دانشنامه امام كاظم عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : پايگاه تخصصي عاشورا

آ

آخرين پيام

روزها يكي پس از ديگري مي آمدند و مي رفتند و خورشيد عالم افروز به عادت هميشگي اش هر روز از مشرق سر در مي آورد و در مغرب غروب مي كرد، اما چيزي كه او مي ديد فقط تاريكي سياه چال بود. سال هاي سال بود كه سهم او از روشنايي روز، فقط نوري اندك از روزنه ي كوچكي بود و بس، تنها چيزي كه او را زنده نگه داشته بود نور ايمان بود. آن جا از رفاه و آسايش و آزادي خبري نبود، اما زمزمه هاي عاشقانه ي او در «خلوت خانه ي تنهايي» و به هنگام راز و نياز با معبودش روح او را به عالم ملكوت پيوند زده بود و از اين دنياي حقير به عبادت دلخوش كرده بود.

نور ايمان او دل كنيز زيبارو - كه زندان بان او را براي آزار روحي امام به زندان فرستاده بود - را نيز در كنج زندان روشن كرده بود. بر عكس در كاخ هارون نعره هاي مستانه ي ديوسيرتان تا آسمان بلند بود و بساط عيش و نوش هميشه به راه، زنداني آنجا نيز دست از ارشاد گمراهان بر نمي داشت، مي خواست حرف آخرش را بزند و حجت را تمام كند. زندان بان را صدا كرد و قلم و كاغذي از او خواست. آن گاه زير روزنه ي كوچكي كه كمي نور همراه داشت نشست و نامه اي نوشت. يك بار خواند و نامه را به نگهبان داد تا به هارون الرشيد برساند. نگهبان وارد كاخ شد، هارون پرسيد: چيست؟

- نامه.

- از چه كسي است.

- از زنداني، موسي بن جعفر، اما گفته بلند بخوانيد تا همه بشنوند.

- بده ببينم، حتما

تقاضاي آزادي كرده و نامه را گرفت و طوري كه حاضران هم بشنوند خواند:

«روزگار بر من در اين زندان تاريك با مشكلات و سختي هاي فراواني مي گذرد، در حالي كه روزگار تو سراسر خوشگذراني است. من و تو در روز قيامت -كه پاياني برايش نيست - به هم خواهيم رسيد و به حساب هايمان رسيدگي خواهند كرد. اين را بدان كه آن جا ستمگران و اهل باطل زيانكار خواهند بود» . [1] .

هارون به اطرافش نگاه كرد. حاضران چهره اي غمگين به خود گرفته بودند. رگ ونسط پيشاني هارون از شدت خشم برآمده بود. نامه را مچاله كرد و به گوشه اي پرتاب كرد و دست هايش را به كمرش زد و مشغول قدم زدن شد.

آن نامه ي كوتاه ولي پر معنا مستي را از سرش پرانده بود. دست آخر از شدت عصبانيت نعره اي كشيد كه گوش فلك را كر كرد. روي تخت رياستش تكيه كرد و در حالي كه دندان هايش را به هم مي فشرد به فكر فرورفت. با خود مي انديشيد كه اين حرف حق را - كه بسيار تلخ و شكننده بود - چگونه پاسخ گويد. روز بعد جسم نحيف امام كاظم عليه السلام در گوشه اي از زندان روي زمين بود، اما پرنده ي روحش به نزد جد بزرگوار و پدر و مادر شهيدش پر كشيده بود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 48،ص 148.

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

آفرينش مافوق تصور

مرحوم شيخ مفيد رحمة الله عليه آورده است:

امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: همانا خداوند متعال دو جهان مرتبط با يكديگر آفريده است، كه يكي از آن ها

عليا و ديگري سفلي مي باشد. و آفرينش تشكيلاتي هر دو جهان را در انسان ايجاد نموده است؛ همان طور كه اين جهان را كروي شكل آفريده است، همچنين سر انسان را نيز چون گنبد، كروي شكل قرار داده و موهاي سر انسان به منزله ستارگان؛ و چشمان او همانند خورشيد و ماه؛ و مجراي تنفس او را چون شمال و جنوب؛ و دو گوش انسان را چون مشرق و مغرب قرار داده است. همچنين چشم بر هم زدن انسان، مانند جرقه و برق، سخن و كلام او مانند رعد و صداي آسماني، راه رفتن او همچون حركت ستارگان سياره است.

همچنين نشست و نگاه انسان همانند اشراف ستارگان؛ و خواب انسان مانند هبوط آن ها؛ و نيز مرگ او همانند فناء و نابودي آن ستارگان خواهد بود. خداوند كريم در پشت انسان 24 فقره و مهره استخواني همانند 24 ساعت شبانه روز، و درون او 30 روده به تعداد روزهاي ماه قرار داده است؛ و بدن او را متشكل از 12 عضو به مقدار حداكثر حمل او در شكم مادر آفريده است.

و درون انسان چهار نوع آب وجود دارد كه عبارتند از:

آب شور در چشمانش تا در گرما و سرما محفوظ و سالم بماند.

آب تلخ در گوش هايش تا جلوگيري از ورود حشرات باشد.

آب مني در صلب و كمرش تا او را از فساد و ديگر عوارض مصون و سالم نگه دارد.

آب صاف در دهان و زبانش تا كمك در جهات مختلف دهان و درون باشد.

و به همين جهت هنگامي كه حضرت آدم عليه السلام لب به سخن گشود، شهادت

به يگانگي خداوند سبحان داد. همچنين خداوند حكيم انسان را از نفس و جسم و روح آفريد، كه به وسيله نفس، خواب هاي مختلف مي بيند؛ و جسمش مورد انواع بلاها و امراض گوناگون قرار مي گيرد، كه در نهايت به خاك باز مي گردد؛ و روح تا زماني كه جسم بر روي زمين باشد، با او است و پس از آن جدا خواهد شد. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختصاص شيخ مفيد: ص 142.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

آشنائي به كتب آسماني و هدايت نصراني

يكي از اصحاب امام موسي كاظم عليه السلام - به نام يعقوب بن جعفر - حكايت نمايد:

روزي در محضر مبارك آن حضرت بودم، كه مردي نصراني وارد شد و اظهار داشت: من از دياري دور دست، با تحمل سختي ها و مشقت آمده ام. و سپس افزود: نزديك سي سال است، كه از خداوند خواسته ام تا مرا به بهترين و كاملترين اديان راهنمائي نموده؛ و نيز به برترين بندگان هدايتم فرمايد.تا آن كه شبي در خواب شخصي را ديدم، كه بيان اوصاف و فضايل مردي را در حوالي شهر دمشق مي كرد؛ پس چون از خواب بيدار شدم و رهسپار دمشق گشتم؛ و چون آن مرد را يافتم، پس از صحبتهاي مفصل، گفت: گمشده تو در يثرب - شهر مدينه - است؛ و چون وارد يثرب شوي از شخصيتي به عنوان موسي بن جعفر عليه السلام سئوال كن كه منزلش كجاست؟ و چون او را يافتي به مقصود خويش خواهي رسيد. و اكنون به محضر شما آمده ام.

راوي گويد: مرد نصراني در حالي جريان را تعريف مي كرد، كه ايستاده و

بر عصاي خود تكيه زده بود؛ و در پايان اظهار داشت: اگر اجازه بفرمائي دست به سينه بنشينم.

امام عليه السلام اظهار داشت: اجازه نشستم داري ولي بدون دست به سينه، بلكه آزاد و راحت باش. پس نشست و گفت: آن مردي كه شما را به من معرفي نمود سلام رساند، آيا جواب سلام او را نمي دهي؟ امام كاظم عليه السلام فرمود: خداوند او را هدايت فرمايد؛ تا زماني كه به دين اسلام نگرويده باشد جواب سلام ندارد.

نصراني سئوال كرد:(حم - و الكتاب المبين - انا أنزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين - فيها يفرق كل أمر حكيم)، تفسيرش چيست؟

حضرت فرمود: اما (حم) مقصود محمد صلي الله عليه و اله و سلم مي باشد، در كتابي كه بر هود عليه السلام نازل شده، موجود است؛ و اما (الكتاب المبين) امير المؤمنين علي عليه السلام مي باشد؛ و اما (ليلة مباركة) حضرت فاطمه سلام الله عليها است؛ و اما (فيها يفرق كل أمر حكيم) يعني؛ خير كثير از فاطمه سلام الله عليها خارج مي شود، كه همه آنها حكيم خواهند بود. سپس امام كاظم صلوات الله عليه نصراني را مخاطب قرار داد و فرمود: اسم مادر حضرت مريم سلام الله عليها چيست؟ و در چه روزي روح حضرت عيسي عليه السلام در او دميده شد؟ و در چه روزي، و چه زماني به دنيا آمد؟ نصراني گفت: نمي دانم. امام عليه السلام فرمود: نام مادر حضرت مريم سلام الله عليها «مرثا» بود كه در زبان عرب به معناي «وهيبة» است؛ و در روز جمعه هنگام زوال ظهر آبستن شد، كه خداوند اين روز را گرامي داشت؛ و نيز پيغمبر اسلام صلي الله عليه

و اله و سلم آن را به عنوان عيد بزرگ مسلمين معرفي نمود. و حضرت عيسي عليه السلام قبل از ظهر، روز سه شنبه، در كنار رود فرات به دنيا آمد. سپس نصراني پس از مطالبي، به حضرت عرضه داشت: اسم مادر من به زبان سرياني و عربي چه بوده است؟ حضرت فرمود: نام مادرت عنقالية؛ و نام جده ات عنقورة؛ و نام پدرت عبدالمسيح بوده است. نصراني گفت: صحيح و درست بيان نمودي، اكنون به فرما كه اسم جدم چه بوده است؟ حضرت فرمود: نام جدت جبرئيل بود، كه عده اي از لشكريان شام او را غافلگير كرده و به شهادتش رساندند.

نصراني اين بار سئوال كرد: اسم من چه مي باشد؛ و اكنون چه نامي را برايم انتخاب مي نمائي؟

امام كاظم عليه السلام فرمود: نام تو عبد الصليب است، كه نام عبدالله را برايت برگزيده ام. در اين هنگام نصراني اسلام را پذيرفت؛ و شهادتين را به طور كامل و مشروح بر زبان جاري نمود؛ و صليبي را كه به گردن آويزان كرده بود در آورد؛ و اظهار داشت: دستور بفرمائيد كه صدقات و مبرات خود را به چه كسي بپردازم. حضرت فرمود:مدتي قبل يك نفر از نصاري آمد و مسلمان شد كه در رفاه و و نعمت فراواني بسر مي برد، برويد و با هم زندگي نمائيد.

شخص تازه مسلمان گفت: يا ابن رسول الله! من يكي از ثروتمندان بزرگ و معروف هستم و اموال گوناگون بسياري را در ديار خود رها كرده ام، اكنون هر دستوري را صادر فرمائي آماده انجام آن هستم. در پايان امام كاظم عليه السلام او را موعظه و راهنمائي نمود، كه

يكي از مسلمانان خوب و متدين قرار گرفت. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 478، بحارالأنوار: ج 48، ص 85، ح 106، مدينة المعاجز: ج 6، ص 297، ح 2023.

در ضمن داستان بسيار طولاني بود كه به طور فشرده ترجمه گرديد.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

آثار وضعي همنشيني با افراد

روزي پيشواي هفتم (ع) به يكي از ياران خود به نام «سليمان به جعفر» فرمود: چرا با عبدالرحمان بن يعقوب (كه فرد فاسقي است) همنشين هستي؟ سليمان گفت: او دايي من است. فرمود: او درباره خدا عقيده اي فاسد دارد. تو يكي از دو راه را بايد برگزيني؛ يا همنشيني با او و ترك ما و يا همنشيني با ما و ترك او. سليمان گفت: او هر چه مي خواهد بگويد؛ وزر و وبالش بر عهده خودش مي باشد. وقتي من عقيده او را نپذيرم چه گناهي بر من است!

فرمود: آيا نمي هراسي از اين كه عذابي فرود آيد و هر دوي شما را فرا بگيرد؟ سپس فرمود: شخصي از ياران موسي بن عمران (ع) ولي پدرش از اعوان فرعون بود. وقتي لشكر فرعون موسي و پيروان او را تعقيب كرد، آن پسر از موسي و يارانش بازماند تا پدرش را موعظه كند و او را به موسي ملحق سازد. ولي وقتي فرعون و سپاهيانش در دريا غرق شدند، آن پدر و پسر نيز كه در نزديكي آنها بودند غرق شدند. چون خبر به موسي (ع) رسيد فرمود: او (پسر) مشمول رحمت الهي است، ولي هنگامي كه عذاب فرا رسد آن كس نيز كه نزديك گنهكار است بي دفاع

خواهد بود. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 2، ص 374 - 375.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ پاييز 1374 ناشر: مؤسسه فيض كاشاني

آنچه داراي ملاك است نه آنچه مردم مي گويند

امام (ع) به هشام بن حكم فرمود:

«يا هشام! لو كان في يدك جوزة و قال الناس في يدك لؤلؤة ما كان ينفعك و انت تعلم انها جوزة و لو كان في يدك لؤلؤة و قال الناس انها جوزة ما ضرك و انت تعلم انها لؤلؤة.» [1] .

اي هشام! اگر در دست تو گردويي بود و مردم گفتند مرواريد است سودي به حال تو ندارد، در حالي كه تو خود مي داني كه آن گردو است. و چنان چه آنچه در دست تو است مرواريد باشد ولي مردم بگويند گردو است، اين گفته مردم نيز زياني به تو نمي رساند، در حالي كه خود مي داني كه آنچه در دست داري مرواريد است. امام كاظم (ع) در اين بيان گهربار پيروان خود را به اين حقيقت توجه مي دهد كه ملاك خوبي و بدي و پيشرفت و انحطاط در وجود خود انسان است نه خارج از آن. قضاوت ها و اظهار نظرهاي مردم نسبت به انسان امري اعتباري است كه نه سودي به او مي رساند و نه زيان، آنچه مايه سود و زيان است ارزش ها و ضد ارزش هايي است كه در وجود خود انسان است. خلاصه فرمايش امام (ع) اين است كه مؤمن بايد حقيقت بين باشد نه دهان بين.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 285.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ پاييز 1374 ناشر: مؤسسه فيض كاشاني

آموختن قرآن در برزخ

آموختن قرآن و كلام وحي الهي از اهداف بزرگ رسالت پيامبر اعظم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد، يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة. [1] «آيات خدا را بر آنان

تلاوت مي كند و آنان را پاك گردانده و كتاب و حكمت مي آموزد.» قرآن درياي كوثر معارف، ماوراءالطبيعه و متافيزيك است، كه در فكر و دسترس انسان ها قرار گرفته است. قرآن كتاب بي بديلي است كه بر همه كتاب هاي پيشين آسماني مشرف و مهيمن مي باشد، و أنزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يده من الكتاب و مهيمنا عليه، [2] «كتابي بر تو نازل نموديم كه كتاب آسماني پيشين را تصديق و تأييد نمود و بر آن اشراف و احاطه دارد.» قرآن دريايي است كه ژرفاي آن پايان ندارد، و باطنه عميق. [3] .

حال كه قرآن اين گونه منبعي است، آموختن آن نيز مرحله بالاي از اهميت خواهد داشت. به همين خاطر محروم بودن از آن، محروميت از بزرگترين فيض الهي است. به لحاظ اهميت ياد گرفتن و ياد دادن قرآن اين مقدار اهتمام به آموزش قرآن داده شده است كه معلم قرآن برترين انسان ها است، خيركم من تعلم القرآن و علمه؛ [4] «برترين شما كسي است كه قرآن بياموزد و به ديگران ياد بدهد». خداي سبحان كه رحمت خاصه اش هماره شامل بندگان خاص مي باشد، در آموزش قرآن و بهره گيري از اين فيض بي پايان، نيز بندگان خاص خويش را مورد عنايت ويژه قرار داده است. پيروان اهل بيت عليهم السلام از شايستگي بيشتر براي فيض و رحمت الهي برخوردار مي باشند. بدين سبب مورد لطف ويژه الهي قرار مي گيرند.

انسان مؤمن و پيرو اهل بيت عليهم السلام بايد تلاش كند تا در دنيا قرآن بياموزد و همچنين قرآن را به ديگران بياموزد. ياد گرفتن و ياد دادن قرآن از بزرگ ترين مسؤوليت هاي هر مسلمان به خصوص

پيروان اهل بيت عليهم السلام مي باشد. منظور از ياد گرفتن و ياد دادن قرآن تنها روخواني آن نيست، بلكه افزون بر آن مفاهيم و درك قرآن نيز مي باشد.

اينك سخن در بخش ديگر از اهتمام اين موضوع مي باشد كه اگر كسي از محبان و پيروان اهل بيت عليهم السلام در دنيا موفق به آموختن قرآن نشد و عمر وي پايان يافت، چنين شخصي را در عالم برزخ قرآن ياد مي دهند. اين يكي از امتيازهاي پيرو اهل بيت عليهم السلام بودن است. اين حقيقت والا بر زبان گويا و زيباي موسي بن جعفر عليه السلام جاري شده است كه مي فرمايد: من مات من اوليائنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن علم في قبره ليرفع الله به من درجته فان درجات الجنة علي قدر آيات القرآن يقال له اقرأ و ارق. [5] «هر كس از شيعيان ما كه قرآن را نيكو ياد نگرفته است، (در دنيا) در قبر به وي مي آموزند تا درجات وي بالا رود زيرا درجات بهشت به مقدار آيات قرآن است. به قاري قرآن گفته مي شود بخوان و بالا برو.» اين روايت آموزه هاي عرشي فراواني در بردارد كه بر زبان باب الحقايق موسي بن جعفر عليه السلام جاري شده است.

1 - در عالم برزخ هنوز راه تكامل انسان هموار است. بدين خاطر براي اين كه از فيض الهي بهره مند شود به محبان و شيعيان اهل بيت عليهم السلام كه قرآن را نيكو نياموخته اند، قرآن مي آموزند، تا با آموختن و قرائت و درك قرآن درجات آنان ارتقا پيدا كند.

2 - خداي مهربان شيعيان اهل بيت عليهم السلام را مورد عنايت خاص قرار مي دهد. به بركت پيروي از اهل

بيت عليهم السلام آنان را مشمول رحمت خاص قرار داده و در برزخ به آنان قرآن مي آموزد، تا از فيض بي پايان آن بهره مند شوند. ديگران از اين فيض محرومند!

3 - قرآن يك حقيقت و باطن دارد كه مراحل درجات تكاملي انسان در آن جلوه گر است. هر مقدار شخص با قرآن بيشتر انس داشته باشد و قرآن در دنيا و برزخ بيشتر بخواند به مراحل و درجات بالاتر راه پيدا مي كند. قرآن وسيله تكامل و تصاعد انسان در زندگي دنيا و نيز در آخرت و در عالم برزخ مي باشد.

4 - آيا اين شيرين ترين سخن و اين زيباترين سخن و اين آرامش بخش روح و تن در بهشت قرائت نخواهد شد؟ در بهشت نيز راه تكامل هموار است. به قاري قرآن گفته مي شود با خواندن قرآن به درجات برتر دست مي يابي. بخوان و بالا برو، اقرأ و ارق، يعني راه تكامل پايان ندارد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جمعه، 2.

[2] مائده، 48.

[3] نهج البلاغة، خ 18، ص 20.

[4] مستدرك الوسائل، ج 4، ص 235.

[5] اصول كافي، باب فضل حامل القرآن، حديث 10؛ المحجة البيضا، ج 2، ص 217.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

آخرين سخن امام كاظم

عالم بزرگ شيخ مفيد (ره) در ارشاد، مي نويسد: روايت شده؛ وقتي كه لحظات آخر عمر امام كاظم عليه السلام فرارسيد، به سندي بن شاهك (زندانبان) فرمود: «دوستي در بغداد دارم كه از اهالي مدينه است، و خانه اش مجاور خانه عباس بن محمد در محل «مشرعة القصب» مي باشد، او را حاضر كن تا سرپرستي غسل و كفن مرا بر عهده بگيرد.» و او انجام داد.

سندي بن شاهك مي گويد: از امام كاظم (ع) خواستم، به من اجازه بدهد تا خودم او را كفن كنم. آن حضرت به من اجازه نداد، و فرمود: «ما خانداني هستيم كه مهريه زنانمان، و مخارج اولين حج ما، و كفن مردگان ما از مال پاك خودمان مي باشد، و كفن من نزد خودم موجود است [1] و مي خواهم عهده دار غسل و كفن و دفن من، فلان دوستم باشد.» [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] و اين درس آموزنده از خاندان رسالت است، كه مؤمنين كفن خود را قبل از مرگ از مال حلال خود، تهيه كرده و آماده سازند.

[2] ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 236 - 235 - مطابق پاره اي از روايات حضرت رضا (ع) با طي الارض از مدينه به بغداد آمد و به طور ناشناس، جنازه مطهر پدر را غسل داد و كفن كرد و بر آن نماز خواند و به خاك سپرد. (اصول كافي، ج 1، ص 382 - 381) روايات و مباني شيعه، اين قول را تأييد مي كند.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

آنان كه عملشان پذيرفته يا رد مي شود

عمل اندك از خردمند پذيرفته شده و دو برابر مي گردد، و عمل بسيار از اهل هوي و ناداني مردود است.

قوله فيمن قبل عمله او رد

قليل العمل من العاقل مقبول مضاعف، و كثير العمل من اهل الهوي و الجهل مردود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

آنان كه رحمت الهي شامل حالشان است

تمامي مردم روي زمين مشمول رحمت و فيض الهي هستند، مادامي كه به اين سه اصل عمل كنند: همديگر را دوست داشته باشند، در امانتها خيانت نكنند، پيرو حق و عدالت باشند.

قوله فيمن شمله رحمة الله

ان اهل الارض لمرحومون ما تحابوا و ادوا الامانة و عملوا الحق.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

آنكه پند دهنده اي در وجودش ندارد

هر كه در وجودش پند دهنده اي نداشته باشد دشمنش بر او مسلط گردد.

قوله فيمن لم يكن له واعظ من نفسه

من لم يكن له من نفسه واعظ، تمكن منه عدوه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

آنكه دنيا را دوست بدارد

كسي كه دنيا را دوست بدارد ترس از آخرت از قلبش رخت برمي بندد، و هر كه دانشي فراگرفت و بر اثر آن محبت دنيا در قلبش بيشتر گرديد دوري او از خداوند بيشتر مي شود، و خشم الهي بر او افزونتر مي گردد.

قوله فيمن احب الدنيا

من احب الدنيا ذهب خوف الاخرة من قلبه، و ما اوتي عبد علما فازداد للدنيا حبا الا ازداد من الله بعدا، و ازداد الله عليه غضبا.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

آنچه موجب جلب روزي و فقر است

اداي امانت و راستگويي موجب روي آوردن روزي است، خيانت و دروغ گفتن سبب تنگدستي و نفاق مي گردد.

قوله فيما يجلب الرزق و الفقر

اداء الامانة و الصدق يجلبان الرزق، و الخيانة و الكذب يجلبان الفقر و النفاق.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

آزادسازي بردگان

از جمله مظاهر اطاعت و بندگي امام عليه السلام توجه و احسانش به بردگان بود. به طوري كه هزار تن از آنها را خريده و در راه خدا و براي رضا و تقرب به او، آزاد كرد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در النظيم در مناقب ائمه، از: يوسف بن حاتم شامي، از كتب خطي كتابخانه آية الله حكيم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

آراستگي براي همسر

« حسن بن جهم » مي گويد:

امام كاظم عليه السلام را ديدم كه محاسنش را رنگ كرده بود و بسيار آراسته به نظر مي رسيد. پرسيدم: « فدايت شوم! چرا محاسنت را رنگ كرده اي؟! »

فرمود: « آري! آراستگي و آمادگي مرد، موجب تأكيد بر حفظ عفت زن مي شود. »

همانا برخي از زن ها به خاطر اينكه شوهرانشان به مسأله نظافت و آرايش بي اعتنا هستند، از مرز عفت خارج مي گردند. »

سپس فرمود: « آيا دوست داري كه همسرت را آن گونه بنگري كه او تو را آنگونه (ژوليده و نامرتب) بنگرد؟ » گفتم: « معلوم است كه نه! » فرمود: « زن نيز دوست ندارد، مرد را ژوليده بنگرد. » سپس افزود: « من اخلاق الانبياء؛ التنظف و التطيب و حلق الشعر. » [1] .

« از اخلاق پيامبران، پاكيزگي و خوشبويي و زدودن موهاي اضافي بدن است. »

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 5، ص 567.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

آراستگي امام كاظم براي همسر

حسن بن جهم مي گويد: امام كاظم عليه السلام را ديدم كه محاسنش را رنگ كرده بود، بسيار آراسته به نظر مي رسيد، پرسيدم: «فدايت شوم چرا محاسنت را رنگ كرده اي؟»

در پاسخ فرمود: «آري آراستگي و آمادگي، موجب تأكيد بر حفظ عفت زن مي شود، همانا بعضي از زنها به خاطر آن كه شوهرانشان به مسأله نظافت و آرايش بي اعتنا هستند، از مرز عفت خارج مي گردند.» سپس فرمود: «آيا دوست داري كه همسرت را آن گونه بنگري كه او تو را آن گونه (ژوليده و نامنظم) بنگرد؟» عرض كردم: نه. فرمود: «زن نيز

دوست ندارد، تو را ژوليده بنگرد.» سپس افزود: من اخلاق الانبياء؛ التنظف و التطيب و حلق الشعر: «از اخلاق پيامبران، پاكيزگي و خوشبويي و زدودن موهاي اضافي بدن بود.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 5، ص 567.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

آفت ناسپاسي

سپاس اندك، مايه بي رغبتي و دل سردي به كردار نيك است. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهاية الأرب، ج 3، ص 248.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

ا

احمد بن تيميه الحراني

صاحب كتاب «منهاج السنة النبوية» (متوفي 728 ه) مي گويد: «موسي بن جعفر مشهور بالعبادة و النسك» [1] . «موسي بن جعفر عليه السلام مشهور به عبادت و پرهيزگاري است».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منهاج السنة، ج 2، ص 124.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

ابن ساعي

«اما امام كاظم، او صاحب مقامي والا، افتخاري بزرگ، پر عبادت، كوشا در رسيدن به حقايق، داراي كرامات بارز، مشهور به عبادات و مواظب بر طاعات بوده شب را به سجده و نماز مي گذرانيد و روز را با صدقه و روزه داري بسر مي برد و به خاطر حلم فراوان و گذشت از كساني كه بر او ستم روا داشتند به كاظم شهرت يافت. هر كس به او بدي مي كرد او در برابر نيكي مي نمود و با جنايتكار با عفو و گذشت، مقابله مي كرد و به دليل عبادت زيادش به عبد صالح موسوم شد، در عراق [1] - به خاطر آن كه هر كس او را در خانه ي خدا، وسيله قرار مي دهد و به نتيجه مي رسد - به باب الحوائج معروف است، از كرامت هايش عقول حيران است و چنين حكم مي كند كه او در پيشگاه خدا مقامي والا و استوار دارد»[2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن ساعي، شايد از آن رو عراق را بخصوص نام برده كه حاجتمندان و گرفتاران از همه جا به قصد تشرف به حرم مطهر امام هفتم، آن جا مي روند و توسل جسته و حاجت مي گيرند، اگرنه در ايران و شام و هند و پاكستان و هر جا كه از مواليان اهل بيت اطهار هستند، نيازمندان و

درماندگانشان به باب الحوائج - امام موسي بن جعفر - متوسل و پيش از هر دري، در خانه ي آن بزرگوار را مي زنند. م.

[2] مختصر اخبار الخلفاء: ص 39.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

ابن جوزي

«موسي بن جعفر را عبدصالح مي گفتند، او بردبار و بخشنده بود. هرگاه از كسي آزاري مي ديد در برابر مالي براي او مي فرستاد»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مختار صفوة الصفوة: ص 152.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

ابوحاتم

«موسي بن جعفر، شخصي مورد اعتماد و راستگو، و پيشوايي از پيشوايان و ائمه ي مسلمين است» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب التهذيب: 10 / 34.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

احمد بن عبدالله خزرجي

«ابوالحسن، موسي الكاظم بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب هاشمي مدني، فرزندش رضا و برادرانش؛ علي و محمد - پسران جعفر بن محمد - و گروهي از آن بزرگوار و از قول پدرش روايت كرده اند. ابوحاتم مي گويد: او مورد اطمينان و راستگو، امامي از امامان مسلمين است. يحيي بن حسين مي گويد: هرگاه اطلاع مي دادند كه كسي باعث اذيت و آزار اوست، كيسه اي كه هزار دينار داشت براي او مي فرستاد، مهدي عباسي او را به زندان افكند و بعد آزادش كرد» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصه ي تهذيب الكلام: ص 334.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

ابن حجر عسقلاني

«ابوالحسن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي عليهم السلام، هاشمي معروف به كاظم، راستگوي عابد از طبقه هفتم است» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التقريب: ص 366.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

ابن معية

«امام موسي كاظم، ملقب به ابوالحسن و ابوابراهيم، مادرش ام ولد است. پرفضيلت و والامقام بوده است. هادي عباسي او را زنداني كرد و بعد به خاطر خوابي كه ديده بود او را از زندان آزاد كرد، سپس هارون الرشيد او را به زندان افكند و در همان زندان به شهادت رسيد» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبك الذهب في سبك النسب: خطي، كه يك نسخه از آن در كتابخانه ي عمومي امام كاشف الغطاء موجود است.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

احمد بن حجر هيثمي

«موسي كاظم، وارث علم، معرفت، كمال و فضيلت پدرش، و به خاطر گذشت و حلم فراوانش به كاظم موسوم شده است. وي در نزد اهل عراق به دري كه حوائج در پيشگاه خدا از آن در، روا مي شود مشهور است و او عابدترين، داناترين و بخشنده ترين مردم روزگار بود»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الصواعق المحرقة: ص 121.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

احمد بن ابي يعقوب معروف بن ابن واضح

«موسي بن جعفر عليهماالسلام، از سرسخت ترين مردم در عبادت بود و از پدرش روايت مي كند» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي: 3 / 145.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

ارشاد و راهنمايي امام كاظم

ارشاد مردم به راه حق و راهنمايي به راه راست، از جمله مهمترين كارهاي اصلاحي است كه امام عليه السلام توجه خاصي به آن داشته و نقش مهمي را در نجات مردم فريفته دنيا و دلباخته زر و زيور، ايفا كرد. و به بركت راهنمايي و موعظه آن بزرگوار بود كه ايشان از راه گمراهي و ضلالت خود دست برداشتند و از بهترين مؤمنان گشتند.

مورخان در اين باره رويدادهاي زيادي را نقل كرده اند، داستان امام را با بشر حافي نقل كرده اند كه در آغاز كار - آن طوري كه راويان مي گويند - بشر باده گساري مي كرد و شب و روزش را به فسق و فجور مي گذرانيد، تا اين كه امام عليه السلام از كنار خانه او در بغداد عبور كرد و صداي لهو و لعب و آوازخواني و نواي ني را شنيد كه از خانه او بلند بود، كنيزي از آن خانه بيرون آمده در حالي كه زباله داني در دست داشت و آنها را سر راه مردم ريخت، امام عليه السلام نگاهي به طرف او كرد و فرمود:

«اي كنيز! آيا صاحب اين منزل آزاد است، يا برده؟ آزاد است. راست گفتي، اگر بنده بود از آقا و صاحب اختيارش مي ترسيد.» كنيز وارد منزل شد، در حالي كه بشر كنار بساط ميگساري بود، از او پرسيد: چرا دير كردي؟ كنيز ماجراي خود با امام را نقل كرد، بشر با

عجله از منزل بيرون دويد، تا خودش را به امام رساند و توسط آن بزرگوار توبه كرده، از او عذر خواست [1] و گريه كرد، و پس از آن شروع به خودسازي نمود و از روي معرفت و ايمان به خدا پيوست، تا آن جا كه در پارسايي و زهد سرآمد زمان شد. ابراهيم حربي درباره وي مي گويد: «شهر بغداد، كسي را كه عقلش كاملتر و زبانش را نگه دارنده تر از بشر بن حارث باشد، در خود نپروريده است كه در هر مويش عقل داشت» [2] . بشر، از لذايذ زندگي دنيا رو برتافت و به قناعت راضي شد، درباره قناعت مي گفت: اگر جز برخورداري از عزت بي نيازي، هيچ چيز ديگر در قناعت نبود، همين خود در ارزش قناعت بس بود، سپس اين شعر را سرود:

افادتني القناعة اي عز

و لا عز اعز من القناعة

فخذ منها لنفسك رأس مال

و صير بعدها التقوي بضاعة

تحز حالين تغني عن بخيل

و تسعد في الجنان بصبر ساعة [3] .از مردم روزگار خود خشمگين بود، و معاشرت با آنها را خوش نداشت، به دليل آن كه، افراد باايمان و نيكوكار كمتر پيدا مي شد ولي اشرار و منحرفين فراوان بودند. از اين رو از اكثر مردم دوري مي جست، تا آن جا كه مأمون احمد بن حنبل را واسطه قرار داد تا براي ملاقات او اجازه بگيرد، او خودداري كرده، جواب مثبتي نداد [4] . از جمله اشعار وي، در ناخشنودي از مردم روزگار، اين شعر است:

ذهب الرجال المرتجي لفعالهم

و المنكرون لكل امر منكر

و بقيت في خلف يزين بعضهم

بعضا ليدفع معور عن معور [5] .

بشر از دنيا كناره گرفت و به خدا پيوست تا اين كه يكي از اقطاب عارفان شد و تمام اينها به بركت موعظه و راهنمايي امام عليه السلام بود [6] . از جمله كساني كه امام عليه السلام، او را به راه راست هدايت كرد: حسن بن عبدالله است، همان كسي كه مورد توجه سلاطين و پارساي در دنيا بوده، امر به معروف و نهي از منكر مي كرد و سرزنش هيچ سرزنش كننده اي او را از راه خدا باز نمي داشت. وي خدمت امام عليه السلام رسيد و امام به او فرمود:

«اي ابوعلي! چقدر دوست دارم آن حالتي را كه تو داري و خوشحالم از آن، جز اين كه آگاهي تو كم است، آگاهي بيشتري كسب كن! آگاهي چيست؟ فقه بياموز و حديث فرا بگير.» از آن روز به بعد، شروع به فراگيري و نوشتن، فقه و حديث از مالك و ديگر فقهاي اهل مدينه نمود و به امام عليه السلام عرضه كرد. اما امام نپسنديد و او را به فقه اهل بيت و فراگيري احكام از ايشان و ايمان داشتن به امامت خود، رهبري فرمود، و او به سرعت پذيرفت و هدايت يافت [7] .

امام عليه السلام همواره مردم را به كار نيك دعوت مي كرده و بر انجام عمل شايسته راهنمايي مي نمود و از هنگامه ديدار پروردگار و روز قيامت برحذر مي داشت. شنيد كه مردي، آرزوي مرگ مي كند، بلافاصله به سراغ او رفت و فرمود: «آيا بين تو و خداوند خويشاوندي هست تا بدان وسيله براي تو امتيازي قائل شود؟ خير. پس به اين ترتيب تو آرزوي هلاكت ابدي را داري»[8] .

براستي كه امام عليه السلام توجه خاصي به

راهنمايي مسلمانان، بر انجام تقوا و عمل نيك داشت. و ما برخي از نصايح والا و راهنمايي هاي ارزنده وي را كه جامع هر نوع پند و رهنمود است در آن جا كه آثار علمي و تربيتي آن بزرگوار را عرضه مي كنيم، ياد خواهيم كرد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكني و الالقاب: 2 / 150، به نقل از منهاج الكرامه علامه مناوي همين داستان را در كواكب الدرية: ص 208 نقل كرده است با اين تفاوت كه وي نام امام موسي عليه السلام را ذكر نكرده است.

[2] تاريخ بغداد: 7 / 37.

[3] قناعت چه عزتي را به من بخشيد كه هيچ عزتي بالاتر از عزت قناعت نيست

از قناعت براي خود سرمايه اي فراهم كن و پس از قناعت از سرمايه تقوا بهره گير!

اين دو حالت را داشته باش تا از بخيل بي نياز و در بهشت به وسيله صبر مدت كوتاه دنيا خوشبخت باشي!.

[4] كواكب الدرية: 1 / 208.

[5] تاريخ بغداد: 7 / 77. يعني:

مرداني كه به كارشان اميدواري بود و آناني كه هر كار بدي را، بد مي دانستند، رفتند.

و به جاي آنها كساني ماندند كه از يكديگر تعريف مي كنند، تا كج بيني، مدافع كج بين ديگر گردد!.

[6] بشر در سال 227 ه از دنيا رفت و در بغداد به خاك سپرده شد، و مسجد جامعي به نام او كنار مسجد امام اعظم موجود است. اما قبر مشهور به آرامگاه شيخ بشار - آن طوري كه بعضي گمان كرده اند - قبر بشر حافي نيست بلكه آرامگاه بشار است كه به زهد و پارسايي شهرت داشت.

[7] المناقب: 3 / 407، چاپ نجف.

[8] الاتحاف بحب الاشراف: ص 55.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

احسان امام كاظم به مردم

امام عليه السلام نسبت به تمام مسلمين نيكي و احسان مي فرمود، هيچ كس به قصد حاجتي خدمت امام نيامد، مگر اين كه حاجتش برآورده شد و از خدمت آن بزرگوار بازنگشت، مگر آسوده خاطر و دلشاد. آن حضرت عقيده داشت كه خوشحال كردن مردم و برآوردن نيازشان از مهمترين كارهاي خير است، از اين رو هرگز در پاسخ به تقاضاي گرفتاران و رفع ظلم از مظلوم، هيچ گونه مسامحه اي به خود راه نمي داد. براي علي بن يقطين ورود در حكومت هارون را روا دانست و براي او فرمان «كفاره عمل سلطان، احسان به برادران مسلمان است» را به عنوان مجوزي قرار داد. مردم ستمديده اي كه نزد وي به شكوه و زاري مي آمدند، امام عليه السلام، گرفتاريها و درددلهاي آنها را به خاطر خدا و از روي محبت برطرف مي كرد.

از جمله كساني كه از امام عليه السلام كمك خواست، شخصي از مردم ري است. وي اموال زيادي داشته كه حكومت ري آنها را تصرف كرده بود، و نمي توانست اموالش را از چنگ حكومت آزاد كند و مي ترسيد كه از هستي ساقط شود. فكر زيادي كرد كه چه كند! درباره حاكم ري پرسيد، گفتند: از شيعيان امام است، تصميم گرفت تا مسافرت كند و خدمت امام برسد و به او پناهنده شود. اين بود كه سفري به مدينه كرد، وقتي كه به آن جا رسيد، به محضر امام شرفياب شد و جريان خود و گرفتاري اش را به اطلاع آن حضرت رسانيد.

امام عليه السلام نامه اي درباره او، به والي ري نوشت كه

در آن نامه، پس از بسم الله، چنين آمده بود: «بدان كه خدا را در زير عرش وي سايه اي است كه، هيچ كس از آن سايه برخوردار نمي شود، مگر اين كه براي برادر مسلمانش كار خيري انجام دهد و يا گرفتاري او را برطرف سازد و يا دل او را شاد كند. حامل نامه برادر مسلمان تو است، و السلام...» آن مرد نامه را گرفت و پس از اداي فريضه حج، آهنگ وطن كرد، وقتي كه به ري رسيد، شبانه نزد حاكم رفت، در خانه اش را زد، غلام حاكم بيرون آمد، از او پرسيد: تو كيستي؟ فرستاده امام صابر، موسي عليه السلام. غلام با عجله نزد حاكم رفت و جريان را به اطلاع وي رساند، حاكم با پاي برهنه به استقبال وي آمده و با او معانقه كرد و وسط دو چشمش را بوسيد و چندين بار پيشاني او را بوسه زد و با اشتياق از حال امام مي پرسيد. آنگاه نامه امام را گرفت و بوسيد و به احترام نامه سرپا ايستاد، وقتي كه نامه را خواند، اموال و جامه هاي خود را طلبيد و تمام آنها را با وي قسمت كرد و آنچه قسمت پذير نبود، بهايش را به وي پرداخت در حالي كه مي گفت: برادر آيا از من خوشحال شدي؟ آري به خدا بيش از آن خوشحالم!! آنگاه دفتر اموال را خواست و روي تمام ديوني كه به گردن آن مرد بود خط كشيد و برائت نامه اي به او داد. آن مرد از نزد وي بيرون شد در حالي كه دلش از خوشحالي و شادي به پرواز در آمده بود، با خود عهد كرد كه به

خاطر احسان و خوبي او، به مكه برود، و در كنار بيت الله الحرام، براي وي دعا كند و خوبي و احساني كه در حق وي نموده است به عرض امام عليه السلام برساند. همين كه موسم حج فرا رسيد، رهسپار مكه شد و پس از آن راهي مدينه گشت و خدمت امام رسيد و جريان را به اطلاع امام عليه السلام رساند، امام بسيار خوشحال شد، آن مرد عرض كرد: سرور من! آيا اين عمل شما را خوشحال كرد؟ «آري به خدا سوگند، او مرا و اميرالمؤمنين را خشنود كرد، به خدا سوگند كه جدم رسول خدا (ص) و خداي تعالي را مسرور ساخت...» اينها همه دلالت بر اهميت زياد امام عليه السلام به امور مسلمانان، و علاقه فراوان آن حضرت به برآوردن حاجات مردم دارد. و در اينجا سخن درباره نقل پاره اي از برجستگيها و ويژگيهاي امام عليه السلام به پايان مي رسد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

اشك چشم

خشوع بنده برابر عظمت خدا صعود وي را به دنبال دارد. انسان هنگامي كه خود را در برابر عظمت معبود بي نهايت ناتوان مي بيند، هنگامي كه خويش را در بندگي معبود مقصر مي بيند كه از عهده بندگي و پرستش بر نيامده است، هماره خود را بدهكار دانسته و گناهكار مي بيند. به معبود و مولاي خود حق مي دهد كه بنده استحقاق عقوبت دارد. بنده تقصير كار است. هر مقدار هم پرستش و عبادت كند حق بندگي به جا نياورده است.

اين گونه ديدگاه از بنده، خويشتن را طلبكار خدا نمي پندارد و در برابر خدا فروتن و خاضع مي شود. اين ديدگاه بنده را به درگاه

خداي سبحان روانه مي كند. از عظمت خدا و از تقصير خويشتن عذر به درگاه مي برد و به درگاه وي انابه كند. نگران خوف و خطرهايي كه در اثر رفتار خويش در پيش رو دارد، باشد و به درگاه خدا و معبود خويش گريه و ناله كند و اشك چشمش جاري شود. در اين راستا هر مقدار ديدن شفاف تر و بردش بيشتر باشد، عظمت معبود را بهتر در مي يابد. خوف و خطرها را بهتر درك مي كند؛ گريه و انابه اش بيشتر مي شود. بدين خاطر فرزانگان بيشتر در انديشه و از ديگران بيشتر لرزان و از عاقبت خويش بيشتر هراسانند. امام كاظم عليه السلام و كان يبكي من خشية الله حتي تخضل لحيته بالدموع. [1] «آن مقدار گريه مي نمود كه محاسنش با اشك هايش تر مي شد.» يصلي و اعضاؤه تضطرب و دموعه تجري. [2] «در هنگام نماز بدنش مي لرزيد و اشك هايش جاري مي شد».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ج 2، ص 231.

[2] اعلام الوري، ص 37؛ كشف الغمة، ج 3، ص 21.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

انفاق

انديشه امام كاظم عليه السلام در مورد انفاق در راه خدا اين گونه است، من ايقن بالخلف جاد بالعطية. [1] «هر كس يقين به جايگزيني داشته باشد نيكو بخشش مي كند.» هنگامي كه شخص باور دارد خدا بهتر از انفاق او جايگزين مي كند تلاش مي كند از بهترين اموال و محبوب ترين آنها در راه خدا انفاق كند تا به مقام پاكي و وارستگي ازدنيا برسد، لن تنالو البر حتي تنفقوا مما تحبون. [2] «به نيكي نمي رسيد (انسان نيك نخواهيد بود) مگر

هنگامي كه از آنچه دوست مي داريد انفاق كنيد.» اين انديشه شفاف عترت و امام كاظم عليه السلام در مورد انفاق است. اينك رفتار موسي بن جعفر عليه السلام را در اين راستا بررسي مي كنيم.

تفاوت زندگي مردم جامعه در سطوح گوناگون و حوادث و رويدادها هماره موجب تفاوت در زندگي افراد است. در جامعه بشري نه افراد يكسان مي انديشند و نه كار و تلاش هاي آنان يكسان است؛ و نه رويدادها بر همگان يكسان روي مي آورند. در اين سه محور هماره زندگي ها متفاوت بوده كه به دنبال آنها تفاوت در بهره وري از نعمت هاي الهي را دنبال دارند.

به همين خاطر وجود افراد نيازمند در جامعه در بسياري موارد لازمه زندگي دنيايي است. مانند ايتام و تهي دستي خانواده هايي كه در اثر حوادث، نان آور خود را از دست مي دهند. گر چه بخش عظيمي از تفاوت ها نيز مربوط به چپاول و بهره كشي برخي از دست رنج ديگران است. در هر صورت جامعه انساني هماره نيازمند ترميم و انفاق است. انفاق يعني توجه به زندگي سطوح پاييني كه راه تكامل هر انسان را شكل مي دهد. به همين خاطر انفاق نقشي مهم در ساماندهي اجتماعي جامعه دارد و نقش اساسي نيز در رهايي انسان از وابستگي به دنيا دارد. در سيره و روش امامان معصوم عليهم السلام يكي از محورهاي مهم انفاق آنان است. انفاق يك اصل محوري در زندگي را شكل مي دهد. با هزينه كردن مال و سرمايه در راه خدا نابساماني هاي اجتماعي سامان مي پذيرد. در سيره امام كاظم عليه السلام مي بينيم هزار بنده را با دست رنج خويش آزاد مي كند، اعتق الف مملوك. [3] شبانه به صورت ناشناس به در خانه

فقرا مراجعه مي نمود و نيازهاي زندگي آنان را تأمين مي كرد، و كان يتفقد فقراء المدينه فيحمل اليهم في الليل العين و الورق و الادقة و التمور و لا يعرفونه من اي وجه هو. [4] به مستمندان كيسه هايي دويست تا سيصد ديناري عطا مي فرمود و آنان را بي نياز مي ساخت. [5] روزها را به روزه داري و انفاق و صدقه در راه خدا سپري مي نمود، و يقع النهار متصدقا و صائما. [6] . آيا اين روش براي همگان الگو نمي باشد؟ كه امامان شبانه به صورت ناشناس انفاق مي نمودند. عترت براي حفظ شخصيت محتاج نان شب و براي اينكه هماره شرمنده دست دهنده نباشد، اين ارزش را تحقق مي بخشيدند.

آيا اگر جامعه و انسان هاي متمكن اين روش را عهده دار شوند و به انفاق هاي واجب و مستحب خويش اين گونه اهتمام ورزند، نابساماني هاي جامعه ساماندهي نمي شوند؟! جامعه اسلامي به ويژه تشيع هر مقدار به راه و روش پيشوايان خويش و امامان معصوم عليهم السلام نزديك باشند، به همان مقدار نابساماني ها ساماندهي مي شود. و هر مقدار از اين محورها فاصله گيرند ناهنجاري هاي بيشتر دامن آنان را فرا خواهد گرفت. تا كدامين راه را برگزينيم!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 403؛ اعلام الهداية، ج 9، ص 234.

[2] آل عمران، 92.

[3] دلايل الامامة، ص 147.

[4] الارشاد، ج 2، ص 232؛ اعلام الوري، ص 307؛ فصول المهمة، ج 2، ص 949.

[5] منتهي الآمال، ج 2، ص 340.

[6] كشف الغمة، ج 3، ص 5.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

امام ملك، امام ملكوت

اين باور حق همه مسلمانان است كه انسان

در مسير تكامل به مرحله اي مي رسد كه مي تواند در نظام تكوين و خلقت الهي دخالت و تصرف كند. مرده را زنده كند، بيمار را شفا دهد، از دل سنگ آب بجوشاند، دريا را به دو نيم تقسيم كند، كوه را از جا بر كند و مانند چتر بالاي سر مردم قرار دهد. اين ها همان معجزات و كراماتي است كه بخشي از آنها را قرآن كلام صادق در مورد انبياي گذشته بازگو مي نمايد.

امام كه جانشين پيامبر است و در روح تكامل خويش با پيامبر تفاوت ندارد، همانند پيامبر مي تواند كرامت و معجزه پديدار سازد. اين باور اختصاصي هيچ فرقه اي از فرق مسلمانان نيست. بلكه يك باور صحيح و همگاني همه فرق است. دغدغه ي در آن، ترديد در ضروريات و انكار واقعيات است كه چنين فردي مطرود جامع مسلمانان مي باشد.

بر اين اساس ايجاد پديده هاي خارق العاده به دست پيامبران و امامان يك باور صحيح است. زندگي پيامبران و نيز پيامبر اعظم اسلام و جانشينان به حق وي نيز از اين فضيلت بهره ور مي باشند. تا جايي كه صلاح باشد براي توجه ديگران اعجاز و پديده ي خارق العاده پديدار مي سازند. در زندگي امام كاظم عليه السلام نيز همانند ساير امامان معصوم عليهم السلام از اين گونه دخالت ها فراوان پديدار شده است. به گونه اي كه وي در نظام هستي آن گونه راحت دخالت و تصرف مي نمايد كه عقول ديگران را در اين راستا حيران مي سازد. به تعبير محمد بن طلحه كراماته تحار منها العقول. [1] به نمونه هايي از اين پديده ها را كه توسط امام ملك و امام ملكوت كه دستي در ملكوت الهي دارد، صورت پذيرفته، مي پردازيم.

همان ملكوتي كه اختيارش به دست خداست، بيده ملكوت كل شي ء [2] ؛ ليكن به هر كس به مقداري كه صلاح باشد اذن مي دهد. زيرا كه امام معصوم عليه السلام امام ملك و امام ملكوت است.

1 - أعمش مي گويد موسي بن جعفر عليه السلام به درختي كه خشك بود دست كشيد؛ سبز شد، برگ آورد، حضرت از ميوه هاي آن چيد به من داد، فمسا بيده فأورقت ثم اجتني منها ثمرا و اطعمني. [3] .

2 - هارون درنده را وارد زنداني نمود كه امام كاظم عليه السلام در آنجا زنداني بود تا به امام آسيب برساند. درنده در كنار امام قرار گرفت و دم جنبانيد و به امام كاظم عليه السلام از شر رساندن پناه برد، فجعلت تلوذ به و تبصبص و تدعوا له بالامامة تعوذ من شر. [4] آنگاه امام دعايي طولاني را خواند و درندگان هيچ گونه آسيبي به وي نرساندند. چند جمله از دعاي امام عليه السلام اين گونه است... فآويت الي ركن شديد... جمت آذانهم عن استماع كلامي و عميت ابصارهم عن رؤيتي، يا متفضل تفضل علي بالامن و السلامة من الاعداء و حل بيني و بينهم بالملائكة الغلاظ الشداد... اللهم انت ملاذي فبك ألوذ و انت معاذي فبك أعوذ... و من يتوكل علي الله فهو حسبه لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. [5] «من به پناهگاه امن پناه برده ام گوش هاي آنان از شنيدن كلام من كر و چشمانشان از ديدن من كور، اي خداي كريم بر من امنيت و سلامتي از دشمن عطا كن و فرشتگان خشن و عذاب را ميان من و آنان حايل قرار بده، خدايا تو پناهگاهي

و به تو پناه مي برم هر كس به خدا توكل كند خدا وي را كفايت مي كند هيچ قدرت و قوتي جز قدرت خداي بلند مرتبه و بزرگ وجود ندارد».

3 - حماد بن عيسي مي گويد از موسي بن جعفر عليه السلام خواستم دعا كند خدا خانه بزرگ و همسر خوب و فرزندان خوب و خدمت گزار به من عطا كند و پنجاه بار حج نصيب من كند. امام كاظم عليه السلام همين دعا را كرد و من اكنون تمام حاجت هايم برآورده شده و تاكنون چهل و هشت بار حج مشرف شده ام. راوي اضافه مي كند وي بعد از اين سال دو نوبت ديگر حج انجام داد. سال بعد نيز عزم حج كرد در هنگامي كه غسل احرام انجام مي داد غرق شد و رحلت كرد. [6] .

4 - امام كاظم عليه السلام در سفر به سوي حج در منزل «زباله» هنگامي كه خواست از چاه آب بكشد ظرف به درون چاه افتاد. آنگاه آب چاه بالا آمد و امام از آن آب استفاده كرد و فرمود خدايا هنگام تشنگي ام تو سيرابم ساختي و هنگام گرسنگي و نيازم به طعام، تو طعام فراهم ساختي، أنت ربي اذا ظمئت الي الماء و قوتي اذا أردت الطعاما. [7] .

5 - مهدي عباسي هنگامي كه امام را از مدينه فرا خواند و زنداني كرد در خواب اميرالمؤمنين علي عليه السلام را ديد كه اين آيه را براي وي قرائت مي كند: فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم. [8] «آيا بر اين پنداريد كه هنگامي كه قدرت و سلطه پيدا كرديد چگونه در زمين تباهي پديد مي آوريد و از ارحام

خويش مي بريد.» فورا ربيع را خواست و امام را آزاد ساخت و با احترام امام را به منزلش باز گرداند. [9] .

6 - احمد بن محمد مي گويد با امام كاظم عليه السلام در حياط منزل نشسته بوديم كه گنجشكي آمد، شروع به جيك جيك كردن نمود. امام پرسيد مي فهمي چه مي گويد! گفتم خدا و پيامبر و ولي و ولي امر خدا بهتر مي دانند. امام فرمود: مي گويد ماري عزم جوجه هاي من در داخل اتاق نموده است، استمداد مي كند. به همراه امام به آنجا رفتيم، ماري كه در آنجا در حركت بود ديديم و خطر را از جوجه هاي وي دفع كرديم. [10] .

7 - فردي از خراسان خدمت امام كاظم عليه السلام آمد، شروع كرد به عربي با حضرت سخن بگويد. امام در جواب به فارسي جواب وي را داد. وي از فارسي سخن گفتن امام شگفت انگيز شد. امام فرمود زبان هيچ شخصي بر امام نامفهوم نيست و زبان هيچ پرنده و هيچ موجودي بر امام پنهان نمي باشد، ان الامام لا يخفي عليه كلام احد من الناس و لا منطق الطير و لا كلام شي ء من فيه روح. [11] .

8 - گاو شيردهي كه تنها وسيله تأمين زندگي يك زن با بچه هايش بوده مي ميرد. امام كاظم عليه السلام دعا مي كند خداي سبحان گاو را زنده مي نمايد. آن زن كه از اعجاز امام شگفت انگيز شده بود فرياد مي زند عيسي بن مريم و رب الكعبة. [12] .

9 - هارون مجلسي آراست و ساحران را دعوت كرد تا در مجلس وي امام كاظم عليه السلام را شرمنده كنند! هنگامي كه ساحر سحر خود را انجام داده و

هارون هم در اوج قهقهه بود، امام به تصوير شير كه در پرده نقش بسته بود امر كرد ساحر را ببلعد و اين گونه شد! هارون و اطرافيانش از وحشت غش كردند و به رو افتادند. هنگامي كه به هوش آمدند در مورد جان خود دست به دامن امام شدند و نيز از امام خواستند تا آن ساحر را به صورت اولش برگرداند. [13] .

10 - بعد از امام صادق عليه السلام فرزندش عبدالله به ناحق ادعاي امامت مي نمود. روزي كه وي به منزل امام كاظم عليه السلام آمده بود عده اي از بزرگان هم بودند. امام موسي بن جعفر عليه السلام دستور دار هيزم انبوهي شعله ور ساختند. آنگاه امام با لباس هايش در وسط آتش انبوه نشست سپس بيرون آمد لباس هايش را تكاند در كنار جمع نشست. پس از آن عبدالله برادرش را فرمود اگر تو راست مي گويي امام هستي برخيز درون آتش برو! عبدالله در حالي كه رنگش دگرگون شده بود برخاست از خانه امام كاظم عليه السلام بيرون رفت. [14] آري گلستان شدن آتش به فرزند فاطمه عليهاالسلام آسان ترين كرامت وي است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مطالب السؤول، ج 2، ص 120.

[2] يس، 83.

[3] دلائل الامامة، ص 155.

[4] همان.

[5] بحار، ج 91، ص 331.

[6] همان، 160.

[7] كشف الغمة، ج 3، ص 7؛ صفوة الصفوة، ج 2، ص 125؛ تذكرة الخواص، ص 437.

[8] محمد، 22.

[9] كشف الغمة، ج 3، ص 6.

[10] دلائل الامامة،ص 170.

[11] اعلام الوري، ص 306؛ كشف الغمة، ج 3، ص 18.

[12] اصول كافي، باب مولد أبي الحسن موسي بن جعفر عليه السلام

حديث 6.

[13] القطرة، ج 1، ص 370.

[14] القطرة، ج 2، ص 400.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

احسان

خطيب بغدادي درباره رفتار امام در جذب مخالفان خود از راه احسان و گذشت مي نويسد: «او بسيار بخشنده و پرگذشت بود. به كساني كه آزرده اش مي كردند، كيسه اي شامل هزار دينار مي بخشيد. ميان نيازمندان مدينه نيز كيسه اي 200 تا 400 ديناري تقسيم مي كرد. هداياي موسي بن جعفر عليه السلام به اندازه اي بود كه افراد بي نياز مي شدند.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 29، ش 6987.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

انس با قرآن

كلام الهي، رفيق و مونس موسي بن جعفر (ع) در تنهايي هايش بود. آن گرامي قرآن را در زيباترين لحن و با تدبر و تأمل تلاوت مي كرد و به هنگام تلاوت، اندوهگين مي شد و شنوندگان از اندوه ايشان مي گريستند. [1] به آيات وعده و وعيد كه مي رسيد آنها را بر وجود مباركش عرضه مي داشت، در حالي كه قطرات اشك بر گونه هاش جاري مي گشت. [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد، ص 298.

[2] دلائل الامامة، ص 156.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول پاييز 1374.

اخلاق اجتماعي

1- سخاوت از بارزترين صفات پيشواي هفتم است، چندان كه كيسه هاي بخشش آن حضرت ضرب المثل مردم مدينه شده بود. بخشش هاي امام به دشمنان نيز سرايت مي كرد.

2- گره گشايي از كار ديگران از جمله فعاليت هاي اجتماعي امام كاظم (ع) بود. به گونه اي كه هر گرفتاري كه به در خانه ي آن حضرت روي مي آورد، حاجت برآمده باز مي گشت.

3- بردباري و گذشت از ديگر ويژگي هاي برجسته اخلاق اجتماعي موسي بن جعفر (ع) مي باشد كه لقب «كاظم» بيانگر آن است. امام پاسخ بدي هاي امام را به نيكي و بخشش مي داد و اين رويه را به بستگان و فرزندان خود توصيه مي كرد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول پاييز 1374.

اخلاق نيك امام كاظم

در مدينه شخصي از نوادگان عمر بن خطاب با امام صادق عليه السلام دشمني مي كرد و به طور مكرر با كمال گستاخي از آن حضرت و خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بدگويي مي نمود. چند نفر از ياران امام كاظم عليه السلام به آن حضرت عرض كردند: « اي آقاي ما! اجازه بده تا اين نامرد تبهكار را سر به نيست كنيم و از شرش آسوده گرديم. » امام كاظم عليه السلام آنها را به شدت از اين كار بر حذر داشت و فرمود: « او اكنون كجاست؟ »

گفتند: « در مزرعه خود مشغول كشاورزي است » امام عليه السلام بر مركب خود سوار شد و به سراغ او رفت. وقتي كه به مزرعه او رسيد، مرد گستاخ با ناراحتي فرياد زد: « آهاي! كشت و كار ما را پامال نكن! » حضرت موسي بن جعفر عليه السلام همچنان به طرف او حركت كرد. وقتي به

او رسيد فرمود: « خسته نباشي! » سپس با چهره اي خندان احوال او را پرسيد و فرمود: « تا كنون چه قدر براي آباداني مزرعه ات خرج كرده اي؟ »

- صد دينار

- اميد داري چه قدر محصول برداري؟

- نمي دانم. من كه علم غيب ندارم!

- من مي گويم، ولي ابتدا تو بگو چه قدر اميد داري كه برداشت كني؟

- اميدوارم 200 دينار برداشت كنم. امام كاظم عليه السلام كيسه اي كه محتوي 300 دينار طلا بود به او داد و فرمود: « اين را بگير! خداوند آنچه را كه اميد برداشت از اين مزرعه داري را نيز به تو بدهد! » مرد گستاخ در برابر حسن اخلاق امام كاظم عليه السلام گيج و مبهوت شده بود، چنان تحت تأثير قرار گرفت كه همان لحظه به عذرخواهي از امام عليه السلام پرداخت و اظهار ندامت و شرمندگي نمود و ملتمسانه از حضرت خواست تا او را به خاطر جسارت هايش ببخشد. امام كاظم عليه السلام در حالي كه با لبخند شيرين خود نشان مي داد كه او را بخشيده است از آنجا گذشت.

چند روزي نگذشت كه اصحاب امام كاظم عليه السلام ديدند، آن مرد عمري در مسجد به محضر امام عليه السلام آمد و با كمال خوش رويي و ادب به امام عليه السلام نگريست و گفت: « ألله اعلم حيث يجعل رسالته » [1] .

« خداوند آگاهتر است كه رسالتش را در وجود چه كسي قرار دهد (و چه شخصي را امام و رهبر قرار دهد). » اصحاب امام عليه السلام با تعجب ديدند كه برخورد مردي كه تا ديروز به امام و خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام گستاخي و بي ادبي مي كرد، به كلي

عوض شده است. مرد كشاورز بار ديگر امام عليه السلام را ستود و سؤالاتي مطرح كرد و پس از شنيدن پاسخ هاي امام عليه السلام رفت. امام كاظم عليه السلام هنگام بازگشت به خانه، به اصحاب خويش فرمود: « اين همان شخصي بود كه شما از من اجازه مي خواستيد تا او را بكشيد. اينك از شما مي پرسم كدام يك از اين دو راه بهتر بود؟ آنچه شما مي خواستيد يا آنچه من انجام دادم؟ من با دادن مبلغي پول كارش را سامان دادم و روان و جان بيمارش را اصلاح نمودم » [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره انعام، آيه 124.

[2] سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 2، ص 7. مرحوم طبرسي، اعلام الوري؛ ج 2، ص 296.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

ارشاد گمراهان

هدايت و ارشاد به سوي حق و طريق صواب از مهمترين امور اصلاحي است كه امام عليه السلام بدان توجه داشت و مورخين در اين مورد داستان ها نوشته اند از جمله ي كساني كه بدست آن حضرت هدايت گرديده و توفيق سعادت يافته است بشر حافي است كه در اوائل كار مردي شرابخوار و لاابالي بود كه روزگار خود را به لهو و لعب مي گذرانيد. امام عليه السلام روزي در بغداد از جلو خانه ي بشر عبور مي فرمود، صداي ساز و آواز شنيد كه از خانه ي او بلند بود و در اين موقع كنيزي از در خانه خارج شد و در دستش خاكروبه بود كه بيرون مي ريخت، امام عليه السلام ضمن توجه به سوي آن كنيز فرمود اي كنيز صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ كنيز گفت آزاد

است حضرت فرمود راست گفتي اگر عبد بود حتماً از مولايش مي ترسيد كنيز داخل خانه شد و بشر كه بر سر سفره ي شراب نشسته بود گفت چرا دير كردي؟ كنيز جريان امر را بازگو كرد، بشر متنبه شد و با پاي برهنه بيرون دويد و به امام رسيد و اعتذار جست و گريه كرد و به دست امام توبه نمود و از آن پس به تهذيب نفس پرداخت و در اثر ايمان و معرفت به راه خدا رفت و در زهد و ورع سرآمد مردم عصر خود گرديد، و از زرق و برق زندگي دنيا اعراض نمود و به قناعت رضايت داد و از بركت وعظ امام و ارشاد او از بزرگان عارفين گرديده و در سال 227 هجري در بغداد وفات يافت.

امام موسي كاظم عليه السلام مردم را به كارهاي نيك دعوت نموده و به اعمال صالحه هدايت مي كرد و از لقاء پروردگار و روز آخرت مي ترسانيد، آن حضرت شنيد كه مردي آرزوي مرگ مي كند ضمن اعتراض به وي فرمود: آيا ميان تو و خداوند قرابت و نزديكي است كه به خاطر آن خدا تو را دوست دارد؟ عرض كرد: نه. فرمود: در اين صورت تو هلاك ابدي را آرزو مي كني [1] يعني بدون آمادگي و داشتن اعمال نيك آرزوي مرگ كردن موجب هلاكت است، چنانكه حضرت سجاد عليه السلام به پيشگاه خداوند عرض مي كند: بك استجير.... من انقضاء المدة قبل التأهب و العدة [2] . به تو پناه مي برم.... از تمام شدن مدت عمر پيش از آمادگي و توشه گيري همچنين از جمله كساني كه امام عليه السلام او را به طريق حق دلالت نمود به

نقل شيخ مفيد از رافعي حسن بن عبدالله پسر عموي رافعي بود كه مردي زاهد و عابد بوده و سلطان وقت از كوشش و جديت او در دين هراسناك بود و بسا كه با امر بمعروف و نهي از منكر او روبرو مي شد و خشمگين مي گرديد ولي به سبب خوبي و شايستگي آن مرد سخنان او را تحمل مي نمود و پيوسته در چنين حالي بود تا روزي داخل مسجد شد و حضرت ابوالحسن موسي عليه السلام نيز در مسجد حضور داشتند و با اشاره او را نزديك خود خواندند و فرمودند يا اباعلي من اين روش تو را (كه مقيد به حفظ مباني ديني هستي) دوست دارم و خوشحال مي شوم الا اينكه تو معرفت نداري پس در جستجوي معرفت باش.

حسن بن عبدالله عرض كرد فدايت شوم معرفت چيست؟ فرمود برو تفقه كن و خواهان حديث باش. عرض كرد از چه كسي؟ فرمود از فقهاي مدينه و سپس آنها را به من عرضه كن (رافعي گويد) حسن رفت و احاديثي نوشت و آورد براي امام خواند حضرت همه ي آنها را رد كرد آنگاه فرمود برو بشناس (كه از چه كسي حديث ياد مي گيري) آن مرد به دين خود پاي بند و پيوسته مترصد امام بود تا اينكه روزي آن جناب از مدينه براي رفتن به سوي مزرعه اش خارج شد و آن مرد در راه امام را ملاقات نمود و عرض كرد: فدايت شوم من در پيشگاه خداوند به شما حجت مي آورم مرا بدانچه معرفت آن بر من واجب است دلالت فرما. آنگاه امام موسي كاظم عليه السلام آن مرد را به امر خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام و شايستگي وي

بدان امر و همچنين به امامت حسنين و ائمه بعد از آنها تا خود حضرتش هدايت فرمود. [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حياة الامام موسي بن جعفر عليهماالسلام جلد 1 ص 60 - 159.

[2] از دعاي روز يكشنبه.

[3] ارشاد مفيد جلد 2 باب 16 حديث 2، مناقب ابن شهر آشوب.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني، انتشارات مفيد 1360.

اخلاق نيك امام كاظم

در مدينه شخصي از بستگان عمر بن خطاب با امام صادق عليه السلام دشمني مي كرد و به طور مكرر با كمال گستاخي از آن حضرت و خاندان رسالت بدگويي مي نمود، چند نفر از ياران امام كاظم عليه السلام به آن حضرت عرض كردند: «به ما اجازه بده تا اين نامرد تبهكار را سر به نيست كنيم.» امام كاظم عليه السلام آنها را به شدت از اين كار برحذر داشت و سپس فرمود: او اكنون كجاست؟ گفتند: در فلان مزرعه مشغول كشاورزي است، امام بر مركب خود سوار شد و به سراغ او رفت، وقتي به مزرعه او رسيد، او با ناراحتي فرياد زد: «آهاي! كشت و كار ما را پامال نكن.»

امام كاظم عليه السلام همچنان به طرف او رفت، وقتي به او رسيد، به او فرمود: خسته نباشي، سپس با چهره اي خندان احوال او را پرسيد و فرمود: تاكنون چقدر در اين مزرعه خرج كرده اي؟ او گفت: «صد دينار.» امام كاظم: اميدداري چقدر محصول برداري؟ او گفت: علم غيب ندارم.

امام كاظم: من مي گويم، چقدر اميد داري برداشت كني؟ او گفت: اميدوارم 200 دينار برداشت نمايم. امام كاظم عليه السلام كيسه اي كه محتوي 300 دينار بود به او داد و فرمود: اين را بگير و خداوند آنچه

را كه اميد برداشت از اين مزرعه داري به تو بدهد.

آن شخص گستاخ، در برابر حسن اخلاق امام كاظم عليه السلام آن چنان تحت تأثير قرار گرفت كه همان لحظه به عذرخواهي پرداخت، و ملتمسانه از آقا خواست كه او را ببخشد. امام كاظم عليه السلام در حالي كه با لبخند خود، نشان مي داد كه او را بخشيده از آنجا گذشت، چند روزي نگذشت كه اصحاب امام كاظم عليه السلام ديدند آن مرد عمري در مسجد به محضر امام آمد، با كمال خوشرويي به امام نگريست و گفت: الله اعلم حيث يجعل رسالته: «خداوند آگاهتر است كه رسالتش را در وجود چه كسي قرار دهد؟» (انعام / 124)

ياران ديدند برخورد آن مرد گستاخ و خشن، به طور كامل عوض شده، بار ديگر امام را ستود و سؤالاتي كرد و امام پاسخ او را داد، و او رفت. امام كاظم عليه السلام هنگام بازگشت به خانه، به اصحاب فرمود: «اين همان شخص بود كه شما از من اجازه مي خواستيد تا او را بكشيد، اينك مي پرسم كدام يك از اين دو راه بهتر بود؟ آنچه شما مي خواستيد، يا آنچه من انجام دادم؟ من با دادن اندكي پول كارش را سامان دادم و روانش را اصلاح نمودم؟» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 2، ص 7 - اعلام الوري، ص 296.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

انواع حدود و شرك

عن أبي ابراهيم عليه السلام، انه قال: لا أقول انه قائم: فازيله عن مكانه. و لا أحده بمكان يكون فيه. و لا أحده أن يتحرك في شي ء من الأركان و الجوارح. و لا

أحده بلفظ شق فم. ولكن كما قال تبارك و تعالي: كن، فيكون بمشيته، من غير تردد في نفس. فرد صمد، لم يحتج الي شريك يكون له في ملكه، و لا يفتح له أبواب علمه.

التوحيد باب 28 ح 19

ترجمه: از امام هفتم عليه السلام است كه فرمود: نمي گويم كه خداوند متعال قائم و ايستاده است: تا او را از مكان خود تغيير داده باشم. و او را محدود نمي كنم به مكان معيني كه در آنجا قرار بگيرد. و او را محدود نمي كنم كه حركت داشته باشد در محدوده أعضاء و جوارح. و او را محدود نمي كنم در سخن گفتن كه از أطراف دهن كلماتي اداء نمايد. و سخن او اين چنين است كه اظهار مي كند: كن. پس آنچه را كه أمر كرده است با مشيت او موجود مي شود، بدون آنكه تردد و شكي در باطن او پيدا گردد. او تنها و محيط به همه باشد. و احتياجي به شريكي ندارد كه با او در جريان امور مملكتش همراه باشد، در حالتي كه أبوابي از علم او را نيز نمي تواند بگشايد.

توضيح: چند قسمت از اين حديث شريف را شرح مي دهيم:

1- انه قائم: قيام در مقابل قعود است، يعني انتصاب و برپا خاستن و به مقام عمل درآمدن، خواه در موضوع خارجي باشد يا در معنوي و روحاني.

و قيام در عالم جسماني و مادي: در مرحله پس از قعود يا استراحت طبيعي انجام مي گيرد، و اين حالت دلالت بر تحول از لحاظ مكان و محل داشته، و هم بر حدوث و تجدد و محدوديت دلالت خواهد كرد، و تحول پيدا كردن از لحاظ مكان

و محل و حالت: علامت عدم ثبات و فقدان وجوب در ذات مي باشد.

و أما قيام در الهيات و روحانيات: دلالت بر ثبات و ذاتي بودن و فعليت صفات مي كند. و به اين معني است كلمه قيوم كه از أسماء حسني الهي و به معني قائم مطلق بر هر موجود و هر عمل باشد - هو الحي القيوم.

2- و لا أحده أن يتحرك: در اين جهت از دو لحاظ محدوديت موجود مي شود: أول - از لحاظ حركت: و آن عبارت است از بودن در محلي پس از بودن در محل ديگر، خواه مادي باشد يا معنوي.

و خود حلول در محلي خاص، و همچنين تخليه محل سابق: هر دو موجب محدوديت آن متحرك خواهد شد.

دوم - از لحاظ محدود شدن با جوارح و أعضاء: و در اين جهت نيز حدودي از قبيل أجزاء داشتن و مركب شدن، و احتياج به أعضاء و أركان، و فقر ذاتي، و تحول و عدم ثبوت في نفسه: اضافه شده، و وجوب ذاتي منتفي خواهد شد. و أما قيد أركان و جوارح: براي آن است كه در عوالم أجسام هر حركتي قهرا محتاج به أركان و جوارح بوده، و به وسيله آنها قوت و قدرت تحرك را پيدا خواهد كرد.

ولي در عالم روحاني: قدرت و قوت براي ذات شي ء است، و نفس روحاني بذاته و في وحدته حائز همه قوا باشد.

3- و لا أحده بلفظ شق فم: در اين جهت نيز دلالتي بر محدود بودن قواي ذاتي هست: أول - تلفظ و نطق و بيان: اظهار و روشن كننده نيت باطني، و اجراء خواسته و قصد در انسان

است، و كسي كه مي خواهد خواسته و نيت و برنامه خود را اظهار كند: قهرا با اين قوه بيان و سخن آشكار مي نمايد. پس در عوالم انسان و حيوان: قوه اظهار و ابراز مطلب و القاء به ديگري و تفيهم و تفاهم فيمابين خودشان، با تلفظ و بيان و سخن گفتن صورت مي گيرد.

و توضيح اين موضوع آنكه: وسيله اظهار باطن در جمادات و نباتات، حالات ظاهري آنها است كه نشان دهنده حالات و خصوصيات باطني است. و در برخي از حيوانات هم چنين است. و در اكثر حيوانات و انسان: به وسيله زبان و گويا بودن آن صورت مي گيرد، به اختلاف كيفيت بيان و لغت و أصوات. و در بعضي از حيوان و انسان: به جاي بيان، با اشارات تفهيم مطلب مي شود، چنانكه در أفراد لال چنين است. و أما در عوالم ماوراي طبيعت: تفهيم و تفاهم با تلقين و القاء در نفوس همديگر صورت مي گيرد. و در عالم لاهوت: اضافه بر القاء، با اراده و تكوين معني مطلوب، محقق مي گردد - انما أمره اذا أراد شيئا ان يقول له كن فيكون - 36 / 82.

خواه اين اراده به ايجاد كلمات تعلق بگيرد، يا به القاء مطالب در قلوب، يا به ايجاد و تكوين موضوعات خارجي. پس نسبت دادن سخن گفتن به زبان و دهان به خداوند متعال: موجب محدود كردن قدرت و قوت ذاتي او است.

دوم - خارج شدن لفظ از دهان مستلزم مركب بودن وجود پروردگار متعال است از أعضاء، و جسم بودن، و محتاج شدن به أجزاء، و عدم غناي ذاتي.

و همه اينها موجب محدود بودن ظاهر و باطن

خواهد شد.

4- فيكون بمشيته: مشيت به معني طلب و اراده كردن باشد، و آن با كلمه كن، و يا با مفهوم آن كه انشاء أمر و ايجاد است، صورت مي گيرد.

و گفتيم كه: وسيله ايجاد و اظهار و تكوين در مقام الوهيت اراده قاطع است، و تعبير مي شود از آن به كلمه - كن.

5- فرد صمد: فرد به معني آن چيزي است كه تنها بوده و مقارن و معادلي نداشته باشد، و آن در قبال زوج است. و صمد به معني چيزي است كه مرتفع و عالي و متفوق به ديگران و صلب و محكم باشد.

و اين دو مفهوم كه مدلول دو اسم از أسماء حسني باشند، نفي همه حدود و قيود را كرده، و مقام بلند و عالي و محكمي را براي پروردگار متعال تثبيت كرده، و مراتب تشبيه به موجودات و فقر و احتياج و محدوديت و ضعف را برطرف مي كند.

5- لم يحتج الي شريك: اين جمله هم نفي محدوديت از لحاظ عمل و خلق و

تدبير و تكوين را كرده، و هر گونه شريك در أعمال و يار و ياور و معاون را از مقام عظمت او دور مي كند.

آري شريك داشتن براي شركت در عمل و كمك گرفتن در ادامه كار و براي تقويت خود در انجام برنامه مي باشد: و اين موضوع كاشف از ضعف ذاتي و محدوديت توانايي و احتياج به ديگري و عدم استطاعت و فقدان غناي بذاته خواهد بود.

يا بني لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم 31 / 13.

7- و لا يفتح له: جمله حاليه است، يعني در حالتي كه اين

شريك هرگز فتح نمي كند براي خداوند مالك آسمان و زمين، بابي از علوم را كه مورد لزوم باشد.

و به قرينه (لم يحتج، في ملكه): مراد بودن شريك است كه در مقام ابقاء و حفظ و تدبير ملك مورد حاجت باشد. و به اين مناسبت، فتح باب علم عنوان شده است، نه عناوين خلق و تكوين و ايجاد. پس جمله أول اشاره به نفي شريك در مقام ايجاد و تكوين است، و جمله دوم (و لا يفتح) اشاره به نفي شريك در مقام ابقاء بعد از تكوين و ايجاد باشد كه محتاج به علم و تدبير و تنظيم و اداره امور خواهد بود.

أعطي كل شي ء خلقه ثم هدي 20 / 50.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

اسم اعظم و آصف

ثم ان سيدنا موسي بن جعفر عليهماالسلام دعا بالمسيب، و ذلك قبل وفاته بثلاثة أيام، و كان موكلا به، فقال يا مسيب! قال لبيك يا مولاي. فقال: اني ظاعن في هذه الليلة الي المدينة مدينة جدي رسول الله صلي الله عليه و آله، لأعهد الي علي ابني ما عهده الي أبي و أجعله وصييي و خليفتي و آمره بأمري! قال المسيب: فقلت يا مولاي كيف تأمرني أن أفتح الأبواب و أقفالها، و الحرس معي علي الأبواب! فقال: يا مسيب ضعف يقينك بالله عزوجل فينا. قلت: لا سيدي. قال: فمه! قلت يا سيدي ادع الله أن يثبتني! فقال: أللهم ثبته، ثم قال: اني أدعو الله عزوجل باسمه العظيم الذي دعا به آصف حتي جاء بسرير بلقيس و وضعه بين يدي سليمان

عليه السلام، قبل ارتداد طرفه اليه، حتي يجمع بيني و بين ابني علي بالمدينة! قال المسيب: فسمعته عليه السلام يدعو، ففقدته عن مصلاه، فلم أزل قائما علي قدمي حتي رأيته قد عاد الي مكانه و أعاد الحديد الي رجليه.

عيون الأخبار باب 8 ح 6

ترجمه:

سپس امام هفتم (ع) مسيب را كه مأمور براي محافظت آن حضرت بود، خواند. و اين جريان سه روز پيش از فوت او بود.

و فرمود: من امشب از اينجا به مدينه رسول خدا (ص) خواهم رفت، تا به آن نحوي كه پدرم با من عهد و قراردادي بسته است، با فرزندم علي پيمان و عهد بسته، و او را خليفه و وصي خود قرار داده، و امور خود را به او واگذاشته و وصيت كنم!

مسيب گفت: أي مولاي من، چگونه أمر مي كني كه من دربها را كه قفل شده و محافظين مواظبت مي كنند از آنها باز كنم؟

فرمود: أي مسيب! يقين تو به خداوند متعال و در حق ما ضعيف شده است.

عرض كردم: نه چنين است اي مولاي من.

فرمود: پس مقداري صبر و سكوت كن!

عرض كردم:اي سيد من، دعاء فرما تا من ثابت قدم باشم!

پس مرا دعاء كرد كه - پروردگارا او را ثابت گردان!

سپس فرمود: من خداوند عزيز و بزرگ را به اسم عظيم او كه آن را آصف خوانده و تخت بلقيس را در مقابل سليمان نبي و در زمان مختصر چشم به هم زدن از يمن به بيت المقدس آورد: خواهم خواند، تا مرا با فرزندم علي در مدينه به هم رساند!

مسيب مي گويد: در اين حال دعايي از آن حضرت شنيدم، پس

او را در مصلاي خودش نديدم.

و مدتي در حال قيام روي پا ايستاده، تا او را مشاهده كردم كه: به جاي خود برگشته، و زنجير آهني را به پاهاي خود بربست.

توضيح: در اينجا مواردي را لازم است توضيح بدهيم:

1- مسيب بن زهير: از مأمورين زندان سندي بن شاهك رئيس داروغه بغداد است، و مسيب از شيعه هاي محب أهل بيت بوده، و در باطن علاقه مند به آن حضرت بوده است.

2- آصف بن برخيا: اين دو كلمه ظاهرا از لغات عبري است، و آساف در لغت عبري به معني جامع، و برخيا به معني مبارك باشد.

و در زمان حضرت داود و حضرت سليمان، به طوري كه در قاموس كتاب مقدس آمده است: نام جمعي بوده است.

3- بلقيس: ملكه در سرزمين يمن بوده است كه حالات و خصوصيات حكومت او در كتب تواريخ مندرج است.

4- ألذي دعا به آصف حتي جاء بسرير: اين شخص به طوري كه در بعضي از تفاسير و تواريخ نوشته شده است، معاون و جانشين و از مقربين سليمان نبي بوده، و قهرا مرد الهي و روحاني كامل و سزاوار مقام خلافت و نبوت لازم است باشد.

و چنانكه از كلام شريف امام هفتم معلوم مي شود: عمل او در أثر دعاء و توجه باطن و درخواست خالص بوده است. نه، به وسيله اظهار قوت و قدرت خود، چنانكه در سخن عفريت جني است كه: و اني عليه لقوي أمين.

5- اعمالي كه از يك موجودي سر مي زند: در محدوده قوت و قدرت او باشد، مانند حركاتي كه براي حيوانات چرنده يا پرنده يا انسان هست، و همچنين

است اختلاف آنها از جهات قواي باصره و سامعه و شامه.

اين اختلاف محسوس در مراتب عوالم ماده است، و در عوالم ماوراي ماده: مراتب اختلاف قدرت و قوت بيشتر است، چنان كه عفريت جني كه از مرتبه ملكوت أدني است، مي توانست عرش بلقيس را در زمان كمي در مقابل سليمان حاضر كند.

و بالاتر از اين كسي بود كه نزد او علمي از كتاب لاهوتي بوده، و با مقام أعلي و با نور لاهوتي مرتبط بود كه توانست عرش را در يك لحظه حاضر كند.

6- كتاب: به معني ضبط و تثبيت أمري باشد در خارج، خواه به وسيله نوشتن باشد، يا حكم و قضاء يا تقدير، يا جمع و نظم، يا غير آنها. پس در كتابت دو قيد منظور مي شود: اظهار، تثبيت.

و كتاب با مضاف اليه آن فرق مي كند: كتاب خدا، كتاب نفس، كتاب علوم، كتاب هدايت، كتاب أحكام، و غير اينها. و در همه اين موارد اظهار مربوط به مضاف اليه و جمع و ضبط آنچه در پيرامون آن است: تثبيت مي شود. و أما جمله - عنده علم من الكتاب: به قرينه قرائن مقاميه، منظور از كتاب: آن حقائق و صفات و معارف الهيه اي است كه از ذات واجب مطلق، ظهور و تجلي پيدا كرده، و در خارج ثبت و مقدر و مضبوط مي گردد.

و چون علم: مربوط به شخص خارجي، و كتاب: مربوط به خداوند متعال باشد: أولي به صورت نكره، و دومي به صورت معرفه ذكر شده است كه نكره دلالت به تحقير، و معرفه دلالت به تجليل مي كند. پس اين توصيف دلالت به مقام بالاي معرفت و نورانيت و روحانيت

آن فرد مي كند، اگرچه نسبت به مقام عظمت و جلال پروردگار متعال در نهايت حقارت باشد.

7- باسمه العظيم: در كتاب التحقيق گفته شده است كه كلمه - اسم از ماده - شما - عبري و أرامي، گرفته شده است، و همزه زائد و براي وصل بوده، و حرف آخر كه واو يا ياء باشد در مقام تعريف حذف شده است. و أسماء حسني خداوند متعال نود و نه اسم باشند كه هر كدام از آنها در مورد مخصوص و مناسب خود اسم عظيم است. أللهم اني أسألك من أسمائك بأكبرها و كل أسمائك كبيرة. و أما اسم أعظم پروردگار متعال: آن اسمي است كه دلالت آن بر ذات واجب نامحدود مطلق بيشتر باشد، و يا از لحاظ دلالت بر صفات ذاتي منتزع از ذات كامل تر و جامع تر گردد. و أعظم أسماء الهي: كلمه - هو - باشد كه اشاره به مطلق ذات غيبي نامحدود في ذاته است، و پس از آن اسم شريف - ألله - باشد كه نام شخصي ذات واجب است كه صفات جمال و كمال و جلال از آن منتزع مي شود، و پس از آن أسماء حسني - الحي - القادر - العالم - المريد - باشند.

8- فسمعته يدعو: حقيقت دعاء عبارت از دعوت و خواندن پروردگار متعال است، نه دعاء خواندن عرفي متداول. و حقيقت خواندن هم متوقف است عقلا و عرفا و برهانا، به تحقيق ارتباط و اتصال و برطرف شدن موانع فيمابين دعوت كننده و دعوت شده، تا تفاهم و گفت و شنيد در ميان طرفين واقع گشته، و نتيجه مطلوب صددرصد حاصل شود.

و حصول و تحقق اين ارتباط

فيمابين عبد و معبود حق: متوقف است به رفع موانع و حجابهاي ظلماني و صفات تيره حيواني كه در باطن انسان جاي گير مي شود، و روشن شدن قلب به نور ايمان و يقين و طمأنينه، و بينايي بصيرت دل به تجلي انوار لاهوتي، و به طور خلاصه: رسيدن به مقام روحاني فناء و رفع أنانيت، تا در مقام دعوت حق متعال: بتواند طبق وظيفه و به حسب اقتضاء عبوديت و موافق خواسته و اراده او، چيزي را بخواهد و خداوند را بخواند، و خواندن او مورد اجابت بشود. البته در اين صورت متوجه است كه: دعاء و اجابت هر دو از او باشد.

9- ففقدته عن مصلاه: آري چون انسان به مقام فناي كامل رسيده، و از أنانيت خود گذشته، و محو در نور محيط الهي گرديد: به جز نور حق و حول و قوت او چيزي نخواهد ديد، و در اين مقام اراده او اراده خداوندي گشته، و چشم او چشم حق، و دست او دست پروردگار، و همه أعضاء و قواي او محو در قدرت و خواست حق خواهند قرار گرفت.

در اينجا است كه سالك، اول به نور و قدرت و حول و احاطه خداوند متعال توجه پيدا مي كند، و سپس در ظل آن به خود متوجه شده و خود را در مجراي نور و قوت نافذ و محيط او قرار مي دهد.

چنانكه در نوافل وسائل الشيعه از حضرت باقر (ع) نقل مي كند كه: فاذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها... الرواية. [1] .

10- انسان نمونه اي باشد

از عوالم ديگر: در ابتداي خلقت چون جمادات و نباتات اختياري از خود نداشته، و تحت تأثير عوامل ديگر رشد و جريان طبيعي پيدا مي كند. و سپس چون حيوانات ديگر صاحب درك و احساس مي شود. و بعد از مدتي عقل و تمييز امور و آثار و منافع مادي و روحاني را دريافته و در رسيدن به نتائج طبيعي يا مقاصد معنوي فعاليت مي كند. و اگر جهت روحاني او بر برنامه هاي جسماني غلبه پيدا كرده، و از قواي بدني براي زندگي روحي استخدام شده، و حاكم در وجود او روح معنوي گرديد: در سلك مرتبه ملكوتي داخل شده، و سراسر وجود او صفاء و طهارت و نور شود. و چون در اين مقام با عالم لاهوت مرتبط گشته، و از تجلي صفات و أنوار لاهوتي كسب فيض نموده، و از حقائق و معارف الهي كه حقيقت كتاب الله باشد، شناسايي پيدا كرده، و فاني در عظمت و جلال و جمال لاهوتي گرديد: در مرتبه جبروت قرار خواهد گرفت.

11- پس جريان دعاي آصف، و بالاتر از آن دعوت و اراده امام هفتم عليه السلام در رابطه رفتن فوري به مدينه و برگشتن آن حضرت: أمر صددرصد واقع و مستدل و برهاني است.

آري أفرادي كه از مرحله طبيعت و زندگي مادي قدم به بالاتر نگذاشته، و از آثار و حقائق و حركات عوالم ملكوت و جبروت اطلاعي ندارند: اين معاني به نظرشان عجيب جلوه مي كند. و جالب اين است كه: اين مطالب را با جريانهاي طبيعي و مادي كه مأنوس هستند، مي خواهند سنجيده و مقايسه نمايند. در صورتي كه احتياج به زمان و مكان و وسائل و

أسباب و أعضاء و جوارح و وسائط ديگر: در عالم مادي مي باشد. و أما در عالم جبروت و لاهوت: همه امور با اراده و خواستن انجام گرفته و تحقق و وجود پيدا مي كند - اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون - چون چيزي را بخواهد كه بگويد در خارج هستي پيدا كن، مي باشد.

12- در بصائر (ج 5 باب اول) از حضرت صادق (ع) نقل مي كند: پس فرمود اي سدير آيا در قرآن كريم خوانده اي كه مي فرمايد: قال الذي عنده علم من الكتاب أنا آتيك به قبل أن يرتد اليك طرفك؟ [2] عرض كردم: آري خوانده ام. فرمود: آيا مي داني چه بود نزد او؟ گفتم: بفرماييد تا بدانم. فرمود: به اندازه قطره اي از باران فراوان ريزنده در درياي محيط، از علم كتاب. گفتم: چقدر كم است اين مقدار! فرمود: چه قدر زياد است اگر في نفسه حساب بشود. فرمود: آيا اين آيه را نيز در قرآن مجيد خوانده اي كه مي فرمايد: قل كفي بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب. [3] سپس اشاره فرمود: به سينه خود و فرمود: سوگند به خداوند متعال كه تمام علم كتاب در نزد ما است. [4] .

و در حديث ديگر نقل مي كند كه:در اين آيه ما را قصد فرموده است، و علي بن أبي طالب أول و أفضل ما باشد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] پس چون او را دوست داشتم: مي باشم گوش او كه با آن مي شنود، و چشم او كه با او مي بيند و زبان او كه با آن حرف مي زند و دست او كه با آن شدت نشان مي دهد.

[2] نمل آيه 40 - گفت كسي

كه نزد او بود علمي از كتاب الهي: من مي آورم آن را پيش از آنكه به سوي خود برگردد نظر چشم تو.

[3] بگوي كافي است خداوند از لحاظ شهادت در ميان من و شما، و كسي كه نزد او است علمي از كتاب الهي - 13 / 43.

[4] تعبير به مطلق كتاب است، نه من الكتاب، چنانكه در آيه قبلي هست.

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

اصلاح و گذشت

ندا كننده اي در روز قيامت ندا مي كند:

آگاه باشيد، هر كه را بر خدا مزدي است برخيزد، و برنمي خيزد، مگر كسي كه گذشت كرده و اصلاح بين مردم نموده باشد، پس پاداشش با خدا خواهد بود.

ينادي مناد يوم القيمة: ألا من كان له علي الله أجر فليقم، فلا يقوم الا من عفي و أصلح، فأجره علي الله. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 412.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

انتظار فرج

بهترين عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فرج و گشايش است.

أفضل العبادة بعد المعرفة انتظار الفرج. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 403.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

احترام به والدين

نگاه فرزند به پدر و مادر، عبادت است. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احسن القصص، ج 4، ص 268.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

ابن ابي عمير

او در سال 217 درگذشت، محضر سه امام، امام كاظم و امام رضا و امام جواد، كه بر همه شان درود خدا باد -، را درك كرد، و جزو دانشمندان مشهور و بزرگان ياران ائمه اطهار عليهم السلام بود، و روايات بسياري پيرامون مسائل مختلف از وي به يادگار مانده است. مقام شامخ او زبانزد شيعه و سني و مورد اطمينان اين هر دو دسته بود. جاحظ كه يكي از دانشمندان اهل تسنن است درباره او مي نويسد: «ابن ابي عمير در همه چيز يگانه زمان بود». [1] .

فضل بن شاذان مي گويد: «برخي به حكومت وقت اطلاع دادند ابن ابي عمير نام عموم شيعيان عراق را مي داند. حكومت از او خواست كه نام آنان را بگويد. او امتناع كرد، او را برهنه كردند و ميان دو درخت خرما آويختند و صد تازيانه به او زدند، و نيز صد هزار درهم ضرر مالي به او رساندند». [2] .

ابن بكير مي گويد: «ابن ابي عمير زنداني شد، و در حبس ناراحتي فراواني به او رسيد، و نيز هر چه ثروت داشت از او گرفتند» [3] و گويا در خلال همين زنداني شدن ها و گرفتاري ها بود كه كتابهاي حديث او از بين رفت.

شيخ مفيد مي نويسد: ابن ابي عمير هفده سال در زندان بود واموالش از بين رفت. شخصي ده هزار درهم به او بدهكار بود، چون فهميد كه ابن ابي عمير

ثروت خود را از دست داده است، خانه خود را فروخت و ده هزار درهم ابن ابي عمير را نزد او برد.

ابن ابي عمير گفت: «اين پول را از كجا آوردي؟ ارث به تو رسيده يا گنجي يافته اي؟»

- خانه ام را فروختم!

ابن ابي عمير گفت: امام صادق به من فرموده است: «خانه مسكوني مورد لزوم از استثناءهاي وام و قرض است، از اين رو با اين كه به اين پول ها حتي به يك درهمش نياز دارم؛ قبول نمي كنم». [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي المقال، ص 254، چاپ سنگي.

[2] رجال كشي، ص 591.

[3] رجال كشي، ص 590.

[4] اختصاص شيخ مفيد، ص 86، چاپ تهران.

منبع: زندگاني چهارده معصوم؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ پاييز 1386 نشر مسجد مقدس جمكران

ابراهيم بن ابي محمود

شيخ طوسي وي را از اصحاب موسي بن جعفر عليهماالسلام به شمار آورده و فرموده: داراي مسائل مي باشد [1] .

مرحوم ثقة الاسلام كليني با ذكر سند نقل مي نمايد: ابراهيم بن ابي محمود گفته: اباالحسن (موسي بن جعفر) عليهماالسلام را ديدم كه با خانه كعبه وداع نمود وقتي كه خواست از در مسجد خارج گردد به سجده افتاد سپس برخاست و رو به كعبه نمود و گفت:

«أللهم اني أنقلب علي أن لا اله الا أنت» [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 343، شماره 20.

[2] كافي، ج 4، ص 531، ح 2.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

ابراهيم بن عبدالحميد

شيخ در دو مورد او را از اصحاب حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام ذكر نموده در يك مورد فرموده: او را كتابي است و در مورد ديگر فرموده: از واقفه است [1] .

از اين رو كه او را در دو مورد ذكر نموده برداشت مي شود كه دو نفرند.

در كامل الزيارات از وي نقل مي كند كه از ابوالحسن عليه السلام پرسيدم: من نمازم را نزد قبر امام حسين عليه السلام و در مكه و مدينه شكسته مي خوانم مي توانم نزد قبر امام حسين عليه السلام و در مكه و مدينه نماز مستحبي بخوانم؟ فرمود: هر مقدار خواستي نماز مستحبي نزد قبر آن حضرت و در مسجدالحرام و مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و در مشاهد آن حضرت بخوان كه كار خوبي است [2] .و مرحوم كليني در نماز جعفر عليه السلام از وي نقل نموده كه ابوالحسن عليه السلام به او فرموده: در ركعت اول سوره زلزلت و

در ركعت دوم سوره عاديات و در ركعت سوم سوره نصر و در ركعت چهارم سوره توحيد را بخوان.

ابراهيم گويد: به حضرت عرض كردم: ثوابش چيست؟ فرمود: اگر گناهان مانند ريگ روي هم انباشته باشد خداوند خواننده آن را مي آمرزد! سپس به من نظر نمود و فرمود: اين مخصوص تو و كساني است كه با تو هم عقيده باشند [3] . ناگفته نماند كه اگر ابراهيم از واقفه بوده اين سخن حضرت مربوط به پيش از واقفي شدن اوست.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 342، شماره 20 و ص 344، شماره 26.

[2] كامل الزيارات، ص 247،ح 2، باب 81.

[3] كافي، ج 3، ص 466، ذيل ح 1.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

ابراهيم بن عمر اليماني

مرحوم كليني با ذكر سند از وي نقل نموده كه امام موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود:

«ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم فان عمل حسنا استزاد الله و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب اليه» [1] .

كسي كه هر روز خود را به حساب نكشد از ما نيست (بايستي از خود حسابرسي كند) اگر كار خوبي انجام داده از خدا بخواهد كه افزون نمايد و اگر مرتكب كار بدي شده از خدا درخواست آمرزش و توبه نمايد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 2، ص 453، ح 2.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

احمد بن سليمان

شيخ او را از اصحاب حضرت به شمار آورده است [1] .

مرحوم كليني با ذكر سند از وي نقل كرده: مردي از امام موسي بن جعفر عليهماالسلام، وقتي حضرت در طواف بود پرسيد و گفت: جواد (سخي) كيست؟ حضرت فرمود: سخن تو دو صورت داد اگر از جواد در بين مخلوقين سؤال مي كني، جواد آن كسي است كه آنچه را خدا بر او واجب نموده بپردازد و اگر از خالق مي پرسي او چه بدهد و چه ندهد، جواد است زيرا اگر روزي به تو داد چيزي را به تو داده كه از تو نيست و اگر روزي به تو ندهد از چيزي دريغ ورزيده كه باز مال تو نيست [2] . و نيز از وي روايت نموده كه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: «البخيل من بخل بما افترض الله عليه» [3] . بخيل آن كسي است كه نسبت به آنچه خدا بر او واجب

نموده بخل ورزد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 344، شماره 27.

[2] كافي، ج 4، ص 38 و 39، ح 1.

[3] همان، ص 45، ح 4.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

احمد بن محمد بن ابي نصر

شيخ طوسي «احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي مولي سكوني» را از اصحاب موسي بن جعفر عليهماالسلام به شمار آورده و فرموده: ثقه ي جليل القدري است [1] . و در فهرست در حق وي فرموده: احمد بن محمد بن ابي نصر معروف به بزنطي از اهل كوفه و ثقه است و دو كتاب را از وي نام برده است و فرموده سال 221 وفات نموده [2] . و در كتاب «الغيبة» درباره احمد بن محمد بن ابي نصر و جمعي فرموده: اول واقفي مذهب بودند (امامت امام رضا عليه السلام را قبول نداشتند) ولي در اثر ديدن معجزات و كرامات از آن حضرت معتقد به حق شدند و امامت آن بزرگوار و امامان بعد از وي را پذيرفتند.

احمد بن محمد بن ابي نصر از آل مهران بود كه همگي معتقد به وقف بودند از جمله احمد بن محمد ولي به حضرت امام رضا عليه السلام نامه اي نوشت و بعد از دريافت جواب و ديدن معجزاتي از عقيده فاسد خود برگشت.

خود احمد بن محمد مي گويد: نامه اي به حضرت علي بن موسي الرضا عليهماالسلام نوشتم و در خاطر خود گذراندم كه هر وقت خدمت آن حضرت مشرف شدم از سه آيه قرآن از او سؤال نمايم:

1- (أفأنت تسمع الصم أو تهدي العمي) «آيا تو كر را مي شنواني يا كور را هدايت مي نمايي».

2- (فمن يرد

الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام) «هر كه را خدا اراده نمايد كه هدايت نمايد دل او را براي پذيرفتن اسلام باز نمايد».

3- (انك لا تهدي من أحببت و لكن الله يهدي من يشاء) «تو هر كه را دوست داري هدايت نمايي نمي تواني ولي خدا هر كه را خواست هدايت مي نمايد».

احمد گويد: حضرت نامه مرا جواب داد و در آخر آن، آيه هايي را كه در خاطر گذرانده بودم كه از وي بپرسم نوشته بود! وقتي كه جواب نامه به دستم رسيد آنچه را در خاطر گذرانده بودم فراموش كرده بودم پيش خود گفتم: اين چه جوابي است كه به من داده؟ پس از آن، آنچه را در خاطر گذرانده بودم ياد آوردم [3] . مرحوم نجاشي نيز او را ذكر نموده و فرموده: امام رضا و امام جواد عليهماالسلام را درك نموده و نزد آن دو بزرگوار داراي منزلتي بزرگ بوده! آن گاه كتب وي را برشمرده و گفته: احمد در سال 221 وفات نموده [4] .

و مرحوم كشي از احمد بن محمد بن ابي نصر نقل نموده كه خدمت امام رضا عليه السلام شرفياب شدم. شب شد خواستم برگردم حضرت فرمود: شب دست داده نرو. خدمت حضرت ماندم به كنيزش فرمود، متكا و فراش مرا بياور و براي احمد در اطاق بينداز. وقتي كه وارد آن اطاق شدم در خاطرم گذشت كه مانند من كيست در خانه ي ولي خدا و روي بستر او! حضرت مرا صدا زد و فرمود: اي احمد! اميرالمؤمنين به عيادت صعصعة بن صوحان تشريف برد و فرمود: اي صعصعه! اينكه من به عيادتت آمده ام و وسيله فخر بر قومت

قرار نده براي خدا فروتني نما تو را رفعت مي دهد [5] . احمد بن محمد بن ابي نصر احاديث زيادي را روايت نموده است اكنون يكي از آنها را ذكر مي نمايم: از امام موسي كاظم عليه السلام نقل نموده كه براي رزق اين دعا را بخوان:

«يا الله يا الله يا الله أسألك بحق من حقه عليك عظيم أن تصلي علي محمد و آل محمد و أن ترزقني العمل بما علمتني من معرفة حقك و أن تبسط علي ما حظرت من رزقك» [6] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 344، شماره 34.

[2] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 231.

[3] الغيبة، ص 47.

[4] رجال نجاشي، ص 54.

[5] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 234.

[6] كافي، ج 2، ص 553، ح 11.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

اقيانوس حقيقت

آن غريبه به صورت ناشناس سفر مي كرد به يكي از روستاهاي شام رسيده بود. روي تخته سنگي نشست تا خستگي در كند. در اين هنگام انبوه جمعيتي را ديد كه به سمت كوه مي آمدند. وقتي به نزد او رسيدند از يكي از آنان پرسيد: اين جا چه خبر است.

- غريبي؟

- آري.

- به ديدن استادمان آمده ايم، او در داخل آن غار زندگي مي كند و سالي يك بار براي زيارتش مي آييم و آن راهب پرهيزكار ما را پند و اندرز مي دهد.

منتظر ماند تا ببيند آن راهب مسيحي به مردم چه مي گويد كه اين گونه به او دل بسته اند و سرانجام راهب از غار بيرون آمد. تك تك افراد را از زير نظر گذراند، اما همين كه چشمش به او افتاد

عظمت او دل راهب را تسخير كرد، پرسيد:اي غريبه، از ما هستي يا از غير ما؟

- از شماها نيستم.

- از لباس پوشيدنت معلوم است كه از امت «محمد» هستي.

- آري.

- از دانايان امتش هستي يا از نادانان؟

- از نادانان نيستم.

راهب با دست به مردمي كه به احترام او ايستاده بودند اشاره كرد و همه نشستند، سپس گفت: حال كه از دانايان هستي چند سؤال مي پرسم جواب بده.

- بپرس.

- به عقيده ي ما «درخت طوبي» [1] ريشه اش در خانه ي عيسي عليه السلام است، اما شما مي گوييد در خانه محمد است و حال آن كه شاخه هايش در همه ي خانه هاست، چگونه چنين چيزي ممكن است.

- مانند خورشيد، همان طور كه خورشيد در وسط آسمان مي درخشد و نورش به همه جا مي رسد.

- بگو ببينم چرا در بهشت هر قدر از غذاهايش بخورند نه تمام مي شود و نه كم.

- مثل چراغ در دنيا، هر چند تا چراع با شعله اش روشن كنيد از نورش كاسته نمي شود.

- شما معتقديد در بهشت همه جا سايه است، مگر مي شود.

- آري، قبل از طلوع خورشيد همه جا روشن است، ولي همه جا نيز سايه است.

- دليل شما چيست كه مي گوييد هر چه در بهشت بخورند نيازي به قضاي حاجت نيست. [2] .

- بچه اي كه در شكم مادرش تغذيه مي شود چيزي دفع مي كند؟

- كليد بهشت شما از طلاست يا نقره؟

- غريبه لبخندي زد و گفت:اي راهب، كليد بهشت نه از طلاست و نه از نقره، بلكه كليدش زبان بنده ي مؤمني است كه بگويد «لا اله الا الله» و خدا را به يگانگي بشناسد.

راهب كه از جواب هاي محكم و منطقي غريبه تعجب كرده بود پرسيد: مرد، تو كيستي؟- بنده اي از بندگان خدا و از فرزندان آخرين فرستاده ي او - محمد-.

- پس چرا ناشناس سفر مي كني.

- از بيم هارون الرشيد كه قصد كشتن من و غارت پيروان مرا دارد.

- اين مردم همه مطمئن هستند، بگو نامت چيست.

- موسي بن جعفر. راهب با شنيدن نام او از كوه پايين آمد و پيشاني امام را بوسيد، فهميد كه او پسر امام صادق است، فرزند پيشواي دانايي كه شاگردان برجسته اي را تربيت كرده بود.

و بدين ترتيب، خود و يارانش همگي اسلام آوردند و از ياوران او شدند. [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شجره طوبي نام درختي در بهشت است.

[2] دستشويي رفتن.

[3] بحارالأنوار، ج 48، ص 105.

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

احتجاج و غلبه بر رقيب

مرحوم طبرسي در كتاب شريف خود به نام احتجاج آورده است:

روزي مهدي عباسي با حضور بعضي از علماء اهل سنت و از آن جمله ابويوسف - كه يكي از علماء برجسته دربار به حساب مي آمد، جلسه اي تشكيل داد؛ و حضرت ابوالحسن امام موسي كاظم عليه السلام را نيز در آن جلسه دعوت كرد. امام كاظم عليه السلام پس از ورود، از ابوسيف مطلبي را پرسيد؛ ولي او نتوانست جواب سئوال حضرت را بدهد. پس از آن، خطاب به حضرت كرده و اجازه گرفت تا سئوالي را مطرح كند؟ امام عليه السلام فرمود: آنچه مايل هستي سئوال و مطرح كن. ابويوسف پرسيد: درباره حاجي كه در حال احرام باشد، آيا شرعاً مي تواند از سايه بان

استفاده كند؟ حضرت فرمود: خير، صحيح نيست. پرسيد: چنانچه خيمه اي را نصب كند و داخل آن رود، چه حكمي دارد؟ فرمود: در آن اشكالي نيست. پرسيد: چه فرقي بين آن دو وجود دارد؟! حضرت فرمود: درباره زن حايض چه مي گوئي، آيا نمازهاي خود را بايد قضا كند يا خير؟ جواب داد: خير. فرمود: آيا روزه هاي خود را بايد قضا نمايد؟ گفت: بلي. فرمود: چه فرقي بين نماز و روزه مي باشد؟ گفت: در شريعت اسلام حكم آن چنين وارد شده است. امام موسي كاظم عليه السلام فرمود: درباره احكام شخص حاجي در حال احرام نيز چنان وارد شده است. در اين لحظه مهدي عباسي خطاب به ابويوسف كرد و گفت: اي ابويوسف! چه كردي؟ كاري كه نتوانستي انجام دهي؟! ابويوسف گفت: او - يعني؛ امام كاظم عليه السلام - مرا با يك استدلال از پاي در آورد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 2، ص 290، ح 7.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

احضار نامه از كوفه و صندوق مخفي

علي بن احمد بزاز حكايت كند:

در دهه سوم ماه مبارك رمضان در مسجد كوفه مشغول عبادت بودم، ناگهان شخصي نامه اي را كه مهر شده بود و به اندازه چهار انگشت بيشتر نبود، به دستم داد و گفت: اين نامه را حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليه السلام برايت فرستاده است.

همين كه نامه را گشودم، در آن چنين مرقوم فرموده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان. وقتي اين نوشته را خواندي، نامه اي كه ضميمه آن است، براي خود در جائي امن و مناسب نگه دار و مواظب آن باش تا زماني كه

آن را طلب نمايم. پس نامه را برداشتم و روانه منزل شدم؛ و يك راست به طرف صندوقخانه رفتم و نامه را در صندوقچه اي - كه مخصوص اشياء قيمتي و نفيس بود - قرار دادم و درب آن را قفل كردم و كسي غير از خودم از پنهان كردن آن اطلاعي نداشت.

چون هنگام مراسم حج فرا رسيد، من نيز عازم مكه معظمه گرديدم؛ و در ضمن برنامه هايم به محضر شريف امام كاظم عليه السلام شرفياب شدم. حضرت فرمود: اي علي! با آن نامه اي كه تو را بر محافظت آن دستور دادم، چه كردي؟ عرض كردم: فدايت گردم، نامه را در صندوقخانه منزلم، به همراه ديگر وسائل و اشياء قيمتي در صندوقچه اي قرار داده ام و درب آن را قفل زده ام و كسي غير از خودم به آن آگاهي ندارد و كليد آن را نيز همراه آورده ام.

امام عليه السلام فرمود: چنانچه نامه را ببيني مي شناسي؟ گفتم: بلي. پس سجاده و جانماز خود را بلند نمود و نامه اي را كه زير آن موجود بود، برداشت و به من داد و فرمود: اين همان نامه است، بگير و مواظب آن باش. وقتي نامه را گرفتم ديدم، همان نامه اي است كه حضرت در مسجد كوفه برايم فرستاده بود. لذا بسيار تعجب كردم و با خود گفتم: چه كسي از آن اطلاع داشته، با اين كه كليد قفل صندوق همراه من بوده است؟!

چگونه و به چه وسيله اي نامه همراه حضرت مي باشد، با اين كه به كوفه نيامده است؟![1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هداية الكبري حضيني: ص 268.

منبع: چهل داستان

و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

انواع درد دندان و درمان آن

مرحوم كليني رحمة الله عليه، به نقل يكي از راويان حديث و اصحاب امام موسي كاظم عليه السلام حكايت كند:

روزي در محضر شريف آن حضرت بودم كه آن بزرگوار پيرامون ناراحتي لثه ها و انواع درد دندان و داروي آن مطالبي بيان فرمود، اينكه: چنانچه دندانت خورده شده و تو خالي باشد، چند دانه گندم را پوست مي كني، سپس آنها را خيسانده و عصاره آنها را مي گيري و چند قطره از آن عصاره را داخل آن دنداني كه سوراخ شده است و درد مي كند، مي چكاني.

و آنگاه پنبه اي را به آن آغشته مي نمائي و درون همان دندان قرار مي دهي و به مدت سه شب اين كار را انجام خواهي داد تا ان شاء الله درد آن برطرف گردد، ضمن آن كه بايد بر پشت بخوابي.

ولي اگر دندان خوردگي ندارد و فقط باد در آن افتاده است، بايد به مدت سه شب، دو يا سه قطره از همان عصاره گندم را داخل گوشي كه سمت آن دندان دردناك قرار دارد بچكاني تا ان شاء الله به اذن خداوند بهبودي حاصل شود. همچنين امام موسي كاظم درباره ناراحتي دهان و خونريزي لثه ها و فشار خون فرمود: يك عدد حنظله - هندوانه ابوجهل - كه تازه زرد شده باشد، پيدا مي كني و آن را در قالب گل قرار مي دهي و سپس گوشه اي از آن را سوراخ و با چاقو درون آن را به آرامي مي تراشي. پس از آن، مقداري سركه خرمائي كه زياد ترش باشد با آن مخلوط كرده و روي آتش مي گذاري تا خوب

بجوشد و مانند شيره گردد. به محض اين كه سرد شد، به اندازه يك انگشت از آن را برداشته و داخل دهان و لثه ها را خوب به وسيله آن ماساژ داده؛ و سپس با ناراحتي سركه مضمضه مي نمائي. و اين روش را چندين مرتبه انجام مي دهي تا ان شاء الله ناراحتي لثه ها و دهان برطرف گردد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضه كافي: ج 8، ص 168، ح 232.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

ادرار كجا و گناه از كيست؟

در كتابهاي مختلفي وارد شده است:

در يكي از سالها ابوحنيفه - كه رهبر و امام فرقه حنفي ها از اهل سنت مي باشد - در زمان امام جعفر صادق عليه السلام وارد مدينه طيبه گرديد و به قصد ديدار آن حضرت راهي منزلش شد؛ و در راهروي منزل حضرت به انتظار اجازه ورود، نشست.

در همين بين، كودك خردسالي از منزل امام عليه السلام بيرون آمد، ابوحنيفه از او پرسيد: در شهر شما شخصي غريب كجا مي تواند ادرار و دفع حاجت كند؟

كودك كنار ديوار نشست و بر آن ديوار تكيه زد و سپس اظهار نمود: كنار نهر آب، زير درختان ميوه دار، كنار ديوار مساجد، در مسير و محل عبور اشخاص، رو به قبله و پشت به قبله نباشد؛ و غير از اين موارد هر كجاي ديگر باشد مانعي ندارد.

ابوحنيفه گويد: چنين جوابي از آن كودك براي من تعجب آور بود، پرسيدم: نام تو چيست؟

گفت: من موسي، پسر جعفر، پسر محمد، پسر علي، پسر حسين پسرعلي، پسر ابوطالب هستم. گفتم: گناه از چه كسي است و چگونه سرچشمه مي گيرد؟ فرمود: گناه و

خطا يكي از اين چند حالت را دارد: يا از طرف خداوند بايد باشد، كه صحيح و سزاوار نيست كه خداوند متعال سبب و باعث گناه بنده اش گردد؛ و سپس او را مورد عذاب قرار دهد. يا آن كه از طرف خداوند و بنده مي باشد، كه آن هم صحيح نيست چون كه قبيح است شريكي مانند خداوند، شريك ضعيف خود را بر انجام گناه عذاب كند. و يا آن كه گناه و خطا از خود انسان سر مي زند، كه حق مطلب نيز همين است. پس اگر خداوند عذاب نمايد، حق دارد؛ و اگر عفو نمايد و ببخشد از روي فضل و كرم و محبت او نسبت به بنده اش مي باشد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أعيان الشيعة: ج 2، ص 6، اعلام الوري: ج 2، ص 29، تحف العقول: ص 411، مناقب ابن شهر آشوب: ج 4، ص 314.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

ارزش كار و كشاورزي

يكي از اصحاب و راويان حديث، به نام علي فرزند ابوحمزه بطائني حكايت كند:

روزي از روزها جهت ديدار و ملاقات حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليه السلام حركت كردم، حضرت را در زمين كشاورزي، در حالتي يافتم كه مشغول كار و تلاش بود و عراق از بدن مباركش سرازير گشته بود. بسيار تعجب كردم و اظهار داشتم: يا ابن رسول الله! من فداي شما گردم، مردم كجا هستند تا مشاهده كنند كه شما اين چنين در اين گرماي سوزان مشغول كار هستي و تلاش و فعاليت مي نمائي. امام عليه السلام لب به سخن گشود و فرمود: اي علي! آنهائي كه از

من بهتر و برتر بوده اند، به طور مرتب كوشش و تلاش داشته اند و هر كدام به نوعي كار مي كرده اند. عرض كردم: منظور شما چه كساني هستند؟ حضرت در پاسخ فرمود: منظورم رسول الله، اميرالمؤمنين و ديگر پدرانم - صلوات الله عليهم اجمعين - مي باشند، كه با دست خود كار و تلاش مي كرده اند. سپس امام موسي كاظم عليه السلام ضمن فرمايشات خود افزود: و اين نوع كار و تلاشي را كه من مشغول انجام آن هستم و تو مشاهده مي كني، پيامبران مرسل الهي و نيز پيامبران غير مرسل همه شان به آن اشتغال داشته اند و به وسيله آن تلاش و امرار معاش مي كرده اند. و همچنين بندگان صالح خداوند متعال همه در تلاش و كوشش مي باشند [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عوالي اللئالي: ج 3، ص 200، ح 22.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

احمد

سيد امير احمد، معروف به «شاه چراغ» [1] در ميان فرزندان موسي بن جعفر (ع) بعد از امام رضا (ع) بر همه ي برادران خود برتري و فضيلت داشت. وي مردي بخشنده، بزرگوار و پرهيزكار بود. در شرح حال او نوشته اند كه در راه خدا هزار بنده آزاد كرده است. [2] كرامات نفساني و سجاياي اخلاقي، او را محبوب پدر بزرگوارش كرده بود؛ چندان كه آن حضرت او را بر بعضي از فرزندانش مقدم مي داشت، بعضي از املاك خود را به وي بخشيد و او را - به ظاهر - از جمله جانشينان خود قرار داد.

اسماعيل، برادر احمد مي گويد: «پدرم همراه فرزندانش به سوي بعضي از املاكش بيرون رفت. همراه

احمد، بيست نفر از خدمتكاران و چاكران پدرم بودند كه با او مي ايستادند و با او مي نشستند؛ علاوه بر اين پدرم پيوسته نظرش با او بود و پاس او را مي داشت و از او غافل نمي شد و ما از آنجا بازنگشتيم تا آن كه احمد بازگشت.» [3] .

مادر احمد

مادر احمد، ام ولد و از بانوان نيكوكار و محترم بود و به «ام احمد» شهرت داشت. موسي بن جعفر (ع) نسبت به وي عنايتي خاص داشت و زماني كه از سوي هارون از مدينه به بغداد برده شد، ودايع و مواريث امامت را نزد وي به امانت گذارد و به او فرمود:

«هر كس نزد تو آمد و خواستار اين امانت ها شد، هر زمان كه باشد؛ بدان كه من به شهادت رسيده ام و او جانشين من و پيشواي مفترض الطاعه براي تو و همه مردم است.

و زماني كه هارون [4] آن حضرت را در بغداد مسموم كرد، امام رضا (ع) نزد وي آمد و خواستار امانت ها شد و ضمن اعلام خبر شهادت پدر بزرگوارش، خود را جانشين او و امام بر حق بر تمامي جن و انس معرفي كرد. مادر احمد بسيار متأثر شد، ودايع امامت را به وي تحويل داد و با آن حضرت به عنوان امام بيعت كرد. [5] .

احمد و امام رضا

با انتشار خبر شهادت امام كاظم (ع) در مدينه، مردم سراسيمه بر در خانه «ام احمد» اجتماع كردند. احمد همراه جمعيت به مسجد رفت و چون وي مردي شريف و بزرگوار و آثار عبادت در چهره اش نمايان بود و مردم از وي كرامات زيادي ديده بودند، همگان گمان

مي كردند وي امام و جانشين پدر مي باشد؛ از اين رو، با وي بيعت كردند. او از مردم بيعت گرفت سپس بر فراز منبر رفت و خطبه اي در نهايت فصاحت و بلاغت ايراد كرد و در پايان افزود: «مردم! همان گونه كه همه ي شما در بيعت من هستيد، من در بيعت برادرم علي بن موسي الرضا (ع) هستم. بدانيد او امام و خليفه ي بعد از پدرم مي باشد؛ او، ولي خداست و هر دستوري كه مي دهد از سوي خدا و پيامبرش بر من و شما واجب است كه از او پيروي كنيم.» حاضران، پذيراي سخن وي شده با او از مسجد بيرون رفتند و در حالي كه احمد پيشاپيش آنان حركت مي كرد بر در منزل امام رضا (ع) گرد آمدند و با آن حضرت تجديد بيعت كردند. امام رضا (ع) براي برادرش دعا كرد. [6] . احمد همچنان در خدمت و اطاعت برادر بود تا زماني كه مأمون امام رضا (ع) را از مدينه به مرو احضار كرد و او را وليعهد خود ساخت.

هجرت به ايران

با هجرت اجباري امام رضا (ع) به مرو، احمد همراه جمعي از ياران خود، رهسپار ايران شد. كارگزار مأمون در فارس با آگاهي از ورود احمد به قلمرو حكومتي وي از شهر بيرون رفت و در هشت فرسخي شيراز در محلي به نام «خان زينان» دو گروه با يكديگر برخورد كردند. جنگ سختي ميان آنان درگرفت. در اين ميان يكي از نيروهاي «قتلغ خان» حاكم شيراز، خطاب به ياران احمد گفت: اگر هدف شما به نزد امام رضا (ع) است بدانيد كه او درگذشته است. ياران احمد با شنيدن اين

خبر از گرد او پراكنده شدند و جز بعضي از برادران و بستگانش كسي با او نماند.

احمد كه ادامه حركت به سوي خراسان برايش ممكن نبود به سمت شيراز رفت مخالفان، او را تعقيب كرده و در محلي كه هم اكنون مرقد اوست به شهادتش رساندند. [7] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در مورد وجه شهرت وي به شاه چراغ اقوالي است از جمله اينكه در زمان عضدالدولة ديلمي پيرزني نزد او رفت و اظهار داشت شب ها بر روي تپه ي نزديك منزل من چراغي روشن ديده مي شود و چون نزديك مي دوم اثري نمي بينم. عضدالدولة ماجرا را با اطرافيان در ميان گذاشت. آنان گفتند: شايد پيرزن به اميد دستيابي به مال و منال چنين اظهاراتي كرده است. شاه متقاعد نشد و شبي به خانه ي پيرزن رفت و آنجا خوابيد. زن نيكوكار به محض آن كه نور را ديد به بالين شاه حضور يافت و سه بار گفت: «شاه چراغ». عضدالدولة بيدار شد و به طرف چراغ رفت ولي خاموش شد و چون بازگشت، نور را ديد. اين عمل هفت بار تكرار شد. روز بعد، دستور داد تپه را حفر كردند. به هنگام حفر به سردابي رسيدند كه جسدي روي تختي بود. شاه، شيخ عفيف الدين، عالم و زاهد آن عصر در فارس را در جريان گذاشت. او در همان شب در خواب ديد به زيارت قبر امامزاده احمد بن موسي الكاظم رفته است. عضدالدولة روزي را تعطيل عمومي كرد و بر آن سرداب بناي باشكوهي بنا نهاد (ر. ك: زندگاني امام موسي كاظم، عمادزاده، ج 2، ص 271.).

[2] ارشاد، ص 303.

[3] ارشاد، ص 303.

[4]

در منبع به جاي هارون، مأمون نوشته شده كه ظاهراً اشتباه است.

[5] بحارالانوار، ج 48، ص 307 - 308.

[6] بحارالانوار، ج 48، ص 308.

[7] ر. ك: بحارالانوار، ج 48، ص 308.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول 1374.

ابراهيم بن موسي بن جعفر

شيخ مفيد رحمه الله فرموده: ابراهيم بن موسي مردي شجاع و كريم بود. در دوران حكومت مأمون عباسي كه محمد بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام خروج كرد و ابوالسرايا در كوفه با او بيعت كرد، ابراهيم از جانب محمد بن زيد به امارت يمن منصوب گرديد و به آنجا رفت و يمن را فتح نمود و مدتي در آنجا بود تا وقتي كه ابوالسرايا كشته شد و طالبيين متفرق شدند، از مأمون براي ابراهيم بن موسي امان گرفته شد. مأمون به وي امان داد. [1] . و تاج الدين ابن زهره ي حسيني در حق وي گفته: امير ابراهيم المرتضي، سيدي جليل، اميري نبيل، عالم و فاضل بود. از پدرانش عليهم السلام حديث نقل كرده. در روزگار ابوالسرايا به يمن رفت و آنجا را فتح نمود. و بعضي گفته اند: مردم را به امامت برادرش، حضرت امام رضا عليه السلام دعوت مي نمود. جريان او به مأمون گزارش شد و نزد مأمون لعنة الله عليه براي او شفاعت كردند. مأمون پذيرفت و او را امان داد و متعرض وي نشد. در بغداد وفات كرد و قبر او در قبرستان قريش، نزد پدر بزرگوارش حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام معروف است.

و نيز تاج الدين ابن زهره در حالات ابوسبحه، موسي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر عليهماالسلام

گفته: موسي بن ابراهيم از اهل صلاح و عبادت و ورع و فاضل از روات حديث بود. كتابي از او ديدم در ارتباط با حديث «سلسلةالذهب». مؤالف و مخالف از او نقل حديث كرده اند.

و موسي گفته: خبر داد مرا، پدرم ابراهيم، گفت: حديث كرد مرا، پدرم موسي كاظم عليه السلام، گفت: حديث كرد مرا، امام صادق جعفر بن محمد عليهماالسلام، گفت: حديث كرد مرا، پدرم امام محمد باقر عليه السلام، گفت: حديث كرد مرا، پدرم زين العابدين عليه السلام، گفت: حديث كرد مرا، پدرم امام حسين عليه السلام شهيد كربلا، گفت: حديث كرد مرا، پدرم اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب عليهماالسلام، گفت: حديث كرد مرا، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، گفت: حديث كرد مرا، جبرئيل عليه السلام، از خداي تعالي كه فرموده: «لا اله الا الله حصني فمن قالها دخل حصني و من دخل حصني امن من عذابي». كلمه ي «لا اله الا الله» حصار من است، پس هر كه آن را بگويد در حصار من داخل شود، و كسي كه در حصار من داخل شود ايمن خواهد بود از عذاب من. نويسنده: «حديث سلسلةالذهب» از احاديث معروف است و مرحوم علامه مجلسي آن را در كتاب شريف بحارالانوار جلد سوم صفحه 14 - 5 نقل نموده است به آنجا مراجعه شود. مرحوم مجلسي از صاحب عمدةالطالب نقل كرده كه حضرت امام موسي عليه السلام را، دو ابراهيم بوده: ابراهيم الاكبر [2] و در اعقاب داشتن اكبر، خلاف است.

و ابونصر بخاري گفته: ابراهيم اكبر بوده كه در يمن در ايام ابوالسرايا خروج كرده، و او بلا عقب (اولاد) بوده. و ديگر ابراهيم اصغر است، كه ملقب است به

مرتضي، و مادرش ام ولدي از اهل نوبه و زنگبار و اسمش نجيه بود، و او را عقب از دو پسر بوده: موسي ابوسبحه و جعفر.

از تحقيقي كه فاضل معاصر محمد مهدي موسوي خرسان در پاورقي بحار به عمل آورده معلوم مي شود كه ابراهيم بن موسي در اوايل سال 210 در بغداد مسموما از دنيا رفته [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] همان، ص 303.

[2] الارشاد، ص 289.

[3] بحارالانوار، ج 48، ص 278.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

اسماعيل بن موسي الكاظم

سيدي است جليل القدر، اگرچه علماي رجال به جلالت او اشاره نكرده اند ولي بس است در مدح او آنچه كه مرحوم كشي نقل كرده در حال ثقه ي جليل القدر صفوان بن يحيي: زماني كه در سال 210 صفوان در مدينه از دنيا رفت حضرت امام محمد تقي عليه السلام كفن و حنوط براي او فرستادند و امر كردند كه اسماعيل بن موسي بر او نماز گزارد [1] .

و مرحوم نجاشي و شيخ طوسي براي وي حدود سيزده كتاب ذكر نموده اند و اين كتاب ها به نام «اشعثيات» معروف است [2] . روايتي را از پدرش موسي بن جعفر از پدرش امام صادق از پدرش امام باقر از پدرش امام زين العابدين عليهم السلام نقل نموده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: «من زار قبري بعد موتي كان كمن هاجر الي في حياتي فان لم تستطيعوا فابعثوا الي السلام فانه يبلغني» [3] . هر كس بعد از وفاتم قبرم را زيارت نمايد مانند كسي است كه در حياتم به سوي من مهاجرت نموده و اگر نتوانستيد

به زيارت قبرم بياييد از دور بر من سلام نماييد كه به من مي رسد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 9، ص 126.

[2] همان.

[3] كامل الزيارات، باب 2، ح 17؛ تهذيب، ج 6، ص 3، ح 1.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

امامزاده حسن و امامزاده جعفر

نويسنده متتبع آقاي غلامحسين هادي نژاد از اهالي كاكي درباره اين دو امامزاده در يادداشتي مختصر نوشت: اين دو در روستاي شيخيان محله باغ پير از بخش كاكي از بخش هاي شهرستان دشتي (خورموج) واقع در 51 كيلومتري جنوب غربي خورموج مركز شهرستان مدفون هستند.

معروف و مشهور است كه اين دو بزرگوار از اولاد بلافصل حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام مي باشند كه وارد باغ پير مي شوند و توسط شخصي به نام ابواسحاق شهيد مي شوند. اين دو امامزاده عظيم الشأن داراي بقعه و بارگاه بوده و بسيار مورد توجه مردم مي باشند. غلامحسين هادي نژاد، كاكي، خرداد 1386.

نويسنده: دستنويسي نزد آقاي ايرج كشوري از بستگان ديدم، دستخط حاج غلامحسين عبدي يكي ديگر از بستگان بود كه نوشته بود: شعري از فايز دشتي بر درب امامزاده جعفر واقع در شيخيان از روستاهاي بوشهر به چشم مي خورد:

لوحش الله عالم از فيض شما آباد شد

خاك كفر از پرتو تيغ شما آباد شد

حبذا اين بارگاه جعفر موسي بود

يا مگر قصر بهشتي در جهان ايجاد شد

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

ام احمد

در مآخذي كه اولاد حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را ذكر نموده اند دختري به نام ام احمد را براي حضرت ذكر نكرده اند ولي در كافي روايتي را نقل نموده است كه قسمتي از سند روايت و متن آن چنين است: الحسين بن موسي عن امه و ام احمد بنت موسي قالتا: كنا مع أبي الحسن عليه السلام بالبادية و نحن نريد بغداد فقال لنا يوم الخميس: «اغتسلا اليوم لغد يوم الجمعة فان الماء بها غدا قليل»، فاغتسلنا يوم الخميس ليوم الجمعة

[1] .

حسين بن موسي از مادرش و از ام احمد دختر موسي نقل نموده كه گفتند: با ابوالحسن عليه السلام در بيابان بوديم و به طرف بغداد مي رفتيم حضرت روز پنج شنبه به ما فرمود: امروز براي فردا كه روز جمعه است غسل نماييد زيرا فردا در بيابان آب كم است. ما روز پنج شنبه براي روز جمعه غسل نموديم. از كلام مرحوم آيت الله العظمي خويي برداشت مي شود كه ام احمد بنت موسي درست نيست بلكه ام احمد بن موسي بن جعفر عليهم السلام صحيح است كه مراد از آن ام احمد همسر موسي بن جعفر عليهماالسلام است [2] .

به نظر احقر اين مطلب را نمي توان به اثبات رساند زيرا حضرت موسي بن جعفر در سفري كه وي را به بغداد بردند ام احمد همسرش را در مدينه به عنوان وصي خود معرفي نمود و در مدينه ماند كه در گذشته به اين موضوع اشاره شد. مگر اينكه كسي بگويد: ممكن است حضرت سفري پيش از آن به بغداد داشته كه اثبات آن مشكل است و وجهي ندارد كه دست از ظهور كلام برداريم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 3، ص 42، ح 6.

[2] معجم رجال الحديث، ج 23، ص 172 و 173.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

ارزيابي عملكرد روزانه

«ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم فان عمل حسنا استزاد الله و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب اليه» [1] .

از ما نيست (با ما رابطه و پيوندي ندارد) كسي كه در هر روز خود را محاسبه نكند؛ تا اگر عمل نيكي انجام

داده است از خداوند طلب افزوني بكند و چنان چه مرتكب عمل ناروايي شده (روي به درگاه خدا آورده) از كرده خود استغفار كند و به سوي خدا باز گردد.

از نظر علماي اخلاق «محاسبه نفس» و ارزيابي عملكرد خويش يكي از عوامل مهم موفقيت انسان در ميدان عمل است. انسان در مرحله نخست مي بايد نفس خود را وادار بر عمل و انجام وظيفه نمايد، در مرحله بعد كارهاي خويش را كنترل كند و نفس را به خود وانگذارد تا هر چه خواست انجام دهد. مرحله سوم، محاسبه و ارزيابي عملكرد است كه بعد از فراغ از عمل صورت مي گيرد. نتيجه ارزيابي يكي از دو چيز خواهد بود:

1- انجام وظيفه به نحو مطلوب كه اقتضا مي كند انسان خدا را بر اين موفقيت شكر بگزارد و از درگاه ربوبي اش بخواهد او را در انجام اعمال نيك بيشتر ياري كند.

2- كوتاهي و سهل انگاري در انجام وظيفه و يا ترك آن كه در هر دو صورت مي بايد جبران شود. و از آن جا كه منشأ اين ترك وظيفه فراموشي ياد خدا و پشت كردن به حق تعالي است، امام (ع) راه جبران را بازگشت به سوي پروردگار و طلب آمرزش از او دانسته است. توجه به پروردگار به معناي توجه به وظيفه بندگي و طلب آمرزش از محضر حق تعالي و به معناي ابراز نفرت از لغزش انجام گرفته است. پيدايش اين حالت (توبه) در كسي او را موفق به انجام وظيفه بندگي در مراحل بعد خواهد كرد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 2، ص 453.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛

پاييز 1374 ناشر: مؤسسه فيض كاشاني

استواري مؤمن

المؤمن أعز من الجبل، الجبل يستقل بالمعاول و المؤمن لا يستقل دينه شي ء. [1] امامان الگوي استقامت و رفتار پايدار مي باشند. در زندگي فردي و اجتماعي بيشترين سختي ها در زندگي پيشوايان بروز مي كند. آنان استوار و محكم بر مشكلات فائق مي شوند و ديگران را به اين گونه پايداري فرا خوانند. امام كاظم عليه السلام مي فرمايد: مؤمن از كوه سخت تر است. از كوه در اثر فرسايش و حوادث كاسته مي شود، ليكن از استواري انسان مؤمن هيچ گاه چيزي كاسته نمي گردد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجموعه ورام، ج 2، ص 125.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

امامت، پيمان الهي

قرآن منصب امامت را عهد الهي مي داند، لا ينال عهدي الظالمين. [1] «ستمگران براي پيمان و عهد من شايستگي ندارند.» اين عهد الهي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نيز مي باشد، انه لعهد معهود من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي رجل فرجل. [2] «امامت عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است كه به فرد فرد امامان واگذار شده است.» بدين خاطر منصب امامت امر بشري نيست. بشر در تعيين رهبر نقش ايفا نمي كند؛ انتخاب امام به عهده خدا و پيامبر است. زيرا غير از خدا به شايستگي فرد كه مهم ترين آن عصمت است آگاهي ندارد. بر اين اساس خداي سبحان جانشينان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را تا دوازده مورد تعيين و مشخص ساخته است. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هم آنان را با نام و نشان به مردم معرفي نموده است. از

تلاش هاي مهم هر امام نيز معرفي امام بعد از خودش بوده است، كه بعد از رحلت امام مردم دچار سردرگمي نشوند. زيرا زمان رحلت امام و رهبر زمينه تفرقه و تحزب و پديدار شدن نحله ها فراهم است.

امام كاظم عليه السلام نيز بسان ديگر امامان بر اين مهم پافشاري دارد و در طول عمر خويش فرصت سازي نموده و بارها جانشين و امام بعد از خود را به ياران و همراهان تشكل همسوي اهل بيت عليهم السلام معرفي نموده است. خطاب به نعيم بن قابوس، علي ابني اكبر ولدي و اسمعهم لقولي و اطوعهم لامري ينظر معي في كتاب الجفر و الجامعة و ليس ينظر فيه الا نبي او وصي نبي. [3] «علي» بزرگ ترين فرزند من و شنواترين و مطيع ترين نسبت به سخن من مي باشد. وي همانند من به كتاب جفر و كتاب جامعه نگاه مي افكند. همان كتابي كه جز پيامبر و جانشينش در آن نگاه نمي كند.» خطاب به مفضل، يا مفضل هو مني بمنزلتي من ابي. [4] «علي، نسبت به من همانند من نسبت به پدرم مي باشد.» همان گونه كه من جانشين پدرم مي باشم وي نيز جانشين من است. خطاب به داود رقي، هذا (علي) صاحبكم بعدي. [5] «صاحب اختيار شما بعد از من وي (علي) مي باشد».

امام كاظم عليه السلام اصحاب خاص را گرد آورده، به آنان خطاب مي كند آيا مي دانيد براي چه شما را فرا خواندم! براي اينكه شهادت بدهيد بعد از من وصي من «علي» فرزند مي باشد، اشهدوا ان عليا ابني هذا و وصيي و القيم بامري خليفتي من بعدي. [6] و نيز حضرت خطاب به علي بن يقطين مي فرمايد: هذا

علي سيد ولدي، اني قد نحلته كنيتي. [7] منظور امام جانشيني وي است. در زندان خطاب به حسين بن مختار مي فرمايد: عهدي الي اكبر ولدي. [8] «پيمان من بعد از من به فرزند بزرگم سپرده مي شود». همچنين در جلسه اي با شكوه در مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه در حضور شصت تن از سران شيعيان و تشكل همسوي اهل بيت عليهم السلام در حالي كه دست علي بن موسي عليه السلام به دست حضرت بود، وارد شدند؛ از حاضران مي پرسد آيا مي دانيد همراه من چه كسي است؟! حاضران گفتند فرزند تو علي. آنگاه فرمود گواهي دهيد كه وي وكيل من در زمان حيات، و وصي من بعد از رحلت من مي باشد، فاشهدوا أنه وكيلي في حياتي و وصيي بعد موتي. [9] .

اينها نمونه هايي بارز از تلاش هاي امام كاظم عليه السلام در راستاي معرفي امام بعد از خودش مي باشد. امام تلاش عمده دارد و پافشاري مي كند تا تداوم رهبري عترت را تثبيت كند. تا مردم و تشكل همسوي اهل بيت عليهم السلام بعد از وي سرگردان نباشند. امام تلاش مي كند زمينه انحراف ها را بعد از خودش از بين ببرد. به صورت شفاف در نوبت هاي متعدد جانشين خويش را معرفي مي نمايد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بقرة، 124.

[2] بحار، ج 23، ص 70.

[3] اصول كافي، كتاب الحجة، باب النص علي ابي الحسن الرضا عليه السلام، حديث 2،عيون، ج 1، ص 40، حديث 27.

[4] عيون، ج 1، ص 40.

[5] فصول المهمة، ج 2، ص 967.

[6] اصول كافي، ج 1، كتاب الحجة، باب النص علي ابي الحسن الرضا عليه السلام، حديث 7.

[7] همان، حديث 1.

[8]

همان، حديث 8، عيون، ج 1، ص 39.

[9] عيون، ج 1، ص 36، ح 12.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

انهدام مسجد

مسجد بزرگ ترين پايگاه ديني است و به لحاظ همين اهميت هماره مورد هدف دشمنان دين بوده است. دشمنان دين هماره تلاش در انهدام مساجد و پايگاه هاي ديني دارند. همان گونه كه آباداني مسجد به دو نوع تعمير نمودن ساختمان و برنامه هاي ديني است، تخريب و انهدام مساجد نيز به دو شيوه از سوي دشمن انجام مي گيرد. يكي با تهي كردن مساجد از لحاظ برنامه هاي ديني، ديگري انهدام ساختمان هاي مساجد. البته دشمن خدا و فضيلت، در اين راستا فقط مسجد را هدف قرار نمي دهد؛ بلكه تمام پايگاه هاي ديني و هر جايي كه رنگ و بويي از دين و خدا دارد را مورد هدف قرار مي دهد. به همين خاطر مشاهده مي كنيم مشاهد مشرفه ديني مانند حرم ائمه اطهار عليهم السلام همواره مورد هدف دشمنان قرار مي گيرد. زيرا آن مشاهد پايگاه زلال توحيد و فضيلت و انسانيت مي باشند. قرآن در اين راستا مي فرمايد: لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا. [1] «اگر دفاع و تلاش مجاهدان راه خدا نباشد، تمام مراكز ديني، صومعه ها، كليساها، كنيسه ها (عبادت گاه هاي نصاري و يهود) و مساجد، كه نام خدا فراوان ياد مي شود

همه منهدم خواهد شد.» دشمن تنها مسجد را هدف قرار نمي دهد. اگر فرصت پيدا كند حتي صومعه را كه كمترين خطر براي وي هست را نيز تخريب خواهد نمود. چون دشمن با اساس دين به هر شكل و

رنگ آن در ستيز است. با هر مكان و برنامه اي كه بو و رنگ ديني همراه داشته باشد، مخالفت مي نمايد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حج، 40.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

امام كاظم و جهاد

از آيه مباركه اهميت جهاد و دفاع در راه خدا به خوبي آشكار است. دفاع در ميدان نبرد كه خطر دشمن را دور مي سازد بزرگ ترين فضيلت است و بيشترين نقش را در احيا و به پا داشتن پايگاه هاي ديني به عهده دارد. اگر دفاع جهاد گران نباشد تمام مظاهر ديني منهدم خواهد شد. به همين خاطر احداث مسجد و عمارت آن حتي مسجد الحرام، هيچ گاه نبايد با ارزش دفاع مقايسه شود، أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون. [1] . احداث و تعمير و آباد گري مسجد، حتي مسجد الحرام، در مقايسه با جهاد و دفاع يك فضيلت متوسط است. ارزش اصلي و پايه اي از آن جهاد و رزمندگان است كه تلاش آنان پايگاه هاي ديني را به پا مي دارد.

امام كاظم عليه السلام در ستايش از رزمندگان مي فرمايد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: ان فوق كل ذي بر برا حتي يقتل الرجل شهيدا في سبيل الله. [2] «برتر از هر كار خيري كار نيك وجود دارد، تا هنگامي كه انسان در راه خدا شهيد شود.» آنگاه برتر از آن نيكي وجود ندارد، برترين نيكي دفاع از حريم دين و شهادت در راه دين است. اينك بعد از توضيح فضيلت آبادگري مساجد و روشنگري آبادگري كه در دو بعد شكل

مي گيرد به برخي احكام و آداب مساجد مي پردازيم.

احكام مسجد

برخي از احكام مسجد در فقه اين گونه بيان شده است:

1 - نجس كردن مسجد (كف، سقف، ديوار و پشت بام) حرام است.

2 - اگر مسجد يا فرش آن نجس شود، بر همه مسلمانان مكلف واجب است آن را پاك كنند. پاك كردن مسجد بر نماز نيز مقدم است. اول تطهير مسجد، آنگاه نماز، مگر وقت نماز تنگ باشد.

3 - اگر كسي توان تطهير مسجد را ندارد، به ديگران اعلان كند و كمك بگيرد.

4 - بيرون بردن اثاث و موقوفات مسجد حتي ريگ هاي آن جايز نمي باشد.

5 - دفن ميت در مسجد جايز نيست.

6 - انسان جنب و نيز زني كه در حالت عادت ماهانگي است، حرام است در مسجد توقف كند. ولي مي تواند از دري وارد و از در ديگر بيرون رود. (مشاهد ائمه اطهار عليه السلام نيز حكم مسجد را دارند).

7 - در مسجد الحرام و مسجد النبي عليهم السلام جنب و زن حائض به هيچ وجه، حق وارد شدن را ندارند.

8 - جنب و حائض نمي توانند چيزي در مسجد بگذارند.

9 - برداشتن چيزي از مسجد، مانند كيف يا كفش براي اين افراد در صورتي جايز است كه از دري وارد و از در ديگر بيرون روند.

10 - بردن عين نجس و جسم متنجس (نجس شده) به مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است.

11 - مسجد اگر خراب هم شود عرصه آن در مالكيت كسي قرار نمي گيرد.

12 - مستحب است هنگامي كه انسان به مسجدي وارد مي شود دو ركعت نماز تحيت (احترام)

به جا آورد. اگر نماز واجب يا مستحبي هم به جا آورد، تحيت به حساب مي آيد.

13 - مستحب است چراغ هاي مسجد را روشن نمايند.

14 - كسي كه مي خواهد وارد مسجد شود، مستحب است لباس تميز و قيمتي بپوشد و خود را عطرآگين كند، يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد. [3] «اي فرزندان آدم زينت و آرايش خويش را هنگام مسجد رفتن برگيريد».

15 - خوابيدن در مسجد اگر ناچار نباشد و سخن گفتن در مورد امور دنيا و خواندن شعر اگر نصيحت نباشد مكروه است.

16 - آب دهان و اضافات ديگر بدن را در مسجد انداختن، بلند صحبت كردن و گم شده را اعلام نمودن، مكروه است.

17 - راه دادن بچه ها و ديوانه ها به مسجد مكروه است.

18 - كسي كه پياز يا سير خورده و بوي دهانش مردم را آزار مي دهد، مكروه است وارد مسجد شود.(كساني كه پاهايشان در داخل كفش بو مي گيرد با آن حالت و با آن جوراب ها وارد مسجد نشوند.)

19 - برهنه كردن بدن در مسجد، (مكشوف شدن عورت و ناف، پاها تا زانو و ران ها) مكروه است.

20 - كشتن جانوران در داخل مسجد مكروه است. اگر بي حرمتي باشد حرام است.

21 - آوردن سلاح در داخل مسجد و در سمت قبله قرار دادن آن مكروه است.

22 - اجراي حد و داوري در مسجد مكروه است.

23 - نصب عكس و تصوير در مسجد مكروه است.

24 - بر مرد مستحب است نماز مستحبي را در منزل، و نماز واجب را در مسجد به جا آورد.

25 - نماز زن در خانه

افضل از مسجد است.

26 - عبور كردن از مسيري كه مسجد در بين آن قرار دارد مكروه است، مگر اينكه دو ركعت نماز بخواند.

27 - بلند كردن صدا در مسجد مكروه است، مگر براي اذان و يا سخنراني مذهبي و....

28 - داستان سرايي و قصه گويي در مسجد روا نيست.

29 - انجام مراسمات در مسجد در صورتي كه با نماز خواندن منافات نداشته باشد جايز است. بنابراين برگزاري مراسماتي كه مزاحم نمازگزاران شود جايز نيست.

30 - هنگام باران، نماز در منزل به پا مي شود، اذا ابتلت النعال فالصلوة في الرحال. [4] «هنگامي كه نعلين ها تر شود (با آمدن باران) نماز در منزل است».

31 - مستحب است مسجد را تميز و جارو نمايند، كه در روايت آمده است اگر بيرون بردن زباله از مسجدها به مقدار چيزي كه چنانچه در چشم بيافتد، به چشم آزار مي رساند، باعث غفران گناهان مي شود. [5] .

32 - مستحب است از همه زودتر وارد و از همه ديرتر بيرون آيد.

33 - همسايه مسجد نمازش را در مسجد بخواند كه روايت از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است: لا صلوة لجار المسجد الا في المسجد. [6] .

از احكام ياد شده اين نكته روشن است كه مسجد محل عبادت و نماز و تهجد است. اولويت اول براي مسجد، عبادت و پرستش خداوند سبحان مي باشد. ساير امور در مسجد اولويت ندارند. اين كه گفته مي شود در صدر اسلام مسجد پايگاه امور اجتماعي و اقتصادي يا نظامي و يا قضايي بوده است، با اين اولويت هماهنگ نمي باشد. البته اجراي مراسم قرآني و

اجراي مراسم عزاداري اهل بيت عليهم السلام، و نيز خطابه هاي ديني و بسيج نيروها از مسجد به سوي جبهه هاي نبرد با كفار و تبهكاران، در راستاي اهداف مساجد مي باشد. و نيز اين نكته كه در مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بسياري از امور اجتماعي و اقتصادي انجام مي گرفته، مورد انكار نيست؛ ليكن آيا اين امور از شؤون مسجد بوده است يا به علت شرايط خاص آن زمان در مسجد اجرا مي شده است؟!

برخي آداب مسجد

1 - مستحب است هنگام ورود با پاي راست وارد شود، هنگام بيرون آمدن با پاي چپ بيرون آيد.

2 - هنگام ورود به مسجد دعاهاي رسيده از زبان معصومين عليهم السلام را بخواند، صلوات بر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بفرستد و بگويد: اللهم اغفرلي ذنوبي و افتح لي ابواب رحمتك.

3 - هنگام بيرون رفتن صلوات بر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بفرستد و بگويد: اللهم اغفرلي ذنوبي و افتح لي ابواب فضلك. [7] .

4 - با وقار وارد مسجد شود.

5 - با طهارت وارد مسجد شود.

6 - وقتي به مسجد وارد شد ذكر خدا را بگويد و بر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم صلوات بفرستد.

7 - هنگام گفتن اذان از مسجد خارج نشود، كه نشانه نفاق به شمار آمده است. [8] .

8 - بعد از وارد شدن رو به قبله بنشيند.

9 - با افرادي كه به مسجد نمي آيند، معاشرت نكند. [9] .

10 -

امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمودند: خداوند به سبب كساني كه مساجد را آباد مي كنند عذاب را از اهل زمين دفع مي كند. [10] .

11 - در مكان هاي مختلف مسجد، نماز بخواند، امام صادق عليه السلام فرمودند: در مكان هاي مختلف مسجد نماز بخوانيد؛ زيرا هر مكان روز قيامت شهادت بر آن مي دهد. [11] .

12 - مسجد بدون نمازگزار نماند كه در قيامت در پيشگاه خدا شكوه مي كند. [12] .

13 - كسي كه مي خواهد بعد از مرگ كرم ها بدنش را نخورند مسجد را جارو كند.

14 - كسي كه مي خواهد به وي ظلم نشود چراغ مسجد را روشن كند.

15 - كسي كه مي خواهد بدنش بعد از مرگ تازه بماند براي مسجد فرش تهيه كند.

16 - كسي كه مي خواهد قبرش وسيع باشد مسجد بسازد. [13] .

مسجد و فرهنگ

در آبادگري مسجد اين نكته يادآوري شد كه آبادي مسجد به مسائل فرهنگي آن است. افراد مسجدي كه در مسجد رفت و آمد دارند، بايد از امور فرهنگي رشد يافته و افرادي آشنا به معارف ديني و مسائل اجتماعي و مسايل فرهنگي و روزمره باشند. از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم روايت است كه مسجد براي قرآن است، انما نصبت المساجد للقرآن. [14] مسجد محل آموزش، تلاوت و قرائت و تفسير معارف قرآن است. در مسجد بايد انواع برنامه هاي قرآني داير گردد. مسجد گر چه براي برپا نمودن نماز است، ليكن در كنار اقامه نماز بايد برنامه هاي قرآني داير گردد. كسي كه وارد مسجد مي شود يكي از دست آوردهاي هشت گانه را بايد بدست آورد. يا با برادر ديني كه از

آن بهره مند مي شود آشنا گردد، يا به دانش خويش بيافزايد، يا آيتي از آيات محكم الهي را فراگيرد، يا مشمول رحمت خاص خدا گردد، يا آموزه اي بياموزد كه وي را از پستي ها و زشتي ها نجات دهد، يا رهنمودي شود كه باعث ترك گناه گردد، يا سخني بشنود كه باعث شرمساري يا خوف و خشيت وي از خدا گردد. [15] . و نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرد مسجدي با يكي از دست آوردها از مسجد بر مي گردد؛ يا دعايي از وي مستجاب مي شود كه وارد بهشت شود، يا دعايي مستجاب مي شود كه خطر بلايي را در دنيا از وي دور سازد، يا با برادري ديني آشنا مي شود كه در راه خدا از وي بهره مي برد، و اما اخ يستفيده في الله. [16] .

برنامه هاي فرهنگي مسجد را با استفاده از رهنمودهاي عترت مي توان اين گونه خلاصه كرد كه مسجد پايگاه آموزش قرائت قرآن و تفسير و تبيين معارف قرآن مي باشد. مسجد پايگاه آموزش دين و آشنا نمودن مسلمانان به فرهنگ هاي متفاوت و تضارب ديدگاه ها مي باشد. مسجد پايگاه آشنايي به فرهنگ و معارف اسلامي و رشد و تكامل مسلمانان مي باشد.

اكنون كه مساجد ما با اين معيارها فاصله دارند، بايد تلاش كرد تا با ياري خداي سبحان و بهره گيري از دستورات و رهنمودهاي معصومان عليهم السلام به اين اهداف نزديك شويم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] توبه، 19.

[2] بحار، ج 97، ص 15.

[3] اعراف، 31.

[4] عروة الوثقي، ج 1، احكام المساجد؛ وسائل، ج 3، ص 518؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 394، 478 و...؛ رساله هاي عمليه.

[5] ثواب الاعمال،

ص 56.

[6] وسائل، ج 3، ص 484.

[7] وسائل، ج 3، ص 518؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 394.

[8] همان، ص 513.

[9] همان، ص 479.

[10] همان، ص 486.

[11] وسائل، ج 3، ص 474.

[12] همان، ص 484.

[13] مستدرك الوسائل، ج 3، ص 385.

[14] وسائل، ج 3، ص 493.

[15] خصال، ج 3، ص 409.

[16] وسائل، ج 3، ص 477.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

اين لباس را نگهدار

علي بن يقطين يار وفادار امام كاظم عليه السلام با جلب توجه هارون الرشيد، توانسته بود در دستگاه خلافت او نفوذ كند و وزارت كشور پهناور اسلامي را به نفع شيعيان به عهده گيرد.

ناگفته پيداست كه هارون از تشيع علي بن يقطين بي اطلاع بود و لذا كوچك ترين بي احتياطي او مي توانست به قيمت جانش تمام شود. يك سال هارون تعدادي لباس به عنوان خلعت به علي بخشيد كه در ميان آنها يك لباس خز مشكي رنگ زربفت از نوع لباس ويژه خلفا به چشم مي خورد. علي اكثر آن لباس ها را كه لباس گران قيمت زربفت نيز جزء آن ها بود، به امام كاظم عليه السلام اهدا كرد و همراه لباس ها اموالي را نيز كه قبلا طبق معمول به عنوان « خمس » آماده كرده، به محضر آن حضرت فرستاد. حضرت عليه السلام همه ي اموال و لباس ها را پذيرفت، ولي آن يك لباس مخصوص را پس فرستاد، و طي نامه اي نوشت:

« اين لباس را نگهدار، از دست مده، زيرا در حادثه اي كه برايت پيش خواهد آمد به دردت مي خورد ». علي بن يقطين از راز رد آن لباس ويژه آگاه نشد ولي

آن را بنا به سفارش امام عليه السلام حفظ كرد. اتفاقا روزي وي يكي از خدمتگزاران خاص خود را به علت كوتاهي در انجام وظيفه، تنبيه و از كار بر كنار كرد. آن شخص كه از ارتباط علي با امام كاظم عليه السلام و اموال و هدايايي كه او براي حضرت مي فرستاد آگاهي داشت، از علي نزد هارون سعايت كرد و گفت: « او معتقد به امامت موسي بن جعفر است و هر ساله خمس اموال خود را براي او مي فرستد و در كمك به شيعيان او مي كوشد ». آنگاه داستان لباس ها را گواه و شاهد صدق مدعاي خود گرفت و گفت:

« اگر باور نداري، بدان كه لباس مخصوصي را كه در فلان روز به او اهدا كرده بودي اكنون به موسي بن جعفر هديه داده است. » هارون از شنيدن اين خبر به شدت خشمگين شد و گفت: « اگر ادعاي تو راست باشد خون او را خواهم ريخت ولي ابتدا بايد در اين مورد تحقيق كنم ».

مرد خائن كه از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد گفت: « مطمئن باشيد كه تمام سخنانم راست و درست است ». پس هارون بلافاصله علي را احضار كرد و آن لباس مخصوص را از او طلب كرد. علي بن يقطين گفت: « آن را در يك بقچه گذاشته ام و اكنون محفوظ است ». هارون گفت: « فورا آن را بياور! » علي فورا يكي از خدمتگزاران خود را فرستاد و گفت: « به فلان اطاق خانه ي ما برو و كليد آن را از صندوقدار بگير و در اطاق را باز كن و سپس در فلان صندوق را

باز كن و بقچه اي را كه در داخل آن است با همان مهري كه دارد به اينجا بياور ».

طولي نكشيد كه غلام، لباس را به همان شكل كه قبلا مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد.

هارون دستور داد مهر آن را بشكنند و سر آن را باز كنند. وقتي كه بقچه را باز كردند ديد همان لباس است كه عينا تا شده و باقي مانده است! خشم هارون فرو نشست و به علي گفت:

« بعد از اين هرگز سخن هيچ سخن چيني را درباره ي تو باور نخواهم كرد ».

آنگاه دستور داد جايزه ي ارزنده اي به علي دادند و شخص سخن چين را به سختي تنبيه كردند! [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ مفيد، الارشاد، ص 293 - شبلنجي، نور الأبصار، ص 150 - ابن صباغ مالكي، الفصول المهمه، ص 218 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 289 - طبرسي، اعلام الوري، ج 2، ص 293.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

اطلاع و علم به زبان هاي موجودات

1- مرحوم طبري امامي از احمد بن محمد معروف به غزل نقل كرده كه در باغي خدمت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام نشسته بودم ناگهان گنجشكي آمد و در مقابل روي حضرت روي زمين قرار گرفت و شروع به ناله كردن نمود، مضطرب بود و زياد ناله مي كرد! حضرت به من فرمود: مي داني اين گنجشك چه مي گويد؟ عرضه داشتم: خدا و رسول و ولي او مي دانند! فرمود: مي گويد: اي مولاي من! ماري قصد دارد جوجه هاي مرا در اطاق بخورد برخيز آن را از من و جوجه هايم دور كن! احمد

بن محمد گويد: برخاستيم وارد اطاق شديم ديديم ماري در حركت است پس آن را كشتيم [1] .

2- مرحوم شيخ مفيد از علي بن ابي حمزه نقل مي كند كه روزي از روزها حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام از مدينه براي رفتن به مزرعه اي از مزرعه هاي خود بيرون رفت من نيز همراه حضرت بيرون رفتم آن بزرگوار بر استري و من بر دراز گوش خودم سوار بودم. در بين راه با شيري روبرو شديم زبان من از ترس بند آمد ولي امام عليه السلام بدون ترس مقابل او رفت و به همهمه اش گوش فرا داد آن شير دستش را بر پشت استر قرار داد ترسي عجيب بر من مستولي گرديد و ناراحت شدم پس از آن شير از وسط راه كنار رفت و حضرت به قبله رو نمود و دعايي خواند و زبان مباركش به چيزي حركت مي كرد كه من آن را نمي فهميدم سپس با دست مبارك به شير اشاره نمود كه برو. آن شير همهمه اي طولاني نمود و امام عليه السلام مي فرمود: آمين، آمين! شير به راه افتاد و رفت تا از ديد ما پنهان گرديد و حضرت به راه ادامه دادند من پشت سر وي مي رفتم وقتي كه از آنجا دور شديم به حضرت رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم! جريان اين شير چه بود؟ من از رفتارش با شما ترسيدم، خائف بودم به شما آسيبي برساند.

امام موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: آن شير نزد من آمد از سختي زايمان ماده شيرش شكايت كرد و از من تقاضا نمود از خدا بخواهم كه گشايشي نمايد، من برايش دعا كردم و به من الهام شد كه

بچه شير نري مي زايد او را خبر دادم گفت: برو در امان خدا، خدا بر تو و دودمان تو و شيعيان تو هيچ درنده اي را مسلط ننمايد، من گفتم: آمين [2] .

3- مرحوم محدث بحراني از كتاب «المناقب الفاخرة في العترةالطاهرة» نوشته سيد رضي نقل نموده كه احمد بن حنبل گفته: در يكي از روزها نزد امام موسي كاظم عليه السلام رفتم كه از حضرت درس بگيرم اژدهايي را ديدم دهان بر گوش حضرت گذارده گويا با آن جناب سخن مي گويد. كلام آن اژدها كه تمام گرديد حضرت با او سخني فرمود كه من نفهميدم آن گاه اژدها رفت. حضرت به من فرمود: اي احمد! اين اژدها قاصدي بود از طرف جنيان كه در مسأله اي ميان آنان اختلاف شده بود آمده بود آن مسأله را از من بپرسد جوابش را دادم. اي احمد! تو را به خدا سوگند تا من در حيات هستم اين را به كسي خبر نده! احمد گويد: اين جريان را بازگو نكردم تا وقتي كه حضرت رحلت نمود [3] .

4- مرحوم علامه مجلسي از يعقوب بن ابراهيم جعفري نقل مي نمايد كه شنيدم ابراهيم بن وهب مي گفت: از مدينه بيرون رفتم تا خدمت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام كه در عريض بود شرفياب شوم. نزديك قصر بني سراة كه رسيدم وارد دره شدم صدايي شنيدم كه صاحب صدا را نمي ديدم مي گفت: اي ابوجعفر (كنيه ابراهيم است) رفيق تو پشت قصر است از جانب من به او سلام برسان. دقت كردم كسي را نديدم سه بار ديگر به همان سخن مرا صدا زد و مو بر بدنم راست گرديد وارد دره شدم تا وسط راهي

كه پشت قصر بود رسيدم ولي وارد قصر نشدم سپس به طرف درختاني كه در آنجا بود رفتم و از آنجا به سوي حوضي كه بود رهسپار شدم ديدم پنجاه مار سرها را بالا گرفته اند در اينجا سخني به گوشم رسيد و متوجه رفت و آمدي گرديدم كفشم را به زمين كشيدم كه صداي گام زدن من را بشنود، صداي امام موسي بن جعفر عليهماالسلام را شنيدم كه سرفه نمود من نيز سرفه كردم و جواب حضرت را دادم ناگهان ماري را ديدم كه به تنه ي درختي آويزان است گفت: نترس به تو ضرر نمي رساند، پس خود را از درخت پايين انداخت و از شانه حضرت بالا رفت و سر خود را در گوش آن حضرت نهاد و سوت زيادي كشيد حضرت فرمود: آري ميان شما داوري نمودم و سزاوار نيست برخلاف داوري من رفتار نمايد مگر كسي كه ستمكار باشد و هر كه در دنيا ستم نمايد عذاب آخرت و عقاب آن در انتظار او مي باشد او را عقاب مي نمايم و اگر مالي داشته باشد از او مي گيرم تا توبه نمايد. به حضرت عرض كردم: پدر و مادرم فدايت! آيا اطاعت شما بر آنها لازم است؟ فرمود: آري سوگند به خدايي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به نبوت اكرام نمود و علي عليه السلام را به وصايت و ولايت عزيز گردانيد كه آنها (مارها) بهتر از شما انسان ها از ما فرمان مي برند [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 343.

[2] الارشاد، ص 395 و 396.

[3] مدينةالمعاجز، ج 6، ص 340.

[4] بحارالانوار، ج 48، ص 48 و

49.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

استجابت دعا

مرحوم مجلسي از كتاب «قرب الاسناد» از عثمان بن عيسي نقل مي نمايد كه به حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام عرض كردم: هر فرزندي براي حسن بن محمد متولد مي شود مي ميرد براي وي دعا كن! حضرت فرمود: حاجت روا شد. پس از آن دو پسر براي او متولد گرديد. [1] . و از همان كتاب نقل مي نمايد كه اسماعيل بن الياس به حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام نوشت: من چند دختر دارم ولي پسر ندارم مردان خاندان ما كم شده اند از كوفه كه بيرون آمدم همسرم باردار بود از خدا درخواست كن كه حمل او پسر باشد. حضرت نوشت: خدا حاجت تو را روا ساخت او را محمد نام بگذار. اسماعيل گويد: شش روز پيش از رسيدنم به كوفه پسري برايم متولد گرديد و روز هفتم از ولادتش ما به كوفه رسيديم و هم اكنون در قيد حيات است و داراي فرزنداني است [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 43.

[2] بحارالانوار، ج 48، ص 43.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

امام دلها

وزي مأمون فرزند هارون الرشيد گفت:

« پدرم هارون مرا به تشيع معتقد كرد! »

يكي از حاضران گفت: « چگونه چنين چيزي ممكن است با اينكه پدرت افراد خاندان پيامبر را مي كشد؟ » مأمون گفت: روزي پدرم موسي بن جعفر را احضار كرد و فوق العاده به او احترام نمود و به ما گفت: « با احترام بسيار موسي بن جعفر را بدرقه كنيد! » پس از مدتي من نزد پدرم رفتم و در خلوت به او گفتم: « پدر جان! چرا آن همه موسي بن

جعفر را احترام نمودي؟ تا كنون نديده بودم براي كسي اين مقدار احترام قائل شوي! »

او محرمانه به من گفت: « ما در ظاهر و با زور و اجبار و غلبه، رهبر مردم شديم ولي حقيقت اين است كه موسي بن جعفر امام بر حق است. سوگند به خدا او سزاوارتر از همه مردم حتي من، به مقام رسول الله است. سوگند به خدا! اگر تو كه پسرم هستي در مورد سلطنت با من ستيز كني گردنت را مي زنم زيرا حكومت پدر و مادر و فرزند نمي شناسد. »

مأمون در ادامه گفت: « هنگامي كه پدرم هارون خواست از مدينه به مكه كوچ كند، دويست دينار به وزير خود فضل بن ربيع داد و گفت: « اين مبلغ را به موسي بن جعفر برسان. »

من فورا گفتم: « پدر جان! مثل اينكه اشتباه كردي! زيرا به پسران مهاجران و انصار و ساير قريشيان و بني هاشم و افراد ناشناس به هر يك پنج هزار دينار دادي. چرا به موسي بن جعفر مبلغ خيلي كمتري دادي؟ » پدرم هارون برآشفت و فرياد زد: « اي مادر مرده! خفه شو! اگر من بيشتر از اين مبلغ به موسي بن جعفر بدهم، از خطر وجود او ايمن نخواهم بود.

اي مأمون! تهيدستي موسي بن جعفر و خاندانش براي حفظ سلامتي من و شما لازم است ». [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون الاخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 91.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

ازدواج با دختر پيامبر

در قسمتي از مناظره مفصل و مهيجي كه امام

كاظم عليه السلام با هارون الرشيد داشت، در پاسخ سؤال وي كه پرسيد: « چرا شما را فرزندان رسول خدا مي نامند نه فرزندان علي »، فرمود: « اگر پيامبر زنده شود و دختر تو را براي خواستگاري خود خواستگاري كند، آيا تو دخترت را به آن حضرت تزويج مي كني »؟

هارون گفت: « نه تنها تزويج مي كنم، بلكه با اين وصلت به تمام عرب و عجم افتخار مي نمايم ». امام عليه السلام فرمود: « ولي اين مطلب در مورد من صادق نيست، زيرا نه پيامبر دختر مرا خواستگاري مي كند و نه من دخترم را به او تزويج مي نمايم ».

هارون: « چرا »؟ امام عليه السلام: « براي اين كه من از نسل پيامبر خدايم و اين ازدواج حرام است، ولي تو از نسل او نيستي ». هارون در كمال ناراحتي گفت: « آفرين، كاملا صحيح است »! [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجلسي، بحارالانوار، ج 48، ص 127.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

اوج معنويت

شيخ صدوق به نقل از پدر عبدالله قزويني مي نويسد: روزي نزد فضل بن ربيع رفتم. ديدم بالاي بام خانه اي نشسته است. به من گفت: « نزديك بيا ». نزد او رفتم تا در برابرش رسيدم. گفت: « از اين روزنه داخل اين اتاق را نگاه كن ». به داخل اطاق نگريستم ولي مقصود او را نفهميدم. گفت: « در داخل تاريكي و در قعر سياه چال چه مي بيني؟ » چون با دقت نظر كردم گفتم: « جامه اي بر روي زمين افتاده است. »

- درست نگاه كن.

چون نيك نظر كردم گفتم:

- گويا مردي در حال سجده است.

- او را مي شناسي

- نه

- اين مرد مولاي توست!

- مولاي من؟

- آري!

- مولاي من كيست؟

- خود را به ناداني مي زني؟

- نه، من مولايي براي خود نمي شناسم.

فضل بن ربيع گفت:

« اين مرد، مولاي تو موسي بن جعفر است.

من شب و روز او را تحت نظر قرار دادم. او را غير از اين حال سجده كه ديدي نديده ام. او نماز صبح را در اول وقتش مي خواند، سپس بعد از نماز تا طلوع خورشيد مشغول دعا و تعقيبات نماز است. سپس به سجده مي رود، و همچنان تا ظهر در سجده است.

سپس برخاسته و بدون تجديد وضو مشغول نماز ظهر مي شود. من از خواندن نماز ظهر او بدون اين كه تجديد وضو كرده باشد مي فهمم كه در حال سجده به خواب نمي رود و چرت نمي زند.

او به همين ترتيب مشغول عبادت است تا از نماز عصر فارغ مي شود.

پس از نماز عصر، به سجده مي رود و همواره در سجده است تا خورشيد غروب كند.

پس از غروب، بر مي خيزد و نماز مغرب را مي خواند بي آنكه براي قضاي حاجت برود و همچنان مشغول نماز و تعقيبات است تا اين كه نماز عشا را مي خواند، و بعد از نماز عشا، غذاي اندكي كه برايش آورده مي شود را ميل مي كند. سپس بدون اين كه تجديد وضو كند بر مي خيزد و همواره در دل شب مشغول نماز است تا اين كه اول اذان صبح فرا مي رسد. اين روش، از حدود يك سال تا كنون كه او را به من سپرده اند، برنامه شبانه روزي اوست. »

چون كلام

فضل بن ربيع به اينجا رسيد گفتم: « اي فضل! از خدا بترس! مبادا اين آقا را اذيت كني و يا ناراحتش كني كه موجب زوال نعمت از تو مي شود. » فضل جواب داد: « از جانب دستگاه خلافت مكرر پيغام داده اند كه اين مرد را از بين ببرم ولي من هرگز چنين نخواهم كرد، گرچه به قيمت جانم تمام شود. » [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد، شيخ مفيد، ج 231،2 - انوار البهيه، محدث قمي، ص 294.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

احمد بن محمد بن أبي بكر بن خلكان

وي (681 - 608 ه) درباره امام موسي كاظم عليه السلام مي نويسد:

«ابوالحسن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابي طالب أحد الأئمة الإثني عشر - رضي الله عنهم اجمعين -». قال الخطيب في تاريخ بغداد: كان موسي يدعي «العبد الصالح» من عبادته و اجتهاده... و كان يسكن المدينة فاقدمه المهدي ببغداد فحبسه، فرأي في النوم علي بن ابيطالب رضي الله عنه و هو يقول: يا محمد (فهل عسيتم إن توليتمم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا أرحامكم) [1] قال الربيع: فأرسل إلي ليلا فراعني ذلك فجئته به فعانقه و أجلسه الي جانبه و قال...». «ابوالحسن موسي كاظم بن جعفر صادق... يكي از ائمه دوازده گانه مي باشد - خداوند از همه آنها راضي باشد - خطيب در تاريخ خود گفت: موسي بن جعفر به خاطر كثرت عبادت و اجتهادش «عبدصالح» ناميده مي شد. ساكن مدينه بود مهدي خليفه عباسي او را به بغداد احضار كرد و در آنجا زنداني اش نمود. شبي علي

بن ابيطالب رضي الله عنه را در خواب ديد كه به او فرمود: اي محمد: (آيا اگر به حكومت رسيديد مي خواهيد در زمين فساد كنيد.... و پيوند خويشاونديتان را قطع نمائيد)؟ ربيع گفت: همان شب مهدي مرا احضار كرد و دستور داد موسي بن جعفر را پيش او بياورم. ربيع مي گويد: با عجله پيش مهدي آمدم ديدم او با صداي زيباي خود اين آيه: (فهل عسيتم إن توليتم أن تفسدوا في الأرض و...) را مي خواند به من دستور داد هر چه زودتر موسي بن جعفر را نزد او بياورم. من شبانه آن حضرت را پيش مهدي آوردم همين كه او را ديد، برخاست و دست به گردن او انداخت و او را در كنار خود نشاند و گفت: اميرالمؤمنين علي عليه السلام را در خواب ديدم كه اين آيه را بر من مي خواند اكنون تو به من اطمينان بده كه قصد خروج بر ضد من و اولاد من نداري؟ حضرت فرمود: به خدا من هرگز چنين قصدي ندارم و اساسا اين كار را در شأن من نيست. مهدي گفت: راست گفتي و سه هزار دينار به امام داد و او را از زندان رها كرده و به مدينه برگرداند» [2] . امام همچنان در مدينه بود تا خلافت به «هارون» رسيد، و آن حضرت را به بغداد آورد و در آنجا زنداني كرد تا در زندان فوت نمود. «ابن خلكان» به نقل از تاريخ بغداد مي نويسد: «ابن هارون الرشيد حج فأتي قبر النبي صلي الله عليه و آله زائرا و حوله قريش و افناء القبائل و معه موسي بن جعفر فقال: السلام عليك يا رسول الله يا

ابن عم، افتخارا علي من حوله. فقال موسي: السلام عليك يا أبت، فتغير وجه هارون الرشيد و قال: هذا هو الفخر يا أباالحسن حقا».

«هارون كه به قصد عمره به مكه آمده بود، به هنگام مراجعت وارد شهر مدينه شد و به زيارت قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و هنگامي كه به حرم پيامبر رسيد، جمعيت انبوهي از قريش و قبائل ديگر در آنجا گرد آمده بودند در ميان آن جمع موسي بن جعفر عليه السلام نيز ديده مي شد. «هارون» رو به قبر مطهر پيامبر نموده گفت: سلام بر تو اي پيامبر خدا درود بر تو اي پسر عمو! بدين وسيله در ميان آن جمعيت به نسبت عموزادگي خود با پيامبر افتخار مي كرد. تا مردم بدانند كه خليفه پسر عموي پيامبر است! در آن هنگام كه حضرت موسي بن جعفر از هدف هارون آگاه شده بود، با صداي بلند گفت: سلام بر تو اي پيامبر خدا! سلام بر تو اي پدر! هارون از اين سخن به شدت ناراحت شد ولي به رخ خود نياورد و بي اختيار گفت: اي ابوالحسن واقعا اين افتخار است؟! «و قال ابوالحسن علي بن الحسين بن علي المسعودي في كتاب «مروج الذهب» في أخبار هارون الرشيد: ان عبدالله بن مالك الخزاعي كان علي دار هارون الرشيد و شرطته فقال:...» [3] . «ابن خلكان پس از نقل كلام خطيب بغدادي، مي گويد: علي بن حسين مسعودي در كتاب «مروج الذهب» در اخبار هارون الرشيد آورده است كه «عبدالله بن مالك خزاعي» كه رئيس شرطه و نگهبان خانه هارون بود مي گويد: خدمتگزار هارون به طور غير منتظره پيش من آمد و فرصت نداد

حتي لباسهايم را عوض كنم و مرا با خود به طرف منزل هارون حركت داد، خادم به منزل هارون وارد شد و براي من اجازه گرفت، وارد شدم ديدم هارون در رختخواب خود نشسته است، سلام كردم، سكوت همه جا را فرا گرفته بود و وحشت عجيبي بر من دست داد و هر لحظه بر نگراني من مي افزود در اين هنگام هارون از من پرسيد عبدالله! مي داني چرا تو را احضار كرده ام؟ گفتم: نه به خدا اي اميرالمؤمنين. گفت: همين الان در خواب ديدم كه يك غلام سياه در حالي كه حربه اي در دست داشت به من گفت: اگر همين الان موسي بن جعفر را از زندان آزاد نكني با اين حربه سرت را از تنت جدا مي كنم. اكنون برو و او را فورا آزاد كن و سي هزار درهم هم به وي بده و به او بگو كه اگر مي خواهد همين جا بماند هر احتياجي كه داشته باشد برآورده مي كنم و اگر مي خواهم به مدينه باز گردد وسائل حركت او را فراهم كن».

با ناباوري سه بار از هارون پرسيدم: موسي بن جعفر را آزاد كنم؟ هر مرتبه سخن خود را تكرار و بر آن تأكيد ورزيد از پيش هارون بيرون آمده وارد زندان شدم وقتي موسي بن جعفر عليه السلام مرا ديد وحشت زده در برابر من بپا خاست او خيال مي كرد كه من مأمور شكنجه و اذيت او هستم. گفتم: آرام باشيد من دستور دارم شما را همين الان آزاد كنم و سي هزار دينار در اختيار تو قرار دهم. موسي بن جعفر عليه السلام پس از شنيدن حرفهاي من چنين گفت: اكنون جدم

رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه فرمود:

«يا موسي، حبست مظلوما فقل هذه الكلمات فانك لا تبيت هذه الليلة في الحبس، فقلت: بأبي و أمي ما أقول: فقال: قل: «يا سامع كل صوت و يا سائق الفوت و يا كاسي العظام لحما و منشرها بعد الموت، أسألك بأسمائك الحسني و باسمك الأعظم الأكبر المخزون المكنون الذي لم يطلع عليه أحد من المخلوقين، يا حليما ذا اناة لا يقوي علي اناته، يا ذا المعروف الذي لا ينقطع ابدا و لا يحصي عددا، فرج عني» [4] .

«اي موسي تو از راه ستم زنداني شده اي، اين دعا را بخوان كه همين امشب از زندان خلاص خواهي شد، عرض كردم پدر و مادرم به فدايت چه بگويم فرمود: بگو: يا سامع كل صوت...» من آن كلمات را خواندم و چنان كه مي بيني آزاد شدم. (و له اخبار و نوادر كثيرة).

خطيب در تاريخ بغداد مرگ آن حضرت را طبيعي گزارش داده و ابن خلكان شهادت او را به وسيله سم به عنوان يك قول آورده و مسعودي نيز شهادت او را به وسيله سم مسلم گرفته است ولي براساس روايات شيعه اماميه هارون امام موسي كاظم عليه السلام را در سال 183 به تحريك «يحيي برمكي» مسموم كرد و در 24 يا 25 رجب همان سال به شهادت رسيد. [5] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره محمد، آيه 22.

[2] و فيات الأعيان، ج 4، ص 393 - 394 - تاريخ بغداد، ج 13، ص 31 و 30.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 356 - 357.

[4] مروج الذهب، ج 3، ص 356 -

7، طبع قاهره - ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 1، ص 304 - و فيات الاعيان، ج 4، ص 394 - 5 - اين روايت را مرحوم صدوق، با تفصيل بيشتري نقل كرده است - عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 273 - امالي صدوق، ص 236.

[5] فرق الشيعة، ص 67 - كشي، اختيار، ص 258 - كافي، ج 1، ص 258.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

احمد بن يوسف القرماني

صاحب كتاب «اخبار الدول و آثار الاول»(1019 ه) مي گويد:

«هو الإمام الكبير القدر الأوحد الحجة، الساهر ليله قائما، القاطع نهاره صائما المسمي لفرط حلمه و تجاوزه عن المعتدين كاظما، و هو المعروف عند أهل العراق بباب الحوائج لأنه ما خاب المتوسل به في قضاء حاجة قط... و له كرامات ظاهره و مناقب باهرة، انتزع قمة الشرف و علاها و سمي الي اوج المزايا فبلغ علاها... و له مناقب جليلة» [1] . «او - موسي بن جعفر - امام و پيشواي بزرگ و بلند پايه و يگانه حجت خدا (در عصر خود) شبها بيدار و به حال قيام بود (يعني نماز مي گزارد) و روزها را در حال روزه به سر مي برد و به سبب حلم زياد و گذشت از تجاوزكاران به «كاظم» ناميده شد نزد مردم عراق «باب الحوائج» معروف است زيرا هر كس به وي متوسل مي شد، حاجتش روا مي گرديد... او داراي كرامات ظاهر و مناقب روشن است. و به بالاترين و بلندترين قله شرف عروج فرمود و به اوج مزيت و برتري رسيد... و او را مناقب و فضائل بزرگي است».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

ها:

[1] اخبار الدول، ص 112.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

ب

به ياد نعمت

هشام بن احمد مي گويد:

همراه امام كاظم عليه السلام بودم، آن حضرت سوار بر مركب بود، و با هم در خارج شهر مدينه حركت مي كرديم، ناگاه ديدم آن حضرت از مركب پياده شد و سجده طولاني انجام داد، سپس سر را بلند فرمود.

پرسيدم: « فدايت شوم، اي پسر رسول خدا! چرا ناگهان به سجده اي طولاني مشغول شدي؟ » امام عليه السلام فرمود:« هنگامي كه حركت مي كرديم، به ياد نعمتي افتادم كه خداوند به من عطا فرموده است و خواستم خدا را به خاطر آن نعمت سجده كنم و در حال سجده كه خاضعانه ترين، نوع عبادت است از او تشكر و سپاس نمايم. » [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، كليني ج 2، ص 98.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

بهترين صدقه

كمك كردنت به ناتوان از بهترين صدقه است.

عونك للضعيف من أفضل الصدقة. [1] .

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 414.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

برترين خويشاوند

برادري، خويشاوندي حاضر و آماده است. [1] .

پي نوشت ها:

[1] بهجة المجالس و انس المجالس، ج 1، ص 703.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

بزم ننگين

آشغال هاي ريخت و پاش مهماني را جارو كرده بودم ميخواستم از كنار در حياط به كوچه بريزيم. خسته بودم. جارو و خاك انداز در دست، همان جا روي پله جلو در نشستم تا استراحت كوتاهي كنم. سرم از سر و صدا پر بود. صداي ساز و آواز مثل پتكي در مغزم صدا مي كرد. رقص و پايكوبي تا آن موقع شب خسته شان نكرده بود.

سرم را به در تكيه داده و روي پله نشسته بودم. از بيرون به جز صداي جغدي كه در خرابه مي خواند صداي ديگري نمي آمد، اما بر عكس داخل خانه غوغا بود و سر و صدا تا سر كوچه شنيده مي شد.

صداي پايي نزديك و نزديك تر شد. با خود گفتم «خدايا، كيست كه اين موقع شب از كوچه پس كوچه هاي بغداد عبور مي كند» . با ديدن من و شنيدن صداي موسيقي از خانه گفت: كنيزك، صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟

- آزاد است.

- راست مي گويي، اگر بنده وبد از خداي خود مي ترسيد.

اين را گفت و رفت. امواج آرام چشم هايش انسان را به ساحل اميد مي برد، اما حرفي كه زد تن مرا لرزاند. در را بستم و به داخل آمدم. عده اي دور مجلس نشسته بودند و شراب مي نوشيدند. قهقه هاي مستانه شان «گوش كر كن» بود. صاحب مجلس كه ارباب من بود گفت: چقدر دير كردي!

- دم در با كسي صحبت مي كردم.

- با چه كسي، آن هم اين موقع شب!

- نمي دانم، مرددي رهگذر و فرزانه بود (و جريان را همان طور كه اتفاق افتتاده بود تعريف كردم).

بشر لرزيد، حالش دگرگون شد و دوان دوان خود را به در خانه رساند، گفتم: آقا، او رفت.

- از كدام طرف.

- از اين طرف (و مسير را نشانش دادم).

پا برهنه و دوان دوان به دنبال رهگذر رفت. بشر حافي [1] وقتي به او رسيده بود به روي قدم هايش افتاده بود و اظهار شرمندگي كرده بود، در حالي كه اشك ندامت از چشمانش سرازير به امام كاظم قول داده بود كه ديگر مجالس لهو ولعب [2] به پا نكند [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حافي به معناي پابرهنه است و علت اين كه او به اين نام مشهور شده بود اين است كه وي از آن شب به بعد تا آخر عمرش پابرهنه بود.

[2] خوشگذراني.

[3] منتهي الآمال، ج 2، ص 348.

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

برخورد متفاوت با افراد

محدثين و مورخين حكايت كرده اند:

روزي امام موسي بن جعفر عليه السلام در حالي كه سوار بر الاغي بود، وارد دربار خليفه شد و دربان با عزت و احترام با حضرت برخورد كرد، به طوري كه تمام افراد حاضر نيز احترام شاياني از آن حضرت به جاي آوردند. يكي از افراد مخالف - به نام نفيع انصاري - به آن دربان - كه عبدالعزيز نام داشت - گفت: چرا مردم نسبت به اين مرد اين همه احترام و تكريم مي كنند، تصميم دارم او را رسوا و شرمسار

كنم. عبدالعزيز گفت: از تصميم خود منصرف شو؛ چون اين افراد از خانواده اي هستند كه هميشه جواب مناسب همراه دارند، آن وقت يك عمر در ننگ و عار خواهي ماند.

با اين حال همين كه امام كاظم عليه السلام از نزد خليفه بيرون آمد، نفيع انصاري افسار الاغ حضرت را گرفت و پرسيد: تو كيستي؟ امام عليه السلام فرمود: اين چه سئوالي است، كه مطرح مي كني؟! و سپس افزود: چنانچه نسب مرا بخواهي، من فرزند محمد حبيب الله، فرزند اسماعيل ذبيح الله، و فرزند ابراهيم خليل الله هستم. و اگر از شهر و ديار من سئوال مي كني، شهر من همان جائي است كه خداوند بر تو و بر همه مسلمين واجب گردانيده است كه براي انجام مناسك حج به آن جا روند. و اگر از جهت خانواده ام و قبله ام جويا هستي؛ پس سوگند به خدا، دوستان من نسبت به تو و هم كيشانت ناخورسند مي باشند تا جائي كه به حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم گفتند: هم كيشان ما را از قريش جدا گردان و ما نمي خواهيم با آنها زندگي كنيم. و چنانچه از جهت شهرت و مقام مرا مي طلبي؛ ما همان خانواده و اهل بيتي هستيم كه خداوند متعال دستور داده است كه با اين جملات:«اللهم صل علي محمد و آل محمد» در هر نماز واجب، يادي از ما شود. و آنگاه فرمود: پس بدان، كه ما آل و اهل بيت محمد رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم هستيم، اكنون الاغ را رها كن.

پس نفيع انصاري افسار الاغ را رها كرد؛ و با ذلت و

خواري تمام، خود را عقب كشاند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي سيد مرتضي: ج 1، ص 274، اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 28، مناقب ابن شهر آشوب: ج 4، ص 316، دلائل الامامة: ص 156، أعلام الدين: ص 305.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

برخورد با دشمن دوست نما

فضل بن ربيع حكايت كند: روزي هارون الرشيد با حالت غضب، شمشير به دست بر من وارد شد و گفت: همين الان بايد اين حجازي - يعني؛ حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام - را در هر حالتي كه هست، امانش ندهي و او را اين جا حاضر كني.

پس من به سوي محل سكونت حضرت حركت كردم تا آن كه به خانه اي كه با حصير و شاخه هاي درخت خرما درست شده بود، رسيدم؛ غلام سياهي در آن جا حضور داشت، گفتم: اجازه ورود بر مولايت را مي خواهم؟ غلام گفت: مولاي من حاجب و دربان و وزير ندارم، بيا داخل، چون وارد منزل شدم، پس از عرض سلام، گفتم: هارون الرشيد شما را طلب كرده است.

امام كاظم عليه السلام فرمود: مرا با هارون چه كار است؟! آيا با آن همه نعمت كفايت نمي كند؟ و پس از آن، با سرعت حركت نمود و اظهار داشت: اگر جدم رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم نفرموده بود: تبعيت از سلطان در حالت تقيه واجب است، هرگز نمي آمدم.

عرضه داشتم:يا ابن رسول الله! آماده عقوبت و شكنجه هارون باشيد، چون كه بسيار غضبناك بود. حضرت فرمود: همراه من كسي است كه مالك تمام دنيا و آخرت است، و هارون الرشيد امروز

نمي تواند كمترين آسيبي را به من وارد نمايد، انشاء الله تعالي.

و سپس دست مبارك خود را اطراف سر خود سه مرتبه چرخانيد و زمزمه اي كرد كه من متوجه آن نشدم. سپس حركت كرديم و همين كه جلوي دار الاماره رسيديم حضرت بيرون ايستاد و من بر هارون الرشيد وارد شدم، ديدم همانند مادر بچه مرده ناراحت و سرگردان است؛ و چون چشمش بر من افتاد گفت: آيا پسر عمويم را آوردي؟

گفتم: بلي.

اظهار داشت: آسيبي كه به او نرسانده اي؟

گفتم: خير.

گفت: بگو: وارد شود.

چون حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شد، هارون از جاي خود حركت كرد و به استقبال حضرت رفت و او را در آغوش گرفت و با يكديگر معانقه كردند. سپس هارون الرشيد به حضرت خطاب كرد و گفت: اي پسر عمو! خوش آمدي؛ و آن گاه حضرت را با احترام و تكريم كنار خود نشانيد و اظهار داشت: چه شده است كه با ما قطع رابطه كرده اي؛ و به ملاقات ما نمي آئي؟ امام عليه السلام فرمود: چون رياست و نعمت تو فراوان گشته است و علاقه مند به دنيا گشته اي. پس از آن، هارون دستور داد تا هداياي متعدد و ارزشمندي براي حضرتش آماده كنند؛ و سپس آن هدايا را تحويل امام كاظم عليه السلام داد.

حضرت فرمود: اگر نمي خواستم به جوانان بني هاشم در امر ازدواجشان كمك كنم تا نسل آنها افزايش يابد، اين هدايا را نمي پذيرفتم؛ و سپس حركت نمود و رفت.

فضل بن ربيع در ادامه اين حكايت افزود: چون حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام از دربار خليفه خارج شد و

رفت، به هارون الرشيد گفتم: تو تصميم تعذيب و جسارت داشتي، ولي اكنون هدايائي گرانبها تقديمش كردي؛ و نيز با عزت و احترام راهي منزل خويش گرديد؟

هارون الرشيد در جواب اظهار داشت: همين كه تو را به دنبال او فرستادم، چند نفر ناشناس و مسلح بر من وارد شدند و همگي گفتند: چنانچه آسيبي به موسي بن جعفر عليهماالسلام برساني، تمام كاخ و اهل آن را نابود مي گردانيم؛ پس سعي كن با او به نيكي و احسان برخورد نمائي. فضل بن ربيع گويد: پس از گذشت چند صباحي خدمت امام موسي كاظم عليه السلام رفتم و عرضه داشتم: چگونه شر هارون الرشيد را از خودت دفع و برطرف نمودي؛ و به حمدالله هيچ آسيبي به شما نرسيد؟ امام عليه السلام در جواب فرمود: دعاي جدم حضرت اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب عليه السلام را خواندم و خداوند مرا كفايت نمود. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج 1، ص 76 - 78، ح 5، جهت اختصار دعا آورده نشد.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

برخورد با دشمن نادان

ابوالفرج اصفهاني در كتاب مقاتل الطالبيين خود آورده است:

روش و اخلاق امام موسي كاظم عليه السلام چنين بود كه اگر كسي پشت سرحضرتش حرف زشتي مي زد و بدگوئي مي كرد، امام عليه السلام اظهار ناراحتي نمي كرد، بلكه هديه اي برايش مي فرستاد. همچنين مورخين در كتابهاي مختلفي آورده اند: يكي از فرزندان عمر بن خطاب هر گاه امام كاظم عليه السلام را ملاقات مي كرد، به امام علي عليه السلام دشنام و ناسزا مي گفت و بدين شيوه حضرت را مورد آزار و اذيت قرار مي داد. و مرتب

دوستان و اطرافيان حضرت مي گفتند: يا ابن رسول الله! اجازه فرمائيد تا او را مجازات و نابود كنيم، و ليكن امام عليه السلام از اين كار جلوگيري مي نمود؛ و مانع مجازات او مي گرديد. روزي حضرت از دوستان خود پرسيد: محل كار اين شخص كجاست؟ و چه مي كند؟ عرضه داشتند: در اطراف مدينه مزرعه اي دارد، روزها در آنجا مشغول كشاورزي است. حضرت سوار مركب - الاغ - خود شد و به سوي مزرعه آن شخص بدزبان، رهسپار گشت؛ و چون به مزرعه رسيد، با الاغ وارد زراعتها و محصول او گرديد.

آن شخص با ديدن چنين صحنه اي، فرياد كشيد: زراعت ما را لگدمال نكن؛ ولي حضرت به راه خود ادامه داد تا نزديك او رسيد و سپس از الاغ پياده شد و كنارش نشست و با او مشغول شوخي و مزاح گرديد؛ و بعد از آن فرمود: چقدر براي اين زراعت هزينه كرده اي؟

گفت: صد دينار، حضرت فرمود: براي درآمد و سود از آن، چه مقدار آرزو و اميد داري كه بهره ببري؟

در پاسخ گفت: علم غيب نمي دانم، حضرت فرمود: پرسيدم: چه مقدار آرزومندي؟

آن شخص گفت: دويست دينار. امام عليه السلام سيصد دينار به او داد و با ملاطفت فرمود: درآمد زراعت هم مال خودت باشد. ناگاه آن شخص با مشاهده چنين برخورد، تعجب كرده؛ و پيشاني حضرت را بوسيد و از جسارتهاي گذشته خود عذرخواهي كرد.

و چون شب هنگام نماز فرا رسيد و مردم به مسجد آمدند، ديدند آن شخص پشت سر امام عليه السلام نماز جماعت مي خواند.

پس از آن، حضرت به دوستان خود فرمود: حال اين كار و روش

صحيح بود، يا آنچه كه شما پيشنهاد مي داديد؟! [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد: 297، س 1، أعيان الشيعة: ج 2، ص 7، بحارالأنوار: ج 48، ص 102، ح 7، مناقب ابن شهر آشوب: ج 4، ص 319، دلائل الامامة: ص 311، س 1، كشف الغمة: ج 2، ص 288، مدينة المعاجز: ج 6، ص 192، ح 1936.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

برترين صدقه

عونك للضعيف من أفضل الصدقة. [1] .

انديشه ديني تعاون و كمك به ديگران است. پيشوايان ديني آموختند كه انسان هماره بايد به فكر نجات ديگران باشد. انساني كه در انديشه نجات خويش است، انديشه ديني ندارد. انديشه همخوان با انديشه و رفتار عترت اين است كه فرد در فكر نجات ديگران باشد. در فكر گرفتن دستان ضعيفان و آسيب پذيرهاي جامعه باشد.

ابو ابراهيم موسي بن جعفر عليه السلام در اين باره مي فرمايد: بهترين صدقه در راه خدا اين است كه دست فقير و ناتواني را بگيري، عونك للضعيف من افضل الصدقة. اين روحيه تعاون و همگرايي عترت است. اين انديشه جامعه را بارور مي سازد. اين انديشه از جامعه انساني جامعه تعامل و تعاون مي سازد نه جامعه تكاثر و تكالب! اين انديشه به جامعه روح تعاون و تعامل كه عامل ثبات و پيشرفت مي باشد، مي بخشد. اين سيره به جامعه مي آموزد كه جامعه اسلامي هماره بايد در انديشه افراد آسيب پذير باشد. سازمان هايي مانند تأمين اجتماعي، بهزيستي، امداد و امثال اين ها بايد آن گونه رشد و توسعه بيابند و توانمند باشند تا تمام افراد آسيب پذير جامعه را زير پوشش قرار دهند. اين

پيام فرموده امام كاظم عليه السلام است. امام كاظم عليه السلام دست گيري از آسيب پذيران را برترين صدقه معرفي مي كند همان طور كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بر همگان آموخت: أنا و كافل اليتيم كهاتين في الجنة، [2] «من و كسي كه متكفل امور يتيم است، همانند دو انگشت، در بهشت همراه هم هستيم».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 414، بحار، ج 75، ص 326.

[2] بحار، ج 35، ص 117.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

برادري

امام كاظم عليه السلام با همراهان در بيابان اتراق مي نمايند. مسافران حج همراه خويش غذاهاي گوناگون و لذيذ دارند و بر سر سفره آورده و صرف مي كنند. هنگامي كه سفره برچيده مي شود، يكي از اصحاب دور سفره و زير سفره را جستجو نموده تا خورده نان و غذاها را جمع آوري كند. امام كاظم عليه السلام به وي مي فرمايد: اين كار در منزل و زير سقف شايسته است. ليكن در مثل اين مكان (بيابان) ته مانده سفره روزي پرندگان و حيوانات ديگر است، فاما في مثل هذا الموضع فهو لعافية الطير و البهائم. آنگاه خلال مي آورند حضرت نيز دندان هاي خويش را خلال مي كند. آب براي شستشوي دست ها مي آورند؛ حضرت آخر همه دست هايش را مي شويد. آنگاه حضرت از يكي از يارانش مي پرسد رابطه شما با يكديگر چگونه است. وي پاسخ مي دهد در اوج صميميت و بهترين شكل. حضرت مي پرسد آيا اگر يكي از شما در تنگنا قرار گرفتيد به منزل ديگري مراجعه نموديد و وي حضور نداشت آيا صندوق ذخيره و پس انداز وي را طلب مي كنيد و هر

مقدار كه نياز داشتيد بر مي داريد. وي پاسخ مي دهد. خير تا به اين حد از برادري نرسيده ايم. امام مي فرمايد آن مرحله از برادري كه پسند و خوشايند من است در شما شكل نگرفته است، لستم علي ما احب من التواصل. [1] پيام روشن اين رهنمود اين است كه پيروان اهل بيت عليهم السلام بايد در برترين مرحله پيوند برادري باشند و به راحتي مشكلات يكديگر را رفع كنند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجموعه ورام، ج 2، ص 125.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

برتري قوم يهود!

يهود خود را برترين مي پندارد. حتي برخي از آنان كلام وحي مانند: و هو فضلكم علي العالمين [1] را دليل بر اين برتري خود مي پندارند! ليكن معناي اين آيه برتري بني اسرائيل نيست، بلكه برتري قوم موسي عليه السلام در زمان خودش است. [2] نجات آنان از گرفتاري هاي فرعون كه هيچ قومي به مانند آنان گرفتار نشده بود. خدا آنان را برتري داده، يعني آنان را از چنگال فرعون نجات عنايت فرمود؛ [3] نه اينكه برتري نسبت به همگان باشد. برتري آنان يعني بازگرداندن به وطن و نجات از قوم فرعون. اما ارزاني وحي آسماني و معارف الهي و برانگيخته شدن پيامبران بسيار از اين قوم دليل بر برتري آنان نمي باشد، بلكه نشان نكوهش آنان نيز است. زيرا كه آنان بسيار قوم نادان و ضعيف الفكري مي باشند. به تعبير برخي مفسران اين بيان قرآن دليل بر ضعف فكري قوم يهود است. [4] آنان از ديگران از فكر و فرهنگ ضعيف تري برخوردارند. گواه بر اين ادعا اين نكته است: هنگامي كه موسي عليه السلام آنان را

از دريا به اعجاز عبور داد! آنگاه كه به خشكي رسيدند و بت پرستان را ديدند، به موسي گفتند براي ما هم همانند اينها خدا بياور، اجعل لنا الها كما لهم آلهة. در همين جا قرآن اين قوم را به جهل و ناداني نكوهش نمود، قال انكم قوم تجهلون. [5] .

از جانب ديگر قرآن اين قوم را لجوج و عنود و چالشگر حق و قاتل پيامبران معرفي مي كند و آنان را در صف بت پرستان قرار مي دهد، لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا. [6] «دشمن ترين افراد نسبت به مؤمنان، يهود و مشركان مي باشند.» و يقتلون النبيين بغير حق؛ [7] «آنان پيامبران را به ناحق مي كشند». لجاجت و جهل و ناداني و پيامبر كشي، صفات بارز يهود و بني اسرائيل است. در واقع اين سخنان نكوهش اين مليت است نه برتري نژادي آنان، كه پنداره يهود قرار گرفته است! اين پندار دست آويزي براي هجوم بر مليت هاي ديگر به شمار آمده است. قوم يهود خود را برتر از ديگران مي پندارد و اين نكته را (برانگيخته شدن پيامبران زياد از بين آنان) دليل بر فضيلت و برتري دانسته اند. در صورتي كه اين نكته خود موجب نكوهش آنان است كه چون ملتي عنود و لجوج برابر حق بودند، پيامبران زياد براي رهنمون آنان مبعوث شده اند. اگر همانند امت اسلامي حق باور و حق محور بودند، يك پيامبر براي آنان كفايت مي نمود.

اينك امام كاظم عليه السلام علي بن ابي حمزه و همراهانش را اين گونه نكوهش مي كند؛ زيرا اينان همانند يهود كه تورات را برنتابيدند، عترت را نپذيرفتند. به خاطر دنيا طلبي همانند

يهود، در برابر عترت ايستادند. مذهب تراشي كردند. دنياطلبي آنان را مقابل حق قرار داد و به موضع گيري در برابر عترت وادار نمود؛ همانند يهوديان دنياطلب. امام همام هم تعبير اين گونه (اشباه حمير) همانند تعبير قرآن از يهود نموده است. امام رضا عليه السلام نيز رفتار اينان را همانند رفتار يهود مي داند، كه بر اين پندار بودند كه يدالله مغلولة. [8] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعراف، 140.

[2] مجمع البيان، ج 2، ص 72.

[3] همان.

[4] الميزان، ج 9، ص 235.

[5] اعراف، 138.

[6] مائده، 82.

[7] بقره، 61.

[8] مائده، 64، رجال كشي، ص 456.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

بهشت، بهاي بدن!

شناخت ابعاد وجودي انسان بدون استمداد از «وحي» ممكن نمي باشد. تنها آموزه وحي است كه مي تواند از درون فطرت انسان و خواسته ها و گرايش ها و راه هايي كه در پيش دارد بازشناسي نمايد. قرآن و عترت وجود انسان را باقي و برقرار مي دانند. انسان را فناناپذير مي دانند. انسان را داراي زندگي بي پاياني كه در پيش رو دارد مي دانند، و ان دار اللآخرة لهي الحيوان، [1] از ديدگاه وحي انسان پس از اين زندگي به يك زندگي جاويد پربار كه شكوفايي ابعاد روحي انسان را در پي دارد، منتقل مي شود. از اين رو شناخت ابعاد روحي انسان حايز اهميت است كه زندگي آخرت شكوفايي زندگي دنياست. هر چه در اين جا زمينه سازي شده باشد، در آنجا فرصت شكوفايي و بهره وري خواهد داشت. اين رهنمود قرآن و عترت است كه انسان با هوشياري مراقب باشد كه جان و تن خويش را ارزان از

كف ننهد. تلاش كند تا در مسير تكامل گام نهاده،تا راه پر پيچ و خم آن را طي نمايد. ارزيابي ابعاد وجودي انسان از ديدگاه عترت تا آن مقدار والاست كه روح و جان وي را نمي توان قيمت نهاد و ارزيابي نمود. در ارزيابي جسم انسان نيز رهنمود عترت اين است كه بهشت برين خدا بهاي جسم شما است، تلاش كنيد جسم و بدن خويش را به كمتر از بهشت از كف ننهيد. توجه نماييد موسي بن جعفر عليه السلام اين گونه سخن مي گويد: اما ان ابدانكم ليس لها ثمن الا الجنة فلا تبيعوها بغيرها. [2] «براي بدن هاي شما بهايي جز بهشت نيست، مراقب باشيد به كمتر از آن نفروشيد». بدن نازلترين مرحله وجودي انسان است. امام كاظم عليه السلام بهاي اين مرحله را بهشت معرفي مي كند كه اين مرحله از هستي خويش را به كمتر از بهشت نبايد از كف نهاد. اين رهنمود كه خبر از آگاهي عميق از وجود انسان است، برترين رهنمون عرشي است كه بر زبان شاخص عترت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام جاري شده است. اين سخن زيبا، با ارزش ترين در معرفي ارزش هاي انساني است كه بهشت و نعمت هاي با آن عظمت و اوصاف، تنها بهاي بدن انسان مؤمن است.

روح و روان انسان حتي با اين بهشت ارزيابي نمي شود. روح و روان و جان، با بهشت رضوان، جنة اللقاء قابل ارزيابي است، نه جنت نعيم نه حور قلمان، نه باغ و بوستان، نه غرفه و قصر، نه گل و گياه، نه نهرهاي روان، نه عسل مصفي، نه لحم طير، نه ميوه هاي خوشاب و با طراوت، نه كاخ هاي زيبا، نه مبلمان هاي

بي بديل، هيچ كدام از اينها بهاي روح انسان نيستند؛ كه اينها همه و همه بهشت نعيم مي باشد؛ اينها همان جنات و نهر مي باشند؛ اينها بهاي بدن انسان مؤمن مي باشند. اما بهاي روح و جان انسان حضور در محضر اولياء الله است. حضور در محضر مخازن علم و آگاهي است. حضور در محضر پاك باخته ها و رسيدن به خشنودي الهي، و رضوان من الله اكبر [3] مي باشد. رسيدن به جنة الله، فادخلي في جنتي، رسيدن به لقاء الله يعني في مقعد صديق عند مليك مقتدر [4] مي باشد، اين رهنمود عرشي امام كاظم عليه السلام در شناخت انسان مي باشد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عنكبوت، 64.

[2] اصول كافي، ج 1، كتاب العقل و الجهل، ح 12.

[3] توبه، 72.

[4] قمر، 28.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

بوي بهشت، بوي گناه

انسان با انديشه و رفتار خويش جان خويش را مي سازد. چگونگي آينده انسان به انديشه ها و رفتار وي گره خورده است. انسان در راه تكامل روحي خويش نه تنها به آن مرحله راه دارد كه بهشت برين و روح و ريحان نصيب وي مي شود، كه پاداش نيكي هاي خويش را مي يابد، يوم تجد كل نفس ما عملت من خيرا محضرا. [1] بلكه در اين مسير به آن مرحله مي رسد كه خود انسان مي شود بهشت برين و روح و ريحان، فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم. [2] «اگر انسان از گروه مقربين درگاه خدا باشد خودش روح و ريحان و بهشت نعمت مي شود.» جان خود شخص روح و ريحان مي شود. در جان شخص نعمت هاي الهي مستقر مي گردد. در اين آيه سخن

از اين نيست كه براي وي بهشت و نعمت و روح و ريحان باشد. اين بهشت گروه اصحاب يمين مي باشد. سخن از اين است كه خود فرد بهشت برين و روح و ريحان مي شود. سخن از مقربين است كه انسان هايي برتر از اصحاب يمين مي باشند.

انسان تبهكار نيز در راه فساد و تباهي به مرحله اي مي رسد كه خود آتش زا مي شود! خود مي شود جهنم و عذاب! تباهي و ظلم، آتش است. انسان تبهكار وقتي به تباهي استمرار داد خودش به آن مرحله اي مي رسد كه آتش مي شود، فاتقوا النار التي وقودها الناس و الحجارة. [3] «از آتشي كه آتش گيره و سوخت آن را مردم و سنگ ها تشكيل مي دهند برحذر باشيد.» يعني خود گناه كار آتش زا شده و ديگران را هم به آتش مي كشد. اينها حقيقت آيات قرآن ناطق است. اينك كوثر معارف و همتاي قرآن، موسي بن جعفر عليه السلام همين حقيقت را شفاف مي سازد. فرزندش عبدالله از وي سؤال مي كند آيا فرشتگان از نيت خير انسان باخبر مي شوند. اگر كسي تصميم بر انجام كار خير يا گناه دارد آيا فرشتگان متوجه مي شوند. امام در پاسخ اين سؤال با بيان گويا مطلب را شفاف مي سازد و مي فرمايد: آيا بوي گند و كثيف و بوي خوش يكسان است. هنگامي كه انسان نيت كار خير مي كند از جان وي بوي خوش متصاعد مي گردد، خرج نفسه طيب الريح... و هنگامي كه تصميم بر تباهي مي گيرد، بوي گند از وي بالا مي رود، خرج نفسه منتن الريح.... [4] .

روح و ريحان همان انديشه ها و رفتار انسان است. جهنم و بوي گند همان تصميم ها و رفتار ناپسند انسان

مي باشند. آنها انسان را بهشت برين مي كنند. اينها انسان را به جهنم گنديده تبديل مي نمايند. آن يكي مي شود بهشت اين ديگري مي شود جهنم. تصميم و نيك انديشي و رفتار پسنديده بهشت و بوي خوش عطر آگين است، تباهي در فكر و رفتار، جهنم است و گنديدن و گنداندن ديگران.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آل عمران، 30.

[2] واقعة، 89.

[3] بقره، 24.

[4] اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب من يهم الحسنة او السيئة، ح 3.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

بخشيدن هدايا به مرثيه سراي اهل بيت

گويند منصور دوانيقي از موسي بن جعفر عليه السلام تقاضا كرد روز عيد نوروز در مجلس رسمي دربار براي سلام و شادباش بنشيند و هر چه پيشكش مي شود، قبول كند. آن جناب نپذيرفت و فرمود: من اخباري را كه از جدم رسيده است جستجو كردم، خبري راجع به اين عيد پيدا نكردم. اين مراسم اختصاص به فارسيان دارد. اسلام آن را محو نموده، ممكن نيست آنچه را اسلام محو كرده ما زنده كنيم. منصور عرض كرد: ما از نظر سياست لشكري اين كار را مي كنيم. شما را به خدا سوگند مي دهم موافقت فرماييد. ناچار موسي بن جعفر عليه السلام پذيرفت و در محل تهنيت نشست. امر او اعيان لشكر و كشور خدمتش رسيدند. تهنيت گفته و هداياي خود را تقديم مي كردند. منصور خادمي را معين كرده بود كه هر چه مي آوردند، صورتش را برمي داشت و ثبت مي كرد. بعد از آنكه همه آمدند، پيرمردي در آخر آمده عرض كرد: يابن رسول الله، من مردي فقيرم، مالي نداشتم كه به هديه تقديم كنم، ولي هديه من سه شعر است كه جدم

در مرثيه جد شما حسين بن علي عليه السلام سروده. حضرت فرمود: هديه تو را قبول كردم. بنشين.

آنگاه رو به خادم منصور كرده فرمود: برو نزد اميرالمؤمنين، بگو با اين مقدار مال چه بايد كرد؟

خادم برگشت و گفت: منصور مي گويد تمام مالها را به شما بخشيدم، در هر چه ميل داريد صرف كنيد. حضرت به آن پيرمرد فرمود: تمام اين مالها را بردار و تصرف كن. من همه را به تو بخشيدم. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال، ج 2، ص 345.

منبع: حديث اهل بيت زندگينامه و مصائب چهارده معصوم؛ يدالله بهتاش، سبحان چاپ چهارم 1384.

باز شدن كند و زنجير و درهاي زندان

مرحوم بحراني از كتاب «مشارق أنواراليقين» از احمد بزار نقل مي نمايد: وقتي كه هارون حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را به بغداد آورد او را به سندي بن شاهك لعنة الله عليه سپرد و دستور داد حضرت را در سه كند و زنجير از آهن كه وزن آنها سي رطل بود به بند بكشد و در فكر به شهادت رساندن آن بزرگوار بود. نگهبان زندان حضرت مسيب بود. دو روز پيش از شهادت حضرت مسيب را در نيمه شب طلبيد و به وي فرمود: امشب من به مدينه مي روم تا پيمان امامت را به امام بعد از خود بسپارم! مسيب كه از دوستان آن جناب بود عرض كرد: اي آقاي من! دربانان و پاسبانان مقابل در هستند چگونه من در زندان را به روي شما بگشايم؟ حضرت فرمود: ضرري متوجه تو نمي گردد. سپس به آن كاخ هاي استوار و ساختمان هاي مرتفع اشاره فرمود همه هموار و به زمين تبديل گرديد و به مسيب فرمود: تو در وضع كنوني

خودت باش پس از ساعتي من نزد تو برمي گردم! مسيب گويد: به حضرت عرض كردم: غل و زنجير را ببرم؟ حضرت غل و زنجير را تكان داد ديدم همه بر روي زمين افتاد و حضرت چند قدم برداشت و از چشم من غايت گرديد، من سر جاي خود ايستادم بعد از كمي وقت ديدم ساختمان ها و ديوارها به سجده افتادند ناگاه ديدم حضرت وارد زندان گرديد و زنجيرها به حال اول برگشت [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينةالمعاجز، ج 6، ص 383 و 384.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

به زندان افتادن پسر شخص مسخره كننده

مي گويند: زني را در بغداد ديدند كه شتابان حركت مي كند، از او پرسيدند: «به كجا مي روي؟»

گفت: «بسوي مرقد مطهر موسي بن جعفر عليه السلام مي روم.» گفتند: «براي چه آنجا مي روي؟» گفت: پسرم در زندان افتاده است و من براي نجات او نزد آن حضرت مي روم.» شخصي كه پيرو مذهب حنبلي بود، از روي تمسخر گفت: «خود موسي بن جعفر عليه السلام در زندان مرد.» آن زن گفت: «خدايا به حق آن كسي كه در زندان شهيد شد قدرتت را براي من آشكار فرما.» پس با اعجاز امام كاظم عليه السلام ناگهان همان وقت پسر آن زن در كنارش آشكار شد و در همان موقع پسر آن مسخره كننده حنبلي به خاطر جنايتش، دستگير شده و به زندان افتاد.[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انوارالبهيه.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

به سجده افتادن در مقابل امام كاظم

مي گويند: هارون الرشيد هر كسي را كه به قتل امام كاظم عليه السلام مكلف مي ساخت، آن شخص جرأت آن كار را نداشت. تا آنكه به عمال خود كه در نواحي ملك فرنگ بودند، نوشت كه: «جمعي را براي من بفرستيد كه خدا و رسول صلي الله عليه و اله و سلم را نشناسند، آنها را براي كاري مي خواهم كه مرا كمك كنند.»

پس آنها پنجاه نفر را براي او فرستادند، چون نزد آن ملعون آمدند، از ايشان پرسيد: «خداي شما و پيغمبر شما كيست؟» گفتند: «ما خدا و پيغمبري نمي شناسيم.» پس ايشان را فرستاد به خانه اي كه امام كاظم عليه السلام در آنجا بود و به آنها دستور داد كه آن حضرت را به قتل برسانند. آن ملعون

نيز روزنه خانه نگاه مي كرد كه چگونه امام عليه السلام را خواهند كشت. چون آنها داخل شدند و نظرشان بر امام كاظم عليه السلام افتاد، سلاحهاي آنها از دستانشان افتاد و بندهاي بدنشان شروع به لرزيدن كرد. بعد در مقابل حضرت به سجده افتادند و شروع به گريه نمودند. امام كاظم عليه السلام نيز دست بر ايشان مي كشيد و به زبان ايشان با آنها سخن مي گفت. چون هارون الرشيد آن حالت را مشاهده كرد، ترسيد كه فتنه اي بر پا شود، پس به وزير خود گفت: «زود آنها را بيرون كن.» وقتي كه آنها خواستند از محضر امام كاظم عليه السلام خارج شوند، پشت به جانب آن حضرت نكردند و از براي تعظيم آن جناب عقب عقب آمدند تا از خانه بيرون رفتند و نزد هارون نيامدند. سپس بر اسبان خود سوار شدند و بي آنكه اجازه اي از كسي بطلبند بسوي بلاد خود حركت كردند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار 48.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

به سخن در آمدن پيكر امام كاظم

مي گويند: هنگامي كه امام كاظم عليه السلام از دنيا رفت، سندي بن شاهك، دستور داد تا جنازه آن حضرت را روي پل بغداد گذاشتند و به مردم اعلام كرد كه آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. مردم مي آمدند و بدن مطهر امام كاظم عليه السلام را مشاهده مي كردند و مي ديدند كه آثار جراحت در بدن ايشان نيست. در اين هنگام كه مردم اجتماع كرده بودند يكي از شيعيان مخلص، كنار جنازه آن حضرت آمد. مردم گفتند: «موسي بن جعفر عليه السلام كشته نشده بلكه به مرگ طبيعي از دنيا رفته است.»

او گفت: «من از خود امام كاظم عليه السلام سؤال مي كنم كه چگونه از دنيا رفته است؟» مردم گفتند: «او مرده است، چگونه از او مي پرسي؟» پس او نزديك آمد و گفت: «اي پسر رسول خدا! تو و پدرت راستگو هستيد، به من خبر بده كه آيا بر اثر مرگ طبيعي از دنيا رفتي يا اينكه به قتل رسيدي؟» ناگهان به اذن خدا، جسد مطهر آن حضرت به سخن در آمد و سه مرتبه فرمود: «قتلاً قتلاً قتلا» يعني: «به قتل رسيدم، به قتل رسيدم، به قتل رسيدم.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

بنده است يا آزاد؟!

روزي حضرت باب الحوائج، موسي بن جعفر عليه السلام در بغداد از درب خانه « بشر حافي » مي گذشت. صداي سازها و آوازها و رقصيدن ها و شادماني ها از داخل خانه به وضوح به گوش مي رسيد و هر عابري را متوجه خود مي ساخت.

ناگهان كنيزكي از خانه بيرون آمد تا خاكروبه را خالي نمايد. امام عليه السلام از آن كنيز پرسيد: « صاحب اين خانه عبد و بنده است يا آزاد؟ » كنيزك گفت: « اين چه سؤالي است؟ صاحب اين خانه، آزاد و حر است. » امام عليه السلام فرمود: « صدقت لو كان عبدا خاف من مولاه » « آري! درست گفتي! اگر بنده بود از مولاي خود مي ترسيد و اين چنين به فسق و فجور نمي پرداخت. »

كنيز به خانه برگشت. « بشر » كه بر روي سفره شراب و صدها گناه ديگر نشسته بود پرسيد: « اي كنيز! چرا دير كردي؟ »

كنيز

جريان را تعريف نمود و از سخناني كه بين او و امام عليه السلام رد و بدل گشت، بشر را آگاه نمود. ناگهان بشر، پاي برهنه بيرون دويد و خود را به امام عليه السلام رسانيد و گريه بسيار كرد و ضمن اظهار شرمندگي، عذرخواهي فراوان نمود. [1] .

آري « بشر » مقصود امام عليه السلام را به نيكي دريافت و از اعمال زشت خويش توبه نمود و به دست ولايت تامه امام عليه السلام به سعادت جاوداني دنيا و آخرت نائل گشت.

از آن جا كه او هنگام توبه، پابرهنه بود، به او « بشر حافي » گفتند.

(حافي يعني پابرهنه).

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منهاج الكرامه في معرف الامامة، علامه حلي - الكني و الألقاب، محدث قمي، ج 2، ص 168.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

بيان حجت هاي الهي

خداوند در ميان مردم دو حجت دارد، كه يكي ظاهري و ديگري باطني است، حجت آشكار الهي رسولان و پيامبران و ائمه هستند، و حجت باطن عقل هاي مردم مي باشد.

قوله في بيان حجج الله تعالي

ان لله علي الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة، و اما الباطنة فالعقول.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

برترين چيزي كه مي توان به خدا نزديك شد

برترين چيزي كه بنده به وسيله ي آن به پروردگارش نزديك مي گردد بعد از شناخت او، نماز و نيكي به پدر و مادر و ترك حسد و خودپسندي و تكبر مي باشد.

قوله في افضل ما يتقرب به الي الله

افضل ما يتقرب به العبد الي الله بعد المعرفة به الصلاة، و بر الوالدين، و ترك الحسد و العجب و الفخر.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

برحذر بودن از دوست داشتن تمايلات نفساني

خداوند بزرگ به داوود وحي كرده: اي داوود يارانت را از دوست داشتن تمايلات نفساني برحذر دار و بيم ده، زيرا كساني كه دل به شهوات دنيا بسته اند دلهايشان از من پوشيده و در حجاب است.

قوله في التحذير عن حب الشهوات

اوحي الله تعالي الي داود عليه السلام: يا داود حذر و انذر اصحابك عن حب الشهوات، فان المعلقة قلوبهم بشهوات الدنيا قلوبهم محجوبة عني.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

برحذر بودن از انجام گناهان

هرگاه مردم گناهان تازه و جديدي را مرتكب شوند كه قبلا آنها را انجام نمي دادند، خداوند آنان را گرفتار بلاهاي نوظهور و جديد مي نمايد.

قوله في التحذير عن ارتكاب المعاصي (1)

كلما احدث الناس من الذنوب ما لم يكونوا يعملون، احدث الله لهم من البلاء ما لم يكونوا يعدون.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

برحذر بودن از كوچك شمردن گناهان

اعمال نيك بسيار را زياد مپنداريد و گناهان كوچك را كم نشماريد، چرا كه گناهان كوچك انباشته شده تا بسيار مي گردند، و در پنهاني از خدا بترسيد تا جانتان را به ميانه روي عادت دهيد.

قوله في التحذير عن استصغار الذنب

لا تستكثروا كثير الخير، و لا تستقلوا قليل الذنوب، فان قليل الذنوب يجتمع حتي يكون كثيرا، و خافوا الله في السر حتي تعطوا من انفسكم النصف.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

برحذر بودن از سستي و بي حوصلگي

از سستي و بي حوصلگي پرهيز كن، زيرا اين دو خصلت تو را از بهره وري از بهره هاي دنيا و آخرت محروم مي سازد.

قوله في التحذير عن الضجر و الكسل

اياك و الضجر و الكسل، فانهما يمنعان حظك من الدنيا و الاخرة.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

برحذر بودن از طمع

از طمع برحذر باش، و بر تو باد به نااميد شدن از ثروتي كه در اختيار مردم است، و طمع از ديگران را از خويش قطع كن، چرا كه طمع سرچشمه ي خواري و ذلت و زوال عقل است.

قوله في التحذير من الطمع

اياك و الطمع، و عليك باليأس مما في ايدي الناس، و امت الطمع من المخلوقين، فان الطمع مفتاح الذل و اختلاس العقل.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

برحذر بودن از كبر

برحذر باش از تكبر نمودن، زيرا هر كس به مقدار كمي كبر و خودپسندي در قلبش لانه گزيده باشد داخل بهشت نمي شود، بزرگ منشي شايسته ي ذات خداست، هر كس در اين امر با او نزاع نمايد خداوند او را به رو در آتش جهنم مي اندازد.

قوله في التحذير من الكبر

اياك و الكبر، فانه لا يدخل الجنة من كان في قلبه مثقال حبة من كبر، الكبر رداء الله فمن نازعه رداءه اكبه الله في النار علي وجهه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

برحذر داشتن از آرزوهاي طولاني و پرگويي

هر كس سه چيز را بر سه چيز غالب گرداند گويا تمايلات نفساني اش را بر انهدام عقلش به ياري گرفته است: آنكه نور تفكر و انديشه اش را با داشتن آرزوهاي دور نابود نمايد، و پرتوهاي حكمت و دانشش را با زياده گفتن زايل سازد، و نور پند گرفتن خود را با تمايلات نفساني اش خاموش گرداند، گويا تمايلات نفساني اش را بر انهدام عقل و انديشه اش به ياري گرفته، و هر كه عقلش نابود شود دين و دنيايش نابود مي گردد.

قوله في التحذير من طول الامل و فضول الكلام

من سلط ثلاثا علي ثلاث فكانما اعان هواه علي هدم عقله: من اظلم نور فكره بطول امله، و محا طرائف حكمته بفضول كلامه، و اطفأ نور عبرته بشوات نفسه، فكانما اعان هواه علي هدم عقله، و من هدم عقله افسد عليه دينه و دنياه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

بذل و بخشش امام كاظم

نخست به چند مورد از اعتراف هاي اهل سنت توجه نماييد.

خطيب بغدادي: هيچ مشكلي براي من پيش نيامد كه با زيارت موسي بن جعفر حل نشود. [1] . امام شافعي: قبر موسي الكاظم الترياق المجرب. [2] «در قبر موسي بن جعفر (زيارت قبر) همانند ترياكي تجربه شده مي باشد».

ابو علي خلال از رهبران حنبلي ها، ما همني امر فقصدت قبر موسي بن جعفر فتوسلت به الا و تسهل الله تعالي لي ما أحب. [3] «هيچ چيزي مرا اندوهناك نساخت جز اينكه هنگامي كه متوسل به موسي بن جعفر شدم بر من آسان شد».

باب الحوائج بودن امام كاظم عليه السلام بر خاص و عام و شيعه و سني به تجربه به اثبات رسيده

است. هر كس از مسلمانان كه مشكل داشته به زيارت حضرت مشرف شده و متوسل به وي شده است، به آبرو و مقام وي خداوند سبحان مشكل را آسان و حاجت شخص را روا ساخته است.

امام صادق عليه السلام فرزند خويش را «باب الله» مي نامد و مي فرمايد: هو باب من ابواب الله عزوجل. [4] و نيز مي فرمايد: وي كسي است كه بين او و خدا هيچ حجابي وجود ندارد: انها تلد مولود ليس بينه و بين الله حجاب. [5] اين تعبير يعني موسي بن جعفر عليه السلام مظهر رحمت الهي است. موسي بن جعفر وسيله گشوده شدن مشكلات و گرفتاري ها است. موسي بن جعفر عليه السلام واسطه فيض الهي است. موسي بن جعفر عليه السلام فيضان و فوران فيض الهي است. موسي بن جعفر عليه السلام دري است كه رحمت خاص الهي از آن سرازير است. هر كس دست نياز به اين دامن پر خير دراز كند، حاجت روا خواهد شد كه وي باب الله و باب الحوائج است، و ابتغوا اليه الوسيلة. [6] وي را وسيله و واسطه بين خود و خدا قرار دهيد و خداي مهربان را به مقام عظمت و عبادت و مظلوميت موسي بن جعفر عليه السلام سوگند دهيد، بر باور يقين باشيد كه حاجت روا خواهيد شد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 1، ص 133؛ منتهي الآمال، ج 2، ص 400.

[2] اعلام الهداية، ج 9، ص 46.

[3] تاريخ بغداد، ج 1، ص 133.

[4] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 34.

[5] اعلام الوري، ص 310.

[6] مائده، 35.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ

اول 1386.

باب الحوائج

نخست به چند مورد از اعتراف هاي اهل سنت توجه نماييد.

خطيب بغدادي: هيچ مشكلي براي من پيش نيامد كه با زيارت موسي بن جعفر حل نشود. [1] . امام شافعي: قبر موسي الكاظم الترياق المجرب. [2] «در قبر موسي بن جعفر (زيارت قبر) همانند ترياكي تجربه شده مي باشد».

ابو علي خلال از رهبران حنبلي ها، ما همني امر فقصدت قبر موسي بن جعفر فتوسلت به الا و تسهل الله تعالي لي ما أحب. [3] «هيچ چيزي مرا اندوهناك نساخت جز اينكه هنگامي كه متوسل به موسي بن جعفر شدم بر من آسان شد».

باب الحوائج بودن امام كاظم عليه السلام بر خاص و عام و شيعه و سني به تجربه به اثبات رسيده است. هر كس از مسلمانان كه مشكل داشته به زيارت حضرت مشرف شده و متوسل به وي شده است، به آبرو و مقام وي خداوند سبحان مشكل را آسان و حاجت شخص را روا ساخته است.

امام صادق عليه السلام فرزند خويش را «باب الله» مي نامد و مي فرمايد: هو باب من ابواب الله عزوجل. [4] و نيز مي فرمايد: وي كسي است كه بين او و خدا هيچ حجابي وجود ندارد: انها تلد مولود ليس بينه و بين الله حجاب. [5] اين تعبير يعني موسي بن جعفر عليه السلام مظهر رحمت الهي است. موسي بن جعفر وسيله گشوده شدن مشكلات و گرفتاري ها است. موسي بن جعفر عليه السلام واسطه فيض الهي است. موسي بن جعفر عليه السلام فيضان و فوران فيض الهي است. موسي بن جعفر عليه السلام دري است كه رحمت خاص الهي از آن سرازير است. هر كس دست نياز به اين دامن پر خير

دراز كند، حاجت روا خواهد شد كه وي باب الله و باب الحوائج است، و ابتغوا اليه الوسيلة. [6] وي را وسيله و واسطه بين خود و خدا قرار دهيد و خداي مهربان را به مقام عظمت و عبادت و مظلوميت موسي بن جعفر عليه السلام سوگند دهيد، بر باور يقين باشيد كه حاجت روا خواهيد شد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 1، ص 133؛ منتهي الآمال، ج 2، ص 400.

[2] اعلام الهداية، ج 9، ص 46.

[3] تاريخ بغداد، ج 1، ص 133.

[4] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 34.

[5] اعلام الوري، ص 310.

[6] مائده، 35.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

بردباري، كاظم

در معاشرت با ديگران هماره برخوردهايي كه سبب تضييع حقوق افراد باشد مشاهده مي گردد. بسياري از افراد جامعه رفتاري ناهنجار دارند و از رعايت حقوق ديگران غفلت دارند. البته گروه ديگري از افراد نيز وجود دارند كه تلاش دارند به حقوق خويش آگاه بوده و رعايت حقوق ديگران بنمايند. اين گروه بر اين باورند كه در برخوردهاي اجتماعي حقي از ديگري ناديده انگاشته نشود، در عين حالي كه تلاش دارند حق خويش را نيز كاملا استيفا نمايند. اما گروه سومي بر اين باورند كه افزون بر اين كه بايد حقوق ديگران رعايت شود بلكه حق خويش بايد ناديده انگاشته شود و از حقوق خويش نيز بايد گذشت شود تا روابط اجتماعي استوارتر و قوي تر شود. به يقين گروه سوم از بردباري و تحمل برتر بهره مند هستند. اينان با روحيه قوي و سترگي كه ساخته اند تا آن مرحله از تحمل

و بردباري رسيده اند كه هماره گذشت را در نظر مي گيرند، هماره ناهنجاري هاي ديگران را تحمل مي نمايند و گستاخي هاي ديگران را با رأفت و ادب پاسخ مي دهند. اين روحيه تأثيرگذاري به سزايي در ايجاد روابط و معاشرت نيك با ديگران دارد. اين روش مورد ستايش قرآن و عترت است كه در ساختار اجتماعي جامعه پايه هاي ايماني و اخلاقي با شالوده مستحكم بنيان نهاده اند، و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة. [1] «در حالي كه خود نيازمند هستند ديگران را بر خويش بر مي گزينند».

قرآن در اين راستا مي فرمايد: بدي و ناهنجاري ديگران را با نيكي و رأفت پاسخ دهيد كه پيامد اين روش دوستي و صميميت فوق العاده است. و اگر بين شما و طرف مقابل هم نامهرباني بوده اين برخورد باعث گردش و تبديل نامهرباني به مهرباني مي گردد، ادفع بالتي هي أحسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كانه ولي حميم. [2] «ناهنجاري ها را با نيكي پاسخ دهيد آنگاه بين شما و هر كسي كه دشمن بوده بر دوستي و صميميت گردش كند.» رهنمود اين آيه اين است كه اگر بدي و ناهنجاري ديگري را با نيكي پاسخ دهيد، دشمني را از بين برده اي و دشمني را تبديل به دوستي نموده اي.

آنگاه پيام اين رهنمود و روش اين خواهد بود كه در جامعه دشمني ها از بين برود و دشمني تبديل به دوستي مي گردد. يعني از ديدگاه قرآن تلاش اين نيست كه دشمن را از پاي در آورد، بلكه دشمني بايد ريشه كن شود و دشمن تبديل به دوست شود. اين رهنمود قرآن است. آنگاه قرآن در ادامه سخن به اين نكته مهم مي پردازد

كه به اين مرحله تنها افراد بردبار و صبرپيشه دست مي يابند، و ما يلقيها الا الذين صبروا. [3] .

پيام ديگر اين آيه حلم و بردباري است. بردباري كه ارزش هاي زيباي انساني، عفو و گذشت را در جامعه مستقر مي سازد. ثمره اين پايداري صميميت و همدلي افراد جامعه است. ميوه شيرين آن شهدي است كه كام هاي تلخ را شاداب مي سازد.

اينك رفتار عترت اين حقيقت را تجلي مي بخشد. عترت كه عدل و همتاي قرآن است. عترت كه قرآن متمثل است، اين ارزش ها را مستقر و پايدار مي سازد. شاخصي از عترت، موسي بن جعفر عليه السلام، آن مقدار در اين افق پيش مي تازد و آن مقدار ناملايمات و ناهنجاري ها را با دوستي و مهرباني پاسخ مي دهد، آن مقدار به بدي ها به نيكي جواب مي دهد كه به صفت و لقب زيباي «كاظم» ملقب مي شود. كاظم يعني كسي كه غيظ و غضب خويش فرو مي نشاند. كسي كه جرعه تلخ را گوارا مي نوشد. غيظ و غضب و تلخي ها گواراترين جرعه وي مي شود. كه امام كاظم عليه السلام مصداق روشن و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس [4] ، «فرو برندگان خشم و عفو كنندگان مردم» مي باشد. البته خاستگاه اين روحيه و اين اخلاق و اين ارزش بردباري و حلم فرد است. اگر بردباري نباشد توان تحمل ديگران و ناهنجاري ها نخواهد بود. استقرار صميميت ميوه شيرين بردباري است كه درخت طيبه و پاك عترت پر ثمرترين اين درخت هاست. موسي بن جعفر عليه السلام به همين صفت و اخلاق كاظم ناميده شده است، سمي الكاظم لما كظمه من الغيظ.[5] ... و كان يكظم غيظه... فسمي الكاظم. [6] . شخص ناهنجاري در مدينه

تا آن حد امام كاظم عليه السلام را آزار مي رساند كه همراهان امام از امام اجازه خواستند تا وي را به قتل برسانند. امام با پيشنهاد آنان موافقت نكرد و سراغ محل كار وي را گرفت. گفتند در مزرعه اي بيرون مدينه است. امام در محل كار وي به مزرعه مراجعه كرد. در آنجا هم رفتارهاي زشت از آن فرد سر زد. ليكن امام با احسان و نيكي در برابر زشتي هاي وي آنگونه محبت وي را فراهم آورد كه وي به دست و پاي حضرت افتاد. وي هنگامي كه به شهر و مسجد برگشت امام كاظم عليه السلام را در مسجد ديد و شناخت امامت وي را نيز باور نمود و گفت، الله اعلم حيث يجعل رسالته، [7] «خدا آگاه است كه مسؤوليت هايش (مانند نبوت و امامت) را به چه كسي واگذار نمايد». [8] . امام كاظم عليه السلام سوار بر مركب خويش از طرف كوه مروه مي آمد. ابن هياج شخصي را وادار ساخت برود افسار مركب امام را بگيرد و ادعا كند كه از من است! وي نيز اين مأموريت را انجام داد. امام از مركب پياده شده و به غلامان خويش فرمود زين آن را برداريد مركب را به ايشان واگذار كنيد. ابن هياج شخص را وادار ساخت زين را هم ادعا كند. امام فرمود اين ادعا دروغ آشكار است. زين، از محمد بن علي است و مركب را هم ما خريداري نموده بويدم، اما تو خود مي داني و خدا. [9] . امام به راحتي از مشاجره و اثبات ادعاي خويش در مورد مركب صرف نظر مي كند و وي را به خدا واگذار مي نمايد. زندگي حضرت سراسر

از اين نمونه رفتارهاست كه به راحتي از حقوق خويش صرف نظر مي كند. ناهنجاري هاي طرف مقابل را با بردباري تحمل مي نمايد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حشر، 9.

[2] فصلت، 34.

[3] فصلت، 35.

[4] آل عمران، 134.

[5] مناقب،ج 4، ص 348.

[6] علل الشرايع، ج 2، ص 375؛ معاني الاخبار، ص 65.

[7] انعام، 124.

[8] اعلام الوري، ص 307.

[9] فروع كافي، ج 8، (الروضة)، ص 86.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

بخشش

محمد بن عبدالله بكري مي گويد: «براي گرفتن طلب خود به مدينه رفتم، ولي از دست يابي به مقصود درمانده شدم [و چون به شدت نيازمند بودم]، با خود گفتم بهتر است براي رفع مشكل، خدمت موسي بن جعفر عليه السلام برسم. در مزرعه اش به نام نقما (در كنار احد) به حضورشان شرف ياب شدم. آن بزرگوار به استقبالم آمد. همراه ايشان، تنها غلام آن حضرت بود كه غربالي با مقداري گوشت برشته در دست داشت. مشغول خوردن غذا شديم. آن گاه امام از مشكل من پرسيد. وقتي داستانم را بازگو كردم، امام داخل رفت و زود برگشت. آن گاه به غلام خود فرمود: ما را تنها بگذار. سپس كيسه اي با سيصد دينار به من بخشيد.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 27، ش 6987.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

بردباري و شكيبايي

خطيب بغدادي از جدش و شماري از عالمان اهل سنت نقل كرده است: «مردي از فرزندان خليفه دوم، موسي بن جعفر عليه السلام را آزار مي رساند و به امام علي عليه السلام ناسزا مي گفت. برخي اطرافيان به حضرت گفتند: اجازه دهيد او را از ميان برداريم، ولي امام، آنان را از اين كار به شدت نهي فرمود. سپس از محل كارش پرسيد و دانست وي مزرعه اي آفت زده در اطراف مدينه دارد. هنگامي كه آن مرد سرگرم كار بود، موسي بن جعفر عليه السلام سوار بر الاغ وارد مزرعه شد! او فرياد بر آورد: كشتم را لگدمال نكن! ولي آن جناب همچنان پيش رفت تا به او رسيد. كنارش نشست و با لب خندان

از وي دل جويي كرد. سپس فرمود: محصولت چه قدر خسارت ديده است؟ گفت: صد دينار. فرمود: چه قدر اميد برداشت داري؟ گفت: غيب نمي دانم! امام تكرار فرمود: اميدواري ات چه اندازه است؟ گفت: دويست دينار. حضرت سيصد دينار به او بخشيد و فرمود: اين عطاي ماست. درآمد مزرعه نيز از آن تو باشد. [آن مرد] برخاست و پيشاني موسي بن جعفر عليه السلام را بوسيد و آن بزرگوار برگشت.

[هنگام نماز] حضرت وارد مسجد شد و آن مرد نيز پيش تر از امام در صف نماز حاضر شده بود. وقتي چشمش به امام كاظم عليه السلام افتاد، اين آيه شريفه را در حق امام تلاوت كرد كه: «خدا آگاه است كه رسالت (و امانت) خويش را كجا قرار دهد.» (انعام: 124)

حضور آن مرد در مسجد، مايه شگفتي، ناراحتي و شك نمازگزاران به او شد تا آنجا كه با پرخاش و با زبان سرزنش و اعتراض از وي پرسيدند: چه شده است؛ باور تو غير از اين بود. كار آنان به بگومگو انجاميد [و آن مرد با نمازگزاران قهر كرد]، ولي از مسجد و دعا براي امام دست نكشيد. سپس حضرت به يارانش كه تصميم به كشتن آن مرد داشتند، فرمود: كدام بهتر است؛ آنچه شما مي خواستيد يا آنچه من كردم؟ ديديد كه با عطاي اندك، نرم خويي و گذشت، امر او اصلاح شد.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 28.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

بردباري و گذشت

پيشواي هفتم (ع) كوهي از بردباري و گذشت بود. لقب «كاظم» براي آن حضرت حاكي از اين

خلق نيكو و نشانه ي شهرت ايشان به فرو خوردن خشم و حلم است.

بسيار اتفاق مي افتاد كه آن گرامي پاسخ بدي ها و ناسزاگويي هاي افراد نادان را با نيكي و احسان مي داد. [1] . امام كاظم (ع) نه تنها خود در برخورداري از اين صفت، بي نظير و سرمشق ديگران بود، بلكه - به لحاظ ارجمندي و اهميت آن - تخلق به آن را به بستگان و فرزندانش توصيه مي كرد. ابن صباغ مالكي نقل مي كند: «روزي موسي بن جعفر (ع) همه فرزندانش را گرد آورد و به آنان فرمود: فرزندان من! سفارشي براي شما دارم كه اگر آن را مراعات كنيد سودمند خواهيد شد: اگر كسي نزد شما آمد و در گوش راستتان چيزي كه ناخوشايند شما بود گفت:، سپس از ناحيه گوش چپتان عذرخواهي كرد و گفت من چنين چيزي نگفتم، عذر او را بپذيريد.» [2] . علي بن جعفر مي گويد: برادرم موسي بن جعفر (ع) فرمود: «پدرم دست مرا گرفت و فرمود: اي موسي! پدرم محمد بن علي دست مرا گرفت آن چنان كه من دست تو را گرفتم و فرمود: پدرم علي بن حسين دست مرا گرفت و فرمود: فرزندم! نسبت به هر كس كه از تو خواستار انجام كار نيك شد، نيكي كن؛ چنان چه سزاوار نيكي باشد، چه بهتر و اگر او سزاوار نيكي نباشد، تو شايسته انجام آن هستي؛ و چنان چه مردي از جانب راستت به تو ناسزا گفت، سپس متوجه جانب چپت شد و عذرخواهي كرد پذيراي عذرش باش.» [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] به عنوان نمونه ر. ك: اعلام الوري، ص 296، اعيان الشيعه، ج 2، ص

7 و مقاتل الطالبيين، ص 499.

[2] الفصول المهمة، ص 238.

[3] اعلام الدين، ص 235.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول پاييز 1374.

پ

پايان خوش

هر چه سعي كردند كه اختلاف بين خود را حل كنند نتوانستند. آنها هر يك خود را صاحب حق مي دانستند. سرانجام كار به ناسزاگويي كشيد. آنچه كه بدو بيراه بلد بودند به همديگر مي گفتند و بدين ترتيب مي خواستند يكديگر را محكوم و مغلوب كنند. با آن حرف هاي زشت كه به هم حواله مي كردند خرمن خوبي هاي زندگي شان را به باد نيستي مي دادند گويي نمي دانستند كه با زبان حرف هاي خوب نيز مي توان زد.گلاويز شده بودند و حتي در حضور امام نيز شرم نمي كردند و همچنان به هم فحش مي دادند. به دستور امام براي نصيحت آنها جلو رفتم؛ چه خبر شده، از هيكل تان خجالت نمي كشيد، چرا فحش و بدو بيراه مي گوييد.

- تقصير او بود، ال او شروع كرد.

- نه دورغ مي گويد، من آغاز كننده نبودم، هرچه مي گويم به كله ي پوكش

فرو نمي رود...احمق!

- احمق خودتي و دوباره فحش و ناسزا شروع شد. گفتم: برادران، يقه ي همديگر را رها كنيد و دست برداريد؛ شيطان توي جلدتان رفته، او را لعنت كنيد و روي يكديگر را ببوسيد، مثل سگ و گربه به جان هم افتاده ايد كه چه، وقتي اين همه راه خوب هست، چرا از بيراهه مي رويد.

امام كاظم عليه السلام كه تا اين لحظه ساكت ايستاده بود، با ديدن و شنيدن سخنان زشت آن دو نفر كه همچون تيغي تيز پرده حياي يكديگر را مي دريدند و آبروي خودشان را لگدمال مي كردند كلام نرمش را همچون

لطافت باران بر سر آنان فرود آورد: كسي كه آغاز به دشنام كرده است ستمكارتر است و بار گناه خود و رفيقش را بر دوش مي كشد، البته تا زماني كه ستمديده و مظلوم از حد خود تجاوز نكند. با اين سخن امام، هر دو نفرشان آب شدند و زير بار خجالت و شرم، شكستند، آن گاه روي يكديگر را بوسيدند و رفتند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 2 ص 360.

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

پرش نان و بلعيدن شير

علي بن يقطين - يكي از دوستان و اصحاب امام موسي كاظم عليه السلام كه وزير هارون الرشيد نيز بود - حكايت كند: روزي هارون الرشيد بعضي از نزديكان خود و همچنين امام موسي كاظم عليه السلام را براي صرف طعام دعوت كرد؛ و يكي از افراد خود را دستور داد تا بر سر سفره كاري كند كه حضرت موسي كاظم عليه السلام شرمنده و خجل شود.

حضرت به همراه يكي از خادمان خود تشريف آورد و در جايگاه خود جلوس فرمود، پس از لحظاتي سفره پهن و غذاها چيده و آماده شد و حاضران مشغول خوردن غذا شدند.

و خادم حضرت نيز كنار حضرتش قرار گرفته بود، مشغول خوردن شد و چون مي خواست ناني بردارد با سحر و جادوئي كه شده بود، نان پرواز مي كرد و تمام حاضران مي خنديدند و در ضمن حضرت را مسخره مي كردند. چون چند مرتبه اين كار تكرار شد، حضرت به عكس شيري كه بر يكي از پرده ها بود خطاب نمود و اظهار داشت: اي شير خدا! دشمن خدا را بر گير. ناگهان آن

عكس تجسم يافت و شيري بزرگ و غضبناك گرديد، و سپس حمله اي نمود و آن شخص ساحر و جادوگر را بلعيد. تمامي افراد در آن مجلس، با ديدن چنين صحنه اي هولناك، ترس و وحشت بيهوش گشته و روي زمين افتادند و شير به حالت اوليه خود برگشت.

پس از گذشت ساعتي كه حاضران بهوش آمدند، هارون الرشيد به حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام عرضه داشت: تو را سوگند مي دهم به حقي كه بر گردنت دارم، تقاضا نمائي كه شير آن مرد را بازگرداند. حضرت فرمود: اگر عصاي پيغمبر خدا، حضرت موسي عليه السلام آنچه را كه در حضور فرعون بلعيد، بازگردانيد، اين شير هم آن شخص را باز مي گرداند [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ صدوق: ص 148، بحارالأنوار: ج 48، ص 41، ح 1، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 95، ح 1.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پنج درس آموزنده ارزشمند

1- شخصي به نام مرازم گويد:

روزي جهت زيارت و ملاقات امام موسي كاظم عليه السلام به سوي مدينه طيبه حركت كردم و در مسافرخانه اي منزل گرفتم، در اين ميان چشمم به زني افتاد كه مرا جلب توجه نمود، خواستم با او رابطه زناشوئي برقرار كنم؛ ولي او نپذيرفت كه با من ازدواج نمايد.

سپس به دنبال كار خويش رفتم؛ و چون شب فرا رسيد به مسافرخانه بازگشتم و دق الباب كردم، پس از لحظه اي همان زن درب را گشود و من سريع دست خود را بر سينه اش نهادم؛ ولي او با سرعت از من دور شد. فرداي آن شب، چون

بر مولايم امام كاظم عليه السلام وارد شدم، حضرت فرمود: اي مرازم! كسي كه در خلوت خلافي مرتكب شود و تقواي الهي نداشته باشد، شيعه و دوست ما نيست [1] .

2- در روايات آمده است بر اين كه شخصي به نام امية بن علي قيسي به همراه دوستش حماد بن عيسي بر حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليه السلام وارد شد تا براي مسافرت، از حضرتش خداحافظي نمايند. اميه گويد: همين كه به محضر مبارك آن حضرت رسيديم، بدون آن كه سخني گفته باشيم، امام عليه السلام فرمود: مسافرت خود را به تأخير بيندازيد و فردا حركت كنيد. وقتي از منزل آن حضرت بيرون آمديم، حماد گفت: من حتماً همين امروز مي روم؛ ولي من گفتم: چون حضرت فرموده است كه نرويد، من مخالفت دستور امام خود را نمي كنم.

سپس حماد حركت كرد و رفت و چون از شهر مدينه خارج گرديد، باران شديدي باريد و سيلاب عظيمي به راه افتاد و حماد در سيلاب غرق شد و مرد؛ و در همان محل به نام سياله دفن گرديد [2] .

3- روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام، يكي از خادمان خود را به بازار فرستاد تا برايش تخم مرغ خريداري نمايد. غلام بعد از خريد، با يكي دو عدد از آن تخم مرغ ها با بعضي از افراد قمار بازي كرد؛ و سپس آن ها را براي حضرت آورد. بعد از آن كه تخم مرغ ها پخته شد و امام عليه السلام مقداري از آن ها را تناول نمود، يكي از غلامان گفت: با بعضي از آن ها قمار بازي و برد

و باخت شده است. حضرت با شنيدن اين سخن، فوراً طشتي

را درخواست نمود و آنچه خورده بود، در آن استفراغ كرد [3] .

4- روزي هارون الرشيد طبقي از سرگين الاغ تهيه كرد و سرپوشي بر آن نهاد؛ و آن را توسط يكي از افراد مورد اطمينان خود براي حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليهماالسلام فرستاد با اين گمان كه حضرت را مورد تحقير و توهين قرار دهد.

هنگامي كه آن شخص طبق را نزد حضرت آورد و سرپوش را برداشت، ديد خرماهاي تازه و گوارائي در آن قرار دارد. پس، حضرت تعدادي از آن رطب ها را تناول نمود و سپس چند دانه به كسي كه طبق را آورده بود داد و او نيز آن ها را خورد، بعد از آن باقي مانده آن ها را براي هارون فرستاد. وقتي مأمور، طبق را نزد هارون آورد و جريان را تعريف كرد، هارون يكي از آن خرماها را برداشت و چون در دهان خود نهاد، تبديل به سرگين الاغ گشت [4] .

5- يونس بن عبدالرحمان - كه يكي از ياران صديق و از وكلاي امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بود - روزي به مجلس پر فيض حضرت ابوالحسن، امام موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شد. امام عليه السلام پس از مذاكراتي، ضمن موعظه هائي گوناگون به او فرمود: اي يونس! با مردم مدارا كن؛ و هر كسي را به اندازه معرفت و شعورش با وي صحبت كن. يونس اظهار داشت: اي مولايم! مردم مرا به عنوان بي دين و زنديق خطاب مي كنند.

امام عليه السلام فرمود: گفتار مردم نبايد در روحيه و افكار تو تأثير بگذارد، چنانچه در دستان تو جواهرات باشد و مردم بگويند كه

سنگ ريزه است؛ و يا آن كه در دست هايت سنگ ريزه باشد و بگويند كه جواهرات در دست دارد، اين گفتار هيچ گونه سود و يا زياني براي تو نخواهد داشت [5] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات: ج 5، ب 11، ص 67، بحار: ج 48،ص 45،ح 26.

[2] بحارالأنوار: ج 48، ص 48، ح 38 به نقل از خرايج مرحوم راوندي.

[3] كافي: ج 5، ص 123، ح 3.

[4] كافي: ج 5، ص 123، ح 3.

[5] بحارالأنوار: ج 2، ص 66، ح 6.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پاك ترين مال در بهترين راه

زندگي امامان معصوم عليهم السلام در تمام شؤون پاك و بي شائبه است. آنان در هيچ زمينه فكري و اخلاقي و رفتاري، رفتاري شبهه انگيز ندارند. آنان به پيروان خويش نيز تأكيد دارند كه در زندگي راه پاكي را پيش گيرند.

مال پاك از آلودگي و حرام، مراحلي دارد. برخي از اموال آن گونه زلال و شفاف هستند كه انسان به يقين مي داند مالي حلال و به دور از آلودگي است. در عين حال كه برخي اموال ديگر ممكن است از لحاظ حقوقي و فقهي مالي حلال و پاك باشند، ليكن نه در مرحله ي بالاي از شفافيت و پاكي. هزينه اموال و امكانات نيز متفاوت مي باشد. اموالي كه انسان براي غذا كه جان انسان را رشد و نمو مي دهد، در واقع جزء وجود انسان مي گردد با اموالي كه در خارج وجود خود هزينه مي كند و از آنان بهره وري مي نمايد، مانند منزل و مركب با هم متفاوتند. انسان بايد تلاش كند اموالي را كه از

آنان به عنوان تغذيه بهره مي برد، پاك ترين باشد. با توجه به اين تفاوت ها در اموال پاك و نيز هزينه ها و مصرف آنها، اينك به سخن امام كاظم عليه السلام نگاه مي افكنيم. حضرت مي فرمايد ما اهل بيت براي سه مورد هزينه و مصرف، از پاك ترين اموال خويش انتخاب مي كنيم، انا اهل بيت حج صرورتنا و مهورنسائنا و أكفاننا من طهور اموالنا. [1] «ما اهل بيت هزينه حج (اول)، مهريه همسران خويش و كفن هايمان را از پاك ترين اموال خويش انتخاب مي كنيم». اين سه مصرف كه زيارت خانه خدا و مهريه همسر و كفن تنها چيزي كه ميت از مال خويش همراه مي برد، از پاكترين و خالص ترين ها بايد باشد. شايد انگيزه اين سه مورد اين باشد كه در حج انسان به لقاء الله مي رود. رحلت و مردن نيز لقاء الله است و ازدواج نيز باعث پاكي و رشد و صعود انسان به سوي خداست. در هر سه مورد انسان به سوي ملاقات با خداست. اگر راه و هزينه زاد و راحله اش پاك و پاك ترين باشد راحت تر و روان تر به مقصد نايل مي گردد. از اين رو امام همام هزينه اين سه مورد را از پاك ترين اموال خويش بر مي گزيند و به ديگران نيز مي آموزد كه اين گونه باشند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفقية، ج 1، ص 12، شماره 577؛ تحف العقول، ص 412؛ روضة الواعظين، ص 221.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

پيمودن مسافتي بعيد در مدتي كوتاه

و از احمد تبان نقل نموده كه من در بستر خود خوابيده بودم احساس كردم كه مردي با پايش به من مي زند

پس فرمود: برخيز مگر شيعه ي آل محمد عليهم السلام مي خوابد؟! با ترس برخاستم وقتي كه ديد من ترسيدم مرا به سينه چسبانيد متوجه شدم او موسي بن جعفر عليهماالسلام است، به من فرمود: اي احمد! براي خواندن نماز وضو بگير، وضو گرفتم، دست مرا گرفت از در خانه در حالي كه آن را قفل كرده بودم مرا بيرون برد ندانستم جريان چگونه شد. وقتي كه از خانه بيرون آمديم شتري را بسته ديدم شتر را باز نمود و سوار گرديد و مرا رديف خود سوار نمود كمي مرا راه برد و فرود آورد. دستور داد بيست و چهار ركعت نماز گزاردم سپس فرمود: اي احمد! مي داني در چه جايي مي باشي؟ عرض كردم: خدا و رسول او و ولي او مي دانند. فرمود: اين قبر جدم حسين بن علي عليهماالسلام است. پس از آن كمي راه پيمود كه به كوفه رسيد، سگ هاي كوفه پارس مي كردند و نگهبانان نگهباني مي دادند ولي به ما تعرض ننمودند چيزي را نمي ديدند مرا وارد مسجد نمود از سابق با مسجد آشنا بودم ولي اكنون نمي دانستم به من دستور داد هفده ركعت نماز گزاردم آن گاه فرمود: اي احمد! مي داني كجايي؟ عرض كردم: خدا و رسول او و پسر رسول او مي دانند. فرمود: اين مسجد كوفه و اين بيت الطشت است!

سپس كمي راه پيمود و مرا فرود آورد و امر فرمود بيست و چهار ركعت نماز گزاردم سپس فرمود: اي احمد! مي داني كجايي؟ عرض كردم: خدا و رسول او و پسر رسولش مي دانند! فرمود: اين قبر جدم علي بن ابي طالب عليهماالسلام است. پس از آن كمي راه پيمود و مرا پايين آورد و

فرمود: مي داني كجايي؟ عرض كردم: خدا و رسول او و پسر رسول او مي دانند! فرمود: اين قبر ابراهيم خليل است. بعد از آن كمي مرا راه برد و داخل مكه شديم من كعبه و چاه زمزم و بيت الشراب را از سابق مي دانستم به من فرمود: اي احمد! مي داني كجايي؟ عرض كردم: خدا و رسول و فرزند رسول او مي دانند! فرمود: اين مكه و اين زمزم و اين خانه خداست! پس از آن مرا كمي راه برد وارد مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شديم دستور داد بيست و چهار ركعت نماز خواندم و فرمود: مي داني كجا هستي؟ عرض كردم: خدا و رسول و فرزند او مي دانند. فرمود: اين مسجد جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. سپس مرا كمي راه برد به شعب ابي جبير رسيديم فرمود: اي احمد! مي خواهي نشانه هاي امام را به تو بنمايانم؟ عرض كردم: آري. فرمود: اي شب برو، هوا روشن گرديد و روز شد كه آفتاب به روشني ظاهر گرديد و نماز ظهر را خوانديم سپس فرمود: اي نهار برو و اي شب بيا. شب شد و نماز مغرب را خوانديم. بعد از آن فرمود: اي احمد ديدي؟! عرض كردم: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا براي راهنمايي و شناخت امام بس است. پس مرا برد تا به كوهي رسيديم كه اطراف دنيا بود و بسيار بزرگ و گسترده بود و فرمود: مي داني كجايي؟ عرض كردم: خدا و رسول و فرزند او مي دانند. فرمود: اين كوهي است كه بر دنيا احاطه دارد. ناگهان گروهي را ديدم كه

لباس سفيد پوشيده بودند پس فرمود: اي احمد اينان قوم موسي علي نبينا و آله و عليه السلام هستند بر آنان سلام كن سلام كردم جواب دادند عرض كردم: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خوابم گرفته. فرمود: مي خواهي روي فراش خودت بخوابي؟ عرض كردم: آري، پس پاي مباركش را حركت داد سپس فرمود: بخواب، خود را در منزلم ديدم پس وضو ساختم و نماز صبح را در خانه ام خواندم [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 345 - 343.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

پيش بيني حمله كردن ملخ ها

ابراهيم بن عبدالحميد سحري مي گويد: در راهي به امام كاظم عليه السلام برخورد كردم. آن حضرت از من پرسيد: «براي چه كار مي روي؟» گفتم: «مي روم كه نخلستاني را بخرم، چنانچه هر سال مي خريده ام.» حضرت فرمود: «از ملخ، خاطر شما جمع است؟ و رفت. از آن حرف در خاطرم وسواسي بوجود آمد، پس در آن سال نخلستاني نخريدم. پس بعد از سه سال ملخها حمله كردند و باغها را خشك كردند، و اگر من باغ مي خريدم ضرر زيادي به من مي رسيد و الحمدالله از بركت آن حضرت، ضرري به من نرسيد. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

پيش بيني برافتادن برمكيان

مي گويند: چون هارون الرشيد ملعون حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را زنداني كرد، پيوسته عجايب و معجزاتي از آن حضرت مشاهده مي نمود و هر چاره اي كه در دفع آن حضرت مي انديشيد فايده نمي بخشيد. روزي يحيي برمكي را طلبيد و گفت: «آيا اين عجايبي كه ما از اين مرد مشاهده مي كنيم، و سرگرداني و حيرتي كه در امر او پيدا كرده ايم را نمي بيني؟ آيا تدبيري به فكر تو نمي رسد كه از غم او رهايي يابيم؟» يحيي گفت: «فكري كه به ذهن من مي رسد اين است كه بر او منت بگذاري و او را از زندان آزاد كني، زيرا كه زنداني كردن او موجب انحراف دلهاي ديگران از ما گرديده است. هارون گفت: «پس به نزد او برو و زنجير را از پاي او باز كن و سلام مرا به او برسان و بگو: پسر عم تو مي گويد: من در مورد تو سوگندي

ياد كرده ام كه تو را رها نكنم تا اقرار كني كه نسبت به من بد كرده اي و از من طلب عفو نمائي، اينك يحيي بن خالد كه مورد اعتماد و وزير من است را نزد تو فرستاده ام كه به جرم خود اقرار بكني و از طلب عفو نمائي، پس آنچه را كه گفتم عمل كن تا من از سوگند خود بيرون بيايم، بعد به هر جا كه مي خواهي برو.» چون يحيي پيغام آن ملعون را به آن امام مبين رساند، حضرت فرمود: «يك هفته بيشتر از عمر من باقي نمانده است. بدان كه چون اين ملعون به رقه برود و بسوي عراق برگردد از تو و اولاد تو بر خواهد گشت و سلسله شما را بر خواهد انداخت، و تو بر خود ايمن مباش.» سپس فرمود: «اي يحيي! پيغام مرا به آن لعين برسان و بگو كه: در روز جمعه خبر من به تو خواهد رسيد، و در روز قيامت كه من و تو نزد حق تعالي حاضر مي شويم، او ميان من و تو حكم مي كند و معلوم خواهد شد كه مظلوم كيست و ظالم چه كسي مي باشد.» پس يحيي از خدمت آن امام عالي شأن بيرون آمده و به نزد هارون رفت و قصه را نقل كرد. آن ملعون گفت: «اگر او چند روز ديگر دعوي پيغمبري نكند حال ما خوب است.» چون روز جمعه شد، آن حضرت به سراي باقي رحلت نمود و چند وقت بعد، هارون الرشيد، نسل برمكيان را بر انداخت. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد

تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

پاسخ به اشكال تراشي خليفه

مهدي عباسي، طاغوت مستبد زمان امام كاظم عليه السلام همواره با مظاهر تشيع به شدت مخالفت مي كرد. در يكي از سال ها مهدي، وارد مدينه شد و پس از زيارت قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با امام كاظم عليه السلام ملاقات كرد و براي آن كه به گمان خود از نظر علمي امام عليه السلام را آزمايش كند! بحث حرمت شراب را در قرآن پيش كشيد و پرسيد:

« آيا شراب در قرآن مجيد تحريم شده است »؟ آن گاه اضافه كرد: « مردم اغلب مي دانند كه در قرآن از خوردن شراب نهي شده است، ولي نمي دانند كه معناي اين نهي، حرام بودن آن است »!

امام عليه السلام فرمود:

« بلي، حرمت شراب در قرآن مجيد صريحا بيان شده است ».

- در كجاي قرآن؟!

- آنجا كه خداوند (به رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: « بگو پروردگار من، تنها كارهاي زشت، چه آشكار و چه پنهان و نيز « اثم » (گناه) و ستم به ناحق را حرام نموده است... » [1] . آنگاه امام عليه السلام پس از بيان چند موضوع ديگر كه در اين آيه تحريم شده فرمود: « مقصود از كلمه « اثم » در اين آيه كه خداوند آن را تحريم نموده، همان شراب است، زيرا خدا در آيه ديگري مي فرمايد:

« از تو از شراب و قمار مي پرسند، بگو در آن « اثم كبير » (گناهي بزرگ) و سودهايي براي مردم هست و گناهش از سودش بزرگتر است ». [2] .

و « اثم » كه در سوره

اعراف صريحا حرام معرفي شده در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابر اين شراب صريحا در قرآن مجيد حرام معرفي شده است.

مهدي سخت تحت تأثير استدلال امام عليه السلام قرار گرفت و بي اختيار رو به « علي بن يقطين » [3] كرد و گفت: « به خدا اين فتوا، فتواي هاشمي است! » علي بن يقطين گفت: « شكر خدا را كه اين علم را در شما خاندان پيامبر قرار داده است ». [4] .

مهدي از اين پاسخ ناراحت شد و در حالي كه خشم خود را به سختي فرو مي خورد، گفت:

« راستي مي گويي اي رافضي [5] »!! [6] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قل انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغي بغير الحق... » (اعراف / 33).

[2] يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما... » (سوره بقره /219).

[3] علي بن يقطين از شيعيان بود و با اجازه امام (ع) و از روي سياست وارد دستگاه خلافت مهدي عباسي شده بود.

[4] گويا مقصود او اين بود كه فضيلت امام (ع) براي مهدي عباسي نيز افتخار است زيرا بني هاشم با هم قرابت داشتند.

[5] گويا مهدي با گفتن « رافضي » فهماند كه من مي دانم تو شيعه امام (ع) هستي.

[6] كليني، الفروع من الكافي، ج 6، ص 406.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

پارسائي امام كاظم

امام عليه السلام سرآمد پارسايان دنيا و روگردان از نعمت ها و زر

و زيورهاي آن بود. او به حق، توجه به خدا داشت و به نعمت و كرامتي كه در بهشت برين، برايش مهيا كرده بود، دل بسته بود. ابراهيم بن حميد از ميزان پارسايي او نقل كرده و مي گويد: به خانه اي كه امام در آن جا نماز مي خواند وارد شدم در آن خانه چيزي جز يك كيسه از برگ خرما و شمشيري آويخته و قرآن مجيد نديدم [1] براستي زندگي زاهدانه اي داشت، خانه ساده وي حتي از وسايل اوليه اي كه در خانه مستمندان وجود دارد تهي بود و اين خود دليل بر دل نبستن او به دنيا و اعراض وي از آن بود. علاوه بر آن اموال فراوان و حقوق شرعي زيادي كه از جهان شيعه نزد آن بزرگوار جمع مي شد، همچنين ملك «بسريه» و زمين هاي كشاورزي ديگري كه به آن حضرت تعلق داشته و محصول فراواني داشتند، همه را سخاوتمندانه به درماندگان و محرومان در راه خدا و طلب رضاي او انفاق مي كرد. آن بزرگوار همواره شرح حال ابوذر غفاري، صحابي بزرگ پيامبر (ص) را كه نمونه والاي خود فراموشي و دوري از دنيا و دل نبستن به آن است، براي يارانش نقل كرده و مي فرمود: «خداوند ابوذر را بيامرزد كه پيوسته مي گفت: خداوند دنيا را از طرف من نكوهش كند! پس از دو قرص نان جوين كه يكي را نهار بخورم و ديگري را شام، و پس از دو پارچه پشمينه كه يكي را به كمر بندم و ديگري را رداي دوش خود قرار دهم»[2] .

امام عليه السلام سيره جاودانه بزرگان صحابه پيامبر را اين چنين در برابر چشمانش قرار داده و آنان را

به عظمت ياد مي كرد و شرح زندگاني پرفروغ آنها را براي اصحابش مي خواند تا الگوي زيبايي در اين زندگي دنيوي باشند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: 11 / 265.

[2] اصول كافي: 2 / 134.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

پرستش خدا

در پرستش امام كاظم عليه السلام مي نگارند: هو اعبد اهل زمانه، عابدترين فرد بود. نافله شب را مي خواند آنگاه نماز صبح را مي خواند. تا نزديك طلوع خورشيد در سجده به سر مي برد. آن قدر از خوف خدا گريه مي كرد كه محاسنش تر مي شد. از طلوع خورشيد تا زوال ظهر در سجده بود. [1] . شب را با نماز و قرائت قرآن زنده مي داشت. از محراب روي بر نمي تابيد. [2] آن قدر در سجده مي ماند كه همانند لباسي كه در گوشه اي افتاده باشد، مي نماياند. هنگام نماز اعضاي بدنش مي لرزيد و اشكش جاري بود. در شب مشغول نماز با خشوع و ناله و گريه تا به صبح بود. [3] در سجده اين ذكر را بسيار بر زبان جاري مي كرد: الهي عظم الذنب من عبدك، فليحسن العفو من عندك. [4] ربيع بن يونس وزير هارون مي گويد ده سال وي را از طلوع خورشيد تا زوال ظهر در سجده مي ديدم. [5] (اين سخن دليل بر اين نكته نيز مي باشد كه حضرت هماره سخت تحت مراقبت حكومت بوده است.) حضرت در اتاقي كه تنها يك حصير داشت نماز مي خواند، فاذا ليس في البيت كان يصلي فيه الاخصفة. [6] . در هنگام نماز آن مقدار خشوع و حضور قلب داشت كه وقتي از مقابلش رفت و آمد مي شد به هيچ چيز جز خدا توجه

نداشت و فرمود: ان الذي كنت اصلي له كان اقرب الي منهم. [7] «آن كه من براي وي نماز مي خوانم از همه نزديك تر است». شب را تا طلوع فجر در نماز و سجده همانند لباسي كه در گوشه اي افتاده باشد، بود. آنگاه نماز صبح مي خواند و تا طلوع خورشيد در حال تعقيب نماز. بعد از طلوع خورشيد تا زوال همواره در سجده و بعد از آن هم بدون احتياج به تجديد وضو سجده و نماز خويش را ادامه مي داد. [8] با اين گونه عبادت حضرت همانند جدش زين العابدين عليه السلام، زيبنده ي لقب هاي زيبايي مانند «زين المتهجدين» مي باشد. [9] . اين موارد برخي از شرح حال عبادت و پرستش امام كاظم عليه السلام است. اگر انديشه عترت شفاف و زلال در توحيد است رفتار عبادي عترت نيز اين گونه اسوه است. عترت شاخص هاي همانند موسي بن جعفر عليه السلام دارد كه اين گونه خدا را پرستش مي نمايد و اين گونه در بندگي پيش مي تازد. عترت در پرستش اوج بندگي و قله و كمال بندگي را فتح مي نمايد و بالندگي را پديدار مي سازد.

عبادت، بندگي و بالندگي را بايد از عترت آموخت كه با حضور قلب و با خشوع، شب را تا به صبح در نماز و تهجد است. بلكه تمام شبانه روز را در زندان و غير زندان به ذكر و نام و ياد خدا سپري مي نمايد. اين گونه بندگي آن بالندگي و اوج را در پي خواهد داشت كه اسوه و سالار و سردار عترت علي عليه السلام فرمود: هيج تيزپروازي به بلنداي اوج من نمي رسد، و ينهدر عني السيل و لا يرقي الي الطير. [10] تيزپروازي

و اوج در ملكوت پايه در اساس بندگي و پرستش و شب زنده داري دارد. آري عترت در انديشه و رفتار، در بندگي و بالندگي اين گونه الگوي همگان است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ج 2، ص 231؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 33؛ نور الابصار، ج 2، ص 110.

[2] اعلام الوري، ص 311.

[3] كشف الغمة، ج 3، ص 22.

[4] الارشاد، ج 2، ص 231، مناقب، ج 4، ص 343، تاريخ بغداد، ج 13، ص 29.

[5] بحار، ج 48، ص 100.

[6] قرب الاسناد، ص 310؛ بحار، ج 48، ص 100.

[7] فروع كافي، ج 3، ص 279؛ بحار، ج 48، ص 171.

[8] روضةالواعظين، ص 216.

[9] اعلام الهداية، ج 9، ص 28.

[10] نهج البلاغه، خ 3، ص 9.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

پرهيز از انس زياد با مردم

بپرهيز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر اينكه خردمند و امانتداري در ميان آنها بيابي كه [در اين صورت] با او انس گير و از ديگران بگريز، همچون گريز تو از درنده هاي شكاري.

اياك و مخالطة الناس و الأنس بهم الا أن تجد منهم عاقلا و مأمونا فآنس به و اهرب من سائرهم كهربك من السباع الضارية. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 398.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

پرهيز از طمع و تكيه بر توكل

از طمع بپرهيز، و بر تو باد به نااميدي از آن چه در دست مردم است، طمع را از مخلوقين ببر كه طمع، كليد خواري است، طمع، عقل را مي ربايد و مردانگي را نابود مي كند و آبرو را مي آلايد و دانش را از بين مي برد. بر تو باد كه به پروردگارت پناه بري و بر او توكل كني.

اياك و الطمع، و عليك باليأس مما في أيدي الناس، و أمت الطمع من المخلوقين، فان الطمع مفتاح للذل، و اختلاس العقل و اختلاق المروات، و تدنيس العرض و الذهاب بالعلم. و عليك بالاعتصام بربك و التوكل عليه. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 399.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

پرهيز از خشم

هر كه خشم خود را از مردم بازدارد، خداوند عذاب روز قيامت را از او بازمي دارد.

من كف غضبه عن الناس كف الله عنه عذاب يوم القيمة. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج 11، ص 289.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

پرهيز از شوخي

از شوخي [بي مورد] بپرهيز، زيرا كه شوخي، نور ايمان تو را مي برد.

اياك و المزاح فانه يذهب بنور ايمانك. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 321.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

پند پديده ها

چيزي نيست كه چشمانت آن را بنگرد، مگر آن كه در آن پند و اندرزي است.

ما من شي ء تراه عيناك الا و فيه موعظة. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 319.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ت

تقسيم كارهاي روزانه

«اجتهدوا في ان يكون زمانكم اربع ساعات: ساعة لمناجات الله، و ساعة لامر المعاش، و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم في الباطن، و ساعة تخلون فيها للذاتكم في غير محرم و بهذه الساعة تقدرون علي ثلاث ساعات.» [1] .

بكوشيد زمان و فرصتي را كه در اختيار داريد به چهار بخش تقسيم كنيد بخشي را به عبادت و ارتباط با خدا اختصاص دهيد و بخشي را به تلاش و كوشش براي تأمين نيازمندي هاي زندگي. پاره اي ديگر از وقت خود را در معاشرت با برادران ديني و افراد مورد اعتماد خود كه در دل ارادتمند شما هستند و عيب هايتان را به شما مي شناسانند سپري كنيد.

ساعتي را نيز به بهره گيري از لذت هاي حلال اختصاص دهيد و (توجه داشته باشيد كه) در پرتو بهره گيري مطلوب از اين بخش اخير، در انجام سه بخش نخست موفق تر و توانمندتر خواهيد بود.

امام (ع) در اين رهنمود بسيار ارزنده به همه ابعاد و نيازهاي فطري و غريزي بشر توجه كرده و پيروان خود را به اجراي دقيق آن توصيه نموده است. اين سخن حكيمانه امام (ع) اولاً ما را به نظم در زندگي و برنامه ريزي دقيق در كارهاي روزانه توصيه مي كند، و ثانياً ليست جامع و دستورالعمل كاملي از برنامه روزانه ما را در پيش رويمان

قرار مي دهد كه اجراي دقيق آن، انسان را به سعادت و كمال مي رساند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 302.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ پاييز 1374 ناشر: مؤسسه فيض كاشاني

تلاش براي تكامل

روح بلند امامان معصوم عليهم السلام فراتر از بلنداي عرش الهي است. امامان در راه پيمودن راه تعالي از همگان گوي سبقت را ربوده اند. به همين خاطر ايشان «همام» يعني بلند همت ناميده مي شوند. پيمودن راه پر پيچ و خم كؤود (گردنه) تكامل، سخت و بسيار پر مشقت مي باشد. هر انساني به مقدار همت خويش به سمت اين قله بالا مي رود؛ اين قله پايان ناپذير است. پيمودن آن به لحاظ پر پيچ و پر خطر و گردنه هاي كؤود و سختي راه، بسيار دشوار است. به طور طبيعي انسان هاي راحت طلب، رفاه طلب، شايستگي بالار فتن و صعود در اين قله را نخواهند يافت. همت بلند انسان هاي صبور استوار با عزمي راسخ تواناي طي مسير مي باشند. امير سخن و معارف فرمود سورچراني با عزم راسخ همساز نيست، لا تجتمع عزيمة و وليمة. [1] و نيز فرمود: لا تجتمع البطنة و الفطنة؛ [2] شكم بارگي و پرخوري با زيركي و فرزانگي هم خواني ندارد. انسان سورچران و پرخور و رفاه طلب، هيچ گاه زيرك و فرزانه نخواهد شد. انسان پر خور و خواب هيچ گاه از درك شفاف و زلال بهره مند نمي باشد. نيز فرمود قدر و قيمت هر فردي به همت آن است، قدر الرجل علي قدر همته. [3] .

براي پيمودن راه تكامل و صيقل دادن روح، بايد سخت كوش بود. بايد از رفاه هاي زودگذر چشم پوشيد و بايد از پرداختن به

چاقي و شكم بارگي دوري گزيد و بايد جسم خويش فداي روح خود نمود. انسان بايد از جسم بكاهد تا بتواند به روح بيفزايد.

از موسي بن جعفر عليه السلام اين گونه رسيده است كه: جودوا ابدانكم لانفسكم؛ [4] «با روح سخاوتمندانه از بدن هاي خويش بكاهيد به جان و روح خويش بيافزاييد.» بايد سخت كوش باشي، بايد رنج و تعب را تحمل كني تا راه سخت تكامل را صعود كني. انسان راحت طلب، انسان تن پرور، انسان رفاه طلب، انسان بيهوده گر، انسان ضعيف...، توان پيمودن اين راه سخت را نخواهد داشت. زندگي انساني با رنج ها پيچيده شده است. راه تكامل از ميان رنج ها به ميوه مي رسد، لقد خلقنا الانسان في كبد؛ [5] «انسان را در رنج و سختي آفريده ايم.» حفت الجنة بالمكاره؛ [6] «بهشت به سختي ها و دشواري ها آميخته شده است». امام كاظم عليه السلام براي عبور از اين سختي ها راه گشايي مي نمايد و مي فرمايد: انسان بايد از تن پروري، رفاه طلبي و راحت جويي فاصله گيرد، تا بتواند اين گردنه ها را بالا رود. بايد از پرورش و فربهي تن چشم بپوشد تا به رشد و تعالي روح بپردازد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 348، شماره 144.

[2] همان، شماره 138.

[3] نهج البلاغه، حكمت 47، بحار، ج 67، ص 4.

[4] اين جمله گر چه در برخي نوشته ها ديده مي شود ليكن منبع قابل اعتماد يافت نشد، گر چه مضمون آن را روايات ديگر تأييد مي نمايند.

[5] بلد، 4.

[6] نهج البلاغه: ج 17، ص 181، بحار، ج 67، ص 78، بحار، ج 75، ص 305.

منبع: امام كاظم الگوي

زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

تلاش و معاش

همان گونه كه بي توجهي به معاد بي راهه رفتن است، غفلت از زندگي و معاش نيز راه نكوهيد و ناپسند مي باشد. امامان معصوم عليهم السلام كه شاخص هاي هدايت و رهنمون در زندگي مي باشند، هر دو خطر را هشدار مي دهند. انسان مؤمن بايد معتدل باشد. انسان مؤمن نبايد دنيا طلب و دنيا زده شود كه كار و تلاش روزمره، وي را از انجام مسؤوليت هاي ديني باز دارد، و نبايد آن گونه از تلاش باز ايستد كه نتواند زندگي دنيايي خويش را فراهم سازد. امام كاظم عليه السلام اين گونه رهنمون عرشي مي دهند: كسي كه دنيايش را به خاطر دينش ترك كند و نيز كسي كه دين خود را به خاطر دنيا رها كند از ما نيست، ليس منا من ترك دنياه لدينه او ترك دينه لدنياه. [1] .

و نيز فرمود: كسي كه براي روزي حلال تلاش مي كند همانند جهادگر در راه خداست، كان كالمجاهد في سبيل الله. [2] اين رهنمود كارگشا براي دو گروه است. يكي آنان كه بر اين پندارند كه دين همان عبادت است. دين يعني، دعا و نماز و مسجد. و نيز آنان كه دنيا زده شده و دنيا خواهي، آنان را از امور معنوي و آخرت باز داشته است.

آنگاه براي حفظ اعتدال و ميانه روي دو رهنمود رواني و روحي فرمودند، لا تحدثوا انفسكم بالفقر و لا بطول عمر فانه من حدث نفسه بالفقر بخل، و من حدثها بطول العمر يحرص؛ [3] «هيچ گاه بر خويش تنگ دستي را تلقين نماييد، كه باعث بخيل شدن شما مي شود، و نيز هيچ گاه بر خويشتن

طول عمر را تلقين ننماييد كه باعث حرص و دنيا طلبي مي گردد.» اين مطلب رهنمود به تعادل روحي است كه انسان نه نگران از فقر و تنگدستي باشد كه در زندگي به عسرت و بخل و پستي بگرايد! و نه آزمند باشد كه باعث ولع و گرايش به فزون طلبي گردد. شخص بايد اميدوار به رحمت الهي بوده و با توكل به خداي قادر مهربان، پرتلاش و شاداب و با گشاده رويي زندگي نمايد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 410، اعلام الهداية، ج 9، ص 238.

[2] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 184؛ اعلام الهداية، ج 9، ص 231.

[3] تحف العقول، ص 410.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

تقيه

تقيه، يعني پنهان نمودن ايمان و عقيده با اظهار رفتاري ناهماهنگ. تقيه يك تاكتيك براي حراست از عقيده حق مي باشد. در برابر تقيه نفاق است كه منافق با رفتاري هماهنگ با ايمان، كفر خويش را پنهان مي سازد. قرآن اين روش را براي حراست از ايمان تأييد مي نمايد. در داستان عمار ياسر كه وي را اكراه بر بيزاري از عقيده توحيدي خويش و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نمودند! وي در حالي كه قلبش مؤمن بود با زبان اظهار بيزاري جست، عمار از رفتار خويش نگران شد به حضور رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و ماجرا را در ميان گذاشت. آيه نازل شد كه ايمان عمار آسيب نديده است و چون به رفتارش اكراه شده بود مشكل ساز نبوده است، الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان. [1] نيز در

مورد ديگر فرمود: الا ان تتقوا منهم تقاة. [2] در قرآن با اين موضع گيري رفتار تقيه اي كه منطبق بر معيارهاي عقلاني نيز مي باشد، تأييد مي شود. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نيز اين رفتار را مي پسندد. جانشينان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم امامان معصوم عليهم السلام نيز در انديشه و رفتار از اين روش بهره بردند. زيرا تقيه تنها در برابر رفتارهاي ناهنجار كفار نمي باشد. بلكه در ميان جمع مسلمانان كه عقيده هاي متفاوت وجود دارد نيز اين روش و موضع گيري صحيح مي تواند باشد. بر اين اساس مشاهده مي شود كه امام باقر عليه السلام فرمودند: التقية من ديني و دين آبائي؛ [3] «تقيه روش من و پدران من مي باشد.» امام صادق عليه السلام فرمودند: ان التقية جنة المؤمن؛ [4] «تقيه سپر دفاعي مؤمن است».

اينك امام كاظم عليه السلام به علي بن يقطين تقيه مي آموزد. علي بن يقطين از شيعيان و ياران خاص امام كاظم عليه السلام است. در عين حال در دربار هارون الرشيدوزير نيز مي باشد. وي به دستور امام راه گشاي بسياري از امور شيعه در دربار عباسيان بود. هارون نيز در صدد بود از اعتقاد و تشيع وي سندي به كف آورد تا وي را مورد عتاب و بازخواست قرار دهد. در جمع خصوصي شيعيان در مورد چگونه وضو گرفتن اختلاف رأي پيش آمد. علي بن يقين به امام كاظم عليه السلام نامه نوشت و از امام شيوه وضو صحيح را سؤال نمود. امام در جواب نامه وي دستور العمل وضو را همانند وضوي اهل سنت نگاشت. علي بن يقطين از جواب امام شگفت زده شد. ليكن با خود

گفت دستور امام بدون حكمت نيست، طبق دستور امام حتي در درون منزل خويش همانند اهل سنت وضو مي گرفت.

در نزد هارون بسيار سعايت و خبرچيني مي شد كه علي بن يقطين شيعه از پيروان امام كاظم عليه السلام است. هارون براي اطمينان از عقيده وزيرش به صورت پنهاني فردي از غلامان خويش را مأمور ساخت تا مراقب وضو گرفتن علي بن يقطين در اندرون خانه وي باشد و به هارون گزارش كند كه وي همانند شيعيان وضو مي گيرد، يا همانند اهل سنت. خود هارون نيز به صورت پنهاني وضو گرفتن علي بن يقطين را زير نظر گرفت. علي بن يقطين براي وضو گرفتن در درون خانه به دور از ديد نامحرمان وضو مي گرفت. هارون وضو گرفتن علي بن يقطين را از پشت ديوار زير نظر مي گيرد، هنگامي كه مي بيند علي بن يقطين همانند اهل سنت وضو مي گيرد، همان جا فرياد مي كشد كه خبرچين ها دروغ گفته اند؛ تو از شيعيان و پيروان موسي بن جعفر نيستي. هنگامي كه اين حالت برطرف مي شود امام به علي بن يقطين مي نگارد اكنون همان گونه كه خدا دستور داده است وضو بگيرد. [5] . هارون روزي علي بن يقطين را مورد عنايت خاص قرار داده و هداياي فراواني به وي مي دهد. در ميان آن هدايا لباس مخصوص درباريان مزين به طلا و گران قيمت وجود داشت. علي بن يقطين كه علاقه شديد به حضرت داشت اين هديه فاخر را توسط غلامي به خدمت امام كاظم عليه السلام فرستاد. امام كاظم عليه السلام هديه را گرفت، ليكن در فرصت مناسب هديه را برگرداند و به علي بن يقطين سفارش كرد كه آن را نزد خودش

نگه دارد و رد نكند. علي بن يقطين از برگرداندن هديه ناراحت مي شود، ليكن هديه را نگه مي دارد. آنگاه علي بن يقطين در اثر مسائلي آن غلام را بيرون مي كند. اين غلام كه از تشيع علي بن يقطين آگاه بود و مي دانست كه وي اموال و خمس شيعيان را به امام كاظم عليه السلام مي رساند و آن هديه مخصوص را هم خودش به نزد امام كاظم عليه السلام برده بود، به نزد هارون رفت و در حق علي بن يقطين فضولي كرد.

هارون علي بن يقطين را براي امتحان خواست. وي به بهانه هايي آن هديه مخصوص را طلب نمود. از علي بن يقطين پرسيد آن هديه را چه كردي؟ وي گفت آن هديه چون هديه مخصوص خليفه بود عطرآگين نموده ام در بقچه اي در خانه گذاشته ام و هر از گاهي به عنوان تبرك آن را باز مي كنم و نگاه مي كنم و دوباره به جاي خودش بر مي گردانم. هارون گفت باز گردان! علي بن يقطين به يكي از غلامانش دستور داد به منزل رفته و در فلان اتاق و فلان جا هديه مخصوص را به خدمت خليفه بياورد. خادم نيز رفت و آن بقچه را آورد و هارون همان گونه كه علي بن يقطين گزارش كرده بود، مشاهده كرد. غيض و غضبش فرو نشست و جايزه ديگري نيز به علي بن يقطين داد و دستور داد آن غلام فضول را هزار تازيانه بزنند كه وقتي پانصد تازيانه را نوش جان كرد به درك واصل شد. هارون گفت از اين پس هيچ گزارش خلافي را در حق تو نخواهم پذيرفت. [6] . بر اين اساس تقيه يك روش صحيح

در برابر مخالفين است و اختصاص به تقيه در برابر كفار هم ندارد، كه برخي اهل سنت بر آن باورند. آري اين دستور العمل امام كاظم عليه السلام به يار وفادارش علي بن يقطين است و آن هم عاقبت فضولي آن غلام نگون بخت!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نحل، 106.

[2] آل عمران، 28.

[3] اصول كافي، باب التقية، ح 12.

[4] همان، ح 14.

[5] الارشاد، ج 2، ص 228؛ اعلام الوري، ص 305.

[6] الارشاد، ج 2، ص 227؛ روضة الواعظين، ص 214؛ كشف الغمة، ج 3، ص 18، اعلام الوري، ص 304؛ فصول المهمة، ج 2، ص 947.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

تعمير مسجد

نكته اي نيز قابل توجه است كه منظور از تعمير مسجد چيست؟ آباداني مسجد به چه چيز است؟ در پاسخ اين سؤال مي توان دو جواب عنوان نمود.

الف: منظور، احداث ساختمان و تعمير و مرمت ساختمان مساجد است، كه روايات نيز بر اين نكته تأكيد دارد كه هر كس به مقدار ايستادن جايگاه نمازش يا به اندازه آشيانه پرنده، مسجد احداث كند، خداوند براي او خانه اي در بهشت مي سازد، در اين معناي تعمير، هيچ گونه ترديدي وجود ندارد.

ب: ليكن معناي ديگر نيز در مورد تعمير مسجد وجود دارد و آن اين كه منظور تعمير و يا احداث ساختمان نباشد. بلكه منظور داير نمودن مسجد از لحاظ فرهنگ و بر پا نمودن نماز و عبادت در آن باشد. كسي كه در مسجد عبادت مي كند، كسي كه در مسجد نماز مي خواند، مسجد را آباد مي كند. كه منظور از آباداني، آباداني از نظر هدايت و داير نمودن

فرهنگ ديني است.

در دعاي ورود به مسجد الحرام اين گونه مي خوانيم: خداي سبحان را سپاس كه مرا از كساني قرار داد كه مساجد خدا را آباد مي سازم، و جعلني ممن يعمر مساجده. [1] و معلوم است نوع افرادي كه به زيارت مسجد الحرام مي روند ساختمان آن را تعمير نمي كنند.

و نيز از امام صادق عليه السلام در مورد آبادگران مسجد اين گونه آمده است: العامرين بصلاتهم ارضي و مساجدي. [2] «نمازگزاران، آباد گران زمين و مساجد من هستند».

همچنين در پاسخ اين سؤال كه چگونه مساجد را آباد مي سازند، از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رسيده است. آنان كه شؤون مسجد را رعايت مي كنند، صداي خود را بلند نمي كنند و به كارهاي بيهوده و باطل نمي پردازند، لا ترفع الاصوات فيها و لا يخاض فيها بالباطل. [3] . در اين گونه تعبيرها، منظور از عمارت و آبادگري مسجد، آبادي از لحاظ برنامه هاي ديني و برپايي نماز و شؤون ديني است؛ نه احداث ساختمان. اين همان نكته اي است كه اميرمؤمنان علي عليه السلام آن را گوشزد مي سازد، كه برخي زمان ها مساجد از لحاظ ساختمان بسيار باشكوه و مجلل هستند، ليكن از لحاظ برنامه هاي ديني و رهنمون، خرابه اي بيش نيستند، عامرة من البناء و خراب من الهدي. [4] اگر مسجدي از لحاظ بنا آباد و از لحاظ برنامه هاي ديني تهي باشد آن خرابه است. (در بخش فرهنگي توضيح بيشتري خواهد آمد).

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 4، ص 402.

[2] مستدرك الوسائل، ج 3، ص 367.

[3] وسائل، ج 3، ص 507.

[4] نهج البلاغه، حكمت 369، ص 426.

منبع: امام كاظم الگوي

زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

تبديل تمثال شير به شير واقعي

روزي هارون الرشيد مرد ساحر و جادوگري را طلب كرد تا در مجلس او به وسيله سحر و جادو حضرت ابوالحسن عليه السلام را خجالت دهد. مرد افسونگر براي اين كار او را اجابت كرد. چون سفره غذا حاضر شد، آن مرد در نان حيله كرد، چنانكه هر وقت خادم نزد آن حضرت نان مي گذاشت، نان از جلوي ايشان پرواز مي كرد. هارون پليد از اين كار چندان خوشحال و خندان شده بود كه نمي توانست خود را نگاه دارد، پس به حركت درآمده اظهار سرور مي كرد.

پس چندان نگذشت كه حضرت امام موسي عليه السلام سر مبارك خود را بلند كرد و نگاهي به صورت و تمثال شيري كه بر پرده اي در آن مجلس منقوش بود، افكند و فرمود: اي اسدالله، بگير اين دشمن خدا را! پس تمثال شير فورا به صورت شير واقعي و قوي درآمد و پريد آن مرد ساحر و جادوگر را گرفته دريد و خورد. پس هارون و نديمانش همه غش كرده به زمين افتادند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال، ج 2، ص 370.

منبع: حديث اهل بيت زندگينامه و مصائب چهارده معصوم؛ يدالله بهتاش، سبحان چاپ چهارم 1384.

تكلم به زبان حيوانات

علي بن حمزه به روايت علامه مجلسي گويد:

يك روز مردي از موالي و ياران امام كاظم عليه السلام خدمت ايشان شرفياب شد و عرض كرد:

« فدايت شوم! ميل دارم فردا صبحانه را در منزل من تناول فرمايي. »

حضرت قبول فرمود. صبحگاه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام با او به راه افتادند. چون به منزل رسيدند امام عليه السلام بر روي تختي كه در آنجا بود جلوس فرمود.

در كنار تخت دو كبوتر نر

و ماده بودند كه معلوم بود از آمدن و مشاهده ي چهره ي نوراني امام عليه السلام مسرور و خوشحالند و همهمه كنان در اطراف آن حضرت مي گرديدند و گويا سخناني مي گفتند. صاحبخانه گفت: « فدايت شوم! اين كبوتران چه مي گويند؟! » امام عليه السلام فرمود: « كبوتر نر به همسر خويش مي گويد: اي آرام جان و اي عروس منزل من! سوگند به خدايي كه ما را آفريده، در تمامي زمين كسي عزيزتر از اين مسندنشين نيست. به خدا سوگند هيچ كس را بيش از تو دوست ندارم مگر اين فرد كه در مقابل ما و بر تخت نشسته است. » [1] .

امام عليه السلام از گفتار آن ها مشعوف و مسرور بود و لبخند مي زد. صاحبخانه عرض كرد:

« فدايت گردم، ائمه هدي زبان طيور را مي دانند؟ »

- آري « علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شي ء؛ » [2] . « خداوند زبان طيور را به ما آموخته و ما زبان حيوانات را مي شناسيم و خداوند همه چيز به ما عنايت فرموده و ما بر همه چيز واقفيم ».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يا سكني و يا عرسي! و الله ما علي وجه الارض احد احب الي منك ما خلا هذا القاعد علي السرير.

[2] سوره ي نمل، آيه 16.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

تكلم به زبان فارسي

ابوحمزه گويد: روزي شخصي از اهل خراسان بر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام وارد شد و با حضرت به لسان عربي مشغول صحبت شد.

امام عليه السلام چون متوجه شد كه او از اهل خراسان است به زبان فارسي فصيح جواب مرد خراساني را داد.

خراساني با تعجب عرض كرد: « من خيال كردم كه شما قدرت تكلم با زبان فارسي را نداريد. لذا با شما عربي سخن گفتم. » حضرت عليه السلام لبخندي زده و فرمودند:

« اگر من قدرت تكلم بر هر زباني نداشته باشم پس من چه فضيلت بر شما خواهم داشت. »

آنگاه حضرت رو به ابوحمزه نمود و فرمود: « هر كس نتواند با تمام لغات انساني بلكه لغات حيوانات و طيور صحبت كند او امام نخواهد بود بلكه دروغگوست ». [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منهاج الولاية، قرني، ص 465.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

تكلم به زبان چيني

« بدر » غلام امام رضا عليه السلام گويد:

اسحاق پسر عمار داخل خانه ي امام موسي بن جعفر عليه السلام شد و در محضر آن حضرت نشست. در آن هنگام مردي اجازه ورود خواست و با آن حضرت به زباني سخن گفت كه مانند آن هيچ گاه شنيده نشده بود. آن سخنان به آواي پرندگان شباهت داشت. اسحاق گفت: حضرت موسي بن جعفر عليه السلام مانند او به زبان او سخن گفت تا آن كه پرسش آن مرد پايان يافت و از نزديك حضرت بيرون رفت. پس من گفتم: « اي پسر رسول خدا! مانند چنين سخني را هرگز نشنيده بودم! » حضرت عليه السلام فرمود: « اين زبان گروهي از مردم چين بود ولي همه ي مردم چين اين گونه سخن نمي گويند. » سپس فرمود: « آيا از سخن گفتن من به زبان او تعجب كردي؟! » گفت: « به راستي، جاي تعجب داشت. » [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهايه، ابن اثير، ج

2، ص 420.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

تبديل آب به طلا

مرحوم مجلسي از كتاب «قرب الاسناد» از علي بن جعفر نقل نموده كه كنيزي از كنيزان موسي بن جعفر عليهماالسلام كه راستگو بود و در وضو به حضرت كمك مي نمود به من خبر داد كه در محله «قديد» حضرت بالاي منبري نشسته بود و من براي حضرت آب مي ريختم آب روي ناودان جاري گرديد ناگهان يك جفت گوشواره كه روي آنها در بود ديدم كه بهتر از آن نديده بودم حضرت سر مبارك را بلند نمود و فرمود: آن گوشواره را ديدي؟ عرض كردم: آري! فرمود: آن را زير خاك پنهان كن و به احدي نگو. من آن را پنهان نمودم و تا حضرت زنده بود به كسي نگفتم [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 42.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

تكلم امام كاظم به همه زبان ها

ابوبصير مي گويد: روزي به امام كاظم عليه السلام عرض كردم: «به چه چيزي مي توان امام را شناخت؟ حضرت فرمود: «به چندين خصلت كه يكي از آنها اين است كه به هر زباني كه باشد مي تواند تكلم كند. در اين اثنا مردي از جانب خراسان رسيد و بعد از سلام شروع به عربي حرف زدن نمود و امام كاظم عليه السلام جواب او را به خراساني فرمود. پس آن مرد گفت: «به خدا قسم كه من به اين جهت به اين زبان حرف نزدم كه مبادا شما اين زبان را خوب ندانيد و حال آنكه شما اين زبان را فصيح تر از من صحبت مي كنيد.» امام كاظم عليه السلام فرمود: «سبحان الله! اگر من از تو زبانت را بهتر ندانم پس فضيلت و برتري من بر

تو به چه چيزي مي باشد و به چه چيز مستحق امامت و خلافت مي باشم» سپس روي به من كرد و گفت: اي ابا محمد! كلام هيچ طايفه اي از امام پوشيده و مخفي نيست.»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

تبديل شدن آب و ريگ به شربتي خوشبو

شقيق بلخي مي گويد: در سال صد و چهل و نهم هجري به حج مي رفتم چون به قادسيه رسيدم، نگاه كردم ديدم مردمان بسياري براي حج حركت كرده اند و همه شان با زينت و اموال بودند. پس نظرم به جوان خوشروئي افتاد كه ضعيف و گندم گون بود و جامه اي پشمينه بر بالاي جامه هاي خويش پوشيده و نعلين در پاي مباركش بود. او از مردم كناره گرفته وتنها نشسته بود. من با خود گفتم: «اين جوان از طايفه صوفيه است و مي خواهد خود را بر مردم تحميل كند و در اين راه كارهاي خويش را بر عهده آنها بيندازد، به خدا سوگند كه نزد او مي روم و وي را سرزنش مي كنم.» چون نزديك او رفتم و آن جوان مرا ديد فرمود: «اي شقيق! اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم.»[1] «يعني: از بسياري از ظن ها و گمانها دوري كنيد، بدرستي كه برخي گمانها، گناه و معصيت است.» اين جمله را گفت و رفت. من با خود گفتم: «اين امر عظيمي بود كه اين جوان آنچه در دل من گذشته بود را گفت و نام مرا برد، پس اين جوان بنده صالح خدا است، حال نزد او مي روم و از وي مي خواهم كه مرا حلال كند.» پس به دنبال او

رفتم و هر چقدر جستجو كردم او را نيافتم. اين گذشت تا به جايگاه و منزلي به نام واقصه رسيديم. در آنجا آن بزرگوار را ديدم كه نماز مي خواند و اعضايش مضطرب و اشك چشمش جاري است. من با خود گفتم: «اين همان صاحب من است كه در جستجوي او بودم، حال بروم و از او حلاليت بگيرم.» پس صبر كردم تا از نماز فارغ شد، به جانب او رفتم، چون مرا ديد فرمود: «اي شقيق! و اني لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدي.»[2] «يعني: بدرستي بر آن كسي كه توبه كند و ايمان بياورد و نيكوكار گردد و به راه هدايت رود مغفرت و آمرزش من بسيار است.»

اين را فرمود و رفت. من با خود گفتم: «بايد اين جوان از ابدال باشد، زيرا كه تا به حال دو مرتبه فكر مرا گفته است.» پس باز او را نديدم تا به منزل ديگري رسيديم. در آنجا آن جوان را ديدم كه دلوي در دست دارد و لب چاهي ايستاده و مي خواهد آب بكشد. ناگهان دلو از دستش در چاه افتاد. او سر به جانب آسمان كرد و گفت: «تو سيراب شدن من هستي هر گاه كه من تشنه شوم و تو قوت من هستي هر وقتي كه طعام بخواهم.» سپس گفت: «خداي من و سيد من! من غير از اين دلو چيز ديگري ندارم، آن را از من نگير.» به خدا سوگند ديدم كه آب چاه جوشيد و بالا آمد و آن جوان دست بطرف آب برد و دلو را گرفت و پر از آب كرد. بعد وضو گرفت و

چهار ركعت نماز بجاي آورد. سپس به جانب تپه اي از ريگ رفت و از آن ريگها گرفت و در دلو ريخت و حركت داد و بياشاميد.

در اين هنگام من نزديك او رفتم و سلام كردم و جواب شنيدم. پس گفتم:

«از آنچه كه خدا به تو عنايت كرده است به من نيز مرحمت فرما.» او فرمود: «اي شقيق! هميشه نعمت خداوند در ظاهر و باطن با ما بوده است پس بر پروردگارت گمان خوب ببر.» سپس دلو را به من داد چون آشاميدم ديدم سويق و شكر است و به خدا سوگند كه هنوز لذيذتر و خوشبوتر از آن نياشاميده بودم، پس از آن سير شدم به حدي كه چند روز ميل به طعام و آب نداشتم. پس ديگر آن بزرگوار را نديدم تا اينكه وارد مكه شدم، نيمه شبي او را ديدم كه مشغول نماز است و پيوسته مشغول به گريه و ناله بود و با خشوع تمام نماز مي خواند تا اينكه فجر طلوع كرد، در اين هنگام او شروع به تسبيح نمود و برخاست نماز صبح را ادا كرد. سپس هفت شوط طواف كعبه را كرد و بعد بيرون رفت. من دنبال او رفتم و ديدم كه غلامان و همراهاني دارد، بر خلاف آن وضعي كه در بين راه داشت. مردم اطراف او جمع مي شدند و بر او سلام مي كردند. پس من به شخصي گفتم: «اين جوان كيست؟» گفت: «اين موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام است.» با خود گفتم: «اين معجزات و عجايبي كه من از او ديدم اگر از غير او بود

عجب بود لكن چون از اين بزرگوار است، تعجبي ندارد.»[3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حجرات آيه 12.

[2] سوره ي طه آيه 82.

[3] منتهي الامال.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

تبديل شدن سرگين ها به بهترين انجيرها

مي گويند: روزي هارون الرشيد ملعون توسط شخصي يك طبق سرگين [1] .

كه به شكل انجير درست شده بود را براي امام كاظم عليه السلام فرستاد تا ايشان را تحقير نمايد. وقتي امام كاظم عليه السلام پارچه روي آنها را برداشت، آن سرگين ها به شيرين ترين و خوشبوترين انجيرها تبديل شده بود. پس حضرت از آن خورد و به شخص آورنده نيز خوراند و بقيه را به هارون الرشيد برگرداند. وقتي هارون آن را به دست گرفت، ديد واقعاً انجير است. پس به دهانش گذاشت، اما هنگامي كه خورد، در دهانش به سرگين تبديل شد.[2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدفوع حيوان.

[2] اثبات الهداة.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

تهديد به فرو بردن قصر هارون الرشيد به زمين

فضل بن ربيع مي گويد: من حاجب هارون الرشيد بودم، روزي بر او داخل شدم، ديدم كه او در نهايت خشم مي باشد. شمشيري در دست داشت و حركت مي داد، چون نظرش بر من افتاد گفت: «سوگند ياد مي كنم كه اگر پسر عموي مرا در اين وقت نزد من حاضر نسازي، سرت را جدا مي كنم.»

گفتم: «كدام پسر عموي تو؟»

گفت: آن حجازي.»

گفتم: «كدام حجازي؟»

گفت: «موسي بن جعفر.»

چون اين حالت را ديدم و خشم و غضب او را مشاهده كردم، از خدا ترسيدم كه امام كاظم عليه السلام را در چنين وقتي نزد او حاضر سازم. باز شيطان مرا وسوسه كرد و نتوانستم از سر مال و اعتبار دنيا بگذرم، پس عذاب خدا را بر خود قرار دادم و گفتم: «چنين خواهم كرد.»

همچنين گفت: «دو تازيانه و دوجلاد را نيز حاضر كن. من اينها را حاضر

كردم و بدنبال امام كاظم عليه السلام رفتم. چون خبر آن حضرت را گرفتم، مرا به خرابه اي راهنمايي كردند. در آن خرابه، خانه اي از شاخه هاي نخل ساخته بودند و در آن غلام سياهي را ديدم، گفتم: «از مولاي خود اجازه بگير كه من داخل شوم.» آن غلام گفت: «داخل شو كه مولاي من، حاجب و درباني ندارد.

چون به خدمت امام كاظم عليه السلام رفتم غلام سياهي، مقراضي در دست دارد و گوشتها و پوستهايي كه به خاطر بسيار سجده كردن، از پيشاني و بيني آن نور ديده عابدان جدا شده است را جدا مي كند. گفتم: «سلام بر تو اي فرزند رسول خدا! رشيد تو را مي طلبد.»

آن حضرت فرمود: «مرا با رشيد چكار است؟ آيا وفور نعمت، او را از حال من مشغول نمي گرداند؟!» پس به سرعت برخاست و گفت: «اگر نه آن بود كه از جدم رسول خدا صلي الله عليه و اله به من روايت رسيده است كه: اطاعت كردن از پادشاه ظالم به خاطر تقيه، واجب است؛ هر آينه نمي آمدم.» پس در راه، من خدمت آن حضرت عرض كردم: «آماده عقوبت باش كه خليفه بر تو بسيار خشمناك بود.» حضرت فرمود: «مگر با من نيست كسي كه مالك دنيا و آخرت است؟! او نخواهد گذاشت كه آسيبي به من برساند انشاءالله.» سپس دعائي خواند و سه مرتبه دست دور سر خود گرداند. چون نزد هارون رفتم، ديدم كه مانند زني كه فرزندش مرده باشد حيران در ميان خانه ايستاده است، چون مرا ديد گفت: «آيا پسر عموي مرا آوردي؟»گفتم: «بلي» گفت: «مبادا او را ترسانده باشي كه من بر او خشمناكم، زيرا كه

آنچه كه مي گفتم اراده نداشتم كه عملي كنم، حال اجازه بده كه داخل شود.» چون آن حضرت داخل شد و نظر هارون بر ايشان افتاد، از جاي خود برخواست و دست در گردن او نمود و گفت: «مرحبا! خوش آمدي اي پسر عمو و برادر من وارث حقيقي خلافت من.» پس آن جناب را در پهلوي خود نشاند و گفت: «به چه سبب كم به ديدن ما مي آيي؟» امام كاظم عليه السلام فرمود: «گشادگي ملك تو و محبت دنياي تو مانع ديدن من مي شود.» سپس هارون الرشيد، عطر مخصوصش را طلبيد و ريش مبارك آن حضرت را خوشبو كرد و امر نمود كه خلعتي با دو كيسه زر براي آن جناب آوردند.

امام كاظم عليه السلام فرمود: «اگر نه آن بود كه مي خواهم مجردان از فرزندان ابوطالب را تزويج كنم كه نسل ايشان تا قيامت منقطع نگردد، هر آينه اين مال را قبول نمي كردم.»

پس آن حضرت بيرون آمد و گفت: «الحمدلله رب العالمين.» چون بيرون رفت، به هارون گفتم: «مي خواستم او را عذاب كني ولي وقتي حاضر شد به او خلعت و هدايا دادي و اكرام و احترامش نمودي.» هارون گفت: «وقتي كه تو بدنبال او رفتي، ديدم گروهي كه حربه هايي در دست داشتند خانه مرا احاطه كردند. سپس سلاح هايشان را به زير قصر من فرو بردند و با خود مي گفتند كه: «اگر به فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم اذيتي برساند، خانه اش را بر زمين فرو مي بريم، ولي اگر نسبت به او احسان نمايد دست از او بر مي داريم و بر مي گرديم.»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب

و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

تكبر ممنوع

مقام والاي « علي بن يقطين » يار مخلص امام كاظم عليه السلام بر كسي پوشيده نيست. او همان است كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در شأنش فرمود:

« يا علي! ان لله تعالي اولياء مع اولياء الظلمة، ليدفع بهم عن اوليائه و انت منهم يا علي! »

« همانا خداوند را دوستاني است كه با ظالمان طرح دوستي مي ريزند تا بدين وسيله بتوانند از اولياء خدا دفع ظلم نمايند و تو از جمله آنان هستي اي علي بن يقطين! »

با اين همه خدمات در خور تقدير به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و شيعيان آن حضرت، داستان زير نشان مي دهد كه لغزش هاي اخلاقي از هر كسي كه باشد چگونه امام كاظم عليه السلام را آزرده خاطر مي سازد. روزي علي بن يقطين در مدينه جهت تشرف خدمت امام عليه السلام كسب اجازه نمود ولي حضرت عليه السلام اجازه ملاقات به او نداد! علي بن يقطين بسيار اصرار كرد و گريه و زاري نمود تا اينكه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به او اذن دخول دادند ولي به صورت غضبناك به او نگريست.

علي عرضه داشت: « فدايت شوم! من در انجام وظايف خود هيچ گونه كوتاهي نكرده ام، چرا شما از دست من ناراحت و غمناكيد؟! »

امام عليه السلام فرمود: « شما گمان مي كنيد كه ما از افعاليكه انجام مي دهيد بي خبريم و كارهاي شما بر امام مخفي است. نه! بلكه ما به تمام آنچه انجام مي دهيد آگاهيم. »

علي بن يقطين گفت: « تقصير من چيست؟ »

امام عليه السلام فرمود: « چرا فلان

روز كه در كوفه ابراهيم جمال [1] به تو پيغام داد مشكلي دارم، اجازه ملاقات به او ندادي؟ خيال كردي او چون سر و كارش با شتر است در نزد ما مقام و منزلتي ندارد؟ اكنون به تو مي گويم تا او را از خويش راضي نگرداني، من ديگر به تو توجهي نخواهم نمود. »

علي بن يقطين عرض كرد: « من اكنون به او دسترسي ندارم تا از او حلاليت بطلبم. انشاء الله هنگامي كه به كوفه بازگشتم رضايت او را تحصيل خواهم كرد. »

حضرت فرمودند: « من از براي تو وسيله فراهم مي كنم تا از او حليت حاصل نمايي و بعد نزد من آيي. امشب به طرف بقيع مي روي، در آنجا شتري را خواهي ديد. سوار بر شتر شو، او تو را به كوفه و منزل ابراهيم خواهد رساند. آنگاه باز سوار بر شتر شو، او تو را به مدينه باز خواهد گرداند. » علي بن يقطين گويد: « شب هنگام به بقيع رفتم. شتري را ديدم كه در آنجا خوابيده و گويي منتظر من است، بر پشت او سوار شدم. بعد از لحظه اي خود را در كوفه و مقابل درب منزل ابراهيم جمال ديدم! ابراهيم را صدا زدم. او از خانه بيرون آمد. فورا بر او سلام كردم و عذرخواهي نمودم. او از من گذشت ولي من گفتم: « اكنون صورت خود را بر زمين مي گذارم. تو با پاي خويش صورت مرا مالش ده تا دگر بار چنين عملي از من سر نزند و غرور و تكبر از سر من خارج شود. » ابراهيم از انجام چنين كاري ابا نمود ولي من

راضي نشدم و گفتم: « حتما بايد اين عمل را انجام دهي. »

پس من صورت خود را بر خاك نهادم و او با پاي خود صورت مرا مالش مي داد و من با خود مي گفتم: « سري كه باد غرور و نخوت در آن باشد و نسبت به يكي از شيعيان موسي بن جعفر بي اعتنايي نمايد سزاوار است تا در زير قدم كوبيده شود. » چون رضايت ابراهيم جمال حاصل شد سوار بر شتر شدم و در همان شب و بلافاصله به مدينه رسيدم و صبح شرفياب حضور موسي بن جعفر شدم ». حضرت عليه السلام با آغوش باز علي بن يقطين را پذيرفت و او را مورد لطف خويش قرار داد. [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] « جمال » يعني پرورش دهنده شتر و كسي كه شتر كرايه مي دهد.

[2] منهاج الولاية، علي قرني، ص 467.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

تبيين صفات اهل يقين

بر خدا توكل نموده و تسليم او گرديده و به مقررات الهي راضي و خشنود باشد و امور خدا را به او واگذار نمايد.

قوله فيمن سأل عن اليقين

يتوكل علي الله، و يسلم لله، و يرضي بقضاء الله، و يفوض الي الله.

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

تبيين كار نيك

كاري نزد مؤمن كار نيك تلقي نمي گردد جز آن كه با سه چيز توأم شود: كوچك شمردن آن، پوشاندن آن و تسريع در انجام آن، پس هر كه كار نيك را نزد مؤمني كوچك شمرد برادرش را بزرگ داشته است، و هر كه كار نيك را نزد مؤمن بزرگ شمارد برادرش را كوچك نموده است و هر كس زيبايي هاي كارش را بپوشاند كردارش گرامي مي شود و هر كه به وعده اش زود جامه ي عمل بپوشاند عطا و بخشش را گوارا مي نمايد.

قوله في صفات الصنيعة

الصنيعة لا تتم صنيعة عند المؤمن لصاحبها الا بثلاثة اشياء: تصغيرها و سترها و تعجيلها، فمن صغر الصنيعة عند المؤمن فقد عظم اخاه، و من عظم الصنيعة عنده فقد صغر اخاه، و من كتم ما اولاه من صنيعه فقد كرم فعاله، و من عجل ما وعد فقد هني العطية.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

ترغيب به تواضع

گياه در زمين هموار مي رويد و در زمين سخت محكم رشد نمي نمايد، همچنين حكمت و دانش در قلب انسان متواضع رشد و نمو مي كند و در قلب انسان متكبر و گردنكش رشد نمي نمايد، چرا كه خداوند تواضع را وسيله ي انديشه و تعقل قرار داده و تكبر را وسيله ي ناداني مقرر داشته است.

قوله في الترغيب الي التواضع

ان الزرع ينبت في السهل و لا ينبت في الصفا، فكذلك الحكمة تعمر في قلب المتواضع و لا تعمر في قلب المتكبر الجبار، لان الله جعل التواضع الة العقل، و جعل التكبر الة الجهل.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

ترغيب به مخالفت به هواي نفس

هرگاه در مقابل دو كار قرار گرفتي كه نمي داني كداميك بهتر و نيكوتر است بنگر كه كداميك به تمايلات نفساني ات نزديكتر است پس با آن مخالفت نما، چرا كه ارزش والاتر در مخالفت با تمايلات نفساني ات مي باشد.

قوله في الترغيب لمخالفة الهوي

اذا مر بك امران لا تدري ايهما خير و اصوب، فانظر ايهما اقرب الي هواك فخالفه، فان كثير الصواب في مخالفة هواك.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

توجه امام كاظم به بينوايان

امام كاظم عليه السلام در مني (نزديك مكه) بود، بانويي را ديد گريه مي كند و بچه هايش نيز كه در كنارش هستند گريه مي كنند، به خاطر آن كه گاوي شيرده داشتند و آن گاو مرده بود. امام كاظم عليه السلام نزد آن بانو رفت و فرمود: «اي كنيز خدا، چرا گريه مي كني؟» بانو گفت: «اي بنده خدا، من داراي چند كودك يتيم هستم، و تنها در زندگي يك گاو داشتم كه زندگي من و بچه هايم به وسيله آن گاو تأمين مي شد، اكنون آن گاو مرده است و دست من و بچه هايم از همه چيز كوتاه شده است و بيچاره شده ايم.» امام كاظم: اي كنيز خدا، آيا مي خواهي آن گاو را براي تو زنده كنم؟ به دل بانو افتاد كه در پاسخ گفت: آري. امام كاظم عليه السلام به كنار رفت و دو ركعت نماز خواند، و دست به سوي آسمان بلند كرد و لبهايش را تكان داد (كه معلوم بود دعا مي كند) سپس برخاست، گاو را صدا زد، و با نوك عصا يا پنجه پا به آن گاو مرده زد، ناگهان آن گاو برخاست و راست ايستاد، وقتي كه زن آن منظره

را ديد، جيغ كشيد و فرياد زد: عيسي بن مريم و رب الكعبة: «سوگند به خداي كعبه اين مرد، عيسي بن مريم عليه السلام است.» امام كاظم عليه السلام به ميان مردم رفت و از آنجا گذشت [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 484.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

تنزيه خدا از زمان و مكان و محدوديت

عن أبي ابراهيم موسي بن جعفر عليه السلام، انه قال: ان الله تبارك و تعالي كان لم يزل بلا زمان و لا مكان، و هو الآن كما كان، لا يخلو منه مكان، و لا يشغل به مكان، و لا يحل في مكان، ما يكون من نجوي ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا أدني من ذلك و لا أكثر الا هو معهم أينما كانوا، ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه، احتجب بغير حجاب محجوب، و استتر بغير ستر مستور، لا اله الا هو الكبير المتعال.

التوحيد باب 28 ح 12

ترجمه:

امام نهم (ع) فرمود: پروردگار متعال پيوسته از أزل بود و هرگز زمان و مكاني نداشت، و در حال حاضر نيز چنين بوده و احتياجي به زمان و مكاني ندارد. و در عين حال مكاني از نور وجود او خالي نبوده، و هرگز مكاني با او مشغول نگردد، و در محلي حلول نمي كند.

و هرگز نمي باشد كنار رفتن و مذاكره خصوصي در ميان سه نفر مگر آنكه خداوند متعال چهارمي آنان باشد، و نه در تشكيل جلسه چهار نفري مگر آنكه پنجمي آنان خداوند خواهد بود،

و نيست در ميان او و مخلوقاتش حجابي به جز خود

خلق او كه آفريده شده اند.

آري خداوند متعال اختيار حجاب كرده است، ولي به غير حجابي كه براي او محجوب باشد، و بدون پوشاكي كه براي او پوشيده گردد. و خدايي نيست مگر او كه بزرگ و بلند است.

توضيح: در اين حديث شريف توضيحاتي داده مي شود:

1- لم يزل بلا زمان و لا مكان: زمان و مكان از قيود در عوالم ماده و جسم مي باشد، و در عوالم ماوراي عالم جسماني: زمان و مكان ملحوظ نشده، و تحقق پيدا نمي كند.

محدوديت در عالم فوق جسمانيت: از لحاظ حد ذاتي است، يعني ذوات آن موجودات محدود هستند، و هرگز احتياجي به زمان و مكان پيدا نكرده، و چنين قيدي نمي توانند داشته باشند.

و أما خداوند متعال: هرگز محتاج به زمان و مكاني نبوده، و محدود به حد و قيدي، ذاتي باشد يا خارجي، نيست. پس خداوند متعال محيط و حاكم و در مقام بالاتر از هر گونه قيد و حد بوده، و هيچ گونه حدي براي او تصور نمي شود.

2- لا يخلو منه مكان: خالي بودن مكان معيني از نور وجود حق دلالت مي كند

به دو امر: أول - محدوديت و ضعف ذاتي كه موجب خالي بودن مكانهاي معيني از نور وجود و از تجليات قدرت او خواهد بود. دوم - محدوديت مكاني: زيرا خالي بودن محلي از نور وجود او، دلالت مي كند بر منتهي بودن بسط نور وجود حق تا اين محل خالي، به طوري كه حد و مرز وجود او تا اين خط معين و محدود خواهد شد.

3- و لا يشغل به مكان: مشغول بودن و متصل شدن مكاني با وجود او

علامت فقر و احتياج است، زيرا اگر حاجتي ذاتا به محل و مكان نباشد: هرگز نخواهد توانست شاغل مكاني بوده، و در محلي استقرار پيدا كند. و فقر و احتياج علامت حدوث است: زيرا احتياج ذاتي اقتضاء مي كند كه مرتبه آن متأخر از طرف احتياج او باشد، و تا آن شرط محقق نگردد: مشروط وجود پيدا نخواهد كرد.

4- ما يكون من نجوي ثلاثة الا هو رابعهم 58 / 7:

نجوي: به معني تنحي و تخليص است، يعني كنار رفتن به يك جانب و آزاد كردن قلب از آنچه در ضمير او است به وسيله مذاكره خصوصي. و در آيه كريمه اشاره مي شود به حضور و احاطه نور وجود پروردگار متعال به همه عوالم و موجودات، و بسط عظمت و جلال او در تمام نقاط و أمكنه، و شاهد بودن و بينايي او به همه جزئيات و كليات و ظواهر و بواطن و علن و خفاء.

آري خداوند متعال از هر گونه قيد و حد منزه، و هيچ نحو از أنحاء محدوديت، جسماني باشد يا عقلي يا روحاني، درباره نور وجود او تحقق پيدا نمي كند، اين است كه مي گوييم: خداوند متعال أول و آخر و ظاهر و باطن و غيرمتناهي است.

5- ليس بينه و بين خلقه حجاب: حجاب، چيزي است كه در ميان دو چيز حائل و مانع باشد، خواه در امور ماديه صورت بگيرد يا در امور روحانيه، و در اين مورد نظر تنها به جهت حائل بودن است، و جهت ستر و تغطيه ملحوظ نيست. ولي نظر در ماده ستر به مطلق مستور شدن باشد.

و بايد توجه داشت كه: حجاب و

حائل براي پروردگار متعال هيچ گونه قابل تصور نباشد: زيرا محجوب بودن علامت عجز و ضعف و محدوديت ذاتي و خارجي است، و هرگز با نامحدود و نامتناهي بودن نور مطلق و أزلي و أبدي پروردگار متعال سازگار نبوده، و برخلاف علم و قدرت مطلق خواهد بود. و منظور در اينجا پيدايش حجاب براي خلق است، و مبدء حجابها براي مخلوقات آفريده شدن و ظهور و تكون و وجود پيدا كردن او است كه: توجه قهري و طبيعي به خود و خصوصيات و منافع و امتيازات شخصي خويش، حاجب و مانع از توجه به خداوند متعال و نظر به جلال و جمال و عظمت او مي شود.

ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست

تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز

آري تنها راه رسيدن به لقاء رب متعال، و وصول به درك نظر به وجه عزيز ذوالجلال: درگذشتن از خود و محو أنانيت و چشم پوشيدن از ديد مقامات نفس است.

و هرگونه از معاصي و انحرافات و مخالفتهايي كه موجب تيرگي و كدورت و محجوبيت قلب انسان مي شود: همه از همان خودبيني و أنانيت و خودخواهي منشعب مي گردد.

6- احتجب بغير حجاب محجوب: احتجاب از باب افتعال و به معني اختيار حجاب داشتن است. و منظور از حجاب همان ايجاد و تكوين خلق باشد كه با ايجاد و آفرينش خلق، حجابي در ميان خود و مخلوقات قرار داده است. و معلوم شد كه در عالم تكوين و ايجاد به جز خلق و تكوين مخلوقات، وجود ديگري نبوده است كه از مصاديق حجاب شمرده شود، از اين لحاظ در اين روايت شريفه تصريح شده

است كه: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه.

و أما تعبير به حجاب محجوب: براي اين است كه حجاب بر دو قسم باشد:

1- حجابي كه حاجب و مانع از شهود ماوراي او باشد، مانند أجسام كثيفه چون ديوار و درب و پرده ضخيم.

2- حجابي كه لطيف است، و حاجب و مانع نبوده، و ماوراي خود را نشان دهد، چون شيشه و هوا و نور. قسم أول را حاجب و محجوب گويند: زيرا در عين حالي كه حاجب است، محجوب از ديد و اراءه نيز هست. به خلاف قسم دوم كه: غيرمحجوب است، زيرا في نفسه چون آيينه و شيشه نشان دهنده ديگري بوده، و گويي كه او بذاته بينايي داشته، و ماوراي خود را مي بيند.

و همه خلق خداوند عزيز و جليل: از قبيل قسم دوم هستند، يعني ذات و صفات ذاتي و خارجي و تقدير و نظم آنها، چون آيينه صاف نشانگر و مراءة آفريننده بوده، و جلال و عظمت و جمال و علم و قدرت خالق را اراءة مي دهند.

پس در عين حالي كه خلق كردن در حقيقت اختيار و أخذ حجاب است، ولي آن حجابي كه محجوب نبوده و نشان دهنده باشد. و همچنين است معناي جمله (و استتر بغير ستر مستور). و ضمنا معلوم شد كه: در تعبير به كلمه احتجب و استتر و محجوب و مستور، دون حجب و ستر و حاجب و ساتر: لطائفي است كه از مطالب گذشته روشن گشت.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

تأويل آيه نور

صالح بن سهل

الهمذاني قال، قال أبوعبدالله عليه السلام: في قول الله تعالي - ألله نورالسماوات و الأرض، كمشكوة: فاطمة عليهاالسلام. فيها مصباح: الحسن. ألمصباح في زجاجة: الحسين. كوكب دري: فاطمة كوكب دري بين نساء أهل الدنيا. من شجرة مباركة: ابراهيم. لا شرقية و لا غربية: لا يهودية و لا نصرانية. زيتها يضي ء: يكاد العلم يتفجر بها. نور علي نور: امام منها بعد امام. يهدي الله لنوره: يهدي الله للأئمة. أو كظلمات... الرواية.

و عن علي بن جعفر، عن أخيه موسي عليه السلام: مثله.

كافي باب ان الأئمة نور الله ح 5

ترجمه: صالح بن سهل از اهل شهر همدان گفت، حضرت امام ششم عليه السلام در پيرامون آيه نور فرمود: مشكاة: حضرت زهراء سلام الله عليها باشد.

مصباح: امام مجتبي عليه السلام است.

زجاجة: امام أبوعبدالله حسين عليه السلام باشد.

كوكب دري: حضرت زهراء سلام الله عليها باشد از ميان زنها.

شجرة مباركة: حضرت ابراهيم خليل الله است.

لا شرقية و لا غربية: او متمايل به يهوديت و نصرانيت نيست.

زيتها يضي ء: اضاءه و نشر علوم و حقائق است از او.

نور علي نور: امامي پس از امامي از آن ظاهر شود.

يهدي الله لنوره: هدايت به حضرات أئمه عليهم السلام باشد.

و علي بن جعفر از برادرش امام هفتم عليه السلام، مثل اين روايت را نقل كرده است.

توضيح: اين تأويل براي توضيح و تطبيق و ذكر مصاديق باشد.

1- ألله نور: نور الهي در همه عوالم سماوي روحاني، و أرضي كه جهان طبيعت و جسم است، و در جميع موجودات و ممكنات، جلوه گر بوده، و با افاضه فيض وجود، و ظهور نور هستي در همه مراتب عوالم خلقت، همه را فراگرفته است.

و

چون عوالم و موجودات داراي مراتب و طبقاتي باشند: قهرا تجليات نور حق متعال نيز به اقتضاي اين طبقات در مقام ظهور از لحاظ شدت و ضعف متفاوت خواهد بود.

و بايد متوجه باشيم كه: نور پروردگار متعال مانند نور مادي محسوس محدود نيست، بلكه نور او بالاتر و متعالي تر و منزه تر از أنوار ملكوتي و جبروتي و نافذتر و لطيف تر از همه انوار معقول و محسوس باشد، و وجه جامعي كه در ميان أنواع نور موجود است: عنوان روشنايي خود در مقابل ظلمت، و روشن كننده موجودات ديگر است، و اين معني را درباره نور پروردگار متعال مي توان تعبير كرد كه: او حيات مطلق نامحدود بوده، و حيات بخش موجودات ديگر است، و فيض و رحمت و بخشش او به همه عوالم منبسط و متجلي گشته است.

و أما فهم حقيقت نور ذات: از وسع استعداد و از قوه حواس و ادراك ما بيرون است.

2- مثل نور كمشكوة: اين تمثيل از لحاظ آثار محسوس باشد، تا قابل فهم و تصور گردد، و سپس در مقام تأويل آن هم چون انسان نمونه كاملي است از عالم كبير، و همه مراتب عوالم طبيعت و ملكوت و جبروت و از لاهوت در وجود او منطوي است: بهتر و روشنتر قابل تطبيق مي شود.

مخصوصا اينكه از كاملترين و جامعترين أفراد انسان اين معني انتخاب گشته، و در وجود آنان اين انطباق صورت گرفته، و براي آيه نور از آنها مثال آورده شود.

و مشكوة به معني جاي چراغ است، و چراغ داراي شيشه و مركز نور و روشنايي باشد كه شيشه و مشكوة از آنجا روشن گشته و نور

گرفته و به خارج روشنايي مي دهند.

و اگر از لحاظ مادي و روحاني بخواهيم مثالي بياوريم، بهترين مثال همين است كه در روايت باب ذكر شده است. و أما ابتداء در تمثيل به مشكوة: براي اين است كه نظر در مرتبه أول به بيان نور محيط به همه سماوات و أرض، و براي عموم طبقات مردم است، نه براي خواص كه نظر به مصباح باشد.

3- كمشكوة فاطمة عليهاالسلام: حضرت زهراء سلام الله عليها مصداق حقيقي و ظاهري و باطني مشكوة است، زيرا او نمونه كاملي است از سماوات و أرض (عوالم علوي و سفلي)، و او مادر ولي خدا امام دوم و همچنين امام سوم است، و بلكه نه امام ديگر نيز از أولاد أطهار او هستند.

پس هرگز در عالم خلقت چنين مشكوتي پيدا نمي شود كه مادر يازده امام و فرزند پيغمبر خاتم انبياء، و از شجره طيبه مباركه بوده، و در عين حال مظهر أتم صفات الهي باشد.

و أما ضبط و تنظيم و حفظ و بسط و نشر نور كه از وظائف طبيعي و خواص مشكوة است: در اين مورد نيز آن حضرت ضبط و حفظ و تربيت فرزندش كه مظهر نور خدا و مجلي علم و حقيقت و معرفت و ولايت است، بوده، و وسيله بسط و نشر علم و معرفت گشته است.

4- فيها مصباح الحسن عليه السلام: مصباح آلت روشنايي است كه بدون واسطه نور بدهد، اگرچه نور دادن او محتاج به وجود شرائط و نبود موانع باشد.

و مصباح مانند چراغي است كه با روغن يا نفت يا برق يا گاز و يا به وسيله ديگر روشن شده

و روشنايي مي دهد. و مصباح روحاني نورش معنوي و روحاني است، نه نور محسوس مادي، مانند نور علم و روحانيت و معرفت و سائر مقامات معنوي الهي.

و اين نور معنوي است كه: مردم را به سوي سعادت و خير و كمال و حقيقت و عدالت و عبوديت و طهارت و صلاح و حسن نيت، هدايت و سوق مي دهد.

و همين طوري كه مصباح مادي انسان را براي زندگي مادي ظاهري راهنمايي مي كند: مصباح معنوي نيز به سوي حيات روحاني و زندگي حقيقي و سعادت أبدي سوق مي دهد.

5- المصباح في زجاجة: الحسين عليه السلام: زجاجة شيشه صاف و پاك و لطيفي است كه چون روي مصباح قرار گيرد: نور آن را معتدل و روي ميزان صحيح كرده، و از باد و موانع ديگر حفظ نموده، و موجب بسط و نشر نور مي شود.

و آن حضرت در زمان حيات برادرش امام مجتبي (ع) و پس از وفات او، پيوسته حافظ و ضابط مقامات روحاني و نور ولايت او بوده، و در بسط و نشر أهداف مقدس او كوشا شده، و براي دفاع از شخصيت الهي او مجاهدت مي نمود.

آري چون نه امام از ذريه او بودند: در حقيقت از اين جهت كه مقام زجاجه بودن از مصباح باشد، همگي برنامه امام حضرت أبوعبدالله (ع) را اجراء كرده، و نور ولايت مصباح را حافظ و ضابط و ناشر گشتند. و أما جهت انتخاب آن حضرت براي مقام زجاجه بودن، و انتخاب امام مجتبي براي مصباح شدن: از اين لحاظ است كه أولا - امام حسن عليه السلام سبط أكبر بود. و ثانيا - امام حسين عليه السلام ده سال

در ظل ولايت و مقام امامت او قرار گرفته و از او اطاعت مي نمود. و ثالثا - حضرت مجتبي عليه السلام أشبه مردم بود به رسول اكرم (ص) از جهت خلق و بزرگواري و هيبت و روش. و رابعا - امام حسين عليه السلام پس از او به مقام ولايت و امامت رسيده، و براي حفظ و ضبط مناسبتر است. و خامسا - حضرات أئمه ديگر همه از أولاد امام حسين عليه السلام هستند، و عنوان زجاجه بودن ادامه پيدا مي كند. و سادسا - رسول أكرم (ص) فرمود: أما الحسن فان له هيبتي و سوددي. و أما الحسين فان له جودي و شجاعتي. و صفت جود و شجاعت و مقاومت در مقابل حوادث و موانع، متناسب با زجاجه بودن است.

6- الزجاجة كأنها كوكب دري: زجاجه در أثر تلألؤ و تجلي نور مصباح مانند ستاره درخشاني شده، و افاضات مصباح به وسيله آن صورت خارجي پيدا مي كند.

و أما كوكب درخشاني كه از شجره مباركه اي نور مي گيرد: عبارت است از وجود نوراني و روحاني باعظمت حضرت زهراء سلام الله عليها. پس وجود آن حضرت از دو جهت مورد تشبيه (مشبه به) قرار مي گيرد: از جهت مادر بودن به حضرات ائمه عليهم السلام كه زجاجه و مصباح هستند: تشبيه به مشكوة شده است. و از لحاظ منعكس شدن نور مصباح و زجاجه و هم روشن شدن از شجره مباركه نبوت و ولايت: تشبيه به كوكب دري گشته است.

و كوكب: چيزي است كه متجمع شده و نور يا عظمت يا زيبايي از آن متجلي شود. و دري: چيزي است كه در آن جريان و سيلاني از خير و نور و نعمت

بوده، و از محلي بيرون آيد. و وجود آن حضرت چنين است: زيرا او مظهر عظمت و نور و زيبايي و جمال روحاني بوده، و مجراي خير و بركت و رحمت و نور و معرفت باشد.

آري آن حضرت ام الائمه و خير نساء العالمين و بنت رسول الله خاتم النبيين و از شجره مباركه خليل الرحمن است.

و آن حضرت در هر دو جهت از تشبيه: مثل أعلي و مصداق أتم و منحصر به فرد باشد. پس تكراري در تشبيه نيست.

7- نور علي نور، امام بعد امام: پس مي بايد اين جمله مربوط به كوكب باشد، و چون كوكب تفسير زجاجه است، و زجاجه هم در معني تأويل شد به حضرات أئمه عليهم السلام: پس تفسير كردن نور علي نور به جمله امام بعد امام صحيح خواهد بود.

و همچنين جمله يهدي الله للأئمة: نتيجه تأويلات گذشته خواهد بود، زيرا نور سماوات و أرض تأويل شد به مشكوة و مصباح و زجاجه، كه عبارت شد از حضرت زهراء و فرزندانش.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

تعقل و معرفت

خداوند پيامبران و فرستادگانش را به سوي بندگانش بر نينگيخته، مگر آنكه از جانب خدا خرد ورزند. پس نيكوترينشان از نظر پذيرش، بهترينشان از نظر معرفت به خداست، و داناترينشان به كار خدا، بهترينشان از نظر عقل است، و عاقل ترين آنها، بلند پايه ترينشان در دنيا و آخرت است.

ما بعث الله أنبياءه و رسله الي عباده الا ليعقلوا عن الله، فأحسنهم استجابه أحسنهم معرفة لله، و أعلمهم بأمر الله أحسنهم عقلا و أعقلهم

أرفعهم درجة في الدنيا و الآخرة. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 386.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

تضرع براي عقل

هر كس بي نيازي خواهد بدون دارايي، و آسايش دل خواهد بدون حسد، و سلامتي دين طلبد، بايد به درگاه خدا زاري كند و بخواهد كه عقلش را كامل كند. پس هر كس كه خرد ورزد. بدانچه كفايتش كند قانع باشد. و هر كه بدانچه او را بس باشد قانع شود، بي نياز گردد و هر كه بدانچه او را بس بود قانع نشود، هرگز به بي نيازي نرسد.

من أراد الغني بلا مال و راحة القلب من الحسد و السلامة في الدين فليتضرع الي الله في مسألته بأن يكمل عقله، فمن عقل قنع بما يكفيه و من قنع بما يكفيه استغني و من لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغني أبدا. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 388.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

تقسيم كار در شبانه روز

بكوشيد كه اوقات شبانه روزي شما چهار قسمت باشد:

1- بخشي براي مناجات با خدا، 2- بخشي براي تهيه ي معاش، 3- بخشي براي معاشرت با برادران و افراد مورد اعتماد كه عيب هاي شما را به شما مي فهمانند و در عين حال، در دل به شما اخلاص مي ورزند، 4- و بخشي را هم كه در آن خلوت مي كنيد براي درك لذتهاي حلال [و تفريحات سالم] و به وسيله ي همين بخش است كه بر انجام وظايف آن سه بخش ديگر توانا مي شويد.

اجتهدوا في أن يكون زمانكم أربع ساعات:

ساعة لمناجاة الله، و ساعة لأمر المعاش، و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقاة الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم في الباطن، و ساعة تخلون فيها للذاتكم في غير محرم و بهذه الساعة تقدرون علي الثلاث ساعات. [1]

.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 409.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

تناسب بلا و ايمان

مؤمن همانند دو كفه ي ترازوست، هر گاه به ايمانش افزوده گردد، به بلايش افزوده گردد.

ألمؤمن مثل كفتي الميزان كلما زيد في ايمانه زيد في بلائه. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 408.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ترقي، نه در جا زدن

كسي كه دو روزش مساوي باشد، مغبون است، و كسي كه دومين روزش، بدتر از روز اولش باشد ملعون است، و كسي كه در خودش افزايش نبيند در نقصان است، و كسي كه رو به نقصان رود مرگ براي او بهتر از زندگي است.

من استوي يوماه فهو مغبون، و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون و من لم يعرف الزيادة في نفسه فهو في نقصان، و من كان الي النقصان فالموت خير له من الحياة. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 327.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ج

جزاي بدگماني به شوهر

سليمان بن عبدالله حكايت كند: روزي با عده اي به منزل حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شديم و در حضور آن حضرت نشستيم.

پس از لحظاتي، زني را كه صورتش به عقب برگشته بود، آوردند و از حضرت خواستند كه او را معالجه نمايد. امام كاظم عليه السلام دست راست مبارك خود را بر پيشاني زن و دست چپ را پشت سر او نهاد و سر و صورت او را به حالت طبيعي برگرداند؛ و زن سالم شد. سپس حضرت زن را مخاطب قرار داد و فرمود: مواظب باش بعد از اين مرتكب چنين خلافي نشوي. افراد در مجلس سئوال كردند: ياابن رسول الله! اين زن چه كار خلافي را انجام داده، كه دچار اين عقاب شده است؟ امام عليه السلام فرمود: نبايد راز او فاش گردد، مگر آن كه خودش مطرح كند. هنگامي كه از زن سئوال شد كه چه عملي انجام داده بودي؟ گفت: شوهرم غير از من همسر ديگري دارد و هر

دو در يك منزل هستيم، در حالي كه هووي من پشت سرم نشسته بود، من بلند شدم تا نماز بخوانم؛ شوهرم حركت كرد و رفت، من گمان كردم پيش آن همسرش رفته است، پس صورت خود را برگرداندم تا ببينم چه مي كنند، هوويم را تنها ديدم و شوهرم حضور نداشت. و چون چنين گمان خلافي را نسبت به شوهرم انجام دادم، به آن مصيبت گرفتار شدم و به دست مبارك مولايم، آن عقاب برطرف شد و توبه كردم [1] . همچنين به نقل از اسحق بن عمار آورده اند: هنگامي كه امام موسي كاظم عليه السلام به سوي بصره رهسپار بود، من نيز همراه ايشان در كشتي سوار بودم، پس چون نزديك شهر مداين رسيديم موج عظيمي دريا را فرا گرفت و پشت سر ما كشتي ديگري بود كه در آن جمعيتي، عروسي را به منزل شوهرش مي بردند. ناگهان فريادي به گوش رسيد، حضرت فرمود: چه خبر است؟ اين سر و صداها و فريادها براي چيست؟ گفتند: در آن كشتي، دختري را به عنوان عروس به منزل شوهرش مي برند، عروس كنار كشتي رفته و خواسته كه دستهايش را بشويد، ناگهان يكي از النگوهايش داخل آب دريا افتاده است. حضرت فرمود: كشتي را متوقف نمائيد و ملوان و خدمه آماده كمك و برداشتن النگو باشند. پس از آن، حضرت به ديواره كشتي تكيه داد و دعائي را زمزمه نمود و سپس فرمود: ملوان ها سريع پائين روند و النگو را بردارند. اسحاق گويد: در همان حال متوجه شديم كه آب فروكش كرده و النگو روي زمين آشكار است.

بعد از آن، حضرت افزود: النگو را برداريد و به

صاحبش - عروس - تحويل دهيد؛ و بگوئيد كه خداوند متعال را حمد و سپاس گويد. و چون مقداري حركت كرديم و از آن محل گذشتيم به حضرت عرض كردم: فدايت گردم، اگر ممكن است دعائي را كه خواندي، به من تعليم فرما؟ امام عليه السلام فرمود: بلي، ممكن است؛ مشروط بر آن كه آن دعا را به كسي كه اهليت ندارد، نياموزي مگر به شيعياني كه مورد اعتماد باشند؛ و سپس حضرت آن دعا را املا نمود و من نوشتم [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير عياشي: ج 2، ص 205، بحار الأنوار: ج 48، ص 39، ح 15، اثبات الهداة: ج 3، ص 201، ح 94.

[2] اثبات الهداة:ج 3، ص 203، ح 97، بحار الأنوار: ج 48، ص 29، ح 2.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

جبران خسارت ملخها

پيرمردي كهن سال به نام عيسي فرزند محمد قرطي - كه در حدود نود سال عمر داشت، حكايت كند: در سالي از سالها داخل زمين كشاورزي خود خربزه و خيار كشت كرده بودم؛ و كنار زمين چاهي به نام «ام عظام» قرار داشت. همين كه كشت جوانه زد و رشد كرد، ناگهان ملخهاي بسياري هجوم آوردند و تمامي زراعت را نابود كردند، كه بيش از صد و بيست دينار بر من خسارت وارد شد، بسيار ناراحت و افسرده خاطر گشتم. روزي گوشه اي در همان زمين كشاورزي نشسته بودم، ناگهان چشمم افتاد به جمال نوراني و مبارك حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام، به احترام آن حضرت از جا برخاستم.

حضرت بر من سبقت گرفت و سلام كرد

و سپس فرمود: حالت چطور است؟ و در چه وضعيتي هستي؟ عرض كردم: ملخها حمله كردند و تمامي زراعت و سرمايه مرا نابود ساختند.

فرمود: چه مقدار خسارت وارد شده است؟ گفتم: صد و بيست دينار، غير از آنچه زحمت كشيده ام. فرمود: اگر يك صد و پنجاه دينار به تو داده شود، قانع هستي؟ عرض كردم: دعا فرمائيد تا خداوند بركت عنايت نمايد. پس از آن، امام موسي كاظم عليه السلام دعائي را زمزمه نمود و آنگاه حركت كرد و رفت. وقتي امام موسي كاظم عليه السلام خداحافظي كرد و رفت، من مشغول كشاورزي و آبياري زمين شدم؛ و بيش از آنچه اميدوار بودم، خداوند متعال به بركت دعاي حضرت، عطا نمود، كه بيش از ده هزار دينار به دست آوردم. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة: ج 3، ص 10، بحارالأنوار: ج 48، ص 29، ح 1.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

جاري شدن چشمه

از غالب بن مره و محمد بن غالب نقل كرده: ما در زندان هارون بوديم كه موسي بن جعفر عليهماالسلام را به زندان آوردند، خداي تبارك و تعالي براي آن حضرت چشمه اي را جاري نمود و درخت ميوه اي را سبز نمود كه از آن تناول مي كرد و مي آشاميد و ما به او مي گفتيم: گوارايت باد! وقتي كه يكي از طرفداران هارون به زندان مي آمد آن چشمه و درخت غايب مي شدند تا او نبيند [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 321.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

جمال الدين اتابكي

«امام موسي عليه السلام را به خاطر عبادتش، عبد صالح و به خاطر علمش، كاظم مي گويند [1] ، وي سال 128 و يا 129 ه در مدينه به دنيا آمد. آقا، عالم، والامقام، بخشنده، ستوده و دعايش در پيشگاه خدا پذيرفته بود»[2] .

اين بود قسمتي از نظراتي كه بزرگاني از علما در كتابهاي خود آورده بودند، اينها حكايت از مقدار قدرداني و بزرگداشت آنها از امام عليه السلام دارد و تمام آنها به وجود اوصاف زير در امام، اتفاق نظر دارند:

1 - امام عليه السلام داناترين و فقيه ترين فرد زمان خود بوده است.

2 - در عبادت و طاعت تا آن جا كوشا بود كه كسي به پاي او نمي رسيد.

3 - صبر و بردباري امام از همه بيشتر و خشم خويش را از همه بيشتر فرو مي خورد و در برابر كساني كه نسبت به وي بي حرمتي مي كردند، گذشت و احسان مي نمود.

4 - از بخشنده ترين و سخاوتمندترين و دست و دلبازترين مردم بود تا آن جا كه

كيسه هاي مرحمتي او ضرب المثل بود، و به هر كس احسان او مي رسيد بي نياز مي شد.

5 - آن بزرگوار باب الحوائج در پيشگاه خدا بود، و خداوند او را مخصوص به اين كرامت فرموده و مورد چنين لطفي قرار داده بود و براي هر كه متوسل به او مي شد، برآوردن نياز و حل مشكلش را ضمانت كرده و بدون رواي حاجت و فراغت بال و خيال راحت باز نمي گشت.

6 - از آن بزرگوار كراماتي سرمي زد كه عقلها و انديشه ها، مات و مبهوت بودند.

7 - امام عليه السلام از همه ي مردم به خانواده و خويشان، بيشتر صله ي رحم مي كرد.

8 - آن حضرت از فصيح ترين و بليغ ترين مردم بود.

9 - وي امامي از امامان مردم مسلمان و از جمله حجت هاي خداوند بر مردم بود.

10 - آن بزرگوار در تواضع و نرم خويي به حد اعلا رسيده بود.

مورخان داستاني را نقل كرده اند كه اين برجستگي را تأييد مي كند؛ مي گويند: «آن بزرگوار به مرد سياهپوست بد قيافه اي رسيد، به او سلام داد و نزد وي ماند و با او مدتي به گفتگو نشست و بعد از او خواست تا اگر حاجتي دارد، برآورد، آنگاه برخاست و از نزد وي رفت. اين كار براي بعضي از اصحاب امام گران آمد و به امام عليه السلام اعتراض كردند و يكي از آنها به عنوان اعتراض گفت: «يابن رسول الله! آيا شما به چنين كسي وارد مي شويد و بعد درباره ي نيازمنديهاي او مي پرسيد، در حالي كه او به شما نياز فراوان دارد؟

امام عليه السلام از اين سخن به خشم آمد و با روحيه و انديشه ي اسلامي كه هيچ تفاوتي بين

افراد مسلمان نمي بيند، به وي پاسخ داد و فرمود:

«او بنده اي از بندگان خدا و برادري - مطابق كتاب خدا - و همسايه اي در سرزمين خدا است. بهترين پدران - حضرت آدم - و بهترين اديان - اسلام - ما را به هم مربوط ساخته است و شايد روزگار، بعضي از نيازمنديهاي ما را به دست او قرار دهد پس ما را بعد از فخر و تكبر، در برابر خود متواضع ببيند...»

براستي كه تفرقه و جدايي ميان مسلمانان به هيچ صورتي از اسلام نيست و تمام مسلمين در يك سطح مي باشند و گرامي ترين آنها نزد خدا پرهيزگارترين ايشان است.

با اين نسيم خوشبوي ايمان و تقوا بود كه امام عليه السلام نفوس بيماري را كه دچار خودخواهي و آفات اجتماعي بودند معالجه مي كرد.

اين صفات برجسته در وجود امام عليه السلام تنها راز بزرگي وي بوده و رمز اجماع دانشمندان بر بزرگداشت آن بزرگوار، و اتفاق همه ي مسلمين بر محبت اوست.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امام عليه السلام را به خاطر كظم غيظ آن بزرگوار و به دليل حلم فراوانش كاظم گفتند نه به جهت علم و دانش آن حضرت، زيرا مناسبتي بين علم و عنوان كاظم وجود ندارد!.

[2] النجوم الزاهرة: 2 / 112.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

جذب نيروهاي اردوگاه دشمن

ماجراي ديگر، انقلاب روحي خواهر سندي بن شاهك بر اثر آشنايي با امام است. نوشته اند كه وقتي امام كاظم عليه السلام نزد سندي بن شاهك زنداني بود، خواهرش از وي خواست مسئوليت زندان باني امام به او سپرده شود. ابن شاهك با درخواست خواهرش موافقت كرد و او را زندان

بان امام كرد. زماني نگذشت كه امام كاخ هاي باوري هاي دروغين آن زن را از ريشه فرو پاشاند و او شيفته بزرگواري امام شد. خطيب بغدادي مي نويسد: «عمار بن ابان گويد: وقتي ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام نزد سندي بن شاهك زنداني بود، خواهرش كه زني خادمه بود، از او درخواست كرد زندانبان امام شود. سندي با درخواست او موافقت كرد. [از آن پس] او عهده دار خدمت گزاري امام در زندان شد. بنا بر حكايت آن زن، وقتي [امام] نماز عشا را ادا مي كرد، تا نيمه هاي شب به ذكر و دعا مي پرداخت. آنگاه نماز شب مي خواند تا اينكه سپيده دم نماز صبح مي گزارد و پس از آن تا طلوع آفتاب ذكر مي گفت. پس از آن تا چاشت مي نشست. آن گاه مسواك مي زد، غذا مي خورد و سپس تا اذان ظهر مي خوابيد. هنگام ظهر بيدار مي شد، وضو مي ساخت و تا نماز عصر مشغول نماز خواندن بود. سپس رو به قبله ذكر مي گفت تا نماز مغرب. آنگاه نمازهاي مستحبي بين مغرب و عشا را به جاي مي آورد. اين برنامه هميشگي او بود. از آن پس، خواهر سندي پيوسته مي گفت: ناكام باد مردمي كه خار راه او گشتند.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 32؛ سيرالأعلام النبلاء، ج 6، ص 18.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

جود و بخشش

جود و سخاوت، از بارزترين صفات پيشواي هفتم (ع) بود. آن گرامي امكانات مالي خود را كه از راه زراعت و كشاورزي به دست آورده بود، در اختيار نيازمندان مي گذاشت؛ چندان كه كيسه هاي بخشش وي ضرب المثل

مردم مدينه شده بود و مردم به يكديگر مي گفتند: «تعجب از كسي است كه كيسه ي بذل و بخشش موسي بن جعفر (ع) به وي رسيده باشد ولي باز هم اظهار تنگدستي كند.» [1] .

ابن صباغ مالكي در وصف سخاوت آن گرامي مي نويسد: «موسي كاظم (ع)، پارساترين، داناترين، بخشنده ترين و بزرگ منش ترين شخصيت عصر خويش بود. او از بينوايان مدينه تفقد مي كرد و پول و ديگر نيازمندي هاي ضروري را به خانه هايشان مي برد، بدون آن كه آنان متوجه شوند كه از كجا رسيده است، مگر پس از رحلت آن حضرت.» [2] . خطيب بغدادي مي نويسد: «موسي بن جعفر (ع) فردي سخاوتمند و بزرگوار بود؛ هر گاه اطلاع مي يافت كه مردي در غياب آن حضرت سخن ناشايستي به وي گفته است:، كيسه پولي كه حاوي هزار درهم بود براي وي مي فرستاد. كيسه هاي پول آن گرامي، دويست، سيصد و چهارصد دينار بود كه بين مردم مدينه توزيع مي كرد. وقتي يكي از آنها به دست نيازمندي مي رسيد او را بي نياز مي ساخت.» [3] . بخشش و انفاق امام (ع) به دوستان و شيعيان محدود نمي شد، بلكه مخالفان و دشمنان آن حضرت نيز از مواهب و الطاف وي بهره مند مي شدند. مردي از نوادگان خليفه دوم همواره موسي بن جعفر (ع) را اذيت مي كرد و هر گاه با آن حضرت روبه رو مي شد لب به ناسزاگويي او و حضرت علي (ع) مي گشود. ياران امام عرض كردند: اجازه دهيد او را به قتل برسانيم. حضرت ايشان را از اين كار باز داشت. سپس آدرس او را - كه در بيرون مدينه به كشاورزي مشغول بود - جويا شد و خود بدانجا رفت و

با مركبش وارد مزرعه ي وي شد. مرد فرياد زد: زراعت ما را پايمال نكن. امام (ع) به سر و صداي او توجه نكرد و همچنان پيش آمد تا به وي نزديك شد. از مركب فرود آمد و در كنار او نشست و با تبسم فرمود: براي اين مزرعه چقدر خرج كرده اي؟ گفت: صد دينار. فرمود: چه مقدار اميد سود داري؟ پاسخ داد: غيب نمي دانم. فرمود: گفتم: چقدر اميد داري؟ عرض كرد: دويست دينار. امام (ع) كيسه اي را كه محتوي سيصد دينار بود به وي داد و فرمود: اين را بگير، زراعت هم از آن خودت. مرد برخاست و سر امام را بوسيد و از حضرتش خواست از لغزش هاي وي درگذرد. امام تبسمي كرد و به مدينه بازگشت. يك يا چند روز بعد كه امام (ع) به مسجد رفت، ديد آن مرد در مسجد نشسته است. چون چشمش به حضرت افتاد گفت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» [4] . خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد. يارانش با شگفتي پرسيدند: داستان تو چگونه است؟ تو كه پيش از اين به او بد مي گفتي. او با دوستانش به ستيزه برخاست و امام (ع) را دعا كرد. امام (ع) به يارانش - كه پيش از اين قصد كشتن او را داشتند - فرمود: كدام روش بهتر است، قصد و نيت شما يا رفتار من كه با مبلغي پول او را اصلاح كردم؟ [5] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عمدة الطالب، ص 196.

[2] الفصول المهمة، ص 237.

[3] تاريخ بغداد، ج 13، ص 27.

[4] انعام (6)، آيه ي 124.

[5] ر. ك: اعيان الشيعه، ج

2، ص 7 و تاريخ بغداد، ج 13، ص 28.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول پاييز 1374.

جلالت امام موسي بن جعفر

شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد:

« چه قدر فرزندت موسي را دوست داري؟ »

امام عليه السلام فرمود:

« وددت ان ليس لي ولد غيره، حتي لا يشاركه في حبي له احد. »

« دوست داشتم غير از او فرزند ديگري نداشتم، تا هيچ كس در علاقه ام به او شريك نمي شد. » [1] . نيز در اصول كافي از « فيض بن مختار » نقل شده كه گفت:

من در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه فرزندش موسي عليه السلام در سن طفوليت به آن حضرت وارد گرديد. امام عليه السلام او را به سينه چسبانيد و صورت او را بوسه داد و آنگاه رو به من كرد و فرمود: « انتم السفينة و هذا ملاحها. » شما به منزله كشتي هستيد و اين فرزند ناخداي كشتي. هرگز كشتي بدون ناخدا به مقصد نمي رسد. » [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انوار البهيه، محدث قمي، ص 278 و 279.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 352، (باب اشاره و نص بر امامت حضرت كاظم (ع)).

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

جلوس روز عيد

ابن شهر آشوب مي نويسد:

منصور روز عيد نوروز ايرانيان را گرامي مي داشت چرا كه ايرانيان حامي و پشتيبان او بودند. او اين عيد را كه از زمان معاويه رسميت يافته بود روز جشن و شادماني مي دانست.

در شب عيد نوروز از امام موسي بن جعفر عليه السلام تقاضا كرد تا آن حضرت، فردا (يعني روز عيد نوروز) در مجلسي رسمي اعلام حضور نمايد و سلام ها را پاسخ گويد.

حضرت عليه السلام فرمود: « در احاديث جدم رسول خدا

براي نوروز چيزي نديده ام. اين روز عيد ايرانيان و فارسيان است و من به كاري كه جدم درباره آن امر نفرموده باشد اقدام نمي كنم. » منصور گفت: « اين روز عيد ايرانيان است و براي قشون عمال لشگري و كشوري روز سلام و افتخار و روز هدايا است. شما هم براي خاطر من و تشويق قشون و كارمندان لشگري در مجلس بنشينيد و هدايايي كه مي آورند قبول نماييد. »

امام كاظم عليه السلام به اصرار منصور قبول فرمود.

صبح روز عيد، امام عليه السلام در مجلس رسمي جلوس فرمود. منصور به منشي مخصوص خود دستور داد كه از هر چه هديه و پيشكش براي امام عليه السلام مي آورند صورت بردارد. مي خواست ببيند چه مقدار مي شود و موسي بن جعفر عليه السلام با آن چه مي كند.

روز عيد، دسته دسته مي آمدند و مي رفتند و هداياي خود را حضور امام عليه السلام مي گذاشتند. مجلس رو به خاتمه بود كه پيرمردي فقير آمد و گفت: « اي پسر رسول خدا! من فقير و مستمندم و براي هديه سلام عيد چيزي نداشتم تا بياورم. اما سه بيت شعر به عنوان مرثيه براي جدت حسين عليه السلام گفته ام. آن را تقديم پيشگاه شما مي كنم. »

و آنگاه اشعار خود را خواند. [1] . حضرت فرمود: « هديه تو را قبول كردم بنشين. آفرين بر تو! » آنگاه رو به جانب خادم منصور نمود و فرمود: فورا نزد منصور برو و بپرس: « اين اموال را چه بايد كرد؟ » خادم رفت و برگشت و گفت: « منصور مي گويد همه را به شما بخشيدم. هر چه خواهي بكن. » امام هفتم عليه السلام به آن پيرمرد فرمود: «

همه اين اموال را به عنوان صله شعرت به تو بخشيدم! » [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اشعار پيرمرد چنين بود:

عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج و قد علاك غبار

و لا سهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموع غزار

الا تقضقضت السهام و عاقها

عن جسمك الا جلال و الاكبار

من از دشمني يزيديان با تو تعجب نمي كنم، چرا كه آنان حرام زاده اند و جز اين، از آنان انتظاري نبود، بلكه در شگفتم از آن تيرهاي برنده اي كه تيزي آن ها در روز درگيري عاشورا بر پيكر غبار آلودت وارد شدند و نيز در شگفتم از آن تيرهايي كه در برابر چشمان بانوان حرم در پيكرت فرو رفتند، در حالي كه آن بانوان، جدت را صدا مي زدند و چشمانشان پر از اشك بود. چرا آن تيرها از پيكر مقدس و با شكوهت دور نشدند و جاي ديگر نرفتند؟.

[2] مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 375، كشف الغمة، اربلي، ص 256.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

چ

چيزي چون مثل خدا نباشد

عن طاهر بن حاتم قال: كتبت الي الطيب يعني أباالحسن موسي عليه السلام: ما الذي لا تجزي معرفة الخالق بدونه؟ فكتب: ليس كمثله شي ء، و لم يزل سميعا و عليما و بصيرا، و هو الفعال لما يريد.

التوحيد باب 40 ح 4

ترجمه: طاهر بن حاتم گفت به محضر امام هفتم نوشتم كه: آن چيست كه معرفت پروردگار متعال با نبودن آن كافي نباشد؟ پس در جواب سؤال من نوشت: نيست مانند مثل او چيزي، و از أزل بوده است شنوا و دانا و

بينا، و او به جاآورنده است هر چيزي را كه بخواهد.

توضيح: به تناسب اين حديث چند روايت ديگر نيز نقل مي كنيم:

1- باب 40 ح 1 - عن أبي الحسن عليه السلام، سألته عن أدني المعرفة فقال: الاقرار بأنه لا اله غيره و لا شبه له و لا نظير، و أنه قديم مثبت موجود غير فقيد، و أنه ليس كمثله شي ء.

2- باب 40 ح 5 - جاء أعرابي الي النبي (ص) فقال: يا رسول الله علمني من غرائب العلم! قال: ما صنعت في رأس العلم حتي تسأل عن غرائبه؟ قال الرجل: ما رأس العلم يا رسول الله؟ قال: معرفة الله حق معرفته. قال الأعرابي: و ما معرفة الله حق معرفته؟ قال: تعرفه بلا مثل و لا شبه و لا ند و أنه واحد أحد ظاهر باطن أول آخر لا كفو له و لا نظير، فذلك حق معرفته.

3- باب 2 ح 13 - و ما زال عند أهل المعرفة به عن الأشباه و الأضداد منزها، كذب العادلون بالله اذ شبهوه أصنافهم... فلا شبه له من المخلوقين، و انما يشبه الشي ء بعديله، فأما ما لا عديل له فكيف يشبه بغير مثاله.

ترجمه:

1- سؤال كردم از حضرت رضا عليه السلام، از كمترين درجه معرفت؟ فرمود: اقرار كردن است به آنكه غير او معبودي نيست، و او شبيه و نظيري نداشته، و او قديم و ثابت، و وجودي است كه فقداني براي او نباشد، و چون مثل او چيزي نيست.

2- مرد عربي به حضور پيغمبر اكرم آمده و عرض كرد كه مرا از عجائب و غرائب علوم تعليم فرما؟ پيغمبر أكرم فرمود: در قسمت رأس علم چه عملي انجام

دادي تا از غرائب آن مي پرسي؟ آن مرد عرض كرد كه رأس علم چيست؟ فرمود: معرفت پروردگار متعال است به حق معرفت. أعرابي گفت: معناي حق معرفت او چيست؟ رسول اكرم فرمود: شناختن او است بي آنكه براي او شبه يا مثل يا ندي قرار داد، و علم پيدا كردن به آنكه او واحد و أحد و ظاهر و باطن و أول و آخر بوده، و كفو و نظيري او را نيست.

3- و پيوسته نزد اهل معرفت منزه از أشباه و أضداد است، و دروغ گفته است آنانكه براي خداوند متعال عديلي قرار داده و او را تشبيه كرده اند به يكي از أصناف و أمثال خودشان، در صورتي كه او را شبيه و عديلي نباشد، و هر چيزي به عديلي كه برابر او باشد تشبيه مي شود، و كسي كه عديل و برابري ندارد چگونه قابل تشبيه باشد.

توضيح: در اين روايات شريف مطالبي را شرح مي دهيم:

اول - فرق مثل و شبيه و نظير و عديل و ند.

تماثل:عبارت از تناسب و شبيه بودن در ذاتيات است.

مشابهت: تناسب از لحاظ شكل و صورت و خصوصيات ظاهري است.

نظير: تشابه از جهت نوع أفعال و آثار باشد.

عديل: مماثلتي است از جهت أحكام نه از جهت ذاتيات.

ند: عبارت است از مماثل مخالفي كه در مقابل او قرار بگيرد.

دوم - ليس كمثله شي ء: به طوري كه معلوم شد، تماثل: از جهت تشابه در ذاتيات است، و از اين لحاظ نسبت به خداوند متعال هرگز اطلاق آن صحيح نيست: أولا - خداوند متعال ذات واحد مجرد از جميع جهات و مطلق في ذاته باشد، و محال

است كه در اين جهت ذاتي مماثل داشته و چيزي از موجودات مثل او باشد. ثانيا - اگر خداوند واجب مطلق بذاته، مثلي داشته باشد: قهرا آن هم ذاتا واجب مطلق و مجرد بذاته و شريك در الوهيت خواهد بود، و در اين صورت هر دو از مقام وجوب ذاتي و وجود نامحدود بودن سقوط كرده، و سزاوار عنوان الوهيت مطلق و نامتناهي بودن و مبدء كل شدن: نخواهند بود.

سوم - كمثله: معلوم شد كه نفي مثل نامعقول است، زيرا وجود مثل خود نفي وجود پروردگار را مي كند، زيرا پروردگاري كه وجود او نامحدود و نامتناهي و أزلي و أبدي و واجب مطلق في ذاته است: چگونه امكان دارد كه مثلي هم داشته باشد.

و از اين لحاظ در آيه كريمه - ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير 42 / 11، نفي شبيه به مثل (به طور كلي آنچه مشابه به مثل باشد در ظاهر و شكل) شده است.

پس صفات ذاتي پروردگار متعال نفي مثليت كرده، و عنوان مثليت هم نفي صفات ذاتي او را مي كند. و در اين تعبير اشاره است به مبالغه در نفي مثل و شبه، به طوري كه شبيه به مثل هم نفي شده است، تا برسد به مثل و شبيه او.

و از اين لحاظ در سه حديث ديگر نفي شبه هم شده است.

چهارم - لا تجزي بدونه: اين موضوعات (ليس كمثله... تا آخر) از كليات اصول معرفةالله است.

نفي مثليت: ملازم است با نفي صفات سلبيه، زيرا خداوند متعال اگر مثل و شبيهي داشته باشد: قهرا شريك خواهد داشت، و وجود شريك ملازم است با احتياج

و نيازمندي و محدود بودن.

زيرا هر كدام از صفات ذاتي پروردگار متعال: نامحدود و نامتناهي و أزلي و أبدي و مطلق و بذاته و واجب است، و چون يكي از اين صفات در ديگري كه مثل است پيدا شود: قهرا آن ديگري در وجوب وجود و نامحدود بودن، شريك خداوند خواهد بود.

و شركت ملازم مي شود با محدود بودن ذات هر دو، و با فقر و احتياج هر كدام به ديگري، و با مركب بودن هر كدام از جهت امتياز و جهت اشتراكي كه در ميان آنها موجود است.

و أما سميع و عليم و بصير و فعال لما يريد: ملازم است به نحو اجمال و كلي با صفات ثبوتيه خداوند متعال كه اصول آنها حيات و علم و قدرت و اراده است، و چون اين صفات ذاتي و بذاتها باشد: قهرا أزلي و أبدي و نامحدود خواهند بود.

و أما خصوصيت ذكر اين صفات با اين ألفاظ: براي آثار و تنبهات اخلاقي و توجه عموم طبقات و استنتاج عملي آنان باشد.

توضيح آنكه: شخص موحد در مقام توجه او به مبدء عزوجل، مقام او را تسبيح و تنزيه از صفات و خصوصيات و خواص و آثار سائر موجودات (موجودات عوالم ماده، عوالم ملكوت، عوالم جبروت و أرواح) در خارج يا در عالم تعقل كرده، و او را بالاتر و بلندتر از آنچه هست و تصور مي شود، بداند. و معناي سبحان الله: همين است.

و در مرتبه ي دوم - توجه پيدا مي كند كه: خداوند متعال به همه گفتار و رفتار و كردار او سميع و بصير و عليم است، و خود را در همه

حالات تحت احاطه و علم او قرار بدهد، و بداند كه او هميشه به تمام جريانات امور او عالم و دانا و بصير است.

و در مرتبه سوم - توجه كند كه خداوند متعال به همه چيز قادر بوده، و هر چه بخواهد با اراده تنهاي خود آن را انجام مي دهد. و در نتيجه اين توجهات: حقيقت توحيد كه كمال معرفت الله است حاصل مي شود، زيرا وقتي انسان آگاه و معتقد به صفات ذاتي خداوند متعال شده، و او را از صفات سلبيه تنزيه نمود: قهرا به حقيقت توحيد خواهد رسيد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

ح

حسين بن محمد القمي

شيخ او را از اصحاب امام كاظم عليه السلام ذكر نموده است [1] .

ابن قولويه با ذكر سند از وي روايت نموده كه امام موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: كمترين پاداشي كه به زائر قبر امام حسين عليه السلام داده مي شود اين است كه گناهان گذشته و آينده ي زائر بخشوده مي شود به شرط اينكه عارف به حق و حرمت و ولايت آن حضرت باشد [2] . مرحوم كليني نيز اين روايت را از حسين بن محمد بدون لفظ قمي نقل نموده است. [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 348، شماره 18.

[2] كامل الزيارات، ص 138، ح 4.

[3] كافي، ج 4، ص 582، ح 9.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

حماد بن عثمان ناب

شيخ او را از اصحاب حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام ذكر نموده است [1] .

در فهرست فرموده: حماد بن عثمان بن الناب ثقه ي جليل القدر، او را كتابي است [2] .

و مرحوم كشي فرموده: شنيدم اساتيدم يادآوري مي كردند: حماد، جعفر و حسين فرزندان عثمان بن زياد رواسي، همه ي آنان از فضلا و خيرين و ثقات مي باشند.

و حماد بن عثمان در سال 190 در كوفه وفات نمود [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 346، شماره 2.

[2] معجم رجال الحديث، ج 6، ص 212.

[3] همان، ص 213.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

حماد بن عيسي جهني

شيخ او را از اصحاب امام موسي بن جعفر عليهماالسلام به شمار آورده است [1] .

مرحوم نجاشي درباره وي فرموده: وي از كوفه است ولي ساكن بصره شده بود در حديثش ثقه و بسيار راستگو بوده از امام صادق عليه السلام بيست حديث روايت نموده. خود او گفته: هفتاد حديث از امام صادق عليه السلام شنيدم ولي در اثر ترديدي كه داشتم به روايت بيست حديث اكتفا نمودم و از امام موسي بن جعفر عليهماالسلام روايت نقل نموده است و تا زمان امام رضا و امام جواد عليهماالسلام حديث از وي نقل نشده. چند كتاب دارد و در سن نود و چند سالگي در سال 209 يا 208 در وادي قناة غرق شد [2] . شيخ نيز وي را توثيق نموده است، فرموده: بصري و ثقه است و داراي كتبي است [3] . و در كتاب «الغيبة» فرموده: حماد بن عيسي از واقفه بود و با ديدن معجزات از امام رضا عليه السلام

از آن عقيده برگشت [4] .

و مرحوم كشي از عبيدي از حماد نقل كرده است: خدمت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام شرفياب شدم و عرض كردم: فدايت شوم! از خدا درخواست كن كه خانه اي و همسري و پسري و خادمي و در هر سال حج روزي من نمايد. حضرت فرمود: اللهم صل علي محمد و آل محمد خدايا خانه اي و همسري و پسري و خادمي و پنجاه حج روزي حماد بفرما! وقتي كه فرمود: پنجاه حج دانستم كه بيش از پنجاه بار حج نصيبم نمي گردد. الآن حج چهل و هشتمين من است و اين خانه من است كه مي بيني و اين همسر من است كه از پشت پرده سخن مرا مي شنود و اين پسر من و اين خادم من است، همه اينها روزي من شده است.

محمد بن عيسي عبيدي گويد: بعد از آن دو بار حج انجام داد پس از آن در معيت ابوالعباس نوفلي براي انجام حج پنجاه و يكم به راه افتاد وقتي كه به ميقات رسيد رفت كه غسل نمايد سيل جاري شد و غرق گرديد رحمة الله عليه [5] .

مرحوم كليني با سند صحيح از او نقل نموده كه مردي از اهل بصره خدمت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام مشرف شد و عرض كرد: فدايت شوم با گروهي مي نشينم كه شطرنج بازي مي نمايند من فقط نگاه مي كنم و بازي نمي نمايم! حضرت فرمود: تو را با مجلسي كه خدا به اهل آن مجلس نگاه نمي نمايد چه كار؟ [6] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 346، شماره 1.

[2] رجال نجاشي، ص 103 و 104.

[3] رجال طوسي، ص 346.

[4] الغيبة،

ص 47.

[5] معجم رجال الحديث، ج 6، ص 227.

[6] كافي، ج 6، ص 437، ح 12.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

حمزه

حمزة بن موسي با كنيه «ابوالقاسم» مردي دانشمند، صاحب فضل، بلند مرتبت و مقبول و موجه نزد عامه و خاصه بود. وي - بنا به نقلي - همراه برادرش حضرت امام رضا (ع) رهسپار خراسان شد و در خدمت آن حضرت و مطيع اوامر او بود. [1] .

منابع تاريخي، چگونگي درگذشت و محل دفن او را مختلف ذكر كرده اند؛ در پاره اي مآخذ آمده است كه وي به هنگام هجرت به ايران به دست عوامل مأمون به شهادت رسيد. [2] محل دفن او بين اصطخر شيراز، سيرجان، تبريز، ري و قم مردد است. بنابر نقل نجاشي زماني كه حضرت عبدالعظيم در ري بود پنهاني به زيارت قبري مي رفت - كه هم اكنون در نزديكي قبر اوست - و مي گفت: اين قبر مردي از فرزندان موسي بن جعفر (ع) است. [3] علامه مجلسي نيز اين احتمال را تقويت كرده است. [4] ولي صاحب مجدي قبر او را در اصطخر شيراز مي داند. [5] .

«ابن عنبه» قبري را كه در شيراز است متعلق به فرزندش «علي بن حمزه» مي داند و از «لب الانساب» نقل مي كند كه قبر حمزه در سيرجان است. [6] در قم نيز مزاري است كه به «شاهزاده حمزه» معروف است و ظاهر سخن صاحب تاريخ قم اين است كه اين بزرگوار همان حمزة بن موسي (ع) است. [7] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 6، ص 251.

[2] همان.

[3] رجال

النجاشي، ص 248.

[4] ر. ك: بحارالانوار، ج 48، ص 313.

[5] ر. ك: بحارالانوار، ج 48، ص 258 (پانوشت).

[6] ر. ك: عمدة الطالب، ص 228.

[7] ر. ك: منتهي الامال، ج 2، ص 235.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول 1374.

حسين بن موسي الكاظم

معروف به سيد علاءالدين حسين. مرحوم بحرالعلوم و سلطان الواعظين در شرح حال او نوشته اند: جناب سيد علاءالدين حسين فرزند ديگر حضرت امام موسي الكاظم عليه السلام كه با برادر بزرگوارش به شيراز آمدند و در گوشه اي پنهان، و شب و روز به عبادت مشغول شدند. در آن نزديكي قتلغ خان را باغي وسيع بود، روزي حضرت در گوشه اي از آن باغ تفريح مي نمود كه آن حضرت را شناختند همانجا شهيدش كردند در حالي كه قرآن در دست مباركش بود زير خاك پنهان گرديد. سال ها گذشت و قتلغ خان مرد و آن باغ خراب شد. اثري از آن سيد بزرگوار ظاهر نبود تا در زمان صفويه در اين باغ خرابه ساختمان مي ساختند، جسد خون آلود جوان مقتولي تر و تازه از زير خاك نمايان شد، گويي او را تازه كشته اند در حالتي كه در يك دستش قرآن مجيد و در دست ديگرش شمشير و صحيح و سالم بود. با علامت و قرايني كه در دست داشتند فهميدند بدن مبارك جناب سيد علاءالدين حسين فرزند شهيد موسي بن جعفر عليهماالسلام است. در آن باغ او را دفن نمودند و قتلغ خان (اين قتلغ خان غير از آن قتلغ خان جنايت كار است كه حضرت سيد علاءالدين حسين را به شهادت رسانده) بر قبر او بقعه اي ساخت. بعد از

مدت ها ميرزا علي مدني از مدينه به زيارت امام زادگان معظم آمد چون صاحب ثروت بسيار بود بنايي عالي بر قبر آن بزرگوار گذارد، املاك و باغات بسياري خريد و بر آن بقعه مباركه وقف نمود و بعد از فوت، خودش را هم در همان آستانه مقدسه دفن نمودند و در زمان شاه اسماعيل مرحوم مرمت زيبايي بر آن قبر شد كه تاكنون مزار عموم اهالي فارس و مورد توجه آنها مي باشد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحفة العالم في شرح خطبة المعالم، ج 2، ص 33 - 31؛ شب هاي پيشاور، ج 1، ص 133 و 134.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

حمزة بن موسي الكاظم

وي سيدي جليل الشأن بوده و در نزديك شاهزاده عبد العظيم عليه السلام قبري است با بقعه عاليه، منسوب به او و زيارتگاه همه ي مردم است.

و در روايت نجاشي است: زماني كه حضرت عبد العظيم در ري مخفي بود، روزها روزه مي داشت و شب ها به نماز مي ايستاد. مخفيانه بيرون مي آمد، و زيارت مي كرد قبري را كه در مقابل قبر اوست، و مي گفت: اين قبر مردي از فرزندان امام موسي عليه السلام است [1] .

علامه مجلسي رحمه الله در «تحفةالزائر» فرموده: قبر شريف امامزاده حمزه، فرزند حضرت موسي عليه السلام، نزديك قبر حضرت عبد العظيم است. ظاهرا همان امامزاده باشد كه حضرت عبد العظيم او را زيارت مي نموده، و بايد آن مرقد منور را هم زيارت نمود. اين يكي از اقوال در محل دفن و قبر آن بزرگوار است. قول دوم: از صاحب كتاب «المجدي» نقل شده كه گفته: حمزة بن امام موسي عليه السلام، مكني

به ابوالقاسم است و قبرش در اصطخر شيراز، معروف و مشهور، و محل زيارت نزديك و دور است. از تاريخ عالم آرا نقل است كه گفته: نسب سلسله ي جليله ي صفويه، به حضرت حمزة بن موسي عليه السلام منتهي مي شود. مدفن آن امامزاده در قريه اي از قراي شيراز است. سلاطين صفويه براي وي بقعه اي عاليه بنا نموده اند، و موقوفات زياد قرار داده اند. قول سوم: و در ترشيز نيز قبري است كه جمعي اعتقاد دارند قبر حمزة بن موسي الكاظم عليه السلام است. قول چهارم: در بلده طيبه قم، زيارتگاهي است معروف به شاهزاده حمزه، و به جلالت قدر معروف است. اهل اين شهر اعتقاد تمامي به او دارند، و در احترام و اكرام او بسيار مي كوشند. از براي او صحن و قبه و بارگاهي است. و از كلام صاحب تاريخ قم معلوم مي شود كه اين بزرگوار همان حمزة بن موسي عليه السلام است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 10، ص 46.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

حكيمه بنت موسي

برقي وي را از كساني به شمار آورده كه از امام رضا عليه السلام حديث نقل نموده است [1] .

دو روايت از او در مآخذ ديده مي شود:

1- مرحوم كليني با ذكر سند از او نقل نموده كه امام رضا عليه السلام را ديدم درب انبار هيزم ايستاده و آهسته سخن مي گويد. من كسي را نديدم، پس عرض كردم: اي سيد من! با چه شخصي راز مي گويي؟ فرمود: با عامر زهرايي كه نزد من آمده و شكايت مي نمايد! عرض كردم: اي سيد من دوست دارم سخن او را بشنوم. فرمود: اگر سخن وي را

بشنوي يك سال مبتلا به تب مي شوي. عرض كردم: دوست دارم سخنش را بشنوم. پس حضرت فرمود: بشنو، صدايي همانند سوت شنيدم و تب بر من عارض گرديد و تا يك سال ادامه داشت [2] .

2- مرحوم علامه مجلسي از كتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل نموده كه حكيمه دختر ابوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام مي گويد: هنگامي كه زايمان خيزران مادر امام جواد عليه السلام فرا رسيد امام رضا عليه السلام مرا خواست پس فرمود: اي حكيمه! در هنگام زايمان او حاضر شو و تو و او و قابله در اطاقي برويد! و امام رضا عليه السلام براي ما چراغي گذاشت و در را به روي ما بست هنگامي كه درد زايمان به خيزران دست داد و مقابل او طشتي بود، چراغ خاموش شد. من از خاموش شدن چراغ غمگين شدم در اين اثنا امام جواد عليه السلام در طشت درخشيد ناگهان ديدم كه بر بدن او چيز نازكي است مانند پارچه، نور او مي درخشيد به گونه اي كه اتاق را روشن كرد پس ما امام جواد عليه السلام را ديديم پس من او را برداشتم و در دامنم گذاشتم و آن پرده را از روي او برداشتم سپس امام رضا عليه السلام تشريف آورد و در را باز كرد، در وقتي كه ما از جريان او فارغ شده بوديم پس حضرت او را گرفت و در گهواره گذاشت و به من فرمود: اي حكيمه! از گهواره ي او دور نشو.

حكيمه مي گويد: در روز سوم از ولادت امام جواد عليه السلام ديده اش را به طرف آسمان گشود سپس به راست و چپ خويش نگاه كرد آن گاه فرمود: «أشهد أن لا اله

الا الله و أشهد أن محمدا رسول الله». من وحشت زده و متعجب برخاستم و خدمت امام رضا عليه السلام شرفياب شدم و به او عرض كردم: من از اين كودك چيز عجيبي شنيدم. حضرت فرمود: چه شنيدي؟ من جريان را به حضرت خبر دادم! فرمود: اي حكيمه! آنچه از عجايب او خواهي ديد بيش از اين است [3] .

مرحوم سيد جعفر آل بحرالعلوم فرموده: در كوه هاي راه بهبهان قبري است كه به او نسبت داده مي شود و شيعيان آنجا را زيارت مي نمايند [4] . نويسنده: حقير در سال 1428 هجري قمري روز هشتم ماه جمادي الاولي برابر با چهارم خرداد سال 1386 هجري شمسي به زيارت بي بي حكيمه مشرف شدم جريان و خاطرات آن سفر را نقل مي نمايم: در تاريخ مذكور در خدمت آقاي سيد جواد موسوي (از سادات محترم و موفق چهار روستايي) به اتفاق آقاي حاج محمد فولادي و جناب حاج محمد بازيار (از دوستان خوب حقير از اهالي همان روستا) از آنجا به قصد زيارت آن بانوي محترمه به راه افتاديم. حدود ساعت هفت و پانزده دقيقه از گناوه گذشتيم و در جاده آسفالت گناوه - بهبهان ادامه مسير داديم با سرعت متعارف حدود دو ساعت راه پيموديم تا به امامزاده محترمه رسيديم. حرم مطهرش در كوه هاي بهبهان و گچسازان به فاصله 47 كيلومتر از جاده اصلي گناوه به بهبهان فاصله دارد. جاده آسفالت، ولي كم عرض و پرپيچ و خم است و گردنه هايي خطرناك دارد. حرم شريف در غاري واقع است كه اكنون آن را توسعه داده اند و صحن و رواقي باصفا دارد ولي در عين حال ضريح مطهر زير كوه

قرار دارد و بسيار جالب است. بر روي آن نوشته شده:

بسمه تعالي

ضريح مطهر و مبارك حضرت بي بي حكيمه عليهاالسلام بنت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام در سال 1383 ساخته و نصب گرديد. ساخت و قلم زني: سيد محسن احمد، نجاري ابن يمين. اطراف ضريح يك رديف آيات سوره «الدهر» تا (لؤلؤا منثورا) و رديفي ديگر اسماء الله، يا كافي و... و قسمتي ديگر دوازده بند مرثيه از ملا محتشم: باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است، نوشته شده. در قسمت بالاي سر جلو رو ضريح كوچكي است كه روي آن نوشته شده: بي بي گل خاتون كنيز بي بي حكيمه. آن روز كه ما شرفياب بوديم هوا نسبتا گرم بود ولي حدود 150 نفر زائر از زن و مرد، بزرگ و كوچك آنجا بودند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 23، ص 187.

[2] كافي، ج 1، ص 395 و 396، ح 5.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 10، ح 10؛ مجالس شب هاي شنبه، ج 6، ص 380 و 381.

[4] تحفة العالم في شرح خطبة المعالم، ج 2، ص 36.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

حرمت مسجد

در جواب اين سؤال كه چرا مسجد را بايد تكريم و احترام نمود (؟) امام صادق عليه السلام پاسخ مي دهند: چون مساجد خانه هاي خدا در روي زمين مي باشند، لانها بيوت الله في الارض. [1] نيز فرمود خوشا به حال آن كسي كه در خانه خود وضو بسازد و مرا در خانه ام زيارت كند، طوبي لمن تطهر في بيته و زارني في بيتي. [2] . مسجد از آن مقدار

حرمت برخوردار است كه حتي ريگ هاي آن تسبيح گوي خداي سبحان مي باشند. از امام باقر عليه السلام روايت اين گونه است كه هر كس ريگ هاي مسجد (سابق صحن يا حتي شبستان مساجد پوشيده از ريگ و سنگ ريزه بوده است) را برده، بايد به مسجد بازگرداند؛ زيرا آن ريگ ها تسبيح خدا مي گويند، فانها تسبح. [3] . در مورد پاداش كسي كه به سوي مسجد مي رود، از امام صادق عليه السلام آمده است: من مشي الي المسجد لم يضع رجله علي رطب و لا يابس الا سبحت له الارض الي الارضين السابعة. [4] «هر كس به سوي مسجد برود پاي خويش را به هيچ تر و خشكي نمي گذارد، جز آن كه زمين تا زمين هاي هفتم وي را تسبيح مي گويند.» نيز از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه روايت است كه هر كس با مسجد انس بگيرد خدا با وي انس خواهد گرفت، من ألف المسجد ألفه الله. [5] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرايع، ج 2، ص 12.

[2] همان.

[3] همان.

[4] ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 52.

[5] المحجة البيضاء، ج 1، ص 358.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

حركت كردن درخت به دستور امام كاظم

مي گويند: روزي حسن بن عبدالله زاهد خدمت امام كاظم عليه السلام رسيد و پرسيد: «امروز امام و راهنما كيست؟» امام كاظم عليه السلام فرمود: «اگر به تو بگويم آيا قبول خواهي كرد.»

گفت: «بلي.» پس امام كاظم عليه السلام اشاره به خود كرد. او گفت: «خواهشمندم دليلي كه موجب اطمينان قلب شود بياوريد.» حضرت اشاره به درختي كرد و فرمود: «بطرف آن درخت برو و

بگو موسي بن جعفر تو را طلبيده است.» چون او پيام امام كاظم عليه السلام را به آن درخت رساند، فوراً درخت راهي شد و با سرعت تمام خود را به خدمت امام كاظم عليه السلام رسانيد و در برابر آن حضرت قرار گرفت. دو مرتبه امر شد كه آن درخت برود و بر سر جاي خود قرار گيرد. پس آن درخت باز به فرموده امام كاظم عليه السلام عمل نمود و به سر جاي خود برگشت و در آنجا قرار گرفت. چون حسن بن عبدالله اين معجزه شگفت انگيز را مشاهده نمود، ايمان آورد و با اعتقاد درست از دنيا رفت. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حديقة الشيعه.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

حركت كردن درخت بسوي به امام كاظم

رافعي مي گويد: من پسر عمويي داشتم به نام حسن بن عبدالله كه او شخصي زاهد و عابدترين اهل زمانش بود و سلطان بخاطر ديانت و عبادتش به وي احترام مي گذاشت. او گاهي اوقات سلطان را آنگونه كه خوشش نمي آمد، امربه معروف و نهي از منكر مي كرد و صلاح او را مي خواست. روزي او وارد مسجد شد و حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز آنجا بود. حضرت به وي فرمود: «اي ابو علي! تو داراي صفات و چيزهاي نيك و خوبي كه مورد علاقه من است هستي، ولي معرفت نداري! دنبال معرفت برو.» پرسيد: «معرفت چيست؟» حضرت فرمود: «برو و فقه را ياد بگير.» پرسيد: از چه كسي بياموزم؟» حضرت فرمود: از فقهاي مدينه.» پس او رفت و احاديثي را نوشت. سپس آمد و آنها را براي امام كاظم عليه السلام خواند. حضرت

فرمود: «برو و فقه بياموز و در پي علم، گردش كن. او رفت و خلافها را نوشت و خدمت امام كاظم عليه السلام آمد و آنها را عرضه كرد ولي حضرت كاظم عليه السلام تمام آنها را بر زمين انداخت و باز فرمود: «برو و معرفت بياموز.» او چون مرد دينداري بود، بدنبال امام كاظم عليه السلام روان شد تا اينكه حضرت به يكي از املاكش رفت. پس به آن حضرت گفت: «اي فرزند رسول خدا! من خدا را شاهد مي گيرم كه محتاج تو هستم. پس مرا بر آنچه كه شناختش بر من لازم است، راهنمايي كن.» پس امام كاظم عليه السلام امامت اميرالمؤمنان و حقانيت او را در بعد از رسول خدا و همينطور حقانيت امامان بعدش تا امام صادق عليهم السلام را براي او گفت و سپس سكوت كرد.

آن مرد گفت: «فدايت شوم! امروز امام كيست؟» فرمود: «اگر بگويم قبول مي كني؟» گفت: «بلي.» فرمود: «امام من هستم.» آن مرد گفت: «چه دليلي داري؟» حضرت به درخت اشاره كرد و فرمود: «بسوي آن درخت برو و به او بگو: موسي بن جعفر عليه السلام به تو مي گويد بيا.»

او اين كار را كرد. ناگهان درخت زمين را شكافت و بسوي آن حضرت آمد و جلوي ايشان ايستاد. بعد حضرت اشاره كرد و درخت برگشت. پس آن مرد به امامت امام كاظم عليه السلام اقرار كرد و خاموشي را در پيش گرفت. آن شخص قبل از آنكه به راه راست هدايت شود، خوابهاي خوب و زيبايي را مشاهده مي كرد و گاهي هم افراد ديگري در مورد او خوابهاي خوبي مي ديدند، ولي بعد از آن، خواب و رؤياهاي او قطع شد. پس

شبي امام صادق عليه السلام را در خواب ديد و از قطع شدن رؤياهايش شكايت كرد. حضرت به او فرمود: «غمگين مباش! وقتي كه ايمان در قلب مؤمني رسوخ كرد، رؤيا از او برداشته مي شود.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 61.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

حوريان بهشتي در خدمت امام كاظم

مي گويد: در ايامي كه حضرت امام موسي عليه السلام در حبس هارون بود. آن ملعون، كنيزي در نهايت زيبائي و جمال براي خدمت آن حضرت به زندان فرستاد، شايد كه حضرت به سوي او ميل نمايد تا براي تضييع آن حضرت بهانه اي بدست بياورد و قدر و منزلت او در نظر مردم كم شود.

چون كنيز را به جايگاه آن حضرت آوردند فرمود: «مرا به امثال اينها احتياجي نيست، اينها در نظر شما ارزش دارد ولي در نزد من قدري ندارد.» چون خبر را براي آن هارون بردند، غضبناك شد و گفت: «بگوئيد كه ما تو را به رضاي خودت حبس نكرده ايم و ما به اجازه تو كاري نداريم.» پس كنيز را نزد او بگذاريد و برگرديد. چون كنيز را پيش امام كاظم عليه السلام گذاشتند، آن ملعون خادمي را فرستاد كه در مورد آنها خبر بياورد. خادم برگشت و گفت: «كنيز در سجده است و مي گويد: «قدوس سبحانك» هارون گفت:«موسي بن جعفر او را جادو كرده است.»

پس دستور داد آن كنيز را بياورند. وقتي كه كنيز آمد، اعضايش مي لرزيد و بسوي آسمان نظر مي كرد. هارون گفت: «تو را چه شده است؟» كنيز گفت: «حال غريبي به من دست داد، چون نزد امام كاظم عليه السلام

رفتم ديدم كه او پيوسته مشغول نماز است و به من توجهي نمي كند. بعد از آنكه از نماز فارغ شد مشغول ذكر خدا شد. من به نزديك او رفتم و گفتم: «چرا امري به من نمي فرمائيد؟» فرمود: «من به تو احتياجي ندارم.» گفتم: مرا بسوي شما فرستاده اند كه خدمت كنم.» فرمود: «پس اين جماعت چكاره هستند؟» و به گوشه اي اشاره كرد.

چون نگاه كردم، ناگهان باغها و بستانهايي را ديدم كه انتهاي آنها معلوم نبود، و به انواع ميوه ها و رياحين آراسته شده بود. در آنجا حوريان و غلاماني بودند كه هرگز در زيبائي و صفا مثل آنها را نديده بودم. آنان جامه هايي از حرير و ديبا پوشيده بودند و تاجهاي زينت شده به انواع جواهر گرانبها برسر داشتند. انواع طعامها و ميوه ها و شربتها و كاسه ها و ابريقها در دست گرفته و در خدمت امام كاظم عليه السلام ايستاده بودند. چون اين صحنه ها را مشاهده كردم، بيهوش شدم و بعد به سجده افتادم و سرم را بر نداشتم تا اينكه خادم مرا نزد تو آورد.

هارون گفت: «شايد در سجده به خواب رفته بودي و اينها را در خواب مي ديدي؟!»

كنيز گفت: «به خدا سوگند كه اينها را پيش از رفتن به سجده ديدم و بخاطر دهشتي كه مرا فرا گرفت به سجده افتادم.» سپس هارون به يكي از خادمان خود گفت: «از اين كنيز محافظت كن تا اين ماجرا را براي كسي نگويد.» پس آن كنيز مشغول نماز شد و پيوسته عبادت مي كرد، به او گفتند: «سبب نماز خواندن و عبادت كردن تو چيست؟» او گفت: «عبد صالح را ديدم كه پيوسته نماز مي كرد

و من نيز از او پيروي مي كنم.» گفتند: «از كجا مي گويي كه اين نام براي او است؟» او گفت:» آن حورياني كه در باغهاي بهشتي مشاهده كردم ندا كردند كه: از عبد صالح دور شو كه ما در خدمت او هستيم و ما خدمتكاران او باشيم نه تو؛ از گفته ايشان دانستم كه لقب او، عبدصالح است.» آن كنيز پيوسته مشغول نماز و عبادت بود تا اينكه از دنيا رحلت كرد، و اين واقعه چند روز قبل از شهادت امام كاظم عليه السلام اتفاق افتاده بود. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

حدود فدك

مهدي عباسي (سومين خليفه عباسي) براي سرپوش گذاشتن بر جنايات خود، روزي اعلام كرد كه « مي خواهم عباد و حقوقي كه مردم بر گردن من دارند به صاحبانشان بدهم ».

امام كاظم عليه السلام اين اعلام را شنيد و نزد مهدي عباسي رفت و ديد او در ظاهر به اداي حقوق مردم اشتغال دارد، به او فرمود:

« ما بال مظلمتنا لا ترد »

« پس چرا حقوق از دست رفته ما به ما باز نمي گردد »؟

مهدي گفت: « حقوق شما چيست »؟

امام عليه السلام فرمود: « "فدك" حق ماست ».

مهدي عباسي گفت: « حدود فدك را مشخص فرما تا آن را به شما بازگردانم ».

امام عليه السلام گفت: « حد اول آن، كوه احد است.

حد دوم آن، « سيف البحر » (حدود شام و سوريه) است.

حد سوم آن، « عريش مصر » است. و حد چهارمش «

دومة الجندل » (بين شام و عراق) است ». مهدي گفت: « آيا همه اين ها از حدود فدك است »؟

امام كاظم عليه السلام فرمود: « آري ».

مهدي آنچنان ناراحت شد كه آثار خشم در چهره اش پديدار گشت، چرا كه پاسخ امام عليه السلام به او فهماند كه زمام حكومت همه دنياي اسلام بايد در دست امامان باشد.

مهدي برخاست و در حاليكه مي رفت گفت:

« اين حدود بسيار است، بايد پيرامون آن انديشه كنم »! [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 48، ص 156 - كليني، اصول كافي، ج 1، ص 543.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

حافظ أبي بكر احمد بن علي الخطيب البغدادي

فقيه، محدث، مورخ و اديب و از مشاهير حفاظ و فقها مي باشد(متوفي 463 ه) و تأليفات او را بعضيها در حدود صد كتاب نوشته اند كه مشهورترين آنها «تاريخ بغداد» است. وي درباره امام موسي كاظم عليه السلام مي نويسد: «كان موسي بن جعفر يدعي العبد الصالح من عبادته و اجتهاده روي اصحابنا انه دخل مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله فسجد سجدة في اول الليل، و سمع و هو يقول في سجوده: عظم الذنب من عندي فليحسن العفو عندك. يا أهل التقوي و يا أهل المغفرة. فجعل يرددها حتي اصبح و كان سخيا كريما، و كان يبلغه عن الرجل انه يؤذيه فيبعث اليه بصرة فيها ألف دينار و كان يصر الصرر ثلاثمائة دينار و اربعمأة دينار و مأتي دينار ثم يقسمها بالمدينة و كان مثل صرر موسي بن جعفر عليه السلام إذا جاءت الإنسان الصرة فقد استغني» [1] . «موسي بن جعفر به

جهت كثرت عبادت و اجتهادش «عبدصالح» ناميده مي شد. اصحاب ما روايت كردند كه او اول شب داخل مسجد رسول خدا شد و به سجده رفت و شنيده شد كه در سجده مي گفت: عظم الذنب من عندي فليحسن العفو عندك..» به اين ذكر چندان مداومت فرمود كه سپيده صبح بر دميد. او سخاوتمند و بزرگوار بود و كسي كه با وي بدي مي كرد، كيسه هزار دينار برايش مي فرستاد و كيسه ها را 300 دينار؛ 400 دينار؛ و 200 دينار بسته بندي مي كرد و در ميان فقراي مدينه تقسيم مي نمود. و ميان مردم معروف بود كه اگر كيسه اي از آن حضرت به كسي برسد، او ديگر فقير و تنگدستي را پشت سر مي گذارد».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 27 - 28.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

حافظ حسين كربلائي تبريزي

حافظ حسين كربلائي تبريزي (م 994 ه) درباره امام موسي بن جعفر عليه السلام گفته است:

«ذكر الإمام الكريم و السيد الحليم و سمي الكليم، الصابر الكظيم، صاحب العسكر و الجيش، المدفون بمقابر قريش، صاحب الشرف الأنور الأزهر، أبي ابراهيم موسي بن جعفر عليه الصلوة و السلام.». «وي امام هفتم از ائمه اثني عشر است. كنيت او «ابوابراهيم» و لقبش «كاظم» و «عبدالصالح» و كان عليه السلام عالما عابدا صالحا زاهدا جوادا حليما كبير القدر و كان يدعي بالعبد الصالح من عبادته و اجتهاده. قيل: بضع عشرة سنة كل يوم يسجد سجدة بعد ابياض الشمس الي وقت الزوال. كان سخيا كريما. كان يبلغه عن الرجل انه يؤذيه فيبعث الله بصرة فيها ألف دينار». «ابي اسحاق كاتب گويد: كه من با

موكلان كه در حبس موكل حضرت امام موسي كاظم عليه السلام بودند، بودم. اگر بعد از پيغمبر ما صلي الله عليه و آله پيغمبري بود، موسي بن جعفر بودي. وي بر عبادتي قادر بود كه نشنيده ايم كه كسي قادر باشد از اولين و آخرين، چون نماز بامداد كرد به اوراد مشغول بودي تا آفتاب برآمدي آنگاه سجده كردي از روي خضوع و خشوع تا زوال آفتاب، آنگه برخاستي و نماز پيشين كردي و به اوراد مشغول گشتي تا عصر كردي و بعد از آن نيز پاره اي اوراد خواندي آنگه سجده كردي و در سجده بودي تا نماز شام آنگه برخاستي و نماز شام بكردي با سنتها و پاره اوراد خواندي. بعد از آن روزه بگشادي به شربتي آب يا به قدري شير و اندك چيزي خوردي آنگه نماز خفتن كردي و ساعتي در عقب آن را به اوراد مشغول بودي آنگه سجده كردي و در سجده بودي تا نيم شب. آنگه برخاستي و در آسمان نگريستي و پنج آيه از آخر آل عمران برخواندي، آنكه در نماز شب ايستادي در دعا اكثار و اجتهاد كردي و بسيار گريستي و تضرع نمودي تا كه شب زايل شدي. عابدترين و فقيه ترين و سخي ترين و كريم ترين اهل روزگار خود بودي چون قرآن خواندي به اندوه و گريه و زاري خواندي و از آواز خوش وي مستمعين بگريستندي وي را در مدينه زين المجتهدين خواندندي. كاظمش براي آن خواندند كه خشم فرو خوردي و تحمل ظالمان كردي. و روات ثقات روايت كرده اند كه: در وقتي كه حضرت امام موسي كاظم عليه السلام در حبس هارون بود شبي هارون حضرت امام حسين

عليه السلام را در خواب ديد با حربه آن حضرت فرمود كه اگر الحال فرزندم موسي را از حبس بيرون نياوري و نگذاري تو را با اين حربه بكشم. پس همان لحظه وي را از حبس بيرون آورد و سي هزار درهم به وي داد و گفت: اگر خواهي اينجا باش و اگر خواهي به مدينه رو. آن حضرت فرمود كه: در خواب ديدم حضرت رسول را كه آمد پيش من و فرمود كه: يا موسي محبوسي و مظلوم. اين كلمات را بخوان كه همين شب از حبس خلاص گردي. گفتم: بأبي انت و أمي كدام است آن كلمات؟ فرمود كه: اين است بگو: «يا سامع كل صوت و يا كاسي العظام لحما و منشرها بعد الموت، أسألك بأسمائك الحسني و باسمك الأعظم الأكبر المخزون المكنون الذي لم يطلع عليه أحد من المخلوقين. يا حليما ذا أناه لا يعري عن اناته يا ذاالمعروف الذي لم ينقطع ابدا و لا يحصي عددا فرج عني». و عن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام انه قال: «هؤلاء ولدي و هذا سيدهم» و اشار الي ابنه موسي الكاظم و قال: «هو باب من أبواب الله عزوجل يخرج الله عزوجل منه غوث هذه الأمة و نورها، خير مولود و خير ناشي...»

چون در بغداد به حضرت آن حضرت مشرف گردند، اين زيارت نامه را بخوانند: «السلام عليك يا نور الله في ظلمات الأرض» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضات الجنان، روضه هشتم، ج 2، ص 397 - 393.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

حسن بن عبدالله بخشي

«وي امام والا مقام و

پر خير و بركت است (خدايش از او خشنود باد) شب را به بيدار خوابي و روز را به روزه داري مي گذراند، او را به خاطر گذشت زيادش از كساني كه در حق او ستم روا مي داشتند كاظم گفتند، او در نزد مردم عراق [1] به باب الحوائج معروف است، از آن جهت كه هر كس براي برآورده شدن حاجتش به او متوسل شد هرگز نااميد برنگشت. او داراي كراماتي روشن، و فضايل نوراني است، او به قله و بلنداي بزرگواري گام نهاده و اوج امتيازات را احراز كرده و به بلندترين مرتبه ي آن رسيده است» [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] به پاورقي شماره ي - 2 - ص 192 مراجعه شود. م.

[2] النور الجلي في نسب النبي: ص 97، خطي نفيس كه يك نسخه از آن به خط مؤلف در كتابخانه استاد شيخ علي خاقاني موجود است.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

حفص

«كسي را بيمناكتر از موسي بن جعفر بر نفس خود، و اميدواركننده تر مردم، از وي نديدم»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 11 / 265.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

حج امام كاظم

كاري نبود كه محبوب خدا و مورد رضايت او باشد، مگر اين كه امام عليه السلام از روي ميل و اخلاص آن را انجام مي داد، از آن جمله حج خانه خدا كه با پاي پياده و در حالي كه مركبهاي سواري پيشاپيش او برده مي شدند برگزار كرد و چهار مرتبه به همراه برادرش جعفر و تمام خانواده اش به حج رفت. علي بن جعفر درباره مدتي كه اين كاروان طي مسافت مي كرد نقل مي كند كه، سفر اول بيست و شش روز و سفر دوم بيست و پنج روز، و سفر سوم بيست و چهار روز و چهارمي بيست و يك روز طول كشيد [1] .

در بيشتر مسافرتهايش به بيت الله، از راه كنار مي رفت و از مردم جدا مي شد و دل و انديشه اش به خدا متوجه بود، يك مرتبه بدون اين كه كسي بداند، به صورت ناشناس به مكه رفت و داستاني با شقيق بلخي [2] براي او اتفاق افتاده است كه بيشتر نويسندگان شرح حال امام، آن داستان را نوشته اند، و اصل داستان از اين قرار است: شقيق به قصد اعمال حج، در سال 149 ه، يا سال 146 ه عازم بيت الله الحرام شد و در قادسيه فرود آمد. وقتي كه در جاي خود مستقر شد، به احوال حاجيان پرداخت، و به ميزان آمادگي آنها مي نگريست و در آن ميان كه سرگرم مطالعه و نگرش بر حاجيان

بود يك مرتبه چشمش افتاد - به طوري كه خود مي گويد - به جواني خوش سيما، گندم گون، لاغر اندام، كه بالاي جامه هايش، جامه اي از پشم داشت، تنها و جدا از همه مردم و دور از اعمال آنها نشسته و با آنان محشور نيست. در دلش خطور كرد كه اين جوان از صوفيه است و چون توشه اي ندارد و چيزي از وسايل لازم براي مسافر به همراه ندارد، مي خواهد بار سنگيني روي دوش حاجيان باشد. شقيق تصميم گرفت كه نزد او برود و او را سرزنش كند تا از آن كار منصرف شود و به راه راست و درست برگردد! همين كه شقيق به نزديكي او رسيد، پيش از اين كه سخني به او بگويد، جوان توجهي به طرف او كرد و با بياني آهسته و پر از مهر فرمود: «اي شقيق! از بسياري گمانها دوري كنيد كه بعضي از گمان ها گناه است»[3] . پيش از اين، سخن ديگري نگفت، سپس او را ترك گفت و به كار خود مشغول شد، شقيق مات و پريشان خاطر از كار آن جوان، كه به نام او را صدا زد و از باطن او خبر داد، عقل از سرش پريد و احترام زيادي، از او در دلش احساس كرد و اطمينان پيدا كرد كه او از بندگان شايسته خدا است و از اين كه درباره او گمان بد كرده بود پشيمان شد و تصميم گرفت كه دوباره نزد او برود و از او پوزش بطلبد و از خطاي خود تقاضاي بخشش كند. هرچه او را جست، نيافت. وقتي كه كاروانها در بيابان (فضه) فرود آمدند، يك مرتبه شقيق چشمش

به او افتاد، ديد همسفرش مشغول نماز است در حالي كه از خوف خدا اعضاي بدنش مضطرب، و اشكش چون مرواريد به گونه هايش مي غلطد، ايستاد، تا اين كه وي از نمازش فارغ شد، پيش از اين كه چيزي بپرسد، آن جوان نگاهي به طرف او كرد و فرمود: «اي شقيق! بخوان: و همانا من آمرزنده ام آن كه را كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل شايسته انجام داد و هدايت يافت»[4] .

سپس او را ترك گفت و به راه خود رفت و شقيق در امواجي از افكار و انديشه ها دست و پا مي زد و همواره مي گفت: خدايا! عجبا! او دو بار آنچه در باطن من گذشته بود به زبان آورد!

البته كه او از ابدال است.

او از بندگان واصل به خدا، و از هدايت يافتگان است، به فكري عميق درباره او فرو رفته بود و كاروان صحراء را در مي نورديد، تا اين كه به (ابواء) رسيد. شقيق در آن جا شروع به جستجو كرد، چشمش به آن جوان افتاد و به جانب او شتافت. ناگهان ديد كه او كنار چاهي ايستاده و آب برمي دارد، در دستش مشك كوچكي بود كه در چاه افتاد، او گوشه چشمي به طرف آسمان كرد، در حالي كه با نهايت خضوع و ايمان خدا را مخاطب قرار داده بود، مي گفت:

«خدايا! وقتي كه تشنه آب شوم تو آب آشاميدن مني و هنگام گرسنگي ام تو قوت و غذاي مني! خداي من، آقاي من! من جز تو كسي را ندارم، مشك آبم را از دست من مگير...»

و بيش از اين نگفت، تا اين كه فوري آب تا سر

چاه بالا آمد در حالي كه مشك روي آب گردش مي كرد.دستش را دراز كرد آن را برداشت و از آن وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند، سپس به سمت توده اي از شن هاي بيابان رفت و مشتي از آن برداشت و داخل مشك ريخت و آنها را تكان داده از آن آشاميد. شقيق جلو رفته و به وي سلام داد و گفت: از آنچه خداوند به تو مرحمت كرده است، به من بخوران! «اي شقيق! نعمت هاي ظاهري و باطني خداوند بر من تمام نشدني است، پس به پروردگارت خوش گمان باش!»

سپس مشك را به او داد و او نيز از آن آشاميد در آن آرد نرم آميخته با شكر بود، شقيق - چنانكه خود مي گويد - هرگز آشاميدني لذيذتر و گواراتر از آن نياشاميده بود، چند روزي بدون ميل به خوردني و آشاميدني در آن جا ماند و بعد كه از او جدا شد يكديگر را نديدند مگر در مكه، كه او را در كنار «قبة الشراب» در تاريكي آخر شب، در حالي ديد كه با خشوع و گريه و زاري نماز مي خواند و به همين حال بود تا اين كه سفيدي صبح برآمد، آنگاه از جا برخاست و به طرف «كنار مطاف» رهسپار شد و در آن جا دو ركعت نماز فجر را بجا آورد و نماز صبح را با مردم برگزار كرد، سپس رو به جانب خانه كعبه كرد و پس از طلوع خورشيد آن را طواف كرد و پس از فراغت از طواف، نماز طواف بجا آورد، آنگاه از بيت خارج شد.

شقيق به قصد اين كه سلامي به او بدهد

و به ديدارش تشرف حاصل كند، به دنبال وي حركت كرد. ناگاه خدمتگزاران و غلامان را ديد كه در اطرافش مي گرديدند و سمت راست و چپش را گرفتند. توده هاي مردم هجوم آوردند، دست ها و پهلوهاي او را مي بوسيدند. شقيق از آن حالت در شگفت ماند و از اطرافيان آن بزرگوار نام هم سفرش را پرسيد: گفتند: «اين موسي كاظم عليه السلام است». آن جا بود كه شقيق ايمان آورد و يقين پيدا كرد كه چنان كرامت و بزرگي سزاوار امام [5] است، يكي از شعراء اين رويداد را به شعر درآورده است:

سل شقيق البلخي عنه بما عاين منه

و ما الذي كان ابصر

قال: لما حججت عاينت شخصا

شاحب اللون ناحل الجسم اسمر

سائرا وحده و ليس له زاد

فما زلت دائما اتفكر

و توهمت انه يسأل الناس

و لم أدر أنه الحج الأكبر

ثم عاينته و نحن نزول

دون قيد علي الكثيب الاحمر

يضع الرمل في الاناء و يشربه

فناديته و عقلي محير

اسقني شربة فلما سقاني

منه عاينته سويقا و سكر

فسألت الحجيج من يك هذا

قيل هذا الامام موسي بن جعفر [6] .

البته داستان شقيق، گوشه اي از كرامات امام عليه السلام و آنچه از ايمان و دانشس در آن بزرگوار وجود داشته را در حد تحمل نفوس، روشن مي سازد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 11 / 261.

[2] شقيق بلخي از بزرگترين عابدان و زاهدان جهان اسلام است، او در آغاز كار از شكاكان بوده، بعد توبه نصوح كرد و اموال خود را كه بالغ بر سيصد هزار درهم بود صدقه داد، وي سيصد ده داشت و همه را در راه خدا داد

به طوري كه پس از شهادت در جنگ كولان، يك كفن براي تكفين نداشت. بيست سال لباس پشمينه و خشن مي پوشيد و مي گفت: بيست سال به قرآن عمل كردم تا فهميدم كه فرق بين دنيا و آخرت دو حرف است و آن دو حرف عبارتند از آيه مباركه: «پس آنچه داده شديد از چيزي، مايه تعيش زندگاني دنيا است و آنچه نزد خداست، بهتر و پاينده تر است» [سوره شورا: آيه 35.].

و همواره مي گفت: سه خصلت افسر زهد و پارسايي است: اول - آن كه برخلاف هواي نفس حركت كردن، نه مطابق هواي نفس. دوم - آن كه پارسايي در عمل به پارسايي قلبي بينجامد. سوم - آن كه هرگاه انسان با خود خلوت مي كند، به خاطر آورد كه چگونه به قبر وارد و از آن جا خارج خواهد شد. و تشنگي، گرسنگي، برهنگي و طول روز قيامت را ياد كند، و حساب، صراط، طولاني بودن حساب، و رسوايي صحراي محشر را به ياد آورد، و هنگامي كه اينها را ياد كند از ياد دنياي فريبنده باز خواهد ماند، پس از اين كه چنين شد از دوستداران زهاد خواهد بود، و هر كه دوستدار آنان شود با آنهاست.

و مي گفت: هر كه مي خواهد معرفت به خدا پيدا كند، بايد ببيند به وعده هاي الهي دلبسته تر است يا به وعده هاي مردم. و به يكي از يارانش گفت: از توانگران دوري كن، زيرا وقتي كه تو دلبسته آنها شدي و در آنها طمع داشتي، آنان را خداي خود قرار داده اي نه خداي عزوجل را. اين مطالب در «حلية الاولياء» جلد 8 صفحه 59 تا 71، آمده است و

صاحب كتاب، سخنان زيادي از حكمت ها و سفارش هاي ارزنده او را نقل كرده و در «لسان الميزان» جلد 3 صفحه 152 - 151 آمده است كه شقيق اوصاف زيادي دارد كه اين مختصر را گنجايش آن نيست. او در سال) 194 ه) در جنگ كولان به شهادت رسيد.

[3] سوره حجرات: آيه 12.

[4] سوره طه: آيه 82.

[5] اخبار الدول: ص 112، جوهرة الكلام: ص 141 - 140، مختار صفوة الصفوة: ص 153، جامع كرامات الأولياء: 2 / 229، نورالأبصار: ص 135، مثير الغرام، معالم العترة، المناقب، البحار، كشف الغمة، و ديگر منابع.

[6] مطالب السؤول: ص 84، بحار: 11 / 55، مناقب.

از شقيق بلخي آنچه را كه از او (امام) ديده و آنچه را كه مشاهده كرده است، بپرس؟

(شقيق) گويد: وقتي كه عازم حج بودم كسي را ديدم رنگ پريده، لاغراندام و گندم گون.

تنها راه مي رفت و زاد و توشه اي نداشت و من همواره درباره او مي انديشيدم.

و گمان كردم كه او از مردم، گدايي مي كند! و نفهميدم كه او خود، حج اكبر است.

سپس به چشم ديدم او را - در حالي كه ما فرود آمده بوديم - بدون هيچ قيدي، روي تل شن قرمز،

شنها را در ظرف مي ريزد و مي آشامد، پس او را در حالي كه عقلم حيران بود، صدا زدم:

جرعه اي بر من بنوشان! وقتي مرا از آن نوشانيد، ديدمش، آرد نرم آميخته به شكر است.

از حاجيان پرسيدم: اين كيست؟ گفتند: اين امام موسي بن جعفر (عليهماالسلام) است.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

حج

كاري نبود كه محبوب خدا و

مورد رضايت او باشد، مگر اين كه امام عليه السلام از روي ميل و اخلاص آن را انجام مي داد، از آن جمله حج خانه خدا كه با پاي پياده و در حالي كه مركبهاي سواري پيشاپيش او برده مي شدند برگزار كرد و چهار مرتبه به همراه برادرش جعفر و تمام خانواده اش به حج رفت. علي بن جعفر درباره مدتي كه اين كاروان طي مسافت مي كرد نقل مي كند كه، سفر اول بيست و شش روز و سفر دوم بيست و پنج روز، و سفر سوم بيست و چهار روز و چهارمي بيست و يك روز طول كشيد [1] .

در بيشتر مسافرتهايش به بيت الله، از راه كنار مي رفت و از مردم جدا مي شد و دل و انديشه اش به خدا متوجه بود، يك مرتبه بدون اين كه كسي بداند، به صورت ناشناس به مكه رفت و داستاني با شقيق بلخي [2] براي او اتفاق افتاده است كه بيشتر نويسندگان شرح حال امام، آن داستان را نوشته اند، و اصل داستان از اين قرار است: شقيق به قصد اعمال حج، در سال 149 ه، يا سال 146 ه عازم بيت الله الحرام شد و در قادسيه فرود آمد. وقتي كه در جاي خود مستقر شد، به احوال حاجيان پرداخت، و به ميزان آمادگي آنها مي نگريست و در آن ميان كه سرگرم مطالعه و نگرش بر حاجيان بود يك مرتبه چشمش افتاد - به طوري كه خود مي گويد - به جواني خوش سيما، گندم گون، لاغر اندام، كه بالاي جامه هايش، جامه اي از پشم داشت، تنها و جدا از همه مردم و دور از اعمال آنها نشسته و با آنان محشور نيست. در

دلش خطور كرد كه اين جوان از صوفيه است و چون توشه اي ندارد و چيزي از وسايل لازم براي مسافر به همراه ندارد، مي خواهد بار سنگيني روي دوش حاجيان باشد. شقيق تصميم گرفت كه نزد او برود و او را سرزنش كند تا از آن كار منصرف شود و به راه راست و درست برگردد! همين كه شقيق به نزديكي او رسيد، پيش از اين كه سخني به او بگويد، جوان توجهي به طرف او كرد و با بياني آهسته و پر از مهر فرمود: «اي شقيق! از بسياري گمانها دوري كنيد كه بعضي از گمان ها گناه است»[3] . پيش از اين، سخن ديگري نگفت، سپس او را ترك گفت و به كار خود مشغول شد، شقيق مات و پريشان خاطر از كار آن جوان، كه به نام او را صدا زد و از باطن او خبر داد، عقل از سرش پريد و احترام زيادي، از او در دلش احساس كرد و اطمينان پيدا كرد كه او از بندگان شايسته خدا است و از اين كه درباره او گمان بد كرده بود پشيمان شد و تصميم گرفت كه دوباره نزد او برود و از او پوزش بطلبد و از خطاي خود تقاضاي بخشش كند. هرچه او را جست، نيافت. وقتي كه كاروانها در بيابان (فضه) فرود آمدند، يك مرتبه شقيق چشمش به او افتاد، ديد همسفرش مشغول نماز است در حالي كه از خوف خدا اعضاي بدنش مضطرب، و اشكش چون مرواريد به گونه هايش مي غلطد، ايستاد، تا اين كه وي از نمازش فارغ شد، پيش از اين كه چيزي بپرسد، آن جوان نگاهي به طرف

او كرد و فرمود: «اي شقيق! بخوان: و همانا من آمرزنده ام آن كه را كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل شايسته انجام داد و هدايت يافت»[4] .

سپس او را ترك گفت و به راه خود رفت و شقيق در امواجي از افكار و انديشه ها دست و پا مي زد و همواره مي گفت: خدايا! عجبا! او دو بار آنچه در باطن من گذشته بود به زبان آورد!

البته كه او از ابدال است.

او از بندگان واصل به خدا، و از هدايت يافتگان است، به فكري عميق درباره او فرو رفته بود و كاروان صحراء را در مي نورديد، تا اين كه به (ابواء) رسيد. شقيق در آن جا شروع به جستجو كرد، چشمش به آن جوان افتاد و به جانب او شتافت. ناگهان ديد كه او كنار چاهي ايستاده و آب برمي دارد، در دستش مشك كوچكي بود كه در چاه افتاد، او گوشه چشمي به طرف آسمان كرد، در حالي كه با نهايت خضوع و ايمان خدا را مخاطب قرار داده بود، مي گفت:

«خدايا! وقتي كه تشنه آب شوم تو آب آشاميدن مني و هنگام گرسنگي ام تو قوت و غذاي مني! خداي من، آقاي من! من جز تو كسي را ندارم، مشك آبم را از دست من مگير...»

و بيش از اين نگفت، تا اين كه فوري آب تا سر چاه بالا آمد در حالي كه مشك روي آب گردش مي كرد.دستش را دراز كرد آن را برداشت و از آن وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند، سپس به سمت توده اي از شن هاي بيابان رفت و مشتي از آن برداشت و داخل مشك ريخت

و آنها را تكان داده از آن آشاميد. شقيق جلو رفته و به وي سلام داد و گفت: از آنچه خداوند به تو مرحمت كرده است، به من بخوران! «اي شقيق! نعمت هاي ظاهري و باطني خداوند بر من تمام نشدني است، پس به پروردگارت خوش گمان باش!»

سپس مشك را به او داد و او نيز از آن آشاميد در آن آرد نرم آميخته با شكر بود، شقيق - چنانكه خود مي گويد - هرگز آشاميدني لذيذتر و گواراتر از آن نياشاميده بود، چند روزي بدون ميل به خوردني و آشاميدني در آن جا ماند و بعد كه از او جدا شد يكديگر را نديدند مگر در مكه، كه او را در كنار «قبة الشراب» در تاريكي آخر شب، در حالي ديد كه با خشوع و گريه و زاري نماز مي خواند و به همين حال بود تا اين كه سفيدي صبح برآمد، آنگاه از جا برخاست و به طرف «كنار مطاف» رهسپار شد و در آن جا دو ركعت نماز فجر را بجا آورد و نماز صبح را با مردم برگزار كرد، سپس رو به جانب خانه كعبه كرد و پس از طلوع خورشيد آن را طواف كرد و پس از فراغت از طواف، نماز طواف بجا آورد، آنگاه از بيت خارج شد.

شقيق به قصد اين كه سلامي به او بدهد و به ديدارش تشرف حاصل كند، به دنبال وي حركت كرد. ناگاه خدمتگزاران و غلامان را ديد كه در اطرافش مي گرديدند و سمت راست و چپش را گرفتند. توده هاي مردم هجوم آوردند، دست ها و پهلوهاي او را مي بوسيدند. شقيق از آن حالت در شگفت

ماند و از اطرافيان آن بزرگوار نام هم سفرش را پرسيد: گفتند: «اين موسي كاظم عليه السلام است». آن جا بود كه شقيق ايمان آورد و يقين پيدا كرد كه چنان كرامت و بزرگي سزاوار امام [5] است، يكي از شعراء اين رويداد را به شعر درآورده است:

سل شقيق البلخي عنه بما عاين منه

و ما الذي كان ابصر

قال: لما حججت عاينت شخصا

شاحب اللون ناحل الجسم اسمر

سائرا وحده و ليس له زاد

فما زلت دائما اتفكر

و توهمت انه يسأل الناس

و لم أدر أنه الحج الأكبر

ثم عاينته و نحن نزول

دون قيد علي الكثيب الاحمر

يضع الرمل في الاناء و يشربه

فناديته و عقلي محير

اسقني شربة فلما سقاني

منه عاينته سويقا و سكر

فسألت الحجيج من يك هذا

قيل هذا الامام موسي بن جعفر [6] .

البته داستان شقيق، گوشه اي از كرامات امام عليه السلام و آنچه از ايمان و دانشس در آن بزرگوار وجود داشته را در حد تحمل نفوس، روشن مي سازد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 11 / 261.

[2] شقيق بلخي از بزرگترين عابدان و زاهدان جهان اسلام است، او در آغاز كار از شكاكان بوده، بعد توبه نصوح كرد و اموال خود را كه بالغ بر سيصد هزار درهم بود صدقه داد، وي سيصد ده داشت و همه را در راه خدا داد به طوري كه پس از شهادت در جنگ كولان، يك كفن براي تكفين نداشت. بيست سال لباس پشمينه و خشن مي پوشيد و مي گفت: بيست سال به قرآن عمل كردم تا فهميدم كه فرق بين دنيا و آخرت دو حرف است و آن دو حرف

عبارتند از آيه مباركه: «پس آنچه داده شديد از چيزي، مايه تعيش زندگاني دنيا است و آنچه نزد خداست، بهتر و پاينده تر است» [سوره شورا: آيه 35.].

و همواره مي گفت: سه خصلت افسر زهد و پارسايي است: اول - آن كه برخلاف هواي نفس حركت كردن، نه مطابق هواي نفس. دوم - آن كه پارسايي در عمل به پارسايي قلبي بينجامد. سوم - آن كه هرگاه انسان با خود خلوت مي كند، به خاطر آورد كه چگونه به قبر وارد و از آن جا خارج خواهد شد. و تشنگي، گرسنگي، برهنگي و طول روز قيامت را ياد كند، و حساب، صراط، طولاني بودن حساب، و رسوايي صحراي محشر را به ياد آورد، و هنگامي كه اينها را ياد كند از ياد دنياي فريبنده باز خواهد ماند، پس از اين كه چنين شد از دوستداران زهاد خواهد بود، و هر كه دوستدار آنان شود با آنهاست.

و مي گفت: هر كه مي خواهد معرفت به خدا پيدا كند، بايد ببيند به وعده هاي الهي دلبسته تر است يا به وعده هاي مردم. و به يكي از يارانش گفت: از توانگران دوري كن، زيرا وقتي كه تو دلبسته آنها شدي و در آنها طمع داشتي، آنان را خداي خود قرار داده اي نه خداي عزوجل را. اين مطالب در «حلية الاولياء» جلد 8 صفحه 59 تا 71، آمده است و صاحب كتاب، سخنان زيادي از حكمت ها و سفارش هاي ارزنده او را نقل كرده و در «لسان الميزان» جلد 3 صفحه 152 - 151 آمده است كه شقيق اوصاف زيادي دارد كه اين مختصر را گنجايش آن نيست. او در سال) 194 ه) در جنگ

كولان به شهادت رسيد.

[3] سوره حجرات: آيه 12.

[4] سوره طه: آيه 82.

[5] اخبار الدول: ص 112، جوهرة الكلام: ص 141 - 140، مختار صفوة الصفوة: ص 153، جامع كرامات الأولياء: 2 / 229، نورالأبصار: ص 135، مثير الغرام، معالم العترة، المناقب، البحار، كشف الغمة، و ديگر منابع.

[6] مطالب السؤول: ص 84، بحار: 11 / 55، مناقب.

از شقيق بلخي آنچه را كه از او (امام) ديده و آنچه را كه مشاهده كرده است، بپرس؟

(شقيق) گويد: وقتي كه عازم حج بودم كسي را ديدم رنگ پريده، لاغراندام و گندم گون.

تنها راه مي رفت و زاد و توشه اي نداشت و من همواره درباره او مي انديشيدم.

و گمان كردم كه او از مردم، گدايي مي كند! و نفهميدم كه او خود، حج اكبر است.

سپس به چشم ديدم او را - در حالي كه ما فرود آمده بوديم - بدون هيچ قيدي، روي تل شن قرمز،

شنها را در ظرف مي ريزد و مي آشامد، پس او را در حالي كه عقلم حيران بود، صدا زدم:

جرعه اي بر من بنوشان! وقتي مرا از آن نوشانيد، ديدمش، آرد نرم آميخته به شكر است.

از حاجيان پرسيدم: اين كيست؟ گفتند: اين امام موسي بن جعفر (عليهماالسلام) است.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

حلم امام كاظم

كاري نبود كه محبوب خدا و مورد رضايت او باشد، مگر اين كه امام عليه السلام از روي ميل و اخلاص آن را انجام مي داد، از آن جمله حج خانه خدا كه با پاي پياده و در حالي كه مركبهاي سواري پيشاپيش او برده مي شدند برگزار كرد و چهار مرتبه به

همراه برادرش جعفر و تمام خانواده اش به حج رفت. علي بن جعفر درباره مدتي كه اين كاروان طي مسافت مي كرد نقل مي كند كه، سفر اول بيست و شش روز و سفر دوم بيست و پنج روز، و سفر سوم بيست و چهار روز و چهارمي بيست و يك روز طول كشيد [1] .

در بيشتر مسافرتهايش به بيت الله، از راه كنار مي رفت و از مردم جدا مي شد و دل و انديشه اش به خدا متوجه بود، يك مرتبه بدون اين كه كسي بداند، به صورت ناشناس به مكه رفت و داستاني با شقيق بلخي [2] براي او اتفاق افتاده است كه بيشتر نويسندگان شرح حال امام، آن داستان را نوشته اند، و اصل داستان از اين قرار است: شقيق به قصد اعمال حج، در سال 149 ه، يا سال 146 ه عازم بيت الله الحرام شد و در قادسيه فرود آمد. وقتي كه در جاي خود مستقر شد، به احوال حاجيان پرداخت، و به ميزان آمادگي آنها مي نگريست و در آن ميان كه سرگرم مطالعه و نگرش بر حاجيان بود يك مرتبه چشمش افتاد - به طوري كه خود مي گويد - به جواني خوش سيما، گندم گون، لاغر اندام، كه بالاي جامه هايش، جامه اي از پشم داشت، تنها و جدا از همه مردم و دور از اعمال آنها نشسته و با آنان محشور نيست. در دلش خطور كرد كه اين جوان از صوفيه است و چون توشه اي ندارد و چيزي از وسايل لازم براي مسافر به همراه ندارد، مي خواهد بار سنگيني روي دوش حاجيان باشد. شقيق تصميم گرفت كه نزد او برود و او را سرزنش كند تا از

آن كار منصرف شود و به راه راست و درست برگردد! همين كه شقيق به نزديكي او رسيد، پيش از اين كه سخني به او بگويد، جوان توجهي به طرف او كرد و با بياني آهسته و پر از مهر فرمود: «اي شقيق! از بسياري گمانها دوري كنيد كه بعضي از گمان ها گناه است»[3] . پيش از اين، سخن ديگري نگفت، سپس او را ترك گفت و به كار خود مشغول شد، شقيق مات و پريشان خاطر از كار آن جوان، كه به نام او را صدا زد و از باطن او خبر داد، عقل از سرش پريد و احترام زيادي، از او در دلش احساس كرد و اطمينان پيدا كرد كه او از بندگان شايسته خدا است و از اين كه درباره او گمان بد كرده بود پشيمان شد و تصميم گرفت كه دوباره نزد او برود و از او پوزش بطلبد و از خطاي خود تقاضاي بخشش كند. هرچه او را جست، نيافت. وقتي كه كاروانها در بيابان (فضه) فرود آمدند، يك مرتبه شقيق چشمش به او افتاد، ديد همسفرش مشغول نماز است در حالي كه از خوف خدا اعضاي بدنش مضطرب، و اشكش چون مرواريد به گونه هايش مي غلطد، ايستاد، تا اين كه وي از نمازش فارغ شد، پيش از اين كه چيزي بپرسد، آن جوان نگاهي به طرف او كرد و فرمود: «اي شقيق! بخوان: و همانا من آمرزنده ام آن كه را كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل شايسته انجام داد و هدايت يافت»[4] .

سپس او را ترك گفت و به راه خود رفت و شقيق در امواجي از

افكار و انديشه ها دست و پا مي زد و همواره مي گفت: خدايا! عجبا! او دو بار آنچه در باطن من گذشته بود به زبان آورد!

البته كه او از ابدال است.

او از بندگان واصل به خدا، و از هدايت يافتگان است، به فكري عميق درباره او فرو رفته بود و كاروان صحراء را در مي نورديد، تا اين كه به (ابواء) رسيد. شقيق در آن جا شروع به جستجو كرد، چشمش به آن جوان افتاد و به جانب او شتافت. ناگهان ديد كه او كنار چاهي ايستاده و آب برمي دارد، در دستش مشك كوچكي بود كه در چاه افتاد، او گوشه چشمي به طرف آسمان كرد، در حالي كه با نهايت خضوع و ايمان خدا را مخاطب قرار داده بود، مي گفت:

«خدايا! وقتي كه تشنه آب شوم تو آب آشاميدن مني و هنگام گرسنگي ام تو قوت و غذاي مني! خداي من، آقاي من! من جز تو كسي را ندارم، مشك آبم را از دست من مگير...»

و بيش از اين نگفت، تا اين كه فوري آب تا سر چاه بالا آمد در حالي كه مشك روي آب گردش مي كرد.دستش را دراز كرد آن را برداشت و از آن وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند، سپس به سمت توده اي از شن هاي بيابان رفت و مشتي از آن برداشت و داخل مشك ريخت و آنها را تكان داده از آن آشاميد. شقيق جلو رفته و به وي سلام داد و گفت: از آنچه خداوند به تو مرحمت كرده است، به من بخوران! «اي شقيق! نعمت هاي ظاهري و باطني خداوند بر من تمام نشدني است، پس به پروردگارت

خوش گمان باش!»

سپس مشك را به او داد و او نيز از آن آشاميد در آن آرد نرم آميخته با شكر بود، شقيق - چنانكه خود مي گويد - هرگز آشاميدني لذيذتر و گواراتر از آن نياشاميده بود، چند روزي بدون ميل به خوردني و آشاميدني در آن جا ماند و بعد كه از او جدا شد يكديگر را نديدند مگر در مكه، كه او را در كنار «قبة الشراب» در تاريكي آخر شب، در حالي ديد كه با خشوع و گريه و زاري نماز مي خواند و به همين حال بود تا اين كه سفيدي صبح برآمد، آنگاه از جا برخاست و به طرف «كنار مطاف» رهسپار شد و در آن جا دو ركعت نماز فجر را بجا آورد و نماز صبح را با مردم برگزار كرد، سپس رو به جانب خانه كعبه كرد و پس از طلوع خورشيد آن را طواف كرد و پس از فراغت از طواف، نماز طواف بجا آورد، آنگاه از بيت خارج شد.

شقيق به قصد اين كه سلامي به او بدهد و به ديدارش تشرف حاصل كند، به دنبال وي حركت كرد. ناگاه خدمتگزاران و غلامان را ديد كه در اطرافش مي گرديدند و سمت راست و چپش را گرفتند. توده هاي مردم هجوم آوردند، دست ها و پهلوهاي او را مي بوسيدند. شقيق از آن حالت در شگفت ماند و از اطرافيان آن بزرگوار نام هم سفرش را پرسيد: گفتند: «اين موسي كاظم عليه السلام است». آن جا بود كه شقيق ايمان آورد و يقين پيدا كرد كه چنان كرامت و بزرگي سزاوار امام [5] است، يكي از شعراء اين رويداد را به شعر

درآورده است:

سل شقيق البلخي عنه بما عاين منه

و ما الذي كان ابصر

قال: لما حججت عاينت شخصا

شاحب اللون ناحل الجسم اسمر

سائرا وحده و ليس له زاد

فما زلت دائما اتفكر

و توهمت انه يسأل الناس

و لم أدر أنه الحج الأكبر

ثم عاينته و نحن نزول

دون قيد علي الكثيب الاحمر

يضع الرمل في الاناء و يشربه

فناديته و عقلي محير

اسقني شربة فلما سقاني

منه عاينته سويقا و سكر

فسألت الحجيج من يك هذا

قيل هذا الامام موسي بن جعفر [6] .

البته داستان شقيق، گوشه اي از كرامات امام عليه السلام و آنچه از ايمان و دانشس در آن بزرگوار وجود داشته را در حد تحمل نفوس، روشن مي سازد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 11 / 261.

[2] شقيق بلخي از بزرگترين عابدان و زاهدان جهان اسلام است، او در آغاز كار از شكاكان بوده، بعد توبه نصوح كرد و اموال خود را كه بالغ بر سيصد هزار درهم بود صدقه داد، وي سيصد ده داشت و همه را در راه خدا داد به طوري كه پس از شهادت در جنگ كولان، يك كفن براي تكفين نداشت. بيست سال لباس پشمينه و خشن مي پوشيد و مي گفت: بيست سال به قرآن عمل كردم تا فهميدم كه فرق بين دنيا و آخرت دو حرف است و آن دو حرف عبارتند از آيه مباركه: «پس آنچه داده شديد از چيزي، مايه تعيش زندگاني دنيا است و آنچه نزد خداست، بهتر و پاينده تر است» [سوره شورا: آيه 35.].

و همواره مي گفت: سه خصلت افسر زهد و پارسايي است: اول - آن كه برخلاف هواي نفس

حركت كردن، نه مطابق هواي نفس. دوم - آن كه پارسايي در عمل به پارسايي قلبي بينجامد. سوم - آن كه هرگاه انسان با خود خلوت مي كند، به خاطر آورد كه چگونه به قبر وارد و از آن جا خارج خواهد شد. و تشنگي، گرسنگي، برهنگي و طول روز قيامت را ياد كند، و حساب، صراط، طولاني بودن حساب، و رسوايي صحراي محشر را به ياد آورد، و هنگامي كه اينها را ياد كند از ياد دنياي فريبنده باز خواهد ماند، پس از اين كه چنين شد از دوستداران زهاد خواهد بود، و هر كه دوستدار آنان شود با آنهاست.

و مي گفت: هر كه مي خواهد معرفت به خدا پيدا كند، بايد ببيند به وعده هاي الهي دلبسته تر است يا به وعده هاي مردم. و به يكي از يارانش گفت: از توانگران دوري كن، زيرا وقتي كه تو دلبسته آنها شدي و در آنها طمع داشتي، آنان را خداي خود قرار داده اي نه خداي عزوجل را. اين مطالب در «حلية الاولياء» جلد 8 صفحه 59 تا 71، آمده است و صاحب كتاب، سخنان زيادي از حكمت ها و سفارش هاي ارزنده او را نقل كرده و در «لسان الميزان» جلد 3 صفحه 152 - 151 آمده است كه شقيق اوصاف زيادي دارد كه اين مختصر را گنجايش آن نيست. او در سال) 194 ه) در جنگ كولان به شهادت رسيد.

[3] سوره حجرات: آيه 12.

[4] سوره طه: آيه 82.

[5] اخبار الدول: ص 112، جوهرة الكلام: ص 141 - 140، مختار صفوة الصفوة: ص 153، جامع كرامات الأولياء: 2 / 229، نورالأبصار: ص 135، مثير الغرام، معالم العترة، المناقب،

البحار، كشف الغمة، و ديگر منابع.

[6] مطالب السؤول: ص 84، بحار: 11 / 55، مناقب.

از شقيق بلخي آنچه را كه از او (امام) ديده و آنچه را كه مشاهده كرده است، بپرس؟

(شقيق) گويد: وقتي كه عازم حج بودم كسي را ديدم رنگ پريده، لاغراندام و گندم گون.

تنها راه مي رفت و زاد و توشه اي نداشت و من همواره درباره او مي انديشيدم.

و گمان كردم كه او از مردم، گدايي مي كند! و نفهميدم كه او خود، حج اكبر است.

سپس به چشم ديدم او را - در حالي كه ما فرود آمده بوديم - بدون هيچ قيدي، روي تل شن قرمز،

شنها را در ظرف مي ريزد و مي آشامد، پس او را در حالي كه عقلم حيران بود، صدا زدم:

جرعه اي بر من بنوشان! وقتي مرا از آن نوشانيد، ديدمش، آرد نرم آميخته به شكر است.

از حاجيان پرسيدم: اين كيست؟ گفتند: اين امام موسي بن جعفر (عليهماالسلام) است.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

حالات معنوي در زندان

حج از مناسكي است كه نقش مهمي در تكامل روحي انسان ايفا مي كند. حج از مناسكي است كه از آغاز دين و شريعت الهي براي اولين پيامبر آدم عليه السلام تا خاتم، تشريع و مستقر شده است. انبياي الهي هماره اين مناسك را انجام داده اند و تعالي روح خويش از مناسك حج و مشاهد مشرفه استمداد نمودند. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در مورد نقش حج فرمود: ليس للحج المبرور ثمن الا الجنة. [1] .

امام صادق در مورد نقش مناسك فرمود: من حج حجةالاسلام فقد حل عقدة من النار من

عنقه. [2] «كسي كه حج واجب انجام دهد، خويشتن را از آتش آزاد نموده است.»

امام مجتبي عليه السلام بيست مورد پياده و سواره به حج مشرف شدند. [3] امام سجاد عليه السلام چهل نوبت حج و عمره مشرف شدند. [4] امام باقر عليه السلام: بني الاسلام علي خمسه أشياء علي الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية. [5] . امام موسي عليه السلام همراه برادرش علي بن جعفر عليه السلام كه از فرزانگان بود، چهار نوبت با پاي پياده به حج مشرف شدند. امام كاظم عليه السلام چهار نوبت و در هر نوبت حدود يك ماه با پاي پياده راه مي پيمود و مسافت مدينه تا مكه را طي مي كند تا حج انجام دهد.

امام كاظم عليه السلام در اين سفر فرزندان و همسرش را نيز پياده همراه مي برد، در حالي كه اسب سواري تيزرو براي آنان فراهم است، علي بن جعفر عليه السلام قال خرجنا مع اخي موسي بن جعفر عليه السلام في اربع عمرة يمشي فيها الي مكة بعياله و اهله واحدة منهن مشي فيها ستة و عشرين يوما و اخري خمسة و عشرين يوما و اخري اربعة و عشرين يوما و اخري أحد و عشرين يوما. [6] «در چهار نوبت با همسر و فرزندانش پياده راهي مكه شدند در نوبت اول 26 روز در نوبت دوم 25 روز و در نوبت سوم 24 روز و در نوبت چهارم 21 روز در راه بودند».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل، ج 8، ص 41.

[2] وسائل، ج 8، ص 90، باب استحباب تكرار الحج، حديث 13.

[3] بحار، ج 43، ص 333.

[4] مستدرك الوسائل، ج 8، ص 41.

[5] فروع

كافي، ج 4، ص 62.

[6] قرب الاسناد، ص 299، ح ش 1175؛ بحار، ج 48، ص 100.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

حلم و حسن خلق

امام هفتم در يكي از باغات و نخلستان هاي مدينه مشغول به كار بود. شاخ و برگ اضافي درخت ها را مي زدود و ميوه ها را مي چيد. يكي از غلام هاي امام يك مقدار خرما در پارچه اي پيچيد و آن بسته را از ديوار باغ بيرون انداخت. بعد رفت و آن را برداشت تا با خود ببرد.

يكي از اصحاب دويد و غلام را گرفت و حضور امام عليه السلام آورد.

امام عليه السلام رو به غلام كرده و فرمود:

« گرسنه اي؟ »

- نه!

- برهنه اي؟

- نه!

- حقوقت كم است؟

- نه!

- پس چرا چنين عمل خلاف شرع و عرفي را مرتكب شدي؟ اين بسته خرما را چرا بيرون باغ انداختي تا ببري؟

غلام گفت: « دلم خواست، و مايل شدم اين بسته خرما را ببرم. » حضرت فرمود: « اذهب فهي لك » « بردار و برو! اما پس از اين، هر مقدار كه دلت خواست با اجازه ببر » [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جامع النورين، سبزواري، ص 205.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

حيات و قدرت و مشيت

در مورد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام آمده: « لا يزال ينتقل من سجن الي سجن ».

« آن حضرت همواره از زنداني به زندان ديگر منتقل مي شد. » امام كاظم عليه السلام را نخست به بصره بردند و در زندان « عيسي بن جعفر » زنداني كردند. زندانبان حالات امام عليه السلام را براي هارون چنين گزارش داد: « از زماني كه موسي بن جعفر در زندان من است، او را كاملا تحت نظر گرفته ام و ديده بانان و جاسوساني بر

او گماشته ام. از او چيزي جز عبادت و دعا ديده نشد. كسي را گماردم تا دعاهاي او را بشنود. شنيده نشد كه بر تو يا بر من نفرين كند، و براي خود نيز جز به آمرزش و رحمت دعايي نكرد. » فرازهاي از دعاهاي امام عليه السلام در زندان چنين است: « اللهم انك تعلم اني كنت اسئلك ان تفرغني لعبادتك، اللهم و قد فعلت، فلك الحمد ». « خداوندا! تو خود مي داني كه من جاي خلوتي را براي عبادت از تو خواسته بودم، و تو اكنون تقاضايم را برآوردي. تو را شكر مي گويم و سپاس مي گذارم. » زندانبان در ادامه مي نويسد: « اي هارون! هر چه زودتر كسي را بفرست تا من موسي بن جعفر را به او تحويل دهم وگرنه من او را آزاد و رها مي كنم ». [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 232.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

حفظ كردن چهل حديث

امام هفتم در اثر حلم و فرو خوردن خشم ملقب به كاظم شد و در برابر كساني كه به او ستم نموده و بدي مي كردند نه تنها عمل متقابلي انجام مي داد حتي به آنان نيكي و احسان نيز مي فرمود، چنانكه شاعر گويد:

الكاظم الغيظ عمن كان مقترفا

ذنبا و من عم بالحسني المسيئنا

پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمايد كسي جرعه اي ننوشد كه نزد خدا محبوبتر از دو جرعه باشد يكي جرعه ي مصيبت كه آنرا با صبر و شكيبائي بنوشد و ديگر جرعه ي خشمي كه آن را با نيكي فرو خورد.

به

غير خشم كه در خوردنش وبالي نيست

درين بساط ديگر لقمه ي حلالي نيست

موسي بن جعفر عليهماالسلام به اولاد خود نيز سفارش مي كرد كه به صفت حلم متجلي شوند و از كسي كه درباره ي آنها بدي نموده است درگذرند و مي فرمود: شما را توصيه اي مي كنم كه هر كس بدان عمل كند از آن بهره مند شود (و آن اين است كه) اگر كسي در گوش راست شما ناشايستي گفت و سپس بگوش چپ تان از شما معذرت خواست و گفت كه من چيزي نگفتم عذرش را بپذيريد. [1] . مورخين نقل كرده اند كه در زمان امام موسي كاظم عليه السلام مردي از نواده هاي خليفه ي ثاني آن حضرت را اذيت و آزار مي نمود و هرگاه او را مي ديد سب مي كرد، و علي عليه السلام را نيز ناسزا مي گفت. يكي از اطرافيان امام عرض كرد: بگذاريد ما اين فاجر را به قتل رسانيم، ولي حضرت آنها را شديداً نهي مي كرد و مانع مي شد، روزي از آنان پرسيد: كه اين شخص كجا زندگي مي كند عرض كردند كه در يكي از نواحي مدينه مشغول كشاورزي است، امام عليه السلام سوار الاغ خود شد و به سوي او رفت و او را در مزرعه اش ديد و با الاغ وارد مزرعه شد آن مرد فريا زد، زراعت ما را پايمال مكن، حضرت (به فرياد او توجهي نكرد و همچنان) با الاغ از داخل مزرعه عبور كرد تا به او رسيد و سپس از مركب خود پائين آمد و نزد وي نشست با خنده و گشاده روئي به او گفت: چقدر به اين كشت و زرع خرج كرده اي؟ عرض كرد صد دينار، امام فرمود: چقدر اميد داري كه

از اين مزرعه محصول برداري؟ گفت: من غيب نمي دانم! فرمود (نگفتم تو غيب مي داني) گفتم چقدر اميد داري؟ عرض كرد: دويست دينار، حضرت موسي كاظم عليه السلام كيسه اي را كه سيصد دينار در داخل آن بود به آن مرد داد و فرمود اين را بگير كشت و زرع تو نيز به همين حال براي تو باشد و خداوند نيز آنچه را كه از اين مزرعه آرزو داري به تو عايد گرداند. راوي گويد آن مرد برخاست و سر امام را بوسيد و تقاضا نمود كه از گستاخي ها و بدگوئي هاي او درگذرد، حضرت ابوالحسن عليه السلام به او تبسمي نمود و برگشت (پس از چندي كه) آن جناب به مسجد رفت آن مرد نشسته بود همين كه چشمش به امام افتاد گفت: الله اعلم حيث يجعل رسالته (خداوند داناتر است كه رسالتش را در چه جائي قرار دهد) ياران آن مرد به سرش ريختند و گفتند مطلب از چه قرار است، تو كه هميشه غير از اين مي گفتي! گفت همين است كه الان گفتم و شروع كرد به آن حضرت دعا نمودن، آنان با او به مباحثه و گفتگو پرداختند و او به همان ترتيب پاسخشان مي داد، چون امام به منزل خود بازگشت به آن كساني كه خواستار كشتن آن مرد بودند، فرمود كداميك از اين دو روش بهتر بود، آنچه شما مي خواستيد يا آنچه من انجام دادم؟ من كار او را با آن مقدار پولي كه مي دانيد اصلاح كردم و خود را از شرش محفوظ داشتم. [2] .

همچنين درباره ي حسن خلق و تواضع آن حضرت روايت شده است كه به مردي سياه پوست و زشت چهره عبور

فرمود و بر او سلام كرد و نزدش نشست و با او گفتگوي طولاني نمود و به او فرمود اگر حاجتي داشته باشد آن را برايش انجام مي دهد. به حضرتش عرض كردند اي پسر پيغمبر خدا آيا پيش اين مرد مي نشيني و از احوال او مي پرسي در حالي كه او به تو نيازمندتر است. فرموده بنده اي است از بندگان خدا و برادر است به حكم قرآن و در بلاد خدا سير مي كند و ما با او از يك پدريم كه آدم است و برترين اديان اسلام است (كه ما و او مسلم هستيم) و شايد روزگار ما را محتاج او كند و او هم ما را پس از آنكه به او فخر نموديم در برابر خود متواضع بيند، سپس فرمود:

نواصل من لا يستحق وصالنا

مخافة ان نبقي بغير صديق [3] .

يعني وصال كسي را جوئيم كه استحقاق وصال ما را ندارد از ترس اينكه بدون دوست بمانيم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فصول المهمة ص 251.

[2] كشف الغمه، ص 247، تاريخ بغداد جلد 13 ص 28، ارشاد مفيد جلد 2 باب 17، اعلام الوري.

[3] تحف العقول حكم و مواعظ موسي بن جعفر عليهماالسلام.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني، انتشارات مفيد 1360.

حجت ظاهري و باطني

عن العبد الصالح موسي بن جعفر عليه السلام قال: ان الله لا اله الا هو كان حيا بلا كيف و لا أين، و لا كان في شي ء و لا كان علي شي ء، و لا ابتدع لمكانه مكانا، و لا قوي بعد ما كون الأشياء، و لا يشبهه شي ء يكون، و لا كان خلوا من القدرة علي الملك قبل انشائه، و

لا يكون خلوا من القدرة بعد ذهابه، كان عزوجل الها حيا بلا حياة حادثة، ملكا قبل أن ينشئ شيئا و مالكا بعد انشائه، و ليس لله حد، و لا يعرف بشي ء يشبهه، و لا يهرم للبقاء، و لا يصعق لدعوة شي ء و لخوفه تصعق الاشياء كلها، و كان الله حيا بلا حياة حادثة و لا كون موصوف، و لا كيف محدود و لا أين موقوف و لا مكان ساكن، بل حي لنفسه، و مالك لم يزل له القدرة، أنشأ ما شاء حين شاء بمشيته و قدرته، كان أولا بلا كيف و يكون آخرا بلا أين، و كل شي ء هالك الا وجهه، له الخلق و الأمر تبارك رب العالمين.

توحيد باب 11 ح 6

ترجمه:

پروردگاري كه معبودي نيست مگر او حي است بدون آنكه كيفيت و چگونگي براي او باشد و يا در محل و مكاني قرار بگيرد، و هرگز نبود او كه در داخل چيزي يا در روي چيزي قرار داشته باشد، و براي استقرار و بودن خود مكاني را احداث نكرد، و پس از تكوين و ايجاد موجودات بر قوت و نيروي او افزوده نشد، و چيزي از مخلوقات او شباهت به او پيدا نكرد، و پيش از خلق جهان از صفت قدرت خالي نبوده، و پس از سپري شدن و فناي عوالم نيز خالي از قدرت نخواهد بود.

خداوند عزوجل از أزل حيات داشته است، ولي نه حيات حادث و عارضي، و سلطاني بوده است پيش از آنكه چيزي را ايجاد كند، و مالك مطلق است پس از به وجود آوردن عوالم.

و نيست براي او حدي، و هرگز شناخته نمي شود با

چيزي كه شبيه او باشد، (زيرا چيزي نخواهد بود كه مثل او باشد تا او را معرفي كند، و اگر بود شبيه ناقص و ضعيفي است) و سالخورده و پير نمي شود به سبب طول بقاء، و بي اختيار شهقه نمي زند به خاطر خواندن او، و ديگران از لحاظ خوف او هنگام دعوت آنان شهقه مي زنند.

و حيات پروردگار متعال حيات حادث نيست، و براي حيات و بودن او صفات خارجي نباشد، و او را كيفيت و چگونگي مخصوص و معيني نيست، و مكان محدود و متوقفي ندارد، بلكه او حي بذاته و في ذاته است، و مالكي است كه قدرت او هميشگي بوده و خواهد بود، ايجاد كرده است آنچه را كه خواسته و در هر زماني كه خواسته است به قدرت و مشيت خود، بود و هستي او از أزل كيفيت و چگونگي نداشته، و براي هميشه بي نياز از مكان و محل خواهد بود، و همه أشياء فاني و نيست مي شوند مگر وجهه او، و براي او باشد مخلوقات و خلق آنها و فرمان دادن در جهان، و مبارك است پروردگار جهانيان.

توضيح: در اين حديث شريف مواردي را شرح مي دهيم:

1- كان حيا: حقيقت حيات عبارت از ثبوت و تحقق ذات شي ء است با خصوصيات ذاتيه آن، و حيات در پروردگار متعال عبارت است از هويت ذات حق و حقيقت نور مطلق ثابت. پس حيات صفت زائدي بر ذات نيست، و آن مبدء و منشأ همه صفات جمال و جلال است: زيرا وقتي كه حيات مطلق و ثابت في نفسه و بي حد و قيد و نامتناهي محقق گشت: قهرا صفات قدرت و علم و اراده و

أزليت و أبديت نيز محقق و ثابت خواهد شد. توضيح آنكه: قدرت در أثر آزادي و منتفي شدن قيود و حدود ظاهر مي شود، و چون چيزي نامحدود و نامتناهي شد: قهرا از هر جهت آزادي و حريت پيدا كرده، و حدي او را محدود نكرده، و قيدي او را مقيد نخواهد ساخت. و روي اين معني حقيقت قدرت جلوه گر و تحقق پيدا مي كند.

زيرا قدرت عبارت از قوه اي باشد كه به سبب آن در صورت خواستن مي تواند عملي را انجام بدهد، و اگر نخواست ترك كند.

چنان كه علم نيز در اثر احاطه حاصل مي شود، و به هر مقداري كه احاطه و فراگيري وسعت پيدا كند: آگاهي و علم نيز بيشتر خواهد شد، تا مي رسد به نور مطلق نامحدود و نامتناهي كه به همه موجودات و عوالم و به ظاهر و باطن محيط است.

پس در اثر نامحدود و نامتناهي بودن حيات ذاتي و ثبوت و تحقق نور مطلق و بي قيد بذاته: قدرت و علم جلوه خواهد كرد. و البته اين نامحدودي و نامتناهي بودن از هر جهت: نتيجه حيات ذاتي است. و اگر حيات ذاتي نبوده و حادث و عرضي باشد: قهرا محدود شده، و أزليت و أبديت منتفي گشته، و در نتيجه نامتناهي بودن و احاطه مطلق از جهت قدرت و علم و صفات ديگر نيز محقق نخواهد شد. و مضافا بر آنكه: حيات به طوري كه گفتيم - از ذات مطلق نامحدود انتزاع و مفهوم مي شود، و حدوث و عارض شدن و محدود بودن صفت حيات، علامت محدود شدن و حدوث ذات پروردگار متعال گشته، و از مقام أعلاي الوهيت سقوط خواهد

كرد.

2- بلاكيف و لا أين: كيف دلالت به بودن بر چگونگي و كيفيتي مخصوص از جهت حالات و صفات و خصوصيات ديگر مي كند. و أين: دلالت بر بودن در محل و مكان و محيط مادي يا معنوي مي كند. و عروض اين دو موضوع برخلاف ثبوت ذاتي و نامحدود بودن بوده، و ملازم با احتياج و متناهي شدن و متحول گشتن است. آري كيف و أين از أعراضي است كه بر موجودات خارجي عارض شده، و به وجود آنها قيام و تحقق پيدا مي كند. و وقتي كه موجودي به حالت و كيفيت مخصوصي باشد: متوجه مي شويم كه آن موجود حالات و تحولات مختلفي پيدا كرده، و ثبوت ذاتي (كه از أزل تا به أبد و به نحو غيرمتناهي و نامحدود تحقق پيدا كند) نداشته، و عوامل خارجي در وجود او تأثير مي كند. و در اين جهت فرقي نيست كه آن كيفيت از كيفيات نفسانيه باشد، مانند علم و جبن و اراده و شجاعت و سائر صفاتي كه در نفس حادث و ظاهر مي شود. و يا از كيفيات مربوط به مقدار باشد، چون حالت استقامت و انحناء و أشكال ديگر. و يا از كيفيات استعداديه باشد، مانند لينت و صلابت، و قوت و ضعف. و يا از كيفيات محسوسه باشد كه با حواس پنجگانه درك شود، مانند حرارت و يبوست و رطوبت و برودت و ألوان. پس حيات مطلق عين ذات پروردگار متعال، و بلكه صفتي است انتزاعي كه ما براي تفاهم و بيان حقيقت مطلب و روشن شدن واقعيت، از ذات نامحدود حق مطلق انتزاع مي كنيم.

3- و لا كان في شي ء: اين سه جمله

توضيح نفي أينيت است، زيرا معلوم شد كه مفهوم أين: بودن چيزي است در محل و مكان و محيط معين. و اين معني بر سه نحو متصور مي شود:

اول - قرار گرفتن در محل و محيطي، چون بودن در خانه و مسجد و مدرسه و بازار كه جهت ظرفيت ملحوظ مي شود.

دوم - قرار گرفتن بر روي مكاني، چون زمين و بيابان و پشت بام و تخت كه مفهوم استعلاء صدق كند.

سوم - مكان مخصوصي به تناسب وجود و مقام خود ايجاد و انتخاب كردن و در آنجا قرار گرفتن.

و به هر صورتي كه باشد: ملازم با احتياج و محدوديت و فقر و متناهي بودن و حدوث گشته، و برخلاف وجوب و أزلي و أبدي و غناء ذاتي بودن خواهد بود.

4- و لا قوي بعد ما كون الأشياء: تكوين و خلق و ساختن أشياء، از چندين جهت ممكن است موجب تقويت عامل و سازنده آن أشياء باشد:

أول - از لحاظ فكري و علمي كه بر آگاهي و تجربيات او اضافه شده، و جهات ضعف خود را تكميل مي كند.

دوم - از لحاظ سرمايه و اندوخته مصنوعات خود.

سوم - از جهت استفاده از وجود و ياري و مساعدت و قوا و قدرت آن أشياء در انجام برنامه هاي خود.

چهارم - از جهت تحصيل عنوان و اعتبار و شخصيت و مقام. و همه اين معاني در رابطه با موجودات ممكن و فقير و محتاج و محدود، قابل تصور است. نه در وجود واجب لذاته و حق و أزلي و أبدي و نامحدود و نامتناهي مطلق و غني بالذات.

5- و لا يشبهه شي ء

يكون: توليد در هر عالم و مرحله اي ملازم با تماثل و تشابه است، چنانكه توليد در نوع انسان و أنواع ديگر حيوانات و در نباتات اين معني مشهود است.

و در اين موارد توليد برگشت مي كند به تجزيه و جدا ساختن جزئي از خود كه مبدء تكون فرد ديگر باشد، مانند نطفه و هسته و تخم. ولي در تكوين خداوند تواناي مطلق چنين نيست، و ايجاد و تكوين او با اراده نافذ انجام مي گيرد - أن يقول له كن فيكون.

پس تكوين پروردگار متعال فقط و تنها با اراده صورت گرفته، و به هر خصوصيت و كيفيتي كه خواسته شود: در خارج بدون آنكه كمترين مانعي به وجود آيد، موجود و محقق گردد. مضافا بر آنكه: شبيه بودن چيزي كه حادث و ممكن و محدود است، بر پروردگار قديم و واجب مطلق و نامحدود و نامتناهي، محال باشد، و تكوين چنين وجودي نيز محال و هرگز مورد تعلق قدرت هر مقتدري نخواهد شد، زيرا قدرت تعلقي بر محال نمي گيرد.

6- و لا كان خلوا من القدرة: معلوم شد كه قدرت از لوازم حيات ذاتي مطلق نامحدود است. و چون در نور حق عزوجل هيچ گونه حد و قيدي نبوده، و ذات نامتناهي مطلق و أزلي و أبدي است: پس قدرت او نيز ذاتي و أزلي و أبدي و بذاته و من ذاته و في ذاته خواهد بود.

آري قدرت در أثر منتفي بودن قيد و حد ظاهر مي شود، و هر چه حدود كمتر باشد قهرا آزادي و اطلاق بيشتر خواهد بود.

پس قدرت پروردگار متعال به اقتضاي ذات مطلق و منزه از حدود و قيود

است، و ايجاد و تكوين و ظهور عالم ملك و خلق و يا نبود و زوال آنها هيچ گونه تأثيري در مقام قدرت ذاتي و نامتناهي او نخواهد داشت.

7- ملكا قبل أن ينشي ء شيئا: ملك به معني تسلط يافتن و اختيار چيزي را به دست گرفتن است. و مليك و ملك و مالك: از أسماء حسني است. و أولي دلالت بر ثبوت وصف و استمرار آن مي كند. و دومي بر ثبوت و تحقق. و سومي بر قيام صفت با فاعل نمايد. و صيغه ملك براي مقام قبل از انشاء خلق مناسب تر باشد. چنانكه مالك براي بعد از انشاء كه فعليت خلق و مالكيت شده است بهتر مي باشد.

و أما حقيقت مالكيت: نتيجه قدرت و اراده و علم باشد، و هر مقداري كه قدرت و نفوذ و اراده قويتر و بيشتر باشد: مرتبه مالكيت نيز وسيعتر و عميقتر خواهد بود. آري خداوند متعال مالك مطلق بذاته و بدون قيد و شرط به همه عوالم و موجودات و در تمام مراحل ايجاد و ابقاء و افناء و تقدير و تدبير و ثواب و عقاب بوده، و حقيقت مقام مالكيت براي ذات واجب مطلق او قبل از انشاء ثابت، و بعد از انشاء ظاهر و فعليت پيدا خواهد كرد.

8- و ليس لله حد: حدود موجودات به اختلاف عوالم و مراتب فرق مي كند، در عالم ماده: هر موجودي قيد مادي بودن، قيد جسماني بودن، قيد محدوديت ذاتي، داشته، و هر قيدي يك نوع محدوديت را ايجاب مي كند. و در عوالم ماوراي ماده: قيد جسماني بودن، و محدوديت ذاتي موجود است. و در عوالم عقلي و روحي: قيد

محدوديت ذاتي هست.

و پروردگاري كه أزلي و أبدي و واجب و وجود مطلق و نامحدود و نامتناهي است: هيچ گونه محدوديتي ندارد.

9- و لا يعرف بشي ء يشبهه: اشباه به معني تنزيل چيزي باشد به مقام و منزلت چيزي ديگر، به لحاظ مناسبت و مشاكلتي كه در ميان آنها صورتا موجود باشد.

و أما مماثلت: عبارت از تناسب و تجانس در ذات باشد. پس معرفي كردن خداوند متعال با موجودات ممتاز و برجسته و مقربين درگاه او كه از لحاظ ظواهر و آثار صوري شباهت پيدا مي كنند به او: ناصحيح است. و به قول علماء منطق: معرف حقيقي از جنس و فصل تركيب و تشكيل پيدا مي كند، و جنس و فصل ذاتيات أشياء را مي فهماند. مضافا بر آنكه: تشابه صوري هرگز نتيجه اي را كه منظور است، نمي دهد، و اكثر اشتباهات و انحرافات از همين جهت برمي خيزد. و أولياء و مقربين پيشگاه الوهيت در أثر عبوديت خالص و فناي تام: مظهر أسماء و صفات الهي مي شوند، ولي اين معني مظهريت و مجلي بودن در صفات و أفعال است نه در ذات. ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير - 42 / 11.

10- و لا يهرم للبقاء: در عالم ماده: طول زمان و استمرار بقاء موجب ضعف و كسر قواي جسماني، و حصول فرسودگي و پيري، و زوال طراوت جواني مي شود.

ولي در عالم عقل و جبروت: به عكس اين معني بوده، و استمرار بقاء و طول زندگي و ادامه حيات، موجب تجديد و تقويت و تحكيم مقامات معنوي و روحاني مي گردد.

و در مقام لاهوت كه حيات و هستي: ذاتي و مطلق و غيرمتناهي

و از خود مي جوشد، و كمترين ضعف و فقر و تحول و تأثري از عوامل خارجي در آنجا پديد نشود: فرسودگي و پيري نامفهوم خواهد بود.

11- و لا يصعق لدعوة شي ء: صعق به معني اظهار تأثر و ناراحتي از برخورد با ناملايم باشد.

متأثر شدن و اظهار ناراحتي شديد كردن در مقابل ناملايمات أمر طبيعي و برخاسته از مضيقه قلب و تنگدلي است. چنانكه در برخورد با حوادث ناگوار، و شدت خوف و هراس، بدون اختيار اظهار تألم كرده و شهقه مي زنند.

و خداوند متعال از برخورد با هجوم دعوت و استغاثه شديد و گوناگون ملايم و ناملايم و ناصحيح بندگان خود، هرگز تنگدل و در مضيقه و ناراحتي واقع نشده، و اظهار تأثر نمي كند.

در صورتي كه همه موجودات جهان در مواجهه با مقام عظمت و جلال و سيطره پروردگار متعال، خاضع و مضطرب و پريشان هستند، و همه در مقابل كبريائي او تكوينا و يا اختيارا لرزانند.

12- و لا كون موصوف و لا كيف محدود: عطف است به جمله - بلا حياة حادثة. در اين پنج جمله پنج موضوع با أوصافي كه ذكر شده است: نفي گرديده است. و برگشت اين پنج صفت به مفهوم محدوديت و قيد باشد.

و پنج موضوع عبارتند از: أول - حياتي كه حادث و عارضي است.

دوم - بودن با صفت مخصوص و آن وضع اصطلاحي است كه: عبارت از هيئتي است از نسبت أجزاء به همديگر و به خارج.

سوم - كيفيت محدود و مشخص داشتن.

چهارم - حصول در مكان، و هيئتي كه ظاهر مي شود، و موقوف است، يعني متوقف و اقامت شده

با درنگ كردن و استمرار صورت بگيرد.

پنجم - أخذ مكاني كه ثابت و برقرار باشد.

اين پنج موضوع موجب تقيد و محدوديت بوده، و با نور محيط و نامحدود مطلق و نامتناهي هرگز سازگار و منطبق نيست.

آري اگر اين پنج موضوع را به نحوي تأويل و تفسير كنيم كه قابل حمل به خداوند نامحدود مطلق باشد: بي اشكال خواهد بود، ولي چنين تفسيري امكان پذير نيست، مخصوصا در موضوع اولي كه حيات حادث، و پنجمي كه مكان ساكن است.

13- و مالك لم يزل له القدرة: اشاره شد كه مالكيت از قدرت و اراده و علم سرچشمه مي گيرد، مخصوصا از صفت ذاتي قدرت كه در وجود پروردگار متعال أزلي و أبدي است.

14- أنشأ ماشاء حين ماشاء بمشيته و قدرته: حقيقت مشيت عبارت است از تمايل پيدا كردن به چيزي به طوري كه به حد طلب برسد. و اين معني پس از توجه، و سپس تصور، و بعد تمايل مطلق، و در مرتبه چهارم مشيت حاصل مي شود. و بعد از مرتبه مشيت: حصول عزم و پس از آن عنوان تصميم، و در آخر اراده محقق مي گردد. البته اين مراتب در مورد أفراد انسان صورت گرفته، و محتاج به اين مقدمات خواهد بود. ولي در مقام أحديت كه مقام احاطه تمام و نور مطلق و علم حضوري به همه عوالم و موجودات و قدرت نامحدود است: احتياجي به توجه و تصور و تمايل و عزم و تصميم نبوده، و در نتيجه علم و قدرت مطلق: اختيار تام براي او حاصل شده، و آنچه را كه صلاح و خير مي داند و مي بيند، مي خواهد و اختيار مي كند. پس

مشيت پروردگار متعال و خواستن و طلب او: نتيجه علم و قدرت او باشد، زيرا با علم احاطه كامل و نامحدود براي او محقق گشته، و حضور به همه أشياء پيدا مي كند. و با قدرت نامتناهي اختيار و انتخاب و مشيت در خير و صلاح صورت مي گيرد. و مشيت به لحاظ قيام خواستن و طلب با فاعل است. و اراده به لحاظ تعلق طلب به أمر خارجي، و روي اين نظر اراده از جهت مفهوم متأخر از مشيت مي باشد.

و در رابطه موضوع اراده و اختيار: در باب 22، توضيح اين مبحث ذكر خواهد شد.

15- كان أولا بلا كيف و يكون أخرا بلا أين: در موجودات خارجي در آغاز پيدايش و خلق آنها با كيفيت مخصوصي ايجاد مي شوند، و در مراحل پس از به وجود آمدن در خارج محتاج به قرار گرفتن در مكان و محل مي باشند. ولي خداوند متعال نور مجرد و مطلق بوده، و هستي او بذاته و في ذاته و نامحدود و أزلي و أبدي است، و آغاز و انجامي براي او نبوده، و هيچ گونه قيد و حد و حاجت و فقري ندارد.

16- و كل شي ء هالك الا وجهه: هلاكت به معني انقضاء حيات و سقوط آن باشد. و وجه: چيزي است كه مورد توجه باشد، و چيزي كه مورد توجه است يا براي توجه به خود او، و يا براي توجه به وسيله او است، خواه در مورد موضوعات جسماني باشد، يا در معنويات و روحانيات.

و مراد از وجه پروردگار متعال: مجالي أسماء و مظاهر صفات و أولياء و مقربين درگاه او هستند.

آري أولياء خداوند متعال از

لحاظ قلب و روح در مقابل جلال و عظمت و كبريائي حق مطلق، از خود گذشته و فاني و محو هستند، و از هر جهت جلوه گاه مقامات و صفات لاهوتي گشته، و آثار أنانيت و تشخص و خودستايي از وجود آنان زايل و محو شده، و از هر طريق آيينه روشن و مرءآت حق متعال باشند. و همين طوري كه خداوند متعال أزلي و أبدي و ثابت و حق و غيرمتغير و نامحدود است: وجه او نيز (مجالي و مظاهر صفات او) ثابت و پاينده و باقي و أبدي خواهد بود.

كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام 55 / 27. و ضمنا معلوم شود كه: عنوان وجه أعم است از اينكه از افراد انسان باشد، يا از عالم ماوراي طبيعت، و يا مربوط به أعمال و أفعال، و همه از مصاديق وجه الرب هستند.

17- له الخلق و الأمر: خلق به معناي ايجاد چيزي است با كيفيت مخصوص و طبق اقتضاي حكمت. و أمر به معني طلب و خواستن چيزي است كه روي استعلاء و اظهار تكليف باشد. پس خلق در مقام ايجاد است، و أمر در مقام فرمان و تعيين برنامه و تكليف. و اين جمله شبيه آيه كريمه است كه مي فرمايد: ربنا الذي أعطي كل شي ء خلقه ثم هدي 20 / 50.

و هدايت: به معني راهنمايي كردن پس از خلق و در مقام ادامه حيات و زندگي است.

و اگر أمر به معني أعم از فرمان تكويني و تشريعي بگيريم: به هر دو جهت ايجاد مطلق (كه مفهوم كن فيكون)، و اظهار فرمان در مقام تكليف و تشريع

است، شامل خواهد شد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

حفظ آبروي مردم

موسي المروزي، عن أبي الحسن الأول قال: قال النبي صلي الله عليه و آله - من حفظ من امتي أربعين حديثا مما يحتاجون اليه من أمر دينهم بعثه الله عزوجل يوم القيامة فقيها عالما.

ثواب الأعمال ص 162

ترجمه: موسي بن ابراهيم مروزي (معلم فرزند سندي بن شاهك) از امام هفتم كه فرمود - پيغمبر اكرم فرموده است: كسي كه از امت من چهل حديث مربوط به امور ديني و وظائف الهي خود، حفظ كند: خداوند متعال مبعوث مي كند او را در روز قيامت فقيه و عالم.

توضيح: در اين حديث شريف چندين موضوع محتاج به توضيح است.

1- من حفظ: حفظ به معني مراعات و مواظبت به شي ء و ضبط كردن آن باشد. مانند رعايت و ضبط عهد يا نماز، كه به معني توجه و مواظبت به آنها و حفظ كردن از تخلف و اهمال و فوت و ضايع شدن است، و حفظ در مقابل اضاعه باشد. پس حقيقت حفظ: رعايت و ضبط در مقابل اهمال و اضاعه است، نه از بر كردن و به ياد سپردن. چنانكه حقيقت قراءت: تفهم و ضبط معاني ألفاظ و كلمات است، نه خواندن و به زبان آوردن كلمات بدون تفهم و ضبط معاني.

2- مما يحتاجون اليه: حاجت و احتياج عبارت از وجود ضعف و نقصي است كه نياز به رفع و برطرف كردن آن باشد. پس احتياج نتيجه تحقق نقص باشد، تا خواه و ناخواه درصدد تكميل شود.

و

با اين قيد اشاره مي شود به بودن نقص در موردي كه حفظ حديث و انتخاب آن مي شود، آن هم از لحاظ برنامه ديني.

3- فقيها عالما: فقه به معني فهم بر روي دقت و تأمل باشد، و فقيه كسي است كه علم و معرفت و فهم او مبتني بر تحقيق و دقت و تأمل كافي باشد.

و اين معني از جهت لغت عموميت دارد به همه أنواع علوم و معارفي كه روي دقت و تحقيق انجام بگيرد، و در عرف شرع و متشرعين مخصوص است به علماي ديني و الهي كه در مباحث و علوم ديني با دقت و تأمل و فكر و تحقيق پيش مي روند.

و أما كثرت اطلاق آن بر علماي در رشته فقاهت و مسائل فرعي عملي: از لحاظ مورد ابتلاء بودن اين علم و اين عالم نزد عموم طبقات مؤمنين و متدينين باشد. مضافا بر آنكه كسي كه در رشته فقاهت مصطلح محقق و دقيق و متعمق شد: قهرا در سائر جهات علوم ديني و مخصوصا در رشته هاي علوم أخلاق و معارف الهي نيز كاملا آگاه و مطلع و عالم خواهد بود.

و آقايان محصلين علوم ديني لازم است توجه پيدا كنند كه: فقيه حقيقي صددرصد كسي است كه در تمام رشته هاي اعتقادي و أخلاقي و در أحكام شرعي فرعي آگاه و محقق باشد.

و باز توجه شود كه: آگاهي دقيق و علم پيدا كردن با حقيقت متوقف است به عمل و منطبق كردن آنها به نفس و أعمال خود، تا موفق شده به مرحله عين اليقين و بلكه حق اليقين برسد.

4- به طوري كه از اين حديث شريف استفاده شد، صدق

فقيه بر شخصي كه چهل حديث حفظ مي كند: به اين شرائط است.

أول - چهل حديث كه از رسول اكرم يا از حضرات أئمه معصومين عليهم السلام باشد: حفظ كند.

دوم - منظور و مفهوم حفظ: عبارت از رعايت و مواظبت كردن و ضبط است كه كمترين اهمال و اضاعه در مفاهيم و مقاصد آنها صورت نگرفته، و دقيقا از آنها استفاده كرده، و مضامين آنها را به خود و أفكار و أخلاق و أعمال خود منطبق سازد.

سوم - اين چهل حديث مربوط به موارد احتياج ديني خود باشد: يعني نواقص و جهات ضعف خود را از لحاظ اعتقادات و أخلاقيات و مسائل فرعي عملي كه در جريان برنامه ديني دارد، برطرف كند.

چهارم - اين چهل حديث مربوط به امور ديني كه مورد احتياج او است بايد انتخاب بشود، نه به طور مطلق: زيرا علوم ديگري كه در رشته هاي ديني و الهي نيست، مرتبط به عالم آخرت نخواهد بود، يعني موجب تكميل نفس و نورانيت روح نمي گردد، تا در عالم آخرت به حقيقت فقاهت مبعوث گردد. و علومي كه مانند طبيعيات و أدبيات و رياضيات و فلكيات و تاريخ است: با منقضي شدن عالم ماده و از بين رفتن حواس و قواي بدني، از بين خواهد رفت.

پنجم - بعثه الله: يعني اين فقاهت در عالم ماوراي ماده صورت خواهد گرفت، و معمولا اين عالم روز قيامت مي باشد. و اگر كسي در همين دنيا به موجب - موتوا قبل أن تموتوا - از عالم ماده گذشته، و حيات روحاني پيدا كند: قهرا اين حقائق و تحولات را مشاهده خواهد كرد.

ششم - تناسب فقاهت

با حفظ چهل حديث: زيرا گفتيم كه حفظ به معني رعايت و مواظبت و ضبط أحاديث است كه از جهت مفاهيم و مضامين صورت بگيرد، و اين معني در حقيقت همان تفقه يعني تفهم با دقت و تحقيق باشد. و الحمد لله رب العالمين، و الصلاة و السلام علي سيدنا و مولانا خاتم النبيين و آله الطيبين المعصومين.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

حكمت كم گويي و سكوت

كم گويي، حكمت بزرگي است، بر شما باد به خموشي كه شيوه اي نيكو و سبب كم گناهي و سبكباري از گناهان است.

قلة المنطق حكم عظيم، فعليكم بالصمت، فانه دعة حسنة و قلة وزر، و خفة من الذنوب. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 394.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

حق گويي و باطل ستيزي

از خدا بترس و حق را بگو، اگر چه نابودي تو در آن باشد؛ زيرا كه در واقع، نجات تو در آن است.

از خدا بترس و باطل را واگذار، اگر چه نجات تو در آن باشد؛ زيرا كه در واقع، نابودي تو در آن است.

اتق الله و قل الحق و ان كان فيه هلاكك، فان فيه نجاتك، اتق الله ودع الباطل و ان كان فيه نجاتك، فان فيه هلاكك. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 408.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

خ

خبر از مرگ برادر جندب و اموالش

يكي از اصحاب و راويان حديث، به نام علي فرزند ابوحمزه ثمالي حكايت نمايد: روزي در خدمت حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليه السلام نشسته بودم، كه شخصي از اهالي شهر ري، به نام جندب وارد شد و پس از سلام در گوشه اي روبروي حضرت نشست. امام عليه السلام پس از جواب سلام و احوال پرسي فرمود: برادرت در چه وضعيتي است؟ جندب در پاسخ گفت: الحمدلله، در حال صحت و سلامتي بود و به شما سلام رسانيد. حضرت اظهار نمود: خداوند به تو صبر عنايت كند، برادرت از دنيا رفته است. عرض كردم: اي سرورم! من فداي شما گردم، سيزده روز پيش نامه برادرم به دستم رسيد؛ و او صحيح و سالم بود. حضرت فرمود: بلي، مي دانم؛ لكن او دو روز بعد از فرستادن نامه فوت كرد و قبل از آن كه بميرد، به همسرش وصيت نمود و اموالي را تحويل او داد كه هر وقت بازگشتي آن اموال را تحويل تو دهد.

پس مواظب باش، هنگامي كه به منزل خود بازگشتي،

با زن برادرت با مهرباني و عطوفت برخورد كن؛ و نسبت به او اظهار علاقه نما، تا آن اموال را تحويل دهد.

فرزند ابوحمزه ثمالي گويد: بعد از گذشت دو سال كه جندب دو مرتبه به مدينه طيبه جهت عزيمت به مكه معظمه آمده بود، جريان غيب گوئي امام موسي بن جعفر عليهماالسلام را جويا شدم كه تا چه اندازه اي واقعيت و صحت داشت؟ در پاسخ اظهار داشت: سوگند به خدا! تمامي آنچه را كه مولا و سرورم، مطرح فرموده بود، صحت داشت و هيچ خلافي و نقصي در آن نبود [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون المعجزات: ص 101، س 1، بحار الأنوار: ج 48، ص 61، ح 76 - 79، از چند منبع ديگر.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

خريد همسر به عنوان مادر

هشام بن احمر - كه يكي از اصحاب امام موسي كاظم عليه السلام است، حكايت كند:

روزي در محضر مبارك آن حضرت بودم، به من فرمود: اي هشام! آيا خبر داري كه از شهرهاي مغرب كسي آمده باشد؟

عرض كردم: خير، بي اطلاع هستم.

فرمود: بلي، همين امروز عده اي آمده اند، بيا تا با يكديگر برويم و سري به آنها بزنيم.

پس سوار مركب هاي خود شديم و حركت كرديم تا به نزد مردي از اهالي مغرب رسيديم، كه تعدادي كنيز و غلام جهت فروش آورده بوده و آن ها را جهت فروش بر ما عرضه كرد.

كنيزان نه نفر بودند، كه همه آن ها را حضرت ديد و نپسنديد و سپس اظهار داشت: به اين ها نيازي نيست و ما براي اينها نيامده ايم؛ اگر كنيزي ديگر

داري، ارائه نما؟

مرد مغربي گفت: غير از اين ها ديگر ندارم.

امام عليه السلام فرمود: چرا، آنچه كه داري در معرض قرار بده؛ و در خفاء نگه ندار. مرد مغربي گفت: به خدا قسم ديگر كنيزي ندارم، مگر يك نفر كه مريض حال است.

امام عليه السلام فرمود: چرا او را عرضه نمي كني؟

و سپس اظهار نمود: او را هم بياور.

و ليكن مرد مغربي قبول نكرد، و ما بازگشتيم.

فرداي آن روز، حضرت به من فرمود: اي هشام! نزد آن مغربي كنيز فروش برو و آن كنيز مريض را - كه نشان نداد - به هر قيمتي كه بود، خريداري كن و بياور.

هشام گويد: نزد همان شخص رفتم و تقاضاي خريد آن كنيز مريض را نمودم؛ و او مبلغي را مطرح كرد، كه من نيز به همان مبلغ آن كنيز را خريداري كردم.

بعد از آن كه معامله تمام شد، مرد مغربي گفت: آن شخصيتي كه ديروز همراه تو بود، كيست؟

گفتم: يك نفر از بني هاشم مي باشد، گفت: از چه خانواده اي؟

پاسخ دادم: از پاكان و پرهيزكاران است.

گفت: بيش از اين توضيح بده؟

اظهار داشتم: بيش از اين اطلاعي ندارم.

آن گاه مغربي گفت: اين كنيز جرياني دارد، كه مهم است:

وقتي او را از دورترين نقاط مغرب خريدم، زني از اهل كتاب، نزد من آمد و گفت: اين كنيز را براي چه منظور خريده اي؟

گفتم: او را براي خودم خريداري كرده ام.

زن اهل كتاب گفت: سزاوار نيست چنين كنيزي نزد شخصي چون تو و ما باشد؛ بلكه اين كنيز بايد نزد بهترين انسان هاي روي زمين باشد و در خدمت

او قرار گيرد؛ زيرا كه به همين زودي نوزادي از او به دنيا مي آيد، كه شرق و غرب جهان را در سيطره جهان خود قرار مي دهد.

هشام گويد: سپس كنيز را نزد امام موسي كاظم عليه السلام آوردم كه بعد از مدتي روزي حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام از او تولد يافت [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختصاص شيخ مفيد: ص 197، خرايج و جرايح: ج 2، ص 653، ح 6، اصول كافي: ج 1، ص 406، ح 1، عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج 1، ح 4، بحار الأنوار: ج 48، ص 33، و ص 69، ح 92.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

خبر از شهادت در دومين مرحله

مرحوم كليني، علامه طبرسي و علامه مجلسي و ديگر بزرگان، به نقل از ابوخالد زبالي حكايت كنند: در آن زماني كه مهدي عباسي، امام موسي كاظم عليه السلام را از مدينه به عراق احضار كرد، من در يكي از كاروان سراها به نام زباله بودم، كه حضرت به همراه تعدادي از مأمورين خليفه وارد كاروانسرا شد؛ و چون آن بزرگوار مرا ديد خوشحال گرديد و فرمود: مقداري لوازم برايش تهيه و فراهم كنم. عرض كردم: مولاي من! چرا شما را در اين وضعيت مي بينم؟!

اين همه مأمور، شما را به كجا مي برند؟ و سپس افزودم: من از اين طاغوت - مهدي عباسي - مي ترسم و شما را در امان نمي بينم. حضرت فرمود: اي ابوخالد! در اين سفر به من آسيبي نخواهد رسيد، ناراحت نباش، در فلان ماه و تاريخ، نزديك غروب آفتاب منتظر من باش، كه ان شاء الله مراجعت مي نمايم. ابوخالد گويد:

بعد از آن كه مأمورين حكومتي حضرت را بردند، من مرتب در حال محاسبه ايام و ساعات بودم، كه چه موقع زمان وعده حضرت فرا مي رسد و مراجعت مي فرمايد. پس چون آن روزي كه امام عليه السلام وعده داده بود، فرا رسيد، من تا غروب آفتاب منتظر قدوم مبارك آن حضرت نشستم؛ ولي آن بزرگوار نيامد، تا هنگامي كه هوا تاريك شد، ناگهان ديدم از آن دور يك سياهي پديدار گشت. چون جلو رفتم، امام موسي كاظم عليه السلام را سوار بر قاطر ديدم، بر حضرتش سلام كردم و از اين كه صحيح و سالم مراجعت فرموده است، بسيار خوشحال و مسرور گشتم. آن گاه حضرت به من خطاب كرد و فرمود: اي ابوخالد! آيا هنوز هم، در شك و ترديد هستي؟ گفتم: الحمدلله، كه از شر اين ستمگر ظالم نجات يافتي.

فرمود: آري، ليكن مرحله اي ديگر مرا احضار خواهند كرد و در آن مرحله نجات نمي يابم؛ و آنان به هدف شوم خود خواهند رسيد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 476، ح 3، اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 23، اثبات الهداة: ج 4، ص 223، بحارالأنوار: ج 48، ص 71، ح 96 و ص 72، ح 99، با مختصر بفاوت.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

خروج از زندان و طي الأرض

مرحوم شيخ صدوق و ديگر بزرگان آورده اند:

پس از آن كه چون هارون الرشيد حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليه السلام را از زندان بصره به بغداد منتقل كرد، تحويل شخصي به نام سندي بن شاهك يهودي داده شد.

و در زندان بغداد، حضرت بسيار

تحت كنترل و فشار بود؛ و زير انواع شكنجه هاي روحي و جسمي قرار گرفت، تا جائي كه حتي دست و پا و گردن آن امام مظلوم عليه السلام را نيز به وسيله غل و زنجير بستند. امام حسن عسكري عليه السلام در اين باره فرموده است:

جدم، حضرت موسي بن جعفر عليه السلام سه روز پيش از شهادتش، زندان بان خود - مسيب - را طلبيد و اظهار نمود: من امشب به مدينه جدم، رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مي روم تا با آن حضرت تجديد عهد و ميثاق نمايم و آثار امامت را تحويل امام بعد از خودم دهم.

مسيب عرض كرد: اي مولاي من! شما در ميان اين غل و زنجير و آن همه مأمورين اطراف زندان، چگونه قصد چنين كاري را داري؟ و من چگونه زنجيرها و درب هاي زندان را باز كنم، در حالي كه كليد قفل ها نزد من نيست؟! امام عليه السلام فرمود: اي مسيب! ايمان و اعتقاد تو نسبت به خداوند متعال و همچنين نسبت به ما اهل بيت عصمت و طهارت سست است.

و سپس حضرت افزود: همين كه مقدار يك سوم از شب سپري گرديد، منتظر باش كه چگونه خارج خواهم شد. مسيب گويد: من آن شب را سعي كردم كه بيدار بمانم و متوجه حركات امام موسي كاظم عليه السلام باشم؛ ولي خسته شدم و خواب چشمانم را فرا گرفت؛ و لحظه اي در حال نشسته، خوابم برد. ناگهان متوجه شدم كه حضرت با پاي مباركش مرا حركت مي دهد، پس سريع از جاي خود برخاستم؛ و هر چه نگاه كردم اثري از ديوار و ساختمان و زندان نديدم،

بلكه خود را به همراه حضرت در زميني همواره مشاهده نمودم. و چون گمان كردم كه آن حضرت مرا نيز به همراه خود از آن ساختمان ها بيرون آورده است، گفتم: يا ابن رسول الله! مرا نيز از شر اين ظالم نجات بده. حضرت اظهار نمود: آيا مي ترسي تو را به جهت من از بين ببرند و بكشند؟ و سپس افزود: اي مسيب! در همين حالي كه هستي، آرام باش، من پس از مدتي كوتاه باز مي گردم. مسيب با تعجب سؤال كرد: يا ابن رسول الله! غل و زنجيري كه بر دست و پاي شما بود، چگونه گشودي؟! امام عليه السلام فرمود: خداوند متعال به جهت ما اهل بيت، آهن را براي حضرت داود عليه السلام ملايم و نرم كرد؛ و اين كار براي ما نيز بسيار سهل و ساده است.

آن گاه حضرت از نظرم ناپديد گشت و با ناپديد شدنش ديوارها و ساختمان زندان با همان حالت قبل نمايان گرديد.

و چون ساعتي گذشت ناگهان ديدم ديوارها و ساختمان زندان به حركت در آمد و در همين حالت، مولا و سرورم حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را ديدم كه به زندان بازگشته است و همانند قبل غل و زنجير بر دست و پاي مبارك حضرت بسته مي باشد. از ديدن اين معجزه، بسيار تعجب كردم و به سجده افتادم. بعد از آن امام عليه السلام به من فرمود: اي مسيب! برخيز و بنشين؛ و ايمان خود را تقويت و كامل گردان، و سپس افزود: من سه روز ديگر از اين دنيا و محنت هاي آن خلاص خواهم شد و به سوي خداوند متعال و مهربان رهسپار مي گردم [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1، ص 100، ح 6، هداية الكبري: ص 265، عيون المعجزات: ص 107، مناقب ابن شهر آشوب: ج 4، ص 303 با تفاوت در بعضي عبارتها.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

خبر دادن در مورد نحوه شهادت

حسن بن بشار مي گويد: شيخي از قطيعة الريبع كه از مشاهير بوده و بر قول او اعتماد داشتم به من خبر داد كه: روزي سندي بن شاهك، هشتاد نفر از مشاهير علما و اعيان بغداد را جمع كرد و به خانه اي آورد كه موسي بن جعفر عليه السلام در آن خانه بود. چون نشستيم سندي ملعون گفت: «به احوال اين مرد (يعني حضرت امام موسي عليه السلام) نظر كنيد كه آيا آسيبي به او رسيده است؟! زيرا كه مردم گمان مي كنند كه ما ضررها و آسيب هايي به او رسانيده ايم و او را در شدت و مشقت انداخته ايم، و در اين باب سخن بسيار مي گويند.

حال ببينيد كه ما او را در چنين منزل بزرگي و بر روي فرشهاي زيبايي نشانده ايم. خليفه نسبت به او بدي در خاطر ندارد، و براي اين او را نگاه داشته كه چون بر گردد با او مشغول صحبت شود. اينك او صحيح و سالم نشسته است و ما در هيچ موردي كار را بر او تنگ نگرفته ايم، اينك حاضر است، از او بپرسيد و گواه شويد.» در تمام آن مجلس، سعي و همت ما در نظر كردن بسوي آن امام بزرگوار بود، و ملاحظه آثار فضل و عبادت، و انوار سيادت و نجابت، و سيماي نيكي و زهد از جبين مبينش ساطع و هويدا

بود. در اين هنگام امام كاظم عليه السلام فرمود: «اي گروه! آنچه او بيان كرد در باب توسعه مكان و منزل و رعايت ظاهر، چنان است كه او گفت و ليكن بدانيد و گواه باشيد كه او دردانه خرما، به من زهر خورانده است، فردا رنگ من، سبز خواهد شد، و پس فردا از خانه رنج (يعني دنيا) رحلت خواهم كرد و به داربقاء و رفيق اعلاء ملحق خواهم شد.» چون حضرت موسي بن جعفر عليه السلام اين سخنان را فرمود، سندي بن شاهك به لرزه در آمد و مانند شاخه هاي درخت خرما بدن پليدش مي لرزيد. [1] .

در نقل ديگري آمده است: چون سندي بن شاهك ملعون، رطب زهرآلود را براي امام كاظم عليه السلام فرستاد، خودش نيز به نزد آن حضرت آمد تا ببيند آن حضرت رطبها را تناول كرده است يا نه! وقتي رسيد كه حضرت ده دانه از آن خرماهاي زهرآلود را تناول كرده بود، پس گفت: «باز تناول نما.» حضرت فرمود: «در آنچه خوردم مطلب تو به عمل آمد، و به بيشتر احتياجي نيست.» آن ملعون بعد از سه روز، قبل از اينكه آن حضرت وفات يابد چند نفر از قضات را حاضر كرد و امام كاظم عليه السلام را به حضور ايشان آورد، و گفت: «مردم مي گويند كه: موسي بن جعفر در تنگي و شدت است؛ حالا شما حال او را مشاهده كنيد و گواه شويد كه تنگي و شدتي ندارد، و ما بر او سخت نگرفته ايم.» در اين هنگام امام كاظم عليه السلام فرمود: «اي جماعت! گواه باشيد كه سه روز است كه ايشان به من زهر داده اند، و به ظاهر سالم بنظر

مي آيم و ليكن زهر در درون من جا كرده است، و در آخر اين روز بشدت سرخ خواهم شد، و فردا بشدت زرد خواهم شد و روز سوم رنگم به سفيدي مايل خواهد شد و به رحمت و خوشنودي حق تعالي واصل خواهم گرديد.

پس چون آخر روز سوم شد، آن حضرت رحلت فرمود. [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ صدوق.

[2] عيون المعجزات.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

خانه فاسقان

روزي امام موسي بن جعفر عليه السلام وارد يكي از كاخ هاي بسيار عظيم و با شكوه هارون در بغداد شد. هارون كه مست قدرت و حكومت و خودكامگي بود، به قصر خود اشاره كرده با نخوت و تكبر پرسيد: « اين قصر از آن كيست؟ » نظر وي از اين جمله آن بود كه شكوه و قدرت خود را به رخ امام عليه السلام بكشد! حضرت عليه السلام بدون آن كه كوچك ترين اهميتي به كاخ پر زرق و برق او بدهد، با كمال صراحت فرمود: « اين خانه، خانه فاسقان است؛ همان كساني كه خداوند درباره آنان مي فرمايد: « سأصرف عن آياتي الذين يتكبرون في الأرض بغير الحق و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشاد لا يتخذوه سبيلا ذلك بأنهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين. » [1] . « به زودي كساني را كه در زمين به ناحق كبر مي ورزند، و هر گاه آيات الهي را ببينند ايمان نمي آورند، و اگر راه رشد و كمال را ببينند آن را در پيش نمي گيرند، ولي هر گاه راه گمراهي

را ببينند آن را طي مي كنند، از (مطالعه و درك) آيات خود منصرف خواهم كرد، زيرا آنان آيات ما را تكذيب نموده و از آن غفلت ورزيده اند. »

هارون از اين پاسخ، سخت ناراحت شد و در حالي كه خشم خود را به سختي پنهان مي كرد، با التهاب پرسيد: « پس اين خانه از آن كيست؟ » امام عليه السلام بي درنگ فرمود: « اگر حقيقت را مي خواهي اين خانه از آن شيعيان و پيروان ماست، ولي ديگران با زور و قدرت، آن را غصب كرده اند. »

- « اگر اين قصر از آن شيعيان است، پس چرا صاحب خانه، آن را باز نمي ستاند؟ »

امام عليه السلام با آرامش و متانت خاصي فرمود: « اين خانه در حال عمران و آبادي از صاحب اصليش گرفته شده است و هر وقت بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت. » هارون پرسيد: « شيعيان كجايند؟ » امام عليه السلام فرمود: « لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتي تأتيهم البينة. » [2] . « آن كساني كه از اهل كتاب و مشركان كافر شدند (از انحراف) باز نايستند تا حجت روشن براي آنها بيايد. » هارون پرسيد: « آيا ما از كافران هستيم؟ » امام عليه السلام فرمود: « نه، بلكه شما مشمول اين آيه شريفه هستيد: « الم تر الي الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار » [3] .

« آيا آن كسان را نديدي كه نعمت خدا را به كفر دگرگون نمودند و قوم خود را به سراي هلاكت فرود آوردند. » هارون آن چنان خشمگين شد كه با گفتار

گستاخانه اش مجلس را به هم زد. [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره اعراف / 146.

[2] سوره بينه، آيه 1.

[3] سوره ابراهيم، آيه 28.

[4] عياشي، تفسير عياشي، ج 2، ص 30 - علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 48، ص 138 - اختصاص شيخ مفيد، ص 262.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

خدايا خلاصم كن

هارون كه از حالات فوق العاده معنوي امام كاظم عليه السلام در سختي زندان هايش به تنگ آمده بود، تصميم گرفت تا آن حضرت را در مخوفترين و تاريكترين زندان ها تحت شكنجه قرار دهد. به همين خاطر امام معصوم عليه السلام را به « سندي بن شاهك » دژخيم يهودي خود سپرد. سختي زندان سندي بن شاهك به قدري شديد بود كه طاقت را از كف امام عليه السلام ربود. فراز زير كه در زيارتنامه آن حضرت وارد شده گوشه اي از شدائد امام را در زندان سندي بن شاهك توصيف مي كند:

« اللهم صل علي... المعذب في قعر السجون، و ظلم المطامير ذي الساق المرضوض بحلق القيود و الجنازة المنادي عليها بذل الاستخفاف... ». [1] . « خدايا! درود فرست بر آن امام مظلومي كه ساق پاي نازنينش بر اثر حلقه هاي زنجير كوبيده شد و پس از شهادتش جنازه پاكش را با وضع ناشايست از زندان خارج نمودند... ». باري. از روايات استفاده مي شود كه امام موسي بن جعفر عليه السلام را در زندان و در ميان سياه چال ها شكنجه مي دادند و غل و زنجير آهنين به پاي مباركش بسته بودند. سختي زندان سندي بن شاهك به گونه اي بود كه دعاهاي آن حضرت عوض شد و

با خدا چنين مناجات مي فرمود: « ... يا مخلص الشجر من بين رمل و ماء و طين. يا مخلص النار من بين الحديد و الحجر. يا مخلص اللبن من بين فرث و دم. يا مخلص الولد من بين مشيمة و رحم. يا مخلص الروح من الأحشاء و الامعاء.

خلصني من يد هارون الرشيد. » [2] . « اي خداوندي كه گياه را از بين آب و گل و ريگ نجات مي دهي. اي خداوندي كه آتش را از بين آهن و سنگ، رهايي مي بخشي. اي خداوندي كه شير را از بين غذاهاي هضم شده و خون خلاص مي كني. اي خداوندي كه بچه را از ميان پرده رحم نجات مي بخشي. اي خداوندي كه روح را از ميان و درون حجاب ها، خلاص مي كني. مرا از دست هارون الرشيد خلاص كن. »

من جوان بودم و زنجير گران پيرم كرد

گشته كاهيده تن و مانده به جا تصويرم

يا ز زندان برسان مرگ مرا يا الله!

يا خلاصم بكن از زير غل و زنجيرم

در روايتي وارد شده كه امام كاظم عليه السلام وصيت كرد تا او را با همان زنجيرهايي كه در بدن داشت و در زندان به وسيله آن ها شكنجه مي شد دفن كنند. [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مصباح الزائر، سيد بن طاووس، زيارت نامه امام كاظم عليه السلام -كبريت الأحمر، ص 176.

[2] عيون اخبار الرضا، صدوق، ج 1، ص 94.

[3] منتخب التواريخ، طريحي، ص 517.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

خيرالدين الزركي

مؤلف «الأعلام قاموس تراجم لا شهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين»

(معاصر) گفته: «موسي بن جعفر الصادق بن محمد الباقر، أبوالحسن: سابع الأئمة الإثني عشر، عند الإمامية كان من سادات بني هاشم و من أعبد أهل زمانه و أحد كبار العلماء الأجواد..» [1] . «ابوالحسن، موسي بن جعفر صادق فرزند محمد باقر، هفتمين امام از امامان دوازده گانه نزد اماميه است و او از بزرگان بني هاشم و از عابدترين اهل زمان خود و يكي از بزرگان علماي سخاوتمند مي باشد».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأعلام، ج 7، ص 321.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

خيرالدين زركلي

«ابوالحسن موسي بن جعفر الصادق بن باقر، هفتمين امام از دوازده امام شيعه، از بزرگان بني هاشم و از عابدترين مردم زمان خود و يكي از بزرگترين علماي برجسته است»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاعلام: 3 / 108.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

خطيب بغدادي

«امام موسي، بخشنده ي بزرگوار بود. هنگامي كه مطلع مي شد كسي باعث آزار و اذيت اوست، كيسه اي را كه هزار دينار داشت نزد او مي فرستاد و كيسه هاي دويست، سيصد، چهارصد ديناري فراهم مي كرد و بعد آنها را بين مردنم مستحق مدينه، تقسيم مي كرد. چنان بود كه، كيسه هاي موسي بن جعفر به هر كسي مي رسيد او را بي نياز مي ساخت»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد: (ج 13 ص 28 - 27 )

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

خيرخواهي

نمونه ديگري از جاذبه امام، ماجراي اثرگذاري ايشان بر عيسي بن جعفر، پسر عموي هارون و استاندار بصره است. وقتي هارون، امام را در مدينه دستگير كرد، نخستين بار به بصره فرستاد تا نزد عيسي زنداني گردد. امام به مدت يك سال در زندان بصره بود. عيسي در اين مدت، فعاليت هاي امام را زير نظر داشت، ولي جز خيرخواهي، دعا، عبادت و تقوا چيزي از امام نديد. حتي به گفته عيسي، آن حضرت براي هارون نيز دعاي خير مي كرد. البته بايد دانست دعاي خير امام براي هارون، دعا براي اصلاح شدن وي و دفع شر از مردم بوده است، نه ادامه حيات و ستمگري هاي او. به هر روي، مقام بندگي، اخلاص و معنويت امام، ذهنيت اشتباه عيسي را دگرگون كرد و دشمني او را به دوستي تبديل كرد.

هارون پس از يك سال، در نامه اي به عيسي از وي درخواست كرد تا امام را بكشد. وقتي نامه هارون به دست عيسي رسيد، با ياران و همفكران خود در اين باره مشورت كرد و آنها عيسي را از آلوده شدن به خون

امام بازگشتند و وي زير بار درخواست هارون نرفت. او در جوابيه اي به هارون، با، رد درخواست وي تهديد كرد اگر تا مدت كوتاهي، امام را از او تحويل نگيرد، ايشان را آزاد خواهد كرد و هيچ گونه مسئوليتي را نيز نمي پذيرد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

خوف خدا

حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام همواره نماز شب خود را به نماز صبح متصل مي كرد، سپس تا طلوع خورشيد، به تعقيب نماز اشتغال داشت و بعد به سجده مي رفت، و سر از سجده برنمي داشت تا نزديك ظهر مي رسيد و بسيار دعا مي كرد. به خصوص اين دعا را بسيار تكرار مي كرد:

« اللهم اني اسئلك الراحة عند الموت، و المغفرة بعد الموت و العفو عند الحساب »

« خدايا! از درگاهت راحتي هنگام مرگ، آمرزش پس از مرگ و بخشش هنگام حسابرسي را درخواست مي كنم. »

نيز روايت شده:

آن حضرت روزي وارد مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه شد. در اول شب به سجده رفت. شنيده شد كه در سجده مي فرمود:

« عظم الذنب من عبدك، فليحسن العفو من عندك، يا اهل التقوي و المغفرة. »

« گناه از بنده ات بزرگ و فراوان صادر شده است. پس عفو از پيشگاهت نيكو و زيبا خواهد گرديد. اي سزاوار پرهيزكاري و آمرزش. »

آن قدر اين دعا را تكرار فرمود تا صبح شد. [1] .

و نيز روايت شده كه: امام كاظم عليه السلام آن قدر از خوف خدا گريست كه محاسنش از اشك ديدگان تر مي شد، و هنگامي كه آيات قرآن

را مي خواند، محزون مي شد و گريه مي كرد و شنونده ها آن چنان تحت تأثير تلاوت قرآن آن حضرت قرار مي گرفتند كه بي اختيار گريه مي كردند. [2] . از شگفتي ها اين كه امام كاظم عليه السلام مي فرمود:

« اني استغفر الله في كل يوم خمسة آلاف مرة. »

« من در روز پنج هزار مرتبه از پيشگاه خداوند، استغفار و طلب آمرزش مي كنم. » [3] . در فرازي از صلوات نامه امام كاظم عليه السلام در شأن عبادات، گريه ها و سجده هاي طولاني آن حضرت چنين آمده: « الذي يحيي الليل بالسهر الي السحر بمواصلة الاستغفار، حليف السجدة الطويلة، و الدموع الغريزة، و المناجاة الكثيرة و الضراعات المتصلة. » « آن امام معصومي كه شب تا سحر بيدار بود و پيوسته استغفار مي كرد، همدم سجده هاي طولاني و سرشك هاي فراوان و مناجات بسيار و زاري هاي پشت سر هم. » [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 318.

[2] اعيان الشيعه، سيد محسن امين عاملي، ج 2، ص 7.

[3] بحارالانوار، ج 48، ص 119.

[4] مفاتيح الجنان، حالات امام كاظم (ع)

نكته: بايد توجه داشت كه اقرار ائمه اطهار عليهم السلام به گناهان و طلب آمرزش از خدا، از باب ياد دادن شيوه دعا كردن به بندگان است وگرنه از امامان معصوم عليهم السلام هرگز گناهي سر نمي زند.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

خادمان بهشتي

در ايامي كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در حبس هارون بود، او كنيز زيبا چهره و خوش قامتي را به بهانه خدمتگزاري به زندان نزد امام عليه السلام فرستاد؛ شايد امام عليه السلام

به آن زن نظر سوئي نمايد و بهانه اي به دست هارون الرشيد دهد و عظمت حضرت عليه السلام در نظر مردم كم شود.

چون دوشيزه زيبا را در نزد آن حضرت نهادند امام عليه السلام از قبول آن امتناع كرد و فرمود: به هارون بگوييد:

« بل انتم بهديتكم تفرحون ».

« بلكه شما هستيد كه به هداياي خود دل خوش هستيد. من نيازي به اين كنيز و امثال آن ندارم. »

عامري راوي اين داستان گويد: كنيز را نزد هارون بازگردانديم. و فرمايش امام را به هارون ابلاغ كرديم.

هارون به شدت خشمگين شد و به او گفت:

« به زندان برو و به موسي بن جعفر بگو: « ما تو را با رضايت خودت دستگير و به زندان نيفكنديم و در مورد كنيز هم ما هستيم كه تصميم مي گيريم. كنيز بايد در زندان بماند. »

سپس هارون ديده باني بر زندان امام عليه السلام قرار داد تا بنگرد كه كنيز چه مي كند و عكس العمل امام عليه السلام كه سالهاست از زن و فرزند خود دور است نسبت به دوشيزه زيبا چگونه است. مدتي نگذشته بود كه ديده بان شتابان خود را نزد هارون رسانيد و با نهايت تعجب گفت: « اي خليفه! كنيز به سجده افتاده و مرتب مي گويد: « قدوس، سبحانك، سبحانك، سبحانك، ». » هارون گفت: « آري؛ به خدا سوگند، موسي بن جعفر آن كنيز را كه ميانه اي با دعا و عبادت نداشت با جادوي خود مسحور كرده است. فورا آن كنيز را نزد من آوريد. » كنيز را در حالي كه لرزه بر اندامش بود و به آسمان نگاه مي كرد و بهت زده بود، نزد هارون

آوردند. هارون پرسيد: « حال و روزگار تو در زندان چگونه بوده است كه اين چنين آشفته اي؟! » كنيز گفت: در حضور موسي بن جعفر ايستاده بودم، او شب و روز سرگرم نماز بود، و بعد از نماز تسبيح و تقديس الهي به جا مي آورد، گفتم:

« اي آقاي من! آيا حاجتي داري تا برآورم؟ » فرمود: « مرا به تو احتياجي نيست. »

گفتم: « مرا به جهت خدمتگزاري شما فرستاده اند. » فرمود: « هارون و اطرافيانش درباره من چه فكر مي كنند؟ » ناگهان به سويي متوجه شد و فرمود: « پس اينها چه كاره اند؟ » من به طرفي كه موسي بن جعفر اشاره كرده بود نگريستم. با كمال حيرت باغ ها و بستان هاي خرمي را ديدم كه آخر آن ها به نظر نمي رسيد. باغي پر درخت و شاداب، با فرش هاي زيبا و رنگين و بالش هاي حرير و هواي دل انگيز؛ كه همه رقم غذا در آنجا بود. سپس حوريان و غلاماني ديدم كه هرگز مانند آن ها را در زيبايي و گيرايي نديده بودم. آنان جامه هايي از ابريشم ديبا پوشيده بودند و تاج هايي مرصع و جواهر نشان بر سر داشتند و دست به سينه در حضور موسي بن جعفر آماده خدمت ايستاده بودند. از ديدن اين منظره جالب مدهوش گشتم و بي اختيار به سجده افتادم تا اين كه ديده بان تو مرا از سجده بلند كرد و نزد تو آورد.

هارون گفت: « ساكت شو اي زن ناپاك! گويي در سجده و خواب بوده اي و در عالم رؤيا چنين باغي ديده اي؟! » كنيز در حالي كه اشك مي ريخت گفت: « نه، به خدا سوگند، آن باغ را قبل

از سجده ديدم، و از اين رو سجده نمودم. » هارون به عامري گفت: « اين زن خبيث را تحت نظر بگير تا اين مطالب را به كسي نگويد و مقامات موسي بن جعفر را بيش از اين منتشر نسازد. » آن كنيز به بركت امام عليه السلام همچنان مشغول عبادت و راز و نياز بود تا اين كه قبل از شهادت امام كاظم عليه السلام از دنيا رفت. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 297 و 298.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

خداوند متعال و جسم و صورت

محمد بن حكيم قال، وصفت لأبي ابراهيم عليه السلام قول هشام الجواليقي، و حكيت له قول هشام بن الحكم انه جسم، فقال: ان الله لا يشبهه شي ء، أي فحش أو خناء أعظم من قول من يصف خالق الأشياء بجسم أو صورة أو بخلقة أو بتحديد أو أعضاء! تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا.

التوحيد باب 6 / 6

ترجمه: محمد بن حكيم گفت، توصيف كردم به حضرت امام هفتم عليه السلام قول هشام جواليقي را، و هم حكايت نمودم به آن حضرت قول هشام بن حكم را كه مي گويند: خداوند جسم است. پس فرمود: خداوند متعال شبيه نمي شود او را چيزي، و كدام أمر قبيح آشكار و سخن زشتي است كه بزرگتر از حرف كسي باشد كه خداوند متعال را وصف كند به جسميت و صورت داشتن يا به خلق شدن يا به محدوديت يا به أعضاء داشتن. بلند است خداوند متعال از اينها بلند شدن عظيم و عالي.

توضيح:

در اين حديث شريف به چند موضوع اشاره

مي كنيم:

1- جسم: عبارت است از هر چيزي كه استقرار پيدا كند در مكاني يا در حيزي (محوطه اي كه مشغول به جسمي باشد اگرچه در فضا صورت بگيرد)، و با حواس ظاهري قابل ادراك شود.

پس جمادات و حيوانات و انسان و ملكوت سفلي مانند جن، همه از مصاديق جسم هستند.

و أما ملكوت عليا و عالم جبروت و عقول و أرواح، همه از مصاديق ماوراي عالم جسماني باشند.

و مراد از حواس ظاهري: قواي باصره و سامعه و لامسه و شامه و ذائقه باشد، و ادراك اين قوا در حيوان و انسان متفاوت است، بعضي از حيوانات چنان قوت بينايي يا از جهت شنوايي يا بويايي دارند كه در افراد انسان وجود ندارد، و بلكه بعضي از موجودات ملكوتي يا مثالي را هم مي بينند، چنانكه بعضي از مرتاضين و أولياء آنها را مشاهده كرده، و مي بينند آنچه را كه ديگران نمي بينند.

پس آنچه قابل احساس به حواس ظاهري بوده، و در مكان و يا حيزي قرار بگيرد: جسم خواهد بود. و جسم به معني لغوي و حقيقي همين است و تعريفهاي مختلفي كه براي آن ذكر مي شود: از حقيقت بيرون است.

2- صورت: به معني شكل و هيئت هر جسمي است. و اين معني از لغت عبري به عربي منتقل گشته است. و صورت در مقابل ماده بوده، و آخرين جزء تحقق موجود خارجي است كه با آن حقيقت و شيئيت و فعليت آن تمام مي شود، و قهرا بايد متلائم با ماده باشد.

و چون كلمه جسم اطلاق شود: شامل ماده و صورت هر دو خواهد شد، ولي صورت به قسمت شكل جسم فقط

شامل است.

3- اطلاق جسم و صورت: اين اطلاق از لحاظ ظاهري و مادي به همان دو معني است كه ذكر شد، يعني چيزي كه در محلي استقرار پيدا كرده و محسوس باشد. و صورت يعني شكلي كه براي آن جسم خارجي محسوس صورت مي گيرد.

ولي از لحاظ سعه استعمال و در مقام تفهيم و تفاهم در امور ماوراء ماده: گاهي جسم را به معني موجود و مخلوق مطلق و شي ء، و صورت را به معني خصوصيت ممتاز متعين موجود يا وجود، استعمال و اطلاق مي كنند، و اين دو معني خارج از عالم طبيعت باشد.

و بعيد نيست كه: از هشام بن حكم و هشام بن سالم جواليقي كه هر دو از بزرگان و معتمدين أصحاب هستند، چنين اطلاق عرفي شنيده شده، و مخالفين آن را وسيله طعن و انتقاد قرار داده اند، و در كتب رجال در اين جهت بحث مفصل تري شده است.

و چون مورد سؤال خصوصي جسم و صورت طبيعي مادي است: جواب امام نيز مطابق نظر سائل اظهار شده است.

4- اين نسبت به خداوند متعال: منشأ آن حديث شريفي است كه از رسول أكرم نقل مي شود - ان الله خلق آدم علي صورته (توحيد باب 6). و حديث ديگر كه از امام هشتم است - انه شي ء لا كالأشياء (توحيد باب 7). و أحاديث ديگر. و چون كلمات در همه موارد تطبيق به معاني مادي بشود: تفهيم و تفاهم و اشارات و حقائق و معنويات از بين خواهد رفت، پس بايد دقت كرد كه منظور چيست؟ آيا معني مادي ظاهري مقصود است و يا معني أعم و يا معنوي تنها؟

و

بايد توجه داشت كه: هرچه در موارد الهيات و روحانيات اطلاق مي شود، به طور قطع قابل تطبيق به موضوعات مادي نيست.

5- أو بخلقة: از خلق مانند كرم، و صيغه خلقت براي نوع است، و به معني نوعي از آفريده شدن و فطرت باشد. و اين معني علامت حدوث، و محدوديت از آغاز، و نامتناهي بودن، و احتياج و فقر ذاتي داشتن است. و خداوند قديم مطلق نامحدود و نامتناهي، و خود او خالق و به وجودآورنده همه موجودات و عوالم باشد، و وجود او ثابت و واجب لذاته و غني ذاتي است.

6- أو بتحديد أو أعضاء: در پيرامون محدوديت و مصاديق حد در أبواب گذشته تفصيلا بحث شده است. و أما أعضاء: عضو داشتن از چندين جهت برحلاف وجوب وجود و أزلي و أبدي بودن و غناي ذاتي است:

أول - دلالت مي كند به مركب بودن وجود شي ء، از ذات و متن آن با أعضاي خود، و اين موجب احتياج أجزاء به همديگر بوده، و غناي ذاتي را نفي مي كند.

دوم - مركب بودن علامت حدوث شي ء باشد: زيرا چيزي كه مركب است ثبوت و قوام ذاتي نداشته، و هر جزوي متوقف است به بودن و ضميمه شدن ديگري و دوام آنها.

سوم - تركب موجب محدوديت در أجزاء و در نتيجه سبب محدود شدن مجموع مركب شده، و اين معني با مطلق و نامتناهي بودن ذات منافات دارد.

چهارم - تركب موجب جسميت و مادي بودن است: زيرا عوالم ماوراي عالم جسماني، عالم تجرد است، و عالم جسماني است كه سراپا فقر و حدوث و احتياج و محدوديت باشد. و در عوالم

تجرد: احتياج و حدوث و محدوديت، فقط از جهت ذات و هويت است، نه از جهات ديگر.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

خلق انبياء بر نبوت

عيسي شلقان، قلت لأبي الحسن عليه السلام و هو يومئذ غلام قبل أو ان بلوغه: جعلت فداك ما هذا الذي يسمع من أبيك انه أمرنا بولاية أبي الخطاب ثم أمرنا بالبرائة منه؟ قال، فقال أبوالحسن (ع) من تلقاء نفسه، ان الله خلق الأنبياء علي النبوة فلا يكونون الا أنبياء، و خلق المؤمنين علي الايمان فلا يكونون الا مؤمنين، و استودع قوما ايمانا فان شاء أتمه لهم و ان شاء سلبهم اياه. و ان أباالخطاب كان ممن أعاره الله الايمان، فلما كذب علي أبي سلبه الله الايمان.

كشي ح 523

ترجمه: عيسي بن أبي منصور شلقان گفت: از حضرت موسي بن جعفر (ع) پرسيدم، و او در آن روز غلام نابالغي بود: فداي تو بشوم، چيست كه شنيده مي شود از پدر بزرگوار تو كه: او أمر كرده بود بر دوستي ابوالخطاب، و سپس فرموده است به دوري كردن از آن؟ آن حضرت از جانب خود فرمود: خداوند متعال خلق كرده است أنبياء را روي مقام نبوت، پس در حيات خود از أنبياء مي شوند. و خلق كرده است مؤمنين را روي حقيقت ايمان، پس مؤمن مي شوند. و قومي را ايمان سپرده است، و پس از آن اگر مقتضي و زمينه بوده و بخواهد ايمان آنان را تكميل مي كند، و اگر مقتضي نشد از آنان سلب خواهد كرد. و أما أبوالخطاب: از اين رقم بوده است، و چون رعايت تقوي نكرده و بر

پدرم مطالب دروغي را نسبت داد: خداوند متعال ايمان را از او سلب كرد.

توضيح: در اينجا مطالبي را لازم است متذكر شويم:

1- غلام: اين كلمه در أصل، صفت به وزن شجاع است، يعني كسي كه متصف باشد به اشتهاء، و شهوات در او متجلي گردد، و چون پسر در زمان طفوليت تا حد بلوغ به عقل و تمييز، تعلق به مشتهيات دارد: او را غلام گويند. و أما الجدار فكان للغلامين يتيمين. [1] .

2- ولايت: حقيقت معناي ولايت عبارت است از قرار گرفتن در جنب چيزي به قصد ارتباط با او، خواه رابطه در ميان آنها نيكو و مستحسن باشد، و يا رابطه سوء.

و أما مفاهيم - قرب و حب و ياري كردن و پيروي: از لوازم و آثار معني أصلي است.

3- ابوالخطاب: او محمد بن مقلاص أسدي كوفي از أصحاب امام ششم است، و چون نسبتهاي دروغين به آن حضرت داده، و از خود آراء باطلي اظهار كرد: در مورد نفرت و لعن آن حضرت قرار گرفت، و در رجال كشي قسمتي از آنها نقل شده است.

4- خلق موجودات و تقدير آنها: با اراده و قدرت و علم پروردگار متعال، تحقق و وجود خارجي پيدا كرده، و موجودات را در اين دو مرحله هيچ گونه اختيار و نظري نباشد: زيرا آنها پيش از خلق و تكوين، وجودي نداشتند تا نظر مخصوص و اختياري در چگونگي آفرينش خود داشته باشند.

و اختيار پس از موجود شدن در أثر صفت حيات و قدرت پيدا مي شود، رجوع شود به باب 2.

5- خلق و تكوين و تقدير: در تمام مراحل صددرصد

توأم با حكمت و نظم و صلاح بيني و خيرانديشي كامل بايد صورت بگيرد، زيرا اگر كوچكترين اختلال و فساد و ضعف و شري در مراتب خلقت وجود داشته باشد: به طور يقين از ضعف و فقر و محجوبيت و محدوديت و عدم توجه و غفلت و احتياج خالق و ايجادكننده آنها كشف خواهد كرد.

و بودن اين صفات در ذات پروردگار قادر و عالم و حي مطلق و نامحدود و أزلي و أبدي و غني بالذات محال است.

6- اختلاف در مراتب خلقت: از لحاظ كيفيت، و شدت ضعف، و مراتب قوت، و مراحل هدايت و روحانيت، و درجات فطرت و استعداد: بهترين نشانه كمال قدرت و علم و حكمت و تدبير و احاطت است. و چون در اين مورد، نظم و حكمت و تدبير عمومي در نظر گرفته شود: كمترين اعتراض و اشكال و خرده گيري ديده نشده، وهر چيزي به جاي خود متناسب و نيكو و پسنديده خواهد بود.

چنانكه اگر مهندس استاد و فاضل و مدبري بخواهد ساختمان جامعي را نقشه كشي كند: قهرا اطاقهاي مختلف و حياط و آشپزخانه و انبار و زيرزمين و حمام و توالت و حوض و باغچه و پله و دهليز و پشت بام و غير اينها كه براي زندگي يك خانواده لازم است، در نظر خواهد گرفت.

و نبودن يكي از اينها موجب نقص و اعتراض واقع شده، و دليل بر غفلت و توجه نداشتن و اشتباه خواهد بود.

7- در نقشه شهري نيز اين معني توسعه پيدا كرده، و به جاي در نظر گرفتن زندگي يك خانواده مخصوص، لازم است هزاران خانواده هاي مختلف از لحاظ كميت و كيفيت

و مرتبت، در نظر گرفته شده، و آنچه مورد احتياج است منظور گردد.

و گذشته از نظر صورت و ظواهر، از جهت مواد اوليه نيز بايد به تناسب هر مورد جنسي كه لازم است به كار گرفته شود، چون آجر و سنگ و آهن و سيمان و تخته و خاك و چوب و شيشه و گچ و درب و پنجره و درخت و گل و غير اينها. و در اين نقشه ها و در به كار بردن مواد أوليه: صحيح نيست كه يكي به زبان قال يا حال اظهار گله و اعتراضي نموده، و از موقعيت خود نارضايتي كند، زيرا همه اين جريانها و امور و جزئيات و كليات تحت سرپرستي و تدبير و صلاح بيني صددرصد انجام گرفته، و هر كدام از آنها در موقعيت خود ارزشمند و لازم و مورد احتياج بوده، و يكي از ديگري برتر نيست، اگرچه به نظر ظاهري و بدون دقت و تحقيق ممكن است چنين تصوري به وجود آمده، و در بعضي از موارد عنوان تحقيري ديده شود.

8- پس در نظام عمومي و كبير جهان كه با تدبير و تنظيم كامل خداوند قادر مطلق و عالم نامتناهي و غني بذاته صورت گرفته است: قهرا كوچكترين نقطه ضعف و خللي نبوده، و از هر جهت كامل و تمام و روي خير و صلاح صددرصد مي باشد. و تنوع جمادات و نباتات و حيوانات و اختلاف در ميان أفراد انسان، همه روي همين برنامه بوده، و لازم است در مقام تكوين و خلق رعايت اين امور بشود.

9- و أما مستودع بودن ايمان در بعضي از أفراد: اين معني مطابق أصل و قاعده

عادلانه است، زيرا منظور ايجاد زمينه صالح و مقتضي مناسب براي پيشرفت و استفاده از موقعيت موجود است، تا هر كسي بتواند در أثر حسن عمل و خلوص نيت و انتخاب و اختيار نيكو، مراحل سعادت و كمال خود را طي كرده، و در هر مقام و مرتبت و حالي كه باشد: متناسب أحوال و به اقتضاي وضع ذاتي و أخلاقي خود، برنامه مخصوص و راه سعادت را در جهات مادي و معنوي خود بپيمايد.

آري موضوع سخن ما در عالم انسان است كه با استعداد خاصي آفريده شده، و زمينه صعود به عوالم بالا و بالاتري را دارد، و انسان مثل ملائكه نيست كه خلقتش يكنواخت و روي صفا و طهارت بوده، و ترقي و تنزل در حق او نباشد.

10- و معلوم شود كه: در تكوين و تقدير الهي كوچكترين شر و فسادي نيست، و اين معني براي خداوند غني و واجب مطلق محال است، زيرا موجب ضعف و نقص و غفلت و احتياج خواهد بود. و أما وجود مراتب خير و سعادت: چنانكه گفتيم دليل نظم و صلاح بيني است.

و هر كسي بايد به اقتضاي استعداد و قوت و وسع خود انجام وظيفه داده، و براي سعادت خود پيشرفت كند. لا يكلف الله نفسا الا وسعها 2 / 286. [2] . و ضمنا به اين نكته هم لازم است متوجه باشيم كه: وجود أنبياء و أولياء در ميان امتها و مردم، براي هدايت و ارشاد و تنبيه آنان است، و همه از وجود و زندگي آنان استفاده مي برند، مانند آفتابي كه نور و حرارت آن به همه جا و همه أفراد مي رسد،

و همه بايد از اين نعمت و رحمت بزرگ الهي سپاسگزاري كنند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 18 / 80 - اما ديواري كه خراب شد مربوط به دو غلام يتيم بود.

[2] تكليف نمي كند خداوند متعال نفسي را مگر در محدوده وسع او.

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

خير رساني به ديگران

همانا واجب ترين حق برادرت بر تو آن است كه چيزي را كه سبب نفع دنيا و آخرت اوست، از او پنهان و پوشيده نداري.

ان من أوجب حق أخيك أن لا تكتمه شيئا ينفعه لأمر دنياه و لأمر آخرته. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 329.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

د

داود بن زربي

شيخ وي را از اصحاب امام كاظم عليه السلام به شمار آورده است [1] . و فرموده: يك اصل (كتاب) دارد: نجاشي نيز فرموده: كتابي دارد [2] . و شيخ مفيد او را از خواص و ثقات امام رضا عليه السلام به شمار آورده و فرموده: از اهل ورع و علم و فقه و از شيعيان آن حضرت است و از كساني است كه از امام موسي كاظم عليه السلام نص بر امامت امام رضا عليه السلام نقل نموده است [3] . و مرحوم كليني با ذكر سند از وي نقل نموده كه مقدار مالي را خدمت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بردم حضرت قسمتي را برداشت و بقيه را برنداشت! عرض كردم: چرا اين مقدار را نزد من گذاشتي؟ فرمود: امام بعد از من آن را از تو درخواست مي نمايد! وقتي كه خبر شهادت آن حضرت به ما رسيد امام رضا عليه السلام پسرش را فرستاد و آن اموال را از من خواست، به او دادم [4] شيخ مفيد نيز اين روايت را نقل نموده است [5] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 349، شماره 4.

[2] معجم رجال الحديث، ج 7، ص 101.

[3] الارشاد، ص 304.

[4] كافي، ج 1، ص 313، ح 13؛ ارشاد، ص

306.

[5] همان.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

داود بن سليمان

شيخ مفيد وي را از خاصان و ثقات حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام و ورع و عالم از شيعيان آن حضرت و از كساني كه نص آن بزرگوار را بر امامت امام رضا عليه السلام نقل نموده، برشمرده است [1] . و مرحوم كليني و مفيد از وي نقل كرده اند كه به امام موسي بن جعفر عليهماالسلام عرض كردم: مي ترسم حادثه اي پيش آيد و ديگر شما را ملاقات ننمايم به من بگو امام بعد از شما كيست؟ حضرت فرمود: پسرم ابوالحسن عليه السلام (امام رضا) [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد، ص 304.

[2] كافي، ج 1، ص 313، ح 11؛ ارشاد، ص 306.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

دل بي دوست، دلي غمگين است

زير سايه ي درختي نشسته بود و كيسه ي بزرگش را هم كنارش گذاشته بود. قيافه اش آن قدر زشت بود كه او را نمي شد شبيه هيچ جانوري تصور كرد. آن قد كوتاه و بيني پهن چهره اش از زشت تر از آنچه بود نشان مي داد و بوي گند بدنش تا چند قدمي به مشام مي رسيد. شايد خودش هم نمي دانست آخرين بار كه به حمام رفته بود چه موقع بود. براي همين كثيفي و زشتي هيچ كس او را تحويل نمي گرفت تا چه رسد به اين كه با او دوست شوند.

در عين ناباوري از اسب پياده شد و افسار آن را به دست من داد و به نزد او رفت. سلام و عليك كرد و ساعتي در كنارش نشست. من چند قدم اين طرف تر از صورتش حالم به هم مي خورد، اما او در كنارش مشغول صحبت بود، نمي دانم چگونه او را تحمل

مي كرد. دست آخر هنگام برخاستن به آن مرد گفت: برادر، اگر چيزي كم و كسر داشتي مبادا تعارف بكني، من در حد توان برآورده مي كنم. آمد و سوار شد و به حركت ادامه داديم، گفتم:اي فرزند رسول خدا، چگونه در كنار اين مرد زشت منظر نشستي و همچون رفيقي صميمي از نيازمندي هايش پرسيدي، او به شما نيازمند است، نه شما به او، با اين مقام و منزلت نبايستي چنين مي كردي.

- آن چيزي كه مرا به اين كار وادار كرد سه چيز بود كه در وجود او هست؛ او بنده اي از بندگان خداست، خداوند در كتابش او را برادر ما خوانده، و در سرزمين پهناور خدا او همسايه ي ماست؛ علاوه بر آنها مگر ما انساها فرزند آدم عليه السلام نيستيم، مگر پيرو يك دين نمي باشيم، شايد روزي فراز و نشيب هاي زندگي ما را به او نيازمند كرد... اگر امروز دچار غرور شويم شايد روزگار طوري رقم بخورد كه زماني در برابرش متواضع شويم و حال مان زار شود.

سرم را پايين انداخته بودم و به گفته هايش فكر مي كردم. مدتي بين من و امام كاظم عليه السلام سكوت برقرار بود. سرانجام امام لب هاي مباركش را باز كرد و سكوت را شكست و اين شعر را زمزمه كرد. «با كسي كه محتاج وصال ما نيست رابطه برقرار مي كنيم از ترس آن كه مبادا بدون رفيق بمانيم» . [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 2، ص 7.

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

در گهواره و مسائل خانوادگي

يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام، به نام يعقوب سراج حكايت كند:

روزي به قصد

ملاقات و زيارت مولايم، حضرت صادق آل محمد عليهم السلام به منزل ايشان رفتم، هنگامي كه وارد شدم، ديدم كه آن امام بزرگوار كنار گهواره شيرخوارش، حضرت ابوالحسن موسي كاظم عليه السلام ايستاده؛ و جهت دل گرم كردن و آرام نمودن نوزاد، با او سخن مي گويد. مدت زيادي بدين منوال طول كشيد؛ و همچنان من در گوشه اي نشسته و نظاره گر آن ها بودم تا آن كه سخن راز امام با نور ديده اش عليه السلام به پايان رسيد.

آن گاه من از جاي خود برخاستم و به سمت آن امام مهربان رفتم، همين كه نزديك آن حضرت قرار گرفتم، فرمود: آن نوزاد، بعد از من، مولايت خواهد بود، نزد او برو و سلام كن. پس اطاعت كردم و نزديك آن نوزاد- و نور الهي - رفتم و سلام كردم، با اين كه او كودكي شيرخواره، در گهواره بود، خيلي زيبا و با بياني شيوا جواب سلام مرا داد. و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت: حركت كن و به سوي منزل خود روانه شو و آن نام زشت و نامناسبي را كه ديروز براي دخترت برگزيده اي تغيير بده، چون خداوند متعال صاحب چنين نام و اسمي را دشمن داشته و غضب دارد - و او مورد رحمت الهي قرار نخواهد گرفت - يعقوب سراج در ادامه گويد: يك روز قبل از آن كه خدمت حضرت برسم، خداوند متعال دختري به من عطا كرده بود، كه نام او را حميراء نهاده بوديم؛ و كسي هم آن حضرت را از اين موضوع آگاه نكرده بود؛ و با اين كه آن حضرت، طفلي شيرخوار در گهوار بود،

به خوبي از درون مسائل خانوادگي ما آگاه بود. و بعد از آن كه چنين علم غيبي از آن طفل معصوم آشكار گشت و مرا در تغيير و انتخاب اسم مناسبي براي دخترم نصيحت فرمود، امام جعفر صادق عليه السلام مرا مورد خطاب قرار داده و اظهار نمود: اي سراج! دستور و پيشنهاد مولايت را عمل كن؛ كه موجب سعادت و خوشبختي شما خواهد بود. يعقوب گويد: من نيز اطاعت امر كردم و نام دخترم را به نام مناسبي تغيير دادم [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 310، ح 11، اثبات الهداة: ج 3، ص 158، ح 12.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

دو جريان بسيار عظيم و خواندني

مرحوم شيخ حر عاملي و راوندي و ديگر بزرگان آورده اند:

پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، يكي از فرزندانش به نام عبدالله - كه بزرگترين فرزند حضرت بود- ادعاي امامت كرد.

امام موسي كاظم عليه السلام دستور داد تا مقدار زيادي هيزم وسط حياط منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصي را به دنبال برادرش عبدالله فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نمايد.

چون عبدالله وارد شد، ديد كه جمعي از اصحاب و شيعيان سرشناس نيز در آن مجلس حضور دارند. و چون عبدالله كنار برادر خود امام كاظم عليه السلام نشست، حضرت دستور داد تا هيزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هيزم ها، آتش زيادي تهيه گرديد. تمامي افراد حاضر در مجلس، در حيرت و تعجب فرو رفته بودند و از يكديگر مي پرسيدند كه چرا امام موسي كاظم عليه السلام چنين كاري را در آن

محل و مجلس انجام مي دهد. آن گاه حضرت از جاي خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گرديد. پس از گذشت ساعتي بلند شد و لباس هاي خود را تكان داد و آمد در جايگاه اوليه خود نشست و به برادرش عبدالله فرمود: اگر گمان داري بر اين كه تو بعد از پدرت امام جعفر صادق عليه السلام امام و خليفه هستي، بلند شو و همانند من در ميان آتش بنشين. عبدالله چون چنان صحنه اي را ديد و چنين سخني را شنيد، رنگ چهره اش دگرگون شد و بدون آن كه پاسخي دهد با ناراحتي برخاست و مجلس را ترك كرد. [1] . همچنين داود رقي حكايت كند: روزي به محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شدم و پس از عرض سلام در كناري نشستم، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام وارد شد و از شدت سردي هوا، لباس هاي خويش را به دور خود پيچيده بود. همين كه امام موسي كاظم عليه السلام نزد پدر آمد، امام صادق عليه السلام اظهار داشت: اي فرزندم! در چه حالتي هستي؟ پاسخ داد: در سايه رحمت و پناه خداوند متعال هستم، و بعد از آن اظهار نمود: اي پدر! من اشتهاي مقداري انگور و انار دارم؟ داود رقي گويد: من با خود گفتم: چگونه حضرت در اين فصل زمستان و سرماي شديد اشتها و ميل به تناول اين نوع ميوه ها را دارد، ولي حضرت از افكار دروني من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چيز و هر كاري قدرت دارد.

و سپس به من فرمود:

اي داود! بلند شو و برو داخل حياط منزل ببين چه خبر است؛ و در باغ چه مي بيني؟ پس، از جاي خود برخاستم و به طرف حياط حركت كردم، همين كه وارد حياط شدم، با حالت تعجب ديدم درخت انگور و انار پر از ميوه است.

با ديدن اين صحنه شگرف، بر اعتقاد و ايمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم: اكنون به اسرار و علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم كامل گرديد.

سپس مقداري از انگور و تعدادي انار چيدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسي كاظم عليه السلام آن ها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت: اين از فضل پروردگار است، كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامي داشته است [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 196، بحار الأنوار: ج 48، ص 67، ح 69.

[2] الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 617، ح 16.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

در مقابل خدمت و محبت، خيانت و جنايت؟

روزي يحيي بن خالد برمكي، براي يكي از برادرزادگان حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليه السلام - به نام علي بن اسماعيل، كه امام عليه السلام با او ارتباط گرم و صميمي داشت و به طور مرتب او را به شيوه هاي مختلف كمك مي فرمود - مقدار زيادي اموال و هدايا فرستاد و او را به سوي خود فرا خواند. همين كه حضرت متوجه شيطنت يحيي برمكي شد، علي بن اسماعيل را به حضور خود دعوت نمود؛ و چون حضور يافت، به او فرمود:

اي برادرزاده! شنيده ام قصد سفر داري؟ كجا مي روي؟ گفت: قصد سفر به بغداد را دارم. حضرت فرمود: به چه منظور به بغداد مي روي؟ گفت: به جهت آن كه قرض بسياري بر عهده دارم و از پرداخت آن ناتوانم، حضرت فرمود: من تمام قرض هاي تو را پرداخت مي كنم و نيز هر مشكلي داشته باشي، برطرف مي سازم. علي بن اسماعيل پيشنهاد حضرت را نپذيرفت و گفت: من براي مسافرت به بغداد ناچار هستم. حضرت اظهار نمود: اكنون كه تصميم رفتن به بغداد را داري مواظب باش كه فرزندان مرا يتيم نكني؛ و سپس دستور داد تا مقدار چهار هزار درهم و سيصد دينار به برادرزاده اش بدهند. چون علي بن اسماعيل بلند شد و رفت، امام عليه السلام به افرادي كه در آن مجلس حضور داشتند، فرمود: او در قتل من سعايت و سخن چيني مي كند و فرزندانم را يتيم مي گرداند.

افراد حاضر گفتند: يا ابن رسول الله! فداي تو گرديم، با اين كه مي داني او چنين جنايتي را مرتكب مي شود، چرا اين چنين با ملايمت با او سخن مي گفتي و در نهايت هم آن مقدار پول و درهم و دينار را به او عطا نمودي؟!

حضرت فرمود: بلي، و ليكن پدرم از پدران بزرگوار خود نقل مي نمود، كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرموده است: چنانچه يكي از خويشاوندان قطع رحم نمايد و تو سعي كني كه خويشاونديتان با گرمي و صميميت برقرار باشد، خداوند متعال او را مجازات و عقاب مي نمايد.

و هنگامي كه علي بن اسماعيل وارد بغداد شد و نزد يحيي برمكي رفت، يحيي برمكي نيز او را به حضور

هارون الرشيد برد. و هارون در رابطه با امام موسي كاظم عليه السلام مطالبي از علي بن اسماعيل پرسيد. و او در جواب گفت: از تمام شهرها اموال بسياري براي ابوالحسن، موسي بن جعفر عليهماالسلام مي آورند، تا حدي كه چندين خانه در شهر مدينه خريداري كرده است؛ و نيز به تازگي باغ گران قيمتي را خريداري و تهيه نموده است.

و آن قدر نزد هارون بر عليه آن حضرت سخن چيني كرد و ناروا گفت تا آن كه هارون الرشيد دستور جلب و زنداني شدن حضرت را صادر كرد.

و در نهايت امام موسي كاظم عليه السلام به دستور هارون الرشيد زنداني شده؛ و سپس مسموم و شهيد گرديد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] غيبة شيخ طوسي: ص 21، اثبات الهداة: ج 3، ص 176، ح 17 با مختصر تفاوت و به جاي نام علي بن اسماعيل، محمد بن اسماعيل آورده است.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

دلسوزي شير براي زايمان همسر

علي بن ابو حمزه ي بطائني حكايت كند: روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از شهر مدينه به سوي مزرعه اش خارج شد؛ حضرت سوار قاطر بود و من نيز سوار الاغ شدم و حضرت را همراهي كردم. مقداري از شهر كه دور شديم، ناگهان نره شيري سر راه ما را گرفت، من بسيار ترسيدم، و ليكن شير به سوي حضرت نزديك آمد و با حالت ذلت و تضرع مشغول همهمه اي شد. امام موسي كاظم عليه السلام ايستاد و شير دست هاي خود را بلند كرده و بر شانه هاي قاطر قرار داد. من به گمان اين كه شير قصد حمله دارد،

براي جان آن حضرت وحشت كردم؛ و سخت نگران شدم. پس از لحظاتي، شير دست هاي خود را بر زمين نهاد و آرام ايستاد و آن گاه حضرت روي مبارك خود را به سمت قبله نمود و دعائي را زمزمه نمود، و ليكن من چيزي از آن را متوجه نشدم. پس از آن، شير همهمه اي كرد؛ و حضرت آمين فرمود. و سپس امام عليه السلام به شير اشاره نمود: برو. همين كه شير رفت، حضرت نيز به راه خود ادامه داد و چون از آن محل دور شديم، به حضرت عرض كردم: يا ابن رسول الله! فدايت گردم، شير چه كاري داشت؟! من بسيار براي جان شما و خودم ترسيدم؛ و از اين برخورد در تعجب و حيرت هستم.

امام عليه السلام فرمود: آن شير، همسر بارداري داشت كه هنگام زايمانش فرا رسيده و درد سختي دچارش گشته بود. لذا نزد من آمده بود كه برايش دعا كنم تا به آساني زايمان نمايد و من هم در حقش دعا كردم. و بعد از آن كه دعا به پايان رسيد، به آن شير گفتم: برو، اظهار داشت: خداوند هيچ درنده اي را بر تو و ذريه و شيعيانت مسلط نگرداند؛ و من گفتم: آمين [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 649، ح 1، بحار الأنوار: ج 48، ص 58، ح 67.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

دستور خواب تا هنگام شهادت

اكثر محدثين و مورخين در كتاب هاي مختلفي آورده اند:

هنگامي كه مأمورين حكومتي خواستند امام موسي بن جعفر عليه السلام را از مدينه ي منوره به سوي عراق حركت

دهند، حضرت به فرزند خود، حضرت رضا عليه السلام دستور فرمود تا زماني كه خبر قتل و شهادت پدرش را نياورده اند، هر شب رختخواب خود را جلوي اتاق آن حضرت پهن نمايد و در آن بخوابد. خادم آن حضرت گويد: من هر شب رختخواب حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را جلوي اتاق امام موسي كاظم عليه السلام پهن مي كردم و حضرت رضا سلام الله عليه مي آمد و مي خوابيد. و مدت چهار سال به همين منوال سپري شد، تا آن كه شبي از شب ها وقتي رختخواب را پهن كردم، حضرت نيامد و تمام اهل منزل وحشت زده؛ و غمگين شديم و همگي در فكر فرو رفتيم كه حضرت رضا عليه السلام كجا رفته؛ و چه شده است؟

چون صبح شد متوجه شديم كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام آمد و مستقيماً نزد ام احمد - يكي از همسران امام موسي كاظم عليه السلام رفت و فرمود: اي ام احمد! آنچه پدرم نزد تو به وديعه نهاده است، تحويل من بده.

در اين هنگام، ام احمد فريادي كشيد و گريه كنان بر سر و صورت خود زد و گفت: مولا و سرورم شهيد گشته است. امام رضا عليه السلام فرمود: آرام باش و تا زماني كه خبر شهادت پدرم منتشر نشده است سكوت نما. پس، ام احمد آرامش خود را حفظ كرد؛ و آن گاه صندوقچه اي را به همراه دو هزار دينار آورد و تحويل امام رضا عليه السلام داد و گفت: پدرت، امام موسي كاظم عليه السلام اين ها را به عنوان وديعه نزد من نهاد و فرمود:

تا هنگامي كه خبر شهادت مرا نشنيده اي، از اين اشياء

خوب مراقبت و نگه داري كن؛ و چون خبر قتل مرا شنيدي، فرزندم رضا - سلام الله عليه - نزد تو مي آيد و آن ها را مطالبه مي نمايد، پس همه را تحويل او بده؛ و بدان كه او بعد از من امام و حجت خداوند متعال بر تمامي خلق مي باشد [1] . همچنين مرحوم شيخ صدوق و طبري و ديگر بزرگان ضمن حديثي طولاني از حضرت ابومحمد امام حسن عسكري عليه السلام آورده اند: امام موسي كاظم عليه السلام سه شب مانده به آخر عمر شريفش، به زندان بان خود - مسيب - فرمود: من سه روز ديگر به سوي پروردگار خود رحلت خواهم كرد و اين شخص پليد و پست - سندي بن شاهك - ادعا مي كند كه مراسم تجهيز كفن و دفن مرا انجام مي دهد. و سپس افزود: اي مسيب! بدان و آگاه باش كه چنين كاري امكان پذير نيست، بلكه فرزندم، علي بن موسي الرضا عليه السلام مرا تجهيز و تدفين مي نمايد.

و چون جنازه ام به قبرستان قريش منتقل گرديد، درون قبر، لحدي برايم درست كنيد؛ و هنگامي كه درون لحد قرار گرفتم، سعي كنيد كه قبرم را مرتفع نگردانيد؛ و نيز از خاك قبر من جهت تبرك استفاده نكنيد؛ چون خوردن تمام خاك ها حرام است، مگر تربت شريف جدم، امام حسين عليه السلام كه خداوند تبارك و تعالي براي شيعيان و دوستان در آن تربت، شفا قرار داده است.

مسيب در ادامه روايت گويد: چون روز سوم فرا رسيد و لحظات شهادت حضرتش نزديك شد، فرزند بزرگوارش حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام - كه از قبل او را مي شناختم - حضور يافت

و من شاهد حضور آن حضرت تا پايان مراسم بودم [2] . و چون حضرت ابوالحسن، امام موسي بن جعفر عليهماالسلام در همان زندان بغداد به شهادت رسيد - كه بعد از مدت ها، آن زندان تبديل به مسجدي شد، كه در بغداد در محل دروازه كوفه موجود مي باشد - توسط فرزندش امام علي بن موسي الرضا عليه السلام تجهيز شد و در قبرستان قريش، در اتاقي كه خود امام موسي كاظم عليه السلام خريداري كرده بود، دفن گرديد [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 7، ص 33، ح 30، اثبات الهداة: ج 4، ص 249، ح 10.

[2] تلخيص از دلائل الامامة: ص 213، ح 216، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج 1، ص 100، ح 6.

[3] تاج المواليد: 123، كشف الغمة: ج 2، ص 234، دلائل الامامة: ص 306، ص 6.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

در انتظار قائم

يونس به عبدالرحمان مي گويد: بر موسي بن جعفر (ع) وارد شدم و به آن حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا (ص) آيا شما قيام كننده به حق هستيد؟ فرمود:

«انا القائم بالحق و لكن القائم الذي يطهر الارض من اعداء الله عزوجل يملأها عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً، هو الخامس من ولدي، له غيبة يطول امدها خوفاً علي نفسه، يرتد فيها اقوام و يثبت فيها آخرون.

ثم قال: طوبي لشيعتنا، المتمسكين بحبلنا في غيبة قائمنا، الثابتين علي موالاتنا و البراءة من اعدائنا، اولئك منا و نحن منهم قد رضوا بنا ائمة و رضينا بهم شيعة، فطوبي لهم، ثم طوبي لهم، و هم والله معنا في درجاتنا

يوم القيامة.» [1] .

من قيام كننده به حق هستم، لكن آن «قائم» كه زمين را از دشمنان خدا پاك مي سازد و آن را از عدالت پر مي كند همانسان كه از جور و ستم پر شده است، پنجمين نفر از فرزندان من است. براي وي - به خاطر بيمي كه بر جان خويش دارد - غيبتي طولاني خواهد بود، چندان كه گروهي مرتد شده از دين بر مي گردند و (تنها) عده اي ثابت قدم مي مانند.

سپس فرمود: خوشا به حال شيعيان ما؛ آنان كه در غيبت «قائم» ما به ريسمان (ولايت) ما چنگ مي زنند، از دشمنان ما بيزاري جسته بر ولايت ما استوار مي مانند. آنان از ما و ما از ايشان هستيم. از ما به عنوان امامان خويش، خشنودند و ما از ايشان به عنوان شيعيانمان خشنوديم. پس خوشا به حال ايشان، خوشا به حال ايشان. سوگند به خدا آنان در مقامات و درجات ما در روز قيامت همراه با ما هستند.

نكات مهمي كه از اين حديث شريف استفاده مي شود عبارت است از:

1- مسأله انتظار ظهور «قائم» از فرزندان رسول خدا (ص) از مدت ها قبل از ولادت پيشواي دوازدهم در ميان مسلمانان مطرح بوده است، ليكن به بعضي مصداق آن را به طور دقيق نمي دانستند كه امامان (ع) مصداق آن را تعيين مي كردند.

2- مدت غيبت حضرت حجت «عج» آن قدر به طول خواهد انجاميد كه گروهي از معتقدان به آن گرامي از دين بر مي گردند.

3- فلسفه غيبت، ترس از آن حضرت بر جان خويش است؛ بنابراين، مردم نقش اصلي را در فراهم كردن زمينه ظهور يا تداوم غيبت آن بزرگوار بر عهده

دارند.

4- استوار قدمان در محبت و ولايت اهل بيت (ع) در دوران غيبت كبري از اجري جزيل و پاداشي بزرگ برخوردار هستند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 361.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ پاييز 1374 ناشر: مؤسسه فيض كاشاني

دعا براي شير

ابن شهر آشوب از علي بن ابي حمزه بطائني روايت كرده:

« در راهي با امام موسي كاظم عليه السلام همراه بودم. ناگهان شيري آمد و دست خود را بر كفل أستري كه امام عليه السلام بر آن سوار بود نهاد. از شدت ترس همگي ما بر جايمان ميخكوب شديم حضرت توقف فرمود - ابدا استر آن حضرت رم نكرد - پس حضرت مانند كسي كه به همهمه ي شير گوش مي دهد به جانب او نظر نمود. آنگاه شير به كنار راه رفت و امام صورت مبارك خود را به جانب قبله گردانيد و دعائي خواند كه من نفهميدم و آنگاه به دست ولايت خود اشاره به شير نمود، يعني كه برو! شير همهمه ي طولاني نمود و امام آمين فرمود و آنگاه شير رفت. من كه در درياي تعجب غرق بودم پرسيدم: « فدايتان شوم، يابن رسول الله! قصه ي عجيبي بود! مرا نيز از داستان آگاه كنيد. » حضرت فرمود: « اين شير نزد من آمد و از سختي زايمان ماده اش شكايت كرد و از من خواست تا از خداوند بخواهم كه درد زاييدن را براي همسرش آسان نمايد. من نيز دعا كردم و به او گفتم، بچه اي كه همسرت برايت خواهد زاييد نر است. » پس شير شادمان شد و براي من دعا كرد و گفت:

« خداوند مسلط

نكند بر تو و ذريه ي تو و بر دوستان تو درندگان را و من دعاي او را آمين گفتم. » [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 290.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

دستور امام كاظم به ابرها

مي گويند: روزي هارون الرشيد قضيه عجيبي راجع به آمدن شخصي به نام علي بن صالح طالقاني با ابر از چين به طالقان، شنيد.

پس او را احضار كرد و به وي گفت: شنيده ام كه تو گفته اي كه مرا ابر از چين به طالقان آورد؟»

علي بن صالح طالقاني گفت: «من با كشتي در دريا، سفر مي كردم، ناگهان كشتي ما شكست و ما داخل دريا افتاديم. من به تخته چوبي سوار شدم و تا سه شبانه روز در آب سر گردان بودم تا اينكه به ساحل افتادم. در آنجا درختي را ديدم، پس در كنار آن درخت خوابيدم. ناگاه صدائي به گوشم رسيد. ديدم پرنده بزرگي در نزديكي من به زمين نشست. من از كنار آن درخت به قصد گرفتن آن پرنده حركت كردم ولي آن پرنده فوراً به طرف كوه پرواز كرد و رفت. من به غاري كه در آن كوه بود نزديك شدم، ناگهان از آنجا صداي تسبيح و تكبير و تلاوت قرآن را شنيدم. نزديك رفتم، پس ناگهان از داخل غار صدائي شنيدم كه: «اي علي بن صالح طالقاني! داخل شو.

پس داخل شدم، در آنجا بزرگواري را مشاهده نمودم كه بر سجاده عبادت نشسته بود. سلام كردم و جواب شنيدم. سپس فرمود: «اي علي بن صالح! تو گنجي هستي كه امتحان شدي به

گرسنگي و تشنگي و خوف، خدا به تو رحم كرد و تو را نجات داد. من از همان ساعت كه سوار كشتي شدي تا به آخر بر احوالات تو مطلع بودم.» سپس فرمود: «تو گرسنه اي.» پس دعا كرد و ناگهان مائده اي از آسمان نازل شد. حضرت فرمود: «نزديك بيا و از رزق خدا بخور.»

من از آن غذاهاي لذيذ خوردم. بعد آن حضرت نمازي خواند و فرمود: «آيا ميل داري به وطنت طالقان برگردي؟ عرض كردم: «من كجا و وطنم كجا؟!من ديگر نمي توانم وطن خود را ببينم.»

فرمود: «اين كار براي اولياء خدا ممكن است.» سپس بطرف آسمان اشاره كرد و گفت: «الساعة الساعة.» ناگهان ابري نزديك آمد و صدايي از آن برخواست كه: «سلام اي ولي خدا و اي حجت خدا.» حضرت جواب داد و بعد فرمود: «مأمور هستي كه به كدام سرزمين بروي؟» پس آن ابر جواب داد. حضرت فرمود: آيا مأمور رحمت هستي يا غضب؟» پس ابر جواب داد و سپس حضرت مرخصش نمود. بعد يك ابر سفيد نوراني نزديك آمد و سلام كرد و جواب شنيد. حضرت به او فرمود: مأمور هستي كه كدام سرزمين بروي؟» ابر گفت: «مأمور هستم كه به اراضي طالقان بروم.» حضرت فرمود: «بيا پائين و بر روي زمين قرار بگير.» پس آن ابر پائين آمد. حضرت بازوي مرا گرفت و بر روي ابر نشاند و ابر شروع به حركت نمود. در حالي كه ابر در حال حركت بود، آن حضرت را قسم دادم كه: «خودت را معرفي بفرما.» ايشان فرمود: «خداوند، زمين را بدون حجت باقي نمي گذارد و من حجت خدا بر روي زمين هستم، من

موسي بن جعفر مي باشم.» ابر مرا با يك چشم بهم زدن به طالقان در پيش خانواده ام رساند.» در اين هنگام هارون الرشيد ملعون دستور داد تا علي بن صالح طالقاني را به قتل برسانند.[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

دوستدار ظالمان مباش

صفوان بن مهران كه با كرايه دادن شتران خود به افراد امرار معاش مي كرد از شاگردان و ياران خاص امام كاظم عليه السلام بود. روزي خدمت حضرت عليه السلام مشرف گشت.

امام عليه السلام به او فرمود: « همه كارهايت نيك است جز يك كار! »

صفوان: « آن يك كار چيست؟ »

- شتران خود را به اين مردك (هارون الرشيد) كرايه داده اي.

- سوگند به خدا شترانم را براي كارهاي ناشايسته و شكار و امور بيهوده و لغو كرايه نداده ام بلكه براي سفر حج كرايه داده ام و خودم عهده دار راندن شترها نشدم، بلكه آن ها را به غلامانم سپرده ام.

- آيا پول كرايه بر عهده دستگاه هارون است؟

- آري.

- آيا دوست داري هارونيان زنده بمانند تا كرايه تو پرداخت گردد؟

- آري.

امام عليه السلام فرمود: « من احب بقائهم فهو منهم و من كان منهم ورد النار. » « هر كس بقاي آنان (ظالمان) را دوست بدارد، جزء آن ها است و كسي كه جزء آن ها باشد، وارد شده در دوزخ خواهد بود. » صفوان گويد: « از خدمت امام عليه السلام خارج شدم و سريعا همه شترانم را فروختم تا ديگر بار به اين گناه گرفتار نشوم. » هارون از ماجرا اطلاع يافت، پس مرا احضار كرد و گفت:

« شنيده ام كه شترانت را فروخته اي. »

- « آري. »

- « چرا؟ »

- « پير شده ام و غلامان نيز پايبند كارهايم نيستند. »

هارون:« نه! نه! هرگز! من مي دانم كه به اشاره چه كسي اين كار را كردي. تو به تقاضاي موسي بن جعفر به اين عمل تن دادي. » از روي تقيه گفتم: « مرا با موسي بن جعفر چه كار؟ » گفت: « دع هذا عنك. فو الله لو لا حسن صحبتك لقتلتك »

« از اين حرف ها نزن. سوگند به خدا اگر سابقه رفاقت نيك من با تو نبود قطعا تو را مي كشتم. » [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، شيخ حر عالي، ج 12، ص 131 و 132.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

دكتر كمل مصطفي شيبي

دكتر كمل مصطفي شيبي (معاصر) در اين خصوص ميگويم «موسي بن جعفر امام هفتم و ملقب به «كاظم» است. وي از سال 148 تا سال 183 ه يعني يك ربع قرن امامت شيعيان را داشت ولي در نهان. حضرت موسي، امامي مهربان، خيرخواه و سليم النفس بود. هارون به واسطه سوء ظني كه به آن امام داشت، گمان مي كرد كه آن حضرت ممكن است منازع خلافت وي گردد، از اين رو آن امام را هميشه زير نظر داشت و مورد آزار و ستم قرار مي داد. امام هفتم در زهد و ورع و رفتار با مردم نمونه و صورت ديگري بود از جدش امام چهارم «زين العابدين عليه السلام». رفتار آن حضرت با دشمنان خود و تأليف قلوب آنان به واسطه خلق پسنديده و

مهرباني و نيكي مشهور است [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] همبستگي ميان تصوف و تشيع، ص 221، ترجمه دكتر شهابي.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

دكتر زكي مبارك

«موسي بن جعفر، بزرگي از بزرگان بني هاشم و امامي پيشرو در علم و ديانت بود»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح زهر الآداب: 1 / 132.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

دكتر محمد يوسف موسي

«مي توانيم بگوييم كه، نخستين كسي كه در فقه چيزي نوشت امام موسي كاظم عليه السلام است، وي در سال) 183 ه) ميان زندان به شهادت رسيد. نوشته هاي آن بزرگوار در پاسخ پرسش هايي بود كه تحت عنوان (حلال و حرام) از وي سؤال مي شد»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفقه الاسلامي مدخل لدراسة نظام المعاملات فيه: (ص 160 ).

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

دكتر عبدالجبار جومردي

«موسي كاظم، موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام مي باشد. تاريخ زندگي اش پر از زهد و پارسائي، بزرگواري و حسن خلق است. و از آن رو لقب كاظم گرفت كه، هر كس به او بدي مي كرد، او در برابر نيكي مي نمود»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هارون الرشيد: 1 / 177.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

دور بودن از انجام گناهان

خداوند در هر روز و شب ندا كننده اي دارد كه ندا در داده و گويد: اي بندگان خدا در ارتكاب گناهان شتاب نكنيد، هرگاه چهارپاياني كه چرا مي كنند، و كودكان شيرخوار، و پيران نمازگزار نبودند عذاب پياپي بر شما نازل مي شد و به وسيله ي آن درهم كوفته مي شديد.

قوله في التحذير عن ارتكاب المعاصي (2)

ان لله عزوجل في كل يوم و ليلة مناديا ينادي: مهلا مهلا عباد الله عن معاصي الله، فلولا بهائم رتع، و صبية رضع، و شيوخ ركع، لصب عليكم العذاب صبا، ترضون به رضا.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

دوري از انجام گناهان

برحذر باش از اين كه خداوند تو را در هنگام ارتكاب گناهي كه تو را از آن نهي نموده ببيند، و برحذر باش از اين كه خداوند تو را در هنگام عملي كه بدان تو را امر كرده مشاهده ننمايد.

قوله في التحذير عن المعاصي

اياك ان يراك الله في معصية نهاك عنها، و اياك ان يفقدك الله عند طاعة امرك بها.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

دانش لدني

يكي از ويژگي هاي امامان معصوم عليهم السلام اخبار از غيب است. آنان باذن الله از گذشته و آينده باخبر مي شوند و در مواردي ديگران را نيز از غيب آگاه مي سازند. علم به غيب امامان يكي از باورهاي پايه اي شيعه در موضوع امامت است. البته حدود و مقدار و موارد آن به مشيت الهي بستگي دارد. امام كاظم عليه السلام همانند ساير امامان از اين موهبت الهي بهره مند بودند و در مواردي نيز از غيب خبر داده و ديگران را آگاه مي ساختند.

منصور دوانيقي ديكتاتور عباس عزم زيارت بيت الله نمود. امام كاظم عليه السلام به برخي از شيعيان محرم راز خويش فرمود وي به بيت الله نخواهد رسيد، در ميان راه خواهد مرد. منصور حركت كرد منزل به منزل طي مي نمود و به مكه نزديك مي شد. در منزل «بئر ميمون» خبر مرگ منصور منتشر شد. [1] . اسحاق بن عمار مي گويد امام از مرگ يكي از شيعيان خويش در آينده خبر داد. من با خودم فكر كردم آيا امام از مرگ و زنداني آنان باخبر است. امام از فكر من باخبر شد فرمود رشيد هجري (از ياران خاص اميرالمؤمنين عليه السلام) تعبير خواب و

علم غيب مي دانست. امام بر اين مقام سزاوارتر است. سپس به اسحاق فرمود كمتر از دو سال ديگر زنده مي باشي. آنگاه همان گونه كه فرمود شد، و لم يلبث اسحاق بعد هذا المجلس الا يسيرا حتي مات. [2] . خالد بن نجيح مي گويد برخي از ياران كه از كوفه آمدند، گفتند مفضل سخت بيمار است براي وي دعا كنيد؛ امام فرمود وي راحت شده است (رحلت نموده است)، قد استراح. [3] . بيان بن نافع تفليسي مي گويد پدرم را در پيش اهل خانه گذاردم رفتم تا امام موسي بن جعفر عليه السلام را ملاقات كنم. همين كه به حضرت رسيدم فرمود پدرت درگذشت؛ تعجب كردم. چون پدرم سالم بود. هنگامي كه به منزل برگشتم مشاهده كردم همه در حال گريه بر مرگ پدرم هستند. [4] . امام كاظم عليه السلام هنگامي كه جواب سؤال خلف بن حماد را داد فرمود من از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و جبرئيل و خدا خبر مي دهم، و الله اني ما اخبرك الا عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و عن جبرئيل عن الله عز و جل. [5] . اينها نمونه هاي از مخزن علم الله و عيبة علم الله بودن امام كاظم عليه السلام مي باشد، كه امام صادق عليه السلام درباره اش فرمود: فيه علم و الحكم و الفهم و السخاء و المعرفة بما يحتاج الناس اليه. [6] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 48، ص 45.

[2] اصول كافي، كتاب الحجة باب مولد ابي الحسن حديث 7.

[3] رجال كشي، ص 321؛ بحار، ج 48، ص 72.

[4] مناقب، ج 4، ص 311؛ بحار، ج

48، ص 72.

[5] فروع كافي، ج 3، ص 94.

[6] عيون، ج 1، ص 34؛ بحار، ج 48، ص 12.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

دعاي معني دار

يكي از خلفا دل درد شديدي داشت، بختيشوع كه از پزشكان ماهر آن عصر بود براي درمان به بالين او آمد و پس از معاينه، معجوني از دارو درست كرد و به خليفه داد، او خورد ولي خوب نشد، بختيشوع كه از درمان او نااميد شده بود گفت: «آنچه مربوط به علم پزشكي بود، همين بود كه انجام دادم، بنابراين درد تو با برنامه طبي، درمان نميابد و ادامه داد مگر شخصي كه دعايش به استجابت مي رسد و در پيشگاه خدا مقامي دارد، براي تو دعا كند.»

خليفه به يكي از دربانان گفت: «موسي بن جعفر عليه السلام را به اينجا بياور.» او رفت و امام كاظم عليه السلام را آورد، مأمور در مسير راه، راز و نياز و دعاي امام كاظم عليه السلام را مي شنيد، همان دم درد خليفه برطرف شد و شفا يافت، خليفه به امام عرض كرد: «به حق جدت پيامبر مصطفي صلي الله عليه و آله بگو بدانم براي من چگونه دعا كردي؟»

امام كاظم عليه السلام فرمود، گفتم: اللهم كما اريته ذل معصيته، فاره عز طاعتي: «خدايا! همان گونه كه نتيجه ذلت بار گناه خليفه را به خليفه نشان دادي، نتيجه عزت بخش اطاعت مرا به او نشان بده.» [1] . به اين ترتيب؛ در همين فرصت نيز، امام خليفه را گنهكار خواند، و به او فهماند كه شما به خاطر گناه و انحراف در ذلت و بيچارگي هستيد، و ما

به خاطر اطاعت پروردگار عزيز و ارجمند مي باشيم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 48، ص 140.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

در معني كلمه الله

عن الحسن بن راشد، عن أبي الحسن موسي بن جعفر (عليه السلام) قال، سألته عن معني ألله؟ قال: استولي علي ما دق و جل.

التوحيد باب 31 ح 4

ترجمه: حسن بن راشد گويد: از امام هفتم عليه السلام از معني كلمه ألله پرسيدم؟

فرمود: استيلاء و تولي دارد بر هر چه هست از كوچك و بزرگ.

توضيح:

مناسب است حديث ديگري از حضرت أميرالمؤمنين (ع) در اينجا نقل بشود: ان رجلا قام اليه فقال، يا أميرالمؤمنين أخبرني عن بسم الله الرحمن الرحيم ما معناه؟

فقال: ان قولك: ألله، أعظم اسم من أسماء الله عزوجل، و هو الاسم الذي لا ينبغي أن يسمي به غير الله، و لم يتسم به مخلوق. فقال الرجل: فما تفسير قوله - ألله؟ قال: هو الذي يتأله اليه عند الحوائج و الشدائد كل مخلوق، عند انقطاع الرجاء من جيمع من هو دونه، و تقطع الأسباب من كل سواه.

التوحيد باب 31 ح 5

ترجمه:

مردي در پيشگاه اميرالمؤمنين (ع) به پا خاسته و عرض كرد: مرا خبر بده از معني - بسم الله الرحمن الرحيم؟ فرمود: كلمه - ألله، بزرگترين اسمي است از أسماء الهي، و سزاوار نيست كه ديگري با آن اسم شريف ناميده شود، و كسي هم تا به حال با اين اسم ناميده نشده است.

آن مرد عرض كرد كه: پس تفسير و معني اين كلمه را بيان فرماييد؟

فرمود: ألله كسي است كه هر موجودي نزد شدائد

و موقع درخواست حوائج به سوي او توجه و خضوع مي كند، هنگامي كه اميد ياري از ديگران قطع شده، و أسباب و وسائل از همه أفرادي كه غير پروردگار متعال باشد منقطع گردد.

و در اين مورد مطالبي را توضيح مي دهيم:

1- ألله: نام شخصي است براي پروردگار متعال، و اين اسم بودن در لغات عبري و سرياني سابقه داشته است. و اين كلمه در همان لغات، از ماده أله كه به معني عبوديت و تحير است أخذ شده است. پس در كلمه ألله: چندين جهت منظور است:

أول - نام بردن آن به پروردگاري كه واجب مطلق في ذاته و أزلي و أبدي و نامحدود و نامتناهي است.

دوم - دلالت آن به موجب ماده اش بر معني عبوديت و مفهوم معبود مطلق بودن.

سوم - توجه و خضوع و ذلت در مقابل اين نور مطلق كه نتيجه دو مفهوم گذشته است.

2- استيلاء: خواستن ولايت و متولي شدن است، و ولايت به معني در جانب و جهت شي ء واقع شدن باشد به مقصد توجه و تدبير و رسيدگي به امور و جريان آن، و از همين معني است: مفاهيم ولايت و توليت و متولي و والي شدن.

و اين معني نتيجه و حاصل تحقق عبوديت و خضوع تام در عبد باشد: زيرا برگشت عبوديت به حصول حالت ذلت و فناء كامل است، و چون حقيقت فناء تكوينا يا به اختيار محقق گردد: قهرا خداوند متعال متولي امور او شده، و جريان زندگي او را اداره خواهد كرد.

و مضافا بر اين: بندگي و عبوديت و اطاعت پس از مشاهده توليت و تدبير امور و قضاء

حوائج باشد در مرحله تكوين، تا باعث بر توجه و خضوع و اطاعت و اظهار بندگي گردد.

توضيح آنكه: استيلاء بر دو قسم باشد:

أول - استيلاء تكويني كه: توليت و تدبير امور موجودات و همه عوالم است در مقام ادامه وجود و ابقاء آنها، پس از ايجاد كردن.

دوم - استيلاء در مقام تشريع و جعل مقررات و ضوابط و أحكام، در مراحل اختيار، و سپس در مقامات اجراء و عمل به آنها و در تسليم و تفويض و عبوديت و فناء بندگان، يا عصيان و مخالفت آنان. پس در تمام اين مراحل: استيلاء و متولي بودن خداوند متعال به همه عوالم و موجودات تكوينا و تشريعا ثابت است.

و اين معني ريشه و حقيقت الوهيت و معبود بودن و محيط و قيوم و خالق و مدبر بودن پروردگار متعال مي باشد.

3- ألذي يتأله اليه كل مخلوق: تأله بصيغه تفعل از الاه و به معني تعبد و عبوديت و خضوع باشد. و صيغه تفعل دلالت بر أخذ و اختيار مي كند.

و به طوري كه گفتيم: هر مخلوقي با توجه به ايجاد و تكوين و ابقاء و ادامه حيات خود، فقر و ضعف و احتياج صد درصد خود را به خداوند خالق متعال تشخيص داده، و پيوسته در مقابل عظمت او اظهار ذلت و خضوع و بندگي مي كند.

پس تفسير و معني كردن كلمه ألله: با استيلاء بر همه موجودات، يا با اظهار خضوع و توجه بر او در حوائج، هر دو صحيح و مطابق اقتضاي حقيقت الوهيت است، البته تفسير أول از جانب پروردگار متعال نسبت به مخلوقات خود. و تفسير دوم از جانب

بندگان در مقابل عظمت و تكوين و تشريع و ايجاد و ابقاء خداوندي كه مالك جهان و جهانيان است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

ديدار با مؤمن براي خدا

هر كس - فقط براي خدا نه چيز ديگر - به ديدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعده هاي الهي برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه همه ندايش كنند: هان! پاك و خوش باش و بهشت برايت پاكيزه باد كه در آن جاي گرفتي.

من زار أخاه المؤمن لله لا لغيره، ليطلب به ثواب الله و تنجز ما وعده الله عزوجل وكل الله عزوجل به سبعين ألف ملك من حين يخرج من منزله حتي يعود اليه ينادونه: ألا طبت و طابت لك الجنة، تبوأت من الجنة منزلا. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 3، ص 258.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

دنيا، بهترين وسيله

براي خود بهره اي از دنيا برگيريد و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه در جوانمردي ايجاد نكند و اسراف نباشد منظور داريد، و به اين وسيله براي انجام امور دين ياري جوييد؛ زيرا كه روايت شده است: «از ما نيست كسي كه دنيايش را براي دينش ترك گويد يا دينش را براي دنيايش رها سازد.»

اجعلوا لأنفسكم حظا من الدنيا باعطائها ما تشتهي من الحلال و ما لا يثلم المروة و ما لا سرف فيه، و استعينوا بذلك علي أمور الدين، فانه روي «ليس منا من ترك دنياه لدينه أو ترك دينه لدنياه». [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 410.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

درخواست هلاكت ابد

امام هفتم عليه السلام از كسي شنيد كه آرزوي مرگ مي كرد، فرمود: آيا با خدا خويشاوندي داري تا از حمايت او برخوردار شوي؟ عرض كرد: نه! فرمود: آيا كارهاي نيكت فزون تر از گناهان توست؟ گفت: خير. فرمود: پس در اين هنگام، درخواست هلاكت ابد مي كني! [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأتحاف بحب الأشراف، ص 296؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 119؛ بحارالانوار، ج 75، ص 327.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

ر

راهنمائي شخصيتي مسافر و آگاه

مورخين شيعه و سني در كتاب هاي خود حكايت كرده اند:

شقيق بلخي در سال 149 به قصد حج خانه خدا، عازم مكه معظمه گرديد، هنگامي كه به قادسيه رسيد جواني را ديد كه تنها و بدون همراه به سوي مكه رهسپار است؛ ولي او را نشناخت. شقيق گويد: با خود گفتم: اين جوان از طايفه صوفيه است، كه از مردم كناره گيري كرده تا او را نشناسند، من وظيفه خود مي دانم كه او را هدايت و راهنمائي كنم.

همين كه نزديك آن جوان رفتم، بدون اين كه با او سخني گفته باشم، مرا مورد خطاب قرار داد و اظهار نمود: اي شقيق! خداوند در قرآن فرموده است: (اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم) [1] . يعني: از گمان بد نسبت به يكديگر دوري نمائيد، كه بعضي از گمان ها، گناه محسوب مي شود. و سپس از چشم من ناپديد شد و ديگر او را نديدم تا آن كه به محل قاصبه رسيدم؛ و دوباره چشمم بر آن جوان افتاد، در حالي كه مشغول نماز بود؛ و مشاهده كردم كه تمام اعضاء

بدنش از خوف الهي مي لرزيد و قطرات اشك از چشمانش سرازير بود.

نزد او رفتم تا از افكار خود عذر خواهي كنم، چون نمازش پايان يافت و قبل از آن كه من حرفي بزنم، اين آيه شريفه قرآن را تلاوت نمود:(و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدي) [2] . يعني: همانا من آمرزنده ام آن كساني را كه واقعاً پشيمان شده و توبه كرده باشند و كردار ناپسندشان را با اعمال نيك جبران نمايند. بعد از آن، حضرت برخاست و به راه خود ادامه داد و رفت، تا آن كه بار ديگر در محلي به نام زماله، او را كنار چاهي ديدم كه مي خواست با طناب و دلو آب بكشد؛ ولي دلو داخل چاه افتاد.

پس دست دعا به سوي آسمان بلند نمود، ناگاه ديدم آب چاه بالا آمد تا جائي كه با دست آب برداشت و وضوء گرفت و چهار ركعت نماز به جاي آورد؛ و سپس مشتي از ريگ هاي كنار چاه را برداشت و درون چاه ريخت و قدري از آن آب آشاميد.

جلو رفتم و گفتم: قدري از آنچه خداوند به شما روزي داده است به من هم عنايت فرما؟

اظهار داشت: اي شقيق! نعمت هاي خداوند متعال در تمام حالات در اختيار ما بوده و خواهد بود، سعي كن هميشه نسبت به پروردگارت خوش بين و با معرفت باشي. شقيق بلخي افزود: بعد از آن، مقداري از آن ها را به من عطا نمود؛ و چون تناول كردم همچون آرد و شكر بسيار لذيذ و گوارا بود كه تاكنون به آن گوارائي و خوشبوئي نديده بودم و تا

مدتي احساس گرسنگي و تشنگي نكردم. بعد از آن، ديگر آن شخصيت عظيم القدر را نديدم تا به مكه مكرمه رسيدم و او را در جمع عده اي از دوستان و اصحابش مشاهده كردم، پس نزد بعضي از اشخاص كه احتمالاً از دوستان او بود، رفتم و پرسيدم كه اين جوان كيست؟ پاسخ داد: ابوابراهيم، عالم آل محمد صلوات الله عليهم است. گفتم: ابوابراهيم چه كسي است؟ جواب داد: او حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام مي باشد [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حجرات: آيه 12.

[2] سوره طه: آيه 82.

[3] دلائل الامامة: ص 317، ح 263، مدينة المعاجز: ج 6، ص 194، ح 1936، كشف الغمة: ج 2، ص 213، فصول المهمة ابن صباغ مالكي: ص 233.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

رفتار شفاف

ابن زيات مي گويد وارد بر امام موسي عليه السلام شدم و حضرت در اتاقي مزين ديدم. فردا به حضرت مراجعه كردم، حضرت را با پيراهن خشن و در مكاني كه جز ريگ در كف اتاق چيزي ديگر نبود يافتم. حضرت كه متوجه شد رفتارش براي من سؤال انگيز بوده توضيح دادند كه ديروز كه مرا در آن اتاق ديدي آن اتاق مربوط به همسرم بود كه بايد در پيش او مي بودم. اما اين اتاق مربوط به خودم است. امام در عين حال كه رفتار خويش را شفاف مي كند رفتار همسرداري را به همگان مي آموزد، دخلت علي ابي الحسن عليه السلام و هو بيت منجد ثم عدت اليه من الغدو هو في بيت ليس فيه الاحصي فبرز و عليه قميص غليظ فقال البيت الذي رأيتم امس

ليس هو بيتي هو بيت المرأة و كان امس يومها. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق، ص 82، فصل ثالث.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

رفتن امام در ميان آتش

« مفضل بن عمر » روايت مي كند كه چون امام صادق عليه السلام رحلت نمود، بين مردم در مورد جانشين واقعي امام عليه السلام اختلاف شد. « عبدالله بن افطح » مدعي خلافت و امامت شد. عده اي از مردم دور او را گرفتند و قائل به امامت او شدند. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام، عبدالله را طلبيد و گفت: « آيا تو واقعا خود را امام مي داني؟ » عبدالله گفت: « آري ». امام كاظم عليه السلام در حضور جمع كثيري از مردم فرمود: « آتش بسياري روشن كنيد ». در وسط حياط خانه، آتش مهيبي برافروختند. چون شعله و لهيب آتش برخاست، امام عليه السلام بي درنگ به طرف آتش رفت و داخل آن شد و نشست. ناگهان مردم ديدند كه آتش بر او سرد و گلستان شد.

آنگاه امام عليه السلام روي به اصحاب و شيعيان خود نمود و فرمود: « اين است نشانه ي امامت » و برخاست و لباس خود را تكان داد و از ميان آتش بيرون آمد. هيچ اثري از سوختگي در لباس و بدن امام نبود. امام عليه السلام روي به عبدالله نمود و فرمود: « اگر در ادعاي خويش راستگويي و امام پس از پدرم هستي برخيز و در ميان آتش بنشين ». رنگ عبدالله متغير شد. فورا برخاست و از ميان جمع خارج شد در حالي كه از شدت خشم و غضب عباي او از دوشش بر زمين كشيده مي شد. سپس

مردم با مشاهده اين كرامت شگفت آور به حقيقت امامت آگاه شدند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عمادزاه، زندگاني امام موسي بن جعفر، ج 1، ص 135.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

رام شدن درنده ها در برابر امام كاظم

از ابراهيم بن سعد نقل نموده كه حضرت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام را نزد درنده ها بردند تا حضرت را بدرند آن درنده ها به حضرت پناه برده و او را به امامت ياد مي كردند و از شر هارون به حضرتش پناه مي بردند! اين خبر به هارون رسيد دستور داد آزادش نمودند و هارون گفت: مي ترسم مرا به گرفتاري اندازد و مردم را فريب دهد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 321 و 322.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

رفتن در آتش و از كار افتادن آتش

از كتاب «الخرايج» از مفضل بن عمر نقل مي نمايد كه امام صادق عليه السلام موسي بن جعفر عليهماالسلام را در وصيت، امام بعد از خود قرار داد ولي برادرش عبدالله بن جعفر معروف به افطح كه پسر بزرگ امام صادق عليه السلام بود ادعاي امامت نمود حضرت موسي بن جعفر دستور داد هيزم زيادي در وسط منزل جمع كردند سپس كسي را فرستاد كه برادرش عبدالله را حاضر نمايد وقتي كه عبدالله آمد حضرت دستور داد در حضور عده اي از شيعيان در آن هيزم ها آتش افروختند وقتي كه هيزم ها سوخت و آتش گل انداخت آن جناب برخاست و در وسط آتش نشست و شروع نمود با مردم سخن گفتن، يك ساعت در ميان آتش نشست و آن گاه برخاست و لباس خود را تكاند و به برادرش عبدالله فرمود: اگر بعد از پدر تو امامي پس برو در ميان اين آتش بنشين. عبدالله كه رنگش تغيير كرده بود بلند گرديد و دامن كشان از منزل حضرت بيرون رفت [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينةالمعاجز، ج

6، ص 386 و 387.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

راز دگرگوني دعاي امام كاظم در زندان

هنگامي كه امام كاظم عليه السلام را، نخست به بصره در زندان عيسي بن جعفر زنداني كردند، فرازي از دعايش چنين بود: اللهم انك تعلم اني كنت اسئلك ان تفرغني لعبادتك، اللهم و قد فعلت فلك الحمد: «خدايا! تو مي داني كه من جاي خلوتي را براي عبادت از تو خواسته بودم، و تو چنين جايي برايم آماده كردي، تو را سپاس مي گويم و سپاس مخصوص تو است.» [1] .

ولي سختي زندان سندي بن شاهك به قدري شديد بود كه دعاي آن حضرت عوض شد و چنين به خدا عرض مي كرد:

... يا مخلص الشجر من بين رمل و ماء وطين، يا مخلص النار من بين الحديد و الحجر، يا مخلص اللبن من بين فرث و دم، يا مخلص الولد من بين مشيمة و رحم، يا مخلص الروح من الاحشاء و الرحم، خلصني من يدي هارون الرشيد: «اي خداوندي كه گياه را از بين آب و گل و ريگ نجات مي دهي! اي خدايي كه آتش را از بين آهن و سنگ رهايي مي بخشي، اي خدايي كه شير را از بين غذاهاي هضم شده و خون خلاص مي كني. اي خدايي كه نوزاد را از بين جفت و رحم نجات مي دهي! اي خداوندي كه روح را از ميان حجابهاي جهاز هاضمه، آزاد مي سازي، مرا از دست هارون خلاص كن.» [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد مفيد (ترجمه شده)، ج 2، ص 232.

[2] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 94.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد

محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

روزه امام كاظم

امام عليه السلام بسياري از ايام زندگي خود را در طاعت خدا مي گذراند. همواره روزها روزه دار و شب ها را در حال نماز بود، بخصوص از آن وقتي كه هارون او را به زندان افكند. آن بزرگوار هيچ نوع عبادت مستحبي، از روزه و غير روزه را فروگذار نمي كرد و خدا را به خاطر اين فراغتي كه براي عبادت نصيب او كرده بود، شكر و سپاس مي گفت.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

روزه داري

روزه نقش مهم در تعالي روحي و فاصله گرفتن از وابستگي ها و خواهش هاي نفساني دارد. روزه داري با خودداري از خواهش هاي نفساني، پيروزي فطرت پاك انسان را بر طبيعت خشن و زياده طلب خويش همراه دارد. روزه داري در نبرد سنگين فطرت و طبيعت انساني به چيره شدن فطرت بر طبيعت كمك مي نمايد. روزه داري با كنترل خواهش هاي نفساني، تعادل روحي و رواني در انسان ايجاد مي نمايد. به همين خاطر يك دوازدهم ايام سال را خداي سبحان براي بهره وري از ثمرات روزه داري لازم و واجب نموده است.

ليكن به لحاظ نقش مهم و محوري روزه در خودسازي انسان، فرزانگان و افراد بلند پايه به اين مقدار بسنده نمي كنند، بلكه تلاش مي كنند در هر فرصت ممكن از اين روش بهره گيرند. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نه تنها ماه رمضان بلكه سه روزه هر ماه و نيز شعبان را به طور پيوسته روزه دار بودند. [1] و نيز در بين ايام سال هماره از اين فضيلت بهره مي جستند. اينك در روش و سيره امام كاظم عليه السلام اين فضيلت را مشاهده مي كنيم كه حضرت بيشتر روزها روزه دار، و شب ها شب

زنده دار بودند، يصوم النهار في اكثر الايام، يصوم في النهار و يقوم في الليل، و يقع النهار متصدقا و صائما. [2] «بيشتر روزها روزه بودند. روزها، روزه دار و شب ها، شب زنده دار بودند. روزها هماره روزه دار و به امور اجتماعي و اقتصادي ديگران مي پرداختند».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل، ج 7، ص 361، شماره 13920.

[2] الارشاد، ج 2، ص 240؛ كشف الغمة، ج 3، ص 5؛ اعلام الوري، ص 311.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

رفع پريشاني

ذهبي از شخصي به نام عيسي بن مغيث قرظي نقل كرده است: «با هزينه 120 دينار، خيار و خربزه كاشتم، ولي وقتي به سراغ مزرعه رفتم، ديدم تمام محصول را ملخ زده است. با پريشاني در آنجا نشسته بودم كه ناگاه موسي بن جعفر عليه السلام ظاهر شد و از حالم پرسيد. عرض كردم: همه چيزم بر باد رفت! امام به غلامشان فرمود: اي عرفه! صد و پنجاه دينار برايش در نظر بگير! سپس براي بهبود محصولم دعا فرمود. به بركت دعاي ايشان، هزاران درهم از آن كشت، نصيبم شد.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شمس الدين ذهبي، تاريخ الاسلام، وقايع سال 181 تا 190 ه_. ق، ص 417؛ علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه، ج 3، ص 7.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

رفتارهاي كرامت آميز

از داستانهاي جالب در اين زمينه، ماجراي جذب شدن شقيق بلخي [1] به امام است. ابن روزبهان از كتاب شرح صلوات چهارده معصوم نقل مي كند: «شقيق بلخي كه از بزرگان اوليا و مشايخ خراسان است، روايت مي كند كه سالي به عزم حج به بغداد رفتم. روزي كه قافله از بغداد بيرون رفتند، هر كس [با] اسباب و تجملي تمام بيرون آمده بود. جواني را ديدم در غايت جمال؛ كسايي سياه صوفيانه پوشيده و شمله اي (شالي) به شكل صوفيان در سر داشت و تنها و منفرد از خلق نشسته بود. در خاطرم گذشت كه اين يكي از صوفيان است كه بدين شكل بيرون مي آيد و مي خواهد كه در راه حج سر بار مردم شود. من بروم و او را

سرزنش كنم تا باز گردد. چون بدو نزديك شدم، فرمود: اي شقيق «ان بعض الظن اثم؛ به يقين، برخي گمان ها گناه است». (حجرات: 12) و برخاست و روانه شد. من با خود گفتم اين مرد از ابدال است. [2] . اسم مرا گفت و كشف باطن كرد. ديگر او را نديدم تا به منزل «واقصه» رسيدم. بر سر چاه رفتم كه آب بردارم، ديدم به همان صورت بر سر چاه ايستاده بود و «ركوه» [3] در دست مبارك داشت كه آب بردارد. ناگهان ركوه از دست مباركش در چاه افتاد. نگاه در آسمان كرد و زير لب چيزي بگفت. ديدم كه آب بر سر چاه آمد و آن حضرت ركوه پر آب برداشت. آن گاه متوجه تلي شد از ريگ و من از عقب آن حضرت روان شدم. چون بدان تل رسيد، چند قيضه از آن ريگ برداشت و در آن ركوه كرد و آن را بجنبانيد و در دهن گرفت و از آن بياشاميد. گفتم: به حق آن خداي كه تو را اين مقام كرامت فرمود، مرا از اين طعام بهره بده. پس ركوه به من داد و بياشاميدم. آن سويقي [4] بود از مغز بادام و شكر كه من هرگز از آن لذيذتر نخورده ام. پس چند روز باز ماندم و اصلاً ميل هيچ طعام و آب نداشتم و بدان طعام سير بودم.

ديگر آن حضرت را نديدم، هر چند طلب كردم تا به مكه رسيدم. شبي در [كنار] كعبه او را ديدم كه نماز مي گزارد و تمامي اندام مبارك و اعضاي شريفش مي لرزيد و اشك از چشم مباركش روان بود. توقف كردم و

مترصد بودم و آن حضرت همه شب نماز گزارد. چون از نماز صبح فارغ شد، طواف كعبه فرمود و از مسجد بيرون آمد. خلايق از اطراف دويدند و بر آن حضرت سلام كردند و غلامان و حواشي بسيار نزد آن حضرت حاضر شدند. پرسيدم: اين چه كسي است؟ گفتند: اين سيد زمان، امام موسي كاظم عليه السلام است. دانستم كه آن از آثار اهل البيت و كرامت ايشان است.» [5] . بسياري از تذكره نويسان از جمله ابن جوزي در صفة الصفوه، رامهرمزي، خطيب بغدادي، هيثمي در الصواعق و نبهاني در كرامات الأوليا، ماجراي شقيق بلخي را نگاشته اند. دكتر كامل مصطفي الشيبي، استاد فلسفه دانشگاه بغداد در كتاب رابطه تشيع و تصوف [يا] آموزه هاي شيعه در مكتب تصوف [6] پس از تجليل از امام كاظم عليه السلام كوشيده است آن بزرگوار را مروج يا موافق با مكتب تصوف معرفي كند. يكي از دليل هاي ايشان، همين ماجرا است و اينكه شقيق، امام كاظم عليه السلام را ستوده است. دليل ديگر او، استناد به روايت معصوم علي شاه شيرازي در كتاب طرائق الحقايق [7] است. وي در آن كتاب، جريان توبه بشر حافي [8] به دست امام را به تفصيل آورده است. بشر حافي از قطب هاي صوفيه و داراي دستورهاي حكمت آميز صوفيانه و مشرب صوفيانه است. به گمان الشيبي، بشر حافي، مانند شقيق بلخي، تصوف را از امام هفتم فراگرفته و هر دو از شاگردان امام بوده اند. بنابراين، امام كاظم عليه السلام، صوفي پرور و مروج تصوف بوده است.

در پاسخ به اين شبهه بايد گفت بزرگ ترين افتخار بشر و شقيق، آشنايي با امام موسي و كسب فيض از محضر مبارك

آن حضرت بوده است. مودت به آل الرسول و توجه ويژه به آنان، از آموزه هاي بنيادين تصوف است. تصوف، مكتب عشق و عرفان است و آموزه ها و سيره اهل بيت عليهم السلام نيز از اين دو عنصر سرشار است. پس اينكه بنيان گذاران و پيروان تصوف به امام هفتم احساس نياز و نزديكي كنند، امري طبيعي است، ولي دليلي وجود ندارد كه امام براي نشر آموزه هاي ديني نيازمند صوفي گري باشد تا مروج مكتب آنان گردد.

الشيبي براي اثبات ادعاي خود هيچ دليلي نياورده است. تنها دليل ايشان، بهره مندي شقيق و بشر از وجود امام است، در حالي كه بايد دانست سفره دانش، فكر و هدايت امام براي همگان گسترده است و صوفيان نيز از آن خوان گسترده بهره مند شده اند. مگر فقيهان تمامي مذاهب از محضر امام صادق عليه السلام كسب دانش نكرده اند؟ آيا بايد امام صادق عليه السلام را طرفدار و مروج مذاهب آنان شمرد؟

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شقيق بن ابراهيم بن علي از قبيله ازد، منسوب به بلخ خراسان و مكني به ابوعلي بود. در سال 194 ه_. ق در نبرد «كولان» در ماوراءالنهر به قتل رسيد. وي از مشايخ صوفي هاي خراسان بود. شايد او نخستين كسي بود كه در ناحيه خراسان از علم احوال (تصوف) سخن گفت. (الأعلام، ج 3، ص 171).

[2] در اصطلاح متصوفه، ابدال يا رجال الغيب يكي از طبقات اوليا يا خاصان خدا هستند كه زمين هيچ گاه از آنان خالي نيست، ولي در ميان مردم ناشناخته اند. شمار آنان را هفت يا هفتاد تن گفته اند و هرگاه يكي از آنان بميرد، خداوند، ديگري را به جاي او برگزيند. (فرهنگ فارسي عميد، ج 1، ص 70).

[3] مشك كوچك. (فرهنگ فارسي عميد، ج 2، ص 1053، واژه «ركوه»).

[4] آرد نرم. (فرهنگ فارسي عميد، ج 2، ص 1252، واژه «سويق»).

[5] عبدالرحمان جوزي، صفة الصفوه، تحقيق: احمد بن علي، قاهره، دارالحديث، 1421 ه_. ق، ج 1، ص 399. با استفاده از ترجمه: شيخ فضل الله روزبهان خنجي اصفهاني از كتاب وسيلةالخادم الي المخدوم، شرح صلوات چهارده معصوم، چاپ قم، ص 195.

[6] كامل مصطفي الشيبي، الصلة بين التصوف و التشيع (العناصر الشيعيه في التصوف)، بيروت، دارالأندلس، 1982 م.، چ 3، ج 1، ص 232.

[7] محمد معصوم شيرازي معروف به معصوم علي شاه، طرائق الحقائق، تصحيح: محمد جعفر محجوب، تهران، انتشارات كتاب خانه سنايي، بي تا، ج 2، ص 184.

[8] بشر بن حارث بن عبدالرحمان بن عطا بن هلال، مكني به ابونصر و معروف به حافي (پا برهنه) و اهل بغداد بود. در سال 150 ه_. ق زاده شد و در 226 ه_. ق در گذشت. وي هفتاد و پنج سال عمر كرد و از صالحان بزرگ و مورد اعتماد در رجال و حديث بود. از او در زهد و پارسايي اخباري نقل شده است. مأمون درباره وي گفته است: «در ناحيه بغداد كسي نمانده است كه آدم از او حيا كند جز اين شيخ». (لغت نامه دهخدا، ج 11، ص 102، ويژه «بشر»).

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

راستگويي

سياري از عالمان اهل سنت، همچون ابوحاتم رازي، ابن تيميه، ذهبي و ديگران درباره ايشان گفته اند: «او ثقه، صدوق و امين بود.» [1] صيغه مبالغه «صدوق» گوياي آن است كه

جز راستي و راست گويي از ايشان نديده اند. اسحاق بن جعفر مي گويد: «از برادرم موسي كاظم عليه السلام پرسيدم: آيا ممكن است مؤمن بخيل باشد؟ فرمود: آري. عرض كردم: ممكن است خيانت كار باشد؟ پاسخ داد: خير و نيز [انسان مؤمن] به دروغ عادت ندارد.» [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منهاج السنه، ج 2، ص 124؛ العبر في خبر من غبر، ج 1، ص 221.

[2] علي فكري مصري، احسن القصص، بيروت، دارالكتب، ج 4، ص 286.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

رنج ناديده، نيكي را نمي فهمد

كسي كه مزه ي رنج و سختي را نچشيده، نيكي و احسان در نزد او جايگاهي ندارد.

من لم يجد للاساءة مضضا لم يكن عنده للاحسان موقع. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 333.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

راز ناسازگاري دوست

اگر دوست (صالح) با تو ناسازگار شد، بدان در اثر گناه توست. از تمام گناهان توبه كن تا دوستي او سامان يابد. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فيض القدير، ج 5، ص 558.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

ز

زيد نرسي

ابن قولويه با ذكر سند از او روايت نموده كه موسي بن جعفر به امام رضا عليهم السلام اشاره نمود و فرمود: هر كه اين پسرم را زيارت نمايد بهشت براي اوست [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات، ص 306.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

زندگي براي خدمت

نمازش را هميشه مي خواند و حتي مستحبات را نيز به جا مي آورد، اما چون بدبختي و مشكلات فراواني داشت به هر كسي مي رسيد و هر جا كه مي نشست مي گفت «از همان اولين روزي كه از مادر زاده شده ام روي پيشاني ام نوشته بودند كه بايد بدبخت باشم» .

از بس هر جا نشسته بود و از مشكلاتش حرف زده بود هم خودش و هم بقيه خسته شده بودند. آخر سر يكي به او گفت: مرد حسابي، براي يك بار هم كه شده، پيش داناي شهر برو و با او مشورت كن و اين قدر هم خودت و هم ما را اذيت نكن، اين طور كه نمي شود.

شايد همين حرف ها بود كه او را به خانه ي آن دانشمند فرزانه كشاند. هنگامي كه به در خانه اش رسيد در زد و وارد شد. خيلي ساده و صميمي بود، مثل خانه اش، مثل كوچه هاي شهرش.

سفره ي دلش را باز كرد و همه چيز را گفت، دست آخر گفت: اي كاش خدا مرگم را مي رساند، به خدا قسم از اين همه بدبختي خسته شده ام. منتظر بود تا او هم حرف هايش را تأييد كند، اما امام پس از يك نگاه طولاني به چهره ي سبزه ي مرد گفت: بين خود و خدايت رابطه ي عميقي ايجاد كرده اي كه

حمايتت كند؟

- نه.

- آيا كارهاي خوبي كه از كارهاي زشتت بيشتر باشد جلوتر از خود براي زندگي در آن جهان فرستاده اي.

- نه.

- دوست من، به جاي اينكه از خدا مرگت را بخواهي از او عمر پر بركت بخواه تا به حال بقيه مفيد باشي، نه اينكه با مرگ از زير بار مشكلات شانه خالي كني؛ حال كه با خدا رابطه ي محكمي نداري و توشه اي هم براي آن طرف نفرستاده اي در خواست مرگ برايت مثل درخواست هلاكت ابدي است. مرد از تعجب مدتي به چهره ي امام كاظم خيره ماند، گويي در نگاه امام درياي آرامي را مي ديد كه او را به ساحل نجات هدايت مي كرد و طلوع خورشيدي كه او را به زندگي اميدوار مي ساخت. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 78، ص 327.

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

زنده شدن گاو

علي بن مغيره - كه يكي از راويان حديث و از اصحاب امام موسي كاظم عليه السلام مي باشد - حكايت كند: روزي در مني و عرفات بوديم كه امام موسي كاظم عليه السلام در مسير راه به زني برخورد كرد، كه مشغول گريه و زاري بود؛ و نيز كودكان خردسالش در اطراف او گريان بودند.

امام كاظم عليه السلام به طور ناشناس نزديك رفت و علت گريه آنها را جويا شد؟ زن اظهار داشت: اي بنده خدا! من داراي فرزنداني خردسال هستم؛ و تنها سرمايه زندگي براي امرار معاش ما يك گاو بود كه ساعتي قبل مرد؛ به همين جهت، گريان هستم چون ديگر وسيله امرار معاش نداريم. حضرت فرمود: دوست داري آن

را زنده كنم؟ زن عرضه داشت: بلي. پس حضرت كنار رفت و دو ركعت نماز خواند و دست خود را به سوي آسمان بالا برد و لبهاي مبارك خود را حركت داد و زمزمه اي نمود، كه من نفهميدم چه دعائي را خواند.

پس از آن، امام عليه السلام از جاي برخاست و به سمت گاو مرده آمد و با پاي مبارك خود بر پهلوي گاو زد. ناگهان گاو زنده گرديد و بلند شد و سرپا ايستاد، همين كه زن چشمش به گاو افتاد - كه زنده شده است - سراسيمه كنان فرياد كشيد: اين شخص، عيسي به مريم است.

و چون امام كاظم عليه السلام داد و فرياد آن زن را شنيد، سريع حركت نمود و خود را در بين جمعيت پنهان كرد، تا كسي آن حضرت را نشناسد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات: ج 6، ب 4، ص 74، اثبات الهداة: ج 4، ص 171، ح 1، بحار الأنوار: ج 48، ص 55، ح 62.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

زنجيرها باز شد

به روايت « عمرو بن واقد » امام موسي بن جعفر عليه السلام سه روز قبل از شهادت، « مسيب بن زهير » - كه يكي از همراهان و خواص امام عليه السلام بود - را طلبيد و فرمود: « اي مسيب! در اين شب به مدينه ي جدم مي روم و فرزندم « رضا » را وداع مي كنم و او را وصي خود مي كنم و ودايع امامت و خلافت را به او مي سپارم همان طوري كه پدرم به من سپرده بود ». مسيب گويد: با كمال تعجب

گفتم: « اي پسر رسول خدا! چگونه در حالي كه درها بسته و قفل ها به روي شما محكم است و نگهبانان بر درها نشسته اند؟! » حضرت عليه السلام فرمود: « اي مسيب! يقين تو ضعيف است. مگر از قدرت خدا و بزرگي ما غافل شده اي؟ مگر نمي داني كه خداوندي كه درهاي علوم اولين و آخرين را براي ما گشوده است قادر است مرا از اينجا به مدينه ببرد بدون آن كه درها گشوده شود. » مسيب گفت: « اي پسر رسول خدا! دعا كن كه خدا مرا بر ايمان ثابت بدارد. » حضرت عليه السلام دعا كرد و فرمود: « اللهم ثبته ».

آنگاه فرمود: « اكنون مي خواهم در اين هنگام خدا را به آن اسمي بخوانم كه « آصف بن برخيا » (وزير حضرت سليمان) خدا را به آن اسم خواند و تخت بلقيس را از دو ماه راه به يك چشم بر هم زدن نزد سليمان حاضر گردانيد. » پس مسيب گويد: حضرت مشغول دعا شد. چون نظر كردم او را در مصلي (محل نماز) خود نديدم. و زنجيرها و بندها را بر زمين افتاده ديدم! حيران در ميان خانه ايستادم و متفكر بودم. بعد از اندك زماني ديدم كه حضرت باز در مصلي خود پيدا شد و زنجيرها را به پاي بست. من به سجده درآمدم و شكر كردم خدا را به آن كه مرا به قدرت و منزلت آن حضرت عارف گردانيد. حضرت فرمود: « سر بردار اي مسيب! بدان كه من سه روز ديگر رحلت مي نمايم. » چون اين خبر وحشت انگيز را شنيدم قطرات اشك حسرت از ديده ام سرازير شد. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون، مجلسي، ص 533.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

زنده نمودن مرده

از كتاب «الخرائج» از علي بن ابي حمزه نقل نموده كه روزي حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام دست مرا گرفت از مدينه بيرون رفتيم ناگاه مردي از اهل مغرب را ديديم كه سر راه گريه مي كرد و الاغي مرده مقابل او بود و لوازم سفرش روي زمين افتاده بود حضرت از او پرسيد: چه شده؟ عرض كرد: با جمعي بودم به سفر حج مي رفتيم در اينجا دراز گوشم هلاك شد رفقايم رفتند من در اينجا ماندم وسيله اي ندارم كه لوازم سفرم را بر آن بگذارم متحير مانده ام. حضرت فرمود: شايد الاغت زنده باشد! گفت: بر حال من ترحمي نمي نمايي علاوه بر اين مرا مسخره مي نمايي؟ حضرت فرمود: نزد من تعويذ خوبي است آن مرد خيال كرد كه حضرت او را مسخره مي نمايد و سخن خود را تكرار كرد! حضرت كنار دراز گوش وي آمد و چيزي را خواند كه من نشنيدم عصايي كه روي زمين افتاده بود برداشت و به لاشه الاغ زد و آن را صدا زد الاغ برجست و صحيح و سالم گرديد سپس حضرت فرمود: اي مغربي آنچه را ديدي مسخره بود؟! برو به رفقايت ملحق شو. او راه خود را در پيش گرفت و ما نيز راه خود را در پيش گرفتيم. علي بن ابي حمزه گويد: بعد از اين جريان روزي در مكه كنار چاه زمزم ايستاده بودم آن مرد را آنجا ديدم وقتي كه چشمش به من افتاد به طرف من آمد از خوشحالي دست مرا بوسيد

از وضع حيوانش جويا شدم، گفت: به خدا سوگند صحيح و سالم است نمي دانم آن مرد كه بود كه خدا بر من منت نهاد او را فرستاد تا الاغ مرا زنده نمود به او گفتم: تو به مقصودت رسيدي از شناخت آن مرد نپرس [1] . و از كتاب «بصائرالدرجات» از علي بن مغيره نقل نموده كه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام در سرزمين مني به زني عبور نمود كه كودكانش اطراف وي بودند و گريه مي كردند بدين جهت كه گاوي از آنان مرده بود حضرت نزد آن زن آمد و فرمود: چرا گريه مي كني؟ عرض كرد: اي بنده خدا كودكاني يتيم دارم گاوي داشتم كه با آن زندگي ام را اداره مي كردم آن گاو مرد و متحيرم چه كار كنم؟ حضرت فرمود: مي خواهي آن را برايت زنده نمايم؟! خدا به دل آن زن افكند كه بگويد: آري، آن گاه آن حضرت كناري رفت دو ركعت نماز گزارد سپس دست ها را بلند نمود و زبان مباركش را حركت داد و برخاست و كنار آن گاو مرده آمد و با پاي مباركش به آن زد آن گاو بلند شد و ايستاد آن زن كه اين جريان را ديد داد زد: به خداي كعبه سوگند حضرت عيسي بن مريم است كه گاو را زنده نمود. حضرت خود را در ميان مردم انداخت و رفت [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48،ص 71.

[2] بحارالانوار، ج 48،ص 55 و 56.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

زنده كردن حيوان مرده

علي بن حمزه مي گويد: با امام كاظم عليه السلام در راه مكه بوديم،

در راه مرد را ديدم كه چهارپايش مرده بود. چون امام كاظم عليه السلام تحير و گريه آن مرد را ديد از او پرسيد: «چه شده است؟» او گفت: «چهار پايم مرده و بارم افتاده است نه قوت رفتن دارم و نه طاقت برگشتن.» حضرت فرمود: «مي تواند زنده بشود.» او گفت: «براي چه استهزاء مي كني؟» پس امام كاظم عليه السلام دعايي خواند و چوبي كه در آنجا افتاده بود را برداشت و بر آن چهار پا زد. ناگهان به اذن الهي آن حيوان برخواست و خود را تكان داد و شروع به صدا كردن نمود.

امام كاظم عليه السلام به او گفت: «من استهزاء نكردم. اكنون سوار شو و برو تا به يارانت برسي.» بعد از آن بر سر چاه زمزم، آن مرد را ديدم، او مرا شناخت و دستم را بوسيد. گفتم: «حيوانت چطور است؟» گفت: «چاق و سلامت است، حال بگو آن مرد خدا چه كسي بود كه مرده را زنده كرد.» گفتم «تو به حاجت خود رسيدي با آن چه كار داري؟! او مردي از مردان خداوند بود.»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حديقة الشيعه.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

زنده كردن گاو يتيمان بي سرپرست

مغيرة بن عبدالله مي گويد: امام كاظم عليه السلام در مكه زني را ديد كه كودكانش دور او جمع شده بودند و همگي با هم گريه مي كردند. آن حضرت پيش رفت و فرمود: «براي چه گريه مي كنيد؟» زن گفت: «اي بنده خدا! ما ماده گاوي را داشتيم كه روزي ما را با او تأمين مي شد، حال در اينجا افتاده و مرده است و من

و يتيمانم، عاجز و درمانده شده ايم. امام كاظم عليه السلام به او فرمود: «مي خواهي گاو را زنده كنم.» زن گفت: «بلي.» پس حضرت دو ركعت نماز بجاي آورد و در زير لب چيزي فرمود. بعد نزد گاو رفته و سرانگشت مباركش را بر آن گذاشت، سپس پاي مبارك خود را بر او زد. ناگهان گاو زنده شده و برخواست. و مثل اين معجزه از معصومين ديگر نيز واقع شده است. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصةالأخبار.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

زهد و ساده زيستي

امام كاظم عليه السلام مانند باديه نشينان لباس مي پوشيد. ابن خلدون [1] و ديگران، هدف ايشان را از اين گونه لباس پوشيدن، ساده زيستي و پرهيز از خوي اشرافي گري و استكباري دانسته اند.

به گفته شقيق بلخي، [2] لباسش، لباس قلندران و درويشان بود. خوراك او نيز مانند پوشاكش ساده و به دور از تشريفات بود. غذايش، اندكي گوشت برشته، [3] ، محل سفره اش، مزرعه و جاي نشستن او روي خاك بود. بر استر [4] مي نشست، با مردم مي گشت و مانند آنان مي زيست، ولي هيبت الهي، مقامي عظيم به او بخشيده بود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 115.

[2] صفة الصفوه، ج 1، ص 399.

[3] تاريخ بغداد، ج 13، ص 32؛ نورالأبصار، ص 149.

[4] محاظرات الأدبا، ج 4، ص 634.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

زهد

پيشواي هفتم (ع) در بالاترين مرتبه زهد و بي رغبتي به دنيا و مظاهر و زخارف فريبنده آن قرار داشت و جز در حد ضرورت و تقويت بعد معنوي و روحيه بندگي و انجام وظيفه خطير امامت، از نعمت هاي دنيوي بهره نمي گرفت. ابراهيم بن عبدالحميد، مقام زهد آن حضرت را چنين بيان مي كند: «بر آن حضرت در مصلايش وارد شدم. در اتاقش چيزي جز زنبيلي از ليف خرما، شمشيري آويز و قرآن نديدم.» [1] . مظاهر زهد، علاوه بر سيره ي امام كاظم (ع) در سخنان ارزشمند او نيز نمايان است. آن حضرت گاهي از ياران زاهد و وارسته ي رسول خدا (ص) همچون ابوذر، ياد و از سيره و زندگي زاهدانه ي او تجليل مي كرد [2]

، و گاهي ياران و پيروان خود را به بي اعتنايي نسبت به دنيا و ارج نهادن به شخصيت الهي و معنوي خويش ترغيب مي كرد كه در ذيل به دو نمونه اشاره مي كنيم. » 1- اهينوا الدنيا و تهاونوا بها، فانها ما اهانها قوم الا هناهم الله العيش و ما اعزها قوم الا تعبوا و نلوا» [3] .

دنيا را خوار و سبك بشماريد؛ چرا كه هيچ گروهي آن را سبك و بي مقدار نكرد مگر آن كه خداوند زندگي را بر ايشان گوارا و مبارك گردانيد و هيچ گروهي آن را عزيز و گرامي نداشت مگر آن كه به رنج افتادند و خوار گشتند. » 2- ان اعظم الناس قدرا الذي لا يري الدنيا لنفسه خطرا اما ان ابدائكم ليس لها ثمن الا الجنة فلا تبيعوها بغيرها» [4] .

همانا برترين و بزرگوارترين مردم در قدر و منزلت، كسي است كه دنيا را به عنوان يك مقام و مرتبت بلند براي خود نبيند؛ بدانيد كه براي وجود شما بهايي جز بهشت نيست؛ بنابراين آن را به جز بهشت نفروشيد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 100.

[2] ر. ك: كافي، ج 2، ص 134.

[3] اعلام الدين، ديلمي، ص 280.

[4] تحف العقول، ص 389.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول پاييز 1374.

زيارت قبر ابوعبدالله

عن الحسين بن محمد القمي قال، قال أبوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام: أدني ما يثاب به زائر أبي عبدالله بشط الفرات، اذا عرف حقه و حرمته و ولايته، أن يغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر.

ثواب الأعمال ص 111

ترجمه:

امام

هفتم عليه السلام فرمود: كمترين چيزي كه ثواب و أجر داده مي شود، به زائر قبر حضرت أبي عبدالله (ع) كه در كنار نهر فرات است، زماني كه بشناسد حق او و حرمت و ولايتش را: اينكه بخشيده شود براي او، آنچه گناه كرده است در گذشته و آينده.

توضيح: در اين حديث شريف چندين موضوع توضيح داده مي شود:

1- زيارت: ديداري است كه برخلاف جريان ظاهري باشد. زيرا أغلب ديدارهاي بزرگان روحاني و أمكنه مقدس، برخلاف جريانهاي طبيعي و ظاهري بوده، و در حقيقت عدول از روش عموم و مقتضيات ظاهري است.

و اين معني دلالت مي كند بر اخلاص و محبت و علاقه زياد به اين أمر، و قهرا موجب أجر بيشتر خواهد شد.

2- اذا عرف حقه: حق به معني أمري است كه ثابت و مطابق باشد با واقع، خواه در موضوعات خارجي باشد، يا در أعمال، يا در أحكام، يا در علوم و معارف، يا در مقامات روحاني، يا در شؤون زندگي، يا غير اينها، و آن صفت بر وزن صعب است.

و مقصود در اينجا: مقامات روحاني از جهات قرب به خداوند متعال و معارف الهي و علوم رباني و وصايت از رسول خدا و مظهريت در صفات جلال و كمال و صدق در رفتار و كردار و گفتار و ارتباط با غيب، مي باشد. و اضافه در كلمه - حقه: به معني لام است، يعني حقايق و واقعياتي كه براي آن حضرت و مخصوص او است. و زيارتي كه توأم باشد با انكار و حجود اين حقائق كه امور ثابت و واقعي است: نتيجه بخش و مفيد نبوده، و مانند سائر زيارات ظاهري خواهد بود.

و همچنين است اگر روي غفلت و جهالت صورت بگيرد.

2- و حرمته: حرمة چون فعلة آن چيزي است كه محفوظ و ممنوع باشد، يعني جايز و حلال نشود هتك ممنوع و محفوظ بودن آن. و اين مفهوم در مقابل حلال است.

و اين عنوان در مرتبه متأخر حق است، يعني پس از تحقق موضوع حق: حكم لزوم احترام و محفوظ و ممنوع بودن آن به اقتضاي عقل ثابت مي شود.

و در اين مورد چون عناوين وصايت و ارتباط با غيب و قرب و مظهريت تامه شخص امام حق و ثابت گرديد: لازم است به حفظ و احترام آن از روي اعتقاد و عمل و قول، مجاهدت كرد.

و اين معني أثر و نتيجه موضوع حق است، و از اين لحاظ در مرتبه متأخر آن ذكر شده است.

و برگشت اين قيد به حقيقت ايمان و تشيع و پيروي خالص از عقائد و أعمال و روش آن حضرات مي شود.

3- و ولايته: ولايت به معني اشراف و تدبير امور باشد، و حقيقت ولايت قرار گرفتن در پهلوي چيزي است كه رابطه اشراف و تدبير و اداره آن در ميان باشد. و اين معني در حقيقت و از لحاظ واقعيت مطلق صددرصد براي خداوند متعال باشد، و سپس در مرتبه متأخر و در ظل او براي أنبياء و أولياء و أوصياء ثابت است. و ولايت پس از تكوين و تقدير بوده، و در رابطه تربيت و تدبير امور شخصي و اجتماعي انجام مي گيرد. انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا - 5 / 55. ولايت خداوند متعال: در مراحل جريان بقاء موجودات پس از ايجاد

و تقدير آنها، و در رابطه عوارض و حوادث و آنچه تعلق به ادامه حيات دارد، و يا آنچه مربوط باشد به نظم و تدبير عوالم كلي يا اجتماع، و يا از لحاظ جعل و تشريع مقررات. و أما ولايت رسول أكرم و حضرات أئمه عليهم السلام: منحصر مي شود به جهت آخر كه تشريع أحكام الهي و مقررات ديني و تعيين وظائف عبوديت، از مراحل

توحيد و تهذيب نفس و آنچه مربوط مي شود به سير انسان به سوي كمال. هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة 62 / 2. [1] .

پس اين رسالت در حقيقت خلافت از جانب پروردگار متعال است در موضوعات ابلاغ آيات و تزكيه و تعليم. و برگشت اين معني به تثبيت توليت الهي است در اين قسمت مخصوص، به رسول او و جانشينانش صلوات الله عليهم.

و نتيجه اذعان به اين ولايت و قبول كردن آن: اين است كه انسان از جان و دل و در ظاهر و باطن، در مقابل دستورها و فرمانهاي آنان كه از جانب خدا هستند (و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي 53 / 4) [2] كمال اطاعت و تسليم و تمام تبعيت و خضوع پيدا كرده، و كمترين تخلفي نداشته باشد. و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا - 59 / 7. [3] .

و اين ولايت متأخر از موضوع حق و حرمت بوده، و در مرتبه سوم قرار مي گيرد: زيرا حق و حرمت مربوط به علو مقام و شخصيت والاي آن حضرات بوده، و ولايت اشاره به ثبوت

منصبي باشد كه به اقتضاي مقام رفيع ذاتي، از جانب خداوند متعال تعيين مي شود.

4- أن يغفر له: اين قسمت چهارم نيز در حقيقت نتيجه طبيعي سه قسمت گذشته باشد، زيرا زيارت با اين شرائط و ديدار با اين خصوصيات (قبول و تصديق به حقوق و حرمت و ولايت آن حضرات و تسليم شدن در مقابل آنان) در حقيقت توبه كامل از همه معاصي و ذنوب گذشته و آينده خواهد بود. آري نه تنها معاصي گذشته محو و بخشيده خواهد شد، و معاصي آينده نيز پس از اين توجه و عرفان و توبه خالص باطني به وقوع نه پيوسته، و اگر روي غفلت ظاهر شد: توأم با توبه و ندامت و استغفار خواهد بود. يا أيها الذين آمنوا توبوا الي الله توبة نصوحا عسي ربكم أن يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات - 66 / 8. [4] . و ضمنا معلوم شود كه: اين قيود و يا شبيه به آنها در همه زيارات حضرات أئمه أطهار وارد شده است. رجوع شود به كتاب شريف من لا يحضره الفقيه، أبواب حج و زيارات.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خدايي كه مبعوث كرده است در ميان أفراد ساده پيغمبري را كه تزكيه كرده و تعليم كتاب و حكمت بدهد.

[2] سخن نمي گويد از خواهش نفس، و نيست سخن او مگر آنكه وحي نازل شود.

[3] و آنچه آورده است براي شما رسول اكرم، پس آن را بگيريد، و آنچه را كه نهي مي كند از آن پس بپذيريد.

[4] اي آنانكه ايمان آورده ايد توبه كنيد به سوي خداوند متعال توبه خالص، اميد است كه خداي شما بپوشاند از شما بديهاي

شما را، و داخل كند شما را به بهشتها.

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

س

سعد بن سعد بن احوص الاشعري

برقي وي را از اصحاب موسي بن جعفر عليهماالسلام به شمار آورده است و نجاشي و شيخ وي را از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام شمرده اند و او را توثيق نموده اند و گفته اند: كتابي دارد [1] . ابن قولويه با ذكر سند از وي نقل نموده كه از ابوالحسن (موسي بن جعفر عليهماالسلام) از حكم خاك پرسيدم، حضرت فرمود: خوردن خاك حرام است مانند مردار و خون و گوشت خوك، مگر خاك قبر امام حسين عليه السلام كه در آن شفاي هر دردي و امان از هر ترسي است [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 8، ص 60؛ رجال نجاشي، ص 127؛ رجال طوسي، ص 378، شماره 4.

[2] كامل الزيارات، ص 285، باب 95، ح 2.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

ساختن مسجد

به پاداشتن پايگاهي ديني چون «مسجد» از مهم ترين وظائف ديني به شمار مي رود و بر همين اساس قرآن كريم براي احداث و عمارت مساجد شرايط مهمي را مطرح مي سازد، كه تنها با فراهم شدن اين شرايط افراد موفق به اين فضيلت مهم مي شوند. اين شرايط عبارتند از: ايمان به خدا و روز جزا و پاي بند بودن به فروعات ديني در رفتار كه تبلور آن در پرستش خدا مانند به پا داشتن نماز و پرداختن زكات مي باشد، انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر و اقام الصلوة و آتي الزكاة. [1] شخص تا به اين مرحله از ايمان نرسد توفيق ساختن و آباداني مسجد براي وي فراهم نمي شود. انساني كه در باورهاي خويش آلوده به شرك باشد

و از ايمان و توحيد فاصله داشته باشد، هرگز به تعمير و آباداني مسجد اقدام نمي كند، ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين علي انفسهم بالكفر. [2] . رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من بنا مسجدا في الدنيا اعطاه الله بكل شبر منه، او بكل زراع منه مسير اربعين الف عام. [3] «هر كس مسجدي به مقدار يك وجب يا نيم متر بسازد، خداي سبحان به وي به مقدار طول چهل هزار سال راه در قيامت پاداش مي دهد». امام صادق عليه السلام: من بنا مسجدا بنا الله بيتا في الجنة. [4] «هر كس مسجدي بنا كند خدا براي وي خانه اي در بهشت بنا مي كند». امام باقر عليه السلام: من بنا مسجد كمفحص قطاة [5] بنا الله له بيتا في الجنة. [6] «هر كس مسجدي به مساحت آشيانه پرنده اي بسازد، خدا خانه اي براي وي مي سازد (منظور مشاركت در ساختن مسجد مي تواند باشد)».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] توبه، 18.

[2] المحجة البيضاء، ج 1، 17.

[3] وسائل، ج 3، ص 486.

[4] همان، ص 485، ابواب احكام المساجد، باب هشتم.

[5] مفحص: آشيانه؛ قطاة: پرنده اي به اندازه كبوتر؛ المنجد، ص 642؛ حيات الحيوان، ج 2، ص 310.

[6] وسائل، ج 3، ص 486.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

سوخته شدن جسد نايب ملعون در قبر

مي گويند: يكي از خلفاء نايبي داشت كه او را بسيار دوست مي داشت ولي آن نايب فرد ملعوني بود. پس روزي آن نايب مرد. خليفه دستور داد كه او را در جوار مرقد مطهر امام كاظم عليه السلام دفن كنند. وقتي شب شد، فردي كه سر كرده خادمان بود در

خواب ديد كه از قبر نايب، آتش بيرون مي آيد و دود تمام روضه مطهر را فرار گرفته است، سپس در همان خواب امام كاظم عليه السلام را مشاهده كرد كه به او مي گويد: «اي فلاني! به خليفه بگو كه چرا ما را آزار مي كني و چنين كساني را همسايه ما مي نمائي.» پس آن مرد لرزان از خواب بيدار شد و خدمت خليفه آمد و خواب خود را براي او نقل نمود. پس خليفه دستور داد كه قبر نايب را بشكافند تا جسد او را در جاي ديگري دفن كنند. پس چون قبر را شكافتند ديدند غير از مشتي خاكستر چيزي ديگر در آن قبر نيست. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

سيد علي فكري

«يكي از دانشمندان مي گويد: كاظم، امام والا مقام، بي نظير، حجت و عالمي شايسته است، از فقه و ديانت به قدري در آن بزرگوار جمع بود كه بيش از آن قابل تصور نيست»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احسن القصص: 4 / 293.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

سيد كاظم يماني

«موسي كاظم پنجمين نواده ي پيامبر (ص) و هفتمين امام عليه السلام است و به نام كاظم موسوم شد از آن رو كه خشم خود را فرو مي خورد و داراي حلم و بردباري بود. شب هنگام از خانه بيرون مي شد در حالي كه كيسه هاي درهم به همراه داشت و به هر كه مي خواست نيكي و احسان كند آنها را مرحمت مي كرد. صبر و راه و روش موسي كاظم ضرب المثل بود، هنگامي كه نماز عشا را مي خواند پيوسته حمد خدا را مي گفت و دعا مي خواند تا نيمه ي شب، وقتي كه نماز صبح را برگزار مي كرد تا طلوع آفتاب ذكر خدا مي گفت و اين كار هميشگي او بود» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] النفحة العنبرية في انساب خير البرية: ص 15.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

سيد ضامن بن شدقم

«آقاي بزرگوار و امام بردبار، همنام موسي كليم، شكيبايي كه خشم خود را فرو مي خورد، صاحب سپاه و شرافتمندي فرزانه، با پرتوي درخشان، و عظمتي فوق العاده، و پاكترين نسب، شايسته ي درستكار، بردبار روزه دار شب زنده دار، كسي كه در پيشگاه خدا حاكم بر خصم است، شهيد مسموم، آن كه كراماتش را همه ديده، در عبادت كوشا، بر طاعات حق مواظب بوده و شب را در حال ركوع و سجود و روز را به روزه داري مي گذراند. مجاهد در راه خدا و آن كه با احسان، بدكاران را پاداش مي داد. فروخورنده ي خشم، آن كسي كه آوازه ي حلم و احسانش همه جا رسيده، رهبر سپاه، همان آقايي كه در قبرستان قريش مدفون است، امام به حق، ابوابراهيم و ابوالحسن امام موسي كاظم فرزند امام جعفر صادق عليهماالسلام»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحفة الازهار و زلال الأنهار.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

سخن در گهواره

كودكي «موسي بن جعفر عليه السلام» با ديگران متفاوت است. وي هنگامي كه در گهواره است همانند مسيح عليه السلام سخن مي گويد. حضرت مسيح براي تطهير دامن پاك مادرش مريم، در گهواره سخن گفت و يهود بي پروا را كه به مريم پاك، اتهام روانه كرده بودند! شرمنده ساخت، قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا. [1] .

اينك كودكي از تبار فاطمه عليهاالسلام در گهواره سخن مي گويد و نظرها را به سمت خويش جلب مي نمايد. اين كودك همانند ساير فرزندان صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم نيست. اين كودك تفاوت مهم با ديگران دارد. اين كودك صاحب فضيلت و برتري هايي است. اين كودك باذن الله در گهواره به سخن مي آيد و به همگان اعلام مي دارد كه فرزانه اي از فرزانگان و رهبري از رهبران جامعه است. موسي الكاظم عليه السلام بعد از اين كه از مادر متولد شد صورت را سوي آسمان بلند كرد و گفت: أشهد الا اله الا هو. [2] .

يعقوب سراج مي گويد بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و حضرت در كنار گهواره ابوالحسن موسي عليه السلام ايستاده بود. مدت طولاني حضرت با كودك سخن مي گفت و وي را مي خنداند. سپس به من رو كرد و فرمود به نزد مولاي خويش برو به وي سلام كن. من كنار گهواره رفتم و بر وي سلام كردم و ايشان با بياني رسا جواب سلام مرا دادند، فرد علي السلام بلسان فصيح. [3] امام رضا عليه السلام مي فرمايد پدرم در گهواره سخن

مي گفت، و كان ابي يتكلم في المهد. [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مريم، 30.

[2] دلائل الامامة، ص 147.

[3] كشف الغمة، ج 3، ص 14؛ القطرة، ج 1، ص 369.

[4] كشف الغمة، ج 3، ص 37.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

سخاوت

امام كه الگوي ديگران است در صفات انساني و ارزش هاي الهي بايد از ديگران برتر باشد. به همين خاطر امامان معصوم عليهم السلام در صفات والاي انساني از همگان برترند. صفات انساني در جان آنان مستقر شده و در رفتار آنان آشكارا پديدار مي گردد.

امام صادق عليه السلام فرزند برومندش را به علم و درك آنچه كه مردم به آن نيازمند هستند و سخاوت و جود، رفتار نيكو و حسن هم جواري و... مي ستايد. [1] .

بذل و بخشش امام موسي عليه السلام زبان زد همگان و ضرب المثل بين عموم شده است. اگر كسي كيسه هاي بخشش دويست تا سيصد ديناري امام به وي مي رسيد، بي نياز مي شد، عجبا لمن جاءته صراري موسي و هو يشتكي القلة و الفقر. [2] شبها همراه كيسه هاي دينار از منزل بيرون مي آمد. به هر كس مي خواست نيكي كند به آنان مي داد. [3] . شخصي به نام عيسي بن محمد كه زراعتش را ملخ نابود ساخته بود، در پيش امام شكوه نمود. امام از وي پرسيد چه مقدار خسارت متوجه شما شده است. وي مي گويد صد و بيست دينار و قيمت دو شتر. امام دستور داد صد و پنجاه دينار به وي بپردازند. [4] .

هنگامي كه كسي در مدينه درمانده مي شد سراغ موسي بن جعفر عليه السلام را مي گرفت تا گرفتاريش برطرف

شود. محمد بن عبدالله كه براي وصول مطالبات خويش به مدينه آمده بود و موفق نشده بود هنگامي كه با امام برخورد نمود حضرت كيسه اي كه در آن سيصد دينار بود به وي عطا نمود. [5] آري در زيارت جامعه كبيره به شاخصان عترت اين گونه خطاب مي كنيم، عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم. [6] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 34.

[2] عمدة الطالب، ص 339.

[3] عمدة الطالب، ص 239؛ مقاتل الطالبين، ص 413؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 27.

[4] تاريخ بغداد، ج 13، ص 31.

[5] الارشاد، ج 2، ص 232.

[6] الفقية، ج 2، ص 374، بلد الامين، ص 423 و 424.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

سخاوت

خطيب بغدادي مي نويسد: «[امام كاظم] با سخاوت و كريم بود. اگر با خبر مي شد كسي از او بدگويي كرده است، كيسه اي شامل هزار دينار براي او مي فرستاد. [هميشه] كيسه هايي به مبلغ دويست، سيصد تا چهار صد دينار ميان نيازمندان مدينه تقسيم مي كرد. هداياي موسي بن جعفر عليه السلام چنان بود كه افراد بي نياز مي شدند.» ابن حجر نوشته است: « [موسي بن جعفر عليه السلام] خداپرست ترين، داناترين و سخي ترين مردم زمان خود بود.» [1] . علامه مناوي در الكواكب الدريه [2] و ابن صبان در اسعاف الراغبين [3] نوشته اند: «خداپرست ترين مردم زمان خويش و از بزرگ ترين دانشمندان و با سخاوت ترين بود.» علامه يافعي يمني نيز در مرآة الجنان آورده است: «[او] با سخاوت و كريم بود.» [4] شمس الدين ذهبي نيز مي نويسد: «صالح، خداپرست، بخشنده، بردبار و داراي قدر و منزلت فراوان بود.» [5]

.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الصواعق المحرقه، ص 203.

[2] الكواكب الدريه، ج 1 ص 172.

[3] اسعاف الراغبين، ص 247.

[4] شيخ عبدالله يافعي، مرآة الجنان، هند، حيدر آباد،ج 1، ص 394.

[5] العبر في خبر من غبر، ج 1ص 221.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

سخاوت و كرم امام

امام كاظم عليه السلام به قدري سخي و بخشنده بود كه هرگز كمتر از 300 يا 400 دينار به فقرا كمك نمي كرد؛ به گونه اي كه سخاوت آن حضرت ضرب المثل گرديد. [1] .

بستگانش همواره مي گفتند: « شگفتا از كسي كه كيسه پول موسي بن جعفر به او برسد و او از اندكي آن شكايت نمايد! » نقل است كه يكبار فقيري نزد آن حضرت آمد و پس از اظهار تهيدستي گفت: « اگر صد درهم داشتم و با آن كاسبي مي كردم از تنگدستي نجات ميافتم. » امام عليه السلام با چهره اي بشاش و خندان فرمود: « من از تو سؤالي مي پرسم، اگر پاسخ دادي، ده برابر آن را به تو خواهم داد. » فقير گفت: « بپرس مولاي من! » امام عليه السلام فرمود: « اگر بنا باشد تو در دنيا آرزويي كني، چه آرزويي خواهي كرد؟ »

فقير گفت: « آرزو مي كنم به اداي حقوق برادران ديني، توفيق يابم، و براي حفظ جان آن ها از خطر دشمن، قانون تقيه را رعايت كنم. » امام عليه السلام فرمود: « چرا دوستي ما خاندان را آرزو نمي كني؟ » فقير گفت: « زيرا الحمدلله اين خصلت را دارا هستم. و آن را آرزو كردم كه ندارم. » امام عليه السلام فرمود: « پاسخ

نيك دادي » و آنگاه دو هزار درهم (بيست برابر خواسته او »، به فقير داد و در ضمن او را در چگونگي استفاده بردن از اين پول ها هدايت و ارشاد فرمود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امام (ع) اينگونه با كمك هاي سرشار خود، در واقع يك زندگي را بر پا مي نمود تا فقير بار ديگر به كمك ديگران نيازمند نشود.

[2] .

[2] انوار البهيه، محدث قمي، ص 292.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

سجده هاي طولاني

روزي هارون با ربيع دربان، به پشت بام زندان آمدند. هارون از سوراخ بام زندان به داخل نگاه كرد و گفت: « اين جامه چيست كه در قعر زندان افتاده و هر روز نظر مرا به خود جلب مي كند؟ » ربيع گفت: « اي هارون! تو نيك مي داني كه اين جامه نيست، بلكه بدن نحيف و رنجور موسي بن جعفر است كه هر روز از هنگام طلوع خورشيد تا ظهر در حال سجده است! » هارون: « ان هذا من رهبان بني هاشم. » « اين شخص به راستي از راهبان و عابدان بني هاشم است. » ربيع: « پس چرا او را به زندان افكنده اي و بر او سخت گرفته اي؟! » هارون: « هيهات! لابد من ذلك! » « هيهات! اين كار قطعا بايد انجام شود! » [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 95.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

سخاوت

از خصوصيات ائمه ي اطهار عليهم السلام احسان و نيكي بر تمام طبقات و مخصوصاً به نيازمندان و مستمندان بود و براي اينكه بذل و انفاق آنان صرفاً در راه خدا و عاري از هر گونه شائبه و ريا باشد غالباً در تاريكي هاي شب شخصاً مواد غذائي را به منازل فقراء و بيچارگان حمل كرده و بدون اينكه خود را معرفي كنند از در خانه بدانها تحويل مي دادند چنانكه ابن صباغ مالكي در مورد امام كاظم عليه السلام چنين مي نويسد: و كان يتفقد فقراء المدينة و يحمل اليهم الدراهم و الدنانير الي بيوتهم و لا يعلمون من اي جهة وصلهم ذلك و

لم يعلموا بذلك الا بعد موته. [1] .

يعني: فقراي مدينه را تفقد مي نمود و بدآنها درم و دينار و نفقاتي به منازلشان مي برد در حالي كه آنها نمي دانستند كه اين نفقات از كجا به دست آنان مي رسد و اين مطلب را ندانستند مگر پس از مرگ او. همچنين خطيب بغدادي مي نويسد: و كان سخياً، كريماً و كان يبلغه عن الرجل انه يؤذيه فيبعث اليه بصرة فيها الف دينار. امام هفتم با سخاوت و كريم بود و هرگاه اطلاع مي يافت كه مردي در غياب آن حضرت سخن ناشايستي گفته كيسه ي پولي به او مي فرستاد كه هزار درهم در داخل آن بود و كيسه هاي پول آنجناب دويست تا چهار صد دينار بود و ضرب المثل بود كه وقتي يكي از آنها به دست كسي مي رسيد او را بي نياز مي ساخت. [2] . ابن شهر آشوب مي نويسد: و كان يصل بالماة دينار الي ثلاثماة دينار. يعني يكصد تا سيصد دينار صله مي داد. [3] . اربلي و شيخ مفيد و خطيب و ديگران از محمد بن عبدالله بكري نقل كرده اند كه گفت وارد مدينه شدم و مي خواستم پولي قرض كنم ولي نتوانستم و درمانده شدم پيش خود گفتم خوبست نزد ابوالحسن موسي عليه السلام بروم و گرفتاري خود را با او در ميان گذارم پس به مزرعه ي آن حضرت رفتم و شرح حال خود را به او گفتم، آنجناب در حالي كه غلامي همراهش بود پيش من آمد و در دست غلام غربالي بود كه داخل آن تكه هاي گوشت كباب شده بود آن حضرت از آن ميل فرمود و من هم با او خوردم آنگاه از حال من جويا شد من نيز

گرفتاري هايم را برايش شرح دادم آن جناب داخل خانه شد و پس از اندك زماني بيرون آمد (و براي اينكه غلامش از موضوع آگاه نباشد) به او فرمود: برو، سپس دست خود را به سوي من دراز نمود و كيسه اي كه سيصد دينار در داخل آن بود به من داد و برخاست و رفت من نيز برخاستم و مركبم را سوار شدم و برگشتم. [4] . همچنين امام عليه السلام روزي با اطرافيان و برخي از اولاد خود از مدينه خارج شد و به سوي باغ خود راه افتاد و پيش از اينكه به مقصد برسد در بين راه كمي به استراحت پرداخت، در اين اثنا غلامي زنگي كه مقداري آرد با روغن مخلوط كرده و پخته بود و آنرا همراه داشت ظاهر شد و خدمت امام رسيد و عرض كرد اين را براي شما هديه آورده ام، حضرت هديه او را پذيرفت.

و غلام برگشت و مجدداً با يك بسته ي هيزم خدمت آن جناب آمد و عرض كرد اين بسته ي هيزم را نيز براي شما هديه آورده ام، امام عليه السلام اين بار نيز هديه ي او را پذيرفت و آنگاه كه مولاي او را ملاقات فرمود، آن غلام را با مزرعه اي كه در آنجا كار مي كرد از مولاي وي خريد و سپس غلام را آزاد كرد و مزرعه را نيز به او بخشيد. [5] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فصول الهمة ص 251، غرة الغرر ص 53.

[2] تاريخ بغداد جلد 13 ص 27 - 28.

[3] مناقب جلد 2 ص 379.

[4] كشف الغمه ص 247، تاريخ به بغداد جلد 13 ص 28.

[5] حياة الامام موسي

بن جعفر عليهماالسلام جلد 1 ص 152.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني، انتشارات مفيد 1360.

سجده هاي طولاني

روايت شده: آن حضرت، نماز شب را مي خواند، و آن را به نماز صبح متصل مي كرد، سپس تا طلوع خورشيد، به تعقيب نماز اشتغال داشت و بعد به سجده مي رفت، و سر از سجده برنمي داشت تا نزديك ظهر فرامي رسيد و بسيار دعا مي كرد به خصوص اين دعا را بسيار تكرار مي كرد: اللهم اني اسئلك الراحة عند الموت، و العفو عند الحساب: «خدايا! از درگاهت، استراحت هنگام مرگ، و عفو هنگام حسابرسي را درخواست مي كنم.» روايت شده: آن حضرت روزي وارد مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله در مدينه شد، در اول شب به سجده رفت، شنيده شد كه در سجده مي گفت: عظم الذنب من عبدك، فليحسن العفو من عندك، يا اهل التقوي و يا اهل المغفرة: «گناه از بنده ات بزرگ شد، پس عفو از پيشگاهت، نيكو و زيبا خواهد گرديد، اي سزاوار پرهيزكاري و آمرزش.» اين دعا را مكرر گفت، تا صبح شد [1] .

نيز روايت شده: امام كاظم عليه السلام آن قدر از خوف خدا مي گريست كه محاسنش از اشك چشمش خيس مي شد، و هنگامي كه آيات قرآن را مي خواند، محزون مي شد و گريه مي كرد، و شنونده ها آن چنان تحت تأثير تلاوت قرآن آن حضرت مي شدند كه بي اختيار گريه مي كردند [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 318 - امامان (ع) با اينكه هرگز گناه نمي كردند، اقرار آنها به گناه، در دعاي فوق و دعاهاي ديگر را مي توان از جهات مختلف توجيه كرد:

الف: حسنات نيكان، گناهان مقربان است، زيرا

كوچكترين عدم توجه مقربان از خدا، در نزد آنها، گناه است.

ب: اعتراف آنها به گناه، كنايه از كوچك بودن مقامشان در برابر عظمت خدا است، و يك نوع تذلل و كوچك شمردن است.

ج: اين گونه دعا كردن معصومين (ع)، به عنوان ياد دادن شيوه دعا كردن، به بندگان است.

د: گناه در اين موارد، به معني فقر ذاتي است كه در علم كلام به عنوان «امكان ذاتي» همه مخلوقات، ياد مي شود.

ولي وجه اول و دوم مناسبتر به نظر مي رسد.

[2] اعيان الشيعه، ج 2، ص 7.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

سجده شكر و استغفار بسيار

هشام بن احمر مي گويد: همراه امام كاظم عليه السلام بودم، آن حضرت سوار بر مركب بود و با هم در خارج شهر مدينه حركت مي كرديم، ناگاه ديدم آن حضرت از پشت مركب، زانو خم كرد و پياده شد به سجده افتاد، و سجده طولاني انجام داد، سپس سربلند كرد.

از آن حضرت پرسيدم: «قربانت گردم چرا سجده طولاني نمودي؟» امام كاظم: هنگام حركت، به ياد نعمتي افتادم كه خداوند به من عطا فرموده است و خواستم خدا را به خاطر آن نعمت سجده كنم (و در حال سجده از او تشكر و سپاس نمايم.) [1] . از شگفتيها اين كه امام كاظم عليه السلام فرمود: اني استغفر الله في كل يوم خمسة آلاف مرة: «من هر روز پنج هزار بار در پيشگاه خدا، استغفار و طلب آمرزش مي كنم.» [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 2، ص 98.

[2] بحار، ج 48، ص 119.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد

محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

سقوط برتري جوي

هر گاه خداوند بدي مورچه را بخواهد، به او دو بال مي دهد كه پرواز كند تا پرنده ها او را بخورند.

اذا أراد الله بالذرة شرا أنبت لها جناحين، فطارت فأكلها الطير. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 403.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ش

شناخت دينار گمشده

مرحوم اربلي و ديگر بزرگان رضوان الله عليهم به نقل از اصبغ بن موسي آورده اند:

روزي به قصد زيارت، امام موسي كاظم عليه السلام حركت كردم، يكي از آشنايان كيسه اي - كه مقداري سكه درون آن بود - تحويل من داد تا با مقدار وجهي كه از خود داشتم، تحويل حضرت دهم. همين كه وارد مدينه منوره شدم، خود را شستشو دادم؛ و نيز سكه هائي را كه همراه داشتم شستم و با مشگ و عطر خوشبو نمودم؛ و چون سكه هاي دوستم را شمارش كردم؛ 99 عدد بود، لذا يكي از خودم بر آنها افزودم، و سپس شبانه محضر مبارك آن حضرت شرفياب شدم.

چون مقداري نشستم و صحبتهائي با حضرت انجام گرفت، در نهايت عرض كردم: فدايت گردم، هديه اي تقديم حضورتان مي كنم، اميدوارم قبول فرمائيد.

امام عليه السلام اظهار داشت: آنچه هست، بياور. سكه هاي خود را تقديم حضرت كردم و سپس عرضه داشتم: فلاني - كه از شيعيان و از دوستان شما است - نيز كيسه اي را براي شما فرستاده است. حضرت فرمود: آن را هم بياور، پس كيسه دوستم را نيز تحويل امام عليه السلام دادم. حضرت كيسه را گرفت و آن را باز نمود و سكه ها را روي زمين ريخت؛ و با دست مبارك خود آنها را

پخش كرد و سپس آن سكه خود را كه درون كيسه انداخته بودم تا صد عدد كامل شود برداشت، و به من داد و فرمود:

فلاني سكه ها را با وزن براي ما فرستاده است، نه با عدد و همان 99 عدد درست بوده است [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة: ج 3، ص 49، بحار الأنوار: ج 48، ص 32، س 9.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

شاه چراغ

مرحوم شيخ مفيد فرموده: احمد بن موسي، سيدي كريم، جليل و صاحب ورع بوده. حضرت ابوالحسن موسي عليه السلام او را دوست مي داشت و مقدم مي داشت، و يك قطعه زمين با آب، آنكه به «يسيره» معروف بود، به او بخشيده بود. و نقل شده كه احمد هزار برده را از مال خويش آزاد نمود. و از اسماعيل بن موسي عليهماالسلام نقل نموده كه مي گفت: پدرم موسي بن جعفر عليهماالسلام با فرزندان خود، به بعضي از املاك خود بيرون مدينه تشريف برد و با احمد بن موسي عليهماالسلام، بيست نفر از خدم و حشم پدرم بودند كه اگر احمد مي ايستاد، آنان با او مي ايستادند و اگر مي نشست، با او مي نشستند. علاوه بر اين، پدرم پيوسته نظرش به احمد بود، و پاس احترام او را مي داشت و از او غافل نمي شد [1] . مرحوم محدث قمي گويد: اين احمد معروف به شاه چراغ است، كه در داخل شهر شيراز مدفون است. در ظاهر نيز، از جهت قبه، صحن، ضريح، خدام و غيره، تعظيم و احترام دارد. اين احقر در سال 1319 در مراجعت از بيت الله الحرام، از شيراز برگشتم. در

آن بلده، تربت پاك او را زيارت كردم، و از باطن آن بزرگوار استمداد نمودم. نويسنده: احقر نيز بحمد الله مكرر آن سيد بزرگوار را در شيراز زيارت نموده ام. بقعه و بارگاهي مجلل دارد. اكنون جهت آشنا شدن با آن بزرگوار و علت دفن او در شيراز بيانات مرحوم سلطان الواعظين شيرازي را نقل مي نمايم، مي نويسد: سيد امير احمد شاه چراغ: جناب سيد امير احمد معروف به شاه چراغ كه بعد از حضرت رضا عليه السلام در علم و زهد و ورع و تقوا سرآمد سي و هشت اولاد ذكور و اناث حضرت امام موسي كاظم عليه السلام بوده كه آن حضرت در زمان حيات باغستاني به نام «سريه» را كه هزار دينار خريداري نموده بودند به آن جناب هبه فرمودند و اين امامزاده واجب التعظيم در مدت عمر هزار بنده در راه خدا آزاد نمودند.

وقتي به شيراز وارد شدند در منزل يكي از دوستان صميمي اهل بيت طهارت در محله «سر دزدك» همين مكان كه الآن بقعه و بارگاه آن حضرت است پنهان شدند و شب و روز را به عبادت مي گذرانيدند. از طرف قتلغ خان والي فارس مفتشين بسياري براي پيدا كردن امامزادگان معظم گماشتند. بعد از يك سال جناب سيد امير احمد را يافتند. خبر به حكومت دادند، لشكر بسياري براي دستگيري آن حضرت فرستادند.

جنگ و شهادت سيد امير احمد شاه چراغ

جناب احمد با آن قوم دغا به عنوان دفاع از خود جنگ نموده يك تنه با يك شهر مخالف چنان دفاعي به كار برده و شجاعتي به خرج داده كه هنوز بعد از هزار و صد سال عبرت و

حيرت ارباب تاريخ مي باشد. عاقبت چون ديدند از عهده اش بر نمي آيند از طرف خانه ي همسايه را سوراخ كرده وارد خانه اي شدند كه پناهگاه آن حضرت بود و هر وقت از جنگ خسته مي شد در آنجا تنفس و قدري استراحت مي نمود و به حمله دوباره مي پرداخت. در موقع استراحت كه تكيه به ديوار داده بود از عقب شمشيري به فرق نازنينش و از طرف ديگر در همان حال جمعي مشغول خراب كردن خانه بودند از اين جهت بدن مباركش زير توده هاي خاك پنهان شد. خبر قتلش معروف و آن خانه خرابه منفور اهالي گرديد (چون شهر شيراز عموما به استثناي عده اي قليل از مخالفين بودند). تا اوايل قرن هفتم هجري كه سلطنت فارس به وجود ذيجود اتابك ابوبكر بن سعد مظفرالدين قرار گرفت كه پادشاهي بسيار صالح بود و در سي و شش سال سلطنت خود به زهاد و عباد و علما و فضلا تعظيم بسيار مي نمود و در ترويج شريعت مطهر اسلاميه سعي بليغ داشت [2] . نظر به فحواي كلام «الناس علي دين ملوكهم» وزيران و بزرگان مملكت فارس همگي مردماني پاك و متظاهر به شعاير اسلام بودند از جمله وزيران و مقربان دربار اتابك مظفرالدين، امير مقرب الدين مسعود بن بدرالدين بوده، كه ميل بسياري به عمران و آبادي داشت روي اين جهت امر كرد آن تل كه وسط شهر شيراز را به صورت بدي درآورده بود بردارند و در محل آن خانه ي خراب شده عمارت بزرگي به پا كنند. كارگرهاي بسياري به كار افتادند، خاك ها و زباله ها را به خارج شهر مي بردند. روزي در اثناي كار ديدند جسد تر و تازه مقتولي بدون

تغير و تبدل با فرق شكافته، زيبا و وجيه روي زمين زير آوار قرار گرفته. خبر به وزارت خانه رسيد حسب الامر وزير اعظم جمعي به تفتيش قضيه برآمدند.

پيدا شدن جسد شاه چراغ

پس از تفتيشات بسيار تنها اثري كه در بدن آن مقتول ديدند كه معرف او شد، حلقه انگشتري بود كه بر خاتمش نقش بود «العزة لله احمد بن موسي» با سابقه ي تاريخي و شهرت كامل جنگ هاشمي در آن مكان و شهادت احمد بن موسي فهميدند آن، جسد شريف جناب سيد امير احمد بن موسي الكاظم عليهماالسلام امام زاده واجب التعظيم شهيد است كه تقريبا بعد از چهارصد سال به اين طريق صحيح و سالم، ظاهر و اسباب هدايت بينندگان و باعث استبصار جمعي از مخالفان گرديد. حسب الامر اتابك و وزير اعظم در همان محل كه جسد ظاهر گرديد، بقعه اي عالي برپا كردند و قبري حفر نمودند و با احترام بسيار در حضور علما و بزرگان جسد شريف را به خاك سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پيوسته مورد احترام بود تا در سال 658 قمري كه اتابك وفات يافت و در سال 750 كه سلطنت شيراز و فارس با شاه اسحاق بن محمود شاه بود، مادر شاه ملكه تاشي خاتون كه بانويي جليله، خيره و صالحه بوده بقعه ي مباركه ي آن حضرت را تعميري عالي نموده و گنبد بسيار زيبايي بر آن قبر برافراشت و قصبه ي ميمند را كه در هجده فرسخي شيراز است وقف بر آن بقعه مباركه نمود كه الي الحال باقي و گلاب ميمند معروف جهان است [3] . صاحب «روضات الجنات» گفته كه در بعضي كتب رجال است

كه احمد مدفون در شيراز است و مسمي است به «سيد السادات» و در اين زمان مشهور شده به شاه چراغ و به تحقيق به تواتر رسيده كرامات باهره از مرقد طاهرش پس نقل كرده كلمات اشخاصي كه تصريح كرده اند به آنكه احمد بن موسي در شيراز مدفون است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 303.

[2] از اسم اين شخص برداشت مي شود كه سني باشد و مرحوم سلطان الواعظين از وي تمجيد نموده عهده سخن با خود اوست و حقير اطلاعي از حالات او ندارم.

[3] شب هاي پيشاور، ج 1، ص 133 - 131.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

شهادت درخت به امامت امام كاظم

در عصر امام كاظم عليه السلام در مدينه، مردي بود بسيار پارسا و اهل عبادت و بسيار شجاع، به گونه اي كه طاغوت از او واهمه داشت. روزي نزد امام كاظم عليه السلام آمد و مسائلي را پرسيد و جواب شنيد. مرد زاهد كه سخت تحت تأثير بيانات شيوا و محكم امام عليه السلام قرار گرفته بود و حقانيت امامت برايش روشن شده بود از حضرت سؤال كرد: « اكنون امام به حق كيست؟ » امام عليه السلام فرمود: « اكنون امام به حق من هستم. » مرد عابد گفت: « حجت و دليلي بر من نشان دهيد ». حضرت به درختي كه در آنجا بود اشاره كرد و فرمود: « نزد آن درخت برو و به او بگو موسي بن جعفر مي گويد؛ نزد من بيا »! مرد عابد نزد درخت رفت و پيام امام عليه السلام را ابلاغ كرد. ناگهان درخت زمين را شكافت و پيش آمد و در برابر امام

كاظم عليه السلام ايستاد. آنگاه امام عليه السلام به درخت اشاره فرمود كه به جاي خود برگردد و درخت چنين كرد. در اين هنگام مرد عابد به امامت امام كاظم عليه السلام اعتراف نمود. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 352.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

شقيق بلخي

پسر ابراهيم، ابوعلي، از اكابر مشايخ خراسان (متوفي 184 يا 194 يا 195) و نخستين كسي است كه طريقت و اصول تصوف را در آن نواحي رواج داد. به گفته بعضي فيض حضور امام باقر عليه السلام را دريافته، بلكه به زعم بعضي به خدمت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رسيده و احاديثي نيز از آن حضرت روايت نموده است و موافق آنچه در «ديوان المعصومين عليهم السلام» از «نورالأبصار شبلنجي» نقل شده كرامتي نيز از آن حضرت در راه مكه ديده است.

در «نور الأبصار شبلنجي» و «جامع كرامات الأولياء» و «انارة العزم الساكن الي أشرف الأماكن»، «ابن جوزي» و بعضي ديگر از كتب عامه نقل شده است كه شقيق بلخي گفته است: «آهنگ سفر حج كردم. در قادسيه فرود آمدم در آن هنگام كه به مردم و زينت آنان نگاه مي كردم نظرم به جواني نيكوروي و گندمگون و نحيف افتاد كه در پاهايش نعليني بود وي جداگانه در گوشه اي نشست با خود گفتم: يقين اين مرد از صوفيان است و مي خواهد بار دوش حجاج شود مي روم او را سرزنش مي كنم پس نزديك وي رفتم قال: يا شقيق (إجتنبوا كثيرا من الظن إن بعض الظن إثم) [1] (از بسياري از گمانها دوري جوئيد همانا برخي از گمانها گناه است).

پس از آن مرا ترك گفت با خود گفتم: وي بنده صالحي است آنچه در دل من بود، آشكار كرد بروم او را پيدا كنم و از او عذرخواهي نمايم. پس به عجله راه افتادم ولي از نظر من ناپديد شد. چون در زمين «واقصة» فرود آمديم ديدم وي به نماز ايستاده است و اندامش مي لرزد و اشكهايش روان است. با خود گفتم: اين همان رفيق من است. چون از نماز فارغ شد، گفت: «اقرأ: (و إني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي) [2] (من آمرزنده ام كسي را كه توبه كند و ايمن آورد و كار نيكو انجام دهد. پس از آن هدايت يابد). مرا ترك گفت با خود انديشيدم كه اين شخص از «ابدال» است تاكنون دوبار از راه دل من خبر داد. بعد از آن او را بر لب چاه آبي ديدم كه در دستش كوزه اي بود. ناگاه كوزه در چاه افتاد. به گوشه چشم به آسمان نگريست و گفت: «أنت ربي إذا ضمئت من الماء و قوتي اذا اردت طعاما اللهم أنت تعلم يا الهي و سيدي مالي سواها فلا تعدمني اياها»: (پروردگارا وقتي تشنه مي شوم تو مرا سيراب مي كني و وقتي گرسنه مي شوم تو قوت مني سپس گفت: بار خدايا، اي آقاي من، من به جز اين كوزه چيزي ندارم آن را از من مگير).

شقيق گويد: به خدا سوگند ديدم كه آب بالا آمد تا آن كه توانست كوزه را از آب بگيرد. آنگاه وضو گرفت و چهار ركعت نماز گزارد. سپس به سوي تلي از ريگها روان شد و پاره اي از آنها را در كوزه

ريخت و آن را تكان داد و از آن آشاميد. من نزديك او رفتم و بر وي سلام كردم و گفتم: از باقيمانده آب اين كوزه به من نيز مرحمت بفرما. گفت: يا شقيق لم تزل نعمة الله تعالي علينا ظاهره و باطنه فأحسن ظنك بربك. (اي شقيق نعمتهاي ظاهري و باطني پروردگار همواره به ما ارزاني مي شود پس گمانت را به پروردگارت نيكو گردان). آنگاه كوزه خود را به من داد. من از آن شربتي كه آميخته به شكر و آرد نرم بود، نوشيدم كه هرگز در عموم لذيذتر و گواراتر از آن نخورده بودم. مدتها پس از آن ديگر به خوردني و نوشيدني اشتها نداشتم. پس از آن او را در مكه مشغول طواف ديدم كه دوستانش او را در ميان گرفته و از راست و چپ او مشغول طواف بودند. مردم دور او را گرفته و اطراف او را مي بوسيدند. من در شگفت شدم و از بعضي پرسيدم اين جوان كيست؟ فقال: «هذا موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب - رضوان الله عليهم اجمعين - فقلت: و قد عجبت أن تكون هذه العجائب و الشواهد الالمثل هذا السيد» (گفت: اين موسي بن جعفر... است من از آن همه عجائب و شواهدي كه از وي مشاهده كرده بودم در عجب شدم ولي مثل اين عجائب و كرامات از مثل چنين سروري 2 جاي تعجب نيست) [3] .

و بعضي از شعرا اين داستان را به نظم كشيده اند:

سل شقيق البلخي عنه بما شاهد

منه و ما الذي كان أبصر

قال لما حججت عاينت شخصا

ناحل الجسم

شاحب اللون اسمر

سائرا وحده و ليس له زاد

فما زلت دائبا اتفكر

و توهمت انه يسأل الناس

و لم ادر انه الحج الأكبر

ثم عاينته و نحن نزول

دون فيد علي الكثيب الأحمر

يضع الرمل في الإناء و يشربه

فناديته و عقلي محير

اسقني شربة فلما سقاني

منه عاينته سويقا و سكر

فسألت الحجيج من يك هذا

قيل هذا الإمام موسي بن جعفر عليه السلام

از شقيق بلخي آنچه را كه آن سرور به چشم خود ديده، سؤال كن.

او مي گفت هنگامي كه عازم زيارت خانه خدا بودم چشمم به شخص لاغر اندام و رنگ باخته گندمگون افتاد. تنها راه مي رفت و توشه اي با خود حمل نمي كرد و من داشتم به دقت درباره او فكر مي كردم. لحظه اي انديشيدم كه او از مردم سؤال مي كند و نمي دانستم كه او خود حج اكبر است سپس هنگامي كه در منزلي فرود آمده بوديم او را بر بالاي تلي از شن قرمز ديدم

كه شن را در طرفش مي ريزد و آن را مي آشامد پس صدايش كردم در حالي كه عقلم متحير بود.

جرعه اي از آن به من بنوشان و وقتي از ظرف آن آقا نوشيدم ديدم چيزي مركب از شكر و آرد است از حجاج پرسيدم اين آقا كيست؟ گفتند او موسي به جعفر است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حجرات، آيه 2.

[2] سوره طه، آيه 83.

[3] جامع كرامات الأولياء، ج 2، ص 496 - الفصول المهمة ص 233.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

ابن ابي الحديد

«عبدالحميد بن ابي الحديد» معتزلي(656 - 586 ه) ، شارح

نهج البلاغه، درباره حضرت موسي بن جعفر عليه السلام مي گويد: «... موسي بن جعفر بن محمد - و هو العبد الصالح - جمع من الفقه و الدين و النسك و الصبر...» [1] . «موسي بن جعفر بن محمد - بنده صالح خدا - فقاهت، ديانت، پرهيزگاري و حلم و بردباري را در خود جمع كرده بود».

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 15، ص 291، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

محمد بن احمد ذهبي

«محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز» (748 - 673 ه) مشهور به «ذهبي» محدث، مورخ و رجالي كه در هر سه رشته تأليفات مفيدي دارد از آن جمله: «ميزان الإعتدال في نقد الرجال» يا «في اسماء الرجال» است او درباره امام موسي كاظم عليه السلام مي نويسد: «و قد كان موسي بن جعفر عليه السلام من أجود الحكماء و من العباد و الأتقياء» [1] .

«موسي به جعفر از سخاوتمندان حكما و از عبادت كنندگان پرهيزكار بود».

پي نوشت ها:

[1] ميزان الإعتدال، ج 4، ص 201.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

محمد بن ادريس ابوحاتم رازي

از اكابر علماي اهل سنت در طبقه «بخاري» و نظائر وي بود(متوفي 277 ه) . در فقه و اختلاف تابعين و صحابه تأليفات زيادي دارد. و درباره امام موسي كاظم عليه السلام مي گويد: «ثقة صدوق، امام من ائمة المسلمين» [1] . «موثق و بسيار راستگو و امامي از ائمه مسلمين است».

پي نوشت ها:

[1] به نقل منهاج

السنة، ج 2، ص 124 - تهذيب التهذيب، ج 10، ص 302.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

يحيي بن الحسن بن جعفر العقيقي

نسابه، مورخ و نخستين كسي كه در انسان الطالبيين كتاب تأليف كرده است. (277 - 214 ه) «اخبار المدينة» و «انساب آل ابي طالب» از تأليفات اوست او درباره امام موسي كاظم عليه السلام مي گويد:

«كان موسي بن جعفر عليه السلام يدعي العبد الصالح من عبادته و اجتهاده» [1] .

«موسي بن جعفر به خاطر كثرت عبادت و اجتهادش «عبد صالح» ناميده مي شد».

پي نوشت ها:

[1] تهذيب التهذيب، ج 10، ص 302.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

احمد بن حجرالهيثمي

صاحب «الصواعق المحرقة» (متوفي 973 ه) گفته:

«ورث أباه علما و معرفة و كمالا و فضلا، سمي الكاظم لكثرة تجاوزه و حلمه و كان معروفا عند اهل العراق بباب قضاء الحوائج عندالله و كان أعبد أهل زمانه و أعلمهم و أسخاهم» [1] .

«موسي كاظم علم و معرفت و فضل و كمال را از پدرش به ارث برده و در اثر عفو و گذشت و بردباري كه (در رفتار با مردم نادان) از خود نشان مي داد، ملقب به «كاظم» شد و در نزد مردم عراق به «باب الحوائج عندالله» معروف بود و در زمان او كسي در معارف الهي و دانش وجود و بخشش به پايه او نمي رسيد».

پي نوشت ها:

[1] الصواعق المحرقة، ص 7.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ

اول پاييز 1377.

شيخ مفيد

«ابوالحسن موسي عليه السلام، عابدترين و فقيه ترين، بخشنده ترين و گرامي ترين فرد زمان بود. به خاندان و خويشانش بيش از همه كس صله ي رحم مي كرد، از فقراي مدينه شب هنگام دلجويي مي كرد، زنبيلي كه داراي وجه نقد و طلاي مسكوك و آرد و خرما بود، براي فقرا مي برد و به آنها مي رساند. به طوري كه آنها نمي دانستند از كجا مي رسد» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد: ص 271.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

شبلنجي

«يكي از دانشمندان مي گويد: كاظم، همان امام گرانقدر، بي نظير، حجت خدا و عالم شايسته اي كه: شب را براي نماز بيدار، و روزش را به روزه داري مي گذراند و به خاطر زيادي حلم و گذشت، از تجاوزكاران به حقش به كاظم موسوم شد. او در نزد اهل عراق به باب الحوائج الي الله معروف است چون خواسته هاي كساني كه او را وسيله درگاه خدا قرار مي دادند، برآورده مي شد»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نور الابصار: ص 135.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

شيخ سليمان معروف به خواجه كلان

«موسي كاظم، علم، معرفت، كمال و فضيلت را از پدرش جعفر بن محمد عليهم السلام به ارث برده است. از آن رو كاظم ناميده شد كه گذشت و حلم فراوان داشت و در نزد مردم عراق به باب الحوائج معروف است. آن بزرگوار عابدترين و داناترين و بخشنده ترين مردم زمان بود» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ينابيع المودة (ص 364 ).

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

شيوه هاي جذب شاگردان و دوستان

امام كاظم عليه السلام با برقراري ارتباط تنگاتنگ، عاطفي، پيوسته و هوشمندانه با شاگردان و دوستانش ، تغذيه فكري، رواني، اخلاقي و اقتصادي، آنان را حفظ مي كرد تا از هم نپاشند. «ادريس بن ابي رافع از محمد بن موسي بن جعفر عليه السلام نقل مي كند كه با پدرم به سوي باغشان كه در محلي به نام سايه در اطراف مكه واقع بود، حركت كرديم. سپيده دم به نزديكي محل رسيديم. هوا بسيار سرد بود. در كنار چشمه اي فرود آمديم. در اين حال، برده اي زنگي (سوداني) از داخل باغي در حالي كه ظرف غذايي داغ در دست داشت، به سوي ما آمد. از نام و كنيه بزرگ جمع پرسيد. سپس در كنار امام ايستاد و عرض كرد: ابوالحسن، سرور من! اين غذا را به شما هديه مي كنم. امام فرمود: نزد همراهان قرار ده! همراهان امام از آن غذا خوردند. سپس آن برده برگشت و طولي نكشيد كه با دسته اي هيزم به سوي ما بازگشت و به امام عرض كرد: اين دسته هيزم را به تو هديه مي كنم. امام فرمود: نزد همراهان قرار ده و آتشي براي ما فراهم كن تا هيزم را روشن

كنيم. او رفت و آتش آورد (راوي گويد:) امام نام و نام مولاي او را نوشت و به من سپرد و فرمود: فرزند عزيزم! از اين نوشته نگهداري كن تا وقتي آن را از تو بخواهم. سپس وارد [باغ] شديم و مدتي در آنجا مانديم. پس از آن، به همراه امام آهنگ مكه كرديم و اعمال عمره به جا آورديم.

هنگامي كه عمره پايان يافت، امام، خادم خود صاعد را صدا زد و فرمود: برو و مالك آن باغ و برده را پيدا كن تا من خود به سراغ او بروم؛ زيرا خوش ندارم با كسي كاري داشته باشم و او را به زحمت بيندازم [تا پيش من آيد.] صاعد گويد: رفتم و آن مرد را پيدا كردم. او نيز مرا ديد و شناخت. او از اراتمندان به امام به شمار مي رفت. وقتي مرا ديد، پس از سلام و احوال پرسي گفت: ابوالحسن آمده است؟ گفتم: نه! گفت: پس چرا اينجا (مكه) آمده اي؟ گفتم: كارهايي دارم. آن مرد از ملك امام در «سايه» آگاه بود. از اين رو، در پي من آمد. هر چه كوشيدم از ديد او پنهان شوم، نتوانستم تا اينكه خود را به من رساند. ناگزير پيش مولايم رفتم و او نيز همراه من آمد. امام فرمود: نگفتم او را از حضور من آگاه نكن؟ عرض كردم: جانم فدايت! در اين باره چيزي به او نگفته ام. آن مرد به امام سلام و عرض ادب كرد. آن گاه امام به او فرمود: فلان غلام را مي فروشي؟ عرض كرد: جانم فدايت! برده، باغ و تمام دارايي من از آن توست. امام فرمود: دوست ندارم

آن را از تو بگيرم؛ زيرا پدرم از جدم روايت كرده است: «فروشنده باغ و ملك فاني مي شود، ولي خريدار آن روزي داده شده است» ولي آن مرد بر پيشنهاد خود اصرار كرد. [با اصرار او] امام، برده و باغ را به هزار دينار خريد. سپس برده را آزاد كرد و ملك و باغ را به صاحب بخشيد.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 31.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

شناسايي علم خداوند متعال

عن العبد الصالح موسي بن جعفر عليهماالسلام، قال: علم الله لا يوصف منه بأين، و لا يوصف العلم من الله بكيف، و لا يفرد من الله، و لا يبان الله منه، و ليس بين الله و بين علمه حد.

التوحيد باب 10 ح 16

ترجمه: از عبد صالح حضرت امام هفتم (ع) است كه فرمود: علم خداوند متعال توصيف نمي شود به عنوان أين، و همچنين توصيف نمي شود علم او با كيف، و علمي كه از خدا است جدا و تنها نمي شود از خداوند متعال، و خداوند متعال هم جدا نمي شود از علم خود، و نيست در ميان خدا و علم او حد و فاصله اي.

توضيح: در اين حديث شريف توضيحاتي لازم است داده شود:

1- لا يوصف منه بأين: أين: هيئتي است كه از بودن در مكان و محل ظاهر مي شود، و در نتيجه كشف مي كند از فقر و احتياج و حدوث و تحول در حلول كننده و هم در محل.

و در صورتي كه علم خداوند متعال عرضي و حادث و در محلي قرار بگيرد: قهرا زائد

بر ذات بوده، و محدود و محتاج گشته، و قرارگاه چنين علم حادث محدودي نيز أزلي و أبدي و نامحدود نخواهد بود.

2- و لا يوصف بكيف: كيف: هيئتي است كه از چگونگي و كيفيت موضوعي كشف كرده، و از عوارض لاحق و حادث بر موضوع به حساب آمده، و قهرا هم خود و هم آن موضوع محدود و حادث و متحول و محتاج خواهند بود.

پس اگر علم خداوند متعال محدود به كيفيتي باشد، و چنين علم محدود و با كيفيت مخصوصي لاحق به ذات پروردگار متعال گردد: قهرا صفت علم حادث بوده، و ثابت و نامحدود و أزلي و أبدي نخواهد بود. و اين معني مستلزم مي شود كه خداوند متعال ذاتا و في نفسه عالم نباشد، و پس از عالم بودن هم با علم محدود و متحول متصف گردد، و در اين صورت ذات خداوند متعال نيز محدود و متناهي و عاجز و محتاج خواهد بود.

3- و لا يفرد العلم من الله: و هرگز ممكن نيست كه علم خداوند متعال از ذات او تنها و جدا گشته، و همچنين ذات او هم از علم او جدا نمي گردد، و در ميان اين دو، حد و فاصله اي پديد نيامده، و حتي در مقام عقلي نيز جدايي و فاصله داشتن معقول نباشد.

پس صفت علم پروردگار متعال چون صفات ديگر او همه ذاتي و عين ذات او مي باشد.

و بلكه اين صفات از ذات نامحدود و نامتناهي مطلق واجب و نور مجرد خالص تام، انتزاع مي شود، و اگر نه در ذات واجب بذاته هيچ گونه صفتي نيست، چنانكه وارد است كه: كمال الاخلاص له نفي الصفات

عنه. و أما انتزاع علم شهودي كامل و نامحدود پروردگار متعال از ذات واجب بذاته: در كتاب التحقيق كلمه علم: گفته شده است كه - علم عبارت است از حضور و احاطه پيدا كردن به چيزي، و اين معني با موضوعات از لحاظ مراتب محدوديت و يا شدت قوي مختلف مي شود.

و از حيث تماميت و كمال قوت منتهي مي شود به وجود خداوند متعال واجب بذاته و وجود نامتناهي و حيات نامحدود مطلق، كه احاطه و حضور به همه عوالم و موجودات در هر زمان و مكان داشته، و كمترين ذره اي در هر جايي باشد: از محيط نور و احاطه او بيرون نيست.

پس علم خداوند متعال از دو جهت به همه موجودات و جهانيان امتياز و تفوق دارد: أول - از لحاظ ذاتي بودن مطلق، يعني وجود و حيات بذاته و أزلي و أبدي داشتن كه قهرا علم او نيز ذاتي و بذاته و واجب و أزلي خواهد بود.

دوم - از لحاظ احاطه و حضور كامل و نامحدود و نامتناهي به همه عوالم و جزئيات و كليات - و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها 6 / 59. و جمله - و ليس بين الله و بين علمه حد: به هر دو جهت دلالت مي كند، زيرا چون در ميان ذات واجب و علم او حدي نشد: قهرا علم او نيز چون ذات نامحدود و نامتناهي و ذاتي خواهد بود.

و حد به معني حدت و شدت است كه موجب جدايي و تمييز و حصول فرق در ميانه دو

چيز باشد.

و در حدت در مقابل ملائمت و لينت و خضوع باشد.

حديث دوم از امام هشتم:

عن أيوب بن نوح، أنه كتب الي أبي الحسن عليه السلام، يسأله عن الله عزوجل، أكان يعلم الأشياء قبل أن خلق الأشياء و كونها، أو لم يعلم ذلك حتي خلقها و أراد خلقها و تكوينها، فعلم ما خلق عند ما خلق و ما كون عند ما كون؟ فوقع عليه السلام بخطه: لم يزل الله عالما بالأشياء قبل أن يخلق الأشياء، كعلمه بالأشياء بعد ما خلق الأشياء.

التوحيد باب 11 ح 13

ترجمه:

أيوب بن نوح نخعي براي امام هشتم نوشت كه: آيا خداوند متعال پيش از آنكه أشياء را بيافريند، به آنها عالم باشد، يا پس از خلق و تكوين آنها و يا هنگام اراده خلق و تكوين عالم مي شود؟

آن حضرت در پاسخ سؤال به خط مبارك خود نوشت كه: پيوسته از أزل و از پيش از تكوين و خلق عالم به أشياء بوده است، چون عالم بودن او به أشياء پس از خلق آنها.

توضيح: در باب 2 گفته شد كه: صفت علم و قدرت از حيات ذاتي و نامحدود انتزاع شده، و چون حيات از ذات نامتناهي انتزاع مي شود: قهرا نامتناهي بوده، و صفت قدرت و علم هم كه از او منتزع گشته است، نامتناهي خواهند بود.

و علم به اقتضاي نامتناهي و نامحدود و مطلق بودن آن: محيط به همه أشياء و موجودات خواهد شد. پس حقيقت علم عبارت از احاطه باشد، و به مقدار سعه و فراگيري و احاطه: دائره علم و آگاهي نيز وسعت پيدا مي كند.

و چون زمان و مكان حاجب و مانع

از احاطه نباشند: قهرا فراگيري نور علم در زمان بعد از ايجاد كه در همه مكانها و در عرض همديگرند، مانند فراگيري و احاطه آن در زمان پيش از ايجاد و تكوين آنها خواهد بود. و در نتيجه: علم و احاطه خداوند متعال به همه موجودات موجود و گذشته و آينده، يك جريان روشن و مستدلي است، و چون صفات پروردگار متعال عين ذات او باشد: قهرا صفات او نيز چون ذات او نامحدود و نامتناهي خواهد بود.

آري غير از ذات واجب تعالي، همه محدود هستند، و حتي در عالم أرواح و عقول نيز همه أفراد محدوديت ذاتي دارند، و به اندازه وسع ذاتي خود مي توانند احاطه و آگاهي پيدا كنند.

و در باب 18 خواهد آمد كه: قسمتي از علوم مخصوص پروردگار متعال است كه حتي أنبياء و ملائكه هم در آن قسمت شركت ندارند، مگر آنكه خداوند عزيز تعليم فرمايد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

ص

صفوان بن مهران

صفوان از مردان پاك و موثقي بود كه بزرگان علما به روايات او اهميت مي دهند؛ در اخلاق و رفتار به مقامي رسيده بود كه مورد تأييد امام واقع شد. چنانكه پيشتر اشاره كرديم، همين كه از امام شنيد به ستمكاران نبايد كمك كرد، و از هر گونه كمك به آنان خودداري ورزيد و شتراني را كه به كرايه به هارون مي سپرد، فروخت تا مجبور نباشد از اين راه به ستمگر كمك كرده باشد. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشي، ص 441 -440.

منبع: زندگاني چهارده معصوم؛

سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ پاييز 1386 نشر مسجد مقدس جمكران

صفوان بن يحيي

وي از بزرگان اصحاب امام كاظم عليه السلام بود. شيخ طوسي مي نويسد: «صفوان نزد اهل حديث موثق ترين مردم زمان و پارساترين آنان به شمار مي رفت». [1] .

صفوان، امام هشتم عليه السلام را نيز درك كرد و نزد آن حضرت مقام و منزلتي عالي داشت. [2] امام جواد عليه السلام نيز صفوان را به نيكي ياد مي كرد و مي فرمود: «خدا از او - به رضايتي كه من از او دارم - راضي باشد، هيچگاه با من و پدرم مخالفت نورزيد». [3] .

امام كاظم عليه السلام مي فرمود: «ضرر دو گرگ درنده كه با هم به جان گله گوسفند بي چوپاني بيفتند بيش از زيان حب رياست نسبت به دين شخص مسلمان نيست». و فرمود: «اما اين صفوان رياست طلب نيست». [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فهرست شيخ طوسي، ص 109، چاپ نجف 1380.

[2] فهرست نجاشي، ص 148، چاپ تهران.

[3] رجال كشي، ص 502.

[4] رجال كشي، ص 503.

منبع: زندگاني چهارده معصوم؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ پاييز 1386 نشر مسجد مقدس جمكران

صفوان بن يحيي بجلي

از اصحاب امام كاظم عليه السلام و اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام است و از امام صادق عليه السلام نقل حديث نموده و سي كتاب تأليف كرده است.

شيخ طوسي و نجاشي درباره وي گفته اند: كوفي ثقة ثقة عين. نزد امام رضا عليه السلام داراي منزلتي مهم بود. وكيل امام رضا و امام جواد عليهماالسلام بود. موثق ترين و عابدترين اهل زمان خويش بود. گرايش به مذهب واقفه پيدا نكرد هرچند عده اي از واقفه مال فراواني را به او پيشنهاد كردند. با عبدالله بن جندب و علي بن نعمان رفيق

بودند در خانه خدا با هم پيمان بستند كه هر كدام زودتر از دنيا رفتند آنكه زنده ماند از جانب ديگري نماز بخواند و روزه بگيرد و حج انجام دهد و زكات بپردازد. عبدالله بن جندب و علي بن نعمان پيش از صفوان از دنيا رفتند و صفوان بعد از آنان تا در حيات بود روزي 150 ركعت نماز مي خواند و سالي سه ماه روزه مي گرفت و سه بار زكات مي داد و از جانب آنها حج و ساير كارهاي خير انجام مي داد. در معاصرين خود در عبادت و ورع مانند نداشت. سال 210 از دنيا رفت [1] . امام موسي بن جعفر عليهماالسلام درباره وي در حديثي فرمود: براي دين شخص مسلمان خطري بدتر از حب رياست نيست. خطر رياست براي دين مسلمان بيشتر از اين است كه دو گرگ گرسنه در گله بي چوپان بيفتند، ولي صفوان رياست را دوست ندارد [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 352، شماره 3؛ رجال نجاشي، ص 139 و 140؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 124 و 125.

[2] معجم رجال الحديث، ج 9، ص 127.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

صحبت در گهواره

يعقوب سراج مي گويد: محضر امام صادق عليه السلام رسيدم، ديدم آن حضرت بالاي سر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام كه در گهواره بود، ايستاده است. پس زماني طولاني با او راز گفت.

پس من نشستم تا صحبتهاي آن حضرت تمام شد، سپس به من فرمود: «نزد مولايت برو و به او سلام كن.» من نزديك امام كاظم عليه السلام كه در گهواره بود، رفتم و سلام كردم. پس آن حضرت با

زباني فصيح جواب سلام مرا داد. آنگاه به من فرمود: «نامي كه ديروز براي دخترت گذاردي، تغيير بده زيرا كه آن نامي است كه خدا آن را نمي پسندد.» من دختري داشتم كه نامش را حميراء گذاشته بودم. امام صادق عليه السلام به من فرمود: «به دستور او عمل كن تا هدايت شوي.» پس من رفتم و نام دخترم را تغيير دادم. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد شيخ مفيد.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

صحبت كردن به زبان حبشي

علي بن ابي حمزه مي گويد: نزد امام كاظم عليه السلام نشسته بوديم كه تعداد سي غلام كه آنها را از حبشه براي حضرت خريده بودند، وارد شدند. يكي از آنها زيبا سخن مي گفت و امام كاظم عليه السلام با زبان خودش جوابش را مي گفت. از سخن گفتن امام كاظم عليه السلام خيلي متعجب شدند چون خيال مي كردند كه حضرت زبان آنها را نمي داند.

حضرت به آن غلام فرمود: «من به تو پولي مي دهم و تو به هر يك از آنان، سي درهم بده.»

سپس از محضر امام كاظم عليه السلام خارج شدند در حالي كه عده اي از آنان به هم مي گفتند: «او به زبان ما، فصيح تر و بهتر از ما صحبت مي كرد و اين نعمتي است كه خداوند بر ما ارزاني نموده است.» وقتي غلامان رفتند، من عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا! من ديدم كه شما به زبان آنها صحبت مي كرديد.» حضرت فرمود: «آري». عرض كردم: «چرا به يكي از آنها بيشتر توجه فرموديد و او را مأمور كاري كرديد؟» فرمود: «آري به او گفتم تا با يارانش خوبي كند

و به هر يك از آنان، ماهي سي درهم بدهد. وقتي آن غلام با من صحبت كرد، متوجه شدم كه او از همه آنها داناتر است و چون بزرگ زاده بود، او را مسؤل آنها قرار دادم و سفارش آنها را به او نمودم. علاوه بر اين او جوان صادقي بود.» سپس حضرت فرمود: «گويا تو از سخن گفتن من به زبان حبشي ها تعجب كرده اي؟» گفتم: «به خدا قسم آري.» حضرت فرمود: «تعجب نكن، آنچه را كه بر تو پوشيده است و نمي داني، شگفت آورتر است از آنچه كه اكنون ديدي و شنيدي، و نسبت آن مثل قطره است بر دريا. اگر پرنده اي با منقار خود، قطره اي از دريا را بر دارد، آيا چيزي از آن كم مي شود؟! امام مانند درياي بيكران است و شگفتي هاي آن بيشتر از عجايب درياست و تمام شدني نيست.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 48.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

صحبت كردن شير نر

علي بن حمزه بطائني مي گويد: در راهي با حضرت امام كاظم عليه السلام بودم كه شيري آمد و دست خود را بر ران استري كه حضرت بر آن سوار بود گذاشت.

پس امام كاظم عليه السلام مكث فرمود و به صداي آن شير گوش مي داد، سپس شير رفت و در كنار راه ايستاد. حضرت ابوالحسن عليه السلام صورت خود را به جانب قبله گرداند و دعائي خواند كه من آن را نفهميدم، سپس با دست خود اشاره به شير فرمود: كه: «برو». پس شير همهه اي طولاني كرد و حضرت مي گفت: «آمين!آمين!» آنگاه شير رفت. من به آن

حضرت گفتم: «فدايت شوم! از اين شير و رفتار شما با او متعجب گرديده ام.» حضرت فرمود: «اين شير نزد من آمد و از سختي زائيدن ماده اش شكايت كرد و از من درخواست كرد كه: از خدا بخواهم كه به او فرجي عطاء فرمايد. من نيز براي او دعا كردم و در دلم افتاد كه بچه اي كه آن ماده شير به دنيا مي آورد نر خواهد بود.

پس اين مطلب را به او گفتم، شير به من گفت: در حفظ خداي تعالي برو و خداوند درندگان را بر تو و بر ذريه تو و بر احدي از شيعيان تو مسلط نكند من هم گفتم: آمين آمين.»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

صبر و بردباري امام كاظم

دين اسلام تلاش زيادي براي جايگزين نمودن خوي پسنديده حلم، در نفوس مسلمانان بكار برده و آن را عادتي براي مسلمين قرار داده و از پيامبر (ص) و ائمه هدي عليهم السلام، اخبار فراواني در آراسته شدن به اين صفت رسيده است، پيامبر (ص) فرموده است:

«بار خدايا! مرا به وسيله دانش بي نياز فرما و به زينت حلم و بردباري بياراي!»

و نيز فرموده است: «هرگز خداوند به خاطر ناداني، كسي را عزت نبخشيده و به دليل داشتن حلم خوار نساخته است.» امام اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «خير آن نيست كه مال و فرزندت، زياد شود. بلكه، خير آن است كه علم و حلمت، افزون گردد.»

امام صادق عليه السلام فرموده است: «حلم را به عنوان يار و ياور بس است»[1] . اين صفت برجسته، از بارزترين

صفات امام موسي عليه السلام بوده و آن بزرگوار در حلم و فرو خوردن خشم خود، ضرب المثل بوده است. هر كسي كه به او بدي مي كرد، عفو مي نمود و از كسي كه بر او ستم روا داشته بود، مي گذشت، و به اين مقدار بسنده نمي فرمود، بلكه به آنها نيكي و احسان مي نمود تا آن روح شرارت و خودخواهي، از نفوس آنان رخت بربند. مورخان داستانهاي زيادي را درباره بردباري آن بزرگوار نقل كرده اند. آورده اند كه شخصي از نوادگان عمر بن خطاب، نسبت به امام بدي مي كرد و هر نوع دشنامي را به جدش اميرالمؤمنين مي داد. يكي از پيروان امام عليه السلام تصميم به قتل ناگهاني او گرفته بود، امام او را از آن عمل نهي كرد و مصلحت ديد تا او را از طريق ديگري اصلاح كند، اين بود كه، آدرس او را پرسيد، گفتند: در ناحيه اي از نواحي مدينه، مشغول كشاورزي است امام عليه السلام سوار استر خود شد و به صورت ناشناسي نزد او رفت، و او را در مزرعه اش يافت، به سمت او روانه شد، آن شخص - نواده عمر - فرياد زد: زراعت ما را لگدمال نكن! امام عليه السلام اعتنايي نكرد، چون راه ديگري براي رفتن نزد وي، جز همان راه نيافت.

چون به نزد وي رسيد، در كنارش نشست و شروع به نوازش و محبت نمود و با خوشايندترين عبارات، با او سخن مي گفت، با مهرباني و عطوفت پرسيد:

«چقدر در كشاورزيت زيان كرده اي؟

صد دينار

چه مقدار اميد داري محصول برداري؟

من علم غيب كه ندارم!!

من به تو گفتم: چقدر اميد عايدي داري؟

اميدوارم دويست دينار عايدي من بشود.

امام عليه السلام

سيصد دينار به او مرحمت كرد، و فرمود: اين مبلغ مال تو و زراعت تو نيز به حال خود باشد.»

نواده عمر، يكباره منقلب شد و از اين كه قبلا در حق آن بزرگوار كوتاهي كرده بود، پيش خود شرمنده شد. امام عليه السلام او را ترك گفت و رهسپار مسجد پيامبر (ص) شد، ديد كه همان شخص پيش از وي به مسجد آمده است وقتي كه ديد امام مي آيد به احترام وي از جا برخاست در حالي كه با صداي بلند مي گفت:

«خداوند بهتر مي داند تا در هر خانواده اي كه صلاح مي داند رسالت خود را قرار دهد.»

پس طرفداران وي در حالي كه به دگرگوني وي اعتراض داشتند به طرف او حمله بردند، اما او با ايشان در ستيز شده و فضايل و ايثار امام را بر ايشان بازگو مي كرد و براي آن بزرگوار دعا مي نمود. اين بود كه امام عليه السلام رو به يارانش كرده و فرمود:

«كدام يك بهتر بود؟ آن كاري را كه شما مي خواستيد بكنيد و يا آن طوري كه من مي خواستم تا اين اندازه كار او را اصلاح كنم؟»[2] . موضع امام عليه السلام نسبت به جميع دشمنان و مخالفانش، موضع لطف و احسان بود. همواره اين آيه مباركه را جلوي چشمانش قرار داده بود:

«... بدانچه كه آن بهتر است دفع كن (بدي را) پس آنگاه كسي كه ميان تو و ميان او دشمني است، گويا او، دوستي مهربان است»[3] .

و بدين وسيله به ياران خود درسي ارزشمند - براي چگونه نصيحت كردن و رهنمود دادن - داد و براي ايشان روشن ساخت كه ناگزير بايد دعوت و هدايت بر

اساس حق و درستي كامل بوده و بر سعه صدر و بردباري متكي باشد و اگر مشتمل بر اين اوصاف نباشد، ممكن نيست در صحنه هاي اصلاح ديگران، توفيقي حاصل شود.

از جمله نشانه هاي حلم آن بزرگواران اين است كه روزي بر جمعي از حاسدان و دشمنانش گذشت كه در آن ميان ابن هياج - از دشمنان سرسخت امام - حضور داشت، به يكي از پيروانش دستور داد تا لجام استر امام را بگيرد و مدعي شود كه مال او است، آن مرد جلو رفت و به لجام استر امام آويخت و مدعي شد كه استر از آن اوست، امام عليه السلام از هدف او آگاه شد، از استر بزير آمد و به او مرحمت كرد. [4] براستي كه بالاترين نمونه والاي انساني - حلم و بردباري فوق العاده - را امام با اين عمل انجام داد.

امام عليه السلام همواره فرزندان خود را توصيه مي كرد تا به اين صفت والا آراسته شوند و به ايشان امر مي نمود تا نسبت به كساني كه بر آنان بدي كرده اند، گذشت كنند، آنها را جمع كرده و به اين مطلب سفارش فرمود: «پسران من! شما را به چيزي سفارش مي كنم كه هر كس رعايت كند بهره مند شود: هرگاه كسي نزد شما آمد و به گوش راست شما سخني را گفت كه بر شما ناگوار بود، سپس به طرف چپ شما رفت و از شما عذرخواهي كرد و گفت: من چيزي نگفته ام، عذرش را بپذيريد...»[5] . با اين سفارش ما به اندازه حلم و وسعت خلق و خوي آن بزرگوار پي مي بريم، در حالي كه اين سفارش بسياري از فوايد اجتماعي را در پي

دارد، زيرا پذيرش عذر بدكار و مقابله به مثل نكردن با وي، از مهمترين وسايل جذب او براي انس، محبت و همسويي و از ميان برداشتن دشمني از بين مردم است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] النظام التروبي في الاسلام.

[2] تاريخ بغداد: 13 / 29 - 28، كشف الغمه: ص 247.

[3] سوره فصلت: آيه 34.

[4] بحار: 11 / 277.

[5] فصول المهمه ابن صباغ: ص 220.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

صلابت و عزت نفس امام كاظم

يكي از خصال و شيوه رفتاري امام كاظم عليه السلام حفظ صلابت و عزت اسلامي بود، او هرگز به خواري و ذلت تن در نداد، تا آنجا كه مرگ با عزت را بر زندگي ذلت بار ترجيح داد، در اين راستا به سه سرگذشت جالب زير توجه كنيد:

1- در آن هنگام كه امام كاظم عليه السلام در زندان، در شرايط سخن بود، هارون وزيرش يحيي بن خالد برمكي را طلبيد و به او چنين دستور داد؛ «به زندان برو و موسي بن جعفر عليه السلام را از غل و زنجير آزاد كن و سلام مرا به او برسان، و به او بگو: پسر عمويت (هارون) مي گويد: «قبلا من سوگند ياد كرده ام كه تو را آزاد نسازم تا اقرار كني كه با من رفتار بد كرده اي، و از من درخواست عفو از گذشته نمايي، اقرار تو موجب ننگ براي تو نيست و درخواست تو از من، موجب نقص و عيب تو نخواهد بود، اين پيام رسان من يحيي بن خالد، مورد اطمينان من و وزير من مي باشد، از او درخواست عفو كن به مقداري كه مرا از ذمه سوگند، برهاند،

آنگاه به سلامت هر كجا خواهي برو.» امام كاظم عليه السلام به يحيي چنين گفت: «اي اباعلي! مرگ من فرارسيده و بيش از يك هفته، بيشتر در اين دنيا نخواهم ماند... از جانب من به هارون بگو روز جمعه فرستاده من نزد تو مي آيد و آنچه را (در مورد وفات من) ديده، به تو خبر مي دهد، و تو بزودي در فرداي قيامت در پيشگاه عدل الهي زانو بر زمين مي زني و در آنجا روشن مي شود كه ظالم و ستمگر كيست؟» همان گونه كه آن حضرت فرموده بود، روز جمعه به لقاء الله پيوست [1] .

2- قاطعيت امام كاظم عليه السلام در زندان، به قدري جدي و پرصلابت بود كه در پاسخ به سؤال مخفيانه يكي از دوستان به نام علي بن سويد، درباره دوري از طاغوتيان، چنين فرمود:

لا تأخذن معالم دينك عن الخائنين، الذين خانوا الله و رسوله و خانوا اماناتهم، انهم ائتمنوا علي كتاب الله فحرفوه و بدلوه، فعليهم لعنة الله و لعنة رسوله و لعنة ملائكته و لعنة آبايي الكرام البررة، و لعنتي و لعنة شيعتي الي يوم القيامة: «دستورهاي دينت را از غير شيعيان ما نگير، چرا كه اگر چنين كني، دين خود را از خائنان گرفته اي، آنان كه به خدا و رسولش خيانت كرده اند، و به امانتهاي آنها خيانت نموده اند، كتاب خدا قرآن را به عنوان امانت در اختيار آنها گذاشتند ولي آنها قرآن را تحريف و دگرگون نمودند، لعنت خدا و رسول خدا و فرشتگان و لعنت پدران ارجمند و گراميم و لعنت من و همه شيعيانم تا روز قيامت بر آنها باد.» [2] .

3- در آن هنگام كه

امام كاظم عليه السلام در زندانهاي تاريك هارون به سر مي برد، يكي از آشنايان براي امام چنين پيام داد: «اگر براي فلاني نامه بنويسي تا با هارون در مورد آزادي تو صحبت كند، كارساز است.» امام كاظم (ع) جواب داد: پدرم از پدران خود و آنها از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده اند كه خداوند به حضرت داود عليه السلام وحي كرد: انه ما اعتصم عبد من عبادي باحد من خلقي دوني الا قطعت عنه اسباب السماء، و اسخت الارض من تحته: «همانا هيچ بنده اي از بندگانم به شخصي جز من تكيه نكرد، مگر اينكه اسباب (نعمتهاي) آسمان را از او بريدم، و زمين را در زير پايش براي فرورفتنش در كام زمين سست كردم.» [3] . به اين ترتيب آن بزرگمرد الهي در سخت ترين شرايط، با كمال صلابت در برابر شخص قلدري مانند هارون ايستادگي كرد و حتي يك كلمه از او تقاضا نكرد و مرگ با عزت را از زندگي ذلت بار ترجيح داد. چرا كه آن حضرت در درياي بي كران توحيد الهي غرق بود، و حتي در نگين انگشترش نوشته بود: حسبي الله (خدا مرا كافي است) و نيز نوشته بود: الملك لله الواحد القهار (حاكميت و عظمت از آن خداوند يكتاي حاكم مقتدر است) [4] به گفته اقبال لاهوري:

آدم از بي بصري بندگي آدم كرد

گوهري داشت ولي نذر قباد و جم كرد

يعني از خوي غلامي ز سگان پست تر است

من نديدم كه سگي پيش سگي قد خم كرد

و به گفته حافظ:

به ولاي تو اگر بنده خويشم خواني

از سر كون و مكان خواجگيم برخيزد

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 290.

[2] وسائل الشيعه، ج 18، ص 109.

[3] تاريخ يعقوبي، طبق نقل الائمة الاثنا عشر (هاشم معروف) ج 2، ص 338.

[4] اعيان الشيعه، ج 2، ص 5.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

صبر و گوشه گيري از اهل دنيا

صبر بر تنهايي، نشانه ي نيرومندي عقل است، پس هر كه به خداي تبارك و تعالي بينديشد و از اهل دنيا و مشتاقان به آن كناره گيرد و بدانچه نزد پروردگارش هست رغبت نمايد، خداوند در وحشت انيس او و در تنهايي يار او شود و به هنگام تنگدستي بي نيازش سازد و به وقت بي كسي عزتمندش گرداند.

ألصبر علي الوحدة علامة قوة العقل، فمن عقل عن الله تبارك و تعالي اعتزل أهل الدنيا و الراغبين فيها و رغب فيما عند ربه و كان الله آنسه في الوحشة و صاحبه في الوحدة، و غناه في العيلة و معزه في غير عشيرة. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 387.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ض

ضرورت سبزي همراه غذا

شخصي به نام موفق مدايني گويد:

روزي حضرت ابوالحسن، امام موسي بن جعفر عليهما السلام، جد مرا جهت صرف ناهار دعوت نمود. جدم گفت: چون موقع صرف غذا فرا رسيد و سفره را پهن كردند، نشستيم كه غذا بخوريم، حضرت متوجه شد كه سبزي خوردن سر سفره نيست، دست از خوردن غذا كشيد و به غلام و پيش خدمت خود فرمود: آيا نمي دانستي سفره اي كه در آن سبزي نباشد غذا نمي خورم، سريع مقداري سبزي بياور.

غلام حضرت رفت و پس از لحظه اي مقداري سبزي آورد و جلوي امام كاظم عليه السلام نهاد، و حضرت شروع نمود غذاي خود را به همراه سبزي ميل نمايد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة: ج 24، ص 419، ح 2، فروع كافي: ج 6، ص 362، ح 1.

منبع: چهل داستان و چهل حديث

از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

ط

طي الارض به كربلا و مدينه و كوه قاف

مي گويند: علي بن مسيب همداني را به همراه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام گرفتند و او را در همان محبسي كه موسي بن جعفر عليه السلام را زنداني كردند حبس نمودند. چون مدت حبس او طول كشيد، بسيار دلش براي عيال خويش تنگ شد و شوق ديدار را پيدا كرد. پس اين حالت خويش را خدمت امام كاظم عليه السلام عرض كرد. پس حضرت به او فرمود: «چشم خود را بر روي هم بگذار.» پس چشمانش را بست. سپس فرمود: «چشمان خود را باز كن.»

چون چشمانش را گشود خود را نزد قبر امام حسين عليه السلام ديد، پس در آنجا نماز بجاي آوردند و زيارت نمودند. سپس حضرت فرمود: «چشمانت را ببند.»پس چشمانش را بست. بعد فرمود: «چشمانت را باز كن.» چون چشمانش را گشود خود را نزد قبر حضرت پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم در مدينه ديد. امام كاظم عليه السلام فرمود: «به نزد عيال خود برو و با او ملاقات كن و بعد باز گرد.» پس او رفت و همسر خويش را ديد و بعد خدمت امام كاظم عليه السلام برگشت. حضرت دوباره به او فرمود كه چشمانت را ببند و بعد باز كن، و او وقتي چشمانش را باز كرد ديد كه با آن جناب در بالاي كوه قاف هستند. در آنجا چهل نفر از اولياء خدا را ديد كه همه شان به امام كاظم عليه السلام اقتدا كردند. سپس امام كاظم عليه السلام دوباره به او فرمود كه چشمانش را ببند و بعد باز كند، و چون او چشمانش را بست و باز كرد ديد كه

با آن حضرت در زندان مي باشد. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كبير محقق بهبهاني.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

طي الارض به مدينه و پيش بيني شهادت خود

مي گويند: امام كاظم عليه السلام سه روز قبل از شهادتشان، مسيب بن زهير كه بر او نگهبان گردانيده بودند را طلبيد و گفت: «اي مسيب!» او گفت: «لبيك اي مولاي من.» حضرت فرمود:«در اين شب به مدينه جد خود رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مي روم كه با فرزندم علي وداع كنم و او را وصي خود گردانم و ودايع امامت و خلافت را به او بسپارم چنانچه پدرم به من سپرد.» مسيب گفت: «اي فرزند رسول خدا! چگونه من درها و قفلها را باز كنم و حال آنكه سربازان و نگهبانان بر درها نشسته اند؟» حضرت فرمود: «اي مسيب! يقين تو ضعيف شده است به قدرت خدا و بزرگي ما؟! مگر نمي داني كه خداوندي كه درهاي علوم اولين و آخرين را براي ما گشوده است، قادر است كه مرا از اينجا به مدينه ببرد بي آنكه درها گشوده شود؟!» مسيب گفت: «اي فرزند رسول خدا! دعا كن كه خداوند، ايمان مرا ثابت بدارد.» حضرت دعا كرد و فرمود: «خدايا! او را ثابت بگردان.» سپس فرمود: «مي خواهم در اين وقت خدا را بخوانم به آن اسمي كه آصف برخيا، خدا را به آن اسم خواند و تخت بلقيس را از دو ماه راه، به يك چشم زدن نزد سليمان حاضر كرد تا آنكه در اين ساعت مرا به پسرم علي كه در مدينه مي باشد برساند.» مسيب مي گويد: حضرت مشغول دعا

شد، چون نظر كردم ناگهان مشاهده كردم كه آن حضرت در مصلاي خود نمي باشد، حيران در ميان خانه ايستادم و متفكر بودم. بعد از اندك زماني ديديم كه حضرت باز در مصلاي خود پيدا شد و زنجيرها در پاي خود گذاشت، پس به سجده افتادم و خدا را شكر نمودم بر آنكه مرا به قدرت و منزلت آن حضرت عارف گرداند.

حضرت فرمود: «سر بردار اي مسيب! بدان كه سه روز ديگر من از دنيا رحلت مي نمايم.

چون اين خبر را شنيدم، قطرات اشك حسرت از ديده خود ريختم. حضرت فرمود: «گريه نكن كه بعد از من، علي فرزند من، امام و مولاي تو است پس دست در دامان ولايت او بزن كه تا با او باشي و دست از پيروي او بر نداري هرگز گمراه نمي شوي.» گفتم: «الحمدلله.» چون روز سوم شد، امام كاظم عليه السلام مرا طلبيد و فرمود: «چنانچه به تو خبر دادم، امروز عازم سفر آخرت مي باشم، چون شربت آبي از تو بطلبم و بياشامم، شكم من از زهر قهر، نفخ مي كند و اعظايم ورم كرده و چهره گلگونم به زردي مايل مي شود، بعد از آن سرخ شده و بعد سبز مي شود و به رنگهاي مختلف در مي آيد، زينهار كه با من سخن نگوئي و احدي را قبل از وفاتم، بر احوال من مطلع نگرداني.» من منتظر بوده و محزون و غمناك ايستاده بودم تا آنكه بعد از ساعتي آن حضرت از من آب طلبيد و نوشيد. سپس فرمود: «اين ملعون سندي شاهك گمان خواهد كرد كه او مرتكب غسل و كفن من است، هيهات هيهات كه اين هرگز نخواهد شد،

زيرا كه انبياي عالي شأن و اوصياي ايشان را جز نبي و وصي، كسي نمي تواند غسل بدهد.»

چون چند لحظه اي گذشت ناگهان جوان خوش روئي را ديدم كه نور سيادت و ولايت از جبين وي ساطع و هويدا، و سيماي امامت و نجابت از چهره ي وي ظاهر بود. وي شبيه ترين مردم به حضرت امام كاظم عليه السلام بود، پس در كنار آن حضرت نشست. خواستم كه از امام كاظم عليه السلام نام آن جوان را سؤال كنم، حضرت صدا زد كه: «مگر نگفتم كه با من سخن نگو.»

پس خاموش گرديدم، چون مقداري گذشت آن امام مسموم و غريب و مظلوم، با فرزند دلبند خود وداع كرد، و نفس مطمئنه اش نداي «ارجعي الي ربك» را اجابت نمود و به عالم وصال، ارتحال فرمود. سپس حضرت امام رضا عليه السلام از نظر غايب شد. چون خبر وفات آن حضرت به هارون الرشيد رسيد، سندي بن شاهك را به تجهيز و غسل و دفن آن حضرت امر كرد.

خروش از شهر بغداد بر آمد و اهالي شهر حاضر شدند و صدايشان را به ناله و فغان بلند كردند. زمين و آسمان به گريه و زاري در آمده بود و بر از دست دادن آن حضرت مي گريستند. آنگاه سندي بن شاهك با جمعي ديگر متوجه غسل آن حضرت گرديدند.

چنانچه آن امام والا مقام خبر داده بود ايشان گمان مي كردند كه آن حضرت را غسل مي دهند، به خدا قسم كه دست خبيث آنها به بدن مطهر امام كاظم عليه السلام نمي رسيد. آن ملعون ها خيال مي كردند كه آن سرور را كفن و حنوط مي كنند، به خدا سوگند كه از ايشان هيچ گونه امري نسبت

به آن جناب واقع نمي شد، بلكه حضرت امام رضا عليه السلام متكفل اين امور بود و آنها حضرت را نمي ديدند. چون امام رضا عليه السلام از تكفين پدر بزرگوار خود فارغ گرديد، به من فرمود: «اي مسيب! بايد كه در امامت من شك نكني و از پيروي و متابعت من دست بر نداري، بدرستي كه من پيشوا و مقتداي تو هستم، من بعد از پدر بزرگوار خود، حجت خدا بر تو مي باشم.»

آنگاه بدن شريف امام كاظم عليه السلام را در مقبره قريش كه اكنون مرقد مطهر آن حضرت است، مدفون ساختند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

ظ

ظهور نور هدايت بين مكه و مدينه

محدثين و مورخين و از آن جمله ابوبصير حكايت كند:

امام جعفر صادق عليه السلام به همراه خانواده و بعضي از اصحاب كه من نيز همراه ايشان بودم، اعمال حج را انجام داديم و سپس به سوي مدينه ي منوره بازگشت نموديم.

در بين راه، به محلي رسيديم كه «أبواء» نام داشت، حضرت دستور فرمود تا قافله پياده شوند و استراحت نمايند.خانواده حضرت نيز با فاصله كمي از اصحاب، فرود آمد و همان جا منزل گرفت، پس از گذشت لحظاتي كه استراحت كرديم و غذا خورديم، شخصي نزد امام صادق عليه السلام آمد و اظهار داشت: يا ابن رسول الله! همسرتان، حميده پيام داد كه هر چه زودتر نزد او برويد؛ زيرا حالتي فوق العاده برايش عارض گرديده است - يعني؛ در حال زايمان نوزاد مي باشد -. امام عليه السلام با شنيدن اين خبر، سريع حركت نموده و به سمت همسرش

رفت؛ و پس از گذشت مدتي كوتاه مراجعت نمود و تمام افرادي كه حضور داشتند، به احترام آن حضرت از جاي خود برخاستند و گفتند: ياابن رسول الله! خداوند، شما را به خير و سعادت بشارت دهد، چه خبر است و حميده در چه حالتي به سر مي برد؟ حضرت فرمود: خداوند متعال، حميده را به سلامت نگه داشت، و به من، نوزاد مباركي را عطا نمود كه در روي زمين بهتر از او نيست. و سپس افزود: حميده جرياني را براي من تعريف كرد و فكر مي كرد كه من آن را نمي دانم. اصحاب گفتند: آن جريان چه بود؟! حضرت فرمود: حميده اظهار داشت: همين كه نوزاد عزيز به دنيا آمد، دست هاي خود را بر زمين نهاد و سر به سمت آسمان بلند كرد و تسبيح و تحميد و تهليل خداوند جل و علا را به جاي آورد؛ و سپس بر رسول خدا صلوات و تحيت فرستاد.

حضرت در ادامه فرمايشات خود افزود: من به حميده گفتم: اين حركات، مخصوص پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و ديگر ائمه اطهار مي باشد، كه هنگام ولادت دست خود را بر زمين قرار داده و سر به سمت آسمان بلند نموده و مشغول تسبيح و تحميد و تهليل خداوند متعال مي گردند.

و نيز بر پيغمبر خدا صلوات و درود مي فرستند؛ و سپس با اقرار و اعتراف مي گويند: بر يگانگي خداوند شهادت مي دهم؛ و اين كه خدائي جز او وجود ندارد. و همين كه چنين حركات و جملاتي از ايشان صادر گرديد، خداوند رحمان علوم اولين و آخرين را بر آن ها مقرر مي گرداند؛ و نيز ملك روح الأمين در شب هاي قدر به

زيارت آن امام خواهد آمد.

سپس ابوبصير در پايان خبر فرخنده ميلاد حضرت موسي ابن جعفر عليه السلام گويد: ولادت آن حضرت در سال 128 هجري قمري واقع گرديد. و چون كاروان حضرت به مدينه رسيد، امام صادق عليه السلام به مدت سه روز سفره انداخت و تمام افراد، بر سفره وليمه امام موسي كاظم عليه السلام مي نشستند و غذا مي خوردند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 316، ح 1، عيون المعجزات: ص 98، دلائل الامامة طبري: ص 303 ح 258.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

ع

عاقل دروغ نمي گويد

همانا كه عاقل دروغ نمي گويد، گر چه طبق ميل و خواسته ي او باشد.

ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 391.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

علي بن يقطين

وي در سال 124 هجري قمري در كوفه به دنيا آمد. [1] پدرش شيعه بود، و براي امام صادق عليه السلام از اموال خود مي فرستاد. مروان او را تعقيب كرد؛ وي فراري شد و همسر و دو پسرش علي و عبدالله به مدينه رفتند. هنگامي كه دولت اموي از هم پاشيد و حكومت عباسي تشكيل شد، يقطين ظاهر شد و با همسر و دو فرزندش به كوفه برگشت. [2] .

علي بن يقطين با عباسي ها كاملا ارتباط برقرار كرد، و برخي از پستهاي مهم دولتي نصيبش شد، و در آن موقع پناهگاه شيعيان و كمك كار آنان بود، و ناراحتي هاي آنان را برطرف مي كرد.

هارون الرشيد، علي بن يقطين را به وزارت خويش برگزيد. علي بن يقطين به امام كاظم عليه السلام عرض كرد: «نظر شما درباره شركت در كارهاي اينان چيست؟».

فرمود: «اگر ناگزيري، از اموال شيعه پرهيز كن».

راوي اين حديث مي گويد: «علي بن يقطين به من گفت كه اموال را از شيعه در ظاهر جمع آوري كنم، ولي در پنهان به آنان بازگردانم». [3] .

يك بار به امام كاظم عليه السلام نوشت: «حوصله ام از كارهاي سلطان تنگ شده است؛ خدا مرا فدايت گرداند، اگر اجازه دهي از اين كار كناره مي گيرم».

امام در پاسخ او نوشت: «اجازه نمي دهم از كارت كناره گيري كني، از خدا بپرهيز!» [4] .

و نيز يك بار به

او فرمود: «به يك كار متعهد شو؛ من سه چيز را براي تو تعهد مي كنم؛ اين كه قتل با شمشير و فقر و زندان به تو نرسد».

علي بن يقطين گفت: «كاري كه من بايد متعهد شوم چيست؟»

فرمود: «اين كه هرگاه يكي از دوستان ما نزد تو بيايد او را اكرام كني». [5] .

عبدالله بن يحيي كاهلي مي گويد: «خدمت امام كاظم عليه السلام بودم كه علي بن يقطين به سوي آن حضرت مي آمد. امام رو به يارانش كرد، فرمود: «هر كس دوست دارد شخصي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ببيند به اين كه به سوي ما مي آيد نگاه كند». يكي از حاضران گفت: «پس او اهل بهشت است؟».

امام فرمود: «گواهي مي دهم كه او از اهل بهشت است». [6] .

علي بن يقطين در انجام فرمان امام عليه السلام به هيچ وجه سهل انگاري نداشت؛ هر چه آن گرامي دستور مي داد انجام مي داد، گرچه راز آن دستور را نداند.

يكبار، هارون الرشيد لباس هايي به رسم هديه به علي بن يقطين داد كه در ميان آنها جبه اي شاهانه بود.

لباس ها و آن جبه را به اضافه اموال ديگر براي امام كاظم عليه السلام فرستاد. امام همه اموال، جز آن جبه را پذيرفت، و به علي بن يقطين نوشت اين لباس را نگهدار و از دست مده كه به زودي به اين لباس احتياج خواهي داشت.

علي بن يقطين متوجه نشد كه چرا حضرت آن لباس را پس داده اند، ولي آن را نگهداشت. چند روزي گذشت، علي بن يقطين از غلامي كه محرم او بود برآشفته شد و او را بيرون كرد.

غلام كه از علاقه علي بن يقطين به امام كاظم عليه السلام و فرستادن اموال براي او اطلاع داشت پيش هارون رفت و آنچه مي دانست گفت. هارون خشمگين شد و گفت: «رسيدگي مي كنم، اگر اينطور كه تو مي گويي، همانگونه باشد؛ او را خواهم كشت». و همان لحظه علي بن يقطين را احضار كرد و پرسيد: «آن جبه را كه به تو دادم چه كردي؟».

گفت: «آن را معطر كرده در جاي مخصوصي حفظ كرده ام».

- هم اكنون آن را بياور!

علي بن يقطين يكي از خدمتكارهاي خود را فرستاد؛ لباس را آورد و جلو هارون گذاشت. هارون كه لباس را ديد آرام شد و به علي بن يقطين گفت: «لباس را به جاي خود برگردان و خودت هم به سلامت بازگرد، پس از اين سعايت هيچ كس را در مورد تو نمي پذيرم». و دستور داد آن غلام را هزار ضربه شلاق بزنند. و او هنوز پانصد ضربه شلاق بيشتر نخورده بود كه جان سپرد. [7] .

علي بن يقطين به سال 182 هجري قمري، زماني كه حضرت موسي بن جعفر در زندان بود درگذشت. [8] .

وي كتاب هايي داشته است كه نام برخي از آنها را شيخ مفيد و شيخ صدوق ياد كرده اند. [9] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فهرست شيخ طوسي، ص 117.

[2] فهرست شيخ طوسي، ص 117.

[3] كافي، ج 5، ص 110.

[4] قرب الاسناد، ص 126، چاپ سنگي.

[5] رجال كشي، ص 433.

[6] رجال كشي، ص 431.

[7] ارشاد مفيد، ص 275.

[8] رجال كشي، ص 430.

[9] فهرست شيخ طوسي، ص 117.

منبع: زندگاني چهارده معصوم؛ سيد محسن خرازي

و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ پاييز 1386 نشر مسجد مقدس جمكران

عبدالرحمان بن الحجاج البجلي

شيخ طوسي وي را از اصحاب امام كاظم عليه السلام به شمار آورده است [1] .

و نجاشي در حق او فرموده: از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام نقل حديث كرده و بعد از حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام زنده بود و از عقيده به وقف برگشت و خدمت امام رضا عليه السلام را درك نمود، ثقه بود، ثقه بود داراي عنوان و پا برجا بود، كتاب هايي دارد [2] حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام در حق وي فرموده: «انه لثقيل علي الفؤاد» [3] .

در معجم رجال الحديث فرموده: صحيح اين جمله اين است: لثقيل في الفؤاد و معنايش اين است كه: در دل ها داراي مقام و منزلتي بزرگ است [4] و امام صادق عليه السلام به عبدالرحمان فرمود: با اهل مدينه سخن بگو (بحث كن) كه من دوست دارم در ميان شيعه مانند تو ديده شود [5] . عبدالرحمان از كساني بود كه معتقد به مذهب واقفه بود ولي با ديدن معجزات از امام رضا عليه السلام از آن عقيده برگشت [6] . و شيخ مفيد وي را از خواص اصحاب حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام و از ثقات و صالحان به شمار آورده است [7] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 353، شماره 2.

[2] رجال نجاشي، ص 165.

[3] معجم رجال الحديث، ج 9، ص 316.

[4] همان، ص 318.

[5] همان، ص 316.

[6] همان.

[7] ارشاد، ص 288.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

عبدالله بن جندب بجلي كوفي

شيخ وي را در شمار اصحاب امام صادق و امام كاظم و امام رضا عليهم السلام ذكر و توثيق نموده است [1] . و در

كتاب «الغيبة» فرموده: وكيل امام موسي بن جعفر و امام رضا عليهم السلام و عابد بود، و نزد آن دو بزرگوار داراي مقامي بلند بود [2] .

و مرحوم كشي نقل كرده كه عبدالله بن جندب به حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام عرض كرد: آيا شما از من راضي نيستي؟ حضرت فرمود: آري به خدا سوگند من از تو راضي هستم و رسول خدا و خدا از تو راضي هستند [3] .

و مرحوم كليني با سند معتبر از ابراهيم بن هاشم نقل نموده كه: عبدالله بن جندب را در موقف (عرفات) ديدم، هيچ وقوفي بهتر از وقوف او نديدم. دست هايش را به آسمان بلند كرده بود و اشك بر گونه اش جاري بود كه بر زمين مي ريخت. وقتي كه مردم از عرفات كوچ كردند به او گفتم: موقف هيچ كس را بهتر از وقوف تو نديدم! گفت: به خدا سوگند دعا نكردم مگر براي برادرانم زيرا امام موسي بن جعفر عليهماالسلام به من فرمود: هر كه در غياب برادر ديني اش براي وي دعا كند از عرش به او خطاب شود براي تو صد هزار برابر آنچه براي برادرت خواستي مي باشد خوش نداشتم صد هزاري كه تضمين شده براي يكي كه نمي دانم به اجابت مي رسد يا نه، واگذارم [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 10، ص 149.

[2] الغيبة، ص 210 و 211.

[3] معجم رجال الحديث، ج 10، ص 149.

[4] كافي، ج 2، ص 508؛ ح 6؛ ج 4، ص 465، ح 7.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

عبدالله بن مغيره بجلي كوفي

شرح حال او را از منتهي الآمال با

تصرف در عبارات ذكر مي نمايم:

او ثقه و از فقهاي اصحاب است و از لحاظ جلالت و دين و پرهيزكاري احدي همپايه او نيست.

از امام موسي كاظم عليه السلام نقل حديث نموده است. شيخ كشي گفته: او واقفي بود و به حق برگشت و از او نقل كرده: من واقفي بودم و در همان زمان كه واقفي بودم به حج رفتم. وقتي كه به مكه رسيدم، در دلم حالتي پيدا شد. پس به ملتزم، (محل استجابت دعا از خانه كعبه) چسبيدم و دعا كردم، عرض كردم: خدايا! تو خواسته و مقصود مرا مي داني، مرا به بهترين دين راهنمايي فرما. در دلم افتاد كه خدمت امام رضا عليه السلام شرفياب شوم. به مدينه رفتم و بر در خانه ي آن حضرت ايستادم به غلام آن حضرت گفتم: به مولايت بگو مردي از اهل عراق بر در منزل است. ناگاه شنيدم حضرت فرمود: اي عبدالله بن مغيره! داخل شو! پس داخل شدم. همين كه نظرش به من افتاد، فرمود: خداوند دعاي تو را مستجاب فرمود و تو را به دين خود هدايت نمود! عرض كردم: شهادت مي دهم كه تو حجت خدايي بر من، و امين الله بر خلقي. عبدالله بن مغيره از اصحاب اجماع است (همه رواياتي را كه او نقل نمايد درباره آن سخني ندارند). و گفته شده كه سي كتاب تصنيف كرده، از جمله: كتاب وضو و كتاب صلاة. و از كتاب اختصاص نقل شده: روايت شده وقتي كتاب خود را تصنيف نمود، با اصحاب خود وعده كرد كه آن كتاب را براي آنان در يكي از زاويه هاي مسجد كوفه بخواند. و او را برادري بود كه

در مذهب با وي مخالف بود. هنگامي كه اصحابش جمع شدند تا آن كتاب را بشنوند برادرش آمد و همانجا نشست عبدالله به ملاحظه برادرش كه در مذهب با او مخالف بود به اصحاب خود فرمود: امروز برويد. برادرش گفت: كجا بروند؟ من نيز آمده ام براي همان جهت كه آنها آمده اند. عبدالله گفت: مگر آنان براي چه آمده اند؟ گفت: اي برادر! در خواب ديدم كه ملائكه از آسمان فرود مي آيند، گفتم: اين ملائكه براي چه از آسمان فرود مي آيند؟ شنيدم كه گوينده اي گفت: فرود مي آيند تا بشنوند آن كتابي را كه عبدالله بن مغيره تصنيف نموده. روي اين جهت من نيز آمدم تا مطالب آن را بشنوم پس هم اكنون توبه مي كنم از مخالفت خود با تو، عبدالله خوشحال گرديد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال، فصل هفتم از حالات موسي بن جعفر عليهماالسلام؛ اختصاص مفيد، ص 84 و 85، معجم رجال الحديث، ج 10، ص 338.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

عبدالله بن يحيي الكاهلي

شيخ او را از اصحاب امام كاظم عليه السلام به شمار آورده است [1] . و در فهرست فرموده: كتابي دارد [2] و مرحوم نجاشي فرموده: از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام نقل حديث نموده و عبدالله نزد امام موسي بن جعفر عليهماالسلام محترم بود و سفارش او را به علي بن يقطين نمود. به وي فرمود: كاهلي و عيالش را براي من تضمين كن و من برايت بهشت را ضمانت مي نمايم. داراي كتابي است [3] . همانند اين را مرحوم كشي نيز نقل نموده است و از عبدالله نقل نموده كه: سالي به

حج رفتم و خدمت امام كاظم عليه السلام شرفياب شدم حضرت به من فرمود: اين سال كارهاي خير انجام بده كه مرگت نزديك است، من گريه كردم! حضرت فرمود: چرا گريه مي كني؟ عرض كردم: خبر مرگم را به من دادي! فرمود: مژده باد تو را كه از شيعيان ما مي باشي و كارت صحيح است. راوي گويد: پس از آن به مدت كمي عبدالله از دنيا رفت [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 357، شماره 51.

[2] معجم رجال الحديث، ج 10، ص 379.

[3] رجال نجاشي، ص 153 و 154.

[4] معجم رجال الحديث، ج 10، ص 379 و 380.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

عثمان الاحول

مرحوم كليني با ذكر سند از وي نقل نموده كه شنيدم ابوالحسن عليه السلام فرمود: هيچ دارويي نيست مگر اينكه دردي را تحريك مي نمايد. هيچ چيزي بهتر از اين نيست كه از چيزهايي كه به آن نيازي نيست امساك شود [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضه كافي، ص 273، ح 409.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

علي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين

از اصحاب امام صادق و امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام است و او را توثيق نموده اند. شيخ طوسي فرموده: جليل القدر و ثقه است. كتاب «المناسك» و مسائل برادرش موسي بن جعفر عليهماالسلام براي اوست و از امام صادق عليه السلام پدر بزرگوارش نيز نقل حديث نموده است. و نجاشي فرموده: علي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين عليهم السلام، ابوالحسن، ساكن عريض از نواحي مدينه بود، به آنجا نسبت داده مي شود، گفته مي شود: علي بن جعفر عريضي، كتابي در حلال و حرام دارد [1] . شيخ مفيد درباره ي او فرموده: در فضل و بزرگواري و ورع به مرتبه اي بود كه كسي در حق او اختلاف ننموده [2] . ابن شهر آشوب وي را از ثقات حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام و از موثقين شمرده كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را نقل نموده است. مرحوم كشي با ذكر سند از وي نقل نموده است: مردي كه گمان مي كنم از واقفه بود به من گفت: برادرت موسي بن جعفر عليهماالسلام چه كرد؟ گفتم: وفات نمود! گفت: از كجا اين را دانستي؟ گفتم: اموال وي تقسيم شد و همسرانش شوهر نمودند و امام بعد از

او منصب امامت را به دست گرفت. گفت: امام بعد او كيست؟ گفتم: پسرش علي. گفت: او چه كار كرد؟ گفتم: از دنيا رفت! گفت: از كجا مي داني كه از دنيا رفته؟ گفتم: اموالش تقسيم شد و همسرانش شوهر كردند و امام بعد از او به منصب امامت نائل گرديد! گفت: امام بعد از او كيست؟ گفتم: پسرش ابوجعفر (امام جواد عليه السلام). گفت: تو در اين سن و سال و مقام و پدرت جعفر بن محمد عليهماالسلام درباره اين كودك (امام محمد تقي عليه السلام) اين گونه عقيده داري؟! گفتم: نمي بينم تو را مگر شيطان.

راوي گويد: آن گاه علي بن جعفر محاسن خود را به دست گرفت و به طرف آسمان بالا نمود و گفت: وقتي كه خدا اين نوجوان را (امام جواد عليه السلام) مستحق امامت مي داند من چاره اي ندارم جز اينكه بپذيرم خدا من پيرمرد را لايق امامت نمي داند [3] .

و از حسين بن موسي بن جعفر نقل نموده كه: در مدينه خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب بودم، علي بن جعفر خدمت آن حضرت بود و مردي اعرابي نيز آنجا نشسته بود. به من گفت: اين جوان (امام محمد تقي عليه السلام) كيست؟ گفتم: او وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است! گفت: سبحان الله! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حدود دويست سال پيش از دنيا رفته و اين نوجوان است! چگونه وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؟ گفتم: اين وصي علي بن موسي و علي، وصي موسي بن جعفر و موسي بن جعفر، وصي جعفر بن محمد و جعفر بن

محمد، وصي محمد بن علي و محمد بن علي، وصي علي بن الحسين و علي بن الحسين، وصي حسين بن علي و حسين بن علي، وصي حسن بن علي و حسن بن علي، وصي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و علي بن ابي طالب عليهم السلام، وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است.

راوي گويد: در اين وقت طبيب خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب گرديد تا رگ را باز و حجامت نمايد. علي بن جعفر برخاست و عرض كرد: اي سيد من! اجازه بده اول رگ حجامت مرا باز نمايد كه تيزي تيغ را من احساس نمايم. راوي گويد: به آن اعرابي گفتم: حال ببين اين پيرمرد عموي پدر اين نوجوان است. سپس طبيب رگ حجامت امام جواد عليه السلام را باز نمود و حجامت كرد امام جواد عليه السلام برخاست كه برود علي بن جعفر بلند شد و كفش حضرت را جفت نمود تا بپوشد [4] . و مرحوم ثقةالاسلام با ذكر سند از محمد بن حسن بن عمار نقل مي نمايد كه: دو سال در مدينه خدمت علي بن جعفر بودم و احاديثي را كه از برادرش حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام شنيده بود مي نوشتم. روزي در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد او بودم كه امام جواد عليه السلام تشريف آورد. علي بن جعفر پابرهنه و بدون ردا برجست و به حضرت احترام نمود و دست وي را بوسيد! امام جواد عليه السلام به علي بن جعفر فرمود: اي عمو خدا تو را رحمت كند بنشين! عرض كرد: اي سيد من! در حالي كه شما ايستاده ايد من چگونه بنشينم؟! وقتي كه علي

بن جعفر به مجلس خود برگشت، اصحابش او را سرزنش نمودند و گفتند: تو عموي پدر او هستي! سزاوار نيست اين مقدار از او تجليل و در برابر وي فروتني نمايي! علي بن جعفر در حالي كه محاسن خود را به دست گرفته بود گفت: ساكت باشيد كه خدا اين ريش سفيد مرا مستحق امامت ندانسته و اين جوان را مستحق آن مي داند. امر امامت به خدا مربوط است هر جايي كه اراده نمود قرار مي دهد، من فضل او را انكار نمايم؟! به خدا پناه مي برم از سخن شما بلكه من بنده او هستم. [5] .

جلالت و بزرگواري علي بن جعفر عليه السلام بيش از آن است، به همين مقدار اكتفا مي شود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي؛ رجال نجاشي؛ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 288 و 289.

[2] ارشاد، ص 288 و 289.

[3] معجم رجال الحديث، ج 11، ص 289 و 290.

[4] همان، ص 290 و 291.

[5] كافي، ج 1، ص 322، ح 12.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

علي بن يقطين بن موسي بغدادي

بررسي شرح حال او نياز به كتابي مستقل دارد. در اين نوشته مختصري از زندگاني او را مي نگارم: مرحوم شيخ نجاشي مي گويد: اصل او كوفي است ولي ساكن بغداد بود، پدرش يقطين از مبلغان بني عباس عليه حكومت بني مروان بود. مروان خواست وي را دستگير نمايد فرار كرد و به كوفه رفت و در آنجا سال 124 علي متولد گرديد. مادر علي او و برادرش عبيد را فراري داد و به مدينه برد. در آنجا بودند تا وقتي كه دولت بني عباس ظاهر گرديد و به بغداد برگشتند.

در سال 182 كه موسي بن جعفر عليهماالسلام در بغداد و در زندان هارون بود علي بن يقطين وفات نمود. اصحاب ما گفته اند: علي بن يقطين از امام صادق عليه السلام فقط يك حديث نقل نموده است ولي از حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام احاديث زيادي را نقل نموده است، يك كتاب نيز دارد [1] . و شيخ الطائفة در فهرست فرموده: علي بن يقطين رحمة الله عليه ثقه اي جليل القدر است. نزد حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام جايگاهي بزرگ داشت. در ميان شيعه مقامي رفيع داشت. پدرش يقطين از اعيان مبلغان بني عباس عليه حكومت مروانيان و امويان بود. مروان در صدد دستگيري وي بر آمد، او فرار كرد و به كوفه آمد. در سال 124 پسرش علي در كوفه متولد گرديد. مادرش او و برادرش را فراري داد و به مدينه برد. وقتي كه دولت بني عباس آشكار گرديد يقطين خود را ظاهر نمود و مادر علي، او و برادرش عبيد را برگرداند و يقطين در عين حالي كه خود و فرزندانش اظهار تشيع مي نمودند و قائل به امامت بودند در دستگاه دولت ابوالعباس و منصور دوانيقي بود و در همان وقت اموالي خدمت امام صادق عليه السلام مي فرستاد. جريان تشيع يقطين به منصور و مهدي عباسي گزارش شد ولي خداوند او را از شر آنان حفظ نمود. علي بن يقطين در سال 182 در سن پنجاه و هفت سالگي در بغداد وفات نمود و وليعهد هارون، محمد امين بر جنازه او نماز خواند. پدرش يقطين بعد از او در سال 185 وفات كرد. علي بن يقطين چندين كتاب دارد [2] . در كتاب رجال او را در

رديف اصحاب امام كاظم عليه السلام ذكر نموده است [3] . و شيخ مفيد او را از اصحاب خاص و مورد اعتماد حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام و اهل ورع و علم و فقه و راويان نص بر امامت امام رضا عليه السلام معرفي نموده است [4] . ابن شهر آشوب نيز علي بن يقطين را از ياران خاص حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام برشمرده است [5] . و مرحوم كشي، رجالي معروف درباره وي رواياتي را با ذكر سند نقل نموده است: 1- از خود علي بن يقطين نقل نموده كه: حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بهشت را براي او تضمين نموده است.

2- عبدالرحمان بن حجاج گويد: به امام موسي بن جعفر عليهماالسلام عرض كردم: علي بن يقطين به وسيله من به شما پيامي داده براي او دعا كنيد! فرمود: در ارتباط با آخرت؟ عرض كردم: آري! پس حضرت دست مبارك خود را بر سينه شريفش گذارد و فرمود: بهشت را براي علي بن يقطين ضمانت نمودم و تضمين مي نمايم كه آتش او را مس ننمايد.

3- يعقوب بن يقطين گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم فرمود: علي بن يقطين در حالي از دنيا رفت و امام زمانش موسي بن جعفر از وي راضي بود.

4- عبدالله بن يحيي كاهلي گويد: خدمت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام شرفياب بودم كه ديدم علي بن يقطين دارد مي آيد. امام كاظم عليه السلام به اصحاب حاضر در مجلس التفاتي نمود و فرمود: هر كه خوشش مي آيد به يكي از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نظر نمايد به اين مرد كه دارد مي آيد نگاه كند!

يكي از حاضران عرض كرد: بنابراين او اهل بهشت است! حضرت فرمود: من كه شهادت مي دهم او از اهل بهشت است.

5- داود رقي گويد: روز عيد قربان خدمت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام شرفياب شدم. حضرت بدون اينكه من سخني عرض كنم فرمود: در موقف عرفات هيچ شخصي در خاطر من نيامد جز علي بن يقطين كه پيوسته با من بود و از من جدا نشد تا از عرفات كوچ نمودم.

6- يونس گويد: امام كاظم عليه السلام فرمود: از سعادت علي بن يقطين اين است كه من در عرفات او را ياد نمودم.

7- حسين بن عبدالرحيم مي گويد: امام موسي بن جعفر عليهماالسلام به علي بن يقطين فرمود: يك چيز را براي من ضمانت كن تا سه چيز را برايت ضمانت نمايم! علي عرض كرد: فدايت شوم! چه چيزي را براي شما ضمانت نمايم؟ و آن سه چيز كه شما براي من ضمانت مي نمايي چه چيزهايي است؟

فرمود: سه چيزي كه من برايت ضمانت مي نمايم اين است:

1- گرمي آهن به تو نرسد كه با آن كشته شوي.

2- دچار تنگدستي نگردي.

3- زندان بر تو سايه نيفكند.

باز علي عرض كرد: من چه چيزي را براي شما ضمانت نمايم؟

فرمود: هر كه از دوستان ما نزد تو آمد او را اكرام نمايي! علي آن را ضمانت نمود و حضرت نيز براي علي ضمانت نمودند.

8- بكر بن محمد اشعري گويد: حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: من ديشب از خداي عزوجل درخواست نمودم علي بن يقطين را به من ببخشد، خدا او را به من بخشيد. همانا علي بن يقطين اموالش و مودتش

را به ما بذل نمود پس مستحق آن گرديد كه چنين درخواست بنمايم.

9- علي بن يقطين كه از طرف هارون سمت وزارت داشت به موسي بن جعفر عليهماالسلام عرض نمود: وضع حال من را مي بيني كه در دربار هارون هستم! حضرت به او فرمود: اي علي براي خدا دوستاني است با ستمگراني كه دفع شر آنان از دوستان خدا شود و تو از آن دوستان خدا مي باشي در دربار هارون.

10- در بعضي روايات آمده كه در موسم حج شماره كردند 150 نفر و يا 300 نفر به نيابت از علي بن يقطين تلبيه گفتند [6] . روايات در مدح و بزرگواري وي بيش از اين است ولي به همين مقدار اكتفا مي نمايم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال نجاشي، ص 194 و 195.

[2] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 227.

[3] رجال طوسي، ص 354، شماره 17.

[4] ارشاد، ص 304.

[5] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 228.

[6] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 232 - 228.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

عدد و شماره اولاد امام كاظم

در عدد و شماره اولاد حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام به اختلاف سخن گفته شده است:

مرحوم مجلسي از مناقب ابن شهر آشوب نقل نموده كه اولاد آن حضرت سي نفر است [1] .

و از صاحب عمدةالطالب نقل نموده كه حضرت داراي شصت اولاد بوده، سي و هفت دختر و بيست و سه پسر [2] . و شيخ مفيد فرموده كه اولاد حضرت سي و هفت نفر مي باشند هجده تن ذكور و نوزده تن اناث و اسامي آنان بدين طريق است:

1- علي بن موسي

الرضا عليه السلام. 2- ابراهيم. 3- عباس. 4- قاسم كه مادر ايشان كنيزي است ام ولد. 5- اسماعيل. 6- جعفر. 7- هارون. 8- حسن كه مادر آنان كنيزي ديگر است. 9- احمد 10- محمد 11- حمزه مادر اين دو نيز كنيزي است. 12- عبدالله 13- اسحاق 14- عبيدالله. 15- زيد. 16- حسن. 17- فضل. 18- حسين 19- سليمان مادر اينها كنيزان هستند. 20- فاطمةالكبري. 21- فاطمةالصغري. 22- رقيه. 23- حكيمه. 24- ام أبيها. 25- رقيةالصغري. 26- ام جعفر. 27- لبابه. 28- زينب. 29- خديجه. 30- علية. 31- آمنه. 32- حسنة. 33- بريهة. 34- عائشة. 35- ام سلمة. 36- ميمونه. 37- ام كلثوم [3] . اكنون كه عدد اولاد حضرت تا حدي معلوم گرديد به بيان حالات چند نفر از ايشان مي پردازيم:

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 288.

[2] همان، ص 289.

[3] الارشاد، ص 302 و 303.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

عباس بن موسي بن جعفر

مرحوم شيخ صدوق در كتاب «عيون اخبارالرضا عليه السلام» و كليني در «كافي» وصيتي را از امام كاظم عليه السلام نقل نموده اند: در ذيل آن وصيتنامه آمده است كه عباس بن موسي با برادرش امام رضا عليه السلام به نزاع برخاسته و نزد قاضي درباري از حضرت شكايت نموده و حضرت با اخلاق با وي برخورد نموده است [1] و اين موضوع دلالت دارد كه عباس بن موسي آن گونه كه از اين خانواده انتظار مي رود نبوده است و الله العالم.

و جناب سيد العلماء و الفقهاء، سيد مهدي قزويني در مزار كتاب «فلك النجاة» فرموده: دو قبر از اولاد ائمه عليهم السلام در حرم امام موسي كاظم عليه السلام مشهور است

و از اولاد آن حضرت مي باشند ولي معروف نيستند.

و بعضي گفته اند يكي از آن دو قبر، قبر عباس، پسر امام موسي عليه السلام است كه درباره وي مذمت شده. ولي مرحوم آيت الله العظمي خوئي از نسخه اي از كتاب شيخ طوسي وثاقت وي را نقل نموده و به روايت صدوق و كليني اشاره نموده و فرموده: وثاقت عباس بن موسي ثابت نيست زيرا در همه نسخ رجال شيخ آن جمله وجود ندارد و در عين حال نمي توان به انحراف عباس جزم پيدا نمود زيرا روايت صدوق و كليني هر دو از جنبه سند ضعيف مي باشند [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 280؛ كافي، ج 1، ص 319 - 316.

[2] معجم رجال الحديث، ج 9، ص 246.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

عبدالله بن موسي بن جعفر

شيخ طوسي وي را از اصحاب امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام شمرده است [1] .

مرحوم شيخ مفيد روايتي را از علي بن ابراهيم از پدرش ابراهيم بن هاشم نقل نموده كه از آن استفاده مي شود كه عبدالله بن موسي عليه السلام فتوايي داد و امام جواد عليه السلام به او تذكر داد كه اهل فتوا نيستي، او قبول كرد و استغفار نمود. ترجمه اين روايت اين است:

ابراهيم بن هاشم گويد: بعد از شهادت امام رضا عليه السلام براي انجام اعمال حج رفتيم. خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شديم. جمعي از شيعيان از شهرهاي مختلف براي ديدار با حضرت آمده بودند. عموي آن حضرت عبدالله بن موسي عليه السلام كه پيرمردي بزرگسال و با جلالت بود در حالي كه لباس زير پوشيده و

بر پيشاني اش اثر سجده پيدا بود نزد مردم آمد و نشست. امام جواد عليه السلام در حالي كه پيراهن نازك كتان و عباي كتاني پوشيده بود و نعلين سفيد نويي به پا داشت از اطاق بيرون آمد. عبدالله بن موسي عليه السلام برخاست وم به استقبال حضرت رفت و پيشاني وي را بوسيد شيعيان نيز برخاستند و امام جواد عليه السلام بر كرسي نشست! مردم حاضر در مجلس از رسيدن حضرت به امامت در سن كودكي متحير بودند و به يكديگر نظر مي كردند! مردي از ميان جمعيت از عبدالله بن موسي عليه السلام پرسيد: چه مي گوييد درباره مردي كه با يكي از چهارپايان نزديكي كرده؟ عبدالله گفت: دستش قطع و حد بر وي جاري مي شود. امام جواد عليه السلام از سخن عمويش در غضب شد و به وي نظر نمود و فرمود: اي عمو! از خدا بترس! روزي سخت در پيش است روز قيامت، كه در دادگاه عدل الهي حاضر شوي و خداوند عزوجل به تو بفرمايد: چرا به حكمي فتوا دادي كه از آن آگاه نبودي؟ عبدالله عرض كرد: استغفر الله! اي پسرم مگر پدرت (امام رضا عليه السلام) اين گونه نفرمود؟ حضرت فرمود: از پدرم سؤال شد كه اگر مردي قبر زني را نبش و با او نزديكي كرد حكمش چيست؟ پدرم فرمود: دست راستش به خاطر نبش قبر قطع مي شود و به خاطر زنا بر او حد جاري مي شود زيرا احترام مرده همانند احترام زنده است. عبدالله عرض كرد: اي سيد من! راست گفتي و من از خدا درخواست مغفرت مي نمايم [2] . عبدالله بن موسي از پدر بزرگوارش موسي بن جعفر عليهماالسلام يك روايت را نقل نموده

است، مي گويد: از پدرم پرسيدم: دو فرشته موكل انسان وقتي كه انسان قصد گناه يا كار خوب نمود از آن آگاهند؟ پدرم فرمود: آيا بوي گند و بوي معطر يكي است؟ عرض كردم: نه! فرمود: وقتي كه بنده قصد نمود كار خوبي انجام دهد از وي بوي معطر به مشام مي رسد. فرشته دست راست به فرشته دست چپ مي گويد: برخيز كه اين بنده قصد نموده كار خوب انجام دهد. وقتي كه آن كار خوب را انجام داد زبان او برايش قلم و آب دهانش مركب مي گردد پس آن را مي نويسد و وقتي اراده كرد كار بدي را مرتكب شود بوي گندي از او به مشام مي رسد. فرشته دست چپ به فرشته دست راست مي گويد: توقف نما كه اين بنده قصد گناه كرده. وقتي كه آن كار زشت را انجام داد زبانش قلم و آب دهانش مركب مي گردد و آن گناه را مي نويسد [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 10، ص 352.

[2] الاختصاص، ص 102.

[3] كافي، ج 2 ص 429، ح 3.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

عزت مؤمن

عزت و سرافرازي مرهون كرامت و حيثيت شخص مي باشد. عزيز به فردي گفته مي شود كه ارزش هاي انساني و الهي را در وجود خود مستقر ساخته و از رفتارهاي ضد ارزش پرهيز نمايد. بر اين اساس عزت با پستي و ذلت سازگار نيست و نمي توان موقعيت و شخصي را عزيز پنداشت در شرايطي كه فرد گرفتار ضد ارزش ها و صفات رذل و پستي است. به همين جهت افرادي كه با رفتارهاي نا به هنجار خويش بزرگ

نمايي نموده و خود را در ميان قوم و طايفه و يا ملتي عزيز مي پندارند، عزيز و سربلند نيستند. اينان ذليل و نگون بخت مي باشند كه به حقيقت رفتار و اخلاق خويش ناآگاهند.

اگر خواسته باشيم عزت را صحيح معنا كنيم بايد بگوييم عزت هر شخص در گرو پاي بندي وي به ارزش هاي الهي است؛ زيرا عزت از آن خداست، فان العزة لله جميعا. [1] .

عزت را خداي سبحان ارزاني آن فرد و امتي مي كند كه در مسير خدا حركت كند و رفتار هماهنگ با موازين الهي داشته باشد، من كان يريد العزة فلله العزة جميعا. [2] فلله العزة و لرسوله و للمؤمنين. [3] «هر كس خواهان عزت و سربلندي است عزت پيش خداست، سربلندي از آن خدا و پيامبرش و انسان هاي مؤمن است».

بر اين اساس آن كسي كه با گناه و ناهنجاري و ستم، موقعيتي را براي خويش دست و پا مي كند و خود را عزيز مي پندارد، در واقع در ذلت و پستي كه خودش متوجه آن نيست، فرو رفته است، اخذته العزة بالاثم. [4] «عزت را از راه گناه جستجو مي كند!» ليكن گناه عزت نمي آورد؛ گناه ذلت و پستي است. جستجوي عزت در گناه، پنداري بيش نيست كه عاقبت آن عذاب و گرفتاري است، ذق انك انت العزيز الكريم. [5] «تو كه بي جهت خود را عزيز مي پنداشتي اينك عذاب را بچش.» كسي كه از راه ستم و گناه موقعيت فراهم ساخته و خود را عزيز مي پندارد اين شخص در ذلت و پستي است.

فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم موسي بن جعفر عليه السلام اين حقيقت را اين

گونه بيان مي كند: اما و الله لئن عز بالظلم في الدنيا ليذلن بالعدل في الآخرة. [6] «اگر كسي با ستم و گناه، خويش را در دنيا عزيز پندارد، ذلت وي با عدل در آخرت آشكار مي گردد.» در قيامت كه حقيقت ها و سيرت ها آشكار مي گردد، معلوم خواهد شد كه وي عزيز نبوده، بلكه خود را عزيز مي پنداشته؛ ذلت و پستي بوده كه به آن توجه نداشته است. روز قيامت كه پرده ها كنار رود و حقايق و باطن ها آشكار گردد، يوم تبلي السرائر [7] «روز آشكار شدن پنهان ها» فرا رسد، آنگاه عزت هاي واقعي از پنداري آشكار مي گردند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نساء، 139.

[2] فاطر، 10.

[3] منافقون، 8.

[4] بقرة، 206.

[5] دخان، 49.

[6] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 361.

[7] الطارق، 9.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

عنايت امام كاظم به شطيطه نيشابوري

شيعيان نيشابور جمع شدند و از بين خود محمد بن علي نيشابوري را برگزيدند. پس سي هزار دينار و پنجاه هزار درهم و دو هزار پارچه جامه به او دادند كه براي امام موسي عليه السلام ببرد. شطيطه كه زن مؤمنه اي بود، يك درهم صحيح و پاره اي از خامه كه آن را به دست خود رشته بود و چهار درهم ارزش داشت، آورد و گفت: «و الله لا يستحيي من الحق». [1] يعني اينكه من مي فرستم، اگر چه كم است، لكن از فرستادن حق امام عليه السلام اگر كم باشد، نبايد حيا كرد.

پس آن جماعت آوردند جزوه اي كه در آن سؤالاتي بود و مشتمل بود بر هفتاد ورق، در هر ورقي يك سؤال نوشته بودند و مابقي را سفيد گذاشته بودند

كه جواب آن سؤال در زيرش نوشته شود و هر دو ورقي را روي هم گذاشته بودند و مثل كمربند سه بند بر آن چسبانيده بودند و بر هر بندي مهري زده بودند كه كسي آن را باز نكند و گفتند: اين جزوه را شب بده به امام عليه السلام و فرداي آن شب بگير آن را. پس هر گاه ديدي مهرها صحيح است، مهر از آنها بشكن و ملاحظه كن، هر گاه جواب مسائل را داده بود بدون شكستن مهرها، پس او امامي است كه مستحق مالهاست، پس بده به او آن مالها را، و الا اموال ما را برگردان به ما. آن شخص مشرف شد به مدينه و داخل شد بر عبدالله افطح و امتحان كرد او را و دريافت كه او امام نيست. بيرون آمد در حالي كه مي گفت: پروردگارا، مرا هدايت كن به راه راست.

گفت: در اين بين كه ايستاده بودم، ناگاه پسري را ديدم كه مي گفت: اجابت كن آن كس را كه مي خواهي. پس برد مرا به خانه موسي بن جعفر عليه السلام. پس چون حضرت مرا ديد، فرمود: براي چه نااميد مي شوي؟ آنگاه فرمود: من جواب دادم به مسائلي كه در جزوه است به جميع آنچه محتاج اليه توست در روز گذشته. پس بياور آن را، و بياور درهم شطيطه را كه وزنش يك درهم و دو دانق است و در كيسه اي است كه چهار درهم ارزش آن است، و بياور پاره خامه او را كه در پشتواره جامه دو برادري است كه اهل بلخ اند. راوي گفت: از فرمايش آن حضرت عقلم پريد و آوردم آنچه را كه امر فرموده بود، و

گذاشتم پيش آن حضرت. پس برداشت درهم شطيطه را با پارچه اش و رو كرد به من، فرمود: «و الله لا يستحيي من الحق». اي ابوجعفر، برسان به شطيطه سلام مرا و بده به او اين هميان پول را. و آن چهل درهم بود، پس فرمود: بگو هديه فرستادم براي تو شقه اي از كفنهاي خودم را كه پنبه اش از قريه خودمان قريه صيدا قريه فاطمه زهرا عليهاالسلام است و خواهرم حليمه دختر حضرت صادق عليه السلام آن را رشته، و بگو به شطيطه كه تو زنده مي باشي نوزده روز از روز وصل ابوجعفر و وصول شقه و دراهم، پس شانزده درهم از آن هميان را خرج خودت مي كني و بيست و چهار درهم آن را قرار مي دهي صدقه خودت و آنچه لازم مي شود از جانب تو، و من نماز خواهم خواند بر تو. آنگاه فرمود: اي ابوجعفر، هر گاه مرا ديدي كتمان كن، زيرا كه آن بهتر نگاه مي دارد تو را. پس فرمود: اين مالها را به صاحبانش برگردان و باز كن اين مهرها را كه بر جزوه زده شده است و ببين كه آيا جواب مسائل را داده ام يا نه. راوي گفت: نگاه كردم به مهرها، ديدم صحيح و دست نخورده است. پس گشودم يكي از وسطهاي آن را، ديدم جوابهاي حضرت را. [2] . پس از پايان اعمال حج به خراسان برگشتم. چون به نيشابور رسيدم، مردم از من استقبال كردند. از جمله آنها همان شطيطه بود در بين استقبال كنندگان. سلام حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را به او رساندم و پارچه و پولي را كه داده بودند، با پيام حضرت به او رساندم.

نزديك بود از فرط شادي روح از بدنش پرواز كند و هر كس كه آنجا بود، به حال او غبطه مي خورد و مي گفت اي كاش ما به جاي او بوديم. چون نوزده روز گذشت، آن زن صالحه از دنيا رفت. شيعيان ازدحام كردند و براي نماز بر جنازه او حاضر شدند. ناگاه ديدم حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بر اسبي رسيد و پياده شد و بر جنازه شطيطه نماز گزارد و ماند تا آن زن را وارد قبر كردند. ديدم كه حضرت قدري از تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام از جيب خود بيرون آورد و در قبر او گذاشت و چون قبرش را پوشيدند، آن حضرت رو به من كرده فرمود: به شيعيان ما سلام برسان و بگو هر كس از شما مانند اين زن باشد، يعني نسبت به ما اهل بيت اخلاص داشته باشد و حقوق ما را برساند، به ناچار در هر شهري باشد، به نزد جنازه آنها حاضر مي شويم. پس تقوي و پرهيزگاري به جاي آوريد تا ما در راه نجات دادن شما از آتش دوزخ كمك كرده باشيد؛ يعني كاري كنيد تا از شفاعت ما محروم نباشيد. آنگاه حضرت سوار بر اسب خود شد و حركت كرد. من به مردم اطلاع دادم كه اين آقا حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بود، اما وقتي گفتم كه مردم آن حضرت را از دور مي ديدند و ديگر دسترسي به او نداشتند. [3] . مؤلف گويد: در زمان نوشتن اين كتاب قبر شطيطه در نيشابور محل زيارت ارادتمندان اهل بيت عليهم السلام است و من كنار قبر او رفته و آن را زيارت نموده ام.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احزاب

/ 53: «ولي خدا از گفتن حق شرم نمي دارد».

[2] منتهي الآمال، ج 2، صص 360 و 361.

[3] مدينة المعاجز به نقل از داستان زنان، ص 118.

منبع: حديث اهل بيت زندگينامه و مصائب چهارده معصوم؛ يدالله بهتاش، سبحان چاپ چهارم 1384.

عبدالله بن اسعد اليافعي

صاحب «مرآة الجنان و عبرة اليقظان» (755 - 698 ه) مي گويد:

«السيد ابوالحسن موسي الكاظم. ولد جعفر الصادق، ك ان صالحا عابدا، جوادا، حليما، كبير القدر، هو أحد الأئمة الإثني عشر المعصومين في اعتقاد الإمامية و كان يدعي بالعبد الصالح من عبادته و اجتهاده. و كان سخيا كريما، كان يبلغه عن الرجل انه يؤذيه فبعث اليه بصرة فيها ألف دينار و كان يسكن المدينة..» [1] . «سيد و سرور ابوالحسن موسي كاظم فرزند جعفر صادق عليه السلام صالح، و عابد و بسيار بخشنده و حليم و بردبار، بزرگ منزلت و يكي از ائمه دواده گانه معصوم در اعتقاد اماميه بود و به خاطر كثرت عبادت و اجتهادش «عبدصالح» ناميده مي شد و سخاوتمند و بزرگوار بود و رفتار او با دشمنان خود و تأليف قلوب آنان به واسطه خلق پسنديده و مهرباني نيكي مشهور است و در برابر بدي دشمنان به آنان احساس مي كرد و به آنان كيسه زر مي فرستاد كه در آن هزار دينار بود و در مدينه منزل داشت تا اين كه «مهدي خليفه عباسي» او را به بغداد فرا خواند و در بغداد به زندان انداخت و لكن شبي «علي بن ابيطالب» عليه السلام را در خواب ديد كه به او فرمود: «فهل عسيت إن توليتم أن تفسدوا في الأرضو تقطعوا أرحامكم» كه تفصيل آن از «ابن خلكان» نقل گرديد. «يافعي» در پايان مي افزايد: «و

له أخبار شهيرة و نوادر كثيرة»: «او را اخبار معروف و كلمات نغز و فصيح زياد است».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مرآة الجنان، ج 1، ص 394.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

عبدالباقي العمري الفاروقي

صاحب «الترياق الفاروقي في منشأت الفاروقي» (م 1278) مي گويد:

لذو استجر متوسلا ان ضاق امرك او تعسر

بأبي الرضا جدالجواد محمد موسي بن جعفر.

«اگر كارت تنگ يا مشكل شد، به پدر امام رضا و جد محمد جواد، موسي بن جعفر عليه السلام توسل كن». باز گفته:

أيا ابن النبي المصطفي و ابن صفوه

علي و يا ابن الطهر سيدة النساء

لا كان موسي قد تقدس في طوي

فأنت الذي و اديه في تقدسا

خلعنا نفوسا قبل خلع نعالنا

غداة حللنا مرقدا منك مأنوسا

و ليس علينا من جناح بخلعها

لانك بالوادي المقدس يا موسي

نحن إذا عم خطب او دحي

كرب و خفنا نكتة من حاسد

لذنا بموسي الكاظم بن جعفر

الصادق بن الباقر بن الساجد

ابن الحسين بن علي بن ابي

طالب بن شيبة المحامد

هان اي فرزند رسول برگزيده خدا و اي فرزند برادر رسول خدا علي و ابن فرزند سرور زنان عالم فاطمه طاهره. اگر موساي پيامبر به جهت رفتنش به طور سينا تقدس پيدا كرد، توئي كه طور سينا به جهت تو لباس قداست به خود پوشيد. صبحگاهان هنگامي كه پا به مرقد شما مي گذاريم پيش از آن كه كفشهاي خود از پا درآوريم روحهاي مان به دليل كثرت انسي كه با تو داريم، نزديك است از بدنها خارج است. اگر روحمان در هواي تو از بدنها خارج

شود، باكي نيست براي اين كه تو اي موسي يكه تاز وادي مقدس هستي. هنگامي كه حادثه اي ما را دامنگير مي شود يا اندوهي روزگار را بر ما تاريك مي كند و يا از نكبت حاسدي در خوف و هراس افتاديم. به موسي الكاظم فرزند جعفر الصادق فرزند باقر بن سجاد فرزند حسين بن علي بن ابي طالب فرزند شيبة الحمد پناه مي بريم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

عبدالله بن اسعديافي

«امام موسي، بنده ي شايسته، بخشنده و بردبار، ارجمند و در اعتقاد شيعه، يكي از دوازده امام معصوم است. او را به خاطر عبادت و كوشش در راه خدا، عبدصالح مي گفتند. بخشنده و بزرگوار بود، چنين بود كه اگر كسي به او آزار مي رساند او در مقابل، كيسه اي كه هزار دينار داشت براي او مي فرستاد» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مرآة الجنان: 1 / 394.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

علي بن محمد مالكي

«اما مناقب و كرامات ظاهري و فضائل و صفات روشن و آشكارش، گواه بر آن است كه او قله ي شرف و اوج بزرگواري را برگزيده است و تا اوج امتيازات بالا رفته و به بلندترين مرتبه ي آن رسيده است، مركب سيادت تا آخرين مرحله براي او رام شده و به بالاترين حد آن سوار گشته است و بر غنايم بزرگي حاكم بوده و ارزشمندترين آنها را در اختيار گرفته و برگزيده است»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فصول المهمه: ص 214.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

علي بن محمد صوفي

امام موسي، والا مقام، شجاع و بخشنده بود. نقل كرده اند كه مردم آشنا به بخشش امام مي گفتند: عجب از كسي كه كيسه هاي مرحمتي موسي عليه السلام نصيب او شده باز هم از كمبود و تنگدستي شكايت دارد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المجدي: كتاب خطي نفيسي است در كتابخانه امام كاشف الغطاء.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

عبدالوهاب شعراني

«موسي كاظم، يكي از دوازده امام و فرزند جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است. از آن رو لقب «عبد صالح» گرفت كه داراي عبادت، كوشش در راه خدا و نماز شب فراوان بود، چنان بود كه هر وقت مطلع مي شد كه كسي باعث اذيت اوست، براي او مالي مي فرستاد» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الطبقات الكبري: ص 33.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

علي بن عيسي اربلي

«مناقب امام كاظم عليه السلام و فضايل و معجزات آشكار و دلايل و صفات نوراني اش و آثار نجابت و بزرگي اش همه، گواه بر اين است كه آن بزرگوار، قله ي شرف و اوج بزرگواري را برگزيده و تا آخرين مرحله ي امتيازات بالا رفته و به بلندترين درجه رسيده است. مركب سيادت براي او كاملا رام شده و در بالاترين حد آن قرار گرفته است و بر غنائم بزرگي حاكم شده و ارزشمندترين آنها را در اختيار گرفته و برگزيده است:

تركت و الحسن تأخذه

تصطفي منه و تنتجب

فانتقت منه محاسنه

و استزادت فضل ما تهب [1] .

اصول او سر كشيده تا به بالاترين مرتبه ي جلال رسيده و شاخه هاي آن به حدي وارسته است كه كسي تا بدانجا نرسيده است، بزرگي و بزرگواري از تمام اطراف آن سرازير و قطره هاي شرافت و مجد از كناره هاي آن مي چكد.

از هر سو جويبارهاي عظمت به سمت او سرازير است و در وجود او سيلابهاي بزرگي گرد آمده است. ابر ريزان، قطره اي از كرم او و درياي بي كران، جرعه اي از بخشش و عطاي او است. و اهل محبت خالص، در

شمار بردگان و خدمتگزاران او، ستاره ي شعري، آويخته به دست او است و راهي براي درخشش در مقابل او ندارد، بوستانها به خو و خصلتهاي او مانند، در حالي كه چشمه سار بوستانهاي باران رسيده را، آرامشي نيست.

آن بزرگوار سپيده اي است در افق زمان، سپيده ها و روزهاي روشن چيستند؟ او روشن تر از خورشيد و ماه است - اين مقايسه ي با خورشيد و ماه، در حد توان گوينده است - بلكه او به خدا سوگند، كه بالاتر از اين اوصاف و ارجمندتر و والا نسب تر از اين ويژگيها و فوق اينها است. چگونه ستايشها به حقيقت مقام او برسد و يا همت والا، به وصف افتخارات او مي رسند و يا اسبان تيزتك قلم ها در مرغزارهاي صفات او، به جولان درآيند و خيال و اوهام، در ذكر حالات او كارگر باشد؟! او فرو خورنده ي خشم و روزه دار شدت گرما است، عنصرش بزرگوار و عظمتش هم نو و هم از قديم است و سيماي سروريش زيبا آفريده شده و به هر چه توصيف شود، سزاوار. پدرانش بزرگوار و فرزندانش گرامي، دينش استوار، و حقي است آشكار، و در برابر امر خدا توانا و امانتدار، گوهر فضيلتش گرانقدر، توصيف كننده اش نه دروغ مي گويد و نه سوگند ياد مي كند. در مراتب نيكي به مرتبه اي بي نظير رسيده و من در اين باره، نسبت به مقام او و پدران و فرزندانش سوگند ياد مي كنم. بسا فضيلت والا و منقبتي كه در عظمت شأن او بس. با اين همه، نسبت به او اين اوصاف كم هستند و هر مزيت و افتخار كه بشمارند درباره ي ايشان صادق، و بر ديگران محال است. بزرگان به

ايشان منسوبند و دانشمندان همه از آنان برخوردار و بزرگواران همه شاگردان آنان، ايشان راهنمايان به سوي خدايند. بنابراين از ايشان پيروي كن»[2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يعني: تو را با خوبيها و نيكي ها واگذاشتند تا هرچه خواهي از آنها برگيري و انتخاب كني و تو خوبترين خوبها را گل چين كردي و خوبيها به لطف تو فضيلت بيشتري يافتند.

[2] كشف الغمه: ص 255.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

عدم يادآوري فقر و طول عمر

فقر و طولاني بودن عمر را به ياد خود نياوريد و متذكر نگرديد، زيرا هر كه در انديشه اش فقر را يادآوري نمايد بخيل گرديده، و هر كه متذكر طولاني بودن عمر شود حريص مي شود.

قوله في عدم تحديث النفس بفقر و لا بطول العمر

لا تحدثوا انفسكم بفقر و لا بطول عمر، فانه من حدث نفسه بالفقر بخل، و من حدثها بطول العمر يحرص.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

عبادت و تقواي امام كاظم

امام موسي عليه السلام در خاندان پاكي و تقوا رشد كرده و در پايگاه عبادت و طاعت بزرگ شد. علاوه بر آن كه از پدرانش، محبت به خدا و ايمان و اخلاص به او را به ارث برده بود، كه تمام ائمه خود را قربانيان راه خدا نموده و تمام امكانات خود را در راه گسترش دين خدا و نابودي كلمه شرك و نفاق، صرف كرده بودند. بنابراين اهل بيت عليهم السلام، اساس تقوا و معدن ايمان و عقيده اند. اگر آنان نبودند، هيچ كسي خدا را پرستش نكرده و موحدي وجود نمي داشت. هيچ واجبي استوار نگشته و سنتي پايدار نمي ماند و هيچ دستور و فرماني در اسلام اجرا نمي شد.

امام موسي بن جعفر عليهماالسلام، تمام انواع و اشكال تقوا را در خانه خود مجسم مي ديد، زيرا پدرش امام صادق عليه السلام - بنا به گفته مالك - از سه حال بيرون نبود: يا روزه دار، يا در حال نماز و يا مشغول ذكر خدا بود، مستمندان را غذا مي داد و لباس مي پوشاند، بقدري كه براي خانواده خودش از خوراك و پوشاك چيزي نمي ماند [1] تمام اينها را سخاوتمندانه در راه خدا و

تقرب به او انجام مي داد. امام موسي عليه السلام تمام اينها را از پدرش ديده و با آنها خو گرفته و از مقومات ذاتي و عناصر شخصيت وي، شده بود. مورخان نقل كرده اند كه آن بزرگوار عابدترين فرد زمان خود [2] بوده است، تا آن جا كه ملقب به عبد صالح و زيور مجتهدان شد، زيرا هرگز چشم انساني، در طاعت و عبادت، نظير او را نديده بود و ما نمونه اي از جلوه هاي طاعت و عبادت او را در اين جا مي آوريم:

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صفوة الصفوة: 2 / 98.

[2] جوهرة الكلام: ص 139.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

عبادت

بدون شك، بهترين و شيرين ترين لحظات زندگي امام كاظم (ع) لحظاتي بود كه با خداوند خلوت مي كرد و سر بر آستان او مي ساييد؛ در پيشگاهش به نماز مي ايستاد، يا به مناجات و دعا مشغول مي شد و يا با قرآن انس داشت. پيشواي هفتم (ع) بيشتر اوقات را به نماز و سجده هاي طولاني سپري مي كرد. كمتر شبي در عمرش گذشت كه سر بر بالين آسايش بگذارد و در رختخواب بخوابد. گاه سر شب به مسجد پيامبر (ص) مي رفت و به سجده مي افتاد و تا اذان صبح در سجده عرضه مي داشت: «عظم الذنب من عندي، فليحسن العفو من عندك، يا اهل التقوي و المغفرة» [1] . گناه من بس بزرگ است، پس مي بايد عفو نيز بزرگ و نيكو باشد.اي آن كه اهل تقوا و آمرزشي. عبادت آن بزرگوار به حدي فزون و چشمگير بود كه به «عبد صالح» و «زين المتهجدين» ملقب گشت. ابن شهر آشوب از يوناني نقل مي كند:

«موسي بن

جعفر (ع) متجاوز از ده سال، هر روز پس از طلوع آفتاب تا هنگام ظهر در سجده بود. قرآن را با آهنگي زيبا تلاوت مي كرد و در هنگام تلاوت آن محزون مي شد؛ شنوندگان نيز از آهنگ تلاوت او به گريه مي افتادند. از خوف خدا اشك مي ريخت، چندان كه محاسن شريفش از اشك ديدگانش تر مي شد.» [2] . هنگامي كه به دستور هارون الرشيد به زندان افتاد همواره چنين دعا مي كرد: «اللهم انك تعلم اني كنت اسألك ان تفرغني لعبادتك اللهم و قد فعلت فلك الحمد» [3] . بار خدايا! تو خود مي داني كه من مدتها بود از تو جاي خلوتي مي خواستم كه با فراغت تو را عبادت كنم؛ اينك كه خواسته ام را برآوردي تو را سپاسگزارم. هنگام دعا و مناجات مكرر عرضه مي داشت: «اللهم اني اسألك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب» [4] .

پروردگارا! از تو آسايش هنگام مرگ و عفو و گذشت هنگام حساب را خواستارم.

سيد بن طاووس، زيارتي براي امام كاظم (ع) نقل كرده كه فرازهايي از آن بيانگر مقام عبوديت و شب زنده داري اين عبد صالح پروردگار است: «اللهم صل علي موسي بن جعفر... الذي كان يحيي الليل بالسهر الي السحر بمواصلة الاستغفار، حليف السجدة الطويلة، و الدموع الغزيرة، و المناجاة الكثيرة، و الضراعات المتصلة» [5] . درود بر موسي بن جعفر (ع)، آن كه شب را تا سپيده دم با عبادت و استغفار پياپي زنده مي داشت، هم پيمان سجده و گريه هاي سرشار و مناجات بسيار و ناله و زاري پيوسته بود.

هارون الرشيد، سرسخت ترين دشمن موسي بن جعفر (ع) به مقام عبادي آن گرامي اعتراف كرده است: زماني

كه آن حضرت را در زندان ربيع افكند از فراز قصر پارچه اي را مي ديد كه در گوشه اي از زندان افكنده شده و جابه جا نمي شود. با تعجب از ربيع پرسيد: اين پارچه چيست كه من هر روز آن را در گوشه ي زندان مي بينم؟ گفت: آن پارچه نيست، بلكه موسي بن جعفر است كه يك سجده اش از بعد از طلوع خورشيد تا ظهر به درازا مي كشد. هارون از اين سخن مبهوت شد و گفت: همانا اين مرد از راهبان بني هاشم است. [6] .

امام كاظم (ع) بيشتر روزها را روزه مي داشت و روشش چنين بود كه پس از نماز مغرب افطار مي كرد. [7] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وفيات الاعيان،ج 4، ص 293.

[2] ر. ك: مناقب، ج 4، ص 318.

[3] الفصول المهمة، ص 240 و ارشاد، ص 300.

[4] مناقب،، ج 4، ص 318.

[5] الانوار البهية، ص 174 و مفاتيح الجنان، فصل هشتم از باب سوم.

[6] بحارالانوار، ج 48، ص 220؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 95.

[7] مناقب، ج 4، ص 318 و ارشاد،: ص 301.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول پاييز 1374.

عبادت و خشوع

امام هفتم در اثر كثرت عبادت به عبدالصالح ملقب شده و اهل مدينه او را زين المجتهدين (يا زين المتهجدين) مي گفتند و روايت شده است كه آن حضرت شب ها به عبادت و انجام نوافل مشغول بود و آنها را به نماز صبح متصل مي كرد و پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب تعقيب مي خواند و آنگاه به سجده افتاده و دعا مي كرد و حمد خدا را مي گفت و تا نزديك

ظهر سر از سجده بر نمي داشت و مكرر مي گفت: اللهم اني اسألك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب (خدايا به هنگام مرگ از تو راحتي و در موقع حساب عفو و گذشت مي خواهم). و همچنين از دعاهاي اوست كه مي گفت: عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك.

(گناه بنده ات بزرگ است پس عفو تو هم بايد نيكو باشد) و چنان از خوف خدا مي گريست كه محاسنش از اشك چشم تر مي شد. [1] . ابن شهر آشوب از يوناني نقل مي كند كه موسي بن جعفر عليهماالسلام متجاوز از ده سال هر روز پس از طلوع آفتاب تا زوال ظهر در سجده بود.

و قرآن را با صداي خوش و تدبر در آيات آن تلاوت مي كرد و اين كلام خدا در خلوت مونس او به شمار مي رفت و هنگامي كه آن را تلاوت مي نمود محزون مي شد و شنوندگان هم از تلاوت او گريه مي كردند و خوف و خشيت آن حضرت از خداوند از همه كس بيشتر بود و مانند جدش اميرالمؤمنين از ترس خدا گريه مي كرد تا اينكه اشك چشمش محاسن مباركش را تر مي نمود،

همچنين عبدالله قزويني نقل مي كند كه به فضل بن ربيع (موقعي كه امام هفتم به دستور هارون در زندان او بود) وارد شدم و فضل بر بام خانه ي خود نشسته بود به من گفت از اين روزنه داخل خانه را نگاه كن و ببين چه مي بيني؟ گفتم جامه اي مي بينم كه به زمين پهن شده است. گفت درست نگاه كن. من با دقت نگريستم و گفتم: مثل اينكه مردي به سجده افتاده است. گفت: آيا او را مي شناسي او موسي بن جعفر

است. من شب و روز جوياي حال او هستم. و او را جز به اين حال نمي بينم نماز صبح را كه مي خواند تا طلوع آفتاب مشغول تعقيبات نماز است و آنگاه دائماً در سجده است تا زوال آفتاب و كسي را گمارده است كه مراقب رسيدن اوقات نماز است و چون به حضرتش خبر مي دهد بر مي خيزد و بدون اينكه احتياج به تجديد وضو داشته باشد نماز مي خواند تا فجر طالع مي گردد و يكي از مراقبين وي مي گويد كه زياد مي شنوم كه آنجناب در دعاي خود مي گويد: اللهم اني كنت اسألك ان تفرغني لعبادتك اللهم و قد فعلت فلك الحمد. (خدايا من از تو جاي خلوتي مي خواستم كه با فراغت تو را عبادت كنم و چون خواست مرا دادي پس تو را سپاسگزارم). [2] . هنگامي كه موسي كاظم عليه السلام در مدينه به نزد هارون الرشيد مي رفت مأمون كه در آنجا حضور داشت امام را چنين توصيف مي كند:

اذ دخل شيخ مسخد قد انهكته العبادة كأنه شن بال قد كلم السجود وجهه و انفه. (داخل شد پيرمردي زرد رو و نحيف كه كثرت عبادت او را به رنج و تعب انداخته و گوئي انبان خشكيده ي فرسوده بود كه كثرت سجود صورت و بيني او را زخم نموده بود). بالجمله آن جناب سجده هاي طولاني مي نمود و غلام سياهي داشت كه با مقراض از پيشاني و روي بيني او پينه هائي را كه در اثر كثرت سجود پديدار شده بود مي چيد از اين شاعر گويد:

طالت لطول سجود منه ثفنته

فقرحت جبهة منه و عرنينا

راي فراغته في السجن منيته

و نعمة شكر الباري بها حينا [3] .

يعني در اثر طول سجود پينه هايش (در محل سجده) زياد شد و (سجده هاي طولاني) پيشاني روي بيني او را زخم نمود. فراغتش را در زندان آرزوي خود ديده و آن را نعمتي از جانب خدا مي دانست لذا براي آن خدا را سپاس گزاري مي نمود. امام موسي كاظم عليه السلام غالب اوقات زندگيش را در طاعت خدا سپري نمود و روزها روزه و شب ها در نماز بود خصوصاً در ايامي كه هارون الرشيد آن حضرت را زنداني نموده بود هيچيك از عبادات مستحبي از روزه و غيره از او فوت نشد و او دائماً خدا را شكر و سپاس مي گفت كه براي انجام عبادت چنين فراغتي را به او داده است [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه ص 246.

[2] مناقب جلد 2 ص 379.

[3] انوار البهيه ص 93.

[4] حياه الامام موسي بن جعفر عليهماالسلام جلد 1 ص 143.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني، انتشارات مفيد 1360.

علم و دانش

علم ائمه اطهار عليهم السلام مانند ساير دانشمندان كسبي و تحصيلي نيست بلكه موهوبي و الهامي است كه از جانب خداوند به آنان اضافه شده است بنابراين امام در برابر هر گونه سوال و پرسشي كه از ناحيه ي ديگران بعمل آيد پاسخ صحيح و مقتضي مي دهد و هيچگونه خطا و اشتباهي در گفتار او راه نيابد چنانكه با مراجعه به تاريخ زندگاني آنان اين مطلب روشن مي شود كه هرگز در برابر پرسش كنندگان اظهار ناداني و درماندگي نكرده و هر سوالي را بنحو احسن و شايسته اي پاسخ داده اند. هارون الرشيد به ابويوسف (قاضي القضاة) دستور داد كه از موسي بن جعفر عليهماالسلام پرسش هائي بكند (كه شايد او

را از پاسخ عاجز و درمانده نمايد).

ابويوسف از حضرت پرسيد: عقيده ي شما در مورد شخص محرم كه زير سايباني بر بالاي محملش برود چيست؟ امام فرمود: نمي تواند ابويوسف گفت: اگر شخص محرم در زير چادر باشد چطور؟ امام فرمود عيب ندارد، ابويوسف پرسيد فرق بين اين دو حال چيست؟

امام فرمود: در زنان حايض چه مي گوئي كه قضاي نماز خود را بجا نمي آورند ولي قضاي روزه را بايد بگيرند؟ ابويوسف گفت اينطور وارد شده است. امام فرمود: در اين مورد هم اين طور وارد شده است، ابويوسف مجاب شد و مهدي عباسي به ابويوسف گفت: كاري نكردي، ابويوسف گفت (امام) مرا با سنگ (منطق) چنان زد كه مغزم را كوبيد. [1] . فتال نيشابوري و شيخ مفيد و بعضي ديگر در اين مورد چنين نوشته اند كه محمد بن حسن شيباني در حضور هارون الرشيد در مكه از حضرت ابوالحسن موسي عليه السلام پرسيد كه آيا براي محرم جائز است كه سايباني در محمل خود قرار دهد؟ امام فرمود در حال اختيار جائز نيست، محمد بن حسن گفت: آيا بر او جائز است كه زير سايه (مثل داخل چادر) راه رود؟ فرمود: بلي، محمد بن حسن از روي استهزاء خنديد.

امام فرمود: آيا از سنت نبي اكرم تعجب مي كني و آن را مسخره مي نمائي در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حال احرام سايبان محمل خود را برداشت ولي در زير سايه (ديوار) راه مي رفت احكام خدا با هم قياس نمي شوند و هر كس بعضي از آنها را با بعض ديگر قياس كند در گمراهي افتد محمد بن حسن ساكت

شد و از جواب بازماند. [2] .

علاوه بر علم امامت كه لدني و آسماني است آن حضرت تحت نظارت پدرش امام صادق عليه السلام نيز كه دانشگاه جعفري را به وجود آورده بود تربيت يافته و از همان دوران كودكي و نوجواني از سرچشمه ي علوم سيراب گشته بود چنانكه به پاسخ آن حضرت به ابوحنيفه كه پرسيده بود گناه و معصيت از ناحيه ي كيست در فصل سابق اشاره گرديد. همچنين يكي از علماي بزرگ نصاري به نام بريه (يا بريهه) كه در جستجوي راه حق بود با تمام فرقه هاي اسلامي مباحثه كرده ولي چيزي دستگيرش نشده بود تا اينكه به وسيله ي عده اي از شيعيان با هشام بن حكم آشنا شد و از مسائل مهم كلامي و اعتقادي از او پرسش نمود و پاسخ شنيد آنگاه به منظور ملاقات حضرت صادق عليه السلام خدمت آن جناب رهسپار شدند و پيش از اينكه به مقصد برسند به امام موسي كاظم عليه السلام برخورد نمودند، و هشام جريان مباحثات را با بريهه به عرض امام هفتم رسانيد، حضرت رو به بريهه كرد و فرمود: اي بريهه علم و اطلاع تو درباره ي كتابت (انجيل) تا چه حد است؟ بريهه گفت: من به آن دانا هستم. فرمود: به تأويل آن چقدر اطمينان داري؟ عرض كرد خوب مي دانم و اطمينان كامل دارم؟ آنگاه موسي ابن جعفر عليهماالسلام به ترتيب فصول به خواندن انجيل شروع كرد، چون بريهه كلام او را شنيد دانست كه دين اسلام حق است و آن حضرت هم از شجره ي نوبت است رو به موسي كاظم عليه السلام كرد و گفت پنجاه سال است كه من در جستجوي تو و يا مثل

تو بودم آنگاه خود و زنش اسلام آوردند و همگي خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند و هشام جريان مباحثه با بريهه و اسلام آوردن او را به دست پسرش موسي عليه السلام به عرض امام ششم رسانيد و حضرت صادق عليه السلام از اين امر بسيار مسرور گرديد و متوجه فرزندش شد و فرمود: ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم. [3] آنگاه بريهه به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد، فدايت شوم تورات و انجيل و كتب پيغمبران كجا به شما رسيده است؟ فرمود: اين كتاب ها از خودشان به ما ارث رسيده است، و ما آنها را مي خوانيم، همچنانكه خود آنها مي خواندند و بيان مي كنيم همانگونه كه آنها بيان مي كردند زيرا خداوند در روزي زمين حجتي قرار نمي دهد كه از او چيزي بپرسند و او بگويد من نمي دانم. بريهه در خدمت امام صادق عليه السلام ماند و از اصحاب خاص وي گرديد و پس از رحلت آن بزرگوار ملازم امام موسي كاظم عليه السلام شد و در زمان وي وفات يافت. [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح زندگاني موسي بن جعفر عليهماالسلام تأليف احمد مغنيه ترجمه ي غضبان ص 82، مناقب جلد 2 ص 375، احتجاج طبرسي.

[2] روضه الواعظين جلد 1 ص 6، ارشاد مفيد، اعلام الوري.

[3] سوره ي مباركه ي آل عمران آيه ي 34.

[4] اصول كافي جلد 1 حديث 600، حياة الامام موسي بن جعفر جلد 1 ص 271.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني، انتشارات مفيد 1360.

علم به غيب

عن عبدالله بن المغيرة قال، كنت أنا و يحيي بن عبدالله بن الحسن، عند أبي الحسن عليه السلام، فقال له يحيي جعلت فداك، انهم يزعمون أنك تعلم الغيب؟ فقال:

سبحان الله، ضع يدك علي رأسي، فوالله ما بقيت شعرة فيه و لا في جسدي الا قامت. ثم قال: لا والله ما هي الا وراثة عن رسول الله صلي الله عليه و آله.

أمالي المفيد مجلس 3 ح 5

ترجمه: ابن مغيره گفت: من و يحيي بن الحسن نزد امام هفتم عليه السلام بوديم، يحيي از آن حضرت پرسيد كه: من فداي تو گردم، جمعي گمان مي برند كه تو علم به غيب داري؟

امام فرمود: سبحان الله! دستت را به سر من بگذار كه سوگند به خداوند متعال، باقي نماند مويي در سرم و نه در بدنم مگر آنكه از عظمت اين سخن برخاسته شد.

سپس فرمود: اين چنين نيست، قسم به خداوند متعال، نيست اين معني مگر از راه وراثت از پيغمبر اكرم (ص).

توضيح:

در اين مورد مطالبي را توضيح مي دهيم:

1- غيب: در مقابل حضور و به معني پوشيده شدن و مستور بودن باشد.

و براي حضور و يا غيب مراتبي تصور مي شود:

أول - حضور در مكان مقابل، و يا غيبت از آن محل به نقطه ديگري كه مشهود نباشد، مانند غيبت از حضور در مدرسه، و نظر در اينجا به محسوس بودن نيست.

دوم - حضور در مقابل حواس ظاهري، و يا غيبت از حواس كه در مرأي و مسمع و ملمس و مشم قرار نگرفته باشد، چون بودن حيواني در محلي كه دور از احساس قواي باصره و سامعه و لامسه و شامه است، خواه كنار بودن از لحاظ مكان باشد، يا از جهت زمان، يا از جهات ديگر، و مكان مورد توجه نيست.

سوم - از لحاظ آگاهي و علم: يعني

چيزي معلوم و مستحضر در ذهن بوده، و يا مجهول و ناشناخته باشد، اگرچه در رابطه موضوعي حاضر و مشهود باشد، مانند - و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب 18 / 22 - مي گويند اصحاب كهف پنج تا هستند، و اين حكم به غيب است.

چهارم - از لحاظ معارف و حقائق الهي كه با بودن زمينه و استعداد روحاني، از جانب پروردگار متعال افاضه شده، و براي بندگان مقرب شهود مي گردد، و براي ديگران غيب است. مانند - عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا الا من ارتضي من رسول 72 / 26. [1] .

پنجم - علوم غيبي مخصوص به پروردگار متعال: مانند آنچه مربوط باشد

به جزئيات آجال، عواقب امور أفراد، تقديرات مخصوص، جريان بداء، خصوصيات عوالم ماوراي طبيعت، و حقائق مخصوص در عالم لاهوت، و به طور كلي آنچه صلاح در علم به آن نيست، يا استعداد فهم آنها در أشخاص نباشد.

و اين قسم از علوم غيبي قابل درخواست نبوده، و علم و تحمل آنها نيز براي ديگران مشكل و بلكه ممكن نباشد. و أما سه قسم أول: قابل معرفت و تحقيق و شناسايي باشد. و در قسم چهارم نيز با تحصيل مقدمات مربوط و با اصلاح زمينه و مقتضي، مي توان آنها را به دست آورد.

2- أنك تعلم الغيب: نظر به علم غيب مطلق است كه شامل همه أقسام و مراتب غيب مي شود. و اين معني نسبت به مخلوق و فردي كه محدود و حادث و ضعيف و محتاج است: محال و ممتنع باشد، زيرا علم به غيب مطلق مي بايد از وجودي صورت بگيرد كه واجب مطلق و

نامحدود و أزلي و أبدي و نامتناهي است. و گفته شد كه: حقيقت علم احاطه است، و تا احاطه به همه عوالم و مراتب موجودات پيدا نشود: علم مطلق به شهود و غيب امكان پذير نخواهد بود.

خداوند متعال مي فرمايد: عالم الغيب و الشهادة و هو الحكيم الخبير 36 / 7، و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو 6 / 59. [2] .

3- فوالله ما بقيت شعرة: آري اين نسبت مانند نسبت دادن الوهيت و نامحدود بودن و نامتناهي شدن و واجب مطلق و أزلي و أبدي گشتن است: به عبد مطلق محدودي كه از خود چيزي نداشته (لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا) [3] و در مقابل مولاي خود فاني و تسليم كامل است.

4- الا وراثة عن رسول الله ص: اشاره است به آيه كريمه - عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا الا من ارتضي من رسول - 72 / 26. و معلوم شد كه: در چهار قسم أول از غيب، و بلكه در بعضي از موارد قسم پنجم نيز (استثناءا) كه مقتضي و زمينه و صلاح موجود باشد: شخص ولي مقرب پروردگار متعال، مورد افاضه و وحي و تعليم قرار گرفته، و از قسمت معلومي از غيب را آگاه مي شود. و اين معني در حقيقت وراثت از مقام ولايت رسول اكرم (ص) است كه از جانب خداوند متعال داده مي شود. انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا - 5 / 55. ولي شما تنها خدا و رسول خدا و آناني هستند كه ايمان كامل دارند. و در باب 19 قسمتي از علوم غيبي بحث خواهد شد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

خداوند عالم به غيب است، و ظاهر نمي كند كسي را به غيب خود، مگر كسي را كه بپسندد او را.

[2] عالم غيب و شهادت است و او حكيم و آگاه است. و نزد او است كليدهاي غيب، نمي داند آنها را مگر او.

[3] مالك نمي شود براي خود سود و نه ضرري را.

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

علوم انبياء و ملائكه

عن سماعة، عن أبي عبدالله (ع) قال: ان لله تبارك و تعالي علمين: علما أظهر عليه ملائكته و أنبياءه و رسله، فما أظهر عليه ملائكته و رسله و أنبياءه فقد علمناه، و علما استأثر به، فاذا بدا لله في شي ء منه أعلمنا ذلك و عرض علي الأئمة الذين كانوا من قلبنا.

و عن علي بن جعفر، عن أخيه موسي بن جعفر: مثله.

كافي باب ان الأئمة يعلمون جميع - ح 2 - 1.

ترجمه: از سماعه، از امام ششم، فرمود: براي خداوند متعال دو نوع از علم هست، أول - علمي كه ملائكه و رسولان و أنبياء را به آن مسلط و آگاه ساخته است. دوم - علمي كه آن را براي خود اختصاص داده است. در قسم أول همه آن علوم را ما آگاه هستيم. و در قسم دوم آنچه در آن علوم بدا حاصل شود: ما را آگاه مي سازد از آن، و به امامان پيش از ما نيز اين جهت عرضه شده است. و علي بن جعفر از برادرش امام هفتم عليه السلام مثل اين روايت را نقل كرده است.

توضيح: در اين حديث شريف مواردي محتاج به

توضيح است:

1- أظهر عليه ملائكته: به طوري كه در باب 3 معلوم شد، حقيقت علم عبارت از احاطه نور وجود است، و چون نور وجود به مراتب موجودات مختلف مي شود: پس به اختلاف مراتب كيفيت و شدت و قوت آن نيز متفاوت خواهد شد. و به طور كلي حقيقت علم و احاطه تابع اختلاف مراتب وجود است، و چون اختلاف در مراتب هستي مستلزم اختلاف در ميزان احتياجات و خصوصيات نيازمندي است: قهرا وجود علم در هر مرتبه اي از موجودات نيز مطابق آن مرتبه خواهد بود.

در وجود ملائكه به تنوع آنها: نيازمند به آگاه بودن و علم به وظائف و خصوصيات آنها به اقتضاي كيفيت خلقت و اختلاف مراتب آفرينش آنان باشد، مانند حالت قيام يا ركوع يا سجود يا وساطت در امور خلق يا در ابلاغ سفارشها و أوامر الهي يا انجام مأموريتهاي مخصوص و غير اينها.

و چون آفرينش آنان روي نقشه طهارت و صفا و خلوص شده، و از كدورت و آلودگي و گرفتگيهاي عوالم ماده منزه و پاك هستند: قهرا وظائف آنان نيز در محدوده همين عناوين بوده، و به طور كلي مربوط به جهات انجام وظائف اطاعت و عبوديت صرف و خالص خواهد گشت.

پس هر نوعي از ملائكه به هر نحوي كه آفريده شده و به اقتضاي آن موظف به انجام وظيفه مخصوصي گشته اند: ناچار در آن قسمت آگاهي و علم هم داده شده اند.

2- و أنبياءه و رسله: در باب 20 مختصري از خلقت أنبياء و مرسلين بحث شده است. و به طور اجمال آفرينش أنبياء الهي به اختلاف طبقات و مراتب روحاني آنان، هر كدام

به تناسب آفرينش ذاتي، مأموريت مخصوص و وظائف معيني دارند، و از جهت كيفيت و خصوصيات رسالت و ابلاغ و مقام نبوت، با همديگر تفاوت پيدا مي كنند. و قهرا به موجب مقام معنوي و مرتبت روحاني، و وظائف معين شده: لازم مي شود كه مطابق آنها آگاهي و علم و معرفت داشته، تا به نحو أحسن و مطلوب أوامر پروردگار متعال را در خارج اجراء كنند.

و محدوده وظائف نبوت بسيار وسيعتر از محدوده وظائف ملائكه است، و به طور اجمال به چندين قسمت منقسم مي شود: أول - پيدا كردن حالت اخلاص و عبوديت تمام در أثر طاعت و تزكيه نفس و تهذيب باطن.

دوم - پيدايش أنوار حقائق و معارف الهي در قلب، تا بتواند به طور شايسته ارتباط خود را با مقام عظمت پروردگار متعال برقرار ساخته، و براي هميشه ثابت بدارد.

سوم - آگاهي و علم كامل از خصوصيات مواد برنامه مأموريت خود در هر قسمتي كه باشد، مانند مراحل توحيد و حقائق صفات و أسماء الهي، و آنچه مربوط به عوالم ماوراء طبيعت و معاد باشد، و آنچه در ارتباط تهذيب و تزكيه قلوب مردم لازم است، و تمام أحكام و مقرراتي كه در مقام عمل رعايت آنها واجب است، از أحكام عبادات يا معاملات، يا سائر فروع فقهي كه از قوانين الهي محسوب مي شود.

چهارم - آنچه علم به آن از لحاظ دعوت مردم لازم باشد، مانند آگاهي از أديان گذشته و موجود، و علوم اجتماعي، و مطالب عقلي، و براهين منطقي، و غير اينها.

پنجم - تشخيص و بصيرت معنوي داشتن در امور و أشخاص و موضوعات، و دارا بودن

نور باطني و چشم حقيقت بين.

3- فقد علمناه: پس علومي كه براي ملائكه و أنبياء و مرسلين بوده است: همه براي حضرات ائمه عليهم السلام و در قلوب آنان جاي گير مي شود:

أول - مقامات صفاء و طهارت و خلوص و نزاهت تام أنواع ملائكه به تنوع و تلون آنان، در وجود امام عليه السلام كه خليفه خداوند و رسول خدا است، ظهور و تجلي كرده، و روي اين تجليات روحي باطني، حالات سجود و عبوديت، و ركوع و خضوع كامل، و قيام و اطاعت أوامر الهي، و انجام خدمات و وظائف مشخصه، از وجود آنان ظاهر مي گردد.

و اين حالات ملازم با علم و معرفت كامل به همه اين موارد و امور و موضوعات بوده، و قهرا عالم به آنها خواهند بود.

و ضمنا حصول مقامات خلوص و صفاء و طهارت كامل، ايجاب مي كند كه چون ملائكه كه از عالم قدس ملكوت هستند، نورانيت و روحانيت و صفاي تمام پيدا كرده، و حجابهاي مادي و ظلمات باطني و آلودگيهاي روحي برطرف گشته، و موانع مكاني و زماني در مقابل ديد قلب و احاطه روح رفع شود. و علم به غيب به اين معني از خواص بسيار مختصر مقامات روحاني آن حضرات مي باشد كه أفراد متوغل در ماديات و محجوب به حجابهاي ظلماني نفساني، حتي از درك اين مرتبه نيز غافل مي شوند. و اگر اين مرتبه توأم باشد با مقامات بالاتر، از شهود معارف يقيني و بصيرت و بينايي قلب و احاطه وسيعتر، بهتر خواهد توانست به ماوراي محسوسات آگاهي پيدا كند.

دوم - مقام امامت عبارت است از پيشوايي ملت و جانشين شدن از پيغمبر خدا در

جهت ابقاء و ادامه دادن و حفظ و اجراء برنامه او. و اين معني ملازم است با داشتن استعداد ذاتي، و دارا بودن صفات روحاني، و علوم و معارف، و احاطه كامل به همه آنچه رسول اكرم داشته و اظهار كرده است.

پس امام كه خليفه پيغمبر اكرم است: مي بايد مانند پيغمبر خدا به طور اجمال از تمام امتيازات و خصوصيات أخلاقي و علمي و عرفاني و روحاني او بهره مند گردد.

4- و علما استأثر به: استيثار به معني طلب أثر و اختيار أثر كردن است، و منظور اختيار علم است براي خود و مخصوص خود.

و اين علوم عبارت است از آنچه از محدوده احتياجات ملائكه و أنبياء بيرون گشته، و در جريان زندگي و انجام وظائف نبوت و رسالت و عبوديت آنان نيازي به آنها نباشد، خواه مربوط به عوالم مادي باشد، يا ماوراي ماده، يا از عوالم جبروت و لاهوت.

مانند علم به حوادث آينده و قضاياي متأخر زماني، يا آنچه از گذشته مربوط به اموري باشد كه ارتباطي به مقام نبوت ندارد، و همچنين از جزئيات مربوط به عوالم ديگر كه خارج از محدوده رسالت بوده، و از لحاظ معارف الهي و ديني كه از معارف خصوصي محسوب مي گردد.

البته از اين علوم اگر چيزي در خط رسالت مورد احتياج بوده و مورد ابتلاء واقع شود: به طور مسلم با توجه روحاني خالص، و يا به وسيله قذف در قلوب، يا نكت در أسماع كه در باب 19 توضيح داده شده است، روشن و القاء خواهد شد.

در كافي (باب أن الأئمة اذا شاءوا علموا): از حضرت أبوعبدالله نقل مي كند: چون

امام بخواهد كه چيزي را بداند خداوند او را مي فهماند.

5- فاذا بدا لله في شي ء منه: بدو به معني ظهور آشكاري است كه بدون قصد حاصل شود، و آن در مقابل خفاء و كتمان باشد. به خلاف ظهور كه در مقابل بطون است.

و بداء نسبت به خداوند متعال: ظهور و آشكار شدن أمري است كه مخفي بوده و در مقابل ديگران مكتوم و پوشيده بود.

و اين معني در دو مورد تحقق پيدا مي كند:

أول - در مورد أمري كه موقت و تا أجل محدودي بوده، و اين موقت بودن روي صلاح بيني صورت گرفته، و براي ديگران روشن نشده بود، مانند موضوع قبله كه در وقت معين از بيت المقدس به سوي كعبه برگشته شد.

و اعلام اين توقيت برخلاف مصلحت مسلمين و اسلام بود، زيرا موجب ضعف و اختلاف و مخالفت مخالفين مي شد.

دوم - در مواردي كه موضوعي يا حكمي در أثر حوادث و يا أعمال مطلوب يا نامطلوب و شري تغيير پيدا كند. مانند صله أرحام و صدقات ديگر كه موجب زيادي عمر انسان مي شود، و يا آنچه عمر انسان را كم كند. و در هر دو صورت علم أصيل پروردگار متعال، از أول محيط بوده، و پيش از تكوين و حكم آن را مي دانست، ولي روي صلاح و خيرانديشي اخفاء شده بود، و سپس حقيقت أمر روشن گشت.

و اين معني موجب اميدواري بيشتر، و توجه داشتن، و درخواست نمودن حاجت، و ارتباط و ادامه عبوديت خواهد بود.

و از اين لحاظ در كافي نقل مي كند كه: زارة عن أحدهما (ع) قال: ما عبدالله بشي ء مثل البداء - باب البداء. فرمود

امام پنجم يا ششم كه: خداوند متعال به چيزي مانند بداء پرستش و عبادت نشده است.

6- أعلمنا ذلك: گفتيم كه علوم مخصوص به خداوند متعال كه ظاهر نمي شود، از علوم أنبياء خارج است، ولي اگر به عنوان حصول بداء در آن علم، از مخصوص بودن و خفاء بيرون آمده و در خارج آشكار گرديد: لازم است أنبياء و خلفاء آنان از آن آگاه و مطلع گردند.

و از اين نظر است كه: بداء در علوم أنبياء واقع نشده، و اگر در موردي صورت بگيرد، آنان مطلع خواهند شد، تا در مورد تكذيب قرار نگرفته، و موجب سستي ايمان ديگران نشود.

و به طوري كه گفتيم: علم به اقتضاي ذات و موافق خصوصيات ذاتي موضوعات و طبق وظائف و برنامه هاي مشخص و مقدري است كه روي آنها تكوين و خلق شده است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

علوم حضرات ائمه

عن علي بن سويد قال، كتبت الي أبي الحسن موسي عليه السلام، و هو في الحبس كتابا أسأله عن حاله و عن مسائل كثيرة، فاحتبس الجواب علي أشهر، ثم أجابني بجواب، هذه نسخته: بسم الله الرحمن الرحيم. ألحمدلله العلي العظيم الذي بعظمته و نوره أبصر قلوب المؤمنين، و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون... و سألت عن مبلغ علمنا؟ و هو علي ثلاثة وجوه: ماض و غابر و حادث. فأما الماضي: فمفسر. و أما الغابر: فمزبور. و أما الحادث: فقذف في القلوب و نقر في الأسماع، و هو أفضل علمنا، و لا نبي بعد نبينا محمد صلي الله عليه و آله

روضه

كافي ص 124

ترجمه: علي بن سويد سايي گفت: به حضور امام هفتم كه در زندان بود، نامه اي نوشته و از حالات آن حضرت استفسار نموده، و ضمنا از مسائل زيادي از آن جناب پرسيدم؟ و مدتي پاسخ نامه و سؤالات من به تأخير افتاده، و پس از چند ماه جواب نامه را دادند، و نسخه آن اين است:

بسم الله الرحمن الرحيم. ستايش كردن مخصوص به پروردگاري است كه بلندمقام و داراي عظمت و بزرگواري باشد، آن خدايي كه به عظمت و نور خود قلوب مؤمنين را بينا گردانيده است، و به سبب عظمت و نور او أفراد جاهل با او دشمني ورزيده اند... و سؤال كردي از حد وصول علم ما؟ و علم ما بر سه صورت باشد: ماضي، غابر، حادث. أما ماضي كه در زمان گذشته محقق شده است: پس آن شرح و توضيح داده شده است در كلمات أنبياء و أولياء عليهم السلام.

و أما غابر كه از مجموع و از كليات سابق باقي مانده است: پس آن تحكيم و تثبيت شده، و معلوم و مشهود است. و أما حادث كه بعدا پديد آيد: پس آن انداختن به قلب ها و يا زدن خفيف در گوشها باشد، و اين قسم سوم بهترين علم ما است كه خداوند متعال عطاء مي فرمايد. و در عين حال پيغمبري پس از پيغمبر ما نباشد.

توضيح: در اين حديث شريف موضوعاتي را توضيح مي دهيم:

1- بعظمته و نوره أبصر: ابصار: به معني بينايي دادن است، و اين معني متوقف است به داشتن بزرگواري و قدرت و توانايي و نور، تا بتواند در أثر داشتن مقام عظمت كه تفوق در

قوت و بزرگواري است و به اقتضاي نور ذاتي خود، مؤمنين را بينايي و بصيرت باطني و معرفت بدهد.

و همين بودن عظمت و نور است كه: أفراد جاهل كه غرق تاريكي جهل و ظلمت قلب و محجوب به هوي و تمايلات مادي هستند، با او مخالفت و عناد ورزيده، و در حقيقت با بزرگواري و نورانيت و سعادت خود دشمني مي نمايند.

2- مبلغ علمنا: بلوغ به معني رسيدن چيزي است به حد أعلي و تمام آن، و آن صيغه اسم مكان است به معني محل و مقام بلوغ.

و چون علم به ضمير - نا، اضافه شده است: دلالت مي كند به علوم مخصوص حضرات أئمه عليهم السلام. و علومي كه براي مقام امامت و ولايت لازم است: از سه قسمت متشكل مي شود، أول - آنچه مربوط به أحكام و آداب ديني و راجع به أعمال و وظائف ظاهري بندگان است.

دوم - آنچه در رابطه تهذيب نفس و تزكيه قلب و تصفيه باطن از صفات رذيله حيواني است.

سوم - آنچه ارتباط پيدا مي كند به عالم لاهوت از معارف و حقائق الهي و دقائق صفات و أسماء رباني، كه بايد با افاضه و وحي و الهام از جانب پروردگار متعال صورت بگيرد.

و در كافي (باب صفة العلم) از امام هفتم نقل مي كند كه: انما العلم ثلاثة: آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنة قائمة. علم بر سه گونه است: آيت (آنچه نشان دهنده مقصود باشد) محكم و متقن كه مظاهر صفات و مقامات الهي است.

و فريضه و اندازه گيريهاي معتدل است كه: عبارت باشد از تسويه و تعديل صفات و اخلاق نفساني. و روش و طريقه

برپا شده و عملي است كه: عبارت باشد از أحكام و آداب ديني و مقررات لازم و وظائف انفرادي و اجتماعي كه از جانب خداوند متعال براي سعادت مردم تنظيم مي شود.

3- فأما الماضي فمفسر: ماضي به معني چيزي است كه محقق و واقع شده است. و تفسير به معني شرح دادن با توضيح باشد.

و عنوان علم ماضي: أعم است از آنكه از قسم مربوط به أحكام و آداب و وظائف عملي باشد. يا در رابطه تهذيب نفس و تزكيه أخلاق باشد. و يا از معارف و حقائق باشد.

و هر كدام از اين أقسام كه در گذشته محقق و واقع بوده است: قهرا در كتابهاي آسماني و كلمات أنبياء و أوصياء به اندازه لزوم شرح و توضيح داده شده است.

4- و أما الغابر فمزبور: غابر به معني باقي مانده اي كه استمرار پيدا كند از جمله موضوعي كه به نحو كلي يا مطلق ذكر شده است.

و مزبور به معني مطلق خطوطي است كه تثبيت و تحكيم بشود خواه خط طبيعي باشد و يا خط كتابتي و يا روي نظر و فكر. و آنچه از علوم سه گانه گذشته، بقايا و آثار و متعلقات مربوط به آنها، و يا فروع و لوازم و لواحقي باشد: البته در صحف خارجي و يا در صحف قلوب أولياء خدا مضبوط و ثابت و روشن و مقرر مي باشد. مانند فروع و آثاري كه از اصول و كليات استفاده شده، و علماء رباني با نورانيت قلب و با قدرت علمي استباط كرده، و با قاطعيت حكم مي دهند. و بالاتر از اين حكم و استنتاج حضرات أئمه عليهم السلام است كه حكم آنان

مطابق واقع و حقيقت باشد، نه قطع و يقين از لحاظ ظاهر.

5- و أما الحادث فقذف في القلوب و نقر في الأسماع: قذف به معني رمي و انداختن است. و نقر به معني زدن خفيفي است كه به وسيله انگشت يا منقار و أمثال آنها صورت بگيرد.

و جامع اين دو قسمت عبارت است از وحي، و آن القاء أمري است در باطن ديگري، خواه به واسطه باشد يا بي واسطه، و لازم است با تحقق حالت شهودي، و مفيد علم و يقين باشد.

و به هر صورت همين طوري كه وحي أمر معنوي و روحاني است: مي بايد در طرف روحاني و روح انسان وارد شود، و منظور از قلوب و أسماع و قذف و نقر: مفاهيم روحاني آنها باشد، نه عناوين و مصاديق مادي خارجي. و فرق در ميان قذف در قلوب و نقر در أسماع اين است كه: در قذف در قلوب، فقط خود مطلب فهميده مي شود كه وارد قلب شده، و قلب نوراني انسان آن را شهود مي كند، مانند مشاهده چشم چيزي را كه در مقابل او باشد، و اين شهود قويتر از مشاهده حس باصره ظاهري است، و هرگز اين معني به خيال و وهم و أمثال آنها اشتباه نخواهد شد.

و أما در نقر در أسماع: اين معني در أسماع قلوب با استماع لين و با نقر و برخورد لطيف تحقق پيدا مي كند، و در موارد شنيدن أصوات روحاني با كلمات استعمال مي شود. و چون اين نقر نيز القاء أمري است در قلوب به واسطه كلمات و ملائكه و أرواح، يا ايجاد بي واسطه: از مصاديق وحي خواهد بود. و به

هر صورت خواه القاء به صورت قذف باشد و يا به صورت نقر: لازم است انكشاف شهودي در قلب حاصل شده، و يقين و طمأنينه صددرصد پيدا گردد. اگرچه موارد اين دو مفهوم مختلفند: زيرا سمع را در مورد شنيدن مسموعات، و قذف را در مورد ديدن و درك مبصرات استعمال مي كنند.

6- و هو أفضل علمنا: آري در ديدن و شنيدن ظاهري جسماني، محتاج به وسائط و أسباب باشد، تا وارد قلب شده و براي قلب و روح انسان علم حاصل شود، ولي در سمع و ابصار باطني روحي، خود روح و نفس انسان بدون وساطت چيزي (از مكان و هواء و عضو باصره يا سامعه و أعصاب و غير اينها) أشياء مورد نظر و سمع خود را ادراك نموده، و با ادراك شهودي يقيني نتيجه مي گيرد.

و اين است كه مي گوييم: ادراك قلب قويتر و نافذتر از احساس حواس ظاهري بوده، و بيشتر افاده يقين مي كند. و حتي در دو قسمت اول از صور و وجوه علم كه ماضي و غابر بود: باز علم و يقين در مرتبه شهود كامل قلب نبوده، و محتاج به واسطه نقل و استنباط مي شد.

و ضمنا لطف تعبير به كلمه وجوه: در اين مورد، و كلمه - تنوع العلم بثلاثة: در حديث رسول اكرم (ص) معلوم گرديد، زيرا بحث در اينجا از خصوصيات و وجوه مطلق علم است از هر نوعي كه باشد، نه در اقسام و أنواع آن. رجوع شود به كلمه وحي از كتاب التحقيق. و براي تأييد روايت گذشته: حديث ديگري نيز از امام هفتم از اصول كافي (باب جهات علوم الأئمة) نقل مي كنيم:

مفضل بن عمر گفت، عرض كردم به محضر امام هفتم كه ما از حضرت أبي عبدالله (ع) روايتي داريم كه فرموده است: علم ما غابر (در رابطه ي علوم گذشته از أنبياء و أئمه عليهم السلام)، و مزبور (آنچه ثابت و محكم نزد آنان است)، و نكت (زدن و تأثير در چيزي است) در قلوب، و نقر (زدن لطيف و خفيف) در گوشها باشد. أما غابر: اشاره است به آنچه از علوم متقدم باشد و أما مزبور: آنچه از علوم در آينده است. و أما نكت در قلوب: عبارت است از الهام. و أما نقر در أسماع: آن چيزي است كه به وسيله ملك حاصل شود. و نكت نتيجه قذف است، يعني نظر در آن به جهت تأثير است. و بايد توجه داشت كه: موضوع قذف و نكت در قلوب و يا نقر در أسماع، براي كسي مفهوم مي شود كه به صفاء و روحانيت و طهارت قلب رسيده، و با علائق مادي و صفات حيواني محجوب نگردد. و اگر نه پيوسته در تحت نفوذ أوهام و خيالات شيطاني قرار گرفته، و هرگز ارتباطي با ماوراي عالم ماده پيدا نخواهد كرد.

آري اگر كسي موفق شده و صفاء و طهارت و روحانيتي در باطن پيدا كرده، و صفات حيواني و أنانيت را از قلب خود تصفيه نمود: به معاني نكت و نقر در حدود نورانيت و روحانيت و ارتباط خود، عملا مطلع خواهد شد. ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة - 41 / 30 - آنان كه با كمال صدق گفتند كه خداوند مربي ما پروردگار متعال است، و سپس روي اين سخن عملا استقامت

صددرصد داشتند: ملائكه براي آنها نازل شده، و آنان را هدايت مي كند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

عاقلان آينده نگر

به راستي كه عاقلان، به دنيا بي رغبتند و به آخرت مشتاق؛ زيرا مي دانند كه دنيا خواهان است و خواسته شده و آخرت هم خواهان است و خواسته شده، پس هر كه آخرت خواهد دنيا او را بخواهد تا روزي خود را از آن دريافت كند، و هر كه دنيا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش فرارسد و دنيا و آخرتش را بر او تباه كند.

ان العقلاء زهدوا في الدنيا و رغبوا في الاخرة لأنهم علموا أن الدنيا طالبة و مطلوبة و الآخرة طالبة و مطلوبة من طلب الآخرة طلبته الدنيا حتي يستوفي منها رزقه، و من طلب الدنيا طلبته الآخرة فيأتيه الموت فيفسد عليه دنياه و آخرته. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 388.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

عوامل نزديكي و دوري به خدا

بهترين چيزي كه به وسيله ي آن بنده به خداوند تقرب مي جويد، بعد از شناختن او، نماز و نيكي به پدر و مادر و ترك حسد و خودبيني و به خود باليدن است.

أفضل ما يتقرب به العبد الي الله بعد المعرفة به الصلاة و بر الوالدين و ترك الحسد و العجب و الفخر. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 391.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

غ

غذاي بهشتي

يكي از دوستان اهل بيت عليه السلام روايت كرده است: «زماني در مكه، به كوه ابوقبيس رفتم. ديدم امام كاظم عليه السلام نماز مي خواند و چون فارغ شد، چندان «يا الله يا الله يا الله يا رب...» گفت تا اينكه نفسش تنگ شد. سپس فرمود: پروردگارا! مرا از انجير و انگور اطعام فرما و جامه من كهنه است، مرا جامه تازه ببخش! در آن حال، در فصلي كه انجير و انگور تازه نمي شد، سبدي از انجير و انگور پيدا شد. همچنين دو برد يماني تازه حاضر شد. سپس آن حضرت از آن انجير و انگور خورد و به من نيز تعارف كرد. من هم از آن انجير و انگور خوردم و هرگز ميوه اي بدان لذت نخورده بودم. چون از خوردن فارغ شد، آن هر دو برد بپوشيد و جامه هاي كهنه خود را برداشت و از كوه سرازير شد.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسيلة الخادم الي المخدوم، ص 195.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

ف

فاطمه معصومه

در ميان دختران موسي بن جعفر (ع) فاطمه كبري معروف به «فاطمه ي معصومه» (ع) از همه برتر، بزرگوارتر و با فضيلت تر است. برخي از مورخان چهار نفر از دختران موسي بن جعفر (ع) را با نام «فاطمه» ياد كرده اند: فاطمه ي كبري، فاطمه ي وسطي، فاطمه ي صغري و فاطمه. [1] فاطمه صغري، مشهور به «بي بي هيبت» در آذربايجان شوروي در جنوب بادكوبه مدفون است. [2] فاطمه وسطي - بنا به نقلي - در اصفهان دفن شده است. [3] قبر فاطمه ملقب به «فاطمه طاهره» در رشت و به خواهر امام مشهور است.

[4] فاطمه كبري نيز - كه موضوع بحث ماست - در قم مدفون است.

ولادت

فاطمه ي معصومه در اول ذيقعده، سال 173 هجري قمري ديده به جهان گشود. [5] .

پدر و مادر

شرافت نسبي حضرت معصومه (ع) كه هم دختر امام است، هم خواهر امام و هم عمه امام برتر از آن است كه قلم توان ترسيم آن را داشته باشد. او در مكتب تربيتي پدر بزرگوارش موسي بن جعفر (ع) و آغوش سرشار از محبت مادري به نام «نجمه» كه از بانوان با فضيلت و از اسوه هاي تقوي و شرافت است تربيت يافت. شيخ صدوق روايت كرده كه نجمه خاتون در عقل و درايت، اطاعت و عبادت و رعايت ادب، به ويژه نسبت به حميده خاتون از بهترين بانوان جهان بود. [6] منابع تاريخي تصريح كرده اند كه حضرت علي بن موسي الرضا (ع) و حضرت معصومه (ع) از يك مادر مي باشند. [7] اجتماع آن همه فضائل و مناقب در وجود آن بانوي بي همتا در عصر خود او را شايسته تحمل انوار الهي و پرورش خورشيد امامت؛ حضرت علي بن موسي الرضا (ع) و ماه تابان خاندان عصمت، حضرت معصومه (ع) در دامان خود ساخت.

القاب

در منابع روايي و تاريخي القاب زيادي براي دختر موسي بن جعفر (ع) نقل شده است كه هر كدام بيانگر درجه و مقامي از درجات و مقامات معنوي اين بانوي گرانقدر نزد پروردگار مي باشد. در ذيل به مشهورترين لقب هاي آن حضرت اشاره مي كنيم.

معصومه

لقب معصومه برگرفته شده از روايتي است كه از امام رضا (ع) نقل شده است:

«من زار المعصومة بقم كمن زارني» [8] . كسي

كه حضرت معصومه را در قم زيارت كند (در ثواب) مانند كسي است كه مرا زيارت كرده است. لقب «معصومه» هر چند دلالت بر عصمت اين بانوي بزرگوار از خطا و لغزش از آن نوع و در آن مرتبه اي كه پيامبر (ص)، حضرت زهرا (ع) و امامان دوازده گانه برخوردار هستند، نمي كند، ليكن بيانگر برخورداري وي از مرتبه نازله اين رتبت ويژه است؛ رتبتي كه در انسان هاي معمولي يافت نمي شود.

كريمه اهل بيت

ارادتمندان و ستايشگران حضرت معصومه (ع) از همان ابتدا تاكنون به هنگام ياد از آن بزرگوار در نظم و نثر، لقب «كريمه اهل بيت» را در حق او فراوان به كار برده اند. علاوه بر آن - به نقل آيةالله العظمي نجفي مرعشي قدس سره - امام باقر يا حضرت صادق عليهماالسلام در خواب به پدر ايشان فرمود: «عليك بكريمة اهل البيت» بر تو باد به كريمه اهل بيت. [9] .

شفيعه

بعد از صديقه طاهره (ع) از جهت گستردگي شفاعت، هيچ بانويي به شفيعه محشر، حضرت معصومه (ع) نمي رسد. امام صادق (ع) در سخني اين مقام والاي او را چنين بيان مي كند:

«بانويي از فرزندان من به نام فاطمه، دختر موسي در قم رحلت مي كند كه با شفاعت او همه شيعيان ما وارد بهشت مي شوند.» [10] . و در فرازي از زيارتنامه ي آن گرامي كه از امام رضا (ع) رسيده است مي خوانيم: «يا فاطمة اشفعي لي في الجنة فان لك عندالله شأنا من الشأن» [11] . اي فاطمه معصومه! بهشت را براي من درخواست كن؛ زيرا نزد خدا مقام والايي داري.

القاب ديگر آن حضرت كه در زيارتنامه اش آمده عبارت است از: طاهره،

حميده، بره، رشيده، تقيه، نقيه، رضيه، سيده، مرضيه و اخت الرضا (ع) [12] .

شخصيت

حضرت معصومه (ع) در پرتو برخورداري از كمالات نفساني و فضائل اخلاقي بعد از امام رضا (ع) در ميان فرزندان موسي بن جعفر (ع) و حتي ديگر امامزادگان، شخصيتي ممتاز و برجسته دارد. محدث قمي در رابطه با دختران موسي بن جعفر مي نويسد:

«بر حسب آنچه به ما رسيده افضل آنها، سيده جليله ي معظمه، فاطمه بنت امام موسي (ع) معروف به حضرت معصومه است.» [13] .

علامه، محمد تقي تستري مي نويسد:

«در ميان فرزندان امام كاظم (ع) با آن همه كثرتشان بعد از امام رضا (ع) كسي همسنگ حضرت معصومه (ع) نمي باشد.» [14] .

در ذيل به مظاهري از شخصيت معنوي و الهي اين بانوي گرانقدر كه در سخنان امامان عليهم السلام عنوان شده اشاره مي كنيم.

قم، حرم اهل بيت

مضمون چندين روايت اين است كه قم به خاطر وجود مبارك فاطمه ي معصومه (ع) در آن، حرم اهل بيت قلمداد شده است، از جمله امام صادق (ع) فرمود: «خداوند حرمي دارد كه مكه است. پيامبر (ص) نيز حرمي دارد كه مدينه است. كوفه نيز حرم اميرمؤمنان (ع) است. براي ما خاندان نيز حرمي است كه در قم است. و به همين زودي بانويي از فرزندان من به نام فاطمه در آنجا دفن خواهد شد، كسي كه او را زيارت كند بهشت بر او واجب خواهد شد.» راوي مي افزايد: امام اين سخن را وقتي فرمود كه هنوز امام كاظم (ع) متولد نشده بود. [15] .

روايت حديث

نام فاطمه معصومه در زمره راويان و محدثان موثق و معتبر روايات اهل بيت عليهم السلام، زينت

بخش كتب رجالي شيعه و سني است. ارباب حديث تصريح كرده اند كه وي، عالمه، محدثه و راويه بود و جز از فرد مورد اعتماد و امين روايت نقل نمي كرد، از اين رو، رواياتش مورد توجه و قبول محدثان شيعه و سني قرار گرفته است. [16] .

مرتبت علمي

كريمه ي اهل بيت، دانش خود را از سرچشمه ي ولايت گرفته و در اين ميدان گوي سبقت را از ديگران ربوده بود. بنا به نقل صاحب كشف اللئالي روزي جمعي از شيعيان وارد مدينه شدند و تعدادي پرسش در نامه اي نوشته به خانه ي امام كاظم (ع) بردند. امام در سفر بود، امام رضا (ع) نيز در مدينه حضور نداشت.

هيأت اعزامي از اين كه خدمت امام زمان خود نرسيده بودند و با دست خالي باز مي گشتند اندوهگين بودند. حضرت معصومه - كه در آن ايام هنوز به سن بلوغ نرسيده بود - با مشاهده غم و اندوه آنان، پاسخ پرسش ها را نوشت و به آنان داد. شيعيان با خوشحالي مدينه را ترك كردند. در بيرون مدينه امام كاظم (ع) را زيارت و داستان خود را تعريف كرده پاسخ هاي حضرت معصومه را ارائه دادند. امام كاظم با ديدن جواب ها، با بيان جمله: «فداها ابوها» رضايت و مسرت خود را بيان كرد. [17] .

در جستجوي برادر

تاريخ، خواهران و برادران زيادي را سراغ دارد كه با تمام وجود همديگر را دوست داشته و محبت آنان نسبت به يكديگر زبانزد خاص و عام است. بارزترين نمونه اين افراد امام حسين و زينب كبري عليهماالسلام و پس از ايشان امام رضا و حضرت معصومه عليهماالسلام هستند. حضرت رضا (ع) در سال

148 هجري متولد شد و مدت 25 سال، تنها فرزند «نجمه خاتون» بود تا سرانجام در اول ذيقعده سال 173، خواهرش حضرت معصومه چشم به جهان گشود. بيش از ده بهار از عمرش نگذشته بود كه پدر بزرگوارش به دست هارون به شهادت رسيد. از اين پس تنها مايه ي تسلي او برادر ارجمندش علي بن موسي الرضا (ع) بود كه ناگهان مأمون با توسل به نيرنگ و زور او را به خراسان فرا خواند. حضرت معصومه (ع) حدود يك سال فراق برادر را تحمل كرد ولي ديگر كاسه صبرش لبريز شد و تصميم به هجرت به ايران و ديدار برادر گرفت. در اين سفر پنج تن از برادران حضرت به نام هاي: فضل، جعفر، هادي، قاسم و زيد و تعدادي از برادرزادگان و تني چند از خدمتكاران، آن گرامي را همراهي مي كردند. حضرت معصومه (ع) رنج سفر را تحمل كرد تا به شهر «ساوه» رسيد. مردم آن شهر كه در آن زمان از دشمنان سرسخت اهل بيت بودند به آنان حمله كردند و جنگ سختي درگرفت و همه برادران و برادرزادگان حضرت معصومه به شهادت رسيدند. شهادت 23 تن از بستگان و عزيزان آن گرامي، او را به شدت محزون و در غمي جانكاه فرو برد و در نهايت به بستر بيماري كشاند. مردم و اشراف قم كه دوستدار خاندان پيامبر (ص) بودند با آگاهي از اين واقعه دلخراش به ساوه رفتند و پس از ديدار با دختر موسي بن جعفر (ع)، آن گرامي را به درخواست خودش به قم آوردند.

رحلت جانسوز

حضرت معصومه (ع) مدت هفده روز در خانه ي يكي از بزرگان قم

به نام موسي بن خزرج در حالي كه بيمار و رنجور بود به سر برد. در اين مدت بانوان متدين قمي گروه گروه به ديدار و عيادت آن حضرت مي شتافتند و او را در سوگ عزيزان از دست رفته اش تسليت مي گفتند؛ تا آن كه سرانجام در روز دهم ربيع الثاني، سال 201 هجري [18] پيش از آن كه ديدگان رمد كشيده اش به ديدار برادرش روشن گردد، در ديار غربت رحلت نمود و شيعيان را در ماتم خود به سوگ نشاند.

مردم قم، با تجليل فراوان، پيكر پاكش را تشييع كردند و در محل كنوني حرم كه آن روز در بيرون شهر بود و به موسي بن خزرج تعلق داشت به خاك سپردند. [19] .

فضيلت زيارت

در روايات اسلامي - پس از چهارده معصوم (ع) - زيارت هيچ يك از انبيا و اوليا در حد زيارت حضرت معصومه (ع) مورد تشويق و ترغيب قرار نگرفته است. در ذيل به ذكر دو نمونه از دو امام معصوم (ع) بسنده مي كنيم. [20] .

1- راوي مي گويد: از امام رضا (ع) پيرامون حضرت معصومه (ع) پرسيدم. فرمود:

«من زارها فله الجنة» [21] . هر كس او را زيارت كند بهشت از آن اوست.

2- امام جواد (ع) نيز مي فرمايد:

«من زار قبر عمتي بقم فله الجنة» [22] . كسي كه قبر عمه ام را در قم زيارت كند، بهشت از آن اوست.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تذكرة الخواص، ص 315.

[2] بحارالانوار، ج 48، ص 317.

[3] كريمه ي اهل بيت، ص 30.

[4] بحارالانوار، ج 48، ص 317.

[5] مستدرك سفينة البحار، ج 8، ص 257، ماده «فطم».

در بعضي منابع، سال ولادت، سال 183 ذكر شده كه درست نيست؛ زيرا اين سال، سال شهادت موسي بن جعفر است و حضرت معصومه فاطمه ي كبري است و حداقل سه فاطمه ديگر پس از او بوده است، علاوه بر آن كه دست كم چهار سال آخر عمر شريف امام كاظم (ع) در زندان سپري شده است.

[6] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 12.

[7] به عنوان نمونه ر. ك: دلائل الامامة، ص 149.

[8] ناسخ التواريخ، زندگاني موسي بن جعفر (ع) ج 7، ص 337.

[9] ر ك.: فاطمه بنت الامام موسي الكاظم (ع)، 112.

[10] بحارالانوار، ج 60، ص 216، مستدرك سفينة البحار، ج 8، ص 258.

[11] مفاتيح الجنان، زيارت حضرت معصومه.

[12] ر. ك: فاطمه بنت الامام موسي الكاظم (ع)، ص 112.

[13] منتهي الآمال، ج 2، ص 241.

[14] كريمه ي اهل بيت، ص 21.

[15] سفينة البحار، ج 2، ص 446. شايد يكي از عللي كه حضرت معصومه (ع) در ساوه فرمود: مرا به قم ببريد، اين بود كه طبق اين روايت از محل وفاتش آگاه بود.

[16] ر. ك: فاطمه بنت الامام موسي بن جعفر (ع)، ص 58. براي آگاهي از برخي روايات آن گرامي ر. ك: همان كتاب، ص 61 و الغدير، ج 1، ص 197.

[17] ر. ك: كريمه ي اهل بيت، 170.

[18] ر. ك: زندگينامه حضرت معصومه، ص 37. در مورد روز رحلت آن گرامي دو نقل ديگر نيز ذكر شده است: دوازدهم ربيع الثاني و هشتم شعبان (ر. ك: كريمه اهل بيت، ص 106 به نقل از مستدرك سفينة البحار، ج 8، ص 257

و رسالة العربية العلويه نوشته شيخ حر عاملي).

[19] ر. ك: كريمه ي اهل بيت، ص 167 - 176.

[20] پيش از اين، سخني از امام رضا (ع) در اين باره نقل كرديم.

[21] مستدرك سفينة البحار، ج 8، ص 258.

[22] همان.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول 1374.

فقاهت، كليد بصيرت

«تفقهوا في دين الله فان الفقه مفتاح البصيرة و تمام العبادة و السبب الي المنازل الرفيعة و الرتب الجليلة في الدين و الدنيا، و فضل الفقيه علي العابد كفضل الشمس علي الكواكب، و من لم يتفقه في دينه لم يرض الله له عملاً.» [1] .

در دين خدا تفقه و كنكاش كنيد، زيرا فقه، كليد بصيرت و بينش ديني و اساس و همه بندگي و وسيله و نردبان ترقي به سوي منازل بلند و درجات والاي ديني و دنيوي است. فضل و برتري «فقيه» بر «عابد» همانند فضل و برتري خورشيد بر ستارگان است. و كسي كه در دين خود تفقه نكند (و اعمالش ناشي از بصيرت و آگاهي ديني نباشد) هيچ عملي از او مورد پسند خداوند قرار نمي گيرد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 302.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ پاييز 1374 ناشر: مؤسسه فيض كاشاني

فرستاده جنيان و امام كاظم

احمد بن حنبل مي گويد: روزي به محضر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رفتم تا مطالبي نزدش قرائت كنم و از محضر علمي او بهره مند گردم. ناگاه يك اژدها (ماربزرگ) را ديدم كه دهانش را بر گوش موسي بن جعفر عليه السلام گذاشته است، گوئي با آن حضرت سخن مي گفت. پس از آنكه صحبتهايش تمام شد، امام كاظم عليه السلام چيزي به او فرمود كه من آن را نفهميدم، سپس آن اژدها بيرون رفت. در اين وقت حضرت رو به من كرد و فرمود: «اي احمد! اين، فرستاده جنيان بود! آنها در مسأله اي اختلاف داشتند، پس او نزد من آمد و مسأله خود را پرسيد و من جواب او را دادم و رفت. اي

احمد! تو را به خدا سوگند مي دهم، اين جريان را تا من زنده ام به كسي خبر نده.» و من بعد تا آن حضرت زنده بود به كسي چيزي نگفتم و بعد وفات آن حضرت، اين جريان را خبر دادم. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] درالنظيم.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

فدك نمادي از معنايي عظيم

روزي هارون الرشيد از روي سياست از امام كاظم عليه السلام خواست تا حدود فدك را معين نمايد تا آن را به آن حضرت باز پس دهد. امام عليه السلام فرمود: « در صورتي حاضرم فدك را تحويل بگيرم كه آن را با تمام حدود و مرزهايش پس بدهي »؟ هارون گفت: « حدود و مرزهاي آن كدام است؟ » امام عليه السلام فرمود: « اگر آن را مشخص كنم، در اختيارم نخواهي گذاشت ». هارون گفت: « به حق جدت قطعا آن را در اختيار شما مي گذارم ».

پس هارون اصرار كرد و سوگند فراوان ياد نمود كه فدك را حتما به امام عليه السلام باز پس خواهد داد. امام عليه السلام حدود فدك را اين چنين تعيين نمود: « حد اول آن « عدن » (قسمتي از يمن) است. » چهره هارون متغير شد و گفت « اوه!! » سپس امام عليه السلام فرمود: « حد دوم آن « سمرقند » است ». رنگ هارون بيشتر تغيير كرد. امام عليه السلام افزود: « حد سوم آن « آفريقا » است ». هارون از اين سخن به قدري ناراحت شد كه رنگش سياه گشت و فرياد زد: « اوه!! »امام عليه السلام فرمود: « حد چهارم آن «

سيف البحر » (نزديك شهر حلب و سرزمين وسيع شمال حجاز) است ».

هارون با خشم و ناراحتي گفت:

« فلم يبق لنا شي ء! »

« بنابراين چيزي براي ما باقي نمي ماند ».

امام عليه السلام فرمود: « من كه تو را آگاه كردم كه اگر حدود فدك را مشخص كنم، آن را در اختيار من قرار نخواهي داد ».

هارون در همين هنگام تصميم به كشتن امام كاظم عليه السلام گرفت. [1] .

آري امام عليه السلام با اين پاسخ به هارون فهماند كه فدك رمزي از مجموع قلمرو حكومت اسلامي است و حق حاكميت بر سرزمين اسلام از زمان سقيفه تا پايان عمر جهان فقط از آن امامان معصوم عليهم السلام است. اين گفتگو هدف هاي بزرگ امام عليه السلام را به خوبي نشان مي دهد. چگونه سادات فرزندان پيامبرند؟ هارون الرشيد چون خود از فيض انتساب به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم محروم بود، همواره تلاش مي كرد تا پيامبر زادگي معصوم عليهم السلام را نيز انكار كند. او روزي به پيشواي هفتم چنين گفت: « شما چگونه ادعا مي كنيد كه فرزند پيامبر هستيد، در حالي كه در حقيقت فرزندان علي هستيد، زيرا هر كس به جد پدري خود منسوب مي شود نه جد مادري »! امام عليه السلام در پاسخ هارون اين آيه را تلاوت فرمود: « و وهبنا له اسحاق و يعقوب كلا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و كذلك نجزي المحسنين و زكريا و يحيي و عيسي و الياس كل من الصالحين » [2] . « .. و از نژاد ابراهيم، داود و سليمان و

ايوب... و نيز زكريا و يحيي و عيسي و الياس را كه همگي از نيكان و شايستگانند، هدايت نموديم ».

آنگاه فرمود: « در اين آيه، حضرت عيسي از فرزندان پيامبران بزرگ پيشين شمرده شده است در صورتي كه او پدر نداشت و تنها از طريق مادرش نسبت به پيامبران مي رساند. بنابراين و به حكم آيه قرآن، فرزندان دختري نيز فرزند محسوب مي شوند. ما نيز به واسطه مادرمان « فاطمه زهرا » فرزند پيامبر محسوب مي شويم ». [3] . هارون در برابر اين استدلال محكم جز سكوت چاره نيافت!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص 350 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج4، ص 320 - ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 350.

[2] سوره انعام، 85 و 86.

[3] شبلنجي، نور الأبصار، ص 149 - ابن صباغ مالكي، الفصول المهمه، ص 220 - ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقه، ص 203.

نكته: امام (ع) در اين گونه گفتگو غير از آيه مزبور با آيه مباهله نيز استدلال كرد كه طي آن امام حسن (ع) و امام حسين (ع) با تعبير « أبنائنا » فرزندان پيامبر (ص) شمرده شده اند.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

فرزند واقعي پيامبر

هارون كه از عباسيون بود به حكم قرابتي كه ميان عباس، جد هارون و بني هاشم بود همواره از روي انتساب خود به مقام رسالت فخر فروشي مي كرد.

روزي وارد شهر مدينه شد و رهسپار زيارت قبر مطهر رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم شد. هنگامي كه به حرم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

رسيد، انبوه جمعيت از قريش و قبائل ديگر در آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نموده، گفت: « السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابن عم! » « درود بر تو اي پيامبر خدا! درود بر تو اي پسر عمو! » او در ميان آن جمعيت زياد، نسبت عموزادگي خود را با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به رخ مردم مي كشيد و عمدا به آن افتخار مي نمود تا مردم بدانند خليفه پسر عموي پيامبر است! در اين هنگام پيشواي هفتم كه در آن جمع حاضر بود، از هدف هارون آگاه شده نزديك قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفت و با صداي بلند فرمود: « السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابة. »

« درود بر تو اي پيامبر خدا! درود بر تو اي پدر جان! »

هارون از اين سخن راست رنجيد و رنگ صورتش متغير شد و بي اختيار گفت:

« واقعا اين افتخار بزرگي است. » [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ مفيد، الارشاد، ص 298 - ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 6، ص 164 - ابن كثير، البداية و النهاية، ط 2، ج 10، ص 183.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

فضل الله روزبهان خنجي اصفهاني

فضل الله روزبهان (م 927) در شرح صلوات بر امام كاظم عليه السلام مي نويسد:

«اللهم و صل و سلم علي الإمام السابع، العارف العالم، البرهان القائم، المتوكل العازم، صاحب الآيات و الكرامات و المكارم، الناظر علي أهل ولائه بالقلب

الواقف الراحم، حارز مناقب ابابه الاكارم، غيث الجود علي كل بائس عادم، ليث الحروب علي كل عدو مصادم، الشامة و العين من آل هاشم، محيي السنن و مظهر المعالم المفترض ولاؤه علي الأعراب و الأعاجم أبي الحسن موسي بن جعفر الكاظم العبد الصالح الزكي الشهيد بشربة السم لا بصولة الجيش المدفون بمقابر قريش». «بار خدايا سلام و صلوات بفرست بر امام هفتم عارف عالم، برهان قائم (اشاره است به عرفان و علم آن حضرت، زيرا كه آن حضرت هم سيد عرفان و هم حجت عالمان است تمامي عارفان از آن حضرت فيض معرفت يافته اند و عالمان از فوائد كلام آن حضرت به حقائق علوم رسيده اند. روايت كرده اند كه جميع مشكلات و معارف از آن حضرت سؤال مي كردند و او به همه آنها پاسخ مي داد». ديگر از اوصاف آن حضرت آن كه او حجت و برهان قائم بر مخالفان است و اين وصف ساير ائمه هدي نيز هست و آن حضرت بدين صفت مزيد اختصاصي داشته و هر مخالف دين كه در زمان آن حضرت حجتي مي جسته آن حضرت قائم مي فرمود. و او را الزام مي كرده است. روايت كرده اند كه قيصر روم كتابي به هارون الرشيد نوشت و در آنجا ذكر شوكت و عظمت خود بسيار كرده و هارون الرشيد را تهديد و تخويف بسيار از نيرو و لشگر خود نموده و گفته بود من با لشگر انبوه متوجه توأم و چون بر تو غلبه كنم چنين و چنان خواهم كرد. چون آن نامه به هارون رسيد با منشيان و وزراء خود مشورت كرد كه در جواب او چه بنويسد؟ اگر همچنين تهديد نمايد - كه او

نموده - مناسب طريق اسلام نباشد. آخر رأي او به آن قرار گرفت كه نامه اي به امام موسي عليه السلام نويسد به همان تهديد و توعيد كه قيصر روم به او نوشته، تا ملاحظه كند كه امام موسي در جواب چه مي نويسد. نامه اي به همان سبك به امام فرستادند. در جواب نوشت كه پدر من جعفر بن محمد، براي من روايت كرد از پدران خود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداي تعالي را هر روز صد نظر رحمت بر بندگان خود آرد، من اميدوارم كه يك نظر رحمت حق تعالي به من فرمايد و مرا از جميع آنچه تو مرا بدان تخويف و تهديد كرده اي، نگاه دارد تا شر تو از من كفايت گردد چون كتابت به هارون رسيد، گفت: به همين عبارت جواب كتاب قيصر را بنويسيد. چون نامه به قيصر رسيد، گفت: اين جواب او نيست، اين جواب كسي از خاندان نبوت و ولايت است. ديگر از اوصاف آن حضرت اين است كه او متوكل بر خداي تعالي است و در توكل عزم تمام دارد. آن حضرت آيات و نشانهاست كه دلالت بر امامت آن حضرت مي كند آن حضرت بر اهل ولا و محبت خود با قلب واقف رحم كننده، ناظر و مطلع است.

(و اين شاره است بدانچه روايت كرده اند كه آن حضرت هميشه بر احوال شيعه و موالي خود مطلع و ناظر بوده و در شدائد مراعات ايشان مي فرموده و بدانچه موجب مضرت و زحمت ايشان باشد، اعلام مي فرموده و از آن بر حذر مي داشت. آن حضرت جامع مناقب پدران كريم خود است. باران بخششي است كه بر

هر فقير و بي چيز مي بارد، (و اين اشاره است به كرم و بخشش آن حضرت) چنانچه گفته اند از اطراف عالم جهت آن حضرت خمس مي آوردند، خصوصا مردم خراسان و شيعه آن حضرت در خراسان بسيار بود آن حضرت تمامي آن اموال را بر فقرا و ضعفا قسمت مي فرمود و همچون باران از ابر نعمت و احسان، رياض آمال همگان را تازه مي ساخت.

او شير جنگهاست بر هر دشمني كه مصادمت كند و مقابله نمايد. او همچون خال و حشمت در ميان آل هاشم است او زنده كننده سنتها و ظاهر كننده نشانه هاي دين خدا است.

و محبت و ولاي او بر تمامي مسلمانان از عرب و عجم واجب است. كنيت او «ابوالحسن» موسي بن جعفر، عبدصالح و پاكيزه خدا، شهيدي است به شربت زهر نه به صولت لشگر. يعني آن حضرت را با زهر شهيد كردند نه از آن كه در جنگ شهيد شد و مردانه او را شهيد كرده باشند هزار به هزار لعنت خداي تعالي و به عدد علم خدا و به عدد ريگ بيابان و قطره باران بر آن ملعونان كه آن حضرت را زهر دادند و بر آن كس كه دستور داد و بر آن كه راضي شد و بر آن كس كه راضي باشد بدان تا روز قيامت. و در طرف غربي بغداد در مقبره هاي قريش دفن گرديد».

«اللهم صل و سلم علي سيدنا محمد و آل محمد سيما الإمام العالم موسي الكاظم و سلم تسليما» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسيلة الخادم الي المخدوم، ص 220 - 207.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش

داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

فضل بن حسن طبرسي

«ميان مردم مشهور است كه ابوالحسن موسي عليه السلام بزرگوارترين فرزندان امام صادق و والامقام ترين آنها در ديانت و فصيح تر از همه ي آنان و از تمام مردم زمان خود عابدتر و داناتر و فقيه تر بوده است»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري في اعلام الهدي: ص 178.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

فضيلت مدارا نمودن

بر تو باد بر نرمش و ملايمت نمودن، چرا كه نرمش نيكو و كج خلقي شوم و مذموم است، به درستي كه نرمش و نيكوكاري و خوش اخلاقي خانه را آباد كرده و بر روزي بيفزايد.

قوله في فضل الرفق

عليك بالرفق، فان الرفق يمن و الخرق شوم، ان الرفق و البر و حسن الخلق يعمر الديار و يزيد في الرزق.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت تفقه در دين

در دين خداوند انديشه و تفكر نماييد، كه دين شناسي كليد بينش و دل آگاهي و عبادتي كامل است، و راه رسيدن به مدارج عالي در امور دين و دنيا مي باشد.

قوله في فضل التفقه في الدين

تفقهوا في دين الله، فان الفقه مفتاح البصيرة، و تمام العبادة، و السبب الي المنازل الرفيعة و الرتب الجليلة في الدين و الدنيا.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت برآوردن حاجات انسان مؤمن

هر كه برادر مؤمنش براي انجام كاري نزد او رود، به درستي كه اين رحمتي است از جانب خداي بزرگ كه به سوي او آمده است،هرگاه انجام آن را پذيرد او را به ولايت ما متصل ساخته در حالي كه به ولايت الهي نيز اتصال يافته است، و اگر او را رد نمايد در حالي كه قادر به انجام دادن آن مي باشد خداوند از جهنم ماري را بر او مسلط مي گرداند تا در قبرش تا روز قيامت او را گاز بگيرد، تا اين كه بخشيده شده باشد، يا سزاوار عذاب الهي باشد، پس اگر حاجتمند از او عذرخواهي نمايد حالش بدتر مي باشد.

قوله في فضل قضاء حوائج المؤمن

من أتاه أخوه المؤمن في حاجة فانما هي رحمة من الله تبارك و تعالي ساقها اليه، فان قبل ذلك فقد وصله بولايتنا و هو موصول بولاية الله، و ان رده عن حاجته و هو يقدر علي قضائها سلط الله عليه شجاعا من نار ينهشه في قبره الي يوم القيامة، مغفورا له او معذبا، فان عذره الطالب كان اسوء حالا.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت تلاش در رفع حوايج مؤمنان

خداوند در روي زمين بندگاني دارد كه در برآورده نمودن حاجتهاي مردم تلاش مي كنند، اينان در روز قيامت در آسايش و امنيت هستند، و هر كه سرور و خوشحالي بر انسان با ايماني وارد سازد خداوند در روز قيامت قلبش را شادمان مي گرداند.

قوله في فضل السعي في حاجة المؤمن

ان لله عبادا في الارض يسعون في حوائج الناس، هم الامنون يوم القيامة، و من ادخل علي مؤمن سرورا فرح الله قلبه يوم القيامة.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع:

صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت هم نشيني با دين داران و مشورت با عاقل

همنشيني با دين داران شرف دنيا و آخرت را در پي دارد، و مشورت با انسان عاقل خيرخواه نيكي و بركت و رشد و توفيق از جانب خدا را به دنبال خود مي آورد، هرگاه انسان عاقل خيرخواهي امري را به تو پيشنهاد كرد از مخالفت كردن پرهيز نما كه هلاكت بار مي باشد.

قوله في فضل مجالسة اهل الدين و مشورة العاقل

مجالسة اهل الدين شرف الدنيا و الاخرة، و مشاورة العاقل الناصح يمن و بركة و رشد و توفيق من الله، فاذا اشار عليك العاقل الناصح فاياك و الخلاف فان في ذلك العطب.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت كار نيك

نيكي و احسان همانند زنجيري است به دست و پاي كسي كه نيكي نسبت به او انجام گرفته، كه جز جبران يا سپاسگزاري آن را باز نمي كند.

قوله في فضل المعروف

المعروف غل لا يفكه الا مكافاة او شكر.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت آموختن در جواني

آموخته هاي دوران جواني همانند نقشي است كه بر سنگ، حجاري مي گردد و ثابت و پايدار مي ماند.

قوله في فضل التعلم في الشباب

من تعلم في شبابه كان بمنزلة الرسم في الحجر.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت تواضع

تواضع درجات و مراتبي دارد، يكي از مراتب آن است كه انسان قدر و ارزش خود را بشناسد و با قلبي مطمئن و آرام در آن حد قرار گيرد، و دوست نداشته باشد نزد كسي رود جز به گونه اي كه مردم نزد او مي آيند، و اگر كار بدي را مشاهده كرد آن را با نيكي پاسخ دهد، و خشم خود را فرونشاند، و از بدي هاي مردم درگذرد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

قوله في فضل التواضع

التواضع درجات، منها ان يعرف المرء قدر نفسه فينزلها منزلتها بقلب سليم، و لا يحب ان يأتي الي احد الا مثل ما يأتوا اليه، و ان كان سيئة درأها بالحسنة، و يكون كاظم الغيظ عافيا عن الناس، و الله يحب المحسنين.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت سخن حق

تقواي الهي پيشه ساز و سخن حق بگو اگر چه موجب هلاكت و نابودي تو شود چرا كه نجات تو در آن است، تقواي الهي پيشه نما و از باطل دوري كن اگر چه نجات تو در آن باشد چرا كه هلاكت تو در آن است.

قوله في فضل قول الحق

اتق الله و قل الحق و ان كان فيه هلاكك فان فيه نجاتك، اتق الله و دع الباطل و ان كان فيه نجاتك فان فيه هلاكك.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت جستجوي روزي حلال

كسي كه در پي كسب روزي حلال برود تا خود و خانواده ي خود را بهره مند سازد، پاداش او در پيشگاه خداوند همانند سربازي است كه در راه خدا جهاد مي كند.

قوله في فضل طلب الرزق الحلال

من طلب هذا الرزق من حله ليعود به علي نفسه و عياله كان كالمجاهد في سبيل الله.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت محاسبه نمودن نفس

آن كس كه همه روزه به حساب خويش رسيدگي ننمايد از ما نيست، پس اگر كار نيكي انجام داده خواستار افزايش آن بوده، و اگر كار بدي را مرتكب شده از خداوند خواستار بخشش شده و از آن توبه نمايد.

قوله في فضل محاسبة النفس

ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم، فان عمل حسنا استزاد الله، و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب اليه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت مبارزه با نفس

با نفس خود مبارزه كن تا آن را از هواها و تمايلات ناروايش بازداري، زيرا مجاهده با نفس همانند پيكار با دشمن بر تو واجب و لازم است.

قوله في فضل جهاد النفس

جاهد نفسك لتردها عن هواها، فانه واجب عليك كجهاد عدوك.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

فضيلت مأيوس بودن از ثروت ديگران

قطع اميد از آنچه در دست مردم مي باشد براي انسان با ايمان مايه ي عزت ديني، و روح جوانمردي و شرافت ديني است، چنين انساني در نظر مردم بزرگ، و بين خويشاوندان خود محترم، و در محيط خانوادگي اش داراي هيبت و عظمت خواهد بود، او در ضمير خود و در نظر ديگران بي نيازترين مردم مي باشد.

قوله في فضل اليأس عما في ايدي الناس

اليأس مما في ايدي الناس عز المؤمن في دينه، و مروته في نفسه، و شرفه في دنياه، و عظمته في اعين الناس، و جلالته في عشيرته، و مهابته عند عياله، و هو اغني الناس عند نفسه و عند جميع الناس.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

ق

قبولي اعمال در رضايت ساربان

بسياري از مورخين و محدثين حكايت كرده اند:

روزي يكي از مؤمنين به نام ابراهيم جمال خواست نزد وزير هارون الرشيد - يعني؛ علي بن يقطين - برود؛ و ليكن علي بن يقطين از پذيرش و ملاقات با ابراهيم امتناع ورزيد.

پس از آن، ايام ذي الحجه فرا رسيد و علي بن يقطين جهت انجام مناسك حج، عازم مدينه منوره و مكه معظمه گرديد.

هنگامي كه به مدينه رسيد، خواست به زيارت و ملاقات حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليه السلام شرفياب شود، همين كه جلوي منزل حضرت رسيد و اجازه ورود خواست، امام عليه السلام از پذيرش و ملاقات با او امتناع ورزيد. روز دوم نيز علي بن يقطين آمد و اجازه ورود خواست؛ ولي حضرت باز هم نپذيرفت. پس به غلام حضرت گفت: به مولايم بگو كه من از علاقه مندان مخلص شما هستم و اين همه راه را براي

زيارت شما آمده ام، گناه و خلاف من چيست، كه مرا نمي پذيري؟ هنگامي كه غلام، گفته علي بن يقطين را براي امام كاظم عليه السلام بازگو كرد، آن حضرت برايش چنين پيغام فرستاد: چون ملاقات با ابراهيم جمال - شتر چران - را نپذيرفتي، و تو دل او را شكستي و نااميدش كردي و او از تو آزرده خاطر بازگشت.

و بايد بداني كه خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آن كه ابراهيم جمال از تو راضي و خوشنود گردد. علي بن يقطين به غلام گفت: به مولايم بگو: در اين موقعيت چگونه ابراهيم را پيدا كنم؟ من در شهر مدينه هستم و او در شهر كوفه مي باشد. و حضرت فرمود: هنگامي كه شب فرا رسيد، بدون آن كه كسي مطلع شود، تنها به قبرستان بقيع برو، آن جا شتري آماده است، سوار آن شو و به كوفه برو.

علي بن يقطين طبق فرمان حضرت، شبانه وارد قبرستان بقيع شد و سوار بر شتر گرديد و عازم كوفه شد؛ و در يك لحظه با طي الأرض به شهر كوفه رسيد و خود را جلوي درب منزل ابراهيم جمال ديد، پس درب منزل را كوبيد و گفت، من علي بن يقطين هستم.

ابراهيم جمال از درون خانه گفت: علي بن يقطين را با من چه كار است؟ و براي چه اين جا آمده است؟! علي بن يقطين پاسخ داد: موضوع بسيار مهم است، و آن قدر اصرار ورزيد تا آن كه ابراهيم آمد و درب منزل را گشود و علي وارد منزل شد. همين كه علي بن يقطين وارد منزل ابراهيم گشت،

اظهار داشت: امام و مولايم، حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام از ملاقات با من خودداري نمود؛ مگر آن كه تو از من راضي شوي و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهي.

ابراهيم ساربان گفت: خداوند از تو راضي باشد، علي پاسخ داد: رضايت خداوند نيز در خوشنودي تو است، و سپس افزود: اگر تو از من ناراحت نيستي و مي خواهي خوشحال برگردم، بايد پاي خود را بر صورت من بگذاري. و با اصرار فراوان ابراهيم تقاضاي او را پذيرفت؛ و آن گاه علي روي زمين خوابيد و ابراهيم پاي خود را روي صورت او گذاشت؛ سپس جانب ديگر صورتش بر خاك نهاد و گفت: طرف ديگر صورتم را نيز پايمال كن. و چون ابراهيم پاي خود را بر صورت علي بن يقطين نهاد، علي به طور مكرر مي گفت: خدايا، تو شاهد و گواه باش. پس از آن، از حضور ابراهيم خداحافظي نمود و چون به مدينه رسيد و جلوي منزل امام موسي كاظم عليه السلام آمد، حضرت او را پذيرفت و به درون منزل راه يافت [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الثاقب في المناقب: ص 458، ح 386، عيون المعجزات: ص 103،س 20، بحار الأنوار: ج 48، ص 85، ح 105.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

قاسم بن موسي بن جعفر

او سيدي جليل القدر بوده است.

از بعضي روايات مدح وي استفاده مي گردد مرحوم كليني با ذكر سند از يزيد بن سليط نقل نموده كه امام موسي بن جعفر عليهماالسلام به وي فرموده: اگر امر امامت به اختيار من بود قاسم را امام بعد از خود قرار مي دادم به خاطر

اينكه او را دوست مي دارم و مورد علاقه ام مي باشد ولي امر امامت مربوط به خداي عزوجل است، هر كه را اراده نمايد امام قرار مي دهد [1] . و در روايتي آمده است كه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام قاسم را بعد از امام رضا عليه السلام يا ابراهيم، متولي صدقات خويش قرار داده است [2] . و قبر قاسم در هشت فرسخي حله است، و مزار شريفش زيارتگاه عامه ي خلق است. علما و اخيار به زيارت او عنايتي دارند و سيد بن طاووس به زيارت او ترغيب نموده است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 314.

[2] كافي، ج 7، ص 154، ذيل ح 8؛ تهذيب، ج 9، ص 150، ذيل ح 610؛ فقيه، ج 4، ص 185: ذيل ح 647.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

قرماني

«موسي، همان امام بزرگ بي نظير و حجت شب زنده داري است كه شب را در حال نماز و روز را به روزه داري سپري مي كرد. به خاطر حلم فراوان و گذشت از تجاوزكاران به كاظم موسوم شد. او از آن رو به باب الحوائج معروف است، چون هر كس براي برآورده شدن حاجتش به او متوسل شد، هرگز نااميد برنگشت»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اخبار الدول: ص 112.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

قرآن تلاوت كردن امام كاظم

قرآن مجيد، انيس خلوت هاي امام عليه السلام و همدم وي به هنگام وحشتش بود. آن را با دقت و ژرف نگري تلاوت مي نمود. زيباتر از هر كسي تلاوت مي كرد، و هنگام خواندن محزون بوده و شنوندگان براي تلاوت او گريه مي كردند [1] .

درباره كيفيت تلاوت قرآن آن حضرت، حفص نقل مي كند: قرآن خواندن آن بزرگوار غمگين بود. وقتي كه قرآن مي خواند، گويي انسان را مخاطب قرار داده است [2] .

به اين ترتيب، قرآن مجيد را تلاوت مي كرد و در تعليمات و آداب خود، دقيق بود و در امر، نهي و احكام قرآن، به دقت مي نگريست.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب: 2 / 279.

[2] بحار: 11 / 265.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

قرآن خواندن

همه رفتارهاي امامان الگوي ديگران است. همگان شيوه ي زندگي و ديني را بايد از امامان كه انديشه و رفتارشان بي دغدغه است بياموزند. امام كاظم عليه السلام كه همانند ديگر امامان از صداي زيبا و دل انگيز بهره مند بود، زيباترين تلاوت را از قرآن داشت، و احسنهم صوتا بالقرآن. [1] . هنگامي كه قرآن مي خواند خود و شنوندگان گريه مي نمودند، و كان اذا قرأ القرآن يبكي و يبكي السامعون. شبها را به نماز و تلاوت قرآن صبح مي كرد، يحيي الليل كله صلاة و قراءة للقرآن. [2] «هر شب را به نماز و قرائت قرآن شب زنده داري مي نمود».

حضرت بيشترين اهميت را به قرآن مي دادند، كان احفظ الناس بكتاب الله. [3] قرآن را به گونه اي قرائت مي نمود، همانند اينكه به مخاطب خويش هم اكنون خطاب مي شود، فاذا قرأ فكانه يخاطب انسانا. [4] . اين گونه با تفكر و

انديشه قرآن تلاوت نمودن و اين گونه با خشوع در محضر كلام الله زانو زمين زدن و شب را تا به صبح تلاوت سخن خدا را داشتن چه تأثيري در روحيه شخص ايفا مي كند؟! و شخص را تا كجا و تا كدامين مرتبه از مراتب ملكوت اوج و صعود مي دهد؟! كه قرآن نردبان و بالابر ترقي است. امام موسي بن جعفر عليه السلام مي فرمايد درجات بهشت به مقدار آيات قرآن است. به قاري گفته مي شود: اقرأ وارق، [5] با خواندن قرآن مي تواني مدارج صعود را بپيمايي. قرآن وسيله اوج و تكامل انسان است. ابوالحسن عليه السلام با اين گونه تلاوت به اوج ملكوت پرواز مي كند. امام كاظم عليه السلام مي فرمايد: حملة القرآن عرفاء اهل الجنة، [6] آنان كه قرآن را به همراه دارند عرفا و اهل شناخت و دانشمندان بهشتيان هستند». اين گونه تلاوت قرآن حضرت، اسوه و الگوي ديگران است كه شيعيان و شيفتگان راهش از وي الگو بگيرند و همانند وي قرآن بخوانند تا قرآن در اعماق جان آنان نفوذ كند و روحيه آنان را تجلي بخشيده و دگرگون سازد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة، ج 3، ص 24.

[2] الارشاد، ج 2، ص 235؛ اعلام الوري، ص 310؛ روضة الواعظين، ص 216.

[3] اعلام الوري، ص 310.

[4] اصول كافي، كتاب فضل القرآن باب فضل حامل القرآن، ح 10؛ بحار، ج 48، ص 111.

[5] همان.

[6] همان، ح 11.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

قرب و بعد و أنواع حد

عن أبي ابراهيم موسي بن جعفر عليهماالسلام، قال: ذكر عنده قوم يزعمون أن الله تبارك و تعالي ينزل الي السماء الدنيا. فقال: ان

الله تبارك و تعالي لا ينزل و لا يحتاج الي أن ينزل، انما منظره في القرب و البعد سواء، لم يبعد منه قريب و لم يقرب منه بعيد، و لم يحتج بل يحتاج اليه، و هو ذوالطول لا اله الا هو العزيز الحكيم. أما قول الواصفين: انه تبارك و تعالي ينزل، فانما يقول ذلك من ينسبه الي نقص أو زيادة. و كل متحرك محتاج الي من يحركه أو يتحرك به، فظن بالله الظنون فهلك. فاحذروا في صفاته من أن تقفوا له علي حد تحدوه بنقص أو زيادة أو تحرك أو زوال أو نهوض أو قعود، فان الله جل عن صفة الواصفين، و نعت الناعتين و توهم المتوهمين. و توكل علي العزيز الرحيم الذي يراك حين تقوم و تقلبك في الساجدين.

التوحيد باب 28 ح 18

ترجمه: از امام هفتم عليه السلام است كه: جمعي در محضر آن حضرت از گروهي ياد مي كردند كه گمان مي كنند خداوند متعال فرود مي آيد به آسمان پايين. فرمود: پروردگار متعال فرود نيايد و احتياجي هم ندارد كه فرود آيد. و نظرگاه او (مقام نظر كردن او) از نزديك و دور برابر است: زيرا كسي كه به او از جهت معنوي نزديك است هرگز با دوري ظاهري دور نمي شود، و هر كه از لحاظ روحاني از او دور است با نزديكي مسافت نزديك نخواهد شد.

و او احتياجي در مقام الوهيت خود به چيزي ندارد، بلكه ديگران به او احتياج دارند، و بايد خودشان را به او نزديك كنند، و او صاحب وسعت است، و پروردگاري نيست مگر او كه عزيز و حكيم است.

أما آنان كه او را با فرود آمدن

توصيف مي كنند: أفرادي هستند كه خدا را به زيادي و نقصان نسبت مي دهند، در صورتي كه هر حركت كننده اي نيازمند است به محركي كه او را به حركت درآورد، يا به كسي كه همراه او به حركت درآيد، پس اين أفراد درباره خداوند متعال گمانهاي ناروا برده و هلاك شده اند.

پس بپرهيزيد از آنكه در موضوع صفات او در حد محدودي توقف كرده، و او را به صفات نقص يا زيادتي يا حركت كردن يا زائل شدن يا برخاستن يا نشستن توصيف و محدود كنيد، زيرا خداوند متعال منزه و بلند است از وصف و نعت واصفين و از توهم أشخاصي كه با توهم خود او را توصيف و تحديد مي كنند.

و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: و توكل علي العزيز الرحيم ألذي يريك حين تقوم و تقلبك في الساجدين انه هو السميع العليم - 26 / 217.

توضيح: در اين روايت شريف قسمتهايي را شرح مي كنيم:

1- ينزل الي السماء الدنيا: نزول به معني پايين آمدن از بالا است، خواه در جهت مادي باشد يا روحاني.

و نزول پروردگار متعال قهرا به خاطر توجه مخصوص داشتن و قرب به بندگان خود مي باشد، و اين معني صحيح نيست: زيرا در مقام روحاني قرب و بعد ظاهري و مكاني و زماني نبوده، و خداوند متعال محيط بر همه زمان و مكان است.

و اين در أجسام است كه قرب و بعد زماني يا مكاني يا علو يا تسفل پيدا مي كنند - سبحانه و تعالي عما يصفون.

و قرب و بعد در مقام الوهيت از لحاظ روحاني و معنوي باشد، و هرگز كسي كه از جهت معنوي

نزديك است: با فاصله مكاني، دور نمي شود، و دور از جهت معنوي نيز نزديك نمي شود و او احتياج به چيزي ندارد كه خود را نزديك كند، بلكه ديگران به او احتياج دارند كه بايد خود را به پيشگاه او نزديك كنند.

2- و هو ذوالطول لا اله: براي اثبات نفي حاجت او به ديگران و احتياج همه به سوي او، چهار موضوع ذكر شده است:

اول - ذوالطول: طول به فتح مصدر است. و به ضم اسم مصدر باشد، مانند غسل و غسل. و آن در مقابل قصر به معني كوتاهي است. و بلندي با موضوعات فرق مي كند.

و بلندي در روحانيات از كميت نباشد، بلكه از لحاظ قوت و قدرت و سعه وجودي و امتداد صفاتي خواهد بود. و چون به خداوند متعال كه نور مطلق و نامحدود است، نسبت داده شود: دلالت مي كند بر سعه وجودي مطلق غيرمتناهي در همه جهات و صفات از قدرت و علم و حيات و رحمت.

دوم - لا اله الا هو: الاه: به معني عبادت و تحير است. چنانكه عبادت به معني عبوديت و خضوع باشد. و ضمير - هو: اشاره به ذات واجب مطلق نامحدود است.

و بهترين تعبير در مقام دلالت بر نور مطلق واجب غيرمتناهي همين كلمه است كه اشاره مي كند به مطلق ذات واجب بدون تقييد به قيد و وصفي از صفات و قيود.

سوم - العزيز: عزت در مقابل ذلت است، و دلالت مي كند به تفوق و استعلاء نسبت به ديگران.

و عزت در وجود خداوند متعال عبارت است از استعلاء و تفوق بالذات نسبت به همه موجدات علوي و سفلي.

چهارم

- الحكيم: حكمت به معني حكم قاطع و يقيني است، و حكيم كسي است كه متصف باشد با حكمت. و معارف و حقائق يقيني از مصاديق حكمت مي باشد.

و حكيم مطلق در همه امور منحصر به خداوند عالم محيط است.

پس اين چهار موضوع اقتضاء مي كند كه: همه به سوي او كه صفت قدرت وسيع داشته و معبود مطلق و عزيز و حكيم است، رو آورده، و از پيشگاه او حوائج خود را بخواهند.

3- يقول ذلك من ينسبه الي نقص أو زيادة: نقص در مقابل زيادت باشد. و زيادت ضميمه و ملحق كردن چيزي است به ديگري پس از تمام شدن آن. و نقص كسر و كم كردن از آن است كه به تماميت نرسد، خواه اين نقصان از لحاظ كميت باشد و يا از جهت كيفيت، و در قسمت مادي باشد يا معنوي. چنانكه خداوند متعال مي فرمايد: قم الليل الا قليلا نصفه أو انقص منه قليلا

أو زد عليه و رتل القرآن 73 / 3.

و نزول كردن به عنوان تسلط و احاطه و ايصال خير و رحمت: علامت نقصان في نفسه و احتياج به تكميل قوي و تتميم تسلط و سعه احاطه باشد. و سپس كه با نزول، عنوان تسلط و احاطه تكميل يافت: صعود به مقام اول دوباره موجب نقصان خواهد بود.

و اگر فرض كنيم كه: در مقام اول تماميت و كمال بوده است: پس نزول و هبوط از آن مقام موجب نقصان خواهد بود، و يا موجب زيادتي بر كمال و تماميت.

و به هر حال زيادت و نقصان: دلالت مي كند بر تحول و تغيير، و عدم ثبوت ذاتي، و

بودن فقر و احتياج.

4- و كل متحرك محتاج الي من يحركه: حركت: بودن در محل و مقام دومي است بعد از بودن در محل أول، و به تعبير ديگر: خروج شي ء است از قوه به مقام فعليت.

و به هر تقدير: حركت أمر حادثي است، و هر حادث و متحولي محتاج است به مؤثر و فاعلي كه آن أثر را ايجاد كند. و از جهت ديگر: تحول و تغير از نبود ثبات و وجوب در ذات كشف كرده، و ممكن الوجود بودن موضوع را تثبيت مي كند: زيرا اگر چيزي وجود و هستي ذاتي داشته باشد: به ذات خود اقتضاي وجوب و ثبوت و هستي كرده، و براي هميشه در يك حالت و بدون تحول و تغيير خواهد بود. و اين معني در جسمانيات و روحانيات (ماوراي عالم ماده) هر دو جاري است، زيرا وجوب ذاتي منحصر به وجود مطلق و نامحدود پروردگار متعال بوده، و سائر موجودات از هر طبقه اي باشند: در معرض تحول و تغير و حركت هستند.

البته أنواع محتلفي براي حركت هست كه در كتب فلسفه ذكر شده است، و از جمله آنها حركت ذاتي و جوهري است كه در موجودات روحاني نيز جريان پيدا مي كند.

5- أو يتحرك به: عطف است به - من يحركه، يعني أو الي من يتحرك بالمحرك، مانند كسي كه در كشتي يا ماشين نشسته، و با حركت آنها متحرك مي شود، و در اين مورد تحرك تبعي و به واسطه صورت مي گيرد، و از لحاظ آثار مترقبه فرق نمي كند. پس اين گونه گمانها (نزول و حركت تغير) از روي جهالت و دقت نكردن صورت گرفته، و موجب

هلاكت خواهد شد.

6- فاحذروا في صفاته: و به طور كلي در مقام توصيف خداوند متعال مي بايد از آنچه موجب حد و قيد مي شود پرهيز كرد، خواه از جهت قيود مادي باشد، يا از جهت جسماني و زماني و مكاني باشد، و يا از جهت محدوديت ذاتي باشد.

موضوع زيادت و نقصان: حد از لحاظ كميت و هم وضع است.

و تحرك: به معني متحرك شدن، از أعراض انفعالي باشد كه در أثر تحريك كه فعل است مطاوعه و اختيار فعل مي شود، و گاهي از مصاديق أعراض أين (حصول در مكان) و متي (حصول در زمان) و وضع (نسبت أجزاء به همديگر و به خارج) خواهد بود.

و زوال: به معني از ميان رفتن هستي است، و دلالت مي كند به انتهاء و به آخر رسيدن هستي يا زندگي چيزي، و اين انتهاء بزرگترين حد بوده، و موجب محدوديت تمام هر موجودي است.

پس يكي از حدودي كه سبب محدوديت و متناهي بودن هر چيزي است: زوال ذات يا صفات باشد. و نهوض: به معني برخاستن و بلند شدن است، و اين معني حالت مخصوص و قيد مشخصي است كه موجب محدوديت در آن وضع و كيفيت خواهد بود.

و قعود: به معني نشستن است. كه حالت و كيفيت مخصوصي است كه دلالت مي كند بر وضع معين و محدوديت خاص. پس هر كدام از اين حدود كه در چيزي ديده شود: علامت محدود بودن، و متناهي گشتن، و متحول شدن، و ثابت نبودن، و احتياج پيدا كردن، و ضعف داشتن، مي باشد.

7- فان الله جل عن صفة الواصفين: صفة مثل عدة به معني وصف با أقوال

و حالات و خصوصيات ديگر باشد. و نعت مربوط باشد به آنچه در صفات و خصوصيات ذاتي است، مانند اخلاق نفساني و امتيازات بدني. و أما توهم: به معني اختيار وهميات است، و وهم عبارت است از ادراك معاني جزئي، و مخزن اين معاني را قوه حافظه گويند. پس توصيف كردن خداوند متعال نامحدود مطلق: با حالات و خصوصيات و أعمال ظاهري، و با مقامات و صفات نفساني باطني، و يا طبق توهمات خيالي، كه براي وصف كننده مطابق فهم خود و به اقتضاي درك محدود و ناقصش، حاصل مي شود: برخلاف حقيقت بوده، و پروردگار متعال از اين ادراكات و توهمات و توصيفها و تعريفات منزه و بالا مي باشد. و نتيجه اينگونه توصيف و تعريف: تنزل دادن مقام الوهيت نامتناهي و واجب است به مرتبه جسماني محدود.

و خداوند متعال عزيز و رحيم بوده، و محيط به همه عوالم و موجودات جزئي مي باشد، و او همه را و حالات آنها را مي بيند. پس خداوند متعال به همه موجودات از وجود خود آنها نزديكتر است، آن هم نزديكي و قرب حقيقي معنوي، چنانكه مي فرمايد: و نحن أقرب اليه من حبل الوريد 50 / 16.

و توصيف او هم بايد با صفات و أسماء حسني صورت گرفته باشد، نه طبق فهم و درك محدود و ناقص ما، چنانكه مي فرمايد: سبحانه و تعالي عما يصفون 6 / 100.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

قوي ترين مردم

هر كه مي خواهد كه قوي ترين مردم باشد پس بايد بر خدا توكل نمايد.

من أراد أن يكون

أقوي الناس فليتوكل علي الله. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 71، ص 143.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ك

كادوي عيد

عيد نوروز از راه مي رسيد و منصور در تدارك جشن عيد بود و براي فردا آماده مي شد. از آن جايي كه خودش اعتبار چنداني نداشت فكري به ذهنش رسيد، امام كاظم عليه السلام را خواست و گفت: فردا عيد نوروز است، از قديم رسم بوده كه كوچك ترها به ديدن بزرگ ترها مي رفتند و عيد مباركي مي گفتند، مي خواهم فردا اين جا باشي و تبريك مردم را پاسخ بگويي.

- اما من در سخنان جدم - رسول خدا - چنين چيزي نديده ام، اين سنت مربوط به مردم فارس مي باشد نه عرب، اسلام چنين عيدي را به رسميت نمي شناسد و من پناه مي برم به خدا از اين كه در دين بدعتي [1] ايجاد كنم. منصور دوانيقي سبيل هايش را تاب داد و گفت: مي دانم، اما اين سياست است كه حضور داشته باشي، از تو خواهش مي كنم و تو را به خدا سوگند مي دهم كه فردا حتما اين جا باشي.

امام كاظم عليه السلام ناگريز قبول كرد.

روز عيد فرارسيد و سران لشكري و كشوري با دبدبه به حضور امام مي آمدند و تبريك و شادباش مي گفتند و هداياي خود را تقديم مي كردند، هر كسي هر چه مي آورد امام به خادم مي گفت كه بنويسد. آخرين نفري كه براي تبريك گفتن آمده بود به امام گفت:اي آقا، من پيرمردي فقيرم و چيزي نداشتم كه برايتان بياورم، اما جدم در عزاي جدت حسين بن علي عليه السلام سه بيت شعر سروده است اگر بپذيريد آن را تقديم مي كنم.

- بخوان. پيرمرد سه

بيت شعرش را خواند. لرزان خواند. هنگامي كه شعرش تمام شد اشك امام جاري شد و فرمود: آفرين، هديه ات را قبول مي كنم، بيا و كنار من بنشين.

پيرمرد سالخورده با كمك عصايش روي زمين و كنار امام نشست. امام موسي بن جعفر عليه السلام به خادمي كه هدايا را مي نوشت گفت: برو به اميرت بگو كه اين قدر هدايا جمع شده چه كنيم. خادم پيغام امام را به منصور دوانيقي رساند و وقتي بازگشت گفت: او مي گويد همه ي آنها را به شما بخشيده، اختيارش با شماست.

حضرت دستش را روي شانه ي پيرمرد گذاشت و فرمود: همه ي اينها را به تو مي بخشم، بردار و ببر. چشم هاي پيرمرد داشت از حدقه در مي آمد، با تعجب نگاهي به امام كرد و گفت: ولي...

- مال تو است، بردار. پيرمرد كه گويي نيروي تازه اي يافته بود با دست هاي لرزانش آنها را درون كيسه اش ريخت و تشكر كرد و رفت. پس از رفتنش خادم منصور به امام گفت: در مقابل سه بيت شعر، اين همه هديه؟! امام كاظم عليه السلام نگاهي به خدمتكار كرد و برخاست و رفت [2] خدمتكار كه ظلم و ستم منصور را به شيعيان ديده بود و اندك بويي از انسانيت برده بود به فكر فرورفت؛ با خود مي انديشيد «مرثيه براي حسين عليه السلام كم چيزي نيست حقا كه در راه حسين يك دنيا نيز كم است» .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] داخل كردن چيزي در دين كه از دين نيست.

[2] منتهي الآمال، ج 2، ص 345.

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

كودكي درد آشنا

مرحوم قطب الدين راوندي و ديگر

بزرگان به نقل از عيسي شلمقاني آورده اند:

روزي بر محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم و تصميم داشتم كه درباره ي شخصي به نام ابوالخطاب سؤال كنم. همين كه داخل منزل حضرت رفتم و سلام كردم، امام عليه السلام فرمود: اي عيسي! چرا نزد فرزندم موسي - كاظم عليه السلام - نمي روي، تا آنچه كه مي خواهي از او سؤال كني؟! من ديگر سخني نگفتم و براي يافتن حضرت موسي كاظم عليه السلام روانه گشتم؛ و سرانجام او را در مكتب خانه يافتم، كه نشسته بود و مدادي در دست داشت. چون چشم آن كودك معصوم بر من افتاد، اظهار داشت:اي عيسي! خداوند متعال در روز أزل از تمامي پيغمبران و خلايق، بر نبوت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و اله و سلم، و نيز خلافت و جانشيني اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عهد و ميثاق گرفته است؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند. و ليكن عده اي از افراد، ايمانشان حقيقت و واقعيت ندارد، بلكه ايمان آن ها عاريه و ظاهري است، كه ابوالخطاب نيز از جمله همين افراد مي باشد.

عيسي شلمقاني گويد: چون از آن كودك، چنين سخني عظيم را شنيدم، خصوصاً كه از نيت و قصد دروني من آگاه بود، بسيار خوشحال شدم؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پيشاني او را بوسيدم و اظهار داشتم: ذريه رسول الله صلوات الله عليهم، بعضي از بعضي ارث مي برند و همگان يكي مي باشند. و پس از آن، نزد امام صادق عليه السلام بازگشتم و جريان را برايش بازگو كردم؛ و افزودم بر اين كه همانا او حجت خدا و خليفه بر

حق رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم است.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالي كه داشتي، از اين فرزندم - كه او را مشاهده نمودي - سؤال مي كردي، تو را پاسخ كافي و كامل مي داد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 653، ح 2، بحارالأنوار: ج 48، ص 58، ح 68.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

كاري انجام مي داد كه كسي او را نمي ديد

كاري انجام مي داد كه كسي او را نمي ديد

طبري امامي از اعمش نقل نموده كه ديدم موسي بن جعفر عليهماالسلام آن روزگاري كه در زندان هارون بود از زندان بيرون مي رفت و برمي گشت و كسي او را نمي ديد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 320.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

كشته شدن سگ عزيز هارون الرشيد

مي گويند: چون سينه هارون الرشيد ملعون تنگ شد از بسياري آنچه ظاهر مي شد بر او از فضايل و معجزات و علم و كمالات موسي بن جعفر عليه السلام و آنچه مي شنيد از وفور اعتقاد شيعيان در حق آن حضرت و رجوع كردن ايشان در جميع امور به فرموده آن حضرت، پس بر ملك و پادشاهي خود ترسيد. او علناً نمي توانست آن حضرت را به قتل برساند، پس تصميم شومش بر آن قرار گرفت كه آن امام عصر را با زهر به شهادت برساند.

پس طبق خرما را طلبيد و بعد رشته اي را در ميان زهر فرو برد و آن رشته را مكرر در ميان يك عدد خرما كشيد تا آنكه زهر كاملاً در آن خرما جاي گرفت. سپس آن را در ميان خرماهاي ديگر گذاشت، و سيني را به خادم خود داد و گفت: «اين سيني را نزد موسي بن جعفر ببر و بگو: رطب نفيسي براي خليفه آورده بودند و خليفه نخواست كه آنها را بدون شما بخورد. پس اين خرماها را با دست خود براي شما جدا كرده است كه بايد همه آنها را ميل بفرمائي، و آنجا بايست تا همه خرماها را بخورد، و نگذار كه كس ديگر از آن بخورد.» چون

خادم، سيني را به امام كاظم عليه السلام آورد و صحبتهاي هارون ملعون را رساند، حضرت كاظم عليه السلام خلالي را طلبيد. خادم در برابر آن حضرت ايستاد و حضرت مشغول رطب خوردن شد، و با آن خلال رطب برمي داشت و تناول مي نمود. هارون ملعون سگي داشت كه بسيار او را دوست مي داشت و زنجيرهايي از طلا و نقره در گردن او گذاشته بود. در آن وقت به اعجاز امام كاظم عليه السلام، آن سگ خود را از بند رها كرد، و زنجيرهاي خود را بر زمين مي كشيد تا اينكه پيش آن حضرت آمد و در برابر ايشان ايستاد. امام كاظم عليه السلام آن رطب زهرآلود را با خلال برداشت به نزديك آن سگ انداخت و سگ آن رطب زهرآلود را خورد. در همان ساعت آن سگ بر زمين افتاد فريادي كرد و پاره پاره شد. امام كاظم عليه السلام بقيه رطبها را ميل نمود و خادم سيني را برداشت و به نزد آن ملعون برد. هارون پرسيد: «آيا همه رطبها را خورد؟» خادم گفت: «بلي». هارون پرسيد: «بعد از خوردن، او چه تغييري كرد؟» خادم گفت: «تغييري در او نديدم.» چون آن ملعون خبر مردن سگ را شنيد، ناراحتي و اضطراب زيادي در او بوجود آمد. پس بر سر آن سگ آمد و ديد كه پاره پاره شده است و اثر زهر در آن ظاهر است. هارون، به غضب آمد و خادم را طلبيد و شمشيري حاضر كرد. به او گفت: «اگر در مورد رطب ها به من راست نگوئي تو را به قتل مي رسانم.» خادم چون شمشير را ديد آنچه واقع شده بود را نقل كرد. آن ملعون گفت:

ما را در مورد موسي بن جعفر هيچ چاره اي نيست! رطب نفيس ما را خورد و سگ عزيز ما را كشت و زهر ما را ضايع كرد.»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

كمال الدين محمد بن طلحه شافعي

«ابوسالم نصيبي» از اكابر و رؤساي علماي شافعي و مؤلف كتاب «مطالب السئول في مناقب آل الرسول» (652 - 583 ه) درباره امام كاظم عليه السلام مي نويسد:

«هو الإمام الكبير القدر العظيم الشأن الكبير المجتهد الجاد في الإجتهاد المشهور بالعباده المواظب علي الطاعات المشهور بالكرامات يبيت الليل ساجدا و قائما و يقطع النهار متصدقا و صائما و لفرط حلمه و تجاوزه عن المعتدين عليه دعي كاظما كان يجازي المسي ء بإحسانه اليه و يقابل الجاني بعفوه عنه و لكثرة عباداته كان يسمي بالعبد الصالح و يعرف في العراق بباب الحوائج الي الله لنحج مطالب المتوسلين الي الله تعالي بكراماته تحار منها العقول و تقضي بان له عندالله تعالي قد صدق لا تزل و لا تزول...» [1] . «او امامي است كبير القدر، عظيم الشأن، كثير التهجد، مجد در اجتهاد مشهور به عبادت، مواظب بر طاعات مشهور به كرامات، شب را در حال سجده و قيام به روز مي آورد و روز را به آخر مي رساند با تصدق و روزه به پايان مي برد و به سبب كثرت حلمش و گذشتش از جرم تقصير كنندگان «كاظم» خوانده مي شد و كسي كه به او بدي كرده بود، او را با احسان و نيكي جواب مي داد و كسي كه به او جنايتي كرده بود، با عفو و گذشت

مقابله مي نمود و به جهت كثرت عباداتش «عبدصالح» ناميده شد و در عراق به «باب الحوائج الي الله» شناخته مي شود زيرا كه هر كس به او متوسل مي شد، به حاجت خود مي رسيد كراماتش عقلها را حيران مي كند و مسلم مي دارد كه براي آن حضرت نزد خداوند تعالي سابقه نيك است كه زايل شدني نيست».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مطالب السؤول، ص 83، چاپ سنگي كه با كتاب تذكرة الخواص، سبط ابن جوزي، در ايران چاپ شده است.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

كساني كه بايد به آنان حكمت آموخت

حكمت را به افراد نادان نياموزيد چرا كه بدان ستم مي كنيد، و از اهلش دريغ نداريد كه به آنان ستم روا مي داريد.

قوله فيمن بذل له الحكمة

لا تمنحوا الجهال الحكمة فتظلموها، و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

كار در مزرعه

علي بن حمزه گويد:

حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام را در مزرعه خود ديدم كه به زحمت كار مي كرد و بسيار عرق كرده بود. عرض كردم: « فدايت شوم! خدمتكاران و غلامان تو نيستند كه خود متحمل اين كار سخت شده ايد؟ » فرمود: « آن كس كه از من و پدرم بهتر بود در زمين كار كرده است. رسول خدا و اميرمؤمنان و تمام پدران من به دست خود در زمين زراعتي خويش كار كرده اند و اين كار پيغمبران و اوصياي ايشان و صالحان و پاكان بوده است.

چه چيز لذت بخش تر از اين است كه آدمي بتواند آبي تهيه كند و به دست خود محصولي به دست آورد و از آن به خويشاوندان و دوستانش انفاق نمايد. » آنگاه فرمود: « چون ميوه درختان رسيد ابتدا سهم خدمتكاران و كارگران را كه زحمت پرورش آن را كشيده اند بدهيد و بعد به شكرانه نعمت، به خويشاوندان و ارحام و دوستان خود بدهيد و آنگاه مازاد آن را بفروشيد و زكات آن را بدهيد، تا خداوند به محصول شما بركت دهد. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عمادزاده، زندگاني امام موسي بن جعفر (ع)، ج 2، ص 23.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

كمك سرشار از كشاورز ورشكسته

عيسي بن محمد بن مغيث يكي از كشاورزان با سابقه مدينه بود كه 90 سال از عمرش گذشته بود، او گفت: سالي صيفي كاري خوبي در اطراف مدينه نمودم، ولي هنگام رسيدن محصول (خربزه و خيار و كدو) ملخهاي بسيار آمدند و همه كشاورزي مرا نابود كردند در نتيجه 120

دينار به اضافه قيمت دو شتر خسارت ديدم، در غم و اندوه بسر مي بردم و سر بر زانوي غم نهاده بودم، ناگاه ديدم امام كاظم عليه السلام نزد من آمد و سلام كرد و فرمود: «حالت چطور است؟»

عرض كردم: مانند كسي هستم كه محصولش را درو و چيده باشند، ملخها آمدند و همه را خوردند. امام كاظم: چقدر خسارت ديده اي؟ گفتم: 120 دينار به اضافه قيمت دو شتر.

امام كاظم عليه السلام همان دم به يكي از خدمتكارانش به نام عرفه فرمود:» 150 دينار كه سي دينارش سود است، به اضافه دو شتر به عيسي بن مغيث تحويل بده. او به اين دستور عمل كرد، عيسي بن مغيث به امام عرض كرد: «مبارك باشد از شما تقاضا دارم وارد زمين شوي و برايم دعا كني.» آن حضرت وارد زمين شد و دعا كرد تا خداوند به زراعت عيسي بركت دهد، سپس حديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود: تمسكوا ببقايا المصائب: «باقيمانده هاي بلاها را محكم نگهداريد.» ابن مغيث مي گويد: من با آن دو شتر، در آن زمين بلازده كار كردم، و به موقع به آبياري آن پرداختم، و خداوند بركت داد و محصول سرشاري به دستم آمد كه آن را به ده هزار دينار فروختم [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 3، ص 11 - اعيان الشيعه، ج 2، ص 7.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

كرامت امام كاظم

امام كاظم عليه السلام سخاوت عجيبي داشت، و اگر ثروتي به دستش مي آمد، آن را به طور فراوان بين نيازمندان تقسيم مي كرد، كيسه هاي پولي

كه به مستمندان مي داد كمتر از 300 يا 400 دينار نبود، به طوري كه كيسه هاي آن حضرت ضرب المثل در مورد سخاوت او گرديد، بستگانش مي گفتند: «شگفتا از كسي كه كيسه امام كاظم عليه السلام به او برسد و او از اندكي آن شكايت نمايد!» شخصي به نام محمد بن عبدالله بكري مي گويد: سخت مقروض بودم، وارد مدينه شدم و سنگيني قرض مرا درمانده كرده بود، با خود گفتم اگر به محضر امام كاظم عليه السلام بروم، شادمان خواهم شد، به محضرش رفتم و وضع خود را برايش شرح دادم، به خانه اش رفت و بي درنگ بيرون آمد، به غلامش فرمود: از اينجا برو، او رفت، امام دستش را به سوي من دراز كرد و كيسه اي كه محتوي سيصد دينار بود به من داد، سپس برخاست و رفت و من با آن پول قرضهايم را ادا كردم و معاش زندگيم را تأمين نمودم [1] . آن حضرت شبانه در تاريكي به طور ناشناس، درهم و دينار و خواربار به نيازمندان مي رسانيد، آنها نمي دانستند كه آن همه كمكهاي فراوان توسط چه كسي به آنها مي رسد [2] . يك بار فقيري نزد آن حضرت آمد و پس از اظهار تهيدستي گفت: «اگر صد درهم داشتم با آن كاسبي مي كردم و از تنگدستي نجات ميافتم.» امام كاظم عليه السلام با چهره اي گشاده و خندان به او فرمود: «من از تو يك سؤال مي كنم، اگر پاسخ دادي، ده برابر آن را به تو خواهم داد.» فقير گفت: بپرس.

امام كاظم عليه السلام به او فرمود: اگر بنا باشد تو در دنيا آرزويي كني، چه آرزو مي كني؟

فقير: آرزو مي كنم به اداي حقوق برادران ديني، توفيق

يابم، و براي حافظ جان آنها از خطر دشمن، قانون تقيه را رعايت نمايم. امام كاظم: چرا دوستي ما خاندان را آرزو نمي كني؟

فقير: اين خصلت را كه دارا هستم، و خدا را به خاطر داشتن اين صفت سپاس مي گويم، ولي آن را كه ندارم آرزو مي كنم. امام كاظم: پاسخ نيك دادي آفرين، آنگاه دو هزار درهم (بيست برابر خواسته او) به او داد و به او فرمود: اين پول را در تجارت و خريد و فروش «مازو» (دانه هايي كه براي رنگ كردن و دباغي به كار مي برند) به كار بزن، زيرا اين كالا خشك است (و كمتر آسيب مي بيند). فقير همين كار را كرد و زندگيش را سامان بخشيد [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 2، ص 7.

[2] مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 318.

[3] انوار البهيه، ص 292.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

كفاره ي خدمت به حاكمان

كفاره ي كارمندي سلطان، احسان به برادران ديني است.

كفارة عمل السلطان الاحسان الي الاخوان [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 410.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

كليد بصيرت

در دين خدا، دنبال فهم عميق باشيد؛ زيرا فهم عميق در دين، كليد بصيرت و كمال عبادت و سبب تحصيل مقام هاي والا و مراتب شكوهمند در امور دين و دنياست. و برتري فقيه بر عابد، مانند برتري آفتاب است بر كواكب، و كسي كه در دينش فهم عميق نجويد، خداوند هيچ عملي را از او نپسندد.

تفقهوا في دين الله فان الفقه مفتاح البصيرة، و تمام العبادة و السبب الي المنازل الرفيعة و الرتب الجليلة في الدين و الدنيا، و فضل الفقيه علي العابد كفضل الشمس علي الكواكب، و من لم يتفقه في دينه لم يرض الله له عملا. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 410.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

گ

گرفتاري در دنيا از لوازم ايمان

«مثل المؤمن مثل كفتي الميزان كلما زيد في ايمانه زيد في بلائه ليلقي الله عزوجل و لا خطيئة.» [1] .

مثل مؤمن، مثل دو كفه ترازو است كه هر مقدار بر ايمان او افزوده شود بر بلا و گرفتاري اش نيز افزوده خواهد شد تا پاك و بدون گناه به ديدار خداي بزرگ بشتابد.

از اين روايت شريف دو نكته مهم استفاده مي شود.

1- ملازمت و تفكيك ناپذيري ايمان با گرفتاري دنيوي. ما نبايد تصور كنيم وجود مشكلات مادي و گرفتاري هاي دنيوي در زندگي يك فرد دليل بر بي توجهي خداوند نسبت به وي و واگذاري او به خود است؛ بلكه بر عكس، نشانه قرب و منزلت ويژه انسان گرفتار نزد پروردگار خويش است؛ از اين رو مي بينيم اولياي الهي كه بالاترين مقام را نزد خداوند دارند بيشتر از ديگران دست به گريبان مشكلات و گرفتاري هاي دنيوي

هستند.

البته منظور از اين گرفتاري ها آن سنخ گرفتاري هايي است كه در جريان دستيابي مؤمن به

كمال معنوي و هدف عالي براي وي پيش مي آيد، نه آن سنخ گرفتاري هايي كه نتيجه بي برنامگي، سوء تدبير و ندانم كاري هاي انسان است.

2- اثر پاكسازي بسيار ارزنده اي كه اين گرفتاري ها براي مؤمن دارد. از آنجا كه خداوند نسبت به بنده مؤمن و مخلص خود عنايت ويژه دارد، پاداش مهم و بس بزرگي براي گرفتاري ها و مصائبي كه در جريان طي مراحل و انجام وظيفه براي وي پيش مي آيد، منظور كرده است و آن طهارت و پالايش او از هر گونه خطا و نافرماني به هنگام مرگ و ديدار پروردگار است. اين فرجام كار و پاداش ارزنده، تحمل هر گونه مشكل و مصيبتي را براي انسان مؤمن آسان مي سازد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي، شيخ طوسي، ج 2، ص 244.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ پاييز 1374 ناشر: مؤسسه فيض كاشاني

گنجشك هراسان

در « مدينة المعاجز » از ابوجعفر طبري روايت شده كه:

احمد بن محمد معروف به « غزال » گفت: در خدمت امام كاظم عليه السلام در منزل نشسته بوديم. ناگهان گنجشكي آمد و خود را در حضور امام عليه السلام بر زمين زد و مرتب صيحه و فرياد مي زد و بسيار مضطرب بود. حضرت فرمود: « مي دانيد چه مي گويد »؟ من گفتم: « نه! اي پسر رسول خدا! » فرمود: « مي گويد ماري به لانه ي من حمله كرده و مي خواهد تخم هاي مرا بخورد و جوجه هاي مرا بربايد. هم اكنون به داد من برسيد ». آنگاه فرمود: « همراه اين گنجشك برويد و مار را از

او دفع كنيد ». غزال گويد: « برخاستم و با چند نفر به دنبال گنجشك حركت كردم. چون به لانه ي گنجشك رسيدم ماري سياه و مهيب ديدم كه مي خواهد از درخت بالا رود و به طرف چپ و راست مي چرخيد. سپس مار را كشتيم و گنجشك را از شر او آسوده نموديم ». [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 290.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

گريه امام كاظم از ترس خدا

امام موسي عليه السلام بيش از همه مردم خوف و خشيت خدا را داشت، او چون جدش، اميرالمؤمنين عليه السلام، مظهر خوف و خشيت از خدا بود. راويان درباره اندازه خوف آن بزرگوار از خداي متعال، نقل كرده و مي گويند: كه همواره از خوف خدا مي گريست تا اين كه محاسن شريفش از اشك چشمش تر مي شد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه: ص 247.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

گذشت

آورده اند وقتي آزار مي شد يا پشت سرش بدگويي مي كردند، همين كه خبردار مي شد، به جاي واكنش منفي، كيسه اي پر از زر و سيم براي آزار رسان مي فرستاد. [1] ابن جوزي در صفة الصفوه نوشته است: «كريم، حليم و با گذشت بود.» [2] .

ابن طلحه نيز در كتاب مطالب السؤول مي نويسد: «اگر كسي در حق او كار ناپسندي مرتكب مي شد، با احسان خود به او پاسخ مي داد. با كساني كه به او جنايت مي كردند، گذشت داشت و چون با گذشت بود، به «كاظم؛ فرو خورنده خشم» معروف شد.» [3] .

البته احسان به توهين كنندگان، به آگاهي و ناآگاهي آنان بستگي داشته است. گروهي به امام جسارت مي كردند، ولي امام را نمي شناختند. امام، نه تنها از اين گروه مي گذشت، بلكه فراتر از آن، بدي هاي آنها را با احسان و هديه پاسخ مي داد و آنها را شرمنده مي كرد. گروهي ديگر، با علم و انگيزه و با وجود شناخت امام، به ايشان توهين مي كردند. بديهي است احسان به اين افراد معنا نداشت و امام تنها از آنان مي گذشت.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 31؛ تهذيب الكمال، ج

29، ص 43؛ سيراعلام النبلاء، ج 6، ص 271.

[2] صفة الصفوه، ج 1، ص 399.

[3] مطالب السؤول، ص 83.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

گره گشايي از كار ديگران

پيشواي هفتم (ع) نسبت به همه مردم، مهربان و دلسوز بود و در رفع نيازمندي ها و مشكلات آنان مي كوشيد، هيچ كس بدان حضرت روي نمي آورد مگر آن كه خوشحال و راضي بر مي گشت. علي بن طاهر صوري از يكي از اهالي ري نقل مي كند كه مي گفت: «يكي از نويسندگان يحيي بن خالد به حكومت ري منصوب شد. من مقداري ماليات بدهكار بودم و مي ترسيدم چنان چه آن را از من مطالبه كند تهيدست شوم. عده اي گفتند: او طرفدار مذهب اهل بيت است، ولي من همچنان از رفتن نزد او بيمناك بودم. سرانجام تصميم گرفتم به نزد مولايم موسي بن جعفر (ع) بروم و او را در جريان بگذارم. پس از آن كه خدمت امام رسيدم آن حضرت نامه اي بدين مضمون براي والي ري نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. بدان! براي خداوند در زير عرشش سايه اي است كه از آن بهره نمي گيرد مگر كسي كه به برادرش نيكي كند، يا او را از غم و اندوهي رهايي بخشد و يا او را خوشحال سازد؛ حامل نامه برادر توست. والسلام».

پس از بازگشت، نزد والي رفتم و گفتم: فرستاده امام صابر هستم. والي با پاي برهنه تا در خانه آمد و مرا در بغل گرفت و بوسيد و از حال امام رضا (ع) پرسيد و پس از مشاهده دستخط امام (ع) نيمي از اموال خود را به

من داد، آنگاه اسم مرا از دفتر ماليات حذف كرد و نسبت به بدهي هايم قبض رسيد داد.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 174.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول پاييز 1374.

گناهان تازه، بلاهاي تازه

هر گاه مردم گناهان تازه اي كنند كه پيشتر نمي كردند، خداوند بلاهايي تازه بر آنها وارد كند كه حساب نمي كردند.

كلما أحدث الناس من الذنوب ما لم يكونوا يعملون أحدث الله لهم من البلاء ما لم يكونوا يعدون. [1] .

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 410.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ل

لقمه حرام

پشت در نشسته و سرش را بين زانوانش گرفته بود و زارزار مثل ابر بهاري مي گريست. جلو رفتم و گفتم: تو غلام اين خانه اي؟

- آري.

- چه شده، چرا اينجا نشسته اي و مثل بچه ها گريه مي كني.

قطره هاي درشت اشك را كه روي صورت سياهش ريخته بود پاك كرد و گفت: از ترسم بيرون آمده ام.

- چرا.

- مي ترسم مرا تنبيه كند.

-اي بابا، تو كه جان مرا به لبم رساندي، حرف بزن ببينم چه شده.

- قول مي دهي واسطه شوي و بخواهي كه مرا تنبيه نكند؟

- بستگي دارد كه چه كار كرده باشي.

غلام سياه، دستي به موهاي وز وزي سرش كشيد و گفت: امام من به من مقداري پول داده بود تا از بازار تخم مرغ بخرم، در راه غلام خانه ي روبه رو را ديدم كه او هم به بازار مي رفت؛ هر دو مقداري پول در دستمان بود و وسوسه شديم يك دست قمار بازي كنيم.

- عجب، پس قمار هم بازي مي كني، حالا بردي يا باختي؟ غلام سرش را پايين انداخت و پس از كمي مكث كردن گفت: بار اول باختم، ولي بار دوم برنده شدم و مقداري هم پول اضافه به دستم رسيد و تخم مرغ خريدم و به خانه آمدم. ناهار پخته

شد و آن را جلو امام گذاشتيم... پول هاي اضافه را به غلام ديگري كه پيش ماست نشان دادم و با خوشحالي گفتم كه «اين پول ها مال خودم است» . وقتي فهميد كه از چه راهي به دست آمده دو دستي بر سرم كوبيدو گفت «چخاك بر سرت» . گفتم «مگر چه شده» وا و درحالي كه مي رفت به امام خبر بدهد گفت «ديگر مي خواستي چه بشود، با پول آلوده تخم مرغ خريده اي» . صداي امام را شنيدم كه مي گفت «زود برو يك طشت بياور» . انگشت خود را به گلو كرد و هر چه خورده بود بالا آورد. آن قدر اين كار را كرد كه از چشمانش اشك درآمد و من كه ترسيده بودم دوان دوان خود را به بيرون رساندم.

- برخيز و برويم به داخل خانه تا من براي ايشان توضيح دهم، تو شرم نكردي كه قمار بازي كردي؟ هر دو نفر به داخل خانه رفتيم. امام كاظم از شدت تهوع [1] بي رمق نشسته بود. جلو رفتم و گفتم: آقا اين مرد اشتباه كرده و الآن نيز پشيمان است، او را ببخشيد (به غلام اشاره كردم كه معذرت خواهي كند). غلام خود را روي پاهاي امام كاظم عليه السلام انداخت و زارزار گريست و عذرخواهي كرد. در اين لحظه، دستي زير بغل غلام را گرفت و او را از زمين بلند كرد. آن امام مهربان، به چشم هاي اشكبار غلام نگاهي كرد، اما چيزي نگفت و رفت.غلام به مرد عرب گفت: او مرا مي بخشد؟

- اگر من ارباب تو بودم مي كشتمت، شانس آورده اي كه آقاي تو كاظم (كنترل كننده ي خشم) است و با نگاه تو

را تنبيه مي كند... حال تو نيز توبه كن و براي جبران اشتباهت هرگز دست به قمار نزن. [2] . كدام بهتر بود سوار الاغش شد و به اطراف مدينه رفت تا او را هنگام كار در مزرعه اش ببيند. از دور او را ديد كه مشغول كشاورزي است. همچنان سواره به پيش رفت و وارد مزرعه ي او شد. مرد عرب وقتي ديد شخصي با مركبش به مزرعه اش داخل شده و همين طور پيش مي آيد دست از كار كشيد، فرياد زد: آهاي،كجا مي آيي، مگر نمي بيني مزرعه است، كشت و زرع ما را خراب نكن، از آن طرف بيا. اما سوار بدون توجه به او جلو آمد تا به نزد او رسيد. با روي باز سلام كرد و خسته نباشي گفت و حالش را پرسيد. مرد عرب كه اگر كاردش مي زدي خونش در نمي آمد گفت: مرد حسابي، چه سلامي، چه عليكي، مگر نمي بيني اين جا را كاشته ام، همين طور سرت را پايين انداخته اي و مي آيي؟ سوار گفت: هزينه ي تخم و كاشت تو در اين مزرعه چقدر شده؟

چ- صد دينار.

- اميداوري كه از فروش محصولاتش چقدر به دست آوري.

- نمي دانم، علم غيب كه ندارم.

- حدودا چقدر تخمين مي زني.

- شايد دويست دينار.

امام كاظم عليه السلام از مركبش پايين آمد و كيسه اي پول به او داد. مرد عرب گفت: اين چيست.

- سيصد دينار پول.

- ولي من مزرعه ام را نه مي فروشم و نه اجاره مي دهم.

- كسي هم چنين قصدي ندارد، اين سيصد دينار پول براي تو، مزرعه ات هم مال خودت، ان شاءالله آن مقداري كه اميدواري، به دست آوري. چگونه ممكن بود، او هميشه

با امام دشمني مي كرد و با كمال گستاخي به پدران امام كاظم فحش مي داد، مخصوصا به علي عليه السلام. مرد عرب كه تحت تأثير بزرگواري او قرار گرفته بود شرمنده و سرافكنده به نزد او آمد و با يك دنيا خجالت و شرمندگي گفت: بد زباني مرا ببخش، من به اجداد شما خيلي بي احترامي كردم، لياقت اين هديه ي شما را ندارم. امام سوار شد و رفت و او با خود فكر مي كرد كه عجب آدم بزرگواري است، من در جمع دوستانش به او فحش دادم و ناسزا گفتم، اما او در خلوت برايم پول آورده تا آبرويم نريزد. مدتي از اين واقع گذشت. او نمي توانست چشم در چشم امام بيندازد تا اين كه روزي به مسجد رفت. وقتي امام كاظم عليه السلام وارد شد از جا برخاست و در حالي كه بسيار خوشحال و خندان بود گفت: خدا آگاه تر است كه رسالتش را در كجا قرار دهد. [1] .

ياران امام به پچ پچ افتادند. يكي مي گفت «اين مرد همان نوه ي عمر نيست كه به امام فحش مي داد» آن يكي مي گفت «آري، خودش است، برويم ببينيم چه شده» . وقتي علت را از او پرسيدند، او فقط گفت: در اشتباه بودم.

امام بعد از نماز به سمت خانه حركت كرد. يكي از ياران به سرعت خود را به امام رسانيد و گفت: آقا اين مرد همان نوه ي عمر نبود؟

- چرا.

- پس چطور شده كه امروز اين قدر عوض شده.

امام جريان را گفت و سپس فرمود: شما مي خواستيد آن مرد بدزبان را بكشيد، اما من اجازه ندادم. كدام يك از اين راه ها بهتر بود، آنچه

شما مي خواستيد يا آنچه من كردم؟ از اين بزرگواري امام انگشت تعجب به دندان گرفته بودم، واقعا كه او كاظم [2] بود و لقب خوبي را به خود اختصاص داده بود. [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] استفراغ.

[2] فروع كافي، ج 5، ص 123.

[1] (الله أعلم حيث يجعل رسالته) «انعام (6) آيه ي 124».

[2] كاظم يعني فروخورنده خشم.

[3] منتهي الآمال، ج 2، ص 344.

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

م

مؤمن طاق

چون مغازه مؤمن طاق در كوفه زير طاقي قرار گرفته بود به اين نام مشهور شد.

محمد بن علي بن نعمان، كنيه اش ابوجعفر و لقب او مؤمن طاق، از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بود، و نزد امام صادق عليه السلام منزلتي عظيم داشت، و آن گرامي او را در رديف بزرگان اصحاب خويش ياد نموده است. [1] .

مؤمن طاق اين يارايي را داشت كه با هر مخالفي بحث كند و بر او غالب گردد.

امام صادق عليه السلام برخي از ياران خود را به خاطر عدم توانايي و استعدادشان از بحث هاي كلامي بازداشت، وي به مؤمن طاق ورود به اين مباحث را توصيه مي فرمود.

امام صادق عليه السلام در شأن او به خالد فرمود: «صاحب طاق با مردم به بحث مي پردازد و همچون باز شكاري بر شكار فرود مي آيد و تو اگر بالت را بچينند هرگز پرواز نمي كني». [2] .

وقتي امام صادق عليه السلام رحلت كرد؛ ابو حنيفه به مؤمن طاق به طعنه گفت: «امام تو درگذشت».مؤمن طاق بي درنگ گفت: «ولي امام تو تا «روز وقت معلوم» مهلت داده شده

است. [3] .يعني امام تو شيطان است كه خدا در قرآن درباره او فرمود: «فانك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم». [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشي، ص 135 و 239 و 240.

[2] رجال كشي، ص 186.

[3] رجال كشي، ص 187.

[4] سوره حجر، آيه 38.

منبع: زندگاني چهارده معصوم؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ پاييز 1386 نشر مسجد مقدس جمكران

مثني الحناط

ابن قولويه از او روايت نموده كه شنيدم موسي بن جعفر عليهماالسلام مي فرمود: هر كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برود در حالي كه به حق او عارف باشد خداوند گناهان گذشته و آينده وي را بيامرزد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات، ص 139.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

مقام پدر

آن روز براي كاري به در خانه ي دوستم رفته بودم. پسرش در را باز كرد و از همان جا با صداي بلند فرياد زد: آهاي، نعمان بيا با تو كار دارند.

قبلا از دوستانم شنيده بودم كه پدرش را با نام كوچكش صدا مي كند، اما نمي دانستم اين قدر بي ادبانه و گستاخانه. نعمان به كنار در رسيد و با هم سلام و عليك كرديم. گفت: بفرما منزل.

- نه، كار دارم.و بايد بروم، آمده ام آن امانت را پس بگيرم.

- صبر كن الآن مي آورم.

- راستي اگر وقت داري لباس بپوش و تو همراه من بيا.

- حتما، چه بهتر از اين، اتفاقا حوصله ام سر رفته بود، صبر كن تا چند لحظه ي ذيگر حاضر مي شوم. با هم به راه افتاديم. پس از طي مسافت كمي به او گفتم: نعمان، اگر تو را يك نصيحت كوچكي كنم نارحت نمي شوي؟

- نه، بگو.

- ببين تو دوست صميمي من هستي و دوست بايد آينه ي دوست باشد و عيب هايش را بي كم وكاست به او نشان دهد.

- مي دانم، حال عيب من چيست.

- تو كه نه، ولي پسرت را مي گويم، نبايد به او اجازه بدهي كه به تو نعمان بگويد.

- پس چه بگويد.

- بگويد پدر، بابا...

چه مي دانم، چيزي بگويد كه نشانه ي احترام به پدر باشد. - اتفاقا من فكر مي كنم در اين صورت بين پدر و پسر رفاقت و صميميت ايجاد مي شود، تازه من نيز اعتراضي ندارم، بگذار هر چه دوست دارد صدايم كند.

- يعني فكر مي كني اين طور بهتر است؟

- بهتر كه نه، امام فرقي هم نمي كند. مشغول صحبت بوديم كه جلو خانه ي امام به ايشان برخورديم. امام كاظم عليه السلام احوال ما را پرسيد و ما را به منزلش دعوت كرد. با اين كار داشتيم ولي دعوت او را پذيرفتيم. هر بار كه به حضورش رسيده بودم حرفي، مطلبي ياد گرفته بودم، سخنانش باري از علم و معرفت داشت. هر كسي كه به حضورش مي رسيد اين درياي پهناور مرواريدي را تقديم او مي كرد و بر معلومات او مي افزود. در آن عصر گرم تابستان ترجيح داديم در حياط بنشينيم، چون داخل اتاق گرما بيداد مي كرد. فرصت را غنيمت شمردم تا هم خودم چيزي ياد بگيرم و هم نعمان را آگاه كنم، گفتم: اي آقا، حق پدر بر فرزندش چيست.

نعمان سرش را به طرفم چرخاند چشم غره اي رفت، گويي خجالت مي كشيد امام كاظم عليه السلام جريان او را بفهمد.

حضرت موسي بن جعفر گفت: از پدرانم شنيده ام كه مردي خدمت جدم - رسول خدا- رسيده و همين سؤال را پرسيده بود و پيامبر در جوابش فرموده بود «فرزند بايد درباره ي پدرش چند چيز را مراعات كند؛ همانند ديگران او را به اسم نخواند، جلوتر از او راه نرود، قبل از نشستن او ننشيند و كاري انجام ندهد كه مردم بگويند بر پدرت لعنت» [1] درباره ي آنها توضيحاتي داد.

برخاستيم و

خداحافظي كرديم. نعمان متفكرانه به زمين نگاه مي كرد و سكوت كرده بود. من نيز حرفي نمي زدم تا او مطالب را در ذهنش مرور كند، سرانجام رو به من كرد و گفت: رفيق، سؤال تو و توضيحات امام مرا آگاه كرد، الآن كه فكر مي كنم مي بينم حق با تو است، هم من و هم پسرم در اشتباه بوديم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] لا يسمه باسمه و لا يمشي بين يديه و لا يجلس قبله و لا يستسب له «اصول كافي، ج 2، ص 158».

منبع: حيات پاكان داستان هايي از زندگي امام موسي كاظم؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

معرفت همسر خانم كبوتر

علي بن ابوحمزه ثمالي حكايت نمايد:

روزي يكي از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسي كاظم عليه السلام به ديدار آن حضرت آمد؛ و حضرتش را به ميهماني در منزل خود دعوت كرد.

امام عليه السلام دعوت دوست خود را پذيرفت و به همراه آن شخص حركت كرد تا به منزل او رسيد. همين كه حضرت وارد منزل شد، ميزبان تختي را مهيا نمود و امام كاظم عليه السلام بر آن تخت جلوس فرمود. چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت، حضرت متوجه شد كه يك جفت كبوتر زير تخت درحال بازي و معاشقه با يكديگر مي باشند.

وقتي صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرت وارد شد، امام عليه السلام را در حال خنده و تبسم مشاهده كرد، از روي تعجب اظهار داشت: يا ابن رسول الله! اين خنده و تبسم براي چيست؟

حضرت فرمود: براي اين يك جفت كبوتري است، كه زير تخت مشغول شوخي و بازي هستند، كبوتر نر به همسر خود مي گويد: اي انيس و مونس

من، اي عروس زيباي من! قسم به خداوند يكتا! بر روي زمين موجودي محبوبتر و زيباتر از تو نزد من نيست؛ مگر اين شخصيتي كه روي تخت نشسته است. صاحب منزل با تعجب عرضه داشت: آيا شما زبان حيوانات و سخن كبوتران را هم مي فهميد؟ امام عليه السلام فرمود: بلي، ما اهل بيت رسالت، سخن حيوانات و پرندگان را مي دانيم؛ و بلكه تمام علوم اولين و آخرين به ما داده شده است [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مختصر بصائر الدرجات: ص 114، بحار الأنوار: ج 41، ص 56، ح 65.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

مسافر آشنا همراه پاسخ

دو نفر از شيعيان امام موسي كاظم عليه السلام حكايت كنند:

علي بن يقطين روزي مقداري اموال و اجناس، به همراه چند نامه كه مسائلي در آنها از حضرت سئوال شده بود، تحويل ما داد و گفت:

دو مركب سواري تهيه نمائيد و اين نامه ها و اموال را به مدينه ببريد و تحويل حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام دهيد؛ و جواب نامه ها را دريافت كنيد و بياوريد.

و سپس افزود: مواظب باشيد كسي از اين راز آگاه نشود و در طول مسير كاملاً با احتياط حركت كنيد، كه مبادا خطري متوجه شما شود.

آن دو نفر گويند: به كوفه آمديم و دو شتر خريداري كرديم و زاد و توشه اي تهيه كرده و با آن اموال سوار شترها شديم و از راه بصره به سوي مدينه منوره حركت نموديم.

در مسير راه بين كوفه و بصره به كاروان سرائي - كه منزلگاه مسافرين بود- رسيديم، در آن جا فرود آمديم و بارها

را پائين آورديم، علوفه جلوي شترها ريختيم و در گوشه اي كنار بارها نشستيم تا پس از استراحت، غذا بخوريم. در همين بين سواري از دور نمايان شد؛ و به سمت ما آمد، چون نزديك ما رسيد، متوجه شديم كه او حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليه السلام مي باشد. لذا جهت احترام به آن حضرت، از جاي خود برخاستيم و سلام نموديم.

امام عليه السلام پس از آن كه جواب سلام ما را داد، با دست مبارك خود نوشته اي را تحويل ما داد و فرمود: اين جواب مسئله هاي شما است؛ و از همين جا باز گرديد. سپس آنچه مربوط به حضرت بود تقديم حضرتش كرديم و عرضه داشتيم: يا ابن رسول الله! زاد و توشه ما پايان يافته است، اجازه فرمائيد وارد مدينه شويم و ضمن اين كه زيارت قبر حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم را انجام دهيم، زاد و توشه اي نيز براي بازگشت تهيه نمائيم؟

حضرت فرمود: آنچه آذوقه برايتان باقي مانده است، بياوريد؟ پس باقي مانده آذوقه ها را جلوي حضرت نهاديم، حضرت با دست پربركت خود آنها را زير و رو كرد و فرمود: اينها شما را تا كوفه مي رساند و در آينده به زيارت قبر رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم نائل خواهيد شد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشي: ص 273، بحار الأنوار: ج 48، ص 34، ح 5.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

معرفت نجات بخش انسان است

بسياري از بزرگان در كتابهاي خود آورده اند:

شخصي به نام حسن بن عبدالله، فردي زاهد و عابد بود و

مورد توجه عام و خاص قرار داشت.

روزي وارد مسجد شد، امام موسي كاظم عليه السلام نيز در مسجد حضور داشت، همين كه حضرت او را ديد فرمود: نزد من بيا. چون حسن بن عبدالله خدمت امام عليه السلام آمد، حضرت به او فرمود: اي ابوعلي! حالتي كه در تو هست، آن را بسيار دوست دارم و مرا شادمان كرده است و تنها نقص تو آن است كه شناخت و معرفت نداري، لازم است آن را جستجو كني و بيابي. حسن اظهار داشت: يا ابن رسول الله! فدايت گردم، معرفت چيست و چگونه به دست مي آيد؟ فرمود: برو نسبت به مسائل دين فقيه شو و اهل حديث باش. حسن توضيح خواست كه از چه كسي معرفت بياموزم؟ حضرت فرمود: از فقهاء و دانشمندان اهل مدينه بياموز، و چون مطلبي را فرا گرفتي، آن را نزد من آور تا راهنمائيت كنم. حسن بن عبدالله حركت نمود و مسائلي را از علماء فرا گرفت و نزد حضرت بازگشت، وقتي حضرت چنين حالتي را از او ديد، فرمود: برو معرفت را فرا گير و آن را بشناس.

اين حركت چند بار تكرار شد، تا آن كه روزي امام موسي كاظم عليه السلام در مزرعه اش بود، حسن با حضرت ملاقات كرد و گفت: فرداي قيامت در پيشگاه خداوند بر عليه تو شكايت مي كنم، مگر آن كه مرا بر شناسائي حقيقت معرفت، هدايت و راهنمائي كني؟

بعد از آن، امام عليه السلام فرمود: اولين امام و خليفه رسول الله اميرالمؤمنين علي عليه السلام است؛ و سپس امام حسن، امام حسين، امام علي ابن الحسين، امام محمد باقر، امام جعفر صادق (صلوات الله و سلامه

عليهم). حسن گفت: يا ابن رسول الله! امام امروز كيست؟ حضرت فرمود: من امام و حجت خدا هستم. گفت: آيا دليل و نشانه اي داري كه با آن استدلال كنم؟ فرمود: نزد آن درخت برو، و بگو كه موسي بن جعفر مي گويد: حركت كن و به سوي من بيا. حسن گويد: به خداوند قسم، چون نزديك درخت آمدم؛ و پيام حضرت را رساندم، ديدم زمين شكافت و درخت به سوي حضرت حركت كرد تا آن كه جلوي آن بزرگوار آمد و ايستاد، سپس امام عليه السلام به درخت اشاره نمود: برگرد، پس آن درخت برگشت [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 286، ح 8، الثاقب في المناقب: ص 455، ح 383، خرائج: ج 2، ص 650، ح 2 اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 18.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

مرگ گريه كننده قبل از مريض

مرحوم راوندي رحمة الله عليه در كتاب شريف خود آورده است: يكي از فرزندان حضرت ابوالحسن، امام موسي بن جعفر عليهماالسلام، به نام حسن بن موسي گويد: عمويم محمد بن جعفر سخت مريض شد و در بستر مرگ قرار گرفت. خانواده اش و بعضي از دوستان و آشنايان، اطراف بسترش حضور يافته بودند؛ و از آن جمله برادرش، اسحاق بن جعفر بود كه بسيار بي طاقتي مي كرد و مي گريست. در همين بين، پدرم، امام موسي كاظم عليه السلام وارد شد و در گوشه اي از اتاق نزديك بستر برادرش، محمد بن جعفر جلوس فرمود؛ و پس از دلجوئي افراد، لحظاتي به چهره مريض و ديگر حاضران نگريست و سپس برخاست و از اتاق خارج

گشت.

حسن گويد: من نيز همراه آن حضرت حركت كردم و در بين راه به وي گفتم: اهل منزل شما را سرزنش مي كنند، كه برادرت با اين حالت در سكرات مرگ قرار گرفته است و آن وقت شما او را تنها رها مي كني و مي روي؟ امام عليه السلام فرمود: اي حسن! آن كه گريه مي كرد و بسيار اظهار ناراحتي مي نمود، قبل از مريض مي ميرد، و مريض خوب خواهد شد و در عزاي برادرش، اسحاق ناراحتي و گريه خواهد نمود. حسن افزود: پس از گذشت يكي دو روز، عمويم محمد بن جعفر خوب و سالم شد و برادرش، اسحاق سخت مريض گرديد و در بستر مرگ قرار گرفت. بستگان و آشنايان گرد بستر او جمع شده و مي گريستند و از آن جمله برادرش محمد بود. و در نهايت طبق فرمايش امام عليه السلام اسحاق در چنگال مرگ قرار گرفت و از دنيا رحلت نمود؛ و برادرش محمد در ماتم و عزاي او گريه مي كرد. و در حقيقت پيش گوئي امام موسي كاظم عليه السلام صحيح و درست در آمد[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 717، ح 17.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

مناظره با هارون و فرقه عباسي

مرحوم شيخ صدوق و شيخ مفيد و ديگر بزرگان در كتابهاي مختلف حكايت كرده اند: [1] .

حضرت ابوالحسن، امام موسي بن جعفر عليهماالسلام در جمع بعضي از اصحاب خاص، فرمود:

روزي هارون الرشيد مرا احضار كرد و چون بر او وارد شدم سلام كردم، وي پس از آن كه جواب سلام مرا داد؛ گفت: آيا ممكن است دو خليفه از مردم

ماليات دريافت نمايند؟!

گفتم: مواظب باش و تقواي الهي را رعايت نما، مبادا سخن بي محتواي دشمنان ما را بپذيري، اگر صلاح مي داني حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بخوانم!

هارون گفت: مانعي نيست. اظهار داشتم: پدرم از پدران بزرگوارش، از جدم رسول خدا صلوات الله عليهم نقل فرمود: همانا چنانچه بدن خويشان با يكديگر تماس پيدا كنند، تحريك و آرامش به وجود مي آورد؛ بنابراين دستت را در دست من قرار ده؛ و سپس جلو رفتم و هارون دست مرا گرفت و كنار خود نشانيد و گفت: ديگر وحشتي نداشته باش، راست گفتي و نيز جدت راست گفته است، سكون و آرامش پيدا كردم و دوستي تو در دلم جاي گرفت، اكنون سئوال هايي را مطرح مي كنم كه كسي پاسخ آن ها را نمي داند، چنانچه جواب صحيحي دادي، تو را آزاد مي گذارم و پس از اين، سخن هيچ كسي را بر عليه تو اهميت نمي دهم.

گفتم: آنچه مي خواهي سئوال كن، اگر در امان بودم پاسخ مي گويم. هارون اظهار داشت: چنانچه راست گفتي و جواب از روي تقيه نبود در امان خواهي بود. و سپس گفت: به چه دليلي شما بر ما ترجيح داده شده ايد؛ و بر ما برتري داريد؟ و حال آن كه ما و شما از نسل عبدالمطلب هستيم و پسر عمو خواهيم بود. در پاسخ گفتم: به جهت آن است كه عبدالله و ابوطالب از يك پدر و مادر بوده اند؛ ولي عباس، مادرش غير از مادر آن دو نفر بود و فقط از جهت پدر يكي هستند. سپس گفت: چگونه به خود اجازه مي دهيد كه مردم شما

را پسران حضرت رسول - بني الرسول - نامند و حال آن كه شماها فرزندان علي بن ابي طالب عليه السلام هستيد و انسان از ناحيه پدر به اجداد خود منسوب مي شود و مادر نقشي ندارد؟

در جواب هارون چنين اظهار داشتم: چنانچه رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم زنده گردد و دختر تو را براي خود خواستگاري نمايد، آيا قبول مي كني؟

پاسخ داد: بلي.

گفتم: ولي چنانچه از من خواستگاري نمايد، نمي پذيرم.

هارون گفت: چرا؟

جواب دادم: چون من توسط او متولد شده ام، ليكن تو از ديگري به دنيا آمده اي.

پس از آن، هارون الرشيد پرسيد: چگونه خود را ذريه رسول الله مي ناميد؛ و حال آن كه ذراري شخص به وسيله مرد شناخته مي شود و شماها فرزندان دختر رسول الله مي باشيد؟

از او خواستم تا از جواب اين سئوال مرا معذور دارد، ولي او نپذيرفت و اصرار ورزيد تا پاسخ گويم؛ و نيز افزود: شما فرزندان علي ابن ابي طالب عليه السلام هستيد؛ چرا خودتان را رئيس و رهبر مسلمين و ذراري رسول الله - صلوات الله عليه - معرفي مي كنيد؟!

در جواب گفتم: به خدا پناه مي برم از شر شيطان، خداوند عيسي عليه السلام را از ذريه حضرت ابراهيم و داود و موسي و سليمان عليهم السلام معرفي كرده است، اكنون بگو كه عيسي كيست؟ هارون پاسخ داد: عيسي پدر نداشت. گفتم: بنابراين از طريق مادرش، مريم از ذراري انبياء عليهم السلام قرار گرفته است. و همچنين ما نيز از طرف مادر ذريه پيغمبر خدا مي باشيم، آيا كفايت مي كني يا بيفزايم؟

گفت: توضيح بيشتري بده؟ گفتم: آن هنگامي كه رسول خدا صلوات

الله عليه خواست با نصاري مباهله نمايد، اظهار داشت: فقط پسران و زنان و خودمان باشيم و درباره يكديگر نفرين نمائيم؛ و تنها امام حسن، حسين، علي و زهراء عليهم السلام را همراه برد؛ پس همانطور كه امام حسن و حسين را فرزند خود ناميد، ما هم فرزند و ذريه او هستيم.

در پايان، هارون الرشيد مرا تحسين كرد و گفت: مشكلات و خواسته هاي خود را مطرح نما كه برآورده خواهد شد. گفتم: اولين خواسته من اين است كه اجازه دهي پسر عمويت به حرم جدش، كنار اهل عيالش باز گردد؟ در جواب اظهار داشت: بررسي كنيم. در ادامه روايت گفته شده است كه هارون دستور داد تا حضرت را نزد سندي بن شاهك محبوس نمايند[2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حديث بسيار طولاني است، كه در ترجمه به قطعاتي از آن اكتفاء شد.

[2] عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج 1، ص 81، اختصاص شيخ مفيد: ص 54، س 19، بحار الأنوار: ج 48، ص 121، ح 1، و ص 125، ح 2، مدينة المعاجز: ج 6، ص 427، ح 2080، أعيان الشيعة: ج 2، ص 8، ينابيع المودة: ج 3، ص 117.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

معرفي جانشين خود

زكريا بن آدم - كه يكي از بزرگان شيعه و مورد توجه خاص ائمه اطهار عليهم السلام بوده است - به نقل از گفتار بعضي دوستانش حكايت نمايد:

روزي در مدينه منوره كنار قبر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به همراه بعضي افراد نشسته بوديم، كه ناگهان متوجه شديم امام موسي كاظم سلام الله عليه

دست فرزندش، حضرت رضا عليه السلام را گرفته و به سمت ما مي آمد، چون وارد مجلس ما گرديد و فرمود:آيا مي دانيد من چه كسي هستم؟ عرض كردم: يا ابن رسول الله! شما موسي، جعفر بن محمد عليهماالسلام هستي. حضرت فرمود: اين فرزند را مي شناسيد؟ گفتيم: بلي، او علي، پسر موسي، پسر جعفر صادق - صلوات الله عليهم مي باشد. آن گاه امام عليه السلام افزود: تمامي شما گواه و شاهد باشيد، كه من او را وكيل خود در زمان حياتم؛ و نيز وصي و جانشين خود پس از آن كه از دنيا بروم، قرار دادم [1] . همچنين علي بن جعفر حكايت كند: روزي در محضر برادرم امام موسي بن جعفر عليه السلام بودم و او را حجت خداوند متعال پس از پدرم، در روي زمين مي دانستم. ناگهان فرزندش علي عليه السلام وارد شد و برادرم فرمود: اين فرزندم، علي صاحب و پيشواي تو خواهد بود؛ و همان طور كه من جانشين پدرم هستم، او نيز جانشين من مي باشد، خداوند تو را ثابت قدم و پايدار نگه دارد. من گريان شدم و با خود گفتم: برادرم با اين سخنان، خبر از مرگ و رحلت خود مي دهد. ناگاه امام عليه السلام اظهار نمود: برادرم علي! مقدرات الهي بايد انجام پذيرد، همانا حضرت رسول، اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين (صلوات الله عليهم اجمعين) الگوي تمام انسان ها بوده و هستند و من نيز تابع و پيرو ايشان خواهم بود.

علي بن جعفر افزود: اين سخنان را برادرم، امام موسي كاظم عليه السلام سه روز پيش از آن كه هارون الرشيد در دومين مرحله او را به بغداد احضار نمايد، بيان فرمود [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] كفاية الأثر: ص 268.

[2] اثبات الهداة: ج 4، ص 241، ح 54.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

محمد

محمد بن موسي، مكني به «ابوابراهيم» مردي جليل القدر و صاحب فضل و كرامت بود. وي را به خاطر فزوني عبادت و نمازش «محمد عابد» مي گفتند. درباره ي روحيه تهجد و حالات معنوي و روحاني وي نوشته اند:

«او پيوسته با وضو و طهارت و قرين عبادت بود و شبها مشغول نماز مي گشت و چون از نماز فارغ مي شد لحظاتي استراحت مي كرد. دوباره از بستر برمي خاست و مشغول طهارت و نماز مي گشت. مجدداً ساعتي استراحت مي كرد، سپس برمي خاست، وضو مي گرفت و به نماز مي ايستاد. اين روش و عادت او تا سپيده صبح بود.» [1] . يكي از شيعيان در مقام وصف شب زنده داري محمد مي گويد: «هيچگاه محمد را ديدار نكردم مگر آن كه اين آيه را به ياد مي آوردم (و او را از مصاديق بارز آن مي دانستم): كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون» [2] [3] . محمد و اميراحمد از يك مادر هستند و شايد اين ويژگي موجب آن بود كه آنان همواره در كنار هم و مونس يكديگر باشند. بنابر نوشته مورخان وي از ستم عباسيان ناگزير از هجرت به ايران و فارس شد و در شيراز مخفيانه زندگي مي كرد و در طول اختفا به نوشتن و استنساخ قرآن همت گمارد و از اجرت آن هزار بنده آزاد كرد و سرانجام در شيراز درگذشت [4] و قبر او هم اكنون در شيراز در كنار قبر برادرش احمد، زيارتگاه ارادتمندان است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص

287.

[2] ذاريات (51)، آيه 17 يعني: آنان اندكي از شب را مي خوابيدند.

[3] ارشاد، ص 303.

[4] ر. ك: بحارالانوار، ج 48، ص 411.

منبع: زندگاني امام كاظم؛ علي رفيعي، سيد محمد حسيني؛ مؤسسه فيض كاشاني چاپ اول 1374.

محمد بن موسي

برادر اعياني، (يعني برادر پدري و مادري) احمد نيز، مردي جليل القدر، صاحب فضل و صلاح بوده. پيوسته با وضو و طهارت و صلاة بود و شب ها مشغول وضو و نماز مي گشت. چون از نماز فارغ مي شد، ساعتي استراحت مي كرد، ديگر باره از خواب برمي خاست، و مشغول طهارت و نماز مي گشت باز استراحت مي كرد، باز برمي خاست و وضو مي گرفت، و مشغول نماز مي شد و اين بود عادت او، تا صبح طلوع مي كرد.

چنان چه هاشميه، كنيز رقيه، دختر موسي بن جعفر عليهماالسلام نقل كرده: من هيچ گاه محمد را ديدار نكردم، مگر آنكه اين آيه را از كتاب خدا ياد مي كردم: (كانوا قليلا من الليل ما يهجعون) [1] . مرحوم سلطان الواعظين درباره محمد بن موسي عليهماالسلام مي نويسد: اولين مهاجر از اجداد ما به ايران حضرت سيد امير محمد عابد فرزند بلافصل امام هفتم حضرت موسي الكاظم عليه السلام بوده است كه بسيار بافضل و تقوا و از كثرت عبادت معروف به عابد گرديده و تمام عمر قائم اليل و صائم النهار بوده و به ندرت ايامي را افطار مي نموده. علاقه بسياري به كتابت كلام الله مجيد داشته و از حق الكتابه كلام الله بندگان بسيار خريداري و آزاد نمودند.

بقعه ي مباركه اش الي الحال در شيراز مطاف و مزار عامه ي ناس من الاعالي و الاداني مي باشد قبه و بارگاهش بسيار عالي و در اطراف قبر مباركش براي حفاظت

قبر از پامال شدن در موقع هجوم جمعيت بسيار از زائرين آن جناب، شاهزاده اوريس ميرزا معتمد الدوله ي ثاني فرزند دانشمند عاليقدر مرحوم حاج فرهاد ميرزا معتمد الدوله عم اكرم مرحوم ناصرالدين شاه قاجار ضريح زيبايي از نقره ساخته و حرم مطهرش را كه مسجدي است براي عبادت زائرين و اداي فرائض و مستحبات و اقامه ي نماز جماعت آئينه كاري نموده و اهالي فارس بالخصوص توجه زيادي به آن بقعه ي مباركه دارند و به وسيله ي روح پر فتوح صاحب بقعه كه از عترت پاك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و مورد توصيه و سفارش آن حضرت بوده اند درك فيض از مبدأ فياض مي نمايند.

حركت قافله هاشمي از مدينه و جنگ با قتلغ خان

در اواخر قرن دوم هجري كه حضرت امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام را مأمون خليفه ي عباسي جبرا وليعهد خود ساخت و به طوس مركز خلافت برد مدتي بين اخوان با آن حضرت جدايي افتاد و شوق زيارت آن حضرت اخوان بزرگوارش را تحريك نمود به وسيله نامه از حضور مقدس حضرت رضا عليه السلام و از مأمون براي حركت به سمت طوس استيذان نمودند مأمون مكار و حيله گر حسن استقبال كرد و همگي آنها را احضار كرد.

جناب سيد امير احمد (شاه چراغ) به اتفاق جناب سيد امير محمد عابد (جد اعلاي سلطان الواعظين) و جناب سيد علاءالدين حسين برادران معظم و جمع كثيري از برادرزادگان و بني اعمام و اقارب و دوستان به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از حجاز به سمت طوس حركت نموده (طريق مسافرت به طوس در آن زمان غالبا از راه كويت، بصره، اهواز، بوشهر

و شيراز بوده) در بين راه نيز جمع كثيري از شيعيان و علاقه مندان به خاندان رسالت به سادات معظم ملحق و به اتفاق حركت مي نمودند. مي نويسند: به نزديك شيراز كه رسيدند تقريبا يك قافله پانزده هزار نفري از مرد و زن تشكيل شده بود مأموران و حاكمان شهرها خبر حركت چنين قافله ي بزرگي را به مأمون دادند، مأمون ترسيد كه اگر چنين جمعيتي از بني هاشم و دوستداران و فدايي هاي آنها به طوس برسند اسباب تزلزل مقام خلافت گردد، از اين رو امريه اي صادر كرد به تمام حاكمان شهرها كه در هر جا قافله ي بني هاشم رسيدند مانع از حركت آنها شويد وآنها را به سمت مدينه برگردانيد. به هر كجا اين حكم رسيد قافله حركت كرده بود مگر شيراز كه قبل از رسيدن قافله حكم به حكومت وقت رسيد. قتلغ خان حاكم شيراز مردي بود بسيار جدي و مقتدر. فوري با چهل هزار لشكر جرار در «خان زنيان» هشت فرسخي شيراز اردو زدند همين كه قافله بني هاشم رسيد پيغام داد براي امامزادگان معظم كه حسب الامر مأمون آقايان از همين جا بايد برگرديد حضرت سيد امير احمد فرمودند اولا ما قصدي از اين مسافرت نداريم جز ديدار برادر بزرگوارمان حضرت رضا عليه السلام. ثانيا ما بي اجازه نيامديم از شخص مأمون استيذان نموديم و به دستور خود او حركت نموديم. قتلغ خان گفت: امر است كه ما ممانعت از حركت كنيم. ممكن است به اقتضاي وقت امر ثانوي صادر شده و بايد اجرا شود. آقايان ناچارند از همين جا مراجعت نمايند. جناب سيد امير احمد با اخوان و ساير بني هاشم و دوستان و همراهان مشورت نمودند، هيچ يك

حاضر به مراجعت نشدند. صبح كه قافله خواست حركت نمايد احتياطا زنان را عقب قافله قرار دادند. همين كه كوس رحيل نواخته شد لشكر قتلغ خان سر راه را بستند عاقبت كار از حرف به عمل كشيد. جنگ شديد خونيني شروع شد. لشكر قتلغ خان در اثر فشار و شجاعت بني هاشم پراكنده شدند و شكست بر آنها وارد آمد در اين بين سران لشكر شكست خورده تدبيري كردند (راست يا دروغ) عده اي بالاي بلندي ها فرياد زدند: آقايان اگر به پشت گرمي علي بن موسي وليعهد مأمون جنگ مي كنيد الآن خبر رسيد كه وليعهد وفات كرد. يك مرتبه اين خبر مانند برق اركان وجود شيعيان و مردم سست عنصر را تكان داده از اطراف امامزادگان متفرق شدند. از اين جهت جناب سيد امير احمد شبانه با اخوان و اقارب از بيراهه به شيراز رهسپار گرديدند. جناب سيد احمد فرمودند: چون دشمن در تعقيب ماست خوب است با لباس مبدل پراكنده شويد تا گرفتار نشويد. امامزادگان همان شبانه به اطراف پراكنده شدند (كه گويند: غالب امامزادگان در ايران متفرق شدگان همان نهضت هستند). ولي جناب امير احمد و سيد امير محمد عابد و سيد علاءالدين حسين به شيراز وارد و هر يك با لباس ناشناس از هم جدا شدند و در گوشه اي تنها به عبادت مشغول شدند [2] .

مادر احمد بن موسي و محمد بن موسي

اين دو بزرگوار از يك پدر و مادرند. مرحوم سيد جعفر آل بحرالعلوم در شرح حال احمد بن موسي مي نويسد: مادرش از بانوان محترمه بود به عنوان ام احمد خوانده مي شد و امام موسي كاظم عليه السلام به آن مخدره لطف زيادي

داشت وقتي كه خواست از مدينه عازم بغداد گردد ودايع امامت را به وي سپرد و به او فرمود: هر وقت كه كسي آمد و اين ودايع را از تو خواست بدان كه من به شهادت رسيده ام و آن شخص امام بعد از من است و طاعت او بر تو و بر همه مردم واجب است. و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام وقتي خواست به بغداد برود امام رضا عليه السلام را مأمور حفظ منزل نمود وقتي كه هارون حضرت را در بغداد مسموم كرد و به شهادت نائل آمد امام رضا عليه السلام نزد ام احمد تشريف آورد و از وي خواست امانات و ودايع امامت را به او بدهد ام احمد پرسيد: مگر پدر بزرگوارت به شهادت رسيده؟ امام رضا عليه السلام فرمود: آري! الان از دفن وي فارغ شده ام. امانت هايي كه وقت رفتن به بغداد به تو داد به من بده و من امام بعد از او بر تمام انس و جن هستم. ام احمد گريبان چاك زد و امانت ها را به آن حضرت داد و به عنوان امامت با وي بيعت نمود [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 303؛ ذاريات / 17.

[2] شب هاي پيشاور، ج 1، ص 131 - 127.

[3] تحفة العالم في شرح خطبة المعالم، ج 2، ص 27.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

معرفي فاطمه

فاطمه دختر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ام الائمة برترين انسان بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين است. فاطمه عليهاالسلام برتر از پيامبران اوالوالعزم است.

فاطمه برترين عترت، ريشه و پايه و اساس عترت است. در معرفي فردي اين گونه جز زبان وحي گشوده نمي شود. تنها زبان وحي قادر به معرفي شخصيت و عظمت انديشه و رفتار فاطمه عليهاالسلام مي باشد.

عترت آل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هماره به مادري چون فاطمه عليهاالسلام افتخار نموده اند و از مناقب آن سخني به زبان آورده اند. اينك زبان در كام موسي كاظم عليه السلام به معرفي فاطمه عليهاالسلام گشوده مي شود و دو فضيلت از برتري هاي فاطمه عليهاالسلام را شفاف مي كند. فاطمه ليلة القدر است، فاطمه صديقه شهيده است، اما الليلة ففاطمة عليهاالسلام [1] ، ان فاطمة صديقة شهيدة. [2] .

الف: چگونه فاطمه ليلة القدر است؟ ليلة القدر كه در بين شب هاي سال يك شب است، شب نزول بركات و قرآن است. ليلة القدر شب تقدير مقدرات است. در آن شب مقدرات يك سال، تصميم گيري مي شود. در آن شب پرونده هاي يك سال مختومه مي گردند. اينك يك انسان چگونه ليلة القدر مي باشد. بايد ويژگي هاي شب قدر را داشته باشد تا ليلة القدر باشد.

برخي اساتيد در توضيح اين مطلب اظهار مي دارند، عترت، قرآن ناطق است. عترت همتاي قرآن است. معارف و حقايق قرآن تمثل يافته در عترت است. بدن لحاظ فاطمه عليهاالسلام چون مادر و ريشه عترت است ليلة القدر مي باشد. اگر ليلة القدر ظرف براي نزول قرآن مي باشد، دامن فاطمه نيز ظرف فرود يازده تن از شاخص هاي عترت مي باشد. يازده تن از امامان معصوم عليهم السلام و اسوه هاي عترت در دامن فاطمه عليهاالسلام نازل شده و فرود آمده اند. چگونه فاطمه ليلة القدر نباشد؟!

ب: در فرازي ديگر از گفتار

فرزند فاطمه عليهاالسلام موسي بن جعفر عليه السلام، اين گونه آمده است: ان فاطمة عليهاالسلام صديقة شهيدة. [3] «فاطمه عليهاالسلام فردي راستگو و صديق در تمام شؤون است. و فاطمه كسي است كه مظلومانه به شهادت رسيده است».

شهادت فاطمه عليهاالسلام نشان از پايداري و دفاع وي از ارزش هاي الهي است. چرا دختر پيامبر اسلام بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شهيد مي شود؟ اين شهادت در كدامين ميدان نبرد نصيب فاطمه عليهاالسلام شده است؟! در مصاف با كفار و منافقين در بدر و احد است، يا در خيبر و حنين؟! در دفاع از كدامين ارزش هاي الهي است كه شهادت را نصيب فاطمه مي نمايد؟! امام كاظم عليه السلام بر شهادت و مظلوميت فاطمه گريه مي كند. امام كاظم عليه السلام مادرش را از زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه معرفي مي كند و اين گونه براي مادر روضه مي خواند: ان فاطمة بابها بابي و بيتها بيتي فمن هتكه فقد هتك حجاب الله. «رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در معرفي فاطمه عليهاالسلام فرمودند: خانه فاطمه خانه من است. در خانه فاطمه در خانه من است. هر كس آنجا را هتك كند حجاب خدا را پرده دري كرده و حرم الهي را هتك نموده است». آنگاه گريه طولاني نمودند، ثم بكي ابوالحسن طويلا قال هتك و الله حجاب الله هتك و الله حجاب الله هتك و الله حجاب الله. [4] سه بار تكرار كردند و به خداي سبحان سوگند ياد نمودند كه حجاب الهي هتك شده و حرمت حريم الهي شكسته شد!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، باب

مولد ابي الحسن موسي بن جعفر حديث 4.

[2] اصول كافي، كتاب الحجة، باب مولد الزهراء عليهاالسلام، حديث 2.

[3] همان.

[4] بحار، ج 22، ص 476، اعلام الهداية، ج 9، ص 208.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

معيارهاي همسريابي

ديني كه براي عفاف عمومي جامعه بسيار حساس مي باشد به موضوع ازدواج و همسريابي نيز حساس خواهد بود. به همين علت در مورد ويژگي هاي همسر رهنمون هايي دارد كه پيروان آن ناگزير از رعايت آنها مي باشد. بدون رعايت آنها ازدواج موفق فراهم نخواهد شد. اين معيارها دركتاب «فاطمه عليه السلام الگوي زندگي» توضيح داده شده اند. [1] ليكن در اين فرصت يك محور را باز مي يابيم كه انديشه و رفتار امام كاظم عليه السلام در آن تجلي يافته است. آن معيار كفائه و هم تراز بودن دو همسر مي باشد.

در اين محور سخن از هم كفو بودن است. منظور از هم كفو بودن چيست؟ آيا دو همسر بايد در شؤون اجتماعي و اقتصادي و شغلي و منصب و موقعيت ها نيز هم تراز باشند؟ به نظر مي رسد هم تراز بودن در باور و اعتقاد اساس است كه همسران هر دو بايد مسلمان باشند. هر دو پاي بند به معيارهاي ارزشي ديني باشند. اما اين كه در شؤون اجتماعي يا سرمايه و امكانات مالي يا منصب هاي اعتباري ديگر هم تراز باشند، اينها معيار ارزشي نيستند. به همين خاطر مي بينيم امامان شيعه بسياري با كنيزان ازدواج مي كنند، كه منصب و شأن امام را با آنها نمي توان مقايسه نمود. معلوم مي شود اينها در ازدواج معيار نيستند و حتي عبدالملك مروان هنگامي كه بر امام سجاد عليه السلام خورده

گرفت كه چرا با كنيز ازدواج مي كني، امام سجاد عليه السلام در پاسخ فرمودند: ما به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اقتدا كرديم كه با «زينب» دختر جحش همسر پسر خوانده و غلام خود «زيد» بعد از طلاق دادن زيد ازدواج نمود. [2] .

اينك انديشه و رفتار امام كاظم عليه السلام اين گونه شفاف است كه حضرت مي فرمايد با كنيزان ازدواج كنيد كه در ميان آنان افراد زيرك و هوشمندي وجود دارد كه در ميان زنان آزاده اين گونه يافت نمي شود، اتخذوا القيان، فان لهن فطنا و عقولا ليست لكثير من النساء. [3] .

در مورد ازدواج هاي حضرت در طول زندگي، تاريخ به خاطر ندارد كه با زن آزاده ازدواج كرده باشد. همه ازدواج هاي حضرت با كنيزان بوده است. مادر حضرت «حميده» نيز كنيز پاك و فرزانه بود كه امام صادق عليه السلام وي را خريداري كرد.

اين انديشه و رفتار اصلاح گر كج انديشي ها و رفتارهاي ناپسندي است كه برخي گرفتار آن مي باشند. از شؤون اعتباري آن گونه ارزش مي سازند و آن گونه خود را در پشت سدهاي پنداري پنهان مي نمايند كه ديگران را به حساب نمي آورند. اينان غفلت دارند كه اين شؤون اعتباري و موهوم، شؤون ارزشي نيستند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فاطمه عليهاالسلام الگوي زندگي، ص 145.

[2] مجمع البيان، ج 8، ص 359 و 360، ذيل آيه 37 سوره احزاب، بحار، ج 46، ص 139.

[3] كشف الغمة، ج 3، ص 45؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص 297.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

مسجد

مسجد كه محل عبادت مسلمانان مي باشد از احترام و اهميت و فضيلت

برتري بهره مند است. آثار ديني در مورد مسجد سخن فراوان دارند. از امام موسي بن جعفر عليه السلام در مورد پاكيزگي و تميزي مسجد از زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه حديث نقل شده: هر كس روز پنج شنبه يا شب جمعه مسجد را جارو كند و به مقداري خاك و زباله كه اگر در چشم قرار گيرد، چسم را آزار مي دهد از مسجد بيرون ببرد، خدا گناهان وي را مي بخشد، عن ابي ابراهيم (موسي بن جعفر عليه السلام) قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من كنس المسجد يوم الخميس و ليلة الجمعة فاخرج منه من التراب ما يذر في العين غفر الله له. [1] . اين حديث شريف از امام كاظم عليه السلام و نيز برخي احاديث ديگر را كه در اين راستا از حضرتش نقل شده است، بهانه قرار داديم تا گفتاري فشرده در مورد فضيلت مسجد، تعمير مسجد، احكام مسجد، آداب مسجد، دست آورد مسجد، مسجد و فرهنگ مورد پژوهش قرار دهيم. در اين راستا براي اين كه گفتار كوتاه و در عين حال نسبتا جامعي مطرح شده باشد، از گفتار نوراني و عرشي ديگر معصومان نيز بهره خواهيم برد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الاحكام، ج 1، باب فضل المساجد؛ وسائل، ج 3، ص 511؛ ثواب الاعمال، ص 56.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

مانند سني ها وضو بگير

روزي علي بن يقطين به امام موسي كاظم عليه السلام نوشت:

« روايت درباره ي وضو مختلف است و هر فرقه اي به گونه اي خاص وضو مي گيرند. مي خواهم به خط مبارك خود مرا از حقيقت وضو آگاه

نمايي و بنويسي كه چگونه وضو بگيرم ».

امام عليه السلام در پاسخ وي نوشت: « تو را امر مي كنم كه سه مرتبه صورت خود را بشويي و دست ها را از سر انگشتان تا آرنج سه مرتبه بشويي و تمام سر را مسح كني و ظاهر دو گوش را مسح كني و پاها را تا ساق بشويي. درست مانند سني ها ».

همين كه نامه ي امام عليه السلام به علي رسيد بسيار تعجب كرد و با خود گفت: « عجب! اين نوع وضو گرفتن بر خلاف روش ائمه ي معصومين عليهم السلام است و من مطمئن هستم كه اين گونه وضو ساختن خلاف شرع است؛ ليكن چون امام مرا به اين روش دستور داده است مخالفت نمي كنم تا اينكه سر آن برايم روشن شود ».

از آن به بعد علي بن يقطين مانند سني ها وضو مي گرفت! مدتي نگذشته بود كه مخالفان شيعه به هارون گفتند: « اي هارون! علي بن يقطين رافضي [1] است و او در دستگاه خلافت تو نفوذ كرده تا اهداف موسي بن جعفر را محقق سازد ». هارون الرشيد در خلوت با بعضي از خواص خود گفت: « به من اطلاع داده اند كه علي شيعه مي باشد در حالي كه او وزير من است و من نمي دانم چگونه از حقيقت امر آگاه شوم. » مشاوران جواب دادند: « او را آزمايش كن تا اطمينان حاصل كني ». گفت: « چگونه؟ » گفتند: « شيعه با سني در وضو مخالف است. در پنهاني او را زير نظر بگير و ملاحظه نما كه آيا به روش سني ها وضو مي گيرد يا به گونه ي شيعيان ».

هارون اين سخن را پسنديد. پس

علي را طلب كرد و او را در يكي از نقاط نزديك به خود به كار گماشت، به گونه اي كه روز و شب در همان محل باشد و به غير از يك نفر كسي را در خدمت او نگذاشت. همين كه موقع ظهر فرا رسيد، غلام آب وضو را براي علي بن يقطين حاضر نمود و درب را بست و رفت. علي بن يقطين به همان روشي كه امام عليه السلام دستور داده بود وضو گرفت و به نماز مشغول گشت. هارون كه از روزنه و سوراخ اتاق، مراقب اوضاع بود، پس از تمام شدن وضو و نماز علي نزد او آمد و گفت: « هر كه تو را رافضي مي داند غلط مي گويد » و داستان سخن چينان را نقل كرد. آن گاه گفت: « بعد از اين سخن كسي را درباره ي تو نخواهم پذيرفت و تو همواره وزير والامقام من خواهي ماند ». در اينجا بود كه علي بن يقطين به سر نامه ي امام آگاه گشت. فرداي آن روز نامه اي از امام عليه السلام رسيد كه طريق وضو صحيح و موافق روش معصومين عليهم السلام در آن نگاشته شده بود و تأكيد كرده بود كه از حالا به بعد بايد مانند شيعيان وضو بگيري. زيرا آنچه بر تو مي ترسيدم گذشت و از اين به بعد در امان هستي. [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دشمنان شيعه، شيعيان را « رافضي » مي نامند.

[2] معاجز الولاية، آيت الله كاظميني، ص 262.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

مأموريت سري

« علي بن يقطين » به طور سري « خمس » اموال

خود را به حضور پيشواي هفتم مي فرستاد و گاهي در شرايط سخت و خطرناك، اموالي را براي آن حضرت مي فرستاد.

دو نفر از ياران او نقل مي كنند:

« روزي علي بن يقطين ما را احضار كرد و اموال و نامه هايي به ما داد و گفت:

« دو مركب سواري بخريد و از بيراهه برويد و اين اموال و نامه ها را به موسي بن جعفر برسانيد، و مراقب باشيد كه كسي از وضع شما آگاه نشود. »

اين دو نفر گويند: به كوفه آمديم و مركب سواري خريديم و توشه ي راه تهيه نموديم و از بيراهه حركت كرديم تا آن كه به سرزمين « بطن الرمه » رسيديم و چهارپايان را بستيم و براي آن ها علوفه گذاشتيم و براي صرف غذا نشستيم.

ناگهان سواري به همراه شخصي ديگر نمايان شد. چون نزديك شد، ديديم موسي بن جعفر است! از جا برخاستيم. سلام كرديم و اموال و نامه ها را تحويل داديم. در اين هنگام موسي بن جعفر نامه هايي را بيرون آورد و به ما داد و فرمود: « اين ها جواب نامه هاي شماست. اكنون بازگرديد ». گفتيم: « يابن رسول الله! غذا و توشه ي ما تمام شده است، اگر اجازه فرماييد به مدينه برويم تا هم مرقد رسول خدا را زيارت كنيم و هم توشه ي راه تهيه نماييم. » موسي بن جعفر فرمود: « آنچه از توشه ي شما باقي مانده بياوريد ». توشه را بيرون آورديم و مقابل موسي بن جعفر قرار داديم. حضرت با دست اعجاز، آن را زير و رو كرد و فرمود: « اين توشه، شما را تا كوفه مي رساند ». موسي بن جعفر رفتن

ما را به مدينه صلاح ندانست و فرمود:

« شما كه به زيارت من آمده ايد، در واقع پيامبر اكرم را زيارت كرده ايد. اكنون سريعا در پناه خدا بازگرديد ». [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، تحقيق: حسن المصطفوي، مشهد، دانشكده ي الهيات و معارف اسلامي، ص 436 و 437.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

مرد افسونگر

از علي بن يقطين روايت شده كه:

روزي هارون الرشيد از كثرت ناراحتي و شدت دشمني اش با امام هفتم عليه السلام مردي شعبده باز و جادوگر به نام « حميد بن مهران » را طلب كرد تا در مجلسي امام عليه السلام را خجل و شرمنده سازد. مجلس آراسته شد و سفره ي رنگين طعام گسترده گشت. هارون با اشاره ي سر به مرد جادوگر فهماند كه كارش را شروع نمايد. مرد افسونگر در حالي كه لبخند شيطنت آميزي بر لب داشت حيله اي به كار برد كه هر گاه خادم امام عليه السلام مي خواست ناني بردارد و خدمت آن حضرت بگذارد، نان از دستش مي پريد. هارون از ديدن اين منظره و به خيال خود سبك شدن امام عليه السلام آن قدر خوشحال شد كه نتوانست خنده هاي مستانه اش را كنترل كند. طولي نكشيد كه امام عليه السلام نگاهي به عكس هايي كه بر پرده ها نقش بسته بود انداخت و خطاب به تصوير شير فرمود: « يا اسد الله! خذ عدو الله! » « اي شير خدا! بگير دشمن خدا را »! بلا درنگ تصوير شير زنده شد و به امر خداوندي و دستور امام معصوم عليه السلام شير جسميت پيدا كرد و مانند بزرگ ترين و درنده ترين شيران برجست و جادوگر بينوا

را گرفت و در يك لحظه پاره پاره كرد! و آنگاه به جاي خويش بازگشت.

هارون و نديمانش از ديدن اين معجزه عظيم الهي غش كردند و به روي بر خاك مذلت افتادند.

هارون چون به هوش آمد، از امام عليه السلام بسيار عذرخواهي نمود و آنگاه گفت: « از شما خواهش مي كنم كه از اين صورت شير بخواهيد كه اين مرد را برگرداند و ساحر زنده شود ».

امام عليه السلام فرمود: « اگر عصاي موسي برمي گرداند، آنچه را كه بلعيد از ريسمان ها و طناب ها و عصاهاي دروغين ساحران، اين صورت شير نيز بلعيده ي خود را برمي گرداند. (يعني وقوع چنين درخواستي محال است). ابهت و شكوه امام كاظم عليه السلام مجلس جشن را فرا گرفت. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا (ع)، باب هشتم - علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 11، ص 242.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

ميوه از درخت بريده شده

طبري امامي از اعمش نقل نموده كه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام كنار درختي آمد كه آن را بريده و روي زمين گذاشته بودند دست مبارك را به آن ماليد آن درخت برگ زد و از آن ميوه چيد و به من داد، خوردم [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48،ص 321.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

ماجراي راهب مسيحي و مرد هندي

يعقوب بن جعفر مي گويد: «نزد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بودم كه فضل بن سوار آمد و گفت كه: «مردي از اهل نجران يمن به همراه زن و مردي كه از راهبه هاي نصراني هستند، اجازه ورود مي خواهند.» امام كاظم عليه السلام فرمود: «فردا آنها را نزد چاه ام الخير بياور.»

ما فردا رفتيم به همانجا، آنها را ديديم كه آمده اند، پس امام كاظم عليه السلام دستور فرمود كه حصيري كه از برگ خرما ساخته بودند را آوردند و زمين را با آن فرش كردند. پس حضرت نشست و ايشان نيز نشستند. سپس آن زن شروع كرد به سؤال كردن و مسائل بسياري را پرسيد و حضرت تمامي آنها را جواب داد. سپس امام كاظم عليه السلام از آن زن سؤالهايي را پرسيد و او نتوانست به هيچ يك از سؤالهاي آن حضرت پاسخ دهد، پس اسلام آورد. آنگاه آن مرد راهب شروع به سؤال كردن كرد و حضرت به تمام آن سؤالها جواب فرمود. سپس آن راهب گفت: كه من در دين خود محكم بودم و نگذاشتم در روي زمين مردي از نصاري را كه علم او به علم من برسد و به تحقيق شنيدم، مردي در هند مي باشد

كه هر وقت بخواهد در يك شبانه روز به بيت المقدس مي رود و بعد به منزل خود در زمين بر مي گردد. من گفتم: «اين مرد در كجاي هند است؟» گفت: «در سندان است.» گفتم: «به من از احوالات آن مرد خبر بده و بگو او از كجا اين قدرت را بدست آورده است؟» گفت:«او آن اسمي را آموخته است كه آصف - وزير سليمان - به آن آگاهي يافت و بوسيله آن، تختي كه در شهر سبا بود را آورد و حق تعالي آن را در كتاب شما و كتابهاي ما ذكر فرمود.» سپس حضرت امام كاظم عليه السلام از او پرسيد: «براي خدا چند اسم است كه اگر كسي خدا را به آن اسمها بخواند، دعايش مستجاب شده و برگشت داده نمي شود؟» راهب گفت: «اسمهاي خدا بسيار است و اما حتمي ترينشان كه سائلش نوميد نمي شود هفت اسم است.» امام كاظم عليه السلام فرمود: «خبر بده به من آنچه را كه از آنها در حفظ داري.» راهب گفت: «نه! قسم به خدائي كه تورات را به موسي نازل كرد و عيسي را عبرت عالميان و براي امتحان شكر گذاري صاحبان عقل فرستاد و محمد صلي الله عليه و اله و سلم بركت و رحمت گرداند و علي عليه السلام را عبرت و بصيرت گرداند، يعني او را سبب عبرت گرفتن مردمان و بينائي ايشان در دين نمود و اوصياء را از نسل محمد و علي عليهماالسلام قرار داد، نمي دانم كه آن هفت اسم چيست و اگر آنها را مي دانستم در طلب آنها به كلام تو محتاج نمي شدم و نزد تو نمي آمدم و از تو سؤال نمي كردم. حضرت

به او فرمود: «برگرد به صحبت درباره آن شخص هندي.» راهب گفت: «من آوازه اين اسمها را شنيده بودم ولكن نه باطن آنها و نه ظاهر آنها را مي دانم و نمي دانم كه آنها چيست و چگونه است و علمي به خواندن آنها ندارم.» من روانه شدم تا به سندان هند رسيدم. پس از احوال آن مرد پرسيدم، گفتند: او در كوهي ديري بنا كرده است و از آن بيرون نمي آيد و ديده نمي شود مگر در هر سالي دو مرتبه، و اهل هند اعتقاد دارند كه خداوند متعال براي او چشمه اي در ديرش روان كرده است و براي او بدون تخم پاشيدن، زراعت روئيده مي شود و براي او كشت مي شود بدون آنكه كشت و زراعتي نمايد. پس رفتم تا به درب دير او رسيدم، سه روز در آنجا ماندم و درب دير را نمي كوبيدم.

پس در روز چهارم ماده گاوي را ديدم كه بر او بار هيزم و پستانهاي او بسيار بزرگ بود، آن گاو آمد و بر درب دير فشار آورد و آن را باز نمود و داخل شد. من نيز به دنبال او رفتم و داخل شدم. پس آن مرد را ديدم كه ايستاده است. او به آسمان نگاه مي كرد و مي گريست و به زمين نگاه مي كرد و گريه مي كرد و به كوهها نظر مي كرد و مي گريست.

پس من از روي تعجب و حيرت، به مرد هندي گفتم: سبحان الله! چقدر مثل تو در اين زمانه كم است.» مرد هندي گفت: «به خدا قسم، من نيستم مگر حسنه اي از حسنات مردي (يعني حضرت موسي بن جعفر عليه السلام) كه او را واگذاشتي و به اينجا

آمدي.»

به او گفتم: «به من خبر داده اند كه نزد تو اسمي است از اسمهاي خداي تعالي كه به وسيله آن اسم، در يك شب به بيت المقدس مي روي و بر مي گردي.» گفت: «آيا بيت المقدس را مي شناسي؟!» گفتم: «من بيت المقدسي را نمي شناسم مگر بيت المقدسي كه در شام است.» گفت: «نه آن بيت المقدس منظور نيست بلكه منظور آن خانه اي است كه مقدس و پاكيزه شده مي باشد و آن بيت آل محمد عليهم السلام است.» گفتم: آنطور كه من شنيده ام تا به امروز بيت المقدس است.» گفت: «آن محرابهاي پيغمبران است و آنجا را حظيرة المحرايب مي گفتند يعني محوطه اي كه محرابهاي پيغمبران در آنجا است، تا آنكه زمان فترة آمد يعني آن زماني كه ما بين محمد و عيسي عليهماالسلام بود و بلا به اهل شرك نزديك شد و نقمتها و عذابها در خانه هاي شياطين آمد و سخنان آهسته در خانه هاي شياطين بلند و آشكار شد و بدعتها و شبهه هاي باطل در مجالس علماي اهل گمراهي و ضلالت بوجود آمد، پس نامها را از جاهايي به جاهاي ديگر نقل كردند و نامها را به نامهاي ديگري تغيير دادند و اين است مراد از قول خداي تعالي:«ان هي الااسماء سميتموها انتم و اباؤكم ما انزل الله بها من سلطان.» [1] «يعني:اين بتها جز نام هايي كه شما و پدرانتان برآنها نهاده ايد، چيز ديگري نيست و خدا هيچ دليلي بر معبوديت آنها نازل نفرموده است. گفتم: «من سفر كردم بسوي تو از شهري دور و براي رسيدن به تو از درياها گذشتم و سختي هاي زيادي را كشيدم تا اينكه به خواسته و حاجت خود برسم. گفت: «مادرت، تو را حامله شد در

حالي كه نزد او ملكي كريم حاضر گرديد و پدرت هر وقت كه اراده نزديكي با مادرت را داشت غسل مي كرد و با حال

پاكيزگي نزد او مي آمد و پدرت قسمت چهارم انجيل يا تورات را در آن بيداري شب خوانده بود كه عاقبت او و تو به خير شده است.»

حال برگرد از هر جا كه آمدي و برو به مدينه محمد صلي الله عليه و اله و سلم كه به آن مدينه طيبه مي گويند و نام آن در زمان جاهليت يثرب بوده است.

در مدينه به محلي برو كه به آن بقيع مي گويند بعد سؤال كن كه خانه مروان كجاست، پس آنجا منزل كن و سه روز در آنجا بمان تا كسي نفهمد كه براي چه كاري آمده اي!

سپس با آن پيرمرد سياهي كه بر در آن سراي، بوريا مي بافد مهرباني كن و به او بگو: كسي كه در كنج خانه تو منزل مي كرد، مرا به سوي تو فرستاده است. سپس از او احوال موسي بن جعفر عليه السلام را سؤال كن و بپرس از او كه مجلس او كجاست و در چه ساعتي به آن مجلس مي آيد؛ پس آن پيرمرد تو را راهنمايي خواهد كرد.»

گفتم: «هرگاه آن جناب را ملاقات كردم چكار كنم؟» گفت: «هرگاه آن حضرت را ملاقات كردي از آنچه شده است و آنچه خواهد شد سؤال كن و از معالم دين هر چه گذشته و هر چه باقي مانده است راهنمايي بخواه.» چون كلام راهب به اينجا رسيد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به او فرمود: «بدرستي كه او تو را نصيحت كرده است.» راهب گفت: «فدايت گردم!

نام او چيست؟» حضرت فرمود: «نام او، متمم بن فيروز است و او از ابناء عجم مي باشد و از كساني است كه ايمان آورده به خداوند يكتا كه شريك ندارد و پرستيده است او را با اخلاص و يقين و از قوم خود گريخته است، چون ترسيده كه آنها دين او را ضايع كنند. پس پروردگارش به او حكمت بخشيد و او را به راه راست هدايت فرمود و وي را از متقيان گرداند و ميان او و بندگان مخلص خود شناخت و آشنائي قرار داد. او در هر سال به مكه آمده و حج مي گذارد و در سر هر ماه، يك عمره بجاي مي آورد و از جاي خودش از هند تا مكه به فضل و اعانت خداوند مي آيد، و اينچنين خداوند شكرگذاران را جزا مي دهد.» سپس راهب مسائل بسياري را امام كاظم عليه السلام پرسيد و حضرت به همه آنها پاسخ فرمود. سپس حضرت از راهب سؤالهايي پرسيد كه راهب نتوانست به هيچ كدام از آنها جواب بدهد، پس حضرت خود به آنها جواب داد.

سپس راهب گفت: «به من خبر بده از هشت حرفي كه نازل شده از آسمان، بعد چهار تا از آن هشت حرف در زمين ظاهر شد و چهارتاي ديگر در آسمان باقي ماند (يعني هنوز آنها به فعل نيامده است)، بگو آن چهار حرفي كه در آسمان باقي مانده است بر چه كسي نازل مي شود و چه كسي آنها را تفسير خواهد كرد.» حضرت فرمود: «خداوند نازل خواهد كرد آنها را بر قائم ما و او آنها را تفسير خواهد كرد چيزي را نازل خواهد فرمود كه بر صديقان و

رسولان و هدايت شوندگان نازل نفرموده است.» راهب گفت: «به من دو حرف از آن چهار حرف كه در زمين است را بگو.» حضرت فرمود: «به توهمه آن چهار حرف را مي گويم: پس اول توحيد است، و دوم رسالت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه واله و سلم است بر حالي كه از آلايش خالص شده باشد، و سوم ما اهل بيت پيغمبر هستيم، و چهارم آنكه شيعيان ما، از ما مي باشند و ما، از رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم هستيم و رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از خدا.

(يعني اين اتصال و تعلق شيعه ما به ما و ما به پيغمبر و پيغمبر به خدا بواسطه حبل و ريسماني است كه مراد از آن ديني است كه با ولايت و محبت باشد.)

پس راهب گفت: «شهادت مي دهم كه نيست معبودي جز خداوند، او يكتاست و شريكي براي او نيست و بدرستي كه محمد صلي الله عليه و اله و سلم رسول خدا است و اينكه آنچه از نزد خداي تعالي آورده است حق است و اينكه شما برگزيده خدا هستيد از مخلوقين و اينكه شيعيان شما پاكيزه هستند و عاقبت نيكو براي آنها است.»[2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نجم آيه ي 23.

[2] كافي - منتهي الآمال.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

محبت كبوتر به امام كاظم

مي گويند: شخصي از دوستان امام كاظم عليه السلام خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: «فدايت شوم! دوست دارم كه صبحانه را در منزل من صرف بفرمائيد.»

امام كاظم

عليه السلام قبول كرد و به همراه آن شخص حركت كرد و به منزلش وارد شد.

در اطاق داخل، تختخوابي بود كه حضرت بر روي آن نشست و در زير تخت يك جفت كبوتر نر و ماده بود. صاحب منزل رفت صبحانه را بياورد، در اين هنگام حضرت شنيد كه: «كبوتر نر بر كبوتر ماده مي غرد.» در اين موقع صاحبخانه با صبحانه داخل اطاق شد و ديد كه امام كاظم عليه السلام مي خندد. عرض كرد: «براي چه مي خنديد؟» حضرت فرمود: «اين كبوتر بر كبوتر ماده مي غريد و مي گفت: اي عزيز من و اي آرام و سكون من! نيست بر روي زمين كسي محبوب تر از تو نزد من به غير از اين بزرگواري كه بر روي تخت نشسته است.» مرد عرض كرد: «فدايت شوم! آيا شما سخن پرندگان را متوجه مي شويد؟!» حضرت فرمود: «آري! ما زبان پرندگان را مي دانيم و به ما هر چيزي عطاء شده است.»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

محافظت دو شير وحشي از امام كاظم

وقت نماز پيشين بود و آن حضرت نماز بجاي مي آورد. ناگهان بر جانب راست و چپ آن حضرت، دو شير وحشي را ديدم. بسيار متعجب و ترسان گرديده و بازگشتم و جريان را براي هارون الرشيد گفتم. هارون حرف مرا باور نكرد و چند نفر از معتمدانش را با من فرستاد. وقتي نزد موسي بن جعفر عليه السلام رفتيم آن شيرها را ديديم كه آنجا ايستاده بودند و قصد حمله به ما را نمودند. ما سريع بازگشتيم و به هارون الرشيد خبر داديم. او سوگند خورد كه: اگر شما كسي

را بر اين قضيه مطلع بكنيد، شما را عذاب خواهم كرد.» پس در زمان زنده بودن هارون، ما جرأت نداشتيم به كسي اين قضيه را بگوئيم ولي بعد از مردن او، ديگران را از اين معجزه با خبر نموديم. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الاخبار.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

ملاقات شقيق بلخي در سفر حج

شقيق بلخي كه از عرفاي عصر امام كاظم عليه السلام بود مي گويد: در سال 149 هجري [1] به سوي مكه براي شركت در مراسم حج حركت مي كردم، وقتي كه به منزلگاه قادسيه رسيديم، در آنجا چشمم در ميان جمعيت به چهره زيباي جواني افتاد كه لاغر اندام و گندمگون بود و روي لباسش، لباس مويين پوشيده بود و تنها در مكاني نشسته بود، با خود گفتم: «اين جوان بايد از صوفيان باشد و مي خواهد سربار مردم گردد، سوگند به خدا نزدش مي روم او را سرزنش خواهم كرد.» نزديك او رفتم، به من متوجه شد و فرمود: اي شقيق!

اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم: «از بسياري از گمانها بپرهيزيد چرا كه بعضي از گمانها گناه است.» (حجرات / 12) سپس مرا به خودم واگذاشت و رفت، با خود گفتم: حادثه عظيم و عجيبي ديدم، اين جوان از نيت پوشيده من خبر داد و نام مرا به زبان آورد، حتما او عبد صالح و ممتاز خداست، به دنبالش مي روم و از او مي خواهم كه مرا حلال كند، به دنبالش رفتم، او را گم كردم و ديگر نديدم تا اينكه در منزلگاه «واقصه» او را ديدم نماز مي خواند، بندهاي بدنش در

نماز مي لرزيد و اشك از چشمانش سرازير بود، با خود گفتم: پيدايش كردم، اكنون نزدش مي روم و از او مي خواهم مرا حلال كند، نزديكش رفتم، پس از نماز به من تو متوجه شد و فرمود: اي شقيق!

اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي:

«من هر كه را توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدايت شود، مي آمرزم.» (طه / 82) سپس مرا به خودم واگذارد و رفت، با خودم گفتم اين جوان از ابدال و نمونه هاي بي نظير است، زيرا دوباره از نيت پوشيده من خبر داد. به مسير خود ادامه داديم تا در منزلگاه زباله آن جوان را ديدم، كنار چاهي ايستاده و در دستش كوزه پوستي هست و مي خواهد از آب آن چاه بيرون آورده و بنوشد، ناگاه آن كوزه از دستش رها شد و در ميان چاه افتاد، ديدم به سوي آسمان نگريست و چنين با خدا مناجات كرد:

انت ربي اذا ظمئت الي الماء

و قوتي اذا اردت الطعاما:

«تو اي خدا! هنگام تشنگي، پروردگارم هستي و هنگام گرسنگي تو هستي كه غذايم را مي رساني.» اللهم سيدي! مالي غيرها فلا تعدمنيها: «اي خداي من و سرور من! غير از اين ظرف را ندارم، آن را به من بازگردان.» ناگاه سوگند به خدا ديدم آب چاه بالا آمد، آن جوان دستش را دراز كرد و كوزه را از سر آب گرفت، و آن را پر از آب كرد، و با آن آب وضو گرفت و چهار ركعت نماز خواند، سپس به تل ريگي متوجه شد و مقداري ريگ برداشت و در ميان آن

ظرف ريخت، و آن را حركت داد و آشاميد، نزدش رفتم و سلام كردم، جواب سلام مرا داد، گفتم: «از زيادي آن نعمتي كه خدا به تو داده به من نيز غذا بده.» فرمود:«اي شقيق، همواره نعمت خدا، به طور آشكار و نهان به ما مي رسد، به خداي خود حسن ظن داشته باش.» سپس ظرف را به من داد، از آب آن نوشيدم، ناگاه آن را فالوده بسيار شيرين يافتم، سوگند به خدا هرگز نوشابه اي لذيذتر و خوشبوتر از آن را نياشاميده بودم، سيراب و سير شدم به طوري كه چند روز اشتهاي غذا و آب نداشتم. شقيق ادامه مي دهد: ديگر آن جوان را نديدم، تا اينكه نيمه هاي شب او را در كنار آبگاه در مكه در حال نماز ديدم، با راز و نياز و زمزمه و گريه مخصوصي نماز مي خواند، او تا صبح همچنان مشغول عبادت بود، پس از نماز صبح، كنار كعبه رفت و هفت بار طواف كرد، و از آنجا بيرون رفت، به دنبالش رفتم، ناگاه غلامان و جمعيتي را بر گرد او ديدم، برخلاف آن چه قبلا او را تنها مي ديدم، جمعيتي در اطرافش بودند و بر او سلام مي كردند، از بعضي از كساني كه نزديكش بودند پرسيدم «اين جوان كيست؟»، گفت:

اين جوان موسي بن جعفر عليه السلام... است. گفتم: «از بروز عجايب و شگفتيها در زندگي هر كسي در شگفتم مگر از بروز آن عجايب در وجود اين آقا.» (از چنين آقايي، چنان كرامتهاي بزرگ تعجبي ندارد و عادي است). ماجراي فوق را بعضي از شاعران پيشين به صورت شعر بيان نموده اند [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] با توجه به

تولد امام كاظم (ع) در سال 128، روشن مي شود كه آن حضرت را در اين هنگام 21 سال داشت.

[2] كشف الغمه، ج 3، ص 4 تا 7.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

محمد الاتليدي معروف به «دياب»

مورخ مصري و مؤلف «اعلام الناس بما وقع للبرامكة مع بني العباس» كه از تأليف آن به سال 1100 فارغ شده است [1] مي گويد:

«كان يتزيا بزي اعرابي زهدا في الدنيا و تباعدا عنها» [2] .

«از لحاظ زهد در دنيا و دوري گزيدن از آن به سبك عربهاي ساده بياباني لباس مي پوشيد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ايضاح المكنون بغدادي، ج 1، ص 104.

[2] اعلام الناس، ص 78.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

محمد بن احمد ذهبي

«موسي عليه السلام، از پرفيض ترين دانايان و از پرهيزگارترين عابدان بود، زيارتگاه و حرم او در بغداد معروف است»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ميزان الاعتدال: 3 / 209.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

محمد امين غالب

«علويين از مردي بزرگ، امام موسي كاظم پيروي مي كنند كه مشهور به تقوا و عبادت فراوان است تا آنجا كه مسلمانان او را «عبدصالح» ناميدند، و همچون عبدصالح - به لحاظ شباهت به «عبدصالح» همنشين موسي بن عمران كه نامش در قرآن آمده ملقب بود - بزرگوار بخشنده بود»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ علويين ص 157 و 158.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

محمد بن علي بن شهر آشوب

«امام كاظم عليه السلام از همه ي مردم در مرتبه، بالاتر و در ديانت، ارجمندتر و دست بخشندگي اش بازتر و فصيح تر و قوي دل و شجاعتر بود. او تنها شرف ولايت را داشت و وارث نبوت بود و بر جايگاه خلافت تكيه داشت، از دودمان نبوت و سلسله ي خلافت بود» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب: 2 / 383.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

محمد صبان

«امام موسي كاظم عليه السلام در نزد مردم عراق، به دري كه حوائج در پيشگاه خدا از آن در، روا مي گردد معروف است، از عابدترين مردم زمان و از بزرگترين دانشمندان و سخي ترين و بخشنده ترين فرد دوران بوده است»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسعاف الراغبين كه در حاشيه كتاب نورالابصار، به چاپ رسيده است: ص: 213.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

محمد بن طلحه شافعي

«موسي بن جعفر، كاظم عليهماالسلام، امام گرانقدر، والامقام، كوشا و تلاشگر در راه خدا، مشهور به كرامتها، شب را به سجده و قيام و روز را به صدقه و روزه مي گذراند. به خاطر حلم و گذشت از تجاوزگران به حقش، كاظم خوانده شد، كسي را كه به وي بدي كرده بود با احسان و نيكي پاداش مي داد و با تبهكار و جاني با گذشت روبرو مي شد. به دليل عبادت فراوان او را «عبد صالح» گفتند و در عراق معروف به باب الحوائج الي الله است، از آن رو كه خواسته هاي كساني كه در نزد خدا، او را وسيله قرار داده اند، برآورده مي گردد. از كراماتش عقول سرگردان و چنان داوري مي كنند كه او در پيشگاه خدا مقامي والا و استوار دارد»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مطالب السؤول: ص 83 چاپ ايران.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

محمود بن وهيب قراغولي

«موسي بن جعفر، وارث علم، معرفت، كمال و فضيلت پدرش بوده است به خاطر فرو خوردن خشم و گذشت و حلم فراوانش به كاظم موسوم شد، و در نزد اهل عراق به دري كه حاجتها را نزد خدا روا مي سازد معروف است، او عابدترين عالمترين و بخشنده ترين مردم زمان بود»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جوهرة الكلام في مدح السادة الاعلام: ص 139.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

محمد بن امين سويدي بغدادي

«موسي كاظم همان امام گرانقدر و پرخير است كه شب را به نماز و روز را به روزه سپري مي كرد و به خاطر گذشت زياد از تجاوزگران به حقش، كاظم ناميده شد»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبائك الذهب: ص 73.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

مؤمن برادر مؤمن است

مؤمن برادر پدر و مادري مؤمن است اگر چه از يك پدر نباشد، از رحمت الهي دور باد؛ آن كه برادر خود را متهم نمايد، آن كه به برادرش خيانت ورزد، آن كه خير برادرش را نخواهد، آن كه غيبت برادر خود را نمايد.

قوله في ان المؤمن اخو المؤمن

المؤمن اخو المؤمن لامه و ابيه، و ان لم يلد ابوه، ملعون من اتهم اخاه، ملعون من غش اخاه، ملعون من لم ينصح اخاه، ملعون من اغتاب اخاه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

مذمت كثرت اندوه

غصه و اندوه بسيار پيري به دنبال دارد.

قوله في ذم كثرة الهم

كثرة الهم يورث الهرم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

مذمت دروغ

انسان خردمند دروغ نمي گويد اگر چه دروغ وسيله ي بر آمدن خواهش هاي نفساني او باشد.

قوله في ذم الكذب

ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

مذمت فقر

هر كه در فقر و تهيدستي پرورش يافت ثروت او را گمراه مي كند.

قوله في ذم الفقر

من ولده الفقر ابطره الغني.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

مظهر خير

انسان پر خير و بركت در هر جا باشد از بركات وي ديگران نيز بهره مي برند. مسيح عليه السلام در معرفي خود اين گونه سخن گفت: كنت مباركا أينما كنت؛ [1] «هر كجا باشم، با يمن و بركت هستم».

هر انساني دو دست دارد. دست، مظهر خير و بركت است. و چون دست راست بيش از دست چپ در انجام كار خير نقش ايفا مي كند «يمين»، يعني با بركت ناميده مي شود. ريشه يمين از يمن يعني خير و بركت است. انسان مؤمن چون منشأ بركت و خيرات است هر دو دست وي يمن و با بركت است. دوستان در راه خدا، هر دو دست آنان دست راست است، از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه رسيده: المتحابون في الله... كلتا يديه يمين. [2] . اينك صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم در معرفي فرزند با فضيلت خويش ابوابراهيم مي فرمايد صاحب ابن منصب يعني امامت هر دو دستش يمين است. يعني وجودش در هر كجا كه باشد خير و بركت است؛ صاحب هذا الامر كلتا يديه يمين [3] موسي بن جعفر مظهر خير و بركت است؛ يمين و شمال و امام و خلف... همه شؤون وي بركت است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مريم، 31.

[2] بحار، ج 7، ص 195.

[3] قرب الاسناد، ص 309؛ بحار، ج 48، ص 119.

منبع: امام كاظم الگوي

زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

مقامات عرفاني امام كاظم

عبدالله يافعي مي نويسد: « الامام موسي كان صالحا عابدا، جوادا، حليما، كبير القدر و هو احد الأئمة الاثني عشر المعصومين في اعتقاد الامامية و كان يدعي بالعبد الصالح لعبادته و اجتهاده، و كان سخيا كريما، كان يبلغه عن الرجل يؤذيه فيبعث اليه بصرة فيها الف دينار. » [1] . « امام موسي كاظم مردي صالح و عابد و بخشنده و بردبار بود. او داراي مراتب و مدارج عالي اخلاقي و عرفاني بود. او يكي از ائمه دوازده گانه در اعتقاد شيعه است.

او به عبد صالح شهرت داشت زيرا بسيار عابد و كوشا در سر علم و عبادت بود.

او به قدري بخشنده و كريم بود كه اگر مردي او را اذيت مي كرد او يك كيسه هزار ديناري براي او مي فرستاد. (نه اينكه در صدد تلافي برآيد). »

بدي را بدي سهل باشد جزا

اگر مردي أحسن الي من أساء

سبط ابن جوزي مي نويسد:

« موسي بن جعفر كان يدعي العبد الصالح و كان حليما كريما اذا بلغه عن رجل يؤذيه بعث اليه بمال » [2] . « موسي بن جعفر مشهور به « عبد صالح » مردي بردبار و كريم بود. هرگاه مردي او را آزار مي داد براي او مال فراوان مي فرستاد. » ابوحاتم مي نويسد:

« موسي بن جعفر ثقة صدوق، امام من ائمة المسلمين » [3] . « موسي بن جعفر مردي موثق و مورد اعتماد و راستگوست و او امامي از ائمه مسلمين مي باشد. »

احمد بن حجر الهيتمي مي نويسد: « موسي الكاظم هو وارث ابيه علما و معرفة و كمالا و فضلا سمي

الكاظم لكثرة تجاوزه و حلمه و كان معروفا عند اهل العراق بباب الحوائج عند الله و كان اعبد اهل زمانه و اعلمهم و اسخاهم » [4] .

« موسي كاظم وارث پدرش امام صادق در علم و معرفت و كمال و فضيلت بود و ناميده شد به كاظم براي آنكه هر كس به او تجاوز و تعدي مي كرد به او پاداش خير مي داد.

حلم و صبر او معروف است و در عراق او را باب الحوائج گويند زيرا حوائج مردم را بر مي آورد.

او عابدترين و دانشمندترين و بخشنده ترين مردم زمان خود بود. »

محمد بن طلحة الشافعي گويد: « موسي بن جعفر الكاظم هو الامام الكبير القدر، العظيم الشأن الكبير، المجتهد الجاد في الاجتهاد، المشهور بالكرامات، يبيت اليل ساجدا و قائما، و يقطع النهار متصدقا و صائما، و لفرط حلمه و تجاوزه عن المعتدين عليه دعي كاظما، كان يجازي المسي ء باحسانه اليه و يقابل الجاني بعفوه عنه و لكثرة عبادته كان يسمي بالعبد الصالح و يعرف بالعراق « بباب الحوائج الي الله » لنجح مطالب المتوسلين الي الله تعالي به، كراماته تحار منها العقول، بان له عند الله تعالي قدم صدق لا تزل و لا تزل. »

« موسي بن جعفر امامي بزرگوار در شأن و قدر و جلالت است كه نهايت كمال و كوشش را در عبادت داشت. او به كرامات بسياري مشهور است. شب ها را به سجده و روزها را به روزه و صدقه مي گذراند. از شدت حلم و بردباري او در مقابل گناه و آزار متجاوزان و بدكاران به نام « كاظم » خوانده مي شد. هر كس به او بدي مي كرد، او

در مقابل، احسان مي نمود و در برابر جنايت، عفو و بخشش مي نمود. او را به خاطر كثرت عبادتش عبد صالح گفته اند و در عراق معروف به باب الحوائج شد زيرا هر كس متوسل به او مي شد حوائجش روا مي شود.

كرامات و خوارق عادات او عقل را حيران مي كند و او چرا چنين نباشد با اينكه در راه صدق و حقيقت و ايمان، لحظه اي متزلزل نشد و قدم سست نكرد. »

اين بود نمونه هايي از اعترافات بزرگان اهل سنت به مقامات و فضايل والاي عرفاني امام موسي بن جعفر عليه السلام. الفضل ما شهدت به الأعداء

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مرآت الجنان، يافعي، ص 393، ج 1.

[2] تهذيب التذهيب، ابن حجر عسقلاني، ص 31، ج 10.

[3] اخبار الطوال، ابوحنيفه دينوري، ص 112.

[4] الصواعق المحرقه، احمد ابن حجر هيتمي، ص 203.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي، نبوغ چاپ دوم 1382.

مشورت با غلامان و احترام به آنها

حسن بن جهم مي گويد: در محضر امام رضا عليه السلام بوديم، سخن از امام كاظم عليه السلام به ميان آمد، امام رضا عليه السلام فرمود: با اين كه عقلهاي مردم قابل مقايسه با عقل پدرم (امام كاظم) نبود، گاهي با غلامان سياه خود در امور مشورت مي كرد (و به رأي و فكر آنها احترام مي گذاشت) شخصي به پدرم گفت: «آيا با غلامان سياه مشورت مي كني؟!» در پاسخ فرمود:

ان الله تبارك و تعالي ربما فتح علي لسانه: «همانا خداوند متعال چه بسا (راه حل مشكلي را) بر زبان همان غلام سياه بگشايد.» [1] . اين شيوه، بيانگر تواضع امام كاظم عليه السلام نسبت به مستضعفان بود، او نه تنها آنها را تحقير نمي كرد، بلكه

به آنها شخصيت و بها مي داد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ميزان الحكمه، ج 5، ص 211.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

معراج و حجابهاي نوري

يونس بن عبدالرحمن قال، قلت لأبي الحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام، لأي علة عرج الله بنبيه الي السماء، و منها الي سدرة المنتهي، و منها الي حجب النور، و خاطبه و ناجاه هناك، والله لا يوصف بمكان؟ فقال: ان الله لا يوصف بمكان، و لا يجري عليه زمان، ولكنه عزوجل أراد أن يشرف به ملائكته و سكان سماواته، و يكرمهم بمشاهدته، و يريه من عجائب عظمته ما يخبر به بعد هبوطه، و ليس ذلك علي ما يقول المشبهون، سبحان الله و تعالي عما يشركون.

التوحيد باب 28 ح 5

ترجمه:

يونس بن عبدالرحمن گفت، از حضرت امام هفتم عليه السلام پرسيدم: به چه جهت خداوند متعال رسول اكرم خود را عروج داد به سوي آسمان، و از آنجا به سوي سدره منتهي، و از آنجا به سوي حجابهاي نور، و سپس در آنجا با او مكالمه و مخاطبه و مذاكرات خصوصي انجام داد، در صورتي كه خداوند متعال متصف به امكان نمي شود؟ آن حضرت فرمود: آري خداوند متعال متصف نگردد به مكاني، و جريان پيدا نمي كند به او زماني. وليكن خواست كه به او فرشتگان و ساكنان آسمانها را كرامت و شرافت داده، و آنان را به سبب مشاهده آن حضرت گرامي بدارد. و هم نشان بدهد به او از عظمت و از عجائب جلال و بزرگواري خود، اموري را كه رسول اكرم بتواند آنها را پس از پايان يافتن اين جريان به مردم بازگو كند.

و اين جريان آن چنان نيست كه مشبهه (جمعي كه تشبيه مي كنند خداوند متعال را به مخلوق او) مي گويند. و منزه است پروردگار متعال و بلند است از آنچه مشركين گويند.

توضيح:

در اين حديث شريف مطالب چندي را شرح مي دهيم:

1- عرج الله بنبيه الي السماء: عروج: به انتهاء رسيدن در مرحله صعود و مرتبه آخر آن باشد، خواه مادي باشد يا روحاني، چنانكه مي فرمايد: تعرج الملائكة و الروح اليه 70 / 4.

و سماء: آن چيزي است كه بلند و محيط به چيز ديگر باشد، خواه در جهت مادي ظاهري باشد يا در جهت روحاني، چنانكه مي فرمايد: يدبر الأمر من السماء الي الأرض ثم يعرج اليه 33 / 5.

پس عروج منحصر به معني مادي آن نيست، و بلكه أعم است از مادي و روحاني، و همچنين كلمه سماء أعم است از مادي و معنوي.

2- و منها الي سدرة المنتهي: سدر به معني تحير است، و سدرة چون فعله: دلالت مي كند به نوعي از تحير كه بدون مقدمه و سبب ظاهري در قلب ظاهر شود.

و سدره از مراحل سير باطني و از منازل لقاء رب متعال باشد، و نزديك است به هيمان كه در اثر استغراق در جاذبه نور و جمال پيدا شود، و براي آن سه مرتبه است: و مرتبه سوم آن سدره نهائي و منتهي است - و لقد رءاه نزلة اخري عند سدرة المنتهي عندها جنة المأوي اذ يغشي السدرة ما يغشي 53 / 14. در اين مقام مي پوشاند و احاطه مي كند به حالت تحير كه در جاذبه جمال و نور حق پيدا شده است، آنچه متوجه او

مي شود از أنوار عظمت و جلال و كبريائي پروردگار متعال. و حصول اين مقام دلالت مي كند كه نظر در مفهوم عروج و سماء نيز، جهت روحاني آنها بوده است: زيرا سير در سماء مادي چون سير در زمين بوده، و هر دو از عالم مادي هستند. رجوع شود به التحقيق كلمه سدر.

3- و منها الي حجب النور: اينجا مقام استغراق در نور است، خواه نور متظاهر از أعمال و صفات، و خواه نور متجلي از نفس قدسي روحاني خود كه مهذب شده است، و خواه أنوار از عالم لاهوت، كه اين أنوار به همان ترتيب در أثر جلب توجه سالك، حاجب و مانع از توجه به مقام توحيد ذات و نفي صفات گشته، و انسان را از كمال توحيد كه نفي صفات است بازمي دارد.

پس در اين برنامه: توجه به نورانيت خود هر چه قويتر و شديدتر هم باشد، و بالاتر از آن: توجه به نورانيت و روحانيت أسماء و صفات الهي، اگرچه به عنوان مظهريت و مرآتيت هم باشد: برخلاف كمال اخلاص در توحيد ذات است.

آري حجابهاي ظلماني: مانع از رسيدن به مقامات روحاني است. و حجابهاي نوراني: مانع از اخلاص در توحيد باشد.

4- و خاطبه و ناجاه: در منزل نور حجابهاي ظلماني كه مانع از ارتباط و توجه به مبدء أنوار و فيوضات است: برطرف و رفع شده، و زمينه مساعدي براي ارتباط حاصل گشته است: زيرا انسان چون حجابهاي ظلماني را از قلب خود زائل كرده، و دل پاك و مهذب و طاهر و منور به أنوار روحاني گشت: مي تواند به پروردگار جهان توجه كامل داشته، و با او

به مقام مناجات درآيد.

5- أن يشرف به ملائكته: با اين معراج، پيغمبر اكرم (ص) عروج كرده و با عالم ملائكه مرتبط گشته، و با سكنه عوالم بالا (سكان سماوات) تلاقي به عمل آمده، و آن حضرت را مشاهده مي كنند.

البته اين ملاقات و ارتباط، و مشاهده و رؤيت آنان رسول گرامي را كه بهترين و ممتازترين خلق پروردگار متعال است: موجب افتخار و كرامت و مزيد بصيرت و معرفت آنان خواهد بود.

و به طوري كه معلوم شد، منظور از عروج و آسمان و مشاهده: معاني روحاني آنها است، نه مفاهيم مادي محسوس.

و گفتيم كه آسمانهاي مادي محسوس: شبيه كره زمين باشند از لحاظ مادي و جسماني بودن، و شايستگي براي سكني ملائكه و روحانيون را نداشته، و بلكه اكثر آنها مستعد براي زندگي افراد انسان را نيز نيستند.

6- و يريه من عجائب عظمته ما يخبر به: اين معني قسمت دوم از آثار و فوائد معراج رسول أكرم مي باشد كه: از جهت معارف و حقائق الهي و اطلاع بر دقائق عظمت و جلال پروردگار متعال، در جريان اين حركت پيشرفت و توجه و آگاهي وسيعي پيدا شده، و سرمايه و ذخيره فراواني حاصل گشته است كه: در مقام تبليغ و ارشاد و تربيت مردم مؤثر واقع خواهد شد.

آري اين آگاهي و مشاهدات شهودي: اصول و پايه هاي علوم و معارف الهي بوده، و حقائق و أحكام و ضوابط أخلاقي و فقهي و تربيتي، همه از متفرعات و آثار اين اصول شهودي باشد.

7- و ليس ذلك علي ما يقول المشبهون: مشبهون كساني هستند كه خداوند متعال را از لحاظ صفات و أعمال

و آثار و خصوصيات ديگر، تشبيه مي كنند به موجودات جسماني كه در جريان زمان واقع شده، و احتياج به مكان داشته، و متصف با حركت و سكون و عروج و نزول باشند.

پس تشبيه موجب محدوديت و تقييد شده، و با تشبيه او به مخلوق: صفات حدوث و احتياج و ضعف براي او ثابت خواهد شد.

8- تعالي عما يشركون: چون خداوند متعال از لحاظ أفعال و صفات و خصوصيات مخصوص، تشبيه به موجود حادث مخلوقي شد: قهرا اين موجود از اين جهت و به نحو اجمال با پروردگار جهان شريك خواهد بود، و خواه و ناخواه، همتا شده، و در آثار اين جهت نيز شبيه همديگر خواهند بود.

و به طوري كه براي توحيد مراتبي هست، چون توحيد در ذات، و در صفات، و در أفعال: براي شرك نيز همين مراتب مي باشد. و أكثر مردم در مراحل شرك مبتلا هستند، مخصوصا در مرتبه شرك أفعالي كه موجودات مؤثر خارجي را در جريان امور خود مؤثر قرار داده، و به آنها توجه باطني پيدا مي كنند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

مشاهده نور محيط مطلق

عن محمد بن فضيل قال: سألت أباالحسن عليه السلام، هل رأي رسول الله صلي الله عليه و آله ربه عزوجل؟

فقال: نعم بقلبه رآه، أما سمعت الله عزوجل يقول: ما كذب الفؤاد ما رأي، أي لم يره بالبصر، ولكن رآه بالفؤآد.

التوحيد باب 8 ح 17

ترجمه:

ابن فضيل گفت: از امام هفتم پرسيدم كه: آيا پيغمبر أكرم (ص) خداوند متعال خود را ديده است؟

فرمود: آري، با نور

قلب خود او را ديده است، و آيا نشنيدي كه خداوند متعال مي فرمايد - آنچه قلب او مشاهده كرد دروغ نگفته است، يعني نديده است او را با چشم بدني، ولي مشاهده كرده است او را با قلب نوراني.

توضيح:

اين حديث را اگر ضميمه كنيم به حديث 9 باب 8، از حضرت امام هشتم كه به أبوقرة مي فرمايد: ما كذب فؤاد محمد (ص) ما رأت عيناه، ثم أخبر بما رأي، فقال: لقد رأي من آيات ربه الكبري، فآيات الله عزوجل غير الله، و قد قال: و لا يحيطون به علما، فاذا رأته الأبصار فقد أحاطت به.

امام هشتم مي فرمايد: دروغ نگفت قلب پيغمبر أكرم آنچه را كه رؤيت كرد دو چشم او. و سپس خبر داد به آنچه رؤيت كرده بود، و فرمود: هر آينه ديد از آيات بزرگ پروردگار خود.

پس آيات خداوند متعال غير خود خدا باشد، زيرا نتوان به ذات خدا احاطه علمي پيدا كرد، و ديدن چشم موجب احاطه است. و در اين مورد مطالبي را لازم است متذكر باشيم:

1- رؤيت: به معني نظر مطلق است، به هر وسيله اي باشد، از چشم و قلب و متخيله و غير آنها.

كذب: در مقابل صدق و دلالت مي كند به خلاف واقعيت و حق، خواه در جهت قول باشد يا عمل يا چيز خارجي يا معنوي، و استعمال مي شود به صورت لازم، يا متعدي به مفعول واحد يا دو مفعول.

فؤاد: هر چيزي است كه به خلوص و طيب و پاكي نزديك باشد. و چون قلب انسان خلوص و طهارت پيدا كرد: فؤاد گويند.

عين: شعاعي است كه از نقطه معيني خارج

مي شود، خواه مايع باشد، يا نور، مادي باشد يا معنوي.

2- بقلبه رآه: ديدن با چشم ظاهري مخصوص أجسام خارجي محدود است كه در محيط ديد قوه باصره واقع مي شود، و موضوعاتي كه از ماوراي عوالم جسماني باشند، چون موجودات عالم ملكوت يا جبروت و عقول و أرواح، يا عالم لاهوت: هرگز با اين چشم بدني قابل رؤيت نبوده، و درك نمي شوند، مگر آنكه آنها متجسم يعني صورت جسماني پيدا كرده، و يا با ديد مكاشفه برزخي ديده شوند. و أما ديدن با ديد روحاني كه: آن را مشاهده قلبي و روحي و باطني گويند، و اين چشم را بصيرت و فؤاد و نور روحاني خوانند: تمام خصوصيات عوالم ماوراي أجسام را با اين ديد روحاني مي شود مشاهده كرد، و همه معارف و حقائق را مي توان به وسيله اين فؤاد خالص درك نمود.

3- ديد روحاني: در أثر تقويت جهت روحي با انقطاع از علائق مادي صورت مي گيرد، به اين معني كه: با مراقبت به طاعات و ترك معاصي، و تزكيه و تهذيب نفس از صفات رذيله حيواني، و اتصاف با صفات رحماني الهي، و توجه تمام و خالص در همه امور و أعمال به خداوند متعال، و ريشه كن كردن أنانيت و خودبيني و خودخواهي: روح انساني كه حقيقت انسان است، قوت و نيرو گرفته، و حجابهاي ظلماني برطرف گشته، و روحانيت و نورانيت روح جلوه گر مي شود.

اين است كه: در أحاديث شريف از اين چشم باطني روحاني، به تعبيرات - رأته القلوب بحقائق الايمان، ولكن رأه بالفؤاد، بيان شده است: زيرا حصول آن با تحقق حقيقت ايمان و تخليص و تهذيب قلب صورت مي گيرد.

4- ما كذب الفؤاد ما رأي: يعني فؤاد كه قلب خالص و پاكي است، آنچه را كه رؤيت كرده است، به دروغ و برخلاف واقع بازگو نمي كند.

آري ديد فؤاد كه رؤيت باطني و شهود قلب پاك و خالص است: يقيني بوده، و هيچ گونه مورد ترديد نمي باشد. به خلاف رؤيت چشم ظاهري كه از هر جهت محدود و قابل اشتباه است.

5- لقد رأي من آيات ربه: آيت: عبارت از چيزي است كه به عنوان نشان دادن مقصد و براي رسيدن به مقصود مورد توجه باشد. و آن به وزن فعلة، از ماده أوي يأوي است.

پس آيات الهي أعم است از آنچه تكويني باشد، يا تشريعي، در عالم طبيعت و جسمانيت ظاهر شود، يا در عوالم ملكوت و جبروت، و به طور كلي هر چيزي كه نشان دهنده مقام عظمت پروردگار باشد: از آيات الهي به شمار مي آيد.

و در مورد رؤيت حق متعال: چون رؤيت ذات مطلق غيرممكن است، ناچار و به طور قطعي بايد گفت كه: منظور رؤيت آيات حق است، يعني تجليات أنوار صفات حق متعال.

6- فاذا رأته الأبصار فقد أحاطت به: ديدن چشم ظاهري به واسطه انعكاس نوري است كه از أجسام منعكس شده و به شبكيه چشم برخورد كرده، و به وسيله أعصاب به مغز مي رسد.

و در اين صورت براي چشم ديد حاصل شده، و به شي ء مرئي احاطه پيدا مي كند، يعني به هر اندازه اي كه نور از سطح جسمي منعكس مي شود: چشم همين مقدار از سطح و رنگ و مقدار و شكل ظاهري آن را مي بيند. و از اين لحاظ ديد چشم به قسمت باطن يا

پشت يا به جهات معنوي آن جسم نمي تواند تعلق بگيرد. پس ديدن خداوند متعال با چشم ظاهري محال خواهد بود. و أما چشم باطني: يعني بصيرت و نور قلب و خلوص فؤاد روحاني، و در حقيقت شهود نور روح: هرگز به ظواهر و ألوان و أشكال و سطوح مادي تعلق نمي گيرد، بلكه صورتهاي برزخي و حقائق أشياء و أسماء و صفات لاهوتي، قابل مشاهده خواهند بود. و در صورتي كه أشياء مادي در مورد آگاهي و علم قرار بگيرند: بايد به وسيله آلات جسماني چون حواس ظاهره و يا با صورتهاي برزخي آنها ادراك و مشاهده بشوند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

معناي الله الصمد

عن الربيع بن مسلم قال: سمعت أباالحسن عليه السلام، و سئل عن الصمد؟ فقال: الصمد الذي لا جوف له.

التوحيد باب 4 ح 7

ترجمه: ربيع بن مسلم گفت: شنيدم از امام هفتم عليه السلام كه از آن حضرت سؤال شد از معناي كلمه الصمد؟

امام فرمود: صمد چيزي را گويند جوف آن خالي نباشد، يعني جوف نداشته باشد.

توضيح:

مناسب است چند حديث ديگر كه در تفسير كلمه الصمد، از حضرات أئمه عليهم السلام در همين باب رسيده است، نقل شود:

ح 10 - قلت لأبي جعفر عليه السلام، جعلت فداك ما الصمد؟ قال: السيد المصمود اليه في القليل و الكثير. [1] .

ح 8 - فقلت لأبي عبدالله عليه السلام، ما الصمد؟ فقال: الذي ليس بمجوف. [2] .

ح 6 - ثم قال أبوجعفر الباقر عليه السلام: لو وجدت لعلمي الذي أتاني الله عزوجل حملة لنشرت التوحيد و الاسلام و

الايمان و الدين و الشرايع من الصمد، و كيف لي بذلك و لم يجد جدي أميرالمؤمنين حملة لعلمه. [3] .

و در اين مورد مطالبي را متذكر مي شويم:

1- الصمد: در كتاب التحقيق گفته شده است كه: آن عبارت است از مقام عالي رفيع صلب متفوق بر جميع أطراف، به طوري كه علو داشته و كسي بر او علو پيدا نكند.

و اين معني در خصوص پروردگار متعال: عبارت مي شود از مقام بلند و بالاي مطلق او كه بر همه موجودات اعتلاء پيدا كرده، و همه در مقابل عظمت او خاضع گشته، و براي رفع حوائج و فقر خود به او توجه نموده، و از او درخواست مطلوب كنند.

2- الذي لا جوف له: منظور اين است كه در داخل وجود او هيچ گونه سستي و خلل و ضعف و احتياج نداشته، و وجود او يك واحد محكم و يكنواخت و بي نياز و واجب و ثابت و غيرمحدود به حدود و قيود باشد، زيرا چيزي كه داخل آن خالي و جوف دار (مجوف) است: ذاتا متزلزل و مضطرب و ثبوت ذاتي نداشته، و مورد توجه و اعتماد نخواهد بود. و از لوازم و آثار وجود محكم و ثابت اين است كه: به سوي او ديگران كه حاجتمند و فقير و ضعيف بوده، و استغناي ذاتي ندارند: رو آورده، و پيشگاه او را مقصد خود قرار مي دهند.

3- لنشرت التوحيد والاسلام: چون ما معتقد شديم كه خداوند متعال ثبوت و وجوب ذاتي داشته، و هيچ گونه فقر و ضعف و خللي در داخل وجود او نيست: قهرا أزلي و أبدي و نامحدود و نامتناهي مطلق بذاته خواهد

بود، و اين معني ملازم است كه صفات او همه ذاتي و نامحدود و نامتناهي باشد، و اگر صفات او عين ذات او نباشد و بلكه زائد و غيرذات باشد: قهرا محتاج و ضعيف و مجوف خواهد بود. و در اين صورت لازم مي شود كه: همه موجودات در مقابل عظمت او خضوع و خشوع پيدا كرده، و به او متوجه باشند. و البته خصوصيات خضوع و اطاعت را كه مناسب مقام رفيع و بالاي او باشد: بايد خداوند متعال معين فرمايد. و اين معاني حقايق و معارف الهي و مراتب تهذيب و تزكيه و مقامات اطاعت و عبوديت را به اثبات خواهد رسانيد.

و چون طاعات و عبادات به اختلاف حالات و مقامات و موارد فرق مي كند: امام كه جانشين پيغمبر خدا و مربوط به مركز وحي و علم است، مي تواند به همه اين موارد و أحكام محيط و آگاه باشد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عرض كردم به امام پنجم: فدايت شوم معناي صمد چيست؟ فرمود: آقايي كه در كم و زياد از حوائج به سوي او توجه شود.

[2] به حضرت امام ششم عرض كردم كه: معناي صمد چيست؟ فرمود: چيزي است كه تو خالي نباشد.

[3] سپس حضرت امام پنجم فرمود: هرگاه تحويل گيرنده اي براي علمي كه خداوند مرا عطاء فرموده است، باشد: هر آينه نشر مي دهم توحيد و اسلام و ايمان و دين و أحكام الهي را از كلمه صمد، و چگونه مرا چنين چيزي پيش آيد، و جدم اميرالمؤمنين حمله اي پيدا نكرد.

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه

مصطفوي چاپ اول 1385.

معني جنب الله (كنار)

علي بن سويد، عن أبي الحسن موسي بن جعفر عليه السلام، في قول الله عزوجل: أن تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله (39 / 56)، قال: جنب الله أميرالمؤمنين عليه السلام، و كذلك ما بعده من الأوصياء بالمكان الرفيع الي أن ينتهي الأمر الي آخرهم.

كافي باب النوادر من التوحيد

ترجمه: علي بن سويد از امام هفتم (ع) در تفسير آيه شريفه - يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله - فرمود: نظر در تفريط و كوتاهي كردن در كنار خداوند متعال، اين است كه تفريط درباره حضرت أميرالمؤمنين (ع) بشود.

و همچنين كوتاهي كردن درباره ي أوصياء گرامي او كه در مقام بلندي هستند، تا آخر حضرات أئمه عليهم السلام.

توضيح: در اين حديث شريف احتياج به توضيحاتي باشد:

1- جنب به معني كنار است، يعني چيزي يا مكاني كه در كنار چيزي ديگر واقع شود، به طوري كه خارج از آن و در عين حال متصل به آن باشد، و آن صفت مشبهه به وزن صعب است.

2- خداوند متعال جسماني و محدود و محسوس و زماني و مكاني نبوده، و أزلي و أبدي و غيرمتناهي و غني بالذات است.

و در باب 9 گفته شد كه: تنزيه او به مرتبه اي باشد كه حتي صفات ذاتيه و ثبوتيه او فقط از لحاظ انتزاع و اعتبار باشد، و اگر نه: كمال اخلاص او با نفي تمام صفات محقق گردد.

پس هر چه از قبيل صفات و أسماء و مفاهيم ديگري كه براي خداوند متعال اطلاق مي شود: فقط عنوان اعتباري و انتزاعي داشته، و براي تفهيم و تفهم باشد.

آري ذات

پروردگار متعال أحديت حقيقي از جميع جهات و هويت مجرد ذاتي مطلق داشته، و با هيچ كلمه و تعبيري نتوان او را تعريف كرده و يا به او اشاره كرد.

و همه تعبيرات و توصيفات و تعريفات: در مرتبه دوم و در مقام بيان و تفاهم و تفهيم و معرفت به مقامات و خصوصيات و امتيازات انتزاعي از ذات مطلق نامحدود است.

3- اطلاق جنب در ارتباط به خداوند متعال: مانند اطلاق كلمات يا مفاهيم - محضر، مقابل، نزد (عند) قريب، يد، وجه، و غير اينها است كه فقط در مقام تنزل حقايق آنها به عالم ما تعبير مي شوند، تا موجب تفاهم در محدوده فكر و فهم ما صورت بگيرند.

و در هر كلمه اي از آن كلمات خصوصيت و امتيازي موجود است، و ما با توجه به آن خصوصيات و امتيازات مي توانيم در محدوده فكر خود، از حقايق آنها به نحو اجمال بهره مند گرديم.

و از جمله اين كلمات: كلمه جنب است كه دلالت مي كند به آنچه متصل و ملاصق و در عين حال خارج باشد. و معني ملاصق بودن در كلمات - عند، و محضر، و مقابل، و قريب: منظور نيست.

4- و از مصاديق جنب الله: صفات ثبوتيه انتزاعيه از ذات واجب مطلق، و أسماء الهي كه مظاهر و صفات تكويني يا تشريعي پروردگار متعال هستند، و از لحاظ نظر به مفهوم جنب (من حيث هو) وجود حضرات أئمه معصومين عليهم السلام، و مخصوصا حضرت أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام: همه از مصاديق جنب الله مي باشند.

آري امام عليه السلام مظهر و مجلاي صفات الهي و اسم تكويني أعظم پروردگار متعال و فاني تمام و

محو در اراده و عظمت و جمال حق بوده، و از لحاظ روحاني و معنوي در مقام قرب و كنار نور نامتناهي خداوند جليل باشد. پس وجود مقدس و باعظمت امام خود جنب الله است، نه آنكه در جنب خدا باشد. در كتاب بصائر الدرجات (ج 2 باب 3) از مالك جهني نقل مي كند كه: از امام ششم شنيدم، فرمود: من شجره اي هستم از جنب الله، و كسي كه برسد به ما: خداوند به او رسيده است، و سپس تلاوت فرمود: أن تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله و ان كنت لمن الساخرين. [1] .

5- فرطت في جنب الله: منظور تقصير و كوتاهي كردن درباره جنب الله است، به طوري كه از لحاظ عقيده: توجهي به مقام نبوت و امامت كه خلافت الله و مظهريت جلال و جمال است، نبوده، و از اين جهت منقطع از نور حق گردد.

و چون اين انقطاع و محروميت پيدا شد: قهرا برنامه سلوك به سوي سعادت و عمل در راه حقيقت نيز مختل و از ميان برداشته خواهد شد.

پس جنب الله به طوري كه معلوم شد: شامل مقامات صفات عظمت و جلال، و أسماء تكويني و تشريعي مي شود.

و ذكر حضرات أئمه و أميرالمؤمنين عليهم السلام، از باب مورد ابتلاء بودن در خارج، و غفلت و اعراض أغلب مسلمين از اين حقيقت است.

مخصوصا اينكه عموم مسلمين پس از رحلت پيغمبر خدا لازم است به وسيله آنان مهتدي گشته، و راه سعادت را دريابند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] از اينكه نفسي بگويد كه: أي حسرت و ندامت بر من به خاطر آنكه كوتاهي كرده ام در

خصوص كنار و جنب پروردگار متعال، اگرچه بوده ام از مسخره كنندگان.

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

مراتب سعادت و شقاوت

عن محمد بن أبي عمير قال: سألت أباالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام عن معني قول رسول الله: الشقي من شقي في بطن امه و السعيد من سعد في بطن امه؟

فقال: الشقي من علم الله و هو في بطن امه أنه سيعمل أعمال الأشقياء، و السعيد من علم الله و هو في بطن امه أنه سيعمل أعمال السعداء.

قلت له: فما معني قوله (ص) - اعملوا فكل ميسر لما خلق له؟ فقال: ان الله عزوجل خلق الجن و الانس ليعبدوه، و لم يخلقهم ليعصوه، و ذلك قوله عزوجل - و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. فيسر كلا لما خلق له. فالويل لمن استحب العمي علي الهدي.

التوحيد باب 58 ح 3

ترجمه: ابن أبي عمير گويد: از پيشگاه امام هفتم پرسيدم كه چيست معني فرمايش پيغمبر اكرم (ص) - شقي كسي است كه در شكم مادرش شقي شده است، و سعيد آن كسي است كه در شكم مادر شقي باشد؟ آن حضرت فرمود: آري شقي كسي است كه خداوند متعال در آن زماني كه او در شكم مادر است، مي داند كه او أعمال أفراد شقي را انجام خواهد داد. و سعيد كسي است كه پروردگار متعال عالم است در حال جنين بودن او كه در آينده أعمال أفراد سعادتمند را انجام خواهد داد. عرض كردم: معناي قول پيغمبر أكرم (ص) كه فرموده است: هر كسي آسان و سهل است براي او آن رشته اي

كه براي آن آفريده شده است. چيست؟

امام فرمود: خداوند متعال جن و انس را آفريده است كه او را عبادت كنند، و خلق نكرده است كه عصيان و نافرماني كنند، و مي فرمايد: من جن و انس را نيافريدم مگر براي آنكه مرا عبادت كنند - 51 / 36. پس هر كسي را مطابق آنچه آفريده است وسائل و مقتضيات آن را فراهم كرده است.

البته اين اختلافات موجب گمراهي نخواهد بود، و واي بر كسي كه راه انحراف و گمراهي را انتخاب نمايد.

توضيح:

در ذيل اين حديث شريف مطالبي را اجمالا بحث مي كنيم:

1- سعادت: عبارت از حالتي است كه اقتضاء صلاح و خير و موفقيت در راه كمال مي كند. و شقاوت در مقابل آن بوده، و عبارت از حالتي است كه اقتضاء شدت و زحمت و سختي در راه خير و صلاح كرده، و مانع از موفقيت مي شود.

2- براي سعادت و شقاوت سه مرحله است: أول - سعادت و شقاوت فطري ذاتي: و آن در أثر علل و أسباب ظاهري و معنوي به وجود آيد، چون خصوصيات ذاتي و أخلاقي و أعمال والدين، و مقتضيات مكان و محيط و غذاء، و تحولات مؤثر در جنين، و مهمتر از همه تقدير و تصوير الهي.

دوم - سعادت و شقاوت اكتسابي: و آن در أثر تربيت قلب: در راه خير و فلاح و يا شر و انكدار. و همچنين أعمال و أفعال: از طاعات و معاصي، و ظلم و عبادات، به مقدار سعه قلوب، حاصل شده، و موجب موفقيت و نورانيت و توجه به حق و يا شقاوت مي گردد.

سوم - سعادت و

شقاوت فعلي متحصل از دو نوع أول و دوم كه: براي انسان موجود و فعليت پيدا كرده، و مبناي مقام و مرتبه و ثواب و عقاب مي شود.

3- سعادت و شقاوت ذاتي فطري: موجب و علت هدايت يا ضلالت نباشد، بلكه معرف محدوديت و تشخيص دهنده مراتب وجودي و سعه قلب و ضيق باطن است.

و انسان در هر مرتبه اي از مراتب سعادت و شقاوت باشد: دارنده اختيار است، كه مي تواند با حسن اختيار و انتخاب، خير و صلاح خود را در محدوده وجودي خود برگزيند، و در نتيجه روي به سوي سعادت خود كرده، و خود را در اين مسير تقويت و موفق بدارد.

و از طرف ديگر: هر كسي در محدوده وجود خود، اختيار دارد كه در أثر سوءنظر و پيروي از تمايلات برخلاف عقل، راه فساد و انحراف و ظلم و حيله را انتخاب كرده، و به تدريج خود را در اين مسير تقويت و محكم كند.

4- سعادت و شقاوت: اختصاص به جهت روحاني نداشته، و بر سه نوع منقسم مي شود: أول - در جهت زندگي مادي و دنيوي كه: وسائل برنامه جريان مادي براي او به نحو مطلوب و مشروع و پسنديده و روي موازين عقل و صلاح و خير ميسر گشته و در اين راه موفق و پيش برود. و يا به زحمت و تكلف و برخلاف راهنمايي عقل و عقلاء، راه جهل و انحراف از حق و ظلم و تعدي به حقوق ديگران را برنامه خود قرار داده، و تيشه به ريشه سعادت و خير و صلاح خود بزند.

دوم - سعادت و شقاوت روحاني خالص كه: تمام توجه

او به جهت اخلاص در عبوديت و سير به سوي لقاء پروردگار متعال و تهذيب كامل نفس و تكميل و تقويت آن باشد.

سوم - سعادت و شقاوت از هر دو جهت - دنيوي و الهي.

5- پس سعادت و شقاوت: مخصوص جهت روحاني و معنوي نبوده، و در زندگي دنيوي نيز تحقق پيدا مي كنند. و در اين صورت: شقاوت منحصر مي شود به أفرادي كه در زندگي مادي دنيوي و هم از لحاظ حيات روحاني دچار به انحراف و اعراض از خير و صلاح و راه سعادت خود باشند.

و أقل مرتبه سعادت آنكه: زمينه اي في الجمله براي انسان از جهت معنوي يا مادي، موجود باشد كه با آن زمينه و سرمايه موجود، بتواند خود را در محدوده وجودش به سوي خير و صلاح سوق بدهد. و چون سعادت را داراي مراتب بسيار زياد مي دانيم: أفرادي كه از تمام اين مراتب محروم شده، و به كلي مشمول شقاوت و بدبختي گشته، و اميد هدايت و سعادت درباره آنان داده نشود: جمع قليلي خواهند بود كه - ختم الله علي قلوبهم - 2 / 7، كه در أثر سوء تربيت و سوء أعمال به مرحله بسته شدن صفحه سعادت آنان منتهي مي شود.

6- شقاوت مطلق در مرحله تكوين و خلق: محال است، زيرا تكوين در حقيقت تجلي و ظهور صفات قدرت و علم و اراده پروردگار متعال است، و اراده و اختيار خلق چيزي كه فساد و شقاوت مطلق باشد: علامت ضعف در اراده و فقدان علم و احاطه است، و كسي كه در وجود او ضعف و احتياج و محدوديت باشد: هرگز خداي واجب مطلق نامحدود

و نامتناهي نخواهد بود. و أيضا، موجودي كه هيچ گونه مقتضي خير و صلاح در وجود او نيست: هرگز خير و صلاح در خلق او نيز نخواهد بود. مضافا بر آنكه: اگر در مقام تكوين و خلق، كسي شقي باشد: هرگز از جانب خداوند متعال مورد توجه تكليف نخواهد بود.

و از اين لحاظ تعبير به جمله - في بطن امه، شده است، و آن مرحله بعد از تكوين است.

7- في بطن امه: بطون در مقابل ظهور است، و بطن به معني باطن و أعم است از معده و رحم. و تعبير به بطن امه: اشاره باشد به بلوغ جنين به حدي كه صدق انسانيت كند با تمام شدن اعضاء، و اين معني پس از تكوين أصل ماده خواهد شد.

و مؤيد اين معني است: تعبير به سعد و شقي به صيغه ماضي كه دلالت بر حدوث تحقق فعل مي كند، نه بر ثبوت صفت.

و گفته شد كه: سعادت و شقاوت ذاتي در أثر علل و أسباب خارجي و عوارض حاصله از محيط و خصوصيات أعمال و أخلاق و صفات أبوين و حوادث، به وجود خواهد آمد، نه با تكوين و خلق.

و هم معلوم شد كه: سعادت و شقاوت مراتب زيادي داشته، و به معني مقتضي است، نه سبب و علت تام. و در عين حال أعم است از جهت امور دنيوي و زندگي مادي، و يا از جهت روحاني.

و أما جهت ذكر مرحله أول از مراحل سعادت و شقاوت در حديث (من سعد في بطن امه): براي آن است كه از اين مرحله سعادت يا شقاوت نشأت گرفته و آغاز مي شود،

و سپس با مرحله دوم تكميل و تثبيت مي گردد.

8- علم الله أنه سيعمل: اين جمله نزديك است به همان معني اقتضاء و حالت مساعد يا حصول حالت منافي خير و صلاح.

آري علم عبارت از احاطه و آگاهي به كليات و جزئيات يك قضيه و جرياني باشد، و هرگز علم علت نيست براي وجود و تحقق آن در خارج، چنانكه در جريان علوم ما نيز اين چنين است.

و خداوند متعال محجوب به زمان و مكان و سائر حدود نبوده، و نور علم محيط او به حال و گذشته و آينده برابر است.

و روي جريان طبيعي خارجي، چون حالت اقتضاء در چيزي به وجود آمد: روي هم رفته به اقتضاي خصوصيات و شرائط موجود، آثار و نتائج مترتب نود درصد معلوم مي شود.

پس در اين مورد تعبير با علم خداوند به جريان آينده: بسيار متناسب و عين حقيقت و بهترين تعبير خواهد بود.

9- فكل ميسر لما خلق له: آفرينش از خداوند متعال چون سائر أسباب و وسائل و ماشين هاي گوناگوني است كه هر كدام از آنها به يك منظور و هدفي ساخته شده است، و بهتر است در مسير همين منظور مورد استفاده قرار بگيرد.

خلق جهان و جهانيان روي نظم دقيق و تقدير بسيار صحيح و با در نظر گرفتن مقاصد و نتائج كاملي صورت گرفته است، و أفراد مردم هم مختلف آفريده شده اند، و همين طوري كه از لحاظ صورت و شكل با همديگر اختلاف دارند: از جهت استعداد و قواي نفساني و تمايلات و ذوقيات و قواي ظاهري و صفات روحي نيز مختلف بوده، و در نتيجه روش و

رفتار و مسير آنان متفاوت خواهد بود. و اگر هر فردي خصوصيات استعداد و كيفيت آفرينش ذاتي خود را تشخيص و تمييز بدهد: سعادت خود را در مسير همين خط دريافته، و تقويت و تكميل نفس خود را از همان نقطه شروع كرده، و با استقامت در انجام وظائف خود به مطلوب خواهد رسيد.

و اين معني همان تحقق حقيقت سعادت خواهد بود.

10- و ما خلقت الجن و الانس: اين معني به نحو كلي از مصاديق - اعملوا فكل ميسر لما خلق له - مي باشد، زيرا خداوند متعال براي انسان مقدمات و أسباب و شرائط و امكانات عبادت و عبوديت خود را فراهم و تكوينا آماده كرده است.

آري أعضاء و جوارح كار و خدمت، قوه و قدرت، استعداد و مهيا بودن، عقل و تمييز خير و صلاح، قوه روحاني و روح، ارشاد به أنحاء مختلف، توجه و تمايل به كمالات، و سائر أسباب سير براي قرب به خداوند متعال: همه در محيط زندگي انسان و در وجود خود او فراهم شده است.

و عبوديت به معني فرمانبرداري و بندگي مطلق است، و مخصوص نماز و روزه و ذكر و سائر أعمال شرعي نيست، و هر كسي بايد طبق شرائط و مقتضيات مخصوص خود، حقيقت عبوديت را در وجود خود پياده كند، از عبادات، أذكار، تأمين معاش، اداره و تأمين و تربيت عائله، خدمات لازم براي بندگان خداوند، فراهم كردن وسائل استراحت و نظم امور، تحصيل علوم مربوط به وظائف لازم خود، و سائر آنچه لازم باشد. پس سعادت انسان در سير و عمل كردن به اقتضاي اين أسباب و شرائطي است كه خداوند

متعال در رابطه به وجود او فراهم و خلق فرموده است. و شقاوت او در انحراف از اين مسير و استفاده نكردن از اين وسائل خواهد بود.

11- ضمنا معلوم شود كه: سعادت و خوشبختي حقيقي در جهت زندگي دنيوي، ملازم با سعادت روحاني باشد: زيرا وقتي انسان از جهت زندگي دنيوي خوشبخت و موفق شده، و زندگي او پسنديده و مطلوب و نتيجه بخش گرديد. قهرا موافق حيات روحاني بوده، و با زندگي معنوي التيام پيدا خواهد كرد.

آري آن زندگي مادي كه منافي زندگي روحاني و برخلاف مسير معنوي و مخالف برنامه الهي باشد: كمال شقاوت و نهايت مغبون بودن و خسران عظيم خواهد بود.

و اين است حقيقت جمله - ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة - و زندگي دنيوي وقتي حسنه مي شود كه به حيات أبدي روحاني ياري كرده، و با آن التيام داشته باشد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

معصيت از كه سر مي زند

الامام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام يقول: خرج أبوحنيفة ذات يوم من عند الصادق عليه السلام، فاستقبله موسي بن جعفر عليه السلام، فقال له: يا غلام ممن المعصية؟ قال: لا تخلو من ثلاث: اما أن تكون من الله عزوجل، و ليست منه، فلا ينبغي للكريم أن يعذب عبده بما لا يكتسبه. و اما أن تكون من الله عزوجل و من العبد، و ليس كذلك، فلا ينبغي للشريك القوي أن يظلم الشريك الضعيف. و اما أن تكون من العبد، و هي منه، فان عاقبه الله فبذنبه، و ان عفي عنه فبكرمه و جوده.

التوحيد باب 5 ح 2

تزجمه:

امام هشتم فرمود: أبوحنيفه روزي از نزد حضرت صادق (ع) بيرون آمده، و با حضرت موسي بن جعفر روبه رو گشته، و گفت:اي غلام معصيت از كيست؟ آن حضرت فرمود: از سه حال بيرون نباشد: يا از جانب پروردگار متعال است، و هرگز از او نخواهد بود، و او را سزاوار نباشد بنده خود را به خاطر عملي كه از او سر نزده است، عذاب و عقاب كند. و يا از بنده به شركت خداوند متعال صورت مي گيرد، و اين چنين نيست، و صحيح نخواهد بود كه شريكي توانا و مقتدر به شريك ضعيف خود ظلم و ستم كند. و يا از جانب تنها بنده است، و اين حق باشد، در اين صورت اگر خداوند متعال او را به جهت عصيانش عقاب كند به سبب تقصير خود او است، و اگر عفو نمايد به عنوان كرم و لطف وجود او خواهد بود.

توضيح:

عصيان: در مقابل اتباع و پيروي كردن است، و منظور در اين مورد عصيان بنده است از أوامر و دستورهايي كه از جانب پروردگار متعال صادر مي شود.

و اين معني به طور مسلم مستند به اختيار سوء و انتخاب و عمل خود بنده صورت خارجي خواهد گرفت:

1- خداوند متعال همه موجودات را تكوين و خلق فرموده و به آنان حيات داده است، و به طوري كه در باب 2 اجمالا ذكر شد: صفت حيات از وجود ذات منتزع مي شود، و حقيقت حيات عبارت از ثبوت و تحقق ذات شي ء است، و چون ذوات أشياء از لحاظ ضعف و قوت مختلف است: پس براي حقيقت حيات نيز

مراتب مختلفي تصور مي شود.

و حيات در هر چيزي در محدوده وجود و ذات آن چيز متحقق مي شود، و به اقتضاي صفت حيات: صفات ديگري منتزع خواهد شد.

2- گفتيم كه تحقق و ثبوت در ذات هر چيزي از لحاظ قوت و شدت و نبودن حدود و قيود اختلاف زيادي پيدا مي كند. و به هر اندازه اي كه تقيد در ذات و محدوديت آن كمتر باشد: قهرا صفت حيات و صفاتي كه از حيات منتزع مي شود: وسعت و قوت پيدا كرده، و قدرت و علم و اراده برقرارتر خواهد بود. و حقيقت قدرت و توانايي به ميزان و اندازه حدود و قيود در آن چيز مشخص مي شود، و هرچه محدوديت كمتر باشد: مقدار فعاليت و عمل افزون تر و بيشتر خواهد شد. چنانكه علم نيز در محدوده احاطه و به ميزان مقدار آن حاصل مي شود.

3- و أما حقيقت اختيار: عبارت است از انتخاب يك طرف از طرفين وجود و عدم و مراتب آنها، و اين معني از آثار و لوازم قدرت باشد، زيرا قدرت عبارت است از قوت و نيرويي كه صاحب آن بتواند چيزي را كه مي خواهد انجام بدهد، و يا اگر نمي خواهد و متمايل نيست ترك كند، و هر كدام از طرفين كه مورد تمايل بوده و متعلق قدرت قرار گيرد: مورد اختيار نيز قرار خواهد گرفت.

پس قدرت از مصاديق قوت است، چنانكه اختيار از مصاديق قدرت باشد.

4- قوت و قدرت و اختيار از مظاهر حيات است، و از لحاظ اختلاف مراتب در جهت شدت و ضعف تابع سعه و ضيق و مقدار محدوديت حيات باشند. و چون دائره وجود و حيات

ظاهري و معنوي انسان و نامحدودي او وسيعتر و بيشتر از جمادات و نباتات و حيوانات بوده، و تشخيص و تمييز خير و صلاح و شر و فساد در وجود او قويتر است: از اين لحاظ مورد توجه تكليف الهي قرار مي گيرد.

و مخصوصا اينكه در أثر قوت قدرت و اختيار در زندگي او، مي تواند امور معنوي و روحاني و كمالات حقيقي را نيز تشخيص داده، و خود را براي عوالم ماوراي طبيعت مجهز بسازد.

ولي در مراتب جماد و نبات و حيوان: اين اندازه از قدرت و اختيار و تمييز نبوده، و قهرا مورد توجه تكاليف هم نشده اند.

5- پس معلوم شد كه: خلق و تكوين و همچنين تقدير و تحديد موجودات همه در تحت اختيار صددرصد پروردگار متعال بوده، و كمترين اختيار و نظري براي غير او نباشد.

و اختيار ديگران فقط در محيط و محدوده وجود مقدر و مشخص خودشان بوده، و در خارج از محدوده خود هيچ گونه وظيفه و تكليفي نمي توانند داشته باشند.

6- تكوين و اعطاي حيات ملازم با اعطاي قدرت و اختيار است، و در اين صورت صدور أعمال به اختيار عبد بوده، و اعمال قدرت و اختيار از جانب خداوند متعال در اين مورد: برخلاف برنامه و نقشه او بوده، و با در نظر گرفتن مجازات در مقابل عصيان و خلاف: صددرصد مستلزم ظلم مي شود. آري اين معني ظلم فاحشي است كه كسي مرتكب عصيان يا شريك در معصيت باشد، و ديگري مجازات بشود. و أما أبوحنيفه: او نعمان بن ثابت بن زوطي كوفي بغدادي، و يكي از فقهاي أربعه اهل سنت، و مقبره او در بغداد

باشد، و فوت او در سال 150 واقع شد.

و به طوري كه در تحف العقول ص 411 روايت را نقل كرده است: معلوم مي شود كه امام هفتم عليه السلام در اين جريان طفل كوچكي بوده است، روايت مي كند كه: أبوحنيفه گفت در أيام حيات أبي عبدالله الصادق براي حج مشرف شده، و چون به مدينه آمدم به خانه آن حضرت وارد شده و در دهليز نشسته و منتظر اذن ملاقات بودم، در اين هنگام طفلي كه تازه راه مي رفت از حجره بيرون آمد... گفتم: اسم تو چيست؟ گفت: من موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب هستم. گفتم اي غلام معصيت از كيست؟... تا آخر حديث.

أبوحنيفه گفت: پس از خانه بيرون آمده، و حضرت أبوعبدالله را ملاقات نكرده، و به آنچه شنيدم مستغني شدم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

ملائكه و منازل ائمه

عن المفضل بن عمر قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام، فبينا أنا جالس عنده، اذ أقبل موسي ابنه و في رقبته قلادة فيها ريش غلاظ، فدعوت به فقبلته و ضممته الي، ثم قلت لأبي عبدالله: جعلت فداك، أي شي ء هذا الذي في رقبة موسي؟ فقال: هذا من أجنحة الملائكة. قال، فقلت: و انها لتأتينكم؟ قال: نعم، انها لتأتينا و تتعفر في فرشنا، و ان هذا الذي في رقبة موسي من أجنحتها.

بصائر ج 2 باب 17

ترجمه:

مفضل بن عمر گويد: وارد شدم به محضر امام ششم حضرت صادق عليه السلام، و در آن حالي كه در خدمت آن حضرت نشسته بودم: فرزندش موسي آمد، و

در گردن او گردن بندي بود كه در آن پر غليظي زده شده بود، پس من او را به طرف خود خوانده، و او را بوسيده و در بغل گرفتم.

سپس عرض كردم به امام ششم: فدايت گردم، چيست اين كه در گردن موسي است؟ فرمود: اين از پرهاي ملائكه باشد. عرض كردم: آيا ملائكه به منازل شما وارد مي شوند؟ فرمود: آري آنها مي آيند، و به رختخوابهاي ما خودشان را مي مالند، و اين كه در گردن فرزندم مي بيني از پرهاي آنها باشد.

توضيح: درباره اين حديث شريف توضيحاتي داده مي شود:

1- ملائكه از عالم ماوراي ماده، و از أجسام لطيفه محسوب مي شوند. و در عالم ماوراي ماده دو مرتبه در عالم أجسام وجود دارد كه: اجسام لطيفه عاليه، و أجسام لطيفه دانيه.

در مرتبه عاليه: ملائكه هستند كه به درجات مختلف و روي برنامه ها و وظائف گوناگون مشغول طاعت هستند. و در مرتبه دانيه: انواع جن وجود دارند كه به لحاظ آلودگي در ذات آنها از جهت نورانيت و ظلمت و ايمان به حق و كفر و قرب به خداوند سبحان و بعد از او مراتبي پيدا مي كنند، چنانكه مي فرمايد: و أنا منا المسلمون و منا القاسطون فمن أسلم فأولئك تحروا رشدا و أما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا 72 / 15. [1] .

2- ملائكه از لحاظ خلوص ذات و طهارت و صفاء و نزاهت از آلودگي، يكنواخت آفريده شده، و نقطه ظلمت و جهت منفي در وجود آنها نبوده، و ذات پاك و نوراني آنها به جز خوبي و خير و اطاعت و عبوديت و صلاح و توجه به روحانيت و انجام وظائف الهي، چيز

ديگري را اقتضاء نمي كند.

آري ملائكه چون زجاجه در مقابل نور و حقيقت، فاني بوده، و هيچ گونه خودنمايي و خودخواهي و عصيان و تخلفي ندارند، اين است كه خداوند متعال از جريان حالات آنها نقل مي فرمايد: و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك - 20 / 30. در پاسخ كلام خداوند كه فرمود: مي خواهم در زمين خليفه اي از طرف خود خلق كنم، گفتند: آيا مي خواهي در محيط تيره و از خاك شخصي را كه آلوده به خاك مادي تيره است قرار بدهي، و به اقتضاي ماديت افساد در زمين و بلكه خونهاي همديگر را بريزند؟ در صورتي كه ما پيوسته مشغول تسبيح و تقديس تو را كرده و ستايشگر هستيم.

3- تفاهم در عالم ملائكه با القاء مراد و تلقين در روح طرف است، و گفتن و شنيدن با زبان و گوش فقط در عالم ماده و حيوان و انسان صورت مي گيرد.

و چون بخواهند با انسان مادي تفيهم داشته باشند: لازم است با قذف در قلوب و نكت در أسماع يا ايجاد صوت خارجي صورت بگيرد، و در باب 19 ذكر شد.

4- در صورتي كه ملائكه بخواهند با انسان مأنوس و ملاقات و مصاحبت نمايند: لازم مي شود كه ايجاد صورت و شكل كرده و متشكل به صورت خارجي شوند، البته به صورت حيوان پاك يا انسان باصفاء.

توضيح اينكه: همين طوري كه ملائكه با القاء و ايجاد صوت و قذف در قلوب و نكت در أسماع تفهيم و تفاهم مي نمايند: در صورت احتياج

و مأموريت به ملاقات و مصاحبت خارجي با أفراد انسان و أولياء پروردگار متعال، به وسيله تشكل به يكي از صوري كه مورد نظر و متناسب مقام باشد: متشكل مي گردند. و متشكل شدن براي آنها كه جسم لطيف و پاك و نوراني و هيچ گونه كدورتي ندارند: به مجرد اراده صورت مي گيرد.

چنانكه ما در عالم خواب يا مكاشفه (فيمابين نوم و يقظه) يا در حال انقطاع از بدن و انعزال از ماده، اين مطالب را درك مي كنيم، و اين معاني بسيار مبرهن و روشن است.

و يكي از مصاديق روايت شريف - عبدي أطعني حتي أجعلك مثلي تقول لشي ء كن فيكون (كه به عبارت مختلف نقل شده است): اين مورد و اين معاني است.

و اگر كسي حقيقتا قلب خود را تهذيب و تزكيه كرده، و چون ملائكه روح خود را از أرجاس أخلاقي تطهير نموده، و ظلمات و حجب باطني را برطرف كرد: أمثال اين مطالب و حقايق را با چشم ايمان مشاهده خواهد كرد. ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ألا تخافوا و لا تحزنوا - 41 / 30. [2] .

4- در ارتباط به اين مطالب آياتي در موضوع نزول ملائكه به أنبياء در موارد مخصوص وارد شده است. و همچنين در مجلد سابع بحارالأنوار ط قديم باب أن الملائكة تأتيهم: روايات مختلفي راجع به اين موضوعات نقل شده است. از حضرت صادق سلام الله عليه است كه فرمود: ملائكه نازل مي شوند بر ما روي اثاث خانه و بر فراشها و حاضر مي شوند بر مائده ها و براي ما از سبزيهاي لطيف مي آورند، و پرهاي خود را بر

بچه هاي ما مي مالند، و مانع مي شوند از رسيدن حشرات و حيوانات موذي بر ما، و أوقات نماز حاضر شده و با ما نماز مي خوانند، و هر روز از أخبار جديد ما را مطلع مي سازند. أبوحمزه ثمالي مي گويد، وارد شدم به خانه امام چهارم حضرت سجاد عليه السلام، و آن حضرت چيزهايي را جمع كرده و به كسي كه در پشت پرده بود مي داد. عرض كردم: فدايت شوم، چيست كه آنها را جمع مي كني؟ فرمود: اضافاتي است از پرهاي كوچك ملائكه و آنها را پس از رفتن آنان جمع كرده، و به گردن بند فرزندهاي ما مي بنديم. عرض كردم: آيا ملائكه اينجاها مي آيند؟ فرمود: آري مي آيند و به اين پشتي ها تكيه مي كنند.

پي نوشت ها:

[1] و از ما جمعي تسليم هستند، و گروهي برنامه به خود رسيدگي و تقسيط منافع دارند، پس آنانكه در تسليم هستند: طلب رشد مي كنند. و اما قاسطون: در جهنم خواهند سوخت.

[2] آنان كه گفتند پروردگار ما خدا است، و سپس در اين برنامه استقامت كامل داشتند: ملائكه بر آنان نازل شده و بشارت مي دهند كه مي ترسيد و محزون نگرديد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛ علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

مروت، عقل و بهاي آدمي

كسي كه جوانمردي ندارد، دين ندارد؛ و هر كه عقل ندارد، جوانمردي ندارد. به راستي كه با ارزش ترين مردم كسي است كه دنيا را براي خود مقامي نداند. بدانيد كه بهاي تن شما مردم، جز بهشت نيست، پس آن را جز بدان مفروشيد.

لا دين لمن لا مروة له، و لا مروة لمن لا عقل له، و ان أعظم

الناس قدرا الذي لا يري الدنيا لنفسه خطرا، أما ان أبدانكم ليس لها ثمن الا الجنة، فلا تبيعوها بغيرها. [1]

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 389.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

متكبر، داخل بهشت نمي شود

از كبر و بزرگ نمايي بپرهيز، زيرا كسي كه در دلش به اندازه ي دانه اي كبر و بزرگ نمايي باشد، داخل بهشت نمي شود.

اياك و الكبر، فانه لا يدخل الجنة من كان في قلبه مثقال حبة من كبر. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 396.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

مهرورزي با مردم

مهرورزي و دوستي با مردم، نيمي از عقل است.

ألتودد الي الناس نصف العقل. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 403. اين حديث از امام رضا (ع) نيز نقل شده است.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

محاسبه ي اعمال

از ما نيست كسي كه هر روز حساب خود را نكند، پس اگر كار نيكي كرده است از خدا زيادي آن را بخواهد، و اگر در آن كار بدي كرده، از خدا آمرزش طلب نموده و به سوي او توبه نمايد.

ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم فان عمل حسنا استزاد الله و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب اليه. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 4، ص 191.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ن

نجات شخصي سرگردان از اهالي طالقان

بعضي از تاريخ نويسان حكايت كرده اند:

روزي هارون الرشيد شخصي را به نام علي بن صالح طالقاني احضار كرد و به او گفت: شنيده ام كه گفته اي از كشور چين به وسيله ابر سفر كرده اي و به ديار خود، طالقان رفته اي؟!.

علي بن صالح طالقاني پاسخ داد: بلي، صحيح است.

هارون اظهار داشت: سرگذشت خود را بايد براي ما بازگو كني، كه چگونه و در چه وضعيتي بوده است. طالقاني گفت: در آن هنگامي كه قصد سفر به ديار خود كردم، سوار بر كشتي شدم، در مسير راه طوفان شديدي رخ داد؛ و كشتي در امواج دريا متلاشي و غرق گرديد و من با استفاده يكي از تخته هاي كشتي توانستم خود را از غرق شدن نجات دهم.

ولي مدت سه روز بدون آن كه غذائي خورده باشم در بين امواج خروشان دريا قرار داشتم تا بالأخره امواج دريا مرا به ساحل رساند و نجات يافتم. همين كه نگاه كردم، درخت ها و رودهائي را ديدم، كنار يكي از درخت ها خوابيدم. در عالم خواب صداي

هولناكي را شنيدم، پس وحشت زده از خواب بيدار شدم و ديدم كه دو حيوان شكل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند.

هنگامي كه متوجه من شدند، سريع وارد دريا گشتند، در همين اثناء، پرنده عظيم الجثه اي را ديدم كه جلوي غاري در همان نزديكي فرود آمد؛ و چون خواستم نزديك آن پرنده بروم، متوجه من شد و پرواز كرد و رفت. سپس نزديك آن غار رفتم و صداي تسبيح و اذكار و تلاوت قرآن از درون آن شنيدم، وقتي نزديك تر رفتم شخصي از درون غار مرا با اسم و نسب صدا نمود؛ و اظهار داشت: بيا داخل غار. پس وقتي داخل آن غار رفتم و سلام كردم، مردي قوي و تنومند را ديدم كه جواب سلام داد و فرمود: اي علي بن صالح طالقاني! جريان تو چنين و چنان است - و تمام داستان و ماوقع را برايم بازگو نمود- و چون سخت وي پايان يافت، گفتم: تو را به خدا سوگند! برايم بگو كه چه كسي تو را از جريان من آگاه ساخته است؟ در جواب اظهار نمود: خداوندي كه عالم به غيب است؛ و تمام وقايع و امور به خواست او انجام مي پذيرد؛ و سپس فرمود: تو گرسنه و خسته هستي، در همين لحظه زمزمه اي نمود، كه متوجه آن نشدم، فقط ديدم كه بلافاصله مقداري غذا و آب به همراه حوله اي حاضر گرديد.بعد از آن فرمود: از اين اطعام ميل كن، كه خداوند متعال آن را براي تو فرستاده است، پس مشغول خوردن شدم، و غذائي لذيذتر و گواراتر از آن نديده بودم. سپس آن شخص

دو ركعت نماز به جاي آورد و فرمود: آيا مايل هستي كه به ديار خود بازگردي؟ عرضه داشتم: من كجا و ديار من كجا؟! در همين لحظه دعائي را خواند؛ و دست مبارك خود را به سمت آسمان بلند نمود و اظهار داشت:«الساعة، الساعة» پس ناگهان ابري پديدار شد و آن شخص را مخاطب قرار داد و گفت: «سلام عليك، يا ولي الله و حجته!».

و آن شخص پاسخ داد:«عليك السلام و رحمة الله و بركاتة، أيتها السحابة السامعة المطيعة».

و سپس فرمود: قصد چه منطقه اي را داري؟ ابر پاسخ داد: به سمت طالقان مي روم. آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال كنار ما، بر زمين فرود آي، پس ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روي آن ابر نشانيد. پيش از آن كه ابر پرواز نمايد، آن شخص را به خداوند يكتا و به پيغمبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم سوگند دادم، كه خود را معرفي نمايد؛ و نام خود را بگويد؟ پس فرمود: خداوند متعال هيچگاه زمين خود را از حجت ظاهري يا حجت باطني رها و خالي نمي گذارد؛ و من حجت ظاهري خداوند منان هستم، من موسي بن جعفر مي باشم. در همين حال من متذكر امامت و ولايت آن حضرت شدم. سپس ابر پرواز كرد و پس از گذشت لحظاتي كوتاه مرا در طالقان در خيابان و محله خودمان پياده كرد. راوي در ادامه حكايت افزود: پس از آن كه هارون الرشيد داستان را به طور مشروح شنيد، دستور داد تا شخص طالقاني را به قتل رسانند، تا مبادا ديگران بشنوند

[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الأنوار: ج 48، ص 39 ح 16، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

نشانه هائي از امامت امام كاظم

ابوبصير روايت كند:

روزي كه به محضر مبارك امام موسي كاظم عليه السلام وارد شدم و عرضه داشتم: فدايت گردم، امام چگونه شناخته مي شود و نشانه هاي امامت چيست؟

حضرت فرمود: امات نشانه ها و علامتهاي بسياري دارد: يكي آن بود كه پدرم انجام داد - جريان بينا شدن ابوبصير توسط امام صادق عليه السلام. و از طرف خداوند متعال به وسيله ي حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم منصوب و معرفي شود، همانطور كه امام علي عليه السلام را نصب نمود. و ديگر آن كه آنچه از او در هر موضوعي سئوال كنند، جواب آن را بداند و بتواند پاسخ دهد، و با مردم از هر قبيله و نژادي و صاحب هر لغتي كه باشند، سخن گويد. سپس افزود: اي ابوبصير! هم اكنون نشانه اي از آن را مشاهده و ملاحظه خواهي نمود. آن گاه لحظاتي گذشت، ناگهان شخصي از اهالي خراسان وارد شد و با زبان عربي با حضرت سخن گفت؛ ولي امام عليه السلام به فارسي و زبان محلي با آن خراساني صحبت مي فرمود. مرد خراساني با حالت تعجب گفت: با ابن رسول الله! من با شما به زبان عربي سخن مي گويم؛ ليكن شما به زبان فارسي صحبت مي فرمائي؟! حضرت فرمود: اگر ما نتوانيم به زبان فارسي و محلي با شما سخن گوئيم؛ پس چه مزيت و فضيلتي بر ديگران داريم. پس از آن، حضرت به من خطاب نمود و فرمود:

اي ابوبصير! امام به تمام لغات انسانها آشنا است، و نيز زبان تمام حيوانات را مي فهمد و با آنها سخن مي گويد؛ و كسي كه داراي اين مزايا و اوصاف نباشد، امام نيست [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 48، ص 47، ح 33، قرب الاسناد: ص 146، اصول كافي: ج 1، ص 255، ح 7، عيون المعجزات: ص 102، به نقل از علي فرزند ابوحمزه ثمالي با تفصيلي بيشتر.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

نابودي يا كمك و كار با ظلمه

صفوان جمال - كه يكي از اصحاب و دوستان امام موسي كاظم عليه السلام است - حكايت كند:

روزي در محضر مبارك آن حضرت بودم، كه يكي از مؤمنين به نام زياد بن مروان عبدي - كه در دستگاه حكومت بني العباس همكاري داشت - به مجلس آن حضرت وارد شد.

امام كاظم عليه السلام به او خطاب كرد و فرمود: آيا با آنها همكاري و هماهنگي در كارها داريد؟

زياد گفت: آري، اي مولا و سرورم!

امام عليه السلام فرمود: چرا چنين مي كني؟!

گفت: اي سرورم! من مردي آبرودار و آبرومندم، و نيز عائله مند مي باشم؛ و مال و ثروتي هم ندارم كه تأمين معاش و زندگي كنم. حضرت فرمود: اي زياد! به خداي يكتا سوگند، چنانچه از آسمان به زمين بيفتم و قطعه قطعه گردم و گوشتهاي بدنم را پرندگان جدا كنند، اين برايم بهتر است تا آن كه با اين ظالمان همكاري و معاشرت داشته باشم. صفوان گويد: پرسيدم: يا ابن رسول الله! پس در چه صورتي مي توان با آنها همكاري نمود؟ امام عليه السلام فرمود: در صورتي مي توان كنار آنها بود

و با آنها همكاري نمود كه براي نجات مؤمني يا آزادي اسيري باشد، كه در چنگال آنها گرفتار باشد. و در غير اين صورت، خداوند متعال به كمك دهندگان ظالمان وعده عذاب دردناك داده است. بعد از آن، امام عليه السلام افزود: پس مواظب باش، كه خداوند متعال شاهد و ناظر همه حالات و همه كارها است؛ و آنچه را كه اراده نمايد، انجام مي دهد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل: ج 13، ص 136، ح 15. و مشابه همين داستان را مرحوم علامه مجلسي (رحمه الله) در كتاب شريف بحار الأنوار: ج 48، ص 136، ح 10، در رابطه با علي بن يقطين آورده است.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

نشانه هاي امام

شرايط و ويژگي هاي امام معصوم از قرآن و گفتار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام به دست مي آيد. امام بايد از گناه معصوم باشد. امام بايد از اشتباه مصون باشد. امام بايد فردي آراسته به اخلاق حسنه باشد. امام بايد فردي وارسته از اخلاق ناپسند باشد. امام بايد مردمي و همراه و همگام با مردم و از مردم باشد. امام بايد از عيوب و بيماري هاي نفرت انگيز مصون باشد. امام را خدا و پيامبر بايد معرفي كنند. آنگاه امام كاظم عليه السلام شرايط ديگر امام را توضيح مي دهد: امام را امام پيشين بايد معرفي كند. امام بايد از آينده بتواند خبر دهد. امام بايد پاسخ گوي تمام سؤال هاي مردم باشد. امام بايد به همه زبان هاي مردم آشنا باشد، و يكلم الناس بكل لسان. [1] .

آنگاه امام كاظم عليه السلام مي افزايد:

امام بايد فردي برجسته از ديگران باشد حتي كودكي وي نيز با ديگران متفاوت است. اگر ديگران در كودكي به بازي مي پردازند و يا بزرگ ها نيز در دوران كامل سالي و سال مندي به همان دوران كودكي باقي مي مانند! و به بازي و بازيچه مي پردازند! امام اين گونه نيست. امام حتي دوران كودكي خويش را به بازي و كارهاي بيهوده صرف نمي كند.

صفوان جمال مي گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم بعد از شما منصب امامت به چه كسي واگذار مي شود، حضرت در پاسخ فرمودند: صاحب اين منصب كسي است كه كار لهوي و نيز بازي نمي كند، صاحب هذا الامر لا يلهو و لا يلعب. آنگاه ابوالحسن در حالي كه كودكي بود وارد شد و به همراه خود گوسفندي داشت كه به گوسفند مي گفت، اسجدي لربك، «بر خداي خود سجده كن». آنگاه امام صادق عليه السلام وي را در آغوش گرفت و فرمود پدر و مادرم فداي كسي كه كار لهو و لعب و بازي انجام نمي دهد، بابي و امي من لا يلهو و لا يلعب. [2] . از اين سخن امام صادق عليه السلام شرط والاي ديگر منصب امامت آشكار مي شود. صاحب اين منصب حتي در دوران كودكي به بازي نمي پردازد. اين شرايط و ويژگي ها بعد از امام صادق عليه السلام در فردي فرزانه چون موسي بن جعفر عليه السلام شكل گرفته است. اين سخن با برخي شواهد تاريخي كه حسنين در دوران كودكي در كوچه همراه بچه هاي ديگر بودند، فطفر الصبي ههنا... [3] ؛ در چالش و تضاد نيست. زيراه همراه بچه ها ديگر بودن لزوما به معناي مشاركت در بازي هاي بيهوده و هدر دادن عمر نمي باشد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 166؛ روضةالواعظين، 213.

[2] الارشاد، ج 2، ص 219.

[3] مستدرك الوسائل، ج 15، ص 171.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

نام دخترت را تغيير بده

« يعقوب سراج » گويد:

روزي به قصد زيارت امام صادق عليه السلام شرفياب حضور مبارك آن حضرت شدم و ديدم آن جناب بر سر گهواره ي فرزندش امام موسي كاظم عليه السلام ايستاده است و با او سرگرم است. امام عليه السلام رو به جانب من نمود و فرمود: « اي يعقوب! به مولاي خودت كه در گهواره آرميده نزديك شو و بر او سلام كن »! من فورا نزديك رفتم و سلام كردم. آن حضرت در حالي كه كودكي شيرخوار بود به زبان فصيح سلام مرا جواب داد و فرمود: « اذهب فغير اسم ابنتك التي سميتها امس فانه اسم يبغضه الله ». « زود برو و آن اسمي كه روز گذشته بر دختر خود گذاشته اي عوض كن، زيرا خداوند آن اسم را دشمن مي دارد. » يعقوب گويد: « روز گذشته خداوند به من دختري داده بود كه نام او را « حميرا » گذاشته بودم. چون اين سخن را از آن طفل شنيدم انگشت عبرت به دندان گزيدم. » حضرت صادق فرمودند: « تعجب مكن او حجت خدا بعد از من است و امتثال امر او چون واجب است بايد نام دخترت را تغيير دهي تا رستگار شوي ». [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 310، (باب اشاره و نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) - كشف الغمة، ج 3، ص 15.

منبع: كرامات و مقامات

عرفاني امام موسي بن جعفر؛ سيد علي حسيني قمي؛ 1382؛ نشر نبوغ

نجات ابن يقطين

علي بن يقين در دربار هارون الرشيد كار مي كرد، ولي از پيروان و دوستان امام كاظم عليه السلام بود. او همواره به صورت محرمانه با حضرت نامه نگاري مي كرد و به دور از چشم هارون، براي امام در مدينه، ماليات و هداياي نفيس مي فرستاد. روزي هارون به علي، خلعت هاي فاخري بخشيد كه از جمله آنها، پارچه اي زربافت و گران قيمت بود. آن پارچه، مخصوص پادشاهان بود. ولي به سبب شدت علاقه و احترام، آن را به علي بن يقين هديه كرد. علي آن هديه ها را به همراه هدايايي ديگر به خدمت امام فرستاد و امام نيز تمام هدايا را پذيرفت، ولي آن پارچه را برگرداند و در نامه اي، به حفظ آن سفارش فراوان فرمود.

پس از مدتي، علي يكي از زيردستان خود را تنبيه كرد. او نيز به دربار هارون گزارش داد كه علي بن يقين از دوستان و پيروان امام موسي كاظم عليه السلام است؛ براي وي ماليات و هداياي گران قيمت مي فرستد و پارچه مخصوص كه چندي پيش هارون به او هديه كرده بود، از آن جمله است. اطرافيان، اين مطلب را به هارون گزارش كردند و هارون گفت: اگر پارچه را براي موسي بن جعفر عليه السلام فرستاده باشد، بي ترديد، از دوستان و پيروان اوست. بي درنگ، علي بن يقطين را خواست و گفت: آن پارچه خلعتي اكنون كجاست؟ گفت: عطرآگين كرده و داخل صندوق نهاده ام. هر بامداد آن را بر چشم و سر مي مالم و دوباره در همان جا قرار مي دهم. هارون گفت: آن را حاضر كن! و او كسي را با دادن نشاني مأمور

كرد تا صندوق را بياورد. وقتي آن شخص صندوق را آورد، در صندوق را باز كردند و آن پارچه، با همان ويژگي ها داخل صندوق قرار داشت. هارون خوشحال شد و علي را نوازش كرد. سپس دستور داد خبرچين را به قتل رسانند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفصول المهمه، ص 218؛ وسيلة الخادم الي المخدوم، ص 196؛ كشف الغمه، ج 2، ص 224.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

نزول مائده اي آسماني

از موسي بن هامان نقل نموده كه موسي بن جعفر عليهماالسلام را در زندان هارون ديدم سفره اي از آسمان بر او نازل مي گرديد همه اهل زندان را اطعام مي نمود سپس بدون آنكه از آن كم يا زياد گردد بالا برده مي شد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 321.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي، موعود اسلام چاپ اول 1388.

نسوختن در آتش

مي گويند: بعد از امام جعفر صادق عليه السلام، عبدالله كه بزرگترين فرزندان امام صادق عليه السلام بود، دعوي امامت و جانشيني داشت. روزي جمع كثيري در خدمت امام موسي عليه السلام بودند و حرف عبدالله و ادعاي امامت او به ميان آمد.

امام كاظم عليه السلام دستور فرمود كه هيزم بسياري آورده و در صحن چيدند. بعد كسي را بدنبال عبدالله فرستاد و او را طلب كرد. سپس دستور داد كه آن هيزمها را آتش بزنند، و كسي غرض و منظور حضرت را نمي دانست.

چون همه هيزمها سوخت، حضرت برخاست و با جامه و ردائي كه پوشيده بود در ميان آتش نشست و با اصحاب به صحبت كردن مشغول شد و بعد از ساعتي بيرون آمد و لباس خود را تكاند. سپس به عبدالله خطاب فرمود كه: «اگر تو گمان مي كني كه بعد از پدر، امام و جانشين مي باشي، برخيز و ساعتي در اين آتش بنشين.» رنگ عبدالله متغير شد و برخاست و از آنجا خارج شد. [1] . هشام بن حكم مي گويد: وقتي امام صادق عليه السلام رحلت فرمود، عبدالله پسر بزرگ آن حضرت ادعاي امامت كرد. امام كاظم عليه السلام او را طلب كرد و به وي فرمود: «اي برادر! اگر تو

امام هستي پس دست خود را در اين آتش بگذار» و به تنوري اشاره كرد كه در آن هيزم زيادي انباشته شده و آنها را با نفت آتش زده بودند. عبدالله اين كار را نكرد ولي حضرت كاظم عليه السلام دستش را داخل آتش كرد و به هيزمها دست مي ماليد و تا آتش تمام نشده بود، دستش را بيرون نياورد. [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه.

[2] بحارالانوار ج 48.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

نشان دادن معجزات به شيعيان نيشابور

مي گويند: شيعيان نيشابور جمع شدند و از بين همه مردم، محمد بن علي نيشابوري را انتخاب كردند پس سي هزار دينار و پنجاه هزار درهم و دو هزار پارچه جامه به او دادند كه آنها براي امام موسي عليه السلام ببرد. زن مؤمنه اي كه شطيطه نام داشت يك درهم و پاره اي از پارچه اي را كه بدست خود، آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت، را آورد و گفت: «من مي فرستم اگر چه كم است، لكن از فرستادن حق امام عليه السلام اگر چه كم باشد نبايد حيا كرد.» سپس آن جماعت جزوه اي را آوردند كه در آن سؤالاتي بود و مشتمل بود بر هفتاد ورق، در هر ورقي يك سؤال نوشته بودند و ما بقي ورق را سفيد گذاشته بودند كه جواب آن را در زيرش نوشته شود، هر ورقي را روي هم گذاشته بودند و مثل كمربند سه بند بر آن چسبانده بودند و بر هر بندي مهري زده بودند كه كسي آن را باز نكند. و به محمد بن علي نيشابوري گفتند: «اين

جزوه را هنگام شب به امام عليه السلام بده و فرداي آن شب آن را بگير، پس هر گاه ديدي مهرها صحيح است مهر را از آنها بشكن و ملاحظه كن ببين هر گاه جواب مسائل را بدون شكستن مهرها داده است پس او امامي است، مستحق مالها، پس آن مالها را به اوبده و الا اموال ما را به خودمان برگردان.» سپس آن شخص به مدينه مشرف شد و نزد عبدالله افطح رفت. پس او را امتحان كرد و فهميد كه وي امام نيست. پس بيرون آمد و مي گفت: «پروردگارا! مرا به راه راست هدايت كن.» محمد بن علي نيشابوري مي گويد: در اين بين كه ايستاده بودم ناگاه پسري را ديدم كه مي گويد: «اجابت كن آن كسي را كه مي خواهي.»

پس مرا به خانه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام برد، چون آن حضرت مرا ديد فرمود: «اي ابوجعفر! چه زود نا اميد مي شوي و براي چه بسوي يهود و نصاري آهنگ مي كني؟! بسوي من بيا! من حجت و ولي خدا هستم!» آنگاه فرمود: «من به تمام مسائلي كه در جزوه است جواب دادم. پس آن را بياور و درهم شطيطه كه وزنش، يك درهم و دو دانق است را نيز بياور! آن، در كيسه اي قرار دارد كه چهارصد درهم در آن مي باشد و همچنين آن تكه پارچه او - كه در پشتواره جامه ي دو برادري كه از اهل بلخ هستند قرار دارد - را نيز بياور.» از فرمايشات آن حضرت عقلم پريد. پس آنچه كه امر فرموده بود را آوردم و در مقابل آن حضرت گذاشتم. پس درهم و پارچه شطيطه را برداشت و

رو كرد به من و فرمود: «اي ابوجعفر! به شطيطه سلام مرا برسان و به او اين هميان پول (حاوي چهل درهم) را بده.» سپس فرمود: «به او بگو: براي تو شقه اي از كفنهاي خودم را كه پنبه اش از قريه خودمان - قريه صيدا، قريه فاطمه زهرا عليهاالسلام - است و خواهرم حليمه، دختر حضرت صادق عليه السلام آن را رشته است هديه فرستادم، و همچنين به شطيطه بگو كه تو تا نوزده روز بعد از رسيدن ابوجعفر و وصول شقه و درهم ها زنده خواهي بود، پس شانزده درهم از آن هميان را خرج خودت بنما و بيست و چهار درهم آن را براي صدقه خودت و آنچه برايت لازم مي شود قرار بده، و من بر تو نماز خواهم خواند.» آنگاه فرمود: «اي ابوجعفر! مرا كتمان كن، زيرا كه اين علم تو را بهتر نگاه مي دارد.» سپس فرمود: «اين مالها را به صاحبانش برگردان و اين مهرها را كه بر جزوه زده شده است را باز كن و ببين كه آيا جواب مسائل را داده ام يا نه؟» من به مهرها نگاه كردم و ديدم صحيح و دست نخورده است، پس يكي از مهرهاي وسطي را باز كردم و ديدم كه جواب سؤال نوشته شده است. در آن نوشته شده بود: «چه مي فرمايد عالم در اين مسئله كه مردي گفت: من نذر كردم كه هر بنده اي كه از قديم در ملك من بوده است را در راه خدا آزاد كنم، حال در ملك او جماعتي از بنده ها هستند يعني كدام يك از آنها بايد آزاد شوند؟» حضرت به خط شريف خود نوشته بود: جواب، بايد آزاد

شود هر مملوكي كه پيش از شش ماه در ملك او بوده، و دليل بر صحت آن، قول خداي تعالي است: «والقمر قدرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم.» [1] «يعني: و براي ماه منزلگاهايي قرار داديم (وهنگامي كه اين منازل را طي كرد) سرانجام بصورت شاخه كهنه قوسي شكل و زرد رنگ خرما، در مي آيد.» مراد آنكه حق تعالي در اين آيه شريفه، ماه را بعد از سير در منازل خود به چوب خوشه خرماي كهنه تشبيه فرموده و از او تعبير به قديم نموده است، و چون چوب خوشه خرما در مدت شش ماه بصورت هلالي در مي آيد، پس قديم آن است كه شش ماه بر او بگذرد، و تازه، كه خلاف قديم است بنده اي است كه شش ماه در ملك او نبوده باشد.» سپس مهري ديگر را باز كردم، ديدم نوشته بود: «چه مي فرمايد عالم در اين مسئله كه مردي گفت: به خدا قسم مال كثيري را صدقه خواهم داد؛ حال بايد چه مقدار صدقه بدهد؟»

حضرت در زير سؤال، به خط شريف خود نوشته بود: «جواب، هر گاه آن شخص كه سوگند خورده مالش گوسفند باشد، بايد هشتاد و چهار گوسفند صدقه بدهد و اگر مالش شتر است بايد هشتاد و چهار شتر صدقه بدهد و اگر مالش درهم است بايد هشتاد چهار درهم صدقه بدهد، و دليل بر اين، قول خداي تعالي است: «و لقد نصركم الله في مواطن كثيرة» [2] «يعني: به تحقيق كه خداوند شما را در جاها و موطنهاي بسياري ياري كرد.»

پس موطن هاي پيغمبر صلي الله عليه واله و سلم را پيش از نزول اين آيه

شمرديم و ديديم كه هشتاد وچهار موطن بوده است كه حق تعالي آن موطنها را به كثير وصف فرموده است.» سپس مهر بعدي را شكستم، و جواب را مشاهده كردم.» پس محمد بن علي نيشابوري به خراسان برگشت و ديد اشخاصي را كه امام كاظم عليه السلام اموالشان را قبول نفرمود و برگرداند همه فطحي مذهب شده اند ولي شطيطه بر مذهب حق باقي است، پس سلام حضرت را به او رساند و هميان و شقه كفن كه حضرت براي او فرستاده بود را به او رساند. شطيطه نوزده روز زنده بود چنانكه امام كاظم عليه السلام فرموده بود، و چون وفات يافت آن حضرت در حالي كه سوار بر شتري بود براي تجهيز او آمد، و وقتي كارش تمام شد سوار بر شتر خود شده و بطرف بيابان برگشت. [3] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي يس آيه 39.

[2] سوره توبه آيه 25.

[3] منتهي الآمال.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

نجات از دام زن زيباي حيله گر

يكي از دوستان امام كاظم عليه السلام مي گويد: روزي از منزلم خارج شدم و به زني برخورد كردم كه بسيار زيبا بود. با او يك زن ديگر بود كه او را همراهي مي كرد. به زن زيبا گفتم: «آيا عقد من مي شوي؟» او گفت: «اگر تو همسر ديگري داري پس در ما طمع نكن و اگر همسر نداري ما را ببر.» گفتم: «نه من همسري ندارم.» آنها با من تا درب خانه ام آمدند و با هم داخل خانه شديم. وقتي كه يكي از كفشهايم را در آوردم و هنوز كفش ديگرم در

پايم بود، در اين هنگام صداي درب خانه بلند شد. پس بيرون آمدم، ديدم غلام امام كاظم عليه السلام است.

گفتم: «چه خبر است؟» گفت: «خير است، امام كاظم عليه السلام مي فرمايد: به اين زن دست نزن و آن را از خانه ات بيرون كن.» به درون خانه رفتم و به آن زن گفتم: «كفشهايت را بپوش و بيرون برو.» پس او نيز بيرون رفت. ديدم غلام امام كاظم عليه السلام دم درب ايستاده است، به من گفت: «درب را ببند.» پس درب را بستم. هنوز پشت درب بودم كه شنيدم مردي به آن زن مي گويد: «چكار كردي و چرا به اين زودي بيرون آمدي مگر نگفتم بيرون نيا؟» زن گفت: «فرستاده موسي بن جعفر عليه السلام باعث شد كه مرا بيرون كند.» شب نزد امام كاظم عليه السلام رفتم. آن حضرت فرمود: «آن زن از بني اميه بود و آنها توطئه كرده بودند كه او را در خانه تو دستگير كنند و آبروي تو را ببرند. خدا را شكر كن كه اين بلا را از تو بر گرداند.»

سپس امام كاظم عليه السلام فرمود: با دختر فلاني كه موالي ابو ايوب انصاري است، ازدواج كن كه خير دنيا و آخرت تو در آن است.» من نيز با او ازدواج كردم و همانطور كه امام فرموده بود، شد و من خير دنيا و آخرت را بدست آوردم. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

نجات صالح طبري از زندان

صالح بن واقد طبري مي گويد: بر امام كاظم عليه السلام وارد شدم، به من فرمود:

«اي صالح! اين طاغوت يعني

هارون الرشيد، تو را فرا مي خواند و زنداني مي كند. و در مورد من از تو مي پرسد. بگو: او را نمي شناسم. و هنگامي كه به زندان رفتي، به كسي كه قصد بيرون آوردن تو را دارد بگو: به اذن خدا مرا نجات بده.» پس روزي هارون الرشيد مرا از طبرستان خواند و گفت: «موسي بن جعفر چه مي كرد؟ شنيده ام كه نزد تو بوده است؟»گفتم: «من چه مي دانم موسي بن جعفر كيست و كجاست؟ تو اي اميرالمؤمنين! بهتر از من او را مي شناسي و جايش را مي داني.» هارون دستور داد كه مرا به زندان ببرند. وقتي در زندان بودم يكي از شبها همه خواب بودند و من بيدار و نشسته بودم، ناگهان صدايي شنيدم كه مرا صدا مي كند، پس لبيك گفتم. گفت: «به اينجا افتاده اي؟» گفتم: «آري، مولاي من!» فرمود: «برخيز و پشت سر من بيا.»

من هم برخاستم و خارج شديم. وقتي به راهي رسيديم فرمود: «اي صالح! سلطنت و قدرت واقعي نزد ما است و آن را خدا به ما عنايت كرده است. گفتم: «مولاي من! از شر اين طاغوت به كجا پناه ببرم؟!» فرمود: «به شهر خودت برگرد، ديگر هرگز دست او به تو نمي رسد. پس من به طبرستان برگشتم و به خدا قسم كسي از من نپرسيد كه كجا بودي و نفهميد كه زندان بودم يا جاي ديگري. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 48.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

نفرين امام كاظم بر برمكيان

مي گويند: وقتي كه حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام در زندان بود روزي داوود بن زربي را به نزد يحيي

برمكي فرستاد و گفت: «به او بگو كه حضرت مي گويد: چه باعث شده است مرا از بلاد خود بيرون آوردي، و ميان من و خانواده ام جدائي انداختي؟!» چون داوود نزد يحيي رفت و پيغام آن حضرت را رسانيد، او قسمهاي دروغي ياد كرد و گفت: «من در اين مورد تقصيري ندارم.»

حضرت بار ديگر پيغام داد كه: «مرا بيرون بياور و الا نزد خداوند از تو شكايت مي كنم و نفرين من دامن تو را خواهد گرفت.» پس چندي نگذشت كه او گرفتار اعمال ننگين خود شد و به بدترين احوال كشته شد و سلسله اش بر افتاد. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] غيبت شيخ طوسي.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

نتيجه توسل

بانويي را در بغداد ديدند كه شتابان حركت مي كند، از او سؤال شد به كجا مي روي؟

گفت: «به سوي مرقد موسي بن جعفر عليه السلام، زيرا پسرم در زندان است و براي رهاييش نزد آن حضرت مي روم.»

شخصي كه پيرو مذهب حنبلي بود از روي تمسخر گفت: «خود موسي بن جعفر عليه السلام در زندان مرد!!» بانو گفت: «خدايا به حق آن كسي كه در زندان كشته شد، قدرتت را براي من آشكار فرما!» همان دم پسرش را در كنارش ديد كه از زندان آزاد شده و همان لحظه پسر آن مسخره كننده حنبلي، به خاطر جنايتي كه كرده بود دستگير گرديد و به زندان سپرده شد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انوار البهيه، ص 320.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

نبهاني

«موسي كاظم، از جمله بزرگان ائمه بزرگوار، و سروران از خاندان پيامبر (ص) و رهبران اسلام است. خداوند از همه ايشان خشنود و ما را از بركاتشان بهره مند و بر دوستي آنان و محبت جد بزرگوارشان، بميراند»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جامع كرامات الاولياء: 2 / 229.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

نسب شناس، احمد بن علي

«موسي كاظم، بزرگ منزلت، دلير و بخشنده بود. از آن رو لقب كاظم گرفت كه خشم خود را فرو مي خورد و بردباري مي نمود. شب هنگام در حالي كه كيسه هاي پول به همراه خود داشت از خانه بيرون مي رفت و آنها را به كساني كه برخورد مي كرد و او را مي ديد مرحمت مي نمود، تا آن جا كه كيسه هاي درهم موسي عليه السلام ضرب المثل شده بود و اهلش مي گفتند: شگفتا! از كسي كه از كيسه ي مرحمتي موسي برخوردار شده باز هم از تنگدستي شكايت دارد» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عمدة الطالب: ص 185.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

نماز امام كاظم

براستي كه بهترين و ارزشمندترين ساعات در نظر امام كاظم عليه السلام همان ساعاتي بود كه با خداي بزرگ خلوت مي كرد و با تمام احساس و عواطفش متوجه او مي شد. راويان نقل كرده اند، وقتي كه براي نماز و يا دعا در برابر خداي تعالي مي ايستاد، آنچه اشك در چشم داشت يكجا سرازير مي كرد و قلبش به طپش مي افتاد و از غم و ترس در حال اضطراب بود و بيشتر اوقات خود را در حال نماز مي گذراند، نافله هاي شب را برگزار مي كرد و آنها را به نماز صبح متصل مي ساخت و بعد، تا طلوع آفتاب مشغول تعقيب نماز مي شد، و براي خدا سر به سجده مي گذاشت و از دعا و تمجيد خدا سر از سجده بلند نمي كرد تا نزديك زوال ظهر مي شد [1] . از جمله جلوه هاي طاعت آن حضرت، اين بود كه اول شب وارد مسجد پيامبر (ص) مي شد و يك سجده مي كرد و در حال سجده زمزمه اي داشت كه

حكايت از اخلاص و ترس او مي نمود. «عظم الذنب عندي، فليحسن العفو من عندك، يا اهل التقوي و يا اهل المغفرة» «گناه من بزرگ است، اما عفو و بخشش تو نيكو، اي اهل تقوا و آمرزش!.» امام عليه السلام اين كلمات را با حال زاري و شكستگي و گريه تكرار مي كرد تا وقتي كه صبح مي شد [2] .

هنگامي كه طاغوت زمان، هارون الرشيد او را در سلولهاي تاريك، زنداني كرد. تنها كارش طاعت و عبادت شد، به حدي كه عقلها حيران، و انديشه ها سرگردان است و خدا را از اين جهت كه جاي فارغي براي طاعتش مرحمت كرده، سپاس مي گفت: «بار خدايا! همواره جاي خلوتي براي عبادتت از تو درخواست مي كردم، پس تو را سپاس مي گويم كه به اجابت رساندي»[3] .

براستي امام عليه السلام روش خاصي براي عبادت داشت كه هيچ كسي در طاعت و توجه به خدا، نظير او نبوده است. وجودش غرق در محبت خدا و دلش آكنده از ايماني عميق بود.

شيباني [4] درباره طول عبادت آن بزرگوار مي گويد: ابوالحسن موسي عليه السلام در ده سال و اندي، هر روز پس از طلوع خورشيد تا وقت زوال [5] را، با يك سجده مي گذراند. دشمنش هارون به اين مطلب اعتراف كرده كه او، نمونه اي برجسته، براي توجه به خدا و ايمان بود. هارون موقعي اين اعتراف را نمود كه آن حضرت را در زندان ربيع [6] محبوس كرده بود و از بالاي كاخ نظاره مي كرد، ديد جامه اي در گوشه اي از زندان افتاده بدون اين كه تغيير موضع دهد، از اين حالت تعجب كرد و به ربيع گفت: آن جامه اي كه همه روز در آن

جا مي بينم چيست؟! يا اميرالمؤمنين! آن جامه نيست، بلكه موسي بن جعفر است، او هر روز پس از طلوع خورشسيد تا وقت زوال يك سجده دارد. هارون حيرت زده شد و از روي تعجب گفت: براستي كه اين شخص از راهبان بني هاشم است! ربيع پس از اين كه اعتراف هارون را نسبت به پارسايي امام و كناره گيري اش از دنيا شنيد، رو به هارون كرد و در حالي كه تقاضاي آزادي و سخت نگرفتن بر آن حضرت را داشت، گفت: «يا اميرالمؤمنين! پس چرا اينقدر در زندان، بر او سخت گرفته ايد؟!! هارون پاسخي داد كه حكايت از بي رحمي باطني او داشت، گفت: «هيهات! بايد اين طور باشد»[7] . هارون مقامات و پارسايي امام را مي دانست، اما حرص وي به دنيا و دلبستگي اش به سلطنت او را كور ساخته بود و همين باعث مي شد تا بر امام سخت بگيرد. و ما در آينده توضيح بيشتري - آنجا كه متعرض مصائب سهمگين و غم هاي تيره و تاري كه امام عليه السلام از دست هارون ديد، مي شويم - در آن باره خواهيم داد. خواهر سندي بن شاهك - موقعي كه امام عليه السلام در خانه برادرش زنداني بود - درباره عبادت امام مي گويد:

«آن بزرگوار وقتي كه نماز عشاء را مي خواند، به حمد و ثناي خدا و دعا مشغول مي شد تا اين كه شب مي گذشت، سپس برمي خاست و تا طلوع صبح نماز مي خواند و نماز صبح را بپا مي داشت و بعد ذكر خدا مي گفت تا طلوع آفتاب، آنگاه مي نشست تا روز بالا مي آمد، سپس مي خوابيد و پيش از زوال ظهر بيدار مي شد و وضو مي گرفت و نماز مي خواند تا اين كه نماز

عصر را بپا مي داشت و بعد مشغول ذكر خدا مي شد، تا اين كه نماز مغرب را مي خواند، آنگاه مابين مغرب و عشاء نماز مي خواند، و اين راه و روش او بود تا وقتي كه از دنيا رفت» [8] .

آنچه نقل شد دليل بر علاقه امام به عبادت و توجه او به خداي متعال است. وي بيشتر اوقات خود را مشغول نماز بود و به خاطر سجده هاي زيادش پينه هايي [در مواضع سجده] همانند زانوي شتر بسته بود كه غلام آن حضرت آنها را از روي پيشاني و انتهاي بيني آن بزرگوار، مقراض مي كرد. يكي از شعرا به اين مطلب اشاره كرده و مي گويد:

طالت لطول سجود منه ثفنته

فقرحت جبهة منه و عرنينا

رأي فراغته في السجن منيته

و نعمة شكر الباري بها حينا [9] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه: ص 276.

[2] وفيات الأعيان: 4 / 293، و كنز اللغة: ص 766.

[3] وفيات الأعيان: 4 / 293، مناقب: 2 / 379.

[4] ابوعبدالله محمد بن حسن شيباني، غلام بنيبان بود. چند سالي در مجلس درس ابوحنيفه حاضر شد و نزد ابويوسف فقه آموخت، كتابهاي زيادي تأليف كرد و ناشر نظرات علمي ابوحنيفه بود. شافعي مي گويد: من از علم محمد بن حسن، بقدر بار شتري بهره بردم، و نيز گفته است: من كسي را نديدم كه مسأله اي از او بپرسند، مگر اين كه در چهره اش اثر ناراحتي پيدا مي شد جز محمد بن حسن. سال 187 ه در شهر ري به سن 58 سالگي از دنيا رفت، اين مطالب در كتاب (طبقات الفقهاء): ص 114 آمده است.

[5] بحارالأنوار: 11 / 298.

[6]

ربيع بن يونس، دربان منصور بود و پس از ابوايوب وزير او شد و منصور سخت به او علاقه و اعتماد داشت. روزي به وي گفت: واي بر تو اي ربيع، چقدر دنيا گوارا بود، اگر مرگ نبود! ربيع در جواب گفت: دنيا جز به مردن گوارا نشده است. پرسيد: چطور؟ پاسخ داد: اگر مردن نبود، شما در اين جايگاه ننشسته بوديد، منصور گفت: راست گفتي.

منصور - به هنگام مردنش - به او گفت: ما آخرت را به يك خواب فروختيم!

مي گويند: ربيع پدر سرشناسي نداشت، يكي از هاشميون نزد منصور آمده بود و شروع به سخن كرد و همواره مي گفت: پدرم خدا بيامرزد چنين بود و چنان بود، زياد خدا بيامرزي مي داد. پس ربيع به وي گفت: چقدر در حضور اميرالمؤمنين پدرت را خدا بيامرزي مي دهي؟ آن مرد هاشمي در جواب گفت: عذر تو پذيرفته است، چون تو ارزش پدران را نمي داني! پس زياد شرمنده شد. از جمله اتفاقهاي عجيبي كه براي ربيع با منصور، روي داد اين بود كه وقتي وارد مدينه شد، منصور به وي گفت: يك مرد عاقل عالمي را براي من پيدا كن تا ما را با خانه هاي مدينه آشنا كند، چون خانه هاي فاميلم از خاطرم رفته و فاصله زيادي شده است! ربيع جواني از داناترين و عاقلترين مردم براي او پيدا كرد كه هرگز سخني را بدون مقدمه آغاز نمي كرد تا اين كه منصور مي پرسيد و او با بهترين عبارت و زيباترين بيان و كاملترين معني پاسخ مي داد، نظر منصور را جلب كرد و دستور داد مبلغي به او بدهند. پرداخت آن به تأخير افتاد، و دوباره ضرورتي

ايجاب كرد تا آن جوان را احضار كنند. منصور در حالي كه آن جوان به همراهش بود، در خانه عاتكه اموي حضور يافت، آن جوان رو به منصور كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين اين خانه عاتكه است كه احوص بن محمد انصاري درباره آن گفته است:

«يا بيت عاتكة الذي اتغزل

حذر العدي و به الفؤاد موكل

اني لأمنحك الصدود و انني

قسما اليك مع الصدود لاميل»

منصور درباره گفتار او به فكر افتاد! و با خود گفت اين جوان بدون پرسش برخلاف عادت خود آغاز سخن نمي كرد مگر براي هدف خاصي و شروع به مرور قصيده كرد و شعر به شعر بررسي كرد تا به اين شعر رسيد:

و اراك تفعل ما تقول و بعضهم

مذق الحديث يقول ما لا يفعل

منصور رو به ربيع كرد و گفت: آيا آن مبلغي كه براي اين مرد دستور داده بودم پرداختي؟ ربيع گفت: به دليلي تأخير افتاد. منصور گفت: هرچه زودتر دو برابر به او بپردازيد. و اين ظريف ترين اشاره از طرف آن جوان و بهترين نحوه دريافت مطلب از طرف منصور است. ربيع در سال 170 ه وفات يافت. وفيات الأعيان: 1 / 233 - 231، چاپ بولاق.

[7] بحار: 11 / 298.

[8] تاريخ ابوالفداء: 2 / 12.

[9] انوار البهية: ص 93، يعني، به خاطر سجده هاي طولاني پينه هاي بزرگي پديد آمد و پيشاني و انتهاي بيني اش برآمدگي پيدا كرد، آن بزرگوار جاي خلوتي كه آرزو داشت در زندان نصيبش شد، و آن جا فرصتي براي شكر نعمت پروردگار به دست آورد.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

نسب شفاف

نسب پاك و شفاف از افتخارات هر فرد و قبيله مي باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد نسب شفاف و پاك خويش به معاويه خطاب نمود، و ليس الصريح كاللصيق، [1] «نسب شفاف مانند نسب علي عليه السلام مثل نسب معاويه كه خود را به قريش چسبانده نيست. (معاويه از قريش نبوده است و خود را ملحق به قريش نموده بود.) نسب شفاف خويش را افتخار نمود». امام سجاد عليه السلام به تبار پاك خويش در برابر طاغوت و ستمگر چون يزيد افتخار نمود، كه أنا ابن محمد المصطفي ان ابن فاطمة الزهراء أنا ابن أميرالمؤمنين علي عليه السلام. [2] امام صادق عليه السلام به تبار ابراهيمي خويش افتخار مي كند، انا ابن ابراهيم خليل الله. [3] . اينك نوبت عباسيان است كه در مورد نسب سخن بگويند. عباسيان كه بني عم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بودند بر اين انتساب افتخار مي نمودند. ليكن اشتباهي كه هارون نمود اين بود كه اين انتساب را به رخ عترت آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم كشيد. در محضر امام كاظم عليه السلام در كنار قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رو به قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ايستاد و حضرت را اين گونه خطاب كرد: السلام عليك يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم السلام عليك يا ابن العم.

به بني عم بودن افتخار نمود. غافل از اين كه از فرزند فاطمه كه جان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در آن دميده است چه جوابي خواهد شنيد. امام كاظم عليه السلام روبروي

قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ايستاد و عرض كرد، السلام عليك يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم السلام عليك يا أبة. [4] . هارون عموزاده خطاب مي كند، امام كاظم عليه السلام پدر خطاب مي كند. با اين گونه سلام امام كاظم عليه السلام، رنگ از رخسار هارون پريد. اين رفتار امام كاظم عليه السلام هارون را تا ابد شرمنده ساخت و كينه حضرت در قلب پليد هارون شعله ور شد تا به قتل فرزند فاطمه عليه السلام منجر شد.

شخص فرصت طلبي چون نفيع الانصاري، به طعن از حضرت پرسيد، من انت. «تو كيستي». امام در جواب فرمود: ان كنت تريد النسب فأنا ابن محمد حبيب الله ابن اسماعيل ذبيح الله ابن ابراهيم خليل الله. [5] «اگر نسب مرا سراغ مي گيري من فرزند محمد حبيب الله و فرزند اسماعيل ذبيح الله و فرزند ابراهيم خليل الله مي باشم».

اشتباه ديگر!

هارون از امام كاظم عليه السلام پرسيد مگر ما از يك تبار نيستيم؟ چگونه شما بر ما برتري داريد؟ امام در جواب هارون فرمود: چرا ما و شما از يك تباريم ليكن آيا اگر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دختر تو را خواستگاري كند به وي دختر مي دهي؟ هارون كه از عاقبت ماجرا بي خبر است، گفت آري افتخار مي كنيم به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دختر بدهيم. آنگاه امام كاظم عليه السلام فرمود ليكن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از ما دختر خواستگاري نمي كند و ما به وي دختر نمي دهيم! چون ما فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستيم و شما فرزند رسول

الله صلي الله عليه و آله و سلم نيستيد، ولدني و لم يلدك. [6] يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پدر دختران ما است و دختران ما بر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم محرمند. اين در حالي است كه دختران شما محرم نيستند. (شما عموزادگان ناخلفي بيش نيستيد)!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه 17، ص 281. در مورد نسب معاويه به كتاب «امام علي عليه السلام الگوي زندگي» ص 84 و 85 مراجعه شود.

[2] كافي باب مولد ابي عبدالله، ح 2؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 32.

[3] احتجاج، ج 2، ص 393، كامل الزيارات، ص 56.

[4] تاريخ بغداد، ج 13، ص 32.

[5] مناقب، ج 4، ص 341...

[6] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 80؛ سبائك الذهب، ج 2، ص 334.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ انتشارات فاطيما چاپ اول 1386.

نظم و وقت شناسي

امام كاظم عليه السلام، وقت خود را تنظيم مي كرد و از هر لحظه آن، به بهترين شكل بهره مي گرفت. خواهر سندي مي گويد: «زماني كه نگهداري و افتخار خدمت رساني به امام در زندان به من واگذار شد، ديدم ساعت هاي شبانه روز او تقسيم شده است و هر كاري با دقت تمام در وقت معين انجام مي شود». [1] . امام كاظم عليه السلام همواره به دوستان و پيروانش درباره وقت شناسي سفارش مي فرمود و توجه آنان را به نقش تعيين كننده عنصر زمان در پيشرفت مادي و معنوي جلب مي كرد. از سخنان آن حضرت است كه فرمود:

هر كه دو روزش برابر باشد، زيان كار است و كسي كه پايان روز دومش

بدتر از پيش باشد، او [نگون بخت] و به دور از رحمت است. كسي كه در خود احساس فزوني نكند [و بداند] رو به كاهش است، براي چنين انساني، مرگ بهتر از زندگاني است. [2] . فضيلت و مقام والاي امام كاظم عليه السلام بي شمار است و نويسندگان بسياري كه درباره او نوشته اند، تنها به اشاره اي اندك از فضايل او بسنده كرده اند. براي مثال، علامه سويدي درباره آن حضرت مي نويسد: «موسي كاظم، امام عالي قدر و خيرپيشه است... خوبي او چنان است كه مانند اين نوشته اي، گنجايش نقل آن (خوبي ها) را ندارد.» [3] بنابراين، به قلم نياوردن تمامي اوصاف نيك امام در كتاب ها از باب بداهت بوده است و بس!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 32.

[2] الأتحاف، ص 297؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 94؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 148؛ خطيب بغدادي، اقتضاء العلم العمل، تحقيق: ناصرالدين الألباني، بيروت، المكتبة الاسلامي، 1397 ه_. ق، چ 4، ص 112.

[3] سبائك الذهب، ص 334.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

نيايش هاي جان سوز

خطيب بغدادي درباره راز و نيازهاي طولاني امام كاظم عليه السلام نوشته است: «روايت كرده اند موسي بن جعفر عليه السلام در آغاز شب وارد مسجد پيامبر مي شد، سر به سجده مي گذاشت و تا سپيده دم اين عبارت را در سجده تكرار مي كرد: «الهي! گناه من به بزرگ است، پس گذشت تو نيز بايد بزرگ باشد؛ اي نگه دارنده (انسانها از گناه) و اي اهل بخشش.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 13، ص 31.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي

اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

نهايت خضوع در پيشگاه خدا

امام كاظم عليه السلام همچون پدر و اجداد پاكش، قبل از هر چيز بنده خالص خدا بود، و شيوه بندگي در تمام رفتار و گفتار و حركات او آشكارا ديده مي شد. مناجاتها، دعاها سجده ها، راز و نيازها و نمازهاي او آن چنان در نهايت خضوع و در سطح بسيار عالي عرفان انجام مي شد كه هر بيننده و شنونده را دگرگون مي كرد، چنان كه كنيز هارون را در زندان، آن چنان دگرگون كرد كه در حالت عبادت و مناجات جان سپرد (چنان كه قبلا ذكر شد)

دانشمند معروف اهل تسنن خطيب بغدادي مي نويسد: «از اين رو به موسي بن جعفر «عبدصالح» مي گويند كه كوشش فراوان در عبادت و اظهار بندگي در پيشگاه خدا داشت.»

در فرازي از صلواتنامه امام كاظم عليه السلام در شأن عبادات، گريه ها و سجده هاي طولاني آن حضرت چنين آمده: الذي يحيي الليل بالسهر الي السحر بمواصلة الاستغفار، حليف السجدة الطويلة، و الدموع الغريزة، و المناجاة الكثيرة، و الضراعات المتصلة: «آن امامي كه شب تا سحر بيدار بود و پيوسته استغفار مي كرد، همدم سجده طولاني و سرشكهاي فراوان و مناجات بسيار و زارهاي پشت سر هم بود.» [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مفاتيح الجنان، حالات امام كاظم (ع).

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

نهي از منكر امام كاظم

روزي امام كاظم عليه السلام در كنار كوچه اي عبور مي كرد، صداي ساز و آواز از خانه اي به گوشش رسيد، در همين لحظه كنيزي از آن خانه براي ريختن زباله، بيرون آمد، امام به او فرمود: «صاحب اين خانه بنده است يا آزاد است؟ «(غلام است يا ارباب؟)

كنيز: او آزاد است. امام

كاظم: صدقت لو كان عبدا خاف من مولاه: «راست گفتي، آزاد است كه اين گونه آشكارا گناه مي كند، اگر بنده بود از مولاي خود مي ترسيد و گناه نمي كرد.»

همين گفتگو باعث شد كه كنيز ديرتر به خانه بازگشت، صاحبخانه به نام بشر از كنيز پرسيد: چرا دير آمدي؟ كنيز: شخصي در اينجا عبور مي كرد، از من پرسيد: صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ گفتم آزاد است، گفت: اگر بنده بود از آقاي خود مي ترسيد. همين پيام آن چنان بشر را دگرگون كرد كه همان لحظه با پاي برهنه از خانه بيرون آمد و به دنبال آن آقا كه اين پيام را داده بود شتافت، ناگاه ديد امام كاظم عليه السلام است، معذرت خواست و همان جا توبه كرد و با چشم گريان به خانه اش بازگشت، و از آن پس هرگز دنبال گناه و انحراف نرفت و از پارسيان معروف عصر خود شد، و چون هنگام توبه، پابرهنه بود، به او «بشر حافي» گفتند، زيرا حافي به معني پابرهنه است [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكني و الالقاب، ج 2، ص 168.

منبع: نگاهي بر زندگي امام كاظم؛ محمد محمدي اشتهاردي، نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

نزديك بودن خداوند متعال

محمد بن أبي عمير قال: رأي سفيان الثوري أباالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام، و هو غلام يصلي و الناس يمرون بين يديه. فقال له: ان الناس يمرون بك و هم في الطواف! فقال عليه السلام، ألذي اصلي له أقرب الي من هؤلاء.

التوحيد باب 28 ح 14

ترجمه: سفيان ثوري آن حضرت را كه غلامي بود، ديد مشغول نماز خواندن است، و مردم از مقابل او آمد و رفت مي كنند.

او را گفت: مردم در حال طواف كردن هستند، و از روبروي تو راه مي روند!

امام هفتم كه غلامي نابالغ بود فرمود: كسي كه من از برايش نماز مي خوانم نزديكتر است به من از اين گروه.

توضيح: در اين مورد مناسب است مطالبي ذكر شود:

1- سفيان بن سعيد بن مسروق ثوري از أعلام و مشاهير علماء و صوفيه، و در باطن مخالف با أهل بيت رسول اكرم بود، و در سال 161 در بصره فوت كرد.

2- و هم في الطواف: از اين جمله فهميده مي شود كه نماز آن حضرت در أطراف جايگاه طواف به خانه كعبه بود، و از جمله آنها مقام ابراهيم و حوالي آن باشد كه واجب است نماز طواف در آنجا خوانده شود.

و قاعدتا سفيان ثوري آن حضرت را شناخته و روي عداوت خواسته است اعتراضي بنمايد، چنانكه چندين مرتبه درباره لباس حضرت صادق سلام الله عليه هم خرده گيري نموده است.

و از اين اعتراضات فهيمده مي شود كه: سفيان يك شخص ظاهرپرست و متعصب و عاري از معرفت بوده است.

و مخصوصا اين سخن در مورد نماز در مقابل خانه خدا، با تجلي أنوار حق، و با احاطه روحاينت، و با جلوه تضرع و مناجات و طواف دور خانه خداوند جليل: بسيار عوامانه و نادرست است.

3- أقرب الي: در اين پاسخ به حقائقي اشاره مي شود:

أولا - اشاره است به آنكه قرب به مردم و روبرو شدن به آنان در جهت مكان و از لحاظ مادي و جسماني است، و قرب به خداوند متعال از جهت روحاني و معنوي باشد. و اين دو جهت مخالف همديگر بوده، و

چون شخص نمازگزار كه توجه به حقيقت نماز و حقائق أذكار نماز پيدا مي كند: اين توجه قلبي او را از توجهات ظاهري بازداشته، و بر حواس بدني غالب و حاكم مي شود.

ثانيا - نزديك شدن روحاني قلب بر دو نوع است: أول - نزديك شدن قلب انسان به خداوند متعال: به وسيله تصفيه و تهذيب نفس و توجه به او با انقطاع از چيزهاي ديگر، و اين معني در ميان مردم منظور بوده، و با اختيار قابل تحصيل است.

دوم - احاطه و فراگيري نور مطلق و تجلي انوار حق در قلب پاك و منزه از آلودگي ها و تاريكي ها: و اين معني خارج از اختيار و توجه كردن باشد، اگرچه مقدمات آن با اختيار و رياضت و تهذيب و تزكيه و عبوديت حاصل مي شود.

و چون اين حالت براي انسان حاصل شود: از خود فاني و محو گشته، و به جز نور محيط مطلق چيزي را درك نمي كند. و در اينجا حقيقت شهود از نور مطلق به اندازه استعداد و محدوده وجود سالك محقق گردد، و مفهوم قرب و حضور و خشوع و احاطه و فناء و محو روشن مي شود.

و اين حالت از مقام تصور و بيان و تعريف و تفهيم خارج مي باشد، و أنبياء و أولياء حق در اين مرحله پيش قدم هستند.

ثالثا - آن حضرت با جمله مختصر خود اشاره به اين مطلب فرموده، و در كلمات حضرات ائمه عليهم السلام نيز به اين حقيقت به عبارات مختلف اشاره شده است.

در مناجات شعبانيه است كه: الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق أبصار القلوب

حجب النور و تصل الي معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك. [1] .

پروردگارا عطا كن مرا انقطاع كامل به سوي تو، و نوراني كن ديده هاي دلهاي ما را به روشنائي نظر آنها به طرف تو، تا پاره كند چشمهاي قلوب ما حجابهاي نوراني را، و برسد به معدن عظمت، و برگردد أرواح ما وابسته شده به مقام عزت پاكيزگي تو.

و معناي ضياء نظر: مرتبه أول از قرب و توجه است. و مراد از وصول به معدن عظمت: مرتبه دوم باشد.

رابعا - أما تعبير آن حضرت به عنوان قرب نه نظر: اشاره به حصول همين مرتبه دوم است، يعني فراگيري و احاطه نور. توضيح اينكه: در مرتبه اول كه ديد و توجه قلب است، قهرا توجه به جانبي خواهد بود، طرف مقابل باشد، يا طرف بالا، يا به همه أطراف، و اين معني به اقتضاي طبيعت است كه نمي تواند از محيط زمان و مكان خود را خارج كند. ولي در مرتبه دوم: انسان توجه نمي كند، بلكه نور مطلق به او احاطه و فراگير شده، و غرق در درياي نامحدود نور مي شود، و اين معني در اثر تحقق حالت فنا و محو از وجود خود صورت گرفته، و حتي خود و فناء خود را هم نمي بيند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] از مناجات مخصوص و از أدعيه مشتركه ماه شعبان است كه حضرات ائمه عليهم السلام آن را مي خواندند، و در مفاتيح قمي نيز نقل شده است. و اين مناجات را سيد ابن طاووس از ابن خالويه از أميرالمؤمنين (ع) نقل مي كند.

منبع: احاديث صعب امام هفتم و بررسي و تحقيق و توضيح لازم از آنها؛

علامه مصطفوي؛ مركز نشر آثار علامه مصطفوي چاپ اول 1385.

نتيجه ي حب دنيا

هر كه دنيا را دوست بدارد، خوف آخرت از دلش برود، و به بنده اي دانشي ندهند كه به دنيا علاقه مندتر شود، مگر آنكه از خدا دورتر و مورد خشم او قرار گيرد.

من أحب الدنيا ذهب خوف الآخرة من قلبه و ما أوتي عبد علما فازداد للدنيا حبا الا ازداد من الله بعدا و ازداد الله عليه غضبا. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 399.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

نتايج امانتداري و راستگويي

امانتداري و راستگويي، سبب جلب رزق و روزي اند، و خيانت و دروغگويي، سبب جلب فقر و دورويي.

أداء الأمانة و الصدق يجلبان الرزق، و الخيانة و الكذب يجلبان الفقر و النفاق. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 403.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

نافله و تقرب

نماز نافله راه نزديك شدن هر مؤمني به خداوند است....

صلاة النوافل قربان الي الله لكل مؤمن... [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 403.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

نكوهش اعتماد مطلق

از دشمن [دوري و] و پروا كن و از دوست نيز نگران باش؛ زيرا قلب انسان ها در حال زير و رو شدن است. از همين رو، قلب ناميده شده است. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بهجة المجالس و انس المجالس، ج 1، ص 689.

منبع: امام كاظم از ديدگاه اهل سنت؛ علي اصغر قرباني؛ مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما 1385.

و

وصيت امام كاظم به علي بن اسماعيل

روزي هارون از يحيي برمكي و ديگران پرسيد: آيا كسي را مي شناسيد كه از آل ابي طالب باشد و بعضي از احوال موسي بن جعفر را از او سؤال كنم؟

ايشان علي بن اسماعيل [1] را نشاني دادند. علي بن اسماعيل برادرزاده موسي بن جعفر عليه السلام بود و حضرت احسان بسيار نسبت به او مي نمود. پس به امر خليفه نامه اي به او نوشتند و او را طلبيدند. چون آن حضرت از آن دعوت نامه مطلع شد، او را طلبيد و گفت: اراده كجا داري؟ گفت: اراده بغداد. فرمود: براي چه مي روي؟ گفت: پريشان شده ام و قرض بسياري به هم رسانده ام. آن جناب فرمود: من قرض تو را اداء مي كنم و خرج تو را متكفل مي شوم.

او قبول نكرد و گفت: مرا وصيتي كن. آن جناب فرمود: وصيت مي كنم كه در خون من شريك نشوي و اولاد مرا يتيم نگرداني. باز گفت: مرا وصيت كن. حضرت باز همان وصيت را فرمود. تا آنكه سه مرتبه حضرت او را چنين وصيت فرمود. پس سيصد دينار طلا و چهار هزار درهم به او عطا فرمود. چون او برخاست، حضرت به حاضران فرمود: به خدا سوگند كه در خون من سعي خواهد كرد و فرزندان مرا به يتيمي خواهد

انداخت. گفتند: يابن رسول الله، با آنكه مي دانيد او چنين كاري خواهد كرد، نسبت به او احسان مي كنيد؟ حضرت فرمود: بلي، زيرا پدران من روايت كرده اند از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه چون كسي به رحم خود احسان كند و او در برابر بدي كند و اين كس احسان خود را از او قطع بكند، حق تعالي قطع رحم خود را از او مي كند و او را به عقوبت خود گرفتار مي سازد.

چون علي بن اسماعيل به بغداد رسيد، يحيي بن خالد برمكي او را به خانه برد و با او توطئه كرد كه چون به مجلس هارون رود، امري چند نسبت به عم خود بگويد كه هارون را به خشم آورد. آنگاه او را به نزد هارون برد. چون او داخل شد، سلام كرد و گفت: هرگز نديده ام كه دو خليفه در يك زمان بوده باشند. تو در اين شهر خليفه اي و موسي بن جعفر در مدينه خليفه است. مردم از اطراف عالم خراج براي او مي آورند، خزانه اي به هم رسانيده و اموال و اسلحه بسيار جمع كرده است. پس هارون امر كرد كه دويست هزار درهم به او بدهند. چون آن بدبخت به خانه برگشت، دردي در حلقش به هم رسيد و در همان شب به عذاب الهي واصل شد و از آن زرها منتفع نگرديد. به روايت ديگر بعد از چند روز او را زحيري عارض شد و جميع احشاء و اعضاي او به زير آمد. چون آن زر را براي او آوردند، در حالت نزع بود و از آن زرها به جز حسرت چيزي براي او نماند و زرها

را دوباره به خزانه خليفه برگردانيدند. [2] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] به روايت ديگر محمد بن اسماعيل.

[2] جلاء العيون، ص 896.

منبع: حديث اهل بيت زندگينامه و مصائب چهارده معصوم؛ يدالله بهتاش، سبحان چاپ چهارم 1384.

واقعه اي حيرت انگيز در شش سالگي

صفوان بن مهران حكايت كند:

روزي امام جعفر صادق عليه السلام دستور داد، شتري را كه هميشه بر آن سوار مي شد، آماده كنم. همين كه شتر را آماده كردم و جلوي منزل آوردم، حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام كه در سنين شش سالگي بود، با عجله و شتاب از منزل خارج شد و در حالي كه يك روپوش ايمني روي شانه هاي خود انداخته بود، كنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حركت كرد. خواستم مانع حركت او شوم؛ ولي نتوانستم و از نظرم ناپديد گشت، با خود گفتم: اگر مولايم، حضرت صادق سؤال نمايد كه فرزندش موسي و نيز شتر چه شد؟ چه بگويم.

مدت كوتاهي در اين افكار غوطه ور بودم، كه ناگهان متوجه شدم شتر جلوي منزل حضرت، روي زمين قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازير بود، آن گاه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام از آن فرود آمد و سريع وارد منزل شد. در همين حال، خادم امام صادق عليه السلام از منزل بيرون آمد و اظهار داشت: اي صفوان! مولايت فرمود: جل و پلاس شتر را بردار و آن را در جايگاه خودش ببر. با خود گفتم: الحمدلله، اميدوارم امام صادق عليه السلام از سوار شدن بر شتر منصرف شده باشد، همين طور كه با خود مي انديشيدم ناگهان مولايم از منزل بيرون آمد و فرمود: اي صفوان! ناراحت نباش، مقصود

اين بود كه شتر براي فرزندم موسي آماده شود؛ و سپس افزود: آيا مي داني او در اين مدت كوتاه كجا رفت؟

در جواب اظهار داشتم: سوگند به خداي يكتا، هيچ نمي دانم و خبر ندارم.

فرمود: همانا مسيري را كه ذوالقرنين در مدت زماني طولاني پيمود، فرزندم موسي آن را در زماني كوتاه طي كرد؛ و بلكه چندين برابر آن را در همين مدت كوتاه پيمود و سلام مرا به تمام دوستان و شيعيانمان رسانيد و سپس مراجعت نمود؛ و هم اكنون چنانچه مايل هستي، نزد او برو تا تمام جريان را برايت تعريف نمايد. بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسي كاظم عليه السلام وارد شدم، ديدم حضرت نشسته و مقداري ميوه تازه كه ميوه ي آن فصل نبود و مشابه آن هم يافت نمي شد، جلويش قرار داشت، وقتي متوجه من شد فرمود:

اي صفوان! هنگامي كه سوار شتر شدم، با خود گفتي: اگر مولايم امام صادق عليه السلام از فرزندش جويا شود، چه پاسخ دهم؟ و خواستي مانع حركت من شوي؛ ليكن نتوانستي و در همان افكار سرگردان بودي، كه بازگشتم و از شتر پائين آمدم؛ و آن هنگام تو با خود گفتي: الحمدلله، و سپس پدرم از منزل بيرون شد و فرمود:

اي صفوان! ناراحت مباش، آيا فهميدي فرزندم موسي در اين زمان كوتاه كجا رفت و برگشت؛ و تو گفتي نمي دانم. بعد از آن، پدرم فرمود: فرزندم موسي در اين زمان كوتاه چند برابر آنچه را كه ذوالقرنين در آن زمان طولاني پيموده بود، پيمود، و اگر مايل هستي وارد شو تا فرزندم تو را در جريان امر قرار دهد.

صفوان گويد: با شنيدن اين سخنان حيرت انگيز به سجده افتادم و سپس گفتم: اي مولاي من! اين ميوه هائي كه در حضور شما است، از كجا آمده، چون الآن فصل آن ها نيست، آيا اين ميوه ها فقط مخصوص شما مي باشد، يا من هم مي توانم از آن ها استفاده كنم؟

فرمود: به منزل مراجعت كن، سهم تو نيز فرستاده خواهد شد.

صفوان افزود: چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقي از آن ميوه ها را برايم فرستاد و آورنده گفت: مولايت سلام مي رساند و مي فرمايد: تو دوست و شيعه ما هستي و در خوراكي هاي ما سهيم خواهي بود [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هداية الكبري حضيني: ص 270، مدينة المعاجز: ج 6، ص 276، ح 2004.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

وصيت درباره خانواده

ابراهيم بن عبدالله جعفري از گوهري از اهل بيتش روايت نموده كه موسي بن جعفر عليهماالسلام برادرش اسحاق را با ابراهيم بن محمد جعفري و جعفر بن صالح و معاويه جعفري و يحيي بن حسين بن زيد و سعيد بن عمران و محمد بن حارث و يزيد بن سليط و بن جعفر اسلمي بر وصيت خود گواه گرفت كه آن حضرت شهادت مي دهد بر اينكه خدائي جز خداي يگانه نيست و محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول است و قيامت كه در وجود آن هيچگونه شكي نيست آمدني است و يقيناً خداوند مردگان را مبعوث خواهد نمود و البته مبعوث شدن مردم پس از مرگ حق است و رسيدگي به حساب و اعمال بندگان و قصاص و

وقوف در پيشگاه خداوند عزوجل، و آنچه به محمد صلي الله عليه و آله و سلم از جانب پروردگارش نازل شده و آنچه جبرئيل به او آورده همگي حق است و من بر اين عقيده زندگي كرده و بر اين عقيده مي ميرم و انشاءالله با چنين عقيده اي هم مبعوث خواهم شد. اين اشخاص را گواه مي گيرم كه اين وصيت من است به خط خودم، و وصيت جدم اميرالمؤمنين و محمد بن علي عليهماالسلام را حرف به حرف استنساخ كرده ام و وصيت پدرم جعفر بن محمد عليهماالسلام هم مانند اين است و خود نيز به پسر علي (حضرت رضا عليه السلام) وصيت مي كنم و پسرانم را همراه او مي كنم به شرط اينكه او بخواهد و آنها را شايسته تشخيص دهد و دوست داشته باشد كه تثبيتشان كند و اگر نسبت به آنها اكراه داشت و خواست كه آنها را خارج سازد در اختيار اوست و با وجود وي آنها را اختياري نيست.

و نيز وصيت نمودم به او و پسرانم ابراهيم و عباس و اسماعيل و احمد و ام احمد سرپرستي موقوفات و اموال و بردگان و كودكانم را كه بازماندگان من هستند ولي سرپرستي زنانم با علي است، نه با آنها، و توليت ثلث پدرم و ثلث خودم نيز فقط با اوست كه در هر راهي خواهد مصرف كند و اين مورد حق او مانند حق صاحب مال است نسبت به مالش كه اگر خواست بفروشد و ببخشد و يا واگذار كند و يا به كساني كه از آنها نام بردم و يا به ديگران كه نامي از آنها برده نشده صدقه دهد كه اختيار با اوست

و او نسبت به مال و اهل و فرزندانم مانند خود من است و چنانچه بخواهد برادرانش را كه من در اين وصيت نام بردم ثابت نگه دارد و اگر نخواهد اختيار خواهد داشت كه خارجشان كند و او را در اين كار ملامتي نيست و كسي حق رد كردن او را ندارد و چنانچه مشاهده نمود كه وضع و حال آنها نسبت به موقعي كه من از آنان جدا مي شوم تغيير كرده حق دارد كه آنها را تحت سرپرستي خود در آورد و اگر يكي از آنها بخواهد خواهر خود را به كسي تزويج كند چنين اقدامي را نكند مگر با اجازه ي او زيرا وي به امر ازدواج خانواده اش آشناتر است و هر شخص صاحب نفوذ و يا كس ديگري از مردم چنانچه بخواهد از اين امر جلوگيري كند يا او را در اجراي مفاد اين وصيت نامه و يا نسبت به اشخاصي كه نام بردم ممانعت نمايد از خدا و رسولش بيزاري جسته و خدا و رسولش نيز از او بيزار باشند و لعنت و خشم خدا و لعنت لعن كنندگان و فرشتگان مقرب و پيغمبران و رسولان و گروه مؤمنين بر اوست. و هيچ يك از حكام و صاحبان قدرت حق ندارد مانع كار او شود من از او دادخواهي و ادعائي ندارم و براي هيچيك از فرزندانم نزد او مالي نيست و او هر چه گويد درست است اگر كم كند او بهتر داند و اگر بيشتر كند او همچنين راستگو است. و مقصود من از وارد كردن بعضي از فرزندانم در اين وصيت فقط احترام و تكريم آنها است و اما كنيزاني

كه از من اولاد دارند هر كدام از آنها كه در منزل خود بمانند و رعايت خود حجاب كنند اگر او (حضرت رضا عليه السلام) صلاح داند آنچه در حال حيات من داشتند براي آنها محفوظ است و هر كدام از آنها كه شوهري اختيار كنند ديگر حق بازگشت به حرمسراي مرا ندارند مگر در صورتي كه علي رأي ديگري دهد و همچنين است وضع و حال دختران من كه هيچيك از برادران و هيچ صاحب قدرتي و هيچ عموئي حق ندارد دخترانم را بدون مشورت علي شوهر دهد، اگر چنين كاري را كنند با خدا و رسولش مخالفت كرده و با حكومت خدائي جنگيده اند و علي به ازدواج خانواده ي خويش آشناتر است كه اگر خواست آنها را به شوهر دهد مي دهد، و اگر نخواست نمي دهد و من به آن زن ها همچنانكه در مكتوبم نوشته ام وصيت كرده ام و خدا را به آنها گواه گرفته ام و علي و ام احمد نيز گواهند و هيچكس نبايد وصيت مرا بر خلاف آنچه ذكر كرده و نام برده ام فاش كرده و انتشار دهد پس هر كس بدي كند به خود كرده و هر كه نيكي كند به خود كرده است. و ما ربك بظلام للعبيد و صلي الله علي محمد و علي اله. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضا جلد 1 باب پنجم، بحارالانوار، اصول كافي كتاب، الحجة باب الاشارة و البص علي ابي الحسن الرضا حديث 15.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني؛ انتشارات مفيد 1360.

وصيت به پسران

يا بني اياك ان يراك الله في معصية نهاك عنها، و اياك يفقدك الله عند طاعة امرك بها. و عليك بالجد

و لا تخرجن نفسك من التقصير في عبادة الله و طاعته فان الله لا يعبد حق عبادته، و اياك و المزاح فانه يذهب بنور ايمانك و يستخف مروتك، و اياك و الضجر و الكسل فانهما يمنعان حظك من الدنيا و الاخرة. [1] .

ترجمه: پسر جانم مبادا خداوند تو را در معصيتي بيند كه تو را از ارتكاب آن نهي كرده است، و مبادا تو را در بجا آوردن طاعتي نبيند كه تو را به انجام آن دستور داده است. و ملازم كوشش باش و در انجام طاعت و عبادت خدا خود را بي تقصير مدان زيرا كه خداوند چنانكه سزاوار عبادت و پرستش است پرستش نشود، و از شوخي و مزاح دوري كن كه آن نور ايمانت را برده و مردانگيت را سبك كند، و از جزع و تنبلي به دور باش كه آن دو تو را از رسيدن به بهره ي دنيا و آخرت باز دارند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني؛ انتشارات مفيد 1360.

وصيت به يكي از شيعيان

اي فلان! اتق الله و قل الحق و ان كان فيه هلا كك فان فيه نجاتك، اي فلان اتق الله ودع الباطل و ان كان فيه نجاتك فان فيه هلاكك [1] .

اي فلان از خدا بترس و حق را بگو اگر چه (ظاهراً) هلاك تو را در آن باشد زيرا نجات تو در آن است، اي فلان از خدا بترس و باطل را رها كن گرچه نجات تو در آن باشد كه هلاك تو در آن است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني؛ انتشارات مفيد 1360.

وصيت به همگان

اجتهدو في ان يكون زمانكم اربع ساعات: ساعة لمناجات الله، و ساعة لامر المعاش، و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم في الباطن، و ساعة تخلون فيها للذاتكم في غير محرم و بهذه الساعة تقدرون علي الثلاث ساعات. لا تحدثوا انفسكم بفقر و لا بطول عمر فانه من حدث نفسه بالفقر بخل و من حدثها بطول العمر يحرص. اجعلوا لانفسكم حظاً من الدنيا باعطائها ما تشتهي من الحلال و ما لا يثلم المروة و ما لا سرف فيه و استعينوا بذلك علي امور الدين فانه روي: ليس منا من ترك دنياه لدينه او ترك دينه لدنياه [1] .

سعي كنيد كه وقت شما چهار ساعت (قسمت) باشد، ساعتي براي مناجات و عبادات خدا، و ساعتي (قسمتي) براي امور معاش، و ساعتي هم براي معاشرت با برادران و مردمان مورد اعتماد يعني كساني كه عيوب شما را به شما مي فهمانند و صميمانه به شما اخلاص دارند، و ساعتي نيز براي درك لذت هاي حلال خلوت كنيد و به وسيله ي

همين قسمت از عمر (رفع خستگي كرده و) بر انجام وظائف آن سه ساعت ديگر توانائي پيدا مي كنيد.

به خودتان فقر و طول عمر را تلقين نكنيد زيرا هر كس به خود تلقين فقر كند بخيل شود و آنكه آرزوي طول عمر كند حريص گردد. براي خودتان از دنيا آنچه خواهشي از حلال باشد و به مردانگي خلل وارد نيارد و اسراف حساب نشود بهره اي بگيريد و به وسيله ي آن بر انجام امور دين ياري جوئيد زيرا روايت شده است كه: از ما نيست آنكه دنيايش را براي دينش رها كند و يا دينش را به خاطر دنيا از دست دهد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني؛ انتشارات مفيد 1360.

وصيت به فضل بن يونس

ابلغ خيراً و قل خيراً و لا تكن امعة. قلت و ما الامعة؟ قال: لا تقل انا مع الناس و انا كواحد من الناس ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: يا ايها الناس انما هما نجدان نجد خير و نجد شر فلا يكن نجد الشر احب اليكم من نجد الخير [1] .

ترجمه: به فضل بن يونس فرمود: خير را ابلاغ كن و خير بگو و امعة مباش. فضل گويد گفتم امعة چيست؟ فرمود مگو كه من يكي از مردمانم زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي مردم فقط دو گروه مردم هستند گروه خير و گروه شر پس نبايد جماعت شر در نزد تو محبوتر از جماعت خير باشد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني؛ انتشارات مفيد 1360.

وصيت به اصحاب

لا تستكثروا كثير الخير و لا تستقلوا قليل الذنوب فان قليل الذنوب يجتمع حتي يصير كثيراً، و خافوا الله في السر حتي تعطوا من انفسكم النصف و سارعوا الي طاعة الله و اصدقوا الحديث و ادوا الامانة فانما ذلك لكم و لا تدخلوا فيما لا يحل لكم فانما ذلك عليكم [1] .

ترجمه: شما خير زياد را (با اينكه زياد است) زياد نشماريد و گناهان كم را (با اينكه كمند) كم نشماريد زيرا گناهان كم جمع شوند تا زياد مي گردند، و از خدا در پنهاني بترسيد تا خودتان انصاف را رعايت كرده باشيد و به طاعت خدا شتاب كنيد و سخن به راستي بگوئيد و امانت را (به صاحبش) ادا كنيد كه آن به نفع شما است و در

آنچه براي شما حلال نيست وارد نشويد كه آن به زيان شما است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي كتاب الايمان و الكفر باب محاسبة العمل حديث 17.

منبع: حضرت موسي كاظم؛ فضل الله كمپاني؛ انتشارات مفيد 1360.

وفاي به وعده ها به كودكان

هنگامي كه به كودكان وعده اي داديد وفا كنيد، زيرا كودكان مي پندارند شما روزي دهنده ي آنها هستيد، خداوند براي هيچ چيز به اندازه ي تجاوز به حقوق زنان و كودكان خشمگين نمي گردد.

قوله في الوفاء بالعهد للاطفال

اذا وعدتم الصبيان ففوا لهم، فانهم يرون انكم الذين ترزقونهم، ان الله عزوجل ليس يغضب لشي ء كغضبه للنساء و الصبيان.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام كاظم؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي چاپ اول 1381.

ويژگيهاي علمي امام كاظم

امام موسي عليه السلام داناترين اهل زمانش، به تمام انواع علوم عقلي و نقلي بود، علم آن بزرگوار همانند علم انبياء و اوصياء، الهامي از طرف خدا بود - نه مانند ديگر مردم، اكتسابي - متكلمان شيعه براي اثبات اين مطلب، سيلي از دليل و برهان اقامه كرده اند كه شك و ترديد برنمي دارد، امام جعفر صادق عليه السلام، بر علم فراوان فرزند خويش حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام گواهي داده و درباره او به عيسي فرمود: «از اين پسرم، اگر آنچه در قرآن است بپرسي، با آگاهي تو را پاسخ خواهد داد.» و درباره آن حضرت فرمود: «علم، حكمت، دانايي، سخاوت و آگاهي بدانچه مردم بدان نيازمندند، در امور ديني مورد اختلافشان، نزد اوست...» همين قدر در گستردگي علوم آن بزرگوار بس، كه دانشمندان تمام فنون از علوم ديني و غير ديني به قدري نقل كرده اند كه كتابها پر است و تأليفات فراواني فراهم كرده اند، تا آن جا كه ميان راويان، آن بزرگوار معروف به عالم است. شيخ مفيد مي گويد:

مردم از ابوالحسن موسي عليه السلام احاديث فراواني نقل كرده اند و او فقيه ترين مردم زمانش بود [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد: ص 272.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛

باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدحسين عطايي.

ه

هشام بن حكم

وي در بحث و مناظره و علم كلام بلوغ، و در اين فن بر ديگران برتري داشت.

ابن نديم مي نويسد: «هشام از متكلمين شيعه و از كساني بود كه بحث درباره امامت را مي شكافت، او در علم كلام ماهر و حاضر جواب بود». [1] .

هشام كتاب هاي بسيار نوشت، و با علماي اديان و مذاهب و مباحثه هاي جالبي انجام داد.

يحيي بن خالد برمكي در حضور هارون الرشيد به هشام گفت: «آيا ممكن است حق در دو جهت مخالف قرار بگيرد؟»

هشام گفت: «نه».

يحيي گفت: «مگر چنين نيست كه وقتي دو نفر با هم اختلاف دارند و بحث مي كنند يا هر دو بر حقند يا هر دو باطل و يا يكي بر حق، ديگري باطل است؟»

هشام گفت: «آري، خالي از اين سه صورت نيست ولي صورت اول امكان ندارد؛ ممكن نيست هر دو بر حق باشند».

يحيي گفت: «اگر قبول داري چنانچه دو نفر در حكمي از احكام دين با هم نزاع و اختلاف داشته باشند ممكن نيست هر دو بر حق باشند؛ پس علي و عباس كه نزد ابوبكر رفتند درباره ميراث رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با هم نزاع كردند كدام بر حق بودند؟»

گفت: «هيچ كدام بر خطا نرفتند و داستان آنها نظير هم دارد: در قرآن مجيد، در قصه داود عليه السلام آمده است كه دو فرشته با هم نزاع داشتند و نزد داود عليه السلام آمدند كه نزاع آنها را حل كند، از آن دو فرشته كدام بر حق بودند؟»

يحيي گفت: «هر دو بر حق بودند و با هم

اختلاف نداشتند، و نزاع آنان صوري بود، و مي خواستند با اين صحنه داود را متوجه كار وي سازند». [2] .

هشام گفت: نزاع علي عليه السلام و عباس هم همين طور بود و آنها با هم اختلاف و نزاعي نداشتند. و تنها براي آگاه كردن ابوبكر از اشتباهي كه كرده بود، اين كار را كردند و خواستند به ابوبكر بفهمانند اين كه مي گويي كسي از پيامبر ارث نمي برد، دروغ مي گويي و ما وارث اوييم».

يحيي متحير شد، قدرت پاسخ نداشت و هارون الرشيد هم هشام را مورد تحسين قرار داد. [3] .

يونس ابن يعقوب مي گويد: گروهي از اصحاب امام صادق عليه السلام از جمله حمران بن اعين و مؤمن طاق و هشام بن سالم و طيار و هاشم بن حكم نزد آن بزرگوار بودند و هشام جوان بود.

امام عليه السلام به هشام گفت: «آيا خبر نمي دهي كه با عمرو بن عبيد چه كردي و چگونه از او سئوال كردي؟»

هشام گفت: «از شما شرم مي كنم و در خدمت شما زبانم كار نمي كند!»

امام فرمود: «وقتي به شما دستوري مي دهيم انجام دهيد!»

هشام گفت: «شنيده بودم كه عمرو بن عبيد در مسجد بصره مي نشيند و براي مردم صحبت مي كند و اين بر من گران بود. روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم ديدم عمرو بن عبيد در مسجد نشسته است و مردم دور او را گرفته اند و از او مطالبي سئوال مي كنند.

جمعيت را شكافتم و نزديك او نشستم و گفتم: «اي دانشمند، من غريبم، اجازه بده سوالي را مطرح كنم!»

اجازه داد.

گفتم: «آيا چشم داري؟»

گفت: «اي پسرك اين چه سوالي است؟»

گفتم: «سئوال

من همين گونه خواهد بود».

گفت: «بپرس گرچه سؤالت احمقانه است».

دوباره پرسيدم: «چشم داري؟»

- آري.

- به وسيله آن چه مي كني؟

- رنگ ها و شكل ها را مي بينم.

- آيا بيني داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- بوها را استشمام مي كنم.

- دهان داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- طعم غذاها را مي چشم.

- گوش داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- با آن صداها را مي شنوم.

- آيا مغز (مركز احساس) هم داري؟

- دارم.

- با آن چه مي كني؟

- با آن هر چه بر جوارح من وارد شود، تميز و تشخيص مي دهم.

آيا اين جوارح، تو را از اين مركز احساس بي نياز نمي كنند؟

- نه!

- چطور؟ در صورتي كه همه اعضا و جوارح تو صحيح و سالم هستند!

- هرگاه اين جوارح در چيزي شك كنند به مغز (مركز احساس) رجوع مي كنند تا شك آنان برطرف و يقين حاصل شود.

- پس خدا مغز و مركز احساس را براي زدودن شك اين جوارح قرار داده است؟

- آري.

- پس حتما به مغز و مركز احساس نياز داريم؟

- آري.

هشام مي گويد، گفتم: «خداوند جوارح تو را بدون امامي كه درست را از نادرست تشخيص دهد وانگذاشته است، اما همه اين خلق را در حيرت و شك و اختلاف بدون امامي كه در هنگام اختلاف و شك به او رجوع كنند واگذاشته است؟!!!».

عمرو بن عبيد ساكت شد و چيزي نگفت سپس به من رو كرد و پرسيد: «اهل كجائي؟»

گفتم: «اهل كوفه».

گفت: تو هشام هستي. مرا پيش خود برد

و در جاي خود نشانيد و ديگر صحبتي نكرد تا من برخاستم.

امام صادق عليه السلام هنگامي كه اين گزارش را شنيد تبسم كرد و فرمود: «چه كسي به تو اين استدلال را ياد داد؟»

هشام گفت: «اي پسر رسول خدا، همينطور بر زبانم جاري شد».

امام فرمود: «اي هشام! به خدا سوگند اين استدلال در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است». [4] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فهرست ابن نديم، ص 263، چاپ مصر.

[2] داستان داود و آن دو فرشته در سوره ص، آيه 21 - 22 ياد شده، توضيح آن را مي توانيد در يكي از تفاسير فارسي بخوانيد.

[3] الفصول المختارة سيد مرتضي، ص 26، چاپ نجف؛ با اختصار.

[4] رجال كشي، ص 271 - 273 - اصول كافي، ج 1، ص 196؛ با اندك تفاوت - مروج الذهب مسعودي با تفاوتي بيشتر امام تفاوتي كه به مقصود زياني ندارد.

- در اينجا از باب حق شناسي لازم است تذكر دهيم كه در تهيه و تنظيم اين نوشتار از كتاب حياة الامام الكاظم عليه السلام تأليف دانشمند محترم آقاي كاظم قرشي - به عنوان راهنما - بهره فراواني برده شده است.

منبع: زندگاني چهارده معصوم؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ پاييز 1386 نشر مسجد مقدس جمكران

هشام بن الحكم

شيخ او را از اصحاب امام كاظم عليه السلام شمرده است [1] .

در فهرست فرموده: هشام بن حكم از اصحاب خاص مولانا موسي بن جعفر است و با مخالفان بحث هاي زيادي در اصول و غير آن داشته. داراي اصلي است و كتاب هاي فراواني دارد. از اهل كوفه است و از آنجا به

بغداد منتقل گرديد. محضر امام صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را درك نموده و روايات زيادي از آن دو بزرگوار نقل كرده است. و از ايشان مدح هاي فراواني درباره وي به دست رسيده است. از افرادي است كه در ارتباط با مسأله امامت و مذهب شيعه به نحو اساسي و ريشه اي سخن گفته. در علم كلام زبردست و حاضر جواب بوده.

از وي سؤال شد: آيا معاوية بن ابي سفيان در جنگ بدر حاضر بوده؟ گفت: آري! از آن طرف (يعني با مشركان و مخالفان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم). [2] . و نجاشي فرموده: ولادت وي در كوفه و نشو و نمايش در واسط و تجارتش در بغداد بود و در اواخر عمرش سال 199 به بغداد منتقل گرديد. از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام نقل حديث نموده. در نقل روايات ثقه بوده و در سال 199 در بغداد وفات نمود. كتاب هاي فراواني دارد [3] . شيخ مفيد وي را از بزرگاني شمرده است كه مسايل حلال و حرام و فتوا و احكام از آنان گرفته مي شده و راهي براي مذمت احدي از آنان نيست و مورد سرزنش قرار نگرفته اند. ابن شهر آشوب فرموده: امام صادق عليه السلام وي را كه نوجوان بود بر پيرمردان برتري مي داد و مي فرمود: اين با قلب و زبان و دست، ناصر ما مي باشد. و فرمود: هشام بن الحكم پيشتاز در دفاع از حق ما و نشر كننده سخن ما و مؤيد راستگويي ما و دفع كننده سخنان باطل مي باشد. هر كه از وي و آثارش پيروي نمايد از ما پيروي نموده و هر كه

با او مخالفت نمايد و از او رو گردان شود با ما مخالفت نموده و از ما رو گردان شده است [4] . روايات از ائمه عليهم السلام و سخنان بزرگان در مدح هشام فراوان و مناظرات وي با مخالفان معروف و مشهور است به جهت رعايت اختصار از آوردن آنها صرف نظر مي نمايم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 362، شماره 1.

[2] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 271 و 272.

[3] رجال نجاشي، ص 304 و 305.

[4] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 273.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

هشام بن سالم جواليقي

شيخ در رجال او را از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام شمرده است [1] .

در فهرست فرموده: يك كتاب دارد [2] . و نجاشي فرموده: از امام صادق و امام موسي بن جعفر عليهماالسلام نقل حديث كرده، ثقة ثقة. سپس كتاب هاي او را برشمرده است [3] . و شيخ مفيد با همان عبارت كه در حالات هشام بن حكم ذكر نمودم وي را توصيف نموده است [4] . و شيخ كشي با ذكر سند از هشام نقل نموده كه: بعد از شهادت امام صادق عليه السلام من و مؤمن الطاق، ابوجعفر در مدينه با هم بوديم. مردم اطراف عبدالله پسر امام صادق عليه السلام جمع بودند و مي گفتند: بعد از پدر بزرگوارش او امام است، به اين بهانه كه از امام صادق عليه السلام روايت مي كردند كه امامت بعد از هر امام براي پسر بزرگش مي باشد اگر نقصي در بدنش نباشد. پس من و مؤمن الطاق نزد عبدالله رفتيم تا همان گونه كه از پدر بزرگوارش امام صادق عليه السلام مسأله

مي پرسيديم از وي مسأله بپرسيم. از او پرسيديم: زكات در چه مقدار واجب است؟ گفت: در دويست درهم كه بايستي پنج درهم پرداخت. گفتيم: در صد درهم چه مقدار زكات است؟ گفت: دو درهم و نيم. به او گفتيم: به خدا سوگند مرجئه چنين حكم نمي كنند! دستش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: به خدا سوگند! من نمي دانم مرجئه چه مي گويند. پس از نزد وي بيرون آمديم. سرگردان بوديم و نمي دانستيم به كجا برويم در يكي از كوچه هاي مدينه نشستيم و مشغول گريه شديم. متحير بوديم به كجا رويم مي گفتيم: نزد كي برويم؟ مرجئه يا قدريه يا زيديه يا معتزله يا خوارج [5] .

هشام گويد: در اين سخن بوديم كه ناگاه پيرمردي را ديدم كه سابقه آشنايي با او نداشتم با دست به من اشاره نمود ترسيدم كه از جاسوسان منصور باشد زيرا منصور در مدينه جاسوساني گماشته بود كه هر كس از شيعيان امام صادق عليه السلام را بيابند او را به قتل رسانند. خيال كردم اين مرد از آنان است! از اين جهت به مؤمن طاق گفتم: تو از من دور شو زيرا بر خود و بر تو مي ترسم و اين مرد اكنون مرا خواسته و به تو كاري ندارد تو دور شو و خود را به هلاكت نينداز. مؤمن طاق از من دور شد من كه خيال مي كردم نمي توانم از دست آن پيرمرد رها شوم از پي او رفتم تا در منزل موسي بن جعفر عليهماالسلام (كه بعدا از آن مطلع شدم) رسيديم مرا آنجا گذاشت و رفت. خادمي در منزل بود به من گفت: خدا تو را رحمت كند!

وارد منزل شو. وارد شدم چشمم به حضرت افتاد بدون مقدمه فرمود: نه به سوي مرجئه و نه به سوي قدريه و نه به سوي زيديه و نه به سوي معتزله و نه به سوي خوارج! به سوي هيچ يك از آنان نرو! به سوي من، به سوي من، به سوي من بيا! به حضرت عرض كردم: فدايت شوم! پدرت از دنيا رفت؟ فرمود: آري! عرض كردم: فدايت شوم! بعد از او ما به كه مراجعه نماييم؟ فرمود: اگر خدا اراده نمايد تو را هدايت مي كند! عرض كردم: عبدالله گمان مي كند كه بعد از درگذشت پدرت او امام است؟! فرمود: عبدالله مي خواهد كسي خدا را عبادت ننمايد! عرض كردم: پس امام ما بعد از پدر بزرگوارت كيست؟ فرمود: باز هم مي گويم: اگر خدا اراده نمايد تو را هدايت كند، هدايت مي فرمايد! عرض كردم: تو امام ما هستي! فرمود: من اين را به تو نمي گويم!

هشام مي گويد: متوجه شدم كه از راه درست سؤال را طرح ننموده ام از اين جهت به گونه اي ديگر سؤال نمودم. عرض كردم: فدايت شوم! تو را امامي هست كه زير فرمان او باشي؟ فرمود: نه! در اين هنگام هيبت و عظمت او مرا به اندازه اي گرفت كه در حضور پدرش امام صادق عليه السلام اين چنين رعبي مرا نمي گرفت. عرض كردم: فدايت شوم! از تو مسائلي را كه از پدرت مي پرسيدم بپرسم؟ فرمود: بپرس، جواب مي دهم ولي افشا نكن كه اگر افشا نمودي باعث كشتن من مي گردي. هشام گويد: مسائلي را پرسيدم، ديدم درياي مواج علم است! عرض كردم: فدايت شوم! شيعيان تو و شيعيان پدرت در ضلالت هستند شما را براي

ايشان معرفي بنمايم؟ شما از من پيمان گرفتيد كه كتمان نمايم! فرمود: هر كه را به او اطمينان داشتي از او پيمان بگير كه كتمان نمايد آن گاه به او بگو كه اگر آشكار نمودند منجر به قتل من و شما مي گردد. هشام گويد: از خدمت حضرت بيرون آمدم و نزد مؤمن طاق رفتم. مؤمن طاق به من گفت: چه شد؟ گفتم: راه هدايت را پيدا نمودم و جريان را به او گفتم. سپس مفضل بن عمر و ابوبصير را ملاقات كردم جريان را به آنها نيز گفتم! خدمت حضرت مي آمدند و از فرمايشات وي بهره مند مي شدند. جريان را به شيعيان ديگر نيز گفتيم همه خدمت او مي آمدند و كسي جز اندكي نزد عبدالله نمي رفتند. عبدالله از مردم پرسيد چرا اطراف من خلوت شده؟ كه جريان مرا به او گفتند در صدد انتقام برآمد عده اي را گماشته بود كه در مدينه مرا كتك بزنند [6] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 363، شماره 2.

[2] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 297.

[3] رجال نجاشي، ص 305.

[4] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 297.

[5] همه اينها از فرقه هاي گمراه مي باشند.

[6] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 300 - 298.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

هلاكت سگ خليفه به وسيله خرما

راويان حديث و تاريخ نويسان آورده اند:

در آن زماني كه حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم صلوات الله عليه را از بصره به زندان بغداد منتقل كردند، حضرت به طور دائم مورد انواع شكنجه هاي روحي و جسمي قرار مي گرفت.

و پس از مدتي در اختيار سندي بن شاهك يهودي با بدترين و شديدترين وضعيت

قرار گرفت.

تا آن كه در نهايت هارون الرشيد با توجه به فضائل و مناقب؛ و نيز موقعيت اجتماعي امام عليه السلام، از روي حسادت و ترس، به فكر مسموم كردن و قتل آن حضرت افتاد. به همين جهت مقداري رطب و خرماي تازه را تهيه كرده و يكي از آنها را به وسيله نخ و سوزن درون آن را به طوري آغشته به زهر كرد، كه يقين كرد خورنده خرما، سالم نمي ماند؛ و سپس در طبقي (سيني و يا بشقاب) گذاشت و روي خرماها را پوشاند. پس از آن، به يكي از مأمورين خود دستور داد تا طبق خرما را نزد حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام برده و بگويد: اميرالمؤمنين، هارون الرشيد مقداري از آن ها را تناول كرده؛ و نيز اين مقدار را براي شما فرستاده است تا ميل نمائيد. و افزود: مواظب باش كه تمامي خرماها را ميل كند و كسي ديگر حق خوردن از آن ها را ندارد.

هنگامي كه مأمور هارون، خرماها را نزد امام كاظم عليه السلام آورد و پيام خليفه را به حضرتش رسانيد، حضرت يكي از خرماها را - كه آغشته به زهر بود - برداشته و در دست گرفت؛ و با دست ديگر مشغول خوردن بقيه گرديد. در همين اثناء، سگ مخصوص هارون الرشيد - كه هارون بيش از هر چيز و هر كس به آن علاقه مند بود و آن را به انواع جواهرات و زيورآلات زينت كرده بود - خود را رهانيد و از جايگاه مخصوص خود بيرون شد و مستقيم داخل زندان امام عليه السلام گرديد؛ و خواست كه نزديك آن حضرت برود و آن خرماي

زهر آلود را دهن بزند و بخورد.

حضرت آن خرماي مسموم را كه در دست خويش گرفته بود، در حضور غلام خليفه، نزد آن سگ انداخت و سگ هم سريع آن را خورد؛ و چندان زماني نگذشت كه سگ روي زمين افتاد و با سر و صدا، شروع به ناليدن كرد و مرد.

سپس امام عليه السلام به ناچار باقيمانده خرماها را ميل نمود؛ و بعد از آن، مأمور خليفه، نزد هارون بازگشت و گفت: تمامي خرماها را آن شخص زنداني خورد.

هارون سؤال كرد: او را در چه حالتي ديدي؟

پاسخ داد: در وضعيتي خوب، بدون آن كه تغييري در بدن و جسم او ظاهر گردد.

و چون خبر مسموم شدن و مردن سگ به هارون رسيد بسيار غمگين و اندهناك شد و بر بالين لاشه سگ مرده آمد و بسيار افسوس خورد.

سپس بازگشت و مأموري را كه خرماها را نزد امام موسي كاظم عليهماالسلام آورده بود، احضار كرد و شمشير برهنه خود را دست گرفت و او را مخاطب قرار داد و گفت: چنانچه حقيقت را بيان نكني تو را به قتل مي رسانم.

مأمور گفت: من رطب ها را نزد موسي بن جعفر عليه السلام بردم و پيام شما را نيز به او رساندم و سپس بالاي سر او ايستادم تا مشغول خوردن آن خرماها شد.

در همين بين، كه ناگهان سگ شما فرا رسيد و خواست نزديك آن شخص زنداني برود و از دستش خرمائي بگيرد.

و زنداني ناچار شد و خرمائي را كه در دست داشت، نزد سگ انداخت و سگ آن را خورد و در جا افتاد؛ و موسي بن جعفر عليه السلام

بقيه خرماها را ميل نمود.هارون الرشيد با شنيدن اين خبر بسيار افسرده خاطر گشت و گفت: بهترين رطب را براي او تهيه كرديم، ولي حيف كه به هدف خود نرسيديم و بلكه سگ از دست ما رفت.

و سپس افزود: هر چه تلاش مي كنيم تا از وجود موسي بن جعفر نجات يابيم، ممكن نمي شود.

و در پايان با تهديد به غلام گفت: مواظب باش كه اين خبر در بين افراد منتشر نگردد [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون المعجزات: ص 105، بحار الأنوار: ج 48، ص 223، س 1، ضمن حديث 25، به نقل از عيون أخبار الرضا عليه السلام.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام موسي كاظم؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

هيچ چيز بر امام مخفي نيست

اسحق بن عمار مي گويد: در خدمت امام كاظم عليه السلام بودم كه شخصي غريب آمد و به صدايي كه مانند صداي پرندگان بود با آن حضرت تكلم نمود.

امام كاظم عليه السلام نيز به همان طريق به او جواب فرمود و با او به زبان او گفتگو كرد، تا آنكه مرد عرض حاجت خود نموده و جواب شنيد و رفت.

من گفتم: «اي فرزند رسول خدا! مثل اين كلام را نشنيده بودم.» حضرت فرمود: «بلي اين زبان مردم چين است ولي همه مردم چين به اين زبان صحبت نمي كنند بلكه اختلاف در زبان ايشان بسيار است و ليكن امام تو همه آن زبانها را مي داند.» چون آن حضرت مرا متعجب ديد، فرمود: «از اين عجيب تر آنكه امام بايد، زبان جميع پرندگان بلكه زبان هر صاحب روح و جنبنده اي كه بر روي زمين مي باشد را بداند و هيچ چيز بر او مخفي و

پوشيده نباشد.»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حديقة الشيعه.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

هدايت هشام بن سالم و ديگر شيعيان

هشام بن سالم مي گويد: «من و ابوجعفر مؤمن الطاق بعد از وفات حضرت صادق عليه السلام در مدينه بوديم و مردم جمع شده بودند بر آنكه عبدالله پسر آن حضرت، بعد از پدرش امام است.

من و ابوجعفر نيز بر او وارد شديم و ديديم مردم به سبب آن كه روايت كرده اند امر امامت در فرزند بزرگ است، بر دور او جمع شده اند. ما داخل شديم و از او مسئله اي پرسيديم چنانكه از پدرش مي پرسيديم. پس پرسيديم از او كه زكات در چه مقدار واجب است؟ گفت: «در هر دويستدرهم، پنج درهم واجب است.» گفتيم: «درصد درهم چقدر؟» گفت: «دو درهم و نيم.» گفتيم: «به خدا قسم كه مرجئه چنين چيزي كه تو مي گوئي نمي گويد.» عبدالله دستهايش را به آسمان بلند كرد و گفت: «به خدا قسم كه من نمي دانم مرجئه چه مي گويند.»

پس ما حيران و سرگردان از نزد او بيرون آمديم و در كوچه هاي مدينه مي گشتيم و نمي دانستيم كجا و پيش چه كسي برويم، بسوي مرجئه برويم يا بسوي قدريه يا زيديه يا معتزله يا خوارج.

در اين حال بوديم كه من ديدم پيرمرد ناشناسي با دستش بسوي من اشاره كرد كه «بيا».

من ترسيدم كه او جاسوس منصور باشد، چون آن ملعون در مدينه جاسوساني قرار داده بود كه آنها متوجه شوند، شيعيان امام جعفر صادق عليه السلام بر چه كسي اتفاق كرده اند تا او را به قتل برسانند، و من ترسيدم كه او از ايشان باشد.

به ابوجعفر گفتم: «تو دور شو، همانا من بر خودم و بر تو خائف هستم لكن اين مرد مرا خواسته است نه تو را، پس دور شو كه بي جهت خود را به كشتن ندهي.» پس ابوجعفر قدري دور شد و من همراه آن شيخ رفتم و گمان داشتم كه از دست او خلاصي نخواهم شد. پس مرا تا درب خانه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام برد و گذاشت و رفت. سپس خادمي از داخل خانه آمد و به من گفت: «داخل شو خدا تو را رحمت كند.» پس داخل شدم و ديدم حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام است.» آن حضرت فرمود: «بسوي من بيا نه بسوي مرجئه و نه قدريه و نه معتزله و نه خوارج، بسوي من، بسوي من.» گفتم: «فدايت شوم! پدرت از دنيا درگذشت؟» حضرت فرمود: «آري.» گفتم: «به مرگ طبيعي درگذشت؟» حضرت فرمود:«آري.» گفتم: «فدايت شوم، بعد از او چه كسي امام ما است؟» حضرت فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را هدايت خواهد كرد.» گفتم: «فدايت شوم، عبدالله گمان مي كند كه او بعد از پدرتان، امام است.» حضرت فرمود: «عبدالله، مي خواهد خدا عبادت نشود.» دوباره پرسيدم: «چه كسي بعد از پدر شما امام است؟ حضرت دوباره فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را هدايت خواهد كرد.» با خود گفتم: «سؤال را خوب مطرح نكردم.» گفتم: «فدايت شوم آيا بر شما امامي هست؟» حضرت فرمود: «نه». پس هيبت و عظمت از آن حضرت مرا فرا گرفت مانند آن هيبت و عظمتي كه از طرف امام صادق عليه السلام مرا فرا مي گرفت. گفتم: «فدايت شوم، آيا سؤال كنم از شما آنچنان كه از پدرتان

سؤال مي كردم؟» حضرت فرمود: «سؤال كن و جواب بشنو ولي فاش نكن كه اگر فاش كني، بيم كشته شدن است.» پس سؤالات از آن حضرت نمودم، پس يافتم كه او دريائي است، گفتم: «فدايت شوم شيعه تو و شيعه پدرت در گمراهي و حيرت هستند، آيا آنها را آگاه كرده و بسوي امامت شما بخوانم؟» حضرت فرمود: «هر كدام را كه آثار رشد و صلاح در او مشاهده مي كني مطلع كن و از ايشان عهد بگير كه كتمان نمايند و اگر فاش كنند پس سرشان بريده است.» و با دست مباركش بر حلقش اشاره فرمود.

پس من بيرون آمدم و به مؤمن طاق و مفضل بن عمر و ابوبصير و ساير شيعيان اطلاع دادم. شيعيان امام كاظم عليه السلام مي آمدند و به امامت آن حضرت يقين مي كردند و رفتن نزد عبدالله را ترك كردند و فقط عده بسيار كمي نزد او مي رفتند. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الامال.

منبع: حديث اهل بيت: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام كاظم؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس، شاكر چاپ اول 1386.

هارون الرشيد

هارون الرشيد - كه خود دشمن امام و دشمن ترين دشمنان اوست - به اوصاف و مناقب آن حضرت اعتراف كرده و مي گويد كه او از ديگران به خلافت شايسته تر است و بر اين مطلب موقعي كه پسرش مأمون علت بزرگداشت و احترام وي از امام را پرسيد، تصريح نمود و در پاسخ وي گفت: «پسرم! اين پيشواي مردم و حجت خدا بر خلق و خليفه ي او بر بندگان است و من در ظاهر، آن هم با سلطه و زور زمامدار مردمم. به خدا سوگند كه اگر او در امر

خلافت با من بستيزد من آن عضوي را كه دو چشمش در آن است از او مي گيرم - كنايه از اين كه سرش را از تن جدا مي كنم - سلطنت نازا است و خويشاوندي نمي شناسد.» و اضافه كرد: «پسرم! اين شخص وارث علم انبياست، اين موسي بن جعفر است، اگر علم و دانش درست بخواهي نزد اين است»[1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ينابيع المودة: 3 / 32.

منبع: تحليلي از زندگاني امام كاظم؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمد حسين عطايي.

هرزه گوي بي حيا

بي گمان، خداوند، بهشت را بر هر هرزه گوي دريده دهان كم حيا كه باكي ندارد چه مي گويد و يا به او چه گويند، حرام گردانيده است.

ان الله حرم الجنة علي كل فاحش بذي قليل الحياء لا يبالي ما قال و لا ما قيل له. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 394.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

همنشيني با ديندار و عاقل خيرخواه

همنشيني اهل دين، شرف دنيا و آخرت است، و مشورت با خردمند خيرخواه، يمن و بركت و رشد و توفيق از جانب خداست، چون خردمند خيرخواه به تو نظري داد، مبادا مخالفت كني كه مخالفتش هلاكت بار است.

مجالسة أهل الدين شرف الدنيا و الآخرة، و مشاورة العاقل الناصح يمن و بركة و رشد و توفيق من الله، فاذا أشار عليك العاقل الناصح فاياك و الخلاف فان في ذلك العطب. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 398.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم چاپ اول زمستان 1384.

ي

يحيي بن سليمان مازني

ابن قولويه و ثقةالاسلام كليني با ذكر سند از وي روايت كرده اند: حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: هر كه قبر پسرم علي را زيارت كند براي او نزد خدا مانند هفتاد حج مبرور پاداش است! عرض كردم: ثواب هفتاد حج؟ فرمود: آري و هفتاد هزار حج! عرض كردم: هفتاد هزار حج؟ فرمود: چه بسا حجي كه قبول نگردد اما هر كه او را زيارت نمايد و يك شب نزد او به سر ببرد مانند كسي است كه خدا را در عرش (به معناي صحيح آن) زيارت نموده است.

سپس فرمود: آري روز قيامت كه فرا رسد چهار نفر از اولين و چهار نفر از آخرين بر عرش پروردگار هستند چهار نفر از اولين: نوح است و ابراهيم و موسي و عيسي عليهم السلام و چهار نفر از آخرين محمد و علي و حسن و حسين صلوات الله عليهم مي باشند آن گاه ميزان سنجش برقرار گردد پس هر كه قبور امامان عليهم السلام را زيارت نموده باشد با ماست. آگاه باشيد كه والاترين زائران

از لحاظ مرتبه زائران قبر پسرم علي عليه السلام خواهند بود [1] . همين جا بحث در حالات اصحاب حضرت را پايان مي دهم. از ابحاثي كه با زندگاني امام هفتم و امام هشتم ارتباط تام و خاصي دارد فتنه واقفه است كه اكثرا از اصحاب حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بودند و امامت آن حضرت را قبول داشتند اما امامت علي بن موسي الرضا عليه السلام را منكر شدند و اظهار مي كردند كه حضرت امام كاظم عليه السلام همان مهدي موعود است و از دنيا نرفته است. علت اظهار اين مطلب طمع در مال دنيا بود زيرا اموالي از حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام نزد آنان گرد آمده بود براي اينكه آن اموال را به امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام ندهند منكر فوت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام شدند و گفتند: امام هفتم زنده است. از بيان فتنه آنان صرف نظر مي نمايم اگر كسي مايل به تحقيق در اين مورد باشد به كتاب هايي كه در اين باره نوشته شده مخصوصا كتاب «الغيبة» شيخ طوسي مراجعه نمايد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات، ص 307، ح 13؛ كافي، ج 4، ص 585، ح 4.

منبع: زندگاني باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1388.

ياد خدا

نام خدا زينت، و ياد خدا آرامش قلب است. رهبران الهي هماره اين توجه را به انسان مي دهند كه زندگي روزمره، انسان را از ياد و نام خدا باز ندارد. به انسان مي آموزند، كه غفلت نكند. ياد خدا عامل آرامش و عامل تكامل انسان است. همان گونه كه ياد خدا صعود به مراحل بالا و قله شرف انساني است، غفلت از

ياد خدا نيز باعث سقوط انسان مي گردد. موسي بن جعفر عليه السلام در روز پنج هزار بار از درگاه خدا استغفار مي نمايد، اني لاستغفر الله في كل يوم خمسة آلاف مرة. [1] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 48، ص 119.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

يهود امت مسلمان؟

عده اي از اصحاب امام كاظم عليه السلام بعد از حضرت، امامت علي بن موسي عليه السلام را نپذيرفتند. انگيزه آنان از اين رفتار دنياطلبي بود. به خاطر وكالتي كه از امام كاظم عليه السلام داشتند اموال زيادي در نزد آنان جمع شده بود، به طمع آن اموال، امام بعدي را برنتابيدند. رفتار اينان باعث پديدار شدن مذهب انحرافي «واقفيه» شد.

علي بن ابي حمزه بطائني يكي از سران اين فرقه است. درباره وي گفته مي شود، كذاب و ملعون. در مورد وي از امام كاظم عليه السلام اين گونه آمده است، يا علي انت و اصحابك اشباه الحمير. [1] «علي (علي بن حمزه) تو و يارانت همانند الاغ هستيد!»

علت اين كه امام كاظم عليه السلام اين گونه علي بن حمزه را نكوهش مي كند چيست؟ آيا به وي فحش مي دهد كه امثال تو مانند الاغ مي باشيد؟! دامن اهل بيت از اين رذائل پاك است. اين نكوهش فحش نيست، بيان حقيقت است. اين سخن بازشناسي روحيه پليد اين گونه افراد است كه بر زبان عترت جاري مي شود.

نظير اين سخن را قرآن در مورد يهوديان عنود دارد. در مورد آنان مي فرمايد: يهوديان كه وحي الهي (توارت) بر آنان ارزاني شد، ليكن وحي را برنتابيدند و برابر وحي ايستادند، به تحريف وحي الهي پرداختند! اينان همانند الاغي مي مانند كه

بارش كتاب باشد، مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا. [2] . يهود از چه روحيه برخوردار است؟ يهود بسيار عنود و لجوج و منكر واقعيات است. خداي سبحان بيشترين پيامبران را به سوي قوم بني اسرائيل و يهود بسيج نمود تا شايد به راه خدا باز گردند؛ ليكن آنان وحي را به حقيقت برنتابيدند و انكار كردند و تمرد نمودند و با وحي به چالش برخاستند. يهود قومي دنيا طلب مي باشد. به خاطر دنياطلبي حقايق را انكار مي نمايد. در مورد دنياطلبي يهود قرآن مي فرمايد: حريص ترين مردم به دنيا يهود مي باشد، هر كدام از آنان دوست دارد هزار سال عمر كند، و لتجدنهم احرص الناس علي حيوة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة. [3] همين دنياطلبي باعث طغيان يهود بر ديگران است. و همين دنيا محوري باعث شده كه آنان خويش را قوم برتر بر ديگران پندارند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشي، ص 404.

[2] جمعه، 5.

[3] بقرة، 96.

منبع: امام كاظم الگوي زندگي؛ حبيب الله احمدي؛ فاطيما چاپ اول 1386.

يوسف بن اسماعيل النبهاني

صاحب كتاب «جامع كرامات الأولياء» (1350 - 1265 ه) مي گويد: «موسي الكاظم أحد أعيان أكابر الأئمة من ساداتنا آل البيت الكرام هداة الإسلام» [1] . «موسي كاظم يكي از اعيان و بزرگان ائمه از سروران ما و اولاد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و هاديان اسلام است».

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جامع كرامات الأولياء، ج 2، ص 496.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ تحقيق و نگارش داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109