دانشنامه مهدويت و امام زمان عجل الله تعالي فرجه

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : پايگاه تخصصي عاشورا

آ

آستانه سامرا

«آستانه سامرا» در شهر سامرا در 120 كيلومتري شمال بغداد و در شرق دجله قرار دارد. مدفن شريف امام هادي عليه السلام [1] و امام عسكري عليه السلام [2] ، جد و پدربزرگوار حضرت مهدي عليه السلام [3] و نيز مقبره نرجس خاتون مادر امام زمان عليه السلام و حكيمه خاتون عمه پدر آن حضرت (و شاهد ولادت ايشان) در آنجا قرار دارد. در ضلع غربي آستانه، سرداب معروف به «غَيْبَةُالمَهْدِي»عليه السلام، محل غايب شدن حضرت مهدي عليه السلام واقع شده است. [4] .

شيعه و اهل سنّت، اتفاق نظر دارند كه امام هادي عليه السلام پس از شهادت، در خانه خود به خاك سپرده شد و پس از شهادت امام عسكري عليه السلام پيكر مطهر ايشان نيز در كنار مرقد مطهر پدربزرگوارشان دفن گرديد. از آنجايي كه در اطراف آن پادگان نظامي بود، شيعيان و دوستداران خاندان عصمت و طهارت، به صورت پنهاني به زيارت آن دو امام مي شتافتند.

اين بارگاه ملكوتي و مكان مقدس، در طول تاريخ، همواره مورد توجه و علاقه دوستداران خاندان وحي بوده و هم اكنون به عنوان يكي از مهم ترين زيارتگاه هاي شيعيان، هزاران عاشق شيفته را همه روزه در خود جاي مي دهد.

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 498.

[2] كتاب الغيبة، ص 218.

[3] مجمع البلدان، ج 4، ص 123.

[4] ر.ك: همان، ج 3، ص 176.

آغاز فعاليت مدعيان دروغين

شروع اين تفكر به دوران نايب دوم محمدبن عثمان بر مي گردد. در زمان نايب اوّل، (عثمان بن سعيد)، به علل مختلفي، منحرفان نتوانستند فعاليت كنند و لذا در دوران نيابت نايب اوّل خبري از ادعاي دروغين نيابت نيست. اگر هم باشد به صورت خيلي كم رنگ مطرح بوده كه مشهود

و ملموس نبوده است.

علل عدم وجود اين دروغ گويان در دوره نايب اول عبارت است از:

1. عثمان بن سعيد از اشخاص مشهور و مورد اطمينان در ميان شيعيان بود. همان طوري كه گفته شد در زمان هاي پيش از غيبت صغري، از طرف امام هادي و امام حسن عسكري عليهما السلام و به نظر برخي حتي از طرف امام جوادعليه السلام نيز وكالت داشته است. سوابق طولاني او با ائمه عليهم السلام، باعث شده بود كه شهرت و منزلت خاصي در ميان شيعيان داشته باشد. از اين رو منحرفان در دوره نيابت وي، نتوانستند ابراز وجود كنند.

2. شرايط سياسي و اجتماعي مساعد نبود كه كسي ادعاي دروغين بكند. در اوايل غيبت صغري، دولتمردان عباسي شديداً مراقب اوضاع بودند و با تمام قوا تلاش مي كردند ردپايي از مهدي عليه السلام و ياران او پيدا كنند و آنها را نابود سازند. بدين جهت كسي غير از عثمان بن سعيد، جرأت نمي كرد خود را به چنگال مرگ گرفتار كند؛ لذا فعاليت و نيابت او در آن دوره، يك جهاد بزرگ به شمار مي رفت.

3. عدم عادت مردم؛ هنوز براي مردم به روشني ارتباط با امام عليه السلام از طريق «نواب» جا نيفتاده بود؛ از اين رو عادت مردم احتياج به زمان داشت. اين كار در دوره اوّل صورت گرفت. وقتي منحرفان ديدند مردم به چنين كارهايي عادت كرده اند، خواستند با ادعاي دروغين، خود را نايب خاصّ امام زمان عليه السلام معرفي نمايند». [1] .

برخي از كساني كه در دوره محمدبن عثمان - نايب دوم امام زمان عليه السلام - به دروغ ادعاي نيابت امام عليه السلام را داشتند، عبارت اند از: ابومحمد حسن شريعي، محمدبن نصير نميري، احمدبن هلال

عبرتايي، ابوطاهر محمدبن علي بن بلال، ابوبكر محمدبن احمدبن عثمان معروف به ابوبكر بغدادي، برادرزاده محمدبن عثمان، اسحاق احمر و باقطاني و حسين بن منصور حلاج.

اگرچه حسين بن منصور معروف به صوفي گري است. ليكن مكاتباتي كه شيخ در كتاب الغيبه بيان كرده است، نشان مي دهد كه وي ادعاي نيابت هم داشته است.

از ديگر مدعيان دروغين نيابت «شلمغاني» است كه در زمان نايب سوم حسين بن روح بوده و شخص ديگري به نام «ابودلف كاتب» كه بعد از وفات چهارمين نايب ادعاي نيابت نموده است. [2] .

البته گروهي از مدعيان نيابت به تدريج گام را فراتر نهاده، از «مهدويّت» خويش سخن گفتند.

براي اثبات دروغ بودن ادعاهاي بابيّت در غيبت كبري و بخشي از غيبت صغري، دليل هاي فراواني ذكر شده است؛ اما بهترين دليل زندگي اين افراد است. زندگي خصوصي اين افراد نشان مي دهد در آتش حسد و آزمندي و باورهاي كفرآميز مي سوختند و بي ترديد صاحبان اين رذيلت هاي اخلاقي و فكري، در گستره پرشكوه معنويت جايي نمي يابند. افزون بر اين، دليل هاي گوناگون ديگري نيز بر نادرستي اين ادعا گواهي مي دهد كه به اختصار ذكر مي شود.

يك. وقتي علي بن محمد سمري، نايب چهارم، در بستر وفات افتاد، مردم از او خواستند نايب پس از خود را معرفي كند؛ او فرمود: «لِلّهِ اَمرٌ هُوَ بالِغُه»؛ «خدا را امري است كه بايد به اتمام رساند».

اين سخن علي بن محمد نشان مي دهد هنگام غيبت كبري فرا رسيده است و ديگر نايبي معرفي نمي شود. چنان كه در محل خود ثابت شد هر نايبي بايد به وسيله نايب قبل از خود، مشخص شود! بنابراين، معرفي نكردن نايب به وسيله علي بن محمد سمري،

نشان دهنده نبودن نايب و نادرستي همه ادعاهاي نيابت است.

دو. امام زمان عليه السلام در توقيعي به علي بن محمد سمري چنين نگاشت: «... وَلا تُوصِ اِلي اَحَدٍ يَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ الثانِيَةُ». [3] .

سه. با آنكه اين مسأله، مورد ابتلاي مردم است و ائمه اطهارعليهم السلام تمام آنچه مردم بدان نياز داشتند بيان مي كردند؛ در هيچ روايتي به تصريح يا اشاره از وجود نايب و باب امام زمان عليه السلام پس از نواب اربعه سخن به ميان نيامده است. البته روايات بسياري از جزئيات احكام و مباحث اعتقادي را به طور كامل بيان كرده اند؛ ولي درباره نيابت چيزي مشاهده نمي شود.

چهار. وجود نص خاصّ و كرامت، از شرطهاي اثبات نيابت امام زمان عليه السلام است. نواب اربعه از اين شرطها برخوردار بودند؛ اما مدعيان بابيّت توان ارائه نص و معجزه را نداشتند.

پنج. در روايات، غيبت امام زمان عليه السلام به صغري و كبري يا تام و غير تام تقسيم شده است. بي ترديد غيبت صغري را بدان سبب غير تام مي نامند كه در آن دسترسي به امام عليه السلام - به صورت غيرمستقيم و از طريق نايب - ممكن است، اگر در زمان غيبت كبري نيز امام زمان عليه السلام نايب يا باب داشته باشد، اصل اين تقسيم درست نيست و حتي در زمان غيبت كبري، غيبت تام محقق نمي شود.

شش. يكي از بهترين راه هاي اثبات دروغگو بودن مدعيان نيابت، آن است كه اين گروه مردم را به طرف دين خدا و امام زمان عليه السلام دعوت نمي كردند. آنان مردم را به خويش فرا مي خواندند؛ بر خلاف نواب اربعه كه كسي را به خود دعوت نمي كردند. به عبارت ديگر، آن كه

هواي نفس دارد، نمي تواند نايب امام زمان عليه السلام باشد. هواپرستي بسياري از مدعيان دروغين، چنان بود كه به ادعاي نيابت بسنده نمي كردند و به تدريج به سمت ادعاي «مهدويّت» و «نبوّت» پيش مي رفتند!

در پايان گفتني است كه اجماع شيعه بر آن است كه پس از علي بن محمد سمري، هيچ كس نايب خاصّ امام زمان عليه السلام نخواهد بود. افزون بر اجماع، ضرورت مذهب شيعه نيز بر اين است كه با وفات علي بن محمد سمري، رشته وكالت و نيابت خاصّ منقطع شد. [4] .

پي نوشت ها:

[1] همان، ص 494.

[2] زندگاني نواب خاصّ امام زمان عليه السلام، ص 179 - 176.

[3] كتاب الغيبة، ص 395؛ كمال الدين، ج 2، ص 516؛ كشف الغمة، ج 2، ص 53.

[4] مكيال المكارم، ج 2، ص 357.

آثار و نتايج قيام قائم

هنگامي كه حضرت قائم (عج) قيام كنند، جهان دگرگون خواهد شد، و از مسير اين دگرگوني و تحوّل آثار و نتايجي باقي خواهد ماند كه ثمره ي دلنشين آن كام همگان را شيرين خواهد كرد.

از جمله ثمرات آن، مي توان به اين موارد اشاره كرد:

1- جهان بافروغ جمال آرايش منوّر گردد.

2- ثروت به طور مساوي تقسيم شود.

3- جهان در آسايش و آرامش بي نظير قرار گيرد.

4- امّت اسلامي مجد و عظمت فوق العادّه اي پيدا كند.

5- همه ي بدعتهاي جاهلي ريشه كن شود.

6- حسد و حيله از بين برود.

7- همه بي نياز شوند و از پذيرش پول امتناع كنند.

8- همه ي شيعيان جهان از اقطار و اكناف جهان در اطراف شمع وجودش گرد آيند.

9- هر حقّي به صاحب حق بر گردد.

10- در روي زمين ويرانه اي نمي ماند جز

اينكه آباد گردد و... (براي آگاهي بيشتر ر.ك به مقدّمه ي كتاب «او خواهد آمد»)

آخرالزمان

روزگاري بر دنيا سپري شده كه ديباچه زندگي دنيايي به شمار مي آيد و زماني نيز خواهد گذشت كه پايان اين كتاب خواهد بود. برگه هاي پاياني كتاب زندگي انسان در زمين «آخِرُالزّمان» خوانده مي شود. «آخِرُالزّمان» اصطلاحي است كه در فرهنگ اغلب اديان بزرگ به چشم مي خورد و در اديان ابراهيمي، از برجستگي و اهميت ويژه اي برخوردار است. اين اصطلاح معمولاً به روزگار پاياني دنيا و رويدادهايي گفته مي شودكه ممكن است در اين بخش از زندگي دنيوي به وقوع پيوندد. اديان بزرگ در باره آن پيشگويي هايي كرده اند؛ براي مثال در «انجيل» آمده است: «... و اين را بدان كه اوقات صعب در زمان آخر خواهد رسيد، زيرا كه خواهند بود مردم خود دوست و زرپرست و مغرور و متكبّر و كفرگو و نافرمان والدين و حق ناشناس و بي دين، و بي الفت و بي وفا و خبث كننده و بي پرهيز و بي حلم و با خوبان بي اعتنا، و خائن و كم حوصله و عبوس كننده و عيش را بر خدا ترجيح مي دهند». [1] .

قرآن مجيد در آيات فراوان به دوران «آخِرُالزّمان» اشاره كرده [2] و در معارف ارزشمند اسلامي، اين اصطلاح در دو معناي كلي به كار رفته است:

1. مدت زماني طولاني كه با ولادت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله آغاز و با شروع رستاخيز بزرگ پايان مي يابد. از اين رو آن پيامبر الهي را پيامبر آخِرُالزّمان نيز ناميده اند. [3] .

2. مدت زماني كه با ولادت واپسين جانشين پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله حضرت مهدي عليه السلام مقارن شده و زمان غيبت و ظهور را در برگفته، با

شروع قيامت به انجام مي رسد.

روايات معصومين عليهم السلام نشان مي دهد:

يكم. با سپري شدن اين دوران، بساط زندگي دنيوي برچيده و مرحله اي جديد در نظام آفرينش آغاز مي شود.

دوم. آخِرُالزّمان خود به دو مرحله كاملاً متفاوت تقسيم مي شود: دوران نخست كه در آن انسان به مراحل پاياني انحطاط اخلاقي مي رسد. فساد اخلاقي و ستم همه جوامع بشري را فرا مي گيرد و واپسين اميدهاي بشري به نااميدي مي گرايد. دوران بعد، عصر تحقّق وعده هاي الهي به پيامبران و اولياي خدا است وبا قيام مصلح جهاني آغاز مي شود.

كليات عقايد مربوط به «آخِرُالزّمان» تقريباً از سوي همه فرقه هاي بزرگ اسلامي پذيرفته شده است؛ ولي در خصوص وابستگي اين تحولات به ظهور مهدي موعودعليه السلام و نيز هويت او اختلاف نظر وجود دارد. شيعيان دوازده امامي، حضرت مهدي عليه السلام و حكومت جهاني او را حسن ختام حيات بشر در كره زمين و او را همان موعود امت ها مي دانند. در نظر آنان، با ظهور حضرت مهدي عليه السلام، برخي از ائمه و نيكان و صالحان و نيز بدان و تبهكاران تحت عنوان «رجعت» به دنيا باز مي گردند وزندگي دنيايي پايان مي يابد.

با گلگشتي در كلمات نوراني معصومان عليهم السلام، مي توان واژه هايي را كه بيانگر پيوند مهدويّت و آخِرُالزّمان است، يافت. اين واژه ها عبارت است از:

1 . «آخِرُالزَّمان» (پايان زمان)

پيامبرصلي الله عليه وآله به حضرت علي عليه السلام فرمود: «اَلا اُبَشِّرُكَ اَلا اُخْبِرُكَ يا عَلِيُّ فَقالَ: بَلي يا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ كانَ جَبْرَئيلُ عِندي آنِفاً وَاَخْبَرَني اَنَّ القائِمَ الَّذِي يَخْرُجُ فِي آخِرِالزَّمانِ فَيَمْلَأُ الاَرْضَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوراً مِنْ ذُرّيَّتِكَ مِنْ وُلْدِالحُسَيْنِ». [4] .

«آيا تو را بشارت ندهم؟ آيا تو را خبر ندهم؟ عرض كرد: بله، يا رسول اللّه! آن حضرت فرمود:

هم اينك جبرئيل نزد من بود و مرا خبر داد قائمي كه در آخِرُالزّمان ظهور مي كند و زمين را پر از عدل و داد مي سازد - همان گونه كه از ظلم و جور آكنده شده - از نسل تو و از فرزندان حسين عليه السلام است».

2 . «لا تَذهَبُ الدُّنيا» (دنيا به پايان نمي رسد)

اين تعبير بيانگر حتمي بودن تحقّق حوادثي است كه پس از آن ذكر مي شود. عبداللّه بن مسعود مي گويد: رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمود: «لا تَذهَبُ الدُّنيا حَتّي يَلِيَ اُمَّتِي رَجُلٌ مِنْ اَهلِ بَيْتِي يُقالُ لَهُ المَهْدِيُّ»؛ [5] «دنيا به پايان نمي رسد؛ مگر اينكه امت مرا مردي رهبري كند كه از اهل بيت من است و به او مهدي گفته مي شود».

و روشن است دنيا به پايان نمي رسد مگر اينكه بخش پاياني اش (آخِرُالزّمان) را پشت سرگذارد.

3 . «لا تَقُومُ السّاعَة» (قيامت برپا نمي شود)

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمود:

«لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّي يَقُومَ قائِمٌ لِلحَقِّ مِنَّا وَذلِكَ حِينَ يَأذَنُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ وَمَنْ تَبِعَهُ نَجا وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَكَ...»؛ [6] «قيامت بر پا نمي شود تا اينكه قيام كننده اي به حق از خاندان ما قيام كند و اين هنگامي است كه خداوند به او اجازه فرمايد و هر كس از او پيروي كند، نجات مي يابد و هر كس از او سرپيچد، هلاك خواهد شد».

4 . «لاتَنقَضِي الاَيَّامُ» (روزها منقضي نگردد)

رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «وَلا تَنْقَضِي الاَيَّامُ حَتّي يَمْلِكُ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَيْتِي يُواطِي ءُ اِسمُهُ اِسْمي»؛ [7] «روزها منقضي نگردد تا اينكه مردي از اهل بيت من بر زمين حكومت كند كه همنام من است».

5 . «لَوْ لَمْ يَبقَ مِنَ الدُّنيا اِلاّ يَومٌ واحِدٌ»

(اگر از دنيا بيش از يك روز باقي نماند)

اميرمؤمنان عليه السلام بر بالاي منبر در شهر كوفه چنين فرمود: «لَو لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنيا اِلاَّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلك اليَومَ حَتي يَبْعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِنّي»؛ [8] «اگر از دنيا بيش از يك روز باقي نماند، خداوند آن روز را چنان طولاني خواهد كرد تا اينكه مردي از خاندانم بر انگيخته شود».

6 . «عِندَ اِنقِطاعٍ مِنَ الزَّمانِ» (در بخش پاياني زمان)

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: «يكُونُ عِنْدَ اِنقِطَاعٍ مِنَ الزَّمانِ وَظُهُورِ الفِتَنِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ المهدي عَطاؤهُ هَنيِئاً»؛ [9] «هنگام پايان زمان وآشكار شدن فتنه ها، مردي هست كه به او مهدي گفته مي شود و بخشش بسيار دارد».

پي نوشت ها:

[1] كتاب مقدس، ترجمه فاضل خان همداني، نامه دوم پولس حواري به تيموتيوس، باب سوم.

[2] ر.ك: سوره واقعه (59)، آيات 40 و14 و 49؛ حجر (15)، آيه 24؛ اعراف (128).

[3] شيخ صدوق، كمال الدين، ج 1، ص 190؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 40، ص 177؛ ج 2، ص 87؛ همچنين ر.ك: تفسير قرطبي، ج 4، ص 306؛ تفسير طبري، ج 1، ص 557.

[4] ابن ابي زينب نعماني، الغيبة، ص 357.

[5] شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 182، ح 141 و ر.ك: سنن ترمذي، ج 4، ص 505؛ مسند احمد، ج 1، ص 377؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص 388.

[6] شيخ صدوق، عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج2، ص59؛ ر.ك: كشف الغمة، ج 2، ص 459.

[7] طبري، آملي، بشارة المصطفي لشيعة المرتضي، ص 258.

[8] كتاب الغيبة، ص 46. ر.ك: شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 317، ح 4؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ج 2، ص 227.

[9] اربلي،

كشف الغمة، ج 3، ص 260؛ ر.ك: بحارالانوار، ج 51، ص 82.

آغاز فعاليت مدعيان دروغين

شروع اين تفكر به دوران نايب دوم محمدبن عثمان بر مي گردد. در زمان نايب اوّل، (عثمان بن سعيد)، به علل مختلفي، منحرفان نتوانستند فعاليت كنند و لذا در دوران نيابت نايب اوّل خبري از ادعاي دروغين نيابت نيست. اگر هم باشد به صورت خيلي كم رنگ مطرح بوده كه مشهود و ملموس نبوده است.

علل عدم وجود اين دروغ گويان در دوره نايب اول عبارت است از:

1. عثمان بن سعيد از اشخاص مشهور و مورد اطمينان در ميان شيعيان بود. همان طوري كه گفته شد در زمان هاي پيش از غيبت صغري، از طرف امام هادي و امام حسن عسكري عليهما السلام و به نظر برخي حتي از طرف امام جوادعليه السلام نيز وكالت داشته است. سوابق طولاني او با ائمه عليهم السلام، باعث شده بود كه شهرت و منزلت خاصي در ميان شيعيان داشته باشد. از اين رو منحرفان در دوره نيابت وي، نتوانستند ابراز وجود كنند.

2. شرايط سياسي و اجتماعي مساعد نبود كه كسي ادعاي دروغين بكند. در اوايل غيبت صغري، دولتمردان عباسي شديداً مراقب اوضاع بودند و با تمام قوا تلاش مي كردند ردپايي از مهدي عليه السلام و ياران او پيدا كنند و آنها را نابود سازند. بدين جهت كسي غير از عثمان بن سعيد، جرأت نمي كرد خود را به چنگال مرگ گرفتار كند؛ لذا فعاليت و نيابت او در آن دوره، يك جهاد بزرگ به شمار مي رفت.

3. عدم عادت مردم؛ هنوز براي مردم به روشني ارتباط با امام عليه السلام از طريق «نواب» جا نيفتاده بود؛ از اين رو عادت مردم احتياج به زمان داشت. اين

كار در دوره اوّل صورت گرفت. وقتي منحرفان ديدند مردم به چنين كارهايي عادت كرده اند، خواستند با ادعاي دروغين، خود را نايب خاصّ امام زمان عليه السلام معرفي نمايند». [1] .

برخي از كساني كه در دوره محمدبن عثمان - نايب دوم امام زمان عليه السلام - به دروغ ادعاي نيابت امام عليه السلام را داشتند، عبارت اند از: ابومحمد حسن شريعي، محمدبن نصير نميري، احمدبن هلال عبرتايي، ابوطاهر محمدبن علي بن بلال، ابوبكر محمدبن احمدبن عثمان معروف به ابوبكر بغدادي، برادرزاده محمدبن عثمان، اسحاق احمر و باقطاني و حسين بن منصور حلاج.

اگرچه حسين بن منصور معروف به صوفي گري است. ليكن مكاتباتي كه شيخ در كتاب الغيبه بيان كرده است، نشان مي دهد كه وي ادعاي نيابت هم داشته است.

از ديگر مدعيان دروغين نيابت «شلمغاني» است كه در زمان نايب سوم حسين بن روح بوده و شخص ديگري به نام «ابودلف كاتب» كه بعد از وفات چهارمين نايب ادعاي نيابت نموده است. [2] .

البته گروهي از مدعيان نيابت به تدريج گام را فراتر نهاده، از «مهدويّت» خويش سخن گفتند.

براي اثبات دروغ بودن ادعاهاي بابيّت در غيبت كبري و بخشي از غيبت صغري، دليل هاي فراواني ذكر شده است؛ اما بهترين دليل زندگي اين افراد است. زندگي خصوصي اين افراد نشان مي دهد در آتش حسد و آزمندي و باورهاي كفرآميز مي سوختند و بي ترديد صاحبان اين رذيلت هاي اخلاقي و فكري، در گستره پرشكوه معنويت جايي نمي يابند. افزون بر اين، دليل هاي گوناگون ديگري نيز بر نادرستي اين ادعا گواهي مي دهد كه به اختصار ذكر مي شود.

يك. وقتي علي بن محمد سمري، نايب چهارم، در بستر وفات افتاد، مردم از او خواستند نايب پس از خود را

معرفي كند؛ او فرمود: «لِلّهِ اَمرٌ هُوَ بالِغُه»؛ «خدا را امري است كه بايد به اتمام رساند».

اين سخن علي بن محمد نشان مي دهد هنگام غيبت كبري فرا رسيده است و ديگر نايبي معرفي نمي شود. چنان كه در محل خود ثابت شد هر نايبي بايد به وسيله نايب قبل از خود، مشخص شود! بنابراين، معرفي نكردن نايب به وسيله علي بن محمد سمري، نشان دهنده نبودن نايب و نادرستي همه ادعاهاي نيابت است.

دو. امام زمان عليه السلام در توقيعي به علي بن محمد سمري چنين نگاشت: «... وَلا تُوصِ اِلي اَحَدٍ يَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ الثانِيَةُ». [3] .

سه. با آنكه اين مسأله، مورد ابتلاي مردم است و ائمه اطهارعليهم السلام تمام آنچه مردم بدان نياز داشتند بيان مي كردند؛ در هيچ روايتي به تصريح يا اشاره از وجود نايب و باب امام زمان عليه السلام پس از نواب اربعه سخن به ميان نيامده است. البته روايات بسياري از جزئيات احكام و مباحث اعتقادي را به طور كامل بيان كرده اند؛ ولي درباره نيابت چيزي مشاهده نمي شود.

چهار. وجود نص خاصّ و كرامت، از شرطهاي اثبات نيابت امام زمان عليه السلام است. نواب اربعه از اين شرطها برخوردار بودند؛ اما مدعيان بابيّت توان ارائه نص و معجزه را نداشتند.

پنج. در روايات، غيبت امام زمان عليه السلام به صغري و كبري يا تام و غير تام تقسيم شده است. بي ترديد غيبت صغري را بدان سبب غير تام مي نامند كه در آن دسترسي به امام عليه السلام - به صورت غيرمستقيم و از طريق نايب - ممكن است، اگر در زمان غيبت كبري نيز امام زمان عليه السلام نايب يا باب داشته باشد، اصل اين

تقسيم درست نيست و حتي در زمان غيبت كبري، غيبت تام محقق نمي شود.

شش. يكي از بهترين راه هاي اثبات دروغگو بودن مدعيان نيابت، آن است كه اين گروه مردم را به طرف دين خدا و امام زمان عليه السلام دعوت نمي كردند. آنان مردم را به خويش فرا مي خواندند؛ بر خلاف نواب اربعه كه كسي را به خود دعوت نمي كردند. به عبارت ديگر، آن كه هواي نفس دارد، نمي تواند نايب امام زمان عليه السلام باشد. هواپرستي بسياري از مدعيان دروغين، چنان بود كه به ادعاي نيابت بسنده نمي كردند و به تدريج به سمت ادعاي «مهدويّت» و «نبوّت» پيش مي رفتند!

در پايان گفتني است كه اجماع شيعه بر آن است كه پس از علي بن محمد سمري، هيچ كس نايب خاصّ امام زمان عليه السلام نخواهد بود. افزون بر اجماع، ضرورت مذهب شيعه نيز بر اين است كه با وفات علي بن محمد سمري، رشته وكالت و نيابت خاصّ منقطع شد. [4] .

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الغيبة الصغري، ص 494.

[2] زندگاني نواب خاصّ امام زمان عليه السلام، ص 179 - 176.

[3] كتاب الغيبة، ص 395؛ كمال الدين، ج 2، ص 516؛ كشف الغمة، ج 2، ص 53.

[4] مكيال المكارم، ج 2، ص 357.

ا

البرهان علي صحة طول عمر الامام صاحب الزمان

يكي از شش (پنج كتاب ديگر عبارتست از: 1- الغيبة اثر نعماني 2- الغيبة اثر شيخ طوسي 3- اكمال الدين و اتمام النعمة اثر شيخ صدوق 4- الفصول العشرة في الغيبة اثر شيخ مفيد 5- مسأله وجيزة في الغيبة اثر سيّد مرتضي) كتابي كه مي توان آن را اساس عقائد بعدي اماميّه در موضوع غيبت دانست و يكي از مآخذ اصلي غيبت به شمار مي

رود، كتاب «البرهان علي صحة طول عمر الامام صاحب الزمان (عج)» تأليف «محمّد بن علي كراجكي»، (متوفّي 449 ه_. ق) يكي از شاگردان بر جسته ي شيخ مفيد است.

او در رساله ي خود همان روش استاد خود را دنبال كرده است، و در آن اسامي بسياري از افراد را ذكر مي كند كه سنّ آنها بالاتر از طول عمر افراد عادي بوده است، هدف او همچون شيخ مفيد و شيخ صدوق اين بود كه ثابت كند، طول عمر امام دوازدهم در دوران غيبت امر خارق العاده نبوده است.

الغيبة طوسي

كتاب «الغيبة» تأليف «شيخ الطّائفه ابي محمّد بن الحسن طوسي» (متوفّي 460 هجري قمري) است.

«شيخ طوسي» در اين كتاب جديدترين استدلالات، هم از نظر روايتي و هم از لحاظ كلامي را در توجيه غيبت كبراي امام دوازدهم (عج) به كار مي برد و با استفاده از احاديث واستدلال عقلي ثابت مي كند كه امام دوازدهم حضرت مهدي (عج) است كه بايد در پرده غيبت به سر برد.

«شيخ طوسي» اطّلاعات تاريخر موثّقي را در مورد فعّاليّتهاي مخفي چهار نائب خاصّ امام دوازدهم به نقل از كتاب مفقود شده اي تحت عنوان «الاخبار الوكلاء الاربعه» نوشته «احمد بن نوح بصري» ارائه مي دهد. («آخرين اميد»، ص171)

رجوع شود به واژه: البرهان علي صحّة طول عمر الامام صاحب الزّمان

الغيبة نعماني

در كتاب «الغيبة» اثر «محمّد بن ابراهيم بن جعفر» معروف به «نعماني» است. «نعماني» چون پس از رحلت امام حسن عسكري عليه السّلام ديد جوامع شيعه را هاله اي از حيرت و شگفتي فرا گرفته است، كتاب «الغيبة» را نوشت، وي كوشيد تا ضرورت غيبت امام دوازدهم را با نقل احاديثي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه اطهار عليهم السّلام كه غيبت آن بزرگوار را پيش بيني كرده اند، اثبات كند. («آخرين اميد»، ص 167)

رجوع شود به واژه: البرهان علي صحّة طول عمر الامام صاحب الزّمان.

الفصول العشرة في الغيبة

كتاب «الفصول العشرة في الغيبة» تأليف «محمّد بن نعمان» معروف به «شيخ مفيد» (متوفّي 413 هجري قمري) است.

وي مرجع تقليد شيعيان اماميّه بود، در زمان او بود كه تعمّق در مباحث كلامي غيبت آ آغاز شد. او در اين كتاب مي كوشد تا وجود امام غائب را بر اساس دو اصل ضرورت وجود امام در هر دوره از زمان و عصمت آن حضرت، اثبات كند.

رجوع شود به واژه: البرهان علي صحة طول عمر امام صاحب الزّمان (عج)

الفوائد الشمسيه

«الفوائد الشّمسيّه» نام كتابي مشتمل بر بيش از 90 مسأله كه «علي بن فاضل مازندراني» آنچه را كه از محضر جناب «سيّد شمس الدّين» در جزيره خضراء استفاده كرده، در اين كتاب جمع آوري نموده است

رجوع شود به واژه: سيّد شمس الدّين

اسفار تورات

«اَسفار»، يا «اسفار تورات»، يا «پنج سِفْر موسي عليه السلام»، كتابهاي پنجگانه اي را گويند كه در اوّل مجلّد عهد عتيق (تورات) واقع است و آن شامل: «سِفْر خلقت» يا تكوين (پيدايش)، «سِفْر خروج»، «سِفْر لاويان»، «سِفْر اعداد»، «سِفْر تثنيّه» يا استثناء است و مجموع كتاب، نظامات و قواعد دين موسي را بيان مي كند. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 142)

در روايات اسلامي وارد شده كه حضرت قائم (عج) به وسيله ي «اسفار تورات» با يهود، احتجاج و استدلال مي كند و بسياري از يهوديان مسلمان مي شوند. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 710)

رجوع شود به واژه: انطاكيه، احتجاج قائم (عج) با پيروان اديان مختلف

ابدال

«ابدال» جمع «بَدَل» يا «بَدِيل»، عده اي معلوم از صالحان و خاصان خدا [هستند] كه گويند: هيچ گاه زمين از آنان خالي نباشد و جهان بديشان برپاست. آن گاه كه يكي از آنان بميرد، خداي تعالي ديگري را به جاي او برانگيزد [1] تا آن شمار - كه به قولي هفت و به قولي هفتاد است - همواره كامل بماند. [2] .

برخي نيز گفته اند: «آنان گروهي اند كه خداوند به وسيله آنها دين را بر پا نگه مي دارد و روزي را نازل مي گرداند. چهل نفر از ايشان در شام و سي نفر در ساير بلاد هستند. هر گاه يكي از دنيا برود، كس ديگري هماننداو به جاي او قرار مي گيرد». [3] .

علت اينكه «ابدال» ناميده شده اند، همين است كه چون يكي از دنيا رود، كسي مانند او جايش را مي گيرد. [4] .

در روايات اسلامي آمده است: «ايشان گروهي از ياران حضرت مهدي عليه السلام در شام هستند [5] و هنگام ظهور آن حضرت،

خود را به مكه رسانده با ايشان بيعت مي كنند».

البته در برخي روايات «ابدال» همان اوصيا معرفي شده اند. از خالد بن هيثم فارسي نقل شده كه گفت: «به امام رضاعليه السلام عرض كردم مردم اعتقاد دارند كه بر روي زمين ابدالي هستند؛ ايشان كيانند؟ حضرت فرمود: راست مي گويند: ابدال همان اوصيا هستند كه خداوند ايشان را بدل پيامبران قرار داد؛ وقتي كه ديگر نبوّت با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله به پايان رسيد.». [6] .

درباره ويژگي اين افراد گفته شده است: «... رُهْبانٌ بِاللَّيْلِ لُيُوثٌ بِالنَّهارِ كانَ قُلُوبُهُم زُبُرَ الحَدِيدِ فَيُبايِعُونَهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ...»؛ [7] «آنان راهبان شب و شيران روز هستند. دل هاي شان چون فولاد سخت است كه در ميان ركن و مقام، با آخرين ذخيره الهي حضرت مهدي عليه السلام بيعت مي كنند.»

پي نوشت ها:

[1] كنزالعمال، ج 11، ص 125.

[2] علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ابدال.

[3] خليل بن احمد، العين، ج 8، ص 45؛ ر.ك: حليةالاولياء، ج 3، ص 114؛ كشف الخفاء، ج 1، ص 25.

[4] مجمع البحرين، ج 5، ص 319.

[5] كتاب الغيبة، ص 476؛ شيخ مفيد، اختصاص، ص 208 و مسند ابي يعلي، ج 12، ص 270؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 159.

[6] طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 437.

[7] شيخ مفيد، الاختصاص، ص 208.

اخيار

«اخيار» در لغت به معناي نيكان و انسان هاي نيك رفتار است. در فرهنگ مهدوي گروهي از ياران خاصّ حضرت مهدي عليه السلام و از جمله 313 تن هستند كه از عراق به آن حضرت مي پيوندند و بين ركن و مقام با ايشان بيعت مي كنند.

امام باقرعليه السلام در اين باره فرمود:

«يُبَايِعُ القائِمَ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالمَقَامِ ثَلاثُمِائَةٍ وَ نَيِّفٌ

عِدَّةُ اَهلِ بَدْرٍ فِيهِمُ النُّجَباءُ مِنْ اَهْلِ مِصْرَ وَالاَبْدالُ مِنْ أَهلِ الشّامِ وَالاَخْيارُ مِنْ اَهْلِ الْعِراقِ...»؛ [1] .

«سيصد و چند نفر به تعداد اهل بدر با قائم بين ركن و مقام بيعت مي كنند. در بين آنان نجبا از اهل مصر، ابدال از اهل شام و اخيار از اهل عراق مي باشند...».

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 476، ح 502.

اخيار

«اَخْيار» جمع كلمه ي «خَيِّر» و به معني مردمان بسيار نيكوكار و ديندار است.

در برخي از روايات ياران حضرت مهدي (عج) با عنوان «اَخْيار» خوانده شده اند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 38)

ابوبكر بغدادي

«ابوبكر، محمّد بن احمد بن عثمان» معروف به «بغدادي»، برادر زاده ي «محمّد بن عثمان» (نائب دوم امام عصر (عج)) و نواده ي «عثمان بن سعيد»، (نائب اوّل) است.

او ادّعاي نيابت از سوي امام زمان (عج) نمود و عدّه اي را دور خود جمع كرد. از جمله ي آنه شخصي بنام «ابودِلْف محمّد بن مظفّر كاتب» بود. («الغيبه»، ص 259 - «آخرين اميد»، ص 129)

رجوع شود به واژه: ابودِلْف كاتب

ابودلف كاتب

«ابودِلْف، محمّد بن مظفّر كاتب»، از كساني است كه ادّعاي نيابت نمود. او قبلاً كارش جمع آوري خمس اموال شيعيان بود، زيرا وي در ميان شيعيان كَرخ تربيت شده و شاگردي آنها را كرده بود، مردم كرخ هم خمس مال خود را مي پرداختند و هيچ يك از شيعيان در اين خصوص ترديد نداشت. امّا او بعد ها منحرف شد. («بحار الانوار»، ج 51، ص 379)

وي به «ابوبكر بغدادي» ايمان آورد و ابوبكر به هنگام مرگش به او وصيّت كرده و او را نائب خود دانست. بعد از فوت «علي بن محمّد سِيْمُري»، «ابودِلْف» ادّعاي نيابت و سفارت از سوي امام زمان (عج) كرد، با اين كه از آن حضرت توقيعي صادر شده بود كه ديگر بعد از «علي بن محمد سِيْمُري» نائب خاص نخواهد داشت.

او به هر مجلسي كه سر مي زد مورد سرزنش و توهين قرار مي گرفت. شيعيان اندك مدّتي با وي آشنا شدند، سپس از او و همكاران وي دوري جستند. («آخرين اميد»، ص 130 - «جامع الرواة»، ج 2، ص 469)

رجوع شود به واژه: ابوبكر بغدادي، توقيع

ابوعبدالله محمد بن تومرت

«ابوعبدالله، محمد بن تومرت»، از مدّعيان مهدويّت است كه مؤسّس

سلسله ي موحّدون در مغرب بود. وي در سال 524 درگذشت. («آخرين اميد»، ص 212)

احمد بن هلال عبرتائي

احمدبن هلال، اهل روستاي بزرگي از منطقه «نهروان» بود كه ميان واسط و بغداد قرار دارد. گفته شده است: وي از ياران حضرت هادي عليه السلام يا عسكري عليه السلام بود. به غلو مشهور ومورد لعن ونفرين ابدي است.

نخست از افراد مورد اطمينان حضرت عسكري عليه السلام و از اصحاب خاصّ و روايت كننده از امامان معصوم عليهم السلام بود. 54 مرتبه به زيارت خانه خدا رفت كه بيست مرتبه آن با پاي پياده بود.

امّا دچار انحراف و ارتجاع شد؛ به گونه اي كه حضرت عسكري عليه السلام او را بسيار نكوهش كرد و در موردش فرمود: «از اين صوفي ريا كار و بازيگر پروا كنيد». [1] .

برخي نيز اين جمله را در نكوهش او، از جانب حضرت مهدي عليه السلام دانسته اند كه در هر حال نشانگر پليدي و گمراهي اين مرد است.

او تا زمان نيابت جناب محمدبن عثمان زيست و با سماجت بسيار، سفارت آن جناب را انكار كرد. توقيع مباركي از جانب حضرت مهدي عليه السلام در مورد لعن و نفرين بر او و لزوم اظهار بيزاري از كارهايش صدور يافته است. [2] .

بيشتر كتاب هاي رجالي، او را ملقب به «عَبَرْتايي» مي دانند. [3] شيخ طوسي رحمه الله در «كتاب الغيبة» وي را «كرخي» نامگذاري كرده و «بغدادي» نيز درباره او گفته شده است. [4] .

از تاريخ فهميده مي شود كه احمدبن هلال تا آخر سفارت و نيابت نايب نخست منحرف نشده بود؛ لكن به مجرد وفات عثمان بن سعيد در نايب دوم شك كرد و نيابت او را نپذيرفت! [5] .

شيعيان هم پس از عزل، او را ملعون

دانسته و از وي دوري جستند. پس از مرگ وي توقيعي از طرف ولي عصرعليه السلام به دست حسين بن روح به شرح ذيل صادر شد:

«خداوند از فرزند هلال نگذرد كه بدون اجازه و رضايت ما، در كار ما مداخله و تنها به ميل خود عمل مي كرد تا آنكه پروردگار، با نفرين ما زندگي اش را به انجام رساند. ما در زمان حياتش نيز انحرافش را به خواص شيعيان خود اعلام كرديم. اين را به هر كس كه درباره او مي پرسد، برسانيد. هيچ يك از شيعيان ما معذور نيست در آنچه افراد مورد اعتماد از ما نقل مي كنند، ترديد كند؛ زيرا مي دانند ما اسرار خود را با آنان مي گوييم».

آن حضرت در توقيعي ديگر فرمود: «ابن هلال ايمان خود را پايدار نداشت و با آنكه مدت طولاني خدمت كرد، به دست خود ايمانش را به كفر دگرگون ساخت و خدا نيز او را كيفر داد». [6] .

پي نوشت ها:

[1] محمدبن عمركشي، رجال كشي، ص 535.

[2] ر.ك: شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 353.

[3] رجال ابن داوود؛ ص 425؛ رجال طوسي، ص 384؛ رجال علامه، ص 202.

[4] نجاشي، رجال، ح 1، ص 218؛ كتاب الغيبة، ص 399، ح 374.

[5] سيد محمدصدر، تاريخ الغيبةالصغري، ص 502.

[6] ر.ك: رجال الكشي، ص535؛ كتاب الغيبة، ص 353.

ابر مخصوص قائم

در روايات اسلامي وارد شده، از خصايص حضرت قائم (عج) اين است كه، خداوند تبارك و تعالي براي آن حضرت ابري مخصوص ذخيره كرده كه در آن رعد و برق است و ايشان بر آن سوار شده و در راههاي هفت آسمان و هفت زمين سِيْر مي كنند. («منتهي الآمال»،

باب 14، فصل 2، ويژگي 32)

رجوع شود به واژه: سايه انداختن ابر سفيد

انگشتري سليمان

«انگشتري سليمان عليه السلام» همان انگشتر و مُهر حضرت سليمان عليه السلام است كه گويند اسم اعظم الهي بر آن نقش بسته بود و سلطنت وي بر اِنس و جِن، وابسته آن بود، و ديوي، به شكل حضرت سليمان عليه السلام، آن انگشتري را به دست آورد و چندي سلطنت كرد تا بار ديگر، انگشتري به دست حضرت سليمان عليه السلام افتاد و سلطنت خود را باز يافت. نامهاي ديگر آن: «خاتم جم»، «خاتم جمشيد»، «انگشتري جم» و «انگشتري جمشيد» است. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 190)

يكي از خصائص حضرت قائم (عج) در هنگام ظهور، دارا بودن انگشتري سليمان عليه السلام است. امام رضا عليه السلام در ضمن روايتي فرمود: «قائم (عج) كسي است كه هر گاه خروج كند... انگشتري سليمان عليه السلام و عصاي حضرت موسي عليه السلام، همراه اوست». («اعلام الوري»، ص 407، - «كشف الغمه»، ج 3، ص 445)

رجوع شود به واژه: انطاكيه، عصاي حضرت موسي عليه السلام

احاديث مهدويت

نصوص مربوط به امام عصر (عج) از طريق شيعه و سنّي بسيار است و در كتابهاي مختلف ذكر شده است، در اينجا فهرست برخي از آنها را كه مؤلّف محترم «منتخب الاثر» در كتاب خود آورده، نقل مي شود:

1- درباره ي اين كه امامان دوازده نفرند و اوّل آنها علي عليه السلام و آخر آنها مهدي (عج) است. 91 حديث

2- احاديثي كه به ظهور آن حضرت مژده مي دهد. 657 حديث

3- رواياتي كه آن حضرت را از دودمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلّم مي داند. 389 حديث

4- رواياتي كه مي گويد: اسم و كنيه او مانند پيامبر صلي الله عليه

و آله و سلّم است. 48 حديث

5- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام مي داند. 214 حديث

6- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان حضرت فاطمه سلام الله عليها مي داند. 192 حديث

7- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام حسن عليه السلام مي داند. 185 حديث

8- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام حسين عليه السلام مي داند. 148 حديث

9- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام سجّاد عليه السلام مي داند. 185 حديث

10- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام باقر عليه السلام مي داند. 103 حديث

11- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام صادق عليه السلام مي داند. 103 حديث

12- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام كاظم عليه السلام مي داند. 101 حديث

13- رواياتي كه مي گويد، او چهارمين فرزند امام رضا عليه السلام است. 95 حديث

14- رواياتي كه مي گويد، او سوّمين فرزند امام جواد عليه السلام است. 90 حديث

15- رواياتي كه مي گويد، او از فرزندان امام هادي عليه السلام است. 90 حديث

16- رواياتي كه مي گويد، او فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است. 146 حديث

17- رواياتي كه مي گويد، اسم پدرش حسن عليه السلام است. 147 حديث

18- رواياتي كه مي گويد، او جهان را از عدالت پر مي كند. 123 حديث

19- رواياتي كه غيبت او را طولاني مي داند. 91 حديث

20- رواياتي كه در رابطه با طول عمر آن حضرت مي باشد. 318 حديث

21- رواياتي كه مي گويد او امام دوازدهم و پايان بخش امامان است. 136 حديث

22- رواياتي كه مي گويد دين اسلام به وسيله ي

او جهاني مي شود. 47 حديث

23- رواياتي كه درباره ي ولادت آن حضرت رسيده است. 214 حديث

با توجّه به ارقام ياد شده و با اضافه ي 2515 روايت ديگر كه پيرامون حضرت مهدي (عج) در منابع شيعه وارد شده، آشكار مي گردد، روايتهايي كه درباره ي آن حضرت رسيده، فوق حدّ تواتر (تواتر از «باب تفاعل»، يعني: پي در پي آمدن. حديثي را كه به حدّ تواتر رسيده باشد متواتر گويند. حدّ تواتر چيست؟ هر حديثي كه در همه ي طبقات راويان (نسلهاي روايتي و حديثي)، راوياني متعدّد - ميان 10 تا 20 راوي - و از جاهاي مختلف، داشته باشد، به طوري كه نتوان آن راويان را، به تباني و كذب، منسوب داشت، به «حدّ تواتر» رسيده است و «متواتر» است. حديث متواتر را مي توان «حديث ثابت و قطعي» خواند. («علم الحديث؛ ص 144»)) است و در كمتر موضوعي از موضوعات ديني تا اين حدّ روايت نقل شده است. (در كتاب منتخب الاثر، جمعاً 6207 حديث، با ذكر مأخذ، از 154 كتاب معتبر سنّي و شيعه درباره ي مهدي موعود نقل شده است)

احتجاج قائم با پيروان اديان مختلف

مطابق روايات، امام قائم (عج) با معتقدان به اديان مختلف، مناظره و احتجاج مي كند و با توراتيان به تورات، با انجيليان به انجيل، با صحفيان به صحف و با قرآنيان به قرآن و...، و همه ي آنها به حقّانيّت امام عصر (عج) پي مي برند و سوگند ياد مي كنند كه تورات و انجيل و صحف و قرآن حقيقي همانست كه امام (عج) به آنها نشان مي دهد. سر انجام آنها به اسلام حقيقي مي گروند. («بحارالانوار»، ج 52،

ص 351)

در عين حال حضرت قائم (عج) با كمال قاطعيّت به كتاب (قرآن) عمل مي كند و هر گونه منكرات را نابود مي سازد. و براي برقراري حكومت جهاني قيام به شمشير (نهضت نظامي) مي كند، در حدّي كه به فرموده ي امام صادق عليه السلام.

«وقتي كه امام زمان (عج) قيام به شمشير مي كند (از منحرفان و طاغوتيان و توطئه گران) از هر هزار نفر، 999 نفر آنها را به هلاكت مي رساند». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 177)

رجوع شود به واژه: شمشير

اسماء و القاب قائم

اسماء و القاب و كنيه هاي شريف حضرت مهدي (عج) كه در قرآن مجيد و ساير كتب آسماني و اخبار اهلبيت عليه السلام و روايات و ادعيّه ذكر شده، فراوان است.

مرحوم حاج ميرزا حسين طبرسي نوري در كتاب «نجم الثاقب»، در باب دوّم، به ثبت 182 اسم از آن بزرگوار، همّت گماشته است.

اسامي مذكور در خلال اين كتاب و بر اساس حروف الفباء آمده است.

رجوع شود به واژه: نجم الثّاقب، اوصاف قائم (عج)

اصحاب قائم

يكي از مسائل غير قابل انكار در پيروزي ها و حركتهاي انقلابي حضور مردم در صحنه است. مردم با رهبري و هدايت پيشواي خود مي توانند به سر منزل مقصود برسند. همچنين تا زماني كه اين حضور آگاهانه و قاطع و با اميد و توكّل به خدا باشد، رهبر انقلاب با خيالي آسوده گامهاي پيروزي را سريعتر بر مي دارد. در اين رهگذر قيام جهاني مهدي موعود (عج) كه جهان را به تكاپو واخواهد داشت، مستثني از اين قاعده و قانون كلّي نيست.

البتّه در قيام قائم (عج) هر كسي لياقت اين را ندارد كه در زمره ي اصحاب آن حضرت قرار گيرد.

در روايات به وفور نامي از يك گروه 313 نفري به ميان آمده است كه اين افراد از نژاد «عجم» هستند و برخي از آنها بدون وعده ي قبلي در مكّه به حضور امام قائم (عج) شرفياب مي گردند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 92)

در قرآن كريم، اين كتاب انسان ساز و حركت آفرين در رابطه با ياران نمونه ي حضرت مهدي (عج) يك آيه ي بسيار اميد بخش و سازنده وجود دارد. در سوره ي مائده آيه ي 54 خداوند

به طور مستقيم، مؤمنان را در مورد خطاب قرار داده و مي فرمايد:

«اي مؤمنان هر كس از شما مرتّد شده و از اسلام بيرون رفت، خداوند در آينده جمعيّتي را مي آورد كه داراي اين پنج امتياز هستند:

1- هم خداوند آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند.

2- در برابر مؤمنان خاضع و مهربانند.

3- در برابر مشركان و دشمنان، سرسخت و نيرومندند.

4- به طور پي گيري در راه خدا جهاد و تلاش مي كنند.

5- در مسير انجام وظيفه از سرزنش هيچ سرزنش كننده اي نمي هراسند. اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مي دهد، فضل و رحمت خدا وسيع است و او بر همه چيز آگاه است.»

در روايات براي اين آيه مصاديق مختلفي بيان شده، از جمله اينكه: اين آيه در مورد ياوران حضرت قائم (عج) است كه با اين ويژگيها با تمام قدرت، در مقابل مرتّدين و كارشكنان مي ايستند، و براي بر قراري حكومت عدل امام منتظر (عج) و بر قراري عدالت در كلّ جهان تلاش مي كنند. («مجمع البيان»، ج 3، ص 208)

و در عبارتي امام صادق عليه السلام فرمود:

«صاحب اين امر (حضرت مهدي (عج)) در پرتو اين آيه (در حمايت چنين ياران آگاه و دلاور) محفوظ است («تفسير برهان»، ج 1، ص 497)».

همچنين در وصف اصحاب قائم (عج) به واژه هايي مانند اوتاد، عصائب، ابدال، اعاجم، رفقاء و نجباء بر مي خوريم، كه با توجّه به معاني اين عناوين با ويژگيهاي اصحاب صاحب العصر (عج) نيز آشناتر مي شويم. («حضرت مهدي، فروغ...»، ص 207)

در اين كتاب، درباره هر كدام از عناوين، به

ترتيب حروف الفباء، توضيح داده شده است.

رجوع شود به واژه: سيصد و سيزده نفر، ايرانيان و قائم (عج)

يكي از مسائل غير قابل انكار در پيروزي ها و حركتهاي انقلابي حضور مردم در صحنه است. مردم با رهبري و هدايت پيشواي خود مي توانند به سر منزل مقصود برسند. همچنين تا زماني كه اين حضور آگاهانه و قاطع و با اميد و توكّل به خدا باشد، رهبر انقلاب با خيالي آسوده گامهاي پيروزي را سريعتر بر مي دارد. در اين رهگذر قيام جهاني مهدي موعود (عج) كه جهان را به تكاپو واخواهد داشت، مستثني از اين قاعده و قانون كلّي نيست.

البتّه در قيام قائم (عج) هر كسي لياقت اين را ندارد كه در زمره ي اصحاب آن حضرت قرار گيرد.

در روايات به وفور نامي از يك گروه 313 نفري به ميان آمده است كه اين افراد از نژاد «عجم» هستند و برخي از آنها بدون وعده ي قبلي در مكّه به حضور امام قائم (عج) شرفياب مي گردند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 92)

در قرآن كريم، اين كتاب انسان ساز و حركت آفرين در رابطه با ياران نمونه ي حضرت مهدي (عج) يك آيه ي بسيار اميد بخش و سازنده وجود دارد. در سوره ي مائده آيه ي 54 خداوند به طور مستقيم، مؤمنان را در مورد خطاب قرار داده و مي فرمايد:

«اي مؤمنان هر كس از شما مرتّد شده و از اسلام بيرون رفت، خداوند در آينده جمعيّتي را مي آورد كه داراي اين پنج امتياز هستند:

1- هم خداوند آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند.

2- در برابر مؤمنان خاضع و

مهربانند.

3- در برابر مشركان و دشمنان، سرسخت و نيرومندند.

4- به طور پي گيري در راه خدا جهاد و تلاش مي كنند.

5- در مسير انجام وظيفه از سرزنش هيچ سرزنش كننده اي نمي هراسند. اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مي دهد، فضل و رحمت خدا وسيع است و او بر همه چيز آگاه است.»

در روايات براي اين آيه مصاديق مختلفي بيان شده، از جمله اينكه: اين آيه در مورد ياوران حضرت قائم (عج) است كه با اين ويژگيها با تمام قدرت، در مقابل مرتّدين و كارشكنان مي ايستند، و براي بر قراري حكومت عدل امام منتظر (عج) و بر قراري عدالت در كلّ جهان تلاش مي كنند. («مجمع البيان»، ج 3، ص 208)

و در عبارتي امام صادق عليه السلام فرمود:

«صاحب اين امر (حضرت مهدي (عج)) در پرتو اين آيه (در حمايت چنين ياران آگاه و دلاور) محفوظ است («تفسير برهان»، ج 1، ص 497)».

همچنين در وصف اصحاب قائم (عج) به واژه هايي مانند اوتاد، عصائب، ابدال، اعاجم، رفقاء و نجباء بر مي خوريم، كه با توجّه به معاني اين عناوين با ويژگيهاي اصحاب صاحب العصر (عج) نيز آشناتر مي شويم. («حضرت مهدي، فروغ...»، ص 207)

در اين كتاب، درباره هر كدام از عناوين، به ترتيب حروف الفباء، توضيح داده شده است.

رجوع شود به واژه: سيصد و سيزده نفر، ايرانيان و قائم (عج)

انتظار فرج

انتظار به معني آينده نگري، و به معني ناراضي بودن از وضع موجود، و به راضي شدن از آينده ي بهتر، است و انتظار فرج يعني آماده بودن براي ظهور امام زمان (عج) و تشكيل دولت حقّه ي

آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم و حكومت جهاني آخرين سفير الهي، انتظار فرج يعني مهيّا ساختن روح و جسم خود، براي روزي كه با طلوع پيشواي غائب جهان، گشايش در كليّه ي شئون زندگي بشريّت پديد مي آيد، روزي كه تمام بدبختيها، ناكاميها، بيدادگريها و ظلمها از ميان مي رود. و فقر و تنگدستي، بيكاري و بيماري و بالاخره تمام مصائب و ناراحتيها يكباره و براي هميشه رخت از جان بر مي بندد و به وسيله ي آن حضرت، حكومت عدل واحد جهاني در سراسر گيتي بر قرار مي گردد، و براي چنين روزي بايد خيلي انتظار كشيد و اميدوار بود.

در همين رابطه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«كسي كه دوست دارد از ياران قائم (عج) باشد، بايد در انتظار ظهور باشد، و حتماً بايد كارهايش بر اساس تقوي، پاكي و اخلاق نيك باشد، چنين كسي منتظر امام (عج) است. در اين راه بكوشيد و آماده باشيد، گوارا باد بر شما اي جوانمردان كه رحمت خدا با شما است». («بحارالانوار»، ج 52، ص 140)

انتظار فرج امام عصر (عج) از برترين اعمال شمرده مي شود. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم در همين زمينه فرمود:

«اَفْضَلُ اَعْمالِ اُمَّتِي اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَ: بهترين و برترين اعمال امّت من انظار فرج (مهدي موعود (عج)) از نزد خداي عزيز و جليل است». (همان مدرك، ص 128)

همچنين امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس از شما، در حال انتظار ظهور حاكميّت خدا درگذرد، مانند كسي است كه در خدمت قائم (عج) باشد و در خيمه ي او... نه بلكه مانند كسي

است كه در ركاب قائم (عج) بجنگد، نه به خدا سوگند، بلكه مانند كسي است كه در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم شهيد شده باشد». («بحارالانوار»، ج 52، ص 126)

و نيز امام علي عليه السلام فرمود:

«اِنتِظارُ الْفَرَج بِالصَّبرِ، عِبادَةٌ: چشم به راه فرج (رسيدن گشايش الهي) داشتن، با صبر و بردباري، عبادت است» (همان مدرك، ص 145)

اوصاف قائم

درباره ي مقام شامخ و اوصاف و ويژگيهاي امام عصر عليه السلام در روايات فراوان، نامهاي گوناگوني ديده مي شود كه نوشتن همه ي آنها در يك جا و توضيح و دليل انتخاب آن اوصاف و القاب جزوه اي جداگانه مي طلبد. بيشترين اوصاف در ادعيّه و زيارات وارد شده است. در ذيل برخي اوصاف ذكر مي شود:

حاصد فروغ الغي و الشقاق - طامس آثار الزيغ و الاهواء - قاطع حبايل الكذب و الافتراء - طالب بذحول الانبياء و ابناء الانبياء - طالب بدم المقتول بكربلاء - منصور علي من اعتدي عليه و افتري - فاتق كل رتق - محقق كل حق - مبطل كل باطل - محيي المؤمنين و مبير الكافرين - مهدي الامم - سفينة النجاة - التقي - حافظ اسرار رب العالمين - معدن علوم النبوية - حجة الله في ارضه - الرضي - باب الله و خازن كل علم - شاهد الله علي عباده - سبب المتصل بين الارض و السماء - حجة المعبود و كلمة المحمود - صاحب الصمصام - قاصم الشوكة المعتدين - منير الحق - مؤمل لاحياء الكتاب و حدوده - قائم بقسط الله - معز الاولياء و مذل الاعداء - الزكي - دين المأثور - جامع

الكلم - بقية الله من الصفوة منتجبين - النقي - عين الله في خلقه - عين الحيوة - قمرالزاهر - السيف الشاهر - صاحب الشرف - وتر الموتور - مؤلف شمل الصلاح و الرضا - عَلَم المنصوب - خلف السلف - وارث الانبياء - العدل المشتهر - هادم ابنية الشرك و النفاق - مُدَّخِرُ لتجديد الفرايض و السنن - مفرج الكرب و مزيل الهَمّ - نور الباهر - صدر الخلايق ذوالبَرّ و التَقوي - جامع الكلمة علي التقوي - متخير لاعادة الملة و الشريعة - مبيد اهل الفسوق و العصيان و الطغيان - الكتاب المسطور - فائز بامر الله - خالق الهامّ - شمس الظلام و بدر التمام - مستأصل اهل العناد و التضليل و الالحاد - صاحب يوم الفتح و ناشر راية الهدي - عين الله الناظره - وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء - ربيع الانام- نضرة الايام - امنية شايق يتمنّي من مؤمن و مؤمنة.

رجوع شود به واژه: اسماء و القاب قائم (عج)

اهداف قيام قائم

مقصود از «هدف» قيام قائم (عج)، چيزي است كه آن حضرت براي دست يافتن به آنها با تحقق آنها حركتي جدّي را آغاز خواهد كرد. فهرستي از اهداف مقدّس به اين صورت است:

1- احياي اسلام كه بر اثر كجرويها زنگار گرفته است.

2- تأمين قسط و عدل اجتماعي و اجراي قانون شرع.

3- اصلاح جامعه و به حركت در آوردن امّت.

4- حاكم ساختن حقّ و نيرو بخشيدن به حق پرستان.

5- احياي سنّت نبوي و سيره ي علوي.

6- از بين بردن بدعتهاي جاهلانه.

7- آزاد سازي اراده ي ملّت از محكوميّت سلطه و زور.

8- آگاه ساختن مسلمانان و افشاي ماهيّت واقعي جبّاران.

9- از

بين بردن سلطه ي استبدادي خودكامگان بر جهان اسلام.

10- تأسيس يك مكتب عالي تربيتي و شخصيّت بخشيدن به جامعه.

اين هدفها، هم در انديشه و عمل حضرت قائم (عج) جلوه گر خواهد بود و هم در ياران و سربازانش. (اهداف مذكور همان اهداف عاشوراست، زيرا حسين عليه السلام و مهدي (عج) پيروان يك مكتبند. ر.ك به «فرهنگ عاشورا»، ص 62)

اهل سنت و انتظار

انسان مسلمان كه به قرآن كريم معتقد است، و آن را، كتاب خدا مي داند، و به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم معتقد است و او را پيام آور و وحي مي داند، و تعاليم او را تعاليم الهي مي شناسد، بايد به «مهدي (عج)» و «انتظار» معتقد باشد، و به «آداب انتظار» عمل كند و خويشتن را براي چنان ظهور عظيم، آماده سازد.

توجّه و تأمّل در اين همه حديث نبوي و اقوال صحابه و تابعين و اين همه راوي و سند و كتاب و تأليف و قول و تصريح و اين همه محتواي غني و مسلّم قرآن كريم، ايجاب مي كند، كه سراسر جهان تسنّن، از وجود اين وليّ بزرگ الهي غافل نمانند، و همه ي آنان، از هر مذهب و در همه كشور داراي اين جهان بيني اسلامي، يعني: اعتقاد به ظهور قائم (عج)، براي نابود كردن ظلم جهان، باشند و مانند شيعه، توجّهات و توسّلاتي نيز به ساحت اعلاي آن امام، داشته باشند.

علماي بزرگ اهل سنّت، در زمينه ي مهدويّت كتابهاي خاصّ نوشته و منتشر كرده اند و برخي در كتابهايشان، بخشي را به اين موضوع عظيم اختصاص داده اند، كه اين خود بيانگر اهميّت انتظار در بين اهل

سنّت است. («خورشيد مغرب»، ص 85)

ايرانيان و قائم

در روايتي مي خوانيم، هنگامي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در مورد آيه ي 54 سوره مائده سؤال كردند، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم دست خود را بر شانه ي سلمان فارسي نهاد و فرمود: «منظور از اين ياران، هموطنان اين شخص هستند».

سپس فرمود:

«لَوْ كانَ الدَّينُ مُعَلَّقاً بِالثُّرَ يّا لِتَناوَلَهُ وِجالٌ مِنْ اَبْناء الْفارْسِ

: اگر دين به ستاره ي ثريا بسته باشد و در آسمانها قرار گيرد، مرداني از فارس آن را در اختيار خواهند گرفت («نورالثقلين»، ج 1، ص 642)

(در بعضي از روايات بجاي دين، «علم» آمده است. («حليه»، ج 6، ص 64))

طبق بعضي از روايات آن 313 نفر از ياران مخصوص حضرت مهدي (عج) از عجم هستند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 92)

شگفت نيست كه چشمت به اين ديار افتد

كه بهترين رقم انتظار، ايراني است

رجوع شود به واژه: اصحاب قائم (عج)

امامت حضرت مهدي

از نگاه شيعه، خداوند متعال از طريق آخرين پيامبر خود، مقام امامت و ولايت را به جهت قابليت هاي ذاتي به افرادي خاصّ عطا فرموده و تنها از طرف ذات او است كه امام بر جامعه نصب مي گردد. اين قابليت ذاتي ارتباطي به سن و سال ندارد.

آنچه در آغاز امامت حضرت مهدي عليه السلام بيش از همه چيز توجه ها را به خود جلب مي كند، رسيدن به اين مقام عظيم در سن پنج سالگي است. البته ايشان اوّلين شخصي نبود كه در خردسالي به افتخار امامت نايل آمد و نه تنها اين گونه پيشوايي در بين ائمه عليهم السلام داراي سابقه بوده؛ بلكه در سلسله نبوّت نيز مواردي از آن وجود داشته است.

الف) نبوت در

كودكي

خداوند متعال پيامبراني را در كودكي به مقام نبوّت مفتخر ساخت:

1) نبوت حضرت عيسي از ابتداي ولادت

خداوند در آيات نوراني خود در بخشي از داستان حضرت مسيح عليه السلام از زبان آن پيامبر الهي در جواب منكران چنين مي فرمايد: «قَالَ اِنّي عَبْدُاللّه آتَانِيَ الكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبيّاً» «[كودك] گفت: من بنده خدا هستم، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.» [1] .

2) اعطاي كتاب و مقام نبوت به حضرت يحيي در كودكي

خداوند در اين باره مي فرمايد: «يا يَحْيي خُذِالكِتابَ بِقُوَةٍ وَآتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً» «اي يحيي! كتاب [خدا] را به جد و جهد بگير و [ما] از كودكي به وي حكم (نبوّت) داديم». [2] .

بنابراين همان گونه كه خداوند متعال، مقام نبوّت را به كودك خردسالي عطا فرمود؛ مقام امامت را نيز مي تواند به انساني با تمام صفات لازم، در سن كودكي عطا فرمايد.

ب) امامت در كودكي

قبل از حضرت مهدي عليه السلام دو امام (امام جوادعليه السلام و امام هادي عليه السلام) قبل از سن بلوغ به مقام امامت نايل آمدند و اين شايد خود به نوعي ايجاد آمادگي براي پذيرش امامت حضرت مهدي عليه السلام، در سن كودكي بوده است.

اولين امامي كه در سن كودكي به امامت رسيد، نهمين پيشواي شيعيان بود و از آنجا كه اين مسأله در دوران امامت بي سابقه بود، ابتدا مورد پرسش و ترديد عده اي قرار گرفت؛ ولي كم كم با هدايت هاي امام رضاعليه السلام و بياناتي از خود آن حضرت، قلب شيعيان آرام گرفت.

معمربن خلاد گويد: «سَمِعْتُ الرِّضاعليه السلام وَ ذَكَرَ شَيئاً فَقالَ: ما حاجَتُكُمْ اِلي ذَلِكَ هَذَا اَبُوجَعفَرٍ قَدْ اَجْلَسْتُهُ مَجْلِسي وَصَيَّرْتُهُ مَكاني وَقالَ اِنّا اَهلُ بَيتٍ يَتَوارَثُ

اَصاغِرُنا عَنْ اَكابِرِنا القُذَّةَ بالقُذَّةِ»؛ «از امام رضاعليه السلام شنيدم كه مطلبي [راجع به امر امامت] بيان كرد و سپس فرمود: شما چه احتياجي به اين موضوع داريد؟ اين ابوجعفر است كه او را به جاي خود نشانيده، و قائم مقام خود ساخته ام و فرمود: ما خانداني هستيم كه خردسالان مان موبه مو از بزرگسالان مان ارث مي برند». [3] .

روايت ياد شده بيانگر اين حقيقت است كه مقام امامت، ربطي به كمي و يا زيادي سن ندارد.

صفوان بن يحيي گويد: «به امام رضاعليه السلام عرض كردم: پيش از آنكه خدا ابي جعفرعليه السلام را به شما ببخشد، درباره جانشين تان از شما مي پرسيديم و شما مي فرموديد؛ خدا به من پسري عنايت مي كند. اكنون او را به شما عنايت كرد و چشم ما را روشن نمود. اگر خداي ناخواسته براي شما پيش آمدي كند، به كه بگرويم؟ حضرت با دست اشاره به ابي جعفر فرمود كه در برابرش ايستاده بود، عرض كردم: قربانت گردم، اين پسر سه ساله است: فرمود: چه مانعي دارد عيسي عليه السلام سه ساله بود كه به حجّت قيام كرد». [4] .

علي بن اسباط گويد: «امام محمد تقي عليه السلام را ديدم كه به طرف من مي آمد، من نگاهم را به او تيز نموده و به سر و پايش نگاه مي كردم تا اندازه و قامتش را براي اهل شهر خود (شيعيان) وصف كنم. در آن ميان كه من او را ورانداز مي كردم، حضرت نشست و فرمود: «اي علي! خدا حجّت درباره امامت را به مانند حجّت درباره نبوّت آورده و فرموده است: «حكم نبوّت را در كودكي به او داديم»، «و چون به رشد، رسيد»، «و به چهل سالگي رسيد»، پس

روا است كه به شخصي در كودكي حكم داده شود [چنان كه به يحيي عليه السلام داده شد] و روا است كه در چهل سالگي داده شود [چنان كه به يوسف داده شد]». [5] .

البته كم نبودند انسان هاي وارسته اي كه در برابر فرمايش امام، سر تعظيم و قبول فرود مي آوردند و در برابر مشيت الهي، با كمال رضايت آن را مي پذيرفتند.

محمدبن حسن عمّار گويد: «من دو سال نزد علي بن جعفر بن محمد (عموي امام رضاعليه السلام) بودم و هر خبري كه او از برادرش موسي بن جعفرعليه السلام شنيده بود، مي نوشتم. روزي در مدينه خدمتش نشسته بودم، ابوجعفر محمدبن علي الرضاعليه السلام در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله بر او وارد شد. علي بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا، نزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش كرد؛ ابوجعفر به او فرمود: اي عمو! بنشين خدايت رحمت كند. او گفت: آقاي من! چگونه من بنشينم و شما ايستاده باشيد؟

چون علي بن جعفر به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش كرده و گفتند: شما عموي پدر او هستيد و با او اين گونه رفتار مي كنيد؟! او دست به ريش خود گرفت و گفت: خاموش باشيد! اگر خداي عزوجلّ اين ريش سفيد را سزاوار [امامت] ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامي داد، من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن شما! من بنده او هستم». [6] .

ج) آخرين پيشوا

شيعه با اين ذهنيت - كه مقام امامت به سن و سال خاصي مربوط نيست - درباره امام هادي عليه السلام چندان ترديدي به خود راه نداد؛

به ويژه آنكه حاكمان جور زمان، هر چه تلاش كردند تا مسأله امامت را با مناظرات ساختگي دانشمندان بزرگ با اين امامان خردسال خدشه دار كنند، شكست خوردند. اما اين وضع درباره آخرين پيشواي شيعيان به كلي متفاوت شد؛ چرا كه او هم در سن و سال كمتر از ديگر امامان به امامت رسيد و هم به خاطر مصالحي ولادت آن حضرت مخفيانه صورت پذيرفت. اين مسأله برخي از شيعيان را دچار ترديدهايي نمود و كار امام حسن عسكري عليه السلام را مشكل ساخت؛ اگرچه امامان پيشين تا حدودي زمينه را مساعد كرده و شيعه را براي درك چنان روزي آماده ساخته بودند.

امام باقرعليه السلام فرموده است: «صَاحِبُ هَذا الاَمْرِ اَصْغَرُنا سِنّاً وَاَخْمَلُنا شَخْصاً»؛ «صاحب اين امر كم سن و سال ترين و گمنام ترين ما است». [7] .

اسماعيل بن بزيع گويد: از حضرت ابي جعفرعليه السلام راجع به امامت پرسيدم و گفتم: آيا ممكن است امام از هفت سال كمتر داشته باشد؟ فرمود: «نَعَمْ وَاَقَلَّ مِنْ خَمْسِ سِنين»؛ «آري، كمتر از پنج سال هم مي شود». [8] .

البته معرفي حضرت مهدي عليه السلام با ديگر امامان، اين تفاوت را داشت كه خواست الهي بر پنهان زيستن آن حضرت تعلق گرفته بود؛ بنابراين تنها افرادي خاصّ از ولادت او با خبر بودند.

ضوء بن علي از مردي از اهل فارس نقل مي كند: به سامرا آمدم و ملازم در خانه امام حسن عسكري عليه السلام شدم. حضرت مرا طلبيد، من وارد شدم و سلام كردم، فرمود: براي چه آمده اي؟ عرض كردم: براي اشتياقي كه به خدمت شما داشتم. فرمود: پس دربان ما باش. من همراهِ خادمان در خانه آن حضرت بودم. گاهي مي رفتم

هر چه احتياج داشتند از بازار مي خريدم و زماني كه مردان در خانه بودند، بدون اجازه وارد مي شدم. روزي بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردان بود.

ناگهان در اتاق حركت و صدايي شنيدم، سپس با فرياد به من فرمود: بايست، حركت مكن! من جرأت در آمدن و بيرون رفتن را نداشتم. سپس كنيزكي - كه چيز سر پوشيده اي همراه داشت - از نزد من گذشت. آن گاه مرا صدا زد كه: در آي! من وارد شدم و كنيز را هم صدا زد. كنيز نزد آن حضرت بازگشت، او به كنيز فرمود: روپوش از آنچه همراه داري بردار؛ كنيز از روي كودكي سفيد و نيكو روي پرده برداشت و خود حضرت روي شكم كودك را باز كرد. ديدم موي سبزي كه به سياهي آميخته بود، از زير گلويش تا نافش روييده است، سپس فرمود: اين است صاحب شما و به كنيز امر فرمود كه او را ببرد. سپس من آن كودك را نديدم تا امام حسن عليه السلام وفات كرد». [9] .

با توجه به روايات ياد شده و تولّد آن حضرت در سال 255 ق و شهادت امام عسكري در سال 260 ق، آن حضرت در سن پنج سالگي به امامت رسيد.

پي نوشت ها:

[1] مريم 19: 30.

[2] مريم 19: 12.

[3] الكافي، ج 1، ص 320، ح 2.

[4] همان، ج 1، باب الاشارة والنص علي ابن جعفرالثاني.

[5] الكافي، ج 1، ص 384، ح 7 و با اندكي تفاوت، الارشاد، ج 2، ص 292.

[6] الكافي، ج 2، ص 322، ح 12.

[7] الغيبة، ص 184؛ دلائل الامامة، ص 258.

[8] الكافي، ج 1،

ص 384، ح 5.

[9] الكافي، ج 1، ص 329 و 120، ح 6.

امدادهاي غيبي در عصر ظهور

بدون ترديد از برترين آموزه هاي پيامبران ايمان به «غيب» است. خداوند متعال در ابتداي صحيفه آسماني خود آن گاه كه ويژگي هاي پرهيزگاران را بر شمرده، ايمان به غيب را در رأس ويژگي ها قرار داده مي فرمايد: «ذلِكَ الكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدَيً لِلمُتَقينَ الذينَ يُؤمِنُونَ بِالغَيبِ وَ...» [1] «اين است كتابي كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدي نيست [و] مايه هدايت تقوا پيشگان است؛ آنان كه به غيبت ايمان مي آورند و...».

بخشي از اين اعتقاد، مربوط به «امدادهاي غيبي» خداوند است. اين امدادهاي الهي، در طول تاريخ به بهترين صورت ممكن به كمك انسان ها آمده و آنان را در برابر زوال و نابودي ياري كرده است.

از آيات قرآن به روشني استفاده مي شود كه خداوند در مقابله حق با باطل، جانب جريان حق را نگه مي دارد و از آن دفاع مي كند. اين دفاع، گاهي از طريق نيروهاي پنهان و امدادهاي غيبي صورت مي گيرد و روشن است كه در بزرگ ترين و وسيع ترين رويارويي حق با باطل و انقلابي كه در راستاي اهداف پيامبران در نظام هستي رخ خواهد داد (قيام حضرت مهدي عليه السلام)، اين سنّت الهي بيش از پيش جلوه خواهد كرد.

اگر چه اساس قيام حضرت مهدي عليه السلام بر امور طبيعي است؛ ولي به اقتضاي عظمت و گستردگي آن قيام جهاني، خداوند برخي از نيروهاي پنهان و فوق طبيعي را در اختيار آن حضرت قرار خواهد داد تا موجبات پيروزي ايشان، هر چه بهتر فراهم آيد.

نمونه هايي از امدادهاي غيبي:

1) نصرت الهي

نصرت الهي يكي از نمونه هاي بارز جانبداري خداوند از اهل ايمان و جريان

حق است. قرآن در اين باره مي فرمايد: « وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيُّ عَزيزٌ» [2] ؛ «و قطعاً خداوند به كسي كه [دين] او را ياري مي كند، ياري مي دهد؛ چرا كه خدا سخت نيرومند شكست ناپذير است».

اين نصرت و ياري نه تنها شامل حال پيامبران الهي شده كه در روايات فراواني از آن به عنوان يكي از عوامل پيروزي حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در اين باره فرمود: «قائِمُ اَهْلِ بَيْتي... يُؤيَّدُ بِنَصرِ اللّهِ»؛ «... قائم اهل بيت من به نصرت الهي تأييد مي شود». [3] .

2) فرشتگان

از ديگر نيروهاي غيبي خداوند - كه به ياري مؤمنان آمده و مي آيد - فرشتگان الهي هستند. خداوند در قرآن مجيد، در مواردي چند ياري فرشتگان را اين گونه بر شمرده است:

2-1. فرشتگان ياري دهنده حضرت لوط عليه السلام: «قالَ فَمَا خَطبُكُمْ اَيُّهَا المُرْسَلُونَ، قَالُوا اِنَّا اُرْسِلْنا اِلي قَوْمٍ مُجْرِمِينَ لِنُرْسِلَ عَلَيْهِم حِجارَةً مِنْ طينٍ مُسَوِّمَةً عِنْدَ رَبِكَ لِلْمُسْرِفينَ» [4] ؛ «... پس مأموريت شما چيست اي فرستادگان (خدا)؟ گفتند: ما به سوي قوم مجرمي فرستاده شديم تا باراني از «سنگ - گل» بر آنها بفرستيم؛ سنگ هايي كه از ناحيه پروردگارت براي اسرافكاران نشان شده است».

2-2. فرشتگان جنگ بدر: «إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ» [5] ؛ «[به خاطر بياوريد] زماني را [كه از شدت ناراحتي در ميدان بدر] از پروردگارتان تقاضاي كمك مي كرديد و او تقاضاي شما را پذيرفت [او گفت] من شما را به يك هزار از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مي آيند ياري مي كنم».

2-3. فرشتگان در جنگ احزاب:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا

نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا» [6] ؛ «اي كساني كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد؛ در آن هنگام كه لشكرهاي [عظيمي] به سراغ شما آمدند؛ ولي ما باد و طوفان سختي بر آنها فرستاديم و لشكرياني كه آنها را نمي ديديد [و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم] و خداوند به آنچه انجام مي دهيد بينا است».

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در روايتي پس از آنكه نصرالهي را از جمله امدادهاي غيبي مربوط به قيام حضرت مهدي عليه السلام ذكر فرموده، چنين مي گويد: «... و به وسيله فرشتگان خداوند ياري مي شود...». [7] .

از روايات استفاده مي شود فرشتگاني كه به ياري حضرت مهدي عليه السلام مي شتابند، سه گروه هستند:

الف) فرشتگان مقرب

روايات فراواني درباره نزول فرشته وحي و ديگر ملائكه مقرّب خداوند هنگام ظهور در دست است كه حكايت از عظمت و بزرگي قيام حضرت مهدي عليه السلام دارد.

ابوحمزه ثمالي گويد: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه فرمود: «لَوْ قَدْ خَرَجَ قائِمُ آلِ مُحمَّدٍ لَنَصَرَهُ اللّهُ بِالْمَلائِكَةِ المُسَوِّمينَ وَالمُرْدِفينَ وَالمُنزَلِينَ وَالكَروُبينَ يَكُونُ جَبْرَئيلُ اَمامَهُ وَميكائيلُ عَنْ يَمينِهِ وَاِسْرافيلُ عَنْ يَسارِهِ...» [8] ؛ «هرگاه قائم آل محمد خروج كند بدون شك خداوند با ملائكه مسوّمين و مردفين و منزلين و كرّوبين او را ياري خواهد فرمود. جبرئيل پيش روي او، ميكائيل در سمت راست او و اسرافيل در سمت چپ او قرار دارند...».

ب) فرشتگان حاضر در جنگ بدر

رواياتي چند، از ياري شدن حضرت مهدي عليه السلام توسط فرشتگان حاضر در جنگ بدر حكايت دارد.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «يا ثابت! كَأَنِّي بِقائِمِ اَهلِ

بَيتي قَدْ اَشرَفَ عَلي نَجَفِكُمْ هَذا - وَ أَوْمَأ بِيَدِهِ اِلَي نَاحِيَةِ الكُوفَةِ - فَاِذَا هُوَ اَشْرَفَ عَلَي نَجَفِكُم نَشَرَ رَايَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَاِذا هُوَ نَشَرَهَا اِنحَطَّتْ عَلَيهِ مَلائِكَةُ بَدْرٍ...» [9] ؛ «اي ثابت! گويي كه من هم اكنون قائم خاندان خويش را مي نگرم كه به اين نجف شما نزديك مي شود - و با دست خود به سمت كوفه اشاره فرمود - و همين كه به نجف شما نزديك شود، پرچم رسول خداصلي الله عليه وآله را بر خواهد افراشت و چون آن را بر افرازد، فرشتگان بدر بر او فرود آيند...».

امام صادق عليه السلام نيز مي فرمايد: «هنگامي كه قائم قيام كند، فرشتگان روز بدر (آنهايي كه در جنگ بدر به ياري پيامبر آمدند)، فرود مي آيند و آنان پنج هزارند». [10] .

ج) فرشتگان قيام امام حسين

از روايات استفاده مي شود كه فرشتگاني در روز عاشورا، جهت ياري امام حسين عليه السلام نازل شدند؛ ولي به تقدير الهي آن گاه رسيدند كه كارزار به پايان رسيده بود؛ از اين رو خداوند آنها را مأمور ساخت تا هنگام قيام منتقم خون امام حسين عليه السلام، در زمين بمانند و چون آن منتقم ظهور كرد، او را ياري كنند و انتقام خون شهيد كربلا را از ستمگران باز ستانند. شعار ايشان «يا لَثاراتِ الحُسَيْن» است. [11] .

3) القاي ترس در دل دشمنان

خداي جهان آفرين در قيام جهاني حضرت مهدي عليه السلام، ترس و دلهره را بر قلب كافران و مشركان و ستمگران حق ستيز خواهد افكند و آنان قدرت تصميم گيري و مخالفت را از دست خواهند داد. البته اين القاي ترس قبلاً نيز در زمان پيامبران وجود داشته

است. قرآن شريف در آيات فراواني به آن اشاره كرده است؛ از جمله مي فرمايد: «سَنُلقِي فِي قُلُوبِ الَّذيِنَ كَفَروُا الرُّعْبَ...» [12] ؛ «ما در دل هاي كساني كه كفر ورزيدند بيم و هراس خواهيم افكند».

بر اساس اين باور، هيچ مانعي ندارد كه يكي از امدادهاي غيبي خداوند براي حضرت مهدي عليه السلام رعب و ترس باشد كه خداوند در دل دشمنان مي اندازد؛ همان گونه كه در روايات بسياري بدان تصريح شده است. امام باقرعليه السلام در اين باره فرمود: «القائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بِالرُّعْبِ» [13]؛ «قائم ما منصور به رعب (ياري شده با القاي ترس در دل دشمنان او) است».

4) نيروهاي طبيعت

بخشي از امدادهاي غيبي در عصر ظهور، همان تسخير نيروها و امكانات طبيعي است كه خداوند پيامبران خود را به آنها مجهز كرده است؛ همانند: بادها، طوفان ها، ابرها و... .

قرآن درباره تسخير برخي از اين عوامل براي حضرت سليمان عليه السلام چنين فرموده است: «وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلي اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمينَ» [14] ؛ «و تند باد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آن را پر بركت كرده بوديم حركت مي كرد، و ما از همه چيز آگاه بوديم».

همچنين درباره ياري رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله، در جنگ احزاب به وسيله باد و طوفان مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا» [15] «اي كساني كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا بر خودتان را به ياد آورديد در آن هنگام كه لشكرهاي [عظيمي] به سراغ شما آمدند؛ ولي

ما باد و طوفاني سخت بر آنها فرستاديم...».

در روايات فراواني «عوامل طبيعي» از جمله امدادهاي غيبي براي آخرين حجّت الهي ذكر شده است.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در حديث «معراج» به نقل از خداوند متعال چنين فرموده است: «... وَلَاُسَخِّرَنَّ لَهُ الرِّياحَ وَلأُذَلِلَنَّ لَهُ الرِّقابَ الصِّعاب...» [16] ؛ «... و باد را مسخر او مي كنم و گردنكشان سخت را رام او مي سازم...».

پي نوشت ها:

[1] بقره (2)، آيه 2 و 3.

[2] حج (22)، آيه 40.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص257، ح2.

[4] ذاريات (51)، آيه 34 - 31.

[5] انفال (8)، آيه 9.

[6] احزاب (33)، آيه 9.

[7] كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص257، ح2.

[8] الغيبة، ص 234، ح 22.

[9] همان، ص 307، ح 2.

[10] همان، ص 244، ح 44.

[11] شيخ صدوق، عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 399، ح 58.

[12] آل عمران (3)، آيه 151.

[13] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 330، ح 16.

[14] انبيا(21)، آيه 81.

[15] احزاب (33)، آيه 9.

[16] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 254، باب 23، ح 4.

انتظار

«انتظار» در فرهنگ متعالي اسلام - بويژه در مذهب گران سنگ تشيّع - از جايگاه ويژه اي برخوردار است و در مباحث مهدويّت درخشندگي خاصي دارد.

مجموعه رواياتي كه سخن از انتظار گفته اند، به دو دسته كلي تقسيم مي شود: دسته نخست رواياتي است كه به انتظار فرج و گشايش به صورت عام و كلي اشاره كرده است. اگرچه مصداق كامل و تام آن «فرج عمومي» در سطح جهان با ظهور حضرت مهدي عليه السلام نيز هست؛ ولي هر گشايشي را

نيز شامل مي گردد.

دسته دوم، رواياتي است كه در خصوص فرج قائم آل محمدعليهم السلام و ظهور آخرين مصلح جهاني و موعود است.

يك . در دسته نخست با تعبيرهاي متفاوتي مواجه مي شويم:

- گاهي از آن به عنوان عبادت ياد شده است: رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمود: «اِنتِظارُ الفَرَجِ عِبَادَةٌ» [1] .

- گاهي از آن به عنوان برترين عبادات ياد شده است: همان حضرت فرمود: «اَفضَلُ العِبادَةِ اِنتِظارُ الفَرَجِ». [2] .

- گاهي پا از همه آنچه گفته شد، فراتر نهاده مي شود و از آن به عنوان برترين كارهاي امت پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله ياد مي شود: «اَفْضَلُ اَعْمالِ اُمَّتِي اِنتظارُ الفَرَجِ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ». [3] .

- گاهي هم به آثار وضعي انتظار اشاره شده، خودِ انتظار فرج نوعي فرج و گشايش معرفي گشته است. در اين باره امام سجّادعليه السلام فرمود: «اِنتِظارُ الفَرَجِ مِنْ اَعظَمِ الفَرَجِ». [4] .

- بالاخره رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله آن را برترين جهاد امت اسلام دانسته است فرمود: «اَفْضَلُ جِهادِ اُمَّتي اِنْتِظارُ الفَرَجِ». [5] .

دو . در دسته دوم نيز با مضامين فراواني مواجه هستيم كه برخي از آنها از اين قرار است:

- امام صادق عليه السلام فرمود: «عَلَيْكُمْ بِالتَّسْليمِ وَالرَّدِّ اِلينا وَاِنْتظارِ اَمْرِنا وَامْرِكُمْ وَفَرَجِنا وَفَرَجِكُم» [6] ؛ «بر شما باد به تسليم و رد امور به ما و انتظار امر ما و امر خودتان و فرج ما و فرج شما».

- امام باقرعليه السلام نيز - آن گاه كه دين مرضي خداوند را تعريف مي كند - پس از شمردن اموري مي فرمايد: «وَالتَّسْلِيمُ لِاَمْرِنا وَالوَرَعُ وَالتَّواضُعُ وَاِنتِظارُ قائِمِنا...». [7] .

اين تعبيرات همگي حاكي از اين است كه انتظار فرج -

چه به معناي عام آن و چه به معناي خاصّ - در فرهنگ دين مقدس اسلام جايگاه والايي دارد.

اما انتظار چيست؟

ماهيت زندگي انسان با انتظار و اميد به آينده عجين شده است؛ به گونه اي كه بدون «انتظار» زندگي مفهومي ندارد و شور و نشاط لازم براي تداوم آن در كار نيست. حيات حاضر و كنوني، ظرف پويايي، تلاش و حركت به سوي فردا و فرداها است. اين چنين پويايي و حركتي، بدون عنصر «انتظار» ممكن نيست؛ زيرا احتمال معقول بقا و پايداري و اميد به تداوم حيات است كه به زندگي كنوني معنا و مفهوم مي بخشد و پويايي و نيروي لازم براي ادامه آن را تأمين مي كند؛ از اين رو است كه ماهيت زندگي با انتظار پيوندي ناگسستني دارد. پديده انتظار انسان را به حركت در جهت مناسب با آن بر مي انگيزد و از هر حركت و گرايش به جهت هاي نامتناسب يا ناسازگار و متضاد با انتظار باز مي دارد.

انتظارهاي ديگر نيز - كه از انتظار اصل حيات فراتر مي رود و به انتظار آرمان ها و هدف هاي برتر حيات و فرازهاي زندگي مي رسد - انديشه و عمل آدمي را در راستاي تحقق آن آرمان ها و هدف ها، قرار مي دهد و او را وا مي دارد تا راه ها و شيوه هايي را برگزيند تا به خواسته ها و هدف هايش نزديك شود و موانع راه را كنار زند. از اينجاست كه انسان به آمادگي و آماده سازي خود و محيط خود مي پردازد و زمينه آرمان ها و هدف هاي خويش را فراهم مي آورد.

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة، ج 2، ص 101؛ الأمالي طوسي، ص 405.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 287.

همچنين ر.ك: سنن الترمذي، ج 5، ص 565.

[3] عيون اخبارالرضاصلي الله عليه وآله، ج 2، ص 36؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 644.

[4] الاحتجاج، ج 2، ص 317؛ كمال الدين، ج 1، ص 319.

[5] تحف العقول، ص 37.

[6] رجال كشي، ص 138.

[7] الكافي، ج 2، ص 23، ح 13.

انواع نشانه هاي ظهور

نشانه هاي ظهور گوناگون است و بر شمردن همه اين اقسام، نه چندان مفيد است و نه لازم؛ چه آنكه بسياري از آنها، نشانه هاي قطعي ظهور نمي باشد. افزون بر اين، از نظر سند و محتوا نيز داراي اشكال است و درستي و نادرستي آنها، خيلي روشن نيست. از اين رو در تقسيم نشانه ها تنها به موارد ذيل بسنده مي گردد:

يك . نشانه هاي حتمي و غير حتمي

در ميان نشانه هاي ظهور، شماري از آنها به روشني به عنوان «علايم حتمي ظهور» ياد شده است. منظور از «نشانه هاي حتمي» - در مقابل نشانه هاي غير حتمي - آن است كه پديدار شدن آنها - بدون هيچ قيد و شرطي - قطعي و الزامي خواهد بود؛ به گونه اي كه تا آنها واقع نگردد، حضرت مهدي عليه السلام ظهور نخواهد كرد. البته بايد توجه نمود كه حتمي و يا مسلم و قطعي بودن وقوع اين نشانه ها، به اين معنا نيست كه پديد نيامدن آنها، محال است؛ بلكه به حسب فراهم بودن شرايط و مقتضيات و نبودن باز دارنده ها، پديد آمدن آنها - اگر خداوند اراده كند - قطعي خواهد بود.

از روايات فراواني كه در ميان آنها روايات صحيح نيز وجود دارد حتمي بودن نشانه هاي پنج گانه ذيل استفاده مي شود: خروج سفياني، قيام يماني، صيحه آسماني، قتل نفس زكيّه و

خسف در بيداء.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «پنج امر قبل از قيام قائم از نشانه ها است: صيحه و سفياني و خسف در بيداء و خروج يماني و قتل نفس زكيّه». [1] .

در پاره اي روايات از حتمي بودن آن نشانه ها، چنين تعبير شده است: امام صادق عليه السلام فرمود: «امور حتمي كه قبل از قيام قائم به ناگزير خواهد بود [عبارت است از:] خروج سفياني، خسف در بيداء، قتل نفس زكيّه و منادي كه از آسمان ندا سر خواهد داد». [2] .

در برابر نشانه هاي حتمي، نشانه هاي غير حتمي قرار دارد؛ يعني، مقيد و مشروط به اموري است كه در صورت تحقق آنها، به عنوان نشانه پديد مي آيد. به عبارت ديگر نشانه هاي غير حتمي شايد پديد آيد و شايد پديد نيايد و امام زمان عليه السلام ظهور كند. پاره اي از نشانه هايي كه به حتمي بودن آنها تصريح نشده، از اين قرار است:

1. مرگ و ميرها، زلزله ها و جنگ ها و آشوب هاي فراگير

2. خسوف و كسوف نابه هنگام

3. بارش باران هاي فراوان و...

دو . نشانه هاي متصل به ظهور و غير متصل به ظهور

بر اساس رواياتي چند، شماري از نشانه هاي ظهور، متصل به آن خواهد بود؛ به گونه اي كه بين آنها و ظهور حضرت مهدي عليه السلام فاصله زيادي نباشد. البته اينكه فاصله آن نشانه ها تا ظهور چه مدت و يا چند روز است، به طور دقيق روشن نيست؛ ولي قدر مسلم آن است كه فاصله زياد نيست و احتمالاً، مجموعه نشانه هاي متصل به ظهور، در همان سال ظهور، يا سال پيش ازآن، رخ مي دهد. براين اساس ترديدي نيست كه شماري از نشانه هاي ظهور، نزديك ظهور و متصل به آن واقع مي شود. در مقابل نشانه هاي غيرمتصل است كه در

طول تاريخ در دوران غيبت كبري، اتفاق افتاده و خواهد افتاد.

سه . نشانه هاي غير عادي

تحقق نشانه هاي ظهور - همچون واقع شدن ساير پديده ها - به روال طبيعي و عادي است؛ ولي پيشگويي برخي از آنها، به گونه اي در روايات بازتاب يافته كه به نظر مي رسد، واقع شدن آنها به طور عادي، غيرممكن مي نمايد و تحقق آنها به صورت غيرطبيعي در چهار چوب معجزه خواهد بود؛ مثلاً طلوع خورشيد از مغرب و صيحه آسماني، اگر همان معناي ظاهري آنها مراد باشد، بايد به گونه معجزه رخ دهد؛ زيرا پديدار شدن چنين اموري، عادتاً ممكن نيست. البته شايد بعضي از اين نشانه ها، معناي كنايي و رمزي داشته باشد و به رخدادهايي اشاره كند كه پيدايش آنها عادتاً امكان دارد.

در پايان گفتني است كه حديث هاي فراواني در مورد نشانه هاي ظهور، در منابع روايي وجود دارد. اسناد اين روايات، بيشتر ضعيف و غيرقابل اعتماد است. از نظر دلالت نيز، هماهنگي و انسجام لازم بين آنها نيست و پاره اي از آنها مصحف و مخلوط مي باشد.

به نظر مي رسد، اهميت بسيار مسأله «مهدويّت» از يك سو و علاقه مندي شديد مسلمانان به آگاهي از چگونگي رخدادهاي آينده و پديدار شدن نشانه هاي ظهور مهدي عليه السلام، از سوي ديگر، سبب شده كه دشمنان و بدخواهان - به ويژه حاكمان ستمگر - وسوسه شوند كه در جهت برآوردن منافع سياسي خويش، تغييراتي در روايات به وجود آورند. [3] .

اينك با انبوهي از روايات صحيح و غيرصحيح در زمينه نشانه هاي ظهور، روبه رو هستيم كه دست كم شماري از آنها از آفت جعل و تحريف مصون نمانده است. متأسفانه كتاب هايي نيز وجود دارد كه در آنها از سر

جهل و دلسوزي و يا به عمد و از روي غرض، به اين امر دامن زده شده است.

البته برخي با گردآوري اين روايات، خواسته اند اصل آنها محفوظ بماند و نيز بنمايانند كه همگان، در اصل ظهور مهدي عليه السلام اتفاق نظر دارند.

بنابراين التزام به درستي همه اين روايات مشكل است و در بررسي نشانه هاي ظهور، احتمال جعل و تحريف و دسيسه هاي دست هاي پنهان سياست را نبايد ناديده گرفت.

البته وجود مواردي از جعل و تحريف، در نشانه هاي ظهور و يا وجود مدعيان دروغين به عنوان نمونه نشانه ها، هيچ گاه دليل اين نمي شود كه همه روايات از اعتبار بيفتد و يا اصل همه نشانه ها زير سؤال برود؛ زيرا دسته اي از اين نشانه ها مسلّم و قطعي است.

همچنين وجود پاره اي اشكالات و ضعف ها در نشانه هاي ظهور و احتمال تحريف و تغيير در آنها از سوي دشمنان و يا ادعاهاي واهي برخي شيّادان درباره اصل مهدويّت، هيچ گاه به اصل مهدويّت و اعتقاد به ظهور قائم عليه السلام آسيبي نمي رساند؛ زيرا اعتقاد به مهدويّت و ظهور حضرت مهدي عليه السلام مورد اتفاق فريقين است و با تواتر ثابت شده است و هرگز خدشه اي در آن وارد نمي گردد. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 436، ح 427.

[2] الغيبة، ص 264، ح 26.

[3] نور مهدي، مقاله علي دواني، ص 70.

[4] چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 258.

اشراط الساعة

«اشراط» (جمع «شَرَط») به معناي علامت است. بنابراين «اشراط الساعة» به معناي نشانه هاي نزديك شدن قيامت است. [1] اين اصطلاح بر مجموع حوادثي اطلاق مي شود كه پيش از واقعه عظيم قيامت، اتفاق خواهد افتاد.

تعبير «اَشْراطُ السَّاعَة» تنها يك بار در قرآن كريم به

كار رفته است:

«فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّي لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ»؛ [2] «آيا آنها جز اين انتظاري دارند كه قيامت ناگهان بر پا شود؛ [آن گاه ايمان آورند] در حالي كه هم اكنون نشانه هاي آن آمده است، اما هنگامي كه بيايد تذكر و ايمان آنها سودي نخواهد داشت».

در روايات - به ويژه از طريق اهل سنّت [3] - اين انگاره، فراوان مورد اشاره قرار گرفته است.

يكي از حوادث مهمي كه در آستانه قيامت رخ خواهد داد و مورد اتفاق شيعه و اهل سنّت است، ظهور مردي از خاندان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي باشد.

شيعه معتقد است:

او فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است كه در سال 255 ق. متولد شده و هم اكنون به قدرت الهي زنده است. هر گاه خداوند اراده كند، او پرچم قيام را بر دوش خواهد گرفت و تا او نيايد و حكومت عدل را در گيتي برپاي ندارد، عمر جهان به سر نمي رسد و قيامت بر پا نمي گردد.

به نظر مي رسد روايات بيانگر نشانه هاي ظهور و روايات حكايتگر نشانه هاي برپايي قيامت، در هم آميخته شده باشند. (نشانه هاي ظهور)

پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد:

«عَشرٌ قَبْلَ السَّاعَةِ لابُدَّ مِنْها السُّفيَانِيُّ وَالدَّجّالُ وَالدُّخانُ وَالدّابَّةُ وَخُروُجُ القائِمِ وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَنُزُولُ عِيسيعليه السلام وَخَسْفٌ بِالْمَشرِقِ وَخَسْفٌ بِجَزيرَةِ العَرَبِ وَنَارٌ تَخْرُجُ مِنْ عَدَن تَسُوقُ النّاسَ اِلَي المَحْشَرِ»؛ [4] «ده چيز، پيش از برپايي قيامت، به ناگزير رخ خواهد داد: خروج سفياني و دجّال، پيدا شدن دود و جنبنده، خروج قائم، طلوع خورشيد از مغرب آن، فرود آمدن حضرت عيسي عليه السلام از آسمان، فرو رفتن [در زمين] در ناحيه مشرق و فرو رفتن در منطقه جزيرةالعرب

و آتشي كه از انتهاي عدن بر مي خيزد و مردمان را به سوي صحراي محشر مي كشاند».

بر اين اساس، همه نشانه هاي ظهور، به گونه اي نشانه هاي قيامت هم هستند؛ ولي همه نشانه هاي قيامت، نمي توانند نشانه هاي ظهور باشند؛ زيرا ممكن است، برخي از آنها پس از ظهور حضرت مهدي عليه السلام واقع شوند.

يكي از مشروح ترين و جامع ترين احاديث در اين زمينه، حديثي است كه ابن عباس از پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در داستان حجةالوداع نقل كرده و حاوي نكات ارزشمند فراواني است. او مي گويد: «ما با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در «حجةالوداع» بوديم، حضرت حلقه در خانه كعبه را گرفت و رو به ما كرد و فرمود: آيا شما را از «اَشْراطُ السَّاعة» آگاه كنم و سلمان - كه در آن روز از همه به پيامبرصلي الله عليه وآله نزديك تر بود - عرض كرد: آري اي رسول خدا!

فرمود: از نشانه هاي قيامت تضييع نماز، پيروي از شهوات، تمايل به هواپرستي، گرامي داشتن ثروتمندان و فروختن دين به دنيا است. در اين هنگام است كه قلب مؤمن در درونش آب مي شود - آن چنان كه نمك در آب [ذوب مي شود] - از اين همه زشتي ها كه مي بيند و توانايي بر تغيير آن ندارد.

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا چنين امري واقع مي شود؟

فرمود: آري، سوگند به آن كس كه جانم به دست اوست! در آن زمان، زمامداراني ظالم، وزرايي فاسق، كارشناساني ستمگر، و امنايي خائن بر مردم حكومت مي كنند.

سلمان پرسيد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟

فرمود: آري سوگند به آن كس كه جانم در دست اوست! در آن هنگام زشتي ها، زيبا و زيبايي ها، زشت مي شود. امانت به

خيانتكار سپرده مي شود و امانتدار خيانت مي كند. دروغگو را تصديق و راستگو را تكذيب مي كنند.

سلمان پرسيد: اي رسول خدا! آيا چنين چيزي واقع مي شود؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم در دست اوست! در آن روز حكومت به دست زنان، و مشورت با بردگان خواهد بود، كودكان بر منبرها مي نشينند و دروغ، «ظرافت» و زكات «غرامت» و بيت المال «غنيمت» محسوب مي شود.

مردم به پدر و مادر [خود] بدي مي كنند و به دوستانشان نيكي و ستاره دنباله دار در آسمان ظاهر مي شود.

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم به دست اوست! در آن زمان زن با شوهرش شريك تجارت مي شود (و هر دو تمام تلاش خود را در بيرون خانه و براي ثروت اندوزي به كار مي گيرند). باران كم مي شود. صاحبان كَرَم خسيس و تهي دستان، حقير شمرده مي شوند. در آن هنگام بازارها به يكديگر نزديك مي گردد. يكي مي گويد چيزي نفروختم و ديگري مي گويد سودي نبردم! همه زبان به شكايت و مذمت پروردگار مي گشايند!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم در دست اوست! در آن زمان اقوامي به حكومت مي رسند كه اگر مردم سخن بگويند، آنان را مي كشند، و اگر سكوت كنند، همه چيزشان را مباح مي شمرند! اموال آنها را غارت مي كنند و احترام شان را پايمال و خون هاي شان را مي ريزند! دل ها را پر از عداوت و وحشت مي كنند، و همه مردم را ترسان و خائف و مرعوب مي بيني!

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري، قسم به آن كسي كه جانم به دست او است! در آن

هنگام چيزي از مشرق و چيزي از مغرب مي آورند (قوانيني از شرق و قوانيني از غرب) و امت من متلوّن مي گردد! واي در آن روز بر ضعفاي امت از آنها و واي بر آنها از عذاب الهي! نه بر صغير رحم مي كنند، نه به كبير احترام مي گذارند و نه گنهكاري را مي بخشند! بدن هاي شان همچون آدميان است؛ اما قلب هاي شان قلب هاي شيطان ها است.

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به آن كسي كه جانم در دست او است! در آن زمان مردان به مردان قناعت مي كنند و زنان به زنان و بر سر پسران به رقابت بر مي خيزند؛ همان گونه كه براي دختران در خانواده هاي شان! مردان، خود را شبيه زنان و زنان خود را شبيه مردان مي كنند! زنان بر زين سوار مي شوند (و به خودنمايي مي پردازند)؛ لعنت خدا بر آنان باد!

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم در دست او است! در آن زمان به تزيين مساجد مي پردازند، آن چنان كه يهود و نصارا معابد را تزيين مي كنند! قرآن ها را مي آرايند (بي آنكه به محتواي آن عمل كنند)! مناره هاي مسجد طولاني و صفوف نماز گزاران فراوان مي شود؛ اما دل ها نسبت به يكديگر دشمن و زبان ها مختلف است!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم در دست او است! در آن هنگام پسران امت من با طلا تزيين مي كنند و لباس هاي ابريشمين حرير و ديباج مي پوشند و از پوست هاي پلنگ براي خود لباس تهيه مي كنند!

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع شدني است؟!

فرمود: آري سوگند

به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام زنا آشكار مي گردد. معاملات با غيبت و رشوه انجام مي گيرد. دين را فرو مي نهند و دنيا را بر مي دارند!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر شدني است؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام طلاق فزوني مي گيرد، و حدّي براي خدا اجرا نمي شود؛ اما با اين حال به خدا ضرر نمي زنند (خودشان زيان مي بينند).

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين شدني است؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام زنان خواننده مي شوند. آلات لهو و نوازندگي آشكار مي شود و اشرار امتم به دنبال آن مي روند!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين شدني است؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام، ثروتمندان امتم، براي تفريح به حج مي روند و طبقه متوسط براي تجارت، و فقيران آنها براي ريا و تظاهر! در آن زمان اقوامي پيدا مي شوند كه قرآن را براي غير خدا فرا مي گيرند و با آن همچون آلات لهو، رفتار مي كنند! و اقوامي روي كار مي آيند كه براي غير خدا علم دين فرا مي گيرند! فرزندان نامشروع فراوان مي شوند، و قرآن را به صورت غنا مي خوانند و براي دنيا بر يكديگر سبقت مي گيرند.

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم به دست او است! اين در زماني است كه پرده هاي حرمت دريده و گناه فراوان مي شود. بدان بر نيكان مسلط مي گردند. دروغ زياد و لجاجت آشكار مي شود. فقر فزوني مي گيرد. مردم با انواع لباس ها بر يكديگر

فخر مي فروشند. باران هاي بي موقع مي بارد. قمار و آلات موسيقي را جالب مي شمرند، و امر به معروف و نهي از منكر را زشت مي دانند؛ به گونه اي كه مؤمن در آن زمان از همه امت خوارتر مي شود. قاريان قرآن و عبادت كنندگان پيوسته به يكديگر بدگويي مي كنند و آنها را در ملكوت آسمان ها افرادي پليد و آلوده مي خوانند.

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم در دست او است! در آن هنگام ثروتمند رحمي بر فقير نمي كند، تا آنجا كه نيازمندي در ميان جمعيت به پا مي خيزد و اظهار حاجت مي كند، و هيچ كس چيزي در دست او نمي نهد!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر شدني است؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام «رويبضة» سخن مي گويد!

سلمان عرض كرد: پدر ومادرم فدايت باد اي رسول خدا! «رويبضة» چيست؟

فرمود: كسي درباره محروم سخن مي گويد كه هرگز سخن نمي گفت (و كسي اظهار نظر مي كند كه مجال اظهار نظر به او نمي دادند).

در اين هنگام طولي نمي كشد كه فريادي از زمين بر مي خيزد، آن چنان كه هر گروهي خيال مي كند اين فرياد در منطقه آنها است.

باز مدتي كه خدا مي خواهد به همان حال مي مانند، سپس در اين مدت زمين را مي شكافند و زمين پاره هاي دل خود را بيرون مي افكند. فرمود: منظورم طلا و نقره است. سپس به ستون هاي مسجد با دست مباركش اشاره كرد و فرمود: همانند اينها! و درآن روز ديگر طلا ونقره به درد نمي خورد.

[و فرمان الهي فرا مي رسد]. اين است معناي سخن پروردگار:

«فَقَدْ جاءَ اَشْراطُها». [5] . [6] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب العين، ج

6، ص 235؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 257.

[2] محمد (47)، آيه 18.

[3] ر.ك: صنعاني، المصنف، ج 11، ص 274؛ علي بن جعد، مسند، ص 248؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 8،ص 267؛ ابن ابي عاصم، كتاب الاوائل، ص 114؛ النسائي، السنن الكبري، ج 1، ص 255؛ الطبراني، المعجم الكبير، ج 9، ص 296.

[4] كتاب الغيبه، ص 436، ح 426؛ ر.ك: صحيح ابن حبان، ج 15، ص 257.

[5] سوره محمد(47)، آيه 18.

[6] تفسير نمونه، ج 21، ص 454 - 459؛ به نقل از تفسير علي بن ابراهيم. همچنين ر.ك: بحارالانوار، ج 6، ص 308، ح 6.

ابقع

«اَصْهَب»، نام يكي از سه گروه داراي پرچم است كه در آخر الزّمان، در شام بر عليه امام قائم (عج) خروج مي كند. اين مطلب در حديثي از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«در شام سه گروه داراي پرچم، خروج مي كنند: اَصْهَب، اَبْقَع و سفياني.» («اعلام الوري»، ص 428)

سفياني ابتدا با «اَبْقَع»، برخورد مي كند و مي جنگد و پيروان وي را مي كشد و سپس «اَصْهَب» را هم مي كُشد. («بحارالانوار»، ج 52، ص 237)

اختلاف بني عباس

در رواياتي كه در كتب حديث ثبت شده، اختلاف بني عبّاس و انقراض دولت آنها، از علائم حتميّه ي قبل از ظهور حضرت مهدي (عج) اعلام شده است.

آنان قبل از قيام حضرت قائم (عج) از سمت خراسان منقرض خواهند شد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

احمد امين مصري

«احمد امين مصري» هم مانند «ابن خلدون» در صدور روايات از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم پيرامون حضرت قائم عليه السلام ترديد كرده است. قرائني وجود دارد كه انگيزه ي آنان در اين كار ضعف اخبار نبوده، بلكه فكر مي كردند روايات مربوط به مهدي مشتمل بر مسائلي است كه به سادگي نمي توان آنها را باور كرد، يا به خاطر اين كه نتوانسته اند احاديث درست را از نادرست جدا كنند. («آخرين اميد»، ص 222)

رجوع شود به واژه: ابن خلدون

احمد كسروي

«سيّد احمد كسروي»، دانشمند و مورّخ و زبانشناس ايراني، در سال 1269 ه_ ش در تبريز متولّد و در سال 1324 ه_ ش در تهران به دست برادران امامي (از فدائيان اسلام) به ضربت خنجر به قتل رسيد. («فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 1577)

او مردي تند خو و نسبت به روحانيّون سخت دشمن بوده تا جائيكه پارا فراتر نهاد و گستاخي به ساخت مقدّس ائمه اطهار عليهم السلام حتّي شخص پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم نمود؛ و جسارتها به مذهب شيعه و اعتقاد به امامت مهدي موعود (عج) و غيبت آن حضرت نمود.

او در يكي از كتابهايش مي نويسد: «عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسين بن روح و ابوالحسن سيمري، كه ادّعاي نيابت امام ناپيدا كرده اند، افرادي گمنام بوده، و كسي آنها را نمي شناخته و خواسته اند؛ از اين راه به رياست برسند، و نيابت آنها و شخص امام ناپيدا دروغ بوده است». («مهدي موعود»، پاورقي ص 696)

ابوالاديان

«اَبُوالادْيان» يكي از خدمتكاران بيت شريف امام حسن عسكري عليه السلام بود كه علاوه بر حضور در بيت آن بزرگوار، متصدي امور نامه هاي آن حضرت و بردن آنها به شهرهاي مختلف نيز بود.

او يكي از كساني است كه روايت شهادت امام عسكري عليه السلام و نماز خواندن حضرت مهدي عليه السلام بر آن حضرت را ذكر كرده است.

شيخ صدوق رحمه الله در «كمال الدين و تمام النعمه» (باب 43)، بدون آن كه آن را از كسي شنيده باشد - بلكه در نوشته هايي ديده است - چنين نقل كرده است:

«ابوالاديان گويد: من خدمتكار امام حسن عسكري عليه السلام بودم و نامه هاي او را به شهرها مي بردم.

در آن بيماري كه منجر به فوت او شد، نامه هايي نوشت و فرمود: آنها را به مداين برسان. چهارده روز اينجا نخواهي بود و روز پانزدهم وارد سامرّا خواهي شد و از آنجا صداي واويلا مي شنوي و مرا در مغتسل مي يابي. ابوالاديان گويد: اي آقاي من! چون اين امر واقع شود، امام و جانشين شما كه خواهد بود؟ فرمود: هر كس پاسخ نامه هاي مرا از تو مطالبه كرد، همو قائم پس از من خواهد بود.

گفتم: ديگر چه؟ فرمود: كسي كه بر من نماز خواند، همو قائم پس از من خواهد بود. گفتم: ديگر چه؟ فرمود: كسي كه خبر دهد در آن هميان چيست، همو قائم پس از من خواهد بود. هيبت او مانع شد كه از او بپرسم: در آن هميان چيست؟

نامه ها را به مداين بردم و جواب آنها را گرفتم و همان گونه كه فرموده بود، روز پانزدهم به سامرّا رسيدم. به ناگاه صداي واويلا از سراي او شنيدم و او را بر مغتسل يافتم. برادرش جعفر بن علي را بر در سرا و شيعيان را بر در خانه اش ديدم كه وي را به مرگ برادر تسليت و بر امامت تبريك مي گويند. با خود گفتم: اگر اين امام است كه امامت باطل خواهد بود، زيرا مي دانستم كه او شراب مي نوشد و قِمار مي كند و تار مي زند، پيش رفتم و تبريك و تسليت گفتم. او از من چيزي نپرسيد، آن گاه عقيد بيرون آمد و گفت: اي آقاي من! برادرت كفن شده است،برخيز وبراونمازبگزار! جعفربن علي داخل شد و برخي از شيعيان مانند سمّان و حسن بن علي - كه معتصم او را كشت و به

سلمه معروف بود - در اطراف وي بودند.

چون به سرا در آمديم، حسن بن علي را كفن شده، بر تابوت ديدم و جعفربن علي پيش رفت تا بر برادرش نماز گزارد. چون خواست تكبير گويد، كودكي گندم گون با گيسواني مجعّد و دندان هاي پيوسته، بيرون آمد و رداي جعفر بن علي را گرفت و گفت: «اي عمو! عقب برو كه من به نمازگزاردن بر پدرم سزاوارترم». جعفر با چهره اي رنگ پريده و زرد عقب رفت. آن كودك پيش آمد و بر او نماز گزارد. آن حضرت كنار آرامگاه پدرش به خاك سپرده شد. سپس گفت: اي بصري! جواب نامه هايي را كه همراه تو است بياور و آنها را به او دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه، باقي مي ماند هميان، آن گاه نزد جعفر بن علي رفتم، در حالي كه او آه مي كشيد! حاجز وشّاء به او گفت: اي آقا من! آن كودك كيست تا بر او اقامه حجّت كنيم؟ گفت: به خدا سوگند! هرگز او را نديده ام و او را نمي شناسم! ما نشسته بوديم كه گروهي از اهل قم آمدند و ازحسن بن علي عليهما السلام پرسش كردند و فهميدند كه او در گذشته است وگفتند: به چه كسي تسليت بگوييم؟ مردم به جعفربن علي اشاره كردند، آنان بر او سلام كردند وبه او تبريك وتسليت گفتند و پرسيدند: همراه مانامه ها و اموالي است، بگو نامه ها از كيست و اموال چقدر است؟

جعفر در حالي كه جامه هاي خود را تكان مي داد، برخاست و گفت: آيا از ما علم غيب مي خواهيد؟ راوي گويد: خادم از خانه بيرون آمد و گفت: نامه هاي فلاني و فلاني همراه شماست و همياني كه درون آن هزار دينار است و

نقش ده دينار آن محو شده است. آنان نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: آن كه تو را براي گرفتن اينها فرستاد، همو امام است.

جعفر بن علي نزد معتمد عباسي رفت و ماجراي آن كودك را گزارش داد، معتمد كارگزاران خود را فرستاد و صقيل جاريه را گرفتند و از وي مطالبه آن كودك كردند، صقيل منكر او شد و مدعي شد كه باردار است تا به اين وسيله كودك را از نظر آنان مخفي سازد. وي را به ابن الشوارب قاضي سپردند تا اينكه مرگ ناگهان عبيداللّه بن يحيي بن خاقان و شورش صاحب زنج در بصره پيش آمد. از اين رو از آن كنيز غافل شدند و او از دست آنها گريخت». [1] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 475؛ باب 43، ح 25. همچنين ر.ك: منتخب الأنوار المضيئة، ص 157؛ الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1101.

احمد بن اسحاق قمي

احمدبن اسحاق قمي، بزرگ شيعيان قم و از اصحاب امام جواد، هادي و عسكري عليه السلام بود. او به ديدن حضرت صاحب الزّمان عليه السلام شرفياب گرديد او از وكلاي حضرت عسكري عليه السلام و حضرت مهدي عليه السلام بود. [1] در خاندان امامت از شأن و مرتبه والايي نيز برخوردار بود كه نمونه اي از آن حديث در كمال الدين و تمام النعمة نقل شده است.

شيخ صدوق رحمه الله با ذكر سند نوشته است: احمدبن اسحاق گويد: بر امام عسكري عليه السلام وارد شدم و مي خواستم از جانشين پس از وي پرسش كنم؛ او آغاز سخن كرد و فرمود: اي احمد بن اسحاق! خداي تعالي از زمان آدم عليه السلام زمين را خالي از حجّت نگذاشته است

و تا روز قيامت نيز خالي از حجّت نخواهد گذاشت. به واسطه او بلا را از اهل زمين دفع مي كند و به خاطر او باران مي فرستد و بركات زمين را بيرون مي آورد.

گويد: پرسيدم: اي فرزند رسول خدا امام و جانشين پس از شما كيست؟ حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت در حالي كه بر شانه اش كودكي سه ساله بود كه صورتش مانند ماه شب چهارده مي درخشيد. پس فرمود: اي احمدبن اسحاق! اگر نزد خداي تعالي و حجّت هاي او گرامي نبودي، اين فرزندم را به تو نمي نمودم. او هم نام و هم كنيه رسول خداصلي الله عليه وآله است، كسي است كه زمين را پر از عدل و داد مي كند؛ همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.

اي احمدبن اسحاق! مَثَل او در اين امّت، مَثَل خضر و ذوالقرنين است، او غيبتي طولاني خواهد داشت كه هيچ كس در آن نجات نمي يابد؛ مگر كسي كه خداي تعالي او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعا به تعجيل فَرَج موفّق سازد.

احمد بن اسحاق گويد: پرسيدم: اي مولاي من! آيا نشانه اي هست كه قلبم بدان مطمئن شود؟ آن كودك به زبان عربي فصيح به سخن در آمد و فرمود: «اَنَا بَقِيَّةُ اللّهِ في اَرْضِهِ وَالمُنْتَقِمِ مِنْ اَعْدائِهِ». اي احمد بن اسحاق! پس از مشاهده، جست وجوي نشانه مكن!

احمدبن اسحاق گويد: من شاد و خرّم بيرون آمدم و فرداي آن روز به نزد امام عسكري عليه السلام بازگشتم و گفتم: اي فرزند رسول خدا! شادي من به واسطه منّتي كه بر من نهاديد، بسيار است، بفرماييد آن سنّتي كه از خضر و ذوالقرنين دارد

چيست؟ فرمود: اي احمد! غيبت طولاني، گفتم: اي فرزند رسول خدا! آيا غيبت او به طول خواهد انجاميد؟ فرمود: به خدا سوگند چنين است تا به غايتي كه اكثر معتقدان به او بازگردند و باقي نماند مگر كسي كه خداي تعالي عهد و پيمان ولايت ما را از او گرفته و ايمان را در دلش نگاشته و با روحي از جانب خود مؤيد كرده باشد.

اي احمدبن اسحاق! اين امري از امر الهي و سرّي از سرّ ربوبي و غيبي از غيب پروردگار است، آنچه به تو عطا كردم، بگير و پنهان كن و از شاكران باش تا فردا با ما در علّيّين باشي». [2] .

احمدبن اسحاق در يكي از سفرها چون به شهر حلوان رسيد، بيمار شد و در آنجا وفات يافت. همراهانش او را در كفني كه حضرت امام حسن عسكري عليه السلام يا حسين بن روح - بنا به اختلاف روايات - برايش ارسال داشته بودند، كفن كرده و در همان جا به خاك سپردند.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 43، ش 16.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج2، باب 38، ح1.

ابراهيم بن محمد تبريزي

از جمله كساني كه به ملاقات با امام قائم (عج) نائل شده، «ابراهيم بن محمّد تبريزي» است. وي آن حضرت را، هنگام نماز خواندن بر بدن شريف پدر بزرگوارش، امام حسن عسكري عليه السلام ديده است. («بحارالانوار»، ج 52، ص 6)

ابراهيم نيشابوري

«ابراهيم بن محمّد بن فارس نيشابوري» از ملاقات كنندگان حضرت حجّت (عج) در پنج سال نخست زندگي ايشان، در زمان حيات امام حسن عسكري عليه السلام بوده است. («منتخت الاثر»، ص 354)

ابوغانم

«ابوغانم»، از خادمان امام حسن عسكري عليه السلام بود. او بارها سعادت يافت كه امام قائم (عج) را ملاقات كند. از جمله در روز سوّم ولادت با سعادت آن سرور، به ديدار حجّت خدا نائل شده و اوصاف مباركش را نقل كرده است. «اكمال الدين و...»، ص 431)

ابونصر ظريف

«ابو نصر ظريف»، خادم امام حسن عسكري عليه السلام بود. او از جمله كساني است كه به ديدار حضرت مهدي (عج) نائل شده است. پس از مدّتي كه حضرت قائم (عج) متولّد شد، درحاليكه در گهواره آرميده بود، به ابونصر فرمود: «مرا مي شناسي؟... من «خاتم الاوصياء» هستم. خداوند به وسيله ي من بلاها را از اهل و شيعيانم دفع مي كند». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 59 و 60)

ابو هارون

«ابوهارون» از كساني است كه سعادت زيارت حضرت قائم (عج) در اوان كودكي آن حضرت، نصيبش شده است. او كه در روزهاي اوّل تولّد، ولي عصر (عج) را ديده است، مي گويد:

«من صاحب الزّمان (عج) را ديدم، در حاليكه صورتش چون ماه شب چهارده بود». («بحارالانوار»، ج 52، ص 25)

ابي خلف اشعري

بنا به روايت «شيخ صدوق»، «ابي خلف اشعري»، حضرت مهدي (عج) را هنگام كودكي در منزل پدر بزرگوارش ديده، كه گويي مشغول بازي بوده است. («اكمال الدين و...»، ص 251)

احمد بن اسحاق

«احمد بن اسحاق اشعري قمي»، وكيل امام حسن عسكري عليه السلام در قم بود. مسجد امام حسن عسكري عليه السلام در قم (در چهار راه بازار) به دست ايشان و به امر حضرت ساخته شده است.

او از جمله كساني است كه امام قائم (عج) را در طول حيات پدر بزرگوارشان ملاقات كرده است. وي هنگامي كه به محضر امام حسن عسكري عليه السلام مي رسد، مي پرسد: «امام بعد از شما كيست؟».

امام عسكري عليه السلام وارد خانه مي شود، حضرت مهدي (عج) را بغل كرده، مي آورد. «احمد بن اسحاق» مي گويد: «كودك سه ساله اي بود كه صورتش چون ماه شب چهارده بود». («بحارالانوار»، ج 52، ص 24 - «كشف الغمه»، ج 2، ص 526)

شيخ طوسي مي گويد: «در دوران نيابت نوّاب خاصّه، عدّه اي مورد اعتماد و اطمينان بودند، كه از سوي حضرت به وسيله ي نوّاب توقيعاتي براي آنها صادر مي شد، يكي از آنها «احمد بن اسحاق» است».

احمد بن عبدالله هاشمي

يكي از 39 نفري كه پشت سر حضرت قائم (عج) و به امامت ايشان بر پدر بزرگوارش (امام عسكري عليه السلام) نماز خوانده، و حضرت ولي عصر (عج) را از نزديك مشاهده كرده است، «احمد بن عبدالله هاشمي» است.

اسماعيل نوبختي

«ابوسهل، اسماعيل بن علي نوبختي»، از دانشمندان بزرگ شيعه بوده كه در سالهاي 237 تا 311 هجري قمري مي زيسته است. وي يكي از متفكّران و متكلّمان برجسته جهان تشيّع، در قرق سوّم، است كه او را در شمار «فلاسفه ي شيعه» ثبت كرده اند. از وي بيش از 30 تأليف، در رشته هايي چند از علوم عقلي كلامي و تحقيقي بر جاي مانده است. («فلاسفه شيعه»، ص 172)

اين عالم فيلسوف و متفكّر بزرگ، از اصحاب حضرت امام حسن عسكري عليه السلام و آخرين كسي است كه در عهد آن حضرت، به ديدار حضرت ولي عصر عليه السلام نائل شده است.

«ابوسهل» در واپسين لحظات زندگي حضرت عسكري عليه السلام به ديدار امام رفت و در حالي رسيد كه امام مي خواستند كاسه اي را كه در آن مَصْطَكي (چيزي شبيه سَقّز كه از ساقه ي درخت مصطكي بيرون مي آيد) با آن جوشيده بود ميل كند و از شدّت بيماري قادر نبودند و از فرزندش حضرت مهدي (عج) خواستند كه او را ياري كند.

حضرت قائم (عج) كاسه را به دست مبارك گرفته، پدر بزرگوارش را ياري كرده تا آن را تناول فرموده است. آنگاه فرمود: «مرا آماده ي نماز كنيد» حضرت حجّت (عج) ايشان را ياري كرد تا اينكه وضو ساخت و خطاب به فرزند بزرگوارش فرود:

«مژده باد تو را، فرزندم! تو «صاحب الزّمان»، «مهدي» و

«حجّت الله» در روي زمين هستي. تو پسر و جانشين من هستي...»

ابو سهل مي گويد: «سخنان امام حسن عسكري عليه السلام پايان يافت و همان لحظه جان به جان آفرين تسليم كرد.» («بحار الانوار»، ج 52، ص 16)

اماميه

اماميّه، نام عمومي فرقه هايي است كه به امامت بلافصل علي بن ابيطالب عليه السلام و فرزندان او معتقدند. [1] .

از ديدگاه آنان، جهان از امام تهي نتواند بود و منتظر خروج واپسين امام هستند كه در آخِرُالزّمان ظهور مي كند و جهان را پس از آنكه پر از ستم و بيداد شده، مالامال از عدل و داد مي فرمايد.

«امام» (از ريشه امّ) به معناي قصد كردن است و «امام» كسي است كه مقتدا و پيشواي ديگران باشد. به قافله سالار نيز امام گويند. [2] .

در قران كريم به معناي راهنما و دليل و... آمده است. پيش نماز را نيز امام گويند و به اين معنا نخستين امام مسلمين حضرت ختمي مرتبت بود و پس از وي پيشوايي و پيش نمازي به جانشينان او رسيد. [3] .

«امامت» در شيعه رياست عامّه مسلمانان در امور دين و دنيا و نيابت از پيامبرصلي الله عليه وآله است. عقلاً واجب است كه پيغمبر براي خود جانشيني تعيين كند؛ زيرا امامت «لطف خداوند» بر بشر است و اگر براي مردمان پيشواي عادلي باشد كه از او اطاعت كنند تا حق مظلوم را از ظالم بستاند و ستمگران را از بيداد و ستم باز دارد و مردم را به صلاح و سداد آورد؛ موجب خير دنيا و آخرت ايشان خواهد بود.

در نظر شيعه اماميّه، امام بايد داراي اوصاف و شرايطي باشد:

يكم. بايد «معصوم» باشد؛ يعني، با

وجود قدرت بر انجام فعل، هيچ انگيزه اي بر ترك طاعت و ارتكاب معصيت عمداً و يا سهواً در او وجود نداشته باشد.

دوم. امام بايد «مَنصُوصٌ عليه» باشد؛ زيرا عصمت از امور باطني است و كسي جز خداوند بر آن آگاه نيست. پس خداوند - كه بر عصمت او دانا است - بايد به امامت او به نص حكم كند و يا كرامتي از امام صادر شود، كه صدق دعوي او را برساند.

سوم. امام بايد «اَفْضَل» مردم زمان خود باشد.

چهارم. امام بر حق بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، حضرت علي عليه السلام و بعد از آن يازده فرزند او هستند كه همه معصوم و در عهد خود افضل خلايق بودند. آنان به نص صريح امام قبلي، به اين مقام تعيين شده اند.

همچنين شيعيان اماميّه اثني عشريه معتقدند: امامان داراي «علم لَدُنّي» هستند و آن علمي است كه مفهوم تمام دين و علوم غيبي و همه دانستني هاي جهان را در بر مي گيرد. اين علم لدني و مخفي، بر حضرت علي عليه السلام مكشوف شد و از آن حضرت پياپي به ديگر امامان منتقل گرديد، بنابراين امام از همه وقايع گذشته و آينده جهان اطلاع دارد. همچنين معتقدند: به جاي «وحي» - كه بر پيغمبران نازل مي گردد - امامان ملهم از غيب هستند و خداوند امور غيبي را به آنان الهام مي كند.

و ايشان را از اسرار عالم آگاه مي سازد؛ با اين فرق كه پيغمبرصلي الله عليه وآله جبرئيل را مي ديد و كلام او را مي شنيد؛ اما امام كلام جبرئيل را مي شنود ولي او را نمي بيند.

از ديدگاه شيعه اماميّه، وجود امام بر روي زمين، دليل «لطف خداوند» بر خلايق است.

حكمت و عدالت اقتضاي چنين لطفي را مي كند؛ از اين جهت خداوند در هر عصري امامي را بر مردم مي گمارد، تا هادي و رهبر ايشان باشد و آنان را از خطا و گمراهي نگه دارد.

پي نوشت ها:

[1] شهرستاني، الملل والنحل، ج 1، ص 179.

[2] لسان العرب، ج 12، ص 24؛ مجمع البحرين، ج 6، ص 14.

[3] ر.ك: يس (36)، آيه 12؛ بقره (2)، آيه 124؛ هود (11)، آيه 17؛ فرقان (25)، آيه 74؛ احقاف (46)، آيه 12.

اثني عشري

«اثني عشري» يا «دوازده امامي» پر جمعيت ترين فرقه هاي شيعه هستند. آنان معتقد به دوازده امامند كه با حضرت علي عليه السلام آغاز مي شود و به محمدبن حسن مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله ختم مي گردد. [1] .

ايشان دلايل فراواني از آيات قرآن و احاديث نبوي بر امامت علي عليه السلام اقامه نموده و امامت آن حضرت را به نص صريح از طرف خداوند دانسته اند. همچنين معتقدند: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از طرف خداوند، تمامي امامان دوازده گانه را معرفي كرده است. [2] .

آنان، امامان را مانند پيامبر، ملهم از جانب خدا مي دانند و مي گويند: امام رياست عامّه دارد و مقام او ما فوق بشر عادي است و از آن روزي كه خداوند آدم را آفريد، نور خود را در برگزيدگان خويش - از حضرت نوح، ابراهيم، موسي و عيسي عليهم السلام گرفته تا به حضرت محمدصلي الله عليه وآله، خاتم الانبيا - سرايت داد و از وي آن نور را به اوصياي او، ائمه طاهرين عليهم السلام، سريان داد و همان نور و روح خدايي است كه در امام عصرعليه السلام تجلّي مي كند و او را از سطح بشر عادي

فراتر مي برد وي را قادر مي سازد كه قرن ها؛ بلكه هزاران سال بي هيچ گزند و آزار و بدون ضعف و پيري، با بدن جسماني - كه در بشر عادي موجب كون و فساد است - زندگي كند و در زمان مناسب به امر خداوند از پس پرده غيب ظهور فرمايد.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: شهرستاني، الملل والنحل، ج 1، ص 187.

[2] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 527؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 261؛ عيون اخبارالرضاعليه السلام، ج 1، ص 65؛ كتاب الغيبة، ص 150.

احمديه

فرقه ي «احمديّه» يا «قادياني»، يكي از فِرَق مذهبي در جامعه ي مسلمانان هندوستان و پاكستان است. مؤسّس و باني آن «ميرزا غلام احمد قادياني» بود. او در شهر قاديان پنجاب هندوستان در سال 1879 م. درگذشت. هنوز پيروان او در هندوستان، پاكستان، آفريقا و اندونزي بسيارند.

«احمديّه»، در مبادي اصولي تابع اسلام مي باشند و فقط در سه اصل اختلاف دارند:

1- عقيده به رجعت مسيح 2- اصل جهاد 3- مسأله ظهور مهدي (عج)

در باب مسيح بر آنند كه عيسي عليه السلام مقتول نگرديد و بر روي صليب نَمُرد، بلكه ظاهراً به نظر مردم چنين آمد، پس او را در قبري دفن كردند و او بعد از 40 روز برخاست و به هندوستان رفت و در كشمير اقامت كرد و به نشر دعوت انجيل پرداخت و پس از 120 سال عمر در شهر «سِرينَگَر» در گذشت.

در باب مسأله جهاد معتقدند كه جهاد با شمشير با دشمنان دين اسلام حرام است، بلكه بايد اين تكليف شرعي با وسايل مسالمت آميز اعمال شود، به همين مناسبت «احمديّه» نسبت به دولت انگليس

وفادار بوده اند.

در باب مهدويّت بر آنند كه مهدي (عج)، مظهر «عيسي عليه السلام» و «رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم» و چون بعضي روايات اسلامي ظهور مهدي منتظر (عج) را در اوايل قرن 14 ه_. ق خبر داده بودند؛ «غلام احمد» خود را «مهدي وقت» معرّفي كرد.

«احمديّه» مرجعي به نام انجمن «احمديّه» دارند كه مركز آن «لاهور» و رئيس آن مكلّف به رسيدگي امور ديني و ارشاد پيروان است. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 104 - «آخرين اميد»، ص 213)

ازلي

«ازلي» منسوب به «صبح ازل» است. آيين ازلي شعبه اي منشعب از بابيّه است، كه توسط «يحيي نوري» تأسيس گرديد.

رجوع شود به واژه: يحيي نوري

اسماعيليه خالصه

«اسماعيليّه خالصه»، نام فرقه اي است كه منكر فوت اسماعيل، پسر حضرت امام صادق عليه السلام شدند و او را بعد از آن حضرت، امام حيّ و مهدي قائم (عج) مي دانند. («نجم الثاقب»، باب چهارم، ص 215)

اسماعيليه

«اسماعيليه» فرقه اي هستند كه به امامت شش امام اوّل شيعيان اثني عشري معتقدند؛ امّا پس از امام صادق عليه السلام بزرگ ترين فرزند او، اسماعيل يا فرزند او، محمد را به امامت پذيرفتند.

اسماعيل بزرگ ترين فرزند امام صادق عليه السلام و مورد علاقه و احترام آن حضرت بود.

اگرچه از برخي روايات خلاف اين به دست مي آيد؛ ولي علماي شيعه او را بزرگ داشته و از وي به نيكي ياد كرده اند. به نظر شيخ طوسي رحمه الله او جزء رجال امام صادق عليه السلام و اصحاب ايشان است. با توجه به علاقه امام صادق عليه السلام به اسماعيل، او مردي جليل القدر بوده است. از امام صادق عليه السلام درباره امامت او سؤال شد و حضرت نفي كرد. [1] به اين ترتيب اسماعيليه به هفت امام معتقدند و همين مطلب اعتقاد مشترك در ميان همه فرقه هاي اسماعيليه است. يكي از ادلّه ناميده شدن اسماعيليه به «سبعه» نيز همين مطلب است. از ديگر ادلّه اين نام گذاري، اختلاف آنان با اماميّه در مورد هفتمين امام است.

از ديگر نام هاي اسماعيليه، «باطنيه» است. مهم ترين ويژگي اين گروه باطني گري و تأويل آيات و احاديث و معارف و احكام اسلامي است. آنان معتقدند: متون ديني و معارف اسلامي داراي ظاهر و باطن است كه باطن آن را امام مي داند. فلسفه امامت تعليم باطن دين و بيان معارف باطني است. اسماعيليه در جهت تأويل معارف اسلامي، معمولاً از آراي فيلسوفان يوناني - كه در

آن زمان سخت رواج يافته بود - سود مي جستند. به اعتقاد همه فرقه هاي اسلامي، اسماعيليان در تأويل دين افراط كردند. حتي بسياري از مسلمانان آنان را به عنوان يكي از فرقه ها و مذاهب اسلامي قبول ندارند. [2] .

ريشه پيدايش اسماعيليه شايد در اين نكته نهفته باشد كه اسماعيل فرزند ارشد امام صادق عليه السلام مورد احترام آن حضرت بود؛ به همين دليل برخي پنداشتند كه پس از امام صادق عليه السلام او به امامت خواهد رسيد. اما اسماعيل در زمان حيات امام صادق عليه السلام، ازدنيارفت وآن حضرت شيعيان را بر مرگ پسر شاهد گرفت و جنازه او را در حضور آنان و به صورت علني، تشييع و دفن كرد.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: شيخ طوسي، رجال، ص 146.

[2] ر.ك: مطهري، مرتضي، كلام و عرفان، ص 31.

انجمن حجتيه

يكي از گروه هايي كه در سال هاي اخير در مباحث مهدويت مورد توجه قرار گرفته، گروه موسوم به «انجمن حجتيه» است. اين گروه به وسيله شيخ محمود ذاكرزاده تولايي معروف به شيخ محمود حلبي (1376 - 1279 ه .ش) با همكاري سيدرضا آل رسول، سيد محمدحسين عصار، سيد حسين سجادي، غلامحسين حاج محمدتقي كه عمدتاً تاجر بودند، تأسيس شد.

اگرچه اغلب اعضاي اين گروه ازسطح سواد بالايي برخوردار بودند؛ با اين حال حضور روحانيون در اين گروه كم رنگ بود. اين امر ممكن است به دليل حساسيت رژيم طاغوت بوده باشد؛ اگرچه برخي بر اين باورند كه اين عدم حضور روحانيون، به جهت مخالفت سرسختانه مؤسس گروه با فلسفه بوده است. [1] .

انگيزه هاي تأسيس انجمن حجتيه:

- مقابله با فرقه ضاله بهائيت

بدون ترديد يكي از شيطنت هاي دشمنان در مقابل حقيقت تابناك اعتقادات شيعه، ايجاد انحرافات در اذهان

مردم - از جمله در مباحث مهدويت - است. يكي از اين انحرافات «بابيت» و سپس «بهائيت» است كه به نوعي ضربه هاي سنگيني بر پيكره اعتقادات شيعه وارد ساخت. بنابراين روحانيت شيعه، اين سنگربانان اعتقادات راسخ، همواره در مقابله با اين كج روي ها از هر تلاش فروگذار نبوده اند.

در دوران رژيم طاغوتي پهلوي، به علت مساعد شدن شرايط، حضور بهائيان در صحنه هاي اجتماعي و سياسي، گسترش فراوان و بي سابقه اي يافت.

در اين زمان روحانيان با احساس خطر، به طور جدي وارد صحنه مبارزه شدند. از جمله آقاي فلسفي با اجازه حضرت آيت الله بروجردي در منابر و برخي رسانه ها، عليه اين گروه سخنراني مي كرد. گروهي تحت عنوان انجمن حجتيه نيز در سال 1335 ه .ش وارد اين عرصه شدند. [2] .

- خواب آقاي حلبي

آقاي حلبي رئيس انجمن، بخشي از انگيزه تأسيس آن را خوابي مي داند كه خود ديد، و در آن خواب حضرت مهدي عليه السلام ايشان را امر به تشكيل چنين گروهي نموده است!! [3] .

افكار و عقايد انجمن حجتيه :

بزرگ نمايي و جلوه دادن بهائيت به عنوان دشمن اصلي

شيخ حلبي تأكيد مي كرد: امروز امام زمان عليه السلام از كسي جز اين خدمت را نمي پذيرد و چيزي جز اين انتظار ندارد. به خدا قسم! امروز تكليف شرعي و ديني همه ما آن است كه با بهائيت مبارزه كنيم. [4] .

عدم دخالت در امور سياسي:

در تبصره 2 از ماده دوم اساسنامه انجمن، تصريح شده است: انجمن به هيچ وجه در امور سياسي مداخله نخواهد كرد و مسؤوليت هر نوع دخالتي را كه در زمينه هاي سياسي از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد، به عهده نخواهد گرفت.

بر

اين اساس چنانچه فردي از اعضاي انجمن به طرف مسائل سياسي كشيده مي شد، بلافاصله عذر او را مي خواستند. [5] به زعم آنان اسلام تنها دين عبادت است و دخالت در سياست، زيبنده پيشوايان ديني نيست.

قيام هاي قبل از ظهور محكوم به شكست است:

آنان با استفاده از برخي روايات، صاحب پرچم هاي قيام قبل از ظهور را گمراه مي دانستند و تشكيل حكومت و بسط عدل را در جهت انسداد باب مهدويت مي شمردند. [6] .

جهاد در دوران غيبت معنا ندارد:

شيخ حلبي در اين باره مي گويد: [شيعه مي گويد:] در عصر غيبت امام زمان عليه السلام جهاد نيست، چرا؟ چون حاكم اسلامي كه بايد معصوم باشد، مصداق پيدا نكرده است. وظيفه داريم فقط دين خود را حفظ كنيم. تكاليف شرعي مان را انجام دهيم و به شبهادت منكران جواب دهيم و ديگر هيچ. [7] .

فلسفه نوعي بدعت است:

از ديدگاه برخي از آنان، كسي كه فلسفه مي خواند يا درس مي دهد، از عدالت ساقط است.

انجمن حجتيه و انقلاب اسلامي

با توجه به افكار و عقايد انجمن حجتيه، مي توان به راحتي نتيجه گرفت كه اعضاي اين گروه، هرگز با انقلاب اسلامي رابطه اي برقرار نكردند؛ چه اينكه اين قيام شيعي را بر خلاف نظر خود مي دانستند.

«آنان مبارزه را ممنوع كرده بودند و معتقد بودند اين مبارزه به جايي نمي رسد مسؤولان انجمن اعلام كردند: هر كس مايل به شركت در فعاليت هاي سياسي و تظاهرات باشد، بايد از انجمن كناره گيري كند. در اين ايام بسياري از اعضا - كه عمدتاً مقلد امام خميني رحمه الله بودند - علاوه بر شركت در فعاليت هاي ضد رژيم، برخوردهاي فكري با انجمن را آغاز كردند و برخي با عنوان سازمان «عباد

صالح» انشعاب يافتند». [8] .

از جمله مواردي كه به صراحت در مقابل فرمايش بنيان گذار انقلاب ايستادگي كردند، برپايي جشن هاي نيمه شعبان در سال 1357 بود! [9] اين در صورتي بود كه امام خميني رحمه الله در سوگ شهداي نهضت اسلامي، مردم را به عزاي عمومي و عدم برگزاري جشن دعوت كرده بود.

در 26 تيرماه 1362 امام خميني رحمه الله در پي سخناني مهم، كساني را كه معتقد بودند بايد معصيت زياد شود تا امام زمان ظهورعليه السلام كند، به شدت مورد مذمت قرار داد. در پي آن بود كه رسماً اين انجمن طبق بيانيه اي انحلال خود را اعلام كرد. [10] .

پي نوشت ها:

[1] سيد مجيد پورطباطبايي، در جستجوي قائم، ص 389.

[2] طاهر احمدزاده، مصاحبه با نشريه چشم انداز ايران، ش 2، سال 1378.

[3] بهائيت در ايران، ص 248.

[4] نشريه چشم انداز ايران، سال اول، ش 2.

[5] روزنامه كيهان، سال 1381، ص 102 شهريور.

[6] ر.ك: همان.

[7] پگاه، ش 4 و71 آبان 1381.

[8] از: علي اكبر هاشمي رفسنجاني: روزنامه عروةالوثقي، 22 مهرماه 1361 به نقل از كتاب در شناخت حزب قاعدين.

[9] ر.ك: مجله پگاه، ش 72، سال 81.

[10] تحقيق از: محسن ملكي.

اربع رسالات في الغيبة

اين كتاب ارزنده به وسيله محمدبن نعمان بغدادي مشهور به «شيخ مفيدرحمه الله» نگاشته شده است. وي از علماي برجسته و از چهره هاي درخشان فقهاي شيعه در نيمه نخست قرن پنجم هجري است. موضوع اين كتاب، غيبت امام زمان عليه السلام و ويژگي هاي قيام آن حضرت و پاسخ به شبهاتي درباره امامت ايشان است.

درباره انگيزه نگارش اين كتاب مي توان گفت: مسأله امامت امام زمان عليه السلام و غيبت

آن حضرت، از مهم ترين مباحث شيعه است. در دوران شيخ مفيدرحمه الله - كه عصر قدرت گرفتن شيعيان و پيروان اهل بيت رسول خداصلي الله عليه وآله بود - اين بحث از پر رونق ترين مباحث جهان اسلام به شمار مي رفت.

شيخ مفيدرحمه الله با نگارش اين چهار رساله، گامي ارزشمند در معرفي هر چه بيشتر امام زمان عليه السلام و غيبت آن حضرت به جهان اسلام برداشت.

اين كتاب به سبك پرسش و پاسخ نگاشته شده است. وي در اين كتاب شبهات مخالفان را آورده و به بررسي و پاسخ گويي آنها پرداخته است. او در اين كتاب با سبكي استدلالي و شيوه اي قابل قبول براي تمام مذاهب اسلامي، وارد بحث شده، نتيجه گيري مي كند.

شبهات ذكر شده در اين كتاب، از مهم ترين شبهاتي است كه درباره امام زمان عليه السلام و غيبت آن حضرت مطرح شده است. پاسخ به آنها در اين زمان نيز بسيار كارساز و جالب توجه است.

شيخ مفيدرحمه الله در اين چهار رساله، به سؤالات زير پاسخ مي دهد:

1. دليل بروجودامام زمان عليه السلام چيست؟

2. به چه دليل رواياتي كه بر وجود آن حضرت دلالت مي كند، دروغ نيست؟

3. اگر امام زمان عليه السلام غايب است، پس بودن يا نبودن ايشان چه فرقي دارد؟

4. چرا امام زمان عليه السلام ظهور نمي كند؟

5. علم امام زمان عليه السلام از چه راهي است؟

6. انگيزه غيبت چيست؟

7. چرا ديگر ائمه عليهم السلام غايب نشدند؟

شيخ مفيدرحمه الله در اين كتاب با بياني رسا و دقيق به اين شبهات پاسخ مي دهد.

الزام الناصب في اثبات الحجة الغائب

اين كتاب كلامي، در شرح احوال حضرت مهدي عليه السلام و اثبات وجود آن حضرت با دلايل عقلي و احاديث متواتر نگاشته شده است.

در اين كتاب علاوه بر فضايل ائمه دوازده گانه، به شرح غيبت

صغري و كبراي امام زمان عليه السلام و نايبان خاصّ و عام آن حضرت و نشانه هاي ظهور او و رويدادهاي پس از ظهور - مانند گستردن دادگري در سراسر كره زمين و رجعت پيامبران و امامان - پرداخته است.

نويسنده كتاب، شيخ علي بن زين العابدين يزدي حايري (م 1333 ق) است. در سال 1352 ق در ايران به روش سنگي به چاپ رسيده است و به عنوان يكي از آثار مهم استدلالي امامت - به ويژه درباره وجود مقدس صاحب الامر امام زمان عليه السلام - است.

اين كتاب در ده «غُصْن» فراهم آمده كه موضوعات آنها از اين قرار است:

1 . خالي نبودن زمين از حجّت، شناخت امام، حالات و نشانه هاي امام و...

2 . اخبار قرآن به قيام قائم عليه السلام، بشارت هاي آسماني به قيام مهدي عليه السلام...

3 . روايات پيامبر و ائمه عليهم السلام از طريق شيعه وسني درباره حضرت مهدي عليه السلام و...

4 . امكان غيبت و غيبت انبيا و اوليا و اوصيا

5 . روايات درباره مادر مهدي عليه السلام، ولادت، ديداركنندگان با مهدي عليه السلام در كودكي، نواب خاصّ و...

6 . مدعيان ديدن حضرت مهدي عليه السلام در غيبت كبري

7 . اخبار اهل سنّت به وجود حجّت عليه السلام

8 . علايم ظهور حضرت مهدي عليه السلام از آيات و روايات و...

9 . در آنچه در زمان ظهور او اتفاق مي افتد

10 . در رجعت ائمه عليهم السلام با استفاده از آيات و احاديث... .

توضيح: اين كتاب اخيراً از سوي مؤسسه مطبوعاتي «حق بين» در دو جلد به زبان عربي منتشر شده كه در بخش پاياني جلد دوم «كتاب البيان في اخبار صاحب الزّمان» اثر گنجي شافعي به ضميمه آورده شده است.

امام مهدي از ولادت تا ظهور

اين كتاب ترجمه كتاب

«الاِمامُ المَهدِي عليه السلام مِنَ المَهْدِ اِلَي الظُّهُورِ» اثر ارزشمندي از علامه فقيد «آيت اللّه سيد محمد كاظم قزويني» است.

سيد محمد كاظم قزويني به سال 1348 ه .ق در شهر مقدس كربلا در خانواده علمي و روحاني «قزويني» - كه از خاندان هاي اصيل و ريشه دار آن خطه به شمار مي آمد - ديده به جهان گشود، او در مدت عمر پر بركت خود، علاوه بر اينكه سخنوري توانا بود؛ ده ها كتاب ارزشمند از خود به يادگار نهاد. بالاخره پس از عمري تلاش، جهاد و فداكاري در ابعاد گوناگون علمي، ديني و اجتماعي، در سيزدهم جمادي الثاني به (1415 ه .ق) جهان را بدرود گفت. [1] .

در اين كتاب، موضوعاتي كه در مورد شخصيت والاي حضرت مهدي عليه السلام مورد بحث واقع شده عبارت است از:

1. امام مهدي عليه السلام كيست؟

2. نام و نسب آن حضرت

3. قرآن و نويد از آن حضرت

4. نويدها در سنت پيامبرصلي الله عليه وآله

5. نويد از آن حضرت در روايات امامان نورعليهم السلام

6. آيا حضرت مهدي عليه السلام جهان را به نور وجودش روشن ساخته است؟

7. چگونه از ديدگان نهان گشت؟

8. غيبت كوتاه آن حضرت

9. سفيران چهارگانه يا چهار نايب خاصّ

10. چه كساني در دوران غيبت كوتاه او، به ديدارش مفتخر شده اند؟

11. غيبت طولاني او

12. چه كساني در غيبت طولاني او به ديدارش نايل شده اند؟

13. چگونه تا كنون زيسته است؟

14. چه زماني ظهور خواهد كرد؟

15. ويژگي هاي حضرت مهدي عليه السلام و نشانه هاي او

16. نشانه هاي ظهور آن حضرت

17. مدعيان دروغين

18. چگونه ظهور مي كند و از كجا آغاز مي نمايد؟

19. پس از ظهور چگونه حكومت خواهد كرد؟

20. چگونه دولت ها و قدرت ها در برابر او سر فرود خواهند آورد؟

21. زندگي جامعه

در عصر طلايي او

22. مدت حكومت عادلانه او

23. چگونه روزگارش به پايان مي رسد؟

24. پس از او چه خواهد شد؟

و بحث هاي ديگري كه ضمن اين موضوعات مورد بررسي قرار گرفته است.

پي نوشتها:

[1] ر.ك: سيد محمدكاظم قزيني مرد علم و اجتهاد.

التحفة المهدية

التحفة المهدية، كتابي تاريخي و كلامي به زبان فارسي در شرح حال و اثبات امامت حضرت مهدي عليه السلام تأليف سيد حسين بن نصراللّه عرب باغي ارومي (در سال 1330 ق) است. وي كتاب خود را در دوازده باب مرتب كرده است:

1. ذكر نام هاي چهل تن از دانشمندان اهل تسنن كه به وجود حضرت مهدي عليه السلام اعتراف كرده اند؛

2. ذكر چهل حديث معتبر از كتاب هاي معروف اهل سنّت در فضايل و كمالات و خوارق عادات وي؛

3. نقل 28 حديث در امامت دوازده امام و خلافت بلافصل امام علي عليه السلام از كتاب هاي معتبر اهل سنّت؛

4. ذكر چهل حديث از احاديث معتبر شيعيان در فضايل و مناقب و معجزات امام عصرعليه السلام؛

5. ذكر چهل نام از نامهاي امام زمان عليه السلام كه از كتاب هاي پيامبران پيشين و آثار دانشمندان اهل سنّت گرفته شده است؛

6. ذكر چهل لقب از لقب هاي حضرت مهدي عليه السلام از كتاب هاي معتبر اهل اسلام؛

7. ذكر چهل امتياز ويژه امام زمان عليه السلام كه در پيامبران و اوصيا و حتي در اجداد وي نبوده است؛

8. ذكر چهل معجزه از امام زمان عليه السلام كه هر كدام دليل امامت او است؛

9. ذكر چهل آيه قرآن كه درباره حضرت مهدي عليه السلام نازل شده است؛

10. ذكر چهل حكايت از كساني كه در زمان غيبت كبري به حضور حضرت مهدي شرفياب شده اند؛

11. ذكر چهل حديث معتبر در بيان علائم ظهور حضرت ولي عصرعليه

السلام؛

12. ذكر چهل حديث معتبر به اعتقاد مؤلف در بيان شرح زندگي حضرت و آنچه پيش از ظهور ايشان روي خواهد داد.

اين كتاب در سال 1355 و 1354 ق در تبريز چاپ شده است. [1] .

پي نوشتها:

[1] دائرةالمعارف تشيّع، ج 4، ص 168؛ به نقل از: الذريعه، ج 3، ص 475؛ فهرست كتب چاپي فارسي، ج 1، ص 1219.

العبقري الحسان في احوال مولانا صاحب الزمان

يكي از كتاب هاي مفصّل درباره حضرت مهدي عليه السلام، عبقري الحسان است كه به وسيله علي اكبر نهاوندي در دو مجلد بزرگ به رشته تحرير در آمده است اين مجموعه درباره زندگي ظاهري، غيبت و ظهور حضرت ولي عصرعليه السلام و حكايات ملاقات كنندگان و رفع شبهات وارد شده درباره مهدويّت است. نگارنده، كتاب را در پنج بخش عظيم تنظيم كرده و براي هر كدام نام خاصي گذاشته است.

نخست آيات قرآن و بشارت هاي كتاب هاي آسماني درباره ظهور آخرين حجّت خداوند و تشكيل حكومت واحد جهاني را مطرح و به بعضي از سخنان كاهنان و ساحران پيشين و نيز سخنان ارزنده معصومين عليهم السلام استناد كرده است. سپس ولادت حضرت مهدي عليه السلام و كرامات وي و همچنين گواهي 45 تن از بزرگان دانشمندان اهل سنّت را - كه به ولادت آن حضرت و حضور بالفعل ايشان معتقدند - ذكر كرده است.

در فصل بعد به پرسش ها و شبهات وارده درباره آن حضرت؛ همانند راز طول عمر، فلسفه و علل غيبت پاسخ داده و به ذكر تاريخ غيبت هاي بسياري از پيامبران پيشين پرداخته است.

در ادامه نام و ياد و خاطره جمع كثيري از كساني را كه مشرَّف به حضور آن حضرت شده اند - به استناد برخي منابع - متذكر

شده است. در پايان نشانه هاي ظهور و قيام امام عليه السلام و مباحث كلامي مربوط به رجعت امامان را به استناد به احاديث و آيات قرآني بيان كرده است.

الغيبة

اگرچه برخي از اين كتاب به عنوان كتاب الغيبة ياد كرده اند ولي ما براي پرهيز از اشتباه با كتاب الغيبة طوسي طبق قول مشهور فقط از آن با عنوان «الغيبة» ياد مي كنيم.

كتاب ارزشمند «الغيبة» به وسيله ابوعبداللّه، محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعماني، مشهور به ابن ابي زينب (از راويان بزرگ شيعه در اوايل قرن چهام هجري) نگاشته شده است. موضوع كتاب، روايات غيبت امام زمان عليه السلام است كه از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده است. همچنين خصوصيات آن حضرت و عصر ظهور و ويژگيهاي آن دوران بيان شده است.

مؤلف محترم در آغاز كتاب، درباره انگيزه نگارش آن مي نويسد: من در جامعه مي ديدم شيعيان و علاقه مندان به محمد و آل محمدصلي الله عليه وآله به گروه هاي مختلفي تقسيم شده و نسبت به امام زمان عليه السلام و ولي امر و حجّت پروردگار، سرگردان گشته اند.

پس از بررسي، دليل آن را غيبت آن حضرت يافتم، چنان كه رسول خدا و حضرت علي و ائمه معصومين عليهم السلام نيز به آن اشاره كرده اند. لذا به ياري خداوند، بر آن شدم تا رواياتي كه مشايخ بزرگ روايي از امير مؤمنان و ائمه معصومين عليهم السلام درباره غيبت امام عصرعليه السلام روايت كرده اند، جمع آوري نمايم.

بسياري از رواياتي كه هم اكنون در اختيار من است، علماي اهل تسنن نيز آنها را روايت كرده اند. البته روايات آنان در اين باره، بسيار گسترده تر از رواياتي است كه هم اكنون در اختيار من است».

مؤلف اين كتاب، در

سال 342 ه، در اوايل غيبت كبري، در شهر حلب، اين اثر ارزنده را به نگارش در آورده است.

اين كتاب به وسيله ابوالحسين محمد بن علي شجاعي كاتب از آغاز تا پايان بر مؤلف آن، محمد بن ابراهيم قرائت شده و مؤلف نيز اجازه روايت آن را به وي داده است.

ديگر راويان نيز در نزد شجاعي قرائت مي كردند، پس فرزند او، حسين بن محمد شجاعي نسخه قرائت شده در نزد مؤلف و ديگر كتاب هاي پدرش را در اختيار نجاشي (از مشايخ بزرگ) قرار داد و از اين طريق كتاب به دست ما رسيده است.

كتاب مزبور شامل 478 روايت در 26 باب است. از جمله موضوعات كتاب «الغيبة» مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

وجوب حفظ اسرار آل محمدعليهم السلام، الهي بودن مسأله امامت، تعداد ائمه عليهم السلام، كسي كه به دروغ ادعاي امامت كند، روايات درباره غيبت امام زمان عليه السلام، درباره صبر و انتظار فرج، درباره امتحان، صفات امام منتظرعليه السلام، صفات لشكر آن حضرت و...

اين كتاب تاكنون ده ها بار به زيور طبع آراسته شده و ترجمه هاي متعددي از آن صورت گرفته است.

المحجة فيما نزل في القائم الحجة

كتاب المحجّة فيما نزل في القائم الحجّة نوشته سيد هاشم بحراني است. بحراني، فقيه، مفسر، محدث و صاحب نظر در علم رجال بوده است. [1] .

وي گذشته از مرتبه علمي، امر حسبيه را نيز بر عهده داشته است. در انجام فريضه امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ستمگران و حاكمان ستم پيشه، هيچ گونه بيم و هراسي به خود راه نداده و عمر پر بركت خويش را در راه نشر علوم اهل بيت و خدمت به بندگان خدا به پايان

برده است.

وي، در سال 1108 - 1107 در قريه «نعيم» درگذشت و در قريه «توبلي»، به خاك سپرده شد. بحراني از بزرگاني چون: سيد عبدالعظيم بن سيد عباس استرآبادي و شيخ فخرالدين بن طريحي النجفي (صاحب مجمع البحرين) بهره جسته است. [2] .

از وي نوشته هاي بسياري - از جمله كتاب المحجة فيما نزل في القائم الحجة - به جا مانده است.

موضوع مورد بحث اين اثر، آيات قرآني است كه در روايات، به حضرت مهدي عليه السلام تفسير و تأويل شده است. اين آيات، به 120 عدد مي رسد كه از سوره «بقره» آغاز و به سوره مباركه «عصر» پايان مي پذيرد. مطالب كتاب به ترتيب سوره هاي قرآني تنظيم شده است.

نويسنده در مقدمه كتاب مي نويسد:

«در اين كتاب، آياتي گرد آمده كه در روايات معصومين عليهم السلام به مهدي عليه السلام تفسير شده است و روايات مربوط به ديگر ائمه عليهم السلام را بايد در تفسير برهان جست.

روايات مورد استناد در تفسير و تأويل آيات قرآن، از مصادر آنها نقل شده است. اين كتاب توسط محمد منير ميلاني تحقيق و تعليق شده است.

محقق محترم، افزون بر آياتي كه مؤلف گردآوري كرده، با پژوهش بسيار، به دوازده آيه از قرآن دست يافته كه به گونه اي با امام عصرعليه السلام ارتباط دارد و آنها را به صورت استدراك در پايان كتاب، تحت عنوان «مستدرك المحجة» آورده است.

وي براي تصحيح كتاب به نسخه هاي خطي موجود در كتابخانه آيت اللّه مرعشي نجفي مراجعه و كتاب را، اصلاح كرده است.

از جمله كارهاي ارزشمند محقق، تطبيق احاديث با مصادر اصلي آن و نماياندن موارد اختلاف از نظر زيادي و نقص است. بعضي از روايات - كه سند مشخصي نداشته - با

جست و جو و تحقيق در منابع گوناگون، از مصادر ديگري آدرس داده است.

گفتني است كه اين كتاب به زبان فارسي نيز ترجمه شده و با عنوان سيماي حضرت مهدي عليه السلام در قرآن براي عموم قابل استفاده است.

پي نوشتها:

[1] ريحانة الادب، ميرزا محمدعلي مدرس، ج 1، ص 233.

[2] ريحانة الادب، ميرزا محمدعلي مدرس، ج 1، ص 233.

اسفار تورات

«اَسفار»، يا «اسفار تورات»، يا «پنج سِفْر موسي عليه السلام»، كتابهاي پنجگانه اي را گويند كه در اوّل مجلّد عهد عتيق (تورات) واقع است و آن شامل: «سِفْر خلقت» يا تكوين (پيدايش)، «سِفْر خروج»، «سِفْر لاويان»، «سِفْر اعداد»، «سِفْر تثنيّه» يا استثناء است و مجموع كتاب، نظامات و قواعد دين موسي را بيان مي كند. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 142)

در روايات اسلامي وارد شده كه حضرت قائم (عج) به وسيله ي «اسفار تورات» با يهود، احتجاج و استدلال مي كند و بسياري از يهوديان مسلمان مي شوند. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 710)

رجوع شود به واژه: انطاكيه، احتجاج قائم (عج) با پيروان اديان مختلف

اسماعيل بن جعفر صادق عليه السلام رجوع شود به واژه: اسماعيليّه خالصه

اقدس

«اقدس» نام كتاب «حسينعلي نوري» ملقّب به «بهاء الله» است كه درباره ي احكام دين خود و به زبان عربي نگاشته است.

او در اين كتاب بيشتر احكام دين «باب» را كه سر به افتضاح برداشته، و باعث مسخره ي خرد و كلان بود، نسخ كرد، و چيز بهتري كه به عقلش مي رسيد جاي آن گذاشت.

بهاءالله درباره ي كتاب «اقدس» خود، معتقد بود كه آن را مانند قرآن نوشته است.

رجوع شود به واژه: بهاء الله، باب

اكمال الدين و اتمام النعمة

كتاب «اكمال الدّين و اتمام النّعمة»، تأليف «محمد بن علي بن بابويه» معروف به «شيخ صدوق» (متوفّي 381 ه_ ق) است.

محتواي كتاب ارزشمند «اكمال الدين...» بر مأخذ اصلي شيعه «الاصول الاربعمأة» كه قبل از سال 260 ه_ ق، توسط امام صادق عليه السلام و ديگر امامان گرد آوري شده، تكيه دارد. شيخ صدوق به خاطر اين كه پدرش «ابن بابويه» از فقهاي عاليقدر و وكيل امام عليه السلام در قم بوده، توانست اطّلاعات موثّقي را درباره ي ارتباطات پنهاني بين وكلاء و امام قائم (عج) به وسيله ي چهار سفير ارائه دهد. وي همچنين فصلي را درباره ي معمّريني كه بيش از صد سال عمر كرده اند، اختصاص داده، تا طول عمر امام دوازدهم (عج) را توجيه كند.

مرحوم «صدوق» مي نويسد: «كتاب خود را زماني كه در نيشابور بوده جمع آوري و انشاء كرده است، زيرا غيبت امام عصر (عج) موجب حيرت و تحيّر در بين اكثريت شيعياني كه او را ملاقات مي كردند، شده و در نتيجه باعث انحراف آنها گرديده بود».

رجوع شود به واژه: البرهان علي صحة طول عمر الامام صاحب الزمان (عج)، ابن بابويه

ايقان

كتاب «ايقان» از آثار «ميرزا حسينعلي نوري»، معروف به «بهاء الله» است.

او اين كتاب را در بغداد پيش از تبعيد به تركيه نوشته است و هر كس آن را مطالعه كند، گمان مي كند، مؤلّف آن يك نفر صوفي عارف مسلك بسيار غليظ است.

وي همچنين صاحب كتاب «اقدس» است.

رجوع شود به واژه: بهاء الله، اقدس

حضرت مهدي (عج)

طَلَبُ الْمَعارِفِ مِنْ غَيْرِ

طَريقِنا اَهْلِ الْبَيْتِ

مُساوِقٌ لِاِنْكارِنا

جُستجوي معارف

جُز از راه ما خاندان پيامبر،

برابر با انكار ما خواهد بود.

«دين و فطرف جلد1»

استخاره حضرت قائم

در باب دوّم از كتاب «باقيّات صالحات» كه در حاشيه ي كتاب «مفاتيح الجنان» نگاشته شده، كيفيّت استخاره اي كه منسوب به امام عصر (عج) مي باشد، چنين بيان شده است: «علاّمه مجلسي از پدر بزرگوارش نقل كرده كه ايشان از استاد بزرگوارش «شيخ بهايي» نقل مي كرد كه مي گفت: «چندي از مشايخ در باب استخاره با تسبيح از حضرت قائم (عج) مذاكره مي كردند كه حضرت فرموده است: « [هر كه مي خواهد با تسبيح استخاره نمايد بايد] تسبيح را به دست گيرد و سه مرتبه صلوات بفرستد و يك قبضه از تسبيح را بگيرد و دو تا دو تا بشمرد.

پس اگر يكي باقي ماند بجا آورد و اگر دو تا باقي ماند بجا نياورد.

همچنين در كتاب «جواهر» استخاره اي منسوب به حضرت قائم (عج) وجود دارد و كيفيّت آن بدين گونه است كه:

«بعد از قرائت دعا يك قبضه از تسبيح را بگيرد و هشت هشت جدا كن. پس اگر يكي باقي ماند، في الجمله نيك است، و اگر دو تا باقي ماند يك نهي از آن است و اگر سه تا ماند، اختيار دارد (كه

آن را انجام دهد يا ندهد)، چون انجام و ترك آن مساويست و اگر چهار تا ماند، دو نهي از آن است و اگر پنج تا ماند، بعضي گفته اند كه سختي و رنج دارد و بعضي گفته اند كه در آن ملامت است و اگر شش تا ماند، نهايت خوب است و بايد تعجيل در آن كار كرد، واگر هفت تا ماند حكمش مثل پنج تا است، و اگر هشت تا مانده چهار نهي از آن است».

استغاثه به قائم

«يكي از تكاليف بندگان نسبت به امام عصر (عج)، استمداد و استغاثه به آن حضرت در هنگام شدائد و بلاها و امراض و روي آوردن شبهات و فتنه از اطراف و جوانب و نديدن راه چاره است و اينكه از ايشان بخواهيم تا بلا را دفع و غم و اندوه را رفع نمايد. خود آن حضرت در توقيعي كه براي شيخ مفيد فرستادند، مرقوم فرمودند:

«علم ما به خبرهاي شما محيط است و هيچ چيز از اخبار شما و بلايي كه به شما مي رسد از ما پوشيده نيست («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 6، تكليف 8)».

از جمله استغاثه اي كه به امام زمان (عج) مي شود اين است كه هر كجا باشي، دو ركعت نماز به حمد و هر سوره اي كه خواهي مي گذاري، سپس رو به قبله مي ايستي و مي گويد:

«سَلامُ الله الْكامِلُ التّامُّ الشّامِلُ الْعآمُّ وَ صَلَواتُهُ الدّآئِمَةُ وَ... («مفاتيح الجنان»، فصل 7، دعاء 14)

رجوع شود به واژه: مسجد سهله، شيخ مفيد

اسحاقيّه رجوع شود به واژه: محمّد بن نصير نميري

امام زمان

امام زمان عليه السلام، پيشواي دوازدهم شيعه اماميّه، مهدي موعود، يگانه فرزند امام حسن عسكري عليه السلام و واپسين امام است. همه شيعيان دوازده امامي، به اجماع بر امامت آن حضرت متفق اند و او را زنده و از انظار غايب و حضرتش را نقطه اميد خود و منجي عالم بشريت مي دانند.

پيوسته در حوادث سهمگين زندگي، بدو پناه مي برند و منتظر فرج او هستند؛ تا آن گاه كه حكمت الهي اقتضاي ظهور، خلافت و تصرف ظاهري آن حضرت را بكند و بنا به وعده خداوند زمين را از عدل و داد و مساوات پر

كند و عظمت شريعت را تجديد نمايد و احكام الهي را در ميان مردم جاري سازد.

نام آن حضرت همان نام حضرت رسول (م، ح، م، د) است. در اخبار شيعه از بردن نام ايشان منع شده است و اكثر علماي شيعه نام ايشان را به تصريح ذكر نمي كنند. اين روايات شايد مربوط به زمان كودكي و دوران پيش از غيبت ايشان بوده است تا مخالفان - كه به شدت در تعقيب ايشان بودند - به وجود ايشان پي نبرند، از آن حضرت با القابي چون مهدي، حجّت، قائم، منتظَر، بقيَّةُاللّه و صاحب زمان، خلف صالح، امام زمان، ولي عصر، امام عصر و... ياد مي شود و يا به كنايه او را الحضرة، الناحية المقدسة، الغريم و... مي نامند.

تولد ايشان در شب نيمه شعبان سال 255 ق روي داده است. مادرش ام ولد و بانويي رومي بود كه نرجس (نرگس) و به قولي مليكه نام داشت. او را نواده قيصر روم گفته اند و در روايات به چگونگي ازدواج حضرت عسكري عليه السلام با اين بانو و نيز كيفيت ولادت امام و معجزات آن حضرت اشاره شده است.

به موجب اين روايات، آن حضرت از روز ولادت از انظار پنهان نگاه داشته مي شد؛ ولي برخي از خانواده و خواص صحابه او را زيارت مي كردند. امام عسكري عليه السلام اصحاب خود را از غيبت قريب الوقوع ايشان مطلع مي ساخت. در شمايل حضرتش گفته اند: در شكل و خوي شبيه جدش پيغمبرصلي الله عليه وآله است. آخرين بار وقتي كه امام دوازدهم در جمع مردم ديده شد، هنگام خواندن نماز بر جنازه پدر بزرگوارش (ربيع الاول 260 ق) بود و پس از آن غيبت آن حضرت آغاز

شد. بنابر اخبار و روايات شيعه، آن حضرت دو غيبت دارد: صغري و كبري كه قصري و طولي نيز مي گويند. غيبت صغري 69 سال (از شهادت امام عسكري عليه السلام تا سال 329 ق) طول كشيد و در اين مدت چهار سفير يا نايب - كه ايشان را «نواب» يا «ابواب» يا «سفراء» مي خواندند - نامه ها و توقيعات حضرت را به مردم مي رساندند و خود به زيارت ايشان نايل مي شدند.

بجز اين چهار تن - كه «سفراء محمودون» و «نواب مرضيون» ناميده مي شوند - ظاهراً كساني ديگر نيز در مدت غيبت صغري، به حضور امام رسيده اند. امّا كساني هم بوده اند كه به دروغ ادعاي سفارت و نيابت نموده اند و مورد تكذيب و لعن سخت حضرت مهدي عليه السلام و نواب خاصّ و شيعيان قرار گرفته اند؛ از قبيل «شريعي»، «نميري»، «حسين حلاج»، «شلمغاني» و... .

با پايان زندگي علي بن محمد سمري (نايب چهارم)، عصر نيابت خاصه به انتها رسيد و دوره نيابت عامّه آغاز گرديد. به اين معنا كه از سوي امام شرايطي كلي و به طور عام تعيين شد كه در هر زمان بر هر كسي منطبق شد، سخنش سخن امام بوده و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.

اعتماد شيعه اماميّه بر غيبت امام دوازدهم و زنده بودن او در طي قرون متمادي، اعتماد به ظهور او در آينده، خروج او از پرده استتار، گرفتن حكومت و خلافت الهي و... موجب سؤالات و شبهات فراواني از جانب مخالفان شيعه اماميّه شده است و علماي شيعه به خوبي در هر عصري به اين موارد پاسخ داده اند.

اعتقاد به امام حي قائم و انتظار ظهور او و نيابت فقها، از

نظر سياسي، فرهنگي و ديني نتايج مهمي در تاريخ تشيّع داشته است و تكيه گاه شيعيان و سبب انسجام و اتحاد جامعه ايشان و زنده ماندن روح انقلاب و مقاومت در آنان بوده است.

اين انگاره موجب گرديده است كه هميشه عده اي در صدد تحصيل علم و وصول به مقام اجتهاد بر آيند. مدارس بزرگ شيعه در ايران، عراق، هند و ساير بلاد آسيا و آفريقا، نه تنها موجب بقا و قوّت تشيّع بوده است؛ بلكه معارف پربار تشيّع را ترويج كرده و مشعل دانش و خرد را در تاريك ترين ادوار تاريخ روشن نگه داشته است. [1] .

پي نوشت ها:

[1] دايرةالمعارف تشيّع، ج 2، صص 377 - 373 با تصرف و تلخيص.

الموتور بِابيه

«موتور» از نظر لغت به كسي گويند كه يكي از كسانش كشته شده؛ ولي خونبهاي او گرفته نشده است. [1] .

در برخي از روايات از حضرت مهدي عليه السلام، به عنوان «موتور بوالده» و يا «موتور بابيه» ياد شده است؛ يعني، كسي كه پدرش كشته شده و از خون او مطالبه و خونخواهي نشده است. مراد از «پدر» در اين روايت، ممكن است امام حسن عسكري عليه السلام باشد و ممكن است مقصود امام حسين عليه السلام باشد و يا اينكه جنس پدر است كه شامل تمامي ائمه معصومين عليهم السلام باشد.

امام باقرعليه السلام فرمود: «صاحِبُ هَذا الاَمْرِ هُوَ الطَّريدُ الشَّريدُ المَوتُورُ بِاَبيهِ». [2] .

و نيز از آن حضرت نقل شده است: «... المَوتُورُ بِوالِدِهِ...». [3] .

عيسي خشّاب گويد: «به امام حسين عليه السلام گفتم: آيا شما صاحب الامر هستيد؟ فرمود: «لا وَلكِنْ صاحِبُ الاَمرِ الطَّريدُ الشَّريدُ المَوتُورُ بِاَبيهِ المُكَنَّي بِعَمِّهِ...» [4] ؛ خير ولكن صاحب الامر طريد

و شريد و خونخواه پدرش و داراي كنيه عمويش مي باشد...».

پي نوشت ها:

[1] مجمع البحرين، ج 3، ص ص 509.

[2] الغيبة، ص 179؛ الكافي، ج 1، ص 322.

[3] الغيبة، ص 178، ح 22.

[4] كمال الدين، ج 1، ص 318، ح 5.

ابو ابراهيم

«ابو ابراهيم» از كنيه هاي حضرت ولي عصر (عج) است. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 59)

ابوالحسن

«ابوالحسن»، از كنيه هاي حضرت صاحب الزّمان (عج) است. «ابوالحسن» كنيه ي مولي الموحّدين، حضرت علي عليه السلام هم، است. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 60)

ابوالقاسم

كنيه ي حضرت ولي عصر (عج)، «ابوالقاسم» است. همانگونه كه در «تاريخ ابن خَشّاب» از امام صادق عليه السلام روايت شده، ايشان فرمود: «خلف صالح از فرزندان من است. اوست مهدي. اسم او همنام من است، كنيه ي او ابوالقاسم».

در برخي اخبار از كنيه گذاشتن به «ابوالقاسم»، اگر اسم «محمّد» باشد، نهي شده و بعضي به حرام بودن ذكر آن حضرت به كنيه در مجالس تصريح كرده اند. (همان مدرك، ص 59)

ابوبكر

«ابوبكر» كنيه ي حضرت مهدي (عج) است. «ابوبكر» يكي از كنيه هاي امام رضا عليه السلام نيز هست. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 60)

ابوتراب

«ابوتراب كنيه ي مهدي موعود (عج) است. «ابوتراب» كنيه ي حضرت علي عليه السلام نيز هست. يكي از وجوه قرار دادن اين كنيه، آن است كه شايد مراد از «ابوتراب» صاحب خاك و مربّي زمين باشد. امام صادق عليه السلام در تفسير آيه ي شريفه ي:

«وَ اَشْرَقَتِ الْاَرضُ بِنُورِ رَبِّها (زمر/69)

: و زمين (در آن روز) به نور پروردگارش روشن مي شود».

فرمودند: «هنگامي كه قائم (عج) ما قيام كند، زمين به نور پروردگارش روشن مي شود، و بندگان از نور آفتاب مستغني مي شوند و ظلمت بر طرف مي گردد». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 60 - «تفسير نمونه»، ج 19، ص 545)

رجوع شود به واژه: ربّ الارض

ابوجعفر

«ابوجعفر» كنيه ي امام غائب (عج) است. (همان مدرك، ص 59)

ابوصالح

در كتاب «ذخيرة الالباب» ذكر شده كه حضرت قائم (عج) مكنّي به «ابوالقاسم» و «ابوصالح» است. «ابوصالح» كنيه ي معروف آن حضرت در ميان عربهاي بلدي و باديه نشين است و پيوسته در توسّلات و استغاثات خود آن جناب را به اين اسم مي خوانند و شعراء و ادباء در قصايد و مدايح خود ذكر مي كنند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 60)

رجوع شود به واژه: دعاء توسّل به قائم (عج)

ابوعبدالله

«ابوعبدالله» كنيه ي امام زمان (عج) است. «حذيفه» از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم نقل كرده كه فرمود:

«اگر نماند از دنيا مگر يك روز، هر آينه خداوند، مردي را كه اسم او، اسم من و خلق او، خلق من و كنيه ي جميع اجداد طاهرين خود است بيايد». (همان مدرك، ص 59)

ابومحمد

«ابومحمّد»، كنيه ي حضرت قائم (عج) است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 59)

احسان

«احسان»، از القاب حضرت قائم (عج) است. اين لقب در كتاب هدايه ذكر شده است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 61)

احمد

«احمد»، از اسماء امام قائم (عج) است. شيخ صدوق در «اكمال الدين و...» از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «مردي از فرزندان من در آخر الزّمان قيام مي كند... براي او دو اسم است: اسمي مخفي و اسمي ظاهر. امّا اسم مخفي او «احمد» است».

در «الغيبة» شيخ طوسي، از «حذيفه» روايت شده كه گفت: شنيدم از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم كه مهدي (عج) را ذكر كرد، پس فرمود: با او ميان ركن و مقام بيعت مي كنند، اسم او احمد و عبدالله و مهدي (عج) است. پس اينها نامهاي اوست». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 55)

اذن سامعه

يكي از لقبهاي حضرت حجّت (عج) «اُذُن سامعه» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 61)

اصل

«اصل»، از اسماء شريف ولي عصر (عج) است. حضرت مهدي (عج)، اصل هر علم و خير و بركت و فيض هستند و هيچ حقّي در دست احدي نيست، مگر آنكه ناگزير به آن حضرت منتهي شود، و نعمتي به احدي نمي رسد مگر به خاطر ايشان. و مرجع و پناهگاه بندگان در دنيا و برزخ و آخرت هستند و حضرت قائم (عج) مقصود اصلي از خلقت جميع عوالم مي باشند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 56)

امام زمان

يكي از القابي كه حضرت مهدي (عج) را با آن مي خوانند و بسيار هم شايع است، لقب «امام زمان (عج)» است. شايد اين لقب برگرفته از اين حديث معروف نبوي باشد كه:

«مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اَمامَ زَمانُهُ، ماتَ مَيْتَةً جاهليَّةَ («اصول الكافي»، ج 1، ص 375)

: كسي كه بميرد و امام زمان خويش را نشناخته باشد، مرگ او مانند مرگ افراد دوران جاهليّت است»

و شايد به اين دليل كه در اين دوره از زمان، هيچ امام حيّ و حاضر ديگري به جز حضرت مهدي (عج) فريادرس و اميد بي پناهان نيست، ايشان را با لقب «امام زمان» ندا مي كنند.

رجوع شود به واژه: مرگ جاهلي

امير الامره

يكي از القاب حضرت قائم (عج)، «امير الاَمَره» است. حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را نيز به همين لقب مي خوانند. امام صادق عليه السلام، بعد از ذكر پاره اي از فتنه ها و جنگها و آشوبها فرمود: «دجّال خروج مي كند و بسياري را گمراه مي سازد و در اين هنگام، «امير الاَمَره» و «قاتل الكَفَره» و «سلطان المأمول»، خروج مي كند». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 61)

اوقيدمو

از اسماء حضرت ولي عصر (عج)، «اوقيدمو» است. «ميرزا محمّد نيشابوري» در كتاب «ذخيرة الالباب»، معروف به «دوائر العلوم» ذكر كرده كه اسم آن حضرت در تورات به لغت تركوم، «اوقيدمو» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 58)

ايزدشناس

«ايزدشناس» و ايزدنشان»، دو نام حضرت ولي عصر (عج) در نزد «مجوس» است. شيخ بهايي، در «كشكول» فرموده كه «فارسيان» آن حضرت را به اين نام مي خوانند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 58)

ايزدنشان رجوع شود به واژه: ايزدشناس

ايدي

«اَيْدي» از القاب حضرت قائم (عج) است. ظاهراً مراد از «ايدي» كه جمع «يد» است، در اينجا، به معني نعمت باشد.

شيخ صدوق در «اكمال الدين» و ابن شهر آشوب در «مناقب»، از امام كاظم عليه السلام روايت كرده اند كه حضرت در تفسير آيه ي شريفه ي:

«وَ أسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً (لقمان/20)

: و (خداوند) نعمتهاي ظاهر و باطن خود را براي شما فراوان گردانيده است». فرمود: «نعمت ظاهر، امام ظاهر است و نعمت باطنه، امام غايب است و در مواضع بسياري از قرآن، نعمت به امام عيه السلام تفسير شده است (نجم الثاقب، باب دوّم، ص 61)».

ايستاده

«ايستاده»، از اسامي حضرت صاحب الزمان (عج) است. در كتاب «ذخيرة الالباب» ذكر شده كه، «ايستاده»، نام آن حضرت در كتاب «شاكموني» («شاكموني» از بزرگان كفّار هند به شمار مي رفته و به گمان آنان پيامبر آسماني بوده است) است.(نجم الثاقب، باب دوّم، ص 58)

السلطان المأمول

«السُّلْطان المأمول» (فرمانفرماي آرزو شده)، لقب حضرت مهدي (عج) است.

رجوع شود به واژه: امير الاَمَره

المصباح الشديد الضياء

«المصباح الشّديد الضّياء»، يعني چراغي كه نور فراوان دارد و لقب صاحب الأمر (عج) است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 119)

رجوع شود به واژه: بقيّة الانبياء

انطاكيه

«انطاكيه» يكي از قديمي ترين شهرهاي شام بود كه به گفته برخي، در سيصد سال قبل از مسيح عليه السلام بنا گرديد. اين شهر در روزگار قديم از حيث ثروت، علم و تجارت، يكي از سه شهر بزرگ كشور روم محسوب مي شد. [1] .

شهر «انطاكيه» تا «حلب» كمتر از يكصد كيلومتر و تا «اسكندريه» حدود شصت كيلومتر فاصله دارد. در زمان خليفه دوم به دست ابوعبيده جراح فتح شد و از دست روميان در آمد. مردم مسيحي آن، به پرداخت جزيه تن در دادند و بر آيين خود باقي ماندند.

بعد از جنگ جهاني اوّل، اين شهر به تصرف فرانسويان در آمد، و چون فرانسويان خواستند شام را رها كنند، آن را به تركيه دادند تا در آشوب هاي احتمالي، گزندي به مسيحيان نرسد.

«انطاكيه» براي مسيحيان مانند «مدينه» براي مسلمانان است، آنجا پس از «بيت المقدس» به عنوان دوّمين شهر مذهبي مسيحيان به حساب مي آيد؛ چرا كه حضرت مسيح دعوت خود را از بيت المقدس آغاز نمود و بعداً گروهي از ايمان آورندگان به او، به انطاكيه هجرت كردند. «پولس» و «برنابا» بدان شهر رفتند و مردم را به اين آيين فرا خواندند و از آنجا دين مسيح عليه السلام گسترش يافت.

به همين جهت در قرآن مجيد از اين شهر، بخصوص سخن به ميان آمده است.

شايد ذكر «انطاكيه» در روايات مهدويّت، وجود رابطه تنگاتنگ بين حضرت مهدي عليه السلام و مسيح عليه السلام است.

در روايات مربوط به حضرت مهدي عليه السلام، از آن محل به عنوان سرزميني ياد شده

است كه حضرت مهدي عليه السلام پس از ظهور، از غاري در آن سرزمين تورات و انجيل را بيرون مي آورد و با يهود و نصارا با آن استدلال مي كند.

پيامبر گرامي اسلام فرمود: «تورات و انجيل را از سرزميني كه انطاكيه ناميده مي شود، بيرون مي آورد». [2] .

و به وسيله آن كتاب ها با مسيحيان و يهوديان به استدلال مي پردازد و سرانجام بسياري از آنها اسلام مي آورند. [3] .

در احاديث اسلامي آمده است كه «حضرت مهدي (عج)»، نخست به «انطاكيه» مي رود، و از غاري در آنجا، تورات موسي)(نسخه ي اصلي)، را بيرون مي آورد... عصاي موسي عليه السلام و انگشتري سليمان نيز در آن غار است». (كتاب الغيبة ، ص 390)

آنچه در مآخذ، درباره ي انطاكيه آمده است، با موضوع ياد شده، مناسبت دارد: «...انطاكيه ي كنوني (انطاكيه، در جنوب تركيه، بر رود اورونتس، نهر العاصي، 22 كيلومتري ساحل مديترانه قرار دارد)، فقط قسمت كوچكي از انطاكيه ي قديم را اشغال كرده است. از شهر قديم، باروها، آباره، تئاتر و قلعه اي باقي است. در كاوشهايي كه در آنجا و در اطرافش به عمل آمده، موزائيكهاي عالي، از شش قرن اوّل ميلادي، به دست آمده است.

جام بزرگ انطاكي، كه در 1910 به دست آمده، به زعم بعضي، همان جام مقدّس است». («خورشيد مغرب»، پاورقي ص 295)

پي نوشت ها:

[1] ر.ك:معجم البلدان،ج1،ص182؛ص266.

[2] علل الشرايع، ج 1، ص161؛ بحار الانوار، ج 51، ص 25؛ ج 52، ص350. همچنين ر.ك: الجامع لمعمر بن راشد، ج11، ص 372.

[3] ر.ك: الغيبة، ص 237، ح 26.

اقامتگاه قائم در غيبت كبري

از روايات معصومين عليهم السلام استفاده مي شود كه امام قائم (عج) هم اقامتگاه مخصوص و هم همسر

و هم فرزند دارد.

در مورد اقامتگاه آن حضرت و فرزندان و بستگان و ياران مخصوص، چندين مكان مانند: مدينه، دشت حجاز، كوه رضوي، كرعه، خرابات، سرزمين هاي دور دست، جزيره ي خضراء و... گفته شده است. همچنين آن حضرت همه ساله در مراسم حج شركت مي كند. («بحارالانوار»، ج 52، ص 151)

امام هادي عليه السلام در باره ي اقامتگاه قائم (عج) فرمود: «حضرت مهدي (عج) و فرزندانش در جزيزه هايي بسيار بزرگ و پهناور در دريا زندگي مي كند و عدد شيعيان آنجا بسيار زياد است». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 58)

آنگونه كه از داستان مفصّل و معروف «انباري» بر مي آيد، «جزاير مباركه» از اقامتگاههاي قائم (عج) است. اين جزاير شامل پنج جزيره به نامهاي: مباركه، زاهره، صافيه، ظلوم و عناطيس است كه همگي مسلمان و شيعه هستند، و بر آنها پنج نفر از فرزندان حضرت صاحب الزّمان (عج)، حكومت مي كنند كه نامهاي آنها طاهر، قاسم، ابراهيم، عبدالرحمن و هاشم است. (خلاصه ي داستان انبار در كتاب «اثباة الهداة»، ج 3، ص 579، نقل شده است)

«بَلَد مهدي»، يكي ديگر از اماكن سكونت حضرت ولي عصر (عج) است. «بَلَد مهدي» شهري نيكو و محكم است، كه آن را مهدي فاطمي بنا كرده و براي آن قلعه اي قرار داده است. («العبقري الحسان»، ج 1، بساط 3، ص 58)

در آخرين مطلب از باب هفتم كتاب «نجم الثاقب»، اينگونه آمده است:

«مسكن آن جناب (حضرت قائم (عج)) در جزيره ي خضراء است، در بحرابيض، از جزاير خالدات مغربيّه، معروف به خرابات، بركوهي كه در دو فرسخي اين بلده ي مباركه است و ساير جزاير مثل علقميّه و

ناعمه ي مباركه و صالحيّه و بيضاويّه و نوريّه كه حاكمند در آنها امراي آن جناب كه از فرزندان اويند:

وَ اِذا ارَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكَاً كَبيراً. (انسان/20)

: (و چون آن جايگاه نيكو را مشاهده كني عالمي پُر نعمت و كشوري بي نهايت بزرگ خواهي يافت.)

از بررسي مجموع احاديث استفاده مي شود كه حضرت مهدي (عج) اقامتگاه و فرزندان بسياري دارند كه همه از اولياء و صُلَحا و شرفا هستند، امّا سِمَت امامت ندارند، كه امامت منحصر به دوازده معصوم است و جايگاه واقعي آن حضرت بر همگان پوشيده است.

رجوع شود به واژه: همسر قائم (عج)

ايام الله

«ايّام اللّه» به معناي روزهاي خدا است كه در قرآن دوبار مورد اشاره قرار گرفته است:

1. «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» [1] ؛ «در حقيقت، موسي را با آيات خود فرستاديم [و به او فرموديم] كه قوم خود را از تاريكي ها به سوي روشنايي بيرون آور، و روزهاي خدا را به آنان يادآوري كن كه قطعاً در اين [يادآوري]، براي هر شكيبايِ سپاسگزاري عبرت هاست».

2. «قُلْ لِلَّذينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْمًا بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» [2] ؛«به كساني كه ايمان آورده اند، بگو تا از كساني كه به روزهاي [پيروزيِ] خدا اميد ندارند در گذرند، تا [خدا هر] گروهي را به [سبب] آنچه مرتكب مي شده اند به مجازات رساند.».

خداوند در آيه نخست به يكي از مأموريت هاي بزرگ حضرت موسي عليه السلام اشاره كرده، مي فرمايد: «تو موظفي كه ايّام الهي و روزهاي خدا را به ياد قوم خود بياوري».

مسلماً همه روزها،

ايام الهي است؛ همان گونه كه همه مكان ها متعلق به خدا است. اگر نقطه خاصي به نام بَيْتُ اللّه (خانه خدا) ناميده شد، دليل بر ويژگي آن است. همچنين عنوان «اَيّام اللّه» مسلماً اشاره به روزهاي مخصوصي است كه امتياز و روشنايي و درخشش فوق العاده اي دارد. به همين جهت مفسران در تفسير آن احتمالات مختلفي داده اند:

برخي گفته اند: اشاره به روزهاي پيروزي پيامبران پيشين و امت هاي راستين آنان و روزهايي است كه انواع نعمت هاي الهي براثر شايستگي هاشامل حال آنها است.

عده اي گفته اند: اشاره به روزهايي است كه خداوند اقوام سركش را به زنجير عذاب مي كشيد و طاغوت ها را با يك فرمان درو مي كرد!

گروهي نيز اشاره به هر دو قسمت داشته اند؛ اما اصولاً نمي توان اين تعبير گويا و رسا را محدود ساخت! «ايّام اللّه»، تمام روزهايي است كه داراي عظمتي در تاريخ زندگي بشر است. هر روز - كه يكي از فرمان هاي خدا در آن چنان درخشيده كه بقيه امور را تحت الشعاع خود قرار داده - از ايّام اللّه است.

هر روز كه فصل تازه اي در زندگي انسان ها گشوده و درس عبرتي به آنها داده شده است و ظهور و قيام پيامبري در آن بوده و يا طاغوت و فرعون گردن كشي در آن به قعر دره نيستي فرستاده شده و خلاصه هر روز كه حق و عدالتي بر پا شده و ظلم و بدعتي خاموش گشته است؛ همه آنها از ايّام اللّه است. [3] .

در رواياتي كه از ائمه معصومين عليهم السلام به ما رسيده «اَيّام اللّه» به روزهاي گوناگوني تفسير شده است: امام باقرعليه السلام فرموده است:

«اَيَّامُ اللّهِ ثَلاثَةٌ يَوْمُ يَقُومُ القائِمُ وَيَوْمُ الكَرَّةِ وَيَوْمُ الْقِيامَةِ» [4] ؛ «ايّام اللّه سه

روز است؛ روزي كه حضرت قائم عليه السلام قيام خواهد كرد و روز بازگشت برخي از مردگان و روز رستاخيز».

البته در پاره اي از روايات به جاي «يَومُ الكَرَّةِ»، «يَومُ المَوْتِ» آمده است. [5] روشن است كه اين گونه احاديث هرگز دليل بر انحصار نيست؛ بلكه بيان قسمتي از مصداق هاي روشن است.

پي نوشت ها:

[1] ابراهيم (14)، آيه 5.

[2] جاثيه (45)، آيه 14.

[3] تفسير نمونه، ج 10، ص 272 - 271.

[4] الخصال، ص 108، ح 75؛ معاني الاخبار، ص 365، ح 1.

[5] بحارالانوار، ج 13، ص 12.

جمعه

«جمعه» روز پاياني هفته، مورد احترام مسلمانان و يكي از اعياد مهم آنان است. به عقيده برخي جمعه از آن رو «جمعه» ناميده شده كه در آن جهت نماز اجتماع مي كنند. [1] .

اهميت شب و روز جمعه در احاديث بسياري بيان شده و اعمال و ادعيه فراواني براي آن مقرر گشته است. از مهم ترين اعمال مؤمنان در روز جمعه توجه به حضرت مهدي عليه السلام و انتظار فرج آن بزرگوار است. در اين روز زيارت آن حضرت و دعا براي تعجيل فرج او مستحب است؛ زيرا طبق برخي از روايات و زيارات، اميد ظهور آن حضرت در روز جمعه بيش از ساير روزها است. [2] .

امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده است: «...وَيَخرُجُ قائِمُنا اَهْلَ البيْتِ يَوْمَ الجُمُعَةِ...» [3] ؛ «... و خروج مي كند قائم ما اهل بيت در روز جمعه».

همچنين در رواياتي آمده است: «وَكانَ اليَوْمُ الَّذِي نَصَبَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله اَمِيرَالمُؤمِنينَ عليه السلام بِغَدِيرِ خُمِّ يَوْمَ الجُمُعَةِ وَقِيامُ القائِمِ عليه السلام يَكُونُ فِي يَوْمِ الجُمُعَةِ وَتَقُومُ القِيامَةُ فِي يَومِ الجُمُعَةِ...» [4] ؛ «روزي

كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، حضرت علي عليه السلام را در غدير خم نصب فرمود، جمعه بود و روز قيام قائم عليه السلام جمعه خواهد بود و روز بر پايي رستاخيز جمعه خواهد بود».

البته بين اين سه رخداد عظيم، وجوه مشترك فراواني وجود دارد. از ويژگي هاي ديگر اين روز با عظمت، آن است كه حضرت مهدي عليه السلام در آن روز شريف پاي به عرصه گيتي نهاده چشم به جهان گشود. [5] .

پي نوشت ها:

[1] راغب اصفهاني، مفردات.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 99، ص 215.

[3] شيخ صدوق، الخصال، ص 394، ح 101.

[4] شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 422، م 1241.

[5] كتاب الغيبة، ص 393؛ كمال الدين و تمام النعمة، ح 2، ص 432، ح 13 و12.

اوقات مخصوص قائم

در باب يازدهم كتاب «نجم الثاقب» به توضيح درباره ي اوقات مخصوص قائم (عج) پرداخته شده است. در اينجا تنها عناوين اين اوقات ذكر مي شود:

شب قدر، روز جمعه، روز عاشورا، از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن در هر روز، عصر دوشنبه، عصر پنجشنبه، شب و روز نيمه شعبان و روز نوروز.

ابن خلدون

هيچ كس از سنّي و شيعه، منكر اين نيست كه موضوع حضرت مهدي (عج) موضوعي است كه پيامبر از آن خبر داده و اوست كه پرچم اسلام را در روي كره ي زمين افراشته مي كند و عدالت، سرتاسر جهان را فرا مي گيرد.

تنها «ابن خلدون» («ابوزيد عبدالرحمن بن محمّد» معروف به «ابن خلدون» از بزرگان و حكما و مورّخان معروف (متولد 732 ه_.ق در تونس و متوّفي 806 يا 808 ه_.ق) است. كتاب تاريخ او موسوم به كتاب «العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر» معروف است. (فرهنگ فارسي معين، ج 5، ص 83)) است كه در مقدّمه ي تاريخ خود، احاديث مربوط به امام زمان (عج) را با حديث بي اساس و مجعولي كه مي گويد:

«لامَهْدي اِلاّ عيسي بْنِ مَرْيَم: مهدي جز حضرت عيسي بن مريم نيست».

مورد ايراد قرار مي دهد.

چون در عصر «ابن خلدون» نظر به شرايط خاصّي كه در جهان اسلام پيش آمده و تب مهدي پرستي بالا گرفته بود، افراد فرصت طلب براي پيشبرد اهداف خود از عنوان مهدي موعود استفاده مي كردند. لذا «ابن خلدون» به خاطر سوء استفاده از اين حقيقت، به خود عقيده نيز، بي اعتقاد شده و در صحّت احاديث شبهه كرده است.

او فصلي از كتاب

خود، بالغ بر 20 صفحه را به بحث درباره ي مهدويّت و انتظار مردم درباره ي منجي موعود، اختصاص داده است. وي به نقل و نقد احاديث سي و شش گانه اي كه بزرگان علم و حديث آنها را درباره ي ظهور حضرت مهدي (عج) يادآور شده اند، پرداخته است. البتّه او به شهرت اين احاديث اعتراف كرده است و انگيزه ي مخالفت او، با اين احاديث تعصّبهاي خاصّ مذهبي و پاره اي از مصلحت انديشيهاي بي دليل است.

برخي گفته اند؛ تحليل سياسي از مقدّمه ي او گوياي اين است كه انكار او جنبه ي سياسي دارد، زيرا در برابر فاطميين كه ادّعاي مهدويّت كرده بودند، او هم انكار مهدويّت نموده است. امّا بزرگان، پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را ردّ كرده اند. بخصوص «ابن عبدالمؤمن» كه كتاب ويژه اي نوشته و سي سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته است. («آخرين اميد»، ص 198، 203 و 229 - زندگاني 14 معصوم (ع)، ص 175)

رجوع شود به واژه: احمد امين مصري

ب

برخاستن هنگام شنيدن لقب قائم

يكي از وظايف عاشقان و شيفتگان حضرت ولي عصرعليه السلام ، آن است كه چون به ياد او مي افتند و يا نام آن حضرت را مي شنوند، نسبت به ايشان اظهار ارادت نموده، قيام كنند و از جاي خود به پا خيزند.

از امام صادق عليه السلام سؤال شد: چرا به هنگام شنيدن نام «قائم» بايد برخيزيم؟ فرمود: «براي آن حضرت غيبت طولاني اي هست و اين لقب يادآور دولت حقه آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت او است. لذا آن حضرت از شدّت محبت و مرحمتي كه به دوستانش دارد به هر كس كه

حضرتش را با اين لقب ياد كند، نگاه محبت آميز مي كند. از تجليل و تعظيم آن حضرت است كه هر بنده خاضعي در مقابل صاحب عصر خود - هنگامي كه مولاي بزرگوارش به سوي او بنگرد - از جاي برخيزد. پس بايد برخيزد و تعجيل در امر فرج مولايش را از خداوند مسألت نمايد». [1] .

علاوه بر حكمت ذكر شده، حكمت اجتماعي و عمل گرايانه آن نيز نبايد مورد غفلت قرار گيرد. آمادگي افراد در هر آن، براي «قيام» و مبارزه و جهاد در راه تحكيم عدالت جهاني و حفظ حقوق انسان ها، اهميتي بسزا دارد. شيعه منتظر - بلكه هر مسلمان - در عصر غيبت، بايد همواره داراي چنين هدفي باشد و در راه تحقّق آن به طرق گوناگون بكوشد و تا آنجا اين آمادگي را داشته باشد و ابراز دارد كه هرگاه نام پيشواي قيام (قائم) ذكر مي شود، به پا خيزد و آمادگي همه جانبه خويش را نشان دهد. همچنين اين آمادگي را هميشه به خود و ديگران تلقين و در خود و ديگران تحكيم كند. [2] .

پي نوشت ها:

[1] منتخب الاثر، ص 640، ح 4.

[2] حكيمي، محمدرضا، خورشيد مغرب، ص 264 و263.

بيعت با حضرت مهدي

اولين اقدام حضرت مهدي عليه السلام در ابتداي ظهور گرفتن بيعت از ياران خود است. «بيعت» واژه عربي از ريشه (ب ي ع) به معناي خريد و فروش و ايجاب و قبول بيع و در اصطلاح بر هم زدن كف دست راست از طرفين به نشانه ختم معامله و تسليم است و نيز به هر عمل و رفتاري اطلاق مي شود كه شخص به وسيله آن فرمانبرداري خود را از شخص

ديگر و سرسپردگي در برابر امر و سلطه او نشان دهد.

شايد اطلاق كلمه «بيعت» به اين معنا، از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف، تعهّدي همچون دو معامله گر در برابر ديگري مي كردند؛ بيعت كننده حاضر مي شود تا پاي جان و مال و فرزند در راه اطاعتِ او بايستد و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مي گيرد.

قرائن نشان مي دهد كه بيعت از نوآوري هاي مسلمين نيست؛ بلكه سنتي بوده كه قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشت و به همين دليل در آغاز اسلام - كه طائفه «اوس» و «خزرج» درموقع حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در عقبه بيعت كردند - برخورد آنها با مسأله بيعت، برخورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن نيز پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در فرصت هاي مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله بيعت زنان را نيز مي پذيرفت، اما نه از طريق دست دادن؛ بلكه دستور مي داد ظرف بزرگي از آب حاضر كنند. سپس آن حضرت دست خود را در يك طرف ظرف فرو مي برد و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.

گفتني است در مورد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام - كه از سوي خدا نصب مي شوند - نيازي به بيعت نيست؛ يعني، اطاعت پيامبرصلي الله عليه وآله و امام معصوم عليه السلام منصوب از سوي او، واجب است؛ خواه بر كساني كه بيعت كرده يا نكرده باشند.

و به تعبير ديگر لازمه مقام نبوّت و امامت، وجوب اطاعت است؛ همان گونه كه قرآن مي فرمايد: «يَا اَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَاَطِيعُوا

الرَّسُولَ وَأُولِي الاَمْرِ مِنْكُمْ». [1] اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.

حال اين پرسش پيش مي آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبرصلي الله عليه وآله از ياران خود يا تازه مسلمانان، بيعت گرفت كه دو نمونه آن (بيعت رضوان و بيعت با اهل مكه) در قرآن صريحاً آمده است. [2] .

پاسخ اينكه بدون شك اين بيعت ها يك نوع تأكيد بر وفاداري بوده كه در مواقع خاصي انجام مي گرفته است؛ مخصوصاً براي مقابله با بحران ها و حوادث سخت از آن استفاده مي شده است تا در سايه آن روح تازه اي در كالبد افراد دميده شود. البته همين امر در بيعت با حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود كه جنبه تأكيد بر وفاداري دارد. يكي از كارهاي نخست حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور بيعت با ياران خود است. اين بيعت در مسجد الحرام و بين ركن و مقام صورت مي گيرد. [3] همچنين در روايات فراواني نقل شده كه اولين بيعت كننده با حضرت مهدي عليه السلام، جبرئيل آن فرشته مقرب الهي است.

امام باقرعليه السلام در ضمن روايتي مي فرمايد: «... پس نخستين كسي كه با او بيعت كند، جبرئيل است. سپس آن 313 نفر [بيعت مي كنند]...». [4] پس از اين بيعت ويژه، حضرت مهدي عليه السلام با ديگر ياران خود بيعت خواهد نمود.

پي نوشت ها:

[1] نساء (4)، آيه 59.

[2] ر.ك: سوره فتح (48)، آيه 10 و 18.

[3] كتاب الغيبة، 476، ح 502.

[4] الغيبة، ص 314؛ روضةالواعظين، ص 290؛ ر.ك: الفتن، ص 183.

بيعت نامه حضرت مهدي

در روايتي از اميرالمؤمنين علي عليه السلام مفاد بيعت نامه مردم و حضرت مهدي عليه

السلام اين گونه مورد اشاره قرار گرفته است: «... با او بيعت مي كنند كه هرگز دزدي نكنند. مرتكب فحشا نشوند. مسلماني را دشنام ندهند. خون كسي را به ناحق نريزند. به آبروي كسي لطمه نزنند. به خانه كسي هجوم نبرند. كسي را به ناحق نزنند. طلا، نقره، گندم و جو ذخيره نكنند. مال يتيم نخورند. در مورد چيزي كه يقين ندارند، گواهي ندهند.

مسجدي را خراب نكنند. مشروب نخورند. حرير و خز نپوشند. در برابر سيم و زر سر فرود نياورند. راه را بر كسي نبندند. راه را ناامن نكنند. گرد هم جنس بازي نگردند. خوراكي را از گندم و جو انبار نكنند. به كم قناعت كنند. طرفدار پاكي باشند و از پليدي گريزان باشند. به نيكي فرمان دهند و از زشتي ها باز دارند. جامه هاي خشن بپوشند. خاك را متكاي خود سازند. در راه خدا حق جهاد را ادا كنند و...».

او نيز در حق خود تعهد مي كند كه:

«از راه آنان برود، جامه اي مثل جامه آنها بپوشد. مركبي همانند مركب آنان سوار شود و آن چنان كه آنها خواهند، باشد... با كم راضي و قانع شود. زمين را به ياري خدا پر از عدالت كند، آن چنان كه پر از ستم شده است. خدا را آن چنان كه شايسته است بپرستد. براي خود دربان و نگاهبان اختيار نكند». [1] .

پي نوشت ها:

[1] منتخب الاثر، ص 469.

بارانهاي پياپي

يكي از پديده هايي كه در سال ظهور اتفاق مي افتد و در شمار نشانه هاي ظهور از آن ياد شده است، باران هاي پياپي است كه تا آن روز مانند آن ديده نشده است.

اين باران ها زمينه آبادي و سرسبزي زمين را فراهم مي كند و به بهبود وضع زمين منجر

مي شود؛ چنان كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«اِنّ قُدّامَ القائِمِ عليه السلام لَسَنَةٌ غَيْداقَةٌ يَفْسُدُ فِيها الثَّمَرُ فِي النَّخْلِ فَلا تَشُكُّوا فِي ذلكَ» [1] ؛ «در آستانه [قيام] قائم عليه السلام سالي پرباران خواهد بود كه در اثر آن، خرما بر روي نخل مي پوسد. پس در اين ترديدي به خود راه ندهيد».

بارش اين مقدار باران پياپي، كم سابقه و يا بي سابقه است. البته احتمال ديگري نيز وجود دارد كه اين باران ها، هم زمان و در همه جاي زمين ببارد، در اين صورت، مي تواند جنبه اعجاز داشته باشد.

امام صادق عليه السلام نيز فرمود: «اِذا آنَ قِيامُ القائِمِ مَطَرَ النَّاسَ جَمادِي الآخِرةِ وَعَشْرَةَ اَيّامٍ مِنْ رَجَبَ مَطَراً لَم يَرَ الخَلايِقُ مِثلَهُ...» [2] ؛ «وقتي كه زمان قيام قائم عليه السلام فرا رسد، بر مردم باران فرو خواهد ريخت؛ در ماه جمادي الثاني و ده روز رجب؛ باراني كه مانندش ديده نشده است.»

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 449؛ كشف الغمة، ج 2، ص 461.

[2] الارشاد،ج 2، ص 381؛ روضة الواعظين، ج 2، ص 264؛ كشف الغمة، ج2، ص 463.

بيوح

در حديثي از امام رضا عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «پيش از اين امر (قيام حضرت مهدي (عج)) كشتار «بيوح» روي خواهد داد».

راوي گويد، پرسيدم: «بيوح چيست؟»

حضرت فرمود: «جنگ پيوسته ي بدون قطع شدن است («بحارالانوار»، ج 52، ص 182)».

بزوفري

«ابو عبدالله، حسن بن علي بن سفيان بزوفري»، از كساني است كه معلوماتش را مستقيماً يا با واسطه ي نوّاب خاص از خود حضرت قائم (عج) فراگرفته، و از نائبان و وكلاء خاصّ آن حضرت به شمار مي رفته است. («آخرين اميد»، ص 119)

بلالي

«ابو طاهر، محمّد بن علي بن بلال» معروف به «بلالي» از وكلاء امام زمان (عج) در دوران غيبت صغري است. وي را از جمله كساني دانسته اند كه شيعيان اماميّه به عنوان راوي احاديث شهرت دارد و علاوه بر آن در زمره ي وكلاي اصلي بغداد بود و با امام دهم و يازدهم روابط نزديكي داشت.

بلالي، نيابت «محمّد بن عثمان» را انكار كرد و مدّعي شد كه خود، وكيل امام غائب (عج) است، او وجوهات امام را در نزد خود نگاهداشت و از ارائه آن به «محمّد بن عثمان» سرباز زد ادّعاي او موجب انشعابي جدّي در ميان اماميّه شد، زيرا عدّه اي از اماميّه همچون برادرش «ابوطيّب» و ابن حِرزْ» ادّعاي او را پذيرفته و از او پيروي مي كردند. اين انشعاب پس از اندك زماني از بين رفت.

بكمينابدو

در كتب مهدويّت آمده است كه «بكمينابدو» يكي از شاهدان حضرت قائم (عج) در هنگام خروج خواهد بود. و او از اصحاب كهف است. («نجم الثاقب»، ص 158)

رجوع شود به واژه: تمنيحا

بني اسرائيل

«بني اسرائيل» (اسراء)، هفدهمين سوره ي قرآن كريم است كه 111 آيه، 1533 كلمه و 6460 حرف دارد. («دانستنيهاي قرآن»، ص 195)

درباره ي فضيلت قرائت سوره بني اسرائيل، امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس در هر شب جمعه، سوره ي بني اسرائيل را بخواند نمي ميرد تا به خدمت امام قائم (عج) برسد و از اصحاب آن حضرت باشد». («تفسير برهان»، ج 2، ص 389) (لازم به توضيح نيست كه قرائت همراه با درك معاني و مضامين و انجام اعمال نيك و خدا جويانه مثمرثمر واقع مي شود نه قرائت خشك و بي روح)

بوداي پنجم رجوع شود به واژه: بوداييان و انتظار

بقية الله

واژه «بقيه»؛ يعني، باز مانده و پاينده و آنچه از چيزي باقي گذاشته شود و آن مصدري است كه به جاي اسم فاعل يا اسم مفعول به كار مي رود.

تركيب «بَقيّةُاللّه» در قرآن مجيد و روايات خاندان عصمت عليهم السلام آمده است. در قرآن فقط يك بار در داستان حضرت شعيب آمده است كه پس از آنكه قوم خود را از كم فروشي نهي مي كند، چنين فرمايد: «بَقيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ» [1] ؛ يعني، آنچه را كه خداوند [در ازاي چشم پوشي از منافع نامشروع دنيوي] برايتان باقي مي گذارد، براي شما بهتر است.

در اين آيه هر چند مخاطب قوم شعيب هستند و منظور از «بَقيَّةُاللّه» سود و سرمايه حلال و يا پاداش الهي است؛ ولي هر موجود نافع كه از طرف خداوند براي بشر باقي مانده و مايه خير و سعادت او گردد، «بقيّةاللّه» محسوب مي شود.

تمام پيامبران الهي و پيشوايان بزرگ «بَقيّةُاللّه»اند. تمام رهبران راستين كه پس از مبارزه با يك دشمن

سرسخت براي يك قوم و ملت باقي مي ماند، از اين نظر «بقيّةاللّه»اند...

از آنجا كه مهدي موعودعليه السلام آخرين پيشوا و بزرگ ترين رهبر انقلابي پس از قيام پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله است، يكي از روشن ترين مصاديق «بَقيَّةُاللّه» مي باشد و از ديگران به اين لقب شايسته تر است؛ بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان عليهم السلام است.

در روايات و ادعيه و زيارات متعددي، ائمه اطهارعليهم السلام به عنوان «بقيةاللّه» توصيف شده اند كه براي نمونه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1 . يك بار به دستور هشام بن عبدالملك امام باقرعليه السلام را به شام بردند، موقع مراجعت به مدينه هشام فرمان داد بازارها را بر روي آن حضرت و همراهانش ببندند و از خوراك و آشاميدني محروم باشند. چون به شهر مدينه رسيدند، مردم درِ شهر را بر رويشان بستند و اصحاب آن حضرت از جهت كمبود آب و غذا به زحمت افتادند و به آن بزرگوار شكايت بردند. امام باقرعليه السلام به بالاي كوهي كه مشرِف به شهر بود رفت و با صداي بلند فرمود: «اي اهل شهري كه مردمانش ستم گرند! به خداوند سوگند من بقيةاللّه هستم. خداوند فرمود: بقيةاللّه برايتان بهتر است اگر ايمان داريد». [2] .

2 . در «زيارت جامعه كبيره» آمده است: «اَلسَّلامُ عَلَي الاَئِمَةِ... وَ بَقيَّةِ اللَّهِ...»؛ «سلام بر امامان كه... بقيةاللّه هستند». [3] .

3 . در دعاي ندبه مي خوانيم: «أيْنَ بَقِيَّةُاللَّهِ الَتي لاتَخْلُو مِنَ العِتْرَةِ الهادِيَةِ...»؛ «كجاست آن بقيةاللّه كه از عترت هدايتگر بيرون نيست». [4] .

4 . در حديثي آمده است: مردي از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا بر امام قائم عليه السلام مي توان با عنوان «اميرمؤمنان» سلام كرد؟ فرمود:

«لا ذاكَ اِسْمٌ سَمَّي اللّهُ بِهِ اَميرَالمؤمِنينَ لَمْ يُسَمَّ بِهِ اَحَدٌ قَبْلَهُ وَلا يَتَسَمَّي بِهِ بَعْدَهُ اِلاّ كافِرٌ قُلتُ جُعِلْتُ فِداكَ كَيْفَ يُسَلِّمُ عَليهِ؟ قالَ: يَقُولُونَ السَّلامُ عَلَيكَ يا بَقيَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأ بَقيَّتُ اللهِ خَيرٌ لَكُم اِنْ كنتُم مُؤمنين»؛ «خير، خداوند اين نام را به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اختصاص داده است. پيش از او كسي اين نام بر خود ننهاده و پس از او نيز - مگركافر - اين نام به خود نبندد. راوي گويد: پرسيدم: فدايت گردم پس چگونه بر او سلام كنند؟ فرمود: مي گويند: سلام بر تو اي بقيةاللّه». [5] .

5 . و از امام باقرعليه السلام روايت است كه فرمود: «نخستين سخن حضرت مهدي عليه السلام بعد از ظهور اين آيه است كه مي خواند: بقيةاللّه برايتان بهتر است اگر ايمان داريد. آن گاه مي فرمايد: منم بقيةاللّه و حجّت و خليفه او در ميان شما. در آن زمان هر كس بر آن جناب سلام كند، مي گويد: السَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةَاللّهِ فِي اَرْضِهِ». [6] .

6 . در روايت است وقتي احمدبن اسحاق بن سعد اشعري محضر امام عسكري عليه السلام شرفياب شد، درباره جانشين آن حضرت سؤال كرد؛ حضرتش كودكي خردسال همچون قرص ماه به او نشان داد. احمدبن اسحاق پرسيد: آيا نشانه اي هست تا قلبم اطمينان يابد؟ آن كودك زبان گشود و با زبان عربي فصيح چنين فرمود: «اَنَا بَقِيَّةُ اللّهِ فِي اَرْضِهِ وَالمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ فَلا تَطْلُبْ اَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا اَحْمَدَبنَ اِسْحاقَ» [7] ؛ «من بقيةالله بر روي زمين هستم و من منتقم از دشمنان اويم. اي احمدبن اسحاق! بعداز ديدن اثري طلب نكن».

پي نوشت ها:

[1] هود(11)، آيه 86.

[2] الكافي، ج 1،

ص 471، ح 5.

[3] شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 609.

[4] سيد بن طاووس، الاقبال، ص 297.

[5] الكافي، ج 1، ص 411، ح 2؛ تفسير فرات كوفي، ص 249 و193؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 276.

[6] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 330، ح 16.

[7] همان، ج 2، ص 384، ح 1.

باسط

«باسط» از القاب حضرت ولي عصر (عج) است. «باسط» يعني فراخ كننده و گستراننده.

فيض آن حضرت، چنانچه خود ايشان فرمودند، مانند آفتاب به همه جا رسيده و هر موجودي از آن بهره ديده و در ايّام حضور و ظهور، عدلش چنان منبسط و عام شود كه گرگ و گوسفند با هم چرا كنند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

بئرمعطله

از القاب حضرت مهدي (عج)، «بئرمعطّله» است. علي بن ابراهيم در تفسير خود، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه ي:

«... وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيْدٍ (حج/45)

: و چه بسيار چاه پر آب كه بي صاحب ماند، و چه بسيار قصرهاي محكم و مرتفع».

فرمود: «كه اين مَثَلي جاري براي آل محمّد عليه السلام است. «بئرمعطّله» چاهي را گويند كه از آن، آب كشيده نمي شود و همچنين آن امامي كه غايب شده است».

پس، از او تا وقت ظهور، علمي اقتباس نمي شود. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 62)

برهان الله

از اسماء شريفه ي حضرت مهدي (عج)، «برهان الله» است. اين نام در كتاب «انكليون» آمده است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

بقية الانبياء

از القاب حضرت مهدي (عج)، «بقية الانبياء» است.

حكيمه خاتون مي گويد: «مولد قائم (عج) شب نيمه ي شعبان بود. آن حضرت را به نزد برادرم، حسن بن علي عليه السلام آوردم. ايشان دستي بر روي فرزندش كشيد و فرمود: «سخن بگو! اي «حجة الله» و «بقيّة الانبياء» و «نور الاصفياء» و «غوث الفقراء» و «خاتم الاوصياء» و «نورالاتقياء» و «صاحب كُرَة البيضاء» و «المصباح الشديد الضياء» و «خليفة الاتقياء» و «نورالاوصياء» و... («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 64)»

بقية الله

«بقيّة الله» از نامهاي حضرت مهدي (عج) است. مردي خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد كه آيا هنگام سلام به حضرت قائم (عج) به ايشان «يا اميرالمؤمنين» بگوئيم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «نه اين اسمي است كه خداوند با آن، حضرت علي عليه السلام را ناميده و قبل و بعد از او احدي به اين نام ناميده نمي شود مگر آنكه كافر باشد.»

آن شخص كفت: «پس چگونه به آن حضرت سلام كنيم؟»

امام صادق عليه السلام در جواب فرمود: «بگوئيد

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةُ اللهُ»

آنگاه آن حضرت آيه ي:

«بَقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنين (هود/86)

: آنچه خدا براي شما باقي مي گذارد بهتر است، اگر واقعاً به خدا ايمان داريد» را قرائت فرمود». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 61)

«بقيّة الله خيراً لكم» كه گفته خداي

توئي توئي، به تو اي نازنين امام، سلام

بلداالامين

از القاب حضرت مهدي (عج)، «بَلَدُاالاَمين» است. «بَلَدُالاَمين» يعني قلعه ي محكم خداوند كه كسي نمي تواند بر آن تسلّط پيدا كند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

بَلَدِ مهدي رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

بنده يزدان

«بنده ي يزدان»، يكي از نامهاي شريف حضرت ولي عصر (عج) است. اين نام در كتاب «ايستاع» آمده است. (همان مدرك)

بهرام

«بهرام»، از اسماء شريف حضرت مهدي (عج)، در كتاب «مجوس» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

بيت الحمد

«بيت» در لغت به معناي خانه و «حمد» به معناي ستايش و ثنا است. اين واژه در برخي روايات مهدويّت به كار رفته و از آن به عنوان جايگاهي مربوط به حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است.

مفضل گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام فرمود: «اِنَّ لِصَاحِبِ هَذا الاَمْرِ بَيتاً يُقَالُ لَهُ بَيْتُ الحَمْدِ فِيهِ سِراجٌ يَزهَرُ مُنذُ وُلِدَ اِلَي يَوْمَ يَقُومُ بِالسَّيفِ لا يُطْفَأ» [1] ؛ «همانا صاحب اين امر را خانه اي است كه بدان «بيت الحمد» گويند. در آن چراغي است كه روشني مي بخشد و از آن هنگام كه صاحب الامر زاده شده تا روزي كه با شمشير قيام كند، خاموش نخواهد شد».

اگرچه به روشني جايگاه اين خانه و چگونگي روشنايي بخشي چراغ آن، بيان نشده است؛ ولي احتمال مي رود مقصود يك معناي كنايي باشد كه با ولادت آخرين حجّت الهي، چراغ هدايت بشر با فروغي هر چه بيشتر به پرتو افشاني پرداخته و زمين را از نور وجود خود آكنده ساخته است. اين روايت با همين مضمون از امام باقرعليه السلام نيز نقل شده است. [2] .

گفتني است اين واژه در منابع اهل سنّت نيز آمده است؛ ولي به معناي خانه اي است كه در بهشت ساخته مي شود. [3] .

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 239، ح 31.

[2] كتاب الغيبة، ص 467، ح 483.

[3] ر.ك: تفسير قرطبي، ج 2، ص 177؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 199؛ سنن ترمذي، ج 3، ص 341؛ مسند احمد، ج 4، ص 415.

بيت المقدس

شهر «البَيْتُ المُقَدَّس» يا «بَيتُ المَقدِس» يا «قُدس». اين شهر در غرب آسيا و شمال خاورميانه، در فلسطين واقع شده است.

اوّلين قبله مسلمين

است.

قداست اين شهر بسيار است. آن را پيامبران بنا كرده اند داوودعليه السلام و سليمان عليه السلام در اين شهر حشمت داشتند. [1] خداوند در همين جا زكرياعليه السلام را به يحيي عليه السلام بشارت داد. جبال و طير را در بيت المقدس براي داوودعليه السلام مسخر ساخت. [2] هاجر از كوثا به بيت المقدس هجرت كرد. موسي عليه السلام در اينجا به نور رب العزة نگريست و در همين جا با خداوند تكلم كرد. [3] مريم عذرا در بيت المقدس وفات يافت عيسي بن مريم در همين جا به دنيا آمد و عروج كرد. حضرت محمدعليه السلام مدت ها رو به بيت المقدس نماز مي گزارد [4] و اسراي آن حضرت به اينجا و معراج آن حضرت از همين جا بود. [5] بالاخره در اينجا حضرت مسيح نازل شده و در نماز به حضرت مهدي عليه السلام اقتدا خواهد كرد. [6] .

ابن بطريق در «العُمْده» به نقل از ثعلبي در تفسيرش چگونگي نزول حضرت عيسي بن مريم عليها السلام را اين گونه توصيف كرده است: «... يَنزِلُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ علي ثَنْيةٍ مِنَ الاَرْضِ المُقدَّسَةِ يُقالُ لَها أثبني و عَلَيهِ مِمْصَرَتانِ و شَعرُ رَأسِهِ دَهينٌ وَ بِيَدِهِ حِرْبَةٌ وَ هِيَ الَّتي يَقْتُلُ بِها الدَّجَّالَ فَيَأتِي بَيْتَ المَقْدِسَ وَ النَّاسُ فِي صَلاةِ العَصْرِ وَالاِمامُ يَؤُمُّ بِهِمْ...» [7] ؛ «حضرت عيسي بن مريم عليه السلام بر بخشي از سرزمين مقدس - كه به آن «اثبني» گويند - فرود مي آيد؛ در حالي كه دو لباس بر تن دارد و موهاي خويش را روغن مالي كرده است به دست خود حربه اي دارد كه به وسيله آن دجّال را مي كشد. پس به معناي بيت المقدس مي آيد، در حالي كه مردم در نماز

عصر هستند و امام بر آنان امامت مي كند...».

امام علي عليه السلام از «بيت المقدس» در آستانه ظهور به عنوان بهترين جاها ياد كرده، فرموده است: «... خَيرُ المَسَاكِنِ يَومَئِذٍ بَيْتُ المَقْدِسِ، وَلَيَأتِيَنَّ عَلَي النَّاسِ زَمَانٌ يَتَمَنّي اَحَدُهُم اَنَّهُ مِنْ سُكّانِهِ»؛ [8] «بهترين جاها در آن روز بيت المقدس باشد و بر مردم زماني در آيد كه هر كدامشان آرزو كنند كه از ساكنان آنجا باشند».

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الكافي، ج 8، ص 144، ح 114؛ التهذيب، ج 6، ص 107 و22.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 14، ص 72.

[3] ر.ك: مستدرك الوسايل، ح 10، ص 324.

[4] الكافي، ج 3، ص 286.

[5] اسراء (17)، آيه 1.

[6] ر.ك: منتخب الاثر، فصل 84، ح 13.

[7] ابن بطريق، العمدة، ص 430، ح 901.

[8] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 47، ح 1.

بيت الحمد

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: براي صاحب اين امر (حضرت مهدي (عج)) خانه اي هست كه آن را «بيت الحمد» گويند و در آن چراغي روشن است، از آن روز كه متولّد شد، تا روزي كه با شمشير خروج كند، خاموش نمي شود («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 4)»

بيت المقدس

«بيت المقدّس» يكي از سرزمينهاي مقدّس از نظر اسلام است. «مسجد الاقصي» كه دوّمين معراجگاه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم است، در اين شهر قرار داد.

در حديثي از امام علي عليه السلام، در ضمن خطبه ي طولاني فرمود: «حضرت مهدي (عج) با يارانش از مكّه به بيت المقدّس مي آيند و در آنجا بين آن حضرت، با دجّال و ارتش او جنگ واقع شده و دجّال و لشكريانش شكست را متحمّل مي شوند». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 142 و 176)

بيداء

«بَيْداء»، نام سرزميني ما بين مكّه و مدينه است. در زمان ظهور حضرت قائم (عج)، در اين سرزمين، لشكر سفياني كه به سيصد هزار نفر مي رسند، به امر خداوند در زمين فرو مي روند و نابود مي شوند. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

بيضاويّه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

بشربن سليمان نخاس

«بشربن سليمان نُخّاس» (برده فروش)، از فرزندان ابوايّوب انصاري و از شيعيان خاصّ امام علي النّقي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام و همسايه ايشان در سامراء بود.

امام علي النقي عليه السلام وي را با دويست و بيست اشرفي همراه با يك نامه به خطّ فرنگي و لغت فرنگي و مهر شريف خود كه بر آن زده بود، روانه ي بغداد كرد تا كنيزي (مليكه) را با فلان صفت خريداري كند. او چنين كرد و مليكه را به خانه ي امام عليه السلام آورد. او بعدها مادر منجي عالم بشريّت امام قائم (عج) شد.

رجوع شود به واژه: ملكيه

باقريه

«باقريه»، به گروهي از شيعيان كه معتقد به رجعت امام محمدباقرعليه السلام بودند، گفته مي شود. آنان رشته «امامت» را از حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام به نواده او امام محمدبن علي بن الحسين عليه السلام معروف به باقرعليه السلام كشانيده و او را «مهدي منتظر» مي دانستند. از نظر آنان جابربن عبدالله انصاري روايتكرده كه رسول خدا به او فرموده است: «انك سَتُدرِكُ رَجُلاً مِنْ اَهْلِ بَيْتي اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يُكَنَّي اَبا جَعْفَرٍ فَاقْرَئهُ مِني السَّلام» [1] ؛ «همانا تو او را خواهي ديد و چون او را ديدي سلام مرا به وي برسان».

جابر آخرين كس، از اصحاب پيغمبرصلي الله عليه وآله بود كه در سن پيري و نابينايي در گذشت. وي به دنبال حضرت امام محمدباقرعليه السلام - كه در آن وقت كودك بود - در كوچه هاي مدينه مي گشت و مي گفت: «يا باقر! متي القاك»؛ يعني، اي باقر! من كي تو را ديدار خواهم كرد؟

روزي دريكي ازكوچه هاي مدينه، به آن حضرت برخورد و او را به

سينه خود چسبانيد. سر و دستش را بوسيد و گفت: «يابني! جَدُكَ رَسُولُ اللّهِ يَقْرَئُكَ السَّلام» [2] ؛ يعني، اي فرزند من! جد تو رسول اللَّه به تو سلام مي رساند. گويند: در همان شب پس از ديدار آن حضرت، جابر در گذشت.

«باقريه» گويند: از آنجايي كه جابر مأمور رسانيدن سلام از طرف جدّش به وي بود، پس آن حضرت «مهدي منتظر» است. [3] و البته اين استدلالي بسيار سست و واهي است.

پي نوشت ها:

[1] شيخ كليني، الكافي، ج 1، ص 304.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 68، ص 185.

[3] فرهنگ فرق اسلامي، ص 96.

بلاليه

ازفرقه هاي «غُلاة» منسوب به ابوطاهر محمدبن علي بن بلال (از اصحاب امام يازدهم) وازمنكران نيابت ابوجعفرعمري محمدبن عثمان (از نواب اربعه) هستند.

ابو طاهر از تسليم اموالي كه شيعيان به عنوان سهم امام به او داده بودند، به ابوجعفر محمدبن عثمان خودداري كرد. سپس دعوي نيابت نمود و گفت: وكيل امام است. از طرف حضرت صاحب الامرعليه السلام توقيعي در لعن او صادر شد و شيعيان نيز از وي تبرّي جستند. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 260 و 261.

بابي

«بابي» (بابيّه) نام فرقه اي است كه «سيّد علي محمّد شيرازي» معروف به «سيّد باب» تشكيل داد.

رجوع شود به واژه: باب

بوداييان و انتظار

چنانكه در پاره اي از كتب و مآخذ آمده است، در دين بودايي نيز، مسأله ي انتظار مطرح است. گفته اند در اين آيين نيز انتظار هست و شخص مورد انتظار بوداييان، «بوداي پنجم» است.

بهايي

«بهايي»، آييني منشعب از بابيّه است. مؤسس آن «بهاء الله»، و جانشينان او را «بهايي» گويند.

رجوع شود به واژه: بهاء الله

بتريه

«بتريّه» نام يك گروه است كه با حضرت مهدي (عج) به مبارزه مي پردازند. حضرت قائم (عج) پس از ظهور، از مكّه به مدينه آمده و در آنجا همراه دهها هزار نفر از همراهان به سوي كوفه رهسپار مي شوند.

در كوفه حدود ده هزار نفر كه «بتريّه» نام دارند، جلوي آن حضرت را مي گيرند و به او مي گويند، از همانجا كه آمده اي برگرد، ما نيازي به فرزندان فاطمه (س) نداريم، امام (عج) با آنها مي جنگد و همه ي آنها را به هلاكت مي رساند، آنگاه وارد كوفه شده و هر منافق شكّاك را مي كشد، و كاخ هاي عظيم ظلم را ويران مي سازد، و جنگ افروزان را به قتل مي رساند تا خداوند خشنود گردد.

اين روايت از امام باقر عليه السلام هم نقل شده است. («اِعلام الوري»، ص 432)

بابيه

بنيان گذار «فرقه بابيه» سيد علي محمد شيرازي است. از آنجا كه او در ابتداي دعوتش مدعي بابيّت امام دوازدهم شيعه بود و خود را طريق ارتباط با امام زمان عليه السلام مي دانست، ملقب به «باب» گرديد و پيروانش «بابيه» ناميده شدند. سيد علي محمد در سال 1235 ق. در شيراز به دنيا آمد. او در كودكي پدرش را از دست داد و تحت سرپرستي عموي خود حاج سيد علي تربيت يافت.

سيد علي محمد در كودكي، به مكتب شيخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت. شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائي (بنيان گذار شيخيه) و شاگردش سيد كاظم رشتي بود. سيد علي محمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد؛ به طوري كه وي در سن نوزده سالگي به كربلا رفت و در

درس سيد كاظم رشتي حاضر شد، در همين درس بود كه با مسائل عرفاني و تفسير و تأويل آيات و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخيه آشنا شد. قبل از رفتن به كربلا، مدتي در بوشهر اقامت كرد و در آنجا به «رياضت» پرداخت. نقل شده است كه در هواي گرم بوشهر، بر بام خانه رو به خورشيد اورادي مي خواند. [1] .

اقامت او در كربلا به ظاهر، دو يا سه سال به طول انجاميد و موجب گشت كه از نوزده سالگي به محضر سيد كاظم رشتي پيشواي شيخيه راه يابد و در سلك شاگردان او در آيد.

علي محمد بر اثر نفوذ اخلاقي و مذهبي سيد كاظم رشتي، دگرگون گشت و پس از درگذشت سيد، در 24 سالگي دعوي كرد كه «باب و واسطه» وصول به امام زمان حضرت حجةبن الحسن قائم آل محمدصلي الله عليه وآله است. [2] .

علي محمد در آغاز، بخش هايي از قرآن را با روشي كه از مكتب شيخيه آموخته بود، تأويل نمود و تصريح كرد كه از سوي امام زمان عليه السلام مأمور به الارشاد مردم است. سپس مسافرت هايي به مكه و بوشهر كرد و دعوت خود را آشكارا تبليغ كرد.

يارانش نيز در نقاط ديگر، به تبليغ ادعاهاي علي محمد پرداختند. پس از مدتي كه گروه هايي به او گرويدند، ادعاي خود را تغيير داد و از «مهدويّت» سخن گفت و خود را «مهدي موعود» معرفي كرد. پس از آن ادعاي «نبوّت و رسالت» خويش را مطرح كرد و مدعي شد كه دين اسلام فسخ شده است و خداوند دين جديدي همراه با كتاب آسماني تازه به نام «بيان» را بر او نازل كرده

است. علي محمد در كتاب بيان، خود را برتر از همه پيامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است.

از سال 1260 تا مدت پنج ماه، هيجده تن از علماي شيخيه به سيد علي محمد باب گرويدند و از روي حساب ابجد با خود وي كه نوزده مي شود، معروف به «حروف حيّ» شدند.

در زماني كه علي محمد هنوز از ادعاي بابيّت امام زمان عليه السلام فراتر نرفته بود، به دستور والي فارس در سال 1261 ق دستگير و به شيراز فرستاده شد. پس از آن وقتي در مناظره با علماي شيعه شكست خورد، اظهار ندامت كرد و در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند! لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند!» پس از اين واقعه شش ماه در خانه پدري خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد.

در همين قلعه با مريدانش مكاتبه داشت و از اينكه مي شنيد آنان در كار تبليغ دعاوي او مي كوشند، به شوق افتاد و كتاب «بيان» را در همان قلعه نوشت. دولت محمدشاه قاجار براي آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند، در سال 1364ق وي را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكي اروميه منتقل كرد. پس از چندي وي را به تبريز برده و در حضور چندتن از علما محاكمه كردند.

علي محمد در آن مجلس آشكارا از مهدويّت خود سخن گفت و «بابيّت امام زمان» را - كه پيش از آن ادعا كرده بود - به «بابيّت علم اللّه» تأويل كرد.

علي محمد در مجالس علما نتوانست ادعاي خود را اثبات كند و

چون از او درباره برخي مسائل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربي را غلط خواند. در نتيجه وي را چوب زده و تنبيه كردند. او از دعاوي خويش تبرّي جست و توبه نامه نوشت. اما اين توبه نيز مانند توبه قبلي، واقعي نبود. از اين رو پس از مدتي ادعاي پيامبري كرد. پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264 ق. مريدان علي محمد، آشوب هايي در كشور پديد آوردند و در مناطقي به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقي خان اميركبير - صدر اعظم ناصرالدين شاه - تصميم به قتل علي محمد و فرو نشاندن فتنه بابيه گرفت. براي اين كار از علما فتوا خواست. برخي علما به دليل دعاوي مختلف و متضاد او و رفتار جنون آميزش، شبهه خبط دماغ را مطرح كردند و از صدور حكم اعدام او خودداري كردند. اما برخي ديگر وي را مردي دروغگو و رياست طلب شمردند و حكم به قتل او دادند. علي محمد همراه يكي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد. [3] .

زمينه هاي پيدايش بابيت :

معمولاً وقتي مشكل يا بحراني اجتماعي پديد مي آيد و جمعي از مردم خود را از مقابله با آن ناتوان مي بينند، برخي مغرضان و گاه ساده لوحان، براي كنار كشيدن خود از مسؤوليت هاي مهم و پر زحمت، يا به گوشه نشيني روي مي آورند و يا به دين سازي و بازي با اعتقادات مردم مي پردازند. اكثر ادعاهاي بابيّت در موقعيتي اين گونه پديد آمده است. انگيزه هاي مدعيان بابيّت عبارت است از:

1) ثروت اندوزي

يكي از مهم ترين راه هاي نفوذ شيطان ثروت است هنگامي كه حضرت موسي بن جعفرعليه

السلام شهيد شد، سي هزار دينار از اموال امام عليه السلام نزد علي بن ابي حمزه بطائني باقي ماند. ولي براي آنكه اموال را به امام هشتم عليه السلام تحويل ندهد، ادعا كرد امام هفتم عليه السلام زنده و همان مهدي موعود است. در زمان غيبت صغري نيز برخي براي آنكه اموال امام زمان عليه السلام را به وكيل و نماينده واقعي اش تحويل ندهد، ادعاي نيابت و بابيّت كردند. ابوطاهر محمدبن علي ابن بلال از كساني است كه براي ثروت اندوزي، ادعاي بابيّت را بر زبان راند.

2) توهم

برخي در توهّمات فرو رفته، خرد را از دست مي دهند؛ ادعاهاي گزاف بر زبان مي رانند و جمعي نادان را پيرامون خويش گرد مي آورند. براي مثال منابع معتبر تاريخي نشان مي دهد ابودلف محمد بن مظفر كاتب - كه ادعاي بابيّت داشت - با اين مشكل روبه رو بود.

3) جاه طلبي

رياست طلبي نيز از عوامل بسيار مهم پيدايش اعتقادات خرافي و اديان ساختگي است. غرور و اشتياق به بزرگ شدن و خود نمايي از صفات مذموم اخلاقي است كه انسان را به سمت كارهاي خطرناك مي كشاند. از آنجا كه مسأله نيابت امام زمان عليه السلام موقعيت ويژه اجتماعي براي فرد ايجاد مي كند و احترام و فرمانبرداري مردم را به ارمغان مي آورد، برخي از فرومايگان براي جبران ضعف روحي خود، ادعاي نيابت مي كنند. البته گاه حسادت در برابر بزرگان سبب جاه طلبي است. براي مثال شلمغاني، به نواب اربعه حسادت مي ورزيد و نمي توانست برتري آنان را ببيند؛ بدين سبب ادعاي نيابت كرد.

4) شهوتراني

گمراهي و گرايش به محرمات و شهوت راني، از ديگر انگيزه هاي مدعيان بابيّت است. متأسفانه كساني كه نمي خواهند پاكدامن باشند، براي رسيدن به لذت هاي جنسي و

ترويج مفاسد اخلاقي، به ادعاي بابيّت و ساختن دين جديد روي مي آورند.

5) مسائل سياسي

يكي ديگر از انگيزه هاي مدعيان بابيّت، مسائل سياسي است. دولت ها گاهي به طور مستقيم و زماني غيرمستقيم - براي آنكه روحيه شيعيان را خرد كرده و در صفوف متحدشان رخنه پديد آورند و آنان را در تفرقه و تزلزل فرو برند - برخي را تحريك مي كنند تا ادعاي بابيّت كنند و به استحكام بنيادهاي حكومت غاصبان و ستمگران بپردازند. [4] .

پي نوشت ها:

[1] برنجكار، رضا، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 181.

[2] مشكور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 87.

[3] آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 183 - 182 و نيز ر.ك: اعتضاد السلطنة، فتنه باب.

[4] عابدي، احمد، مدعيان و منكران بابيّت و مهدويّت.

بِشارة الاسلام في علامات المهدي

نام كتابي درباره احوال و علايم ظهور حضرت ولي عصر حجةبن الحسن عليه السلام و مشتمل بر احاديثي است كه از طريق شيعه و سني روايت شده است. اين كتاب همراه با توضيحات مؤلف، در دو جلد تدوين شده است. جلد اوّل داراي پانزده باب در علايم ظهور و خاتمه اي در توضيح و توجيه روايات مربوط به مدت حكومت حضرت مهدي عليه السلام و جلد دوم داراي 25 باب و راجع به سيره حضرت و اصحاب آن جناب و طول عمر و... است. هر دو جلد بارها به قطع وزيري چاپ و با نام «نويد اسلام» به فارسي ترجمه شده است.

مؤلف اين اثر گران بها، عالم بزرگوار مرحوم سيد مصطفي فرزند ابراهيم بن سيدحيدر حسني حسيني كاظمي است.

بحارالانوار

«بحارالانوار في اخبار الائمة الاطهار»، كتاب ارزشمندي از علاّمه ي مجلسي است. اين كتاب به زبان عربي و شامل 26 جلد است.

علاّمه ي مجلسي درباره ي كتابش مي گويد: «من نظر به اينكه اين كتاب مشتمل بر انواع علوم و حكمتها و اسرار است، و از مراجعه به تمام كتب بي نياز كننده مي باشد آن را بحارالانوار (درياي نور) جامع گوهرهاي اخبار ائمه ي اطهار، ناميدم».

علاّمه، جلد سيزدهم (چاپ جديد «بحارالانوار» در 110 جلد منتشر شده كه جلد هاي 51 و 52 و 53 چاپ جديد، همان جلد 13 چاپ قديم است) كتاب گرانسنگ خود را به «حضرت مهدي (عج)» اختصاص داده است. اكثر قريب به اتّفاق كتب مهدويّت، از اين اثر مهم اقتباس كرده اند.

بيان

«بيان»، نام كتاب «سيّد علي محمّد شيرازي» معروف به «باب» است. وي، «بيان» را كتاب آسماني مي دانست و عقيده داشت كه اين كتاب را خداوند بر او نازل كرده و بايد مردم مطابق آنچه در آن است، عمل كنند.

او هر چه به ذهن آشفته اش مي رسيد، بدون فكر و تأمّل و بي درنگ به قلم مي آورد و به سرعت مي نوشت. به همين جهت آثار او آنچنان آشفته و نامفهوم و در هم و برهم و مغلوط است كه خود بهاييان هم از افشاء و نقل آن جداً خود داري مي كنند. («مهدي موعود»، مقدّمه ص 157)

رجوع شود به واژه: باب

باب

«باب» در فارسي به معناي پدر، سزاوار، ملايم، متعارف و حاجب است. اين واژه در عربي به معناي «در» (محل ورود و خروج) به كار مي رود. راغب مي گويد: محل دخول و ورود به چيزي را باب مي خوانند؛ مانند «باب المدينة» يا «باب البيت».

از ائمه عليهم السلام به عنوان «بابُ اللّه» ياد شده است [1] ؛ بدين معنا كه هر كس اراده لقاي خداوند را دارد، تنها راه رسيدن به آن، ايشان هستند. در دعاي ندبه مي خوانيم! «أيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤتي؟» [2] بنابراين «باب»؛ يعني، چيزي كه مي توان به وسيله آن به چيز ديگر رسيد. حديث «اَنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَ عَليٌّ بابُها» [3] بدان معنا است كه به وسيله حضرت علي عليه السلام مي توان به شهر علم دست يافت.

«باب» در اصطلاح كسي است كه به معصومان عليهم السلام بسيار نزديك است و در همه كارها يا كاري خاصّ نماينده مخصوص آنان شمرده مي شود.

بر اين اساس مي توان وكيل يا نماينده شخص را «باب» ناميد. در گذشته

تمام وكلا و سفيران ائمه عليهم السلام را «باب» مي خواندند. به تدريج اين واژه با سوء استفاده مدعيان دروغين «بابيّت» روبه رو شد و بار ارزشي اش را از دست داد. باب در روايات متعدد بر معصومان عليهم السلام اطلاق گرديده است؛ مانند «بابُ الحَوائج» [4] «بابُ حِطَة» [5] «بابُ مَدينَةِ عِلْمِ النَّبيّ صلي الله عليه وآله»، «بابُ الحِكْمَةِ» [6] و «بابُ اللَّه». افزون بر اين چنان كه ابن شهر آشوب مي نويسد:

جمعي از اصحاب ائمه عليهم السلام باب آن بزرگواران بوده اند؛ مانند رشيد هجري (باب سيد الشهداءعليه السلام)، يحيي بن ام الطويل مطعمي (باب حضرت سجّادعليه السلام)، جابربن يزيد جعفي (باب امام باقرعليه السلام)، محمدبن سنان (باب امام صادق عليه السلام)، علامه مجلسي رحمه الله نيز «باب الائمة» شناخته شده است.

ادعاهاي نادرست كساني چون سيدعلي محمد باب، اين واژه را از جايگاه واقعي اش دور و متروك ساخت؛ به گونه اي كه امروزه كمتر به كار مي رود و اغلب براي اشاره به كساني است كه به دروغ خود را نماينده معصومان معرفي مي كنند.

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 145، ح 7؛ و ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ التهذيب، ح 6، ص 27.

[2] الاقبال، ص 297.

[3] وسائل الشيعة، ج 27، ص 34، ح 33146؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص66.

[4] ر.ك: المناقب، ج 4، ص 323؛ بحارالانوار، ج 48، ص 6.

[5] الخصال، ج 2، ص 626؛ الأمالي طوسي، ص 525؛ الاقبال، ص 610.

[6] ر.ك: بحارالانوار، ج 17، ص 253.

باب

سيّد علي محمّد شيرازي معروف به «باب»، فرزند سيد محمّد رضاي بزّاز در سال 1235 ه_. ق در شيراز متولّد شد. او چندين بار سرِ درس سيّد

كاظم رشتي، شاگرد شيخ احمد احسايي، (كه خود در ادّعاهاي عجيب و غريب مهارتي بسزا داشت و يك دسته از طلّاب افراطي در درس وي اجتماع مي كردند) حاضر شد و مورد توجّه او قرار گرفت. پس از فوت سيّد كاظم، مورد توجّه عدّه اي از شاگردان او گرديد. در سن 25 سالگي (1260 ه_. ق) تحوّلي در فكر او ايجاد شد و نخست دعوي «بابيّت» و سپس دعوي «مهدويّت» كرد. از اين به بعد به «علي محمّد باب» يا «سيّد باب» مشهور گشت.

او مردم را پنهاني به ارادت خويش دعوت مي نمود و مي گفت: «من باب الله هستم

وَ أتُواْ الَبُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها (بقره/189) : و از در خانه ها وارد شويد».

در مدّتي اندك 18 تن به او گرويدند و آنان به «حروف حيّ» («حيّ» به حروف ابجد، معادل عدد است. به اين ترتيب كه ح = 8 و ي = 10) موسومند. او به مريد هاي خاصّش مي گفت: «من آن مهدي صاحب الامر هستم»، سال بعد در مكّه معظّمه دعوت خود را اظهار نمود و گفت:

«علي عليه السلام و محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم دو كس بودند، اينك آن هر دو منم، لذا نام من علي و محمّد است». وي بدعتهاي زيادي در دين خدا گذارد، بعد به طرف شيراز آمد.

بعدها دعوت او بالا گرفت و به سبب شورشهاي پياپي در مازنداران، زنجان و نيريز گروه بسياري از بابيان به قتل رسيدند. به دستور ميرزا تقي خان اميركبير و موافقت ناصر الدين شاه، در تبريز مجلس مباحثه اي بين علماء و «باب» و باحضور وليعهد شاه تشكيل شد و

سرانجام علماء حكم به قتل «باب» دادند.

بالاخره او را در روز دوشنبه بيست و هفتم شعبان المعظّم سال 1266 ه_. ق در ميدان مشق تبريز به دار آويخته شد و بدنش را هدف گلوله كردند و جسدش را چند روز در ميان شهر گردانيدند. آنگاه در بيرون دروازه شهر انداختند و خوراك جانوران ساختند. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 22 - «منتخب التواريخ»، باب 14، ص 868)

بهاء الله

«بهاء الله»، لقب «ميرزا حسينعلي بن ميرزا عبّاس نوري» است. وي در سال 1260 ه_.ق، به واسطه ي «ملاّ حسين بشرويه اي» در تهران خبر دعوت «باب» را شنيد و به ياري او قيام كرد. در واقعه ي سال 1268 ه_. ق (تير اندازي به طرف ناصر الدين شاه از طرف بابيان)، بهاء الله با گروهي از بابيان دستگير و زنداني شد. او پس از چهار ماه به عراق تبعيد شد و مدت يازده سال در بغداد به تبليغ بابيّه مشغول بود. بهاء الله در بغداد، خود را «مَنْ يُظْهِرُ الله» و «موعود بيان» («بيان» نام كتابي از «باب» است) خواند. در سال 1279 ه_.ق او را به استانبول و پس از چهار ماه به اَدِرْنِه و پس از 5 سال به عكّا (فلسطين) تبعيد كردند و او در سرباز خانه ي عَكّا زنداني بود تا اينكه، در سال 1309 در گذشت.

بهاء الله كتابهايي هم نوشته است. از جمله: ايقان، اقدس، جواهر الاسرار، هفت وادي، كلمات مكنونه. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 462)

رجوع شود به واژه: بيان

براق

«بُراق»، شتر سواري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم است. حضرت صاحب العصر (عج) هنگام ظهور و خروج به عنوان نشانه اي، آن را همراه خود خواهند داشت. («نجم الثاقب»، ص 125)

پ

پرويز

«پرويز» به معني «مظفّر» و «منصور» و از اسماء حضرت مهدي (عج) است. اين نام در كتاب «برزين آزر» فارسيان ذكر شده است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

پسر انسان

كلمه ي «پسرِ انسان»، طبق نوشته ي مسترهاكس آمريكايي، در كتاب خود، «قاموس كتاب مقدّس» 80 بار در انجيل و ملحقّات آن (عهد جديد) تكرار شده كه فقط 30 مورد آن با حضرت عيسي عليه السلام قابل تطبيق مي باشد. 50 مورد ديگر از نجات دهنده اي سخن مي گويد كه در آخرالزّمان ظهور خواهد كرد، عيسي عليه السلام نيز با او خواهد آمد و او را جلال خواهد داد و از ساعت و روز ظهور او جز خدا كسي اطّلاع ندارد و او كسي جز حضرت مهدي (عج) نمي باشد. («آخرين اميد»، ص 195)

پيراهن حضرت مهدي

در روايات فراواني گفته شده برخي از ميراث پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام نزد حضرت مهدي عليه السلام است. از جمله آنها پيراهن پيامبرصلي الله عليه وآله است:

يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

«آيا پيراهن قائم را كه با [بر تن داشتن] آن قيام كند، نشانت ندهم؟ عرض كردم: چرا... پس [آن حضرت] جعبه اي را خواست و آن را گشود و از آن پيراهن كرباسي را بيرون آورد. آن را باز كرد (يا روي زمين پهن كرد). ناگاه ديدم در آستين چپ آن، خون مشاهده مي شود (خون آلود است). سپس فرمود: اين پيراهن رسول خداصلي الله عليه وآله است؛ روزي كه دندان هاي پيشين آن حضرت ضربه ديد، آن را بر تن داشت و قائم در اين پيراهن قيام خواهد كرد. [راوي گويد:] من آن خون را بوسيدم و بر روي خويش نهادم (به صورت خود ماليدم). سپس امام صادق عليه السلام آن را در هم پيچيد و برداشت». [1] .

همچنين ابوبصير از

حضرت صادق عليه السلام چنين نقل كرده است: «...يَكُونُ عَلَيهِ قَمِيصُ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله الَّذِي عَلَيْهِ يَومَ اُحُدٍ...» [2] ؛ «... پيراهن رسول خداصلي الله عليه وآله كه در روز احد به تن داشت، بر تن او است...».

البته در برخي روايات نيز لباس حضرت مهدي عليه السلام همان لباس حضرت علي عليه السلام بيان شده است.

حماد بن عثمان مي گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردي به آن حضرت عرض كرد: خداوند به صلاحت دارد! شما فرموديد كه علي بن ابيطالب عليه السلام لباس خشن به تن مي كرد؛ پيراهن چهار درهمي مي پوشيد و امثال اين ها، در حالي كه مي بينم شما خود جامه اي نيكو پوشيده ايد!

حماد مي گويد: حضرت به او فرمود: «علي بن ابيطالب عليه السلام آن لباس ها را در زماني مي پوشيد كه عيب نبود. اگر چنان لباس هايي را امروز مي پوشيد موجب شهرت او مي شد.

امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده است:

«فَخَيرُ لِباسِ كُلِّ زَمانٍ لِباسُ اَهْلِهِ غَيرَ اَنَّ قائِمَنا اَهلَ البَيْتِ اِذَا قَامَ لَبِسَ ثِيابَ عَليٍّ وَسَارَ بِسيرةِ عَليّ عليه السلام» [3] ؛ «پس بهترين لباس هر زماني، لباس اهل آن زمان است؛ ولي هنگامي كه قائم ما اهل بيت قيام كرد، لباس علي عليه السلام را بر تن كرده و به روش آن حضرت عمل خواهد كرد».

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 243، ح 42.

[2] همان، ص 307، باب 19، ح 2.

[3] الكافي، ج 1، ص 411، ح 4.

پرچم حضرت مهدي هنگام ظهور

در روايات فراواني ذكر شده كه پرچم حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور، همان پرچم پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله است. امام صادق عليه السلام فرمود: «مَعَهُ رَايَةُ رَسُول اللّه صلي الله عليه وآله». آن گاه حضرت در پاسخ شخصي كه

پرسيد: آيا نزد او است يا اينكه براي او آورده مي شود؟ فرمود: «بلكه جبرئيل آن را خواهد آورد». بعد از آن ايشان فرمود: «با آن پرچم بر هيچ [قوم ستمگري] نمي گذرد، مگر آنكه خداوند آنها را هلاك مي سازد». [1] .

شبيه همين روايت از امام سجادعليه السلام نيز نقل شده است. [2] .

اهميت اين امر به قدري زياد است كه در غيبت نعماني بابي تدوين شده با اين عنوان كه پرچم پيامبر بعد از جنگ جمل، باز نخواهد شد؛ مگر به دست قائم عليه السلام. [3] .

امام صادق عليه السلام درباره آن پرچم به ابوبصير فرمود:

«يا اَبا مُحَمَّدٍ ما هِيَ وَاللَّهِ قُطْنٌ وَلاكَتانٌ وَلاقَزٌّ وَلاحَريرٌ. قُلْتُ: فَمِنْ اَيِّ شَيْ ءٍ هِيَ قالَ مِن وَرَقِ الجَنّةِ نَشَرَها رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله يَومَ بَدرٍ ثُمَّ لَفَّها وَدَفَعَها اِلَي عَليّ عليه السلام فَلَمْ تَزَلْ عِنْدَ عَليٍّ حَتَّي اِذا كانَ يَوْمَ البَصْرَةِ نَشَرَها اَميرُالمُؤمِنينَ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَيهِ ثُمَّ لَفَّها وَهِيَ عِندَنا هُناكَ لا يَنْشُرُها اَحَدٌ حَتَّي يَقُومَ القائِمُ فَاِذا هُوَ قامَ نَشَرَها...» [4] .

«اي ابا محمد! به خدا قسم آن پرچم نه از پنبه است و نه از كتان و نه از ابريشم و نه از حرير، عرض كردم: پس از چه چيزي است؟ فرمود: از ورق (برگ) بهشتي است. رسول خداصلي الله عليه وآله در روز بدر آن را برافراشت، و بعد آن را در هم پيچيد و به علي عليه السلام داد. پس همچنان نزد علي عليه السلام بود تا هنگامي كه روز بصره فرا رسيد، آن را برافراشت. پس خداوند پيروزي را نصيب او ساخت. سپس آن حضرت آن را در هم پيچيد و آن اينجا نزد ما است. هيچ كس آن

را نخواهد گشود تا آن گاه كه قائم عليه السلام قيام كند و چون او قيام نمود، آن را برخواهد افراشت.».

و از علي عليه السلام روايت شده، آنگاه كه حضرت مهدي عليه السلام پرچم خويش را به اهتزاز در آورد بين مشرق و مغرب براي او روشن خواهد شد. «اِذا هَزَّ رايَتَهُ اَضاءَ لَها ما بَيْنَ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ» [5] .

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 309، ح 4؛ و ر.ك: كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 672، ح 23.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 51، ص 135، ح 3.

[3] الغيبة، ص 307.

[4] همان، ح 2.

[5] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 653، ح 17.

پرچم ارتش قائم

پرچم در يك سپاه نشانه ي پويايي آن است و ماداميكه در ميدان نبرد برافراشته باشد، نشان دهنده ي ادامه ي قيام و باز نايستادن لشكر، از حركت است.

همانگونه كه مرسوم است، روي برخي از پرچم ها جملاتي نوشته مي شود كه بيان كننده ي ديدگاه و سخن حاملان، و كساني كه تحت آن پرچم مي جنگند، مي باشد.

در روايات اسلامي آمده كه روي پرچم ارتش قائم (عج) اين جمله نوشته شده است:

«اَلْبَيْعَةُ لِلّهِ: بيعت مخصوص خداست («حضرت مهدي (عج) فروغ...»، ص 38)»

پرچم رسول اكرم

از جمله خصائص حضرت ولي عصر (عج) اين است كه در هنگام ظهور، پرچم رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم، همراه ايشان خواهد بود.

آنچه از روايات رسيده اين است كه اين پرچم از برگ بهشتي تهيّه شده و جبرييل در روز جنگ بدر بر پيامبر نازل كرد. پس از جنگ، پيامبر آن را پيچيد و به حضرت علي عليه السلام داد. آن حضرت پرچم را در روز بصره باز كرد و آن گاه آن را پيچيد و بعد از آن حضرت كس ديگري جزء امام قائم (عج) آن را پس از خروج باز نخواهد كرد. («نجم الثاقب»، باب سوّم، ص 170)

پيشرفت علم و قيام قائم

در زمان حكومت حضرت ولي عصر (عج)، پيشرفت صنعتي همچنان ادامه مي يابد و اگر صنايع به صورت عوامل تخريبي و ويرانگر در آيند، اسلام و حكومت قائم (عج) شديداً با آن مخالفت مي كند.

حكومت صاحب الزّمان (عج) مؤيّد پيشرفتهاي همه جانبه صنعتي است كه در خدمت بشر و عدالت و امنيّت و آسايش و آزادي به كار مي رود.

امام صادق عليه السلام در رابطه با اوج پيشرفت در آن زمان، فرمود: «در عصر قائم (عج)، مؤمني كه در شرق جهان است برادرش را كه در غرب جهان است مي بيند، و به عكس مؤمني كه در غرب جهان است برادرش را كه در شرق جهان است، مي بيند». («بحارالانوار»، ج 52، ص 393)

همچنين در جاي ديگر مي فرمايند: «علم بيست و هفت حرف است، آنچه تا به امروز پيامبران آورده اند، دو حرف بيش نبوده و مردم تا امروز غير از اين دو حرف بقيّه ي آن را نشناخته

اند. پس هر گاه قائم ما (عج) خروج كند، بيست و پنج حرف ديگر را بيرون مي آورد و آنها را در ميان مردم پراكنده مي كند و دو حرف ديگر را به آنها ضميمه كرده و بدين ترتيب بيست و هفت حرف را منتشر مي نمايد». («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 38)

پايان تاريخ

بشر به مقتضاي حب ذات و طبيعت جست وجوگر خود، همواره به سرانجام دنيا مي انديشيده است. [1] همه اديان الهي و بيشتر مكاتب بشري، درباره پايان تاريخ، اظهار نظر كرده اند. [2] در همه پيش گويي هاي مربوط به آخِرُالزّمان، خبرهاي وحشتناك و نگران كننده اي وجود دارد؛ [3] ولي اغلب بر اين امر اتّفاق نظر است كه پايان كار بشر، روشن و سعادت آميز است. [4] در تمام فرقه ها و مذاهب اسلامي، كم و بيش سرانجام سعادت مند بشر پيش بيني شده است. [5] در متون زرتشتي (از آيين هاي باستان) به صراحت از دوره طلايي بشر در پايان جهان ياد شده كه به آشوب ها و بلاهاي بسيار مسبوق مي گردد و با ظهور واپسين منجي (سوشيانس) محقّق مي شود. [6] در آيين هندوان نيز هر دوره انساني به چهار قسمت تقسيم شده كه قسمت چهارم آن، مظهر غروب و افول تدريجي معنويت اوّليه است و از آن، به عصر ظلمت Yuga Kali تعبير مي شود؛ سپس منجي بشر ظاهر شده و با فروپاشي جوامع انساني و از بين رفتن شرارت ها، دوره اي نو آغاز مي گردد. [7] در متون بودايي نيز از اين دوره، سخن به ميان آمده است. [8] .

در اديان ابراهيمي - بيش از آيين ها و مكاتب ديگر - بر دوره طلايي بشر در پايان تاريخ، تأكيد شده است. در عهد

عتيق، برقراري سعادت و عدالت در سرتاسر جهان پيش بيني شده كه به وسيله «مشيح» محقّق مي شود. [9] در عهد جديد نيز به اين مطلب پرداخته شده [10] و مكاشفه يوحنا به طور كامل به حوادث ناگوار آخِرُالزّمان، اختصاص يافته و در پايان آن، به برقراري صلح و آرامش جهان تحت حاكميت مؤمنان اشاره شده است. [11] در ميان مكاتب بشري، پيش بيني «ماركس» از مدينه كمونيستي همراه با كمون نهايي ايجاد شده، تصويري از جامعه بي طبقه و بي نياز از دولت را ارائه مي دهد. [12] پيش بيني هاي «رنه گنون» (عبدالواحد يحيي) از افول و فروپاشي تمدّن مادّي غرب و ظهور مجدّد حقّ و حقيقت - كه با نظر به داده هاي آيين هاي باستان و اديان ابراهيمي ارائه شده - خبر مي دهد. [13] نظريّه پايان تاريخ «فوكوياما» پيروزي نهايي نظام غربي و حاكميّت ابدي آن بر سرتاسر جهان را پيش بيني كرده است [14] و نظريّه «برخورد تمدّن ها» از «هانتيگون» جنگ جهاني تمدّن ها و نظم جهاني نوي بر اساس مرزهاي تمدّني را در پايان اين دوره از جهان، پيش بيني مي كند. [15] .

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 303.

[2] نجات بخشي در اديان، ص 13 و 14؛ علي و پايان تاريخ، ص 25 - 15.

[3] هزاره گرايي، ص 25.

[4] نجات بخشي در اديان، ص 13 و 14.

[5] قيام و انقلاب مهدي، ص 5.

[6] اوستا، گاهان، يسنه 46، ب 3 و يَشتها، ارديبهشت، ب 17 - 10 و فروردين، ب 129؛ نجات بخشي در اديان، ص 71-3.

[7] بحران دنياي متجدّد، ص 1 و اوپانيشاد، ص 774 - 772 و 737.

[8] بودا، ص 518 و 519 علي و

پايان تاريخ، ص 23.

[9] كتاب مقدّس، اشعياء 11 و 12، يوئيل 3 و 4، زكريا 9، دانيال 44 :2، و 13 :7 و 27.

[10] كتاب مقدّس، متي 44 - 15 :24، و رسل 21 - 17 :2.

[11] كتاب مقدّس، مكاشفه يوحنا 22 - 4؛ نجات بخشي در اديان، ص 133 - 113.

[12] ماركس و ماركسيسم، ص 94 - 91.

[13] بحران دنياي متجدّد، ص 154 و105 و55 و20 و2 و 186؛ علائم آخِرُالزّمان، ص 200 و199 و188 و 318.

[14] «پايان تاريخ و آخرين انسانها» مجله اطلاعات سياسي و اقتصادي، ص 22.

[15] برخورد تمدّن ها و بازسازي نظم جهاني، ص 485 و 516.

پرچم هاي سياه از خراسان

در فرهنگ مهدويّت از وجود «پرچم هاي سياه از خراسان» به عنوان نشانه ظهور ياد شده و درباره آن رواياتي چند از معصومين عليهم السلام نقل شده است. مضمون اين روايات آن است كه پيش از ظهور امام مهدي عليه السلام در منطقه خراسان (خراسان قديم، شامل: قسمت هاي زيادي از ايران، افغانستان، تركمنستان، تاجيكستان و ازبكستان) انقلابي برپا مي شود و مردم در حالي كه پرچم هاي سياه را به اهتزاز در آورده اند، به حركت در مي آيند. [1] .

پديدار شدن اين نشانه ظاهراً در آستانه ظهور و يا اندكي پيش از آن خواهد بود؛ به گونه اي كه حضرت مهدي عليه السلام آنان را به سوي خويش فرا مي خواند.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «تَنْزِلُ الرّاياتُ السُّودُ حَتّي تَخْرُجَ مِنْ خُراسان اِلَي الكُوفَةِ فَاِذا ظَهَرَ المَهْدِيُ عليه السلام بَعَثَ اِلَيهِ بِالبَيْعَةِ» [2] ؛ «پرچم هاي سياهي از خراسان بيرون مي آيد و به جانب كوفه به حركت در مي آيند. پس چون مهدي عليه السلام ظاهر شود، اينان كسي را جهت

بيعت نزد آن حضرت مي فرستند».

به غير از اين روايت، احاديث ديگري نيز وجود دارد كه نشان مي دهد خروج پرچم هاي سياه از خراسان، قيامي است كه در آينده و در آستانه ظهور برپا مي شود. در حقيقت، برخي از ياران حضرت مهدي عليه السلام همراه آن پرچم هاي سياه خواهند بود. [3] .

رسول خداصلي الله عليه وآله فرموده است: «اِذَا رَأيْتُمُ الرّاياتِ السُّودَ قَد اَقْبَلَتْ مِنْ خُراسانَ فَأتُوها وَلَو حَبْواً عَلَي الثَّلْجِ فَاِنّ فيها خَليفَةَ المَهْدِيّ»؛ [4] .

برخي احتمال داده اند: منظور از خروج پرچم هاي سياه از خراسان، همان قيام ابومسلم خراساني (در سال 140ه .ق) عليه حاكميت هزار ماهه بني اميه است. [5] كه به از هم گسستن حكومت بني اميه و روي كارآمدن بني عباس انجاميد! مستند اينان، روايت زكار از امام صادق عليه السلام و بعضي قراين و مؤيدات تاريخي است.

در اين روايت، با اشاره به نام و مشخصات ابومسلم خراساني، از وي به عنوان صاحب پرچم هاي سياه، ياد شده است. [6] .

اين احتمال درست نيست؛ زيرا روايت زكار - كه مهم ترين مستند و دليل آن به شمار مي رود - از نظر سند ضعيف و غيرقابل اعتماد است. افزون بر اين، تطبيق اين نشانه بر شورش ابومسلم خراساني، در پيش از يك قرن قبل از تولد امام مهدي عليه السلام و نشانه ظهور دانستن آن، بسيار بعيد است!

اين نكته نيز در خور توجه است كه حاكمان بني عباس، تلاش مي كردند، قدرت را از دست بني اميه بگيرند؛ از اين رو «نفس زكيّه» را مهدي معرفي مي كردند! و از جانب ديگر مي خواستند شورش ابومسلم خراساني را در راستاي قيام مهدي عليه السلام و نشانه ظهور وي قلمداد كنند! بر اين اساس، بعيد نيست حاكمان بني عباس، به

دلخواه خويش، در اين روايات دست برده و آنها را با خود تطبيق كرده باشند. [7] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 452.

[2] كتاب الغيبة، ص 453، ح 457.

[3] اربلي، كشف الغمة، ج 2، ص 472.

[4] همچنين ر.ك: مسند احمد، ج 5، ص 277؛ تحفةالاحوذي، ج 6، ص 451؛ كنزالعمال، ج 11، ص 160، ح 31033؛ كتاب الفتن، ص 188.

[5] ر.ك: تاريخ غيبت كبري، ص 458.

[6] الغيبة، ص 125.

[7] چشم به راه مهدي عليه السلام ، ص 296.

پرچمهاي سياه

از روزگاران قديم كه سخن از مهدي منتظر (عج) به ميان آمده، و در احاديثي كه در اين زمينه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه ي طاهرين عليهم السلام رسيده است، از «رايات سود خراسان» (يعني پرچمهاي سياه كه از سوي خراسان (ايران) مي آيد و مردمي كه با آن پرچمها حركت مي كنند) گفتگو شده است.

طبق روايات آنان در شمار ياران مهدي (عج) در مي آيند، و او را ياري مي كنند، تا حكومت جهاني عدل و داد را پي ريزد و بر سر كار آورد.

در روايتي آمده: «هر گاه ديديد كه رايات سود (پرچمهاي سياه) از سوي خراسان (ايران) آمدند، خود را به آن پرچمها برسانيد، اگر چه خويشتن را به روي برف بكشيد، زيرا، مهدي خليفة الله، در ميان آنان است». («عقدالدرر»، ص 125)

برخي از اهل سنّت گفته اند: «مقصود از اين پرچمهاي سياه، پرچمهاي اصحاب مهدي (عج) است، نه پرچمهاي سياهي كه با «ابومسلم خراساني» بود». («خورشيد مغرب»، ص 319)

ت

تسبيح قائم

تسبيح حضرت حجة (عج) از هجدهم، تا آخر هر ماه است، و تسبيح آن حضرت اين است:

«سُبْحانَ اللهِ عَدَدَ خَلْقِهِ، سُبْحانَ اللهِ رِضا نَفْسِهِ، سُبْحانَ اللهِ مِدادَ كَلَماتِهِ سُبْحانَ اللهِ زِنَةَ عَرْشِهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ مِثْلَ ذلِكَ

: پاك و منّزه است خداوند به تعداد مخلوقاتش، پاك و منزّه است خداوند تا آنگاه كه خشنود گردد، پاك و منزّه است خداوند به شمارش موجوداتش، پاك و منزّه است خداوند به اندازه ي وزن عرش او، و حمد و سپاس مخصوص خداوند است، همانند اين مقادير». («صحيفةالمهدي»، ص 19)

تالي

«تالي» در لغت به معني «تابع و دنباله رو» است، كه از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده مي شود. (همان مدرك، ص 65)

تأييد

«تأييد»، از القاب حضرت مهدي (عج) ذكر شده و به معني نيرو و قوّت دادن است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 65)

تمام

«تمام» در كتاب هدايه از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است و معني آن روشن است چرا كه آن حضرت در صفات حميده و كمال و افعال و شرافت نسبت و شوكت و رأفت، تامّ و تمام و بي عيب و نقص است. و شايد مراد از تمام، متمّم و مكمّل باشد، زيرا با آمدن آن حضرت خلافت و رياست الهي در زمين تمام مي شود. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 65)

تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم

مؤلف كتاب تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم دكتر جاسم محمدحسين، اهل عراق و متخصص در تاريخ اسلام است. وي تحصيلات خود را در تاريخ خاورميانه در بصره، بغداد و ادينبورگ به انجام رسانده و دكتراي خود را از دانشگاه ادينبورگ اخذ كرده است. سپس در بخش «مطالعات اسلامي و خاورميانه» آن دانشگاه دوره تحقيقات فوق دكترا را ادامه داده است.

علاوه بر اين كتاب، مقالات و كتاب هاي محققانه ديگري نيز از دكتر جاسم حسين به زبان هاي انگليسي،

عربي و اردو به چاپ رسيده است كه برخي از آنها عبارت است از:

1. بررسي مراسم مذهبي تعزيه در ميان شيعيان از ديدگاه تاريخي و جامعه شناسي.

2. سياست اصولي و منسجم امامان عليهم السلام

3. نقش احاديث مذهبي در غيبت امام دوازدهم عليه السلام

4. تأثير غيبت كبراي امام دوازدهم عليه السلام بر موقعيت سياسي و مذهبي فقهاي اماميّه

5. نقش وكالت اماميّه با عنايت خاصّ نسبت به دوران نخستين سفير.

كتاب تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم با ورود و خروج بسيار عالي به مباحث، يك مسير تحقيقي محققانه و منصفانه را پي مي گيرد و از يك مقدمه، هفت فصل و نتيجه گيري تشكيل شده است.

مقدمه: معرفي منابع اوليّه و بررسي آنها

فصل اول. نقش احاديث در غيبت امام

دوازدهم عليه السلام

فصل دوم. نقش امامان در فعاليت هاي مخفي و تأثير آن بر تكامل تدريجي غيبت

فصل سوم. ديدگاه هاي اماميّه درباره امام غايب و ولادت آن حضرت

فصل چهارم. بازتاب فعاليت هاي مخفي امام دوازدهم عليه السلام در اقدامات سفيران آن حضرت

فصل پنجم. فعاليت هاي مخفي دومين سفير امام دوازدهم عليه السلام

فصل ششم. دوران نوبختي، سومين سفير

فصل هفتم. سفير چهارم و غيبت كبري امام دوازدهم عليه السلام [1] .

پي نوشتها:

[1] جاسم حسين، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ترجمه: دكتر آيت اللهي، ص 12.

تاريخ الغيبة الكبري

تاريخ الغيبة الكبري، كتابي تاريخي و كلامي به زبان عربي، نوشته سيد محمد صدر است.

اين اثر دومين مجموعه از يك رشته پژوهش هايي درباره حضرت مهدي است و عنوان كلي آن «موسوعة الامام المهدي» مي باشد. اين كتاب داراي پيشگفتاري درباره تعريف «غيبت كبري» و سه بخش است:

تاريخ زندگي شخصي حضرت مهدي عليه السلام؛ داراي پنج فصل:

1. راز بنيادي غيبت حضرت مهدي عليه السلام

2. تكليف اسلامي امام در زمان غيبت كبري و كارهايي كه در اين مدت انجام مي دهد

3. زندگي خصوصي ايشان

4. ديدارهايشان در طول غيبت كبري

5. نامه هاي ايشان به شيخ مفيدرحمه الله

بخش دوم: تاريخ انسانيت در روزگار غيبت كبري؛ داراي سه فصل:

1. بررسي اخبار مربوط به پيشگويي آينده

2. اخباري مشتمل بر پيشگويي ها

3. تكليف اسلامي در عصر غيبت كبري

بخش سوم: شرايط ظهور و نشانه هاي آن؛ داراي دو فصل:

1. شرايط ظهور، برنامه ريزي ويژه ايجاد رهبر

2. نشانه هاي ظهور، تعيين روش كلي، رويدادهايي كه در تاريخ اتفاق افتاده است، روي دادن معجزات بيش از اندازه، قانونمندي معجزات، شمارش يكايك نشانه هاي ظهور و كوشش براي فهم كلي و منظم علايم ظهور

تبيين المحجة الي تعيين الحجة

تبيين المحجة الي تعيين الحجّة، كتابي كلامي به زبان عربي، نوشته حاج ميرزا محسن بن ميرزا آقا (بالا مجتهد) بن ملا محمدعلي قره داغي تبريزي است. از تاريخ ولادت و درگذشت او خبري نيست؛ ليكن از برادرش ميرزا صادق آقا (1351 - 1274 ق) اندكي بزرگ تر بوده و پس از او در گذشته است. وي در اين كتاب «چهل حديث» درباره تعيين امام زمان عليه السلام مي آورد. و در ضمن شرح هر يك از آنها، احاديث ديگري نيز نقل مي كند كه همه درباره امامت خاصّ حضرت مهدي عليه السلام است. كتاب، مقدمه اي در

چند فصل دارد كه طي آنها از «امامت عامّه» بحث مي كند. كتاب، شامل احاديثي از امام دهم عليه السلام و امام يازدهم عليه السلام در تعيين امام مهدي به امامت است؛ چه پيش از آمدن به جهان و چه در هنگام آن و چه پس از آن.

كتاب در سال 1346 ق در تبريز به چاپ رسيده است. [1] .

پي نوشتها:

[1] دايرةالمعارف تشيّع، ج 4، ص 100؛ به نقل از: الذريعه، ج 3، ص 334.

توقيع

«توقيع» به معناي امضا كردن نامه و فرمان و نشان كردن برنامه و منشور است. همچنين پاسخ هايي است كه بزرگان و دولتمردان، زير سؤال ها و درخواست هاي كتبي كه از ايشان مي شود، مي نويسند. [1] .

«توقيع نويسي» از زمان هاي دور، بين حاكمان و فرمانروايان رواج داشته، و موارد فراواني از توقيعات آنها در متون تاريخي ثبت و ضبط شده است.

در كتاب هاي روايي، فقهي و تاريخي شيعه نيز، توقيع به قسمتي از نوشته هاي ائمه اطهارعليهم السلام اطلاق شده است. البته عمده آنها - چه از لحاظ مقدار و حجم و چه از نظر تعداد - توقيعاتي است كه از سوي قلب عالم امكان، حضرت صاحب الزّمان عليه السلام صادر گرديده است.

امروزه نيز وقتي سخن از «توقيع» به ميان مي آيد، ذهن به توقيعات حضرت مهدي عليه السلام منصرف مي گردد؛ اگرچه از ديگر امامان عليهم السلام نيز نوشته هايي تحت عنوان «توقيع» صادر شده است.

پي نوشت ها:

[1] علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 5، ص 7145.

توقيع

«توقيع» در لغت يعني: نشان گذاشتن، امضاء كردن نامه و فرمان، نوشتن عبارتي در ذيل مراسله و كتاب، امضاء، دستخط. («فرهنگ فارسي معين»، ج 1، ص 1169)

حضرت قائم (عج) به مناسبتهاي گوناگون براي آگاهي نوّاب اربعه (در زمان غيبت صغري) و به ندرت براي افراد مورد اعتمادشان (در زمان غيبت كبري) (به عنوان نمونه، توقيعاتي كه حضرت قائم (عج) براي «شيخ مفيد» و «علاّمه حلّي» نگاشته اند) مطالبي را در توقيعاتي بيان مي فرمودند. يكي از مهمترين توقيعات حضرت قائم (عج) كه سندي است براي ردّ هر گونه ادّعاي مهدويّت، توقيعي است كه براي «علي بن محمّد سِيْمُري» مرقوم فرمودند.

وقتي كه وفات «علي بن محمّد» نزديك شد

و به او گفتند: بعد از خود چه كسي را وصيّ خود مي نمايي؟ توقيعي از مهدي موعود (عج) به خطّ مباركش در جواب آنان خارج شد كه مضمون آن، اينگونه بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

اي علي بن محمّد سِيْمُري! خدا اجر برادران تو را درباره ي مصيبت تو بزرگ كند! تو تا مدّت شش روز ديگر رحلت خواهي كرد، خود را براي موت آماده نما! كسي را وصيّ خود نكن كه جانشين تو گردد! زيرا غيبت كبري شروع شده، ظهوري در كار نخواهد بود تا آن موقعي كه خداي توانا بعد از مدّت طولاني و قساوت قلبها و پر شدن زمين از ظلم و ستم اجازه ي ظهور دهد!

بزودي عدّه اي ادّعا مي كنند كه مرا مشاهده نموده اند، كسي كه قبل از خروج سفياني و صيحه ي آسماني ادّعا كند كه مرا مشاهده كرده، دروغ مي گويد و افترا مي زند.

وَلاحولُ وَلا قُوَّةَ الاَّ بِاللهِ الْعَليِّ الْعَظْيم». («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 8)

تابوت سكينه

«تابوت سكينه»، صندوقي است كه حضرت موسي عليه السلام به امر حق تعالي، از چوب شطيم ساخت. طول آن سه قدم و نُه قيراط و عرض و ارتفاعش دو قدم و سه قيراط بود.

بيرون و اندرونش را به طلا پوشيده كرد. آن تابوتي بود كه به عدد هر پيغمبري خانه اي از زبرجد سبز در آن بود، آخرين خانه ها، خانه ي حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلّم بود.

آن تابوت را، «تابوت شهادت» و «تابوت عهد» هم گفته اند. («لغت نامه ي دهخدا»، چاپ جديد، ج 4، ص 5335)

در روايات اسلامي ذكر شده كه آن تابوت هنگام ظهور

قائم (عج) همراه ايشان خواهد بود، كه از غاري در «انطاكيّه» بيرون آورده است. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 710) و به روايتي ديگر، تابوت در «درياچه ي طبريه» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 126)

تراث رسول خدا

حضرت قائم (عج) هنگام قيام و ظهور در جبهه ي جنگ با دشمن، غرق در اسلحه است. زره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در تن و شمشير ذوالفقار، در دست و كلاهخود آن حضرت را بر سر دارد. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 89)

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «تُراث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم به قائم (عج) مي رسد».

يكي از ياران پرسيد: «تُراث چيست؟»

حضرت فرمود: «شمشير، زره، عمامه، لباس بُرد، شلاّق و اسب و زين و آلات جنگي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم است.» («بحارالانوار»، ج 52، ص 242)

تلفظ نام مقدس حضرت قائم

اين سؤال بين جمعي از محدّثان و راويان مطرح است كه آيا تلفّظ به نام مقدّس حضرت قائم (عج) جايز است يا خير؟

مشهور بين جمعي از محدّثان و راويان آن است كه تكلّم به نام اصلي امام عصر (عج) حرام است. ولي تلفّظ به القاب آن حضرت مانند مهدي، حجّت، قائم و... حرام نيست.

حال اين سؤال مطرح است كه آيا اين حكم مخصوص زمان غيبت صغري بوده است يا در هر زمان و مكاني، تا موقعي كه آن حضرت ظهور كند، حرام است؟ و يا اينكه حرمت تلفّظ نام مقدّس آن حضرت بستگي به موارد خاصّي مانند تقيّه و ترس دارد كه اگر موارد ترس و تقيّه نباشد جايز است؟ و آيا اين مسأله اختصاص به حضرت حجّت (عج) دارد يا درباره ي ساير ائمه عليهم السلام نيز جاري است؟

دانشمند معروف شيعه شيخ حرّ عاملي در كتاب «وسائل الشيعه» مي گويد: «در مورد تقيّه و خوف، تلفّظ به نام

آن حضرت حرام است و در غير موارد تقيّه و خوف حرام نيست».

رواياتي را كه در اين موضوع به ما رسيده مي توان به 4 بخش تقسيم كرد:

1- تلفّظ نام مبارك حضرت وليّ عصر (عج) به طور مطلق (در هر زمان و مكاني و در هر شرايطي) بي آنكه جاي تقيّه باشد، حرام است.

امام صادق عليه السلام در اين رابطه، فرمود:

«صاحِبُ هذا الاَمرِ لا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ اِلاّ كافِراً: نام مبارك صاحب اين امر (حضرت مهدي (عج)) را هيچ كس جز شخص كافر نمي برد». («وسائل الشيعه»، ج 11، ص 486)

همچنين مرحوم صدوق از «محمّد بن عثمان عمري» نقل مي كند كه گفت: «برايم دستخطي پديدار شد كه با آن دستخط آشنا بودم (كه نويسنده اش حضرت ولي عصر (عج) است) به اين عبارت:

مَنْ سَمَّانِي فِي مَجْمَعٍ مِنَ النَّاسِ فَصَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ: كسي كه در ميان اجتماع مردم، نام مرا ببرد، لعنت خدا بر او باد». (همان مدرك، ص 489)

2- نام بردن آن حضرت تا موقعي كه قيام كند، ترك شود، امام هادي عليه السلام درباره ي حضرت صاحب الزّمان (عج) فرمود: «ياد كردن حضرت قائم (عج) به نام جايز نيست، تا وقتي كه قيام كند و زمين را همانگونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد نمايد». («حضرت مهدي (عج) فروغ...»، ص 142)

3- پوشاندن نام حضرت مهدي (عج) به خاطر امر تعبّدي خاص نيست، بلكه تنها به ملاك تقيّه (با آن شرايطي كه دارد)، مي باشد.

هنگامي كه از امام حسن عسكري عليه السلام درباره ي امام عصر (عج) سؤال شد، ايشان فرمودند:

«اگر آنها را (مردم) به اسم مهدي (عج) آگاه

سازيد، آن را ظاهر مي سازند و اگر مكانش را بشناساند، بر ضدّ او اقدام مي كنند». («وسائل الشيعه»، ج 11، ص 487)

شيخ حرّ عاملي پس از نقل اين حديث مي گويد: «اين حديث دلالت بر اين دارد كه نهي ائمّه اطهار عليهم السلام از نام بردن حضرت مهدي (عج) مخصوص مواردي است كه خوف از ضرر و بروز فساد باشد».

4- خود ائمّه ي اطهار عليهم السلام يا اصحابشان در موارد متعدّدي آن حضرت را به نام ياد كرده اند.

در حديثي مي خوانيم كه وقتي همسر امام حسن عسكري عليه السلام باردار شد، امام حسن عليه السلام به او فرمود:

«سَتَحْمِلِينَ وَلَداً وَ اِسْمُهُ مُحَمَّدُ وَ هُوَ الْقائِمُ مِنْ بَعْدِي (همان مدرك): بزودي پسري را حمل مي كني كه نامش «محمّد» است و قائم بعد از من اوست».

امام باقر عليه السلام فرمود:

«پدرم از پدرش نقل كرد كه امام علي عليه السلام روي منبر فرمود: «در آخرالزّمان مردي از فرزندانم خروج و قيام مي كند». پس اوصاف و احوال حضرت قائم (عج) را تشريح كرد و آنگاه فرمود:

«لَهُ اِسْمانِ، اِسْمُ يُخْفي فَاَحْمَدٌ وَ اَمّا الَّذي يَعْلِنُ فَمُحَمَّدٌ... (همان مدرك): او دو نام دارد يك نامش پنهان است كه احمد مي باشد و امّا نامي كه آشكار است، محمّد است»

اين روايت دلالت دارد بر اينكه تصريح به نام حضرت به گفتن «محمّد» حتّي بالاي منبري جايز است.

نتيجه اينكه ممنوعيّت نام بردن آن حضرت بستگي به وجود ملاك تقيّه دارد، ولي در غير تقيّه مانند امثال ما بنابر تحقيق حرام نيست. («حضرت مهدي (عج) فروغ...»، 137 الي 161)

تولد قائم

حضرت مهدي (عج) در شب جمعه، نزديك اذان صبحِ روز پانزدهم

شعبان سال 255 ه_.ق در زمان حكومت معتمد عباسي، به هنگام قِرِان اكبر، در برج قوس، به طالع 25 درجه از برج سرطان، در شهر سامرّا متولّد شد. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 137 - «ينابيع المودّة»، ص 452)

برخي ولادت حضرت حجّت (عج) را سال 256 ه_. ق ذكر كرده اند. اقوالي كه در سال ولادت آن حضرت ذكر شده، در اين بيت آمده است:

مولد نور حق امام زمان (عج)

«نور» يا «نهر»، سال آن ميدان

(بر اساس «حروف ابجد»، كلمات «نور» و «نهر» به ترتيب بيانگر اعداد 256 و 255 هستند)

تولّد آن حضرت را جز عدّه اي خاص نمي دانستند و براي نوع دوم مخفي بود، تا مبادا مورد گزند طاغوتيان غاصب و ستمگر زمان قرار گيرد.

حكيمه خاتون عمّه ي امام حسن عسكري عليه السلام مي گويد: «روز پنجشنبه، شب نيمه ي شعبان، به منزل برادرم رفتم. هنگام مراجعت، امام عسكري عليه السلام فرمود: «عمّه جان! امشب را نزد ما باش، امشب فرزندي متولّد مي شود كه خداوند زمين را به علم و ايمان و هدايت او زنده گرداند». بالاخره ماندم. صبح صادق حالت اضطراب در نرجس خاتون پديد آمد، او را در بر گرفتم، امام عليه السلام فرمود: سوره ي قدر را بخوان، مشغول خواندن سوره ي قدر شدم، شنيدم كه آن كودك در شكم مادر، در خواندن سوره با من همراهي مي كند. در اين موقع پرده اي بين من و آنها افكنده شد، ديگر نرجس را نمي ديدم، از آنجا سراسيمه دور شدم و نزد امام عليه السلام آمدم.

امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: برگرد، برگشتم. در نرجس نوري را مشاهده كردم

كه ديده ام را خيره كرد و امام زمان (عج) را ديدم، رو به قبله به سجده افتاده، سپس دستش را بلند كرده و مي گفت:

«أشْهَدُ أنَّ لا الهَ إلاّ الله، وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه وَ انْ جَدّي رَسولُ الله وَ اَنْ ابي اميرَ الْمؤمِنينَ وَصيَّ رَسولُ الله»

بعد يكايك امامان را شمرد تا به خودش رسيد و فرمود:

«اللّهُمَّ اَنْجِزْلي وَ عَدْتَني وَ اتْمَمْ لي اَمْري وَ ثَبِّتْ وَ طَأتي وَ امْلاَء الاْرْضِ بي عَدلاً و قِسْطاً»: (خداوندا وعده ي نصرت كه به من فرموده اي وفا كن و امر خلافت و امامت مرا تمام كن و استيلاء و انتقام را از دشمنان ثابت گردان و زمين را به سبب من از عدل و داد پر كن)

او را نزد پدر بردم، همينكه نظرش بر پدر افتاد سلام كرد. حضرت او را به دست گرفت، و زبان مبارك بر دو ديده اش ماليد و در دهان و هر دو گوشش زبان گردانيد و او را بر كف دست چپ نشانيد و دست چپ نشانيد و دست بر سرش كشيد و فرمود: اي فرزند! به قدرت الهي سخن بگو.

صاحب الامر (عج) استعاذه كرد و فرمود:

«بسم الله الرحمن الرحيم، و نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفوا فِي الارْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الارْضِ و نُريَ فِرعَونَ وَ هامانِ وَ جُنودَ هُما مِنْهُمْ ماكانوا يَحْذَرونَ» (قصص/5و6): اراده ي ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين، نعمت بخشيم و آنها را پيشوايان و وارثين روي زمين قرار دهيم، حكومتشان را پابرجا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را بيم

داشتند از اين گروه نشان دهيم.

امام قائم (عج) هنگامي كه متولّد شد، پاك بود و هيچگونه آلودگي نداشت و در بازوي راستش اين آيه نوشته بود:

«وَ قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، انَّ الباطِلُ كانَ زَهوقاً» (اسراء/81): (و بگو حق آمده و باطل نابود شد، حتماً باطل نابود شدني است.)

توقيعات ائمه

توقيعات فراواني از سوي امامان صادر شده است كه براي نمونه به برخي از توقيعات ائمه اطهار عليهم السلام قبل از حضرت مهدي عليه السلام اشاره مي كنيم:

1) امام موسي بن جعفر

در كتاب كشف الغمة آمده است: «وشاء از حسن بن علي نقل مي كند: من همراه دايي خودم اسماعيل بن الياس، به قصد مناسك حج حركت كرديم؛ پس او نامه اي به سوي [امام] موسي بن جعفرعليه السلام به اين مضمون نوشت: من داراي دختراني هستم، در حالي كه هيچ فرزند پسر ندارم. از آنجايي كه مردان ما نيز كشته شده اند؛ دعا كنيد همسرم كه آبستن است، پسر بياورد و خودتان نيز نام او را معيّن فرماييد. پس توقيعي وارد شد كه: «قَدْ قَضَي اللّهُ حَاجَتكَ فَسَمِّهِ مُحَمَّداً» [1] ؛ «خداوند حاجتت را برآورده ساخت، او را محمد بنام». چون ما به كوفه رسيديم، فرزند پسري به دنيا آمده بود».

2) حضرت هادي

مرحوم كليني با ذكر سند از ايوب بن نوح نقل مي كند: «وي به ابوالحسن عليه السلام نوشت: آيا خداي عزوجل به هر چيزي - پيش از آنكه آنها را بيافريند و پديد آورد - آگاه بود يا آنكه نمي دانست تا آنها را اراده كرد و علم پيدا نمود به مخلوق هنگامي كه خلق كرد و به موجود هنگامي كه موجود كرد؟ پس آن حضرت به خط

خود مرقوم فرمود: خدا هميشه پيش از خلقت اشياء به آنها علم دارد؛ مانند علم داشتنش به آنها بعد از خلق شان». [2] .

3) امام عسكري

سهل گويد: «در سال 255 به حضرت عسكري عليه السلام نوشتم: اصحاب ما شيعيان در توحيد اختلاف دارند؛ برخي گويند: او (خدا) جسم است و بعضي گويند: او صورت است. اگر صلاح بدانيد به چاكر خود لطف كنيد و به من بياموزيد آنچه را كه بر آن بايد عمل كنيم و از آن تجاوز نكنم.

حضرت به خط خود مرقوم فرمود: از توحيد پرسيدي، در صورتي كه از شما بر كنار است (وظيفه شما نيست)! خدا يگانه و يكتا است. نزاده و زاده نشده است. چيزي همتاي او نيست. او خالق است و مخلوق نيست. خداي - تبارك و تعالي - هر چه خواهد از جسم و غير جسم بيافريند و خودش جسم نيست. آنچه خواهد صورتگري كند و خودش صورت نيست. سپاسش بزرگ است و نام هايش مقدس تر از آنكه برايش مانندي جز خود او باشد. چيزي مانندش نيست و او شنوا و بينا است». [3] .

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 3، ص 36.

[2] الكافي، ج 1، ص 145، ح 4.

[3] الكافي، ج 1، ص 138، ح 10.

توقيعات حضرت مهدي

چنان كه گذشت امروزه مراد از «توقيعات» نوشته هايي است كه از ناحيه مقدسه صاحب الامرعليه السلام صادر شده است؛ اگرچه اطلاق توقيع بر نوشته هايي كه به آنها اشاره شد، به معناي عام بدون اشكال است.

آنچه مي توان در مورد توقيعات حضرت مهدي عليه السلام بيان كرد، عبارت است از:

1) اعجاز در توقيعات

چگونگي ارتباط نواب خاصّ امام زمان عليه السلام با مقام شامخ امامت

در صدور توقيعات هر چند به طور دقيق روشن نيست؛ اما بدون شك بسياري از اين توقيعات، به گونه اي معجزه آسا صادر شده است؛ به نحوي كه قاطعانه مي توان گفت: صدور آنها به نحو عادي و از شخص معمولي صورت نگرفته است.

به عنوان نمونه نقل شده است: «محمدبن فضل موصلي» شيعه بود؛ ولي نيابت «حسين بن روح» را قبول نداشت. روزي هنگام بحث با يكي از دوستانش - حسن بن علي وجنا - و بنا به پيشنهاد او، براي آزمودن نايب امام، مطلبي را كاملاً محرمانه با هم توافق كردند و حسن بن علي وجنا كاغذي از دفتر موصلي جدا كرد و قلمي تراشيد. سپس با آن بدون مركب، مطالبي را بر روي آن ورقه نوشت و آن كاغذ سفيد را مهر كرد و به وسيله خدمتكار نزد حسين بن روح فرستاد.

ظهر همان روز - درحالي كه محمدبن فضل مشغول غذا خوردن بود - جواب نامه وارد شد كه فصل به فصل در همان ورقه ارسالي، جواب ها با مركب نوشته شده بود. محمد بن فضل در حالي كه سخت تحت تأثير قرار گرفته بود، همراه با حسن بن وجنا به محضر حسين بن روح وارد شدند و از وي عذرخواهي كردند. [1] .

اين معجزه در مرحله صدور توقيع بود. در متن توقيعات نيز موارد فراواني از معجزات به چشم مي خورد كه بيشتر به صورت اخبار غيبي از حوادث آينده، اتفاقات پنهاني، شفاي بيماران و مانند آن مي باشد.

يك نمونه از اين توقيعات، زماني صادر شد كه در مورد وكلا و نمايندگان حضرت، نزد خليفه غاصب وقت سعايت شده بود. خليفه براي شناسايي و دستگيري آنان، دستور داد افراد

ناشناسي را همراه با پول نزد آنان به جاسوسي بفرستند و اگر كسي از آنها چيزي پذيرفت، او را دستگير كنند!

حضرت ولي عصرعليه السلام در توقيعي خطاب به كليه وكلا، فرماني صادر فرمود مبني بر اينكه: از هيچ كس و تحت هيچ شرايطي چيزي نپذيرند و از گرفتن هرگونه چيزي خودداري كنند و خود را بي اطلاع نشان دهند. مرحوم كليني اين واقعه را در كتاب شريف الكافي اين گونه بيان كرده است:

حسين بن حسن علوي گويد: «مردي از نديمان روز حسني و مرد ديگري كه همراه او بود، به او گفتند: اينك او (صاحب الزّمان) اموال مردم را [به عنوان سهم امام عليه السلام] جمع مي كند و وكلايي دارد. پس وكلاي آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند، نام بردند.

اين خبر به گوش عبيداللّه بن سليمان وزير رسيد؛ وي همت گماشت كه وكلا را بگيرد.

سلطان گفت: جست وجو كنيد و ببينيد خود اين مرد كجا است؛ زيرا اين كار سختي است؟ عبيداللّه بن سليمان گفت: وكلا را مي گيريم. سليمان گفت: نه، بلكه اشخاصي را كه نمي شناسند، به عنوان جاسوس با پول نزد آنان مي فرستيم. هر كس از آنها پولي قبول كرد، او را مي گيريم.

از حضرت ولي عصرعليه السلام نامه رسيد كه: به همه وكلا دستور داده شود: از هيچ كس چيزي نگيرند و از گرفتن سهم امام خودداري كنند و خود را به بي خبري زنند. مردي ناشناس به عنوان جاسوس نزد محمدبن احمد آمد و در خلوت به او گفت: مالي همراه دارم كه مي خواهم آن را برسانم.

محمد گفت: اشتباه كردي؛ من از اين موضوع خبري ندارم. او همواره مهرباني و حيله گري مي كرد و محمد خود

را به ناداني مي زد». [2] .

در ماجراي ديگري حضرت ولي عصرعليه السلام، با صدور دستوري از زيارت كاظمين و كربلا نهي كرد. پس از چندماه معلوم شد خليفه در آن موقع، دستور داده بود كه هر كس به زيارت رود، در كمينش باشند و او را دستگير كنند. [3] .

2-2. كتابت بيشتر توقيعات به خط مبارك حضرت مهدي عليه السلام

به تصريح عده اي از راويان و ناقلان توقيعات، برخي از اين نوشته ها به خط شريف آن حضرت نوشته شده است. در ذيل به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:

الف. شيخ طوسي رحمه الله به نقل از راوي يك توقيع، اين جمله را در كتاب خود نقل كرده است: «فَوَرَدَ جَوَابُ كِتابِهم بِخَطِّهِ عَلَيهِ وَعَلَي آبائِهِ السَّلام...»؛ «در جواب نوشته آنان به خط امام زمان عليه السلام وارد شد كه: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ خداوند ما و شما را از گمراهي و فتنه ها سلامت بخشد و به ما و شما روح يقين عطا كند و ما و شما را از عاقبت بد پناه دهد...». [4] .

ب. شيخ صدوق رحمه الله نقل كرده است: «محمدبن عثمان العمري - قدس اللّه روحه - يقول: خَرَجَ تَوقِيعٌ بِخَطِّهِ نَعْرِفُهُ...»؛ [5] محمدبن عثمان عمري مي گويد: توقيعي به خطي كه ما آن را مي شناختيم، خارج شد [و مشتمل بر اين مسأله بود كه] هر كس مرا در ميان جمعي از مردم، به اسم خود نام ببرد، پس لعنت الهي بر او باد».

ج. وي همچنين نقل كرده است: اسحاق بن يعقوب گويد: از محمدبن عثمان عمري خواهش كردم جواب نامه اي را كه در آن از مسائل مشكلي پرسش كرده بودم، به من برساند. پس در توقيع و

به خط مولايمان صاحب الزّمان عليه السلام وارد شده بود كه: «اما آنچه درباره آن پرسيدي - كه خدايت هدايت كند و پايدارت بدارد - راجع به امر منكران من از خاندان و عموزادگان خودم؛ بدان كه ميان خدا و كسي خويشاوندي نيست و هركس مرا منكر باشد، از من نيست و راه او راه فرزند نوح عليه السلام است اما راه عمويم جعفر و فرزندانش، راه برادران يوسف است...». [6] .

عبارات ياد شده بيانگر اين مطلب است كه بزرگان محدثين، اطمينان داشته اند توقيعات و يا حداقل بيشتر آنها، به خط خود حضرت نگاشته شده است.

با توجّه به اينكه در طول مدت نيابتِ سفيران چهارگانه، اين توقيعات به طور يكنواخت صادر مي شد؛ شيوه اي كاملاً مطمئن براي يقين به صدور آنها از ناحيه امام عليه السلام بود و راه را به كلي براي افراد فرصت طلب و مغرض مي بست كه هرگز نتوانند نامه اي جعلي به نام آن حضرت فراهم آورند و مردم را فريب دهند.

البته تنها افرادي خاصّ و مورد اعتماد، توقيعات را به خط امام مشاهده مي كردند؛ سپس از روي آنها نسخه برداري و رونويسي كرده يا مضمون آنها را به ذهن مي سپردند. بعضي از اين توقيعات نيز بنا بر اقتضاي مصلحت، در بين عموم شيعيان منتشر مي شد. همه توقيعات حضرت مهدي عليه السلام به وسيله نواب خاصّ آن حضرت در طول غيبت صغري، براي افراد ظاهر مي شد و ارتباط كتبي با حضرتش منحصراً از طريق آنان امكان پذير بود؛ به صورتي كه حتي وكلاي آن حضرت نامه هاي خود و ديگران را نزد نايب امام مي فرستادند و از او پاسخ دريافت مي كردند. اساساً فلسفه نيابت خاصه نيز همين است؛ وگرنه

چنانچه هر كسي مي توانست به شرف گرفتن توقيع نايل آيد، ديگر چه نيازي به نايب خاصّ بود.

2) توقيع در دوران غيبت كبري

برخي از علما - بر خلاف قول مشهور - توقيعات را منحصر به زمان غيبت صغري و نواب خاصّ ندانسته اند و نامه هايي را به آن حضرت نسبت داده اند كه قبول و يا ردّ آن، تأمل بيشتري مي طلبد. از جمله مرحوم طبرسي رحمه الله نامه هايي از حضرت مهدي عليه السلام به شيخ مفيدرحمه الله را نقل كرده است.

اين نامه ها به وسيله شخص مورد اعتمادي به شيخ مفيدرحمه الله مي رسيد؛ ولي نام آن شخص ذكر نشده است يكي از اين نامه ها اين گونه آغاز مي شود: «نامه اي به برادر با ايمان و دوست رشيد ابوعبداللّه محمدبن نعمان - شيخ مفيدرحمه الله - كه خداوند عزّت وي را از محل وديعه نهادن عهدي كه بر بندگان گرفته شده است، مستدام بدارد. به نام خداوند بخشنده مهربان؛ اما بعد، سلام بر تو اي دوستي كه در دين مخلص و در مورد ما به يقيين مخصوص گشته اي.

ما در مورد [نعمت وجود] تو خداوند را سپاسگزاريم...». [7] .

در درستي اين توقيعات، ترديدهايي وجود دارد. اين توقيعات براي نخستين بار، به وسيله ابومنصور طبرسي رحمه الله (از علماي قرن ششم)، بدون سند، پس از نزديك به صد سال بعد از فوت شيخ مفيدرحمه الله، در الاحتجاج نقل شده است. آن گاه شاگرد وي، ابن شهر آشوب (م 588) به آن اشاره كرده و ابن بطريق شاگرد ابن شهر آشوب، (م 600) آنها را مطرح كرده است.

اما شاگردان مفيد، سيد مرتضي، نجاشي، شيخ طوسي رحمه الله، ابويعلي جعفري، ابوالفتح كراجكي، سلاربن عبدالعزيز ديلمي و... - با اينكه

تأليفات فراواني داشته اند - به اين توقيعات اشاره نكرده اند. [8] .

همچنين برخي از معاصران، پيامي را كه از سوي آن حضرت براي مرحوم آيت اللّه سيدابوالحسن اصفهاني به وسيله مرحوم شيخ محمد كوفي شوشتري نقل شده است، در شمار توقيعات ذكر كرده اند.

در اين نامه چنين آمده است: خودت را در اختيار [مردم] بگذار و محل نشستن خويش را در محل در ورود خانه قرار بده [تا مردم سريع تر بتوانند با تو ارتباط پيدا كنند] و حوايج مردم را بر آور؛ ما تو را ياري مي كنيم». [9] .

3) چگونگي صدور توقيعات

در عصر غيبت صغري، سفيران حضرت مهدي عليه السلام سؤالات و درخواست هاي مراجعه كنندگان را در يك ورقه به نوبت مي نوشتند؛ آن گاه جواب آنها - كه حداكثر ظرف سه روز صادر مي شد - يك جا مي آمد. گاهي نيز جواب پرسش ها به صورت شفاهي، به نوّاب خاصّ گفته شده و آنان به قلم خود آن را مي نگاشتند و يا به صورت حضوري به سؤال كننده پاسخ مي دادند. در پاره اي از موارد نيز - به جهت مصلحتي كه حضرت مي دانستند - اصلاً پاسخي صادر نمي شد. برخي از توقيعات نيز ابتداءً و بدون اينكه در پاسخ به پرسشي باشد، صادر شده است.

4) موضوعات توقيعات

موضوعات مندرج در توقيعات، گستره وسيعي را در بر مي گرفت؛ از معارف و حقايق ديني گرفته تا امور تربيتي و برنامه هاي زندگي فردي و اجتماعي و... فهرست اجمالي آنها بدين قرار است:

الف. مباحث عقيدتي؛ در زمينه هاي مختلف توحيد، نبوّت، امامت، معاد و امثال آن [10] .

ب. مباحث اجتماعي؛ شامل مسائل اخلاقي، تربيتي، شؤون اقتصادي و مشكلات مالي [11] .

ج. وظايف و تكاليف شيعيان در عصر غيبت؛ مانند

توجه به خداوند متعال، ايجاد زمينه خودسازي، ارتباط با حضرت مهدي عليه السلام، پيروي از آن حضرت، آمادگي براي برپايي حكومت عدل و قسط توسط حضرت مهدي عليه السلام و... [12] .

د. احكام و مسائل فقهي؛ مانند نماز، روزه، حج، نذر، خمس، ازدواج و مانند آن

ه . امور شخصي كساني كه ازآن حضرت درخواست پاسخ مي كردند؛ از قبيل نامگذاري فرزند، انتخاب دوست، اجازه مسافرت و مانند آن [13] .

و. نصب و تأييد نوّاب و وكلا و امور مربوط به آنان

ز. افشا كردن تزوير مدعيان دروغين و طرد منحرفان و غاليان

در عصر غيبت صغري، افرادي به عناوين مختلف و با مقاصد گوناگوني، به دروغ ادعاهايي مي كردند و سعي داشتند دوستان و پيروان ائمه عليهم السلام را به سوي خود جلب كرده، آنان را فريب دهند و گمراه سازند.

اين قبيل افراد، كم و بيش در بين شيعيان آن زمان شهرت و احترامي داشتند و غالباً زير پوشش ادعاي نيابت و سفارت حضرت مهدي عليه السلام، دام هاي خود را مي گسترانيدند.

بر اين اساس خطر آنها براي شيعيان و مسلمانان، از خطر ديگر دشمنان اسلام، كمتر نبود و افشاي تزوير و برداشتن نقاب از چهره آنان و طرد ايشان از جوامع شيعي ضرورت داشت. از اين رو توقيعات مهمي درباره اين افراد و بيزاري حضرت ولي عصرعليه السلام از آنها، از سوي آن حضرت صادر مي شد و مايه رسوايي و انزواي مدعيان دروغگو را فراهم مي آورد.

گاهي مي شد كه توقيعات صادر شده از سوي حضرت مهدي عليه السلام، جزء موارد ذكر شده نبود؛ بلكه تنها به خاطر دفع خطر از شيعيان، صادر مي گرديد؛ بويژه در عصري كه حاكمان ستمگر، براي شناسايي، آزار و نابودي شيعيان و پيروان اهل بيت عصمت

و طهارت عليهم السلام كمر بسته بودند و تمام همت خويش را به كار مي گرفتند و چه بسا نقشه هاي زيركانه اي طرح مي كردند تا بلكه بتوانند تمامي آنان را از بين ببرند، تنها راه نجات از دام بدخواهان و كينه توزان، همين توقيعات بود كه آن حضرت به وسيله آنها و با الهام هاي الهي، شيعيان را نجات مي داد.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 315، ح 264.

[2] الكافي، ج 1، ص 525، ح 30.

[3] همان، ح 31.

[4] همان، ص 285.

[5] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 160، ح 3.

[6] همان، ج 2، ص 160، ح 4.

[7] طبرسي، الاحتجاج، ص 497.

[8] چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 98.

[9] خادمي شيرازي، محمد، مجموعه فرمايشات حضرت بقيةاللّه عليه السلام، ص 170.

[10] ر.ك: الاحتجاج، ص 467 به بعد.

[11] همان.

[12] ر.ك: كتاب الغيبه، ص 285؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 160.

[13] كتاب الغيبة، ص 308؛ الكافي، ج 2، ص 457، ج 10 و 11 و 12.

تناثر النجوم

«تناثر» به معناي پراكنده شدن و از بين رفتن و «نجوم» به معناي ستارگان است. در سال پاياني غيبت صغري و آغاز غيب كبري، ستارگان فروزان بسياري در آسمان علم و دانش و تقوا، افول كرده، چهره در نقاب خاك بردند.

مرحوم كليني صاحب كتاب شريف الكافي [1] ، علي بن بابويه قمي و سمري آخرين سفير حضرت حجّت عليه السلام از جمله كساني هستند كه در سال 329 ه دار فاني را وداع گفتند. [2] اين سال، به جهت كثرت در گذشت دانشمندان شيعي، به «سنه تناثر النجوم» شهرت يافت.

پي نوشت ها:

[1]

رجال ابن داوود، ص 341.

[2] بحارالانوار، ج 58، ص 233.

تمنيحا

«تمنيحا» نام يكي از ياران اصحاب كهف است كه طبق روايات، هنگام خروج حضرت قائم (عج) جزو ياران آن حضرت خواهد بود. («نجم الثّاقب»، باب سوّم، ص 158)

رجوع شود به واژه: بكمينابدو

ث

ثاراللّه

«ثار»؛ يعني، خون، دشمن، كين خواهي و خونخواهي. به شخص كين خواه «ثائر» و به كسي كه از وي كين كشيده شود «مثئور» و به كسي كه براي او كين خواهي شده «مثئورٌ به» گويند. [1].

«ثاراللّه» براي اولين بار درمتون شيعه، در زيارت هاي مربوط به امام حسين عليه السلام و زيارت عاشورا ذكر شده است.

مرحوم كليني در باب زيارت قبر امام حسين عليه السلام، به اين تركيب اشاره كرده و پس از آن، در كامل الزيارات و مصباح كفعمي و بعدها در بحارالانوار نقل شده است: «... السَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالوِتْرَ المَوْتُور...». [2] .

اين عبارت درزيارت وارث هم آمده.

قرآن درباره قصاص و خونخواهي مي فرمايد: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسرِفْ فِي القَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً» [3] ؛ «وكسي كه خون مظلومي راناحق بريزد ما به ولي او حكومت و تسلط به قاتل داديم، پس در مقام انتقام آن ولي در قتل و خونريزي اسراف نكند كه او از جانب ما مؤيد و منصور خواهدبود». امام صادق عليه السلام ذيل اين آيه فرمود: «مراد از اين آيه حسين بن علي عليه السلام است كه مظلوم كشته شدومااولياي اوييم وقائم ماوقتي قيام كند «ثار» اورا طلب خواهدكرد وانتقام اوراخواهد گرفت». [4] .

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 4، ص 97؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 234.

[2] ر.ك: الكافي، ج 4، ص 575؛ كامل الزيارات، ص174؛ مصباح كفعمي، ص482.

[3] سوره اسراء(17)، آيه 33.

[4] بحارالانوار، ج 44، ص 218، ح 7.

ثائر

«ثائر» از القاب امام قائم (عج) است. «ثائر» اسم فاعل از «ثار» است. «ثار» در لغت به معناي خون، كينه كشي، انتقام و خونخواهي است. («فرهنگ فارسي معين»، ج 1، ص 1185)

نامگذاري امام عصر (عج) به ثائر به

خاطر همين قيام براي كينه خواهي است كه تا قصاص ننمايد آرام نگيرد. حضرت مهدي (عج) روزي كه ظهور كند، مطالبه ي خون جدّ بزرگوار خود، بلكه خون جميع اصفياء را خواهد كرد. در دعاي ندبه، در اوصاف حضرت منتظر (عج) آمده است:

«أيْنَ الطّالِبُ بِذُحولِ الانْبياءِ وَ اَبْناءِ الابْنياءُ، ايْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتولَ بَكَربَلاء»

رسل را چو ابناء محزونشان

كجا هست آن طالب خونشان

بخون شهيد طف كربلا

كجا هست آن طالب مه لقا

همچنين در زيارت عاشورا، اين آرزو آمده است:

«وَ اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثاري (ثارِكُمْ) مَعَ اِمامِ هُديً ظاهِرٍ... وَ اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصورٍ»

شعار ياران حضرت ولي عصر (عج) هم، «يا لَثاراتِ الْحُسَيْن» خواهد بود. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 65)

رجوع شود به واژه: يا لَثاراتِ الْحُسَيْن

ثقيف

«ثقيف» نام مسجدي است. امام باقر عليه السلام در ضمن حديثي فرمود:

«وقتي كه قائم قيام كرد، به كوفه مي رود و چهار مسجد را در آنجا ويران مي نمايد. هر مسجدي كه در زمين مشرف (بر خانه هاي مردم) باشد، ويران مي كند و راهها را وسيع مي نمايد».

گويا منظور چهار مسجدي است كه دشمنان اهلبيت عليهم السلام هر يك از آنها را براي تشويق به نام يكي از دشمنان يا شركت كنندگان در خون امام حسين عليه السلام ساختند. آنها عبارتند از:

1- مسجد ثقيف (به نام مغيرة بن شعبه ي ثقفي)

2- مسجد اشعث (به نام اشعث بن قيس، سر كرده ي منافقين)

3- مسجد جُرير (به نام جرير بن عبدالله، مخالف امام علي عليه السلام)

4- مسجد سمّاك (به نام سمّاك بن مخزومه اسدي، از فرمانروايان جنگ صفّين)» («تهذيب»، ج 2، ص 250)

ج

جابر

در كتاب هدايه، «جابر»، از القاب حضرت مهدي (عج) ذكر شده است. «جابر» در لغت يعني: «درست كننده» و «شكسته بند».

اين لقب از خصايص آن حضرت است كه فرج اعظم و گشايش همه ي كارها و جبر همه ي دلهاي شكسته وخرسندي همه ي قلوب پژمرده و انبساط خاطر همه ي نفوس محزون و شفاي همه ي امراض مزمن مخفي، به وجود مبارك او است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 67)

جعفر

در كتاب «الغيبة» شيخ نعماني، دو خبر از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام است كه در آنجا «جعفر» از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 66)

جنب

«جَنْب» از القاب امام قائم (عج) است. در اخبار متواتره و در تفسير آيه ي شريفه ي

«يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ الله (زمر/56)

: افسوس بر من از كوتاهي هايي كه در اطاعت فرمان خدا كردم»

رسيده كه امام قائم (عج) «جَنْبِ الله» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 67)

جوار الكنس

«جَوارِ الكُنَّس»، از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است. «جَوارِ الْكُنَّس» يعني ستاره هاي سيّاره كه در زير شعاع آفتاب پنهان مي شوند. همانگونه كه وحوش به خوابگاههاي خود مي روند و در آنجا پنهان مي شوند. امام باقر عليه السلام در تفسير دو آيه ي شريفه ي:

فَلا اُقْسِمُ بِالخُنَّسِ - الْجَوارِ الْكُنَّسِ (تكوير/15 و16)

: سوگند به ستارگاني كه باز مي گردند، حركت مي كنند و از ديده ها پنهان مي شوند»

فرمود: «مراد از آن امامي است كه در سال 260 ه_. ق غايب مي شود و آنگاه زماني مانند شهاب درخشان در شب تاريك ظاهر شود». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 67)

جزيره خضرا و مثلث برمودا

اخيراً برخي از نويسندگان تلاش دارند جزيره خضرا را با مثلث برمودا تطبيق دهند؛ غافل از اينكه:

1. وجود مثلث برمودا بر فرض صحّت آن، نمي تواند دليل بر درستي داستان جزيره خضرا و وجود آن باشد.

2. در حكايت جزيره خضرا بيان شده بود كه كشتي هاي دشمنان امام زمان عليه السلام، وقتي داخل آب هاي سفيد اطراف جزيره مي شوند، نابود مي گردند؛ ولي عده زيادي به مثلث برمودا رفته اند و به سلامت بازگشته اند و عده اندكي دچار مشكل شده اند!

3. جزيره خضرا بنابر قرائني كه در داستان نقل شده، در درياي مديترانه واقع است؛ ولي مثلث برمودا در اقيانوس اطلس هست.

4. اتفاق هاي مثلث برمودا ساخته رسانه هاي غربي و افسانه سازان است و مطالبي از قبيل اينكه «هر كسي به آنجا وارد شود، از بين خواهد رفت» و اينكه «عده زيادي رفته اند و باز نگشته اند» همه اينها با چهره واقعي امام زمان ناسازگار است. [1] .

پي نوشت ها:

[1] برگرفته از فصلنامه انتظار، ج 4 و3 و2 و1،

مقاله بررسي افسانه جزيره خضراء، مجتبي كلباسي، تلخيص از (سيد جعفر موسوي نسب).

جابلسا

«جابُلْسا» شهري در غربي ترين نقطه ي دنيا و «جابُلْقا» شهري در شرقي ترين نقطه ي دنيا معرّفي شده است.

سهروردي در «حكمة الاشراق» آنها را در اقليم هشتم جاي داده و شهرزوري در شرح آن، «جابلسا» را مظهر و مجلاي جميع حقايق اسماء الهيّه دانسته است. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 416)

گفته اند اهل آن شهرها از انصار حضرت قائم (عج) هستند. پيوسته از خداوند مسألت مي كنند كه ايشان را از انصار دين خود قرار دهد.

حتّي در زمان ائمه ي اطهار عليهم السلام ديگر هم نام اين دو شهر بوده است. از جمله كلماتي كه حضرت سيّد الشهداء روز عاشورا در ميدان جنگ فرمود، اين بود:

«والله ما بين جابلسا و جابلقا، غير از من پس پيغمبري نيست». («منتخب التواريخ»، باب 14، انتهاي فصل 4)

جزيره خضرا

در برخي از كتاب هاي متأخر از «جزيره خضرا» به عنوان جايگاه زندگي حضرت مهدي عليه السلام و فرزندان ايشان در دوران غيبت ياد شده است. اصل اين قضيه به دو حكايت باز مي گردد.

الف. حكايت اوّل از كمال الدين و تمام النعمة احمدبن محمدبن يحيي انباري (در سال 543 ه .ق) نقل شده و خلاصه آن بدين قرار است:

وي مي گويد: در شبي كه مصادف با ماه رمضان بود، مهمان وزيري به نام يحيي ابن هبيره بودم. در آن ضيافت در كنار وزير، مردي نشسته بود كه سخت مورد احترام وي قرار داشت.

آن مرد گفت: با جمعي همراه پدرم به قصد تجارت به دريا رفتم سرنوشت ما را به جزاير سرسبزي برد كه در آنجا وفور نعمت بود. از ناخدا نام آنجا را جويا شدم؛ اظهار بي اطلاعي كرد. از مردم آن منطقه

پرسيدم؛ گفتند: نام اين شهر «مباركه» و مركز آن «ظاهره» است و حاكمش «طاهر» نام دارد. ما خواستيم مشغول تجارت شويم، لازم بود كه ماليات خود را بپردازيم، سؤال كرديم: به چه شخصي پرداخت كنيم؟ نايب سلطان به ما معرفي شد. خدمت او رسيديم، او از عقايد ما سؤال كرد؛ خود را معرفي كرديم. نايب گفت: يهودي و نصراني جزيه بدهند و از مسلمانان سؤالاتي كرد و فرمود: تمام اموال آنها مصادره گردد. از شهر «مباركه» به «ظاهره» رفتيم و خدمت سلطان رسيديم و بعد از هشت روز به شهر «رائقه» سفر كرديم، سپس به شهر «ظلوم» و از آنجا به شهر ديگري به نام «عناطيس» رفتيم تمام اين شهرها شيعه نشين و سرشار از نعمت هاي الهي بود. امير هر كدام از فرزندان امام زمان عليه السلام بود. ما يك سال توقف داشتيم كه امام زمان عليه السلام را ملاقات كنيم؛ ولي ميسر نشد و از جمع ما فقط دو نفر جهت ملاقات ماندند و بقيه برگشتيم. [1] .

ب. حكايت دوم از علي بن فاضل مازندراني (در سال 699 ه .ق) نقل شده كه خلاصه آن به قرار ذيل است:

در يكي از قريه هاي اندلس بودم؛ با كارواني برخورد كردم. گفتند: ما اهل منطقه اي در نزديكي جزاير شيعيان هستيم. وقتي نام جزاير شيعيان را شنيدم، مشتاق سفر به آنجا شدم. سفر را آغاز نمودم تا به آنجا رسيدم. در آنجا بيان شد كه ارزاق آن جزيره از «جزيره خضراء» - كه متعلق به امام زمان و اولاد آن حضرت است - مي رسد.

منتظر شدم تا كشتي هاي ارزاق وارد شد. پيرمردي خوش سيما، همراه آنان بود كه مرا مي شناخت. با

او همسفر شدم تا به مقصود خود برسم. در مسير خود آب هاي سفيدي را مشاهده كردم كه آن پيرمرد گفت: اين آب ها جزيره خضرا را احاطه نموده است و مانع مي شود كه دشمن وارد جزيره گردد. از آنجا كه گذشتيم، چشمم به هفت قلعه استوار با ديوارهاي محكم و برج هاي به آسمان كشيده شده خورد. از آنها كه گذشتيم، وارد جزيره خضرا شديم. در روز جمعه اي در نماز جمعه شركت كردم و نماز جمعه را با سيد شمس الدين ادا نمودم، بعد از نماز از سيد شمس الدين پرسيدم: آيا امام زمان عليه السلام در مسجد حاضر بودند؟ گفت: نه. ولي من نايب خاصّ آن حضرت هستم.

از او پرسيدم: آيا شما امام را مشاهده كرده ايد؟ گفت: نه.

با سيد شمس به خارج آن شهر رفتم، مردي خوش سيما را مشاهده كردم از سيد پرسيدم اين مرد كيست؟ جواب داد: او همراه يك نفر ديگر خادمان قبه هستند و كوهي را به من نشان داد و گفت! قبه در آنجا است. وي گفت: من هر صبح جمعه مي روم آنجا و امام را زيارت مي كنم تو نيز بيا و امام را زيارت كن. رفتم به سمت قبه و از خادمان آن پرسيدم: آيا مي شود امام را اينجا مشاهده كرد؟ گفتند: هرگز ديدن امام ممكن نيست! بعد از سيد شمس پرسيدم، چرا بعضي آيات قرآن با هم مرتبط نيستند؟ گفت: قرآن بر هفت حرف نازل شده است و وقتي عمر و ابوبكر قرآن را تنظيم كردند، بعضي از آيات را حذف نمودند؛ لذا برخي آيات با هم مرتبط نيستند.

روز جمعه اي در مسجد بودم كه سر و صدايي از بيرون مسجد شنيدم.

از سيد شمس پرسيدم: اين سر و صدا چيست؟

گفت: اينها سيصد نفر از ياران امام زمان عليه السلام و منتظر فرج آن حضرت هستند. از اينها سيزده نفر هنوز باقي مانده است كه ياران حضرت كامل شوند.

بعد پرسيد: اساتيد ما قائل اند رواياتي داريم كه: هر كس در غيبت امام ادعاي مشاهده آن حضرت را داشته باشد، تكذيبش كنيد؟ سيد شمس گفت: اين مربوط به دوران بني عباس است، بعد از او پرسيدم: آيا مي شود امام را در دوران غيبت ديد؟ گفت: نه. گفتم: من از مخلصين آقا هستم. گفت: تو دو مرتبه آن حضرت را ديده اي. بعد از خمس پرسيدم، سيد شمس گفت: حضرت خمس را بر شيعيان مباح نموده است و پرداخت آن واجب نيست.

پس سيد شمس به من دستور داد كه به وطن برگردم و مرا با همان كشتي كه وارد جزيره خضرا شده بودم، برگرداندند. [2] .

نكات مشترك دو حكايت:

1 . محل سكونت امام زمان عليه السلام و فرزندان آن حضرت، در جزيره اي ميان دريا قرار دارد.

2 . امام زمان عليه السلام هم اكنون داراي همسر و فرزند مي باشند.

3 . اين جزيره بسيار خوش آب و هوا و سرسبز است و در نقاط ديگر دنيا نظير ندارد.

4 . در اين جزيره مي توان امام زمان عليه السلام را مشاهده كرد.

5 . نظم اجتماعي، رفاه و كيفيت سلوك مردم، در آن بسيار عالي است.

6 . ناقلان هر دو داستان، دو شخص مجهول مي باشند.

ديدگاه ها در اين باره:

1 . گروهي اندك بر اين عقيده اند كه اين داستان واقعي است.

2 . برخي از كساني كه اصل داستان را پذيرفته اند، آن را با مثلث برمودا تطبيق داده اند. [3] .

3 .

پژوهشگران سترگي چون شيخ جعفر كاشف الغطاء، آقا بزرگ طهراني، علامه شوشتري، علامه جعفر مرتضي عاملي، محمدباقر بهبودي و... بر اين عقيده اند كه داستان جزيره خضرا واقعيت ندارد و بر دو حكايت ياد شده اشكالات متعدد سندي، تاريخي و متني وارد نموده و آن را كاملاً از درجه اعتبار ساقط كرده اند. شايسته است در اينجا به بعضي از اشكالات اشاره شود:

الف ) حكايت علي بن فاضل مازندراني

اشكالات سندي

1 . علامه مجلسي رحمه الله تصريح مي فرمايد: كه اين حكايت را در كتاب هاي معتبر نيافته و به همين علت آن را به صورت مستقل در يك باب جداگانه نقل كرده است. [4] .

2 . هيچ يك از علما و بزرگان معاصر علي بن فاضل مازندراني، همچون علامه حلي و ابن داوود اسمي از او و داستانش به ميان نياورده اند. اين قضيه از چند حال خارج نيست:

يا معاصران وي داستان او را دروغ و باطل تلقي كرده اند، يا اصلاً چنين داستاني را نشنيده اند و يا اينكه اين داستان در زمان هاي بعد از آنان ساخته شده است.

3 . در ميان منابع موجود، قديمي ترين مأخذي كه براي اين داستان به چشم مي خورد،كتاب «مجالس المؤمنين» اثر قاضي نوراللّه شوشتري است. او در سال 1019 ه .ق به شهادت رسيده است؛ در حالي كه داستان جزيره خضرا مربوط به سال 699 ه .ق است؛ بر اين حكايت اشكالات فراوان ديگري نيز وارد شده كه به همين مقدار بسنده مي گردد.

اشكالات متني

در داستان علي بن فاضل به مطالبي اشاره شده كه با بسياري از مسلّمات ديني سازگاري ندارد و روايات زيادي بر خلاف آن مطالب هست كه به برخي از آنها اشاره مي گردد:

1 . در

متن روايت آمده است كه: فاضل مازندراني از شخصي به نام سيد شمس الدين پرسيد: چرا ميان برخي آيات قرآن كريم، ارتباط منطقي وجود ندارد؟ سيد شمس الدين پاسخ داد: اين قرآني است كه خليفه اول جمع آوري كرده و بعضي آيات با هم سازگاري ندارد! همان گونه كه مشاهده مي شود، اگر كسي اين قسمت را قبول كند، قائل به تحريف قرآن شده است. اين مطلب به اجماع شيعه و سني و به موجب صريح آيه قرآن «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» [5] باطل و مردود است. از طرفي اهتمام و توجه زياد مسلمانان به نوشتن و حفظ قرآن و تعدّد نسخه ها و شيوع آن در بين مسلمين، از زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و زير نظر مستقيم آن حضرت، تا حدي بود كه تبديل و تحريف آن از امور محال و ممتنع بود.

2 . متن حكايت، مكان و محل سكونت آن حضرت را جزيره خضرا معرفي مي كند. اين مطلب، بر خلاف بسياري از روايات است، از جمله:

2 - 1 . امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «كسي از مكان سكونت آن حضرت اطلاع ندارد؛ مگر خدمتكار آن حضرت.» [6] .

2 - 2 . آن حضرت مي فرمايد: «امام زمان عليه السلام در بين مردم به طور ناشناس در همه جا حضور پيدا مي كند؛ ولي مردم حضرت را نمي شناسند؛ مگر آنكه حضرت با اذن پروردگار، خود را به خواص معرفي فرمايد». [7] .

3 . در متن حكايت آمده است؛ جزيره خضرا داراي هفت حصار از برج هاي محكم دفاعي برخوردار است تا دشمنان نتوانند وارد آن جزيره شوند. از طرفي گفته شده: آن جزيره به وسيله آب هاي سفيدي كه

در اطراف آن وجود دارد، همراه با نيروي غيبي، محافظت مي گردد.

4 . در متن حكايت از قول خادمان قبّه نقل شده كه رؤيت امام عليه السلام غير ممكن است؛ ولي در گفت وگو با سيد شمس الدين، گفت: «هر مؤمن با اخلاص مي تواند امام را ببيند؛ ولي او را نمي شناسد». چگونه مي توان بين غيرممكن بودن رؤيت و ديدن مشروط جمع كرد؟!

5 . در يك روز جمعه، راوي داستان سر و صداي زيادي از بيرون مسجد شنيده، از سيد شمس الدين پرسيد: اين سر و صدا چيست؟ گفت: اينها سيصد نفر از ياران امام زمان عليه السلام و منتظر سيزده نفر ديگر هستند».

اگر اين مطلب را بپذيريم، بايد قائل به طولاني بودن عمر آن سيصد نفر و حيات آنان تا كنون و تا هنگام ظهور باشيم كه البته هيچ دليلي بر آن نداريم.

6 . متن داستان بر وجود همسر و اولاد براي حضرت ولي عصرعليه السلام دلالت مي كند. اين نظريه را بزرگاني چون مفيد، بياضي و طبرسي رحمه الله و... نپذيرفته اند و رواياتي را كه ثابت مي كند آن حضرت داراي اولادي هستند، از نظر سند رد كرده اند.

ب) حكايت انباري

اشكالات سندي

داستان انباري فاقد هرگونه استناد است؛ چون صاحب كتاب التعازي آن را نقل نكرده است؛ بلكه استنساخ كننده نامعلومي آن را در پايان كتاب التعازي افزوده است.

پس معلوم نيست اين خبر را از كجا و از چه كسي شنيده است؟

اشكالات متني

1. از متن حكايت اين طور استفاده مي گردد كه يك تاجر مسيحي با تعدادي افراد يهودي و اهل سنّت به زيارت نايب صاحب الامرعليه السلام مشرف شده اند! چگونه ممكن است كه صدها مسلمان شيعه و عالم با تقوا و عاشق امام زمان عليه

السلام، به چنين افتخار نائل نشده باشند؛ ولي اين جماعت چنين سعادتي يافته اند!!

2. در متن داستان از شهرهايي نام برده شده كه در منابع جغرافيايي معتبر و قديمي، اصلاً نامي از آنها برده نشده است.

3. در متن حكايت آمده است: فرزند امام زمان عليه السلام از يهود و نصارا جزيه گرفت؛ ولي اموال اهل سنّت را مصادره كرد. اين مطلب با هيچ يك از احكام الهي سازگاري ندارد.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 53، ص 213.

[2] بحارالانوار، ج 52، ص 159.

[3] ر.ك: ناجي نجار، جزيره خضرا و تحقيقي پيرامون مثلث برمودا؛ سيد جعفر رفيعي، جزيره خضرا.

[4] بحارالانوار، ج 52، ص 169.

[5] حجر (15)، آيه 9.

[6] كتاب الغيبة، ص 161؛ الغيبة، ص 171، ح 5.

[7] بحارالانوار، ج 52، ص 154.

جمعه

شخصي درباره ي اين حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم كه مي فرمايد:

«لا تُعادوُا الأَيّامَ فَتُعاديكُمْ: با روزها دشمني نكنيد كه آنها با شما دشمني خواهند كرد»

از امام علي النّقي عليه السلام توضيح خواست. امام عليه السلام در جواب فرمودند:

«مراد از ايّام و روزها، ما (اهلبيت عليهم السلام) هستيم تا زمانيكه آسمانها و زمين بر پاست.

شنبه اسم رسول خداست صلي الله عليه و آله و سلّم، يكشنبه اميرالمؤمنين عليه السلام، دوشنبه حسن عليه السلام و حسين عليه السلام، سه شنبه علي بن الحسين عليه السلام و محمّد بن علي عليه السلام و جعفر بن محمّد عليه السلام، چهارشنبه موسي بن جعفر عليه السلام و محمّد بن علي عليه السلام و منم و پنجشنبه فرزندم حسن عليه السلام و جمعه فرزند فرزندم (حضرت مهدي (عج)) است، كه اهل

حق به سوي او جمع مي شوند. اين است معني ايام، پس با ايشان در دنيا دشمني نكنيد كه با شما در آخرت دشمني نكنند». («مفاتيح الجنان»، باب اوّل، ابتداي فصل 5 (با اندكي تلخيص))

زيارت صاحب الزمان (عج) در روز جمعه، در باب اوّل كتاب مفاتيح الجنان ذكر شده است.

رجوع شود به واژه: اوقات مخصوص قائم (عج)

جده

پس از شهادت امام حسن عسكري عليه السلام مشهور است كه امور شيعيان عمدتاً بر دوش مادر آن حضرت؛ يعني، مادربزرگ حضرت مهدي عليه السلام بود و در روايات از او به عنوان «جده» ياد شده است. [1] .

وي نقش مهم و اساسي در حفظ و صيانت شيعه داشت. نقل شده است كه: «روزي احمدبن ابراهيم محضر حكيمه خاتون رسيد، ضمن پرسش هايي از او پرسيد: شيعيان به چه كسي مراجعه كنند؟ حكيمه گفت: به جده او مادر امام يازدهم. گفتم: وصيت خود را به زني واگذاشته است؟! حكيمه گفت: پيروي از حسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام كرده است، زيرا آن حضرت به حسب ظاهر وصاياي خود را به خواهرش زينب دختر علي بن ابي طالب سپرد (براي پنهان كردن امامت پسرش علي بن الحسين).

سپس فرمود: شما مردمي مطلع از اخبار هستيد؛ آيا در روايات به شما نرسيده كه نهمين فرزند حسين عليه السلام زنده است و ميراثش تقسيم مي شود؟» [2] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 230، ح 196.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 507، ح 24.

جاروديه

«جاروديه» از اصحاب ابي الجارود (زيادبن ابي زياد) هستند، امامت را از امام اوّل تا چهارم قبول داشته و مي گويند: امامت پس از امام سجادعليه السلام به زيد بن علي و پس از او به محمدبن عبداللّه بن حسن بن علي بن ابيطالب رسيده است. محمدبن عبداللّه پس از خروج از مدينه به قتل رسيد؛ اما گروهي از جاروديه همچنان محمد را امام دانسته، مي گويند: او كشته نشد و حيّ و باقي است و بعداً خروج كرده، عالم را به عدل آراسته خواهد كرد. [1] .

پي نوشت

ها:

[1] توضيح الملل، ترجمه ملل و نحل شهرستاني، ج 1، ص 207.

جعفريه

«جعفريه» پيروان جعفربن علي تقي - برادر حضرت امام حسن عسكري عليه السلام - بودند. «شيعيان اماميه» او را «جعفر كذّاب» مي خواندند؛ زيرا وي پس از برادرش حسن بن علي عليه السلام، دعوي امامت كرد و منكر فرزند داشتن آن حضرت شد.

هنگامي كه علي بن محمد النقي عليه السلام به شهادت رسيد، گروه اندكي از اصحاب او به امامت پسرش جعفربن علي گرويدند و گفتند: پدرش درباره امامت او وصيت كرده است.

گروهي ديگر گفتند: حسن بن علي العسكري عليه السلام در گذشت و پس از او برادرش جعفر بنا به وصيت وي، امام است.

برخي گفتند: امامت از محمدبن علي عليه السلام - كه عموي جعفر بود - به وي رسيد.

فرقه اي ديگر به سخني مانند گفتار «فطحيه» پرداختند كه عبدالله بن بكير بن اعين از آنان بود و چنان پنداشتند كه حسن بن علي، پس از پدرش امام بود و چون درگذشت بعد از وي جعفربن علي به امامت رسيد. همان طور كه حضرت موسي بن جعفرعليه السلام پس از عبدالله جعفر (افطح) امامت داشت؛ زيرا بنا به خبري كه رسيده چون امامي در گذرد، امامت به مهترين پسر وي رسد.

اين فرقه چون منكر فرزند داشتن حضرت امام حسن عسكري عليه السلام بودند، گفتند: اگر امامي درگذرد و او را فرزندي نباشد، امامت به برادرش خواهد رسيد. [1] .

پي نوشت ها:

[1] فرهنگ فرق اسلامي، ص 139.

جاروديه

«جاروديّه»، شعبه اي از فرقه ي «زيديّه هستند. آنان در پيرامون امام آينده، حضرت مهدي (عج)، به چند دسته تقسيم مي شوند:

1- گروهي از آنان معتقدند كه كسي براي آينده به امامت نامزد نشده است و هر كس از فرزندان امام حسن مجتبي عليه

السلام و امام حسين عليه السلام به شمشير قيام كند و مردم را به دين اسلام تبليغ كند، وي امام خواهد بود.

2- گروهي عقيده دارند كه «محمّد بن عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب» معروف به «نفس زكيّه» (كه به روزگار منصور، خليفه عبّاسي خروج كرد و در سال 145 ه_. ق در سن 35 سالگي كشته شد)، زنده است و بر زمين سلطنت مي كند و مهدي (عج) آينده خواهد بود.

3- عدّه اي از آنان منتظر آمدن «محمّد بن قاسم بن علي بن عمر بن حسين بن علي عليه السلام»، فرمانرواي طالقان (كه در روزگار معتصم، خليفه ي عبّاسي در طالقانِ خراسان خروج كرد و كشته شد)، هستند و او را مهدي موعود (عج) مي دانند.

4- گروهي ديگر چشم به راه «ابوالحسن، يحيي بن عمر بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي بن حسين عليه السلام»، (كه يكبار در زمان حكومت متوكّل، خليفه ي عبّاسي، و بار ديگر در زمان مستعين بالله، ديگر خليفه ي عبّاسي، خروج كرد و اين بار توسط «محمّد بن عبدالله بن طاهر» كشته شد) هستند و معتقدند كه وي در كوفه نمرده و كشته نشده است». («اديان و مذاهب جهان»، ج 1، ص 298 و 299)

جنة المأوي

«جنّةالمأوي»، كتابي درباره امام زمان عليه السلام به زبان عربي، نوشته حاج ميرزا حسين بن محمدتقي طبرسي رحمه الله، معروف به «علامه نوري» (م 1320 ق) است. وي اين كتاب را در تكميل جلد سيزدهم بحارالانوار مجلسي نوشته است. در اين كتاب 59 داستان درباره 59 تن مي آورد كه در زمان غيبت كبري، به حضور حضرت ولي عصرعليه السلام رسيده اند. اين كتاب را

نخست حاج محمدحسن امين الضراب همراه جلد سيزدهم بحارالانوار در 1305 ق به چاپ رساند. بار ديگر ميرزا موسي تهراني آن را تصحيح كرده، در سال 1333 ق در تهران چاپ و منتشر كرد. [1] .

پي نوشتها:

[1] الذريعه، 5، ص 159.

جعفر كذاب

«جعفر» از فرزندان حضرت هادي عليه السلام معروف به «ابوالكراين» از مدعيان امامت بود. وي پس از شهادت برادرش امام حسن عسكري عليه السلام، دعوي امامت كرد و از اين رو به كذّاب (دروغگو) شهرت يافت.

اين شهرت و ادعاي او، قبلاً در كلمات معصومين عليهم السلام مورد اشاره و پيشگويي قرار گرفته بود. امام سجادعليه السلام به نقل ازپيامبرصلي الله عليه وآله فرموده است:

«انّ رَسُولَ اللّهِ صلي الله عليه وآله قالَ: اِذا وُلِدَ ابْني جَعْفَرُبنُ مُحَمَّدِ بنِ عَليِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَليِّ بنِ ابيطالبٍ عليه السلام فَسُمُّوهُ الصادِقَ، فَاِنَّ لِلْخامِسِ مِنْ وُلدِهِ وَلَداً اسمُهُ جَعْفَرٌ يَدَّعي الاِمامَةَ اِجترِاءً عَلَي اللّهِ وَكِذْباً عَلَيهِ فَهُوَ عِندَاللهِ جَعْفَرٌ الكَذّابُ، المُفتَري عَلَي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَالمُدَّعي لِما لَيْسَ لَهُ بِاَهلٍ، المُخالِفُ عَلَي أبيهِ، والحاسِدُ لِاَخيهِ، ذلِكَ يَرُومُ كَشفَ سَتْرِاللّهِ عِندَ غَيْبَةِ وَليِّ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، - ثُمَ بَكَي عَليُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام بُكاءً شَدِيداً، ثُمّ قالَ: كَاَنّي بِجَعْفَرٍ الكَذّابِ وَقَدْ حَمَلَ طاغِيَةَ زَمانِهِ عَلي تَفتِيشِ اَمْرِ وَليِّ اللّهِ وَالمُغَيَّبِ في حِفْظِ اللّهِ، وَالتَّوكيلِ بِحَرَمِ اَبيهِ جَهلاً مِنهُ بِوِلادَتِهِ وَحِرْصاً مِنْهُ عَلي قَتْلِهِ اِنْ ظَفَرَ بِهِ وَطَمَعاً في ميراثِهِ حَتّي يَأخُذَهُ بِغَيرِ حَقِّهِ»؛ «آن گاه كه فرزندم جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب متولد شد، نامش را صادق بگذاريد كه پنجمين فرزند از سلاله او، نامش جعفر است كه از روي تجرّي بر خداي تعالي و دروغ بستن بر او، ادعاي امامت مي كند!

او نزد خدا جعفر كذّاب و مفتري بر خداي تعالي است و مدعي مقامي است كه اهل آن نيست. وي مخالف پدر خويش و حسود بر برادر خود و كسي است كه مي خواهد در هنگام غيبت وليّ خدا او را بر ملا سازد».

امام سجادعليه السلام پس از نقل فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بسيار گريسته و فرمود: «گويا جعفر كذّاب را مي بينم كه طاغي زمانش را وادار مي كند تا در امر ولي اللّه و غايب در حفظ الهي و موكل بر حرم پدرش، تفتيش كند؛ به جهت جهلي كه بر ولادت او و حرصي كه بر قتل او دارد - اگر به او دسترسي يابد - و طمعي كه در ميراث او دارد تا آن را به ناحق غصب كند». [1] .

بدون شك انحراف جعفر از خط پدران معصومش، نه به علت اهمال پدر در تربيت وي بود و نه به جهت محيطي كه در آن زندگي مي كرد! اين انحراف به علت همنشيني با بدكاران و منحرفان براي وي به وجود آمد و شكي نيست همنشين در انسان تأثير فراواني دارد.

شيخ صدوق رحمه الله نقل كرده است: «فاطمه دختر محمدبن هيثم معروف به ابن سيابه گويد: در موقع ولادت جعفر، من در خانه امام هادي عليه السلام بودم و اهل خانه به اين ولادت مسرور شدند. به نزد امام هادي عليه السلام رفتم و او را مسرور نيافتم، گفتم: اي سرورم! چرا شما را به واسطه اين مولود شادان نمي بينم؟! فرمود: اين امر بر تو سهل خواهد شد؛ زيرا به زودي او خلق كثيري را گمراه مي سازد». [2] .

اوج انحرافات جعفر پس از شهادت امام حسن عسكري عليه

السلام صورت گرفت. شيخ صدوق رحمه الله يكي از اين اتفاقات را چنين نقل كرده است: «علي بن سنان موصلي گويد: پدرم گفت: چون آقاي ما ابومحمد حسن بن علي عليه السلام در گذشت، از قم و بلاد كوهستان نمايندگاني كه معمولاً وجوه و اموال را مي آوردند در آمدند و خبر از درگذشت امام حسن عليه السلام نداشتند. چون به سامرا رسيدند، از امام حسن عليه السلام پرسش كردند، به آنها گفتند كه وفات كرده است. پرسيدند: وارث او كيست؟ گفتند: برادرش جعفر بن علي، آن گاه از او پرسش كردند، گفتند: او براي تفريح بيرون رفته و سوار زورقي شده است. شراب مي نوشد و همراه او خوانندگاني هم هستند. آنان با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اينها از اوصاف امام نيست. برخي از آنها مي گفتند: باز گرديم و اين اموال را به صاحبانش برگردانيم. ابوالعباس محمدبن جعفر حميري قمّي گفت: بمانيد تا اين مرد بازگردد و او را به درستي بيازماييم.

راوي گويد: چون بازگشت به حضور وي رفتند و به او سلام كردند و گفتند: اي آقاي ما! ما از اهل قم هستيم و گروهي از شيعيان و ديگران همراه ما هستند و ما نزد آقاي خود ابومحمد حسن بن علي، اموالي را مي آورديم، گفت: آن اموال كجا است؟ گفتند: همراه ما است، گفت: آنها را به نزد من آوريد، گفتند: اين اموال داستان جالبي دارد پرسيد: آن داستان چيست؟ گفتند: اين اموال از عموم شيعيان يك دينار و دو دينار گردآوري مي شود، سپس همه را در كيسه اي مي ريزند و آن را مهر مي كنند. وقتي اين اموال را نزد آقاي خود ابومحمدعليه السلام مي آورديم، مي فرمود: همه آن چند

دينار است و چند دينار آن از كي و چند دينار آن از چه كسي است. نام همه آنان را مي گفت و نقش مهرها را هم مي فرمود. جعفر گفت: دروغ مي گوييد! شما به برادرم چيزي را نسبت مي دهيد كه انجام نمي داد. اين علم غيب است و كسي جز خدا آن را نمي داند.

راوي گويد: چون آنان كلام جعفر را شنيدند، به يكديگر نگريستند! جعفر گفت: آن مال را نزد من آوريد، گفتند: ما مردمي اجير و وكيل صاحبان اين مال هستيم و آن را تسليم نمي كنيم؛ مگر به همان علاماتي كه از آقاي خود حسن بن علي مي دانيم. اگر تو امامي بر ما روشن كن؛ وگرنه آن را به صاحبانش بر مي گردانيم تا هر كاري كه صلاح مي دانند، بكنند.

راوي گويد: جعفر به نزد خليفه - كه در آن روز در سامراً بود - رفت و عليه آنان دشمني كرد و خليفه آنها را احضار كرد و گفت: آن مال را به جعفر تسليم كنيد، گفتند: خدا اميرالمؤمنين را به صلاح آورد، ما گروهي اجير و وكيل اين اموال هستيم. آنها سپرده مردماني است كه به ما گفته اند: آن را جز با علامت و دلالت به كسي ندهيم و با ابومحمد حسن بن علي عليه السلام نيز همين عادت جاري بود.

خليفه گفت: چه علامتي با ابومحمد داشتيد؟ گفتند: دينارها و صاحبانش و مقدار آنها را گزارش مي كرد، پس از آنكه چنين مي كرد، آنها را تسليم وي مي كرديم، ما مكرر به نزد او مي آمديم و اين علامت و دلالت ما بود و اكنون او در گذشته است، اگراين مرد صاحب الامر است، بايستي همان كاري را كه برادرش انجام

مي داد، انجام دهد، وگرنه اموال را به صاحبانش برمي گردانيم.

جعفر گفت: اي اميرالمؤمنين! اينان مردمي دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مي بندند و اين علم غيب است. خليفه گفت: اينها فرستاده و مأمورند. جعفر مبهوت شد و نتوانست پاسخي دهد. آنان گفتند: اميرالمؤمنين بر ما منت نهد و كسي را به بدرقه ما بفرستد تا از اين شهر به در رويم. وقتي از شهر بيرون آمدند، غلامي نيكو منظر - كه گويا خادمي بود - به طرف آنان آمد و ندا كرد: اي فلان بن فلان! اي فلان بن فلان! مولاي خود را اجابت كنيد، آنان گفتند: آيا تو مولاي ما هستي؟ گفت: معاذاللّه! من بنده مولاي شما هستم، نزد او بياييد، گويند: ما به همراه او رفتيم تا آن كه بر سراي مولايمان حسن بن علي عليه السلام وارد شديم؛ به ناگاه فرزندش آقاي ما قائم عليه السلام را ديديم كه بر تختي نشسته بود. او مانند پاره ماه مي درخشيد و جامه اي سبز در برداشت. بر او سلام كرديم و پاسخ ما را داد؛ سپس فرمود: همه اموال چند دينار است و چند دينار از فلاني و چند دينار از فلاني است. بدين سياق همه اموال را توصيف كرد؛ سپس به وصف لباس ها و اثاثيه و چهارپايان ما پرداخت. ما براي خداي تعالي به سجده افتاديم كه امام ما را به ما معرفي فرمود و بر آستانه وي بوسه زديم. هرسؤالي كه خواستيم،از او پرسيديم و او جواب داد. آن گاه اموال را نزد او نهاديم و حضرت قائم عليه السلام فرمود: بعد از اين مالي را به سامرّاء نبريم و فردي را در بغداد نصب مي كند كه اموال را دريافت

كند و توقيعات از نزد او خارج شود.

گويد: از نزد او بيرون آمديم؛ آن حضرت به ابوالعباس محمدبن جعفر قمي حميري مقداري حنوط و كفن داد و به او فرمود: خداوند تو را در مصيبت خودت اجر دهد. راوي گويد: ابوالعباس به گردنه همدان نرسيده بود، در گذشت. بعد از آن اموال را به بغداد و به نزد وكلاي منصوب او مي برديم و توقيعات نيز از نزد آنها خارج مي گرديد».

مرحوم صدوق پس از بيان اين حكايت، مي نويسد: «اين خبر دلالت دارد كه خليفه، امر امامت را مي شناخته است كه چيست و موضع آن كجا است. از اين رو از اين گروه و اموالي كه با آنها بود، دفاع كرد و جعفر كذّاب را از مطالبه آنها باز داشت و به آنان دستور نداد كه اموال را به جعفر تسليم كنند؛ جز اينكه او مي خواست اين امر پنهان باشد و منتشر نشود تا مردم به سوي او راه نجويند و او را نشناسند. جعفر كذّاب هنگامي كه امام حسن عليه السلام در گذشت، بيست هزار دينار به نزد خليفه برد و گفت: اي اميرالمؤمنين! مرتبت و منزلت برادرم حسن را براي من قرار بده! خليفه بدو گفت: بدان كه منزلت برادرت به واسطه ما نبود؛ بلكه به واسطه خداي تعالي بود و ما تلاش مي كرديم كه منزلت او را تنزّل دهيم و ناچيز گردانيم. اما خداي تعالي از آن اِبا كرد و هر روز رفعت او را افزود؛ زيرا او خودداري و خوش رفتاري و علم و عبادت داشت. اگر تو نزد شيعيان برادرت همان منزلت را داري، نيازي به ما نداري و اگر نزد آنان چنان

منزلتي نداري و اوصاف او هم در تو نيست، در اين باب ما نمي توانيم كاري براي تو انجام دهيم». [3] .

عملكرد جعفر كذّاب در مقابل روش ائمه معصومين عليهم السلام در موارد ذيل قابل بررسي است:

ادعاي امامت:

وي بعد از برادر خود امام حسن عسكري عليه السلام، ادعاي امامت كرد و براي رسيدن به اين هدف خود، نقشه هايي كشيد. اوّل خود را در معرض تسليت گويي مردم و تبريك بر امامت خود قرار داد. دوم خود را آماده اقامه نماز بر جنازه برادرش كرد تا بلكه از اين راه منصب رسمي (امامت) را به چنگ آورد. نقشه ديگر اين بود كه دست به دامن دولت شد تا دولت او را به جاي برادرش گذاشته و زعامت شيعيان را به وي واگذار نمايد! اما در تمام اين نقشه ها شكست خورد و جز رسوايي، چيزي به دست نياورد.

انكار وارث امام :

جعفر كذّاب، منكر وارث شرعي امام عسكري عليه السلام و امامت حضرت مهدي عليه السلام شد. به همين دليل مدعي ما ترك و وارث منحصر به فرد امام عسكري عليه السلام گرديد و اتفاقاً به كمك دولت، توانست اموال و ماترك امام عسكري عليه السلام را تصرف كند.

تحريك دولت:

وي وقتي ديد حضرت مهدي عليه السلام در جريان نماز، بر او الاحتجاج كرده و رسوايش نمود، دولت حاكم را عليه آن حضرت و وجود او تحريك نمود و در نتيجه حاكمان جور، دوباره به خانه امام عسكري عليه السلام يورش بردند و جهت يافتن حضرت مهدي عليه السلام تلاش هاي مذبوحانه اي انجام دادند؛ ولي مشيت الهي بر آن تعلق گرفت كه آن حضرت از گزند بدخواهان در امان بماند. [4] .

منابع شيعه درباره پايان كار او دو

قول مختلف دارند: بعضي مي گويند: وي تا پايان زندگي بر دعوي دروغين خود پاي فشرده، همچنان خود را امام مي دانست! برخي ديگر مي گويند: وي از دعوي كذب خود دست برداشته، توبه كرد و شيعيان نيز نامش را از جعفر كذّاب به جعفر تائب برگردانيدند.

كليني به نقل از محمدبن عثمان عمري مي گويد: «امام دوازدهم عليه السلام در توقيعي به توبه او تصريح كرده و فرموده است: راه جعفر راه برادران يوسف است كه سرانجام توبه كردند و گناه شان بخشوده شد». [5] .

وي با وجود عمر كوتاهي كه كرد، 120 فرزند داشت و از اين رو وي را ابوالكراين (پدر فرزندان بسيار) مي خواندند. نوادگان وي چون نسبت خود را به امام رضاعليه السلام مي رساندند، به رضويان شهرت يافتند.

احمدبن اسحاق گويد: از جعفر بن علي نامه اي به دست من رسيد و طي آن ادعا كرده بود كه: به علم دين (حلال و حرام) و نيز كليه علوم و آنچه كه مردم بدان نيازمندند، آگاهي دارد! پس از اينكه نامه را خواندم، عريضه اي به پيشگاه مقدس حضرت امام عصرعليه السلام نگاشتم و نامه جعفر را نيز به پيوست آن قرار دادم. متعاقباً از ناحيه مقدسه جوابي بدين شرح صادر شد:

«به نام خداوند بخشاينده مهربان؛ خداوند تو را پايدار بدارد! نامه تو و ضميمه آن (نامه جعفر) به من رسيد و از مضمون آن - كه با اختلاف الفاظ و اشتباهات بسيار توأم بود - مطلع شدم و اگر شما هم دقّت كرده بوديد، به برخي از آنها آگاه مي شديد».

آن گاه حضرت مهدي عليه السلام در ادامه با ذكر حمد و ثناي پروردگار، مطالبي در ردّ جعفر بيان فرمود: «... اين پيرو

باطل و دروغگو بر خداوند افترا بسته است. اين شخص با اميد به چه چيزي، مي خواهد اين ادعاي عاري از حقيقت خود را ثابت كند! آيا با اطلاعاتي كه در احكام الهي دارد؟ به خدا قسم اين فرد آن قدر بي اطلاع است كه حلال و حرام را نمي شناسد و ميان بد و خوب فرق نمي گذارد! آيا به دانش خود تكيه دارد؟ او به قدري تهي دست است كه حق و باطل را نمي شناسد، محكم و متشابه را نمي داند و از احكام نماز - حتي وقت آن - آگاهي ندارد! آيا اين مدعي فاقد صلاحيت، به ورع و پرهيزگاري خويش تكيه مي كند؟ خداوند شاهد است كه نماز واجب خويش را براي اينكه شعبده بازي ياد بگيرد، ترك نموده است! حتماً از ظروف مشروب و آثار ديگري از گناهان او اطلاع داريد...!

خداوند تو را توفيق دهد؛ آنچه برايت گفتم، از اين ستمكار ظالم بپرس و او را آزمايش كن. از يكي از آيات قرآن و تفسير آن از وي سؤال نما و يا از نماز و شرايط آن از او باز پرس تا به معايب و كمبودهاي او پي ببري و حال او را بداني. خداوند كفايت كننده است؛ او حق را براي اهلش حفظ مي كند و آن را در جايگاهش قرار مي دهد». [6] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، باب 31، ح 2.

[2] همان، ج 1، باب 31، ص 321.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 43، ح 26.

[4] صدر، سيد محمد، پژوهشي در زندگي امام مهدي عليه السلام، ص 247.

[5] كتاب الغيبة، ص 290؛ ر.ك: كمال الدين، ج

2، ص 483، ح 4.

[6] كتاب الغيبة، ص 289، ح 21.

جامعه

«جامعه»، نام كتابي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم، آنچه تا روز قيامت پديد مي آيد را در آن ذكر كرده است.

شيخ بهايي در «شرح اربعين» فرموده: «اخبار بسياري رسيده كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم دو كتاب به املاء اميرالمؤمنين عليه السلام به نام «جَفْر» و «جامعه» باقي گذارده كه آنچه تا روز قيامت پديد آيد در آن است».

شيخ كليني در «كافي» روايات بسياري از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل كرده كه آن دو كتاب نزد امام زمان (عج) است. آن دو كتاب پيوسته در نزد ائمّه بوده و هر امامي آن را از امام پيش از خود به ارث مي برده است. («مهدي موعود»، پاورقي ص 485)

جبرييل

«جبرييل» يكي از چهار فرشته ي مقرّب اسلام و حامل وحي الهي براي انبياست. جبرييل يك كلمه ي عربي به معني «مرد خدا» است.

پس از اينكه امام قائم (عج) متولّد شد، امام حسن عسكري عليه السلام، آن حضرت را به جبرييل (روح القُدُس) كه به صورت مرغي (پرنده اي) ظاهر شده بود، داد تا از او مواظبت كند و هر چهل روز يكبار به نزد آنها بياورد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 1)

همچنين در روايات اسلامي است كه به هنگام ظهور مهدي موعود (عج) جبرييل در پيشاپيش سپاه آن حضرت حركت خواهد كرد. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 710)

جُرير رجوع شود به واژه: ثقيف

جزاير مباركه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

جعفر بن احمد

«جعفر بن احمد بن متيل»، از موّمنين معتمد و از دوستان نزديك «محمّد بن عثمان» (سوّمين نايب خاصّ امام زمان (عج)) بود. برخي گمان مي كردند كه «محمّد بن عثمان» امر وكالت و سفارت امام قائم (عج) را بعد از خود، به او خواهد داد.

چون هنگام درگذشت «محمّد بن عثمان» فرا رسيد، «جعفر بن احمد» در بالاي سر او و «حسين بن روح» در پايين نشسته بودند. «محمّد بن عثمان» در آن حال، به «جعفر بن احمد» رو كرد و گفت: «من مأمور شدم كه حسين بن روح رو وصيّ گردانم و امور را به او واگذارم».

چون «جعفر بن احمد»، اين سخن را شنيد، از جاي خود برخاست، و دست «حسين بن روح» را گرفت، و او را در بالاي سر «محمّد بن عثمان» نشانيد، و خود در پايين پاي او نشست. («خورشيد مغرب»، ص 46)

جبرئيل

«جبرئيل»، يكي ازچهار فرشته مقرّب و برترين آنها (ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل)است. او در اديان ابراهيمي رابط ميان خداوندوپيامبران است. در كتاب هاي ديني يهوديت، مسيحيت و اسلام از نقش جبرئيل بسيار ياد شده است. جبرئيل، ابراهيم عليه السلام را از آتش به فرمان خدا نجات داد و از موسي عليه السلام در مبارزه با فرعون حمايت كرد. هنگام خروج بني اسرائيل از مصر، فرعونيان را به بحر احمر كشانيد و در آن غرق كرده بر شموئيل ظاهر شد و به داوودعليه السلام ساختن زره آموخت. او زكرياعليه السلام رابه ولادت يحيي عليه السلام و مريم عليها السلام را به ولادت عيسي عليه السلام بشارت داد. [1] .

در سنت اسلامي و قرآن كريم، جبرئيل همان «روح القُدُس» است. دليل صريح اين مطلب، آيه 102 سوره «نحل» است: «قُلْ

نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِنْ رَبِّكَ»؛ «بگو آن (قرآن) را روح القدس از سوي پروردگارت نازل كرده است». در آيه 97 سوره «بقره» نيز آمده است: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِاِذنِ اللَّهِ»؛ «بگو هر كس دشمن جبرئيل شد [بداند] كه جبرئيل آن (قران) را به دستور الهي بر دل تو نازل كرده است».

همچنين در قرآن با نام هاي روح (غافر، 15)، «الرُّوحُ الاَمين» (شعراء، 193)، «شَديدُ القُوي» (نجم، 50) و «رَسُولٌ كَريم» (تكوير، 21 - 19) از او ياد شده است.

در سوره «نجم» به ملاقات يا مواجهه پيامبرصلي الله عليه وآله با جبرئيل، تصريح دارد. طبق احاديث بسياري، جبرئيل به صورت جوان خوشرويي به نام دحيه كلبي، بر حضرت محمدصلي الله عليه وآله ظاهر مي شده است. [2] آن حضرت، جبرئيل را به صورت اصلي خودش نيز مشاهده كرده است.

در غزوه بدر با هزاران فرشته، به مدد پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و ياران او آمد، در معراج همسفر و راهنماي حضرت رسول صلي الله عليه وآله بود و در منتهاي معراج، در «سدرةالمنتهي»، از مسير باز ماند و به پيامبرصلي الله عليه وآله گفت: ديگر مأذون نيست كه پيش تر رود و آن حضرت به تنهايي به سير معراج ادامه داد.

نام هاي ديگر جبرئيل، عبارت است از: فرشته وحي، امين وحي، روح الامين عقل اوّل، ناموس اكبر، روح اعظم. [3] .

علامه مجلسي رحمه الله در بحارالانوار (ج 25، ص 47 به بعد) بابي تحت اين عنوان كه «ائمه عليهم السلام مؤيد به روح القدس بوده اند» باز كرده و احاديث فراواني از منابع معتبر نقل كرده است.

رواياتي چند، نقش آن فرشته بزرگ الهي را در قيام عظيم و

جهاني حضرت مهدي عليه السلام، به روشني بيان كرده و از او به عنوان اولين كسي كه با حضرت مهدي عليه السلام بيعت خواهد كرد، نام برده است.

در بعضي از روايات آمده است: او به همراه خيل عظيمي از فرشتگان، هنگام ظهور در محضر آخرين حجّت الهي حاضر شده و به ياري آن حضرت خواهند شتافت.

امام صادق عليه السلام در قسمتي از يك روايت طولاني فرموده است: «... فَاَوّلُ مَنْ يُبايِعُهُ ذَلكَ الطائِرُ وَهُوَ وَاللَّهِ جَبْرَئيل عليه السلام» [4] .

نيز فرمود: «اَوَّلُ مَنْ يُبايِعُهُ جَبْرَئيل...». [5] و [6] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب مقدس، كتاب دانيال، باب 8، عدد 16 و باب 9 عدد 21؛ انجيل متي، باب اول عدد 19 و....

[2] الكافي، ج 2، ص 587؛ المناقب، ج 2، ص 244.

[3] ر.ك: لغتنامه دهخدا.

[4] الكافي، ج 4، ص 184، ح 3؛ علل الشرايع، ح 2، ص 429، ح 1.

[5] علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج 2، ص 204.

[6] ر.ك: الغيبة، ص 314، ح 6؛ روضةالواعظين، ص 265.

جبرييل

«جبرييل» يكي از چهار فرشته ي مقرّب اسلام و حامل وحي الهي براي انبياست. جبرييل يك كلمه ي عربي به معني «مرد خدا» است.

پس از اينكه امام قائم (عج) متولّد شد، امام حسن عسكري عليه السلام، آن حضرت را به جبرييل (روح القُدُس) كه به صورت مرغي (پرنده اي) ظاهر شده بود، داد تا از او مواظبت كند و هر چهل روز يكبار به نزد آنها بياورد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 1)

همچنين در روايات اسلامي است كه به هنگام ظهور مهدي موعود (عج) جبرييل در پيشاپيش سپاه آن حضرت حركت خواهد كرد. («المجالس

السنيّه»، ج 5، ص 710)

جُرير رجوع شود به واژه: ثقيف

جزاير مباركه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

ح

حرز حضرت مهدي

«حِرْز» در لغت به معناي جاي استوار و پناهگاه است و نيز دعاي حفظ و تعويذ را گويند. [1] در اصطلاح بيشتر معناي دوم مقصود است؛ يعني، هر گونه دعاي خواندني و نوشتني، بلكه هر گونه تعويذي است كه مايه حفظ باشد و به وسيله آن پناه جويند. وجه مشترك بين تمامي حرزها، به كار بستن آنها براي محفوظ ماندن شخص و يا همراهان و يا اموال او از گزند دشمنان و يا پيش آمدهاي ناگوار و حوادث پيش بيني نشده روزگار است.

قسمتي از حرزها - همچون ساير متون احاديث و دعاها - با ذكر سند معتبر تا به معصوم ضبط شده است؛ اما بعضي از آنها استناد محكمي ندارد.

هر يك از حرزها، ويژگي هايي دارند كه در كتاب هاي دعا مورد اشاره قرار گرفته است. براي هر كدام از معصومين عليهم السلام حرزهايي نقل شده كه بعضي از آنها شهرت بيشتري دارند؛ يكي از آنها حرز حضرت مهدي عليه السلام است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يا مالِكَ الرِّقابِ يا هازِمَ الاَحْزابِ يا مُفَتِّحَ الاَبْوابِ يا مُسَبِبَ الاَسْبابِ سَبِّبْ لَنا سَبَباً لانَسْتَطيعُ لَهُ طَلَباً بِحَقِّ لااِله اِلاّاللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه وآله». [2] .

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 5، ص 333؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 15.

[2] مصباح كفعمي، ص 305؛ مهج الدعوات، ص 45.

حرز قائم

«حِرْز» در لغت يعني: دعايي كه بر كاغذي نويسند و با خود دارند، چشم آويز و تعويذْ.

حرز امام زمان، حضرت قائم (عج) اين است:

«يا مالِك الرِّقابِ وَ يا هازِمَ الأحْزابِ يا مُفَتِّحَ الابْوابِ يا مُسَبِّبَ الاسْبابِ. سَبِّبْ لَنا سَبَباً لا نُستَطيعُ لَه طَلَباً بِحَقِّ لا الهَ الاّ اللهِ مُحَمَّدٌ رَسولَ اللهِ عَلَيهِ وَ

عَلي الهِ اجْمَعينَ

: اي صاحب اختيار، و اي گريزاننده ي احزاب و اي گشاينده ي درها، اي سبب ساز، براي ما سببي كه نتوانيم آن را بجوييم، فراهم كن به حقّ خدايي كه جز او نيست و پيامبر گرامي خدا صلي الله عليه و آله و سلّم». («مفاتيح الجنان»، باقيّات الصالحات، باب 5)

حروف حيّ رجوع شود به واژه: باب

حجت

«حجّت» از نظر لغت، به معناي برهان و دليل است كه با آن حريف را قانع يا دفع كنند و جمع آن حجج و حجاج است. [1] .

اين كلمه در قرآن مجيد در موارد مختلفي به كار رفته است؛ از جمله: «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَةٌ بَعدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكِيماً» [2] ؛ «تا براي مردم، پس از [فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجتي نباشد، و خدا توانا و حكيم است».

«قُلْ فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالِغَةُ فَلَو شَاءَ لَهَداكُمْ اَجْمَعين» [3] ؛ «بگو برهان رسا (حجّت) ويژه خدا است، و اگر [خدا] مي خواست قطعاً همه شما را هدايت مي كرد».

امام كاظم عليه السلام فرموده است: «اِنّ لِلَّهِ عَلَي النّاسِ حُجَتَينِ حُجَةً ظَاهِرَةً وَحُجَةً بَاطِنةً فَاَمَّا الظَاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالاَنبِياءُ وَالاَئِمَّةُعليهم السلام وَاَمَّا البَاطِنَةُ فَالعُقُولُ» [4] ؛ «خداوند را بر مردم دو حجّت است: يكي ظاهر كه آن عبارت است از پيامبران و رهبران دين و ديگر باطن كه آن عقول مردم است».

پيامبران و اوصياي آنها از اين جهت «حجّت» ناميده شده اند كه خداوند به وجود ايشان، بر بندگان خود احتجاج كند و نيز از اين جهت كه آنان دليل بر وجود خدا هستند و گفتار و كردارشان نيز دليل بر نياز مردم به قانون آسماني است.

بر اساس

روايات فراواني، هرگز زمين خالي از حجّت نمي ماند؛ چنان كه از امام رضاعليه السلام سؤال شد: آيا زمين از حجّت خالي مي ماند؟ حضرت فرمود: «لَوْ بَقِيَتْ بِغَيْرِ اِمَامٍ لَسَاخَتْ» [5] ؛ «اگر زمين [به اندازه چشم برهم زدني] از حجّت خالي باشد، اهلش را فرو مي برد».

از ديدگاه شيعه، حضرت مهدي عليه السلام به عنوان آخرين حجَّت الهي است كه به حجةبن الحسن العسكري عليه السلام نيز شهرت دارد. [6] .

داوود بن قاسم گويد: از امام دهم شنيدم كه مي فرمود: «الخَلَفُ مِنْ بَعْدِيَ الحَسَنُ فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الخَلَفِ فَقُلتُ لِمَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ فَقَالَ: اِنَّكُم لا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَلايَحِلُّ لَكُم ذِكْرُهُ بِاسمِهِ فَقُلتُ كَيفَ نَذكُرُهُ فَقَال: قُولُوا الحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله» [7] ؛ «جانشين من پس از من پسرم حسن است. شما را چه حالي خواهد بود نسبت به جانشينِ پس از جانشين؟ عرض كردم: چرا؟ خداوند مرا قربانت كند. فرمود: براي آنكه شخصش را نتوانيد ديد و ذكر او به نام مخصوصش روا نباشد. عرض كردم: پس چطور او را ياد كنيم؟ فرمود: بگوييد حجّت از خاندان محمدصلي الله عليه وآله».

در اغلب روايات اين لقب به صورت «الحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله» به كار رفته است. [8] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: لسان العرب، ج 2، ص 228.

[2] نساء (4)، آيه 165.

[3] انعام (6)آيه 149.

[4] الكافي، ج 1، ص 15.

[5] شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 198.

[6] بحارالانوار، ج 25، ح 6 و ج 97، ص 343.

[7] كتاب الغيبة، ص 202، ح 169؛ الكافي، ج 1، ص 328، ح 13.

[8] ر.ك: پيشين؛

شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 245؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 648.

حاشر

«حاشِر» يكي از نامهاي حضرت صاحب الزّمان (عج) در صحف حضرت ابراهيم عليه السلام است.

حامد

از القاب حضرت قائم (عج)، «حامد» است.

حجاب

در كتاب هدايه، «حجاب» از القاب حضرت شمرده شده و در زيارت حضرت قائم (عج) نيز هست كه: «السَّلامُ عَلي حِجابُ اللهِ الْاَزَلِي الْقَديم».

حجة

«حُجّة» لقب امام زمان (عج) است. شخصي از امام علي النّقي عليه السلام پرسيد كه آن حضرت را چگونه ذكر كنيم؟ فرمود: «بگوئيد حُجَّة از آل محمّد عليهم السلام».

اين از القاب شايع آن حضرت است كه در بسياري از ادعيّه و اخبار به همين لقب مذكور شده اند و بيشتر محدّثين آن را ذكر فرموده اند و با آنكه در اين لقب ساير ائمّه عليه السلام هم شريكند و همه حجّتهاي خداوند بر مردم از طرف خدايند امّا چنان اين لقب به حضرت مهدي (عج) اختصاص دارد كه در اخبار هر جا، بي قرينه و شاهدي ذكر شود، مراد آن حضرت است.

برخي گفته اند لقب آن حضرت «حجّة الله» است به معني غلبه يا سلطنت خدا بر خلايق. و هر دو اين ها به واسطه ي آن حضرت به ظهور خواهد رسيد و نقش خاتم حضرت قائم (عج) نيز «أنَا حُجَةُ الله» است و به روايتي

«أنَا حُجَّةُ اللهِ وَ خالِصَتِهِ».

و با همين مُهر بر روي زمين حكومت خواهد كرد. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 68)

حجة الغايب

«حُجّة الغايب»، (پيشواي پنهان و مخفي) لقب حضرت ولي عصر (عج) است. («مصلح آخرالزّمان»، ص 96)

حجة القائم

«حُجّة القائم» لقب امام زمان (عج) است.

حُجّة الله رجوع شود به واژه: حجّة، اسماعيل نوبختي

حق

«حقّ» لقب امام عصر (عج) است. امام باقر عليه السلام در تفسير آيه ي شريفه ي:

«وَقُلْ جآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (اسراء/81)

: و بگو حق آمد و باطل نابود شد، يقيناً باطل نابود شدني است»

فرمود: چون قائم (عج) خروج كند دولت باطل برود».

در زيارت آن حضرت نيز آمده كه:

«السَّلامُ عَلي الْحَقَّ الْجَديدَ». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 69)

حمد

«حمد» لقب امام زمان، مهدي موعود (عج) است.

حبة

در لغت نامه ي دهخدا درباره ي «حبة» آمده كه: ناحيه اي در راه موصل به بغداد است. در «اختصاص» شيخ مفيد، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر گاه قائم (عج) خروج كند، به حبه ي كوفه مي آيد. پس به پاي مبارك خود اشاره مي كند و آن جناب به دست خود اشاره به موضعي مي كند و آنگاه مي فرمايد: «اين جا را حَفْر كنيد».

پس حفر مي كنند و دوازده هزار زره و دوازده هزار شمشير و دوازده هزار خُود كه براي هر خود دورو است، بيرون مي آورند. آنگاه دوازده هزار نفر از مواليان و عجم را مي طلبد و آنها را بر ايشان مي پوشاند.

آنگاه مي فرمايد: «هر كس بر او مثل آنچه بر شماست، نباشد او را بكشيد». («نجم الثاقب»، ص 182)

حكيمه

«حكيمه» دختر امام محمّد تقي عليه السلام و عمّه ي امام حسن عسكري عليه السلام است. قبر شريفش پايين پا، چسبيده به ضريح عسكريين عليهم السلام است.

حكيمه هنگام تولّد حضرت قائم (عج) در خانه ي امام حسن عسكري عليه السلام بود و در وضع حمل نرجس خاتون او را ياري داد و در حقيقت جزء نخستين كساني بود كه دادگستر جهان را ملاقات كرد.

رجوع شود به واژه: تولّد قائم (عج)

حكيمه خاتون

«حكيمه خاتون» دختر امام جوادعليه السلام، از ثقات محدثان و يكي از راويان حديث ولادت حضرت مهدي عليه السلام است. ولادت و نشأت او در خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بوده است. علوم اسلام را از ائمه هدي عليهم السلام كسب فيض نموده و از جمله زناني است كه احاديثي به نقل از ايشان در كتاب هاي معتبر حديثي شيعه آمده است. او اخبار بسياري را در مورد ازدواج امام حسن عسكري عليه السلام با نرجس خاتون و ولادت امام حجةبن الحسن عليه السلام نقل كرده است: كليني به نقل از محمدبن يحيي به سند معتبر خويش متصل به حكيمه عمه پدر حضرت مهدي عليه السلام مي نويسد: «وي در شب نيمه شعبان هنگام ولادت حضرت صاحب الامر حاضر بوده است». [1] .

شيخ صدوق رحمه الله به نقل از محمدبن الحسن بن الوليد به سند معتبر خود متصل به حكيمه دختر حضرت جوادعليه السلام مي نويسد: «حضرت ابومحمدالحسن العسكري در شب نيمه شعبان مرا طلبيد و فرمود: عمه امشب افطار مهمان ما هستي؛ چون در اين شب باري تعالي حجّت خود را ظاهر خواهد كرد كه حجّت او بر اهل زمين خواهد بود. حكيمه مي گويد: پرسيدم: مادرش كيست؟ امام عليه السلام فرمود: نرگس. عرض كردم: خدا

مرا فدايت كند، در او اثري از حاملگي نيست. فرمود: چرا. سپس نقل مي كند كه هنگام طلوع فجر نوزادي از او به دنيا آمد». [2] .

شيخ صدوق رحمه الله به سند معتبر خود از احمد بن ابراهيم نقل كند: «من در سال 262 ق بر حكيمه دختر حضرت جوادعليه السلام وارد گشتم. او از پشت پرده با من سخن مي گفت؛ از امامان سؤال نمودم، او يكي پس از ديگري آنان را بر شمرد تا اينكه به حضرت صاحب الزّمان عليه السلام رسيد. من پرسيدم: اين فرزند در كجا است؟

پاسخ داد: مستور است. من گفتم: پس شيعيان به كجا رجوع كنند؟ فرمود: به مادر امام حسن عسكري عليه السلام كه مشهور به «جده» است. من گفتم: آيا به كسي اقتدا كنيم كه به زن وصيت كرده است؟ حكيمه

پاسخ داد: اين مطلب همانا مانند اقتدا به ابي عبداللّه الحسين عليه السلام است كه در صحراي كربلا به خواهرش زينب وصيت نمود». [3] .

حكيمه از زنان برجسته خاندان ائمه هدي عليهم السلام است كه محضر چهار امام عليه السلام را درك نمود و محرم اسرار اهل بيت نبوّت عليهم السلام بود. امام عليه السلام و مادرش نرگس در منزل او پنهان بود. وي در سال 274 ق وفات يافت و در پايين پاي امام حسن عسكري به خاك سپرده شد.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 330، ح 3؛ كتاب الغيبة، ص 234، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 424.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 424، ح 1؛ ر.ك: كتاب الغيبة، ص 234، ح 204.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 501.

زن و فرزند حضرت مهدي

از مجموع روايات سه احتمال درباره زن و فرزندان حضرت مهدي عليه السلام به دست مي آيد:

1. اساساً حضرت مهدي عليه السلام ازدواج نكرده است.

2. ازدواج انجام گرفته، ولي اولاد ندارد.

3. ازدواج كرده و داراي فرزنداني نيز هست.

لازمه احتمال اوّل اين است كه امام معصوم عليه السلام، يكي ازسنّت هاي مهم اسلامي را ترك كرده باشد واين با شأن امام سازگار نيست. اما از طرفي چون مسأله غيبت مهم تراست وازدواج مهم؛ ازاين رو ترك ازدواج - با توجه به آن امر مهم تر - اشكالي ايجاد نمي كند و گاهي براي مصلحت بالاتر، لازم وواجب نيز هست.

براي تأييد اين قول مي توان موارد ذيل را بيان كرد:

1. رواياتي حضرت خضررا به عنوان كسي معرفي كرده كه وحشت تنهايي حضرت مهدي عليه السلام را در دوران غيبت برطرف مي سازد و درحالي كه آنحضرت زن و فرزند داشت، نيازي به او نبود.

امام رضاعليه السلام فرمود: «خضرعليه السلام از آب حيات نوشيد و او زنده است... خداوند به واسطه او تنهايي قائم ما را در دوران غيبتش به انس تبديل كند و غربت و تنهايي اش را با وصلت او مرتفع سازد». [1] .

2. در روايات فراواني از آن حضرت با القاب فريد (تك) و وحيد(تنها) ياد شده است و اين با زن و فرزند داشتن منافات دارد. [2] .

3. دسته اي از روايات، ملازمان حضرتش را در دوران غيبت تنها سي تن از ياران خاصّ آن حضرت ذكر كره است. امام صادق عليه السلام دراين باره فرمود: «لابُدَّ لِصاحِبِ هَذَا الاَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ وَلابُدَّ لَهُ في غَيبَتِهِ مِنْ عُزلَةٍ و نِعمَ المَنزِلُ طَيْبَةُ وَ ما بِثَلاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ». [3] .

اما احتمال دوم (پذيرش اصل ازدواج بدون داشتن اولاد) جمع مي كند بين انجام سنّت اسلامي و عدم انتشار مكان و موقعيت

آن حضرت. اما اين اشكال هست كه اگر قرار باشد، آن حضرت شخصي را به عنوان همسر برگزيند، يا بايد بگوييم كه عمر او نيز مانند عمر حضرت طولاني است - كه بر اين امر دليلي نداريم - يا اينكه بگوييم مدتي با آن حضرت زندگي كرده و از دنيا رفته است. در اين صورت، حضرت به سنّت ازدواج عمل كرده و پس از آن، تنها و بدون زن و فرزند زندگي را ادامه مي دهد.

احتمال سوم آن است كه آن حضرت ازدواج كرده و داراي اولاد نيز هست و آنان نيز فرزنداني دارند و...

اين مسأله، افزون بر اينكه دليل محكمي ندارد، با اين اشكال اساسي روبه رو است كه اين همه اولاد و اعقاب، بالاخره روزي در جست و جوي اصل خويش بر مي آيند و همين كنجكاوي و جست و جو، مشكل ساز است و با فلسفه غيبت حضرت مهدي عليه السلام نمي سازد.

برخي خواسته اند با تمسك به داستان «جزيره خضراء»، بگويند كه امام عصرعليه السلام فرزنداني دارد و بر آن جزيره، زير نظر وي، جامعه نمونه و تمام عيار اسلامي را تشكيل داده اند! لكن با بررسي هاي گسترده اي كه انجام گرفته، جزيره خضراء، افسانه اي بيش نيست و هيچ واقعيت ندارد. (جزيره خضراء)

علامه مجلسي رحمه الله اين داستان را جداگانه در نوادر بحارالانوار نقل كرده، مي نويسد: «چون در كتاب هاي معتبر بر آن دست نيافتم، آن را در فصلي جداگانه آوردم». [4] .

شيخ آقا بزرگ تهراني اين داستان را داستاني تخيلي شمرده است. [5] .

افزون بر اين، داستان به گونه اي است كه نمي توان آن را پذيرفت! تناقضات فراوان، سخنان بي اساس و... از اشكالات اساسي آن است و در سلسله سند آن،

افراد ناشناخته اي وجود دارد كه نمي توان بر آن اعتماد كرد، بنابراين، از اين راه نمي توان زن و اولادي براي حضرت مهدي عليه السلام ثابت نمود.

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 385، ح 1.

[2] همان، باب 26، ح 13.

[3] الكافي، ج 1، ص 340، ح 16، كتاب الغيبة، ص 162؛ الغيبة، ص 188.

[4] بحارالانوار، ج 52، ص 159.

[5] الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج 5، ص 108.

حكومت جهاني مهدي

كتاب «حكومت جهاني مهدي عليه السلام» نوشته آيت اللّه ناصر مكارم شيرازي، پژوهشي درباره ظهور امام مهدي عليه السلام و ويژگي هاي حكومت جهاني او است.

مؤلف محترم در اين كتاب، با بهره گيري از روايات و منابع تاريخي شيعه و سنّي و برخي از پژوهش هاي غربيان، مطالب ارزشمندي ارائه كرده است. ايشان نخست در خصوص آينده جهان و سير تكاملي جامعه، به بيان نظريات بعضي از اديان و كتاب هاي آسماني (نظير زرتشتي، هندو، تورات، انجيل) و كتاب هاي غربيان درباره مصلح بزرگ پرداخته است. سپس درباره انواع حكومت ها، فلسفه انتظار و غيبت، مصلح بزرگ جهاني در منابع اسلامي، نشانه هاي ظهور امام مهدي عليه السلام و روش حكومت آن حضرت بحث مي كند.

حسن شريعي

يكي از مدعيان دروغين نيابت، حسن شريعي است البته به يقين مشخص نيست كه اسم او «حسن» باشد؛ بلكه او با لقب معروف شده است. در روايتي كه نقل خواهد شد، راوي حديث به صورت حدس و گمان اسم او را حسن ذكر كرده است. [1] .

مؤلف «قاموس الرجال» مي نويسد: «از حديثي كه شيخ طوسي رحمه الله نقل كرده، روشن مي شود كه اسم او به صورت يقين روشن نيست و او معروف به لقب بوده است و اينكه «تلعكبري» راوي حديث، به صورت گمان حكم كرده كه اسم او حسن است؛ به خاطر اينكه او «ابومحمد» بوده و غالباً كنيه كساني كه «ابومحمد» است، اسم شان حسن مي باشد». [2] .

شريعي اولين كسي است كه به دروغ و افترا، ادعاي نيابت امام زمان عليه السلام را كرد. او قبلاً از اصحاب امام هادي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام بود؛ ولي بعداًمنحرف شد.

تاريخ ادعاي نيابت دروغين او به صورت دقيق بيان نشده است؛ ليكن چون اين ادعاهاي

دروغين، از دوران نايب دوم شروع شده است؛ به نظر مي رسد وي در دوران سفارت و نيابت محمدبن عثمان، به چنين عملي دست زده است!

علماي رجال درباره شرح حال او زياد بحث نكرده اند؛ لذا جامع ترين سخن درباره ايشان، كلام شيخ در «كتاب الغيبة» است.

شيخ طوسي رحمه الله درباره «شريعي» مي نويسد: «نخستين كسي كه به دروغ و افترا، دعوي نيابت خاصّ از جانب امام زمان عليه السلام كرد،شخصي معروف به «شريعي» بود. جماعتي از علما از ابومحمد تلعكبري از ابوعلي محمدبن همام نقل كرده اند: كنيه شريعي «ابومحمد» بود.

تلعكبري مي گفت: گمان دارم نام وي حسن باشد. او از اصحاب امام هادي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام به شمار مي آمد. او نخستين كسي است كه مدعي مقامي شد كه خداوند براي او قرار نداده بود و شايسته آن هم نبود! در اين خصوص بر خدا و حجّت هاي پروردگار دروغ بست و چيزهايي به آنان نسبت داد كه شايسته مقام والاي آنان نبود و آنها از آن به دور بودند. از اين رو شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از جانب ولي عصرعليه السلام در خصوص لعن و دوري از وي صادر شد. [3] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 397.

[2] قاموس الرجال، ح 3، ص 262.

[3] كتاب الغيبة، ص 397، ح 368.

حسين بن منصور حلاج

«حسين بن منصور حلّاج»، در حدود سال 244 ه در قريه «طور» از قراي بيضاي فارس (هفت فرسنگي شيراز) زاده شد. وي با پدرش منصور از بيضا، به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامي را آموخت و در بيست سالگي به بصره رفت. مريد صوفي آن

سامان شد و به دست او خرقه تصوّف پوشيد. در سال 270 ه به مكه سفر كرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت. حلاج براي دعوت به مذهب صوفيانه خود - كه جنبه «حلولي» داشت - به مسافرت مي پرداخت. وي در آغاز خود را رسول امام غايب و باب آن حضرت معرفي مي كرد؛ به همين سبب علماي علم رجال شيعه، او را از مدعيان «بابيّت» شمرده اند.

نام او ابوالمغيث حسين بن منصور حلاّج بود كه در سال 309 ه . كشته شد. حلاّج پس از دعوي بابيّت، بر اين شد كه ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متكلم امامي) را در سلك ياران خود در آورد و به تبع او هزاران شيعه امامي را - كه در قول و فعل تابع او بودند - به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ بويژه آنكه جماعتي از درباريان خليفه نسبت به حلاّج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.

ولي ابوسهل - كه پيري مجرّب بود - نمي توانست ببيند كه او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وكيل امام غايب معرفي مي كند.

اسماعيل در جواب گفت: وكيل امام زمان عليه السلام بايد معجزه داشته باشد. چنانچه راست مي گويي، موهاي مرا سياه كن. اگر چنين كاري انجام دهي، همه ادعاهايت را مي پذيرم. ابن حلاج كه مي دانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبه رو شد و از شهر بيرون رفت. آن گاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق رحمه الله) رفت و خود را نماينده امام زمان عليه السلام خواند! مردم بر وي شوريدند و با خشونت از شهر بيرونش افكندند. ابن

حلاج، پس از آنكه جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت. [1] .

در اين زمان چون فقه اماميّه از طرف خلفا به رسميت شناخته نشده بود، شيعيان در ميان مذاهب اهل سنّت «مذهب ظاهري را - كه مؤسس آن ابوبكر محمدبن داوود اصفهاني است - پذيرفته بودند.

رؤساي اماميّه و خاندان نوبختي، براي برانداختن حلاّج ناچار به محمدبن داوود ظاهري متوسل شدند و او را به صدور فتوايي - كه در سال 297 ه و اندكي پيش از مرگ خود در وجوب قتل حلاّج انتشار داده بود - وادار كنند. ابوالحسن علي بن فرات، وزير شيعي مذهب مقتدر: (خليفه عباسي) نيز در تكفير حلاّج به آل نوبخت كمك كرد.

حلاّج در سال 296 ه به بغداد رفت و مردم را به طريقه خاصي مبتني بر نوعي تصوف آميخته با گونه اي «حلول» دعوت كرد.

ابوالحسن بن فرات وي را تعقيب كرد و ابن داوود فتواي معروف خود را در حليت خون او صادر نمود. وي در سال 301 ه . به دست كارگزاران خليفه گرفتار شد و به زندان افتاد.

پس ازهفت ماه محاكمه،علماي شرع او را مرتد و خارج از دين اسلام شمردند (24 ذيقعده 309 ه .ق) و به فرمان مقتدر و وزير او حامدبن عباس به دار آويخته شد. [2] سپس جسد او را سوزانيدند و سرش را بر بالاي جسر بغداد زدند.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 2، ص 48؛ تاريخ الغيبة الصغري، ص 532.

[2] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 26401 - 403. دائرةالمعارف اسلاميه، ج 8، ص 19 - 17. فرهنگ فرق اسلامي، ص 163 - 162.

حلاج

يكي از مدّعيان نيابت و وكالت، «حسين بن منصور حلاّج بيضايي» صوفي معروف است. وي در آغاز، خود را رسول امام غائب و وكيل و باب آن حضرت معرّفي مي كرد، به همين سبب علماي علم رجال شيعه او را از مدّعيان بابيّت شمرده اند («آخرين اميد»، ص 144) او در ابتدا مردم را به سوي مهدي (عج) دعوت مي كرد و چنان به مردم القاء مي نمود كه از طالقان (خراسان) ظهور خواهد كرد، و ظهور وي نزديك است. (ترجمه «آثارالباقيه»، ص 275)

سپس دعوي حلول و اتّحاد نمود و گفت: روح القُدُس در من حلول كرده و خود را به نام خدا معرّفي مي كرد و مي گفت: من خداي شما هستم و در نامه هايي كه به اصحاب خود مي نوشت، تصريح به خدايي مي كرد!

او در كتابهاي خود نيز ادّعاي خدايي مي كرد، و با خدا و قرآن و پيامبران معارضه مي نمود، گويند او پيروان خود را از ذكر نام خدا باز مي داشت و مي گفت:

«گفتن لا اِلهَ اِلاَّ الله ممنوع است و فرياد معروف او «أنا الْحَقّ: من حقّ هستم» بود. («مذهب حلاّج»، ص 118)

مرحوم طبرسي روايت كرده كه از طرف صاحب الامر (عج) به دست جناب «حسين بن روح» كه از جمله ي سفراي آن حضرت بود، ظاهر شد براي لعن جماعتي كه يكي از آنان «حسين بن منصور حلاّج» بود. («الاحتجاج»، ج 2، ص 289)

بالاخره او را در عهد وزارت «علي بن عيسي» به بغداد آوردند و مدّت 8 سال در زندان ماند تا اين كه در 24 ذي القعده سال 309 ه_ ق پس از

هفت ماه محاكمه به فتواي قُضات و ائمّه دين و امر «مقتدر» خليفه ي عبّاسي و وزير او «حامد بن العباس به دار آويخته شد و سپس جسد او را سوزانيدند و سرش را بر چوبي بالاي جِسْر (پُل) بغداد زدند. («خاندان نوبختي»، ص 114)

حسن شريعي

«ابومحمّد، حسن شريعي»، نخستين كسي است كه بعد از شهادت امام يازدهم، به دروغ و افترا ادّعاي بابيّت و سفارت از جانب امام زمان (عج) كرد. از اين رو شيعيان او را لعن كرده و از او دوري جستند و توقيعي از سوي امام (عج) درباره ي لعن و برائت از او صادر گرديد. («آخرين اميد»، ص 124)

حكومت صالحان

اعتقاد به «حكومت صالحان» ميان مسلمانان (به ويژه شيعيان) وجود داشته است. مراد از «حكومت صالحان» آن است كه در جامعه بشري - و به طور خاصّ در جامعه ديني و اسلامي - چاره اي جز به دست گرفتن قدرت سياسي، به وسيله انسان هاي صالح، ديندار، عادل، امين، پارسا، شجاع و مورد اعتقاد و اعتماد مردم نيست؛ وگرنه نه ديانت بر جاي مي ماند و نه عدالت محقق مي شود و نه مردم به سعادت واقعي خواهند رسيد. براي اثبات اين مدعا، به دلايل عقلي و نقلي استناد شده است؛ از جمله اينكه «وجود نظام آفرينش دليل روشني بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعي در آينده، در جهان خواهد بود». از نظر نقلي هم به برخي از آيات و روايات الاحتجاج و استناد شده است؛ از جمله آيه 105 سوره «انبياء» است كه از آن ضرورت قطعي قيام مصلح جهاني و تشكيل حكومت عدل الهي و اسلامي، استنباط مي شود.

از نظر شيعيان دوازده امامي، حكومت صالحان منحصراً حكومتي است كه در رأسش معصوم باشد و معصوم نيز در حال حاضر فقط يك تن بيش نيست كه غايب است؛ از اين رو تا كنون حكومت صالحان بر جهان حكم نرانده است و پس از اين فقط با ظهور امام زمان و مهدي

منتظرعليه السلام مورد اعتقاد شيعيان، حكومت صالح جهاني و ايده آل محقق خواهد شد.

حكومت مستضعفان

تشكيل دولت مستضعفان و تحقق بخشيدن به آرمان والا و الهي حكومت فرو دستان و عقب نگهداشته شدگان، از برنامه هاي اصلي و اقدام هاي اساسي و ترديدناپذير مهدي موعودعليه السلام است. در جامعه و نظامي كه امام مهدي عليه السلام بنياد مي نهد، زمام همه امور در دست طبقات محروم است و مستضعفان بر آن حكم مي رانند و به اداره جامعه مي پردازند.

چنين آرماني، هدف اصلي همه اديان آسماني به ويژه اسلام بوده است. در تعاليم اديان، معيارها و اصولي بيان شده كه جهت گيري كلي به سود مستضعفان و تحقّق بخش حاكميت آنان است و رويارويي و نبرد اصلي پيامبران، با همين طبقات اشراف، مسرفان، مترفان و مستكبران بوده است؛ يعني، طبقاتي كه همواره از تن دادن به حق و عدل سرباز مي زده اند و خوي و خصلت برتري جويي، سلطه طلبي، حق كشي و بيدادگري راه و روش ايشان بوده است.

خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَنُريدُ اَنْ نَمُنَ عَلَي الَّذِينَ استُضْعِفُوا فِي الاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُم اَئِمةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارِثينَ» [1] ؛ «و خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منّت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم، و ايشان را وارث [زمين] كنيم».

اين آيه به صراحت، از امامت مستضعفان سخن گفته و فرو دستان و مستضعفان را ميراث برِ آن زمين معرفي كرده است، روشن است كه در دوران ظهور و قيام مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله اين وعده خدايي تحقق مي پذيرد و حكومت آل محمدصلي الله عليه وآله؛ يعني، همان حكومت مردم مستضعف و رسيدن محرومان به حق خود.

از نظر ديگر

براي اجراي عدالت راستين، حاكميت فرودستانِ محروم ضرورت دارد؛ زيرا در تمامي دوران گذشته تاريخ، مورد اصلي ظلم و بي عدالتي، طبقات محروم بوده اند و سرانجام بايد پديده ناهنجار و ضد بشري «استضعاف» - كه تعبيري از همه ظلم ها و ستم ها است - از ميان برود و انسان از زير بار سنگين و شكننده آن آزاد شود.

براي اين امر مهم، مبارزه با علل اصلي «استضعاف» ضرورتي اجتناب ناپذير است. روشن است كه زورمندان و زرمداران، دو عامل اصلي استضعاف در گذشته و اكنون بوده اند. هر ظلم و ستمي كه به محرومان و بي پناهان شده است، يا مستقيم به دست حكومت هاي اشرافي و مرفّه انجام گرفته است و يا به دست طبقات اشراف و سرمايه دار كه در زير چتر حمايت حكومت هاي مستكبر قرار داشتند و با حكايت قانوني و عملي آنها، راه ظلم، تحميل و استثمار را هموار مي ساختند.

اين نظام ها و جريان هاي ضد بشري، هنگامي پايان مي يابند كه حكومت و قدرت سياسي و نظامي جامعه، به دست طبقات محروم و مستضعف سپرده شود. دفاع از حقوق پايمال شده فرودستان و مستضعفان، آن گاه امكان دارد كه حاكميت به دست آنان سپرده شود. هر حكومتي - هر چه صالح باشد - نمي تواند حقوق محرومان را به آنان بازگرداند؛ مگر اينكه خود از اين طبقه باشد و دردهاي اين طبقه را با تمام وجود خويش لمس كرده باشد. از اين رو، بايد مستضعفان حاكميت يابند و اين از شاخه هاي اصلي اجراي عدالت مطلق است. [2] .

پي نوشت ها:

[1] قصص (28)، آيه 5.

[2] عصر زندگي، ص 165 - 174.

حج كردن و حجه دادن

يكي از تكاليف مردم نسبت به امام عصر

(عج) حجّ كردن و حجّه دادن به نيابت از آن حضرت است. چنانچه در قديم ميان شيعيان مرسوم بود و آن حضرت نيز تقرير فرمودند. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 6، تكليف 5)

حكومت جهاني حضرت مهدي

يكي از ويژگي هاي دولت مهدوي عليه السلام، جهاني بودن آن است. حكومت مهدي عليه السلام، شرق و غرب عالم را فرا مي گيرد و آبادي اي در زمين نمي ماند؛ مگر اينكه گلبانگ محمدي از آن بر مي خيزد و سراسر گيتي از عدل و داد آكنده مي گردد.

در آن دوران به دست آن حضرت، آرمان والاي تشكيل جامعه بزرگ بشري و خانواده انساني تحقّق مي پذيرد و آرزوي ديرينه همه پيامبران، امامان، مصلحان و انسان دوستان برآورده مي شود.

امام رضاعليه السلام از پدرانش از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل كرده است: خداوند در شب معراج در بخشي از بياني طولاني فرمود: «... وَلَاُطَهِّرَنَّ الاَرْضَ بِآخِرِهِم مِنْ اَعدَائِي وَلَاُمَلِّكَنَّهُ [وَلَاُمَكِّنَنَّهُ] مَشارِقَ الْاَرْضِ وَمَغارِبَها...»؛ [1] «... و به درستي زمين را به وسيله آخرين آنان (ائمه معصومين عليهم السلام) از دشمنانم پاك خواهم ساخت و تمامي گستره زمين را در فرمانروايي او قرار خواهم داد...». [2] .

در دوران رهبري امام مهدي عليه السلام، با ايجاد مديريت و حاكميت يگانه براي همه اجتماعات، نژادها و منطقه ها، يكي از عوامل اصلي تضاد و جنگ و ظلم از بين مي رود. [3] .

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در روايتي مي فرمايد: «اَلاَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ اَنْتَ يا عَلِيُّ وَآخِرُهُم الْقائِمُ الَّذِي يَفْتَحُ اللّهُ تَعالي ذِكْرُهُ عَلي يَدَيْهِ مَشارِقَ الاَرْضِ وَمَغارِبَها» [4] ؛ «پيشوايان پس از من دوازده نفرند؛ اولين آنان تو هستي اي علي و آخرين آنان قائم است؛ همو كه خداوند بر دستانش مشارق و

مغارب زمين را فتح خواهد كرد».

امام صادق عليه السلام نيز در اين باره فرمود: «ثُمَ يُظْهِرُهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فَيَفتَحُ اللّهُ عَلَي يَدِهِ مَشارِقَ الاَرضِ وَ مَغارِبَهَا» [5] ؛ «سپس خداي عزوجل اوراظاهر سازد ومشارق و مغارب زمين را به دست او بگشايد و...».

اگرچه اين اميد به آمدن مصلح جهاني، ريشه در افكار و عقايد تمامي اقوام و ملل دارد و كم و بيش به گونه هاي متفاوت در همه جا وجود دارد؛ اما در تفكر شيعي به طور روشن و شفاف مطرح است. در اين تفكّر، امام منتظر و منجي نهايي، زنده است و روزي به فرمان خداوند ظهور نموده و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.

از اين رو مفهوم «غيبت» و «انتظار فرج» نزد شيعه دوازده امامي، متفاوت با ديگر اديان و مكاتب است.

بر اساس ديدگاه «تشكيل حكومت جهاني»، با ظهور امام غايب، اسلام به عنوان تنها دين حق و كامل و داراي شريعت جامع، مقبول همگان خواهد شد. در آن زمان ستمگران و جباران از مسند قدرت به زير كشيده مي شوند. پس از آن حكومت جهاني اسلام با زعامت و رهبري امام معصوم و عادل برپا شده و عدالت بر بنياد ديانت و اخلاق در مقياسي جهاني اجرا مي گردد.

در برخي از آيات قرآن، به اين حاكميت اشاره شده است و آيات مربوط به جهاني بودن اسلام نيز مؤيد اين معنا است. جهاني بودن دين اسلام و عدم اختصاص آن به قوم يا منطقه خاصي، از ضروريات اين آيين الهي است و حتي كساني كه ايمان به آن ندارند مي دانند كه دعوت اسلام، همگاني بوده، و به منطقه جغرافيايي خاصي محدود نبوده است.

افزون بر

اين، شواهد تاريخي فراواني وجود دارد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به سران كشورها مانند قيصر روم و پادشاه ايران و فرمانروايان مصر و حبشه و شامات و نيز به رؤساي قبايل مختلف عرب و... نامه نوشتند و همگان را به پذيرفتن اين دين مقدس دعوت كردند و از پيامدهاي وخيم كفر و روي گرداني از اسلام، برحذر داشتند. اگر دين اسلام جهاني نبود چنين دعوت عمومي انجام نمي گرفت و ساير اقوام و امت ها هم براي عدم پذيرش، عذري مي داشتند. [6] .

مباني و مقدماتي كه ناگزير به آرمان حكومت واحد جهاني شيعي منجر مي شود، از اين قرار است:

اعتقاد به برتري اسلام و جهاني بودن آن:

به اجماع تمامي مسلمانان، اسلام ديني است كه در آخرين حلقه از سلسله طولاني نبوّت ظاهر شده و از هر جهت كامل ترين و جامع ترين دين ها است و تا روز قيامت نيز بشريت را از هر جهت كفايت مي كند. دين اسلام روزي تمامي انسان ها را پيرو و مطيع خود خواهد كرد و بدين ترتيب جهان در تسخير آموزه هاي بلند و آسماني اسلام در خواهد آمد. از آياتي چون: «اِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الاِسْلامُ» [7] ، «در حقيقت، دين نزد خداوند همان اسلام است». «وَمَنْ يَبتَغِ غَيرَ الاِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقبَلَ مِنهُ» [8] ، «و هر كه جز اسلام، ديني [ديگر] جويد، هرگز از وي پذيرفته نشود». «اَليَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» [9] ، «امروز دين شما را برايتان كامل گردانيدم». «ما كانَ مُحَمَّدُ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُم وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبيين» [10] ، «محمد، پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است». «وَلَقد كَتَبنا فِي

الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ» [11] ، «و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد». «وَهُوَ الذِي اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي وَدين الحَقِ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِه» [12] ، «او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند». به دست مي آيد كه مسلمانان به حقانيّت، جامعيّت، خاتميّت، جهان شمولي و سرانجام جهان گستري و پيروزي و غلبه نهايي آن دست خواهند يافت.

اعتقاد به مهدويت:

چيرگي اسلام بر تمامي اديان و مكاتب و ايدئولوژي ها و استيلا بر جباران و فرمانروايان جور و غير الهي و تأسيس حكومت جهاني لازمه اعتقاد به مهدويّت و ظهور منجي دادگستر است.

از نظر شيعيان (زيدي، اسماعيلي و دوازده امامي) با حذف امام علي بن ابيطالب عليه السلام و فرزندان معصوم او، تاريخ اسلام پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در حوزه سياست و حكومت به انحراف گراييد. و پيامدهاي منفي متعددي نيز در پي داشت كه يكي از آنها محروميت جامعه از رهبري معنوي و آسماني است؛ چرا كه امام علي عليه السلام و پس از او بقيه امامان دوازده گانه، پيشوايان ديني - سياسي بر حق و داراي حق خلافت و امامت انحصاري اند. ديگران - هر كس كه بخواهد - غاصب حق معصوم اند و لذا «جائر» و باطل مي باشند. اين انحراف تا كنون ادامه پيدا كرده است. شيعيان زيدي و اسماعيلي، پس از مدتي از اين عقيده عدول كردند (زيديان تشكيل حكومت را در شمال و يمن و اسماعيليان ظهور ابوعبيداللّه شيعي را در مغرب

انحرافي نمي دانند)؛ اما از آنجا كه شيعيان دوازده امامي در عصر امامان هرگز به قدرت و تأسيس دولت دست نيافتند، منتظرند كه آخرين بازمانده از امامان معصوم - كه از سال 329 ق غيبت كبري براي او آغاز شده است - ظهور كند و تاريخ اسلام و در نهايت تاريخ انسان را به مسير طبيعي و الهي اش باز گرداند.

در آن عصر اسلام، عزيز، مسلّط و همگاني مي شود و مسلمانان قدرتمند و بر جهان چيره مي گردند. طبق اين تفسير، تشكيل حكومت واحد جهاني اجتناب ناپذير خواهد بود.

ويژگي ها و اختيارات مهدي منتظر:

در منابع روايي اسلامي (به ويژه شيعي)، از ويژگي ها، اختيارات و عملكردهايي ياد شده است كه آنها جز با تشكيل حكومت واحد جهاني محقق نخواهند شد. از جمله گفته شده است: حضرت مهدي عليه السلام ظلم و جور را براي هميشه بر مي اندازد و عدالت و دين حق را در سطح جهان براي هميشه مستقر مي كند. در برخي روايات از اختيارات قدرت و امكانات مطلق و جهاني امام غايب ياد شده است كه نتيجه آن، چيرگي بر جهان و تشكيل حكومت مقتدر جهاني است.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «القَائِمُ مِنّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ مُوَيَّدٌ بِالنَّصْرِ تُطْوي لَهُ الاَرْضُ وَتَظْهَرُ لَهُ الكُنُوزُ يَبْلُغُ سُلْطانُهُ المَشْرِقَ وَالمَغْرِبَ وَيُظْهِرُاللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ دِينَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوكَرِهَ المُشْرِكُونَ فَلا يَبْقَي فِي الاَرْضِ خَرابٌ اِلاَّ قَدْ عُمِرَ وَيَنْزِلُ رُوحُ اللَّهِ عيسَي بْنُ مَريَمَ فَيُصَلّي خَلْفَهُ» [13] ؛ «قائم ما با در انداختن بيم و هراس در دل ستمگران ياري مي شود، با پشتيباني و حمايت از جانب خداوند تأييد مي گردد. زمين برايش خاضع و تسليم مي شود گنج ها برايش آشكار و نمايان مي شود. حكومت او شرق

و غرب عالم را فرا مي گيرد. خداوند به وسيله او دينش را بر تمامي اديان چيرگي و غلبه مي بخشد؛ هر چند مشركان كراهت داشته باشند. [در عصر ظهور] در زمين خرابي و ويراني نمي ماند؛ مگر آنكه آباد مي شود. عيسي بن مريم عليه السلام از آسمان فرود آيد و پشت سر او نماز گزارد».

شيخ عباس قمي رحمه الله با استناد به اين روايات و اخبار، ويژگي سي و چهارم امام زمان عليه السلام را چنين توصيف مي كند: «فرو گرفتن سلطنت آن حضرت تمام زمين را از مشرق تا مغرب؛ خشكي و دريا، كوه و دشت. نماند جايي كه حكمش جاري و امرش نافذ نشود و اخبار در اين باره متواتر است». [14] .

بر اين اساس، حكومت جهاني واحد از ديرباز به عنوان يكي از عقايد مسلّم شيعي و يكي از نيازهاي بشر مطرح بوده است. اكنون نيز شيعيان امامي در انتظار روزي به سر مي برند كه چنين حكومتي، با ظهور منجي غايب تشكيل شود و تاريخ بشر در مسير حق قرار گيرد و بشريت از بركات واقعي و همه جانبه آن بهره مند شوند. با اينكه آرمان هايي چون «عدل جهاني» و «حكومت جهاني» سابقه اي ديرينه دارد؛ اما در قرن اخير به دلايل خاصّ سياسي، فرهنگي و اجتماعي - به ويژه گسترش ارتباطات - آرمان «جهاني شدن» تشديد و تقويت شده و عملي تر به نظر مي رسد. در جنبش هاي اسلامي معاصر نيز بار ديگر، آرمان ديرين جهاني و چيره شدن اسلام با قدرت تمام مطرح شده و مفاهيمي چون دين جهاني، عدل جهاني، حكومت جهاني، و يا بين الملل اسلامي و... گسترش يافته است.

آرمان هاي ياد شده در ميان شيعيان در سطح گسترده تر مطرح

و تقويت شده و اكنون در دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل جمهوري اسلامي در ايران، از آن آرمان ها - از جمله حكومت واحد جهاني - تبليغ مي شود. [15] .

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 262، ح 22؛ علل الشرايع، ج 1، ص 5، ح 1.

[2] همچنين ر.ك: الكافي، ج 1، ص 432، ح 91.

[3] عصر زندگي، ص 162.

[4] الأمالي صدوق، ص 97، ح 9؛ فتال نيشابوري، روضةالواعظين، ص 102؛ كمال الدين، ج 1، ص 398.

[5] كمال الدين، ج 2، ص 15، ح 31.

[6] آموزش عقايد، ج 2، ص 116.

[7] آل عمران (3)، آيه 19.

[8] همان، آيه 85.

[9] مائده (5)، آيه 3.

[10] احزاب (33)آيه 40.

[11] انبياء (21)، آيه 105.

[12] توبه (9)، آيه 33؛ الفتح (48)، آيه 28؛ صف (61)، آيه 9.

[13] كمال الدين، ج 1، ص 331، ح 16.

[14] منتهي الامال، ص 495.

[15] ر.ك: دايرةالمعارف تشيّع، ج 6، ص 474.

حسين بن روح رحمه الله

سومين نايب خاصّ از نواب اربعه حضرت مهدي عليه السلام، محدث، فقيه و متكلم شيعي ايراني، حسين بن روح نوبختي است. وي در ميان شيعيان بغداد، از اشتهار خاصي برخوردار بود و يكي از افراد مورد اطمينان و اعتماد محمد بن عثمان عمري به شمار مي رفت.

او در خلال سال هاي 326 - 305 ه .ق به عنوان نايب امام زمان عليه السلام، واسطه بين امام و شيعيان بود. حسين بن روح اگرچه داراي فضيلت هاي فراواني بود؛ ولي عمدتاً شهرت و اعتبار او، به مسأله نيابتش باز مي گردد.

محمدبن عثمان، او را حلقه اتصال بين خود و وكلاي ديگرش در بغداد

قرار داد. وي در دربار عباسي در زمان حيات نايب دوم، نفوذ فوق العاده اي داشت و از ناحيه برخي مقامات دولتي كمك هاي مالي به ايشان مي رسيد. [1] .

نايب دوم، از دو يا سه سال قبل از وفات خود، با ارجاع برخي از شيعيان به حسين بن روح نوبختي - كه اموالي از سهم امام و غير آن پيش او مي بردند - زمينه را براي نيابت وي از طرف امام زمان عليه السلام هموار مي نمود و به كساني كه در اين موضوع دچار شك و ترديد مي شدند، تأكيد مي كرد كه اين دستور، از طرف امام عليه السلام صادر شده است. [2] .

او در انتصاب حسين بن روح به جانشيني خود، تأكيد فراواني مي كرد. گاهي به صورت انفرادي و گاهي در ميان عموم شيعيان مخلص و وكلاي خويش، اين مطلب را تذكر مي داد. اين تأكيد بدان علّت بود كه از طرف ائمّه عليهم السلام، نصّي دالّ بر وثاقت، امانت و نيابت حسين بن روح صادر نشده بود. از طرفي در ميان وكلاي بغداد، كساني بودند كه در ظاهر ارتباط محمدبن عثمان با آنان بيشتر بود؛ از اين رو عوام و خواص شيعيان، تصور نمي كردند حسين بن روح به جانشيني انتخاب گردد. بدين جهت نايب دوم از هر فرصتي براي تبيين نيابت ايشان از طرف امام زمان عليه السلام، براي رفع شك و ترديد از آنان استفاده مي كرد. [3] .

پس از وفات ابوجعفر عمري و وصيت او در نصب حسين بن روح به عنوان نايب سوم امام غايب، ابوالقاسم حسين بن روح به «دارالنيابة» در بغداد آمد و بزرگان شيعه به گرد او جمع شدند.

حسين بن روح با همكاري وكلاي بغداد و

ساير مناطق، كار خويش را در جايگاه نيابت امام زمان عليه السلام شروع نمود و توانست با روش و سيره معقولانه و منطقي، در بين دوست و دشمن از مقبوليت بالايي برخوردار باشد.

به جهت انتساب او به خاندان نوبختي و نفوذ آنان در دربار عباسي و نيز در رأس كار بودن برخي از خاندان فرات - كه متمايل به شيعه و طرفدار آنان بودند - در اوايل كار با مانعي از طرف حكومت مواجه نبود. از طرفي با تأكيدهاي فراوان محمدبن عثمان، عموم شيعيان و خواص نيز در نيابت ايشان دچار شك و ابهام نگشتند؛ از اين رو در زمان ايشان مدعيان دروغين چنداني وجود نداشت.

روايات حاكي از آن است كه موقعيت حسين بن روح به عنوان سفير امام دوازدهم - بر عكس سفير اوّل و دوم - در بين اماميّه آشكار بود. به همين دليل عده اي از عوام اماميّه، بر آن شدند تا وكلاي نواحي خود را ناديده گرفته، به طور مستقيم با خود او در تماس باشند؛ ولي رفته رفته با انجام تغييراتي در دستگاه حاكمه و بركنار شدن برخي حاميان او، وضع دگرگون شد؛ به نحوي كه وي بخشي از اواخر عمر خود را در زندان به سر برد. [4] .

از جمله حوادث مهم دوران نيابت حسين بن روح، جدا شدن ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني (معروف به ابن ابي عزاقر) از آيين شيعي و تكفير او به دست حسين است. [5] .

گفتني است ملاك انتخاب افراد در نيابت، علم و دانش بود؛ اما در راستاي نيابت مسائل ديگري نيز مورد توجه بود. از مهم ترين اين امور راز داري و حفظ امر امامت بود

كه افراد انتخاب شده، داراي اين ويژگي مهم بوده اند.

از ابوسهل نوبختي پرسيدند! چگونه شد كه ابوالقاسم حسين بن روح براي امر نيابت برگزيده شد و شما نشديد؟! گفت: ايشان (ائمه عليهم السلام) آگاه ترند دراينكه چه كسي را انتخاب كنند. از آنجايي كه من اهل مناظره با مخالفان و مراوده با آنان هستم؛ اگر مكان حضرت را آن گونه كه نايب خاصّ مي داند بدانم، ممكن است در گفته هاي خود فاش كنم. در حالي كه حسين بن روح [چنين نيست و] اگر حضرت حجّت، زير لباس او باشد و او را با قيچي تكه تكه كنند، غير ممكن است آن حضرت را آشكار سازد. [6] .

حسين بن روح در سال 326 ه .ق دار فاني را وداع گفت و به دار باقي شتافت. اگرچه در سال وفات او اختلافي نيست؛ ولي در محل دفن ايشان اختلاف و شبهاتي وجود دارد. قبر ايشان در بغداد است؛ ولي مشخص نيست در قسمت غربي آن است يا قسمت شرقي.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 372، ح 343.

[2] همان، ص 369، ح 337 و ح 335.

[3] همان، ص 369، ح 336.

[4] ر.ك: همان، ص 302، ح 256.

[5] همان، ص 389، ح 355.

[6] همان، ص 391، ح 358.

حسين بن روح

«ابوالقاسم، حسين بن ابي بحر» را مورّخان و محدّثان گاهي «نوبختي» زماني «روحي»، گاهي «حسين بن روح بن بني نوبخت» و بعضاً «قمي» نوشته اند.

روايات چندي وجود دارد كه «نوبختي» اهل قم بوده است، گويند در گفتگوي فارسي به لهجه ي اهالي آبه (از حومه قم) سليس و روان بود. («آخرين اميد»، ص 99)

وي سوّمين نائب خاص حضرت

قائم (عج)، (از نوّاب اربعه) در دوران غيبت صغري بود. او از شيوخ مورد اعتماد «محمّد بن عثمان» (دوّمين نائب خاص) بود. زماني محمّد بن عثمان، بزرگان و مشايخ شيعه را گرد آورد و گفت:

«هر گاه براي من حادثه اي پيش آيد و مرگم فرا رسد وكالت (و نيابت از امام دوازدهم) با «ابوالقاسم بن روح» خواهد بود. من مأمور شدم كه او را به جاي خود معرّفي كنم».

حسين بن روح در هجدهم ماه شعبان سال 326 ه_.ق در گذشت. قبر شريفش در بغداد در وسط بازار عطاران، در انتهاي كوچه اي است كه در آنجا بقعه و صحن مختصري بنا كرده اند.

حسينعلي نوري رجوع شود به واژه: بهاء الله

حضرت شئونيّه رجوع شود به واژه: غيبت شأنيّه

حارث بن حراث

«حارث بن حراث» از قيام كنندگان قبل از قيام حضرت قائم (عج) است. امير المؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد: رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم فرمود:

«مردي از ماوراء النّهر قيام خواهد كرد كه به او «حارث بن حارث» گفته مي شود، فرمانده سپاه و پيشرو لشكريان او مردي است كه به وي «منصور» مي گويند. و حكومت و سلطنت را براي آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم آماده و مهيّا مي كند و يا قدرت و سلطه اي براي ايشان فراهم مي سازد هم چنانكه قريش براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم زمينه ي حكومت او را فراهم نمودند. بر هر فرد مسلمان مؤمن واجب است وي را ياري دهد». («عقد الدُرر»، ص 130)

حسن بطايني

«حسن بن علي بن حمزه بطايني» كه در عصر امام رضا عليه السلام مي زيست، از جمله كساني بوده كه كتابي در پيرامون غيبت نوشته است. («قاموس الرجال»، ج3، ص 193)

حسن بن محبوب

يكي از محدّثين موثّق شيعه «حسن بن محبوب زرّاد» است كه كتاب «مشيخه» را كه در ميان اصول شيعه مشهورتر از بسياري كتب ديگر است، صد سال پيش از زمان غيبت امام زمان (عج) تصنيف كرده است. «حسن بن محبوب» قسمتي از اخبار غيبت حضرت قائم (عج) را در آن كتاب ذكر كرده و بدون تفاوت همان طور كه خبر داده نيز واقع شده است. («مهدي موعود»، ص 694)

حضرت عيسي

در روايات اسلامي وارد شده است كه پس از ظهور حضرت قائم (عج)، حضرت عيسي عليه السّلام از آسمان فرود مي آيد، و پشت سر مهدي (عج) نماز مي گذارد، و فرياد مي زند كه: «در بيت المقدّس را باز كنيد». در را باز مي كنند. در اين ميان، دجّال با هفتاد هزار يهودي مسلّح پديدار مي شود... و چون عيسي عليه السّلام آهنگ كشتن دجّال مي كند، او مي گريزد.

عيسي عليه السّلام مي گويد: من تو را با يك ضربت مي شكنم و چنين مي شود (او را مي گيرد و مي كشد)».

يهوديان در گوشه و كنار، و در پناه هر سنگ و درخت و جانور و چيز ديگري پنهان مي شوند. امّا همه چيز، به سخن مي آيد و بانگ بر مي دارد «اي بنده مسلمان خدا، اينجا يك يهودي است بيا و او را بكش». و اينچنين جهان از وجود يهود پاك مي گردد. («خورشيد مغرب»، ص 32)

خ

خروج يماني

يكي از نشانه هاي حتمي ظهور حضرت مهدي عليه السلام، خروج سرداري از اهل يمن است [1] كه مردم را به حق و عدل دعوت مي كند. [2] اين نشانه در منابع اهل سنّت ذكر نشده؛ ولي در مصادر شيعه، روايات فراواني در اين باره وجود دارد؛ به گونه اي كه برخي آنها را مستفيض دانسته اند. [3] .

امام باقرعليه السلام فرموده است: «... خروج سفياني و يماني و خراساني در يك سال و يك ماه و يك روز واقع خواهد شد؛ با نظام و ترتيبي همچون نظام يك رشته كه به بند كشيده شده است. هر يك از پي ديگري [مي آيد] و جنگ قدرت و هيبت از هر

سوي فراگير مي شود. واي بر كسي كه با آنان دشمني و ستيز كند! در ميان پرچم ها راهنماتر از پرچم يماني نباشد كه آن پرچم هدايت است؛ زيرا دعوت به صاحب شما مي كند و هنگامي كه يماني خروج كند، خريد و فروش سلاح براي مردم و هر مسلماني ممنوع است. چون يماني خروج كرد، به سوي او بشتاب كه همانا پرچم او پرچم هدايت است. هيچ مسلماني را روا نباشد كه با آن پرچم مقابله كند. پس هر كس چنين كند او از اهل آتش است؛ زيرا او به سوي حق و راه مستقيم فرا مي خواند». [4] .

خروج يماني، اجمالاً از نشانه هاي حتمي ظهور است؛ هرچند جزئيات و چگونگي قيام وي روشن نيست. امام صادق عليه السلام همزماني خروج سفياني و يماني را اين گونه وصف فرموده است: «يماني و سفياني همچون دو اسب مسابقه اند». «اليَمانِيُ وَالسُّفيانِيُ كَفَرَسَي رِهانٍ» [5] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 8، ص 310، ح 483 والغيبة، ص 252، ح 11.

[2] الغيبة، ص 253، ح 13.

[3] تاريخ غيبت كبري، ص 525.

[4] الغيبة، ص 369، باب 13، ح 13.

[5] همان، باب 18، ح 15.

خسف به بيداء

فرو برده شدن در «بَيْداء» - كه از آن در روايات «خسف به بيداء» تعبير شده است - از نشانه هاي ظهور حضرت مهدي عليه السلام است. اين نشانه در احاديثي كه درباره سفياني سخن گفته اند، فراوان ذكر شده است. [1] .

واژه «خَسْف» به معناي فرو رفتن و پنهان شدن است و «بَيداء» نام سرزميني بين مكه و مدينه است. [2] ظاهراً منظور از «خسف به بيداء» آن است كه سفياني با لشكري عظيم به قصد جنگ

با حضرت مهدي عليه السلام عازم مكه مي شود؛ اما در بين مكه و مدينه - در محلي كه به سرزمين «بيداء» معروف است - به گونه اي معجزه آسا، به امر خداوند، در دل زمين فرو مي روند.

اين حادثه در روايات بسياري - از عامّه و خاصّه - به عنوان يكي از نشانه هاي ظهور (نشانه هاي ظهور) بيان شده و در شماري از آنها بر حتمي بودن آن تأكيد شده است. [3] .

امام باقرعليه السلام در بخشي از يك روايت مفصل فرمود: «... و سفياني گروهي را به مدينه روانه كند و مهدي از آنجا به مكه رخت بربندد وخبر به فرمانده سپاه سفياني رسدكه مهدي عليه السلام به جانب مكه بيرون شده است، پس او لشكري از پي آن حضرت روانه كند ولي او را نيابد تا اينكه مهدي با حالت ترس و نگراني بدان سنت كه موسي بن عمران داشت داخل مكه شود.

آن حضرت فرمود: فرمانده سپاه سفياني در صحرا فرود مي آيد، پس آواز دهنده اي از آسمان ندا مي كند كه «اي دشت آن قوم را نابود ساز» پس آن نيز ايشان را به درون خود مي برد و هيچيك از آنان نجات نمي يابد مگر سه نفر...» [4] .

درباره حتمي بودن اين نشانه از روايات متعددي مي توان استفاده كرد؛ چنان كه عمر بن حنظله، در حديثي از صادق آل محمدصلي الله عليه وآله چنين روايت كرده است: «خَمْسٌ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ عليه السلام مِنَ العَلاماتِ: الصَّيْحَةُ وَالسُّفيانِيُّ وَالخَسْفُ بِالبَيداءِ وَ خُرُوجُ اليَماني وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَةِ» [5] .

پيش از قيام حضرت قائم عليه السلام پنج نشانه است: نداي آسماني، سفياني و فرو رفتن در سرزمين بيداء و خروج يماني و كشته شدن نفس زكيّه» در روايات اهل سنّت

نيز به اين مهم اشاره شده است. [6] .

حادثه «خسف» گرچه در منطقه «بيداء» و در مورد لشكر سفياني واقع مي شود، ولي در برخي روايات - غير از خسف در بيداء - از خسف در مشرق و خسف درجزيرةالعرب نيزياد شده است. [7].

اين نشانگر آن است كه در ساير نقاط زمين نيز، چنين حوادثي رخ خواهد داد و به امر خداوند دشمنان حضرت مهدي عليه السلام، بدين وسيله نابود خواهندشد. [8] .

البته در برخي روايات از «خسف به مشرق» و «جزيرةالعرب»، به عنوان نشانه قيامت (اشراط السّاعة) ياد شده است، بر اين اساس ارتباطي به «خسف به بيداء» نخواهد داشت. [9] .

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 304، ح 14.

[2] لسان العرب، ماده خسف و بيداء.

[3] الكافي، ج 8، ص 310، ح 483؛ الخصال، ج1، ص303، ح82؛ الغيبة، ص257، ح15.

[4] الغيبة، ص 279، باب 14، ح 67.

[5] الغيبة، ص 436، ح 67؛ كمال الدين و تمام النعمة، ح 2، ص 649.

[6] ر.ك: صنعاني، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج 11، ح 20769.

[7] كتاب الغيبة، ص 436، ح 426.

[8] الغيبة، ص 252.

[9] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 436، ح 426.

خسوف و كسوف غيرعادي

از نشانه هاي ظهور «كسوف در نيمه ماه رمضان» و «خسوف در آخر يا اوّل همان ماه» است. «كسوف در روزهاي نخست و روزهاي آخر ماه و «خسوف» در روزهاي مياني ماه طبيعي و عادي است؛ ولي خورشيد گرفتگي در وسط ماه يا ماه گرفتگي در اوايل و يا آخر آن، ظاهراً امري غير عادي است و رؤيت آن امكان ندارد.

امام باقرعليه السلام فرموده است: «دو نشانه پيش از قيام قائم پديد خواهد آمد:

يكي گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان و ديگر گرفتن ماه در آخر آن».

مردي به امام عليه السلام عرض كرد: «اي پسر رسول خدا! كسوف در وسط و خسوف در آخر ماه؟!»

حضرت فرمود: «[آري] من آنچه را گفتم داناتر به آن هستم. اينها دو نشانه اند كه واقع شدن آنها، از زمان هبوط آدم عليه السلام سابقه ندارد». [1] .

فلسفه اين نشانه غير عادي - همانند برخي نشانه هاي ديگر - مي تواند بيدار شدن مردم از خواب غفلت و يقين به امر ظهور باشد. به عبارت ديگر، خداوند در آستانه ظهور، براي اقامه حجّت بر مردم و مطمئن ساختن ياران حضرت مهدي عليه السلام به ظهور آن حضرت، چنين پديده هايي را بر خلاف معمول و به گونه معجزه، محقق مي سازد.

برخي بر اين باورند! خسوف و كسوف، به گونه ياد شده، در چهارچوب حوادث طبيعي و عادي نيز قابل بررسي و تبيين است و براي آن، احتمال ها و توجيه هايي ذكر كرده اند. البته نيازي به اين توجيه ها نيست؛ زيرا هيچ اشكالي ندارد كه پديدار شدن آنها به صورت معجزه باشد، چون در جهت اقامه حجّت و تقويت حق و هدايت مردم است و با قانون معجزه ناسازگاري ندارد.

به علاوه اين نشانه از نشانه هاي حتمي ظهور نيست و در روايات، به ناگزير بودن آن اشاره نشده است؛ از اين رو نمي توان خسوف و كسوف غيرعادي را از نشانه هاي قطعي و مسلم ظهور به حساب آورد. [2] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 8، ص 22، ح 258؛ الغيبة، ص 390، ح 45؛ مفيد، الارشاد، ص 497.

[2] چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 300.

خراساني

يكي از نشانه هاي ظهور امام قائم (عج)

خروج «خراساني» است.

در حديثي امام صادق عيه السلام به ابوبصير فرمود: «اي ابو محمّد به درستي كه پيش از اين امر (ظهور حضرت مهدي (عج)) پنج علامت خواهد بود: نخستين آنها نداء در ماه رمضان است و خروج سفياني و خروج خراساني و كشتن نفس زكيّه و فرو رفتن در بيداء». («الغيبة» نغماني، ص 156)

از بررسي احاديث مهدويّت معلوم مي شود كه سپاه جناب «سيّد خراساني» براي ظهور حضرت بقية الله زمينه را فراهم مي كنند. («طاووس بهشتيان»، ج 4، ص 177)

خسف

از علائم قيام حضرت مهدي (عج) واقع شدن «خَسْف» است. در حديث آمده:

«سَيَكونَ في آخرالزّمان خَسْفٌ و قَذْفٌ وَ مَسْخٌ

: در آخر الزّمان خَسْف، قَذْف و مَسْخ واقع خواهد شد».

«خَسْف»: فرو رفتن در زمين و زير آوار ماندن به وسيله ي زلزله، سيل، طوفان، موشك، بمباران و بالا آمدن آب دريا و جز آنها گويند.

«قَذْف»: پرتاب چيزي از مكاني به مكان ديگر، (بمباران، سنگباران، موشكهاي زمين به زمين و امثال آنهاست.)

«مَسْخ»: دگرگوني سيرت و صورت چيزي به شكلي جز آنچه هست (مبدّل شدن انسان دو پا به حيوان وحشي چهارپا) مثل ميمون، خوك و...

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در همين رابطه مي فرمايد:

«در ميان بني اسرائيل هيچ حادثه اي روي نداده است جز اينكه در ميان امّت من نظير آن روي خواهد داد، حتّي خَسْف و قَذْفٌ و مَسْخٌ». («بحارالانوار»، ج 53، ص 131 - «طاووس بهشتيان»، ج 4، ص 169)

خسوف ماه رجوع شود به واژه: كسوف آفتاب

خاتم الاوصياء

«خاتم الاوصياء»، يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام و به معناي پايان بخش جانشينان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله است. اين لقب ابتدا بر زبان خود آن حضرت در كودكي - آن گاه كه در كودكي لب به سخن گشود - جاري شد. البته اين لقب درباره حضرت علي عليه السلام نيز به عنوان پايان بخش وصي آخرين پيامبرصلي الله عليه وآله به كار رفته است. [1] .

طريف ابونصر گويد: «بر صاحب الزّمان عليه السلام وارد شدم؛ آن حضرت فرمود: براي من صندل احمر (نوعي چوب) بياور. پس براي ايشان آوردم؛ آن حضرت به من رو كرد و فرمود: آيا مرا مي شناسي؟ گفتم: بله سپس

فرمود: من كيستم؟ عرض كردم: شما آقاي من و فرزند آقاي من هستيد. پس آن حضرت فرمود: مقصودم اين نبود! گفتم: خداوند مرا فداي شما گرداند. بفرماييد مقصودتان چه بود؟ حضرت فرمود: «اَنَا خَاتَمُ الاَوْصياءِ وَبِي يَدْفَعُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ البَلاءَ عَنْ اَهلي وَشِيعَتي» [2] ؛ «من خاتم الاوصياء هستم كه خداوند به وسيله من بلا را از اهل و شيعيانم دور مي سازد».

علاوه بر خاتم الاوصياء از حضرت مهدي عليه السلام به عنوان خاتم الائمه نيز ياد شده است؛ چنان كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «مَعَاشِرَ النّاسِ اِنّي نَبيٌّ وَعَليٌّ وَصيّي اَلا اِنَّ خَاتَمَ الاَئِمّةِ مِنّا القائِمُ الْمَهْديُّ...» [3] ؛ «اي مردمان! من پيامبرم و علي جانشين. آگاه باشيد كه خاتم الائمه قائم مهدي از ما است».

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: بحارالانوار، ج 54، ص 93 و ج 97، ص 331.

[2] كتاب الغيبة، ص 246، ح 215؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 441، ح 12.

[3] فتال نيشابوري، روضةالواعظين، ص 97.

خورشيد پشت ابر

روايات متعددي در مورد ترسيم ثمرات و فوايد وجود گرانمايه امام غايب عليه السلام رسيده كه در اينها چگونگي بهره وري از وجود مبارك آن حضرت بيان شده است. پاره اي از اين روايات از اين قرار است:

1 . جابربن عبداللّه انصاري از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله پرسيد: آيا شيعيان در زمان غيبت «قائم» از وجود مبارك او بهره ور مي گردند؟ پيامبرصلي الله عليه وآله در پاسخ فرمود: «اِي وَالَذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَةِ اِنَّهُم يَسْتَضيئُونَ بِنُورِهِ وَيَنْتَفِعُونَ بِوِلايَتِهِ في غَيْبَتِهِ كَانتِفاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَاِنْ تَجَلَّلَها سَحابٌ يا جابِرُ هَذا مِنْ مَكْنُونِ سِرِّاللَّهِ وَمَخْزُونِ عِلْمِهِ، فَاكْتُمْهُ اِلاّ عَنْ اَهْلِهِ»؛ «آري! سوگند

به خدايي كه مرا به نبوّت بر انگيخت! آنان در غيبت او، از وجودش بهره مند مي گردند و از نور ولايت و امامت او، نور و روشنايي براي زندگي خويش مي گيرند؛ درست همچون بهره ور شدن از خورشيد؛ اگرچه ابرها چهره آن را بپوشانند. اي جابر اين سرّ مكنون خداوند و علم مخزون اوست، آن را از غير اهلش بپوشان». [1] .

2 . سليمان بن اعمش از امام صادق عليه السلام و ايشان از امام باقرعليه السلام و او از امام سجادعليه السلام چنين نقل كرده است كه فرمود: «وَلَمْ تَخْلُ الاَرضُ مُنذُ خَلَقَ اللهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةِ اللهِ فيها ظاهرٍ مَشهُورٍ اَوْ غائِبٍ مستورٍ، وَلا تخلُو اِلي اَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ فيها، وَلَولا ذلِكَ لَمْ يُعبَدِ اللّهُ. قالَ سُلَيْمانُ: فَقُلتُ لِلصَّادِقِ عليه السلام: فَكَيفَ يَنْتَفِعُ النّاسُ بِالْحُجَّةِ الغائِبِ المَسْتُورِ؟ قال: كَما يَنتَفِعُونَ بالشَّمْسِ اِذا سَتَرَهَا السَّحابُ»؛ «زمين از آفرينش آدم تا كنون و تا هميشه تاريخ، از حجّت خدا تهي نخواهد بود، خواه حجّت حق ظاهر و آشكار و شناخته شده باشد و يا بنا به مصالحي، نهان و پوشيده. تا رستاخيز نيز چنين خواهد بود كه اگر جز اين باشد، خداي يگانه پرستيده نمي شود».

سليمان مي گويد: گفتم: «سرورم! مردم چگونه از امام غايب از نظر، بهره ور مي گردند؟ حضرت فرمود: «همان گونه كه جهان و جهانيان از خورشيد بهره ور مي گردند؛ اگرچه ابر، چهره آن را پوشانده باشد». [2] .

3 . در توقيع مباركي - كه از سوي حضرت مهدي عليه السلام صادر شده است - به «اسحاق بن يعقوب» مرقوم شده است:

«...وَاَمّا وَجْهُ الاِنتِفاعِ بي فِي غَيبَتي فَكَالاِنتِفاعِ بِالشَّمْسِ اِذا غَيَّبَتْها عَنِ الاَبْصارِ السَّحابُ...»؛ اما چگونگي بهره وري جامعه

و مردم از من در عصر غيبت، درست همانند بهره وري زمين و پديده هاي آن، از خورشيد است؛ به هنگامي كه ابر آن را از چشم ها بپوشاند». [3] .

بر اين اساس امام مهدي عليه السلام همان پيشواي گرانقدر كه انسانيت به بركت وجود گران مايه او متنعم است و زندگي سامان مي يابد. تمامي خوبي ها و بركات و الطاف نهايي خدا و بهره هاي معنوي، همه از وجود او سرچشمه مي گيرد. به اذن خدا، از پس پرده غيبت بر جهان هستي حاكم و ناظر است.

همواره در كران تا كران جهان و همه موجودات تصرف و دخالت مي كند و همه اختيارات و صلاحيت هايي را كه خداوند به او و آنها داده است، همه را در كف با كفايت خويش دارد.

حضرت مهدي عليه السلام با وجود غيبت از نظرها، به قدرت خدا از توان و نيرويي بهره ور است كه آن گرامي را به انجام هر كاري كه اراده فرمايد، قادر مي سازد و همه وسايل و امكانات لازم را براي او فراهم مي آورد.

آري! امام با اوصاف خاصّ خود، به راستي براي زمينيان مايه امنيت و آرامش و پناهگاه است و وجود گرانمايه اش، سبب بقا و حيات زمين و زمينيان.

به بركت وجود او، همه موجودات، روزي مي خورند و زمين و آسمان استوار مي گردد و به حيات و جريان طبيعي خويش ادامه مي دهد. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 253، ح 3.

[2] همان، ج 1، ص 207، ح 22.

[3] همان، ج 2، ص 485، كتاب الغيبة، ص 290.

[4] ر.ك: امام مهدي از ولادت تا ظهور، ص 343.

خاتم الائمه

«خاتم الائمه» در كتاب «جنّات الخلود» از القاب

حضرت مهدي (عج) شمرده شده است.

خاتم الاوصياء

از اسماء و القاب شايع حضرت قائم (عج)، «خاتم الاوصياء» است. آن حضرت خود را به همين لقب به مردم مي شناساند.

رجوع شود به واژه: ابونصر ظريف

خازن

«خازن» در لغت يعني: «خزانه دار» و «نگهبان گنج». «خازن» در كتاب «هدايه»، از القاب حضرت ولي عصر (عج) شمرده شده است.

خجسته

«خجسته»، لقب امام زمان (عج) است. اين لقب در كتاب «كندرآل» فرنگيان نوشته شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 70)

خداشناس

«خداشناس» از نامهاي حضرت مهدي (عج) است كه همراه با نام «ايستاده» در كتاب شاكموني هندوان ذكر شده است. (همان مدرك)

خسرو

«خسرو»، يعني «سلطاني عظيم الشّأن» و لقب امام زمان (عج) مي باشد كه در كتاب جاويدان «خسرو مجوس» ذكر شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 70)

«خسرو» ملك عدالت صاحب عصر و زمان....آنكه مي باشد ز آل پاك ياسين مي رسد.

خلف صالح

امام قائم (عج) مكرّر به لقب «خَلَفِ صالح» در زبان ائمّه عليهم السلام ذكر شده است.

منظور از «خَلَف صالح»، «جانشين شايسته» است. آن حضرت خَلَف همه ي انبياء و اوصياء گذشته است و جميع علوم و صفات و حالات و خصايص آنها و مواريث الهيه اي كه از آنها به يكديگر مي رسد را، داراست و همه ي آنها در آن حضرت و در نزد او جمع است.

خليفة الاتقياء

«خليفة الاتقياء» (جانشين پرهيزكاران)، لقب حضرت مهدي (عج) است.

رجوع شود به واژه: بقيّة الانبياء

خليفة الله

يكي از القاب حضرت قائم (عج)، «خليفة الله» است. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلّم فرمود:

«مهدي (عج) درحالي خروج مي كند كه بر سر او ابريست و در آن منادي است كه ندا مي كند:

اين مهدي خليفة الله است او را پيروي كنيد». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 73)

خليل

«خليل»، (دوست)، لقب مهدي موعود (عج) است.

خنس

«خُنَّس» آن ستاره هاي سير كننده است كه براي آنها محلّ سيري است. مانند: زُحَل، مريخ، زهره، عطارد و براي خورشيد و ماه مسيري براي سير وجود ندارد.

«امّ هاني» از امام باقر عليه السلام درباره ي آيه ي

«فَلا اُقْسِمُ بِالخُنَّسِ (تكوير/15)

: سوگند به ستارگاني كه باز مي گردند»

پرسيد. حضرت عليه السلام فرمود: «آن امامي است كه در زمان خود پنهان مي شود». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 72)

رجوع شود به واژه: جوارالكنس

خورشيد ابرآلود

در برخي روايات از امام قائم (عج) در دوران غيبت تعبير به خورشيدي شده است كه در پس ابرها قرار دارد.

مثال خورشيد ابرآلود كه براي امام غايب آورده اند، به درستي صدق مي كند: خورشيد، چه آشكار باشد و چه در پس ابر، خورشيد است، و همه ي آثار وجود و فعليّتهاي تأثيري او بر قرار است. نهايت هنگامي كه در پس ابر است، پرتو طلايي رنگ او، به چشمها نمي رسد، امّا ديگر اثرها و تأثيرهاي او در جريان و مستدام است.

خرابات

«خرابات» يكي از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) است. «خرابات»، عبارت از جزيره هايي در مغرب از بحر محيط (اقيانوس اطلس)، است كه «جزيزه ي خضراء» يكي از آنهاست.

«ميرزا محمّد استر آبادي» در ضمن نقل داستان تشرّف خود به نزد امام قائم (عج) مي گويد:

«در حين ملاقات يك بوته ي گل سرخ كه موسم آن نبود به من عنايت فرمودند. من آن را بوئيدم و بوسيدم و عرض نمودم: سيّد من! مولاي من! اين گل از كجاست؟!»

فرمودند: «از خرابات است:». و آنگاه از نظرم ناپديد شدند. («ريحانة الادب»، ج 3، ص 364)

خضراء

درباره ي موقعيّت «خضراء» اينگونه نوشته اند:

«خضراء، جزيره اي است بزرگ در بلاد زنگ و آن را جزيره ي خضراء نيز گويند.

نام شهري است در اندلس در مغرب اسپانيا كه به آب محاط نيست و آن را جزيره ي خضراء نيز مي گويند».

«جزيره ي خضراء» را يكي از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) عنوان كرده اند.

يكي از محقّقين معتقد است:

«برخي از نويسندگان بي توجّه به صحّت ادّله و بدون تحقيق و تفحّص لازم و دقّت پيرامون مسأله ي خاصّ باعث پخش مجهولاتي چون «جزيره ي خضراء» در جامعه گرديدند و محلّ زندگي امام را تلويجاً با «مثلّث برمودا» ي واقع شده در 200 كيلومتري كاليفرنيا يكي از ايالات كشور آمريكا تطبيق دادند («در جستجوي قائم (عج)»، ص 10)». (والله العالم)

رجوع شود به واژه: مثلّث برمودا

خضريّه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

خمط

يكي از نامهاي «نرجس خاتون» مادر گرامي حضرت ولي عصر (عج)، «خَمْط» است. («وفيات الاعيان»، ج 3، ص 316)

«خَمْط»، نام درختي است كه ميوه ي خوردني دارد، و به هر چيز تازه و خوشبو و به درياي خروشان گفته مي شود («لسان العرب»، ج4، ص 220). و همه ي اين تعبيرات با آن بانوي بي همتا تناسب دارد.

خمس رسائل في اثبات الحجة

«خمس رسائل» مجموعه اي شامل پنج رساله در اثبات غيبت دوازدهمين امامِ شيعه، امام زمان عليه السلام است. مؤلّف آن، فقيه و متكلم نامدار شيعي محمدبن نعمان بغدادي، مشهور به شيخ مفيد رحمه الله است.

رساله اوّل:

رساله اوّل اين مجموعه «فصول العشرة في الغيبة» در ده فصل است كه به اين مباحث مي پردازد:

1. بيان مدعاي اماميّه درباره وجود جانشين حضرت امام عسكري عليه السلام و ولادت او در زمان حيات ايشان و اختفايش پس از رحلت آن حضرت. در اين فصل، شيخ مفيدرحمه الله به شيوه اي كلامي از اخبار مربوط به ملل و نحل ديگر نيز بهره گرفته است. چنان كه به تولّدِ مستور كيخسرو و فرزند سياوش در سرزمين توران (ملكِ افراسياب) - بنا بر باورهاي دانشمندان پارسي و نوشته محمدبن جرير طبري - اشاره كرده است و همچنين تولد مخفيانه حضرت ابراهيم عليه السلام و پوشيده ماندن تولد حضرت موسي عليه السلام را ذكر كرده است. شيخ مفيدرحمه الله علت مخفي ماندن تولد نامبردگان را خصومت و دشمني پادشاهان زمانه شان با آنها بر شمرده و از اين استدلال و حجّت قياسي - تمثيلي، براي توضيح چرايي مخفي ماندن تولّد امام زمان عليه السلام استفاده كرده است. او در ادامه با استناد به تصريح نزديكان امام يازدهم، به وجود امام دوازدهم و نيز

استناد به روايت هاي موجود - كه به امامت او براساس «نص» تصريح دارند - اين بحث را پي مي گيرد و مي نويسد: در دو اثر ديگر خود - الارشاد و الايضاح - در اين باره به تفصيل سخن گفته است.

2. چگونگي انكار ولادت و امامت آن حضرت از سوي عمويش جعفر بن علي (جعفر كذّاب).

3 و 4. وصيت امام يازدهم درباره فرزندش كه به «حديث المكناة بام الحسن» مشهور است.

5. از علت غيبت امام دوازدهم و چگونگي امامت او و بي خبري از مكان به سربردنش در اين زمان خبر مي دهد.

6. نام بردن از اشخاص دير زيسته اي كه نام هاي ايشان در تورات و روايات آمده است و پاسخ به اين اعتراض كه چگونه ممكن است شخصي كه پيش از وفات امام يازدهم عليه السلام به دنيا آمده تا سال نگارش اين رساله (410 ق) زنده باشد.

7. شناخت موقعيت تاريخي كلام شيعي در آغاز سده پنجم با مراجعه به متون نگاشته نسل معاصر مفيد، نشان مي دهد كه آموزه امامت تشيّع دوازده امامي، در اين دوران بر محور توضيح و دفاع از غيبت آخرين امام شيعه تمركز يافته بود.

هرچند اين نكته مانع از آن نبود كه جدل ها و بحث هاي تاريخي درباره مسأله جانشيني بر حق و بي واسطه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از تكاپو بيفتد. در واقع پرسش اصلي دوران شيخ مفيدرحمه الله - با توجه به پايان يافتن سلسله امامان در پي غيبت امام دوازدهم عليه السلام و وفات نوّاب آن حضرت - اين بود كه «اختلاف عملي موجود ميان تشيّع دوازده امامي و اهل تسنن در چه موضوعي است؟» شيخ مفيدرحمه الله با توجه به اين فضا، پرسش

فوق را در فصل هفتم به شكلي روشن بيان مي دارد: «در صورت حاضر نبودن امام در اجراي حدود و برپا داشتن احكام الهي و فرمان دادن به جهاد، آيا به نظر نمي رسد كه بود و نبود او در اين جهان با يكديگر تفاوتي ندارد؟» پاسخ او به اين اعتراض، شكلي دو وجهي دارد: نخست آنكه، غيبت امام به هيچ روي به نياز اجتماع به او، به مثابه محافظ شرع و حجّت خدا بر روي زمين پايان نمي دهد؟ در عين حال، امام، نيازي ندارد كه شخصاً به اجراي وظايف خويش بپردازد؛ چرا كه مي تواند و ممكن است نايبي از جانب خود برگزيند؛ به همان ترتيب كه پيامبران نيز در زمان حيات خويش، به واسطه نايبان و كارگزاران خود عمل مي كرده اند. به نوشته مفيد، امام، آن هنگام كه ببيند حزبِ او (پيروانش)، از سنت هايي كه برايشان بر جاي نهاده، روي گردان و منحرف شده اند، لازم است كه ظاهر شود و زمام امور را شخصاً بر عهده گيرد.

پاسخ دوم شيخ مفيد رحمه الله، به دشمنانِ تشيّع نظر دارد. بنابراين برهان، با پيدا شدن شرّ و فساد در زمين به دليل غيبتِ امام، ملامتي متوجّه حق تعالي نيست كه چرا او را پنهان داشته است؛ بلكه اين ملامت، متوجه مردمان بدسرشتي است كه غيبت او را ضروري كرده اند! ما تنها هنگامي مي توانستيم خداوند را مسؤول شرّ پديد آمده بدانيم كه او امام را به ميل خود و بدون هيچ سببي، دور مي داشت.

8. پاسخ به اعتراض مخالفان تشيّع دوازده امامي (مانند فرقه هاي كيسانيه، ناووسيه و اسماعيليه) نسبت به غيبت امام دوازدهم؛ در حالي كه هر يك به غيبت امام مذهبشان

باور دارند!

9. پاسخ به شبهه برخي مخالفانِ اماميّه درباره باور شيعيان به مصلحتِ وجود امام بر اين جامعه، در عين طرفداري آنان از سلطاني عادل.

10. پاسخ به ايراد يكي از مخالفان كه بر نهج عبدالجبار معتزلي، معجزه را نشانه اي از حقانيت رسول اكرم صلي الله عليه وآله دانسته و بر اين اساس چنين استدلال كرده است كه چون امام غايب، آن گاه كه ظهور كند، به دليل از دنيا رفتن همه آنهايي كه ممكن بوده او را در پيش از غيبت شناخته باشند، نيازمند اثبات هويّت خويش است، و با توجه به اينكه او پيغمبر نيست، بنابراين نخواهد توانست از معجزه بهره گيرد! پاسخ شيخ مفيدرحمه الله به اين شبهه آن است كه معجزه لزوماً پيامبري را به اثبات نمي رساند؛ بلكه راستگويي ارائه دهنده آن را نشان مي دهد. شيخ مفيدرحمه الله براي اثبات اين مدعا به داستان ديدن خوراك آماده نزد حضرت مريم عليها السلام به طرزي معجزه آسا از سوي زكريا استناد مي كند؛ با ذكر اين نكته كه مريم، پيامبر نبوده است. در عين حال، او مي نويسد: در كنار افعال امام دوازدهم عليه السلام نشانه اي ديگر از ظهور در روايات آمده است؛ از جمله: آمدن سفياني و دجّال.

رساله دوم:

موضوع رساله دوم، توضيح اين حديث نبوي - با توجه به مسأله غيبت امام دوازدهم - است: «مَنْ ماتَ وَهُوَ لايَعرِفُ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتةً جاهِليَةً» [1] ؛ «هر كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، همچون مردمان دوران جاهليت مرده است». شيخ مفيدرحمه الله اين روايت را صحيح مي داند و در توجيه غيبتِ امام و رابطه پيروانش با او مي گويد: «شناختن امام غايب امر دشواري نيست؛ چرا

كه صِرف دانستن حضور امام در جهان براي فرد شيعي الكافي است». از نظر او بسياري از چيزها را مي شناسيم، در حالي كه آنها را نديده ايم؛ از جمله اشخاص و رويدادهاي گذشته و آينده.

سؤال: در صورتي كه آدمي نتواند امام را ببيند، پس فايده شناختن او چيست؟ شيخ مفيدرحمه الله در پاسخ به اين پرسش مي كوشد، نه از طريقِ استدلالي و عقلي محض؛ بلكه با توسّل به فرمان و امر الهي، از اعتقاد به غيبت امام دفاع كند. به نوشته او، شناخت حقيقي ما از وجود امام و امامت و عصمت و كمال او، خود سزاوار پاداش است؛ چرا كه انتظار براي ظهور امام، در نفس خود، عملي عبادي است كه كيفر را دور مي كند. از آنجا كه اين عمل، خود به انجام رسانيدن تكليفي است كه حق تعالي براي ما معيّن كرده است.

رساله سوم:

اين رساله، اختصاص به محاجّه شيخ مفيدرحمه الله و يكي از معارضانِ تشيّع دارد كه به نقل حديثي از امام صادق عليه السلام مي پردازد: «اِنَّهُ لَوْ اِجْتَمَعَ عَلَي الاِمامِ عِدَّةُ اَهلِ بَدْرٍ ثَلاثُمِأَةٍ و بِضْعَةُ عَشَرِ رَجُلاً لَوَجَبَ عَلَيْهِ الْخُرُوجُ بِالسَّيْفِ»؛ «هرگاه سيصد و ده چند مرد به شمار مردان بدر گرد امام جمع شوند، با شمشير خروج خواهد كرد». معارض ياد شده پس از نقل اين حديث، مي پرسد: چرا در حالي كه بارها اتفاق افتاده كه چنين شماره اي از مردان جنگي ميان شيعيان وجود داشته، امام ظهور نكرده است؟ شيخ مفيدرحمه الله در پاسخ گويد: مرداني كه اكنون در صحنه اند، از نظر دليري، بردباري، سرسختي، وفاداري، انحصارِ هدف و پاكي و سلامت عقل، با مبارزان بدر همبستگي نمي كنند و هرگاه به

شماره ذكر شده مرداني با اين خصوصيات جمع شوند، امام بلافاصله ظهور خواهد كرد.

اعتراض كننده در ادامه سخنش مي گويد: اين روايت از چه راه مي تواند نياز مبارزان به خصوصيات ياد شده را - در حالي كه اشاراتي بدان ها ندارد - به اثبات برساند؟ شيخ مفيدرحمه الله در پاسخ به اين ايراد - با مقايسه رفتار پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در جنگ بدر، با رفتار آن حضرت در جنگ حديبيه - اظهار مي دارد: ايشان به رغم آنكه در حديبيه چند برابر رزمندگان بدر مبارز به همراه داشت، اما نبرد نكرد و اين مي رساند كه مردان بدر از گونه اي ديگر بوده اند.

ادامه اين رساله از نظر شناسايي موضع شيخ مفيدرحمه الله در برابر نظرگاه معتزله راجع به غيبت امام، اهميت بسيار دارد. معتزله بر اين باورند كه: ضرورت وجود امام را نمي توان از طريق عقل ثابت كرد و به همين دليل بر آنند كه بنابر وحي، لازم است كه در هر زماني امامي وجود داشته باشد. از نظر آنان امام مورد نياز است؛ زيرا:

1. بايد حدود معيّن شده در قرآن را اجرا كند؛

2. اجماع اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بر احتياج به وجود امام بوده است.

با اين حال معتزله - بر خلاف اماميّه - ضرورت وجود امام در هر عصر را ضرورتي مطلق نمي دانند. شيخ مفيدرحمه الله نيز به همين دليل و با بهره گيري از ناتواني معتزله در اشاره به امامي كه در عصر او مي زيسته است، آن را همچون برهاني براي كوبيدن رأي ايشان به كار مي گيرد. او در اين باره مي نويسد: «جالب توجه است كه ما و معتزله، هر دو به ضرورت امامت و

نياز به وجود امام در هر عصر معترفيم و هر دو آن كس را كه منكر نياز به وجود امام پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله باشد، بر خطا مي دانيم. اما با اين احوال، معتزله، هماره به ما، به جهت اعتقادمان به غيبت امام و اينكه به رغم گذشت زمان او هنوز ظهور نكرده، ناسزا مي گويند! آن هم در حالي كه خودشان مي پذيرند كه از زمان اميرالمؤمنين عليه السلام تا كنون امامي نداشته اند و نيز اميدي ندارند كه در آينده نزديك هم امامي مستقر شود! بدين ترتيب، عذر ما براي اعتقاد به غيبت پذيرفته است و اگر به انصاف نگريسته شود، ما بيش از آنها شايسته ايم كه پاسخگوي نياز به امام در هر زماني باشيم».

وي پس از بيان اين مطلب - كه اماميّه بيش از معتزله، تكليف خود را در خصوص امامت انجام داده اند - مي كوشد راه اعتراض معتزله بر غيبت امام اماميّه را بر بندد: «بنابراين آن قوم (معتزله) چنين گفته اند: با اينكه آنها (اماميّه) به نيازمندي به وجود امام معتقدند، بخت بدشان را آشكارا مي توان ديد؛ چرا كه اكنون به دليل ناموجود بودن امام، اجراي حدود شرعي آنها موقوف مانده است. شما مي گوييد كه امامتان تا زمان غيبت آشكار بود، اكنون چه عذري براي موقوف ماندن حدود و اجراي احكام داريد؟! من (شيخ مفيدرحمه الله) در پاسخ گفتم: اين مردم (اهل سنّت) با آنكه به گونه ما در معرض اين اتهام نيستند كه پس از غيبتِ امام، اجراي حدود و اقامه احكام را مهمل گذاشته باشند؛ امّا معتقدند: در هر زمان گروهي از اهل حلّ و عقد وجود دارد كه قدرت اجراي حدود

و اقامه احكام به عهده آنان محول شده است. پس آنها (معتزله) چه عذري در قصور در تعيين امام دارند؛ در حالي كه مي بينند اهل حلّ و عقد در هر زماني وجود دارند و مورد اعترافند؟ از آنجا كه چنين افرادي در هر عصر وجود دارند و آشكارا ديده مي شوند؛ لازم است كه معتزليان نيز امامي تعيين كرده باشند كه حدود و احكام الهي را اجرا كند! اما آنها اين همه وقت را از دست داده اند؛ بدون اينكه به چنين كاري دست يازند. آنان از روي نافرماني از راه هدايت منحرف شده اند و اين حجّيت ما عليه ايشان است.

شيخ مفيدرحمه الله در دنباله اين بحث آورده است. هر گاه مخالفان اماميّه عذري براي عدم تعيين امام داشته باشند، عذر شيعيان در نشان ندادن امامِ خود، معقول تر مي نمايد؛ چرا كه اين مطلب به خوبي روشن است كه بسياري از اخلاف علي عليه السلام در طول تاريخ، كشته يا تبعيد شده اند و سايرين نيز هماره گرفتار ترس بوده و زير بدگماني دستگاه حاكمه نسبت به خود مي زيسته اند. اين در حالي است كه معتزله، - مدعي امر به معروف و نهي از منكر هستند و مدعاي خود داري از اطاعت از يك حكومت بد را دارند - در عمل با اجتناب از آزار، با فرمانروايان خود كامه بر مسند نشسته، كنار آمده اند!

رساله چهارم:

اين رساله در پاسخ اين پرسش به نگارش در آمده است: در حالي كه اجداد امام دوازدهم عليه السلام - به رغم آزاري كه مي ديدند - پنهان نشدند، غيبت ايشان را چگونه مي توان توجيه كرد؟ پاسخ شيخ مفيدرحمه الله آن است كه اختلاف مهم موجود ميان امام دوازدهم

و اجدادش، اين است كه آنان پيروان خود را در دست گرفتن شمشير و شوريدن بر حكومت دعوت نكردند و به همين دليل هم، فرمانروايان زمانشان، آنان را - البته به طور نسبي - به حال خود وا مي گذاشتند. اما حضرت مهدي عليه السلام هنگامي كه ظهور كند، عَلَم قيام برخواهد افراشت و از همين رو، او بايستي كاملاً دقت كند كه پيش از در اختيار داشتن نيرويي كلان، خود را در معرض فرمانروايان صاحب قدرت قرار ندهد؛ چرا كه آنها مطمئناً در برابرش مقاومت خواهند كرد.

رساله پنجم:

در اين رساله شيخ مفيدرحمه الله به اعتراض مطرح در باب وجود امام زمان عليه السلام توجه نشان داده و بر آن است كه روايات ناظر بر وجود امام غايب، چندان مستحكم است كه اگر كسي منكر آنها شود، بايد جملگي روايات مربوط به شريعت اسلامي را انكار كند. به زعم او هر چند كه از لحاظ عقلي ناممكن نيست كه حق تعالي امام غايب را به آسمان برده باشد؛ امّا از آنجا كه رواياتي داريم مبني بر اينكه زمين نبايد خالي از حجّت باشد، بنابراين مي گوييم: او هنوز بر روي زمين است به نوشته شيخ مفيدرحمه الله، يكي از معتزليان، ضمن تعجب از چگونگي توقّف تمايلات اعتزالي او، هر جا كه اراده كند، بر وي ايراد مي گيرد كه به عنوان يك طرفدار عدل و توحيد، چگونه مي تواند امامت كسي را بپذيرد كه ولادتش قطعي نيست، تا چه رسد به امامتش، و در وجود او شك است تا چه رسد به غيبتش؟! آن هم در حالي كه شيعه مي گويد: در اين زمان، 145 سال از عمرش مي گذرد! آيا چنين چيزي

به عقل يا سمع درست مي نمايد؟! شيخ مفيدرحمه الله با قرار دادن بنياد برهان خود بر روايات اماميّه، چنين اظهار مي دارد كه: استدلال مبتني بر اين حديث است كه: «اِنَّ الاَرْضَ لاتَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ» [2] ؛ «زمين هرگز از حجّت خالي نخواهد بود». در ادامه مي آورد: حجّت داراي صفاتي خاصّ است و هر كه آنها را نداشته باشد، حجّت نخواهد بود. از آنجا كه او در اولاد عباس و اولاد علي عليه السلام و در قريش، شخصي با اين صفات را نيافته است، بنابراين بنا به استدلال عقلي مي داند كه حجّت با يد شخصي ديگر باشد؛ هر چند ناپيدا و به ظهور در نيامده است و چون حجّت تنها مي تواند بر شخصي اطلاق شود كه از گناه و خطا بري و معصوم است، لازم مي آيد كه حجّت غايب باشد.

شيوه استدلال شيخ مفيدرحمه الله در اين رسائل، از ذهن بسيار قويِ او حكايت مي كند. رساله هاي مذكور، كه به زبان عربي نگاشته شده، توسط مطبعه حيدريه در نجف اشرف منتشر شده است. (1370ق) و در قم در سلسله منشورات مكتب مفيد، به صورت افست در انتهاي كتاب عدة رسائل، به چاپ رسيده است. [3] .

پي نوشتها:

[1] همچنين ر.ك: المحاسن، ج 1، ص 153، ح 78؛ كنزالفوائد، ج 1، ص 329.

[2] كافي، ج 1، ص 178؛ كتاب الغيبة، ص 253.

[3] دايرةالمعارف تشيّع، ج 7، ص 260 - 262.

خورشيد مغرب

كتاب خورشيد مغرب، نوشته استاد محمد رضا حكيمي از دانشمندان اسلامي در عصر حاضر است. اين كتاب جايگاه ويژه اي در ميان كتابهاي مربوط به امام عصرعليه السلام دارد. عنوان فرعي كتاب «غيبت، انتظار و تكليف» است. خورشيد

مغرب، نخستين بار در 51 صفحه در سال 1349 از سوي انتشارات غدير در تهران به چاپ رسيد. در سال 1360 مباحث و نكات ديگري بر آن افزود و در همان قطع به همّت دفتر نشر فرهنگ اسلامي چاپ شد. مؤلف در سال 1362 آن را در قطع وزيري با 390 صفحه به شكل كنوني در آورد و از آن زمان تا كنون بارها چاپ و منتشر شده است. اين كتاب به قلم آقاي حيدر آل حيدر با نام شمس لمغرب به عربي ترجمه شده است. خورشيد مغرب، چهارده فصل (به عدد معصومين عليهم السلام) و يك يادآوري مهم دارد:

1. ميلاد، 2. شمايل و سيرت، 3. غيبت، 4. در كتاب هاي پشينيان، 5. در كتاب هاي مسلمين 1، 6. در كتاب هاي مسلمين 2، 7. در قرآن كريم، 8. در سوره قدر، 9. در علوم عقلي، 10. در علوم تجربي، 11. در فلسفه تربيتي و سياسي، 12. عينيت مقاومت نه عينيت تسليم، 13. انتظار، 14. در طلب خورشيد.

ختم وصايت

در پشت حضرت مهدي (عج) علامتي مانند علامت پشت مبارك حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم است كه آن را «ختم نبوّت» گويند، و شايد در آن حضرت اشاره به «ختم وصايّت» باشد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 11)

خيمه

از آن در روايات فراواني به عنوان جايگاه فرماندهي و هدايت نيروها، به وسيله حضرت مهدي عليه السلام در هنگام ظهور ياد شده است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«... پس هر كس امام خود را شناخت همانند كسي است كه در خيمه قائم عليه السلام باشد». «فَمَنْ عَرَفَ اِمَامَهُ كانَ كَمَنْ هُوَ فِي فُسْطَاطِ القائِمِ عليه السلام» [1] .؛

امام باقرعليه السلام نيز فرمود:

«براي كسي كه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است، زياني نيست [چه زياني است] كه در ميان خيمه حضرت مهدي عليه السلام نمرده است».

«مَا ضَرَّ مَنْ مَاتَ مُنتَظِراً لِاَمْرِنا اَلاَّ يَمُوتَ فِي وَسَطِ فُسْطَاطِ المَهْدِيِّ وَعَسْكَرِهِ» [2] .؛

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 331، ح 7.

[2] الكافي، ج 1، ص 372، ح 6.

خرق عادت

قضيّه ي حضرت مهدي (عج)، يك قضيّه ي خرق عادت (خرق عادت يعني «كاري غير از جريان عادي آن صورت پذيرد») است و ما در اين جهان، قضاياي خارق عادت فراوان داريم. ما نبايد قضيّه ي مهدي موعود (عج) را يك جريان طبيعي بدانيم، تا در توجيه و تفسير آن بكوشيم. قرآن شريف قضاياي خارق عادت بسياري نقل مي كند.

قرآن كريم، قضيّه ي حضرت عيسي عليه السلام را نقل مي كند كه او در گهواره با مردم سخن مي گفت. (مريم/30)

داستان حضرت يونس عليه السلام را نقل مي كند مي فرمايد: «اگر از تنزيه كنندگان نبود، حتماً تا روز قيامت در شكم ماهي مي ماند». (صافات/143و144)

جريان اصحاب فيل را نقل كرده كه «پرستوها» اصحاب فيل را مثل كاه جويده نمودند. (فيل/5)

اينها همه براي اين است كه اگر به قضيّه ي مهدي رسيديم و گفتند كه: «او حين تولّد، قرآن خواند و

خبر از حكومت داد و اينكه او در طفوليّت امام بود»، حاشا نكنيم و خاطره ي حضرت عيسي عليه السلام در ذهنمان زنده شود.

از طول عمر حضرت بقيّة الله هم متعجّب نباشيم، آن خدايي كه مي تواند حضرت يونس عليه السلام را تا روز قيامت در شكم ماهي نگاه دارد، مي تواند وليّ خود را در قِشْر عصمت در اين جهان باقي بدارد. و نيز با در نظر داشتن قضيّه ي اصحاب فيل بدانيم كه حضرت حجّت به واسطه ي امدادهاي غيبي مي تواند به آساني بر اين جهان مسلّط شود. («زندگاني چهارده معصوم (ع)»، ص 173)

خطبه قيام

حضرت مهدي عليه السلام پس از ظهور و قبل از قيام خطبه اي ايراد خواهد كرد. امام باقرعليه السلام در اين باره مي فرمايد:

قائم در آن هنگام (ظهور) در مكه است. پشت به بيت اللّه الحرام تكيه داده چنين ندا كند:

اي مردم! ما از خدا ياري مي طلبيم و از مردمي كه دعوت ما را اجابت كنند، ما اهل بيت پيامبرتان محمد هستيم و سزاوارترين مردم به خدا و به محمدصلي الله عليه وآله، هر كه در مورد آدم با من محاجّه كند، بايد بداند كه من نزديك ترين كس به آدمم. هر كه درباره نوح با من به گفت وگو بر خيزد، بداند كه من سزاوارترين كسي به نوحم. هر كه در زمينه ابراهيم با من الاحتجاج كند، بداند كه شايسته ترين مردمان به ابراهيمم. هر كه در مورد محمدصلي الله عليه وآله با من محاجه نمايد، بداند كه من نزديك ترين مردمان به محمدم، هر كه درباره پيامبران با من گفت وگو كند، من سزاوارترين مردمان به پيامبرانم. آيا خداي تعالي در كتاب خويش نمي فرمايد: «ان

اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين... سميع عليم»؟ [1] .

من بازمانده آدم، ذخيره اي از نوح، برگزيده اي از ابراهيم و انتخاب شده اي از محمدصلي الله عليه وآله هستم.

بدانيد! هر كه در كتاب خدا با من به محاجّه برخيزد، من سزاوارترينِ مردم به كتاب خدا هستم. بدانيد! هر كه در سنّت رسول خدا با من محاجّه نمايد، من به سنّت رسول خدا سزاوارترينم.

شما را به خدا سوگند! هر كه سخن را امروز بشنود، به ديگري كه حاضر نيست برساند. به حق خدا و حق پيامبرش و به حق خودم - حق من بر شما حق قرابت من به پيامبر خدا است - از شما مي خواهم كه مرا ياري نماييد و در برابر كساني كه به ما ظلم كردند، از ما حفاظت كنيد. ما را بيم دادندو به ما ستم نمودند و ما را از ديار و فرزندانمان راندند. بر ما جور نمودند و حقمان را سلب كردند و اهل باطل بر ما دروغ بستند.

خدا را! خدا را! ما را در نظر آوريد، ما را رها نكنيد و ياريمان كنيد كه خداي تعالي شما را ياري خواهد نمود». [2] .

البته در بيانات نوراني معصومين عليهم السلام خطبه هاي ديگري نيز به آن حضرت نسبت داده شده است.

پي نوشت ها:

[1] آل عمران 3: 33 - 35. «خداي متعال آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد؛ فرزنداني كه برخي از برخي ديگرند و خدا شنوا و دانا است».

[2] الغيبة، باب چهاردهم، حديث 67.

خروج خراساني

در برخي از روايات «خروج خراساني» به عنوان يكي از نشانه هاي ظهور بيان

شده است. اگر چه در اين روايات به روشني او معرفي نشده است؛ ولي برخي او را مردي از بني تميم دانسته اند. [1] .

اغلب رواياتي كه نام او را برده اند، از خراساني همراه سفياني ياد كرده اند. امام صادق عليه السلام فرمود: «خُرُوجُ الثَّلاثَةِ الخُراساني وَالسُّفياني وَاليَماني فِي سَنَةٍ واحِدَةٍ فِي شَهْرٍ واحِدٍ في يَوْمٍ واحِدٍ وَلَيْسَ فيها رايَةٌ بِأَهْدَي مِنْ رايَةِاليَماني يَهدِي إِلَي الْحَقِّ» [2] ؛ «خروج خراساني، سفياني و يماني در يك سال و يك ماه و يك روز تحقق مي يابد و در بين آنها پرچمي هدايتگرتر از يماني نيست كه او به حق هدايت مي كند».

و در برخي روايات از خراساني و سفياني به دو اسب مسابقه تشبيه شده اند كه خراساني از مشرق و سفياني از مغرب به طرف كوفه در حركت اند. [3] .

البته روايتي نيز از خروج او به عنوان يكي از نشانه هاي حتمي قيام حضرت مهدي عليه السلام ياد شده كه به جاي خروج يماني ذكر شده است. [4] .

پي نوشت ها:

[1] روزگار رهايي، ص 1043.

[2] كتاب الغيبة، ص 446.

[3] الغيبة، ص 259.

[4] ر.ك: همان، ص 289، ح 6.

خروج دجال

«دجّال» در زبان عربي به معناي «آب طلا» و طلا اندود كردن است و به همين علت، افراد بسيار دروغ گويي كه باطل را حق جلوه مي دهند «دجّال» ناميده مي شوند. [1] .

دجّال ستمكاري است كه در آخِرُالزّمان، مردم را گمراه خواهد كرد و در هر سه دين يهوديت، مسيحيت و اسلام مطرح شده است. [2] گاهي افرادي در هر سه جامعه ديني مي گويند: دجّال تولد يافته و زنده است.

در روايات فراواني از خروج «دجّال» به عنوان نشانه ظهور و در برخي ديگر

از آن به عنوان يكي از «اَشْراطُ السَّاعَة» ياد شده است. اين نشانه، در كتاب هاي اهل سنّت از نشانه هاي برپايي قيامت دانسته شده [3] ؛ ولي در منابع روايي شيعه از آن به عنوان حادثه اي مقارن ظهور حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است. [4] .

در مورد اصل دجّال، چند احتمال وجود دارد:

يك. دجّال، نام شخص معيني نيست و هر كسي كه با ادعاهاي پوچ و بي اساس و با توسل به حيله گري و نيرنگ، در صدد فريب مردم باشد، دجّال است. اينكه در روايات از «دجّال»هاي فراوان سخن به ميان آمده اين احتمال را تقويت مي كند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرموده است: «لاتَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّي يَخْرُجَ المَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي وَلايَخْرُجُ الْمَهدِيّ حَتَّي يَخْرُجَ سِتُّونَ كَذَّاباً كُلُّهُمْ يَقُولُ أَنَا نَبِيٌّ» [5] ؛ «قيامت، برپا نمي شود، تا وقتي كه مهدي عليه السلام از فرزندانم قيام كند و مهدي عليه السلام قيام نمي كند، تا وقتي كه شصت دروغگو خروج كنند و هر كدام بگويد، من پيامبرم».

در روايات، از اين «دجّال»ها و دروغگويان فراوان نام برده شده است، در بعضي دوازده و در برخي سي، شصت و هفتاد دجّال آمده است. [6] .

از ميان اين «دجّال»ها، فردي كه در دروغ گويي، حيله گري و مردم فريبي سرآمد همه دجالان و فتنه اش از همه بزرگ تر است، نشانه ظهور مهدي عليه السلام و يا برپايي قيامت است. بر اين اساس دو نوع دجّال هست: يكي همان دجّال حقيقي و واقعي است كه پس از همه «دجّال»ها مي آيد و ديگري گروهي شياد و دروغگويند كه دست به فريب كاري، تحميق و گمراهي مردم مي زنند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «پيش از خروج دجّال، بيش از هفتاد دجّال خروج خواهد

كرد». [7] .

حقيقت داستان دجّال، بيانگر اين واقعيت است كه در آستانه هر انقلابي افراد فريبكار و منافق - كه معتقد به نظام هاي پوشالي گذشته و حافظ سنت ها و ضد ارزش هايند - براي نگه داشتن فرهنگ و نظام جاهلي گذشته، همه تلاش خود را به كار مي گيرند و با سوء استفاده از زمينه هاي فكري و اجتماعي و احساسات مردم، دست به تزوير و حيله گري مي زنند تا آنان را نسبت به اصالت و تحقّق انقلاب و استواري رهبران آن، دلسرد و دو دل كنند و با شيطنت، آنان را به كژ راهه برند!

در انقلاب جهاني حضرت مهدي عليه السلام، چنين خطري پيش بيني شده است و از آنجايي كه اين انقلاب از همه انقلاب هاي تاريخ بزرگ تر و گسترده تر است، خطر فريبكاران دجّال صفت نيز به مراتب بيشتر و گسترده تر است. در آستانه ظهور، آنان همه تلاش خويش را به كار خواهند گرفت كه مردم را فريب دهند و آنها را نسبت به نتيجه آن دلسرد و نااميد سازند و بالاخره از پيروزي حتمي آن جلوگيري كنند!

البته در اين احتمال مي توان گفت: ممكن است يكي از آن دجّال ها - صفات زشت در او بيشتر از همه متبلور است - نشانه ظهور باشد.

دو. احتمال دوم آن است كه فردي معيّن و مشخص، به عنوان «دجّال» دردوره غيبت - با همان ويژگي هايي كه براي وي بيان شده است - خروج مي كند و مردم را به انحراف مي كشاند.

برخي با استناد بعضي از روايات او را زنده مي دانند. براي مثال گفته مي شود او در زمان حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله موجود بوده و تا زمان خروج زنده خواهد ماند. [8] .

نگراني مردم از

دجّال بدان اندازه بود كه خليفه دوم هنگام فتح شام، از علماي اهل كتاب درباره دجّال پرسيد. پس نام دجّال نزد افراد و جوامع ديني پيوسته مطرح بوده است و برخي از كتاب ها و فيلم ها نام «دجّال» بر خود دارند. «دجّال» لقب دغل بازي است كه نزد يهوديان «آرميلوس» و نزد مسلمانان «صائدبن صيد» ناميده مي شود. [9] .

اصل داستان «دجّال» در كتاب هاي مقدس مسيحيان نيز آمده است در انجيل واژه «دجّال» بارها به كار رفته و از كساني كه منكر حضرت مسيح باشند و يا «پدر و پسر» را انكار كنند، به عنوان «دجّال» ياد شده است:

«دروغگو كيست؛ جز آنكه مسيح بودن عيسي را انكار كند. آن دجّال است كه پسر و پدر را انكار كند». [10] .

طرفداران احتمال دوم به اين روايت نيز استناد كرده اند: اصبغ بن نباته از حضرت علي عليه السلام پرسيد: يا اميرالمؤمنين! دجّال كيست؟

آن حضرت فرمود: «دجّال صائدبن صائد (صيد) است. بدبخت كسي است كه او را تصديق كند و خوشبخت آن است كه او را تكذيب كند. از شهري بر آيد كه آن را اصفهان نامند از دهي كه آن را يهوديه گويند. [11] چشم راستش ممسوح و چشم ديگرش بر پيشاني است و مانند ستاره صبح مي درخشد، در آن نقطه عَلَقه اي است كه با خون در آميخته است. و ميان دو چشمش نوشته است: «كافر» هر خواننده و بي سواد آن را مي خواند. در درياها فرو مي شود و آفتاب با او مي گردد. مقابل او كوهي از دود و عقبش كوهي سپيد است كه مردم تصور مي كنند طعام است. در زمان قحطيِ سختي خروج مي كند. در حالي كه بر حمار سپيدي سوار

است. هر گام حمارش يك ميل است و زمين منزل به منزل زير پايش نَوَرديده شود و بر آبي نگذرد جز آنكه فرو رود تا روز قيامت. به آوازي كه همه جن و انس و شياطين - در شرق و غرب - عالم آن را مي شنوند، فرياد كند: اي دوستان من! نزد من آييد. منم آنكه آفريد و تسويه كرد و تقدير كرد و رهبري نمود. منم پروردگار شما.

دشمن خدا دروغ مي گويد!

او يك چشمي است كه غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود. به راستي كه پروردگار شما نه يك چشم است، و نه غذا مي خورد، نه راه مي رود و نه زوال دارد! و برتر است خدا از اين اوصاف؛ برتري بزرگي. آگاه باشيد! بيشترِ پيروانش در آن روزگار ناپاك زادگانند و صاحب پوستين هاي سبز! خداوند او را در شام بر سر گردنه اي كه آن را «افيق» نامند - به دست كسي كه عيسي عليه السلام پشت سرش نماز مي خواند - هنگامي كه سه ساعت از روز جمعه گذشته باشد - خواهد كشت. آگاه باشيد بعد از آن، حادثه بزرگ و قيامت كبري باشد. [12] .

سه. برخي نيز اين احتمال را مطرح كرده اند كه مراد از «دجّال» همان سفياني است كه دركتاب هاي اهل سنّت بيشتر به عنوان «دجّال» و در كتاب هاي شيعي به عنوان سفياني آمده است. [13] البته اين احتمال مردود است.

چهار. دجّال، كنايه از كفر جهاني و سيطره فرهنگ مادي بر همه جهان است. برخي از اهل نظر، اين احتمال را تقويت كرده و همه ويژگي هايي را كه براي دجّال بيان شده، با ويژگي هاي استكبار برابر دانسته اند.

«استكبار» به معناي واقعي، دجّال است كه خود

را قيّم ملت ها مي داند و با تكيه به ثروت انبوه و قدرت عظيم، در همه جاي زمين دخالت مي كند و همه را به زير سلطه خويش مي آورد. [14] .

در منابع اهل سنّت عمدتاً سخن از كشته شدن دجّال به دست حضرت عيسي عليه السلام است. [15] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: لسان العرب، ج 4، ص 294.

[2] ر.ك: كنزالعمال، ج 14، ص 282 - 323.

[3] صحيح مسلم، باب في الآيات التي تكون قبل الساعة، ح 1، سنن ترمذي، ج 4، ص 507، سنن ابن داوود، ج 4، ص 115.

[4] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 250.

[5] الارشاد، ج 2، ص 371.

[6] بحارالانوار، ج 52، ص 209؛ كنزالعمال، ج 14، ص 200 - 198.

[7] كنزالعمال، ج 14، ص 200.

[8] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 113، ح 86.

[9] توفيقي، حسين، هزاره گرايي در فلسفه تاريخ مسيحيت، ص 26.

[10] رساله يوحنا، باب 2، آيه 18 و 22.

[11] در پاره اي روايات محل خروج او سجستان ذكرشده است. كمال الدين، ج 1، ص 250.

[12] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 527، ح 1.

[13] كتاب الغيبة، ص 463.

[14] تاريخ غيبت كبري، 532 - 536.

[15] تفسير الطبري، ج 3، ص 290، تفسير ابن كثير، ج 1، ص 579.

خروج سفياني

پيش از قيام حضرت مهدي عليه السلام مردي از نسل ابوسفيان در منطقه شام خروج مي كند و با تظاهر به دينداري، گروه زيادي از مسلمانان را فريب مي دهد و بخش گسترده اي از سرزمين هاي اسلامي را به تصرف خود در مي آورد. او بر مناطق پنجگانه - شام، حمص، فلسطين، اردن، قنسرين و منطقه

عراق - سيطره مي يابد و در كوفه و نجف، به قتل عام شيعيان مي پردازد و براي كشتن و يافتن آنان جايزه تعيين مي كند. [1] .

از روايات استفاده مي شود مدت حكومت او نه ماه است. [2] سفياني، با اين كه از خبيث ترين و پليدترين مردمان است؛ ولي همواره ذكر «يا رب يا رب» بر زبانش جاري است. [3] .

وي آن گاه كه از ظهور حضرت حجّت عليه السلام با خبر مي گردد، با سپاهي عظيم به جنگ وي مي رود. وي در منطقه «بيداء» (بين مكه و مدينه) با سپاه امام عليه السلام برخورد مي كند و به امر خدا، همه لشكريان وي - به جز چند نفر - در زمين فرو مي روند و هلاك مي شوند. [4] ([ خسف به بيداء)

از روايات استفاده مي شود خروج سفياني از نشانه هاي حتمي ظهور است [5] ؛ ولي اين كه سفياني كيست و چه ويژگي هايي دارد و چگونه خروج مي كند و... چندان روشن نيست. از برخي روايات استفاده مي شود: نام وي عثمان بن عنبسه [6] و از خاندان ابوسفيان است كه در دوره غيبت خروج مي كند. البته برخي اين احتمال را مردود و سند آن روايات را ضعيف دانسته اند. [7] .

در برخي از روايات از امام عليه السلام در مورد نام سفياني پرسيده شد و آن حضرت از بيان آن خودداري كردند؛ [8] حال آنكه اگر نام وي مشخص بود، دليلي نداشت كه از بردن نام وي خودداري كند.

برخي معتقدند: سفياني فرد مشخصي نيست؛ بلكه فردي است با ويژگي هاي ابوسفيان كه در آستانه ظهور حضرت مهدي عليه السلام به طرفداري از باطل، خروج مي كند و مسلمانان را به انحراف مي كشاند.

اينها در بيان نظر خود مي گويند: در حقيقت،

ابوسفيان، به عنوان سر سلسله سفيانيان، سمبل و نماد پليدي است او غارتگري بود كه با رباخواري، زورگويي و چپاول اموال مردم، ثروت هاي هنگفتي به چنگ آورده بود و از راه فريب و استثمار توده هاي ستم كشيده و ترويج خرافات و دامن زدن به نظام طبقاتي جاهلي، قدرت فراواني داشت.

ابوسفيان، به عنوان سردمدار شرك و بت پرستي و سرمايه داري طاغوتي، هر نوع حركت و جنبشي را كه دم از عدالت، برادري و آزادي مي زد، دشمن شماره يك خود مي دانست و با قدرت تمام در برابر آن به مبارزه بر مي خاست. [9] .

بر اساس اين ديدگاه سفياني، فردي است با اين ويژگي ها كه در برابر انقلاب بزرگ و جهاني حضرت مهدي عليه السلام خروج مي كند و تلاش هاي فراواني براي رودررويي با آن به عمل مي آورد.

بنابراين، در حقيقت سفياني يك جريان است، نه يك شخص. سفياني جريان باطل در بستر تاريخ است، و بر فرض هم كه سفياني را از نسل ابوسفيان بدانيم، اشكالي به وجود نمي آيد و آخرين مهره اين زنجيره، همان سفياني است كه در آستانه ظهور قائم عليه السلام خروج مي كند.

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 651.

[2] كتاب الغيبة، ص 449.

[3] همان، ج 2، ص 651، ح 10؛ الغيبة، ص 306.

[4] الغيبة، ص 279، ح 67؛ همچنين ر.ك: كتاب الفتن، ص 168.

[5] الكافي، ج 8، ص 310، ح 483؛ الغيبة، ص 270، ح 42.

[6] كمال الدين، ج 2، ص 365، ح 9.

[7] جامع الرواة، ج 2، ص 156، اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسي، ص 545.

[8] بحارالانوار، ج 52، ص 206.

[9] چشم به

راه مهدي عليه السلام، ص 274.

خروج سيد حسني

از جمله نشانه هاي ظهور «خروج سيد حسني» از طرف ديلم است. درباره شخصيت سيد حسني در روايات سخني نيامده، ولي رواياتي كه سخن از خروج و كشته شدن او دارد تا حدودي به معرفي او پرداخته است.

علامه مجلسي رحمه الله گفته است: در حديث مفضل از حضرت صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: «حسني آن جوانمرد خوشرويي كه از طرف ديلم خروج مي كند و با بيان فصيحي كه دارد، فرياد بر مي آورد: اي آل احمد! اجابت كنيد. دردمند پريشان حال را و آنكه از پيرامون ضريح (شايد مراد كعبه باشد) ندا مي كند؛ پس گنجينه هاي الهي در طالقان او را اجابت مي كنند. [آنها] گنج هايي از طلا و نقره نيستند؛ بلكه مرداني اند همانند قطعه هاي آهن. بر اسب هاي چابك سوار گشته و حربه هايي به دست مي گيرند. پيوسته ستمگران را مي كشند تا اينكه وارد كوفه مي شوند. در حالي كه بيشتر جاهاي زمين از لوث وجود بي دينان پاك گشته، سيد حسني آنجا را محل اقامت خود قرار مي دهد.

آن گاه خبر ظهور مهدي عليه السلام به سيد حسني و اصحابش مي رسد، اصحاب به او مي گويند: اي فرزند پيغمبر! اين كيست كه در قلمرو ما فرود آمده؟ مي گويد: برويم ببينيم او كيست - در صورتي كه به خدا قسم سيد حسني مي داند او مهدي عليه السلام است و بدين جهت اين سخن را مي گويد كه به يارانش آن حضرت را بشناساند - پس سيد حسني بيرون مي آيد تا اينكه به مهدي عليه السلام مي رسد. آن گاه مي گويد: اگر تو مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله هستي، پس عصاي جدّت پيامبر و انگشتر و جامه و زره آن حضرت

كجا است؟ عمامه (سحاب) اسب، شتر، قاطر، الاغ و اسب اصيل رسول خدا و مصحف اميرمؤمنان كجا است؟

پس آن حضرت تمام اينها را به او نشان مي دهد. آن گاه عصاي پيامبر را مي گيرد و در سنگ سختي مي كارد، فوراً برگ مي دهد. منظورش از اين كار آن است كه بزرگواري و فضيلت حضرت مهدي عليه السلام را به اصحاب خود بنماياند تا با آن حضرت بيعت كنند.

پس سيد حسني عرضه مي دارد: اللّه اكبر اي فرزند پيغمبر! دستت را بده تا با شما بيعت كنيم. حضرت مهدي عليه السلام دستش را دراز مي كند، سيد حسني و اصحابش بيعت مي كنند». [1] .

مرحوم كليني پايان كار سيد حسني را در ضمن روايتي از امام صادق عليه السلام اين گونه نقل كرده است: «فَيَبتَدِرُ الحَسَنِيُّ اِلَي الخُرُوجِ فَيَثِبُ عَلَيهِ اَهْلُ مَكَّةَ فَيَقْتُلُونَهُ وَيَبْعَثُونَ بِرَأسِهِ اِلَي الشَّامِيِّ فَيَظْهَرُ عِنْدَ ذَلِكَ صَاحِبُ هَذَا الاَمرِ...» [2] ؛ «... و آن گاه كه [سيّد] حسني خروج خود را آغاز مي كند، اهل مكه بر او هجوم آورده، او را به قتل مي رسانند و سر او را بريده براي شامي مي فرستند و دراين هنگام صاحب الامر ظهور خواهد كرد...».

نعماني نيز مي نويسد: «يعقوب سراج گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فرج شيعيان شما كي خواهد بود؟ پس فرمود: آن گاه كه فرزندان عباس به اختلاف پردازند و حكومت ايشان سست گردد. [راوي] حديث ياد شده را به عينه ذكر كرده تا رسيده است به ذكر آلات جنگي و زين و افزوده است: «تا اينكه بر فراز مكه فرود آيد، و شمشير را از نيامش بيرون مي كشد، و زره را مي پوشد و پرچم و برد را باز مي كند. عمامه را

به سر مي گذارد و عصا را به دست مي گيرد و از خداوند درباره ظهورش اجازه مي خواهد.

پس يكي از خادمان آن حضرت از آن موضوع آگاه مي شود و نزد حسني آمده او را از خبر آگاه مي كند. حسني به خروج از آن حضرت پيش دستي مي كند؛ پس مردم مكه بر او شوريده و او را به قتل مي رسانند و سرش را به نزد شامي مي فرستند. پس در اين هنگام صاحب اين امر ظهور مي كند و مردم با او بيعت كرده از او پيروي مي كنند...». [3] .

برخي، از اين دو روايت استفاده كرده اند كه «سيد حسني» همان نفس زكيّه است.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 53، ص 15.

[2] الكافي، ج 8، ص 224، ح 285.

[3] الغيبة، باب 14، ح 43؛ با اندك تفاوتي، الكافي، ج 8، ص 224، ح 285.

خروج شعيب بن صالح

يكي از نشانه هاي ظهور، خروج مردي به نام شعيب بن صالح در سمرقند و يا نيشابور است. شيخ طوسي رحمه الله خروج او را به نقل از امام سجادعليه السلام اين گونه بيان كرده است: «خروج شعيب بن صالح پس از عوف سلمي و قبل از خروج سفياني است». [1] « ثُمَّ يَكُونُ خُرُوجُ شُعَيبَ بْنَ صالِحٍ مِنْ سَمَرْقَنْد ثُمَّ يَخْرُجُ السُّفياني...»

راوندي نيز از امام سجادعليه السلام نقل كرده است: «پس خروج شعيب صالح از سمرقند است». [2] شيخ صدوق رحمه الله خروج او را از نيشابور ذكر كرده است. [3] .

از برخي روايات ديگر استفاده مي شود: او پرچم دار حضرت مهدي عليه السلام و به عنوان پيش قراول آن حضرت انجام وظيفه مي كند. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 443.

[2] الخرائج والجرائح، ج3، ص1155، ح

61.

[3] كمال الدين، ج 2، ص 443، باب 43، ح 16.

[4] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 207؛ همچنين ر.ك: كنزالعمال، ج 4، ص 588، ح 39667 و39666؛ كتاب الفتن، ص 188.

خروج شيصباني

مراد از «شيصباني» در روايات اهل بيت عليهم السلام، مردي از بني عباس و يا مردي دشمن اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا امامان عليهم السلام بني عباس را به بني شيصبان تعبير مي كردند و آن نام مردي بدكردار يا گمنامي [1] است و آن بزرگواران دشمن خود را به طور كنايه با اين كلمه نام برده اند. «شيصبان» در لغت نامي از نام هاي ابليس است. پس از آنكه قدرت در دست زمينه سازان خراساني و طرفداران آنان قرار مي گيرد، شيصباني در عراق خروج مي كند.

از جابر جعفي نقل شده است: «از ابوجعفر امام باقرعليه السلام درباره سفياني سؤال كردم، حضرت فرمود: «وَاَنّي لَكُمْ بِالسُّفياني حَتَّي يَخْرُجَ قَبْلَهُ الشَّيْصباني يَخْرُجُ مِنْ اَرْضِ كُوفان يَنْبَعُ كَما يَنْبَعُ الماءُ فَيَقتُلُ وَفْدَكُم فَتَوَقَعُوا بَعدَ ذلكَ السُّفياني وَ خُروجَ القائِمِ عليه السلام» [2] ؛ «سفياني خروج نمي كند؛ مگر آنكه قبل از او شيصباني در سرزمين كوفان خروج كند. او همچون جوشيدن آب از زمين مي جوشد و فرستادگان شما را به قتل مي رساند. بعد از آن در انتظار خروج سفياني و ظهور قائم عليه السلام؛ باشيد».

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: مستدرك الوسائل، ج13، ص131 و126.

[2] الغيبة، ص 302، باب 18، ح 8.

خروج عوف سلمي

يكي از نشانه هاي ظهور، خروج مردي به نام عوف سلمي از سمرقند است. وقتي به امام سجادعليه السلام گفته شد، ظهور حضرت مهدي عليه السلام را توصيف و دلايل و نشانه هاي آن را ذكر فرماييد، حضرت فرمود: «قبل از ظهور او، خروج مردي خواهد بود كه به او عوف سلمي گفته مي شود. محل خروج او زمين جزيره و منزل او تكريت و مقتل او مسجد دمشق است».

«يَكُونُ قَبْلَ خُرُوجِهِ خُرُوجُ رَجُلٍ يُقالُ لَهُ عَوْفُ

السَّلْمِيّ بِاَرْضِ الجَزيرَةِ وَيَكُونُ مَأْواهُ تَكْريتُ وَ قَتْلُهُ بِمَسْجِدِ دِمَشْقٍ...» [1] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 443.

د

دعاي افتتاح

از دعاهاي مشهور شب هاي ماه مبارك رمضان، «دعاي افتتاح» است. اين دعاي شريف به وسيله شيخ ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعيد عمري، نايب خاصّ حضرت ولي عصرعليه السلام صادر شده است؛ چنان كه علامه مجلسي رحمه الله گفته است: «و به سند معتبر از حضرت صاحب الامر - عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ - منقول است كه به شيعيان نوشتند: در هر شب ماه رمضان اين دعا را بخوانيد كه دعاي اين ماه را ملائكه مي شنوند و براي صاحبش استغفار مي كنند...». [1] .

نام اين دعاي شريف از جمله اوّل آن «اَللّهُمَّ اِنّي اَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ» گرفته شده است. [2] مضامين عالي خداشناسي و حمد و ثناي الهي و بر شمردن صفات خداوند - به خصوص مهرباني كامل و بي نظير هنگام عفو و گذشت، و شدّت كيفر و عقوبت هنگام حسابرسي و نقمت - و بعضي از علل تأخير استجابت دعا و بيان مهم ترين نعمت هاي الهي، سرآغاز اين دعاي شريف است. سپس درود و صلوات مخصوص بر پيامبر و آل اوعليهم السلام با ذكر نام و القاب ايشان، آن گاه دعا براي قيام حضرت قائم عليه السلام و اظهار اشتياق براي برقراري دولت كريمه اي كه اسلام و اهل اسلام در آن عزّت يابند و نفاق و منافقان خوار و زبون گردند و ما از داعيان آن دولت باشيم كه ديگران را به اطاعت الهي فرا خوانيم و به راه خداوند راهبري كنيم. پايان دعا شكوه اي به درگاه خداوند است كه با فقدان پيامبر و غيبت امام و بسياري دشمن، و

كمي تعداد و فتنه هاي شديد، فتح و گشايش از او درخواست مي شود.

برخي از دانشوران، - از جمله شيخ شهاب الدين محمدبن موسي بزچلوئي اراكي (م 1313 ق) از شاگردان حكيم سبزواري - اين دعاي شريف را شرح كرده اند. شرح او از سوي انجمن تبليغات اسلامي تهران (1324ش) منتشر شده است.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: بحارالانوار، ج 24، ص 166.

[2] التهذيب، ج 3، ص 108؛ الاقبال، ص 58؛ البلدالامين، ص 193؛ مصباح الكفعمي، ص 578.

دعاي عهد

دعاي عهد

از دعاهاي مشهور كه خواندن آن در دوران غيبت حضرت مهدي عليه السلام فراوان مورد سفارش قرار گرفته «دعاي عهد» است. اين دعاي شريف مشتمل بر درود خاصّ از طرف خواننده دعا و نيز از سوي تمامي مردان و زنان مؤمن - در شرق و غرب جهان و خشكي و دريا، و از پدر و مادر و فرزند - به پيشگاه حضرت ولي عصرعليه السلام است. پس عهد و پيمان و بيعت با آن حضرت را تجديد مي كند و پايداري بر اين پيمان را تا روز قيامت اظهار مي دارد.

آن گاه از خداوند درخواست مي كند كه اگر مرگ من فرا برسد، در حالي كه امام زمان عليه السلام ظهور نكرده باشد؛ پس از ظهور او مرا از قبرم بر آور و به ياري آن حضرت سعادتمند كن. (

بعد از اين درخواست ديدار امام عليه السلام با عبارت ظريفي بيان شده و دعا براي تعجيل ظهور و فرج و برپايي حكومت حقه و سامان يافتن جهان و زنده شدن حقايق دين و اهل ايمان پايان بخش اين دعاي شريف است.

امام صادق عليه السلام درباره اين دعا فرموده است:

«مَنْ دَعا اِلَي اللَّهِ اَرْبَعينَ صَباحاً بِهَذَا

العَهْدِ كَانَ مِنْ اَنْصارِ قَائِمنا وَاِنْ مَاتَ اَخْرَجَهُ اللّهُ اِلَيْهِ مِنْ قَبْرِهِ وَاَعْطاهُ اللّهُ بِكُلِ كَلِمَةٍ اَلْفَ حَسَنَةٍ وَمَحاعَنْهُ اَلْفَ سَيِئَةٍ...»؛ «هر كس چهل صبحگاه اين دعا را بخواند، از ياوران حضرت قائم عليه السلام خواهد بود و اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد، خداي تعالي او را زنده خواهد كرد تا در ركاب آن حضرت جهاد نمايد و به شماره هر كلمه از آن هزار حسنه برايش نوشته مي شود، و هزار كار بد از او محو مي گردد». [1] .

مهم ترين آثار مداومت بر اين دعا سه چيز است:

1. ثواب كساني را خواهد داشت كه در زمان ظهور در خدمت امام عليه السلام مي باشند؛

2. تجديد عهد مايه ثبات و كمال محبت و اخلاص و ايمان شخص مي شود؛

3. مايه توجه خاصّ و نظر رحمت كامل آن حضرت نسبت به بنده مي شود.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 83، ص 284، ح 47.

دعاي فرج

كلمه «فرج» يعني، آسودگي از اندوه و غم و بيماري و آنچه نفوس را از آن كراهت است و نيز گشايش را گويند. «دعاي فرج» دعايي است كه حضرت صاحب الزّمان عليه السلام آن را به يكي از شيعيان (محمدبن احمدبن ابي الليث) آموختند. علامه ميرزا حسين نوري در كتاب نجم الثاقب به نقل از كنوز النجاح (تأليف شيخ طبرسي رحمه الله) آورده است: «اين دعا را حضرت صاحب الزّمان عليه السلام در خواب به ابي الحسن محمدبن ابي الليث در شهر بغداد، در مقابر قريش (مرقد مطهر كاظمين) تعليم نموده است.

ابي الحسن از ترس كشته شدن به مقابر قريش گريخته و پناه برده بود؛ پس به بركت خواندن اين دعا، از كشته شدن نجات يافت». [1] .

دعاي فرج اين گونه آغاز مي شود:

«اَللَّهُمَّ عَظُمَ البَلاءُ وَبَرِحَ الخَفَاءُ...». [2] گفتني است دعاهاي ديگري نيز به عنوان «دعاي فرج» موسوم است؛ چنان كه مرحوم مجلسي در بحارالانوار، تحت عنوان باب «ادعية الفرج»، 39 دعا آورده است. [3] .

پي نوشت ها:

[1] نجم الثاقب، ص 262 - 263.

[2] مصباح الكفعمي، ص 176؛ بحارالانوار، ح 99، ص 18، ح 11.

[3] ر.ك: بحارالانوار، ج 95، ص 108.

دعاي ندبه

از جمله دعاهاي بسيار مشهور كه مستحب است در چهار عيد - روز جمعه، عيد فطر، عيد قربان و عيد غدير - خوانده شود، «دعاي ندبه» است. همواره بسياري از مؤمنان، مشتاقان و منتظران ظهور دولت حق و حكومت جهاني اسلام و ارادتمندان درگاه ولايت مدار حضرت ولي عصرعليه السلام خواندن آن را شعار خود قرار داده و در مناسبت ها و فرصت هاي معين، به وسيله آن، با رهبر ابرار و سر سلسله اخيار و احرار به نجوا مي پردازند.

«ندبه» به معناي فراخواني و نيز گريه و ناله است، و اين دعاي شريف، مشتمل بر استغاثه و استمداد از حضرت ولي عصرعليه السلام و تأسّف بر غيبت و گريه از فراق آن بزرگوار است؛ از اين رو به اين نام شهرت يافته است.

جمعي از علما سند اين دعاي گران قدر را معتبر شمرده اند. در عصر حاضر كه برخي از مصلح نمايان با لحن تند، اين دعا را بي سند پنداشتند و يا مضامين آن را نادرست انگاشتند؛ چندين كتاب كوچك و بزرگ در بررسي سند و متن اين دعا منتشر شده است.

علامه مجلسي رحمه الله گفته است: «اما دعاي ندبه - كه مشتمل است بر عقايد حقّه و تأسف بر غيبت حضرت قائم عليه السلام - به سند معتبر از

حضرت صادق عليه السلام منقول است». [1] .

سيدابن طاووس حلي (م 664 ق) در كتاب اقبال الاعمال و كتاب مصباح الزائر و نيز شيخ محمد مشهدي حائري (از علماي قرن ششم) در كتاب مزار خود اين دعاي شريف را آورده اند. همچنين در مزار قديم كه ظاهراً از مؤلفات قطب راوندي است - اين دعا نقل شده است. روشن است كه اين شخصيت هاي گران قدر و حديث شناس، دعاي غير معتبر را در كتاب هاي خود نقل نمي كنند.

خواندن اين دعا خواص زيادي دارد؛ از جمله در هر مكاني و موضعي كه با حضور قلب و اخلاص كامل خوانده شود و ملتف مضامين عالي، و عبارات و اشارات آن باشد؛ نتيجه آن توجه و التفات مخصوص حضرت صاحب العصر والزمان - ارواحنا فداه - در آن مكان و محل؛ بلكه حضور به هم رسانيدن آن حضرت در آن مجلس است؛ چنان كه در بعضي مواضع و موارد اتفاق افتاده است.

اين دعاي عظيم الشأن، با حمد و ثناي پروردگار و درود بر پيامبر و اهل بيت اوعليهم السلام آغاز مي گردد. پس حكمت برگزيده شدن انبيا و اوليا و مورد قبول خداوند بودن شان بيان و به مهم ترين بخش زندگي هر يك از پيامبران اولوالعزم و پيش از آنان حضرت آدم عليه السلام، اشاره شده است. همچنين تأكيد گرديده كه براي هر يك از آنان وصيّ و جانشين از سوي خداوند تعيين شده تا اينكه حق پايدار بماند و باطل بر اهل حق چيره نشود و كسي بر خداوند عذري نياورد كه چرا پيامبر و فرستاده اي از سوي تو نيامد، و راهنماي هشدار دهنده اي نرسيد تا از آيات تو پيروي كنيم؟! آن گاه به جانشيني مولاي متقيان

حضرت علي عليه السلام مي پردازد و با بيان قسمتي از فضايل آن حضرت، سخن را به بي وفايي و شقاوت مندي دشمنان دين مي كشاند كه بر خلاف دستور صريح پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله آن امام مبين را به شهادت رساندند و پس از آن حضرت هدايتگران از فرزندانش را يكي پس از ديگري شهيد كردند! با سوز و گداز به استغاثه و اظهار شوق نسبت به آخرين بازمانده معصوم خاندان رسالت مي پردازد و با درود مخصوص بر پيامبر و آل او، با چند درخواست مهم براي تعجيل فرج و روي كارآمدن دولت حق و از بين رفتن باطل و محكم شدن پيوند با امام زمان عليه السلام، دعا خاتمه مي يابد.

شرح هاي بسياري براي اين دعاي شريف نوشته شده است؛ از جمله: عقد الجُمان لندبة صاحب الزّمان، كشف الكربة، وسيلةالقربة، ندبه و نشاط، وظائف الشيعه و... [2] .

پي نوشت ها:

[1] زادالمعاد، ص 491.

[2] ر.ك: لطف اللّه صافي گلپايگاني، فروغ ولايت در دعاي ندبه، پيشگفتار.

دعاء امام زمان

دعاء امام زمان

«كفعمي» در «بلد الامين» فرموده: اين دعاء حضرت صاحب الامر (عج) است كه آن را به شخصي كه محبوس بود تعليم فرمود، پس خلاص شد:

«اِلهي عَظُمَ البَلاءُوَ بَرِحَ الخَفاءُ وَ انْكَشَفَ الغِطاءَ وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ الأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكي وَ عَلَيْكَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخاء اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اُولِي الأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَليُّ يا عَليُّ يا مُحَمَّدٌ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَ انْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَولانا يا صاحِبَ

الزَّمانِ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةِ السّاعَةِ السّاعَةِ الْعَجَلِ العَجَلِ العَجَلِ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرينَ». («مفاتيح الجنان»، باب اوّل)

دعاء توسل به قائم

در كتاب ارزشمند «بحارالانوار» دعايي براي توسّل به هر يك از ائمّه نقل شده، كه دعاي توسّل به امام عصر (عج) اين است:

«اللّهُمَّ انّي أسْئَلُكَ بِحَقِّ وَليِّكَ وَ حُجَّتِكَ صاحِبَ الزَّمانِ اَلا اَعْنَتي بِه عَلي جَميعِ اموري وَ كَفَيْتَني بِه مَؤنَةُ كُلٍّ مُوذٍ وَ طاغٍ وَ باغٍ وَ اَعْنَتي بِه فَقَد بَلَّغَ مَجهودي وَ كَفَيْتَني كُلُّ عَدُوٍّ و هَمٍّ وَ غَمٍّ وَ دَيْنٍ وَ وَلَدي وَ جَميعَ اَهلي وَ اخَواني وَ مَنْ يَعنيَني اَمْرُهُ وَ خاصَّتي آمين رَبَّ العالَمينَ».

همچنين در كتاب «محاسن» از ابوبصير و او نيز از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «هر گاه در راهي گم شدي، پس ندا كن و بگو:

«يا صالِح! يا اَباصالِحَ! اُرْشِدْنا اِلي الطَّريقِ رَحِمَكُمُ الله».

در حديثي از امام صادق عليه السلام كه به ما رسيده، ايشان چنين مي فرمايند: «هر كس بعد از هر نماز واجب اين دعا را بخواند، سپس همانا به درستي كه او امام، محمّد بن الحسن (عج) را در بيداري يا خواب خواهد ديد آن دعا اين است:

«اَلْلهُمَّ بَلِّغْ مَولانا صاحِبَ اَلزْمان اَيْنَما كانَ وَ حَيْثُما كانَ مِنْ مَشارِقَ الارْضِ وَ مَغارِبِها سَهْلِها وَ حَبَلِها عَنّي وَ عَنْ والِدَيَّ وَ اخْواني التَحِيَّه وَ السَّلامُ عَدَدَ خَلْقِ اللهِ وَزِنَةَ عَرْشِ الله وَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وَ احاطَ بِهِ عِلمُه.

اللّهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ هذا الْيَوم وَ ما عِشْت فيهِ مِن اَيّامِ حَياتي عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً لَه في عُنُقي لا اَحوُلُ عَنْها وَلا اَزوُلُ اَبَداً.

اللّهُمَّ

اجْعَلْني مِن اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الذّآبينَ عَنْهُ وَ المُمْتَثِلينَ لِاَوامرِهِ وَ نواهيهِ في اَيّامِهِ وَ الْمُسْتَشْهِدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ.

اللّهُمَّ فَإنْ حالَ بَيني وَ بَيْنَهُ الْمَوتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلي عِبادِكَ حَتماً مُقْتَضياً فاَخْرِجْني مِنْ قَبري مُؤتَزِراً كَفَنَي شاهِراً سَيْفي مُجَرَّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَ الْبادي. اللّهُمَّ ارني الطَّلْعَة الرَّشيدَة وَ الغرة الحَميدَة وَ اَكحَل بَصَري بِنَظَرَة مِنّي الَيهِ وَ عَجَّلْ فَرَجَه وَ مهل مَخْرَجَه.

اللّهُمَّ اشْدَد ازرَه وَ قو ظُهرَه وَ طول عُمرَه وَ اعْمُر اللّهُمَّ بِه بِلادِكَ وَ احي بِه عِبادِكَ فَانَّكَ قُلتُ وَ قَولِكَ الحَقُّ ظَهَرَ الفِسادَ فِي الْبِرِّ الْبَحْر بِما كَسَبتَ اَيدي النّاس، فَاظْهَر اللّهُمَّ لَناوَليَّك وَ ابْنُ بِنْتِ نَبيِّكَ المُسَمّي باسْمِ رَسولِكَ صَلَواتِكَ عَلَيه وَ آلهِ حَتّي لا يُظَفر بِشَيء مِنَ الْباطِلِ الامزقهُ وََ يُحَقِّقُ اللهَ الْحَق بِكَلِماتِهِ وَ يُحَقِّقُهُ.

اللّهُمَّ اكشَفَ هذِه الغمة عَن هذِه الامَّة بِظُهورِه انَّهُم يَرَونَه بَعيداً وَ نُريَه قريباً وَ صلّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَ آله («بحارالانوار»، ج 86، ص 61)».

دعاء رجبيه

«دعاء رجبيّه» از آداب «مسجد صعصعه» شمرده شده است زيرا كه حضرت قائم (عج) در آنجا اين دعا را قرائت مي فرمودند. و همچنين اين دعا از ادعيّه ي ماه رجب نيز مي باشد. (ر.ك به كتاب «نجم الثاقب»، باب 7، حكايت 28)

رجوع شود به واژه: مسجد صعصعه

دعاء زمان غيبت و امتحان شيعه

«شيخ كليني» از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه اين دعا را به «زراره» تعليم فرمود، كه در زمان غيبت و امتحان شيعه بخواند:

«اللّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَاِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفسَكَ لَم اَعْرِفْ نَبِيِّكَ اللّهُمَّ عَرِّفْني رَسوُلَكَ فَاِنَّكَ إنْ لَمْ تُعرِّفْني رَسولَكَ لَمْ اَعرف حُجَّتَكَ اللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتكَ فاِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني». («مفاتيح الجنان»، «باقيات الصالحات»، باب 6، مورد 32)

دعاء عبرات

«دعاء عبرات» از ادعيه اي است كه از ناحيه ي مقدّسه ي حضرت ولي عصر (عج) صادر شده و شرح آن در كتاب «نجم الثاقب» آمده است. («نجم الثاقب»، باب 7، حكايت 23، ص 461)

دعاء عهد

روايت شده كه هر كس چهل صبح، دعاي عهد (اللّهُمَّ رَبَّ النّورِ العَظيم...) را بخواند از انصار حضرت ولي عصر (عج) باشد و اگر پيش از آن حضرت بميرد، خداوند او را از قبرش بيرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد. («مفاتيح الجنان»، باب سوّم)

نكته قابل ذكر اينكه دعاء ديدار با قائم (عج) تا حدودي تلخيص يافته ي دعاء عهد است.

دعاء فرج

مرحوم حاج ميرزا حسين طبرسي نوري در باب هفتم كتاب نجم الثاقب مي گويد: «چند دعا معروف به دعاي فرج است». و آنها را در كتاب خود ذكر كرده كه مبادي آنها اينگونه است:

«يا عِمادَ مَن لا عِمادَلَه وَ يا سَنَدَ مَن لا سَنَدَلَه وَ...»

«يا مَن اظهَرَ الجَميل وَ سِتْرَالقَبيحُ يا...»

«الهي طموحُ الآمالِ قَد خابَت الاّ لَدَيْكَ وَ...»

«للهُمَّ يا وَدودُ يا ذَا العَرشِ المَجيدِ...»

«اللهُمَّ إِنّي اَسْئَلُكَ يا اللهُ يا اللهُ يا الله يا مَن عَلا فَقَهِرْ...»

و در كتاب شريف «مفاتيح الجنان» هم چندين دعاي فرج ذكر شده است. از جمله:

«الهي عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفاءُ...»

رجوع شود به واژه: دعاء امام زمان (عج)

دعاء كميل

«دعاء كميل از ادعيّه معروف است و علاّمه مجلسي فرموده كه آن بهترين دعاهاست.

آن دعاي حضرت خضر عليه السلام است. حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آن دعا را به «كميل بن زياد نخعي» كه از خواصّ حضرت امير عليه السلام بود تعليم فرموده است.

اين دعا در شبهاي نيمه ي شعبان (شب ميلاد حضرت قائم (عج)) و در هر شب جمعه خوانده مي شود.

و براي راحت بودن از شرّ دشمنان و گشايش روزي و آمرزش گناهان سودمند است. («مفاتيح الجنان»، باب اوّل)

دعاء ندبه

يكي از تكاليف و آداب شيعيان در عصر غيبت، ناله كردن و ندبه نمودن و تأسّف خوردن به غيبت آن حضرت است، و از جمله دعاهاي ارزنده اي كه در اين باره نقل شده، دعاي مبارك «ندبه» است.

اين دعا مشتمل بر عقائد حقّه و تأسف بر غيبت امام قائم (عج) است كه به سند معتبر از امام صادق عليه السلام نقل گرديده و به خواندن آن در چهار عيد: جمعه، فطر، قربان و غدير توصيّه شده است.

دعاء ندبه به حق، يكي از دعاهاي جالب و پرمعني است، از نظر فصاحت بسيار فصيح و روان و از نظر محتوا، علمي، عقيدتي، انقلابي و سياسي و در عين حال بسيار پر احساس و عاطفي است و اگر درست به مفهوم آن توجّه شود مي تواند منبع الهام بخش براي مبارزات اجتماعي بر ضدّ ظلم بوده باشد.

شايسته است اين دعا را شيعيان به طور دسته جمعي در هر روز جمعه با كمال تضرّع و زاري و ناله و سوگواري و با نهايت حزن و اندوه بخوانند و اشك بريزند و بر غيبت آن يوسف زهرا (س) توجه

نمايند. («آخرين اميد»، ص 402 و 405)

«علاّمه مجلسي»، اين دعا را در «بحارالانوار» نقل كرده است. «بحارالانوار»، ج 102 و ص 104)

دابة الارض

«دابَّةالارض»، لقب امام قائم عليه السلام است. در اخبار بسياري اين لقب براي حضرت علي عليه السلام نيز عنوان شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 73)

داعي

«داعي» يعني «دعوت كننده». «داعي» لقب حضرت مهدي (عج) عنوان شده و در زيارت مأثوره آن حضرت است كه:

«السَّلامُ عَلَيكَ يا داعيَ اللهُ»

آن حضرت از جانب خداوند داعي است كه بندگان خدا را به سوي خدا دعوت كند و اين دعوت را تا آنجا برساند كه در دنيا جز دين جدّ بزرگوار خود - پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم - ديني باقي نگذارد. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 73)

درياچه طبريه

«درياچه ي طبريّه» در شمال فلسطين واقع شده كه شعبه اي از نهر اردن به نام «نهر الشرّيعه» وارد آن مي شود. از قراين پيداست كه سابقاً اين درياچه بزرگتر بوده و در آن كشتي هاي بسيار رفت و آمد مي كردند. امّا امروزه به استثناي چند قايق ماهيگيري كشتيي در آن مشاهده نمي شود. («فرهنگ فارسي معين»، ج5، ص 1081)

در روايات اسلامي آمده است كه حضرت قائم (عج) كتاب زبور را از داخل آن درياچه بيرون مي آورد. («الزام الناصب»، ص 72)

دشت حجاز

از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) در دوران غيبت كبري، دشت حجاز را هم ذكر كرده اند. «ابراهيم بن مهزيار» توسط فرستاده ي حضرت ولي عصر (عج) به پيشگاه آن سرور فرا خوانده مي شود، از طائف مي گذرد و به «دشت حجاز» كه «عوالي» ناميده مي شود، هدايت شده در آنجا به ديدار امام قائم (عج) مي رسد، در اين ديدار آن حضرت به پسر مهزيار مي فرمايد:

«پدرم با من پيمان بسته است كه در مخفي ترين و دورترين سرزمينها مسكن گزينم، تا از تيررس اهل ضلالت در امان باشيم، اين پيمان مرا به ريگزارهاي عوالي (دشت حجاز از نجد تا تهامه) انداخته است...». («اكمال الدين و...»، ص 447)

درخت بغوطه

در روايات اسلامي آمده كه «درخت بغوطه» درخت بلند و پر شاخه اي در دمشق است.

سفياني كه بر عليه امام زمان (عج) خروج كرده است، در زير آن به هلاكت مي رسد. گفته اند در آن هنگام اين درخت در «حيره» خواهد بود.

دادگستر جهان

كتاب «دادگستر جهان» نوشته آيت اللّه ابراهيم اميني، در 344 صفحه رقعي منتشر شده است. نويسنده كتاب علت تأليف آن را رخنه شبهات در اعتقادات جوانان و دانش آموختگان مي داند كه از سوي نويسندگان، پاسخي مناسب و شايسته نگرفته اند. از اين رو ايشان تصميم مي گيرند كه چنين كتابي تأليف كنند و در سال 1346 توفيق يافتند كتاب را منتشر سازند. اين كتاب تا كنون قريب بيست بار تجديد چاپ شده و به برخي از زبان ها نيز ترجمه شده است.

اين كتاب كه عمدتاً به صورت پرسش و پاسخ، بين برخي از فرهيختگان تنظيم شده، و با استفاده از روايات معصومين عليهم السلام مطالب ارزنده اي براي استفاده عموم - بويژه جوانان - ارائه كرده است.

نويسنده در دوازده فصل، با استناد به يافته هاي عقلي و نقلي محدثان، مفسران و مورخان اماميّه و عامّه و نيز دستاوردهاي علوم تجربي، به تشكيك هاي گوناگون درباره مهدويّت پاسخ داده است. طرح مباحث به شيوه مناظره بوده كه بر جذابيت كتاب افزوده است. مؤلف، آغاز عقيده به مهدويّت را از زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي داند و شخصيت و نسب امام را بررسي مي كند و ادعاي مهدي بودن محمد حنفيه، اعتقاد زيديه به مهدويّت محمدبن عبداللّه بن حسن، باور واقفيه به عروج امام صادق عليه السلام را رد مي كند و به رد اين نكته - كه منشأ مهدويّت از تعاليم يهود و

زرتشتي است و عبداللّه بن سبا در ايجاد اين باور نقش داشته مي پردازد.

عالم غيب و امام عصرعليه السلام، امامت كودك پنج ساله، فلسفه طولاني شدن غيبت، مهدي در كتب اهل سنّت، نشانه ها و شرايط ظهور، ياوران حضرت مهدي عليه السلام، و احاديث، منابع، تأليفات و اقوال بزرگان اهل سنّت از مباحث مهم دادگستر جهان است.

دانشمندان عامه و مهدي موعود

اين كتاب به وسيله دانشمند محترم علي دواني تأليف شده است. در اين كتاب تلاش شده تا نظرات اهل سنّت و روايات ايشان، درباره اثبات وجود و ظهور حضرت مهدي عليه السلام منعكس گردد.

كتاب با هدف پاسخ به شبهات و تهمت هاي ناروايي كه برخي از علماي اهل سنّت، عليه اعتقادات مذهب شيعه درباره حضرت مهدي عليه السلام مطرح كرده اند، تدوين شده است. نويسنده محترم با بهره گيري از منابع روايي و تاريخيِ دست اوّل اهل سنّت، درباره مطالب ذيل بحث كرده است.

1. مهدي موعودعليه السلام از ديدگاه شيعه،

2. وجود حضرت مهدي عليه السلام در منابع اوليّه اهل سنّت،

3. كتاب هايي كه علماي اهل سنّت درباره حضرت مهدي عليه السلام به رشته تحرير در آورده اند،

4. اوصاف و شمايل حضرت مهدي عليه السلام،

5. افسانه سرداب و نام 120 تن از بزرگان اهل سنّت كه مهدي عليه السلام را فرزند امام حسن عسكري عليه السلام مي دانند.

در انتظار ققنوس

در انتظار ققنوس(كاوشي در قلمرو موعودشناسي و مهدي باوري)، به وسيله سيد ثامر هاشم العميدي تأليف و به دست مهدي عليزاده ترجمه شده است.

در اين كتاب، محور اصلي پژوهش شخصيت حضرت مهدي عليه السلام و مباحث تاريخي، كلامي و حديثي مربوط به آن حضرت است.

مؤلف علاوه بر تكيه بر آيات قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام، از معارف بلند اسلامي - به ويژه شيعي -

بهره هاي وافري برده است. شناخت حضرت مهدي عليه السلام و اعتقاد به آن حضرت و فوايد و آثار اين اعتقاد، تحريفات حديثي و تاريخي در اين زمينه و برنامه ريزي دشمنان عليه اعتقاد به مهدويّت، از ديگر موضوعاتي است كه مؤلف به آن پرداخته است.

علاوه بر آن وي با استفاده از روش توصيفي و تحليلي، اعتقادات تاريخي و كلامي به وجود و ظهور حضرت مهدي عليه السلام را در اين مجموعه به خوبي گرد آورده است. برخي از سرفصل هاي كتاب از اين قرارند:

مقدمه مترجم كه به تفصيل به مطالبي درباره كتاب شناسي امام مهدي عليه السلام و مطالبي درباره كتاب مورد نظر پرداخته است.

در بخش اوّل با عنوان موعودشناسي به مقدمه مؤلف اشاره كرده تعليقاتي بر آن زده و داراي فصل هاي زير است:

1. سيماي موعود در آيينه ثقلين،

2. مهدي شناخت،

3. لغزشگاه هاي مهدي پژوهي،

4. جستاري در باب مهدويّت و خردپذيري.

بخش دوم با عنوان «مهدي باوري» داراي هفت فصل با عناوين ذيل است:

1. مهدي باوري و ضرورت تعميق پيوندهاي عاطفي با امام زمان عليه السلام،

2. مهدي باوري و امنيت رواني،

3. كالبد شكافي انتظار،

4. بعثت انبيا، و انقلاب مهدي عليه السلام،

5. شيعه، قافله سالار كاروان انتظار،

6. توطئه هاي استكبار جهاني عليه مهدي باوري،

7. مهر نهان در سپهر ادب.

در فجر ساحل

كتاب در فجر ساحل به وسيله محمد حكيمي به رشته تحرير در آمده و از جايگاه خوبي - به ويژه در بين نسل جوان - برخوردار است، به گونه اي كه تا كنون ده ها مرتبه تجديد چاپ شده است. در اين كتاب نويسنده با بهره گيري از قلمي شيوا و ادبي، به پژوهش درباره حضرت مهدي عليه السلام پرداخته و دنياي آينده را از نظر مذهب شيعه تصوير كرده است. وي

علاوه بر بهره مندي از آيات نوراني قرآن و روايات شيعي، از ديگر كتاب هاي آسماني نيز به طور فراوان بهره برده است. مطالب كتاب در شش بخش به اين صورت ارائه شده است:

1. سرآغازي راجع به امام زمان عليه السلام،

2. مدينه فاضله اسلامي،

3. مؤيدها و دوران حكومت امام زمان از ديدگاه روايات،

4. حماسه انتظار،

5. يأس و اميد و شكست و پيروزي،

6. به سوي ساحل.

دلدل

«دُلْدُل» نام استر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم است. در روايات اسلامي آمده كه مهدي منتظر (عج) هنگام قيام جهاني خود به عنوان نشانه اي از ظهور همراه خواهند داشت. («نجم الثاقب»، ص 125)

دوران حيرت

در بعضي از روايات، اساسي ترين ويژگي دوران غيبت كبري «حيرت و سرگرداني» مردم ذكر شده است؛ بويژه هر چه به ظهور نزديك تر مي شويم، بر شدّت اين حيرت افزوده مي شود. در اين دوران انسان ها به جهت فقدان رهبري الهي، هر چه بيشتر در تحير، سرگرداني، و ضلالت و گمراهي به سر خواهند برد. البته افراد بسياري نيز با اهتمام جدّي به پرواي الهي، از اين آزمايش به سلامت عبور كرده، ايمان خود را حفظ مي كنند.

عبدالعظيم بن عبد اللَّه حسني، از امام نهم، از پدرانش حديث كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «لِلْقائِمِ مِنّا غَيْبَةٌ اَمَدُها طَويلٌ، كَاَنِّي بِالشّيعَةِ يَجُولُونَ جَوَلانَ النَّعَمِ في غَيبَتِهِ، يَطْلُبُونَ المَرْعي فَلا يَجِدُونَهُ، اَلا فَمَنْ ثَبَتَ مِنهُمْ عَلي دِينِهِ وَلَمْ يَقْسُ قَلبُهُ لِطُولِ اَمَدِ غَيبَةِ اِمامِهِ فَهُوَ مَعي في دَرَجَتي يَوْمَ القِيامَةِ، ثُمَ قالَ عليه السلام: اِنَّ القائِمَ مِنَّا اِذا قامَ لَمْ يَكُنْ لِاَحَدٍ في عُنُقِهِ بَيْعَةٌ، فَلِذلِكَ تُخفي وِلادَتُهُ وَيَغيبُ شَخْصُهُ» [1] ؛ «براي قائم ما غيبتي است كه مدتش طولاني است. گويا شيعه را مي بينم كه در غيبتش چون چهار پايان جولان مي زنند و چراگاه مي جويند و به دست نمي آورند. آگاه باشيد هر كدام شان بر دين خود ثابت بماند و براي طول غيبت امام دلش دچار قساوت نشود، او در روز قيامت در درجه من با من است. سپس فرمود: به راستي قائم ما چون قيام كند، براي كسي در گردن او بيعتي نباشد

و از اين جهت است كه ولادتش پنهان و شخص او غايب است».

در برخي روايات اين حيرت و سرگرداني، به خود حضرت مهدي عليه السلام نيز نسبت داده شده است؛ البته نحوه حيرت ايشان با مردم كاملاً متفاوت است. اصبغ بن نباته گويد: «بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم و ديدم در انديشه فرو رفته و با انگشت بر زمين خط مي كشد، پرسيدم: اي اميرالمؤمنين! چرا شما را انديشناك مي بينم و چرا بر زمين خط مي كشيد؟ آيا به زمين و خلافت در آن رغبتي داريد؟ فرمود:

«لاوَاللّهِ ما رَغِبْتُ فيها وَلا فِي الدُّنيا يَوْماً قَطُّ وَلكِنْ فَكَّرْتُ في مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْري الحادي عَشَرُ مِنْ وُلْدي، هُوَ المَهْدِيُّ يَمْلَأُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْرَاً وَظُلْماً، تَكُونُ لَهُ حَيْرَةٌ وَغَيْبَةٌ، يَضِلُّ فيها اَقوامٌ وَيَهتَدي فيها آخَرُونَ» [2] و [3] ؛ «لاواللّه! نه به آن و نه به دنيا هيچ روزي رغبتي نداشته ام؛ لكن در مولودي مي انديشم كه از سلاله من و يازدهمين فرزند من است. او مهدي است و زمين را پر از عدل و داد مي سازد؛ همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد. او را حيرت و غيبتي است كه اقوامي در آن گمراه شده و اقوامي ديگر در آن هدايت يابند».

البته اين احتمال وجود دارد كه مقصود از حيرت در اين روايت، سرگرداني مردم باشد؛ ولي از آنجايي كه فرموده براي او غيبت و حيرت - هر دو - هست و غيبت به مهدي عليه السلام نسبت داده شده، بنابراين اين احتمال نيز وجود دارد كه حيرت مربوط به آن حضرت هم باشد.

چرا كه حيران به كسي مي گويند كه در كار خود گشايشي نمي بيند [4] و حضرت

مهدي عليه السلام نيز در دوران غيبت چنين است. همچنين ام هاني ثقفيه گويد: بامداد خدمت سرورم امام محمدباقرعليه السلام رسيدم و گفتم: اي آقاي من! آيه اي از كتاب خداي تعالي بر دلم خطور كرده است و مرا پريشان ساخته و خواب از چشمم ربوده است، فرمود: اي ام هاني! بپرس، گويد: پرسيدم: اي سرورم! اين قول خداي تعالي «فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ، الجَوارِ الكُنَّسِ» [5] فرمود: «نِعْمَ المَسْأَلَةُ سَأَلْتِني يا اُمَّ هانيُّ هذا مَوْلُودٌ في آخِرِ الزَّمانِ هُوَ المَهْدِيُّ مِنْ هذِهِ العِتْرَةِ، تَكُونُ لَهُ حَيْرَةٌ وَغَيْبَةٌ يَضِلُّ فيها اَقوامٌ، وَيَهْتَدي فيها اَقْوامٌ، فَياطُوبي لَكِ اِنْ اَدرَكْتِهِ، وَيا طُوبي لِمَنْ اَدرَكَهُ» [6] ؛ «اي ام هاني! خوب مسأله اي پرسيدي، اين مولودي در آخِرُالزّمان است. او مهدي اين عترت است و براي او حيرت و غيبتي خواهد بود كه اقوامي در آن گمراه شوند و اقوامي نيز هدايت يابند و خوشا بر تو اگر او را دريابي و خوشا بر كسي كه او را دريابد».

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين وتمام النعمة، ج 1، ص 303، ح 14 و اعلام الوري، ص 426.

[2] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 336؛ الغيبة، ص 60، ح 4.

[3] شيخ صدوق، كمال الدين، ج 1، باب 26، ح 1.

[4] ر.ك: مجمع البحرين، ح 3، ص 280.

[5] تكوير (81): آيه 2 و 3.

[6] كمال الدين و تمام النعمة، باب 32، ح 14.

دين در عصر ظهور

روايات فراواني بيان مي دارد كه تنها دين مورد قبول در عصر ظهور، همانا «دين اسلام» است و با توجه به شرايطي كه در عصر ظهور تحقق مي يابد، نداي توحيد در سراسر گيتي حكم فرما خواهد شد.

امام حسين عليه السلام در توصيف حضرت مهدي عليه

السلام مي فرمايد: «... وَيُظْهِرُ بِهِ دينَ الحَقِّ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ» [1] ؛ «خداوند به وسيله او دين حق را بر تمامي اديان ظهور مي بخشد و اگرچه مشركان آن را نپسندند».

امام صادق عليه السلام فرموده است: «اِذا قامَ القائِمُ عليه السلام لايَبْقَي اَرْضٌ اِلاَّ نُودِيَ فيها بِشَهادَةِ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللهَ واَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»؛ [2] «در آن هنگام كه قائم قيام كند، هيچ سرزميني باقي نخواهد ماند؛ مگر اينكه شهادت به توحيد و نبوّت در آن ندا خواهد شد».

البته از ظاهر برخي روايت ها اين انگاره حاصل مي شود كه آن حضرت آيين و روش جديد خواهد آورد! و اين سؤال پيش مي آيد كه با توجه به اينكه قرآن كريم كتاب جاودان الهي است، و اسلام آيين ابدي، چگونه امام مهدي عليه السلام آيين جديد و كتاب تازه براي بشريت به ارمغان مي آورد؟!

در پاسخ گفتني است كه: او تحكيم بخش دين اسلام و گسترنده قانون قرآن در سراسر گيتي است؛ پس ناگزير بايد اسلام و تعاليم قرآن را به اجتماعات بشري عرضه كند و مردمان را به پذيرش و باور اصول و فروع آن فرا خواند. آيين نو و كتاب جديد و برنامه و راه و روش تازه و ديگر تعبيرهايي از اين دست كه در احاديث رسيده [3] ، براي تبيين مسائلي است:

1. احكام و معارف فراواني از مجموعه فرهنگ اسلام، در گذشته بنا به عللي تبيين نگشته يا متناسب با سطح فرهنگ و فكر اجتماع گذشته نبوده است و يا زمينه عملي آنها وجود نداشته است. بازگويي چنين معارف و مسائلي، بي گمان براي جامعه اسلامي، ناشناخته خواهد بود و چون امام مهدي عليه السلام اين تعاليم

را از ظاهر و باطن قرآن كريم استنباط مي كند و به مردم مي آموزد، براي آنان تازگي دارد و آيين نو و كتاب جديد انگاشته مي شود.

2. معارف و احكامي از قرآن كريم و اسلام، فراموش شده و از يادها رفته است؛ به گونه اي كه در جامعه اسلامي ناآشنا و براي مسلمانان ناشناخته است. طرح اين مسائل نيز كتاب و آيين نو پنداشته مي شود.

3. اصول و احكام فراواني دچار تحريف و دگرگوني معنوي يا موضعي گشته است و امام عليه السلام آنها را - چنان كه در اسلام اصيل بوده است - ديگر باره مطرح مي سازد و تحريف و انحراف هاي روي داده را روشن مي كند و مفهوم حكم يا جايگاه آن را مشخص مي سازد. اين با طرز تلقي و برداشت عمومي مردم و برخي از علما سازگاري ندارد؛ از اين رو برنامه جديد و راه و روش تازه حساب مي شود.

بنابراين بيشترين مسائلي را كه امام مورد توجه قرار مي دهد و براي جامعه اسلامي تازه و جديد جلوه مي كند و ناشناخته و ناآشنا مي نمايد؛ مسائل مربوط به عدالت اجتماعي و امور مالي و معيشتي است؛ يعني، موضوعي كه انسان سخت نيازمند به آن بوده و بدان نرسيده است، همين امر نيز مشكل نابساماني اصلي زندگي بشر امروز را تشكيل مي دهد و اجراي آن (برقراري عدل و دادگري در سراسر گيتي) از اقدام هاي اصلي امام مهدي عليه السلام خواهد بود.

به عنوان مثال: امام موعودعليه السلام به موضوع مساوات اسلامي شكل قانوني و الزامي مي دهد؛ چنان كه اسحاق بن عمّار مي گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم، آن حضرت از تساوي مردم با يكديگر و حقي كه هر كس بر ديگران دارد، سخن

گفت؛ من سخت در شگفت شدم! فرمود: «اِنَّما ذلِكَ اِذا قامَ قائِمُنا وَجَبَ عَلَيْهِمْ اَنْ يُجَهَّزُوا اِخوانَهُم وَاَنْ يُقَوُّوهُمْ» [4] ؛ اين، به هنگام رستاخيز قائم ما است، كه در آن روزگار، واجب همگاني است كه به يكديگر وسايل رسانند و نيرو بخشند».

اين موضوع در بسياري ديگر از تعاليم اسلامي آمده است؛ ليكن به نام احاديث اخلاقي كنار گذاشته شده و در فقه مطرح نگشته و در برنامه هاي الزامي حكومت ها و اجتماعات اسلامي به صورت اصل و قانون تثبيت نشده است! روشن است كه چون اين تعاليم عملي شود، به صورت احكامي جديد جلوه مي كند و...

امام مهدي عليه السلام از طواف مستحب با وجود كثرت طواف واجب، منع مي كند [5] مساجد و معابد مجلل و تزيين يافته شهرها و آبادي ها را خراب مي كند و همه زوايد و تشريفات و كاشي كاري ها و گنبدها و گلدسته ها و زيورهاي آنها را مي پيرايد [6] و بودجه آنها را براي رفاه حال انسان ها صرف مي كند. مساجد و معابد را ساده و بي آرايش و بي آلايش مي سازد و...

امام مهدي عليه السلام سود در مبادلات بازرگاني و داد و ستدها را بر مي دارد و مردمان را مأمور مي سازد تا هر كس به صورت خدمتگزاري نسبت به جامعه كار كند و در برابر كالاي عرضه شده سودي نگيرد. [7] و خود نيازهاي خود را همين سان از ديگران تأمين مي كند.

امام مهدي عليه السلام بر بيشتر تفسير و تأويل هايي كه در قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام صورت گرفته است، خط بطلان مي كشد و آرا و انديشه ها را تابع و پيرو قرآن مي سازد و در چارچوب هاي قرآني مي آورد. [8] .

و بدينسان

مسائل و معارف و احكام جديدي را امام مطرح مي كند كه براي مردم ناشناخته است و آنها را آيين جديد و كتاب تازه مي انگارند و گه گاه با امام بر سر اين مسائل درگير نيز مي شوند، و در اين صورت جنگ با خودي و جامعه اسلامي رخ مي دهد. [9] .

فرازهايي از دعاي ندبه از اين چگونگي پرده برداشته مي گويد: «اَيْنَ المُدَّخَّرُ لِتَجْديدِ الفَرائِضِ وَالسُّنَنِ، اَيْنَ المُتَخَيَّرُ لِاِعادَةِ المِلَّةِ وَالشَّريعَةِ، اَيْنَ المُؤَمَّلُ لِاِحْياءِ الكِتابِ وَحُدُودِهِ، اَيْنَ مُحْيي مَعالِمِ الدّينِ وَاَهْلِهِ...». [10] .

«كجا است آن كسي كه براي تجديد و زنده كردن فرايض و سنن (آيين اسلام كه محو و فراموش شده) ذخيره شده است؟ كجا است آن كسي كه براي برگرداندن (حقايق) ملّت و شريعت (دين مقدّس اسلام) انتخاب و برگزيده شده است؟ كجاست آنكه براي احيا و زنده كردن كتاب آسماني قرآن و حدودش مورد اميد و آرزوست؟ كجا است زنده كننده نشانه هاي دين و اهل آن؟...».

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 317، ح 3.

[2] تفسير عياشي، ج 1، ص 81 و183؛ ر.ك: كمال الدين، ح 1، ص 254، ح 4.

[3] ر.ك: الغيبة، ص 322، ح 5، ص 320، ح 1؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 384؛ اربلي، كشف الغمة، ج 2، ص 465.

[4] وسائل الشيعة، ج 120، ص 26.

[5] الكافي، ج 4، ص 427؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 525.

[6] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 206، ح 175؛ فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص 264؛ قطب راوندي، الخرائج والجرائح، ج 1، ص 453، ح 39.

[7] ر.ك: شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 313؛ شيخ طوسي،

التهذيب، ج 7، ص 178.

[8] ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 138.

[9] عصر زندگي، ص 179 - 175.

[10] سيد بن طاوس، اقبال الاعمال، ص 504.

دوران زندگي قائم

دوران زندگي قائم (عج) را مي توان به سه دوره تقسيم كرد:

1- دوره ي كودكي (از سال 255 تا 260 ه_ ق)

2- دوره ي غيبت صغري (از سال260 تا 329 ه_ ق)

3- دوره ي غيبت كبري (از سال 329 ه_ ق شروع شده و تا وقتي كه فرمان نهضت جهاني آن حضرت از طرف خداوند متعال صادر شود، ادامه مي يابد).

دولت كريمه

در دعاي شريف «افتتاح» به ويژگيهاي حكومت حضرت مهدي (عج) اشاره شده و آن حكومت را «دولت كريمه» خوانده است.

«دولت كريمه» عبارت از تشكيل دولت اسلامي است كه تمام افراد آن از مزاياي حقوق و عدالت اجتماعي برخوردارند و در پرتو آن دولت، توحيد و ايمان در سراسر زمين حكومت مي كند.

دين نوين

امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامي كه قائم (عج) خروج مي كند، فرمان نو، كتاب نو و روش نو و قضاوت نو مي آورد».

براي برخي با توجّه به اين روايت و روايات ديگر اين سؤال پيش مي آيد كه آيا به هنگام ظهور مهدي موعود (عج) دين جديدي آورده خواهد شد و آيا دين ديگري غير از اسلام هم وجود دارد؟

در پاسخ مي توان گفت: تعبير به نو و جديد، اشاره به اين است كه انقلاب مهدي (عج) يك دگرگوني اساسي است نه روبنايي، از اين رو جامعه گمان مي كند چيز جديدي غير از اسلام است.

به عبارت ديگر: پيرايه هايي كه در طول تاريخ اسلام زمامداران ناطق و ديگران به اسلام بسته اند، اسلام را طوري كرده، كه اگر امام قائم (عج) آنها را از اسلام دور كند و حقيقت اسلام را آشكار سازد، مردم عادي خواهند گفت: اين يك چيز جديدي است نه اسلام، در صورتي كه اسلام واقعي همين است. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 111)

ديدگاه كلي قرآن درباره پايان تاريخ

ديدگاه قرآن درباره سرانجام بشر، ديدگاهي خوش بينانه است و در آن پايان دنيا پاياني روشن و سعادت آميز دانسته شده است. سرانجامِ سعادت مند جهان، همان تحقّق كامل غرض از آفرينش انسان ها است كه چيزي جز عبادت خداوند نخواهد بود: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدونَ». [1] عبوديّت الهي در سطوح گوناگون فردي و اجتماعي آن، براساس برنامه ريزي خداوند و در چارچوب اصل اختيار واقع شده و غالب انسان ها از آن بهره مند مي شوند: «وَعدَاللّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّلِحتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ... وَلَيُمَكِّننَّ لَهُمْ دِينَهُم الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعدِ خَوفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَيُشْرِكُونَ بِي شَيئاً» [2]

و «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ» [3] و [4] .

آيات ناظر به آينده جوامع انساني، بر عنصر خوش بيني در جريان كلّي نظام طبيعت و طرد عنصر بدبيني درباره پايان كار بشر، تأكيد ورزيده، به نوعي فلسفه تاريخ بر اساس سير صعودي و تكاملي آن اشاره دارد. [5] از نگاه اسلام، دين با پشت سر گذاشتن مراحل مختلف، در كامل ترين شكل خود به بشر عرضه شده است: «اَليَومَ أَكمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتمَمتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُم الإِسلمَ دِيناً» [6] و همواره با انتقال از جامعه اي به جامعه ديگر شكوفاتر مي گردد: «مَنْ يَرتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوفَ يَأتِي اللّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» [7] و [8] خداوند از پيامبران گذشته، پيمان گرفته كه به پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله ايمان آورده، به او ياري رسانند. [9] .

بنابراين، تمام نبوّت ها و شرايع پيشين، مقدمه و پيش در آمد شريعت ختميّه اند. [10] از ظاهر برخي آيات، چون «والسَّبقونَ السَّبِقونَ، أُولئِكَ المُقرَّبوُنَ...، ثُلَّةٌ مِن الأَوَّلين، وَقَليلٌ مِن الأَخِرين» [11] و نيز بعضي روايات [12] بر مي آيد كه پيشينيان از مردم آخِرُالزّمان، فضيلت و مرتبه بالاتري داشته اند؛ [13] امّا اهل تفسير، سبقت گرفتگان را پيامبران و اصحابشان دانسته و سبقت را فضيلتي براي اقوام گذشته نشمرده اند؛ زيرا طبيعي است كه اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله، نسبت به تمام پيامبران ديگر و اصحابشان بسيار كمتر باشند. [14] البته رواياتي نيز حاكي از نسخ آيه مزبور نقل شده [15] كه درست به نظر نمي رسد [16] و به دليل سطح بالاي معرفت مردم آخِرُالزّمان، معجزات حسّي اقوام گذشته، جاي خود را در اسلام به معجزه عقلي و علمي (قرآن)

مي دهد. [17] .

طبق روايات، سوره توحيد و شش آيه آغازين حديد، براي اقوامي در آخِرُالزّمان نازل شده كه در كاوش هاي ديني، از اقوام پيشين ژرف انديش تر و دقيق اند. [18] در روايات متعدد ديگر نيز دوره آخِرُالزّمان و مردم آن - به رغم وقوع فتنه ها و آشوب هاي بسيار - بهترين زمان و بهترين مردم شناسانده شده اند. [19] بنابراين، ميان ديدگاه خوشبينانه اسلام درباره پايان تاريخ و ظهور آفت هاي اجتماعي بسيار در آن دوره، هيچ گونه تنافي وجود ندارد. برخي از پيامبران نيز به دليل فضيلت مردم آخِرُالزّمان، از خداوند خواسته اند كه نام و راهشان در ميان آنان جاويد بماند. [20] و [21] قرآن، امت پيامبر را معتدل ترين و در نتيجه كامل ترين «و كَذلِكَ جَعَلنكُمْ أُمَّةً وَسَطاً» [22] و [23] و بهترين امّت «خَيرَ أُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» [24] معرفي مي كند. [25] بر همين اساس، خوارق عادت در آخِرُالزّمان به كمترين ميزان رسيده، خداوند از طريق سنت هاي طبيعي تاريخ، جوامع بشري را با آزمايش هاي مختلف به حدي از بلوغ، شعور و تجربه مي رساند كه زمينه حكومت جهاني صالحان مهيا شده [26] و براساس سنّت هميشگي خويش، مؤمنان را بر همه موانع چيره ساخته، به فتح و پيروزي پايدار مي رساند: «إِنَّهُم لَهُم المَنصُورونَ ، وِإِنَّ جُندَنا لَهُمُ الغَلِبونَ». [27] .

از مجموعه مباحث گذشته مي توان نتيجه گرفت كه دوره اسلامي، همان دوره آخِرُالزّمان است كه تحقّق كامل ديدگاه مثبت اسلام، درباره پايان تاريخ، در عصر ظهور امام مهدي عليه السلام به وقوع خواهد پيوست. [28] .

پي نوشت ها:

[1] ذاريات (51)، آيه 56.

[2] نور (24)، آيه 55.

[3] توبه (9)، آيه 33؛ فتح (48) آيه 28؛ صف (61)، آيه 9.

[4]

تاريخ الغيبةالكبري، ص 239 - 233؛ تاريخ ما بعدالظهور، ص 33.

[5] قيام و انقلاب مهدي، ص 6 و 14.

[6] مائده (5)، آيه 3.

[7] مائده (5)، آيه 54.

[8] فلسفه تاريخ، ص 251 - 247.

[9] آل عمران (3)، آيه 81.

[10] نهج البلاغه، ص 20؛ خاتميّت، ص 21.

[11] واقعه (56)، آيه 13 - 10 و 14.

[12] صحيح بخاري، ج 4، ص 228 و 229.

[13] بيضاوي، ج 5، ص 284؛ من وحي القرآن، ج 21، ص 329.

[14] نهج البيان، ج 5، ص 135؛ نمونه، ج 23، ص 207.

[15] الدرّالمنثور، ج 8، ص 8.

[16] الكشاف، ج 4، ص 459.

[17] الاتقان، ج 2، ص 252.

[18] الكافي، ج 1، ص 91.

[19] بحارالانوار، ج 52، ص 124 و 125؛ الغيبة، ص 206.

[20] شعرا (26)، آيه 84.

[21] البرهان، ج 4، ص 174.

[22] بقره (2)، آيه 143.

[23] خاتميت، ص 19.

[24] آل عمران (3)، آيه 110.

[25] نمونه، ج 23، ص 208.

[26] تاريخ الغيبةالكبري، ص 244 - 242.

[27] صافات (37)، آيه 172 و 173.

[28] دايرةالمعارف قرآن كريم، ج 1، ص 119 - 115.

دابة الارض

«خُروج دابةالارض» به معناي بيرون آمدن جنبنده زمين است. اين پديده هم در روايات شيعه و هم در روايات اهل سنّت، مورد اشاره قرار گرفته و از آن به عنوان «اَشراط السّاعة» و يكي از نشانه هاي نزديك شدن قيامت ياد شده است. [1] .

آنچه كه اين اتفاق را نزد شيعه مهم ساخته، رواياتي است كه از «خروج دابةالارض» به عنوان رجعت اميرمؤمنان علي عليه السلام ياد كرده است.

امام باقرعليه السلام فرموده است: «امام علي عليه

السلام پس از ذكر اوصاف خود، فرمود:... من همان جنبنده اي هستم كه با مردم سخن مي گويم...». «...اِنّي... وَالدَّابَّةُ الَّتي تُكَلِّمُ النَّاسَ» [2] .؛

شيخ طوسي رحمه الله روايتي از پيامبرصلي الله عليه وآله، نقل كرده كه آن حضرت فرمود: «عَشْرٌ قَبلَ السَّاعَةِ لابُدَّ مِنْها: السُّفْياني وَالدَّجَّالُ وَالدُّخانُ وَالدَّابَةُ وَخُرُوجُ القائِمِ وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها وَنُزُولُ عيسي عليه السلام وَخَسفُ بِالمَشرِقِ وَخَسْفٌ بِجَزيرةِ العَرَبِ وَنارٌ تَخرُجُ مِنْ قَعْرِ عَدَنٍ تَسُوقُ الناسَ اِلَي المَحْشَرِ» [3] ؛ «به ناگزير ده چيز قبل از قيامت رخ خواهد داد: سفياني، دجّال، دود، دابة، خروج قائم، طلوع خورشيد از مغربش، نزول عيسي بن مريم عليه السلام، خسف به مشرق، خسف به جزيرةالعرب و آتشي كه از قعر عدن خارج مي شود و مردم را به سوي محشر مي برد».

درباره ماهيت دابة و خروج او - بويژه در ميان اهل سنّت - سخن هاي فراواني گفته و احتمالات بسياري داده شده است. يكي از تفاسير معاصر نيز درباره دابةالارض نوشته است:

«دابة» به معناي جنبنده و «ارض» به معناي «زمين» است. بر خلاف آنچه برخي مي پندارند، دابه تنها به جنبندگان غيرانسان اطلاق نمي شود؛ بلكه مفهوم وسيعي دارد كه انسان ها را نيز در بر مي گيرد؛ چنان كه در آيه 6 سوره «هود» مي خوانيم: «وَما مِنْ دَابَّةٍ فِي الاَرْضِ اِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها...»؛ «هيچ جنبنده اي در زمين نيست مگر اينكه روزي او بر خدا است».

اما در مورد تطبيق اين كلمه، بناي قرآن بر اجمال و ابهام بوده و تنها وصفي كه براي آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مي گويد و افراد بي ايمان را اجمالاً مشخص مي كند، ولي در روايات اسلامي و سخنان مفسران، بحث هاي فراواني در اين زمينه

ديده مي شود. در يك جمع بندي مي توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد.

1 . گروهي آن را يك موجود جاندار و جنبنده غيرعادي از غير جنس انسان، با شكل عجيب دانسته اند و براي آن عجايبي نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزه انبيا است. اين جنبنده در آخِرُالزّمان ظاهر مي شود و از كفر و ايمان سخن مي گويد و منافقان را رسوا مي سازد و بر آنها علامت مي نهد.

2 . جمعي ديگر به پيروي از روايات متعددي كه در اين زمينه وارد شده، او را يك انسان مي دانند؛ يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك و جنبنده و فعّال كه يكي از كارهاي اصلي اش جدا ساختن صفوف مسلمين از كفار و منافقان و علامت گذاري آنان است. حتي از بعضي روايات استفاده مي شود كه عصاي موسي و خاتم سليمان، با او است. مي دانيم كه عصاي موسي، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سليمان رمز حكومت و سلطه الهي است. بنابراين او يك انسان قدرتمند و افشاگر است.

در روايات متعددي، بر شخص اميرمؤمنان علي عليه السلام تطبيق شده است. (رجعت) در تفسير علي بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام آمده است: «مردي به عمار ياسر گفت: آيه اي در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته است! عمار گفت: كدام آيه؟ گفت: آيه «وَاِذا وَقَعَ القَوْلُ عَلَيْهِمْ اَخْرَجْنا لَهُمْ دابَةً مِنَ الاَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ...» [4] اين كدام جنبنده است؟ عمار گويد: به خدا سوگند من روي زمين نمي نشينم، غذا نمي خورم و آبي نمي نوشم تا «دابةُالاَرْض» را به تو نشان دهم. پس همراه آن مرد به خدمت حضرت علي عليه السلام آمد، در حالي كه غذا مي خورد

- هنگامي كه چشم امام عليه السلام به عمار افتاد، فرمود: بيا، عمار آمد و نشست و با امام عليه السلام غذا خورد.

آن مرد سخت در تعجّب فرو رفت و با ناباوري به اين صحنه نگريست؛ چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند، غذا نخورد! گويي قول و قسم خود را فراموش كرده است!

هنگامي كه عمار برخاست و با حضرت علي عليه السلام خداحافظي كرد، آن مرد رو به او كرد و گفت: عجيب است تو سوگند ياد كردي كه غذا نخوري و آب ننوشي و بر زمين ننشيني، مگر اينكه «دابةالارض» را به من نشان دهي! عمار در جواب گفت: «من او را به تو نشان دادم اگر فهميدي». [5] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: علل الشرايع، ج 1، ص 73؛ كتاب الغيبة، 266؛ و المناقب، ج 3، ص 102، و اهل سنّت ر.ك: بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرار التأويل؛ ذيل آيه 82 سوره نمل، ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 210.

[2] كليني، الكافي، ج 1، ص 198، ح 3.

[3] شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص436،ح426.

[4] نمل (27)، آيه 82.

[5] تفسير نمونه، ج 15، ص 553 - 551.

دجال

در آستانه ي ظهور حضرت مهدي (عج) نشانه هاي بسياري بروز مي كند كه يكي از آنها، خروج «دجّال» است. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 397)

اصل دجّال را از اصفهان («بحار الانوار»، ج 52، ص 194) يا بجستان («منتخب الاثر»، ص 425) و يا خراسان («الملاحم و الفتن»، ص 126) نشان داده اند. او يك طاغوت حيله گر مانند سفياني است.

در روايات آمده كه آن ملعون

ادّعاي الوهيّت كرده و به وجود نحس او خونريزي و فتنه در عالم واقع مي شود. از اخبار چنين بر مي آيد كه يك چشم او ماليده و ممسوح است و چشم چپ او در ميان پيشاني اش واقع شده و مانند ستاره مي درخشد و تكّه ي خوني در ميان چشم او واقع است. بسيار بزرگ و تنومند و داراي شكل عجيب و غريب و بسيار ماهر در سِحْر است. در پيش او كوه سياهي قرار دارد كه به نظر مردم مي آيد، كوه نان است و در پشت سرش كوه سفيدي كه از سِحْر به نظر مردم آبهاي صاف جاري مي آيد. او فرياد مي كند:

«اوْليايي أَنَا رَبُّكُمُ الْاَعْلي

: بندگانم من پروردگار بزرگ و والاي شما هستم». («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

براي دجّال خري قرمز رنگ است كه طول آن 60 قدم و به اندازه ي ديد چشم است و چشم راستش كور است («عقد الدّرر»، ص 274). از هر موي خر دجّال، نغمه اي به گوش مي رسد و آن نغمات باعث جذب شدن مردم سست و ناپرهيزكار به اوست. («آخرين اميد»، ص 323)

«دجّال» از همه جا مي گذرد و فقط در مكّه و مدينه و بيت المقدّس قدم نمي گذارد. («الزام الناصب»، ص 74)

بيشتر پيروان او افراد يهودي زنازاده عربهاي بياباني هستند كه تاج بر سر دارند. («عقد الدّرر»، ص 274)

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم درباره ي دجّال فرمود: «هر مؤمني كه دجّال را ببيند آب دهان خود را به روي او بيندازد و سوره ي مباركه حمد را بخواند براي اينكه سحر آن ملعون

را دفع كند». («منتهي الآمان»، باب 14، فصل 7)

طبق نقل امام صادق عليه السلام، امير مؤمنان علي عليه السلام در ضمن خطبه ي طولاني فرمود: «حضرت مهدي (عج) با يارانش از مكّه به بيت المقدّس مي آيند و در آنجا بين آن حضرت و دجّال و ارتش دجّال جنگ واقع مي شود، دجال و ارتش او مفتضحانه شكست مي خورند، به طوريكه از اوّل تا آخر آنها به هلاكت مي رسند و دنيا آباد مي شود». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 176) بالاخره آن ملعون به دست مبارك حجّت عليه السلام با به دست عيسي بن مريم عليه السلام كشته مي شود. طبق روايتي، آن حضرت دجّال را در كُناسه ي كوفه به دار مي زند. و بر روايتي ديگر در فلسطين در كنار دروازه ي «لد» نزديك بيت المقدّس كشته مي شود. («خورشيد مغرب»، ص 74)

و در جاي ديگر ذكر كرده اند كه در عقبه ي افيق شام به درك واصل خواهد شد. («نجم الثّاقب»، ص 189)

خروج دجّال در روايات اهل تسنّن و در تورات و انجيل نيز آمده است. برخي از نويسندگان اسلامي با توجّه به ريشه ي لغت «دجّال» آن را منحصر به يك فرد مخصوص نمي دانند بلكه آن را عنواني كلّي براي افراد پرتزوير و حيله گر كه براي فريب مردم از هر وسيله اي استفاده مي كنند، مي دانند. («آخرين اميد»، ص 324)

ذ

ذي طوي

«طوي» در لغت به معناي پيچيدن و در نورديدن است و برخي از مشتقات آن (چون «طايه») به سرزمين هموار و صخره هاي بزرگ در ريگزارهاي پهناور گفته مي شود. [1] .

«ذي طوي» در يك فرسخي مكه، و

در داخل حرم قرار دارد و از آنجا خانه هاي مكه ديده مي شود. [2] .

در برخي روايات از آن به عنوان جايگاه حضرت مهدي عليه السلام در دوران غيبت ياد شده است. عياشي به سند خود از عبدالاعلي حلبي آورده است: حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام فرمود: «به ناچار صاحب اين امر را در يكي از اين دره ها غيبتي خواهد بود [و] با دست خود به سوي ذي طوي اشاره فرمود». [3] .

و در بعضي ديگر از روايات آمده است: حضرت قبل از ظهور و در آستانه قيام در ذي طوي به سر مي برد. امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «قائم عليه السلام آن روز (ظهور) را در «ذي طوي» در حال انتظار با 313 نفر به تعداد اهل بدر، به سر مي برد، تا پشتش را به حجرالاسود تكيه داده پرچم بر افراشته را به اهتزاز در آورد». [4] .

و امام صادق عليه السلام نيز در اين رابطه مي فرمايد: «گويي قائم عليه السلام را با چشم خود مي بينم كه با پاهاي برهنه در «ذي طوي» سر پا ايستاده؛ همانند حضرت موسي عليه السلام نگران و منتظر است كه به مقام [ابراهيم] بيايد و دعوت خود را اعلام نمايد». [5] .

در فرازي از دعاي ندبه مي خوانيم: «اي كاش مي دانستم كه در كجا مسكن گزيده اي؟ يا كدامين سرزمين تو را در آغوش كشيده؟ آيا در كوه رضوي هستي؟ يا در ذي طوي؟»

آنچه گفتني است اينكه: «ارتباط آن حضرت با اين دو مكان، مانند ارتباط ايشان با ساير اماكن مقدس و متبركه ديگر است كه پرستش و عبادت خدا در آن اماكن فضيلت دارد؛ مثل مسجدالحرام، مسجد مدينه طيبه، مشهد حسيني، مسجد كوفه و مسجد سهله،

معلوم شده است حضرت در اين مكان ها رفت و آمد دارند و اين دو مكان را نيز به واسطه همين دو خصوصيت در دعاي ندبه نام مي برند؛ كوه رضوي نيز يكي از مقامات آن حضرت و اماكني است كه گاهي به آنجا تشريف مي بردند. [6] .

پي نوشت ها:

[1] احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 430.

[2] مجمع البحرين، ج 1، ص 279.

[3] الغيبة، ص 264، ح 30.

[4] همان، ص 448.

[5] بحارالانوار، ج 52، ص 385.

[6] كتاب الغيبة، ص 103، فروغ ولايت در دعاي ندبه، ص 40.

ذي طوي

«ذي طوي نام مكاني در حدود يك فرسخي مكّه، در را «تنعيم» قرار گرفته، است.

در روايات عنوان شده كه «هنگام ظهور امام قائم (عج) آن حضرت قبل از آنكه كنار كعبه رود و صداي خود را بلند كرده و به جهانيان برساند، در اين مكان در انتظار 312 نفر از ياران خاصش توقّف مي كند، تا اينكه آنها مي آيند و به آن حضرت مي پيوندند...» («بحارالانوار»، ج 52، ص 304 و 307)

ذكر

«سيّد علي محمّد شيرازي» معروف به «باب» در آغاز كار، خود را «ذِكْر» ناميد تا بعداً آيه ي شريفه ي:

«إِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر/9)

: ما قرآن را نازل كرديم، و به طور قطع نگهدار آن هستيم»

و آيه ي مباركه ي:

«فَسْئَلوُا اَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ (نحل/43)

: اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد»

را با خود مطابق كند. به همين جهت معروف به «سيّد ذِكْر» شد. بعدها كه از سادگي مردم عوام استفاده كرد، خود را «باب» امام زمان (عج) ناميد و گفت: «من واسطه ي ميان مردم و حضرت هستم». («مهدي موعود»، مقدّمه، ص 157)

ذوالفقار

«ذوالفقار» نام شمشير دو سر حضرت علي عليه السلام است كه طبق روايات اينك در محضر ولي عصر (عج) مي باشد.

براي فرج آن حضرت نشانه هايي هست كه يكي از آنها سخن گفتن «ذوالفقار» است كه از غلاف خود خارج مي شود و مي گويد:

«اي وليّ خدا! بپاخيز و به وسيله ي من و به نام خدا دشمنان خدا را نابود كن».

اين مطلب از زبان «سيّد محمّد شمس الدّين» نايب خاصّ حضرت قائم (عج) در دوران غيبت كبري نقل شده است. («جزيره ي خضراء»، ص 177)

ذوالفقار

«ذوالفقار» شمشيري شگرف است كه ابتدا متعلق به رسول اكرم صلي الله عليه وآله بود و آن حضرت در جنگ احد وقتي كه شمشير علي بن ابي طالب عليه السلام در گرماگرم نبرد شكست، آن را به او بخشيد و از همان زمان اين شمشير جنبه مقدس پيدا كرد. در وجه تسميه اين شمشير گفته اند: پشت آن خارهاي پست و بلندي مانند ستون فقرات آدمي داشته است. [1] .

علامه مجلسي رحمه الله از مناقب ابن شهر آشوب نقل مي كند: آيه «وَاَنْزَلنا الحَدِيد فِيهِ بَأسٌ شَدِيد وَمَنافِع لِلناسِ» [2] اشاره به ذوالفقار دارد كه از آسمان براي پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد [3] و ايشان آن را به حضرت علي عليه السلام بخشيد». در مورد منشأ ذوالفقار اقوال ديگري هم هست؛ ازجمله اينكه در جنگ بدر حضرت علي عليه السلام آن را پس از كشتن صاحبش عاص بن منبه سهمي به دست آورد [4] ، يا جزو هداياي بلقيس به سليمان عليه السلام بود. [5] .

و يا ذوالفقار در روز بدر به دست پيامبرصلي الله عليه وآله رسيد وآن رابه حضرت علي عليه السلام بخشيد. اين شمشير سپس به

امام حسن و بعد از او به امام حسين عليه السلام و سرانجام به حضرت مهدي عليه السلام به ارث رسيد. [6] .

از حضرت صادق عليه السلام درباره وجه تسميه آن به ذوالفقار پرسيدند، حضرت عليه السلام فرمود: زيرا اميرالمؤمنين عليه السلام ضربتي با آن به هيچ كس نزد، مگر آنكه در دنيا از حيات «افتقار» (محروميت) پيدا كرد و در آخرت از بهشت» [7] .

در الارشاد شيخ مفيدرحمه الله و الأمالي طوسي با ذكر سند از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است: در روز احد فرشته اي كه نامش رضوان بود، از آسمان ندا در داد كه: «لا سَيْفَ اِلاَّ ذُوالفَقار وَلا فَتي اِلاَّ عَلي» [8] همين حديث را سمعاني در فضايل الصحابه، وابن بطّة در الابانة نقل كرده اند، با اين تفاوت كه به جاي غزوه «احد»، غزوه «بدر» گفته اند. [9] .

ازامام صادق عليه السلام نقل شده است: «... وَسَيْفُهُ سَيْفُ رَسُول اللَّه صلي الله عليه وآله ذُوالفَقار...»

و شمشير [آن حضرت هنگام ظهور] همان شمشير پيامبرصلي الله عليه وآله ذوالفقار است». [10] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: علل الشرايع، ج 1، ص 160.

[2] حديد 57: 25.

[3] الكافي، ج 1، ص 235؛ ر.ك: مستدرك، ج 3، ص 309.

[4] ر.ك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 169.

[5] بحارالانوار، ج 42، ص 57.

[6] ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 418.

[7] المناقب، ج 3، ص 295؛ بحارالانوار، ج 42، ص 58.

[8] الارشاد، ج 1، ص 82 و 87 و86؛ الأمالي طوسي، ص 547.

[9] المناقب، ج 3، ص 296.

[10] الغيبة، ص 307، ح 2.

ر

رقعه نويسي

مرحوم محدّث قمي در كتاب «منتهي الآمال» به نقل از «تحفة الزائر

علاّمه مجلسي» و «مفاتيح النجاة سبزواري» مي نويسد:

«هر كس حاجتي دارد، آنچه كه ذكر مي شود (متن رقعه در اينجا ذكر نشده است. ر.ك به «منتهي الآمال»، باب 14، فصل 6، تكليف 8) در رقعه اي بنويسد و در (ضريح) يكي از از قبور ائمّه عليهم السلام بيندازد، يا رقعه را ببيند و مُهر كند و خاك پاكي را گِل سازد، و آن را ميان گِل گذارد و در نهر يا چاهي عميق يا غدير (بركه) آبي اندازد، كه به حضرت صاحب الزّمان (عج) مي رسد و آن بزرگوار عهده دار بر آوردن حاجت مي شود.

آنگاه در كنار آن نهر يا چاه يا غدير بايستد و بر يكي از وكلاي آن حضرت اعتماد نموده و او را در نظر آورد (يا عثمان بن سعيد، يا محمد بن عثمان، يا حسين بن روح يا علي بن محمّد سيمري) و آنها را بر زبان آورده و صدا نمايد و بگويد:

«يا... سَلامٌ عَلَيْكَ أَشْهَدُ أَنَّ وَ فاتَكَ في سَبيلِ اللهِ وَ اَنَّكَ حَيُّ عِنْدَ اللهِ مَرزُوقٌ وَ قَد خاطَبْتُكَ في حَياتِكَ الَّتي لَكَ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هذِهِ وُقْعَتي وَ حاجَتي إِلي مَولانا عَلَيْهِ السَّلامُ فَسَلَّمْها اِلَيْهِ وَ أَنْتَ الثِّقَةُ الْأَمينُ»

سپس نوشته را در نهر يا در چاه، يا در غدير اندازد كه ان شاء الله حاجت او بر آورده خواهد شد.

راهنما

«راهنما» از اسماء حضرت وليّ عصر مي باشد كه در كتاب «باتنكل» كه صاحب آن از عظماي كفره است، ذكر شده است.

همچنين در اين كتاب كلماتي درباره ي بشارت به وجود و ظهور آن حضرت داده شده است. («نجم الثاقب»، ص 74)

رب الارض

«ربّ الارض» از القاب حضرت مهدي (عج) است. اين لقب از قرآن برداشت شده است.

رجوع شود به واژه: ابو تراب

رجل

«رجُل» (مرد) از القاب رمزي حضرت مهدي (عج) در هنگام تقيّه ايشان است كه شيعيان، آن حضرت را به اين اسم مي خواندند.

ركن و مقام

«ركن» در لغت به معناي جانب و ناحيه قوي يك چيز است [1] و «مقام» به جايگاهي كه قدم در آن قرار مي گيرد يا جايگاهي كه شخص در آنجا مي ايستد، گفته مي شود. [2] هر يك از چهار زاويه كعبه را يك «ركن» مي نامند.

هرگاه واژه ركن بدون پسوند به كار رود، مقصود آن ركني است كه «حجرالاسود» در آن هست و مقصود از مقام نيز در اينجا «مقام ابراهيم»عليه السلام است.

يكي از نقاط مقدس مسجدالحرام «مقام ابراهيم»عليه السلام است اين مقام يكي از شعائر الهي است و خداوند درباره آن مي فرمايد: «وَاتخذُوا مِنْ مَقامِ اِبراهيمَ مُصَلّي» [3] و «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْراهيم...» [4] .

آنجا را بدين جهت مقام ابراهيم گويند كه آن حضرت وقتي ديوارهاي كعبه را بالا مي برد، سنگي اختيار كرده بر روي آن مي ايستاد تا به راحتي ديوار را بالا ببرد.

همچنين در روايات آمده است: حضرت ابراهيم عليه السلام بر روي اين سنگ ايستاده و مردم را به حج فرا مي خواند. گفته شده است: در اين هنگام جاي پاي حضرت در سنگ فرو رفت كه هم اكنون اين اثر كاملاً به چشم مي خورد.

اما آنچه در بحث «مهدويّت» مورد نظر بوده و از آن به بزرگي ياد شده «بين ركن و مقام» است. شكي نيست كه اين مكان داراي ارزشي بسيار والا نزد خداوند است.

ابوحمزه ثمالي مي گويد: «امام سجّادعليه السلام به ما فرمود: آيا مي دانيد كدامين قسمت از زمين برترين مكان است؛ عرض كرديم: خداوند و پيامبر و فرزند پيامبر بهتر مي داند.

سپس فرمود:

«اَمَّا اَفْضَلُ البِقاعِ مَا بَيْنَ الرُّكنِ وَالمَقامِ...» [5] ، يعني بهترين مكان ها بين ركن و مقام است».

در روايات «مهدويّت» وقتي سخن از بين ركن و مقام به ميان مي آيد، معمولاً مربوط به يكي از موارد ذيل است:

1. محل بيعت با حضرت مهدي عليه السلام

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «فيهِم مَهدِيُّ اُمَّتي مُحَمَّدٌ الَّذي يَمْلَأُ الاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْرَاً، وَاللّهِ اِنّي لَاَعْرِفُ مَنْ يُبايِعُهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالمَقامِ وَاَعْرِفُ اَسْماءَ آبائِهِمْ وَقَبائِلِهِمْ» [6] ؛ «مهدي امتم در ميان ايشان [ائمه] محمدي است كه زمين را از عدل و داد آكنده سازد، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد. به خدا سوگند من كساني را كه در ميان ركن و مقام با او بيعت مي كنند، مي شناسم و اسامي پدران و قبايلشان را نيز مي دانم».

در برخي از آثار اهل سنّت نيز از «بين ركن و مقام» به عنوان جايگاه بيعت حضرت مهدي عليه السلام با يارانش سخن گفته شده است. [7] .

2. محل كشته شدن نفس زكيّه و رخداد يكي از نشانه هاي حتمي ظهور

امام باقرعليه السلام پس از بيان پاره اي از نشانه هاي ظهور، در ادامه فرمود: «...وَقُتِلَ غلامٌ مِن آل مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ، اِسْمُهُ مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ - النَّفسُ الزَّكِيَةِ -...» [8] ؛ «و جواني از آل محمد كه نامش محمدبن حسن - يا نفس زكيّه - است، بين ركن و مقام كشته شود....».

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج13، ص185؛ مجمع البحرين، ح 6، ص 257.

[2] كتاب العين، ج 5، ص 232.

[3] بقره (2)، آيه 125.

[4] آل عمران (3)، آيه 97.

[5] من لايحضره الفقيه، ج

2، ص 245، ح 2313.

[6] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، باب 24، ص 284، ح 37.

[7] ر.ك: المصنف، الصنعاني، ج 11، ص 271؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج 8، ص 609؛ معجم الكبير، الطبراني، ح 23، ص 296؛ كنزالعمال، ج 11، ص 125، ح 30932، ج 14، ص 265، ح 38668؛ درالمنثور، سيوطي، ج 5، ص 241.

[8] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 330، باب 32، ح 16.

راضي

«راضي محمّد بن المقتدر» بيستمين خليفه ي بني عبّاس كه در جمادي الاول سال 322 ه_ ق به حكومت رسيد و در ربيع الاول سال 329 ه_ ق در گذشت. وي هفت سال حكومت كرد.

در آغاز زمان حكومت راضي، 69 سال از امامت حضرت قائم (عج) گذشته بود. در همان سال مرگ «راضي»، غيبت صغري هم به پايان رسيد.

رشيق

«رشيق» از فرماندهان «معتمد»، خليفه ي عباسي بود. او به دستور معتمد همراه با صد مأمور ديگر براي دستگيري امام زمان (عج) وارد خانه ي امام عسكري عليه السلام شدند و همه ي حجره ها را گشتند تا به حجره اي رسيدند كه در آن پرده ي سفيد آويزان بوده پرده را كنار زده، دريايي در آنجا ديدند كه در وسط آن، كودكي سجّاده انداخته و نماز مي خواند.

«رشيق» به يكي از مأمورانش دستور داد كه برود و آن كودك را بگيرد. آن مأمور تا به سراغ كودك آمد. در ميان آب غرق شد.

«رشيق» به ديگري دستور داد، او نيز در آب غرق شده امّا نجاتش دادند، حضرت با كمال وقار نماز را تمام كرد و سپس در پيش روي مأموران از حجره بيرون آمد. مأموران گويا چوب خشكي شده بودند. اصلاً نتوانستند كوچكترين آسيبي به كودك كه حضرت حجّت (عج) بود برسانند.

همين موقع بود كه حضرت مهدي (عج) غايب شد و غيبت صغري به وقوع پيوست. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 33)

رجوع شود به واژه: غيبت صغري

راه مهدي

كتاب راه مهدي اثر سيد رضا صدر است كه به وسيله سيد باقر خسروشاهي تهيه و تدوين شده است.

اين كتاب، كاوشي در زندگاني حضرت مهدي عليه السلام است كه به شيوه گزارشي نگارش يافته است. كتاب در شش فصل كلي سامان يافته و مؤلف كوشيده تا با بهره گيري از آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام و مطالب تاريخي، سياسي حضرت ولي عصرعليه السلام را - از هنگام ولادت تا زمان غيبت كبري - به تصوير كشد. مهم ترين عناوين كتاب از اين قرار است:

1. اميد و عدالت،

2. راه قرآن

راه محمدصلي الله عليه وآله و علي عليه السلام،

3. نقش اميد در فرد و اجتماع،

4. موانع رسيدن بشر به اميد اجتماعي،

5. مهدي عليه السلام اميد انسان ها،

6. عدل عالمگير مهدي عليه السلام،

7. حكومت الهي در جهان و...

رساله عمليه

«رساله عمليه» اصطلاحي است مشهور بين شيعيان كه در مورد كتاب فتاواي مراجع تقليد به كار مي رود. چنين كتابي مشتمل بر احكام و دستورات مذهبي است كه دانستن آنها براي مردم مسلمان ضروري بوده و بر آنان واجب است كه مطابق فتواي مرجع تقليد خود عمل كنند.

تاريخ تأليف و تدوين رساله عمليه، به اواخر سده چهارم هجرت مي رسد. از همان آغاز غيبت كبراي امام زمان عليه السلام و نياز شديد عموم مردم به دانستن احكام شرع از طريق عالمان ديني، بيان و تحرير فتوا از سوي فقهاي بزرگ آغاز گرديد كه مي توان كتاب «من لايحضره الفقيه» و «المقنعة» را به عنوان نخستين رساله عمليه نام برد. اكثر فقهاي شيعه، تقليد ابتدايي از مجتهد از دنيا رفته را جايز ندانسته اند؛ لذا تأليف و شرح و حاشيه نويسي رساله، به تدريج رواج يافت (به خصوص در قرن هاي يازدهم، دوازدهم و سيزدهم)؛ سپس در قرن حاضر، به اوج خود رسيد. جمعي از فقها و شايد بيش از همه شيخ مرتضي انصاري به منظور رعايت احتياط شديد و اظهار فروتني نسبت به گذشتگان و احياي آثار و بزرگداشت آنان، از تأليف رساله مستقل خودداري كردند و فتاواي خود را فقط به صورت حاشيه بر رساله هاي پيشين ابراز داشتند.

بيشتر رساله هاي عمليه در گذشته به زبان عربي تأليف مي شد. سپس رساله هاي بسياري به زبان فارسي، اردو، تركي و زبان هاي ديگر منتشر شده است. بعضي از رساله ها تمامي ابواب فقه

را شامل مي شود؛ ولي بيشتر فقها به نوشتن ابواب مورد ابتلاي مقلدان اكتفا كرده اند. در قرن اخير نيز مباحث تازه اي همچون عمليات بانكي، بيمه، سرقفلي، تشريح، و بعضي از مسائل طبي و... پديد آمده و بيشتر رساله هاي جديد به بيان آرا، در اين زمينه ها پرداختند.

برخي از فقها هم به تدوين مسائل مستحدثه و تأليف رساله هاي جداگانه در اين باب اقدام كرده اند. [1] .

پي نوشتها:

[1] دايرةالمعارف تشيّع، ج 8، ص 233.

رهبري بر فراز قرون

كتاب «رهبري بر فراز قرون»(پژوهشي درباره امام مهدي) توسط سيد محمدباقر صدر تأليف و به وسيله عبدالجبّار شراره با تحقيق چاپ و منتشر شده است. اگرچه حجم آن به ظاهر كم است؛ ولي مطالب ارزنده اي در خود جاي داده است.

در اين كتاب به برخي پرسش هاي مربوط به حضرت مهدي عليه السلام به روش عقلي پاسخ داده شده است. محقق، در مقدمه اي طولاني، روش هاي پژوهش درباره حضرت مهدي عليه السلام را دو گونه دانسته است:

1. روش كساني كه در وجود آن حضرت پيوسته در صدد شك اندازي و القاي شبهه بوده اند!

2. روش موافقان كه از دو روش عقلي و نقلي پيروي مي كنند.

وي ضمن بيان فشردهِ ادلهِ استفاده كنندگان از روش هاي فوق، روش شهيد صدر را در اين اثر، دنبال كردن موضوع، به روش عقلي دانسته است. مؤلف در هشت گفتار، به پرسش هايي در باره وجود، طول عمر، شايستگي ها، ظهور و حكومت امام زمان عليه السلام پاسخ گفته است.

وي در خصوص طول عمر امام عليه السلام بر اين نظر است كه اين امر امكان علمي، عملي، منطقي و فلسفي دارد. افزون بر آن با توجه به رسالت بزرگ مهدي موعودعليه السلام و پديده اي آن چنان بزرگ و غير مأنوس،

ايجاد چنين پديده اي در روند هستي نسبت به خداوند، امري طبيعي است. چنان كه معراج پيامبر در برابر رسالت بزرگ آن حضرت، كاري عادي بود.

به نظر نويسنده اساساً طولاني شدن عمر امام، نوعي اعجاز است. اصرار به رهبريِ شخصي خاصّ چون امام و چگونگي كمال يافتن شايستگي هاي رهبر منتظر و وجود خارجي امام؛ علت تأخير در ظهور، چگونگي تغيير سرنوشت بشريت به دست يك فرد و روش هايي كه در روز موعود براي تغيير جهان صورت مي گيرد، پرسش هاي ديگري است كه در اين اثر به آنها پاسخ داده شده است.

رجعت

«رِجْعت» از ديدگاه تشيّع يعني اينكه خداوند عدّه اي از مردگان را با همان اندام و صورتي كه بودند زنده كرده و به دنيا بر مي گرداند، به گروهي از آنان عزّت داده و گروهي را ذليل خواهد كرد و حقّ مظلومان را از ستمگران مي گيرد. و اين جريان پس از قيام قائم (عج) به وقوع مي پيوندد.

زنده شدگان كساني هستند كه در حدّ اعلاي ايمان و يا در حدّ اعلاي كفر و فسادند، پس از مدّتي زنده شدن و دريافت كيفر و پاداش برخي از اعمالشان دوباره مي ميرند و در روز قيامت براي كيفر و پاداش كاملتر زنده مي شوند.

در قرآن كريم آيات متعدّدي بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله آيه ي 10 سوره ي مؤمن و آيه ي 260 سوره ي بقره و... روايات هم در اين باره به حدّ تواتر به ما رسيده است.

همچنين در عصر رجعت، پس از امام قائم (عج)، ائمّه ي ديگر به دنيا بر مي گردند و يكي پس از ديگري حكومت مي كنند، حتّي وقتي

حضرت قائم (عج) از دنيا رحلت مي كنند، امام حسين عليه السلام ايشان را غسل مي دهد. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 103)

در حديثي از امام صادق عليه السلام كه درباره ي رجعت صادر شده، مي فرمايند:

«نخستين كسي كه قبرش مي شكافد و زنده شده به دنيا بر مي گردد، حسين بن علي عليه السلام است، و اين رجعت عمومي نيست (كه تمام مردگان زنده شده و سر از قبر در آورند) بلكه افراد خاصّي به دنيا بر مي گردند كه يا مؤمن خالص و يا مشترك محض باشند».

همچنين امام باقر عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم و حضرت علي عليه السلام به دنيا رجعت مي كنند». («مهدي موعود»، ص 1186)

راز مخفي داشتن ولادت قائم

خلفاي بني عبّاس از طريق رواياتي كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه طاهرين عليهم السلام نقل شده بود، دانستند كه دوازدهمين امام، همان مهدي (عج) است، كه زمين را پر از عدل و داد مي كند... و خود مير شرق و غرب جهان مي شود.

چون اين امر را مي دانستند، در صدد بر آمدند تا اين نور را خاموش كنند و اين امام را به قتل برسانند، از اين رو، جاسوسان و مراقباني چند گماشتند و حتّي قابله هايي را مأمور كردند تا داخل خانه ي امام عسكري عليه السلام را زير نظر بگيرند. ليكن خداوند، در هر حال، نور هدايت را پاينده خواهد داشت. اين بود كه خدا به اراده ي خويش، دوران بارداري مادر او را پنهان ساخت...

خداوند درباره ي مهدي (عج)، همان كار را كرد كه درباره ي حضرت

موسي عليه السلام كرد. چنانكه دشمنان مهدي نيز، همان روش فرعوني و سياست فرعوني را دنبال كردند...

در احاديث بسياري آمده است كه مهدي (عج)، شباهتهايي به حضرت ابراهيم و حضرت موسي عليه السلام دارد. («اعلام الوري»، ص 402 - «منتخب الاثر»، ص 286)

رجعت

بحث «رجعت» از مباحث مهم اعتقادي شيعه است كه با فرهنگ مهدويّت نيز ارتباط تنگاتنگي دارد. واژه «رجعت» در كتاب هاي لغت به معناي «بازگشت» است؛ يعني، برگشتن به جايي كه پيش تر در آنجا بوده است. [1] .

معناي اصطلاحي «رجعت» عبارت است از: «بازگشت دو گروه از مردگانِ مؤمنان محض و كافران محض - به همان صورت هايي كه در گذشته بودند [2] - به دنيا تا پس از ظهور حضرت مهدي عليه السلام و قبل از قيامت [3] مؤمنان از برپايي حكومت جهاني عدل شاد گردند و كافران از ذلت و حقارت ستمگران متألم شوند.» [4] .

ناگفته نماند كه برخي رجعت را به ظهور حضرت مهدي عليه السلام و بازگشت دولت آل محمدصلي الله عليه وآله تأويل كرده [5] و بازگشت خود ائمه عليهم السلام را با بدن هاي ظاهري اشان منكر شده اند. در رد اين قول جهاتي ذكر شده است:

يكم. روايات متواتر به بازگشت جسماني ائمه عليهم السلام ورجعت كنندگان تصريح كرده است و قابل تأويل نيز نيست.

دوم. رجعت هايي كه در امت هاي گذشته صورت گرفته و در روايات و آيات به آنها اشاره شده و شيعه آنها را نيز دليل بر مدعاي خود قرار داده است، به صورت بازگشت مردگان با همان جسم هاي گذشته ايشان بوده است.

جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه:

از روايات معصومين عليهم السلام استفاده مي شود اعتقاد به «رجعت» در مجموعه اعتقادات شيعه از مرتبه والايي برخوردار است؛ تا

جايي كه برخي از اين احاديث، منكران رجعت را از دايره تشيّع خارج مي داند.

يكي از اين روايات سخن ارزشمند امام صادق عليه السلام است كه فرمود: «لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُؤمِنْ بِكَرَتِنا...» [6] در روايتي ديگر نيز آن حضرت اعتقاد به رجعت را يكي از شرايط ايمان دانسته، فرموده اند: «مَنْ اَقَرَ بِسَبْعَةِ اَشياء فَهُوَ مُؤمِنٌ... الاَيمانُ بِالرَّجْعَةِ». [7] .

از اين رو عده فراواني از علماي شيعه، اعتقاد به رجعت را از ضروريات دين و يا مذهب دانسته اند. [8] عده اندكي نيز - كه از ضروريات ندانسته اند - انكار آن را جايز نشمرده اند. البته افراد بسيار اندكي از شيعيان نيز رجعت را انكار كرده اند. [9] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: العين؛ مفردات الفاظ القرآن و...

[2] اوائل المقالات، ص 77.

[3] الايقاظ من الهجعة، ص 29.

[4] رسائل الشريف مرتضي، ج 1، ص 125؛ عقايد الاماميه، ص 294.

[5] تاريخ ما بعدالظهور، ص 859.

[6] من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 458.

[7] وسائل الشيعة، ج 20، ص 240.

[8] رسالة العقايد الجعفريه، ص 250؛ حق اليقين، مقصد نهم؛ الايقاظ من الهجعة، ص 67؛ مجمع البحرين، ج 2، ص 679.

[9] تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، ص 111.

رجعت از نظر اهل سنت

بر خلاف عقيده شيعه، اهل سنّت عقيده به رجعت را خلاف عقايد اسلامي مي دانند و آن را هيچ نمي پسندند. نويسندگان و شرح حال نويسان آنان، معتقدان به رجعت را طعن و رد كرده و آن را نشانه طرد روايت راوي مي دانند. گويا در نظر آنان عقيده به رجعت در شمار كفر و شرك يا بدتر از آن [1] قرار دارد! به اين بهانه شيعه را مي كوبند و ناسزا مي گويند.

[2] .

البته در ميان اهل سنّت افراد بسيار اندكي هستند كه به رجعت شماري از افراد - از جمله اصحاب كهف در عصر ظهور مهدي عليه السلام - اشاره كرده اند. [3] .

معتقدان به رجعت براي اثبات اين اعتقاد خود، از آيات و روايات فراواني بهره برده و اين آيات و روايات راعمدتاً به دو دسته تقسيم كرده اند: دسته نخست آيات و رواياتي است كه سخن از وقوع رجعت در امت هاي گذشته دارد. دسته دوم آيات و رواياتي كه به اعتقاد ايشان دلالت بر وقوع آن در آخِرُالزّمان و هنگام ظهور حضرت مهدي عليه السلام دارد.

الف ) ادله نقلي بر وقوع رجعت : آيات

از آنجايي كه قرآن اساسي ترين منبع براي اثبات حقايق ديني است، در مسأله رجعت نيز به عنوان اوّلين منبع و اصلي ترين آنها، مورد بررسي قرار گرفته است. اين آيات به دو دسته تقسيم شده است:

1. آياتي كه دلالت بر وقوع رجعت ميان اقوام و ملل گذشته دارد.

2. آياتي كه به بيان برخي روايات، بر تحقق رجعت در آخِرُالزّمان و قبل از قيامت دلالت دارد.

اخبار از وقوع رجعت در گذشته:

زنده شدن هفتاد نفر از ياران موسي

خداوند در اين باره فرموده است: «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ، ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ «و چون گفتيد: اي موسي! تا خدا را آشكار نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد. پس - در حالي كه مي نگريستيد - صاعقه شما را فرو گرفت ، پس شما را پس از مرگتان برانگيختيم باشد كه شكرگزاري كنيد». [4] .

اين آيه به نظر عموم مفسران

شيعه و اهل سنّت، تصريح در مردن و زنده شدن دارد. [5] .

زنده شدن كشته بني اسرائيل:

در اين باره در قرآن مجيد مي خوانيم: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ، فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتي وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛ «وچون شخصي را كشتيد و درباره او با يكديگر به ستيزه برخاستيد، و حال آنكه خدا، آن چه را كتمان مي كرديد، آشكار گردانيد. ، پس فرموديم: پاره اي از آن [گاو سر بريده را] به آن [مقتول] بزنيد [تا زنده شود] اين گونه خدا مردگان را زنده مي كند و آيات خود را به شما مي نماياند، باشد كه بينديشيد». [6] .

اين آيه نيز همانند آيه قبل از سوي بيشتر مفسران شيعه و اهل سنّت، بر وقوع رجعت و بازگشت به دنيا تفسير شده است. [7] .

زنده شدن هزاران نفر:

خداوند درباره اين حقيقت فرموده است: «آيا از [حال] كساني كه از بيم مرگ از خانه هاي خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نيافتي؟ پس خداوند به آنان گفت: تن به مرگ بسپاريد. آن گاه آنان را زنده ساخت. آري، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است، ولي بيشتر مردم سپاس گزاري نمي كنند». [8] .

اين آيه نيز به تصريح اغلب مفسران شيعه و سني، بر وقوع رجعت درامت هاي گذشته دلالت دارد. شيعه علاوه بر آيات ياد شده، به زنده شدن عزير نبي پس از يكصد سال [9] و زنده شدن افراد فراواني به دست حضرت عيسي بن مريم عليها السلام و به اذن خداوند [10] اشاره كرده، اين مطلب را قطعي دانسته اند. كه در امت هاي گذشته، از جمله حوادث بسيار مهم زنده

شدن مردگان بوده است.

بزرگان علماي شيعه، پس از ذكر آيات فوق به روايات فراواني از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله استدلال كرده اند، مانند: «هر آنچه در امت هاي گذشته رخ داده درامت من نيز اتفاق خواهد افتاد». اين مجموعه روايات بيش از آنكه در جوامع روايي شيعه ذكر شده باشد، [11] در كتاب هاي اهل سنّت آمده است. [12] .

ب) آيات تأويل شده به رجعت در آخرالزمان

از روايات معصومين عليهم السلام استفاده مي شود: برخي از آيات قرآن به رجعت در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام تأويل مي شود.

1. خداوند درباره خروج «دابةالارض» مي فرمايد: «و چون قول [عذاب] بر ايشان واجب گردد، جنبنده اي را از زمين براي آنان بيرون مي آوريم كه با ايشان سخن گويد كه: مردم [چنان كه بايد] به نشانه هاي

ما يقين نداشتند». [13] .

در تفسير و تأويل اين آيه، بين شيعه و اهل سنّت اختلاف شديدي وجود دارد؛ در حالي كه اهل سنّت دابةالارض را موجودي بسيار عجيب و غريب معرفي كرده اند؛ [14] شيعه با استناد به روايات فراواني، آن را انساني والا مقام دانسته اند [15] كه رجعت كرده، صف كافران را از مؤمنان جدا مي سازد. اين انسان كسي نيست جز اوّلين امام شيعيان حضرت علي عليه السلام كه خود فرمود: «وَاِنّي... الدّابَةُ التي تُكَلِّمُ الناسَ». [16] .

2. در آيه اي ديگر آمده است: «و آن روز كه از هر امتي، گروهي از كساني را كه آيات ما را تكذيب كرده اند، محشور مي گردانيم. پس آنان نگه داشته مي شوند تا همه به هم بپيوندند». [17] .

در ذيل اين آيه نيز روايات فراواني از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده كه گوياي بازگشت انسان هايي در عصر ظهور حضرت مهدي عليه السلام است.

و اين گونه استدلال شده كه در آيه به برانگيخته شدن عده اي محدود اشاره گشته است؛ در حالي كه در قيامت همه انسان ها محشور مي شوند. به علاوه سياق آيات در مقام بيان رخدادهايي است كه در دنيا و قبل از قيامت است و پس از چند آيه، حوادث مربوط به قيامت را بيان كرده است. [18] .

علاوه بر اين آيات، بزرگان شيعه به آياتي همچون آيه 11 سوره «غافر» نيز براي اثبات رجعت استناد كرده اند.

پس عمده ادله معتقدان به رجعت آيات و روايات است و هر چند اكثر روايات مورد نظر در ذيل آيات ذكر شده است؛ ولي اين روايات به قدري فراوان است كه افرادي از بزرگان علماي شيعه، اين روايات را «متواتر» دانسته اند.

از جمله كساني كه معتقدند روايات رجعت متواتر است، مي توان به شيخ طوسي رحمه الله [19] ، شيخ صدوق رحمه الله [20] ، علامه مجلسي رحمه الله [21] ، مرحوم مظفر [22] و علامه طباطبايي [23] اشاره كرد.

برخي از اين روايات از اين قرار است:

1. امام باقرعليه السلام فرمود: «اَيّامُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ ثَلاثَةٌ: يَوْمُ يَقُومُ القائِمُ وَيومُ الكَرَّةِ وَيَوْمُ الْقِيامَةِ» [24] ؛ «روزهاي خداي عزوجل سه تاست: روزي كه قائم قيام خواهد كرد، روز رجعت و روز قيامت».

2. از امام سجّادعليه السلام نقل شده است كه ذيل آيه شريفه «اِنَّ الذي فَرَضَ عَلَيْكَ القُرآن لَرادُّكُ اِلي مَعاد» [25] فرمود: «پيامبرتان و اميرمؤمنان و امامان به سوي شما باز مي گردند». [26] .

علاوه بر آيات و روايات، ادعيه و زيارت نامه هاي فراواني نيز به رجعت اشاره كرده اند؛ از جمله: دعاي مشهور عهد، [27] دعاي روز سوم شعبان، [28] زيارت جامعه، [29] زيارت اربعين، [30] برخي زيارت هاي

امام حسين عليه السلام؛ و زيارت ابوالفضل عليه السلام. [31] .

علاوه بر ادله نقلي (آيات و روايات) كه براي اثبات رجعت به آنها اشاره شد، علما يكي ديگر از راه هاي اثبات رجعت را «اجماع» دانسته اند. از كساني كه ادعاي اجماع و اتفاق علما را بيان كرده اند، مي توان به بزرگاني همچون سيد مرتضي [32] ، امين الاسلام طبرسي رحمه الله [33] ، شيخ مفيدرحمه الله [34] ، شيخ حر عاملي [35] و علامه مجلسي رحمه الله [36] اشاره كرد.

البته درباره رجعت شبهاتي نيز مطرح شده كه در كتاب هاي مفصل به آنها پاسخ داده شده است.

در پايان بد نيست اشاره اي داشته باشيم به رجعت كنندگان:

از مجموع روايات مي توان رجعت كنندگان را به صورت ذيل مورد اشاره قرار داد:

1. رجعت پيامبر گرمي اسلام صلي الله عليه وآله [37] .؛

2. رجعت علي عليه السلام و تكرار آن [38] .؛

3. رجعت امام حسين عليه السلام و اينكه آن حضرت اولين رجعت كننده خواهد بود [39] .؛

4. رجعت معصومين عليهم السلام [40] .؛

5. رجعت پيامبران گذشته [41] .؛

6. رجعت مؤمنان محض و كافران محض [42] .؛

7. رجعت تمامي معتقدان به امر ولايت [43] .؛

8. رجعت برخي از اصحاب پيامبران [44] .؛

9. رجعت برخي زنان مؤمن [45] .

ب) نقش اعتقاد به رجعت در زندگي معتقدان

بدون ترديد، همان گونه كه «انتظار فرج» عبادتي بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايي در پويايي و تحرك جامعه دارد، اعتقاد به رجعت و بازگشت به دنيا در زمان دولت كريمه نيز مي تواند نقش مهم و به سزايي در نشاط ديني و اميد به حضور در حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام ايفا كند؛ چرا كه انسان با ديدن افرادي كه تمام عمر خود

را در انتظار ظهور حضرت مهدي عليه السلام سپري كرده اند و آن گاه بدون درك ظهور از دنيا مي روند، دچار سرخوردگي شده و حتي در مقام انتظار نيز دچار يأس خواهد شد! اما اگر بداند در هنگام ظهور - در صورت دارا بودن شرايط - امكان بازگشت او به دنيا و حضور در محضر آخرين امام را دارد، در اميدواري او نقش بسياري خواهد داشت.

علاوه بر آنچه ذكر شد، از آنجايي كه در روايات آمده يك گروه از رجعت كنندگان كساني اند كه داراي ايمان محض هستند، شخص علاقه مند به درك محضر آخرين حجّت الهي، نهايت تلاش خود را به كار خواهد بست تا به درجات بالاي ايمان رسيده و در زمره رجعت كنندگان باشد. همچنين در روايات فراواني مداومت بر دعاها و انجام كارهايي جهت بازگشت در هنگام حكومت حضرت مهدي عليه السلام، توصيه شده است كه خود جنبه عبادي داشته و در تكامل روح انسان بسيار مؤثر است.

پي نوشت ها:

[1] اصول مذهب الشيعه عرض و نقد، ج 3، ص 911؛ الشيعه و تحريف القرآن، ص 25.

[2] عقايد الاماميه، ص 120.

[3] الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 253؛ تيسيرالتفسير، ج 7، ص 368؛ حاشية الصاوي، ج 4، ص 1193.

[4] بقره (2)، آيه 56 - 55.

[5] مجمع البيان، ج 2 - 1، ص 252؛ تفسير قمي، ج 1، ص 46؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 403؛ مدارك التنزيل، ج 1، ص 53.

[6] بقره (2)، آيه 73 - 72.

[7] تفسير الميزان، ج 1، ص 204؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 462؛ تفسير طبري، ج 1، ص 268.

[8] بقره (2)، آيه

243.

[9] همان، آيه 259.

[10] آل عمران (3)، آيه 29.

[11] من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 203، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 529.

[12] تفسير ابن كثير، ج 2، ص 351؛ ج 4، ص 491؛ المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 218؛ السنة للمروزي، ج 1، ص 18؛...

[13] سوره نمل (27)، آيه 82.

[14] تفسير سمرقندي، ج 2، ص 505؛ درالمنثور، ج 6، ص 381؛ الفتوحات الالهيه، ج 3، ص 327.

[15] من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ علل الشرايع، ج 1، ص 164؛ الأمالي طوسي، ص 205؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 255.

[16] الكافي، ج 1، ص 197، ح 3.

[17] نمل (27)؛ آيه 83.

[18] مجمع البيان؛ ج 8 - 7، ص 366؛ تفسير الميزان، ج 15، ص 570.

[19] رسالة العقايد الجعفريه، ص 250.

[20] الخصال، ص 108.

[21] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[22] عقايد الاماميه، ص 297.

[23] تفسير الميزان، ج 2، ص 107.

[24] الخصال، ص 108.

[25] قصص (28)، آيه 85.

[26] تفسير قمي، ج 2، ص 147.

[27] بحارالانوار، ج 53، ص 95، ح 111.

[28] مصباح المتهجد، ص 543.

[29] من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 613.

[30] مصباح المتهجد، ص 730.

[31] بحارالانوار، ج 98، ص 359.

[32] همان، ج 53، ص 94، ح 105.

[33] رسائل الشريف، ج 1، ص 125.

[34] مجمع البيان، ذيل آيه 83 سوره نمل.

[35] سلسله مؤلفات مفيد، ج 4، ص 46.

[36] الايقاظ من الهجعة، ص 33.

[37] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[38] تفسير قمي، ج 1، ص 147.

[39] الكافي،

ج 1، ص 197؛ بصائرالدرجات، ص 199.

[40] تفسير عياشي، ج 2، ص 282؛ الكافي، ج 8، ص 206.

[41] بحارالانوار، ج 53، ص 15.

[42] تفسير قمي، ج 1، ص 247.

[43] الكافي، ج 8، ص 247.

[44] همان، ج 4، ص 131؛ ج 3، ص 536.

[45] تفسير عياشي، ج 2، ص 35.

رفقاء

«رُفَقاء» عنواني براي ياران حضرت مهدي (عج) است كه از كوفه خود را هنگام ظهور حضرت قائم (عج) به مكّه رسانده و با آن حضرت بيعت مي كنند و همچون پاره هاي ابر پاييزي به سوي مكّه روانه مي شوند. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 709)

با توجّه به اينكه 50 نفر از 313 نفر، اهل كوفه هستند («بحارالانوار»، ج 52، ص 306) و با توجّه به معني رفق و رفاقت كه نشانگر صفا و صميميّت و پيوند محكم آنهاست به ويژگي ديگر ياران مخلص، حضرت مهدي (عج) پي مي بريم.

ز

زيارت آل يس

«زيارت آل يس»، يكي از زيارت هاي مشهور حضرت صاحب الامرعليه السلام است. راوي و ناقل اين زيارت، ابوجعفر محمدبن عبداللّه بن جعفر حِمْيري است كه همه علماي رجال و حديث، از او به بزرگي و قداست ياد كرده اند. [1] .

او صاحب كتاب هاي متعددي بوده كه ظاهراً چيزي از آنها در دست نيست و چون در اواخر دوران غيبت صغري مي زيسته، مكاتباتي با حضرت صاحب الامرعليه السلام داشته و به افتخار اين توقيع نايل آمده است.

اين زيارت با 23 سلام آغاز شده است: سلام اوّل به آل يس (عترت پاك پيامبرصلي الله عليه وآله) و سلام هاي بعدي هر يك با القاب و عناوين خاصّ حضرت مهدي عليه السلام مي باشد. سپس با اظهار و اقرار به اصول اعتقادي صحيح و گواه گرفتن امام بر آنها و تجديد عهد وفاداري نسبت به اولياي دين، زيارت به پايان مي رسد.

بعد از زيارت، دعايي براي نورانيّت زائر است كه ترجمه بخشي از آن چنين مي باشد: «خداوندا از تو مي خواهم كه بر محمد، پيامبررحمتت، وپرتو نورت درود فرستي، و دلم را به نور

يقين و سينه ام را به نور ايمان و انديشه ام را به نور نيت هاي خوب و نصيبم را به نور دانش و نيرويم را با نور كار [شايسته] و زبانم را به نور راستگويي و... آكنده سازي...». آن گاه درخواست درود بر امام عصرعليه السلام با توجه به صفات حميده آن بزرگوار و دعا براي نصرت و حفاظت و تعجيل در فرج و قيام آن حضرت، و پر شدن زمين از عدل و داد و نابودي كافران، منافقان و دشمنان دين از قسمت هاي بعدي آن است!

اين زيارت به تصريح برخي از علما، جامع و كامل و بهترين زيارت هاي آن حضرت است و در همه اوقات مي شود آن را خواند. سندهاي اين زيارت صحيح و معتبر بوده و در مجامع مهم حديثي و دعايي نقل گرديده است. [2] جمع كثيري از شيعيان به خواندن اين زيارت و دعاي بعد از آن مداومت دارند، و جلسات خاصي براي خواندن آن به طور دسته جمعي در بلاد مختلف شيعه نشين برگزار مي گردد.

پي نوشت ها:

[1] الاحتجاج، ج 2، ص 492.

[2] ر.ك: مستدرك الوسائل، ج 10، ص 364، بحارالانوار، ج 53، ص 171.

زيارت ناحيه مقدسه

زيارت نامه اي است كه به امام زمان عليه السلام نسبت داده شده است. مضامين بلند و نيز تأييد برخي از علماي شيعه، اين نسبت را تقويت مي كند. [1] اگر چه برخي نيز به انتساب آن به حضرت ولي عصرعليه السلام ترديد كرده، آن را از تأليفات سيد مرتضي دانسته اند. [2] .

و ممكن است گفته شود اصل زيارت از حضرت مهدي عليه السلام نقل شده؛ اما سيد مرتضي بخش هايي را به تناسب به آن افزوده است. [3] .

بنابراين انتساب قطعي آن

به حضرت مهدي عليه السلام، محل تأمّل است.

متن زيارت، خطاب به سيدالشهدا و شهداي كربلا است و نام يكايك آنان، اغلب با ذكر اوصاف و خصوصياتشان و نيز اسامي قاتلان آن شهدا در آن آمده است.

آغاز زيارت، اين گونه است: «السَّلامُ عَلَيكَ يا اَوَّلَ قَتيلٍ مِن نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ...».

اين زيارت در كتاب مفاتيح الجنان ذكر نشده؛ ولي اين چيزي را از آن كم نكرده و همچنان مورد توجه بزرگان شيعه بوده است.

«زيارت ناحيه»، عملكرد ظالمانه بني اميّه را به نحوي بازگو نموده كه تمام مردم دنيا متوجه مي شوند كه چه جرم و جنايت بزرگي در كربلا، نسبت به فرزندان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله واقع شده است.

هيچ زيارتي، عمق فاجعه كربلا را همانند زيارت ناحيه بيان نكرده است؛ مثلاً در «زيارت عاشورا» فقط اشاره اي به عظمت مصايب امام حسين عليه السلام و فاجعه عاشورا شده است؛ ولي همانند زيارت ناحيه نيست و در هيچ موردي مصيبت عاشورا آن گونه كه بوده جلوه داده نشده است.

يكي از مواردي كه اين حادثه وحشتناك را تبيين مي كنند، اين جملات تأثرانگيز است: «اگر روزگار، تولّد مرا به تأخير انداخت و مرا از ياري تو محروم گردانيد و با محاربان تو به محاربه نپرداختم و با دشمنان تو به ستيز نايستادم، اكنون صبح و شام براي تو شيون مي كنم و به جاي اشك خون مي گريم».

در يكي ديگر از قسمت هاي آن - كه به جزئيات دقيقي از حادثه عاشورا اشاره نموده - آمده است:

«اسب تو شتابان و شيون كنان، شيهه مي كشيد و گريان به سوي حرمسراي تو رهسپار گرديد. همين كه زنان حرم اسب تو را به هم ريخته و زار ديدند و زين

تو را واژگون مشاهده كردند، از خيمه ها بيرون آمده همگي مو پريشان كرده، سيلي بر صورت ها مي زدند. نقاب از چهره انداخته و صدا را به ناله بلند كردند. بعد از عزّت و سربلندي، به روزي تأسف بار، مبتلا شدند و به سوي قتلگاه تو حركت كردند در حالي كه...». [4] .

زيارت ناحيه مقدسه، همانند زيارت عاشورا براي روز عاشورا وارد شده و در غير عاشورا نيز خوانده مي شود.

در اين رابطه، شيخ مفيدرحمه الله - به عنوان اوّلين ناقل زيارت ناحيه - و شيخ محمد ابن مشهدي فرموده اند: «زيارت ناحيه مقدسه، مخصوص روز عاشورا است؛ ولي بزرگان ديگر نظير سيد مرتضي سيد بن طاووس و علامه مجلسي رحمه الله، اين زيارت را مطلقه دانسته اند [5] ؛ يعني، در هر زمان ديگر نيز مي توان آن را قرائت نمود.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 98، ص 328.

[2] بحارالانوار، ج 98، ص 231، ح 38: «در صدر روايت نوشته والظّاهِرُ اَنَّهُ مِنْ تأليف السَّيِدِ المُرتَضي...».

[3] ر.ك: همان.

[4] بحارالانوار، ج 98، ص 322.

[5] ر.ك: بحارالانوار، ج 98، ص 328، ح 9.

زيارت جامعه كبيره

«زيارت جامعه ي كبيره»، از ادعيّه اي است كه مورد عنايت حضرت مهدي (عج) مي باشد، و شيعه بايد هر روز صبح به صورت مدّاحي با اين زيارت، عرض ادب به ساحت مقدّس آن بزرگوار بنمايد.

علاّمه ي مجلسي اوّل، در «شرح من لايحضر الفقيه» در ذيل اين زيارت مي گويد:

«چون به نجف مشرّف شدم، براي اينكه لياقت تشرّف حرم علوم را بيابم، تصميم گرفتم كه چند روزي عبادت كنم. روزها در مقام مقائم و شبها در رواق مطهّر مشغول بودم. شبي در عالَم مكاشفه حضرت بقية

الله (عج) را در حرم پدر بزرگوارش ديدم. فردا به سامراء مشرّف شدم، و چون وارد حرم شدم، مهدي (عج) آن پاره ي ماه، آنجا بود. ايستادم و از دور به طور مدّاحي و در حالي كه با انگشت، اشاره به او مي كردم، زيارت جامعه را خواندم. حضرت فرمودند: بيا جلو! ابهّت و عظمت او مانع مي شد تا بالاخره جلو رفتم. به من تلطّف كرد و فرمود:

«نِعْمَ الزّيارَةِ هذِهِ

: خوب زيارتي است اين زيارت».

گفتم: از جدّتان مي باشد؟ و اشاره به قبر مطهّر امام هادي عليه السلام كردم. فرمودند: بلي از جدّم صادر شده است».

از اين جهت، علاّمه مجلسي دوّم درباره ي اين زيارت مي فرمايد:

«صحيحترين زيارات از نظر متن و سند، زيارت جامعه ي كبيره است». («زندگاني چهارده معصوم»، ص 193)

زند افريس

در كتاب «ذخيرة الالباب» گفته شده كه اسم حضرت مهدي (عج) در كتاب «مارياقين»، «زند افريس» است و عين عبارت آن كتاب، اين است: «و في كتاب مارياقين زند افريس» پس احتمال مي رود كه اصل اسم همان «افريس» باشد و مراد از زند همان كتاب منسوب به زردشت يا صحف حضرت ابراهيم عليه السلام يا فصلي از آن باشد. (والله العالم) («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 74)

زوراء

از جمله مكانهايي كه در احاديث مربوط به قائم (عج) از آن سخن به ميان آمده، شهر «زوارء» است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در توصيف شهر زوارء فرمود: «شهري است در مشرق كه در بين رودها واقع شده كه در اين شهر شرورترين انسانها ساكن مي شوند و عدّه اي از ستمكاران امّت من هم در آنجا سكني مي گزينند». («عقدالدّرر»، ص 81)

همچنين امام صادق عليه السلام نيز در اين رابطه فرمود:

«در حوالي روي كوه سياهي است كه در پايين آن كوه شهري بنا مي شود كه آن را «طهران» مي نامند و آن «دار الزوراء» است و...»

اهل شهر زوراء دچار قحطي و فتنه و بلا مي شوند. («جهان در آينده»، ص 106)

اما صادق عليه السلام در ضمن حديثي به علائم قيام حضرت مهدي (عج) اشاره كرد و فرمود:

«خروج مردمي از فرزندان عمويم زيد در يمن و به غارت رفتن پرده ي كعبه، و هر چه مشيّت الهي است همان خواهد شد». («جهان در آينده»، ص 40)

زيارت امام حسين عليه السلام

در روايات اسلامي سفارش شده كه در شب تولّد امام قائم (عج)، زيارت امام حسين عليه السلام خوانده شود.

با توجّه به محتواي اين

زيارت و خواندن آن در شب نيمه ي شعبان و ارتباط اين دو، نتيجه مي گيريم كه مسأله راحت طلبي در كار نيست، بلكه مسأله ي قيام و انقلاب و شهادت طلبي و جهاد تا سر حدّ شهادت و نفرت شديد از دشمن است و بايد با چنين روشي خود را به امام زمان (عج) نزديك كنيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتي كه قائم (عج) ماقيام كند، تقيّه برداشته شود و شمشير كشيده گردد و با مردم (متمرّد) در داد و ستد، جز شمشير (حكومت) در ميان نباشد». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 128 - «حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 189)

زيديه

«زيديّه» گروهي از سپاه سيّد حسني هستند كه پس از ظهور امام زمان (عج) با ايشان بيعت نمي كنند و تعداد آنان را چهار صد هزار نفر ذكر كرده اند.

مصحف ها و قرآن در گردن آنان حمايل است و آنچه مشاهده مي كنند از دلائل و معجزات، آن را حمل بر سِحْر مي كنند و مي گويند اين سخنان بزرگي است و اينها همه سِحْر است كه به ما نموده اند.

پس امام قائم (عج) آنچه آنان را نصيحت و موعظه كند و آنچه از معجزات بياورد در آنها تأثير نخواهد كرد. تا سه روز ايشان را مهلت مي دهد و چون موعظه ي آن حضرت را كه حق است قبول ننمايند امر مي فرمايند كه گردنهاي آنها را بزنند.

حال آنان، شبيه به حال خوارج نهروان كه در لشكر امام علي عليه السلام در جنگ صفّين بودند، است. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

زيديه

«زيديّه» گروهي از سپاه سيّد حسني هستند كه پس از ظهور امام زمان (عج) با ايشان بيعت نمي كنند و تعداد آنان را چهار صد هزار نفر ذكر كرده اند.

مصحف ها و قرآن در گردن آنان حمايل است و آنچه مشاهده مي كنند از دلائل و معجزات، آن را حمل بر سِحْر مي كنند و مي گويند اين سخنان بزرگي است و اينها همه سِحْر است كه به ما نموده اند.

پس امام قائم (عج) آنچه آنان را نصيحت و موعظه كند و آنچه از معجزات بياورد در آنها تأثير نخواهد كرد. تا سه روز ايشان را مهلت مي دهد و چون موعظه ي آن حضرت را كه حق است قبول ننمايند امر

مي فرمايند كه گردنهاي آنها را بزنند.

حال آنان، شبيه به حال خوارج نهروان كه در لشكر امام علي عليه السلام در جنگ صفّين بودند، است. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

زبور

«زبور» نام كتاب حضرت داوود عليه السلام است. در اين كتاب كه تحت عنوان (مزامير) در لابلاي (عهد عتيق) آمده، نويدهايي درباره ي ظهور مهدي (عج) داده شده است و مي توان گفت، در هر بخش از «زبور» اشاره اي به ظهور آن حضرت و نويدي از پيروي صالحان بر شرّيران و تشكيل حكومت واحد جهاني و تبديل اديان و مذاهب مختلف به يك دين محكم و آئين مستقيم وجود دارد.

نويد هاي حضرت مهدي (عج) در زبور فراوان است و در بيش از 35 بخش از مزامير 150 گانه نويد ظهور آن حضرت موجود است. («آخرين اميد»، ص 193)

زره رسول خدا

در روايات اسلامي آمده است كه هنگام ظهور حضرت قائم (عج) زره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلّم با ايشان است و بر بدن هيچكس اندازه نيست مگر بر قدّ شريف حضرت مهدي (عج) همانگونه كه تنها بر بدن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلّم اندازه بود. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 31)

زردشتيان و انتظار

در دين «زردشت»، موعودهايي معرفي شده اند كه آنان را «سوشيانت» («سوشيانت» به معني «رهاننده» يا «نجات دهنده» است) مي نامند.

اين موعودها سه تن بوده اند كه مهمترين آنان آخرين ايشان است. و او «سوشيانت پيروزگر» خوانده شده است. و اين «سوشيانت» همان موعود است، چنانكه گفته اند:

«سوشيانتِ مَزْديَسْنان، به منزله ي كريشناي بَرَهْمنان، بوداي پنجم بودائيان، مسيح يهوديان، فارقليط عيسويان، و مهدي (عج) مسلمانان است». («خورشيد مغرب»، ص 53 - «دايرة المعارف فارسي»، ج 1، ص 1373)

زنان در قيام قائم

به تجربه ثابت شده كه زنان در انقلابها نقش مؤثّر و تعيين كننده دارند، زنان هستند كه جوانان رشيد و سلحشور را در دامان پاك خود مي پرورانند و در پشت جبهه و خانه داري، پشتيبان محكم و خوب براي مردان مي شوند.

رواياتي كه به ما رسيده، نشان دهنده اين است كه در قيام جهاني حضرت مهدي عليه السلام هم زنان حضور خواهند داشت.

امام باقر عليه السلام فرمود:

«سوگند به خدا، سيصد و اندي نفر مردمي آيند، در ميانشان 50 نفر زن هستند، و در مكّه اجتماع مي كنند، بي آنكه قبلاً وعده داده باشند، آمدنشان همچون ابرهاي پاييزي است (كه با حركات تند مي آيند و در آن مركز جمع مي گردند)».(«بحارالانوار»، ج 52، ص 223)

زنان بايد شخصيّت و نيروي معنوي خود را بيابند و بدانند كه مي توانند نقش سازنده داشته باشند و از اصحاب صاحب الامر (عج) گردند، و در جبهه هاي سياسي و نظامي، شركت و تلاش فعّال نمايند و به پانسمان زخمي ها بپردازند و نوازشگر انقلابيون شوند.

«مفضّل» مي گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: «همراه مهدي (عج) سيزده زن هست». عرض كردم:

اين بانوان براي چه در كنار مهدي (عج) هستند؟

فرمود: «اينها مجروحان را مداوا مي كنند و از بيماران جنگي پرستاري مي نمايند، چنانكه زنان در زمان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم همراه آن حضرت در جنگها اين كارها را بر عهده مي گرفتند». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 150 و 171 - «حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 232)

زندگي شخصي قائم

زندگي حضرت مهدي (عج) همچون زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم و امامان معصوم عليهم السلام است. امام رضا عليه السلام فرمود:

«لباس قائم (عج) جز پارچه ي زبر و خشن، و غذاي او جز غذاي ساده نيست» («منتخب الاثر»، ص 307)

او در بر خورد با مستضعفان آنچنان است كه به فرموده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم:

«هنگام حكومت مهدي (عج) نيازمنداني به حضورش مي آيند و درخواست نيازمنديهاي خود مي كنند، آن حضرت مقداري كه درخواست كنندگان بتوانند حمل كنند بدون شماره به آنها مي دهد» («اثباة الهداة»، ج 7، ص 199)

امام صادق عليه السلام به «مفضّل» فرمود: «كار امام قائم (عج) سياست شب و سياحت روز و غذاي ساده است. همچون زندگي اميرالمؤمنين عليه السلام». («بحارالانوار»، ج 52، ص 359)

زمينه سازان ظهور

انقلاب حضرت مهدي عليه السلام همچون ديگر انقلاب ها، بدون مقدمه و زمينه سازي، به وجود نمي آيد؛ بلكه در آستانه ظهور، حركت هايي شكل مي گيرد و زمينه را براي ظهور آن حضرت فراهم مي آورد. اين سلسله قيام ها و انقلاب ها - كه از سوي حق پويان صورت مي گيرد - بر اساس آنچه در بعضي از روايات آمده، زمينه را براي حركت جهاني حضرت مهدي عليه السلام آماده مي كند.

پيشگويي تحقّق اين نشانه ها، به تعبيرهاي گوناگوني در روايات آمده كه به بعضي از آنها اشاره مي شود: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «گروهي از ناحيه مشرق، قد بر مي افرازند و زمينه حكومت مهدي عليه السلام را فراهم مي سازند». [1] .

در روايتي ديگر مي فرمايد:

«تَجِي ءُ الرّاياتُ السُّودُ مِنْ قِبَلِ المَشْرِقِ كَاَنَّ قُلُوبَهُمْ زُبُرُ الحَدِيْدِ فَمَنْ سَمِعَ بِهِمْ فَلْيَأتِهِمْ فَبايِعَهُمْ وَلَوْ حَبْواً عَلَي الثَّلْجِ» [2] ؛ «افرادي با

بيرق هاي سياه از ناحيه مشرق مي آيند كه دل هاي آنان مانند قطعه هاي فولاد، محكم است. پس هر كس قيام آنان را شنيد، براي بيعت به سوي آنان بشتابد؛ هر چند لازم باشد با سينه بر روي برف برود».

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «كَأَنِّي بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالمَشْرِقِ يَطْلُبُونَ الحَقَّ فَلا يُعْطُوْنَهُ ثُمَّ يَطْلُبُونَ فَلا يُعطَونَهُ فَاِذا رَأَوْا ذَلِكَ وَضَعُوا سُيُوفَهُمْ عَلي عَواتِقِهِمْ فَيُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوهُ فَلا يَقْبَلُونَهُ حَتَّي يَقُومُوا وَلا يَدْفَعُونَها اِلاَّ اِلي صاحِبِكُمْ قَتْلاهُمْ شُهَداءٌ اَما اِنِّي لَوْ اَدْرَكْتُ ذَلِكَ لَاِسْتَبْقَيْتُ نَفْسي لِصاحِبِ هَذا الاَمْرِ» [3] ؛ «گويي قومي را مي بينم كه از شرق در طلب حق قيام كرده اند؛ ولي بدانان نمي دهند و باز مطالبه مي كنند، اما بدان ها نمي دهند. پس چون چنين مي بينند، شمشيرهاي خود را بر دوش مي گيرند. در آن هنگام آنچه را مي خواهند به آنان مي دهند؛ ولي نمي پذيرند تا اينكه پيروز مي شوند و آن را جز به صاحب الامرعليه السلام تسليم نمي كنند. كشتگان آنان شهيدند. اگر من آنان را درك كنم، جانم را براي صاحب الامر مي گذارم». [4] .

در اين روايات به روشني از برپايي قيام ها و انقلاب هايي در آستانه ظهور حضرت مهدي عليه السلام خبر داده شده است. افزون بر اينها، روايات فراوان ديگري نيز بر اين نكته اتفاق دارند كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام، حكومتي به رهبري يكي از صالحان - كه گمان مي رود از فرزندان، پيامبر هم باشد - در ناحيه مشرق تشكيل مي گردد و زمينه ظهور را مهيا مي سازد. اين حكومت، تا ظاهر شدن مهدي عليه السلام و تسليم آن به حضرت ايشان، ادامه مي يابد.

بر همين اساس، برخي تشكيل دولت شيعي مذهب صفويه را - كه پس از قرن ها استيلاي

حاكمان مستبد و متعصب عامي مذهب، روي كار آمد - همان دولتي دانسته اند كه در روايات از جمله زمينه سازان حكومت مهدي عليه السلام به شمار آمده است.

در زمان ما نيز، برخي با استناد به ويژگي هايي كه در روايات آمده، انقلاب اسلامي ايران را - كه در سال 1357 ه .ش به رهبري امام خميني رحمه الله به پيروزي رسيد - همان دولتي دانسته اند كه زمينه را براي ظهور و قيام مهدي عليه السلام آماده مي كند و ان شاء اللّه تا ظهور آن حضرت ادامه مي يابد. [5] .

بر اساس اين ديدگاه بسياري از نشانه ها كه در روايات آمده بر انقلاب اسلامي ايران تطبيق مي كند؛ به ويژه در برخي روايات به رهبري قيام كه سيدي از اولاد پيغمبر است و از قم قيام مي كند و ياران او، بدون ترس و واهمه در برابر طاغوت پايدارند» اشاره شده است كه همگي آنها به انقلاب اسلامي صدق مي كند.

در هر صورت، گرچه قراين فراواني اين احتمال را قوّت مي بخشد؛ ولي دليل قطعي و صحيحي در دست نيست كه ثابت كند منظور از حكومت زمينه ساز - كه ائمه عليهم السلام از آن خبر داده اند - انقلاب اسلامي، به رهبري امام خميني رحمه الله است.

البته اين، نخستين باري نيست كه علماي شيعه، چنين احتمالي را مطرح ساخته اند. پيش از اين نيز، هرگاه حركت و انقلابي از ناحيه شرق - به ويژه منطقه خراسان صورت مي گرفت - اين احتمال قوّت مي گرفت.

البته هيچ يك از آن حركت ها به اندازه انقلاب اسلامي، زمينه ساز انقلاب مهدي عليه السلام نبوده اند؛ بلكه اصلاً مقايسه آنها با انقلاب اسلامي باطل است. از اين رو احتمال اينكه مراد از «دولت زمينه ساز» از جمله

انقلاب اسلامي ايران باشد و تا ظهور حضرت مهدي عليه السلام تداوم يابد، بسيار است.

در هر حال با توجه به روايات بسياري كه در اين بخش رسيده، در دوره غيبت و در آستانه ظهور مهدي عليه السلام، دولت هايي به حمايت از حق روي كار مي آيند و انقلاب هايي به حمايت از آن شكل مي گيرند و زمينه را براي ظهور آن حضرت فراهم مي سازند و اين از نشانه هاي ظهور است. [6] .

آنچه ذكر شد زمينه سازي و زمينه سازان به طور خاصّ بود؛ ولي از روايات استفاده مي شود علاوه بر موارد فوق، تمامي منتظران به نوعي زمينه ساز ظهور محسوب مي شوند.

ويژگي هاي زمينه سازان:

در اين قسمت به پاره اي از ويژگي هاي زمينه سازان ظهور اشاره اي مي شود:

شناخت پروردگار:

خداوند متعال فلسفه اساسي آفرينش انسان ها را عبادت و بندگي معرفي فرموده است.

آنجا كه مي فرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الجِّنَ والاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدُونَ» [7] ؛ «جن و انس را جز براي اينكه عبادت كنند خلق نكردم».

اين مهم زماني حاصل مي گردد كه شناخت نسبت به آن ذات مقدس فراهم آيد، پس از شناخت خداوند است كه راه رشد، هموار و موانع بر طرف مي شود.

زمينه سازان ظهور و ياران امام مهدي عليه السلام، از جمله كساني اند كه خداوند را آن گونه كه شايسته است مي شناسند. حضرت علي عليه السلام اين شناخت والاي خداوند را در ايشان اين گونه وصف فرموده است: «رِجالٌ مُؤمِنُونَ عَرِفُوا اللَّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ وَهُمْ اَنْصارُالمَهْدِيِّ فِي آخِرِ الزَّمانِ» [8] .؛

«مرداني مؤمن كه خدا را چنان كه شايسته است شناخته اند و آنان، ياران مهدي عليه السلام در آخرالزمانند».

امام صادق عليه السلام قلب هاي آنان را بسان پولاد دانسته، مي فرمايد: «رِجالٌ كَاَنَّ قُلُوبَهُم زُبُرُ الحَدِيدِ لايَشُوبُها شَكٌ فِي ذاتِ اللَّهِ اَشَدُّ مِنَ

الحَجَرِ...» [9] ؛ «آنان مرداني اند كه دل هاي شان گويا پاره هاي آهن است. هيچ ترديدي نسبت به خداوند قلب هايشان را نيالايد و قلب هايشان از سنگ استوارتر است».

شناخت امام زمان :

يكي ديگر از برجسته ترين ويژگي هاي زمينه سازان ظهور، شناخت حضرت مهدي عليه السلام است. البته شناخت امام در هر زمان بر پيروان لازم و ضروري است؛ ولي آنچه شناخت رهبر آخرين را از اهميتي دو چندان برخوردار مي سازد، شرايط ويژه او است. ولادت پنهان، زيست پنهان، امتحانات سخت و دشوار، و... برخي از اين ويژگي ها است.

زمينه سازان - كه همان ياران حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور هستند - امام خويش را به بهترين وجه مي شناسند و اين شناخت آگاهانه در تمامي وجودشان رسوخ كرده است. بنابراين زمينه سازي براي ظهور آن حضرت، بدون شناخت آن بزرگوار امكان پذير نخواهد بود.

در روايات فراواني بيان شده است «... مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جَاهِليَّةً» [10] ؛ «هر كه بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهلي خواهد مرد».

امام صادق عليه السلام فرمود:

«...اِعرِفْ اِمامَكَ فَاِذا عَرَفْتَهُ لَمْ يَضُرُّكَ؛ تَقَدَّمَ هَذا الامرُ اَمْ تَأَخَّرَ... فَمَنْ عَرَفَ اِمامَهُ كانَ كَمَنْ هُوَ فِي فُسْطاطِ القائِمِ» [11] ؛ «امام زمان خويش را بشناس، پس وقتي او را شناختي پيش افتادن و يا تأخير اين امر [ظهور] آسيبي به تو نخواهد رساند... پس هر آن كس كه امام خويش را شناخت، مانند كسي است كه در خيمه قائم عليه السلام باشد».

حضرت مهدي عليه السلام هر چند در پس پرده غيبت است؛ ولي هرگز جمال وجودش براي انسان هاي مهدي باور و مهدي ياور پنهان نبوده است. اگر معرفت به آن حضرت نباشد، ديدن ظاهري ايشان نيز سودي در بر نخواهد داشت،

چنان كه كساني بودند كه همواره جمال دلنشين پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام را زيارت مي كردند؛ ولي بهره معرفتي چنداني از آن اسوه هاي آفرينش نبردند.

امام صادق عليه السلام فرمود: «وَمَنْ عَرَفَ اِمامَهُ ثُمَّ ماتَ قَبْلَ اَنْ يَقُوْمَ صاحِبُ هَذا الاَمرِ كانَ بِمَنزِلَةِ مَنْ كانَ قاعِداً فِي عَسْكَرِهِ لا بَل بِمَنزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوائِهِ» [12] ؛ «هر آن كس كه امامش را شناخت و قبل از قيام صاحب اين امر از دنيا رفت، بسان كسي است كه در سپاه آن حضرت خدمت گزاري خواهد كرد؛ نه، بلكه مانند كسي است كه زير پرچم آن حضرت است».

امام صادق عليه السلام با تأكيد، شيعيان را به شناخت خداوند، پيامبر و حجّت هاي الهي فرا خوانده، از جمله دعاهاي دوران غيبت را اين گونه توصيه فرموده است:

«اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَم تُعَرِّفْني نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِيَّكَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني». [13] .

اين دعا علاوه بر امام صادق عليه السلام از نواب اربعه نيز نقل شده كه احتمال دارد ايشان از خود حضرت مهدي عليه السلام نقل كرده باشند. [14] .

اطاعت محض از خداوند و اولياي او :

كسي كه به دنبال زمينه سازي براي ظهور حضرت مهدي عليه السلام است، پس از شناخت خداوند و امام زمان عليه السلام و اعتقاد به آنان، بايد اين شناخت و اعتقاد را عملي كرده و تبلور حقيقي آن را در اطاعت محض از آن انوار پاك ظاهر سازد.

همسو كردن رفتارها، نيت ها و جهت گيري ها، طبق خواست رهبر الهي، از مهم ترين ويژگي هاي رهروان راستين است و اين صفت به

خوبي در ياران امام مهدي عليه السلام وجود دارد.

گفتني است اگر كسي در مرحله شناخت، در حد ممكن معرفت كسب نمود، در مرحله اطاعت دچار ترديد نخواهد شد؛ حال آنكه اگر كسي در آن مرحله دچار ترديد و يا نقصان معرفتي شد، در مرحله اطاعت هرگز پيرو خوبي نخواهد بود.

امروزه نيز حضرت مهدي عليه السلام در پس پرده غيبت است، اما اراده و فرمانش را بايد گردن نهاد؛ چرا كه اگر كسي اكنون از دستورات آن حضرت اطاعت كرد، در زمان ظهور نيز چنين خواهد بود.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در اين باره فرمود: «طوُبي لِمَنْ اَدرَكَ قائِمَ اَهلِ بَيْتي وَ هُوَ مُقتَدٍ بِهِ قَبْلَ قِيامِهِ يَتَولّي وَليَّهُ وَيَتَبرَّأُ مِنْ عَدُوِّهِ وَيَتَوَليَّ الاَئِمَّةَ الهادِيَةَ مِنْ قَبْلِهِ اوُلئِك رُفَقائي وَ ذَوُو وُدّي وَ مَوَدَّتي وَاَكْرَمُ اُمَّتي عَلَيَّ» [15] ؛ «خوشا به حال كسي كه، قائم اهل بيت مرا درك كند؛ حال آنكه پيش از قيام او نيز پيرو او باشد. با دوست او دوست و با دشمن او دشمن و با رهبران و پيشوايان هدايتگر پيش از او نيز دوست باشد. اينان همنشين و دوستان من و گرامي ترين امت من در نزد من هستند».

احترام خالصانه:

از آنجايي كه امام عليه السلام حقّي بزرگ بر گردن پيروان خود دارد، خداوند متعال احترام او را بر مردمان لازم فرموده است. از اين رو هر آن چه مايه بزرگداشت او مي شود، از سوي ياران آن حضرت انجام مي گيرد، ايشان اين روحيه را در زمان غيبت در خود ايجاد نموده اند تا در زمان ظهور نيز همواره در تمامي امور، احترام و پيروي از آن حضرت را پاس دارند.

ائمه معصومين عليهم السلام، هرگز از

اين مهم غفلت نكرده، عظمت شأن آخرين معصوم عليه السلام، ايشان را به تكريم و احترامي مثال زدني وا داشته است.

وقتي «دعبل خزاعي» قصيده اي زيبا براي امام علي بن موسي الرضاعليه السلام خواند - كه در ابياتي از آن به حضرت مهدي عليه السلام اشاره شده بود - حضرتش به احترام ذكر نام مقدس ولي عصرعليه السلام متواضعانه برخاست، دست بر سر نهاد و براي فرج قائم آل محمدصلي الله عليه وآله دعا فرمود. [16] .

از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «چرا به هنگام شنيدن نام «قائم» لازم است بر خيزيم!» آن حضرت فرمود: «حضرت مهدي عليه السلام ، غيبت طولاني دارد و اين لقب يادآور دولت حقه آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت او است و لذا آن حضرت از شدت محبت و مرحمتي كه به دوستانش دارد به هر كس كه حضرتش را به اين لقب ياد كند، نگاه محبت آميز مي كند. از تجليل و تعظيم آن حضرت است كه هر بنده خاضعي در مقابل صاحب عصر خود - هنگامي كه مولاي بزرگوارش به سوي او بنگرد - از جاي برخيزد. پس بايد بر خيزد و تعجيل در فرج مولايش را از خداوند مسئلت نمايد». [17] .

علاوه بر حكمت ياد شده، آمادگي افراد در هر آن، براي قيام و مبارزه و جهاد در راه تحكيم عدالت اجتماعي، و حفظ حقوق انسان ها واجد اهميتي بسزا است.

انسان منتظر - كه زمينه ساز ظهور در عصر غيبت است - بايد همواره داراي چنين هدفي باشد و در راه تحقق آن، به گونه هاي مختلف بكوشد و تا آنجا اين آمادگي را حفظ كند و ابراز دارد، كه هرگاه نام پيشواي

قيام (قائم) ذكر مي شود، به پا خيزد و آمادگي همه جانبه خويش را نشان دهد و اين آمادگي را هميشه به خود و ديگران تلقين و تحكيم كند. [18] .

انتظار راستين:

انتظار راستين - كه اساس شخصيت زمينه سازان ظهور را شكل مي دهد - پيشينه اي بس دراز و طولاني در تاريخ شيعه دارد. آخرين فرستاده الهي بانگ بر آورده و انسان ها را به روزگاري سراسر نور نويد داده و فرموده است: «لا تَذهَبُ الدُّنيا حَتَّي يَلِيَ اُمَّتي رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَيْتي يُقالُ لَهُ المَهْدِيُّ» [19] ؛ «دنيا به پايان نرسد مگر اينكه امت مرا مردي از اهل بيت من رهبري كند كه به او مهدي گفته مي شود».

اكنون قرن ها از آن بانك ملكوتي مي گذرد؛ ولي همچنان طنين دلنشين و اميدبخش آن در گوش انسان ها است. اين بشارت بزرگ، زندگي مردمان را در عصر بلند انتظار با تاريخي روشن از نمودها و جلوه هاي فكري و علمي، روزبه روز به آن دروازه روشنايي نزديك تر مي سازد.

آنچه در اين رهيافت از ارزشي بس بلند برخوردار است، زمينه سازي براي ايجاد آن حكومت موعود است؛ اگرچه زمان بر پايي آن از اسرار الهي و تنها در حيطه اراده خداوند است.

امام صادق عليه السلام اين معنا را چنين بيان فرموده است: «مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكُونَ مِنْ اَصْحابِ القائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَلْيَعمَلْ بِالوَرَعِ وَمحاسِنِ الاَخْلاقِ وَهُوَ مُنتَظِرٌ فَاِن ماتَ وَقامَ القائِمُ بَعْدُ كانَ لَهُ مِنَ الاَجْرِ مِثْلُ اَجْرِ مَنْ اَدرَكَهُ فَجِدُّوا وانْتَظِرُوا هَنيئاً لَكُمْ اَيَّتُهَا العِصابَةُ المَرْحُومَةُ»؛ [20] «هر كس كه خوشحال مي شود كه از ياران قائم عليه السلام باشد، بايد منتظر باشد و با پرهيزگاري و اخلاق نيكو عمل نمايد و با چنين حالتي منتظر باشد كه

هرگاه بميرد و پس از مردنش قائم عليه السلام به پا خيزد، پاداش او همچون كسي خواهد بود كه دوران حكومت آن حضرت را درك كرده باشد. پس بكوشيد و منتظر باشيد. گوارايتان باد اي گروه رحمت شده!»

آمادگي براي خدمت به حضرت مهدي:

آنان كه وجودشان سرشار از عشق خداوند و اولياي او است، اگر عصر ظهور را درك كنند، بزرگ ترين افتخارشان خدمت به ساحت بلند مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله خواهد بود. شايد باور كردن اين سخن بسي مشكل نمايد كه رئيس مذهب شيعه حضرت صادق عليه السلام، آن گاه كه نام آخرين ذخيره الهي نزدش برده مي شد، با حسرتي بر آمده از عمق جان و آرزويي بي مانند آهي از نهاد بر مي آورد و مي فرمود: «لَوْ اَدْرَكْتُهُ لَخَدِمْتُهُ اَيّامَ حَياتي؛ [21] اگر او را درك كنم تمام روزهاي زندگي ام خدمتگزار او خواهم بود».

هر كس بخواهد در آن روزگار خدمت حضرتش نصيب گردد، بايد هم اكنون در دوران غيبت، خدمت به آن حضرت و ياران او را سرلوحه كارهاي خود قرار دهد.

خودسازي و ديگرسازي:

يكي ديگر از ويژگي هاي ياران امام مهدي عليه السلام در عصر غيبت، خودسازي و مواظبت بر رفتار خويش است كه در پي آن، جامعه و ديگران نيز به اين جهت متمايل خواهند شد. شكي نيست كه دينداري در عصر غيبت حضرت مهدي عليه السلام، از هر زماني ديگر بسي مشكل تر و طاقت فرساتر است.

امام صادق عليه السلام سختي اين دوران را اين گونه تصوير كرده است: «صاحب اين امر، غيبتي دارد كه در آن هر كس از دين خود دست بر ندارد، همانند كسي است كه با كشيدن دست خود به ساقه قتاد [كه

بوته اي تيغ دار است] خارهاي آن را بسترد! پس كدام يك از شما با دست خود تيغ هاي قتاد را نگه مي دارد؟

سپس آن حضرت مدتي سر به زير افكند و فرمود: صاحب اين امر داراي غيبتي است؛ پس بنده خدا بايد پرهيزگاري و تقوا پيشه كند و به دين خود تمسك جويد». [22] .

اگرچه آزمايش هاي ديني براي همه ايمان آورندگان در همه زمان ها، قانون الهي است؛ اما در عصر غيبت تمامي عوامل دست به دست هم داده اين آزمايش را به اوج خود مي رساند. در اين دوران است كه نگهداشت دين، بسيار دشوار است و بيشتر مردم به انگيزه هاي گوناگون، ايمان خويش رادرزندگي ازدست مي دهند.

گسترش زمينه هاي ناباوري، افزايش انگيزه هاي انحراف و گريز از دين و ستيزه جويي هاي دشمنان با دينداران و دينداري، از مهم ترين عوامل اين آزمايش است.

آنان كه دراين گرداب هاي ترسناك، دين خود را حفظ كنند، از شأن و رتبه اي بس رفيع برخوردار خواهند بود. [23] .

انسان در اين دوران - بر خلاف دوران عصر پيامبرصلي الله عليه وآله و ديگر معصومان عليهم السلام - از تمامي دريافت هاي حسي نسبت به پيامبر و امامان عليهم السلام دور است و تنها بر اساس درك عقلي و تاريخي، پيامبرصلي الله عليه وآله و پيشوايان معصوم را مي شناسد و به رسالت و امامت ايشان ايمان مي آورد.

امام سجّادعليه السلام در اين باره مي فرمايد: «اي ابا خالد! مردم در زمان غيبت آن امام - كه به امامت او معتقدند و منتظر ظهور او هستند - از مردم هر زماني برترند؛ زيرا خداي متعال عقل و فهم و معرفتي به آنان عطا فرموده كه غيبت نزد آنان، به منزله مشاهده است و آنان در آن زمان، به مانند مجاهدان پيش روي

رسول خداصلي الله عليه وآله - كه با شمشير به جهاد برخاستند - قرار داده است. آنان مخلصان حقيقي و شيعيان راستين و داعيان به دين خداي متعال در نهان و آشكارند». [24] .

موفقيت در اين آزمايش، نيازمند بينشي است كه انسان ديندار در پرتو آن، بتوانددربرابرتحريف ها،شبهه ها و ترديدها رويكرد ديني خود را حفظ كند و با هيچ يك ازعوامل انحراف، خلوص و دينداري را در فكر و عمل از دست ندهد.

اگر چنين شد مصداق اين فرمايش رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله خواهد بود كه فرمود: «به زودي پس از شما، كساني مي آيند كه يك تن از آنان پاداش پنجاه تن از شما را دارد. گفتند: اي رسول خدا! ما در جنگ بدر و احد و حنين در ركاب شما جهاد كرديم و درباره ما آيه قرآن نازل شده است؟!

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: اگر آنچه از آزارها و رنج ها كه بر آنان مي رسد، بر شما آيد، بسان آنان، شكيبايي نخواهيد داشت». [25] .

پايداري بر دين در روزگار غيبت، به تحمل سختي ها، محروميت ها و تنگناهاي مادي خلاصه نمي شود؛ بلكه تحمّل فشارهاي سخت روحي و معنوي نيز، بر آنها افزوده مي گردد و چنانچه دينداري با صبر و شكيبايي درست و آگاهانه توأم نباشد، به تدريج نااميدي به مردم روي مي آورد و باور را از روح و فكر آنان بر مي دارد.

پي نوشت ها:

[1] كنزالعمال، ج 14، ص 263؛ المعجم الاوسط، الطبراني، ج 1، ص 94.

[2] كشف الغمة، ج 2، ص 473؛ بحارالانوار، ج 51، ص 84.

[3] الغيبة، ص 273؛ ح 50.

[4] بحارالانوار، ج 52، ص 243.

[5] مجموعه مقالات و گفتارها در پيرامون

حضرت مهدي عليه السلام، ص 207.

[6] جمعي از نويسندگان، چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 303 - 306.

[7] ذاريات (51)، آيه 56.

[8] بحارالانوار، ج 57، ص 229.

[9] بحارالانوار، ج 52، ص 307.

[10] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 409.

[11] الغيبة، ص 331.

[12] الكافي، ج 1، ص 371.

[13] الكافي، ج 1، ص 337؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 342؛ الغيبة، ص 166.

[14] ر.ك: كمال الدين، ج 2، ص 512.

[15] كتاب الغيبة، ص 456؛ كمال الدين، ج 1، ص 286، ح 3.

[16] منتخب الاثر، ص 640، ح 3.

[17] همان، ح 4.

[18] خورشيد مغرب، ص 264.

[19] شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 644، ح 3.

[20] الغيبة، ص 200، ح 16.

[21] همان، ص 245، ح 46. [22] الكافي، ج 1، ص 335، ح 1.

[23] رك: كمال الدين و تمام النعمة، ص 288، ح 8؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 365.

[24] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 319.

[25] كتاب الغيبة، ص 456.

زنديق

«زنديق» نام شخصي است كه قبل از قيام حضرت العصر (عج) از شهر قزوين خروج مي كند. مردم مشرك و مؤمن در اطاعت از او سرعت مي گيرند و او كوهها را پر از خوف مي كند. («بحارالانوار»، ج 52، ص 212)

شايد مراد از «زنديق» در اين حديث همان معني لغوي «كافر» باشد.

س

سيد شمس الدين

«سيّد شمس الدّين محمّد عالم» نايب خاصّ امام عصر (عج) و نوه ي پنجم ايشان است. اين مطالب را «علي بن فاضل مازندراني» هنگامي كه به «جزيره ي خضراء» رفت، دريافته بود. («جزيره ي خضراء»، ص 52)

سعد بن عبدالله قمي

«سعد بن عبدالله قمي» از كساني است كه به محضر حضرت امام حسن عسكري عليه السلام رسيده و سعادت ديدار حضرت بقيّة الله (عج) را پيدا كرده و معجزاتي از آن حضرت مشاهده نموده است. («بحارالانوار»، ج 52، ص 89)

سلمان فارسي

در روايات اسلامي آمده كه، هنگام خروج حضرت قائم (عج) و پس از رِجعت، «سلمان فارسي» در شمار ياران آن امام خواهد بود. («الارشاد»، ص 399)

وي از صحابه خاصّ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و نام اصلي اش «روزبه» بود. مقام بسيار شريفي در نزد خاندان نبوّت داشت، تا آنجا كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلّم درباره ي او فرمود:

«سَلْمانُ مِنّا اَهْلُ الْبَيْتِ: سلمان از ما اهل بيت است».

همچنين حضرت علي عليه السلام درباره ي وي فرموده است: «علم اوّلين و آخرين را فرا گرفت. او دريايي است كه هر چند از آن استفاده شود كم نمي گردد، او از ما اهل بيت است».

نامه ي 68 نهج البلاغه، از نامه هايي است كه حضرت علي عليه السلام پيش از خلافتش خطاب به سلمان فارسي نوشته است.

او در سال 35 هجري در اواخر خلافت عثمان و يا در سال 36 ه_ ق از جهان رخت بربست طبق مطالبي كه از تاريخ رسيده اميرالمؤمنين علي عليه السلام، شخصاً با طيّ طريق غير عادي براي غسل، كفن، نماز و دفن او از مدينه به مدائن رفت. عمر و حدّاقل كه همه با آن موافقت دارند 250 سال بوده است. («دانستنيهاي نهج البلاغه»، ص 172)

سمّاك رجوع شود به واژه: ثقيف

سيد بن طاووس

«سيّد بن طاووس» از علماي بزرگوار تشيّع و صاب كتب «الملاحم و الفتن» و «جمال الاسبوع» است.

او در زمان غيبت كُبري به ديدار حضرت قائم (عج) نائل شده است. «سيّد بن طاووس» در سال 664 ه_ ق در گذشت.

سيد مرتضي

«سيّد مرتضي بن داعي حسني» (ياحسيني) مكنّي به ابوتراب و ملقّب به «صفي الدين» و «علم الهدي» (پرچم هدايت)، از علماي بزرگ شيعه در قرن 5و6 هجري قمري است. از آثار او مي توان «تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام»، در شرح مذاهب مختلف به پارسي و «فصول تامّه» (به عربي) نام برد. («فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 1192)

او از جمله افرادي است كه مورد توجّه حضرت قائم (عج) بوده است. «علي بن فاضل مازندراني» پس از بازگشت از «جزيزه ي خضراء» نقل كرده كه در آنجا فقط نام 5 تن از علماي شيعه مطرح بود:

«سيّد مرتضي» (علم الهدي)، «شيخ طوسي»، «محمّد بن يعقوب كليني»، «ابن بابويه»، «شيخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعيل حلّي». («جزيره ي خضراء»، ص 181)

ساعة

«ساعة» از القاب حضرت مهدي (عج) است. در روايات آمده كه مراد از «ساعة» در بسياري از آيات قرآن، قائم (عج) است. آياتي نظير:

محمّد/18، زخرف/66 و 85، نازعات/42، اعراف/187، شوري/17 و 18. «نجم الثّاقب»، ص 75)

سبيل

«سبيل»، لقب امام قائم (عج) است.

سدرة المنتهي

«سدرة المنتهي» نام درختي در آسمان هفتم است كه در آيه ي 14 سوره ي نجم هم ذكر شده است. «سدرة المنتهي»، لقب امام قائم (عج) است.

سروش ايزد

«سروش ايزد»، نام امام مهدي (عج) در كتاب زمزم زردشت است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 74)

سناء

«سناء» لقب امام زمان (عج) است. «سناء» در لغت يعني: روشنايي، فروغ، بلندي و رفعت.

سيد

در اخبار و روايات، «سيّد» لقب امام زمان (عج) شمرده شده است.

سامرا

«سامرّا» دومين شهري است كه عباسيان در 120 كيلومتري شمال بغداد، بر كنار شرقي دجله ساختند. اين شهر از زيارتگاه هاي عمده شيعيان و مدفن امام علي النقي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام است. سردابي كه معبد و خوابگاه امامان عليهم السلام و ولايت گاه حضرت قائم عليه السلام و محل تشرف صالحان و ديدار ايشان بوده است، در آنجا قرار دارد.

نام اين شهر به زبان آرامي «سامرا» دانسته شده و معتصم خليفه عباسي - كه آن را پايتخت خود قرار داد - آن را «سُرَّ مَن راي» (هر كه آن را ببيند مسرور مي شود) نام گذاشت. روي سكه هايي كه در زمان عباسيان در آن شهر ضرب گرديده و اكنون در دست است، همين نام عربي وجود دارد.

سامرّا به جهت مدفون بودن دو تن از ائمه بزرگوارعليهما السلام، از زيارت گاه هاي عمده شيعيان و از اماكن مقدس ايشان است. مشهد اين دو امام در قسمتي از سامرّا واقع است كه عسكر معتصم و اردوگاه وي آنجا بود؛ از اين رو ايشان را عسكري گويند. علاوه بر دو امام دهم و يازدهم، نرجس خاتون و حكيمه خاتون را در آنجا دفن نموده همچنين جده، مادر امام حسن عسكري و حسين ابن علي الهادي در اين محل مدفون شدند.

سرداب سامرا

بيشتر خانه ها در مناطق گرمسير عراق از گذشته سرداب (زيرزمين) داشت تا ساكنان خانه، از شدت گرماي تابستان در امان باشند. [1] خانه حضرت عسكري عليه السلام در سامرا نيز داراي سرداب بود.

اين سرداب محل زندگي و عبادت امام هادي عليه السلام، امام حسن عسكري عليه السلام و حضرت بقيةاللّه عليه السلام بود و اغلب ديدارها با حضرت ولي عصر در عهد پدر، در همين

منزل و در همين سرداب صورت مي گرفت. به همين جهت شيعياني كه پس از رحلت امام حسن عسكري عليه السلام، براي زيارت قبر آن امام و پدر بزرگوارشان وارد سامرا مي شدند، بعد از زيارت قبر آن بزرگوار، در محل عبادت سه امام بزرگوار نماز مي خواندند و آنجا را زيارت مي كردند.

اما متأسفانه برخي از دشمنان متعصب با نسبت دادن تهمت هاي ناروا، خواسته اند از اين موضوع بهره برداري هاي نادرست كنند! آنان به شيعه تاخته و معتقدان به غيبت حضرت مهدي عليه السلام را به استهزا گرفته اند با اينكه مي دانند حتي يك نفر شيعه راستين را نخواهند يافت كه معتقد باشد حضرت مهدي عليه السلام در سرداب پنهان گرديده و يا در سرداب سكونت و اقامت گزيده است!

زائران، تنها از آن جهت به اين مكان مقدس احترام مي گذارند كه محل سكونت، زندگي، عبادت، نيايش و تلاوت انسان هاي كامل بوده است، با اين بيان، آنجا مكان مقدس و خانه پربركتي است كه خداوند اجازه داده است چنين مكاني، رفعت مقام يابد و در آنجا نام خدا به عظمت برده شود. به همين جهت مسلمانان پيرو مذهب خاندان وحي و رسالت، در آنجا نماز مي خوانند و بر پيامبر و خاندانش عليهم السلام درود مي فرستند و آنجا را زيارت مي كنند و كسي بر اين عقيده نيست كه امام مهدي عليه السلام در آن سرداب سكونت دارد يا اينكه از آنجا ظهور خواهد كرد!

پي نوشت ها:

[1] مجمع البحرين، ج 1، ص 467.

سامره

شهر «سامراء» يا (سامره) يا (سُرَّمن رَآي) در كشور عراق واقع است. اين شهر يكي از شهر هاي مذهبي عراق به شمار مي رود، زيرا مدفن امام حسن عسكري عليه السلام و امام علي النّقي

عليه السلام در آنجا قرار دارد.

حضرت مهدي (عج) در اين شهر متولّد شد. به هنگام تولّد امام قائم (عج)، حدود 35 سال از ساختن شهر سامراء (كه در كنار ويرانه هاي شهر قديم بنا شده بود) مي گذشت. و با اينكه به عنوان پايتخت دوّم براي خلافت بغداد ساخته شده بود، از همان آغاز، مقرّ خلفاي عباسي شد.

معتصم عبّاسي، هشتمين خليفه ي بني عبّاس، كه خلافت او از سال 218 آغاز شد، به ساختن اين شهر فرمان داد، سپس خود به آنجا انتقال يافت، و بدينگونه سامراء مركز خلافت گشت. («خورشيد مغرب»، ص 21)

سرداب مقدس

«سرداب مقدّس» داخل خانه ي امام حسن عسكري عليه السلام قرار دارد. گفته اند امام زمان (عج) از اين مكان غيبت كبري را شروع كرده است. راه دخول به آن، سرداب قديمي از پشت سر نزديك به قبر «نرجس خاتون» بوده (و شايد حالا در رواق باشد) از آنجا پايين مي رفتند و دالان دراز و تاريكي داشت چون از آنجا مي گذشتند به در سرداب غيبت مي رسيدند كه حالا آيينه كاري شده و پنجره از طرف قبله به صحن عسكريين عليه السلام باز مي شود.

«احمد خان دُنبلي»، زماني مبلغي هزينه كرد و صحن و بارگاه دو امام بزرگوار را از «سرداب مقدّس» مجزّا ساخت. («مفاتيح الجنان»، باب سوّم)

علّت اينكه شيعيان «سرداب مقدّس» در سامرا را زيارت مي كنند اين است كه، چون مهدي موعود (عج) پس از اينكه غائب شده محلّ و مكان معلومي ندارد تا شيعه بتواند خود آن حضرت را زيارت كند، لذا بهترين مكان براي زيارت و اظهار علاقه به آن حضرت خانه ي آن بزرگوار

است. و شاعر چه زيبا گفته:

يعني: من در ميان خانه ها به خانه هاي ليلي مرور مي كنم. اين ديوار و آن ديوار (آنها) را مي بوسم، دوستي و محبّت خانه ها دل مرا نبرده، بلكه دوستي آن افرادي كه در آن خانه ها ساكن بوده است، دل مرا برده است. («ستارگان درخشان»، ج 14، قسمت اوّل، ص 105)

سرزمينهاي دوردست

آنگونه كه از احاديث بر مي آيد، يكي از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) «سرزمينهاي دور دست» است.

لازم به توضيح نيست كه سرزمينهاي دور دست نام مكان مشخّص و اسم خاصّ نمي باشد.

در توقيع شريفي كه در سال 410 ه_ ق از ناحيه ي مقدّسه ي آن حضرت به افتخار «شيخ مفيد» صادر شده است و با خطّ شريف حضرت حجّت (عج) شرف تحرير يافته، چنين آمده است:

«اگر چه ما در سرزمين دوردستي سكني گزيده ايم كه از جايگاه ستمگران به دور هستيم، زيرا كه خداوند مصلحت ما و شيعيان مؤمن ما را در اين ديده كه تا حكومت دنيا در دست تبهكاران است در اين نقطه ي دوردست مسكن نمائيم، ولي از اخبار شما آگاهيم. و هرگز چيزي از اخبار شما بر ما پوشيده نيست». («الاحتجاج»، ص 497)

سبيكه

«سبيكه» از نامهاي «نرجس خاتون»، مادر گرامي امام زمان (عج) است.

«سبيكه» طلاي ناب و نقره ي خالص را گويند كه پس از گداخته شدن، ناخالصي هاي آن جدا گردد و طلاي ناب و نقره ي خالص به صورت شمش در قالبها ريخته شود. («لسان العرب»، ج 6، ص 62)

او در پايتخت بيزانس در عشق امام حسن عسكري عليه السلام گداخته شده و همه ي ناخالصي هاي امپراطوري روم به دست كيميا اثر حضرت زهرا (س) از او جدا شد و طلاي ناب جهان خلقت از او پديد آمد. («او خواهد آمد»، ص 23)

سربداران

يكي از گروه هايي كه اعتقاد به حضرت مهدي عليه السلام در شكل گيري و استمرار آن نقش بسيار مهمّي داشتند، سربداران بودند.

سربداران نام جنبش مردمي پيشه وران و صوفيان شيعه دوازده امامي سبزوار بود كه در سال 736 ه، به پيروي از آموزش هاي شيخ خليفه و شيخ حسن جوري، عليه ظلم و جور حاكمان محلي شكل گرفت و در قالب حكومت مردمي، نيم قرن در منطقه مسلّط بود. درباره وجه تسميه اين جنبش نوشته اند كه در پي غائله «باشتين» اعضاي اين گروه «داري» بيرون ده نصب كردند و دستارها بردار نمودند و... نام خود را «سربدار» نهادند. سربداران معتقد بودند: اگر خداوند ما را توفيق دهد، رفع ظلم و دفع ظالمان كنيم؛ وگرنه سر خود را بر دار اختيار كرده ايم. آورده اند كه سربداران سر خود بر دار ديدن را به هزار نامردمي كشته شدن، ترجيح مي دادند.

زمينه ظهور و خروج سربداران، در بستر اجتماعي، سياسي و اقتصادي ايران پس از هجوم مغولان فراهم آمد. با فروپاشي حكومت ايلخانان، حاكمان محلي در اطراف و اكناف ايران حكومت هاي

مستقلي پايه گذاشتند و به جنگ قدرت با هم پرداختند. ظلم و جور اين امير نشينان مستقل و تجاوز و تعرّض آنان به حقوق مردم و خرده مالكان، موجي از نارضايتي را در منطقه برانگيخت. در اين ميان شرايط مغشوش سياسي و اجتماعي خراسان، زمينه را براي بروز يك قيام مردمي فراهم آورد.

ناهنجاري هاي اقتصادي و اجتماعي - كه در پي استيلاي مغولان در جامعه پديد آمد و با انحطاط حكومت آنها شدت يافت - انگيزه هاي لازم را در مردم براي پيوستن به يك قيام مذهبي ايجاد كرد. اين در حالي بود كه متعاقب حمله مغولان و حذف پايگاه هاي حكومتي تسنّن در شرق جهان اسلام، امكان رشد و گسترش تفكر شيعي دوازده امامي در ايران بيش از پيش فراهم شد تا جايي كه در زمان ايلخانان مدّتي شيعه مذهب رسمي كشور شد. باورهاي عرفاني متأثر از تفكرات شيعه اماميّه، در كنار ظلم ستيزي و دادگستري مبتني بر اعتقادات مذهبي، مهم ترين انگيزه براي حذب مردم به اين جنبش شد.

حكومت سربداران نخستين دولت مستقل شيعي دوازده امامي و گسترده ترين نهضت شيعي، پيش از رسميت يافتن اين مذهب در ايران بود كه زمينه ظهور بسياري از نهضت هاي هم عصر و پس از خود را فراهم كرد. جنبش سربداران با الهام از مكتب مهدوي، با هدف استقرار يك حكومت مشروع و به منظور براندازي تشكيلات غير شرعي ملوك الطوائفي و حذف بقاياي قوانين و رسوم ياسايي عهد مغول شكل گرفت. ايدئولوژي حاكم و دور نمايه اين قيام، مذهب اثني عشري بود. عده اي از رهبران و پيروان اين جنبش، از تشيّع انقلابي متكي بر تصوّف و تشيّع علوي حمايت مي كردند. عده اي

ديگر نيز نوعي تشيّع فقاهتي را ترجيح مي دادند و علماي ديني را به شراكت در امور ديني ترغيب مي كردند.

با اين همه تعاليم شيخ حسن و شيخ خليفه، با تكيه بر جهان بيني مهدويّت، بر عدم جدايي دين و دولت تصريح مي كرد. اعتقاد به مهدويّت در تعابير و ادبيات جنبش سربداران آشكار بود؛ آن چنان كه شيخ حسن ، مريدان را به «اختفاء» فرا مي خواند و از آنان مي خواست به هنگام «ظهور» آماده نبرد باشند.

نوشته اند: در زمان حكومت علي مؤيد، پيروان شيخ حسن، اسبي مجهز را هر روز دوبار در شهر مي گرداندند و ظهور امام غايب را انتظار مي كشيدند. ظلم گريزي، بيگانه ستيزي، حس مساوات طلبي و برقراري عدل و داد از ديگر ارزش هاي اين قيام بود. سربداران توانستند قسمتي از خاك ايران را از اشغال مغولان و فئودال هاي محلي برهانند. برابري و مساوات كه در رفتار و حتّي پوشش سران سربدار، مشهود بود، توزيع عالانه غنايم، تقليل ماليات و خراج محصول براي عوام، از ويژگي هاي ديگر اين قيام به شمار مي آمد.

حكومت در ميان سربداران موروثي نبود و گاهي از آن شيخيان و گاه از آن سربداران بود. با وجود اين ويژگي ها، دولت سربداران به واسطه اتخاذ سياست هاي نادرست داخلي و خارجي از هم فرو پاشيد. با اين همه سنت سربداري در ايران زنده ماند تا جايي كه در پي قيام مردم سبزوار، اصطلاح سربدار صفت عام قيام هايي از اين دست شد. قيام مردم سمرقند به سركردگي مولانا زاده بخاري (كه سي سال بعد از خروج سربداران سبزوار رخ داد و به همين نام شهرت يافت)، قيام پهلوان اسد خراساني در كرمان عليه ظلم شاه شجاع (كه رنگ

و بوي سربداري داشت)، خروج سادات و دراويش مازندران به رهبري سيد قوام الدين مرعشي و جنبش سادات كياني در گيلان از اين شمارند. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، دايرةالمعارف تشيّع، ج 9، ص 133 - 130.

سردابيه

فرقه اي از غلات دوازده امامي كه منتظر خروج مهدي عليه السلام بودند و در ري مي زيستند، آنان هر بامداد جمعه، اسبي زين و لگام شده به سردابي برده سه بار مي گفتند: «يا امام بسم اللّه». محل اين سرداب را در حله و بغداد نيز ذكر كرده اند كه خود برداشتي از سرداب سامراء است. مخالفان اماميّه، عقيده غلات مذكور را به همه دوازده اماميان تعميم داده اند! اما در كتاب هاي اماميّه از اين موضوع اثري نيست.

سرداب سامراء نيز - كه در شيعه مطرح است - مربوط به خانه اي است كه امام دهم و يازدهم در آن سكونت داشته اند و امام دوازدهم عليه السلام در آن متولّد گرديده است. شيعيان به همين خاطر آن را زيارت كرده، بدان تبرّك مي جويند.

سبائيه

«سَبائيّه» نام فرقه اي است كه گمان مي كنند حضرت علي عليه السلام همان مهدي موعود (عج) و نجات بخش آينده است.

«سَبائيّه» پيروان «عبدالله بن سباء» هستند. عبدالله به نبوت و الوهيّت امام علي عليه السلام هم معتقد بوده است. («اديان و مذاهب جهان»، ج 1، ص 359)

سردابيه

«سردابيّه» طايفه اي از غُلاّت («غُلاّت» كساني هستند كه درباره ي رهبران و پيشوايان خود غُلُو كرده، آنان را از مرتبه ي بشريّت به مقام خدايي رسانند يا آنان را به خدا و خدا را به خلق تشبيه كنند) دوازده اماميان است كه منتظر خروج حضرت مهدي (عج) از سردابي كه در ري قرار دارد هستند. و هر بامداد جمعه پس از نماز صبح، اسبي را لگام كرده به آنجا مي برند و سه بار مي گويند: «يا امام بسم الله». («لغت نامه دهخدا»، ج 8 (چاپ جديد)، ص 11976)

سيماي حضرت مهدي در قرآن

«سيماي حضرت مهدي عليه السلام در قرآن» عنوان ترجمه كتاب «المَحَجَّةُ فِيما نَزَلَ فِي القائِمِ الحُجَّةِ»، اثر ارزنده سيد هاشم بن سليمان بحراني (معاصر علامه مجلسي رحمه الله) است كه به وسيله سيد مهدي حائري قزويني به فارسي برگردان شده است.

مطالب اين كتاب شمارش و بيان آيات قرآني است كه مطابق نقل روايات، درباره حضرت مهدي عليه السلام نازل شده است. نويسنده با مراجعه به روايات نقل شده در جوامع روايي شيعي، آياتي را كه از نظر آن بزرگواران درباره حضرت ولي عصرعليه السلام و حكومت آن حضرت نازل شده و يا به وي تأويل گرديده، جمع آوري و به ترتيب سوره ها - از بقره تا عصر - گرد آورده است.

علاوه بر اين، رواياتِ مربوط را نيز در ذيل هركدام از آيات ذكر كرده است. در پايان چهارده آيه ديگر نيز بدان افزوده شده است.

سفارت

در قرون اوّليّه ي غيبت به جاي كلمه ي «نيابت» امام زمان (عج)، بيشتر از كلمه ي «سفارت»، و همينطور از عنوان «سفراء» به جاي «نوّاب» استفاده مي شد. و شايد ميان «سفارت» و «نيابت» تفاوتي نيز بوده است. («خورشيد مغرب»، ص 44)

سُفراء رجوع شود به واژه: سفارت

سه گروه مدعي مهدويت

كساني كه در تاريخ بدين عنوان شهرت يافته اند، به اعتباري بر سه گروه قابل تقسيم اند:

يك. كساني كه ديگران روي انگيزه هاي خاصي، آنان را «مهدي» نجات بخش خواندند.

دو. كساني كه به انگيزه جاه طلبي و قدرت خواهي، چنين ادعاي دروغيني كردند.

سه. كساني كه طبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران، به چنين دجالگري و فريب دست يازيدند و بي شرمانه خود را مهدي نجات بخش، معرفي كردند.

گروه اول

از تاريخ اين واقعيت دريافت مي گردد كه برخي از كساني كه مهدويّت بدانان نسبت داده شده، نه از سوي خود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضي بودند؛ بلكه ياران و پيروان آنان چنين عنواني را به آنها نسبت داده و اين انديشه را در آن روزگاران در ميان گروه ها و مراكزي گسترش دادند. البته به جا بود كه خود آنان، چنين ادعاهاي دروغين و نسبت هاي نادرست را به شدّت نفي كنند؛ اما روشن نيست كه چرا خود آنان در برابر اين عنوان ساختگي، فرياد اعتراض بلند نكردند و پيروان آنها كوشيدند تا برخي علايم و نشانه هاي حضرت مهدي عليه السلام را - كه در انبوه روايات آمده - به اين چهره ها تطبيق و تفسير نمايند!!

براي نمونه از اين گروه مي توان بدين چهره ها اشاره كرد:

1. محمد حنفيه (كيسانيه)

2. زيد فرزند امام سجادعليه السلام

3. محمدبن عبداللّه محض

گروه دوم

اينان كساني بودند كه به انگيزه هاي

فريبكارانه و جاه طلبانه، ادعاي مهدويّت نمودند و براي جلب عواطف و احساسات، تسخير دل ها و قلب ها و به دست آوردن قدرت و عظمت، به دروغ و دجالگري، خود را مهدي نجات بخش معرفي كردند!

اين گروه بسيارند؛ از جمله آنان «مهدي عباسي» است. پدرش منصور دوانيقي ادعا كرد كه پسرش «مهدي عباسي» همان مهدي موعود است! با اينكه اين عنصر فريبكار پيش از اين ادعا، به محمدبن عبداللّه محض - به عنوان مهدي نجات بخش است - دست بيعت داده بود و او را مهدي نجات بخش مي دانست!

گروه سوم

اينان عناصري بودند كه بر اساس نقشه استعمار و به اشاره استعمارگران، ادعاي مهدويّت نمودند! استعمار پليد براي درهم كوبيدن اسلام و فروپاشي جامعه بزرگ اسلامي و افشاندن بذر اختلاف، كينه توزي و جدايي؛ نقشه هاي خائنانه بسياري كشيد تا به هدف خويش برسد و جهان اسلام را ببلعد. از جمله نقشه هاي شيطاني آن در اين ميدان، ساختن مرام ها و مسلك هاي رنگارنگ در ميان مسلمانان و بازي با مفاهيم و ارزش هاي مقدس و اعتقادات ديني آنان بود تا بدين وسيله، بذر بي ايماني و سست باوري و تزلزل دل ها و قلب ها را در جامعه اسلامي، پديد آورد! از چيزهايي كه از آن در اين ميدان سوء استفاده كرد، انديشه و عقيده به مهدي موعود بود، در اين راه برخي عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرد و به آنان دستور داد تا ادعاي مهدويّت كنند و آنان را با همه امكانات در اين راه ياري كرد كه براي نمونه مي توان به «علي محمد باب» اشاره كرد. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: امام مهدي از ولادت تا ظهور، ص 565 تا

572.

سايه انداختن ابر سفيد

از خصائص حضرت مهدي (عج) اين است كه ابر سفيدي پيوسته به سر آن حضرت سايه مي اندازد و منادي در آن ابر به نحوي كه آن را جن و انس در مشرق و مغرب بشنوند، ندا مي كند كه او مهدي آل محمد عليه السلام است. او زمين را از عدل پر مي كند، چنانكه از جور و ستم پر شده است. «منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 17)

رجوع شود به واژه: ابر مخصوص قائم (عج)

سحاب

«سَحاب»، نام عمّامه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم است كه مهدي موعود (عج) هنگام خروج همراه خويش خواهند داشت. («نجم الثّاقب»، ص 125)

سفط

«سَفَط» در لغت يعني: جامه دان كه به شكل جوال يا مانند كدوي خشك ميان تهي باشد، سبد جامه. («لغت نامه ي دهخدا»، ج 8، چاپ جديد، ص 12052)

در حديث طولاني مفضّل است كه، امام صادق عليه السلام فرمود:

«تَرَكِه ي جميع پيغمبران، حتّي عصاي آدم عليه السلام و آلت نجاري نوح عليه السلام و تركه هود عليه السلام و صالح عليه السلام و مجموعه ي ابراهيم عليه السلام و صاع يوسف عليه السلام و مكيال شعيب عليه السلام و آينده ي او و عصاي موسي عليه السلام و تابوتي كه در اوست، بقيّه ي آنچه ماند از آل موسي عليه السلام و آل هارون كه ملائكه بر مي دارند و زره داوود عليه السلام و انگشتري سليمان عليه السلام و تاج او و رحل عيسي عليه السلام و ميراث جميع پيغمبران و مرسلان در يك «سَفَط» است.»

«علاوه بر اينها عصا، انگشتر، بُرد، زره، عمّامه، اسب، ناقه، استر، الاغ و شتر سواري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و مصحف اميرالمؤمنين عليه السلام هم در اين «سَفَط» قرار دارد». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 25)

سنگ حضرت موسي

از جمله خصائص امام قائم (عج)، حمل سنگ حضرت موسي عليه السلام است. امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامي كه حضرت مهدي (عج)» خروج كند و بخواهد از جانب مكّه به كوفه برود، منادي آن حضرت ندا كند كه: آگاه باشيد كه كسي طعام و آب حمل نكند. و حضرت قائم (عج)، سنگ حضرت موسي عليه السلام را كه از آن دوازده چشمه ي آب جاري شده بود، حمل مي كنند.

پس در هر منزلي كه فرود مي آيند،

حضرت آن سنگ را نصب مي فرمايند و آن چشمه ها جاري مي شوند و هر كه گرسنه باشد سير مي شود و هر كه تشنه باشد سيراب مي شود. پس آن سنگ توشه ي آنهاست تا هنگامي كه وارد نجف، كه در پشت كوفه قرار دارد مي شوند.

پس هنگامي كه در پشت كوفه فرود آمدند و مستقر شدند از آن سنگ پيوسته آب و شير جاري مي شود تا گرسنگان سير و تشنگان سيراب شوند. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 41)

سوشيانت رجوع شود به واژه: زردشتيان و انتظار

سلاح حضرت مهدي

در هنگام ظهور و قيام حضرت مهدي عليه السلام ، تمام قدرت ها مقهور و مغلوب قدرت بي پايان حضرت مهدي عليه السلام شده، بسان علف هاي هرز از روي زمين برداشته مي شوند تا زمينه رشد و كمال انسان ها، به صورت كامل فراهم آيد و زمين پر از عدل و داد گردد.

اما سؤال اين است كه نحوه اين پيروزي به چه صورت است و اساساً حضرت مهدي عليه السلام با چه ابزاري در اين قيام بر آن قدرت ها فائق خواهد آمد؟ در روايات كمتر سخن روشني در اين باره به چشم مي خورد و تنها سلاح مورد اشاره در كلام معصومين عليهم السلام براي آن حضرت هنگام قيام، «سيف» (شمشير) ذكر شده است. [1] حال آيا اين شمشير حمل بر معناي حقيقي مي شود يا معناي كنايي؛ خود باعث پديد آمدن اقوال متعددي شده است:

1. عده اي بر اين باورند كه استعمال كلمه «شمشير» در معناي حقيقي است و مصداق آن، همان شمشير ابزار جنگي خاصّ است. البته اين گروه درباره غالب شدن حضرت با اين سلاح بر دشمنان، توجيهات متفاوتي دارند!

1-1. برخي مي گويند:

اگرچه حضرت با شمشير قيام مي كند؛ ولي خداوند در آن شمشير قدرت و اعجازي نهفته كه تمامي سلاح هاي موجود را مقهور نيروي خود مي سازد. [2] .

1-2. دسته ديگر مي گويند: خداوند در عصر ظهور تمامي تسليحات پيشرفته را از كار انداخته، مردم به ناگزير در جنگ از همان سلاح هاي ابتدايي (يعني شمشير و مانند آن) استفاده مي كنند و بنابراين حضرت مهدي عليه السلام با همان شمشير مي جنگد.

1-3. به رغم آنكه تمامي تسليحات در اختيار حضرت قرار مي گيرد؛ ولي از آنجايي كه استفاده از آنها به ناگزير ظالمانه نيز خواهد بود؛ حضرت تنها از سلاح شمشير بهره خواهد برد.

1-4. برخي ديگر گفته اند: به سبب جنگ هاي خونين فراواني كه در آستانه ظهور به وقوع مي پيوندد، تمامي سلاح هاي پيشرفته از بين خواهد رفت و از آن پس در جنگ تنها از ابزارهاي ساده استفاده مي شود.

يكي از دليل هاي اين جمع اين است كه روايات فراواني مي گويد: «شمشير آن حضرت همان شمشير پيامبر است» و وقتي چنين شد نمادين بودن آن مشكل خواهد بود. [3] .

البته هر كدام از اينها به دسته اي از روايات استشهاد مي كنند و عمدتاً دليل اين گروه اين است كه علّت استفاده از سلاح هاي ساده همچون شمشير - بر خلاف بهره گيري از سلاح هاي پيشرفته - عادلانه بودن مبارزه با آن است.

2. دسته اي ديگر بر اين اعتقادند كه شمشير در اين روايات، كنايه از قدرت و نيروي نظامي است. اين گروه شواهد متعددي بر اين ادعا از ادبيات محاوره اي ذكر مي كنند؛ ولي آنچه ايشان را به اين قول وادار كرده، پيشرفت روز افزون تجهيزات نظامي و فن آوري دفاعي است. از آنجايي كه صاحبان اين قول نتوانسته اند بين شمشير و

سلاح هاي فوق پيشرفته، نسبتي بر قرار كنند، به چنين توجيهي دست زده اند.

آنان شمشير را نماد قدرت دانسته، مي گويند: هر ابزاري كه قدرت حضرت را به نمايش بگذارد، مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.

3. با توجه به تكامل خارق العاده علم در آن زمان، ممكن است سلاح هايي فراهم آيد كه هرگز در تصور انسان هاي امروز قابل درك نباشد. بنابراين آن به اهلش واگذاشته شده است.

بررسي روايات

روايات مربوط به سلاح حضرت مهدي عليه السلام را مي توان به موارد ذيل دسته بندي كرد:

1. رواياتي مي گويد: شمشيري كه نزد حضرت مهدي عليه السلام است، نزديكي زمان قيام، با قدرت الهي به سخن در آمده، حضرت را از وقت ظهور آگاه مي سازد. [4] .

بديهي است اين دسته از روايات، هرگز قابل تأويل بر قدرت حضرت نيست؛ چرا كه ظهور در اين معنا دارد كه آن شمشير چنين مي كند.

2. روايات فراواني مي گويد: ياران مهدي عليه السلام شمشيرهاي خاصي دارند كه به نحوي بيان كننده كرامات آن حضرت و يارانش است. [5] .

3. روايات ديگري حكايت مي كند: حضرت مهدي عليه السلام براي گسترش عدل و قسط به مدت هشت ماه شمشير بر شانه خود دارد (كه اگر مقصود نماد قدرت بود، تمامي دوران قيام و حكومت ذكر مي شد). [6] .

4. روايات فراواني وجود دارد كه به صراحت تمام، سلاح حضرت را همان شمشير پيامبرصلي الله عليه وآله دانسته علاوه بر آن زره، سپر و برخي آلات جنگي پيامبرصلي الله عليه وآله، نيز به عنوان ميراث آن حضرت نزد امام مهدي عليه السلام است و كسي نگفته كه اينها نماد است؛ بلكه از وجود عيني آنها ياد كرده اند.

5. علاوه بر اين چه دليلي داشت حقيقت به اين بزرگي، اين گونه بيان

شود؟ معصومين عليهم السلام مي توانستند از مدلول سلاح - كه قدرت و قوّت است - ياد كنند و يا مي فرمودند: او با سلاحي ظاهر خواهد شد كه در يك لحظه چنان است و چنين.

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 407، ح 1؛ الكافي، ج 8، ص 50، ح 13؛ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 59، ح 29؛ علل الشرايع، ج 1، ص 245، ح 6؛ كمال الدين، ج 1، ص 321، ح 3؛ الاستبصار، ج 3، ص 108، ح 5383؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 154، ح 2؛ الغيبة، ص 164، ح 5. و دهها كتاب ديگر.

[2] ر.ك: صدوق، الخصال، ج 2، ص 649، ح 43.

[3] الكافي، ج 1، ص 234، ح 2.

[4] الخصال، ج 2، ص 49؛ عيون، ص 59.

[5] الخصال، ج 2، ص 649.

[6] الغيبة، ص 164، ح 5.

سيصد و سيزده نفر

در همه جا معروف است و در كتابهاي مربوط به امام زمان (عج) نوشته شده كه هنگام ظهور آن حضرت، 313 نفر ياران مخصوص ايشان به او مي پيوندند و همچون كوه در برابر حوادث ايستادگي كرده و همراه امام (عج) هستند. اصل حديث متواتر است و نبايد شكّي در صدور حديث مذكور از جانب معصومين عليهم السلام نمود.

و امّا چند نكته:

1- آنان در «ذي طوبي» به امام زمان (عج) مي پيوندند. («بحارالانوار»، ج 52، ص 304)

2- آنان از اطراف جهان و دورترين نقاط جمع شده و به امام قائم (عج) پيوسته اند. در اين باره امام باقر عليه السلام فرموده است: «خداوند براي حضرت قائم (عج) - از دورترين شهرها، به تعداد جنگاوران جنگ بدر، 313 مرد را

جمع مي كند». (همان مدرك، ص 310)

3- هنگام ظهور، نخستين كساني كه پس از جبرئيل امين با امام قائم (عج) بيعت مي كنند، همين 313 نفرند، چنانكه اين مطلب را امام باقر عليه السلام در ضمن حديثي فرمودند. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 223)

4- اين افراد در روايات شبيه به 313 نفر مسلمانان شجاع و سلحشوري شده اند كه در جنگ بدر، نخستين شكست بزرگ را بر كفّار و دشمنان اسلام وارد آورند. به علاوه، اينان پرچمداران روي زمين، و حاكمان خدا بر مردم در سراسر زمين مي باشد. (همان مدرك. ص 224) و...

طبق فرموده ي «سيّد شمس الدين محمّد»، 300 نفر آنها در حال حاضر در جزيره ي خضراء به سر مي برند و فقط 13 نفر مانده است كه تعداد ياران حضرت ولي عصر (عج) كامل شود. («جزيره ي خضراء»، ص 177)

در كتاب «المحَجَّة...» در ضمن روايتي از امام صادق عليه السلام نام تمام سيصد و سيزده نفر و قبيله و شهر آنان ذكر شده است.

سيره حكومتي حضرت مهدي

از روايات به دست مي آيد، سيره حكومتي حضرت مهدي عليه السلام دقيقاً همان سيره حكومتي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، امام علي عليه السلام و ديگر امامان عليهم السلام است. البته نبايد از نظر دور داشت كه پيامبرصلي الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام به جهت محدوديت ها و موانع تحميل شده فراواني، نتوانستند آنچه در نظر داشتند، پياده كنند:

از روايات استفاده مي شود: تمامي محدوديت ها و موانع از سر راه امام مهدي عليه السلام برداشته مي شود و آن حضرت سيره معصومين عليهم السلام را تحقق خواهد بخشيد. در اين رابطه دو دسته روايت وجود دارد:

دسته اي كه مي فرمايد سيره آن حضرت، همان سيره و

روش پيامبرصلي الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام است. اين روايات ناظر بر روش ايشان در امور اجرايي است.

دسته دوم روايات فراواني است كه مي گويد: حضرت مهدي عليه السلام بر خلاف سيره پيامبرصلي الله عليه وآله، امام علي عليه السلام و ائمه عليهم السلام عمل خواهد كرد.

برخي از روايات هر دو گروه عبارت است از:

عبداللّه بن عطا گويد: از امام باقرعليه السلام پرسيدم: هنگامي كه قائم عليه السلام قيام كند، به كدام روش در ميان مردم رفتار خواهد كرد؟ آن حضرت: «يَهْدِمُ ما قَبلَهُ كَما صَنَعَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله وَيَستَأنِفُ الاِسْلامَ جَديداً»؛ «... آنچه را [بدعت و پيرايه] پيش از او بوده، از اساس ويران خواهد نمود، چنان كه رسول خداصلي الله عليه وآله عمل كرد، و او اسلام را از نو شروع خواهد فرمود». [1] .

امام صادق عليه السلام فرموده است: «ما تَسْتَعْجِلُونَ بِخُرُوجِ القائِمِ، فَوَاللَّهِ مَالِباسُهُ اِلاّ الغَليظَ وَلاطَعامُهُ اِلاَّ الجَشِبَ وَما هُوَ اِلاَّ السَّيفُ وَالمَوتُ تَحْتَ ظِلِ السَّيفِ» [2] ؛ «چرا به فرا رسيدن خروج قائم شتاب مي كنيد؟ به خدا قسم لباس او جز جامه درشت و خشن نخواهدبودوغذايش جز خوراك ناگوار و ناخوش نباشد و جز شمشير [براي دشمنان] چيزي در كار نبوده و مرگ زير سايه شمشير خواهد بود».

همچنين آن حضرت فرمود: «... اِنَّ قائِمَنا اَهلَ البَيْتِ عليهم السلام اِذا قامَ لَبِسَ ثِيابَ عَليّ عليه السلام وَسارَ بِسيرَةِ عَليٍ عليه السلام» [3] ؛ «همانا قائم ما اهل بيت آن گاه كه قيام فرمايد لباس علي عليه السلام را بر تن خواهد كرد و بر سيره او عمل خواهد نمود».

زراره از امام باقرعليه السلام روايت كرده گويد: «به آن حضرت عرض كردم: صالحي از صالحان را برايم

نام ببر - و منظورم حضرت قائم عليه السلام بود - پس فرمود: اسم او اسم من است. عرض كردم: آيا همچون رفتار محمدصلي الله عليه وآله رفتار مي كند؟

فرمود: هرگز! هرگز! اي زراره رفتار او را پيش نمي گيرد، عرض كردم: فدايت شوم، براي چه؟! فرمود: همانا رسول خداصلي الله عليه وآله در امت خود چنان رفتار مي كرد كه توأم با بخشش بود و دل هاي مردم را به خود جذب مي نمود؛ ولي رفتار قائم [به جهت ظلم فراواني كه جهان را فرا گرفته] با خشونت و كشتار است؛ زيرا در كتابي كه به همراه دارد، مأمور شده است كه با كشتار رفتار كند و از كسي توبه نپذيرد. واي بر كسي كه با او دشمني كند و به ستيز برخيزد!» [4] .

ابوخديجه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «همانا امام علي عليه السلام فرمود: مرا چنين اختياري بود كه فراريان از جبهه جنگ را بكشم و كار مجروحان را يكسره سازم؛ لكن من به ملاحظه آينده نگري براي ياران خود اين كار را نكردم كه چون مجروح شدند كشته نشوند. اما براي قائم مقرر است آنان را كه از جنگ مي گريزند، بكشد و كار زخمي ها را يكسره سازد». [5] .

همچنين از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا سيره قائم عليه السلام به خلاف سيره و روش امام علي عليه السلام است؟ حضرت فرمود: بلي به جهت آنكه حضرت علي عليه السلام سيره اش از روي منّت و گذشت بود؛ چون مي دانست كه شيعيانش زود مغلوب خواهند شد. اما حضرت قائم عليه السلام چون قيام كند، با شمشير و اسير گرفتن است؛ چون مي داند شيعيانش هرگز مغلوب نخواهند شد». [6] .

كوتاه سخن اينكه

سيره و روش آن حضرت در راستاي اجراي تمامي احكام و حدود الهي است كه با توجّه به شرايط خاصّ آن حضرت، تمامي آنها تحقق خواهد يافت. [7] .

با توجه به اينكه تا زمان ظهور، بسياري از حقايق تابناك اسلام دچار پيرايه و خرافات شده است؛ وقتي آن حضرت حقيقت اسلام را اظهار مي كند، عده فراواني گمان مي كنند آن حضرت دين جديدي آورده است! اين در حالي است كه آن حضرت فقط دين راستين را اقامه مي كند. [8] (دين در عصر ظهور)

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 335، ح 17؛ ر.ك: تهذيب، ج 6، ص 154؛ روضةالواعظين، ص 265.

[2] الغيبة، ص 336، ح 20.

[3] الكافي، ج 1، ص 411، ح 4؛ ج 6، ص 444، ح 15.

[4] الغيبة، ص 334، ح 14.

[5] الغيبة، ص 334، ح 15.

[6] الكافي، ج 5، ص 33، ح 4؛ تهذيب، ج 6، ص 154؛ علل الشرايع، ج 1، ص 149؛ المحاسن، ج 2، ص 39، ح 1126.

[7] ر.ك: تهذيب الاحكام، ج 6، ص 351، ح 114.

[8] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 536، ح 2.

سيماي زندگي در آخرالزمان

سيماي زندگي در آخِرُالزّمان را مي توان اين گونه ترسيم كرد:

الف) دين در آخرالزمان

عوامل فراواني روزبه روز حقيقت تابناك دين را در هاله اي از ابهام فرو مي برند. از اين رو همواره دين رو به كم رنگ شدن در جوامع مي رود و خرافات و انحرافات فراواني، گريبان گير آن مي شود؛ به صورتي كه وقتي حضرت مهدي عليه السلام قيام نمود، غبار از چهره دين بر مي گيرد. همگي گمان مي كنند اين دين جديدي است كه آن حضرت ارائه مي فرمايد.

اميرمؤمنان علي عليه السلام اين حقيقت را اين گونه بيان

فرموده است: «اَيُّها النَّاسُ! سَيَأتِي عَلَيْكُم زَمانٌ يُكْفَأُ فِيهِ الاِسْلامُ كَما يُكْفَأُ الاِناءُ بِمَا فِيهِ» [1] ؛ «اي مردم! به زودي زماني بر شما خواهد رسيد كه اسلام چونان ظرف واژگون شده، آنچه در آن است ريخته مي شود».

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله نيز مي فرمايد: «سَيَأتِي عَلَي اُمَّتي زَمانٌ لايَبقَي مِنَ القُرآنِ اِلاَّ رَسْمُهُ وَمِنَ الاِسْلامِ اِلاَّ اِسْمُهُ... مَساجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَهِيَ خَرابٌ مِنَ الهُدَي...»؛ [2] «بر امت من زماني پيش مي آيد كه از قرآن جز نقش آن و از اسلام جز نام آن باقي نماند [به ظاهر] مسلمان ناميده مي شوند؛ در حالي كه بيش از همه مردمان از آن دورند! مساجدشان آباد است؛ ولي از هدايت خالي است.»

ب) مردان آخرالزمان

اگرچه امتحانات خداوند براي زن و مرد يكسان است؛ ولي پاره اي از روايات درباره مردان نقل شده است؛

چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: «...وَرَأَيتَ الرَّجُلَ اِذَا مَرَّ بِهِ يَوْمٌ وَلَمْ يَكْسِبْ فِيهِ الذَّنبَ العَظِيمَ مِنْ فُجُورٍ اَوْ بَخْسِ مِكْيالٍ اَوْ مِيزانٍ اَوْ غِشيَانِ حَرامٍ اَوْ شُرْبِ مُسْكِرٍ كَئيباً حَزِيناً يَحْسَبُ اَنَّ ذَلِكَ اليومَ عَلَيهِ وَضِيعَةٌ مِنْ عُمُرِهِ...»؛ [3] «مردي را مي بيني هنگامي كه يك روز بر او گذشته و گناه بزرگي انجام نداده است - از قبيل فحشا، كم فروشي، كلاهبرداري و يا شرب خمر - بسيار غمگين و اندوهگين مي شود.»

ج) زنان آخرالزمان

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در وصف برخي از زنان آخِرُالزّمان چنين مي فرمايد: «كَيْفَ بِكُمْ اِذا فَسَدَ نِساؤُكُم وَفَسَقَ شُبَّانُكُم وَلَمْ تَأمُروُا بِالْمَعْرُوفِ وَلَمْ تَنْهَوا عَنِ المُنْكَرِ. قِيلَ لَهُ وَيَكُونُ ذَلِكَ يَا رسولَ اللّه؟ قالَ: نَعَمْ وَشَرٌّ مِنْ ذَلك...»؛ [4] «چگونه مي شود حال شما هنگامي كه زنان شما فاسد شوند و جوانان تان فاسق و شما

نه امر به معروف مي كنيد و نه نهي از منكر!» به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله گفته شد: آيا اين چنين خواهد