دانشنامه مهدويت و امام زمان عجل الله تعالي فرجه

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : پايگاه تخصصي عاشورا

آ

آستانه سامرا

«آستانه سامرا» در شهر سامرا در 120 كيلومتري شمال بغداد و در شرق دجله قرار دارد. مدفن شريف امام هادي عليه السلام [1] و امام عسكري عليه السلام [2] ، جد و پدربزرگوار حضرت مهدي عليه السلام [3] و نيز مقبره نرجس خاتون مادر امام زمان عليه السلام و حكيمه خاتون عمه پدر آن حضرت (و شاهد ولادت ايشان) در آنجا قرار دارد. در ضلع غربي آستانه، سرداب معروف به «غَيْبَةُالمَهْدِي»عليه السلام، محل غايب شدن حضرت مهدي عليه السلام واقع شده است. [4] .

شيعه و اهل سنّت، اتفاق نظر دارند كه امام هادي عليه السلام پس از شهادت، در خانه خود به خاك سپرده شد و پس از شهادت امام عسكري عليه السلام پيكر مطهر ايشان نيز در كنار مرقد مطهر پدربزرگوارشان دفن گرديد. از آنجايي كه در اطراف آن پادگان نظامي بود، شيعيان و دوستداران خاندان عصمت و طهارت، به صورت پنهاني به زيارت آن دو امام مي شتافتند.

اين بارگاه ملكوتي و مكان مقدس، در طول تاريخ، همواره مورد توجه و علاقه دوستداران خاندان وحي بوده و هم اكنون به عنوان يكي از مهم ترين زيارتگاه هاي شيعيان، هزاران عاشق شيفته را همه روزه در خود جاي مي دهد.

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 498.

[2] كتاب الغيبة، ص 218.

[3] مجمع البلدان، ج 4، ص 123.

[4] ر.ك: همان، ج 3، ص 176.

آغاز فعاليت مدعيان دروغين

شروع اين تفكر به دوران نايب دوم محمدبن عثمان بر مي گردد. در زمان نايب اوّل، (عثمان بن سعيد)، به علل مختلفي، منحرفان نتوانستند فعاليت كنند و لذا در دوران نيابت نايب اوّل خبري از ادعاي دروغين نيابت نيست. اگر هم باشد به صورت خيلي كم رنگ مطرح بوده كه مشهود

و ملموس نبوده است.

علل عدم وجود اين دروغ گويان در دوره نايب اول عبارت است از:

1. عثمان بن سعيد از اشخاص مشهور و مورد اطمينان در ميان شيعيان بود. همان طوري كه گفته شد در زمان هاي پيش از غيبت صغري، از طرف امام هادي و امام حسن عسكري عليهما السلام و به نظر برخي حتي از طرف امام جوادعليه السلام نيز وكالت داشته است. سوابق طولاني او با ائمه عليهم السلام، باعث شده بود كه شهرت و منزلت خاصي در ميان شيعيان داشته باشد. از اين رو منحرفان در دوره نيابت وي، نتوانستند ابراز وجود كنند.

2. شرايط سياسي و اجتماعي مساعد نبود كه كسي ادعاي دروغين بكند. در اوايل غيبت صغري، دولتمردان عباسي شديداً مراقب اوضاع بودند و با تمام قوا تلاش مي كردند ردپايي از مهدي عليه السلام و ياران او پيدا كنند و آنها را نابود سازند. بدين جهت كسي غير از عثمان بن سعيد، جرأت نمي كرد خود را به چنگال مرگ گرفتار كند؛ لذا فعاليت و نيابت او در آن دوره، يك جهاد بزرگ به شمار مي رفت.

3. عدم عادت مردم؛ هنوز براي مردم به روشني ارتباط با امام عليه السلام از طريق «نواب» جا نيفتاده بود؛ از اين رو عادت مردم احتياج به زمان داشت. اين كار در دوره اوّل صورت گرفت. وقتي منحرفان ديدند مردم به چنين كارهايي عادت كرده اند، خواستند با ادعاي دروغين، خود را نايب خاصّ امام زمان عليه السلام معرفي نمايند». [1] .

برخي از كساني كه در دوره محمدبن عثمان - نايب دوم امام زمان عليه السلام - به دروغ ادعاي نيابت امام عليه السلام را داشتند، عبارت اند از: ابومحمد حسن شريعي، محمدبن نصير نميري، احمدبن هلال

عبرتايي، ابوطاهر محمدبن علي بن بلال، ابوبكر محمدبن احمدبن عثمان معروف به ابوبكر بغدادي، برادرزاده محمدبن عثمان، اسحاق احمر و باقطاني و حسين بن منصور حلاج.

اگرچه حسين بن منصور معروف به صوفي گري است. ليكن مكاتباتي كه شيخ در كتاب الغيبه بيان كرده است، نشان مي دهد كه وي ادعاي نيابت هم داشته است.

از ديگر مدعيان دروغين نيابت «شلمغاني» است كه در زمان نايب سوم حسين بن روح بوده و شخص ديگري به نام «ابودلف كاتب» كه بعد از وفات چهارمين نايب ادعاي نيابت نموده است. [2] .

البته گروهي از مدعيان نيابت به تدريج گام را فراتر نهاده، از «مهدويّت» خويش سخن گفتند.

براي اثبات دروغ بودن ادعاهاي بابيّت در غيبت كبري و بخشي از غيبت صغري، دليل هاي فراواني ذكر شده است؛ اما بهترين دليل زندگي اين افراد است. زندگي خصوصي اين افراد نشان مي دهد در آتش حسد و آزمندي و باورهاي كفرآميز مي سوختند و بي ترديد صاحبان اين رذيلت هاي اخلاقي و فكري، در گستره پرشكوه معنويت جايي نمي يابند. افزون بر اين، دليل هاي گوناگون ديگري نيز بر نادرستي اين ادعا گواهي مي دهد كه به اختصار ذكر مي شود.

يك. وقتي علي بن محمد سمري، نايب چهارم، در بستر وفات افتاد، مردم از او خواستند نايب پس از خود را معرفي كند؛ او فرمود: «لِلّهِ اَمرٌ هُوَ بالِغُه»؛ «خدا را امري است كه بايد به اتمام رساند».

اين سخن علي بن محمد نشان مي دهد هنگام غيبت كبري فرا رسيده است و ديگر نايبي معرفي نمي شود. چنان كه در محل خود ثابت شد هر نايبي بايد به وسيله نايب قبل از خود، مشخص شود! بنابراين، معرفي نكردن نايب به وسيله علي بن محمد سمري،

نشان دهنده نبودن نايب و نادرستي همه ادعاهاي نيابت است.

دو. امام زمان عليه السلام در توقيعي به علي بن محمد سمري چنين نگاشت: «... وَلا تُوصِ اِلي اَحَدٍ يَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ الثانِيَةُ». [3] .

سه. با آنكه اين مسأله، مورد ابتلاي مردم است و ائمه اطهارعليهم السلام تمام آنچه مردم بدان نياز داشتند بيان مي كردند؛ در هيچ روايتي به تصريح يا اشاره از وجود نايب و باب امام زمان عليه السلام پس از نواب اربعه سخن به ميان نيامده است. البته روايات بسياري از جزئيات احكام و مباحث اعتقادي را به طور كامل بيان كرده اند؛ ولي درباره نيابت چيزي مشاهده نمي شود.

چهار. وجود نص خاصّ و كرامت، از شرطهاي اثبات نيابت امام زمان عليه السلام است. نواب اربعه از اين شرطها برخوردار بودند؛ اما مدعيان بابيّت توان ارائه نص و معجزه را نداشتند.

پنج. در روايات، غيبت امام زمان عليه السلام به صغري و كبري يا تام و غير تام تقسيم شده است. بي ترديد غيبت صغري را بدان سبب غير تام مي نامند كه در آن دسترسي به امام عليه السلام - به صورت غيرمستقيم و از طريق نايب - ممكن است، اگر در زمان غيبت كبري نيز امام زمان عليه السلام نايب يا باب داشته باشد، اصل اين تقسيم درست نيست و حتي در زمان غيبت كبري، غيبت تام محقق نمي شود.

شش. يكي از بهترين راه هاي اثبات دروغگو بودن مدعيان نيابت، آن است كه اين گروه مردم را به طرف دين خدا و امام زمان عليه السلام دعوت نمي كردند. آنان مردم را به خويش فرا مي خواندند؛ بر خلاف نواب اربعه كه كسي را به خود دعوت نمي كردند. به عبارت ديگر، آن كه

هواي نفس دارد، نمي تواند نايب امام زمان عليه السلام باشد. هواپرستي بسياري از مدعيان دروغين، چنان بود كه به ادعاي نيابت بسنده نمي كردند و به تدريج به سمت ادعاي «مهدويّت» و «نبوّت» پيش مي رفتند!

در پايان گفتني است كه اجماع شيعه بر آن است كه پس از علي بن محمد سمري، هيچ كس نايب خاصّ امام زمان عليه السلام نخواهد بود. افزون بر اجماع، ضرورت مذهب شيعه نيز بر اين است كه با وفات علي بن محمد سمري، رشته وكالت و نيابت خاصّ منقطع شد. [4] .

پي نوشت ها:

[1] همان، ص 494.

[2] زندگاني نواب خاصّ امام زمان عليه السلام، ص 179 - 176.

[3] كتاب الغيبة، ص 395؛ كمال الدين، ج 2، ص 516؛ كشف الغمة، ج 2، ص 53.

[4] مكيال المكارم، ج 2، ص 357.

آثار و نتايج قيام قائم

هنگامي كه حضرت قائم (عج) قيام كنند، جهان دگرگون خواهد شد، و از مسير اين دگرگوني و تحوّل آثار و نتايجي باقي خواهد ماند كه ثمره ي دلنشين آن كام همگان را شيرين خواهد كرد.

از جمله ثمرات آن، مي توان به اين موارد اشاره كرد:

1- جهان بافروغ جمال آرايش منوّر گردد.

2- ثروت به طور مساوي تقسيم شود.

3- جهان در آسايش و آرامش بي نظير قرار گيرد.

4- امّت اسلامي مجد و عظمت فوق العادّه اي پيدا كند.

5- همه ي بدعتهاي جاهلي ريشه كن شود.

6- حسد و حيله از بين برود.

7- همه بي نياز شوند و از پذيرش پول امتناع كنند.

8- همه ي شيعيان جهان از اقطار و اكناف جهان در اطراف شمع وجودش گرد آيند.

9- هر حقّي به صاحب حق بر گردد.

10- در روي زمين ويرانه اي نمي ماند جز

اينكه آباد گردد و... (براي آگاهي بيشتر ر.ك به مقدّمه ي كتاب «او خواهد آمد»)

آخرالزمان

روزگاري بر دنيا سپري شده كه ديباچه زندگي دنيايي به شمار مي آيد و زماني نيز خواهد گذشت كه پايان اين كتاب خواهد بود. برگه هاي پاياني كتاب زندگي انسان در زمين «آخِرُالزّمان» خوانده مي شود. «آخِرُالزّمان» اصطلاحي است كه در فرهنگ اغلب اديان بزرگ به چشم مي خورد و در اديان ابراهيمي، از برجستگي و اهميت ويژه اي برخوردار است. اين اصطلاح معمولاً به روزگار پاياني دنيا و رويدادهايي گفته مي شودكه ممكن است در اين بخش از زندگي دنيوي به وقوع پيوندد. اديان بزرگ در باره آن پيشگويي هايي كرده اند؛ براي مثال در «انجيل» آمده است: «... و اين را بدان كه اوقات صعب در زمان آخر خواهد رسيد، زيرا كه خواهند بود مردم خود دوست و زرپرست و مغرور و متكبّر و كفرگو و نافرمان والدين و حق ناشناس و بي دين، و بي الفت و بي وفا و خبث كننده و بي پرهيز و بي حلم و با خوبان بي اعتنا، و خائن و كم حوصله و عبوس كننده و عيش را بر خدا ترجيح مي دهند». [1] .

قرآن مجيد در آيات فراوان به دوران «آخِرُالزّمان» اشاره كرده [2] و در معارف ارزشمند اسلامي، اين اصطلاح در دو معناي كلي به كار رفته است:

1. مدت زماني طولاني كه با ولادت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله آغاز و با شروع رستاخيز بزرگ پايان مي يابد. از اين رو آن پيامبر الهي را پيامبر آخِرُالزّمان نيز ناميده اند. [3] .

2. مدت زماني كه با ولادت واپسين جانشين پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله حضرت مهدي عليه السلام مقارن شده و زمان غيبت و ظهور را در برگفته، با

شروع قيامت به انجام مي رسد.

روايات معصومين عليهم السلام نشان مي دهد:

يكم. با سپري شدن اين دوران، بساط زندگي دنيوي برچيده و مرحله اي جديد در نظام آفرينش آغاز مي شود.

دوم. آخِرُالزّمان خود به دو مرحله كاملاً متفاوت تقسيم مي شود: دوران نخست كه در آن انسان به مراحل پاياني انحطاط اخلاقي مي رسد. فساد اخلاقي و ستم همه جوامع بشري را فرا مي گيرد و واپسين اميدهاي بشري به نااميدي مي گرايد. دوران بعد، عصر تحقّق وعده هاي الهي به پيامبران و اولياي خدا است وبا قيام مصلح جهاني آغاز مي شود.

كليات عقايد مربوط به «آخِرُالزّمان» تقريباً از سوي همه فرقه هاي بزرگ اسلامي پذيرفته شده است؛ ولي در خصوص وابستگي اين تحولات به ظهور مهدي موعودعليه السلام و نيز هويت او اختلاف نظر وجود دارد. شيعيان دوازده امامي، حضرت مهدي عليه السلام و حكومت جهاني او را حسن ختام حيات بشر در كره زمين و او را همان موعود امت ها مي دانند. در نظر آنان، با ظهور حضرت مهدي عليه السلام، برخي از ائمه و نيكان و صالحان و نيز بدان و تبهكاران تحت عنوان «رجعت» به دنيا باز مي گردند وزندگي دنيايي پايان مي يابد.

با گلگشتي در كلمات نوراني معصومان عليهم السلام، مي توان واژه هايي را كه بيانگر پيوند مهدويّت و آخِرُالزّمان است، يافت. اين واژه ها عبارت است از:

1 . «آخِرُالزَّمان» (پايان زمان)

پيامبرصلي الله عليه وآله به حضرت علي عليه السلام فرمود: «اَلا اُبَشِّرُكَ اَلا اُخْبِرُكَ يا عَلِيُّ فَقالَ: بَلي يا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ كانَ جَبْرَئيلُ عِندي آنِفاً وَاَخْبَرَني اَنَّ القائِمَ الَّذِي يَخْرُجُ فِي آخِرِالزَّمانِ فَيَمْلَأُ الاَرْضَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوراً مِنْ ذُرّيَّتِكَ مِنْ وُلْدِالحُسَيْنِ». [4] .

«آيا تو را بشارت ندهم؟ آيا تو را خبر ندهم؟ عرض كرد: بله، يا رسول اللّه! آن حضرت فرمود:

هم اينك جبرئيل نزد من بود و مرا خبر داد قائمي كه در آخِرُالزّمان ظهور مي كند و زمين را پر از عدل و داد مي سازد - همان گونه كه از ظلم و جور آكنده شده - از نسل تو و از فرزندان حسين عليه السلام است».

2 . «لا تَذهَبُ الدُّنيا» (دنيا به پايان نمي رسد)

اين تعبير بيانگر حتمي بودن تحقّق حوادثي است كه پس از آن ذكر مي شود. عبداللّه بن مسعود مي گويد: رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمود: «لا تَذهَبُ الدُّنيا حَتّي يَلِيَ اُمَّتِي رَجُلٌ مِنْ اَهلِ بَيْتِي يُقالُ لَهُ المَهْدِيُّ»؛ [5] «دنيا به پايان نمي رسد؛ مگر اينكه امت مرا مردي رهبري كند كه از اهل بيت من است و به او مهدي گفته مي شود».

و روشن است دنيا به پايان نمي رسد مگر اينكه بخش پاياني اش (آخِرُالزّمان) را پشت سرگذارد.

3 . «لا تَقُومُ السّاعَة» (قيامت برپا نمي شود)

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمود:

«لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّي يَقُومَ قائِمٌ لِلحَقِّ مِنَّا وَذلِكَ حِينَ يَأذَنُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ وَمَنْ تَبِعَهُ نَجا وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَكَ...»؛ [6] «قيامت بر پا نمي شود تا اينكه قيام كننده اي به حق از خاندان ما قيام كند و اين هنگامي است كه خداوند به او اجازه فرمايد و هر كس از او پيروي كند، نجات مي يابد و هر كس از او سرپيچد، هلاك خواهد شد».

4 . «لاتَنقَضِي الاَيَّامُ» (روزها منقضي نگردد)

رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «وَلا تَنْقَضِي الاَيَّامُ حَتّي يَمْلِكُ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَيْتِي يُواطِي ءُ اِسمُهُ اِسْمي»؛ [7] «روزها منقضي نگردد تا اينكه مردي از اهل بيت من بر زمين حكومت كند كه همنام من است».

5 . «لَوْ لَمْ يَبقَ مِنَ الدُّنيا اِلاّ يَومٌ واحِدٌ»

(اگر از دنيا بيش از يك روز باقي نماند)

اميرمؤمنان عليه السلام بر بالاي منبر در شهر كوفه چنين فرمود: «لَو لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنيا اِلاَّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلك اليَومَ حَتي يَبْعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِنّي»؛ [8] «اگر از دنيا بيش از يك روز باقي نماند، خداوند آن روز را چنان طولاني خواهد كرد تا اينكه مردي از خاندانم بر انگيخته شود».

6 . «عِندَ اِنقِطاعٍ مِنَ الزَّمانِ» (در بخش پاياني زمان)

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: «يكُونُ عِنْدَ اِنقِطَاعٍ مِنَ الزَّمانِ وَظُهُورِ الفِتَنِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ المهدي عَطاؤهُ هَنيِئاً»؛ [9] «هنگام پايان زمان وآشكار شدن فتنه ها، مردي هست كه به او مهدي گفته مي شود و بخشش بسيار دارد».

پي نوشت ها:

[1] كتاب مقدس، ترجمه فاضل خان همداني، نامه دوم پولس حواري به تيموتيوس، باب سوم.

[2] ر.ك: سوره واقعه (59)، آيات 40 و14 و 49؛ حجر (15)، آيه 24؛ اعراف (128).

[3] شيخ صدوق، كمال الدين، ج 1، ص 190؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 40، ص 177؛ ج 2، ص 87؛ همچنين ر.ك: تفسير قرطبي، ج 4، ص 306؛ تفسير طبري، ج 1، ص 557.

[4] ابن ابي زينب نعماني، الغيبة، ص 357.

[5] شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 182، ح 141 و ر.ك: سنن ترمذي، ج 4، ص 505؛ مسند احمد، ج 1، ص 377؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص 388.

[6] شيخ صدوق، عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج2، ص59؛ ر.ك: كشف الغمة، ج 2، ص 459.

[7] طبري، آملي، بشارة المصطفي لشيعة المرتضي، ص 258.

[8] كتاب الغيبة، ص 46. ر.ك: شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 317، ح 4؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ج 2، ص 227.

[9] اربلي،

كشف الغمة، ج 3، ص 260؛ ر.ك: بحارالانوار، ج 51، ص 82.

آغاز فعاليت مدعيان دروغين

شروع اين تفكر به دوران نايب دوم محمدبن عثمان بر مي گردد. در زمان نايب اوّل، (عثمان بن سعيد)، به علل مختلفي، منحرفان نتوانستند فعاليت كنند و لذا در دوران نيابت نايب اوّل خبري از ادعاي دروغين نيابت نيست. اگر هم باشد به صورت خيلي كم رنگ مطرح بوده كه مشهود و ملموس نبوده است.

علل عدم وجود اين دروغ گويان در دوره نايب اول عبارت است از:

1. عثمان بن سعيد از اشخاص مشهور و مورد اطمينان در ميان شيعيان بود. همان طوري كه گفته شد در زمان هاي پيش از غيبت صغري، از طرف امام هادي و امام حسن عسكري عليهما السلام و به نظر برخي حتي از طرف امام جوادعليه السلام نيز وكالت داشته است. سوابق طولاني او با ائمه عليهم السلام، باعث شده بود كه شهرت و منزلت خاصي در ميان شيعيان داشته باشد. از اين رو منحرفان در دوره نيابت وي، نتوانستند ابراز وجود كنند.

2. شرايط سياسي و اجتماعي مساعد نبود كه كسي ادعاي دروغين بكند. در اوايل غيبت صغري، دولتمردان عباسي شديداً مراقب اوضاع بودند و با تمام قوا تلاش مي كردند ردپايي از مهدي عليه السلام و ياران او پيدا كنند و آنها را نابود سازند. بدين جهت كسي غير از عثمان بن سعيد، جرأت نمي كرد خود را به چنگال مرگ گرفتار كند؛ لذا فعاليت و نيابت او در آن دوره، يك جهاد بزرگ به شمار مي رفت.

3. عدم عادت مردم؛ هنوز براي مردم به روشني ارتباط با امام عليه السلام از طريق «نواب» جا نيفتاده بود؛ از اين رو عادت مردم احتياج به زمان داشت. اين

كار در دوره اوّل صورت گرفت. وقتي منحرفان ديدند مردم به چنين كارهايي عادت كرده اند، خواستند با ادعاي دروغين، خود را نايب خاصّ امام زمان عليه السلام معرفي نمايند». [1] .

برخي از كساني كه در دوره محمدبن عثمان - نايب دوم امام زمان عليه السلام - به دروغ ادعاي نيابت امام عليه السلام را داشتند، عبارت اند از: ابومحمد حسن شريعي، محمدبن نصير نميري، احمدبن هلال عبرتايي، ابوطاهر محمدبن علي بن بلال، ابوبكر محمدبن احمدبن عثمان معروف به ابوبكر بغدادي، برادرزاده محمدبن عثمان، اسحاق احمر و باقطاني و حسين بن منصور حلاج.

اگرچه حسين بن منصور معروف به صوفي گري است. ليكن مكاتباتي كه شيخ در كتاب الغيبه بيان كرده است، نشان مي دهد كه وي ادعاي نيابت هم داشته است.

از ديگر مدعيان دروغين نيابت «شلمغاني» است كه در زمان نايب سوم حسين بن روح بوده و شخص ديگري به نام «ابودلف كاتب» كه بعد از وفات چهارمين نايب ادعاي نيابت نموده است. [2] .

البته گروهي از مدعيان نيابت به تدريج گام را فراتر نهاده، از «مهدويّت» خويش سخن گفتند.

براي اثبات دروغ بودن ادعاهاي بابيّت در غيبت كبري و بخشي از غيبت صغري، دليل هاي فراواني ذكر شده است؛ اما بهترين دليل زندگي اين افراد است. زندگي خصوصي اين افراد نشان مي دهد در آتش حسد و آزمندي و باورهاي كفرآميز مي سوختند و بي ترديد صاحبان اين رذيلت هاي اخلاقي و فكري، در گستره پرشكوه معنويت جايي نمي يابند. افزون بر اين، دليل هاي گوناگون ديگري نيز بر نادرستي اين ادعا گواهي مي دهد كه به اختصار ذكر مي شود.

يك. وقتي علي بن محمد سمري، نايب چهارم، در بستر وفات افتاد، مردم از او خواستند نايب پس از خود را

معرفي كند؛ او فرمود: «لِلّهِ اَمرٌ هُوَ بالِغُه»؛ «خدا را امري است كه بايد به اتمام رساند».

اين سخن علي بن محمد نشان مي دهد هنگام غيبت كبري فرا رسيده است و ديگر نايبي معرفي نمي شود. چنان كه در محل خود ثابت شد هر نايبي بايد به وسيله نايب قبل از خود، مشخص شود! بنابراين، معرفي نكردن نايب به وسيله علي بن محمد سمري، نشان دهنده نبودن نايب و نادرستي همه ادعاهاي نيابت است.

دو. امام زمان عليه السلام در توقيعي به علي بن محمد سمري چنين نگاشت: «... وَلا تُوصِ اِلي اَحَدٍ يَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ الثانِيَةُ». [3] .

سه. با آنكه اين مسأله، مورد ابتلاي مردم است و ائمه اطهارعليهم السلام تمام آنچه مردم بدان نياز داشتند بيان مي كردند؛ در هيچ روايتي به تصريح يا اشاره از وجود نايب و باب امام زمان عليه السلام پس از نواب اربعه سخن به ميان نيامده است. البته روايات بسياري از جزئيات احكام و مباحث اعتقادي را به طور كامل بيان كرده اند؛ ولي درباره نيابت چيزي مشاهده نمي شود.

چهار. وجود نص خاصّ و كرامت، از شرطهاي اثبات نيابت امام زمان عليه السلام است. نواب اربعه از اين شرطها برخوردار بودند؛ اما مدعيان بابيّت توان ارائه نص و معجزه را نداشتند.

پنج. در روايات، غيبت امام زمان عليه السلام به صغري و كبري يا تام و غير تام تقسيم شده است. بي ترديد غيبت صغري را بدان سبب غير تام مي نامند كه در آن دسترسي به امام عليه السلام - به صورت غيرمستقيم و از طريق نايب - ممكن است، اگر در زمان غيبت كبري نيز امام زمان عليه السلام نايب يا باب داشته باشد، اصل اين

تقسيم درست نيست و حتي در زمان غيبت كبري، غيبت تام محقق نمي شود.

شش. يكي از بهترين راه هاي اثبات دروغگو بودن مدعيان نيابت، آن است كه اين گروه مردم را به طرف دين خدا و امام زمان عليه السلام دعوت نمي كردند. آنان مردم را به خويش فرا مي خواندند؛ بر خلاف نواب اربعه كه كسي را به خود دعوت نمي كردند. به عبارت ديگر، آن كه هواي نفس دارد، نمي تواند نايب امام زمان عليه السلام باشد. هواپرستي بسياري از مدعيان دروغين، چنان بود كه به ادعاي نيابت بسنده نمي كردند و به تدريج به سمت ادعاي «مهدويّت» و «نبوّت» پيش مي رفتند!

در پايان گفتني است كه اجماع شيعه بر آن است كه پس از علي بن محمد سمري، هيچ كس نايب خاصّ امام زمان عليه السلام نخواهد بود. افزون بر اجماع، ضرورت مذهب شيعه نيز بر اين است كه با وفات علي بن محمد سمري، رشته وكالت و نيابت خاصّ منقطع شد. [4] .

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الغيبة الصغري، ص 494.

[2] زندگاني نواب خاصّ امام زمان عليه السلام، ص 179 - 176.

[3] كتاب الغيبة، ص 395؛ كمال الدين، ج 2، ص 516؛ كشف الغمة، ج 2، ص 53.

[4] مكيال المكارم، ج 2، ص 357.

ا

البرهان علي صحة طول عمر الامام صاحب الزمان

يكي از شش (پنج كتاب ديگر عبارتست از: 1- الغيبة اثر نعماني 2- الغيبة اثر شيخ طوسي 3- اكمال الدين و اتمام النعمة اثر شيخ صدوق 4- الفصول العشرة في الغيبة اثر شيخ مفيد 5- مسأله وجيزة في الغيبة اثر سيّد مرتضي) كتابي كه مي توان آن را اساس عقائد بعدي اماميّه در موضوع غيبت دانست و يكي از مآخذ اصلي غيبت به شمار مي

رود، كتاب «البرهان علي صحة طول عمر الامام صاحب الزمان (عج)» تأليف «محمّد بن علي كراجكي»، (متوفّي 449 ه_. ق) يكي از شاگردان بر جسته ي شيخ مفيد است.

او در رساله ي خود همان روش استاد خود را دنبال كرده است، و در آن اسامي بسياري از افراد را ذكر مي كند كه سنّ آنها بالاتر از طول عمر افراد عادي بوده است، هدف او همچون شيخ مفيد و شيخ صدوق اين بود كه ثابت كند، طول عمر امام دوازدهم در دوران غيبت امر خارق العاده نبوده است.

الغيبة طوسي

كتاب «الغيبة» تأليف «شيخ الطّائفه ابي محمّد بن الحسن طوسي» (متوفّي 460 هجري قمري) است.

«شيخ طوسي» در اين كتاب جديدترين استدلالات، هم از نظر روايتي و هم از لحاظ كلامي را در توجيه غيبت كبراي امام دوازدهم (عج) به كار مي برد و با استفاده از احاديث واستدلال عقلي ثابت مي كند كه امام دوازدهم حضرت مهدي (عج) است كه بايد در پرده غيبت به سر برد.

«شيخ طوسي» اطّلاعات تاريخر موثّقي را در مورد فعّاليّتهاي مخفي چهار نائب خاصّ امام دوازدهم به نقل از كتاب مفقود شده اي تحت عنوان «الاخبار الوكلاء الاربعه» نوشته «احمد بن نوح بصري» ارائه مي دهد. («آخرين اميد»، ص171)

رجوع شود به واژه: البرهان علي صحّة طول عمر الامام صاحب الزّمان

الغيبة نعماني

در كتاب «الغيبة» اثر «محمّد بن ابراهيم بن جعفر» معروف به «نعماني» است. «نعماني» چون پس از رحلت امام حسن عسكري عليه السّلام ديد جوامع شيعه را هاله اي از حيرت و شگفتي فرا گرفته است، كتاب «الغيبة» را نوشت، وي كوشيد تا ضرورت غيبت امام دوازدهم را با نقل احاديثي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه اطهار عليهم السّلام كه غيبت آن بزرگوار را پيش بيني كرده اند، اثبات كند. («آخرين اميد»، ص 167)

رجوع شود به واژه: البرهان علي صحّة طول عمر الامام صاحب الزّمان.

الفصول العشرة في الغيبة

كتاب «الفصول العشرة في الغيبة» تأليف «محمّد بن نعمان» معروف به «شيخ مفيد» (متوفّي 413 هجري قمري) است.

وي مرجع تقليد شيعيان اماميّه بود، در زمان او بود كه تعمّق در مباحث كلامي غيبت آ آغاز شد. او در اين كتاب مي كوشد تا وجود امام غائب را بر اساس دو اصل ضرورت وجود امام در هر دوره از زمان و عصمت آن حضرت، اثبات كند.

رجوع شود به واژه: البرهان علي صحة طول عمر امام صاحب الزّمان (عج)

الفوائد الشمسيه

«الفوائد الشّمسيّه» نام كتابي مشتمل بر بيش از 90 مسأله كه «علي بن فاضل مازندراني» آنچه را كه از محضر جناب «سيّد شمس الدّين» در جزيره خضراء استفاده كرده، در اين كتاب جمع آوري نموده است

رجوع شود به واژه: سيّد شمس الدّين

اسفار تورات

«اَسفار»، يا «اسفار تورات»، يا «پنج سِفْر موسي عليه السلام»، كتابهاي پنجگانه اي را گويند كه در اوّل مجلّد عهد عتيق (تورات) واقع است و آن شامل: «سِفْر خلقت» يا تكوين (پيدايش)، «سِفْر خروج»، «سِفْر لاويان»، «سِفْر اعداد»، «سِفْر تثنيّه» يا استثناء است و مجموع كتاب، نظامات و قواعد دين موسي را بيان مي كند. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 142)

در روايات اسلامي وارد شده كه حضرت قائم (عج) به وسيله ي «اسفار تورات» با يهود، احتجاج و استدلال مي كند و بسياري از يهوديان مسلمان مي شوند. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 710)

رجوع شود به واژه: انطاكيه، احتجاج قائم (عج) با پيروان اديان مختلف

ابدال

«ابدال» جمع «بَدَل» يا «بَدِيل»، عده اي معلوم از صالحان و خاصان خدا [هستند] كه گويند: هيچ گاه زمين از آنان خالي نباشد و جهان بديشان برپاست. آن گاه كه يكي از آنان بميرد، خداي تعالي ديگري را به جاي او برانگيزد [1] تا آن شمار - كه به قولي هفت و به قولي هفتاد است - همواره كامل بماند. [2] .

برخي نيز گفته اند: «آنان گروهي اند كه خداوند به وسيله آنها دين را بر پا نگه مي دارد و روزي را نازل مي گرداند. چهل نفر از ايشان در شام و سي نفر در ساير بلاد هستند. هر گاه يكي از دنيا برود، كس ديگري هماننداو به جاي او قرار مي گيرد». [3] .

علت اينكه «ابدال» ناميده شده اند، همين است كه چون يكي از دنيا رود، كسي مانند او جايش را مي گيرد. [4] .

در روايات اسلامي آمده است: «ايشان گروهي از ياران حضرت مهدي عليه السلام در شام هستند [5] و هنگام ظهور آن حضرت،

خود را به مكه رسانده با ايشان بيعت مي كنند».

البته در برخي روايات «ابدال» همان اوصيا معرفي شده اند. از خالد بن هيثم فارسي نقل شده كه گفت: «به امام رضاعليه السلام عرض كردم مردم اعتقاد دارند كه بر روي زمين ابدالي هستند؛ ايشان كيانند؟ حضرت فرمود: راست مي گويند: ابدال همان اوصيا هستند كه خداوند ايشان را بدل پيامبران قرار داد؛ وقتي كه ديگر نبوّت با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله به پايان رسيد.». [6] .

درباره ويژگي اين افراد گفته شده است: «... رُهْبانٌ بِاللَّيْلِ لُيُوثٌ بِالنَّهارِ كانَ قُلُوبُهُم زُبُرَ الحَدِيدِ فَيُبايِعُونَهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ...»؛ [7] «آنان راهبان شب و شيران روز هستند. دل هاي شان چون فولاد سخت است كه در ميان ركن و مقام، با آخرين ذخيره الهي حضرت مهدي عليه السلام بيعت مي كنند.»

پي نوشت ها:

[1] كنزالعمال، ج 11، ص 125.

[2] علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ابدال.

[3] خليل بن احمد، العين، ج 8، ص 45؛ ر.ك: حليةالاولياء، ج 3، ص 114؛ كشف الخفاء، ج 1، ص 25.

[4] مجمع البحرين، ج 5، ص 319.

[5] كتاب الغيبة، ص 476؛ شيخ مفيد، اختصاص، ص 208 و مسند ابي يعلي، ج 12، ص 270؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 159.

[6] طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 437.

[7] شيخ مفيد، الاختصاص، ص 208.

اخيار

«اخيار» در لغت به معناي نيكان و انسان هاي نيك رفتار است. در فرهنگ مهدوي گروهي از ياران خاصّ حضرت مهدي عليه السلام و از جمله 313 تن هستند كه از عراق به آن حضرت مي پيوندند و بين ركن و مقام با ايشان بيعت مي كنند.

امام باقرعليه السلام در اين باره فرمود:

«يُبَايِعُ القائِمَ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالمَقَامِ ثَلاثُمِائَةٍ وَ نَيِّفٌ

عِدَّةُ اَهلِ بَدْرٍ فِيهِمُ النُّجَباءُ مِنْ اَهْلِ مِصْرَ وَالاَبْدالُ مِنْ أَهلِ الشّامِ وَالاَخْيارُ مِنْ اَهْلِ الْعِراقِ...»؛ [1] .

«سيصد و چند نفر به تعداد اهل بدر با قائم بين ركن و مقام بيعت مي كنند. در بين آنان نجبا از اهل مصر، ابدال از اهل شام و اخيار از اهل عراق مي باشند...».

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 476، ح 502.

اخيار

«اَخْيار» جمع كلمه ي «خَيِّر» و به معني مردمان بسيار نيكوكار و ديندار است.

در برخي از روايات ياران حضرت مهدي (عج) با عنوان «اَخْيار» خوانده شده اند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 38)

ابوبكر بغدادي

«ابوبكر، محمّد بن احمد بن عثمان» معروف به «بغدادي»، برادر زاده ي «محمّد بن عثمان» (نائب دوم امام عصر (عج)) و نواده ي «عثمان بن سعيد»، (نائب اوّل) است.

او ادّعاي نيابت از سوي امام زمان (عج) نمود و عدّه اي را دور خود جمع كرد. از جمله ي آنه شخصي بنام «ابودِلْف محمّد بن مظفّر كاتب» بود. («الغيبه»، ص 259 - «آخرين اميد»، ص 129)

رجوع شود به واژه: ابودِلْف كاتب

ابودلف كاتب

«ابودِلْف، محمّد بن مظفّر كاتب»، از كساني است كه ادّعاي نيابت نمود. او قبلاً كارش جمع آوري خمس اموال شيعيان بود، زيرا وي در ميان شيعيان كَرخ تربيت شده و شاگردي آنها را كرده بود، مردم كرخ هم خمس مال خود را مي پرداختند و هيچ يك از شيعيان در اين خصوص ترديد نداشت. امّا او بعد ها منحرف شد. («بحار الانوار»، ج 51، ص 379)

وي به «ابوبكر بغدادي» ايمان آورد و ابوبكر به هنگام مرگش به او وصيّت كرده و او را نائب خود دانست. بعد از فوت «علي بن محمّد سِيْمُري»، «ابودِلْف» ادّعاي نيابت و سفارت از سوي امام زمان (عج) كرد، با اين كه از آن حضرت توقيعي صادر شده بود كه ديگر بعد از «علي بن محمد سِيْمُري» نائب خاص نخواهد داشت.

او به هر مجلسي كه سر مي زد مورد سرزنش و توهين قرار مي گرفت. شيعيان اندك مدّتي با وي آشنا شدند، سپس از او و همكاران وي دوري جستند. («آخرين اميد»، ص 130 - «جامع الرواة»، ج 2، ص 469)

رجوع شود به واژه: ابوبكر بغدادي، توقيع

ابوعبدالله محمد بن تومرت

«ابوعبدالله، محمد بن تومرت»، از مدّعيان مهدويّت است كه مؤسّس

سلسله ي موحّدون در مغرب بود. وي در سال 524 درگذشت. («آخرين اميد»، ص 212)

احمد بن هلال عبرتائي

احمدبن هلال، اهل روستاي بزرگي از منطقه «نهروان» بود كه ميان واسط و بغداد قرار دارد. گفته شده است: وي از ياران حضرت هادي عليه السلام يا عسكري عليه السلام بود. به غلو مشهور ومورد لعن ونفرين ابدي است.

نخست از افراد مورد اطمينان حضرت عسكري عليه السلام و از اصحاب خاصّ و روايت كننده از امامان معصوم عليهم السلام بود. 54 مرتبه به زيارت خانه خدا رفت كه بيست مرتبه آن با پاي پياده بود.

امّا دچار انحراف و ارتجاع شد؛ به گونه اي كه حضرت عسكري عليه السلام او را بسيار نكوهش كرد و در موردش فرمود: «از اين صوفي ريا كار و بازيگر پروا كنيد». [1] .

برخي نيز اين جمله را در نكوهش او، از جانب حضرت مهدي عليه السلام دانسته اند كه در هر حال نشانگر پليدي و گمراهي اين مرد است.

او تا زمان نيابت جناب محمدبن عثمان زيست و با سماجت بسيار، سفارت آن جناب را انكار كرد. توقيع مباركي از جانب حضرت مهدي عليه السلام در مورد لعن و نفرين بر او و لزوم اظهار بيزاري از كارهايش صدور يافته است. [2] .

بيشتر كتاب هاي رجالي، او را ملقب به «عَبَرْتايي» مي دانند. [3] شيخ طوسي رحمه الله در «كتاب الغيبة» وي را «كرخي» نامگذاري كرده و «بغدادي» نيز درباره او گفته شده است. [4] .

از تاريخ فهميده مي شود كه احمدبن هلال تا آخر سفارت و نيابت نايب نخست منحرف نشده بود؛ لكن به مجرد وفات عثمان بن سعيد در نايب دوم شك كرد و نيابت او را نپذيرفت! [5] .

شيعيان هم پس از عزل، او را ملعون

دانسته و از وي دوري جستند. پس از مرگ وي توقيعي از طرف ولي عصرعليه السلام به دست حسين بن روح به شرح ذيل صادر شد:

«خداوند از فرزند هلال نگذرد كه بدون اجازه و رضايت ما، در كار ما مداخله و تنها به ميل خود عمل مي كرد تا آنكه پروردگار، با نفرين ما زندگي اش را به انجام رساند. ما در زمان حياتش نيز انحرافش را به خواص شيعيان خود اعلام كرديم. اين را به هر كس كه درباره او مي پرسد، برسانيد. هيچ يك از شيعيان ما معذور نيست در آنچه افراد مورد اعتماد از ما نقل مي كنند، ترديد كند؛ زيرا مي دانند ما اسرار خود را با آنان مي گوييم».

آن حضرت در توقيعي ديگر فرمود: «ابن هلال ايمان خود را پايدار نداشت و با آنكه مدت طولاني خدمت كرد، به دست خود ايمانش را به كفر دگرگون ساخت و خدا نيز او را كيفر داد». [6] .

پي نوشت ها:

[1] محمدبن عمركشي، رجال كشي، ص 535.

[2] ر.ك: شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 353.

[3] رجال ابن داوود؛ ص 425؛ رجال طوسي، ص 384؛ رجال علامه، ص 202.

[4] نجاشي، رجال، ح 1، ص 218؛ كتاب الغيبة، ص 399، ح 374.

[5] سيد محمدصدر، تاريخ الغيبةالصغري، ص 502.

[6] ر.ك: رجال الكشي، ص535؛ كتاب الغيبة، ص 353.

ابر مخصوص قائم

در روايات اسلامي وارد شده، از خصايص حضرت قائم (عج) اين است كه، خداوند تبارك و تعالي براي آن حضرت ابري مخصوص ذخيره كرده كه در آن رعد و برق است و ايشان بر آن سوار شده و در راههاي هفت آسمان و هفت زمين سِيْر مي كنند. («منتهي الآمال»،

باب 14، فصل 2، ويژگي 32)

رجوع شود به واژه: سايه انداختن ابر سفيد

انگشتري سليمان

«انگشتري سليمان عليه السلام» همان انگشتر و مُهر حضرت سليمان عليه السلام است كه گويند اسم اعظم الهي بر آن نقش بسته بود و سلطنت وي بر اِنس و جِن، وابسته آن بود، و ديوي، به شكل حضرت سليمان عليه السلام، آن انگشتري را به دست آورد و چندي سلطنت كرد تا بار ديگر، انگشتري به دست حضرت سليمان عليه السلام افتاد و سلطنت خود را باز يافت. نامهاي ديگر آن: «خاتم جم»، «خاتم جمشيد»، «انگشتري جم» و «انگشتري جمشيد» است. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 190)

يكي از خصائص حضرت قائم (عج) در هنگام ظهور، دارا بودن انگشتري سليمان عليه السلام است. امام رضا عليه السلام در ضمن روايتي فرمود: «قائم (عج) كسي است كه هر گاه خروج كند... انگشتري سليمان عليه السلام و عصاي حضرت موسي عليه السلام، همراه اوست». («اعلام الوري»، ص 407، - «كشف الغمه»، ج 3، ص 445)

رجوع شود به واژه: انطاكيه، عصاي حضرت موسي عليه السلام

احاديث مهدويت

نصوص مربوط به امام عصر (عج) از طريق شيعه و سنّي بسيار است و در كتابهاي مختلف ذكر شده است، در اينجا فهرست برخي از آنها را كه مؤلّف محترم «منتخب الاثر» در كتاب خود آورده، نقل مي شود:

1- درباره ي اين كه امامان دوازده نفرند و اوّل آنها علي عليه السلام و آخر آنها مهدي (عج) است. 91 حديث

2- احاديثي كه به ظهور آن حضرت مژده مي دهد. 657 حديث

3- رواياتي كه آن حضرت را از دودمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلّم مي داند. 389 حديث

4- رواياتي كه مي گويد: اسم و كنيه او مانند پيامبر صلي الله عليه

و آله و سلّم است. 48 حديث

5- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام مي داند. 214 حديث

6- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان حضرت فاطمه سلام الله عليها مي داند. 192 حديث

7- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام حسن عليه السلام مي داند. 185 حديث

8- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام حسين عليه السلام مي داند. 148 حديث

9- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام سجّاد عليه السلام مي داند. 185 حديث

10- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام باقر عليه السلام مي داند. 103 حديث

11- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام صادق عليه السلام مي داند. 103 حديث

12- رواياتي كه آن حضرت را از فرزندان امام كاظم عليه السلام مي داند. 101 حديث

13- رواياتي كه مي گويد، او چهارمين فرزند امام رضا عليه السلام است. 95 حديث

14- رواياتي كه مي گويد، او سوّمين فرزند امام جواد عليه السلام است. 90 حديث

15- رواياتي كه مي گويد، او از فرزندان امام هادي عليه السلام است. 90 حديث

16- رواياتي كه مي گويد، او فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است. 146 حديث

17- رواياتي كه مي گويد، اسم پدرش حسن عليه السلام است. 147 حديث

18- رواياتي كه مي گويد، او جهان را از عدالت پر مي كند. 123 حديث

19- رواياتي كه غيبت او را طولاني مي داند. 91 حديث

20- رواياتي كه در رابطه با طول عمر آن حضرت مي باشد. 318 حديث

21- رواياتي كه مي گويد او امام دوازدهم و پايان بخش امامان است. 136 حديث

22- رواياتي كه مي گويد دين اسلام به وسيله ي

او جهاني مي شود. 47 حديث

23- رواياتي كه درباره ي ولادت آن حضرت رسيده است. 214 حديث

با توجّه به ارقام ياد شده و با اضافه ي 2515 روايت ديگر كه پيرامون حضرت مهدي (عج) در منابع شيعه وارد شده، آشكار مي گردد، روايتهايي كه درباره ي آن حضرت رسيده، فوق حدّ تواتر (تواتر از «باب تفاعل»، يعني: پي در پي آمدن. حديثي را كه به حدّ تواتر رسيده باشد متواتر گويند. حدّ تواتر چيست؟ هر حديثي كه در همه ي طبقات راويان (نسلهاي روايتي و حديثي)، راوياني متعدّد - ميان 10 تا 20 راوي - و از جاهاي مختلف، داشته باشد، به طوري كه نتوان آن راويان را، به تباني و كذب، منسوب داشت، به «حدّ تواتر» رسيده است و «متواتر» است. حديث متواتر را مي توان «حديث ثابت و قطعي» خواند. («علم الحديث؛ ص 144»)) است و در كمتر موضوعي از موضوعات ديني تا اين حدّ روايت نقل شده است. (در كتاب منتخب الاثر، جمعاً 6207 حديث، با ذكر مأخذ، از 154 كتاب معتبر سنّي و شيعه درباره ي مهدي موعود نقل شده است)

احتجاج قائم با پيروان اديان مختلف

مطابق روايات، امام قائم (عج) با معتقدان به اديان مختلف، مناظره و احتجاج مي كند و با توراتيان به تورات، با انجيليان به انجيل، با صحفيان به صحف و با قرآنيان به قرآن و...، و همه ي آنها به حقّانيّت امام عصر (عج) پي مي برند و سوگند ياد مي كنند كه تورات و انجيل و صحف و قرآن حقيقي همانست كه امام (عج) به آنها نشان مي دهد. سر انجام آنها به اسلام حقيقي مي گروند. («بحارالانوار»، ج 52،

ص 351)

در عين حال حضرت قائم (عج) با كمال قاطعيّت به كتاب (قرآن) عمل مي كند و هر گونه منكرات را نابود مي سازد. و براي برقراري حكومت جهاني قيام به شمشير (نهضت نظامي) مي كند، در حدّي كه به فرموده ي امام صادق عليه السلام.

«وقتي كه امام زمان (عج) قيام به شمشير مي كند (از منحرفان و طاغوتيان و توطئه گران) از هر هزار نفر، 999 نفر آنها را به هلاكت مي رساند». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 177)

رجوع شود به واژه: شمشير

اسماء و القاب قائم

اسماء و القاب و كنيه هاي شريف حضرت مهدي (عج) كه در قرآن مجيد و ساير كتب آسماني و اخبار اهلبيت عليه السلام و روايات و ادعيّه ذكر شده، فراوان است.

مرحوم حاج ميرزا حسين طبرسي نوري در كتاب «نجم الثاقب»، در باب دوّم، به ثبت 182 اسم از آن بزرگوار، همّت گماشته است.

اسامي مذكور در خلال اين كتاب و بر اساس حروف الفباء آمده است.

رجوع شود به واژه: نجم الثّاقب، اوصاف قائم (عج)

اصحاب قائم

يكي از مسائل غير قابل انكار در پيروزي ها و حركتهاي انقلابي حضور مردم در صحنه است. مردم با رهبري و هدايت پيشواي خود مي توانند به سر منزل مقصود برسند. همچنين تا زماني كه اين حضور آگاهانه و قاطع و با اميد و توكّل به خدا باشد، رهبر انقلاب با خيالي آسوده گامهاي پيروزي را سريعتر بر مي دارد. در اين رهگذر قيام جهاني مهدي موعود (عج) كه جهان را به تكاپو واخواهد داشت، مستثني از اين قاعده و قانون كلّي نيست.

البتّه در قيام قائم (عج) هر كسي لياقت اين را ندارد كه در زمره ي اصحاب آن حضرت قرار گيرد.

در روايات به وفور نامي از يك گروه 313 نفري به ميان آمده است كه اين افراد از نژاد «عجم» هستند و برخي از آنها بدون وعده ي قبلي در مكّه به حضور امام قائم (عج) شرفياب مي گردند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 92)

در قرآن كريم، اين كتاب انسان ساز و حركت آفرين در رابطه با ياران نمونه ي حضرت مهدي (عج) يك آيه ي بسيار اميد بخش و سازنده وجود دارد. در سوره ي مائده آيه ي 54 خداوند

به طور مستقيم، مؤمنان را در مورد خطاب قرار داده و مي فرمايد:

«اي مؤمنان هر كس از شما مرتّد شده و از اسلام بيرون رفت، خداوند در آينده جمعيّتي را مي آورد كه داراي اين پنج امتياز هستند:

1- هم خداوند آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند.

2- در برابر مؤمنان خاضع و مهربانند.

3- در برابر مشركان و دشمنان، سرسخت و نيرومندند.

4- به طور پي گيري در راه خدا جهاد و تلاش مي كنند.

5- در مسير انجام وظيفه از سرزنش هيچ سرزنش كننده اي نمي هراسند. اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مي دهد، فضل و رحمت خدا وسيع است و او بر همه چيز آگاه است.»

در روايات براي اين آيه مصاديق مختلفي بيان شده، از جمله اينكه: اين آيه در مورد ياوران حضرت قائم (عج) است كه با اين ويژگيها با تمام قدرت، در مقابل مرتّدين و كارشكنان مي ايستند، و براي بر قراري حكومت عدل امام منتظر (عج) و بر قراري عدالت در كلّ جهان تلاش مي كنند. («مجمع البيان»، ج 3، ص 208)

و در عبارتي امام صادق عليه السلام فرمود:

«صاحب اين امر (حضرت مهدي (عج)) در پرتو اين آيه (در حمايت چنين ياران آگاه و دلاور) محفوظ است («تفسير برهان»، ج 1، ص 497)».

همچنين در وصف اصحاب قائم (عج) به واژه هايي مانند اوتاد، عصائب، ابدال، اعاجم، رفقاء و نجباء بر مي خوريم، كه با توجّه به معاني اين عناوين با ويژگيهاي اصحاب صاحب العصر (عج) نيز آشناتر مي شويم. («حضرت مهدي، فروغ...»، ص 207)

در اين كتاب، درباره هر كدام از عناوين، به

ترتيب حروف الفباء، توضيح داده شده است.

رجوع شود به واژه: سيصد و سيزده نفر، ايرانيان و قائم (عج)

يكي از مسائل غير قابل انكار در پيروزي ها و حركتهاي انقلابي حضور مردم در صحنه است. مردم با رهبري و هدايت پيشواي خود مي توانند به سر منزل مقصود برسند. همچنين تا زماني كه اين حضور آگاهانه و قاطع و با اميد و توكّل به خدا باشد، رهبر انقلاب با خيالي آسوده گامهاي پيروزي را سريعتر بر مي دارد. در اين رهگذر قيام جهاني مهدي موعود (عج) كه جهان را به تكاپو واخواهد داشت، مستثني از اين قاعده و قانون كلّي نيست.

البتّه در قيام قائم (عج) هر كسي لياقت اين را ندارد كه در زمره ي اصحاب آن حضرت قرار گيرد.

در روايات به وفور نامي از يك گروه 313 نفري به ميان آمده است كه اين افراد از نژاد «عجم» هستند و برخي از آنها بدون وعده ي قبلي در مكّه به حضور امام قائم (عج) شرفياب مي گردند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 92)

در قرآن كريم، اين كتاب انسان ساز و حركت آفرين در رابطه با ياران نمونه ي حضرت مهدي (عج) يك آيه ي بسيار اميد بخش و سازنده وجود دارد. در سوره ي مائده آيه ي 54 خداوند به طور مستقيم، مؤمنان را در مورد خطاب قرار داده و مي فرمايد:

«اي مؤمنان هر كس از شما مرتّد شده و از اسلام بيرون رفت، خداوند در آينده جمعيّتي را مي آورد كه داراي اين پنج امتياز هستند:

1- هم خداوند آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند.

2- در برابر مؤمنان خاضع و

مهربانند.

3- در برابر مشركان و دشمنان، سرسخت و نيرومندند.

4- به طور پي گيري در راه خدا جهاد و تلاش مي كنند.

5- در مسير انجام وظيفه از سرزنش هيچ سرزنش كننده اي نمي هراسند. اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مي دهد، فضل و رحمت خدا وسيع است و او بر همه چيز آگاه است.»

در روايات براي اين آيه مصاديق مختلفي بيان شده، از جمله اينكه: اين آيه در مورد ياوران حضرت قائم (عج) است كه با اين ويژگيها با تمام قدرت، در مقابل مرتّدين و كارشكنان مي ايستند، و براي بر قراري حكومت عدل امام منتظر (عج) و بر قراري عدالت در كلّ جهان تلاش مي كنند. («مجمع البيان»، ج 3، ص 208)

و در عبارتي امام صادق عليه السلام فرمود:

«صاحب اين امر (حضرت مهدي (عج)) در پرتو اين آيه (در حمايت چنين ياران آگاه و دلاور) محفوظ است («تفسير برهان»، ج 1، ص 497)».

همچنين در وصف اصحاب قائم (عج) به واژه هايي مانند اوتاد، عصائب، ابدال، اعاجم، رفقاء و نجباء بر مي خوريم، كه با توجّه به معاني اين عناوين با ويژگيهاي اصحاب صاحب العصر (عج) نيز آشناتر مي شويم. («حضرت مهدي، فروغ...»، ص 207)

در اين كتاب، درباره هر كدام از عناوين، به ترتيب حروف الفباء، توضيح داده شده است.

رجوع شود به واژه: سيصد و سيزده نفر، ايرانيان و قائم (عج)

انتظار فرج

انتظار به معني آينده نگري، و به معني ناراضي بودن از وضع موجود، و به راضي شدن از آينده ي بهتر، است و انتظار فرج يعني آماده بودن براي ظهور امام زمان (عج) و تشكيل دولت حقّه ي

آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم و حكومت جهاني آخرين سفير الهي، انتظار فرج يعني مهيّا ساختن روح و جسم خود، براي روزي كه با طلوع پيشواي غائب جهان، گشايش در كليّه ي شئون زندگي بشريّت پديد مي آيد، روزي كه تمام بدبختيها، ناكاميها، بيدادگريها و ظلمها از ميان مي رود. و فقر و تنگدستي، بيكاري و بيماري و بالاخره تمام مصائب و ناراحتيها يكباره و براي هميشه رخت از جان بر مي بندد و به وسيله ي آن حضرت، حكومت عدل واحد جهاني در سراسر گيتي بر قرار مي گردد، و براي چنين روزي بايد خيلي انتظار كشيد و اميدوار بود.

در همين رابطه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«كسي كه دوست دارد از ياران قائم (عج) باشد، بايد در انتظار ظهور باشد، و حتماً بايد كارهايش بر اساس تقوي، پاكي و اخلاق نيك باشد، چنين كسي منتظر امام (عج) است. در اين راه بكوشيد و آماده باشيد، گوارا باد بر شما اي جوانمردان كه رحمت خدا با شما است». («بحارالانوار»، ج 52، ص 140)

انتظار فرج امام عصر (عج) از برترين اعمال شمرده مي شود. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم در همين زمينه فرمود:

«اَفْضَلُ اَعْمالِ اُمَّتِي اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَ: بهترين و برترين اعمال امّت من انظار فرج (مهدي موعود (عج)) از نزد خداي عزيز و جليل است». (همان مدرك، ص 128)

همچنين امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس از شما، در حال انتظار ظهور حاكميّت خدا درگذرد، مانند كسي است كه در خدمت قائم (عج) باشد و در خيمه ي او... نه بلكه مانند كسي

است كه در ركاب قائم (عج) بجنگد، نه به خدا سوگند، بلكه مانند كسي است كه در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم شهيد شده باشد». («بحارالانوار»، ج 52، ص 126)

و نيز امام علي عليه السلام فرمود:

«اِنتِظارُ الْفَرَج بِالصَّبرِ، عِبادَةٌ: چشم به راه فرج (رسيدن گشايش الهي) داشتن، با صبر و بردباري، عبادت است» (همان مدرك، ص 145)

اوصاف قائم

درباره ي مقام شامخ و اوصاف و ويژگيهاي امام عصر عليه السلام در روايات فراوان، نامهاي گوناگوني ديده مي شود كه نوشتن همه ي آنها در يك جا و توضيح و دليل انتخاب آن اوصاف و القاب جزوه اي جداگانه مي طلبد. بيشترين اوصاف در ادعيّه و زيارات وارد شده است. در ذيل برخي اوصاف ذكر مي شود:

حاصد فروغ الغي و الشقاق - طامس آثار الزيغ و الاهواء - قاطع حبايل الكذب و الافتراء - طالب بذحول الانبياء و ابناء الانبياء - طالب بدم المقتول بكربلاء - منصور علي من اعتدي عليه و افتري - فاتق كل رتق - محقق كل حق - مبطل كل باطل - محيي المؤمنين و مبير الكافرين - مهدي الامم - سفينة النجاة - التقي - حافظ اسرار رب العالمين - معدن علوم النبوية - حجة الله في ارضه - الرضي - باب الله و خازن كل علم - شاهد الله علي عباده - سبب المتصل بين الارض و السماء - حجة المعبود و كلمة المحمود - صاحب الصمصام - قاصم الشوكة المعتدين - منير الحق - مؤمل لاحياء الكتاب و حدوده - قائم بقسط الله - معز الاولياء و مذل الاعداء - الزكي - دين المأثور - جامع

الكلم - بقية الله من الصفوة منتجبين - النقي - عين الله في خلقه - عين الحيوة - قمرالزاهر - السيف الشاهر - صاحب الشرف - وتر الموتور - مؤلف شمل الصلاح و الرضا - عَلَم المنصوب - خلف السلف - وارث الانبياء - العدل المشتهر - هادم ابنية الشرك و النفاق - مُدَّخِرُ لتجديد الفرايض و السنن - مفرج الكرب و مزيل الهَمّ - نور الباهر - صدر الخلايق ذوالبَرّ و التَقوي - جامع الكلمة علي التقوي - متخير لاعادة الملة و الشريعة - مبيد اهل الفسوق و العصيان و الطغيان - الكتاب المسطور - فائز بامر الله - خالق الهامّ - شمس الظلام و بدر التمام - مستأصل اهل العناد و التضليل و الالحاد - صاحب يوم الفتح و ناشر راية الهدي - عين الله الناظره - وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء - ربيع الانام- نضرة الايام - امنية شايق يتمنّي من مؤمن و مؤمنة.

رجوع شود به واژه: اسماء و القاب قائم (عج)

اهداف قيام قائم

مقصود از «هدف» قيام قائم (عج)، چيزي است كه آن حضرت براي دست يافتن به آنها با تحقق آنها حركتي جدّي را آغاز خواهد كرد. فهرستي از اهداف مقدّس به اين صورت است:

1- احياي اسلام كه بر اثر كجرويها زنگار گرفته است.

2- تأمين قسط و عدل اجتماعي و اجراي قانون شرع.

3- اصلاح جامعه و به حركت در آوردن امّت.

4- حاكم ساختن حقّ و نيرو بخشيدن به حق پرستان.

5- احياي سنّت نبوي و سيره ي علوي.

6- از بين بردن بدعتهاي جاهلانه.

7- آزاد سازي اراده ي ملّت از محكوميّت سلطه و زور.

8- آگاه ساختن مسلمانان و افشاي ماهيّت واقعي جبّاران.

9- از

بين بردن سلطه ي استبدادي خودكامگان بر جهان اسلام.

10- تأسيس يك مكتب عالي تربيتي و شخصيّت بخشيدن به جامعه.

اين هدفها، هم در انديشه و عمل حضرت قائم (عج) جلوه گر خواهد بود و هم در ياران و سربازانش. (اهداف مذكور همان اهداف عاشوراست، زيرا حسين عليه السلام و مهدي (عج) پيروان يك مكتبند. ر.ك به «فرهنگ عاشورا»، ص 62)

اهل سنت و انتظار

انسان مسلمان كه به قرآن كريم معتقد است، و آن را، كتاب خدا مي داند، و به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم معتقد است و او را پيام آور و وحي مي داند، و تعاليم او را تعاليم الهي مي شناسد، بايد به «مهدي (عج)» و «انتظار» معتقد باشد، و به «آداب انتظار» عمل كند و خويشتن را براي چنان ظهور عظيم، آماده سازد.

توجّه و تأمّل در اين همه حديث نبوي و اقوال صحابه و تابعين و اين همه راوي و سند و كتاب و تأليف و قول و تصريح و اين همه محتواي غني و مسلّم قرآن كريم، ايجاب مي كند، كه سراسر جهان تسنّن، از وجود اين وليّ بزرگ الهي غافل نمانند، و همه ي آنان، از هر مذهب و در همه كشور داراي اين جهان بيني اسلامي، يعني: اعتقاد به ظهور قائم (عج)، براي نابود كردن ظلم جهان، باشند و مانند شيعه، توجّهات و توسّلاتي نيز به ساحت اعلاي آن امام، داشته باشند.

علماي بزرگ اهل سنّت، در زمينه ي مهدويّت كتابهاي خاصّ نوشته و منتشر كرده اند و برخي در كتابهايشان، بخشي را به اين موضوع عظيم اختصاص داده اند، كه اين خود بيانگر اهميّت انتظار در بين اهل

سنّت است. («خورشيد مغرب»، ص 85)

ايرانيان و قائم

در روايتي مي خوانيم، هنگامي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در مورد آيه ي 54 سوره مائده سؤال كردند، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم دست خود را بر شانه ي سلمان فارسي نهاد و فرمود: «منظور از اين ياران، هموطنان اين شخص هستند».

سپس فرمود:

«لَوْ كانَ الدَّينُ مُعَلَّقاً بِالثُّرَ يّا لِتَناوَلَهُ وِجالٌ مِنْ اَبْناء الْفارْسِ

: اگر دين به ستاره ي ثريا بسته باشد و در آسمانها قرار گيرد، مرداني از فارس آن را در اختيار خواهند گرفت («نورالثقلين»، ج 1، ص 642)

(در بعضي از روايات بجاي دين، «علم» آمده است. («حليه»، ج 6، ص 64))

طبق بعضي از روايات آن 313 نفر از ياران مخصوص حضرت مهدي (عج) از عجم هستند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 92)

شگفت نيست كه چشمت به اين ديار افتد

كه بهترين رقم انتظار، ايراني است

رجوع شود به واژه: اصحاب قائم (عج)

امامت حضرت مهدي

از نگاه شيعه، خداوند متعال از طريق آخرين پيامبر خود، مقام امامت و ولايت را به جهت قابليت هاي ذاتي به افرادي خاصّ عطا فرموده و تنها از طرف ذات او است كه امام بر جامعه نصب مي گردد. اين قابليت ذاتي ارتباطي به سن و سال ندارد.

آنچه در آغاز امامت حضرت مهدي عليه السلام بيش از همه چيز توجه ها را به خود جلب مي كند، رسيدن به اين مقام عظيم در سن پنج سالگي است. البته ايشان اوّلين شخصي نبود كه در خردسالي به افتخار امامت نايل آمد و نه تنها اين گونه پيشوايي در بين ائمه عليهم السلام داراي سابقه بوده؛ بلكه در سلسله نبوّت نيز مواردي از آن وجود داشته است.

الف) نبوت در

كودكي

خداوند متعال پيامبراني را در كودكي به مقام نبوّت مفتخر ساخت:

1) نبوت حضرت عيسي از ابتداي ولادت

خداوند در آيات نوراني خود در بخشي از داستان حضرت مسيح عليه السلام از زبان آن پيامبر الهي در جواب منكران چنين مي فرمايد: «قَالَ اِنّي عَبْدُاللّه آتَانِيَ الكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبيّاً» «[كودك] گفت: من بنده خدا هستم، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.» [1] .

2) اعطاي كتاب و مقام نبوت به حضرت يحيي در كودكي

خداوند در اين باره مي فرمايد: «يا يَحْيي خُذِالكِتابَ بِقُوَةٍ وَآتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً» «اي يحيي! كتاب [خدا] را به جد و جهد بگير و [ما] از كودكي به وي حكم (نبوّت) داديم». [2] .

بنابراين همان گونه كه خداوند متعال، مقام نبوّت را به كودك خردسالي عطا فرمود؛ مقام امامت را نيز مي تواند به انساني با تمام صفات لازم، در سن كودكي عطا فرمايد.

ب) امامت در كودكي

قبل از حضرت مهدي عليه السلام دو امام (امام جوادعليه السلام و امام هادي عليه السلام) قبل از سن بلوغ به مقام امامت نايل آمدند و اين شايد خود به نوعي ايجاد آمادگي براي پذيرش امامت حضرت مهدي عليه السلام، در سن كودكي بوده است.

اولين امامي كه در سن كودكي به امامت رسيد، نهمين پيشواي شيعيان بود و از آنجا كه اين مسأله در دوران امامت بي سابقه بود، ابتدا مورد پرسش و ترديد عده اي قرار گرفت؛ ولي كم كم با هدايت هاي امام رضاعليه السلام و بياناتي از خود آن حضرت، قلب شيعيان آرام گرفت.

معمربن خلاد گويد: «سَمِعْتُ الرِّضاعليه السلام وَ ذَكَرَ شَيئاً فَقالَ: ما حاجَتُكُمْ اِلي ذَلِكَ هَذَا اَبُوجَعفَرٍ قَدْ اَجْلَسْتُهُ مَجْلِسي وَصَيَّرْتُهُ مَكاني وَقالَ اِنّا اَهلُ بَيتٍ يَتَوارَثُ

اَصاغِرُنا عَنْ اَكابِرِنا القُذَّةَ بالقُذَّةِ»؛ «از امام رضاعليه السلام شنيدم كه مطلبي [راجع به امر امامت] بيان كرد و سپس فرمود: شما چه احتياجي به اين موضوع داريد؟ اين ابوجعفر است كه او را به جاي خود نشانيده، و قائم مقام خود ساخته ام و فرمود: ما خانداني هستيم كه خردسالان مان موبه مو از بزرگسالان مان ارث مي برند». [3] .

روايت ياد شده بيانگر اين حقيقت است كه مقام امامت، ربطي به كمي و يا زيادي سن ندارد.

صفوان بن يحيي گويد: «به امام رضاعليه السلام عرض كردم: پيش از آنكه خدا ابي جعفرعليه السلام را به شما ببخشد، درباره جانشين تان از شما مي پرسيديم و شما مي فرموديد؛ خدا به من پسري عنايت مي كند. اكنون او را به شما عنايت كرد و چشم ما را روشن نمود. اگر خداي ناخواسته براي شما پيش آمدي كند، به كه بگرويم؟ حضرت با دست اشاره به ابي جعفر فرمود كه در برابرش ايستاده بود، عرض كردم: قربانت گردم، اين پسر سه ساله است: فرمود: چه مانعي دارد عيسي عليه السلام سه ساله بود كه به حجّت قيام كرد». [4] .

علي بن اسباط گويد: «امام محمد تقي عليه السلام را ديدم كه به طرف من مي آمد، من نگاهم را به او تيز نموده و به سر و پايش نگاه مي كردم تا اندازه و قامتش را براي اهل شهر خود (شيعيان) وصف كنم. در آن ميان كه من او را ورانداز مي كردم، حضرت نشست و فرمود: «اي علي! خدا حجّت درباره امامت را به مانند حجّت درباره نبوّت آورده و فرموده است: «حكم نبوّت را در كودكي به او داديم»، «و چون به رشد، رسيد»، «و به چهل سالگي رسيد»، پس

روا است كه به شخصي در كودكي حكم داده شود [چنان كه به يحيي عليه السلام داده شد] و روا است كه در چهل سالگي داده شود [چنان كه به يوسف داده شد]». [5] .

البته كم نبودند انسان هاي وارسته اي كه در برابر فرمايش امام، سر تعظيم و قبول فرود مي آوردند و در برابر مشيت الهي، با كمال رضايت آن را مي پذيرفتند.

محمدبن حسن عمّار گويد: «من دو سال نزد علي بن جعفر بن محمد (عموي امام رضاعليه السلام) بودم و هر خبري كه او از برادرش موسي بن جعفرعليه السلام شنيده بود، مي نوشتم. روزي در مدينه خدمتش نشسته بودم، ابوجعفر محمدبن علي الرضاعليه السلام در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله بر او وارد شد. علي بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا، نزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش كرد؛ ابوجعفر به او فرمود: اي عمو! بنشين خدايت رحمت كند. او گفت: آقاي من! چگونه من بنشينم و شما ايستاده باشيد؟

چون علي بن جعفر به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش كرده و گفتند: شما عموي پدر او هستيد و با او اين گونه رفتار مي كنيد؟! او دست به ريش خود گرفت و گفت: خاموش باشيد! اگر خداي عزوجلّ اين ريش سفيد را سزاوار [امامت] ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامي داد، من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن شما! من بنده او هستم». [6] .

ج) آخرين پيشوا

شيعه با اين ذهنيت - كه مقام امامت به سن و سال خاصي مربوط نيست - درباره امام هادي عليه السلام چندان ترديدي به خود راه نداد؛

به ويژه آنكه حاكمان جور زمان، هر چه تلاش كردند تا مسأله امامت را با مناظرات ساختگي دانشمندان بزرگ با اين امامان خردسال خدشه دار كنند، شكست خوردند. اما اين وضع درباره آخرين پيشواي شيعيان به كلي متفاوت شد؛ چرا كه او هم در سن و سال كمتر از ديگر امامان به امامت رسيد و هم به خاطر مصالحي ولادت آن حضرت مخفيانه صورت پذيرفت. اين مسأله برخي از شيعيان را دچار ترديدهايي نمود و كار امام حسن عسكري عليه السلام را مشكل ساخت؛ اگرچه امامان پيشين تا حدودي زمينه را مساعد كرده و شيعه را براي درك چنان روزي آماده ساخته بودند.

امام باقرعليه السلام فرموده است: «صَاحِبُ هَذا الاَمْرِ اَصْغَرُنا سِنّاً وَاَخْمَلُنا شَخْصاً»؛ «صاحب اين امر كم سن و سال ترين و گمنام ترين ما است». [7] .

اسماعيل بن بزيع گويد: از حضرت ابي جعفرعليه السلام راجع به امامت پرسيدم و گفتم: آيا ممكن است امام از هفت سال كمتر داشته باشد؟ فرمود: «نَعَمْ وَاَقَلَّ مِنْ خَمْسِ سِنين»؛ «آري، كمتر از پنج سال هم مي شود». [8] .

البته معرفي حضرت مهدي عليه السلام با ديگر امامان، اين تفاوت را داشت كه خواست الهي بر پنهان زيستن آن حضرت تعلق گرفته بود؛ بنابراين تنها افرادي خاصّ از ولادت او با خبر بودند.

ضوء بن علي از مردي از اهل فارس نقل مي كند: به سامرا آمدم و ملازم در خانه امام حسن عسكري عليه السلام شدم. حضرت مرا طلبيد، من وارد شدم و سلام كردم، فرمود: براي چه آمده اي؟ عرض كردم: براي اشتياقي كه به خدمت شما داشتم. فرمود: پس دربان ما باش. من همراهِ خادمان در خانه آن حضرت بودم. گاهي مي رفتم

هر چه احتياج داشتند از بازار مي خريدم و زماني كه مردان در خانه بودند، بدون اجازه وارد مي شدم. روزي بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردان بود.

ناگهان در اتاق حركت و صدايي شنيدم، سپس با فرياد به من فرمود: بايست، حركت مكن! من جرأت در آمدن و بيرون رفتن را نداشتم. سپس كنيزكي - كه چيز سر پوشيده اي همراه داشت - از نزد من گذشت. آن گاه مرا صدا زد كه: در آي! من وارد شدم و كنيز را هم صدا زد. كنيز نزد آن حضرت بازگشت، او به كنيز فرمود: روپوش از آنچه همراه داري بردار؛ كنيز از روي كودكي سفيد و نيكو روي پرده برداشت و خود حضرت روي شكم كودك را باز كرد. ديدم موي سبزي كه به سياهي آميخته بود، از زير گلويش تا نافش روييده است، سپس فرمود: اين است صاحب شما و به كنيز امر فرمود كه او را ببرد. سپس من آن كودك را نديدم تا امام حسن عليه السلام وفات كرد». [9] .

با توجه به روايات ياد شده و تولّد آن حضرت در سال 255 ق و شهادت امام عسكري در سال 260 ق، آن حضرت در سن پنج سالگي به امامت رسيد.

پي نوشت ها:

[1] مريم 19: 30.

[2] مريم 19: 12.

[3] الكافي، ج 1، ص 320، ح 2.

[4] همان، ج 1، باب الاشارة والنص علي ابن جعفرالثاني.

[5] الكافي، ج 1، ص 384، ح 7 و با اندكي تفاوت، الارشاد، ج 2، ص 292.

[6] الكافي، ج 2، ص 322، ح 12.

[7] الغيبة، ص 184؛ دلائل الامامة، ص 258.

[8] الكافي، ج 1،

ص 384، ح 5.

[9] الكافي، ج 1، ص 329 و 120، ح 6.

امدادهاي غيبي در عصر ظهور

بدون ترديد از برترين آموزه هاي پيامبران ايمان به «غيب» است. خداوند متعال در ابتداي صحيفه آسماني خود آن گاه كه ويژگي هاي پرهيزگاران را بر شمرده، ايمان به غيب را در رأس ويژگي ها قرار داده مي فرمايد: «ذلِكَ الكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدَيً لِلمُتَقينَ الذينَ يُؤمِنُونَ بِالغَيبِ وَ...» [1] «اين است كتابي كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدي نيست [و] مايه هدايت تقوا پيشگان است؛ آنان كه به غيبت ايمان مي آورند و...».

بخشي از اين اعتقاد، مربوط به «امدادهاي غيبي» خداوند است. اين امدادهاي الهي، در طول تاريخ به بهترين صورت ممكن به كمك انسان ها آمده و آنان را در برابر زوال و نابودي ياري كرده است.

از آيات قرآن به روشني استفاده مي شود كه خداوند در مقابله حق با باطل، جانب جريان حق را نگه مي دارد و از آن دفاع مي كند. اين دفاع، گاهي از طريق نيروهاي پنهان و امدادهاي غيبي صورت مي گيرد و روشن است كه در بزرگ ترين و وسيع ترين رويارويي حق با باطل و انقلابي كه در راستاي اهداف پيامبران در نظام هستي رخ خواهد داد (قيام حضرت مهدي عليه السلام)، اين سنّت الهي بيش از پيش جلوه خواهد كرد.

اگر چه اساس قيام حضرت مهدي عليه السلام بر امور طبيعي است؛ ولي به اقتضاي عظمت و گستردگي آن قيام جهاني، خداوند برخي از نيروهاي پنهان و فوق طبيعي را در اختيار آن حضرت قرار خواهد داد تا موجبات پيروزي ايشان، هر چه بهتر فراهم آيد.

نمونه هايي از امدادهاي غيبي:

1) نصرت الهي

نصرت الهي يكي از نمونه هاي بارز جانبداري خداوند از اهل ايمان و جريان

حق است. قرآن در اين باره مي فرمايد: « وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيُّ عَزيزٌ» [2] ؛ «و قطعاً خداوند به كسي كه [دين] او را ياري مي كند، ياري مي دهد؛ چرا كه خدا سخت نيرومند شكست ناپذير است».

اين نصرت و ياري نه تنها شامل حال پيامبران الهي شده كه در روايات فراواني از آن به عنوان يكي از عوامل پيروزي حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در اين باره فرمود: «قائِمُ اَهْلِ بَيْتي... يُؤيَّدُ بِنَصرِ اللّهِ»؛ «... قائم اهل بيت من به نصرت الهي تأييد مي شود». [3] .

2) فرشتگان

از ديگر نيروهاي غيبي خداوند - كه به ياري مؤمنان آمده و مي آيد - فرشتگان الهي هستند. خداوند در قرآن مجيد، در مواردي چند ياري فرشتگان را اين گونه بر شمرده است:

2-1. فرشتگان ياري دهنده حضرت لوط عليه السلام: «قالَ فَمَا خَطبُكُمْ اَيُّهَا المُرْسَلُونَ، قَالُوا اِنَّا اُرْسِلْنا اِلي قَوْمٍ مُجْرِمِينَ لِنُرْسِلَ عَلَيْهِم حِجارَةً مِنْ طينٍ مُسَوِّمَةً عِنْدَ رَبِكَ لِلْمُسْرِفينَ» [4] ؛ «... پس مأموريت شما چيست اي فرستادگان (خدا)؟ گفتند: ما به سوي قوم مجرمي فرستاده شديم تا باراني از «سنگ - گل» بر آنها بفرستيم؛ سنگ هايي كه از ناحيه پروردگارت براي اسرافكاران نشان شده است».

2-2. فرشتگان جنگ بدر: «إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ» [5] ؛ «[به خاطر بياوريد] زماني را [كه از شدت ناراحتي در ميدان بدر] از پروردگارتان تقاضاي كمك مي كرديد و او تقاضاي شما را پذيرفت [او گفت] من شما را به يك هزار از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مي آيند ياري مي كنم».

2-3. فرشتگان در جنگ احزاب:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا

نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا» [6] ؛ «اي كساني كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد؛ در آن هنگام كه لشكرهاي [عظيمي] به سراغ شما آمدند؛ ولي ما باد و طوفان سختي بر آنها فرستاديم و لشكرياني كه آنها را نمي ديديد [و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم] و خداوند به آنچه انجام مي دهيد بينا است».

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در روايتي پس از آنكه نصرالهي را از جمله امدادهاي غيبي مربوط به قيام حضرت مهدي عليه السلام ذكر فرموده، چنين مي گويد: «... و به وسيله فرشتگان خداوند ياري مي شود...». [7] .

از روايات استفاده مي شود فرشتگاني كه به ياري حضرت مهدي عليه السلام مي شتابند، سه گروه هستند:

الف) فرشتگان مقرب

روايات فراواني درباره نزول فرشته وحي و ديگر ملائكه مقرّب خداوند هنگام ظهور در دست است كه حكايت از عظمت و بزرگي قيام حضرت مهدي عليه السلام دارد.

ابوحمزه ثمالي گويد: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه فرمود: «لَوْ قَدْ خَرَجَ قائِمُ آلِ مُحمَّدٍ لَنَصَرَهُ اللّهُ بِالْمَلائِكَةِ المُسَوِّمينَ وَالمُرْدِفينَ وَالمُنزَلِينَ وَالكَروُبينَ يَكُونُ جَبْرَئيلُ اَمامَهُ وَميكائيلُ عَنْ يَمينِهِ وَاِسْرافيلُ عَنْ يَسارِهِ...» [8] ؛ «هرگاه قائم آل محمد خروج كند بدون شك خداوند با ملائكه مسوّمين و مردفين و منزلين و كرّوبين او را ياري خواهد فرمود. جبرئيل پيش روي او، ميكائيل در سمت راست او و اسرافيل در سمت چپ او قرار دارند...».

ب) فرشتگان حاضر در جنگ بدر

رواياتي چند، از ياري شدن حضرت مهدي عليه السلام توسط فرشتگان حاضر در جنگ بدر حكايت دارد.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «يا ثابت! كَأَنِّي بِقائِمِ اَهلِ

بَيتي قَدْ اَشرَفَ عَلي نَجَفِكُمْ هَذا - وَ أَوْمَأ بِيَدِهِ اِلَي نَاحِيَةِ الكُوفَةِ - فَاِذَا هُوَ اَشْرَفَ عَلَي نَجَفِكُم نَشَرَ رَايَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَاِذا هُوَ نَشَرَهَا اِنحَطَّتْ عَلَيهِ مَلائِكَةُ بَدْرٍ...» [9] ؛ «اي ثابت! گويي كه من هم اكنون قائم خاندان خويش را مي نگرم كه به اين نجف شما نزديك مي شود - و با دست خود به سمت كوفه اشاره فرمود - و همين كه به نجف شما نزديك شود، پرچم رسول خداصلي الله عليه وآله را بر خواهد افراشت و چون آن را بر افرازد، فرشتگان بدر بر او فرود آيند...».

امام صادق عليه السلام نيز مي فرمايد: «هنگامي كه قائم قيام كند، فرشتگان روز بدر (آنهايي كه در جنگ بدر به ياري پيامبر آمدند)، فرود مي آيند و آنان پنج هزارند». [10] .

ج) فرشتگان قيام امام حسين

از روايات استفاده مي شود كه فرشتگاني در روز عاشورا، جهت ياري امام حسين عليه السلام نازل شدند؛ ولي به تقدير الهي آن گاه رسيدند كه كارزار به پايان رسيده بود؛ از اين رو خداوند آنها را مأمور ساخت تا هنگام قيام منتقم خون امام حسين عليه السلام، در زمين بمانند و چون آن منتقم ظهور كرد، او را ياري كنند و انتقام خون شهيد كربلا را از ستمگران باز ستانند. شعار ايشان «يا لَثاراتِ الحُسَيْن» است. [11] .

3) القاي ترس در دل دشمنان

خداي جهان آفرين در قيام جهاني حضرت مهدي عليه السلام، ترس و دلهره را بر قلب كافران و مشركان و ستمگران حق ستيز خواهد افكند و آنان قدرت تصميم گيري و مخالفت را از دست خواهند داد. البته اين القاي ترس قبلاً نيز در زمان پيامبران وجود داشته

است. قرآن شريف در آيات فراواني به آن اشاره كرده است؛ از جمله مي فرمايد: «سَنُلقِي فِي قُلُوبِ الَّذيِنَ كَفَروُا الرُّعْبَ...» [12] ؛ «ما در دل هاي كساني كه كفر ورزيدند بيم و هراس خواهيم افكند».

بر اساس اين باور، هيچ مانعي ندارد كه يكي از امدادهاي غيبي خداوند براي حضرت مهدي عليه السلام رعب و ترس باشد كه خداوند در دل دشمنان مي اندازد؛ همان گونه كه در روايات بسياري بدان تصريح شده است. امام باقرعليه السلام در اين باره فرمود: «القائِمُ مِنّا مَنصُورٌ بِالرُّعْبِ» [13]؛ «قائم ما منصور به رعب (ياري شده با القاي ترس در دل دشمنان او) است».

4) نيروهاي طبيعت

بخشي از امدادهاي غيبي در عصر ظهور، همان تسخير نيروها و امكانات طبيعي است كه خداوند پيامبران خود را به آنها مجهز كرده است؛ همانند: بادها، طوفان ها، ابرها و... .

قرآن درباره تسخير برخي از اين عوامل براي حضرت سليمان عليه السلام چنين فرموده است: «وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلي اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمينَ» [14] ؛ «و تند باد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آن را پر بركت كرده بوديم حركت مي كرد، و ما از همه چيز آگاه بوديم».

همچنين درباره ياري رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله، در جنگ احزاب به وسيله باد و طوفان مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا» [15] «اي كساني كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا بر خودتان را به ياد آورديد در آن هنگام كه لشكرهاي [عظيمي] به سراغ شما آمدند؛ ولي

ما باد و طوفاني سخت بر آنها فرستاديم...».

در روايات فراواني «عوامل طبيعي» از جمله امدادهاي غيبي براي آخرين حجّت الهي ذكر شده است.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در حديث «معراج» به نقل از خداوند متعال چنين فرموده است: «... وَلَاُسَخِّرَنَّ لَهُ الرِّياحَ وَلأُذَلِلَنَّ لَهُ الرِّقابَ الصِّعاب...» [16] ؛ «... و باد را مسخر او مي كنم و گردنكشان سخت را رام او مي سازم...».

پي نوشت ها:

[1] بقره (2)، آيه 2 و 3.

[2] حج (22)، آيه 40.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص257، ح2.

[4] ذاريات (51)، آيه 34 - 31.

[5] انفال (8)، آيه 9.

[6] احزاب (33)، آيه 9.

[7] كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص257، ح2.

[8] الغيبة، ص 234، ح 22.

[9] همان، ص 307، ح 2.

[10] همان، ص 244، ح 44.

[11] شيخ صدوق، عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 399، ح 58.

[12] آل عمران (3)، آيه 151.

[13] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 330، ح 16.

[14] انبيا(21)، آيه 81.

[15] احزاب (33)، آيه 9.

[16] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 254، باب 23، ح 4.

انتظار

«انتظار» در فرهنگ متعالي اسلام - بويژه در مذهب گران سنگ تشيّع - از جايگاه ويژه اي برخوردار است و در مباحث مهدويّت درخشندگي خاصي دارد.

مجموعه رواياتي كه سخن از انتظار گفته اند، به دو دسته كلي تقسيم مي شود: دسته نخست رواياتي است كه به انتظار فرج و گشايش به صورت عام و كلي اشاره كرده است. اگرچه مصداق كامل و تام آن «فرج عمومي» در سطح جهان با ظهور حضرت مهدي عليه السلام نيز هست؛ ولي هر گشايشي را

نيز شامل مي گردد.

دسته دوم، رواياتي است كه در خصوص فرج قائم آل محمدعليهم السلام و ظهور آخرين مصلح جهاني و موعود است.

يك . در دسته نخست با تعبيرهاي متفاوتي مواجه مي شويم:

- گاهي از آن به عنوان عبادت ياد شده است: رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمود: «اِنتِظارُ الفَرَجِ عِبَادَةٌ» [1] .

- گاهي از آن به عنوان برترين عبادات ياد شده است: همان حضرت فرمود: «اَفضَلُ العِبادَةِ اِنتِظارُ الفَرَجِ». [2] .

- گاهي پا از همه آنچه گفته شد، فراتر نهاده مي شود و از آن به عنوان برترين كارهاي امت پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله ياد مي شود: «اَفْضَلُ اَعْمالِ اُمَّتِي اِنتظارُ الفَرَجِ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ». [3] .

- گاهي هم به آثار وضعي انتظار اشاره شده، خودِ انتظار فرج نوعي فرج و گشايش معرفي گشته است. در اين باره امام سجّادعليه السلام فرمود: «اِنتِظارُ الفَرَجِ مِنْ اَعظَمِ الفَرَجِ». [4] .

- بالاخره رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله آن را برترين جهاد امت اسلام دانسته است فرمود: «اَفْضَلُ جِهادِ اُمَّتي اِنْتِظارُ الفَرَجِ». [5] .

دو . در دسته دوم نيز با مضامين فراواني مواجه هستيم كه برخي از آنها از اين قرار است:

- امام صادق عليه السلام فرمود: «عَلَيْكُمْ بِالتَّسْليمِ وَالرَّدِّ اِلينا وَاِنْتظارِ اَمْرِنا وَامْرِكُمْ وَفَرَجِنا وَفَرَجِكُم» [6] ؛ «بر شما باد به تسليم و رد امور به ما و انتظار امر ما و امر خودتان و فرج ما و فرج شما».

- امام باقرعليه السلام نيز - آن گاه كه دين مرضي خداوند را تعريف مي كند - پس از شمردن اموري مي فرمايد: «وَالتَّسْلِيمُ لِاَمْرِنا وَالوَرَعُ وَالتَّواضُعُ وَاِنتِظارُ قائِمِنا...». [7] .

اين تعبيرات همگي حاكي از اين است كه انتظار فرج -

چه به معناي عام آن و چه به معناي خاصّ - در فرهنگ دين مقدس اسلام جايگاه والايي دارد.

اما انتظار چيست؟

ماهيت زندگي انسان با انتظار و اميد به آينده عجين شده است؛ به گونه اي كه بدون «انتظار» زندگي مفهومي ندارد و شور و نشاط لازم براي تداوم آن در كار نيست. حيات حاضر و كنوني، ظرف پويايي، تلاش و حركت به سوي فردا و فرداها است. اين چنين پويايي و حركتي، بدون عنصر «انتظار» ممكن نيست؛ زيرا احتمال معقول بقا و پايداري و اميد به تداوم حيات است كه به زندگي كنوني معنا و مفهوم مي بخشد و پويايي و نيروي لازم براي ادامه آن را تأمين مي كند؛ از اين رو است كه ماهيت زندگي با انتظار پيوندي ناگسستني دارد. پديده انتظار انسان را به حركت در جهت مناسب با آن بر مي انگيزد و از هر حركت و گرايش به جهت هاي نامتناسب يا ناسازگار و متضاد با انتظار باز مي دارد.

انتظارهاي ديگر نيز - كه از انتظار اصل حيات فراتر مي رود و به انتظار آرمان ها و هدف هاي برتر حيات و فرازهاي زندگي مي رسد - انديشه و عمل آدمي را در راستاي تحقق آن آرمان ها و هدف ها، قرار مي دهد و او را وا مي دارد تا راه ها و شيوه هايي را برگزيند تا به خواسته ها و هدف هايش نزديك شود و موانع راه را كنار زند. از اينجاست كه انسان به آمادگي و آماده سازي خود و محيط خود مي پردازد و زمينه آرمان ها و هدف هاي خويش را فراهم مي آورد.

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة، ج 2، ص 101؛ الأمالي طوسي، ص 405.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 287.

همچنين ر.ك: سنن الترمذي، ج 5، ص 565.

[3] عيون اخبارالرضاصلي الله عليه وآله، ج 2، ص 36؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 644.

[4] الاحتجاج، ج 2، ص 317؛ كمال الدين، ج 1، ص 319.

[5] تحف العقول، ص 37.

[6] رجال كشي، ص 138.

[7] الكافي، ج 2، ص 23، ح 13.

انواع نشانه هاي ظهور

نشانه هاي ظهور گوناگون است و بر شمردن همه اين اقسام، نه چندان مفيد است و نه لازم؛ چه آنكه بسياري از آنها، نشانه هاي قطعي ظهور نمي باشد. افزون بر اين، از نظر سند و محتوا نيز داراي اشكال است و درستي و نادرستي آنها، خيلي روشن نيست. از اين رو در تقسيم نشانه ها تنها به موارد ذيل بسنده مي گردد:

يك . نشانه هاي حتمي و غير حتمي

در ميان نشانه هاي ظهور، شماري از آنها به روشني به عنوان «علايم حتمي ظهور» ياد شده است. منظور از «نشانه هاي حتمي» - در مقابل نشانه هاي غير حتمي - آن است كه پديدار شدن آنها - بدون هيچ قيد و شرطي - قطعي و الزامي خواهد بود؛ به گونه اي كه تا آنها واقع نگردد، حضرت مهدي عليه السلام ظهور نخواهد كرد. البته بايد توجه نمود كه حتمي و يا مسلم و قطعي بودن وقوع اين نشانه ها، به اين معنا نيست كه پديد نيامدن آنها، محال است؛ بلكه به حسب فراهم بودن شرايط و مقتضيات و نبودن باز دارنده ها، پديد آمدن آنها - اگر خداوند اراده كند - قطعي خواهد بود.

از روايات فراواني كه در ميان آنها روايات صحيح نيز وجود دارد حتمي بودن نشانه هاي پنج گانه ذيل استفاده مي شود: خروج سفياني، قيام يماني، صيحه آسماني، قتل نفس زكيّه و

خسف در بيداء.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «پنج امر قبل از قيام قائم از نشانه ها است: صيحه و سفياني و خسف در بيداء و خروج يماني و قتل نفس زكيّه». [1] .

در پاره اي روايات از حتمي بودن آن نشانه ها، چنين تعبير شده است: امام صادق عليه السلام فرمود: «امور حتمي كه قبل از قيام قائم به ناگزير خواهد بود [عبارت است از:] خروج سفياني، خسف در بيداء، قتل نفس زكيّه و منادي كه از آسمان ندا سر خواهد داد». [2] .

در برابر نشانه هاي حتمي، نشانه هاي غير حتمي قرار دارد؛ يعني، مقيد و مشروط به اموري است كه در صورت تحقق آنها، به عنوان نشانه پديد مي آيد. به عبارت ديگر نشانه هاي غير حتمي شايد پديد آيد و شايد پديد نيايد و امام زمان عليه السلام ظهور كند. پاره اي از نشانه هايي كه به حتمي بودن آنها تصريح نشده، از اين قرار است:

1. مرگ و ميرها، زلزله ها و جنگ ها و آشوب هاي فراگير

2. خسوف و كسوف نابه هنگام

3. بارش باران هاي فراوان و...

دو . نشانه هاي متصل به ظهور و غير متصل به ظهور

بر اساس رواياتي چند، شماري از نشانه هاي ظهور، متصل به آن خواهد بود؛ به گونه اي كه بين آنها و ظهور حضرت مهدي عليه السلام فاصله زيادي نباشد. البته اينكه فاصله آن نشانه ها تا ظهور چه مدت و يا چند روز است، به طور دقيق روشن نيست؛ ولي قدر مسلم آن است كه فاصله زياد نيست و احتمالاً، مجموعه نشانه هاي متصل به ظهور، در همان سال ظهور، يا سال پيش ازآن، رخ مي دهد. براين اساس ترديدي نيست كه شماري از نشانه هاي ظهور، نزديك ظهور و متصل به آن واقع مي شود. در مقابل نشانه هاي غيرمتصل است كه در

طول تاريخ در دوران غيبت كبري، اتفاق افتاده و خواهد افتاد.

سه . نشانه هاي غير عادي

تحقق نشانه هاي ظهور - همچون واقع شدن ساير پديده ها - به روال طبيعي و عادي است؛ ولي پيشگويي برخي از آنها، به گونه اي در روايات بازتاب يافته كه به نظر مي رسد، واقع شدن آنها به طور عادي، غيرممكن مي نمايد و تحقق آنها به صورت غيرطبيعي در چهار چوب معجزه خواهد بود؛ مثلاً طلوع خورشيد از مغرب و صيحه آسماني، اگر همان معناي ظاهري آنها مراد باشد، بايد به گونه معجزه رخ دهد؛ زيرا پديدار شدن چنين اموري، عادتاً ممكن نيست. البته شايد بعضي از اين نشانه ها، معناي كنايي و رمزي داشته باشد و به رخدادهايي اشاره كند كه پيدايش آنها عادتاً امكان دارد.

در پايان گفتني است كه حديث هاي فراواني در مورد نشانه هاي ظهور، در منابع روايي وجود دارد. اسناد اين روايات، بيشتر ضعيف و غيرقابل اعتماد است. از نظر دلالت نيز، هماهنگي و انسجام لازم بين آنها نيست و پاره اي از آنها مصحف و مخلوط مي باشد.

به نظر مي رسد، اهميت بسيار مسأله «مهدويّت» از يك سو و علاقه مندي شديد مسلمانان به آگاهي از چگونگي رخدادهاي آينده و پديدار شدن نشانه هاي ظهور مهدي عليه السلام، از سوي ديگر، سبب شده كه دشمنان و بدخواهان - به ويژه حاكمان ستمگر - وسوسه شوند كه در جهت برآوردن منافع سياسي خويش، تغييراتي در روايات به وجود آورند. [3] .

اينك با انبوهي از روايات صحيح و غيرصحيح در زمينه نشانه هاي ظهور، روبه رو هستيم كه دست كم شماري از آنها از آفت جعل و تحريف مصون نمانده است. متأسفانه كتاب هايي نيز وجود دارد كه در آنها از سر

جهل و دلسوزي و يا به عمد و از روي غرض، به اين امر دامن زده شده است.

البته برخي با گردآوري اين روايات، خواسته اند اصل آنها محفوظ بماند و نيز بنمايانند كه همگان، در اصل ظهور مهدي عليه السلام اتفاق نظر دارند.

بنابراين التزام به درستي همه اين روايات مشكل است و در بررسي نشانه هاي ظهور، احتمال جعل و تحريف و دسيسه هاي دست هاي پنهان سياست را نبايد ناديده گرفت.

البته وجود مواردي از جعل و تحريف، در نشانه هاي ظهور و يا وجود مدعيان دروغين به عنوان نمونه نشانه ها، هيچ گاه دليل اين نمي شود كه همه روايات از اعتبار بيفتد و يا اصل همه نشانه ها زير سؤال برود؛ زيرا دسته اي از اين نشانه ها مسلّم و قطعي است.

همچنين وجود پاره اي اشكالات و ضعف ها در نشانه هاي ظهور و احتمال تحريف و تغيير در آنها از سوي دشمنان و يا ادعاهاي واهي برخي شيّادان درباره اصل مهدويّت، هيچ گاه به اصل مهدويّت و اعتقاد به ظهور قائم عليه السلام آسيبي نمي رساند؛ زيرا اعتقاد به مهدويّت و ظهور حضرت مهدي عليه السلام مورد اتفاق فريقين است و با تواتر ثابت شده است و هرگز خدشه اي در آن وارد نمي گردد. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 436، ح 427.

[2] الغيبة، ص 264، ح 26.

[3] نور مهدي، مقاله علي دواني، ص 70.

[4] چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 258.

اشراط الساعة

«اشراط» (جمع «شَرَط») به معناي علامت است. بنابراين «اشراط الساعة» به معناي نشانه هاي نزديك شدن قيامت است. [1] اين اصطلاح بر مجموع حوادثي اطلاق مي شود كه پيش از واقعه عظيم قيامت، اتفاق خواهد افتاد.

تعبير «اَشْراطُ السَّاعَة» تنها يك بار در قرآن كريم به

كار رفته است:

«فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّي لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ»؛ [2] «آيا آنها جز اين انتظاري دارند كه قيامت ناگهان بر پا شود؛ [آن گاه ايمان آورند] در حالي كه هم اكنون نشانه هاي آن آمده است، اما هنگامي كه بيايد تذكر و ايمان آنها سودي نخواهد داشت».

در روايات - به ويژه از طريق اهل سنّت [3] - اين انگاره، فراوان مورد اشاره قرار گرفته است.

يكي از حوادث مهمي كه در آستانه قيامت رخ خواهد داد و مورد اتفاق شيعه و اهل سنّت است، ظهور مردي از خاندان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي باشد.

شيعه معتقد است:

او فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است كه در سال 255 ق. متولد شده و هم اكنون به قدرت الهي زنده است. هر گاه خداوند اراده كند، او پرچم قيام را بر دوش خواهد گرفت و تا او نيايد و حكومت عدل را در گيتي برپاي ندارد، عمر جهان به سر نمي رسد و قيامت بر پا نمي گردد.

به نظر مي رسد روايات بيانگر نشانه هاي ظهور و روايات حكايتگر نشانه هاي برپايي قيامت، در هم آميخته شده باشند. (نشانه هاي ظهور)

پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد:

«عَشرٌ قَبْلَ السَّاعَةِ لابُدَّ مِنْها السُّفيَانِيُّ وَالدَّجّالُ وَالدُّخانُ وَالدّابَّةُ وَخُروُجُ القائِمِ وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَنُزُولُ عِيسيعليه السلام وَخَسْفٌ بِالْمَشرِقِ وَخَسْفٌ بِجَزيرَةِ العَرَبِ وَنَارٌ تَخْرُجُ مِنْ عَدَن تَسُوقُ النّاسَ اِلَي المَحْشَرِ»؛ [4] «ده چيز، پيش از برپايي قيامت، به ناگزير رخ خواهد داد: خروج سفياني و دجّال، پيدا شدن دود و جنبنده، خروج قائم، طلوع خورشيد از مغرب آن، فرود آمدن حضرت عيسي عليه السلام از آسمان، فرو رفتن [در زمين] در ناحيه مشرق و فرو رفتن در منطقه جزيرةالعرب

و آتشي كه از انتهاي عدن بر مي خيزد و مردمان را به سوي صحراي محشر مي كشاند».

بر اين اساس، همه نشانه هاي ظهور، به گونه اي نشانه هاي قيامت هم هستند؛ ولي همه نشانه هاي قيامت، نمي توانند نشانه هاي ظهور باشند؛ زيرا ممكن است، برخي از آنها پس از ظهور حضرت مهدي عليه السلام واقع شوند.

يكي از مشروح ترين و جامع ترين احاديث در اين زمينه، حديثي است كه ابن عباس از پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در داستان حجةالوداع نقل كرده و حاوي نكات ارزشمند فراواني است. او مي گويد: «ما با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در «حجةالوداع» بوديم، حضرت حلقه در خانه كعبه را گرفت و رو به ما كرد و فرمود: آيا شما را از «اَشْراطُ السَّاعة» آگاه كنم و سلمان - كه در آن روز از همه به پيامبرصلي الله عليه وآله نزديك تر بود - عرض كرد: آري اي رسول خدا!

فرمود: از نشانه هاي قيامت تضييع نماز، پيروي از شهوات، تمايل به هواپرستي، گرامي داشتن ثروتمندان و فروختن دين به دنيا است. در اين هنگام است كه قلب مؤمن در درونش آب مي شود - آن چنان كه نمك در آب [ذوب مي شود] - از اين همه زشتي ها كه مي بيند و توانايي بر تغيير آن ندارد.

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا چنين امري واقع مي شود؟

فرمود: آري، سوگند به آن كس كه جانم به دست اوست! در آن زمان، زمامداراني ظالم، وزرايي فاسق، كارشناساني ستمگر، و امنايي خائن بر مردم حكومت مي كنند.

سلمان پرسيد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟

فرمود: آري سوگند به آن كس كه جانم در دست اوست! در آن هنگام زشتي ها، زيبا و زيبايي ها، زشت مي شود. امانت به

خيانتكار سپرده مي شود و امانتدار خيانت مي كند. دروغگو را تصديق و راستگو را تكذيب مي كنند.

سلمان پرسيد: اي رسول خدا! آيا چنين چيزي واقع مي شود؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم در دست اوست! در آن روز حكومت به دست زنان، و مشورت با بردگان خواهد بود، كودكان بر منبرها مي نشينند و دروغ، «ظرافت» و زكات «غرامت» و بيت المال «غنيمت» محسوب مي شود.

مردم به پدر و مادر [خود] بدي مي كنند و به دوستانشان نيكي و ستاره دنباله دار در آسمان ظاهر مي شود.

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم به دست اوست! در آن زمان زن با شوهرش شريك تجارت مي شود (و هر دو تمام تلاش خود را در بيرون خانه و براي ثروت اندوزي به كار مي گيرند). باران كم مي شود. صاحبان كَرَم خسيس و تهي دستان، حقير شمرده مي شوند. در آن هنگام بازارها به يكديگر نزديك مي گردد. يكي مي گويد چيزي نفروختم و ديگري مي گويد سودي نبردم! همه زبان به شكايت و مذمت پروردگار مي گشايند!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم در دست اوست! در آن زمان اقوامي به حكومت مي رسند كه اگر مردم سخن بگويند، آنان را مي كشند، و اگر سكوت كنند، همه چيزشان را مباح مي شمرند! اموال آنها را غارت مي كنند و احترام شان را پايمال و خون هاي شان را مي ريزند! دل ها را پر از عداوت و وحشت مي كنند، و همه مردم را ترسان و خائف و مرعوب مي بيني!

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري، قسم به آن كسي كه جانم به دست او است! در آن

هنگام چيزي از مشرق و چيزي از مغرب مي آورند (قوانيني از شرق و قوانيني از غرب) و امت من متلوّن مي گردد! واي در آن روز بر ضعفاي امت از آنها و واي بر آنها از عذاب الهي! نه بر صغير رحم مي كنند، نه به كبير احترام مي گذارند و نه گنهكاري را مي بخشند! بدن هاي شان همچون آدميان است؛ اما قلب هاي شان قلب هاي شيطان ها است.

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به آن كسي كه جانم در دست او است! در آن زمان مردان به مردان قناعت مي كنند و زنان به زنان و بر سر پسران به رقابت بر مي خيزند؛ همان گونه كه براي دختران در خانواده هاي شان! مردان، خود را شبيه زنان و زنان خود را شبيه مردان مي كنند! زنان بر زين سوار مي شوند (و به خودنمايي مي پردازند)؛ لعنت خدا بر آنان باد!

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم در دست او است! در آن زمان به تزيين مساجد مي پردازند، آن چنان كه يهود و نصارا معابد را تزيين مي كنند! قرآن ها را مي آرايند (بي آنكه به محتواي آن عمل كنند)! مناره هاي مسجد طولاني و صفوف نماز گزاران فراوان مي شود؛ اما دل ها نسبت به يكديگر دشمن و زبان ها مختلف است!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم در دست او است! در آن هنگام پسران امت من با طلا تزيين مي كنند و لباس هاي ابريشمين حرير و ديباج مي پوشند و از پوست هاي پلنگ براي خود لباس تهيه مي كنند!

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع شدني است؟!

فرمود: آري سوگند

به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام زنا آشكار مي گردد. معاملات با غيبت و رشوه انجام مي گيرد. دين را فرو مي نهند و دنيا را بر مي دارند!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر شدني است؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام طلاق فزوني مي گيرد، و حدّي براي خدا اجرا نمي شود؛ اما با اين حال به خدا ضرر نمي زنند (خودشان زيان مي بينند).

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين شدني است؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام زنان خواننده مي شوند. آلات لهو و نوازندگي آشكار مي شود و اشرار امتم به دنبال آن مي روند!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين شدني است؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام، ثروتمندان امتم، براي تفريح به حج مي روند و طبقه متوسط براي تجارت، و فقيران آنها براي ريا و تظاهر! در آن زمان اقوامي پيدا مي شوند كه قرآن را براي غير خدا فرا مي گيرند و با آن همچون آلات لهو، رفتار مي كنند! و اقوامي روي كار مي آيند كه براي غير خدا علم دين فرا مي گيرند! فرزندان نامشروع فراوان مي شوند، و قرآن را به صورت غنا مي خوانند و براي دنيا بر يكديگر سبقت مي گيرند.

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم به دست او است! اين در زماني است كه پرده هاي حرمت دريده و گناه فراوان مي شود. بدان بر نيكان مسلط مي گردند. دروغ زياد و لجاجت آشكار مي شود. فقر فزوني مي گيرد. مردم با انواع لباس ها بر يكديگر

فخر مي فروشند. باران هاي بي موقع مي بارد. قمار و آلات موسيقي را جالب مي شمرند، و امر به معروف و نهي از منكر را زشت مي دانند؛ به گونه اي كه مؤمن در آن زمان از همه امت خوارتر مي شود. قاريان قرآن و عبادت كنندگان پيوسته به يكديگر بدگويي مي كنند و آنها را در ملكوت آسمان ها افرادي پليد و آلوده مي خوانند.

سلمان عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين امر واقع مي شود؟!

فرمود: آري، سوگند به كسي كه جانم در دست او است! در آن هنگام ثروتمند رحمي بر فقير نمي كند، تا آنجا كه نيازمندي در ميان جمعيت به پا مي خيزد و اظهار حاجت مي كند، و هيچ كس چيزي در دست او نمي نهد!

سلمان گفت: اي رسول خدا! آيا اين امر شدني است؟!

فرمود: آري سوگند به كسي كه جانم به دست او است! در آن هنگام «رويبضة» سخن مي گويد!

سلمان عرض كرد: پدر ومادرم فدايت باد اي رسول خدا! «رويبضة» چيست؟

فرمود: كسي درباره محروم سخن مي گويد كه هرگز سخن نمي گفت (و كسي اظهار نظر مي كند كه مجال اظهار نظر به او نمي دادند).

در اين هنگام طولي نمي كشد كه فريادي از زمين بر مي خيزد، آن چنان كه هر گروهي خيال مي كند اين فرياد در منطقه آنها است.

باز مدتي كه خدا مي خواهد به همان حال مي مانند، سپس در اين مدت زمين را مي شكافند و زمين پاره هاي دل خود را بيرون مي افكند. فرمود: منظورم طلا و نقره است. سپس به ستون هاي مسجد با دست مباركش اشاره كرد و فرمود: همانند اينها! و درآن روز ديگر طلا ونقره به درد نمي خورد.

[و فرمان الهي فرا مي رسد]. اين است معناي سخن پروردگار:

«فَقَدْ جاءَ اَشْراطُها». [5] . [6] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب العين، ج

6، ص 235؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 257.

[2] محمد (47)، آيه 18.

[3] ر.ك: صنعاني، المصنف، ج 11، ص 274؛ علي بن جعد، مسند، ص 248؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 8،ص 267؛ ابن ابي عاصم، كتاب الاوائل، ص 114؛ النسائي، السنن الكبري، ج 1، ص 255؛ الطبراني، المعجم الكبير، ج 9، ص 296.

[4] كتاب الغيبه، ص 436، ح 426؛ ر.ك: صحيح ابن حبان، ج 15، ص 257.

[5] سوره محمد(47)، آيه 18.

[6] تفسير نمونه، ج 21، ص 454 - 459؛ به نقل از تفسير علي بن ابراهيم. همچنين ر.ك: بحارالانوار، ج 6، ص 308، ح 6.

ابقع

«اَصْهَب»، نام يكي از سه گروه داراي پرچم است كه در آخر الزّمان، در شام بر عليه امام قائم (عج) خروج مي كند. اين مطلب در حديثي از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«در شام سه گروه داراي پرچم، خروج مي كنند: اَصْهَب، اَبْقَع و سفياني.» («اعلام الوري»، ص 428)

سفياني ابتدا با «اَبْقَع»، برخورد مي كند و مي جنگد و پيروان وي را مي كشد و سپس «اَصْهَب» را هم مي كُشد. («بحارالانوار»، ج 52، ص 237)

اختلاف بني عباس

در رواياتي كه در كتب حديث ثبت شده، اختلاف بني عبّاس و انقراض دولت آنها، از علائم حتميّه ي قبل از ظهور حضرت مهدي (عج) اعلام شده است.

آنان قبل از قيام حضرت قائم (عج) از سمت خراسان منقرض خواهند شد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

احمد امين مصري

«احمد امين مصري» هم مانند «ابن خلدون» در صدور روايات از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم پيرامون حضرت قائم عليه السلام ترديد كرده است. قرائني وجود دارد كه انگيزه ي آنان در اين كار ضعف اخبار نبوده، بلكه فكر مي كردند روايات مربوط به مهدي مشتمل بر مسائلي است كه به سادگي نمي توان آنها را باور كرد، يا به خاطر اين كه نتوانسته اند احاديث درست را از نادرست جدا كنند. («آخرين اميد»، ص 222)

رجوع شود به واژه: ابن خلدون

احمد كسروي

«سيّد احمد كسروي»، دانشمند و مورّخ و زبانشناس ايراني، در سال 1269 ه_ ش در تبريز متولّد و در سال 1324 ه_ ش در تهران به دست برادران امامي (از فدائيان اسلام) به ضربت خنجر به قتل رسيد. («فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 1577)

او مردي تند خو و نسبت به روحانيّون سخت دشمن بوده تا جائيكه پارا فراتر نهاد و گستاخي به ساخت مقدّس ائمه اطهار عليهم السلام حتّي شخص پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم نمود؛ و جسارتها به مذهب شيعه و اعتقاد به امامت مهدي موعود (عج) و غيبت آن حضرت نمود.

او در يكي از كتابهايش مي نويسد: «عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسين بن روح و ابوالحسن سيمري، كه ادّعاي نيابت امام ناپيدا كرده اند، افرادي گمنام بوده، و كسي آنها را نمي شناخته و خواسته اند؛ از اين راه به رياست برسند، و نيابت آنها و شخص امام ناپيدا دروغ بوده است». («مهدي موعود»، پاورقي ص 696)

ابوالاديان

«اَبُوالادْيان» يكي از خدمتكاران بيت شريف امام حسن عسكري عليه السلام بود كه علاوه بر حضور در بيت آن بزرگوار، متصدي امور نامه هاي آن حضرت و بردن آنها به شهرهاي مختلف نيز بود.

او يكي از كساني است كه روايت شهادت امام عسكري عليه السلام و نماز خواندن حضرت مهدي عليه السلام بر آن حضرت را ذكر كرده است.

شيخ صدوق رحمه الله در «كمال الدين و تمام النعمه» (باب 43)، بدون آن كه آن را از كسي شنيده باشد - بلكه در نوشته هايي ديده است - چنين نقل كرده است:

«ابوالاديان گويد: من خدمتكار امام حسن عسكري عليه السلام بودم و نامه هاي او را به شهرها مي بردم.

در آن بيماري كه منجر به فوت او شد، نامه هايي نوشت و فرمود: آنها را به مداين برسان. چهارده روز اينجا نخواهي بود و روز پانزدهم وارد سامرّا خواهي شد و از آنجا صداي واويلا مي شنوي و مرا در مغتسل مي يابي. ابوالاديان گويد: اي آقاي من! چون اين امر واقع شود، امام و جانشين شما كه خواهد بود؟ فرمود: هر كس پاسخ نامه هاي مرا از تو مطالبه كرد، همو قائم پس از من خواهد بود.

گفتم: ديگر چه؟ فرمود: كسي كه بر من نماز خواند، همو قائم پس از من خواهد بود. گفتم: ديگر چه؟ فرمود: كسي كه خبر دهد در آن هميان چيست، همو قائم پس از من خواهد بود. هيبت او مانع شد كه از او بپرسم: در آن هميان چيست؟

نامه ها را به مداين بردم و جواب آنها را گرفتم و همان گونه كه فرموده بود، روز پانزدهم به سامرّا رسيدم. به ناگاه صداي واويلا از سراي او شنيدم و او را بر مغتسل يافتم. برادرش جعفر بن علي را بر در سرا و شيعيان را بر در خانه اش ديدم كه وي را به مرگ برادر تسليت و بر امامت تبريك مي گويند. با خود گفتم: اگر اين امام است كه امامت باطل خواهد بود، زيرا مي دانستم كه او شراب مي نوشد و قِمار مي كند و تار مي زند، پيش رفتم و تبريك و تسليت گفتم. او از من چيزي نپرسيد، آن گاه عقيد بيرون آمد و گفت: اي آقاي من! برادرت كفن شده است،برخيز وبراونمازبگزار! جعفربن علي داخل شد و برخي از شيعيان مانند سمّان و حسن بن علي - كه معتصم او را كشت و به

سلمه معروف بود - در اطراف وي بودند.

چون به سرا در آمديم، حسن بن علي را كفن شده، بر تابوت ديدم و جعفربن علي پيش رفت تا بر برادرش نماز گزارد. چون خواست تكبير گويد، كودكي گندم گون با گيسواني مجعّد و دندان هاي پيوسته، بيرون آمد و رداي جعفر بن علي را گرفت و گفت: «اي عمو! عقب برو كه من به نمازگزاردن بر پدرم سزاوارترم». جعفر با چهره اي رنگ پريده و زرد عقب رفت. آن كودك پيش آمد و بر او نماز گزارد. آن حضرت كنار آرامگاه پدرش به خاك سپرده شد. سپس گفت: اي بصري! جواب نامه هايي را كه همراه تو است بياور و آنها را به او دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه، باقي مي ماند هميان، آن گاه نزد جعفر بن علي رفتم، در حالي كه او آه مي كشيد! حاجز وشّاء به او گفت: اي آقا من! آن كودك كيست تا بر او اقامه حجّت كنيم؟ گفت: به خدا سوگند! هرگز او را نديده ام و او را نمي شناسم! ما نشسته بوديم كه گروهي از اهل قم آمدند و ازحسن بن علي عليهما السلام پرسش كردند و فهميدند كه او در گذشته است وگفتند: به چه كسي تسليت بگوييم؟ مردم به جعفربن علي اشاره كردند، آنان بر او سلام كردند وبه او تبريك وتسليت گفتند و پرسيدند: همراه مانامه ها و اموالي است، بگو نامه ها از كيست و اموال چقدر است؟

جعفر در حالي كه جامه هاي خود را تكان مي داد، برخاست و گفت: آيا از ما علم غيب مي خواهيد؟ راوي گويد: خادم از خانه بيرون آمد و گفت: نامه هاي فلاني و فلاني همراه شماست و همياني كه درون آن هزار دينار است و

نقش ده دينار آن محو شده است. آنان نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: آن كه تو را براي گرفتن اينها فرستاد، همو امام است.

جعفر بن علي نزد معتمد عباسي رفت و ماجراي آن كودك را گزارش داد، معتمد كارگزاران خود را فرستاد و صقيل جاريه را گرفتند و از وي مطالبه آن كودك كردند، صقيل منكر او شد و مدعي شد كه باردار است تا به اين وسيله كودك را از نظر آنان مخفي سازد. وي را به ابن الشوارب قاضي سپردند تا اينكه مرگ ناگهان عبيداللّه بن يحيي بن خاقان و شورش صاحب زنج در بصره پيش آمد. از اين رو از آن كنيز غافل شدند و او از دست آنها گريخت». [1] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 475؛ باب 43، ح 25. همچنين ر.ك: منتخب الأنوار المضيئة، ص 157؛ الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1101.

احمد بن اسحاق قمي

احمدبن اسحاق قمي، بزرگ شيعيان قم و از اصحاب امام جواد، هادي و عسكري عليه السلام بود. او به ديدن حضرت صاحب الزّمان عليه السلام شرفياب گرديد او از وكلاي حضرت عسكري عليه السلام و حضرت مهدي عليه السلام بود. [1] در خاندان امامت از شأن و مرتبه والايي نيز برخوردار بود كه نمونه اي از آن حديث در كمال الدين و تمام النعمة نقل شده است.

شيخ صدوق رحمه الله با ذكر سند نوشته است: احمدبن اسحاق گويد: بر امام عسكري عليه السلام وارد شدم و مي خواستم از جانشين پس از وي پرسش كنم؛ او آغاز سخن كرد و فرمود: اي احمد بن اسحاق! خداي تعالي از زمان آدم عليه السلام زمين را خالي از حجّت نگذاشته است

و تا روز قيامت نيز خالي از حجّت نخواهد گذاشت. به واسطه او بلا را از اهل زمين دفع مي كند و به خاطر او باران مي فرستد و بركات زمين را بيرون مي آورد.

گويد: پرسيدم: اي فرزند رسول خدا امام و جانشين پس از شما كيست؟ حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت در حالي كه بر شانه اش كودكي سه ساله بود كه صورتش مانند ماه شب چهارده مي درخشيد. پس فرمود: اي احمدبن اسحاق! اگر نزد خداي تعالي و حجّت هاي او گرامي نبودي، اين فرزندم را به تو نمي نمودم. او هم نام و هم كنيه رسول خداصلي الله عليه وآله است، كسي است كه زمين را پر از عدل و داد مي كند؛ همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.

اي احمدبن اسحاق! مَثَل او در اين امّت، مَثَل خضر و ذوالقرنين است، او غيبتي طولاني خواهد داشت كه هيچ كس در آن نجات نمي يابد؛ مگر كسي كه خداي تعالي او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعا به تعجيل فَرَج موفّق سازد.

احمد بن اسحاق گويد: پرسيدم: اي مولاي من! آيا نشانه اي هست كه قلبم بدان مطمئن شود؟ آن كودك به زبان عربي فصيح به سخن در آمد و فرمود: «اَنَا بَقِيَّةُ اللّهِ في اَرْضِهِ وَالمُنْتَقِمِ مِنْ اَعْدائِهِ». اي احمد بن اسحاق! پس از مشاهده، جست وجوي نشانه مكن!

احمدبن اسحاق گويد: من شاد و خرّم بيرون آمدم و فرداي آن روز به نزد امام عسكري عليه السلام بازگشتم و گفتم: اي فرزند رسول خدا! شادي من به واسطه منّتي كه بر من نهاديد، بسيار است، بفرماييد آن سنّتي كه از خضر و ذوالقرنين دارد

چيست؟ فرمود: اي احمد! غيبت طولاني، گفتم: اي فرزند رسول خدا! آيا غيبت او به طول خواهد انجاميد؟ فرمود: به خدا سوگند چنين است تا به غايتي كه اكثر معتقدان به او بازگردند و باقي نماند مگر كسي كه خداي تعالي عهد و پيمان ولايت ما را از او گرفته و ايمان را در دلش نگاشته و با روحي از جانب خود مؤيد كرده باشد.

اي احمدبن اسحاق! اين امري از امر الهي و سرّي از سرّ ربوبي و غيبي از غيب پروردگار است، آنچه به تو عطا كردم، بگير و پنهان كن و از شاكران باش تا فردا با ما در علّيّين باشي». [2] .

احمدبن اسحاق در يكي از سفرها چون به شهر حلوان رسيد، بيمار شد و در آنجا وفات يافت. همراهانش او را در كفني كه حضرت امام حسن عسكري عليه السلام يا حسين بن روح - بنا به اختلاف روايات - برايش ارسال داشته بودند، كفن كرده و در همان جا به خاك سپردند.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 43، ش 16.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج2، باب 38، ح1.

ابراهيم بن محمد تبريزي

از جمله كساني كه به ملاقات با امام قائم (عج) نائل شده، «ابراهيم بن محمّد تبريزي» است. وي آن حضرت را، هنگام نماز خواندن بر بدن شريف پدر بزرگوارش، امام حسن عسكري عليه السلام ديده است. («بحارالانوار»، ج 52، ص 6)

ابراهيم نيشابوري

«ابراهيم بن محمّد بن فارس نيشابوري» از ملاقات كنندگان حضرت حجّت (عج) در پنج سال نخست زندگي ايشان، در زمان حيات امام حسن عسكري عليه السلام بوده است. («منتخت الاثر»، ص 354)

ابوغانم

«ابوغانم»، از خادمان امام حسن عسكري عليه السلام بود. او بارها سعادت يافت كه امام قائم (عج) را ملاقات كند. از جمله در روز سوّم ولادت با سعادت آن سرور، به ديدار حجّت خدا نائل شده و اوصاف مباركش را نقل كرده است. «اكمال الدين و...»، ص 431)

ابونصر ظريف

«ابو نصر ظريف»، خادم امام حسن عسكري عليه السلام بود. او از جمله كساني است كه به ديدار حضرت مهدي (عج) نائل شده است. پس از مدّتي كه حضرت قائم (عج) متولّد شد، درحاليكه در گهواره آرميده بود، به ابونصر فرمود: «مرا مي شناسي؟... من «خاتم الاوصياء» هستم. خداوند به وسيله ي من بلاها را از اهل و شيعيانم دفع مي كند». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 59 و 60)

ابو هارون

«ابوهارون» از كساني است كه سعادت زيارت حضرت قائم (عج) در اوان كودكي آن حضرت، نصيبش شده است. او كه در روزهاي اوّل تولّد، ولي عصر (عج) را ديده است، مي گويد:

«من صاحب الزّمان (عج) را ديدم، در حاليكه صورتش چون ماه شب چهارده بود». («بحارالانوار»، ج 52، ص 25)

ابي خلف اشعري

بنا به روايت «شيخ صدوق»، «ابي خلف اشعري»، حضرت مهدي (عج) را هنگام كودكي در منزل پدر بزرگوارش ديده، كه گويي مشغول بازي بوده است. («اكمال الدين و...»، ص 251)

احمد بن اسحاق

«احمد بن اسحاق اشعري قمي»، وكيل امام حسن عسكري عليه السلام در قم بود. مسجد امام حسن عسكري عليه السلام در قم (در چهار راه بازار) به دست ايشان و به امر حضرت ساخته شده است.

او از جمله كساني است كه امام قائم (عج) را در طول حيات پدر بزرگوارشان ملاقات كرده است. وي هنگامي كه به محضر امام حسن عسكري عليه السلام مي رسد، مي پرسد: «امام بعد از شما كيست؟».

امام عسكري عليه السلام وارد خانه مي شود، حضرت مهدي (عج) را بغل كرده، مي آورد. «احمد بن اسحاق» مي گويد: «كودك سه ساله اي بود كه صورتش چون ماه شب چهارده بود». («بحارالانوار»، ج 52، ص 24 - «كشف الغمه»، ج 2، ص 526)

شيخ طوسي مي گويد: «در دوران نيابت نوّاب خاصّه، عدّه اي مورد اعتماد و اطمينان بودند، كه از سوي حضرت به وسيله ي نوّاب توقيعاتي براي آنها صادر مي شد، يكي از آنها «احمد بن اسحاق» است».

احمد بن عبدالله هاشمي

يكي از 39 نفري كه پشت سر حضرت قائم (عج) و به امامت ايشان بر پدر بزرگوارش (امام عسكري عليه السلام) نماز خوانده، و حضرت ولي عصر (عج) را از نزديك مشاهده كرده است، «احمد بن عبدالله هاشمي» است.

اسماعيل نوبختي

«ابوسهل، اسماعيل بن علي نوبختي»، از دانشمندان بزرگ شيعه بوده كه در سالهاي 237 تا 311 هجري قمري مي زيسته است. وي يكي از متفكّران و متكلّمان برجسته جهان تشيّع، در قرق سوّم، است كه او را در شمار «فلاسفه ي شيعه» ثبت كرده اند. از وي بيش از 30 تأليف، در رشته هايي چند از علوم عقلي كلامي و تحقيقي بر جاي مانده است. («فلاسفه شيعه»، ص 172)

اين عالم فيلسوف و متفكّر بزرگ، از اصحاب حضرت امام حسن عسكري عليه السلام و آخرين كسي است كه در عهد آن حضرت، به ديدار حضرت ولي عصر عليه السلام نائل شده است.

«ابوسهل» در واپسين لحظات زندگي حضرت عسكري عليه السلام به ديدار امام رفت و در حالي رسيد كه امام مي خواستند كاسه اي را كه در آن مَصْطَكي (چيزي شبيه سَقّز كه از ساقه ي درخت مصطكي بيرون مي آيد) با آن جوشيده بود ميل كند و از شدّت بيماري قادر نبودند و از فرزندش حضرت مهدي (عج) خواستند كه او را ياري كند.

حضرت قائم (عج) كاسه را به دست مبارك گرفته، پدر بزرگوارش را ياري كرده تا آن را تناول فرموده است. آنگاه فرمود: «مرا آماده ي نماز كنيد» حضرت حجّت (عج) ايشان را ياري كرد تا اينكه وضو ساخت و خطاب به فرزند بزرگوارش فرود:

«مژده باد تو را، فرزندم! تو «صاحب الزّمان»، «مهدي» و

«حجّت الله» در روي زمين هستي. تو پسر و جانشين من هستي...»

ابو سهل مي گويد: «سخنان امام حسن عسكري عليه السلام پايان يافت و همان لحظه جان به جان آفرين تسليم كرد.» («بحار الانوار»، ج 52، ص 16)

اماميه

اماميّه، نام عمومي فرقه هايي است كه به امامت بلافصل علي بن ابيطالب عليه السلام و فرزندان او معتقدند. [1] .

از ديدگاه آنان، جهان از امام تهي نتواند بود و منتظر خروج واپسين امام هستند كه در آخِرُالزّمان ظهور مي كند و جهان را پس از آنكه پر از ستم و بيداد شده، مالامال از عدل و داد مي فرمايد.

«امام» (از ريشه امّ) به معناي قصد كردن است و «امام» كسي است كه مقتدا و پيشواي ديگران باشد. به قافله سالار نيز امام گويند. [2] .

در قران كريم به معناي راهنما و دليل و... آمده است. پيش نماز را نيز امام گويند و به اين معنا نخستين امام مسلمين حضرت ختمي مرتبت بود و پس از وي پيشوايي و پيش نمازي به جانشينان او رسيد. [3] .

«امامت» در شيعه رياست عامّه مسلمانان در امور دين و دنيا و نيابت از پيامبرصلي الله عليه وآله است. عقلاً واجب است كه پيغمبر براي خود جانشيني تعيين كند؛ زيرا امامت «لطف خداوند» بر بشر است و اگر براي مردمان پيشواي عادلي باشد كه از او اطاعت كنند تا حق مظلوم را از ظالم بستاند و ستمگران را از بيداد و ستم باز دارد و مردم را به صلاح و سداد آورد؛ موجب خير دنيا و آخرت ايشان خواهد بود.

در نظر شيعه اماميّه، امام بايد داراي اوصاف و شرايطي باشد:

يكم. بايد «معصوم» باشد؛ يعني، با

وجود قدرت بر انجام فعل، هيچ انگيزه اي بر ترك طاعت و ارتكاب معصيت عمداً و يا سهواً در او وجود نداشته باشد.

دوم. امام بايد «مَنصُوصٌ عليه» باشد؛ زيرا عصمت از امور باطني است و كسي جز خداوند بر آن آگاه نيست. پس خداوند - كه بر عصمت او دانا است - بايد به امامت او به نص حكم كند و يا كرامتي از امام صادر شود، كه صدق دعوي او را برساند.

سوم. امام بايد «اَفْضَل» مردم زمان خود باشد.

چهارم. امام بر حق بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، حضرت علي عليه السلام و بعد از آن يازده فرزند او هستند كه همه معصوم و در عهد خود افضل خلايق بودند. آنان به نص صريح امام قبلي، به اين مقام تعيين شده اند.

همچنين شيعيان اماميّه اثني عشريه معتقدند: امامان داراي «علم لَدُنّي» هستند و آن علمي است كه مفهوم تمام دين و علوم غيبي و همه دانستني هاي جهان را در بر مي گيرد. اين علم لدني و مخفي، بر حضرت علي عليه السلام مكشوف شد و از آن حضرت پياپي به ديگر امامان منتقل گرديد، بنابراين امام از همه وقايع گذشته و آينده جهان اطلاع دارد. همچنين معتقدند: به جاي «وحي» - كه بر پيغمبران نازل مي گردد - امامان ملهم از غيب هستند و خداوند امور غيبي را به آنان الهام مي كند.

و ايشان را از اسرار عالم آگاه مي سازد؛ با اين فرق كه پيغمبرصلي الله عليه وآله جبرئيل را مي ديد و كلام او را مي شنيد؛ اما امام كلام جبرئيل را مي شنود ولي او را نمي بيند.

از ديدگاه شيعه اماميّه، وجود امام بر روي زمين، دليل «لطف خداوند» بر خلايق است.

حكمت و عدالت اقتضاي چنين لطفي را مي كند؛ از اين جهت خداوند در هر عصري امامي را بر مردم مي گمارد، تا هادي و رهبر ايشان باشد و آنان را از خطا و گمراهي نگه دارد.

پي نوشت ها:

[1] شهرستاني، الملل والنحل، ج 1، ص 179.

[2] لسان العرب، ج 12، ص 24؛ مجمع البحرين، ج 6، ص 14.

[3] ر.ك: يس (36)، آيه 12؛ بقره (2)، آيه 124؛ هود (11)، آيه 17؛ فرقان (25)، آيه 74؛ احقاف (46)، آيه 12.

اثني عشري

«اثني عشري» يا «دوازده امامي» پر جمعيت ترين فرقه هاي شيعه هستند. آنان معتقد به دوازده امامند كه با حضرت علي عليه السلام آغاز مي شود و به محمدبن حسن مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله ختم مي گردد. [1] .

ايشان دلايل فراواني از آيات قرآن و احاديث نبوي بر امامت علي عليه السلام اقامه نموده و امامت آن حضرت را به نص صريح از طرف خداوند دانسته اند. همچنين معتقدند: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از طرف خداوند، تمامي امامان دوازده گانه را معرفي كرده است. [2] .

آنان، امامان را مانند پيامبر، ملهم از جانب خدا مي دانند و مي گويند: امام رياست عامّه دارد و مقام او ما فوق بشر عادي است و از آن روزي كه خداوند آدم را آفريد، نور خود را در برگزيدگان خويش - از حضرت نوح، ابراهيم، موسي و عيسي عليهم السلام گرفته تا به حضرت محمدصلي الله عليه وآله، خاتم الانبيا - سرايت داد و از وي آن نور را به اوصياي او، ائمه طاهرين عليهم السلام، سريان داد و همان نور و روح خدايي است كه در امام عصرعليه السلام تجلّي مي كند و او را از سطح بشر عادي

فراتر مي برد وي را قادر مي سازد كه قرن ها؛ بلكه هزاران سال بي هيچ گزند و آزار و بدون ضعف و پيري، با بدن جسماني - كه در بشر عادي موجب كون و فساد است - زندگي كند و در زمان مناسب به امر خداوند از پس پرده غيب ظهور فرمايد.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: شهرستاني، الملل والنحل، ج 1، ص 187.

[2] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 527؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 261؛ عيون اخبارالرضاعليه السلام، ج 1، ص 65؛ كتاب الغيبة، ص 150.

احمديه

فرقه ي «احمديّه» يا «قادياني»، يكي از فِرَق مذهبي در جامعه ي مسلمانان هندوستان و پاكستان است. مؤسّس و باني آن «ميرزا غلام احمد قادياني» بود. او در شهر قاديان پنجاب هندوستان در سال 1879 م. درگذشت. هنوز پيروان او در هندوستان، پاكستان، آفريقا و اندونزي بسيارند.

«احمديّه»، در مبادي اصولي تابع اسلام مي باشند و فقط در سه اصل اختلاف دارند:

1- عقيده به رجعت مسيح 2- اصل جهاد 3- مسأله ظهور مهدي (عج)

در باب مسيح بر آنند كه عيسي عليه السلام مقتول نگرديد و بر روي صليب نَمُرد، بلكه ظاهراً به نظر مردم چنين آمد، پس او را در قبري دفن كردند و او بعد از 40 روز برخاست و به هندوستان رفت و در كشمير اقامت كرد و به نشر دعوت انجيل پرداخت و پس از 120 سال عمر در شهر «سِرينَگَر» در گذشت.

در باب مسأله جهاد معتقدند كه جهاد با شمشير با دشمنان دين اسلام حرام است، بلكه بايد اين تكليف شرعي با وسايل مسالمت آميز اعمال شود، به همين مناسبت «احمديّه» نسبت به دولت انگليس

وفادار بوده اند.

در باب مهدويّت بر آنند كه مهدي (عج)، مظهر «عيسي عليه السلام» و «رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم» و چون بعضي روايات اسلامي ظهور مهدي منتظر (عج) را در اوايل قرن 14 ه_. ق خبر داده بودند؛ «غلام احمد» خود را «مهدي وقت» معرّفي كرد.

«احمديّه» مرجعي به نام انجمن «احمديّه» دارند كه مركز آن «لاهور» و رئيس آن مكلّف به رسيدگي امور ديني و ارشاد پيروان است. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 104 - «آخرين اميد»، ص 213)

ازلي

«ازلي» منسوب به «صبح ازل» است. آيين ازلي شعبه اي منشعب از بابيّه است، كه توسط «يحيي نوري» تأسيس گرديد.

رجوع شود به واژه: يحيي نوري

اسماعيليه خالصه

«اسماعيليّه خالصه»، نام فرقه اي است كه منكر فوت اسماعيل، پسر حضرت امام صادق عليه السلام شدند و او را بعد از آن حضرت، امام حيّ و مهدي قائم (عج) مي دانند. («نجم الثاقب»، باب چهارم، ص 215)

اسماعيليه

«اسماعيليه» فرقه اي هستند كه به امامت شش امام اوّل شيعيان اثني عشري معتقدند؛ امّا پس از امام صادق عليه السلام بزرگ ترين فرزند او، اسماعيل يا فرزند او، محمد را به امامت پذيرفتند.

اسماعيل بزرگ ترين فرزند امام صادق عليه السلام و مورد علاقه و احترام آن حضرت بود.

اگرچه از برخي روايات خلاف اين به دست مي آيد؛ ولي علماي شيعه او را بزرگ داشته و از وي به نيكي ياد كرده اند. به نظر شيخ طوسي رحمه الله او جزء رجال امام صادق عليه السلام و اصحاب ايشان است. با توجه به علاقه امام صادق عليه السلام به اسماعيل، او مردي جليل القدر بوده است. از امام صادق عليه السلام درباره امامت او سؤال شد و حضرت نفي كرد. [1] به اين ترتيب اسماعيليه به هفت امام معتقدند و همين مطلب اعتقاد مشترك در ميان همه فرقه هاي اسماعيليه است. يكي از ادلّه ناميده شدن اسماعيليه به «سبعه» نيز همين مطلب است. از ديگر ادلّه اين نام گذاري، اختلاف آنان با اماميّه در مورد هفتمين امام است.

از ديگر نام هاي اسماعيليه، «باطنيه» است. مهم ترين ويژگي اين گروه باطني گري و تأويل آيات و احاديث و معارف و احكام اسلامي است. آنان معتقدند: متون ديني و معارف اسلامي داراي ظاهر و باطن است كه باطن آن را امام مي داند. فلسفه امامت تعليم باطن دين و بيان معارف باطني است. اسماعيليه در جهت تأويل معارف اسلامي، معمولاً از آراي فيلسوفان يوناني - كه در

آن زمان سخت رواج يافته بود - سود مي جستند. به اعتقاد همه فرقه هاي اسلامي، اسماعيليان در تأويل دين افراط كردند. حتي بسياري از مسلمانان آنان را به عنوان يكي از فرقه ها و مذاهب اسلامي قبول ندارند. [2] .

ريشه پيدايش اسماعيليه شايد در اين نكته نهفته باشد كه اسماعيل فرزند ارشد امام صادق عليه السلام مورد احترام آن حضرت بود؛ به همين دليل برخي پنداشتند كه پس از امام صادق عليه السلام او به امامت خواهد رسيد. اما اسماعيل در زمان حيات امام صادق عليه السلام، ازدنيارفت وآن حضرت شيعيان را بر مرگ پسر شاهد گرفت و جنازه او را در حضور آنان و به صورت علني، تشييع و دفن كرد.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: شيخ طوسي، رجال، ص 146.

[2] ر.ك: مطهري، مرتضي، كلام و عرفان، ص 31.

انجمن حجتيه

يكي از گروه هايي كه در سال هاي اخير در مباحث مهدويت مورد توجه قرار گرفته، گروه موسوم به «انجمن حجتيه» است. اين گروه به وسيله شيخ محمود ذاكرزاده تولايي معروف به شيخ محمود حلبي (1376 - 1279 ه .ش) با همكاري سيدرضا آل رسول، سيد محمدحسين عصار، سيد حسين سجادي، غلامحسين حاج محمدتقي كه عمدتاً تاجر بودند، تأسيس شد.

اگرچه اغلب اعضاي اين گروه ازسطح سواد بالايي برخوردار بودند؛ با اين حال حضور روحانيون در اين گروه كم رنگ بود. اين امر ممكن است به دليل حساسيت رژيم طاغوت بوده باشد؛ اگرچه برخي بر اين باورند كه اين عدم حضور روحانيون، به جهت مخالفت سرسختانه مؤسس گروه با فلسفه بوده است. [1] .

انگيزه هاي تأسيس انجمن حجتيه:

- مقابله با فرقه ضاله بهائيت

بدون ترديد يكي از شيطنت هاي دشمنان در مقابل حقيقت تابناك اعتقادات شيعه، ايجاد انحرافات در اذهان

مردم - از جمله در مباحث مهدويت - است. يكي از اين انحرافات «بابيت» و سپس «بهائيت» است كه به نوعي ضربه هاي سنگيني بر پيكره اعتقادات شيعه وارد ساخت. بنابراين روحانيت شيعه، اين سنگربانان اعتقادات راسخ، همواره در مقابله با اين كج روي ها از هر تلاش فروگذار نبوده اند.

در دوران رژيم طاغوتي پهلوي، به علت مساعد شدن شرايط، حضور بهائيان در صحنه هاي اجتماعي و سياسي، گسترش فراوان و بي سابقه اي يافت.

در اين زمان روحانيان با احساس خطر، به طور جدي وارد صحنه مبارزه شدند. از جمله آقاي فلسفي با اجازه حضرت آيت الله بروجردي در منابر و برخي رسانه ها، عليه اين گروه سخنراني مي كرد. گروهي تحت عنوان انجمن حجتيه نيز در سال 1335 ه .ش وارد اين عرصه شدند. [2] .

- خواب آقاي حلبي

آقاي حلبي رئيس انجمن، بخشي از انگيزه تأسيس آن را خوابي مي داند كه خود ديد، و در آن خواب حضرت مهدي عليه السلام ايشان را امر به تشكيل چنين گروهي نموده است!! [3] .

افكار و عقايد انجمن حجتيه :

بزرگ نمايي و جلوه دادن بهائيت به عنوان دشمن اصلي

شيخ حلبي تأكيد مي كرد: امروز امام زمان عليه السلام از كسي جز اين خدمت را نمي پذيرد و چيزي جز اين انتظار ندارد. به خدا قسم! امروز تكليف شرعي و ديني همه ما آن است كه با بهائيت مبارزه كنيم. [4] .

عدم دخالت در امور سياسي:

در تبصره 2 از ماده دوم اساسنامه انجمن، تصريح شده است: انجمن به هيچ وجه در امور سياسي مداخله نخواهد كرد و مسؤوليت هر نوع دخالتي را كه در زمينه هاي سياسي از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد، به عهده نخواهد گرفت.

بر

اين اساس چنانچه فردي از اعضاي انجمن به طرف مسائل سياسي كشيده مي شد، بلافاصله عذر او را مي خواستند. [5] به زعم آنان اسلام تنها دين عبادت است و دخالت در سياست، زيبنده پيشوايان ديني نيست.

قيام هاي قبل از ظهور محكوم به شكست است:

آنان با استفاده از برخي روايات، صاحب پرچم هاي قيام قبل از ظهور را گمراه مي دانستند و تشكيل حكومت و بسط عدل را در جهت انسداد باب مهدويت مي شمردند. [6] .

جهاد در دوران غيبت معنا ندارد:

شيخ حلبي در اين باره مي گويد: [شيعه مي گويد:] در عصر غيبت امام زمان عليه السلام جهاد نيست، چرا؟ چون حاكم اسلامي كه بايد معصوم باشد، مصداق پيدا نكرده است. وظيفه داريم فقط دين خود را حفظ كنيم. تكاليف شرعي مان را انجام دهيم و به شبهادت منكران جواب دهيم و ديگر هيچ. [7] .

فلسفه نوعي بدعت است:

از ديدگاه برخي از آنان، كسي كه فلسفه مي خواند يا درس مي دهد، از عدالت ساقط است.

انجمن حجتيه و انقلاب اسلامي

با توجه به افكار و عقايد انجمن حجتيه، مي توان به راحتي نتيجه گرفت كه اعضاي اين گروه، هرگز با انقلاب اسلامي رابطه اي برقرار نكردند؛ چه اينكه اين قيام شيعي را بر خلاف نظر خود مي دانستند.

«آنان مبارزه را ممنوع كرده بودند و معتقد بودند اين مبارزه به جايي نمي رسد مسؤولان انجمن اعلام كردند: هر كس مايل به شركت در فعاليت هاي سياسي و تظاهرات باشد، بايد از انجمن كناره گيري كند. در اين ايام بسياري از اعضا - كه عمدتاً مقلد امام خميني رحمه الله بودند - علاوه بر شركت در فعاليت هاي ضد رژيم، برخوردهاي فكري با انجمن را آغاز كردند و برخي با عنوان سازمان «عباد

صالح» انشعاب يافتند». [8] .

از جمله مواردي كه به صراحت در مقابل فرمايش بنيان گذار انقلاب ايستادگي كردند، برپايي جشن هاي نيمه شعبان در سال 1357 بود! [9] اين در صورتي بود كه امام خميني رحمه الله در سوگ شهداي نهضت اسلامي، مردم را به عزاي عمومي و عدم برگزاري جشن دعوت كرده بود.

در 26 تيرماه 1362 امام خميني رحمه الله در پي سخناني مهم، كساني را كه معتقد بودند بايد معصيت زياد شود تا امام زمان ظهورعليه السلام كند، به شدت مورد مذمت قرار داد. در پي آن بود كه رسماً اين انجمن طبق بيانيه اي انحلال خود را اعلام كرد. [10] .

پي نوشت ها:

[1] سيد مجيد پورطباطبايي، در جستجوي قائم، ص 389.

[2] طاهر احمدزاده، مصاحبه با نشريه چشم انداز ايران، ش 2، سال 1378.

[3] بهائيت در ايران، ص 248.

[4] نشريه چشم انداز ايران، سال اول، ش 2.

[5] روزنامه كيهان، سال 1381، ص 102 شهريور.

[6] ر.ك: همان.

[7] پگاه، ش 4 و71 آبان 1381.

[8] از: علي اكبر هاشمي رفسنجاني: روزنامه عروةالوثقي، 22 مهرماه 1361 به نقل از كتاب در شناخت حزب قاعدين.

[9] ر.ك: مجله پگاه، ش 72، سال 81.

[10] تحقيق از: محسن ملكي.

اربع رسالات في الغيبة

اين كتاب ارزنده به وسيله محمدبن نعمان بغدادي مشهور به «شيخ مفيدرحمه الله» نگاشته شده است. وي از علماي برجسته و از چهره هاي درخشان فقهاي شيعه در نيمه نخست قرن پنجم هجري است. موضوع اين كتاب، غيبت امام زمان عليه السلام و ويژگي هاي قيام آن حضرت و پاسخ به شبهاتي درباره امامت ايشان است.

درباره انگيزه نگارش اين كتاب مي توان گفت: مسأله امامت امام زمان عليه السلام و غيبت

آن حضرت، از مهم ترين مباحث شيعه است. در دوران شيخ مفيدرحمه الله - كه عصر قدرت گرفتن شيعيان و پيروان اهل بيت رسول خداصلي الله عليه وآله بود - اين بحث از پر رونق ترين مباحث جهان اسلام به شمار مي رفت.

شيخ مفيدرحمه الله با نگارش اين چهار رساله، گامي ارزشمند در معرفي هر چه بيشتر امام زمان عليه السلام و غيبت آن حضرت به جهان اسلام برداشت.

اين كتاب به سبك پرسش و پاسخ نگاشته شده است. وي در اين كتاب شبهات مخالفان را آورده و به بررسي و پاسخ گويي آنها پرداخته است. او در اين كتاب با سبكي استدلالي و شيوه اي قابل قبول براي تمام مذاهب اسلامي، وارد بحث شده، نتيجه گيري مي كند.

شبهات ذكر شده در اين كتاب، از مهم ترين شبهاتي است كه درباره امام زمان عليه السلام و غيبت آن حضرت مطرح شده است. پاسخ به آنها در اين زمان نيز بسيار كارساز و جالب توجه است.

شيخ مفيدرحمه الله در اين چهار رساله، به سؤالات زير پاسخ مي دهد:

1. دليل بروجودامام زمان عليه السلام چيست؟

2. به چه دليل رواياتي كه بر وجود آن حضرت دلالت مي كند، دروغ نيست؟

3. اگر امام زمان عليه السلام غايب است، پس بودن يا نبودن ايشان چه فرقي دارد؟

4. چرا امام زمان عليه السلام ظهور نمي كند؟

5. علم امام زمان عليه السلام از چه راهي است؟

6. انگيزه غيبت چيست؟

7. چرا ديگر ائمه عليهم السلام غايب نشدند؟

شيخ مفيدرحمه الله در اين كتاب با بياني رسا و دقيق به اين شبهات پاسخ مي دهد.

الزام الناصب في اثبات الحجة الغائب

اين كتاب كلامي، در شرح احوال حضرت مهدي عليه السلام و اثبات وجود آن حضرت با دلايل عقلي و احاديث متواتر نگاشته شده است.

در اين كتاب علاوه بر فضايل ائمه دوازده گانه، به شرح غيبت

صغري و كبراي امام زمان عليه السلام و نايبان خاصّ و عام آن حضرت و نشانه هاي ظهور او و رويدادهاي پس از ظهور - مانند گستردن دادگري در سراسر كره زمين و رجعت پيامبران و امامان - پرداخته است.

نويسنده كتاب، شيخ علي بن زين العابدين يزدي حايري (م 1333 ق) است. در سال 1352 ق در ايران به روش سنگي به چاپ رسيده است و به عنوان يكي از آثار مهم استدلالي امامت - به ويژه درباره وجود مقدس صاحب الامر امام زمان عليه السلام - است.

اين كتاب در ده «غُصْن» فراهم آمده كه موضوعات آنها از اين قرار است:

1 . خالي نبودن زمين از حجّت، شناخت امام، حالات و نشانه هاي امام و...

2 . اخبار قرآن به قيام قائم عليه السلام، بشارت هاي آسماني به قيام مهدي عليه السلام...

3 . روايات پيامبر و ائمه عليهم السلام از طريق شيعه وسني درباره حضرت مهدي عليه السلام و...

4 . امكان غيبت و غيبت انبيا و اوليا و اوصيا

5 . روايات درباره مادر مهدي عليه السلام، ولادت، ديداركنندگان با مهدي عليه السلام در كودكي، نواب خاصّ و...

6 . مدعيان ديدن حضرت مهدي عليه السلام در غيبت كبري

7 . اخبار اهل سنّت به وجود حجّت عليه السلام

8 . علايم ظهور حضرت مهدي عليه السلام از آيات و روايات و...

9 . در آنچه در زمان ظهور او اتفاق مي افتد

10 . در رجعت ائمه عليهم السلام با استفاده از آيات و احاديث... .

توضيح: اين كتاب اخيراً از سوي مؤسسه مطبوعاتي «حق بين» در دو جلد به زبان عربي منتشر شده كه در بخش پاياني جلد دوم «كتاب البيان في اخبار صاحب الزّمان» اثر گنجي شافعي به ضميمه آورده شده است.

امام مهدي از ولادت تا ظهور

اين كتاب ترجمه كتاب

«الاِمامُ المَهدِي عليه السلام مِنَ المَهْدِ اِلَي الظُّهُورِ» اثر ارزشمندي از علامه فقيد «آيت اللّه سيد محمد كاظم قزويني» است.

سيد محمد كاظم قزويني به سال 1348 ه .ق در شهر مقدس كربلا در خانواده علمي و روحاني «قزويني» - كه از خاندان هاي اصيل و ريشه دار آن خطه به شمار مي آمد - ديده به جهان گشود، او در مدت عمر پر بركت خود، علاوه بر اينكه سخنوري توانا بود؛ ده ها كتاب ارزشمند از خود به يادگار نهاد. بالاخره پس از عمري تلاش، جهاد و فداكاري در ابعاد گوناگون علمي، ديني و اجتماعي، در سيزدهم جمادي الثاني به (1415 ه .ق) جهان را بدرود گفت. [1] .

در اين كتاب، موضوعاتي كه در مورد شخصيت والاي حضرت مهدي عليه السلام مورد بحث واقع شده عبارت است از:

1. امام مهدي عليه السلام كيست؟

2. نام و نسب آن حضرت

3. قرآن و نويد از آن حضرت

4. نويدها در سنت پيامبرصلي الله عليه وآله

5. نويد از آن حضرت در روايات امامان نورعليهم السلام

6. آيا حضرت مهدي عليه السلام جهان را به نور وجودش روشن ساخته است؟

7. چگونه از ديدگان نهان گشت؟

8. غيبت كوتاه آن حضرت

9. سفيران چهارگانه يا چهار نايب خاصّ

10. چه كساني در دوران غيبت كوتاه او، به ديدارش مفتخر شده اند؟

11. غيبت طولاني او

12. چه كساني در غيبت طولاني او به ديدارش نايل شده اند؟

13. چگونه تا كنون زيسته است؟

14. چه زماني ظهور خواهد كرد؟

15. ويژگي هاي حضرت مهدي عليه السلام و نشانه هاي او

16. نشانه هاي ظهور آن حضرت

17. مدعيان دروغين

18. چگونه ظهور مي كند و از كجا آغاز مي نمايد؟

19. پس از ظهور چگونه حكومت خواهد كرد؟

20. چگونه دولت ها و قدرت ها در برابر او سر فرود خواهند آورد؟

21. زندگي جامعه

در عصر طلايي او

22. مدت حكومت عادلانه او

23. چگونه روزگارش به پايان مي رسد؟

24. پس از او چه خواهد شد؟

و بحث هاي ديگري كه ضمن اين موضوعات مورد بررسي قرار گرفته است.

پي نوشتها:

[1] ر.ك: سيد محمدكاظم قزيني مرد علم و اجتهاد.

التحفة المهدية

التحفة المهدية، كتابي تاريخي و كلامي به زبان فارسي در شرح حال و اثبات امامت حضرت مهدي عليه السلام تأليف سيد حسين بن نصراللّه عرب باغي ارومي (در سال 1330 ق) است. وي كتاب خود را در دوازده باب مرتب كرده است:

1. ذكر نام هاي چهل تن از دانشمندان اهل تسنن كه به وجود حضرت مهدي عليه السلام اعتراف كرده اند؛

2. ذكر چهل حديث معتبر از كتاب هاي معروف اهل سنّت در فضايل و كمالات و خوارق عادات وي؛

3. نقل 28 حديث در امامت دوازده امام و خلافت بلافصل امام علي عليه السلام از كتاب هاي معتبر اهل سنّت؛

4. ذكر چهل حديث از احاديث معتبر شيعيان در فضايل و مناقب و معجزات امام عصرعليه السلام؛

5. ذكر چهل نام از نامهاي امام زمان عليه السلام كه از كتاب هاي پيامبران پيشين و آثار دانشمندان اهل سنّت گرفته شده است؛

6. ذكر چهل لقب از لقب هاي حضرت مهدي عليه السلام از كتاب هاي معتبر اهل اسلام؛

7. ذكر چهل امتياز ويژه امام زمان عليه السلام كه در پيامبران و اوصيا و حتي در اجداد وي نبوده است؛

8. ذكر چهل معجزه از امام زمان عليه السلام كه هر كدام دليل امامت او است؛

9. ذكر چهل آيه قرآن كه درباره حضرت مهدي عليه السلام نازل شده است؛

10. ذكر چهل حكايت از كساني كه در زمان غيبت كبري به حضور حضرت مهدي شرفياب شده اند؛

11. ذكر چهل حديث معتبر در بيان علائم ظهور حضرت ولي عصرعليه

السلام؛

12. ذكر چهل حديث معتبر به اعتقاد مؤلف در بيان شرح زندگي حضرت و آنچه پيش از ظهور ايشان روي خواهد داد.

اين كتاب در سال 1355 و 1354 ق در تبريز چاپ شده است. [1] .

پي نوشتها:

[1] دائرةالمعارف تشيّع، ج 4، ص 168؛ به نقل از: الذريعه، ج 3، ص 475؛ فهرست كتب چاپي فارسي، ج 1، ص 1219.

العبقري الحسان في احوال مولانا صاحب الزمان

يكي از كتاب هاي مفصّل درباره حضرت مهدي عليه السلام، عبقري الحسان است كه به وسيله علي اكبر نهاوندي در دو مجلد بزرگ به رشته تحرير در آمده است اين مجموعه درباره زندگي ظاهري، غيبت و ظهور حضرت ولي عصرعليه السلام و حكايات ملاقات كنندگان و رفع شبهات وارد شده درباره مهدويّت است. نگارنده، كتاب را در پنج بخش عظيم تنظيم كرده و براي هر كدام نام خاصي گذاشته است.

نخست آيات قرآن و بشارت هاي كتاب هاي آسماني درباره ظهور آخرين حجّت خداوند و تشكيل حكومت واحد جهاني را مطرح و به بعضي از سخنان كاهنان و ساحران پيشين و نيز سخنان ارزنده معصومين عليهم السلام استناد كرده است. سپس ولادت حضرت مهدي عليه السلام و كرامات وي و همچنين گواهي 45 تن از بزرگان دانشمندان اهل سنّت را - كه به ولادت آن حضرت و حضور بالفعل ايشان معتقدند - ذكر كرده است.

در فصل بعد به پرسش ها و شبهات وارده درباره آن حضرت؛ همانند راز طول عمر، فلسفه و علل غيبت پاسخ داده و به ذكر تاريخ غيبت هاي بسياري از پيامبران پيشين پرداخته است.

در ادامه نام و ياد و خاطره جمع كثيري از كساني را كه مشرَّف به حضور آن حضرت شده اند - به استناد برخي منابع - متذكر

شده است. در پايان نشانه هاي ظهور و قيام امام عليه السلام و مباحث كلامي مربوط به رجعت امامان را به استناد به احاديث و آيات قرآني بيان كرده است.

الغيبة

اگرچه برخي از اين كتاب به عنوان كتاب الغيبة ياد كرده اند ولي ما براي پرهيز از اشتباه با كتاب الغيبة طوسي طبق قول مشهور فقط از آن با عنوان «الغيبة» ياد مي كنيم.

كتاب ارزشمند «الغيبة» به وسيله ابوعبداللّه، محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعماني، مشهور به ابن ابي زينب (از راويان بزرگ شيعه در اوايل قرن چهام هجري) نگاشته شده است. موضوع كتاب، روايات غيبت امام زمان عليه السلام است كه از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده است. همچنين خصوصيات آن حضرت و عصر ظهور و ويژگيهاي آن دوران بيان شده است.

مؤلف محترم در آغاز كتاب، درباره انگيزه نگارش آن مي نويسد: من در جامعه مي ديدم شيعيان و علاقه مندان به محمد و آل محمدصلي الله عليه وآله به گروه هاي مختلفي تقسيم شده و نسبت به امام زمان عليه السلام و ولي امر و حجّت پروردگار، سرگردان گشته اند.

پس از بررسي، دليل آن را غيبت آن حضرت يافتم، چنان كه رسول خدا و حضرت علي و ائمه معصومين عليهم السلام نيز به آن اشاره كرده اند. لذا به ياري خداوند، بر آن شدم تا رواياتي كه مشايخ بزرگ روايي از امير مؤمنان و ائمه معصومين عليهم السلام درباره غيبت امام عصرعليه السلام روايت كرده اند، جمع آوري نمايم.

بسياري از رواياتي كه هم اكنون در اختيار من است، علماي اهل تسنن نيز آنها را روايت كرده اند. البته روايات آنان در اين باره، بسيار گسترده تر از رواياتي است كه هم اكنون در اختيار من است».

مؤلف اين كتاب، در

سال 342 ه، در اوايل غيبت كبري، در شهر حلب، اين اثر ارزنده را به نگارش در آورده است.

اين كتاب به وسيله ابوالحسين محمد بن علي شجاعي كاتب از آغاز تا پايان بر مؤلف آن، محمد بن ابراهيم قرائت شده و مؤلف نيز اجازه روايت آن را به وي داده است.

ديگر راويان نيز در نزد شجاعي قرائت مي كردند، پس فرزند او، حسين بن محمد شجاعي نسخه قرائت شده در نزد مؤلف و ديگر كتاب هاي پدرش را در اختيار نجاشي (از مشايخ بزرگ) قرار داد و از اين طريق كتاب به دست ما رسيده است.

كتاب مزبور شامل 478 روايت در 26 باب است. از جمله موضوعات كتاب «الغيبة» مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

وجوب حفظ اسرار آل محمدعليهم السلام، الهي بودن مسأله امامت، تعداد ائمه عليهم السلام، كسي كه به دروغ ادعاي امامت كند، روايات درباره غيبت امام زمان عليه السلام، درباره صبر و انتظار فرج، درباره امتحان، صفات امام منتظرعليه السلام، صفات لشكر آن حضرت و...

اين كتاب تاكنون ده ها بار به زيور طبع آراسته شده و ترجمه هاي متعددي از آن صورت گرفته است.

المحجة فيما نزل في القائم الحجة

كتاب المحجّة فيما نزل في القائم الحجّة نوشته سيد هاشم بحراني است. بحراني، فقيه، مفسر، محدث و صاحب نظر در علم رجال بوده است. [1] .

وي گذشته از مرتبه علمي، امر حسبيه را نيز بر عهده داشته است. در انجام فريضه امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ستمگران و حاكمان ستم پيشه، هيچ گونه بيم و هراسي به خود راه نداده و عمر پر بركت خويش را در راه نشر علوم اهل بيت و خدمت به بندگان خدا به پايان

برده است.

وي، در سال 1108 - 1107 در قريه «نعيم» درگذشت و در قريه «توبلي»، به خاك سپرده شد. بحراني از بزرگاني چون: سيد عبدالعظيم بن سيد عباس استرآبادي و شيخ فخرالدين بن طريحي النجفي (صاحب مجمع البحرين) بهره جسته است. [2] .

از وي نوشته هاي بسياري - از جمله كتاب المحجة فيما نزل في القائم الحجة - به جا مانده است.

موضوع مورد بحث اين اثر، آيات قرآني است كه در روايات، به حضرت مهدي عليه السلام تفسير و تأويل شده است. اين آيات، به 120 عدد مي رسد كه از سوره «بقره» آغاز و به سوره مباركه «عصر» پايان مي پذيرد. مطالب كتاب به ترتيب سوره هاي قرآني تنظيم شده است.

نويسنده در مقدمه كتاب مي نويسد:

«در اين كتاب، آياتي گرد آمده كه در روايات معصومين عليهم السلام به مهدي عليه السلام تفسير شده است و روايات مربوط به ديگر ائمه عليهم السلام را بايد در تفسير برهان جست.

روايات مورد استناد در تفسير و تأويل آيات قرآن، از مصادر آنها نقل شده است. اين كتاب توسط محمد منير ميلاني تحقيق و تعليق شده است.

محقق محترم، افزون بر آياتي كه مؤلف گردآوري كرده، با پژوهش بسيار، به دوازده آيه از قرآن دست يافته كه به گونه اي با امام عصرعليه السلام ارتباط دارد و آنها را به صورت استدراك در پايان كتاب، تحت عنوان «مستدرك المحجة» آورده است.

وي براي تصحيح كتاب به نسخه هاي خطي موجود در كتابخانه آيت اللّه مرعشي نجفي مراجعه و كتاب را، اصلاح كرده است.

از جمله كارهاي ارزشمند محقق، تطبيق احاديث با مصادر اصلي آن و نماياندن موارد اختلاف از نظر زيادي و نقص است. بعضي از روايات - كه سند مشخصي نداشته - با

جست و جو و تحقيق در منابع گوناگون، از مصادر ديگري آدرس داده است.

گفتني است كه اين كتاب به زبان فارسي نيز ترجمه شده و با عنوان سيماي حضرت مهدي عليه السلام در قرآن براي عموم قابل استفاده است.

پي نوشتها:

[1] ريحانة الادب، ميرزا محمدعلي مدرس، ج 1، ص 233.

[2] ريحانة الادب، ميرزا محمدعلي مدرس، ج 1، ص 233.

اسفار تورات

«اَسفار»، يا «اسفار تورات»، يا «پنج سِفْر موسي عليه السلام»، كتابهاي پنجگانه اي را گويند كه در اوّل مجلّد عهد عتيق (تورات) واقع است و آن شامل: «سِفْر خلقت» يا تكوين (پيدايش)، «سِفْر خروج»، «سِفْر لاويان»، «سِفْر اعداد»، «سِفْر تثنيّه» يا استثناء است و مجموع كتاب، نظامات و قواعد دين موسي را بيان مي كند. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 142)

در روايات اسلامي وارد شده كه حضرت قائم (عج) به وسيله ي «اسفار تورات» با يهود، احتجاج و استدلال مي كند و بسياري از يهوديان مسلمان مي شوند. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 710)

رجوع شود به واژه: انطاكيه، احتجاج قائم (عج) با پيروان اديان مختلف

اسماعيل بن جعفر صادق عليه السلام رجوع شود به واژه: اسماعيليّه خالصه

اقدس

«اقدس» نام كتاب «حسينعلي نوري» ملقّب به «بهاء الله» است كه درباره ي احكام دين خود و به زبان عربي نگاشته است.

او در اين كتاب بيشتر احكام دين «باب» را كه سر به افتضاح برداشته، و باعث مسخره ي خرد و كلان بود، نسخ كرد، و چيز بهتري كه به عقلش مي رسيد جاي آن گذاشت.

بهاءالله درباره ي كتاب «اقدس» خود، معتقد بود كه آن را مانند قرآن نوشته است.

رجوع شود به واژه: بهاء الله، باب

اكمال الدين و اتمام النعمة

كتاب «اكمال الدّين و اتمام النّعمة»، تأليف «محمد بن علي بن بابويه» معروف به «شيخ صدوق» (متوفّي 381 ه_ ق) است.

محتواي كتاب ارزشمند «اكمال الدين...» بر مأخذ اصلي شيعه «الاصول الاربعمأة» كه قبل از سال 260 ه_ ق، توسط امام صادق عليه السلام و ديگر امامان گرد آوري شده، تكيه دارد. شيخ صدوق به خاطر اين كه پدرش «ابن بابويه» از فقهاي عاليقدر و وكيل امام عليه السلام در قم بوده، توانست اطّلاعات موثّقي را درباره ي ارتباطات پنهاني بين وكلاء و امام قائم (عج) به وسيله ي چهار سفير ارائه دهد. وي همچنين فصلي را درباره ي معمّريني كه بيش از صد سال عمر كرده اند، اختصاص داده، تا طول عمر امام دوازدهم (عج) را توجيه كند.

مرحوم «صدوق» مي نويسد: «كتاب خود را زماني كه در نيشابور بوده جمع آوري و انشاء كرده است، زيرا غيبت امام عصر (عج) موجب حيرت و تحيّر در بين اكثريت شيعياني كه او را ملاقات مي كردند، شده و در نتيجه باعث انحراف آنها گرديده بود».

رجوع شود به واژه: البرهان علي صحة طول عمر الامام صاحب الزمان (عج)، ابن بابويه

ايقان

كتاب «ايقان» از آثار «ميرزا حسينعلي نوري»، معروف به «بهاء الله» است.

او اين كتاب را در بغداد پيش از تبعيد به تركيه نوشته است و هر كس آن را مطالعه كند، گمان مي كند، مؤلّف آن يك نفر صوفي عارف مسلك بسيار غليظ است.

وي همچنين صاحب كتاب «اقدس» است.

رجوع شود به واژه: بهاء الله، اقدس

حضرت مهدي (عج)

طَلَبُ الْمَعارِفِ مِنْ غَيْرِ

طَريقِنا اَهْلِ الْبَيْتِ

مُساوِقٌ لِاِنْكارِنا

جُستجوي معارف

جُز از راه ما خاندان پيامبر،

برابر با انكار ما خواهد بود.

«دين و فطرف جلد1»

استخاره حضرت قائم

در باب دوّم از كتاب «باقيّات صالحات» كه در حاشيه ي كتاب «مفاتيح الجنان» نگاشته شده، كيفيّت استخاره اي كه منسوب به امام عصر (عج) مي باشد، چنين بيان شده است: «علاّمه مجلسي از پدر بزرگوارش نقل كرده كه ايشان از استاد بزرگوارش «شيخ بهايي» نقل مي كرد كه مي گفت: «چندي از مشايخ در باب استخاره با تسبيح از حضرت قائم (عج) مذاكره مي كردند كه حضرت فرموده است: « [هر كه مي خواهد با تسبيح استخاره نمايد بايد] تسبيح را به دست گيرد و سه مرتبه صلوات بفرستد و يك قبضه از تسبيح را بگيرد و دو تا دو تا بشمرد.

پس اگر يكي باقي ماند بجا آورد و اگر دو تا باقي ماند بجا نياورد.

همچنين در كتاب «جواهر» استخاره اي منسوب به حضرت قائم (عج) وجود دارد و كيفيّت آن بدين گونه است كه:

«بعد از قرائت دعا يك قبضه از تسبيح را بگيرد و هشت هشت جدا كن. پس اگر يكي باقي ماند، في الجمله نيك است، و اگر دو تا باقي ماند يك نهي از آن است و اگر سه تا ماند، اختيار دارد (كه

آن را انجام دهد يا ندهد)، چون انجام و ترك آن مساويست و اگر چهار تا ماند، دو نهي از آن است و اگر پنج تا ماند، بعضي گفته اند كه سختي و رنج دارد و بعضي گفته اند كه در آن ملامت است و اگر شش تا ماند، نهايت خوب است و بايد تعجيل در آن كار كرد، واگر هفت تا ماند حكمش مثل پنج تا است، و اگر هشت تا مانده چهار نهي از آن است».

استغاثه به قائم

«يكي از تكاليف بندگان نسبت به امام عصر (عج)، استمداد و استغاثه به آن حضرت در هنگام شدائد و بلاها و امراض و روي آوردن شبهات و فتنه از اطراف و جوانب و نديدن راه چاره است و اينكه از ايشان بخواهيم تا بلا را دفع و غم و اندوه را رفع نمايد. خود آن حضرت در توقيعي كه براي شيخ مفيد فرستادند، مرقوم فرمودند:

«علم ما به خبرهاي شما محيط است و هيچ چيز از اخبار شما و بلايي كه به شما مي رسد از ما پوشيده نيست («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 6، تكليف 8)».

از جمله استغاثه اي كه به امام زمان (عج) مي شود اين است كه هر كجا باشي، دو ركعت نماز به حمد و هر سوره اي كه خواهي مي گذاري، سپس رو به قبله مي ايستي و مي گويد:

«سَلامُ الله الْكامِلُ التّامُّ الشّامِلُ الْعآمُّ وَ صَلَواتُهُ الدّآئِمَةُ وَ... («مفاتيح الجنان»، فصل 7، دعاء 14)

رجوع شود به واژه: مسجد سهله، شيخ مفيد

اسحاقيّه رجوع شود به واژه: محمّد بن نصير نميري

امام زمان

امام زمان عليه السلام، پيشواي دوازدهم شيعه اماميّه، مهدي موعود، يگانه فرزند امام حسن عسكري عليه السلام و واپسين امام است. همه شيعيان دوازده امامي، به اجماع بر امامت آن حضرت متفق اند و او را زنده و از انظار غايب و حضرتش را نقطه اميد خود و منجي عالم بشريت مي دانند.

پيوسته در حوادث سهمگين زندگي، بدو پناه مي برند و منتظر فرج او هستند؛ تا آن گاه كه حكمت الهي اقتضاي ظهور، خلافت و تصرف ظاهري آن حضرت را بكند و بنا به وعده خداوند زمين را از عدل و داد و مساوات پر

كند و عظمت شريعت را تجديد نمايد و احكام الهي را در ميان مردم جاري سازد.

نام آن حضرت همان نام حضرت رسول (م، ح، م، د) است. در اخبار شيعه از بردن نام ايشان منع شده است و اكثر علماي شيعه نام ايشان را به تصريح ذكر نمي كنند. اين روايات شايد مربوط به زمان كودكي و دوران پيش از غيبت ايشان بوده است تا مخالفان - كه به شدت در تعقيب ايشان بودند - به وجود ايشان پي نبرند، از آن حضرت با القابي چون مهدي، حجّت، قائم، منتظَر، بقيَّةُاللّه و صاحب زمان، خلف صالح، امام زمان، ولي عصر، امام عصر و... ياد مي شود و يا به كنايه او را الحضرة، الناحية المقدسة، الغريم و... مي نامند.

تولد ايشان در شب نيمه شعبان سال 255 ق روي داده است. مادرش ام ولد و بانويي رومي بود كه نرجس (نرگس) و به قولي مليكه نام داشت. او را نواده قيصر روم گفته اند و در روايات به چگونگي ازدواج حضرت عسكري عليه السلام با اين بانو و نيز كيفيت ولادت امام و معجزات آن حضرت اشاره شده است.

به موجب اين روايات، آن حضرت از روز ولادت از انظار پنهان نگاه داشته مي شد؛ ولي برخي از خانواده و خواص صحابه او را زيارت مي كردند. امام عسكري عليه السلام اصحاب خود را از غيبت قريب الوقوع ايشان مطلع مي ساخت. در شمايل حضرتش گفته اند: در شكل و خوي شبيه جدش پيغمبرصلي الله عليه وآله است. آخرين بار وقتي كه امام دوازدهم در جمع مردم ديده شد، هنگام خواندن نماز بر جنازه پدر بزرگوارش (ربيع الاول 260 ق) بود و پس از آن غيبت آن حضرت آغاز

شد. بنابر اخبار و روايات شيعه، آن حضرت دو غيبت دارد: صغري و كبري كه قصري و طولي نيز مي گويند. غيبت صغري 69 سال (از شهادت امام عسكري عليه السلام تا سال 329 ق) طول كشيد و در اين مدت چهار سفير يا نايب - كه ايشان را «نواب» يا «ابواب» يا «سفراء» مي خواندند - نامه ها و توقيعات حضرت را به مردم مي رساندند و خود به زيارت ايشان نايل مي شدند.

بجز اين چهار تن - كه «سفراء محمودون» و «نواب مرضيون» ناميده مي شوند - ظاهراً كساني ديگر نيز در مدت غيبت صغري، به حضور امام رسيده اند. امّا كساني هم بوده اند كه به دروغ ادعاي سفارت و نيابت نموده اند و مورد تكذيب و لعن سخت حضرت مهدي عليه السلام و نواب خاصّ و شيعيان قرار گرفته اند؛ از قبيل «شريعي»، «نميري»، «حسين حلاج»، «شلمغاني» و... .

با پايان زندگي علي بن محمد سمري (نايب چهارم)، عصر نيابت خاصه به انتها رسيد و دوره نيابت عامّه آغاز گرديد. به اين معنا كه از سوي امام شرايطي كلي و به طور عام تعيين شد كه در هر زمان بر هر كسي منطبق شد، سخنش سخن امام بوده و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.

اعتماد شيعه اماميّه بر غيبت امام دوازدهم و زنده بودن او در طي قرون متمادي، اعتماد به ظهور او در آينده، خروج او از پرده استتار، گرفتن حكومت و خلافت الهي و... موجب سؤالات و شبهات فراواني از جانب مخالفان شيعه اماميّه شده است و علماي شيعه به خوبي در هر عصري به اين موارد پاسخ داده اند.

اعتقاد به امام حي قائم و انتظار ظهور او و نيابت فقها، از

نظر سياسي، فرهنگي و ديني نتايج مهمي در تاريخ تشيّع داشته است و تكيه گاه شيعيان و سبب انسجام و اتحاد جامعه ايشان و زنده ماندن روح انقلاب و مقاومت در آنان بوده است.

اين انگاره موجب گرديده است كه هميشه عده اي در صدد تحصيل علم و وصول به مقام اجتهاد بر آيند. مدارس بزرگ شيعه در ايران، عراق، هند و ساير بلاد آسيا و آفريقا، نه تنها موجب بقا و قوّت تشيّع بوده است؛ بلكه معارف پربار تشيّع را ترويج كرده و مشعل دانش و خرد را در تاريك ترين ادوار تاريخ روشن نگه داشته است. [1] .

پي نوشت ها:

[1] دايرةالمعارف تشيّع، ج 2، صص 377 - 373 با تصرف و تلخيص.

الموتور بِابيه

«موتور» از نظر لغت به كسي گويند كه يكي از كسانش كشته شده؛ ولي خونبهاي او گرفته نشده است. [1] .

در برخي از روايات از حضرت مهدي عليه السلام، به عنوان «موتور بوالده» و يا «موتور بابيه» ياد شده است؛ يعني، كسي كه پدرش كشته شده و از خون او مطالبه و خونخواهي نشده است. مراد از «پدر» در اين روايت، ممكن است امام حسن عسكري عليه السلام باشد و ممكن است مقصود امام حسين عليه السلام باشد و يا اينكه جنس پدر است كه شامل تمامي ائمه معصومين عليهم السلام باشد.

امام باقرعليه السلام فرمود: «صاحِبُ هَذا الاَمْرِ هُوَ الطَّريدُ الشَّريدُ المَوتُورُ بِاَبيهِ». [2] .

و نيز از آن حضرت نقل شده است: «... المَوتُورُ بِوالِدِهِ...». [3] .

عيسي خشّاب گويد: «به امام حسين عليه السلام گفتم: آيا شما صاحب الامر هستيد؟ فرمود: «لا وَلكِنْ صاحِبُ الاَمرِ الطَّريدُ الشَّريدُ المَوتُورُ بِاَبيهِ المُكَنَّي بِعَمِّهِ...» [4] ؛ خير ولكن صاحب الامر طريد

و شريد و خونخواه پدرش و داراي كنيه عمويش مي باشد...».

پي نوشت ها:

[1] مجمع البحرين، ج 3، ص ص 509.

[2] الغيبة، ص 179؛ الكافي، ج 1، ص 322.

[3] الغيبة، ص 178، ح 22.

[4] كمال الدين، ج 1، ص 318، ح 5.

ابو ابراهيم

«ابو ابراهيم» از كنيه هاي حضرت ولي عصر (عج) است. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 59)

ابوالحسن

«ابوالحسن»، از كنيه هاي حضرت صاحب الزّمان (عج) است. «ابوالحسن» كنيه ي مولي الموحّدين، حضرت علي عليه السلام هم، است. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 60)

ابوالقاسم

كنيه ي حضرت ولي عصر (عج)، «ابوالقاسم» است. همانگونه كه در «تاريخ ابن خَشّاب» از امام صادق عليه السلام روايت شده، ايشان فرمود: «خلف صالح از فرزندان من است. اوست مهدي. اسم او همنام من است، كنيه ي او ابوالقاسم».

در برخي اخبار از كنيه گذاشتن به «ابوالقاسم»، اگر اسم «محمّد» باشد، نهي شده و بعضي به حرام بودن ذكر آن حضرت به كنيه در مجالس تصريح كرده اند. (همان مدرك، ص 59)

ابوبكر

«ابوبكر» كنيه ي حضرت مهدي (عج) است. «ابوبكر» يكي از كنيه هاي امام رضا عليه السلام نيز هست. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 60)

ابوتراب

«ابوتراب كنيه ي مهدي موعود (عج) است. «ابوتراب» كنيه ي حضرت علي عليه السلام نيز هست. يكي از وجوه قرار دادن اين كنيه، آن است كه شايد مراد از «ابوتراب» صاحب خاك و مربّي زمين باشد. امام صادق عليه السلام در تفسير آيه ي شريفه ي:

«وَ اَشْرَقَتِ الْاَرضُ بِنُورِ رَبِّها (زمر/69)

: و زمين (در آن روز) به نور پروردگارش روشن مي شود».

فرمودند: «هنگامي كه قائم (عج) ما قيام كند، زمين به نور پروردگارش روشن مي شود، و بندگان از نور آفتاب مستغني مي شوند و ظلمت بر طرف مي گردد». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 60 - «تفسير نمونه»، ج 19، ص 545)

رجوع شود به واژه: ربّ الارض

ابوجعفر

«ابوجعفر» كنيه ي امام غائب (عج) است. (همان مدرك، ص 59)

ابوصالح

در كتاب «ذخيرة الالباب» ذكر شده كه حضرت قائم (عج) مكنّي به «ابوالقاسم» و «ابوصالح» است. «ابوصالح» كنيه ي معروف آن حضرت در ميان عربهاي بلدي و باديه نشين است و پيوسته در توسّلات و استغاثات خود آن جناب را به اين اسم مي خوانند و شعراء و ادباء در قصايد و مدايح خود ذكر مي كنند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 60)

رجوع شود به واژه: دعاء توسّل به قائم (عج)

ابوعبدالله

«ابوعبدالله» كنيه ي امام زمان (عج) است. «حذيفه» از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم نقل كرده كه فرمود:

«اگر نماند از دنيا مگر يك روز، هر آينه خداوند، مردي را كه اسم او، اسم من و خلق او، خلق من و كنيه ي جميع اجداد طاهرين خود است بيايد». (همان مدرك، ص 59)

ابومحمد

«ابومحمّد»، كنيه ي حضرت قائم (عج) است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 59)

احسان

«احسان»، از القاب حضرت قائم (عج) است. اين لقب در كتاب هدايه ذكر شده است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 61)

احمد

«احمد»، از اسماء امام قائم (عج) است. شيخ صدوق در «اكمال الدين و...» از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «مردي از فرزندان من در آخر الزّمان قيام مي كند... براي او دو اسم است: اسمي مخفي و اسمي ظاهر. امّا اسم مخفي او «احمد» است».

در «الغيبة» شيخ طوسي، از «حذيفه» روايت شده كه گفت: شنيدم از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم كه مهدي (عج) را ذكر كرد، پس فرمود: با او ميان ركن و مقام بيعت مي كنند، اسم او احمد و عبدالله و مهدي (عج) است. پس اينها نامهاي اوست». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 55)

اذن سامعه

يكي از لقبهاي حضرت حجّت (عج) «اُذُن سامعه» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 61)

اصل

«اصل»، از اسماء شريف ولي عصر (عج) است. حضرت مهدي (عج)، اصل هر علم و خير و بركت و فيض هستند و هيچ حقّي در دست احدي نيست، مگر آنكه ناگزير به آن حضرت منتهي شود، و نعمتي به احدي نمي رسد مگر به خاطر ايشان. و مرجع و پناهگاه بندگان در دنيا و برزخ و آخرت هستند و حضرت قائم (عج) مقصود اصلي از خلقت جميع عوالم مي باشند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 56)

امام زمان

يكي از القابي كه حضرت مهدي (عج) را با آن مي خوانند و بسيار هم شايع است، لقب «امام زمان (عج)» است. شايد اين لقب برگرفته از اين حديث معروف نبوي باشد كه:

«مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اَمامَ زَمانُهُ، ماتَ مَيْتَةً جاهليَّةَ («اصول الكافي»، ج 1، ص 375)

: كسي كه بميرد و امام زمان خويش را نشناخته باشد، مرگ او مانند مرگ افراد دوران جاهليّت است»

و شايد به اين دليل كه در اين دوره از زمان، هيچ امام حيّ و حاضر ديگري به جز حضرت مهدي (عج) فريادرس و اميد بي پناهان نيست، ايشان را با لقب «امام زمان» ندا مي كنند.

رجوع شود به واژه: مرگ جاهلي

امير الامره

يكي از القاب حضرت قائم (عج)، «امير الاَمَره» است. حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را نيز به همين لقب مي خوانند. امام صادق عليه السلام، بعد از ذكر پاره اي از فتنه ها و جنگها و آشوبها فرمود: «دجّال خروج مي كند و بسياري را گمراه مي سازد و در اين هنگام، «امير الاَمَره» و «قاتل الكَفَره» و «سلطان المأمول»، خروج مي كند». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 61)

اوقيدمو

از اسماء حضرت ولي عصر (عج)، «اوقيدمو» است. «ميرزا محمّد نيشابوري» در كتاب «ذخيرة الالباب»، معروف به «دوائر العلوم» ذكر كرده كه اسم آن حضرت در تورات به لغت تركوم، «اوقيدمو» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 58)

ايزدشناس

«ايزدشناس» و ايزدنشان»، دو نام حضرت ولي عصر (عج) در نزد «مجوس» است. شيخ بهايي، در «كشكول» فرموده كه «فارسيان» آن حضرت را به اين نام مي خوانند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 58)

ايزدنشان رجوع شود به واژه: ايزدشناس

ايدي

«اَيْدي» از القاب حضرت قائم (عج) است. ظاهراً مراد از «ايدي» كه جمع «يد» است، در اينجا، به معني نعمت باشد.

شيخ صدوق در «اكمال الدين» و ابن شهر آشوب در «مناقب»، از امام كاظم عليه السلام روايت كرده اند كه حضرت در تفسير آيه ي شريفه ي:

«وَ أسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً (لقمان/20)

: و (خداوند) نعمتهاي ظاهر و باطن خود را براي شما فراوان گردانيده است». فرمود: «نعمت ظاهر، امام ظاهر است و نعمت باطنه، امام غايب است و در مواضع بسياري از قرآن، نعمت به امام عيه السلام تفسير شده است (نجم الثاقب، باب دوّم، ص 61)».

ايستاده

«ايستاده»، از اسامي حضرت صاحب الزمان (عج) است. در كتاب «ذخيرة الالباب» ذكر شده كه، «ايستاده»، نام آن حضرت در كتاب «شاكموني» («شاكموني» از بزرگان كفّار هند به شمار مي رفته و به گمان آنان پيامبر آسماني بوده است) است.(نجم الثاقب، باب دوّم، ص 58)

السلطان المأمول

«السُّلْطان المأمول» (فرمانفرماي آرزو شده)، لقب حضرت مهدي (عج) است.

رجوع شود به واژه: امير الاَمَره

المصباح الشديد الضياء

«المصباح الشّديد الضّياء»، يعني چراغي كه نور فراوان دارد و لقب صاحب الأمر (عج) است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 119)

رجوع شود به واژه: بقيّة الانبياء

انطاكيه

«انطاكيه» يكي از قديمي ترين شهرهاي شام بود كه به گفته برخي، در سيصد سال قبل از مسيح عليه السلام بنا گرديد. اين شهر در روزگار قديم از حيث ثروت، علم و تجارت، يكي از سه شهر بزرگ كشور روم محسوب مي شد. [1] .

شهر «انطاكيه» تا «حلب» كمتر از يكصد كيلومتر و تا «اسكندريه» حدود شصت كيلومتر فاصله دارد. در زمان خليفه دوم به دست ابوعبيده جراح فتح شد و از دست روميان در آمد. مردم مسيحي آن، به پرداخت جزيه تن در دادند و بر آيين خود باقي ماندند.

بعد از جنگ جهاني اوّل، اين شهر به تصرف فرانسويان در آمد، و چون فرانسويان خواستند شام را رها كنند، آن را به تركيه دادند تا در آشوب هاي احتمالي، گزندي به مسيحيان نرسد.

«انطاكيه» براي مسيحيان مانند «مدينه» براي مسلمانان است، آنجا پس از «بيت المقدس» به عنوان دوّمين شهر مذهبي مسيحيان به حساب مي آيد؛ چرا كه حضرت مسيح دعوت خود را از بيت المقدس آغاز نمود و بعداً گروهي از ايمان آورندگان به او، به انطاكيه هجرت كردند. «پولس» و «برنابا» بدان شهر رفتند و مردم را به اين آيين فرا خواندند و از آنجا دين مسيح عليه السلام گسترش يافت.

به همين جهت در قرآن مجيد از اين شهر، بخصوص سخن به ميان آمده است.

شايد ذكر «انطاكيه» در روايات مهدويّت، وجود رابطه تنگاتنگ بين حضرت مهدي عليه السلام و مسيح عليه السلام است.

در روايات مربوط به حضرت مهدي عليه السلام، از آن محل به عنوان سرزميني ياد شده

است كه حضرت مهدي عليه السلام پس از ظهور، از غاري در آن سرزمين تورات و انجيل را بيرون مي آورد و با يهود و نصارا با آن استدلال مي كند.

پيامبر گرامي اسلام فرمود: «تورات و انجيل را از سرزميني كه انطاكيه ناميده مي شود، بيرون مي آورد». [2] .

و به وسيله آن كتاب ها با مسيحيان و يهوديان به استدلال مي پردازد و سرانجام بسياري از آنها اسلام مي آورند. [3] .

در احاديث اسلامي آمده است كه «حضرت مهدي (عج)»، نخست به «انطاكيه» مي رود، و از غاري در آنجا، تورات موسي)(نسخه ي اصلي)، را بيرون مي آورد... عصاي موسي عليه السلام و انگشتري سليمان نيز در آن غار است». (كتاب الغيبة ، ص 390)

آنچه در مآخذ، درباره ي انطاكيه آمده است، با موضوع ياد شده، مناسبت دارد: «...انطاكيه ي كنوني (انطاكيه، در جنوب تركيه، بر رود اورونتس، نهر العاصي، 22 كيلومتري ساحل مديترانه قرار دارد)، فقط قسمت كوچكي از انطاكيه ي قديم را اشغال كرده است. از شهر قديم، باروها، آباره، تئاتر و قلعه اي باقي است. در كاوشهايي كه در آنجا و در اطرافش به عمل آمده، موزائيكهاي عالي، از شش قرن اوّل ميلادي، به دست آمده است.

جام بزرگ انطاكي، كه در 1910 به دست آمده، به زعم بعضي، همان جام مقدّس است». («خورشيد مغرب»، پاورقي ص 295)

پي نوشت ها:

[1] ر.ك:معجم البلدان،ج1،ص182؛ص266.

[2] علل الشرايع، ج 1، ص161؛ بحار الانوار، ج 51، ص 25؛ ج 52، ص350. همچنين ر.ك: الجامع لمعمر بن راشد، ج11، ص 372.

[3] ر.ك: الغيبة، ص 237، ح 26.

اقامتگاه قائم در غيبت كبري

از روايات معصومين عليهم السلام استفاده مي شود كه امام قائم (عج) هم اقامتگاه مخصوص و هم همسر

و هم فرزند دارد.

در مورد اقامتگاه آن حضرت و فرزندان و بستگان و ياران مخصوص، چندين مكان مانند: مدينه، دشت حجاز، كوه رضوي، كرعه، خرابات، سرزمين هاي دور دست، جزيره ي خضراء و... گفته شده است. همچنين آن حضرت همه ساله در مراسم حج شركت مي كند. («بحارالانوار»، ج 52، ص 151)

امام هادي عليه السلام در باره ي اقامتگاه قائم (عج) فرمود: «حضرت مهدي (عج) و فرزندانش در جزيزه هايي بسيار بزرگ و پهناور در دريا زندگي مي كند و عدد شيعيان آنجا بسيار زياد است». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 58)

آنگونه كه از داستان مفصّل و معروف «انباري» بر مي آيد، «جزاير مباركه» از اقامتگاههاي قائم (عج) است. اين جزاير شامل پنج جزيره به نامهاي: مباركه، زاهره، صافيه، ظلوم و عناطيس است كه همگي مسلمان و شيعه هستند، و بر آنها پنج نفر از فرزندان حضرت صاحب الزّمان (عج)، حكومت مي كنند كه نامهاي آنها طاهر، قاسم، ابراهيم، عبدالرحمن و هاشم است. (خلاصه ي داستان انبار در كتاب «اثباة الهداة»، ج 3، ص 579، نقل شده است)

«بَلَد مهدي»، يكي ديگر از اماكن سكونت حضرت ولي عصر (عج) است. «بَلَد مهدي» شهري نيكو و محكم است، كه آن را مهدي فاطمي بنا كرده و براي آن قلعه اي قرار داده است. («العبقري الحسان»، ج 1، بساط 3، ص 58)

در آخرين مطلب از باب هفتم كتاب «نجم الثاقب»، اينگونه آمده است:

«مسكن آن جناب (حضرت قائم (عج)) در جزيره ي خضراء است، در بحرابيض، از جزاير خالدات مغربيّه، معروف به خرابات، بركوهي كه در دو فرسخي اين بلده ي مباركه است و ساير جزاير مثل علقميّه و

ناعمه ي مباركه و صالحيّه و بيضاويّه و نوريّه كه حاكمند در آنها امراي آن جناب كه از فرزندان اويند:

وَ اِذا ارَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكَاً كَبيراً. (انسان/20)

: (و چون آن جايگاه نيكو را مشاهده كني عالمي پُر نعمت و كشوري بي نهايت بزرگ خواهي يافت.)

از بررسي مجموع احاديث استفاده مي شود كه حضرت مهدي (عج) اقامتگاه و فرزندان بسياري دارند كه همه از اولياء و صُلَحا و شرفا هستند، امّا سِمَت امامت ندارند، كه امامت منحصر به دوازده معصوم است و جايگاه واقعي آن حضرت بر همگان پوشيده است.

رجوع شود به واژه: همسر قائم (عج)

ايام الله

«ايّام اللّه» به معناي روزهاي خدا است كه در قرآن دوبار مورد اشاره قرار گرفته است:

1. «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» [1] ؛ «در حقيقت، موسي را با آيات خود فرستاديم [و به او فرموديم] كه قوم خود را از تاريكي ها به سوي روشنايي بيرون آور، و روزهاي خدا را به آنان يادآوري كن كه قطعاً در اين [يادآوري]، براي هر شكيبايِ سپاسگزاري عبرت هاست».

2. «قُلْ لِلَّذينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْمًا بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» [2] ؛«به كساني كه ايمان آورده اند، بگو تا از كساني كه به روزهاي [پيروزيِ] خدا اميد ندارند در گذرند، تا [خدا هر] گروهي را به [سبب] آنچه مرتكب مي شده اند به مجازات رساند.».

خداوند در آيه نخست به يكي از مأموريت هاي بزرگ حضرت موسي عليه السلام اشاره كرده، مي فرمايد: «تو موظفي كه ايّام الهي و روزهاي خدا را به ياد قوم خود بياوري».

مسلماً همه روزها،

ايام الهي است؛ همان گونه كه همه مكان ها متعلق به خدا است. اگر نقطه خاصي به نام بَيْتُ اللّه (خانه خدا) ناميده شد، دليل بر ويژگي آن است. همچنين عنوان «اَيّام اللّه» مسلماً اشاره به روزهاي مخصوصي است كه امتياز و روشنايي و درخشش فوق العاده اي دارد. به همين جهت مفسران در تفسير آن احتمالات مختلفي داده اند:

برخي گفته اند: اشاره به روزهاي پيروزي پيامبران پيشين و امت هاي راستين آنان و روزهايي است كه انواع نعمت هاي الهي براثر شايستگي هاشامل حال آنها است.

عده اي گفته اند: اشاره به روزهايي است كه خداوند اقوام سركش را به زنجير عذاب مي كشيد و طاغوت ها را با يك فرمان درو مي كرد!

گروهي نيز اشاره به هر دو قسمت داشته اند؛ اما اصولاً نمي توان اين تعبير گويا و رسا را محدود ساخت! «ايّام اللّه»، تمام روزهايي است كه داراي عظمتي در تاريخ زندگي بشر است. هر روز - كه يكي از فرمان هاي خدا در آن چنان درخشيده كه بقيه امور را تحت الشعاع خود قرار داده - از ايّام اللّه است.

هر روز كه فصل تازه اي در زندگي انسان ها گشوده و درس عبرتي به آنها داده شده است و ظهور و قيام پيامبري در آن بوده و يا طاغوت و فرعون گردن كشي در آن به قعر دره نيستي فرستاده شده و خلاصه هر روز كه حق و عدالتي بر پا شده و ظلم و بدعتي خاموش گشته است؛ همه آنها از ايّام اللّه است. [3] .

در رواياتي كه از ائمه معصومين عليهم السلام به ما رسيده «اَيّام اللّه» به روزهاي گوناگوني تفسير شده است: امام باقرعليه السلام فرموده است:

«اَيَّامُ اللّهِ ثَلاثَةٌ يَوْمُ يَقُومُ القائِمُ وَيَوْمُ الكَرَّةِ وَيَوْمُ الْقِيامَةِ» [4] ؛ «ايّام اللّه سه

روز است؛ روزي كه حضرت قائم عليه السلام قيام خواهد كرد و روز بازگشت برخي از مردگان و روز رستاخيز».

البته در پاره اي از روايات به جاي «يَومُ الكَرَّةِ»، «يَومُ المَوْتِ» آمده است. [5] روشن است كه اين گونه احاديث هرگز دليل بر انحصار نيست؛ بلكه بيان قسمتي از مصداق هاي روشن است.

پي نوشت ها:

[1] ابراهيم (14)، آيه 5.

[2] جاثيه (45)، آيه 14.

[3] تفسير نمونه، ج 10، ص 272 - 271.

[4] الخصال، ص 108، ح 75؛ معاني الاخبار، ص 365، ح 1.

[5] بحارالانوار، ج 13، ص 12.

جمعه

«جمعه» روز پاياني هفته، مورد احترام مسلمانان و يكي از اعياد مهم آنان است. به عقيده برخي جمعه از آن رو «جمعه» ناميده شده كه در آن جهت نماز اجتماع مي كنند. [1] .

اهميت شب و روز جمعه در احاديث بسياري بيان شده و اعمال و ادعيه فراواني براي آن مقرر گشته است. از مهم ترين اعمال مؤمنان در روز جمعه توجه به حضرت مهدي عليه السلام و انتظار فرج آن بزرگوار است. در اين روز زيارت آن حضرت و دعا براي تعجيل فرج او مستحب است؛ زيرا طبق برخي از روايات و زيارات، اميد ظهور آن حضرت در روز جمعه بيش از ساير روزها است. [2] .

امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده است: «...وَيَخرُجُ قائِمُنا اَهْلَ البيْتِ يَوْمَ الجُمُعَةِ...» [3] ؛ «... و خروج مي كند قائم ما اهل بيت در روز جمعه».

همچنين در رواياتي آمده است: «وَكانَ اليَوْمُ الَّذِي نَصَبَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله اَمِيرَالمُؤمِنينَ عليه السلام بِغَدِيرِ خُمِّ يَوْمَ الجُمُعَةِ وَقِيامُ القائِمِ عليه السلام يَكُونُ فِي يَوْمِ الجُمُعَةِ وَتَقُومُ القِيامَةُ فِي يَومِ الجُمُعَةِ...» [4] ؛ «روزي

كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، حضرت علي عليه السلام را در غدير خم نصب فرمود، جمعه بود و روز قيام قائم عليه السلام جمعه خواهد بود و روز بر پايي رستاخيز جمعه خواهد بود».

البته بين اين سه رخداد عظيم، وجوه مشترك فراواني وجود دارد. از ويژگي هاي ديگر اين روز با عظمت، آن است كه حضرت مهدي عليه السلام در آن روز شريف پاي به عرصه گيتي نهاده چشم به جهان گشود. [5] .

پي نوشت ها:

[1] راغب اصفهاني، مفردات.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 99، ص 215.

[3] شيخ صدوق، الخصال، ص 394، ح 101.

[4] شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 422، م 1241.

[5] كتاب الغيبة، ص 393؛ كمال الدين و تمام النعمة، ح 2، ص 432، ح 13 و12.

اوقات مخصوص قائم

در باب يازدهم كتاب «نجم الثاقب» به توضيح درباره ي اوقات مخصوص قائم (عج) پرداخته شده است. در اينجا تنها عناوين اين اوقات ذكر مي شود:

شب قدر، روز جمعه، روز عاشورا، از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن در هر روز، عصر دوشنبه، عصر پنجشنبه، شب و روز نيمه شعبان و روز نوروز.

ابن خلدون

هيچ كس از سنّي و شيعه، منكر اين نيست كه موضوع حضرت مهدي (عج) موضوعي است كه پيامبر از آن خبر داده و اوست كه پرچم اسلام را در روي كره ي زمين افراشته مي كند و عدالت، سرتاسر جهان را فرا مي گيرد.

تنها «ابن خلدون» («ابوزيد عبدالرحمن بن محمّد» معروف به «ابن خلدون» از بزرگان و حكما و مورّخان معروف (متولد 732 ه_.ق در تونس و متوّفي 806 يا 808 ه_.ق) است. كتاب تاريخ او موسوم به كتاب «العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر» معروف است. (فرهنگ فارسي معين، ج 5، ص 83)) است كه در مقدّمه ي تاريخ خود، احاديث مربوط به امام زمان (عج) را با حديث بي اساس و مجعولي كه مي گويد:

«لامَهْدي اِلاّ عيسي بْنِ مَرْيَم: مهدي جز حضرت عيسي بن مريم نيست».

مورد ايراد قرار مي دهد.

چون در عصر «ابن خلدون» نظر به شرايط خاصّي كه در جهان اسلام پيش آمده و تب مهدي پرستي بالا گرفته بود، افراد فرصت طلب براي پيشبرد اهداف خود از عنوان مهدي موعود استفاده مي كردند. لذا «ابن خلدون» به خاطر سوء استفاده از اين حقيقت، به خود عقيده نيز، بي اعتقاد شده و در صحّت احاديث شبهه كرده است.

او فصلي از كتاب

خود، بالغ بر 20 صفحه را به بحث درباره ي مهدويّت و انتظار مردم درباره ي منجي موعود، اختصاص داده است. وي به نقل و نقد احاديث سي و شش گانه اي كه بزرگان علم و حديث آنها را درباره ي ظهور حضرت مهدي (عج) يادآور شده اند، پرداخته است. البتّه او به شهرت اين احاديث اعتراف كرده است و انگيزه ي مخالفت او، با اين احاديث تعصّبهاي خاصّ مذهبي و پاره اي از مصلحت انديشيهاي بي دليل است.

برخي گفته اند؛ تحليل سياسي از مقدّمه ي او گوياي اين است كه انكار او جنبه ي سياسي دارد، زيرا در برابر فاطميين كه ادّعاي مهدويّت كرده بودند، او هم انكار مهدويّت نموده است. امّا بزرگان، پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را ردّ كرده اند. بخصوص «ابن عبدالمؤمن» كه كتاب ويژه اي نوشته و سي سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته است. («آخرين اميد»، ص 198، 203 و 229 - زندگاني 14 معصوم (ع)، ص 175)

رجوع شود به واژه: احمد امين مصري

ب

برخاستن هنگام شنيدن لقب قائم

يكي از وظايف عاشقان و شيفتگان حضرت ولي عصرعليه السلام ، آن است كه چون به ياد او مي افتند و يا نام آن حضرت را مي شنوند، نسبت به ايشان اظهار ارادت نموده، قيام كنند و از جاي خود به پا خيزند.

از امام صادق عليه السلام سؤال شد: چرا به هنگام شنيدن نام «قائم» بايد برخيزيم؟ فرمود: «براي آن حضرت غيبت طولاني اي هست و اين لقب يادآور دولت حقه آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت او است. لذا آن حضرت از شدّت محبت و مرحمتي كه به دوستانش دارد به هر كس كه

حضرتش را با اين لقب ياد كند، نگاه محبت آميز مي كند. از تجليل و تعظيم آن حضرت است كه هر بنده خاضعي در مقابل صاحب عصر خود - هنگامي كه مولاي بزرگوارش به سوي او بنگرد - از جاي برخيزد. پس بايد برخيزد و تعجيل در امر فرج مولايش را از خداوند مسألت نمايد». [1] .

علاوه بر حكمت ذكر شده، حكمت اجتماعي و عمل گرايانه آن نيز نبايد مورد غفلت قرار گيرد. آمادگي افراد در هر آن، براي «قيام» و مبارزه و جهاد در راه تحكيم عدالت جهاني و حفظ حقوق انسان ها، اهميتي بسزا دارد. شيعه منتظر - بلكه هر مسلمان - در عصر غيبت، بايد همواره داراي چنين هدفي باشد و در راه تحقّق آن به طرق گوناگون بكوشد و تا آنجا اين آمادگي را داشته باشد و ابراز دارد كه هرگاه نام پيشواي قيام (قائم) ذكر مي شود، به پا خيزد و آمادگي همه جانبه خويش را نشان دهد. همچنين اين آمادگي را هميشه به خود و ديگران تلقين و در خود و ديگران تحكيم كند. [2] .

پي نوشت ها:

[1] منتخب الاثر، ص 640، ح 4.

[2] حكيمي، محمدرضا، خورشيد مغرب، ص 264 و263.

بيعت با حضرت مهدي

اولين اقدام حضرت مهدي عليه السلام در ابتداي ظهور گرفتن بيعت از ياران خود است. «بيعت» واژه عربي از ريشه (ب ي ع) به معناي خريد و فروش و ايجاب و قبول بيع و در اصطلاح بر هم زدن كف دست راست از طرفين به نشانه ختم معامله و تسليم است و نيز به هر عمل و رفتاري اطلاق مي شود كه شخص به وسيله آن فرمانبرداري خود را از شخص

ديگر و سرسپردگي در برابر امر و سلطه او نشان دهد.

شايد اطلاق كلمه «بيعت» به اين معنا، از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف، تعهّدي همچون دو معامله گر در برابر ديگري مي كردند؛ بيعت كننده حاضر مي شود تا پاي جان و مال و فرزند در راه اطاعتِ او بايستد و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مي گيرد.

قرائن نشان مي دهد كه بيعت از نوآوري هاي مسلمين نيست؛ بلكه سنتي بوده كه قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشت و به همين دليل در آغاز اسلام - كه طائفه «اوس» و «خزرج» درموقع حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در عقبه بيعت كردند - برخورد آنها با مسأله بيعت، برخورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن نيز پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در فرصت هاي مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله بيعت زنان را نيز مي پذيرفت، اما نه از طريق دست دادن؛ بلكه دستور مي داد ظرف بزرگي از آب حاضر كنند. سپس آن حضرت دست خود را در يك طرف ظرف فرو مي برد و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.

گفتني است در مورد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام - كه از سوي خدا نصب مي شوند - نيازي به بيعت نيست؛ يعني، اطاعت پيامبرصلي الله عليه وآله و امام معصوم عليه السلام منصوب از سوي او، واجب است؛ خواه بر كساني كه بيعت كرده يا نكرده باشند.

و به تعبير ديگر لازمه مقام نبوّت و امامت، وجوب اطاعت است؛ همان گونه كه قرآن مي فرمايد: «يَا اَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَاَطِيعُوا

الرَّسُولَ وَأُولِي الاَمْرِ مِنْكُمْ». [1] اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.

حال اين پرسش پيش مي آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبرصلي الله عليه وآله از ياران خود يا تازه مسلمانان، بيعت گرفت كه دو نمونه آن (بيعت رضوان و بيعت با اهل مكه) در قرآن صريحاً آمده است. [2] .

پاسخ اينكه بدون شك اين بيعت ها يك نوع تأكيد بر وفاداري بوده كه در مواقع خاصي انجام مي گرفته است؛ مخصوصاً براي مقابله با بحران ها و حوادث سخت از آن استفاده مي شده است تا در سايه آن روح تازه اي در كالبد افراد دميده شود. البته همين امر در بيعت با حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود كه جنبه تأكيد بر وفاداري دارد. يكي از كارهاي نخست حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور بيعت با ياران خود است. اين بيعت در مسجد الحرام و بين ركن و مقام صورت مي گيرد. [3] همچنين در روايات فراواني نقل شده كه اولين بيعت كننده با حضرت مهدي عليه السلام، جبرئيل آن فرشته مقرب الهي است.

امام باقرعليه السلام در ضمن روايتي مي فرمايد: «... پس نخستين كسي كه با او بيعت كند، جبرئيل است. سپس آن 313 نفر [بيعت مي كنند]...». [4] پس از اين بيعت ويژه، حضرت مهدي عليه السلام با ديگر ياران خود بيعت خواهد نمود.

پي نوشت ها:

[1] نساء (4)، آيه 59.

[2] ر.ك: سوره فتح (48)، آيه 10 و 18.

[3] كتاب الغيبة، 476، ح 502.

[4] الغيبة، ص 314؛ روضةالواعظين، ص 290؛ ر.ك: الفتن، ص 183.

بيعت نامه حضرت مهدي

در روايتي از اميرالمؤمنين علي عليه السلام مفاد بيعت نامه مردم و حضرت مهدي عليه

السلام اين گونه مورد اشاره قرار گرفته است: «... با او بيعت مي كنند كه هرگز دزدي نكنند. مرتكب فحشا نشوند. مسلماني را دشنام ندهند. خون كسي را به ناحق نريزند. به آبروي كسي لطمه نزنند. به خانه كسي هجوم نبرند. كسي را به ناحق نزنند. طلا، نقره، گندم و جو ذخيره نكنند. مال يتيم نخورند. در مورد چيزي كه يقين ندارند، گواهي ندهند.

مسجدي را خراب نكنند. مشروب نخورند. حرير و خز نپوشند. در برابر سيم و زر سر فرود نياورند. راه را بر كسي نبندند. راه را ناامن نكنند. گرد هم جنس بازي نگردند. خوراكي را از گندم و جو انبار نكنند. به كم قناعت كنند. طرفدار پاكي باشند و از پليدي گريزان باشند. به نيكي فرمان دهند و از زشتي ها باز دارند. جامه هاي خشن بپوشند. خاك را متكاي خود سازند. در راه خدا حق جهاد را ادا كنند و...».

او نيز در حق خود تعهد مي كند كه:

«از راه آنان برود، جامه اي مثل جامه آنها بپوشد. مركبي همانند مركب آنان سوار شود و آن چنان كه آنها خواهند، باشد... با كم راضي و قانع شود. زمين را به ياري خدا پر از عدالت كند، آن چنان كه پر از ستم شده است. خدا را آن چنان كه شايسته است بپرستد. براي خود دربان و نگاهبان اختيار نكند». [1] .

پي نوشت ها:

[1] منتخب الاثر، ص 469.

بارانهاي پياپي

يكي از پديده هايي كه در سال ظهور اتفاق مي افتد و در شمار نشانه هاي ظهور از آن ياد شده است، باران هاي پياپي است كه تا آن روز مانند آن ديده نشده است.

اين باران ها زمينه آبادي و سرسبزي زمين را فراهم مي كند و به بهبود وضع زمين منجر

مي شود؛ چنان كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«اِنّ قُدّامَ القائِمِ عليه السلام لَسَنَةٌ غَيْداقَةٌ يَفْسُدُ فِيها الثَّمَرُ فِي النَّخْلِ فَلا تَشُكُّوا فِي ذلكَ» [1] ؛ «در آستانه [قيام] قائم عليه السلام سالي پرباران خواهد بود كه در اثر آن، خرما بر روي نخل مي پوسد. پس در اين ترديدي به خود راه ندهيد».

بارش اين مقدار باران پياپي، كم سابقه و يا بي سابقه است. البته احتمال ديگري نيز وجود دارد كه اين باران ها، هم زمان و در همه جاي زمين ببارد، در اين صورت، مي تواند جنبه اعجاز داشته باشد.

امام صادق عليه السلام نيز فرمود: «اِذا آنَ قِيامُ القائِمِ مَطَرَ النَّاسَ جَمادِي الآخِرةِ وَعَشْرَةَ اَيّامٍ مِنْ رَجَبَ مَطَراً لَم يَرَ الخَلايِقُ مِثلَهُ...» [2] ؛ «وقتي كه زمان قيام قائم عليه السلام فرا رسد، بر مردم باران فرو خواهد ريخت؛ در ماه جمادي الثاني و ده روز رجب؛ باراني كه مانندش ديده نشده است.»

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 449؛ كشف الغمة، ج 2، ص 461.

[2] الارشاد،ج 2، ص 381؛ روضة الواعظين، ج 2، ص 264؛ كشف الغمة، ج2، ص 463.

بيوح

در حديثي از امام رضا عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «پيش از اين امر (قيام حضرت مهدي (عج)) كشتار «بيوح» روي خواهد داد».

راوي گويد، پرسيدم: «بيوح چيست؟»

حضرت فرمود: «جنگ پيوسته ي بدون قطع شدن است («بحارالانوار»، ج 52، ص 182)».

بزوفري

«ابو عبدالله، حسن بن علي بن سفيان بزوفري»، از كساني است كه معلوماتش را مستقيماً يا با واسطه ي نوّاب خاص از خود حضرت قائم (عج) فراگرفته، و از نائبان و وكلاء خاصّ آن حضرت به شمار مي رفته است. («آخرين اميد»، ص 119)

بلالي

«ابو طاهر، محمّد بن علي بن بلال» معروف به «بلالي» از وكلاء امام زمان (عج) در دوران غيبت صغري است. وي را از جمله كساني دانسته اند كه شيعيان اماميّه به عنوان راوي احاديث شهرت دارد و علاوه بر آن در زمره ي وكلاي اصلي بغداد بود و با امام دهم و يازدهم روابط نزديكي داشت.

بلالي، نيابت «محمّد بن عثمان» را انكار كرد و مدّعي شد كه خود، وكيل امام غائب (عج) است، او وجوهات امام را در نزد خود نگاهداشت و از ارائه آن به «محمّد بن عثمان» سرباز زد ادّعاي او موجب انشعابي جدّي در ميان اماميّه شد، زيرا عدّه اي از اماميّه همچون برادرش «ابوطيّب» و ابن حِرزْ» ادّعاي او را پذيرفته و از او پيروي مي كردند. اين انشعاب پس از اندك زماني از بين رفت.

بكمينابدو

در كتب مهدويّت آمده است كه «بكمينابدو» يكي از شاهدان حضرت قائم (عج) در هنگام خروج خواهد بود. و او از اصحاب كهف است. («نجم الثاقب»، ص 158)

رجوع شود به واژه: تمنيحا

بني اسرائيل

«بني اسرائيل» (اسراء)، هفدهمين سوره ي قرآن كريم است كه 111 آيه، 1533 كلمه و 6460 حرف دارد. («دانستنيهاي قرآن»، ص 195)

درباره ي فضيلت قرائت سوره بني اسرائيل، امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس در هر شب جمعه، سوره ي بني اسرائيل را بخواند نمي ميرد تا به خدمت امام قائم (عج) برسد و از اصحاب آن حضرت باشد». («تفسير برهان»، ج 2، ص 389) (لازم به توضيح نيست كه قرائت همراه با درك معاني و مضامين و انجام اعمال نيك و خدا جويانه مثمرثمر واقع مي شود نه قرائت خشك و بي روح)

بوداي پنجم رجوع شود به واژه: بوداييان و انتظار

بقية الله

واژه «بقيه»؛ يعني، باز مانده و پاينده و آنچه از چيزي باقي گذاشته شود و آن مصدري است كه به جاي اسم فاعل يا اسم مفعول به كار مي رود.

تركيب «بَقيّةُاللّه» در قرآن مجيد و روايات خاندان عصمت عليهم السلام آمده است. در قرآن فقط يك بار در داستان حضرت شعيب آمده است كه پس از آنكه قوم خود را از كم فروشي نهي مي كند، چنين فرمايد: «بَقيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ» [1] ؛ يعني، آنچه را كه خداوند [در ازاي چشم پوشي از منافع نامشروع دنيوي] برايتان باقي مي گذارد، براي شما بهتر است.

در اين آيه هر چند مخاطب قوم شعيب هستند و منظور از «بَقيَّةُاللّه» سود و سرمايه حلال و يا پاداش الهي است؛ ولي هر موجود نافع كه از طرف خداوند براي بشر باقي مانده و مايه خير و سعادت او گردد، «بقيّةاللّه» محسوب مي شود.

تمام پيامبران الهي و پيشوايان بزرگ «بَقيّةُاللّه»اند. تمام رهبران راستين كه پس از مبارزه با يك دشمن

سرسخت براي يك قوم و ملت باقي مي ماند، از اين نظر «بقيّةاللّه»اند...

از آنجا كه مهدي موعودعليه السلام آخرين پيشوا و بزرگ ترين رهبر انقلابي پس از قيام پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله است، يكي از روشن ترين مصاديق «بَقيَّةُاللّه» مي باشد و از ديگران به اين لقب شايسته تر است؛ بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان عليهم السلام است.

در روايات و ادعيه و زيارات متعددي، ائمه اطهارعليهم السلام به عنوان «بقيةاللّه» توصيف شده اند كه براي نمونه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1 . يك بار به دستور هشام بن عبدالملك امام باقرعليه السلام را به شام بردند، موقع مراجعت به مدينه هشام فرمان داد بازارها را بر روي آن حضرت و همراهانش ببندند و از خوراك و آشاميدني محروم باشند. چون به شهر مدينه رسيدند، مردم درِ شهر را بر رويشان بستند و اصحاب آن حضرت از جهت كمبود آب و غذا به زحمت افتادند و به آن بزرگوار شكايت بردند. امام باقرعليه السلام به بالاي كوهي كه مشرِف به شهر بود رفت و با صداي بلند فرمود: «اي اهل شهري كه مردمانش ستم گرند! به خداوند سوگند من بقيةاللّه هستم. خداوند فرمود: بقيةاللّه برايتان بهتر است اگر ايمان داريد». [2] .

2 . در «زيارت جامعه كبيره» آمده است: «اَلسَّلامُ عَلَي الاَئِمَةِ... وَ بَقيَّةِ اللَّهِ...»؛ «سلام بر امامان كه... بقيةاللّه هستند». [3] .

3 . در دعاي ندبه مي خوانيم: «أيْنَ بَقِيَّةُاللَّهِ الَتي لاتَخْلُو مِنَ العِتْرَةِ الهادِيَةِ...»؛ «كجاست آن بقيةاللّه كه از عترت هدايتگر بيرون نيست». [4] .

4 . در حديثي آمده است: مردي از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا بر امام قائم عليه السلام مي توان با عنوان «اميرمؤمنان» سلام كرد؟ فرمود:

«لا ذاكَ اِسْمٌ سَمَّي اللّهُ بِهِ اَميرَالمؤمِنينَ لَمْ يُسَمَّ بِهِ اَحَدٌ قَبْلَهُ وَلا يَتَسَمَّي بِهِ بَعْدَهُ اِلاّ كافِرٌ قُلتُ جُعِلْتُ فِداكَ كَيْفَ يُسَلِّمُ عَليهِ؟ قالَ: يَقُولُونَ السَّلامُ عَلَيكَ يا بَقيَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأ بَقيَّتُ اللهِ خَيرٌ لَكُم اِنْ كنتُم مُؤمنين»؛ «خير، خداوند اين نام را به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اختصاص داده است. پيش از او كسي اين نام بر خود ننهاده و پس از او نيز - مگركافر - اين نام به خود نبندد. راوي گويد: پرسيدم: فدايت گردم پس چگونه بر او سلام كنند؟ فرمود: مي گويند: سلام بر تو اي بقيةاللّه». [5] .

5 . و از امام باقرعليه السلام روايت است كه فرمود: «نخستين سخن حضرت مهدي عليه السلام بعد از ظهور اين آيه است كه مي خواند: بقيةاللّه برايتان بهتر است اگر ايمان داريد. آن گاه مي فرمايد: منم بقيةاللّه و حجّت و خليفه او در ميان شما. در آن زمان هر كس بر آن جناب سلام كند، مي گويد: السَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةَاللّهِ فِي اَرْضِهِ». [6] .

6 . در روايت است وقتي احمدبن اسحاق بن سعد اشعري محضر امام عسكري عليه السلام شرفياب شد، درباره جانشين آن حضرت سؤال كرد؛ حضرتش كودكي خردسال همچون قرص ماه به او نشان داد. احمدبن اسحاق پرسيد: آيا نشانه اي هست تا قلبم اطمينان يابد؟ آن كودك زبان گشود و با زبان عربي فصيح چنين فرمود: «اَنَا بَقِيَّةُ اللّهِ فِي اَرْضِهِ وَالمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ فَلا تَطْلُبْ اَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا اَحْمَدَبنَ اِسْحاقَ» [7] ؛ «من بقيةالله بر روي زمين هستم و من منتقم از دشمنان اويم. اي احمدبن اسحاق! بعداز ديدن اثري طلب نكن».

پي نوشت ها:

[1] هود(11)، آيه 86.

[2] الكافي، ج 1،

ص 471، ح 5.

[3] شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 609.

[4] سيد بن طاووس، الاقبال، ص 297.

[5] الكافي، ج 1، ص 411، ح 2؛ تفسير فرات كوفي، ص 249 و193؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 276.

[6] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 330، ح 16.

[7] همان، ج 2، ص 384، ح 1.

باسط

«باسط» از القاب حضرت ولي عصر (عج) است. «باسط» يعني فراخ كننده و گستراننده.

فيض آن حضرت، چنانچه خود ايشان فرمودند، مانند آفتاب به همه جا رسيده و هر موجودي از آن بهره ديده و در ايّام حضور و ظهور، عدلش چنان منبسط و عام شود كه گرگ و گوسفند با هم چرا كنند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

بئرمعطله

از القاب حضرت مهدي (عج)، «بئرمعطّله» است. علي بن ابراهيم در تفسير خود، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه ي:

«... وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيْدٍ (حج/45)

: و چه بسيار چاه پر آب كه بي صاحب ماند، و چه بسيار قصرهاي محكم و مرتفع».

فرمود: «كه اين مَثَلي جاري براي آل محمّد عليه السلام است. «بئرمعطّله» چاهي را گويند كه از آن، آب كشيده نمي شود و همچنين آن امامي كه غايب شده است».

پس، از او تا وقت ظهور، علمي اقتباس نمي شود. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 62)

برهان الله

از اسماء شريفه ي حضرت مهدي (عج)، «برهان الله» است. اين نام در كتاب «انكليون» آمده است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

بقية الانبياء

از القاب حضرت مهدي (عج)، «بقية الانبياء» است.

حكيمه خاتون مي گويد: «مولد قائم (عج) شب نيمه ي شعبان بود. آن حضرت را به نزد برادرم، حسن بن علي عليه السلام آوردم. ايشان دستي بر روي فرزندش كشيد و فرمود: «سخن بگو! اي «حجة الله» و «بقيّة الانبياء» و «نور الاصفياء» و «غوث الفقراء» و «خاتم الاوصياء» و «نورالاتقياء» و «صاحب كُرَة البيضاء» و «المصباح الشديد الضياء» و «خليفة الاتقياء» و «نورالاوصياء» و... («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 64)»

بقية الله

«بقيّة الله» از نامهاي حضرت مهدي (عج) است. مردي خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد كه آيا هنگام سلام به حضرت قائم (عج) به ايشان «يا اميرالمؤمنين» بگوئيم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «نه اين اسمي است كه خداوند با آن، حضرت علي عليه السلام را ناميده و قبل و بعد از او احدي به اين نام ناميده نمي شود مگر آنكه كافر باشد.»

آن شخص كفت: «پس چگونه به آن حضرت سلام كنيم؟»

امام صادق عليه السلام در جواب فرمود: «بگوئيد

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةُ اللهُ»

آنگاه آن حضرت آيه ي:

«بَقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنين (هود/86)

: آنچه خدا براي شما باقي مي گذارد بهتر است، اگر واقعاً به خدا ايمان داريد» را قرائت فرمود». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 61)

«بقيّة الله خيراً لكم» كه گفته خداي

توئي توئي، به تو اي نازنين امام، سلام

بلداالامين

از القاب حضرت مهدي (عج)، «بَلَدُاالاَمين» است. «بَلَدُالاَمين» يعني قلعه ي محكم خداوند كه كسي نمي تواند بر آن تسلّط پيدا كند. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

بَلَدِ مهدي رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

بنده يزدان

«بنده ي يزدان»، يكي از نامهاي شريف حضرت ولي عصر (عج) است. اين نام در كتاب «ايستاع» آمده است. (همان مدرك)

بهرام

«بهرام»، از اسماء شريف حضرت مهدي (عج)، در كتاب «مجوس» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

بيت الحمد

«بيت» در لغت به معناي خانه و «حمد» به معناي ستايش و ثنا است. اين واژه در برخي روايات مهدويّت به كار رفته و از آن به عنوان جايگاهي مربوط به حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است.

مفضل گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام فرمود: «اِنَّ لِصَاحِبِ هَذا الاَمْرِ بَيتاً يُقَالُ لَهُ بَيْتُ الحَمْدِ فِيهِ سِراجٌ يَزهَرُ مُنذُ وُلِدَ اِلَي يَوْمَ يَقُومُ بِالسَّيفِ لا يُطْفَأ» [1] ؛ «همانا صاحب اين امر را خانه اي است كه بدان «بيت الحمد» گويند. در آن چراغي است كه روشني مي بخشد و از آن هنگام كه صاحب الامر زاده شده تا روزي كه با شمشير قيام كند، خاموش نخواهد شد».

اگرچه به روشني جايگاه اين خانه و چگونگي روشنايي بخشي چراغ آن، بيان نشده است؛ ولي احتمال مي رود مقصود يك معناي كنايي باشد كه با ولادت آخرين حجّت الهي، چراغ هدايت بشر با فروغي هر چه بيشتر به پرتو افشاني پرداخته و زمين را از نور وجود خود آكنده ساخته است. اين روايت با همين مضمون از امام باقرعليه السلام نيز نقل شده است. [2] .

گفتني است اين واژه در منابع اهل سنّت نيز آمده است؛ ولي به معناي خانه اي است كه در بهشت ساخته مي شود. [3] .

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 239، ح 31.

[2] كتاب الغيبة، ص 467، ح 483.

[3] ر.ك: تفسير قرطبي، ج 2، ص 177؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 199؛ سنن ترمذي، ج 3، ص 341؛ مسند احمد، ج 4، ص 415.

بيت المقدس

شهر «البَيْتُ المُقَدَّس» يا «بَيتُ المَقدِس» يا «قُدس». اين شهر در غرب آسيا و شمال خاورميانه، در فلسطين واقع شده است.

اوّلين قبله مسلمين

است.

قداست اين شهر بسيار است. آن را پيامبران بنا كرده اند داوودعليه السلام و سليمان عليه السلام در اين شهر حشمت داشتند. [1] خداوند در همين جا زكرياعليه السلام را به يحيي عليه السلام بشارت داد. جبال و طير را در بيت المقدس براي داوودعليه السلام مسخر ساخت. [2] هاجر از كوثا به بيت المقدس هجرت كرد. موسي عليه السلام در اينجا به نور رب العزة نگريست و در همين جا با خداوند تكلم كرد. [3] مريم عذرا در بيت المقدس وفات يافت عيسي بن مريم در همين جا به دنيا آمد و عروج كرد. حضرت محمدعليه السلام مدت ها رو به بيت المقدس نماز مي گزارد [4] و اسراي آن حضرت به اينجا و معراج آن حضرت از همين جا بود. [5] بالاخره در اينجا حضرت مسيح نازل شده و در نماز به حضرت مهدي عليه السلام اقتدا خواهد كرد. [6] .

ابن بطريق در «العُمْده» به نقل از ثعلبي در تفسيرش چگونگي نزول حضرت عيسي بن مريم عليها السلام را اين گونه توصيف كرده است: «... يَنزِلُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ علي ثَنْيةٍ مِنَ الاَرْضِ المُقدَّسَةِ يُقالُ لَها أثبني و عَلَيهِ مِمْصَرَتانِ و شَعرُ رَأسِهِ دَهينٌ وَ بِيَدِهِ حِرْبَةٌ وَ هِيَ الَّتي يَقْتُلُ بِها الدَّجَّالَ فَيَأتِي بَيْتَ المَقْدِسَ وَ النَّاسُ فِي صَلاةِ العَصْرِ وَالاِمامُ يَؤُمُّ بِهِمْ...» [7] ؛ «حضرت عيسي بن مريم عليه السلام بر بخشي از سرزمين مقدس - كه به آن «اثبني» گويند - فرود مي آيد؛ در حالي كه دو لباس بر تن دارد و موهاي خويش را روغن مالي كرده است به دست خود حربه اي دارد كه به وسيله آن دجّال را مي كشد. پس به معناي بيت المقدس مي آيد، در حالي كه مردم در نماز

عصر هستند و امام بر آنان امامت مي كند...».

امام علي عليه السلام از «بيت المقدس» در آستانه ظهور به عنوان بهترين جاها ياد كرده، فرموده است: «... خَيرُ المَسَاكِنِ يَومَئِذٍ بَيْتُ المَقْدِسِ، وَلَيَأتِيَنَّ عَلَي النَّاسِ زَمَانٌ يَتَمَنّي اَحَدُهُم اَنَّهُ مِنْ سُكّانِهِ»؛ [8] «بهترين جاها در آن روز بيت المقدس باشد و بر مردم زماني در آيد كه هر كدامشان آرزو كنند كه از ساكنان آنجا باشند».

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الكافي، ج 8، ص 144، ح 114؛ التهذيب، ج 6، ص 107 و22.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 14، ص 72.

[3] ر.ك: مستدرك الوسايل، ح 10، ص 324.

[4] الكافي، ج 3، ص 286.

[5] اسراء (17)، آيه 1.

[6] ر.ك: منتخب الاثر، فصل 84، ح 13.

[7] ابن بطريق، العمدة، ص 430، ح 901.

[8] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 47، ح 1.

بيت الحمد

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: براي صاحب اين امر (حضرت مهدي (عج)) خانه اي هست كه آن را «بيت الحمد» گويند و در آن چراغي روشن است، از آن روز كه متولّد شد، تا روزي كه با شمشير خروج كند، خاموش نمي شود («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 4)»

بيت المقدس

«بيت المقدّس» يكي از سرزمينهاي مقدّس از نظر اسلام است. «مسجد الاقصي» كه دوّمين معراجگاه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم است، در اين شهر قرار داد.

در حديثي از امام علي عليه السلام، در ضمن خطبه ي طولاني فرمود: «حضرت مهدي (عج) با يارانش از مكّه به بيت المقدّس مي آيند و در آنجا بين آن حضرت، با دجّال و ارتش او جنگ واقع شده و دجّال و لشكريانش شكست را متحمّل مي شوند». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 142 و 176)

بيداء

«بَيْداء»، نام سرزميني ما بين مكّه و مدينه است. در زمان ظهور حضرت قائم (عج)، در اين سرزمين، لشكر سفياني كه به سيصد هزار نفر مي رسند، به امر خداوند در زمين فرو مي روند و نابود مي شوند. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

بيضاويّه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

بشربن سليمان نخاس

«بشربن سليمان نُخّاس» (برده فروش)، از فرزندان ابوايّوب انصاري و از شيعيان خاصّ امام علي النّقي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام و همسايه ايشان در سامراء بود.

امام علي النقي عليه السلام وي را با دويست و بيست اشرفي همراه با يك نامه به خطّ فرنگي و لغت فرنگي و مهر شريف خود كه بر آن زده بود، روانه ي بغداد كرد تا كنيزي (مليكه) را با فلان صفت خريداري كند. او چنين كرد و مليكه را به خانه ي امام عليه السلام آورد. او بعدها مادر منجي عالم بشريّت امام قائم (عج) شد.

رجوع شود به واژه: ملكيه

باقريه

«باقريه»، به گروهي از شيعيان كه معتقد به رجعت امام محمدباقرعليه السلام بودند، گفته مي شود. آنان رشته «امامت» را از حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام به نواده او امام محمدبن علي بن الحسين عليه السلام معروف به باقرعليه السلام كشانيده و او را «مهدي منتظر» مي دانستند. از نظر آنان جابربن عبدالله انصاري روايتكرده كه رسول خدا به او فرموده است: «انك سَتُدرِكُ رَجُلاً مِنْ اَهْلِ بَيْتي اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يُكَنَّي اَبا جَعْفَرٍ فَاقْرَئهُ مِني السَّلام» [1] ؛ «همانا تو او را خواهي ديد و چون او را ديدي سلام مرا به وي برسان».

جابر آخرين كس، از اصحاب پيغمبرصلي الله عليه وآله بود كه در سن پيري و نابينايي در گذشت. وي به دنبال حضرت امام محمدباقرعليه السلام - كه در آن وقت كودك بود - در كوچه هاي مدينه مي گشت و مي گفت: «يا باقر! متي القاك»؛ يعني، اي باقر! من كي تو را ديدار خواهم كرد؟

روزي دريكي ازكوچه هاي مدينه، به آن حضرت برخورد و او را به

سينه خود چسبانيد. سر و دستش را بوسيد و گفت: «يابني! جَدُكَ رَسُولُ اللّهِ يَقْرَئُكَ السَّلام» [2] ؛ يعني، اي فرزند من! جد تو رسول اللَّه به تو سلام مي رساند. گويند: در همان شب پس از ديدار آن حضرت، جابر در گذشت.

«باقريه» گويند: از آنجايي كه جابر مأمور رسانيدن سلام از طرف جدّش به وي بود، پس آن حضرت «مهدي منتظر» است. [3] و البته اين استدلالي بسيار سست و واهي است.

پي نوشت ها:

[1] شيخ كليني، الكافي، ج 1، ص 304.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 68، ص 185.

[3] فرهنگ فرق اسلامي، ص 96.

بلاليه

ازفرقه هاي «غُلاة» منسوب به ابوطاهر محمدبن علي بن بلال (از اصحاب امام يازدهم) وازمنكران نيابت ابوجعفرعمري محمدبن عثمان (از نواب اربعه) هستند.

ابو طاهر از تسليم اموالي كه شيعيان به عنوان سهم امام به او داده بودند، به ابوجعفر محمدبن عثمان خودداري كرد. سپس دعوي نيابت نمود و گفت: وكيل امام است. از طرف حضرت صاحب الامرعليه السلام توقيعي در لعن او صادر شد و شيعيان نيز از وي تبرّي جستند. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 260 و 261.

بابي

«بابي» (بابيّه) نام فرقه اي است كه «سيّد علي محمّد شيرازي» معروف به «سيّد باب» تشكيل داد.

رجوع شود به واژه: باب

بوداييان و انتظار

چنانكه در پاره اي از كتب و مآخذ آمده است، در دين بودايي نيز، مسأله ي انتظار مطرح است. گفته اند در اين آيين نيز انتظار هست و شخص مورد انتظار بوداييان، «بوداي پنجم» است.

بهايي

«بهايي»، آييني منشعب از بابيّه است. مؤسس آن «بهاء الله»، و جانشينان او را «بهايي» گويند.

رجوع شود به واژه: بهاء الله

بتريه

«بتريّه» نام يك گروه است كه با حضرت مهدي (عج) به مبارزه مي پردازند. حضرت قائم (عج) پس از ظهور، از مكّه به مدينه آمده و در آنجا همراه دهها هزار نفر از همراهان به سوي كوفه رهسپار مي شوند.

در كوفه حدود ده هزار نفر كه «بتريّه» نام دارند، جلوي آن حضرت را مي گيرند و به او مي گويند، از همانجا كه آمده اي برگرد، ما نيازي به فرزندان فاطمه (س) نداريم، امام (عج) با آنها مي جنگد و همه ي آنها را به هلاكت مي رساند، آنگاه وارد كوفه شده و هر منافق شكّاك را مي كشد، و كاخ هاي عظيم ظلم را ويران مي سازد، و جنگ افروزان را به قتل مي رساند تا خداوند خشنود گردد.

اين روايت از امام باقر عليه السلام هم نقل شده است. («اِعلام الوري»، ص 432)

بابيه

بنيان گذار «فرقه بابيه» سيد علي محمد شيرازي است. از آنجا كه او در ابتداي دعوتش مدعي بابيّت امام دوازدهم شيعه بود و خود را طريق ارتباط با امام زمان عليه السلام مي دانست، ملقب به «باب» گرديد و پيروانش «بابيه» ناميده شدند. سيد علي محمد در سال 1235 ق. در شيراز به دنيا آمد. او در كودكي پدرش را از دست داد و تحت سرپرستي عموي خود حاج سيد علي تربيت يافت.

سيد علي محمد در كودكي، به مكتب شيخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت. شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائي (بنيان گذار شيخيه) و شاگردش سيد كاظم رشتي بود. سيد علي محمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد؛ به طوري كه وي در سن نوزده سالگي به كربلا رفت و در

درس سيد كاظم رشتي حاضر شد، در همين درس بود كه با مسائل عرفاني و تفسير و تأويل آيات و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخيه آشنا شد. قبل از رفتن به كربلا، مدتي در بوشهر اقامت كرد و در آنجا به «رياضت» پرداخت. نقل شده است كه در هواي گرم بوشهر، بر بام خانه رو به خورشيد اورادي مي خواند. [1] .

اقامت او در كربلا به ظاهر، دو يا سه سال به طول انجاميد و موجب گشت كه از نوزده سالگي به محضر سيد كاظم رشتي پيشواي شيخيه راه يابد و در سلك شاگردان او در آيد.

علي محمد بر اثر نفوذ اخلاقي و مذهبي سيد كاظم رشتي، دگرگون گشت و پس از درگذشت سيد، در 24 سالگي دعوي كرد كه «باب و واسطه» وصول به امام زمان حضرت حجةبن الحسن قائم آل محمدصلي الله عليه وآله است. [2] .

علي محمد در آغاز، بخش هايي از قرآن را با روشي كه از مكتب شيخيه آموخته بود، تأويل نمود و تصريح كرد كه از سوي امام زمان عليه السلام مأمور به الارشاد مردم است. سپس مسافرت هايي به مكه و بوشهر كرد و دعوت خود را آشكارا تبليغ كرد.

يارانش نيز در نقاط ديگر، به تبليغ ادعاهاي علي محمد پرداختند. پس از مدتي كه گروه هايي به او گرويدند، ادعاي خود را تغيير داد و از «مهدويّت» سخن گفت و خود را «مهدي موعود» معرفي كرد. پس از آن ادعاي «نبوّت و رسالت» خويش را مطرح كرد و مدعي شد كه دين اسلام فسخ شده است و خداوند دين جديدي همراه با كتاب آسماني تازه به نام «بيان» را بر او نازل كرده

است. علي محمد در كتاب بيان، خود را برتر از همه پيامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است.

از سال 1260 تا مدت پنج ماه، هيجده تن از علماي شيخيه به سيد علي محمد باب گرويدند و از روي حساب ابجد با خود وي كه نوزده مي شود، معروف به «حروف حيّ» شدند.

در زماني كه علي محمد هنوز از ادعاي بابيّت امام زمان عليه السلام فراتر نرفته بود، به دستور والي فارس در سال 1261 ق دستگير و به شيراز فرستاده شد. پس از آن وقتي در مناظره با علماي شيعه شكست خورد، اظهار ندامت كرد و در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند! لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند!» پس از اين واقعه شش ماه در خانه پدري خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد.

در همين قلعه با مريدانش مكاتبه داشت و از اينكه مي شنيد آنان در كار تبليغ دعاوي او مي كوشند، به شوق افتاد و كتاب «بيان» را در همان قلعه نوشت. دولت محمدشاه قاجار براي آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند، در سال 1364ق وي را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكي اروميه منتقل كرد. پس از چندي وي را به تبريز برده و در حضور چندتن از علما محاكمه كردند.

علي محمد در آن مجلس آشكارا از مهدويّت خود سخن گفت و «بابيّت امام زمان» را - كه پيش از آن ادعا كرده بود - به «بابيّت علم اللّه» تأويل كرد.

علي محمد در مجالس علما نتوانست ادعاي خود را اثبات كند و

چون از او درباره برخي مسائل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربي را غلط خواند. در نتيجه وي را چوب زده و تنبيه كردند. او از دعاوي خويش تبرّي جست و توبه نامه نوشت. اما اين توبه نيز مانند توبه قبلي، واقعي نبود. از اين رو پس از مدتي ادعاي پيامبري كرد. پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264 ق. مريدان علي محمد، آشوب هايي در كشور پديد آوردند و در مناطقي به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقي خان اميركبير - صدر اعظم ناصرالدين شاه - تصميم به قتل علي محمد و فرو نشاندن فتنه بابيه گرفت. براي اين كار از علما فتوا خواست. برخي علما به دليل دعاوي مختلف و متضاد او و رفتار جنون آميزش، شبهه خبط دماغ را مطرح كردند و از صدور حكم اعدام او خودداري كردند. اما برخي ديگر وي را مردي دروغگو و رياست طلب شمردند و حكم به قتل او دادند. علي محمد همراه يكي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد. [3] .

زمينه هاي پيدايش بابيت :

معمولاً وقتي مشكل يا بحراني اجتماعي پديد مي آيد و جمعي از مردم خود را از مقابله با آن ناتوان مي بينند، برخي مغرضان و گاه ساده لوحان، براي كنار كشيدن خود از مسؤوليت هاي مهم و پر زحمت، يا به گوشه نشيني روي مي آورند و يا به دين سازي و بازي با اعتقادات مردم مي پردازند. اكثر ادعاهاي بابيّت در موقعيتي اين گونه پديد آمده است. انگيزه هاي مدعيان بابيّت عبارت است از:

1) ثروت اندوزي

يكي از مهم ترين راه هاي نفوذ شيطان ثروت است هنگامي كه حضرت موسي بن جعفرعليه

السلام شهيد شد، سي هزار دينار از اموال امام عليه السلام نزد علي بن ابي حمزه بطائني باقي ماند. ولي براي آنكه اموال را به امام هشتم عليه السلام تحويل ندهد، ادعا كرد امام هفتم عليه السلام زنده و همان مهدي موعود است. در زمان غيبت صغري نيز برخي براي آنكه اموال امام زمان عليه السلام را به وكيل و نماينده واقعي اش تحويل ندهد، ادعاي نيابت و بابيّت كردند. ابوطاهر محمدبن علي ابن بلال از كساني است كه براي ثروت اندوزي، ادعاي بابيّت را بر زبان راند.

2) توهم

برخي در توهّمات فرو رفته، خرد را از دست مي دهند؛ ادعاهاي گزاف بر زبان مي رانند و جمعي نادان را پيرامون خويش گرد مي آورند. براي مثال منابع معتبر تاريخي نشان مي دهد ابودلف محمد بن مظفر كاتب - كه ادعاي بابيّت داشت - با اين مشكل روبه رو بود.

3) جاه طلبي

رياست طلبي نيز از عوامل بسيار مهم پيدايش اعتقادات خرافي و اديان ساختگي است. غرور و اشتياق به بزرگ شدن و خود نمايي از صفات مذموم اخلاقي است كه انسان را به سمت كارهاي خطرناك مي كشاند. از آنجا كه مسأله نيابت امام زمان عليه السلام موقعيت ويژه اجتماعي براي فرد ايجاد مي كند و احترام و فرمانبرداري مردم را به ارمغان مي آورد، برخي از فرومايگان براي جبران ضعف روحي خود، ادعاي نيابت مي كنند. البته گاه حسادت در برابر بزرگان سبب جاه طلبي است. براي مثال شلمغاني، به نواب اربعه حسادت مي ورزيد و نمي توانست برتري آنان را ببيند؛ بدين سبب ادعاي نيابت كرد.

4) شهوتراني

گمراهي و گرايش به محرمات و شهوت راني، از ديگر انگيزه هاي مدعيان بابيّت است. متأسفانه كساني كه نمي خواهند پاكدامن باشند، براي رسيدن به لذت هاي جنسي و

ترويج مفاسد اخلاقي، به ادعاي بابيّت و ساختن دين جديد روي مي آورند.

5) مسائل سياسي

يكي ديگر از انگيزه هاي مدعيان بابيّت، مسائل سياسي است. دولت ها گاهي به طور مستقيم و زماني غيرمستقيم - براي آنكه روحيه شيعيان را خرد كرده و در صفوف متحدشان رخنه پديد آورند و آنان را در تفرقه و تزلزل فرو برند - برخي را تحريك مي كنند تا ادعاي بابيّت كنند و به استحكام بنيادهاي حكومت غاصبان و ستمگران بپردازند. [4] .

پي نوشت ها:

[1] برنجكار، رضا، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 181.

[2] مشكور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 87.

[3] آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 183 - 182 و نيز ر.ك: اعتضاد السلطنة، فتنه باب.

[4] عابدي، احمد، مدعيان و منكران بابيّت و مهدويّت.

بِشارة الاسلام في علامات المهدي

نام كتابي درباره احوال و علايم ظهور حضرت ولي عصر حجةبن الحسن عليه السلام و مشتمل بر احاديثي است كه از طريق شيعه و سني روايت شده است. اين كتاب همراه با توضيحات مؤلف، در دو جلد تدوين شده است. جلد اوّل داراي پانزده باب در علايم ظهور و خاتمه اي در توضيح و توجيه روايات مربوط به مدت حكومت حضرت مهدي عليه السلام و جلد دوم داراي 25 باب و راجع به سيره حضرت و اصحاب آن جناب و طول عمر و... است. هر دو جلد بارها به قطع وزيري چاپ و با نام «نويد اسلام» به فارسي ترجمه شده است.

مؤلف اين اثر گران بها، عالم بزرگوار مرحوم سيد مصطفي فرزند ابراهيم بن سيدحيدر حسني حسيني كاظمي است.

بحارالانوار

«بحارالانوار في اخبار الائمة الاطهار»، كتاب ارزشمندي از علاّمه ي مجلسي است. اين كتاب به زبان عربي و شامل 26 جلد است.

علاّمه ي مجلسي درباره ي كتابش مي گويد: «من نظر به اينكه اين كتاب مشتمل بر انواع علوم و حكمتها و اسرار است، و از مراجعه به تمام كتب بي نياز كننده مي باشد آن را بحارالانوار (درياي نور) جامع گوهرهاي اخبار ائمه ي اطهار، ناميدم».

علاّمه، جلد سيزدهم (چاپ جديد «بحارالانوار» در 110 جلد منتشر شده كه جلد هاي 51 و 52 و 53 چاپ جديد، همان جلد 13 چاپ قديم است) كتاب گرانسنگ خود را به «حضرت مهدي (عج)» اختصاص داده است. اكثر قريب به اتّفاق كتب مهدويّت، از اين اثر مهم اقتباس كرده اند.

بيان

«بيان»، نام كتاب «سيّد علي محمّد شيرازي» معروف به «باب» است. وي، «بيان» را كتاب آسماني مي دانست و عقيده داشت كه اين كتاب را خداوند بر او نازل كرده و بايد مردم مطابق آنچه در آن است، عمل كنند.

او هر چه به ذهن آشفته اش مي رسيد، بدون فكر و تأمّل و بي درنگ به قلم مي آورد و به سرعت مي نوشت. به همين جهت آثار او آنچنان آشفته و نامفهوم و در هم و برهم و مغلوط است كه خود بهاييان هم از افشاء و نقل آن جداً خود داري مي كنند. («مهدي موعود»، مقدّمه ص 157)

رجوع شود به واژه: باب

باب

«باب» در فارسي به معناي پدر، سزاوار، ملايم، متعارف و حاجب است. اين واژه در عربي به معناي «در» (محل ورود و خروج) به كار مي رود. راغب مي گويد: محل دخول و ورود به چيزي را باب مي خوانند؛ مانند «باب المدينة» يا «باب البيت».

از ائمه عليهم السلام به عنوان «بابُ اللّه» ياد شده است [1] ؛ بدين معنا كه هر كس اراده لقاي خداوند را دارد، تنها راه رسيدن به آن، ايشان هستند. در دعاي ندبه مي خوانيم! «أيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤتي؟» [2] بنابراين «باب»؛ يعني، چيزي كه مي توان به وسيله آن به چيز ديگر رسيد. حديث «اَنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَ عَليٌّ بابُها» [3] بدان معنا است كه به وسيله حضرت علي عليه السلام مي توان به شهر علم دست يافت.

«باب» در اصطلاح كسي است كه به معصومان عليهم السلام بسيار نزديك است و در همه كارها يا كاري خاصّ نماينده مخصوص آنان شمرده مي شود.

بر اين اساس مي توان وكيل يا نماينده شخص را «باب» ناميد. در گذشته

تمام وكلا و سفيران ائمه عليهم السلام را «باب» مي خواندند. به تدريج اين واژه با سوء استفاده مدعيان دروغين «بابيّت» روبه رو شد و بار ارزشي اش را از دست داد. باب در روايات متعدد بر معصومان عليهم السلام اطلاق گرديده است؛ مانند «بابُ الحَوائج» [4] «بابُ حِطَة» [5] «بابُ مَدينَةِ عِلْمِ النَّبيّ صلي الله عليه وآله»، «بابُ الحِكْمَةِ» [6] و «بابُ اللَّه». افزون بر اين چنان كه ابن شهر آشوب مي نويسد:

جمعي از اصحاب ائمه عليهم السلام باب آن بزرگواران بوده اند؛ مانند رشيد هجري (باب سيد الشهداءعليه السلام)، يحيي بن ام الطويل مطعمي (باب حضرت سجّادعليه السلام)، جابربن يزيد جعفي (باب امام باقرعليه السلام)، محمدبن سنان (باب امام صادق عليه السلام)، علامه مجلسي رحمه الله نيز «باب الائمة» شناخته شده است.

ادعاهاي نادرست كساني چون سيدعلي محمد باب، اين واژه را از جايگاه واقعي اش دور و متروك ساخت؛ به گونه اي كه امروزه كمتر به كار مي رود و اغلب براي اشاره به كساني است كه به دروغ خود را نماينده معصومان معرفي مي كنند.

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 145، ح 7؛ و ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ التهذيب، ح 6، ص 27.

[2] الاقبال، ص 297.

[3] وسائل الشيعة، ج 27، ص 34، ح 33146؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص66.

[4] ر.ك: المناقب، ج 4، ص 323؛ بحارالانوار، ج 48، ص 6.

[5] الخصال، ج 2، ص 626؛ الأمالي طوسي، ص 525؛ الاقبال، ص 610.

[6] ر.ك: بحارالانوار، ج 17، ص 253.

باب

سيّد علي محمّد شيرازي معروف به «باب»، فرزند سيد محمّد رضاي بزّاز در سال 1235 ه_. ق در شيراز متولّد شد. او چندين بار سرِ درس سيّد

كاظم رشتي، شاگرد شيخ احمد احسايي، (كه خود در ادّعاهاي عجيب و غريب مهارتي بسزا داشت و يك دسته از طلّاب افراطي در درس وي اجتماع مي كردند) حاضر شد و مورد توجّه او قرار گرفت. پس از فوت سيّد كاظم، مورد توجّه عدّه اي از شاگردان او گرديد. در سن 25 سالگي (1260 ه_. ق) تحوّلي در فكر او ايجاد شد و نخست دعوي «بابيّت» و سپس دعوي «مهدويّت» كرد. از اين به بعد به «علي محمّد باب» يا «سيّد باب» مشهور گشت.

او مردم را پنهاني به ارادت خويش دعوت مي نمود و مي گفت: «من باب الله هستم

وَ أتُواْ الَبُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها (بقره/189) : و از در خانه ها وارد شويد».

در مدّتي اندك 18 تن به او گرويدند و آنان به «حروف حيّ» («حيّ» به حروف ابجد، معادل عدد است. به اين ترتيب كه ح = 8 و ي = 10) موسومند. او به مريد هاي خاصّش مي گفت: «من آن مهدي صاحب الامر هستم»، سال بعد در مكّه معظّمه دعوت خود را اظهار نمود و گفت:

«علي عليه السلام و محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم دو كس بودند، اينك آن هر دو منم، لذا نام من علي و محمّد است». وي بدعتهاي زيادي در دين خدا گذارد، بعد به طرف شيراز آمد.

بعدها دعوت او بالا گرفت و به سبب شورشهاي پياپي در مازنداران، زنجان و نيريز گروه بسياري از بابيان به قتل رسيدند. به دستور ميرزا تقي خان اميركبير و موافقت ناصر الدين شاه، در تبريز مجلس مباحثه اي بين علماء و «باب» و باحضور وليعهد شاه تشكيل شد و

سرانجام علماء حكم به قتل «باب» دادند.

بالاخره او را در روز دوشنبه بيست و هفتم شعبان المعظّم سال 1266 ه_. ق در ميدان مشق تبريز به دار آويخته شد و بدنش را هدف گلوله كردند و جسدش را چند روز در ميان شهر گردانيدند. آنگاه در بيرون دروازه شهر انداختند و خوراك جانوران ساختند. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 22 - «منتخب التواريخ»، باب 14، ص 868)

بهاء الله

«بهاء الله»، لقب «ميرزا حسينعلي بن ميرزا عبّاس نوري» است. وي در سال 1260 ه_.ق، به واسطه ي «ملاّ حسين بشرويه اي» در تهران خبر دعوت «باب» را شنيد و به ياري او قيام كرد. در واقعه ي سال 1268 ه_. ق (تير اندازي به طرف ناصر الدين شاه از طرف بابيان)، بهاء الله با گروهي از بابيان دستگير و زنداني شد. او پس از چهار ماه به عراق تبعيد شد و مدت يازده سال در بغداد به تبليغ بابيّه مشغول بود. بهاء الله در بغداد، خود را «مَنْ يُظْهِرُ الله» و «موعود بيان» («بيان» نام كتابي از «باب» است) خواند. در سال 1279 ه_.ق او را به استانبول و پس از چهار ماه به اَدِرْنِه و پس از 5 سال به عكّا (فلسطين) تبعيد كردند و او در سرباز خانه ي عَكّا زنداني بود تا اينكه، در سال 1309 در گذشت.

بهاء الله كتابهايي هم نوشته است. از جمله: ايقان، اقدس، جواهر الاسرار، هفت وادي، كلمات مكنونه. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 462)

رجوع شود به واژه: بيان

براق

«بُراق»، شتر سواري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم است. حضرت صاحب العصر (عج) هنگام ظهور و خروج به عنوان نشانه اي، آن را همراه خود خواهند داشت. («نجم الثاقب»، ص 125)

پ

پرويز

«پرويز» به معني «مظفّر» و «منصور» و از اسماء حضرت مهدي (عج) است. اين نام در كتاب «برزين آزر» فارسيان ذكر شده است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)

پسر انسان

كلمه ي «پسرِ انسان»، طبق نوشته ي مسترهاكس آمريكايي، در كتاب خود، «قاموس كتاب مقدّس» 80 بار در انجيل و ملحقّات آن (عهد جديد) تكرار شده كه فقط 30 مورد آن با حضرت عيسي عليه السلام قابل تطبيق مي باشد. 50 مورد ديگر از نجات دهنده اي سخن مي گويد كه در آخرالزّمان ظهور خواهد كرد، عيسي عليه السلام نيز با او خواهد آمد و او را جلال خواهد داد و از ساعت و روز ظهور او جز خدا كسي اطّلاع ندارد و او كسي جز حضرت مهدي (عج) نمي باشد. («آخرين اميد»، ص 195)

پيراهن حضرت مهدي

در روايات فراواني گفته شده برخي از ميراث پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام نزد حضرت مهدي عليه السلام است. از جمله آنها پيراهن پيامبرصلي الله عليه وآله است:

يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

«آيا پيراهن قائم را كه با [بر تن داشتن] آن قيام كند، نشانت ندهم؟ عرض كردم: چرا... پس [آن حضرت] جعبه اي را خواست و آن را گشود و از آن پيراهن كرباسي را بيرون آورد. آن را باز كرد (يا روي زمين پهن كرد). ناگاه ديدم در آستين چپ آن، خون مشاهده مي شود (خون آلود است). سپس فرمود: اين پيراهن رسول خداصلي الله عليه وآله است؛ روزي كه دندان هاي پيشين آن حضرت ضربه ديد، آن را بر تن داشت و قائم در اين پيراهن قيام خواهد كرد. [راوي گويد:] من آن خون را بوسيدم و بر روي خويش نهادم (به صورت خود ماليدم). سپس امام صادق عليه السلام آن را در هم پيچيد و برداشت». [1] .

همچنين ابوبصير از

حضرت صادق عليه السلام چنين نقل كرده است: «...يَكُونُ عَلَيهِ قَمِيصُ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله الَّذِي عَلَيْهِ يَومَ اُحُدٍ...» [2] ؛ «... پيراهن رسول خداصلي الله عليه وآله كه در روز احد به تن داشت، بر تن او است...».

البته در برخي روايات نيز لباس حضرت مهدي عليه السلام همان لباس حضرت علي عليه السلام بيان شده است.

حماد بن عثمان مي گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردي به آن حضرت عرض كرد: خداوند به صلاحت دارد! شما فرموديد كه علي بن ابيطالب عليه السلام لباس خشن به تن مي كرد؛ پيراهن چهار درهمي مي پوشيد و امثال اين ها، در حالي كه مي بينم شما خود جامه اي نيكو پوشيده ايد!

حماد مي گويد: حضرت به او فرمود: «علي بن ابيطالب عليه السلام آن لباس ها را در زماني مي پوشيد كه عيب نبود. اگر چنان لباس هايي را امروز مي پوشيد موجب شهرت او مي شد.

امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده است:

«فَخَيرُ لِباسِ كُلِّ زَمانٍ لِباسُ اَهْلِهِ غَيرَ اَنَّ قائِمَنا اَهلَ البَيْتِ اِذَا قَامَ لَبِسَ ثِيابَ عَليٍّ وَسَارَ بِسيرةِ عَليّ عليه السلام» [3] ؛ «پس بهترين لباس هر زماني، لباس اهل آن زمان است؛ ولي هنگامي كه قائم ما اهل بيت قيام كرد، لباس علي عليه السلام را بر تن كرده و به روش آن حضرت عمل خواهد كرد».

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 243، ح 42.

[2] همان، ص 307، باب 19، ح 2.

[3] الكافي، ج 1، ص 411، ح 4.

پرچم حضرت مهدي هنگام ظهور

در روايات فراواني ذكر شده كه پرچم حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور، همان پرچم پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله است. امام صادق عليه السلام فرمود: «مَعَهُ رَايَةُ رَسُول اللّه صلي الله عليه وآله». آن گاه حضرت در پاسخ شخصي كه

پرسيد: آيا نزد او است يا اينكه براي او آورده مي شود؟ فرمود: «بلكه جبرئيل آن را خواهد آورد». بعد از آن ايشان فرمود: «با آن پرچم بر هيچ [قوم ستمگري] نمي گذرد، مگر آنكه خداوند آنها را هلاك مي سازد». [1] .

شبيه همين روايت از امام سجادعليه السلام نيز نقل شده است. [2] .

اهميت اين امر به قدري زياد است كه در غيبت نعماني بابي تدوين شده با اين عنوان كه پرچم پيامبر بعد از جنگ جمل، باز نخواهد شد؛ مگر به دست قائم عليه السلام. [3] .

امام صادق عليه السلام درباره آن پرچم به ابوبصير فرمود:

«يا اَبا مُحَمَّدٍ ما هِيَ وَاللَّهِ قُطْنٌ وَلاكَتانٌ وَلاقَزٌّ وَلاحَريرٌ. قُلْتُ: فَمِنْ اَيِّ شَيْ ءٍ هِيَ قالَ مِن وَرَقِ الجَنّةِ نَشَرَها رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله يَومَ بَدرٍ ثُمَّ لَفَّها وَدَفَعَها اِلَي عَليّ عليه السلام فَلَمْ تَزَلْ عِنْدَ عَليٍّ حَتَّي اِذا كانَ يَوْمَ البَصْرَةِ نَشَرَها اَميرُالمُؤمِنينَ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَيهِ ثُمَّ لَفَّها وَهِيَ عِندَنا هُناكَ لا يَنْشُرُها اَحَدٌ حَتَّي يَقُومَ القائِمُ فَاِذا هُوَ قامَ نَشَرَها...» [4] .

«اي ابا محمد! به خدا قسم آن پرچم نه از پنبه است و نه از كتان و نه از ابريشم و نه از حرير، عرض كردم: پس از چه چيزي است؟ فرمود: از ورق (برگ) بهشتي است. رسول خداصلي الله عليه وآله در روز بدر آن را برافراشت، و بعد آن را در هم پيچيد و به علي عليه السلام داد. پس همچنان نزد علي عليه السلام بود تا هنگامي كه روز بصره فرا رسيد، آن را برافراشت. پس خداوند پيروزي را نصيب او ساخت. سپس آن حضرت آن را در هم پيچيد و آن اينجا نزد ما است. هيچ كس آن

را نخواهد گشود تا آن گاه كه قائم عليه السلام قيام كند و چون او قيام نمود، آن را برخواهد افراشت.».

و از علي عليه السلام روايت شده، آنگاه كه حضرت مهدي عليه السلام پرچم خويش را به اهتزاز در آورد بين مشرق و مغرب براي او روشن خواهد شد. «اِذا هَزَّ رايَتَهُ اَضاءَ لَها ما بَيْنَ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ» [5] .

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 309، ح 4؛ و ر.ك: كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 672، ح 23.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 51، ص 135، ح 3.

[3] الغيبة، ص 307.

[4] همان، ح 2.

[5] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 653، ح 17.

پرچم ارتش قائم

پرچم در يك سپاه نشانه ي پويايي آن است و ماداميكه در ميدان نبرد برافراشته باشد، نشان دهنده ي ادامه ي قيام و باز نايستادن لشكر، از حركت است.

همانگونه كه مرسوم است، روي برخي از پرچم ها جملاتي نوشته مي شود كه بيان كننده ي ديدگاه و سخن حاملان، و كساني كه تحت آن پرچم مي جنگند، مي باشد.

در روايات اسلامي آمده كه روي پرچم ارتش قائم (عج) اين جمله نوشته شده است:

«اَلْبَيْعَةُ لِلّهِ: بيعت مخصوص خداست («حضرت مهدي (عج) فروغ...»، ص 38)»

پرچم رسول اكرم

از جمله خصائص حضرت ولي عصر (عج) اين است كه در هنگام ظهور، پرچم رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم، همراه ايشان خواهد بود.

آنچه از روايات رسيده اين است كه اين پرچم از برگ بهشتي تهيّه شده و جبرييل در روز جنگ بدر بر پيامبر نازل كرد. پس از جنگ، پيامبر آن را پيچيد و به حضرت علي عليه السلام داد. آن حضرت پرچم را در روز بصره باز كرد و آن گاه آن را پيچيد و بعد از آن حضرت كس ديگري جزء امام قائم (عج) آن را پس از خروج باز نخواهد كرد. («نجم الثاقب»، باب سوّم، ص 170)

پيشرفت علم و قيام قائم

در زمان حكومت حضرت ولي عصر (عج)، پيشرفت صنعتي همچنان ادامه مي يابد و اگر صنايع به صورت عوامل تخريبي و ويرانگر در آيند، اسلام و حكومت قائم (عج) شديداً با آن مخالفت مي كند.

حكومت صاحب الزّمان (عج) مؤيّد پيشرفتهاي همه جانبه صنعتي است كه در خدمت بشر و عدالت و امنيّت و آسايش و آزادي به كار مي رود.

امام صادق عليه السلام در رابطه با اوج پيشرفت در آن زمان، فرمود: «در عصر قائم (عج)، مؤمني كه در شرق جهان است برادرش را كه در غرب جهان است مي بيند، و به عكس مؤمني كه در غرب جهان است برادرش را كه در شرق جهان است، مي بيند». («بحارالانوار»، ج 52، ص 393)

همچنين در جاي ديگر مي فرمايند: «علم بيست و هفت حرف است، آنچه تا به امروز پيامبران آورده اند، دو حرف بيش نبوده و مردم تا امروز غير از اين دو حرف بقيّه ي آن را نشناخته

اند. پس هر گاه قائم ما (عج) خروج كند، بيست و پنج حرف ديگر را بيرون مي آورد و آنها را در ميان مردم پراكنده مي كند و دو حرف ديگر را به آنها ضميمه كرده و بدين ترتيب بيست و هفت حرف را منتشر مي نمايد». («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 38)

پايان تاريخ

بشر به مقتضاي حب ذات و طبيعت جست وجوگر خود، همواره به سرانجام دنيا مي انديشيده است. [1] همه اديان الهي و بيشتر مكاتب بشري، درباره پايان تاريخ، اظهار نظر كرده اند. [2] در همه پيش گويي هاي مربوط به آخِرُالزّمان، خبرهاي وحشتناك و نگران كننده اي وجود دارد؛ [3] ولي اغلب بر اين امر اتّفاق نظر است كه پايان كار بشر، روشن و سعادت آميز است. [4] در تمام فرقه ها و مذاهب اسلامي، كم و بيش سرانجام سعادت مند بشر پيش بيني شده است. [5] در متون زرتشتي (از آيين هاي باستان) به صراحت از دوره طلايي بشر در پايان جهان ياد شده كه به آشوب ها و بلاهاي بسيار مسبوق مي گردد و با ظهور واپسين منجي (سوشيانس) محقّق مي شود. [6] در آيين هندوان نيز هر دوره انساني به چهار قسمت تقسيم شده كه قسمت چهارم آن، مظهر غروب و افول تدريجي معنويت اوّليه است و از آن، به عصر ظلمت Yuga Kali تعبير مي شود؛ سپس منجي بشر ظاهر شده و با فروپاشي جوامع انساني و از بين رفتن شرارت ها، دوره اي نو آغاز مي گردد. [7] در متون بودايي نيز از اين دوره، سخن به ميان آمده است. [8] .

در اديان ابراهيمي - بيش از آيين ها و مكاتب ديگر - بر دوره طلايي بشر در پايان تاريخ، تأكيد شده است. در عهد

عتيق، برقراري سعادت و عدالت در سرتاسر جهان پيش بيني شده كه به وسيله «مشيح» محقّق مي شود. [9] در عهد جديد نيز به اين مطلب پرداخته شده [10] و مكاشفه يوحنا به طور كامل به حوادث ناگوار آخِرُالزّمان، اختصاص يافته و در پايان آن، به برقراري صلح و آرامش جهان تحت حاكميت مؤمنان اشاره شده است. [11] در ميان مكاتب بشري، پيش بيني «ماركس» از مدينه كمونيستي همراه با كمون نهايي ايجاد شده، تصويري از جامعه بي طبقه و بي نياز از دولت را ارائه مي دهد. [12] پيش بيني هاي «رنه گنون» (عبدالواحد يحيي) از افول و فروپاشي تمدّن مادّي غرب و ظهور مجدّد حقّ و حقيقت - كه با نظر به داده هاي آيين هاي باستان و اديان ابراهيمي ارائه شده - خبر مي دهد. [13] نظريّه پايان تاريخ «فوكوياما» پيروزي نهايي نظام غربي و حاكميّت ابدي آن بر سرتاسر جهان را پيش بيني كرده است [14] و نظريّه «برخورد تمدّن ها» از «هانتيگون» جنگ جهاني تمدّن ها و نظم جهاني نوي بر اساس مرزهاي تمدّني را در پايان اين دوره از جهان، پيش بيني مي كند. [15] .

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 303.

[2] نجات بخشي در اديان، ص 13 و 14؛ علي و پايان تاريخ، ص 25 - 15.

[3] هزاره گرايي، ص 25.

[4] نجات بخشي در اديان، ص 13 و 14.

[5] قيام و انقلاب مهدي، ص 5.

[6] اوستا، گاهان، يسنه 46، ب 3 و يَشتها، ارديبهشت، ب 17 - 10 و فروردين، ب 129؛ نجات بخشي در اديان، ص 71-3.

[7] بحران دنياي متجدّد، ص 1 و اوپانيشاد، ص 774 - 772 و 737.

[8] بودا، ص 518 و 519 علي و

پايان تاريخ، ص 23.

[9] كتاب مقدّس، اشعياء 11 و 12، يوئيل 3 و 4، زكريا 9، دانيال 44 :2، و 13 :7 و 27.

[10] كتاب مقدّس، متي 44 - 15 :24، و رسل 21 - 17 :2.

[11] كتاب مقدّس، مكاشفه يوحنا 22 - 4؛ نجات بخشي در اديان، ص 133 - 113.

[12] ماركس و ماركسيسم، ص 94 - 91.

[13] بحران دنياي متجدّد، ص 154 و105 و55 و20 و2 و 186؛ علائم آخِرُالزّمان، ص 200 و199 و188 و 318.

[14] «پايان تاريخ و آخرين انسانها» مجله اطلاعات سياسي و اقتصادي، ص 22.

[15] برخورد تمدّن ها و بازسازي نظم جهاني، ص 485 و 516.

پرچم هاي سياه از خراسان

در فرهنگ مهدويّت از وجود «پرچم هاي سياه از خراسان» به عنوان نشانه ظهور ياد شده و درباره آن رواياتي چند از معصومين عليهم السلام نقل شده است. مضمون اين روايات آن است كه پيش از ظهور امام مهدي عليه السلام در منطقه خراسان (خراسان قديم، شامل: قسمت هاي زيادي از ايران، افغانستان، تركمنستان، تاجيكستان و ازبكستان) انقلابي برپا مي شود و مردم در حالي كه پرچم هاي سياه را به اهتزاز در آورده اند، به حركت در مي آيند. [1] .

پديدار شدن اين نشانه ظاهراً در آستانه ظهور و يا اندكي پيش از آن خواهد بود؛ به گونه اي كه حضرت مهدي عليه السلام آنان را به سوي خويش فرا مي خواند.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «تَنْزِلُ الرّاياتُ السُّودُ حَتّي تَخْرُجَ مِنْ خُراسان اِلَي الكُوفَةِ فَاِذا ظَهَرَ المَهْدِيُ عليه السلام بَعَثَ اِلَيهِ بِالبَيْعَةِ» [2] ؛ «پرچم هاي سياهي از خراسان بيرون مي آيد و به جانب كوفه به حركت در مي آيند. پس چون مهدي عليه السلام ظاهر شود، اينان كسي را جهت

بيعت نزد آن حضرت مي فرستند».

به غير از اين روايت، احاديث ديگري نيز وجود دارد كه نشان مي دهد خروج پرچم هاي سياه از خراسان، قيامي است كه در آينده و در آستانه ظهور برپا مي شود. در حقيقت، برخي از ياران حضرت مهدي عليه السلام همراه آن پرچم هاي سياه خواهند بود. [3] .

رسول خداصلي الله عليه وآله فرموده است: «اِذَا رَأيْتُمُ الرّاياتِ السُّودَ قَد اَقْبَلَتْ مِنْ خُراسانَ فَأتُوها وَلَو حَبْواً عَلَي الثَّلْجِ فَاِنّ فيها خَليفَةَ المَهْدِيّ»؛ [4] .

برخي احتمال داده اند: منظور از خروج پرچم هاي سياه از خراسان، همان قيام ابومسلم خراساني (در سال 140ه .ق) عليه حاكميت هزار ماهه بني اميه است. [5] كه به از هم گسستن حكومت بني اميه و روي كارآمدن بني عباس انجاميد! مستند اينان، روايت زكار از امام صادق عليه السلام و بعضي قراين و مؤيدات تاريخي است.

در اين روايت، با اشاره به نام و مشخصات ابومسلم خراساني، از وي به عنوان صاحب پرچم هاي سياه، ياد شده است. [6] .

اين احتمال درست نيست؛ زيرا روايت زكار - كه مهم ترين مستند و دليل آن به شمار مي رود - از نظر سند ضعيف و غيرقابل اعتماد است. افزون بر اين، تطبيق اين نشانه بر شورش ابومسلم خراساني، در پيش از يك قرن قبل از تولد امام مهدي عليه السلام و نشانه ظهور دانستن آن، بسيار بعيد است!

اين نكته نيز در خور توجه است كه حاكمان بني عباس، تلاش مي كردند، قدرت را از دست بني اميه بگيرند؛ از اين رو «نفس زكيّه» را مهدي معرفي مي كردند! و از جانب ديگر مي خواستند شورش ابومسلم خراساني را در راستاي قيام مهدي عليه السلام و نشانه ظهور وي قلمداد كنند! بر اين اساس، بعيد نيست حاكمان بني عباس، به

دلخواه خويش، در اين روايات دست برده و آنها را با خود تطبيق كرده باشند. [7] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 452.

[2] كتاب الغيبة، ص 453، ح 457.

[3] اربلي، كشف الغمة، ج 2، ص 472.

[4] همچنين ر.ك: مسند احمد، ج 5، ص 277؛ تحفةالاحوذي، ج 6، ص 451؛ كنزالعمال، ج 11، ص 160، ح 31033؛ كتاب الفتن، ص 188.

[5] ر.ك: تاريخ غيبت كبري، ص 458.

[6] الغيبة، ص 125.

[7] چشم به راه مهدي عليه السلام ، ص 296.

پرچمهاي سياه

از روزگاران قديم كه سخن از مهدي منتظر (عج) به ميان آمده، و در احاديثي كه در اين زمينه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه ي طاهرين عليهم السلام رسيده است، از «رايات سود خراسان» (يعني پرچمهاي سياه كه از سوي خراسان (ايران) مي آيد و مردمي كه با آن پرچمها حركت مي كنند) گفتگو شده است.

طبق روايات آنان در شمار ياران مهدي (عج) در مي آيند، و او را ياري مي كنند، تا حكومت جهاني عدل و داد را پي ريزد و بر سر كار آورد.

در روايتي آمده: «هر گاه ديديد كه رايات سود (پرچمهاي سياه) از سوي خراسان (ايران) آمدند، خود را به آن پرچمها برسانيد، اگر چه خويشتن را به روي برف بكشيد، زيرا، مهدي خليفة الله، در ميان آنان است». («عقدالدرر»، ص 125)

برخي از اهل سنّت گفته اند: «مقصود از اين پرچمهاي سياه، پرچمهاي اصحاب مهدي (عج) است، نه پرچمهاي سياهي كه با «ابومسلم خراساني» بود». («خورشيد مغرب»، ص 319)

ت

تسبيح قائم

تسبيح حضرت حجة (عج) از هجدهم، تا آخر هر ماه است، و تسبيح آن حضرت اين است:

«سُبْحانَ اللهِ عَدَدَ خَلْقِهِ، سُبْحانَ اللهِ رِضا نَفْسِهِ، سُبْحانَ اللهِ مِدادَ كَلَماتِهِ سُبْحانَ اللهِ زِنَةَ عَرْشِهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ مِثْلَ ذلِكَ

: پاك و منّزه است خداوند به تعداد مخلوقاتش، پاك و منزّه است خداوند تا آنگاه كه خشنود گردد، پاك و منزّه است خداوند به شمارش موجوداتش، پاك و منزّه است خداوند به اندازه ي وزن عرش او، و حمد و سپاس مخصوص خداوند است، همانند اين مقادير». («صحيفةالمهدي»، ص 19)

تالي

«تالي» در لغت به معني «تابع و دنباله رو» است، كه از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده مي شود. (همان مدرك، ص 65)

تأييد

«تأييد»، از القاب حضرت مهدي (عج) ذكر شده و به معني نيرو و قوّت دادن است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 65)

تمام

«تمام» در كتاب هدايه از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است و معني آن روشن است چرا كه آن حضرت در صفات حميده و كمال و افعال و شرافت نسبت و شوكت و رأفت، تامّ و تمام و بي عيب و نقص است. و شايد مراد از تمام، متمّم و مكمّل باشد، زيرا با آمدن آن حضرت خلافت و رياست الهي در زمين تمام مي شود. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 65)

تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم

مؤلف كتاب تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم دكتر جاسم محمدحسين، اهل عراق و متخصص در تاريخ اسلام است. وي تحصيلات خود را در تاريخ خاورميانه در بصره، بغداد و ادينبورگ به انجام رسانده و دكتراي خود را از دانشگاه ادينبورگ اخذ كرده است. سپس در بخش «مطالعات اسلامي و خاورميانه» آن دانشگاه دوره تحقيقات فوق دكترا را ادامه داده است.

علاوه بر اين كتاب، مقالات و كتاب هاي محققانه ديگري نيز از دكتر جاسم حسين به زبان هاي انگليسي،

عربي و اردو به چاپ رسيده است كه برخي از آنها عبارت است از:

1. بررسي مراسم مذهبي تعزيه در ميان شيعيان از ديدگاه تاريخي و جامعه شناسي.

2. سياست اصولي و منسجم امامان عليهم السلام

3. نقش احاديث مذهبي در غيبت امام دوازدهم عليه السلام

4. تأثير غيبت كبراي امام دوازدهم عليه السلام بر موقعيت سياسي و مذهبي فقهاي اماميّه

5. نقش وكالت اماميّه با عنايت خاصّ نسبت به دوران نخستين سفير.

كتاب تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم با ورود و خروج بسيار عالي به مباحث، يك مسير تحقيقي محققانه و منصفانه را پي مي گيرد و از يك مقدمه، هفت فصل و نتيجه گيري تشكيل شده است.

مقدمه: معرفي منابع اوليّه و بررسي آنها

فصل اول. نقش احاديث در غيبت امام

دوازدهم عليه السلام

فصل دوم. نقش امامان در فعاليت هاي مخفي و تأثير آن بر تكامل تدريجي غيبت

فصل سوم. ديدگاه هاي اماميّه درباره امام غايب و ولادت آن حضرت

فصل چهارم. بازتاب فعاليت هاي مخفي امام دوازدهم عليه السلام در اقدامات سفيران آن حضرت

فصل پنجم. فعاليت هاي مخفي دومين سفير امام دوازدهم عليه السلام

فصل ششم. دوران نوبختي، سومين سفير

فصل هفتم. سفير چهارم و غيبت كبري امام دوازدهم عليه السلام [1] .

پي نوشتها:

[1] جاسم حسين، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ترجمه: دكتر آيت اللهي، ص 12.

تاريخ الغيبة الكبري

تاريخ الغيبة الكبري، كتابي تاريخي و كلامي به زبان عربي، نوشته سيد محمد صدر است.

اين اثر دومين مجموعه از يك رشته پژوهش هايي درباره حضرت مهدي است و عنوان كلي آن «موسوعة الامام المهدي» مي باشد. اين كتاب داراي پيشگفتاري درباره تعريف «غيبت كبري» و سه بخش است:

تاريخ زندگي شخصي حضرت مهدي عليه السلام؛ داراي پنج فصل:

1. راز بنيادي غيبت حضرت مهدي عليه السلام

2. تكليف اسلامي امام در زمان غيبت كبري و كارهايي كه در اين مدت انجام مي دهد

3. زندگي خصوصي ايشان

4. ديدارهايشان در طول غيبت كبري

5. نامه هاي ايشان به شيخ مفيدرحمه الله

بخش دوم: تاريخ انسانيت در روزگار غيبت كبري؛ داراي سه فصل:

1. بررسي اخبار مربوط به پيشگويي آينده

2. اخباري مشتمل بر پيشگويي ها

3. تكليف اسلامي در عصر غيبت كبري

بخش سوم: شرايط ظهور و نشانه هاي آن؛ داراي دو فصل:

1. شرايط ظهور، برنامه ريزي ويژه ايجاد رهبر

2. نشانه هاي ظهور، تعيين روش كلي، رويدادهايي كه در تاريخ اتفاق افتاده است، روي دادن معجزات بيش از اندازه، قانونمندي معجزات، شمارش يكايك نشانه هاي ظهور و كوشش براي فهم كلي و منظم علايم ظهور

تبيين المحجة الي تعيين الحجة

تبيين المحجة الي تعيين الحجّة، كتابي كلامي به زبان عربي، نوشته حاج ميرزا محسن بن ميرزا آقا (بالا مجتهد) بن ملا محمدعلي قره داغي تبريزي است. از تاريخ ولادت و درگذشت او خبري نيست؛ ليكن از برادرش ميرزا صادق آقا (1351 - 1274 ق) اندكي بزرگ تر بوده و پس از او در گذشته است. وي در اين كتاب «چهل حديث» درباره تعيين امام زمان عليه السلام مي آورد. و در ضمن شرح هر يك از آنها، احاديث ديگري نيز نقل مي كند كه همه درباره امامت خاصّ حضرت مهدي عليه السلام است. كتاب، مقدمه اي در

چند فصل دارد كه طي آنها از «امامت عامّه» بحث مي كند. كتاب، شامل احاديثي از امام دهم عليه السلام و امام يازدهم عليه السلام در تعيين امام مهدي به امامت است؛ چه پيش از آمدن به جهان و چه در هنگام آن و چه پس از آن.

كتاب در سال 1346 ق در تبريز به چاپ رسيده است. [1] .

پي نوشتها:

[1] دايرةالمعارف تشيّع، ج 4، ص 100؛ به نقل از: الذريعه، ج 3، ص 334.

توقيع

«توقيع» به معناي امضا كردن نامه و فرمان و نشان كردن برنامه و منشور است. همچنين پاسخ هايي است كه بزرگان و دولتمردان، زير سؤال ها و درخواست هاي كتبي كه از ايشان مي شود، مي نويسند. [1] .

«توقيع نويسي» از زمان هاي دور، بين حاكمان و فرمانروايان رواج داشته، و موارد فراواني از توقيعات آنها در متون تاريخي ثبت و ضبط شده است.

در كتاب هاي روايي، فقهي و تاريخي شيعه نيز، توقيع به قسمتي از نوشته هاي ائمه اطهارعليهم السلام اطلاق شده است. البته عمده آنها - چه از لحاظ مقدار و حجم و چه از نظر تعداد - توقيعاتي است كه از سوي قلب عالم امكان، حضرت صاحب الزّمان عليه السلام صادر گرديده است.

امروزه نيز وقتي سخن از «توقيع» به ميان مي آيد، ذهن به توقيعات حضرت مهدي عليه السلام منصرف مي گردد؛ اگرچه از ديگر امامان عليهم السلام نيز نوشته هايي تحت عنوان «توقيع» صادر شده است.

پي نوشت ها:

[1] علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 5، ص 7145.

توقيع

«توقيع» در لغت يعني: نشان گذاشتن، امضاء كردن نامه و فرمان، نوشتن عبارتي در ذيل مراسله و كتاب، امضاء، دستخط. («فرهنگ فارسي معين»، ج 1، ص 1169)

حضرت قائم (عج) به مناسبتهاي گوناگون براي آگاهي نوّاب اربعه (در زمان غيبت صغري) و به ندرت براي افراد مورد اعتمادشان (در زمان غيبت كبري) (به عنوان نمونه، توقيعاتي كه حضرت قائم (عج) براي «شيخ مفيد» و «علاّمه حلّي» نگاشته اند) مطالبي را در توقيعاتي بيان مي فرمودند. يكي از مهمترين توقيعات حضرت قائم (عج) كه سندي است براي ردّ هر گونه ادّعاي مهدويّت، توقيعي است كه براي «علي بن محمّد سِيْمُري» مرقوم فرمودند.

وقتي كه وفات «علي بن محمّد» نزديك شد

و به او گفتند: بعد از خود چه كسي را وصيّ خود مي نمايي؟ توقيعي از مهدي موعود (عج) به خطّ مباركش در جواب آنان خارج شد كه مضمون آن، اينگونه بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

اي علي بن محمّد سِيْمُري! خدا اجر برادران تو را درباره ي مصيبت تو بزرگ كند! تو تا مدّت شش روز ديگر رحلت خواهي كرد، خود را براي موت آماده نما! كسي را وصيّ خود نكن كه جانشين تو گردد! زيرا غيبت كبري شروع شده، ظهوري در كار نخواهد بود تا آن موقعي كه خداي توانا بعد از مدّت طولاني و قساوت قلبها و پر شدن زمين از ظلم و ستم اجازه ي ظهور دهد!

بزودي عدّه اي ادّعا مي كنند كه مرا مشاهده نموده اند، كسي كه قبل از خروج سفياني و صيحه ي آسماني ادّعا كند كه مرا مشاهده كرده، دروغ مي گويد و افترا مي زند.

وَلاحولُ وَلا قُوَّةَ الاَّ بِاللهِ الْعَليِّ الْعَظْيم». («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 8)

تابوت سكينه

«تابوت سكينه»، صندوقي است كه حضرت موسي عليه السلام به امر حق تعالي، از چوب شطيم ساخت. طول آن سه قدم و نُه قيراط و عرض و ارتفاعش دو قدم و سه قيراط بود.

بيرون و اندرونش را به طلا پوشيده كرد. آن تابوتي بود كه به عدد هر پيغمبري خانه اي از زبرجد سبز در آن بود، آخرين خانه ها، خانه ي حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلّم بود.

آن تابوت را، «تابوت شهادت» و «تابوت عهد» هم گفته اند. («لغت نامه ي دهخدا»، چاپ جديد، ج 4، ص 5335)

در روايات اسلامي ذكر شده كه آن تابوت هنگام ظهور

قائم (عج) همراه ايشان خواهد بود، كه از غاري در «انطاكيّه» بيرون آورده است. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 710) و به روايتي ديگر، تابوت در «درياچه ي طبريه» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 126)

تراث رسول خدا

حضرت قائم (عج) هنگام قيام و ظهور در جبهه ي جنگ با دشمن، غرق در اسلحه است. زره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در تن و شمشير ذوالفقار، در دست و كلاهخود آن حضرت را بر سر دارد. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 89)

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «تُراث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم به قائم (عج) مي رسد».

يكي از ياران پرسيد: «تُراث چيست؟»

حضرت فرمود: «شمشير، زره، عمامه، لباس بُرد، شلاّق و اسب و زين و آلات جنگي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم است.» («بحارالانوار»، ج 52، ص 242)

تلفظ نام مقدس حضرت قائم

اين سؤال بين جمعي از محدّثان و راويان مطرح است كه آيا تلفّظ به نام مقدّس حضرت قائم (عج) جايز است يا خير؟

مشهور بين جمعي از محدّثان و راويان آن است كه تكلّم به نام اصلي امام عصر (عج) حرام است. ولي تلفّظ به القاب آن حضرت مانند مهدي، حجّت، قائم و... حرام نيست.

حال اين سؤال مطرح است كه آيا اين حكم مخصوص زمان غيبت صغري بوده است يا در هر زمان و مكاني، تا موقعي كه آن حضرت ظهور كند، حرام است؟ و يا اينكه حرمت تلفّظ نام مقدّس آن حضرت بستگي به موارد خاصّي مانند تقيّه و ترس دارد كه اگر موارد ترس و تقيّه نباشد جايز است؟ و آيا اين مسأله اختصاص به حضرت حجّت (عج) دارد يا درباره ي ساير ائمه عليهم السلام نيز جاري است؟

دانشمند معروف شيعه شيخ حرّ عاملي در كتاب «وسائل الشيعه» مي گويد: «در مورد تقيّه و خوف، تلفّظ به نام

آن حضرت حرام است و در غير موارد تقيّه و خوف حرام نيست».

رواياتي را كه در اين موضوع به ما رسيده مي توان به 4 بخش تقسيم كرد:

1- تلفّظ نام مبارك حضرت وليّ عصر (عج) به طور مطلق (در هر زمان و مكاني و در هر شرايطي) بي آنكه جاي تقيّه باشد، حرام است.

امام صادق عليه السلام در اين رابطه، فرمود:

«صاحِبُ هذا الاَمرِ لا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ اِلاّ كافِراً: نام مبارك صاحب اين امر (حضرت مهدي (عج)) را هيچ كس جز شخص كافر نمي برد». («وسائل الشيعه»، ج 11، ص 486)

همچنين مرحوم صدوق از «محمّد بن عثمان عمري» نقل مي كند كه گفت: «برايم دستخطي پديدار شد كه با آن دستخط آشنا بودم (كه نويسنده اش حضرت ولي عصر (عج) است) به اين عبارت:

مَنْ سَمَّانِي فِي مَجْمَعٍ مِنَ النَّاسِ فَصَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ: كسي كه در ميان اجتماع مردم، نام مرا ببرد، لعنت خدا بر او باد». (همان مدرك، ص 489)

2- نام بردن آن حضرت تا موقعي كه قيام كند، ترك شود، امام هادي عليه السلام درباره ي حضرت صاحب الزّمان (عج) فرمود: «ياد كردن حضرت قائم (عج) به نام جايز نيست، تا وقتي كه قيام كند و زمين را همانگونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد نمايد». («حضرت مهدي (عج) فروغ...»، ص 142)

3- پوشاندن نام حضرت مهدي (عج) به خاطر امر تعبّدي خاص نيست، بلكه تنها به ملاك تقيّه (با آن شرايطي كه دارد)، مي باشد.

هنگامي كه از امام حسن عسكري عليه السلام درباره ي امام عصر (عج) سؤال شد، ايشان فرمودند:

«اگر آنها را (مردم) به اسم مهدي (عج) آگاه

سازيد، آن را ظاهر مي سازند و اگر مكانش را بشناساند، بر ضدّ او اقدام مي كنند». («وسائل الشيعه»، ج 11، ص 487)

شيخ حرّ عاملي پس از نقل اين حديث مي گويد: «اين حديث دلالت بر اين دارد كه نهي ائمّه اطهار عليهم السلام از نام بردن حضرت مهدي (عج) مخصوص مواردي است كه خوف از ضرر و بروز فساد باشد».

4- خود ائمّه ي اطهار عليهم السلام يا اصحابشان در موارد متعدّدي آن حضرت را به نام ياد كرده اند.

در حديثي مي خوانيم كه وقتي همسر امام حسن عسكري عليه السلام باردار شد، امام حسن عليه السلام به او فرمود:

«سَتَحْمِلِينَ وَلَداً وَ اِسْمُهُ مُحَمَّدُ وَ هُوَ الْقائِمُ مِنْ بَعْدِي (همان مدرك): بزودي پسري را حمل مي كني كه نامش «محمّد» است و قائم بعد از من اوست».

امام باقر عليه السلام فرمود:

«پدرم از پدرش نقل كرد كه امام علي عليه السلام روي منبر فرمود: «در آخرالزّمان مردي از فرزندانم خروج و قيام مي كند». پس اوصاف و احوال حضرت قائم (عج) را تشريح كرد و آنگاه فرمود:

«لَهُ اِسْمانِ، اِسْمُ يُخْفي فَاَحْمَدٌ وَ اَمّا الَّذي يَعْلِنُ فَمُحَمَّدٌ... (همان مدرك): او دو نام دارد يك نامش پنهان است كه احمد مي باشد و امّا نامي كه آشكار است، محمّد است»

اين روايت دلالت دارد بر اينكه تصريح به نام حضرت به گفتن «محمّد» حتّي بالاي منبري جايز است.

نتيجه اينكه ممنوعيّت نام بردن آن حضرت بستگي به وجود ملاك تقيّه دارد، ولي در غير تقيّه مانند امثال ما بنابر تحقيق حرام نيست. («حضرت مهدي (عج) فروغ...»، 137 الي 161)

تولد قائم

حضرت مهدي (عج) در شب جمعه، نزديك اذان صبحِ روز پانزدهم

شعبان سال 255 ه_.ق در زمان حكومت معتمد عباسي، به هنگام قِرِان اكبر، در برج قوس، به طالع 25 درجه از برج سرطان، در شهر سامرّا متولّد شد. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 137 - «ينابيع المودّة»، ص 452)

برخي ولادت حضرت حجّت (عج) را سال 256 ه_. ق ذكر كرده اند. اقوالي كه در سال ولادت آن حضرت ذكر شده، در اين بيت آمده است:

مولد نور حق امام زمان (عج)

«نور» يا «نهر»، سال آن ميدان

(بر اساس «حروف ابجد»، كلمات «نور» و «نهر» به ترتيب بيانگر اعداد 256 و 255 هستند)

تولّد آن حضرت را جز عدّه اي خاص نمي دانستند و براي نوع دوم مخفي بود، تا مبادا مورد گزند طاغوتيان غاصب و ستمگر زمان قرار گيرد.

حكيمه خاتون عمّه ي امام حسن عسكري عليه السلام مي گويد: «روز پنجشنبه، شب نيمه ي شعبان، به منزل برادرم رفتم. هنگام مراجعت، امام عسكري عليه السلام فرمود: «عمّه جان! امشب را نزد ما باش، امشب فرزندي متولّد مي شود كه خداوند زمين را به علم و ايمان و هدايت او زنده گرداند». بالاخره ماندم. صبح صادق حالت اضطراب در نرجس خاتون پديد آمد، او را در بر گرفتم، امام عليه السلام فرمود: سوره ي قدر را بخوان، مشغول خواندن سوره ي قدر شدم، شنيدم كه آن كودك در شكم مادر، در خواندن سوره با من همراهي مي كند. در اين موقع پرده اي بين من و آنها افكنده شد، ديگر نرجس را نمي ديدم، از آنجا سراسيمه دور شدم و نزد امام عليه السلام آمدم.

امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: برگرد، برگشتم. در نرجس نوري را مشاهده كردم

كه ديده ام را خيره كرد و امام زمان (عج) را ديدم، رو به قبله به سجده افتاده، سپس دستش را بلند كرده و مي گفت:

«أشْهَدُ أنَّ لا الهَ إلاّ الله، وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه وَ انْ جَدّي رَسولُ الله وَ اَنْ ابي اميرَ الْمؤمِنينَ وَصيَّ رَسولُ الله»

بعد يكايك امامان را شمرد تا به خودش رسيد و فرمود:

«اللّهُمَّ اَنْجِزْلي وَ عَدْتَني وَ اتْمَمْ لي اَمْري وَ ثَبِّتْ وَ طَأتي وَ امْلاَء الاْرْضِ بي عَدلاً و قِسْطاً»: (خداوندا وعده ي نصرت كه به من فرموده اي وفا كن و امر خلافت و امامت مرا تمام كن و استيلاء و انتقام را از دشمنان ثابت گردان و زمين را به سبب من از عدل و داد پر كن)

او را نزد پدر بردم، همينكه نظرش بر پدر افتاد سلام كرد. حضرت او را به دست گرفت، و زبان مبارك بر دو ديده اش ماليد و در دهان و هر دو گوشش زبان گردانيد و او را بر كف دست چپ نشانيد و دست چپ نشانيد و دست بر سرش كشيد و فرمود: اي فرزند! به قدرت الهي سخن بگو.

صاحب الامر (عج) استعاذه كرد و فرمود:

«بسم الله الرحمن الرحيم، و نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفوا فِي الارْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الارْضِ و نُريَ فِرعَونَ وَ هامانِ وَ جُنودَ هُما مِنْهُمْ ماكانوا يَحْذَرونَ» (قصص/5و6): اراده ي ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين، نعمت بخشيم و آنها را پيشوايان و وارثين روي زمين قرار دهيم، حكومتشان را پابرجا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را بيم

داشتند از اين گروه نشان دهيم.

امام قائم (عج) هنگامي كه متولّد شد، پاك بود و هيچگونه آلودگي نداشت و در بازوي راستش اين آيه نوشته بود:

«وَ قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، انَّ الباطِلُ كانَ زَهوقاً» (اسراء/81): (و بگو حق آمده و باطل نابود شد، حتماً باطل نابود شدني است.)

توقيعات ائمه

توقيعات فراواني از سوي امامان صادر شده است كه براي نمونه به برخي از توقيعات ائمه اطهار عليهم السلام قبل از حضرت مهدي عليه السلام اشاره مي كنيم:

1) امام موسي بن جعفر

در كتاب كشف الغمة آمده است: «وشاء از حسن بن علي نقل مي كند: من همراه دايي خودم اسماعيل بن الياس، به قصد مناسك حج حركت كرديم؛ پس او نامه اي به سوي [امام] موسي بن جعفرعليه السلام به اين مضمون نوشت: من داراي دختراني هستم، در حالي كه هيچ فرزند پسر ندارم. از آنجايي كه مردان ما نيز كشته شده اند؛ دعا كنيد همسرم كه آبستن است، پسر بياورد و خودتان نيز نام او را معيّن فرماييد. پس توقيعي وارد شد كه: «قَدْ قَضَي اللّهُ حَاجَتكَ فَسَمِّهِ مُحَمَّداً» [1] ؛ «خداوند حاجتت را برآورده ساخت، او را محمد بنام». چون ما به كوفه رسيديم، فرزند پسري به دنيا آمده بود».

2) حضرت هادي

مرحوم كليني با ذكر سند از ايوب بن نوح نقل مي كند: «وي به ابوالحسن عليه السلام نوشت: آيا خداي عزوجل به هر چيزي - پيش از آنكه آنها را بيافريند و پديد آورد - آگاه بود يا آنكه نمي دانست تا آنها را اراده كرد و علم پيدا نمود به مخلوق هنگامي كه خلق كرد و به موجود هنگامي كه موجود كرد؟ پس آن حضرت به خط

خود مرقوم فرمود: خدا هميشه پيش از خلقت اشياء به آنها علم دارد؛ مانند علم داشتنش به آنها بعد از خلق شان». [2] .

3) امام عسكري

سهل گويد: «در سال 255 به حضرت عسكري عليه السلام نوشتم: اصحاب ما شيعيان در توحيد اختلاف دارند؛ برخي گويند: او (خدا) جسم است و بعضي گويند: او صورت است. اگر صلاح بدانيد به چاكر خود لطف كنيد و به من بياموزيد آنچه را كه بر آن بايد عمل كنيم و از آن تجاوز نكنم.

حضرت به خط خود مرقوم فرمود: از توحيد پرسيدي، در صورتي كه از شما بر كنار است (وظيفه شما نيست)! خدا يگانه و يكتا است. نزاده و زاده نشده است. چيزي همتاي او نيست. او خالق است و مخلوق نيست. خداي - تبارك و تعالي - هر چه خواهد از جسم و غير جسم بيافريند و خودش جسم نيست. آنچه خواهد صورتگري كند و خودش صورت نيست. سپاسش بزرگ است و نام هايش مقدس تر از آنكه برايش مانندي جز خود او باشد. چيزي مانندش نيست و او شنوا و بينا است». [3] .

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 3، ص 36.

[2] الكافي، ج 1، ص 145، ح 4.

[3] الكافي، ج 1، ص 138، ح 10.

توقيعات حضرت مهدي

چنان كه گذشت امروزه مراد از «توقيعات» نوشته هايي است كه از ناحيه مقدسه صاحب الامرعليه السلام صادر شده است؛ اگرچه اطلاق توقيع بر نوشته هايي كه به آنها اشاره شد، به معناي عام بدون اشكال است.

آنچه مي توان در مورد توقيعات حضرت مهدي عليه السلام بيان كرد، عبارت است از:

1) اعجاز در توقيعات

چگونگي ارتباط نواب خاصّ امام زمان عليه السلام با مقام شامخ امامت

در صدور توقيعات هر چند به طور دقيق روشن نيست؛ اما بدون شك بسياري از اين توقيعات، به گونه اي معجزه آسا صادر شده است؛ به نحوي كه قاطعانه مي توان گفت: صدور آنها به نحو عادي و از شخص معمولي صورت نگرفته است.

به عنوان نمونه نقل شده است: «محمدبن فضل موصلي» شيعه بود؛ ولي نيابت «حسين بن روح» را قبول نداشت. روزي هنگام بحث با يكي از دوستانش - حسن بن علي وجنا - و بنا به پيشنهاد او، براي آزمودن نايب امام، مطلبي را كاملاً محرمانه با هم توافق كردند و حسن بن علي وجنا كاغذي از دفتر موصلي جدا كرد و قلمي تراشيد. سپس با آن بدون مركب، مطالبي را بر روي آن ورقه نوشت و آن كاغذ سفيد را مهر كرد و به وسيله خدمتكار نزد حسين بن روح فرستاد.

ظهر همان روز - درحالي كه محمدبن فضل مشغول غذا خوردن بود - جواب نامه وارد شد كه فصل به فصل در همان ورقه ارسالي، جواب ها با مركب نوشته شده بود. محمد بن فضل در حالي كه سخت تحت تأثير قرار گرفته بود، همراه با حسن بن وجنا به محضر حسين بن روح وارد شدند و از وي عذرخواهي كردند. [1] .

اين معجزه در مرحله صدور توقيع بود. در متن توقيعات نيز موارد فراواني از معجزات به چشم مي خورد كه بيشتر به صورت اخبار غيبي از حوادث آينده، اتفاقات پنهاني، شفاي بيماران و مانند آن مي باشد.

يك نمونه از اين توقيعات، زماني صادر شد كه در مورد وكلا و نمايندگان حضرت، نزد خليفه غاصب وقت سعايت شده بود. خليفه براي شناسايي و دستگيري آنان، دستور داد افراد

ناشناسي را همراه با پول نزد آنان به جاسوسي بفرستند و اگر كسي از آنها چيزي پذيرفت، او را دستگير كنند!

حضرت ولي عصرعليه السلام در توقيعي خطاب به كليه وكلا، فرماني صادر فرمود مبني بر اينكه: از هيچ كس و تحت هيچ شرايطي چيزي نپذيرند و از گرفتن هرگونه چيزي خودداري كنند و خود را بي اطلاع نشان دهند. مرحوم كليني اين واقعه را در كتاب شريف الكافي اين گونه بيان كرده است:

حسين بن حسن علوي گويد: «مردي از نديمان روز حسني و مرد ديگري كه همراه او بود، به او گفتند: اينك او (صاحب الزّمان) اموال مردم را [به عنوان سهم امام عليه السلام] جمع مي كند و وكلايي دارد. پس وكلاي آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند، نام بردند.

اين خبر به گوش عبيداللّه بن سليمان وزير رسيد؛ وي همت گماشت كه وكلا را بگيرد.

سلطان گفت: جست وجو كنيد و ببينيد خود اين مرد كجا است؛ زيرا اين كار سختي است؟ عبيداللّه بن سليمان گفت: وكلا را مي گيريم. سليمان گفت: نه، بلكه اشخاصي را كه نمي شناسند، به عنوان جاسوس با پول نزد آنان مي فرستيم. هر كس از آنها پولي قبول كرد، او را مي گيريم.

از حضرت ولي عصرعليه السلام نامه رسيد كه: به همه وكلا دستور داده شود: از هيچ كس چيزي نگيرند و از گرفتن سهم امام خودداري كنند و خود را به بي خبري زنند. مردي ناشناس به عنوان جاسوس نزد محمدبن احمد آمد و در خلوت به او گفت: مالي همراه دارم كه مي خواهم آن را برسانم.

محمد گفت: اشتباه كردي؛ من از اين موضوع خبري ندارم. او همواره مهرباني و حيله گري مي كرد و محمد خود

را به ناداني مي زد». [2] .

در ماجراي ديگري حضرت ولي عصرعليه السلام، با صدور دستوري از زيارت كاظمين و كربلا نهي كرد. پس از چندماه معلوم شد خليفه در آن موقع، دستور داده بود كه هر كس به زيارت رود، در كمينش باشند و او را دستگير كنند. [3] .

2-2. كتابت بيشتر توقيعات به خط مبارك حضرت مهدي عليه السلام

به تصريح عده اي از راويان و ناقلان توقيعات، برخي از اين نوشته ها به خط شريف آن حضرت نوشته شده است. در ذيل به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:

الف. شيخ طوسي رحمه الله به نقل از راوي يك توقيع، اين جمله را در كتاب خود نقل كرده است: «فَوَرَدَ جَوَابُ كِتابِهم بِخَطِّهِ عَلَيهِ وَعَلَي آبائِهِ السَّلام...»؛ «در جواب نوشته آنان به خط امام زمان عليه السلام وارد شد كه: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ خداوند ما و شما را از گمراهي و فتنه ها سلامت بخشد و به ما و شما روح يقين عطا كند و ما و شما را از عاقبت بد پناه دهد...». [4] .

ب. شيخ صدوق رحمه الله نقل كرده است: «محمدبن عثمان العمري - قدس اللّه روحه - يقول: خَرَجَ تَوقِيعٌ بِخَطِّهِ نَعْرِفُهُ...»؛ [5] محمدبن عثمان عمري مي گويد: توقيعي به خطي كه ما آن را مي شناختيم، خارج شد [و مشتمل بر اين مسأله بود كه] هر كس مرا در ميان جمعي از مردم، به اسم خود نام ببرد، پس لعنت الهي بر او باد».

ج. وي همچنين نقل كرده است: اسحاق بن يعقوب گويد: از محمدبن عثمان عمري خواهش كردم جواب نامه اي را كه در آن از مسائل مشكلي پرسش كرده بودم، به من برساند. پس در توقيع و

به خط مولايمان صاحب الزّمان عليه السلام وارد شده بود كه: «اما آنچه درباره آن پرسيدي - كه خدايت هدايت كند و پايدارت بدارد - راجع به امر منكران من از خاندان و عموزادگان خودم؛ بدان كه ميان خدا و كسي خويشاوندي نيست و هركس مرا منكر باشد، از من نيست و راه او راه فرزند نوح عليه السلام است اما راه عمويم جعفر و فرزندانش، راه برادران يوسف است...». [6] .

عبارات ياد شده بيانگر اين مطلب است كه بزرگان محدثين، اطمينان داشته اند توقيعات و يا حداقل بيشتر آنها، به خط خود حضرت نگاشته شده است.

با توجّه به اينكه در طول مدت نيابتِ سفيران چهارگانه، اين توقيعات به طور يكنواخت صادر مي شد؛ شيوه اي كاملاً مطمئن براي يقين به صدور آنها از ناحيه امام عليه السلام بود و راه را به كلي براي افراد فرصت طلب و مغرض مي بست كه هرگز نتوانند نامه اي جعلي به نام آن حضرت فراهم آورند و مردم را فريب دهند.

البته تنها افرادي خاصّ و مورد اعتماد، توقيعات را به خط امام مشاهده مي كردند؛ سپس از روي آنها نسخه برداري و رونويسي كرده يا مضمون آنها را به ذهن مي سپردند. بعضي از اين توقيعات نيز بنا بر اقتضاي مصلحت، در بين عموم شيعيان منتشر مي شد. همه توقيعات حضرت مهدي عليه السلام به وسيله نواب خاصّ آن حضرت در طول غيبت صغري، براي افراد ظاهر مي شد و ارتباط كتبي با حضرتش منحصراً از طريق آنان امكان پذير بود؛ به صورتي كه حتي وكلاي آن حضرت نامه هاي خود و ديگران را نزد نايب امام مي فرستادند و از او پاسخ دريافت مي كردند. اساساً فلسفه نيابت خاصه نيز همين است؛ وگرنه

چنانچه هر كسي مي توانست به شرف گرفتن توقيع نايل آيد، ديگر چه نيازي به نايب خاصّ بود.

2) توقيع در دوران غيبت كبري

برخي از علما - بر خلاف قول مشهور - توقيعات را منحصر به زمان غيبت صغري و نواب خاصّ ندانسته اند و نامه هايي را به آن حضرت نسبت داده اند كه قبول و يا ردّ آن، تأمل بيشتري مي طلبد. از جمله مرحوم طبرسي رحمه الله نامه هايي از حضرت مهدي عليه السلام به شيخ مفيدرحمه الله را نقل كرده است.

اين نامه ها به وسيله شخص مورد اعتمادي به شيخ مفيدرحمه الله مي رسيد؛ ولي نام آن شخص ذكر نشده است يكي از اين نامه ها اين گونه آغاز مي شود: «نامه اي به برادر با ايمان و دوست رشيد ابوعبداللّه محمدبن نعمان - شيخ مفيدرحمه الله - كه خداوند عزّت وي را از محل وديعه نهادن عهدي كه بر بندگان گرفته شده است، مستدام بدارد. به نام خداوند بخشنده مهربان؛ اما بعد، سلام بر تو اي دوستي كه در دين مخلص و در مورد ما به يقيين مخصوص گشته اي.

ما در مورد [نعمت وجود] تو خداوند را سپاسگزاريم...». [7] .

در درستي اين توقيعات، ترديدهايي وجود دارد. اين توقيعات براي نخستين بار، به وسيله ابومنصور طبرسي رحمه الله (از علماي قرن ششم)، بدون سند، پس از نزديك به صد سال بعد از فوت شيخ مفيدرحمه الله، در الاحتجاج نقل شده است. آن گاه شاگرد وي، ابن شهر آشوب (م 588) به آن اشاره كرده و ابن بطريق شاگرد ابن شهر آشوب، (م 600) آنها را مطرح كرده است.

اما شاگردان مفيد، سيد مرتضي، نجاشي، شيخ طوسي رحمه الله، ابويعلي جعفري، ابوالفتح كراجكي، سلاربن عبدالعزيز ديلمي و... - با اينكه

تأليفات فراواني داشته اند - به اين توقيعات اشاره نكرده اند. [8] .

همچنين برخي از معاصران، پيامي را كه از سوي آن حضرت براي مرحوم آيت اللّه سيدابوالحسن اصفهاني به وسيله مرحوم شيخ محمد كوفي شوشتري نقل شده است، در شمار توقيعات ذكر كرده اند.

در اين نامه چنين آمده است: خودت را در اختيار [مردم] بگذار و محل نشستن خويش را در محل در ورود خانه قرار بده [تا مردم سريع تر بتوانند با تو ارتباط پيدا كنند] و حوايج مردم را بر آور؛ ما تو را ياري مي كنيم». [9] .

3) چگونگي صدور توقيعات

در عصر غيبت صغري، سفيران حضرت مهدي عليه السلام سؤالات و درخواست هاي مراجعه كنندگان را در يك ورقه به نوبت مي نوشتند؛ آن گاه جواب آنها - كه حداكثر ظرف سه روز صادر مي شد - يك جا مي آمد. گاهي نيز جواب پرسش ها به صورت شفاهي، به نوّاب خاصّ گفته شده و آنان به قلم خود آن را مي نگاشتند و يا به صورت حضوري به سؤال كننده پاسخ مي دادند. در پاره اي از موارد نيز - به جهت مصلحتي كه حضرت مي دانستند - اصلاً پاسخي صادر نمي شد. برخي از توقيعات نيز ابتداءً و بدون اينكه در پاسخ به پرسشي باشد، صادر شده است.

4) موضوعات توقيعات

موضوعات مندرج در توقيعات، گستره وسيعي را در بر مي گرفت؛ از معارف و حقايق ديني گرفته تا امور تربيتي و برنامه هاي زندگي فردي و اجتماعي و... فهرست اجمالي آنها بدين قرار است:

الف. مباحث عقيدتي؛ در زمينه هاي مختلف توحيد، نبوّت، امامت، معاد و امثال آن [10] .

ب. مباحث اجتماعي؛ شامل مسائل اخلاقي، تربيتي، شؤون اقتصادي و مشكلات مالي [11] .

ج. وظايف و تكاليف شيعيان در عصر غيبت؛ مانند

توجه به خداوند متعال، ايجاد زمينه خودسازي، ارتباط با حضرت مهدي عليه السلام، پيروي از آن حضرت، آمادگي براي برپايي حكومت عدل و قسط توسط حضرت مهدي عليه السلام و... [12] .

د. احكام و مسائل فقهي؛ مانند نماز، روزه، حج، نذر، خمس، ازدواج و مانند آن

ه . امور شخصي كساني كه ازآن حضرت درخواست پاسخ مي كردند؛ از قبيل نامگذاري فرزند، انتخاب دوست، اجازه مسافرت و مانند آن [13] .

و. نصب و تأييد نوّاب و وكلا و امور مربوط به آنان

ز. افشا كردن تزوير مدعيان دروغين و طرد منحرفان و غاليان

در عصر غيبت صغري، افرادي به عناوين مختلف و با مقاصد گوناگوني، به دروغ ادعاهايي مي كردند و سعي داشتند دوستان و پيروان ائمه عليهم السلام را به سوي خود جلب كرده، آنان را فريب دهند و گمراه سازند.

اين قبيل افراد، كم و بيش در بين شيعيان آن زمان شهرت و احترامي داشتند و غالباً زير پوشش ادعاي نيابت و سفارت حضرت مهدي عليه السلام، دام هاي خود را مي گسترانيدند.

بر اين اساس خطر آنها براي شيعيان و مسلمانان، از خطر ديگر دشمنان اسلام، كمتر نبود و افشاي تزوير و برداشتن نقاب از چهره آنان و طرد ايشان از جوامع شيعي ضرورت داشت. از اين رو توقيعات مهمي درباره اين افراد و بيزاري حضرت ولي عصرعليه السلام از آنها، از سوي آن حضرت صادر مي شد و مايه رسوايي و انزواي مدعيان دروغگو را فراهم مي آورد.

گاهي مي شد كه توقيعات صادر شده از سوي حضرت مهدي عليه السلام، جزء موارد ذكر شده نبود؛ بلكه تنها به خاطر دفع خطر از شيعيان، صادر مي گرديد؛ بويژه در عصري كه حاكمان ستمگر، براي شناسايي، آزار و نابودي شيعيان و پيروان اهل بيت عصمت

و طهارت عليهم السلام كمر بسته بودند و تمام همت خويش را به كار مي گرفتند و چه بسا نقشه هاي زيركانه اي طرح مي كردند تا بلكه بتوانند تمامي آنان را از بين ببرند، تنها راه نجات از دام بدخواهان و كينه توزان، همين توقيعات بود كه آن حضرت به وسيله آنها و با الهام هاي الهي، شيعيان را نجات مي داد.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 315، ح 264.

[2] الكافي، ج 1، ص 525، ح 30.

[3] همان، ح 31.

[4] همان، ص 285.

[5] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 160، ح 3.

[6] همان، ج 2، ص 160، ح 4.

[7] طبرسي، الاحتجاج، ص 497.

[8] چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 98.

[9] خادمي شيرازي، محمد، مجموعه فرمايشات حضرت بقيةاللّه عليه السلام، ص 170.

[10] ر.ك: الاحتجاج، ص 467 به بعد.

[11] همان.

[12] ر.ك: كتاب الغيبه، ص 285؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 160.

[13] كتاب الغيبة، ص 308؛ الكافي، ج 2، ص 457، ج 10 و 11 و 12.

تناثر النجوم

«تناثر» به معناي پراكنده شدن و از بين رفتن و «نجوم» به معناي ستارگان است. در سال پاياني غيبت صغري و آغاز غيب كبري، ستارگان فروزان بسياري در آسمان علم و دانش و تقوا، افول كرده، چهره در نقاب خاك بردند.

مرحوم كليني صاحب كتاب شريف الكافي [1] ، علي بن بابويه قمي و سمري آخرين سفير حضرت حجّت عليه السلام از جمله كساني هستند كه در سال 329 ه دار فاني را وداع گفتند. [2] اين سال، به جهت كثرت در گذشت دانشمندان شيعي، به «سنه تناثر النجوم» شهرت يافت.

پي نوشت ها:

[1]

رجال ابن داوود، ص 341.

[2] بحارالانوار، ج 58، ص 233.

تمنيحا

«تمنيحا» نام يكي از ياران اصحاب كهف است كه طبق روايات، هنگام خروج حضرت قائم (عج) جزو ياران آن حضرت خواهد بود. («نجم الثّاقب»، باب سوّم، ص 158)

رجوع شود به واژه: بكمينابدو

ث

ثاراللّه

«ثار»؛ يعني، خون، دشمن، كين خواهي و خونخواهي. به شخص كين خواه «ثائر» و به كسي كه از وي كين كشيده شود «مثئور» و به كسي كه براي او كين خواهي شده «مثئورٌ به» گويند. [1].

«ثاراللّه» براي اولين بار درمتون شيعه، در زيارت هاي مربوط به امام حسين عليه السلام و زيارت عاشورا ذكر شده است.

مرحوم كليني در باب زيارت قبر امام حسين عليه السلام، به اين تركيب اشاره كرده و پس از آن، در كامل الزيارات و مصباح كفعمي و بعدها در بحارالانوار نقل شده است: «... السَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالوِتْرَ المَوْتُور...». [2] .

اين عبارت درزيارت وارث هم آمده.

قرآن درباره قصاص و خونخواهي مي فرمايد: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسرِفْ فِي القَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً» [3] ؛ «وكسي كه خون مظلومي راناحق بريزد ما به ولي او حكومت و تسلط به قاتل داديم، پس در مقام انتقام آن ولي در قتل و خونريزي اسراف نكند كه او از جانب ما مؤيد و منصور خواهدبود». امام صادق عليه السلام ذيل اين آيه فرمود: «مراد از اين آيه حسين بن علي عليه السلام است كه مظلوم كشته شدومااولياي اوييم وقائم ماوقتي قيام كند «ثار» اورا طلب خواهدكرد وانتقام اوراخواهد گرفت». [4] .

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 4، ص 97؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 234.

[2] ر.ك: الكافي، ج 4، ص 575؛ كامل الزيارات، ص174؛ مصباح كفعمي، ص482.

[3] سوره اسراء(17)، آيه 33.

[4] بحارالانوار، ج 44، ص 218، ح 7.

ثائر

«ثائر» از القاب امام قائم (عج) است. «ثائر» اسم فاعل از «ثار» است. «ثار» در لغت به معناي خون، كينه كشي، انتقام و خونخواهي است. («فرهنگ فارسي معين»، ج 1، ص 1185)

نامگذاري امام عصر (عج) به ثائر به

خاطر همين قيام براي كينه خواهي است كه تا قصاص ننمايد آرام نگيرد. حضرت مهدي (عج) روزي كه ظهور كند، مطالبه ي خون جدّ بزرگوار خود، بلكه خون جميع اصفياء را خواهد كرد. در دعاي ندبه، در اوصاف حضرت منتظر (عج) آمده است:

«أيْنَ الطّالِبُ بِذُحولِ الانْبياءِ وَ اَبْناءِ الابْنياءُ، ايْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتولَ بَكَربَلاء»

رسل را چو ابناء محزونشان

كجا هست آن طالب خونشان

بخون شهيد طف كربلا

كجا هست آن طالب مه لقا

همچنين در زيارت عاشورا، اين آرزو آمده است:

«وَ اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثاري (ثارِكُمْ) مَعَ اِمامِ هُديً ظاهِرٍ... وَ اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصورٍ»

شعار ياران حضرت ولي عصر (عج) هم، «يا لَثاراتِ الْحُسَيْن» خواهد بود. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 65)

رجوع شود به واژه: يا لَثاراتِ الْحُسَيْن

ثقيف

«ثقيف» نام مسجدي است. امام باقر عليه السلام در ضمن حديثي فرمود:

«وقتي كه قائم قيام كرد، به كوفه مي رود و چهار مسجد را در آنجا ويران مي نمايد. هر مسجدي كه در زمين مشرف (بر خانه هاي مردم) باشد، ويران مي كند و راهها را وسيع مي نمايد».

گويا منظور چهار مسجدي است كه دشمنان اهلبيت عليهم السلام هر يك از آنها را براي تشويق به نام يكي از دشمنان يا شركت كنندگان در خون امام حسين عليه السلام ساختند. آنها عبارتند از:

1- مسجد ثقيف (به نام مغيرة بن شعبه ي ثقفي)

2- مسجد اشعث (به نام اشعث بن قيس، سر كرده ي منافقين)

3- مسجد جُرير (به نام جرير بن عبدالله، مخالف امام علي عليه السلام)

4- مسجد سمّاك (به نام سمّاك بن مخزومه اسدي، از فرمانروايان جنگ صفّين)» («تهذيب»، ج 2، ص 250)

ج

جابر

در كتاب هدايه، «جابر»، از القاب حضرت مهدي (عج) ذكر شده است. «جابر» در لغت يعني: «درست كننده» و «شكسته بند».

اين لقب از خصايص آن حضرت است كه فرج اعظم و گشايش همه ي كارها و جبر همه ي دلهاي شكسته وخرسندي همه ي قلوب پژمرده و انبساط خاطر همه ي نفوس محزون و شفاي همه ي امراض مزمن مخفي، به وجود مبارك او است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 67)

جعفر

در كتاب «الغيبة» شيخ نعماني، دو خبر از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام است كه در آنجا «جعفر» از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 66)

جنب

«جَنْب» از القاب امام قائم (عج) است. در اخبار متواتره و در تفسير آيه ي شريفه ي

«يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ الله (زمر/56)

: افسوس بر من از كوتاهي هايي كه در اطاعت فرمان خدا كردم»

رسيده كه امام قائم (عج) «جَنْبِ الله» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 67)

جوار الكنس

«جَوارِ الكُنَّس»، از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است. «جَوارِ الْكُنَّس» يعني ستاره هاي سيّاره كه در زير شعاع آفتاب پنهان مي شوند. همانگونه كه وحوش به خوابگاههاي خود مي روند و در آنجا پنهان مي شوند. امام باقر عليه السلام در تفسير دو آيه ي شريفه ي:

فَلا اُقْسِمُ بِالخُنَّسِ - الْجَوارِ الْكُنَّسِ (تكوير/15 و16)

: سوگند به ستارگاني كه باز مي گردند، حركت مي كنند و از ديده ها پنهان مي شوند»

فرمود: «مراد از آن امامي است كه در سال 260 ه_. ق غايب مي شود و آنگاه زماني مانند شهاب درخشان در شب تاريك ظاهر شود». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 67)

جزيره خضرا و مثلث برمودا

اخيراً برخي از نويسندگان تلاش دارند جزيره خضرا را با مثلث برمودا تطبيق دهند؛ غافل از اينكه:

1. وجود مثلث برمودا بر فرض صحّت آن، نمي تواند دليل بر درستي داستان جزيره خضرا و وجود آن باشد.

2. در حكايت جزيره خضرا بيان شده بود كه كشتي هاي دشمنان امام زمان عليه السلام، وقتي داخل آب هاي سفيد اطراف جزيره مي شوند، نابود مي گردند؛ ولي عده زيادي به مثلث برمودا رفته اند و به سلامت بازگشته اند و عده اندكي دچار مشكل شده اند!

3. جزيره خضرا بنابر قرائني كه در داستان نقل شده، در درياي مديترانه واقع است؛ ولي مثلث برمودا در اقيانوس اطلس هست.

4. اتفاق هاي مثلث برمودا ساخته رسانه هاي غربي و افسانه سازان است و مطالبي از قبيل اينكه «هر كسي به آنجا وارد شود، از بين خواهد رفت» و اينكه «عده زيادي رفته اند و باز نگشته اند» همه اينها با چهره واقعي امام زمان ناسازگار است. [1] .

پي نوشت ها:

[1] برگرفته از فصلنامه انتظار، ج 4 و3 و2 و1،

مقاله بررسي افسانه جزيره خضراء، مجتبي كلباسي، تلخيص از (سيد جعفر موسوي نسب).

جابلسا

«جابُلْسا» شهري در غربي ترين نقطه ي دنيا و «جابُلْقا» شهري در شرقي ترين نقطه ي دنيا معرّفي شده است.

سهروردي در «حكمة الاشراق» آنها را در اقليم هشتم جاي داده و شهرزوري در شرح آن، «جابلسا» را مظهر و مجلاي جميع حقايق اسماء الهيّه دانسته است. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 416)

گفته اند اهل آن شهرها از انصار حضرت قائم (عج) هستند. پيوسته از خداوند مسألت مي كنند كه ايشان را از انصار دين خود قرار دهد.

حتّي در زمان ائمه ي اطهار عليهم السلام ديگر هم نام اين دو شهر بوده است. از جمله كلماتي كه حضرت سيّد الشهداء روز عاشورا در ميدان جنگ فرمود، اين بود:

«والله ما بين جابلسا و جابلقا، غير از من پس پيغمبري نيست». («منتخب التواريخ»، باب 14، انتهاي فصل 4)

جزيره خضرا

در برخي از كتاب هاي متأخر از «جزيره خضرا» به عنوان جايگاه زندگي حضرت مهدي عليه السلام و فرزندان ايشان در دوران غيبت ياد شده است. اصل اين قضيه به دو حكايت باز مي گردد.

الف. حكايت اوّل از كمال الدين و تمام النعمة احمدبن محمدبن يحيي انباري (در سال 543 ه .ق) نقل شده و خلاصه آن بدين قرار است:

وي مي گويد: در شبي كه مصادف با ماه رمضان بود، مهمان وزيري به نام يحيي ابن هبيره بودم. در آن ضيافت در كنار وزير، مردي نشسته بود كه سخت مورد احترام وي قرار داشت.

آن مرد گفت: با جمعي همراه پدرم به قصد تجارت به دريا رفتم سرنوشت ما را به جزاير سرسبزي برد كه در آنجا وفور نعمت بود. از ناخدا نام آنجا را جويا شدم؛ اظهار بي اطلاعي كرد. از مردم آن منطقه

پرسيدم؛ گفتند: نام اين شهر «مباركه» و مركز آن «ظاهره» است و حاكمش «طاهر» نام دارد. ما خواستيم مشغول تجارت شويم، لازم بود كه ماليات خود را بپردازيم، سؤال كرديم: به چه شخصي پرداخت كنيم؟ نايب سلطان به ما معرفي شد. خدمت او رسيديم، او از عقايد ما سؤال كرد؛ خود را معرفي كرديم. نايب گفت: يهودي و نصراني جزيه بدهند و از مسلمانان سؤالاتي كرد و فرمود: تمام اموال آنها مصادره گردد. از شهر «مباركه» به «ظاهره» رفتيم و خدمت سلطان رسيديم و بعد از هشت روز به شهر «رائقه» سفر كرديم، سپس به شهر «ظلوم» و از آنجا به شهر ديگري به نام «عناطيس» رفتيم تمام اين شهرها شيعه نشين و سرشار از نعمت هاي الهي بود. امير هر كدام از فرزندان امام زمان عليه السلام بود. ما يك سال توقف داشتيم كه امام زمان عليه السلام را ملاقات كنيم؛ ولي ميسر نشد و از جمع ما فقط دو نفر جهت ملاقات ماندند و بقيه برگشتيم. [1] .

ب. حكايت دوم از علي بن فاضل مازندراني (در سال 699 ه .ق) نقل شده كه خلاصه آن به قرار ذيل است:

در يكي از قريه هاي اندلس بودم؛ با كارواني برخورد كردم. گفتند: ما اهل منطقه اي در نزديكي جزاير شيعيان هستيم. وقتي نام جزاير شيعيان را شنيدم، مشتاق سفر به آنجا شدم. سفر را آغاز نمودم تا به آنجا رسيدم. در آنجا بيان شد كه ارزاق آن جزيره از «جزيره خضراء» - كه متعلق به امام زمان و اولاد آن حضرت است - مي رسد.

منتظر شدم تا كشتي هاي ارزاق وارد شد. پيرمردي خوش سيما، همراه آنان بود كه مرا مي شناخت. با

او همسفر شدم تا به مقصود خود برسم. در مسير خود آب هاي سفيدي را مشاهده كردم كه آن پيرمرد گفت: اين آب ها جزيره خضرا را احاطه نموده است و مانع مي شود كه دشمن وارد جزيره گردد. از آنجا كه گذشتيم، چشمم به هفت قلعه استوار با ديوارهاي محكم و برج هاي به آسمان كشيده شده خورد. از آنها كه گذشتيم، وارد جزيره خضرا شديم. در روز جمعه اي در نماز جمعه شركت كردم و نماز جمعه را با سيد شمس الدين ادا نمودم، بعد از نماز از سيد شمس الدين پرسيدم: آيا امام زمان عليه السلام در مسجد حاضر بودند؟ گفت: نه. ولي من نايب خاصّ آن حضرت هستم.

از او پرسيدم: آيا شما امام را مشاهده كرده ايد؟ گفت: نه.

با سيد شمس به خارج آن شهر رفتم، مردي خوش سيما را مشاهده كردم از سيد پرسيدم اين مرد كيست؟ جواب داد: او همراه يك نفر ديگر خادمان قبه هستند و كوهي را به من نشان داد و گفت! قبه در آنجا است. وي گفت: من هر صبح جمعه مي روم آنجا و امام را زيارت مي كنم تو نيز بيا و امام را زيارت كن. رفتم به سمت قبه و از خادمان آن پرسيدم: آيا مي شود امام را اينجا مشاهده كرد؟ گفتند: هرگز ديدن امام ممكن نيست! بعد از سيد شمس پرسيدم، چرا بعضي آيات قرآن با هم مرتبط نيستند؟ گفت: قرآن بر هفت حرف نازل شده است و وقتي عمر و ابوبكر قرآن را تنظيم كردند، بعضي از آيات را حذف نمودند؛ لذا برخي آيات با هم مرتبط نيستند.

روز جمعه اي در مسجد بودم كه سر و صدايي از بيرون مسجد شنيدم.

از سيد شمس پرسيدم: اين سر و صدا چيست؟

گفت: اينها سيصد نفر از ياران امام زمان عليه السلام و منتظر فرج آن حضرت هستند. از اينها سيزده نفر هنوز باقي مانده است كه ياران حضرت كامل شوند.

بعد پرسيد: اساتيد ما قائل اند رواياتي داريم كه: هر كس در غيبت امام ادعاي مشاهده آن حضرت را داشته باشد، تكذيبش كنيد؟ سيد شمس گفت: اين مربوط به دوران بني عباس است، بعد از او پرسيدم: آيا مي شود امام را در دوران غيبت ديد؟ گفت: نه. گفتم: من از مخلصين آقا هستم. گفت: تو دو مرتبه آن حضرت را ديده اي. بعد از خمس پرسيدم، سيد شمس گفت: حضرت خمس را بر شيعيان مباح نموده است و پرداخت آن واجب نيست.

پس سيد شمس به من دستور داد كه به وطن برگردم و مرا با همان كشتي كه وارد جزيره خضرا شده بودم، برگرداندند. [2] .

نكات مشترك دو حكايت:

1 . محل سكونت امام زمان عليه السلام و فرزندان آن حضرت، در جزيره اي ميان دريا قرار دارد.

2 . امام زمان عليه السلام هم اكنون داراي همسر و فرزند مي باشند.

3 . اين جزيره بسيار خوش آب و هوا و سرسبز است و در نقاط ديگر دنيا نظير ندارد.

4 . در اين جزيره مي توان امام زمان عليه السلام را مشاهده كرد.

5 . نظم اجتماعي، رفاه و كيفيت سلوك مردم، در آن بسيار عالي است.

6 . ناقلان هر دو داستان، دو شخص مجهول مي باشند.

ديدگاه ها در اين باره:

1 . گروهي اندك بر اين عقيده اند كه اين داستان واقعي است.

2 . برخي از كساني كه اصل داستان را پذيرفته اند، آن را با مثلث برمودا تطبيق داده اند. [3] .

3 .

پژوهشگران سترگي چون شيخ جعفر كاشف الغطاء، آقا بزرگ طهراني، علامه شوشتري، علامه جعفر مرتضي عاملي، محمدباقر بهبودي و... بر اين عقيده اند كه داستان جزيره خضرا واقعيت ندارد و بر دو حكايت ياد شده اشكالات متعدد سندي، تاريخي و متني وارد نموده و آن را كاملاً از درجه اعتبار ساقط كرده اند. شايسته است در اينجا به بعضي از اشكالات اشاره شود:

الف ) حكايت علي بن فاضل مازندراني

اشكالات سندي

1 . علامه مجلسي رحمه الله تصريح مي فرمايد: كه اين حكايت را در كتاب هاي معتبر نيافته و به همين علت آن را به صورت مستقل در يك باب جداگانه نقل كرده است. [4] .

2 . هيچ يك از علما و بزرگان معاصر علي بن فاضل مازندراني، همچون علامه حلي و ابن داوود اسمي از او و داستانش به ميان نياورده اند. اين قضيه از چند حال خارج نيست:

يا معاصران وي داستان او را دروغ و باطل تلقي كرده اند، يا اصلاً چنين داستاني را نشنيده اند و يا اينكه اين داستان در زمان هاي بعد از آنان ساخته شده است.

3 . در ميان منابع موجود، قديمي ترين مأخذي كه براي اين داستان به چشم مي خورد،كتاب «مجالس المؤمنين» اثر قاضي نوراللّه شوشتري است. او در سال 1019 ه .ق به شهادت رسيده است؛ در حالي كه داستان جزيره خضرا مربوط به سال 699 ه .ق است؛ بر اين حكايت اشكالات فراوان ديگري نيز وارد شده كه به همين مقدار بسنده مي گردد.

اشكالات متني

در داستان علي بن فاضل به مطالبي اشاره شده كه با بسياري از مسلّمات ديني سازگاري ندارد و روايات زيادي بر خلاف آن مطالب هست كه به برخي از آنها اشاره مي گردد:

1 . در

متن روايت آمده است كه: فاضل مازندراني از شخصي به نام سيد شمس الدين پرسيد: چرا ميان برخي آيات قرآن كريم، ارتباط منطقي وجود ندارد؟ سيد شمس الدين پاسخ داد: اين قرآني است كه خليفه اول جمع آوري كرده و بعضي آيات با هم سازگاري ندارد! همان گونه كه مشاهده مي شود، اگر كسي اين قسمت را قبول كند، قائل به تحريف قرآن شده است. اين مطلب به اجماع شيعه و سني و به موجب صريح آيه قرآن «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» [5] باطل و مردود است. از طرفي اهتمام و توجه زياد مسلمانان به نوشتن و حفظ قرآن و تعدّد نسخه ها و شيوع آن در بين مسلمين، از زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و زير نظر مستقيم آن حضرت، تا حدي بود كه تبديل و تحريف آن از امور محال و ممتنع بود.

2 . متن حكايت، مكان و محل سكونت آن حضرت را جزيره خضرا معرفي مي كند. اين مطلب، بر خلاف بسياري از روايات است، از جمله:

2 - 1 . امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «كسي از مكان سكونت آن حضرت اطلاع ندارد؛ مگر خدمتكار آن حضرت.» [6] .

2 - 2 . آن حضرت مي فرمايد: «امام زمان عليه السلام در بين مردم به طور ناشناس در همه جا حضور پيدا مي كند؛ ولي مردم حضرت را نمي شناسند؛ مگر آنكه حضرت با اذن پروردگار، خود را به خواص معرفي فرمايد». [7] .

3 . در متن حكايت آمده است؛ جزيره خضرا داراي هفت حصار از برج هاي محكم دفاعي برخوردار است تا دشمنان نتوانند وارد آن جزيره شوند. از طرفي گفته شده: آن جزيره به وسيله آب هاي سفيدي كه

در اطراف آن وجود دارد، همراه با نيروي غيبي، محافظت مي گردد.

4 . در متن حكايت از قول خادمان قبّه نقل شده كه رؤيت امام عليه السلام غير ممكن است؛ ولي در گفت وگو با سيد شمس الدين، گفت: «هر مؤمن با اخلاص مي تواند امام را ببيند؛ ولي او را نمي شناسد». چگونه مي توان بين غيرممكن بودن رؤيت و ديدن مشروط جمع كرد؟!

5 . در يك روز جمعه، راوي داستان سر و صداي زيادي از بيرون مسجد شنيده، از سيد شمس الدين پرسيد: اين سر و صدا چيست؟ گفت: اينها سيصد نفر از ياران امام زمان عليه السلام و منتظر سيزده نفر ديگر هستند».

اگر اين مطلب را بپذيريم، بايد قائل به طولاني بودن عمر آن سيصد نفر و حيات آنان تا كنون و تا هنگام ظهور باشيم كه البته هيچ دليلي بر آن نداريم.

6 . متن داستان بر وجود همسر و اولاد براي حضرت ولي عصرعليه السلام دلالت مي كند. اين نظريه را بزرگاني چون مفيد، بياضي و طبرسي رحمه الله و... نپذيرفته اند و رواياتي را كه ثابت مي كند آن حضرت داراي اولادي هستند، از نظر سند رد كرده اند.

ب) حكايت انباري

اشكالات سندي

داستان انباري فاقد هرگونه استناد است؛ چون صاحب كتاب التعازي آن را نقل نكرده است؛ بلكه استنساخ كننده نامعلومي آن را در پايان كتاب التعازي افزوده است.

پس معلوم نيست اين خبر را از كجا و از چه كسي شنيده است؟

اشكالات متني

1. از متن حكايت اين طور استفاده مي گردد كه يك تاجر مسيحي با تعدادي افراد يهودي و اهل سنّت به زيارت نايب صاحب الامرعليه السلام مشرف شده اند! چگونه ممكن است كه صدها مسلمان شيعه و عالم با تقوا و عاشق امام زمان عليه

السلام، به چنين افتخار نائل نشده باشند؛ ولي اين جماعت چنين سعادتي يافته اند!!

2. در متن داستان از شهرهايي نام برده شده كه در منابع جغرافيايي معتبر و قديمي، اصلاً نامي از آنها برده نشده است.

3. در متن حكايت آمده است: فرزند امام زمان عليه السلام از يهود و نصارا جزيه گرفت؛ ولي اموال اهل سنّت را مصادره كرد. اين مطلب با هيچ يك از احكام الهي سازگاري ندارد.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 53، ص 213.

[2] بحارالانوار، ج 52، ص 159.

[3] ر.ك: ناجي نجار، جزيره خضرا و تحقيقي پيرامون مثلث برمودا؛ سيد جعفر رفيعي، جزيره خضرا.

[4] بحارالانوار، ج 52، ص 169.

[5] حجر (15)، آيه 9.

[6] كتاب الغيبة، ص 161؛ الغيبة، ص 171، ح 5.

[7] بحارالانوار، ج 52، ص 154.

جمعه

شخصي درباره ي اين حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم كه مي فرمايد:

«لا تُعادوُا الأَيّامَ فَتُعاديكُمْ: با روزها دشمني نكنيد كه آنها با شما دشمني خواهند كرد»

از امام علي النّقي عليه السلام توضيح خواست. امام عليه السلام در جواب فرمودند:

«مراد از ايّام و روزها، ما (اهلبيت عليهم السلام) هستيم تا زمانيكه آسمانها و زمين بر پاست.

شنبه اسم رسول خداست صلي الله عليه و آله و سلّم، يكشنبه اميرالمؤمنين عليه السلام، دوشنبه حسن عليه السلام و حسين عليه السلام، سه شنبه علي بن الحسين عليه السلام و محمّد بن علي عليه السلام و جعفر بن محمّد عليه السلام، چهارشنبه موسي بن جعفر عليه السلام و محمّد بن علي عليه السلام و منم و پنجشنبه فرزندم حسن عليه السلام و جمعه فرزند فرزندم (حضرت مهدي (عج)) است، كه اهل

حق به سوي او جمع مي شوند. اين است معني ايام، پس با ايشان در دنيا دشمني نكنيد كه با شما در آخرت دشمني نكنند». («مفاتيح الجنان»، باب اوّل، ابتداي فصل 5 (با اندكي تلخيص))

زيارت صاحب الزمان (عج) در روز جمعه، در باب اوّل كتاب مفاتيح الجنان ذكر شده است.

رجوع شود به واژه: اوقات مخصوص قائم (عج)

جده

پس از شهادت امام حسن عسكري عليه السلام مشهور است كه امور شيعيان عمدتاً بر دوش مادر آن حضرت؛ يعني، مادربزرگ حضرت مهدي عليه السلام بود و در روايات از او به عنوان «جده» ياد شده است. [1] .

وي نقش مهم و اساسي در حفظ و صيانت شيعه داشت. نقل شده است كه: «روزي احمدبن ابراهيم محضر حكيمه خاتون رسيد، ضمن پرسش هايي از او پرسيد: شيعيان به چه كسي مراجعه كنند؟ حكيمه گفت: به جده او مادر امام يازدهم. گفتم: وصيت خود را به زني واگذاشته است؟! حكيمه گفت: پيروي از حسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام كرده است، زيرا آن حضرت به حسب ظاهر وصاياي خود را به خواهرش زينب دختر علي بن ابي طالب سپرد (براي پنهان كردن امامت پسرش علي بن الحسين).

سپس فرمود: شما مردمي مطلع از اخبار هستيد؛ آيا در روايات به شما نرسيده كه نهمين فرزند حسين عليه السلام زنده است و ميراثش تقسيم مي شود؟» [2] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 230، ح 196.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 507، ح 24.

جاروديه

«جاروديه» از اصحاب ابي الجارود (زيادبن ابي زياد) هستند، امامت را از امام اوّل تا چهارم قبول داشته و مي گويند: امامت پس از امام سجادعليه السلام به زيد بن علي و پس از او به محمدبن عبداللّه بن حسن بن علي بن ابيطالب رسيده است. محمدبن عبداللّه پس از خروج از مدينه به قتل رسيد؛ اما گروهي از جاروديه همچنان محمد را امام دانسته، مي گويند: او كشته نشد و حيّ و باقي است و بعداً خروج كرده، عالم را به عدل آراسته خواهد كرد. [1] .

پي نوشت

ها:

[1] توضيح الملل، ترجمه ملل و نحل شهرستاني، ج 1، ص 207.

جعفريه

«جعفريه» پيروان جعفربن علي تقي - برادر حضرت امام حسن عسكري عليه السلام - بودند. «شيعيان اماميه» او را «جعفر كذّاب» مي خواندند؛ زيرا وي پس از برادرش حسن بن علي عليه السلام، دعوي امامت كرد و منكر فرزند داشتن آن حضرت شد.

هنگامي كه علي بن محمد النقي عليه السلام به شهادت رسيد، گروه اندكي از اصحاب او به امامت پسرش جعفربن علي گرويدند و گفتند: پدرش درباره امامت او وصيت كرده است.

گروهي ديگر گفتند: حسن بن علي العسكري عليه السلام در گذشت و پس از او برادرش جعفر بنا به وصيت وي، امام است.

برخي گفتند: امامت از محمدبن علي عليه السلام - كه عموي جعفر بود - به وي رسيد.

فرقه اي ديگر به سخني مانند گفتار «فطحيه» پرداختند كه عبدالله بن بكير بن اعين از آنان بود و چنان پنداشتند كه حسن بن علي، پس از پدرش امام بود و چون درگذشت بعد از وي جعفربن علي به امامت رسيد. همان طور كه حضرت موسي بن جعفرعليه السلام پس از عبدالله جعفر (افطح) امامت داشت؛ زيرا بنا به خبري كه رسيده چون امامي در گذرد، امامت به مهترين پسر وي رسد.

اين فرقه چون منكر فرزند داشتن حضرت امام حسن عسكري عليه السلام بودند، گفتند: اگر امامي درگذرد و او را فرزندي نباشد، امامت به برادرش خواهد رسيد. [1] .

پي نوشت ها:

[1] فرهنگ فرق اسلامي، ص 139.

جاروديه

«جاروديّه»، شعبه اي از فرقه ي «زيديّه هستند. آنان در پيرامون امام آينده، حضرت مهدي (عج)، به چند دسته تقسيم مي شوند:

1- گروهي از آنان معتقدند كه كسي براي آينده به امامت نامزد نشده است و هر كس از فرزندان امام حسن مجتبي عليه

السلام و امام حسين عليه السلام به شمشير قيام كند و مردم را به دين اسلام تبليغ كند، وي امام خواهد بود.

2- گروهي عقيده دارند كه «محمّد بن عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب» معروف به «نفس زكيّه» (كه به روزگار منصور، خليفه عبّاسي خروج كرد و در سال 145 ه_. ق در سن 35 سالگي كشته شد)، زنده است و بر زمين سلطنت مي كند و مهدي (عج) آينده خواهد بود.

3- عدّه اي از آنان منتظر آمدن «محمّد بن قاسم بن علي بن عمر بن حسين بن علي عليه السلام»، فرمانرواي طالقان (كه در روزگار معتصم، خليفه ي عبّاسي در طالقانِ خراسان خروج كرد و كشته شد)، هستند و او را مهدي موعود (عج) مي دانند.

4- گروهي ديگر چشم به راه «ابوالحسن، يحيي بن عمر بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي بن حسين عليه السلام»، (كه يكبار در زمان حكومت متوكّل، خليفه ي عبّاسي، و بار ديگر در زمان مستعين بالله، ديگر خليفه ي عبّاسي، خروج كرد و اين بار توسط «محمّد بن عبدالله بن طاهر» كشته شد) هستند و معتقدند كه وي در كوفه نمرده و كشته نشده است». («اديان و مذاهب جهان»، ج 1، ص 298 و 299)

جنة المأوي

«جنّةالمأوي»، كتابي درباره امام زمان عليه السلام به زبان عربي، نوشته حاج ميرزا حسين بن محمدتقي طبرسي رحمه الله، معروف به «علامه نوري» (م 1320 ق) است. وي اين كتاب را در تكميل جلد سيزدهم بحارالانوار مجلسي نوشته است. در اين كتاب 59 داستان درباره 59 تن مي آورد كه در زمان غيبت كبري، به حضور حضرت ولي عصرعليه السلام رسيده اند. اين كتاب را

نخست حاج محمدحسن امين الضراب همراه جلد سيزدهم بحارالانوار در 1305 ق به چاپ رساند. بار ديگر ميرزا موسي تهراني آن را تصحيح كرده، در سال 1333 ق در تهران چاپ و منتشر كرد. [1] .

پي نوشتها:

[1] الذريعه، 5، ص 159.

جعفر كذاب

«جعفر» از فرزندان حضرت هادي عليه السلام معروف به «ابوالكراين» از مدعيان امامت بود. وي پس از شهادت برادرش امام حسن عسكري عليه السلام، دعوي امامت كرد و از اين رو به كذّاب (دروغگو) شهرت يافت.

اين شهرت و ادعاي او، قبلاً در كلمات معصومين عليهم السلام مورد اشاره و پيشگويي قرار گرفته بود. امام سجادعليه السلام به نقل ازپيامبرصلي الله عليه وآله فرموده است:

«انّ رَسُولَ اللّهِ صلي الله عليه وآله قالَ: اِذا وُلِدَ ابْني جَعْفَرُبنُ مُحَمَّدِ بنِ عَليِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَليِّ بنِ ابيطالبٍ عليه السلام فَسُمُّوهُ الصادِقَ، فَاِنَّ لِلْخامِسِ مِنْ وُلدِهِ وَلَداً اسمُهُ جَعْفَرٌ يَدَّعي الاِمامَةَ اِجترِاءً عَلَي اللّهِ وَكِذْباً عَلَيهِ فَهُوَ عِندَاللهِ جَعْفَرٌ الكَذّابُ، المُفتَري عَلَي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَالمُدَّعي لِما لَيْسَ لَهُ بِاَهلٍ، المُخالِفُ عَلَي أبيهِ، والحاسِدُ لِاَخيهِ، ذلِكَ يَرُومُ كَشفَ سَتْرِاللّهِ عِندَ غَيْبَةِ وَليِّ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، - ثُمَ بَكَي عَليُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام بُكاءً شَدِيداً، ثُمّ قالَ: كَاَنّي بِجَعْفَرٍ الكَذّابِ وَقَدْ حَمَلَ طاغِيَةَ زَمانِهِ عَلي تَفتِيشِ اَمْرِ وَليِّ اللّهِ وَالمُغَيَّبِ في حِفْظِ اللّهِ، وَالتَّوكيلِ بِحَرَمِ اَبيهِ جَهلاً مِنهُ بِوِلادَتِهِ وَحِرْصاً مِنْهُ عَلي قَتْلِهِ اِنْ ظَفَرَ بِهِ وَطَمَعاً في ميراثِهِ حَتّي يَأخُذَهُ بِغَيرِ حَقِّهِ»؛ «آن گاه كه فرزندم جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب متولد شد، نامش را صادق بگذاريد كه پنجمين فرزند از سلاله او، نامش جعفر است كه از روي تجرّي بر خداي تعالي و دروغ بستن بر او، ادعاي امامت مي كند!

او نزد خدا جعفر كذّاب و مفتري بر خداي تعالي است و مدعي مقامي است كه اهل آن نيست. وي مخالف پدر خويش و حسود بر برادر خود و كسي است كه مي خواهد در هنگام غيبت وليّ خدا او را بر ملا سازد».

امام سجادعليه السلام پس از نقل فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بسيار گريسته و فرمود: «گويا جعفر كذّاب را مي بينم كه طاغي زمانش را وادار مي كند تا در امر ولي اللّه و غايب در حفظ الهي و موكل بر حرم پدرش، تفتيش كند؛ به جهت جهلي كه بر ولادت او و حرصي كه بر قتل او دارد - اگر به او دسترسي يابد - و طمعي كه در ميراث او دارد تا آن را به ناحق غصب كند». [1] .

بدون شك انحراف جعفر از خط پدران معصومش، نه به علت اهمال پدر در تربيت وي بود و نه به جهت محيطي كه در آن زندگي مي كرد! اين انحراف به علت همنشيني با بدكاران و منحرفان براي وي به وجود آمد و شكي نيست همنشين در انسان تأثير فراواني دارد.

شيخ صدوق رحمه الله نقل كرده است: «فاطمه دختر محمدبن هيثم معروف به ابن سيابه گويد: در موقع ولادت جعفر، من در خانه امام هادي عليه السلام بودم و اهل خانه به اين ولادت مسرور شدند. به نزد امام هادي عليه السلام رفتم و او را مسرور نيافتم، گفتم: اي سرورم! چرا شما را به واسطه اين مولود شادان نمي بينم؟! فرمود: اين امر بر تو سهل خواهد شد؛ زيرا به زودي او خلق كثيري را گمراه مي سازد». [2] .

اوج انحرافات جعفر پس از شهادت امام حسن عسكري عليه

السلام صورت گرفت. شيخ صدوق رحمه الله يكي از اين اتفاقات را چنين نقل كرده است: «علي بن سنان موصلي گويد: پدرم گفت: چون آقاي ما ابومحمد حسن بن علي عليه السلام در گذشت، از قم و بلاد كوهستان نمايندگاني كه معمولاً وجوه و اموال را مي آوردند در آمدند و خبر از درگذشت امام حسن عليه السلام نداشتند. چون به سامرا رسيدند، از امام حسن عليه السلام پرسش كردند، به آنها گفتند كه وفات كرده است. پرسيدند: وارث او كيست؟ گفتند: برادرش جعفر بن علي، آن گاه از او پرسش كردند، گفتند: او براي تفريح بيرون رفته و سوار زورقي شده است. شراب مي نوشد و همراه او خوانندگاني هم هستند. آنان با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اينها از اوصاف امام نيست. برخي از آنها مي گفتند: باز گرديم و اين اموال را به صاحبانش برگردانيم. ابوالعباس محمدبن جعفر حميري قمّي گفت: بمانيد تا اين مرد بازگردد و او را به درستي بيازماييم.

راوي گويد: چون بازگشت به حضور وي رفتند و به او سلام كردند و گفتند: اي آقاي ما! ما از اهل قم هستيم و گروهي از شيعيان و ديگران همراه ما هستند و ما نزد آقاي خود ابومحمد حسن بن علي، اموالي را مي آورديم، گفت: آن اموال كجا است؟ گفتند: همراه ما است، گفت: آنها را به نزد من آوريد، گفتند: اين اموال داستان جالبي دارد پرسيد: آن داستان چيست؟ گفتند: اين اموال از عموم شيعيان يك دينار و دو دينار گردآوري مي شود، سپس همه را در كيسه اي مي ريزند و آن را مهر مي كنند. وقتي اين اموال را نزد آقاي خود ابومحمدعليه السلام مي آورديم، مي فرمود: همه آن چند

دينار است و چند دينار آن از كي و چند دينار آن از چه كسي است. نام همه آنان را مي گفت و نقش مهرها را هم مي فرمود. جعفر گفت: دروغ مي گوييد! شما به برادرم چيزي را نسبت مي دهيد كه انجام نمي داد. اين علم غيب است و كسي جز خدا آن را نمي داند.

راوي گويد: چون آنان كلام جعفر را شنيدند، به يكديگر نگريستند! جعفر گفت: آن مال را نزد من آوريد، گفتند: ما مردمي اجير و وكيل صاحبان اين مال هستيم و آن را تسليم نمي كنيم؛ مگر به همان علاماتي كه از آقاي خود حسن بن علي مي دانيم. اگر تو امامي بر ما روشن كن؛ وگرنه آن را به صاحبانش بر مي گردانيم تا هر كاري كه صلاح مي دانند، بكنند.

راوي گويد: جعفر به نزد خليفه - كه در آن روز در سامراً بود - رفت و عليه آنان دشمني كرد و خليفه آنها را احضار كرد و گفت: آن مال را به جعفر تسليم كنيد، گفتند: خدا اميرالمؤمنين را به صلاح آورد، ما گروهي اجير و وكيل اين اموال هستيم. آنها سپرده مردماني است كه به ما گفته اند: آن را جز با علامت و دلالت به كسي ندهيم و با ابومحمد حسن بن علي عليه السلام نيز همين عادت جاري بود.

خليفه گفت: چه علامتي با ابومحمد داشتيد؟ گفتند: دينارها و صاحبانش و مقدار آنها را گزارش مي كرد، پس از آنكه چنين مي كرد، آنها را تسليم وي مي كرديم، ما مكرر به نزد او مي آمديم و اين علامت و دلالت ما بود و اكنون او در گذشته است، اگراين مرد صاحب الامر است، بايستي همان كاري را كه برادرش انجام

مي داد، انجام دهد، وگرنه اموال را به صاحبانش برمي گردانيم.

جعفر گفت: اي اميرالمؤمنين! اينان مردمي دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مي بندند و اين علم غيب است. خليفه گفت: اينها فرستاده و مأمورند. جعفر مبهوت شد و نتوانست پاسخي دهد. آنان گفتند: اميرالمؤمنين بر ما منت نهد و كسي را به بدرقه ما بفرستد تا از اين شهر به در رويم. وقتي از شهر بيرون آمدند، غلامي نيكو منظر - كه گويا خادمي بود - به طرف آنان آمد و ندا كرد: اي فلان بن فلان! اي فلان بن فلان! مولاي خود را اجابت كنيد، آنان گفتند: آيا تو مولاي ما هستي؟ گفت: معاذاللّه! من بنده مولاي شما هستم، نزد او بياييد، گويند: ما به همراه او رفتيم تا آن كه بر سراي مولايمان حسن بن علي عليه السلام وارد شديم؛ به ناگاه فرزندش آقاي ما قائم عليه السلام را ديديم كه بر تختي نشسته بود. او مانند پاره ماه مي درخشيد و جامه اي سبز در برداشت. بر او سلام كرديم و پاسخ ما را داد؛ سپس فرمود: همه اموال چند دينار است و چند دينار از فلاني و چند دينار از فلاني است. بدين سياق همه اموال را توصيف كرد؛ سپس به وصف لباس ها و اثاثيه و چهارپايان ما پرداخت. ما براي خداي تعالي به سجده افتاديم كه امام ما را به ما معرفي فرمود و بر آستانه وي بوسه زديم. هرسؤالي كه خواستيم،از او پرسيديم و او جواب داد. آن گاه اموال را نزد او نهاديم و حضرت قائم عليه السلام فرمود: بعد از اين مالي را به سامرّاء نبريم و فردي را در بغداد نصب مي كند كه اموال را دريافت

كند و توقيعات از نزد او خارج شود.

گويد: از نزد او بيرون آمديم؛ آن حضرت به ابوالعباس محمدبن جعفر قمي حميري مقداري حنوط و كفن داد و به او فرمود: خداوند تو را در مصيبت خودت اجر دهد. راوي گويد: ابوالعباس به گردنه همدان نرسيده بود، در گذشت. بعد از آن اموال را به بغداد و به نزد وكلاي منصوب او مي برديم و توقيعات نيز از نزد آنها خارج مي گرديد».

مرحوم صدوق پس از بيان اين حكايت، مي نويسد: «اين خبر دلالت دارد كه خليفه، امر امامت را مي شناخته است كه چيست و موضع آن كجا است. از اين رو از اين گروه و اموالي كه با آنها بود، دفاع كرد و جعفر كذّاب را از مطالبه آنها باز داشت و به آنان دستور نداد كه اموال را به جعفر تسليم كنند؛ جز اينكه او مي خواست اين امر پنهان باشد و منتشر نشود تا مردم به سوي او راه نجويند و او را نشناسند. جعفر كذّاب هنگامي كه امام حسن عليه السلام در گذشت، بيست هزار دينار به نزد خليفه برد و گفت: اي اميرالمؤمنين! مرتبت و منزلت برادرم حسن را براي من قرار بده! خليفه بدو گفت: بدان كه منزلت برادرت به واسطه ما نبود؛ بلكه به واسطه خداي تعالي بود و ما تلاش مي كرديم كه منزلت او را تنزّل دهيم و ناچيز گردانيم. اما خداي تعالي از آن اِبا كرد و هر روز رفعت او را افزود؛ زيرا او خودداري و خوش رفتاري و علم و عبادت داشت. اگر تو نزد شيعيان برادرت همان منزلت را داري، نيازي به ما نداري و اگر نزد آنان چنان

منزلتي نداري و اوصاف او هم در تو نيست، در اين باب ما نمي توانيم كاري براي تو انجام دهيم». [3] .

عملكرد جعفر كذّاب در مقابل روش ائمه معصومين عليهم السلام در موارد ذيل قابل بررسي است:

ادعاي امامت:

وي بعد از برادر خود امام حسن عسكري عليه السلام، ادعاي امامت كرد و براي رسيدن به اين هدف خود، نقشه هايي كشيد. اوّل خود را در معرض تسليت گويي مردم و تبريك بر امامت خود قرار داد. دوم خود را آماده اقامه نماز بر جنازه برادرش كرد تا بلكه از اين راه منصب رسمي (امامت) را به چنگ آورد. نقشه ديگر اين بود كه دست به دامن دولت شد تا دولت او را به جاي برادرش گذاشته و زعامت شيعيان را به وي واگذار نمايد! اما در تمام اين نقشه ها شكست خورد و جز رسوايي، چيزي به دست نياورد.

انكار وارث امام :

جعفر كذّاب، منكر وارث شرعي امام عسكري عليه السلام و امامت حضرت مهدي عليه السلام شد. به همين دليل مدعي ما ترك و وارث منحصر به فرد امام عسكري عليه السلام گرديد و اتفاقاً به كمك دولت، توانست اموال و ماترك امام عسكري عليه السلام را تصرف كند.

تحريك دولت:

وي وقتي ديد حضرت مهدي عليه السلام در جريان نماز، بر او الاحتجاج كرده و رسوايش نمود، دولت حاكم را عليه آن حضرت و وجود او تحريك نمود و در نتيجه حاكمان جور، دوباره به خانه امام عسكري عليه السلام يورش بردند و جهت يافتن حضرت مهدي عليه السلام تلاش هاي مذبوحانه اي انجام دادند؛ ولي مشيت الهي بر آن تعلق گرفت كه آن حضرت از گزند بدخواهان در امان بماند. [4] .

منابع شيعه درباره پايان كار او دو

قول مختلف دارند: بعضي مي گويند: وي تا پايان زندگي بر دعوي دروغين خود پاي فشرده، همچنان خود را امام مي دانست! برخي ديگر مي گويند: وي از دعوي كذب خود دست برداشته، توبه كرد و شيعيان نيز نامش را از جعفر كذّاب به جعفر تائب برگردانيدند.

كليني به نقل از محمدبن عثمان عمري مي گويد: «امام دوازدهم عليه السلام در توقيعي به توبه او تصريح كرده و فرموده است: راه جعفر راه برادران يوسف است كه سرانجام توبه كردند و گناه شان بخشوده شد». [5] .

وي با وجود عمر كوتاهي كه كرد، 120 فرزند داشت و از اين رو وي را ابوالكراين (پدر فرزندان بسيار) مي خواندند. نوادگان وي چون نسبت خود را به امام رضاعليه السلام مي رساندند، به رضويان شهرت يافتند.

احمدبن اسحاق گويد: از جعفر بن علي نامه اي به دست من رسيد و طي آن ادعا كرده بود كه: به علم دين (حلال و حرام) و نيز كليه علوم و آنچه كه مردم بدان نيازمندند، آگاهي دارد! پس از اينكه نامه را خواندم، عريضه اي به پيشگاه مقدس حضرت امام عصرعليه السلام نگاشتم و نامه جعفر را نيز به پيوست آن قرار دادم. متعاقباً از ناحيه مقدسه جوابي بدين شرح صادر شد:

«به نام خداوند بخشاينده مهربان؛ خداوند تو را پايدار بدارد! نامه تو و ضميمه آن (نامه جعفر) به من رسيد و از مضمون آن - كه با اختلاف الفاظ و اشتباهات بسيار توأم بود - مطلع شدم و اگر شما هم دقّت كرده بوديد، به برخي از آنها آگاه مي شديد».

آن گاه حضرت مهدي عليه السلام در ادامه با ذكر حمد و ثناي پروردگار، مطالبي در ردّ جعفر بيان فرمود: «... اين پيرو

باطل و دروغگو بر خداوند افترا بسته است. اين شخص با اميد به چه چيزي، مي خواهد اين ادعاي عاري از حقيقت خود را ثابت كند! آيا با اطلاعاتي كه در احكام الهي دارد؟ به خدا قسم اين فرد آن قدر بي اطلاع است كه حلال و حرام را نمي شناسد و ميان بد و خوب فرق نمي گذارد! آيا به دانش خود تكيه دارد؟ او به قدري تهي دست است كه حق و باطل را نمي شناسد، محكم و متشابه را نمي داند و از احكام نماز - حتي وقت آن - آگاهي ندارد! آيا اين مدعي فاقد صلاحيت، به ورع و پرهيزگاري خويش تكيه مي كند؟ خداوند شاهد است كه نماز واجب خويش را براي اينكه شعبده بازي ياد بگيرد، ترك نموده است! حتماً از ظروف مشروب و آثار ديگري از گناهان او اطلاع داريد...!

خداوند تو را توفيق دهد؛ آنچه برايت گفتم، از اين ستمكار ظالم بپرس و او را آزمايش كن. از يكي از آيات قرآن و تفسير آن از وي سؤال نما و يا از نماز و شرايط آن از او باز پرس تا به معايب و كمبودهاي او پي ببري و حال او را بداني. خداوند كفايت كننده است؛ او حق را براي اهلش حفظ مي كند و آن را در جايگاهش قرار مي دهد». [6] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، باب 31، ح 2.

[2] همان، ج 1، باب 31، ص 321.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 43، ح 26.

[4] صدر، سيد محمد، پژوهشي در زندگي امام مهدي عليه السلام، ص 247.

[5] كتاب الغيبة، ص 290؛ ر.ك: كمال الدين، ج

2، ص 483، ح 4.

[6] كتاب الغيبة، ص 289، ح 21.

جامعه

«جامعه»، نام كتابي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم، آنچه تا روز قيامت پديد مي آيد را در آن ذكر كرده است.

شيخ بهايي در «شرح اربعين» فرموده: «اخبار بسياري رسيده كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم دو كتاب به املاء اميرالمؤمنين عليه السلام به نام «جَفْر» و «جامعه» باقي گذارده كه آنچه تا روز قيامت پديد آيد در آن است».

شيخ كليني در «كافي» روايات بسياري از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل كرده كه آن دو كتاب نزد امام زمان (عج) است. آن دو كتاب پيوسته در نزد ائمّه بوده و هر امامي آن را از امام پيش از خود به ارث مي برده است. («مهدي موعود»، پاورقي ص 485)

جبرييل

«جبرييل» يكي از چهار فرشته ي مقرّب اسلام و حامل وحي الهي براي انبياست. جبرييل يك كلمه ي عربي به معني «مرد خدا» است.

پس از اينكه امام قائم (عج) متولّد شد، امام حسن عسكري عليه السلام، آن حضرت را به جبرييل (روح القُدُس) كه به صورت مرغي (پرنده اي) ظاهر شده بود، داد تا از او مواظبت كند و هر چهل روز يكبار به نزد آنها بياورد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 1)

همچنين در روايات اسلامي است كه به هنگام ظهور مهدي موعود (عج) جبرييل در پيشاپيش سپاه آن حضرت حركت خواهد كرد. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 710)

جُرير رجوع شود به واژه: ثقيف

جزاير مباركه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

جعفر بن احمد

«جعفر بن احمد بن متيل»، از موّمنين معتمد و از دوستان نزديك «محمّد بن عثمان» (سوّمين نايب خاصّ امام زمان (عج)) بود. برخي گمان مي كردند كه «محمّد بن عثمان» امر وكالت و سفارت امام قائم (عج) را بعد از خود، به او خواهد داد.

چون هنگام درگذشت «محمّد بن عثمان» فرا رسيد، «جعفر بن احمد» در بالاي سر او و «حسين بن روح» در پايين نشسته بودند. «محمّد بن عثمان» در آن حال، به «جعفر بن احمد» رو كرد و گفت: «من مأمور شدم كه حسين بن روح رو وصيّ گردانم و امور را به او واگذارم».

چون «جعفر بن احمد»، اين سخن را شنيد، از جاي خود برخاست، و دست «حسين بن روح» را گرفت، و او را در بالاي سر «محمّد بن عثمان» نشانيد، و خود در پايين پاي او نشست. («خورشيد مغرب»، ص 46)

جبرئيل

«جبرئيل»، يكي ازچهار فرشته مقرّب و برترين آنها (ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل)است. او در اديان ابراهيمي رابط ميان خداوندوپيامبران است. در كتاب هاي ديني يهوديت، مسيحيت و اسلام از نقش جبرئيل بسيار ياد شده است. جبرئيل، ابراهيم عليه السلام را از آتش به فرمان خدا نجات داد و از موسي عليه السلام در مبارزه با فرعون حمايت كرد. هنگام خروج بني اسرائيل از مصر، فرعونيان را به بحر احمر كشانيد و در آن غرق كرده بر شموئيل ظاهر شد و به داوودعليه السلام ساختن زره آموخت. او زكرياعليه السلام رابه ولادت يحيي عليه السلام و مريم عليها السلام را به ولادت عيسي عليه السلام بشارت داد. [1] .

در سنت اسلامي و قرآن كريم، جبرئيل همان «روح القُدُس» است. دليل صريح اين مطلب، آيه 102 سوره «نحل» است: «قُلْ

نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِنْ رَبِّكَ»؛ «بگو آن (قرآن) را روح القدس از سوي پروردگارت نازل كرده است». در آيه 97 سوره «بقره» نيز آمده است: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِاِذنِ اللَّهِ»؛ «بگو هر كس دشمن جبرئيل شد [بداند] كه جبرئيل آن (قران) را به دستور الهي بر دل تو نازل كرده است».

همچنين در قرآن با نام هاي روح (غافر، 15)، «الرُّوحُ الاَمين» (شعراء، 193)، «شَديدُ القُوي» (نجم، 50) و «رَسُولٌ كَريم» (تكوير، 21 - 19) از او ياد شده است.

در سوره «نجم» به ملاقات يا مواجهه پيامبرصلي الله عليه وآله با جبرئيل، تصريح دارد. طبق احاديث بسياري، جبرئيل به صورت جوان خوشرويي به نام دحيه كلبي، بر حضرت محمدصلي الله عليه وآله ظاهر مي شده است. [2] آن حضرت، جبرئيل را به صورت اصلي خودش نيز مشاهده كرده است.

در غزوه بدر با هزاران فرشته، به مدد پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و ياران او آمد، در معراج همسفر و راهنماي حضرت رسول صلي الله عليه وآله بود و در منتهاي معراج، در «سدرةالمنتهي»، از مسير باز ماند و به پيامبرصلي الله عليه وآله گفت: ديگر مأذون نيست كه پيش تر رود و آن حضرت به تنهايي به سير معراج ادامه داد.

نام هاي ديگر جبرئيل، عبارت است از: فرشته وحي، امين وحي، روح الامين عقل اوّل، ناموس اكبر، روح اعظم. [3] .

علامه مجلسي رحمه الله در بحارالانوار (ج 25، ص 47 به بعد) بابي تحت اين عنوان كه «ائمه عليهم السلام مؤيد به روح القدس بوده اند» باز كرده و احاديث فراواني از منابع معتبر نقل كرده است.

رواياتي چند، نقش آن فرشته بزرگ الهي را در قيام عظيم و

جهاني حضرت مهدي عليه السلام، به روشني بيان كرده و از او به عنوان اولين كسي كه با حضرت مهدي عليه السلام بيعت خواهد كرد، نام برده است.

در بعضي از روايات آمده است: او به همراه خيل عظيمي از فرشتگان، هنگام ظهور در محضر آخرين حجّت الهي حاضر شده و به ياري آن حضرت خواهند شتافت.

امام صادق عليه السلام در قسمتي از يك روايت طولاني فرموده است: «... فَاَوّلُ مَنْ يُبايِعُهُ ذَلكَ الطائِرُ وَهُوَ وَاللَّهِ جَبْرَئيل عليه السلام» [4] .

نيز فرمود: «اَوَّلُ مَنْ يُبايِعُهُ جَبْرَئيل...». [5] و [6] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب مقدس، كتاب دانيال، باب 8، عدد 16 و باب 9 عدد 21؛ انجيل متي، باب اول عدد 19 و....

[2] الكافي، ج 2، ص 587؛ المناقب، ج 2، ص 244.

[3] ر.ك: لغتنامه دهخدا.

[4] الكافي، ج 4، ص 184، ح 3؛ علل الشرايع، ح 2، ص 429، ح 1.

[5] علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج 2، ص 204.

[6] ر.ك: الغيبة، ص 314، ح 6؛ روضةالواعظين، ص 265.

جبرييل

«جبرييل» يكي از چهار فرشته ي مقرّب اسلام و حامل وحي الهي براي انبياست. جبرييل يك كلمه ي عربي به معني «مرد خدا» است.

پس از اينكه امام قائم (عج) متولّد شد، امام حسن عسكري عليه السلام، آن حضرت را به جبرييل (روح القُدُس) كه به صورت مرغي (پرنده اي) ظاهر شده بود، داد تا از او مواظبت كند و هر چهل روز يكبار به نزد آنها بياورد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 1)

همچنين در روايات اسلامي است كه به هنگام ظهور مهدي موعود (عج) جبرييل در پيشاپيش سپاه آن حضرت حركت خواهد كرد. («المجالس

السنيّه»، ج 5، ص 710)

جُرير رجوع شود به واژه: ثقيف

جزاير مباركه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

ح

حرز حضرت مهدي

«حِرْز» در لغت به معناي جاي استوار و پناهگاه است و نيز دعاي حفظ و تعويذ را گويند. [1] در اصطلاح بيشتر معناي دوم مقصود است؛ يعني، هر گونه دعاي خواندني و نوشتني، بلكه هر گونه تعويذي است كه مايه حفظ باشد و به وسيله آن پناه جويند. وجه مشترك بين تمامي حرزها، به كار بستن آنها براي محفوظ ماندن شخص و يا همراهان و يا اموال او از گزند دشمنان و يا پيش آمدهاي ناگوار و حوادث پيش بيني نشده روزگار است.

قسمتي از حرزها - همچون ساير متون احاديث و دعاها - با ذكر سند معتبر تا به معصوم ضبط شده است؛ اما بعضي از آنها استناد محكمي ندارد.

هر يك از حرزها، ويژگي هايي دارند كه در كتاب هاي دعا مورد اشاره قرار گرفته است. براي هر كدام از معصومين عليهم السلام حرزهايي نقل شده كه بعضي از آنها شهرت بيشتري دارند؛ يكي از آنها حرز حضرت مهدي عليه السلام است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يا مالِكَ الرِّقابِ يا هازِمَ الاَحْزابِ يا مُفَتِّحَ الاَبْوابِ يا مُسَبِبَ الاَسْبابِ سَبِّبْ لَنا سَبَباً لانَسْتَطيعُ لَهُ طَلَباً بِحَقِّ لااِله اِلاّاللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه وآله». [2] .

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 5، ص 333؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 15.

[2] مصباح كفعمي، ص 305؛ مهج الدعوات، ص 45.

حرز قائم

«حِرْز» در لغت يعني: دعايي كه بر كاغذي نويسند و با خود دارند، چشم آويز و تعويذْ.

حرز امام زمان، حضرت قائم (عج) اين است:

«يا مالِك الرِّقابِ وَ يا هازِمَ الأحْزابِ يا مُفَتِّحَ الابْوابِ يا مُسَبِّبَ الاسْبابِ. سَبِّبْ لَنا سَبَباً لا نُستَطيعُ لَه طَلَباً بِحَقِّ لا الهَ الاّ اللهِ مُحَمَّدٌ رَسولَ اللهِ عَلَيهِ وَ

عَلي الهِ اجْمَعينَ

: اي صاحب اختيار، و اي گريزاننده ي احزاب و اي گشاينده ي درها، اي سبب ساز، براي ما سببي كه نتوانيم آن را بجوييم، فراهم كن به حقّ خدايي كه جز او نيست و پيامبر گرامي خدا صلي الله عليه و آله و سلّم». («مفاتيح الجنان»، باقيّات الصالحات، باب 5)

حروف حيّ رجوع شود به واژه: باب

حجت

«حجّت» از نظر لغت، به معناي برهان و دليل است كه با آن حريف را قانع يا دفع كنند و جمع آن حجج و حجاج است. [1] .

اين كلمه در قرآن مجيد در موارد مختلفي به كار رفته است؛ از جمله: «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَةٌ بَعدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكِيماً» [2] ؛ «تا براي مردم، پس از [فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجتي نباشد، و خدا توانا و حكيم است».

«قُلْ فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالِغَةُ فَلَو شَاءَ لَهَداكُمْ اَجْمَعين» [3] ؛ «بگو برهان رسا (حجّت) ويژه خدا است، و اگر [خدا] مي خواست قطعاً همه شما را هدايت مي كرد».

امام كاظم عليه السلام فرموده است: «اِنّ لِلَّهِ عَلَي النّاسِ حُجَتَينِ حُجَةً ظَاهِرَةً وَحُجَةً بَاطِنةً فَاَمَّا الظَاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالاَنبِياءُ وَالاَئِمَّةُعليهم السلام وَاَمَّا البَاطِنَةُ فَالعُقُولُ» [4] ؛ «خداوند را بر مردم دو حجّت است: يكي ظاهر كه آن عبارت است از پيامبران و رهبران دين و ديگر باطن كه آن عقول مردم است».

پيامبران و اوصياي آنها از اين جهت «حجّت» ناميده شده اند كه خداوند به وجود ايشان، بر بندگان خود احتجاج كند و نيز از اين جهت كه آنان دليل بر وجود خدا هستند و گفتار و كردارشان نيز دليل بر نياز مردم به قانون آسماني است.

بر اساس

روايات فراواني، هرگز زمين خالي از حجّت نمي ماند؛ چنان كه از امام رضاعليه السلام سؤال شد: آيا زمين از حجّت خالي مي ماند؟ حضرت فرمود: «لَوْ بَقِيَتْ بِغَيْرِ اِمَامٍ لَسَاخَتْ» [5] ؛ «اگر زمين [به اندازه چشم برهم زدني] از حجّت خالي باشد، اهلش را فرو مي برد».

از ديدگاه شيعه، حضرت مهدي عليه السلام به عنوان آخرين حجَّت الهي است كه به حجةبن الحسن العسكري عليه السلام نيز شهرت دارد. [6] .

داوود بن قاسم گويد: از امام دهم شنيدم كه مي فرمود: «الخَلَفُ مِنْ بَعْدِيَ الحَسَنُ فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الخَلَفِ فَقُلتُ لِمَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ فَقَالَ: اِنَّكُم لا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَلايَحِلُّ لَكُم ذِكْرُهُ بِاسمِهِ فَقُلتُ كَيفَ نَذكُرُهُ فَقَال: قُولُوا الحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله» [7] ؛ «جانشين من پس از من پسرم حسن است. شما را چه حالي خواهد بود نسبت به جانشينِ پس از جانشين؟ عرض كردم: چرا؟ خداوند مرا قربانت كند. فرمود: براي آنكه شخصش را نتوانيد ديد و ذكر او به نام مخصوصش روا نباشد. عرض كردم: پس چطور او را ياد كنيم؟ فرمود: بگوييد حجّت از خاندان محمدصلي الله عليه وآله».

در اغلب روايات اين لقب به صورت «الحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله» به كار رفته است. [8] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: لسان العرب، ج 2، ص 228.

[2] نساء (4)، آيه 165.

[3] انعام (6)آيه 149.

[4] الكافي، ج 1، ص 15.

[5] شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 198.

[6] بحارالانوار، ج 25، ح 6 و ج 97، ص 343.

[7] كتاب الغيبة، ص 202، ح 169؛ الكافي، ج 1، ص 328، ح 13.

[8] ر.ك: پيشين؛

شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 245؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 648.

حاشر

«حاشِر» يكي از نامهاي حضرت صاحب الزّمان (عج) در صحف حضرت ابراهيم عليه السلام است.

حامد

از القاب حضرت قائم (عج)، «حامد» است.

حجاب

در كتاب هدايه، «حجاب» از القاب حضرت شمرده شده و در زيارت حضرت قائم (عج) نيز هست كه: «السَّلامُ عَلي حِجابُ اللهِ الْاَزَلِي الْقَديم».

حجة

«حُجّة» لقب امام زمان (عج) است. شخصي از امام علي النّقي عليه السلام پرسيد كه آن حضرت را چگونه ذكر كنيم؟ فرمود: «بگوئيد حُجَّة از آل محمّد عليهم السلام».

اين از القاب شايع آن حضرت است كه در بسياري از ادعيّه و اخبار به همين لقب مذكور شده اند و بيشتر محدّثين آن را ذكر فرموده اند و با آنكه در اين لقب ساير ائمّه عليه السلام هم شريكند و همه حجّتهاي خداوند بر مردم از طرف خدايند امّا چنان اين لقب به حضرت مهدي (عج) اختصاص دارد كه در اخبار هر جا، بي قرينه و شاهدي ذكر شود، مراد آن حضرت است.

برخي گفته اند لقب آن حضرت «حجّة الله» است به معني غلبه يا سلطنت خدا بر خلايق. و هر دو اين ها به واسطه ي آن حضرت به ظهور خواهد رسيد و نقش خاتم حضرت قائم (عج) نيز «أنَا حُجَةُ الله» است و به روايتي

«أنَا حُجَّةُ اللهِ وَ خالِصَتِهِ».

و با همين مُهر بر روي زمين حكومت خواهد كرد. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 68)

حجة الغايب

«حُجّة الغايب»، (پيشواي پنهان و مخفي) لقب حضرت ولي عصر (عج) است. («مصلح آخرالزّمان»، ص 96)

حجة القائم

«حُجّة القائم» لقب امام زمان (عج) است.

حُجّة الله رجوع شود به واژه: حجّة، اسماعيل نوبختي

حق

«حقّ» لقب امام عصر (عج) است. امام باقر عليه السلام در تفسير آيه ي شريفه ي:

«وَقُلْ جآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (اسراء/81)

: و بگو حق آمد و باطل نابود شد، يقيناً باطل نابود شدني است»

فرمود: چون قائم (عج) خروج كند دولت باطل برود».

در زيارت آن حضرت نيز آمده كه:

«السَّلامُ عَلي الْحَقَّ الْجَديدَ». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 69)

حمد

«حمد» لقب امام زمان، مهدي موعود (عج) است.

حبة

در لغت نامه ي دهخدا درباره ي «حبة» آمده كه: ناحيه اي در راه موصل به بغداد است. در «اختصاص» شيخ مفيد، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هر گاه قائم (عج) خروج كند، به حبه ي كوفه مي آيد. پس به پاي مبارك خود اشاره مي كند و آن جناب به دست خود اشاره به موضعي مي كند و آنگاه مي فرمايد: «اين جا را حَفْر كنيد».

پس حفر مي كنند و دوازده هزار زره و دوازده هزار شمشير و دوازده هزار خُود كه براي هر خود دورو است، بيرون مي آورند. آنگاه دوازده هزار نفر از مواليان و عجم را مي طلبد و آنها را بر ايشان مي پوشاند.

آنگاه مي فرمايد: «هر كس بر او مثل آنچه بر شماست، نباشد او را بكشيد». («نجم الثاقب»، ص 182)

حكيمه

«حكيمه» دختر امام محمّد تقي عليه السلام و عمّه ي امام حسن عسكري عليه السلام است. قبر شريفش پايين پا، چسبيده به ضريح عسكريين عليهم السلام است.

حكيمه هنگام تولّد حضرت قائم (عج) در خانه ي امام حسن عسكري عليه السلام بود و در وضع حمل نرجس خاتون او را ياري داد و در حقيقت جزء نخستين كساني بود كه دادگستر جهان را ملاقات كرد.

رجوع شود به واژه: تولّد قائم (عج)

حكيمه خاتون

«حكيمه خاتون» دختر امام جوادعليه السلام، از ثقات محدثان و يكي از راويان حديث ولادت حضرت مهدي عليه السلام است. ولادت و نشأت او در خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بوده است. علوم اسلام را از ائمه هدي عليهم السلام كسب فيض نموده و از جمله زناني است كه احاديثي به نقل از ايشان در كتاب هاي معتبر حديثي شيعه آمده است. او اخبار بسياري را در مورد ازدواج امام حسن عسكري عليه السلام با نرجس خاتون و ولادت امام حجةبن الحسن عليه السلام نقل كرده است: كليني به نقل از محمدبن يحيي به سند معتبر خويش متصل به حكيمه عمه پدر حضرت مهدي عليه السلام مي نويسد: «وي در شب نيمه شعبان هنگام ولادت حضرت صاحب الامر حاضر بوده است». [1] .

شيخ صدوق رحمه الله به نقل از محمدبن الحسن بن الوليد به سند معتبر خود متصل به حكيمه دختر حضرت جوادعليه السلام مي نويسد: «حضرت ابومحمدالحسن العسكري در شب نيمه شعبان مرا طلبيد و فرمود: عمه امشب افطار مهمان ما هستي؛ چون در اين شب باري تعالي حجّت خود را ظاهر خواهد كرد كه حجّت او بر اهل زمين خواهد بود. حكيمه مي گويد: پرسيدم: مادرش كيست؟ امام عليه السلام فرمود: نرگس. عرض كردم: خدا

مرا فدايت كند، در او اثري از حاملگي نيست. فرمود: چرا. سپس نقل مي كند كه هنگام طلوع فجر نوزادي از او به دنيا آمد». [2] .

شيخ صدوق رحمه الله به سند معتبر خود از احمد بن ابراهيم نقل كند: «من در سال 262 ق بر حكيمه دختر حضرت جوادعليه السلام وارد گشتم. او از پشت پرده با من سخن مي گفت؛ از امامان سؤال نمودم، او يكي پس از ديگري آنان را بر شمرد تا اينكه به حضرت صاحب الزّمان عليه السلام رسيد. من پرسيدم: اين فرزند در كجا است؟

پاسخ داد: مستور است. من گفتم: پس شيعيان به كجا رجوع كنند؟ فرمود: به مادر امام حسن عسكري عليه السلام كه مشهور به «جده» است. من گفتم: آيا به كسي اقتدا كنيم كه به زن وصيت كرده است؟ حكيمه

پاسخ داد: اين مطلب همانا مانند اقتدا به ابي عبداللّه الحسين عليه السلام است كه در صحراي كربلا به خواهرش زينب وصيت نمود». [3] .

حكيمه از زنان برجسته خاندان ائمه هدي عليهم السلام است كه محضر چهار امام عليه السلام را درك نمود و محرم اسرار اهل بيت نبوّت عليهم السلام بود. امام عليه السلام و مادرش نرگس در منزل او پنهان بود. وي در سال 274 ق وفات يافت و در پايين پاي امام حسن عسكري به خاك سپرده شد.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 330، ح 3؛ كتاب الغيبة، ص 234، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 424.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 424، ح 1؛ ر.ك: كتاب الغيبة، ص 234، ح 204.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 501.

زن و فرزند حضرت مهدي

از مجموع روايات سه احتمال درباره زن و فرزندان حضرت مهدي عليه السلام به دست مي آيد:

1. اساساً حضرت مهدي عليه السلام ازدواج نكرده است.

2. ازدواج انجام گرفته، ولي اولاد ندارد.

3. ازدواج كرده و داراي فرزنداني نيز هست.

لازمه احتمال اوّل اين است كه امام معصوم عليه السلام، يكي ازسنّت هاي مهم اسلامي را ترك كرده باشد واين با شأن امام سازگار نيست. اما از طرفي چون مسأله غيبت مهم تراست وازدواج مهم؛ ازاين رو ترك ازدواج - با توجه به آن امر مهم تر - اشكالي ايجاد نمي كند و گاهي براي مصلحت بالاتر، لازم وواجب نيز هست.

براي تأييد اين قول مي توان موارد ذيل را بيان كرد:

1. رواياتي حضرت خضررا به عنوان كسي معرفي كرده كه وحشت تنهايي حضرت مهدي عليه السلام را در دوران غيبت برطرف مي سازد و درحالي كه آنحضرت زن و فرزند داشت، نيازي به او نبود.

امام رضاعليه السلام فرمود: «خضرعليه السلام از آب حيات نوشيد و او زنده است... خداوند به واسطه او تنهايي قائم ما را در دوران غيبتش به انس تبديل كند و غربت و تنهايي اش را با وصلت او مرتفع سازد». [1] .

2. در روايات فراواني از آن حضرت با القاب فريد (تك) و وحيد(تنها) ياد شده است و اين با زن و فرزند داشتن منافات دارد. [2] .

3. دسته اي از روايات، ملازمان حضرتش را در دوران غيبت تنها سي تن از ياران خاصّ آن حضرت ذكر كره است. امام صادق عليه السلام دراين باره فرمود: «لابُدَّ لِصاحِبِ هَذَا الاَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ وَلابُدَّ لَهُ في غَيبَتِهِ مِنْ عُزلَةٍ و نِعمَ المَنزِلُ طَيْبَةُ وَ ما بِثَلاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ». [3] .

اما احتمال دوم (پذيرش اصل ازدواج بدون داشتن اولاد) جمع مي كند بين انجام سنّت اسلامي و عدم انتشار مكان و موقعيت

آن حضرت. اما اين اشكال هست كه اگر قرار باشد، آن حضرت شخصي را به عنوان همسر برگزيند، يا بايد بگوييم كه عمر او نيز مانند عمر حضرت طولاني است - كه بر اين امر دليلي نداريم - يا اينكه بگوييم مدتي با آن حضرت زندگي كرده و از دنيا رفته است. در اين صورت، حضرت به سنّت ازدواج عمل كرده و پس از آن، تنها و بدون زن و فرزند زندگي را ادامه مي دهد.

احتمال سوم آن است كه آن حضرت ازدواج كرده و داراي اولاد نيز هست و آنان نيز فرزنداني دارند و...

اين مسأله، افزون بر اينكه دليل محكمي ندارد، با اين اشكال اساسي روبه رو است كه اين همه اولاد و اعقاب، بالاخره روزي در جست و جوي اصل خويش بر مي آيند و همين كنجكاوي و جست و جو، مشكل ساز است و با فلسفه غيبت حضرت مهدي عليه السلام نمي سازد.

برخي خواسته اند با تمسك به داستان «جزيره خضراء»، بگويند كه امام عصرعليه السلام فرزنداني دارد و بر آن جزيره، زير نظر وي، جامعه نمونه و تمام عيار اسلامي را تشكيل داده اند! لكن با بررسي هاي گسترده اي كه انجام گرفته، جزيره خضراء، افسانه اي بيش نيست و هيچ واقعيت ندارد. (جزيره خضراء)

علامه مجلسي رحمه الله اين داستان را جداگانه در نوادر بحارالانوار نقل كرده، مي نويسد: «چون در كتاب هاي معتبر بر آن دست نيافتم، آن را در فصلي جداگانه آوردم». [4] .

شيخ آقا بزرگ تهراني اين داستان را داستاني تخيلي شمرده است. [5] .

افزون بر اين، داستان به گونه اي است كه نمي توان آن را پذيرفت! تناقضات فراوان، سخنان بي اساس و... از اشكالات اساسي آن است و در سلسله سند آن،

افراد ناشناخته اي وجود دارد كه نمي توان بر آن اعتماد كرد، بنابراين، از اين راه نمي توان زن و اولادي براي حضرت مهدي عليه السلام ثابت نمود.

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 385، ح 1.

[2] همان، باب 26، ح 13.

[3] الكافي، ج 1، ص 340، ح 16، كتاب الغيبة، ص 162؛ الغيبة، ص 188.

[4] بحارالانوار، ج 52، ص 159.

[5] الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج 5، ص 108.

حكومت جهاني مهدي

كتاب «حكومت جهاني مهدي عليه السلام» نوشته آيت اللّه ناصر مكارم شيرازي، پژوهشي درباره ظهور امام مهدي عليه السلام و ويژگي هاي حكومت جهاني او است.

مؤلف محترم در اين كتاب، با بهره گيري از روايات و منابع تاريخي شيعه و سنّي و برخي از پژوهش هاي غربيان، مطالب ارزشمندي ارائه كرده است. ايشان نخست در خصوص آينده جهان و سير تكاملي جامعه، به بيان نظريات بعضي از اديان و كتاب هاي آسماني (نظير زرتشتي، هندو، تورات، انجيل) و كتاب هاي غربيان درباره مصلح بزرگ پرداخته است. سپس درباره انواع حكومت ها، فلسفه انتظار و غيبت، مصلح بزرگ جهاني در منابع اسلامي، نشانه هاي ظهور امام مهدي عليه السلام و روش حكومت آن حضرت بحث مي كند.

حسن شريعي

يكي از مدعيان دروغين نيابت، حسن شريعي است البته به يقين مشخص نيست كه اسم او «حسن» باشد؛ بلكه او با لقب معروف شده است. در روايتي كه نقل خواهد شد، راوي حديث به صورت حدس و گمان اسم او را حسن ذكر كرده است. [1] .

مؤلف «قاموس الرجال» مي نويسد: «از حديثي كه شيخ طوسي رحمه الله نقل كرده، روشن مي شود كه اسم او به صورت يقين روشن نيست و او معروف به لقب بوده است و اينكه «تلعكبري» راوي حديث، به صورت گمان حكم كرده كه اسم او حسن است؛ به خاطر اينكه او «ابومحمد» بوده و غالباً كنيه كساني كه «ابومحمد» است، اسم شان حسن مي باشد». [2] .

شريعي اولين كسي است كه به دروغ و افترا، ادعاي نيابت امام زمان عليه السلام را كرد. او قبلاً از اصحاب امام هادي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام بود؛ ولي بعداًمنحرف شد.

تاريخ ادعاي نيابت دروغين او به صورت دقيق بيان نشده است؛ ليكن چون اين ادعاهاي

دروغين، از دوران نايب دوم شروع شده است؛ به نظر مي رسد وي در دوران سفارت و نيابت محمدبن عثمان، به چنين عملي دست زده است!

علماي رجال درباره شرح حال او زياد بحث نكرده اند؛ لذا جامع ترين سخن درباره ايشان، كلام شيخ در «كتاب الغيبة» است.

شيخ طوسي رحمه الله درباره «شريعي» مي نويسد: «نخستين كسي كه به دروغ و افترا، دعوي نيابت خاصّ از جانب امام زمان عليه السلام كرد،شخصي معروف به «شريعي» بود. جماعتي از علما از ابومحمد تلعكبري از ابوعلي محمدبن همام نقل كرده اند: كنيه شريعي «ابومحمد» بود.

تلعكبري مي گفت: گمان دارم نام وي حسن باشد. او از اصحاب امام هادي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام به شمار مي آمد. او نخستين كسي است كه مدعي مقامي شد كه خداوند براي او قرار نداده بود و شايسته آن هم نبود! در اين خصوص بر خدا و حجّت هاي پروردگار دروغ بست و چيزهايي به آنان نسبت داد كه شايسته مقام والاي آنان نبود و آنها از آن به دور بودند. از اين رو شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از جانب ولي عصرعليه السلام در خصوص لعن و دوري از وي صادر شد. [3] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 397.

[2] قاموس الرجال، ح 3، ص 262.

[3] كتاب الغيبة، ص 397، ح 368.

حسين بن منصور حلاج

«حسين بن منصور حلّاج»، در حدود سال 244 ه در قريه «طور» از قراي بيضاي فارس (هفت فرسنگي شيراز) زاده شد. وي با پدرش منصور از بيضا، به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامي را آموخت و در بيست سالگي به بصره رفت. مريد صوفي آن

سامان شد و به دست او خرقه تصوّف پوشيد. در سال 270 ه به مكه سفر كرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت. حلاج براي دعوت به مذهب صوفيانه خود - كه جنبه «حلولي» داشت - به مسافرت مي پرداخت. وي در آغاز خود را رسول امام غايب و باب آن حضرت معرفي مي كرد؛ به همين سبب علماي علم رجال شيعه، او را از مدعيان «بابيّت» شمرده اند.

نام او ابوالمغيث حسين بن منصور حلاّج بود كه در سال 309 ه . كشته شد. حلاّج پس از دعوي بابيّت، بر اين شد كه ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متكلم امامي) را در سلك ياران خود در آورد و به تبع او هزاران شيعه امامي را - كه در قول و فعل تابع او بودند - به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ بويژه آنكه جماعتي از درباريان خليفه نسبت به حلاّج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.

ولي ابوسهل - كه پيري مجرّب بود - نمي توانست ببيند كه او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وكيل امام غايب معرفي مي كند.

اسماعيل در جواب گفت: وكيل امام زمان عليه السلام بايد معجزه داشته باشد. چنانچه راست مي گويي، موهاي مرا سياه كن. اگر چنين كاري انجام دهي، همه ادعاهايت را مي پذيرم. ابن حلاج كه مي دانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبه رو شد و از شهر بيرون رفت. آن گاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق رحمه الله) رفت و خود را نماينده امام زمان عليه السلام خواند! مردم بر وي شوريدند و با خشونت از شهر بيرونش افكندند. ابن

حلاج، پس از آنكه جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت. [1] .

در اين زمان چون فقه اماميّه از طرف خلفا به رسميت شناخته نشده بود، شيعيان در ميان مذاهب اهل سنّت «مذهب ظاهري را - كه مؤسس آن ابوبكر محمدبن داوود اصفهاني است - پذيرفته بودند.

رؤساي اماميّه و خاندان نوبختي، براي برانداختن حلاّج ناچار به محمدبن داوود ظاهري متوسل شدند و او را به صدور فتوايي - كه در سال 297 ه و اندكي پيش از مرگ خود در وجوب قتل حلاّج انتشار داده بود - وادار كنند. ابوالحسن علي بن فرات، وزير شيعي مذهب مقتدر: (خليفه عباسي) نيز در تكفير حلاّج به آل نوبخت كمك كرد.

حلاّج در سال 296 ه به بغداد رفت و مردم را به طريقه خاصي مبتني بر نوعي تصوف آميخته با گونه اي «حلول» دعوت كرد.

ابوالحسن بن فرات وي را تعقيب كرد و ابن داوود فتواي معروف خود را در حليت خون او صادر نمود. وي در سال 301 ه . به دست كارگزاران خليفه گرفتار شد و به زندان افتاد.

پس ازهفت ماه محاكمه،علماي شرع او را مرتد و خارج از دين اسلام شمردند (24 ذيقعده 309 ه .ق) و به فرمان مقتدر و وزير او حامدبن عباس به دار آويخته شد. [2] سپس جسد او را سوزانيدند و سرش را بر بالاي جسر بغداد زدند.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 2، ص 48؛ تاريخ الغيبة الصغري، ص 532.

[2] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 26401 - 403. دائرةالمعارف اسلاميه، ج 8، ص 19 - 17. فرهنگ فرق اسلامي، ص 163 - 162.

حلاج

يكي از مدّعيان نيابت و وكالت، «حسين بن منصور حلاّج بيضايي» صوفي معروف است. وي در آغاز، خود را رسول امام غائب و وكيل و باب آن حضرت معرّفي مي كرد، به همين سبب علماي علم رجال شيعه او را از مدّعيان بابيّت شمرده اند («آخرين اميد»، ص 144) او در ابتدا مردم را به سوي مهدي (عج) دعوت مي كرد و چنان به مردم القاء مي نمود كه از طالقان (خراسان) ظهور خواهد كرد، و ظهور وي نزديك است. (ترجمه «آثارالباقيه»، ص 275)

سپس دعوي حلول و اتّحاد نمود و گفت: روح القُدُس در من حلول كرده و خود را به نام خدا معرّفي مي كرد و مي گفت: من خداي شما هستم و در نامه هايي كه به اصحاب خود مي نوشت، تصريح به خدايي مي كرد!

او در كتابهاي خود نيز ادّعاي خدايي مي كرد، و با خدا و قرآن و پيامبران معارضه مي نمود، گويند او پيروان خود را از ذكر نام خدا باز مي داشت و مي گفت:

«گفتن لا اِلهَ اِلاَّ الله ممنوع است و فرياد معروف او «أنا الْحَقّ: من حقّ هستم» بود. («مذهب حلاّج»، ص 118)

مرحوم طبرسي روايت كرده كه از طرف صاحب الامر (عج) به دست جناب «حسين بن روح» كه از جمله ي سفراي آن حضرت بود، ظاهر شد براي لعن جماعتي كه يكي از آنان «حسين بن منصور حلاّج» بود. («الاحتجاج»، ج 2، ص 289)

بالاخره او را در عهد وزارت «علي بن عيسي» به بغداد آوردند و مدّت 8 سال در زندان ماند تا اين كه در 24 ذي القعده سال 309 ه_ ق پس از

هفت ماه محاكمه به فتواي قُضات و ائمّه دين و امر «مقتدر» خليفه ي عبّاسي و وزير او «حامد بن العباس به دار آويخته شد و سپس جسد او را سوزانيدند و سرش را بر چوبي بالاي جِسْر (پُل) بغداد زدند. («خاندان نوبختي»، ص 114)

حسن شريعي

«ابومحمّد، حسن شريعي»، نخستين كسي است كه بعد از شهادت امام يازدهم، به دروغ و افترا ادّعاي بابيّت و سفارت از جانب امام زمان (عج) كرد. از اين رو شيعيان او را لعن كرده و از او دوري جستند و توقيعي از سوي امام (عج) درباره ي لعن و برائت از او صادر گرديد. («آخرين اميد»، ص 124)

حكومت صالحان

اعتقاد به «حكومت صالحان» ميان مسلمانان (به ويژه شيعيان) وجود داشته است. مراد از «حكومت صالحان» آن است كه در جامعه بشري - و به طور خاصّ در جامعه ديني و اسلامي - چاره اي جز به دست گرفتن قدرت سياسي، به وسيله انسان هاي صالح، ديندار، عادل، امين، پارسا، شجاع و مورد اعتقاد و اعتماد مردم نيست؛ وگرنه نه ديانت بر جاي مي ماند و نه عدالت محقق مي شود و نه مردم به سعادت واقعي خواهند رسيد. براي اثبات اين مدعا، به دلايل عقلي و نقلي استناد شده است؛ از جمله اينكه «وجود نظام آفرينش دليل روشني بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعي در آينده، در جهان خواهد بود». از نظر نقلي هم به برخي از آيات و روايات الاحتجاج و استناد شده است؛ از جمله آيه 105 سوره «انبياء» است كه از آن ضرورت قطعي قيام مصلح جهاني و تشكيل حكومت عدل الهي و اسلامي، استنباط مي شود.

از نظر شيعيان دوازده امامي، حكومت صالحان منحصراً حكومتي است كه در رأسش معصوم باشد و معصوم نيز در حال حاضر فقط يك تن بيش نيست كه غايب است؛ از اين رو تا كنون حكومت صالحان بر جهان حكم نرانده است و پس از اين فقط با ظهور امام زمان و مهدي

منتظرعليه السلام مورد اعتقاد شيعيان، حكومت صالح جهاني و ايده آل محقق خواهد شد.

حكومت مستضعفان

تشكيل دولت مستضعفان و تحقق بخشيدن به آرمان والا و الهي حكومت فرو دستان و عقب نگهداشته شدگان، از برنامه هاي اصلي و اقدام هاي اساسي و ترديدناپذير مهدي موعودعليه السلام است. در جامعه و نظامي كه امام مهدي عليه السلام بنياد مي نهد، زمام همه امور در دست طبقات محروم است و مستضعفان بر آن حكم مي رانند و به اداره جامعه مي پردازند.

چنين آرماني، هدف اصلي همه اديان آسماني به ويژه اسلام بوده است. در تعاليم اديان، معيارها و اصولي بيان شده كه جهت گيري كلي به سود مستضعفان و تحقّق بخش حاكميت آنان است و رويارويي و نبرد اصلي پيامبران، با همين طبقات اشراف، مسرفان، مترفان و مستكبران بوده است؛ يعني، طبقاتي كه همواره از تن دادن به حق و عدل سرباز مي زده اند و خوي و خصلت برتري جويي، سلطه طلبي، حق كشي و بيدادگري راه و روش ايشان بوده است.

خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَنُريدُ اَنْ نَمُنَ عَلَي الَّذِينَ استُضْعِفُوا فِي الاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُم اَئِمةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارِثينَ» [1] ؛ «و خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منّت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم، و ايشان را وارث [زمين] كنيم».

اين آيه به صراحت، از امامت مستضعفان سخن گفته و فرو دستان و مستضعفان را ميراث برِ آن زمين معرفي كرده است، روشن است كه در دوران ظهور و قيام مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله اين وعده خدايي تحقق مي پذيرد و حكومت آل محمدصلي الله عليه وآله؛ يعني، همان حكومت مردم مستضعف و رسيدن محرومان به حق خود.

از نظر ديگر

براي اجراي عدالت راستين، حاكميت فرودستانِ محروم ضرورت دارد؛ زيرا در تمامي دوران گذشته تاريخ، مورد اصلي ظلم و بي عدالتي، طبقات محروم بوده اند و سرانجام بايد پديده ناهنجار و ضد بشري «استضعاف» - كه تعبيري از همه ظلم ها و ستم ها است - از ميان برود و انسان از زير بار سنگين و شكننده آن آزاد شود.

براي اين امر مهم، مبارزه با علل اصلي «استضعاف» ضرورتي اجتناب ناپذير است. روشن است كه زورمندان و زرمداران، دو عامل اصلي استضعاف در گذشته و اكنون بوده اند. هر ظلم و ستمي كه به محرومان و بي پناهان شده است، يا مستقيم به دست حكومت هاي اشرافي و مرفّه انجام گرفته است و يا به دست طبقات اشراف و سرمايه دار كه در زير چتر حمايت حكومت هاي مستكبر قرار داشتند و با حكايت قانوني و عملي آنها، راه ظلم، تحميل و استثمار را هموار مي ساختند.

اين نظام ها و جريان هاي ضد بشري، هنگامي پايان مي يابند كه حكومت و قدرت سياسي و نظامي جامعه، به دست طبقات محروم و مستضعف سپرده شود. دفاع از حقوق پايمال شده فرودستان و مستضعفان، آن گاه امكان دارد كه حاكميت به دست آنان سپرده شود. هر حكومتي - هر چه صالح باشد - نمي تواند حقوق محرومان را به آنان بازگرداند؛ مگر اينكه خود از اين طبقه باشد و دردهاي اين طبقه را با تمام وجود خويش لمس كرده باشد. از اين رو، بايد مستضعفان حاكميت يابند و اين از شاخه هاي اصلي اجراي عدالت مطلق است. [2] .

پي نوشت ها:

[1] قصص (28)، آيه 5.

[2] عصر زندگي، ص 165 - 174.

حج كردن و حجه دادن

يكي از تكاليف مردم نسبت به امام عصر

(عج) حجّ كردن و حجّه دادن به نيابت از آن حضرت است. چنانچه در قديم ميان شيعيان مرسوم بود و آن حضرت نيز تقرير فرمودند. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 6، تكليف 5)

حكومت جهاني حضرت مهدي

يكي از ويژگي هاي دولت مهدوي عليه السلام، جهاني بودن آن است. حكومت مهدي عليه السلام، شرق و غرب عالم را فرا مي گيرد و آبادي اي در زمين نمي ماند؛ مگر اينكه گلبانگ محمدي از آن بر مي خيزد و سراسر گيتي از عدل و داد آكنده مي گردد.

در آن دوران به دست آن حضرت، آرمان والاي تشكيل جامعه بزرگ بشري و خانواده انساني تحقّق مي پذيرد و آرزوي ديرينه همه پيامبران، امامان، مصلحان و انسان دوستان برآورده مي شود.

امام رضاعليه السلام از پدرانش از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل كرده است: خداوند در شب معراج در بخشي از بياني طولاني فرمود: «... وَلَاُطَهِّرَنَّ الاَرْضَ بِآخِرِهِم مِنْ اَعدَائِي وَلَاُمَلِّكَنَّهُ [وَلَاُمَكِّنَنَّهُ] مَشارِقَ الْاَرْضِ وَمَغارِبَها...»؛ [1] «... و به درستي زمين را به وسيله آخرين آنان (ائمه معصومين عليهم السلام) از دشمنانم پاك خواهم ساخت و تمامي گستره زمين را در فرمانروايي او قرار خواهم داد...». [2] .

در دوران رهبري امام مهدي عليه السلام، با ايجاد مديريت و حاكميت يگانه براي همه اجتماعات، نژادها و منطقه ها، يكي از عوامل اصلي تضاد و جنگ و ظلم از بين مي رود. [3] .

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در روايتي مي فرمايد: «اَلاَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِي اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ اَنْتَ يا عَلِيُّ وَآخِرُهُم الْقائِمُ الَّذِي يَفْتَحُ اللّهُ تَعالي ذِكْرُهُ عَلي يَدَيْهِ مَشارِقَ الاَرْضِ وَمَغارِبَها» [4] ؛ «پيشوايان پس از من دوازده نفرند؛ اولين آنان تو هستي اي علي و آخرين آنان قائم است؛ همو كه خداوند بر دستانش مشارق و

مغارب زمين را فتح خواهد كرد».

امام صادق عليه السلام نيز در اين باره فرمود: «ثُمَ يُظْهِرُهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فَيَفتَحُ اللّهُ عَلَي يَدِهِ مَشارِقَ الاَرضِ وَ مَغارِبَهَا» [5] ؛ «سپس خداي عزوجل اوراظاهر سازد ومشارق و مغارب زمين را به دست او بگشايد و...».

اگرچه اين اميد به آمدن مصلح جهاني، ريشه در افكار و عقايد تمامي اقوام و ملل دارد و كم و بيش به گونه هاي متفاوت در همه جا وجود دارد؛ اما در تفكر شيعي به طور روشن و شفاف مطرح است. در اين تفكّر، امام منتظر و منجي نهايي، زنده است و روزي به فرمان خداوند ظهور نموده و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.

از اين رو مفهوم «غيبت» و «انتظار فرج» نزد شيعه دوازده امامي، متفاوت با ديگر اديان و مكاتب است.

بر اساس ديدگاه «تشكيل حكومت جهاني»، با ظهور امام غايب، اسلام به عنوان تنها دين حق و كامل و داراي شريعت جامع، مقبول همگان خواهد شد. در آن زمان ستمگران و جباران از مسند قدرت به زير كشيده مي شوند. پس از آن حكومت جهاني اسلام با زعامت و رهبري امام معصوم و عادل برپا شده و عدالت بر بنياد ديانت و اخلاق در مقياسي جهاني اجرا مي گردد.

در برخي از آيات قرآن، به اين حاكميت اشاره شده است و آيات مربوط به جهاني بودن اسلام نيز مؤيد اين معنا است. جهاني بودن دين اسلام و عدم اختصاص آن به قوم يا منطقه خاصي، از ضروريات اين آيين الهي است و حتي كساني كه ايمان به آن ندارند مي دانند كه دعوت اسلام، همگاني بوده، و به منطقه جغرافيايي خاصي محدود نبوده است.

افزون بر

اين، شواهد تاريخي فراواني وجود دارد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به سران كشورها مانند قيصر روم و پادشاه ايران و فرمانروايان مصر و حبشه و شامات و نيز به رؤساي قبايل مختلف عرب و... نامه نوشتند و همگان را به پذيرفتن اين دين مقدس دعوت كردند و از پيامدهاي وخيم كفر و روي گرداني از اسلام، برحذر داشتند. اگر دين اسلام جهاني نبود چنين دعوت عمومي انجام نمي گرفت و ساير اقوام و امت ها هم براي عدم پذيرش، عذري مي داشتند. [6] .

مباني و مقدماتي كه ناگزير به آرمان حكومت واحد جهاني شيعي منجر مي شود، از اين قرار است:

اعتقاد به برتري اسلام و جهاني بودن آن:

به اجماع تمامي مسلمانان، اسلام ديني است كه در آخرين حلقه از سلسله طولاني نبوّت ظاهر شده و از هر جهت كامل ترين و جامع ترين دين ها است و تا روز قيامت نيز بشريت را از هر جهت كفايت مي كند. دين اسلام روزي تمامي انسان ها را پيرو و مطيع خود خواهد كرد و بدين ترتيب جهان در تسخير آموزه هاي بلند و آسماني اسلام در خواهد آمد. از آياتي چون: «اِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الاِسْلامُ» [7] ، «در حقيقت، دين نزد خداوند همان اسلام است». «وَمَنْ يَبتَغِ غَيرَ الاِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقبَلَ مِنهُ» [8] ، «و هر كه جز اسلام، ديني [ديگر] جويد، هرگز از وي پذيرفته نشود». «اَليَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» [9] ، «امروز دين شما را برايتان كامل گردانيدم». «ما كانَ مُحَمَّدُ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُم وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبيين» [10] ، «محمد، پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است». «وَلَقد كَتَبنا فِي

الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ» [11] ، «و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد». «وَهُوَ الذِي اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي وَدين الحَقِ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِه» [12] ، «او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند». به دست مي آيد كه مسلمانان به حقانيّت، جامعيّت، خاتميّت، جهان شمولي و سرانجام جهان گستري و پيروزي و غلبه نهايي آن دست خواهند يافت.

اعتقاد به مهدويت:

چيرگي اسلام بر تمامي اديان و مكاتب و ايدئولوژي ها و استيلا بر جباران و فرمانروايان جور و غير الهي و تأسيس حكومت جهاني لازمه اعتقاد به مهدويّت و ظهور منجي دادگستر است.

از نظر شيعيان (زيدي، اسماعيلي و دوازده امامي) با حذف امام علي بن ابيطالب عليه السلام و فرزندان معصوم او، تاريخ اسلام پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در حوزه سياست و حكومت به انحراف گراييد. و پيامدهاي منفي متعددي نيز در پي داشت كه يكي از آنها محروميت جامعه از رهبري معنوي و آسماني است؛ چرا كه امام علي عليه السلام و پس از او بقيه امامان دوازده گانه، پيشوايان ديني - سياسي بر حق و داراي حق خلافت و امامت انحصاري اند. ديگران - هر كس كه بخواهد - غاصب حق معصوم اند و لذا «جائر» و باطل مي باشند. اين انحراف تا كنون ادامه پيدا كرده است. شيعيان زيدي و اسماعيلي، پس از مدتي از اين عقيده عدول كردند (زيديان تشكيل حكومت را در شمال و يمن و اسماعيليان ظهور ابوعبيداللّه شيعي را در مغرب

انحرافي نمي دانند)؛ اما از آنجا كه شيعيان دوازده امامي در عصر امامان هرگز به قدرت و تأسيس دولت دست نيافتند، منتظرند كه آخرين بازمانده از امامان معصوم - كه از سال 329 ق غيبت كبري براي او آغاز شده است - ظهور كند و تاريخ اسلام و در نهايت تاريخ انسان را به مسير طبيعي و الهي اش باز گرداند.

در آن عصر اسلام، عزيز، مسلّط و همگاني مي شود و مسلمانان قدرتمند و بر جهان چيره مي گردند. طبق اين تفسير، تشكيل حكومت واحد جهاني اجتناب ناپذير خواهد بود.

ويژگي ها و اختيارات مهدي منتظر:

در منابع روايي اسلامي (به ويژه شيعي)، از ويژگي ها، اختيارات و عملكردهايي ياد شده است كه آنها جز با تشكيل حكومت واحد جهاني محقق نخواهند شد. از جمله گفته شده است: حضرت مهدي عليه السلام ظلم و جور را براي هميشه بر مي اندازد و عدالت و دين حق را در سطح جهان براي هميشه مستقر مي كند. در برخي روايات از اختيارات قدرت و امكانات مطلق و جهاني امام غايب ياد شده است كه نتيجه آن، چيرگي بر جهان و تشكيل حكومت مقتدر جهاني است.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «القَائِمُ مِنّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ مُوَيَّدٌ بِالنَّصْرِ تُطْوي لَهُ الاَرْضُ وَتَظْهَرُ لَهُ الكُنُوزُ يَبْلُغُ سُلْطانُهُ المَشْرِقَ وَالمَغْرِبَ وَيُظْهِرُاللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ دِينَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوكَرِهَ المُشْرِكُونَ فَلا يَبْقَي فِي الاَرْضِ خَرابٌ اِلاَّ قَدْ عُمِرَ وَيَنْزِلُ رُوحُ اللَّهِ عيسَي بْنُ مَريَمَ فَيُصَلّي خَلْفَهُ» [13] ؛ «قائم ما با در انداختن بيم و هراس در دل ستمگران ياري مي شود، با پشتيباني و حمايت از جانب خداوند تأييد مي گردد. زمين برايش خاضع و تسليم مي شود گنج ها برايش آشكار و نمايان مي شود. حكومت او شرق

و غرب عالم را فرا مي گيرد. خداوند به وسيله او دينش را بر تمامي اديان چيرگي و غلبه مي بخشد؛ هر چند مشركان كراهت داشته باشند. [در عصر ظهور] در زمين خرابي و ويراني نمي ماند؛ مگر آنكه آباد مي شود. عيسي بن مريم عليه السلام از آسمان فرود آيد و پشت سر او نماز گزارد».

شيخ عباس قمي رحمه الله با استناد به اين روايات و اخبار، ويژگي سي و چهارم امام زمان عليه السلام را چنين توصيف مي كند: «فرو گرفتن سلطنت آن حضرت تمام زمين را از مشرق تا مغرب؛ خشكي و دريا، كوه و دشت. نماند جايي كه حكمش جاري و امرش نافذ نشود و اخبار در اين باره متواتر است». [14] .

بر اين اساس، حكومت جهاني واحد از ديرباز به عنوان يكي از عقايد مسلّم شيعي و يكي از نيازهاي بشر مطرح بوده است. اكنون نيز شيعيان امامي در انتظار روزي به سر مي برند كه چنين حكومتي، با ظهور منجي غايب تشكيل شود و تاريخ بشر در مسير حق قرار گيرد و بشريت از بركات واقعي و همه جانبه آن بهره مند شوند. با اينكه آرمان هايي چون «عدل جهاني» و «حكومت جهاني» سابقه اي ديرينه دارد؛ اما در قرن اخير به دلايل خاصّ سياسي، فرهنگي و اجتماعي - به ويژه گسترش ارتباطات - آرمان «جهاني شدن» تشديد و تقويت شده و عملي تر به نظر مي رسد. در جنبش هاي اسلامي معاصر نيز بار ديگر، آرمان ديرين جهاني و چيره شدن اسلام با قدرت تمام مطرح شده و مفاهيمي چون دين جهاني، عدل جهاني، حكومت جهاني، و يا بين الملل اسلامي و... گسترش يافته است.

آرمان هاي ياد شده در ميان شيعيان در سطح گسترده تر مطرح

و تقويت شده و اكنون در دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل جمهوري اسلامي در ايران، از آن آرمان ها - از جمله حكومت واحد جهاني - تبليغ مي شود. [15] .

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 262، ح 22؛ علل الشرايع، ج 1، ص 5، ح 1.

[2] همچنين ر.ك: الكافي، ج 1، ص 432، ح 91.

[3] عصر زندگي، ص 162.

[4] الأمالي صدوق، ص 97، ح 9؛ فتال نيشابوري، روضةالواعظين، ص 102؛ كمال الدين، ج 1، ص 398.

[5] كمال الدين، ج 2، ص 15، ح 31.

[6] آموزش عقايد، ج 2، ص 116.

[7] آل عمران (3)، آيه 19.

[8] همان، آيه 85.

[9] مائده (5)، آيه 3.

[10] احزاب (33)آيه 40.

[11] انبياء (21)، آيه 105.

[12] توبه (9)، آيه 33؛ الفتح (48)، آيه 28؛ صف (61)، آيه 9.

[13] كمال الدين، ج 1، ص 331، ح 16.

[14] منتهي الامال، ص 495.

[15] ر.ك: دايرةالمعارف تشيّع، ج 6، ص 474.

حسين بن روح رحمه الله

سومين نايب خاصّ از نواب اربعه حضرت مهدي عليه السلام، محدث، فقيه و متكلم شيعي ايراني، حسين بن روح نوبختي است. وي در ميان شيعيان بغداد، از اشتهار خاصي برخوردار بود و يكي از افراد مورد اطمينان و اعتماد محمد بن عثمان عمري به شمار مي رفت.

او در خلال سال هاي 326 - 305 ه .ق به عنوان نايب امام زمان عليه السلام، واسطه بين امام و شيعيان بود. حسين بن روح اگرچه داراي فضيلت هاي فراواني بود؛ ولي عمدتاً شهرت و اعتبار او، به مسأله نيابتش باز مي گردد.

محمدبن عثمان، او را حلقه اتصال بين خود و وكلاي ديگرش در بغداد

قرار داد. وي در دربار عباسي در زمان حيات نايب دوم، نفوذ فوق العاده اي داشت و از ناحيه برخي مقامات دولتي كمك هاي مالي به ايشان مي رسيد. [1] .

نايب دوم، از دو يا سه سال قبل از وفات خود، با ارجاع برخي از شيعيان به حسين بن روح نوبختي - كه اموالي از سهم امام و غير آن پيش او مي بردند - زمينه را براي نيابت وي از طرف امام زمان عليه السلام هموار مي نمود و به كساني كه در اين موضوع دچار شك و ترديد مي شدند، تأكيد مي كرد كه اين دستور، از طرف امام عليه السلام صادر شده است. [2] .

او در انتصاب حسين بن روح به جانشيني خود، تأكيد فراواني مي كرد. گاهي به صورت انفرادي و گاهي در ميان عموم شيعيان مخلص و وكلاي خويش، اين مطلب را تذكر مي داد. اين تأكيد بدان علّت بود كه از طرف ائمّه عليهم السلام، نصّي دالّ بر وثاقت، امانت و نيابت حسين بن روح صادر نشده بود. از طرفي در ميان وكلاي بغداد، كساني بودند كه در ظاهر ارتباط محمدبن عثمان با آنان بيشتر بود؛ از اين رو عوام و خواص شيعيان، تصور نمي كردند حسين بن روح به جانشيني انتخاب گردد. بدين جهت نايب دوم از هر فرصتي براي تبيين نيابت ايشان از طرف امام زمان عليه السلام، براي رفع شك و ترديد از آنان استفاده مي كرد. [3] .

پس از وفات ابوجعفر عمري و وصيت او در نصب حسين بن روح به عنوان نايب سوم امام غايب، ابوالقاسم حسين بن روح به «دارالنيابة» در بغداد آمد و بزرگان شيعه به گرد او جمع شدند.

حسين بن روح با همكاري وكلاي بغداد و

ساير مناطق، كار خويش را در جايگاه نيابت امام زمان عليه السلام شروع نمود و توانست با روش و سيره معقولانه و منطقي، در بين دوست و دشمن از مقبوليت بالايي برخوردار باشد.

به جهت انتساب او به خاندان نوبختي و نفوذ آنان در دربار عباسي و نيز در رأس كار بودن برخي از خاندان فرات - كه متمايل به شيعه و طرفدار آنان بودند - در اوايل كار با مانعي از طرف حكومت مواجه نبود. از طرفي با تأكيدهاي فراوان محمدبن عثمان، عموم شيعيان و خواص نيز در نيابت ايشان دچار شك و ابهام نگشتند؛ از اين رو در زمان ايشان مدعيان دروغين چنداني وجود نداشت.

روايات حاكي از آن است كه موقعيت حسين بن روح به عنوان سفير امام دوازدهم - بر عكس سفير اوّل و دوم - در بين اماميّه آشكار بود. به همين دليل عده اي از عوام اماميّه، بر آن شدند تا وكلاي نواحي خود را ناديده گرفته، به طور مستقيم با خود او در تماس باشند؛ ولي رفته رفته با انجام تغييراتي در دستگاه حاكمه و بركنار شدن برخي حاميان او، وضع دگرگون شد؛ به نحوي كه وي بخشي از اواخر عمر خود را در زندان به سر برد. [4] .

از جمله حوادث مهم دوران نيابت حسين بن روح، جدا شدن ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني (معروف به ابن ابي عزاقر) از آيين شيعي و تكفير او به دست حسين است. [5] .

گفتني است ملاك انتخاب افراد در نيابت، علم و دانش بود؛ اما در راستاي نيابت مسائل ديگري نيز مورد توجه بود. از مهم ترين اين امور راز داري و حفظ امر امامت بود

كه افراد انتخاب شده، داراي اين ويژگي مهم بوده اند.

از ابوسهل نوبختي پرسيدند! چگونه شد كه ابوالقاسم حسين بن روح براي امر نيابت برگزيده شد و شما نشديد؟! گفت: ايشان (ائمه عليهم السلام) آگاه ترند دراينكه چه كسي را انتخاب كنند. از آنجايي كه من اهل مناظره با مخالفان و مراوده با آنان هستم؛ اگر مكان حضرت را آن گونه كه نايب خاصّ مي داند بدانم، ممكن است در گفته هاي خود فاش كنم. در حالي كه حسين بن روح [چنين نيست و] اگر حضرت حجّت، زير لباس او باشد و او را با قيچي تكه تكه كنند، غير ممكن است آن حضرت را آشكار سازد. [6] .

حسين بن روح در سال 326 ه .ق دار فاني را وداع گفت و به دار باقي شتافت. اگرچه در سال وفات او اختلافي نيست؛ ولي در محل دفن ايشان اختلاف و شبهاتي وجود دارد. قبر ايشان در بغداد است؛ ولي مشخص نيست در قسمت غربي آن است يا قسمت شرقي.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 372، ح 343.

[2] همان، ص 369، ح 337 و ح 335.

[3] همان، ص 369، ح 336.

[4] ر.ك: همان، ص 302، ح 256.

[5] همان، ص 389، ح 355.

[6] همان، ص 391، ح 358.

حسين بن روح

«ابوالقاسم، حسين بن ابي بحر» را مورّخان و محدّثان گاهي «نوبختي» زماني «روحي»، گاهي «حسين بن روح بن بني نوبخت» و بعضاً «قمي» نوشته اند.

روايات چندي وجود دارد كه «نوبختي» اهل قم بوده است، گويند در گفتگوي فارسي به لهجه ي اهالي آبه (از حومه قم) سليس و روان بود. («آخرين اميد»، ص 99)

وي سوّمين نائب خاص حضرت

قائم (عج)، (از نوّاب اربعه) در دوران غيبت صغري بود. او از شيوخ مورد اعتماد «محمّد بن عثمان» (دوّمين نائب خاص) بود. زماني محمّد بن عثمان، بزرگان و مشايخ شيعه را گرد آورد و گفت:

«هر گاه براي من حادثه اي پيش آيد و مرگم فرا رسد وكالت (و نيابت از امام دوازدهم) با «ابوالقاسم بن روح» خواهد بود. من مأمور شدم كه او را به جاي خود معرّفي كنم».

حسين بن روح در هجدهم ماه شعبان سال 326 ه_.ق در گذشت. قبر شريفش در بغداد در وسط بازار عطاران، در انتهاي كوچه اي است كه در آنجا بقعه و صحن مختصري بنا كرده اند.

حسينعلي نوري رجوع شود به واژه: بهاء الله

حضرت شئونيّه رجوع شود به واژه: غيبت شأنيّه

حارث بن حراث

«حارث بن حراث» از قيام كنندگان قبل از قيام حضرت قائم (عج) است. امير المؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد: رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم فرمود:

«مردي از ماوراء النّهر قيام خواهد كرد كه به او «حارث بن حارث» گفته مي شود، فرمانده سپاه و پيشرو لشكريان او مردي است كه به وي «منصور» مي گويند. و حكومت و سلطنت را براي آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم آماده و مهيّا مي كند و يا قدرت و سلطه اي براي ايشان فراهم مي سازد هم چنانكه قريش براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم زمينه ي حكومت او را فراهم نمودند. بر هر فرد مسلمان مؤمن واجب است وي را ياري دهد». («عقد الدُرر»، ص 130)

حسن بطايني

«حسن بن علي بن حمزه بطايني» كه در عصر امام رضا عليه السلام مي زيست، از جمله كساني بوده كه كتابي در پيرامون غيبت نوشته است. («قاموس الرجال»، ج3، ص 193)

حسن بن محبوب

يكي از محدّثين موثّق شيعه «حسن بن محبوب زرّاد» است كه كتاب «مشيخه» را كه در ميان اصول شيعه مشهورتر از بسياري كتب ديگر است، صد سال پيش از زمان غيبت امام زمان (عج) تصنيف كرده است. «حسن بن محبوب» قسمتي از اخبار غيبت حضرت قائم (عج) را در آن كتاب ذكر كرده و بدون تفاوت همان طور كه خبر داده نيز واقع شده است. («مهدي موعود»، ص 694)

حضرت عيسي

در روايات اسلامي وارد شده است كه پس از ظهور حضرت قائم (عج)، حضرت عيسي عليه السّلام از آسمان فرود مي آيد، و پشت سر مهدي (عج) نماز مي گذارد، و فرياد مي زند كه: «در بيت المقدّس را باز كنيد». در را باز مي كنند. در اين ميان، دجّال با هفتاد هزار يهودي مسلّح پديدار مي شود... و چون عيسي عليه السّلام آهنگ كشتن دجّال مي كند، او مي گريزد.

عيسي عليه السّلام مي گويد: من تو را با يك ضربت مي شكنم و چنين مي شود (او را مي گيرد و مي كشد)».

يهوديان در گوشه و كنار، و در پناه هر سنگ و درخت و جانور و چيز ديگري پنهان مي شوند. امّا همه چيز، به سخن مي آيد و بانگ بر مي دارد «اي بنده مسلمان خدا، اينجا يك يهودي است بيا و او را بكش». و اينچنين جهان از وجود يهود پاك مي گردد. («خورشيد مغرب»، ص 32)

خ

خروج يماني

يكي از نشانه هاي حتمي ظهور حضرت مهدي عليه السلام، خروج سرداري از اهل يمن است [1] كه مردم را به حق و عدل دعوت مي كند. [2] اين نشانه در منابع اهل سنّت ذكر نشده؛ ولي در مصادر شيعه، روايات فراواني در اين باره وجود دارد؛ به گونه اي كه برخي آنها را مستفيض دانسته اند. [3] .

امام باقرعليه السلام فرموده است: «... خروج سفياني و يماني و خراساني در يك سال و يك ماه و يك روز واقع خواهد شد؛ با نظام و ترتيبي همچون نظام يك رشته كه به بند كشيده شده است. هر يك از پي ديگري [مي آيد] و جنگ قدرت و هيبت از هر

سوي فراگير مي شود. واي بر كسي كه با آنان دشمني و ستيز كند! در ميان پرچم ها راهنماتر از پرچم يماني نباشد كه آن پرچم هدايت است؛ زيرا دعوت به صاحب شما مي كند و هنگامي كه يماني خروج كند، خريد و فروش سلاح براي مردم و هر مسلماني ممنوع است. چون يماني خروج كرد، به سوي او بشتاب كه همانا پرچم او پرچم هدايت است. هيچ مسلماني را روا نباشد كه با آن پرچم مقابله كند. پس هر كس چنين كند او از اهل آتش است؛ زيرا او به سوي حق و راه مستقيم فرا مي خواند». [4] .

خروج يماني، اجمالاً از نشانه هاي حتمي ظهور است؛ هرچند جزئيات و چگونگي قيام وي روشن نيست. امام صادق عليه السلام همزماني خروج سفياني و يماني را اين گونه وصف فرموده است: «يماني و سفياني همچون دو اسب مسابقه اند». «اليَمانِيُ وَالسُّفيانِيُ كَفَرَسَي رِهانٍ» [5] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 8، ص 310، ح 483 والغيبة، ص 252، ح 11.

[2] الغيبة، ص 253، ح 13.

[3] تاريخ غيبت كبري، ص 525.

[4] الغيبة، ص 369، باب 13، ح 13.

[5] همان، باب 18، ح 15.

خسف به بيداء

فرو برده شدن در «بَيْداء» - كه از آن در روايات «خسف به بيداء» تعبير شده است - از نشانه هاي ظهور حضرت مهدي عليه السلام است. اين نشانه در احاديثي كه درباره سفياني سخن گفته اند، فراوان ذكر شده است. [1] .

واژه «خَسْف» به معناي فرو رفتن و پنهان شدن است و «بَيداء» نام سرزميني بين مكه و مدينه است. [2] ظاهراً منظور از «خسف به بيداء» آن است كه سفياني با لشكري عظيم به قصد جنگ

با حضرت مهدي عليه السلام عازم مكه مي شود؛ اما در بين مكه و مدينه - در محلي كه به سرزمين «بيداء» معروف است - به گونه اي معجزه آسا، به امر خداوند، در دل زمين فرو مي روند.

اين حادثه در روايات بسياري - از عامّه و خاصّه - به عنوان يكي از نشانه هاي ظهور (نشانه هاي ظهور) بيان شده و در شماري از آنها بر حتمي بودن آن تأكيد شده است. [3] .

امام باقرعليه السلام در بخشي از يك روايت مفصل فرمود: «... و سفياني گروهي را به مدينه روانه كند و مهدي از آنجا به مكه رخت بربندد وخبر به فرمانده سپاه سفياني رسدكه مهدي عليه السلام به جانب مكه بيرون شده است، پس او لشكري از پي آن حضرت روانه كند ولي او را نيابد تا اينكه مهدي با حالت ترس و نگراني بدان سنت كه موسي بن عمران داشت داخل مكه شود.

آن حضرت فرمود: فرمانده سپاه سفياني در صحرا فرود مي آيد، پس آواز دهنده اي از آسمان ندا مي كند كه «اي دشت آن قوم را نابود ساز» پس آن نيز ايشان را به درون خود مي برد و هيچيك از آنان نجات نمي يابد مگر سه نفر...» [4] .

درباره حتمي بودن اين نشانه از روايات متعددي مي توان استفاده كرد؛ چنان كه عمر بن حنظله، در حديثي از صادق آل محمدصلي الله عليه وآله چنين روايت كرده است: «خَمْسٌ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ عليه السلام مِنَ العَلاماتِ: الصَّيْحَةُ وَالسُّفيانِيُّ وَالخَسْفُ بِالبَيداءِ وَ خُرُوجُ اليَماني وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَةِ» [5] .

پيش از قيام حضرت قائم عليه السلام پنج نشانه است: نداي آسماني، سفياني و فرو رفتن در سرزمين بيداء و خروج يماني و كشته شدن نفس زكيّه» در روايات اهل سنّت

نيز به اين مهم اشاره شده است. [6] .

حادثه «خسف» گرچه در منطقه «بيداء» و در مورد لشكر سفياني واقع مي شود، ولي در برخي روايات - غير از خسف در بيداء - از خسف در مشرق و خسف درجزيرةالعرب نيزياد شده است. [7].

اين نشانگر آن است كه در ساير نقاط زمين نيز، چنين حوادثي رخ خواهد داد و به امر خداوند دشمنان حضرت مهدي عليه السلام، بدين وسيله نابود خواهندشد. [8] .

البته در برخي روايات از «خسف به مشرق» و «جزيرةالعرب»، به عنوان نشانه قيامت (اشراط السّاعة) ياد شده است، بر اين اساس ارتباطي به «خسف به بيداء» نخواهد داشت. [9] .

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 304، ح 14.

[2] لسان العرب، ماده خسف و بيداء.

[3] الكافي، ج 8، ص 310، ح 483؛ الخصال، ج1، ص303، ح82؛ الغيبة، ص257، ح15.

[4] الغيبة، ص 279، باب 14، ح 67.

[5] الغيبة، ص 436، ح 67؛ كمال الدين و تمام النعمة، ح 2، ص 649.

[6] ر.ك: صنعاني، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج 11، ح 20769.

[7] كتاب الغيبة، ص 436، ح 426.

[8] الغيبة، ص 252.

[9] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 436، ح 426.

خسوف و كسوف غيرعادي

از نشانه هاي ظهور «كسوف در نيمه ماه رمضان» و «خسوف در آخر يا اوّل همان ماه» است. «كسوف در روزهاي نخست و روزهاي آخر ماه و «خسوف» در روزهاي مياني ماه طبيعي و عادي است؛ ولي خورشيد گرفتگي در وسط ماه يا ماه گرفتگي در اوايل و يا آخر آن، ظاهراً امري غير عادي است و رؤيت آن امكان ندارد.

امام باقرعليه السلام فرموده است: «دو نشانه پيش از قيام قائم پديد خواهد آمد:

يكي گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان و ديگر گرفتن ماه در آخر آن».

مردي به امام عليه السلام عرض كرد: «اي پسر رسول خدا! كسوف در وسط و خسوف در آخر ماه؟!»

حضرت فرمود: «[آري] من آنچه را گفتم داناتر به آن هستم. اينها دو نشانه اند كه واقع شدن آنها، از زمان هبوط آدم عليه السلام سابقه ندارد». [1] .

فلسفه اين نشانه غير عادي - همانند برخي نشانه هاي ديگر - مي تواند بيدار شدن مردم از خواب غفلت و يقين به امر ظهور باشد. به عبارت ديگر، خداوند در آستانه ظهور، براي اقامه حجّت بر مردم و مطمئن ساختن ياران حضرت مهدي عليه السلام به ظهور آن حضرت، چنين پديده هايي را بر خلاف معمول و به گونه معجزه، محقق مي سازد.

برخي بر اين باورند! خسوف و كسوف، به گونه ياد شده، در چهارچوب حوادث طبيعي و عادي نيز قابل بررسي و تبيين است و براي آن، احتمال ها و توجيه هايي ذكر كرده اند. البته نيازي به اين توجيه ها نيست؛ زيرا هيچ اشكالي ندارد كه پديدار شدن آنها به صورت معجزه باشد، چون در جهت اقامه حجّت و تقويت حق و هدايت مردم است و با قانون معجزه ناسازگاري ندارد.

به علاوه اين نشانه از نشانه هاي حتمي ظهور نيست و در روايات، به ناگزير بودن آن اشاره نشده است؛ از اين رو نمي توان خسوف و كسوف غيرعادي را از نشانه هاي قطعي و مسلم ظهور به حساب آورد. [2] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 8، ص 22، ح 258؛ الغيبة، ص 390، ح 45؛ مفيد، الارشاد، ص 497.

[2] چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 300.

خراساني

يكي از نشانه هاي ظهور امام قائم (عج)

خروج «خراساني» است.

در حديثي امام صادق عيه السلام به ابوبصير فرمود: «اي ابو محمّد به درستي كه پيش از اين امر (ظهور حضرت مهدي (عج)) پنج علامت خواهد بود: نخستين آنها نداء در ماه رمضان است و خروج سفياني و خروج خراساني و كشتن نفس زكيّه و فرو رفتن در بيداء». («الغيبة» نغماني، ص 156)

از بررسي احاديث مهدويّت معلوم مي شود كه سپاه جناب «سيّد خراساني» براي ظهور حضرت بقية الله زمينه را فراهم مي كنند. («طاووس بهشتيان»، ج 4، ص 177)

خسف

از علائم قيام حضرت مهدي (عج) واقع شدن «خَسْف» است. در حديث آمده:

«سَيَكونَ في آخرالزّمان خَسْفٌ و قَذْفٌ وَ مَسْخٌ

: در آخر الزّمان خَسْف، قَذْف و مَسْخ واقع خواهد شد».

«خَسْف»: فرو رفتن در زمين و زير آوار ماندن به وسيله ي زلزله، سيل، طوفان، موشك، بمباران و بالا آمدن آب دريا و جز آنها گويند.

«قَذْف»: پرتاب چيزي از مكاني به مكان ديگر، (بمباران، سنگباران، موشكهاي زمين به زمين و امثال آنهاست.)

«مَسْخ»: دگرگوني سيرت و صورت چيزي به شكلي جز آنچه هست (مبدّل شدن انسان دو پا به حيوان وحشي چهارپا) مثل ميمون، خوك و...

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در همين رابطه مي فرمايد:

«در ميان بني اسرائيل هيچ حادثه اي روي نداده است جز اينكه در ميان امّت من نظير آن روي خواهد داد، حتّي خَسْف و قَذْفٌ و مَسْخٌ». («بحارالانوار»، ج 53، ص 131 - «طاووس بهشتيان»، ج 4، ص 169)

خسوف ماه رجوع شود به واژه: كسوف آفتاب

خاتم الاوصياء

«خاتم الاوصياء»، يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام و به معناي پايان بخش جانشينان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله است. اين لقب ابتدا بر زبان خود آن حضرت در كودكي - آن گاه كه در كودكي لب به سخن گشود - جاري شد. البته اين لقب درباره حضرت علي عليه السلام نيز به عنوان پايان بخش وصي آخرين پيامبرصلي الله عليه وآله به كار رفته است. [1] .

طريف ابونصر گويد: «بر صاحب الزّمان عليه السلام وارد شدم؛ آن حضرت فرمود: براي من صندل احمر (نوعي چوب) بياور. پس براي ايشان آوردم؛ آن حضرت به من رو كرد و فرمود: آيا مرا مي شناسي؟ گفتم: بله سپس

فرمود: من كيستم؟ عرض كردم: شما آقاي من و فرزند آقاي من هستيد. پس آن حضرت فرمود: مقصودم اين نبود! گفتم: خداوند مرا فداي شما گرداند. بفرماييد مقصودتان چه بود؟ حضرت فرمود: «اَنَا خَاتَمُ الاَوْصياءِ وَبِي يَدْفَعُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ البَلاءَ عَنْ اَهلي وَشِيعَتي» [2] ؛ «من خاتم الاوصياء هستم كه خداوند به وسيله من بلا را از اهل و شيعيانم دور مي سازد».

علاوه بر خاتم الاوصياء از حضرت مهدي عليه السلام به عنوان خاتم الائمه نيز ياد شده است؛ چنان كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «مَعَاشِرَ النّاسِ اِنّي نَبيٌّ وَعَليٌّ وَصيّي اَلا اِنَّ خَاتَمَ الاَئِمّةِ مِنّا القائِمُ الْمَهْديُّ...» [3] ؛ «اي مردمان! من پيامبرم و علي جانشين. آگاه باشيد كه خاتم الائمه قائم مهدي از ما است».

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: بحارالانوار، ج 54، ص 93 و ج 97، ص 331.

[2] كتاب الغيبة، ص 246، ح 215؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 441، ح 12.

[3] فتال نيشابوري، روضةالواعظين، ص 97.

خورشيد پشت ابر

روايات متعددي در مورد ترسيم ثمرات و فوايد وجود گرانمايه امام غايب عليه السلام رسيده كه در اينها چگونگي بهره وري از وجود مبارك آن حضرت بيان شده است. پاره اي از اين روايات از اين قرار است:

1 . جابربن عبداللّه انصاري از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله پرسيد: آيا شيعيان در زمان غيبت «قائم» از وجود مبارك او بهره ور مي گردند؟ پيامبرصلي الله عليه وآله در پاسخ فرمود: «اِي وَالَذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَةِ اِنَّهُم يَسْتَضيئُونَ بِنُورِهِ وَيَنْتَفِعُونَ بِوِلايَتِهِ في غَيْبَتِهِ كَانتِفاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَاِنْ تَجَلَّلَها سَحابٌ يا جابِرُ هَذا مِنْ مَكْنُونِ سِرِّاللَّهِ وَمَخْزُونِ عِلْمِهِ، فَاكْتُمْهُ اِلاّ عَنْ اَهْلِهِ»؛ «آري! سوگند

به خدايي كه مرا به نبوّت بر انگيخت! آنان در غيبت او، از وجودش بهره مند مي گردند و از نور ولايت و امامت او، نور و روشنايي براي زندگي خويش مي گيرند؛ درست همچون بهره ور شدن از خورشيد؛ اگرچه ابرها چهره آن را بپوشانند. اي جابر اين سرّ مكنون خداوند و علم مخزون اوست، آن را از غير اهلش بپوشان». [1] .

2 . سليمان بن اعمش از امام صادق عليه السلام و ايشان از امام باقرعليه السلام و او از امام سجادعليه السلام چنين نقل كرده است كه فرمود: «وَلَمْ تَخْلُ الاَرضُ مُنذُ خَلَقَ اللهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةِ اللهِ فيها ظاهرٍ مَشهُورٍ اَوْ غائِبٍ مستورٍ، وَلا تخلُو اِلي اَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ فيها، وَلَولا ذلِكَ لَمْ يُعبَدِ اللّهُ. قالَ سُلَيْمانُ: فَقُلتُ لِلصَّادِقِ عليه السلام: فَكَيفَ يَنْتَفِعُ النّاسُ بِالْحُجَّةِ الغائِبِ المَسْتُورِ؟ قال: كَما يَنتَفِعُونَ بالشَّمْسِ اِذا سَتَرَهَا السَّحابُ»؛ «زمين از آفرينش آدم تا كنون و تا هميشه تاريخ، از حجّت خدا تهي نخواهد بود، خواه حجّت حق ظاهر و آشكار و شناخته شده باشد و يا بنا به مصالحي، نهان و پوشيده. تا رستاخيز نيز چنين خواهد بود كه اگر جز اين باشد، خداي يگانه پرستيده نمي شود».

سليمان مي گويد: گفتم: «سرورم! مردم چگونه از امام غايب از نظر، بهره ور مي گردند؟ حضرت فرمود: «همان گونه كه جهان و جهانيان از خورشيد بهره ور مي گردند؛ اگرچه ابر، چهره آن را پوشانده باشد». [2] .

3 . در توقيع مباركي - كه از سوي حضرت مهدي عليه السلام صادر شده است - به «اسحاق بن يعقوب» مرقوم شده است:

«...وَاَمّا وَجْهُ الاِنتِفاعِ بي فِي غَيبَتي فَكَالاِنتِفاعِ بِالشَّمْسِ اِذا غَيَّبَتْها عَنِ الاَبْصارِ السَّحابُ...»؛ اما چگونگي بهره وري جامعه

و مردم از من در عصر غيبت، درست همانند بهره وري زمين و پديده هاي آن، از خورشيد است؛ به هنگامي كه ابر آن را از چشم ها بپوشاند». [3] .

بر اين اساس امام مهدي عليه السلام همان پيشواي گرانقدر كه انسانيت به بركت وجود گران مايه او متنعم است و زندگي سامان مي يابد. تمامي خوبي ها و بركات و الطاف نهايي خدا و بهره هاي معنوي، همه از وجود او سرچشمه مي گيرد. به اذن خدا، از پس پرده غيبت بر جهان هستي حاكم و ناظر است.

همواره در كران تا كران جهان و همه موجودات تصرف و دخالت مي كند و همه اختيارات و صلاحيت هايي را كه خداوند به او و آنها داده است، همه را در كف با كفايت خويش دارد.

حضرت مهدي عليه السلام با وجود غيبت از نظرها، به قدرت خدا از توان و نيرويي بهره ور است كه آن گرامي را به انجام هر كاري كه اراده فرمايد، قادر مي سازد و همه وسايل و امكانات لازم را براي او فراهم مي آورد.

آري! امام با اوصاف خاصّ خود، به راستي براي زمينيان مايه امنيت و آرامش و پناهگاه است و وجود گرانمايه اش، سبب بقا و حيات زمين و زمينيان.

به بركت وجود او، همه موجودات، روزي مي خورند و زمين و آسمان استوار مي گردد و به حيات و جريان طبيعي خويش ادامه مي دهد. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 253، ح 3.

[2] همان، ج 1، ص 207، ح 22.

[3] همان، ج 2، ص 485، كتاب الغيبة، ص 290.

[4] ر.ك: امام مهدي از ولادت تا ظهور، ص 343.

خاتم الائمه

«خاتم الائمه» در كتاب «جنّات الخلود» از القاب

حضرت مهدي (عج) شمرده شده است.

خاتم الاوصياء

از اسماء و القاب شايع حضرت قائم (عج)، «خاتم الاوصياء» است. آن حضرت خود را به همين لقب به مردم مي شناساند.

رجوع شود به واژه: ابونصر ظريف

خازن

«خازن» در لغت يعني: «خزانه دار» و «نگهبان گنج». «خازن» در كتاب «هدايه»، از القاب حضرت ولي عصر (عج) شمرده شده است.

خجسته

«خجسته»، لقب امام زمان (عج) است. اين لقب در كتاب «كندرآل» فرنگيان نوشته شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 70)

خداشناس

«خداشناس» از نامهاي حضرت مهدي (عج) است كه همراه با نام «ايستاده» در كتاب شاكموني هندوان ذكر شده است. (همان مدرك)

خسرو

«خسرو»، يعني «سلطاني عظيم الشّأن» و لقب امام زمان (عج) مي باشد كه در كتاب جاويدان «خسرو مجوس» ذكر شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 70)

«خسرو» ملك عدالت صاحب عصر و زمان....آنكه مي باشد ز آل پاك ياسين مي رسد.

خلف صالح

امام قائم (عج) مكرّر به لقب «خَلَفِ صالح» در زبان ائمّه عليهم السلام ذكر شده است.

منظور از «خَلَف صالح»، «جانشين شايسته» است. آن حضرت خَلَف همه ي انبياء و اوصياء گذشته است و جميع علوم و صفات و حالات و خصايص آنها و مواريث الهيه اي كه از آنها به يكديگر مي رسد را، داراست و همه ي آنها در آن حضرت و در نزد او جمع است.

خليفة الاتقياء

«خليفة الاتقياء» (جانشين پرهيزكاران)، لقب حضرت مهدي (عج) است.

رجوع شود به واژه: بقيّة الانبياء

خليفة الله

يكي از القاب حضرت قائم (عج)، «خليفة الله» است. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلّم فرمود:

«مهدي (عج) درحالي خروج مي كند كه بر سر او ابريست و در آن منادي است كه ندا مي كند:

اين مهدي خليفة الله است او را پيروي كنيد». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 73)

خليل

«خليل»، (دوست)، لقب مهدي موعود (عج) است.

خنس

«خُنَّس» آن ستاره هاي سير كننده است كه براي آنها محلّ سيري است. مانند: زُحَل، مريخ، زهره، عطارد و براي خورشيد و ماه مسيري براي سير وجود ندارد.

«امّ هاني» از امام باقر عليه السلام درباره ي آيه ي

«فَلا اُقْسِمُ بِالخُنَّسِ (تكوير/15)

: سوگند به ستارگاني كه باز مي گردند»

پرسيد. حضرت عليه السلام فرمود: «آن امامي است كه در زمان خود پنهان مي شود». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 72)

رجوع شود به واژه: جوارالكنس

خورشيد ابرآلود

در برخي روايات از امام قائم (عج) در دوران غيبت تعبير به خورشيدي شده است كه در پس ابرها قرار دارد.

مثال خورشيد ابرآلود كه براي امام غايب آورده اند، به درستي صدق مي كند: خورشيد، چه آشكار باشد و چه در پس ابر، خورشيد است، و همه ي آثار وجود و فعليّتهاي تأثيري او بر قرار است. نهايت هنگامي كه در پس ابر است، پرتو طلايي رنگ او، به چشمها نمي رسد، امّا ديگر اثرها و تأثيرهاي او در جريان و مستدام است.

خرابات

«خرابات» يكي از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) است. «خرابات»، عبارت از جزيره هايي در مغرب از بحر محيط (اقيانوس اطلس)، است كه «جزيزه ي خضراء» يكي از آنهاست.

«ميرزا محمّد استر آبادي» در ضمن نقل داستان تشرّف خود به نزد امام قائم (عج) مي گويد:

«در حين ملاقات يك بوته ي گل سرخ كه موسم آن نبود به من عنايت فرمودند. من آن را بوئيدم و بوسيدم و عرض نمودم: سيّد من! مولاي من! اين گل از كجاست؟!»

فرمودند: «از خرابات است:». و آنگاه از نظرم ناپديد شدند. («ريحانة الادب»، ج 3، ص 364)

خضراء

درباره ي موقعيّت «خضراء» اينگونه نوشته اند:

«خضراء، جزيره اي است بزرگ در بلاد زنگ و آن را جزيره ي خضراء نيز گويند.

نام شهري است در اندلس در مغرب اسپانيا كه به آب محاط نيست و آن را جزيره ي خضراء نيز مي گويند».

«جزيره ي خضراء» را يكي از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) عنوان كرده اند.

يكي از محقّقين معتقد است:

«برخي از نويسندگان بي توجّه به صحّت ادّله و بدون تحقيق و تفحّص لازم و دقّت پيرامون مسأله ي خاصّ باعث پخش مجهولاتي چون «جزيره ي خضراء» در جامعه گرديدند و محلّ زندگي امام را تلويجاً با «مثلّث برمودا» ي واقع شده در 200 كيلومتري كاليفرنيا يكي از ايالات كشور آمريكا تطبيق دادند («در جستجوي قائم (عج)»، ص 10)». (والله العالم)

رجوع شود به واژه: مثلّث برمودا

خضريّه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

خمط

يكي از نامهاي «نرجس خاتون» مادر گرامي حضرت ولي عصر (عج)، «خَمْط» است. («وفيات الاعيان»، ج 3، ص 316)

«خَمْط»، نام درختي است كه ميوه ي خوردني دارد، و به هر چيز تازه و خوشبو و به درياي خروشان گفته مي شود («لسان العرب»، ج4، ص 220). و همه ي اين تعبيرات با آن بانوي بي همتا تناسب دارد.

خمس رسائل في اثبات الحجة

«خمس رسائل» مجموعه اي شامل پنج رساله در اثبات غيبت دوازدهمين امامِ شيعه، امام زمان عليه السلام است. مؤلّف آن، فقيه و متكلم نامدار شيعي محمدبن نعمان بغدادي، مشهور به شيخ مفيد رحمه الله است.

رساله اوّل:

رساله اوّل اين مجموعه «فصول العشرة في الغيبة» در ده فصل است كه به اين مباحث مي پردازد:

1. بيان مدعاي اماميّه درباره وجود جانشين حضرت امام عسكري عليه السلام و ولادت او در زمان حيات ايشان و اختفايش پس از رحلت آن حضرت. در اين فصل، شيخ مفيدرحمه الله به شيوه اي كلامي از اخبار مربوط به ملل و نحل ديگر نيز بهره گرفته است. چنان كه به تولّدِ مستور كيخسرو و فرزند سياوش در سرزمين توران (ملكِ افراسياب) - بنا بر باورهاي دانشمندان پارسي و نوشته محمدبن جرير طبري - اشاره كرده است و همچنين تولد مخفيانه حضرت ابراهيم عليه السلام و پوشيده ماندن تولد حضرت موسي عليه السلام را ذكر كرده است. شيخ مفيدرحمه الله علت مخفي ماندن تولد نامبردگان را خصومت و دشمني پادشاهان زمانه شان با آنها بر شمرده و از اين استدلال و حجّت قياسي - تمثيلي، براي توضيح چرايي مخفي ماندن تولّد امام زمان عليه السلام استفاده كرده است. او در ادامه با استناد به تصريح نزديكان امام يازدهم، به وجود امام دوازدهم و نيز

استناد به روايت هاي موجود - كه به امامت او براساس «نص» تصريح دارند - اين بحث را پي مي گيرد و مي نويسد: در دو اثر ديگر خود - الارشاد و الايضاح - در اين باره به تفصيل سخن گفته است.

2. چگونگي انكار ولادت و امامت آن حضرت از سوي عمويش جعفر بن علي (جعفر كذّاب).

3 و 4. وصيت امام يازدهم درباره فرزندش كه به «حديث المكناة بام الحسن» مشهور است.

5. از علت غيبت امام دوازدهم و چگونگي امامت او و بي خبري از مكان به سربردنش در اين زمان خبر مي دهد.

6. نام بردن از اشخاص دير زيسته اي كه نام هاي ايشان در تورات و روايات آمده است و پاسخ به اين اعتراض كه چگونه ممكن است شخصي كه پيش از وفات امام يازدهم عليه السلام به دنيا آمده تا سال نگارش اين رساله (410 ق) زنده باشد.

7. شناخت موقعيت تاريخي كلام شيعي در آغاز سده پنجم با مراجعه به متون نگاشته نسل معاصر مفيد، نشان مي دهد كه آموزه امامت تشيّع دوازده امامي، در اين دوران بر محور توضيح و دفاع از غيبت آخرين امام شيعه تمركز يافته بود.

هرچند اين نكته مانع از آن نبود كه جدل ها و بحث هاي تاريخي درباره مسأله جانشيني بر حق و بي واسطه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از تكاپو بيفتد. در واقع پرسش اصلي دوران شيخ مفيدرحمه الله - با توجه به پايان يافتن سلسله امامان در پي غيبت امام دوازدهم عليه السلام و وفات نوّاب آن حضرت - اين بود كه «اختلاف عملي موجود ميان تشيّع دوازده امامي و اهل تسنن در چه موضوعي است؟» شيخ مفيدرحمه الله با توجه به اين فضا، پرسش

فوق را در فصل هفتم به شكلي روشن بيان مي دارد: «در صورت حاضر نبودن امام در اجراي حدود و برپا داشتن احكام الهي و فرمان دادن به جهاد، آيا به نظر نمي رسد كه بود و نبود او در اين جهان با يكديگر تفاوتي ندارد؟» پاسخ او به اين اعتراض، شكلي دو وجهي دارد: نخست آنكه، غيبت امام به هيچ روي به نياز اجتماع به او، به مثابه محافظ شرع و حجّت خدا بر روي زمين پايان نمي دهد؟ در عين حال، امام، نيازي ندارد كه شخصاً به اجراي وظايف خويش بپردازد؛ چرا كه مي تواند و ممكن است نايبي از جانب خود برگزيند؛ به همان ترتيب كه پيامبران نيز در زمان حيات خويش، به واسطه نايبان و كارگزاران خود عمل مي كرده اند. به نوشته مفيد، امام، آن هنگام كه ببيند حزبِ او (پيروانش)، از سنت هايي كه برايشان بر جاي نهاده، روي گردان و منحرف شده اند، لازم است كه ظاهر شود و زمام امور را شخصاً بر عهده گيرد.

پاسخ دوم شيخ مفيد رحمه الله، به دشمنانِ تشيّع نظر دارد. بنابراين برهان، با پيدا شدن شرّ و فساد در زمين به دليل غيبتِ امام، ملامتي متوجّه حق تعالي نيست كه چرا او را پنهان داشته است؛ بلكه اين ملامت، متوجه مردمان بدسرشتي است كه غيبت او را ضروري كرده اند! ما تنها هنگامي مي توانستيم خداوند را مسؤول شرّ پديد آمده بدانيم كه او امام را به ميل خود و بدون هيچ سببي، دور مي داشت.

8. پاسخ به اعتراض مخالفان تشيّع دوازده امامي (مانند فرقه هاي كيسانيه، ناووسيه و اسماعيليه) نسبت به غيبت امام دوازدهم؛ در حالي كه هر يك به غيبت امام مذهبشان

باور دارند!

9. پاسخ به شبهه برخي مخالفانِ اماميّه درباره باور شيعيان به مصلحتِ وجود امام بر اين جامعه، در عين طرفداري آنان از سلطاني عادل.

10. پاسخ به ايراد يكي از مخالفان كه بر نهج عبدالجبار معتزلي، معجزه را نشانه اي از حقانيت رسول اكرم صلي الله عليه وآله دانسته و بر اين اساس چنين استدلال كرده است كه چون امام غايب، آن گاه كه ظهور كند، به دليل از دنيا رفتن همه آنهايي كه ممكن بوده او را در پيش از غيبت شناخته باشند، نيازمند اثبات هويّت خويش است، و با توجه به اينكه او پيغمبر نيست، بنابراين نخواهد توانست از معجزه بهره گيرد! پاسخ شيخ مفيدرحمه الله به اين شبهه آن است كه معجزه لزوماً پيامبري را به اثبات نمي رساند؛ بلكه راستگويي ارائه دهنده آن را نشان مي دهد. شيخ مفيدرحمه الله براي اثبات اين مدعا به داستان ديدن خوراك آماده نزد حضرت مريم عليها السلام به طرزي معجزه آسا از سوي زكريا استناد مي كند؛ با ذكر اين نكته كه مريم، پيامبر نبوده است. در عين حال، او مي نويسد: در كنار افعال امام دوازدهم عليه السلام نشانه اي ديگر از ظهور در روايات آمده است؛ از جمله: آمدن سفياني و دجّال.

رساله دوم:

موضوع رساله دوم، توضيح اين حديث نبوي - با توجه به مسأله غيبت امام دوازدهم - است: «مَنْ ماتَ وَهُوَ لايَعرِفُ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتةً جاهِليَةً» [1] ؛ «هر كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، همچون مردمان دوران جاهليت مرده است». شيخ مفيدرحمه الله اين روايت را صحيح مي داند و در توجيه غيبتِ امام و رابطه پيروانش با او مي گويد: «شناختن امام غايب امر دشواري نيست؛ چرا

كه صِرف دانستن حضور امام در جهان براي فرد شيعي الكافي است». از نظر او بسياري از چيزها را مي شناسيم، در حالي كه آنها را نديده ايم؛ از جمله اشخاص و رويدادهاي گذشته و آينده.

سؤال: در صورتي كه آدمي نتواند امام را ببيند، پس فايده شناختن او چيست؟ شيخ مفيدرحمه الله در پاسخ به اين پرسش مي كوشد، نه از طريقِ استدلالي و عقلي محض؛ بلكه با توسّل به فرمان و امر الهي، از اعتقاد به غيبت امام دفاع كند. به نوشته او، شناخت حقيقي ما از وجود امام و امامت و عصمت و كمال او، خود سزاوار پاداش است؛ چرا كه انتظار براي ظهور امام، در نفس خود، عملي عبادي است كه كيفر را دور مي كند. از آنجا كه اين عمل، خود به انجام رسانيدن تكليفي است كه حق تعالي براي ما معيّن كرده است.

رساله سوم:

اين رساله، اختصاص به محاجّه شيخ مفيدرحمه الله و يكي از معارضانِ تشيّع دارد كه به نقل حديثي از امام صادق عليه السلام مي پردازد: «اِنَّهُ لَوْ اِجْتَمَعَ عَلَي الاِمامِ عِدَّةُ اَهلِ بَدْرٍ ثَلاثُمِأَةٍ و بِضْعَةُ عَشَرِ رَجُلاً لَوَجَبَ عَلَيْهِ الْخُرُوجُ بِالسَّيْفِ»؛ «هرگاه سيصد و ده چند مرد به شمار مردان بدر گرد امام جمع شوند، با شمشير خروج خواهد كرد». معارض ياد شده پس از نقل اين حديث، مي پرسد: چرا در حالي كه بارها اتفاق افتاده كه چنين شماره اي از مردان جنگي ميان شيعيان وجود داشته، امام ظهور نكرده است؟ شيخ مفيدرحمه الله در پاسخ گويد: مرداني كه اكنون در صحنه اند، از نظر دليري، بردباري، سرسختي، وفاداري، انحصارِ هدف و پاكي و سلامت عقل، با مبارزان بدر همبستگي نمي كنند و هرگاه به

شماره ذكر شده مرداني با اين خصوصيات جمع شوند، امام بلافاصله ظهور خواهد كرد.

اعتراض كننده در ادامه سخنش مي گويد: اين روايت از چه راه مي تواند نياز مبارزان به خصوصيات ياد شده را - در حالي كه اشاراتي بدان ها ندارد - به اثبات برساند؟ شيخ مفيدرحمه الله در پاسخ به اين ايراد - با مقايسه رفتار پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در جنگ بدر، با رفتار آن حضرت در جنگ حديبيه - اظهار مي دارد: ايشان به رغم آنكه در حديبيه چند برابر رزمندگان بدر مبارز به همراه داشت، اما نبرد نكرد و اين مي رساند كه مردان بدر از گونه اي ديگر بوده اند.

ادامه اين رساله از نظر شناسايي موضع شيخ مفيدرحمه الله در برابر نظرگاه معتزله راجع به غيبت امام، اهميت بسيار دارد. معتزله بر اين باورند كه: ضرورت وجود امام را نمي توان از طريق عقل ثابت كرد و به همين دليل بر آنند كه بنابر وحي، لازم است كه در هر زماني امامي وجود داشته باشد. از نظر آنان امام مورد نياز است؛ زيرا:

1. بايد حدود معيّن شده در قرآن را اجرا كند؛

2. اجماع اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بر احتياج به وجود امام بوده است.

با اين حال معتزله - بر خلاف اماميّه - ضرورت وجود امام در هر عصر را ضرورتي مطلق نمي دانند. شيخ مفيدرحمه الله نيز به همين دليل و با بهره گيري از ناتواني معتزله در اشاره به امامي كه در عصر او مي زيسته است، آن را همچون برهاني براي كوبيدن رأي ايشان به كار مي گيرد. او در اين باره مي نويسد: «جالب توجه است كه ما و معتزله، هر دو به ضرورت امامت و

نياز به وجود امام در هر عصر معترفيم و هر دو آن كس را كه منكر نياز به وجود امام پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله باشد، بر خطا مي دانيم. اما با اين احوال، معتزله، هماره به ما، به جهت اعتقادمان به غيبت امام و اينكه به رغم گذشت زمان او هنوز ظهور نكرده، ناسزا مي گويند! آن هم در حالي كه خودشان مي پذيرند كه از زمان اميرالمؤمنين عليه السلام تا كنون امامي نداشته اند و نيز اميدي ندارند كه در آينده نزديك هم امامي مستقر شود! بدين ترتيب، عذر ما براي اعتقاد به غيبت پذيرفته است و اگر به انصاف نگريسته شود، ما بيش از آنها شايسته ايم كه پاسخگوي نياز به امام در هر زماني باشيم».

وي پس از بيان اين مطلب - كه اماميّه بيش از معتزله، تكليف خود را در خصوص امامت انجام داده اند - مي كوشد راه اعتراض معتزله بر غيبت امام اماميّه را بر بندد: «بنابراين آن قوم (معتزله) چنين گفته اند: با اينكه آنها (اماميّه) به نيازمندي به وجود امام معتقدند، بخت بدشان را آشكارا مي توان ديد؛ چرا كه اكنون به دليل ناموجود بودن امام، اجراي حدود شرعي آنها موقوف مانده است. شما مي گوييد كه امامتان تا زمان غيبت آشكار بود، اكنون چه عذري براي موقوف ماندن حدود و اجراي احكام داريد؟! من (شيخ مفيدرحمه الله) در پاسخ گفتم: اين مردم (اهل سنّت) با آنكه به گونه ما در معرض اين اتهام نيستند كه پس از غيبتِ امام، اجراي حدود و اقامه احكام را مهمل گذاشته باشند؛ امّا معتقدند: در هر زمان گروهي از اهل حلّ و عقد وجود دارد كه قدرت اجراي حدود

و اقامه احكام به عهده آنان محول شده است. پس آنها (معتزله) چه عذري در قصور در تعيين امام دارند؛ در حالي كه مي بينند اهل حلّ و عقد در هر زماني وجود دارند و مورد اعترافند؟ از آنجا كه چنين افرادي در هر عصر وجود دارند و آشكارا ديده مي شوند؛ لازم است كه معتزليان نيز امامي تعيين كرده باشند كه حدود و احكام الهي را اجرا كند! اما آنها اين همه وقت را از دست داده اند؛ بدون اينكه به چنين كاري دست يازند. آنان از روي نافرماني از راه هدايت منحرف شده اند و اين حجّيت ما عليه ايشان است.

شيخ مفيدرحمه الله در دنباله اين بحث آورده است. هر گاه مخالفان اماميّه عذري براي عدم تعيين امام داشته باشند، عذر شيعيان در نشان ندادن امامِ خود، معقول تر مي نمايد؛ چرا كه اين مطلب به خوبي روشن است كه بسياري از اخلاف علي عليه السلام در طول تاريخ، كشته يا تبعيد شده اند و سايرين نيز هماره گرفتار ترس بوده و زير بدگماني دستگاه حاكمه نسبت به خود مي زيسته اند. اين در حالي است كه معتزله، - مدعي امر به معروف و نهي از منكر هستند و مدعاي خود داري از اطاعت از يك حكومت بد را دارند - در عمل با اجتناب از آزار، با فرمانروايان خود كامه بر مسند نشسته، كنار آمده اند!

رساله چهارم:

اين رساله در پاسخ اين پرسش به نگارش در آمده است: در حالي كه اجداد امام دوازدهم عليه السلام - به رغم آزاري كه مي ديدند - پنهان نشدند، غيبت ايشان را چگونه مي توان توجيه كرد؟ پاسخ شيخ مفيدرحمه الله آن است كه اختلاف مهم موجود ميان امام دوازدهم

و اجدادش، اين است كه آنان پيروان خود را در دست گرفتن شمشير و شوريدن بر حكومت دعوت نكردند و به همين دليل هم، فرمانروايان زمانشان، آنان را - البته به طور نسبي - به حال خود وا مي گذاشتند. اما حضرت مهدي عليه السلام هنگامي كه ظهور كند، عَلَم قيام برخواهد افراشت و از همين رو، او بايستي كاملاً دقت كند كه پيش از در اختيار داشتن نيرويي كلان، خود را در معرض فرمانروايان صاحب قدرت قرار ندهد؛ چرا كه آنها مطمئناً در برابرش مقاومت خواهند كرد.

رساله پنجم:

در اين رساله شيخ مفيدرحمه الله به اعتراض مطرح در باب وجود امام زمان عليه السلام توجه نشان داده و بر آن است كه روايات ناظر بر وجود امام غايب، چندان مستحكم است كه اگر كسي منكر آنها شود، بايد جملگي روايات مربوط به شريعت اسلامي را انكار كند. به زعم او هر چند كه از لحاظ عقلي ناممكن نيست كه حق تعالي امام غايب را به آسمان برده باشد؛ امّا از آنجا كه رواياتي داريم مبني بر اينكه زمين نبايد خالي از حجّت باشد، بنابراين مي گوييم: او هنوز بر روي زمين است به نوشته شيخ مفيدرحمه الله، يكي از معتزليان، ضمن تعجب از چگونگي توقّف تمايلات اعتزالي او، هر جا كه اراده كند، بر وي ايراد مي گيرد كه به عنوان يك طرفدار عدل و توحيد، چگونه مي تواند امامت كسي را بپذيرد كه ولادتش قطعي نيست، تا چه رسد به امامتش، و در وجود او شك است تا چه رسد به غيبتش؟! آن هم در حالي كه شيعه مي گويد: در اين زمان، 145 سال از عمرش مي گذرد! آيا چنين چيزي

به عقل يا سمع درست مي نمايد؟! شيخ مفيدرحمه الله با قرار دادن بنياد برهان خود بر روايات اماميّه، چنين اظهار مي دارد كه: استدلال مبتني بر اين حديث است كه: «اِنَّ الاَرْضَ لاتَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ» [2] ؛ «زمين هرگز از حجّت خالي نخواهد بود». در ادامه مي آورد: حجّت داراي صفاتي خاصّ است و هر كه آنها را نداشته باشد، حجّت نخواهد بود. از آنجا كه او در اولاد عباس و اولاد علي عليه السلام و در قريش، شخصي با اين صفات را نيافته است، بنابراين بنا به استدلال عقلي مي داند كه حجّت با يد شخصي ديگر باشد؛ هر چند ناپيدا و به ظهور در نيامده است و چون حجّت تنها مي تواند بر شخصي اطلاق شود كه از گناه و خطا بري و معصوم است، لازم مي آيد كه حجّت غايب باشد.

شيوه استدلال شيخ مفيدرحمه الله در اين رسائل، از ذهن بسيار قويِ او حكايت مي كند. رساله هاي مذكور، كه به زبان عربي نگاشته شده، توسط مطبعه حيدريه در نجف اشرف منتشر شده است. (1370ق) و در قم در سلسله منشورات مكتب مفيد، به صورت افست در انتهاي كتاب عدة رسائل، به چاپ رسيده است. [3] .

پي نوشتها:

[1] همچنين ر.ك: المحاسن، ج 1، ص 153، ح 78؛ كنزالفوائد، ج 1، ص 329.

[2] كافي، ج 1، ص 178؛ كتاب الغيبة، ص 253.

[3] دايرةالمعارف تشيّع، ج 7، ص 260 - 262.

خورشيد مغرب

كتاب خورشيد مغرب، نوشته استاد محمد رضا حكيمي از دانشمندان اسلامي در عصر حاضر است. اين كتاب جايگاه ويژه اي در ميان كتابهاي مربوط به امام عصرعليه السلام دارد. عنوان فرعي كتاب «غيبت، انتظار و تكليف» است. خورشيد

مغرب، نخستين بار در 51 صفحه در سال 1349 از سوي انتشارات غدير در تهران به چاپ رسيد. در سال 1360 مباحث و نكات ديگري بر آن افزود و در همان قطع به همّت دفتر نشر فرهنگ اسلامي چاپ شد. مؤلف در سال 1362 آن را در قطع وزيري با 390 صفحه به شكل كنوني در آورد و از آن زمان تا كنون بارها چاپ و منتشر شده است. اين كتاب به قلم آقاي حيدر آل حيدر با نام شمس لمغرب به عربي ترجمه شده است. خورشيد مغرب، چهارده فصل (به عدد معصومين عليهم السلام) و يك يادآوري مهم دارد:

1. ميلاد، 2. شمايل و سيرت، 3. غيبت، 4. در كتاب هاي پشينيان، 5. در كتاب هاي مسلمين 1، 6. در كتاب هاي مسلمين 2، 7. در قرآن كريم، 8. در سوره قدر، 9. در علوم عقلي، 10. در علوم تجربي، 11. در فلسفه تربيتي و سياسي، 12. عينيت مقاومت نه عينيت تسليم، 13. انتظار، 14. در طلب خورشيد.

ختم وصايت

در پشت حضرت مهدي (عج) علامتي مانند علامت پشت مبارك حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم است كه آن را «ختم نبوّت» گويند، و شايد در آن حضرت اشاره به «ختم وصايّت» باشد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 11)

خيمه

از آن در روايات فراواني به عنوان جايگاه فرماندهي و هدايت نيروها، به وسيله حضرت مهدي عليه السلام در هنگام ظهور ياد شده است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«... پس هر كس امام خود را شناخت همانند كسي است كه در خيمه قائم عليه السلام باشد». «فَمَنْ عَرَفَ اِمَامَهُ كانَ كَمَنْ هُوَ فِي فُسْطَاطِ القائِمِ عليه السلام» [1] .؛

امام باقرعليه السلام نيز فرمود:

«براي كسي كه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است، زياني نيست [چه زياني است] كه در ميان خيمه حضرت مهدي عليه السلام نمرده است».

«مَا ضَرَّ مَنْ مَاتَ مُنتَظِراً لِاَمْرِنا اَلاَّ يَمُوتَ فِي وَسَطِ فُسْطَاطِ المَهْدِيِّ وَعَسْكَرِهِ» [2] .؛

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 331، ح 7.

[2] الكافي، ج 1، ص 372، ح 6.

خرق عادت

قضيّه ي حضرت مهدي (عج)، يك قضيّه ي خرق عادت (خرق عادت يعني «كاري غير از جريان عادي آن صورت پذيرد») است و ما در اين جهان، قضاياي خارق عادت فراوان داريم. ما نبايد قضيّه ي مهدي موعود (عج) را يك جريان طبيعي بدانيم، تا در توجيه و تفسير آن بكوشيم. قرآن شريف قضاياي خارق عادت بسياري نقل مي كند.

قرآن كريم، قضيّه ي حضرت عيسي عليه السلام را نقل مي كند كه او در گهواره با مردم سخن مي گفت. (مريم/30)

داستان حضرت يونس عليه السلام را نقل مي كند مي فرمايد: «اگر از تنزيه كنندگان نبود، حتماً تا روز قيامت در شكم ماهي مي ماند». (صافات/143و144)

جريان اصحاب فيل را نقل كرده كه «پرستوها» اصحاب فيل را مثل كاه جويده نمودند. (فيل/5)

اينها همه براي اين است كه اگر به قضيّه ي مهدي رسيديم و گفتند كه: «او حين تولّد، قرآن خواند و

خبر از حكومت داد و اينكه او در طفوليّت امام بود»، حاشا نكنيم و خاطره ي حضرت عيسي عليه السلام در ذهنمان زنده شود.

از طول عمر حضرت بقيّة الله هم متعجّب نباشيم، آن خدايي كه مي تواند حضرت يونس عليه السلام را تا روز قيامت در شكم ماهي نگاه دارد، مي تواند وليّ خود را در قِشْر عصمت در اين جهان باقي بدارد. و نيز با در نظر داشتن قضيّه ي اصحاب فيل بدانيم كه حضرت حجّت به واسطه ي امدادهاي غيبي مي تواند به آساني بر اين جهان مسلّط شود. («زندگاني چهارده معصوم (ع)»، ص 173)

خطبه قيام

حضرت مهدي عليه السلام پس از ظهور و قبل از قيام خطبه اي ايراد خواهد كرد. امام باقرعليه السلام در اين باره مي فرمايد:

قائم در آن هنگام (ظهور) در مكه است. پشت به بيت اللّه الحرام تكيه داده چنين ندا كند:

اي مردم! ما از خدا ياري مي طلبيم و از مردمي كه دعوت ما را اجابت كنند، ما اهل بيت پيامبرتان محمد هستيم و سزاوارترين مردم به خدا و به محمدصلي الله عليه وآله، هر كه در مورد آدم با من محاجّه كند، بايد بداند كه من نزديك ترين كس به آدمم. هر كه درباره نوح با من به گفت وگو بر خيزد، بداند كه من سزاوارترين كسي به نوحم. هر كه در زمينه ابراهيم با من الاحتجاج كند، بداند كه شايسته ترين مردمان به ابراهيمم. هر كه در مورد محمدصلي الله عليه وآله با من محاجه نمايد، بداند كه من نزديك ترين مردمان به محمدم، هر كه درباره پيامبران با من گفت وگو كند، من سزاوارترين مردمان به پيامبرانم. آيا خداي تعالي در كتاب خويش نمي فرمايد: «ان

اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين... سميع عليم»؟ [1] .

من بازمانده آدم، ذخيره اي از نوح، برگزيده اي از ابراهيم و انتخاب شده اي از محمدصلي الله عليه وآله هستم.

بدانيد! هر كه در كتاب خدا با من به محاجّه برخيزد، من سزاوارترينِ مردم به كتاب خدا هستم. بدانيد! هر كه در سنّت رسول خدا با من محاجّه نمايد، من به سنّت رسول خدا سزاوارترينم.

شما را به خدا سوگند! هر كه سخن را امروز بشنود، به ديگري كه حاضر نيست برساند. به حق خدا و حق پيامبرش و به حق خودم - حق من بر شما حق قرابت من به پيامبر خدا است - از شما مي خواهم كه مرا ياري نماييد و در برابر كساني كه به ما ظلم كردند، از ما حفاظت كنيد. ما را بيم دادندو به ما ستم نمودند و ما را از ديار و فرزندانمان راندند. بر ما جور نمودند و حقمان را سلب كردند و اهل باطل بر ما دروغ بستند.

خدا را! خدا را! ما را در نظر آوريد، ما را رها نكنيد و ياريمان كنيد كه خداي تعالي شما را ياري خواهد نمود». [2] .

البته در بيانات نوراني معصومين عليهم السلام خطبه هاي ديگري نيز به آن حضرت نسبت داده شده است.

پي نوشت ها:

[1] آل عمران 3: 33 - 35. «خداي متعال آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد؛ فرزنداني كه برخي از برخي ديگرند و خدا شنوا و دانا است».

[2] الغيبة، باب چهاردهم، حديث 67.

خروج خراساني

در برخي از روايات «خروج خراساني» به عنوان يكي از نشانه هاي ظهور بيان

شده است. اگر چه در اين روايات به روشني او معرفي نشده است؛ ولي برخي او را مردي از بني تميم دانسته اند. [1] .

اغلب رواياتي كه نام او را برده اند، از خراساني همراه سفياني ياد كرده اند. امام صادق عليه السلام فرمود: «خُرُوجُ الثَّلاثَةِ الخُراساني وَالسُّفياني وَاليَماني فِي سَنَةٍ واحِدَةٍ فِي شَهْرٍ واحِدٍ في يَوْمٍ واحِدٍ وَلَيْسَ فيها رايَةٌ بِأَهْدَي مِنْ رايَةِاليَماني يَهدِي إِلَي الْحَقِّ» [2] ؛ «خروج خراساني، سفياني و يماني در يك سال و يك ماه و يك روز تحقق مي يابد و در بين آنها پرچمي هدايتگرتر از يماني نيست كه او به حق هدايت مي كند».

و در برخي روايات از خراساني و سفياني به دو اسب مسابقه تشبيه شده اند كه خراساني از مشرق و سفياني از مغرب به طرف كوفه در حركت اند. [3] .

البته روايتي نيز از خروج او به عنوان يكي از نشانه هاي حتمي قيام حضرت مهدي عليه السلام ياد شده كه به جاي خروج يماني ذكر شده است. [4] .

پي نوشت ها:

[1] روزگار رهايي، ص 1043.

[2] كتاب الغيبة، ص 446.

[3] الغيبة، ص 259.

[4] ر.ك: همان، ص 289، ح 6.

خروج دجال

«دجّال» در زبان عربي به معناي «آب طلا» و طلا اندود كردن است و به همين علت، افراد بسيار دروغ گويي كه باطل را حق جلوه مي دهند «دجّال» ناميده مي شوند. [1] .

دجّال ستمكاري است كه در آخِرُالزّمان، مردم را گمراه خواهد كرد و در هر سه دين يهوديت، مسيحيت و اسلام مطرح شده است. [2] گاهي افرادي در هر سه جامعه ديني مي گويند: دجّال تولد يافته و زنده است.

در روايات فراواني از خروج «دجّال» به عنوان نشانه ظهور و در برخي ديگر

از آن به عنوان يكي از «اَشْراطُ السَّاعَة» ياد شده است. اين نشانه، در كتاب هاي اهل سنّت از نشانه هاي برپايي قيامت دانسته شده [3] ؛ ولي در منابع روايي شيعه از آن به عنوان حادثه اي مقارن ظهور حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است. [4] .

در مورد اصل دجّال، چند احتمال وجود دارد:

يك. دجّال، نام شخص معيني نيست و هر كسي كه با ادعاهاي پوچ و بي اساس و با توسل به حيله گري و نيرنگ، در صدد فريب مردم باشد، دجّال است. اينكه در روايات از «دجّال»هاي فراوان سخن به ميان آمده اين احتمال را تقويت مي كند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرموده است: «لاتَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّي يَخْرُجَ المَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي وَلايَخْرُجُ الْمَهدِيّ حَتَّي يَخْرُجَ سِتُّونَ كَذَّاباً كُلُّهُمْ يَقُولُ أَنَا نَبِيٌّ» [5] ؛ «قيامت، برپا نمي شود، تا وقتي كه مهدي عليه السلام از فرزندانم قيام كند و مهدي عليه السلام قيام نمي كند، تا وقتي كه شصت دروغگو خروج كنند و هر كدام بگويد، من پيامبرم».

در روايات، از اين «دجّال»ها و دروغگويان فراوان نام برده شده است، در بعضي دوازده و در برخي سي، شصت و هفتاد دجّال آمده است. [6] .

از ميان اين «دجّال»ها، فردي كه در دروغ گويي، حيله گري و مردم فريبي سرآمد همه دجالان و فتنه اش از همه بزرگ تر است، نشانه ظهور مهدي عليه السلام و يا برپايي قيامت است. بر اين اساس دو نوع دجّال هست: يكي همان دجّال حقيقي و واقعي است كه پس از همه «دجّال»ها مي آيد و ديگري گروهي شياد و دروغگويند كه دست به فريب كاري، تحميق و گمراهي مردم مي زنند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «پيش از خروج دجّال، بيش از هفتاد دجّال خروج خواهد

كرد». [7] .

حقيقت داستان دجّال، بيانگر اين واقعيت است كه در آستانه هر انقلابي افراد فريبكار و منافق - كه معتقد به نظام هاي پوشالي گذشته و حافظ سنت ها و ضد ارزش هايند - براي نگه داشتن فرهنگ و نظام جاهلي گذشته، همه تلاش خود را به كار مي گيرند و با سوء استفاده از زمينه هاي فكري و اجتماعي و احساسات مردم، دست به تزوير و حيله گري مي زنند تا آنان را نسبت به اصالت و تحقّق انقلاب و استواري رهبران آن، دلسرد و دو دل كنند و با شيطنت، آنان را به كژ راهه برند!

در انقلاب جهاني حضرت مهدي عليه السلام، چنين خطري پيش بيني شده است و از آنجايي كه اين انقلاب از همه انقلاب هاي تاريخ بزرگ تر و گسترده تر است، خطر فريبكاران دجّال صفت نيز به مراتب بيشتر و گسترده تر است. در آستانه ظهور، آنان همه تلاش خويش را به كار خواهند گرفت كه مردم را فريب دهند و آنها را نسبت به نتيجه آن دلسرد و نااميد سازند و بالاخره از پيروزي حتمي آن جلوگيري كنند!

البته در اين احتمال مي توان گفت: ممكن است يكي از آن دجّال ها - صفات زشت در او بيشتر از همه متبلور است - نشانه ظهور باشد.

دو. احتمال دوم آن است كه فردي معيّن و مشخص، به عنوان «دجّال» دردوره غيبت - با همان ويژگي هايي كه براي وي بيان شده است - خروج مي كند و مردم را به انحراف مي كشاند.

برخي با استناد بعضي از روايات او را زنده مي دانند. براي مثال گفته مي شود او در زمان حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله موجود بوده و تا زمان خروج زنده خواهد ماند. [8] .

نگراني مردم از

دجّال بدان اندازه بود كه خليفه دوم هنگام فتح شام، از علماي اهل كتاب درباره دجّال پرسيد. پس نام دجّال نزد افراد و جوامع ديني پيوسته مطرح بوده است و برخي از كتاب ها و فيلم ها نام «دجّال» بر خود دارند. «دجّال» لقب دغل بازي است كه نزد يهوديان «آرميلوس» و نزد مسلمانان «صائدبن صيد» ناميده مي شود. [9] .

اصل داستان «دجّال» در كتاب هاي مقدس مسيحيان نيز آمده است در انجيل واژه «دجّال» بارها به كار رفته و از كساني كه منكر حضرت مسيح باشند و يا «پدر و پسر» را انكار كنند، به عنوان «دجّال» ياد شده است:

«دروغگو كيست؛ جز آنكه مسيح بودن عيسي را انكار كند. آن دجّال است كه پسر و پدر را انكار كند». [10] .

طرفداران احتمال دوم به اين روايت نيز استناد كرده اند: اصبغ بن نباته از حضرت علي عليه السلام پرسيد: يا اميرالمؤمنين! دجّال كيست؟

آن حضرت فرمود: «دجّال صائدبن صائد (صيد) است. بدبخت كسي است كه او را تصديق كند و خوشبخت آن است كه او را تكذيب كند. از شهري بر آيد كه آن را اصفهان نامند از دهي كه آن را يهوديه گويند. [11] چشم راستش ممسوح و چشم ديگرش بر پيشاني است و مانند ستاره صبح مي درخشد، در آن نقطه عَلَقه اي است كه با خون در آميخته است. و ميان دو چشمش نوشته است: «كافر» هر خواننده و بي سواد آن را مي خواند. در درياها فرو مي شود و آفتاب با او مي گردد. مقابل او كوهي از دود و عقبش كوهي سپيد است كه مردم تصور مي كنند طعام است. در زمان قحطيِ سختي خروج مي كند. در حالي كه بر حمار سپيدي سوار

است. هر گام حمارش يك ميل است و زمين منزل به منزل زير پايش نَوَرديده شود و بر آبي نگذرد جز آنكه فرو رود تا روز قيامت. به آوازي كه همه جن و انس و شياطين - در شرق و غرب - عالم آن را مي شنوند، فرياد كند: اي دوستان من! نزد من آييد. منم آنكه آفريد و تسويه كرد و تقدير كرد و رهبري نمود. منم پروردگار شما.

دشمن خدا دروغ مي گويد!

او يك چشمي است كه غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود. به راستي كه پروردگار شما نه يك چشم است، و نه غذا مي خورد، نه راه مي رود و نه زوال دارد! و برتر است خدا از اين اوصاف؛ برتري بزرگي. آگاه باشيد! بيشترِ پيروانش در آن روزگار ناپاك زادگانند و صاحب پوستين هاي سبز! خداوند او را در شام بر سر گردنه اي كه آن را «افيق» نامند - به دست كسي كه عيسي عليه السلام پشت سرش نماز مي خواند - هنگامي كه سه ساعت از روز جمعه گذشته باشد - خواهد كشت. آگاه باشيد بعد از آن، حادثه بزرگ و قيامت كبري باشد. [12] .

سه. برخي نيز اين احتمال را مطرح كرده اند كه مراد از «دجّال» همان سفياني است كه دركتاب هاي اهل سنّت بيشتر به عنوان «دجّال» و در كتاب هاي شيعي به عنوان سفياني آمده است. [13] البته اين احتمال مردود است.

چهار. دجّال، كنايه از كفر جهاني و سيطره فرهنگ مادي بر همه جهان است. برخي از اهل نظر، اين احتمال را تقويت كرده و همه ويژگي هايي را كه براي دجّال بيان شده، با ويژگي هاي استكبار برابر دانسته اند.

«استكبار» به معناي واقعي، دجّال است كه خود

را قيّم ملت ها مي داند و با تكيه به ثروت انبوه و قدرت عظيم، در همه جاي زمين دخالت مي كند و همه را به زير سلطه خويش مي آورد. [14] .

در منابع اهل سنّت عمدتاً سخن از كشته شدن دجّال به دست حضرت عيسي عليه السلام است. [15] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: لسان العرب، ج 4، ص 294.

[2] ر.ك: كنزالعمال، ج 14، ص 282 - 323.

[3] صحيح مسلم، باب في الآيات التي تكون قبل الساعة، ح 1، سنن ترمذي، ج 4، ص 507، سنن ابن داوود، ج 4، ص 115.

[4] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 250.

[5] الارشاد، ج 2، ص 371.

[6] بحارالانوار، ج 52، ص 209؛ كنزالعمال، ج 14، ص 200 - 198.

[7] كنزالعمال، ج 14، ص 200.

[8] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 113، ح 86.

[9] توفيقي، حسين، هزاره گرايي در فلسفه تاريخ مسيحيت، ص 26.

[10] رساله يوحنا، باب 2، آيه 18 و 22.

[11] در پاره اي روايات محل خروج او سجستان ذكرشده است. كمال الدين، ج 1، ص 250.

[12] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 527، ح 1.

[13] كتاب الغيبة، ص 463.

[14] تاريخ غيبت كبري، 532 - 536.

[15] تفسير الطبري، ج 3، ص 290، تفسير ابن كثير، ج 1، ص 579.

خروج سفياني

پيش از قيام حضرت مهدي عليه السلام مردي از نسل ابوسفيان در منطقه شام خروج مي كند و با تظاهر به دينداري، گروه زيادي از مسلمانان را فريب مي دهد و بخش گسترده اي از سرزمين هاي اسلامي را به تصرف خود در مي آورد. او بر مناطق پنجگانه - شام، حمص، فلسطين، اردن، قنسرين و منطقه

عراق - سيطره مي يابد و در كوفه و نجف، به قتل عام شيعيان مي پردازد و براي كشتن و يافتن آنان جايزه تعيين مي كند. [1] .

از روايات استفاده مي شود مدت حكومت او نه ماه است. [2] سفياني، با اين كه از خبيث ترين و پليدترين مردمان است؛ ولي همواره ذكر «يا رب يا رب» بر زبانش جاري است. [3] .

وي آن گاه كه از ظهور حضرت حجّت عليه السلام با خبر مي گردد، با سپاهي عظيم به جنگ وي مي رود. وي در منطقه «بيداء» (بين مكه و مدينه) با سپاه امام عليه السلام برخورد مي كند و به امر خدا، همه لشكريان وي - به جز چند نفر - در زمين فرو مي روند و هلاك مي شوند. [4] ([ خسف به بيداء)

از روايات استفاده مي شود خروج سفياني از نشانه هاي حتمي ظهور است [5] ؛ ولي اين كه سفياني كيست و چه ويژگي هايي دارد و چگونه خروج مي كند و... چندان روشن نيست. از برخي روايات استفاده مي شود: نام وي عثمان بن عنبسه [6] و از خاندان ابوسفيان است كه در دوره غيبت خروج مي كند. البته برخي اين احتمال را مردود و سند آن روايات را ضعيف دانسته اند. [7] .

در برخي از روايات از امام عليه السلام در مورد نام سفياني پرسيده شد و آن حضرت از بيان آن خودداري كردند؛ [8] حال آنكه اگر نام وي مشخص بود، دليلي نداشت كه از بردن نام وي خودداري كند.

برخي معتقدند: سفياني فرد مشخصي نيست؛ بلكه فردي است با ويژگي هاي ابوسفيان كه در آستانه ظهور حضرت مهدي عليه السلام به طرفداري از باطل، خروج مي كند و مسلمانان را به انحراف مي كشاند.

اينها در بيان نظر خود مي گويند: در حقيقت،

ابوسفيان، به عنوان سر سلسله سفيانيان، سمبل و نماد پليدي است او غارتگري بود كه با رباخواري، زورگويي و چپاول اموال مردم، ثروت هاي هنگفتي به چنگ آورده بود و از راه فريب و استثمار توده هاي ستم كشيده و ترويج خرافات و دامن زدن به نظام طبقاتي جاهلي، قدرت فراواني داشت.

ابوسفيان، به عنوان سردمدار شرك و بت پرستي و سرمايه داري طاغوتي، هر نوع حركت و جنبشي را كه دم از عدالت، برادري و آزادي مي زد، دشمن شماره يك خود مي دانست و با قدرت تمام در برابر آن به مبارزه بر مي خاست. [9] .

بر اساس اين ديدگاه سفياني، فردي است با اين ويژگي ها كه در برابر انقلاب بزرگ و جهاني حضرت مهدي عليه السلام خروج مي كند و تلاش هاي فراواني براي رودررويي با آن به عمل مي آورد.

بنابراين، در حقيقت سفياني يك جريان است، نه يك شخص. سفياني جريان باطل در بستر تاريخ است، و بر فرض هم كه سفياني را از نسل ابوسفيان بدانيم، اشكالي به وجود نمي آيد و آخرين مهره اين زنجيره، همان سفياني است كه در آستانه ظهور قائم عليه السلام خروج مي كند.

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 651.

[2] كتاب الغيبة، ص 449.

[3] همان، ج 2، ص 651، ح 10؛ الغيبة، ص 306.

[4] الغيبة، ص 279، ح 67؛ همچنين ر.ك: كتاب الفتن، ص 168.

[5] الكافي، ج 8، ص 310، ح 483؛ الغيبة، ص 270، ح 42.

[6] كمال الدين، ج 2، ص 365، ح 9.

[7] جامع الرواة، ج 2، ص 156، اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسي، ص 545.

[8] بحارالانوار، ج 52، ص 206.

[9] چشم به

راه مهدي عليه السلام، ص 274.

خروج سيد حسني

از جمله نشانه هاي ظهور «خروج سيد حسني» از طرف ديلم است. درباره شخصيت سيد حسني در روايات سخني نيامده، ولي رواياتي كه سخن از خروج و كشته شدن او دارد تا حدودي به معرفي او پرداخته است.

علامه مجلسي رحمه الله گفته است: در حديث مفضل از حضرت صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: «حسني آن جوانمرد خوشرويي كه از طرف ديلم خروج مي كند و با بيان فصيحي كه دارد، فرياد بر مي آورد: اي آل احمد! اجابت كنيد. دردمند پريشان حال را و آنكه از پيرامون ضريح (شايد مراد كعبه باشد) ندا مي كند؛ پس گنجينه هاي الهي در طالقان او را اجابت مي كنند. [آنها] گنج هايي از طلا و نقره نيستند؛ بلكه مرداني اند همانند قطعه هاي آهن. بر اسب هاي چابك سوار گشته و حربه هايي به دست مي گيرند. پيوسته ستمگران را مي كشند تا اينكه وارد كوفه مي شوند. در حالي كه بيشتر جاهاي زمين از لوث وجود بي دينان پاك گشته، سيد حسني آنجا را محل اقامت خود قرار مي دهد.

آن گاه خبر ظهور مهدي عليه السلام به سيد حسني و اصحابش مي رسد، اصحاب به او مي گويند: اي فرزند پيغمبر! اين كيست كه در قلمرو ما فرود آمده؟ مي گويد: برويم ببينيم او كيست - در صورتي كه به خدا قسم سيد حسني مي داند او مهدي عليه السلام است و بدين جهت اين سخن را مي گويد كه به يارانش آن حضرت را بشناساند - پس سيد حسني بيرون مي آيد تا اينكه به مهدي عليه السلام مي رسد. آن گاه مي گويد: اگر تو مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله هستي، پس عصاي جدّت پيامبر و انگشتر و جامه و زره آن حضرت

كجا است؟ عمامه (سحاب) اسب، شتر، قاطر، الاغ و اسب اصيل رسول خدا و مصحف اميرمؤمنان كجا است؟

پس آن حضرت تمام اينها را به او نشان مي دهد. آن گاه عصاي پيامبر را مي گيرد و در سنگ سختي مي كارد، فوراً برگ مي دهد. منظورش از اين كار آن است كه بزرگواري و فضيلت حضرت مهدي عليه السلام را به اصحاب خود بنماياند تا با آن حضرت بيعت كنند.

پس سيد حسني عرضه مي دارد: اللّه اكبر اي فرزند پيغمبر! دستت را بده تا با شما بيعت كنيم. حضرت مهدي عليه السلام دستش را دراز مي كند، سيد حسني و اصحابش بيعت مي كنند». [1] .

مرحوم كليني پايان كار سيد حسني را در ضمن روايتي از امام صادق عليه السلام اين گونه نقل كرده است: «فَيَبتَدِرُ الحَسَنِيُّ اِلَي الخُرُوجِ فَيَثِبُ عَلَيهِ اَهْلُ مَكَّةَ فَيَقْتُلُونَهُ وَيَبْعَثُونَ بِرَأسِهِ اِلَي الشَّامِيِّ فَيَظْهَرُ عِنْدَ ذَلِكَ صَاحِبُ هَذَا الاَمرِ...» [2] ؛ «... و آن گاه كه [سيّد] حسني خروج خود را آغاز مي كند، اهل مكه بر او هجوم آورده، او را به قتل مي رسانند و سر او را بريده براي شامي مي فرستند و دراين هنگام صاحب الامر ظهور خواهد كرد...».

نعماني نيز مي نويسد: «يعقوب سراج گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فرج شيعيان شما كي خواهد بود؟ پس فرمود: آن گاه كه فرزندان عباس به اختلاف پردازند و حكومت ايشان سست گردد. [راوي] حديث ياد شده را به عينه ذكر كرده تا رسيده است به ذكر آلات جنگي و زين و افزوده است: «تا اينكه بر فراز مكه فرود آيد، و شمشير را از نيامش بيرون مي كشد، و زره را مي پوشد و پرچم و برد را باز مي كند. عمامه را

به سر مي گذارد و عصا را به دست مي گيرد و از خداوند درباره ظهورش اجازه مي خواهد.

پس يكي از خادمان آن حضرت از آن موضوع آگاه مي شود و نزد حسني آمده او را از خبر آگاه مي كند. حسني به خروج از آن حضرت پيش دستي مي كند؛ پس مردم مكه بر او شوريده و او را به قتل مي رسانند و سرش را به نزد شامي مي فرستند. پس در اين هنگام صاحب اين امر ظهور مي كند و مردم با او بيعت كرده از او پيروي مي كنند...». [3] .

برخي، از اين دو روايت استفاده كرده اند كه «سيد حسني» همان نفس زكيّه است.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 53، ص 15.

[2] الكافي، ج 8، ص 224، ح 285.

[3] الغيبة، باب 14، ح 43؛ با اندك تفاوتي، الكافي، ج 8، ص 224، ح 285.

خروج شعيب بن صالح

يكي از نشانه هاي ظهور، خروج مردي به نام شعيب بن صالح در سمرقند و يا نيشابور است. شيخ طوسي رحمه الله خروج او را به نقل از امام سجادعليه السلام اين گونه بيان كرده است: «خروج شعيب بن صالح پس از عوف سلمي و قبل از خروج سفياني است». [1] « ثُمَّ يَكُونُ خُرُوجُ شُعَيبَ بْنَ صالِحٍ مِنْ سَمَرْقَنْد ثُمَّ يَخْرُجُ السُّفياني...»

راوندي نيز از امام سجادعليه السلام نقل كرده است: «پس خروج شعيب صالح از سمرقند است». [2] شيخ صدوق رحمه الله خروج او را از نيشابور ذكر كرده است. [3] .

از برخي روايات ديگر استفاده مي شود: او پرچم دار حضرت مهدي عليه السلام و به عنوان پيش قراول آن حضرت انجام وظيفه مي كند. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 443.

[2] الخرائج والجرائح، ج3، ص1155، ح

61.

[3] كمال الدين، ج 2، ص 443، باب 43، ح 16.

[4] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 207؛ همچنين ر.ك: كنزالعمال، ج 4، ص 588، ح 39667 و39666؛ كتاب الفتن، ص 188.

خروج شيصباني

مراد از «شيصباني» در روايات اهل بيت عليهم السلام، مردي از بني عباس و يا مردي دشمن اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا امامان عليهم السلام بني عباس را به بني شيصبان تعبير مي كردند و آن نام مردي بدكردار يا گمنامي [1] است و آن بزرگواران دشمن خود را به طور كنايه با اين كلمه نام برده اند. «شيصبان» در لغت نامي از نام هاي ابليس است. پس از آنكه قدرت در دست زمينه سازان خراساني و طرفداران آنان قرار مي گيرد، شيصباني در عراق خروج مي كند.

از جابر جعفي نقل شده است: «از ابوجعفر امام باقرعليه السلام درباره سفياني سؤال كردم، حضرت فرمود: «وَاَنّي لَكُمْ بِالسُّفياني حَتَّي يَخْرُجَ قَبْلَهُ الشَّيْصباني يَخْرُجُ مِنْ اَرْضِ كُوفان يَنْبَعُ كَما يَنْبَعُ الماءُ فَيَقتُلُ وَفْدَكُم فَتَوَقَعُوا بَعدَ ذلكَ السُّفياني وَ خُروجَ القائِمِ عليه السلام» [2] ؛ «سفياني خروج نمي كند؛ مگر آنكه قبل از او شيصباني در سرزمين كوفان خروج كند. او همچون جوشيدن آب از زمين مي جوشد و فرستادگان شما را به قتل مي رساند. بعد از آن در انتظار خروج سفياني و ظهور قائم عليه السلام؛ باشيد».

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: مستدرك الوسائل، ج13، ص131 و126.

[2] الغيبة، ص 302، باب 18، ح 8.

خروج عوف سلمي

يكي از نشانه هاي ظهور، خروج مردي به نام عوف سلمي از سمرقند است. وقتي به امام سجادعليه السلام گفته شد، ظهور حضرت مهدي عليه السلام را توصيف و دلايل و نشانه هاي آن را ذكر فرماييد، حضرت فرمود: «قبل از ظهور او، خروج مردي خواهد بود كه به او عوف سلمي گفته مي شود. محل خروج او زمين جزيره و منزل او تكريت و مقتل او مسجد دمشق است».

«يَكُونُ قَبْلَ خُرُوجِهِ خُرُوجُ رَجُلٍ يُقالُ لَهُ عَوْفُ

السَّلْمِيّ بِاَرْضِ الجَزيرَةِ وَيَكُونُ مَأْواهُ تَكْريتُ وَ قَتْلُهُ بِمَسْجِدِ دِمَشْقٍ...» [1] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 443.

د

دعاي افتتاح

از دعاهاي مشهور شب هاي ماه مبارك رمضان، «دعاي افتتاح» است. اين دعاي شريف به وسيله شيخ ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعيد عمري، نايب خاصّ حضرت ولي عصرعليه السلام صادر شده است؛ چنان كه علامه مجلسي رحمه الله گفته است: «و به سند معتبر از حضرت صاحب الامر - عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ - منقول است كه به شيعيان نوشتند: در هر شب ماه رمضان اين دعا را بخوانيد كه دعاي اين ماه را ملائكه مي شنوند و براي صاحبش استغفار مي كنند...». [1] .

نام اين دعاي شريف از جمله اوّل آن «اَللّهُمَّ اِنّي اَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ» گرفته شده است. [2] مضامين عالي خداشناسي و حمد و ثناي الهي و بر شمردن صفات خداوند - به خصوص مهرباني كامل و بي نظير هنگام عفو و گذشت، و شدّت كيفر و عقوبت هنگام حسابرسي و نقمت - و بعضي از علل تأخير استجابت دعا و بيان مهم ترين نعمت هاي الهي، سرآغاز اين دعاي شريف است. سپس درود و صلوات مخصوص بر پيامبر و آل اوعليهم السلام با ذكر نام و القاب ايشان، آن گاه دعا براي قيام حضرت قائم عليه السلام و اظهار اشتياق براي برقراري دولت كريمه اي كه اسلام و اهل اسلام در آن عزّت يابند و نفاق و منافقان خوار و زبون گردند و ما از داعيان آن دولت باشيم كه ديگران را به اطاعت الهي فرا خوانيم و به راه خداوند راهبري كنيم. پايان دعا شكوه اي به درگاه خداوند است كه با فقدان پيامبر و غيبت امام و بسياري دشمن، و

كمي تعداد و فتنه هاي شديد، فتح و گشايش از او درخواست مي شود.

برخي از دانشوران، - از جمله شيخ شهاب الدين محمدبن موسي بزچلوئي اراكي (م 1313 ق) از شاگردان حكيم سبزواري - اين دعاي شريف را شرح كرده اند. شرح او از سوي انجمن تبليغات اسلامي تهران (1324ش) منتشر شده است.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: بحارالانوار، ج 24، ص 166.

[2] التهذيب، ج 3، ص 108؛ الاقبال، ص 58؛ البلدالامين، ص 193؛ مصباح الكفعمي، ص 578.

دعاي عهد

دعاي عهد

از دعاهاي مشهور كه خواندن آن در دوران غيبت حضرت مهدي عليه السلام فراوان مورد سفارش قرار گرفته «دعاي عهد» است. اين دعاي شريف مشتمل بر درود خاصّ از طرف خواننده دعا و نيز از سوي تمامي مردان و زنان مؤمن - در شرق و غرب جهان و خشكي و دريا، و از پدر و مادر و فرزند - به پيشگاه حضرت ولي عصرعليه السلام است. پس عهد و پيمان و بيعت با آن حضرت را تجديد مي كند و پايداري بر اين پيمان را تا روز قيامت اظهار مي دارد.

آن گاه از خداوند درخواست مي كند كه اگر مرگ من فرا برسد، در حالي كه امام زمان عليه السلام ظهور نكرده باشد؛ پس از ظهور او مرا از قبرم بر آور و به ياري آن حضرت سعادتمند كن. (

بعد از اين درخواست ديدار امام عليه السلام با عبارت ظريفي بيان شده و دعا براي تعجيل ظهور و فرج و برپايي حكومت حقه و سامان يافتن جهان و زنده شدن حقايق دين و اهل ايمان پايان بخش اين دعاي شريف است.

امام صادق عليه السلام درباره اين دعا فرموده است:

«مَنْ دَعا اِلَي اللَّهِ اَرْبَعينَ صَباحاً بِهَذَا

العَهْدِ كَانَ مِنْ اَنْصارِ قَائِمنا وَاِنْ مَاتَ اَخْرَجَهُ اللّهُ اِلَيْهِ مِنْ قَبْرِهِ وَاَعْطاهُ اللّهُ بِكُلِ كَلِمَةٍ اَلْفَ حَسَنَةٍ وَمَحاعَنْهُ اَلْفَ سَيِئَةٍ...»؛ «هر كس چهل صبحگاه اين دعا را بخواند، از ياوران حضرت قائم عليه السلام خواهد بود و اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد، خداي تعالي او را زنده خواهد كرد تا در ركاب آن حضرت جهاد نمايد و به شماره هر كلمه از آن هزار حسنه برايش نوشته مي شود، و هزار كار بد از او محو مي گردد». [1] .

مهم ترين آثار مداومت بر اين دعا سه چيز است:

1. ثواب كساني را خواهد داشت كه در زمان ظهور در خدمت امام عليه السلام مي باشند؛

2. تجديد عهد مايه ثبات و كمال محبت و اخلاص و ايمان شخص مي شود؛

3. مايه توجه خاصّ و نظر رحمت كامل آن حضرت نسبت به بنده مي شود.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 83، ص 284، ح 47.

دعاي فرج

كلمه «فرج» يعني، آسودگي از اندوه و غم و بيماري و آنچه نفوس را از آن كراهت است و نيز گشايش را گويند. «دعاي فرج» دعايي است كه حضرت صاحب الزّمان عليه السلام آن را به يكي از شيعيان (محمدبن احمدبن ابي الليث) آموختند. علامه ميرزا حسين نوري در كتاب نجم الثاقب به نقل از كنوز النجاح (تأليف شيخ طبرسي رحمه الله) آورده است: «اين دعا را حضرت صاحب الزّمان عليه السلام در خواب به ابي الحسن محمدبن ابي الليث در شهر بغداد، در مقابر قريش (مرقد مطهر كاظمين) تعليم نموده است.

ابي الحسن از ترس كشته شدن به مقابر قريش گريخته و پناه برده بود؛ پس به بركت خواندن اين دعا، از كشته شدن نجات يافت». [1] .

دعاي فرج اين گونه آغاز مي شود:

«اَللَّهُمَّ عَظُمَ البَلاءُ وَبَرِحَ الخَفَاءُ...». [2] گفتني است دعاهاي ديگري نيز به عنوان «دعاي فرج» موسوم است؛ چنان كه مرحوم مجلسي در بحارالانوار، تحت عنوان باب «ادعية الفرج»، 39 دعا آورده است. [3] .

پي نوشت ها:

[1] نجم الثاقب، ص 262 - 263.

[2] مصباح الكفعمي، ص 176؛ بحارالانوار، ح 99، ص 18، ح 11.

[3] ر.ك: بحارالانوار، ج 95، ص 108.

دعاي ندبه

از جمله دعاهاي بسيار مشهور كه مستحب است در چهار عيد - روز جمعه، عيد فطر، عيد قربان و عيد غدير - خوانده شود، «دعاي ندبه» است. همواره بسياري از مؤمنان، مشتاقان و منتظران ظهور دولت حق و حكومت جهاني اسلام و ارادتمندان درگاه ولايت مدار حضرت ولي عصرعليه السلام خواندن آن را شعار خود قرار داده و در مناسبت ها و فرصت هاي معين، به وسيله آن، با رهبر ابرار و سر سلسله اخيار و احرار به نجوا مي پردازند.

«ندبه» به معناي فراخواني و نيز گريه و ناله است، و اين دعاي شريف، مشتمل بر استغاثه و استمداد از حضرت ولي عصرعليه السلام و تأسّف بر غيبت و گريه از فراق آن بزرگوار است؛ از اين رو به اين نام شهرت يافته است.

جمعي از علما سند اين دعاي گران قدر را معتبر شمرده اند. در عصر حاضر كه برخي از مصلح نمايان با لحن تند، اين دعا را بي سند پنداشتند و يا مضامين آن را نادرست انگاشتند؛ چندين كتاب كوچك و بزرگ در بررسي سند و متن اين دعا منتشر شده است.

علامه مجلسي رحمه الله گفته است: «اما دعاي ندبه - كه مشتمل است بر عقايد حقّه و تأسف بر غيبت حضرت قائم عليه السلام - به سند معتبر از

حضرت صادق عليه السلام منقول است». [1] .

سيدابن طاووس حلي (م 664 ق) در كتاب اقبال الاعمال و كتاب مصباح الزائر و نيز شيخ محمد مشهدي حائري (از علماي قرن ششم) در كتاب مزار خود اين دعاي شريف را آورده اند. همچنين در مزار قديم كه ظاهراً از مؤلفات قطب راوندي است - اين دعا نقل شده است. روشن است كه اين شخصيت هاي گران قدر و حديث شناس، دعاي غير معتبر را در كتاب هاي خود نقل نمي كنند.

خواندن اين دعا خواص زيادي دارد؛ از جمله در هر مكاني و موضعي كه با حضور قلب و اخلاص كامل خوانده شود و ملتف مضامين عالي، و عبارات و اشارات آن باشد؛ نتيجه آن توجه و التفات مخصوص حضرت صاحب العصر والزمان - ارواحنا فداه - در آن مكان و محل؛ بلكه حضور به هم رسانيدن آن حضرت در آن مجلس است؛ چنان كه در بعضي مواضع و موارد اتفاق افتاده است.

اين دعاي عظيم الشأن، با حمد و ثناي پروردگار و درود بر پيامبر و اهل بيت اوعليهم السلام آغاز مي گردد. پس حكمت برگزيده شدن انبيا و اوليا و مورد قبول خداوند بودن شان بيان و به مهم ترين بخش زندگي هر يك از پيامبران اولوالعزم و پيش از آنان حضرت آدم عليه السلام، اشاره شده است. همچنين تأكيد گرديده كه براي هر يك از آنان وصيّ و جانشين از سوي خداوند تعيين شده تا اينكه حق پايدار بماند و باطل بر اهل حق چيره نشود و كسي بر خداوند عذري نياورد كه چرا پيامبر و فرستاده اي از سوي تو نيامد، و راهنماي هشدار دهنده اي نرسيد تا از آيات تو پيروي كنيم؟! آن گاه به جانشيني مولاي متقيان

حضرت علي عليه السلام مي پردازد و با بيان قسمتي از فضايل آن حضرت، سخن را به بي وفايي و شقاوت مندي دشمنان دين مي كشاند كه بر خلاف دستور صريح پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله آن امام مبين را به شهادت رساندند و پس از آن حضرت هدايتگران از فرزندانش را يكي پس از ديگري شهيد كردند! با سوز و گداز به استغاثه و اظهار شوق نسبت به آخرين بازمانده معصوم خاندان رسالت مي پردازد و با درود مخصوص بر پيامبر و آل او، با چند درخواست مهم براي تعجيل فرج و روي كارآمدن دولت حق و از بين رفتن باطل و محكم شدن پيوند با امام زمان عليه السلام، دعا خاتمه مي يابد.

شرح هاي بسياري براي اين دعاي شريف نوشته شده است؛ از جمله: عقد الجُمان لندبة صاحب الزّمان، كشف الكربة، وسيلةالقربة، ندبه و نشاط، وظائف الشيعه و... [2] .

پي نوشت ها:

[1] زادالمعاد، ص 491.

[2] ر.ك: لطف اللّه صافي گلپايگاني، فروغ ولايت در دعاي ندبه، پيشگفتار.

دعاء امام زمان

دعاء امام زمان

«كفعمي» در «بلد الامين» فرموده: اين دعاء حضرت صاحب الامر (عج) است كه آن را به شخصي كه محبوس بود تعليم فرمود، پس خلاص شد:

«اِلهي عَظُمَ البَلاءُوَ بَرِحَ الخَفاءُ وَ انْكَشَفَ الغِطاءَ وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ الأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكي وَ عَلَيْكَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخاء اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اُولِي الأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَليُّ يا عَليُّ يا مُحَمَّدٌ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَ انْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَولانا يا صاحِبَ

الزَّمانِ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةِ السّاعَةِ السّاعَةِ الْعَجَلِ العَجَلِ العَجَلِ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرينَ». («مفاتيح الجنان»، باب اوّل)

دعاء توسل به قائم

در كتاب ارزشمند «بحارالانوار» دعايي براي توسّل به هر يك از ائمّه نقل شده، كه دعاي توسّل به امام عصر (عج) اين است:

«اللّهُمَّ انّي أسْئَلُكَ بِحَقِّ وَليِّكَ وَ حُجَّتِكَ صاحِبَ الزَّمانِ اَلا اَعْنَتي بِه عَلي جَميعِ اموري وَ كَفَيْتَني بِه مَؤنَةُ كُلٍّ مُوذٍ وَ طاغٍ وَ باغٍ وَ اَعْنَتي بِه فَقَد بَلَّغَ مَجهودي وَ كَفَيْتَني كُلُّ عَدُوٍّ و هَمٍّ وَ غَمٍّ وَ دَيْنٍ وَ وَلَدي وَ جَميعَ اَهلي وَ اخَواني وَ مَنْ يَعنيَني اَمْرُهُ وَ خاصَّتي آمين رَبَّ العالَمينَ».

همچنين در كتاب «محاسن» از ابوبصير و او نيز از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «هر گاه در راهي گم شدي، پس ندا كن و بگو:

«يا صالِح! يا اَباصالِحَ! اُرْشِدْنا اِلي الطَّريقِ رَحِمَكُمُ الله».

در حديثي از امام صادق عليه السلام كه به ما رسيده، ايشان چنين مي فرمايند: «هر كس بعد از هر نماز واجب اين دعا را بخواند، سپس همانا به درستي كه او امام، محمّد بن الحسن (عج) را در بيداري يا خواب خواهد ديد آن دعا اين است:

«اَلْلهُمَّ بَلِّغْ مَولانا صاحِبَ اَلزْمان اَيْنَما كانَ وَ حَيْثُما كانَ مِنْ مَشارِقَ الارْضِ وَ مَغارِبِها سَهْلِها وَ حَبَلِها عَنّي وَ عَنْ والِدَيَّ وَ اخْواني التَحِيَّه وَ السَّلامُ عَدَدَ خَلْقِ اللهِ وَزِنَةَ عَرْشِ الله وَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وَ احاطَ بِهِ عِلمُه.

اللّهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ هذا الْيَوم وَ ما عِشْت فيهِ مِن اَيّامِ حَياتي عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً لَه في عُنُقي لا اَحوُلُ عَنْها وَلا اَزوُلُ اَبَداً.

اللّهُمَّ

اجْعَلْني مِن اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الذّآبينَ عَنْهُ وَ المُمْتَثِلينَ لِاَوامرِهِ وَ نواهيهِ في اَيّامِهِ وَ الْمُسْتَشْهِدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ.

اللّهُمَّ فَإنْ حالَ بَيني وَ بَيْنَهُ الْمَوتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلي عِبادِكَ حَتماً مُقْتَضياً فاَخْرِجْني مِنْ قَبري مُؤتَزِراً كَفَنَي شاهِراً سَيْفي مُجَرَّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَ الْبادي. اللّهُمَّ ارني الطَّلْعَة الرَّشيدَة وَ الغرة الحَميدَة وَ اَكحَل بَصَري بِنَظَرَة مِنّي الَيهِ وَ عَجَّلْ فَرَجَه وَ مهل مَخْرَجَه.

اللّهُمَّ اشْدَد ازرَه وَ قو ظُهرَه وَ طول عُمرَه وَ اعْمُر اللّهُمَّ بِه بِلادِكَ وَ احي بِه عِبادِكَ فَانَّكَ قُلتُ وَ قَولِكَ الحَقُّ ظَهَرَ الفِسادَ فِي الْبِرِّ الْبَحْر بِما كَسَبتَ اَيدي النّاس، فَاظْهَر اللّهُمَّ لَناوَليَّك وَ ابْنُ بِنْتِ نَبيِّكَ المُسَمّي باسْمِ رَسولِكَ صَلَواتِكَ عَلَيه وَ آلهِ حَتّي لا يُظَفر بِشَيء مِنَ الْباطِلِ الامزقهُ وََ يُحَقِّقُ اللهَ الْحَق بِكَلِماتِهِ وَ يُحَقِّقُهُ.

اللّهُمَّ اكشَفَ هذِه الغمة عَن هذِه الامَّة بِظُهورِه انَّهُم يَرَونَه بَعيداً وَ نُريَه قريباً وَ صلّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَ آله («بحارالانوار»، ج 86، ص 61)».

دعاء رجبيه

«دعاء رجبيّه» از آداب «مسجد صعصعه» شمرده شده است زيرا كه حضرت قائم (عج) در آنجا اين دعا را قرائت مي فرمودند. و همچنين اين دعا از ادعيّه ي ماه رجب نيز مي باشد. (ر.ك به كتاب «نجم الثاقب»، باب 7، حكايت 28)

رجوع شود به واژه: مسجد صعصعه

دعاء زمان غيبت و امتحان شيعه

«شيخ كليني» از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه اين دعا را به «زراره» تعليم فرمود، كه در زمان غيبت و امتحان شيعه بخواند:

«اللّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَاِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفسَكَ لَم اَعْرِفْ نَبِيِّكَ اللّهُمَّ عَرِّفْني رَسوُلَكَ فَاِنَّكَ إنْ لَمْ تُعرِّفْني رَسولَكَ لَمْ اَعرف حُجَّتَكَ اللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتكَ فاِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني». («مفاتيح الجنان»، «باقيات الصالحات»، باب 6، مورد 32)

دعاء عبرات

«دعاء عبرات» از ادعيه اي است كه از ناحيه ي مقدّسه ي حضرت ولي عصر (عج) صادر شده و شرح آن در كتاب «نجم الثاقب» آمده است. («نجم الثاقب»، باب 7، حكايت 23، ص 461)

دعاء عهد

روايت شده كه هر كس چهل صبح، دعاي عهد (اللّهُمَّ رَبَّ النّورِ العَظيم...) را بخواند از انصار حضرت ولي عصر (عج) باشد و اگر پيش از آن حضرت بميرد، خداوند او را از قبرش بيرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد. («مفاتيح الجنان»، باب سوّم)

نكته قابل ذكر اينكه دعاء ديدار با قائم (عج) تا حدودي تلخيص يافته ي دعاء عهد است.

دعاء فرج

مرحوم حاج ميرزا حسين طبرسي نوري در باب هفتم كتاب نجم الثاقب مي گويد: «چند دعا معروف به دعاي فرج است». و آنها را در كتاب خود ذكر كرده كه مبادي آنها اينگونه است:

«يا عِمادَ مَن لا عِمادَلَه وَ يا سَنَدَ مَن لا سَنَدَلَه وَ...»

«يا مَن اظهَرَ الجَميل وَ سِتْرَالقَبيحُ يا...»

«الهي طموحُ الآمالِ قَد خابَت الاّ لَدَيْكَ وَ...»

«للهُمَّ يا وَدودُ يا ذَا العَرشِ المَجيدِ...»

«اللهُمَّ إِنّي اَسْئَلُكَ يا اللهُ يا اللهُ يا الله يا مَن عَلا فَقَهِرْ...»

و در كتاب شريف «مفاتيح الجنان» هم چندين دعاي فرج ذكر شده است. از جمله:

«الهي عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفاءُ...»

رجوع شود به واژه: دعاء امام زمان (عج)

دعاء كميل

«دعاء كميل از ادعيّه معروف است و علاّمه مجلسي فرموده كه آن بهترين دعاهاست.

آن دعاي حضرت خضر عليه السلام است. حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آن دعا را به «كميل بن زياد نخعي» كه از خواصّ حضرت امير عليه السلام بود تعليم فرموده است.

اين دعا در شبهاي نيمه ي شعبان (شب ميلاد حضرت قائم (عج)) و در هر شب جمعه خوانده مي شود.

و براي راحت بودن از شرّ دشمنان و گشايش روزي و آمرزش گناهان سودمند است. («مفاتيح الجنان»، باب اوّل)

دعاء ندبه

يكي از تكاليف و آداب شيعيان در عصر غيبت، ناله كردن و ندبه نمودن و تأسّف خوردن به غيبت آن حضرت است، و از جمله دعاهاي ارزنده اي كه در اين باره نقل شده، دعاي مبارك «ندبه» است.

اين دعا مشتمل بر عقائد حقّه و تأسف بر غيبت امام قائم (عج) است كه به سند معتبر از امام صادق عليه السلام نقل گرديده و به خواندن آن در چهار عيد: جمعه، فطر، قربان و غدير توصيّه شده است.

دعاء ندبه به حق، يكي از دعاهاي جالب و پرمعني است، از نظر فصاحت بسيار فصيح و روان و از نظر محتوا، علمي، عقيدتي، انقلابي و سياسي و در عين حال بسيار پر احساس و عاطفي است و اگر درست به مفهوم آن توجّه شود مي تواند منبع الهام بخش براي مبارزات اجتماعي بر ضدّ ظلم بوده باشد.

شايسته است اين دعا را شيعيان به طور دسته جمعي در هر روز جمعه با كمال تضرّع و زاري و ناله و سوگواري و با نهايت حزن و اندوه بخوانند و اشك بريزند و بر غيبت آن يوسف زهرا (س) توجه

نمايند. («آخرين اميد»، ص 402 و 405)

«علاّمه مجلسي»، اين دعا را در «بحارالانوار» نقل كرده است. «بحارالانوار»، ج 102 و ص 104)

دابة الارض

«دابَّةالارض»، لقب امام قائم عليه السلام است. در اخبار بسياري اين لقب براي حضرت علي عليه السلام نيز عنوان شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 73)

داعي

«داعي» يعني «دعوت كننده». «داعي» لقب حضرت مهدي (عج) عنوان شده و در زيارت مأثوره آن حضرت است كه:

«السَّلامُ عَلَيكَ يا داعيَ اللهُ»

آن حضرت از جانب خداوند داعي است كه بندگان خدا را به سوي خدا دعوت كند و اين دعوت را تا آنجا برساند كه در دنيا جز دين جدّ بزرگوار خود - پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم - ديني باقي نگذارد. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 73)

درياچه طبريه

«درياچه ي طبريّه» در شمال فلسطين واقع شده كه شعبه اي از نهر اردن به نام «نهر الشرّيعه» وارد آن مي شود. از قراين پيداست كه سابقاً اين درياچه بزرگتر بوده و در آن كشتي هاي بسيار رفت و آمد مي كردند. امّا امروزه به استثناي چند قايق ماهيگيري كشتيي در آن مشاهده نمي شود. («فرهنگ فارسي معين»، ج5، ص 1081)

در روايات اسلامي آمده است كه حضرت قائم (عج) كتاب زبور را از داخل آن درياچه بيرون مي آورد. («الزام الناصب»، ص 72)

دشت حجاز

از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) در دوران غيبت كبري، دشت حجاز را هم ذكر كرده اند. «ابراهيم بن مهزيار» توسط فرستاده ي حضرت ولي عصر (عج) به پيشگاه آن سرور فرا خوانده مي شود، از طائف مي گذرد و به «دشت حجاز» كه «عوالي» ناميده مي شود، هدايت شده در آنجا به ديدار امام قائم (عج) مي رسد، در اين ديدار آن حضرت به پسر مهزيار مي فرمايد:

«پدرم با من پيمان بسته است كه در مخفي ترين و دورترين سرزمينها مسكن گزينم، تا از تيررس اهل ضلالت در امان باشيم، اين پيمان مرا به ريگزارهاي عوالي (دشت حجاز از نجد تا تهامه) انداخته است...». («اكمال الدين و...»، ص 447)

درخت بغوطه

در روايات اسلامي آمده كه «درخت بغوطه» درخت بلند و پر شاخه اي در دمشق است.

سفياني كه بر عليه امام زمان (عج) خروج كرده است، در زير آن به هلاكت مي رسد. گفته اند در آن هنگام اين درخت در «حيره» خواهد بود.

دادگستر جهان

كتاب «دادگستر جهان» نوشته آيت اللّه ابراهيم اميني، در 344 صفحه رقعي منتشر شده است. نويسنده كتاب علت تأليف آن را رخنه شبهات در اعتقادات جوانان و دانش آموختگان مي داند كه از سوي نويسندگان، پاسخي مناسب و شايسته نگرفته اند. از اين رو ايشان تصميم مي گيرند كه چنين كتابي تأليف كنند و در سال 1346 توفيق يافتند كتاب را منتشر سازند. اين كتاب تا كنون قريب بيست بار تجديد چاپ شده و به برخي از زبان ها نيز ترجمه شده است.

اين كتاب كه عمدتاً به صورت پرسش و پاسخ، بين برخي از فرهيختگان تنظيم شده، و با استفاده از روايات معصومين عليهم السلام مطالب ارزنده اي براي استفاده عموم - بويژه جوانان - ارائه كرده است.

نويسنده در دوازده فصل، با استناد به يافته هاي عقلي و نقلي محدثان، مفسران و مورخان اماميّه و عامّه و نيز دستاوردهاي علوم تجربي، به تشكيك هاي گوناگون درباره مهدويّت پاسخ داده است. طرح مباحث به شيوه مناظره بوده كه بر جذابيت كتاب افزوده است. مؤلف، آغاز عقيده به مهدويّت را از زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي داند و شخصيت و نسب امام را بررسي مي كند و ادعاي مهدي بودن محمد حنفيه، اعتقاد زيديه به مهدويّت محمدبن عبداللّه بن حسن، باور واقفيه به عروج امام صادق عليه السلام را رد مي كند و به رد اين نكته - كه منشأ مهدويّت از تعاليم يهود و

زرتشتي است و عبداللّه بن سبا در ايجاد اين باور نقش داشته مي پردازد.

عالم غيب و امام عصرعليه السلام، امامت كودك پنج ساله، فلسفه طولاني شدن غيبت، مهدي در كتب اهل سنّت، نشانه ها و شرايط ظهور، ياوران حضرت مهدي عليه السلام، و احاديث، منابع، تأليفات و اقوال بزرگان اهل سنّت از مباحث مهم دادگستر جهان است.

دانشمندان عامه و مهدي موعود

اين كتاب به وسيله دانشمند محترم علي دواني تأليف شده است. در اين كتاب تلاش شده تا نظرات اهل سنّت و روايات ايشان، درباره اثبات وجود و ظهور حضرت مهدي عليه السلام منعكس گردد.

كتاب با هدف پاسخ به شبهات و تهمت هاي ناروايي كه برخي از علماي اهل سنّت، عليه اعتقادات مذهب شيعه درباره حضرت مهدي عليه السلام مطرح كرده اند، تدوين شده است. نويسنده محترم با بهره گيري از منابع روايي و تاريخيِ دست اوّل اهل سنّت، درباره مطالب ذيل بحث كرده است.

1. مهدي موعودعليه السلام از ديدگاه شيعه،

2. وجود حضرت مهدي عليه السلام در منابع اوليّه اهل سنّت،

3. كتاب هايي كه علماي اهل سنّت درباره حضرت مهدي عليه السلام به رشته تحرير در آورده اند،

4. اوصاف و شمايل حضرت مهدي عليه السلام،

5. افسانه سرداب و نام 120 تن از بزرگان اهل سنّت كه مهدي عليه السلام را فرزند امام حسن عسكري عليه السلام مي دانند.

در انتظار ققنوس

در انتظار ققنوس(كاوشي در قلمرو موعودشناسي و مهدي باوري)، به وسيله سيد ثامر هاشم العميدي تأليف و به دست مهدي عليزاده ترجمه شده است.

در اين كتاب، محور اصلي پژوهش شخصيت حضرت مهدي عليه السلام و مباحث تاريخي، كلامي و حديثي مربوط به آن حضرت است.

مؤلف علاوه بر تكيه بر آيات قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام، از معارف بلند اسلامي - به ويژه شيعي -

بهره هاي وافري برده است. شناخت حضرت مهدي عليه السلام و اعتقاد به آن حضرت و فوايد و آثار اين اعتقاد، تحريفات حديثي و تاريخي در اين زمينه و برنامه ريزي دشمنان عليه اعتقاد به مهدويّت، از ديگر موضوعاتي است كه مؤلف به آن پرداخته است.

علاوه بر آن وي با استفاده از روش توصيفي و تحليلي، اعتقادات تاريخي و كلامي به وجود و ظهور حضرت مهدي عليه السلام را در اين مجموعه به خوبي گرد آورده است. برخي از سرفصل هاي كتاب از اين قرارند:

مقدمه مترجم كه به تفصيل به مطالبي درباره كتاب شناسي امام مهدي عليه السلام و مطالبي درباره كتاب مورد نظر پرداخته است.

در بخش اوّل با عنوان موعودشناسي به مقدمه مؤلف اشاره كرده تعليقاتي بر آن زده و داراي فصل هاي زير است:

1. سيماي موعود در آيينه ثقلين،

2. مهدي شناخت،

3. لغزشگاه هاي مهدي پژوهي،

4. جستاري در باب مهدويّت و خردپذيري.

بخش دوم با عنوان «مهدي باوري» داراي هفت فصل با عناوين ذيل است:

1. مهدي باوري و ضرورت تعميق پيوندهاي عاطفي با امام زمان عليه السلام،

2. مهدي باوري و امنيت رواني،

3. كالبد شكافي انتظار،

4. بعثت انبيا، و انقلاب مهدي عليه السلام،

5. شيعه، قافله سالار كاروان انتظار،

6. توطئه هاي استكبار جهاني عليه مهدي باوري،

7. مهر نهان در سپهر ادب.

در فجر ساحل

كتاب در فجر ساحل به وسيله محمد حكيمي به رشته تحرير در آمده و از جايگاه خوبي - به ويژه در بين نسل جوان - برخوردار است، به گونه اي كه تا كنون ده ها مرتبه تجديد چاپ شده است. در اين كتاب نويسنده با بهره گيري از قلمي شيوا و ادبي، به پژوهش درباره حضرت مهدي عليه السلام پرداخته و دنياي آينده را از نظر مذهب شيعه تصوير كرده است. وي

علاوه بر بهره مندي از آيات نوراني قرآن و روايات شيعي، از ديگر كتاب هاي آسماني نيز به طور فراوان بهره برده است. مطالب كتاب در شش بخش به اين صورت ارائه شده است:

1. سرآغازي راجع به امام زمان عليه السلام،

2. مدينه فاضله اسلامي،

3. مؤيدها و دوران حكومت امام زمان از ديدگاه روايات،

4. حماسه انتظار،

5. يأس و اميد و شكست و پيروزي،

6. به سوي ساحل.

دلدل

«دُلْدُل» نام استر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم است. در روايات اسلامي آمده كه مهدي منتظر (عج) هنگام قيام جهاني خود به عنوان نشانه اي از ظهور همراه خواهند داشت. («نجم الثاقب»، ص 125)

دوران حيرت

در بعضي از روايات، اساسي ترين ويژگي دوران غيبت كبري «حيرت و سرگرداني» مردم ذكر شده است؛ بويژه هر چه به ظهور نزديك تر مي شويم، بر شدّت اين حيرت افزوده مي شود. در اين دوران انسان ها به جهت فقدان رهبري الهي، هر چه بيشتر در تحير، سرگرداني، و ضلالت و گمراهي به سر خواهند برد. البته افراد بسياري نيز با اهتمام جدّي به پرواي الهي، از اين آزمايش به سلامت عبور كرده، ايمان خود را حفظ مي كنند.

عبدالعظيم بن عبد اللَّه حسني، از امام نهم، از پدرانش حديث كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «لِلْقائِمِ مِنّا غَيْبَةٌ اَمَدُها طَويلٌ، كَاَنِّي بِالشّيعَةِ يَجُولُونَ جَوَلانَ النَّعَمِ في غَيبَتِهِ، يَطْلُبُونَ المَرْعي فَلا يَجِدُونَهُ، اَلا فَمَنْ ثَبَتَ مِنهُمْ عَلي دِينِهِ وَلَمْ يَقْسُ قَلبُهُ لِطُولِ اَمَدِ غَيبَةِ اِمامِهِ فَهُوَ مَعي في دَرَجَتي يَوْمَ القِيامَةِ، ثُمَ قالَ عليه السلام: اِنَّ القائِمَ مِنَّا اِذا قامَ لَمْ يَكُنْ لِاَحَدٍ في عُنُقِهِ بَيْعَةٌ، فَلِذلِكَ تُخفي وِلادَتُهُ وَيَغيبُ شَخْصُهُ» [1] ؛ «براي قائم ما غيبتي است كه مدتش طولاني است. گويا شيعه را مي بينم كه در غيبتش چون چهار پايان جولان مي زنند و چراگاه مي جويند و به دست نمي آورند. آگاه باشيد هر كدام شان بر دين خود ثابت بماند و براي طول غيبت امام دلش دچار قساوت نشود، او در روز قيامت در درجه من با من است. سپس فرمود: به راستي قائم ما چون قيام كند، براي كسي در گردن او بيعتي نباشد

و از اين جهت است كه ولادتش پنهان و شخص او غايب است».

در برخي روايات اين حيرت و سرگرداني، به خود حضرت مهدي عليه السلام نيز نسبت داده شده است؛ البته نحوه حيرت ايشان با مردم كاملاً متفاوت است. اصبغ بن نباته گويد: «بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم و ديدم در انديشه فرو رفته و با انگشت بر زمين خط مي كشد، پرسيدم: اي اميرالمؤمنين! چرا شما را انديشناك مي بينم و چرا بر زمين خط مي كشيد؟ آيا به زمين و خلافت در آن رغبتي داريد؟ فرمود:

«لاوَاللّهِ ما رَغِبْتُ فيها وَلا فِي الدُّنيا يَوْماً قَطُّ وَلكِنْ فَكَّرْتُ في مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْري الحادي عَشَرُ مِنْ وُلْدي، هُوَ المَهْدِيُّ يَمْلَأُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْرَاً وَظُلْماً، تَكُونُ لَهُ حَيْرَةٌ وَغَيْبَةٌ، يَضِلُّ فيها اَقوامٌ وَيَهتَدي فيها آخَرُونَ» [2] و [3] ؛ «لاواللّه! نه به آن و نه به دنيا هيچ روزي رغبتي نداشته ام؛ لكن در مولودي مي انديشم كه از سلاله من و يازدهمين فرزند من است. او مهدي است و زمين را پر از عدل و داد مي سازد؛ همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد. او را حيرت و غيبتي است كه اقوامي در آن گمراه شده و اقوامي ديگر در آن هدايت يابند».

البته اين احتمال وجود دارد كه مقصود از حيرت در اين روايت، سرگرداني مردم باشد؛ ولي از آنجايي كه فرموده براي او غيبت و حيرت - هر دو - هست و غيبت به مهدي عليه السلام نسبت داده شده، بنابراين اين احتمال نيز وجود دارد كه حيرت مربوط به آن حضرت هم باشد.

چرا كه حيران به كسي مي گويند كه در كار خود گشايشي نمي بيند [4] و حضرت

مهدي عليه السلام نيز در دوران غيبت چنين است. همچنين ام هاني ثقفيه گويد: بامداد خدمت سرورم امام محمدباقرعليه السلام رسيدم و گفتم: اي آقاي من! آيه اي از كتاب خداي تعالي بر دلم خطور كرده است و مرا پريشان ساخته و خواب از چشمم ربوده است، فرمود: اي ام هاني! بپرس، گويد: پرسيدم: اي سرورم! اين قول خداي تعالي «فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ، الجَوارِ الكُنَّسِ» [5] فرمود: «نِعْمَ المَسْأَلَةُ سَأَلْتِني يا اُمَّ هانيُّ هذا مَوْلُودٌ في آخِرِ الزَّمانِ هُوَ المَهْدِيُّ مِنْ هذِهِ العِتْرَةِ، تَكُونُ لَهُ حَيْرَةٌ وَغَيْبَةٌ يَضِلُّ فيها اَقوامٌ، وَيَهْتَدي فيها اَقْوامٌ، فَياطُوبي لَكِ اِنْ اَدرَكْتِهِ، وَيا طُوبي لِمَنْ اَدرَكَهُ» [6] ؛ «اي ام هاني! خوب مسأله اي پرسيدي، اين مولودي در آخِرُالزّمان است. او مهدي اين عترت است و براي او حيرت و غيبتي خواهد بود كه اقوامي در آن گمراه شوند و اقوامي نيز هدايت يابند و خوشا بر تو اگر او را دريابي و خوشا بر كسي كه او را دريابد».

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين وتمام النعمة، ج 1، ص 303، ح 14 و اعلام الوري، ص 426.

[2] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 336؛ الغيبة، ص 60، ح 4.

[3] شيخ صدوق، كمال الدين، ج 1، باب 26، ح 1.

[4] ر.ك: مجمع البحرين، ح 3، ص 280.

[5] تكوير (81): آيه 2 و 3.

[6] كمال الدين و تمام النعمة، باب 32، ح 14.

دين در عصر ظهور

روايات فراواني بيان مي دارد كه تنها دين مورد قبول در عصر ظهور، همانا «دين اسلام» است و با توجه به شرايطي كه در عصر ظهور تحقق مي يابد، نداي توحيد در سراسر گيتي حكم فرما خواهد شد.

امام حسين عليه السلام در توصيف حضرت مهدي عليه

السلام مي فرمايد: «... وَيُظْهِرُ بِهِ دينَ الحَقِّ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ» [1] ؛ «خداوند به وسيله او دين حق را بر تمامي اديان ظهور مي بخشد و اگرچه مشركان آن را نپسندند».

امام صادق عليه السلام فرموده است: «اِذا قامَ القائِمُ عليه السلام لايَبْقَي اَرْضٌ اِلاَّ نُودِيَ فيها بِشَهادَةِ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللهَ واَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»؛ [2] «در آن هنگام كه قائم قيام كند، هيچ سرزميني باقي نخواهد ماند؛ مگر اينكه شهادت به توحيد و نبوّت در آن ندا خواهد شد».

البته از ظاهر برخي روايت ها اين انگاره حاصل مي شود كه آن حضرت آيين و روش جديد خواهد آورد! و اين سؤال پيش مي آيد كه با توجه به اينكه قرآن كريم كتاب جاودان الهي است، و اسلام آيين ابدي، چگونه امام مهدي عليه السلام آيين جديد و كتاب تازه براي بشريت به ارمغان مي آورد؟!

در پاسخ گفتني است كه: او تحكيم بخش دين اسلام و گسترنده قانون قرآن در سراسر گيتي است؛ پس ناگزير بايد اسلام و تعاليم قرآن را به اجتماعات بشري عرضه كند و مردمان را به پذيرش و باور اصول و فروع آن فرا خواند. آيين نو و كتاب جديد و برنامه و راه و روش تازه و ديگر تعبيرهايي از اين دست كه در احاديث رسيده [3] ، براي تبيين مسائلي است:

1. احكام و معارف فراواني از مجموعه فرهنگ اسلام، در گذشته بنا به عللي تبيين نگشته يا متناسب با سطح فرهنگ و فكر اجتماع گذشته نبوده است و يا زمينه عملي آنها وجود نداشته است. بازگويي چنين معارف و مسائلي، بي گمان براي جامعه اسلامي، ناشناخته خواهد بود و چون امام مهدي عليه السلام اين تعاليم

را از ظاهر و باطن قرآن كريم استنباط مي كند و به مردم مي آموزد، براي آنان تازگي دارد و آيين نو و كتاب جديد انگاشته مي شود.

2. معارف و احكامي از قرآن كريم و اسلام، فراموش شده و از يادها رفته است؛ به گونه اي كه در جامعه اسلامي ناآشنا و براي مسلمانان ناشناخته است. طرح اين مسائل نيز كتاب و آيين نو پنداشته مي شود.

3. اصول و احكام فراواني دچار تحريف و دگرگوني معنوي يا موضعي گشته است و امام عليه السلام آنها را - چنان كه در اسلام اصيل بوده است - ديگر باره مطرح مي سازد و تحريف و انحراف هاي روي داده را روشن مي كند و مفهوم حكم يا جايگاه آن را مشخص مي سازد. اين با طرز تلقي و برداشت عمومي مردم و برخي از علما سازگاري ندارد؛ از اين رو برنامه جديد و راه و روش تازه حساب مي شود.

بنابراين بيشترين مسائلي را كه امام مورد توجه قرار مي دهد و براي جامعه اسلامي تازه و جديد جلوه مي كند و ناشناخته و ناآشنا مي نمايد؛ مسائل مربوط به عدالت اجتماعي و امور مالي و معيشتي است؛ يعني، موضوعي كه انسان سخت نيازمند به آن بوده و بدان نرسيده است، همين امر نيز مشكل نابساماني اصلي زندگي بشر امروز را تشكيل مي دهد و اجراي آن (برقراري عدل و دادگري در سراسر گيتي) از اقدام هاي اصلي امام مهدي عليه السلام خواهد بود.

به عنوان مثال: امام موعودعليه السلام به موضوع مساوات اسلامي شكل قانوني و الزامي مي دهد؛ چنان كه اسحاق بن عمّار مي گويد: «نزد امام صادق عليه السلام بودم، آن حضرت از تساوي مردم با يكديگر و حقي كه هر كس بر ديگران دارد، سخن

گفت؛ من سخت در شگفت شدم! فرمود: «اِنَّما ذلِكَ اِذا قامَ قائِمُنا وَجَبَ عَلَيْهِمْ اَنْ يُجَهَّزُوا اِخوانَهُم وَاَنْ يُقَوُّوهُمْ» [4] ؛ اين، به هنگام رستاخيز قائم ما است، كه در آن روزگار، واجب همگاني است كه به يكديگر وسايل رسانند و نيرو بخشند».

اين موضوع در بسياري ديگر از تعاليم اسلامي آمده است؛ ليكن به نام احاديث اخلاقي كنار گذاشته شده و در فقه مطرح نگشته و در برنامه هاي الزامي حكومت ها و اجتماعات اسلامي به صورت اصل و قانون تثبيت نشده است! روشن است كه چون اين تعاليم عملي شود، به صورت احكامي جديد جلوه مي كند و...

امام مهدي عليه السلام از طواف مستحب با وجود كثرت طواف واجب، منع مي كند [5] مساجد و معابد مجلل و تزيين يافته شهرها و آبادي ها را خراب مي كند و همه زوايد و تشريفات و كاشي كاري ها و گنبدها و گلدسته ها و زيورهاي آنها را مي پيرايد [6] و بودجه آنها را براي رفاه حال انسان ها صرف مي كند. مساجد و معابد را ساده و بي آرايش و بي آلايش مي سازد و...

امام مهدي عليه السلام سود در مبادلات بازرگاني و داد و ستدها را بر مي دارد و مردمان را مأمور مي سازد تا هر كس به صورت خدمتگزاري نسبت به جامعه كار كند و در برابر كالاي عرضه شده سودي نگيرد. [7] و خود نيازهاي خود را همين سان از ديگران تأمين مي كند.

امام مهدي عليه السلام بر بيشتر تفسير و تأويل هايي كه در قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام صورت گرفته است، خط بطلان مي كشد و آرا و انديشه ها را تابع و پيرو قرآن مي سازد و در چارچوب هاي قرآني مي آورد. [8] .

و بدينسان

مسائل و معارف و احكام جديدي را امام مطرح مي كند كه براي مردم ناشناخته است و آنها را آيين جديد و كتاب تازه مي انگارند و گه گاه با امام بر سر اين مسائل درگير نيز مي شوند، و در اين صورت جنگ با خودي و جامعه اسلامي رخ مي دهد. [9] .

فرازهايي از دعاي ندبه از اين چگونگي پرده برداشته مي گويد: «اَيْنَ المُدَّخَّرُ لِتَجْديدِ الفَرائِضِ وَالسُّنَنِ، اَيْنَ المُتَخَيَّرُ لِاِعادَةِ المِلَّةِ وَالشَّريعَةِ، اَيْنَ المُؤَمَّلُ لِاِحْياءِ الكِتابِ وَحُدُودِهِ، اَيْنَ مُحْيي مَعالِمِ الدّينِ وَاَهْلِهِ...». [10] .

«كجا است آن كسي كه براي تجديد و زنده كردن فرايض و سنن (آيين اسلام كه محو و فراموش شده) ذخيره شده است؟ كجا است آن كسي كه براي برگرداندن (حقايق) ملّت و شريعت (دين مقدّس اسلام) انتخاب و برگزيده شده است؟ كجاست آنكه براي احيا و زنده كردن كتاب آسماني قرآن و حدودش مورد اميد و آرزوست؟ كجا است زنده كننده نشانه هاي دين و اهل آن؟...».

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 317، ح 3.

[2] تفسير عياشي، ج 1، ص 81 و183؛ ر.ك: كمال الدين، ح 1، ص 254، ح 4.

[3] ر.ك: الغيبة، ص 322، ح 5، ص 320، ح 1؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 384؛ اربلي، كشف الغمة، ج 2، ص 465.

[4] وسائل الشيعة، ج 120، ص 26.

[5] الكافي، ج 4، ص 427؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 525.

[6] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 206، ح 175؛ فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص 264؛ قطب راوندي، الخرائج والجرائح، ج 1، ص 453، ح 39.

[7] ر.ك: شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 313؛ شيخ طوسي،

التهذيب، ج 7، ص 178.

[8] ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 138.

[9] عصر زندگي، ص 179 - 175.

[10] سيد بن طاوس، اقبال الاعمال، ص 504.

دوران زندگي قائم

دوران زندگي قائم (عج) را مي توان به سه دوره تقسيم كرد:

1- دوره ي كودكي (از سال 255 تا 260 ه_ ق)

2- دوره ي غيبت صغري (از سال260 تا 329 ه_ ق)

3- دوره ي غيبت كبري (از سال 329 ه_ ق شروع شده و تا وقتي كه فرمان نهضت جهاني آن حضرت از طرف خداوند متعال صادر شود، ادامه مي يابد).

دولت كريمه

در دعاي شريف «افتتاح» به ويژگيهاي حكومت حضرت مهدي (عج) اشاره شده و آن حكومت را «دولت كريمه» خوانده است.

«دولت كريمه» عبارت از تشكيل دولت اسلامي است كه تمام افراد آن از مزاياي حقوق و عدالت اجتماعي برخوردارند و در پرتو آن دولت، توحيد و ايمان در سراسر زمين حكومت مي كند.

دين نوين

امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامي كه قائم (عج) خروج مي كند، فرمان نو، كتاب نو و روش نو و قضاوت نو مي آورد».

براي برخي با توجّه به اين روايت و روايات ديگر اين سؤال پيش مي آيد كه آيا به هنگام ظهور مهدي موعود (عج) دين جديدي آورده خواهد شد و آيا دين ديگري غير از اسلام هم وجود دارد؟

در پاسخ مي توان گفت: تعبير به نو و جديد، اشاره به اين است كه انقلاب مهدي (عج) يك دگرگوني اساسي است نه روبنايي، از اين رو جامعه گمان مي كند چيز جديدي غير از اسلام است.

به عبارت ديگر: پيرايه هايي كه در طول تاريخ اسلام زمامداران ناطق و ديگران به اسلام بسته اند، اسلام را طوري كرده، كه اگر امام قائم (عج) آنها را از اسلام دور كند و حقيقت اسلام را آشكار سازد، مردم عادي خواهند گفت: اين يك چيز جديدي است نه اسلام، در صورتي كه اسلام واقعي همين است. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 111)

ديدگاه كلي قرآن درباره پايان تاريخ

ديدگاه قرآن درباره سرانجام بشر، ديدگاهي خوش بينانه است و در آن پايان دنيا پاياني روشن و سعادت آميز دانسته شده است. سرانجامِ سعادت مند جهان، همان تحقّق كامل غرض از آفرينش انسان ها است كه چيزي جز عبادت خداوند نخواهد بود: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدونَ». [1] عبوديّت الهي در سطوح گوناگون فردي و اجتماعي آن، براساس برنامه ريزي خداوند و در چارچوب اصل اختيار واقع شده و غالب انسان ها از آن بهره مند مي شوند: «وَعدَاللّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّلِحتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ... وَلَيُمَكِّننَّ لَهُمْ دِينَهُم الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعدِ خَوفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَيُشْرِكُونَ بِي شَيئاً» [2]

و «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ» [3] و [4] .

آيات ناظر به آينده جوامع انساني، بر عنصر خوش بيني در جريان كلّي نظام طبيعت و طرد عنصر بدبيني درباره پايان كار بشر، تأكيد ورزيده، به نوعي فلسفه تاريخ بر اساس سير صعودي و تكاملي آن اشاره دارد. [5] از نگاه اسلام، دين با پشت سر گذاشتن مراحل مختلف، در كامل ترين شكل خود به بشر عرضه شده است: «اَليَومَ أَكمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتمَمتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُم الإِسلمَ دِيناً» [6] و همواره با انتقال از جامعه اي به جامعه ديگر شكوفاتر مي گردد: «مَنْ يَرتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوفَ يَأتِي اللّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» [7] و [8] خداوند از پيامبران گذشته، پيمان گرفته كه به پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله ايمان آورده، به او ياري رسانند. [9] .

بنابراين، تمام نبوّت ها و شرايع پيشين، مقدمه و پيش در آمد شريعت ختميّه اند. [10] از ظاهر برخي آيات، چون «والسَّبقونَ السَّبِقونَ، أُولئِكَ المُقرَّبوُنَ...، ثُلَّةٌ مِن الأَوَّلين، وَقَليلٌ مِن الأَخِرين» [11] و نيز بعضي روايات [12] بر مي آيد كه پيشينيان از مردم آخِرُالزّمان، فضيلت و مرتبه بالاتري داشته اند؛ [13] امّا اهل تفسير، سبقت گرفتگان را پيامبران و اصحابشان دانسته و سبقت را فضيلتي براي اقوام گذشته نشمرده اند؛ زيرا طبيعي است كه اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله، نسبت به تمام پيامبران ديگر و اصحابشان بسيار كمتر باشند. [14] البته رواياتي نيز حاكي از نسخ آيه مزبور نقل شده [15] كه درست به نظر نمي رسد [16] و به دليل سطح بالاي معرفت مردم آخِرُالزّمان، معجزات حسّي اقوام گذشته، جاي خود را در اسلام به معجزه عقلي و علمي (قرآن)

مي دهد. [17] .

طبق روايات، سوره توحيد و شش آيه آغازين حديد، براي اقوامي در آخِرُالزّمان نازل شده كه در كاوش هاي ديني، از اقوام پيشين ژرف انديش تر و دقيق اند. [18] در روايات متعدد ديگر نيز دوره آخِرُالزّمان و مردم آن - به رغم وقوع فتنه ها و آشوب هاي بسيار - بهترين زمان و بهترين مردم شناسانده شده اند. [19] بنابراين، ميان ديدگاه خوشبينانه اسلام درباره پايان تاريخ و ظهور آفت هاي اجتماعي بسيار در آن دوره، هيچ گونه تنافي وجود ندارد. برخي از پيامبران نيز به دليل فضيلت مردم آخِرُالزّمان، از خداوند خواسته اند كه نام و راهشان در ميان آنان جاويد بماند. [20] و [21] قرآن، امت پيامبر را معتدل ترين و در نتيجه كامل ترين «و كَذلِكَ جَعَلنكُمْ أُمَّةً وَسَطاً» [22] و [23] و بهترين امّت «خَيرَ أُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» [24] معرفي مي كند. [25] بر همين اساس، خوارق عادت در آخِرُالزّمان به كمترين ميزان رسيده، خداوند از طريق سنت هاي طبيعي تاريخ، جوامع بشري را با آزمايش هاي مختلف به حدي از بلوغ، شعور و تجربه مي رساند كه زمينه حكومت جهاني صالحان مهيا شده [26] و براساس سنّت هميشگي خويش، مؤمنان را بر همه موانع چيره ساخته، به فتح و پيروزي پايدار مي رساند: «إِنَّهُم لَهُم المَنصُورونَ ، وِإِنَّ جُندَنا لَهُمُ الغَلِبونَ». [27] .

از مجموعه مباحث گذشته مي توان نتيجه گرفت كه دوره اسلامي، همان دوره آخِرُالزّمان است كه تحقّق كامل ديدگاه مثبت اسلام، درباره پايان تاريخ، در عصر ظهور امام مهدي عليه السلام به وقوع خواهد پيوست. [28] .

پي نوشت ها:

[1] ذاريات (51)، آيه 56.

[2] نور (24)، آيه 55.

[3] توبه (9)، آيه 33؛ فتح (48) آيه 28؛ صف (61)، آيه 9.

[4]

تاريخ الغيبةالكبري، ص 239 - 233؛ تاريخ ما بعدالظهور، ص 33.

[5] قيام و انقلاب مهدي، ص 6 و 14.

[6] مائده (5)، آيه 3.

[7] مائده (5)، آيه 54.

[8] فلسفه تاريخ، ص 251 - 247.

[9] آل عمران (3)، آيه 81.

[10] نهج البلاغه، ص 20؛ خاتميّت، ص 21.

[11] واقعه (56)، آيه 13 - 10 و 14.

[12] صحيح بخاري، ج 4، ص 228 و 229.

[13] بيضاوي، ج 5، ص 284؛ من وحي القرآن، ج 21، ص 329.

[14] نهج البيان، ج 5، ص 135؛ نمونه، ج 23، ص 207.

[15] الدرّالمنثور، ج 8، ص 8.

[16] الكشاف، ج 4، ص 459.

[17] الاتقان، ج 2، ص 252.

[18] الكافي، ج 1، ص 91.

[19] بحارالانوار، ج 52، ص 124 و 125؛ الغيبة، ص 206.

[20] شعرا (26)، آيه 84.

[21] البرهان، ج 4، ص 174.

[22] بقره (2)، آيه 143.

[23] خاتميت، ص 19.

[24] آل عمران (3)، آيه 110.

[25] نمونه، ج 23، ص 208.

[26] تاريخ الغيبةالكبري، ص 244 - 242.

[27] صافات (37)، آيه 172 و 173.

[28] دايرةالمعارف قرآن كريم، ج 1، ص 119 - 115.

دابة الارض

«خُروج دابةالارض» به معناي بيرون آمدن جنبنده زمين است. اين پديده هم در روايات شيعه و هم در روايات اهل سنّت، مورد اشاره قرار گرفته و از آن به عنوان «اَشراط السّاعة» و يكي از نشانه هاي نزديك شدن قيامت ياد شده است. [1] .

آنچه كه اين اتفاق را نزد شيعه مهم ساخته، رواياتي است كه از «خروج دابةالارض» به عنوان رجعت اميرمؤمنان علي عليه السلام ياد كرده است.

امام باقرعليه السلام فرموده است: «امام علي عليه

السلام پس از ذكر اوصاف خود، فرمود:... من همان جنبنده اي هستم كه با مردم سخن مي گويم...». «...اِنّي... وَالدَّابَّةُ الَّتي تُكَلِّمُ النَّاسَ» [2] .؛

شيخ طوسي رحمه الله روايتي از پيامبرصلي الله عليه وآله، نقل كرده كه آن حضرت فرمود: «عَشْرٌ قَبلَ السَّاعَةِ لابُدَّ مِنْها: السُّفْياني وَالدَّجَّالُ وَالدُّخانُ وَالدَّابَةُ وَخُرُوجُ القائِمِ وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها وَنُزُولُ عيسي عليه السلام وَخَسفُ بِالمَشرِقِ وَخَسْفٌ بِجَزيرةِ العَرَبِ وَنارٌ تَخرُجُ مِنْ قَعْرِ عَدَنٍ تَسُوقُ الناسَ اِلَي المَحْشَرِ» [3] ؛ «به ناگزير ده چيز قبل از قيامت رخ خواهد داد: سفياني، دجّال، دود، دابة، خروج قائم، طلوع خورشيد از مغربش، نزول عيسي بن مريم عليه السلام، خسف به مشرق، خسف به جزيرةالعرب و آتشي كه از قعر عدن خارج مي شود و مردم را به سوي محشر مي برد».

درباره ماهيت دابة و خروج او - بويژه در ميان اهل سنّت - سخن هاي فراواني گفته و احتمالات بسياري داده شده است. يكي از تفاسير معاصر نيز درباره دابةالارض نوشته است:

«دابة» به معناي جنبنده و «ارض» به معناي «زمين» است. بر خلاف آنچه برخي مي پندارند، دابه تنها به جنبندگان غيرانسان اطلاق نمي شود؛ بلكه مفهوم وسيعي دارد كه انسان ها را نيز در بر مي گيرد؛ چنان كه در آيه 6 سوره «هود» مي خوانيم: «وَما مِنْ دَابَّةٍ فِي الاَرْضِ اِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها...»؛ «هيچ جنبنده اي در زمين نيست مگر اينكه روزي او بر خدا است».

اما در مورد تطبيق اين كلمه، بناي قرآن بر اجمال و ابهام بوده و تنها وصفي كه براي آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مي گويد و افراد بي ايمان را اجمالاً مشخص مي كند، ولي در روايات اسلامي و سخنان مفسران، بحث هاي فراواني در اين زمينه

ديده مي شود. در يك جمع بندي مي توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد.

1 . گروهي آن را يك موجود جاندار و جنبنده غيرعادي از غير جنس انسان، با شكل عجيب دانسته اند و براي آن عجايبي نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزه انبيا است. اين جنبنده در آخِرُالزّمان ظاهر مي شود و از كفر و ايمان سخن مي گويد و منافقان را رسوا مي سازد و بر آنها علامت مي نهد.

2 . جمعي ديگر به پيروي از روايات متعددي كه در اين زمينه وارد شده، او را يك انسان مي دانند؛ يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك و جنبنده و فعّال كه يكي از كارهاي اصلي اش جدا ساختن صفوف مسلمين از كفار و منافقان و علامت گذاري آنان است. حتي از بعضي روايات استفاده مي شود كه عصاي موسي و خاتم سليمان، با او است. مي دانيم كه عصاي موسي، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سليمان رمز حكومت و سلطه الهي است. بنابراين او يك انسان قدرتمند و افشاگر است.

در روايات متعددي، بر شخص اميرمؤمنان علي عليه السلام تطبيق شده است. (رجعت) در تفسير علي بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام آمده است: «مردي به عمار ياسر گفت: آيه اي در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته است! عمار گفت: كدام آيه؟ گفت: آيه «وَاِذا وَقَعَ القَوْلُ عَلَيْهِمْ اَخْرَجْنا لَهُمْ دابَةً مِنَ الاَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ...» [4] اين كدام جنبنده است؟ عمار گويد: به خدا سوگند من روي زمين نمي نشينم، غذا نمي خورم و آبي نمي نوشم تا «دابةُالاَرْض» را به تو نشان دهم. پس همراه آن مرد به خدمت حضرت علي عليه السلام آمد، در حالي كه غذا مي خورد

- هنگامي كه چشم امام عليه السلام به عمار افتاد، فرمود: بيا، عمار آمد و نشست و با امام عليه السلام غذا خورد.

آن مرد سخت در تعجّب فرو رفت و با ناباوري به اين صحنه نگريست؛ چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند، غذا نخورد! گويي قول و قسم خود را فراموش كرده است!

هنگامي كه عمار برخاست و با حضرت علي عليه السلام خداحافظي كرد، آن مرد رو به او كرد و گفت: عجيب است تو سوگند ياد كردي كه غذا نخوري و آب ننوشي و بر زمين ننشيني، مگر اينكه «دابةالارض» را به من نشان دهي! عمار در جواب گفت: «من او را به تو نشان دادم اگر فهميدي». [5] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: علل الشرايع، ج 1، ص 73؛ كتاب الغيبة، 266؛ و المناقب، ج 3، ص 102، و اهل سنّت ر.ك: بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرار التأويل؛ ذيل آيه 82 سوره نمل، ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 210.

[2] كليني، الكافي، ج 1، ص 198، ح 3.

[3] شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص436،ح426.

[4] نمل (27)، آيه 82.

[5] تفسير نمونه، ج 15، ص 553 - 551.

دجال

در آستانه ي ظهور حضرت مهدي (عج) نشانه هاي بسياري بروز مي كند كه يكي از آنها، خروج «دجّال» است. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 397)

اصل دجّال را از اصفهان («بحار الانوار»، ج 52، ص 194) يا بجستان («منتخب الاثر»، ص 425) و يا خراسان («الملاحم و الفتن»، ص 126) نشان داده اند. او يك طاغوت حيله گر مانند سفياني است.

در روايات آمده كه آن ملعون

ادّعاي الوهيّت كرده و به وجود نحس او خونريزي و فتنه در عالم واقع مي شود. از اخبار چنين بر مي آيد كه يك چشم او ماليده و ممسوح است و چشم چپ او در ميان پيشاني اش واقع شده و مانند ستاره مي درخشد و تكّه ي خوني در ميان چشم او واقع است. بسيار بزرگ و تنومند و داراي شكل عجيب و غريب و بسيار ماهر در سِحْر است. در پيش او كوه سياهي قرار دارد كه به نظر مردم مي آيد، كوه نان است و در پشت سرش كوه سفيدي كه از سِحْر به نظر مردم آبهاي صاف جاري مي آيد. او فرياد مي كند:

«اوْليايي أَنَا رَبُّكُمُ الْاَعْلي

: بندگانم من پروردگار بزرگ و والاي شما هستم». («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

براي دجّال خري قرمز رنگ است كه طول آن 60 قدم و به اندازه ي ديد چشم است و چشم راستش كور است («عقد الدّرر»، ص 274). از هر موي خر دجّال، نغمه اي به گوش مي رسد و آن نغمات باعث جذب شدن مردم سست و ناپرهيزكار به اوست. («آخرين اميد»، ص 323)

«دجّال» از همه جا مي گذرد و فقط در مكّه و مدينه و بيت المقدّس قدم نمي گذارد. («الزام الناصب»، ص 74)

بيشتر پيروان او افراد يهودي زنازاده عربهاي بياباني هستند كه تاج بر سر دارند. («عقد الدّرر»، ص 274)

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم درباره ي دجّال فرمود: «هر مؤمني كه دجّال را ببيند آب دهان خود را به روي او بيندازد و سوره ي مباركه حمد را بخواند براي اينكه سحر آن ملعون

را دفع كند». («منتهي الآمان»، باب 14، فصل 7)

طبق نقل امام صادق عليه السلام، امير مؤمنان علي عليه السلام در ضمن خطبه ي طولاني فرمود: «حضرت مهدي (عج) با يارانش از مكّه به بيت المقدّس مي آيند و در آنجا بين آن حضرت و دجّال و ارتش دجّال جنگ واقع مي شود، دجال و ارتش او مفتضحانه شكست مي خورند، به طوريكه از اوّل تا آخر آنها به هلاكت مي رسند و دنيا آباد مي شود». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 176) بالاخره آن ملعون به دست مبارك حجّت عليه السلام با به دست عيسي بن مريم عليه السلام كشته مي شود. طبق روايتي، آن حضرت دجّال را در كُناسه ي كوفه به دار مي زند. و بر روايتي ديگر در فلسطين در كنار دروازه ي «لد» نزديك بيت المقدّس كشته مي شود. («خورشيد مغرب»، ص 74)

و در جاي ديگر ذكر كرده اند كه در عقبه ي افيق شام به درك واصل خواهد شد. («نجم الثّاقب»، ص 189)

خروج دجّال در روايات اهل تسنّن و در تورات و انجيل نيز آمده است. برخي از نويسندگان اسلامي با توجّه به ريشه ي لغت «دجّال» آن را منحصر به يك فرد مخصوص نمي دانند بلكه آن را عنواني كلّي براي افراد پرتزوير و حيله گر كه براي فريب مردم از هر وسيله اي استفاده مي كنند، مي دانند. («آخرين اميد»، ص 324)

ذ

ذي طوي

«طوي» در لغت به معناي پيچيدن و در نورديدن است و برخي از مشتقات آن (چون «طايه») به سرزمين هموار و صخره هاي بزرگ در ريگزارهاي پهناور گفته مي شود. [1] .

«ذي طوي» در يك فرسخي مكه، و

در داخل حرم قرار دارد و از آنجا خانه هاي مكه ديده مي شود. [2] .

در برخي روايات از آن به عنوان جايگاه حضرت مهدي عليه السلام در دوران غيبت ياد شده است. عياشي به سند خود از عبدالاعلي حلبي آورده است: حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام فرمود: «به ناچار صاحب اين امر را در يكي از اين دره ها غيبتي خواهد بود [و] با دست خود به سوي ذي طوي اشاره فرمود». [3] .

و در بعضي ديگر از روايات آمده است: حضرت قبل از ظهور و در آستانه قيام در ذي طوي به سر مي برد. امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «قائم عليه السلام آن روز (ظهور) را در «ذي طوي» در حال انتظار با 313 نفر به تعداد اهل بدر، به سر مي برد، تا پشتش را به حجرالاسود تكيه داده پرچم بر افراشته را به اهتزاز در آورد». [4] .

و امام صادق عليه السلام نيز در اين رابطه مي فرمايد: «گويي قائم عليه السلام را با چشم خود مي بينم كه با پاهاي برهنه در «ذي طوي» سر پا ايستاده؛ همانند حضرت موسي عليه السلام نگران و منتظر است كه به مقام [ابراهيم] بيايد و دعوت خود را اعلام نمايد». [5] .

در فرازي از دعاي ندبه مي خوانيم: «اي كاش مي دانستم كه در كجا مسكن گزيده اي؟ يا كدامين سرزمين تو را در آغوش كشيده؟ آيا در كوه رضوي هستي؟ يا در ذي طوي؟»

آنچه گفتني است اينكه: «ارتباط آن حضرت با اين دو مكان، مانند ارتباط ايشان با ساير اماكن مقدس و متبركه ديگر است كه پرستش و عبادت خدا در آن اماكن فضيلت دارد؛ مثل مسجدالحرام، مسجد مدينه طيبه، مشهد حسيني، مسجد كوفه و مسجد سهله،

معلوم شده است حضرت در اين مكان ها رفت و آمد دارند و اين دو مكان را نيز به واسطه همين دو خصوصيت در دعاي ندبه نام مي برند؛ كوه رضوي نيز يكي از مقامات آن حضرت و اماكني است كه گاهي به آنجا تشريف مي بردند. [6] .

پي نوشت ها:

[1] احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 430.

[2] مجمع البحرين، ج 1، ص 279.

[3] الغيبة، ص 264، ح 30.

[4] همان، ص 448.

[5] بحارالانوار، ج 52، ص 385.

[6] كتاب الغيبة، ص 103، فروغ ولايت در دعاي ندبه، ص 40.

ذي طوي

«ذي طوي نام مكاني در حدود يك فرسخي مكّه، در را «تنعيم» قرار گرفته، است.

در روايات عنوان شده كه «هنگام ظهور امام قائم (عج) آن حضرت قبل از آنكه كنار كعبه رود و صداي خود را بلند كرده و به جهانيان برساند، در اين مكان در انتظار 312 نفر از ياران خاصش توقّف مي كند، تا اينكه آنها مي آيند و به آن حضرت مي پيوندند...» («بحارالانوار»، ج 52، ص 304 و 307)

ذكر

«سيّد علي محمّد شيرازي» معروف به «باب» در آغاز كار، خود را «ذِكْر» ناميد تا بعداً آيه ي شريفه ي:

«إِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر/9)

: ما قرآن را نازل كرديم، و به طور قطع نگهدار آن هستيم»

و آيه ي مباركه ي:

«فَسْئَلوُا اَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ (نحل/43)

: اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد»

را با خود مطابق كند. به همين جهت معروف به «سيّد ذِكْر» شد. بعدها كه از سادگي مردم عوام استفاده كرد، خود را «باب» امام زمان (عج) ناميد و گفت: «من واسطه ي ميان مردم و حضرت هستم». («مهدي موعود»، مقدّمه، ص 157)

ذوالفقار

«ذوالفقار» نام شمشير دو سر حضرت علي عليه السلام است كه طبق روايات اينك در محضر ولي عصر (عج) مي باشد.

براي فرج آن حضرت نشانه هايي هست كه يكي از آنها سخن گفتن «ذوالفقار» است كه از غلاف خود خارج مي شود و مي گويد:

«اي وليّ خدا! بپاخيز و به وسيله ي من و به نام خدا دشمنان خدا را نابود كن».

اين مطلب از زبان «سيّد محمّد شمس الدّين» نايب خاصّ حضرت قائم (عج) در دوران غيبت كبري نقل شده است. («جزيره ي خضراء»، ص 177)

ذوالفقار

«ذوالفقار» شمشيري شگرف است كه ابتدا متعلق به رسول اكرم صلي الله عليه وآله بود و آن حضرت در جنگ احد وقتي كه شمشير علي بن ابي طالب عليه السلام در گرماگرم نبرد شكست، آن را به او بخشيد و از همان زمان اين شمشير جنبه مقدس پيدا كرد. در وجه تسميه اين شمشير گفته اند: پشت آن خارهاي پست و بلندي مانند ستون فقرات آدمي داشته است. [1] .

علامه مجلسي رحمه الله از مناقب ابن شهر آشوب نقل مي كند: آيه «وَاَنْزَلنا الحَدِيد فِيهِ بَأسٌ شَدِيد وَمَنافِع لِلناسِ» [2] اشاره به ذوالفقار دارد كه از آسمان براي پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد [3] و ايشان آن را به حضرت علي عليه السلام بخشيد». در مورد منشأ ذوالفقار اقوال ديگري هم هست؛ ازجمله اينكه در جنگ بدر حضرت علي عليه السلام آن را پس از كشتن صاحبش عاص بن منبه سهمي به دست آورد [4] ، يا جزو هداياي بلقيس به سليمان عليه السلام بود. [5] .

و يا ذوالفقار در روز بدر به دست پيامبرصلي الله عليه وآله رسيد وآن رابه حضرت علي عليه السلام بخشيد. اين شمشير سپس به

امام حسن و بعد از او به امام حسين عليه السلام و سرانجام به حضرت مهدي عليه السلام به ارث رسيد. [6] .

از حضرت صادق عليه السلام درباره وجه تسميه آن به ذوالفقار پرسيدند، حضرت عليه السلام فرمود: زيرا اميرالمؤمنين عليه السلام ضربتي با آن به هيچ كس نزد، مگر آنكه در دنيا از حيات «افتقار» (محروميت) پيدا كرد و در آخرت از بهشت» [7] .

در الارشاد شيخ مفيدرحمه الله و الأمالي طوسي با ذكر سند از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است: در روز احد فرشته اي كه نامش رضوان بود، از آسمان ندا در داد كه: «لا سَيْفَ اِلاَّ ذُوالفَقار وَلا فَتي اِلاَّ عَلي» [8] همين حديث را سمعاني در فضايل الصحابه، وابن بطّة در الابانة نقل كرده اند، با اين تفاوت كه به جاي غزوه «احد»، غزوه «بدر» گفته اند. [9] .

ازامام صادق عليه السلام نقل شده است: «... وَسَيْفُهُ سَيْفُ رَسُول اللَّه صلي الله عليه وآله ذُوالفَقار...»

و شمشير [آن حضرت هنگام ظهور] همان شمشير پيامبرصلي الله عليه وآله ذوالفقار است». [10] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: علل الشرايع، ج 1، ص 160.

[2] حديد 57: 25.

[3] الكافي، ج 1، ص 235؛ ر.ك: مستدرك، ج 3، ص 309.

[4] ر.ك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 169.

[5] بحارالانوار، ج 42، ص 57.

[6] ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 418.

[7] المناقب، ج 3، ص 295؛ بحارالانوار، ج 42، ص 58.

[8] الارشاد، ج 1، ص 82 و 87 و86؛ الأمالي طوسي، ص 547.

[9] المناقب، ج 3، ص 296.

[10] الغيبة، ص 307، ح 2.

ر

رقعه نويسي

مرحوم محدّث قمي در كتاب «منتهي الآمال» به نقل از «تحفة الزائر

علاّمه مجلسي» و «مفاتيح النجاة سبزواري» مي نويسد:

«هر كس حاجتي دارد، آنچه كه ذكر مي شود (متن رقعه در اينجا ذكر نشده است. ر.ك به «منتهي الآمال»، باب 14، فصل 6، تكليف 8) در رقعه اي بنويسد و در (ضريح) يكي از از قبور ائمّه عليهم السلام بيندازد، يا رقعه را ببيند و مُهر كند و خاك پاكي را گِل سازد، و آن را ميان گِل گذارد و در نهر يا چاهي عميق يا غدير (بركه) آبي اندازد، كه به حضرت صاحب الزّمان (عج) مي رسد و آن بزرگوار عهده دار بر آوردن حاجت مي شود.

آنگاه در كنار آن نهر يا چاه يا غدير بايستد و بر يكي از وكلاي آن حضرت اعتماد نموده و او را در نظر آورد (يا عثمان بن سعيد، يا محمد بن عثمان، يا حسين بن روح يا علي بن محمّد سيمري) و آنها را بر زبان آورده و صدا نمايد و بگويد:

«يا... سَلامٌ عَلَيْكَ أَشْهَدُ أَنَّ وَ فاتَكَ في سَبيلِ اللهِ وَ اَنَّكَ حَيُّ عِنْدَ اللهِ مَرزُوقٌ وَ قَد خاطَبْتُكَ في حَياتِكَ الَّتي لَكَ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هذِهِ وُقْعَتي وَ حاجَتي إِلي مَولانا عَلَيْهِ السَّلامُ فَسَلَّمْها اِلَيْهِ وَ أَنْتَ الثِّقَةُ الْأَمينُ»

سپس نوشته را در نهر يا در چاه، يا در غدير اندازد كه ان شاء الله حاجت او بر آورده خواهد شد.

راهنما

«راهنما» از اسماء حضرت وليّ عصر مي باشد كه در كتاب «باتنكل» كه صاحب آن از عظماي كفره است، ذكر شده است.

همچنين در اين كتاب كلماتي درباره ي بشارت به وجود و ظهور آن حضرت داده شده است. («نجم الثاقب»، ص 74)

رب الارض

«ربّ الارض» از القاب حضرت مهدي (عج) است. اين لقب از قرآن برداشت شده است.

رجوع شود به واژه: ابو تراب

رجل

«رجُل» (مرد) از القاب رمزي حضرت مهدي (عج) در هنگام تقيّه ايشان است كه شيعيان، آن حضرت را به اين اسم مي خواندند.

ركن و مقام

«ركن» در لغت به معناي جانب و ناحيه قوي يك چيز است [1] و «مقام» به جايگاهي كه قدم در آن قرار مي گيرد يا جايگاهي كه شخص در آنجا مي ايستد، گفته مي شود. [2] هر يك از چهار زاويه كعبه را يك «ركن» مي نامند.

هرگاه واژه ركن بدون پسوند به كار رود، مقصود آن ركني است كه «حجرالاسود» در آن هست و مقصود از مقام نيز در اينجا «مقام ابراهيم»عليه السلام است.

يكي از نقاط مقدس مسجدالحرام «مقام ابراهيم»عليه السلام است اين مقام يكي از شعائر الهي است و خداوند درباره آن مي فرمايد: «وَاتخذُوا مِنْ مَقامِ اِبراهيمَ مُصَلّي» [3] و «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْراهيم...» [4] .

آنجا را بدين جهت مقام ابراهيم گويند كه آن حضرت وقتي ديوارهاي كعبه را بالا مي برد، سنگي اختيار كرده بر روي آن مي ايستاد تا به راحتي ديوار را بالا ببرد.

همچنين در روايات آمده است: حضرت ابراهيم عليه السلام بر روي اين سنگ ايستاده و مردم را به حج فرا مي خواند. گفته شده است: در اين هنگام جاي پاي حضرت در سنگ فرو رفت كه هم اكنون اين اثر كاملاً به چشم مي خورد.

اما آنچه در بحث «مهدويّت» مورد نظر بوده و از آن به بزرگي ياد شده «بين ركن و مقام» است. شكي نيست كه اين مكان داراي ارزشي بسيار والا نزد خداوند است.

ابوحمزه ثمالي مي گويد: «امام سجّادعليه السلام به ما فرمود: آيا مي دانيد كدامين قسمت از زمين برترين مكان است؛ عرض كرديم: خداوند و پيامبر و فرزند پيامبر بهتر مي داند.

سپس فرمود:

«اَمَّا اَفْضَلُ البِقاعِ مَا بَيْنَ الرُّكنِ وَالمَقامِ...» [5] ، يعني بهترين مكان ها بين ركن و مقام است».

در روايات «مهدويّت» وقتي سخن از بين ركن و مقام به ميان مي آيد، معمولاً مربوط به يكي از موارد ذيل است:

1. محل بيعت با حضرت مهدي عليه السلام

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «فيهِم مَهدِيُّ اُمَّتي مُحَمَّدٌ الَّذي يَمْلَأُ الاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْرَاً، وَاللّهِ اِنّي لَاَعْرِفُ مَنْ يُبايِعُهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالمَقامِ وَاَعْرِفُ اَسْماءَ آبائِهِمْ وَقَبائِلِهِمْ» [6] ؛ «مهدي امتم در ميان ايشان [ائمه] محمدي است كه زمين را از عدل و داد آكنده سازد، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد. به خدا سوگند من كساني را كه در ميان ركن و مقام با او بيعت مي كنند، مي شناسم و اسامي پدران و قبايلشان را نيز مي دانم».

در برخي از آثار اهل سنّت نيز از «بين ركن و مقام» به عنوان جايگاه بيعت حضرت مهدي عليه السلام با يارانش سخن گفته شده است. [7] .

2. محل كشته شدن نفس زكيّه و رخداد يكي از نشانه هاي حتمي ظهور

امام باقرعليه السلام پس از بيان پاره اي از نشانه هاي ظهور، در ادامه فرمود: «...وَقُتِلَ غلامٌ مِن آل مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ، اِسْمُهُ مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ - النَّفسُ الزَّكِيَةِ -...» [8] ؛ «و جواني از آل محمد كه نامش محمدبن حسن - يا نفس زكيّه - است، بين ركن و مقام كشته شود....».

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج13، ص185؛ مجمع البحرين، ح 6، ص 257.

[2] كتاب العين، ج 5، ص 232.

[3] بقره (2)، آيه 125.

[4] آل عمران (3)، آيه 97.

[5] من لايحضره الفقيه، ج

2، ص 245، ح 2313.

[6] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، باب 24، ص 284، ح 37.

[7] ر.ك: المصنف، الصنعاني، ج 11، ص 271؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج 8، ص 609؛ معجم الكبير، الطبراني، ح 23، ص 296؛ كنزالعمال، ج 11، ص 125، ح 30932، ج 14، ص 265، ح 38668؛ درالمنثور، سيوطي، ج 5، ص 241.

[8] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 330، باب 32، ح 16.

راضي

«راضي محمّد بن المقتدر» بيستمين خليفه ي بني عبّاس كه در جمادي الاول سال 322 ه_ ق به حكومت رسيد و در ربيع الاول سال 329 ه_ ق در گذشت. وي هفت سال حكومت كرد.

در آغاز زمان حكومت راضي، 69 سال از امامت حضرت قائم (عج) گذشته بود. در همان سال مرگ «راضي»، غيبت صغري هم به پايان رسيد.

رشيق

«رشيق» از فرماندهان «معتمد»، خليفه ي عباسي بود. او به دستور معتمد همراه با صد مأمور ديگر براي دستگيري امام زمان (عج) وارد خانه ي امام عسكري عليه السلام شدند و همه ي حجره ها را گشتند تا به حجره اي رسيدند كه در آن پرده ي سفيد آويزان بوده پرده را كنار زده، دريايي در آنجا ديدند كه در وسط آن، كودكي سجّاده انداخته و نماز مي خواند.

«رشيق» به يكي از مأمورانش دستور داد كه برود و آن كودك را بگيرد. آن مأمور تا به سراغ كودك آمد. در ميان آب غرق شد.

«رشيق» به ديگري دستور داد، او نيز در آب غرق شده امّا نجاتش دادند، حضرت با كمال وقار نماز را تمام كرد و سپس در پيش روي مأموران از حجره بيرون آمد. مأموران گويا چوب خشكي شده بودند. اصلاً نتوانستند كوچكترين آسيبي به كودك كه حضرت حجّت (عج) بود برسانند.

همين موقع بود كه حضرت مهدي (عج) غايب شد و غيبت صغري به وقوع پيوست. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 33)

رجوع شود به واژه: غيبت صغري

راه مهدي

كتاب راه مهدي اثر سيد رضا صدر است كه به وسيله سيد باقر خسروشاهي تهيه و تدوين شده است.

اين كتاب، كاوشي در زندگاني حضرت مهدي عليه السلام است كه به شيوه گزارشي نگارش يافته است. كتاب در شش فصل كلي سامان يافته و مؤلف كوشيده تا با بهره گيري از آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام و مطالب تاريخي، سياسي حضرت ولي عصرعليه السلام را - از هنگام ولادت تا زمان غيبت كبري - به تصوير كشد. مهم ترين عناوين كتاب از اين قرار است:

1. اميد و عدالت،

2. راه قرآن

راه محمدصلي الله عليه وآله و علي عليه السلام،

3. نقش اميد در فرد و اجتماع،

4. موانع رسيدن بشر به اميد اجتماعي،

5. مهدي عليه السلام اميد انسان ها،

6. عدل عالمگير مهدي عليه السلام،

7. حكومت الهي در جهان و...

رساله عمليه

«رساله عمليه» اصطلاحي است مشهور بين شيعيان كه در مورد كتاب فتاواي مراجع تقليد به كار مي رود. چنين كتابي مشتمل بر احكام و دستورات مذهبي است كه دانستن آنها براي مردم مسلمان ضروري بوده و بر آنان واجب است كه مطابق فتواي مرجع تقليد خود عمل كنند.

تاريخ تأليف و تدوين رساله عمليه، به اواخر سده چهارم هجرت مي رسد. از همان آغاز غيبت كبراي امام زمان عليه السلام و نياز شديد عموم مردم به دانستن احكام شرع از طريق عالمان ديني، بيان و تحرير فتوا از سوي فقهاي بزرگ آغاز گرديد كه مي توان كتاب «من لايحضره الفقيه» و «المقنعة» را به عنوان نخستين رساله عمليه نام برد. اكثر فقهاي شيعه، تقليد ابتدايي از مجتهد از دنيا رفته را جايز ندانسته اند؛ لذا تأليف و شرح و حاشيه نويسي رساله، به تدريج رواج يافت (به خصوص در قرن هاي يازدهم، دوازدهم و سيزدهم)؛ سپس در قرن حاضر، به اوج خود رسيد. جمعي از فقها و شايد بيش از همه شيخ مرتضي انصاري به منظور رعايت احتياط شديد و اظهار فروتني نسبت به گذشتگان و احياي آثار و بزرگداشت آنان، از تأليف رساله مستقل خودداري كردند و فتاواي خود را فقط به صورت حاشيه بر رساله هاي پيشين ابراز داشتند.

بيشتر رساله هاي عمليه در گذشته به زبان عربي تأليف مي شد. سپس رساله هاي بسياري به زبان فارسي، اردو، تركي و زبان هاي ديگر منتشر شده است. بعضي از رساله ها تمامي ابواب فقه

را شامل مي شود؛ ولي بيشتر فقها به نوشتن ابواب مورد ابتلاي مقلدان اكتفا كرده اند. در قرن اخير نيز مباحث تازه اي همچون عمليات بانكي، بيمه، سرقفلي، تشريح، و بعضي از مسائل طبي و... پديد آمده و بيشتر رساله هاي جديد به بيان آرا، در اين زمينه ها پرداختند.

برخي از فقها هم به تدوين مسائل مستحدثه و تأليف رساله هاي جداگانه در اين باب اقدام كرده اند. [1] .

پي نوشتها:

[1] دايرةالمعارف تشيّع، ج 8، ص 233.

رهبري بر فراز قرون

كتاب «رهبري بر فراز قرون»(پژوهشي درباره امام مهدي) توسط سيد محمدباقر صدر تأليف و به وسيله عبدالجبّار شراره با تحقيق چاپ و منتشر شده است. اگرچه حجم آن به ظاهر كم است؛ ولي مطالب ارزنده اي در خود جاي داده است.

در اين كتاب به برخي پرسش هاي مربوط به حضرت مهدي عليه السلام به روش عقلي پاسخ داده شده است. محقق، در مقدمه اي طولاني، روش هاي پژوهش درباره حضرت مهدي عليه السلام را دو گونه دانسته است:

1. روش كساني كه در وجود آن حضرت پيوسته در صدد شك اندازي و القاي شبهه بوده اند!

2. روش موافقان كه از دو روش عقلي و نقلي پيروي مي كنند.

وي ضمن بيان فشردهِ ادلهِ استفاده كنندگان از روش هاي فوق، روش شهيد صدر را در اين اثر، دنبال كردن موضوع، به روش عقلي دانسته است. مؤلف در هشت گفتار، به پرسش هايي در باره وجود، طول عمر، شايستگي ها، ظهور و حكومت امام زمان عليه السلام پاسخ گفته است.

وي در خصوص طول عمر امام عليه السلام بر اين نظر است كه اين امر امكان علمي، عملي، منطقي و فلسفي دارد. افزون بر آن با توجه به رسالت بزرگ مهدي موعودعليه السلام و پديده اي آن چنان بزرگ و غير مأنوس،

ايجاد چنين پديده اي در روند هستي نسبت به خداوند، امري طبيعي است. چنان كه معراج پيامبر در برابر رسالت بزرگ آن حضرت، كاري عادي بود.

به نظر نويسنده اساساً طولاني شدن عمر امام، نوعي اعجاز است. اصرار به رهبريِ شخصي خاصّ چون امام و چگونگي كمال يافتن شايستگي هاي رهبر منتظر و وجود خارجي امام؛ علت تأخير در ظهور، چگونگي تغيير سرنوشت بشريت به دست يك فرد و روش هايي كه در روز موعود براي تغيير جهان صورت مي گيرد، پرسش هاي ديگري است كه در اين اثر به آنها پاسخ داده شده است.

رجعت

«رِجْعت» از ديدگاه تشيّع يعني اينكه خداوند عدّه اي از مردگان را با همان اندام و صورتي كه بودند زنده كرده و به دنيا بر مي گرداند، به گروهي از آنان عزّت داده و گروهي را ذليل خواهد كرد و حقّ مظلومان را از ستمگران مي گيرد. و اين جريان پس از قيام قائم (عج) به وقوع مي پيوندد.

زنده شدگان كساني هستند كه در حدّ اعلاي ايمان و يا در حدّ اعلاي كفر و فسادند، پس از مدّتي زنده شدن و دريافت كيفر و پاداش برخي از اعمالشان دوباره مي ميرند و در روز قيامت براي كيفر و پاداش كاملتر زنده مي شوند.

در قرآن كريم آيات متعدّدي بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله آيه ي 10 سوره ي مؤمن و آيه ي 260 سوره ي بقره و... روايات هم در اين باره به حدّ تواتر به ما رسيده است.

همچنين در عصر رجعت، پس از امام قائم (عج)، ائمّه ي ديگر به دنيا بر مي گردند و يكي پس از ديگري حكومت مي كنند، حتّي وقتي

حضرت قائم (عج) از دنيا رحلت مي كنند، امام حسين عليه السلام ايشان را غسل مي دهد. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 103)

در حديثي از امام صادق عليه السلام كه درباره ي رجعت صادر شده، مي فرمايند:

«نخستين كسي كه قبرش مي شكافد و زنده شده به دنيا بر مي گردد، حسين بن علي عليه السلام است، و اين رجعت عمومي نيست (كه تمام مردگان زنده شده و سر از قبر در آورند) بلكه افراد خاصّي به دنيا بر مي گردند كه يا مؤمن خالص و يا مشترك محض باشند».

همچنين امام باقر عليه السلام فرمود: «پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم و حضرت علي عليه السلام به دنيا رجعت مي كنند». («مهدي موعود»، ص 1186)

راز مخفي داشتن ولادت قائم

خلفاي بني عبّاس از طريق رواياتي كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه طاهرين عليهم السلام نقل شده بود، دانستند كه دوازدهمين امام، همان مهدي (عج) است، كه زمين را پر از عدل و داد مي كند... و خود مير شرق و غرب جهان مي شود.

چون اين امر را مي دانستند، در صدد بر آمدند تا اين نور را خاموش كنند و اين امام را به قتل برسانند، از اين رو، جاسوسان و مراقباني چند گماشتند و حتّي قابله هايي را مأمور كردند تا داخل خانه ي امام عسكري عليه السلام را زير نظر بگيرند. ليكن خداوند، در هر حال، نور هدايت را پاينده خواهد داشت. اين بود كه خدا به اراده ي خويش، دوران بارداري مادر او را پنهان ساخت...

خداوند درباره ي مهدي (عج)، همان كار را كرد كه درباره ي حضرت

موسي عليه السلام كرد. چنانكه دشمنان مهدي نيز، همان روش فرعوني و سياست فرعوني را دنبال كردند...

در احاديث بسياري آمده است كه مهدي (عج)، شباهتهايي به حضرت ابراهيم و حضرت موسي عليه السلام دارد. («اعلام الوري»، ص 402 - «منتخب الاثر»، ص 286)

رجعت

بحث «رجعت» از مباحث مهم اعتقادي شيعه است كه با فرهنگ مهدويّت نيز ارتباط تنگاتنگي دارد. واژه «رجعت» در كتاب هاي لغت به معناي «بازگشت» است؛ يعني، برگشتن به جايي كه پيش تر در آنجا بوده است. [1] .

معناي اصطلاحي «رجعت» عبارت است از: «بازگشت دو گروه از مردگانِ مؤمنان محض و كافران محض - به همان صورت هايي كه در گذشته بودند [2] - به دنيا تا پس از ظهور حضرت مهدي عليه السلام و قبل از قيامت [3] مؤمنان از برپايي حكومت جهاني عدل شاد گردند و كافران از ذلت و حقارت ستمگران متألم شوند.» [4] .

ناگفته نماند كه برخي رجعت را به ظهور حضرت مهدي عليه السلام و بازگشت دولت آل محمدصلي الله عليه وآله تأويل كرده [5] و بازگشت خود ائمه عليهم السلام را با بدن هاي ظاهري اشان منكر شده اند. در رد اين قول جهاتي ذكر شده است:

يكم. روايات متواتر به بازگشت جسماني ائمه عليهم السلام ورجعت كنندگان تصريح كرده است و قابل تأويل نيز نيست.

دوم. رجعت هايي كه در امت هاي گذشته صورت گرفته و در روايات و آيات به آنها اشاره شده و شيعه آنها را نيز دليل بر مدعاي خود قرار داده است، به صورت بازگشت مردگان با همان جسم هاي گذشته ايشان بوده است.

جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه:

از روايات معصومين عليهم السلام استفاده مي شود اعتقاد به «رجعت» در مجموعه اعتقادات شيعه از مرتبه والايي برخوردار است؛ تا

جايي كه برخي از اين احاديث، منكران رجعت را از دايره تشيّع خارج مي داند.

يكي از اين روايات سخن ارزشمند امام صادق عليه السلام است كه فرمود: «لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُؤمِنْ بِكَرَتِنا...» [6] در روايتي ديگر نيز آن حضرت اعتقاد به رجعت را يكي از شرايط ايمان دانسته، فرموده اند: «مَنْ اَقَرَ بِسَبْعَةِ اَشياء فَهُوَ مُؤمِنٌ... الاَيمانُ بِالرَّجْعَةِ». [7] .

از اين رو عده فراواني از علماي شيعه، اعتقاد به رجعت را از ضروريات دين و يا مذهب دانسته اند. [8] عده اندكي نيز - كه از ضروريات ندانسته اند - انكار آن را جايز نشمرده اند. البته افراد بسيار اندكي از شيعيان نيز رجعت را انكار كرده اند. [9] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: العين؛ مفردات الفاظ القرآن و...

[2] اوائل المقالات، ص 77.

[3] الايقاظ من الهجعة، ص 29.

[4] رسائل الشريف مرتضي، ج 1، ص 125؛ عقايد الاماميه، ص 294.

[5] تاريخ ما بعدالظهور، ص 859.

[6] من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 458.

[7] وسائل الشيعة، ج 20، ص 240.

[8] رسالة العقايد الجعفريه، ص 250؛ حق اليقين، مقصد نهم؛ الايقاظ من الهجعة، ص 67؛ مجمع البحرين، ج 2، ص 679.

[9] تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، ص 111.

رجعت از نظر اهل سنت

بر خلاف عقيده شيعه، اهل سنّت عقيده به رجعت را خلاف عقايد اسلامي مي دانند و آن را هيچ نمي پسندند. نويسندگان و شرح حال نويسان آنان، معتقدان به رجعت را طعن و رد كرده و آن را نشانه طرد روايت راوي مي دانند. گويا در نظر آنان عقيده به رجعت در شمار كفر و شرك يا بدتر از آن [1] قرار دارد! به اين بهانه شيعه را مي كوبند و ناسزا مي گويند.

[2] .

البته در ميان اهل سنّت افراد بسيار اندكي هستند كه به رجعت شماري از افراد - از جمله اصحاب كهف در عصر ظهور مهدي عليه السلام - اشاره كرده اند. [3] .

معتقدان به رجعت براي اثبات اين اعتقاد خود، از آيات و روايات فراواني بهره برده و اين آيات و روايات راعمدتاً به دو دسته تقسيم كرده اند: دسته نخست آيات و رواياتي است كه سخن از وقوع رجعت در امت هاي گذشته دارد. دسته دوم آيات و رواياتي كه به اعتقاد ايشان دلالت بر وقوع آن در آخِرُالزّمان و هنگام ظهور حضرت مهدي عليه السلام دارد.

الف ) ادله نقلي بر وقوع رجعت : آيات

از آنجايي كه قرآن اساسي ترين منبع براي اثبات حقايق ديني است، در مسأله رجعت نيز به عنوان اوّلين منبع و اصلي ترين آنها، مورد بررسي قرار گرفته است. اين آيات به دو دسته تقسيم شده است:

1. آياتي كه دلالت بر وقوع رجعت ميان اقوام و ملل گذشته دارد.

2. آياتي كه به بيان برخي روايات، بر تحقق رجعت در آخِرُالزّمان و قبل از قيامت دلالت دارد.

اخبار از وقوع رجعت در گذشته:

زنده شدن هفتاد نفر از ياران موسي

خداوند در اين باره فرموده است: «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ، ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ «و چون گفتيد: اي موسي! تا خدا را آشكار نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد. پس - در حالي كه مي نگريستيد - صاعقه شما را فرو گرفت ، پس شما را پس از مرگتان برانگيختيم باشد كه شكرگزاري كنيد». [4] .

اين آيه به نظر عموم مفسران

شيعه و اهل سنّت، تصريح در مردن و زنده شدن دارد. [5] .

زنده شدن كشته بني اسرائيل:

در اين باره در قرآن مجيد مي خوانيم: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ، فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتي وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛ «وچون شخصي را كشتيد و درباره او با يكديگر به ستيزه برخاستيد، و حال آنكه خدا، آن چه را كتمان مي كرديد، آشكار گردانيد. ، پس فرموديم: پاره اي از آن [گاو سر بريده را] به آن [مقتول] بزنيد [تا زنده شود] اين گونه خدا مردگان را زنده مي كند و آيات خود را به شما مي نماياند، باشد كه بينديشيد». [6] .

اين آيه نيز همانند آيه قبل از سوي بيشتر مفسران شيعه و اهل سنّت، بر وقوع رجعت و بازگشت به دنيا تفسير شده است. [7] .

زنده شدن هزاران نفر:

خداوند درباره اين حقيقت فرموده است: «آيا از [حال] كساني كه از بيم مرگ از خانه هاي خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نيافتي؟ پس خداوند به آنان گفت: تن به مرگ بسپاريد. آن گاه آنان را زنده ساخت. آري، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است، ولي بيشتر مردم سپاس گزاري نمي كنند». [8] .

اين آيه نيز به تصريح اغلب مفسران شيعه و سني، بر وقوع رجعت درامت هاي گذشته دلالت دارد. شيعه علاوه بر آيات ياد شده، به زنده شدن عزير نبي پس از يكصد سال [9] و زنده شدن افراد فراواني به دست حضرت عيسي بن مريم عليها السلام و به اذن خداوند [10] اشاره كرده، اين مطلب را قطعي دانسته اند. كه در امت هاي گذشته، از جمله حوادث بسيار مهم زنده

شدن مردگان بوده است.

بزرگان علماي شيعه، پس از ذكر آيات فوق به روايات فراواني از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله استدلال كرده اند، مانند: «هر آنچه در امت هاي گذشته رخ داده درامت من نيز اتفاق خواهد افتاد». اين مجموعه روايات بيش از آنكه در جوامع روايي شيعه ذكر شده باشد، [11] در كتاب هاي اهل سنّت آمده است. [12] .

ب) آيات تأويل شده به رجعت در آخرالزمان

از روايات معصومين عليهم السلام استفاده مي شود: برخي از آيات قرآن به رجعت در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام تأويل مي شود.

1. خداوند درباره خروج «دابةالارض» مي فرمايد: «و چون قول [عذاب] بر ايشان واجب گردد، جنبنده اي را از زمين براي آنان بيرون مي آوريم كه با ايشان سخن گويد كه: مردم [چنان كه بايد] به نشانه هاي

ما يقين نداشتند». [13] .

در تفسير و تأويل اين آيه، بين شيعه و اهل سنّت اختلاف شديدي وجود دارد؛ در حالي كه اهل سنّت دابةالارض را موجودي بسيار عجيب و غريب معرفي كرده اند؛ [14] شيعه با استناد به روايات فراواني، آن را انساني والا مقام دانسته اند [15] كه رجعت كرده، صف كافران را از مؤمنان جدا مي سازد. اين انسان كسي نيست جز اوّلين امام شيعيان حضرت علي عليه السلام كه خود فرمود: «وَاِنّي... الدّابَةُ التي تُكَلِّمُ الناسَ». [16] .

2. در آيه اي ديگر آمده است: «و آن روز كه از هر امتي، گروهي از كساني را كه آيات ما را تكذيب كرده اند، محشور مي گردانيم. پس آنان نگه داشته مي شوند تا همه به هم بپيوندند». [17] .

در ذيل اين آيه نيز روايات فراواني از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده كه گوياي بازگشت انسان هايي در عصر ظهور حضرت مهدي عليه السلام است.

و اين گونه استدلال شده كه در آيه به برانگيخته شدن عده اي محدود اشاره گشته است؛ در حالي كه در قيامت همه انسان ها محشور مي شوند. به علاوه سياق آيات در مقام بيان رخدادهايي است كه در دنيا و قبل از قيامت است و پس از چند آيه، حوادث مربوط به قيامت را بيان كرده است. [18] .

علاوه بر اين آيات، بزرگان شيعه به آياتي همچون آيه 11 سوره «غافر» نيز براي اثبات رجعت استناد كرده اند.

پس عمده ادله معتقدان به رجعت آيات و روايات است و هر چند اكثر روايات مورد نظر در ذيل آيات ذكر شده است؛ ولي اين روايات به قدري فراوان است كه افرادي از بزرگان علماي شيعه، اين روايات را «متواتر» دانسته اند.

از جمله كساني كه معتقدند روايات رجعت متواتر است، مي توان به شيخ طوسي رحمه الله [19] ، شيخ صدوق رحمه الله [20] ، علامه مجلسي رحمه الله [21] ، مرحوم مظفر [22] و علامه طباطبايي [23] اشاره كرد.

برخي از اين روايات از اين قرار است:

1. امام باقرعليه السلام فرمود: «اَيّامُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ ثَلاثَةٌ: يَوْمُ يَقُومُ القائِمُ وَيومُ الكَرَّةِ وَيَوْمُ الْقِيامَةِ» [24] ؛ «روزهاي خداي عزوجل سه تاست: روزي كه قائم قيام خواهد كرد، روز رجعت و روز قيامت».

2. از امام سجّادعليه السلام نقل شده است كه ذيل آيه شريفه «اِنَّ الذي فَرَضَ عَلَيْكَ القُرآن لَرادُّكُ اِلي مَعاد» [25] فرمود: «پيامبرتان و اميرمؤمنان و امامان به سوي شما باز مي گردند». [26] .

علاوه بر آيات و روايات، ادعيه و زيارت نامه هاي فراواني نيز به رجعت اشاره كرده اند؛ از جمله: دعاي مشهور عهد، [27] دعاي روز سوم شعبان، [28] زيارت جامعه، [29] زيارت اربعين، [30] برخي زيارت هاي

امام حسين عليه السلام؛ و زيارت ابوالفضل عليه السلام. [31] .

علاوه بر ادله نقلي (آيات و روايات) كه براي اثبات رجعت به آنها اشاره شد، علما يكي ديگر از راه هاي اثبات رجعت را «اجماع» دانسته اند. از كساني كه ادعاي اجماع و اتفاق علما را بيان كرده اند، مي توان به بزرگاني همچون سيد مرتضي [32] ، امين الاسلام طبرسي رحمه الله [33] ، شيخ مفيدرحمه الله [34] ، شيخ حر عاملي [35] و علامه مجلسي رحمه الله [36] اشاره كرد.

البته درباره رجعت شبهاتي نيز مطرح شده كه در كتاب هاي مفصل به آنها پاسخ داده شده است.

در پايان بد نيست اشاره اي داشته باشيم به رجعت كنندگان:

از مجموع روايات مي توان رجعت كنندگان را به صورت ذيل مورد اشاره قرار داد:

1. رجعت پيامبر گرمي اسلام صلي الله عليه وآله [37] .؛

2. رجعت علي عليه السلام و تكرار آن [38] .؛

3. رجعت امام حسين عليه السلام و اينكه آن حضرت اولين رجعت كننده خواهد بود [39] .؛

4. رجعت معصومين عليهم السلام [40] .؛

5. رجعت پيامبران گذشته [41] .؛

6. رجعت مؤمنان محض و كافران محض [42] .؛

7. رجعت تمامي معتقدان به امر ولايت [43] .؛

8. رجعت برخي از اصحاب پيامبران [44] .؛

9. رجعت برخي زنان مؤمن [45] .

ب) نقش اعتقاد به رجعت در زندگي معتقدان

بدون ترديد، همان گونه كه «انتظار فرج» عبادتي بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايي در پويايي و تحرك جامعه دارد، اعتقاد به رجعت و بازگشت به دنيا در زمان دولت كريمه نيز مي تواند نقش مهم و به سزايي در نشاط ديني و اميد به حضور در حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام ايفا كند؛ چرا كه انسان با ديدن افرادي كه تمام عمر خود

را در انتظار ظهور حضرت مهدي عليه السلام سپري كرده اند و آن گاه بدون درك ظهور از دنيا مي روند، دچار سرخوردگي شده و حتي در مقام انتظار نيز دچار يأس خواهد شد! اما اگر بداند در هنگام ظهور - در صورت دارا بودن شرايط - امكان بازگشت او به دنيا و حضور در محضر آخرين امام را دارد، در اميدواري او نقش بسياري خواهد داشت.

علاوه بر آنچه ذكر شد، از آنجايي كه در روايات آمده يك گروه از رجعت كنندگان كساني اند كه داراي ايمان محض هستند، شخص علاقه مند به درك محضر آخرين حجّت الهي، نهايت تلاش خود را به كار خواهد بست تا به درجات بالاي ايمان رسيده و در زمره رجعت كنندگان باشد. همچنين در روايات فراواني مداومت بر دعاها و انجام كارهايي جهت بازگشت در هنگام حكومت حضرت مهدي عليه السلام، توصيه شده است كه خود جنبه عبادي داشته و در تكامل روح انسان بسيار مؤثر است.

پي نوشت ها:

[1] اصول مذهب الشيعه عرض و نقد، ج 3، ص 911؛ الشيعه و تحريف القرآن، ص 25.

[2] عقايد الاماميه، ص 120.

[3] الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 253؛ تيسيرالتفسير، ج 7، ص 368؛ حاشية الصاوي، ج 4، ص 1193.

[4] بقره (2)، آيه 56 - 55.

[5] مجمع البيان، ج 2 - 1، ص 252؛ تفسير قمي، ج 1، ص 46؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 403؛ مدارك التنزيل، ج 1، ص 53.

[6] بقره (2)، آيه 73 - 72.

[7] تفسير الميزان، ج 1، ص 204؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 462؛ تفسير طبري، ج 1، ص 268.

[8] بقره (2)، آيه

243.

[9] همان، آيه 259.

[10] آل عمران (3)، آيه 29.

[11] من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 203، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 529.

[12] تفسير ابن كثير، ج 2، ص 351؛ ج 4، ص 491؛ المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 218؛ السنة للمروزي، ج 1، ص 18؛...

[13] سوره نمل (27)، آيه 82.

[14] تفسير سمرقندي، ج 2، ص 505؛ درالمنثور، ج 6، ص 381؛ الفتوحات الالهيه، ج 3، ص 327.

[15] من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ علل الشرايع، ج 1، ص 164؛ الأمالي طوسي، ص 205؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 255.

[16] الكافي، ج 1، ص 197، ح 3.

[17] نمل (27)؛ آيه 83.

[18] مجمع البيان؛ ج 8 - 7، ص 366؛ تفسير الميزان، ج 15، ص 570.

[19] رسالة العقايد الجعفريه، ص 250.

[20] الخصال، ص 108.

[21] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[22] عقايد الاماميه، ص 297.

[23] تفسير الميزان، ج 2، ص 107.

[24] الخصال، ص 108.

[25] قصص (28)، آيه 85.

[26] تفسير قمي، ج 2، ص 147.

[27] بحارالانوار، ج 53، ص 95، ح 111.

[28] مصباح المتهجد، ص 543.

[29] من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 613.

[30] مصباح المتهجد، ص 730.

[31] بحارالانوار، ج 98، ص 359.

[32] همان، ج 53، ص 94، ح 105.

[33] رسائل الشريف، ج 1، ص 125.

[34] مجمع البيان، ذيل آيه 83 سوره نمل.

[35] سلسله مؤلفات مفيد، ج 4، ص 46.

[36] الايقاظ من الهجعة، ص 33.

[37] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[38] تفسير قمي، ج 1، ص 147.

[39] الكافي،

ج 1، ص 197؛ بصائرالدرجات، ص 199.

[40] تفسير عياشي، ج 2، ص 282؛ الكافي، ج 8، ص 206.

[41] بحارالانوار، ج 53، ص 15.

[42] تفسير قمي، ج 1، ص 247.

[43] الكافي، ج 8، ص 247.

[44] همان، ج 4، ص 131؛ ج 3، ص 536.

[45] تفسير عياشي، ج 2، ص 35.

رفقاء

«رُفَقاء» عنواني براي ياران حضرت مهدي (عج) است كه از كوفه خود را هنگام ظهور حضرت قائم (عج) به مكّه رسانده و با آن حضرت بيعت مي كنند و همچون پاره هاي ابر پاييزي به سوي مكّه روانه مي شوند. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 709)

با توجّه به اينكه 50 نفر از 313 نفر، اهل كوفه هستند («بحارالانوار»، ج 52، ص 306) و با توجّه به معني رفق و رفاقت كه نشانگر صفا و صميميّت و پيوند محكم آنهاست به ويژگي ديگر ياران مخلص، حضرت مهدي (عج) پي مي بريم.

ز

زيارت آل يس

«زيارت آل يس»، يكي از زيارت هاي مشهور حضرت صاحب الامرعليه السلام است. راوي و ناقل اين زيارت، ابوجعفر محمدبن عبداللّه بن جعفر حِمْيري است كه همه علماي رجال و حديث، از او به بزرگي و قداست ياد كرده اند. [1] .

او صاحب كتاب هاي متعددي بوده كه ظاهراً چيزي از آنها در دست نيست و چون در اواخر دوران غيبت صغري مي زيسته، مكاتباتي با حضرت صاحب الامرعليه السلام داشته و به افتخار اين توقيع نايل آمده است.

اين زيارت با 23 سلام آغاز شده است: سلام اوّل به آل يس (عترت پاك پيامبرصلي الله عليه وآله) و سلام هاي بعدي هر يك با القاب و عناوين خاصّ حضرت مهدي عليه السلام مي باشد. سپس با اظهار و اقرار به اصول اعتقادي صحيح و گواه گرفتن امام بر آنها و تجديد عهد وفاداري نسبت به اولياي دين، زيارت به پايان مي رسد.

بعد از زيارت، دعايي براي نورانيّت زائر است كه ترجمه بخشي از آن چنين مي باشد: «خداوندا از تو مي خواهم كه بر محمد، پيامبررحمتت، وپرتو نورت درود فرستي، و دلم را به نور

يقين و سينه ام را به نور ايمان و انديشه ام را به نور نيت هاي خوب و نصيبم را به نور دانش و نيرويم را با نور كار [شايسته] و زبانم را به نور راستگويي و... آكنده سازي...». آن گاه درخواست درود بر امام عصرعليه السلام با توجه به صفات حميده آن بزرگوار و دعا براي نصرت و حفاظت و تعجيل در فرج و قيام آن حضرت، و پر شدن زمين از عدل و داد و نابودي كافران، منافقان و دشمنان دين از قسمت هاي بعدي آن است!

اين زيارت به تصريح برخي از علما، جامع و كامل و بهترين زيارت هاي آن حضرت است و در همه اوقات مي شود آن را خواند. سندهاي اين زيارت صحيح و معتبر بوده و در مجامع مهم حديثي و دعايي نقل گرديده است. [2] جمع كثيري از شيعيان به خواندن اين زيارت و دعاي بعد از آن مداومت دارند، و جلسات خاصي براي خواندن آن به طور دسته جمعي در بلاد مختلف شيعه نشين برگزار مي گردد.

پي نوشت ها:

[1] الاحتجاج، ج 2، ص 492.

[2] ر.ك: مستدرك الوسائل، ج 10، ص 364، بحارالانوار، ج 53، ص 171.

زيارت ناحيه مقدسه

زيارت نامه اي است كه به امام زمان عليه السلام نسبت داده شده است. مضامين بلند و نيز تأييد برخي از علماي شيعه، اين نسبت را تقويت مي كند. [1] اگر چه برخي نيز به انتساب آن به حضرت ولي عصرعليه السلام ترديد كرده، آن را از تأليفات سيد مرتضي دانسته اند. [2] .

و ممكن است گفته شود اصل زيارت از حضرت مهدي عليه السلام نقل شده؛ اما سيد مرتضي بخش هايي را به تناسب به آن افزوده است. [3] .

بنابراين انتساب قطعي آن

به حضرت مهدي عليه السلام، محل تأمّل است.

متن زيارت، خطاب به سيدالشهدا و شهداي كربلا است و نام يكايك آنان، اغلب با ذكر اوصاف و خصوصياتشان و نيز اسامي قاتلان آن شهدا در آن آمده است.

آغاز زيارت، اين گونه است: «السَّلامُ عَلَيكَ يا اَوَّلَ قَتيلٍ مِن نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ...».

اين زيارت در كتاب مفاتيح الجنان ذكر نشده؛ ولي اين چيزي را از آن كم نكرده و همچنان مورد توجه بزرگان شيعه بوده است.

«زيارت ناحيه»، عملكرد ظالمانه بني اميّه را به نحوي بازگو نموده كه تمام مردم دنيا متوجه مي شوند كه چه جرم و جنايت بزرگي در كربلا، نسبت به فرزندان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله واقع شده است.

هيچ زيارتي، عمق فاجعه كربلا را همانند زيارت ناحيه بيان نكرده است؛ مثلاً در «زيارت عاشورا» فقط اشاره اي به عظمت مصايب امام حسين عليه السلام و فاجعه عاشورا شده است؛ ولي همانند زيارت ناحيه نيست و در هيچ موردي مصيبت عاشورا آن گونه كه بوده جلوه داده نشده است.

يكي از مواردي كه اين حادثه وحشتناك را تبيين مي كنند، اين جملات تأثرانگيز است: «اگر روزگار، تولّد مرا به تأخير انداخت و مرا از ياري تو محروم گردانيد و با محاربان تو به محاربه نپرداختم و با دشمنان تو به ستيز نايستادم، اكنون صبح و شام براي تو شيون مي كنم و به جاي اشك خون مي گريم».

در يكي ديگر از قسمت هاي آن - كه به جزئيات دقيقي از حادثه عاشورا اشاره نموده - آمده است:

«اسب تو شتابان و شيون كنان، شيهه مي كشيد و گريان به سوي حرمسراي تو رهسپار گرديد. همين كه زنان حرم اسب تو را به هم ريخته و زار ديدند و زين

تو را واژگون مشاهده كردند، از خيمه ها بيرون آمده همگي مو پريشان كرده، سيلي بر صورت ها مي زدند. نقاب از چهره انداخته و صدا را به ناله بلند كردند. بعد از عزّت و سربلندي، به روزي تأسف بار، مبتلا شدند و به سوي قتلگاه تو حركت كردند در حالي كه...». [4] .

زيارت ناحيه مقدسه، همانند زيارت عاشورا براي روز عاشورا وارد شده و در غير عاشورا نيز خوانده مي شود.

در اين رابطه، شيخ مفيدرحمه الله - به عنوان اوّلين ناقل زيارت ناحيه - و شيخ محمد ابن مشهدي فرموده اند: «زيارت ناحيه مقدسه، مخصوص روز عاشورا است؛ ولي بزرگان ديگر نظير سيد مرتضي سيد بن طاووس و علامه مجلسي رحمه الله، اين زيارت را مطلقه دانسته اند [5] ؛ يعني، در هر زمان ديگر نيز مي توان آن را قرائت نمود.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 98، ص 328.

[2] بحارالانوار، ج 98، ص 231، ح 38: «در صدر روايت نوشته والظّاهِرُ اَنَّهُ مِنْ تأليف السَّيِدِ المُرتَضي...».

[3] ر.ك: همان.

[4] بحارالانوار، ج 98، ص 322.

[5] ر.ك: بحارالانوار، ج 98، ص 328، ح 9.

زيارت جامعه كبيره

«زيارت جامعه ي كبيره»، از ادعيّه اي است كه مورد عنايت حضرت مهدي (عج) مي باشد، و شيعه بايد هر روز صبح به صورت مدّاحي با اين زيارت، عرض ادب به ساحت مقدّس آن بزرگوار بنمايد.

علاّمه ي مجلسي اوّل، در «شرح من لايحضر الفقيه» در ذيل اين زيارت مي گويد:

«چون به نجف مشرّف شدم، براي اينكه لياقت تشرّف حرم علوم را بيابم، تصميم گرفتم كه چند روزي عبادت كنم. روزها در مقام مقائم و شبها در رواق مطهّر مشغول بودم. شبي در عالَم مكاشفه حضرت بقية

الله (عج) را در حرم پدر بزرگوارش ديدم. فردا به سامراء مشرّف شدم، و چون وارد حرم شدم، مهدي (عج) آن پاره ي ماه، آنجا بود. ايستادم و از دور به طور مدّاحي و در حالي كه با انگشت، اشاره به او مي كردم، زيارت جامعه را خواندم. حضرت فرمودند: بيا جلو! ابهّت و عظمت او مانع مي شد تا بالاخره جلو رفتم. به من تلطّف كرد و فرمود:

«نِعْمَ الزّيارَةِ هذِهِ

: خوب زيارتي است اين زيارت».

گفتم: از جدّتان مي باشد؟ و اشاره به قبر مطهّر امام هادي عليه السلام كردم. فرمودند: بلي از جدّم صادر شده است».

از اين جهت، علاّمه مجلسي دوّم درباره ي اين زيارت مي فرمايد:

«صحيحترين زيارات از نظر متن و سند، زيارت جامعه ي كبيره است». («زندگاني چهارده معصوم»، ص 193)

زند افريس

در كتاب «ذخيرة الالباب» گفته شده كه اسم حضرت مهدي (عج) در كتاب «مارياقين»، «زند افريس» است و عين عبارت آن كتاب، اين است: «و في كتاب مارياقين زند افريس» پس احتمال مي رود كه اصل اسم همان «افريس» باشد و مراد از زند همان كتاب منسوب به زردشت يا صحف حضرت ابراهيم عليه السلام يا فصلي از آن باشد. (والله العالم) («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 74)

زوراء

از جمله مكانهايي كه در احاديث مربوط به قائم (عج) از آن سخن به ميان آمده، شهر «زوارء» است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در توصيف شهر زوارء فرمود: «شهري است در مشرق كه در بين رودها واقع شده كه در اين شهر شرورترين انسانها ساكن مي شوند و عدّه اي از ستمكاران امّت من هم در آنجا سكني مي گزينند». («عقدالدّرر»، ص 81)

همچنين امام صادق عليه السلام نيز در اين رابطه فرمود:

«در حوالي روي كوه سياهي است كه در پايين آن كوه شهري بنا مي شود كه آن را «طهران» مي نامند و آن «دار الزوراء» است و...»

اهل شهر زوراء دچار قحطي و فتنه و بلا مي شوند. («جهان در آينده»، ص 106)

اما صادق عليه السلام در ضمن حديثي به علائم قيام حضرت مهدي (عج) اشاره كرد و فرمود:

«خروج مردمي از فرزندان عمويم زيد در يمن و به غارت رفتن پرده ي كعبه، و هر چه مشيّت الهي است همان خواهد شد». («جهان در آينده»، ص 40)

زيارت امام حسين عليه السلام

در روايات اسلامي سفارش شده كه در شب تولّد امام قائم (عج)، زيارت امام حسين عليه السلام خوانده شود.

با توجّه به محتواي اين

زيارت و خواندن آن در شب نيمه ي شعبان و ارتباط اين دو، نتيجه مي گيريم كه مسأله راحت طلبي در كار نيست، بلكه مسأله ي قيام و انقلاب و شهادت طلبي و جهاد تا سر حدّ شهادت و نفرت شديد از دشمن است و بايد با چنين روشي خود را به امام زمان (عج) نزديك كنيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتي كه قائم (عج) ماقيام كند، تقيّه برداشته شود و شمشير كشيده گردد و با مردم (متمرّد) در داد و ستد، جز شمشير (حكومت) در ميان نباشد». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 128 - «حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 189)

زيديه

«زيديّه» گروهي از سپاه سيّد حسني هستند كه پس از ظهور امام زمان (عج) با ايشان بيعت نمي كنند و تعداد آنان را چهار صد هزار نفر ذكر كرده اند.

مصحف ها و قرآن در گردن آنان حمايل است و آنچه مشاهده مي كنند از دلائل و معجزات، آن را حمل بر سِحْر مي كنند و مي گويند اين سخنان بزرگي است و اينها همه سِحْر است كه به ما نموده اند.

پس امام قائم (عج) آنچه آنان را نصيحت و موعظه كند و آنچه از معجزات بياورد در آنها تأثير نخواهد كرد. تا سه روز ايشان را مهلت مي دهد و چون موعظه ي آن حضرت را كه حق است قبول ننمايند امر مي فرمايند كه گردنهاي آنها را بزنند.

حال آنان، شبيه به حال خوارج نهروان كه در لشكر امام علي عليه السلام در جنگ صفّين بودند، است. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

زيديه

«زيديّه» گروهي از سپاه سيّد حسني هستند كه پس از ظهور امام زمان (عج) با ايشان بيعت نمي كنند و تعداد آنان را چهار صد هزار نفر ذكر كرده اند.

مصحف ها و قرآن در گردن آنان حمايل است و آنچه مشاهده مي كنند از دلائل و معجزات، آن را حمل بر سِحْر مي كنند و مي گويند اين سخنان بزرگي است و اينها همه سِحْر است كه به ما نموده اند.

پس امام قائم (عج) آنچه آنان را نصيحت و موعظه كند و آنچه از معجزات بياورد در آنها تأثير نخواهد كرد. تا سه روز ايشان را مهلت مي دهد و چون موعظه ي آن حضرت را كه حق است قبول ننمايند امر

مي فرمايند كه گردنهاي آنها را بزنند.

حال آنان، شبيه به حال خوارج نهروان كه در لشكر امام علي عليه السلام در جنگ صفّين بودند، است. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

زبور

«زبور» نام كتاب حضرت داوود عليه السلام است. در اين كتاب كه تحت عنوان (مزامير) در لابلاي (عهد عتيق) آمده، نويدهايي درباره ي ظهور مهدي (عج) داده شده است و مي توان گفت، در هر بخش از «زبور» اشاره اي به ظهور آن حضرت و نويدي از پيروي صالحان بر شرّيران و تشكيل حكومت واحد جهاني و تبديل اديان و مذاهب مختلف به يك دين محكم و آئين مستقيم وجود دارد.

نويد هاي حضرت مهدي (عج) در زبور فراوان است و در بيش از 35 بخش از مزامير 150 گانه نويد ظهور آن حضرت موجود است. («آخرين اميد»، ص 193)

زره رسول خدا

در روايات اسلامي آمده است كه هنگام ظهور حضرت قائم (عج) زره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلّم با ايشان است و بر بدن هيچكس اندازه نيست مگر بر قدّ شريف حضرت مهدي (عج) همانگونه كه تنها بر بدن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلّم اندازه بود. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 31)

زردشتيان و انتظار

در دين «زردشت»، موعودهايي معرفي شده اند كه آنان را «سوشيانت» («سوشيانت» به معني «رهاننده» يا «نجات دهنده» است) مي نامند.

اين موعودها سه تن بوده اند كه مهمترين آنان آخرين ايشان است. و او «سوشيانت پيروزگر» خوانده شده است. و اين «سوشيانت» همان موعود است، چنانكه گفته اند:

«سوشيانتِ مَزْديَسْنان، به منزله ي كريشناي بَرَهْمنان، بوداي پنجم بودائيان، مسيح يهوديان، فارقليط عيسويان، و مهدي (عج) مسلمانان است». («خورشيد مغرب»، ص 53 - «دايرة المعارف فارسي»، ج 1، ص 1373)

زنان در قيام قائم

به تجربه ثابت شده كه زنان در انقلابها نقش مؤثّر و تعيين كننده دارند، زنان هستند كه جوانان رشيد و سلحشور را در دامان پاك خود مي پرورانند و در پشت جبهه و خانه داري، پشتيبان محكم و خوب براي مردان مي شوند.

رواياتي كه به ما رسيده، نشان دهنده اين است كه در قيام جهاني حضرت مهدي عليه السلام هم زنان حضور خواهند داشت.

امام باقر عليه السلام فرمود:

«سوگند به خدا، سيصد و اندي نفر مردمي آيند، در ميانشان 50 نفر زن هستند، و در مكّه اجتماع مي كنند، بي آنكه قبلاً وعده داده باشند، آمدنشان همچون ابرهاي پاييزي است (كه با حركات تند مي آيند و در آن مركز جمع مي گردند)».(«بحارالانوار»، ج 52، ص 223)

زنان بايد شخصيّت و نيروي معنوي خود را بيابند و بدانند كه مي توانند نقش سازنده داشته باشند و از اصحاب صاحب الامر (عج) گردند، و در جبهه هاي سياسي و نظامي، شركت و تلاش فعّال نمايند و به پانسمان زخمي ها بپردازند و نوازشگر انقلابيون شوند.

«مفضّل» مي گويد: «امام صادق عليه السلام فرمود: «همراه مهدي (عج) سيزده زن هست». عرض كردم:

اين بانوان براي چه در كنار مهدي (عج) هستند؟

فرمود: «اينها مجروحان را مداوا مي كنند و از بيماران جنگي پرستاري مي نمايند، چنانكه زنان در زمان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم همراه آن حضرت در جنگها اين كارها را بر عهده مي گرفتند». («اثباة الهداة»، ج 7، ص 150 و 171 - «حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 232)

زندگي شخصي قائم

زندگي حضرت مهدي (عج) همچون زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم و امامان معصوم عليهم السلام است. امام رضا عليه السلام فرمود:

«لباس قائم (عج) جز پارچه ي زبر و خشن، و غذاي او جز غذاي ساده نيست» («منتخب الاثر»، ص 307)

او در بر خورد با مستضعفان آنچنان است كه به فرموده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم:

«هنگام حكومت مهدي (عج) نيازمنداني به حضورش مي آيند و درخواست نيازمنديهاي خود مي كنند، آن حضرت مقداري كه درخواست كنندگان بتوانند حمل كنند بدون شماره به آنها مي دهد» («اثباة الهداة»، ج 7، ص 199)

امام صادق عليه السلام به «مفضّل» فرمود: «كار امام قائم (عج) سياست شب و سياحت روز و غذاي ساده است. همچون زندگي اميرالمؤمنين عليه السلام». («بحارالانوار»، ج 52، ص 359)

زمينه سازان ظهور

انقلاب حضرت مهدي عليه السلام همچون ديگر انقلاب ها، بدون مقدمه و زمينه سازي، به وجود نمي آيد؛ بلكه در آستانه ظهور، حركت هايي شكل مي گيرد و زمينه را براي ظهور آن حضرت فراهم مي آورد. اين سلسله قيام ها و انقلاب ها - كه از سوي حق پويان صورت مي گيرد - بر اساس آنچه در بعضي از روايات آمده، زمينه را براي حركت جهاني حضرت مهدي عليه السلام آماده مي كند.

پيشگويي تحقّق اين نشانه ها، به تعبيرهاي گوناگوني در روايات آمده كه به بعضي از آنها اشاره مي شود: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «گروهي از ناحيه مشرق، قد بر مي افرازند و زمينه حكومت مهدي عليه السلام را فراهم مي سازند». [1] .

در روايتي ديگر مي فرمايد:

«تَجِي ءُ الرّاياتُ السُّودُ مِنْ قِبَلِ المَشْرِقِ كَاَنَّ قُلُوبَهُمْ زُبُرُ الحَدِيْدِ فَمَنْ سَمِعَ بِهِمْ فَلْيَأتِهِمْ فَبايِعَهُمْ وَلَوْ حَبْواً عَلَي الثَّلْجِ» [2] ؛ «افرادي با

بيرق هاي سياه از ناحيه مشرق مي آيند كه دل هاي آنان مانند قطعه هاي فولاد، محكم است. پس هر كس قيام آنان را شنيد، براي بيعت به سوي آنان بشتابد؛ هر چند لازم باشد با سينه بر روي برف برود».

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «كَأَنِّي بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالمَشْرِقِ يَطْلُبُونَ الحَقَّ فَلا يُعْطُوْنَهُ ثُمَّ يَطْلُبُونَ فَلا يُعطَونَهُ فَاِذا رَأَوْا ذَلِكَ وَضَعُوا سُيُوفَهُمْ عَلي عَواتِقِهِمْ فَيُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوهُ فَلا يَقْبَلُونَهُ حَتَّي يَقُومُوا وَلا يَدْفَعُونَها اِلاَّ اِلي صاحِبِكُمْ قَتْلاهُمْ شُهَداءٌ اَما اِنِّي لَوْ اَدْرَكْتُ ذَلِكَ لَاِسْتَبْقَيْتُ نَفْسي لِصاحِبِ هَذا الاَمْرِ» [3] ؛ «گويي قومي را مي بينم كه از شرق در طلب حق قيام كرده اند؛ ولي بدانان نمي دهند و باز مطالبه مي كنند، اما بدان ها نمي دهند. پس چون چنين مي بينند، شمشيرهاي خود را بر دوش مي گيرند. در آن هنگام آنچه را مي خواهند به آنان مي دهند؛ ولي نمي پذيرند تا اينكه پيروز مي شوند و آن را جز به صاحب الامرعليه السلام تسليم نمي كنند. كشتگان آنان شهيدند. اگر من آنان را درك كنم، جانم را براي صاحب الامر مي گذارم». [4] .

در اين روايات به روشني از برپايي قيام ها و انقلاب هايي در آستانه ظهور حضرت مهدي عليه السلام خبر داده شده است. افزون بر اينها، روايات فراوان ديگري نيز بر اين نكته اتفاق دارند كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام، حكومتي به رهبري يكي از صالحان - كه گمان مي رود از فرزندان، پيامبر هم باشد - در ناحيه مشرق تشكيل مي گردد و زمينه ظهور را مهيا مي سازد. اين حكومت، تا ظاهر شدن مهدي عليه السلام و تسليم آن به حضرت ايشان، ادامه مي يابد.

بر همين اساس، برخي تشكيل دولت شيعي مذهب صفويه را - كه پس از قرن ها استيلاي

حاكمان مستبد و متعصب عامي مذهب، روي كار آمد - همان دولتي دانسته اند كه در روايات از جمله زمينه سازان حكومت مهدي عليه السلام به شمار آمده است.

در زمان ما نيز، برخي با استناد به ويژگي هايي كه در روايات آمده، انقلاب اسلامي ايران را - كه در سال 1357 ه .ش به رهبري امام خميني رحمه الله به پيروزي رسيد - همان دولتي دانسته اند كه زمينه را براي ظهور و قيام مهدي عليه السلام آماده مي كند و ان شاء اللّه تا ظهور آن حضرت ادامه مي يابد. [5] .

بر اساس اين ديدگاه بسياري از نشانه ها كه در روايات آمده بر انقلاب اسلامي ايران تطبيق مي كند؛ به ويژه در برخي روايات به رهبري قيام كه سيدي از اولاد پيغمبر است و از قم قيام مي كند و ياران او، بدون ترس و واهمه در برابر طاغوت پايدارند» اشاره شده است كه همگي آنها به انقلاب اسلامي صدق مي كند.

در هر صورت، گرچه قراين فراواني اين احتمال را قوّت مي بخشد؛ ولي دليل قطعي و صحيحي در دست نيست كه ثابت كند منظور از حكومت زمينه ساز - كه ائمه عليهم السلام از آن خبر داده اند - انقلاب اسلامي، به رهبري امام خميني رحمه الله است.

البته اين، نخستين باري نيست كه علماي شيعه، چنين احتمالي را مطرح ساخته اند. پيش از اين نيز، هرگاه حركت و انقلابي از ناحيه شرق - به ويژه منطقه خراسان صورت مي گرفت - اين احتمال قوّت مي گرفت.

البته هيچ يك از آن حركت ها به اندازه انقلاب اسلامي، زمينه ساز انقلاب مهدي عليه السلام نبوده اند؛ بلكه اصلاً مقايسه آنها با انقلاب اسلامي باطل است. از اين رو احتمال اينكه مراد از «دولت زمينه ساز» از جمله

انقلاب اسلامي ايران باشد و تا ظهور حضرت مهدي عليه السلام تداوم يابد، بسيار است.

در هر حال با توجه به روايات بسياري كه در اين بخش رسيده، در دوره غيبت و در آستانه ظهور مهدي عليه السلام، دولت هايي به حمايت از حق روي كار مي آيند و انقلاب هايي به حمايت از آن شكل مي گيرند و زمينه را براي ظهور آن حضرت فراهم مي سازند و اين از نشانه هاي ظهور است. [6] .

آنچه ذكر شد زمينه سازي و زمينه سازان به طور خاصّ بود؛ ولي از روايات استفاده مي شود علاوه بر موارد فوق، تمامي منتظران به نوعي زمينه ساز ظهور محسوب مي شوند.

ويژگي هاي زمينه سازان:

در اين قسمت به پاره اي از ويژگي هاي زمينه سازان ظهور اشاره اي مي شود:

شناخت پروردگار:

خداوند متعال فلسفه اساسي آفرينش انسان ها را عبادت و بندگي معرفي فرموده است.

آنجا كه مي فرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الجِّنَ والاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدُونَ» [7] ؛ «جن و انس را جز براي اينكه عبادت كنند خلق نكردم».

اين مهم زماني حاصل مي گردد كه شناخت نسبت به آن ذات مقدس فراهم آيد، پس از شناخت خداوند است كه راه رشد، هموار و موانع بر طرف مي شود.

زمينه سازان ظهور و ياران امام مهدي عليه السلام، از جمله كساني اند كه خداوند را آن گونه كه شايسته است مي شناسند. حضرت علي عليه السلام اين شناخت والاي خداوند را در ايشان اين گونه وصف فرموده است: «رِجالٌ مُؤمِنُونَ عَرِفُوا اللَّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ وَهُمْ اَنْصارُالمَهْدِيِّ فِي آخِرِ الزَّمانِ» [8] .؛

«مرداني مؤمن كه خدا را چنان كه شايسته است شناخته اند و آنان، ياران مهدي عليه السلام در آخرالزمانند».

امام صادق عليه السلام قلب هاي آنان را بسان پولاد دانسته، مي فرمايد: «رِجالٌ كَاَنَّ قُلُوبَهُم زُبُرُ الحَدِيدِ لايَشُوبُها شَكٌ فِي ذاتِ اللَّهِ اَشَدُّ مِنَ

الحَجَرِ...» [9] ؛ «آنان مرداني اند كه دل هاي شان گويا پاره هاي آهن است. هيچ ترديدي نسبت به خداوند قلب هايشان را نيالايد و قلب هايشان از سنگ استوارتر است».

شناخت امام زمان :

يكي ديگر از برجسته ترين ويژگي هاي زمينه سازان ظهور، شناخت حضرت مهدي عليه السلام است. البته شناخت امام در هر زمان بر پيروان لازم و ضروري است؛ ولي آنچه شناخت رهبر آخرين را از اهميتي دو چندان برخوردار مي سازد، شرايط ويژه او است. ولادت پنهان، زيست پنهان، امتحانات سخت و دشوار، و... برخي از اين ويژگي ها است.

زمينه سازان - كه همان ياران حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور هستند - امام خويش را به بهترين وجه مي شناسند و اين شناخت آگاهانه در تمامي وجودشان رسوخ كرده است. بنابراين زمينه سازي براي ظهور آن حضرت، بدون شناخت آن بزرگوار امكان پذير نخواهد بود.

در روايات فراواني بيان شده است «... مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جَاهِليَّةً» [10] ؛ «هر كه بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهلي خواهد مرد».

امام صادق عليه السلام فرمود:

«...اِعرِفْ اِمامَكَ فَاِذا عَرَفْتَهُ لَمْ يَضُرُّكَ؛ تَقَدَّمَ هَذا الامرُ اَمْ تَأَخَّرَ... فَمَنْ عَرَفَ اِمامَهُ كانَ كَمَنْ هُوَ فِي فُسْطاطِ القائِمِ» [11] ؛ «امام زمان خويش را بشناس، پس وقتي او را شناختي پيش افتادن و يا تأخير اين امر [ظهور] آسيبي به تو نخواهد رساند... پس هر آن كس كه امام خويش را شناخت، مانند كسي است كه در خيمه قائم عليه السلام باشد».

حضرت مهدي عليه السلام هر چند در پس پرده غيبت است؛ ولي هرگز جمال وجودش براي انسان هاي مهدي باور و مهدي ياور پنهان نبوده است. اگر معرفت به آن حضرت نباشد، ديدن ظاهري ايشان نيز سودي در بر نخواهد داشت،

چنان كه كساني بودند كه همواره جمال دلنشين پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام را زيارت مي كردند؛ ولي بهره معرفتي چنداني از آن اسوه هاي آفرينش نبردند.

امام صادق عليه السلام فرمود: «وَمَنْ عَرَفَ اِمامَهُ ثُمَّ ماتَ قَبْلَ اَنْ يَقُوْمَ صاحِبُ هَذا الاَمرِ كانَ بِمَنزِلَةِ مَنْ كانَ قاعِداً فِي عَسْكَرِهِ لا بَل بِمَنزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوائِهِ» [12] ؛ «هر آن كس كه امامش را شناخت و قبل از قيام صاحب اين امر از دنيا رفت، بسان كسي است كه در سپاه آن حضرت خدمت گزاري خواهد كرد؛ نه، بلكه مانند كسي است كه زير پرچم آن حضرت است».

امام صادق عليه السلام با تأكيد، شيعيان را به شناخت خداوند، پيامبر و حجّت هاي الهي فرا خوانده، از جمله دعاهاي دوران غيبت را اين گونه توصيه فرموده است:

«اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَم تُعَرِّفْني نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِيَّكَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني». [13] .

اين دعا علاوه بر امام صادق عليه السلام از نواب اربعه نيز نقل شده كه احتمال دارد ايشان از خود حضرت مهدي عليه السلام نقل كرده باشند. [14] .

اطاعت محض از خداوند و اولياي او :

كسي كه به دنبال زمينه سازي براي ظهور حضرت مهدي عليه السلام است، پس از شناخت خداوند و امام زمان عليه السلام و اعتقاد به آنان، بايد اين شناخت و اعتقاد را عملي كرده و تبلور حقيقي آن را در اطاعت محض از آن انوار پاك ظاهر سازد.

همسو كردن رفتارها، نيت ها و جهت گيري ها، طبق خواست رهبر الهي، از مهم ترين ويژگي هاي رهروان راستين است و اين صفت به

خوبي در ياران امام مهدي عليه السلام وجود دارد.

گفتني است اگر كسي در مرحله شناخت، در حد ممكن معرفت كسب نمود، در مرحله اطاعت دچار ترديد نخواهد شد؛ حال آنكه اگر كسي در آن مرحله دچار ترديد و يا نقصان معرفتي شد، در مرحله اطاعت هرگز پيرو خوبي نخواهد بود.

امروزه نيز حضرت مهدي عليه السلام در پس پرده غيبت است، اما اراده و فرمانش را بايد گردن نهاد؛ چرا كه اگر كسي اكنون از دستورات آن حضرت اطاعت كرد، در زمان ظهور نيز چنين خواهد بود.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در اين باره فرمود: «طوُبي لِمَنْ اَدرَكَ قائِمَ اَهلِ بَيْتي وَ هُوَ مُقتَدٍ بِهِ قَبْلَ قِيامِهِ يَتَولّي وَليَّهُ وَيَتَبرَّأُ مِنْ عَدُوِّهِ وَيَتَوَليَّ الاَئِمَّةَ الهادِيَةَ مِنْ قَبْلِهِ اوُلئِك رُفَقائي وَ ذَوُو وُدّي وَ مَوَدَّتي وَاَكْرَمُ اُمَّتي عَلَيَّ» [15] ؛ «خوشا به حال كسي كه، قائم اهل بيت مرا درك كند؛ حال آنكه پيش از قيام او نيز پيرو او باشد. با دوست او دوست و با دشمن او دشمن و با رهبران و پيشوايان هدايتگر پيش از او نيز دوست باشد. اينان همنشين و دوستان من و گرامي ترين امت من در نزد من هستند».

احترام خالصانه:

از آنجايي كه امام عليه السلام حقّي بزرگ بر گردن پيروان خود دارد، خداوند متعال احترام او را بر مردمان لازم فرموده است. از اين رو هر آن چه مايه بزرگداشت او مي شود، از سوي ياران آن حضرت انجام مي گيرد، ايشان اين روحيه را در زمان غيبت در خود ايجاد نموده اند تا در زمان ظهور نيز همواره در تمامي امور، احترام و پيروي از آن حضرت را پاس دارند.

ائمه معصومين عليهم السلام، هرگز از

اين مهم غفلت نكرده، عظمت شأن آخرين معصوم عليه السلام، ايشان را به تكريم و احترامي مثال زدني وا داشته است.

وقتي «دعبل خزاعي» قصيده اي زيبا براي امام علي بن موسي الرضاعليه السلام خواند - كه در ابياتي از آن به حضرت مهدي عليه السلام اشاره شده بود - حضرتش به احترام ذكر نام مقدس ولي عصرعليه السلام متواضعانه برخاست، دست بر سر نهاد و براي فرج قائم آل محمدصلي الله عليه وآله دعا فرمود. [16] .

از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «چرا به هنگام شنيدن نام «قائم» لازم است بر خيزيم!» آن حضرت فرمود: «حضرت مهدي عليه السلام ، غيبت طولاني دارد و اين لقب يادآور دولت حقه آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت او است و لذا آن حضرت از شدت محبت و مرحمتي كه به دوستانش دارد به هر كس كه حضرتش را به اين لقب ياد كند، نگاه محبت آميز مي كند. از تجليل و تعظيم آن حضرت است كه هر بنده خاضعي در مقابل صاحب عصر خود - هنگامي كه مولاي بزرگوارش به سوي او بنگرد - از جاي برخيزد. پس بايد بر خيزد و تعجيل در فرج مولايش را از خداوند مسئلت نمايد». [17] .

علاوه بر حكمت ياد شده، آمادگي افراد در هر آن، براي قيام و مبارزه و جهاد در راه تحكيم عدالت اجتماعي، و حفظ حقوق انسان ها واجد اهميتي بسزا است.

انسان منتظر - كه زمينه ساز ظهور در عصر غيبت است - بايد همواره داراي چنين هدفي باشد و در راه تحقق آن، به گونه هاي مختلف بكوشد و تا آنجا اين آمادگي را حفظ كند و ابراز دارد، كه هرگاه نام پيشواي

قيام (قائم) ذكر مي شود، به پا خيزد و آمادگي همه جانبه خويش را نشان دهد و اين آمادگي را هميشه به خود و ديگران تلقين و تحكيم كند. [18] .

انتظار راستين:

انتظار راستين - كه اساس شخصيت زمينه سازان ظهور را شكل مي دهد - پيشينه اي بس دراز و طولاني در تاريخ شيعه دارد. آخرين فرستاده الهي بانگ بر آورده و انسان ها را به روزگاري سراسر نور نويد داده و فرموده است: «لا تَذهَبُ الدُّنيا حَتَّي يَلِيَ اُمَّتي رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَيْتي يُقالُ لَهُ المَهْدِيُّ» [19] ؛ «دنيا به پايان نرسد مگر اينكه امت مرا مردي از اهل بيت من رهبري كند كه به او مهدي گفته مي شود».

اكنون قرن ها از آن بانك ملكوتي مي گذرد؛ ولي همچنان طنين دلنشين و اميدبخش آن در گوش انسان ها است. اين بشارت بزرگ، زندگي مردمان را در عصر بلند انتظار با تاريخي روشن از نمودها و جلوه هاي فكري و علمي، روزبه روز به آن دروازه روشنايي نزديك تر مي سازد.

آنچه در اين رهيافت از ارزشي بس بلند برخوردار است، زمينه سازي براي ايجاد آن حكومت موعود است؛ اگرچه زمان بر پايي آن از اسرار الهي و تنها در حيطه اراده خداوند است.

امام صادق عليه السلام اين معنا را چنين بيان فرموده است: «مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكُونَ مِنْ اَصْحابِ القائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَلْيَعمَلْ بِالوَرَعِ وَمحاسِنِ الاَخْلاقِ وَهُوَ مُنتَظِرٌ فَاِن ماتَ وَقامَ القائِمُ بَعْدُ كانَ لَهُ مِنَ الاَجْرِ مِثْلُ اَجْرِ مَنْ اَدرَكَهُ فَجِدُّوا وانْتَظِرُوا هَنيئاً لَكُمْ اَيَّتُهَا العِصابَةُ المَرْحُومَةُ»؛ [20] «هر كس كه خوشحال مي شود كه از ياران قائم عليه السلام باشد، بايد منتظر باشد و با پرهيزگاري و اخلاق نيكو عمل نمايد و با چنين حالتي منتظر باشد كه

هرگاه بميرد و پس از مردنش قائم عليه السلام به پا خيزد، پاداش او همچون كسي خواهد بود كه دوران حكومت آن حضرت را درك كرده باشد. پس بكوشيد و منتظر باشيد. گوارايتان باد اي گروه رحمت شده!»

آمادگي براي خدمت به حضرت مهدي:

آنان كه وجودشان سرشار از عشق خداوند و اولياي او است، اگر عصر ظهور را درك كنند، بزرگ ترين افتخارشان خدمت به ساحت بلند مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله خواهد بود. شايد باور كردن اين سخن بسي مشكل نمايد كه رئيس مذهب شيعه حضرت صادق عليه السلام، آن گاه كه نام آخرين ذخيره الهي نزدش برده مي شد، با حسرتي بر آمده از عمق جان و آرزويي بي مانند آهي از نهاد بر مي آورد و مي فرمود: «لَوْ اَدْرَكْتُهُ لَخَدِمْتُهُ اَيّامَ حَياتي؛ [21] اگر او را درك كنم تمام روزهاي زندگي ام خدمتگزار او خواهم بود».

هر كس بخواهد در آن روزگار خدمت حضرتش نصيب گردد، بايد هم اكنون در دوران غيبت، خدمت به آن حضرت و ياران او را سرلوحه كارهاي خود قرار دهد.

خودسازي و ديگرسازي:

يكي ديگر از ويژگي هاي ياران امام مهدي عليه السلام در عصر غيبت، خودسازي و مواظبت بر رفتار خويش است كه در پي آن، جامعه و ديگران نيز به اين جهت متمايل خواهند شد. شكي نيست كه دينداري در عصر غيبت حضرت مهدي عليه السلام، از هر زماني ديگر بسي مشكل تر و طاقت فرساتر است.

امام صادق عليه السلام سختي اين دوران را اين گونه تصوير كرده است: «صاحب اين امر، غيبتي دارد كه در آن هر كس از دين خود دست بر ندارد، همانند كسي است كه با كشيدن دست خود به ساقه قتاد [كه

بوته اي تيغ دار است] خارهاي آن را بسترد! پس كدام يك از شما با دست خود تيغ هاي قتاد را نگه مي دارد؟

سپس آن حضرت مدتي سر به زير افكند و فرمود: صاحب اين امر داراي غيبتي است؛ پس بنده خدا بايد پرهيزگاري و تقوا پيشه كند و به دين خود تمسك جويد». [22] .

اگرچه آزمايش هاي ديني براي همه ايمان آورندگان در همه زمان ها، قانون الهي است؛ اما در عصر غيبت تمامي عوامل دست به دست هم داده اين آزمايش را به اوج خود مي رساند. در اين دوران است كه نگهداشت دين، بسيار دشوار است و بيشتر مردم به انگيزه هاي گوناگون، ايمان خويش رادرزندگي ازدست مي دهند.

گسترش زمينه هاي ناباوري، افزايش انگيزه هاي انحراف و گريز از دين و ستيزه جويي هاي دشمنان با دينداران و دينداري، از مهم ترين عوامل اين آزمايش است.

آنان كه دراين گرداب هاي ترسناك، دين خود را حفظ كنند، از شأن و رتبه اي بس رفيع برخوردار خواهند بود. [23] .

انسان در اين دوران - بر خلاف دوران عصر پيامبرصلي الله عليه وآله و ديگر معصومان عليهم السلام - از تمامي دريافت هاي حسي نسبت به پيامبر و امامان عليهم السلام دور است و تنها بر اساس درك عقلي و تاريخي، پيامبرصلي الله عليه وآله و پيشوايان معصوم را مي شناسد و به رسالت و امامت ايشان ايمان مي آورد.

امام سجّادعليه السلام در اين باره مي فرمايد: «اي ابا خالد! مردم در زمان غيبت آن امام - كه به امامت او معتقدند و منتظر ظهور او هستند - از مردم هر زماني برترند؛ زيرا خداي متعال عقل و فهم و معرفتي به آنان عطا فرموده كه غيبت نزد آنان، به منزله مشاهده است و آنان در آن زمان، به مانند مجاهدان پيش روي

رسول خداصلي الله عليه وآله - كه با شمشير به جهاد برخاستند - قرار داده است. آنان مخلصان حقيقي و شيعيان راستين و داعيان به دين خداي متعال در نهان و آشكارند». [24] .

موفقيت در اين آزمايش، نيازمند بينشي است كه انسان ديندار در پرتو آن، بتوانددربرابرتحريف ها،شبهه ها و ترديدها رويكرد ديني خود را حفظ كند و با هيچ يك ازعوامل انحراف، خلوص و دينداري را در فكر و عمل از دست ندهد.

اگر چنين شد مصداق اين فرمايش رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله خواهد بود كه فرمود: «به زودي پس از شما، كساني مي آيند كه يك تن از آنان پاداش پنجاه تن از شما را دارد. گفتند: اي رسول خدا! ما در جنگ بدر و احد و حنين در ركاب شما جهاد كرديم و درباره ما آيه قرآن نازل شده است؟!

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: اگر آنچه از آزارها و رنج ها كه بر آنان مي رسد، بر شما آيد، بسان آنان، شكيبايي نخواهيد داشت». [25] .

پايداري بر دين در روزگار غيبت، به تحمل سختي ها، محروميت ها و تنگناهاي مادي خلاصه نمي شود؛ بلكه تحمّل فشارهاي سخت روحي و معنوي نيز، بر آنها افزوده مي گردد و چنانچه دينداري با صبر و شكيبايي درست و آگاهانه توأم نباشد، به تدريج نااميدي به مردم روي مي آورد و باور را از روح و فكر آنان بر مي دارد.

پي نوشت ها:

[1] كنزالعمال، ج 14، ص 263؛ المعجم الاوسط، الطبراني، ج 1، ص 94.

[2] كشف الغمة، ج 2، ص 473؛ بحارالانوار، ج 51، ص 84.

[3] الغيبة، ص 273؛ ح 50.

[4] بحارالانوار، ج 52، ص 243.

[5] مجموعه مقالات و گفتارها در پيرامون

حضرت مهدي عليه السلام، ص 207.

[6] جمعي از نويسندگان، چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 303 - 306.

[7] ذاريات (51)، آيه 56.

[8] بحارالانوار، ج 57، ص 229.

[9] بحارالانوار، ج 52، ص 307.

[10] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 409.

[11] الغيبة، ص 331.

[12] الكافي، ج 1، ص 371.

[13] الكافي، ج 1، ص 337؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 342؛ الغيبة، ص 166.

[14] ر.ك: كمال الدين، ج 2، ص 512.

[15] كتاب الغيبة، ص 456؛ كمال الدين، ج 1، ص 286، ح 3.

[16] منتخب الاثر، ص 640، ح 3.

[17] همان، ح 4.

[18] خورشيد مغرب، ص 264.

[19] شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ص 644، ح 3.

[20] الغيبة، ص 200، ح 16.

[21] همان، ص 245، ح 46. [22] الكافي، ج 1، ص 335، ح 1.

[23] رك: كمال الدين و تمام النعمة، ص 288، ح 8؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 365.

[24] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 319.

[25] كتاب الغيبة، ص 456.

زنديق

«زنديق» نام شخصي است كه قبل از قيام حضرت العصر (عج) از شهر قزوين خروج مي كند. مردم مشرك و مؤمن در اطاعت از او سرعت مي گيرند و او كوهها را پر از خوف مي كند. («بحارالانوار»، ج 52، ص 212)

شايد مراد از «زنديق» در اين حديث همان معني لغوي «كافر» باشد.

س

سيد شمس الدين

«سيّد شمس الدّين محمّد عالم» نايب خاصّ امام عصر (عج) و نوه ي پنجم ايشان است. اين مطالب را «علي بن فاضل مازندراني» هنگامي كه به «جزيره ي خضراء» رفت، دريافته بود. («جزيره ي خضراء»، ص 52)

سعد بن عبدالله قمي

«سعد بن عبدالله قمي» از كساني است كه به محضر حضرت امام حسن عسكري عليه السلام رسيده و سعادت ديدار حضرت بقيّة الله (عج) را پيدا كرده و معجزاتي از آن حضرت مشاهده نموده است. («بحارالانوار»، ج 52، ص 89)

سلمان فارسي

در روايات اسلامي آمده كه، هنگام خروج حضرت قائم (عج) و پس از رِجعت، «سلمان فارسي» در شمار ياران آن امام خواهد بود. («الارشاد»، ص 399)

وي از صحابه خاصّ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و نام اصلي اش «روزبه» بود. مقام بسيار شريفي در نزد خاندان نبوّت داشت، تا آنجا كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلّم درباره ي او فرمود:

«سَلْمانُ مِنّا اَهْلُ الْبَيْتِ: سلمان از ما اهل بيت است».

همچنين حضرت علي عليه السلام درباره ي وي فرموده است: «علم اوّلين و آخرين را فرا گرفت. او دريايي است كه هر چند از آن استفاده شود كم نمي گردد، او از ما اهل بيت است».

نامه ي 68 نهج البلاغه، از نامه هايي است كه حضرت علي عليه السلام پيش از خلافتش خطاب به سلمان فارسي نوشته است.

او در سال 35 هجري در اواخر خلافت عثمان و يا در سال 36 ه_ ق از جهان رخت بربست طبق مطالبي كه از تاريخ رسيده اميرالمؤمنين علي عليه السلام، شخصاً با طيّ طريق غير عادي براي غسل، كفن، نماز و دفن او از مدينه به مدائن رفت. عمر و حدّاقل كه همه با آن موافقت دارند 250 سال بوده است. («دانستنيهاي نهج البلاغه»، ص 172)

سمّاك رجوع شود به واژه: ثقيف

سيد بن طاووس

«سيّد بن طاووس» از علماي بزرگوار تشيّع و صاب كتب «الملاحم و الفتن» و «جمال الاسبوع» است.

او در زمان غيبت كُبري به ديدار حضرت قائم (عج) نائل شده است. «سيّد بن طاووس» در سال 664 ه_ ق در گذشت.

سيد مرتضي

«سيّد مرتضي بن داعي حسني» (ياحسيني) مكنّي به ابوتراب و ملقّب به «صفي الدين» و «علم الهدي» (پرچم هدايت)، از علماي بزرگ شيعه در قرن 5و6 هجري قمري است. از آثار او مي توان «تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام»، در شرح مذاهب مختلف به پارسي و «فصول تامّه» (به عربي) نام برد. («فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 1192)

او از جمله افرادي است كه مورد توجّه حضرت قائم (عج) بوده است. «علي بن فاضل مازندراني» پس از بازگشت از «جزيزه ي خضراء» نقل كرده كه در آنجا فقط نام 5 تن از علماي شيعه مطرح بود:

«سيّد مرتضي» (علم الهدي)، «شيخ طوسي»، «محمّد بن يعقوب كليني»، «ابن بابويه»، «شيخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعيل حلّي». («جزيره ي خضراء»، ص 181)

ساعة

«ساعة» از القاب حضرت مهدي (عج) است. در روايات آمده كه مراد از «ساعة» در بسياري از آيات قرآن، قائم (عج) است. آياتي نظير:

محمّد/18، زخرف/66 و 85، نازعات/42، اعراف/187، شوري/17 و 18. «نجم الثّاقب»، ص 75)

سبيل

«سبيل»، لقب امام قائم (عج) است.

سدرة المنتهي

«سدرة المنتهي» نام درختي در آسمان هفتم است كه در آيه ي 14 سوره ي نجم هم ذكر شده است. «سدرة المنتهي»، لقب امام قائم (عج) است.

سروش ايزد

«سروش ايزد»، نام امام مهدي (عج) در كتاب زمزم زردشت است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 74)

سناء

«سناء» لقب امام زمان (عج) است. «سناء» در لغت يعني: روشنايي، فروغ، بلندي و رفعت.

سيد

در اخبار و روايات، «سيّد» لقب امام زمان (عج) شمرده شده است.

سامرا

«سامرّا» دومين شهري است كه عباسيان در 120 كيلومتري شمال بغداد، بر كنار شرقي دجله ساختند. اين شهر از زيارتگاه هاي عمده شيعيان و مدفن امام علي النقي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام است. سردابي كه معبد و خوابگاه امامان عليهم السلام و ولايت گاه حضرت قائم عليه السلام و محل تشرف صالحان و ديدار ايشان بوده است، در آنجا قرار دارد.

نام اين شهر به زبان آرامي «سامرا» دانسته شده و معتصم خليفه عباسي - كه آن را پايتخت خود قرار داد - آن را «سُرَّ مَن راي» (هر كه آن را ببيند مسرور مي شود) نام گذاشت. روي سكه هايي كه در زمان عباسيان در آن شهر ضرب گرديده و اكنون در دست است، همين نام عربي وجود دارد.

سامرّا به جهت مدفون بودن دو تن از ائمه بزرگوارعليهما السلام، از زيارت گاه هاي عمده شيعيان و از اماكن مقدس ايشان است. مشهد اين دو امام در قسمتي از سامرّا واقع است كه عسكر معتصم و اردوگاه وي آنجا بود؛ از اين رو ايشان را عسكري گويند. علاوه بر دو امام دهم و يازدهم، نرجس خاتون و حكيمه خاتون را در آنجا دفن نموده همچنين جده، مادر امام حسن عسكري و حسين ابن علي الهادي در اين محل مدفون شدند.

سرداب سامرا

بيشتر خانه ها در مناطق گرمسير عراق از گذشته سرداب (زيرزمين) داشت تا ساكنان خانه، از شدت گرماي تابستان در امان باشند. [1] خانه حضرت عسكري عليه السلام در سامرا نيز داراي سرداب بود.

اين سرداب محل زندگي و عبادت امام هادي عليه السلام، امام حسن عسكري عليه السلام و حضرت بقيةاللّه عليه السلام بود و اغلب ديدارها با حضرت ولي عصر در عهد پدر، در همين

منزل و در همين سرداب صورت مي گرفت. به همين جهت شيعياني كه پس از رحلت امام حسن عسكري عليه السلام، براي زيارت قبر آن امام و پدر بزرگوارشان وارد سامرا مي شدند، بعد از زيارت قبر آن بزرگوار، در محل عبادت سه امام بزرگوار نماز مي خواندند و آنجا را زيارت مي كردند.

اما متأسفانه برخي از دشمنان متعصب با نسبت دادن تهمت هاي ناروا، خواسته اند از اين موضوع بهره برداري هاي نادرست كنند! آنان به شيعه تاخته و معتقدان به غيبت حضرت مهدي عليه السلام را به استهزا گرفته اند با اينكه مي دانند حتي يك نفر شيعه راستين را نخواهند يافت كه معتقد باشد حضرت مهدي عليه السلام در سرداب پنهان گرديده و يا در سرداب سكونت و اقامت گزيده است!

زائران، تنها از آن جهت به اين مكان مقدس احترام مي گذارند كه محل سكونت، زندگي، عبادت، نيايش و تلاوت انسان هاي كامل بوده است، با اين بيان، آنجا مكان مقدس و خانه پربركتي است كه خداوند اجازه داده است چنين مكاني، رفعت مقام يابد و در آنجا نام خدا به عظمت برده شود. به همين جهت مسلمانان پيرو مذهب خاندان وحي و رسالت، در آنجا نماز مي خوانند و بر پيامبر و خاندانش عليهم السلام درود مي فرستند و آنجا را زيارت مي كنند و كسي بر اين عقيده نيست كه امام مهدي عليه السلام در آن سرداب سكونت دارد يا اينكه از آنجا ظهور خواهد كرد!

پي نوشت ها:

[1] مجمع البحرين، ج 1، ص 467.

سامره

شهر «سامراء» يا (سامره) يا (سُرَّمن رَآي) در كشور عراق واقع است. اين شهر يكي از شهر هاي مذهبي عراق به شمار مي رود، زيرا مدفن امام حسن عسكري عليه السلام و امام علي النّقي

عليه السلام در آنجا قرار دارد.

حضرت مهدي (عج) در اين شهر متولّد شد. به هنگام تولّد امام قائم (عج)، حدود 35 سال از ساختن شهر سامراء (كه در كنار ويرانه هاي شهر قديم بنا شده بود) مي گذشت. و با اينكه به عنوان پايتخت دوّم براي خلافت بغداد ساخته شده بود، از همان آغاز، مقرّ خلفاي عباسي شد.

معتصم عبّاسي، هشتمين خليفه ي بني عبّاس، كه خلافت او از سال 218 آغاز شد، به ساختن اين شهر فرمان داد، سپس خود به آنجا انتقال يافت، و بدينگونه سامراء مركز خلافت گشت. («خورشيد مغرب»، ص 21)

سرداب مقدس

«سرداب مقدّس» داخل خانه ي امام حسن عسكري عليه السلام قرار دارد. گفته اند امام زمان (عج) از اين مكان غيبت كبري را شروع كرده است. راه دخول به آن، سرداب قديمي از پشت سر نزديك به قبر «نرجس خاتون» بوده (و شايد حالا در رواق باشد) از آنجا پايين مي رفتند و دالان دراز و تاريكي داشت چون از آنجا مي گذشتند به در سرداب غيبت مي رسيدند كه حالا آيينه كاري شده و پنجره از طرف قبله به صحن عسكريين عليه السلام باز مي شود.

«احمد خان دُنبلي»، زماني مبلغي هزينه كرد و صحن و بارگاه دو امام بزرگوار را از «سرداب مقدّس» مجزّا ساخت. («مفاتيح الجنان»، باب سوّم)

علّت اينكه شيعيان «سرداب مقدّس» در سامرا را زيارت مي كنند اين است كه، چون مهدي موعود (عج) پس از اينكه غائب شده محلّ و مكان معلومي ندارد تا شيعه بتواند خود آن حضرت را زيارت كند، لذا بهترين مكان براي زيارت و اظهار علاقه به آن حضرت خانه ي آن بزرگوار

است. و شاعر چه زيبا گفته:

يعني: من در ميان خانه ها به خانه هاي ليلي مرور مي كنم. اين ديوار و آن ديوار (آنها) را مي بوسم، دوستي و محبّت خانه ها دل مرا نبرده، بلكه دوستي آن افرادي كه در آن خانه ها ساكن بوده است، دل مرا برده است. («ستارگان درخشان»، ج 14، قسمت اوّل، ص 105)

سرزمينهاي دوردست

آنگونه كه از احاديث بر مي آيد، يكي از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) «سرزمينهاي دور دست» است.

لازم به توضيح نيست كه سرزمينهاي دور دست نام مكان مشخّص و اسم خاصّ نمي باشد.

در توقيع شريفي كه در سال 410 ه_ ق از ناحيه ي مقدّسه ي آن حضرت به افتخار «شيخ مفيد» صادر شده است و با خطّ شريف حضرت حجّت (عج) شرف تحرير يافته، چنين آمده است:

«اگر چه ما در سرزمين دوردستي سكني گزيده ايم كه از جايگاه ستمگران به دور هستيم، زيرا كه خداوند مصلحت ما و شيعيان مؤمن ما را در اين ديده كه تا حكومت دنيا در دست تبهكاران است در اين نقطه ي دوردست مسكن نمائيم، ولي از اخبار شما آگاهيم. و هرگز چيزي از اخبار شما بر ما پوشيده نيست». («الاحتجاج»، ص 497)

سبيكه

«سبيكه» از نامهاي «نرجس خاتون»، مادر گرامي امام زمان (عج) است.

«سبيكه» طلاي ناب و نقره ي خالص را گويند كه پس از گداخته شدن، ناخالصي هاي آن جدا گردد و طلاي ناب و نقره ي خالص به صورت شمش در قالبها ريخته شود. («لسان العرب»، ج 6، ص 62)

او در پايتخت بيزانس در عشق امام حسن عسكري عليه السلام گداخته شده و همه ي ناخالصي هاي امپراطوري روم به دست كيميا اثر حضرت زهرا (س) از او جدا شد و طلاي ناب جهان خلقت از او پديد آمد. («او خواهد آمد»، ص 23)

سربداران

يكي از گروه هايي كه اعتقاد به حضرت مهدي عليه السلام در شكل گيري و استمرار آن نقش بسيار مهمّي داشتند، سربداران بودند.

سربداران نام جنبش مردمي پيشه وران و صوفيان شيعه دوازده امامي سبزوار بود كه در سال 736 ه، به پيروي از آموزش هاي شيخ خليفه و شيخ حسن جوري، عليه ظلم و جور حاكمان محلي شكل گرفت و در قالب حكومت مردمي، نيم قرن در منطقه مسلّط بود. درباره وجه تسميه اين جنبش نوشته اند كه در پي غائله «باشتين» اعضاي اين گروه «داري» بيرون ده نصب كردند و دستارها بردار نمودند و... نام خود را «سربدار» نهادند. سربداران معتقد بودند: اگر خداوند ما را توفيق دهد، رفع ظلم و دفع ظالمان كنيم؛ وگرنه سر خود را بر دار اختيار كرده ايم. آورده اند كه سربداران سر خود بر دار ديدن را به هزار نامردمي كشته شدن، ترجيح مي دادند.

زمينه ظهور و خروج سربداران، در بستر اجتماعي، سياسي و اقتصادي ايران پس از هجوم مغولان فراهم آمد. با فروپاشي حكومت ايلخانان، حاكمان محلي در اطراف و اكناف ايران حكومت هاي

مستقلي پايه گذاشتند و به جنگ قدرت با هم پرداختند. ظلم و جور اين امير نشينان مستقل و تجاوز و تعرّض آنان به حقوق مردم و خرده مالكان، موجي از نارضايتي را در منطقه برانگيخت. در اين ميان شرايط مغشوش سياسي و اجتماعي خراسان، زمينه را براي بروز يك قيام مردمي فراهم آورد.

ناهنجاري هاي اقتصادي و اجتماعي - كه در پي استيلاي مغولان در جامعه پديد آمد و با انحطاط حكومت آنها شدت يافت - انگيزه هاي لازم را در مردم براي پيوستن به يك قيام مذهبي ايجاد كرد. اين در حالي بود كه متعاقب حمله مغولان و حذف پايگاه هاي حكومتي تسنّن در شرق جهان اسلام، امكان رشد و گسترش تفكر شيعي دوازده امامي در ايران بيش از پيش فراهم شد تا جايي كه در زمان ايلخانان مدّتي شيعه مذهب رسمي كشور شد. باورهاي عرفاني متأثر از تفكرات شيعه اماميّه، در كنار ظلم ستيزي و دادگستري مبتني بر اعتقادات مذهبي، مهم ترين انگيزه براي حذب مردم به اين جنبش شد.

حكومت سربداران نخستين دولت مستقل شيعي دوازده امامي و گسترده ترين نهضت شيعي، پيش از رسميت يافتن اين مذهب در ايران بود كه زمينه ظهور بسياري از نهضت هاي هم عصر و پس از خود را فراهم كرد. جنبش سربداران با الهام از مكتب مهدوي، با هدف استقرار يك حكومت مشروع و به منظور براندازي تشكيلات غير شرعي ملوك الطوائفي و حذف بقاياي قوانين و رسوم ياسايي عهد مغول شكل گرفت. ايدئولوژي حاكم و دور نمايه اين قيام، مذهب اثني عشري بود. عده اي از رهبران و پيروان اين جنبش، از تشيّع انقلابي متكي بر تصوّف و تشيّع علوي حمايت مي كردند. عده اي

ديگر نيز نوعي تشيّع فقاهتي را ترجيح مي دادند و علماي ديني را به شراكت در امور ديني ترغيب مي كردند.

با اين همه تعاليم شيخ حسن و شيخ خليفه، با تكيه بر جهان بيني مهدويّت، بر عدم جدايي دين و دولت تصريح مي كرد. اعتقاد به مهدويّت در تعابير و ادبيات جنبش سربداران آشكار بود؛ آن چنان كه شيخ حسن ، مريدان را به «اختفاء» فرا مي خواند و از آنان مي خواست به هنگام «ظهور» آماده نبرد باشند.

نوشته اند: در زمان حكومت علي مؤيد، پيروان شيخ حسن، اسبي مجهز را هر روز دوبار در شهر مي گرداندند و ظهور امام غايب را انتظار مي كشيدند. ظلم گريزي، بيگانه ستيزي، حس مساوات طلبي و برقراري عدل و داد از ديگر ارزش هاي اين قيام بود. سربداران توانستند قسمتي از خاك ايران را از اشغال مغولان و فئودال هاي محلي برهانند. برابري و مساوات كه در رفتار و حتّي پوشش سران سربدار، مشهود بود، توزيع عالانه غنايم، تقليل ماليات و خراج محصول براي عوام، از ويژگي هاي ديگر اين قيام به شمار مي آمد.

حكومت در ميان سربداران موروثي نبود و گاهي از آن شيخيان و گاه از آن سربداران بود. با وجود اين ويژگي ها، دولت سربداران به واسطه اتخاذ سياست هاي نادرست داخلي و خارجي از هم فرو پاشيد. با اين همه سنت سربداري در ايران زنده ماند تا جايي كه در پي قيام مردم سبزوار، اصطلاح سربدار صفت عام قيام هايي از اين دست شد. قيام مردم سمرقند به سركردگي مولانا زاده بخاري (كه سي سال بعد از خروج سربداران سبزوار رخ داد و به همين نام شهرت يافت)، قيام پهلوان اسد خراساني در كرمان عليه ظلم شاه شجاع (كه رنگ

و بوي سربداري داشت)، خروج سادات و دراويش مازندران به رهبري سيد قوام الدين مرعشي و جنبش سادات كياني در گيلان از اين شمارند. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، دايرةالمعارف تشيّع، ج 9، ص 133 - 130.

سردابيه

فرقه اي از غلات دوازده امامي كه منتظر خروج مهدي عليه السلام بودند و در ري مي زيستند، آنان هر بامداد جمعه، اسبي زين و لگام شده به سردابي برده سه بار مي گفتند: «يا امام بسم اللّه». محل اين سرداب را در حله و بغداد نيز ذكر كرده اند كه خود برداشتي از سرداب سامراء است. مخالفان اماميّه، عقيده غلات مذكور را به همه دوازده اماميان تعميم داده اند! اما در كتاب هاي اماميّه از اين موضوع اثري نيست.

سرداب سامراء نيز - كه در شيعه مطرح است - مربوط به خانه اي است كه امام دهم و يازدهم در آن سكونت داشته اند و امام دوازدهم عليه السلام در آن متولّد گرديده است. شيعيان به همين خاطر آن را زيارت كرده، بدان تبرّك مي جويند.

سبائيه

«سَبائيّه» نام فرقه اي است كه گمان مي كنند حضرت علي عليه السلام همان مهدي موعود (عج) و نجات بخش آينده است.

«سَبائيّه» پيروان «عبدالله بن سباء» هستند. عبدالله به نبوت و الوهيّت امام علي عليه السلام هم معتقد بوده است. («اديان و مذاهب جهان»، ج 1، ص 359)

سردابيه

«سردابيّه» طايفه اي از غُلاّت («غُلاّت» كساني هستند كه درباره ي رهبران و پيشوايان خود غُلُو كرده، آنان را از مرتبه ي بشريّت به مقام خدايي رسانند يا آنان را به خدا و خدا را به خلق تشبيه كنند) دوازده اماميان است كه منتظر خروج حضرت مهدي (عج) از سردابي كه در ري قرار دارد هستند. و هر بامداد جمعه پس از نماز صبح، اسبي را لگام كرده به آنجا مي برند و سه بار مي گويند: «يا امام بسم الله». («لغت نامه دهخدا»، ج 8 (چاپ جديد)، ص 11976)

سيماي حضرت مهدي در قرآن

«سيماي حضرت مهدي عليه السلام در قرآن» عنوان ترجمه كتاب «المَحَجَّةُ فِيما نَزَلَ فِي القائِمِ الحُجَّةِ»، اثر ارزنده سيد هاشم بن سليمان بحراني (معاصر علامه مجلسي رحمه الله) است كه به وسيله سيد مهدي حائري قزويني به فارسي برگردان شده است.

مطالب اين كتاب شمارش و بيان آيات قرآني است كه مطابق نقل روايات، درباره حضرت مهدي عليه السلام نازل شده است. نويسنده با مراجعه به روايات نقل شده در جوامع روايي شيعي، آياتي را كه از نظر آن بزرگواران درباره حضرت ولي عصرعليه السلام و حكومت آن حضرت نازل شده و يا به وي تأويل گرديده، جمع آوري و به ترتيب سوره ها - از بقره تا عصر - گرد آورده است.

علاوه بر اين، رواياتِ مربوط را نيز در ذيل هركدام از آيات ذكر كرده است. در پايان چهارده آيه ديگر نيز بدان افزوده شده است.

سفارت

در قرون اوّليّه ي غيبت به جاي كلمه ي «نيابت» امام زمان (عج)، بيشتر از كلمه ي «سفارت»، و همينطور از عنوان «سفراء» به جاي «نوّاب» استفاده مي شد. و شايد ميان «سفارت» و «نيابت» تفاوتي نيز بوده است. («خورشيد مغرب»، ص 44)

سُفراء رجوع شود به واژه: سفارت

سه گروه مدعي مهدويت

كساني كه در تاريخ بدين عنوان شهرت يافته اند، به اعتباري بر سه گروه قابل تقسيم اند:

يك. كساني كه ديگران روي انگيزه هاي خاصي، آنان را «مهدي» نجات بخش خواندند.

دو. كساني كه به انگيزه جاه طلبي و قدرت خواهي، چنين ادعاي دروغيني كردند.

سه. كساني كه طبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران، به چنين دجالگري و فريب دست يازيدند و بي شرمانه خود را مهدي نجات بخش، معرفي كردند.

گروه اول

از تاريخ اين واقعيت دريافت مي گردد كه برخي از كساني كه مهدويّت بدانان نسبت داده شده، نه از سوي خود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضي بودند؛ بلكه ياران و پيروان آنان چنين عنواني را به آنها نسبت داده و اين انديشه را در آن روزگاران در ميان گروه ها و مراكزي گسترش دادند. البته به جا بود كه خود آنان، چنين ادعاهاي دروغين و نسبت هاي نادرست را به شدّت نفي كنند؛ اما روشن نيست كه چرا خود آنان در برابر اين عنوان ساختگي، فرياد اعتراض بلند نكردند و پيروان آنها كوشيدند تا برخي علايم و نشانه هاي حضرت مهدي عليه السلام را - كه در انبوه روايات آمده - به اين چهره ها تطبيق و تفسير نمايند!!

براي نمونه از اين گروه مي توان بدين چهره ها اشاره كرد:

1. محمد حنفيه (كيسانيه)

2. زيد فرزند امام سجادعليه السلام

3. محمدبن عبداللّه محض

گروه دوم

اينان كساني بودند كه به انگيزه هاي

فريبكارانه و جاه طلبانه، ادعاي مهدويّت نمودند و براي جلب عواطف و احساسات، تسخير دل ها و قلب ها و به دست آوردن قدرت و عظمت، به دروغ و دجالگري، خود را مهدي نجات بخش معرفي كردند!

اين گروه بسيارند؛ از جمله آنان «مهدي عباسي» است. پدرش منصور دوانيقي ادعا كرد كه پسرش «مهدي عباسي» همان مهدي موعود است! با اينكه اين عنصر فريبكار پيش از اين ادعا، به محمدبن عبداللّه محض - به عنوان مهدي نجات بخش است - دست بيعت داده بود و او را مهدي نجات بخش مي دانست!

گروه سوم

اينان عناصري بودند كه بر اساس نقشه استعمار و به اشاره استعمارگران، ادعاي مهدويّت نمودند! استعمار پليد براي درهم كوبيدن اسلام و فروپاشي جامعه بزرگ اسلامي و افشاندن بذر اختلاف، كينه توزي و جدايي؛ نقشه هاي خائنانه بسياري كشيد تا به هدف خويش برسد و جهان اسلام را ببلعد. از جمله نقشه هاي شيطاني آن در اين ميدان، ساختن مرام ها و مسلك هاي رنگارنگ در ميان مسلمانان و بازي با مفاهيم و ارزش هاي مقدس و اعتقادات ديني آنان بود تا بدين وسيله، بذر بي ايماني و سست باوري و تزلزل دل ها و قلب ها را در جامعه اسلامي، پديد آورد! از چيزهايي كه از آن در اين ميدان سوء استفاده كرد، انديشه و عقيده به مهدي موعود بود، در اين راه برخي عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرد و به آنان دستور داد تا ادعاي مهدويّت كنند و آنان را با همه امكانات در اين راه ياري كرد كه براي نمونه مي توان به «علي محمد باب» اشاره كرد. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: امام مهدي از ولادت تا ظهور، ص 565 تا

572.

سايه انداختن ابر سفيد

از خصائص حضرت مهدي (عج) اين است كه ابر سفيدي پيوسته به سر آن حضرت سايه مي اندازد و منادي در آن ابر به نحوي كه آن را جن و انس در مشرق و مغرب بشنوند، ندا مي كند كه او مهدي آل محمد عليه السلام است. او زمين را از عدل پر مي كند، چنانكه از جور و ستم پر شده است. «منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 17)

رجوع شود به واژه: ابر مخصوص قائم (عج)

سحاب

«سَحاب»، نام عمّامه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم است كه مهدي موعود (عج) هنگام خروج همراه خويش خواهند داشت. («نجم الثّاقب»، ص 125)

سفط

«سَفَط» در لغت يعني: جامه دان كه به شكل جوال يا مانند كدوي خشك ميان تهي باشد، سبد جامه. («لغت نامه ي دهخدا»، ج 8، چاپ جديد، ص 12052)

در حديث طولاني مفضّل است كه، امام صادق عليه السلام فرمود:

«تَرَكِه ي جميع پيغمبران، حتّي عصاي آدم عليه السلام و آلت نجاري نوح عليه السلام و تركه هود عليه السلام و صالح عليه السلام و مجموعه ي ابراهيم عليه السلام و صاع يوسف عليه السلام و مكيال شعيب عليه السلام و آينده ي او و عصاي موسي عليه السلام و تابوتي كه در اوست، بقيّه ي آنچه ماند از آل موسي عليه السلام و آل هارون كه ملائكه بر مي دارند و زره داوود عليه السلام و انگشتري سليمان عليه السلام و تاج او و رحل عيسي عليه السلام و ميراث جميع پيغمبران و مرسلان در يك «سَفَط» است.»

«علاوه بر اينها عصا، انگشتر، بُرد، زره، عمّامه، اسب، ناقه، استر، الاغ و شتر سواري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و مصحف اميرالمؤمنين عليه السلام هم در اين «سَفَط» قرار دارد». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 25)

سنگ حضرت موسي

از جمله خصائص امام قائم (عج)، حمل سنگ حضرت موسي عليه السلام است. امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامي كه حضرت مهدي (عج)» خروج كند و بخواهد از جانب مكّه به كوفه برود، منادي آن حضرت ندا كند كه: آگاه باشيد كه كسي طعام و آب حمل نكند. و حضرت قائم (عج)، سنگ حضرت موسي عليه السلام را كه از آن دوازده چشمه ي آب جاري شده بود، حمل مي كنند.

پس در هر منزلي كه فرود مي آيند،

حضرت آن سنگ را نصب مي فرمايند و آن چشمه ها جاري مي شوند و هر كه گرسنه باشد سير مي شود و هر كه تشنه باشد سيراب مي شود. پس آن سنگ توشه ي آنهاست تا هنگامي كه وارد نجف، كه در پشت كوفه قرار دارد مي شوند.

پس هنگامي كه در پشت كوفه فرود آمدند و مستقر شدند از آن سنگ پيوسته آب و شير جاري مي شود تا گرسنگان سير و تشنگان سيراب شوند. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 41)

سوشيانت رجوع شود به واژه: زردشتيان و انتظار

سلاح حضرت مهدي

در هنگام ظهور و قيام حضرت مهدي عليه السلام ، تمام قدرت ها مقهور و مغلوب قدرت بي پايان حضرت مهدي عليه السلام شده، بسان علف هاي هرز از روي زمين برداشته مي شوند تا زمينه رشد و كمال انسان ها، به صورت كامل فراهم آيد و زمين پر از عدل و داد گردد.

اما سؤال اين است كه نحوه اين پيروزي به چه صورت است و اساساً حضرت مهدي عليه السلام با چه ابزاري در اين قيام بر آن قدرت ها فائق خواهد آمد؟ در روايات كمتر سخن روشني در اين باره به چشم مي خورد و تنها سلاح مورد اشاره در كلام معصومين عليهم السلام براي آن حضرت هنگام قيام، «سيف» (شمشير) ذكر شده است. [1] حال آيا اين شمشير حمل بر معناي حقيقي مي شود يا معناي كنايي؛ خود باعث پديد آمدن اقوال متعددي شده است:

1. عده اي بر اين باورند كه استعمال كلمه «شمشير» در معناي حقيقي است و مصداق آن، همان شمشير ابزار جنگي خاصّ است. البته اين گروه درباره غالب شدن حضرت با اين سلاح بر دشمنان، توجيهات متفاوتي دارند!

1-1. برخي مي گويند:

اگرچه حضرت با شمشير قيام مي كند؛ ولي خداوند در آن شمشير قدرت و اعجازي نهفته كه تمامي سلاح هاي موجود را مقهور نيروي خود مي سازد. [2] .

1-2. دسته ديگر مي گويند: خداوند در عصر ظهور تمامي تسليحات پيشرفته را از كار انداخته، مردم به ناگزير در جنگ از همان سلاح هاي ابتدايي (يعني شمشير و مانند آن) استفاده مي كنند و بنابراين حضرت مهدي عليه السلام با همان شمشير مي جنگد.

1-3. به رغم آنكه تمامي تسليحات در اختيار حضرت قرار مي گيرد؛ ولي از آنجايي كه استفاده از آنها به ناگزير ظالمانه نيز خواهد بود؛ حضرت تنها از سلاح شمشير بهره خواهد برد.

1-4. برخي ديگر گفته اند: به سبب جنگ هاي خونين فراواني كه در آستانه ظهور به وقوع مي پيوندد، تمامي سلاح هاي پيشرفته از بين خواهد رفت و از آن پس در جنگ تنها از ابزارهاي ساده استفاده مي شود.

يكي از دليل هاي اين جمع اين است كه روايات فراواني مي گويد: «شمشير آن حضرت همان شمشير پيامبر است» و وقتي چنين شد نمادين بودن آن مشكل خواهد بود. [3] .

البته هر كدام از اينها به دسته اي از روايات استشهاد مي كنند و عمدتاً دليل اين گروه اين است كه علّت استفاده از سلاح هاي ساده همچون شمشير - بر خلاف بهره گيري از سلاح هاي پيشرفته - عادلانه بودن مبارزه با آن است.

2. دسته اي ديگر بر اين اعتقادند كه شمشير در اين روايات، كنايه از قدرت و نيروي نظامي است. اين گروه شواهد متعددي بر اين ادعا از ادبيات محاوره اي ذكر مي كنند؛ ولي آنچه ايشان را به اين قول وادار كرده، پيشرفت روز افزون تجهيزات نظامي و فن آوري دفاعي است. از آنجايي كه صاحبان اين قول نتوانسته اند بين شمشير و

سلاح هاي فوق پيشرفته، نسبتي بر قرار كنند، به چنين توجيهي دست زده اند.

آنان شمشير را نماد قدرت دانسته، مي گويند: هر ابزاري كه قدرت حضرت را به نمايش بگذارد، مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.

3. با توجه به تكامل خارق العاده علم در آن زمان، ممكن است سلاح هايي فراهم آيد كه هرگز در تصور انسان هاي امروز قابل درك نباشد. بنابراين آن به اهلش واگذاشته شده است.

بررسي روايات

روايات مربوط به سلاح حضرت مهدي عليه السلام را مي توان به موارد ذيل دسته بندي كرد:

1. رواياتي مي گويد: شمشيري كه نزد حضرت مهدي عليه السلام است، نزديكي زمان قيام، با قدرت الهي به سخن در آمده، حضرت را از وقت ظهور آگاه مي سازد. [4] .

بديهي است اين دسته از روايات، هرگز قابل تأويل بر قدرت حضرت نيست؛ چرا كه ظهور در اين معنا دارد كه آن شمشير چنين مي كند.

2. روايات فراواني مي گويد: ياران مهدي عليه السلام شمشيرهاي خاصي دارند كه به نحوي بيان كننده كرامات آن حضرت و يارانش است. [5] .

3. روايات ديگري حكايت مي كند: حضرت مهدي عليه السلام براي گسترش عدل و قسط به مدت هشت ماه شمشير بر شانه خود دارد (كه اگر مقصود نماد قدرت بود، تمامي دوران قيام و حكومت ذكر مي شد). [6] .

4. روايات فراواني وجود دارد كه به صراحت تمام، سلاح حضرت را همان شمشير پيامبرصلي الله عليه وآله دانسته علاوه بر آن زره، سپر و برخي آلات جنگي پيامبرصلي الله عليه وآله، نيز به عنوان ميراث آن حضرت نزد امام مهدي عليه السلام است و كسي نگفته كه اينها نماد است؛ بلكه از وجود عيني آنها ياد كرده اند.

5. علاوه بر اين چه دليلي داشت حقيقت به اين بزرگي، اين گونه بيان

شود؟ معصومين عليهم السلام مي توانستند از مدلول سلاح - كه قدرت و قوّت است - ياد كنند و يا مي فرمودند: او با سلاحي ظاهر خواهد شد كه در يك لحظه چنان است و چنين.

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 407، ح 1؛ الكافي، ج 8، ص 50، ح 13؛ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 59، ح 29؛ علل الشرايع، ج 1، ص 245، ح 6؛ كمال الدين، ج 1، ص 321، ح 3؛ الاستبصار، ج 3، ص 108، ح 5383؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 154، ح 2؛ الغيبة، ص 164، ح 5. و دهها كتاب ديگر.

[2] ر.ك: صدوق، الخصال، ج 2، ص 649، ح 43.

[3] الكافي، ج 1، ص 234، ح 2.

[4] الخصال، ج 2، ص 49؛ عيون، ص 59.

[5] الخصال، ج 2، ص 649.

[6] الغيبة، ص 164، ح 5.

سيصد و سيزده نفر

در همه جا معروف است و در كتابهاي مربوط به امام زمان (عج) نوشته شده كه هنگام ظهور آن حضرت، 313 نفر ياران مخصوص ايشان به او مي پيوندند و همچون كوه در برابر حوادث ايستادگي كرده و همراه امام (عج) هستند. اصل حديث متواتر است و نبايد شكّي در صدور حديث مذكور از جانب معصومين عليهم السلام نمود.

و امّا چند نكته:

1- آنان در «ذي طوبي» به امام زمان (عج) مي پيوندند. («بحارالانوار»، ج 52، ص 304)

2- آنان از اطراف جهان و دورترين نقاط جمع شده و به امام قائم (عج) پيوسته اند. در اين باره امام باقر عليه السلام فرموده است: «خداوند براي حضرت قائم (عج) - از دورترين شهرها، به تعداد جنگاوران جنگ بدر، 313 مرد را

جمع مي كند». (همان مدرك، ص 310)

3- هنگام ظهور، نخستين كساني كه پس از جبرئيل امين با امام قائم (عج) بيعت مي كنند، همين 313 نفرند، چنانكه اين مطلب را امام باقر عليه السلام در ضمن حديثي فرمودند. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 223)

4- اين افراد در روايات شبيه به 313 نفر مسلمانان شجاع و سلحشوري شده اند كه در جنگ بدر، نخستين شكست بزرگ را بر كفّار و دشمنان اسلام وارد آورند. به علاوه، اينان پرچمداران روي زمين، و حاكمان خدا بر مردم در سراسر زمين مي باشد. (همان مدرك. ص 224) و...

طبق فرموده ي «سيّد شمس الدين محمّد»، 300 نفر آنها در حال حاضر در جزيره ي خضراء به سر مي برند و فقط 13 نفر مانده است كه تعداد ياران حضرت ولي عصر (عج) كامل شود. («جزيره ي خضراء»، ص 177)

در كتاب «المحَجَّة...» در ضمن روايتي از امام صادق عليه السلام نام تمام سيصد و سيزده نفر و قبيله و شهر آنان ذكر شده است.

سيره حكومتي حضرت مهدي

از روايات به دست مي آيد، سيره حكومتي حضرت مهدي عليه السلام دقيقاً همان سيره حكومتي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، امام علي عليه السلام و ديگر امامان عليهم السلام است. البته نبايد از نظر دور داشت كه پيامبرصلي الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام به جهت محدوديت ها و موانع تحميل شده فراواني، نتوانستند آنچه در نظر داشتند، پياده كنند:

از روايات استفاده مي شود: تمامي محدوديت ها و موانع از سر راه امام مهدي عليه السلام برداشته مي شود و آن حضرت سيره معصومين عليهم السلام را تحقق خواهد بخشيد. در اين رابطه دو دسته روايت وجود دارد:

دسته اي كه مي فرمايد سيره آن حضرت، همان سيره و

روش پيامبرصلي الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام است. اين روايات ناظر بر روش ايشان در امور اجرايي است.

دسته دوم روايات فراواني است كه مي گويد: حضرت مهدي عليه السلام بر خلاف سيره پيامبرصلي الله عليه وآله، امام علي عليه السلام و ائمه عليهم السلام عمل خواهد كرد.

برخي از روايات هر دو گروه عبارت است از:

عبداللّه بن عطا گويد: از امام باقرعليه السلام پرسيدم: هنگامي كه قائم عليه السلام قيام كند، به كدام روش در ميان مردم رفتار خواهد كرد؟ آن حضرت: «يَهْدِمُ ما قَبلَهُ كَما صَنَعَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله وَيَستَأنِفُ الاِسْلامَ جَديداً»؛ «... آنچه را [بدعت و پيرايه] پيش از او بوده، از اساس ويران خواهد نمود، چنان كه رسول خداصلي الله عليه وآله عمل كرد، و او اسلام را از نو شروع خواهد فرمود». [1] .

امام صادق عليه السلام فرموده است: «ما تَسْتَعْجِلُونَ بِخُرُوجِ القائِمِ، فَوَاللَّهِ مَالِباسُهُ اِلاّ الغَليظَ وَلاطَعامُهُ اِلاَّ الجَشِبَ وَما هُوَ اِلاَّ السَّيفُ وَالمَوتُ تَحْتَ ظِلِ السَّيفِ» [2] ؛ «چرا به فرا رسيدن خروج قائم شتاب مي كنيد؟ به خدا قسم لباس او جز جامه درشت و خشن نخواهدبودوغذايش جز خوراك ناگوار و ناخوش نباشد و جز شمشير [براي دشمنان] چيزي در كار نبوده و مرگ زير سايه شمشير خواهد بود».

همچنين آن حضرت فرمود: «... اِنَّ قائِمَنا اَهلَ البَيْتِ عليهم السلام اِذا قامَ لَبِسَ ثِيابَ عَليّ عليه السلام وَسارَ بِسيرَةِ عَليٍ عليه السلام» [3] ؛ «همانا قائم ما اهل بيت آن گاه كه قيام فرمايد لباس علي عليه السلام را بر تن خواهد كرد و بر سيره او عمل خواهد نمود».

زراره از امام باقرعليه السلام روايت كرده گويد: «به آن حضرت عرض كردم: صالحي از صالحان را برايم

نام ببر - و منظورم حضرت قائم عليه السلام بود - پس فرمود: اسم او اسم من است. عرض كردم: آيا همچون رفتار محمدصلي الله عليه وآله رفتار مي كند؟

فرمود: هرگز! هرگز! اي زراره رفتار او را پيش نمي گيرد، عرض كردم: فدايت شوم، براي چه؟! فرمود: همانا رسول خداصلي الله عليه وآله در امت خود چنان رفتار مي كرد كه توأم با بخشش بود و دل هاي مردم را به خود جذب مي نمود؛ ولي رفتار قائم [به جهت ظلم فراواني كه جهان را فرا گرفته] با خشونت و كشتار است؛ زيرا در كتابي كه به همراه دارد، مأمور شده است كه با كشتار رفتار كند و از كسي توبه نپذيرد. واي بر كسي كه با او دشمني كند و به ستيز برخيزد!» [4] .

ابوخديجه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «همانا امام علي عليه السلام فرمود: مرا چنين اختياري بود كه فراريان از جبهه جنگ را بكشم و كار مجروحان را يكسره سازم؛ لكن من به ملاحظه آينده نگري براي ياران خود اين كار را نكردم كه چون مجروح شدند كشته نشوند. اما براي قائم مقرر است آنان را كه از جنگ مي گريزند، بكشد و كار زخمي ها را يكسره سازد». [5] .

همچنين از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا سيره قائم عليه السلام به خلاف سيره و روش امام علي عليه السلام است؟ حضرت فرمود: بلي به جهت آنكه حضرت علي عليه السلام سيره اش از روي منّت و گذشت بود؛ چون مي دانست كه شيعيانش زود مغلوب خواهند شد. اما حضرت قائم عليه السلام چون قيام كند، با شمشير و اسير گرفتن است؛ چون مي داند شيعيانش هرگز مغلوب نخواهند شد». [6] .

كوتاه سخن اينكه

سيره و روش آن حضرت در راستاي اجراي تمامي احكام و حدود الهي است كه با توجّه به شرايط خاصّ آن حضرت، تمامي آنها تحقق خواهد يافت. [7] .

با توجه به اينكه تا زمان ظهور، بسياري از حقايق تابناك اسلام دچار پيرايه و خرافات شده است؛ وقتي آن حضرت حقيقت اسلام را اظهار مي كند، عده فراواني گمان مي كنند آن حضرت دين جديدي آورده است! اين در حالي است كه آن حضرت فقط دين راستين را اقامه مي كند. [8] (دين در عصر ظهور)

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 335، ح 17؛ ر.ك: تهذيب، ج 6، ص 154؛ روضةالواعظين، ص 265.

[2] الغيبة، ص 336، ح 20.

[3] الكافي، ج 1، ص 411، ح 4؛ ج 6، ص 444، ح 15.

[4] الغيبة، ص 334، ح 14.

[5] الغيبة، ص 334، ح 15.

[6] الكافي، ج 5، ص 33، ح 4؛ تهذيب، ج 6، ص 154؛ علل الشرايع، ج 1، ص 149؛ المحاسن، ج 2، ص 39، ح 1126.

[7] ر.ك: تهذيب الاحكام، ج 6، ص 351، ح 114.

[8] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 536، ح 2.

سيماي زندگي در آخرالزمان

سيماي زندگي در آخِرُالزّمان را مي توان اين گونه ترسيم كرد:

الف) دين در آخرالزمان

عوامل فراواني روزبه روز حقيقت تابناك دين را در هاله اي از ابهام فرو مي برند. از اين رو همواره دين رو به كم رنگ شدن در جوامع مي رود و خرافات و انحرافات فراواني، گريبان گير آن مي شود؛ به صورتي كه وقتي حضرت مهدي عليه السلام قيام نمود، غبار از چهره دين بر مي گيرد. همگي گمان مي كنند اين دين جديدي است كه آن حضرت ارائه مي فرمايد.

اميرمؤمنان علي عليه السلام اين حقيقت را اين گونه بيان

فرموده است: «اَيُّها النَّاسُ! سَيَأتِي عَلَيْكُم زَمانٌ يُكْفَأُ فِيهِ الاِسْلامُ كَما يُكْفَأُ الاِناءُ بِمَا فِيهِ» [1] ؛ «اي مردم! به زودي زماني بر شما خواهد رسيد كه اسلام چونان ظرف واژگون شده، آنچه در آن است ريخته مي شود».

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله نيز مي فرمايد: «سَيَأتِي عَلَي اُمَّتي زَمانٌ لايَبقَي مِنَ القُرآنِ اِلاَّ رَسْمُهُ وَمِنَ الاِسْلامِ اِلاَّ اِسْمُهُ... مَساجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَهِيَ خَرابٌ مِنَ الهُدَي...»؛ [2] «بر امت من زماني پيش مي آيد كه از قرآن جز نقش آن و از اسلام جز نام آن باقي نماند [به ظاهر] مسلمان ناميده مي شوند؛ در حالي كه بيش از همه مردمان از آن دورند! مساجدشان آباد است؛ ولي از هدايت خالي است.»

ب) مردان آخرالزمان

اگرچه امتحانات خداوند براي زن و مرد يكسان است؛ ولي پاره اي از روايات درباره مردان نقل شده است؛

چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: «...وَرَأَيتَ الرَّجُلَ اِذَا مَرَّ بِهِ يَوْمٌ وَلَمْ يَكْسِبْ فِيهِ الذَّنبَ العَظِيمَ مِنْ فُجُورٍ اَوْ بَخْسِ مِكْيالٍ اَوْ مِيزانٍ اَوْ غِشيَانِ حَرامٍ اَوْ شُرْبِ مُسْكِرٍ كَئيباً حَزِيناً يَحْسَبُ اَنَّ ذَلِكَ اليومَ عَلَيهِ وَضِيعَةٌ مِنْ عُمُرِهِ...»؛ [3] «مردي را مي بيني هنگامي كه يك روز بر او گذشته و گناه بزرگي انجام نداده است - از قبيل فحشا، كم فروشي، كلاهبرداري و يا شرب خمر - بسيار غمگين و اندوهگين مي شود.»

ج) زنان آخرالزمان

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در وصف برخي از زنان آخِرُالزّمان چنين مي فرمايد: «كَيْفَ بِكُمْ اِذا فَسَدَ نِساؤُكُم وَفَسَقَ شُبَّانُكُم وَلَمْ تَأمُروُا بِالْمَعْرُوفِ وَلَمْ تَنْهَوا عَنِ المُنْكَرِ. قِيلَ لَهُ وَيَكُونُ ذَلِكَ يَا رسولَ اللّه؟ قالَ: نَعَمْ وَشَرٌّ مِنْ ذَلك...»؛ [4] «چگونه مي شود حال شما هنگامي كه زنان شما فاسد شوند و جوانان تان فاسق و شما

نه امر به معروف مي كنيد و نه نهي از منكر!» به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله گفته شد: آيا اين چنين خواهد شد؟! آن حضرت فرمود: «بله و بدتر از آن [نيز خواهد شد]».

امام علي عليه السلام نيز مي فرمايد: «يَظْهَرُ فِي آخِرِالزَّمانِ وَاقتِرَابِ السَّاعَةِ وَهُوَ شَرُّ الاَزمِنَةِ نِسْوَةٌ كَاشِفاتٌ عَارِياتٌ مُتَبَرِّجاتٌ مِنَ الدِّينِ دَاخِلاتٌ فِي الفِتَنِ مَائِلاتٌ اِلَي الشَّهَواتِ مُسرِعاتٌ اِلَي اللَّذَّاتِ مُستَحِلّاتٌ لِلْمُحَرَّمَاتِ فِي جَهَنَّمَ خَالِداتٌ»؛ [5] «در آخِرُالزّمان و نزديك شدن قيامت - كه بدترين زمان ها است - زناني ظاهر مي شوند كه برهنه و لخت هستند! زينت هاي خود را آشكار مي سازند، به فتنه ها داخل مي شوند و به سوي شهوت ها مي گرايند! به سوي لذت ها مي شتابند، حرام هاي الهي را حلال مي شمارند و در جهنم جاودانه خواهند بود».

د) نجات يافتگان آخرالزمان

امام علي عليه السلام درباره نجات يافتگان اين دوران مي فرمايد: «و آن زماني است كه از فتنه ها نجات نمي يابد؛ مگر مؤمناني كه بي نام و نشانند. اگر در حضور باشند، شناخته نشوند و اگر غايب گردند، كسي سراغ آنان را نمي گيرد. آنها براي سيركنندگان در شب ظلماني جامعه ها، چراغ هاي هدايت و نشانه هاي روشن اند. نه مفسده جو هستند و نه فتنه انگيز. نه در پي اشاعه فحشايند و نه مردمي سفيه و لغو گو. اينانند كه خداوند درهاي رحمتش را به سوي شان باز مي كند و سختي ها و2مشكلات را از آنان برطرف مي سازد». [6] .

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 103.

[2] شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 253.

[3] الكافي، ج 8، ص 40.

[4] حراني، تحف العقول، ص 49.

[5] من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 390.

[6] نهج البلاغه، خطبه 103.

سيصد و سيزده

در روايات فراواني گفته شده است: «تعداد ياران خاصّ حضرت مهدي عليه

السلام 313 تن است». اين عدد نيز مانند بسياري از اعداد ديگر، داراي رمز و رازهايي است كه بر ما پنهان و پوشيده است. با توجّه به رواياتي كه اين عدد در آنها به كار رفته؛ مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

ياران حضرت طالوت:

امام باقرعليه السلام ذيل آيه شريفه «إِنَّ اللَّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي» [1] فرمود: «فَشَرِبُوا مِنهُ اِلاّ ثَلاثِمأة وَثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً...» [2] ؛ «پس همه كساني كه آزمايش شدند تخلف كردند و تنها موفقين از اين آزمايش 313 تن بودند».

پيامبران مرسل:

امام جوادعليه السلام در نوشته اي به عبدالعظيم حسني مرقوم فرمود: «خداوند - تعالي - 124 هزار پيامبر فرستاد كه مرسلين از ايشان 313 تن بودند...». [3] .

ياران پيامبر در جنگ بدر:

طبق نظر مشهور آن است كه ياران پيامبرصلي الله عليه وآله در جنگ بدر، 313 تن بوده اند. [4] .

ياران خاص مهدي هنگام ظهور:

در اين باره روايات فراواني وجود دارد كه تنها برخي از آنها از اين قرار است:

«... آن گاه پيشواي دين و امام مسلمين آنها را به سوي خود فرا مي خواند، و خداوند طبق مشيت خود آنان را گرد مي آورد، آن گاه تعداد 313 تن از اقطاب و اكناف جهان به سوي او مي شتابند». [5] .

امام باقرعليه السلام فرمود: «ياران قائم 313 تن هستند، كه برخي از فرزندان عجم (غير عرب) هستند؛ در روز روشن سوار بر ابر آورده مي شوند و برخي از آنها در حالي كه در رختخواب خود خوابيده اند، از رختخواب برده مي شوند و در مكه بدون وعده قبلي به محضر آن حضرت مي رسند». [6] .

از

برخي روايات استفاده مي شود: «پنجاه تن از اين تعداد زنان هستند». [7] .

ايشان پس از بيعت اوّلين بيعت كننده؛ يعني، فرشته وحي (جبرئيل) با آن حضرت بيعت خواهند كرد. [8] .

امام صادق عليه السلام در وصف اين افراد فرموده است: «گويا به قائم مي نگرم كه بر منبر كوفه است و اصحابش - كه 313 تن و به شمار اصحاب جنگ بدر هستند - در اطراف او مي باشند. آنان پرچمداران و حاكمان خداي تعالي بر خلقش در زمين هستند...». [9] .

همان گونه كه اشاره شد، در تشكيل هسته اصلي آن پيكار بزرگ و جهاد مقدس، زنان نيز نقش دارند و طبق تعبير برخي از احاديث، حدود پنجاه زن، از ياران اصلي امام و همراه هسته مركزي آن قيام مي باشند. اين موضوع دو نكته را روشن مي سازد:

1. زنان كه در طول تاريخ از حقوق خويش محروم بودند و شخصيت آنان تحقير گشته بود، در دوران آن انقلاب بزرگ، شخصيت واقعي خويش را باز خواهند يافت و به عنوان كارگزاران اصلي تحوّل عظيم، در جامعه جهاني شركت خواهند داشت. اين موضوع اهميت ويژه اي دارد كه ارزش واقعي و پايه قدرت و توانمندي نوع زن و ارزشيابي استعدادهاي او را - در صورتي كه خود را ساخته باشد - مشخص مي سازد.

2. زنان اگر در جهاد و رويارويي مستقيم شركت نكنند، در ديگر پست ها و مسؤوليت ها و سازندگي ها، مي توانند مشاركت داشته باشند. همچنين در گسترش فرهنگ اسلامي، تبيين خطوط اصلي دين، آموزش معارف الهي و جايگزين ساختن معيارها و اصول انقلاب مهدوي عليه السلام، مي توانند كارآمد باشند و نقش هاي اصلي و برجسته اي را برعهده گيرند. در مسائل پشت جبهه و ديگر مسائل

اجتماعي، فرهنگي و تربيتي نيز مي توانند نقش سازنده اي داشته باشند.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «... به خدا سوگند 313 تن از مردان نزد او مي آيند، كه با آنان پنجاه زن نيز هستند...». [10] .

اين موضوع والايي مقام زن و حد بالاي رشد و تكامل او را روشن مي سازد. اثر تربيتي اين موضوع مهم،

در جامعه كنوني - كه جامعه منتظر است - مي تواند خودآيي زنان و بازشناسي توان رشد و بازيابي شخصيت آنان باشد. براي شركت در آن دگرگوني و انقلاب بزرگ و جهاني، زنان از هم اكنون بايد با معيارهاي دقيق اسلامي و اخلاقي، شخصيت خود را بسازند و در بعد علم و عمل تكامل يابند، و بدانند كه هم اكنون و در آينده، مسؤوليت هاي بزرگي بر عهده دارند، و در آينده نقش هاي اصولي تري را به انجام خواهند رسانيد. پس ناگزير از هم اكنون به شناخت دقيق و درست اسلام بپردازند و در تربيت خويش بكوشند تا پيش از ظهور، در جامعه زنان منتظر قرار گيرند، و در دوران ظهور شايستگي شركت در آن حركت بزرگ و كمك رساندن به داعي حق را داشته باشند. [11] .

پي نوشت ها:

[1] بقره (2)، آيه 249.

[2] بحارالانوار، ج 13، ص 405.

[3] بحارالانوار، ج 52، صص 323 و309 و307 و306 و303 و 334.

[4] بحارالانوار، ج 52، صص 323 و309 و307 و306 و303 و 334.

[5] كتاب الغيبه، ص 477؛ الغيبة، ص 315 و244.

[6] الغيبة، ص 315.

[7] تفسير عياشي، ج 1، ص 64.

[8] الغيبة، ص 169.

[9] شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2، باب 58، ح 16.

[10] تفسير عياشي، ج 1، ص 65.

[11] عصر

زندگي، ص 76 - 57.

سفياني

از جمله نشانه هاي ظهور امام زمان (عج) خروج «سفياني» است. (همانگونه كه خود آن حضرت بيان فرمودند).

در وصف سفياني آمده است كه او مردي بدصورت و آبله رو و چهارشانه و ارزق چشم و اسم او «عثمان بن عنبسه» و از اولاد يزيد بن معاويه است. در ظاهر مقدّس مآبي مي كند و ذكرش اينست: ياربّ، ياربّ، ياربّ.

سفياني آنقدر پليد است كه كنيزش را كه از او بچه دار شده زنده به گور مي كند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 398)

آن ملعون پنج شهر بزرگ «دمشق»، «حمص»، «فلسطين»، «اردن» و «قنسرين» را متصرّف مي شود، پس از آن لشكر بسيار به اطراف مي فرستد.

سفياني پليد با دارودسته اش بر ضدّ حضرت مهدي (عج) قيام مي كند. مهدي (عج) به مردم فرمان مي دهد به جنگ با اين دشمن خدا و دشمن خودتان برخيزيد.

ارتشي كه سفياني براي جنگ با مهدي (عج) آماده كرده است، در سرزمين بيداء، ميان مكّه و مدينه، در ذي الحُلَيْفه، در زمين فرو مي رود و نابود مي گردد، به طوري كه فقط دو تن از آن ارتش كه از طايفه ي «جهنيّه» هستند موفّق مي شوند، بگريزند. (همان مدرك، ص 239) و آن دو نفر يكي به سوي حضرت صاحب الامر (عج) رفته و ايشان را به هلاكت سفياني خبر مي دهد و ديگري روانه شام مي شود تا خبر شكست سپاهش را به او بدهد.

سفياني پس از شنيدن خبر به كوفه مي آيد و هنگامي كه امام عصر (عج) به كوفه مي رسد، آن ملعون فرار كرده و به شام بر مي گردد.

پس حضرت لشكري از عقب او مي فرستد كه او را در صخره ي بيت المقدّس دستگير كرده و سرنحس او را بريده و روح پليدش را وارد جهنّم مي كنند. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

در برخي از روايات آمده كه سفياني زير درخت بغوطه ي دمشق به هلاكت مي رسد. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 723)

در مورد سفياني هم مانند دجّال يك نظر وجود دارد و آن اينكه سفياني يك طاغوت پليد داراي يك رژيم جهنّمي است كه با ويژگيهاي خاص با انقلاب جهاني مهدي (عج) مخالفت مي كند و شكست مي خورد. («بحارالانوار»، ج 53، ص 10)

رجوع شود به واژه: توقيع

سيد حسني

از جمله علائمي كه در آستانه ي ظهور امام قائم (عج) رخ خواهد داد، خروج «سيّد حسني» با يارانش براي ياري آن حضرت است.

«سيّد حسني» جوان خوش صورتي است كه از طرف ديلم (يكي از بلاد گيلان) و قزوين خروج مي كند و با صداي بلند فرياد مي زند كه به فرياد قائم آل محمّد صلي الله عليه و آله وسلّم برسيد كه از شما ياري طلبد و اين سيّد حسني ظاهراً از اولاد حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام باشد. مردم او را اطلاعت مي كنند. خصوصاً مردان شجاع و قوي دل و مسلّح و مكمّل كه بر اسبهاي اشهب سوار باشند (گنجهاي طالقان). او از مكان خود تا كوفه زمين را از لوث وجود ظالمين و كافران پاك مي كند. و چون با اصحاب خود وارد كوفه شود، به او خبر دهند كه حضرت حجة الله مهدي آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم ظهور نموده و

از مدينه به كوفه تشريف آورده است.

پس «سيّد حسني»، با اصحاب خود خدمت آن حضرت مشرّف مي شوند و از آن حضرت مطالبه ي دلائل امامت و مواريث انبياء را مي نمايد. او مي داند كه مهدي (عج) بر حق است، وليكن مقصودش اين است كه حقيقت امام (عج) را بر مردم و اصحاب خود ظاهر نمايند.

پس آن حضرت دلائل را براي او ظاهر مي نمايد. وقتي «سيّد حسني» يقين به صدق امام پيدا مي كند، مي گويد: «الله اكبر! دستت را بده تا با تو بيعت كنم»، و با آن حضرت بيعت مي كند و به پيروي از او، سپاه او (جز زيديّه كه چهارصد هزار نفرند) نيز بيعت مي كنند. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7، علامت 6 - «بحارالانوار»، ج 52، ص 115)

رجوع شود به واژه: زيديّه

ش

شريد

يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام «شَريد»، به معناي آواره است. از اين جهت كه آن حضرت در دوران غيبت، منزلي معيّن و خاصّ ندارد، به اين لقب خوانده شده است.

اصبغ بن نباته گويد: از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «صاحب اين امر، شريد (آواره)، طريد (رانده)، فريد (تك) و وحيد (تنها) است». [1] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين، ج 1، باب 26، ح 13.

صاحب الامر

يكي از لقب هاي حضرت مهدي عليه السلام «صاحب الامر» است. امام صادق عليه السلام درباره اتفاقات هنگام ظهور مي فرمايد: «... يَومَئذٍ مَنْ كانَ بِالمَدينةِ مِنْ وُلدِ عَليّ عليه السلام اِلَي مَكَّةَ فَيَلحَقُونَ بِصاحِبِ الاَمرِ وَيُقْبِلُ صاحبُ الاَمرِ نَحوَ العِراقِ...» [1] ؛ «... در اين زمان هر كس از فرزندان علي عليه السلام كه در مدينه است، به مكه مي گريزد و به صاحب

امر مي پيوندد و صاحب امر به سوي عراق روي مي آورد...».

اگرچه بقيه ائمه عليهم السلام نيز صاحب امر امامت بوده اند؛ ولي به خاطر عظمت امر امامت وقيام آن حضرت، اين لقب درباره حضرت مهدي عليه السلام متداول تر است.

ريّان بن صلت گويد: «به امام رضاعليه السلام گفتم: آياشماصاحب الامر هستيد؟ فرمود:

«اَنَا صاحِبُ هذَا الأمْرِ وَلكِنّي لَسْتُ بِالَّذي اَمْلَأَها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوراً، وَكَيْفَ اَكُونُ ذلِكَ عَلي ما تَري مِنْ ضَعْفِ بَدَني، وَاِنَّ القائِمَ هُوَ الَّذي اِذا خَرَجَ كانَ في سِنِّ الشُّيُوخِ وَمَنْظَرِ الشَّبابِ...» [2] ؛ «من صاحب الامر هستم، امّا آن كسي كه زمين را از عدل آكنده سازد، همچنان كه پر از جور شده باشد و چگونه او باشم در حالي كه ضعف بدن مرا مي بيني، و قائم كسي است كه در سن پيران و منظر جوانان قيام كند...».

البته آنچه بيشتر در روايات آمده «صاحبُ هذا الامر» است؛ ولي رفته رفته اين تركيب در زبان مردم به «صاحب الامر» تبديل شده و به عنوان يكي از القاب آن حضرت قرار گرفته است.

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 270، باب 14، ح 43.

[2] كمال الدين، ج 2، باب 35، ح 8.

شريد

امام قائم (عج) مكرّر به لقب «شريد» در زبان ائمّه عليهم السلام به خصوص، حضرت علي عليه السلام و امام باقر عليه السلام، ذكر شده است.

«شريد» به معني رانده شده است. يعني رانده شده از مردمي كه آن حضرت را نشناختند و قدر وجود نعمت او را ندانستند و در مقام شكر گزاري و مقام حقّش برنيامدند، بلكه پس از اينكه از دست يافتن بر او نااميد شدند، به قتل و قمع ذريه ي طاهره ي ايشان پرداختند و

به كمك زبان و قلم سعي بر بيرون راندن نام و ياد او از قلوب و اذهان مردم نمودند. («نجم الثّاقب»، ص 78)

شماطيل

در كتاب «ذخيرة الالباب» گفته شده كه، «شماطيل» اسم حضرت مهدي (عج) در كتاب «ارماتش» است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 77)

شيلو

يكي از نامهاي مصلح جهاني در كتب مقدس، «شيلو» است. «شيلو» يعني كسي كه داراي حق است و صلح و سلامتي مي آورد.

در كتاب تورات در سِفْر پيدايش، شماره 49-10 آمده است:

«عصاي قدرت و سلطنت از يهود دور نخواهد شد و نه فرمانروايي از ميان پاهاي وي، تا «شيلو» بيايد و او را اطاعت امتها خواهد بود». («مصلح آخرالزمان»، ص 77)

شهر قم

يكي از شئون يك حكومت جهاني، و يا فراهم آوردن مقدّمات آن، استفاده از مراكز استراتژيكي و مهم از نظرات مختلف، به خصوص از نظر معنوي است. اين مراكز همچون پايگاه و هسته هاي اصلي هستند كه مي توان از آنها به عنوان فراهم آوردن اسباب كار، استفاده كرد.

در روايات مربوط به حضرت مهدي (عج) سه مركز مكّه، كوفه، و قم به خصوص اسم برده شده است. در مورد قم و فضيلت اين سرزمين مطالب بسياري گفته شده است.

امام صادق عليه السّلام در باره قم فرمود: «مردم قم ياور قائم (عج) و خواهان حقّ ما هستند.» آنگاه آن حضرت سر مبارك را به سوي آسمان بلند كرد و عرض نمود: «خدايا! اين مردم را از هر فتنه اي حفظ كن و از هر هلاكتي نجات بده.» («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 310)

همچنين آن حضرت عليه السّلام فرمود: «پيش از ظهور مهدي (عج) قم مركز علم و دانش مي گردد و از آنجا به تمام شهرها در شرق و غرب، علم و دانش منتشر مي شود، و حجّت خداوند بر همه مردم تمام مي گردد و كسي نمي ماند كه از اين سرزمين بهره مند نشده باشد». («سفينة البحار»، ج 2، ص 446)

«قم چندين نام

دارد كه از جمله نامهاي آن:

«مجمع انصار القائم (عج)» يعني محلّ تجمّع ياران امام زمان (عج).

«مأوي للفاطميين» يعني پناهگاه منسوبين به فاطمه زهرا سلام الله عليها است. (در اين باره ر.ك. به «بحار الانوار»، ج 60، ص 210 به بعد)

«قم» آشيانه اهل بيت و مركز نشر اسلام است. اهميّت قم به اموري مانند وجود بارگاه ملكوتي حضرت معصومه (كريمه اهل بيت)، وجود حوزه علميه مقدّسه آن، كه توسّط آن اسلام به جهان منتشر مي شود، و وجود مسجد مقدّس جمكران (مسجد صاحب الزّمان) مي باشد. («حضرت مهدي (عج) فروغ...»، ص293 به بعد)

رجوع شود به واژه: مسجد جمكران

شهر كوفه

در روايات اسلامي عنوان شده كه شهر كوفه (در كشور عراق) مقرّ حكومت حضرت قائم (عج) خواهد بود. (همان مدرك، ص 94) همانگونه كه مقرّ حكومت حضرت علي عليه السّلام بود. و امام قائم (عج) پس از ظهور از مكّه به مدينه آمده و در آنجا همراه با دهها هزار نفر از همراهان به سوي كوفه (كه به عبارت ديگر، آن شامل نجف و عراق است)، رهسپار مي شوند.

حضرت مهدي (عج) در كوفه به گونه اي راهها و خيابانها و شهرها و مساجد را توسعه مي دهد كه خانه هاي كوفه به رود كربلا متّصل مي شود و مساجد با شكوهي در پشت كوفه ساخته مي شود كه هزار در دارد.

امام صادق عليه السّلام در باره كوفه فرمود: «كوفه باغي از باغهاي بهشت است، قبر نوح عليه السّلام و حضرت ابراهيم عليه السّلام و 370 پيامبر ديگر و 600 وصيّ و قبر سرور اوصيا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السّلام در كوفه است.» (هم اكنون نجف اشرف به كوفه

متّصل شده است.) («ارشاد اهل القبله»، ص 20)

پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله فرموده اند: «عصاي موسي عليه السّلام و انگشتري سليمان عليه السّلام و محلّ اصلي جوشيدن آب در طوفان نوح و محلّ تجمّع پيامبران در مسجد كوفه بوده است.» («تهذيب» شيخ طوسي، ج 3، ص 352)

شهر كوفه و ساكنان آن بسيار مقدّس هستند. امام صادق عليه السّلام در باره مردم كوفه فرمود: «مؤمنين كوفه، حجّت مردم ساير بلاد هستند.»

و همچنين رسول گرامي اسلام منظور از «طور سينين» كه در آيه 2 سوره تين آمده است را شهر كوفه عنوان كرده كه خداوند اسن سرزمين را اختيار و امتياز بخشيده است. («ارشاد اهل القبله»، ص 29)

و همانگونه كه امام علي عليه السّلام در خطبه 47 نهج البلاغه فرموده است، هر ستمگري كه به شهر كوفه نظر سوئي داشته باشد، خدا او را گرفتار مي سازد و يا به قتل مي رساند.

رجوع شود به واژه: عصائب

شعبان

«شعبان» نام ماه هشتم از ماه هاي قمري است كه پس از ماه «رجب» و پيش از ماه «رمضان» قرار دارد.

ازآن جهت كه داراي عظمت فراواني است، از آن به عنوان «شعبان المعظم» ياد و در روايات فراواني از معصومين عليهم السلام از آن به بزرگي نام برده شده است. [1] .

مناسبت هاي فرخنده اي در اين ماه وجود دارد كه بر عظمت آن افزوده است؛ مانند ولادت با سعادت حضرت حسين بن علي عليه السلام در روز سوم اين ماه ولادت حضرت ابوالفضل عباس در روز چهارم آن.

روز پنجم اين ماه نيز پيشواي چهارم شيعيان پاي به جهان گذاشته و طبق نقلي علي اكبر در روز يازدهم اين ماه ديده به جهان گشوده است.

در سحرگاه

نيمه ماه شعبان، آخرين خورشيد آسمان ولايت و امامت طلوع كرده و عظمت و جلالت خاصي به اين ماه بخشيده است. شب نيمه ماه شعبان «ليلةالبرات» نيز ناميده شده است؛ [2] چرا كه در آن شب براتِ آزادي از آتش به اهل طاعت و بندگي عطا مي گردد.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الاقبال، ص 723.

[2] ر.ك: صحيح ابن حبان، ج 12، ص 481؛ معجم الاوسط، طبراني، ج 7، ص 36؛ كنزالعمال، ج 3، ص 464، ح 7451 و7450.

شاهدان ولادت مهدي

شيعه براي اثبات ولادت حضرت مهدي عليه السلام، ادله فراواني اقامه نموده است؛ از جمله آنها گواهي افرادي است كه در سخنان خود اشاره به حضور هنگام ولادت آن حضرت كرده اند. از جمله اين افراد مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

1) امام حسن عسكري پدر بزرگوار حضرت

ايشان در روايات فراواني، به ولادت فرزند خود تصريح فرموده اند. [1] .

2) حكيمه خاتون

حكيمه دختر امام جواد و عمه امام حسن عسكري عليه السلام، از زنان والا مقام نزد ائمه عليهم السلام بوده است وي به دستور مستقيم امام عسكري عليه السلام، در شب ولادت حضرت مهدي عليه السلام حضور داشت و بخش فراواني از روايات ولادت حضرت مهدي عليه السلام از سوي اين بانوي بزرگوار نقل شده است. (حكيمه خاتون) [2] .

شيخ صدوق رحمه الله يكي از روايات ايشان را اينگونه بيان كرده است: «حكيمه دختر امام جوادعليه السلام گويد: امام حسن عسكري عليه السلام مرا به نزد خود فرا خواند و فرمود: اي عمه! امشب افطار نزد ما باش كه شب نيمه شعبان است و خداي تعالي امشب حجّت خود را - كه حجّت او در روي زمين است - ظاهر سازد. گويد: گفتم: مادر

او كيست؟ فرمود: نرجس، گفتم: فداي شما شوم اثري در او نيست، فرمود: همين است كه به تو مي گويم - گويد: آمدم و چون سلام كردم و نشستم، نرجس آمد كفش مرا بر دارد و گفت: اي بانوي من و بانوي خاندانم حالتان چطور است؟

گفتم: تو بانوي من و بانوي خاندان من هستي، گويد: از كلام من ناخرسند شد و گفت: اي عمه جان! اين چه فرمايشي است؟ گويد: بدو گفتم: اي دختر جان! خداي تعالي امشب به تو فرزندي عطا فرمايد كه در دنيا و آخرت آقا است. گويد: نرجس خجالت كشيد و حياء نمود.

و چون از نماز عشا فارغ شدم، افطار كردم و در بستر خود قرار گرفته و خوابيدم. در دل شب براي اداي نماز برخاستم و آن را به جاي آوردم؛ در حالي كه نرجس خوابيده بود و رخدادي براي وي نبود. سپس براي تعقيبات نشستم و پس از آن نيز دراز كشيدم و هراسان بيدار شدم. او همچنان خواب بود، پس برخاست و نماز گزارد و خوابيد.

حكيمه گويد: بيرون آمدم و در جست وجوي فجر به آسمان نگريستم و ديدم فجر اوّل دميده است و او در خواب است. شك بر دلم عارض گرديد، ناگاه ابومحمدعليه السلام از محل خود فرياد زد: اي عمه! شتاب مكن كه اينجا كار نزديك شده است. گويد: نشستم و به قرائت سوره «الم سجده» و سوره «يس» پرداختم. در اين ميان او هراسان بيدار شد و من به نزد او پريدم و بدو گفتم: اسم اللّه بر تو باد آيا چيزي را احساس مي كني؟ گفت: اي عمه! آري. گفتم: خودت را جمع كن و دلت

را استوار دار كه همان است كه با تو گفتم، حكيمه گويد: مرا و نرجس را ضعفي فرا گرفت و به آواز سرورم به خود آمدم و جامه را از روي او برداشتم و ناگهان سرور خود را ديدم كه در حال سجده است و مواضع سجودش بر زمين است. او را در آغوش گرفتم، ديدم پاك و نظيف است. ابومحمدعليه السلام فرياد بر آورد كه اي عمه! فرزندم را به نزد من آور! او را نزد وي بردم و او دو كف دستش را گشود و فرزند را در ميان آن قرار داد و دو پاي او را به سينه خود نهاد. پس زبانش را در دهان او گذاشت و دستش را بر چشمان و گوش و مفاصل وي كشيد. سپس فرمود: اي فرزندم! سخن گوي: گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَحْدَهُ لاشَرِيكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله». سپس درود بر اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام فرستاد تا آنكه بر پدرش رسيد و زبان در كشيد». [3] .

3) نسيم و ماريه

ايشان دو تن از خدمتگزاران بيت شريف امامت بوده اند و از روايات استفاده مي شود كه آنان در شب ولادت در خانه امام عسكري عليه السلام حضور داشته اند.

شيخ طوسي رحمه الله و شيخ صدوق رحمه الله با ذكر سند مي نويسند: «نسيم و ماريه گويند: چون صاحب الزّمان از رحم مادر به دنيا آمد، دو زانو بر زمين نهاد و دو انگشت سبابه را به جانب آسمان بلند كرد. آن گاه عطسه كرد و فرمود: «اَلْحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمينَ وَ صَلَي اللَّهُ عَلي مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ، ستمكاران پنداشته اند كه حجّت خدا از ميان رفته

است، اگر براي ما اذن در كلام بود شك زايل مي گرديد». [4] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 332، ح 12؛ كتاب الغيبة، ص 234، ح 203؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 524، ح 4، ص 431، ح 8.

[2] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 330، ح 3؛ روضةالواعظين، ص 257؛ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 455؛ اثبات الوصية، ص 272.

[3] كمال الدين، ج 2، باب 42، ح 1؛ همچنين ر.ك: كتاب الغيبة، ص 238؛ كشف الغمة، ج 2، ص 449.

[4] كتاب الغيبة، ص 244، ح 211؛ كمال الدين، ج 2، باب 42، ح 5؛ همچنين ر.ك: الخرائج والجرايح، ج 10، ص 457، ح 2.

شريعيه

«شريعيه» از غلاة شيعه و پيرو مردي به نام شريعي بودند. او مي گفت: خداي تعالي در كالبد پنج تن اندر آمد كه عبارت اند از: رسول خداصلي الله عليه وآله، علي عليه السلام فاطمه عليها السلام، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام.

شريعيه پندارند: اين پنج تن خدايانند و آن را اضدادي است؛ اما درباره آن اضداد اختلاف كرده اند. برخي آن پنج ضد را نيكو شمرند؛ زيرا برتري و ارزش كساني كه خداي در آن «حلول» كرد جز به آن اضداد شناخته نشود. عده اي گويند: آن ضدها زشت و نكوهيده اند.

شريعي خودش نيز دعوي «حلول» مي كرد و بعد از او مردي از پيروانش به نام نمير، پنداشت كه خدا در كالبد او اندر آمده است.

ابومحمد حسن شريعي از صحابه امام علي النقي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام بود و نخستين كسي بود كه بعد از شهادت امام يازدهم، دعوي بابيّت كرد و به الحاد و كفر منسوب شد. توقيعي نيز درباره

او صادر گشته است. وي در حالي كه هيچ گونه صلاحيتي براي منصب نيابت نداشت، چنين ادعا مي نمود. به علاوه بر خداي تعالي دروغ بست و اموري به ائمه عليهم السلام نسبت داد كه در شأن آنان نبود و آن بزرگواران از آن امور و نسبت ها بيزار بودند.

توقيعي از سوي حضرت مهدي عليه السلام در لعن او به دست نائب سوم شرف صدور يافت. [1].

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 397؛ فرهنگ فرق اسلامي، ص 254 و 255.

شيعه

شيعه، فرقه يا گروهي را گويند كه امر يگانه اي داشته باشند. «شيعة الرجل»؛ يعني، دوستان و ياران مرد. جمع آن «اَشْياع» و «شِيَع» به معناي مثل و مانند و فرقه ها نيز آمده است. [1] واژه «شيعه» به صورت مفرد چهار بار در قرآن آمده است: يك بار به تنهايي (مريم، 69) و سه بار با اضافه (قصص، 15؛ صافات، 83). در آيه اوّل به معناي گروه و در بقيه به معناي پيرو آمده است.

«شيعه» در اصطلاح به پيروان حضرت علي عليه السلام و خاندانش و كساني گفته مي شود كه معتقد به جانشيني بلافصل آن حضرت بعد از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و نص ولايت او در غدير خم از طرف پيغمبر مي باشند. در سخنان رسول اكرم صلي الله عليه وآله، و حضرت علي و ديگر امامان عليهم السلام و نويسندگان كتاب هاي ملل و نحل، اين كلمه به كار رفته است.

جابربن عبداللّه انصاري مي گويد: «نزد پيامبرصلي الله عليه وآله بودم كه حضرت علي عليه السلام از دور نمايان شد. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: سوگند به كسي كه جانم به دست او است! اين شخص و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند

بود». [2] .

ابن عباس مي گويد: «وقتي آيه «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» [3] نازل شد پيغمبرصلي الله عليه وآله به حضرت علي عليه السلام فرمود: مصداق اين آيه تو و شيعيانت مي باشيد كه در قيامت خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضي است». اين دو حديث در الدرالمنثور 379 و11 و غايةالمرام، 326 نقل شده است. [4] روايات متعدد ديگري نظير روايت فوق از بزرگان اهل سنّت (مانند طبراني، احمدبن حنبل و دار قطني) به وسيله ابن حجر، ابن اثير، سيوطي و ديگران نقل شده است.

حضرت علي عليه السلام در نامه اي مي نويسد:

«اين نامه از بنده خدا علي اميرالمؤمنين است، به شيعه خود از مؤمنان و مسلمانان؛ چه خدا مي گويد: «وَاِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَاِبْراهِيمَ» [5] و آن نامي است كه خداي متعال آن را در قرآن شرافت بيان داده است، و شما شيعه پيامبر، محمدصلي الله عليه وآله هستيد، چنان كه ابراهيم نيز از شيعيان او است، نامي است غير مختص و امري است سابقه دار». [6] .

شيخ مفيدرحمه الله به سند خود تا امام باقرعليه السلام از قول ام سلمه نقل مي كند كه گفت: «از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم مي گويد: «بي گمان علي و شيعه او رستگار مي باشند» و به اسناد خود سه حديث ديگر در همان فصل در اين باره نقل كرده است. [7] از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيز در منابع مختلف و از جمله نهج البلاغه چند روايت نقل شده است.

به هر حال عنوان شيعه براي پيروان علي عليه السلام مشهور گرديد و اين عنوان مخصوص كساني شد كه معتقد به امامت علي عليه السلام و جانشيني او پس از پيامبر بودند، و

به امامت يازده نفر از فرزندان معصومش اعتقاد داشتند و به كساني كه داراي چنين عقيده اي بودند، «شيعه اثني عشريه» و «شيعه اماميّه» اطلاق شد». [8] .

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 8، ص 188.

[2] بحارالانوار، ج 35، ص 345، ح 20.

[3] سوره بينه (98)، آيه 7.

[4] وديعه در اسلام، ص 7.

[5] سوره صافات (37)، آيه 83.

[6] بحارالانوار، ج 3، ص 7.

[7] الارشاد، ص 25.

[8] الاسلام والشيعة الامامية، 1، ص 335.

شريعيه

پيروان «ابومحمّد، حسن شريعي» را «شريعيه» گويند. («اديان و مذاهب جهان»، ج 1، ص 652)

رجوع شود به واژه: شريعي

شلمغانيه

پيروان ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني معروف به ابن العزاقر از فرقه هاي غلاة شيعه اند.

وي نخست خود را باب مهدي اثنا عشري ناميد، بعد دعوي حلول نمود و گاه خود را روح القدس و مسيح مي خواند. عده اي از كاتبان دولت و ثروتمندان و خواص بدو گرويدند. مقصد سياسي اين گروه، بر انداختن عباسيان و طالبيان بود تا مردم از دست حكمراناني بالفعل و بالقوه خلاص شوند. گويند: ميان پيروان شلمغاني اباحه و آزادي جنسي رايج بود، قرآن را تأويل مي كردند و بهشت را به معناي شناخت و گرايش به آيين شلمغاني و دوزخ را عكس آن مي دانستند. تكاليف اسلامي را به جاي نمي آوردند و همچون «سبعيّه» به هفت عالم و هفت آدم قائل بودند. گويند: شلمغاني، دختر عثمان بن سعيد را رجعت فاطمه عليها السلام مي خواند و مي گفت: روح پيغمبر در عثمان بن سعيد (از نواب اربعه) حلول كرده است. وي مي گفت: «من و حسين بن روح وقتي داخل اين كار شديم، مي دانستيم در چه امري وارد مي شويم». حسين بن روح شيعيان را از او بر حذر داشت و توقيع صاحب الزمان عليه السلام در لعن شلمغاني و چند مدعي ديگر بابيت بيرون آمد. با اعدام شلمغاني در 322 ق نحله او هم ظاهراً از ميان رفت و حتي يكي از مريدانش در همان جلسه محاكمه، سيلي به صورتش نواخت! اما عده اي از بقاياي شلمغانيه گرد شخصي «بصري» نام - كه مدعي بود روح شلمغاني در وي حلول كرده - جمع شدند و چون وي به سال 340 ق وفات يافت،

به دستور مهلبي وزير، جانشين وي بازداشت و خانه هاي شان بازرسي شد. كتاب هايي در عقايد آن جماعت به دست آمد و معلوم شد جواني از ايشان مدّعي است روح علي عليه السلام در وي حلول كرده و زني مدعي است روح فاطمه عليها السلام در وي حلول كرده است: و يكي از وابستگان بني بسطام نيز از آن جماعت مدعي است: روح ميكائيل در وي حلول كرده است! مهلبي مي خواست آنها را مجازات كند؛ اما آنها نزد معزالدوله بويه اي چنين وانمودند كه شيعه اند و مهلبي براي آنكه متهم به ضديت با تشيع نشود، ديگر پيگير آنها نشد. [1] و [2] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: تشيّع و تصوّف، ص 191؛ كتاب الغيبة، ص 241؛ الفرق بين الفرق، ترجمه دكتر مشكور، ص 191؛ خاندان نوبختي، عباس اقبال، ص 237.

[2] ر.ك: دايرةالمعارف تشيّع، ج 10، ص 44.

شلمغاني

«شلمغاني» به «ابن عزاقر» يا «ابن ابي عزاقر» معروف بود و چون از روستاي شلمغان (از نواحي «واسط» عراق) برخاسته بود، به آنجا منسوب شد و او را «ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني» مي گفتند. [1] .

شلمغاني از ياران امام حسن عسكري عليه السلام و از دانشمندان، دبيران و محدثان زمان خود در بغداد بود. كتاب هاي بسياري داشت و در آنها، انبوه رواياتي را كه از امامان اهل بيت عليهم السلام شنيده بود، گردآوري و دسته بندي كرده بود. [2] .

هنگامي كه راه انحراف وارتجاع را در پيش گرفت و از نظر انديشه، عقيده و عملكرد تغيير يافت، در روايات تغييراتي ايجاد مي كرد! هر چه مي خواست بر آنها مي افزود وهرچه دلخواه او بودكم مي كرد!

نجاشي در رجال خود مي نويسد: ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني از پيروان مذهب اماميّه بود؛ اما رشك و حسد

بر مقام ابوالقاسم حسين بن روح، وي را بر آن داشت كه ترك مذهب اماميّه گويد و داخل كيش هاي مردود گردد؛ تا بدان جا كه از طرف امام غايب توقيعاتي عليه او صادر گرديد. سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آويخته شد. [3] .

حسين بن روح از سال انتصاب خود به مقام نيابت سوم (جمادي الآخر 306 ه) در بغداد با عزّت و احترام مي زيست و خاندان آل فرات - كه وزارت بني عباس به دست ايشان بود - از طرفداران شيعه بوده و از او حمايت مي كردند.

در ربيع الاول سال 312 ه . وزارت به حامد بن عباس انتقال يافت و آل فرات و كسان ايشان از كار بر كنار شده و به زندان افتادند.

پس ازآن حسين بن روح نيز به زندان افتاد و تا سال 317 (مدت پنج سال) در حبس ماند. وي پيش از افتادن به زندان، مدتي پنهان مي زيست و چون اعتمادي كامل به ابن ابي العزاقر داشت، او را به نيابت خود برگزيد. شلمغاني واسطه بين او وشيعيان شد وتوقيعات حضرت مهدي عليه السلام، از سوي حسين بن روح به دست شلمغاني صادر مي شد و مردم براي رفع حوايج و حل مشكلات به او رجوع مي كردند. [4] .

بعد از اين زمان شلمغاني به دعوي هاي باطل پرداخت و از مذهب شيعه اماميّه اثني عشريه انحراف جست. حسين بن روح در زندان، از انحرافش مطلع شد و از همان جا در ذي حجه سال 312 ه توقيعي در لعن ابي العزاقر به شيخ ابوعلي محمدبن همام اسكافي بغدادي - كه از بزرگان شيعه بود - فرستاد و از وي تبرّي جست. متن آن توقيع شريف بدين قرار است:

«به نام

خداوند بخشاينده بخشايشگر. اعلان كن: خدا عمرت را طولاني ساخته و پاينده ات بدارد و همه خوبي ها و ارزش ها را به تو بشناساند و فرجام كارت را به نيكي پايان برد. اعلان كن به همه كساني كه به دينداري و دين باوري آنان اطمينان داري و به برادران ما كه از نيّت خير آنان آگاهي و خداوند نيكبختي آنان را تداوم بخشد، به آنان اعلام كن كه: «محمدبن علي» معروف به «شلمغاني» - كه خداوند در كيفر او شتاب كرده و هرگز مهلتش ندهد - از دين اسلام برگشته و از آن جدا شده است! در دين خدا كفر و الحاد ورزيده و ادعاهايي دارد كه باعث كفر به آفريدگار بزرگ است!» او به دروغ تهمت مي زند و بهتان مي بندد و گناهان بزرگي مرتكب مي شود.

كساني كه از خدا برگشته دروغ گفته اند و به گمراهي بسيار دور و درازي افتاده زياني آشكار كرده اند!

ما به خدا و پيام آورش و خاندان او - كه درود و رحمت خدا و بركاتش بر او و خاندانش باد - از او بيزاري جسته و او را لعنت و نفرين نموده ايم، لعنت هاي خدا، يكي پس از ديگري، در ظاهر و باطن، آشكار و نهان و هميشه و همواره، بر او باد و بر هر كس كه از او پيروي نموده و با او دست بيعت داده و پس از اين هشدار ما باز هم به دوستي و پيروي از او برخيزد،...». [5] .

پس از آن ابن ابي العزاقر - كه به سبب دوستي با محسن پسر ابوالحسن علي بن محمد فرات وزير المقتدر بالله عباسي - در دستگاه وزارت در آمد و

به كتابت و دبيري پرداخت. در اين هنگام قرامطه - كه طايفه اي از اسماعيليه بودند - بر كاروان حاجيان زده و گروهي را كشتند. مردم بغداد - كه از ابوالحسن علي بن محمد فرات و پسرش محسن راضي نبودند - آنان را متهم به دستياري با قرامطه كردند.

محسن براي پيشگيري از دشمنان خود و مطالبات بقاياي ماليات، شلمغاني را در ديوان وزارت وارد كرد و به تدبير او، گروهي از دشمنان خويش را به جرم نپرداختن ماليات كشت.

اما ابن فرات و پسرش محسن، نتوانستند سوء ظن خليفه را نسبت به خويش - درباره رابطه با قرامطه - رفع كنند؛ سرانجام خليفه ايشان را در سال 312 ه به قتل رسانيد.

شلمغاني پس از اين واقعه، گريخته و تا حدود سال 320 ه در موصل و اطراف آن مي زيست. چون اوضاع را آرام يافت، به بغداد رفت و به دعوي هاي تازه پرداخت.

مردم پس از صدور لعن شلمغاني، نزد حسين بن روح شتافتند و گفتند: خانه هاي ما از آثار شلمغاني انباشته است، چه كنيم؟ فرمود: نظر من درباره كتاب هاي او همان چيزي است كه امام عسكري عليه السلام درباره كتاب هاي بني فضّال فرمود: «... خُذُوا بِما رَوَوا وَذَرُوا ما رَأوُا»؛ يعني، اعتقادات آنان را كنار گذاريد و آنچه نقل كرده اند، بپذيريد». [6] .

به نظر شيخ طوسي رحمه الله علت كشته شدن شلمغاني اين بود: زماني كه ابوالقاسم حسين بن روح او را آشكارا لعن كرد و در همه جا شهرت يافت و مردم از وي دوري جستند. تمام شيعيان از او بر حذر بودند؛ به طوري كه نتوانست به حيله ها و نيرنگ هاي خود ادامه دهد. روزي در محفلي كه رؤساي

شيعه حاضر بودند و همه لعن شلمغاني و دوري از او را از ابوالقاسم حسين بن روح نقل مي كردند، شلمغاني به حاضران گفت: من و او (حسين بن روح) را در جايي بخواهيد تا من دست او و او هم دست مرا بگيرد و در حق يكديگر نفرين كنيم. اگر آتش نيامد و او را نسوزانيد، هرچه او درباره من گفته، درست است. اين خبر در خانه ابن مقله اتفاق افتاد و از آنجا به گوش «الراضي بالله» خليفه عباسي رسيد. «راضي» هم دستور داد او را دستگير كرده و به قتل رساندند، بدين گونه شيعيان از شرّ او راحت شدند. [7] اين اتفاق در سال 323 ه .ق رخ داد. [8] .

پي نوشت ها:

[1] الكامل، ج 8، ص 290.

[2] رجال نجاشي، ج 2، ص 239.

[3] الفهرست، ص 305؛ رجال نجاشي، ح 2، ص 294.

[4] كتاب الغيبة، ص 303.

[5] الاحتجاج، ج 2، ص 474، ر.ك كتاب الغيبة، ص 410.

[6] شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 387.

[7] كتاب الغيبة، ص 406.

[8] همان، ص 412.

شمشير

در روايات اسلامي، مكرّر از شمشير امام قائم (عج) سخن به ميان آمده است. و اينكه مثلاً حتّي مانع زكات، اعدام مي شود.

اين به آن معني نيست كه حكومت، زوري است بلكه اين شمشير به عنوان قصاص و مقابله به مثل با مخالفان و خائنان و زورگويان و توطئه گران است، همانگونه كه در قرآن كريم آمده است:

«و آهن (شمشير و اسلحه ي عدالت) را فرستاديم كه در آن نيروي شديد و منافعي براي مردم است». (حديد/25)

و يا در جاي ديگر مي فرمايد: «براي

شما در قصاص، زندگي است اي انديشمندان». (بقره/179)

بنابر اين، اين شمشير براي امنيت و آسايش و صفاي مردم و قصاص و مقابله به مثل است كه در تمام دنيا به عنوان يك اصل پذيرفته شده است. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 87)

روزگار حضرت مهدي (عج)، روزگار خوار ساختن زورداران است. ديگر روز موعظه و خواهش تمام مي شود. مهدي (عج) آنقدر بكشد كه مردم بگويند: «اين مرد از آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم نيست. اگر از آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم بود، اين اندازه خون نمي ريخت».

اما او از آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم است يعني آل حق، آل عدالت، آل عصمت و آل انسانيّت.

شمشير مهدي (عج)، «سيف الله» است، سيف الله المنتقم. شمشير مهدي (عج)، شمشير انتقام از همه ي جهانيان در طول تاريخ است. («خورشيد مغرب»، ص 37)

شمشيرهاي آسماني

از خصائص حضرت قائم (عج)، آوردن شمشير هاي آسماني براي انصار و اصحاب آن حضرت است.

رجوع شود به واژه: حبة

شمايل حضرت مهدي

محدثان معتبر - از شيعه و اهل سنّت - بنابر احاديث بسياري، از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام شمايل و اوصاف حضرت مهدي عليه السلام را در كتاب هاي خويش بيان كرده اند. مجموعه اين روايات را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:

دسته نخست، رواياتي است كه شمايل حضرتش را پس از ولادت و در ايام كودكي و در ايام حيات امام عسكري عليه السلام، توصيف نموده اند.

دسته دوم، حكاياتي است كه ملاقات كنندگان با آن حضرت در طول دوران غيبت، شمايل آن حضرت را ذكر كرده اند.

دسته سوم، احاديثي است كه به نقل از معصومين عليهم السلام شمايل و ويژگي هاي جسماني آن حضرت را هنگام ظهور و حكومت ايشان بيان كرده اند.

1 . روايات دسته اوّل:

يعقوب منقوش گويد: «خدمت امام يازدهم حسن عسكري عليه السلام وارد شدم. درون حيات بر سكويي نشسته بود و سمت راستش اتاقي بود و بر آن پرده اي آويخته بود. عرض كردم: اي سيد من! صاحب امر امامت بعد از شما كيست؟

فرمود: اين پرده را بالا بزن، آن را بالازدم، يك پسربچه به قامت پنج وجب - كه به نظر مي آمد هشت الي ده سال داشت - بيرون آمد. با پيشاني درخشان و روي سفيد و دو چشم براق و دو كتف ستبر و دو زانوي برگشته. در گونه راستش خالي و در سرش گيسواني بود. بر زانوي پدر خود ابي محمد نشست؛ پس به من فرمود: اين است صاحب الامر شما». [1] .

2 . حكايات دسته دوم:

شمايل حضرت در پاره اي از حكايت هاي ملاقات نيز ذكر شده

است. البته اينها همانند روايت هاي دسته اوّل و سوم اطمينان آور نيستند. (ملاقات با حضرت مهدي عليه السلام)

3 . روايات دسته سوم:

رواياتي است كه شمايل حضرت را در هنگام قيام و ظهور و عصر حكومت ذكر كرده است.

3 - 1 . امام رضاعليه السلام فرمود: «... وَاِنَّ القائِمَ هُوَ الَّذي اِذا خَرَجَ كانَ في سِنِّ الشُّيُوخِ وَمَنْظَرِ الشُّبَّانِ قَوِيّاً في بَدَنِهِ حَتَّي لوْ مَدَّ يَدَهُ اِلي اَعْظَمِ شَجَرَةٍ عَلي وَجْهِ الاَرْضِ لَقَلَعَها وَلَوْ صاحَ بَيْنَ الجِبالِ لَتَدَكْدَكَتْ صُخُورُها...» [2] ؛ «... قائم آن است كه چون ظهور كند، در سن پيران است و سيماي جوان دارد. نيرومند باشد تا به جايي كه اگر دست به بزرگ ترين درخت زمين اندازد، آن را از جا بكند و اگر ميان كوه ها نعره كشد، سنگ هاي آنها از هم بپاشد».

3-2. اميرمؤمنان علي عليه السلام بالاي منبر فرمود: «يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلدي في آخِرِ الزَّمانِ اَبْيَضُ اللَّونِ مُشْرَبٌ بالحُمْرَةِ مَبْدَحُ البَطنِ عَريضُ الفَخِذَيْنِ عَظيمُ مَشاشِ المَنْكَبَينِ بِظَهرِه شامَّتانِ: شامَةٌ عَلي لَوْنِ جِلْدِه و شامَةٌ عَلي شِبهِ شامَةِ النَبيّ صلي الله عليه وآله...» [3] ؛ «مردي از فرزندانم در آخِرُالزّمان ظهور مي كند. رنگش سفيد آميخته به سرخي و شكمش بر آمده است. دو رانش ستبر و هر دو شانه اش قوي است. در پشتش دو خال است، مانند مهر؛ يكي به رنگ پوستش و يكي چون مهر نبوّت پيغمبرصلي الله عليه وآله».

3 - 3 . آن حضرت فرمود: «...وَهُوَ رَجُلٌ اَجْلَي الجَبِينِ، اَقْنَي الاَنْفِ، ضَخْمُ البَطْنِ، اَزْيَلُ الفَخِذَيْنِ بِفَخِذِهِ اليُمْني شامَةٌ، اَفْلَجُ الثَّنايا، وَيَملأُ الاَرضَ عَدلاً كَما مُلِئَتْ ظُلماً وَجُوراً» [4] ؛ «... او مردي است بلند پيشاني، داراي بيني باريكي كه ميانش اندك برآمدگي دارد. برآمده

شكم، داراي ران هاي درشت و پهن است. خالي بر ران راست او است. ميان دو دندان پيشين او گشاده است...».

3-4. امام باقرعليه السلام نيز در وصف آن حضرت فرمود: «... او شخصي است سرخ و سفيد داراي چشماني گرد و فرو رفته، ابرواني پر پشت و برجسته و شانه اي پهن...». [5] .

3-5. امام علي عليه السلام فرمود: «مهدي داراي چشماني سياه و درشت است. موهايي مجعد و خالي بر گونه دارد...». [6] .

3-6. امام باقرعليه السلام فرمود: «مهدي در حالي قيام خواهد كرد كه يك تار موي سفيد در سر و محاسن او ديده نمي شود». [7] .

و همين معنا در كلام نوراني امام مجتبي عليه السلام آمده است كه حضرت مهدي در سن و سالي كمتر از چهل ظهور خواهد كرد. [8] .

از روايات فوق و احاديث ديگر، مي توان حضرتش را اين گونه وصف نمود: چهره اش گندمگون، ابروانش هلالي و كشيده، چشمانش سياه و درشت و جذاب، شانه اش پهن، دندان هايش براق و گشاده، بيني اش كشيده و زيبا، پيشانيش بلند و تابنده، استخوان بندي اش استوار و صخره سان، دستان و انگشتانش درشت، گونه هايش كم گوشت و اندكي متمايل به زردي كه از بيداري شب عارض شده، بر گونه راستش خالي مشكين، عضلاتش پيچيده و محكم، موي سرش بر لاله گوش ريخته، اندامش متناسب و زيبا، هيئتش خوش منظر و رباينده، رخساره اش در هاله اي از شرم بزرگوارانه و شكوهمند غرق، قيافه اش از حشمت و شكوه رهبري سرشار، نگاهش دگرگون كننده و خروشش درياسان و فريادش همه گير است. [9] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين، ج 2، ص 78، ح 1؛ ر.ك: الكافي، ج 1، ص 514، ح 2.

[2]

كمال الدين، ح 2، ص 48، ح 7.

[3] كمال الدين، ج 2، ص 367، ح 17.

[4] الغيبة، ص 214، ح 2.

[5] همان، ص 215، ح 3.

[6] همان، ص 304، ح 14.

[7] شرح الاخبار، نعمان بن محمدبن منصور، ج 3، ص 380.

[8] كمال الدين، ج 1، ص 315.

[9] خورشيد مغرب، ص 27.

شمايل قائم

محدّثان معتبر از شيعه و سنّي، بنابر احاديث بسيار از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم و امام علي عليه السلام و ديگر امامان عليه السلام، شمايل و اوصاف امام مهدي (عج) را در كتابهاي خويش آورده اند:

«چهره اش گندمگون، ابروانش هلالي و كشيده، چشمانش سياه و درشت و جذاب، شانه اش پهن، دندانهايش برّاق و گشاده، بيني اش كشيده و زيبا، پيشانيش بلند و تابنده، استخوان بندي اش استوار و صخره سان، دستان و انگشتانش درشت، گونه هايش كم گوشت و اندكي متمايل به زردي كه از بيداري شب عارض شده، خالي مشكين بر گونه ي راستش پيچيده و محكم، موي سرش بر لاله ي گوش ريخته و به قولي به دوشش ريخته، اندامش متناسب و زيبا و نگاهش دگرگون كننده، خروشش درياسان فريادش همه گير و... («خورشيد مغرب»، ص 28)

شيعيان و انتظار

در ميان همه ي آيين ها و كساني كه در انتظار موعود (به معناي عام) به سر مي برند، نام شيعه چون قطعه اي فروزان كه در آتش عشق به مهدي (عج) مي سوزد، نمايان است.

در حقيقت همين شيعيان هستند كه بايد در اين امر بزرگ و خطير پيشگام شده و مقدمات ظهورش را فراهم سازند و امام صادق عليه السلام فرمودند: «هر يك از شما براي قيام قائم (عج)» - هر چند با تهيه يك تير - بايد آماده گردد». (همان مدرك، ص

366)

در روايات اسلامي به اين موضوع كه شيعيان نقش مهمي در قيام قايم (عج) خواهند داشت، اشاره شده اشاره شده است:

«هنگامي كه قايم قيام كند، خداوند شيعيان را از همه شهرها نزد او گرد مي آورد». («تفسيرالعياشي»،

ج 1، ص 66)

هنگامي كه قايم قيام كند، خداوند هر عيب و نقص را از شيعيان برطرف مي كند، و دلهاي آنان را چنان پاره هاي پولاد مي گرداند. قدرت هر مرد از آنان را، به اندازه قدرت چهل مرد قرار مي دهد. و آنگاه آنان حاكمان و فرمانروايان زمين و سران بزرگوار جهان خواهند بود). («بحارالانوار»، ج 52، ص 317)

اين بيانات همه مي توانند تاكيد بر اين امر باشد كه، شيعه بايد همواره حضور اعتقادي و اجتماعي خويش را، و تشكيلات سياسي و نظامي - يعني در واقع، «حضور شيعي» خود را در صحنه تاريخ نگاه دارد، تا سرانجام به هنگام ظهور، در محل جريان اصلي و به حق خود قرار گيرد. («خورشيد مغرب»، ص 294)

شاهدان ولادت مهدي

شيعه براي اثبات ولادت حضرت مهدي عليه السلام، ادله فراواني اقامه نموده است؛ از جمله آنها گواهي افرادي است كه در سخنان خود اشاره به حضور هنگام ولادت آن حضرت كرده اند. از جمله اين افراد مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

1) امام حسن عسكري پدر بزرگوار حضرت:

ايشان در روايات فراواني، به ولادت فرزند خود تصريح فرموده اند. [1] .

2) حكيمه خاتون:

حكيمه دختر امام جواد و عمه امام حسن عسكري عليه السلام، از زنان والا مقام نزد ائمه عليهم السلام بوده است وي به دستور مستقيم امام عسكري عليه السلام، در شب ولادت حضرت مهدي عليه السلام حضور داشت و بخش فراواني از روايات ولادت حضرت مهدي عليه السلام از سوي اين بانوي بزرگوار نقل شده است. (حكيمه خاتون) [2] .

شيخ صدوق رحمه الله يكي از روايات ايشان را اينگونه بيان كرده است: «حكيمه دختر امام جوادعليه السلام گويد: امام حسن عسكري عليه السلام مرا به

نزد خود فرا خواند و فرمود: اي عمه! امشب افطار نزد ما باش كه شب نيمه شعبان است و خداي تعالي امشب حجّت خود را - كه حجّت او در روي زمين است - ظاهر سازد. گويد: گفتم: مادر او كيست؟ فرمود: نرجس، گفتم: فداي شما شوم اثري در او نيست، فرمود: همين است كه به تو مي گويم - گويد: آمدم و چون سلام كردم و نشستم، نرجس آمد كفش مرا بر دارد و گفت: اي بانوي من و بانوي خاندانم حالتان چطور است؟

گفتم: تو بانوي من و بانوي خاندان من هستي، گويد: از كلام من ناخرسند شد و گفت: اي عمه جان! اين چه فرمايشي است؟ گويد: بدو گفتم: اي دختر جان! خداي تعالي امشب به تو فرزندي عطا فرمايد كه در دنيا و آخرت آقا است. گويد: نرجس خجالت كشيد و حياء نمود.

و چون از نماز عشا فارغ شدم، افطار كردم و در بستر خود قرار گرفته و خوابيدم. در دل شب براي اداي نماز برخاستم و آن را به جاي آوردم؛ در حالي كه نرجس خوابيده بود و رخدادي براي وي نبود. سپس براي تعقيبات نشستم و پس از آن نيز دراز كشيدم و هراسان بيدار شدم. او همچنان خواب بود، پس برخاست و نماز گزارد و خوابيد.

حكيمه گويد: بيرون آمدم و در جست وجوي فجر به آسمان نگريستم و ديدم فجر اوّل دميده است و او در خواب است. شك بر دلم عارض گرديد، ناگاه ابومحمدعليه السلام از محل خود فرياد زد: اي عمه! شتاب مكن كه اينجا كار نزديك شده است. گويد: نشستم و به قرائت سوره «الم سجده» و سوره

«يس» پرداختم. در اين ميان او هراسان بيدار شد و من به نزد او پريدم و بدو گفتم: اسم اللّه بر تو باد آيا چيزي را احساس مي كني؟ گفت: اي عمه! آري. گفتم: خودت را جمع كن و دلت را استوار دار كه همان است كه با تو گفتم، حكيمه گويد: مرا و نرجس را ضعفي فرا گرفت و به آواز سرورم به خود آمدم و جامه را از روي او برداشتم و ناگهان سرور خود را ديدم كه در حال سجده است و مواضع سجودش بر زمين است. او را در آغوش گرفتم، ديدم پاك و نظيف است. ابومحمدعليه السلام فرياد بر آورد كه اي عمه! فرزندم را به نزد من آور! او را نزد وي بردم و او دو كف دستش را گشود و فرزند را در ميان آن قرار داد و دو پاي او را به سينه خود نهاد. پس زبانش را در دهان او گذاشت و دستش را بر چشمان و گوش و مفاصل وي كشيد. سپس فرمود: اي فرزندم! سخن گوي: گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَحْدَهُ لاشَرِيكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله». سپس درود بر اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام فرستاد تا آنكه بر پدرش رسيد و زبان در كشيد». [3] .

3) نسيم و ماريه:

ايشان دو تن از خدمتگزاران بيت شريف امامت بوده اند و از روايات استفاده مي شود كه آنان در شب ولادت در خانه امام عسكري عليه السلام حضور داشته اند.

شيخ طوسي رحمه الله و شيخ صدوق رحمه الله با ذكر سند مي نويسند: «نسيم و ماريه گويند: چون صاحب الزّمان از رحم مادر به دنيا آمد،

دو زانو بر زمين نهاد و دو انگشت سبابه را به جانب آسمان بلند كرد. آن گاه عطسه كرد و فرمود: «اَلْحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمينَ وَ صَلَي اللَّهُ عَلي مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ، ستمكاران پنداشته اند كه حجّت خدا از ميان رفته است، اگر براي ما اذن در كلام بود شك زايل مي گرديد». [4] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 332، ح 12؛ كتاب الغيبة، ص 234، ح 203؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 524، ح 4، ص 431، ح 8.

[2] ر.ك: الكافي، ج 1، ص 330، ح 3؛ روضةالواعظين، ص 257؛ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 455؛ اثبات الوصية، ص 272.

[3] كمال الدين، ج 2، باب 42، ح 1؛ همچنين ر.ك: كتاب الغيبة، ص 238؛ كشف الغمة، ج 2، ص 449.

[4] كتاب الغيبة، ص 244، ح 211؛ كمال الدين، ج 2، باب 42، ح 5؛ همچنين ر.ك: الخرائج والجرايح، ج 10، ص 457، ح 2.

شرايط ظهور

«شرايط ظهور»؛ يعني، زمينه هايي كه امكان تحقق ظهور امام عصرعليه السلام را فراهم مي آورد و آن را امري منطقي و لازم مي نماياند. شرايط ظهور با نشانه هاي ظهورتفاوت دارد؛ براي مثال وجود تعداد الكافي از پاكدلان براي آغاز انقلاب جهاني در شمار «شرايط ظهور» مي گنجد؛ ولي نداي آسماني و خروج سفياني، از «نشانه هاي آن» شمرده مي شود. البته هر دو بايد پيش از ظهور تحقق يابند؛ زيرا ظهور پس از آشكار شدن همه شرايط و نشانه هاي حتمي آن رخ مي دهد؛ وگرنه به تحقّق مشروط قبل از وجود شرط و نيز دروغ بودن روايات نشانه هاي ظهور - كه درستي شان به طور متواتر و قطعي احراز شده است - مي انجامد.

[1] .

پاره اي از تفاوت هاي شرايط و نشانه هاي ظهور عبارت است از:

1. توقف ظهور بر شرايط، توقفي واقعي و از نوع توقف معلول بر علت است؛ ولي علامات تنها نزديك شدن زمان ظهور را مي نمايانند. از اين رو، وقوع ظهور، بدون تحقق اين نشانه ها ممكن است. البته پاره اي از نشانه ها - مانند خروج سفياني و قتل نفس زكيّه - با شرايط ظهور ارتباط عنصري دارند؛ يعني، از نتايج عصر فتنه ها و انحرافانند و به آماده سازي يكي از شرايط ظهور مي انجامند.

2. تحقق هم زمان همه نشانه ها يا گردآمدن آنها در يك زمان، ضرورت ندارد. نشانه ها مي توانند با فاصله هاي بسيار اتفاق افتند و در زمان واحد گرد نيايند؛ ولي شرايط چنين نيستند. در نهايت بايد تمام شرايط با هم محقق شوند و در يك زمان اجتماع كنند تا ظهور پديد آيد.

3. علايم پيش از ظهور، پديد مي آيند و از ميان مي روند؛ ولي شرايط كمي پيش از ظهور رخ مي دهند و بعد از تحقّق ظهور نيز باقي اند. [2] .

پاره اي از شرايط ظهور:

شرايط ظهور امام عصرعليه السلام به طور كامل براي ما روشن نيست. بخشي از بنيادي ترين آنها عبارت است از:

1. وجود برنامه و طرحي متعالي كه بتواند با ساختار درست، عدل واقعي را در جهان بر پا سازد و سعادت و كمال آدميان را به ارمغان آورد.

2. وجود رهبر و هدايتگري بزرگ، شايسته و معصوم كه از سوي خداوند منصوب شده است.

3. وجود گروهي از انسان هاي پاك دل و فداكار كه در اوج تقوا به سر مي برند و براي دفاع همه جانبه از برنامه امام معصوم عليه السلام آمادگي دارند.

امام جوادعليه السلام در اين باره فرمود: «و از

اصحابش 313 تن به اندازه اصحاب بدر از دورترين نقاط زمين به گرد او فراهم آيند و اين همان قول خداوند است كه فرمود: «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعًا إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ» [3] و چون اين تعداد از اهل اخلاص به گرد او فراهم آيند، خداوند امرش را ظاهر سازد و چون عقد - عبارت از ده هزار نفر باشد - كامل شد به اذن خداي تعالي قيام كند». [4] .

بي ترديد براي پديد آمدن ظهور، بايد اين شرايط محقق شود. وحي و روايات متواتر و قطعي بر تحقق يافتن شرطهاي اوّل و دوم گواهي مي دهد.

شرط نخست با بعثت پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله محقق شد.

شرط دوم نيز با تولد فرزند امام عسكري عليه السلام در سال 255 ه . تحقق يافت.

آنچه تا كنون به وقوع نپيوسته، شرط سوم است. براي تحقق اين شرط بايد تلاش كرد و در جهت تربيت نفوس خويش و ديگران كوشيد.

البته افزون بر شرطهاي ياد شده، احتمال وجود پاره اي شرايط ديگر نيز قوي مي نمايد. بي ترديد بايد همه آن شرايط واقع شود تا زمينه ظهور به طور كامل فراهم آيد. براي تسريع در تحقق اين شرايط و رخ نمودن روزگار آرماني ظهور، دعا و تضرّع در درگاه احديّت بسيار سودمند است. معصومان عليهم السلام مؤمنان را به دعا در اين باره فرمان داده اند.

در پايان ياد كرد اين نكته شايسته است كه گاهي اموري چون وضعيت اسفبار و آكنده از ستم جهان نيز از شرايط ظهور شمرده مي شود. ممكن است گروهي چنان پندارند كه بايد در جهت تحقّق اين شرط كوشيد و به ترويج فساد دست يازيد تا پرده هاي غيبت سريع تر

كنار رود و ظهور امام عصر واقع شود!

در نادرستي اين پندار ترديد نيست؛ زيرا:

1. بسياري از اين پديده هايي كه ممكن است از شرايط تلقي شوند، در شمار نشانه هاي ظهور جاي دارند و ظهور بر آنها متوقف نيست.

2. ستم فراگير و شرط ظهور بودنش، قابل تأمل مي نمايد و مي توان اين پديده را از نشانه هاي ظهور به شمار آورد حتي اگر آن از شرايط ظهور باشد، مي توان ادّعا كرد كه در شمار شرايط به معناي مصطلح نمي گنجد؛ زيرا ارتباط آن با ظهور، از نوع ارتباط سبب و مسبب نيست. افزون بر اين، حتي اگر ستم فراگير «شرط اصطلاحي ظهور» به شمار آيد؛ در همگوني آن با ديگر شرطها و لزوم تلاش براي تحقق آن ترديد وجود دارد؛ زيرا به نظر مي رسد شرط قهري و تكويني است؛ يعني، جهان به رغم تلاش مؤمنان دلسوز، به سمت ستم فراگير پيش مي رود.

مؤمنان بايد وظيفه خويش را انجام دهند و تكليف الهي اهل ايمان را - بي آنكه در نتيجه بينديشند - به جاي آورند؛ زيرا نتيجه ندادن و توفيق نيافتن سبب سقوط تكليف نمي شود.

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الغيبة الكبري، ص 395.

[2] همان، ص 400 - 396.

[3] بقره (2)، آيه 148.

[4] كمال الدين، ج 2، باب 37، ح 2.

شروسي

يكي از علائم قبل از ظهور حضرت ولي عصر (عج)، خروج «شروسي» خواهد بود.

امام حسن عليه السلام فرمود: «شروسي از بلاد ارمنيه به سمت آذربايجان كه آن را تبريز مي نامند، به قصد پشت شهر ري، به طرف كوه سرخ كه نزديك و متّصل به كوه سياه است، (در كنار كوههاي طالقان) حركت مي كند. سپس در آنجا بين

«شروسي» و «مروزي» جنگ بسيار سختي روي مي دهد كه كودكان را پيرو بزرگسالان را فرسوده مي كند. پس در آن موقع، منتظر خروج او (حضرت مهدي (عج)) باشيد». («مجمع النورين»، ص 297)

شيصباني

از نشانه هاي قيام قائم (عج)، خروج «شيصباني» است.

امام باقر عليه السلام فرمود: «كجاست براي شما سفياني تا اينكه پيش از او «شيصباني» از سرزمين كوفان خروج كند، بجوشد چنانكه آب از چشمه مي جوشد و جمع شما و سران شما را بكشد. پس از آن، متوقّع سفياني باشد و اينكه حضرت قائم (عج) خروج كند». («بحارالانوار»، ج 52، ص 250)

شرايط ظهور

«شرايط ظهور»؛ يعني، زمينه هايي كه امكان تحقق ظهور امام عصرعليه السلام را فراهم مي آورد و آن را امري منطقي و لازم مي نماياند. شرايط ظهور با نشانه هاي ظهورتفاوت دارد؛ براي مثال وجود تعداد الكافي از پاكدلان براي آغاز انقلاب جهاني در شمار «شرايط ظهور» مي گنجد؛ ولي نداي آسماني و خروج سفياني، از «نشانه هاي آن» شمرده مي شود. البته هر دو بايد پيش از ظهور تحقق يابند؛ زيرا ظهور پس از آشكار شدن همه شرايط و نشانه هاي حتمي آن رخ مي دهد؛ وگرنه به تحقّق مشروط قبل از وجود شرط و نيز دروغ بودن روايات نشانه هاي ظهور - كه درستي شان به طور متواتر و قطعي احراز شده است - مي انجامد. [1] .

پاره اي از تفاوت هاي شرايط و نشانه هاي ظهور عبارت است از:

1. توقف ظهور بر شرايط، توقفي واقعي و از نوع توقف معلول بر علت است؛ ولي علامات تنها نزديك شدن زمان ظهور را مي نمايانند. از اين رو، وقوع ظهور، بدون تحقق اين نشانه ها ممكن است. البته پاره اي از نشانه ها - مانند خروج سفياني و قتل نفس زكيّه - با شرايط ظهور ارتباط عنصري دارند؛ يعني، از نتايج عصر فتنه ها و انحرافانند و به آماده سازي يكي از شرايط ظهور مي انجامند.

2. تحقق هم زمان همه نشانه ها يا گردآمدن آنها

در يك زمان، ضرورت ندارد. نشانه ها مي توانند با فاصله هاي بسيار اتفاق افتند و در زمان واحد گرد نيايند؛ ولي شرايط چنين نيستند. در نهايت بايد تمام شرايط با هم محقق شوند و در يك زمان اجتماع كنند تا ظهور پديد آيد.

3. علايم پيش از ظهور، پديد مي آيند و از ميان مي روند؛ ولي شرايط كمي پيش از ظهور رخ مي دهند و بعد از تحقّق ظهور نيز باقي اند. [2] .

پاره اي از شرايط ظهور:

شرايط ظهور امام عصرعليه السلام به طور كامل براي ما روشن نيست. بخشي از بنيادي ترين آنها عبارت است از:

1. وجود برنامه و طرحي متعالي كه بتواند با ساختار درست، عدل واقعي را در جهان بر پا سازد و سعادت و كمال آدميان را به ارمغان آورد.

2. وجود رهبر و هدايتگري بزرگ، شايسته و معصوم كه از سوي خداوند منصوب شده است.

3. وجود گروهي از انسان هاي پاك دل و فداكار كه در اوج تقوا به سر مي برند و براي دفاع همه جانبه از برنامه امام معصوم عليه السلام آمادگي دارند.

امام جوادعليه السلام در اين باره فرمود: «و از اصحابش 313 تن به اندازه اصحاب بدر از دورترين نقاط زمين به گرد او فراهم آيند و اين همان قول خداوند است كه فرمود: «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعًا إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ» [3] و چون اين تعداد از اهل اخلاص به گرد او فراهم آيند، خداوند امرش را ظاهر سازد و چون عقد - عبارت از ده هزار نفر باشد - كامل شد به اذن خداي تعالي قيام كند». [4] .

بي ترديد براي پديد آمدن ظهور، بايد اين شرايط محقق شود. وحي و روايات متواتر

و قطعي بر تحقق يافتن شرطهاي اوّل و دوم گواهي مي دهد.

شرط نخست با بعثت پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله محقق شد.

شرط دوم نيز با تولد فرزند امام عسكري عليه السلام در سال 255 ه . تحقق يافت.

آنچه تا كنون به وقوع نپيوسته، شرط سوم است. براي تحقق اين شرط بايد تلاش كرد و در جهت تربيت نفوس خويش و ديگران كوشيد.

البته افزون بر شرطهاي ياد شده، احتمال وجود پاره اي شرايط ديگر نيز قوي مي نمايد. بي ترديد بايد همه آن شرايط واقع شود تا زمينه ظهور به طور كامل فراهم آيد. براي تسريع در تحقق اين شرايط و رخ نمودن روزگار آرماني ظهور، دعا و تضرّع در درگاه احديّت بسيار سودمند است. معصومان عليهم السلام مؤمنان را به دعا در اين باره فرمان داده اند.

در پايان ياد كرد اين نكته شايسته است كه گاهي اموري چون وضعيت اسفبار و آكنده از ستم جهان نيز از شرايط ظهور شمرده مي شود. ممكن است گروهي چنان پندارند كه بايد در جهت تحقّق اين شرط كوشيد و به ترويج فساد دست يازيد تا پرده هاي غيبت سريع تر كنار رود و ظهور امام عصر واقع شود!

در نادرستي اين پندار ترديد نيست؛ زيرا:

1. بسياري از اين پديده هايي كه ممكن است از شرايط تلقي شوند، در شمار نشانه هاي ظهور جاي دارند و ظهور بر آنها متوقف نيست.

2. ستم فراگير و شرط ظهور بودنش، قابل تأمل مي نمايد و مي توان اين پديده را از نشانه هاي ظهور به شمار آورد حتي اگر آن از شرايط ظهور باشد، مي توان ادّعا كرد كه در شمار شرايط به معناي مصطلح نمي گنجد؛ زيرا ارتباط آن با ظهور، از نوع ارتباط سبب و مسبب نيست. افزون

بر اين، حتي اگر ستم فراگير «شرط اصطلاحي ظهور» به شمار آيد؛ در همگوني آن با ديگر شرطها و لزوم تلاش براي تحقق آن ترديد وجود دارد؛ زيرا به نظر مي رسد شرط قهري و تكويني است؛ يعني، جهان به رغم تلاش مؤمنان دلسوز، به سمت ستم فراگير پيش مي رود.

مؤمنان بايد وظيفه خويش را انجام دهند و تكليف الهي اهل ايمان را - بي آنكه در نتيجه بينديشند - به جاي آورند؛ زيرا نتيجه ندادن و توفيق نيافتن سبب سقوط تكليف نمي شود.

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الغيبة الكبري، ص 395.

[2] همان، ص 400 - 396.

[3] بقره (2)، آيه 148.

[4] كمال الدين، ج 2، باب 37، ح 2.

شعيب بن صالح

در روايات اسلامي آمده كه، «شعيب بن صالح» يكي از پرچمداران لشكر حضرت مهدي (عج) در هنگام خروج خواهد بود.

وي مردي كوسه، گندم گون و متوسط القامتي است كه دوستدار بني تميم مي باشد و با چهار هزار نفر كه لباسهايشان سفيد و پرچمهايشان سياه است از شهر روي خروج مي كند. او مقدّمه ي خروج حضرت مهدي (عج) است. با كسي ملاقات نمي كند مگر اينكه او را خواهد كشت.

و در جاي ديگر آمده كه وي از سرقند خروج خواهد كرد. («بحارالانوار»، ج 52، ص 213)

شيخ مرتضي انصاري

«شيخ مرتضي بن محمّد امير شوشتري انصاري» از مجتهدان بنام شيعه است. وي در سال 1214 ه_ ق در دزفول متولّد شد و در سال 1281 ه_ ق در نجف اشرف درگذشت «شيخ مرتضي» از سال 1266 ه_ ق كه «صاحب جواهر» درگذشت، مرجع مطلق شيعه گرديد.

تحقيقات «انصاري» در فقه استدلالي و اصول و قواعد كليّه ي حقوق شيعه بي سابقه است.

از آثار وي «رسائل» در اصول و «مكاسب» در فقه دقيق ترين تحقيقات حقوقي را دربر دارد. («فرهنگ فارسي معين»، ج 5، ص 186)

«شيخ انصاري» از جمله كساني است كه در زمان غيبت كبري به ديدار حضرت قائم (عج) نائل آمد.

شيخ مفيد

«محمّد بن محمّد بن نعمان» معروف به «شيخ مفيد» از علماي برجسته ي شيعه و مورد قبول شيعه و اهل سنّت بود و مرجع خاصّ و عام به شمار مي رفت. وي بيش از 200 كتاب اسلامي نوشت و در همه ي رشته هاي علوم اسلامي نابغه به شمار مي آمد.

«شيخ مفيد» در سن 85 سالگي در سوّم رمضان سال 413 ه_ ق از دنيا رفت و در حرم كاظمين به خاك سپرده شد.

چندين بار از جانب امام قائم (عج) براي اين مرد بزرگوار نوشته اي به خط شريف آن حضرت صادر شد حتّي هنگامي كه از دنيا رفت، بر روي قبرش مطالبي با خطّ مبارك آن حضرت مشاهده شده بود. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 249)

ص

صلوات بر قائم

شخصي خدمت امام حسن عسكري (عج) رسيد و از آن حضرت خواست تا كيفيّت صلوات فرستادن بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم و اوصياء آن حضرت را، بيان كند. امام عسكري عليه السّلام براي هر سك از چهارده معصوم عليهم السّلام صلوات جداگانه اي قرائت فرمودند.

صلوات بر قائم (عج) اينگونه آغاز مي شود:

«اللّهُمّ صلَِّ عَلي وَليُّكَ وَ ابْنِ أَوْليائِكَ الِّذينَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَ اوجَبْتَ حقَّهُم وَ...» («مفاتيح الجنان»، باب سوّم، (بخش صلوات بر حجج طاهره (ع)))

صاحب الدار

در برخي از روايات از «صاحب الدار» به عنوان لقب حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است. مقصود از «دار» (خانه) خانه پدري و جد آن حضرت است كه در آنجا غايب شده است. از آنجايي كه ذكر نام آن حضرت در آن روزگار جايز نبود، از انواع كنايه ها استفاده مي كردند كه از جمله آنها «صاحب الدار» است.

از اسحاق بن يعقوب نقل شده است: از محمدبن عثمان عمري خواستم تا نامه اي كه در آن پرسش هاي سختي را مطرح كرده بودم، به حضرت مهدي عليه السلام برساند. پس توقيعي به خط مولايمان «صاحب الدار» صادر شد...». [1] .

ممكن است اين لقب مانندبرخي ديگر از القاب آن حضرت، در موارد تقيّه و ترس از دشمنان به كار مي رفته است.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 290؛ ص 362؛ بحارالانوار، ج 51، ص 349.

صاحب الزمان

يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام «صاحب الزَّمان» است. اگرچه اين لقب در متن روايات به ندرت ذكر شده؛ ولي در زبان راويان و اصحاب و شيعيان فراوان مورد استفاده قرار گرفته است. [1] .

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «... وَ آخِرُهُمُ القائِمُ بِالحَقِّ بَقيَّةُ اللهِ في الاَرْضِ وَصاحِبُ الزَّمانِ». [2] «و آخرين آنها قائم به حق بقيةاللّه در زمين و صاحب الزّمان است.»

فضل ابن شاذان در كتاب فضايل روايتي از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ يَلقِيَ اللّهَ وَقَدْ كَمُلَ ايمانُهُ وَحَسُنَ اِسلامُهُ فَلْيُوالِ الحُجَّةَ صاحِبَ الزَّمانِ القائمَ المُنْتَظَرَ المَهْدِيّ عليه السلام...» [3] ؛ «هر آن كس كه دوست دارد خداوند را در حال كمال ايمان و حسن اسلام ملاقات كند، پس مي بايست حجّت، صاحب الزّمان قائم منتظر مهدي را دوست داشته

باشد».

اگرچه هر يك از ائمه صاحب زمان خويش اند، ولي به اعتبار طول عمر فراوان آن حضرت و اينكه مدت زماني بيشتر از بقيه ائمه عليهم السلام زندگي خواهد كرد، ايشان بيشتر از بقيه آن بزرگواران به اين لقب شهرت يافته است.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 244، ح 211 و ص 271، ح 237.

[2] كمال الدين، ج 2، ص 342، ح 23.

[3] الفضايل، شاذان بن جبرئيل، ص 166.

صاحب السيف

يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام - كه در پاره اي از روايات معصومين عليهم السلام به آن اشاره شده - «صاحب السيف» (صاحب شمشير) است.

اگرچه درباره سلاح حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور صراحتي وجود ندارد؛ ولي ممكن است روايات مربوطه را حمل بر ظاهر كرد و به عنوان يك نظر مطرح نمود كه آن حضرت با همان سلاح هاي متداول عصر بعثت پيامبرصلي الله عليه وآله ظهور خواهد فرمود.

در اين صورت «صاحب السيف» در معناي حقيقي خود به كار مي رود؛ اگر چه در مقابل مي توان آن را كنايه از «صاحب القدرة والعظمة» دانست و «سيف» را در اينجا به معناي ابزار غلبه و قدرت معنا كرد.

در كتاب شريف الكافي نقل شده است: وقتي از امام صادق عليه السلام درباره قائم عليه السلام پرسيده شد، آن حضرت فرمود: «كُلُّنا قائِمٌ بِاَمرِاللّهِ وَاحِدٌ بَعْدَ واحِدٍ حَتَّي يَجِي ءَ صاحِبُ السَّيْفِ فَاِذا جَاءَ صاحِبُ السَّيْفِ جاءَ بِاَمرٍ غَيْرِالَّذي كانَ» [1] ؛ «همه ما قائم به امر خداييم؛ يكي پس از ديگري تا زماني كه صاحب شمشير بيايد. چون صاحب شمشير آمد، امر و دستوري غير از آنچه بوده مي آورد. (پدرانش مأمور به تقيّه و صبر بوده و او مأمور به جهاد و برانداختن

ظلم است)».

گفتني است اين لقب، همانند بسياري از القاب ديگر حضرت مهدي عليه السلام اختصاص به آن حضرت ندارد و بقيه ائمه عليهم السلام نيز به اين عنوان، ملقّب بوده اند.

در اين باره حَكم بن ابي نعيم گويد: «در مدينه خدمت امام باقرعليه السلام رسيدم و عرض كردم: من بين ركن و مقام نذر كرده و به عهده گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كنم، از مدينه بيرون نروم تا زماني كه بدانم شما قائم آل محمدصلي الله عليه وآله هستيد يا نه؟ حضرت هيچ پاسخي به من نفرمود. من سي روز در مدينه بودم، سپس در بين راهي به من برخورد و فرمود: اي حكم! تو هنوز اينجايي؟ گفتم آري، من نذري كه كرده ام، به شما عرض كردم و شما مرا امر و نهي ننموده و پاسخي نفرموديد.

فرمود: فردا صبح زود منزل من بيا، فردا خدمتش رفتم، فرمود: مطلبت را بپرس.

عرض كردم: من بين ركن و مقام نذر كرده و روزه و صدقه اي براي خدا به عهده گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كردم از مدينه بيرون نروم، جز آنكه بدانم شما قائم آل محمدصلي الله عليه وآله هستيد يا نه؟ اگر شما هستيد ملازم خدمتتان باشم و اگر نيستيد، در روي زمين بگردم و در طلب معاش برآيم. فرمود: اي حكم! همه ما قائم به امر خدا هستيم.

عرض كردم: شما مهدي هستي؟ فرمود: همه ما به سوي خدا هدايت مي كنيم. عرض كردم: شما صاحب شمشيري؟ فرمود: همه ما صاحب شمشير و وارث شمشيريم (شمشير پيغمبر به ما به ارث رسيده و همراه ما است).

عرض كردم: شما هستيد آن كه دشمنان خدا را مي كشد و دوستان خدا

به وسيله شما عزيز مي شوند و دين خدا آشكار مي گردد؟ فرمود: اي حكم! چگونه من او باشم، در صورتي كه به 45 سالگي رسيده ام؛ حال آنكه صاحب اين امر [كه تو مي پرسي] از من به دوران شيرخوارگي نزديك تر و هنگام سواري چالاك تر است». [2] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 536، ح 2.

[2] الكافي، ج 1، ص 536، ح 1.

صاحب الغيبة

در برخي روايات از اين لقب، براي معرفي حضرت مهدي عليه السلام و اثبات غيبت براي ايشان استفاده شده است. [1] .

امام رضاعليه السلام فرمود: «... وَهُوَ صاحِبُ الغَيبَةِ قَبلَ خُرُوجِهِ»؛ «و او است صاحب غيبت قبل از ظهورش...». [2] .

همچنين از امام حسين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «قائم اين امت نهمين از فرزندان من است و او است صاحب الغيبة...». «قائِمُ هَذِهِ الاُمَةِ هُوَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدي وَهُوَ صاحِبُ الغَيْبَةِ...» [3] .

البته اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود از اين تركيب لقب نبوده؛ بلكه ترجمه آن مقصود باشد؛ يعني، كسي كه داراي غيبت است. احتمال ديگر اينكه اين لقب نيز مانند بعضي از القاب، جهت تقيّه به كار مي رفته است.

پي نوشت ها:

[1] همان، ج 1، ص 322.

[2] كمال الدين، ج 2، ص 42، ح 5.

[3] همان، ج 1، ص 317.

صاحب

«صاحب» از القاب معروف حضرت مهدي (عج) است و علماي رجال به اين امر تصريح كرده اند كه، اين نام آن حضرت در صحف ابراهيم عليه السلام است.

صاحب الامر

يكي از لقبهاي شايع حضرت قائم (عج)، «صاحب الامر» است.

زمين را مي شوي وارث در آخر

به نصّ حكم قرآن صاحب الامر!

صاحب الدار

علماي رجال تصريح كرده اند كه «صاحب الدار» از القاب خاصّه حضرت مهدي (عج) است. آن حضرت در حكايتي خود را «انا صاحب الدار» معرفي كرده است. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 79)

صاحب الدولة الزهراء

در كتاب هدايه از لقب «صاحب الدولة الزهراء» براي حضرت قائم (عج) ياد شده است.

صاحب الرجعة

«صاحب الرجعة» لقب امام زمان عليه السلام است.

صاحب الزمان

«صاحب الزمان» از القاب مشهور مهدي موعود (عج) است و مراد از آن فرمانفرما و حكمران زمان از جانب خداوند است.

صاحب السيف

«صاحب السيف» لقب قطب عالم امكان امام مهدي (عج) است. امام صادق عليه السلام راجع به امام عصر (عج) فرمود:

«كُلُّنا قائِمُ بِاَمْرِِاللهِ واحِدُ بَعدَ واحِد حتّي يُجيءُ صاحِبُ السَََََّيف، فَإذا جاءَ صاحِبَ السَّيفَ جاءَ بأمْرِ غَير الّذي كانَ

:همه ما قائم به امر خدائيم، يكي پس از ديگري تا زماني كه، صاحب شمشير آمد، امر و دستوري غير از آنچه بوده مي آورد». («اصول كافي»، ج 1، ص 536)

صاحب الغيبة

«صاحب الغيبة»، لقب امام عصر (عج) است.

صاحب الكرة البيضاء

در كتاب هدايه، «صاحب الكرة البيضاء» از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است.

رجوع شود به واژه: بقية الانبياء

صاحب الناحيه

اطلاق لقب «صاحب الناحيه» به مهدي موعود (عج) در اخبار فراوان است وليكن علماي رجال فرموده اند كه بر امام حسن عسكري عليه السلام بلكه بر امام علي النقي عليه السلام نيز اطلاق مي شود.

كفعمي در حاشيه «مصباح» خود گفته كه، صاحب الامر (عج) در غيبت صغري در آنجا بود. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 80)

صافيّه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

صالح

«صالح» لقب مهدي موعود (عج) است.

صالحيّه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

صبح مسفر

صبح ازل رجوع شود به واژه: يحيي نوري

«صُبظ ح مُسْفَر» از القاب خاصّه حضرت مهدي (عج) است كه احتمال دارد آن را از آيه شريفه

«وَالصُّبْحَ إذا أسْفَرَ (مدّثر / 34)

: و سوگند به صبح هنگامي كه چهره بگشايد»

استنباط كرده باشند و مناسبت آن به حضرت قائم (عج) چون صبح صادق، روشن و هويداست. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 80)

صدق

«صدق» لقب امام غائب (عج) است.

صراط

«صراط» لقب امام زمان (عج) است.

صمصام الاكبر

«صمْصامُ الأكبر» (شمشير تيز بزرگ)، نام امام دوازدهم (عج) در كتاب «كندرال» است. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 80)

صقيل

«صقيل» از نامهاي مادر گرامي امام عصر (عج) است. هر شيء نوراني، صيقلي و جلا داده شده را، «صيقل» مي گويند.

علامه مجلسي مي فرمايد: «نرجس خاتون پس از آنكه به آن وجود نوراني حامله شد، هاله اي از نور و ضياء او را فرا گرفت، آنگاه به جهت اين نورانيّت فوق العادّه، او را «صيقل» نام نهادند». («بحار الانوار»، ج 51، ص 15)

صاحب الزمان

نخستين كتابي كه از علماي اهل تسنّن درباره حضرت مهدي (عج) نوشته شد، كتاب «صاحب الزمان» تأليف «ابوالعنبس، محمّد بن اسحاق بن ابراهيم كوفي» قاضي صمره (متوفّي 275 ه.ق) است كه شايد تاريخ نگارش آن پيش از تولد امام قائم (عج) باشد. («آخرين اميد»، ص 226)

صاحب الزماني

سيد حسن صاحب الزماني (1355 - 1288 ه .ق) در اصل اهل يزد بود، ولي در تهران تحت تربيت و تعليم حاج شيخ هادي نجم آبادي، ابوالحسن جلوه، شيخ فضل الله نوري و حاج ميرزا حسن آشتياني قرار گرفت.

او در علوم متداول زمان خود از قبيل حكمت، كلام، فقه، حديث و تفسير متبحر بود. وجه شهرت او به صاحب الزماني اين بود كه وي در آغاز جواني به تحريك شيخ احمد كرماني، در حدود همدان و كرمانشاهان ادعا كرد كه صاحب الزمان و موعود شيعه است.

چون علاوه بر سيادت، منظري خوش، هيئتي مطبوع و شبيه به تصاوير خيالي نقاشان داشت كه از بعضي امامان مي كشيدند، جمعي كثير بدو گرويدند. لذا از طرف دولت وقت، او را با شيخ احمد كرماني توقيف و روانه تهران كردند. پس از ورود به تهران، آنان را به زندان افكندند. شيخ احمد در زندان درگذشت، ولي سيد حسن به وساطت يكي از اعيان دولت آزاد شد و از دعاوي پيشين خود توبه كرد و در اواخر عمرش در مشهد توطّن گزيد. [1] .

پي نوشت ها:

[1] دايرةالمعارف دانش بشر، ص 365؛ به نقل از: فرهنگ فرق اسلامي، ص 291.

صدقه دادن

يكي از تكاليف مردم نسبت به امام عصر (عج) صدقه دادن براي حفظ وجود مبارك آن امام عزيز، در هر وقت است. چرا كه هيچ نفسي عزيز و گرامي تر از وجود امام قائم (عج) نمي باشد، حتي نفْس خود آدمي. اگر چنين نباشد در ايمان نقصان و در اعتقاد خلل و سستي است. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 6، تكليف 4)

صبر و انتظار

يكي از اموري كه همواره همراه انتظار فرج از آن ياد شده «صبر»ست.

امام رضاعليه السلام فرمود: «ما أَحْسَنَ الصَّبْرَ وَ اِنْتِظارَ الفَرَجِ» [1] ؛ «چه نيكوست شكيبايي و انتظار فرج».

آري انتظار بدون عنصر پايداري و شكيبايي و صبر در برابر مشكلات، پوسته اي بدون مغز و قالبي بي محتوا است و در حقيقت انتظار نيست! روح و جوهر اصلي انتظار، مقاومت و صبر است. كسي كه منتظر تحقق يافتن هدف آرماني است؛ بايد تا فرا رسيدن زمان پيدايي هدف و شكل گرفتن آرمان، پايداري و شكيبايي كند و تاب و توان خود را از دست ندهد و هر ناملايمي را در آن راه، با بردباري بپذيرد. و چون صبر و پايداري را از دست داد و بي شكيب گرديد و تاب و توان بر زمين نهاد، انتظار را نيز از دست داده است؛ زيرا كه پايداري و صبر، تحقّق بخش جوهر انتظار است. از اين رو، همواره خصلت حياتي و الهي انتظار با صبر و پايداري، قرين گشته است.

اما نكته بسيار جالبي كه از روايات مربوط به انتظار ظهور حضرت مهدي عليه السلام به دست مي آيد، اينكه انتظار فرج قائم آل محمد تنها طريق نيست؛ بلكه خود نيز موضوعيت دارد. بدان معنا كه اگر كسي در انتظار

راستين به سر برد، تفاوتي ندارد كه به منتظر خويش دست يابد، يا دست نيابد.

در اينجا به پاره اي از اين روايات اشاره اي مي شود.

شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد: چه مي فرماييد درباره كسي كه داراي ولايت پيشوايان است و انتظار ظهور حكومت حق را مي كشد و در اين حال از دنيا مي رود؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «هُوَ بِمَنزِلَةِ مَنْ كانَ مَعَ القائِمِ فِي فُسطاطِهِ - ثُمَ سَكَتَ هَنيئةً - ثُمَ قالَ: هُوَ كَمَنْ كانَ مَعَ رُسولِ اللّه»؛ [2] «او همانند كسي است كه با [رهبر اين انقلاب] حضرت قائم عليه السلام در خيمه او بوده باشد - سپس كمي سكوت كرد - و فرمود: مانند كسي است كه با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در «مبارزاتش» همراه بوده است».

عين اين مضمون در روايات فراواني با تعبيرات مختلفي نقل شده است؛ از جمله:

1 . امام صادق عليه السلام فرمود: «بِمَنزِلَةِ الضّارِبِ بِسَيفِهِ فِي سَبيلِ اللهِ» [3] ؛ «همانند شمشير زني در راه خدا».

2 . همان حضرت فرمود: «كَمَنْ قارَعَ مَعَه بِسَيفِهِ» [4] ؛ «همانند كسي است كه در خدمت او [قائم عليه السلام] با شمشير بر سر دشمنان بكوبد».

3 . همچنين فرمود: «بِمَنزِلَةِ مَنْ كانَ قاعِداً فِي عَسْكَرِهِ لا بَلْ بِمَنزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحتَ لِواءِ القائِمِ» [5] ؛ «همانند كسي است كه در لشكرگاه او باشد، بلكه به منزله كسي است كه زير پرچم قائم بوده باشد».

4 . امام سجّادعليه السلام فرمود: «بِمَنزِلَةِ المُجاهِدِ بِالسَّيفِ بَينَ يَدي رَسُولِ اللّه صلي الله عليه وآله» [6] ؛ «همانند كسي است كه با شمشير پيش روي پيامبر [با دشمنان] جهاد كند».

5 . امام صادق عليه السلام فرمود: «بِمَنزِلَةِ مَنِ استُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله»

[7] ؛ «همانند كسي است كه با پيامبر شهيد شود».

بر اساس روايات، انتظار فرج و چشم داشتن به ظهور، بايد بامواظبت بر وظايف شرعي و فضايل اخلاقي توأم باشد؛ بلكه آمادگي براي درك محضر امام زمان عليه السلام در مفهوم انتظار نهفته است. در اينجاست كه بحث انتظار مورد اختلاف قرار مي گيرد و خود باعث شده برداشت هاي متفاوتي از مسأله انتظار صورت گيرد كه عمدتاً به دو نوع تلقي از انتظار باز مي گردد:

الف) انتظار سازنده

انتظار سازنده، تحرك بخش و تعهد آور، همان انتظار راستيني است كه در روايات از آن به عنوان «با فضيلت ترين عبادت» ياد شده است.

از آيات و روايات استفاده مي شود كه ظهور حضرت مهدي عليه السلام، حلقه اي است از حلقه هاي مبارزه اهل حق و اهل باطل كه به پيروزي اهل حق منتهي مي شود. سهيم بودن يك فرد در اين سعادت، موقوف به اين است كه آن فرد، عملاً در گروه اهل حق باشد.

شهيد مطهري رحمه الله مي نويسد:

«در روايات اسلامي، سخن از گروهي زبده است كه به محض ظهور امام عليه السلام به آن حضرت مي پيوندند. بديهي است كه اين گروه ابتدا به ساكن خلق نمي شوند و به قول معروف از پاي بوته هيزم سبز نمي شوند [؛بلكه] معلوم مي شود در عين اشاعه و رواج ظلم و فساد، زمينه هايي عالي وجود دارد كه چنين گروه زبده را پرورش مي دهد. اين خود مي رساند كه نه تنها حق و حقيقت به صفر نرسيده است؛ بلكه فرضاً اگر اهل حق از نظر كميت قابل توجه نباشد، از نظر كيفيت ارزنده ترين اهل ايمان اند و در رديف ياران سيدالشهداءعليه السلام». [8] .

ب) انتظار ويرانگر

انتظار ويرانگر، فلج كننده و باز دارنده -

كه در واقع نوعي «اباحي گري» است - همواره مورد مذمت و سرزنش قرار گرفته است.

اين نوع انتظار حاصل برداشتِ قشريِ مردم، از مهدويّت و قيام و انقلاب مهدي موعودعليه السلام است كه صرفاً ماهيت آن را انفجاري مي دانند كه فقط و فقط از گسترش و اشاعه و رواج ظلم ها، تبعيض ها، اختناق ها، حق كشي ها و تباهي ها ناشي مي شود.

نوعي سامان يافتن است كه معلول پريشان شدن است. آن گاه كه حق و حقيقت طرفداري نداشته باشد، باطل، يكّه تازِ ميدان گردد و جز نيروي باطل نيرويي حكومت نكند و فرد صالحي در جهان يافت نشود؛ اين انفجار رخ مي دهد و دست غيب براي نجات حقيقت - نه اهل حقيقت زيرا حقيقت طرفداري ندارد - از آستين بيرون مي آيد. بنابراين هر اصلاحي محكوم است؛ زيرا هر اصلاح يك نقطه روشن است و تا در صحنه اجتماع، نقطه روشني هست دست غيب ظاهر نمي شود!

بر عكس، هر گناه، فساد، ظلم، تبعيض، حق كشي و هر پليدي به حكم اينكه مقدمه صلاح كلي است و انفجار را قريب الوقوع مي كند، روا است؛ زيرا [هدف وسيله هاي نامشروع را مشروع مي كند]. پس بهترين كمك به تسريع در ظهور و بهترين شكل انتظار، ترويج و اشاعه فساد است!

اين نوع برداشت از ظهور و قيام مهدي موعودعليه السلام و اين نوع انتظار فرج - كه منجر به نوعي تعطيل در حدود و مقررات اسلامي مي شود و نوعي «اباحي گري» بايد شمرده شود - به هيچ وجه با موازين اسلامي و قرآني وفق نمي دهد. [9] .

بنابراين نكته مهم و اساسي اين است كه منتظر واقعي، براي چنان برنامه مهمي، هرگز نمي تواند نقش تماشاچي را داشته

باشد؛ بلكه بايد از هم اكنون حتماً در صف انقلابيون قرار گيرد؛ چرا كه ايمان به نتايج و عاقبت اين تحوّل بزرگ، هرگز به او اجازه نمي دهد كه در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن «اعمال پاك» و «روحي پاكتر» و برخورداري از «شهامت» و «آگاهي» كافي است.

سپاهي كه درانتظارجهادآزادي بخش به سر مي برد، حتماً به حالت آماده باش كامل در مي آيد و سلاحي را به دست مي گيرد كه براي چنين ميدان نبردي شايسته است.

سنگرهاي لازم را مي سازد و آمادگي رزمي افراد خود را بالا مي برد. روحيه افراد خود را تقويت مي كند و شعله عشق و شوق براي چنين مبارزه اي را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مي دارد. ارتشي كه داراي چنين آمادگي اي نيست، هرگز در انتظار به سر نمي برد و اگر بگويد، دروغ گفته است:

انتظار يك «مصلح جهاني» به معناي آماده باش كامل فكري، اخلاقي، مادي و معنوي براي اصلاح همه جهان است. اصلاح تمام روي زمين وپايان دادن به همه مظالم و نابساماني ها، شوخي نيست و نمي تواند كار ساده اي باشد. آماده باش براي چنين هدف بزرگي، بايد متناسب با آن باشد؛ يعني، بايد به وسعت و عمق آن باشد.

بي گمان تحقق چنين انقلابي، مرداني بسيار بزرگ، مصمم، نيرومند، شكست ناپذير، فوق العاده پاك، بلند نظر، كاملاً آماده و داراي بينش عميق را نيازمند است.

افزون بر آن منتظران راستين وظيفه دارند مراقب حال يكديگر نيز باشند و علاوه بر اصلاح خويش، در اصلاح ديگران نيز بكوشند؛ زيرا برنامه عظيم و سنگين - كه انتظارش را مي كشند - يك برنامه فردي نيست.

برنامه اي است كه تمام عناصر انقلاب، بايد در آن شركت جويند، بايد كار به صورت دسته جمعي و همگاني

باشد. كوشش ها و تلاش ها بايد هماهنگ گردد و عمق و وسعت اين هماهنگي، بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهاني باشد كه انتظار آن را دارند. [10] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 645.

[2] المحاسن، ج 1، ص 173؛ بحارالانوار، ج 52، ص 125.

[3] الكافي، ج 8، ص 146، ح 122؛ المحاسن، ج 1، ص 164.

[4] المحاسن، ج 1، ص 174.

[5] الكافي، ج 1، ص 371، ح 2؛ الغيبة، ص 329؛ ح 2.

[6] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 317، ح 3.

[7] الغيبة، ص 329؛ الكافي، ج 1، ص 371؛ المحاسن، ج 1، ص 173.

[8] قيام و انقلاب مهدي عليه السلام ، ص 56.

[9] همان، ص 54.

[10] ر.ك: تفسير نمونه، ج 7، صص384 - 387.

صائد بن صيد

«صائد بن صيد» در برخي از روايات «دجّال» ناميده شده است. («بشارة الاسلام»، ص 43) وي در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم مي زيسته است. پيامبر او را يكي از مصاديق دجّال به اصحاب خويش معرفي كرده است و چون بعداً از خروج دجّال در آخرالزمان نيز خبر داده، برخي گمان كرده اند «دجّال» موعود كه قبل از ظهور امام قائم (عج) خروج خواهد كرد، همان «صائد بن صيد» است و در نتيجه به زنده ماندن و طول عمر او قائل شدند.

اگر دجّال نام شخص معيّني نباشد و به هر شخص دروغگو، پر تزوير و گمراه كننده اطلاق شود، ديگر نمي توان گفت كه «صائد بن صيد» همان دجّال است. («آخرين اميد»، ص 326)

صيحه آسماني

از علائم حتميّه امام زمان (عج)، «صيحه آسماني» است.«صيحه آسماني» يهني شنيده شدن فريادي از فضا.

امام صادق عليه السلام فرمود: «حضرت قائم (عج) در مكه داخل شود و در جانب خانه كعبه ظاهر گردد و چون آفتاب بلند شود از پيش قرص آفتاب منادس ندا كند (كه همه اهل زمين و آسمان بشنوند): اي گروه خلائق آگاه باشيد كه اين مهدي آل محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم است. او را به نام و كنيه جدّش رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم ياد كنيد» («منتهي الامال»، باب 14، فصل 7)

ض

ضياء

«ضياء» (نور و روشنايي)، لقب حضرت مهدي (عج) است.

ضحي

«ضحي» لقب حضرت قائم (عج) است. در «تأويل الآيات» شيخ شرف الدّين نجفي، در تفسير آيه مباركه «وَالشَّمْسِ وَ ضُحيها (شمس / 1) : به خورشيد و گسترش نور آن سوگند»

روايت شده كه «شمس» رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و «ضُحي» قائم (عج) است. و در بعضي نسخ، خروج آن حضرت است. («نجم الثاقب»، باب 2،ص 80)

ط

طريد

در برخي روايات از حضرت مهدي عليه السلام به عنوان «طريد» ياد شده است. «طريد» به معناي طرد شده از طرف مردم است. [1] عيسي خشاب گويد: «به امام حسين عليه السلام گفتم: آيا شما صاحب الامر هستيد؟ فرمود: «لا وَلكنْ صَاحِبُ هَذا الاَمْرِ الطَّريدُ الشَّريدُ المَوْتُورُ بِاَبيهِ المُكَنَّي بِعَمِهِ...» [2] ؛ «خير، ليكن صاحب الامر طريد (رانده شده) و شريد (آواره) است و خونخواه پدرش و داراي كينه عمويش مي باشد...».

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج3، ص 267.

[2] كمال الدين وتمام النعمة، ج 1، ص 318، باب 30، ح 5.

طالب التراث

«طالب التّراث» در كتاب «هدايه» از القاب مهدي موعود (عج) شمرده شده است.

رجوع شود به واژه: تُراث رسول خدا

طريد

حضرت قائم (عج) به طور مكّرر در اخبار به لقب «طَريد» خوانده شده و معني آن شبيه به لقب «شريد» است.

رجوع شود به واژه: شريد

طالقان

در روايات مهدويّت آنجا كه سخن از ياران حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور است، نام منطقه جغرافيايي «طالقان» به چشم مي خورد. حال اينكه طالقان چه منطقه اي بين مرو و بلخ باشد و يا اينكه شهري ميان قزوين و ابهر [1] ، از آن به عنوان خاستگاه برخي از ياران حضرت مهدي ياد شده است.

در احاديث مربوط به امام زمان (عج) نامي از طالقان هم به ميان آمده است كه عنوان شده، تعدادي - به روايتي 24 نفر- از ياران امام زمان (عج) از اين ديار خواهند بود.

در منابع اهل سنّت از حضرت علي عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «خوش به حال طالقان! خداوند متعال داراي گنج هايي در آنجا است كه نه طلا است و نه از نقره؛ امّا در آن خطه مرداني وجود دارند كه خدا را آن طور كه شايسته معرفت است، شناخته اند و آنان، ياران مهدي عليه السلام در آخِرُالزّمان مي باشند». [2] .

همين روايت به گونه اي ديگر در منابع شيعه نيز آمده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «خداي متعال را گنج هايي است در طالقان كه نه طلا است و نه نقره و درفشي كه از آغاز تا كنون باز نشده و به اهتزاز در نيامده است. اين خطه داراي مرداني است كه قلب هاي آنان مانند پاره هاي آهن محكم و نستوه است. نسبت به ذات مقدس خداوند ترديدي در آن قلب ها ايجاد نمي شود، شديدتر از آتش اند. اگر بر كوه حمله ور شوند آن را از جاي بر مي كنند با به

دست داشتن پرچم، آهنگ هر دياري كه نمايند آن را ويران و منهدم مي سازند. بر اسب هايشان همچون عقاب سوارند.به عنوان تيمّن و تبرّك زين مركب امام عليه السلام را بوسه زده و با دست لمس مي نمايند.

آن بزرگوار را پروانه وار در وسط گرفته وبه هنگام خطر، آن وجود مقدس را با جان خود حفظ مي كنند. شب ها را با مناجات سپري مي كنند و روز سوارانِ كارزارند. آنان زاهدانِ شب و شيرانِ روزند. در اطاعت از امام و رهبرشان مطيع تر از كنيزكان نسبت به مولاي خويش اند.

درخشندگي آنان، مانند چراغ هاي پر نور است؛ مثل اينكه قلب هايشان چراغي از ايمان است. از بيم خدا مي هراسند، شهادت طلب اند و آرزوي كشته شدنِ در راه خدا را دارند. شعار آنان «خونخواهي سالار شهيدان حسين عليه السلام» است. هنگامي كه به پيش مي تازند. رعب و وحشتِ آنان به مسافت يك ماه راه رفتن در قلب هاي دشمنان جايگزين مي شود، گروه گروه به سوي حضرت روانه مي شوند. به واسطه اين رادمردان، خداوند امامِ بر حق (مهدي عليه السلام) را پيروز مي گرداند». [3] .

اگرچه برخي طالقان را منطقه خاصّ دانسته اند؛ ولي گروهي نيز آن را به منطقه بسيار وسيعي همانند ايران معنا كرده اند. [4] از روايت ذكر شده در منابع اهل سنّت استفاده مي شود كه آنان اصحاب و ياران خاصّ آن حضرت اند؛ زيرا در روايت، نوع آنان مشخص شده است؛ امّا در روايت بحارالانوار علاوه بر بيان چگونگي و كيفيت، سخن از كمّيت و لشكر و درفش هاي فاتح و پيروز به ميان آمده است.

پي نوشت ها:

[1] معجم البلدان، ج 4، ص 6.

[2] الحاوي، سيوطي، ج2، ص 82؛ كنزالعمال، ج 7، ص 262.

[3] بحارالانوار، ج52، ص 307.

[4] ر.ك:

عصر ظهور، ص 260.

طيبه

در روايات فراواني از طيبه به عنوان محل زندگي حضرت مهدي عليه السلام در طول غيبت، سخن به ميان آمده است و همان گون كه ذكر خواهد شد مقصود از آن «مدينةالنبي صلي الله عليه وآله» است.

«مدينه» را طيبَة و طابه نامند؛ چرا كه مدينه پيش از آن «يثرب» خوانده مي شد. يثرب از ريشه ثرب به معناي فساد است؛ پس پيامبرصلي الله عليه وآله از بردن نام يثرب نهي فرمود و آن را طابه و طيبه ناميد كه به معناي طيّب و پاكيزه است. گفته شده: طيبه از طيِّب و طاهر است؛ به جهت خلوص آن و تطهير آن از شرك. [1] .

ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است: «لابُدَّ لِصاحِبِ هَذا الاَمرِ مِنْ غَيْبَةٍ وَلابُدَّ لَهُ فِي غَيبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ ونِعْمَ المَنْزِلُ طَيْبَةُ وَما بِثَلاثينَ مِنْ وَحْشَةٍ» [2] ؛ «صاحب اين امر از غيبتي ناگزير است و در غيبت خود ناچار از گوشه گيري و كناره جويي از ديگران است و طيبه (مدينه) خوش منزلي است و با وجود سي تن (يا به همراهي سي نفر) در آنجا وحشت و ترسي نيست».

همچنين ابوهاشم جعفري مي گويد:

«به امام حسن عسكري عليه السلام عرض كردم: بزرگواري شما مانع آن است كه من از شما پرسش كنم. اجازه بفرماييد، سؤال كنم! حضرت فرمود: بپرس؛ گفتم: آقاي من! آيا براي شما فرزندي هست؟ فرمود: بله. گفتم: اگر اتفاق ناگواري براي شما رخ داد در كجا او را جست وجو كنم؟ فرمود: در مدينه». [3] .

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 1، ص 567؛ معجم البلدان، ج 4، ص 53.

[2] الكافي، ج 1، ص 340؛ الغيبة، ص 188، ح

41؛ كتاب الغيبة، ص 162، ح 121.

[3] كتاب الغيبة، ص 232، ح 199، الكافي، ج 1، ص 328، ح 2.

طي الارض

در روايات فراواني مربوط به حضرت مهدي عليه السلام، از چگونگي طي مسافت آن حضرت و يارانش به عنوان «طي الارض» تعبير شده است.

اگرچه كيفيت طي الارض به روشني معلوم نيست و اختلافات فراوني در آن وجود دارد؛ ولي مي توان از آن به عنوان يك جابه جايي بسيار سريع براي انسان نام برد.

امام رضاعليه السلام در روايتي پس از معرفي حضرت مهدي عليه السلام مي فرمايد: «هُوَ الذي تُطْوي لَهُ الاَرضُ». [1] .

از امام جوادعليه السلام نيز شبيه اين سخن وارد شده است. [2] .

امام صادق عليه السلام درباره طي الارض ياران حضرت مهدي عليه السلام فرمود: «... فَيَصيرُ اِليهِ شيعَتُهُ مِنْ اَطْرافِ الاَرْضِ تُطْوي لَهُمُ الاَرْضُ حَتَّي يُبايِعُوهُ...» [3] .

البته در برخي از حكايت هاي مربوط به اولياءاللّه نيز از طي الارض آنها فراوان سخن به ميان آمده است. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 371، ح 5.

[2] همان، ص 377، ح 2.

[3] روضةالواعظين، ص 263.

[4] ر.ك: بحارالانوار، ج 52، ص 75.

طول عمر قائم

اين سؤال در طول تاريخ از زمان مرحوم شيخ صدوق به بعد مطرح بوده كه، چگونه ممكن است،حضرت مهدي آنقدر يا بيشتر عمر كند؟

از نظر علمي، برخي زيست شناسان مي گويند: «انسان بايد 300 سال عمر كند، اينكه انسان 70 يا 80 سال عمر مي كند، براي آن است كه عضوي از او فرسوده مي شود و به عضوهاي ديگر سرايت مي كند».

و از آزمايشاتي كه دانشمندان، روي حشرات و سلّولها و گياهان كرده اند نشان مي دهد كه گاهي عمر آنها را به صدها و بلكه به هزارها برابر رسانده اند.

امّا از نظر دين، در روايات مذهبي مي خوانيم كه حضرت

ادريس عليه السّلام، حضرت الياس عليه السّلام، حضرت خضر عليه السّلام و حضرت عيسي عليه السّلام هنوز زنده اند و در قرآن مي خوانيم كه: نوح در ميان قوم 950 سال درنگ كرد.

بنابراين چه مانعي دارد كه خداوند تمام علل پيري و فرسودگي را به امام زمانش آموخته باشد و با بكار گرفتن آن، عمر را بسيار كند. («حضرت مهدي (عج)،فروغ...»، ص82 به بعد)

طول عمر ياران قائم

از جمله خصائص قيام قائم (عج) طول عمر ياران آن حضرت است. در روايات اسلامي وارد شده كه هر مرد در مُلك و حكومت آن جناب آنقدر عمر كند تا اينكه براي او هزار پسر متولد مي شود. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 26)

طول عمر

طبق روايات، حضرت مهدي عليه السلام - كه در آخِرُالزّمان ظهور كرده و جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت - فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است كه در نيمه شعبان سال 255 ه متولد شده است. معناي روشن اين سخن آن است كه آن ذخيره الهي، داراي عمر طولاني است، تا كنون نزديك به 1170 سال از عمر مبارك آن حضرت گذشته است.

دانشمندان شيعه، آثار و تأليفات فراواني در اين باره نگاشته اند كه به طور مشخص، مي توان به دو دسته تقسيم كرد:

دسته يكم، آثاري است كه به طور تقريب، قبل از سال 370 ه .ق تأليف شده است.

دسته دوم، آثاري است كه پس از تاريخ ياد شده به رشته تحرير در آمده است.

در آثار دسته نخست، هيچ اثري از مسأله «طول عمر حضرت مهدي عليه السلام» ديده نمي شود و اين، بدان معنا است كه عمر مبارك حضرت مهدي عليه السلام تا اين زمان، طبيعي مي نمود؛ لذا درباره طول عمر ايشان، پرسشي در اذهان جامعه آن روز وجود نداشت.

از آثار اين دوره مي توان از بصائرالدرجات، نوشته محمدبن حسن صفار قمي والكافي، اثر شيخ كليني، الغيبة، اثر محمدبن ابراهيم نعماني و... نام برد.

شواهد موجود نشان مي دهد كه در دهه هاي آخر سده چهارم ه .ق دانشمندان و توده هاي مردم، مرز نهايي عمر متعارف را 120 سال مي دانسته اند و عمر مبارك امام زمان عليه السلام

در سال 375 ه .ق از اين حد گذشته و حالت غير متعارف پيدا كرده بود. از اين زمان به بعد، در ميان بخش هايي از مردم - و حداقل در ميان افراد بهانه جو - پرسش هايي در مورد طول عمر آن حضرت پديد آمد.

بر اساس اسناد و مدارك موجود، نخستين دانشمندي كه به طرح مسأله طول عمر امام زمان عليه السلام پرداخت،

ابوجعفر محمدبن علي بن بابويه قمي، معروف به «شيخ صدوق رحمه الله» (م 381 ه .ق) است. وي در كتاب كمال الدين و تمام النعمة به تفصيل درباره طول عمر بحث كرده و به پرسش هاي مخالفان طول عمر امام مهدي عليه السلام پاسخ گفته است.

وي، فصل جامعي از كتاب ياد شده را به زندگي «معمّرين» (معمرين) اختصاص داده است و ده ها نفر از معمرين را - كه عمري بيش از 120 سال داشته اند - نام مي برد و شرح حال و زندگي هر يك از آنان را به صورت مختصر ذكر مي كند.

صدوق رحمه الله مسأله طول عمر حضرت مهدي عليه السلام را تنها از طريق «تجربه تاريخي» و افراد داراي عمر طولاني، مورد بررسي قرار داده و متعرض ساير ادله نشده است.

اين راه از سوي دانشمنداني همچون شيخ مفيدرحمه الله، شيخ طوسي رحمه الله، طبرسي رحمه الله، خواجه نصرالدين طوسي، علامه حلي، فيض كاشاني، علامه مجلسي رحمه الله و ديگر بزرگان شيعه ادامه يافت.

آنچه اين بزرگان در مباحث خود طرح كرده اند، به طور عمده حول محورهاي ذيل است:

الف ) طول عمر از منظر قرآن كريم

شماري از افرادي كه در قرآن، داراي عمري طولاني و غيرطبيعي شمرده شده اند، عبارت اند از:

نوح

قرآن، درباره نوح مي گويد: «وَلَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحاً اِلي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلاَّ

خَمْسِينَ عاماً...»؛ «و به راستي، نوح را به سوي قوم اش فرستاديم، پس در ميان آنان 950 سال درنگ كرد». [1] از امام سجادعليه السلام نقل شده است كه فرمود: «در قائم سنتي از نوح است و آن طول عمر است». [2] .

عيسي بن مريم:

قرآن، درموردحضرت عيسي عليه السلام مي فرمايد: «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا ، بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزًا حَكيمًا ، وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا» [3] «و گفته ايشان كه: «ما، مسيح عيسي بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم» و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند؛ لكن امر، بر آنان مشتبه شد و كساني كه درباره او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شك شده اند و هيچ علمي بدان ندارند، جز آنكه از گمان پيروي مي كنند. و يقيناً او را نكشتند؛ بلكه خدا او را به سوي خود بالا برد و خدا توانا و حكيم است و از اهل كتاب كسي نيست مگر آنكه پيش از مرگ خود، حتماً به او ايمان مي آورد، و روز قيامت [عيسي نيز] بر آنان شاهد خواهد بود».

حال اگر تاريخ ميلادي، از صحت و دقت الكافي برخوردارباشد، عمر عيسي عليه السلام، اكنون افزون بر دو هزار سال است وبراين اساس، عمر 1170 سال براي حضرت مهدي عليه السلام امربعيدي نخواهد بود.

حضرت خضر:

يكي از كساني كه عمر طولاني دارد، حضرت

«خضر» پيامبر است. معجزه اين پيامبر، اين بود كه روي هيچ چوب خشك يا زمين بي علفي نمي نشست؛ مگر آنكه سبز و خرم مي شد، او را به همين جهت «خضر» ناميده اند. در قرآن از وي به صراحت ياد نشده است؛ اما داستان ملاقات و همراهي موساي كليم با اين بنده دانا و با تجربه خداوند، در سوره كهف آمده است. [4] .

اعتقاد به زنده بودن خضر، اختصاص به شيعيان ندارد؛ بلكه در ميان اهل سنّت نيز عقيده اي پذيرفته شده است.

اصحاب كهف:

جمع ديگري كه قرآن كريم به عمر طولاني آنان تصريح كرده، «اصحاب كهف»اند. قرآن در مورد آنان مي گويد: «و سيصد سال، در غارشان، درنگ كرده و نه سال افزودند». «وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَازْدادُوا تِسْعاً» [5] .

قرآن در اين آيه به حيات و بقاي اصحاب كهف به مدّت بيش از سه قرن - آن هم در خواب و بدون آب و غذا - تصريح مي كند. به راستي كدام يك شگفت انگيزتر است: كسي كه سيصد سال بدون آب و غذا زنده مانده يا كسي كه صدها سال باقي مانده، اما غذا مي خورد، آب مي آشامد، راه مي رود، مي خوابد و بيدار مي شود؟!

ب) از نگاه روايات

سنت رسول خدا نيز بر طول عمر انسان، صحه مي گذارد و آن را امري ممكن مي شمارد. يكي از كساني كه در سنت پيامبرصلي الله عليه وآله - به ويژه در منابع اهل سنّت - به طول عمر او اشاره شده «دجّال» است. اهل سنّت، بر اساس همين روايات، عقيده دارند كه دجّال در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله متولد شده و به زندگي خود ادامه مي دهد تا در آخِرُالزّمان خروج كند.

[6] .

حال اگر اين احاديث صحيح باشد - چنان كه اهل سنّت بر اين باورند - در اين صورت، شايسته نيست كه آنان در حيات و عمر طولاني امام مهدي عليه السلام، ترديد كنند!

از طرفي حال كه دشمن خدا، به جهت مصالحي، مي تواند بيش از هزار سال زنده بماند، چرا بنده و خليفه و ولي خدا نتواند عمر طولاني داشته باشد؟! [7] .

ج) از نگاه عقل

افزون بركتاب وسنت، عقل سليم نيز طول عمررا براي انسان، ناممكن نمي داند؛ بلكه آن را امري كاملاً ممكن مي شمارد. حكيمان و فيلسوفان گفته اند: بهترين دليل بر امكان هر چيزي، واقع شدن آن چيز است. همين كه طول عمر در ميان پيشينيان روي داده و تاريخ، افراد زيادي را به ما نشان مي دهد كه عمري دراز داشته اند، خود دليل روشني است بر اينكه طول عمر از ديدگاه عقل امري ممكن است.

خواجه نصير طوسي، در اين باره گفته است: «طول عمر، در غير مهدي عليه السلام اتفاق افتاده و محقق شده است چون چنين است، بعيد شمردن طول عمر در مورد مهدي عليه السلام جهل محض است». [8] .

افزون بر دلايل ياد شده، راه ديگري نيز براي اينكه يك انسان بتواند عمر طولاني داشته باشد وجود دارد. اين راه، همان راه اعجاز و قدرت خداوند است.

آري، حضرت مهدي عليه السلام با قدرت الهي زنده است و در ميان مردم، به حيات خود ادامه مي دهد، همان خدايي كه آتش را براي ابراهيم سرد و وسيله سلامت قرار مي دهد و گِل را براي عيسي عليه السلام تبديل به پرنده مي كند، و عيسي و خضر را پس از قرن ها زنده نگه مي دارد؛ مي تواند مهدي عليه السلام را نيز با قدرت الهي

خود زنده نگه دارد. [9] .

پي نوشت ها:

[1] عنكبوت (29)، آيه 14.

[2] كمال الدين، ج 1، ص 322، ح 4.

[3] نساء (4)، آيه 159 - 157.

[4] ر.ك: كهف (18)، آيه 65.

[5] كهف (18)، آيه 25.

[6] ر.ك: احمدبن حنبل، مسند، ج 4، ص 444؛ صحيح بخاري، ج 9، ص 133.

[7] كتاب الغيبة، ص 114.

[8] ر.ك: خورشيد مغرب، ص 214.

[9] ر.ك: امام مهدي و طول عمر، نوشته غلامحسين زينلي، فصلنامه انتظار، شماره 6، ص 250- 222.

طلوع خورشيد از مغرب

در روايات آمده است: يكي از نشانه هاي برپايي قيامت، «طلوع خورشيد از مغرب» است.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام به نقل از پيامبرصلي الله عليه وآله مي فرمايد: «به ناگزير ده چيز قبل از قيامت رخ خواهد داد: سفياني، دجّال، ودود و جنبنده، خروج قائم عليه السلام، طلوع خورشيد از مغرب، نزول حضرت عيسي عليه السلام، خسف به مشرق، خسف به جزيرة العرب و آتشي كه از چاه عدن بيرون مي آيد و مردمان را به محشر سوق مي دهد». [1] البته طلوع خورشيد از مغرب به عنوان امري حتمي معرفي شده است. [2] .

شيخ مفيدرحمه الله درباره چگونگي اين اتفاق نوشته است: «خورشيد هنگام ظهر در آسمان راكد مي شود و ساعتي چند تا به هنگام عصر پيدا نباشد، آن گاه از مغرب آشكار گردد». [3] .

اگرچه عده اي اين امر را بعيد پنداشته و گفته اند: مستلزم در هم ريختن و از هم پاشيدن نظم جهان و تغيير در حركت منظومه شمسي خواهد بود و نتيجه گرفته اند كه با اصول حاكم بر نظام طبيعت، ناسازگار است؛ ولي به نظر مي رسد اين امر همانند بسياري ديگر از امور، از آيات الهي خواهد

بود. به علاوه نظير اين اتفاقات قبلاً نيز در آسمان رخ داده كه از جمله آنها «ردّالشَّمس» براي يوشع بن نون بوده است. [4] .

در برخي ديگر از گفته ها آمده است: مقصود از طلوع خورشيد از مغرب، ظهور حضرت مهدي عليه السلام است. بدين معنا كه حضرت مهدي عليه السلام، همان خورشيد است كه در پايان عمر طولاني خويش، طلوع خواهد كرد.

شيخ صدوق رحمه الله با ذكر سند از نَزالِ بنِ سَبْرَه روايت مفصلي نقل كرده كه بخشي از آن اين چنين است: «اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام براي ما خطبه خواند و بر خداي تعالي حمد و ثنا گفت و بر محمد و خاندانش درود فرستاد. آن گاه سه بار فرمود: اي مردم! پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، از من پرسش كنيد...

پس افرادي برخاسته پرسش هايي مطرح كردند و آن حضرت جواب هايي فرمود تا اينكه در پاسخ به خروج «دابةالارض» فرمود:... سپس آن دابه سربلند كند و به اذن خداي تعالي همه كساني كه بين مشرق و مغرب هستند، او را ببينند و اين بعد از آن است كه آفتاب از مغرب خود برآيد. در اين هنگام توبه برداشته شود...

نَزال بنِ سَبْرَه گويد: به صعصعةبن صوحان گفتم: اي صعصعه! مقصود اميرالمؤمنين از اين كلام چه بود؟ صعصعة گفت: اي سبرة! آن كسي است كه عيسي عليه السلام پشت سر او نماز مي خواند. او دوازدهمين امام از عترت و نهمين امام از فرزندان حسين بن علي عليه السلام است. او آفتابي است كه ازمغرب خود طلوع كند واز مابين ركن و مقام ظاهر شود و زمين را طاهر سازد و موازين عدالت را برپا كند و...». [5] .

اشكال اين ديدگاه آن است

كه مطلب فوق در كلام معصوم عليه السلام نيامده است. علاوه بر آن در روايات، سخن از طلوع خورشيد از مغرب در رديف قيام حضرت مهدي عليه السلام ذكر شده است و اگر مقصود ظهور و خروج آن حضرت بود، نيازي به تكرار نداشت. [6] .

بنابراين به نظر مي رسد طلوع خورشيد از مغرب، حادثه اي است خارق العاده كه پس از ظهور حضرت مهدي عليه السلام و در آستانه قيامت اتفاق خواهد افتاد.

اما بسيار بيشتر از آنچه در منابع روايي شيعه از آن سخن به ميان آمده، در كتاب هاي اهل سنّت از آن ياد شده است:

1. نسائي در السنن الكبري از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «لا تَقُومُ السّاعَةُ حَتّي تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغرِبِها...». [7] «هرگز قيامت بر پا نخواهد شد تا اينكه خورشيد از مغرب خود طلوع كند...»

2. طبراني در المعجم الكبير از همان حضرت نقل كرده است:

«اِنَّ السَّاعَةَ لا تَقُومُ حَتي يَكُونَ عَشْرُ آياتٍ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغرِبِها...». [8] .

3. متقي هندي در كنزالعمال نقل كرده است: «لاتَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّي تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِن مَغْرِبِها فَاِذا طَلَعَتْ مِنْ مَغْرِبِها وَرَآها النّاسُ آمَنُوا اَجْمَعُونَ فَذلِكَ لايَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَم تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قبلُ». [9] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 436، ح 426.

[2] همان، ص 435، ح 425.

[3] الارشاد، ج 2، ص 368.

[4] الارشاد، ج 2، ص 385.

[5] كمال الدين، ج 2، باب 47، ح 1.

[6] ر.ك: الارشاد، ج 2، ص 371، كشف الغمه، ج 2، ص 459.

[7] السنن الكبري، ج 6، ص 344.

[8] المعجم الكبير، ج 3، ص 171.

[9] كنزالعمال، ج 14، ص 206، ح 38646 و38639 و38411؛ همچنين ر.ك: تفسير القرطبي، ج

16، ص 130؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 596.

طاعون سفيد و سرخ

از جمله علائم قيام قائم (عج) شيوع «طاعون» (كنايه از مرگ) است. ابا بصير مي گويد به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم؛ «فدايت شوم خروج قائم (عج) كي خواهد بود؟» حضرت فرمود: «... اي ابا محمّد به ناچار بايد پيش از اين كار دو طاعون روي دهد، طاعون سفيد و طاعون سرخ»، عرض كردم: فدايت شوم، طاعون سفيد چيست؟ و طاعون سرخ كدام است؟

حضرت در پاسخ فرمودند: «امّا طاعون سفيد، مرگ همگاني خواهد بود و امّا طاعون سرخ عبارت از مُردن به وسيله شمشير است». («بحارالانوار»، ج 52، ص 119)

طلوع خورشيد از مغرب

در علائم ظهور امام قائم (عج)، سخن از طلوع خورشيد از مغرب رفته است. در برخي احاديث اين امر، اينگونه بيان شده است:

خورشيد به هنگام ظهر، در آسمان راكد شود (آسمان به سختي تيره گردد، و خورشيد ناپديد شود، چنانكه گويي غروب كرده است) و ساعتي چند تا به هنگام عصر، پيدا نباشد، آنگاه (كه به جانب مغرب رسيده باشد)، از مغرب ظاهر گردد. («الارشاد»، ص 357)

در برخي از روايات اين مطلب نيز آمده است كه: «آيت و نشانه اي و سيمايي در خورشيد پديدار گردد». و در برخي آثار رسيده است كه «مهدي، خود، همان خورشيدي است كه از مغرب (محل غروب كردن) خويش طلوع خواهد كرد

(وَ هُوَ الشَّمْسُ الطّالِعَةُ مِنْ مَغْرِبِها («بحارالانوار»، ج 52، ص 195)

ظ

ظلوم

«ظلوم» از جزايري است كه يكي از فرزندان حضرت مهدي (عج) بر آن حكومت مي كند.

رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

ظهور نور

كتاب «ظهور نور» ترجمه «الشُّمُوسُ المُضيئة» اثر علي سعادت پرور است كه به قلم سيد محمدجواد وزيري فرد،بازگردان به فارسي شده است.

در اين اثر مؤلف به شيوه گزارشي، تاريخ زندگاني حضرت مهدي عليه السلام و مسأله رجعت را مورد بررسي قرار داده است. وي در ابتدا با ارائه سيمايي كلي از حضرت مهدي عليه السلام، به ذكر خصوصيات، خصايل و شمايل، حالات و علم آن حضرت در كودكي، روايات مربوط به امامت آن حضرت و علت مخفي بودن ولادت ايشان، منكران مهدي عليه السلام و علت انكار آنها، فضيلت انتظار فرج در زمان غيبت و برخي مسائل ديگر از هنگام ولادت تا غيبت صغري مي پردازد.

سپس به بررسي روايات مربوط به غيبت صغري و كبري تا زمان ظهور آن حضرت و مسائلي همچون نيابت خاصه، فلسفه و علل غيبت و طولاني شدن آن، اوضاع و وظايف شيعه در عصر غيبت و نحوه ديدار با ايشان در غيبت كبري همت مي گمارد.

آن گاه نشانه ها، وقايع و اوضاع زمين و آسمان در هنگام ظهور، حوادث ايام حكومت و چگونگي عمر و رحلت آن حضرت را با استفاده از روايات بررسي كرده، به برخي پرسش ها در اين زمينه پاسخ مي دهد. در پايان، با اشاره به تخلف ناپذير بودن رجعت، علت، چگونگي، دفعات و رخدادهاي زمان آن را مورد بررسي قرار مي دهد.

ظهور

يكي از اصطلاحات بسيار رايج در فرهنگ مهدويّت واژه «ظهور» است. اين كلمه از نظر لغت به معناي آشكار شدن چيز پنهان است. [1] .

نكته مهم در ظهور مسبوق بودن آن به غيبت است. اما در اصطلاح مهدويّت مقصود، ظاهر شدن حضرت مهدي عليه السلام پس از پنهان زيستن طولاني، جهت قيام و بر

پايي حكومت عدل جهاني است.

دوران ظهور را مي توان به مراحل ذيل تقسيم كرد:

مرحله نخست ظهور و آشكار شدن كه تنها در اراده و علم الهي است.

مرحله بعد قيام و نهضت به امر الهي و خروج بر ستمگران و مبارزه با دشمنان است.

و مرحله پاياني، مرحله تثبيت و حكومت جهاني است.

يك . روايات مرحله نخست:

1 . زراره مي گويد از امام باقرعليه السلام شنيدم كه فرمود: «همانا براي قائم غيبتي است قبل از ظهورش...». [2] .

2 . امام صادق عليه السلام نيز درباره ظهور آن حضرت فرمود: «پس چون خداوند اراده فرمود امر او [حضرت مهدي عليه السلام] را ظاهر سازد، به قلب او الهام نمايد، پس ظاهر مي شود و آن گاه به امر الهي قيام مي كند». [3] .

گفتني است كه مرحله قيام متأخر بر مرحله ظهور است؛ به اين بيان كه ابتدا ظهور حاصل مي شود و پس از آن با جمع شدن ياران حضرت و آماده شدن ديگر شرايط، آن حضرت قيام مي فرمايد.

دو . روايات قيام آن حضرت:

1 . امام سجادعليه السلام فرمود: «اِذا قَامَ قائِمُنا اَذْهَبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْ شِيعَتِنا العاهَةَ وَ...» [4] ؛ «در آن هنگام كه قائم ما قيام كند، خداوند ترس را از دل شيعيان ما بردارد و...».

2. امام صادق عليه السلام نيز فرمود: «قائم در حالي قيام خواهد كرد كه بيعت احدي بر گردن او نيست». [5] .

آنچه گفته شد، بدين معنا نيست كه تمام رواياتي كه از كلمه قيام و مشتقات آن استفاده كرده، دقيقاً ناظر به مرحله قيام است؛ بلكه در مواردي قيام بر مرحله ظهور حضرت مهدي عليه السلام نيز تطبيق شده است. اما عمدتاً رواياتي كه قيام و مشتقات آن را

در بر گرفته، سخن از مرحله اي پس از آغاز ظهور دارد.

3 . از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله روايت شده است: «هرگز رستاخيز به پا نگردد، مگر اينكه قبل از آن قائم براي حق از خاندان ما قيام كند». [6] .

4 . امام باقرعليه السلام فرمود: «اِذا قَامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ عَلَي رُوُوسِ العِبادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُم وَ...» [7] ؛ «هنگامي كه قائم ما قيام كند، خداوند دستش را بر سر بندگان گذاشته، انديشه هاي ايشان جمع مي گردد».

شايد بتوان اختلاف روايات زمان ظهور را نيز با اين بيان رفع نمود؛ به اين بيان كه برخي روايات ناظر به زمان ظهور و برخي ديگر ناظر به زمان قيام باشد. (وقت ظهور)

گفتني است در پاره اي از روايات، از ظهور و قيام حضرت مهدي عليه السلام با عنوان «خروج» ياد شده است.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «خروج قائم محتوم است». [8] ([ اَشْراطُ السَّاعَة)

آن حضرت همچنين فرمود: «دنيا به پايان نرسد تا اينكه مردي از خاندان من خروج كند كه به حكومت آل داوود حكم نمايد...». [9] .

پي نوشت ها:

[1] خليل بن احمد، العين، ج 4، ص 37.

[2] علل الشرايع، ج 1، ص 246، ح 9؛ كتاب الغيبة، ص 332، ح 274.

[3] الغيبة، ص 187، ح 40.

[4] كتاب الخصال، ج 2، ص 541، ح 14.

[5] الغيبة، ص 191، ح 45.

[6] عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 59، ح 230.

[7] الكافي، ج 1، ص 25، ح 21.

[8] كتاب الغيبة، ص 454، ح 461.

[9] الكافي، ج 1، ص 397، ح 2.

ظهور حضرت مهدي از ديدگاه اسلام و مذاهب جهان

كتابي تاريخي - عقيدتي، در ظهور

مهدي موعودعليه السلام به زبان فارسي در يك جلد اثر سيد اسدالله هاشمي شهيدي از محققان معاصر است. مؤلف پس از پيشگفتار كوتاه، اثر خويش را در دوازده بخش سامان داده است.

1 . در مسأله مهدويت و اصالت آن و انديشه هاي انكار ظهور حضرت مهدي عليه السلام و سپس نظر صحابه و تابعين و ساير مذاهب غيراسلامي (مانند يهود و نصاري و اقوام و اديان ديگر).

2 . مهدي موعود از ديدگاه اسلام سپس تشيع و اهل سنّت و تعداد روايات و ويژگي هاي حضرت مهدي در روايات

3 . شناخت مهدي موعود

4 . اعتراف علماي اهل سنت به صحت احاديث مهدي و بيان مخالفان (مانند ابن حزم اندلسي و خطيب بغدادي و ابن كثير دمشقي)

5 . گفتار دانشمندان اهل سنت (مانند ابن ابي ثلج بغدادي، بيهقي شافعي، محيي الدين عربي، ابن خلكان، قاضي جواد ساباطي حنفي و...)

6 . گفتار مستشرقان و مدعيان مهدويت و سوء استفاده از عنوان مهدي موعود

7 . در مورد انتظار در قرآن و روايات و اهميت آن

8 . حضرت مهدي عليه السلام و نويدهاي ظهورش در قرآن مجيد

9 . نويدهاي ظهور در كتاب هاي مقدس اديان ديگر (مانند هندوها، تورات، انجيل) و ساير كتب مقدس اديان ديگر

10 . دين آينده جهان و خاتميت قرآن در روايات و اينكه قرآن خاتم كتب آسماني است

11 . يأس و نااميدي، گسترش فساد اخلاقي، اختراع سلاح هاي مرگ بار، اعتراف دانشمندان و نقل اقوال علماي غربي مبني بر لزوم حكومت جهاني

12 . برخي از ويژگي هاي حضرت مهدي، وقت ظهور، مدت حكومت حقه ايشان.

مؤلف تسلط بسياري به اخبار و احاديث فريقين سني و شيعه و كتاب هاي جديد و آراي معاصرين - اعم از

مسلمين و مستشرقين و هندوها و... - دارد. لذا اين كتاب در نوع خود بسيار مفيد و جامع است.

ع

عصائب

طبق برخي روايات، «عصائب» ياران حضرت مهدي (عج) در عراق هستند كه هنگام ظهور آن حضرت خود را به مكه مي رسانند و با او بيعت مي كنند. («المجالس السنيّه»، ج 5، ص 699)

با توجه به معني «عصائب» كه جمع عصبه و به معني «جوانمردان رشيد و نيرومند» است، به اين نتيجه مي رسيم كه ياران مهدي (عج) بايد چنين باشند.

علامه حلي

«جمال الدين، حسن بن يوسف بن مطهّر حلّي» معروف به «علامه حلّي»، از علماي برجسته قرن هشتم هجري است كه در سال 726 ه.ق از دنيا رفت و در نجف اشرف به خاك سپرده شد. او در تمام علوم اسلامي استاد ماهري بود و تأليفات او را بيش از 500 جلد تخمين زده اند. وي «سلطان محمّد خدابنده» پادشاه مغول را شيعه كرد و در اين مسير خدمت بزرگي به مذهب جعفري نمود.

«علامه حلّي» از كساني است كه به ديدار آقا امام زمان (عج) نائل آمده و از وجود اين خورشيد فروزان بهره ها برده است. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 249)

رجوع شود به واژه: سيّد مرتضي

علقميّه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

علي بن فاضل مازندراني

«شيخ زين الدّين، علي بن فاضل» اهل مازندران و از شهركي به نام «إبْريم» بود. («نجم الثّاقب»، ص 296)

وي يكي از شيوخ صالح باورع و ساكن نجف اشرف بود كه در حدود سال 690 ه.ق طي يك ماجرائي كه خودش نقل كرده است وارد«جزيره خضراء» شده و در آنجا با ياران خاصّ آن حضرت به گفتگو نشسته است.

«علي بن فاضل»، داستان خود را به طور مفصّل همراه با مسائلي در كتابي به نام «الفوائد الشّمسيّة» آورده است.

خلاصه ماجرا از زبان علي بن فاضل مازندراني:

«وارد شهري از شهرهاي غرب (اسپانيا) شدم، مركبهائي از بلاد امام عصر (عج) وارد آنجا شد، يكي از مسافرين آنها پير مردي بود كه چون مرا ديد گفت: نام تو چيست؟ گمان مي كنم علي باشد.

گفتم آري،

گفت: نام پدرت چيست؟ گويا فاضل باشد.

گفتم: آري، چه خوب نام من و پدرم را مي شناسي.

گفت: بدان كه

نام واصل و وصف و خصوصيّات تو را براي من بيان كرده اند و من تا جزيره خضراء با تو هستم.

بسيار خوشحال شدم. مرا با خود به دريا برد، روز شانزدهم به آب سفيدي رسيديم، پرسيدم اينجا كجاست؟

گفت: بحر ابيض است و آن، جزيره خضراء است، كه اين آب سفيد اطرافش را گرفته است و به حكمت خداوند چون كشتيها و وسائل نقليّه ديگر دشمنان به اينجا رسند غرق مي شوند و به آن حضرت دست نيابند.

سپس وارد جزيره خضرا شديم و رفتيم در مسجد، شخصي به نام «سيّد شمس الدّين» را ديدم كه مي گفت: من از نوه هاي امام عصر (عج) هستم. (نوه پنجم). پس از گفتگوئي به او گفتم: هرگز امام را ديده اي؟

گفت: «نه ولي پدرم نقل كرد كه صداي امام را شنيده ام و خودش را نديده ام و امّا جدّم، هم خودش را ديده است و هم صدايش را شنيده است».

آنگاه با آن سيّد از شهر بسرون رفتيم و به پير مردي رسيديم، از سيّد احوال آن پير مرد را پرسيدم، گفت: «اين كوه را مي بيني، در وسط آن جاي خرّمي است و در آن چشمه اي است و كنار چشمه، قبّه اي است و اين مرد با رفيقش خادم آن قبّه است، من هر صبح جمعه مي روم آنجا خدمت امام عصر (عج) (البته با توجّه به آغاز ماجرا خود امام را نمي بيند و صدايش را نمي شنود) و در قبّه دو ركعت نماز مي خوانم و كاغذي مي يابم كه در آن حكم مرافعه اي را كه در هفته به من رجوع مي كنند در

آن نوشته، كا غذ را برمي دارم و هر چه در آن نوشته به آن عمل مي كنم».

علي بن فاضل مي گويد: از خادمها خواهش كردم مرا به حضور امام (عج) ببرند، گفتند: راهي ندارد، آن رفيقم به من گفت: «دستور آمده كه تو را به وطن برگردانم، براي من و تو مخالفت روا نيست». («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 68 به نقل از «اثباة الهداة»، ج 7، ص 371)

علي بن مهزيار

«علي بن مهزيار» يكي از زيارت كنندگان جمال عالم آراي يوسف زهراء (س)، حضرت حجّت (عج) است. او مي گويد:

«بيست حج به قصد اينكه حضرت صاحب الامر را ببينم انجام دادم امّا ميسّر نشد. شبي در رختخواب خود خوابيده بودم، صدائي شنيدم كه كسي گفت: اي فرزند مهزيار! امسال به خدمت امام زمان خود خواهي رسيد...»

و او به آرزويش رسيد. (شرح داستان در كتاب «منتهي الامال»، باب 14، فصل 3، مطالعه كنيد.)

در كتب حديث از سه تن به نام «ابن مهزيار» نام برده شده است كه هر كدام روايات و حكايات جداگانه اي دارند. علّامه نوري در «نجم الثّاقب»، باب هفتم، مي گويد: «به نظر حقير اشتباهي در اسم شده و حكايت «علي» را گاهي به او نسبت مي دهند و گاهي به «ابراهيم» و گاهي به «محمّد» و واقعه هاي گوناگون نقل مي كنند، و ظاهراً يك واقعه باشد والله العالم». (براي آگاهي بيشتر ر.ك به پا ورقي ص 779 كتاب مهدي موعود (ترجمه ج 13 بحار الانوار))

عباس بن هشام ناشري

«ابو الفضل، عباس بن هشام ناشري»، از اصحاب امام رضا عليه السّلام و متوفّي سال 220 ه.ق است. وي كتابي به نام «غيبت» دارد. («رجال» شيخ طوسي، ص 384)

عبد الرحمن رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

علي اعرج كوفي

«ابوالحسن، علي بن عمر اعرج كوفي» از ياران امام كاظم عليه السّلام بود. وي كتابي به نام «الغيبة» درباره مهدي صاحب الزّمان (عج) نوشته است. («رجال» نجّاشي، ص 194)

علي بن حسن طائي

«ابوالحسن، علي بن حسن بن محمّد طائي جرمي شاطري) معاصر حضرت موسي بن جعفر عليه السّلام بود. وي كتابي به نام «الغيبة» درباره حضرت قائم (عج) نوشته است. («فهرست شيخ طوسي»، ص 118)

عاقبة الدار

«عاقبة الدّار»، لقب امام زمان (عج) است.

عالم

در كتاب «ذخيرة الالباب»، «عالم» از القاب حضرت مهدي (عج) ناميده شده است.

عبدالله

«عبدالله» از اسامي مبارك امام عصر (عج) است.

رجوع شود به واژه: احمد

عصر

«عصر» لقب مهدي موعود است. اين نام در قرآن مجيد هم مذكور است، آنجا كه مي فرمايد:

«والْعَصْر (عصر / 1) سوگند به عصر».

مفسّرين يكي از وجوه تفسيري اين آيه را، عصر حضرت بقيّةالله (عج) عنوان كرده اند. («نورالثقلين»، ج 5، ص 666)

عقبه افيق شام رجوع شود به واژه: دجّال

عين

«عين» لقب امام عصر (عج) است. لفظ «عين الله» در زيارت آن حضرت هم وجود دارد و اطلاق آن بر همه ائمّه عليهم السّلام شايع است.

عدل

«عدل» لقب امام زمان (عج) است.

عزة

«عزّة» از القاب حضرت حجّت (عج) است.

عاشورا

«عاشورا» روز دهم محرم، روز شهادت سالار شهيدان حسين بن علي عليه السلام و فرزندان و اصحاب او در كربلا است. [1] .

در فرهنگ شيعي عاشورا، به جهت واقعه شهادت امام حسين عليه السلام در اين روز، عظيم ترين روز سوگواري و ماتم به حساب مي آيد. در اين روز بزرگ ترين فاجعه و ستم در مورد خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله انجام گرفته است، دشمنان اسلام و اهل بيت اين روز را خجسته شمرده، به شادي مي پردازند؛ اما پيروان خاندان رسالت، به سوگ و عزا مي نشينند و بر كشتگان اين روز مي گريند.

امامان شيعه، ياد اين روز را زنده مي داشتند و مجلس عزا بر پا مي كردند و بر حسين بن علي عليه السلام مي گريستند. آن حضرت را زيارت مي كردند و به زيارت او تشويق و امر مي نمودند و روز اندوهشان بود.

البته قبل از شهادت امام حسين عليه السلام، رخدادهايي نيز در اين روز اتفاق افتاده بود؛ چنان كه از امام باقرعليه السلام نقل شده است: برخي حوادث مهمي كه در روز عاشورا رخ داده، عبارت است از:

1 . روز توبه حضرت آدم و حوا؛

«هَذا اليَوْمُ الَّذي تابَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فيهِ عَلي آدَمَ وَ حَواء».

2 . آرام گرفتن كشتي نوح پس از طوفان و بر زمين نشستن آن؛

«لَزِقَتِ السَّفينَةُ يَوْمَ عاشُوراءَ عَلَي الجُودِيِّ»

3 . شكافته شدن دريا براي بني اسرائيل و غرق شدن فرعون و همراهانش؛

«وَهَذااليَوْمُ الَّذي فَلَقَ اللّهُ فِيهِ البَحْرَ لِبَني اِسْرائيلَ فَاَغْرَقَ فِرْعَوْنَ وَمَنْ مَعَهُ»

4 . روزپيروزي موسي عليه السلام برفرعون؛

«وَهَذا الْيَوْمُ الَّذي غَلَبَ فِيه مُوسيعليه السلام فِرعَونَ»

5 . روز ولادت حضرت ابراهيم عليه السلام؛

«وَهَذا الْيَوْمُ الَّذي وُلِدَ فيهِ اِبراهيمُ عليه السلام»

6 . روز پذيرش توبه قوم يونس عليه السلام؛

«وَهَذَا الْيَومُ

الَّذي تابَ اللَّهُ فيهِ عَلي قَومِ يُونُسَ عليه السلام»

7 . روز ولادت عيسي بن مريم عليه السلام.

«وَهَذَا اليَوْمُ الَّذي وُلِدَ فيهِ عِيسَي ابنُ مَريَمَ عليه السلام»

اما مهم تر از همه اين موارد، عاشورا روزي است كه قائم آل محمد در آن قيام خواهد فرمود: «وَهَذا اليَومُ الَّذي يَقُومُ فِيهِ القائِمُ عليه السلام» [2] .

امام صادق عليه السلام فرمود: «يَقُومُ القائِمُ يَوْمَ عاشُورا»؛ «قائم در روز عاشورا قيام مي كند» [3] .

امام باقرعليه السلام نيز فرمود: «يَخْرُجُ القائِمُ عليه السلام يَوْمَ السَّبتِ يَوْمَ عاشُوراء يَوْمَ الَّذي قُتِلَ فِيهِ الحُسَينُ عليه السلام»؛ «قائم در روز شنبه روز عاشورا روزي كه در آن حسين بن علي عليه السلام كشته شد خروج مي كند». [4] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 463.

[2] شيخ طوسي، التهذيب، ج 4، ص 300، ح 14.

[3] الغيبة، ص 282، ح 68.

[4] كمال الدين، ج 2، ص 653، ح 19.

عاشورا و قيام قائم

طبق برخي از روايات، امام قائم (عج) در روز عاشورا قيام مي فرمايند. («كشف الغمّه»، ج 3، ص 460)

ارتباط بين روز عاشورا و روز قيام قائم (عج)، يك رابطه ملموس و قابل درك براي هر انسان عاقلي است. چرا كه راه و هدف مهدي (عج) همان هدف امام حسين عليه السّلام در ابعاد وسيع و گسترده جهاني است.

در روز عاشورا شمشير حكم مي كرد و در قيام ولي عصر (عج) هم شمشير پاسخگوي بسياري از نارسائيها خواهد بود.

عاشورا دغدغه اي نهفته در وجود انسانهاي مسلمان است و انتظار فرج و قيام مهدي (عج) هم چيزي است كه با سرشت آنان عجين شده است.

اگر واقعه عاشورا با مقدّماتي تلخ و كار شكنيهاي ياران يزيد به وقوع پيوست، قيام قائم هم با خروج

سفياني ها و دجّالها كه موانع اجراي احكام الهي هستند، به منصّه ظهور خواهد رسيد.و... عاشوراي حسيني نمونه بزرگي براي قيام بزرگتر مهدي موعود (عج) خواهد بود.

عبدالله سوري

«عبدالله سوري»، كساني است كه در دوران كودكي حضرت حجّت (عج)، او را در بستان بني عامر ديده است. («اكمال الدّين و...»، ص 441)

عقيد

«عقيد»، خادم امام حسن عسكري عليه السّلام بود كه مكرّر به ديدار حضرت مهدي (عج) نائل شده و او اوصاف مباركش را بازگو كرده است. و هنگامي كه امام عليه السّلام مي خواست فرزند بزرگوارش را به حضور بطلبد به او دستور مي داد كه داخل خانه شده، آن حضرت را به محضر پدر بزرگوار بياورد. («بحار الانوار»، ج 52، ص 16)

علي بن بلال

«علي بن بلال»، از شخصيّتهاي بزرگ و مورد اعتماد شيعه است كه شهادت داده، امام حسن عسكري عليه السّلام، فرزندش مهدي (عج) را به چهل نفر از شيعيان نشان داده و خود او يكي از آنها بوده است. («ينابيع المودة»، ج 3، ص 123)

عمرو اهوازي

«عمرو اهوازي» از كساني است كه امام قائم (عج) را در دوران حيات امام عسكري عليه السّلام زيارت كرده است.

او مي گويد: «حضرت عسكري عليه السّلام، فرزند بزرگوارش را به من نشان داد و فرمود: «اين صاحب شماست»». (الغيبة شيخ طوسي ص 140)

عناطيسرجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

عواليرجوع شود به واژه: دشت حجاز

عسكرية

«عيكرية»،نام فرقه اي است كه امام حسن عسكري عليه السّلام را امام قائم مي دانند و قائلند كه او نمرده و برخي گفته اند كه وفات كرده و بعد از آن زنده شده است. («نجم الثاقب»، باب چهارم، ص 216)

عقد الدرر في اخبار المنتظر

كتاب عقدالدرر في اخبار المنتظر به وسيله يوسف بن يحيي مقدسي شافعي سلمي، به رشته تحرير در آمده است. همانگونه كه از نام كتاب نيز مي توان دريافت، اين اثر پژوهشي روايي درباره نسب امام مهدي عليه السلام، ويژگي هاي ذاتي و اخلاقي ايشان و نيز علايم و نشانه هاي پيش از ظهور و دوران پس از ظهور است.

بر مبناي اين پژوهش، امام مهدي عليه السلام از نسل رسول خداصلي الله عليه وآله و خاندان او است و نام و كنيه وي، همانند نام و كنيه رسول خدا است.

در بخش ديگر، از عدالت گستري و رفتار و سلوك ايشان بحث شده است. سپس زمينه ها و نشانه هاي ظهور و تأسيس دولتي اسلامي براي زمينه سازي ظهور او بيان شده است. در فصل هاي ديگر، به ترتيب كرامات حضرت مهدي عليه السلام مقام و منزلت، كرامت و جوانمردي، فتوحات و شيوه هاي جنگي او، نزول حضرت عيسي عليه السلام و اقامه نماز به امامت او، مدت حكومت و حيات او و بالاخره حوادث و فتنه هاي عصر ظهور و پس از شهادت ايشان، بازگو شده است.

عقيقه

واژه «عقيقه» در فرهنگ اسلامي به معناي كشتن گوسفند، گاو يا شتر و... پس از ولادت كودك است و اين كار از ديدگاه اسلام كاري پسنديده است. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله پس از گذشت هفت روز از ولادت دو فرزند گرانمايه اش حضرت حسن و حسين عليهما السلام اين كار را انجام داد و براي هر كدام يك قوچ، عقيقه كرد.

عقيقه، با اين بيان، كاري است كه به جهت تقرّب به خدا و به منظور سلامت و طراوت كودك و تأمين حيات و آسايش او انجام مي گردد. در روايتي پيامبر اسلام

فرمود: «هركس در گرو عقيقه خويش است». [1] .

حضرت عسكري عليه السلام نيز پس از ولادت فرزند گرانمايه اش مهدي عليه السلام سيصد گوسفند به منظور سلامت و طراوت و امنيت كودك، در راه خدا عقيقه مي دهد و اين كودك در اين امر مستحب، از همه گذشتگان و آيندگان ممتاز مي گردد؛ چرا كه تاريخ - جز آن گرامي - هيچ كودكي را نشان نمي دهد كه پس از ولادتش سيصد مورد عقيقه داده شده باشد.

به هر حال، حضرت عسكري عليه السلام اين كار پسنديده را در راستاي تقرّب به خدا و نيز به منظور تضمين و تأمين طول عمر و زندگي پر مخاطره حضرت مهدي عليه السلام، انجام داد و هم بدين وسيله دوستداران و شيفتگان اهل بيت عليهم السلام را از ولادت آخرين امام نور و آخرين حجّت خدا آگاه ساخت. او تنها به اين شمار گسترده از عقيقه و قرباني بسنده نكرد؛ بلكه به «عثمان بن سعيد» دستور داد: ده هزار رطل نان و همين مقدار گوشت تهيه كند و آنها را ميان «بني هاشم» براي سلامتي آن كودك پر شكوه و اعلان ولادت او توزيع نمايد. [2] .

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 104، ص 126.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 431.

عبداللّه يا عبيداللّه مهدي

يكي از كساني كه ادعاي مهدويّت داشت و شهرت فراوان به دست آورد، عبداللّه مهدي بنيان گذار سلسله فاطميان (عبيديان) شمال آفريقا است. درباره نسب وي اختلاف بسيار هست؛ برخي وي را فرزند حسن بن امام هادي عليه السلام دانسته اند. [1] .

گروهي او را فرزند محمد بن اسماعيل بن جعفر شمرده و جمعي يهودي زاده اش خوانده اند. [2] .

ابوعبداللّه شيعي در شمار پيروان

عبيداللّه مهدي جاي داشت. به سود وي تبليغ مي كرد و همواره مردم را به نزديك بودن ظهور مهدي بشارت مي داد. او معمولاً چنان ادعا مي كرد كه مهدي از مغرب (تونس) ظهور خواهد كرد. مهدي و ابوعبداللّه مدتي زنداني شدند. ابوعبداللّه پس از آزادي، آشكارا عبيداللّه را همان مهدي موعود خواند.

عبيداللّه، با اين ادعا، در سال 297 حكومت فاطميان را بنيان نهاد. فاطميان مصر با قرمطيان ارتباط نداشتند؛ هر چند بني عباس، براي تضعيف فاطميان، قرامطه و كردار، آنان را به فاطميان نسبت مي دادند. [3] .

عبيداللّه در نامه اي به قرمطيان، آنان را نكوهش كرد و گفت: كردار زشت شما سبب شده نام كفر و الحاد بر شيعيان و دوستان ما روا باشد. آن گاه آنان را تهديد كرد تا حجرالاسود را به محل اصلي اش باز گردانند. [4] .

وقتي ادعاي مهدويّت عبيداللّه با موفقيت روبه رو شد، شهر «مهديه» را در نزديك قيروان بر پا ساخت. «مهديه» در سراسر افريقا بي نظير مي نمود و بسيار مستحكم بود. [5] به تدريج موفقيت هاي عبيداللّه فزوني يافت و مردم بسيار پيرامونش گرد آمدند. او سرانجام در 344 ق در گذشت. پس از عبيداللّه، فرزندش خود را «القائِمُ بِاَمْرِاللَّهِ» ناميد و با ادعاي مهدويّت بر تخت فرمانروايي تكيه زد. پس از او فرزندش اسماعيل با ادعاي مهدويّت حكومت پدر را استمرار بخشيد. وقتي اسماعيل در گذشت، ابوتميم معزّبن منصور بن قائم بن مهدي بر تخت مهدويّت نشست. پس از آنكه ابوتميم مصر را فتح كرد، علماي مصر نزدش شتافته، نسبش را پرسيدند. معزّ دست بر شمشيرش نهاد و گفت: اين جد من است.

آن گاه مقداري زر نزد آنان ريخت و ادامه داد: اين

هم دلايل من.

به نوشته برخي از پژوهشگران، وقتي شيخ بزرگ مصر به حضور مهدي رسيد، به او گفت: ما درباره مهدويتت سخت ترديد داريم. معجزه اي كن تا ايمانمان محكم گردد. مهدي بي درنگ شمشير از نيام كشيد؛ سر شيخ را بر زمين افكند و گفت: اين معجزه من است. [6] .

در سال 386 ق ابوعلي منصور حاكم بامراللّه بن عزيز بن معز، در يازده سالگي به حكومت رسيد. او كه ادعا مي كرد از علم غيب بهره مي برد، سرگذشتي شگفت دارد و هر روز دستور جديدي صادر مي كرد. در سال 395 ق اعلام كرد: در تمام مساجد و خيابان ها، صحابه را سبّ كنند و حتي بر ديوارها بنويسند! در سال 397 ق سبّ صحابه را ممنوع ساخت و كيفر سبّ ياران پيامبر را قتل دانست! در يك سال فرمان داد: تمام سگ ها كشته شوند. سال ديگر خريد و فروش كشمش را ممنوع ساخت و حتي فرمان نابودي تاكستان ها را صادر كرد. زماني به دستور وي عسل ها را جمع كردند و در رود نيل ريختند. او همچنين فرمان داد: كليميان و مسيحيان عمامه سياه بر سر نهند؛ مسيحيان صليب پنج رطلي بر گردن آويزند و يهوديان نيز چيزي به همان وزن در گردن قرار دهند. منصور كه در آغاز ادعاي «مهدويّت» داشت. در اواخر عمر مدعي «الوهيت» شد. [7] .

او سرانجام روزي بر الاغ نشست؛ از مصر بيرون رفت و ديگر باز نگشت. پيروانش ادعا كردند او به آسمان ها عروج كرده است! هرچند پس از مدتي پيراهن خون آلودش يافت شد.

پي نوشت ها:

[1] وفيات الاعيان، ج 3، ص 116.

[2] معجم البلدان، ج 5، ص 230.

[3] تتمةالمنتهي،

شيخ عباس قمي، 371.

[4] وفيات الاعيان، ج 2، ص 148.

[5] معجم البلدان، ج 5، ص 231.

[6] مدعيان مهدويّت، ص 39.

[7] وفيات الاعيان، ج 2، ص 192 و ج 3، ص 117 و ج 5، ص 292.

عبيدالله بن محمد

«عبيدالله بن محمّد» از شيعيان امامي بود كه در سال 259 ه.ق متولّد و در سال 322 ه.ق در گذشت. وي مؤسس دولت فاطميان در مغرب بود كه دعوي مهدويّت كرد و شهر «مهديّه» را در سال 303 ه.ق بنياد گذارد. («آخرين اميد»، ص 212)

عصاي حضرت موسي

از جمله خصائص و ويژگيهاي حضرت قائم (عج) در هنگام ظهور اين است كه «عصاي حضرت موسي عليه السّلام» همراه آن حضرت مي باشد.

در «الغيبة» نعماني روايتي است از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمودند: «عصاي حضرت موسي از شاخه درخت آس بود كه در بهشت كاشته شده بود و هنگامي كه به سمت مدين رفت، جبرئيل آن را براي او آورد و آن عصا و تابوت حضرت آدم عليه السّلام در ديباچه طبريه است و كهنه و متغيّر نمي شود تا اينكه آنها را قائم (عج) هنگام خروج، بيرون آورد». («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 126)

در روايتي ديگر عنوان شده كه آن عصا در غاري در انطاكيه است.

رجوع شود به واژه: انطاكيه

علائم حتميه

عالماتي كه بيانگر ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) مي باشد، دو قسم است:

يكي علامات حتميّه و ديگري علامات غير حتميّه. برخي از علامات حتميّه بدين ترتيب است:

خروج دجّال، صيحه و نداء آسماني، خروج سفياني، فرو رفتن لشكر سفياني در بَيداء، قتل نفس زكيّه، خروج سيّد حسني، ظاهر شدن كف دستي در آسمان، كسوف آفتاب در نيمه ماه رمضان و خسوف ماه در آخر آن، آيات و علاماتي كه در ماه رجب ظاهر مي شود و اختلاف بني عبّاس و انقراض دولت ايشان.

قسمي ديگر از علائم ظهور، علائم حتميّه است.(اين علائم بسيار است كه بعضي از آنها ظاهر شده و برخي هنوز واقع نشده است).

«حاج شيخ عبّاس قمي» در كتاب «منتهي الآمال»، باب چهاردهم، فصل هفتم، علاوه بر ذكر علائم حتميّه، به ذكر 21 مورد از علائم غير حتميّه پرداخته است كه چند نمونه آن در ذيل مي آيد:

«خراب شدن مسجد كوفه»، جاري

شدن نهري از شطّ فرات در كوچه هاي كوفه، ظاهر شدن ستاره دنباله دار در نرديكي ستاره جُدََيّ، خراب شدن مسجد براثا، مسخ شدن طايفه اي به صورت ميمون و خوكها و...»

علائم غير حتميّهرجوع شود به واژه: علائم حتميّه

عدل و قسط

از مهم ترين اهداف قيام حضرت مهدي عليه السلام، بر پايي عدل و قسط در جامعه بشري و بسط و توسعه آن بر كل كره زمين و بين تمام انسان ها است.

معناي لغوي «عدل» آن است كه از نظر انسان ها مستقيم است و آن ضد جور است و حكم به حق را نيز گويند. [1] «قسط» در لغت به معناي عدل است. [2] .

بدون ترديد كمتر مسأله اي است كه در اسلام به اهميت عدالت باشد؛ زيرا مسأله «عدل» همانند مسأله «توحيد» در تمام اصول و فروع اسلام ريشه دوانده است؛ يعني، همان طور كه هيچ يك از مسائل عقيده اي، عملي، فردي، اجتماعي، اخلاقي و حقوقي، از حقيقت توحيد و يگانگي جدا نيست؛ همچنين هيچ يك از آنها را خالي از روح «عدل» نخواهيم يافت.

بنابراين جاي تعجب نيست كه «عدل» به عنوان يكي از اصول مذهب و يكي از زيربناهاي فكري مسلمانان شناخته شود.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله درباره عظمت عدل فرمود: «بِالْعَدلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالاَرضُ» [3] ؛ «آسمان ها و زمين بر اساس عدل استوارند». [4] .

اين تعبير رساترين تعبيري است كه ممكن است درباره عدالت بشود؛ يعني، نه تنها زندگي محدود بشر در اين كره خاكي، بدون عدالت بر پا نمي شود؛ بلكه سرتاسر جهان هستي و آسمان ها و زمين، همه در پرتو عدالت و تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزي در مورد مناسب خود، برقرار است و اگر

لحظه اي، و به مقدار سرسوزني، از اين اصل منحرف شود، رو به نيستي خواهد گذاشت.

از اين رو خداوند متعال در آيات فراواني، انسان ها را به اقامه عدل توصيه و امر فرموده است. [5] .

«عدالت»، عبارت است از اينكه انسان حق هر كس را بپردازد و نقطه مقابلش، آن است كه ظلم و ستم كند و حقوق افراد را از آنها دريغ دارد. «قسط» مفهومش آن است كه حق كسي را به ديگري ندهد، و به تعبير ديگر «تبعيض» روا ندارد و نقطه مقابلش آن است كه حق كسي را به ديگري دهد.

مفهوم وسيع اين دو كلمه - مخصوصاً به هنگامي كه جدا از يكديگر استعمال مي شوند - تقريباً مساوي است و به معناي رعايت اعتدال در همه چيز و همه كار و هر چيز را به جاي خويش قرار دادن مي باشد. [6] .

در روايات فراواني مهم ترين هدف قيام حضرت مهدي عليه السلام «اقامه عدل و قسط» بيان شده است. تنها به برخي از آنها اشاره مي گردد:

1 . امام علي عليه السلام فرمود: «...اَلْحادي عَشَرَ مِنْ وُلدي هُوَالمَهدِيُّ الَّذي يَمْلَأُ الاَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جُوْرَاً وَظُلْماً»؛ [7] «همانا يازدهمين فرزندم مهدي عليه السلام است، كه زمين را پراز عدل و قسط مي كند، آنگونه كه پر از جور وظلم شده باشد».

2 . امام باقرعليه السلام فرمود: «اِنَّ القائِمَ يَمْلِكُ ثَلاثَمِائَةٍ وَتِسْعَ سِنينَ كَما لَبِثَ اَهْلُ الكَهْفِ في كَهْفِهِمْ يَمْلَأ الاَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطَاً كَما مُلِئَتْ ظُلمَاً وَجَوْراً»؛ [8] «همانا قائم 309 سال به اندازه درنگ اصحاب كهف در غارشان حكومت خواهد كرد زمين را پر از عدل و قسط مي كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد».

3 . امام هادي عليه

السلام فرمود: «اِنَّ الاِمامَ بَعْدي الحَسَنُ ابني وَ بَعْدَ الحَسَنِ اِبْنَهُ القائِمُ الذي يَمْلأُ الاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ جُوراً وَ ظُلْماً»؛ [9] «پس از من فرزندم حسن است و پس از حسن فرزندش قائم كسي كه زمين را از عدل و داد آكنده سازد، همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد».

4 . عبدالعظيم حسني مي گويد: به امام جوادعليه السلام عرض كردم: اميدوارم شما قائم اهل بيت محمد باشيد كسي كه زمين را پر از عدل و داد نمايد؛ همچنان كه آكنده از ظلم و جور شده باشد. فرمود: «يا اَبَاالقاسِمِ ما مِنَّا اِلاَّ وَهُوَ قائِمٌ بِأَمْرِاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَهادٍ اِلي دينِ اللَّهِ وَلكِنَّ القائِمَ الَّذِي يُطَهِّرُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ الأَرْضَ مِنْ اَهْلِ الكُفْرِ وَالجُجُودِ، وَيَمْلَأُها عَدْلاً وَ قِسْطاً هُوَالَّذي تُخْفي عَلَي النَّاسِ وِلادَتُهُ، وَيَغيبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ وَيَحْرِمُ عَلَيهِمْ تَسْمِيَتُهُ وَهُوَ سَمِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَكَنيُّهُ...»؛ «اي ابوالقاسم! هيچ يك از ما نيست جز آنكه قائم به امر خداوند و هادي به دين الهي است، اما قائمي كه خداي تعالي به وسيله اوزمين راازاهل كفر و انكار پاك سازد و آن را پر از عدل و داد نمايد، كسي است كه ولادتش برمردم پوشيده و شخصش ازايشان نهان وبردن نامش حرام است. او هم نام و هم كنيه پيامبرصلي الله عليه وآله است و...». [10] .

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 11، ص 430؛ مجمع البحرين، ج 5، ص 420.

[2] لسان العرب، ج 7، ص 377.

[3] مفردات غريب القرآن، ص 325.

[4] عوالي اللآلي، ج 4، ص 102.

[5] مائده (5)، آيه 8.

[6] تفسير نمونه، ج 6، ص 143.

[7] الكافي، ج 1، ص 338، ح 7.

[8] كتاب الغيبة، ص 474.

[9] كمال الدين و تمام النعمة،

ج 2، ص 383، باب 37، ح 10.

[10] همان، ج 2، ص 377، باب 36، ح 2؛ همچنين ر.ك: طبراني، المعجم الصغير، ج 2، ص 148؛ كنزالعمال، ج 14، ص 270، ح 38689، ح 38707؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 312.

عملكرد نواب خاص

برخي از وظايف نايبان خاصّ - كه از طرف امام مهدي عليه السلام بر عهده آنان گذاشته شده بود - عبارت است از:

يك . پنهان نگه داشتن نام و مكان حضرت مهدي عليه السلام و رفع شك و ترديد درباره آن حضرت از احاديث نقل شده توسط نوّاب خاصّ و توقيعات صادر شده از طرف امام زمان عليه السلام به دست آنان، معلوم مي شود كه نوّاب يك وظيفه دو جانبه داشته اند:

از يك طرف نام و محل زندگي امام را نه تنها از دشمنان؛ بلكه از شيعيان مخفي نگه مي داشتند و به وكلاي خود آموزش مي دادند كه مبادا اسمي از آن حضرت به ميان آورند. از اين رو توانستند شيعيان را از خطر عباسيان مصون دارند.

از سوي ديگر، بر آنان لازم بود كه وجود مبارك امام را براي هواداران مورد اعتماد به اثبات رسانند تا خط انحراف نتواند شك و ترديدي در ميان آنها به وجود آورد.

ايشان در موقعيت هاي مختلف، به افراد مورد اطمينان مي گفتند كه حضرت را ديده اند و مكان هاي حضور او را يادآوري مي شدند تا غبار شك از قلوب آنها زدوده شود.

دو . جلوگيري از فرقه گرايي و انشعابات شيعيان

فعاليت هاي سفيران، به اين هدف صورت مي گرفت كه جماعت اماميّه را از انشعابات بيشتر با اثبات امامت پسر امام عسكري عليه السلام مصون دارد. براي وصول به اين هدف، اينان آن دسته از گفتارهاي پيامبر و

ائمه عليهم السلام را - كه دلالت دارد مجموع امامان به دوازده ختم مي شود و آخرين آنان غيبت خواهد نمود - بيان مي كردند.

نوّاب در اين مرحله، به موفقيت چشمگيري دست يافتند و توانستند انشعابات به وجود آمده در مكتب تشيّع را كمتر كرده و در نهايت به صفر برسانند.

سه . پاسخگويي به سؤالات فقهي و مشكلات علمي و عقيدتي

نايبان خاصّ، سؤالات فقهي و شرعي شيعيان را خدمت امام عليه السلام مي رساندند و پاسخ آنها را به مردم ابلاغ مي كردند. در دوره نيابت نايب دوم، محمدبن عثمان، سؤالات فقهي بسياري مطرح گرديد و امام عليه السلام در ضمن توقيعات متعدد و طولاني به آنها جواب داد.

فعاليت هاي نايبان خاصّ به مسائل فقهي محدود نمي شد؛ بلكه وظيفه ديگر آنان حل مشكلات علمي و شركت در بحث ها و مناظرات عقيدتي بود.

چهار . مبارزه با مدعيان دروغين نيابت

پنج . اخذوتوزيع اموال متعلق به امام

نوّاب خاصّ امام عليه السلام، هر كدام در دوران سفارت خود، وجوه و اموال متعلق به حضرت را تحويل مي گرفتند و به هر طريق ممكن، به امام مي رساندند و در مواردي كه امام دستور مي داد، مصرف مي كردند.

شش . سازماندهي وكيلان

«سياست تعيين وكيل براي اداره امور نواحي گوناگون و ايجاد برقراري ارتباط ميان شيعيان و امامان، از دوران هاي ائمه پيشين وجود داشت. در عصر غيبت، اين تماس با امام زمان عليه السلام، قطع گرديد و محور ارتباط وكيلان با امام عليه السلام، نايبي بود كه امام زمان عليه السلام تعيين مي كرد.

مناطق شيعه نشين تقريباً مشخص بود و بنا به ضرورت در هر منطقه اي، وكيلي تعيين مي شد و گاهي چند وكيل در مناطق كوچك تر، تحت سرپرستي وكيلي بودند كه امام و يا نايب خاصّ براي آنها تعيين مي كردند.

اين وكلا اموالي را كه بابت وجوهات مي گرفتند، به شيوه هاي گوناگوني به بغداد، نزد نوّاب مي فرستادند و آنان نيز طبق دستور امام عليه السلام در موارد بايسته به كار مي گرفتند.

در مواردي ممكن بود كه برخي از وكيلان براي يك بار امام زمان عليه السلام را ملاقات كنند؛ چنان كه «محمدبن احمد قطّان» (از وكيلان ابوجعفر نايب دوم) به ملاقات امام عليه السلام نايل آمد. [1] اما معمولاً آنان تحت نظر نايب خاصّ امام، انجام وظيفه مي كردند. به نقل از احمد بن متيل قمي، ابوجعفر ده وكيل در بغداد داشته كه نزديك ترين آنان به وي «حسين بن روح» بود - كه بعداً نايب سوم شد. [2] از ديگر نزديكان وي، «جعفر بن احمد بن متيل» بوده كه از ديد بسياري وي جانشيني ابوجعفر خواهد بود. از روايتي ديگر، معلوم مي شود كه در برابر اموال داده شده به وكيلان، قبوضي از آنان دريافت مي شد؛ امّا از نائب خاصّ، چنين قبوضي دريافت نمي گرديد و زماني كه ابوالقاسم حسين بن روح را به جانشيني برگزيد، دستور داد كه از وي قبوضي نخواهند. [3] .

حضرت در انتخاب نواب خاصّ، به افرادي توجه داشت كه از درجه اخلاص بالاتري بهره مند باشند و به هيچ عنوان، اسرار نيابت و محل و مكان امام را نشان ندهند، اين طور نبود كه بگوييم اين نايبان «فقيه ترين و دانشمندترين» افراد زمان خود بودند و البته نياز هم به اين مسأله نبود؛ چون مهم ترين وظيفه آنان، وساطت بين امام و مردم بود و همه مسائل فقهي، شرعي و مشكلات علمي را از امام عليه السلام مي گرفتند و در اختيار مردم قرار مي دادند، پس آن چيزي كه در «وكالت» و نيابت مهم وركن

اساسي محسوب مي شد، اخلاص، رازداري و بردباري بود. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 442.

[2] الغيبة، ص 225.

[3] همان، ص 225 و 226؛ حيات فكري و سياسي امامان شيعه عليه السلام، ص 236، پژوهشي پيرامون زندگاني نواب خاصّ امام زمان عليه السلام، ص 85.

[4] تاريخ غيبت صغري، ص 372.

عوف سلمي

يكي از كساني كه قبل از آمدن حضرت قائم (عج) از «تكريت» خروج خواهد كرد و در دمشق به قتل خواهد رسيد، «عوف سلمي» است.

اين مطلب در حديثي از امام سجّاد عليه السّلام بيان شده است. (بحار الانوار ج 52، ص 213)

عثمان بن سعيد عمري

اولين نايب خاصّ حضرت مهدي عليه السلام «ابوعمرو عثمان بن سعيد عمري بود. شيخ طوسي رحمه الله در «كتاب الغيبة» درباره سفراي حضرت و اولين ايشان چنين نوشته است: «سفرايي كه از جانب ائمه اطهارعليهم السلام به نيكي ياد شده اند، نخستين آنان مرد بزرگواري است كه حضرت امام هادي عليه السلام و امام عسكري عليه السلام او را توثيق فرموده اند و او شيخ موثق ابوعمر عثمان بن سعيد عمري است». [1] .

نام وي «عثمان بن سعيد»، كنيه اش «ابوعمرو» و لقبش «العمري»، «سمّان»، «اسدي» و «عسكري» مي باشد.

علت ملقب شدن به «سمّان» اين بود كه به تجارت روغن مي پرداخت تا اين كار، مسؤوليت اصلي او را بپوشاند و از شرّ حكومت حفظش نمايد. [2] .

شيعه، اموال و نامه ها را به ايشان مي رساندند و وي آنها را در پوست گوسفند و امثال آن - كه به عنوان ظرف روغن به كار مي برد - مي نهاد تا كسي به آنها پي نبرد. آن گاه آنها را به سوي امام عليه السلام مي فرستاد. [3] .

وي از ياران، اصحاب و شاگردان مورد وثوق امام دهم و امام يازدهم بود. او مردي جليل القدر و مورد اطمينان بود كه از يازده سالگي در محضر امام هادي عليه السلام به خدمت گزاري و كسب فقه و حديث و تعاليم اسلامي اشتغال داشت و شاگردِ تربيت يافته، در زير سايه ولايت و امامت بود.

شيخ عباس قمي در كتاب شريف سفينةالبحار، در

اين باره چنين مي نويسد: «ابوعمرو عثمان بن سعيد سمّان عمري، نخستين نايب از «نوّاب اربعه» است و مطالبي كه در جلالت قدر و عدالت و امانت او بيان شده، به اندازه اي زياد است كه قابل ذكر نيست. ايشان بزرگوارتر و مشهورتر از آن است كه مثل بنده، بتواند او را توصيف كند». [4] .

شايد يكي از دلايلي كه ايشان در محضر دو امام قبل از حضرت مهدي عليه السلام قرار گرفته بود، براي اين بود كه ديگر كسي در شأن و عظمت او ترديد نداشته و به راحتي نيابت او از طرف حضرت مهدي عليه السلام را بپذيرد.

از احمدبن اسحاق نقل شده است: «از حضرت هادي عليه السلام سؤال كردم: با چه كسي معامله كنيم؟ و از چه كسي مطلب را بگيريم؟ و گفته چه كسي را بپذيريم؟ امام فرمود: عمري مورد اعتماد من است؛ آنچه را از من به تو برساند قطعاً از من مي رساند و آنچه را از قول من براي تو گويد، قطعاً از من مي گويد. سخن وي را گوش كرده اطاعت نما؛ زيرا او مورد اعتماد و امين است». [5] .

وي پس از سپري شدن عمر شريفش، به دستور حضرت مهدي عليه السلام، فرزندش محمدبن عثمان را پس از خود به عنوان نايب خاصّ منصوب كرد. البته پيش از اين، فرزند عثمان بن سعيد از سوي امام عسكري عليه السلام به عنوان فردي مورد وثوق براي فرزندش حضرت مهدي عليه السلام معيّن شده بود. [6] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 353.

[2] ر.ك: همان، ص 354.

[3] همان، ص 353، ح 314.

[4] سفينةالبحار، ج 6، ص 143.

[5] الكافي، ج 1، ص 320؛ كتاب

الغيبة، ص 354، ح 315.

[6] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 356.

علي بن محمد سمري

ابوالحسن علي بن محمد سمري، چهارمين و آخرين سفير حضرت ولي عصرعليه السلام است. وي بعد از رحلت حسين بن روح به مقام سفارت منصوب شد و مدت سه سال عهده دار اين منصب بود.

سمري از خانداني متدين و شيعه بوده است كه در خدمت گزاري به «سازمان اماميّه» از شهرت زيادي برخوردار بودند و همين اصالت خانوادگي او، باعث شد كه در امر سفارت با مخالفت چنداني روبه رو نگردد. [1] .

سمري فرصت زيادي براي فعاليت نداشت؛ به همين دليل مثل نوّاب قبلي نتوانست فعاليت هاي گسترده اي انجام دهد و تغييرات قابل ملاحظه اي در روابط خود و وكلا به وجود آورد؛ ليكن اعتقاد شيعيان به جلالت و وثاقت او، مثل ساير نواب بود و وي مورد قبول و تسالم عموم شيعيان قرار گرفت. [2] .

شش روز قبل از رحلت او توقيعي از سوي امام دوازدهم صادر شد كه در آن صاحب الامرعليه السلام مرگ نايب چهارم را پيشگويي و زمان مرگ او را نيز تعيين كرده بود. متن اين توقيع شريف، نماينگر پايان غيبت صغري و انقطاع نيابت خاصه و آغاز غيبت كبري و نيابت عامه است.

اين توقيع در بسياري از كتاب هاي حديثي با اختلاف اندكي آمده است.

مرحوم طبرسي رحمه الله در الاحتجاج مي نويسد: «دربانان و سفرايي (نواب) كه در غيبت صغري مدح بسياري از آنان شد. و مورد رضايت امام زمان عليه السلام بودند، نخستين آنها شيخ موثق ابو عمرو عثمان ابن سعيد عمري است كه ابتدا امام هادي عليه السلام او را به اين سمت منصوب كرد و سپس فرزندش امام حسن عسكري عليه السلام

او را ابقا نمود و آن مرد بزرگ هم كارهاي آن دو امام را در زمان حيات آنان به عهده گرفت و بعد از آن دو بزرگوار قيام به انجام كارهاي امام زمان عليه السلام نمود، توقيعات و جواب مسائل شيعيان هم، به دست او صادر مي گشت. زماني كه عثمان بن سعيد به جوار حق پيوست، فرزندش محمد بن عثمان به جاي وي نشست و رسيدگي به كارهاي او را بر عهده گرفت. وقتي او هم وفات يافت، ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي جانشين وي گرديد. بعد از درگذشت وي، ابوالحسن علي بن محمد سمري به جاي او نشست. هيچ يك از اينان، بدين منصب بزرگ نرسيدند؛ مگر اينكه قبلاً از طرف صاحب الامرعليه السلام فرمان انتصاب آنان صادر مي گشت و شخص قبل از او، جانشين خود را تعيين مي كرد، شيعيان هم تا معجزه صاحب الامر - دليل بر راست گويي و صحت نيابت آنها بود - از آنان آشكار نمي شد، گفتارشان را نمي پذيرفتند.

هنگامي كه زمان رحلت ابوالحسن سمري فرا رسيد و مرگ وي نزديك گرديد، به وي گفتند: چه كسي را جانشين خود قرار مي دهي؟ او در جواب، توقيعي (توقيع) در آورد و به مردم نشان داد كه متن آن بدين گونه است:

بسم اللّه الرحمن الرحيم. اي علي بن محمد سمري! خداوند پاداش برادران ديني تو را در مصيبت مرگ تو بزرگ دارد. تو اكنون تا شش روز ديگر خواهي مرد. پس كارهاي خود را جمع كن و درباره نيابت و وكالت به هيچ كس وصيت مكن تا جاي تو بنشيند؛ زيرا غيبت كامل (غيبت كبري) فرا رسيده است. ديگر تا آن روزي كه خداي

تبارك و تعالي بخواهد، ظهوري نخواهد بود و آن پس از مدت درازي خواهد بود كه دل ها را به سختي و قساوت فراگيرد و زمين از ستم و بيداد پر گردد. به زودي از شيعيان من كساني ادعاي مشاهده خواهند كرد، بدان هركس كه پيش از خروج سفياني و بر آمدن صيحه و بانگي از آسمان، ادعاي ديدن من را نمايد، دروغگو و تهمت زننده است. قدرت و توانايي از آن خداوند بلند پايه و بزرگ است و بس.

حاضران از توقيع شريف نسخه برداشته و از نزد او بيرون رفتند و چون روز ششم شد، به سوي او بازگشتند و ديدند نزديك است جان به جان آفرين تسليم كند. به وي گفتند: جانشين شما كيست؟ فرمود: خدا را مشيتي است كه خود انجام خواهد داد. اين مطلب را گفت و در گذشت و آخرين سخني كه از او شنيده شد همين بود. خداوند متعال او را رحمت كند. [3] .

اين حادثه اسف بار در سال 329 ه .ق رخ داد و قبر او در بغداد است.

پي نوشت ها:

[1] آخرين اميد، ص 109.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 517.

[3] الاحتجاج، ج 2، ص 478؛ كتاب الغيبة، ص 395، ح 365؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 516.

عثمان بن سعيد

«ابو عمر، عثمان بن سعيد اسدي عمروي (عمري)» از ياران و شاگردان مورد وثوق امام هادي عليه السّلام و امام حسن عسكري عليه السّلام بود. او را «سمّان» و «زيّات» يعني «روغن فروش» هم مي گفتند. اين شغل بخاطر بعضي از مصالح و تقيّه و اختفاء امر نيابت بود. شيعيان

اموالي را كه براي امام حسن عسكري عليه السّلام مي آوردند و به او تسليم مي كردند،او آنها را در داخل خيك روغن مي گذاشت و به خدمت آن بزرگوار مي فرستاد.امام حسن عسكري عليه السّلام چون نام طولاني او را شنيد، فرمودند: «كنيه (ابن عثمان) و (ابو عمرو) در يك مرد جمع نمي شود» و لذا دستور داد كه كنيه او را كه «ابو عمرو» باشد بر هم بزنند و وي را «عمري» ناميدند. («بحار الانوار»، ج 51، ص 344)

پس از در گذشت امام حسن عسكري عليه السّلام، «عثمان بن سعيد» امام را غسل داد و كفن كرد و حنوط نمود و به خاك سپرد. (همان مدرك، ص 346)

در اين زمان كه امر غيبت صغري هم آغاز گرديد، «عثمان بن سعيد» از سوي حضرت مهدي (عج) به عنوان نخستين نائب خاصّ آن حضرت، منصوب گشت و واسطه ميان امام و شيعيان شد. رحلت او را بعد از سال 260 ه.ق ذكر كرده اند. هنگامي كه وي در گذشت، جسدش را در جانب غربي بغداد در «شارع الميدان)، كه نزديك دروازه قبلي قرار داشت، به خاك سپردند و قبر در خود قبله مسجد است. («آخرين اميد»، ص 80)

علي بن محمد سيمري

«شيخ ابوالحسن، علي بن محمّد سِيْمُري»، چهارمين و آخرين نائب امام عصر (عج) در دوران غيبت صغري بود. او در بغداد در خيابان خلنجي جنب «ربع المحول» نزديك نهر ابو عتاب و نزديك آرامگاه «شيخ كليني» به خاك سپرده شد.

او پس از درگذشت «حسين بن روح» كه در شعبان سال 326 ه.ق واقع شد به نيابت مولاي خويش برگزيده شد. و قبل از مرگش، از جانب امام

زمان (عج) مأمور گشت تا به كسي وصيّت نكند، و كسي را به عنوان «نائب خاصّ» معرّفي ننمايند، و آغاز «غيبت كبري» را اعلام دارد.

عملكرد نواب خاص

برخي از وظايف نايبان خاصّ - كه از طرف امام مهدي عليه السلام بر عهده آنان گذاشته شده بود - عبارت است از:

يك . پنهان نگه داشتن نام و مكان حضرت مهدي عليه السلام و رفع شك و ترديد درباره آن حضرت از احاديث نقل شده توسط نوّاب خاصّ و توقيعات صادر شده از طرف امام زمان عليه السلام به دست آنان، معلوم مي شود كه نوّاب يك وظيفه دو جانبه داشته اند:

از يك طرف نام و محل زندگي امام را نه تنها از دشمنان؛ بلكه از شيعيان مخفي نگه مي داشتند و به وكلاي خود آموزش مي دادند كه مبادا اسمي از آن حضرت به ميان آورند. از اين رو توانستند شيعيان را از خطر عباسيان مصون دارند.

از سوي ديگر، بر آنان لازم بود كه وجود مبارك امام را براي هواداران مورد اعتماد به اثبات رسانند تا خط انحراف نتواند شك و ترديدي در ميان آنها به وجود آورد.

ايشان در موقعيت هاي مختلف، به افراد مورد اطمينان مي گفتند كه حضرت را ديده اند و مكان هاي حضور او را يادآوري مي شدند تا غبار شك از قلوب آنها زدوده شود.

دو . جلوگيري از فرقه گرايي و انشعابات شيعيان

فعاليت هاي سفيران، به اين هدف صورت مي گرفت كه جماعت اماميّه را از انشعابات بيشتر با اثبات امامت پسر امام عسكري عليه السلام مصون دارد. براي وصول به اين هدف، اينان آن دسته از گفتارهاي پيامبر و ائمه عليهم السلام را - كه دلالت دارد مجموع امامان به دوازده ختم مي شود و آخرين آنان غيبت خواهد

نمود - بيان مي كردند.

نوّاب در اين مرحله، به موفقيت چشمگيري دست يافتند و توانستند انشعابات به وجود آمده در مكتب تشيّع را كمتر كرده و در نهايت به صفر برسانند.

سه . پاسخگويي به سؤالات فقهي و مشكلات علمي و عقيدتي

نايبان خاصّ، سؤالات فقهي و شرعي شيعيان را خدمت امام عليه السلام مي رساندند و پاسخ آنها را به مردم ابلاغ مي كردند. در دوره نيابت نايب دوم، محمدبن عثمان، سؤالات فقهي بسياري مطرح گرديد و امام عليه السلام در ضمن توقيعات متعدد و طولاني به آنها جواب داد.

فعاليت هاي نايبان خاصّ به مسائل فقهي محدود نمي شد؛ بلكه وظيفه ديگر آنان حل مشكلات علمي و شركت در بحث ها و مناظرات عقيدتي بود.

چهار . مبارزه با مدعيان دروغين نيابت

پنج . اخذوتوزيع اموال متعلق به امام

نوّاب خاصّ امام عليه السلام، هر كدام در دوران سفارت خود، وجوه و اموال متعلق به حضرت را تحويل مي گرفتند و به هر طريق ممكن، به امام مي رساندند و در مواردي كه امام دستور مي داد، مصرف مي كردند.

شش . سازماندهي وكيلان

«سياست تعيين وكيل براي اداره امور نواحي گوناگون و ايجاد برقراري ارتباط ميان شيعيان و امامان، از دوران هاي ائمه پيشين وجود داشت. در عصر غيبت، اين تماس با امام زمان عليه السلام، قطع گرديد و محور ارتباط وكيلان با امام عليه السلام، نايبي بود كه امام زمان عليه السلام تعيين مي كرد.

مناطق شيعه نشين تقريباً مشخص بود و بنا به ضرورت در هر منطقه اي، وكيلي تعيين مي شد و گاهي چند وكيل در مناطق كوچك تر، تحت سرپرستي وكيلي بودند كه امام و يا نايب خاصّ براي آنها تعيين مي كردند. اين وكلا اموالي را كه بابت وجوهات مي گرفتند، به شيوه هاي گوناگوني به بغداد، نزد نوّاب مي فرستادند و آنان

نيز طبق دستور امام عليه السلام در موارد بايسته به كار مي گرفتند.

در مواردي ممكن بود كه برخي از وكيلان براي يك بار امام زمان عليه السلام را ملاقات كنند؛ چنان كه «محمدبن احمد قطّان» (از وكيلان ابوجعفر نايب دوم) به ملاقات امام عليه السلام نايل آمد.[1] اما معمولاً آنان تحت نظر نايب خاصّ امام، انجام وظيفه مي كردند. به نقل از احمد بن متيل قمي، ابوجعفر ده وكيل در بغداد داشته كه نزديك ترين آنان به وي «حسين بن روح» بود - كه بعداً نايب سوم شد. [2] از ديگر نزديكان وي، «جعفر بن احمد بن متيل» بوده كه از ديد بسياري وي جانشيني ابوجعفر خواهد بود. از روايتي ديگر، معلوم مي شود كه در برابر اموال داده شده به وكيلان، قبوضي از آنان دريافت مي شد؛ امّا از نائب خاصّ، چنين قبوضي دريافت نمي گرديد و زماني كه ابوالقاسم حسين بن روح را به جانشيني برگزيد، دستور داد كه از وي قبوضي نخواهند. [3] .

حضرت در انتخاب نواب خاصّ، به افرادي توجه داشت كه از درجه اخلاص بالاتري بهره مند باشند و به هيچ عنوان، اسرار نيابت و محل و مكان امام را نشان ندهند، اين طور نبود كه بگوييم اين نايبان «فقيه ترين و دانشمندترين» افراد زمان خود بودند و البته نياز هم به اين مسأله نبود؛ چون مهم ترين وظيفه آنان، وساطت بين امام و مردم بود و همه مسائل فقهي، شرعي و مشكلات علمي را از امام عليه السلام مي گرفتند و در اختيار مردم قرار مي دادند، پس آن چيزي كه در «وكالت» و نيابت مهم وركن اساسي محسوب مي شد، اخلاص، رازداري و بردباري بود. [4] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص

442.

[2] الغيبة، ص 225.

[3] همان، ص 225 و 226؛ حيات فكري و سياسي امامان شيعه عليه السلام، ص 236، پژوهشي پيرامون زندگاني نواب خاصّ امام زمان عليه السلام، ص 85.

[4] تاريخ غيبت صغري، ص 372.

عصائب

عصائب جمع «عصابه» به معناي گروهي بين ده تاچهل نفراست. گفته شده كه «عصابه» گروهي از زاهدان و وارستگان اند. [1] .

طبق برخي از روايات اينها ياران حضرت مهدي عليه السلام در عراق هستند كه هنگام ظهور آن حضرت، خود را به مكه مي رسانند و با او بيعت مي كنند. [2] .

پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «وَعَصائِبُ العِراقِ رُهْبانٌ بِاللَّيلِ لُيُوثٌ بِالنَّهارِ كانَ قُلُوبُهُمْ زُبُرَ الحَديدِ فَيُبايِعُونَهُ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ...»؛ [3] «... و گروه هايي از عراق بيرون مي آيند كه راهبان شب و شيران روز هستند، دل هايشان چون فولاد سخت است، در ميان ركن و مقام با او بيعت مي كنند...».

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 9، ص 233؛ مجمع البحرين، ج 2، ص 123.

[2] بحارالانوار، ح 51، ص 88؛ الاختصاص، ص 208؛ دلائل الامامه، ص 248؛ كشف الغمة، ج 2، ص 479.

[3] الاختصاص، ص 208.

عبدالله

«عبدالله»، نام شش نفر از «اَبْْدال» است. آنان نخستين افراد از 313 نفر ياران مخصوص قائم (عج) هستند كه به ايشان مي پيوندند. («الاوائل»، ص33)

رجوع شود به واژه: أبْدال

غ

غريم

«غريم» در لغت، هم به معناي طلبكار آمده است و هم به معناي بدهكار. [1] .

در روايات فراواني از آن به عنوان يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است. بيشتر به نظر مي رسد مقصود، معناي نخست آن باشد كه درباره حضرت به كار رفته است. اين لقب نيز مانند برخي القاب ديگر، از روي تقيّه بوده كه هرگاه شيعيان مي خواستند مالي را نزد آن حضرت يا نواب و وكلاي آن حضرت بفرستند، يا وصيت كنند و يا از جانب آن حضرت مطالبه كنند، به اين لقب حضرت را مي خواندند.

شيخ مفيدرحمه الله به اين نكته تصريح كرده، مي نويسد: «كلمه غريم رمزي بود بين شيعه كه وقتي حضرت مهدي عليه السلام را از روي تقيّه ياد مي كردند، از آن استفاده مي نمودند». [2] .

بنابراين، استفاده از اين لقب عمدتاً در ارتباطات مالي شيعيان با حضرت مهدي عليه السلام - آن هم در طول غيبت صغري - بوده است. [3] .

در اينجا به برخي از روايات اشاره مي شود:

1. محمد بن صالح گويد: «وقتي پدرم از دنيا رفت و امر به من رسيد، سفته هايي (حواله هايي) نزد پدرم بود كه نشان مي داد، مربوط به اموال غريم است.» [4] .

2. اسحاق بن يعقوب گويد: «از شيخ عمري شنيدم كه مي گفت: با مردي شهري مصاحبت داشتم و به همراه او مالي براي غريم بود و آن را براي او فرستاد». [5] .

3. محمد بن هارون گويد: «از اموال غريم پانصد دينار بر

ذمه من بود». [6] .

پي نوشت ها:

[1] مجمع البحرين، ج 6، ص 125؛ لسان العرب، ج 12، ص 436.

[2] الارشاد، ص 354.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج2، باب45،ح5.

[4] الكافي، ج 1، ص 521، ح 15.

[5] كمال الدين و تمام النعمة، ج2، باب45،ح6.

[6] همان، ح 17.

غلام

«غلام» در لغت به معناي پسربچه است. [1] .

در برخي روايات از حضرت مهدي عليه السلام، با عنوان «غلام» ياد شده است. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: پيامبراسلام صلي الله عليه وآله فرمود: «لابُدَّ لِلْغُلامِ مِنْ غَيْبَةٍ فَقيلَ لَهُ وَلِمَ يا رَسُولُ اللّه؟ قالَ: يَخافُ القَتْلَ» [2] ؛ «به ناگزير براي غلام غيبتي است. گفته شد: يا رسول اللّه: براي چه؟ فرمود: از ترس مرگ».

اين لقب نيز مانند برخي ديگر از القاب، گاهي در معناي لغوي خود به كار مي رفته و مقصود همان پسر بچه و جوان بوده است و گاهي به جهت شرايط حاكم بر [ زمان] صدور روايت، از روي تقيّه اين گونه گفته مي شده و به عنوان لقب به كار رفته است.

پي نوشت ها:

[1] مجمع البحرين، طريحي، ج 6، ص 127.

[2] علل الشرايع، ج 1 ص 243، ح 1؛ كافي، ج 1، ص 337، ح 5 و ص 442، ح 29.

غائب

«غائب» لقب حضرت مهدي (عج) است.

غاية الطالبين

از القاب امام زمان (عج) مي توان به «غايةالطّالبين» اشاره كرد.

غاية القصوي

«غايةالقصوي» يعني مقصود نهائي و از القاب امام دوازدهم شيعيان (عج)، كه در كتاب هدايه ذكر شده است.

غريم

«غريم» از القاب خاصّه امام قائم (عج) است و در اخبار اطلاق آن بر حضرت شايع است. «غريم» هم به معني طلبكار و هم به معني اوّل است و اين لقب مثل «غلام» در تعبير آن حضرت از روي تقيّه بوده است.

هنگامي كه شيعيان مي خواستند مالي نزد آن حضرت يا وكلايش بفرستد يا وصيّت كنند يا از ايشان مطالبه كنند به اين لقب مي خواندند و از آن حضرت غالب ارباب زرع و تجارت و حرفه و صناعت طلبكار بود.

علّامه مجلسي فرموده است: «ممكن است غريم به معني بدهكار باشد و نام بردن از آن حضرت به اين اسم از جهت تشبّه آن جناب به شخص مديون باشد كه خود را از مردم به علّت قرضهاي خود مخفي مي كند، يا آنكه چون مردم آن حضرت را طلب مي كنند تا علوم و شرايع را از ايشان ياد بگيرند، آن جناب از آنان به جهت تقيّه مي گريزد. پس آن حضرت غريم مستتر است». («منتهي الامال»، باب 14، فصل اوّل.»)

غلام

لقب «غلام» در زبان روايات و اصحاب، مكرّر به حضرت صاحب الامر اطلاق شده است.

غلام احمد رجوع شود به واژه: احمديّه

غوث

«غَوْث» از القاب خاصّه حضرت مهدي (عج) است كه در زيارت معتبره وارد شده و معني آن «فرياد رس» است.

غوث الفقراء

«غَوْثُ الْفُقَراء» لقب حضرت ولي عصر (عج) است.

رجوع شود به واژه: بقيّة الانبياء

غيب

در كتاب «ذخيرةالالباب»، «غيب» از نامهاي حضرت قائم (عج) شمرده شده كه در قرآن هم مذكور استو امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه:

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ - الَّذينَ يُؤْمِنونَ بِالْغَيْبِ (بقره/2و3): آن كتاب با عظمتي است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است - (پرهيزكاران) كساني هستند كه به غيب ايمان مي آورند».

فرمود: متّقين شيعيان علي بن ابي طالب هستند و امّا غيب، پس او غائب است و شاهد بر اين قول خداوند كه مي فرمايد:

«وَ يَقولونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إنَّما الْغَيْبُ لِلّه فَانْتَظِروا إنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِِرينَ (يونس/20):«و مي گويند چرا فرو فرستاده نشد بر او آيتي از پروردگارش. پس بگو نيست غيب مگر خداي را پس منتظر باشد به درستي كه من با شما از منتظرانم»

يعني براي آمدن آن غيب، از آيات خداوندي است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم،ص 82)

غلام احمد خان

ميرزا غلام احمد خان قادياني (ت 1823م - م 1908 م.) موسس فرقه احمديه يا قاديانيه شمرده مي شود. وي اهل پنجاب پاكستان بود. پدرش از مخالفان سرسخت انگليس به شمار مي آمد و با زبان هاي فارسي اردو و عربي آشنايي داشت. غلام احمد در چهل سالگي ادعاي مهدويّت كرد و جمعي از مردم پنجاب را پيرامون خويش گرد آورد. او در اصول با اعتقادات اسلامي موافق بود؛ ولي به جمع مسيحيت و مهدويّت اعتقاد داشت و خود را مهدي موعود و مظهر عيسي و حضرت محمدصلي الله عليه وآله مي دانست! در نظر غلام احمد، حضرت عيسي عليه السلام پس از خاك سپاري از گور برون آمد و در كشمير اقامت گزيد و در

120 سالگي در شهر سرينگر وفات يافت.

غلام احمد خان جهاد با شمير را حتي عليه دشمنان اسلام حرام مي دانست و مسالمت و صلح را شعار خود مي شمرد. بدين سبب طرفدار دولت بريتانيا گرديد و به تدريج پيروانش در لاهور، ايالت پنجاب و ربوه فزوني يافتند. آن ها بيمارستان و مدرسه هاي بسيار پديد آوردند و با كارهاي چنيني، شمار طرفداران خويش را فزوني بخشيدند! پس از مرگ غلام احمد خان، پيروانش به تدريج به فرقه هاي گوناگون تقسيم شدند. [1] .

پي نوشت ها:

[1] مدعيان مهدويّت، ص 75، ملحقات ملل و نحل شهرستاني، آخر جلد دوم.

غضباء

«غضباء» نام ناقه رسول خداست كه حضرت صاحب الزّمان (عج) هنگام ظهور و خروج همراه خود خواهند آورد. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 125)

غيبت شأنيه

با توجّه به شئون و تصرّفات گوناگون امام در جهان، به اين نتيجه مي رسيم كه غيبت حجّت خدا غيبت كلّي نيست، بلكه اين غيبت و عدم حضور، غيبت جزئي است، يعني: غيبت و عدم حضور در شأني از شئونات ولايت. و آن شأن، معاشرت با مردم و هدايت مستقيم اجتماع بشري و تشكيل حكومت حق است.

امام عصر (عج) در عصر غيبت، در همين يك شأن از شئونات ولايت و مقامات و تصرّفات خويش غائب است و در ديگر شئون، حاضر، نافذ و فعّال است.

اين يك واقعيّت شناختي بزرگ است كه از آن در ابواب معرفت به «غيبت شأنيه» تعبير مي شود. امام در عصر غيبت، داراي «غيبت شأنيه» و «حضرت (حاضر بودن) شئونيّه» است. آن حضرت در يك شأن و امر غائب و در بقيّه حاضر است، زيرا كه اين شئون و حضور، در ارتباط مستقيم با بقاء و امتداد تكوّن كائنات است. («خورشيد مغرب»، ص 184)

غيبت صغري

پس از هجوم مأموران خليفه عبّاسي، به خانه امام حسن عسكري عليه السّلام و جستجوي فزرند و جانشين آن امام، روشن گشت، خطري كه جان امام آينده را تهديد مي كند، خطري بس سهمگين است. اين هجوم و پيگيري، در پيدا كردن مهدي (عج) ايجاب مي كرد تا براي نگهداري جان باقي مانده سلسله امامت. سلاله نبوّت و مصلح بزرگ بشريّت، اقدامي بس جدّي به عمل آيد.

و همين زمان بود كه به توجّه به احوالاتي، به فرمان الهي، و به قدرت و حكمت خدائي، آن حضرت از نظرها پنهان گرديد و امر عظيم «غيبت» پديدار شد.

اين غيبت به دو مرحله تقسيم گشت: مرحله كوتاه مدّت (غيبت صغري)

و مرحله دراز مدّت (مرحله كبري).

غيبت صغري امام زمان (عج) از دو جهت محدود بود: از جهت زماني و از جهت شعاعي. از نظر زماني، بيش از هفتاد سال به طول نينجاميد، يعني از سال 260 تا 329 هجري قمري. از نظر شعاعي نيز، اين غيبت، غيبتي همه جانبه نبود، و شعاع و دامنه آن محدود بود. يعني در طول اين مدّت، اگر چه امام از نظرها پنهان بود، وليكن اين غيبت پنهاني نسبت به همه كس نبود، بلكه كساني بودند كه به صورت پنهاني با امام در تماس بودند. اينان نائبان خاصّ امام بودند، كارهاي مردم رامي گذرانيدند، نامه ها و سؤالات مردم را به نزد امام مي بردند- يا مي فرستادند - و پاسخ امام را به مردم مي رساندند. («خورشيد مغرب»، ص 42)

رجوع شود به واژه: رشيق، نوّاب اربعه

غيبت كبري

پس از گذشتن غيبت صغري، دوره غيبت كبري و دراز مدّت آغاز گرديد. و اين غيبت تا كنون ادامه يافته است.

در اين مدّت طولاني است كه بزرگترين مرحله آزمايش و امتحان، در دار طبيعت و سنجش ايمان و عمل خلق وجود دارد، تا معلوم گردد در خلال اين روزگاران، در هر نقطه از جهان،چگونه استفاده مي برند و چه نتيجه اي مي گيرند و افراد در برابر احساس وظيفه چه مي كنند و علّت به وجود آمدن چه اعمال و حوادثي و آثار و افكار و رفتاري مي شوند... («خورشيد مغرب»، ص43)

غيبت كبري (تامه)

«غيبت كبري (غيبت تامه) با به پايان رسيدن غيبت صغري در سال 329 ه . و رحلت چهارمين سفير امام عليه السلام آغاز شد و تا امروز نيز ادامه دارد و تا فرا رسيدن روز ظهور آن حضرت ادامه خواهد يافت.

از جمله ويژگي هاي اين غيبت عبارت است از:

1. مدت غيبت كبري طولاني و پايان آن نامشخص است.

2. ارتباط كلي با امام زمان عليه السلام قطع است؛ به گونه اي كه ارتباط موجود در زمان غيبت صغري در اين دوران وجود نخواهد داشت.

3. نيابت در اين دوران به صورت عام است. بر خلاف دوران غيبت صغري كه ارتباط مردم با آن حضرت از طريق نواب خاصّ صورت مي گرفت، در اين دوران ديگر سفارت و نيابت خاصّ وجود ندارد و تنها مرجع مردم نايبان عام آن حضرت هستند كه با ملاك هايي كه در روايات ذكر شده، قابل تشخيص است. در اين دوران مجتهدان جامع شرايط به عنوان نايب عام، وظيفه اداره جامعه را بر عهده دارند.

4. حاكميت ظلم و جور در زمين فراگير مي شود.

5. امتحانات الهي شديدتر مي شود.

لغزشگاه هاي

اين نوع غيبت به مراتب از نوع كوتاه، بيشتر است و انسان هاي زيادي در اين دوره به گمراهي خواهند افتاد و امتحانات سختي را پشت سر خواهند گذاشت.

امام علي عليه السلام فرمود: «لِلقائِمِ مِنّا غَيْبَةٌ اَمَدُها طَويلٌ، كَاَنّي بِالشِّيعَةِ يَجُولُونَ جَوَلانَ النَّعَمِ في غَيبَتِهِ، يَطلُبُونَ المَرْعي فَلا يَجِدوُنَهُ، اَلا فَمَنْ ثَبَتَ مِنْهُمْ عَلي دِينِهِ وَلَمْ يَقْسُ قَلبُهُ لِطُولِ اَمَدِ غَيبَةِ اِمامِهِ فَهُوَ مَعي في دَرَجَتي يَوْمَ القِيامَةِ...»؛ [1] «قائم ما را غيبتي است كه زمانش طولاني خواهد بود. گويي شيعه را مي بينم كه در زمان غيبت او، به اين سو و آن سو مي روند. همانند گوسفنداني كه چوپان خويش را گم كرده باشند؛ به دنبال چراگاه مي روند و آن را نمي يابد. بدانيد هر كس كه در زمان غيبت او، بر دين خويش ثابت قدم بماند، و در طول مدت ناپيدايي قائم ما سنگدل نشده باشد، در بهشت با من و در درجه من خواهد بود».

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 303، ح 14.

غيبت (پنهان زيستي)

با مراجعه به مجموعه هاي حديثي روشن مي شود كه شمار بسياري از روايات و احاديثي كه درباره وجود گران مايه حضرت مهدي عليه السلام است و از خورشيد جهان افروز او نويد دارد، از غيبت غم بار او نيز خبر مي دهد و مسأله «غيبت» دراين روايات به روشني بيان شده است.

«غيبت» در اصطلاح براي كسي استعمال مي شود كه مدتي در جايي حضور دارد و پس از آن در آن محل حاضر نمي شود و در فرهنگ «مهدويّت» به پنهان شدن حضرت مهدي عليه السلام از ديدگان مردم گفته مي شود.

غيبت را مي توان در اينجا به سه معنا تفسير كرد:

1. آن حضرت

در درون جوامع بشري زندگي نمي كند و در دسترس مردم نيست كه بسان ديگر انسان هاي عادي هركس خواست او را ببيند و آشنا و بيگانه و دوست و دشمن او را ملاقات كنند.

2. حضرت مهدي عليه السلام در ميان همين جامعه و همين انسان ها است؛ اما به قدرت خدا، هرگاه اراده كند از برابر چشم ها ناپديد مي گردد و ديدگان مردم - با اينكه آن حضرت موجود و حاضر است - او را نمي بينند؛ همان گونه كه موجودات ديگري چون فرشتگان، ارواح و جن را نمي بينند؛ با اينكه به نص قرآن شريف آنها در ميان جامعه ها هستند و در اين جهان موجوداند.

ممكن است اين قدرت استتار واختفا از برابر ديدگان را كرامتي از كرامت هاي حجّت خدا و ولي او امام مهدي عليه السلام بدانيم. آن حضرت در پرتو اين قدرت خدادادي، مي تواند هرگاه اراده فرمود در برابر ديدگان، ظاهر و آشكار گردد و هرگاه خواست نهان و ناپديد شود.

احتمال ديگر اين است كه: آن حضرت با همان قدرت اعجاز، در ديدگان نظاره گر، به گونه اي تأثير و تصرف نمايد كه آنان نتوانند جمال دل آراي او را بنگرند و اين كار از اولياي الهي - كه از سوي خدا داراي قدرت در جهان آفرينش هستند - بعيد نيست.

از قرآن كريم نيز مي توان امكان استتار و اختفاي انسان از برابر ديدگان را - چه به صورت كوتاه مدت يا دراز مدت - دريافت كرد. [1] .

امام صادق عليه السلام فرموده است: «يَفْقِدُ النَّاسُ اِمامَهُمْ يَشْهَدُ المَوسِمَ فَيَراهُمْ وَلا يَرَوْنَهُ» [2] ؛ «مردم امام خويش را گم مي كنند، پس آن امام در موسم حج حضور مي يابد [و] مردم را مي بيند، ولي مردم او را

نمي بينند»

3. معناي ديگر غيبت پنهان بودن حضرت از نگاه معرفتي انسان ها است، به اين معنا كه آن حضرت را مي بينند ولي نمي شناسند. از اين رو در روايات فراواني آن حضرت به يوسف صديق عليه السلام تشبيه شده كه اگر چه بين مردم بود، ولي او را نمي شناختند. ناشناسي او به حدي رسيد كه حتي برادران او نيز، او را نشناختند.

امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

«فَما تَنْكِرُ هذِهِ الاُمَّةُ اَنْ يَفْعَلَ اللهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ كَما فَعَلَ بِيوُسُفَ اَنْ يَمْشِيَ في اَسْواقِهِم ويَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتيّ يَأْذِنَ اللَّهُ فِي ذلِكَ لَهُ كَمااَذِنَ لِيوُسُفَ» [3] ؛ «خوي و شأن اين امت چه چيز را انكار مي كنند، كه خداي عزوجل در يك زماني با حجّت خود همان كند كه با يوسف عليه السلام كرد».

به اين معنا كه خداوند بين او و بين بندگان حجاب و پرده اي قرار مي دهد كه مردم او را مي بينند ولي نمي شناسند.

انواع غيبت

در روايات فراواني از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام اشاره شده كه غيبت حضرت مهدي عليه السلام به دو بخش كوتاه مدت و دراز مدت تقسيم مي شود. (غيبت صغري) (غيبت كبري)

زراره مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «اِنَّ لِلْقائِمِ غَيْبَتَينِ يَرْجِعُ فِي اِحداهُما وَفِي الاُخْري لايُدري اَيْنَ هُوَ يَشْهَدُ المَواسِمَ يَري الناسَ وَلايَرْونَهُ»؛ «همانا براي قائم دو غيبت است كه در يكي از آنها [به خانواده اش] بر مي گردد و در ديگري معلوم نيست كجاست هرسال در مناسك حج حاضر مي گردد مردم را مي بيند در حالي كه مردم او را نمي بينند». [4] .

آن حضرت در روايتي به كوتاه و بلند بودن دو غيبت امام عليه السلام اشاره كرده است: «لِلْقائِمِ غَيْبَتانِ اِحْداهُما قَصِيرَةٌ وَالاُخْري

طَوِيلَةٌ الغَيْبَةُ الاُولَي لا يَعْلَمُ بِمَكانِهِ فِيها اِلاَّ خاصَّةُ شِيعَتِهِ وَالاُخْرَي لا يَعْلَمُ بِمَكانِهِ فِيها اِلاَّ خَاصَّةُ مَواليهِ»؛ «براي قائم دو غيبت است: يكي از آنها كوتاه مدت و ديگري دراز مدت». [5] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: يس(36)، آيه9 واسراء (17) آيه45.

[2] كتاب الغيبة، ص 161، ح 119؛ الكافي، ج 1 ص 337، ح 6؛ الغيبة، ص 175 ح 14.

[3] الغيبة، ص 141، ح 2؛ الكافي، ج 1، ص 336 ح 4.

[4] الغيبة، ص 175، ح 15.

[5] الكافي، ج 1، ص 340.

غيبت صغري

«غيبت صغري» عبارت است از پنهان زيستي كوتاه مدت حضرت مهدي عليه السلام. آغاز اين غيبت را برخي از همان ابتداي ولادت دانسته اند؛ [1] با اين حساب مدت آن 74 سال مي شود. برخي نيز شروع آن را از شهادت امام حسن عسكري عليه السلام دانسته اند؛ بنابراين پنج سال از مدت مذكور كاسته مي شود. البته نظريه دوم مؤيدات بيشتري دارد. [2] .

واقعيت اين است كه غيبت كوتاه مدت حضرت مهدي عليه السلام، نوعي آماده سازي براي غيبت طولاني بود و غيبت طولاني هم مقدمه ظهور و حضور تمام عيار آن حضرت در جامعه انساني.

غيبت صغري حالت ميانه اي بود، ميان غيبت كبري و عصر ظهور؛ با اين توضيح كه:

در غيبت كبري رابطه گسترده و كامل امت با امام راستين و معصوم خويش گسسته است و در عصر ظهور، اين رابطه به طور كامل برقرار مي گردد. اما در غيبت صغري نه آن است و نه اين، بلكه شرايط و وضعيت ميانه اي حاكم است.

بنابراين برخي از ويژگي هاي غيبت صغري از اين قرار است:

1. زمان غيبت صغري محدود بوده از نظر زماني 69 سال طول

كشيد و به دليل كوتاه بودن مدت آن «غيبت صغري» ناميده شد، به خلاف غيبت كبري كه غير از خدا كسي از مدت آن اطلاعي ندارد.

2. در دوران غيبت صغري پنهان زيستي امام عليه السلام همه جانبه و عمومي نبود. امام اگرچه از نظرها پنهان بود؛ ليكن اين غيبت و پنهاني همگاني نبود؛ بلكه كساني مانند نواب خاصّ، و برخي از وكلاي آن حضرت، مي توانستند با آن حضرت در تماس باشند و سؤالات و نامه هاي مردم را خدمت امام ببرند و پاسخ او را به مردم برسانند. اما در غيبت كبري امام عليه السلام به طور كلي از نگاه ها پنهان است و باب مكاتبه و نامه نگاري بسته است، يعني، بناي غيبت كبري و اقتضاي آن اين است كه: حضرت ديده نشود. البته اين بدان معنا نيست كه امكان ندارد ديده شود؛ بلكه ممكن است برخي افراد، حضرت را ببينند.

3.در غيبت صغري، حضرت چهار نماينده داشت كه آنها را به صورت معيّن و مشخص انتخاب و تعيين كرده بود. آنان موظف بودند بين امام عليه السلام و مردم ارتباط برقرار كنند. اقامتگاه و مكان حضرت را نيز مي دانستند؛ ولي در غيبت كبري چنين نيست.

4. درغيبت صغري ممكن بودكسي او را ببيند وبشناسد؛ ولي درغيبت كبري كسي اورا نمي بيند واگر ببيند نمي شناسد.

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ج 2، ص 340.

[2] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 159، الكافي، ج 1، ص 341، الغيبة، ص 149.

غارت پرده كعبه

يكي از علائم قيام حضرت قائم (عج)، «به غارت بردن پرده خانه كعبه» است.

ف

فريد

«فريد» درلغت به معناي (تك)است. درروايات به عنوان يكي ازالقاب حضرت مهدي عليه السلام به كار رفته است.

اصبغ بن نباته گويد: «ازاميرمؤمنان عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: صاحب اين امر شريد (آواره)، طريد (رانده)، فريد (تك) و وحيد (تنها) است. [1] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين، ج 1، باب 26، ح 13.

فتح

«فتح» لقب مهدي موعود (عج) است. در روايات آمده كه در آيه شريفه

«إذا جآءَ نَصْرُ اللهِ وَ الْفَتْحُ (نصر/1): هنگامي كه ياري خدا و پيروزي فرا رسد»،

مراد از فتح، مهدي (عج) است.

در تفسير علي بن ابراهيم، در تفسير آيه مباركه

«نَصْرُ مِنَ اللهِ وَ فَتْحٌ قَريبٌ (صف/13): ياري خداوند و پيروزي نزديك است»

آمده كه به فتح حضرت مهدي (عج) اشاره دارد. («نجم الثاقب»، ص 84)

فجر

«فجر» لقبي براي حضرت صاحب الزّمان (عج) است.

امام صادق عليه السّلام در تفسير كلام خداوند كه مي فرمايد:

«وَالْفَجْر (فجر/1) :قسم به فجر»

فرمود: «مراد از فجر، قائم (عج) است».

همچنين آن حضرت در تفسير سوره مباركه قدر و آيه آخر اين سوره: «... حتّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ،

... تا هنگام طلوع فجر»

فرمودند:

«تا آنكه قائم ما برخيزد و ظاهر شود» («نجم الثّاقب»، باب دوم، ص 84 و 117)

فرج الاعظم

در كتاب «هداية»، «فرج الاعظم»، لقب مهدي موعود (عج) عنوان شده است.

امام رضا عليه السّلام فرمود: «هر گاه عالِم شما از ميان شما غائب شد پس منتظر «فرج الاعظم» باشيد. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 84 و 117)

فرج المؤمنين

«فرج المؤمنين» لقب امام عصر (عج) است. در اخبار ولادت مهدي موعود آمده كه،

«حكيمه خاتون» به «نرجس» گفت: خداوند امشب به تو غلامي مي بخشد كه

در دنيا و آخرت سيّد (آقا) و او «فرج المؤمنين» است. («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 84 و 117)

فرخنده

«فرخنده» نام حضرت ولي عصر (عج) در كتاب اشعياي پيامبر عليه السّلام است.

(«نجم الثاقب»، باب دوم، ص 84 و 117)

فردوس الاكبر

در كتاب «ذخيرة الالباب» ذكر شده كه «فردوس الاكبر» نامي است كه در كتاب قبرس

روميان به امام زمان (عج) اطلاق شده است.

فقيه

«فقيه» لقب امام زمان عليه السّلام است.

فيذموا

«فيذموا» لقب امام قائم (عج) در كتاب «تورات» است.

فيروز

در كتاب «نجم الثاقب» در باره اين لقب امام عصر چنين نوشته شده است: «در كتاب «ذخيرة الالباب» گفته كه فيروزه اسم آن جناب است در نزد آمان، به لغت «ماچار» و در تذكره گفته كه در كتاب فرنگان ماچار الامان است». («نجم الثاقب»، باب دوم، ص 83)

فطحيه

«فتحيّه» نام فرقه اي است كه اعتقاد به امامت «عبد الله افطح» دارند و او را مهدي موعود (عج) مي دانند. («مهدي موعود»، ص 431)

«عبد الله افطح» پسر امام جعفر صادق عليه السّلام بود. چون سر يا دو پاي عبد الله پهن بود، از اين رو «افطح» و پيروانش را «افطحيّه» يا «فطحيّه» ناميدند. («اديان و مذاهب جهان»، ج 1، ص 601)

فرقه هاي اسماعيليه

پس از شهادت امام صادق عليه السلام (سال 148 ه .ق)، گروهي مرگ اسماعيل را در زمان آن حضرت انكار كردند و او را امام غايب و امام قائم دانستند. اينان مراسم تشييع جنازه اسماعيل از طرف پدر را براي حفظ جان او تفسير كردند. نوبختي اين گروه را «اسماعيليه خالصه» مي نامد. [1] اين گروه به زودي منقرض شدند.

گروه دوم بر آن شدند كه اسماعيل مرده است؛ اما چون در زمان حيات پدرش به امامت رسيده بود، پس از فوتش، امام صادق عليه السلام فرزند او محمد را به امامت نصب كرد. بنابراين پس از شهادت امام صادق عليه السلام، محمد به امامت رسيد. اين گروه به «مباركيه» معروف گشتند؛ زيرا رئيس آنان «مبارك» نام داشت. [2] .

همين گروه اخير، پس از مدتي به دو فرقه انشعاب يافتند. برخي از آنان مرگ محمد را پذيرفتند و سلسله امامان را در فرزندان او ادامه دادند. برخي ديگر، منكر مرگ محمد بودند و غيبت او را باور داشتند و وي را امام قائم مي پنداشتند. اينان «قرامطه» ناميده مي شوند؛ زيرا لقب رئيس آنها «قرمطويه» بوده است. [3] .

امروزه اسماعيليه به دو طايفه «آغاخانيه» و «بهره» تقسيم مي شوند كه بازماندگان دو فرقه نزاري و مستعلوي هستند.

گروه اوّل (قريب به يك ميليون تن)

در ايران، آسياي وسطي، افريقا و هند پراكنده اند و رئيس ايشان كريم آقاخان است.

گروه دوم (قريب به پنجاه هزار تن) در جزيرةالعرب و سواحل خليج فارس و سوريه به سر مي برند. [4] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: نوبختي، فرق الشيعه، ص 68.

[2] فرق الشيعه، ص 69 و ر.ك: الفرق بين الفرق، ص 34.

[3] فرق الشيعه، ص 72.

[4] مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 53.

فرائد

«فرائد» نام كتاب «ميرزا ابوالفضل گلپايگاني» است. به قول خود وي اين كتاب را در استدلال به صحّت دعوي باب و بهاء نوشته و مشتمل بر سه فصل: استدلال به آيات قرآني و استدلال به احاديث و به اخبار و تقرير است.

اساس ساير نوشته هاي بهائيگري در نقل آيات و روايات و شواهد تاريخي و تأويل هر مطلبي به نفع دعوي باب و بهاء، دو كتاب «فرائد» و «ايقان» است.

رجوع شود به واژه: ايقان

فترت

«فترت» در اصطلاح ديني به مدت زمان بين دو پيامبر گفته مي شود. [1] اين كلمه تنها يك بار در قرآن كريم آمده و به فاصله زماني بين حضرت عيسي عليه السلام و رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله اشاره كرده است.

در سوره «مائده» آيه 19 مي خوانيم: «يا اَهْلَ الكِتابِ قَدْ جاءكُم رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُم عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ اَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ وَلا نَذيرٍ فَقَد جاءَكُم بَشيرٌ وَنَذيرٌ وَاللَّهُ عَلي كُلِ شَي ءٍ قَديرٌ» [2] «اي اهل كتاب، پيامبر ما به سوي شما آمده كه در دوران فترت رسولان [حقايق را] براي شما بيان مي كند، تا مبادا [روز قيامت بگوييد: «براي ما بشارتگر و هشدار دهنده اي نيامد پس قطعاً براي شمابشارتگر وهشداردهنده اي آمده است و خدا بر هر چيزي تواناست».

در مباحث مهدويّت، در اغلب روايات به مدت زمان پنهان زيستي حضرت مهدي عليه السلام، غيبت تعبير شده؛ اما در پاره اي از سخنان معصومين عليهم السلام از اين دوران به عنوان «فترت» نيز ياد شده است.

ابو حمزه گويد: «خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم: صاحب الامر شماييد؟ فرمود: نه. گفتم: پسر شما است؟ فرمود: نه؛ گفتم: پسر پسر شمااست؟ فرمود: نه؛ گفتم: پسر پسر

پسر شمااست؟ فرمود: نه؛ گفتم: پس او كيست؟ فرمود: همان كسي است كه زمين را پر از عدالت كند؛ چنان كه پر از ستم و جور شده باشد، او در زمان فترت (پيدا نبودن امامان) بيايد، چنان كه رسول خداصلي الله عليه وآله در زمان فترت (پيدا نبودن رسولان) مبعوث شد». [3] .

يكي ديگر از رواياتي كه اشاره به دوران «فترت» حضرت مهدي عليه السلام نموده، حديث علي بن حارث بن مغيره است. وي از پدر خويش روايت كرده است: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا فترتي خواهد بود كه در آن مسلمانان امام خويش را نشناسند؟ فرمود: چنين گفته مي شود. عرض كردم: پس ما چه كنيم؟ فرمود: چون چنين شود، به همان امر نخستين بياويزيد و همان را كه برآنيد، به دست داشته باشيد تا آخر كار بر شما روشن گردد». [4] .

در روايتي ديگر نيز وقتي امام صادق عليه السلام به غيبت صالح پيامبرصلي الله عليه وآله اشاره مي كند، چنين مي فرمايد: «اَللَّهُ اَعْدَلُ مِنْ اَنْ يَتْرُكَ الاَرْضَ بِلا عالِمٍ يَدُلُّ عَلَي اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَلَقَدْ مَكَثَ القَوْمُ بَعْدَ خُرُوجِ صالِحٍ سَبْعَةَ اَيَّامٍ عَلي فَتْرَةٍ لايَعرِفُونَ اِماماً، غَيرَ اَنَّهُمْ عَلي ما في اَيْديهِمْ مِنْ دينِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، كَلِمَتُهُمْ واحِدَةٌ، فَلَمَّا ظَهَرَ صالِحٌ عليه السلام اِجْتَمَعُوا عَلَيهِ وَاِنَّما مَثَلُ القائِمِ عليه السلام مَثَلُ صالِحٍ» [5] ؛ «... خدا عادل تر از آن است كه زمين را بدون عالم گذارد تا مردم را به خداي تعالي راهبري كند. آن قوم بعد از خروج صالح، تنها هفت روز در حال فترت (بلاتكليفي) به سر بردند كه امامي را نمي شناختند؛ ولي آنها به همان دين خداي تعالي كه در دستشان بود عمل مي كردند و با هم متحد بودند و

چون صالح عليه السلام ظاهر شد، دور او جمع شدند و همانا مثل قائم عليه السلام، مثل صالح عليه السلام است».

پي نوشت ها:

[1] لسان العرب، ج 10، ص 174.

[2] سوره مائده (5)، آيه 19.

[3] الكافي، ج 2، ص 141، ح 21.

[4] الغيبة، ص 228، ح 2.

[5] كمال الدين، ج 1، باب 3، ح 1.

فاضل

«فاضل» نام زره رسول اكرم صلّي الله عليه و آله است كه حضرت قائم (عج) هنگام ظهور همراه خود دارند. («نجم الثّاقب»، ص 125)

فايده غيبت طولاني قائم

امام قائم (عج) به خاطر عدم پذيرش جامعه از نظرها پنهان است، اگر او همچون امامان معصوم عليهم السّلام ديگر آشكار بود، مردم همان كه با امامان كردند با او مي كردند، امّا او غائب است تا مردم آمادگي پذيرش او را در طول زمان پيدا كنند.

از جمله فوائد غيبت امام قائم (عج) مي توان به اين مورد اشاره كرد:

1- غيبت او به پيروانش اميد مي بخشد و آنها را دلگرم مي كند كه داراي چنين رهبري هستند، با توجّه به اين كه اميد، سازنده است.

2- غيبت آن حضرت پيروانش را قدم به قدم آماده مي سازد تا آن حضرت را از عزلت بيرون آورند.

3- گفتگو درباره قيام مهدي (عج) در طول زمان با فرصت كافي موجب پرورش نفوس و آمادگي در انديشه انقلاب جهاني بودن و هدفداري و... مي شود و به اين ترتيب زمينه سازي ظهور آن حضرت مهيّا مي گردد.

4- شناخت موانع يك انقلاب جهاني در تمام ابعاد و بر اندازي آن موانع، نياز به طول زمان و كمك فكري بسيار در سطح جهان دارد، اين نيز يكي از فوائد غيبت امام قائم (عج) مي باشد.

5- طول غيبت و دوري مردم از رهبر مصلح و عادل، موجب فساد در تمام زمينه ها شده و همين فساد موجب خستگي و ناراحتي و نارضايتي مردم مي شود و در دل اين فساد، جرقّه هاي انقلاب بروز مي كند و مردم، تشنه مصلح واقعي و عدالت مي شوند، چرا كه تا

همه، رنج ظلم و فساد را نبرند، آماده درك لذّت عدالت و اصلاح نخواهند شد.

6- غيبت امتحاني است كه خداوند شيعيان را در معرض آزمايش قرار داده تا معلوم شود چه كسي ثابت قدم و استوار در امامت امام دوازدهم باقي خواهد ماند.

7- غيبت دلائلي دارد كه به امامان اجازه افشاي آن داده نشده است و... («آخرين اميد»، ص 172-180)

فتوريسم

«فتوريسم» (fotorism) يعني اعتقاد به دوره آخر الزّمان، و انتظار ظهور منجي، عقيده ا ي كه در كيشهاي آسماني يهوديّت (جودائيسم)، و زردشتي (زوراستريانيسم)، و مسيحيّت (در سه مذهب عمده آن: كاتوليك، پروتستان، و ارتدوكس) و مدّعيان نبوّت عموماً، و دين مقدّس اسلام خصوصاً، به مثابه يك اصل مسلّم قبول شده است. و درباره آن در مباحث تئولوژيك مذاهب آسماني، رشته تئولوژي بيبليكال، كاملاً شرح و بسط داده شده است. («خورشيد مغرب»، ص 52)

فلسفه غيبت

بدون شك غيبت آخرين حجّت الهي، حضرت مهدي عليه السلام، پديده اي است كه به اين صورت هرگز در تاريخ اتفاق نيفتاده و طبيعي است كه ذهن جست و جو گر انسان، همواره اين پرسش را مطرح كند كه چرا چنين رخدادي به وجود آمده است؟!

در پاسخ به اين پرسش به برخي از حكمت ها و علت هاي اين رويداد، با استفاده ازكلام معصومين عليه السلام اشاره مي شود.

در ابتدا گفتني است كه پنهان زيستي آخرين ذخيره الهي، به طور قطع از اسرار خداوندي است كه پرنده انديشه و فكر را توان پرواز تا آن قله رفيع نيست و اگر در اين راه توفيقي رفيق گردد، به يمن انفاس قدسي مقربان درگاه حق ائمه معصومين عليهم السلام است كه گاه گوشه اي از آن پرده رازها را به كناري زده، در حد ظرفيت مخاطب و فهم او، حقايقي را آشكار ساخته اند.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله حقيقت سرّ بودن اين امر را چنين بيان فرموده است:

«يا جابِرُ! اِنَّ هَذا الاَمْرِ اللَّهِ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ مَطوِيٌ عَنْ عِبادِاللَّهِ، فَاِيّاكَ وَالشَّكَّ؛ فَاِنَّ الشَّكَّ فِي اللَّهِ كُفْرٌ»؛ «اي جابر! همانا اين امر؛ امري است از امر خداوندي و سِرّي است از سِرّ خدا كه بر بندگان او پوشيده است.

پس بر حذر باش كه دچار ترديدنشوي. همانا شك درباره خداكفراست». [1] .

امام صادق عليه السلام اين حقيقت را چنين تبيين فرموده اند: «اين امر، امري از امر خدا و سرّي از سرّ خدا و غيبي از غيب خدا است و زماني كه مي دانيم خداوند بزرگ مرتبه حكيم است، تصديق مي كنيم كه همه كارهاي او از روي حكمت است؛ گرچه علت آن كارها بر ما روشن نباشد». [2] .

اينك با استفاده از روايات معصومين عليه السلام برخي از دلايل غيبت امام زمان عليه السلام را بيان مي كنيم.

حفظ جان امام زمان:

نخستين فلسفه، حفظ جان حضرت مهدي عليه السلام به وسيله زندگاني مخفيانه است و خداوند با پنهان ساختن آن حضرت، ايشان را از شرّ دشمنان حفظ كرد.

امام صادق عليه السلام فرموده است: «اِنَّ لِلْقائِمِ غَيْبَةً قَبْلَ اَنْ يَقُومَ اِنَّهُ يَخافُ (وَاَوْمَأَ اِلي بَطْنِهِ يَعني القَتْل)»؛ «همانا براي قائم قبل از آنكه قيام فرمايد غيبتي است؛ چرا كه در هراس است (و حضرت اشاره به شكم خودكرد، يعني بيم كشته شدن دارد)». [3] .

البته اين نه به آن معناست كه آن حضرت از شهادت و كشته شدن در راه خدا هراس دارد؛ بلكه آن حضرت چون آخرين ذخيره الهي در زمين است و آن حاكميت فراگير و جهاني كه در تمامي اديان وعده داده شده، تنها به دست او تحقق مي يابد؛ بنابراين بر خداوند است كه به هر وسيله ممكن، او را تا روز موعود حفاظت نمايد و حكمت الهي نيز بر پنهان زيستي او تعلق گرفته است.

و اين پنهان زيستي با ويژگي هاي خاصّ خود، در مورد برخي از پيامبران - هنگامي كه بر جان خويش بيم داشتند - اتفاق افتاده بود كه مي توان به مخفي

شدن پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هنگام هجرت در غار اشاره نمود.

امتحان و آزمايش انسان ها:

يكي ديگر از حكمت هاي الهي در غيبت حضرت مهدي عليه السلام امتحان و آزمايش مردم است. از آنجايي كه اين نوع آزمايش به دليل عدم حضور ظاهري امام، بسيار مشكل و طاقت فرسا است، در تكامل انسان ها نقش بسيار مهمي دارد و با اين آزمايش سره از ناسره جدا شده، ياران راستين حق مشخص مي گردند.

پيشواي هفتم شيعيان امام كاظم عليه السلام فرموده است: «إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِي أَدْيَانِكُمْ لا يُزِيلُكُمْ عَنْهَا أَحَدٌ يَا بُنَيَّ إِنَّهُ لابُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ حَتَّي يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِيَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ»؛ «هنگامي كه پنجمين فرزند از امام هفتم ناپديد شود؛ پس خدا را خدا را [مواظب باشيد] در دينتان! شما را احدي از آن دور نسازد. فرزندم! صاحب اين امر ناگزير از غيبتي خواهد بود، تا كسي كه به اين امر قائل است از آن باز گردد. همانا آن آزمايشي از جانب خدا است كه خداوند خلق خود را به آن وسيله مي آزمايد». [4] .

روشن است كساني در اين امتحان بزرگ سربلند خواهند بود كه داراي مرتبه والايي از ايمان و عمل صالح باشند و كساني كه دراين امور دچار نقصان باشند، بيشتر در معرض لغزش و سقوط هستند.

امام صادق عليه السلام تبلور اين حقيقت را چنين بيان كرده است:

«واين گونه است كه غيبت قائم عليه السلام طولاني خواهد بود تا اينكه حق محض آشكار گردد و ايمان از كدورت ها [و پيرايه ها] صاف و زلال گردد. و اين [آشكار شدن] با بازگشت افرادي

كه داراي طينت ناپاكي هستند از پيروان ظاهري اهل بيت عليهم السلام؛ يعني، همان ها كه ترس نفاق بر آنها مي رود صورت مي گيرد». [5] .

آزادگي از بيعت ديگران :

مضمون برخي از روايات اين است كه آن حضرت با غيبت خود ناچار از بيعت با طاغوت هاي زمان نمي شود.

اميرمؤمنان عليه السلام مي فرمايد: «اِنَّ القائِمَ مِنَّا اِذا قامَ لَمْ تَكُنْ لِاَحَدٍ فِي عُنُقِهِ بَيعَةُ فَلِذلكَ تُخفي وِلادَتُهُ وَيَغيبُ شَخْصُهُ» [6] ؛ «همانا قائم از ما اهل بيت، هنگامي كه قيام مي كند، بيعت احدي بر گردن او نيست و به همين علت است كه ولادتش مخفي نگه داشته مي شود و شخص او غايب است».

همين معنا در كلامي از پيشواي دوم - آن هنگام كه به جهت مصالح اسلام و مسلمين تن به مصالحه با معاويه داد و مردم زبان به ملامت حضرتش گشودند - انعكاس يافت:

«آيا ندانستيد كه هيچ يك از ما ائمه نيست، مگر اينكه بيعت با ستمگري بر گردن او قرار مي گيرد؛ به جز قائم كه عيسي بن مريم پشت سرش نماز مي گزارد پس به درستي كه خداوند - تبارك و تعالي - ولادتش را مخفي و شخصش را پنهان مي سازد تا هنگامي كه قيام مي كند، بيعت هيچ كس برگردنش نباشد». [7] .

حضرت مهدي عليه السلام درتوقيعي شريف در پاسخ به برخي پرسش ها مي فرمايد:

«...وَاَمّا عِلَّةُ الغَيْبَةِ فَاِنَّ اللّهَ يَقُولُ «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْألُوا عَنْ اَشْياءَ اِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُم» اِنَّهُ لَمْ يَكُنْ اَحَدٌ مِنْ آبائي عَلَيهِمُ السَّلامُ اِلاَّ وَقَدْ وَقَعَتْ في عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطاغِيَةِ زَمانِهِ وَاِنّي اَخرُجُ حينَ اَخْرُجُ وَ لا بَيْعَةَ لِاَحَدٍ مِنَ الطَّواغيتِ في عُنُقي» [8] ؛ «در خصوص علت غيبت [سؤال كرده بوديد] خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:

«اي اهل ايمان از چيزهايي سؤال نكنيد كه اگر براي شما روشن شود، ناراحت مي شويد» [9] بدانيد كه هركدام از پدران من بيعت يكي از طاغوت هاي زمان خويش را برگردن داشتند؛ ولي من وقتي قيام مي كنم، بيعت هيچ يك از گردنكشان و طاغوت هاي زمان را بر گردن ندارم».

پي نوشت ها:

[1] شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 287.

[2] شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1 ص 245.

[3] الكافي، ص 340؛ كتاب الغيبة، ص 329؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 342.

[4] الكافي، ج 1، ص 336؛ علل الشرايع، ج 1، ص 244؛ كتاب الغيبة، ص 166؛ الغيبة، ص 154، ح 11.

[5] كتاب الغيبة، ص 170، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 355.

[6] كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص 303؛ امين الاسلام طبرسي، اعلام الوري، ص 426.

[7] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 315؛ الاحتجاج، ج 2، ص 289.

[8] كتاب الغيبة، ص 290، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 483، ح 4.

[9] مائده، آيه 101.

فلسفه غيبت صغري

غيبت صغري مرحله اوّل امامت حضرت مهدي عليه السلام بوده است. از ابتدا چنين مقدر بوده كه آن حضرت پس از رسيدن به امامت، بايستي بلافاصله از ديد عمومي پنهان شود و در ظاهر از آنچه در جامعه رخ مي دهد، فاصله بگيرد؛ هر چند در واقع او از نزديك همه وقايع را احساس و ادراك مي كند. بايد توجه داشت كه اگر آن غيبت، يكباره رخ مي نمود ضربه سنگيني به پايگاه هاي مردمي و طرفداران امامت وارد مي شد؛ زيرا مردم قبل از آن با

امام خود ارتباط داشتند، در مشكلات به او رجوع مي كردند و اگر ناگهان امام غايب مي شد و مردم احساس مي كردند كه ديگر دسترسي به رهبر فكري و معنوي خود ندارند، ممكن بود - همه چيز از دست برود و آن جمع به تفرقه دچار شوند!

بنابراين لازم بود كه براي «غيبت تامه» زمينه سازي شود تا مردم به تدريج با آن خو بگيرند و خود را بر اساس آن بسازند. با غيبت صغري در واقع اين زمينه سازي صورت گرفت، در اين زمان امام مهدي عليه السلام ازديده ها پنهان بود؛ ولي ايشان از طريق نمايندگان، وكيلان و ياران مورد وثوق با شيعيان خود ارتباط داشتند. [1] .

ولي رفته رفته با به وجود آمدن آمادگي - پس از گذشت مدت 69 سال - به دستور خداوند آن حضرت در پرده پنهان زيستي تمام و كامل قرار گرفتند.

پي نوشت ها:

[1] رهبري بر فراز قرون، ص 101.

فضايل منتظران

اگر شخصي در عصر غيبت به وظايف ياد شده عمل كند، داراي برتري هايي خواهد بود كه تعدادي از آنها از نگاهِ روايات چنين است:

1. منتظران راستين، بسان حاضران در خيمه آن حضرت هنگام ظهور خواهندبود؛ چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: «مَنْ مَاتَ مِنْكُمُ عَلي هَذاالْاَمْرِ مُنتَظِراًكانَ كَمَنْ هُوَ فِي الفُسْطَاطِالَّذِي لِلْقائم عليه السلام». [1] .

2. ثواب انتظار همانند پاداش نماز و روزه است.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «وَاعْلَمُوا اَنَّ المُنتَظِرَ لِهذا الاَمْرِ لَهُ مِثْلُ اَجْرِ الصَّائِمِ القائِمِ...» [2] ؛ «آگاه باشيد كه پاداش منتظر اين امر بسان پاداش روزه دار شب زنده دار است».

3. گرامي ترين امت و رفيق پيامبرصلي الله عليه وآله است.

خودآن حضرت عليه السلام فرمود:«...اُولئِكَ رُفَقائي وَاكْرَمُ اُمَّتي عَلَيَّ» [3] ؛ «ايشان همراهان من و گرامي ترين امت

من بر من هستند».

4. بسان مجاهدان در راه خدا در ركاب حضرت رسول صلي الله عليه وآله است. [4] .

5. پاداش او برابر با هزار شهيد از شهداي صدر اسلام است.

امام سجادعليه السلام فرمود: «مَن ثَبَتَ عَلي مُوالاتِنا فِي غَيْبَةِ قائِمِنا اَعْطاهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ اَجْرَ اَلْفَ شَهيدٍ مِنْ شُهَداءِ بَدْرٍ وَاُحُدٍ»؛ [5] «كسي كه در غيبت قائم ما بر موالات ما پايدار باشد، خداي تعالي اجر هزار شهيد از شهداي بدر و احد به وي عطا فرمايد».

توجه به اين نكته نيز لازم است كه تنها انسان ها نيستند كه منتظر ظهور و قيام حضرت مهدي عليه السلام هستند؛ بلكه تمامي موجودات و نظام هستي در انتظار برپايي حاكميت عدل و قسط به سر مي برند؛ زيرا تنها در آن جامعه نظام آفرينش دقيقاً طبق خواست الهي و به دور از هر گونه ظلم و تعدي، اداره خواهد شد. گروهي از اين منتظران - كه در روايات به آنها تصريح شده است - فرشتگاني اند كه براي ياري امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به زمين آمدند و خداوند به آنان امر فرمود تا هنگام قيام حضرت مهدي عليه السلام بمانند و آن حضرت را ياري كنند. امام صادق عليه السلام اين انتظار را اين گونه بيان فرموده است: «فَهُمْ عِندَ قَبرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ يَبْكُونَ اِلي يَومِ القِيامَةِ وَهُمْ يَنتَظِرُونَ خُرُوجَ القائِمِ عليه السلام»؛ [6] «و آنان نزد قبر او پريشان و گردآلود تا روز رستاخيز گريانند و ايشان در انتظار خروج قائم به سر مي برند».

در برخي روايات نيز گفته شده است: ساكنان زمين و آسمان از قيام و حكومت آن حضرت راضي مي شوند و اين رضايت بيانگر انتظار ايشان از برپايي آن حكومت

است.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الكافي، ج 5، ص 22، ح 2؛ كمال الدين، ج 2، ص 357؛ الغيبة، ص 200، ح 15.

[2] الكافي، ج 2، ص 222، ح 4.

[3] كمال الدين، ج 1، ص 286، ح 3.

[4] عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 36 و68؛ كمال الدين، ج 1، ص 317، ح 3؛ ر.ك: الكافي، ج 1، ص 371، ح 2.

[5] كمال الدين، ج 1، ص 323، ح 6.

[6] الغيبة، ص 309، ح 4.

فرق بين ياران خاص و ياوران

بين ياران خاصّ حضرت مهدي عليه السلام و ياوران آن حضرت تفاوتي هست:

اصحاب و ياران خاصّ 313 نفرند. آنان كساني اند كه حضرات امام علي عليه السلام و امام صادق عليه السلام از آنان به «پرچمداران» تعبير فرموده اند و هر يك از اين ياران خاصّ، نقش عظيمي در فرماندهي سپاه و گشودن شهرها و اداره امور و... دارند.

«ياوران» مؤمنان صالحي اند كه به حضرت مهدي عليه السلام درمكه وغيرآن ملحق مي شوند. زير پرچمش گرد مي آيند و با دشمنان خدا و پيامبر خداصلي الله عليه وآله مي جنگند.

از روايات استفاده مي شود حضرت مهدي عليه السلام از مكه خارج نخواهد شد؛ مگر آنكه همراهشان ده هزار تن از ياوران خواهند بود. [1] البته اين تعداد، جمعي از ياوران ايشانند و نه همه آنان به عنوان نمونه تنها سيد هاشمي با دوازده هزار نيرو به حضرت مهدي عليه السلام در عراق ملحق مي گردند... اين همه غير از ياوراني است كه از فرشتگان اند. آنان نيز ياوران حضرت بوده و اوامر آن بزرگوار و تعاليمش را فرمانبردار خواهند بود.

ويژگي هاي ياران خاص:

بيشتر ياران خاصّ حضرت در سن جواني اند و بزرگسالان در ميان آنان كم هستند. اين ياران داراي افكاري متحد

و آرايي يكنواخت بوده و دل هاي شان به هم پيوسته است. امام علي عليه السلام در اين باره فرموده است: «اِنَّ اَصحابَ القائِمِ شَبابٌ لا كُهولَ فيهِم اِلاَّ كَالكُحْلِ فِي العَينِ، اَوْ كَالمِلْحِ فِي الزّادِ، وَاَقَل الزّادِ المِلْحُ؛ [2] «همانا ياران قائم عليه السلام همگي جوانند و پير در ميانشان نيست، مگر به اندازه سرمه در چشم يا به قدر نمك در توشه راه و كمترين چيز در توشه راه نمك است».

در آنان اختلافي در انديشه و رأي و يا گفتار نتوان يافت. گويي همه ايشان داراي دل وانديشه و زباني واحدند. از تنهايي هراسي ندارند؛ چرا كه انساني كه با خداي عزوجل مرتبط باشد، هرگز هراس ندارد. آرزويشان اين است كه در راه خدا شهيد شوند. [3] .

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 52، ص 307، ح 81.

[2] الغيبة، ص 315، ح 10.

[3] ر.ك: امام مهدي عليه السلام از ولادت تا ظهور، ص 507 - 506.

فراگير شدن ظلم و جور

«فراگير شدن ظلم و جور»، از نشانه هاي معروف ظهور حضرت مهدي عليه السلام است. اين نشانه در روايات بسيار، به چشم مي خورد. در بعضي به همين عنوان كلي، مورد اشاره قرار گرفته؛ چنان كه در روايت معروفي - با سندهاي گوناگون - آمده است: «يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الاَرضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛ [1] «خداوند به وسيله ظهور مهدي عليه السلام زمين را پر از عدل و داد مي سازد، پس از آنكه از ظلم و ستم پر شده باشد».

گفتني است در اينجا سخن از زياد شدن ظلم و جور و گناه و كم شدن افراد صالح است؛ نه اينكه همه مردم كافر شوند، ياافراد صالح اصلا وجودنداشته باشد! در همان زمان، كه

همه جا را تباهي فراگرفته وابرهاي تيره گناه سايه افكنده، بايد افراد پاكباخته، متعهد وصالح، زمينه قيام آن حضرت راآماده سازند ودرحمايت از آن منجي بزرگ به جهاد برخيزند.

در روايات - در حالي كه از زياد شدن ستم، به عنوان نشانه ظهور ياد شد - به اين نكته نيز اشاره شده كه جامعه منتظر مهدي عليه السلام، بايد در به پا داشتن ارزش ها و مبارزه با ضد ارزش ها، تلاش جدّي كرده، به تهذيب نفس بپردازند و... .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 338 و...

فضل بن شاذان

«ابو محمّد، فضل بن شاذان أزْدي» از اصحاب امام رضا عليه السّلام بود. وي عمر طولاني و با بركتي داشته است. «فضل بن شاذان»، 180 جلد كتاب در دفاع از حريم تشيّع نوشته، كه يكي از آنها كتاب «الغيبة» پيرامون امام قائم (عج) است.

وي در سال 260 هجري قمري در گذشت. («رجال»، شيخ طوسي، ص 420)

فضل بن يحيي

«فضل بن يحيي طيّبي» نويسنده قرن هفتم است. وي اهل كوفه و مقيم «واسط»بود و به شغل كتابت اشتغال داشت. و جزء دوازده نفري است كه «كشف الغمّه» را در حضور مؤلّفش (علي بن عيسي اربلي) فرا گرفتند.

او در تاريخ 11 شوّال 669 هجري قمري، مشروح داستان «علي بن فاضل مازندراني» كه در جزيره خضراء به خدمت امام قائم (عج) مشرّف شده است را از زبان خودش (علي بن فاضل) در حلّه شنيده و آن را در كتابي به نام «الجزيرة الخضراء» گردآوري كرده است.

اين كتاب مورد توجّه علماي شيعه واقع شده و آن را در كتابهاي خود درج كرده يا به آن استناد نموده اند. تاريخ وفات «فضل» در دست نيست، فقط مشخّص است كه وي تا سال 699 هجري قمري زنده بوده است. («جزيرة الخضراء»، ص 53 و 193)

رجوع شود به واژه: علي بن فاضل

قاسم بن العلاء

«قاسم بن علاء» از اهالي آذربايجان و از زمان امام هادي عليه السّلام وكيل اين ناحيه بود، ابن طاووس مي گويد: «او از نائبان با واسطه حضرت قائم بوده و مكنّي به «ابي محمّد» است. وي 117 سال عمر كرده و 80 سال از سلامتي چشم برخوردار بود، و امام هادي عليه السّلام و امام حسن عسكري عليه السّلام را

زيارت كرده است.»

امام قائم (عج) با «قاسم بن علاء» در تماس بود و نامه هاي آن حضرت به وسيله «محمّد بن عثمان» و بعد از او به وسيله «حسين بن روح» مرتّب به او مي رسيد. («آخرين اميد»، ص 118)

فرق بين ياران خاص و ياوران

بين ياران خاصّ حضرت مهدي عليه السلام و ياوران آن حضرت تفاوتي هست:

اصحاب و ياران خاصّ 313 نفرند. آنان كساني اند كه حضرات امام علي عليه السلام و امام صادق عليه السلام از آنان به «پرچمداران» تعبير فرموده اند و هر يك از اين ياران خاصّ، نقش عظيمي در فرماندهي سپاه و گشودن شهرها و اداره امور و... دارند.

«ياوران» مؤمنان صالحي اند كه به حضرت مهدي عليه السلام درمكه وغيرآن ملحق مي شوند. زير پرچمش گرد مي آيند و با دشمنان خدا و پيامبر خداصلي الله عليه وآله مي جنگند.

از روايات استفاده مي شود حضرت مهدي عليه السلام از مكه خارج نخواهد شد؛ مگر آنكه همراهشان ده هزار تن از ياوران خواهند بود. [1] البته اين تعداد، جمعي از ياوران ايشانند و نه همه آنان به عنوان نمونه تنها سيد هاشمي با دوازده هزار نيرو به حضرت مهدي عليه السلام در عراق ملحق مي گردند... اين همه غير از ياوراني است كه از فرشتگان اند. آنان نيز ياوران حضرت بوده و اوامر آن بزرگوار و تعاليمش را فرمانبردار خواهند بود.

ويژگي هاي ياران خاص:

بيشتر ياران خاصّ حضرت در سن جواني اند و بزرگسالان در ميان آنان كم هستند. اين ياران داراي افكاري متحد و آرايي يكنواخت بوده و دل هاي شان به هم پيوسته است. امام علي عليه السلام در اين باره فرموده است: «اِنَّ اَصحابَ القائِمِ شَبابٌ لا كُهولَ فيهِم اِلاَّ كَالكُحْلِ فِي العَينِ، اَوْ كَالمِلْحِ فِي الزّادِ، وَاَقَل الزّادِ المِلْحُ؛ [2] «همانا

ياران قائم عليه السلام همگي جوانند و پير در ميانشان نيست، مگر به اندازه سرمه در چشم يا به قدر نمك در توشه راه و كمترين چيز در توشه راه نمك است».

در آنان اختلافي در انديشه و رأي و يا گفتار نتوان يافت. گويي همه ايشان داراي دل وانديشه و زباني واحدند. از تنهايي هراسي ندارند؛ چرا كه انساني كه با خداي عزوجل مرتبط باشد، هرگز هراس ندارد. آرزويشان اين است كه در راه خدا شهيد شوند. [3] .

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 52، ص 307، ح 81.

[2] الغيبة، ص 315، ح 10.

[3] ر.ك: امام مهدي عليه السلام از ولادت تا ظهور، ص 507 - 506.

ق

قائم

با مراجعه به روايات مربوط به حضرت مهدي عليه السلام، مي توان با صراحت تمام گفت: هيچ لقبي به اندازه لقب «قائم» براي آن حضرت استعمال نشده است. گويا از آنجايي كه قيام حضرت مهدي عليه السلام، درخشان ترين فصل حيات آن حضرت است؛ اتصاف به اين صفت و لقب همواره در كلام معصومين عليهم السلام مورد تصريح قرار گرفته است.

بنابراين مهمترين علت ناميدن آن حضرت به «قائم»، آن است كه وي در برابر اوضاع سياسي و انحرافات ديني و اجتماعي، بزرگ ترين قيام تاريخ انساني را رهبري خواهد كرد. [1] .

البته مي توان تمامي ائمه عليهم السلام را قائم دانست؛ اما ويژگي هاي قيام امام مهدي عليه السلام، آن حضرت را از ديگر امامان عليهم السلام ممتاز ساخته است.

درباره وجه قائم ناميدن حضرت مهدي عليه السلام به روايات زير نيز مي توان اشاره كرد:

ابوحمزه ثمالي مي گويد: «از امام باقرعليه السلام سؤال كردم اي فرزند رسول خدا! آيا همه شما قائم [و به پا دارنده] حق نيستيد؟ فرمود: بلي؛ عرض كردم:

چرا حضرت مهدي عليه السلام را قائم ناميده اند؟ فرمود: هنگامي كه جد من حضرت سيدالشهداء حسين بن علي عليه السلام شهيد شد، ملائكه به درگاه خداوند ضجه و ناله نمودند و نزد پروردگار شكايت كردند... [تا آنكه فرمود] پس خداي عزوجل امامان از فرزندان حسين عليه السلام را به آنان نشان داد و ملائكه از ديدن آنها خوشحال شدند. در آن هنگام ديدند كه يكي از ايشان در حال قيام است و نماز مي خواند. پس خداوند عزوجل فرمود: به وسيله اين قائم از آنان (قاتلان حسين) انتقام خواهم گرفت». [2] .

از امام جوادعليه السلام پرسيده شد: چرا او را قائم نامند؟ فرمود: «لِاَنَّهُ يَقُومُ بَعْدَ مَوْتِ ذِكْرِهِ وَاِرْتِدادِ اَكْثَرِ القائِلينَ بِاِمامَتِهِ [3] ؛ «چون پس از آن قيام كند كه از يادها رفته است و بيشتر معتقدان به امامتش برگشته اند.».

اگرچه درپاره اي ازموارد لقب «قائم» به تنهايي به كار رفته؛ ولي در بعضي از موارد، به كلماتي ديگر اضافه شده كه هر كدام گوياي معنايي خاصّ است.

1. قيام كننده از فرزندانم (القائِمُ مِنْ وُلْدي)

برخي از معصومين عليهم السلام اصرار داشته اند كه آن قيام كننده را، از فرزندان خود معرفي كنند تاكساني كه از غيرائمه عليهم السلام خود را قائم معرفي مي كنند، رسوا شوند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: مَنْ اَنْكَرَ الْقَائِمَ مِنْ وُلْدي فِي زَمانِ غَيْبَتِهِ فَماتَ فَقَد ماتَ ميتَةً جاهِليَّةً» [4] ؛ «كسي كه قائم از فرزندان مرا در زمان غيبتش انكار كند به مرگ جاهلي مرده است.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «اَلقائِمُ مِنْ وُلدي يَعْمُرُ عُمْرَ خَليلِ الرَّحْمنِ...» [5] ؛ «قائم از فرزندان من عمر مي كند، عمر خليل الرحمان را...».

2. قائم آنان (قائِمُهُم)

اغلب در كلام رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله آن گاه كه

ائمه عليهم السلام را معرفي مي كند و سخن از حضرت مهدي عليه السلام به ميان مي آورد - از آن حضرت با بيان قيام كننده آنان (اهل بيت عليهم السلام) ياد مي فرمايد. آن حضرت خطاب به حسين بن علي عليه السلام فرمود: «تو آقا فرزند آقا هستي. تو امام فرزند امام، حجّت فرزند حجّت و پدر حجّت هاي نه گانه هستي كه نهمين آنان قائم ايشان است. [6] .

گويا پيامبرصلي الله عليه وآله تنها قيام كننده فرزندان امام حسين عليه السلام را آخرين ايشان معرفي كرده و تنها قيام كننده راستين را از فرزندان امام حسين عليه السلام دانسته است.

3. قيام كننده براي حق از ما (قائِمٌ لِلْحَقِ مِنَّا)

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله در روايتي فرمود: «قيامت بر پا نمي شود، مگر اينكه قيام كننده اي براي حق از ما (اهل بيت) قيام نمايد». [7] .

از حديث فوق به دست مي آيد كه تنها قيام براي اقامه حق مطلوب است و نيز قيامي كه به تمامي صالحان وعده داده شده، تنها به وسيله فردي از اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله تحقّق خواهد يافت.

4. قائم مااهل بيت (قائِمُنااَهْلَ البَيْتِ)

امام باقرعليه السلام فرمود: «بهترين لباس هر زمان، لباس اهل آن زمان است، مگر اينكه قائم ما اهل بيت آن گاه كه قيام كند لباس علي عليه السلام را بر تن خواهد كرد و بر روش او حكومت خواهد نمود». [8] .

5. قيام كننده از آل محمد (قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله)

امام رضاعليه السلام فرمود: «تَمامُ الاَمْرِ بِقائِمِ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله»؛ [9] «تمام امر به دست قائم آل محمد است».

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 704، ح 2.

[2] دلائل الامامة، ص 239.

[3] كمال الدين و تمام

النعمة، ج 2، ص 378، ح 3.

[4] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 39، ح 12.

[5] دلائل الامامة، ص 258؛ الغيبة، ص 189، ح 44.

[6] عيون اخبارالرضاعليه السلام، ج 2، ص 52، ح 17.

[7] همان، ج 2، ص 59، ح 230.

[8] الكافي، ج 1، ص 411.

[9] شيخ صدوق، التوحيد، ص 232، ح 1.

قائم

«قائم» از القاب بارز حضرت مهدي (عج) است. «قائم» يعني «قيام كننده»، نظر به اينكه قيام و نهضت حضرت صاحب العصر (عج) جهاني است و در تمام تاريخ بشر چنين قيام و حكومتي نبوده، آن حضرت با اين عنوان خوانده مي شود.

اينكه پيروان آن حضرت با شنيدن اين لفظ و يا با تلفّظ به اين كلمه بر مي خيرند و مي ايستند، اين كار يك نوع عمل مستحبّي است و احترام و اظهار پيوند و انتظار آن حضرت است و ضمناً مردم را به ياد نهضت و قيام حضرت مهدي (عج) مي اندازد و براي آنها تلقين عملي مي شود كه بايد برخاست، نهضت كرد، اميدوار بود و به زمينه سازي براي ظهور و قيام جهاني رهبري معصوم و قاطع پرداخت.

اين كار در زمان امام صادق عليه السّلام نيز در ميان شيعيان معمول بود. حتّي نقل شده در خراسان در حضور حضرت امام رضا عليه السّلام كلمه «قائم» ذكر شد، امام رضا عليه السّلام برخاست و دستش را بر سر مبارك نهاد و فرمود:

«اللهمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ («بحار الانوار»، ج 51، ص 30): خداوندا در فرجش شتاب كن، و راه ظهورش را آسان گردان».

همچنين از امام باقر عليه السّلام سؤال شد:

چرا قائم (عج) را «قائم» خواندند؟

حضرت فرمودند: «زيرا ياد او فراموش مي شود و بسياري از معتقدان به امامت آن حضرت راه ناصحيح مي روند». («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 66)

«ابو حمزه ثمالي» در ضمن روايتي از امام باقر عليه السّلام پرسيد: يابن رسول الله مگر شما ائمه، همه قائم به حق نيستيد؟ فرمودند: بلي! عرض كرد: پس چرا فقط امام زمان (عج) قائم ناميده شده است؟

امام باقر عليه السّلام پاسخ فرمودند: «چون جدّم امام حسين عليه السّلام شهيد شد، فرشتگان به درگاه الهي ناليدند و گفتند: پروردگارا! آيا قاتلين بهترين بندگانت، و زاده اشراف برگزيدگانت را به حال خود وا مي گذاري؟

خداوند به آنها وحي فرستاد كه: «اي فرشتگان من آرام گيريد. به عزّت و جلالم سوگند، از آنها انتقام خواهم گرفت هر چند بعد از گذشت زمانها باشد. آنگاه پروردگار عالم امامان اولاد امام حسين عليه السّلام را به آنها نشان داد و فرشتگان مسرور گشتند. يكي از آنها ايستاده بود و نماز مي گذارد.

خداوند فرمود:

«بِذلِكَ الْقائِمُ إنتَقِمُ مِنْهُمْ: به آن قائم از آنها انتقام مي گيرم.» («مهدي موعود»، ابتداي باب دوم، ص 228)

به بشر ناب ترين هديه سرمد آمد

قائم و منتقم آل محمّد آمد

به بشر ناب ترين هديه سرمد آمد

قائم و منتقم آل محمّد آمد

قائم آل محمد

«قائم آل محمّد» لقب مهدي موعود (عج) است.

قائم الزمان

«قائم الزّمان» لقب امام دوازدهم شيعيان حضرت مهدي (عج) است.

شخصي ازدي در مسجد الحرام خدمت حضرت ولي عصر (عج) رسيد و حضرت سنگي را براي او طلا كرد و در حقّ او دعا نمود و سپس فرمود: مرا مي شناسي؟ گفت: نه!

آن حضرت فرمود: «منم مهدي، منم قائم الزّمان، منم آنكه زمين را پر از عدل و داد و همانگونه كه از جور و ظلم پر شده است». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 91)

قائم المنتظر

«قائم المنتظر»، (قائمي كه انتظار او را مي كشند) لقب مهدي موعود (عج) است.

قابض

«قابض» لقب مهدي موعود (عج) است. قابض در لغت به معني: در مشت گيرنده، درآورنده، بيرون كشنده و ميراننده است.

قاتل الكفره

«قاتل الكفره» (كشنده كافران)، لقب امام عصر (عج) است.

رجوع شود به واژه: امير الأمره

قادياني رجوع شود به واژه: احمديّه

قاسم رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

قاطع

«قاطع» لقب حضرت مهدي (عج) در كتاب «قنطره» است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 92)

قسط

«قسط» لقب امام زمان (عج) است. قسط يعني عدل و داد و از آنجا كه حضرت قائم (عج) بر پا كننده عدل و داد در گستره جهان خواهند بود، پس چنين لقبي شايسته آن حضرت است.

رجوع شود به واژه: قسط و عدل

قطب

«قطب» از القاب شايعه حضرت ولي عصر (عج) در نزد عرفا و صوفيان است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 91)

«در اصطلاح تصوّف، (قطب) كسي است كه منظور نظر خداي تعالي است در همه زمانها و طلسم اعظم به او داده شده است، و او در كون و اعيان ظاهر و باطن ساريست چون سريان جان در كالبد، قسطاس فيض در كف او و افاضه روح حيات بر كون اعلي و اسفل در دست اوست. وي تنها انسان كاملي است كه به نظر صوفيان احاطه اش به جميع آدميان محقّق است و همه مقامات و حالات تصوّف را مي دانند. او عقل عالم امكان است و تصرّف وي در عقول براي صوفيان مسلّم است». («فرهنگ فارسي معين»، ج 2، ص 2690)

قوة

«قوّة»، لقب حضرت مهدي (عج) است.

قيامت

در كتاب هدايه، «قيامت» از القاب حضرت حجّة بن الحسن العسكري عليه السّلام عنوان شده است.

قيم الزمان

از القاب امام قائم (عج)، «قيّم الزّمان» است.

قم

«قم» يكي از شهرهاي مشهور ايران است كه در طول تاريخ شيعه، همواره از اهميت ويژه اي برخوردار بوده است. از آنجايي كه در همان اوايل سلطه اعراب بر اين شهر، دوستان و محبان اهل بيت عليهم السلام بدان جا مهاجرت كردند؛ سنگ نخستين اعتقاد مردمان آن، شيعي نهاده شد.

اين شهر رفته رفته به عنوان يكي از پايگاه هاي شناخته شده ترويج فرهنگ شيعي در تاريخ ثبت شده است. به دنبال آن با تأسيس حلقه ها و مراكز علمي، اين شهر به عنوان مركز بسيار مهم نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام ايفاي نقش نموده ا ست. كما اينكه امروزه به عنوان عاصمه جهان تشيّع، علم و دانش و معارف از آن به تمام جهان نور افشاني مي كند كه مراجع و دانشمندان بزرگ جهان اسلام، از اينجا فيوضات وجودي خويش را به مشتاقان در سراسر گيتي مي دهند.

آنچه كه اين شهر را در فرهنگ «مهدويّت» از برجستگي خاصي برخوردار كرده، رواياتي از معصومين عليهم السلام است كه اين شهر و اهالي آن را با موضوعات مربوط به حضرت مهدي عليه السلام پيوند زده است.

برخي روايات، تصريح داردكه فلسفه نام گذاري اين شهر مقدس به قم، مناسب با نام حضرت مهدي عليه السلام (قائم به حق) است ومناسب باقيام وبه پا خاستن اهل قم ومنطقه جغرافيايي آن شهر،درزمينه سازي و ياري نمودنِ آن حضرت است.

عفّان بصري روايت كرده است: «امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا مي داني از چه رو اين شهر را «قم» مي نامند؟ عرض كردم: خدا و رسولش آگاه ترند؛ فرمود: «اِنَّما سُمِّيَ قُمْ لِاَنَّ اَهْلَهُ يَجْتَمِعُونَ مَعَ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله وَ يَقُومُونَ مَعَهُ وَيَسْتَقيمُونَ عَلَيهِ وَينْصُروُنَهَ» [1] ؛

«همانا قم نام گذاري شده براي اينكه اهل قم، اطراف قائم گرد آمده و با وي قيام مي نمايند و كنار او ثابت قدم مانده و او را ياري مي كنند».

ظاهر برخي روايات اين است كه امامان عليهم السلام نسبت به شهر قم، عنايت خاصي داشته و مفهومي را برتر و وسيع تر از يك شهر و توابع آن، به اين شهر بخشيده اند.

از اين رو نام اين شهر را به معناي خط و روش و اسلوب قم، نسبت به ولايت اهل بيت عليهم السلام و قيام آنان با مهدي آل پيامبرصلي الله عليه وآله به كار برده اند. در روايتي آمده است: «عده اي از بزرگان ري به حضور امام صادق عليه السلام رسيدند و عرض كردند: ما از اهل ري هستيم كه خدمت رسيده ايم، حضرت فرمود: خوش آمدند برادران قمي ما. سپس عرض كردند: ما اهل ري هستيم! حضرت فرمود: خوش آمدند برادران قمي ما. باز عرض كردند: ما اهل ري هستيم! حضرت فرمود: خوش آمدند برادران قمي ما. مجدداً عرض كردند، ما اهالي ري هستيم، امام نيز كلام اوّل خود را تكرار كرد. آنان گفته خود را چند بار يادآور شدند، امام نيز مانند اوّل آنان را پاسخ داد و چنين فرمود: خداوند داراي حرمي است كه عبارت است از مكه مكرمه و پيامبرصلي الله عليه وآله داراي حرمي است و آن مدينه منوره است و اميرالمؤمنين عليه السلام حرمي دارد كه كوفه است. ما اهل بيت نيز داراي حرمي هستيم كه آن شهر قم است. به زودي بانويي از سلاله من به نام فاطمه در اين شهر دفن خواهد شد. كسي كه آن بزرگوار را در قم زيارت كند اهل بهشت مي باشد.

[2] راوي گفت: اين سخن را امام صادق عليه السلام زماني فرمود كه هنوز حضرت كاظم صلي الله عليه وآله متولد نشده بود».

صاحب بحارالانوار دو روايت را، از امام صادق عليه السلام در مورد آينده شهر قم و نقش مكتبي آن پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام نقل مي كند:

1. «خداوند به وسيله شهر كوفه بر ساير شهرها استدلال مي كند، همچنين به مؤمنان آن شهر بر ساير مؤمنان و به شهر قم بر ساير شهرها و به واسطه اهل قم بر جهانيان؛ اعم از جن و انسان. خداوند متعال اهل قم را مستضعف فكري قرار نداده؛ بلكه همواره آنان را موفق و تأييد كرده است. سپس فرمود: دينداران در اين شهر در مضيقه زندگي مي باشند. اگر غير اين باشد، مردم به سرعت به آنجا روي مي آورند و آنجا خراب مي گردد و اهل آن تباه مي شوند و آن گونه كه بايد نمي تواند بر ساير سرزمين ها حجّت باشد. زماني كه موقعيت قم بدينجابرسد، آسمان و زمين آرامش ندارد و ساكنان آنها لحظه اي باقي نمي مانند. بلا و گرفتاري از قم و اهل آن دفع گرديده است.

به زودي زماني خواهد رسيد كه قم و اهل آن حجّت بر مردم خواهند بود و اين در زمان غيبت قائم ما و ظهور وي مي باشد. اگر چنين نباشد، زمين اهل خودش را فرو مي برد. فرشته هاي الهي مأمور دور نمودن بلاها از اين شهر و اهل آن مي باشند. هر ستمگري كه درباره آنان اراده بد داشته باشد، خداوندِ در هم كوبنده ستم پيشگان، او را در هم مي شكند و يا به گرفتاري و مصيبت و يا دشمني، مبتلا مي گرداند. خداوند متعال نام قم و اهلش را در زمان فرمانروايي

ستمگران، از ياد آنان مي برد؛ آن گونه كه آنها ياد خدا را فراموش كردند». [3] .

2. «به زودي شهر كوفه از مؤمنان خالي مي گردد و به گونه اي كه مار در جايگاه خود فرو مي رود، علم نيز اين چنين از كوفه رخت بر مي بندد و از شهري به نام قم آشكار مي شود. آن سامان معدن فضل و دانش مي گردد؛ به نحوي كه در زمين كسي در استضعاف فكري به سر نمي برد، حتي نو عروسان در حجله گاه خويش. اين قضايا نزديك ظهور قائم ما به وقوع مي پيوندد. خداوند سبحان، قم و اهلش را براي رساندن پيام اسلام، قائم مقام حضرت حجّت مي گرداند. اگرچنين نشود زمين اهل خودش را فرو مي برد و در زمين حجتي باقي نمي ماند. دانش از اين شهر به شرق و غرب جهان منتشر مي گردد. بدين سان بر مردم اتمام حجّت مي شود و يكي باقي نمي ماند كه دين و دانش به وي نرسيده باشد. آن گاه قائم عليه السلام ظهور مي كند و ظهور وي، باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان مي شود؛ زيرا خداوند از بندگانش انتقام نمي گيرد، مگر بعد از آنكه آنان وجود مقدس حضرت حجّت را انكار كنند». [4] .

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 57، ص 216، ح 38.

[2] همان، ج 57، ص 216، ح 41؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 368، ح 12196.

[3] بحارالانوار، ج 57، ص 212، ح 22.

[4] همان، ح 23.

قرقيسا

«قرقيسا» نام شهري در كنار فرات و آوردگاه سفياني در زمان قيام قائم (عج) است.

امام علي عليه السّلام مي فرمايد: «سفياني بر دشمنان در شام پيروز مي شود بعد از آن بين او و دشمنان

ديگرش در «قرقيسا» جنگي روي مي دهد كه پرندگان آسمان و درّندگان زمين از باقي مانده هاي كشته ها سير مي شوند. («عقد الدّار»، ص 87)

قسطنطنيه

«قسطنطنيّه» منطقه اي واقع در كشور تركيه است. طبق روايات اسلامي، آنجا از فتوحات حضرت مهدي موعود (عج) خواهد بود. («اعلام الوري»، ص 432)

در اين رابطه رسول اكرم صلّي الله فرمود:

«پيش از آنكه قيامت شود، مردي از اهل بيت من به سلطنت رسد و قسطنطنيّه و كوههاي ديلم (كوههاي ديلم نواحي قزوين رو به طرف شمال و منطقه گيلان است) را فتح كند، اگر يك روز از عمر دنيا باقي باشد خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا آنجا را فتح كنند («آخرين اميد»، ص 247)»

قاهر

«قاهر» نوزدهمين خليفه عبّاسي است كه از سال 320 تا 322 هجري قمري به مدّت دو سال حكومت كرد.

هنگام مرگ وي، حضرت قائم (عج) 62 سال از مدّت امامتشان مي گذشت.

قيام مسلحانه

امام قائم (عج) همچون پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله نخست اعلان دعوت مي كند و در آغاز ظهور، پيامش را به جهانيان مي رساند، در اين ميان عدّه اي دعوتش را مي پذيرند ولي عدّه اي ديگر كار شكني و توطئه گري كرده و به مخالفت بر مي خيزند، امام (عج) در برابر اينها قيام مسلّحانه مي كند.

امام جواد عليه السّلام در ضمن حديثي مي فرمايد:

«وقتي كه 313 نفر ياران خاصّ امام قائم (عج) به خدمتش در مكّه رسيدند، حضرت دعوتش را به جهانيان آشكار مي سازد (يعني ظهور مي كند) و وقتي كه اين تعداد به ده هزار نفر رسيد، به اذن خداوند متعال قيام مسلّحانه مي كند (خروج مي نمايد).» («بحار الانوار»، ج 52، ص 283)

قائم در شعر فارسي

ادبيات فارسي غني ايران زمين سرشار از مضامين بسيار زيبايي پيرامون ائمّه اطهار و پيامبران عليهم السّلام گذشته الهي است. ذكر نام خجسته امام زمان (عج) هم در شعر فارسي، سابقه اي بس قديم دارد.

«اسدي طوسي» شاعر حماسه سراي معروف قرن پنجم هجري، در آغاز گرشاسب نامه ضمن اشاره به حكمت دين و لزوم دينداري، و تأكيد بر حقّانيت دين اسلام، ذكر فرخنده امام غائب، حضرت مهدي (عج) را اين چنين ادا كرده است:

جهان را نه بر بيهده كرده اند

تو را نز پي بازي آورده اند

ره دين بياب از خِرَد، چون سزاست

كه گيتي بدين ايستادست راست

از اين پس نباشد پيمبر دگر

كند دين پيغمبري آشكار

بدارد جهان بر يكي دين پاك

بر آرد ز دجّال و خيلش هلاك

رسد زآسمان هر پيمبر فراز

شوند از پس مهدي اندر نماز

«شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري» شاعر قرن

6و 7 هجري قمري و متوفّي سال 618 هجري قمري چنين مي گويد:

صد هزاران اولياء روي زمين

از خدا خواهند مهدي را يقين

يا الهي مهديم، از غيب آر

تا جهان عدل گردد آشكار

«مهدي» هاديست تاج اتقياء

بهترين خلق، برج اولياء

اي ولاي تو معيّن آمده

بر دل و جانها همه روشن شده

اي تو ختم اولياي اين زمان

وز همه معني نهاني جان جان

اي تو هم پيدا و پنهان آمده

بنده «عطّارت» ثناخوان آمده

«خواجه حافظ شيرازي»،شاعر عارف قرن هشتم نام آن بزرگوار را در شعر خويش ذكر كرده است:

كجاست صوفي دجّال فعل مُلحِد شكل

بگو بسوز كه «مهدي» دين پناه رسيد

شب وصل است و طي شد نامه هجر

سلامُ فيه حتّي مَطْلَعِ الفَجْر

دلا در عاشقي ثابت قدم باش

كه در اين ره نباشد كار بي اجر

برآ اي صبح روشندل خدا را

كه بس تاريك مي بينم شب هجر

دلم رفت و نديدم روي دلدار

فغان از اين تطاول، آه از اين زجر

و شعري دارد با مطلع:

اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي

دل بي تو به جان آمد وقت است كه باز آيي

«شيخ محمود شبستري» ديگر شاعر نامدار ايران (در گذشته به سال 720 هجري قمري) گفته است:

بسي گفتند از عيسي و مهدي

مجرّد شو، تو هم عيساي عهدي

ز مهدي، گرچه روزي چند،پيشي

بكش دجّال خود مهديّ خويشي

حكيم و عارف بزرگ قرن يازدهم هجري، «ملّا محسن فيض كاشاني» كه تعداد ابيات او را شش تا هفت هزار بيت نوشته اند، اين گونه فرياد رس را مي خواند:

اي تو ما را راحت جان الغياث

دردها را جمله درمان الغياث

قائم آل پيامبر (ص) دستگير

بي توأم افتان و خيزان الغياث

كار

شرع از دست شد بيرون خرام

تازه كن آئين ايمان الغياث

عالمي گرديد مالامال شرّ

از جفا و جور و طغيان الغياث

خون ما خوردند اين دجّاليان

مهدي و هادي دوران الغياث

در ميان شاعران معاصر هم دلسوختگان حريم يار، زمزمه هايشان را بعضاً به چاپ سپرده اند:

اي نهان ساخته از ديده ما صورت خويش

بدر از پرده غيب آي و نما طلعت خويش

نه همين چشم به راه تو مسلمانانند

عالمي را نگران كرده اي از غيبت خويش

(«مهدي موعود»، ص 1283 (شاعر: محمّد علي فتي تبريزي))

قدر

«قدر» نود و هفتمين سوره قرآن كريم است. اين سوره 5 آيه، 30 كلمه، 112 حرف دارد.

آنچه از احاديثي كه در تفسير اين سوره و تفسير آيات آغازين سوره «دخّان» و جز آن رسيده است، فهميده مي شود كه فرشتگان در شب قدر، مقدّرات يكساله را به نزد «ولي مطلق زمان» مي آورند، و بر او عرضه مي دارند. اين واقعيّت همواره بوده و خواهد بود.

در روزگار پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم محل نزول فرشتگان شب قدر، آستان مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم بوده است. اين امر مورد قبول همگان است. (براي آگاهي بيشتر ر.ك. به «خورشيد مغرب»، ص 125 تا 148)

قَذْفْ رجوع شود به واژه: خَسفْ

قرآن و قائم

در قرآن كريم درباره مسائل آينده دوران، حوادث آخر الزّمان، و استيلاي خوبي و خوبان بر جهان، و حكومت يافتن صالحان گاه به اشاره و گاه به تصريح سخن گفته شده است. اينگونه آيات را مفسّران اسلامي، طبق مدارك حديثي و تفسيري، مربوط به مهدي (عج) و ظهور آخر الزّمان دانسته اند. آيات ديگري در همان قرآن كريم هست، كه به جنبه حضور ولايتي مهدي (عج) اشاره بلكه در اين باره صراحت دارد.

در شرح و تفسير آيات، به احاديث نبوي، و سخنان امام علي عليه السّلام و ديگر أئمّه طاهرين عليهم السّلام، و ساير علماء و محدّثان و بزرگان اسلام، استناد گشته است. شايد كتاب تفسيري، از تفاسير عالمان شيعه يافت نشود كه در آن، به مناسبت آيات ياد شده، سخني از مهدي (عج) و مسائل آن امام به ميان نيامده باشد.

در كتاب حاضر گاهي به تناسب موضوع، براي تثبيت ادّعا

و غني ساختن مطالب، از آيات قرآن استفاده شده است.

براي آگاهي بيشتر در زمينه آيات قرآني مربوط به موضوع مهدويّت مي توانيد به كتاب

«ألْمُحَجََّة، فيما نَزَلَ فِي الْقائِم الْحُجَّة»

تأليف عالم بزرگ، «سي،د هاشم بحراني»، مؤلّف تفسير عظيم، «البرهان» مراجعه كنيد، در اين كتاب به بررسي 120 آيه از قرآن كريم كه درباره اين موضوع مي باشد، پرداخته شده است وي در سال 1107 يا 1108 هجري قمري درگذشت.

در ذيل به چند نمونه از آيات قرآن كه در رابطه اين موضوع است اشاره مي شود:

1- «أَيْنَ ما تَكونوا يَأتِ بِكُمُ اللهُ جَميعاً (بقره/148)

: هر كجا كه باشيد خداوند شما را حاضر مي كند»

امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه فرمود: «منظور ياران قتئم هستند كه 313 نفرند، به خدا سوگند منظور از امّت معدوده (كه در آيه 8، سوره هود آمده) آنها هستند، به خدا سوگند در يك ساعت همگي جمع مي شوند همچون پاره هاي ابر پائيزي كه بر اثر باد جمع و متراكم مي گردد.» («نور الثّقلين»، ج 1، ص 139، «بحارالانوار»، ج 52، ص 342)

2- «قالَ لَو أنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أوْ آوِي إلي رُكْنٍ شَديدٍ (هود/80) گفت

: (افسوس) اي كاش در برابر شما قدرتي داشتم يا تكيه گاه و پشتيبان محكمي در اختيار من بود (آنگاه مي دانستم كه به شما پست فطرتان چه كنم)

امام صادق عليه السّلام فرمود: منظور از «قوّه» همان قائم (عج) است و منظور از «ركن شديد» (پشتيبان محكم) 313 نفر از يارانش هستند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 100)

3- «فاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ (طه/130)

: به آنچه مخالفان مي گويند استقامت كن».

امام صادق عليه السّلام به يكي از

ياران خويش فرمود: تفسير اين آيه اين است كه: اي محمّد در برابر مخالفان ايستادگي كن كه من به دست مردي از نسل تو كه او را به خون ستمگران مسلّط كنم از آنها انتقام مي گيرم» («اثباة الهداة»، ج 7، ص128)

4- «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أنَّ الأرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحونَ،» (انبياء/105)

: «ما در زبور (داوود)، از پس تورات نوشته ايم كه سر انجام، زمين را بندگان شايسته ما ميراث برند و صاحب شوند»

امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود: «اين بندگان شايسته كه وارثان زمين شوند، اصحاب مهدي (عج) در آخر الزَّمان هستند» («مجمع البيان» ج 7، ص 66)

5- «إعْلَمُوا أنَّ اللهَ يُحْيِ الْأرْضَ بَعْدَ مَوْتِها (حديد/17)

: بدانيد كه خداوند، زمين را پس از مرگش زنده مي كند»

امام صادق عليه السّلام اين آيه را با ظهور امام قائم (عج) تطبيق نمودند و فرمودند:

«خداوند زمين را به عدالت قائم (عج) پس از مرگ رهبران ستمگر زنده مي گرداند («اثباة الهداة»، ج 7، ص 63)»

قسط و عدل

در روايات مربوط به حضرت مهدي (عج) متواتر آمده كه خداوند، پس از ظهور آن حضرت دنيا را پر از قسط و عدل مي كند، آنچنانكه پر از ظلم و جور شده است. («اثباة الهداة»، ج7، ص51)

واژه «قسط»بيشتر در امور اقتصادي و توزيع اموال بر اساس عدالت اجتماعي بين افراد به كار مي رود، كه در اين جهت هيچگونه تبعيضي نباشد كه در مقابل جور قرار گرفته است. امّا «عدل» يك معني عامّي دارد كه شامل عدالت در تمام ابعاد از عقائد و فرهنگ و سياست و... خواهد شد، كه در مقابل ظلم است.

«قسط» و «عدل»، هر دو

بسيار مهم هستند، ولي رعايت «قسط» به خصوص در حكومت اسلامي جاي خاصّي دارد. مثلاً در اسلام بايد بيت المال به طور مساوي در بين مستحقّين، توزيع گردد. شيوه امام علي عليه السّلام همين بوده است، داستان آهن گداخته در رابطه با برادرش عقيل كه در خطبه 224 نهج البلاغه آمده، شاهد گويائي بر اين مطلب است. اين همان «قسط» است. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 124)

قضاوت قائم

از خصائص حكومت امام قائم (عج) قضاوت كردن او، مانند حضرت داوود عليه السّلام است. شيخ مفيد مي گويد: «چون قائم آل محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم قيام كند، مانند حضرت داوود عليه السّلام، يعني بر حسب باطن، قضاوت كند، و بي هيچ نيازي به شاهد حكم كند. مهدي (عج) نقشه هاي پنهاني هر گروه را بداند و به آنان آن نقشه ها را بگويد. مهدي (عج)، دوست و دشمن خود را، با نگاه بشناسد. («الارشاد»، ص 365)»

چگونگي قضاوت حضرت داوود عليه السّلام و ماجراي آن در سوره انبياء، آيه 78 آمده است. (ر.ك. به «تفسير نمونه»، ج 13، ص 465)

قيام هاي قبل از ظهور

در روايات فراواني خاندان ائمه عليهم السلام، به پرهيز از قيام قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام توصيه شده اند. از جمله رواياتي كه براي مشروع نبودن تشكيل حكومت در عصر غيبت، مورد استفاده واقع شده، رواياتي است كه به ظاهر قيام مسلحانه را پيش از ظهور مهدي عليه السلام منع مي كند و تأكيد دارد كه اين گونه قيام ها به ثمر نمي رسد.

روايات ياد شده را شيخ حر عاملي در وسائل الشيعة و محدّث نوري در مستدرك الوسائل گرد آورده اند.

براي پاسخ به شبهه فوق، به دسته بندي روايات ياد شده مي پردازيم و از هر كدام نمونه اي نقل و سپس آنها را نقد مي كنيم:

يك. برخي از اين روايات، به طور عام، هر نوع قيام و برافراشتن هر پرچمي را پيش از ظهور حضرت حجّت عليه السلام محكوم و پرچمدار آن را طاغوت و يا مشرك معرّفي مي كنند.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «كُلُّ رايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ»؛ [1] «هر پرچمي پيش از

قيام قائم بر افراشته شود، صاحب آن طاغوتي است كه در برابر خدا پرستش مي شود».

برافراشتن پرچم، كنايه از اعلان جنگ با نظام حاكم و تلاش براي تأسيس حكومت جديد است. واژه «طاغوت» و جمله «يُعْبَدُ مِنْ دوُنِ اللَّهِ» در اين حديث به خوبي بيانگر آن است كه مقصود از «پرچم برافراشته شده پيش از قيام قائم» پرچمي است كه در مقابل خدا و رسول و امام عليه السلام برافراشته گردد و برافرازنده در مقابل حكومت خدا، حكومتي تأسيس كند و در پي آن باشد كه به خواسته هاي خود جامه عمل بپوشاند. بنابراين، نمي توان شخص صالحي كه براي حاكميت دين، قيام و اقدام كرده است؛ طاغوت خواند؛ زيرا در اين صورت، چنين پرچمي، نه تنها در مقابل پرچم قائم برافراشته نشده كه در مسير و طريق و جهت او خواهد بود.

افزون بر اين، اگر با استناد به اين روايات، هرگونه قيام و نهضتي را محكوم و غير مشروع بدانيم، اين گونه برداشت، با روايت هاي جهاد، امر به معروف و نهي از منكر و نيز با سيره پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام تعارض دارد و در مقام تعارض، بايد از اين روايات صرف نظر كرد.

دو. رواياتي كه بيانگر ناكامي و موفق نشدن قيام هاي پيش از قيام مهدي عليه السلام است. اين دسته از روايات، در ضمن، به مشروع نبودن تلاش براي ايجاد حكومت اسلامي اشاره دارد؛ زيرا قيامي كه بدون ثمر باشد، از ديدگاه عقل و عقلا ناپسند است.

امام سجادعليه السلام مي فرمايد: «وَاللَّهِ لايَخْرُجُ واحِدٌ مِنَّا قَبْلَ خُرُوجِ القائِمِ عليه السلام اِلاّ كانَ مَثَلُهُ مَثَلَ فَرْخٍ طارَ مِنْ وَكْرِهِ قَبْلَ اَنْ يَسْتَوِيَ جَناحاهُ فَاَخَذَهُ الصِّبْيانُ فَعَبَثُوا بِهِ»؛ [2] «به خدا

سوگند هيچ يك از ما پيش از قيام قائم خروج نمي كند؛ مگر اينكه مَثَل او، مانند جوجه اي است كه پيش از محكم شدن بال هايش از آشيانه پرواز كرده باشد. در نتيجه كودكان او را گرفته و با او به بازي مي پردازند».

از اين روايت نتيجه گرفته اند كه قيام براي تشكيل حكومت اسلامي، نه تنها بي نتيجه است، كه گرفتاري و ناراحتي اهل بيت عليهم السلام را نيز در پي دارد. بنابراين بايد از تشكيل حكومت اسلامي، پيش از قيام مهدي عليه السلام چشم پوشيد! استناد به اين روايت و مانند آن از جهاتي باطل است:

1. اين روايت در صدد اين نيست كه اصل جواز قيام را ردّ كند؛ بلكه پيروزي را نفي مي كنند. اگر نفي جواز كند، قيام امام حسين عليه السلام در برابر يزيد و نيز قيام زيدبن علي و حسين بن علي شهيد فخ و... را محكوم كرده است! با اينكه بدون ترديد، اين قيام ها مورد تأييد ائمه عليهم السلام بوده است.

2. عدم پيروزي قيام، دليل بر نفي تكليف به قيام نيست؛ به عنوان نمونه «در جنگ صفين، شايع شد كه معاويه مرده است. اين خبر باعث شادي مردم شد. اما حضرت علي عليه السلام در مقابل شادي مردم، فرمود: سوگند به آن خدايي كه جان من در قبضه قدرت او است! معاويه هلاك نمي شود تا مردم بر او هماهنگ شوند. از آن حضرت سؤال كردند: بنابراين پس چرا با او مي جنگيد، امام فرمود: «اَلْتَمِسُ العُذْرَ بَيني وَبَيْنَ اللَّهِ» مي خواهم بين خود و خدايم عذر داشته باشم». [3] .

اين روايت و مانند آن بيانگر اين معنا است كه انسان مسلمان، بايد به تكليف خود عمل كند و نبايد انتظار داشته

باشد، حتماً به نتيجه مطلوب برسد.

3. امكان دارد مقصود از جمله «مِنّا اَهْل البَيْت» تنها ائمه معصومين عليهم السلام باشند؛ زيرا شيعيان از آنان انتظار خروج مسلحانه را داشتند و ايشان با توجّه به شرايط حاكم بر آن زمان، مي خواستند با اخبار غيبي، آنان را قانع كنند كه هر كس از ما پيش از قيام قائم خروج كند، به علت نبود امكانات لازم، پيروز نخواهد شد و مصلحت اقتضا مي كند كه خروج مسلحانه نداشته باشند.

4. در برخي از روايات، به قيام هاي پيش از قيام قائم بشارت داده شده است كه زمينه ساز حكومت مهدي عليه السلام هستند. بدون ترديد زمينه سازي آنها، به لحاظ موفقيت آن قيام ها است. افزون بر اينكه ايجاد آمادگي، خود بزرگ ترين ثمره اين قيام ها مي باشد.

5. اگر بگوييم اين روايات در صدد نهي از قيام و مبارزه با ستم و فساد است، با آيات جهاد و امر به معروف و نهي از منكر و نيز با سيره ائمه معصومين عليهم السلام ناسازگار است! از اين رو بايد به دور افكنده شود.

سه. رواياتي كه براي مشروع نبودن تلاش در راه ايجاد حكومت اسلامي در دوره غيبت، بدان ها استناد شده است. اين روايات مردم را به سكوت و سكون، فرا مي خواند و از مشاركت در هر قيام و مبارزه اي، پيش از تحقق نشانه هاي ظهور باز مي دارد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «يا سَديرُ اِلْزَمْ بَيْتَكَ وكُنْ حِلْساً مِن اَحْلاسِهِ وَاسْكُنْ ما سَكَنَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ فَاِذا بَلَغَكَ اَنَّ السُّفْيانِيَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ اِلَيْنا وَلَوْ عَلي رِجْلِكَ»؛ [4] «اي سدير! در خانه بنشين و به زندگي بچسب. آرامش داشته باش تا آن هنگام كه شب و روز آرام هستند، اما هنگامي كه خبر

رسيد كه سفياني خروج كرده به سوي ما بيا، اگرچه با پاي پياده باشد».

از ديدگاه برخي، مقتضاي اين روايات منحصر به سدير، نيست؛ بلكه بر همه واجب است كه تا خروج سفياني و ديگر نشانه ها و بالاخره تا قيام قائم عليه السلام، سكوت نموده و از قيام و خروج خودداري كنند.

در پاسخ گفتني است كه تعميم حكم به همه افراد، در همه زمان ها متوقف است بر اين كه ما علم داشته باشيم به اينكه شخص خاصّ و يا مورد خاصي، مورد نظر امام نبوده است.

در روايات مذكور و مانند آن، نه تنها چنين علمي نداريم كه خلاف آن براي ما ثابت است. [5] .

چهار. از رواياتي كه بر مشروع نبودن ايجاد حكومت اسلامي در دوره غيبت بدان استناد شده، رواياتي است كه به صبر دعوت كرده و از شتاب، نهي نموده است. در برخي از اين روايات آمده است كه انسان مسلمان، پيش از فرا رسيدن موعد فرج و زوال ملك ظالم، نبايد خود را به زحمت بيندازد و به دنبال برقراري حكومت عدل باشد.

امام علي عليه السلام مي فرمايد: «به زمين بچسبيد و بر بلاها صبر كنيد. دست ها و شمشيرهايتان را در جهت خواست هاي زبانتان به حركت در نياوريد و نسبت به آنچه خداوند براي شما در آن عجله قرار نداده، عجله نكنيد. اگر كسي از شما در رختخواب بميرد، اما نسبت به خدا و رسول و اهل بيت رسول، شناخت و معرفت داشته باشد، شهيد از دنيا رفته و اجر او با خدا است و آنچه را از اعمال نيك نيّت داشته، پاداشش را خواهد برد و همان نيّت خير او در رديف به كار گرفتن

شمشير است. بدانيد كه براي هر چيز مدّت و سرآمدي است». [6] .

بدون ترديد سخنان امام علي عليه السلام در ارتباط با مورد خاصّ و شرايط ويژه است. از طرفي رواياتي نيز از ائمه عليهم السلام نقل شده كه در آن بسياري از قيام هاي علويان وغيرآن مورد تأييد آنان قرار گرفته است. همچنين قيام هايي صورت گرفته كه شيعيان وعالمان معروف درآن شركت داشته اند. اين دسته ازروايات، روايات پيشين را توضيح مي دهند وتفسيرمي كنند؛ ازجمله:

1. محمدبن ادريس، دركتاب «سرائر» آورده: «فردي در محضر امام صادق عليه السلام سخن ازقيام به ميان آورد واز خروج كساني كه از اهل بيت قيام مي كنند، سؤال كرد.

حضرت فرمود: «لا اَزالُ اَنَا وَ شِيعَتي بِخَيْرٍ مَا خَرَجَ الخارِجيُّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَلَوَدِدْتُ اَنَّ الخَارِجِيَّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ خَرَجَ وَعَلَيَّ نَفَقَةُ عِيالِهِ»؛ [7] «پيوسته من و شيعيانم بر خير هستيم، تا هنگامي كه قيام كننده اي از آل محمدصلي الله عليه وآله قيام كند، چقدر دوست دارم كه شخصي از آل محمدصلي الله عليه وآله قيام كند و من مخارج خانواده او را بپردازم».

2. رواياتي كه دينداران را ستوده و دينداري را به آتش در كف گرفتن شبيه كرده است و... [8] .

و نيز رواياتي كه درباره سنگيني مسؤوليت مسلمانان راستين و ارزش آنان در دوران غيبت وارد شده كه روايات پيشين را - كه در نهي از قيام مسلحانه وارد شده بود - رد مي كند.

علاوه بر آنچه گفته شد، تأييد برخي از قيام ها - از جمله قيام زيد، قيام حسين بن علي شهيد فخ و قيام توابين - خود دليلي بر تأويل روايات ناهي از قيام است. [9] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 8، ص 295، ح 452.

[2] همان، ج 8، ص 264؛ الغيبة، ص 199،

ح 14.

[3] ابن شهر آشوب، المناقب، ج 2، ص 259.

[4] الكافي، ج 8، ص 264، ح 383.

[5] ر.ك: همان، ج 2، ص 242.

[6] نهج البلاغه، خطبه 233.

[7] سراير، ج 3، ص 569؛ وسائل الشيعة، ج 15، ص 54، ح 19975.

[8] بحارالانوار، ج 52، ص 135.

[9] چشم به راه مهدي عليه السلام، مقاله حكومت اسلامي در عصر انتظار، محمدصادق مزيناني، ص 138 - 119.

قتل نفس زكيه

«نفس زكيّه» يعني، فرد بي گناه، پاك، كسي كه قتلي انجام نداده است و جرمي ندارد. در داستان حضرت موسي عليه السلام وقتي شخصي برخورد او را مي بيند در اعتراض به كار وي مي گويد: «اَقَتَلْتَ نَفْساً زَكيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ»؛ [1] «آيا جان پاكي را بي آن كه قتلي انجام داده باشد، مي كشي؟».

گويا در آستانه ظهور حضرت مهدي عليه السلام درگير و دار مبارزات زمينه ساز انقلاب مهدي عليه السلام، فردي پاكباخته و مخلص، در راه امام عليه السلام مي كوشد و مظلومانه به قتل مي رسد.

اين رخداد عظيم، طبق بيان روايات بين ركن و مقام - در بهترين مكان هاي زمين - اتفاق مي افتد. [2] فرد ياد شده از اولاد امام حسن مجتبي عليه السلام است كه در روايات، گاهي از او به عنوان «نفس زكيّه» و «سيد حسني» ياد شده است. [3] .

قتل نفس زكيّه، از نشانه هاي حتمي و متصل به ظهور است و هر چند در منابع اهل سنّت نامي از آن برده نشده، ولي در منابع شيعه، روايات آن فراوان و بلكه متواتر است. [4] از اين رو، در اصل تحقق چنين حادثه اي - به عنوان علامت ظهور - شكي نيست؛ هر چند اثبات جزئيات آن و نيز زمان و

مكان تحقق آن و ويژگي هاي مقتول، مشكل است.

برخي احتمال داده اند: مراد از نفس زكيّه، محمدبن عبداللّه بن حسن، معروف به نفس زكيّه است كه در زمان امام صادق عليه السلام در منطقه «احجار زيت» در نزديكي مدينه كشته شد. اين احتمال درست نيست، به چند دليل:

1 . لازمه اش اين است كه پيش از تولد حضرت مهدي عليه السلام؛ بلكه پيش از آن كه امامان از آن خبر دهند، اين نشانه رخ داده باشد.

2 . در روايات تصريح شده كه «نفس زكيّه»، بين ركن و مقام كشته مي شود و حال آنكه محمدبن عبداللّه بن حسن در منطقه «احجار زيت» (در نزديكي مدينه) كشته شده است.

3 . همان گونه كه در روايات اشاره شده قتل نفس زكيّه از نشانه هاي حتمي و متصل به ظهور است؛ حال آنكه محمدبن عبداللّه، سال ها پيش از تولد حضرت مهدي عليه السلام به قتل رسيده است.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «لَيْسَ بَيْنَ قِيامِ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ وَبَيْنَ قَتْلِ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ اِلاّ خَمْسَ عَشَرَةَ لَيلَة»؛ [5] «بين ظهور مهدي عليه السلام و كشته شدن نفس زكيّه، بيش از پانزده شبانه روز فاصله نيست».

محمدبن عبداللّه بن حسن، معروف به نفس زكيّه، در زمان امام صادق عليه السلام و در سال 145 ه .ق به قتل رسيده و از آن هنگام تا به حال، بيش از ده قرن مي گذرد و نمي تواند علامت متصل به ظهور باشد.

به نظر مي رسد، اموري چون همنامي وي و پدرش با پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و پدر گرامي ايشان، شباهت ظاهري، بودن وي از خاندان شريف و بزرگوار امام حسن مجتبي عليه السلام وجود برخي نشانه ها (چون داشتن خالي سياه بر روي كتف راست)، قيام وي در

شرايط سخت و در اوج خشونت بني اميه و از همه مهم تر، شيطنت ها و تحريف هاي بني عباس، سبب گشته بود كه مردم به اشتباه بيفتند و گروهي او را مهدي تصور كنند!

علاوه بر اين، از بعضي قرينه ها استفاده مي شود كه خود «نفس زكيّه» و پدرش عبداللّه محض، - كه شيخ بني هاشم در آن عصر به شمار مي رفت - و نيز برادرش ابراهيم، به ايجاد و تقويت اين شبهه در بين مردم دامن مي زدند و چنين وانمود مي كردند، گويا مهدي ايشان، همان مهدي موعود است.

آنان مي خواستند از اين راه، در رسيدن به قدرت و پيروزي انقلاب خويش و در هم شكستن بني اميه كمك بگيرند. امام صادق عليه السلام در همان هنگام، آنان را از اين كار بازداشت. [6] .

پي نوشت ها:

[1] كهف (18)، آيه 74.

[2] كمال الدين، ج 1، ص 330، ح 16.

[3] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 445، ح 440.

[4] الخصال، ج 1، ص 303، ح 82؛ كتاب الغيبة، ص 435، ح 425؛ الكافي، ج 8، ص 310، ح 483؛ منتخب الاثر، ص 459.

[5] الارشاد، ج 2، ص 374؛ كتاب الغيبة، ص 445، كمال الدين، ج 2، ص 649.

[6] بحارالانوار، ج 47، ص 131.

قاسم بن العلاء

«قاسم بن علاء» از اهالي آذربايجان و از زمان امام هادي عليه السّلام وكيل اين ناحيه بود، ابن طاووس مي گويد: «او از نائبان با واسطه حضرت قائم بوده و مكنّي به «ابي محمّد» است. وي 117 سال عمر كرده و 80 سال از سلامتي چشم برخوردار بود، و امام هادي عليه السّلام و امام حسن عسكري عليه السّلام را زيارت كرده است.»

امام قائم (عج) با «قاسم بن

علاء» در تماس بود و نامه هاي آن حضرت به وسيله «محمّد بن عثمان» و بعد از او به وسيله «حسين بن روح» مرتّب به او مي رسيد. («آخرين اميد»، ص 118)

ك

كار

«كارّ» به معني «رجوع كننده» و «باز گرداننده» و لقب مهدي موعود (عج) است.

آشكار است كه آن حضرت از عالم غيب آگاه و استتار برمي گردد و جمعي از مردگان را بر مي گرداند. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 92)

كاشف الغطاء

«كاشف الغطاء» (ظاهر كننده پوشش)، لقب حضرت قائم (عج) است.

كلمة الحق

از نامهاي قائم (عج)، «كلمة الحقّ» است. در كتاب «ذخيرة الالباب» عنوان شده كه اين نام آن حضرت در «صحيفه» است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 92)

كمال

«كمال»، لقب امام عصر (عج) است.

كوكمأ

«كوكمأ» نام حضرت ولي عصر (عج) در كتاب «نجتا» است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم ص 92)

كيقباد دوم

«كيقباد دوّم» كه به معني عادل بر حق مي باشد، نام حضرت ولي عصر (عج) در نزد «مجوس» و «گبران عجم» است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 92)

كوفه

شهر «كوفه» در سال 17 هجري به دستور عمر خليفه دوم و به دست سعد بن ابي وقاص فرمانده سپاه مسلمانان در جنگ با ايرانيان پي ريزي شد. هدف از تأسيس اين شهر، بنيانگذاري يك پادگان نظامي در نزديكي ايران، به منظور پشتيباني نيروهاي عمل كننده در داخل ايران بوده است. [1] .

عمر دستور داده بود كه گنجايش مسجد اين شهر، به گونه اي باشد كه بتواند تمام جمعيت نظامي را در خود جاي دهد و مسجدي كه طبق اين دستور ساخته شد، مي توانست چهل هزار تن را در خود جاي دهد. [2] .

بنابراين مي توانيم به اين نتيجه برسيم كه شهر كوفه، در آغاز تأسيس حدود چهل هزار جمعيت نظامي داشته است و با توجه به اينكه بسياري از اين جمعيت، زن و فرزند خود را نيز همراه داشته اند، با احتساب حداقل يك زن و يك فرزند براي هر سرباز، به جمعيتي معادل 120 هزار تن براي اين شهر هنگام تأسيس دست مي يابيم.

امام علي عليه السلام در سال 36 هجري اين شهر را به عنوان محل خلافت خود برگزيد. از آن پس اين شهر در تاريخ پر فراز و نشيب خود، حوادث فراواني را پشت سر گذاشته است. [3] .

مردم اين شهر در طول تاريخ - به رغم دارا بودن صفات برجسته و پسنديده - داراي صفات ناشايست و نكوهيده اي نيز بوده اند كه در سخنان حضرت علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام به خوبي منعكس شده است.

از روايات استفاده مي شود

كه كوفه، پس از ظهور و قيام حضرت مهدي عليه السلام پايتخت حكومتي و مركز خلافت و مقر دولت آن بزرگوار خواهد بود.

«مفضل از امام صادق عليه السلام سؤال مي كند: سرور من، خانه حضرت مهدي عليه السلام و محل اجتماع مؤمنان كجا خواهد بود؟ آن حضرت مي فرمايد: «دارُ مُلكِهِ الكُوفَة وَمَجْلِسُ حُكْمِهِ جامِعُها وَبَيْتُ مالِهِ وَمَقْسَمُ غَنائِمِ المُسلِمينَ مَسْجِدُ السَّهْلَةِ وَمَوضِعُ خَلَواتِهِ الذكَواتُ البيضِ مِن الغَريينِ»؛ «مقر حكومتش، كوفه و مجلس حكمفرمايي اش مسجد جامع آن و بيت المال و محل تقسيم غنايم مسلمانان، مسجد سهله خواهد بود و خلوتگاه او موضعي است كه ريگ هاي سفيدسرزمين نجف است». [4] .

در روايتي از مردم كوفه در زمان حضرت مهدي عليه السلام، به عنوان خوشبخت ترين مردم ياد شده است. [5] .

«روزي از روزها امام صادق عليه السلام در نقطه اي پشت كوفه دو ركعت نماز گزارد و به يار با وفايش ابان بن تغلب فرمود: اينجا محل خانه قائم عليه السلام است». [6] .

اصبغ بن نباته گويد: «روزي در مسجد كوفه گرد حضرت بوديم؛ آن حضرت درباره فضايل مسجد كوفه سخن بسيار فرمود و در پايان گفت: زماني خواهد رسيد كه اينجا نمازگاه مهدي از فرزندانم خواهد بود». [7] .

شيخ طوسي نيز درباره ورود حضرت مهدي عليه السلام به كوفه چنين نقل كرده است: «يَدْخُلُ المَهْدِيُّ اَلْكُوفَةَ وَبِها ثَلاثُ راياتٍ قَدْ اِضْطَرَبَتْ بَيْنَها فَتَصْفُولَهُ فَيَدْخُلُ حَتَّي يَأتِيَ المِنْبَرَ وَ يَخْطِبَ وَلا يَدرِي النّاسُ ما يَقُولُ مِنَ البُكاءِ...»؛ [8] ( [ مسجد كوفه) «در حالي كه سه پرچم در كوفه به شدت درگير است، او وارد كوفه مي شود. پس كوفه براي او مسخّر مي شود. او وارد كوفه شده بر فراز منبر قرار گرفته، به ايراد خطبه مي پردازد. مردم آن قدر اشكِ

شوق مي ريزند كه متوجه سخنان او نمي شوند».

«از امام باقرعليه السلام پرسيدند: پس از مكه و مدينه كدامين بقعه از بقاع پروردگار افضل است؟ فرمود: «كوفه، سپس در ضمن شمارش ويژگي هاي كوفه فرمود: عدالت خداوند در آنجا ظاهر مي شود، و قائم عليه السلام و ديگر قائمان - قيام كنندگان به قسط كه پس از او مي آيند - در آنجا ساكن مي شوند». [9] .

علاوه بر اينكه كوفه مركز حكومت مهدي عليه السلام خواهد بود، از روايات مربوط به «رجعت» استفاده مي شود كه پايتخت دولت كريمه خاندان وحي نيزخواهد بود.

مفضل در ضمن يك حديث بسيار طولاني از امام صادق عليه السلام در زمينه رجعت امام حسين عليه السلام نقل مي كند: «امام حسين عليه السلام بااين علم ها ولشكرها حركت نمود، وارد كوفه مي شود. آن روز بيشتر مردمان در آنجاگرد مي آيند. پس كوفه را شهردفاعي و مركز فرماندهي خود قرار مي دهد». [10] .

پي نوشت ها:

[1] محمدبن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 3، ص 145.

[2] ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 4، ص 491.

[3] وقعه صفين، ص 3.

[4] بحارالانوار، ج 53، ص 11.

[5] منتخب الاثر، ص 488.

[6] الكافي، ج 4ص 576.

[7] من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 231.

[8] كتاب الغيبة، ص 468.

[9] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 31.

[10] مختصرالبصائر، ص 189؛ بحارالانوار، ح 53، ص 35.

كوه رضوي

«رَضْوي» نخستين كوه از كوه هاي «تهامه»، در يك منزلي «ينبع» و هفت منزلي «مدينه» است. [1] از اين كوه در روايات سخن به ميان آمده و از آنجا به عنوان جايگاه ارواح مؤمنان در عالم برزخ ياد شده است. [2] .

در برخي ديگر از روايات، به عنوان محل زندگي حضرت مهدي عليه السلام در دوران غيبت نام

برده شده است.

شيخ طوسي با ذكر سند از عبدالاعلي نقل كرده است: «با امام صادق عليه السلام خارج شدم تا اينكه به «روحا» رسيديم. آن حضرت به كوه آن نگاه كرد و فرمود: اين كوه را كه مي بيني كوهي است كه به نام «رضوي» ناميده مي شود. از كوه هاي فارس است كه چون ما را دوست مي داشت، خداوند به نزد ما آن را منتقل كرد و در آن از درخت هاي ميوه قرار داد. همانا براي صاحب الامر در آن دو غيبت است كه يكي كوتاه و ديگري طولاني است». [3] .

علاوه بر روايات، در فرازهايي از دعاي ندبه نيز چنين مي خوانيم: «اي كاش مي دانستم در كجا استقرار داري و در كدام سرزمين تو را بجويم؟ آيا در كوه رضوي هستي؟ يا غير آن...».

«لَيتَ شِعْري اَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوي بَلْ اَيُّ اَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَري اَبِرَضْوي اَمْ غَيرِها...» [4] .

همين ذهنيت ساخته شده درباره غيبت مهدي عليه السلام در اين كوه، باعث شد تا كساني كه درباره مسأله «مهدويّت» دچار انحراف شده اند، مهدي موهوم خود را در اين كوه غايب بدانند.

بنابراين شيعه اين كوه را از كيسانيه نگرفته؛ بلكه به جهت وجود اين روايات در بين مسلمانان، آنان معتقد شده اند كه مهدي خيالي خود، در آن كوه است!

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: مجمع البحرين، ج 1، ص 188.

[2] بحارالانوار، ج 6،ص 243.

[3] كتاب الغيبة، ص 163.

[4] سيد بن طاووس، الاقبال، ص 298.

كرعه

طبق روايات و احاديث يكي از اقامتگاههاي امام قائم (عج) مكاني به نام «كرعه» است.

مرحوم مجلسي در «تذكرةالأئمّة»، از كتب اهل سنّت نقل مي كند كه حضرت مهدي عليه السّلام در غيبت كبري در

قريه اي به نام «كرعه» اقامت مي كند. («العبقري الاحسان»، ج 2، ص 134)

گويا «كرعه» قريه اي در يمن است. («المجالس السّنيّة»، ج 5، ص 708)

رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

كناسه

«كُناسه» نام محلّي در كوفه است كه در آن جا «يوسف بن عمر ثقفي» با «زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السّلام» جنگيد. («لغت نامه دهخدا»، ج 11، (چاپ جديد)، ص 16409)

طبق روايتي حضرت مهدي (عج) دجّال را، در كناسه كنار كوفه به دار مي زند. («اثباة الهداة»، ج 7، ص 142و 176)

رجوع شود به واژه: دجّال

كوه رضوي

در احاديث اسلامي، «كوه رضوي» يكي از اقامتگاههاي حضرت قائم (عج) شمرده شده است.

امام صادق عليه السّلام از «كوه رضوي» بحث كرده، در پايان مي فرمايد:

«از هر درخت ميوه در آن هست، و چه پناهگاه خوبي است براي شخص خائف، وه چه پناهگاه خوبي، صاحب اين امر را در آن دو غيبت است، يكي كوتاه و ديگري طولاني.» («بحار الانوار»، ج 52، ص 153 و «الغيبة»، نعماني، ص 163)

در دعاي ندبه هم مي خوانيم:

«لَيْتَ شِعْري أيْنَ اسْتَقَرَّت بِكَ النّوي بَل أيُّ أرْضٍ تُُقِلُّكَ أوْ ثَري أبِرَضْوي أوْ غَيْرَها أمْ ذي طُوي

: كاش مي دانستم كه كجا دلها به ظهور و آرام و قرار خواهد يافت، در كدامين سرزمين اقامت داري؟ در سرزمين «رضوي» يا غير آن؟ يا در ديار «ذي طوي» متمكّن گرديده اي؟

من اي كاش دانستمي جاي تو

كجا هست و دور است مأواي تو

بدانستمي بلكه نيز از مكان

كجا سرزمين تو شد در جهان

برضوي و يا ذي طوي ساكني

تو يا غير اين هر دو جا ساكني

رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

كوههاي ديلم رجوع شود به واژه: قسطنطنيّه

كوههاي چين

در روايات مهدويّت، مكانهائي ذكر شده كه حضرت مهدي (عج) آنها را فتح خواهند كرد و بر دشمنان پيروز خواهند شد.

كوههاي چين و گيلان را يكي از اين فتوحات اعلام كرده اند. («اعلام الوري»، ص 432 و «بحار الانوار»، ج 52، ص 339)

كوههاي گيلان رجوع شود به واژه: كوههاي چين، قسطنطنيّه

كيسانيه

يكي از فرقه هايي كه در مباحث انحراف در مهدويّت از آن ياد شده «كيسانيه» است. در مورد علت نام گذاري اين فرقه به كيسانيه، اختلاف نظر هست؛ برخي نوشته اند: اينان پيروان كيسان مولي اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. كيسان شاگرد محمدبن حنفيه بود، اما از امام حسن و امام حسين عليهما السلام و از محمد علوم مختلف - از جمله علم تأويل و باطن و علم آفاق و انفس - آموخت و سپس به امامت محمد قائل شد و براي محمد مراتب و درجاتي دانست كه خارج از حدّ وي بود. [1] .

برخي نوشته اند: كيسانيه پيروان مختار بن ابي عبيده ثقفي هستند؛ زيرا مختار ملقب به كيسان بود، از اين رو كيسانيه خوانده شده اند.

شماري هم نوشته اند: فرمانده پليس (شرطه) مختار، كيسان نام داشت و مكني به ابوعمران بود. و او در اعمال خود بسيار افراط مي كرد و محمد را وصي حضرت علي عليه السلام مي دانست و مختار را نايب او معرفي مي كرد! او معتقد بود كه جبرئيل بر مختار وحي مي آورد: [2] .

عقايد مشترك كيسانيه.

تمام فرق كيسانيه، داراي عقايدي مشترك هستند كه عبارت است از: اعتقاد به امامت محمدبن حنفيه فرزند علي بن ابي طالب عليه السلام، عقيده به مسأله بدا، اعتقاد به تناسخ و حلول، اعتقاد به رجعت و اعتقاد به نوعي غلوّ درحق ائمه عليهم السلام و پيشوايان خويش. غير از

اين ها هر يك از اين فرقه ها داراي اعتقادي خاصّ نيز هستند كه ذيل هر فرقه به آن اشاره خواهد شد.

كيسانيه پس از درگذشت محمدبن حنفيه، به دو شعبه تقسيم شدند: دسته اي مرگ محمد را انكار كردند و گفتند: وي نمرده و نمي ميرد و زنده است؛ اما غايب شده و در كوه رضوي (كوه رضوي) پنهان است تا روزي كه به او امر شود و ظهور كند. اين دسته، وي را همان امام منتظر مي دانند؛ از اين رو هيچ كس را پس از وي امام نمي دانند!

گروه ديگر مرگ محمد را باور كرده و پس از وي ابوهاشم عبداللّه بن محمد را به امامت برگزيدند و اعتقاد به حلول روح محمد در ابوهاشم پيدا نمودند.

مهم ترين فِرَق كيسانيه عبارت است از:

1. فرقه اي كه اعتقاد دارند حضرت علي عليه السلام به امامت محمد فرزند خود تصريح كرده و او را به جانشيني خود انتخاب نموده است. اينان معتقدند: در جنگ جمل امام علي عليه السلام پرچم جنگ را به محمد سپرد؛ [3] در حالي كه برادرانش حسن و حسين عليهما السلام نيز در آن جنگ بودند. [4] از اين جهت او را جانشين بلافصل حضرت علي عليه السلام مي دانند.

2. فرقه دوم معتقدند: محمد پس از برادرانش حسن و حسين عليهما السلام به امامت رسيد؛ زيرا حسين در موقع خروج از مدينه محمد را به عنوان وصي و جانشين خود انتخاب كرد. [5] .

3. برخي معتقدند: محمد همان امام مهدي عليه السلام است و هيچ كس از اهل بيت علي عليه السلام نبايد با او مخالفت كند. حتي حسن و حسين عليهما السلام نيز با اجازه او، صلح و يا جنگ كردند؛ وگرنه هلاك مي شدند! او زنده است و در كوه رضوي پنهان

است و سبب غيبت او از خلق را خدا مي داند. [6] اينان به نام «كربيه»، پيروان ابوكرب ضرّير مي باشند.

4. برخي ديگر معتقدند: چون محمدبن حنفيه تسليم عبدالملك بن مروان شد و با او بيعت كرد و نيز با ابن زبير نيز بيعت كرد، از اين رو در كوه رضوي زنداني است و شكنجه مي بيند.

5. مختاريه، پيروان مختاربن ابي عبيده ثقفي، هستند برخي نوشته اند: مختار نخست از خوارج بود؛ سپس از طرفداران زبير گرديد. پس از آن شيعه شد و سپس كيساني گرديد و قائل به امامت محمدبن حنفيه شد. او مردم را به سوي او دعوت كرد و خود را از ياران محمد و از داعيان او شمرد. كلماتي مسجّع بر زبان مي راند و علومي باطل را اظهار مي كرد و چون محمدبن حنفيه ازقضيه وي مطلع شد، ازاو بيزاري جست. امّا مردم به دو دليل به او گرويدند: يكي آنكه وي منتسب به محمد ابن حنفيه بود و ديگر آنكه به خونخواهي امام حسين عليه السلام، قاتلان وي رامجازات كرد. [7] .

برخي نوشته اند: محمدبن حنفيه، حكومت عراق را به مختار داد تا از قاتلان حسين عليه السلام انتقام بگيرد و او بود كه مختار را «كيسان» ناميد؛ از اين رو كيسانيه را مختاريه هم مي نامند. [8] .

6. هاشميه، پيروان ابوهاشم عبداللّه بن محمد حنفيه هستند. اينان مرگ محمدبن حنفيه را باور كردند و پس از وي، به امامت فرزند او ابوهاشم معتقد شده و گفتند: محمد همه اسرار را به ابوهاشم منتقل كرده است. [9] .

برخي نوشته اند: عده اي از فرقه هاي غاليان، مانند سپيد جامگان خراسان - كه پيروان مقنع بودند - و فرق خرمدينيه و خرميّه از كيسانيه پيدا شدند. [10] .

شماري از كيسانيه پس از مرگ

محمدبن حنفيه، به امامت علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام اعتقاد پيدا نموده و مستبصر شدند. [11] .

از آن جمله مي توان سيد اسماعيل حِمْيَري را نام برد كه نخست كيساني مذهب بود، اما بعداً مستبصر شده و به امام سجّادعليه السلام پيوست.

پي نوشت ها:

[1] شهرستاني، الملل والنحل، ج 1، ص 147.

[2] فرق الشيعه24 - 23.

[3] مقالات الاسلاميين، ص 18.

[4] اشعري، المقالات والفرق، ص 21.

[5] الفرق بين الفرق، ص 20 - 19.

[6] ر.ك: الفرق بين الفرق، ص 27.

[7] الملل والنحل، ج 1، ص 148 - 147.

[8] فرق الشيعه، ص 26.

[9] الملل والنحل، ج 1، ص 151 - 150.

[10] فرق الشيعه، 35.

[11] مقالات الاسلاميين، ص 23.

كيسانيه

پيروان «محمّد بن حنفيّه» را «كيسانيّه» مي گويند.

محمّد بن حنفيّه

كتاب الغيبة

كتاب الغيبة للحجة اثر شيخ الطائفه، ابوجعفر محمدبن حسن طوسي از برجسته ترين چهره هاي علمي جهان تشيّع و شخصيت مورد اعتماد شيعه در قرن پنجم هجري است.

كتاب الغيبة از بهترين، مهم ترين و كامل ترين منابع شيعه در مورد مسأله غيبت امام زمان عليه السلام است. در اين كتاب به علت و انگيزه غيبت امام زمان عليه السلام و حكمت الهي - كه موجب آن گرديده - اشاره شده است. شيخ طوسي رحمه الله در نگارش اين اثر ارزشمند و گران بها، شيوه هاي نو و ابتكاري به كار گرفته و به تمام جوانب غيبت امام زمان عليه السلام اشاره كرده است و استدلال به قرآن و روايات پيامبرصلي الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام و حكم عقل، به پاسخ گويي شبهات و اشكالات مخالفان پرداخته است.

اين كتاب شامل بسياري از فضايل امام زمان عليه السلام است و سيره و روش آن حضرت در زمان غيبت و هنگام ظهور را بيان كرده و بسياري از علايم ظهور، خاتم الاوصياء امام مهدي عليه السلام را ذكر نموده است.

اين كتاب از زمان نگارش تا حال، در طول هزار سال پيوسته مورد توجه علما و فقهاي شيعه بوده و بزرگان در تأليفات خود، بسيار به آن استناد نموده و از آن نقل كرده اند.

علامه شيخ آغا بزرگ تهراني درباره اين كتاب مي نويسد: «كتاب الغيبة نوشته شيخ طوسي رحمه الله از كتاب هاي قديمي است كه بر بسياري از كتاب هاي ديگر برتري دارد. اين كتاب شامل بهترين حجّت ها و محكم ترين برهان هاي عقلي و نقلي، بر وجود امام دوازدهم حجةبن الحسن العسكري صاحب الزّمان عليه السلام و غيبت آن حضرت در اين زمان و

ظهورشان در آخِرُالزّمان است. آن حضرت كسي است كه جهان را بعد از آنكه پر از ظلم و فساد شده باشد، پر از عدل و داد خواهد كرد». [1] .

شيخ طوسي در مقدمه كتاب، درباره انگيزه خود از نگارش آن مي نويسد: «من اين كتاب را به درخواست شيخ بزرگوار - كه خداوند عمر ايشان را طولاني گرداند - نگاشتم. ايشان درخواست فرمود تا كتابي درباره غيبت صاحب الزّمان املا كنم و در آن سبب غيبت آن حضرت و علت طول كشيدن آن و... را بيان نمايم و اينكه: چرا آن حضرت ظهور نمي كند؟ آيا مانعي در كار است؟ آن مانع چيست؟ چرا ما نيازمند به آن حضرت هستيم؟

من هم درخواست اين شيخ بزرگوار را اجابت و امر ايشان را اطاعت كردم؛ اگرچه وقتم كم و فكرم مشغول و مشكلات و موانع زندگي نيز فراوان است و حوادث ناگوار در اين دوران، يكي پس از ديگري اتفاق مي افتد.

من در اين كتاب به نكاتي اشاره خواهم داشت كه هيچ جاي شك و ترديدي باقي نگذارد و سخنم را نيز طولاني نمي كنم؛ چرا كه اصحاب و اساتيد و مشايخ ما در اين باره كتاب هاي فراواني نگاشته اند و در آن به شرح و بسط كامل مسأله امامت پرداخته اند.

من در اين كتاب در صدد پاسخ گويي به سؤالات گوناگون در اين باره هستم و براي تأييد سخنان خود، به برخي از روايات نيز استناد خواهم كرد تا موجب تأكيد و پذيرش آن از جانب علاقه مندان به روايات گردد و از خداوند متعال در انجام اين مهم ياري مي جويم. [2] .

تاريخ نگارش اين كتاب حدوداً 444 تا 447 هجري است؛ يعني،

سيزده سال قبل از وفات شيخ و دوراني كه ايشان در بغداد به سر مي بردند.

با توجّه به تاريخ نگارش كتاب، مي توان فهميد كه نگارش آن قبل از آتش سوزي كتابخانه شيخ طوسي بوده و شيخ در هنگام نگارش آن به خيلي از منابع مهم و اصول قدما و كتاب هاي معتبر خطي و نسخه هاي اوليّه دسترسي داشته و اين خود بر ارزش و اعتبار كتاب مي افزايد.

كتابخانه شيخ طوسي، از بزرگ ترين كتابخانه هاي مهم آن دوران و از غني ترين آنها به شمار مي رفته و شامل بسياري از نسخه هاي منحصر به فرد و اصول چهارصدگانه شيعه بوده است. بسياري از آنها به دست ياران ائمه عليهم السلام نگاشته شده بود و سوختن آن كتابخانه، يكي از غم انگيزترين حوادث ناگوار جهان اسلام به شمار مي آيد.

نكته مهم ديگر آنكه اكثر كتاب هاي شيخ طوسي و مهم ترين آنها، با استفاده از كتاب هاي اين كتابخانه نگاشته شده و اين هم موجب حفظ و بقاي مطالب ارزشمند آن كتاب ها گرديده و هم موجب ارزش و اعتبار فراوان كتاب هاي شيخ طوسي گشته است.

كتاب الغيبة - كه حدود پانصد روايت را در بر گرفته - مشتمل بر هشت فصل است:

1. الكلام في الغيبة؛ (در اين فصل مؤلف محترم به مباحث ذيل پرداخته است: دليل بر وجوب عصمت امام، دليل بر فساد قول كيسانيه، ناووسيه، واقفه و ساير فرقه هاي منحرف در باب مهدويّت).

2. ولادت حضرت حجّت عليه السلام.

3. كساني كه حضرت مهدي عليه السلام را مشاهده كرده اند.

4. بيان پاره اي از معجزات حضرت مهدي عليه السلام (در اين فصل اشاره اي هم به توقيعات آن حضرت شده است).

5. برخي از موانع ظهور حضرت مهدي عليه السلام.

6. روايات مربوط به بحث نيابت و وكالت (در اين

بخش هم درباره نواب و وكلاي ممدوح و هم درباره نواب و وكلاي مذموم حضرت مهدي عليه السلام سخن به ميان آمده است. همچنين به مناسبت به برخي از توقيعات حضرت مهدي عليه السلام اشاره شده است).

7. عمر طولاني حضرت مهدي (در ضمن آن اشاره اي نيز به وقت ظهور و پاره اي از نشانه هاي ظهور شده است).

8. برخي فضايل و صفات و سيره آن حضرت.

البته در هر يك از فصل هاي ياد شده، به طور پراكنده به مباحث ديگر نيز اشاره شده است كه لازم است علاقه مندان به اصل كتاب مراجعه نمايند.

پي نوشتها:

[1] آغابزرگ طهراني، ترجمه حياةالمؤلف، ص.2.

[2] كتاب الغيبة، مقدمه مؤلف، ص 2-1.

كمال الدين و تمام النعمة

در بين كتاب هاي حديث - كه از پيشينيان به دست ما رسيده - كمتر كتابي است كه از شهرتي به سان «كمال الدين و تمام النعمة» برخوردار باشد. اين كتاب در موضوع غيبت و طول عمر امام مهدي عليه السلام نوشته شده و بسياري از نصوص و احاديث مربوط به اين مبحث با ترتيبي خاصّ به همراه براهيني متين، درج گرديده است.

مؤلف كتاب شيخ فقيهان و رئيس محدثان شيعي، ابوجعفر محمدبن علي بن حسين بن بابويه قمي (م 381 ه) معروف به شيخ صدوق رحمه الله است كه اكثر علماي اماميّه كلام او را مانند نص منقول و خبر مأثور مي دانند. [1] .

تأليفات شيخ صدوق رحمه الله بالغ بر سيصد مجلد كتاب و رساله بوده است كه برخي از آنها اكنون در دسترس است. [2] .

«كمال الدين و تمام النعمة» نام كتابي است كه شيخ صدوق رحمه الله در اواخر عمر خود تأليف كرده است. اين كتاب در شهر نيشابور تأليف شده كه در قرون اوليّه اسلامي از شهرهاي

بزرگ ممالك اسلامي به شمار مي آمد و جمعيت آن بالغ بر يك ميليون تن بوده است. در آن روزگار بيشتر كساني كه نزد شيخ رفت و آمد مي كردند، در امر غيبت متحيّر بوده و در امر قائم عليه السلام شبهاتي داشته اند! شيخ صدوق رحمه الله همت خود را مصروف الارشاد آنان و بازگرداندن ايشان به راه حق و صواب مي نمود تا آنكه شيخ نجم الدين ابوسعيد محمدبن حسن بن محمدبن احمدبن علي بن صلت قمي را ملاقات مي كند. او چندي در بخارا اقامت داشته و تحت تأثير گفتار و ايرادات يكي از بزرگان فلاسفه و منطقيين بخارا، در موضوع غيبت و انقطاع اخبار قائم عليه السلام دچار حيرت و ترديد شده بود! شيخ صدوق رحمه الله در اثبات امام عليه السلام و غيبت او مباحث و فصولي را ياد آور شده و اخباري درباره غيبت امام از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه هدي عليهم السلام نقل مي كند كه شك و ارتياب وي را زايل مي سازد. شيخ نجم الدين از شيخ صدوق رحمه الله درخواست مي كند كه كتابي در اين معنا تأليف كند و شيخ هم به او وعده مي دهد كه اگر خداوند اسباب رجوع وي را به وطن و محل استقرارش (ري) را فراهم سازد، آن كتاب را بنويسد.

اما او در عالم رؤيا امام مهدي عليه السلام را مي بيند كه در طواف خانه خدا به وي خطاب مي فرمايد: «چرا در باب غيبت كتابي نمي نويسي و غيبت هاي انبيا را در آن ذكر نمي كني؟» و او گريان از خواب بيدار مي شود و در بامداد همان روز، به تأليف كتاب «كمال الدين» اقدام مي كند.

كتاب از يك مقدمه نسبتاً طولاني و 55 فصل تشكيل شده است. مقدمه

كتاب - كه برخي آن را باب اوّل كتاب به حساب آورده اند - حدود يك پنجم كتاب را تشكيل داده است و شامل مباحثي كلامي در اثبات درستي عقيده اماميّه در باب امام قائم عليه السلام و پاسخ به شبهات زيديه و اسماعيليه و ساير فرق اثني عشريه است.

اين مقدمه برآن دلالت داردكه شيخ صدوق رحمه الله نه تنها درميدان روايت احاديث؛ بلكه در درايت حديث و استدلال كلامي، عالمي كم نظير بوده است.

كتاب با عنوان غيبت ادريس پيامبرعليه السلام آغاز مي شود و بعد از آن غيبت حضرت نوح عليه السلام، صالح، ابراهيم، يوسف و موسي عليهم السلام ذكر مي گردد، بعد از آن غيبت حجج الهي - كه مابين موسي كليم و عيسي مسيح، بوده اند - سخن به ميان آمده است. آن گاه بشارت عيسي مسيح به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بيان شده است.

خبر سلمان فارسي، قيس بن ساعده ايادي، و تبع، عبدالمطلب، ابوطالب، سيف بن ذي بزن، بحيراي راهب، و خالد بن اسيد، ابوالمويهب راهب، سطيح كاهن، يوسف يهودي، داوس بن حواس، و زيد بن عمرو بن نفيل ابواب ديگر كتاب است. بعد از آن علت احتياج مردم به امام و استدلال كلامي شيخ صدوق رحمه الله در اين باب آمده است.

يكي از ابواب طولاني كتاب با عنوان «اتصال وصيت از زمان آدم عليه السلام تا روز قيامت» حاوي 65 حديث است كه در پايان آن بحثي در معناي عترت و آل و اهل آمده است.

نصوصي كه بر اثبات دوازدهمين امام شيعه رسيده، ابواب ديگر كتاب را تشكيل داده است. در ادامه درباره كسي كه منكر قائم عليه السلام باشد و اينكه امامت پس از حسن و حسين عليهما السلام در دو برادر

جمع نمي شود و روايتي كه درباره نرگس خاتون وارد شده است و ميلاد قائم عليه السلام و كساني كه قائم عليه السلام را ديدار كرده اند و علت غيبت و توقيعات وارده از قائم و طول عمر و حديث دجّال و معمرون ذكر شده است.

ابواب پاياني شامل ثواب منتظر، نهي از تسميه، علامات ظهور و نوادر كتاب است. و استدلال شيخ صدوق رحمه الله بر عدم فترت بين رسولان نيز در پايان كتاب و در همين باب آمده است.

نام كتاب كمال الدين و تمام النعمة از آيه شريفه قرآن كريم گرفته شده كه در آن آمده است:

«اَليَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَاَتمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِسْلامَ دِيناً» [3] ؛ «امروز دين را برايتان كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و از اسلام به عنوان دين بر شما خشنودم».

و چون كمال دين در ولايت و امامت علي عليه السلام است و كمال امامت نيز در وجود مسعود دوازدهمين وصي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله تحقق مي يابد، از اين رو شيخ صدوق رحمه الله نام كتاب گران قدر خود را كمال الدين و تمام النعمة، گذاشت و اينكه برخي از محدثان نام كتاب را «اكمال الدين و اتمام النعمة» گزارش كرده اند، از آن رو است كه ارتباط نام كتاب و آيه شريفه كاملاً نمايان باشد. اما از آن جهت كه شيخ صدوق رحمه الله در صدد اكمال دين و اتمام نعمت نبوده، بلكه قصد او اخبار از كمال دين و تمام نعمت است و در بسياري از نسخه هاي خطي و تمامي چاپ هاي كتاب نيز نام كمال الدين و تمام النعمة بر روي كتاب ثبت است، ما نيز آن را برگزيديم.

در پايان گفتني است كه از اموري كه در

ارزش و اعتبار كتاب كمال الدين دخيل است، شأن و منزلت و عدالت و وثاقت و جايگاه ويژه نويسنده آن است؛ به گونه اي كه شايد هيچ يك از علماي بزرگوار اسلام، در اين جهات به پايه وي نمي رسند. گروه كثيري از علماي اماميّه - همچون علامه حلي، شهيد اوّل و محقق داماد - مرسله هاي وي را محكوم به صحت مي دانند و مي گويند: مراسيل صدوق كمتر از مراسيل ابن ابي عمير نيست.

ديگر آنكه بسياري از محدثان شيعي، اعتبار و ارزش خاصي براي كمال الدين قائل بوده اند و بسياري از احاديث آن را در كتاب هاي خود نقل كرده و بدان استناد جسته اند. [4] .

پي نوشتها:

[1] بحارالانوار، ج 10، ص 405.

[2] ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 2 و 3.

[3] مائده (5)، آيه 3.

[4] كمال الدين و تمام النعمة، ترجمه منصور پهلوان، مقدمه مترجم.

كرخي

«احمد بن هلال كرخي» از اصحاب امام حسن عسكري عليه السّلام بود. او عالمي برجسته و عارفي متّقي بوده است و كتاب «يوم وليله» و كتاب «نوادر» از تأليفات اوست، برخي از نويسندگان مي نويسند: وي مسلك تصوّف اتّخاذ كرد و 54 بار به سفر حج رفت كه بيست بار آن با پاي پياده بود. («رجال كشي»، ص 449)

«كرخي» از جمله مدّعيان بابيّت بود. وي پس از وفات امام يازدهم شيعيان، «محمّد بن عثمان» را به نيابت از سوي امام قائم (عج) نپذيرفت. شيعيان او را لعن كردند و از او تبرّي جستند، آنگاه توقيعي به وسيله «ابو القاسم حسين بن روح» بر لعن و برائت از او صادر گرديد. («بحارالانوار»، ج51، ص 368)

كتاب نويسي درباره قائم

درباره وجود مقدّس حضرت مهدي (عج) و ظهور او در آخر الزّمان، كتابهاي بسيار تأليف كرده اند و رساله ها و مقاله هاي جامع فراوان نوشته اند. نوشتن در اين باره، از زمان حيات ائمّه گرامي عليهم السّلام شروع شد و تا عصر حاضر ادامه يافته است. و كمتر كسي در ميان عالمان شيعه و سنّي و حتّي غير مسلمانان يافت مي شود كه در اين باره كتابي ننوشته، يا مقالاتي ننگاشته و يا سخني نگفته باشد.

در اينجا براي جلوگيري از اطاله كلام و ذكر اينكه چه كتبي در باره مهدي موعود (عج) به رشته تحرير در آمده، تنها به معرّفي كتاب ارزشمند «در جستجوي قائم (عج)»، كه فهرست كاملي از 852 جلد كتاب در اين رابطه در خود جاي داده است، بسنده مي كنيم و شما را به اين اثر گرانسنگ رهنمون مي سازيم. (اين كتاب تأليف آقاي «سيّد مجيد

پور طباطبائي) و از انتشارات مسجد مقدّس جمكران قم است.)

كشته شدن شيطان

همانگونه كه در قرآن كريم آمده است، شيطان از سجده بر انسان خودداري كرد (حجر/31) و از درگاه خداوند رانده شد (حجر/34). در اين هنگام او از خداوند درخواستي كرد:

«قالَ رَبِّ فَأنظِرْني إلي يَومِ يُبْعَثونَ (حجر/36):گفت: پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار!)».

خداوند در پاسخ او:

«قالَ فَإنّكَ مِنَ الْمُنْظِرينَ - إلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلومِ (حجر/37و38) فرمود:تو از مهلت يافتگاني! (امّا نه تا روز رستاخيز، بلكه) تا روز و وقت معيّني.»

از اين تعبير معلوم مي شود در خواست شيطان، اجابت نشده است، و طبق فرموده امامان عليهم السّلام منظور از روز وقت معيّن، وقت ظهور امام قائم (عج) است.

بنابر اين شيطان در اين وقت كشته مي شود يا مي ميرد.

در روايات مي خوانيم، شخصي در مورد جمله

«يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلومِ»

كه در آيه مذكور آمده از امام صادق عليه السّلام سؤال كرد، امام عليه السّلام فرمود:

«وقتي كه قائم (عج) ظهور كند و به مسجد كوفه بيايد، در اين مسجد، شيطان به حضور آن حضرت مي آيد و زانو به زمين مي زند و مي گويد:

«يا وَيْلَهُ مِنْ هذَا الْيَوْمِ: واي از اين روز».

آنگاه امام قائم (عج) موي پيشاني شيطان را مي گيرد و گردنش را مي زند و او را به هلاكت مي رساند، اين روز وقت معلوم، (در آيه مذكور) است. («اثباة الهداة»، ج7، ص101)

بنابر اين شيطان كشته مي شود، ولي در اينجا اين سؤال پيش مي آيد: پس ديگر مردم آزادي در اراده ندارند و همچون فرشتگان مجبور به اطاعت خدا خواهند بود؟

خير، آزادي اراده و اختيار از انسانها گرفته نمي شود، منظور

از كشتن شيطان اين است كه ريشه هاي فساد و عوامل انحراف و ظلم و جور در عصر درخشان حكومت امام عصر (عج) نابود مي گردد و به جاي آن عقل و ايمان حكومت مي كند، چنانكه در حديث ديگري نيز مي خوانيم:

«در صحف ادريس پيامبر عليه السّلام آمده: تو اي شيطان! تا زماني كه مقدّر كرده ام كه زمين را در آن زمان از كفر و شرك و گناه پاك سازم، مهلت داده خواهي شد، ولي در اين زمان (به جاي تو) بندگان خالص و پاكدل و با ايمان روي كار آيند آنها را خليفه و حاكم زمين مي كنم و دينشان را استوار مي سازم، كه تنها مرا مي پرستند و هيچ چيز را شريك من قرار نمي دهند، در آن روز است كه تو (شيطان) و همه لشكريانت از پياده و سواره را نابود مي نمايم» («بحار الانوار»، ج 52، ص 384)

توضيح بيشتر اينكه كشته شدن و نابودي شيطان همانند كشته شدن و نابودي انسان نيست، شيطان مانند بشر جسم ندارد كه كشته شود، كشته شدن او در مورد بالا، همان قطع نفوذ او و مرگ حكومت و تزوير او مي باشد. («حضرت مهدي (عج)، فروغ...»، ص 132)

كعبه رجوع شود به واژه: مكّه

كسوف آفتاب

از جمله علائم حتميّه ظهور حضرت قائم (عج)، كسوف آفتاب در نيمه ماه رمضان و خسوف ماه در آخر همان ماه است. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7، علامت 8)

كف دست

از علائم ظهور امام زمان (عج)، ظاهر شدن كف دستي است كه در آسمان طلوع مي نمايد و در روايت ديگر صورت و سينه و كف دستي در نزد چشمه خورشيد ظاهر شود. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7، علامت 7)

كافي

«شيخ احمد كافي»، واعظ مشهور و يكي از دلباختگان حضرت صاحب الامر (عج) بود كه در بيشتر مجالس وعظ مطالبي پيرامون امام قائم (عج) بيان مي كرد و در آرزوي ديدار دوست نغمه سرائي مي نمود.

وي در سال 1315 ه.ش در مشهد مقدّس متولّد شد و در سال 1357 ه.ش توسّط عمّال رژيم شاهنشاهي به طور مرموزي به شهادت رسيد و علي رغم وصيّت آن مرحوم، مبني بر دفن او در حرم امام رضا عليه السّلام، در خواجه ربيع مشهد به خاك سپرده شد. روحش شاد.

كامل بن ابراهيم مدني

«كامل بن ابراهيم مدني»، از كساني است كه به زيارت و ملاقات امام عصر (عج) نائل شد.

گروهي از مفوّضه او را به محضر امام حسن عسكري عليه السّلام فرستادند تا سؤالاتي از محضر امام عليه السّلام بپرسد. وي وارد مجلس امام عليه السّلام شد و در كنار دري كه پرده اي بر آن آويخته بود، نشست. پيش از آنكه سؤالاتش را طرح كند، بادي وزيد و پرده كنار رفت. حضرت قائم (عج) كه در آنجا بودند، پاسخ پرسشهاي او را، ارائه فرمودند. («بحار الانوار»، ج 52، ص 50،- «كشف الغمّة»، ج2، ص 499)

كليني

«شيخ ابو جعفر، محمّد بن يعقوب كليني»، از عالمان بزرگ و موثّق اسلام، و از خدمتگذاران جليل القدر دين خدا و مذهب تشيّع است. تعبير «ثقة الاسلام»، لقب معروف اوست.

به اين دليل كه اين عالم بزرگ، در عصر غيبت صغري مي زيسته است، و كتاب عظيم «الكافي» را در اين عصر، در خلال بيست سال كوشش و رنج و پژوهش با تنظيم و نقل و ترتيبي بسيار خوب، گرد آوره است، مي توان حدس زد، كه چه بسا گاه گاه، از سوي امام عصر (عج) در كار اين تأليف راهنمائي شده است. («خورشيد مغرب»، ص 47)

رجوع شود به واژه: سيّد مرتضي

ل

لسان الصدق

در كتاب «ذخيرة الالباب» آمده است كه «لسان الصّدق»، از نامهاي امام قائم (عج) در «صحيفه» است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 93)

لنديطارا

در كتاب «هزار نامه هند» از امام زمان (عج) با عنوان و نام «لنديطارا» ياد شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 93)

لواء اعظم

در كتاب «هداية»، «لواء اعظم» (پرچم بزرگ)، از القاب مهدي منتظر (عج) شمرده شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 93)

لوح حضرت زهرا

در بين رواياتي كه از معصومين عليهم السلام درباره حضرت مهدي عليه السلام نقل شده، «حديث لوح حضرت زهراعليها السلام» از اهميت والايي برخوردار است. اين حديث را بزرگان فراواني در كتاب هاي روايي خود، نقل كرده اند كه در اينجا تنها به بخشي از آن اشاره مي شود.

شيخ صدوق رحمه الله با ذكر سند از جابر جعفي از امام باقرعليه السلام از جابربن عبداللّه انصاري چنين نقل كرده است: «جابربن عبداللّه انصاري گفت: بر مولاي خود فاطمه زهراعليها السلام وارد شدم و در مقابل ايشان لوحي بود كه پرتو آن چشم را خيره مي كرد و در آن دوازده نام بود...». [1] .

او روايتي ديگر نقل كرده بسيار مفصل كه بخشي از آن چنين است: «ابوبصير از ابوعبداللّه عليه السلام روايت كند كه فرمود: پدرم به جابربن عبداللّه انصاري گفت: نيازي به تو دارم، چه وقت بر تو آسان است تا با تو خلوت كنم و آن را از تو درخواست نمايم؟ جابر به او گفت: هر وقت كه شما بخواهيد، امام باقرعليه السلام با او خلوت كرد و گفت: اي جابر! آن لوحي كه در دست مادرم فاطمه زهراعليها السلام دختر رسول خدا ديدي، چه بود و مادرم درباره آنچه در آن نوشته بود، چه فرمود؟ جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم كه در زمان رسول خداصلي الله عليه وآله براي تهنيت ولادت حسين عليه السلام بر مادرتان فاطمه عليها السلام وارد شدم و در دست ايشان لوح سبز رنگي را ديدم كه پنداشتم از زمرد است و در آن نوشته اي سپيد

و نوراني - مانند نور آفتاب - ديدم و گفتم: اي دختر رسول خدا! پدر و مادرم فداي شما باد! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوح را خداي تعالي به رسولش هديه كرده است و در آن اسم پدر و شوهر و دو فرزندم و اسامي اوصياي از فرزندانم ثبت است. رسول خدا آن را به من عطا فرموده است تا بدان مسرور گردم.

جابر گويد: مادر شما آن را به من عطا فرمود و آن را خواندم و از روي آن استنساخ نمودم. پدرم امام محمدباقرعليه السلام فرمود: آيا مي تواني آن را به من نشان بدهي؟ گفت: آري، و پدرم با او رفت تا به منزل جابر رسيدند. او صحيفه اي از پوستي نازك نزد پدرم آورد، پدرم فرمود: اي جابر! تو در كتابت بنگر تا من آن را برايت بخوانم. جابر در كتابش نگريست و پدرم آن را برايش خواند و به خدا سوگند كه حرفي اختلاف نداشت. گفت: به خدا سوگند! گواهي مي دهم كه در لوح چنين مكتوب بود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم.

اين كتابي است از جانب خداي عزيز حكيم، براي محمد نور و سفيرو حجاب و دليل او، آن را روح الامين از جانب رب العالمين فرو فرستاده است. اي محمد! اسم هاي مرا بزرگ شمار و نعمت هاي مرا شكر گزار و آلاي مرا انكار مكن، من خداي يكتا هستم كه هيچ معبودي جز من نيست...

در پايان روايت آمده است:

و از صلب او [امام هادي] داعي به سبيل و خازن علمم حسن را بيرون مي آورم؛ سپس به خاطر رحمتي بر عالميان سلسله اوصيا را به وجود فرزندش تكميل خواهم كرد؛ كسي كه كمال موسي، و بهاء عيسي

و صبر ايوب را دارا است و دوستانم در زمان [غيبت] او خوار شده و سرهاي آنان را هديه مي دهند؛ همچنان كه سرهاي ترك و ديلم را اهدا مي كنند. آنان را مي كشند و آتش مي زنند و آنان خائف و مرعوب و ترسان مي باشند. زمين از خونشان رنگين شود و صداي فرياد و شيون از زنانشان برخيزد. آنان دوستان حقيقي من باشند و به واسطه آنها هر فتنه كور ظلماني را بر طرف سازم و شدايد و اهوال را زايل نمايم و بارهاي گران و زنجيرها را از آنان بردارم. ايشان كساني اند كه صلوات و رحمت پروردگار بر آنان است و ايشان مهتدي واقعي هستند». [2] .

اين روايت با تفاوت هايي در منابع روايي ذكر شده است. [3] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين وتمام النعمه، ج1، باب28،ح2.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج1، باب28، ح1.

[3] الكافي، ج 1، ص 527، ح 3؛ الغيبة، ص 62، ح 5؛ عيون اخبارالرضاعليه السلام، ج 1، ص 41، ح 2، ص 46، ح 5؛ قرطبي انصاري، القاب الرسول و عترته، ص 13؛ الاحتجاج، ج 1، ص 162؛ كتاب الغيبة، ص 143، ح 108.

م

مكتفي

«علي مكتفي»، هفدهمين خليفه بني عبّاس و برادر «معتضد» از سال 289 ه.ق ال سال 295 ه.ق به مدّت 6 سال حكومت كرد.

زمان حكومت او در دوران غيبت صغري، واقع شده بود. 35 سال از امامت قائم (عج) گذشته بود كه «مكتفي» درگذشت.

محمد بن ايوب بن نوح

«محمّد بن ايّوب بن نوح» از كساني است كه امام قائم (عج) را ملاقات كرده است. او و «معاوية بن حكيم» و «محمّد بن عثمان عمري» مي گويند:

«ما چهل نفر از شيعيان در محضر امام حسن عسكري عليه السّلام گرد آمده بوديم كه فزرند بزرگوارش حضرت مهدي (عج) را بر ما عرضه نمود و فرمود: «اين بعد از من امام شما و جانشين من در ميانتان است، از او فمان ببريد و در دينتان اختلاف نكنيد كه هلاك مي شويد» سپس فرمود: «شما ديگر او را نخواهيد ديد»». («بحار الانوار»، ج 52، ص 26- «اكمال الدّين و...»، ص 435)

محمديه

«محمديه» طرفداران امامت محمدبن علي بن محمدبن علي بن موسي الرضاعليه السلام و يكي از گروه هايي بودند كه در بحث مهدويّت دچار انحراف شدند.

وي از سادات جليل القدر علوي بود كه در زمان حيات پدرش درگذشت. قبرش امروز در نزديكي «بلد» در دو فرسنگي سامرا و زيارتگاه است و سيد محمد خوانده مي شود. گويند: محمد نه پسر داشت، كه چهار تن از ايشان به خوي و سلماس در آذربايجان مسافرت كرده و كشته شدند. و پنج تن ديگر نيز به شهر لار رفتند و در آنجا به قتل رسيدند.

طرفداران امامت او گفتند: وي نمرده و زنده است؛ زيرا پدرش او را به امامت نامزد كرد و ياران را به امامت وي پس از خود آگاه ساخت. چون نسبت دروغ بر امام جايز نيست و نيز نتوان گفت كه بدا رخ داده، پس او جانشين پدر است. اگرچه در ديده و چشم مردمان نمودار گشت كه او در گذشت؛ ولي او نمرده است و پدرش علي بن

محمد از ترس مردم كه ممكن بود به وي گزندي رسانند، او را ناپديد و غايب ساخت و او مهدي قائم است. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: نوبختي، فرق الشيعه، ص 101 - 100؛ فرهنگ فرق اسلامي، ص 394.

مغيريِه

از جمله فرقه هاي شيعي - كه انحراف آنها به نوعي مرتبط با بحث مهدويّت است - «مغيريه» يا «محمديه» است. اين فرقه از پيروان محمدبن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب اند كه ملقب به «نفس زكيّه» و «مهدي» و «ارقط» (داراي لكه سپيد و سياه در صورت) بود.

آنان كشته شدن او را باور ندارند و مي گويند: وي در كوه حاجر در نجد پنهان است و تا فرمان خدا به وي نرسد، از آنجا بيرون نمي آيد. [1] .

مغيرة بن سعيد عجلي به ياران خويش مي گفت: محمدبن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علي مهدي آينده است؛ زيرا وي هم نام رسول خدا و پدرش نيز هم نام پدر پيامبر بود. آنها گمان كرده اند در حديثي از پيغمبر روايت شده كه درباره مهدي فرموده است: «اِنَّ اِسْمَهُ اِسْمي وَ اِسْمَ اَبيهِ اِسْمُ اَبي»؛ يعني، مهدي هم نام من و پدرش هم نام پدر من است.

محمدبن عبداللّه بن حسن در مدينه دعوت خويش را آشكار كرد و بر مكه و مدينه چيره شد. برادرش ابراهيم بن عبداللّه بصره را گرفت و برادر ديگرش ادريس بن عبداللّه به برخي از شهرهاي مغرب دست يافت؛ پس ابوجعفر منصور خليفه عباسي عيسي بن موسي را با سپاهي انبوه به جنگ او فرستاد. در مدينه نبردي روي داد و محمد در آن جنگ كشته شد. پس از آن منصور

عيسي بن موسي را به جنگ ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن حسن گسيل داشت...

گروهي كشته شدن او را راست دانستند و از مغيرة بن سعيد عجلي روي گردانيده، بيزاري جستند و گفتند: سخن وي - درباره محمدبن عبداللّه بن حسن بن حسن مهدي آينده است و خداوند و پادشاه جهان گردد - دروغ است؛ زيرا كه او كشته گرديد و پادشاهي روي زمين را نيافت.

گروهي ديگر در دوستي و پيروي از مغيرة بن سعيد عجلي، استوار مانده، گفتند: محمدبن عبداللّه هرگز كشته نشده و او مهدي آينده است. وي از ديدگان مردمان ناپديد گشته و در كوه حاجر - كه در ناحيه نجد است - پنهان زندگي مي كند.

روزي كه خدا فرمان دهد، از آنجاي بيرون مي شود و پادشاه روي زمين مي گردد. و مردمان در ميان ركن و مقام دست بيعت به او مي دهند و از مردگان هفده مرده زنده مي كند و هر يك از ايشان را حرفي از حروف اسم اعظم مي بخشد و آنان لشكرها مي كشند. [2] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الملل والنحل، ج 1، ص 194.

[2] الفرق بين الفرق، ص 32 - 30 ر.ك: فرهنگ فرق اسلامي، ص 393.

موسويه يا موسائيه

يكي از فرقه هاي منحرف در باب مهدويّت، «موسويه» يا «موسائيه» هستند طرفدار امامت امام موسي بن جعفرعليه السلام و منتظر رجعت او بودند.

از ديدگاه اين گروه موسي بن جعفرعليه السلام نمرده و زنده است تا اينكه شرق و غرب عالم از آن او گردد و جهان را پر از عدل و داد كند و او مهدي قائم است. آنان مي گفتند: هارون الرشيد و ياران او، به دروغ بر مردم وانمود كردند

كه آن حضرت مرده است! حال آنكه وي زنده و روي از مردم نهفته است. روايتي از پدرش حضرت جعفربن محمد درباره «مهدويّت» او آورده اند كه: «هُوَالقائِمُ المَهْدِيّ فَاِنْ يُدَهْدِه رَأسَهُ عَلَيْكُمْ مِنْ جَبَلٍ فَلا تُصَدِقُوا فَاِنَّهُ القائِمُ»؛ [1] يعني، او مهدي قائم است و اگر ببينيد سر او غلتان غلتان ازكوهي فرود مي آيد، باور نكنيد وبدانيد كه او زنده و مهدي قائم آل محمدصلي الله عليه وآله است.

گروهي گفتند: او امام قائم است و بمرد و هيچ امامي جز وي نباشد؛ ولي پس از مرگ بازگشته و رجعت مي كند و در جايي پنهان مي شود. ياران او با وي ديدار مي كنند و او به ايشان امر و نهي مي كند و در اين باره روايتي از پدرش آورده اند كه فرمود: «سُمِيَّ القائِمُ قائِماً لِاَنَّهُ يَقُومُ بَعْدَ ما يَمُوتُ» [2] ؛ يعني بدان جهت قائم را قائم خوانند كه پس از مرگ بر مي خيزد.

عده اي گفتند: او مرد؛ ولي ديگر باره بر مي خيزد و رجعت مي كند و همانند عيسي بن مريم است؛ جز اينكه عيسي عليه السلام باز نگشت. اما او به هنگام خود باز گردد و قيام كند و گيتي را پر از داد فرمايد؛ زيرا پدرش درباره وي فرمود: او به عيسي ابن مريم عليه السلام همي ماند و به دست بني عباس كشته شود و چنان كه گفته بود به دست ايشان كشته شد.

گروهي ديگر گفتند: وي كشته نشد و خداوند او را به نزد خود به آسمان برد و در هنگام قيامش ديگر باره او را باز مي گرداند. همه اين فِرَق «واقفه» ناميده شوند.

گروهي ديگر كه «بشريه» و پيروان محمدبن بشير كوفي بودند، گفتند: موسي بن

جعفرعليه السلام نمرد و هرگز به زندان نرفت و مهدي قائم است.

بايد دانست كه امام موسي بن جعفرعليه السلام در سال 128 يا 129 ه زاده شد و در سال 179 ه زماني كه هارون الرشيد از عمره ماه رمضان باز مي گشت، او را از مدينه با خود به حج برد و پس از آن، از راه بصره بازگشت، وي را در نزد عيسي بن جعفر ابي منصور باز داشت كرد. سپس وي را به بغداد طلبيد و به زندان سندي بن شاهك افكند.

امام موسي بن جعفرعليه السلام پنج روز از رجب سال 183 ه باقي مانده در حالي كه 54 و يا 55 سال داشت، در همان زندان به شهادت رسيد. آن حضرت را به قبرستان قريش بردند و بنا بر وصيت خودش با بند و زنجير به خاك سپردند. [3] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الصراط المستقيم، ج 2، ص 271.

[2] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 83 و ص 218 و ص471.

[3] فرق الشيعه نوبختي، ص 85 - 79؛ المقالات والفرق، ص 237 و235 و173 و93؛ المقالات الاسلاميين، ص 28؛ به نقل از: فرهنگ فرق اسلامي، 431 - 430.

مباركيه

«مباركيّه» نام فرقه اي از اسماعيليّه خالصه است. آنان مي گويند: «بعد از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله هفت امام را بيشتر قبول نداريم، امير المؤمنين كه امام و پيغمبر است و حسن عليه السّلام و حسين عليه السّلام و علي بن الحسين عليه السّلام و محمّد بن علي عليه السّلام و جعفر بن محمّد عليه السّلام و محمّد بن اسماعيل بن جعفر (نوه امام صادق عليه السّلام) كه امام عالم

و امام مهدي (عج) است». آنان معتقدند معني قائم اين است كه او به رسالت و شريعت تازه اي مبعوث مي شود كه به وسيله آن شريعت محمّد صلّي الله عليه و آله را نسخ مي كنند. («نجم الثّاقب»، باب چهارم، ص 215)

رجوع شود به واژه: اسماعيليه خالصه

محمد بن حنفيه

نخستين كسي كه در اسلام مهدي موعود (عج) معرّفي شد، «محمّد بن حنفيّه» فرزند امير المؤمنين علي عليه السّلام بود.

بعد از شهادت حضرت سيّد الشّهداء فرقه اي قائل شدند به اين كه، «محمّد بن حنفيّه»، حضرت قائم (عج) و وصيّ علي بن ابيطالب عليه السّلام است و اينكه هر كس با ايشان مخالفت كند، كافر و مشرك است، هممچنين معتقد بودند كه وي مختار را بر عراقين، كوفه و بصره، بعد از كشته شدن امام حسين عليه السّلام والي نمود و به دستور خونخواهي حسين عليه السّلام و كشتن قاتل او و جستجوي آنها در هر كجا باشند، مذهب وي شناخته شد، «مختاريّه» ناميده و «كيسانيّه» خوانده شد.

عاقبت «محمّد بن حنفيّه» در محرّم سال 81 هجري در مدينه وفات يافت. پس از مرگ او اصحابش سه فرقه شدند و هر كدام ايده اي جداگانه داشتند:

1- فرقه اي مي گفتند كه وي، مهدي موعود (عج) است و او نمرده و به زودي رجعت مي كند.

2- دسته اي ديگر قائل به الوهيّت او شده و اينكه وي زنده و در كوه رضوي مقيم است.

3- فرقه اي ديگر قائل به مرگ او شد و پسرش «ابو هاشم بن محمّد» را مهدي موعود مي دانند و با او بيعت كردند كه اين فرقه از شيعه را»هاشميّه»ناميده اند. («نجم الثّاقب»، باب چهارم،

ص 198،- «فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 1915»)

محمديه

«محمّديّه»، نام فرقه اي است كه بعد از حضرت امام علي النّقي عليه السّلام، پسرش «محمّد» را كه در حيات آن حضرت وفات يافت، امام مي دانند و مي گويند او نمرده، بلكه زنده است و مهدي موعود (عج) اوست.

مزار سيّد محمّد در هشت فرسنگي سامرا، نزديك قريه بلد است. («نجم الثّاقب»، باب چهارم، ص 216)

مغيريه

«مغيريّه» اصحاب «مغيرة بن سعيد» هستند كه بعد از وفات امام محمّد باقر عليه السّلام مذهبي اختراع نمودند و «محمّد بن عبد الله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب» را مهدي موعود مي دانند.

آنان معتقدند كه تو زنده است و در كوهي به نام «علميّه» كه در راه مكّه در حدّ حاجز از طرف چپ كه به مكّه مي رود، مقيم است و در آنجاست تا هنگامي كه در مدينه خروج كند و در همان جا كشته شود. («نجم الثّّاقب»، باب چهارم، ص 214)

ممطوره

«مَمْطوره» نام فرقه اي است كه معتقد بودند، امام كاظم عليه السّلام همان مهدي موعود (عج) است و اخبار مربوط به او از زمان رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به بعد در همه جا شايع بوده است. («آخرين اميد»، ص 59)

مجموعه فرمايشات حضرت بقية اللّه

كتاب مجموعه فرمايشات حضرت بقيةاللّه به وسيله محمد خادمي شيرازي گردآوري شده و همراه با ترجمه ارائه گرديده است. اين كتاب مجموعه اي از سخنان و توقيعات صادر شده از حضرت ولي عصرعليه السلام همراه با دعاهاي آن حضرت است.

نگارنده در فصل هاي كتاب، به نقل سخنان حضرت مهدي عليه السلام از لحظات قبل از ولادت و تا آغاز غيبت صغري، توقيعات صادره از ناحيه مقدسه در غيبت صغري و كبري و گفتارهاي ايشان در روزهاي اوّل ظهور مي پردازد. ارزش اين اثر در جمع آوري سخنان امام و ترجمه و شرح آنها در يك مجموعه مستقل است.

معجم احاديث الامام المهدي

كتاب معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام از سوي هيئت علمي مؤسسه معارف اسلامي قم - كه مركب از عده اي از افاضل و فرهيختگان است - با اشراف حجةالاسلام علي كوراني و تحت رياست آيةاللّه سيد عباس مهري جمع آوري شده و در سال 1412 ق در پنج جلد انتشار يافته است.

اين كتاب، تقريباً داراي دو هزار حديث در موضوعات مختلف و متنوع مربوط به امام زمان عليه السلام است. با نگاه به چهارصد منبع قديم و جديد، مطبوع و مخطوط و سنّي و شيعي گردآوري شده است. در مقدمه كوتاه كتاب شش مطلب يادآوري شده است:

1. ضرورت نگارش كتاب و توضيح آن

2. معرفي مجلدات كتاب

3. ضرورت استفاده از رايانه در علوم حديث

4. ميزان ارزش احاديث مهدويّت (كه در ميان آنها صحيح و ضعيف وجود دارد و اين كتاب در مقام قضاوت نيست، بلكه تنها در پي جمع آوري است)

5. بيان تفاوت بين نسخه هاي كتب حديث و شكوه از دست بردن نااهلان در كتاب هاي حديث

6. روش استفاده از اين معجم

در مقدمه كتاب آمده است هزار جلد

كتاب را بر چهل تن از پژوهشگران توزيع كرديم تا آنچه مربوط به امام مهدي عليه السلام است، استخراج كنند و حدود چهل هزار فيش تهيه شد. سپس با تنظيم و تبويب فيش ها نگارش كتاب آغاز گرديد.

نويسندگان محترم درباره هدف خود از تدوين كتاب گفته اند: «ما مي خواهيم كتابي پديد آوريم كه هر بحث كننده در موضوع امام مهدي عليه السلام بي نياز از آن نبوده؛ ولي آن كتاب او را از هر كتاب ديگر بي نياز كند».

از امتيازات چشم گير كتاب اين است كه نشان مي دهد: شيعه و اهل سنّت هر دو بر ظهور حضرت مهدي عليه السلام در آخِرُالزّمان توافق دارند و اختلاف اين دو مذهب، در دو چيز است:

1. شيعه حضرت مهدي عليه السلام را فرزند امام حسن عسكري عليه السلام و از نسل امام حسين عليه السلام مي دانند؛ ولي اهل سنّت حضرت مهدي عليه السلام را از نسل امام حسن مجتبي عليه السلام مي پندارند،

2. شيعه معتقد است: حضرت مهدي عليه السلام در سال 255 ق متولد شده و اكنون در حال غيبت به سر مي برد؛ ولي اهل سنّت مي گويند: آن حضرت هنوز متولد نشده است.

مطالعه معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام مستندات اهل سنّت را نشان داده و پاسخ آن و نقاط ضعف استدلال آنها را روشن كرده است.

اين كتاب روايات بسياري در بيان اوصاف و نسب و شمايل حضرت مهدي عليه السلام نقل كرده كه ديگر جايي براي شبهات اهل سنّت باقي نمي گذارد.

از ديگر ويژگي هاي اين كتاب، گستردگي و تنوّع موضوعات آن است. علاوه بر احاديث ائمه دوازده گانه عليهم السلام و احاديث لزوم شناخت امام زمان عليه السلام و...، روايات مقدمات و اَشْراطُ السَّاعَة، يأجوج و مأجوج، دابةالارض، رجعت و... نيز به صورت مفصل ذكر شده است.

احاديث بيان كننده تاريخ آخِرُالزّمان و پيش از ظهور، شخصيت حضرت مهدي عليه السلام و شمايل آن حضرت، حركت و كيفيت ظهور و... از مهم ترين موضوعات كتاب است.

شايد مهم ترين امتياز اين كتاب تتبع زياد و استخراج هر حديث از مصادر مختلف و متنوع است. [1].

پي نوشتها:

[1] عابدي، احمد، مقاله معرفي انتقادي كتاب معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، مشعل جاويد، صص 351 - 361.

مكيال المكارم في فوايد الدعاء للقائم

علامه متقي مرحوم حاج ميرزا محمدتقي موسوي اصفهاني، مشهور به «فقيه احمدآبادي» و «احمدآبادي» در سال 1301 ق در اصفهان تولّد يافت و عمر خود را در تهذيب نفس، فراگيري و نشر علوم آل محمدصلي الله عليه وآله سپري كرد. اگرچه عمر نسبتاً كوتاهي داشت، آثار علمي ارزنده اي از خود به يادگار گذاشت. كه از جمله آنها كتاب مكيال المكارم في فوايد الدعاء للقائم است.

موسوي اصفهاني رحمه الله درسال 1348ق وفات يافت و در تخت فولاد اصفهان در جوار پدرش مدفون گرديد.

اگرچه عنوان كتاب، نشان مي دهد موضوع آن، بررسي فوايد دعا براي حضرت مهدي عليه السلام است، اما تنها بخش عمده كتاب به اين موضوع اختصاص دارد و نويسنده به بحث هاي ديگر در مورد حضرت مهدي عليه السلام نيز پرداخته است.

وي درباره انگيزه نگارش اين اثر نوشته است: «به نظرم آمد كه كتاب مستقلي در اين موضوع (فوايد دعا براي امام زمان عليه السلام انتظار فرج، ابزار قرب به او و...) بنويسم. اما مشكلات روزگار مرا از اين كار بازداشت؛ تا اينكه در خواب حضرت مهدي عليه السلام را ديدم كه به من فرمود: اين كتاب را بنويس و عربي هم بنويس و نام آن را مكيال المكارم في فوايد الدعاء للقائم بگذار. وقتي از خواب

بيدار شدم تصميم به نگارش آن گرفتم كه توفيق يارم نشد، تا اينكه در سال 1330 ق به مكه مشرف شدم و وبا در آنجا گسترش يافت.

با خداوند عهد كردم كه اگر به سلامت بازگشتم، شروع به تصنيف اين كتاب كنم. به لطف خدا با سلامتي بازگشتم و تدوين آن را آغاز كردم».

نويسنده مطالب كتاب را در هشت باب به تعداد درهاي بهشت، تنظيم كرده است:

1. وجوب شناخت امام مهدي عليه السلام.

2. امام زمان ما حضرت مهدي عليه السلام است.

3. بخشي ازحقوق امام مهدي عليه السلام برما.

4. ويژگي هاي حضرت كه مستوجب دعاي مردم در حق او است.

5. فوايد دعا براي فرج صاحب الزّمان عليه السلام.

6. اوقات و حالاتي كه در آنها دعا براي حضرت و تعجيل فرج تأكيد شده است.

7. چگونگي دعا براي تعجيل فرج و پاره اي از دعاهاي مأثور.

8. در بقيه اموري كه سبب قرب به حضرت مي شود و حضرت را خوشحال مي كند و نزد او پر ارزش است.

منتخب الاثر

كتاب منتخب الاثر، نوشته حضرت آيت اللّه شيخ لطف اللّه صافي گلپايگاني يكي از مراجع تقليد حاضر است. وي اين كتاب را با ذوق سرشار و حسن سليقه تحسين برانگيز خود، در ده فصل و يكصد باب به رشته تحرير در آورده و احاديث وارده از رسول اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام را با اسلوبي بديع، تنظيم كرده است. ايشان متن كامل احاديث را بدون تقطيع، به صورت كامل و مستند از كتاب هاي چاپي و خطي مورد اعتماد و استناد، با دقت هر چه تمام تر نقل كرده است.

امتياز بزرگ اين اثر ماندگار، به اسلوب كاملاً ابتكاري آن مربوط مي شود. بدين گونه كه به هنگام نقل هر حديثي، قسمت هاي مختلف آن

را بررسي كرده، يكي از آنها را - كه گوياتر، رساتر و مهم تر تشخيص داده است - برگزيده و متن كامل حديث را در بابي كه رابطه نزديك تر با محتواي قسمت برگزيده حديث دارد، درج كرده است. سپس سند و متن و منبع آن را در آنجا ذكر كرده و قسمت هاي ديگر هر حديثي را با ابواب صدگانه تطبيق داده است.

در پايان هر بابي نيز تذكر داده كه احاديث ياد شده در فلان فصل و فلان باب نيز بر اين موضوع دلالت دارد.

اين شيوه زيبا از آسيب هاي تقطيع حديث محفوظ مانده، حجم كتاب نيز افزايش نيافته و چيزي ناگفته نمانده است.

اين اسلوب سودمند و ديگر امتيازات فراوان كتاب، موجب شده كه در طول پنجاه سالي كه از تأليف آن گذشته، همواره مورد توجه پژوهشگران قرار بگيرد و در كنار آثار ارزشمندي چون: غيبت نعماني، غيبت طوسي و كمال الدين صدوق از كتاب هاي پايه و مرجع به شمار آيد و به عنوان يك منبع مورد اعتماد و استناد شناخته شود.

ديگر ويژگي هاي كتاب

1. جامعيت كم نظير كتاب (در حجم محدود و صفحات معدود، به 6217 عنوان اشاره نموده است).

2. تتبع بسيار گسترده مؤلف (830 حديث در اين اثر ارزشمند گرد آمده است).

3. دسترسي به منابع فراوان (به رغم محدوديت ايام تأليف، از 94 منبع حديثي شيعه و 63 منبع حديثي عامّه استفاده شده است).

4. مراجعه مستقيم به منابع و پرهيز از اعتماد به نقل ديگران.

5. مراجعه به منابع مختلف براي درج متقن حديث (معمولاً به نقل منبع اصلي بسنده نكرده و اختلاف نسخ را تذكر داده است).

6. مراجعه به نسخه هاي خطي (مانند نسخه هاي مختلف كفايةالاثر كه در آن

هنگام به چاپ نرسيده بود).

7. توضيح احاديث مشكل در پاورقي

8. توضيح نكات ادبي، لغوي، تفسيري، كلامي و رجالي فراوان در پاورقي ها.

عناوين فصل هاي كتاب:

1. اشاره به احاديثي كه به صراحت بر تعداد امامان دلالت مي كند و تصريح دارد كه امامان معصوم عليهم السلام به تعداد نقباي بني اسرائيل دوازده تن بودند.

2. احاديث مشتمل بر نويد ظهور آخرين مصلح غيبي، از عترت رسول اكرم صلي الله عليه وآله از تبار حضرت زهراعليها السلام از نسل امام علي عليه السلام از اولاد امام حسين عليه السلام و از صلب امام حسن عسكري عليه السلام.

3. تاريخ ولادت حجّت يزدان، سرگذشت امام گرامي، معجزات حضرت ولي عصرعليه السلام و داستان نيك بختاني كه در عهد امام عسكري عليه السلام توفيق تشرف به محضر قبله موعود را پيدا كردند.

4. معجزات حضرت بقية اللّه عليه السلام در غيبت صغري، زندگاني نواب خاصّ و داستان باريافتگان به پيشگاه آن حضرت، پس از شهادت امام حسن عسكري عليه السلام.

5. معجزات حضرت ولي عصرعليه السلام در غيبت كبري و سرگذشت سعادتمنداني كه در عصر غيبت كبري به محضر مقدس آن حضرت شرفياب شده اند.

6. كيفيت ظهور، نشانه ها و فتنه هاي پيش از ظهور، سال و ماه و محل ظهور، خروج سفياني و دجّال، صيحه آسماني، كيفيت بيعت و ممنوعيت تعيين وقت.

7. فتوحات بي نظير، ظاهر شدن گنج هاي زير زمين، فرود آمدن حضرت عيسي عليه السلام؛ كشتن دجّال، پيكار با سفياني، تكامل عقل ها، آباداني جهان و پر شدن زمين با عدل و داد.

8. فضايل و مناقب اصحاب خاصّ مهدي عليه السلام (313 نفر) و رشادت و صلابت آنان.

9. مدت حكومت، دعوت، سيرت، خوراك، پوشاك و شيوه زندگي آن حضرت.

10. انتظار فرج، وظايف شيعيان در عهد غيبت، فضيلت درك محضر،

پيروي و اعتقاد به آن حضرت، حرمت انكار، كيفيت تسليم بر آن حضرت و برخي از دعاهاي صادره از ناحيه مقدسه.

اين كتاب در مدت پنجاه سال گذشته، ده ها بار در تهران، قم و بيروت تجديد چاپ شده و مورد استفاده، استشهاد و استناد پژوهشگران قرار گرفته است.

توجه خاصّ پژوهشگران به اين اثر ارزشمند، مؤلف بزرگوار را بر آن داشت كه بار ديگر مجامع حديثي آن را بررسي كند و يافته هاي جديدي را در جاي جاي كتاب قرار دهد و آن را با گسترش و افزايش چشمگيري، به پژوهشگران تقديم دارد.

اين كتاب اينك در سه مجلد با امتيازهاي فراواني منتشر شده است. [1] .

پي نوشتها:

[1] ر.ك: مقاله برگزيده آثار در طول قرون و آثار، مشعل جاويد، علي اكبر مهدي پور، ص 182 - 175.

منتخب الانوار المضيئه

كتاب منتخب الانوار المضيئه اثر سيد علي بن عبدالكريم نيلي نجفي، از علماي قرن نهم هجري است. موضوع اين كتاب اثبات امامت امام عصرعليه السلام و بيان ظهور و شرايط آن است.

مؤلف محترم در كتاب خويش، از روش عقلي و نقلي بهره برده است؛ بدين شكل كه قياس هاي منطقي از انواع مختلف را در لابه لاي مطالب كتاب و همراه روايات آورده است تا هيچ اشكالي از طرف غير شيعيان و حتي غير مسلمانان بر كتاب وارد نشود.

اين كتاب در دوازده فصل مرتب شده است:

1. اثبات امامت و وجود و عصمت آن حضرت از راه عقل

2. اثبات آن حضرت از قرآن

3. اثبات آن از روايات خاصه

4. اثبات آن از روايات اهل سنّت

5. ولادت آن حضرت

6. سبب غيبت آن جناب

7. طول عمر ايشان

8. وكلاي آن جناب و راويان از او

9. توقيعات شريف آن حضرت

10.

ملاقات كنندگان آن حضرت

11. علامات ظهور

12. وضعيت جهان و اجتماع در ايام حكومت حضرت مهدي عليه السلام

مهدي موعود

اين كتاب ارزشمند ترجمه جلد سيزدهم كتاب بحارالانوار اثر گرانسنگ علامه مجلسي رحمه الله است كه به وسيله دانشمند محترم علي دواني به فارسي برگردان شده است. اين اثر حاوي گزارش تفصيلي با محتواي تاريخي - حديثي در زندگاني حضرت مهدي عليه السلام است.

ترجمه فارسي كتاب با مقدمه و پاورقي هاي مبسوط مترجم همراه است. مقدّمه و اضافات مترجم با افزودن قصائد و قطعاتي چند از آثار ادب فارسي، نگارش يافته است. مترجم در جاي جاي كتاب در رد شبهات فرقه بهائيه و بابيه، نهايت سعي خويش را به كار برده است. اهم عناوين كتاب از اين قرار است:

1. عناوين مقدمه هاي كتاب: شرح كامل زندگاني علامه مجلسي رحمه الله و آثار و آراي او، مواضع شرق شناسان انگليسي و صوفيه نسبت به علامه مجلسي رحمه الله، فرقه هاي صوفيه شيعه و سني، نكوهش دانشمندان بزرگ شيعه از صوفيه، مهدويّت در اسلام و ديگر ملل و اديان، بهائي گري و منشأ پيدايش آن و كتاب هاي اين فرقه.

2. پاورقي ها شامل ده ها موضوع متنوع تاريخي، كلامي، حديثي، ملاحم، اشعار و مدايح است.

3. متن كتاب: تاريخ ولادت، نام و كنيه حضرت مهدي عليه السلام، آياتي كه در روايات اهل بيت عليهم السلام به حضرت مهدي عليه السلام و ظهور آن حضرت تأويل شده است.

رواياتي كه از طريق شيعه و سني از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام راجع به حضرت مهدي عليه السلام نقل شده است. همچنين اخباري كه به وسيله كاهنان ذكر شده است، طرح بسياري ازمسائل كلامي به صورت پرسش وپاسخ،ارائه نظريات برخي ازعلماي بزرگ درموضوع مهدويّت، مقايسه شباهت هاي آن حضرت باپيامبر اسلام صلي الله

عليه وآله وديگر پيامبران الهي، اخبار معمرين دنيا و تحليل غيبت طولاني آن حضرت، كرامات آن حضرت، نواب خاصّ ايشان، مدعيان دروغين نيابت، تشرف يافتگان محضرآن بزرگوار، انتظار فرج،نشانه هاي ظهور،شيوه حكومت داري حضرت مهدي عليه السلام، رويدادهاي زمان آن حضرت، رجعت، جانشينان حضرت و بالاخره وقايع بعد از آن حضرت و پايان تاريخ... تنها برخي از موضوعات مذكور در اين اثر ارزشمند است.

متمهدي

در اصطلاح لغت «مُتِمَهْدي» كسي را گويند كه ادّعاي مهدويّت كند. در دوره غيبت صغري و غيبت كبري كساني بوده اند كه با توجّه به شرائط خاص خود را مهدي موعود (عج) معرّفي كرده و آنها را «مُتِمَهْدي» خوانده اند.

مهدوي

«دكتر محمّد معين در ذيل كلمه مهدوي نوشته است:

«مهدوي» صفت نسبي است 1- منسوب به مهدي (مطلقاً) 2- منسوب به مهدي صاحب الزّمان (عج)، امام دواردهم شيعيان. («فرهنگ فارسي معين»، ج 4، ص 4461)

محدث

محدّث اسم مفعول از ريشه حدَّث، يحدِّثُ به معناي كسي است كه حديث و خبر تازه به او گويند و منظور از آن اين است كه ائمه عليهم السلام با فرشتگان رابطه دارند و اگرچه مانند پيامبر خود آنها را در سرشت اصلي نمي بينند؛ ولي سخن آنان را مي شنوند و از آنها حقايقي را دريافت مي كنند. اين كنايه از يك مقام معنوي است كه يك درجه از مقام نبوّت فروتر است و اين لفظ به اين معنا، يكي از القاب مخصوص امام عليه السلام محسوب مي شود.

امام باقرعليه السلام در اين باره فرمود: «اميرمؤمنان عليه السلام به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سال وجود دارد و همانا در آن، امرِ يك ساله نازل مي شود كه اين امر به ائمه بعد از پيامبر خواهد بود. ابن عباس گفت: آنان كيانند؟ فرمود: من و يازده نفر از نسل من اماماني اند كه همگي محدَّث مي باشند». [1] .

محمدبن مسلم گويد: «كلمه محدَّث نزد امام صادق عليه السلام ذكر شد، حضرت فرمود: محدَّث كسي است كه صدا را بشنود و شخص را نبيند. به حضرت عرض كردم: قربانت گردم! امام از كجا مي فهمد كه آن كلام فرشته است؟ فرمود: آرامش و وقاري به او عطا مي شود كه مي فهمد آن كلام از فرشته است». [2] .

سماعةبن مهران گويد: «من و ابوبصير و محمدبن عمران در مكه داخل يك منزل بوديم. محمدبن عمران گفت: من از امام ششم شنيدم كه

مي فرمود: ما دوازده محدَّث باشيم. ابوبصير گفت: تو را به خدا اين را از امام ششم شنيده اي؟ او دو بار سوگند خورد كه آن را از وي شنيده است». [3] .

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 142، ح 106.

[2] الكافي، باب ان الائمة محدثون مفهمون، ح 4.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 8.

مرجع تقليد

يكي از اموري كه در دوران غيبت كبري اهميت ويژه اي دارد، تقليد از مجتهد جامع شرايط است.

علماي شيعه اماميّه مي گويند: عمل به تقليد به دلايل عقلي و نقلي لازم است. عقل دستور مي دهد كه فرد نادان، از عالمي دانا راهنمايي بجويد و از او تقليد كند. دانشمندترين علماي هر ناحيه شيعه نشين، عنوان مرجع تقليد دارند و او محل مراجعه مقلدان خود است.

مرجع تقليد، مجتهدي است كه قوانين اسلام را بر اساس «قرآن»، «سنت»، «اجماع» و «عقل» استنباط مي كند. سلسله مراجع بزرگ تقليد از رحلت چهارمين نايب ويژه (ابوالحسن علي بن محمد سمري) در سال 329 ه به بعد آغاز شد.

در اين سلسله نام محمدبن يعقوب كليني، محمدبن علي بن بابويه قمي و ابوجعفر محمدبن حسن طوسي تا امام خميني رحمه الله - كه همه از مجتهدان شيعه و مراجع تقليد مي باشند - قابل ذكر است.

نجف اشرف از زمان شيخ طوسي رحمه الله مركز علمي شيعه قرار گرفت و مجتهدان بزرگ بيشتر در آنجابه تحصيل علم پرداختند.

به نظر نمي رسد كه نهاد مرجع تقليد، تا پيش از زمان شيخ محمدحسن اصفهاني نجفي (م 1266 ه .) جنبه مركزيت عام يافته باشد.

جانشين بلا فصل او شيخ مرتضي انصاري (م 1281 ه) بزرگ ترين مجتهد زمان خود به شمار مي رفت. از آخرين مراجع

تقليد كه به رحمت ايزدي پيوسته و در زمان خود قبول عام داشتند، سيد ابوالحسن اصفهاني، حاج آقا حسين بروجردي (م1340ش) و سيد روح ا للَّه موسوي خميني (م1368 ش) را مي توان نام برد. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: فرهنگ فرق اسلامي، ص 286.

معمرين

«مُعمّرين» جمع معمّر به معناي دراز زي، انسان دراز عمر و كسي است كه عمر دراز دارد. در منابع معتبر تاريخي، افراد فراواني معرفي شده اند كه از عمر بسيار طولاني برخوردار بوده اند و روزگاران درازي زيسته اند و از آنان به عنوان «معمرين» ياد مي شود. [1] .

امام صادق عليه السلام برخي از اين افراد را اين گونه بر شمرده است:

يك. حضرت نوح (2500 سال زندگي كرد):

1. پيش از بعثت 850 سال؛

2. پس از بعثت ميان قوم خود 950 سال؛

3. پس از نزول از كشتي (كه آب طوفان فرو كشيد و شهرسازي كرد و اولاد خود را در شهرها جا داد) 700 سال.

سپس ملك الموت آمد و او در آفتاب بود و عرض كرد: السَّلامُ عَلَيْكَ. جواب سلامش را داد و به او گفت: اي ملك الموت! براي چه آمده اي؟

- آمده ام جانت را بستانم.

- به من مهلت مي دهي از ميان آفتاب زير سايه بروم؟

- آري اين اندازه مهلت داري، نوح نقل مكان كرد و سپس گفت: اي ملك الموت! به درستي كه آنچه از عمر من در دنيا گذشته، مثل همين يك لحظه است كه از آفتاب به سايه آمدم. اكنون به دستوري كه داري عمل كن. و جان او را گرفت.

دو. در روايتي ديگر آن حضرت فرمود: «عمرهاي قوم نوح سيصد سال بود».

سه. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: «... سليمان بن داوود

712 سال زندگي كرد». [2] .

چهار. روايت شده است: «دجّال موجود است و در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نيز موجود بوده است و تا هنگام ظهور نيز زنده خواهد بود. در اين باره روايات اهل سنّت كمتر از شيعه نيست؛ حال چه استعبادي دارد كه منكر طول عمر حضرت مهدي عليه السلام شده اند! خدا داند و اين در حالي است كه دجّال دشمن خدا و مهدي عليه السلام دوست او است. [3] .

پنج. همچنين در روايات است كه لقمان بن عاد، دراز عمرترين انسان بوده است. او 3500 سال زندگي كرده است. [4] .

دركتاب هاي مربوطه ازافراد فراواني كه داراي طول عمر زياد بوده اند سخن به ميان آمده است. بنابراين هيچ گونه استعبادي ندارد كه حضرت مهدي عليه السلام نيز داراي طول عمري غيرعادي باشد.

به علاوه روايات فراواني از معصومين عليهم السلام در دست است كه وقتي شباهت حضرت مهدي عليه السلام به پيامبران گفته شده است يكي از اين شباهت ها، شباهت آن حضرت به نوح عليه السلام است.

سعيد بن جبير مي گويد از امام سجادعليه السلام شنيدم مي فرمود:

«در امام قائم روشي است از نوح كه آن طول عمر است» البته اين بدان معنا نيست كه عمر حضرت مهدي عليه السلام لزوماً به اندازه عمر نوح باشد. [5] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 113، روايت 86 به بعد.

[2] كمال الدين، ج 2، ص 202، باب 50.

[3] ر.ك: شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 113، ح 86.

[4] ر.ك: همان، ص 114، ح 87.

[5] كمال الدين، ج 2، ص 202، باب 50.

محمد بن تومرت

ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه تومرت مغربي حسني در عاشوراي 485 ق. متولد شد و در 580 ق. در گذشت.

او سلسله «الموحدين» را در آفريقا و اسپانيا بنيان نهاد. ابوعبداللّه از قبيله مصامد مراكش به شمار مي آمد و در آغاز كار، مردم را به نزديك بودن ظهور مهدي عليه السلام بشارت مي داد. در سال 514 ق خود را مهدي خواند و گروهي را پيرامون خويش گرد آورد. او را «مهدي هرغي» و نيز «صاحب دعوت عبدالمؤمن» مي خوانند، ابوعبداللّه مدتي در عراق درس خواند و مدتي نيز مجنون شمرده شد. محمدبن تومرت در كتاب «الجفر» چنان خواند كه: مردي در سوس مغرب ظهور مي كند و به وسيله شخصي به نام «عبد مؤمن» تأييد مي شود. آن گاه خود را مهدي و قائم به امر خداوند پنداشت و در پي «عبدالمؤمن» گشت تا از تأييدش بهره مند شود.

روزي جواني ديد و نامش را پرسيد، جوان پاسخ داد: «عبدالمؤمن» هستم. محمدبن تومرت گفت: اللّه اكبر! آن گاه مقصدش را پرسيد. جوان گفت: در پي دانشم. ابن تومرت گفت: آنچه مي خواهي به دست من است. سپس هدف نهايي اش را چون رازي سترگ نزد وي به وديعت نهاد. آن گاه با عبداللّه و نشريسي آشنا شد، عبداللّه بسيار ياري اش كرد و او را به پنهان ساختن ادعايش فرا خواند.

پس از مدتي عبداللّه گفت: اكنون زمان آشكار ساختن دعوت من است؛ بامداد فردا پس از نماز چنان ادعا مي كنم كه ديشب دو فرشته نازل شدند و از علم و حكمت و قرآن برخوردارم ساختند... عبداللّه چنان كرد. بر اساس نقشه پيشين، محمدبن تومرت از ميان مردم برخاست و پرسيد: ما را چگونه مي بيني؟ عبداللّه پاسخ داد: تو مهدي قائم بامراللّه هستي. هر كه پيروت باشد، سعادتمند است و هر كس با تو مخالفت

ورزد، هلاك مي گردد. اصحابت را بياور تا بگويم كدام بهشتي و كدام دوزخي است.

با اين نيرنگ مخالفان محمدبن تومرت را دوزخي معرفي كرد و به هلاكشان فرمان داد. سپس با حدود ده هزارتن لشكري كه فراهم آورد، چند جنگ انجام داد و با پيروانش به اسپانيا رفت. [1] .

پي نوشت ها:

[1] وفيات الاعيان، ج 5، ص 44 - 55.

محمد بن علي بن بلال

ابوطاهر محمدبن علي بن بلال در ابتداي كار، نزد امام حسن عسكري عليه السلام فردي مورد اعتماد بود و رواياتي چند از آن حضرت نقل كرده است؛ ولي رفته رفته به جهت پيروي از هواي نفس، راه انحراف در پيش گرفت و مورد مذمت خاندان وحي واقع شد. وي ادعا كرد كه وكيل حضرت مهدي عليه السلام است! او نيابت نايب دوم حضرت مهدي عليه السلام را منكر گرديد و در اموالي كه نزد وي جمع شده بود تا به حضرت مهدي برساند، خيانت كرد. [1] .

نايب دوم، راه ملاقات وي را با حضرت مهدي عليه السلام آسان نمود و امام عليه السلام به وي فرمود: اموال را به نايبشان رد كند؛ اما او در دشمني و انحراف خود باقي ماند! پايان كارش آن شد كه توقيعي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي عليه السلام، مبني بر لعن و نفرين و بيزاري از وي - در ضمن افرادي ديگر از جمله حلاج و شلمغاني - صادر گرديد. [2] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 400.

[2] الاحتجاج، ح 2، ص 474.

مهدي سوداني

محمد احمد فرزند عبداللّه در سال 1848 م در جزيره «بنت» سودان متولد شد. در كودكي نزد علماي خارطوم دانش اندوخت. سپس به جزيره «آبا» شتافت و پانزده سال در قعر چاهي به رياضت پرداخت. محمد پيوسته بر فساد مردم مي گريست و از شدّت رياضت و روزه، بسيار نحيف گرديد. او شيرين زبان و با عاطفه مي نمود و سودانيان استعمار زده را به فتح جهان و گسترش عدالت نويد مي داد. اعضاي قبيله «بگارا» - كه مقتدرترين قبيله آنجا بود - او را تقديس مي كردند. محمد همواره از مردي

كه جهان را از عدالت مي آكند، سخن مي گفت و ستمديدگان را بشارت مي داد. در چهل سالگي روزي كسي به او گفت: اي بزرگوار: شايد تو خود مهدي موعودي؟ محمد نخست انكار كرد؛ ولي به تدريج خود را مهدي خواند. مردمي كه از برده فروشي و ستم مصريان و انگليسيان به، ستوه آمده بودند، ادعايش را پذيرفتند. محمد احمد با دختراني از قبايل مختلف ازدواج كرد و پيوندهاي بسيار پديد آورد. پيروان محمد احمد، وي را تا حدّ پرستش گرامي مي داشتند. در سال 1300 ق داعياني نزد شيوخ قبايل فرستاد و از آنان خواست به او كه مهدي منتظر است و رسول خدا آمدنش را بشارت داده ايمان آورند. حاكم خارطوم نماينده اي نزد وي فرستاد. وقتي فرستاده حاكم آمادگي پيروان محمد را مشاهده كرد، به پايتخت بازگشت و با پنجاه جنگاور به نبرد با مهدي روي آورد در اين جنگ، نماينده حاكم خارطوم و همراهانش هلاك شدند و كار مهدي سوداني رونق فزون تر يافت.

ژنرال گوردن از سوي دولت بريتانيا سمت محمد احمد شتافت؛ اما او نيز به قتل رسيد. بدين ترتيب، خارطوم و تمام سودان به دست مهدي سوداني افتاد. او بارها با محمد سعيد پاشا و عبدالقادر پاشا و افسران انگليسي نبرد كرد. در تمام اين جنگ ها پيروز شد و غنيمت بسيار به دست آورد. مهدي سوداني سرانجام در 21 ژانويه 1885 م بر اثر تبي شديد در گذشت. او هنگام مرگ عبداللّه نعاشي را جانشين خود ساخت، اما عبداللّه براي اين مقام شايستگي نداشت و به زودي تمام دستاوردهاي مهدي را از كف داد. [1] .

پي نوشت ها:

[1] مدعيان مهدويّت، ص 80.

محمّد بن علي شلمغاني

از جمله كساني كه به مخالفت با «حسين بن روح» (سوّمين نائب خاص قائم (عج)) برخاست و از راه حسد دست به تأسيس مذهب جديدي زد، «ابوجعفر، محمّد بن علي شلمغاني» بود. او را «ابن ابي العزاقير» و پيروانش را به همين مناسبت «عزاقريه» و نيز «شلمغانيّه» مي خوانده اند.

«حسين بن روح» هنگامي كه به دستور «حامد بن عبّاس» به زندان افتاد، «شلمغاني» را به نيابت خود نصب كرد و او واسطه اي بين وي و سيعيان شده امّا او از حدود سال 304 تا 311 ه_ ق مدّعي نيابت خاصّ و بابيّت از براي حضرت حجّت (عج) شد.

«حسين بن روح» صريحاً در خصوص لعن و تبرّي از او و از كسي كه به سخن او راضي شود، مكتوبي نوشت. بدين ترتيب باطنش آشكار شد و شيعيان از او كناره گرفتند و راضي بالله خليفه ي عباسي دستور قتل وي را صادر كرد و وي را روز سه شنبه 29 ذي القعده سال 322 ه_ ق گردن زدند و جسدش را به دار آويختند و در آخر كار سوزانده و خاكستر آن را به آب دجله دادند. («آخرين اميد»، ص 102 و 144)

وي احكام دين خود را در كتاب به نام «الحاسة السادسة» تدوين كرده بود. («لغت نامه دهخدا»، ج 9، (چاپ جديد)، ص 12735)

محمد بن نصير

از جمله مدّعيان بابيّت، «محمّد بن نصير نُمَيْري» است. وي در ابتداء از اصحاب امام حسن عسكري عليه السّلام بود. زماني كه آن حضرت وفات يافت، مدّعي مقام و منصب «محمّد بن عثمان» شد و گفت: «من وكيل و نائب امام زمان (عج) مي باشم» و سخنان كفر آميزي كه

از او صادر شد، جهالتش بر همگان روشن گرديد. خداوند او را رسوا ساخت و «محمّد بن عثمان» او را لعن كرده و از او بيزاري جست.

وي ادّعا مي كرد كه پيغمبر است و امام علي النّقي عليه السّلام او را فرستاده است، و عقيده به تناسخ داشت و معتقد به خدائي امام دهم شيعيان بود و نيز ازدواج با محارم را جائز مي دانست. و عمل شنيع (لواط) را حلال مي شمرد.

محمّد بن نصير با حمايت «محمّد بن موسي بن فرات» وزير «المقتدر بالله» خليفه عبّاسي، قادر شده بود تا ادّعاي خود را در ميان اماميّه نشر دهد و چون دو نفر از ايشان در اين امر شركت داستند، فرقه ايشان به «نُمَيْريّة الفُراتيّة» معروف شد.

اكثر وسيعي از پيروانشان از مدائن بودند و پس از رهبرشان «اسحاق بن محمّد احمر»، به «اسحاقيّه» معروف شدند. («آخرين اميد»، ص 125)

مهدي سوداني

«شيخ محمّد احمد بن سيّد عبدالله» معروف به مهدي سوداني (متمهدي) متولّد سال 1844 ميلادي است. وي در حدود سال 1880 ميلادي، ادّعاي مهدويّت كرد و در سودان عليه مصر و انگلستان قيام نمود و ياران او به زودي در سال 1855 ميلادي شهر خارطوم را متصرّف شدند و ويران كردند.

خود وي در سال 1885 در «ام درمان» درگذشت، و پيروانش را «لُرد كيچنر» فرمانده قواي مصر و انگليس، در سال 1889 شكسست داد. («فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 2055)

ميرزا جاني

«حاج ميرزا جاني» از نويسنگان بابي و از پيروان قديم باب بود. وي تاجري از مردم كاشان بود و پنهاني به نهضت بابيّه گرويد. وقتي كه باب را از اصفهان به قلعه چهريق در

آذر بايجان مي بردند، مبلغ هزار تومان زر نقد به رئيس مستحفظين باب داد و باب را يك شب در منزل خويش مهمان كرد. كتاب «نقطة الكاف» در تاريخ بابيّه از تأليفات اوست.

بعد از سوء قصد بابيّه به ناصر الدّين شاه در نياوران، «حاج ميرزا جاني» با 27 تن ديگر از بابيها گرفتار شد و با شكنجه و عقوبت در سال 1268 ه.ق به قتل رسيد. («فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 2070)

رجوع شود به واژه: باب

محمد بن نصير نميري

يكي از رقباي محمدبن عثمان بود و نيابت وي را قبول نداشت و خود مدعي نيابت بود. شيخ طوسي در رجال خود، در اصحاب امام جوادعليه السلام دو بار از او نام برده و هيچ شرحي درباره او نداده است. [1] .

علامه حلي رحمه الله در رجال خود، در دو جا از ايشان نام برده، مي نويسد: محمدبن نصير نميري كسي است كه امام هادي عليه السلام او را لعن كرده است!

در جايي ديگر مي گويد: ابن غضائري درباره او گفته است: محمدبن نصير از نظر علمي، از فضلاي بصره بود [و از نظر عقيدتي] ضعيف بود. فرقه «نصيريه» را او تأسيس كرده و به او نسبت داده مي شود. [2] .

در رجال كشي نيز شرح حال ايشان مطرح است و به نظر ايشان امام هادي عليه السلام سه نفر را لعن كرده كه يكي از آنها محمدبن نصير نميري است. [3] و در جاي ديگر از «عبيدي» نقل مي كند كه: «امام حسن عسكري عليه السلام - بدون اينكه من سؤالي از او بكنم - نامه اي به سوي من فرستاد و در آن نامه از محمدبن نصير نميري و حسن بن محمدبن باباقمي، اعلان انزجار

كرده، فرمود: تو و جميع دوستداران ما، از آنان دوري جوييد و من آنها را لعن مي كنم و لعنت خدا نيز بر آنها باد! آنان از نام ما سوء استفاده كرده و اموال مردم را مي خورند و فتنه انگيزي مي كنند! آنان ما و شيعيان ما را اذيت كردند! خداوند آنها را اذيت مي كند و آنان را در فتنه اي كه ايجاد كرده اند، مغلوب و نابود سازد!» [4] .

عقايد انحرافي محمد بن نصير نميري:

وي عقايد كفرآميز و الحادي داشت كه سعي مي نمود آن را در بين عامّه مردم منتشر سازد. محمدبن موسي بن حسن بن فرات نيز اسباب كار او را فراهم و او را تقويت مي كرد. [5] .

ابن فرات از خاندان معروف بنوفرات بود. وي در بغداد و كوفه محدثي معروف بود و به نظر مي رسد نخستين فرد از خاندان بنوفرات است كه مقامي در حكومت عباسي به دست آورد. [6] از اينجا نقش حكومت در حمايت و پشتيباني از خطوط انحرافي روشن مي شود. و عقايد نميري در كتاب الغيبة، رجال كشي و فرق الشيعه بيان شده است.

سعدبن عبداللّه اشعري گويد: «محمدبن نصير نميري مدعي بود كه پيغمبر است و امام هادي عليه السلام او را مبعوث كرده است. عقيده به تناسخ داشت و معتقد به خدايي امام هادي عليه السلام بود، نزديكي با زنان محارم را جايز مي دانست و عمل همجنس بازي را حلال كرده بود! نميري اين را موجب تواضع، فروتني و تذلل مفعول و لذت و كامراني فاعل مي دانست و مي گفت: خدا هيچ يك از اينها را بر بندگانش حرام نكرده است!» [7] .

طرفداران او قومي بودند كه عبادات و شرعيات را ترك كردند و منهيات

و محرمات را حلال شمرده، گفتند: دين يهود بر حق است و ما از آنها نيستيم و دين نصارا برحق است و ما ازآنها نيستيم!

سعدبن عبداللّه مي گويد: نميري در آخر عمر بيمار شد و در آن حال مرد. در آن بيماري از وي پرسيدند: جانشين تو كيست؟ او با زبان ضعيف و گرفته اي گفت: احمد؛ ولي كسي نفهميد احمد كيست! به همين جهت اين حرف موجب انشعاب پيروان او شد. عده اي گفتند: مقصود نميري، احمد فرزندش بوده است. جمعي گفتند: احمدبن محمدبن موسي بن فرات است و فرقه اي گفتند: منظور وي احمدبن موسي بن فرات است و فرقه اي گفتند: منظور وي احمدبن ابوالحسين بن بشربن يزيد است. اين انشعاب باعث پراكندگي اتباع او گرديد. [8] .

پي نوشت ها:

[1] رجال، ص 405، رقم 7 و ص 407، رقم 23.

[2] رجال، علامه حلي، ص 257 - 254.

[3] اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 805.

[4] اختيار معرفةالرجال، ح 2، ص 805.

[5] كتاب الغيبة، ص 398.

[6] تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص 169.

[7] كتاب الغيبة، ص 398، ح 371؛ اختيار معرفةالرجال، ج 2، ص 805؛ فرق الشيعه، ص 103؛ معجم الرجال الحديث، ح 17، ص 299.

[8] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 399، ح 373.

مدعيان دروغين نيابت

امام هادي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام، به جهت شرايط خاصّ اجتماعي، كمتر در مجامع عمومي حضور مي يافتند و در زمان حيات خود، نمايندگاني انتخاب كرده بودند تا مردم بيشتر اوقات به واسطه آنان، با اين دو امام بزرگوار ارتباط برقرار كنند و مسائل شرعي و حوايج اجتماعي و مشكلات زندگاني خود را مطرح سازند.

مردم تقريباً در آن

زمان به اين روش عادت كرده بودند. علت اساسي پيش گرفتن چنين روشي، زمينه سازي براي دوران غيبت صغري بود كه بايد مردم بدون ارتباط مستقيم با امام خويش، زندگي كنند و مشكلات خود را از طريق نمايندگان مطرح سازند.

بعد از شهادت امام حسن عسكري عليه السلام و آغاز غيبت صغري (260 ه .ق)، ارتباط مستقيم مردم با امام خويش قطع گرديد. «نواب خاصّ» به ترتيبي كه بيان خواهد شد، (نواب خاصّ) كار و فعاليت خود را آغاز نمودند و به صورت پنهاني، تلاش هاي خود را براي اثبات وجود امام زمان عليه السلام براي خواص و رفع شك و ترديد از قلوب آنان و راهنمايي مردم به سوي امام و اخذ وجوهات شرعي و موقوفات و هبه هاي شخصي به امام عليه السلام ادامه دادند. از تفرقه شيعيان جلوگيري كرده و رهبري و هدايت عمومي دوستداران اهل بيت عليهم السلام را به دست گرفتند. شيعيان كم كم با اين شيوه انس گرفته و كارهاي خود را از طريق «نوّاب» انجام دادند و از سراسر سرزمين هاي اسلامي اشخاص و اموال به سوي آنها سرازير گرديد.

در اين ميان برخي از افراد ضعيف الايمان و كج انديش - كه زمينه انحراف از قبل در آنان وجود داشت - پيدا شده و مدعي دروغين نيابت صاحب الامرعليه السلام شدند. سرچشمه ادعاي دروغين اين افراد در سه چيز خلاصه مي شود:

1. ضعف ايمان و زمينه انحراف

2. طمع كردن به اموالي كه از سراسر بلاد اسلامي به سوي «نواب» سرازير مي شد؛ آنان مي خواستند با ادعاي نيابت، اين اموال را به سوي خود جلب نموده و بدون مجوز شرعي در آن تصرف كنند و به خوش گذراني بپردازند.

3. رسيدن به شهرت و

رياست در جامعه؛ آنان دوست داشتند بر عموم شيعيان رياست كنند و امر و نهي از سوي آنان صادر گردد. [1] .

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الغيبة الصغري، ص 490.

منتقم

«منتقم»، يعني انتقام گيرنده و لقب صاحب الزّمان (عج) است. اين لقب در احاديث فراواني آمده است، از جمله در كتاب «اكمال الدّين» روايت شده كه آن حضرت در سنّ سه سالگي به «احمد بن اسحاق» فرمود:

«أنا بَقيَّة اللهِ في أرضِه وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أعْدائه» («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 105)

منصور

«منصور» نام امام قائم (عج) در كتاب «ديدبراهمه» كه به اعتقاد آنان از كتب آسماني است، مي باشد.

امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه شريفه:

«... وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلوماً فَقَدْ جَعَلّنا لِوَلِيّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفِ في الْقَتْلِ إنّهُ كانَ مَنْصوراً (اسرا/33)

: و آن كس كه مظلوم كشته شد، براي وليّش سلطه (و حقّ قصاص قرار داديم)؛ امّا در قتل اسراف نكند چرا كه او مورد حمايت است»،

فرمود: «آن مظلوم كشته شده حسين عليه السّلام است و خداوند مهدي (عج) را منصور ناميده است.»

شايد تعبير حضرت مهدي (عج) به امام منصور در زيارت عاشورا، آيه مذكور باشد:

«أنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ إمامٍ مَنْصورٍ مِنْ أهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ...» («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 94)

منصور بالرعب

در روايات اسلامي آمده است كه مهدي موعود (عج)، «منصور بالرّعب» و «مؤيّد بالنَّصْر» است. يعني به هنگام ظهور، رعب او در دلهاي قدرتمندان مي افتد، و نيروهاي غيبي و غير مرئي به كمك او و ياران او مي شتابند و اين نيروها، در جاي خود، كار خود را خواهند كرد. يك نمونه آن بنابر احاديث بسيار، نابود شدن سپاه عظيم سفياني است. («خورشيد مغرب»، ص 297)

منعم

«مُنْعِم» يعني نعمت دهنده و احسان كننده. «منعم» لقب امام دوازدهم (عج) است.

مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهِ لَهُ شَبيها

لقب «مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهِ لَهُ شَبيها :كسي كه خداوند نظيري برايش قرار نمي دهد»

از القاب امام زمان (عج) است. همانطور كه از اين نام پيدا است احدي شبيه و نظير آن حضرت نبوده و به رتبه عزّت و جلال او نرسيده و نخواهد رسيد.

موتور

«موتور» در لغت يعني «كسي كه يكي از نزديكانش كشته شده باشد و خون و انتقام او نگرفته باشد.» («فرهنگ الفبائي الرائد»، ج 2، ص 1688)

در چند خبر شريف، حضرت قائم (عج) به لقب «موتور» ذكر شده است. «موتور» به والد آن است كه كسي پدرش كشته شده باشد و خونخواهي او نشده و علّامه مجلسي فرموده كه مراد به والد يا حضرت عسكري عليه السّلام يا امام حسين عليه السّلام يا جنس والد كه شامل همه أئمه مي شود، است.

امام صادق عليه السّلام فرمود: «بدرستيكه قائم (عج) مَوتور خشمناك خروج مي كند. در حاليكه پيراهن خونين رسول خدا كه در جنگ اُحد بر تن داشت، بر بدن آن حضرت است.» (نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 116)

موعود

«موعود»، (وعده داده شده) لقب صاحب الامر (عج) است. اين لقب از آيات قرآن هم استنباط شده (ذاريات/22) و همچنان در زيارت آن حضرت است كه:

«وَالْيَوْمِ الْمَعودِ وَ شاهِدٍ وَ مَشْهودٍ»

مهدي

«مَهدي» از مشهورترين اسماء و القاب حضرت ولي عصر (عج) در نزد همه فرق اسلامي است. «مهدي» يعني «هدايت كننده و هدايت يافته».

شيخ مفيد در «ارشاد» از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: «قائم (عج) را به اين دليل «مهدي» ناميدند كه مردم را به سوي امري كه از آن گم شده اند (بر آنها پوشيده است) هدايت مي كند.» («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 106)

مرا به غير تو نبود پناه مه_____دي جان

كه من گدايم و هستي تو شاه مهدي جان

در انتظار تو شاها گذشت عمر عزيز

نگشت ح___اصل من غي____ر آه مه_____دي جان

مهر آزماي

اسم حضرت صاحب الامر (عج) در كتاب جاماسب، «مهر آزماي» است.

اين نام بر پيامبر اكرم صلّي الله و عليه و آله و سلّم هم اطلاق مي شود و مي دانيم كه مهدي موعود (عج) نيز همنام رسول خدا صلّي الله و عليه و آله است. («ستارگان درخشان»، ج 14، قسمت اوّل ص 33)

مهميد الآخر

در كتاب «انجيل» حضرت قائم (عج) با نام «مهميد الآخر» خوانده شده است.

ميزان الحق

در كتاب «ذخيرة الالباب»، عنوان شده كه «ميزان الحق» نام حضرت مهدي موعود (عج) در كتاب «آژي» پيغمبر است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 93)

مسجد سهله

در احاديث فراواني، به صراحت، اعلام شده كه اقامت گاه شخصي حضرت بقيةاللّه عليه السلام در دوران ظهور «مسجد مقدس سهله» است. اينك شماري از اين روايات آورده مي شود.

1. محدثان عالي مقام شيعه، با اسناد معتبر، در مجامع حديثي خود، روايت كرده اند: «روزي در محضر مقدس رئيس مذهب، حضرت امام صادق عليه السلام از مسجد سهله گفت و شنود شد، آن حضرت فرمود: آنجا اقامت گاه صاحب ما است، هنگامي كه با خانواده اش قيام كند». [1] «أَما اِنَّهُ مَنْزِلُ صاحِبِنا اِذا قامَ بِاَهْلِهِ»

در برخي از منابع، به جاي «قام»، «قدم» تعبير شده است؛ [2] يعني هنگامي كه تشريف بياورد.

در نقل برخي از محدثان، به جاي «اما انَّهُ»، «مسجدُ السهله» آمده است. [3] .

2. اميرمؤمنان علي عليه السلام به هنگام ترسيم خط سير حضرت ولي عصرعليه السلام در آستانه ظهور، مي فرمايد: «گويي او را با چشم خود مي بينم كه از وادي السلام عبور كرده، بر فراز اسبي كه سپيدي پاها و پيشاني اش همي درخشد، به سوي مسجد سهله در حركت است و زير لب زمزمه دارد و خدا را اين گونه مي خواند: لااله الااللّه حقاً حقاً...». [4] .

3. در روايتي آمده است: «امام صادق عليه السلام خطاب به يار با وفايش ابوبصير فرمود: اي ابا محمد! گويي فرود آمدن قائم عليه السلام را با اهل و عيالش در مسجد سهله، با چشم خود مي بينم».

ابوبصير عرضه داشت: آيا محل اقامت دائمي آن حضرت، در مسجد سهله خواهد بود؟

حضرت فرمود: «آري». سپس فرمود: مسجد سهله، اقامت گاه حضرت ادريس عليه

السلام بود. مسجد سهله اقامت گاه حضرت ابراهيم عليه السلام بود. خداوند، پيامبري را مبعوث نكرده، جز اينكه در مسجد سهله نماز گزارده است. مسجد سهله، پايگاه حضرت خضرعليه السلام است. كسي كه در مسجد سهله اقامت كند، همانند كسي است كه در خيمه رسول اكرم صلي الله عليه وآله اقامت كند. مرد و زن با ايماني يافت نمي شود، جز اينكه دلش به سوي مسجد سهله پر مي زند.

در مسجد سهله، تخته سنگي است كه تمثال همه پيامبران بر آن نقش بسته است. احدي در مسجد سهله نماز نمي گزارد كه با نيّت راستين خدا را بخواند، جز اينكه خداوند او را با حاجت برآورده شده از آنجا بر مي گرداند.

احدي نيست كه در مسجد سهله به خدا پناهنده شود. جز اينكه خداوند او را از آنچه بيم دارد پناه دهد.

ابوبصير عرض كرد: فضيلت بسيار بزرگي است!

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا برايت بيفزايم؟ عرض كرد: بلي. فرمود: مسجد سهله از آن بقعه هايي است كه خداوند دوست دارد او را در آنجا بخوانند. شب و روزي نيست كه فرشتگان به زيارت مسجد سهله نشتابند و در آنجا به عبادت حق تعالي نپردازند. اگر من در آن سامان سكونت داشتم، هيچ نمازي را جز در مسجد سهله نمي خواندم.

اي ابا محمد! اگر مسجد سهله هيچ فضيلتي جز فرود آمدن فرشته ها و اقامت پيامبران را نداشت. همين فضيلت بس بود؛ در حالي كه اين همه فضيلت دارد. آنچه ازفضايل مسجدسهله براي توبازگو نكردم، بيش از فضايلي است كه برايت گفتم.

ابوبصير عرض كرد: آيا مسجد سهله، اقامت گاه دائمي حضرت قائم عليه السلام خواهد بود؟ فرمود: «آري». [5] .

4. «مفضّل در ضمن حديثي از محضر امام صادق عليه السلام پرسيد: «منزل حضرت

مهدي عليه السلام و مركز اجتماع شيعيان كجا خواهد بود؟ امام صادق عليه السلام در پاسخ او فرمود: «مركز حكومت او، كوفه و مركز قضاوتش، مسجد اعظم كوفه و مركز بيت المال و محل تقسيم غنايم مسلمانان، مسجد سهله و محل خلوت و مناجات هايش تپه هاي سپيد و نوراني نجف اشرف است». [6] .

در اين احاديث از «مسجد سهله» به عنوان اقامت گاه حضرت مهدي عليه السلام به هنگام ظهور سخن رفته است. در احاديثي چند، به ابعاد ديگري از ويژگي هاي مسجد سهله اشاره شده كه جهت اختصار صرف نظر مي شود. [7] .

علاوه بر ويژگي هاي فوق، آنچه قابل يادآوري است اينكه از آغاز غيبت كبري تا كنون هزاران كس از شيعيان شيفته و منتظران دل سوخته، به قصد ديدار يار، از اقطار و اكناف جهان به سوي مسجد مقدس سهله مي شتابند! شب هايي را در آنجا بيتوته مي كنند و با كعبه مقصود و قبله موعود مناجات مي كنند. [8] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 3، ص 495؛ تهذيب الاحكام، ج 3، ص 252.

[2] الارشاد، ج 2، ص 380؛ كتاب الغيبة، ص 471.

[3] مزار شيخ مفيد، ص 25.

[4] دلائل الامامة، ص 243.

[5] المزار الكبير، ص 134؛ بحارالانوار، ج 100، ص 436.

[6] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 37.

[7] ر.ك: شيخ طوسي، الأمالي، ج 1، ص 168؛ الكافي، ج 3، ص 489.

[8] برگرفته از مقاله: اماكن زيارتي منتسب به امام زمان عليه السلام در ايران و جهان (مسجد سهله) نوشته علي اكبر مهدي پور، فصلنامه انتظار، شماره 6، ص 351 - 330.

مسجد صاحب الزمان (مسجد جمكران)

مسجد مقدس صاحب الزّمان عليه السلام (جمكران)، در حدود شش كيلومتري جنوب شرقي قم

واقع شده است. برخي بناي اين مسجد را به وسيله حسن بن مثله جمكراني و به دستور مستقيم حضرت ولي عصرعليه السلام در سال 393 قمري دانسته اند؛ در حالي كه عده اي ديگر بناي آن را صدها سال قبل از آن ذكر كرده اند.

به گفته مولف تاريخ قم: مسجد جمكران به دست خطاب بن اسدي نامي از اسديان كوفه بنا گرديد و خطاب به تنهايي در آنجا نماز مي گزارد. در 66 ق - كه مختار بن ابي عبيده ثقفي در كوفه به خونخواهي حضرت امام حسين عليه السلام قيام كرد - گروهي از اسديان كه در شمار كشندگان امام و يارانش بودند، از كوفه به جمكران گريختند و پيش خطاب اقامت گزيدند. گويند: چون در شب سه شنبه 17 رمضان 393 ق، امام قائم عليه السلام در اين مسجد ديده شد، از آن پس مسجد جمكران به مسجد صاحب الزّمان عليه السلام آوازه يافت.

اين مسجد در سده هاي اخير بارها نوسازي و بازسازي گرديد و به تازگي مسجد قديمي يكسره ويران و مسجد بسيار بزرگي با گنبد و گلدسته بر جاي آن ساخته شد. در بيرون مسجد، سردابي كنده اند كه به تبعيت از سرداب سامرا (سرداب سامرا) نيازمندان و دردمندان از راه دريچه مشبكي به بيان نياز خود مي پردازند و يا خواسته هاي خود را در نامه اي نوشته از راه دريچه به درون آن مي اندازند.

اين مسجد داراي يك كتابخانه اي بسيار غني از كتاب هاي «مهدويّت» است كه در زمان هاي خاصي، به محققان و مهدي پژوهان خدمات رساني مي كند.

اين مسجد داراي آدابي خاصّ و نمازهاي ويژه اي است كه عمدتاً زائران بدان عمل مي كنند.

مسجد كوفه

از مكان هاي منسوب به حضرت مهدي عليه السلام، مسجد كوفه است. اين مكان

بيشتر در روايات مربوط به عصر ظهور و حاكميت حضرت مهدي عليه السلام وارد شده است.

از روايات استفاده مي شود كه اين مسجد، در عصر ظهور كاركردهاي فراواني خواهد داشت كه برخي از آنها از اين قرار است:

1. مركز قضاوت و دادرسي

امام صادق عليه السلام دراين باره فرمود: «دارُ مُلْكِهِ الكُوفَةُ وَمَجْلِسُ حُكْمِهِ جامِعُها...» [1] ؛ «مركز حكومت مهدي عليه السلام كوفه و مركز قضاوت و دادرسي او مسجد اعظم كوفه است».

2. مركز تبليغ ديني

حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: «كَاَنِّي اَنْظُرُ اِلَي الْقائِمِ عليه السلام عَلي مِنْبَرِ الكُوفَةِ وَحَولَهُ اَصْحابُهُ ثَلاثُمِائَةٍ وَثَلاثَةُ عَشرَ رَجُلاً عِدَّةُ اَهْلِ بَدْرٍ وَهُمْ اَصْحابُ الأَلْوِيَةِ وَهُمْ حُكّامُ اللَّهِ في اَرْضِهِ عَلي خَلْقِهِ...» [2] ؛ «گويي به سوي قائم عليه السلام مي نگرم كه بر فراز منبر مسجد كوفه قرار گرفته، تعداد 313 تن يارانش در اطراف او حلقه زده اند. آنان پرچم داران و فرمان روايان خداوند بر فراز گيتي در ميان بندگان خدايند».

امام باقرعليه السلام نيز در اين باره فرمود: «مهدي عليه السلام وارد كوفه مي شود سه گروهِ درگير، در يك صف بر وي گرد آيند. او بر فراز منبر مي رود، خطبه مي خواند و مردم آن قدر اشك شوق مي ريزند كه متوجه سخنان او نمي شنوند». [3] .

3. محل اقامه جمعه و جماعت

امام علي عليه السلام در يك خطبه طولاني، ويژگي هاي مسجد كوفه را چنين برشمرده است: «اي اهل كوفه! خداوند به شما نعمت هايي عطا فرموده كه به هيچ كس عطا نكرده است. از برتري محل برگزاري نماز شما اين است كه اينجا خانه آدم، خانه نوح، خانه ادريس، عبادتگاه حضرت ابراهيم خليل و عبادتگاه برادرم حضرت خضرعليه السلام بود و امروز محل عبادت و مناجات من است... براي مسجد كوفه زماني فرا مي رسد كه محل برگزاري

نماز حضرت مهدي عليه السلام از تبار من و محل عبادت هر مؤمن مي شود. هيچ مؤمني در روي زمين نمي ماند، جز اينكه به اين مسجد بيايد، يا قلبش براي اين مسجد پر بزند». [4] .

4. امام صادق عليه السلام نيز در اين باره فرمود: «هنگامي كه قائم آل محمدصلي الله عليه وآله قيام كند، در پشت كوفه مسجدي تأسيس مي كند كه هزار در دارد و خانه هاي كوفه به دو رود كربلا متصل مي شود». [5] .

علاوه بر برگزاري جمعه و جماعت، اين مسجد در عصر ظهور محل برگزاري كلاس هاي آموزش قرآن خواهد بود.

5. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «كَيْفَ اَنْتُمْ لَوْ ضَرَبَ اَصْحابُ القائِمِ عليه السلام الفَساطيط فِي مَسْجِدِ كُوفانَ» [6] ؛ «چگونه خواهيد بود، هنگامي كه اصحاب قائم عليه السلام در مسجد كوفه خيمه زده باشند».

6. حضرت علي عليه السلام نيز فرمود: «كَاَنّي اَنْظُرُ اِلي شِيعَتِنا بِمَسْجِدِ الكُوفَةِ، قَدْ ضَرَبُوا الفَساطِيطَ يُعَلِّمُونَ الناسَ القُرآنَ كَما اُنْزِلَ» [7] ؛ «گويي شيعيان خود را مي بينم كه در مسجد كوفه خيمه زده، به مردم قرآن را آن گونه كه نازل شده آموزش مي دهند».

از موارد فوق، به راحتي استفاده مي شود كه مسجد كوفه در عصر ظهور از جايگاه بسيار والايي برخوردار است. به علاوه داراي وسعت بسيار زيادي است كه كاركردهاي فوق به راحتي در آن قابل تحقّق خواهد بود. (كوفه)

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 53، ص 11.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 58، ح 25.

[3] كتاب الغيبة، ص 468.

[4] من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 231، ح 696.

[5] الارشاد، ج 2، ص 380.

[6] الغيبة، ص 319، ح 6.

[7] الغيبة، ص 317، ح 3.

مهديه

با

روز افزون شدن اقبال عمومي مردم نسبت به حضرت مهدي عليه السلام، مكان هايي تحت عنوان «مهديه» فراهم شده است. جايي كه عموماً مراسم مربوط به حضرت مهدي عليه السلام - به ويژه دعاي ندبه - در آن از جايگاه بيشتري برخوردار است. اين مكان با انتسابش به حضرت مهدي عليه السلام، همواره محل تجمع دلدادگان آخرين معصوم عليه السلام و زمزمه هاي عاشقانه آنان با آن يار سفر كرده است. اكثر شهرها كم و بيش داراي اين مكان ارزشمند هستند كه در عصر غيبت مي تواند محلي ارزشمند در ايجاد ارتباط روحي با حضرت مهدي عليه السلام باشد. يكي از مهديه هاي بسيار معتبر در جهان تشيّع، مهديه تهران است كه با زحمات طاقت فرساي مرحوم شيخ احمد كافي امروزه جزو فعالترين مراكز مهدوي به حساب مي آيد.

مثلث برمودا

«مثلث برمودا» مكاني در غرب اقيانوس اطلس و در شرق فلوريدا و در شمال جزائر آنتيل و در حنوب جزائر برمودا قرار دارد. رأس اين مثلث: «برمودا»، «ميامي» و «سن خوان» مي باشد.

اين مثلث به نام رأس آن كه «جزائر برمودا» مي باشد به نام «مثلث برمودا» شهرت يافته است. اين نام را براي نخستين بار، آقاي «وينست گاديس» مؤلّف كتاب «افق نامرئي» بر اين منطقه اطلاق كرده و سپس به همين نام مشهور شده است.

قسمت اعظم مثلث برمودا، بر درياي «سارگاسو» قرار دارد.

در روايات مربوط به حضرت قائم (عج)، در مورد اقامتگاه آن حضرت به نام «جزيره خضراء» برمي خوريم كه برخي از نويسندگان احتمال داده اند، آن جزيره (با توجّه به آب سفيد و ساير خصوصيات كه در داستان «علي بن فاضل مازندراني» آمده است) همين مثلث برمودا، كه از مرموزترين مكانهاي روي زمين است،

باشد. (براي آگاهي بيشتر به كتبي كه درباره جزيره خضرا و مثلث برمودا است مراجعه كنيد.)

(و الله اعلم)

رجوع شود به واژه: علي بن فاضل مازندراني

محل زندگي قائم در دوران كودكي

امام قائم (عج) از هنگام تولّد تا زماني كه پدر بزرگوارشان امام حسن عسكري عليه السّلام به شهادت رسيد (از سال 255 تا سال 260 ه.ق) مخفي بود و تنها خواص از اصحاب او را مي ديدند و مسائل خود را از ايشان مي پرسيدند آن حضرت هنگام رحلت پدر، پنج سال داشت.

به هر حال در روايات آمده، محلّ زندگي قائم (عج) در دوران كودكي همچون محلّ زندگي حضرت موسي عليه السّلام مخفي بود تا از گزند طاغوتيان محفوظ گردد. («احتجاج»، ج 2، ص 268)

مدينه طيبه

در روايات اسلامي آمده است كه «مدينه طيّبه» از اقامتگاههاي حضرت مهدي (عج) و از مراكزي است كه در رابطه با حكومت ايشان نقش به سزائي دارد.

هنگامي كه از امام حسن عسكري عليه السّلام مي پرسند، اگر حادثه اي براي شما روي دهد، كجا از فرزند بزرگوار شما سراغ بگيريم؟ فرمود: «در مدينه» («الغيبة»، شيخ طوسي، ص 139)

امام صادق عليه السّلام نيز هنگامي كه از غيبت كبري بحث مي كند، مي فرمايد: «مدينه چه جايگاه خوبي است». («بحار الانوار»، ج 52، ص 157)

حضرت مهدي (عج) با ياران خود از مكّه به مدينه آمده و در آنجا جمعيّتهاي زيادي ده آن حضرت مي پيوندند و عدّه اي از مخالفان سركوب مي شوند.

مسجد الحرام

«مسجد الحرام»، مسجدي محيط به كعبه است. در زمان پيامبر صلّي الله عليه و آله حصار و بارو نداشت. در زمان عمر وسعت يافت و باروي آن را ساختند. پس از زمان عمر چندين بار بناي آن تجديد شد، به خصوص در عهد «سلطان سليم دوّم» وسعت بيشتري يافت. اين مسجد داراي ابواب متعدّد و هفت مناره است و در سالهاي اخير بر وسعت آن بسيار افزوده اند. («فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 1969)

در احاديث مربوط به امام زمان (عج) آمده است كه آن حضرت «مسجد الحرام» را خراب كرده و به اصل خود بر مي گرداند. در اين مورد امام صادق عليه السّلام فرمود:

«وقتي كه قائم (عج) قيام كند، مسجد الحرام را ويران نمايد تا به جاي اصلي خود برگردد، دستهاي كليد داران (خائن...) را قطع كرده و در كعبه آويزان مي نمايد و بر آنها مي نويسد: «اينها دزدان كعبه هستند.»

(«اثباة الهداة»، ج 7، ص 118)

مسجد جمكران

مسجد جمكران، در 6 كيلومتري شهر مقدّس قم به طرف جادّه كاشان واقع شده است. اين مكانِ با عظمت، تحت توجّهات و عنايات خاصّه حضرت بقيّة الله (عج) قرار دارد و خود آن حضرت از شيعيانشان خواسته اند كه به اين مكان شريف روي آورند.

درباره تاريخچه مسجد جمكران، شيخ حسن بن مثله جمكراني مي گويد: من شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارك رمضان سال 393 ه.ق در خانه خود خوابيده بودم كه ناگاه، جماعتي از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند برخيز و طلب امام مهدي (عج) را اجابت كن كه تو را مي خواند.

آنها مرا به محلّي كه اكنون مسجد (جمكران) است آوردند. چون نيك نگاه كردم، تختي ديدم كه فرشي نيكو بر آن تخت گسترده شده و جواني سي ساله بر آن تخت، تكيه بر بالش كرده و پيري هم پيش او نشسته است، آن پير حضرت خضر عليه السّلام بود.

پس آن پير مرا بنشاند.

حضرت مهدي (عج) مرا به نام خودم خواند و فرمود: «برو به حسن مُسلم، كه در اين زمين كشاورزي مي كرد بگو كه اين زمين شريفي است و حق تعالي آن را از زمينهاي ديگر برگزيده است و ديگر نبايد در آن كشاورزي كنند.»

گفتم: «لازم است كه من دليل و نشانه اي داشته باشم و الّا مردم حرف مرا قبول نمي كنند» آقا فرمودند: «تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما خودمان نشانه هائي براي آن قرار مي دهيم و پيش سيّد ابو الحسن برو و به او بگو حسن مُسلم را احضار

كند و سود چند ساله را كه از زمين به دست آورده است وصول كند و با آن پول مسجد را بنا كند.»

همچنين آقا دستور نماز مسجد را هم دادند و فرمودند: «و به مردم بگو: بدين مكان رغبت كنند و آن را عزيز دارندو چهار ركعت نماز در آن گذارند. دو ركعت اوّل به نيّت نماز تحيّت مسجد است كه در هر ركعت آن يك حمد و هفت

«قُلْ هُوَ اللهُ أحَدْ»

خوانده مي شود و در حالت ركوع و سجود هم هفت مرتبه ذكر را تكرار كنند. دو ركعت دوّم نيز به نيّت نماز صاحب الزّمان (عج) خوانده مي شود، بدين صورت كه سوره حمد را شروع مي كنيم و چون به آيه

«ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين»

مي رسيم اين آيه شريفه را صد مرتبه تكرار مي كنيم و بعد از آن بقيّه سوره حمد را مي خوانيم، بعد از پايان حمد سوره

«قُلْ هُوَ اللهُ أحَدْ»

را فقط يك بار مي خوانيم و به ركوع مي رويم و ذكر

«سُبْحانَ رَبّي الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِه»

را هفت مرتبه، پشت سر هم تكرار مي كنيم و ذكر هر كدام از سجده ها نيز، هفت مرتبه است. ركعت دوّم نيز به همين گونه است. چون نماز به پايان برسد و سلام داده شود يك بار گفته مي شود:

«لا إلهَ الّا الله»

و به دنبال آن تسبيحات حضرت زهرا سلام الله عليها خوانده شود و بعد از آن به سجده رفته و صد بار بگويد:

«الّلهمَّ صلِّ علي محمّد وَ آلِ محمّد».

آنگاه امام مهدي (عج) فرمودند: «هر كس اين دو ركعت نماز (نماز صاحب الزّمان (عج)) را در اين مكان (مسجد مقدّس جمكران) بخواند، مانند

آن است كه دو ركعت نماز در كعبه خوانده باشد.»

چون من پاره اي راه آمدم، دوباره مرا باز خواندند و فرمودند: «بزي در گلّه «جعفر كاشاني» است، آن را خريداري كن و بدين موضع آور و آن را بكش و بر بيماران انفاق كن، هر بيمار و مريضي كه از گوشت آن بخورد، حق تعالي او را شفا دهد.»

من سپس به خانه باز گشتم و تمام شب را در انديشه بودم تا اينكه نماز صبح خوانده و سپس به سراغ «علي المنذر» رفتم و ماجراي شب گذسته را براي او نقل كردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم. وقتي كه رسيديم، زنجيرهائي را نزد «سيّد ابو الحسن رضا» رفتيم و چون به در خانه او رسيديم، خادمان او گفتند كه سيّد از سحر در انتظار توست و تو از جمكران هستي؟ به او گفتم: بلي، به درون خانه رفتم و سيّد مرا گرامي داشت و گفت: «اي حسن بن مثله، من در خواب بودم كه شخصي به من گفت كه حسن بن مثله نام از جمكران پيش تو مي آيد، هر چه گويد تصديق كن و بر قول او اعتماد كن كه سخن او سخن ماست، و قول او را رد نكن» و از هنگام بيدار شدن از خواب تا اين ساعت منتظر تو بودم. آنگاه ماجراي شب گذشته را براي او تعريف كردم.

سيّد بلافاصله فرمود تا اسبها را زين نهادند و بيرون آوردند و سوار شديم. چون به نزديك روستاي جمكران رسيديم گلّه گوسفند «جعفر كاشاني» نمايان شد، من به ميان گلّه رفتم و آن بز كه از پس همه گوسفندان

مي آمد پيش من دويد، جعفر سوگند ياد كرد كه اين بز در گلّه من نبوده و تا كنون آن را نديده ام. آن بز را به مسجد آوردم و ذبح كردم. هر بيماري كه از آن گوشت خورد شفا يافت.

«حسن مسلم» را احضار كرديم و منافع زمين را از او گرفتيم و مسجد جمكران را با چوب و ديوار پشانديم. سيّد زنجيرها و ميخ ها را (كه به عنوان نشانه بود) به قم برد و در خانه خود گذاشت. هر بيمار و دردمندي كه خود را به آن زنجير مي ماليد شفا مي يافت.

امّا پس از فوت «سيّد ابو الحسن»، آن زنجيرها پنهان گشته و ديگر كسي آنها را نديد. («مسجد مقدّس جمكران»، تجلّيگاه صاحب الزّمان (عج)»، ص 28-31)

مسجد حلّه رجوع شود به واژه: وادي السّلام

مسجد سهله

«مسجد سهله»، مهمترين مسجد پس از مسجد كوفه است كه در حدود سه كيلومتري شمال غربي مسجد كوفه (در كشور عراق) قرار دارد.

در «مسجد سهله» بقعه اي معروف به مقام مهدي (عج) وجود دارد. و زيارت آن حضرت در آن محلّ شريف مناسب است و از بعضي كتب مزاريه نقل شده كه شايسته است حضرت ولي عصر (عج) را در اين محل در حاليكه ايستاده باشند با اين استغاثه زيارت كنند:

«سلامُ اللهِ الْكامِلُ التّامُّ الشّامِلُ العامُّ و...»

امام صادق عليه السّلام فرمود:

«گويا حضرت قائم (عج) را در «مسجد سهله» همراه خانواده خود مي بينم» سپس فرمود: «هيچ پيامبري مبعوث نشد، مگر آنكه در اين مسجد نماز خواند»

يكي از ياران به نام ابو بصير عرض كرد: «آيا امام قائم (عج) همواره در اين مسجد خواهد بود؟»

فرمود: «آري مسجد سهله خانه

امام قائم (عج) است».

عرض كرد: «امامان بعد از قائم (عج) چطور؟»

حضرت پاسخ فرمودند: «آنها نيز تا آخر دنيا در اين مكان سكونت خواهند كرد.»

از اين حديث اينگونه استفاده مي شود كه در دوران رجعت، پس از حضرت قائم (عج) ساير امامان نيز همان مكان را پايگاه مركزي خود قرار مي دهند. (براي آگاهي بيشتر از فضيلت و اعمال مسجد سهله ر.ك. به مفاتيح الجنان، باب 3)

رجوع شود به واژه: مسجد كوفه

مسجد صعصعه

«مسجد صعصعه» («صعصعة بن صوحان»، از اصحاب امير المؤمنين حضرت علي عليه السّلام بوده است.) از مساجد شريف كوفه است. جماعتي امام زمان (عج) را در ماه رجب در آن مسجد مبارك مشاهده كرده اند كه دو ركعت نماز كرده و اين دعا را خوانده است:

(الّلهمَّ يا ذَالْمَنِّ السّابِغَةِ وَ الألآء الْوازِعَةِ...»

ظاهر عمل آن است كه اين دعاء مخصوص اين مسجد شريف و از اعمال آن است، نظير دعاهاي مسجد «سهله» و «زيد». وليكن چون در ماه رجب بوده كه آن حضرت اين دعا را خوانده اند، احتمال داده شده كه شايد اين دعا از دعاهاي ايّام رجب باشد و لهذا در كتب علماء در اعمال ماه رجب نيز ذكر شده است. («مفاتيح الجنان»، انتهاي فصل 6)

مسجد كوفه

از فضائل «مسجد كوفه» اين سزاوار است كه به خاطر درك فيوضات آن، بار و بنه را بست و آماده سفر شد. آنجا از مكانهائي است كه مسافر مخيّر در خواندن نماز كامل يا شكسته است. نماز خواندن در مسجد كوفه معادل حجّ و برابر با هزار نمازي است كه در جاي ديگر خوانده شود. همچنين گفته اند از مسجد الاقصي (در بيت المقدّس) با فضيلت تر است.

درروايات اسلامي وارد شده كه مسجد كوفه مكان نماز پيغمبران است و روزي محلّ نماز حضرت مهدي (عج) خواهد شد.

شيوه صالحين از علماء و غير علماء بر اين بوده و هست كه تشرّف مه ديدار حضرت قائم (عج) را از قديم الايّام در خواست مي كرده اند، به طوري كه بعضي از آنان چهل شب جمعه از «مسجد كوفه» به «مسجد سهله» رفته و يا چهل شب چهار شنبه در «مسجد

سهله» بيتوته كرده و تضرّع و زاري و عبادت مي نمودند تا به اين فيض عظيم نائل شوند. («مفاتيح الجنان»، باب 3- آخرين اميد»، ص 391)

رجوع شود به واژه: مسجد سهله

مَسْخ رجوع شود به واژه: خَسْف

مشرق

بارها خوانده ايم و شنيده ايم كه حضرت مهدي زماني ظهور خواهد كرد كه دنيا آكنده از ظلم و ستم است. امّا اسن موضوع شامل همه جهان به طور مطلق نيست بلكه در گوشه و كنار جهان بزرگ، به ويژه در آباديهاي اسلامي و شيعي، مردمي (اگر چه در مقايسه بامردم سراسر جهان نفوس كلّ بشر بسيار اندكند) معتقد به حق هستند و چشم به راه ظهور مهدي موعودند. و حتّي پيش از ظهورش، مقدّمات حكومت او را فراهم مي سازند.

در روايات مربوط به حضرت قائم (عج) نامي از مشرق به ميان آمده است.

روايت شده كه امام علي عليه السّلام فرمود:

«شروع كار مهدي (عج) از طرف مشرق است.» («بحار الانوار»، ج 52، ص 320)

مراد از مشرق كه در آن احاديث آمده، مشرق كشورهاي اسلامي در مقياس قرنهاي اوّليه اسلام است. بنابراين، اين تعبير با سرزمين خراسان و همچنين قسمتهاي شرقي تا نواحي مركزي ايران منطبق است. مؤيّد قسمت اوّل، اين است كه در پاره اي از احاديث به صراحت نام «خراسان» آمده است. در اين رابطه امام باقر عليه السّلام فرمود:

«... پرچمهائي از جانب «خراسان» روي آور شود و به سرعت طيّ منازل كند و چند نفر از اصحاب قائم (عج) با آنان همراه خواهند بود.» («خورشيد مغرب»، ص 320)

امام صادق عليه السّلام فرمود: «نازل مي شود پرچمهاي سياهي كه از «خراسان الكوفه» خروج كرده اند، پس در اين

هنگام مهدي (عج) در مكّه ظاهر ميشود و آنان به او پيوسته و با او بيعت مي كنند.» («البرهان في علامات مهدي آخر الزّمان»، ص 150)

مكه

بهترين و مهمترين شهر جهان از نظر فضائل معنوي «مكّه» است. در داخل اسن صدف گوهري درخشنده وجود دارد كه ميعادگاه همه عاشقان حضرت احديّت مهدي (عج) است. در روايات مي خوانيم: «حضرت قائم (عج)، در مكّه، كنار كعبه ظهور و خروج مي كند.» («كشف الغمّة»، ج 3، ص 129)

آن حضرت هنگام ظهور به كعبه تكيه مي كند و صدايش را بلند مي نمايد كه:

«هان اي مردم جهان، كسي كه مي خواهد به آدم عليه السّلام و شيث عليه السّلام بنگرد به من بنگرد، كسي كه مي خواهد به موسي عليه السّلام و يوشع عليه السّلام بنگرد به من بنگرد، كسي كه مي خواهد به عيسي عليه السّلام و شمعون عليه السّلام بنگرد به من بنگرد، كسي كه مي خواهد به محمّدصلّي الله عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين علي عليه السّلام بنگرد به من بنگرد، كسي كه مي خواهد امامان حسن عليه السّلام و حسين عليه السّلام را مشاهده كند مرا بنگرد، كسي كه مي خواهد به امامان عليهم السّلام از فرزندان حسين عليه السّلام نظر بيفكند مرا نگاه كند و به نداي من پاسخ دهد، من از آنچه كه آنها خبر نداده اند به شما خبر مي دهم.» («بحار الانوار»، ج 53، ص 9)

تكيه بر كعبه كن اي قبله اميد و بگير

انت__ق___ام گل پرپر شده ط__اها را

ماريه

«ماريه» از زناني است كه در دودمان امامت خدمت مي كرد و در روز ولادت حضرت ولي عصر (عج) او را ديده كه با انگشت سبّابه به سوي آسمان اشاره كرده و مي گويد:

«الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدِ وَ

آلِهِ...». («كشف الغمّة»، ج 2، ص 431)

مليكه

«مليكه»، به معني ملكه و شهبانو و نام بزرگوار امام زمان (عج) است. او از طرف مادر نوه «شمعون بن حمون بن صفا» از حواريون مخصوص حضرت عيسي عليه السّلام و وصيّ او به شمار مي رفت.

او نامهاي ديگر مانند: نرجس، ريحانه، خمط، صقيل (صقيل)، سوسن، حديث، حكيمه، و مريم نيز دارد، خواهر امام هادي عليه السّلام (حكيمه) او را به عنوان (سيّده) يعني خانم مي خواند.

هنگامي كه مليكه به خانه امام حسن عسكري عليه السّلام وارد شد. امام هادي عليه السّلام به خواهرش حكيمه فرمود: «او را به خانه ببر و دستورات اسلامي را به او بياموز، او همسر فرزندم حس عليه السّلام ن و مادر مهدي آل محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّّم خواهد بود، آنگاه به مليكه رو كرد و فرمود: مژده باد تو را به فرزندي كه سراسر جهان را با نور حكمتش پر از عدالت و داگري كند، پس از آنكه پر از ظلم و جور باشد.»

او در سال 261 هجري و به روايتي قبل از به شهادت رسيدن امام حسن عسكري عليه السّلام از دنيا رفت و قبر شريفش در سامراء پشت قبر منوّر همسر بزرگوارش قرار گرفته است. براي اين خانم بزرگوار، زيارتي نقل شده است. («مفاتيح الجنان»، باب 3، - «آخرين اميد»، ص 27)

متقي

«متّقي» بيست و يكمين خليفه بني عبّاس و برادر «راضي محمّد بن المقتدر» است كه از سال 329 ه.ق پس از مرگ برادرش به خلافت رسيد.

وي نخستين خليفه بني عبّاس در دوران غيبت كبري محسوب مي شود. «متّقي» پس از چهار سال حكومت در سال 333 ه.ق در گذشت.

معتضد

«معتضد، احمد بن موفّق» شانزدهمين خليفه بني عبّاس كه از سال 279 ه.ق ال سال 289 ه.ق به مدّت ده سال حكومت كرد.

آغاز خلافت وي زماني واقع شد كه 19 سال از خلافت امام عصر (عج) گذشته بود.

وي در زمان غيبت صغري مي زيسته و 29 سال از امامت قائم (عج) گذشته بود كه معتضد در گذشت. («فرهنگ معين»، ج 5، ص 288- نجم الثّاقب، ص 53)

معتمد

«ابو العبّاس احمد معتمد» پانزدهمين بني عبّاس است كه از سال 256 ه.ق تا سال 279 ه.قبه مدّت 23 سال حكومت كرد. 19 سال از امامت حضرت مهدي (عج) گذشته بود كه معتمد درگذشت.

مقتدر

«جعفر مقتدر» برادر «علي مكتفي» هجدهمين بني عبّاس است كه از سال 295 ه.ق تا سال 320 ه.ق به مدّت 25 سال حكومت كرد. هنگام مرگ «مقتدر»، 60 سال از امامت حضرت قائم (عج) گذشته بود و آن حضرت 65 ساله بودند.

مسبحات

«مُسَبّحات»، عنوان دسته اي از سوره هاي قرآن كريم است كه با تسبيح و حمد خداوند تبارك و تعالي و با الفاظي چون «سُبْحانَ»، «سَبِّحِ» و «يُسَبِّحُ» آغاز مي شود. اين سوره ها عبارتند از: بني اسرائيل، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلي.

امام باقر عليه السّلام در باره فضيلت اين سوره ها فرمود:

«هر كس كه همه مسبّحات را پيش از آن كه بخوابد، تلاوت نمايد، نميرد تا حضرت قائم (عج) را درك كند و چنانچه مُرد در پناه و همسايگي رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم خواهد بود.» («ثواب الاعمال»، ص 148)

مأمور

«مأمور» از القاب امام دوازدهم شيعيان، مهدي موعود (عج) است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 116)

مأمول

«مأمول» همانند «مؤمل» يعني آن كسي كه آرزو و اميد ديدار او را دارند و از القاب حضرت مهدي (عج) است. در زيارت مأثوره آن حضرت است كه:

«السّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا الْإمامُ الْمَأمُول...»

رجوع شود به واژه: مؤمَل

ابوصالح

در بعضي از كتاب ها، «ابوصالح» به عنوان يكي از كنيه هاي حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است. شايد اين كنيه با استفاده از روايت ذيل باشد:

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «هرگاه راه خودرا در سفرگم كردي، سپس بانگ برآور: «اي ابا صالح» يا«اي صالح». خداوند رحمتش را بر تو فرود آورد! راه را به ما نشان ده». [1] .

معروف است كه برخي از عرب هاي شهري و بيابان گرد، پيوسته در توسلات و ياري خواستن هاي خود، آن حضرت را به اين اسم مي خوانند و شعرا و ادبا نيز در قصيده ها و مدح هاي خود، از اين كنيه استفاده كرده اند. [2] .

از اين رو در برخي از ملاقات هايي نيز كه رخ داده است، از آن

حضرت به عنوان «ابا صالح» ياد شده است. [3] .

پي نوشت ها:

[1] شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 298.

[2] طبرسي نوري، نجم الثاقب، ص 60.

[3] ر.ك: بحارالانوار، ج 53، ص 292.

محمد

يكي از نام هاي حضرت مهدي عليه السلام، «محمد» است كه در روايات فراواني مورد اشاره قرار گرفته است. درباره نام بردن آن حضرت به اين نام، اختلاف نظرهايي بين دانشمندان شيعه همواره مطرح بوده كه هر كدام براي اثبات نظر خود، به بخشي از روايات استدلال كرده اند.

در يك بررسي اجمالي مي توان مجموع رواياتي را كه در اين باره وارد شده، به چهار دسته تقسيم كرد:

يك. رواياتي كه به صورت مطلق و بدون هيچ قيدي، نام بردن حضرت را به اين نام نهي مي كند.

1. صفوان بن مهران از امام صادق عليه السلام روايت كند: «كسي كه به همه امامان اقرار كند، اما مهدي عليه السلام را انكار كند، مانند كسي است كه به همه پيامبران اقرار كند؛ امّا نبوّت محمدصلي الله عليه وآله را انكار نمايد. گفتند: يابن رسول اللّه! مهدي عليه السلام از فرزندان شما كيست؟ فرمود: پنجمين از فرزندان هفتمين، شخص او از شما نهان مي شود و بردن نام وي بر شما روا نيست». [1] .

2. امام هادي عليه السلام در اين باره فرمود: «براي شما حلال نيست كه او را به اسم ياد كنيد». [2] .

3. امام صادق عليه السلام با لحني شديدتر از كسي كه نام آن حضرت را ببرد، به عنوان كافر ياد كرده مي فرمايد: «به جز كافر هيچ كس نام آن حضرت را نبرد». [3] .

دو. رواياتي كه از نام بردن آن حضرت نهي كرده است؛ ولي با اين قيد كه تنها تا

هنگام ظهور، و با ظهور حضرت ديگر منعي ندارد:

عبدالعظيم حسني از امام هادي عليه السلام نقل كرده است: «به اسم ياد كردن آن حضرت حلال نيست تا زماني كه ظهور كند و زمين را از قسط و عدل آكنده سازد. پس از آنكه پر از ستم و بيداد شده باشد». [4] .

سه. رواياتي كه علت نهي از ذكر نام شريف حضرت را بيان كرده است. در اين روايات، ترس از كشته شدن آن حضرت، علّت عدم ذكردانسته شده است:

در روايت ابوخالد كابلي آمده است: «هنگامي كه علي بن الحسين عليه السلام وفات كرد، خدمت امام باقرعليه السلام رسيدم و به آن حضرت عرض كردم: فدايت گردم! تو مي داني كه من جز پدرت كسي را نداشتم و انس مرا با او و وحشت مرا از مردم مي داني. فرمود: اي ابا خالد! راست مي گويي؛ ولي چه مي خواهي بگويي؟ عرض كردم: فدايت شوم! پدرت صاحب اين امر را به گونه اي برايم تعريف كرده بود كه اگر در راهي او را مي ديدم، حتماً دستش را مي گرفتم».

فرمود: اي ابا خالد! ديگر چه مي خواهي بگويي؟ عرض كردم: مي خواهم نام او را برايم بگويي تا او را به نامش بشناسم. پس فرمود: به خدا سوگند اي ابا خالد! سؤال سختي از من پرسيدي كه مرا به تكليف و زحمت مي اندازد و همانا از امري سؤال كردي كه [هرگز آن را به هيچ كس نگفته ام و] اگر آن را به كسي گفته بودم (گفتني بود)، مسلماً به تو مي گفتم، همانا تو از من چيزي را سؤال كردي كه اگر بني فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند كه او را قطعه قطعه كنند». [5] .

چهار. رواياتي كه نه

تنها از طرف راوي تصريح به نام حضرت شده؛ بلكه برخي از ائمه معصومين عليهم السلام نيز نام آن حضرت را بر زبان جاري ساخته اند:

1. محمدبن ابراهيم كوفي مي گويد: «امام حسن عسكري عليه السلام گوسفند سر بريده اي را براي من فرستاد و فرمود: اين عقيقه پسرم «محمد» است». [6] .

2. به امام عسكري عرض شد: «اي پسر رسول خدا! حجّت و امام بعد از شما كيست؟ فرمود: پسرم محمد، او است امام و حجّت بعد از من». [7] .

3. علان رازي گويد: «يكي از اصحاب به من خبر داد كه چون جاريه امام عسكري عليه السلام بار دار شد، به او فرمود: تو حامل پسري هستي كه نامش محمد است و او قائم پس از من مي باشد». [8] .

4. ابوعلي بن همّام گويد: «از محمدبن عثمان عمري - قدس اللّه روحه - شنيدم كه مي گفت: از پدرم شنيدم كه نقل مي كرد: «من نزد امام عسكري عليه السلام بودم كه از آن حضرت درباره خبري كه از پدران بزرگوارش روايت شده است (زمين از حجّت الهي بر خلايق) تا روز قيامت خالي نمي ماند و كسي كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت در گذشته است) پرسش كردند؟

فرمود: اين حق است همچنان كه روز روشن حق است. گفتند: اي فرزند رسول خدا! حجّت و امام پس از شما كيست؟ فرمود: فرزندم محمد، او امام و حجّت پس از من است كسي كه بميرد و او را نشناسد به مرگ جاهليت درگذشته است». [9] .

5. ابوغائم خادم گويد: «براي امام حسن عسكري عليه السلام فرزندي به دنيا آمد كه نام او را محمد ناميد». [10] .

6. جابر بن عبداللّه انصاري

به نقل از لوح حضرت زهراعليها السلام (لوح حضرت زهرا) در بخش پاياني مي گويد: «وَالخَلَفُ مُحَمَّدٌ يَخرُجُ في آخِرِالزَّمانِ...». [11] .

از آنجايي كه روايات دسته نخست با دسته دوم هماهنگ هستند، در مجموع سه ديدگاه درباره حكم نام بردن حضرت مهدي عليه السلام به «محمد» وجود دارد:

1. حرمت ذكر نام شريف آن حضرت تا زمان ظهور؛

2. حرمت ذكر نام شريف آن حضرت به جهت تقيّه و خوف؛

3. حرمت ذكر نام آن حضرت تنها در دوران غيبت صغري.

البته بحث درباره اين ديدگاه ها، مفصل است كه به محل خود وا مي گذاريم.

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 33، ح 1.

[2] الكافي، ج 1، ص 332، الارشاد، ج 2، ص 320؛ كتاب الغيبة، ص 202.

[3] كمال الدين، ج 2، باب 56، ح 1؛ الكافي، ج 1، ص 333.

[4] كمال الدين ج 2، باب 37، ح 1 و ر.ك: فتال نيشابوري، روضةالواعظين، ص 31؛ الغيبة، ص 58، ح 2؛ كتاب الغيبة، ص 470، ح 487.

[5] الغيبة، ص 288، باب 16، ح 2؛ كتاب الغيبة، ص 333.

[6] كمال الدين، ج 2، باب 42، ح 10.

[7] كمال الدين، ج 2، ص 81، ح 8؛ كشف الغمه، ج 2، ص 528.

[8] كمال الدين، باب 38، ح 4.

[9] همان، باب 38، ح 9؛ كشف الغمة، ج 2، ص 528.

[10] كمال الدين، باب 41، ح 8.

[11] شيخ طوسي، الأمالي، ص 291.

مضطر

«مضطر» در لغت به معناي كسي است كه بيماري، فقر و يا سختي هاي روزگار او را ناگزير به تضرّع به درگاه خداوند نموده است. [1] .

در برخي روايات از آن به عنوان يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام

ياد شده است. در قرآن مجيد نيز مورد اشاره قرار گرفته است: «اَمَنْ يُجِيبُ المُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُوءَ...»؛ [2] «يا كسي كه دعاي مضطر را اجابت مي كند و گرفتاري را بر طرف مي سازد، و شما را خلفاي زمين قرار مي دهد».

در برخي از روايات، اين آيه تفسير به حضرت مهدي عليه السلام و قيام ايشان شده است. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «اين آيه درمورد مهدي از آل محمدصلي الله عليه وآله نازل شده است. به خداسوگندمضطراوست؛ هنگامي كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز به جا مي آورد و دست به درگاه خداوند متعال بر مي دارد؛ خداوند دعاي او را اجابت مي كند، ناراحتي ها را بر طرف مي سازد و او را خليفه روي زمين قرار مي دهد». [3] .

بدون شك منظور از اين تفسير - همان گونه كه نظاير آن را فراوان ديده ايم - منحصر ساختن مفهوم آيه به وجود مبارك حضرت مهدي عليه السلام نيست؛ بلكه آيه معناي گسترده اي دارد كه يكي از مصداق هاي روشن آن وجود حضرت مهدي عليه السلام است. در آن زمان كه همه جا را فساد گرفته، درها بسته مي شود، كارد به استخوان مي رسد، بشريت در بن بست سختي قرار مي گيرد و حالت اضطرار در كل عالم نمايان مي شود؛ در اين هنگام حضرت مهدي عليه السلام در مقدس ترين نقطه روي زمين دست به دعا بر مي دارد و تقاضاي كشف سوء مي كند و خداوند اين دعا را سرآغاز انقلاب مقدس جهاني او قرار مي دهد و به مصداق «يَجْعلكم خلفاء الارض» او و يارانش را جانشينان روي زمين مي كند». [4] .

پي نوشت ها:

[1] مجمع البحرين، ج 3، ص 373.

[2] نمل (27)، آيه 62.

[3] تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 94؛ ر.ك: الغيبة، ص

181، ح 30.

[4] تفسير نمونه، ج 15، ص 521 و 522.

مقتداي مسيح

از زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله همواره يكي از ويژگي هاي حضرت مهدي عليه السلام - كه در روايات فراواني نيز به آن تصريح شده - اقتداي حضرت عيسي بن مريم عليه السلام به آن حضرت هنگام ظهور است. برخي از اين روايات چنين است:

1. رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: «و از جمله ذريه من مهدي است؛ در آن هنگام كه ظهور كند، عيسي بن مريم براي ياري او نازل خواهد شد. پس مهدي را مقدم داشته، پشت سر او نماز مي گذارد». [1] .

2. همچنين آن حضرت به دختر بزرگوار خود فاطمه زهراعليها السلام فرمود:

«وَمِنّا وَاللَّهِ الَّذي لا اِلهَ اِلاّ هُوَ مَهْدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ اَلَّذي يُصَلّي خَلْفَهُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ»؛ [2] «اي دخترم! و به خداوندي كه جز او پروردگاري نيست سوگند! مهدي اين امت از ما است؛ همو كه عيسي بن مريم پشت سر او نماز خواهد گذاشت».

اين معنا علاوه بر سخنان پيامبرصلي الله عليه وآله در فرمايش امامان معصوم عليهم السلام نيز به چشم مي خورد. [3] .

گفتني است كه يكي از حكمت هاي اين اقتدا، متابعت تمامي مسيحيان از آن پيامبر الهي در اقتدا به حضرت مهدي عليه السلام است.

پي نوشت ها:

[1] الأمالي صدوق، ص 181، ح 4.

[2] كتاب الغيبة، ص 191، ح 154.

[3] ر.ك: كمال الدين، ج 1، ص315، ح 2.

منتَظَر

يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام «منتظَر» است؛ كه در روايات فراواني به آن اشاره شده است. حضرت مهدي عليه السلام هر چند خود همانند ديگر انسان ها، منتظر است كه روزي فرا رسد و اراده خداوند متعال به برپايي حاكميت جهاني عدل و قسط تعلق گيرد؛ اما تنها كسي است كه

انتظار ظهورش كشيده مي شود؛ از آن رو «منتظَر» نيز ناميده شده است.

از امام جوادعليه السلام سؤال شد: اي فرزند رسول خدا! [مهدي]، به چه دليلي منتَظَر ناميده شده است؟ فرمود: «لِاَنَّ لَهُ غَيبَةً يَكْثُرُ اَيّامُها وَيَطُولُ اَمَدُها فَيَنتَظِرُ خُرُوجَهُ المُخلِصُونَ وَيُنكِرُهُ المُرْتابُونَ...» [1] ؛ «به اين علت كه براي حضرت مهدي عليه السلام غيبتي است كه روزهايش زياد مي شود، و مدتش بسيار طول مي كشد، پس مخلصان انتظار ظهورش را مي كشند و شكاكان او را منكر خواهند شد...».

زرارة بن اعين نيز مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «اِنَّ لِلْقائِمِ غَيْبَةً قَبْلَ اَنْ يَقُومَ، قُلتُ لَهُ: وَلِمَ؟ قالَ يَخافُ - و اَوْمأَ بِيَدِهِ اِلي بَطْنِهِ - ثُمّ قالَ: يا زُرارَةُ وَهُوَ المُنتَظَرُ الَّذي يَشُكُّ النَّاسُ فِي وِلادَتِهِ...» [2] ؛ «به درستي كه براي قائم پيش از آنكه قيام كند غيبتي است، عرض كردم: قربانت شوم! براي چه؟ فرمود: مي ترسد - و به شكم و گردن خود اشاره كرد - سپس فرمود: او است منتظري كه مردم در تولدش شك كنند...».

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين، ج 2، ص 378، ح 3.

[2] كمال الدين، ج 2، ص 342، ح 24.

منتقم

«منتقم»، به معناي انتقام گيرنده و يكي از القاب حضرت مهدي عليه السلام است. آن حضرت مي فرمايد: «اَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ فِي اَرْضِهِ وَالمُنتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ»؛ «من باقي مانده خدا در روي زمين و انتقام گيرنده از دشمنان او هستم». [1] .

امام صادق عليه السلام نيز فرمود: «چون حسين بن علي عليه السلام به شهادت رسيد، فرشتگان الهي ضجه سردادند و گفتند: پروردگارا! باحسين عليه السلام چنين شد؛ درحالي كه او صفيّ تو و فرزند پيامبرت است؟ پس خداوند نور قائم را به آنان

نشان داد و فرمود: به وسيله اين انتقام او را خواهم گرفت». [2] البته در پاره اي از روايات نيز گفته شده است: «آن حضرت منتقم خون تمامي ائمه عليهم السلام و مظلومان است». [3] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين ، ج 2، ص 384، ح 1.

[2] الكافي، ج 1، ص 465، ح 6؛ الأمالي، طوسي، ج 2، ص 33.

[3] ر.ك: الغيبة، ص 140، ح 1؛ الكافي، ج 2، ص 8، ح 1.

منصور بِالرعب

در احاديث فراواني رسيده است كه «مهدي» «مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ وَ مُؤَيَّدٌ بِالنَّصْرِ» است؛ يعني، به هنگام ظهور، رعب او در دل هاي قدرتمندان مي افتد و نيروهاي غيبي و غير مرئي به كمك او و ياران او مي شتابند.

البته آنچه درباره ياري آن حضرت به وسيله نيروهاي غيبي گفته شده، منافاتي با لزوم حضور مردم در صحنه ندارد و بايسته است كه مردم آن حضرت را تا رسيدن به اهداف متعاليش ياري كنند.

امام صادق عليه السلام فرمود: «انقلاب مهدي را سه سپاه ياري مي كنند و در پيروزي آن حضرت شركت دارند: سپاهي از فرشتگان، سپاهي از مؤمنان و سپاهي از رعب و وحشت». [1] .

محمدبن مسلم ثقفي از امام باقر نقل مي كند كه فرمود: «اَلْقائِمُ مِنَّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ» [2] ؛ «قائم ما به ترس در دل دشمنان ياري شده است».

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 198، ح 9، ص 243، ح 43؛ بحارالانوار، ج 52، ص 139.

[2] كمال الدين، ج 1، ص 330، ح 16.

مواريث انبيا

حضرت مهدي عليه السلام هنگام ظهور، بسياري از ميراث هاي پيامبران گذشته را به همراه خواهد داشت. درباره اينكه اين امور دقيقاً به چه منظور نزد حضرت جمع شده، سخن صريحي وجود ندارد؛ ولي با توجه به اينكه نقش حضرت مهدي عليه السلام، همان نقش همه انبيا و اوليا است و آن حضرت آرزوي تمام انبيا را تحقق خواهد بخشيد، مي توان نتيجه گرفت كه تمامي ابزار آنان در اختيار آن حضرت قرار خواهد گرفت. ديگر اينكه آن حضرت وظيفه دارد تا تمامي پيروان تمامي اديان را به دين مقبول الهي (اسلام) دعوت كند و اين مواريث نشانه هايي از حقانيت آن حضرت است. از اين رو همان گونه

كه در روايات از زنده ماندن حضرت مسيح عليه السلام، به عنوان هدايت مسيحيان و ارجاع ايشان به پيروي از حضرت مهدي عليه السلام ياد شده، مي توان ميراث هاي ديگر پيامبران عليهم السلام را به عنوان وسيله اي براي اتمام حجّت بر آنان دانست.

برخي از آنچه در روايات مورد اشاره قرار گرفته - كه هنگام ظهور همراه حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود - عبارت است از:

1. پيراهن رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله،

يعقوب بن شعيب از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «آيا پيراهن قائم را كه با [بر تن داشتن] آن قيام مي كند، نشانت ندهم؟ عرض كردم: چرا، گويد: سپس جعبه اي را خواست و آن را گشود و از آن پيراهن كرباسي را بيرون آورد. آن را باز كرد كه ناگهان ديدم در آستين چپ آن آثار خون مشاهده مي شود. سپس فرمود: اين پيراهن پيامبر گرامي خداوند است، در روزي كه دندان هاي پيشين آن حضرت ضربه ديد. آن خون را بوسيدم و بر صورت خويش نهادم. سپس امام صادق عليه السلام آن را در هم پيچيد و برداشت». [1] .

2. عمامه پيامبرصلي الله عليه وآله به نام سحاب، [2] .

3. زره رسول خداصلي الله عليه وآله، [3] .

4. سلاح حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله، [4] .

5. پرچم پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله، [5] .

6. سنگ حضرت موسي عليه السلام، [6] .

7. عصاي حضرت موسي عليه السلام، [7] .

امام صادق عليه السلام فرمود: «عصاي موسي عليه السلام چوب آسي از يك نهال بهشتي بود. هنگامي كه رو به سوي مدين نمود، جبرئيل آن را برايش آورد و آن عصا همراه با تابوت آدم، در درياچه طبريه (در شمال فلسطين) است

و هرگز آن دو نمي پوسند و تغيير نمي يابند تا اينكه حضرت قائم عليه السلام هنگامي كه قيام مي كند، آن دو را بيرون مي آورد».

8. انگشتري سليمان عليه السلام، [8] .

9. طشتي كه حضرت موسي در آن قرباني مي كرد. [9] .

امام علي عليه السلام فرمود: رسول خداصلي الله عليه وآله فرموده است: «المَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي، تَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ وَ حَيْرَةٌ تَضِلُّ فِيها الاُمَمُ، يَأتِي بِذَخِيرَةِ الاَنبِياءِعليهم السلام فَيَمْلَؤُها عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً» [10] ؛ «فرزندم مهدي يك غيبت و حيرتي دارد كه گمراه شوند امت ها [در آن]. او با ذخيره پيغمبران آيد و زمين را پر از عدل و داد كند؛ چنان كه پر از جور و ظلم شده باشد».

همانگونه كه اشاره شد شايد يكي از حكمت هاي اين ميراث داراي اين است كه پيروان تمامي اديان، با ديدن ميراث پيامبر خود به حضرت مهدي عليه السلام ايمان آورند و شايد دليل ديگر اين باشد كه اهداف حضرت مهدي عليه السلام و قيام ايشان در بر گيرنده تمامي اهداف پيامبران بزرگ است. از اين رو در آن هنگامه عظيم، حضرتش با در اختيار گرفتن ميراث آن پيامبران بزرگ، به هدف خود - كه در واقع هدف جميع انبيا بوده است - تحقق مي بخشد.

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 350، ج 42.

[2] الكافي، ج 8، ص 224، ح 285.

[3] همان.

[4] الغيبة، ص 349، ح 40؛ الكافي، ج 8، ص 224، ح 285.

[5] الغيبة، 343، ح 28 و 435، ح 1.

[6] الكافي، ج 1، ص 231، ح 3.

[7] الكافي، ج 1، ص 231، ح 1؛ الغيبة، ص 238، ح 28، كمال الدين، ج 2، ص 376، ح 7.

[8]

الغيبةص 343، ح 27؛ الكافي، ج 1، ص 231، ح 1.

[9] الكافي، ج 1، ص 232، ح 1.

[10] كمال الدين، ص 287، ح 5.

مهدي

«مهدي» اسم مفعول و به معناي هدايت شده است. مهدويّت نيز از همين ريشه است. مهدي عليه السلام مشهورترين نام آن حضرت نزد شيعه و سنّي است.

البته گاهي نيز در معناي فاعلي به معناي «هدايت كننده» به كار مي رود. محمدبن عجلان از امام صادق عليه السلام نقل كرده است: «... و قائم را از آن جهت مهدي گفته اند كه مردم را به آييني كه از دست داده اند، هدايت مي كند...». [1] .

اما آنچه بيشتر در روايات آمده، همان معناي نخست است. امام باقرعليه السلام در اين باره فرمود: «به درستي كه مهدي ناميده شد به جهت اينكه به امر مخفي هدايت مي شود. او تورات و ساير كتاب هاي الهي را از غاري در انطاكيه بيرون خواهد آورد». [2] .

از امام صادق نيز وقتي پرسيده مي شود: چرا مهدي ناميده شده است؟ فرمود: «لِاَنَّهُ يُهْدي اِلي كُلِّ اَمْرٍ خَفيٍ»؛ «به جهت اينكه به تمامي امور پنهان هدايت مي شود». [3] .

نكته جالب توجه اينكه لقب «مهدي»، بيشتر درباره آن حضرت بعد از ظهور و قيام و لقب قائم بيشتر درباره آن حضرت قبل از ظهور و قيام استفاده مي شود.

امام صادق عليه السلام درباره برخي از موارد مربوط به حضرتش پس از ظهور فرمود: «... ثُمَّ يَأمُرُ مُنادِياً فَيُنادِي: هَذا المَهْدِيُّ...» [4] ؛ «به منادي دستور داده خواهد شد؛ پس ندا در مي دهد كه اين است مهدي».

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نيز فرمود: «[پس از ظهور] كسي نزد او آمده مي گويد: اي مهدي! به من عطا كن و

آن حضرت مي فرمايد: بگير» [5] .

لقب مهدي اگرچه اختصاص به آخرين امام ندارد و بقيه ائمه عليهم السلام نيز مهدي هستند؛ ولي تنها از آخرين پيشوا به عنوان «مهدي» ياد شده است.

اين لقب از همان ابتداي شكل گيري بحث «مهدويّت» بر زبان معصومين عليهم السلام رايج بوده و در روايات فراواني از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله اين لقب به چشم مي خورد. بنابراين در كتاب هاي اهل سنّت نيز فراوان اين لقب آمده است. [6] .

امام حسين بن علي عليه السلام فرمود: «دوازده مهدي از ما است: اول ايشان امير مؤمنان علي عليه السلام بود و آخرين ايشان نهمين فرزند از نسل من است...». [7] .

محمدبن عمران گفت: من از امام ششم شنيدم كه مي فرمود: «ما دوازده مهدي باشيم». [8] .

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ج 2، ص 383، ح 2.

[2] علل الشرايع، ج 1، ص 161، ح 3؛ الغيبة، ص 237، ح 26.

[3] كتاب الغيبة، ص 471؛ الغيبة، ص 237.

[4] الغيبة، ص 313، ح 5.

[5] همان، ص 92.

[6] ر.ك: الصنعاني، المصنف، ج 11، ح 20773؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 30، ح 4088 و4087 و4086 و4085؛ سنن ابوداوود، ج 4، ص 107، ح 2485.

[7] عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 68، ح 36.

[8] كمال الدين، ج 2، ص 4.

ماء معين

«ماءمَعينْ» يعني آب ظاهر جاري بر روي زمين، و از القاب مهدي موعود (عج) است.

امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه شريفه:

«قُلْ أرَأيتُمْ إنْ أصْبَحَ مآؤكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأتيكُمْ بِماءٍ مَعين (ملك/30) : بگو به من خبر دهيد كه اگر آب هاي سرزمين شما در زمين فرو رود، پس چه كسي مي

تواند براي شما آب روان بياورد.»

فرمود: «اين آيه درباره قائم (عج) نازل شده است. خداوند مي فرمايد: اگر امامتان از شما غائب شد، كه نمي دانيد او در كجاست، پس كيست كه براي شما امام ظاهري بياورد كه براي شما اخبار آسمان و زمين و حلال و حرام خداوند عزّ و جل را بيان كند.»

آنگاه فرمود: «تأويل اين آيه نيامده است، و به ناچار خواهد آمد» («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 108)

ماشع

نام امام زمان (عج) در تورات عبريه، «ماشِعْ» است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 93)

مؤمل

«مؤمَل» از نامهاي صاحب الزّمان است. «مؤمل» در لغت يعني كسي كه مردم آرزوي ديدن او را دارند و در دعاي ندبه اشاره به اين مضمون شده است:

«بِنَفْسي أنْتَ مِن أُمْنيَّةُ شائِقٍ يَتَمَنّي مِنْ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ ذَكَرَ أفَحَنّا: جانم قربان تو كه آرزوي هر زن و مرد مؤمنه هستي كه صدايش بزنند و بنالند».

امام حسن عسكري عليه السّلام فرمود: «در آن وقت كه حجّت (عج) متولّد شد، ظالمان گمان كردند كه ايشان مرا مي كشند تا اينكه نسل مرا قطع كنند، پس چگونه قدرت خداوند را ديدند و او را (حضرت مهدي (عج)) را مؤمل ناميدند». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 107)

فداي تو اي حجة بن الحسن(ع)

سرا پاي من جسم و هم جان من

تو مط_لوب آن ع__اشقي ك___ارزو

ز م___رد و زن__ش دارد اي نيك__خ__و

كه ياد تو بنمايد و س_ر ده_____د

ز دل نال____ه ه__ا اي ول__يّ اح____د

رجوع شود به واژه: مأمول

مباركه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

مبدئي الآيات

«مُبْدِئي الآيات»، لقب مهدي موعود (عج) است. «مُبْدِئي الآيات» يعني ظاهر كننده آيات خداوندي يا محلّ بروز و ظهور آيات الهي». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 111)

مبلي السرائر

يكي ديگر از اسماء و القاب امام منتظر (عج)، «مُبْلي السّرائر» است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 111)

مجازي بالأعمال

«مجازي بالأعمال» يعني كسي كه با توجّه به اعمال جزاي نيك و بد را مي دهد و آن لقب امام زمان (عج) است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 112)

المَحَجّة رجوع شود به واژه: قرآن و قائم (عج)

محسن

«محسن» لقب حضرت ولي عصر (عج) است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 110)

محمد

نام اصلي و اسم اولي امام عصر (عج)، «محمّد» است. چنانچه در اخبار متواتره خاص و عام است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: «مهدي، همنام من است.» («منتهي الآمال»، باب 14)

رجوع شود به واژه: تلفّظ نام مقدّس حضرت قائم (عج)

محمّد بن اسماعيل جعفر عليه السّلام رجوع شود به واژه: مباركيّه

مخبر بما يعلن

«مُخْبِرُ بِما يُعْلَنْ»: يعني آگاه كننده به آنچه شكار مي شود.

و اين لقب قائم (عج) است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 110)

مختاريّه رجوع شود به واژه: محمّد بن حنفيّه

مدبر

«مدبّر»، از القاب حضرت مهدي (عج) است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 116)

مسيح الزمان

«مسيح الزّمان»، اسم امام قائم (عج) در كتاب فرنگيان است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 93)

مضطر

«مُضْطَرّ»، لقب امام غائب (عج) است. امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه:

«أمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُاَفاءَ الأرْضِ... («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 2، ويژگي 16): اي كسي كه دعاي مضطر را اجابت مي كند و گرفتاري را برطرف مي سازد، و شما را خلفاي زمين قرار مي دهد»

فرمود: «اين آيه در حقّ قائم نازل شده و والله او مضطرّ است.» («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 117)

مظهر الفضايح

در كتاب هدايه، «مظهر الفضايح» (جلوه گاه رسوائي ها) از القاب مهدي موعود (عج) عنوان شده است. («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 111)

معاوية بن حكيم رجوع شود به واژه: محمّد بن ايّوب بن نوح

مفرج أعظم

در كتاب هدايه، «مفرّج اعظم» به عنوان لقب امام عصر (عج) معرّفي شده است.

رجوع شود به واژه: فرج الاعظم

مفضل (مفضل)

اگر «مفضّل» تلفّظ شود، به معني (برتري داده شده) و (مردي كه برتري و فضيلت او بر ديگران محرز باشد) است. و چنانچه «مُفْضِلْ» بخوانيم آن هم به معني «بخشش كننده» است. در هر دو صورت، اين لقب برازنده مهدي موعود (عج) است.

مفيق

«مُفيق» در لغت يعني بيدار شونده. نام حضرت مهدي موعود (عج) در كتاب زبور «مُفيق» است.

مقتصر

«مقتصر»، به معني «بسنده كننده» و لقب مهدي موعود (عج) است. شايد منظور از اين لقب اين باشد كه حضرت قائم (عج) بر خلاف جميع انبياء و اوصياء گذشته كه به خاطر حفظ و بقاي دين با منافقين و فاسقين مدارا مي كردند، ايشان تنها از انصار و بندگان صالح اقتصار خواهند فرمود و رشته الفت و مجالست با كفّار و منافقين در آخر الزّمان گسسته خواهد شد.

اين احتمال هست كه كلمه مذكور، «منتصر» يعني داد گيرنده بوده و از آيه شريفه

«وَ لَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَاولئكَ ما عَلَيْهم مِنْ سَبيلٍ (شوري/41)

: و كسي كه بعد از مظلوم شدنياري طلبد، ايرادي بر او نيست»،

اخذ شده باشد. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 119)

مقدرة

«مقدّرة» لقب حضرت مهدي (عج) است. «مقدّرة» يعني توانائي. همانطور كه از كثرت بروز و ظهور عجائب قدرتهاي الهي از آن حضرت به حدّي رسيده كه گويا عين قدرت شده است.

منان

«منّان» يعني بسيار نيكوئي كننده، و لقب حضرت قائم (عج) است. «منّان»، از اسماء الحسني خداوند عزّ و جل است.

منتصر رجوع شود به واژه: مقتصر

منتظر

«منتظر» از القاب امام زمان (عج) است، به معني انتظار برده شده كه همه خلائق پيوسته منتظر مقدم اويند.

از امام باقر عليه السّلام سؤال شد كه چرا امام عصر (عج) را «منتظر» گويند؟

امام عليه السّلام فرمود: «زيرا براي او غيبتي طولاني است كه روزهايش بسيار است، افراد مخلص و پاك در انتظارش به سر مي برند. ولي افراد شكّاك و مردّد او را انكار مي كنند، و منكران نامش را به مسخره مي گيرند و تعيين كنندگان وقت بسيارند، عجله كنندگان در او به هلاكت مي رسند، مسلمانان در مورد او نجات مي يابند.» («بحار الانوار»، ج 51، ص 30)

ن

نيابت خاصه

«نيابت خاصّه»، آن است كه امام قائم (عج)، اشخاص خاصّي را، نائب خود قرار دهد، و به اسم و رسم معرّفي كند، و هر كدام را، به وسيله نائب پيش از او به مردم بشناساند.

بنا براين كساني كه در دوره غيبت صغري، نيابت داشتند، و با اسم و رسم معرّفي شده بودند، «نائب خاص» ناميده مي شوند.

نائبان خاص را، «نوّاب خاص»، و «نوّاب اربعه» مي گويند.

رجوع شود به واژه: نوّاب اربعه، غيبت صغري

نيابت عامه

«نيابت عامّه»، آن است كه امام، ضابطه اي كلّي به دست دهد، تا در هر عصر، فرد شاخصي كه آن ضابطه، از جهت، و در همه ابعاد، بر او صدق مي كند، نائب امام شناخته شود، و به نيابت از امام، وليّ جامعه در امر دين و دنيا باشد.

بنابراين كساني كه از آغاز غيبت كبري نيابت داشته اند و دارند، و بر طبق ضابطه معيّن شده از سوي خود امامان، به نيابت رسيده اند، «نائب عامّ» ناميده مي شوند.

دوره «غيبت كبري»، دوره «نيابت عامّه» است.

نيابت خاص

نيابت خاصّ، آن است كه امام شخص معيّن و مشخصي را نايب خود قرار دهد و به اسم و رسم او را معرفي كند؛ همان طوري كه امام حسن عسكري عليه السلام اين كار را انجام داد و فرمود: «اَلعَمْرِيُّ وَاِبنُهُ ثِقَتانِ فَما اَدَّيا اِلَيْكَ عَنّي فَعَنّي يُؤَدِّيانِ وَ ما قالا لَكَ فَعَني يَقُولان»؛ [1] «عمري و پسرش (عثمان بن سعيد، نائب اوّل و محمدبن عثمان نائب دوم) مورد اعتماد هستند، هر چه آنان به تو برسانند، از من مي رسانند و آنچه به تو بگويند از جانب من مي گويند».

و در جاي ديگر فرمود: «وَاشْهَدُوا عَلي اَنَّ عُثمانَ بنِ سَعيدِ العَمْرِيّ وَكيلي وَاَنَّ اِبْنَهُ مُحَمَّداً وَكيلُ اِبْنيَ مَهْدِيِّكُمْ» [2] ؛ «گواه و شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد عمري (نايب اول) وكيل من وفرزندش محمدبن عثمان (نايب دوم) وكيل فرزند من مهدي شما است».

حضرت حجةبن الحسن المهدي عليه السلام، نايبان بعد از عثمان بن سعيد (نايب اوّل) را به وسيله نايب قبلش معيّن مي كرد و به مردم معرفي مي نمود. [3] .

نيابت و سفارت حضرت مهدي عليه السلام در دوران غيبت صغري، از پست ها و مسؤوليت هاي بسيار خطير و پر

اهميت شناخته شده است. اين مقام والا، تنها برازنده كسي است كه كران تا كران وجودش از ويژگي ها و ارزش هاي آراسته باشد؛ چون: ايمان خلل ناپذير، امانت داري به مفهوم واقعي آن، تقوا پيشگي و پرهيزكاري، راز داري و پوشيده داشتن اموري كه بايد نهان بماند، دخالت ندادن رأي و نظر شخصي خويش در امور مخصوص به آن حضرت، اجراي دستورات و تعليمات رسيده از جانب مقام والاي امامت و ولايت راستين و... .

روشن است كه «نيابت خاصّ» آن حضرت، از «نيابت عام» - كه مجتهد جامع شرايط از آن برخوردار است - مسؤوليتي بس برتر و خطير است؛ گرچه در دوّمي نيز اجتهاد به مفهوم حقيقي كلمه، همراه ويژگي هاي ديگر ضروري است؛ مانند: عدالت در ميدان عمل، مخالفت واقعي با هواي نفس، التزام و تمسّك خالصانه به معيارها و موازين شرعي در ابعاد گوناگون حيات، پروا پيشگي، درست انديشي، ژرف نگري، شناخت عميق و... .

در نيابت خاصّ - بر خلاف نيابت عام - حضرت اشخاص معيّن و مشخصي را نايب خود قرار داده و به اسم و رسم آنان را معرفي كرده است.

اگرچه در نيابت خاصّ ويژگي هايي مد نظر بود، ولي آنچه در درجه اهميّت ويژه اي بود سرّ نگه داري نواب خاصّ بود.

شيخ در كتاب الغيبة نوشته است: عده اي از ابوسهل نوبختي پرسيدند: چطور شد كه امر «نيابت» به ابوالقاسم حسين بن روح واگذار شد، ولي به تو واگذار نگرديد؟ او پاسخ داد: آنان (ائمه اطهارعليهم السلام) بهتر از هر كس مي دانند چه كسي را به اين مقام برگزينند. من آدمي هستم كه با دشمنان رفت و آمد دارم و با ايشان مناظره مي كنم. اگر آنچه را

كه ابوالقاسم بن روح درباره امام مي داند، مي دانستم؛ شايد در بحث هايم با دشمنان و جدال با آنان، مي كوشيدم تا دلايل بنيادي را بر وجود امام عليه السلام ارائه دهم و در نتيجه محل اقامت او را آشكار سازم! اما اگر ابوالقاسم امام را در زير جامه خود پنهان كرده باشد، و بدنش را با قيچي قطعه قطعه كنند تا او را نشان دهد، هرگز چنين نخواهد كرد». [4] .

اهداف نيابت خاصّ:

نمايندگي و نيابت امام زمان عليه السلام، دو هدف اساسي داشت:

يك. آماده كردن اذهان عمومي براي «غيبت كبري» و عادت دادن تدريجي مردم به پنهان زيستي امام عليه السلام و جلوگيري از غافلگير شدن در موضوع غيبت.

اگر امام مهدي عليه السلام به طور ناگهاني غيبت مي كرد، چه بسا موجب انكار مطلق وجود آن حضرت و انحراف افكار عمومي مي شد. نمايندگان خاصّ امام زمان عليه السلام در دوران غيبت صغري، به اين هدف و غرض نايل آمدند و افكار و اذهان عمومي براي «غيبت كبري» آماده ساختند.

دو. رهبري دوستداران و طرفداران امام زمان عليه السلام و حفظ مصالح اجتماعي شيعيان.

خلأ و كمبودي كه از ناحيه عدم حضور و فقدان امام عليه السلام در اجتماع شيعيان پيدا شده بود، پر شد و امام زمان عليه السلام توانست به وسيله نايبان خاصّ رهبري خويش را در جامعه اعمال كند و خسارت هاي ناشي از عدم حضور مستقيم خود را جبران نموده و مصالح اجتماع آن زمان و دوستداران را - در سخت ترين و پيچيده ترين شرايط اجتماعي و سياسي - حفظ كند و نگذارد شيعيان منحرف شده و متلاشي گردند. [5] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 329، ح 1؛ كتاب الغيبة، ص 243، ص 360.

[2] كتاب الغيبة، ص 355.

[3] ر.ك: پژوهشي پيرامون زندگاني نواب خاصّ امام زمان عليه السلام، ص 34.

[4] كتاب الغيبة، ص 391، ح 358.

[5] تاريخ الغيبة الصُغري، ص 426.

نيابت عام

پس از پايان يافتن دوران غيبت صغري و نيابت خاصه و با آغاز «غيبت كبري» هدايت شيعيان تحت عنوان «نيابت عامّه» از طرف حضرت مهدي عليه السلام به خود شكل گرفت. به اين صورت كه امام عليه السلام ضابطه اي كلي و صفات و مشخصاتي عام به دست داد كه در هر عصر، فرد شاخصي كه آن ضابطه - از هر جهت و در همه ابعاد - بر او صدق كند، نايب امام شناخته شود و به نيابت از او در امر دين و دنيا، ولي جامعه باشد. سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفش حرام خواهد بود. در اين باره دلايل فراواني نقل شده است؛ از جمله:

1. اسحاق بن يعقوب درباره تكليف شيعيان در غيبت كبري از امام مهدي عليه السلام سؤال كرد و توقيع ذيل در پاسخ او صادر گرديد: «... وَاَمَّا الْحَوادِثُ الوقِعَةُ فَارجِعُوا فيها اِلي رُواةِ حَديثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتي عَليكُمْ وَاَنَا حُجةُ اللهِ عليهم»؛ [1] «در پيشامدهايي كه براي شما رخ مي دهد، بايد به راويان اخبار ما (علما) رجوع كنيد، ايشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدايم».

2. امام حسن عسكري عليه السلام درباره علما فرموده است: «... وَاَمّا مَنْ كانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِنا لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدينِهِ مُخالِفاً لِهَواهُ مُطيعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ يُقَلِّدُوهُ...»؛ [2] «هر يك از فقها كه بر نفس خود مسلّط باشند و دين خود را حفظ كنند و با هواي نفس خود مخالفت ورزد و امر خدا را اطاعت كند، بر

همگان واجب است كه از او تقليد نمايند».

3. كليني، صدوق و طوسي روايتي را - كه معروف به «مقبوله عمربن حنظله» است - از امام صادق عليه السلام به مضمون ذيل نقل كرده اند: «... مَنْ كانَ مِنكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَي حَديثَنا ونَظَرَ في حَلالِنا وَحَرامِنا وعَرَفَ اَحْكامَنا فَلْيَرْضَوا بِهِ حَكَماً فَاِنّي قد جَعَلتُهُ عَلَيْكُم حاكماً...»؛ [3] «... هر كدام از شما كه حديث ما را روايت كند و در حلال و حرام ما صاحب نظر باشد و احكام ما را بداند، او را به حكومت برگزينند كه من او را بر شما حاكم قرار دادم...».

4. پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: «عُلَماءُ اُمَّتي كَاَنبياءِ بَني اِسرائيل»؛ [4] يعني، همان طور كه انبياي بني اسرائيل حافظ دين موسي بودند و اطاعت آنان بر بني اسرائيل واجب بود، علماي اسلام نيز حافظ دين پيغمبراند و اطاعت از آنان دراحكام شرع واجب است.

امام عسكري عليه السلام از پدر بزرگوارش

نقل كرده كه فرمود: «لَولامَنْ يَبقي بَعدَ غَيبَةِ قائِمِكُم عليه السلام مِنَ العُلَماءِ الدّاعين اِلَيهِ وَالدّالين عَلَيهِ وَالذّابّين عَنْ دينِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَالمُنقِذينَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّهِ مِنْ شُبَّاكِ اِبليس وَمَرَدَتِهِ وَمِنْ فخاح النَّواصِبِ لَما بَقِيَ اَحَدٌ اِلاَّ اِرْتَدَّ عَنْ دينِ اللهِ وِلكِنَّهُم الذينَ يمسِكُونَ ازمة قُلوبِ ضُعفاءِ الشيعةِ كَما يُمسِكُ صاحِب السَّفينَةِ سُكّانها اُولئكَ هُم الاَفضَلُونَ عِندَاللهِ عَزَّوَجَلَّ» [5] ؛ «اگر نبود دانشمنداني كه بعد از غيبت قائم شما به سوي او دعوت مي كنند و به سوي او رهنمون مي شوند و از دين او دفاع مي كنند و بندگان ناتوان را از دام هاي شيطان و مريدهاي شيطاني نجات مي دهند، احدي باقي نمي ماند جز اينكه از دين خدا مرتد مي شدند، ولي اين دانشمندان، زمام دل ضعفا را به دست

مي گيرند، همان گونه كه ملوان ها زمام كشتي را به دست مي گيرند و سرنشين هاي كشتي را از خطر مرگ حفظ مي كنند. اينها در نزد خداي - تبارك و تعالي - برترين هستند.

به راستي همين نايبان عام حضرت مهدي عليه السلام هستند كه در طول غيبت كبري، دين مقدس اسلام را از انحراف حفظ نموده، مسائل مورد نياز را براي مسلمانان بيان كرده اند و دل هاي شيعيان را بر اساس عقايد صحيح، استوار ساخته اند.

به راستي تمامي موفقيت ها و پيروزي هاي مختلف، با مجاهدت و تلاش خستگي ناپذير محدثان و فقيهان شيعه - از اواخر غيبت صغري تا به امروز - بوده و حيات و نشاط و پويايي تشيّع را تضمين نموده است.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 290، ح 247؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 483، باب 45، ح 4.

[2] وسائل الشيعة، ج 27، ص 131، ح 33401.

[3] الكافي، ج 1، ص 67، ح 10؛ التهذيب، ج 6، ص 218، ح 6.

[4] مستدرك الوسائل، ج 17، ص 320.

[5] الاحتجاج، ج 1، ص 18 و ج 2، ص 455؛ منتخب الاثر، ص 223.

نشانه هاي آخرالزمان

اين محدوده زماني نشانه هايي دارد كه در اصطلاح «علايم آخِرُالزّمان» خوانده مي شود.

علاوه بر اين اصطلاح رايج، در فرهنگ مسلمانان، اصطلاح مشابه ديگري به نام «اشراطُ الساعَة» وجود دارد. اين اصطلاح كه بيشتر نزد اهل سنّت رايج است، به نشانه هاي وقوع قيامت اختصاص دارد؛ [1] ولي روايات ذكر شده ذيل اين عنوان، نشان مي دهد كه بسياري از نشانه هاي آن، همچون نشانه هاي آخِرُالزّمان است و مي توان بسياري از نشانه هاي آخِرُالزّمان را نيز نشانه هاي قيامت دانست. بخشي از مشخصه هاي آخِرُالزّمان عبارت است از:

1) گريز از

دين

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله درباره ويژگي هاي انسان هاي اين دوران مي فرمايد:

يَأتِي عَلَي النَّاسِ زَمانٌ... دينُهُم دَراهِمُهُمْ وَ هَمُّهُمْ بُطُونُهُمْ وَقِبلَتُهُمْ نِساؤُهُمْ يَركَعُونَ لِلرَّغِيفِ وَيَسْجُدُونَ لِلدِّرْهَمِ حيارَي سُكاري لا مُسلِمينَ وَ لا نَصاري»؛ [2] .

«زماني بر مردم خواهد آمد كه درهم هاي آنان دينشان خواهد بود و همت ايشان شكم شان و قبله آنها زنان شان. براي طلا و نقره، ركوع و سجود به جاي مي آورند. آنان همواره در حيرت و مستي خواهند بود. نه بر مذهب مسلماني اند و نه بر مسلك نصراني».

2) دنيا پرستي

رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «سَيَأتِي عَلَي اُمَّتي زَمَانٌ تَخْبُثُ فِيهِ سَرائرُهُمْ وَتَحْسُنُ فِيهِ عَلانِيَتُهُمْ طَمَعاً فِي الدُّنيا وَلايُريدُونَ بِهِ مَا عِنْدَاللهِ رَبِّهِمْ يَكُونُ دِينُهُمْ رِيَاءً لايُخالِطُهُم خَوفٌ يَعُمُّهُمُ اللّهُ مِنْهُ بِعِقابٍ فَيَدعُونَهُ دُعَاءَالغَرِيقِ فَلايَستَجِيبُ لَهُمْ»؛ [3] .

«زماني بر امت من مي آيد كه در آن زمان، درون هاي مردم پليد مي شود؛ ولي ظواهرشان به طمع مال دنيا آراسته مي گردد، به آنچه در پيشگاه خداوند هست، دل نمي بندند. كارشان ريا و تظاهر است. خوف از خدا به دل شان راه نيابد و خداوند آنان را به عذابي فراگير دچار سازد. آنها چون غريق، خداوند را مي خوانند؛ ولي او دعاي شان را مستجاب نمي كند».

3) آزمايش هاي بزرگ

يكي ديگر از ويژگي هاي اين دوران امتحاناتي است كه انسان ها در آن پشت سر مي گذارند. با اين آزمون ها، مردم به دو گروه تقسيم مي شوند: موفق ها و ناموفق ها.

دراين باره پيامبرگرامي صلي الله عليه وآله به حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «يا عَليُّ اَعجَبُ النَّاسِ اِيماناًوَاَعْظَمُهُمْ يَقيناً قَوْمٌ يَكُونُونَ فِي آخِرِالزَّمانِ لَمْ يَلْحَقُوا النَبِيَّ وَحُجِبَ عَنْهُم الحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوادٍ عَلَي بَيَاضٍ...»؛ [4] .

«اي علي! بدان شگفت آورترين مردم در ايمان و بزرگ ترين آنان در يقين مردمي هستند كه در

آخِرُالزّمان - با آنكه پيامبر خود را نديدند و از امام خود محجوب اند - به نوشته كه خطي سياه بر صفحه اي سپيد است، ايمان مي آورند».

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: متقي هندي، كنزالعمال، ج 25335 و9؛ ابن جرير طبري، جامع البيان، ج 26، ص 69؛ جصاص، احكام القرآن، ج 2، ص 244؛ ابن جوزي، زادالمسير، ج 8، ص 291.

[2] محدث نوري، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 379، ح 13305؛ ر.ك: صحيح مسلم، ج 1، ص 131.

[3] شيخ كليني، الكافي، ج 8، ص 306، ح 476؛ ر.ك: شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 253.

[4] شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج4، ص366؛ كمال الدين، ج1، ص288، باب 25، ح8.

نشانه هاي ظهور

«نشانه هاي ظهور» عبارت است از آن دسته از رخدادها كه بر اساس پيش بيني معصومين عليهم السلام، قبل و يا در آستانه ظهور حضرت مهدي عليه السلام پديد مي آيد و تحقّق هر يك از آن نشانه ها نويدي از نزديك تر شدن آن قيام جهاني است؛ به گونه اي كه با تحقق مجموعه رخدادهاي پيشگويي شده و به دنبال آخرين نشانه ظهور، حضرت مهدي عليه السلام قيام خواهد كرد.

از آنجايي كه در منابع ديني، قيام حضرت مهدي عليه السلام، به عنوان يكي از نشانه هاي برپايي قيامت شمرده شده است؛ پاره اي از نشانه هاي ظهور به عنوان نشانه هاي قيامت نيز شمرده مي شود. (اشراط الساعة)

امام علي عليه السلام در اين باره فرموده است: «پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمود: به ناگزير ده چيز قبل از برپايي قيامت خواهد بود: سفياني، دجّال، دود، دابه، خروج قائم عليه السلام، طلوع خورشيد از مغرب خود، نزول حضرت عيسي عليه السلام، فرو رفتن در مشرق و فرو رفتن در جزيرة العرب و آتشي كه از

قعر عدن بيرون خواهد آمد تا مردم را به سوي محشر سوق دهد.». [1] .

شمار نشانه ها:

در منابع ديني انبوهي از رخدادهاي طبيعي و غيرطبيعي و دگرگوني هاي سياسي - اجتماعي، به عنوان نشانه هاي ظهور ياد شده است. روشن است كه درجه اعتبار و درستي همه اين نشانه ها يكسان نيست. برخي در منابع معتبر آمده و از جهت سند و دلالت استوار است. بعضي نيز در كتاب هاي غيرمعتبر و به وسيله افراد غير موثق ياد شده است. برخي از اين نشانه ها، تنها نشانه ظهور است و بعضي هم نشانه ظهور و هم نشانه برپايي قيامت مي باشد. برخي نشانه ها، كلي و محوري است و بعضي بيانگر مسائل ريز و جزئي است كه گاه، همه آنها را مي توان در عنوان واحدي گرد آورد.

بنابراين به طور قطع نمي توان مشخص كرد كه نشانه هاي ظهور چه مقدار است؟ فرض كه چنين كاري ممكن باشد، اهميتي ندارد. مهم اين است كه فراواني روايات، به ما اطمينان مي دهد كه در آستانه ظهور مهدي موعودعليه السلام، حوادثي رخ خواهد داد كه برخي چشمگير و فراگير و بعضي نه چندان مهم و قابل توجه است.

البته برخي از روايات با عناوين مختلف، به تعدادي از نشانه ها اشاره كرده است.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 436، ح 426.

نواب اربعه (سفراي چهارگانه)

در مدت غيبت صغري، چهار سفير يا نايب خاصّ، نامه ها و توقيعات حضرت مهدي عليه السلام را به مردم مي رساندند و خود به زيارت ايشان نايل مي شدند. اين سفيران يا نواب چهارگانه، به ترتيب عبارت اند از:

1. ابو عمر عثمان بن سعيد عمري اسدي عسكري؛ او از اصحاب امام هادي و امام عسكري عليه السلام بود و مراسم غُسل، كفن

و دفن امام يازدهم را بنا به وصيت آن حضرت انجام داد. او به حكم امام عسكري عليه السلام پيشكاري حضرت مهدي عليه السلام را بر عهده گرفت و تا زنده بود، اين خدمت را ادامه داد.

2. ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعيد؛ وي بعد از مرگ پدر عهده دار سفارت امام عليه السلام گرديد. در زمان حضرت عسكري عليه السلام نيز دستيار پدر بود. او كتاب هايي در فقه تأليف نموده كه مطالب آن را از امام يازدهم و امام دوازدهم شنيده و پاكنويس كرده بود. ابوجعفر روز آخر جمادي الاولي 304 ه يا 305 ه در بغداد در گذشت و همان جا مدفون شد. او مدتي حدود پنجاه سال پيشكار و سفير امام زمان عليه السلام بود.

3. ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي؛ ابوجعفر محمدبن عثمان دو سال پيش از مرگ، مشايخ و اعيان شيعه را جمع كرد و حسين بن روح را - كه سال ها دستيار مورد اعتمادش بود - به جانشيني خود معرفي نمود. وي از عقلاي زمان خود بود، وفاتش در شعبان 326 ه در بغداد اتفاق افتاد و در گورستان نوبختيه مدفون گرديد.

4. ابوالحسن علي بن محمد سمري؛ وي بنا به وصيت حسين بن روح و به امر امام زمان عليه السلام به سفارت و نيابت خاصه امام برگزيده شد و مدّتي نزديك به دو سال يا سه سال رابط بين امام غايب و شيعيان بود - وفاتش در نيمه شعبان 328 ه يا 329 ه در بغداد اتفاق افتاد و در آنجا به خاك سپرده شد. بعد از وفات او، مدت غيبت صغري و عصر سفارت و نيابت خاصه پايان پذيرفت. [1] .

پي نوشت ها:

[1] دايرةالمعارف تشيّع،

ج 2، ص 374.

نداي آسماني

«ندا» بلند شدن صدا و ظهور آن است و گاهي فقط به صدا اطلاق مي شود. [1] در اينجا منظور از نداي آسماني، ظاهراً صدايي است كه در آستانه ظهور حضرت مهدي عليه السلام از آسمان شنيده مي شود. [2] و همه مردم، آن را مي شنوند.

در روايات، تعبيرهاي «ندا»، «صيحه» و «صوت» بيانگر اين نشانه ظهور است؛ اگرچه ممكن است به نظر رسد هر يك از آنها، نشانه جداگانه اي باشد كه پيش از ظهور واقع مي شود؛ [3] لكن به نظر مي رسد كه اينها تعبيرهاي گوناگون از يك حادثه و يا دست كم، اشكال گوناگون يك حادثه است. مراد از همه آنها، همان بلند شدن صدايي در آسمان است؛ ولي به اعتبار اينكه صداي عظيم بيدار باشي است كه همه را متوجه خود مي كند و نيز موجب وحشت عمومي و ايجاد دلهره و اضطراب مي گردد؛ به آن «صيحة»، «فزعة»، «صوت» و «نداء» - كه هر يك بيانگر ويژگيِ از آن حادثه است. اطلاق مي شود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها، سه رخداد جداي از هم باشند كه در يك زمان رخ مي دهند، به اين گونه كه ابتدا صدايي عظيم و هولناك به گوش جهانيان مي رسد و همه را متوجه خود مي كند (صيحه). به دنبال آن، صداي مهيب و هولناكي شنيده مي شود كه دل هاي مردم را به وحشت مي اندازد (فزعه). آن گاه از آسمان صدايي شنيده مي شود كه مردم را به سوي مهدي عليه السلام فرا مي خواند (ندا).

رواياتي كه در مورد اين نشانه ها از طريق شيعه و سني رسيده فراوان؛ بلكه متواتر است. [4] .

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «يُنادِي مُنادٍ مِنَّ السَّماءِ بِاسْمِ القائِمِ عليه السلام، فَيَسْمَعُ

مَنْ بِالْمَشْرِقِ وَمَنْ بِالمَغْرِبِ، لايَبْقي راقِدٌ اِلّا اِسْتَيْقَظَ، وَلا قائِمٌ اِلاَّ قَعَدَ، وَلا قاعِدٌ اِلاَّ قامَ عَلي رِجْلَيْهِ فَزِعاً مِنْ ذلكَ الصَّوتِ... وَهُوَ صَوتُ جَبْرَئيل الرُّوحُ الاَمِين»؛ «ندا كننده اي از آسمان، نام قائم را ندا مي كند، پس هر كه در شرق و غرب است، آن را مي شنود. از وحشت اين صدا، خوابيده ها بيدار، ايستادگان نشسته و نشستگان بر دو پاي خويش مي ايستند. رحمت خدا بر كسي كه از اين صدا عبرت گيرد و آن را اجابت كند؛ زيرا صداي نخست، صداي جبرئيل روح الامين است».

آن گاه مي فرمايد: «اين صدا، در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان خواهد بود. در اين هيچ شك نكنيد و بشنويد و فرمان بريد. در آخر روز، شيطان فرياد مي زند كه «فلاني مظلومانه كشته شد» تا مردم را بفريبد و به شك اندازد. [5] .

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «يُنادِي مُنادٍ مِنْ السَّماءِ اَوّلَ النَّهارِ: اَلا انَّ الحَقَّ فِي عَليٍّ وَشيعَتِهِ. ثُمَّ يُنادِي اِبْليسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فِي آخِرِ النَّهارِ: اَلا انَّ الحَقَّ فِي عُثمانَ وَشيعَتِهِ، فَعِنْدَ ذلِكَ يَرتابُ المُبْطِلُونَ» [6] ؛ «در ابتداي روز، گوينده اي در آسمان ندا مي دهد: آگاه باشيد كه حق با علي عليه السلام و شيعيان او است. پس از آن، در پايان روز، شيطان - كه لعنت خدا بر او باد - از روي زمين فرياد مي كند: حق با عثمان (ممكن است مقصود سفياني باشد) و پيروان او است. پس در اين هنگام، باطل گرايان به شك مي افتند».

افزون بر اينها، روايات ديگري نيز به همين مضمون وجود دارد كه از مجموع آنها، مي توان چند نكته را استفاده كرد:

1. «صيحه»، از نشانه هاي حتمي ظهور شمرده شده است و شيخ طوسي،

نعماني، شيخ مفيدرحمه الله، شيخ صدوق رحمه الله، و... به حتمي بودن آن اشاره كرده اند. [7] .

2. اين صدا از آسمان شنيده مي شود؛ به گونه اي كه همه مردم روي كره زمين - در شرق و غرب - آن را مي شنوند و به خود مي آيند. از برخي روايات استفاده مي شود كه هر جمعيتي آن صدا را به زبان خود خواهد شنيد. [8] .

3. محتواي اين پيام آسماني، دعوت به حق و حمايت و بيعت با مهدي عليه السلام است؛ يا تعبيرهاي: «اِنَّ الْحَقَ فِي عَليٍّ وَشِيعَتِهِ» [9] و «اِنَّ الحَقَّ فِي آلِ مُحَمَّدٍ». [10] .

4. هم زمان با شنيده شدن اين صدا از آسمان و يا كمي پس از آن، در روي زمين نيز صدايي شنيده مي شود. ندا دهنده شيطان است كه مردم را به گمراهي فرا مي خواند و تلاش مي كند با ايجاد ترديد درمردم، آنان را از حمايت مهدي عليه السلام و اجابت دعوت آسماني، باز دارد.

5. جبرئيل، مردم را به حق فرا مي خواند و شيطان و نيروهاي شيطاني و پيروان سفياني به باطل. ظاهر شدن اين نشانه، هم زمان با خروج سفياني و صيحه آسماني است. [11] .

از ظاهر روايات، با توجه به ويژگي هايي كه براي آن بيان شده، فهميده مي شود كه تحقّق آن، طبيعي نخواهد بود. خداوند، براي آنكه شروع اين انقلاب جهاني را اعلان كند و به همگان برساند كه انقلابي بزرگ در حال شكل گيري است و حق بودن حضرت مهدي عليه السلام را بنماياند و به ياران و دوستان و علاقه مندان به چنين رستاخيزي خبر بدهد؛ صيحه آسماني را معجزه آسا به گوش همگان مي رساند. [12] .

پي نوشت ها:

[1] راغب، المفردات.

[2] ر.ك: الغيبة،

ص 253، ح 13.

[3] همان، ص 289، ح 6.

[4] ر.ك: منتخب الاثر، ص 459.

[5] الغيبة، ص 235، ح 13.

[6] كتاب الغيبة، ص 454، ح 461.

[7] ر.ك: كتاب الغيبة، ص 435، ح 425؛ الارشاد، ج 2، ص 370.

[8] كتاب الغيبة، ص 266، ح 54؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 650، ح 8.

[9] كتاب الغيبة، ص 435؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 652، ح 14.

[10] الصراط المستقيم، ج 2، ص 259.

[11] ر.ك: چشم به راه مهدي عليه السلام، ص 286.

[12] همچنين ر.ك: كنزالعمال، ح 14، ص 588، ح 39665.

نداء در شب بيست و سوم ماه رمضان

از علامات حتميّه قبل از ظهور امام زمان (عج)، ندائي است كه جبرئيل در شب بيست و سوّم ماه رمضان سر مي دهد به گونه اي كه همه ساكنين زمين از شرق تا غرب عالم آن را خواهند شنيد. در آن موقع جبرئيل ندا مي دهد كه:

«الْحقُّ معَ عَليٍ وَ شيعَته: حق با علي عليه السّلام و شيعيان اوست».

و شيطان نيز در وسط روز در ميان زمين و آسمان ندا كند كه همه كس بشنود كه

ألْحقُّ مَعَ عُثْمان وَ شيعَتِهِ: حق با عثمان (لعنة الله عليه) و پيروان اوست». («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7)

نفس زكيه

يكي از علائم ظهور حضرت صاحب الامر (عج)، قتل «نفس زكيّه» است. او پسري از آل محمّد صلّي الله عليه وآله و سلّم است كه در ما بين ركن و مقام به قتل مي رسد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7، علامت 5)

نَفْس زكيّه رجوع شود به واژه: جاروديّه

نشانه هاي ظهور

«نشانه هاي ظهور» عبارت است از آن دسته از رخدادها كه بر اساس پيش بيني معصومين عليهم السلام، قبل و يا در آستانه ظهور حضرت مهدي عليه السلام پديد مي آيد و تحقّق هر يك از آن نشانه ها نويدي از نزديك تر شدن آن قيام جهاني است؛ به گونه اي كه با تحقق مجموعه رخدادهاي پيشگويي شده و به دنبال آخرين نشانه ظهور، حضرت مهدي عليه السلام قيام خواهد كرد.

از آنجايي كه در منابع ديني، قيام حضرت مهدي عليه السلام، به عنوان يكي از نشانه هاي برپايي قيامت شمرده شده است؛ پاره اي از نشانه هاي ظهور به عنوان نشانه هاي قيامت نيز شمرده مي شود. (اشراط الساعة)

امام علي عليه السلام در اين باره فرموده است: «پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمود: به ناگزير ده چيز قبل از برپايي قيامت خواهد بود: سفياني، دجّال، دود، دابه، خروج قائم عليه السلام، طلوع خورشيد از مغرب خود، نزول حضرت عيسي عليه السلام، فرو رفتن در مشرق و فرو رفتن در جزيرة العرب و آتشي كه از قعر عدن بيرون خواهد آمد تا مردم را به سوي محشر سوق دهد.». [1] .

شمار نشانه ها:

در منابع ديني انبوهي از رخدادهاي طبيعي و غيرطبيعي و دگرگوني هاي سياسي - اجتماعي، به عنوان نشانه هاي ظهور ياد شده است. روشن است كه درجه اعتبار و درستي همه اين نشانه ها يكسان نيست. برخي در منابع معتبر آمده و از جهت سند

و دلالت استوار است. بعضي نيز در كتاب هاي غيرمعتبر و به وسيله افراد غير موثق ياد شده است. برخي از اين نشانه ها، تنها نشانه ظهور است و بعضي هم نشانه ظهور و هم نشانه برپايي قيامت مي باشد. برخي نشانه ها، كلي و محوري است و بعضي بيانگر مسائل ريز و جزئي است كه گاه، همه آنها را مي توان در عنوان واحدي گرد آورد.

بنابراين به طور قطع نمي توان مشخص كرد كه نشانه هاي ظهور چه مقدار است؟ فرض كه چنين كاري ممكن باشد، اهميتي ندارد. مهم اين است كه فراواني روايات، به ما اطمينان مي دهد كه در آستانه ظهور مهدي موعودعليه السلام، حوادثي رخ خواهد داد كه برخي چشمگير و فراگير و بعضي نه چندان مهم و قابل توجه است.

البته برخي از روايات با عناوين مختلف، به تعدادي از نشانه ها اشاره كرده است.

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة، ص 436، ح 426.

نواب اربعه (سفراي چهارگانه)

در مدت غيبت صغري، چهار سفير يا نايب خاصّ، نامه ها و توقيعات حضرت مهدي عليه السلام را به مردم مي رساندند و خود به زيارت ايشان نايل مي شدند. اين سفيران يا نواب چهارگانه، به ترتيب عبارت اند از:

1. ابو عمر عثمان بن سعيد عمري اسدي عسكري؛ او از اصحاب امام هادي و امام عسكري عليه السلام بود و مراسم غُسل، كفن و دفن امام يازدهم را بنا به وصيت آن حضرت انجام داد. او به حكم امام عسكري عليه السلام پيشكاري حضرت مهدي عليه السلام را بر عهده گرفت و تا زنده بود، اين خدمت را ادامه داد.

2. ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعيد؛ وي بعد از مرگ پدر عهده دار سفارت امام عليه السلام گرديد. در زمان حضرت عسكري عليه السلام نيز دستيار

پدر بود. او كتاب هايي در فقه تأليف نموده كه مطالب آن را از امام يازدهم و امام دوازدهم شنيده و پاكنويس كرده بود. ابوجعفر روز آخر جمادي الاولي 304 ه يا 305 ه در بغداد در گذشت و همان جا مدفون شد. او مدتي حدود پنجاه سال پيشكار و سفير امام زمان عليه السلام بود.

3. ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي؛ ابوجعفر محمدبن عثمان دو سال پيش از مرگ، مشايخ و اعيان شيعه را جمع كرد و حسين بن روح را - كه سال ها دستيار مورد اعتمادش بود - به جانشيني خود معرفي نمود. وي از عقلاي زمان خود بود، وفاتش در شعبان 326 ه در بغداد اتفاق افتاد و در گورستان نوبختيه مدفون گرديد.

4. ابوالحسن علي بن محمد سمري؛ وي بنا به وصيت حسين بن روح و به امر امام زمان عليه السلام به سفارت و نيابت خاصه امام برگزيده شد و مدّتي نزديك به دو سال يا سه سال رابط بين امام غايب و شيعيان بود - وفاتش در نيمه شعبان 328 ه يا 329 ه در بغداد اتفاق افتاد و در آنجا به خاك سپرده شد. بعد از وفات او، مدت غيبت صغري و عصر سفارت و نيابت خاصه پايان پذيرفت. [1] .

پي نوشت ها:

[1] دايرةالمعارف تشيّع، ج 2، ص 374.

نجبا

طبق روايتي كه از حضرت علي عليه السلام و امام باقرعليه السلام نقل شده «نجبا» ياران مهدي از سرزمين مصر هستند: «فَيَخْرُجُ النُّجَباءُ مِنْ مِصْرَ... رُهبانٌ بِاللَّيلِ لُيوثٌ بِالنَّهارِ كانَ قُلُوبُهُمْ زُبُرَ الحَديدِ فَيابِعُونَهُ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ» [1] ؛ «نجبا از مصر بيرون مي آيند... كه راهبان شب و شيران روز هستند، دل هايشان چون

فولاد سخت است. در ميان ركن و مقام با او بيعت مي كنند».

امام باقرعليه السلام فرمود: «يُبايِعُ القائِمَ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ ثَلاثمائة وَنَيِّف عِدَة اَهْلِ بَدْر فِيهِم النُّجَباءُ مِنْ اَهْلِ مِصْر...» [2] ؛ «سيصد و چند نفر به تعداد اهل بدر با قائم بين ركن و مقام بيعت مي كنند. در بين آنان نجبا از اهل مصر،... وجود دارند...».

پي نوشت ها:

[1] الاختصاص، ص 208.

[2] كتاب الغيبة، ص 476، ح 502.

نجباء

«نُجَباء» جمع نجيب به معني افراد پاك سرشت و خوش نَفس و جوانمرد است.

طبق روايتي از امام علي عليه السّلام و امام باقر عليه السّلام نقل شده: «اينها ياران مهدي (عج) از سرزمين مصر هستند». («مجمع البحرين»، ماده عَصَب) همچنين در روايتي آمده كه نجباء از كوفه هستند. («بحار الانوار»، ج 52، ص 347)

نماز امام زمان

از برخي روايات استفاده مي شود هر يك از معصومين عليهم السلام به نمازي خاصّ تأكيد نموده و بدان سفارش مي كردند. يكي از اين نمازها، نماز حضرت مهدي عليه السلام است.

در روايتي منسوب به حضرت مهدي عليه السلام است، كه ايشان فرموده: «هر كس كه از خداوند خواسته اي دارد، پس شب جمعه غسل كند، بعد از نيمه شب به نمازگاه خود رفته، دو ركعت نماز بدين ترتيب بخواند. در ركعت اوّل وقتي به «اِيّاكَ نَعْبُدُ» رسيد يكصد مرتبه بگويد: «اِيّاكَ نَعْبُدُ وَاِيّاكَ نَسْتَعِينُ» و سوره توحيد را يك مرتبه خوانده سپس ذكر ركوع و دو سجده را هفت بار تكرار كند و ركعت دوم را نيز به همين ترتيب بخواند؛ خداوند حاجتش را برآورده خواهد كرد. [1] .

البته در برخي نقل ها آمده است: پس از اين نماز مستحب است تسبيحات حضرت زهراعليها السلام را بخواند و آن گاه به سجده رفته، يكصد مرتبه صلوات بفرستد. [2] .

همچنين گفته شده است: در پايان دعاي «اَللّهُمَ عَظُمَ البَلاءُ وَبَرِحَ الخَفاءُ تا آخر آن خوانده شود.[3] .

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل، ج 6، ص 75.

[2] بحارالانوار، ج 53، ص 230.

[3] وسائل الشيعة، ج 8، ص 184.

ناحيه مقدسه

«ناحيه مقدّسه» لقب حضرت قائم (عج) است كه در ايّام تقيّه گاهي آن حضرت را به اين لقب مي خواندند.

ناطق

«ناطق» لقب حضرت مهدي (عج) است. در حديثي آمده كه رسول خدا اسامي ائمّه عليهم السّلام را براي سلمان فارسي ذكر نمود تا اينكه فرمود: «پس حسن بن علي صامت امين عسكري سپس پسر او حجّة الله ابن الحسن المهدي الناطق القائم بحق الله».

در زيارت عاشورا مي خوانيم:

«وَ أنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثاري مَعَ إمامٍ هُديً ظاهِرٍ ناطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُم: (از خدا مي خواهم) همانا خونخواهي شما را با امام هدايت كننده ظاهر گوياي به حق از خود شما، روزيم كند».

ناطق بودن آن حضرت بدين جهت است كه آباء طاهرينش به جهت ترس از دشمنان بسياري از علوم و اسرار را بيان نكردند امّا مهدي موعود ناطق و گوينده تمام علوم خواهد بود. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 120)

رجوع شود به واژه: پيشرفت علم و قيام قائم (عج)

ناعمه مباركه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

ناقور

«ناقور» به معني صور است، شاخ و امثال آن كه در آن مي دمند. «ناقور» لقب امام قائم (عج) است. امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه

«فإذا نُقِرَ فِي النّاقورِ (مدّثر/120): و هنگامي كه در صور دميده شود»

فرمود:

«از براي ما امامي مستقر است پس هر گاه خداي عزّ و جل اظهار امر خود را اراده فرمايد، در دلش بيفكند پس ظاهر شود و به امر خدا خروج كند». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 119)

نجم

«نجم» لقب حضرت قائم (عج) است، همانگونه كه در قرآن هم مذكور است.

امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه شريفه

«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدونَ (نحل/16): و (نيز) علاماتي قرا رداد و (شب هنگام) آنها به وسيله ستارگان هدايت مي شوند»،

فرمود:

«نَحْنُ النَّجْمِ: ستاره ما هستيم». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 124)

نفس

«نفس»، لقب مهدي موعود (عج) است.

نور آل محمد

در كتاب «ذخيرة الالباب»، «نور آل محمّد صلّي الله عليه و آله» از اسامي مهدي موعود (عج) شمرده شده است. در يكي از زيارات جامعه در اوصاف آن حضرت آمده است:

«نُورُ الْاَنْوار الّذي تُشْرِق بِهِ الْاَرْض عَمّا قَليل». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 122)

نور الأتقياء

«نور الاتقيا» (نور پرهيز كاران) لقب حضرت ولي عصر (عج) است.

رجوع شود به واژه: بقيّة الانبياء

نور الاصفياء

«نور الاصفياء»، از القاب امام قائم (عج) است.

رجوع شود به واژه: بقيّة الانبياء

نور الله

در برخي آيات و روايات اسلامي ديده مي شود كه «نور الله» از القاب حضرت قائم الزّمان (عج) است. («مصلح آخر الزّمان»، ص 96)

نوريّه رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

نهار

«نهار» لقب مهدي موعود (عج) است. امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه «وَ النَّهارِ إذا جَلّيها (شمس/3): و (قسم) به روز هنگامي كه زمين را روشن سازد» فرمود: «منظور از نهار، قائم آل محمّد صلّي الله عليه و آله است كه زمين را از عدل و دا پر كند».

و همچنين فرمود: منظور از نهار در آيه شريفه

«وَ النَّهارِ أذا تَجَلّي (ليل/2): و قسم به روز هنگامي كه تجلّي كند».

آن قائماز ما اهل بيت است كه هر گاه قيام كند بر دولت باطل غلبه كند» («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 121 و 122)

نية الصابرين

«نيّة الصابرين»، لقب مهدي موعود (عج) است.

ناحيه ي مقدسه

«ناحيه» در لغت به معناي جانب و جمع آن «نواحي» است. در غيبت صغري از حضرت مهدي عليه السلام به آن تعبير شده است. [1] .

گاهي نيز از آن حضرت و نائب خاصّ ايشان با تعبير ناحيه ياد شده است. گويا اين اصطلاح همانند برخي از القاب حضرت مهدي عليه السلام، به عنوان كنايه از آن حضرت به كار رفته و اغلب موارد به جهت تقيّه مورد استفاده قرار گرفته است.

اين كلمه بيشتر دركلام كساني كه به آن حضرت توقيع نوشته اند و جواب دريافت كرده اند، ذكر شده است، اگرچه در برخي از بيانات نوراني حضرت مهدي عليه السلام نيز اين كلمه استعمال شده است. [2] .

مرحوم ابوالحسن اربلي از آن به عنوان رمزي بين شيعيان و آن حضرت و اطرافيان نزديك او ياد نموده، مي نويسد:

«... ويلقَّب عليه السلام بالحجة والقائم والمهدي والخلف الصالح و صاحب الزّمان، والصاحب وكانت الشيعة في غيبته الاولي تعبر عنه و عن جنبته بالناحية المقدسة و كان ذلك رمزاً بين الشيعة يعرفونه به...» [3] .

«... و آن حضرت ملقب است به حجّت و قائم و مهدي و خلف صالح و صاحب الزّمان و صاحب، و شيعه از آن حضرت در دوران غيبت صغري به ناحيه مقدسه تعبير مي كرده و اين رمزي بود كه شيعيان آن حضرت را با آن مي شناختند».

پي نوشت ها :

[1] مجمع البحرين، ج 1، ص 410.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 520، ح 49؛ بحارالانوار، ج 93، ص 184، ج 100، ص 182.

[3] كشف الغمة، ج 2، ص 519.

نيمه شعبان

«نيمه شعبان» در نزد شيعه و محبان اهل بيت عليهم السلام، به عنوان روز ميلاد نجات بخش موعود مطرح است.

نيمه شعبان اگرچه

شرافتش را وامدار مولود خجسته اي است كه در اين روز زمين را با قدوم خويش متبرك ساخته است؛ اما در تقويم عبادي اهل ايمان، نيز از جايگاه و مرتبه والايي برخوردار است. در رواياتي كه از طريق شيعه و اهل سنّت [1] نقل شده، فضيلت هاي بسياري براي عبادت و راز و نياز در شب و روز خجسته نيمه شعبان بر شمرده شده است.

اين خود تمثيل زيبايي است از اين موضوع كه براي رسيدن به صبح وصال موعود، بايد شب وصل را با خدا پشت سرگذاشت وتازماني كه منتظر،عمرخويش را در طريق كسب صلاح طي نكند، ميتواند شاهد ظهور مصلح موعود باشد.

رسول گرامي اسلام فرمود: «مَنْ اَحْيا لَيلَةَ العِيدِ وَلَيلَةَ النِّصفِ مِنْ شَعبانَ لَمْ يَمُتْ قَلْبَهُ يَوْمَ تَمُوتُ القُلوبُ»؛ [2] «هر كه شب عيد و شب نيمه شعبان را با عبادت زنده بدارد، در روزي كه قلب ها همه بميرند، قلب او نخواهد مرد».

اميرمؤمنان در فضيلت شب نيمه شعبان مي فرمايد: «يُعجبُني اَنْ يُفَرِّغَ الرَّجُلُ نَفْسَهُ فِي السَّنَةِ اَرْبَعَ لَيالٍ لَيلَةَ الفِطرِ وَلَيْلَةَ الاَضْحي وَلَيلَةَ النِصفِ مِنْ شَعبانَ وَاَوَّلَ لَيلَةٍ مِنْ رَجَبٍ»؛ [3] «در شگفتم ازكسي كه چهارشب ازسال را به بيهودگي بگذراند: شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب نيمه شعبان و اولين شب از ماه رجب».

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه پدر بزرگوارشان - درپاسخ كسي كه از فضيلت شب نيمه شعبان پرسيده بود - فرمود:

«اين شب برترين شب ها بعد از شب قدر است. خداوند در اين شب فضلش را بر بندگان جاري مي سازد و از منّت خويش گناهان آنان را مي بخشد. پس تلاش كنيد كه در اين شب به خداوند نزديك شويد. همانا اين شب، شبي است كه خداوند به وجود خود

سوگند ياد كرده كه در آن درخواست كننده اي را - مادام كه درخواست گناه نداشته باشد - از درگاه خود نراند. اين شب شبي است كه خداوند آن را براي ما خاندان قرار داده است؛ همچنان كه شب قدر را براي پيامبرصلي الله عليه وآله قرار داده است. پس بر دعا و ثناي خداوند تعالي بكوشيد، كه هر كس در اين شب صدمرتبه او را «تسبيح» گويد، و صد مرتبه «حمد» الهي را بر زبان جاري سازد و صد مرتبه زبان به «تكبير» گشايد و صدمرتبه بگويد: «لااله الاّاللّه»، خداوند از سر فضل و احساني كه بر بندگان دارد، همه گناهان او را بيامرزد ودرخواست هاي دنيوي و اخروي او را برآورده سازد؛ چه درخواست هايي كه برخداونداظهاركرده و چه درخواست هايي كه اظهارنكرده وخداوند با علم خود بر آنها واقف است». [4] .

بنابراين شايسته است علاوه بر برپايي جشن و سرور در شب با عظمت نيمه شعبان، از بزرگي و عظمت آن شب غافل نشد اعمال عبادي را به دقت انجام داد.

مطابق روايت هاي بسياري كه شيعه و برخي از اهل سنّت نقل شده، ميلاد خجسته امام عصرعليه السلام در شب نيمه شعبان 255 واقع و باعث مزيد فضيلت اين شب مبارك شده است. [5] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: كنزالعمال، ج 3، ص 464، ح 7461 و7451 و7450؛ تفسير القرطبي، ج 12، ص 167 و...

[2] وسائل الشيعة، ج 7، ص 478، ح 9903.

[3] وسائل الشيعة، ج 8، ص 109، ح 10189.

[4] بحارالانوار، ج 94، ص 85، ح 5؛ همچنين ر.ك: الدرالمنثور، ج 6، ص 27.

[5] الكافي، ج 1، ص 514؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 424؛ كتاب الغيبة،

ص 147.

نيمه شعبان

«نيمه شعبان» سالروز ميلاد برترين موجود عالم امكان حضرت بقيّة الله، مهدي صاحب الزّمان (عج) است. آن حضرت در نزديكيهاي اذان صبح چنين روزي از سال 255 ه.ق، ديده مبارك به جهان گشودند.

درباره فضيلت شب نيمه شعبان و روز آن و همچنين اعمال مخصوص اين اوقات شريف، مطالبي در كتب ادعيّه و منابع معتبر نقل شده است.

«شيخ حرّ عاملي» از بزرگان اصحاب نقل مي كند كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

«شبي كه حضرت قائم (عج) متولّد شد، و اگر در سرزمين كفر متولّد گردد، خداوند او را به بركت امام زمان (عج) به سوي ايمان منتقل مي سازد». («توضيح المقاصد»، ص 533)

امام باقر عليه السّلام درباره فضيلت شب نيمه شعبان فرمود:

«آن شب افضل شبها بعد از «ليلة القدر» است. در آن شب خداوند فضل خود را به بندگان عطا مي فرمايد و آنان را به كرم خود مي بخشد. پس در آن شب در تقرّب جستن به سوي خدا سعي و كوشش كنيد به درستي كه آن شبي است كه خداوند به ذات مقدّس خود سوگند ياد كرده كه بنده اي را دست خالي برنگرداند به شرط آنكه آن بنده در آن شب گناه نكند. و خداوند شب نيمه شعبان را براي ما قرار داده در مقابل شب قدر كه براي رسول خدا صلّي الله عليه و آله قرار داد». («مفاتيح الجنان»، باب دوّم)

ضمناً در رواياتي آمده كه نيمه شعبان همان شب قدر و تقسيم ارزاق و عمرها است.

براي اين شب مبارك چند عمل بر شمرده شده اند:

اوّل غسل است كه باعث تخفيف گناهان مي شود، دوّم احياء اين شب به نماز

و دعا و استغفار همانگونه كه امام سجّاد عليه السّلام چنين مي كردند، سوّم زيارت امام حسين عليه السّلام كه برترين اعمال در اين شب است و صد هزار پيامبر آن حضرت را در اين شب زيارت مي كنند. چهارم خواندن دعاي كميل در سجده است. كميل گويد:

«حضرت علي عليه السّلام را ديدم كه اين دعا را در شب نيمه شعبان در سجده خواندند».

از نماز هاي مستحبّي كه در اين شب واردشده است، دو ركعت است كه در هر ركعت بعد از حمد، صد مرتبه توحيد خوانده شود. (ر.ك. به كتاب «المراقبات» اثر مرحوم حاج ميرزا جواد تبريزي)

نرجس

مشهورترين نام مادر حضرت مهدي عليه السلام «نرجس» و كنيه ايشان «ام محمد» است. هنگامي كه او (مليكه) به اسارت مسلمانان در آمد خود را «نرجس» معرّفي كرد («روضة الواعظين»، ج 1، ص 255) تا احدي از اسرار او آگاه نشود و شاهزاده بودنش آفتابي نگردد.

محدثان براي آن بانوي بزرگوار، نام هاي متعددي ذكر كرده اند: «نرجس»، «سوسن»، «صقيل» (يا «صيقل»)، «حديثه»، «حكيمه»، «مليكه»، «ريحانه» و «خمط».

از ديدگاه يكي از پژوهشگران علت تعدّد نام هاي آن بانو، مي تواند چند چيز باشد:

1. علاقه و محبت فراوان مالك او به وي بود. روي اين جهت با بهترين اسما و زيباترين نام ها او را صدا مي زد. از اين رو تمام نام هاي آن بانو، از اسامي گل ها و شكوفه ها است. چون مردم اين صداها و نام هاي مختلف را شنيده بودند، مي پنداشتند كه تمام اينها نام هاي آن بانوي بزرگوار است.

2. اين بانوي گرامي از وقتي وارد كانون خانواده امام عليه السلام گرديد، خط مشي و مسير ديگري - بر خلاف كنيزان ديگر - دارد؛ زيرا او مادرِ

بزرگ انسان ملكوتي و سلب كننده آرامش ستمگران، حضرت مهدي عليه السلام است. او فشار و ظلم ستمگران و حكومت ها را مي ديد و مي دانست كه مدتي بايد در زندان به سر برد. او مي دانست كه بايدبراي حفظ خود وفرزند گرامي اش، نقشه هايي بينديشد، تا حاكمان وقت، ندانند صاحب كدام نام را بايد زنداني كنند وحامل نور مهدي كدام است.

روي تمام اين جهات، هر روز نامي تازه براي خود مي نهاد و كانون خانواده امام عليه السلام او را به نامي تازه مي خواندند تا آنان خيال كنند كه اين نام هاي مختلف، مربوط به چند نفر است و نفهمند كه اين اسامي همه مربوط به يك زن مي باشد. [1] .

شيخ صدوق رحمه الله در داستان مفصلي، حكايت مادر حضرت مهدي عليه السلام را اين گونه نقل كرده است:

بشر بن سليمان نخّاس گفت: من از فرزندان ابوايّوب انصاري و يكي از مواليان امام هادي عليه السلام و امام عسكري عليه السلام و همسايه آنها در «سرّ من راي» بودم. مولاي ما امام هادي عليه السلام مسائل بنده فروشي را به من آموخت و من جز با اذن او، خريد و فروش نمي كردم. از اين رو از موارد شبهه ناك اجتناب مي كردم تا آنكه معرفتم در اين باب كامل شد و فرق ميان حلال و حرام را نيكو دانستم.

يك شب كه در «سرّ من راي» در خانه خود بودم و پاسي از شب گذشته بود، كسي در خانه را كوفت. شتابان به پشت در آمدم، ديدم كافور فرستاده امام هادي عليه السلام است كه مرا به نزد او مي خواند. لباس پوشيدم و بر آن حضرت وارد شدم. ديدم با فرزندش ابومحمد و خواهرش حكيمه خاتون از پس پرده گفت وگو مي كند. وقتي نشستم،

فرمود: اي بشر! تو از فرزندان انصاري و ولايت ائمه عليهم السلام پشت در پشت، در ميان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما اهل بيت هستيد. من مي خواهم تو را مشرّف به فضيلتي سازم كه بدان بر ساير شيعيان در موالات ما سبقت بجويي. تو را از سرّي مطلع مي كنم و براي خريد كنيزي گسيل مي دارم. آن گاه نامه اي به خط و زبان رومي نوشت و آن را به هم پيچيد و با خاتم خود مهر كرد. دستمال زرد رنگي را - كه در آن 220 دينار بود - بيرون آورد و فرمود: آن را بگير و به بغداد برو و ظهر فلان روز، در معبر نهر فرات حاضر شو و چون زورق هاي اسيران آمدند، جمعي از وكيلان فرماندهان بني عباس و خريداران و جوانان عراقي دور آنها را بگيرند.

وقتي چنين ديدي، سراسر روز شخصي به نام عمربن يزيد برده فروش را زير نظر بگير و چون كنيزي را كه صفتش چنين و چنان است و دو تكه پارچه حرير در بر دارد، براي فروش عرضه بدارد و آن كنيز از گشودن رو و لمس كردن خريداران و اطاعت آنان سرباز زند، توبه آن مكاشف مهلت بده و تأملي كن. بنده فروش آن كنيز را بزند و او به زبان رومي ناله و زاري كند و گويد: واي از هتك ستر من! يكي از خريداران گويد: من او را سيصد دينار خواهم خريد كه عفاف او باعث فزوني رغبت من شده است و او به زبان عربي گويد: اگر در لباس سليمان و كرسي سلطنت او جلوه كني، در تو رغبتي ندارم، اموالت را

بيهوده خرج مكن! برده فروش گويد: چاره چيست؟ گريزي از فروش تو نيست، آن كنيز گويد: چرا شتاب مي كني بايد خريداري باشد كه دلم به امانت و ديانت او اطمينان يابد، در اين هنگام برخيز و به نزد عمر بن يزيد برو و بگو: من نامه اي سربسته از يكي از اشراف دارم كه به زبان و خط رومي نوشته و كرامت و وفا و بزرگواري و سخاوت خود را در آن نوشته است.

نامه را به آن كنيز بده تا در خُلق و خوي صاحب خود تأمل كند. اگر بدو مايل شد و بدان رضايت داد، من وكيل آن شخص هستم تا اين كنيز را براي وي خريداري كنم.

بشربن سليمان گويد: همه دستورات مولاي خود امام هادي عليه السلام را درباره خريده آن كنيز به جاي آوردم و چون در نامه نگريست، به سختي گريست و به عمربن يزيد گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش! و سوگند اكيد بر زبان جاري كرد كه اگر او را به صاحب نامه نفروشد، خود را خواهد كشت. در بهاي آن گفت وگو كردم تا آنكه بر همان مقداري كه مولايم در دستمال زرد رنگ همراهم كرده بود، توافق كرديم. و دينارها را از من گرفت و من هم كنيز را خندان و شادان تحويل گرفتم. و به حجره اي كه در بغداد داشتم، آمديم و چون به حجره در آمد، نامه مولايم را از جيب خود در آورده، آن را مي بوسيد و به گونه ها و چشمان و بدن خود مي نهاد و من از روي تعجّب به او گفتم: آيا نامه كسي را مي بوسي كه او را نمي شناسي؟ گفت: اي درمانده و

اي كسي كه به مقام اولاد انبيا معرفت كمي داري!

به سخن من گوش فرا دار و دل به من بسپار كه من مليكه دختر يشوعا فرزند قيصر روم هستم. مادرم از فرزندان حواريون (شمعون وصيّ مسيح) است. براي تو داستان شگفتي نقل مي كنم: جدّم قيصر روم مي خواست مرا در سنّ سيزده سالگي به عقد برادر زاده اش در آورد و در كاخش محفلي از افراد زير تشكيل داد: سيصد تن اولاد حواريون و كشيشان و رهبانان، هفتصد تن از رجال و بزرگان و چهار هزار تن از اميران لشكري و كشوري و اميران عشائر. تخت زيبايي كه با انواع جواهر آراسته شده بود، در پيشاپيش صحن كاخش و بر بالاي چهل سكّو قرار داد و چون برادر زاده اش بر بالاي آن رفت و صليب ها افراشته شد و كشيش ها به دعا ايستادند و انجيل ها را گشودند؛ ناگهان صليب ها به زمين سرنگون شد و ستون ها فرو ريخت و به سمت ميهمانان جاري گرديد و آن كه بر بالاي تخت رفته بود، بيهوش بر زمين افتاد. رنگ از روي كشيشان پريد و پشتشان لرزيد و بزرگ آنها به جدّم گفت: ما را از ملاقات اين نحس ها - كه دلالت بر زوال دين مسيحي و مذهب ملكاني دارد - معاف كن! جدّم از اين حادثه فال بد زد و به كشيش ها گفت: اين ستون ها را بر پا سازيد و صليب ها را بر افرازيد و برادر اين بخت برگشته بدبخت را بياوريد تا اين دختر را به ازدواج او در آورم و نحوست او را به سعادت آن ديگري دفع سازم. چون دوباره مجلس جشن برپا كردند، همان پيشامد اوّل براي

دوّمي نيز تكرار شد و مردم پراكنده شدند و جدّم قيصر اندوهناك گرديد و به داخل كاخ خود درآمد و پرده ها افكنده شد.

من در آن شب در خواب ديدم كه مسيح و شمعون و جمعي از حواريون در كاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعي كه جدّم تخت را قرار داده بود، منبري نصب كردند كه از بلندي سر به آسمان مي كشيد. پس حضرت محمدصلي الله عليه وآله به همراه جوانان و شماري از فرزندانش وارد شدند.

مسيح به استقبال او آمد و با او معانقه كرد. آن گاه محمدصلي الله عليه وآله به او گفت: اي روح اللّه! من آمده ام تا از وصيّ تو شمعون دخترش مليكا را براي اين پسرم خواستگاري كنم و با دست خود اشاره به ابومحمد صاحب اين نامه كرد. مسيح به شمعون نگريست و گفت: شرافت نزد تو آمده است با رسول خداصلي الله عليه وآله خويشاوندي كن. گفت: چنين كردم، آن گاه محمدصلي الله عليه وآله بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به پسرش تزويج كرد. مسيح عليه السلام و فرزندان محمدصلي الله عليه وآله و حواريون همه گواه بودند و چون از خواب بيدار شدم، ترسيدم اگر اين رؤيا را براي پدر و جدّم بازگو كنم، مرا بكشند. آن را در دلم نهان ساخته و براي آنها بازگو نكردم.

سينه ام از عشق ابومحمد لبريز شد تا به غايتي كه دست از خوردن و نوشيدن كشيدم و ضعيف و لاغر شدم و سخت بيمار گرديدم. در شهرهاي روم طبيبي نماند كه جدّم او را بر بالين من نياورد و درمان مرا از وي نخواست و چون نااميد

شد، به من گفت: اي نور چشمم! آيا آرزويي در اين دنيا داري تا آن را بر آورده سازم؟ گفتم: اي پدربزرگ! همه درها به رويم بسته شده است، اگر شكنجه و زنجير را از اسيران مسلماني كه در زندان هستند، بر مي داشتي و آنان را آزاد مي كردي، اميدوارم كه مسيح و مادرش شفا و عافيت به من ارزاني كنند. چون پدربزرگم چنين كرد، اظهار صحّت و عافيت نمودم و اندكي غذا خوردم. پدربزرگم بسيار خرسند شد و به عزّت و احترام اسيران پرداخت. پس از چهار شب ديگر سيدةالنساء را در خواب ديدم كه به همراهي مريم و هزار خدمتكار بهشتي از من ديدار كردند. مريم به من گفت: اين سيدةالنساء مادر شوهرت ابومحمد است. من به او در آويختم و گريستم و گلايه كردم كه ابومحمد به ديدارم نمي آيد، سيدةالنساء فرمود: تا تو مشرك و به دين نصارا باشي، فرزندم ابومحمد به ديدار تو نمي آيد. اين خواهرم مريم است كه از دين تو به خداوند تبرّي مي جويد.

اگر تمايل به رضاي خداي تعالي و رضاي مسيح و مريم داري و دوست داري كه ابومحمد تو را ديدار كند، پس بگو: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللَّه وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ».

چون اين كلمات را گفتم، سيدةالنساء مرا در آغوش گرفت و مرا خوشحال كرد و فرمود: اكنون در انتظار ديدار ابومحمد باش كه او را نزد تو روانه مي سازم. پس از خواب بيدار شدم و گفتم: واشوقاه به ديدار ابومحمد! و چون فردا شب فرا رسيد، ابومحمد در خواب به ديدارم آمد. گويا به او گفتم: اي حبيب من! بعد از آنكه همه

دل مرا به عشق خود مبتلا كردي، در حق من جفا نمودي! او فرمود: تأخير من براي شرك تو بود. حال كه اسلام آوردي، هر شب به ديدار تو مي آيم تا آنكه خداوند وصال عياني را ميسر گرداند. از آن زمان تا كنون هرگز ديدار او از من قطع نشده است.

بِشر گويد از او پرسيدم: چگونه در ميان اسيران در آمدي؟ او پاسخ داد: يك شب ابومحمد به من گفت: پدربزرگت در فلان روز لشكري به جنگ مسلمانان مي فرستد و خود هم به دنبال آنان مي رود. و بر تو است كه در لباس خدمتگزاران در آيي و به طور ناشناس از فلان راه بروي و من نيز چنان كردم. طلايه داران سپاه اسلام بر سر ما آمدند و كارم بدان جا رسيد كه مشاهده كردي. هيچ كس جز تو نمي داند كه من دختر پادشاه رومم كه خود به اطلاع تو رسانيدم. آن مردي كه من در سهم غنيمت او افتادم، نامم را پرسيد و من آن را پنهان داشتم و گفتم: نامم نرجس است و او گفت: اين نام كنيزان است.

گفتم: شگفتا تو رومي هستي؛ امّا به زبان عربي سخن مي گويي! گفت: پدربزرگم در آموختن ادبيات به من حريص بود و زن مترجمي را بر من گماشت و هر صبح و شامي به نزد من مي آمد و به من عربي آموخت تا آنكه زبانم بر آن عادت كرد.

بِشر گويد: چون او را به «سُرّ من راي» رسانيدم و بر مولايمان امام هادي عليه السلام وارد شدم، بدو فرمود: چگونه خداوند عزّت اسلام و ذلّت نصرانيت و شرافت اهل بيت محمدصلي الله عليه وآله را به تو

نماياند؟ گفت: اي فرزند رسول خدا! چيزي را كه شما بهتر مي دانيد، چگونه بيان كنم؟ فرمود: من مي خواهم تو را اكرام كنم، كدام را بيشتر دوست مي داري: ده هزار درهم؟ يا بشارتي كه در آن شرافت ابدي است؟ گفت: بشارت را، فرمود: بشارت باد تو را به فرزندي كه شرق و غرب عالم را مالك شود و زمين را پر از عدل و داد نمايد، همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد. گفت: از چه كسي؟ فرمود: از كسي كه رسول خداصلي الله عليه وآله در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومي، تو را براي او خواستگاري كرد. پرسيد: از مسيح و جانشين او؟ فرمود: پس مسيح و وصي او تو را به چه كسي تزويج كردند؟ گفت: به پسر شما ابومحمد! فرمود: آيا او را مي شناسي؟ گفت: از آن شب كه به دست مادرش سيدةالنساء اسلام آورده ام، شبي نيست كه او را نبينم.

امام هادي عليه السلام فرمود: اي كافور! خواهرم حكيمه را فرا خوان و چون حكيمه آمد... او را زماني طولاني در آغوش كشيد و به ديدار او مسرور شد، بعد از آن مولاي ما فرمود: اي دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر و فرايض و سنن را به وي بياموز كه او زوجه ابومحمد و مادر قائم عليه السلام است. [2] .

لازم به يادآوري است كه در منابع معتبر هيچگونه اشاره اي به سرگذشت مادر حضرت مهدي عليه السلام پس از ولادت آن حضرت نشده است، و تنها سخني كه در اين باره گفته شده اينكه: «ابوعلي خزيزراني كنيزي داشت كه او را به امام حسن عسكري عليه السلام

اهدا كرد و چون جعفر كذّاب خانه امام را غارت كرد وي از دست جعفر گريخت و با ابوعليّ ازدواج نمود. ابوعلي مي گويد كه او گفته است در ولادت سيّدعليه السلام حاضر بود و مادر سيّد صقيل نام داشت و امام حسن عسكري عليه السلام صقيل را از آنچه بر سر خاندانش مي آيد آگاه كرد و او از امام درخواست نمود كه از خداي تعالي بخواهد تا مرگ وي را پيش از آن برساند و در حيات امام حسن عسكري عليه السلام در گذشت و بر سر قبر وي لوحي است كه بر آن نوشته اند: اين قبر مادر محمد است.». [3] .

پي نوشت ها:

[1] پژوهشي در زندگي امام مهدي عليه السلام و نگرشي به غيبت صغري، ص 204 و 205.

[2] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 41، ح 1.

[3] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 431، ح 7.

نسيم

«نسيم» از خادمان امام حسن عسكري عليه السّلام بود. او يك شب بعد از ولادت حضرت مهدي (عج) آن حضرت را زيارت نموده و روايتي نقل كرده است. («اثباة الهداة»، ج 3، ص 668)

ناووسيه

«ناووسيه» از شيعيان «اماميّه»، به زندگي جعفر صادق عليه السلام اعتقاد داشته و منتظر ظهور آن حضرت بودند. [1] مي گويند: او همان قائم مهدي است. «ناووس» از اهالي بصره و منسوب به دهي به همين نام بود. برخي گفتند: او عبداللّه ابن ناووس يا عجلان بن ناووس نام داشت. وي مي گفت: حضرت علي عليه السلام برترين فرد امت اسلام بود و هر كه او را تفضيل ندهد، كافر است. آنان امامت را در حضرت جعفر بن محمدصلي الله عليه وآله متوقف مي دانند و موسوم به «صارميه» شدند.

ناووسيه گفتند: جعفر بن محمد زنده است و نمرده و نميرد و مهدي آخِرُالزّمان او است. آشكار شود و بر مردمان فرمانروايي كند. آنان مي پنداشتند: از وي روايتي رسيده كه گفت: «اگر كسي بر شما فراز آيد و بگويد كه مرا بيمار يافته و مرده مرا شسته، باور نكنيد و بدانيد كه من سرور شما و دارنده شمشير هستم». به جهت همين شمشير داشتن، اين طايفه را «صارميه» نيز خوانده اند. [2] .

پي نوشت ها:

[1] الملل والنحل، ج 1، ص 184.

[2] ر.ك: الفرق بين الفرق، ص 33؛ فرهنگ فِرق اسلامي، ص 436.

نميريه

«نميريه» از «غلاة» شيعه و پيروان محمدبن نصير نميري بودند كه در روزگار امام علي بن محمدعليه السلام قائل به امامت او گرديدند. پس از وي به پيامبري مردي كه محمدبن نصير نميري نام داشت، اعتقاد پيدا كردند! (محمد بن نصير نميري) شيخ طوسي در رجال خود، وي را از ياران امام محمدتقي عليه السلام و در «كتاب الغيبة» او را از ياران امام حسن عسكري عليه السلام شمرده است و چون امام عليه السلام درگذشت، دعوي بابيّت و مقام

محمدبن عثمان را - كه از نواب اربعه و اصحاب امام زمان بود - كرد.

ابوجعفر محمدبن عثمان وي را لعنت نمود و از وي تبرّي جست.

علامه حلي در قسمت دوم از رجال خود گويد: محمدبن نصير از بزرگان بصره بود ومردي دانشمند به شمار مي رفت، ولي در حديث و روايت او را از ضعفا شمرده است.

آنان مي پندارند: خداي تعالي برخي اوقات در جسد حضرت علي عليه السلام حلول مي كرد. محمدبن نصير نميري دعوي نبوّت مي كرد و مي گفت كه: امام حسن عسكري عليه السلام وي را بدان كار برانگيخت و او خدا است.

وي درباره «تناسخ» سخن مي گفت و در مورد ابوالحسن امام عسكري عليه السلام گزافه گويي مي كرد. داراي عقايد بسيار فاسدي بود و برخي از حرام ها را حلال مي شمرد. برخي فرقه «نصيريه» را منسوب به محمدبن نصير نميري دانسته اند. [1] .

محمدبن موسي بن حسن فرات - كه از وزراي عباسيان بود - او را تقويت مي كرد. وقتي هنگام مرگ محمدبن موسي فرا رسيد، كسي از يارانش پرسيد: پس از تو چه كسي جانشين خواهد بود؟ چون از رنج بيماري زبانش بند آمده بود، چيزي جز كلمه «احمد» نگفت.

وقتي او درگذشت، پيروانش بر سر نام «احمد» گفت وگوي بسيار كردند و ندانستند كه خواست وي از آن نام، كدامين احمد بود!

پس بر سه گروه شدند: عده اي گفتند: احمد پسر وي است. گروهي گفتند: احمدبن محمدبن موسي بن حسن فرات است كه از رجال بد نام اماميّه بود. دسته سوم گفتند: محمدبن محمدبن بشربن زيد بود. سرانجام پراكنده شدند.

پي نوشت ها:

[1] فرق الشيعه نوبختي، ص 94 - 93؛ مقالات الاسلاميين، ص 584؛ فرهنگ فرق اسلامي، 451 - 450.

ناووسيه

«ناووسيّه»، نام

فرقه اي است كه منكر فوت امام صادق عليه السّلام شدند و معتقد بودند آن حضرت همان امام زمان (عج) و مهدي موعود است. («نجم الثّاقب»، باب چهارم، ص 215)

نجم الثاقب في احوال الامام الغائب

كتاب نجم الثاقب في احوال الامام الغائب نوشته ميرزا حسين نوري طبرسي رحمه الله (محدث نوري) است.

محدث نوري، در يكي از قراي نور، در سال 1254 ه .ق ديده به جهان گشود. در تهران از محضر شيخ عبدالرحيم بروجردي، مايه علمي گرفت و در سال 1278 ه .ق براي كسب دانش بيشتر، به عراق هجرت كرد و از خرمن پرفيض شيخ عبدالحسين تهراني و شيخ اعظم انصاري بهره جست، به هنگام مهاجرت ميرزا حسن شيرازي به سامرا، با وي مهاجرت كرد. چند سال در سامرا بود و آن گاه به نجف اشرف، بازگشت و در آنجا اقامت گزيد و در همان جا به سال 1320 ه .ق ديده از جهان فرو بست. وي آثار بسيار دارد. [1] ايشان درباره انگيزه خود از تأليف اين اثر مي نويسد:

«در سال 1303 ه .ق در خدمت ميرزاي بزرگ بودم. ميرزا فرمود: خوب است، كتابي مستقل درباره حضرت مهدي عليه السلام به زبان فارسي نگاشته شود و شما شايستگي انجام اين مهم را داريد.

عرض كردم: مقدمات امر فراهم نيست؛ ولي از آنجا كه در سال گذشته، رساله اي درباره كساني كه در غيبت كبري، به زيارت حضرت مهدي عليه السلام مشرف شده اند (تحت عنوان جنةالمأوي نگاشته ام)، اگر مصلحت باشد و همان رساله را، با افزودن مطالبي بر آن ترجمه كنم.

پيشنهاد پذيرفته شد؛ لكن ميرزا فرمود: شمّه اي از حالات حضرت مهدي عليه السلام هر چند به اختصار بر آن افزوده شود. حسب الامر مطاع ميرزا، به

انجام اين اثر اقدام شد و در نهايت يأس، با استمداد از عسكريين عليهما السلام، بحمداللّه در اندك زماني اين خدمت به انجام رسيد، كتاب حاضر در دوازده باب، به شرح زير تنظيم شده است:

1. چگونگي ولادت، شمه اي از احوال شخصي حكيمه خاتون

2و3. اسامي، القاب و كنيه ها، شمايل و توجهات الهي به حضرت

4. اختلاف مسلمانان نسبت به امر غيبت، پس از اتفاق بر درستي صدور اخباري كه از پيامبرصلي الله عليه وآله بر آمدن حضرت مهدي رسيده است، كتاب هايي كه عالمان اهل سنّت، در باب حضرت مهدي موعود، تأليف كرده اند، مطالب مورد اختلاف، نسب، اسم پدر تشخيص و تعيين آن حضرت و ديدگاه هاي علماي فرقه هاي اسلامي در مورد هر يك از مباحث فوق و نقد و بررسي هر يك و ارائه ديدگاه مورد قبول خود.

5و6. حضرت مهدي موعود، فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است.

7و8. كساني كه در عصر غيبت كبري، به محضر حضرت شرفياب شده اند، يا بر معجزات حضرت آگاهي يافته اند و جمع بين رواياتي كه مي فرمايد: «مدعي ديدار با حضرت را بايد درغگو خواند» و داستان هايي كه بيانگر ديدار بزرگان و اوليا با حضرت هستند و... . (ملاقات)

9. براي هر حاجت، به امامي خاصّ بايد توسل جست و اثبات اين نكته كه يكي از مناصب خاصه امام زمان عليه السلام، پناه دل سوختگان است.

10. در بيان گوشه اي از تكاليف و آداب مسلمانان، نسبت به آن جناب

11. روزهاي ويژه آن حضرت و تكليف پيروان حضرت در آن روزها

در پايان گفتني است كه در مطالعه اين كتاب، بايد كمال دقّت و توجّه را نشان داد و در پذيرفتن همه مطالب آن، وسواس به خرج داد.

پي نوشتها:

[1] شيخ

عباس قمي، فوائد الرضويه، ص 149.

نوائب الدهور في علائم الظهور

كتاب نوائب الدهور في علائم الظهور درباره نشانه هاي ظهور است كه به وسيله سيد محمدحسن ميرجهاني طباطبايي در چهار جلد به رشته تحرير در آمده است.

اين كتاب مجموعه اي است روايي - تاريخي در بيان نشانه هاي آخِرُالزّمان، ظهور و قيام حضرت مهدي موعودعليه السلام و فتنه ها و آشوب هايي كه در آن مرحله به وقوع خواهند پيوست. نويسنده براي آشنايي مردم فارسي زبان، پس از نوشتن دو اثر به نام هاي لوامع النور في علائم الظهور، و گنجينه سرور در علائم ظهور اين اثر جامع را گردآوري كرده است. در اين مجموعه همه گونه مطالب و اخبار از كتاب ها - كه به گونه اي به نشانه هاي آخِرُالزّمان مربوط باشد - گردآوري شده و در ادامه هر حديث، خطبه و يا مطلبي، لغات و مطالب مشكل آن توضيح داده شده است.

در بخش اوّل، فهرستي از نشانه هاي ظهور ذكر شده و در بخش هاي بعدي نشانه هاي ظهورحضرت مهدي عليه السلام ازقرآن (به ترتيب سوره هاي قرآن) و مستند به روايات ائمه معصومين عليهم السلام علايم ظهور از نظر امامان معصوم عليهم السلام و احاديث آنها، نشانه هاي آخِرُالزّمان از اقوال اصحاب و تابعين، اخبار كاهنان و صاحبان علوم جفر و غريبه ونشانه هاي ذكر شده دركتاب هاي آسماني اديان پيشين آمده است.

نجم الثاقب

«نجم الثّاقب» در احوال امام زمان (عج)، كتابي است تأليف مرحوم «حاج ميرزا حسين طبرسي نوري» به زبان فارسي و مشتمل بر 12 باب است.

اين كتاب همانگونه كه در پايان باب اوّل آن ذكر شده است، در ماه ربيع الاوّل سال 332 ه.ق در اوائل غيبت كبري نوشته شده و از كتب معتبر در باب مهدويّت است.

نزول حضرت عيسي

فرود آمدن پيامبر بزرگ خدا عيسي بن مريم از آسمان به هنگام قيام امام مهدي عليه السلام، از ديدگاه همه مسلمانان - با وجود اختلاف در مذهب - يك واقعيت ثابت و از اموري است كه ترديد در آن راه ندارد.

شايد تنها حكمت فرود آمدن آن حضرت در قيام امام مهدي عليه السلام، تقويت حركت جهاني آن حضرت و اعتراف و تصديق به حقانيت آن وجود گران مايه و امامت او است. بويژه كه حضرت عيسي عليه السلام به امام مهدي عليه السلام اقتدا مي كند و به امامت او نماز مي گزارد و امامت جهاني و آسماني او را تصديق و تأييد مي كند.

فرود آمدن عيسي عليه السلام از آسمان به زمين، از شگفت انگيزترين حوادث تاريخ، مهم ترين رخدادها، بزرگ ترين نشانه ها و پرشكوه ترين دلايل بر حقانيت امام مهدي عليه السلام است. آيا شگفت انگيز نيست كه انساني، مدتي در روي زمين زندگي كند، آنگاه به آسمان ها عروج نمايد و در آنجا هزارها سال زندگي كند، و هم گام با قيام جهاني حضرت مهدي عليه السلام به خواست خدا و دستور او، فرود آيد و ضمن تصديق و اقرار به امامت آن حضرت، با او نماز بگزارد و حركت نجات بخش و آسماني آن حضرت را ياري كند؟

ابوبصير گويد: [به امام صادق عليه السلام] عرض كردم: اي پسر رسول خدا! قائم

شما اهل بيت كيست؟ فرمود: «يا اَبا بَصيرٍ هُوَ الخامِسُ مِنْ وُلْدِ ابني مُوسي، ذلِكَ ابنُ سَيِّدَةِ الاِماءِ، يَغيبُ غَيْبَةً يَرْتابُ فيها المُبْطِلُونَ، ثُمَّ يُظْهِرُهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فَيَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدِهِ مَشارِقَ الاَرضِ وَمَغارِبَها، وَيَنزِلُ رُوحُ اللهِ عيسَي بنُ مَرْيَمَ عليها السلام فيُصَلِّي خَلْفَهُ وَتُشْرِقُ الاَرضُ بنورِ رَبِّها...» [1] ؛ «اي ابوبصير! او پنجمين از فرزندان پسرم موسي است. او فرزند سيده كنيزان است و غيبتي كند كه باطل جويان در آن شك كنند. پس خداي تعالي او را آشكار كند و بر دست او شرق و غرب عالم را بگشايد و روح اللّه عيسي بن مريم عليه السلام فرود آيد و پشت سر او نماز گزارد و زمين به نور پروردگارش روشن گردد...».

لازم به ذكر است كه حضرت عيسي عليه السلام اين انسان والا و بزرگ، از ديگر انسان ها، به جهاتي ممتاز است:

1. نخست اينكه او پيامبري از پيامبران بزرگ الهي است.

2. او صاحب شريعت و كتاب آسماني است؛ گرچه دست تحريف و خيانت پس از او به شريعت و مكتب او دراز شده و آن را با بافته هاي جاه طلبانه و... آميخته است.

3. او را خداي جهان آفرين بدون پدر و تنها از مادري پاك و پاكيزه و به عنوان نشانه، به دنيا آورده است.

4. امت او اينك در سراسر جهان از دو ميليارد نفر مي گذرد كه در ميان آنان از همه قشرها و طبقات - از انسان هاي عادي گرفته تا شاهان، رؤساي جمهور و ديگر چهره هاي مشهور - هستند و قدرت بزرگ و وزنه سنگيني مي باشند.

5. ميليون ها تمثال از آن حضرت و به نام او، در معابد، كليساها، مدارس، خانه ها و... نصب شده و بر

سينه پيروانش آويخته است.

با دقت به همه اين امور، روشن است كه عيسي بن مريم عليها السلام نزد مسيحيان مقدس ترين موجود است و طبيعي است كه ديگر مكتب ها و اديان نيز در برابر شخصيت آن حضرت سر تعظيم فرود مي آورند. مسلمانان نيز به پيروي از قرآن كريم او را آن گونه كه هست - بنده وارسته و شايسته خدا و پيامبر بزرگ او - مي شمارند و همان گونه كه قرآن بارها او را به پاكي، طهارت و قداست و احترام ياد مي كند، وي را تجليل مي كنند. به نظر مي رسد به جهت اهميت اين موضوع و شكوه و شخصيت والاي آن حضرت است كه او - به اراده خدا و براي تقويت حركت جهاني و نجات بخش امام مهدي عليه السلام - در عصر ظهور و قيام آن حضرت، از آسمان فرود مي آيد.

و نيز به دليل اهميت بسيار موضوع است كه روايات بسياري در اين مورد از پيامبرصلي الله عليه وآله و خاندان وحي و رسالت عليه السلام رسيده و در آن به فرود آمدن عيسي عليه السلام و اقتداي او به امام مهدي عليه السلام و تصديق و تأييد آن اصلاح گر بزرگ عصرها و نسل ها، تصريح شده است. [2] .

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 33، ح 31.

[2] امام مهدي از ولادت تا ظهور، ص 678 - 680؛ همچنين ر.ك: الامالي للصدوق، ص 271، ح 8؛ الاحتجاج، ج 1، ص 470؛ الخصال، ج 1، ص 320، ح 1؛ الكافي، ج 8، ص 49، ح 10؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 280، ح 27، ج 2، ص 345، ح 31.

يا لثارات

الحسين

«ثار» در لغت به معناي خونخواهي است. [1] .

«يالثارات الحسين عليه السلام» شعار ياران حضرت مهدي عليه السلام است كه به خون خواهي امام حسين عليه السلام، هنگام قيام آن حضرت سر خواهند داد. به اين معنا كه «كجايند قاتلان حسين عليه السلام» [2] و يا به اين معنا كه «كجايند خونخواهان حسين عليه السلام».

امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

«... وَهُمْ مِنْ خَشيَةِ اللَّهِ مُشْفِقُونَ يَدعُونَ بِالشَّهادَةِ وَيَتَمَنَّونَ اَنْ يُقتَلُوا فِي سَبيلِ اللّهِ شِعارُهُم يَا لَثاراتِ الحُسَينِ عليه السلام اِذا سَارُوا يَسيِرُ الرُّعبُ اَمَامَهُمْ مَسِيرَةَ شَهرٍ» [3] ؛ «ياران مهدي... تنها ازخدا مي ترسند و فرياد «لا اله الاّ اللّه» آنان بلند است و همواره در آرزوي شهادت وكشته شدن در راه خدايند. شعار آنان «يالثارات الحسين» است. (بياييد به طلب خون حسين و ياران

حسين عليه السلام). به هر سو كه روي آورند، ترسِ از آنان، پيشاپيش در دل مردم افتد». [4] .

البته در پاره اي از روايات، از آن به عنوان شعار فرشتگاني كه هنگام قيام براي ياري حضرت مهدي عليه السلام حضور مي يابند، ياد شده است. [5] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: لسان العرب، ج 4، ص 97؛ كتاب العين، ج 8، ص 236.

[2] ر.ك: مجمع البحرين، ج 3، ص 235.

[3] مستدرك الوسائل، ج 11، ص 114، ح 12565.

[4] ر.ك: بحارالانوار، ج 52، ص 308، باب 26.

[5] عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 299؛ صدوق، الأمالي، ص 129.

نزول حضرت عيسي

در روايات اسلامي وارد شده است كه پس از ظهور حضرت قائم (عج)، حضرت عيسي عليه السّلام از آسمان فرود مي آيد، و پشت سر مهدي (عج) نماز مي گذارد، و فرياد مي زند كه: «در بيت المقدّس

را باز كنيد». در را باز مي كنند. در اين ميان، دجّال با هفتاد هزار يهودي مسلّح پديدار مي شود... و چون عيسي عليه السّلام آهنگ كشتن دجّال مي كند، او مي گريزد.

عيسي عليه السّلام مي گويد: من تو را با يك ضربت مي شكنم و چنين مي شود (او را مي گيرد و مي كشد)».

يهوديان در گوشه و كنار، و در پناه هر سنگ و درخت و جانور و چيز ديگري پنهان مي شوند. امّا همه چيز، به سخن مي آيد و بانگ بر مي دارد «اي بنده مسلمان خدا، اينجا يك يهودي است بيا و او را بكش». و اينچنين جهان از وجود يهود پاك مي گردد. («خورشيد مغرب»، ص 32)

نشانه پيامبران و قائم

در روايات آمده است كه حضرت مهدي (عج) جميع اوصاف و ويژگي هاي پيامبران گذشته خود را خواهد داشت. امام سجّاد عليه السّلام در ضمن حديثي چند نشانه را بيان مي كند:

«قائم ما داراي نشانه هايي از شش پيامبر است:

نشانه اي از حضرت نوح عليه السّلام (طول عمر)

نشانه اي از حضرت ابراهيم عليه السّلام (مخفي بودن محلّ ولادتش)

نشانه اي از حضرت عيسي عليه السّلام (اختلاف رأي مردم درباره اش، و اعتزال او از مردم)

نشانه اي از حضرت موسي عليه السّلام (ترس از دشمن و غيبت، كه حضرت موسي عليه السّلام از ترس فرعونيان از مصر به مَدْين رفت و مدّتي مخفي بود)

نشانه اي از حضرت ايّوب عليه السّلام (گشايش و پيروزي پس از بليّات و گرفتاري)

نشانه اي از رسول خدا صلّي الله عليه و آله (قيام به شمشير)

و در بعضي از روايات نشانه اي از حضرت يوسف عليه السّلام نيز ذكر شده

و آن زندان است. (شايد منظور دوري او از دوستانش است كه به منزله زنداني بودن اوست («اعلام الوري»، ص 402 و 403))

رجوع شود به واژه: مكّه

نقباء

«نقباء» جمع كلمه «نقيب» و به معني مردان آگاه و متعهّد است.

طبق برخي از روايات، پس از ظهور امام قائم (عج) جبرئيل و فرشتگان و نجباء جنّ و نقباء مردم، با او بيعت مي كنند. («بحار الانوار»، ج 53، ص 8و9)

نقش نگين انگشتر قائم (عج) رجوع شود به واژه: حجّة

نُمَيْرَية الفراتيه رجوع شود به واژه: محمّد بن نصير نُميري

نخستين نشانه عدل قائم

حضرت قائم (عج) بر پا كننده عدل و قسط در روي زمين خواهند بود. نخستين نشانه عدل آن حضرت اين است كه سخنگويان حكومت او، در مكّه، فرياد مي زنند: «هر كس نماز فريضه خويش را، در كنار حجر الاسود و محلّ طواف، خوانده است، و اكنون مي خواهد نماز نافله بخواند، به كناري رود، تا حقّ كسي پايمال نگردد، و هر كس مي خواهد نماز فريضه بخواند بيايد و بخواند». («الكافي»، ج 4، ص 427)

رجوع شود به واژه: قسط و عدل

نداء آسماني رجوع شود به واژه: صيحه آسماني

نواب اربعه

پس از آن كه امام زمان (عج) در سال 260 ه.ق، هنگام رحلت پدر بزرگوارشان، از نظرها پنهان شدند (و غيبت صغري به وجود آمد) تا نيمه شعبان سال 329 هجري، چهار نفر از علماء و فقهاء ربّاني به ترتيب زير، از جانب حضرت تعيين و واسطه ايشان و مردم شدند:

1- عثمان بن سعيد 2- محمّد بن عثمان 3- حسين بن روح 4- علي بن محمّد سِيْمُري و امام (عج) به آخرين نائب دستور داد كه ديگر كسي را جانشين خود نكند. از اين زمان به بعد دوران غيبت كبري (طولاني) آغاز شد.

2- اين چهار نفر در اخبار مربوط به حضرت قائم (عج) به «نوّاب اربعه» (نوّاب چهار گانه) معروفند. براي هر كدام از آنها زيارتي در «مفاتيح الجنان» ذكر شده است.

نوّاب تو بر گزيدگانند

فيضند و پناه شيعيانند

بر تو كه سلام مي رسانند

اي كاش برند اسم ما را

رجوع شود به واژه: توقيع

نهج البلاغه و قائم

از آنجا كه كتاب «نهج البلاغه» حاوي سخنان برگزيده امام امير المؤمنين عليه السّلام و بيانگر اسلام راستين و برگردان شيوائي از قرآن كريم است، اين سؤال مطرح مي شود كه:

موضوع مهدويّت در اسلام به طور كلّي و انطباق آن با امام دوازدهم شيعه «حجّة بن الحسن العسكري عليه السّلام» از نظر اين كتاب چگونه و تا چه حد از واقعيّت برخوردار و قابل قبول است؟

مسأله مهدويّت امام دوازدهم (عج) و ظهور آن حضرت در آخر الزّمان در كتاب «نهج البلاغه» از دو نظر قابل بررسي و داراي زمينه براي مطالعه و تحقيق است:

نخست از ديدگاه مَلاحِم و پيشگوئيهاي امام كه قسمتي (امثال روي كار آمدن بني اميّه، حكومت حجّاج بن

يوسف، سقوط بني اميّه، افتادن زمام امور به دست بني العبّاس، قيام زنج در بصره، فتنه مغول و...) در گذشته به وقوع پيوسته است و قسمت ديگر مربوط به آينده جهان است از قبيل ظهور مهدي (عج) و قيام جهاني آن بزرگوار كه به خواست خدا در آينده به وقوع خواهد پيوست.

اكنون تنها به ذكر شماره خطبه هائي (شماره خطبه بر اساس نهج البلاغه چاپ «صبحي صالح» تنظيم شده است.) كه حضرت در آن به مهدويّت اشاره فرموده اند اكتفاء كرده و تفصيل آنها به كتب ديگر واگذار مي شود. (به عنوان نمونه به كتاب «مهدي منتظر در نهج البلاغه» تأليف «مهدي فقيه ايماني» مراجعه شود.)

خطبه 100- وَ خَلَّفَ فينا رَايَةَ الْحَقَّ...

خطبه 138- يَعْطِفُ الْهَوي عَلَي الْهُدَي...

خطبه 150-... يا قَوْمِ هَذا إبّانُ وُرودٍ كُلَّ مَوعُودٍ...

خطبه 182- قَدْ لَبِسَ لِلْحِكْمَة جُنّتَها...

خطبه 187- ألا بِأبي وَأُمي هُمْ عِدّةٍ أسماؤهم في ألسّماءِ مَعْرُوفةٌ...

خطبه 195- إلْزَموا الارضَ، وَ اصْبِروا عَلَي الْبَلاءِ...

حكمت 147- أللهمّ بَلي لا تََخْلوا الْأرضِ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ،...

حكمت 259- لَتَعْطِفَنَّ الدُّنيا عَلَينا...

حديث يك- فَإذَا كَانَ ذَلِكَ ضَرَبَ يَعّسوبَ الدّينَ بذَنبِهِ...

و

وارث

«وارث» از القاب مشهور حضرت ولي عصر (عج) است. رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله در خطبه غديريه فرمود:

«ألا إنّهُ وارِثٌ كُلُّ عِلْمٍ وَ مُحيطُ بِه: به درستي كه او (حضرت قائم (عج)) وارث هر علمي است و به آن احاطه دارد».

حضرت مهدي (عج) وارث نشانه هائي انبياء گذشته است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 125)

مهدي قدم به عرصه گيتي نهاده است

مهدي كه وارث نبي و نسل مرتضاست

رجوع شود به واژه: نشانه پيامبران و قائم (عج)

واقيذ

«واقيذ» لقب مهدي منتظر (عج) است. اين لقب در كتب آسماني ذكر شده و به معني «غائب شونده در مدّت مديد» است.

در كتاب «تاريخ عالم آرا» ذكر شده است كه اسم آن حضرت در تورات «واقيذما» نوشته شده است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 124)

وتر

«وَتْر» لقب مهدي موعود (عج) است. «وتر» به معني: تنها، طاق، منفرد، فرد در كمال و فضائل كه تحقّق آن در نوع بشر ممكن باشد و احدي از حجج قبل از حضرت قائم (عج) به آنها سر افراز نشده است. (همان مدرك)

وجه

«وجه» در كتاب «هدايه» از القاب امام غائب (عج) شمرده شده است و در زيارت آن جناب است:

«اَلسّلامُ عَلي وَجْهُ اللهِ الْمُتَلَقِّبُ بَينَ أظهَرُ عِبادِه»

ولي الامر

از القاب شايسته امام زمان (عج)، «ولي الامر» است.

ولي الله

حضرت قائم (عج) مكرّر در اخبار به لقب «ولي الله» ذكر شده اند. در روايت است كه خداوند در شب معراج به رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود:

«او (حضرت قائم (عج)) به راستي وليّ من است». («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 124)

ولي الناصح

يكي ديگر از القاب حضرت مهدي (عج)، «وليّ النّاصح» (سرپرست نصيحت كننده) است.

ولي عصر

«وليّ عصر»، لقب مهدي موعود (عج) و مترادف لقب «صاحب الزّمان» است.

بگشته مولّد مسعود ختم جمله امامان

وليّ عصر و امام زمان و بر همه مولا

و هوه ل

«و هوه ل»، نام حضرت صاحب الامر (عج) در كتاب «تورات» است. («نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 29)

ويشنو رجوع شود به واژه: هندوان و انتظار

وادي السلام

دركتاب «منتهي الآمال»، باب چهاردهم (در تاريخ امام دوازدهم حضرت حجّة بن الحسن العسكري (عج)) مؤلف كتاب، «حاج شيخ عبّاس قمي» مي گويد:

«مخفي نماند كه در جمله اي از اماكن محلّ مخصوصي است معروف به مقام آن جناب مثل:

وادي السّلام و مسجد سهله و مسجد حلّه و خارج قم (مسجد جمكران) و غير آن و ظاهر آن است كه كسي در آن مواضع به شرف حضور مشرّف يا از آن جناب معجزه اي در آنجا ظاهر شده و از اين جهت داخل شده در اماكن شريفه متبرّكه و محلّ انس و تردّد ملائكه و قلّت شياطين در آنجا».

وادي يابس

«وادي يابس» يعني بيابان بي آب و علف و سرزميني است كه در ما بين مكّه و شام واقع شده است و سفياني از آنجا بر عليه حضرت قائم (عج) خروج خواهد كرد. («منتهي الآمال»، باب 14، فصل 7، علامت 3)

واقفه

اگرچه واقفه اسم عام براي هر گروهي است كه بر خلاف جمهور در يكي از مسائل امامت در قبول رأي اكثريت توقف مي كردند ولي در مباحث مهدويّت مقصود فرقه اي از شيعه هستند كه امام موسي بن جعفرعليه السلام را آخرين امام مي دانند و مي گويند: او زنده است و همو مهدي منتظر مي باشد. بنيان گذاران اين مذهب، از قبيل علي بن ابي حمزه بطائني، زياد قندي، عثمان بن عيسي رواسي و احمد بن ابي بشر سرّاج نمايندگان آن حضرت در كوفه، مصر، خراسان و... بودند. در دوراني كه امام عليه السلام در زندان هارون بود، اموال فراواني از خمس به نزد آنان گرد آمده بود و چون امام وفات يافت، نزد خود گفتند كه اگر به امامت علي بن موسي الرضاعليه السلام اعتراف كنند بايستي همه اين اموال را به آن حضرت تسليم كنند. طمع به مال دنيا، آنها را بر اين داشت كه منكر امامت حضرت رضاعليه السلام شده، دست از دين خود بكشند و خود و گروهي را به الحاد و زندقه سوق دهند!!

يونس عبدالرحمن گويد: «موقعي كه امام موسي بن جعفرعليه السلام وفات يافت، نزد زياد بن مروان قندي، هفتاد هزار دينار و نزد علي بن ابي حمزه، سي هزار دينار بود.

آن دو سمت نمايندگي آن حضرت را داشتند، من در آن روزگار حسب وظيفه، مردم را به حضرت رضاعليه السلام دعوت كردم

كه حقيقت امر بر من روشن بود. آن دو به من پيغام دادند: تو از اين كار دست بردار كه اگر مال بخواهي، تو را بي نياز سازيم... هم اكنون ده هزار دينار به تو خواهيم داد. من گفتم: ما از پيشوايانمان شنيده ايم كه چون بدعت ظهور كند، دانشمند وظيفه دارد علم خويش را به مردم برساند و مردم را از فتنه و ابهام نجات دهد؛ وگرنه نور ايمان از او سلب گردد.

من به امامت علي بن موسي علم دارم؛ از اين جهت موظفم آن حضرت را به مردم معرفي كنم. آنان چون دانستند كه من تسليم آنها نخواهم شد، سخت با من دشمن شدند».

احمدبن حماد گويد: «يكي از نمايندگان حضرت كاظم عليه السلام عثمان بن عيسي در مصر بود كه اموال فراواني از امام به نزدش گرد آمده بود. حضرت رضاعليه السلام اموال را طلبيد؛ اما وي به حضرت نامه نوشت كه پدرت نمرده است! حضرت در پاسخ فرمود: پدرم در گذشت و جمع بسياري از مردم بغداد شاهد مرگ او بودند و اموالش ميان ورثه تقسيم شده است. وي در پاسخ حضرت نوشت: اگر پدرت زنده باشد، تو حق مطالبه اموال او را نداري و اگر مرده باشد، او به ما نگفته: اموالش را به تو بسپاريم. اينك اموال به مصرف رسيده و كنيزان را آزاد و تزويج كرده ام!»

كشي نيز در «رجال» خود به اين واقعه تصريح كرده مي نويسد: در هنگام محبوس بودن حضرت امام موسي كاظم عليه السلام دو وكيل او در كوفه سي هزار دينار بابت سهم امام از شيعيان آن حضرت جمع آوري كردند و چون امام در زندان بود با آن پول براي

خود خانه ها و چيزهاي ديگر خريدند و چون خبر مرگ امام را بشنيدند براي اين كه پول ها را پس ندهند با كمال بي شرمي منكر مرگ امام موسي كاظم عليه السلام شدند و درباره او درنگ و توقف كردند از آن جهت پيروان ايشان را «واقفه» خواندند. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: المقالات والفرق، ص 236؛ مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 100؛ فرهنگ فرق اسلامي، ص 455.

واقفيه

«واقفيّه» نام فرقه اي است كه حضرت موسي بن جعفر، امام كاظم عليه السّلام را، قائم و مهدي موعود (عج) مي دانند.

برخي به وفات آن حضرت معترفند و مي گويند زنده مي شود و عالم را مسخّر مي كند و بعضي مي گويند در روز، از حبس «سِنْدي» بيرون آمد و كسي او را نديد و اصحاب هارون بر مردم اين امر كه او مرده يا نمرده يا غائب شده، مشتبه كردند. («همان مدرك»، باب چهارم، ص 215)

وجيزة في الغيبة

كتاب «مسألة وجيزة في الغيبة» تأليف «علي بن حسين» معروف به «سيّد مرتضي» (متوفّي 436 ه.ق) است.

پس از «شيخ مفيد» شاگرد برجسته اش معروف به «سيّد مرتضي»، روش استدلالي استاد خود را در رساله خويش در باره طول عمر امام غائب دنبال كرده اين شيوه، در رساله بجا مانده از سيّد مرتضي كه در سال 1955 ميلادي در بغداد به نام «مسألة وجيزة في الغية» به چاپ رسيده و توسّط شخصي به نام «ساشدينا» به انگليسي ترجمه گرديده، به روشني ديده مي شود. («آخرين اميد»، ص 170)

رجوع شود به واژه: سيّد مرتضي

وقاتون

آنگونه كه از روايات و احاديث بر مي آيد، عمر مبارك حضرت ولي عصر (عج) طولاني است، و مدّتي براي غيبت آن حضرت، و وقتي براي ظهورش تعيين نشده است. بلكه جداً از تعيين وقت معيّن منع و نهي شده است.

در زبان روايات كساني كه به اين مهمّ اعتنائي نداشته و بي دليل وقت معيّن كنند،«وقّاتون» گفته مي شود.

امام صادق در پاسخ ابا بصير كه پرسيده بود، قائم (عج) كي خروج خواهد كرد، فرمود:

«يا اَبا مُحَمّد إنّا أهْل بَيْتُ لا نُوَقّتُ- وَ قَدْ قالَ مُحَمّدٌ صلّي الله عليه و آله كَذَّبُ وَقّاتُون: اي ابا محمّد! ما خانداني هستيم كه وقتي را معيّن نمي كنيم زيرا رسول اكرم صلّي الله عليه و آله فرموده است وقت تعيين كنندگان دروغ مي گويند». («بحار الانوار»، ج 52، ص 119)

ولايت فقيه

«ولي فقيه» يعني مرجع تقليدي كه شايستگي نيابت عامّ امام زمان (عج) را داشته باشد، چنين فردي مي تواند به جانشيني از امام قائم (عج) زمام امور را در دست بگيرد.

هنگامي كه در دوران غيبت كبري شيعيان ارتباط مستقيم با آن حضرت ندارند باسد به چه كسي مراجعه كنند و وظائف ديني خود را از چه كسي بپرسند و به آن عمل كنند؟

امام قائم (عج) در پاسخ اين سؤال اسحاق بن يعقوب با خط مبارك خودشان مرقوم فرمودند:

«... وَ أمّاالْحَوادِثُ الْواقِعَةِ فَارْجِعوا فيها إلي رُُواةِ أحاديثِنا، فَإنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَ أنا حُجَّة اللهِ...: در حوادث به راويان احاديث ما مراجعه كنيد كه آنها حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا بر شما هستم». («كشف الغمّة»، ج 3، ص 101)

راهنماي مردم در عصر غيبت، نائب امام است. مسلمين

در اين عصر نيز بي سرپرست رها نشده اند. و طبق قاعده لطف كلامي- كه در امامت به آن استدلال مي شود- نائب امام، به جاي امام قرار دارد. و احياء و اجراي احكام قرآن، و رهبري شعار قرآن، و تشكيل دادن جامعه قرآني، به عهده اوست. و نائب امام در هر عصر،عالم بزرگ آن عصر است، عالم نمومه امام (عالم ربّاني)، و جامع همه شرائط لازم.

با وجود غيبت امام، بايد افراد بر طبق موازين ديني تربيت شوند، و بايد جامعه بر طبق سياست ديني و اسلامي اداره شود، و اين سياست در جامعه حاكم باشد. بايد احكام قرآن مورد عمل قرار گيرد، و هدايت قرآني فعليّْت يابد، و قرآن كتاب شناخت وعمل باشد. آري، در عصر غيبت تكليف باقي است، هم به دليل عقل و هم به دليل نقل، و هم به دليل اعتبار- چنانكه بزرگان بيان كرده اند. («خورشيد مغرب»، ص 224 و 227)

وقت ظهور

در فرهنگ «مهدويّت» يكي از موضوعات مهم و مورد توجّه، مسأله «وقت ظهور» است؛ به گونه اي كه حتي سال ها قبل از ولادت حضرت مهدي عليه السلام، درباره آن از معصومين عليهم السلام پرسش مي شد. [1] .

ائمه معصومين عليهم السلام نيز همواره مسائل مربوط به حضرت مهدي عليه السلام - به ويژه زمان ظهور آن حضرت - را از اسرار الهي دانسته و وقت گذاران را تكذيب كرده اند.

با سيري كوتاه در بوستان كلام الهي و بيانات نوراني ائمه اطهارعليهم السلام درباره وقت ظهور، به مطالب ذيل بر خواهيم خورد:

1. علم و آگاهي از زمان دقيق ظهور، تنها به خداوند متعال اختصاص دارد.

2. همواره معصومين عليهم السلام مردم را از تعيين وقت و وقت گذاري درباره ظهور حضرت

مهدي عليه السلام، برحذر داشته و وقت گذاران را تكذيب كرده اند.

3. روايات فراواني رخداد ظهور را ناگهاني دانسته و احاديث ديگري اصلاح امر فرج را يك شَبِه ذكر كرده است (البته اين نيز با تعيين وقت ظهور منافات دارد).

4. اگر چه پنهان بودن زمان ظهور از اسرار الهي است و حكمت الهي اقتضا نموده اين وقت نزد مردم مجهول و مكتوم باشد؛ ولي در بعضي روايات به پاره اي از حكمت هاي آن، اشاره شده و تا حدودي محدوده زماني آن معين گشته است.

5. با مراجعه به كلام نوراني معصومين عليهم السلام مي توان چگونگي آگاه شدن حضرت مهدي عليه السلام از هنگام ظهور را به راحتي دريافت.

از رواياتي كه علم به زمان ظهور را ويژه خداوند دانسته، مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

در روايت مشهوري آمده است: «وقتي دعبل، شاعر بلند آوازه شيعي، در محضر امام رضاعليه السلام در ضمن قصيده اي، سخن از ظهور و قيام حضرت مهدي عليه السلام بر زبان جاري ساخت؛ آن حضرت در حالي كه سرشك از ديدگانش جاري بود، رو به دعبل كرد و فرمود: اي خزاعي! همانا روح القدس بر زبانت اين دو بيت را جاري ساخت. آيا مي داني اين امام كيست؟ و چه زماني قيام مي كند؟

آن گاه خود آن حضرت به معرفي امام مهدي عليه السلام پرداخت. سپس درباره زمان ظهورش چنين فرمود: «وَاَمَّا «مَتي» فَاِخْبارُهُ عَنِ الوَقْتِ. فَقَدْ حَدَّثَني اَبي عَنْ اَبيهِ عَنْ آبائِهِ عليهم السلام اَنَّ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله قيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللَّهِ مَتي يَخْرُجُ القائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟ فَقالَ صلي الله عليه وآله: مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ اَلَّتي لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَالاَرْضِ لا تَأْتِيَنَّكُم اِلاَّ بَغْتَةً». «اما اينكه «چه

زماني ظهور خواهد كرد»، اين خبر دادن از وقت است.

پدرم از پدرش و ايشان از پدرانش از رسول گرامي اسلامي صلي الله عليه وآله نقل كرده اند كه وقتي از آن حضرت سؤال شد: اي رسول خدا! چه زماني قائم از ذريه شما ظهور مي كند؟ آن حضرت فرمود: مثل او مانند قيامت است كه [خداوند درباره زمان وقوع آن چنين] فرمود: هيچ كس جز او به هنگامش آن را آشكار نمي سازد. اين امر بر [اهل] آسمان ها و زمين دشوار است، جز به صورت ناگهاني به سراغ شما نمي آيد». [2] . [3] .

از آنجايي كه آن حضرت، مخفي بودن زمان ظهور را همانند زمان قيامت و رستاخيز قلمداد فرموده است؛ مي توان نتيجه گرفته كه: با مخفي بودن قيامت، يك نوع آزادي عمل براي همگان پيدا مي شود و از سوي ديگر چون وقت آن به طور دقيق معلوم نيست و در هر زمان محتمل است، نتيجه اش حالت آماده باش دائمي است. درباره قيام حضرت مهدي عليه السلام نيز اگر تاريخ تعيين مي شد و زمان ظهور دور بود، همه در غفلت و غرور و بي خبري فرو مي رفتند و اگر زمانش نزديك بود، ممكن بود آزادي عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطراري پيدا كند.

همان گونه كه علم به زمان قيامت فقط در اختيار خداوند است، علم به زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام نيز در عهده خداوند است. در احاديث فراواني از ظهور حضرت مهدي عليه السلام در كنار قيامت ياد شده است؛ از اين رو، برخي از ويژگي هاي آن همانند رستاخيز است.

خداوند در ادامه آيه ياد شده، علم به قيامت را حتّي از پيامبر خود منتفي ساخته است: «از تو

مي پرسند، چنان كه گويا تو از چون و چند آن آگاهي، بگو همانا علم آن نزد خداوند است».

از اينجا مي توان نتيجه گرفت كه حتي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نيز به زمان دقيق ظهور حضرت مهدي عليه السلام آگاه نيست و اينكه عده اي به خود جرأت مي دهند و به راحتي وقت ظهور را تعيين مي كنند، جاي بسي تأمل است!!

نه تنها اين سؤال از اولين معصوم پرسيده شد و ايشان اين گونه جواب فرمود كه علم به زمان ظهور نزد خداوند است؛ بلكه وقتي از آخرين معصوم نيز چنين پرسشي شد، آن حضرت در ضمن توقيعي اين سان جواب داد: «و اما ظهور فرج همانا در اختيار خداوند متعال است و وقت گذاران دروغ گفتند». [4] .

آن حضرت در آخرين توقيع به سفير چهارم خود، ظهور را تنها در اراده و اختيار خداوند دانسته، مي فرمايد: «و ظهوري نخواهد بود مگر آن گاه كه خداوند تبارك و تعالي اجازت فرمايد». [5] .

پس روشن مي شود كه زمان آغاز ظهور، يكي از اسرار الهي است و انديشه و فكر بشر از رسيدن به آن، سخت كوتاه و ناتوان است.

همان گونه كه بيان شد در روايات فراواني از ظهور آن حضرت به عنوان حادثه اي ناگهاني ياد شده و واضح است ناگهاني بودن آن، با تعيين قبلي وقت منافات دارد؛ چرا كه وقتي براي امري زمان مشخص شد، ديگر دفعي و ناگهاني بودن آن معنا نخواهد داشت. به طور مسلم كساني كه تعيين وقت مي كنند، سخنشان خلاف اين گروه روايات است.

پاره اي از اين روايات را اين گونه مي توان دسته بندي كرد:

الف . اصلاح شدن امرظهور دريك شب

امام علي عليه السلام مي فرمايد: «پيامبرصلي الله عليه وآله

فرمود: مهدي از ما اهل بيت است كه خداوند امر [فرج] او را در يك شب اصلاح مي فرمايد». «اَلْمَهْدِيُّ مِنَّا اَهْلَ الْبَيْتِ يُصْلِحُ اللَّه لَهُ اَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ» [6] .؛

امام باقرعليه السلام نيز اين معنا را اين گونه بيان كرده است: «خداوند امر [فرج] او را در يك شب اصلاح مي كند». [7] .

ب . آمدن همانند شهاب فروزان

امام باقرعليه السلام پس از بيان غيبت حضرت مهدي عليه السلام، فرمود: «او همانند شهابي شعله ور ظاهر خواهد شد». [8] پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نيز در اين باره مي فرمايد: «در آن هنگام همچون شهابي فروزان خواهد آمد». [9] .

روشن است كه كلام معصومين عليهم السلام گزاف نيست و تشبيهات ايشان بدون حساب نبوده است. از سوي ديگر، «فرا رسيدن همچون شهاب» سخن از ناگهاني بودن، بدون پيش بيني قبلي، غافل گيرانه و سريع بودن آن مي باشد.

البته در برخي روايات به صورت محدود زمان هايي براي رخداد اين حادثه بزرگ ذكر شده است.

اين گونه روايات به چند دسته تقسيم مي شود.

يك. رواياتي كه «جمعه» را به عنوان روز ظهور معرفي كرده است:

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «قائم ما اهل بيت در روز جمعه ظهور خواهد كرد». [10] .

دو. رواياتي كه روز ظهور را مصادف با روز عاشورا ذكر كرده است: امام باقرعليه السلام ضمن بياناتي درباره روز عاشورا فرمود: «... و اين روز (عاشورا) روزي است كه در آن قائم قيام خواهد كرد». [11] .

سه. رواياتي كه ظهور حضرت مهدي عليه السلام را در سال فرد ذكر كرده است:

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «قائم ظهور نمي كند مگر در سال فرد». [12] .

چهار. برخي روايات نيز روز ظهور را شنبه ذكر كرده است:

امام باقرعليه السلام فرمود: «قائم در روز

شنبه كه روزعاشورااست خروج مي كند». [13] .

اگرچه قرائني چند بر ظهور حضرت مهدي عليه السلام در روز جمعه وجود دارد؛ ولي اين روايت و امثال آن را مي توان به اين صورت توجيه كرد كه اولين روز ظهور جمعه است و از آنجايي كه قيام و خروج آن حضرت پس از ظهور است، قيام و خروج آن حضرت در روز شنبه اتفاق خواهد افتاد.

اطلاع حضرت مهدي از وقت ظهور

حال اين پرسش پيش مي آيد كه اگر خود حضرت مهدي عليه السلام، از زمان دقيق ظهورآگاهي ندارد، پس چگونه درآستانه ظهور از وقت آن آگاه خواهد شد؟

در اين بخش نيز روايات فراواني ذكر شده كه راه هاي حصول علم حضرت به زمان ظهور را بيان كرده است؛ مانند:

يك. آگاه شدن از طريق الهام

بدون شك معصومين عليهم السلام مورد الهام خداوند قرار مي گيرند و اگر چه وحي به صورت رسمي با رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله پايان گرفت؛ ولي در موارد فراواني به اهل بيت عليهم السلام الهاماتي مي شده و خواهد شد. برخي روايات چگونگي آگاه شدن حضرت مهدي عليه السلام از زمان ظهور را از طريق الهام ذكر كرده است. امام صادق عليه السلام ذيل آيه شريفه «فَاِذا نُقِرَ فِي النَّاقُور»، فرمود: «به درستي كه از ما امامي پنهان است و چون خداي تعالي بخواهد او را ظاهر سازد، نكته اي در قلبش ايجاد مي كند، پس او ظاهر شود و به دستور خداي تعالي قيام نمايد». [14] .

دو. آگاه شدن از طريق برافراشته شدن پرچم قيام

در رواياتي چند اشاره شده كه وقتي ظهور آن حضرت نزديك شد و زمان قيام فرا رسيد، پرچمي كه آن حضرت هنگام ظهور در دست خواهد داشت، به اذن و اراده الهي برافراشته

شده، امام عليه السلام را به فرمان قيام آگاه خواهد كرد. [15] .

سه. آگاه شدن از طريق بيرون آمدن شمشير آن حضرت از غلاف

رسول گرامي اسلام فرمود: «براي او شمشيري است در غلاف، پس هنگامي كه وقت ظهورش فرا رسيد، آن شمشير از غلافش خارج مي شود. خداوند آن شمشير را به سخن در مي آورد و شمشير به حضرتش مي گويد: اي ولي خدا! خارج شو كه ديگر نشستن در مقابل [ستم] دشمنان خدا جايز نيست. پس او ظهور مي كند». [16] .

در پايان گفتني است كه مخفي بودن زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام، داراي حكمت هاي فراواني است؛ از جمله:

1. زنده نگه داشتن روح اميد و انتظار در جامعه در طول غيبت حضرت مهدي عليه السلام؛

2. معنا پيدا كردن امتحان شيعيان در عصر غيبت؛

3. غافلگير كردن مخالفان و دشمنان.

از آنجايي كه يكي از دلايل غيبت حضرت مهدي عليه السلام تلاش دشمنان براي نابودي آن حضرت بود؛ از اين رو روشن بودن زمان ظهور، دشمنان را براي از بين بردن و مقابله با آن حضرت آماده مي سازد؛ در حالي كه نامعلوم بودن و ناگهاني بودن زمان ظهور، باعث غافلگيري دشمنان خواهد شد.

پي نوشت ها:

[1] الكافي، ج 1، ص 368، ح 2.

[2] اعراف، 187.

[3] عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 266؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 372.

[4] كتاب الغيبة، ص 291.

[5] الخرايج والجرايح، ج 3، ص 1128؛ كتاب الغيبة، ص 395.

[6] كمال الدين، ج 1، ص 152.

[7] الغيبة، ص 163.

[8] كتاب الغيبة، ص 159؛ كمال الدين، ج 1، ص 324.

[9] كمال الدين، ج 1، ص 287.

[10] الخصال، ح 2، ص 394.

[11]

تهذيب الاحكام، ج 4، ص 300.

[12] كتاب الغيبة، ص 453؛ روضةالواعظين، ص 263؛ اعلام الوري، ص 459.

[13] تهذيب الاحكام، ج 4، ص 333؛ كمال الدين، ج 2، ص 653.

[14] الكافي، ج 1، ص 343؛ كتاب الغيبة، ص 164؛ رجال كشي، ص 192.

[15] ر.ك: كمال الدين، ج 1، ص 155؛ الخرائج والجرائح، ح 2، ص 550، كفايةالاثر، ص 266.

[16] كمال الدين، ج 1، ص 155.

وقت معلوم

عبارت «وقت معلوم» يك بار در آيه 38 سوره «حجر» و بار ديگر در سوره «ص» آيه 81 به كار رفته است. آن هنگام كه ابليس مأمور به سجده بر آدم شد؛ ولي سجده نكرد، خداوند فرمود: «اي ابليس! چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقي كه با قدرت خود او را آفريدم گرديد؟ آيا تكبر كردي. يا از برترين ها بودي؟ گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريده اي و او را از گل! فرمود: از آسمان ها [و از صفوف فرشتگان] خارج شو كه تو رانده درگاه مني! و مسلماً لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود. عرض كرد: پروردگار من! مرا تا روزي كه انسانها برانگيخته مي شوند، مهلت ده. فرمود تو از مهلت داده شدگاني؛ ولي تا روز و زمان معيني». [1] .

ابليس هنگامي كه خود را رانده درگاه خدا ديد و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختي او شده، آتش كينه در دلش شعله ور گشت و خواست انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد.

البته مقصد اصلي خود او بود - نه آدم و نه فرمان خدا - ولي غرور و خودخواهي توأم با لجاجتش اجازه نمي داد اين واقعيت را درك

كند. از اين رو عرض كرد: پروردگارا! اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده. اين اجازه گرفتن براي اين بود كه به لجاجت، عناد، دشمني و خيره سري خود ادامه دهد!

خداوند هم اين خواسته او را پذيرفت و فرمود: مسلما تو از مهلت يافتگاني؛ ولي نه تا روز مبعوث شدن خلايق در رستاخيز، بلكه تا وقت و زماني معين.

مفسّران در اينكه منظور از «يوم الوقت المعلوم» چه روزي است، احتمالات متعددي داده اند. برخي آن را پايان اين جهان مي دانند؛ چرا كه در آن روز همه موجودات زنده مي ميرند، و تنها ذات خداوند مي ماند. [2] .

گروهي احتمال داده اند: منظور از آن روز قيامت است؛ ولي اين احتمال نه با ظاهر آيات مورد بحث مي سازد - كه لحن آن نشان مي دهد با تمام خواسته او موافقت نشد - و نه با آيات ديگر قرآن كه خبر از مرگ عموم زندگان در پايان اين جهان مي دهد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ياد شده، اشاره به زماني باشد كه هيچ كس جز خدا نمي داند. [3] .

آنچه اين عبارت را در بحث «مهدويّت» وارد ساخته؛ برخي رواياتي است كه «يوم الوقت المعلوم» را دوران ظهور حضرت مهدي عليه السلام دانسته است.

از وهب بن جميع آزاد شده اسحاق بن عمار نقل شده كه گفت: «از حضرت صادق عليه السلام درباره اين گفته ابليس پرسيدم كه. پروردگارا پس مرا تا روزي كه خلايق برانگيخته شوند، مهلت ده؛ خداوند فرمود: البته تو از مهلت داده شدگاني تا به روز و هنگام معيّن و معلوم» - آن چه روزي خواهد بود؟ فرمود: وقت معلوم روز قيام قائم آل محمد است. هرگاه خداوند

او را برانگيزد... ابليس مي آيد، در حالي كه بر زانوانش راه مي رود و مي گويد: اي واي از اين روزگار! آن گاه از پيشاني اش گرفته شده، گردنش زده مي شود. آن هنگام روز وقت معلوم است كه مدت او به پايان مي رسد». [4] .

بعيد نيست مقصود از روايت، اين باشد كه با روشن شدن حقايق در عصر ظهور و رشد بسيار بالاي عقلاني انسان ها در آن عصر، ديگر مجالي براي اغواي شيطان باقي نخواهد ماند و عملاً خلع سلاح و نابود مي گردد و اين پايان مهلت او است. [5] .

پي نوشت ها:

[1] ص (38)، آيات 81 - 75.

[2] قصص (28)، آيه 88.

[3] تفسير نمونه، ج 19، ص 343.

[4] دلائل الامامة، ص 240.

[5] ر.ك: كمال الدين، ج 2، ص 42، ح 5؛ الثاقب في المناقب، ص 310؛ دلائل الامامة، ص 246؛ اثبات الوصية، ص 15.

وكلاي حضرت مهدي

يكي ازتشكل هاي مهمي كه دردوران ائمه متأخر شكل گرفت، «تشكيلات وكالت» بود كه ايشان جهت آماده كردن هرچه بيشتر مردم، براي تحمّل دوران غيبت حضرت مهدي عليه السلام به وجود آوردند. ايشان هر چه بيشتر مي كوشيدند تا از مواجهه مستقيم كم كرده، امور را به عهده افراد لايقي بگذارند.

اين تشكيلات رسماً در زمان امام كاظم عليه السلام به وجود آمد و در زمان حضرت مهدي به اوج خود رسيد.

در زمان غيبت صغري اين تشكيلات، به وسيله چهار تن (در طول هم) رهبري مي شد؛ به اين صورت كه شيعيان از حضرت مهدي عليه السلام در زمينه مسائل فقهي، مالي و حتي امور شخصي سؤال كردند، اين پرسش ها از طريق نواب اربعه (سفراي حضرت) انجام مي پذيرفت و پاسخ نيز بعد از مدتي كوتاه، به آنان

داده مي شد.

اين نايبان نيز وكلايي در بسياري از شهرهاي اسلامي داشتند كه با سرعتي فراوان، در آسان ساختن كارهاي نايبان حضرت، انجام وظيفه مي كردند. وكيلان، افرادي خوش رفتار، استوار در عقيده، ثابت قدم و معروف به زهد و تقوا و صلاح بودند. [1] .

اين وكيلان بعد از نواب اربعه، عبارت بودند از:

1. احمد بن اسحاق (وكيل در قم)

2. محمدبن شاذان (نائب در نيشابور)

3. محمدبن حفص

4. محمدبن صالح همداني (وكيل در همدان)

5. قاسم بن علا (وكيل در آذربايجان)

6. ابوالحسين محمدبن جعفر اسدي (وكيل در ري) [2] .

7. ابراهيم بن محمد همداني

8. ابراهيم بن مهزيار (وكيل در اهواز)

9. محمدبن ابراهيم بن مهزيار

10. احمدبن حمزة بن يسع قمي

11. داوود بن قاسم بن اسحاق

12. محمدبن علي بن بلال

13. ابومحمد وجنائي

14. عبداللّه بن ابي غائم قزويني

15. حسين بن علي بزوفري

16. احمدبن هلال عبرتائي

17. حاجزبن يزيد ملقب به وشاء وكيل در بغداد [3] .

البته سه تن از اين افراد - محمدبن علي بن بلال، محمدبن صالح همداني و احمدبن هلال - منحرف و از وكالت امام عليه السلام عزل شدند!

وكيلان در كنار نواب اربعه (سفيران) ايفاي نقش مي كردند. بخشي از تفاوت هاي اينان و نايبان چهارگانه، عبارت بود از:

1. نواب اربعه «نايب خاصّ» بودند و «سفير» خوانده مي شدند. ديگران نيابت يا وكالت داشتند؛ اما از عنوان «سفارت» بهره نمي بردند.

2. نواب اربعه با امام عليه السلام ارتباط مستقيم داشتند؛ اما وكلاي امام عليه السلام به واسطه نوّاب اربعه با امام مرتبط بودند.

3. مسؤوليت نوّاب اربعه از نظر جغرافيايي فراگير بود؛ اما ساير وكيلان هر يك در منطقه اي خاصّ فعاليت مي كردند. [4] .

4. نواب اربعه مسؤوليت هدايت همگاني و نيابت عام و مطلق و فراگير داشتند؛ يعني، به

بيان احكام، شرح و تفسير احكام و قرآن كريم، تبيين دين، سرپرستي ايتام و وقف، اجراي حدود، رسيدگي به شيعيان، جمع آوري خمس و زكات و... مي پرداختند؛ ولي ديگر نايبان و وكيلان تنها مسؤوليت مشخصي داشتند و نيابتشان خاصّ بود؛ براي مثال برخي از آنان در اخذ وجوه شرعي وكيل بودند و گروهي در سرپرستي وقف يا ايتام انجام وظيفه مي كردند.

پي نوشت ها:

[1] امام مهدي از ولادت تا ظهور، ص 236.

[2] كتاب الغيبة، ص 415، ح 391؛ كمال الدين، ح 2، باب 16 و43.

[3] ر.ك: رجال كشي، كمال الدين و تمام النعمة، كتاب الغيبة.

[4] ر.ك: تاريخ الغيبة الصغري، ص 609.

ولايت فقيه

انديشه سياسي شيعه در عصر غيبت كبري با نظريه «ولايت فقيه» گره خورده است.

از نظر لغوي، «ولايت» مشتق از «و، ل، ي» است و به كسر و فتح «واو» استعمال مي شود.

اين كلمه بر معاني متعددي نظير نصرت و ياوري، تصدّي امر غير، و سلطه و سرپرستي، دلالت دارد. از ميان اين معاني متعدّد، معناي تصدي و سرپرستي و تصرّف در امر غير، با آنچه از ولايت فقيه اراده مي شود، تناسب بيشتري دارد. كسي كه متصدّي و عهده دار امر مي شود، بر آن ولايت يافته و مولا و وليّ آن امر محسوب مي شود. بنابراين، كلمه ولايت و هم ريشه هاي آن (مانند وليّ، توليت، متولّي و والي) دلالت بر معناي سرپرستي، تدبير و تصرف دارد. اين گونه كلمات، معناي تصدّي و سرپرستي و اداره شئون فرد ديگر - مولا عليه - را افاده مي كند و نشان مي دهد كه وليّ و مولا سزاوارتر از ديگران در اين تصرف و تصدي است و با وجود ولايت اين

مولي و وليّ، ديگران فاقد حق تصرّف و تصدّي و سرپرستي در شئون آن فرد هستند. [1] .

در اصطلاح «زعيم و ولي فقيه» كسي است كه عالم به سياست هاي ديني و برقرار كننده عدالت اجتماعي در ميان مردم باشد. طبق اخبار، او دژ اسلام و وارث پيامبران و جانشين پيامبر خدا و همچون پيامبران بني اسرائيل بوده، بهترين خلق خدا بعد از ائمه است. مجاري امور و احكام و دستورها، به دست او بوده و حاكم بر زمامداران است. [2] .

مسأله «ولايت فقيه» گرچه ريشه كلامي دارد؛ ولي جنبه فقهي آن موجب گرديده تا فقها از روز نخست، در ابواب مختلف فقهي از آن بحث كنند و موضوع ولايت فقيه را در هر يك از مسائل مربوطه روشن سازند. در باب جهاد و تقسيم غنايم و خمس و گرفتن و توزيع زكات و سرپرستي انفال و نيز اموال غايبين و قاصرين و باب امر به معروف و نهي از منكر و باب حدود و قصاص و تعزيرات و مطلق اجراي احكام انتظامي اسلام، فقها از مسأله «ولايت فقيه» و گستره آن بحث كرده اند. [3] .

مقصود از مطلقه بودن ولايت فقيه گستره دامنه ولايت فقيه است، كه در شعاع مسؤوليت رهبري سياسي او است و تمامي ابعاد مربوط به مصالح امت را شامل مي شود (از جمله اجراي تمامي احكام انتظامي اسلام). در مقابل آن، ولايت هاي خاصّ، مانند ولايت پدر درباره ازدواج دختر يا ولايت پدر و جد در رابطه با تصرفات مالي فرزندان صغير قرار دارد.

اساساً اضافه شدن ولايت به وصف عنواني «فقيه» محدوديت آن را در چارچوب فقه مي رساند، در واقع فقه او است كه حكومت

مي كند، نه شخص او. پس هيچ گونه قاهريت و حاكميت اراده شخصي در كار نيست.

از همين جا، مسؤوليت مقام رهبري - در اسلام - در پيشگاه خدا و مردم روشن مي گردد. او در پيشگاه خدا مسؤول است تا احكام را كاملاً اجرا نمايد و در مقابل مردم مسؤول است تا مصالح همگاني را به بهترين شكل ممكن تأمين نمايد و عدالت اجتماعي را در همه زمينه ها و به صورت گسترده و بدون تبعيض اجرا كند و هرگز در اين مسؤوليت كوتاه نيايد. [4] .

فرق ميان ولايت فقيه و مرجعيت فتوا

ميان زعامت و مرجعيت فتوا چند فرق مي توان ذكر كرد:

يك. زعيم و ولي فقيه، گذشته از علم به قوانين الهي و عدالت و اجتهاد، بايد داراي احاطه به سياست هاي ديني و شجاعت و مديريت الكافي براي رهبري بوده و از مسائل اجتماعي و سياسي روز آگاه باشد.

دو. وقتي زعيم و ولي فقيه بنا به مصالح مردم حكمي صادر مي كند، بر همه - حتي بر كساني كه از ديگري تقليد مي كنند - آن حكم واجب مي شود؛ چنان كه وقتي مرحوم ميرزاي شيرازي رحمه الله زعيم ديني و سياسي، حكم تحريم تنباكو را صادر فرمود يا مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازي حكم جهاد دادند، همه حتي علما تبعيت كردند.

اگر فرد لايق كه داراي اين دو خصلت (علم به قانون و عدالت) است، به پا خاست و تشكيل حكومت داد؛ همان ولايتي را كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله در امر اداره جامعه داشت، دارا مي باشد و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. [5] .

سه. مقام مرجعيت فتوا مي تواند در يك زمان متعدد باشد و هر

كس هر مجتهدي را پارسا و داناتر تشخيص دهد، از وي پيروي كند. اما مقام زعامت و ولايت فقيه نمي تواند متعدد باشد؛ چه اين مقام با ابعاد سياسي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و دفاعي بايد داراي يك قدرت مركزي باشد وگرنه موجب تشتت و چند دستگي امت خواهد شد و وحدت كلمه از بين خواهد رفت. از اين رو در هيچ زماني بيش از يك امام نبوده است.

چهار. كار مرجعيت فتوا را مي توان تداوم كار نبوّت؛ يعني، ابلاغ قوانين الهي به مردم و كار ولايت فقيه را تداوم كار امامت، يعني، مسؤوليت اجرا و پياده كردن قوانين دانست.

پنج. از شرايط مرجعيت فتوا اعلميت است؛ ولي براي رياست ديني، زعامت و ولايت فقيه آگاهان ديني، اعلميت و يا اولويت را شرط مي دانند.

اساساً فقها، ولايت فقيه را در راستاي خلافت كبري و در امتداد امامت دانسته اند و مسأله رهبري سياسي را - كه در عهد حضور براي امامان معصوم ثابت بوده - همچنان براي فقهاي جامع شرايط و داراي صلاحيّت در دوران غيبت ثابت دانسته اند. آنان مسأله «تعهد اجرايي» را در احكام انتظامي اسلام، مخصوص دوران حضور ندانسته، بلكه آن را پيوسته ثابت و برقرار مي شمارند.

امام خميني رحمه الله در اين باره مي فرمايد: «تمامي دلايلي كه براي اثبات امامت، پس از دوران عهد رسالت آورده اند، به عينه درباره ولايت فقيه، در دوران غيبت جاري است. عمده ترين دليل، ضرورت وجود كساني است كه ضمانت اجرايي عدالت را عهده دار باشند؛ زيرا احكام انتظامي اسلام مخصوص عهد رسالت نبوده يا عهد حضور نيست؛ لذا بايستي همان گونه كه حاكميت اين احكام تداوم دارد، مسؤوليت اجرايي آن نيز تداوم داشته باشد و فقيه

عادل و جامع الشرايط، شايسته ترين افراد براي عهده دار شدن آن مي باشد». [6] .

از آنجايي كه اين بحث دامنه گسترده اي دارد تنها در اينجا ارتباط بين اين واژه و مهدويّت به اجمال بيان شد. علاقه مندان مي توانند به كتاب هاي مفصل مراجعه نمايند.

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: الغدير، ج 1، ص 649 - 609.

[2] امام خميني رحمه الله، الرسائل، ج 2، ص 102 - 94.

[3] محمدهادي معرفت، ولايت فقيه، مقدمه.

[4] همان، ص 10 و 11.

[5] امام خميني رحمه الله، ولايت فقيه، ص 163.

[6] محمدهادي معرفت، ولايت فقيه، ص 43.

وشاء

«حاجز بن يزيد» ملقّب به «وشّاء» از وكلاي مورد اعتماد امام قائم (عج) بوده و تا آخر هم باقي مانده و همچون برخي وكلا منحرف نگرديد. (همان مدرك، ص 114)

ه

هادي

«هادي» (هدايت كننده)، لقب حضرت مهدي (عج) است و در اخبار و ادعيّه و زيارات، به اين لقب مكرّر ذكر شده است.

همسر قائم

در مورد همسر و يا همسران حضرت بقيّة الله عليه السّلام فقط يك سر نخ وجود دارد و آن روايتي است كه مرحوم «كفعمي»، در مصباح مقل كرده است. بر اساس اين روايت:

«همسر مهدي موعود (عج) از نسل «عبد العزي» (ابو لهب) پسر عبد المطلب مي باشد». («نجم الثّاقب»، ص 225)

هندوان و انتظار

در آئين هندوان و كتابهاي آنها نيز، سخن از نجات دهنده و موعود آمده است. از جمله در كتاب «مهاباراتا» و كتاب «پورانه ها».

بنابر اعتقاد هندوان، «ويشنو» در حالي كه بر اسبي سفيد سوار است و شمشيري از شعله آتش بر دست دارد در پايان دوره كنوني جهان به عنوان «كال كي» ظاهر خواهد شد و سرزمين آريا را از دست ستمگران غاصب (كه منظور اقوام فاتح مسلمانند) رهائي خواهد بخشيد. («خورشيد مغرب»، ص 54-«آخرين اميد»، ص 184)

هفت تكبير

در حديث وفات امام علي عليه السّلام و وصيّت آن حضرت به امام حسن مجتبي عليه السّلام ذكر شده است كه بعد از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بر جنازه احدي جز حضرت قائم (عج) جايز نيست كه هفت كبير گفته شود. (منتهي الآمال»، باب 14، فصل دوّم، ويژگي 44)

هاشم

«هاشم» نام يكي از پسران حضرت صاحب الامر (عج) است.

رجوع شود به واژه: اقامتگاه قائم (عج) در غيبت كبري

هاشميّه رجوع شود به واژه: محمّد بن حنفيّه

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109