دانشنامه امام حسن عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : پايگاه تخصصي عاشورا

آ

آغوش هاي نوراني

عمادالدين طوسي در كتاب «الثاقب في المناقب» مي نويسد:

اصبغ بن نباته گويد: محضر مولايم اميرمؤمنان علي عليه السلام شرفياب شدم، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نيز حضور داشتند، متوجه شدم كه علي عليه السلام با نگاهي عميق به فرزندانش مي نگرد.

عرض كردم: خداوند جوانانت را بر تو مبارك گرداند، و شما را در باره ي آنها و آنها را در مورد شما به آرزويتان برساند (چرا چنين ژرف و عميق متوجه اين دو بزرگوار هستيد؟).

اميرمؤمنان علي عليه السلام لب به سخن گشود و فرمود:

روزي من از خانه بيرون آمده و با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز خواندم، هنگام بازگشت به آن حضرت عرض كردم: اي رسول خدا؛ بامدادان در باغم (مشغول كار) بودم، هنگام ظهر به خانه آمده و گرسنه بودم به فاطمه عليهاالسلام گفتم: آيا غذايي داري كه بخورم. ايشان برخاست تا غذايي تهيه كند، در اين حال دو فرزندت حسن و حسين عليهماالسلام آمدند و گفتند:

جبرئيل و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ما را نگه داشتند؟ من گفتم: چگونه آنها شما را نگه داشتند؟ (امام) حسن عليه السلام گفت:

كنت أنا في حجر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الحسين عليه السلام في حجر جبرئيل فكنت أنا أثب من حجر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي حجر جبرئيل، و الحسين عليه السلام يثب من حجر جبرئيل الي حجر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

من در آغوش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودم

و حسين عليه السلام در آغوش جبرئيل، من از آغوش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به آغوش جبرئيل مي رفتم و حسين عليه السلام از آغوش جبرئيل، به آغوش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي رفت (آنها بدين وسيله ما را سرگرم كرده بودند.)

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آري، فرزندانم راست گفته اند، آنها پيوسته نزد من و جبرئيل بودند و ما آنها را سرگرم كرده بوديم.

عرض كردم: جبرئيل چه شكلي بود؟

فرمود: در شكلي كه بر من فرود مي آيد. [1] .

عمادالدين طوسي مي گويد: تعداد چنين فضايلي در مورد آن بزرگواران از شمارش خارج است به راستي كه خداوند متعال اميرمؤمنان علي عليه السلام را نشانه اي ميان ايمان و كفر، و ميان آن كه پاك به دنيا آمده و آن كه ناپاك زاده شده، قرار داده است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حديث زيبايي مي فرمايد:

حبك ايمان و بغضك نفاق.

(اي علي! مهر و دوستي تو ايمان و بغض و دشمني تو نفاق است.

در حديثي ديگر مي فرمايد:

لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق. [2] .

جز مؤمن تو را دوست نمي دارد و جز منافق به تو دشمني نمي ورزد. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 72 ح 490.

[2] در كتاب «صواعق المحرقه» آمده كه ابوسعيد خدري؛ مي گويد: ما منافقان را از كينه آنها نسبت به علي عليه السلام شناسائي مي كرديم، (صواعق المحرقة: 122، سنن ترمذي: 5 / 635).

[3] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 468، الثاقب في المناقب: 122 ح 9.

آيا كسي هست مظلومي را ياد كند

آخرين فرستاده خدا و سرور پيامبران فرمودند:

من زاره في بقعته، تثبت قدمه علي الصراط يوم تزل فيه الأقدام.

كسي كه امام حسن عليه السلام را در بقعه ي خودش در مدينه زيارت كند، قدمش بر پل صراط روزي كه قدمهاي همه مي لغزد ثابت و استوار خواهد بود.

فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام: 273، به نقل از امالي صدوق قدس سره. در همهمه ي سخت اندوهي كه راه تنفس را از سينه ي انسانها مي گرفت و والاترين فضائل در بالاي تخته چوب مورد تهاجم قرار مي داد، مكتب اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان در سخت ترين فشارها و در سركوب و ناامني و نگراني، روزگار را مي گذراندند و گردبادهاي سياست، افكار و آرزوهايشان را درهم مي شكست، چگونه بستري براي نشر معارف الهي هموار مي نمود. با آن حال هرگاه اندوه ها سينه ي دومين فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي فشرد همو كه حلم در پيشگاه او زانو زده، يادي از آخرين امير صالحان و نظاره گر افعال ناشايست جهانيان مي كرد و او را مي ستود و قلب مطهر و مهربان خويش را تسكين مي داد.

به نمونه ي از فرموده اش كه مردم را خطاب قرار مي داد توجه مي نمائيم.

اي مردم؛ آيا نمي دانستيد كه هر كدام از ما خاندان وحي و رسالت تحت سيطره و حاكميت طاقوت زمانش زندگي مي كند و به ناچار فشار ستم بر او تحميل مي گردد، جز «قائم» ما، همو كه روح الله عيسي بن مريم به امامت او نماز مي گذارد، چرا كه خداوند ولادت او را مخفي و شخص او را پنهان مي دارد تا هنگامي كه به دستور او ظهور كند.

تا اينكه بيعت قدرتمداري را به گردن نداشته و

تحت حاكميت ظالمي زندگي نكند.

او نهمين امام معصوم از نسل برادرم امام حسين عليه السلام و فرزند بهترين بانوان است. خداوند در غيبت او عمرش را طولاني مي كند آنگاه به قدرت خويش او را در چهره ي كمتر از چهل سال ظاهر مي سازد تا بداند همگان كه خداوند بر هر كاري قادر و توانا است [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امام مهدي عليه السلام از ولادت تا ظهور: 126، بحارالأنوار: 51 / 132.

آمدن نوري از غيب

مي گويند: شبي امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام در خانه ي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله مشغول بودند تا آنكه آخر شب شد، پس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ايشان گفت: «حال نزد مادر خود برويد.»

چون آن دو بزرگوار بيرون رفتند، برقي از نور در پيش روي ايشان ظاهر شد و به آنها روشني مي داد تا به نزد مادر خود رفتند.

چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم آن حالت را ديد فرمود: «حمد مي كنم خداوندي را كه ما اهل بيت را گرامي داشته است.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام.

آگاهي از رازها و اسرار الهي

مي گويند: چون وقت از دنيا رفتن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شد، به فرزندش امام حسن عليه السلام گفت: «نزديك من بيا تا پنهاني به تو رازهايي را بگويم كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به من گفت: و ترا امين گردانم بر چيزهايي كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم مرا بر آنها امين گرداند.»

پس امام حسن عليه السلام نزديك رفت و حضرت علي عليه السلام اسرار الهي را در گوش او بيان فرمود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري.

آگاهي از خيانت اهل عراق به امام حسين

طبراني با سند خود از يزيد بن اصم نقل كرده است:

همراه امام حسن عليه السلام بودم. كنيزكي مقداري از حناي ناخن هاي آن حضرت را پاك مي كرد، كه يك بسته نامه آمد. آن حضرت فرمود:دخترم! آن طشت رنگرزي را بياور. پس در آن آب ريخت و همه ي نامه ها را در آن افكند! و هيچ يك را نگشود و نگاه نكرد. عرض كردم:اي ابامحمد! اين نامه ها از كيست؟ فرمود:از اهل عراق؛ از مردمي كه به حق بر نمي گردند و از باطل كوتاه نمي آيند. بدان كه من از آنان بر خود نمي ترسم، بلكه از آنان بر اين [آقا] مي ترسم. و اشاره به حسين عليه السلام فرمود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 70:3، ح 2691.

آزمايش امت و مظلوميت رهبر

پس از شهادت جانسوز مولاي متّقيان امام علي عليه السلام، عدّه اي از مردم به حضور امام حسن مجتبي عليه السلام آمده واظهار داشتند:

يابن رسول الله! تو خليفه و جانشين پدرت هستي و ما شنونده و فرمان بر دستورات تو مي باشيم، ما را بر آنچه صلاح مي داني، راهنمائي نما.

امام عليه السلام فرمود: شما مردماني دروغگو هستيد و نسبت به كسي كه از من برتر بود بي وفائي كرديد؛ پس چگونه مي خواهيد مطيع و فرمان بر من باشيد؟!

و چگونه و باكدام سابقه اي مي توانم به شما اعتماد كنم؟

در هر حال اگر صداقت داريد و راست مي گوئيد، وعده من و شما در نزديكي شهر مداين مي باشد، كه محلّ تجمّع لشكر جهت روياروئي با دشمن خواهد بود.

پس اكثريت آن ها به امام عليه السلام پشت كرده و به خانه هاي خود بازگشتند؛ و حضرت

با علم و آگاهي نسبت به اوضاع، سوار مركب خود شد و عدّه قليلي همراه حضرت روانه شدند.

وفائي را از آن مردمان مشاهده نمود، در همان مكان موعود در ضمن ايراد خطبه اي فرمود: اي جماعت! شماها خواستيد مرا مغرور نمائيد، پس نيرنگ و حيله به كار گرفتيد همان گونه كه با پدرم چنين كرديد، شماها بعد از من در ركاب شخصي كافر و ظالم خواهيد جنگيد، كه هيچ ايمان به خداوند و رسولش ندارد.

پس از آن حضرت، شخصي را از قبيله كِنده به عنوان فرمانده لشكر برگزيد و او را به همراه چهار هزار نفر به ميدان جنگ گسيل نمود؛ و فرمود: در سرزمين أنبار توقّف كنيد و تا دستوري از جانب من نيامده، هيچ گونه حركتي انجام ندهيد.

وقتي معاويه از چنين قضيه اي آگاه شد، چند نفر مأمور به همراه پانصد هزار درهم براي فرمانده لشكر فرستاد و به او پيام داد: اگر به ما ملحق شوي؛ ولايت هر كجا را كه مايل باشي به تو واگذار مي كنيم.

پس فرمانده لشكر چون فردي سست ايمان و دنياطلب بود، به امام مجتبي عليه السلام خيانت كرد؛ و پول ها را گرفت و به همراه تعداد بسياري از نيروهاي خود به سپاه معاويه ملحق شد.

چون اين خبر به حضرت رسيد اظهار نمود: اي جماعت! كِنِدي به من و شما خيانت كرد، و اكنون براي بار دوّم تكرار مي كنم و مي گويم كه شما مردمان بي وفا و دنياطلب هستيد، وليكن شخص ديگري را به جاي او مي فرستم، با اين كه مي دانم او نيز چون ديگران بي وفا

و خائن است.

آن گاه شخصي را از قبيله بني مراد - به نام مرادي - به همراه چهار هزار نفر روانه نمود؛ و از او عهد و پيمان گرفت كه به مسلمين خيانت نكند و او نيز قسم خورد كه چون كوه ثابت و استوار باقي بماند.

و چون لشكر آهنگ حركت نمودند تا به سوي جبهه جنگ بروند، حضرت به آرامي فرمود: به او نيز اعتمادي نيست.

و هنگامي كه لشكر مُرادي به أنبار رسيد، معاويه دو مرتبه همان برنامه كِنِدي را براي مُرادي نيز اجرا كرد؛ و او هم فريب خورد و عهد و قسم خود را شكست و به لشكر معاويه پيوست.

امام عليه السلام با شنيدن خبر خيانت مرادي، به پا خواست و فرمود: باز هم مي گويم كه شماها صداقت و وفا نداريد و عهدشكن هستيد؛ و توجّه نموديد كه چگونه مُرادي مانند كندي عهدشكني و خيانت كرد.

گفتند: ياابن رسول الله! آن ها خيانت كردند، ليكن ما صادقانه با شما هستيم و آنچه دستور دهي، به آن عمل مي كنيم.

حضرت فرمود: پس مرحله اي ديگر شما را مي آزمايم تا حقيقت امر براي خودتان ثابت شود، وعده گاه من و شما در سرزمين نُخَيله باشد، هر كه ميل دارد آن جا حضور يابد؛ با اين كه مي دانم شما مردمي بي وفا و عهدشكن هستيد.

پس هنگامي كه حضرت وارد نخيله گرديد و مدّت ده روز در آن جا اقامت گزيد؛ ولي جز تعدادي اندك، كسي به آن مكان نيامد، پس حضرت به كوفه مراجعت نمود و بر بالاي منبر رفت و فرمود:

تعجّب مي كنم از

گروهي بي دين و بي وفا؛ واي بر شما فريفتگان و خودفروشان!

بدانيد كه حكومت اسلامي بر بني اميه حرام است، ولي چنانچه حكومت دست معاويه بيفتد؛ چون شماها را مخالف حكومتش بداند كمترين ترحّمي روا نمي دارد، بلكه با شديدترين شكنجه ها آزارتان مي دهد و نابودتان مي كند.

سپس عدّه بسياري از مردم دنياپرست و بي وفاي كوفه، نامه هاي متعدّدي براي معاويه به اين مضمون فرستادند:

اگر مايل باشي، حسن بن علي را دست گير نموده و برايت مي فرستيم؛ و چون رضايت و خوشنودي معاويه را آگاه شدند، بر محلّ سكونت و استراحت آن امام مظلوم سلام الله عليه حمله كردند؛ و به وسيله شمشير جراحاتي بر بدن مقدّس آن حضرت وارد آوردند.

بعد از اين حادثه دلخراش، حضرت به ناچار نامه اي براي معاويه به اين مضمون نوشت:

با اين كه از جدّم رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود: خلافت و حكومت بر خاندان بني اميه حرام است، امّا با چنين وضعيت و موقعيتي كه پيش آمده است، به ناچار با شرايطي براي صلح آماده هستم؛ و آن را بر اين اوضاع ترجيح مي دهم.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 576، ح 4.

آموزش وضو، به پيرمرد

پيرمردي مشغول وضو بود، اما طرز صحيح وضو گرفتن را نمي دانست. امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، كه در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پيرمرد را ديدند.

جاي ترديد نبود، تعليم مسائل و ارشاد جاهل، واجب است. بايد وضوي صحيح را به پيرمرد ياد داد. اما اگر مستقيما به او گفته شود كه: «وضوي

تو، صحيح نيست»، گذشته از اينكه موجب رنجش خاطر او مي شود، براي هميشه خاطره ي تلخي از وضو خواهد داشت.

به علاوه، از كجا كه او اين تذكر را براي خود، تحقير تلقي نكند و يكباره روي دنده ي لجبازي نيفتد و هيچ وقت زير بار نرود.

اين دو طفل، انديشيدند، تا به طور غيرمستقيم او را متذكر كنند. در ابتدا، آن دو با يكديگر به مباحثه پرداختند و پيرمرد نيز سخنان آن دو را مي شنيد.

يكي از آن دو، به ديگري گفت: وضوي من، از وضوي تو كامل تر است.

ديگري هم به آن يكي گفت: وضوي من، از وضوي تو كامل تر است.

پس از آن، آن دو با هم توافق كردند كه در حضور پيرمرد، هر دو نفر وضو بگيرند و پيرمرد حكميت كند.

آن دو، طبق قرار عمل كردند و هر دو نفر، وضوي صحيح و كاملي را جلوي چشم پيرمرد گرفتند.

پيرمرد، تازه متوجه شد كه وضوي صحيح چگونه است و به فراست، مقصود اصلي دو طفل را دريافت و سخت تحت تأثير محبت بي شائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت.

سپس، پيرمرد به آن دو بزرگوار گفت: وضوي شما، صحيح و كامل است. من پيرمرد نادان، هنوز وضو ساختن را نمي دانم. شما، به حكم محبتي كه بر امت جد خود داريد، مرا متنبه ساختيد. من از شما متشكرم.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 10 ص 89؛ طبق نقل داستان راستان، صص 295 - 296، داستان 103.

آداب وضو

دولابي با سند خود از حسن بن علي عليه السلام نقل كرده است:

پيامبر صلي الله عليه و آله هنگام وضو، به پيشاني خود آبي

مي رساند كه آن را بر پيشاني خود روان سازد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الذرية الطاهرة:113، ح 120.

آداب كفن

سهل بن زياد با سند خود از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام، أسامة بن زيد را با برد سرخ يماني كفن كرد، و علي عليه السلام نيز سهل بن حنيف را با آن كفن كرد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 149:3، ح 9.

آثار تقيه

در تفسير امام حسن عسكري عليه السلام آمده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:خداوند [چه بسا] با تقيه، امتي را اصلاح كند، كه براي صاحب آن، همچون ثواب اعمال [نيك همه ي] آنان خواهد بود، و اگر آن را ترك كند، چه بسا امتي را نابود كند و تارك آن، شريك گناه نابودكنندگان آنان خواهد بود، و شناخت [و انجام] حقوق برادران ايماني، نزد خداي رحمان محبوبيت مي آورد، و تقرب در پيشگاه پادشاه داور [صبح قيامت] را بزرگ مي كند. و ترك اداي حقوق آنان، نزد خداي رحمان مبغوضيت مي آورد، و منزلت آدمي را در پيشگاه آن بزرگوار منان كوچك مي سازد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام:321، ح 164.

آداب فرزند خواستن

طبرسي رحمه الله نقل كرده است:

امام حسن بن علي عليه السلام نزد معاويه رفت، و چون بيرون آمد، يكي از دربانان معاويه از پي آن حضرت آمد و گفت:من مردي ثروتمندم ولي بچه دار نمي شوم! چيزي يادم ده. اميد است خدا فرزندي روزي ام كند. آن حضرت فرمود:بر تو باد به استغفار.

و او فراوان استغفار مي كرد تا آن جا كه گاهي در روز، هفتصد بار آمرزش مي خواست. پس او ده فرزند پسر پيدا كرد. اين خبر به معاويه رسيد، و به دربان گفت:چرا نپرسيدي از كجا آن را مي گويد؟ و آن حضرت بار ديگر نزد معاويه رفت و دربان آن را پرسيد، فرمود:آيا فرموده ي خداي سبحان را در قصه ي هود نشنيده اي:«[و اي قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، سپس به درگاه او توبه كنيد تا از آسمان براي شما بارش فراوان فرستد] و نيرويي بر نيروي شما بيفزايد» [1] ، و [نيز فرموده ي خدا

را] در قصه ي نوح نشنيده اي:«[و گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه...] و شما را به اموال و پسران ياري كند؟ [2] ». [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هود:52؛ (و يزدكم قوة الي قوتكم).

[2] هود:52؛ (و يمددكم بأموال و بنين).

[3] مكارم الاخلاق:237.

آب

خبر از موجودات و فرشتگان آب ها

1- همچنان كه در زمين و جو پيرامون آن موجودات زنده ي مرئي و نامرئي فراواني زندگي مي كنند، در آب ها و اعماق درياها نيز موجودات زنده و فرشتگان الهي حضور دارند كه انسان نسبت به آنها مسئوليت دارد. در همين خصوص امام حسن عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي فرمايد كه:

قال عليه السلام

اني سمعت رسول الله يقول: ان للماء عوامر من الملائكة كعوامر البيوت، استحيوهم و هابوهم، و أكرموهم اذا دخلتم عليهم، فلا تدخلوا الا بمئزر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: همانا آب را نگهباناني و ساكناني از فرشتگان چونان نگهبانان خانه هاست، از آنها حيا كنيد و نسبت به آنها پروا داشته باشيد، و آنگاه كه وارد آب مي شويد به آنان احترام بگذاريد، و بدون پوشش وارد آب نشويد.)

2- ابوسعيد عقيصا نقل مي كند، در آب فرات، حسن و حسين عليهماالسلام را ديدم كه با پوشش (لنگ) شنا مي كنند، علت آن را پرسيدم.

قال عليه السلام:

ان للماء أهلا و سكانا كسكان الارض [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا آب را موجودات و ساكناني، چونان موجودات و ساكنان زمين است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اخبار اصفهان، ج 1، ص 331.

2- مسند الامام المجتبي

عليه السلام، ص 696، ح 8.

[2] 1- اصول كافي ج 6، ص 390 حديث 3.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 320 ح 3.

3- حلية الابرار، ج 7 3 ص 59، ح 15.

آخرت

ضرورت آمادگي براي آخرت

جنادة بن ابي اميه مي گويد در آن لحظه هايي كه امام مجتبي عليه السلام مسموم شد و در بستر بيماري آرميده بود خدمت آن حضرت رسيدم، در حالي كه طشتي در پيش روي او قرار داشت كه پر از خون جگر آن امام معصوم بود. سلام كردم و گفتم: اي پسر پيامبر! چرا خود را معالجه نمي كنيد؟.

امام مجتبي عليه السلام در پاسخ من فرمود: اي بنده ي خدا! مرگ را به چه چيزي مي توان علاج كرد؟.

اينجا بود كه زير لب زمزمه كردم؛ «انا لله و انا اليه راجعون»

امام متوجه من شد و فرمود:

اي جناده! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ما خبر داد كه امامان معصوم دوازده نفرند كه يازده نفر آنان از فرزندان امام علي عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام مي باشند كه همه يا با شمشير و يا با زهر به شهادت مي رسند.

پس طشت پر از خون را از پيش روي امام مجتبي عليه السلام برداشتند در حالي كه آن حضرت مي گريست، در چنين حالت بسيار حساسي خطاب به امام مجتبي عليه السلام گفتم اي پسر رسول خدا مرا نصيحتي فرما.

قال عليه السلام:

استعد لسفرك و حصل زادك قبل حلول أجلك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خود را براي سفر آخرت آماده كن و توشه ي سفر آخرت را پيش از آن كه مرگت فرارسد، فراهم كن.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ چهارده معصوم

عليه السلام، ص 464.

2- منتهي الآمال، ج 1، ص 169، به نقل از كفاية الأثر.

آدم

بر طبق نقل آيات قرآن كريم، [1] پس از آن كه حضرت آدم عليه السلام با نزديك شدن به درختي كه از آن نهي شده بود، مرتكب ترك اولي شد، و در اين حد خدا را نافرماني كرد، كه خداوند او را به زمين هبوط داد. امام حسن عليه السلام در اين زمينه فرمود:

قال عليه السلام:

ان آدم عليه السلام لما هبط من الجنة هبط علي أبي قبيس و الناس يقولون بالهند، فشكي الي ربه الوحشة و انه لا يسمع ما كان يسمع في الجنة فأهبط الله تعالي عليه ياقوتة حمراء فوضعت في موضع البيت فكان يطوف بها آدم عليه السلام و كان يبلغ ضوؤها الأعلام فعلمت الأعلام علي ضوئها فجعله الله عزوجل حرما [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(زماني كه منزلت و جايگاه حضرت آدم در پيشگاه خداوند دچار تغيير شد و خداوند او را از بهشت فرو فرستاد، حضرت آدم (كه درود خدا بر پيامبر ما و آلش و بر او باد) بر فراز [كوه] ابوقبيس فرود آمد. (اما مردم [اهل سنت] مي گويند بر سرزمين هندوستان فرود آمده است) وي از تنهايي و از اينكه آنچه را كه در بهشت مي شنيد، اكنون نمي شنود، به درگاه خداوند شكايت كرد.

اين بود كه خداوند ياقوت سرخي را فرو فرستاد كه در جايگاه فعلي بيت (الله الحرام «كعبه») نهاده شد. و حضرت آدم همواره بر آن طواف مي كرد و از آن ياقوت نوري بر مي خاست كه پرتو آن به قله ي كوه هاي بزرگ اطراف مي تابيد، چنان كه آن قله ها از تابش آن نور، ديده مي شدند،

و به همين خاطر خداي بزرگ آنجا را حرم قرار داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه هاي 35 - 37.

[2] علل الشرايع ج 2، ص 127، ح 4.

آثار حضور در مجلس امامان معصوم

يكي از مسايل مهم اجتماعي، هم نشيني با انسان هاي پاك و متكامل است كه در جان و دل

انسان و رفتار و كردار آنان تأثير به سزايي دارد. در همين رابطه امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

من أتانا لم يعدم خصلة من أربع: آية محكمة، أو قضية عادلة، أو أخا مستفادا، أو مجالسة العلماء [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه به سوي ما آيد و در محفل ما شركت كند به يكي از چهار فايده خواهد رسيد:

الف - به دست آوردن استدلال محكم يا نشانه هاي استوار

ب - آگاهي از اجراي عدالت

ج - بهره وري از دوستي و برادري

د - فيض همنشيني با دانشمندان.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- البيان و التبيين، ج 2، ص 147.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 727، ح 85.

آثار دشمني با اهل بيت

يكي از راه هاي سقوط و انحراف از مسير حق، دشمني با خوبان و مردان خداست. امام حسن مجتبي عليه السلام در اين رابطه خطاب به معاوية بن خديج فرمود:

قال عليه السلام:

لمعاوية بن خديج: يا معاوية اياك و بغضنا فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لا يبغضنا و لا يحسدنا أحد الا زيد عن الحوض يوم القيامة بسياط من نار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خطاب به معاوية بن خديج فرمود: اي معاويه! از دشمني با ما بپرهيز، زيرا همانا رسول خدا «كه درود و سلام خدا بر او و بر خاندانش باد» فرمود: كسي با ما دشمني نمي كند و بر ما حسد نمي ورزد جز آن كه در روز قيامت با شلاق آتشين از حوض كوثر رانده خواهد شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 24، ص 420 الي 422. به نقل از مطلع البدور و مجمع البحور للعلامة شهاب الدين اليماني، ج 1، ص 10.

2- الاستجلاب للعلامة شمس الدين السخاوي، ص 56.

3- تفسير آية المودة للعلامة شهاب الدين المصري، ص 46.

4- أهل البيت للفاضل توفيق أبوعلم، ص 69.

5- كنز العمال، ج 12، ص 104 ح 34203.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 688 ح 8.

7- مجمع الزوايد، ج 9، ص 172، و ج 4، ص 278.

8- مطلع البدور و مجمع البحور للعلامة شهاب الدين اليماني، ج 1، ص 10.

9- نثر الدر المكنون للعلامة المعاصر السيد محمد الحسيني اليماني، ص 132.

آگاهي امام از اخبار غيبي در كودكي

امام باقر عليه السلام از حذيفه يماني روايت كرد كه گفت روزي در احد (نقطه اي مرتفع در شمال مدينه) خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوديم كه امام حسن عليه السلام نيز به ما پيوست، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيرامون فضايل او سخن ها گفت. ناگاه مردي اعرابي به ما نزديك شد، و بدون سلام پرسيد: كدام يك از شما محمد است؟.

از برخورد او ما ناراحت شديم، ولي پيامبر تبسمي كرد و فرمود: بفرما چه مي خواهي؟. اعرابي گفت: من تاكنون تو را نديده بودم و كينه ات را در دل داشتم و اكنون كه تو را ديده ام كينه ام بيشتر شد.

ما (ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به اعرابي خشمگين شده و قصدهايي داشتيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آرام باشيد. آنگاه اعرابي به پيامبر گفت: تو در ادعاي نبوت دروغ مي گويي

و بر پيامبران نيز دروغ مي بندي! تو چه دليلي داري كه پيامبري؟.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: چه مي خواهي؟. گفت: برايم دليل اقامه كن.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر بخواهي مي توانم تو را آگاه كنم از نحوه ي خروجت از منزل و مذاكراتت با قومت و... و اگر بخواهي يكي از اعضاء و جوارح من با تو سخن مي گويد.

اعرابي گفت: آيا عضو هم سخن مي گويد؟.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به امام حسن عليه السلام فرمود: برخيز. اين كار بر اعرابي گران آمد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: او را آگاه و عالم خواهي يافت. امام حسن عليه السلام برخاست و شعري خواند خود را معرفي نمود و سپس فرمود:

قال عليه السلام:

قد اجتمعتم في نادي قومك، و قد تذاكرتم ما جري بينكم علي جهل، و خرق منكم، فزعمتم أن محمدا صنبور، و العرب قاطبة تبغضه، و لا طالب له بثأره، و زعمت أنك قاتله و كاف قومك مؤونته، فحملت نفسك علي ذلك، و قد أخذت قضاتك بيدك تؤمه و تريد قتله، تعسر عليك مسلكك و عمي عليك بصرك، و أبيت الا ذلك، فأتيتنا خوفا من أن يستهزئوا بك، و انما جئت لخير يراد بك.

أنبئك عن سفرك: خرجت في ليلة ضحياء، اذ عصفت ريح شديدة اشتد منها ظلماؤها، و أطبقت سماؤها، و أعصر سحابها، و بقيت محرنجما كالأشقر ان تقدم نحر، و ان تأخر عقر، لا تسمع لواطي حسا، و لا لنافخ خرسا، تدالت عليك غيومها، و توارت عنك نجومها، فلا تهتدي بنجم طالع، و لا بعلم لامع، تقطع محجة

و تهبط لجة بعد لجة، في ديمومة قفر، بعيدة القعر مجحفة بالسفر اذا علوت مصعدا و أرادت الريح تخطفك، و الشوك تخبطك، في ريح عاصف و برق خاطف، قد أوحشتك قفارها، و قطعتك سلامها، فانصرفت فاذا أنت عندنا فقرت عينك و ظهر زينك و ذهب أنينك.

قال: من أين. قلت: يا غلام هذا! كأنك قد كشفت عن سويداء قلبي، و كأنك كنت شاهدي و ما خفي عليك شي ء من أمري، و كأنك عالم الغيب يا غلام لقني الاسلام.

فقال الحسن عليه السلام: «الله أكبر، قل: أشهد أن لا اله الا الله، وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده و رسوله.» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شما در اجتماع قبيله ات گرد آمديد و از ناداني و سفاهتتان به مذاكره درباره ي آنچه كه ميان شما گذشته است، گفتگو كرديد. و گمان برديد كه محمد بلاعقب است و تمام عرب او را دشمن مي دارد و كسي خونخواه او نخواهد بود. و چنين پنداشتي كه تو مي تواني وي را به قتل برساني و قبيله ات هزينه آن را پرداخت خواهند نمود.

پس خود را راضي به اين كار نمودي و شمشير برانت را در دست گرفته و به او نشانه رفته و آهنگ كشتن وي را داري. مسلكي كه در پيش گرفته اي تو را به زحمت انداخته و چشمانت را كور نموده است و خود جز اين نخواسته اي. پس تو نزد ما آمدي از ترس اينكه مسخره ات كنند و تو براي خيري كه از تو انتظار مي رود، آمده اي.

از سفرت نيز آگاهت مي كنم: تو در شبي مهتابي به درآمدي و وقتي باد شديدي مي وزيد، تيرگي شب افزون شده و

آسمان لايه به لايه مي شد و ابرها پيراهن مي چلاندند، تو چونان شتر قرمزگون واماندي كه اگر پي تازد نحر شود و اگر عقب ماند، پي شود، [و از بيم] نه صداي رونده اي مي شنيدي و نه بازدم، دم زني، تيره گيهايش بر تو دامن گسترده بود و ستاره هايش از ديد تو پنهان. تو نه از ستاره ي فروزاني رهنمون گرفتي و نه از علامتي روشن بهره.

از فراز و نشيب راه مي سپردي و وادي به وادي فرود مي آمدي در سياهي محض، ژرف، آزرده از سفر، كه اگر بر بلندي مي شدي، چنانچه باد مي خواست، مي ربودت و تيغ خونينت مي كرد. در ميان طوفان در رعد و برق، در حالي كه بيابان ها هراسانت كرده و سنگلاخ ها دريده بودت، ره سپردي، چندان كه خود را نزد ما يافتي. چشمانت روشن شد و جمالت برافروخته گرديد و ناله پايان يافت.

گفت: اي پسر همه از كجا گفتي؟ گويا كه تو اسرار قلبم را بازگشودي و گويا تو همراه و شاهد اين بودي و هيچ چيز از كار من بر تو پنهان نماند و گويا، تو غيب مي داني اي پسر. اسلام را به من بياموز. [امام] حسن عليه السلام فرمود: الله اكبر! بگو: «اشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا عبده و رسوله» شهادت مي دهم خداوند يكتاست و او را شريكي نيست و محمد بنده ي او و پيام آور اوست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الثاقب في المناقب، ص 316 تا 318.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 333، ح 5.

3- حلية الأبرار، ج 3، ص 21، ح 1.

آگاهي امام از حوادث شب و روز

امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه دو مرد در محضر امام حسن عليه السلام

بودند كه حضرت به يكي از آنها فرمود:

قال عليه السلام:

انك حدثت البارحة فلانا بحديث كذا و كذا. فقال الرجل الأخر: انه ليعلم ما كان! و عجب من ذلك. فقال عليه السلام: انا لنعلم ما يجري بالليل و النهار، ثم قال: ان الله تبارك و تعالي علم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الحلال و الحرام و التنزيل و التأويل فعلم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عليا علمه كله [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ديروز تو درباره ي فلاني چيزهايي مي گفتي. مردي ديگر با تعجب گفت: او «امام حسن عليه السلام» هر چه را كه اتفاق افتاده مي داند و از اين گفتار امام شگفت زده شد.

امام عليه السلام فرمود: فقط ما مي دانيم كه در شبانه روز چه مي گذرد. سپس افزود: همانا كه خداي تبارك و تعالي به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حلال و حرام و تنزيل و تأويل را آموخت و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تمام دانش خود را به علي عليه السلام آموخت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الخرائج و الجرايح، ج 2، ص 573، ح 3.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 330، ح 10 به نقل از خرائج.

3- بصائر الدرجات، ص 310، ب 10، ح 2.

4- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 423.

5- مدينة المعاجز، ج 3، ص 359، ح 88 / 926، پ 33.

آگاهي امام از شهادت و قاتل خويش

يكي از ويژگي هاي ائمه ي دين عليهم السلام آگاهي به همه ي حوادث آينده از جمله آگاهي به نحوه ي شهادت خود و شناخت قاتل خود مي باشد.

امام حسن عليه السلام در بياني خبر از شهادت

خود داده و قاتل خود را معرفي نموده و از قصاص قبل از جنايت پرهيز مي كند.

أن الحسن عليه السلام قال لأهل بيته: اني أموت بالسم كما مات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

قالوا: و من يفعل ذلك؟ قال عليه السلام: امرأتي جعدة بنت الأشعث بن قيس، فان معاوية يدس اليها و يأمرها بذلك. قالوا: أخرجها من منزلك و باعدها من نفسك. قال عليه السلام: كيف أخرجها و لم تفعل بعد شيئا و لو أخرجتها ما قتلني غيرها، و كان لها عذر عند الناس [1] .

(امام حسن عليه السلام خطاب به خانواده ي خويش فرمود: من مانند جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با سم كشته مي شوم. گفتند: چه كسي اين كار را خواهد كرد؟ فرمود: همسرم جعده، دختر اشعث بن قيس زيرا معاويه وي را تحريك كرده و بدين كار دستورش مي دهد.

گفتند: او را از خانه ي خويش بيرون كن و از خود دور ساز فرمود: چگونه او را بيرون كنم در حالي كه هنوز هيچ كاري صورت نداده است. هر چند كه اگر بيرونش هم كنم، كسي جز او مرا نخواهد كشت، افزون بر آن كه نزد مردم بهانه اي هم خواهد داشت «كه چون مرا بي جهت طلاق داده است، من از او كينه در دل داشتم».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 150، ح 12.

2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 241 ح 7.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 153.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 123، ح 34.

5- منتهي الآمال، ج 1، ص 168.

آگاهي از توطئه هاي مختلف معاويه

در روايات آمده است، امام حسن عليه السلام سه

بار مسموم شده است كه بار سوم زهر بر بدن آن حضرت اثر كرد و او را به شهادت رساند. امام عليه السلام به يكي ديگر از توطئه هاي معاويه اشاره نموده و فرمود:

قال عليه السلام:

يا بني، اذا كان في عامنا هذا يدفع الي هذا الطاغي جارية تسمي (أنيس) فتسمني بسم قد جعله الطاغي تحت فص خاتمها. قال له عبدالله: فلم لا تقتلها قبل ذلك؟. قال عليه السلام: يا بني جف القلم و أبرم الأمر فانعقد و لا حل لعقد الله [المبرم]... ثم قال عليه السلام: يا أنيس دخلت النار بما تحت فص خاتمك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پسر جان! وقتي سال نو شود، اين گردن كش (منظور معاويه است) كنيزي به من خواهد داد كه انيس نام دارد و او مرا با سمي كه آن گردنكش در زير نگين انگشترش قرار داده است، مسموم خواهد كرد.

عبدالله خطاب به پدر عرض كرد: پس چرا پيش از اين كار او را نمي كشي؟ فرمود: پسر جانم! قلم تقدير خشكيده و دستور نهايي شده است و كار به آخر رسيده است و گره خداي را گشايش نيست. سپس فرمود: اي انيس! به خاطر آنچه كه زير نگين انگشترت هست، وارد آتش شدي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الناقب في المناقب، ص 314، ح 1 / 262، فصل 7.

2- مدينة المعاجز، ج 3، ص 269، ح 51 / 889.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 105، ح 1.

آداب تحيت گفتن در حمام

نقل شده است كه مردي به امام حسن عليه السلام در حمام سلام داد. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ليس في الحمام سلام، فان احتاج أن يتكلم رجل فيه

فلا بأس أن يأخذ بيده استئناسا للكلام أو يقول له: عافاك الله و أدام سلامتك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(در حمام سلام كردن مستحب نيست، ولي اگر كسي ناچار شد در حمام با كسي سخن بگويد، اشكال ندارد كه براي بازكردن سر حرف، دستش را بگيرد يا به او بگويد: خدا عافيتت دهد و همواره سلامتت بدارد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قوت القلوب، ج 2، ص 433، ف 433.

آداب تحيت گفتن بعد از حمام

شيخ صدوق نقل كرد: روزي امام حسن عليه السلام از حمام بيرون آمد، مردي به آن حضرت گفت: استحمامت عافيت باشد.

قال عليه السلام:

يا لكع و ما تصنع بالأست ههنا؟. فقال: طاب حمامك. قال عليه السلام: اذا طاب الحمام فما راحة البدن منه؟. فقال: طاب حميمك. فقال عليه السلام: ويحك أما علمت أن الحميم العرق؟. قال له: كيف أقول؟. قال عليه السلام: قل طاب ما طهر منك و طهر ما طاب منك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نادان در اينجا است را چه مي كني؟ [منظور واژه ي است در استحمام است، كه به معناي طلب آب گرم براي شستن است.] راوي گفت: حمامت عافيت باشد. فرمود: وقتي حمام عافيت يافت. چه ربطي به عافيت بدن دارد؟ مرد گفت حميمت عافيت باشد.

فرمود: واي بر تو! آيا نمي داني حميم يعني رگ؟ مرد گفت: پس چه بگويم؟ فرمود بگو: عافيت باشد آنچه كه از تو پاكيزه شد و پاكيزه باد آنچه كه از تو عافيت يافت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 111، ح 5، ج 73، ص 78، ح 21.

2- فروع كافي، ج 6، ص 500، ح 21.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 695،

ح 3، ب 30، و ص 696، ح 6 به نقل از مكارم الاخلاق، ص 58.

4- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 125، ح 297.

5- وسايل الشيعه، ج 2، ص 59، ح 2 / 1478.

آثار دشمني با اهل بيت

يكي از راه هاي سقوط و انحراف از مسير حق، دشمني با خوبان و مردان خداست. امام حسن مجتبي عليه السلام در اين رابطه خطاب به معاوية بن خديج فرمود:

قال عليه السلام:

لمعاوية بن خديج: يا معاوية اياك و بغضنا فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لا يبغضنا و لا يحسدنا أحد الا زيد عن الحوض يوم القيامة بسياط من نار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خطاب به معاوية بن خديج فرمود: اي معاويه! از دشمني با ما بپرهيز، زيرا همانا رسول خدا «كه درود و سلام خدا بر او و بر خاندانش باد» فرمود: كسي با ما دشمني نمي كند و بر ما حسد نمي ورزد جز آن كه در روز قيامت با شلاق آتشين از حوض كوثر رانده خواهد شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 24، ص 420 الي 422. به نقل از مطلع البدور و مجمع البحور للعلامة شهاب الدين اليماني، ج 1، ص 10.

2- الاستجلاب للعلامة شمس الدين السخاوي، ص 56.

3- تفسير آية المودة للعلامة شهاب الدين المصري، ص 46.

4- أهل البيت للفاضل توفيق أبوعلم، ص 69.

5- كنز العمال، ج 12، ص 104 ح 34203.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 688 ح 8.

7- مجمع الزوايد، ج 9، ص 172، و ج 4، ص 278.

8- مطلع البدور و مجمع البحور للعلامة

شهاب الدين اليماني، ج 1، ص 10.

9- نثر الدر المكنون للعلامة المعاصر السيد محمد الحسيني اليماني، ص 132.

آداب خانه داري

امام حسن مجتبي عليه السلام درباره ي آداب خانه داري و رهاورد رعايت آنها فرمود:

قال عليه السلام:

كنس الفناء و غسل الاناء مجبلة الغني [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (جارو كردن درب منزل و شستن ظروف راه، فراخواندن ثروت است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 19، ص 356 (به نقل از تعليم المتعلم طريق التعلم، ص 36، ط، مطبعة الميرية بمصر.).

آيين دوست يابي

يكي از مشكلات جوامع انساني به خصوص براي نسل جوان انتخاب دوست و رفيقي است كه در سرنوشت انسان مي تواند تأثيرگذار باشد.

امام عليه السلام به فرزندش فرمود:

قال عليه السلام:

يا بني لا تواخ احدا حتي تعرف موارده و مصادره، فاذا استنبطت الخبرة و رضيت العثرة، فآخه علي اقامة العثرة و المواساة في العسرة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پسرم! با كسي دوستي مكن، مگر آن كه محل رفت و آمدهاي او را بداني. پس زماني كه نسبت به آن آگاهي پيدا كردي و او را پسنديدي، پس او را براي دوام رازداري و كمك در تنگناها به برادري انتخاب كن.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار ج 75، ص 105، ح 4 (با كمي اختلاف)

2- تحف العقول، ص 233 (با كمي اختلاف)

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 713، ح 6.

آثار غفلت از ذكر خدا و شكرگزاري

هر كسي بايد وظايف روزانه ي خود را در برابر خداوند (از ذكر و ياد خدا و شكرگزاري در برابر نعمت ها) به موقع انجام دهد، اگر انجام ندهد براي بازسازي وظايفي كه وقتش گذشت، و آن را انجام نداده، به مشكلاتي دچار خواهد شد، چون هر زماني وظايف خاص خودش را دارد، و اگر بخواهي در اين زمان به بازسازي عمل كرد سابق بپردازي، چه بسا وظايف همان لحظه را از دست خواهي داد. امام حسن عليه السلام در همين رابطه و در تفسير آيه ي 62 سوره ي فرقان [1] فرمود:

قال عليه السلام:

من فاته عمله من التذكر و الشكر بالنهار كان له في الليل مستعتب و من فاته بالليل كان له في النهار مستعتب [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس كه از وظاف خود

در روز، يعني شكرگزاري و ياد خداوند بازماند، [انجام آن] در شب براي او مشكل خواهد بود و هر كس در شب از وظايف خود بازماند، [انجام آن] در روز برايش مشكل خواهد بود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خداوند كسي است كه شب و روز را پشت سر هم قرار داد، براي كساني كه بخواهند به ياد او باشند و شكر او را انجام دهند.

[2] تفسير كشاف، ج 3، ص 99.

آداب روزه داري

عمير بن مأمون (كه دخترش همسر امام حسن عليه السلام بود) از آن حضرت روايت كرده است كه امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

تحفة الصائم أن يدهن لحيته و يجمر ثوبه [1] ، و تحفة المرأة الصائمة أن تمشط رأسها و تجمر ثوبها [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ارمغان روزه داري براي مرد روزه دار آن است كه ريش خود روغن بمالد و لباس خود را بيارايد و عطر بزند و ارمغان زن روزه دار، آن است كه سرش [همسرش را] شانه كند و لباس خود عطر زند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] استجمار به روش زمان گذشته به اين صورت بوده كه منقلي آماده مي كردند و چوب خوش بوي قمار يا غيره را در آن مي انداختند و آتش مي زدند، با بوي خوشي كه از آن به اطراف پخش مي شد، لباسشان را خوش بو مي كردند. ر.ك، باب انواع البخور، بحارالانوار، ج 76، ص 143، لذا در ترجمه ي حديث به عطر زدن ترجمه كرديم.

[2] 1 بحارالأنوار، ج 73، ص 143 ح 1 (به نقل از مكارم الأخلاق، ص 45)

2- خصال صدوق، ج 1، ص 61، ب 2، ح 86.

3- فيض القدير، ج 3، ص 233، ح 3255.

4-

كنز العمال، ج 9، ص 247، ح 25868.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 670، ح 3، و ص 695، ح 4 (به نقل از مكارم الاخلاق، ص 45).

آداب نوشيدن شير

دانشمندان علوم تغذيه، در عصر پيشرفت علم، به اين نتيجه رسيده اند كه شير را نبايد يك باره آشاميد، زيرا بر اثر وجود چربي در شير، منجر به نفخ يا عوارض ديگر مي شود. امام حسن عليه السلام در صدر اسلام در همين باره فرمود:

قال عليه السلام:

اذا شربتم اللبن فتمضمضوا، فان له دسما [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي شير مي آشاميد، كم كم بنوشيد، چرا كه شير داراي چربي هايي است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 699، ح 3، به نقل از مكارم الأخلاق، ص 220.

آداب روز عيد (عيد فطر و قربان)

زيد بن حسن از پدرش امام حسن عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت فرمود:

قال عليه السلام

امرنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في العيدين ان نلبس اجود ما نجد و أن نتطيب باجود ما نجد و ان نضحي باسمن ما نجد البقرة عن سبعة و الجزور عن عشرة و ان نظهر التكبير و علينا السكينة و الوقار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ما دستور داد كه در دو عيد [فطر و قربان] بهترين لباسي كه داريم را بپوشيم و با بهترين عطري كه مي يابيم، خود را خوشبو سازيم و چاق ترين حيواني كه مي يابيم را قرباني كنيم. گاو از هفت نفر «اگر خانواده هفت نفر بود، گاو قرباني كنيم» و شتران از ده نفر «اگر خانواده ده نفر بود، شتر قرباني كنيم» و تكبير را بلند گوييم و آرامش و وقار داشته باشيم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك للحاكم، ج 4، ص 256، ح 44 /7560.

آداب غذا خوردن

امام صادق عليه السلام از پدرانش از امام حسن مجتبي عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت درباره ي آداب غذا خوردن فرمود:

قال عليه السلام:

اثنا عشر خصلة ينبغي للرجل ان يتعلمها علي الطعام. اربعة منها فريضة، و اربعة منها سنة و اربعة منها ادب. فأما الفريضة، فالمعرفة، و التسمية، و الشكر، و الرضا، و اما السنة فالجلوس علي الرجل اليسري، و الأكل بثلاث اصابع، و الأكل مما يليه و مص الأصابع و اما الأدب، فغسل اليدين، و تصغير اللقمة و المضغ الشديد، و قلة النظر في وجوه القوم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(دوازده خصلت است

كه سزاوار است آدمي آنها را براي غذا خوردن بياموزد. چهارتاي آنها فريضه (واجب) است و چهارتاي آن سنت (مستحب) و چهارتاي آن از آداب است.

اما فريضه: پس عبارتند از 1- معرفت و شناخت خداوند 2- بسم الله گفتن 3- شكر 4- رضايت.

و اما سنت «و آنچه كه مستحب است پس عبارتند از؛» 1- نشستن بر پاي چپ 2- خوردن به سه انگشت 3- خوردن از پيش خود 4- ليسيدن انگشتان است. و اما آداب، پس عبارت است از؛ 1- شستن دستان 2- لقمه ي كوچك گرفتن 3- زياد و محكم جويدن 4- كم نگريستن در صورت ديگران.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الدعوات، ص 137، ح 339.

2- المحاسن، ج 2، ص 459، ح 401، ب 53.

3- بحارالأنوار، ج 63، ص 413، ب 17، ح 13، و ص 420، ب 17، ح 35.

4- خصال صدوق، ج 2، ص 485، ح 60.

5- روضة الواعظين، ص 311.

6- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 698، ح 1، و ص 699، ح 2.

7- من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 359، ح 4270.

8- وسايل الشيعة، ج 24، ص 431، ب 113، ح 1/30984.

آثار و رهاوردهاي قرائت قرآن

حجاج بن فرافصه از امام حسن عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت درباره ي تلاوت برخي آيات قرآن فرمود:

قال عليه السلام:

أنا ضامن لمن قرأ هذه العشرين آية، اذا أصبح و اذا أمسي أن لا يمسه لص عاد و لا سبع ضار و لا سلطان ظالم، و لا ماء غالب:

آية الكرسي [1] و ثلاث آيات من الأعراف [2] ، (ان ربكم الله الذي خلق السموات،) الي قوله المحسنين،

و عشر آيات من أول الصافات و ثلاث آيات من آخر سورة الحشر، (هو الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة) الي آخرها و ثلاث آيات (يا معشر الجن) الي قوله (انس قبلهم و لا جان فبأي آلاء ربكما تكذبان). [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من ضامن كسي هستم كه اين بيست آيه را هنگام صبح و شب بخواند كه نه دزدي بزهكار اموال او را سرقت كند و نه درنده اي به او زيان رساند و نه سلطان و صاحب قدرتي به او ستم كند و نه آبي او را غرق كند:

آية الكرسي و سه آيه از سوره ي مباركه اعراف «ان ربكم الذي خلق السموات»، تا «ان رحمة الله قريب من المحسنين» و ده آيه از اول سوره ي صافات و سه آيه ي از آخر سوره ي حشر «الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة» تا آخر سوره و سه آيه از سوره ي الرحمن از «يا معشر الجن» تا قول خداوند كه فرمود: «انس قبلهم و لا جان فبأي آلاء ربكما تكذبان».)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام درباره ي تلاوت اين 20 آيه ي قرآن فرمود:

قال عليه السلام:

أنا ضامن لمن قرأ بهذه العشرين آية في كل ليلة أن يعافيه الله من كل شيطان مارد، و من كل شيطان حاسد، و من كل لص عاد، و من كل سبع ضار، آية الكرسي و ثلاث آيات من آخر الحشر.... [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من ضامن كسي هستم كه اين بيست آيه را در هر شب بخواند، خدا او را از هر شيطان سركش و شيطان حسود

و از هر دزد بزهكار و از هر درنده ي زيان كار نگه مي دارد و آن آية الكرسي و سه آيه ي آخر سوره ي حشر است....)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام درباره ي فضيلت و رهاورد تلاوت قرآن فرمود:

قال عليه السلام:

من قرأ القرآن كانت له دعوة مجابة اما معجلة و اما مؤجلة. [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (هر كس قرآن بخواند، دعايش مستجاب خواهد بود، حال يا فورا و يا با تأخير.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه هاي 254 - 257.

[2] سوره ي اعراف، آيه هاي 54 - 56.

[3] مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 569، ح 3 نقل از اخبار اصفهان، ج 1، ص 314.

[4] 1- تاريخ بغداد، ج 4، ص 127.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 569، ح 4، (به نقل از تاريخ بغداد).

[5] 1- الدعوات (للراوندي)، ص 24، ح 31، فصل الثاني.

2- بحارالأنوار، ج 89، ص 204، ح 31، ب 23، و ج 90، ص 313، ب 17، ذيل ح 17.

3- مستدرك الوسايل، ج 4، ص 260، ح 8 /4642.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام،ص 561، ح 2.

آداب معاشرت با مردم

در اسلام پيرامون آداب معاشرت با مردم دستورات واجب و مستحب بسياري وجود دارد. يكي از آن آداب اينكه اگر مي خواهي نزد كسي بروي بايد با يكي از اين اهدافي باشد كه امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

لا تأت رجلا الا أن ترجو نواله، أو تخاف يده، أو تستفيد من علمه، أو ترجو بركة دعائه، أو تصل رحما بينك و بينه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نزد كسي نرو، مگر آن كه اميدوار باشي به

بخشش و عطاي او، يا از قدرت او بترسي، يا بهره مند شوي از علم او، يا اميد داشته باشي از بركت دعاي او، يا رعايت صله ي رحم نمايي كه ميان تو و اوست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 111.

2- كشف الغمة، ج 2، ص 147.

3- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 722، ح 56، و ص 554، ح 7.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 129.

آداب تجهيز ميت

همچنان كه انسان مسلمان در زمان حياتش آدابي دارد، پس از مرگ نيز آدابي دارد. مثل: غسل دادن، كفن پوشاندن و تشييع و... وقتي اشعث بن قيس از دنيا رفته بود، امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

اذا غسلتموه فلا تهيجوه حتي تأتوني به، فلما فرغ من غسله، اتي به فدعا بكافور فوضأه به و جعل علي وجهه، و في يديه و رأسه و رجليه، ثم قال: أدرجوه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي غسلش داديد، تا مرا نزدش نبرده ايد، تكانش ندهيد. وقتي از غسل وي فارغ شدند، ايشان را نزد وي بردند. كافوري خواست و وي را بدان وضويش داد و از آن به صورتش نهاد و بر دستانش و سر و پاهايش نهاد و سپس فرمود او را دفن كنيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المصنف، ج 3، ص 417، ح 6149.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 707، ح 5، و ص 708 ح 10 (به نقل از المصنف ابن ابي شيبة، ج 3، ص 243).

آداب همنشيني

يكي از آداب همنشيني و مصاحبت آشنايي با نام و نام خانوادگي همنشين است. امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

مجالسة الرجل من غير أن يسأل عن اسمه و اسم أبيه، مجالسة النوكي. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همنشيني با كسي بدون آن كه از نام خود او و نام پدرش سؤال شود همنشيني ابلهان است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عقد الفريد، ج 2، ص 238.

ا

ابوبكر بن الحسن (شهيد نينوا)

مادر وي كنيزي بود كه به همسري امام مجتبي عليه السلام درآمد. نامش «رمله» بود، فرزندش به همراه عموي خود به كربلا آمد. روز عاشورا در كنار امامش ايستاد و به لشگر امام عليه السلام زيبايي بخشيد، او از عموي خود حمايت كرد. عبدالله بن عقبه ي غنوي كه از سوي لشكر يزيد تيراندازي مي كرد، وي را نشانه گرفت و به شهادت رساند [1] سليمان بن قبه شعري سروده و به شهادت ابوبكر بن حسن چنين اشاره مي كند:

و عند غني قطرة من دمائنا

و في أسد أخري تعد و تذكر[2] .

«نزد قبيله ي غنوي چند قطره از خون ما ريخته شده، زيرا در آن جا شير ديگري يادآور و شمارش كننده ي شجاعت هاي ماست.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري، ص 243؛ عبدالرزاق موسوي مقرم، مقتل الحسين، ص 330.

[2] شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ج 1، ص 381؛ نفس المهموم و نفثة المصدور، ص 149.

ادب امام حسن

مجلسي رحمه الله از يكي از كتاب هاي معتبر مناقب، با سند خود از نجيح نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه غذا مي خورد، و نزديك او، سگي بود كه امام حسن عليه السلام با هر لقمه ي خود، لقمه اي نيز جلو او مي افكند. عرض كردم:اي فرزند رسول خدا! آيا اين سگ را از سفره ات نرانم؟ فرمود:او را بگذار؛ من از خداي سبحان خجالت مي كشم كه جانداري به چهره ي من [كه مي خورم] بنگرد و من غذا به او ندهم. [1] .

خوارزمي مي گويد:حسن بن علي عليه السلام گوسفندي داشت كه آن را دوست مي داشت؛ روزي ديد پاي گوسفند شكسته است، از غلام خود پرسيد:چه كسي پاي او را شكسته است؟ گفت:من. فرمود:چرا؟ گفت:تا تو را غمگين

كنم. فرمود:[اما] من حتما تو را شاد مي كنم؛ تو [براي خشنودي خداوند متعال] آزادي.

در نقل ديگري آمده است:فرمود:من نيز شيطان را اندوهناك خواهم كرد، يعني؛ شيطان دستور داده كه او، امام را غمگين كند. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار 352:43، ح 29.

[2] مقتل الحسين عليه السلام 127:1.

ام ابيها و كليددار بهشت

امام رضا عليه السلام فرمودند:

ايام عيد نزديك شد حسنين عليهماالسلام نزد مادر مكرمه ي خودشان حضرت فاطمه عليهاالسلام رفته و فرمودند: اطفال مدينه براي عيد، خود را زينت مي دهند پس چه شده كه شما ما را زينت نمي فرماييد، و ما چنانچه مي بيني لباس نداريم.

حضرت زهراء عليهاالسلام در جواب عزيزان خود فرمود:

يا قرة عيني؛ ان ثيابكم عند الخياط، فاذا خاطها و أتي بها زينتكما.

اي نور ديدگانم؛ لباسهاي شما در نزد خياط است، هنگامي كه آنها آماده شود و بياورد شما را زينت خواهم كرد.

حضرت فاطمه عليهاالسلام خواست با اين جمله دل آنها را بدست آورد.

اين گفتگو گذشت تا شب عيد فرا رسيد، باز نور ديدگان پيغمبر مقصد سابق را بازگو نمودند، يعني مادر جان؛ جامه هاي ما چه شد.

در اين حال حضرت زهراء عليهاالسلام به خاطر رحمت به عزيزانش گريست و فرمود: اي نور چشمانم؛ خوشحال باشيد ان شاء الله هرگاه خياط لباسهاي شما را آورد به شما خواهم داد.

شب فرا رسيد، ناگاه صداي درب خانه بلند شد.

حضرت زهراء عليهاالسلام فرمود: كيست كوبنده در؟ شخصي عرضه داشت.

يا بنت رسول الله؛ افتحي الباب أنا الخياط جئت بالثياب.

اي دختر رسول خدا؛ در را بگشا كه من خياط مي باشم كه لباسها را آورده ام. بي بي دو عالم درب را گشود، و

مردي با هيبت و خوش سيمائي را ديد كه پارچه ي بسته شده اي را آورده بود آن حضرت آن را گرفت و آن مرد برگشت.

هنگامي كه حضرت فاطمه عليهاالسلام آن بسته را باز نمود دو پيراهن و دو عبا و زيرجامه به قد و قامت عزيزانش و دو عمامه و كفش در آن بود با خوشحالي حسنينش عليهماالسلام را از خواب بيدار نمود و آن جامه ها را بر آنها پوشانيد. امام حسن و امام حسين -عليهماالسلام روز عيد به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شتافتند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرزندان خود را زينت شده ديد، ايشان را در آغوش گرفت و بوسيد و به دوش مباركش سوارشان نمود و به سوي خانه ي مادرشان حركت نمود. آنگاه به حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمودند:

يا فاطمه؛ رأيت الخياط الذي أعطاك الثياب؛ هل تعرفني.

اي فاطمه؛ ديدي آن خياطي كه لباسها را آورد، آيا او را شناختي.

حضرت زهراء عليهاالسلام فرمود: به خدا؛ من او را نشناختم و نمي دانم لباسي در نزد خياط باشد، خدا و رسولش از آن داناتر هستند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

دختر جان؛ آن شخص خياط نبود بلكه «رضوان» كليددار بهشت بود. و جبرئيل اين واقعه را از طرف پروردگار به من خبر داد كه لباسها از بهشت آمده است [1] .

چه پيراهن كه عالم جزء و كل

به دامانش زده دست توسل

چه پيراهن كه تا شاه كرد در بر

به زينب شد يقين قتل برادر [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 46 ح 910،

اثبات الهداة: 2 / 565 ح 44.

[2] نفائح العلام: 2 / 25.

اينها پسران رسول خدا هستند

امام باقر عليه السلام از اجداد طاهرينش از حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام نقل

فرموده اند كه روزي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بيمار شد، ايشان هم دست امام حسن عليه السلام را به دست راست و دست امام حسين عليه السلام را به دست چپ گرفت و به عيادت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رفت.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در خانه ي عايشه بود، امام حسن عليه السلام در جانب راست و امام حسين عليه السلام در جانب چپ آن حضرت نشستند و مشغول ماليدن بدن ايشان شدند. ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيدار نشد. امام حسن عليه السلام بر بازوي راست آن حضرت و امام حسين عليه السلام بر بازوي چپ آن حضرت به خواب رفتند.

حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه برگشتند... تا آنكه بعد از مدتي آن دو بزرگوار پيش از آن كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شود، بيدار شدند و از او پرسيدند: مادر ما كجا است؟ گفت: هنگامي كه شما خوابيديد، مادرتان به خانه برگشت.

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در آن شب تاريك و ابري بيرون آمدند. باران تندي مي باريد و صداي رعد و برق مي آمد، پس به اعجاز الهي نوري در پيش روي آنها درخشيد و آن دو بزرگوار از پي آن رفتند.

امام حسن عليه السلام با دست راست خود دست امام حسين عليه السلام را گرفته بود و با هم مي رفتند و با يكديگر سخن مي گفتند تا اينكه به

باغ «بني نجار» رسيدند. چون داخل آن باغستان شدند، حيران شدند و ندانستند به كجا بروند (و ظاهرا به شدت خوابشان مي آمد.) امام حسن عليه السلام به امام حسين عليه السلام گفت: بيا در همين جا بخوابيم. امام حسين عليه السلام گفت: اختيار با تو است، پس هر دو دست در گردن يكديگر كرده و به خواب فرو رفتند.

حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم از خواب بيدار شد، و احوال امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را پرسيد و در منزل فاطمه عليهاالسلام ايشان را طلب كرد ولي آنها را در آنجا نيافت.

آن حضرت دست به دعا برخواست و اين گونه دعا فرمود:

«الهي و سيدي و مولاي؛ اين دو فرزندانم، گرسنه از خانه بيرون رفتند، خداوندا؛ تو وكيل من بر آنها هستي.»

ناگهان براي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نوري ظاهر شد و حضرت به دنبال آن نور رفت تا به باغ بني نجار رسيد، ديد كه ايشان دست در گردن يكديگر كرده و خوابيده اند، باران نيز در نهايت شدت و تندي مي آيد كه نظيري براي آن نبود. ولي حق تعالي در بالاي سر آنها ابر را شكافته بود و يك قطره باران نيز بر ايشان نمي باريد. همچنين مار عظيمي آنها را احاطه كرده و آنها را حفظ مي كرد، موهاي آن مار مانند نيهاي نيستان بود و دو بال داشت كه يكي را بر روي امام حسن عليه السلام و يكي را بر روي امام حسين عليه السلام گسترده بود.

هنگامي كه نگاه آن حضرت بر آن مار افتاد، مار تكاني به خود داد و با شنيدن صداي پيامبر صلي الله عليه

و آله و سلم به كناري رفت و به سخن درآمد و عرض كرد:

«خداوندا؛ ترا و فرشتگانت را گواه مي گيرم كه اينها فرزندان پيغمبر تو هستند، و من ايشان را صحيح سالم تسليم ايشان كردم.»

آن حضرت فرمود: اي مار تو از چه طايفه اي هستي؟

عرض كرد: من پيك جن به سوي شما مي باشم.

حضرت فرمود: از كدام طايفه هستي؟

عرض نمود: از نصيبين؛ گروهي از بني مليح مرا براي تعليم آيه ي قرآن كه فراموش كرده اند فرستادند، هنگامي كه به اين محل رسيدم ندائي از آسمان شنيدم كه مي گفت: اي مار؛ اينها پسرهاي رسول خدا هستند. آنها را از آفات و حوادث شب و روز محافظت بنما. من نيز از ايشان محافظت كردم و آنها را صحيح و سالم به شما تسليم كردم.

سپس آن مار آن آيه ي قرآن را آموخت و برگشت.

حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم، امام حسن عليه السلام را بر دوش راست خود و امام حسين عليه السلام را بر دوش چپ خود گرفت و آنها را به خانه ي حضرت فاطمه عليهاالسلام برد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 27 ح 893، بحارالأنوار: 43 / 266 ح 25. با كمي تغيير.

اين دو فرزندم را چه مي شود!

سلمان رحمه الله مي گويد:

روزي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشرف شده و سلام دادم سپس به منزل حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام رفتم.

آن حضرت فرمود: اي عبدالله؛ حسن و حسين عليهماالسلام گرسنه اند و گريه مي كنند، دست آنها را بگير و نزد جدشان ببر تا به آنها طعام دهد.

دست آن بزرگواران را گرفتم و به خدمت پيغمبر

اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آوردم.

آن حضرت چون آن دو را ديدند فرمودند:

ما لكما، حبيبي؟ فرزندان نيكوي من، شما را چه مي شود؟

فرمودند: به طعام اشتها داريم.

حضرت سه بار فرمود: اللهم اطعمهما. «خدايا آن دو را طعام بده».

سلمان رحمه الله گويد: ناگاه يك گلابي در دست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه لطيف تر از پر، سفيدتر از برف، شيرين تر از عسل و از كره نرم تر بود ظاهر شد، آن حضرت انگشت شصت مباركش را بر آن كشيد و به دو نيم كرد نيمي را به امام حسن عليه السلام و نيمي را به حسين عليه السلام داد من به آنها نگاه مي كردم و اشتها داشتم. پيامبر دريافتند كه من اشتها دارم، فرمودند:

يا سلمان؛ هذا طعام من الجنة، لا يأكله حتي ينجو من الحساب.

اي سلمان؛ اين طعام از بهشت است، كسي آن را نمي خورد مگر اينكه از حساب رها باشد. (يعني كسي از اين طعام مي خورد كه از حساب روز جزا پاك و بهشتي باشد.) [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفة الأبرار: 2 / 169 ح 55، بحارالأنوار: 43 / 308. «اين حديث نيز دلالت بر عصمت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام دارد».

اين جوان در علم خدا غرق است

مفضل مي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

روزي عربي از صحرا به قصد حج از قومش جدا شد و در حال احرام به جائي برخورد كه در آنجا تخم شترمرغ بود، آن را برداشت و خورد، بعدا متوجه شد كه محرم بوده است.

هنگامي كه وارد مدينه شد براي پرسش از مسئله اش او را به خانه ي اولي راهنمايي كردند، بعد

از ناتواني جواب آن مسئله... همگي به اتفاق اعرابي به خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و به اعرابي گفتند: مسئله را از او بپرس؟

اعرابي گفت: مرا نزد خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورديد؟

آنها به دروغ گفتند: خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبكر است، و اين شخص وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اهل بيت او مي باشد.

اعرابي گفت: اي اباالحسن؛ اي خليفه ي رسول؛ من محرم از قبيله ي خود بيرون آمدم. در اين هنگام اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: و قصد مكه كردي و تمام ماجراي اعرابي را شرح داد و گفتگوي مجلس ابوبكر و عجز آنها از پاسخ دادن به مسئله را بيان كرد.

اعرابي با تعجب گفت: بلي اي مولاي من؛ چنين است.

سپس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام جواب مسئله را به امام حسن عليه السلام كه در سن نوجواني بود واگذار كرد.

اعرابي عرض كرد: اي اباالحسن، مسئله ي مرا بزرگان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نتوانستند جواب دهند و به شما واگذار كردند، حال شما مرا به اين بچه واگذار مي كني؟

حضرت علي عليه السلام فرمودند: تو از اين پسر مسئله ات را بپرس، او جواب تو را بيان مي كند.

اعرابي گفت: اي حسن؛ من از قوم خود به قصد حج، محرم بيرون آمدم، به جائي رسيدم كه تخم شترمرغ بود، آن را عمدا و نسيانا خوردم.

امام حسن عليه السلام فرمود: اي اعرابي؛ در سخن خود كلمه اي را زياد كردي و آن اين بود كه گفتي، «عمدا» و اين كلمه جزو سؤال تو نبوده است.

اعرابي گفت: راست گفتي،

من در حال نسيان اين عمل را به جا آوردم.

امام حسن عليه السلام فرمود: به تداد آن تخم شترمرغ هايي كه برداشته اي شتران ماده بگير و شتران نر را بر آنها سوار كن، هر چه زائيدند سال ديگر در مني قرباني كن.

اعرابي گفت: اي حسن؛ يعضي از شتران ماده نمي زايند.

حضرت فرمود: بعضي از تخم ها هم فاسد مي شوند.

اعرابي گفت: اين پسر در علم خدا غرق است، به درستي كه تو خليفه ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستي.

امام حسن عليه السلام فرمود: اي اعرابي من پسر رسول خدا هستم و پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام خليفه است.

اعرابي گفت: پس ابوبكر چه مي گويد؟

حضرت فرمود: از خود آنها بپرس؟ پس آنها تكبير گفتند و همه از آنچه از حضرت امام حسن عليه السلام شنيدند تعجب كردند.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه در من و پسرم نعمتي قرار داد كه در داوود و سليمان قرار داده بود، هنگامي كه مي فرمايد: «ففهمناها سليمان» [1] «ما آن را به سليمان فهمانديم». [2] .

در كتاب «قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام» اين روايت با كمي تغيير ذكر شده و در ادامه اين چنين آمده است.

راوي گويد: در اين هنگام صدائي شنيده شد كه مي گفت:

اي مردم؛ اين حكمي كه اين كودك فهميد، همان حكمي بوده كه سليمان بن داوود عليهماالسلام فهميده بود. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي آل عمران؛ آيه ي:33.

[2] مدينة المعاجز: 2 / 75 ح 106، به نقل از الهداية الكبري: 187.

[3] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 478.

امام همه ي آن مردم

امام صادق عليه السلام فرمود:

امام مجتبي عليه السلام فرمود:

خداوند شهري - بلادي - در مشرق اين عالم و شهري در مغرب دارد كه، ديواري از آهن او را احاطه نموده و در هر شهري هزار هزار قوم زندگي مي كنند و آنها با هزار هزار نوع زبان صحبت مي كنند كه مانند يكديگر نيست، و من به همه ي آن زبان ها آگاهي دارم.

ما فيهما و ما بينهما و ما عليها حجة غيري، و غير الحسين أخي.

كه در بين آنها و براي آنها امام و حجتي غير از من و حسين عليه السلام برادرم نيست [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: 2 / 362. اين روايت شريف در كتابهاي معتبر ديگر نيز آمده است.

از بركت امام طعام كم نمي شد

ابن شهر آشوب رحمه الله روايت نموده است:

روزي حضرت امام حسن عليه السلام از كنار جمعي از فقرا عبور مي كرد، آنها در سفره ي خود مقداري نان خشك با قدري طعام داشته از آن مي خوردند. هنگامي كه چشم آنها بر آن حضرت افتاد، از جا برخواسته و ايشان را به سفره ي خود كه بر روي زمين پهن بود، دعوت كردند.

امام حسن عليه السلام از مركب به زير آمدند و فرمودند: «ان الله لا يحب المتكبرين». «خدا متكبرين را دوست نمي دارد».

آنگاه با ايشان نشستند و از غذاي آنها خوردند، از بركت قدوم مبارك آن بزرگوار آن غذا كم نشد.

در آن حال امام مجتبي عليه السلام آنها را به مهماني دعوت نمود. و دستور داد غذاهاي لذيذ حاضر كرده و با خوشرويي از آنها پذيرائي كنند، بعد از آن به آنها خلعتهاي گرانبها داده و مرخصشان نمود [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 1 /

372.

اهل بيت، پايه گذاران معرفت

طبري گويد: محمد بن هامان گفت:

امام حسن عليه السلام را ديدم در حالي كه مارها را صدا مي كرد، آنها ايشان را جواب داده و بر دست و گردن مباركش بالا و پايين مي آمدند و هيچ گزندي به آن حضرت نمي رساندند.

يكي از پسرهاي عمر گفت: من هم همين كار را مي كنم. سپس ماري را به دست خود گرفت، مار او را نيش زد و به هلاكت رسيد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نوادر المعجزات: 128 ح 13، مدينة المعاجز: 2 / 14 ح 862، صحيفة الأبرار: 2 / 168 ح 53.

اسامي شيعيان در ديوان هميشگي

حذيفه بن اسيد غفاري مي گويد:

هنگامي - كه مردم كوفه بي وفائي كردند - و امام مجتبي عليه السلام به مدينه برمي گشت، من نيز به همراهش بودم، ديدم شتري كه حامل باري بود، همراه خود مي آورد و هيچ گاه از آن جدا نمي شد.

روزي به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم اي ابامحمد؛ اين شتري كه هيچ گاه در طول مسافرت از آن جدا نمي شوي چيست؟

ايشان فرمود: اي حذيفه؛ آيا ميداني آن چيست؟

عرض كردم: نمي دانم.

امام حسن عليه السلام فرمود: اين ديوان است.

عرض كردم: ديوان چيست؟ فرمودند: اين ديواني است كه نامهاي شيعيان ما در آن مي باشد.

عرض كردم: فدايت گردم، آيا نام مرا به نشان مي دهي؟

فرمودند: فردا بيا تا نامت را به تو نشان دهم.

حذيفه مي گويد: فرداي آن روز به همراه پسر برادرم به محضر شريفش حاضر شديم، آن بزرگوار فرمود: براي چه آمدي؟

عرض كردم: براي آن وعده اي كه به من داده بوديد.

امام مجتبي عليه السلام فرمود: اين شخصي كه به همراهت آوردي كيست؟ گفتم: پسر برادرم است كه

گاهي اقرار به امامت شما دارد و گاهي ندارد.

در آن حال به من امر فرمود تا بنشينم، من نشستم، آنگاه به خادم خود دستور داد تا ديوان را آوردند.

پسر برادرم به آن نگاه مي كرد در حالي كه آن را مي خواند گفت: اي عمو؛ ببين اين اسم من است. گفتم: بگذار نام خود را در آن ببينم، او در حالي كه صفحه ها را ورق مي زد گفت: اين هم نام تو است.

حذيفه مي گويد: ما با خوشحالي از نزد آن حضرت خارج شديم. بعدها پسر عمويم در كربلا در ركاب سيد ما امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 52 ح 920.

انتخاب نام از طرف خداوند متعال

مي گويند: چون امام حسن عليه السلام متولد شد، حضرت فاطمه عليهاالسلام به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «براي او نامي انتخاب كن.»

حضرت علي عليه السلام گفت: «در انتخاب نام او بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله سبقت نمي گيرم».

پس او را خدمت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله آوردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زبان خود را در دهان امام حسن عليه السلام كرد و زبان آن حضرت را مكيد، سپس از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: «چه نامي براي او انتخاب كردي؟»

حضرت علي عليه السلام فرمود: «من در انتخاب نام او بر شما سبقت نمي گيرم.» رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من نيز بر پروردگار خود سبقت نمي گيرم.»

پس حق تعالي به جبرئيل فرمود كه: «براي محمد، پسري متولد شده است، بسوي زمين برو و سلام مرا به او برسان و او را تبريك و تهنيت بگو و

به او بگو كه: علي نسبت به تو به منزله ي هارون است نسبت به موسي، پس اسم پسر هارون را بر او بگذار.»

جبرئيل فرود آمد و امر حق تعالي را بيان كرد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از او پرسيد: «اسم او چه بود؟»

جبرئيل گفت: «اسم او شبر بود.»

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «زبان من عربي است.»

جبرئيل گفت: «نام او را حسن بگذار.»

پس او را حسن نام كردند كه در لغت عربي شبر به معناي حسن است.

چون امام حسن عليه السلام متولد شد، حق تعالي به جبرئيل وحي كرد كه: «براي محمد پسري متولد شده است، برو به تبريك و تهنيت بگو، و به او بگو كه: علي نسبت به تو به منزله ي هارون است نسبت به موسي، پس بر او نام پسر ديگر هارون را بگذار.»

جبرئيل نازل شد و بعد از تبريك و تهنيت، پيغام خداوند را رساند، حضرت فرمود: «نام آن پسر چه بود؟»

جبرئيل گفت: «شبير».

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود: «زبان من عربي است.»

جبرئيل گفت: «او را حسين نام كن كه به معني شبير است.» پس نام او را حسين گذاشتند. [1] .

در روايت ديگري، اسماء بنت اسد عميس مي گويد: من قابله ي امام حسن عليه السلام بودم، چون آن حضرت متولد شد، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمد و گفت: «اي اسماء! فرزند مرا بياور، پس آن حضرت را در جامه ي زردي پيچيدم و به خدمت حضرت بردم.»

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «آيا من شما را

نهي نكرم كه فرزندي كه متولد مي شود را در جامه ي زرد نپيچيد؟»

پس او را در جامه ي سفيدي پيچيدم و به خدمت آن حضرت بردم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: «چه نامي را براي او انتخاب كرده اي؟»

اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «من در انتخاب نام او بر شما سبقت نگرفتم.» رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من نيز در انتخاب نام او بر پروردگار خود سبقت نمي گيرم.»

پس جبرئيل نازل شد و گفت: «خداوند بلند مرتبه به تو سلام مي رساند و مي فرمايد كه بر او نام پسر بزرگ هارون را بگذار.» پس حضرت نام او را حسن انتخاب كرد.

چون روز هفتم شد، رسول اكرم صلي الله عليه و آله دو گوسفند ابلق، براي عقيقه ي او كشت. به اسماء كه قابله بود يك ران با يك اشرفي داد. همچنين سر او را تراشيد و موي سرش را با نقره كشيد و به اندازه ي آن صدقه داد و سرش را به خلوق كه بوي خوشي بود مخلوط كرد و فرمود: «اي اسماء! خون عقيقه را بر سر فرزندان ماليدن از كارهاي جاهليت است.» [2] .

از امام صادق عليه السلام مرويست كه: حق تعالي نام امام حسن عليه السلام را با جامه ي حريري از جامه هاي بهشت براي رسول خدا صلي الله عليه و آله هديه فرستاد.

و به روايت ديگر: نام آن حضرت را كه بر حريري نوشته بود فرستاد و حضرت رسالت صلي الله عليه و آله، نام امام حسين عليه السلام را از آن مشتق كرد. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرايع.

[2] عيون اخبار الرضا عليه السلام.

[3] معاني الأخبار.

اطاعت كردن مار سمي

محمد بن هامان مي گويد: روزي ديدم امام حسن عليه السلام ماري را كه مي رفت صدا زد و مار اجابت كرد.

حضرت او را گرفت و بر دست خود و گردن خود پيچيد سپس او را رها كرد.

در اين هنگام يكي از بچه هاي عمر گفت: «اين كه چيزي نيست من هم اينكار را مي كنم.»

پس دويد و مار را گرفت و بر دست خود پيچيد و آن مار او را گزيد و آن جاهل به درد گرفتار شد تا اين كه مرد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

اشتهاي خربزه و فرود به همراه گلابي

حضرت سجّاد زين العابدين به نقل از پدر بزرگوارش - ابا عبدالله الحسين سلام الله عليهما - حكايت نمايد:

روزي برادرم حسن مجتبي صلوات الله عليه مريض شد؛ و چون ناراحتيش برطرف گرديد، نزد جدّمان رسول خدا صلي الله عليه وآله - كه در مسجد نشسته بود - رفت و خود را روي سينه آن بزرگوار انداخت و حضرت رسول او را در آغوش گرفت و فرمود: جدّت، فدايت باد، چه چيز ميل داري؟

برادرم گفت: من خربزه مي خواهم.

پيامبر اكرم برگه اي نوشت و آن را زير بال جبرئيل عليه السلام نهاد و آن را به طرف سقف مسجد حركت داد؛ و جبرئيل عليه السلام پرواز كرد؛ و چون لحظاتي كوتاه سپري شد بازگشت، در حالي كه يك گوشه از پيراهن خود را جمع كرده بود، وقتي نزد حضرت رسول صلي الله عليه وآله رسيد، دامان خود را گشود و در آن دو خربزه و دو عدد أنار و دو عدد گلابي و دو عدد سيب وجود داشت.

پيامبر خدا با ديدن آن

ميوه ها تبسّمي نمود و اظهار داشت:

الحمدلله، كه خداوند شما را همانند خوبان بني اسرائيل قرار داد و برايتان نعمت هاي الهي و ميوه هاي بهشتي فرستاده مي شود.

آن گاه جبرئيل عليه السلام ميوه ها را تحويل امام حسن مجتبي عليه السلام داد و فرمود: اين ميوه ها را به منزل بِبَر؛ و با جدّت، پدرت، مادرت و برادرت تناول نمائيد.

حضرت مجتبي سلام الله عليه ميوه ها را به منزل آورد؛ و هر روز مقداري از آن ها را تناول مي كرديم ولي تمام نمي شد تا آن كه رسول خدا رحلت نمود؛ و پس از اين كه خربزه را ميل كرديم پايان يافت.

و چون حضرت فاطمه زهراء عليها السلام رحلت نمود، انار نيز به پايان رسيد؛ و همين كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام رحلت نمود، گلابي هم تمام گرديد.

سپس امام حسين عليه السلام افزود:

و هنگامي كه برادرم روزهاي آخر عمرش را سپري مي نمود، من بر بالين بستر برادرم امام حسن مجتبي عليه السلام نشسته بودم كه يكي از آن دو سيب تمام شد؛ و در نهايت يكي ديگر از سيب ها - كه آخرين ميوه بهشتي بود - براي من باقي ماند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 262، ح 882، الثّاقب في المناقب: ص 53، ح 22.

ايثار پيرزن و عكس العمل امام

روزي امام حسن مجتبي و برادرش حسين عليهمالسلام به همراهي شوهر خواهرشان - عبدالله بن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدينه خارج شدند.

در مسير راه آذوقه خوراكي آن ها پايان يافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛

و همين طور به راه خويش ادامه دادند تا به سياه چادري نزديك شدند، پيرزني را در كنار آن مشاهده كردند، به او گفتند: ما تشنه ايم، آيا نوشيدني داري؟

پيرزن عرضه داشت: بلي، بعد از آن هر سه نفر از مَركب هاي خود پياده شدند؛ و پيرزن بُزي را كه جلوي سياه چادر خود بسته بود، به ميهمانان نشان داد و گفت: خودتان شير آن را بدوشيد و استفاده نمائيد.

ميهمانان گفتند: آيا خوراكي داري كه ما را از گرسنگي نجات دهي؟

پاسخ داد: من فقط همين حيوان را دارم، يكي از خودتان آن را ذبح نمايد و آماده كند تا برايتان كباب نمايم؛ و آن را ميل كنيد.

لذا يكي از آن سه نفر گوسفند را سر بريد و پوست آن را كَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحويل پيرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوي ميهمانان عزيز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.

و هنگامي كه خواستند خداحافظي نمايند و بروند گفتند: ما از خانواده قريش هستيم؛ و اكنون قصد مكّه داريم، چنانچه از اين مسير بازگشتيم، حتما جبران لطف تو را خواهيم كرد.

پس از رفتن ميهمانان ناخوانده، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از جريان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد كه چرا از كساني كه نمي شناختي، پذيرائي كردي؟!

و اين جريان گذشت، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدينه رفتند، پيرزن از كوچه بني هاشم حركت مي كرد، امام حسن مجتبي عليه السلام جلوي خانه اش روي سكّوئي نشسته بود، پيرزن را شناخت.

حضرت مجتبي

عليه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پيرزن فرستاد، وقتي پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا مي شناسي؟

عرضه داشت: خير.

امام عليه السلام اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد شديم؛ و تو به ما خدمت كردي و ما را از گرسنگي و تشنگي نجات دادي.

پيرزن عرضه داشت: پدر و مادرم فداي تو باد! من به جهت خوشنودي خدا به شما خدمت كردم؛ و انتظار چيزي نداشتم.

حضرت دستور داد تا تعدادي گوسفند و يك هزار دينار به پاس ايثار پيرزن تحويلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسين عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبدالله - معرّفي نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 43، ص 341، ح 15، و ص 348، أعيان الشّيعة: ج 1، ص 565.

اظهار شجاعت، در جنگ جمل

جنگ جمل، همچنان ادامه داشت. سپاه حق، بر سپاه ضلالت، حمله مي كردند و آنان، دفاع مي نمودند. اين حمله و دفاع، كم كم، ملال مي آورد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تا آن شتري كه هودج آن زن و علم سپاه بصره را بر پشت دارد، بر سر پا ايستاده باشد، اين جنگ، پايان پذير نيست.

آنگاه، اميرمؤمنان عليه السلام، متوجه فرزند برومندش، محمد حنفيه شده، فرمود: محمد! شمشير خود را از غلاف بركش و دندانهايت را به هم بفشار. به نام خدا، حمله آغاز كن و تا وقتي كه شتر آن زن را از پا نينداخته اي، باز مگرد!

محمد بن حنفيه هم اطاعت كرده، خود

را به ابزار جنگ آراست و به عزم حمله، پاي به ميدان نهاد.

كمان داران بصره، وقتي محمد حنفيه را از دور ديدند، پيكان تيرها را به سينه ي كمان گذاشتند. آنگاه تيرها، از چپ و راست، به سمت محمد حنفيه، پر مي كشيد.

اين، رگبار بهاري بود كه قضا را تيره ساخته بود و با اين وضع، محمد حنفيه پيش مي رفت. ولي او احساس كرد كه اين پيشروي بيهوده است و در چنين هنگامه اي، صف شكافي و لشكر شكني، كار هيچ كس نيست.

آنگاه، محمد حنفيه، از رزمگاه برگشت و عقب نشيني نمود و به خدمت پدر بزرگوارش، اميرمؤمنان عليه السلام رسيد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! اين صحنه ي ميدان نيست، اين، عرصه ي قيامت است! اجازه بدهيد اين تيرباران اندكي آرام بگيرد.

امام علي عليه السلام با خشونت، دست بر سينه ي محمد حنفيه زد، او را عقب رانده و به او فرمود: تو، اين سستي و اهمال را، از مادرت به ارث برده اي، و گرنه، پدران تو، هرگز از رگبار تير، نمي ترسيدند.

اميرمؤمنان عليه السلام مي خواست، شخصا اين كار را به پايان برساند، كه امام حسن مجتبي عليه السلام، پيش آمده و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من به جهت انجام اين كار، به ميدان مي روم.

امام علي مرتضي عليه السلام، علاوه بر اينكه عقيده داشت كه درباره ي حسن عليه السلام و حسين عليه السلام بايد احتياط كرد - زيرا كه نسل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، در گروي وجود اين دو فرزند عزيز است - اساسا امام حسن عليه السلام را عاشقانه دوست مي داشت، لذا سؤال كرد: ابامحمد! آيا تو مي روي؟!

امام حسن عليه السلام عرض كرد: آري، من مي روم.

اميرمؤمنان عليه السلام، اندكي فكر

كرد و سپس فرمود:

«سر علي اسم الله»

يعني: «برو، به نام خدا»!

سپس، امام حسن مجتبي عليه السلام، رهسپار ميدان جنگ شده و به حمله پرداخت.

البته، قبايل بصره، همچنان پايدار و پافشار مانده بودند. باران تير به شدت مي باريد، ولي امام مجتبي عليه السلام، خيال بازگشت نداشت.

از آن طرف، «ضبي ها» و «ازدي ها» هم نمي خواستند، كه هودج را بر زمين بزنند.

امام حسن مجتبي عليه السلام، پيوسته به پيش مي رفت و صفوف آنان را مي شكست.

اميرالمؤمنين عليه السلام از دور، فرزندش، امام حسن عليه السلام، را مي ديد كه همچون غريقي، در ميان درياي بيكران، گاهي پديدار و گاهي ناپديد مي شود.

سرانجام، امام علي عليه السلام ديد كه پرچم بصري ها سرنگون شد و سپاه عظيم بصره، از هم پاشيده و پريشان گرديد و آنها، راه گريز را اختيار نمودند.

محمد بن حنفيه، كه در كنار پدرش ايستاده بود، اين صحنه ي ديدني را تماشا مي كرد. وقتي كه علم بصري ها سرنگون شد، حضرت امام علي عليه السلام، چشم به محمد بن حنفيه دوخت.

اين نگاه، به محمد حنفيه، مي گفت: اي پسر! آيا برادرت حسن عليه السلام را نمي بيني كه يك تنه، چه مي كند؟ آيا ديدي كه عاقبت، شمشير او، علم نفاق را از پاي درآورد؟

محمد حنفيه، در آتش شرم مي سوخت و ياراي سخن گفتن نداشت.

اما، اميرمؤمنان عليه السلام، به محمد حنفيه فرمود: نه، خجالت مكش، محمد! تو خودت را با حسن عليه السلام قياس مكن؛ زيرا كه او، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله است و تو، فرزند من هستي و آنچه از دست او برمي آيد، از دست تو برآمدني نيست[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 43، ص 345، مناقب، ابن شهرآشوب،

ج 4، ص 21؛ طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 25 - 27.

اساس صلحنامه و بي وفايي معاويه

ابن صباغ مالكي، در كتاب «الفصول المهمة» متن صلحنامه حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه را ذكر كرده، كه خلاصه ي ترجمه ي آن، چنين است:

اين، چيزي است كه حسن بن علي عليه السلام با معاويه، بر اساس آن صلح نمودند، تا زمام حكومت در دست معاويه باشد.

اساس اين صلحنامه عبارت است از:

1- معاويه به كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل كند.

2- معاويه، هيچ كس را جانشين و وليعهد، براي خودش قرار ندهد.

3- جان مردم (شيعيان)، در هر كجا كه هستند، از حجاز، يمن و عراق، در امان باشد، (و كسي موجب سلب امنيت و آزادي آنها نشود) و اصحاب و شيعيان امام علي عليه السلام و زنان و فرزندان آنها، از نظر جان، مال و ناموس، در امان باشند.

4- حسن و حسين عليهماالسلام، و ساير افراد خاندان نبوت، در امن و آزادي باشند و كسي در نهان و آشكار، گزندي به آنها نرساند و آنها، در تمام نقاط جهان، در امنيت و آزادي بسر برند[1] .

در بعضي از متون، چهار شرط زير نيز ذكر شده است:

1- معاويه، بايد دست از سب و لعن امام علي عليه السلام بردارد و نام مبارك آن حضرت، به نيكي برده شود.

2- هزار هزار (يك ميليون) درهم، ميان فرزندان شهداي جنگ جمل و صفين، كه در ركاب امام علي عليه السلام كشته شده اند، تقسيم شود[2] .

3- معاويه، حق صاحبان حق را به آنها برگرداند.

4- معاويه هر سال، پنجاه هزار درهم به عنوان حق امام حسن عليه السلام

(و حقوق اهل بيت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله) ادا نمايد[3] .

اين صلحنامه در روز بيست و پنجم ماه ربيع الاول سال چهل و يك هجري قمري، منعقد شد و گروهي از بزرگان آن را امضاء كردند و معاويه، متهد شد تا به آن عمل كند.

اين شروط، به خوبي نشان مي دهد كه اگر به آنها وفا مي شد، امام حسن عليه السلام در پرتو آن، مي توانست به آگاهي بخشي و بازسازي نيروهاي خود بپردازد و در اين فرصت استثنايي و بي نظير، بتواند آب از دست رفته را به جوي خود، بازگرداند.

ولي، معاويه پس از آنكه بر اوضاع مسلط گرديد، به سوي كوفه حركت كرد و در روز جمعه به «نخيله» (نزديك كوفه)، وارد شد و در آنجا مردم را از دو طرف، به گرد خود جمع كرد و براي آنها سخنراني نمود.

معاويه در آن خطبه، با كمال صراحت و گستاخي، چنين گفت: من براي نماز، زكات و حج، با شما نجنگيدم، با اينكه شما، به اين امور، پايبند هستيد، بلكه جنگ من با شما از اين رو بود كه من، زمام امور حكومت را به دست گيرم و خداوند آن را به من، عطا كرد!!! اكنون بدانيد، آن شروطي را كه من در ضمن قرارداد صلح به حسن بن علي عليهماالسلام وعده دادم، همه ي آنها را زير پاي خود مي گذارم و به هيچيك از آنها وفا نخواهم كرد!!![4] .

به اين ترتيب، ماهيت پليد و نيرنگ و تزوير ناجوانمردانه ي معاويه، آشكار شد و او با زر و زور و تزوير، بر گرده مردم سوار گرديد.

به اين ترتيب، امام حسن عليه السلام

از صحنه ي سياست بر كنار شده و به مدينه بازگشت و در آنجا در انتظار دستور خداوند متعال به زندگي خود ادامه داد.

بنابر تاريخ فوق، (كه امم حسن عليه السلام در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهل هجري قمري، زمام خلافت را به دست گرفت و قرارداد صلحنامه ي آن حضرت با معاويه، در روز بيست و پنجم ماه ربيع الاول سال چهل و يك هجري قمري، منعقد شد) نتيجه مي گيريم كه مدت خلافت آن حضرت، شش ماه و چهل روز، بوده است. سپس، آن حضرت به شهر مدينه رفته و حدود ده سال، به دور از متن حكومت و مسائل حكومتي، ادامه ي زندگي داده است[5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعة، ج 1، ص 570.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 122.

[3] مناقب آل أبيطالب، ج 4، ص 33. (بعضي، شرط آخر را، از ناحيه ي دروغ سازان حديث دانسته اند).

[4] اعيان الشيعه، ج 1، ص 570.

[5] سيره ي چهارده معصوم (عليهم السلام)، صص 271 - 272.

اعتراض عايشه و پاسخ امام حسين

حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود:

وقتي كه امام حسن عليه السلام به حالت احتضار درآمد، به امام حسين عليه السلام فرمود: «برادرم! من به تو وصيتي مي كنم، آن را رعايت كن و انجامش بده!

وقتي كه من از دنيا رفتم، جنازه ي مرا آماده ي دفن كن؛ سپس مرا به سوي قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله ببر تا من با آن حضرت تجديد عهد كنم. آنگاه، مرا به جانب قبر مادرم فاطمه عليهاالسلام برگردان و پس از آن، مرا به بقيع ببر و در آنجا دفنم كن.

و بدان كه از طرف حميرا (عايشه)، كه مردم

از كارهاي خلاف و دشمني او، با خدا و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و ما خاندان، آگاه هستند، مصيبتي به من مي رسد».

وقتي كه امام حسن عليه السلام به شهادت رسيد و از دنيا رفت، جنازه ي مطهرش را روي تابوتي گذاشتند و آن را به محلي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، بر جنازه ها نماز مي خواند، بردند.

امام حسين عليه السلام، بر جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام نماز خواند.

پس از خواندن نماز، جنازه ي مطهر آن حضرت را به كنار مرقت مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله برده و اندكي در آنجا توقف كردند.

از سوي ديگر، به عايشه خبر دادند كه بني هاشم مي خواهند جنازه ي امام حسن عليه السلام را، كنار قبر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفن كنند.

آنگاه، عايشه بر استري زين كرده، سوار شده، به آنجا آمده، ايستاد و گفت: فرزند خود را از خانه ي من بيرون ببريد، كه نبايد در اينجا چيزي دفن شود و نبايد پرده ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دريده گردد!!!

امام حسين عليه السلام به عايشه فرمود: «تو و پدرت، پيش از اين پرده ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را دريديد! و تو كسي را (مقصود، ابوبكر است) به خانه ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بردي، كه آن حضرت دوست نداشت (او) نزديك آن حضرت باشد و خدا، در مقابل اين كار، از تو بازخواست خواهد كرد!

همانا، برادرم حسن عليه السلام، به من امر كرد كه جنازه اش را نزد جد بزرگوارش بياورم، تا با جد بزرگوارش، تجديد عهد كند.

و بدان كه،

برادر من از همه ي مردم به خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و معناي قرآن، داناتر بود و نيز او، داناتر از اين بود كه پرده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله را پاره كند.

اگر از نظر ما، دفن كردن در كنار مرقد مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله، جايز بود، آنگاه تو مي فهميدي كه (جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام، در آنجا دفن مي شد، [ولي از نظر ما، كلنگ زدن، نزد گوش مبارك پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، جايز نيست.]

سپس، محمد حنفيه رشته ي سخن را به دست گرفت و گفت: اي عايشه! تو يك روز بر روي استر مي نشيني و يك روز (در جنگ جمل) بر روي شتر مي نشيني! تو، به علت دشمني كه با بني هاشم داري، نه مالك نفس خود هستي و نه در روي زمين، آرام مي گيري!

عايشه، رو به او كرده و گفت: اي پسر حنفيه! اينها كه سخن مي گويند، فرزندان فاطمه عليهاالسلام هستند، تو ديگر چه مي گويي؟

امام حسين عليه السلام به عايشه فرمود: تو محمد را از بني فاطمه عليه السلام، به كجا دور مي كني؟! سوگند به خدا! كه او زاده ي سه فاطمه است:

1- فاطمه، دختر عمران (مادر ابوطالب).

2- فاطمه، بنت اسد (مادر امام علي عليه السلام).

3- فاطمه، دختر زائدة بن اصم (مادر عبدالمطلب).

عايشه بار ديگر گفت: پير خود را (از اين جا) دور كنيد و ببريد، كه شما قومي دشمن، هستيد!!!

امام حسين عليه السلام، جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام را به سوي بقيع، حركت داد[1] .

در نقل ديگر، آمده است كه:

پس از مراسم غسل دادن

به جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام، هنگامي كه جنازه ي مطهر آن حضرت را به سوي مرقد رسول خدا صلي الله عليه و آله حركت دادند، مروان (كه حاكم مدينه بود)، با همدستان خود، يقين كردند كه مي خواهند جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام را، كنار مرقد مطهر جد بزرگوارش رسول خدا صلي الله عليه و آله دفن كنند به گرد هم آمده، لباس رزم پوشيده و رو در روي بني هاشم قرار گرفتند.

عايشه، در حاليكه بر استر سوار بود، فرياد مي زد. من دوست ندارم فرزند خود را به خانه ي من بياوريد!

مروان مي گفت: چه بسيار جنگي كه از آسايش، بهتر است! آيا عثمان، در دورترين جاي مدينه دفن شود و حسن عليه السلام، با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به خاك سپرده شود؟! اين كار هرگز اتفاق نخواهد افتاد! نزديك بود كه جنگ شديدي، ميان بني اميه و بني هاشم واقع شود.

در اين هنگام، عبدالله بن عباس، نزد مروان شتافت و گفت: اي مروان! ما مي خواهيم با زيارت مرقد مطهر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، با آن حضرت، تجديد عهدي كنيم. ما نمي خواهيم كه جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام را در كنار مرقد مطهر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، دفن كنيم!

عبدالله بن عباس، رو به عايشه كرده و گفت: اي عايشه! اين، چه رسوايي است (كه درست كرده اي)؟ تو، روزي بر روي استر و روز ديگر بر روي شتر، مي خواهي نور خدا را خاموش كرده و با دوستان خدا، بجنگي؟! بازگردد! كه به آنچه دوست داري، رسيده اي! (يعني: خاطرت، آسوده باشد كه ما نمي خواهيم جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام

را در كنار مرقد مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفن كنيم) خداوند، انتقام اين خاندان را - اگر چه پس از مدتي طولاني هم باشد خواهد گرفت.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، صص 302 - 303.

اسلام آوردن يهودي

طريحي از فخر رازي نقل كرده است:

پيامبر صلي الله عليه و آله براي شركت در جنگ از مدينه خارج شد و علي عليه السلام را همراه خود برد. حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه كودك بودند، نزد مادرشان در مدينه ماندند، روزي حسين عليه السلام، كه 3 سال داشت، از خانه بيرون آمد و در كوچه هاي مدينه به راه افتاد و به نخلستان ها و باغ هاي اطراف مدينه رسيد. در حواشي و كناره هاي آن گردش مي كرد كه يك نفر يهودي به نام صالح بن رقعه نزديك او آمد و آن حضرت را به خانه ي خود برد و از مادرش پنهان كرد.

چون عصر فرارسيد و از حسين عليه السلام خبري نشد، فاطمه عليهاالسلام را اندوه و غم بي خبري از فرزندش فراگرفت. او بارها از خانه تا در مسجد النبي صلي الله عليه و آله بيرون آمد و كسي را نديد تا سراغ حسين عليه السلام بفرستد. پس به فرزندش، حسن عليه السلام رو كرد و فرمود:اي ميوه ي دلم! نور چشمم! برخيز و برادرت، حسين عليه السلام را پيدا كن كه قلبم از فراقش مي سوزد.

حسن عليه السلام برخاست، و از مدينه بيرون آمد و به اطراف آن، كه نخل هاي فراوان داشت، آمد و فرياد زد:حسين بن علي! نور چشم پيامبر! برادرم كجايي؟! در همين حال كه صدا مي زد، آهويي نزدش آشكار شد و خدا به او الهام فرمود

كه از آهو بپرسد. گفت:اي آهو! آيا برادرم، حسين را ديده اي؟ خدا به بركت رسول خدا صلي الله عليه و آله، آهو را به سخن آورد و گفت:حسن جان! نور چشم مصطفي! دل خوشي مرتضي! و اي مايه ي حيات دل زهرا! بدان! برادرت را صالح يهودي گرفته و در خانه ي خود پنهان ساخته است.

حسن عليه السلام تا در خانه ي يهودي آمد و او را صدا زد. صالح بيرون آمد. حسن عليه السلام گفت:حسين را بيرون بياور و به من بسپار وگرنه به مادرم مي گويم تا تو را هنگام سحرها نفرين كند، و از پروردگارش بخواهد يك نفر يهودي روي زمين نگذارد، و به پدرم مي گويم كه با شمشيرش همه ي شما را بزند و به هلاكت برساند، و به جدم مي گويم تا از خداي سبحان بخواهد كه جان همه ي يهودي ها را بگيرد.

صالح يهودي از سخنان او شگفت زده شد و پرسيد:كودك جان! مادرت كيست؟ حسن عليه السلام فرمود:مادرم زهرا، دختر محمد مصطفي! گردن بند (عروس صفا و) خلوص، و در صدف عصمت و عزت جمال دانش و حكمت است. او نقطه ي دايره ي مناقب و مفاخر، و قطعه ي نوري از انوار صفات نيك و كارهاي خير است. خميره ي وجود او از سيبي از سيب هاي بهشت سرشته است، و خدا در صحيفه ي او آزادي گنهكاران امت را نوشته است. او مادر سروران نجيب، و سالار زنان عالم، و بريده ي از دنيا، و پاك از تطاول تأثير نابجاي روزگار، فاطمه ي زهرا است.

يهودي گفت:مادرت را شناختم. پدرت كيست؟

حسن عليه السلام فرمود:پدرم اسدالله الغالب، علي بن ابيطالب است؛ آن كه با دو شمشير زد، و با دو نيزه افكند، و با

پيامبر به دو قبله نماز گزارد، و جان خود را به آقاي جن و انس فدا كرد؛ پدر حسن عليه السلام و حسين عليه السلام.

صالح گفت:پسرجان! پدرت را شناختم. جدت كيست؟

حسن عليه السلام فرمود:جدم دري از صف (پيامبران خداي) جليل، و ميوه اي از درخت ابراهيم خليل است، آن ستاره ي درخشان، و نور تابان، از چراغ تكريم هاي آويزان در عرش خداي سبحان، سرور هر دو جهان، و رسول انس و جان، و مايه ي نظام هر دو سرا، و فخر عالميان، و مقتداي هر دو حرم، و امام شرقيان و غربيان، و جد هر دو سبط، من حسن و برادرم حسين.

چون حسن عليه السلام از شمارش مناقب پيامبر صلي الله عليه و آله فارغ شد، زنگار كفر از دل صالح زدوده شد و اشك از ديدگانش سرازير گشت و همچون سرگشته اي، با حيرت از زيبايي سخن و كمي سن و تيزهوشي حسن، به او مي نگريست.

سپس گفت:اي ميوه ي دل مصطفي، و نور چشم مرتضي، و شادي دل زهرا! پيش از آن كه برادرت را به تو بدهم، از (اسلام و) احكام اسلام به من خبر ده تا اعتراف كنم و به اسلام درآيم. حسن عليه السلام نيز احكام اسلام را بر او عرضه كرد، و حلال و حرام را به او آموخت، و صالح اسلام آورد. و به دست امام، فرزند امام اسلامش نيكو گشت و برادرش حسين عليه السلام، را به او سپرد، و بر سر هر دو طبقي از طلا و نقره افشاند و به بركت حسن عليه السلام و حسين عليه السلام، آن ها را به فقيران و محرومان صدقه داد.

سپس حسن عليه السلام دست برادرش را گرفت و نزد

مادر آورد. چون مادر آن دو را ديد، قلبش آرام گرفت و شادمان گشت.

روز بعد، صالح همراه 70 نفر از افراد قبيله و خويشان خود آمد و همگي به دست امام فرزند امام، اسلام آوردند.

سپس صالح به در خانه ي زهرا آمد و در حالي كه ثناگوي آن بزرگواران بود، صورت خود را بر خاك آستانه ي آن خانه ساييد و گفت:اي دختر مصطفي! من در حق فرزند تو بد كردم و او را آزردم. اينك از كرده ي خود پشيمانم. از گناهم بگذر. فاطمه عليهاالسلام پيام فرستاد:اي صالح! من از گناه تو گذشتم و چشم پوشيدم، اما آن دو، فرزندان من و فرزندان علي مرتضايند. از او نيز به جهت آزاري كه به پسرش رساندي، عذرخواهي كن.

سپس صالح به انتظار علي عليه السلام نشست، تا آن حضرت از سفر آمد و صالح حال خود را بر او عرضه داشت و به گناه خود اعتراف كرد و نزد آن حضرت گريست و از خطاي خود عذرخواهي نمود. آن حضرت فرمود:اي صالح! من از تو راضي شدم و از گناهت چشم پوشيدم، ولي اينان فرزندان من و دو ريحانه ي رسول خدايند. نزد او برو و از او نيز به جهت رفتار بدي كه در حق فرزندش نمودي، عذرخواهي كن. صالح، گريان و غمگين نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد:اي سرور رسولان! تو رسول رحمت براي جهانياني، و من گناه و خطا كرده ام. من فرزندت، حسين عليه السلام را ربودم و او را در خانه ي خود از مادر و برادرش پنهان ساختم و آنان را ناراحت كردم. اينك از كفر جدا شده ام و

به دين اسلام درآمده ام. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:من از تو راضي شدم و از گناهت گذشتم، لكن بر تو باد كه از خدا نيز - به سبب رفتار بدت نسبت به نور چشم پيامبر صلي الله عليه و آله و محبوب دل زهرا عليهاالسلام - عذر بخواهي و استغفار كني تا از تو درگذرد.

پس صالح از پروردگار خود پيوسته آمرزش مي خواست و به او توسل مي جست و در سحرگاهان و هنگام نمازها در پيشگاهش تضرع مي كرد؛ تا جبرئيل با بهترين تكريم ها بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد و گفت:اي محمد! خدا از صالح - همان روز كه به دست امام فرزند امام اسلام آورد - درگذشت (و او را بخشيد). [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المنتخب:163.

اجراي حد بر وليد

طبري از ابوساسان نقل كرده است كه او گفت:

نزد عثمان بن عفان بودم كه وليد را در حال مستي آوردند. عثمان گفت:علي! برخيز و او را تازيانه بزن. علي عليه السلام فرمود:حسن جان! او را تازيانه بزن. حسن عليه السلام عرض كرد:داغ او را به كسي بسپار كه خنك او را عهده دار است. گويا عثمان عصباني شد و گفت:عبدالله بن جعفر! برخيز و او را تازيانه بزن. پس عبدالله بن جعفر تازيانه زد و علي عليه السلام شمرد تا به 40 رسيد، و فرمود:دست نگهدار. سپس فرمود:رسول خدا صلي الله عليه و آله 40 تازيانه زد... و من اين را بيش تر دوست دارم. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ذخائر العقبي:96.

اذن ورود براي اسب سوار

سيد بن طاووس با سند خود از ابن عباس نقل كرده است:

روزي نزد اميرمؤمنان عليه السلام علي بن ابيطالب عليه السلام نشسته بودم و با هم سخن مي گفتيم كه فرزندش، حسن عليه السلام آمد و عرض كرد:اي اميرمؤمنان! اسب سواري كه بوي مشك و عنبر او بلند است، مي خواهد خدمت شما برسد. علي عليه السلام فرمود:بگذار بيايد. پس مردي تنومند، زيبا، خوش چهره، و خوش اندام كه لباس هاي پادشاهان به تن داشت، آمد و گفت:سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد اي اميرمؤمنان! علي عليه السلام فرمود:و بر تو باد سلام.... [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مهج الدعوات:114.

احتجاج امام حسن با معاويه و يارانش

خوارزمي مي گويد:يزيد بن أبي حبيب، حارث بن يزيد و ابن هبيره نقل كرده اند:

عمرو بن عاص، عتبة بن ابي سفيان، وليد بن عقبه و مغيرة بن شعبه نزد معاويه رفته، گفتند:بفرست حسن را بياورند تا به او ناسزا گوييم و تحقيرش نماييم.

گفت:مي ترسم از پس او برنياييد، و بدانيد چنانچه او را بخواهم، مي گويم تا همچون شما سخن گويد.

گفتند:باشد، سوگند به خدا! امروز او را خوار مي كنيم. پس معاويه، امام حسن عليه السلام را - كه خبر نداشت - خواست، و گفت:من تو را نخواستم، بلكه اين ها مرا وادار كردند تا تو را بخواهم، و اين ها مي گويند:عثمان، مظلوم كشته شد و پدر تو، او را كشت. اكنون بشنو و پاسخ ايشان را بده و هيبت من تو را نگيرد كه تا بياني رسا، جوابشان گويي. امام حسن عليه السلام فرمود:چرا به من خبر ندادي تا [با خود] به شمار ايشان، از فرزندان عبدالمطلب بياورم! و چنان نيست كه من از كسي بترسم، زيرا خدا با من است؛ هم امروز، و هم در گذشته، و هم

در آينده. اينك بگوييد تا بشنوم.

عمرو بن عاص گفت:خدا به شما، فرزندان عبدالمطلب، حكومت نخواهد داد؛ زيرا خلفا را كشتيد و خون هاي حرام را حلال شمرديد... سپس عتبة بن ابي سفيان گفت:كشندگان عثمان، شما فرزندان عبدالمطلب هستيد. سوگند به خدا! اين، حق ماست كه خون عثمان را از شما بگيريم... سپس مغيره سخن گفت....

امام حسن عليه السلام فرمود:سپاس خدايي را كه اول شما را با اول ما، و آخر شما را با آخر ما هدايت فرمود! گفتارم را بشنويد و توجهتان را به من بسپاريد. از تو آغاز مي كنم - اي معاويه! - سوگند به خدا! اينان به من ناسزا نگفتند؛ اين تويي - اي معاويه!- كه به من ناسزا گفتي؛ زيرا زشت كردار، بدخود، ظالم بر ما، و دشمن محمد صلي الله عليه و آله و خاندانش بودي و هستي. سوگند به خدا! اگر من و ايشان، در جمع مردم مدينه، در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم، توان اين سخنان را كه گفتند نداشتند. آري، از تو آغاز مي كنم - اي معاويه! - بشنو، و جمعيت نيز بايد بشنود. هان اي مردم! بشنويد، و حقي را كه مي دانيد كتمان نكنيد، و چنانچه باطل گفتم، تصديقم نكنيد.

شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كسي را كه ناسزا مي گوييد، به هر دو قبله نماز گزارد، و تو [در آن زمان] - اي معاويه! - كافر به هر دو قبله بودي، و آن ها را گمراهي مي شمردي، و [بت هاي] لات و عزي را مي پرستيدي؟

و [شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه علي عليه السلام] در هر دو بيعت فتح و

رضوان، با پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كرد، و تو - اي معاويه! - به اولي كافر بودي، و دومي را شكستي؟

شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه در جنگ بدر، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شما را لعنت فرستاد؛ در حالي كه پرچم پيامبر صلي الله عليه و آله و مؤمنان بر دوش علي عليه السلام بود؟ و نيز در جنگ احزاب، شما را لعنت فرستاد و باز پرچم پيامبر صلي الله عليه و آله و مؤمنان بر دوش علي عليه السلام بود، و - اي معاويه! - پرچم مشركان بني اميه، بر دوش تو بود؟ با اين سوابق است كه خدا حجت (و منطق) علي عليه السلام را پيروز، و ادعايش را حق، و آيينش را ياري، و سخنش را تصديق مي كند، و با اين پيشينه هاست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و مسلمانان از او خشنودند.

و شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، خيبريان را محاصره كرد، و عمر بن خطاب را با پرچم مهاجران، و سعد بن معاذ را با پرچم انصار [به نبرد آنان] فرستاد، و سعد را زخمي آوردند، و عمر نيز برگشت در حالي كه ياران خود را [از نبرد با ايشان] مي ترساند و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«فردا پرچم را به كسي دهم كه خدا و رسول، او را دوست دارند، و او نيز خدا و رسول را دوست دارد، و برنمي گردد تا خدا - به خواست خود - پيروزش كند». عمر، ابوبكر، مهاجران و انصار كه در آن

جا بودند، بر آن طمع بستند. علي عليه السلام در آن روز، به چشم درد سختي، مبتلا بود. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام را خواست و در دو چشم او آب دهان خود نهاد، (و شفا يافت) و پرچم را به او داد و فرمود:«خدايا! از گرما و سرما نگهش دار»، و علي عليه السلام برنگشت تا خدا پيروزش كرد و خيبريان را تسليم خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله نمود. و تو در آن روز - اي معاويه! - در مكه، مشرك و دشمن خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله بودي.

و شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه علي عليه السلام بود كه خواسته هاي نفساني را بر خود حرام كرد، و خدا در اين باره فرمود:«اي كساني كه ايمان آورده ايد! چيزهاي پاكيزه اي را كه خدا براي شما حلال كرده است، حرام مشماريد.» [1] .

و اما تو اي معاويه! من درباره ي تو جز آنچه واقعيت دارد و خودت و ياران گرداگردت مي دانند، نمي گويم:روزي تو شتر پدرت (ابوسفيان) را كه بعد از كوري، بر شتري سرخ مو سوار بود از عقب، مي راندي و برادرت [عتبه]- اين كه نشسته است - از جلو، مي كشاند. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله (چون شما را ديد)، شتر، سوار شونده، آن كه از جلو مي كشاند و آن كه از عقب مي راند را لعن فرمود؟ (آري) پدرت سوار بود، و برادرت از جلو مي كشاند و تو از عقب مي راندي.

و شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه روزي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سراغ معاويه، كه از

كاتبان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، فرستاد تا (بيايد و) نامه اي به بني خليد بنويسد. گفتند:او غذا مي خورد. فرمود:«خدا شكمش را سير نسازد!»، تو را به خدا سوگند! اي معاويه! آيا اين ماجرا را ياد مي آوري؟

و شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در هفت جا، ابوسفيان را لعنت كرد:

1. روزي كه (پيامبر صلي الله عليه و آله از مكه) به سوي مدينه حركت كرد.

2. روز كاروان [قريش] كه ابوسفيان آن را دور كرد تا از رسول خدا صلي الله عليه و آله نگهش دارد.

3. در جنگ احد، ابوسفيان گفت:«والايي أي هبل! والايي أي هبل!» رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«خدا، والاتر و شكوهمندتر است.» ابوسفيان گفت:بت عزي از ماست و شما عزي نداريد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:«خدا مولاي ما است و شما مولا نداريد.» پس خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و مؤمنان، آن روز او را لعنت كردند.

4. در جنگ احزاب، كه ابوسفيان همه ي قريش را (براي نبرد) آورد، و خداي سبحان، در سوره ي احزاب، دو آيه نازل كرد كه در هر دو، ابوسفيان و يارانش را (الذين كفروا)؛ «كساني كه كافرند» ناميده است.

5. روز قرباني، كه بازداشته شده بود از اين كه به مكانش [در مني] برسد؛ آن زمان كه تو و مشركان قريش، رسول خدا صلي الله عليه و آله را از (ورود به) مسجدالحرام (بازداشتيد، و) برگردانديد، و او مناسك را انجام نداده، و خانه ي خدا را طواف نكرده، برگشت.

6. روزي كه ابوسفيان، همه ي قريش

را آورد و عيينة بن حصن، همه ي غطفان را آورد، و رسول خدا صلي الله عليه و آله، رهبران و پيروان آنان را لعن كرد.

7. روزي كه در آن پيچ گردنه، دوازده نفر - هفت نفر از بني اميه و پنج نفر از ديگران - حمله كردند تا پيامبر صلي الله عليه و آله را بكشند [و او ايشان را لعن كرد].

و تو -اي معاويه! - سزاوار است كه از نامه ي خود به پدرت - چون خواست تسليم شود و تو كافر بودي - شرم كني. تو به پدر خود (اين اشعار را) نوشتي:

اي صخر! با اختيار خود تسليم مشو كه پس از كشتگان بدر كه تكه تكه شدند، ما را رسوا خواهي كرد.

جدم، عمويم، دايي مادري ام، وه چه مردمي! و نيز حنظله كه بي خوابي شب را به ما هديه كرد.

[اي پدر!] دل به چيزي مبند كه - همراه رقاصه ها - در (ميان مردم) مكه، حماقت را به گردن ما آويزد.

پس براي ما مرگ آسان تر از اين است كه بامدادان، نوباوگان به ما بگويند:ياري كردن بت عزي به ما واگذار شد.

اي معاويه! آيا هيچ يك از اين سخنان را مي تواني انكار كني؟

و اما تو اي عمرو بن عاص! من تو را نمي شناسم جز از عمل نامشروعي كه آن پنج نفر قرشي درباره ي آن اختلاف داشتند، و هر يك مي پنداشت كه تو، فرزند اويي، و قصاب قريش كه پست ترين، شرورترين و ملعون ترين شان بود، بر [انتساب] تو [به خود] غالب شد. سپس به سخن آمدي و گفتي:من (كينه توز، و) دشمن محمدم. و خدا در كتاب خود نازل فرمود:«حقا كه دشمن

تو، خود بي نسل است.» [2] سپس در 70 بيت (از اشعار خود) پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را، عيب و ناسزا گفتي، و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:«خدايا! من شعرگويي را نيك ندانم؛ تو خود، در برابر هر بيتي، يك بار او را لعن فرما». سپس جزء آن كشتي نشينان بودي كه نزد نجاشي رفتند تا «جعفر» را تكذيب كنند، و خدا شما را تكذيب كرد. پس تو در جاهليت و اسلام، دشمن بني هاشمي و من بر آن، تو را ملامت و نكوهش نكنم. اين تو بودي كه چون به سوي نجاشي راه افتادي، (اين اشعار را) گفتي:

با اين كه اين گونه سفرها از من ناشناخته نيست، حتما مي گويند:اين مسافرت به كجاست؟

مي گويم:رهايم كنيد كه من درباره ي جعفر، نزد نجاشي مي روم.

نزد نجاشي، چنان جعفر را داغ زنم كه با آن، غرور پرفخر قريش را به پا دارم (و زنده كنم).

و من تا آن جا كه مي توانم از (آزار) بني هاشم، در پنهان و آشكار، دست نخواهم كشيد.

و اما تو اي عتبه! نه نيكو رأيي تا پاسخت دهم و نه خردمندي تا سرزنشت كنم و نه به خير تو اميدي هست و نه از شرت باكي. و تو و مادرت برابريد. اما اين كه مرا از كشتن مي ترساني، (اگر راست، گويي) پس چرا آن را كه در بستر همسر خود ديدي، نكشتي؟ و چنانچه مي توانستي، او را مي كشتي و (از بي غيرتي تو، همين بس كه) آن زن نابكار را هنوز با خود داري. آري، بر ناسزاگويي ات به علي عليه السلام، سرزنشت نكنم؛ زيرا اين علي عليه السلام بود كه دايي تو

را كه - مبارز مي طلبيد - كشت، و نيز در كشتن جد تو - با حمزه - شريك شد.

و اما تو اي وليد! سوگند به خدا! از اين كه علي عليه السلام را ناسزا مي گويي، سرزنشت نمي كنم؛ زيرا اين علي عليه السلام بود كه 80 بار براي ميگساري ات تازيانه زد، و نيز حد زنا را بر تو جاري كرد، و پدرت را به فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله، گرفتار ساخت و كشت، و او مي گفت:چرا كشته مي شوم؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:به علت دشمني ات با خدا و پيامبرش. گفت:براي فرزندانم چه كسي است؟ فرمود:آتش. پس تو [اي وليد] از فرزندان آتشي. تو چگونه علي عليه السلام را ناسزا مي گويي، با اين كه اطرافيانت مي دانند كه علي، مؤمن است، و تو كافر فاسق؟ و چگونه كسي را ناسزا مي گويي كه خدا در 10 آيه، او را «مؤمن» ناميده، و در 10 آيه، از او خشنود است، و (با اين حال) تو را - در قرآن - «فاسق» ناميده است؛ تا آن جا كه شاعر مسلمانان (حسان) - طبق فرموده ي خدا - درباره ي تو (چنين) گفته است:

خدا در كتاب خود، درباره ي علي عليه السلام و وليد، بياني بر ما فرود آورد.

[طبق آن آيه] وليد در جايگاه پديدآورنده ي فسق نشست و علي عليه السلام در جايگاه ايمان.

خدا عمرت دهد! چنان نيست كه مؤمن، با فاسق خيانتكار برابر باشد.

زود باشد كه پس از چندي، علي عليه السلام و وليد را، آشكارا به جايگاه حساب فراخوانند.

پس علي عليه السلام را در آن جا پاداش بهشت دهند، و وليد را كيفر خواري (و آتش).

پس تو كافري ناصبي

از ديار صفور هستي، و به يقين، تو بزرگ تر از پدر خودي كه تو را به او نسبت مي دهند!

و اما تو اي مغيره! مثل تو همانند آن پشه اي است كه به نخل سرفراز گفت:خودت را نگه دار كه مي خواهم از تو فرود آيم. نخل گفت:سوگند به خدا! من نفهميدم، كي بر من نشستي، تا اينك بخواهي فرود آيي؟!

به من بگو كه به علت كدام صفت علي عليه السلام او را ناسزا مي گويي؛ آيا به علت دوري اش از رسول خداست، يا به سبب بدآزموني اش در اسلام، يا گرايشش به دنيا، يا ستمگري اش در داوري هاست؟!

اگر يكي از اين ها را بهانه كني، خدا و پيامبرش تكذيبت كنند.

اما اين كه مي پنداري علي عليه السلام عثمان را كشت، هيچ دليلي نداري. و اما درباره ي سخنانت در مورد خلافت، خداي متعال به پيامبر صلي الله عليه و آله خود مي فرمايد:«و نمي دانم شايد او، فتنه اي براي شما و تا چندي وسيله ي برخورداري باشد» [3] و نيز مي فرمايد:«و چون بخواهيم شهري را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وامي داريم تا در آن، به انحراف و فساد بپردازند.» [4] .

سپس امام حسن عليه السلام رداي خود را تكان داد و برخاست.

معاويه به ياران خود گفت:عذاب كار خود را بچشيد. گفتند:سوگند به خدا! ما چون تو نچشيم. معاويه گفت:من به شما نگفتم از پس او برنمي آييد؟ و نشنيديد، و چون رسوايتان كرد، از پس او برنيامديد. سوگند به خدا! برنخاست تا اين سرا را بر من تاريك كرد و خواستم بر او حمله كنم. پس در شما خيري نباشد نه امروز، نه ديروز، و نه در آينده.

مروان بن حكم از اين ديدار آگاه

شد و نزد معاويه آمد و ديد عمرو بن عاص، وليد بن عتبه، عمرو بن عثمان، عتبه و مغيره آن جا هستند. از صحت ماجرا پرسيد، گفتند:درست است. گفت:چرا مرا نخواستيد تا او و خاندانش را چنان ناسزا گويم كه بردگان و كنيزكان با آن، آواز خوانند؟ گفتند:اينك نيز دير نشده است. معاويه باز امام حسن عليه السلام را خواست، و چون آن حضرت، ميان معاويه و عمرو بن عاص بر تخت نشست، معاويه گفت:من تو را نخواستم، مروان خواست. مروان گفت:حسن! آيا تو مردان قريش را ناسزا گفته اي؟ سوگند به خدا! آن چنان تو و پدر و خاندانت را ناسزا گويم كه وسيله ي آوازخواني بردگان و كنيزكان گردد.

امام حسن عليه السلام فرمود:مروان! سپاس خدايي را كه با اين تهديد تو، جز بر طغيان و سركشي ات نيفزايد، چنان كه فرمود:«و ما آنان را بيم مي دهيم، ولي جز بر طغيان بيش تر آن ها نمي افزايد». [5] مروان! آيا تو و فرزندانت، همان درخت لعنت شده ي در قرآن نيستيد؟ سه بار از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه تو را لعنت مي كرد.

معاويه تكبير گفت و به سجده افتاد. اين، يك پيروزي براي حسن بن علي عليه السلام بود. سپس برخاستند و پراكنده شدند.

برخي از شاعران اهل بيت، (چه زيبا) در اين باره سروده اند:

[اي خاندان پيامبر!] هر كار نيك و مايه ي مباهاتي به شما بازگردد؛ چون گويند جد شما، رسول خداست.

و هر جوان مردي و بزرگ منشي، در شما جلوه كند؛ چون گويند مادر شما، فاطمه ي زهراست. پس ديگر براي ثناگويي شما سخني نماند؛ هرگاه سخن كامل باشد، ديگر چه بگويد؟ [6] .

[58]-138- اربلي مي گويد:

و

چون معاويه به مدينه آمد، بر منبر رفت و سخنراني كرد و به علي عليه السلام ناسزا گفت. پس امام حسن عليه السلام برخاست، و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و فرمود:حقا كه خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرد مگر آن كه براي او، دشمني از مجرمان قرار داد. خدا فرمود:«و اين گونه براي هر پيامبري، دشمني از گناهكاران قرار داديم» [7] [اي معاويه!] من فرزند علي عليه السلام هستم، و تو فرزند صخر. مادر تو هند است، و مادر من فاطمه عليهاالسلام. مادربزرگ تو قتيله است و مادربزرگ من خديجه عليهاالسلام. پس خدا لعنت كند آن كس را كه در دودمان، پست تر؛ در يادها، گمنام تر؛ در كفر، بزرگ تر؛ و در نفاق، سخت تر است.

و اهل مسجد، بلند گفتند:آمين، آمين. معاويه سخن خود را قطع كرد و به منزل رفت. [8] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مائده:87؛ (يا أيها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم).

[2] كوثر:3؛ (ان شانئك هو الأبتر).

[3] انبياء:111؛ (و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين).

[4] اسراء:16؛ (و اذا أردنا أن نهلك قرية أمرنا مترفيها ففسقوا فيها).

[5] اسراء:60؛ (و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا).

[6] مقتل الحسين عليه السلام 114:1.

[7] فرقان:31؛ (و كذلك جعلنا لكل نبي عدوا من المجرمين).

[8] كشف الغمة 573:1.

احتجاج امام حسن با ابن حديج

طبراني با سند خود از ابوكبير نقل كرده است:

من نزد حسن بن علي عليه السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت:كسي به نام معاوية بن حديج نزد معاوية بن ابي سفيان، علي عليه السلام را ناسزا گفت. [امام حسن عليه السلام فرمود:] آيا او را مي شناسي؟ او عرض كرد:آري. امام حسن عليه السلام

فرمود:هر وقت او را ديدي، نزد من بياور. پس نزديك خانه ي عمرو بن حريث، او را ديده و او را به حضرت نشان داد، و حضرت [چون نزديك او شد،] فرمود:آيا تو معاوية بن حديجي؟ او خاموش ماند و تا سه بار پاسخ نداد، و امام حسن عليه السلام فرمود:تو نزد آن فرزند زن جگرخوار، علي عليه السلام را ناسزا گفتي؟ آگاه باش. چنانچه در حوض كوثر، نزد او بروي - كه گمان نمي كنم - او را [در آن جا] آماده ببيني كه آستين خود را بالا زده و كافران و منافقان را از [نزديك شدن به] حوض رسول خدا صلي الله عليه و آله مي راند، آن چنان كه شتر بيگانه رانده مي شود؛ اين، فرموده ي آن راستگوي تصديق شده، ابوالقاسم صلي الله عليه و آله است. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 81:3 ح 2727 و 91، ح 2758.

اوصاف خداوند متعال

صدوق رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

كسي نزد حسن بن علي عليه السلام آمد و عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! پروردگار خود را برايم آن چنان توصيف كن كه گويي او را مي بينم. حسن بن علي عليه السلام مدتي طولاني سر به زير افكند، سپس سر بلند كرد و فرمود:

سپاس آن خدايي را كه آغازي شناخته شده، پاياني سرآمده، پيشيني ادراك شده، پسيني محدود، مدتي پايان پذير براي او نيست، نه شخص [و جسميت] دارد تا تقسيم پذيرد، و نه اختلاف صفت [با ذات] دارد تا محدود گردد. پس عقل ها و دريافت هايش، انديشه ها و خطورهايش و خردها و سازوكارهايش، حقيقت صفت او را درنيابند؛ تا [بتواني] بگويي:چه زماني پديد آمد؟ از چه سرچشمه

گرفت؟ و بر چه چيز آشكار گشت؟ در چه چيز پنهان شد؟ چرا آن چيز را نيافريد؟

او آغازكننده ي نوآفرين است، آغاز كرد آنچه را نو آفريد، نو آفريد آنچه را آغاز كرد، آنچه خواست انجام داد و آنچه فزون پذيرد، خواست. اين خداي شما، پروردگار جهانيان است. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التوحيد:45، ح 6.

اهل بيت و شيعيان

فرات كوفي با سند خود از أصبغ بن نباته نقل كرده است:

عبدالله بن جندب به علي بن ابيطالب عليه السلام نوشت:فدايت شوم، ضعفي در من است. تقويتم كن. علي عليه السلام به فرزند خود - حسن عليه السلام - فرمود تا نامه اي به او بنويسد، و او نوشت:

حقا كه محمد صلي الله عليه و آله، امين خدا در زمينش بود. پس چون وفات يافت، ما - خاندان او - امين هاي خدا در زمينش هستيم. دانش [سررسيد] مرگ ها و حوادث نزد ماست، و ما چون كسي را ببينيم، با واقعيت ايمان و با واقعيت نفاقش، او را مي شناسيم، و شيعيان ما، با نام و نسب، [براي ما،] شناخته شده اند. خدا از ما و ايشان پيمان [پايداري در راه خدا] گرفته است، به سرچشمه هاي ما مي رسند، و به قدمگاه هاي ما درمي آيند. كسي جز ما و ايشان، بر آيين [توحيدي] پدر ما - ابراهيم عليه السلام - نيست. ما در روز قيامت، دامن پيامبرمان را مي گيريم و پيامبرمان دست به دامن نور پروردگار است و شيعيان ما دست به دامن ما دارند.

هر كه از ما جدا شود، به هلاكت مي رسد، و هر كه از ما پيروي كند، به ما مي پيوندد، و ترك كننده ي ولايت ما، كافر است، و پيرو ولايت ما، مؤمن

است. هيچ كافري ما را دوست نمي دارد، و هيچ مؤمني ما را دشمن نمي دارد و هر كس با محبت ما بميرد، خدا را سزد كه او را با ما مبعوث كند.

ما براي پيروان خود، نوريم و براي آن كه از پي ما مي آيد، هدايتيم، و كسي كه از ما رو برتابد، از ما نيست، و هر كس از ما نباشد، بهره اي از اسلام ندارد.

خدا به وسيله ي ما دين خود را آغاز كرد، و با ما به پايان مي برد، و با ما سبزه هاي زمين را خوراك شما مي كند، و خدا با ما، شما را از غرق شدن امان مي دهد، و با ما، در زندگي و برزخ و قيامت و صراط و ميزان و هنگام ورود به بهشت، شما را نجات مي بخشد.

و مثل ما در كتاب خدا، همچون مثل مشكات است. مشكات، قنديل است، و در ما، چراغ است، و چراغ، محمد صلي الله عليه و آله و خاندان اويند، و چراغ، در شيشه است. «آن شيشه، گويي اختري درخشان است كه از درخت خجسته ي زيتوني - علي بن ابيطالب عليه السلام - كه نه شرقي است و نه غربي - نه يهودي است و نه نصراني - افروخته مي شود. نزديك است كه روغن [زلال] آن - هر چند بدان آتشي نرسيده باشد - روشني بخشد. نوري، بر روي نوري دگر است. خدا هر كه را بخواهد، به نور خود هدايت مي كند.» [1] .

و خدا را سزد كه ياور ما را در روز قيامت بياورد در حالي كه چهره اش درخشان، برهانش تابان و نزد او، دستاويزش بزرگ است.

و خدا را سزد كه ياور

ما را رفيق پيامبران، شهيدان، صديقان و صالحان قرار دهد، و آنان چه خوب همدمي اند.

و خدا را سزد كه دشمن و منكر ولايت ما را رفيق شيطان ها و كافران قرار دهد، و ايشان چه بد رفيقي اند.

و شهيد ما ده درجه برتر از شهداي ديگران است، و شهيد شيعيان ما هفت درجه برتر از شهيد غير خودشان است.

پس ما نجيبان [بني آدم] و پيشگامان پيامبران و جانشينان خدا در زمين و همان «خالص شده هاي براي خدا» در كتاب خداييم، و ما نزديك ترين مردم به پيامبر خداييم، و ما آن كسانيم كه خدا دين خود را براي ما تشريع كرد، و در كتاب خود فرمود:«از دين، آنچه را كه به نوح درباره ي آن سفارش كرد، براي شما تشريع كرد، و آنچه را به تو وحي كرديم، و آنچه را كه درباره ي آن به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم كه دين را برپا داريد، و در آن تفرقه اندازي مكنيد» [2] - و بر امت محمد صلي الله عليه و آله باشيد - [آري:] «بر مشركان [آنچه كه ايشان را به سوي آن فرامي خواني]، گران مي آيد.» [3] . [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نور:35؛ (الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة) (لا شرقية و لا غربية) (يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نار نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء).

[2] شوري:13؛ (شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي أوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي أن أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه).

[3] شوري:13؛ (كبر علي المشركين).

[4] تفسير فرات الكوفي:285، ح 385.

اهل بيت حجت هاي خداوند

خزار قمي با سند خود نقل كرده است:امام حسن عليه السلام فرمود:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در خطبه ي خود، پس از حمد و ثناي خداوند، فرمود:اي جماعت مردم! گويا [وفاتم نزديك است و به سوي خدا] فراخوانده مي شوم و [بايد] اجابت كنم، و من در ميان شما دو گوهر گرانبها - كتاب خدا، و اهل بيتم را - به جا مي گذارم كه اگر به آن دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نشويد. پس از ايشان بياموزيد، و به ايشان ياد مدهيد؛ زيرا از شما داناترند. زمين از ايشان خالي نمي ماند، و گرنه زمين، اهل خود را فروخواهد برد.

سپس فرمود:خدايا! من مي دانم كه دانش [هدايت] نابود نمي شود و پايان نمي پذيرد، و تو زمين خود را از حجت بر بندگانت خالي نمي گذاري؛ يا آشكار است و پيروي نمي شود، و يا پنهان است و بي نام و نشان؛ تا حجتت باطل نگردد، و اوليائت پس از هدايت گمراه نشوند؛ كه ايشان در شمار، كم ترين و در منزلت نزد خدا، برترين هايند.

و چون از منبر پايين آمد، عرض كردم:اي رسول خدا! آيا تو خود، حجت خدا بر همه ي خلائق نيستي؟ فرمود:حسن جان! خدا مي فرمايد:«همانا تو بيم دهنده اي، و براي هر مردمي، هدايت كننده است.» [1] من، بيم دهنده ام، و علي، هدايت كننده. عرض كردم:اي رسول خدا! اين كه فرمودي:زمين از حجت خالي نمي ماند؟ فرمود:آري، علي امام و حجت پس از من است، و تو حجت و امام پس از اويي، و حسين عليه السلام، امام و حجت پس از تو است و.... [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الرعد:7؛ (انما أنت منذر و لكل قوم هاد).

[2] كفاية الاثر:162.

امامت

طبرسي رحمه الله مي گويد:سليم بن قيس نقل كرده است:

عبدالله بن جعفر بن ابيطالب گفت:معاويه به من گفت:تو چقدر حسن و حسين را احترام مي كني؟ آنان بهتر از تو نيستند، و نيز پدر آنان بهتر از پدر تو نيست، و چنان چه فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله نبود، مي گفتم:مادر تو (أسماء بنت عميس) كم تر از فاطمه عليهاالسلام نيست.

من از گفتار او خشمگين شدم، و نتوانستم خودداري كنم و گفتم:به راستي كه تو نسبت به حسن و حسين عليه السلام و پدر و مادرشان، كم معرفتي! آري، سوگند به خدا! آنان بهتر از من، و پدر و مادرشان بهتر از پدر و مادر من است، و من - كه نوجوان بودم - از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي آنان سخناني شنيده ام كه به خاطر دارم.

و معاويه - كه در مجلس او جز حسن و حسين و من و ابن عباس و برادرش فضل نبود - گفت:بگو آنچه شنيدي كه به خدا دروغگو نيستي. [گفتم:] آنچه شنيده ام، از آنچه در ذهن توست [نيز] بزرگ تر است.

گفت:بگو، هر چند بزرگ تر از احد و حري باشد؛ زيرا تا يك نفر از شاميان [اين جا] نيست [كه بشنود] باكم نيست، و وقتي كه زورگوي شما كشته، و جمع شما پراكنده شد، و حكومت در دست اهل، و جايگاه اصلي خود قرار گرفت! ديگر باكم نيست كه چه مي گوييد؟ و ادعاهاي شما به ما زيان نرساند.

[گفتم:] از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:من از خود مؤمنان، به آنان شايسته ترم، و هر كه را من چنين باشم، تو نيز

اي برادرم [علي]! از خود او به او شايسته تري. [اين را در حالي مي فرمود كه] علي پيش روي او در خانه بود، و نيز حسن و حسين عليهماالسلام، و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد و نيز فاطمه عليهاالسلام و ام ايمن و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام حضور داشتند. و رسول خدا صلي الله عليه و آله دست بر بازوي علي عليه السلام زد، و همان سخن را سه بار تكرار كرد. سپس بر امامت دوازده امام تصريح فرمود.

سپس فرمود:و بر امتم دوازده رهبر گمراهي - كه همه گمراهند و گمراه كننده - [حاكم] خواهند شد، ده نفرشان از بني اميه، و دو نفرشان از قريش خواهند بود، كه گناه همه ي آنان، و هر كه را گمراه كنند، به عهده ي آن دو نفر است. سپس نام آنان را برد و فرمود:فلاني و فلاني و فلاني، و سرسلسله و فرزند او از آل ابوسفيان، و نيز هفت نفر از فرزندان حكم بن عاص كه اولين شان مروان است.

معاويه گفت:اگر سخن شما راست باشد، من و سه نفر پيش از من، و همه سرپرستان اين امت، و نيز اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله از مهاجران و انصار، و نيز تابعين، در هلاكتيم؛ به جز اهل بيت و شيعيان شما!

[گفتم:] سوگند به خدا! من آنچه گفتم، حق است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم.

معاويه رو به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و ابن عباس كرد و گفت:ابن جعفر چه مي گويد! ابن عباس به معاويه - كه در مدينه حضور داشت و پس از شهادت علي عليه السلام، اولين سال استقرار حكومتش

بود - گفت:بفرست سراغ كساني كه نام برد، مثل عمر بن ام سلمه و اسامة تا بيايند و همه شهادت دهند كه اين سخنان را از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده اند. [و او انجام داد]؛ سپس به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و ابن عباس و فضل و ابن ام سلمه و اسامه رو كرد و گفت:آيا همه ي شما بر عقيده ي ابن جعفريد؟ گفتند:آري. معاويه گفت:شما اي فرزندان عبدالمطلب! امر بزرگي را ادعا مي كنيد و دليل قوي مي آوريد، و اگر حق باشد بر امري - كه آن را پنهان مي داريد و مردم از آن غافلند - صبر مي كنيد، و چنانچه حق باشد، امت هلاك شده، و از دين خود برگشته و به پروردگار خود كفر ورزيده، و پيامبر خود را انكار كرده است؛ مگر شما اهل بيت و كساني كه عقيده ي شما را دارند، كه آنان كم اند.

ابن عباس رو به معاويه كرد و گفت:خداوند فرمود:«و از بندگان من، اندكي سپاسگزارند.» [1] ، و فرمود:«[به استثناي كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند] و اينان بس اندكند» [2] و اي معاويه! شگفتي تو از سخن من بالاتر از شگفتي داستان بني اسرائيل نيست كه ساحران [به موسي ايمان آوردند و آن چنان پايدار بودند كه] به فرعون گفتند:«پس هر حكمي مي خواهي، بكن» [3] ، [آري] به موسي ايمان آوردند و تصديقش كردند. سپس موسي آنان را و هر كه را از بني اسرائيل كه به دنبالشان آمد، حركت داد و از دريا گذراند، و شگفتي ها به ايشان نماياند. و با اين كه موسي و تورات و دين او را قبول داشتند، گذرشان به بت هايي - كه پرستش مي شدند -

افتاد و گفتند:«[اي موسي!] همان گونه كه براي آنان خداياني است، براي ما نيز خدايي قرار ده. گفت:راستي شما مردمي هستيد كه ناداني مي كنيد» [4] ، و همه جز هارون، گوساله پرست شدند و گفتند:«اين، خداي شما و خداي موسي است» [5] ، و پس از آن، موسي به آنان گفت:«به سرزمين مقدس درآييد» [6] ، و از پاسخ ايشان همان است كه خداي سبحان [در قرآن] آورده است. پس موسي گفت:«پروردگارا! من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم. پس ميان ما و اين قوم فاسق جدايي بينداز» [7] .

بنابراين، پيروي اين امت از كساني كه به آنان رياست كردند و آنان را به فرمان خود درآوردند - و نيز سوابقي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و منزلت هايي كه نزد او داشتند، و خويشان سببي يي كه بر دين محمد صلي الله عليه و آله و قرآن اقرار داشتند ولي كبر و حسد، آنان را واداشت تا با امام و ولي امر خود مخالفت كنند - [آري، پيروي امت از اينان] شگفت آورتر نيست از مردمي كه از زيور خود، گوساله ساختند و به پرستش آن همت گماشتند و به آن سجده كردند، و پنداشتند كه آن، پروردگار جهانيان است، و همه بر اين عقيده، اتفاق كردند جز هارون.

و اين چنين نيز با آقاي ما - كه جايگاه او نزد پيامبر صلي الله عليه و آله همچون جايگاه هارون نزد موسي است - همراه با خاندانش گروهي اندك ماند؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبير. سپس زبير نيز برگشت، و تنها آن سه نفر با امام خود پايدار ماندند تا

به ديدار حق شتافتند.

معاويه! آيا تعجب مي كني كه خدا يك يك امامان را نام برده است؟ رسول خدا در غدير خم و جاهاي ديرگ، بر [امامت] آنان تصريح و با آنان بر مردم احتجاج كرد، و فرمود تا از ايشان پيروي كنند و خبر داد كه اولين آنان، علي بن ابيطالب عليه السلام است كه ولي هر مرد و زن مؤمن، پس از پيامبر، و جانشين و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله در [بين] مردم است.

و اين رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه روز [نبرد] موته، سپاهي را به فرماندهي جعفر فرستاد و فرمود:اگر جعفر كشته شد، زيد و اگر او نيز كشته شد، عبدالله بن رواحه فرماندهي را به عهده گيرند و چنان شد كه فرمود. پس آيا باور مي كني كه براي پس از خود، خليفه اي نگمارد و كار را به خودشان واگذارد؟ گويا رأي مردم از رأي و اختيار پيامبر صلي الله عليه و آله، به هدايت و رشدشان نزديك تر است؟! آري، پيامبر اين مردم را در حيرت و بي خبري نگذاشت و آنان پس از بيان و ارشاد پيامبر صلي الله عليه و آله، [رو برتافتند و] كردند آنچه كردند.

و اما آن چهار نفري كه پشت به علي عليه السلام كردند، و به رسول خدا صلي الله عليه و آله دروغ بستند و پنداشتند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده است:«خدا براي ما اهل بيت، ميان نبوت و خلافت جمع نكرده است»، با شهادت خود، و با سخن دروغ و مكرآميز خود، مردم را به شبهه انداختند.

معاويه گفت:اي حسن! چه مي گويي؟ فرمود:معاويه! آنچه را

تو گفتي و ابن عباس گفت، شنيدم. و تعجب از تو و كم حيايي و جسارت تو در پيشگاه خداست كه گفتي:خدا زورگوي شما را برد و حكومت را به جايگاه اصلي خود برگرداند؟! آيا تو اي معاويه! جايگاه اصلي خلافت پيامبر صلي الله عليه و آله هستي و ما نيستيم؟! واي بر تو و بر آن سه نفر پيش از تو، كه تو را در اين مسند نشاندند، و اين روش [باطل] را به سود تو پديد آوردند! من سخني مي گويم كه تو اهل آن نيستي، بلكه مي گويم تا اين فرزندان پدرم - كه در اطراف من اند - بشنوند.

اين امت، در امور فراواني اتفاق نظر دارند، و هيچ گونه اختلاف و كشمكش و جدايي ميانشان نيست، چون:شهادت به اين كه هيچ معبود بحقي جز خدا نيست، و محمد بنده و فرستاده ي خداست، و نمازهاي پنجگانه، و زكات واجب، و روزه ي ماه رمضان، و حج خانه ي خدا، و چيزهاي فراوان و بي شمار ديگري كه از طاعات خدا به حساب مي آيند، و نيز همچون:حرمت زنا، و دزدي، و دروغ، و قطع رحم، و خيانت. و چيزهاي فراوان و بي شمار ديگري كه از گناهان خدا به شمار مي آيند.

ولي در طريق «ولايت» با هم اختلاف كردند، با هم جنگيدند و دسته دسته شدند، آن چنان كه يكي، ديگري را لعن مي كند و برخي از برخي ديگر بيزاري مي جويد، و دسته اي به پيكار دسته ي ديگر مي رود. آيا كدام يك شايسته تر و سزاوارتر به ولايت اند؟! آيا دسته اي نيست كه از كتاب خدا و سنت پيامبر پيروي كند؟

پس هر كس به همه ي آنچه اهل قبله در آن اتفاق دارند، تمسك جويد

و دانش آنچه را اختلاف دارند، به خدا برگرداند، سلامت يابد و از آتش برهد و به بهشت درآيد. و هر كس را خدا توفيق داد و منت نهاد و دلش را به نور معرفت واليان امر و امامان شان روشنايي بخشيد، و دانست كه جايگاه اصلي دانش الهي كجاست، او نزد خدا سعادتمند، و ولي خدا خواهد بود، كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«خدا رحمت كند كسي را كه حق را شناخت و [از آن] سخن گفت و سود برد، يا ساكت ماند و سلامت يافت».

ما - خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله - مي گوييم:امامان امت از ما هستند، و خلافت جز در ما شايسته نيست. و خدا در كتاب خود و سنت پيامبرش ما را اهل آن قرار داده است، و [حقيقت] علم در ماست و ما اهل آنيم، و دانش، از همه ي جهات [از اصول و فروع] نزد ما جمع است؛ آن چنان كه تا روز قيامت، هيچ چيزي - حتي تاوان خراشي - پديد نيايد مگر آن كه با املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله، و دست خط علي عليه السلام، نزد ما [و در جان ما] مكتوب است.

و گروهي پنداشتند كه به امامت [و علم]، از ما شايسته ترند؛ حتي تو، اي پسر هند! اين ادعا را داري، و [دلخوشي و] مي گويي:عمر نزد پدرم فرستاد كه مي خواهم قرآن را در مصحفي بنويسم، آنچه از قرآن نوشته اي نزد من بفرست، و پدرم نزد او رفت و فرمود:[اين نخواهد شد] مگر آن كه گردنم را بزني. گفت:چرا؟ فرمود:زيرا [اين، قرآن و تأويل و حقيقت قرآن است كه]

خداي سبحان فرمود:«[آن را جز خدا] و ريشه داران در دانش، [كسي نمي داند]»، و از آن، مرا اراده فرموده است، نه تو و يارانت را؛ و عمر غضب كرد و گفت:فرزند ابوطالب مي پندارد كه كسي جز او دانش ندارد. [سپس به ظاهر قرآن بسنده كرد و ندا داد:] هر كه نزد او چيزي از قرآن است، بياورد. و چون كسي مي آمد و چيزي مي خواند كه نفر ديگري نيز آن را داشت، مي نوشت، وگرنه نمي نوشت. سپس [گروهي] گفتند:بسياري از قرآن از دست رفت. سوگند به خدا! دروغ گفتند، بلكه قرآن نزد اهلش گردآوري و محفوظ است.

سپس عمر به قاضيان و واليان خود دستور داد:اجتهاد كنيد و به آنچه حق مي بينيد، داوري كنيد. او و برخي از واليانش، پيوسته در اشتباه بزرگي واقع مي شدند و پدرم آنان را از آن اشتباه بيرون مي آورد تا با آن، برايشان احتجاج شود. و قاضيان نزد خليفه ي خود جمع مي شدند، و در يك چيز، گوناگون داوري مي كردند، و عمر همه را روا مي دانست؛ زيرا خدا به او حكمت و كلام فيصله دهنده نداده بود.

و [با اين وصف،] هر دسته اي از مخالفان اهل قبله ي ما مي پندارند كه جايگاه اصلي خلافت و علم، غير از ماست. پس از خدا كمك مي جوييم بر كسي كه به ما ستم كرد، و حق ما را انكار نمود، و بر ما سلطه يافت، و براي مردم بر ما راهي را گشود كه همچون تويي به آن بهانه مي جويد. و خدا ما را بس، و خوب وكيلي است.

همانا مردم سه دسته اند:

1. مؤمني كه حق ما را مي شناسد، و تسليم و پيرو ماست و اين، رستگار و

دوستدار و ولي خداست.

2. دشمن آشكار ما كه از ما بيزاري مي جويد، و ما را لعن مي كند و خون ما را مباح مي شمرد و حق ما را انكار مي كند، و [در پندارش] با بيزاري از ما خدا را اطاعت مي كند و اين، كافر مشرك فاسق است، و از روي ناداني، كافر و شرك ورزيده است؛ چنان كه [گروهي] از روي ناداني، خدا را نيز ناسزا گويند.

3. كسي كه موارد اتفاق را مي گيرد و دانش مشتبهات و ولايت ما را به خدا برمي گرداند، از ما پيروي نمي كند و با ما دشمني نمي ورزد، و به حق ما معرفت ندارد؛ ما اميدواريم كه خدا او را بيامرزد و به بهشت درآورد كه اين، مسلمان ناتوان است.

چون معاويه، سخنان آن حضرت را شنيد، دستور داد تا به هر يك از آنان - جز حسن و حسين عليهماالسلام و ابن جعفر - صد هزار درهم، و به هر يك از آنان يك ميليون درهم بدهند. [8] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبأ:13؛ (و قليل من عبادي الشكور).

[2] ص:24؛ (و قليل ما هم).

[3] ص:24؛ (فاقض ما أنت قاض).

[4] اعراف:138؛ (اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون).

[5] طه:88؛ (هذا الهكم و اله موسي).

[6] طه:88؛ (ادخلوا الأرض المقدسة).

[7] مائدة:25؛ (رب اني لا أملك الا نفسي و أخي فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين).

[8] الاحتجاج 56:2.

ايستادن هنگام عبور جنازه

حميري باسند خود از امام صادق عليه السلام، از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام با اصحاب خود نشسته بود كه جنازه اي را عبور دادند. برخي برخاستند ولي آن حضرت برنخاست و چون

جنازه را بردند، يكي از ياران گفت:خدا از بلاها حفظت كند! چرا برنخاستي، با اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله چون جنازه اي را از كنارش عبور مي دادند، برمي خاست؟!

امام حسن عليه السلام فرمود:رسول خدا صلي الله عليه و آله، يك بار برخاست، و آن زماني بود كه آن حضرت در يك جاي تنگي نشسته بود و جنازه ي يك يهودي را عبور دادند و او برخاست و دوست نداشت كه آن جنازه بر بالاي سر او قرار گيرد. [1] .

دولابي با سند خود از امام صادق عليه السلام، از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام در ميان گروهي نشسته بود كه جنازه اي را عبور دادند، و چون جنازه [به كنار ايشان] رسيد، مردم برخاستند و آن حضرت فرمود:جنازه ي يك يهودي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر سر راه آن نشسته بود، عبور دادند و پيامبر صلي الله عليه و آله برخاست؛ زيرا دوست نداشت كه آن جنازه بر بالاي سر او قرار گيرد. [2] .

طبراني با سند خود از محمد بن سيرين نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام و ابن عباس - كه خدا از آنان خشنود باد - نشسته بودند كه جنازه اي را عبور دادند، و يكي از آنان برخاست و ديگري برنخاست. يكي از آنان گفت:آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله برنخاست؟ و ديگري پاسخ داد:آري، سپس نشست. [3] .

و نيز طبراني با سند خود از محمد بن سيرين نقل كرده است:

جنازه اي را از كنار ابن عباس و حسن بن علي عليه السلام عبور دادند، پس حسن عليه السلام برخاست و ابن عباس نشست.

حسن عليه السلام فرمود:آيا پيامبر صلي الله عليه و آله براي جنازه ي يك مرد يا زن يهودي كه از كنارش عبور دادند، برنخاست؟ او گفت:آري و نشست. [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قرب الاسناد:88، ح 292.

[2] الذرية الطاهرة:112، ح 119.

[3] المعجم الكبير 86:3، ح 2743.

[4] المعجم الكبير 86:3، ح 2744.

ارمغان روزه دار

صدوق رحمه الله با سند خود از امام حسن عليه السلام نقل كرده است:ارمغان مرد روزه دار اين است كه محاسن خود را عطر زند و لباس خود را خوشبو كند، و تحفه ي زن روزه دار اين است كه سر خود را شانه زند و لباس خود را خوشبو كند. [1] .

طبرسي رحمه الله از عمير بن مامون - كه دخترش همسر امام حسن عليه السلام بود - نقل كرده است:دخترم گفت:ابن زبير، امام حسن عليه السلام را به غذاي مهماني فراخواند، و آن حضرت - كه روزه بود - برخاست، ابن زبير گفت:[آقاجان!] همان جا باش تا تو را ارمغان روزه دار دهم؛ پس بر محاسن حضرت عطر زد و لباسش را خوشبو كرد، و آن حضرت فرمود:و اين چنين است ارمغان زن روزه دار كه موي سر خود را شانه زند، و لباسش را خوشبو كند. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال:61، ح 86.

[2] مكارم الاخلاق:40.

اهلال و تلبيه در حج

طبراني با سند خود از حسن بن علي عليه السلام نقل كرده است:

رسول خدا صلي الله عليه و آله همه را انجام داد:هم زماني كه بر مركب خود سوار شد، «صدا به لبيك اللهم لبيك» بلند كرد، و هم زماني كه بر زمين بيابان و پيش از سوار شدن بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 89:3، ح 2752.

افسانه طلاق

ده ها سال پس از درگذشت امام حسن عليه السلام دشمنان اهل بيت عليهم السلام به تحريف تاريخ زندگي امام حسن عليه السلام پرداختند و داستان هايي درباره ي شمار زنان آن حضرت و طلاق هاي همسرانش، نقل كردند كه بدون هيچ شكي، همه ي آن ها ساخته ي دشمنان اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا در صورت صحت اين داستان ها، معاويه كه در كمين لغزش هاي امام حسن عليه السلام بود، در ديدارهاي خود با آن حضرت و يا در نامه ها و سخنراني هاي خويش، آن ها را گوشزد مي كرد و يا برخي از شيعيان كه آن حضرت را به علت صلح با معاويه سرزنش مي كردند، درباره ي شمار زنان و طلاق ها هم او را سرزنش مي كردند. اگر چنين خطاهايي در زندگي آن حضرت بود، معاويه و دستگاه تبليغاتي اموي، آن را در بوق و كرنا مي كردند.

علاوه بر اين، متون تاريخي و كتاب هاي قديمي انساب و رجال - كه در اختيار ما قرار دارند - درباره ي شمار همسران و فرزندان آن حضرت، سخني به گزافه نگفته اند. [1] .

علماي ما در اين زمينه، به تفصيل سخن گفته اند و در رفع شبهات، كوشيده اند. از باب نمونه مي توانيد به كتاب حياة الامام الحسن عليه السلام، تأليف علامه باقر شريف قريشي مراجعه فرماييد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حياة الامام الحسن عليه السلام 415:2.

اخلاق مؤمنان

سبزواري مي گويد:امام حسن بن علي عليه السلام فرمود:

از اخلاق مؤمن اين است كه در دين [و دينداري، بانشاط و] توانمند؛ و در نرمخويي، بزرگوار؛ و در علم [و شناخت امور]، دورانديش؛ و در بردباري [در برابر نامردمان]، دانا؛ و در انفاق [و كمك به نيازمندان]، فزون بخش؛ و در عبادت، ميانه رو؛ و در طمع، پرهيزكار؛ و در پايداري، نيكوكار است؛ بر كسي كه دشمن دارد، ستم نمي كند؛ و در [راه] كسي كه دوست دارد، گناه نمي كند؛ و آنچه را كه براي او نيست، ادعا نمي كند؛ و حقي را كه به زبان اوست، انكار نمي كند؛ بدگويي، و عيب جويي، و غرض ورزي ندارد؛ در نماز، خاشع است و در زكات، فزون بخش؛ در فراخ روزي [و آسودگي]، سپاسگزار است و در بلا [و گرفتاري]، بردبار؛ به آنچه كه دارد قانع است؛ خشم، او را [با خود] نبرد، و آزمندي، او را سركش نكند؛ با مردم مي آميزد تا بداند؛ و خاموش مي ماند تا در امان باشد؛ اگر كسي به او ستم كند، صبر مي كند تا خداي پاداش دهنده، انتقام كشد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جامع الاخبار:339، ح 949.

اهميت انديشه

ديلمي نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:[گرفتاري ها و] مصيبت ها،كليدهاي پاداش [خداوندي] هستند.

و فرمود:نعمت ها تا هستند، ناشناخته اند و چون پشت كردند، شناخته مي شوند.

و فرمود:بر شما باد كه بينديشيد؛ زيرا انديشه، زندگي دل بينا و كليدهاي درهاي حكمت است.

و فرمود:بهترين زمان بخشش [و گذشت] بزرگوار، زماني است كه گنهكار براي معذرت خواهي در تنگنا قرار گيرد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الدين:297.

اهميت علم

يعقوبي مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام فرزندان خود و فرزندان برادر خود را خواند و فرمود:فرزندانم؛فرزندان برادرم! شما كوچكان اين مردميد، و زود است كه خود، بزرگان مردم ديگر شويد؛ پس دانش را فراگيريد. و هر كس كه نتواند آن را نقل يا حفظ كند، بايد آن را بنويسد و در خانه ي خود بگذارد. [1] .

اربلي مي گويد:امام حسن عليه السلام فرمود:

علم خود را به مردم بياموز، و علم ديگران را فراگير كه در اين صورت، علم خود را استوار كرده اي، و آنچه را نمي دانستي، ياد گرفته اي. [2] .

و فرمود:خوب پرسيدن، نصف دانش است. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي 227:2.

[2] كشف الغمة 571:1.

[3] كشف الغمة 575:1.

اندرزهاي امام حسن

حراني نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:[بندگان خدا!] بدانيد كه خدا شما را بيهوده نيافريد، و خودسر رها نكرد، اجل هاي شما را نوشت. و روزي ها را ميان شما تقسيم كرد تا هر خردمندي منزلت خود را بشناسد و بداند كه آنچه برايش مقدر است، به آن مي رسد و آنچه برايش مقدر نيست، نمي رسد. خداوند رزق و روزي دنياي شما را به عهده گرفت، و شما را براي عبادت خود فراغت داد، و شما را بر سپاس خود ترغيب كرد، و ياد خود را بر شما واجب كرد، و به تقوا سفارش نمود، و آن را نهايت خشنودي خود قرار داد كه «تقوا» در هر توبه، و سرآمد هر حكمت، و شرف هر كاري است، [و] به سبب تقوا، پارسايان، رستگار شدند. خداوند متعال فرمود:«به راستي كه پارسايان را، رستگاري است» [1] ، و فرمود:«و خدا كساني را كه پارسايي پيشه كنند،

به [پاس] كارهايي كه مايه ي رستگاري شان شد، نجات مي دهد، بدي [و عذاب] به آنان نمي رسد، و غمگين نخواهند شد» [2] پس اي بندگان خدا! از خدا پروا كنيد، و بدانيد كه هر كه از خدا پروا كند، خدا راهي براي بيرون شدن از فتنه ها به رويش بگشايد، و در كارش، درستي بخشد، و هدايتش را فراهم كند، و حجت و دستاويزش را پيروز سازد، و روسفيدش كند، و خواسته اش را عطا كند، [و] با افرادي كه خدا نعمت به آنان داده است، يعني پيامبران و راستي پيشگان و گواهان و شايستگان [همنشين سازد]، و اينان چه خوش رفيقاني اند! [3] .

و حراني مي گويد:

كسي از امام حسن عليه السلام خواست كه اندرزش دهد، فرمود:مبادا مرا بستايي كه من از تو به خود داناترم؛ يا مرا تكذيب كني كه تكذيب شده، رأيي ندارد؛ يا نزد من از كسي غيبت كني. او عرض كرد:آيا بروم؟ فرمود:آري، اگر خواهي [برو].

و فرمود:هر كه خواهان عبادت است، دل را براي آن زلال كند. چون نافله ها به واجب ها زيان رساند، رهايشان كنيد. يقين، پناهگاه سلامت است. هر كه دوري سفر را ياد آورد، خود را آماده كند. و عاقل، به خيرخواه خود خيانت نكند. ميان شما و [تأثير] موعظه، حجاب عزت [و كبر] آويخته است. دانش، عذر دانش آموزان را برطرف مي سازد. هر اجل رسيده اي، مهلت مي خواهد و هر فرصت داده شده اي، امروز و فردا مي كند.

و فرمود:بندگان خدا! از خدا بترسيد و پيش از فرارسيدن پيري، در طلب كمال بكوشيد، و پيش از كيفرهاي پاره پاره كن و [مرگ] ويرانگر لذت ها، به عمل نيك بشتابيد كه نعمت هاي دنيا پايدار، و گرفتاري هايش

امان بخش نيست. و از بدي هايش نتوان سپر گرفت، غروري فريبنده، و تكيه گاهي خميده است. پس اي بندگان خدا! از اين عبرت ها پند گيريد، و از آثار [پيشينيان] عبرت گيريد، و با نعمت هاي خداوندي خود را [از گناهان] بازداريد، و از اندرزها سود بريد، كه خدا پناه و ياوري كافي است. و قرآن، حجت و طرف محاسبه اي تمام است، و بهشت براي ثواب، و دوزخ براي كيفر و پاياني غم انگيز بس است. [4] .

و نيز نقل كرده كه فرمود:

اي مردم! هر كه به درگاه خدا اخلاص ورزد و سخن او را راهنماي خود كند، به استوارترين مقصد راه يابد، و خدا توفيق رشدش دهد و به بهترين ها ارشادش فرمايد كه پناهنده ي خدا، در امان و محفوظ است، و دشمن او، بيمناك و بي پناه. پس با ذكر فراوان، خود را از [كيفر] خدا بازداريد، و با پارسايي از خدا بترسيد، و با فرمانبري به خدا تقرب جوييد كه او [به بندگان خود] نزديك و پاسخ گو است. خداوند متعال فرمود:«هر گاه بندگان من، از تو درباره ي من بپرسند [به آنان بگو:] من نزديكم، و دعاي دعا كننده را چون مرا بخواند، اجابت مي كنم. پس بايد فرمان مرا برند و به من ايمان آرند، باشد كه راه يابند» [5] پس فرمان خدا را ببريد و به او ايمان بياوريد؛ زيرا سزاوار نيست كه كسي را كه عظمت خدا را دريابد، بزرگي كند؛ زيرا بلندي منزلت آنان كه عظمت خدا را دريابند، به تواضع است، و عزت آناني كه بدانند جلال خدا چيست، به افتادگي است، و سلامت آناني كه قدرت خدا را دريابند، به اين است كه

از او فرمان برند و پس از معرفت، خود را ناشناخته ننمايند و پس از هدايت، گمراه نشوند.

يقين داشته باشيد تا ويژگي هدايت را نشناسيد، تقوا را نخواهيد شناخت، و تا آناني را كه قرآن را پشت سر انداختند، نشناسيد، به پيمان قرآن نتوانيد درآويخت، و تا تحريف كنندگان قرآن را نشناسيد، آن را چنان كه حق تلاوتش باشد، نخواهيد خواند. پس چون اين ها را شناختيد، بدعت ها و پيرايه ها را نيز خواهيد شناخت، و افتراهاي بر خدا، و تحريف [معنوي سخنان او را] مي بينيد، و نيز پي مي بريد آن كه سقوط كرد، چگونه [و چرا] سقوط كرد.

و [اي بندگان خدا!] نادانان، شما را به ناداني نكشانند، و اين [قرآن شناسي و حق شناسي] را از اهلش (خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام) بجوييد كه شما را از ناداني دشمنانشان آگاه مي كند، و حكمت گفتار آنان از [رمز] سكوتشان، و ظاهرشان از باطنشان خبر مي دهد. با حق مخالفت نكنند و در آن اختلاف ندارند، و سنت خدا براي آنان در پيشينيان اجرا شده، و حكم خدا در حق آنان گذشته است. به راستي كه در اين، تذكري است براي بيداردلان، و آن را براي فهم و درايت بشنويد نه براي نقل در روايت، كه راويان كتاب فراوانند و فهم كنان آن اندك، و از خدا كمك خواهيم. [6] .

اربلي مي گويد:حسن بن علي عليه السلام فرمود:

هر كه عقل ندارد، ادب ندارد و هر كه همت ندارد، جوانمردي ندارد و هر كه دين ندارد، حيا ندارد و سرآمد خرد، خوشرفتاري با مردم است و هر دو سرا با عقل به دست مي آيد و هر كه بي بهره از عقل باشد،

از هر دو سرا بي بهره خواهد بود.

و فرمود:دانش خود را به مردم ياد ده، و دانش ديگران را فراگير كه [در آن صورت،] دانش خود را استوار كرده اي و آنچه را نمي دانستي ياد گرفته اي.

و از خاموشي پرسيدند، فرمود:خاموشي، پوشش درماندگي و زينت آبرو است. و شخص ساكت، در آسايش و همنشين او در امنيت است.

و فرمود:هلاكت مردم در سه چيز است:كبر، حرص و حسد. پس كبر، مايه ي نابودي دين است و ابليس به سبب آن از رحمت خداوند دور شد، و حرص، دشمن جان آدمي است و آدم به سبب آن از بهشت بيرون شد، و حسد، پيشاهنگ بدي هاست و قابيل به سبب آن هابيل را كشت.

و فرمود:نزد كسي مرو مگر آن كه به بخشش او اميدوار باشي، و [يا] از [ستم و] سلطه ي او بيمناك باشي، يا از علم او بهره ببري، يا به بركت دعاي او اميدوار باشي، يا صله ي رحمي را كه ميان تو و اوست، انجام دهي. [7] .

و اربلي مي گويد:امام حسن عليه السلام فرمود:

چون اميرمؤمنان عليه السلام از ضربت ابن ملجم در احتضار قرار گرفت، نزد او آمدم و بي تابي كردم، فرمود:آيا بي تابي؟ عرض كردم:چگونه بي تاب نباشم با اين كه شما را در اين حال مي بينم؟ فرمود:«چرا چهار خصلت را به تو نياموزم كه اگر آن ها را رعايت كني، رستگار شوي، وگرنه هر دو جهان را از دست دهي؛ فرزندم! هيچ دارايي بالاتر از عقل نيست، و هيچ نداري همچون ناداني نيست، و هيچ تنهايي سخت تر از خودشگفتي نيست، و هيچ شادي لذت بخش تر از خوش اخلاقي نيست». و من اين [سخنان] را از امام حسن عليه السلام كه

از پدر خود [اميرمؤمنان عليه السلام] نقل مي كرد، شنيدم و تو اگر خواستي آن را ضمن مناقب او با پدر بزرگوارش بياور. [8] .

و نيز اربلي مي گويد:امام حسن عليه السلام فرمود:

هيچ ظالمي را نديدم كه بيش تر از حسود، به مظلوم شبيه باشد.

و فرمود:آنچه را كه از دنيا طلب كرده اي و به آن نرسيده اي، همچون چيزي كه به ذهن خود نگذرانده اي، قرار ده. و بدان كه جوانمردي قناعت و خشنودي [به آنچه داري]، بيش تر از جوانمردي بخشش است، و تمام كردن نيكويي بهتر از آغاز آن است.

و از عاق پدر و مادر شدن پرسيدند، فرمود:اين كه ايشان را [از احسان خود] بي بهره كني و از ايشان دوري گزيني. [9] .

مجلسي رحمه الله نقل كرده است:[امام حسن عليه السلام] فرمود:

عقل [رحماني]، نگه داري دل توست آن [ايمان و پيماني] را كه به او سپرده اي و دورانديشي، پاييدن فرصت [كارهاي نيك] است، و شتاب به آنچه در [حوزه ي] توانت قرار گيرد، و بزرگي، تحمل زيان ها [و گرفتاري هاي در راه خدا] و ساختن [فضيلت ها و] كرامت هاست، و بزرگواري [و آقايي]، برآوردن [نياز] نيازمند و دادن بخشش هاست، و نازك بين، در جست وجوي اندك ها بودن و [خود را] از بي ارزش ها بازداشتن است، و تكلف، چسبيدن به كسي است كه با تو هماهنگ و نگريستن به چيزي است كه به تو مربوط نيست. و ناداني، پيش از دست يابي به لحظه ي مناسب كاري، با شتاب به آن پرداختن، و خودداري از پاسخ [به پيامدهاي آن] است، و خاموشي در بسياري جاها، خوب ياوري است؛ هر چند سخنور باشي.

و فرمود:خداي سبحان در درخواستي را بر كسي نگشود كه در اجابت آن

را ببندد، و در عملي را بر كسي نگشود كه در پذيرش آن را ببندد، و در شكري را بر كسي نگشود كه در فزوني آن را ببندد.

و به آن حضرت گفته شد:اي فرزند رسول خدا! چگونه صبح كردي؟ فرمود:صبح كردم در حالي كه پروردگاري بالاي سر و آتشي پيش رو دارم، و مرگ مرا مي جويد، در حالي كه حساب خداوندي ديده به من دوخته است، و من در گرو عمل خويشم كه آنچه دوست دارم، [در اعمال خود] نمي يابم و آنچه دوست ندارم، از خود نمي رانم، و كارها در اختيار ديگري است، اگر خواهد عذاب كند و اگر خواهد بگذرد. پس چه كسي نيازمندتر از من است؟

و فرمود:كار نيك آن است كه پيش از آن، تأخيري نباشد، و پس از آن منتي نيايد. و از بزرگ ترين بزرگواري ها، بخشش پيش از خواهش است.

و از او درباره ي بخل پرسيدند، فرمود:اين است كه آدمي، انفاق خود را تلف ببيند و خودداري از انفاق را، شرف.

و فرمود:هر كس دارايي خود را بشمرد، بخشش او نابود مي شود.

و فرمود:هراس از مردم، به اندازه ي هوشمندي [ما] از [درون خودخواه] ايشان است.

و فرمود:وعده دادن، بيماري بخشش است، و وفاي به آن، درمان اوست.

و فرمود:وفاي به عهد، درمان بخشش است.

و فرمود:در كيفر گناه شتاب مكن، و ميان گناه و كيفر، راهي براي عذرخواهي قرار ده.

و فرمود:شوخي، شكوه را مي خورد، و آدم خاموش [و كم گو]، شكوه فراوان دارد.

و فرمود:كسي كه از او درخواستي دارند آزاد است تا وعده [و نويد] دهد، و [چون وعده داد،] در بند سائل خود است تا وفا كند.

و

فرمود:[گرفتاري ها و] مصيبت ها، كليدهاي پاداش خداوندي اند.

و فرمود:نعمت ها، بلا [و مايه ي آزمون خداوندي] هستند. پس اگر سپاس گفتي، نعمت خواهند بود و اگر ناسپاسي كردي، كيفر خواهند شد.

و فرمود:فرصت ها زود از دست مي روند و دير برمي گردند.

و فرمود:عقيده [كسي] شناخته نشود مگر هنگام خشم [او].

و فرمود:هركس كوچكي [و خود كم بيني] كند، خوار شود، و بهترين بي نيازي، قناعت است، و بدترين نيازمندي، افتادگي [براي غير خدا] است.

و فرمود:تو را از زبانت همين بس كه راه هدايت را از راه گمراهي تو آشكار كند. [10] .

ابن عساكر با سند خود از مدائني نقل كرده است:

معاويه به امام حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام عرض كرد:اي ابامحمد! جوانمردي چيست؟ فرمود:شناخت آدمي در دينش، و سامان بخشي او به زندگي اش، و خوش اخلاقي اش. عرض كرد:دلاوري چيست؟ فرمود:دفاع از پناهنده ي خود، يورش بر سختي هاي جنگ، و بردباري در برابر رويدادهاي ناگوار. عرض كرد:بخشش چيست؟ فرمود:كارهاي نيك را بي چشمداشت انجام دادن، و پيش از درخواست، بخشيدن، و در قحطي ها اطعام كردن. [11] .

و نيز ابن عساكر با سند خود از عتبي نقل كرده است:

معاويه از حسن بن علي عليه السلام درباره ي بزرگواري و جوانمردي پرسيد، فرمود:اما بزرگواري؛ كار نيكي را به رايگان انجام دادن، و بخشيدن پيش از درخواست. و اطعام كردن در قحطي ها است، و اما جوانمردي؛ دين خود را حفظ كردن، و خود را از ناپاكي ها برحذر داشتن، و مهمان خود را رسيدگي كردن، و حقوق [خدا و خلق] را پرداختن، و سلام را آشكار كردن است. [12] .

و نيز ابن عساكر با سند خود از عيسي بن سليمان نقل كرده است:

معاويه از حسن بن

علي عليه السلام درباره ي بزرگواري و دلاوري و جوانمردي پرسيد، فرمود:بزرگواري؛ كار نيك را بي چشمداشت انجام دادن، و بخشش پيش از درخواست، و اطعام كردن در قحطي هاست و اما دلاوري؛ حمايت كردن از پناهنده ي خود، و بردباري كردن در جاهاي ناگوار، و يورش بردن در سختي هاي جنگ است. و اما جوانمردي؛ دين خود را حفظ كردن، و خود را از ناپاكي ها برحذر داشتن، و مهمان خود را رسيدگي كردن، و حقوق [خدا و مردم] را پرداختن، و سلام را آشكار كردن است. [13] .

صدوق رحمه الله با سند خود از ابراهيم نقل كرده است:

از امام حسن عليه السلام درباره ي جوانمردي پرسيدند، فرمود:پاكدامن بودن در دين خود، و خوش تدبير بودن در رزق و روزي خود، و بردبار بودن در برابر ناملايمات است. [14] .

يعقوبي مي گويد:

معاويه به امام حسن عليه السلام عرض كرد:اي ابامحمد! سه خصلت است كه كسي را نيافتم از آن ها آگاهم كند. امام حسن عليه السلام فرمود:كدامند؟ عرض كرد:جوانمردي، بزرگواري و دلاوري. امام حسن عليه السلام فرمود:اما جوانمردي؛ امور ديني خود را سامان دادن، و اموال خود را نيك داشتن، و بخشنده بودن، و سلام را آشكار كردن، و با مردم مهربان بودن است، و اما بزرگواري؛ بخشيدن پيش از درخواست، و كار نيك را رايگان انجام دادن، و اطعام كردن در قحطي هاست. و اما دلاوري، از پناهنده ي خود حمايت كردن، و دفاع كردن در سختي هاي جنگ، و بردبار بودن در مشكلات [و بحران هاي زندگي] است. [15] .

و نيز مي گويد:

جابر گفت:از امام حسن عليه السلام شنيدم كه فرمود:مكارم اخلاق، ده چيز است:راستگو بودن، و دلير واقعي بودن، و بخشيدن به تقاضا كننده، و

خوش اخلاق بودن، و كارهاي نيك ديگران را جبران كردن، و صله ي رحم انجام دادن، و امان دادن به پناهنده، و قدرداني كردن از صاحبان حق، و ميهمان نواز بودن، و سرآمد همه ي اين ها باحيا بودن است. [16] .

ابونعيم با سند خود از حارث نقل كرده است:

[اميرمؤمنان] علي عليه السلام از فرزند خود، حسن بن علي عليه السلام درباره ي چند چيز سؤال كرد؛ فرمود:فرزندم! درست كرداري چيست؟ حسن عليه السلام عرض كرد؛ پدرجان! درست كرداري، ناپسندها را با پسنديده ها برطرف كردن.

فرمود:شرف چيست؟ عرض كرد:با خويشان نزديكي كردن، و خطاهاي ايشان را تحمل كردن، و با برادران [ايماني] خود هماهنگ بودن، و پناهنده هاي خود را حفظ كردن.

فرمود:جوانمردي چيست؟ عرض كرد:پاكدامني، و سامان بخشي مال [و پيراستن آن از حرام و شبهه].

فرمود:كنسي چيست؟ عرض كرد:اندك ها را ديدن، و بي ارزش ها را [از نيازمند آن] بازداشتن.

فرمود:پستي چيست؟ عرض كرد:خود را نگه داشتن و همسر خود را واگذاشتن.

فرمود:سماحت چيست؟ عرض كرد:از دشوار و آسان، بخشيدن است.

فرمود:بخل چيست؟ عرض كرد:اين است كه انفاق هاي خود را، از دست رفته بداني.

فرمود:برادري چيست؟ عرض كرد:ياور هم بودن در سختي و آساني ها.

فرمود:ترس چيست؟ عرض كرد:حمله كردن بر دوست، و از دشمن خودداري كردن.

فرمود:غنيمت چيست؟ عرض كرد:علاقه ي به تقوا و بي علاقه بودن به دنيا، غنيمتي [بي رنج و] گوارا است.

فرمود:حلم چيست؟ عرض كرد:خشم خود را فرو بردن و بر خود مسلط بودن.

فرمود:بي نيازي چيست؟ عرض كرد:خشنود بودن آدمي به آنچه خدا برايش مقدر كرده است، هر چند اندك باشد، و حقا كه بي نيازي، بي نيازي دل است.

فرمود:فقر چيست؟ عرض كرد:دل آدمي به هر چيزي آزمند بودن.

فرمود:عزت و نيرومندي چيست؟

عرض كرد:دلاور بودن، و با نيرومندترين مردم هماورد شدن.

فرمود:ذلت چيست؟ عرض كرد:به هنگام راستي ها و درستي ها، هراسيدن [، و هنگام آسيب ها، فغان كردن].

فرمود:ناتواني در سخن چيست؟ عرض كرد:هنگام سخن گفتن، با ريش بازي كردن، و

آب دهان فراوان [فرو بردن].

فرمود:بي باكي چيست؟ عرض كرد:با مثل خود برخورد كردن [و هماورد] شدن.

فرمود:زحمت و دردسر چيست؟ عرض كرد:سخن گفتن درباره ي چيزي بي فايده.

فرمود:بزرگي [و سرافرازي] چيست؟ عرض كرد:هنگام ضرر و زيان [نيز] ببخشي، و از گناه ديگران درگذري.

فرمود:فهم و دريافت كردن چيست؟ عرض كرد:هر چه به دل بسپاري، نگه دارد.

فرمود:حماقت چيست؟ عرض كرد:با امام خود دشمني كردن و سخن خود را بر او بلند كردن.

فرمود:نيكي ستايش چيست؟ عرض كرد:[صفات] زيبا را آوردن، و [صفات] زشت را ترك كردن.

فرمود:دورانديشي چيست؟ عرض كرد:بردباري مدام، و مدارا كردن با حكمرانان.

فرمود:سفاهت چيست؟ عرض كرد:از پي پستي ها رفتن و همنشين شدن با گمراهان.

فرمود:غفلت چيست؟ عرض كرد:مسجد را رها كردن و پيروي كردن از فسادآورها.

فرمود:حرمان چيست؟ عرض كرد:بهره ي در دسترس را رها كردن.

فرمود:مفسد كيست؟ عرض كرد:كسي كه در [تدبير] مال خود كم عقلي كند، و در [حفظ] ناموس خود سهل انگاري نمايد. [17] .

حراني مي گويد:

درباره ي همه ي اين معاني، سخناني از سبط اكبر، امام پارسا، ابومحمد حسن بن علي - صلوات الله عليهما و رحمته و بركاته - در پاسخ پرسش هاي اميرمؤمنان عليه السلام يا ديگري، نقل شده است [بدين قرار]:

پرسيدند:زهد چيست؟ فرمود:شيفته ي تقوا بودن و دل كندن از دنيا.

پرسيدند:حلم چيست؟ فرمود:فروبردن خشم و مسلط بودن بر خود.

پرسيدند:درست كرداري چيست؟ فرمود:بدي را با نيكي برطرف كردن.

پرسيدند:شرف چيست؟ فرمود:با خويشان خود

نيكي كردن، و خطاهاي آنان را تحمل كردن.

پرسيدند:دلاوري چيست؟ فرمود:دفاع از پناهنده، و پايداري در ميدان ناگواري ها، و حمله در سختي هاي جنگ.

پرسيدند:بزرگواري چيست؟ فرمود:هنگام ضرر و زيان [نيز] عطا كني، و از گناه ديگران درگذري.

پرسيدند:جوانمردي چيست؟ فرمود:نگه داري دين، و عزيز داشتن خود، و نرمخويي، و نيكوكاري پيوسته، و پرداخت حقوق [خدا و خلق]، و با مردم مهربان بودن.

پرسيدند:كرم چيست؟ فرمود:عطا كردن پيش از درخواست، و اطعام كردن در قحطي [و كم يابي ها].

پرسيدند:فرومايگي چيست؟ فرمود:اندك [از مال] را مراقب بودن، و [مال] ناچيز را [از نيازمند آن] بازداشتن.

پرسيدند:پستي چيست؟ فرمود:خسيسي و بدزبان بودن.

پرسيدند:سخاوت چيست؟ فرمود:بخشيدن در رفاه و تنگدستي.

پرسيدند:بخل چيست؟ فرمود:دارايي در دست را شرف ديدن، و انفاق كردن ها را تلف پنداشتن.

پرسيدند:برادري چيست؟ فرمود:برادري كردن در سختي و آساني.

پرسيدند:ترس چيست؟ فرمود:حمله كردن بر دوست، و خودداري كردن از دشمن.

پرسيدند:بي نيازي چيست؟ فرمود:خشنود بودن آدمي به آنچه برايش مقدر شده است؛ هر چند اندك باشد.

پرسيدند:نيازمندي چيست؟ فرمود:آزمندي [و شيفتگي] آدمي به هر چيز.

پرسيدند:بخشندگي چيست؟ فرمود:بخشيدن در حد توان.

پرسيدند:كرم چيست؟ فرمود:نگه داري [خود و خويشان] در سختي و آساني.

پرسيدند:دليري چيست؟ فرمود:برخورد [و پيكار] كردن با هماوران و همرزمان.

پرسيدند:عزتمندي چيست؟ فرمود:دلاور بودن و هماورد شدن با نيرومندترين مردم

پرسيدند:ذلت چيست؟ فرمود:دلهره داشتن هنگام راستي و درستي.

پرسيدند:حماقت چيست؟ فرمود:درافتادن با فرمانروا و آن كه بر آزار تو تواناست.

پرسيدند:سربلندي چيست؟ فرمود:انجام زيبايي ها و ترك زشتي ها.

پرسيدند:دورانديشي چيست؟ فرمود:بردباري مدام، و مدارا با حكمرانان، و از همه ي مردم برحذر بودن.

پرسيدند:شرف چيست؟ فرمود:هماهنگي با برادران و نگه داري پناهندگان.

پرسيدند:محروم بودن چيست؟ فرمود:پشت پا زدن به بهره ي در

اختيار.

پرسيدند:سفاهت چيست؟ فرمود:پيروي دونان و همدمي گمراهان.

پرسيدند:ناتواني در سخن چيست؟ فرمود:بازي كردن با ريش هنگام سخن، و سينه صاف كردن فراوان.

پرسيدند:شجاعت چيست؟ فرمود:هماوردي با اقران و پايدار بودن در زد و خوردها.

پرسيدند:تكلف چيست؟ فرمود:سخن گفتن در بيهوده ها.

پرسيدند:نابخرد چيست؟ فرمود:آن كه نادان در [تدبير] مال، و سهل انگار در [حفظ] آبرو است.

پرسيدند:پستي چيست؟ فرمود:خود را نگه داشتن، ناموس خود را واگذاردن. [18] .

اربلي مي گويد:

امام حسن عليه السلام فرمود:كارهاي نيك را رايگان انجام دادن، و بخشش كردن پيش از درخواست، از بزرگ ترين بزرگواري هاست.

و از او درباره ي بخل پرسيدند، فرمود:اين است كه آنچه را انفاق كرده است، تلف ببيند و آنچه را نگه داشته است، شرف پندارد. [19] .

مجلسي رحمه الله نقل كرده است:

امام حسن بن علي عليه السلام فرمود:احسان آن است كه پيش از آن، تأخير و پس از آن، منت نباشد، و بخل آن است كه آدمي، خرج كردن را تلف، و نگه داشتن را شرف پندارد.

و فرمود:هركس نعمت ها [و دارايي خود] را بشمرد، كرمش نابود مي شود.

و فرمود:برآوردن نياز، پيگير بودن بخشش است. [20] .

صدوق رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

از امام حسن بن علي عليه السلام درباره ي عقل و [تدبير] پرسيدند، فرمود:غصه ها را جرعه جرعه نوشيدن، و [گرفتاري ها را با بردباري تحمل كردن،] و دشمنان را فريفتن. [21] .

حراني مي گويد:

از امام حسن عليه السلام درباره ي مروت پرسيدند، فرمود:شيفته ي دين خود بودن، و مال خود را سامان دادن [و از حرام و شبهه پيراستن]، و حقوق [خدا و مردم] را پرداختن.

و فرمود:تيزبين ترين چشم آن است كه در خير نفوذ كند، و شنواترين گوش

آن است كه پند را بشنود و از آن سود برد، و سالم ترين دل آن است كه از شبهه و وسوسه ها پاك باشد. [22] .

صدوق رحمه الله با سند خود از شريح بن هاني نقل كرده است:

اميرمؤمنان عليه السلام از فرزند خود، حسن بن علي عليه السلام پرسيد:فرزندم! عقل [و فهم] چيست؟ عرض كرد:آنچه به دل سپرده اي، نگه دارد. فرمود:دورانديشي چيست؟ عرض كرد:انتظار فرصت بردن، و به اقبال روكرده شتاب ورزيدن است. فرمود:بزرگواري چيست؟ عرض كرد:زيان ها را تحمل كردن، و كرامت ها را به پا كردن است. فرمود:سماحت چيست؟ عرض كرد:درخواست كننده را پاسخ دادن، و عطاها را بخشيدن است. فرمود شح [و بخل شديد نفس] چيست؟ عرض كرد:[بخشش] اندك را اسراف ديدن، و انفاق شده را از دست رفته دانستن. فرمود:كنسي چيست؟ عرض كرد:اندك را خواستن، و از بي ارزش [نيز] بازداشتن. فرمود:تكلف چيست؟ عرض كرد:به كسي كه تو را امان ندهد، پيوستن، و در كاري كه خواسته ي تو نيست، نگريستن. فرمود:جهل چيست؟ عرض كرد:پيش از دست يابي به فرصت، شتاب ورزيدن، و از پاسخ خودداري كردن. و در بسياري جاها، خاموشي چه خوب ياوري است؛ هر چند سخنور باشي. [23] .

ديلمي مي گويد:

و از امام حسن بن علي عليه السلام نقل شده است:در خطبه اي فرمود:بدانيد كه عقل، سنگر است؛ و بردباري، زينت است؛ و وفا، جوانمردي است؛ و شتاب [بيجا]، نابخردي است؛ و نابخردي، سفاهت است؛ و سفاهت، ناتواني است؛ و همدمي اهل دنيا، ننگ است؛ و آميزش با فاسقان، [دغدغه ي جان و] شك است؛ و هر كس برادران [ايماني] خود را خوار بشمرد، جوانمردي اش تباه گردد؛ و جز ترديدكنندگان، به هلاكت نرسند؛ و هدايت يافتگاني

كه در روزي خود يك لحظه نيز به خدا بدبين نباشند، رستگارند. پس جوانمردي و حياي آنان كامل است، صبر مي كنند تا خدا روزي شان دهد. و چيزي از دين و جوانمردي خود را به دنيا نفروشند، و چيزي از دنيا را با معصيت هاي خدا نجويند. و از عقل و جوانمردي آدمي، شتاب در برآوردن نيازهاي برادران [ايماني] خود است، هر چند آن نيازها را نزد او نياورده باشند. و برترين موهبتي كه خدا به بنده ي خود داده، عقل است؛ زيرا نجات از آفات دنيا و در امان بودن از عذاب آخرت، با عقل است. [24] .

مجلسي رحمه الله مي گويد:

امام حسن بن علي عليه السلام فرمود:هرگاه شنيدي كسي به آبروي مردم مي پردازد، كوشش كن كه تو را نشناسد؛ زيرا نزد او بدترين آبروها را آشنايان او دارند. [25] .

حراني مي گويد:

امام حسن عليه السلام فرمود:هيچ مردمي با هم مشورت نكردند مگر آن كه به كمال خود راه يافتند.

و فرمود:پستي آن است كه نعمت را سپاس نگويي.

و به يكي از فرزندان خود، فرمود:فرزندم! با كسي برادري مكن تا اين كه بشناسي از كجا مي آيد و به كجا مي رود؛ و چون نيك شناختي و همدمي او را پسنديدي، بر مبناي گذشت از لغزش ها و ياوري در سختي ها، با او برادري كن.

و فرمود:همچون تلاش پيروزمند، در طلب [دنيا] نكوش، و همچون تسليم شدگان، به تقدير تكيه مكن، كه در جست وجوي فضل [و احسان] خدا بودن، سنت است و معتدل بودن در طلب، عفت. نه عفت، روزي را دفع كند و نه حرص، آن را بيفزايد كه روزي قسمت شده است و حرص ورزيدن گناه ورزيدن، است.

[26] .

و نيز حراني مي گويد:[امام حسن عليه السلام] فرمود:

هر كس نيكوگزيني خود را به خدا واگذارد، غير آن حالتي را كه [در آن است و] خدا برايش گزيده است، آرزو نكند.

و فرمود:ننگ [ظاهري، نزد مردم ظاهربين] آسان تر از آتش [قهر خداوند] است.

و فرمود:خيري كه هيچ شري ندارد، شكر در نعمت و صبر در مصيبت است.

و به مردي كه از بيماري برخاسته بود، فرمود:خدا يادت كرد؛ يادش كن، و گناهانت را بخشيد، شكرش كن.

و [پس از بي وفايي ياران و] هنگام صلح با معاويه، [خطبه اي خواند و ضمن آن] فرمود:سوگند به خدا! آنچه ما را از نبرد با شاميان بازداشت، نه شك [در باطل بودن معاويه] بود و نه پشيماني [از نبرد با او]. در گذشته، ما با سلامت [دل] و صبر، با آنان مي جنگيديم؛ اما اينك سلامت [دل ها] با دشمني به تاراج رفته، و صبر [و پايداري] با بي تابي؛ و در حركت به صفين، دين شما مردم، پيشاپيش دنياي شما بود، اما امروز دنياي شما، پيشاپيش دينتان واقع شده است.

و فرمود:هيچ كس را نشناسم جز آن كه [در ارتباط] ميان خود و پروردگار خود، نابخرد است. [27] .

فتال نيشابوري از ابوليلي نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام ما را بدرقه كرد، و چون خواستيم برويم [و از او جدا شويم]، درخواست نصيحت كرديم؛ فرمود:از خدا پروا داشته باشيد، و مبادا [به دنيا] طمع كنيد كه طمع خوي خواهد شد. [28] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نبأ:31؛ (ان للمتقين مفازا).

[2] زمر:61؛ (و ينجي الله الذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون).

[3] تحف العقول:232.

[4]

تحف العقول:236.

[5] بقرة:186؛ (و اذا سألك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوالي وليؤمنوا بي لعلهم يرشدون).

[6] تحف العقول:227.

[7] كشف الغمة 571:1.

[8] كشف الغمة 572:1.

[9] كشف الغمة 572:1.

[10] بحارالانوار 112:78، ح 7.

[11] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):165، ح 276.

[12] تاريخ ابن عساكر [ترجمة الامام الحسن عليه السلام):165، ح 277 و 278.

[13] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):166، ح 280.

[14] معاني الاخبار:258، ح 5.

[15] تاريخ يعقوبي 226:2.

[16] تاريخ يعقوبي 135:2.

[17] حلية الاولياء 35:2.

[18] تحف العقول:225.

[19] كشف الغمة 565:1.

[20] بحارالانوار 417:74، ح 38 و 115:78، ح 16.

[21] معاني الاخبار:380، ح 7.

[22] تحف العقول:235.

[23] معاني الاخبار:401.

[24] ارشاد القلوب:199.

[25] بحارالانوار 198:74.

[26] تحف العقول:233.

[27] تحف العقول:234.

[28] روضة الواعظين:420.

استحمام

كليني رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام از حمام بيرون آمد، و كسي او را ديد و گفت:گرمابه رفتنت گوارا باد! امام حسن عليه السلام فرمود: اين سخن مناسب اين جا نيست. او گفت:حميمت گوارا باد! آن حضرت فرمود:آيا نمي داني كه حميم، عرق است؟ او گفت:حمامت گوارا باد! آن حضرت فرمود:اگر گوارايي براي حمام من است، پس براي خودم چه باشد؟ پس بگو:گواراي تو پاكيزه، و پاكيزه ي تو گوارا باد! [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 500:6، ح 21.

امت اسلامي و رهبري پيامبر و اميرالمؤمنين

هر امت و ملتي داراي رهبري است.

زيرا انسان ها بدون رهبري به كمال نمي رسند و زندگي فردي و اجتماعي آنان سامان نخواهد گرفت، همه مي پرسند كدام رهبري؟ و كدام رهبر مي تواند بشريت را به خوبي ها رهنمون گردد؟ كه امام حسن عليه السلام پاسخ مي دهد؛

قال عليه السلام:

محمد و علي ابوا هذه الامة فطوبي لمن كان بحقهما عارفا و لهما في احواله مطيعا يجعله الله من افضل سكان جنانه و يسعده بكراماته و رضوانه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(محمد «كه درود خدا بر او باد» و اميرالمؤمنين علي عليه السلام دو تن از پدران، «و رهبران» امت اسلامي مي باشند، پس خوشا به حال كسي كه حق اين دو رهبر آسماني را بشناسد و در تمام حالات زندگي از آن دو بزرگ اطاعت كند. خداوند چنين انسان آگاهي را از بهترين بهشتيان قرار داده و او را با كرم و بزرگواري خود در بهشت رستگار خواهد كرد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان، ج 3، ص 245، حديث 3.

اختصاص كلمه اميرالمؤمنين به علي

روزي حجر بن عدي بر امام حسن عليه السلام وارد شد و گفت: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين. امام به او اعتراض كرد و فرمود:

قال عليه السلام

ويحك، يا حجر، تسميني بامرة المؤمنين؟! و ما جعلها لي و لا لأخي و لا لأحد ممن يأتي الا أميرالمؤمنين وحده خاصة. أو ما سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله قال لأبي: ان الله سماك بامرة المؤمنين و لا يشرك معك في هذا الاسم أحد. فما يسمي به غيرك و الا فهو مأفون في عقله و مأفون في ذاته [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر تو اي

حجر! مرا با نام اميرالمؤمنين مي خواني؟ در حالي كه اين نام ارزشمند، نه براي من و نه براي برادرم حسين عليه السلام و نه براي اماماني است كه در آينده مي آيند، اين نام، تنها به پدرم علي عليه السلام اختصاص دارد.

آيا نشنيده اي كه جدم رسول خدا «كه درود خدا بر او و خاندانش باد» خطاب به پدرم فرمود:

اي علي! همانا خدا تو را با نام «اميرالمؤمنين» خوانده است و هرگز شخص ديگري در اين نام با تو شريك نخواهد بود، و هرگز فردي غير از تو با اين نام، خوانده نخواهد شد مگر آن كه عقلش ناقص و در ذاتش نقصي باشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اليقين و التحصين. مقدمه ي كتاب، ح 5.

اثبات امامت امام مجتبي

زني مسيحي به نام «ام سليم» از شهر شام به مدينه آمد، و چون در كتاب تورات و انجيل نشانه هاي ظهور پيامبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله و سلم و امامان بعد از او را خوانده بود تحقيق و پژوهش را در شهر مدينه از سر گرفت تا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام را دقيقا شناسائي كرده و به آنها ايمان آورد.

ساعتي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشست و اطلاعات جالبي به دست آورد و آنگاه در تداوم تحقيق خود با حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام كه در سنين نوجواني بود آشنا شد. آن حضرت وقتي ام سليم را ديد به او سخناني فرمود و معجزه اي به او ارائه داد و سنگريزه هايي را تبديل به ياقوت سرخ نمود. ام سليم مي گويد: من از او پرسيدم: آيا تو وصي پدرت هستي؟.

قال عليه السلام:

نعم، أنا وصي أبي. و ما علامة ذلك؟. فقال عليه السلام: ايتيني بحصاة... فقلت له: فمن وصيك؟. قال عليه السلام: من يفعل مثل هذا الذي فعلت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بله، من جانشين پدرم هستم. ام سليم مي گويد: به او گفتم نشانه ي آن چيست؟ امام فرمود سنگريزه هايي براي من بياور. (آنگاه امام سنگريزه ها را تبديل به ياقوت سرخ نمود) پرسيدم: جانشين تو كيست؟ فرمود: كسي كه مانند آنچه كه انجام داده ام انجام دهد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 25، ص 187، ح 6، به نقل از مقتضب الأثر، 22 -18.

ابرار

در قرآن 6 مورد پيرامون ابرار مطالبي بيان شد كه سه مورد آن (سوره ي انسان، آيه ي 5، سوره ي انفطار، آيه ي 13 و سوره ي مطففين، آيه ي 22) ان الأبرار مي باشد. امام مجتبي عليه السلام در تفسير اين آيات چنين مي فرمايد:

قال عليه السلام:

كل ما في كتاب الله عزوجل من قوله: «ان الأبرار» فو الله ما أراد به الا علي بن ابي طالب و فاطمة و أنا و الحسين، لأنا نحن ابرار بآبائنا و امهاتنا، و قلوبنا علت بالطاعات و البر و تبرأت من الدنيا و حبها، و اطعنا الله في جميع فرائضه، و آمنا بوحدانيته، و صدقنا برسوله [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كجا كه در كتاب خداوند بزرگ واژه ي «ان الأبرار» «همانا خوبان» وجود دارد، سوگند به خدا كه جز علي بن ابي طالب و فاطمه و من و حسين منظورش نيست. زيرا ما (حسن و حسين) به خاطر پدران و مادرانمان جزء ابرار هستيم و دل هايمان با اطاعت پروردگار و نيكي به مرتبه اي بالا و آگاهي و عرفان دست يافت. از دنيا

و دنيا دوستي (و دنيا پرستي) رو گردانده است. ما در تمام فرايض از خدا اطاعت كرده و به وحدانيت او ايمان آورده و پيامبرش را تصديق كرده ايم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 526، ح 27.

2- كنز الدقايق، ج 14، ص 172، و ص 188.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 525، ح 15.

4- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 2.

ابوالاعور

علامه ذهبي در تاريخ اسلام نقل كرده است. روزي ابوالأعور سلمي و عمروعاص به معاويه گفتند: اگر امام حسن عليه السلام را وادار به سخنراني كني، زبانش به لكنت خواهد افتاد!.

معاويه از امام حسن عليه السلام خواست سخنراني كند. سخنراني امام موجب سرافكندگي معاويه شد، عمروعاص و ابوالأعور به امام حسن عليه السلام اعتراض كردند. امام در پاسخ به ابوالاعور فرمود:

قال عليه السلام:

ألم يلعن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعلا و ذكوان و عمرو بن سفيان و هذا اسم أبي الأعور، ثم أقبل عليه معاوية يعينها فقال له الحسن عليه السلام: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن قائد الأحزاب و سائقهم و كان أحدهما أبوسفيان و الآخر أبوالأعور السلمي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعل و ذكوان و ابي الأعور و عمرو بن سفيان را لعنت نكرد؟. در اين هنگام معاويه براي ياري ابوالاعور رو به او كرد و امام حسن عليه السلام فرمود: آيا نمي داني كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رهبر احزاب و پس رو آنان را لعنت كرد؟ كه يكي ابوسفيان بود

و ديگري ابوالاعور سلمي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 204.

2- تاريخ الاسلام (للذهبي) سنه ي 41 ص 39.

3- مجمع الزوايد، ج 1، ص 113.

ابوسفيان

علامه ذهبي در تاريخ اسلام نقل كرده است. روزي ابوالأعور سلمي و عمروعاص به معاويه گفتند: اگر امام حسن عليه السلام را وادار به سخنراني كني، زبانش به لكنت خواهد افتاد!.

معاويه از امام حسن عليه السلام خواست سخنراني كند. سخنراني امام موجب سرافكندگي معاويه شد، عمروعاص و ابوالأعور به امام حسن عليه السلام اعتراض كردند. امام در پاسخ به ابوالاعور فرمود:

قال عليه السلام:

ألم يلعن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعلا و ذكوان و عمرو بن سفيان و هذا اسم أبي الأعور، ثم أقبل عليه معاوية يعينها فقال له الحسن عليه السلام: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن قائد الأحزاب و سائقهم و كان أحدهما أبوسفيان و الآخر أبوالأعور السلمي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعل و ذكوان و ابي الأعور و عمرو بن سفيان را لعنت نكرد؟. در اين هنگام معاويه براي ياري ابوالاعور رو به او كرد و امام حسن عليه السلام فرمود: آيا نمي داني كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رهبر احزاب و پس رو آنان را لعنت كرد؟ كه يكي ابوسفيان بود و ديگري ابوالاعور سلمي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 204.

2- تاريخ الاسلام (للذهبي) سنه ي 41 ص 39.

3- مجمع الزوايد، ج 1، ص 113.

ابوموسي

پس از برپايي فتنه اصحاب جمل در بصره امام علي عليه السلام براي سركوب آنان عازم بصره شد و از ذي قار براي اهل كوفه پيغام داد كه به ياري او بشتابند. اما ابوموسي اشعري مانع حركت مردم براي

ياري امام علي عليه السلام بود.

امام علي عليه السلام عمار ياسر، امام حسن عليه السلام و مالك اشتر را براي سامان دادن به اوضاع كوفه به آن سامان فرستاد. امام حسن عليه السلام در برخوردي با ابوموسي اشعري فرمود:

قال عليه السلام:

اعتزل عملنا لا أم لك و تنح عن منبرنا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مادر مرده، از كار ما بركنار باش و از منبر ما دور شو.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- البداية و النهاية، ج 7، ص 264.

2- الجمل (للمفيد)، ص 252.

3- الغارات، ج 2، ص 924.

استقامت اصحاب اخدود

اصحاب اخدود مرداني بودند حبشي كه تسليم حكومت كافران نشدند و كافران آنها را زنده زنده در آتش سوزاندند، مرداني بودند كه جان بر سر پيمان الهي دادند و دست از ايمان و خدا نكشيدند، امام مجتبي عليه السلام نسبت به استقامت آنها فرمود:

قال عليه السلام:

كان أصحاب االأخدود، خدوا الخدود و ملؤوها نارا، فألقوا فيها من آمن بالله و تركوا من كفر، فألقوا بضعة و ثمانين مؤمنا، حتي أتوا علي عجوز كبيرة و ابنها خلفها صبي صغير، فلما رأت النار كيف تأخذهم، جزعت، قالت: يا بني أما تري؟ قال لها ابنها: يا أمتاه امضي و لا تنافقي. فمضت و اقتحم ابنها علي أثرها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(داستان اصحاب أخدود چنين است كه كافران حاكم بر آن منطقه، گودال هايي كندند و آن را پر از آتش كردند، آنگاه هر كس كه به خدا ايمان داشت در آن آتش افكندند و كافران را آزاد گذاشتند. هشتاد و چند نفر از مؤمنان را در آن گودال هاي آتش سوزاندند تا آن كه نوبت به پيره

زني همراه با كودك خردسالش رسيد كه از پي او مي آمد، وقتي پيره زن آن منظره را ديد كه آتش مؤمنان را احاطه كرده و همه را مي سوزاند، ناله اي كشيد و گفت: پسرم آيا نمي بيني چگونه آتش همه را فراگرفته است؟ كودك خردسال آن زن گفت: مادرم وارد آتش شو [برو] دست از دو دلي بردار. پس آن زن وارد گودال آتش شد و كودك نيز به دنبال او وارد آتش گرديد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 351.

2- تفسير مخرومي (ابوالحجاج مجاهدين حبر المكي) ج 2، ص 747، ط: مجمع البحوث پاكستان.

اخلاق نيكو (ارزش خوش اخلاقي)

امام مجتبي عليه السلام نسبت به ارزش هاي معنوي اخلاق نيكو و پسنديده، خشنودي پروردگار جهانيان را معيار ارزيابي قرار مي دهد و مي فرمايد:

قال عليه السلام:

ان الله تعالي يحب معالي الأمور و أشرافها و يكره سفسافها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا خداوند بزرگ ارزش هاي والاي اخلاقي و شريفترين آنها را دوست دارد، و از اخلاق زشت و پست روي گردان است.) [2] .

و در حديث ارزشمند ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

ان أحسن الحسن الخلق الحسن [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بهترين خوبي ها، اخلاق نيكوست.)

و در حديث گران بهاي ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

ان الرجل ليدرك بحسن خلقه درجة الصائم القائم، و انه ليكتب جبارا و ما يملك الا أهله.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آدمي با اخلاق خوش خويش، مقام روزه دار دائم در نماز را از آن خود مي كند و نامش در طومار كساني كه داراي عظمت و جلال و جبروت هستند، نوشته مي شود، در حالي كه غير از خانواده ي خويش هيچ گونه قلمرو حكومت و

رياستي ندارد.) [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در نقل بيهقي به جاي «يكره» كلمه ي «يبغض» دارد، يعني خداوند به خشم مي آيد، و سفساف يعني پست، اخلاق رذيله.

[2] فيض القدر، ج 2، ص 295، ح 1889.

[3] 1- الخصال (للصدوق) ج 1، ص 29، ح 102.

2- فيض القدير، ج 2، ص 417، ح 2183.

3- كنز العمال، ج 3، ص 5، ح 5152.

4- مستدرك الوسايل، ج 8، ص 443، ح (6) 9941.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 128.

[4] ربيع الابرار، ج 2، ص 207، ح 2.

ازدواج

ازدواج فرزندان آدم

يكي از مسائلي كه جوانان فراوان از آن مي پرسند، مسئله ي ازدواج آدم است، مي خواهند بدانند كه چگونه نسل حضرت آدم فزوني يافت؟.

در همين موضوع شخصي خدمت حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام آمد و گفت: آيا درست است كه مي گويند فرزندان پسر و دختر حضرت آدم با يكديگر ازدواج كردند؟

قال عليه السلام:

حاشا لله، كان لآدم عليه السلام ابنان، و هما شيث و عبدالله، فأخرج الله لشيث حوراء من الجنة، و أخرج لعبد الله امرأة من الجن، فولد لهذا و ولد لذك، فما كان من حسن و جمال فمن ولد الحوراء، و ما كان من قبح و بذاء فمن ولد الجنية [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نه به خدا سوگند! هرگز! «چنين نبود، بلكه» حضرت آدم دو فرزند پسر داشت بنام «شيث» و «عبدالله» وقتي هنگام ازدواج آنها فرارسيد، خداوند براي «شيث» زني از جنس حوريان بهشتي و براي «عبدالله» زني از جنس أجنه آماده ساخت كه با آن دو ازدواج كردند [البته با صورت متمثل شده ي آنها]،

پس هر چه زيبائي و جمال است از فرزندان حوري بهشتي، و هر چه زشتي و پليدي است از فرزندان جني است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- صحيفة امام رضا عليه السلام ص 277، حديث 23.

2- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 363، حديث 16963.

اسراف

پرهيز از اسراف

قناعت و پرهيز از اسراف همواره درمان مشكلات اقتصادي، و فقر و نداري است، و اسراف و زياده روي هميشه عامل تبعيض و تهيدستي و انواع محروميت هاست.

هم اكنون اگر سرمايه داران جهان اسراف نكنند و انواع غذاها را دور نريزند مي توان با غذاهاي اضافي، گرسنگان جهان را سير كرد، از اين رو پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از اسراف در غذا يا دور ريختن غذاها و ميوه ها و سبزي ها نهي مي فرمود و سفارش مي كرد اگر قرص ناني يا ميوه اي را بر سر راه ديديد آن را شستشو داده مصرف نماييد و نگذاريد اسراف شود. كه امام مجتبي عليه السلام نيز در پرهيز از اسراف رهنمود دادند؛

قال عليه السلام:

سمعت جدي صلي الله عليه و آله يقول: من وجد لقمة ملقاة فمسحها أو غسلها ثم أكلها أعتقه الله تعالي من النار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه غذاي بر زمين افتاده اي (قرص نان يا ميوه اي) را بيابد و آن را تميز كرده، شستشو دهد و بخورد، خداوند بلند مرتبه او را از آتش جهنم نجات خواهد داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 153.

2- عقد الفريد به نقل مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 673.

3- نثر الدر، ج 1، ص 424، س 7.

4- ينابيع الموده، ص 266،

ب 56.

اشعث بن قيس

در مناقب از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

ان اشعث بن قيس الكندي بني في داره مئذنة، فكان يرقي اليها اذا سمع الأذان في اوقات الصلاة في مسجد جامع الكوفة، فيصيح من أعلي مئذنته، يا رجل انك لكاذب ساحر.

قال: و كان أبي يسميه عنق النار - و في رواية - «عرف النار» فسئل عن ذلك، فقال: ان الأشعث اذا حضرته الوفاة دخل عليه عنق النار ممدودة من السماء فتحرقه، فلا يدفن الا و هو فحمة سوداء. فلما توفي نظر سائر من حضر الي النار، و قد دخلت عليه كالعنق الممدود حتي أحرقته: و هو يصيح و يدعو بالويل و الثبور [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اشعث بن قيس كندي در خانه ي خود بلندايي «مناره اي» ساخته بود و هنگامي كه به وقت نماز در مسجد جامع كوفه [صداي] اذان مي شنيد، بالاي آن مناره رفته و از فراز آن بلنداي خود فرياد مي زد: اي مرد، تو جادوگر دورغ گويي!.

(حضرت امام حسن عليه السلام ادامه داد:) پدرم او را حلقه ي آتش و در روايت ديگر يال آتشين، مي ناميد از وي در اين باره پرسيده شد كه فرمود: وقتي مرگ اشعث دررسد، حلقه اي آتش از آسمان روان شده و او را خواهد سوزاند و او به خاك سپرده نشود مگر سياه و جز غاله.

و وقتي اشعث از دنيا رفت، آنان كه حاضر بودند، آتش را ديدند كه چون حلقه اي كشيده بر او وارد شد و او را در حالي كه صدا به «داد و بيداد و واي هلاك شدم»، بلند كرده بود، سوزاند.).

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار،

ج 41، ص 306، ذيل ح 38. به نقل از مناقب ابن اشوب، ج 1، ص 422.

2- نهج السعادة، ج 8، ص 378، به نقل از مناقب ابن اشوب، ج 1، ص 422.

اطاعت از خدا عامل عزت و سربلندي

روش دستيابي به عزت

جنادة بن ابي اميه از امام حسن عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

و اذا أردت عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان، فاخرج من ذل معصية الله الي عز طاعة الله عزوجل. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي سربلندي بدون عشيره و هيبت بدون قدرت خواستي از خواري نافرماني خدا خارج شو و در عزت اطاعت خداي بزرگ [درآي.])

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 11، ص 258، ح 7 / 12924. (به نقل از كفاية الأثر، ص 228).

افطار (فضيلت هنگام افطار)

يكي از لحظه هاي عرفاني و معنوي، هنگامه ي افطار است كه روزه دار پس از يك روز روزه داري با نام خدا به خوردن و آشاميدن روي مي آورد، امام مجتبي عليه السلام نسبت به فضيلت هنگامه ي افطار فرمود:

قال عليه السلام:

ان لكل صائم عند فطوره دعوة مستجابة، فاذا كان اول لقمة فقل: بسم الله، اللهم يا واسع المغفرة اغفرلي، فانه من قالها عند افطاره غفر له [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا براي هر روزه داري در هنگامه ي افطار، حداقل يك دعا به اجابت خواهد رسيد، پس در هنگامه ي افطار اولين لقمه اي كه برمي داري. بگو، به نام خدا، بار خداوندا! اي آن كه آمرزش تو فراگير است. مرا بيامرز، پس هر كس اين جملات را در هنگامه ي افطار بگويد آمرزيده مي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اقبال الأعمال، ص 116.

اثبات امامت امام مجتبي

زني مسيحي به نام «ام سليم» از شهر شام به مدينه آمد، و چون در كتاب تورات و انجيل نشانه هاي ظهور پيامبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله و سلم و امامان بعد از او را خوانده بود تحقيق و پژوهش را در شهر مدينه از سر گرفت تا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام را دقيقا شناسائي كرده و به آنها ايمان آورد.

ساعتي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشست و اطلاعات جالبي به دست آورد و آنگاه در تداوم تحقيق خود با حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام كه در سنين نوجواني بود آشنا شد. آن حضرت وقتي ام سليم را ديد به او سخناني فرمود و معجزه اي به او ارائه داد و سنگريزه هايي را تبديل به ياقوت سرخ نمود.

ام سليم مي گويد: من از او پرسيدم: آيا تو وصي پدرت هستي؟.

قال عليه السلام:

نعم، أنا وصي أبي. و ما علامة ذلك؟. فقال عليه السلام: ايتيني بحصاة... فقلت له: فمن وصيك؟. قال عليه السلام: من يفعل مثل هذا الذي فعلت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بله، من جانشين پدرم هستم. ام سليم مي گويد: به او گفتم نشانه ي آن چيست؟ امام فرمود سنگريزه هايي براي من بياور. (آنگاه امام سنگريزه ها را تبديل به ياقوت سرخ نمود) پرسيدم: جانشين تو كيست؟ فرمود: كسي كه مانند آنچه كه انجام داده ام انجام دهد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 25، ص 187، ح 6، به نقل از مقتضب الأثر، 22 -18.

اندازه و مقدار

تفسير آفرينش به قدر

شيخ صدوق در كتاب توحيد روايت كرده است كه از امام حسن عليه السلام راجع به تفسير آيه ي «انا كل شي ء خلقناه بقدر» «البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم.» پرسيده شد، امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

يقول عزوجل انا كل شي ء خلقناه لأهل النار بقدر أعمالهم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند بزرگ مي فرمايد: ما هر چيزي را براي اهل دوزخ به اندازه ي اعمالشان آفريديم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- توحيد صدوق، ص 383 ح 30 ب 60.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 589، ح 25.

انفاق

آداب انفاق

امام عليه السلام در تفسير بخشي از آيه ي 267 سوره ي بقره مي فرمايد:

قال عليه السلام:

و لستم بآخذيه الا أن تغمضوا فيه

(براي انفاق به سراغ قسمت هاي ناپاك نرويد در حالي كه خود شما «به هنگام پذيرش اموال» حاضر نيستيد، آنها را بپذيريد، مگر از روي اغماض و كراهت.)

فرمود:

قال عليه السلام:

لو وجدتموه في السوق يباع، ما أخذتموه حتي يهضم لكم من ثمنه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

([منظور از اغماض در آيه اين است كه] اگر آن [جنس] را در معرض فروش در بازار پيدا مي كرديد، آن را نمي خريديد تا از قيمت آن براي شما تخفيف دهند و در نتيجه از نامرغوب بودن آن جنس چشم پوشي كرده و به خاطر ارزان بودن آن اقدام به خريد كنيد. «در انفاق هم از جنس مرغوب انفاق كنيد».)

همچنان كه به هنگام خريد چيزي اگر جنس نامرغوب باشد تا تخفيف نگيريم معامله نمي كنيم در انفاق هم بايد سعي كنيم جنس سالم را انفاق كنيم، مگر چيزي كه قابل اغماض

باشد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 1، ص 396، س 15.

ارزش دوست داشتن اهل بيت

يكي ديگر از ارزش هاي ديني در اسلام دوست داشتن اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد كه نقش مهمي در سرنوشت ابدي مسلمانان نيز خواهد داشت، و حضرت امام حسن عليه السلام در اين مورد بياني دارند؛

قال عليه السلام:

من أحبنا لله جئنا نحن هو يوم القيامة كهاتين. (و جمع بين اصبعين المسبحة و الوسطي من يده) و لو شئت لقلت: كهاتين (و جمع بين المسبحتين من يديه جميعا) من احبنا للدنيا، فاذا جاءت الدنيا اتسعت للبر و الفاجر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كسي كه ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را براي خدا دوست داشته باشد، ما و او در روز قيامت كنار هم خواهيم بود. «آنگاه دو انگشت اشاره و مياني را به هم چسبانيد و فرمود: مانند اين دو انگشت»

و اگر بخواهم مي گويم مانند اينها «سپس دو انگشت اشاره ي هر دو دست را به يكديگر چسبانيد» و كسي كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد، بداند كه اگر دنيا روي آرد، براي خوب و بد يكسان رو كند. «خوبان و بدان همه بهره مند خواهند شد».)

و در روايت ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

من احبنا اهل البيت لله جل ذكره لا لغيره نفعه الله سبحانه بحبنا [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كسي كه ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را فقط براي خداي بزرگ و بلند مرتبه دوست بدارد نه چيز ديگري، خداوند سبحان او را به جهت دوستي ما بهره مند مي سازد.)

و

در حديث ارزشمند ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

من احبنا لله نفعه الله تعالي بحبنا و من أحبنا لغير الله فان الله يقضي في الأمور ما يشاء، أما ان حبنا أهل البيت يساقط الذنوب كما تساقط الريح الورق عن الشجر [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه ما را فقط براي خداي بزرگ دوست بدارد خداوند او را بهره مند خواهد كرد و كسي كه ما را براي غير خدا دوست داشته باشد خدا آن گونه كه بخواهد درباره او تصميم مي گيرد.

آگاه باشيد همانا دوستي ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گناهان را فرو مي ريزد آن چنان كه تندباد برگ درختان را مي ريزد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 288 ح 864.

[2] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 514، ح 907.

[3] احقاق الحق، ج 19، ص 355 (به نقل از وسيلة المآل، ص 61).

اهل بيت ميوه درخت نبوت

در كتاب عدد روايت شده است كه چون حضرت امام حسن عليه السلام به جهت احترام به پدر بزرگوار خود در حضور او سخن كم مي گفت، بعضي از اهل كوفه به خدمت آن حضرت عرض كردند: امام حسن عليه السلام در سخن گفتن عاجز است!؟ علي عليه السلام فرزند خويش را طلبيد و فرمود: مردم چنين مي گويند، بر منبر برآي و فضل خود را بر ايشان ظاهر كن.

امام حسن عليه السلام فرمود: يا اميرالمؤمنين! در حضور تو من ياراي سخن گفتن ندارم. حضرت فرمود: اي فرزند من! خود را از تو پنهان مي كنم. پس علي عليه السلام فرمود مردم را ندا كردند تا جمع شدند، امام حسن عليه السلام بر

منبر برآمد، خطبه اي در نهايت فصاحت و بلاغت خواند. مردم را موعظه كرد كه خروش از اهل مسجد بر آمد. سپس فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس اعقلوا عن ربكم «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين. ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» [1] .

فنحن الذرية من آدم و الأسرة من نوح و الصفوة من ابراهيم، و السلالة من اسماعيل، و آل من محمد صلي الله عليه و آله، نحن فيكم كالسماء المرفوعة، و الأرض المدحوة، و الشمس الضاحية، و كالشجرة الزيتونة لا شرقية و لا غربية التي بورك زيتها. النبي اصلها و علي فرعها و نحن والله ثمرة تلك الشجرة، فمن تعلق بغصن من أغصانها نجا، و من تخلف عنها فالي النار هوي [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم، سخن پروردگار خود را بفهميد، در آيات قرآن تدبر نماييد كه حق تعالي مي فرمايد: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد. آنها فرزندان «و دودماني» بودند كه «از نظر پاكي و تقوا و فضيلت» بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست «و از كوشش هاي آنها در مسير رسالت خود، آگاه مي باشد.» پس بدانيد كه ذريه ي برگزيده ي آدم و سلاله ي نوح و برگزيده ي آل ابراهيم و فرزندان پسنديده ي اسماعيل و آل محمد مائيم. ما در ميان شما مانند آسمان بلنديم (كه از ما فيض و رحمت بر شما مي بارد) و به منزله ي خورشيد انوريم كه جهان را به نور خود روشن كرده ايم.

مائيم شجره ي زيتونه كه حق تعالي در قرآن مثل زده و

او را به بركت ياد كرده است. فرمود: نه شرقي است و نه غربي است، پيغمبر اصل آن درخت است و علي شاخه ي آن درخت است، به خدا سوگند كه ما ميوه ي آن درختيم، پس هر كه چنگ زند به شاخه اي از شاخه هاي آن درخت نجات مي يابد، هر كه از آن درخت دور ماند، پس در آتش جهنم سقوط كرده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آل عمران، آيه ي 33 و 34.

[2] بحارالأنوار، ج 43، ص 358، ح 37، س 17.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 414، س 18. (به نقل از العدد القوية، ص 31)

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 107، ح 26.

4- موسوعة المصطفي و للعترة، ج 5، ص 88، س 3.

انتخاب اهل بيت براي رهبري

خداوند در ميان تمام جهانيان اهل بيت پيامبر عليهم السلام، را براي رهبري شايسته ي جهانيان برگزيده است كه امام مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس ان الله اختارنا لنبوته و اصطفانا علي خلقه و أنزل علينا كتابه و وحيه و ايم الله لا ينتقصنا أحد من حقنا شيئا الا ينقصه الله في عاجل دنياه و آجل آخرته و لا يكون علينا دولة الا كانت لنا العاقبة و «لتعلمن نبأه بعد حين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! خداوند [خاندان] ما را براي پيامبري خويش برگزيد. و ما را نسبت به آفريده هاي خويش گزينش نمود. سوگند به خدا كه اگر كسي در حق ما كوتاهي كند، خداوند در دنياي زودگذر او را بي ارزش كرده و در فرداي آخرت او را خوار خواهد كرد و هرگز نشود كه روزگاري بر ما تنگ شود، مگر آن كه

آينده به سود ما باشد و «خبر آن را پس از زماني درخواهي يافت.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي ص، آيه ي 88.

[2] 1- امالي شيخ طوسي، ص 82، ح 30 / 121 م 3.

2- الامالي (الطوسي) ص 104، ح 13 / 159 م 4.

3- بحارالأنوار، ج 33، ص 229، ح 179، س 1.

4- بشارة المصطفي، ص 263، س 3.

5- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 474، ح 104.

6- كنز الدقايق، ج 11، ص 271، س 14.

7- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 100، ح 13، و ص 524، ح 12، و ص 526، ح 16، به نقل از المناقب ابن مغازلي ج 2، ص 151.

8- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 11.

اهل بيت مؤمنان راستين

سوره ي مباركه ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به مناسبت بيان مسئله ي جنگ و جهاد، سوره ي قتال هم ناميده اند. ولي در برخي روايات اين سوره را با اولين جمله ي اولين آيه ي آن «سوره ي الذين كفروا» معرفي نموده اند. در اين سوره آياتي پيرامون مؤمنان راستين و كافران و دشمنان اسلام وجود دارد كه مقصود و مصداق واقعي مؤمنان راستين اهل بيت پيامبر عليهم السلام و مقصود از كافران بني اميه مي باشند.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: اگر مي خواهيد اهل بيت را با بني اميه مقايسه كنيد، اين سوره را بخوانيد كه به تناوب آيه اي درباره ي ما و آيه اي درباره ي آنان دارد.

مشابه اين روايت از ساير ائمه نيز در كتب تفسير وجود دارد.

قال عليه السلام:

اذا أردت أن تعتبرنا و بني امية فاقرأ سورة «الذين كفروا» فان فينا منها آية، و فيهم آية، الي آخرها [1] .

امام

حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي خواستي ما و بني اميه را مقايسه كني، سوره ي «الذين كفروا» - سوره ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم - را بخوان چرا كه در آن سوره از اول تا به آخر آياتش درباره ي ما و نيز در مورد (خصوصيات) آنها هست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 484، ح 853.

ايمان

فاصله ي بين ايمان و يقين

امام حسن عليه السلام در پاسخ به پرسش هاي پادشاه روم پيرامون فاصله ي بين ايمان و يقين فرمود:

قال عليه السلام:

اربع اصابع، الايمان ما سمعناه و اليقين ما رأيناه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چهار انگشت «به مقدار فاصله ي چشم و گوش»، ايمان آن است كه بشنوي، و يقين آن است كه ببيني.)

و در حديث ديگري آمده است:

اصمعي روايت كرده است كه امام علي بن ابي طالب عليه السلام از فرزندش امام حسن عليه السلام پرسيد: بين ايمان و يقين چقدر فاصله است؟.

قال عليه السلام:

أربع أصابع. قال: و كيف ذلك؟ قال: الايمان كل ما سمعته أذناك و صدقة قلبك، و اليقين ما رأته عيناك فأيقن به قلبك و ليس بين العين و الأذنين الا أربع أصابع [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چهار انگشت. حضرت علي عليه السلام فرمود: چگونه چنين است؟ امام حسن عليه السلام فرمود: ايمان آن است كه گوش هايت بشنود و دلت تصديقش كند و يقين آن است كه چشمانت ببيند و دلت بدان يقين يابد و ميان چشم و گوش ها جز چهار انگشت [فاصله] نيست.

و در حديث ديگري آمده است:

امام علي بن ابي طالب عليه السلام از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام پرسيد: فاصله ي

بين ايمان و يقين چقدر است؟. هر دو ساكت ماندند. امام علي عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: اي ابامحمد تو پاسخ بده. امام حسن عليه السلام عرض كرد:

قال عليه السلام:

بينهما شبر. قال: و كيف ذاك؟ قال: لأن الايمان ما سمعناه بآذاننا و صدقناه بقلوبنا، و اليقين ما أبصرناه بأعيننا و استدللنا به علي ما غاب عنا [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(فاصله ي آن دو يك وجب است. علي عليه السلام فرمود: چگونه چنين است. عرض كرد: زيرا ايمان آن است كه به گوش هاي خود بشنويم و به دل هاي خود آن را تصديق نماييم، اما يقين آن است كه با چشمان خود آن را ببينيم و به وسيله ي آن به آنچه كه از ما پنهان است، استدلال نماييم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 13.

[2] 1- ذخاير العقبي، ص 138 (حديث ذخاير مشابه حديث فوق است.)

2- عقد الفريد، ج 7، ص 260.

3- فضايل الخمسه، ج 3، ص 310.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 729، ح 99.

[3] 1- بحارالأنوار، ج 67، ص 182.

2- مشكاة الأنوار، ص 48، ح 17 / 34.

امام حسن و پرسش هاي خضر

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام به همراه امام حسن مجتبي عليه السلام و سلمان وارد مسجد الحرام شد؛ شخص بزرگي (آن مرد حضرت خضر پيامبر عليه السلام بود) بر آن حضرت وارد شده و سلام نمود، پس از جواب به امام علي عليه السلام گفت: يا اميرالمؤمنين! من از شما سه پرسش دارم اگر جواب داديد خواهم دانست كه مردم درباره ي شما كاري كرده اند كه در دنيا و آخرت از بازخواست و عقوبت آن در امان نخواهند بود. امام عليه السلام فرمود:

بپرس. آن مرد پرسيد:

1- وقتي انسان مي خوابد روحش به كجا مي رود؟

2- انسان چگونه مطلبي را به ياد مي آورد و يا فراموش مي كند؟

3- چرا فرزند انسان به دايي و يا عمويش شباهت پيدا مي كند؟.

امام علي عليه السلام به امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: پاسخ او را بده.

قال عليه السلام:

أما ما سألت عنه من أمر الانسان اذا نام أين تذهب روحه، فان روحه متعلقة بالريح و الريح متعلقة بالهواء الي وقت ما يتحرك صاحبها لليقظة، فان أذن الله تعالي برد تلك الروح علي صاحبها جذبت تلك الروح الريح و جذبت تلك الريح الهواء، فرجعت الروح فأسكنت في بدن صاحبها، و ان لم يأذن الله عزوجل برد تلك الروح علي صاحبها، جذب الهواء الريح، و جذبت الريح الروح، فلم ترد علي صاحبها الي وقت ما يبعث.

و أما ما ذكرت من أمر الذكر و النسيان، فان قلب الرجل في حق و علي الحق طبق، فان صلي الرجل عند ذلك علي محمد و آل محمد صلاة تامة، انكشف ذلك الطبق عن ذلك الحق فأظلم القلب و ذكر الرجل ما كان نسي، فان لم يصل علي محمد و أو نقص من الصلاة عليهم، انطبق ذلك الطبق علي ذلك الحق، فأظلمالقلب و نسي الرجل ما كان ذكره.

و أما ما ذكرت من أمر المولود الذي يشبه أعمامه و أخواله، فان الرجل اذا أتي اهله يجامعها بقلب ساكن و عروق هادئة، و بدن غير مضطرب [ف] اسكنت تلك النطفة في جوف الرحم، خرج الولد يشبه أباه و أمه، و ان هو أتاها بقلب غير ساكن و عروق غير هادئة و بدن مضطرب اضطربت النطفة فوقعت في حال اضطرابها

علي بعض العروق، فان وقعت علي عرق من عروق الأعمام أشبه الولد أعمامه و ان وقعت علي عرق من عروق الأخوال أشبه الولد أخواله.

فقال الرجل: أشهد أن لا اله الا الله، و لم أزل أشهد بها و أشهد ان محمدا رسول الله و لم أزل أشهد بذلك، و أشهد أنك وصي رسوله و القائم بحجته - و أشار الي أميرالمؤمنين عليه السلام - و لم أزل أشهد بها، و أشهد أنك وصيه و القائم بحجته - و أشار الي الحسن عليه السلام - و أشهد أن الحسين بن علي وصي أبيك، و القائم بحجته بعدك، و أشهد علي علي بن الحسين أنه القائم بأمر الحسين بعده، و أشهد علي محمد بن علي أنه القائم بأمر علي بن الحسين بعده، و أشهد علي جعفر بن محمد أنه القائم بأمر محمد بن علي، و أشهد علي موسي بن جعفر أنه القائم بأمر جعفر بن محمد، و أشهد علي علي بن موسي أنه القائم بأمر موسي بن جعفر، و أشهد علي محمد بن علي أنه القائم بأمر علي بن موسي، و أشهد علي علي بن محمد أنه القائم بأمر محمد بن علي، و أشهد علي الحسن بن علي أنه القائم بأمر علي بن محمد، و أشهد علي رجل من ولد الحسن بن علي و لا يسمي حتي يظهر في الأرض أمره فيملأها عدلا كما ملئت جورا، أنه القائم بأمر الحسن بن علي، و السلام عليك يا أميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته، ثم قام و مضي.

فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: يا أبامحمد اتبعه فانظر أين يقصد؟ فخرج الحسن عليه السلام في أثره، قال: فما كان الا أن وضع رجله خارجا من

المسجد فما دريت أين أخذ من أرض الله عزوجل؟ فرجعت الي أميرالمؤمنين عليه السلام فأعلمته، فقال، يا أبامحمد

أتعرفه؟ فقلت: الله تعالي و رسوله و أميرالمؤمنين أعلم. فقال: هو الخضر عليه السلام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما در مورد اينكه پرسيدي وقتي انسان مي خوابد روحش به كجا مي رود؟ جوابش اين است كه تا زماني كه انسان در خواب است، روح با باد در ارتباط است و باد با هواء در ارتباط است. وقتي خداوند اجازه مي دهد كه آن روح نزد صاحبش برگردد آن روح باد را جذب كرده، به سمت خود مي كشد و آن باد نيز هواء را جذب مي كند. در اين موقع روح برمي گردد و در بدن صاحب خود قرار مي گيرد. و اگر خداوند اجازه ي بازگشت روح را به بدن صاحبش ندهد، هوا باد را جذب مي كند و باد نيز روح را به سمت خود مي كشد و روح تا وقت برانگيخته شدن در قيامت به بدن صاحبش بر نمي گردد.

اما آن پرسشي كه درباره ي فراموشي و يادآوري داشتي، جوابش اين است كه قلب انسان در جعبه ي كوچكي قرار دارد و در روي آن جعبه يك طبق قرار گرفته است. اگر انسان در وقت فراموشي بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد، طبق از روي جعبه كنار مي رود و قلب روشن مي شود و انسان آنچه را فراموش كرده بياد مي آورد، اما اگر صلوات نفرستد و يا صلوات ناقص بفرستد آن طبق كاملا بر آن جعبه منطبق و بسته مي شود و قلب در تاريكي فرو مي رود و انسان آنچه را به ياد داشته (يا بياد آورده بود) فراموش مي كند.

و اما سؤالت درباره ي شباهت كودك به

عموها و دائي هايش، جوابش اين است كه اگر انسان با دلي آسوده و عروق و رگ هاي آرام و بدني غير مضطرب با همسرش نزديكي كند، نطفه در درون رحم قرار مي گيرد و نوزاد شبيه به پدر و مادر خويش مي شود، ولي اگر با دلي ناراحت و عروق غير آرام و بدن مضطرب با همسرش نزديكي كند، نطفه نيز، مضطرب و ناآرام شده و با اين حال بر يكي از سلسله ي عروق قرار مي گيرد، حال اگر بر روي رگي از رگ هاي عموها قرار گيرد، نوزاد شبيه عموهايش مي شود و اگر بر روي رگ هاي دايي ها قرار گيرد، شبيه دايي ها مي شود.

مرد گفت: شهادت مي دهم به وحدانيت خدا، و قبلا نيز وحدانيت خدا را قبول داشتم. و شهادت مي دهم به رسالت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم و در گذشته نيز بر اين اعتقاد بودم و شهادت مي دهم كه شما وصي پيامبر و جانشين او هستيد و به أميرالمؤمنين عليه السلام اشاره كرد، و قبلا نيز اين مطلب را قبول داشتم، و شهادت مي دهم كه شما وصي و جانشين او هستيد و به امام حسن عليه السلام اشاره كرد. و شهادت مي دهم كه حسين بن علي بعد از شما وصي و جانشين پدر شما است و شهادت مي دهم كه علي بن الحسين جانشين حسين است و شهادت مي دهم كه محمد بن علي جانشين علي بن الحسين است و شهادت مي دهم كه جعفر بن محمد جانشين محمد بن علي است و شهادت مي دهم كه موسي بن جعفر جانشين جعفر بن محمد است و شهادت مي دهم كه علي بن موسي جانشين موسي بن جعفر است و شهادت مي دهم

كه محمد بن علي جانشين علي بن موسي است و شهادت مي دهم كه علي بن محمد جانشين محمد بن علي است و شهادت مي دهم كه حسن بن علي جانشين علي بن محمد است و شهادت مي دهم كه مردي از فرزندان حسن بن علي عسكري عليه السلام كه گفتن نام و كنيه ي او تا زماني كه ظهور نكرده است جايز نيست و وقتي ظهور كند زمين را پر از عدل مي كند در حالي كه پر از جور شده باشد، جانشين حسن بن علي است. و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو اي اميرالمؤمنين. سپس برخاست و رفت.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: يا أبامحمد! دنبال او برو و ببين كجا مي خواهد برود؟ امام مجتبي عليه السلام به دنبال او رفت و گفت، همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت ديگر نفهميدم به كجا رفت و در كدام وادي از زمين غايب شد. و به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام برگشتم و حضرت را مطلع كردم. پدرم فرمودند: او را شناختي؟ گفتم: خدا و رسولش و اميرالمؤمنين بهتر مي دانند. حضرت فرمودند: او خضر عليه السلام بود.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الوصية، ص 136، و 137 باب امام حسن عليه السلام.

2- اثبات الهداة، ج 2، ص 283، ح 72.

3- احتجاج، ج 2، ص 10، ح 148.

4- اصول كافي، ج 1، ص 525، و 526، ح 1.

5- الغيبة شيخ طوسي، ص 154 و 155، ح 114 به نقل از اصول كافي.

6- المحاسن (للبرقي) ج 2، ص 332، ح 99 (كتاب العلل من المحاسن)

7- بحارالأنوار، ج 36، ص 415، ح 1، و ج 58، ص 36، ح 8.

8- ترجمه ي غيبت نعماني، ص 53.

9- تفسير برهان، ج 4، ص 77، ح 1.

10- تفسير قمي، ج 2، ص 18 و ص 220.

11- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 551، ح 10، و ج 3، ص 218، ح 434 و ج 4، ص 178، ح 36.

12- حلية الابرار، ج 3، ص 34.

13- دلايل الامامة طبري، ص 69 و 70.

14- علل الشرايع، ج 1، ص 120.

15- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 126، ح 35.

16- كمال الدين، ج 1، ص 314 الي 315، ح 1، ب 29.

17- كنز الدقايق، ج 14، ص 227، سوره ي الطارق و ج 11، ص 310، و ج 10، ص 189.

18- مدينة المعاجز، ج 3، ص 342، الي 345 ح 85 / 923.

19- مسند الامام المجتبي، ص 119، ح 25، و ص 504، ح 1، ص 582، ح 22.

20- وسايل الشيعه، ج 7، ص 199، ح 1 / 9106، ب 37.

ارزش تفكر

ارزش انسان به سرمايه ي فكر و انديشه ي اوست. يكي از والاترين امتيازهاي انسان نسبت به ديگر پديده هاي نظام هستي، داشتن فكر، عقل و انديشه مي باشد. امام حسن مجتبي عليه السلام در همين رابطه فرمود:

قال عليه السلام:

اوصيكم بتقوي الله و ادامة التفكر، فان التفكر ابو كل خير و امه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سفارشتان مي كنم به تقواي الهي و مداومت بر تفكر، زيرا تفكر، پدر«منشأ» هر خير و بركت، براي هر امتي مي باشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ي ورام) ج 1، ص 60.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 718، ح

40.

ارزش جهاد با ناكثين در ركاب علي

امام حسن عليه السلام در كوفه وقتي ماجراي پيمان شكني طلحه و زبير را براي مردم بيان مي كرد. فرمود:

قال عليه السلام:

معاشر الناس! ان طلحة و الزبير قد بايعا عليا طائعين غير مكرهين، ثم نفرا و نكثا بيعتهما له، فطوبي لمن خف في مجاهدة من جاهده، فان الجهاد معه كالجهاد مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا كه طلحه و زبير، به رغبت و ميل با علي بيعت كردند و سپس گريخته و بيعت خود با ايشان را شكستند، خوشا به حال آن كه در جهاد با آن پيمان شكنان، شتاب كند؛ زيرا جهاد همراه وي (علي عليه السلام) همچون جهاد همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الجمل، ص 264.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 262، ذيل حديث 12.

ارزش و اهميت برآوردن حاجت مؤمن

ابوحمزه ي ثمالي از امام سجاد عليه السلام روايت كرد:

هنگامي كه امام حسن مجتبي عليه السلام مشغول طواف خانه ي كعبه بود. شخصي از آن حضرت تقاضا كرد براي برآوردن حاجت او پيش كسي برود، حضرت طواف را رها نموده و با آن مرد روانه شد. پس از بازگشت، كسي كه به آن مرد رشك مي برد به امام عليه السلام اعتراض كرد: چرا چنين كردي؟ و طواف را رها نمودي؟.

قال عليه السلام:

و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من ذهب في حاجة أخيه المسلم فقضيت حاجته كتبت له حجة و عمرة و ان لم تقض له كتبت له عمرة. فقد اكتسبت حجة و عمرة و رجعت الي طوافي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رسول خدا صلي

الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس در پي حاجت برادر مسلمانش برود و نياز آن مؤمن برطرف شود، حج و عمره اي براي او نوشته شود و چنانچه نيازش برطرف نشود، يك عمره براي او مي نويسند. من حج و عمره اي به دست آورده و دوباره به طوافم بازگشتم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ دمشق ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن) ص 151، ح 253.

2- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 26.

3- فيض القدير، ج 6، ص 129، ح 8672.

4- كنز العمال، ج 15، ص 774، ح 41042.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 94، ح 105، و ص 680، ح 6.

6- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 98.

احترام به همسايه

امام حسن عليه السلام همسايه اي يهودي داشت كه ديوار خانه اش خراب شده و فاضلاب منزلش به منزل امام عليه السلام ريخته بود. امام عليه السلام چيزي به او نفرمود تا اينكه روزي همسر مرد يهودي به منزل امام آمد و متوجه شد و به شوهرش خبر داد. مرد يهودي براي عذرخواهي به نزد امام عليه السلام آمد.

قال عليه السلام:

أمرني جدي - صلي الله عليه و آله - باكرام الجار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (جدم صلي الله عليه و آله و سلم به من دستور داده كه همسايه را تكريم كنم.)

و به جهت همين برخورد نيكو، مرد يهودي مسلمان شد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 122. به نقل از نزهة المجالس و منتخب النفائس، ج 1، ص 238 ط، قاهره.

ارزش دورانديشي در كارها

امام حسن عليه السلام پيرامون دورانديشي نسبت به كارهاي مختلف فرمود:

قال عليه السلام:

ان من طلب العبادة تزكي لها، اذا أضرت النوافل بالفريضة فارفضوها، اليقين معاذ للسلامة، من تذكر بعد السفر اعتد و لا يغش العاقل من استنصحه، بينكم و بين الموعظة حجاب العزة، قطع العلم عذر المتعلمين، كل معاجل يسأل النظرة، و كل مؤجل يتعلل بالتسويف [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن كس كه در پي عبادت است، خود را براي آن پاكيزه كند. وقتي مستحباب به واجبات زيان رساند، رهايش كنيد. يقين پناه سلامتي است. هر كس دوري سفر داند، آماده شود. انسان خردمند به كسي كه از او مشورت بخواهد، خيانت نمي كند و ميان شما و ميان موعظه، حجاب، «سربلندي» و «بزرگواري» حكم فرماست، و دريغ كردن دانش از دانش پژوه، باعث عذر دانش پژوهان است. هر نقدي

خواهان ملاحظه است و هر نسيه اي با امروز و فردا توجيه شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تحف العقول، ص 236 باب حكمت و مواعظ امام حسن عليه السلام.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام عطاردي، ص 715، ح 21 تا 28.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 128، و ص 127.

ارزش سفره داري و خوش گفتاري

در سيره و روش ائمه ي اطهار عليهم السلام سفره داري و خوش گفتاري به عنوان يك ارزش اخلاقي مورد توجه قرار گرفته است و ايشان ديگران را نيز با عمل خويش به اين سو هدايت مي كردند.

امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أطعموا الطعام و أطيبوا الكلام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سفره دار و خوش گفتار باشيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 9، ص 243، ح 25841.

ارزش بزرگواري (ارزش هاي اخلاقي)

كارهاي پسنديده در همه جا و براي هميشه ارزشمند است، ولي برخي از آنها در جايگاه هاي خاصي ارزشمندترند. امام عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

اجود الناس من اعطي من لا يرجوه؛ و اعفي الناس من عفا عند القدرة؛ و أوصل الناس من وصل من قطعه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بخشنده ترين مردم كسي است كه به آن كسي كه چشمداشتي به او ندارد ببخشد. و با گذشت ترين مردم كسي است كه به هنگام توانايي گذشت كند و صله ي رحم كنندترين مردم كسي است كه با آن كه با وي گسسته پيوند داشته باشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جواهر المطالب، ج 2، ص 216، ب 70.

اتمام حجت با ياران قبل از صلح

پس از آن كه معاويه به امام حسن عليه السلام نامه اي نوشت مبني بر اينكه حكومت را به وي تسليم كند. امام حسن عليه السلام در مقام اتمام حجت با ياران خود خطبه اي ايراد نموده و فرمود:

قال عليه السلام:

انا والله ما ثنانا عن اهل الشام شك و لا ندم و انما كنا نقاتل اهل الشام بالسلامة و الصبر فشيبت السلامة بالعداوة و الصبر بالجزع و كنتم في مسيركم الي صفين و دينكم امام دنياكم و اصبحتم اليوم و دنياكم امام دينكم الا و قد أصبحتم بين قتيلين قتيل بصفين تبكون له و قتيل بالنهروان تطلبون بثاره فاما الباكي فخاذل

و اما الطالب فثائر الا و ان معاوية دعانا لأمر ليس فيه عز و لا نصفة، فان اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الي الله عزوجل بظبا السيوف و ان اردتم الحياة قبلناه و اخذنا لكم الرضي فناداه الناس من كل جانب البقية البقية [1] .

امام حسن

عليه السلام فرمود:

(فرمود: والله كه ما را هيچ گونه شك و پشيماني يي از اهل شام باز نداشته است، بلكه ما با اهل شام با صلح و شكيبايي مي جنگيديم، ولي صلح ما در برابر عداوت پيشه گي معاويه و شكيبايي ما با بي تابي و دست به هر كار زدن در جنگ از طرف معاويه از توان افتاد. و شما هنگام رفتن به سوي صفين، چنان بوديد كه دينتان فرا روي دنياي شما بود، اما امروزه چنان شده ايد كه دنياي تان فرا روي دينتان است. و چنان هراسان شده ايد كه ميان دو كشته مانده ايد، يكي كشته هاي صفين كه برايش گريانيد و ديگري كشته هاي نهروان كه خون خواه اوييد، آن كه مي گريد، خواهان شكست ماست، و آن كه خون خواه است شورشي است.

بدانيد كه معاويه ما را به موضوعي فراخوانده است كه او را در آن اقتدار و انصافي نيست، پس اگر طالب مرگ هستيد، آن را به سوي او باز مي گردانيم، و با قبضه ي شمشير او را به داوري خدا مي سپاريم. و اگر خواهان زندگي هستيد، او را خواهيم پذيرفت و رضايت شما را فراهم خواهيم كرد، كه مردم از همه طرف فرياد زدند: ما طرفدار ماندن هستيم نه جنگ و مردن، صلح نامه را امضاء كن.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اسد الغابة، ج 2، ص 13.

2- التشريف بامنن، ص 362، ح 530.

3- الكامل، ج 3، ص 272.

4- بحارالأنوار، ج 75، ص 106، ح 10، و ج 44، ص 21، ح 5.

5- تاريخ دمشق (ابن منظور)، ج 7، ص 35.

6- تاريخ دمشق (ترجمة الاما الحسن عليه السلام)، ص 178، خ 303.

7- تحف العقول، ص 234.

8-

فضايل الخمسه، ج 3، ص 296.

9- مجالس السنية، ج 2، ص 262، م 8.

10- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 554، ح 5، و ص 721، ح 47.

11- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 237 و ص 208 و ص 195.

12- نهاية الأرب، ج 7، ص 14.

افشاي چهره ننگين منافقين

علامه ذهبي در تاريخ اسلام نقل كرده است. روزي ابوالأعور سلمي و عمروعاص به معاويه گفتند: اگر امام حسن عليه السلام را وادار به سخنراني كني، زبانش به لكنت خواهد افتاد!.

معاويه از امام حسن عليه السلام خواست سخنراني كند. سخنراني امام موجب سرافكندگي معاويه شد، عمروعاص و ابوالأعور به امام حسن عليه السلام اعتراض كردند. امام در پاسخ به ابوالاعور فرمود:

قال عليه السلام:

ألم يلعن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعلا و ذكوان و عمرو بن سفيان و هذا اسم أبي الأعور، ثم أقبل عليه معاوية يعينها فقال له الحسن عليه السلام: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن قائد الأحزاب و سائقهم و كان أحدهما أبوسفيان و الآخر أبوالأعور السلمي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعل و ذكوان و ابي الأعور و عمرو بن سفيان را لعنت نكرد؟. در اين هنگام معاويه براي ياري ابوالاعور رو به او كرد و امام حسن عليه السلام فرمود: آيا نمي داني كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رهبر احزاب و پس رو آنان را لعنت كرد؟ كه يكي ابوسفيان بود و ديگري ابوالاعور سلمي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 204.

2- تاريخ

الاسلام (للذهبي) سنه ي 41 ص 39.

3- مجمع الزوايد، ج 1، ص 113.

ارزش دوست داشتن اهل بيت

يكي ديگر از ارزش هاي ديني در اسلام دوست داشتن اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد كه نقش مهمي در سرنوشت ابدي مسلمانان نيز خواهد داشت، و حضرت امام حسن عليه السلام در اين مورد بياني دارند؛

قال عليه السلام:

من أحبنا لله جئنا نحن هو يوم القيامة كهاتين. (و جمع بين اصبعين المسبحة و الوسطي من يده) و لو شئت لقلت: كهاتين (و جمع بين المسبحتين من يديه جميعا) من احبنا للدنيا، فاذا جاءت الدنيا اتسعت للبر و الفاجر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كسي كه ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را براي خدا دوست داشته باشد، ما و او در روز قيامت كنار هم خواهيم بود. «آنگاه دو انگشت اشاره و مياني را به هم چسبانيد و فرمود: مانند اين دو انگشت»

و اگر بخواهم مي گويم مانند اينها «سپس دو انگشت اشاره ي هر دو دست را به يكديگر چسبانيد» و كسي كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد، بداند كه اگر دنيا روي آرد، براي خوب و بد يكسان رو كند. «خوبان و بدان همه بهره مند خواهند شد».)

و در روايت ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

من احبنا اهل البيت لله جل ذكره لا لغيره نفعه الله سبحانه بحبنا [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كسي كه ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را فقط براي خداي بزرگ و بلند مرتبه دوست بدارد نه چيز ديگري، خداوند سبحان او را به جهت دوستي ما بهره مند مي سازد.)

و در حديث ارزشمند ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

من احبنا لله نفعه الله تعالي بحبنا و من أحبنا لغير الله فان الله يقضي في الأمور ما يشاء، أما ان حبنا أهل البيت يساقط الذنوب كما تساقط الريح الورق عن الشجر [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه ما را فقط براي خداي بزرگ دوست بدارد خداوند او را بهره مند خواهد كرد و كسي كه ما را براي غير خدا دوست داشته باشد خدا آن گونه كه بخواهد درباره او تصميم مي گيرد.

آگاه باشيد همانا دوستي ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گناهان را فرو مي ريزد آن چنان كه تندباد برگ درختان را مي ريزد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 288 ح 864.

[2] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 514، ح 907.

[3] احقاق الحق، ج 19، ص 355 (به نقل از وسيلة المآل، ص 61).

اهل بيت ميوه ي درخت نبوت

در كتاب عدد روايت شده است كه چون حضرت امام حسن عليه السلام به جهت احترام به پدر بزرگوار خود در حضور او سخن كم مي گفت، بعضي از اهل كوفه به خدمت آن حضرت عرض كردند: امام حسن عليه السلام در سخن گفتن عاجز است!؟ علي عليه السلام فرزند خويش را طلبيد و فرمود: مردم چنين مي گويند، بر منبر برآي و فضل خود را بر ايشان ظاهر كن.

امام حسن عليه السلام فرمود: يا اميرالمؤمنين! در حضور تو من ياراي سخن گفتن ندارم. حضرت فرمود: اي فرزند من! خود را از تو پنهان مي كنم. پس علي عليه السلام فرمود مردم را ندا كردند تا جمع شدند، امام حسن

عليه السلام بر منبر برآمد، خطبه اي در نهايت فصاحت و بلاغت خواند. مردم را موعظه كرد كه خروش از اهل مسجد بر آمد. سپس فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس اعقلوا عن ربكم «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين. ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» [1] .

فنحن الذرية من آدم و الأسرة من نوح و الصفوة من ابراهيم، و السلالة من اسماعيل، و آل من محمد صلي الله عليه و آله، نحن فيكم كالسماء المرفوعة، و الأرض المدحوة، و الشمس الضاحية، و كالشجرة الزيتونة لا شرقية و لا غربية التي بورك زيتها. النبي اصلها و علي فرعها و نحن والله ثمرة تلك الشجرة، فمن تعلق بغصن من أغصانها نجا، و من تخلف عنها فالي النار هوي [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم، سخن پروردگار خود را بفهميد، در آيات قرآن تدبر نماييد كه حق تعالي مي فرمايد: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد. آنها فرزندان «و دودماني» بودند كه «از نظر پاكي و تقوا و فضيلت» بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست «و از كوشش هاي آنها در مسير رسالت خود، آگاه مي باشد.» پس بدانيد كه ذريه ي برگزيده ي آدم و سلاله ي نوح و برگزيده ي آل ابراهيم و فرزندان پسنديده ي اسماعيل و آل محمد مائيم. ما در ميان شما مانند آسمان بلنديم (كه از ما فيض و رحمت بر شما مي بارد) و به منزله ي خورشيد انوريم كه جهان را به نور خود روشن كرده ايم.

مائيم شجره ي زيتونه كه حق تعالي در قرآن مثل

زده و او را به بركت ياد كرده است. فرمود: نه شرقي است و نه غربي است، پيغمبر اصل آن درخت است و علي شاخه ي آن درخت است، به خدا سوگند كه ما ميوه ي آن درختيم، پس هر كه چنگ زند به شاخه اي از شاخه هاي آن درخت نجات مي يابد، هر كه از آن درخت دور ماند، پس در آتش جهنم سقوط كرده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آل عمران، آيه ي 33 و 34.

[2] بحارالأنوار، ج 43، ص 358، ح 37، س 17.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 414، س 18. (به نقل از العدد القوية، ص 31)

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 107، ح 26.

4- موسوعة المصطفي و للعترة، ج 5، ص 88، س 3.

انتخاب اهل بيت براي رهبري

خداوند در ميان تمام جهانيان اهل بيت پيامبر عليهم السلام، را براي رهبري شايسته ي جهانيان برگزيده است كه امام مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس ان الله اختارنا لنبوته و اصطفانا علي خلقه و أنزل علينا كتابه و وحيه و ايم الله لا ينتقصنا أحد من حقنا شيئا الا ينقصه الله في عاجل دنياه و آجل آخرته و لا يكون علينا دولة الا كانت لنا العاقبة و «لتعلمن نبأه بعد حين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! خداوند [خاندان] ما را براي پيامبري خويش برگزيد. و ما را نسبت به آفريده هاي خويش گزينش نمود. سوگند به خدا كه اگر كسي در حق ما كوتاهي كند، خداوند در دنياي زودگذر او را بي ارزش كرده و در فرداي آخرت او را خوار خواهد كرد و هرگز نشود كه روزگاري بر ما تنگ شود، مگر

آن كه آينده به سود ما باشد و «خبر آن را پس از زماني درخواهي يافت.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي ص، آيه ي 88.

[2] 1- امالي شيخ طوسي، ص 82، ح 30 / 121 م 3.

2- الامالي (الطوسي) ص 104، ح 13 / 159 م 4.

3- بحارالأنوار، ج 33، ص 229، ح 179، س 1.

4- بشارة المصطفي، ص 263، س 3.

5- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 474، ح 104.

6- كنز الدقايق، ج 11، ص 271، س 14.

7- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 100، ح 13، و ص 524، ح 12، و ص 526، ح 16، به نقل از المناقب ابن مغازلي ج 2، ص 151.

8- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 11.

اهل بيت مؤمنان راستين

سوره ي مباركه ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به مناسبت بيان مسئله ي جنگ و جهاد، سوره ي قتال هم ناميده اند. ولي در برخي روايات اين سوره را با اولين جمله ي اولين آيه ي آن «سوره ي الذين كفروا» معرفي نموده اند. در اين سوره آياتي پيرامون مؤمنان راستين و كافران و دشمنان اسلام وجود دارد كه مقصود و مصداق واقعي مؤمنان راستين اهل بيت پيامبر عليهم السلام و مقصود از كافران بني اميه مي باشند.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: اگر مي خواهيد اهل بيت را با بني اميه مقايسه كنيد، اين سوره را بخوانيد كه به تناوب آيه اي درباره ي ما و آيه اي درباره ي آنان دارد.

مشابه اين روايت از ساير ائمه نيز در كتب تفسير وجود دارد.

قال عليه السلام:

اذا أردت أن تعتبرنا و بني امية فاقرأ سورة «الذين كفروا» فان فينا منها آية، و فيهم آية، الي آخرها [1]

.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي خواستي ما و بني اميه را مقايسه كني، سوره ي «الذين كفروا» - سوره ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم - را بخوان چرا كه در آن سوره از اول تا به آخر آياتش درباره ي ما و نيز در مورد (خصوصيات) آنها هست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 484، ح 853.

ارزش درخت كاري

يكي از باارزشترين كارها درخت كاري است. امام حسن عليه السلام درباره ي ارزش اقتصادي و ضرورت شكرگزاري آن فرمود:

قال عليه السلام:

النخل و الشجر بركة علي أهله و علي عقبهم بعدهم اذا كانوا لله شاكرين. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نخل و درخت براي خانواده [درختكار] بركت است و براي بازماندگان پس از آنان اگر كه شكرگزار خداوند باشند، نيز بركت است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 12، ص 339، ح 35306.

ارزش دعا و ذكر پنهاني

امام حسن عليه السلام راجع به ارزش دعاهاي پنهاني و آگاهي خداوند از آن فرمود:

قال عليه السلام:

ان الله يعلم القلب التقي و الدعاء الخفي، ان كان الرجل لقد جمع القرآن و ما يشعر به جاره و ان كان الرجل لقد فقه الفقه الكثير و لا يشعر الناس به، و ان كان الرجل ليصلي الصلاة الطويلة و عنده الزوار و ما يشعرون به، و لقد أدركنا أقواما ما كان علي الأرض من عمل يقدرون علي أن يعملوه في السر فيكون علانية أبدا،

و لقد كان المسلمون يجتهدون في الدعاء، و ما يسمع لهم صوت ان كان الا همسا بينهم و بين ربهم و ذلك أن الله تعالي يقول «ادعوا ربكم تضرعا و خفية» [1] و قد أثني علي زكريا عليه السلام فقال: «اذ نادي ربه نداء خفيا» [2] و بين دعوة السر و دعوة العلانية سبعون ضعفا [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند از دل پرهيزگار و دعاي پنهان آگاه است، چه بسا كه كسي قرآن را جمع كرده و حفظ كرده است و همسايه اش از وي خبر ندارد. و چه بسا كسي فقه بسياري دانسته است و مردم بدان آگاهي

ندارند و چه بسا شخصي نمازهاي طولاني مي گذارد و حتي نزد او ديدار كننده هم هست و آنها بدان آگاهي ندارند [4] .

و در مقابل، ما به دسته هايي برخورده ايم، اگر در يك عملي امكان سري انجام دادن آن باشد و آنها آن را مخفيانه انجام نمي دهند، و هميشه آن عمل را آشكارا، انجام مي دهند. آن عمل افشا نخواهد شد.

مسلمانان در دعا كردن بسيار تلاش مي كردند و بين آنها و پروردگارشان جز صداي نجوا گونه اي به گوش نمي رسيد، زيرا خداي بزرگ مي فرمايد: «خداي را از سر زاري و پنهاني بخوانيد» و خداوند، زكريا عليه السلام را ستايش كرده به اينكه: «هنگامي كه پروردگارش را به صدايي آهسته فراخواند» و ميان دعوت پنهان و دعوت آشكار هفتاد برابر فرق است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي اعراف، آيه ي 55.

[2] سوره ي مريم، آيه ي 3.

[3] تفسير كشاف، ج 2، ص 83.

[4] شايد منظور اين باشد، كساني هستند كه حتي وقتي ميهمان دارند، آن چنان برنامه ي پذيرايي از ميهمان را تنظيم مي كنند كه بدون اينكه ميهمان بفهمد به عبادت خود هم مي رسند.

ارزش سكوت

در معاني الأخبار، مرحوم صدوق قدس سره از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه درباره ي ارزش سكوت؛ فرموده است:

نعم العون الصمت في مواطن كثيرة، و ان كنت فصيحا [1] .

(چه نيكو ياوري است سكوت، در بسياري از مواقع هر چند كه زباني گويا داشته باشي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج السعادة، ج 7، ص 373 به نقل از (بحار، ج 2، ح 28 من باب السكوت و الكلام).

احياي سنت مشورت

خداوند در سوره ي آل عمران، آيه ي 159 به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمان داد كه با اصحاب خود مشورت كن. امام حسن عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:

قد علم الله أنه ما به اليهم حاجة، و لكنه اراد أن يستن به من بعده [1] .

(خداوند مي داند كه او «پيامبر» را نيازي به آنها نيست، ولي چنين خواست كه پس از او به او اقتداء شود، «و مشورت سنت گردد».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 1، ص 474.

ارزش صبر و استقامت

يكي از ارزش هاي والاي اخلاقي صبر و تحمل در برابر مصائب، معاصي، مشكلات و... است. امام عليه السلام ارزش صبر در مصائب را اين گونه بيان فرمود:

قال عليه السلام:

الحمدلله الذي لو كلف الجزع علي المصيبة لصرنا الي معصيته و آجرنا علي الصبر الذي لابد من الرجوع اليه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سپاس خدايي را كه اگر بي تابي بر مصيبت را تكليف مي كرد، به سوي معصيت وي رهسپار مي شديم، بلكه ما را بر صبري كه چاره اي جز بازگشت به آن نيست، پاداش داده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الحكمة الخالده ي لابن مسكويه، ص 117.

اجابت دعاي امام علي

در تفسير برهان حديث مفصلي درباره ي مستجاب الدعوه بودن امام علي عليه السلام به نقل از امام حسن عليه السلام آمده است.

قال عليه السلام:

لما كاعت اليهود عن هذا التمني و قطع الله معاذيرهم قالت طائفة منهم و هم بحضرة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قد كاعوا و عجزوا يا محمد فانت و المؤمنون المخلصون لك مجاب دعائهم و علي عليه السلام اخوك و وصيك افضلهم و سيدهم؟.

قال: رسول الله بلي. قالوا: يا محمد فان كان هذا كما زعمت فقل لعلي يدعوا لابن رئيسنا هذا فقد كان من الشباب جميلا نبيلا وسيما قسيما لحقه برص و جذام فقد صار حما لا يقرب و مهجورا لا يعاشر، يتناول الخبز علي اسنة الرماح،

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ائتوني به، فاتي به فنظر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اصحابه منه الي منظر فظيع سمج قبيح كريه، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا اباالحسن

ادع الله له بالعافية فان الله تعالي يجيبك فيه فدعا له فما كان عند فراغه من دعائه اذا الفتي قد زال عنه كل مكروه و عاد الي افضل ما كان عنه من النبل و الجمال و الوسامة و الخير و الحسن في المنظر، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم للفتي: آمن بالذي اغاثك من بلائك،

قال الفتي: قد آمنت و حسن ايمانه. فقال ابوه: يا محمد ظلمتني و ذهبت مني بابني ليته كان اجذم و ابرص كما كان و لم يدخل الي دينك، فان ذلك كان احب الي، قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: لكن الله عزوجل قد خلصه من هذه الآفة و اوجب له نعيم الجنة،

قال ابوه: يا محمد ما كان هذا لك و لصاحبك انما جاء وقت عافيته فعوفي و ان كان صاحبك هذا يعني عليا مجابا في الخير فهو ايضا مجاب في الشر فقل له يدعو علي بالجذام و البرص. فاني اعلم انه لا يصيبني ليتبين لهؤلاء الضعفاء الذين قد اغتروا بك ان زواله عن ابني لم يكن بدعائه.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا يهودي اتق الله و تهنأ بعافية الله اياك و لا تتعرض للبلاء و لما لا تطيقه و قابل النعمة بالشكر، فان من كفرها سلبها و من شكرها امتري مزيدها.

فقال اليهودي: من شكر نعم الله تكذيب عدو الله المفتري عليه انما اريد بهذا ان اعرف ولدي انه ليس مما قلت له و ادعيته قليل و لا كثير و ان الذي اصابه من خير لم يكن بدعاء علي صاحبك.

فتبسم رسول الله صلي الله

عليه و آله و سلم و قال: يا يهودي هبك قلت ان عافية بابنك لم تكن بدعاء علي عليه السلام و انما صادف دعائه وقت مجي ء عافيته ارأيت لو دعا عليك علي عليه السلام بهذا البلاء الذي اقترحته فاصابك. اتقول ان ما اصابني لم يكن بدعائه، و لكن لأنه صادف دعاؤه وقت بلائي؟ فقال: لا اقول هذا لان هذا احتجاج مني علي عدو الله في دين الله و احتجاج منه علي و الله احكم من ان يجيب الي مثل هذا فيكون قد فتن عباده، و دعاهم الي تصديق الكاذبين.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: فهذا في دعاء علي عليه السلام لأبنك كهو في دعائه عليك لا يفعل الله تعالي ما يلبس به علي عباده دينه، و يصدق به الكاذب عليه. فتحير اليهودي لما بطلت عليه شبهته و قال: يا محمد ليفعل علي عليه السلام هذا بي ان كنت صادقا. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعلي: يا اباالحسن قد ابي الكافر الا عتوا و طغيانا و تمردا فادع عليه بما اقترح و قل اللهم ابتله ببلاء ابنه من قبل.

فقالها فاصاب اليهودي داء ذلك الغلام مثل ما كان في الغلام من الجذام و البرص و استولي عليه الآلام و البلاء و جعل يصرخ و يستغيث و يقول: يا محمد قد عرفت صدقك فاقلني. فقال رسول الله: صلي الله عليه و آله و سلم لو علم الله تعالي صدقك لنجاك و لكنه عالم بانك لا تخرج عن هذا الحال الا ازددت كفرا و لو علم انه ان نجاك آمنت به لجاد عليك بالنجاة فانه جواد كريم. قال فبقي اليهودي في ذلك

الداء و البرص اربعين سنة آية للناظرين و عبرة للمتفكرين و علامة و حجة بينة لمحمد صلي الله عليه و آله و سلم باقية في الغابرين و بقي ابنه كذلك معاف صحيح الأعضاء و الجوارح ثمانين سنة عبرة للمعتبرين، و ترغيبا للكافرين في الايمان، و تزهيدا لهم في الكفر و العصيان.

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حين حل ذلك البلاء باليهودي بعد زوال البلاء عن ابنه: عباد الله اياكم و الكفر بنعم الله فانه مشوم علي صاحبه الا و تقربوا الي الله بالطاعات يجزل لكم المثوبات قصروا اعماركم في الدنيا بالتعرض لأعداء الله في الجهاد لتنالوا طول اعمار الآخرة في النعيم الدائم الخالد و ابذلوا اموالكم في الحقوق اللازمة ليطول غناكم في الجنة.

فقام اناس فقالوا: يا رسول الله نحن ضعفاء الأبدان قليل الأموال لا نفي بمجاهدة الأعداء و لا يفضل اموالنا عن نفقات العيالات فماذا نصنع؟. قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الا فليكن صدقاتكم من قلوبكم و السنتكم. قالوا:كيف يكون ذلك يا رسول الله؟.

قال صلي الله عليه و آله و سلم: اما القلوب فتقطعوا بها علي حب الله و حب محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حب علي ولي الله و وصي رسول الله و حب المنتجبين للقيام بدين الله و حب شيعتهم و محبيهم و حب اخوانكم المؤمنين و الكف عن اعتقادات العداوات و الشحناء و البغضاء و اما الألسنة فتطلقونها بذكر الله تعالي بما هو اهله و الصلوة علي نبيه محمد و علي آله الطيبين فان الله تعالي بذلك يبلغكم افضل الدرجات و ينيلكم به

المراتب العاليات. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي يهود از برآورده شدن اين آرزو درمانده شدند و خداوند [2] بهانه هاي آنان را برچيد، گروهي از آنان كه نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بودند و درمانده و ناتوان گشته بودند، گفتند اي محمد تو و مؤمنان خالص تو دعايشان مستجاب است و علي عليه السلام برادر و وصي توست و او سرور و افضل آنان است؟ رسول خدا فرمود. بله. گفتند: پس اگر آن گونه كه تو مي پنداري باشد، به علي بگو تا براي پسر اين رييس ما دعا كند كه از جوانان، زيبا و خوش رو و خوش اندام بود، و او را پيسي و جذام گرفته و او اينك چنان سياه شده كه كسي نزديك او نرود. و چنان مهجور مانده كه كسي با او معاشرت نكند، نان را بر سر نيزه كنند و به او دهند.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: او را نزد من آريد. او را آوردند و رسول الله و اصحاب او در او منظره اي دلخراش و زشت را مشاهده كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي ابوالحسن! خداي را براي سلامتي او بخوان: زيرا خداوند درباره ي او دعايت را مستجاب مي كند، حضرت علي عليه السلام وقتي دعا كرد و از دعاي خويش فراغت يافت ناگهان از آن جوان تمام مريضي ها برطرف شد و به بهترين حالت از زيبايي و جمال و خوش رويي و خوبي و خوش چهره اي كه قبل از مريضي داشت، بازگشت.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به جوان فرمود:

به كسي كه تو را از گرفتاريت نجات داد، ايمان بياور جوان گفت: ايمان آوردم و ايمانش خوش گرديد «مؤمني صادق شد». پدرش گفت: اي محمد به من ستم كردي و پسرم را از من گرفتي، كاش او خوره و جذام مي داشت و همان طور كه بود، مي ماند و در دين تو داخل نمي شد، زيرا اين وضع او بر من خوشايندتر است. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ولي خداي بزرگ او را از اين آفت رهايي داد و نعمت بهشت را بر او واجب گردانيد.

پدرش گفت: اي محمد اين افتخار براي تو و رفيقت نيست. بلكه زمان بهبودي او رسيده بود. و بهبود يافت و چنانچه دعاي اين رفيقت «يعني علي عليه السلام» در خير مستجاب است، پس در شر نيز مستجاب است. به او بگو كه براي من نفرين كند تا جذام و خوره بگيرم. زيرا مي دانم كه با نفرين علي هرگز گرفتار جذام نمي شوم، اما از تو مي خواهم به او دستور دهي اين نفرين را در حق من بكند، تا به اين بيچارگاني كه فريب تو را خورده اند «همان يهودي هاي حاضر» روشن شود كه برطرف شدن آن از پسرم در اثر دعاي او نبوده است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي يهودي، از خدا بترس و با عافيتي كه خداوند به تو داده خوش باش و خود را به بلا و آنچه كه طاقت آن را نداري گرفتار نساز و نعمت را با شكر پاسخ ده، زيرا كه هر كس كفران آن كند، محروم از آن نعمت مي شود و هر كس شكرگزار باشد

بيش از پيش از نعمت هاي خداوند بهره مند شود.

يهودي گفت: شكر نعمت خدا تكذيب دشمن خدا و افتراگوي بر وي است. من با اين كار مي خواهم به فرزندم ثابت كنم كه اين عافيت به خاطر آن چيزي نيست كه تو به او گفته و ادعاي آن نمودي چه كم چه زياد و آن خيري كه به او رسيد در اثر دعاي علي، رفيق تو نبود.

پيامبر تبسم كرد و فرمود: گرفتيم كه بهبودي پسرت در اثر دعاي علي نبود، بلكه دعاي وي با زمان بهبودي او مصادف شد، فكر نمي كني اگر علي به اين بلايي كه خود پيشنهاد كردي نفرينت كند و تو بدان دچار شوي، خواهي گفت آن چه كه بر من آمده در اثر نفرين او نبود، بلكه نفرين او همزمان با وقت دچار شدن من با بلا بود؟. آن يهودي گفت: اين را نخواهم گفت: زيرا اين احتجاج است از سوي من به دشمن خدا درباره ي دين خدا و احتجاج خواسته شده از او بر من و خداوند، استوارتر از آن است كه به چون اويي پاسخ دهد. در اين صورت او بندگان خود را گمراه كرده و آنها را به تصديق دروغگويان فراخوانده است.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:اين موضوع در دعاي علي نسبت به پسرت هم هست همچنان كه [دعا مي كني] در نفرين بر تو بايد باشد خداوند كاري نمي كند كه بندگانش در دين او به شبهه افتاده و دروغ بند بر او را تصديق كنند. يهودي از اين كه ترفندش كارساز نشد حيران ماند و گفت: اي محمد! اگر تو راستگويي، او بر من

نفرين كند. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام فرمود: اي ابوالحسن، اين كافر جز آن كه گردن كشي و طغيان و تمرد كند، چيز ديگري را پذيرا نشد، پس به همان گونه كه خود پيشنهاد كرده است، نفرينش كن و بگو خدايا او را به بلاي قبلي پسرش گرفتار كن.

علي عليه السلام نيز چنان گفت و يهودي به دردي چون درد آن پسر و آن چه كه از جذام و خوره در او بود دچار شد و دردها و بلاها بر او چيره شد و وي شروع كرد به گريه و فرياد: اي محمد صدق تو را دريافتم، مرا عفو كن. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر خداوند صداقت تو را تصديق كند، نجاتت مي دهد، ولي او مي داند كه تو وقتي از اين وضع خارج شدي، كفرت افزون خواهد شد و اگر خداوند در تو اين حالت را سراغ داشته باشد كه اگر نجاتت دهد به او ايمان خواهي آورد، با نجاتت بر تو منت خواهد نهاد كه او بخشنده ي بزرگوار است.

«آن شخصي كه اين روايت را از امام حسن عليه السلام نقل كرده است، گفت:» يهودي در اين درد چهل سال ماند تا عبرت بينندگان و نشانه اي براي انديشمندان و جويندگان تكامل باشد و براي محمد صلي الله عليه و آله و سلم در آينده حجتي آشكار و ماندگار باشد. همچنين پسرش براي عبرت پند گيرندگان و ترغيب كافران به ايمان و دور داشتن آنها از كفر و عصيان؛ تندرست و با اندام و اعضايي سالم از آن پس هشتاد سال زندگي كرد. زماني

كه چنين مصيبتي بر يهودي نازل شد و بلاء از پسرش برداشته شد، پيامبر خدا طي سخناني فرمود:

بندگان خدا، برحذر باشيد از كفران، زيرا نعمت اگر كفران شود؛ صاحب نعمت را بدبخت مي كند. و با اطاعت به سوي خدا تقرب جوييد تا پاداش ها بر شما كامل گرداند. زندگي هايتان را در دنيا با درگيري با دشمنان خدا و جهاد در راه خدا كوتاه كنيد تا در آخرت، در نعيم جاودان و هميشگي عمرتان دراز باشد و اموالتان را در مصارف لازم در راه خدا بذل و بخشش كنيد تا بي نيازيتان در بهشت طولاني شود.

پس گروهي برخاسته و گفتند: اي رسول خدا ما مردمي ناتوان و از نظر جسمي كم بنيه ايم و ياراي جهاد با دشمنان را نداريم و دارايي مان نيز از هزينه ي جاري زندگي مان بيشتر نيست «پس اندازي نداريم»، پس چه كنيم؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: صدقه هايتان از دل ها و زبان هايتان باشد گفتند: چگونه چنين شود، اي رسول خدا؟ فرمود:

اما دل ها، پس آنها را وقف دوستي خدا و دوستي محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و دوستي علي ولي الله و وصي رسول الله و دوستي برگزيدگان راه پايداري دين خدا و دوستي شيعيان و دوستداران آنها و دوستي برادران مؤمن خود كرده و از اعتقادات دشمنان و عداوت و كينه توزي بازداريد. اما زبان ها پس آن را در ذكر خداوند بدانچه كه شايسته ي آن است و صلوات بر پيامبر او و خاندان پاك او به كار گيريد كه خداي بزرگ شما را به برترين درجات و مراتب عالي خواهد رساند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

تفسير برهان، ج 1، ص 132، ح 2.

[2] بر اساس نقل ديگري از حضرت امام حسن عليه السلام «در تفسير برهان / ج 1 / ص 131 / ح 1 «آرزوهاي برآورده نشده ي يهود، همان به دست آوردن بهشت در آخرت و عمرهاي بسيار طولاني در دنيا بوده است كه پس از مناظره هاي طولاني با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از داشتن چنين آرزوهايي نااميد شده بودند.

استواري اسلام با فداكاري علي

ابن مردويه از امام حسن عليه السلام روايت كرده است كه در تفسير آيه ي 29 سوره ي فتح فرموده است:

قال عليه السلام: استوي الاسلام بسيف علي عليه السلام. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (قامت اسلام، با شمشير علي عليه السلام راست شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 14، ص 322 (به نقل از خصائص العلوية)

2- تفسير كنز الدقايق، ج 12، ص 315، (به نقل از تأويل الآيات الباهرة ج 2، ص 600 ح 12).

انفاق هاي شبانه علي

پس از شهادت علي عليه السلام پينه هاي فراواني بر زانوان و پشت پاها و گردن آن حضرت مشاهده شد. از امام حسن عليه السلام پرسيدند: پينه ي زانو و پشت پاي ايشان، مربوط به عبادت هاي بسيارش مي باشد، اما اين پينه كه در گردن ايشان است، بر اثر چيست؟.

قال عليه السلام:

اما لولا انه مات ما حدثتكم عنه، كان لا يمر به يوم [من الأيام] الا أشبع فيه مسكينا فصاعدا ما أمكنه فاذا كان الليل نظر الي ما فضل عن قوت عياله [يومهم ذلك] فجعله في جراب فاذا هدأ الناس وضعه علي عاتقه و تخلل المدينة و قصد قوما لا يسألون الناس الحافا ففرقه فيهم من حيث لا يعلمون من هو لا يعم بذلك أحد من اهله غيري فاني كنت اطلعت ذلك منه يرجوا بذلك فضل اعطاء الصدقة بيده و رفعها سرا و كان يقول، ان صدقة السر تطفي ء غضب الرب (كما يطفي ء الماء النار). [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اگر ايشان زنده بودند، از او سخني براي شما نمي گفتم. هيچ روزي از روزها بر او نمي گذشت كه در آن يك مسكين و يا بيشتر را به حدي كه توان داشت سير نكند

و وقتي شب مي شد، به بازمانده خورد و خوراك آن روز نان خورهاي خود مي نگريست و آن را در كيسه اي مي نهاد و وقتي مردم مي خفتند، آن را به دوش گرفته و در كوچه هاي مدينه روان مي شد و به سوي مردمي رهسپار مي شد كه به خاطر شرم از كسي درخواستي نمي كردند و آن را چنان كه كسي از آنها باخبر نمي شد كه چه كسي اين غذاها را آورده است؟، ميانشان قسمت مي كرد و از خانواده ي ايشان «علي عليه السلام»، كسي جز من آن را نمي دانست.

زيرا من به اين موضوع از ديرباز آگاه شده بودم. و ايشان به خاطر فضيلت صدقه دادن، پنهان، و به دست خويش چنين مي كرد و همواره مي فرمود: صدقه ي پنهاني، چون آب بر آتش است و خشم پروردگار را خاموش مي كند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 7، ص 184 ابواب صدقه، باب 11، ح 8.

ارزش وفاي به عهد

يكي از مهم ترين اصول اخلاقي در اسلام وفاي به عهد مي باشد انسان تا عهد نكرده آزاد است ولي پس از قول دادن و وعده سپردن در قيد آن است تا به وعده اش عمل نمايد. امام حسن عليه السلام در همين زمينه فرمود:

قال عليه السلام: الوعد مرض في الجود و الأنجاز دواءه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (وعده، بيماري بخشندگي است، اما وفاي بدان داروي آن است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 113، ذيل ح 7.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 724، ح 69، و ص 731، ح 104 (به نقل از نهاية الأرب، ج 3، ص 254).

3- نزهة الناظر، ص 71، ح 6 (به نقل از العدد القوية).

ارزش و رهاورد عيادت بيمار

ابوموسي زمان بيماري امام حسن عليه السلام بر او وارد شد، امام عليه السلام از او پرسيد: آيا براي عيادت آمدي؟ يا براي زيارت؟. گفت: براي زيارت شما آمدم.

قال عليه السلام:

أما أنه لا يمنعني و ان كان في نفسك ما في نفسك، أن أخبرك أن العائد اذا خرج من بيته يعود مريضا، كان يخوض في الرحمه خوضا.

فاذا انتهي الي المريض، فجلس غمزته الرحمة حتي يرجع من عند المريض حين يرجع يشيعه سبعون ألف ملك، يستغفرون له نهارا، أجمع و ان كان ليلا كان بذلك المنزل حتي يصبح و له خريف في الجنة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا به عيادت آمده اي يا براي زيارت؟ گفت: نه، براي زيارت آمده ام.

حضرت فرمود: آنچه كه درون توست و در ضميرت مي گذرد، هر چه باشد، مانع آن نمي شود كه تو را از مطلبي آگاه كنم كه عيادت كننده وقتي از خانه ي خويش

درآيد تا بيماري را عيادت كند، در رحمت خداوند شناور است، چه شنايي! و وقتي نزد بيمار رسد و نزد او نشيند، رحمت او را فرامي گيرد.

و وقتي از عيادت مريض بازگردد، هفتاد هزار فرشته او را مشايعت كنند و همه ي آنان طول روز براي او استغفار مي كنند و چنانچه شبانه به عيادت مريض رفته، همان گونه استغفار تا صبح برايش انجام مي شود و در بهشت از خرماي دست چين شده روزي داده مي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 708، ح 9 به نقل از المصنف ابن ابي شيبه، ج 3، ص 235. و حديث مشابهي در ص 707، ح 4 به نقل از امالي طوسي، ص 403، موجود مي باشد.

اقسام مردم

مردم را مي شود به اشكال و عناوين مختلف به اقسامي تقسيم كرد. از يك نگاه امام حسن عليه السلام درباره ي اقسام مردم خطاب به جعيد بن همدان فرمود:

قال عليه السلام:

يا جعيد بن همدان ان الناس أربعة، فمنهم من له خلاق و ليس له خلق، و منهم من له خلق و ليس له خلاق، و منهم من ليس له خلق و لا خلاق، فذاك أشر الناس و منهم من له خلق و خلاق فذاك أفضل الناس. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي جعيد بن همدان! مردم چهار گروه هستند: اول - گروهي از مردم داراي سلوك هستند و رفتار نيك دارند، اما خوش رو نيستند. دوم - گروهي از مردم كه خوش رو هستند، اما سلوك ندارند. سوم - گروهي كه نه خوش رو هستند و نه سلوك دارند. آنان بدترين مردمند. چهارم - گروهي كه هم خوش رو هستند و هم سلوك دارند. آنان بهترين

مردمند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 354، (نقل از تاريخ دمشق.)

2- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 29.

3- تاريخ دمشق ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 159، ح 272.

4- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 357، ح 206.

5- خصال صدوق، ص 236، ح 77، ب 4.

6- كنز الدقايق، ج 3، ص 134.

7- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 547، ح 3، و ص 566، ح 1.

8- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 125.

ارزش اهل مسجد

يكي از مقدس ترين اماكن جهان مساجد هستند و مساجد نيز از نظر فضيلت با هم متفاوتند، ولي ارزش اهل مسجد بسيار بالاست كه امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

يا ابن آدم من مثلك و قد خلي ربك بينه و بينك، متي شئت ان تدخل عليه توضأت و قمت بين يديه، و لم يجعل بينك و بينه حجابا و بوابا، تشكو اليه همومك و فاقتك، و تطلب منه حوائجك، و تستعينه علي امورك و كان يقول: أهل المسجد زوار الله، و حق علي المزور التحفة لزايره.

(و روي ان المتنخم في المسجد يجد بها خزيا في وجهه يوم القيامة و كان الناس في المساجد، ثلاثة أصناف: صنف في الصلاة و صنف في تلاوة القرآن، و صنف في تعليم العلوم، فأصبحوا صنف في البيع و الشراء، و صنف في غيبة الناس، و صنف في الخصومات، و أقوال الباطل.) [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي آدمي زاد! چه كسي مثل توست؟ كه خدا ميان تو و خود را بازگذاشته است، هر زمان خواستي كه نزد او بروي، وضو گرفته و در برابرش مي ايستي.

ميان خود و تو، نه پرده داري گذاشته و نه درباني. بلكه مستقيما به او اندوه ها و نيازت را مي گويي و از او خواسته هايت را طلب مي كني و بر كارهايت ياري مي طلبي. و آن حضرت همواره مي فرمود: اهل مسجد زائران خدايند و بر ميزبان سزاوار است كه به ديدار كننده اش هديه دهد.

«روايت شده كسي كه به مسجد آب دهان بياندازد، روز قيامت آن آب دهان را بر رخسار خود خواهد يافت. قبلا مردم در مساجد سه گونه بودند و يك گروه در نماز و گروهي به تلاوت قرآت و گروهي در فراگيري دانش بودند، ولي امروزه گروهي در خريد و فروشند، گروهي در غيبت مردم و گروهي در جنجال و سخنان بيهوده اند.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب ديلمي، ج 1، ص 159، ب 19.

اجر و پاداش تحمل مصيبت

يكي از امتحانات الهي مصيبت ها و دشواري هايي است كه در زندگي بر انسان وارد مي شود. اگر كسي براي خدا صبر كند، پاداش ارزشمندي خواهد داشت. حضرت امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

المصائب مفاتيح الأجر. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (مشكلات، كليدهاي پاداشند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 113، ذيل ح 7، (به نقل از العدد القوية، ص 6).

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 717، ح 34، و ص 725، ح 74.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 129.

4- نزهة الناظر، ص 72، ح 11.

افشاي سياست هاي شوم معاويه

چون به امام حسن عليه السلام خبر رسيد كه معاويه گفت: اگر بني هاشم جواد (بخشنده)، و بني اميه بردبار، بني عوام شجاع، و بني مخزوم بيابان گرد نباشند به پدرانشان شباهت ندارند.

قال عليه السلام:

و الله ما اراد الحق و لكنه أراد أن يغري بني هاشم بالسخاء فيفنوا أموالهم و يحتاجون اليه، و يغري آل الزبير بالشجاعة فيفنوا بالقتل، و يغري بني مخزوم بالتيه فيبغضهم الناس. و يغري بني امية بالحلم فيحبهم الناس. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا كه در پي حق نبوده است، بلكه خواسته است كه با تشويق سخاوت بني هاشم را فريب داده و آنان را وادار كند كه دارايي خود را انفاق كرده و در نهايت محتاج او شوند. و خاندان زبير را با شجاعت فريب مي دهد تا آنان با كشته شدن از ميان بروند

و بني مخزوم را با گمگشتگي و فرار از جمع و در انزوا قرار گرفتن فريب مي دهد تا مردم آنان را دشمن بدارند و بني اميه را به بردباري تشويق مي كند تا مردم آنان

را دوست بدارند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 230 (به نقل از علامه ثعالبي في ثمار القلوب في المضاف و المنسوب، ص 90، ط. قاهره)

2- البيان و التبيين، ج 3، ص 245.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 106 (به نقل از كشف العمة و العدد).

4- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 33.

5- ربيع الابرار، ج 4، ص 181، ح 31.

6- شرح ابن ابي الحديد، ج 19، ص 354.

7- عيون الأخبار (لابن قتيبه) ج 1، ص 196.

8- كشف الغمة، ج 2، ص 151.

9- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 732، ح 110، حوص 369، ح 54.

10- نثر الدرر، ج 1، ص 331، ب 4.

ارزش مودت و دوستي

يكي از عوامل بالندگي انسان بهره مندي از مودت و دوستي انسان هاي ديگر است امام حسن عليه السلام راجع به ارزش مودت فرمود:

قال عليه السلام:

القريب من قربته المودة و ان بعد نسبه و البعيد من باعدته المودة و ان قرب نسبه لا شي ء أقرب من يد الي جسد و ان اليد تفل فتقطع و تحسم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

([خويشاوند] نزديك آن است كه [اصل] مودت او را نزديك ساخته، هر چند نسب او دور باشد و [خويشاوند] دور كسي است كه مودت به ديگران او را از انسان، دور ساخته است، هر چند نسب او نزديك باشد. و چيزي از دست به بدن نزديك تر نباشد، اما دست اگر يرقان گيرد بريده شده و داغ مي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المجالس السنية، ج 2، ص 245.

2- بحارالأنوار، ج 75، ص 106، ح 5.

3- تحف العقول، ص 234.

4-

مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 713، ح 8.

الگوي مؤمنان

از برخي از عراقيين نقل شده است:

امام حسن عليه السلام در خطبه اي يكي از برادران ديني اش را ستود و او را الگوي مؤمنان معرفي نمود و فرمود: اگر نمي توانيد همه اوصاف او را در خود پياده كنيد بهره گيري از اندك آنها بهتر از ترك همه است. حديث اين است:

قال عليه السلام:

اني أخبركم عن أخ لي و كان من أعظم الناس في عيني و كان رأس ما عظمه في عيني صغر الدنيا في عينه كان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهي ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد و كان خارجا من سلطان فرجه فلا يستخف له عقله و لا رأيه، و كان خارجا من سلطان الجهلة فلا يمد يدا الي علي ثقة المنفعة، كان لا يسخط و لا يتبرم، كان اذا جاء مع العلماء يكون علي أن يسمع أحرص منه علي أن يتكلم، كان اذا غلب علي الكلام لم يغلب علي الصمت كان اكثر دهره صامتا فاذا قال بذل القائلين.

كان لا يشارك في دعوي و لا يدخل في مراء و لا يدلي بحجة حتي يري قاضيا، كان يقول ما يفعل، و يفعل ما لا يقول تفضلا و تكرما، كان لا يغفل عن اخوانه و لا يختص بشي ء دونهم، كان لا يلوم أحدا فيما يقع العذر في مثله، كان اذا ابتدأه أمران لا يدري أيهما أقرب الي الحق نظر فيما هو أقرب الي هواه فخالفه كان لا يشكو وجعا الا عند من يرجو عنده البر، و لا يستشير الا من يرجوا عنده النصيحة، كان لا يتبرم و لا يتسخط و لا يتشكي و لا

يتشهي و لا ينتقم و لا يغفل عن العدو، فعليكم بمثل هذه الأخلاق الكريمة، ان اطقتموها، فان لم تطيقوها كلها فأخذ القليل خير من ترك الكثير و لا حول و لا قوة الا بالله. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من در مورد برادري به شما خبر مي دهم كه در چشم من بزرگترين مردم است. و سرآمد آنچه كه او را در چشم من بزرگ كرد، كوچكي دنيا در چشم او بود. او خارج از قلمرو شكم خويش بود، در نتيجه آنچه را كه نمي يافت، هوس نمي كرد و وقتي مي يافت، ذخيره نمي كرد و از قلمرو شهوت خود نيز خارج بود، پس عقل و ديدگاه او را خوار نمي كرد و از قلمرو ناداني و بي فكري خارج بود، بنابراين جز به آنچه كه سودش مطمئن است دست دراز نمي كند. نه خشمناك مي شود و نه ناراحت و وقتي با دانشمندان مي آيد چنان است كه بيش از آن كه بخواهد سخن بگويد دوست دارد شنونده باشد.

و چنان است كه اگر در سخن گفتن مغلوب گردد، در سكوت مغلوب نشود. بيشتر روزگار خود را به سكوت مي گذراند و اگر سخن بگويد، داد سخن مي دهد. نه در دعوايي شركت كند و نه در جدالي وارد شود و هرگز برهاني نشان ندهد، مگر آن كه به داوري خوانده شود.

آنچه را كه مي گويد انجام مي دهد «يعني چيزي كه انجام آن حتمي است كه مي شود و يا اساسا از قبل انجام شده است؛ را بر زبان مي آورد» و از راه بزرگواري و كرم حتي آنچه را كه نگفته انجام مي دهد «يعني اول انجام مي دهد، بعد مي گويد». از برادرانش غافل نمي شود براي خود

چيز خاصي را اختصاص نمي دهد. به طوري كه ديگران را از آن محروم سازد.

هيچ كس را به خاطر چيزي كه قابل عذرخواهي است ملامت نمي كند. و وقتي كه دو كار در برابر او باشد كه نداند كدام يك از آنها به حق نزديك ترند، مي نگرد تا كدام آنها به خواسته ي نفس او نزديك تر است كه با آن مخالفت كند. هرگز از دردي شكايت نمي كند مگر نزد آن كس كه اميد عافيت از او دارد و از كسي مشورت نمي خواهد مگر از آن كس كه اميد خيرخواهي از او دارد.

نه ناراحت مي شود و نه خشمگين و نه گله گزاري مي كند و نه هوس مي كند و نه انتقام مي كشد و نه از دشمن غافل مي ماند. پس اگر توانستيد بر شما باد به مثل اين اخلاق پسنديده را در خود ايجاد كنيد. و اگر نتوانستيد كه همه ي آن را انجام دهيد. پس بهره گيري از اندك بهتر از ترك همه ي آن است. هيچ قدرتي وجود ندارد، مگر بواسطه ي خداوند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 219 و 220.

2- اصول كافي، ج 2، ص 237، ح 26.

3- البداية و النهاية، ج 8، ص 43.

4- المجالس السنيه، ج 2، ص 245.

5- بحارالأنوار، ج 66، ص 294، ح 24.

6- تاريخ بغداد، ج 12، ص 315، ح 6757.

7- تاريخ دمشق (ابن منظور)، ج 7، ص 30.

8- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام)، ص 160، ح 273.

9- تحف العقول، ص 234.

10- عيون الأخبار، ج 2، ص 355.

11- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 546، ح 2، و ص 561، ح 19.

12- مشكاة

الأنوار، ج 421، ح 9 / 1417. (بعبارة اخري).

ارزش مؤمن كهنسال

هر چيزي كه كهنه شود از ارزش مي افتد، مگر انسان هاي مؤمن و وارسته كه بر قدر و ارزش آنها افزوده مي گردد.

قال عليه السلام: أفضل الناس ثوابا يوم القيامة المؤمن المعمر. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (برترين مردم از لحاظ ثواب در روز قيامت، مؤمن سال خورده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المستطرف، ص 382، ب 49.

ارزش تعقيبات نماز صبح

مردي از بني تميم بر امام حسن عليه السلام وارد شد، ديد حضرت در محل نماز خويش نشسته است. امام عليه السلام خطاب به آن مرد فرمود:

قال عليه السلام:

ما من مسلم يصلي الصبح، ثم يقعد في مصلاه، الا كان له حجابا من النار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هيچ مسلماني نماز صبح نمي خواند و سپس در محل عبادت خويش نمي نشيند (تا تعقيبات نماز صبح را به جاي آورد)، مگر آن كه [اين كار او يعني نشستن در جايگاه نماز براي خواندن تعقيبات] فاصله ي ميان او و آتش شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 667، ح 17 (به نقل از المصنف، ج 2، ص 421).

ارزش آغازگري در نيكوكاري

نيكوكاري در هر شرايطي ارزشمند است ولي ارزشمندترين نيكوكاري آن است كه قبل از درخواست انجام گيرد.

امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

المعروف ما كان ابتداء من غير المسألة فانما من أعطيته بعد المسئلة فانها أعطيته بما بذل لك من ماء وجهه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(معروف آن است كه بدون درخواست باشد، اما آنچه كه پس از درخواست به شخص درخواست كننده مي دهي، در برابر آن آبرويي است كه در پيش پاي تو ريخته است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 131، (به نقل از تهذيب ابن عساكر، ج 4، ص 219).

ب

بشر بن حسن

شهيد ديگري از فرزندان امام مجتبي عليه السلام است كه در معركه ي كربلا جان خود را در كف اخلاص گذاشت و در ركاب عمويش به فيض عظماي شهادت نائل آمد. مرحوم سيد محسن امين (ره) در جمله شهداي كربلا آن را آورده است. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 610

بخشش هاي بي نظير

دستگيري حضرت مجتبي عليه السلام از فقرا و بخشش هاي بي سابقه و انفاق هاي بسيار بزرگ آن حضرت به حدي بود كه در تاريخچه ي زندگاني هيچ كدام از بزرگان به چشم نمي خورد به گونه اي كه آن حضرت را با لقب «كريم اهل بيت» خوانده اند و نوشته اند:

«امام حسن عليه السلام در طول عمر خود دو مرتبه تمامي دارايي ها و اموال خويش را در راه خدا انفاق كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف ديگر را در راه خدا ايثار كرد.»

در حقيقت رويه ي آن حضرت در كمك به محتاجان به گونه اي بود كه آنان را از مراجعه به ديگري بي نياز سازد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص 196 - تاريخ الخلفا، سيوطي، ص 190.

بخشش امام حسن

اربلي از سعيد بن عبدالعزيز نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام از مردي شنيد از پروردگار خود مي خواهد كه ده هزار درهم به او روزي كند، امام حسن عليه السلام به منزل خود برگشت و ده هزار درهم براي او فرستاد. [1] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

غاضري نزد امام حسن عليه السلام آمد و گفت:من رسول خدا صلي الله عليه و آله را نافرماني كردم. امام حسن عليه السلام فرمود:بد كردي، چگونه؟ او گفت:رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:مردمي كه زن را بر خود پادشاه كنند [و زن سالار شوند]، رستگار نخواهند شد، و زنم بر من سالاري كرد و دستور داد تا برده اي را بخرم، و خريدم و او فرار كرد. امام حسن عليه السلام فرمود:يكي از اين سه چيز را اختيار كن:اگر مي خواهي، بهاي برده را برگزين. و او [بي درنگ] گفت:همين جا! و از اين [به

آن دوي ديگر] عبور نفرما، برگزيدم. پس امام حسن عليه السلام بهاي برده را به او داد. [2] .

و نيز مي گويد:

گروهي نزد امام حسن عليه السلام - كه غذا مي خورد - آمدند و سلام كردند و نشستند. امام حسن عليه السلام فرمود:بفرماييد، كه غذا را براي خوردن گذاشته اند. [3] .

ابن عساكر با سند خود نقل كرده است:

ابوهارون گفت:حج كنان راه افتاديم و وارد مدينه شديم، و با خود گفتيم:اي كاش خدمت فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله - امام حسن عليه السلام - رسيده، بر او سلام كنيم! و نزد او رفتيم و درباره ي مسافرت و احوال خود با او سخن گفتيم، و چون بيرون آمديم براي هر يك از ما چهارصد [درهم] فرستاد، و ما به فرستاده ي آن حضرت گفتيم:ما [پول] داريم و نيازي نداريم. و او گفت:نيكي امام حسن عليه السلام را برنگردانيد.

و ما نزد امام حسن عليه السلام برگشتيم و از بي نيازي خود خبر داديم. آن حضرت فرمود:احسان مرا برنگردانيد. اي كاش دستم بيش تر باز بود! اين براي شما كم است، هان! من به شما توشه اي [و مژده اي] مي دهم، و آن اين است كه در روز عرفه، خداوند متعال، بر بندگان خود به فرشتگان مباهات مي كند و مي فرمايد:«بندگانم از هر سو نزد من آمده اند تا رحمت مرا بخواهند، و من شما را گواه مي گيرم كه نيكوكارشان را بخشيدم، و ايشان را شفيع گنهكاران شان قرار دادم، و چون روز جمعه شود، پس باز چنان كنم.» [4] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

و [اين اشعار] از حسن بن علي عليه السلام است:

حقا كه بخشش بر بندگان، واجب خداوندي است كه در كتاب استوار [آسماني او، قرآن] خوانده

مي شود. به بندگان سخاوتمند خود، مژده ي بهشت داده است و براي بخيلان، آتش دوزخ آماده كرده است، كسي كه دستانش بر بندگان راغب [و نيازمند خدا]، بخشش نداشته باشد، مسلمان نيست.

و نيز از اوست:از قدرت [خداوند] همه ي خلايق پديد آمدند كه برخي سخاوتمند و برخي بخيل اند؛ اما سخاوتمند، در آسايش خواهد بود و بخيل، در غمي دراز.

و از همت [بلند] امام حسن عليه السلام اين است كه گفته اند:آن حضرت در شام نزد معاويه رفت و او بارنامه ي بار بزرگي را حاضر كرد و پيش روي آن حضرت گذاشت، و چون آن حضرت خواست بيرون آيد، خادمي كفش او را جفت كرد، و آن حضرت [نيز] همه ي آن را به او بخشيد. [5] .

ابن عساكر با سند خود نقل كرده است:

ابوهشام قناد گفت:من كالاهايي را از بصره حمل كرده، نزد حسن بن علي عليه السلام مي آوردم، و او [در خريد آن،] با من چانه مي زد، و [پس از معامله] چه بسا از نزد او برنخاسته بودم كه همه را مي بخشيد، و مي فرمود:پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود:فرد مغبون، نه ستوده است و نه داراي پاداش. [6] .

اربلي مي گويد:

كسي نزد امام حسن عليه السلام آمد و از او حاجتي خواست. آن حضرت فرمود:فلاني! حق درخواست تو بزرگ، و شناخت آنچه بايد به تو داد، مهم است و دستانم از رساندن تو به آنچه شايسته ي آني، ناتوان است. و [خدمات] فراواني كه در راه [رضاي] خداي سبحان باشد، اندك است، و من در دارايي خود، چيزي را كه وافي به سپاست باشد ندارم. پس اگر آنچه را كه مقدور

است، بپذيري و زحمت گردآوري و آهنگ تكلف حق واجب [بيشتر] خود را از من برداري، انجام خواهم داد.

عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! همان اندك را قبول مي كنم، و بخشش شما را سپاس مي گويم، و عذر نداشتن را [نيز] مي پذيرم.

امام حسن عليه السلام وكيل خود را خواست، و با او به حساب كامل هزينه هاي خود رسيدگي كرد، و فرمود:آن زائد بر سيصد هزار درهم را بياور. و او پنجاه هزار درهم آورد.

امام حسن عليه السلام فرمود:آن پانصد دينار چه شد؟ وكيل عرض كرد:نزد من است. آن حضرت فرمود:آن را نيز بياور. و همه ي اين درهم ها و دينارها را به آن مرد سائل داد و فرمود:كسي را بياور تا آن را حمل كند. و او دو نفر را آورد، و امام حسن عليه السلام رداي خود را براي كرايه ي آن دو نفر، [نيز] پرداخت؛ خدمتكاران عرض كردند:سوگند به خدا! ديگر پولي نزد ما نماند.

امام حسن عليه السلام فرمود:لكن من اميدوارم كه نزد خدا پاداشي بزرگ داشته باشم. [7] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

و از سخاوتمندي حسن بن علي عليه السلام اين است كه نقل شده است:كسي از او درخواست [كمكي] كرد، و امام حسن عليه السلام به او پنجاه هزار درهم و پانصد دينار داد، و فرمود:حمالي بياور كه آن ها را برايت حمل كند. و او حمالي آورد و آن حضرت عليه السلام رداي [شخصي] خود را به او داد و فرمود:اين [نيز] كرايه ي حمال.

و هنگامي كه يكي از باديه نشينان نزد آن حضرت آمد، فرمود:هر چه در صندوق است به او بدهيد. و در آن صندوق بيست هزار دينار بود كه همه را به او دادند. باديه نشين گفت:مولاي من!

نگذاشتي نيازم را بگويم و زبان به ستايش باز كنم! امام حسن عليه السلام [اين اشعار را] سرود:

ما مردمي هستيم كه بخشش ما [همچون] مرواريد و برليان نابي است كه در آن، اميد و آرزوها [ي نيازمندان] خوش مي خرامند.

وجود [و دستان] ما پيش از درخواست [ايشان] بخشش مي كند، تا مبادا آبروي كسي كه سؤال مي كند، بريزد.

اگر دريا برتري عطاي ما را بداند، پس از لبريزي [و سركشي] خود، از شرم پس رود [و فرو شود]. [8] .

مجلسي رحمه الله از كتاب العدد القوية نقل كرده است:

گفته اند:مردي روبه روي حسن بن علي عليه السلام ايستاد و گفت:اي فرزند اميرمؤمنان! تو را سوگند مي دهم به آن خدايي كه اين نعمت ها را از روي اكرام خود - بي هيچ واسطه اي - به تو عطا فرمود! حقم را از دشمن بگير؛ زيرا او سر به هوا و بيدادگري است كه پير كهنسال را احترام نمي گذارد و كودك خردسال را رحم نمي كند. و امام حسن عليه السلام - كه تكيه داده بود - نشست و فرمود:دشمنت كيست تا حقت را بگيرم؟

عرض كرد:فقر. پس امام حسن عليه السلام لحظاتي سر در انديشه فرو برد، سپس سر بلند كرد و به خادم خود فرمود:آنچه نزد تو هست، بياور. و او پنج هزار درهم آورد. امام حسن عليه السلام فرمود:آن را به او بده. و به او فرمود:تو را به اين قسم هايي كه به من دادي، سوگند مي دهم كه هر زمان كه [اين] دشمن بيدادگر به سراغت آمد، نزد من بيا و دادخواهي كن. [9] .

در تفسير منسوب به امام حسن عسكري عليه السلام آمده است:

كسي هديه اي نزد امام حسن عليه السلام آورد. امام

حسن عليه السلام فرمود:كدام يك را بيش تر دوست داري؟ اين كه به جاي هديه ي تو، بيست برابر آن (بيست هزار درهم) به تو دهم، يا دري از علم به رويت بگشايم كه در ديار خود، به فلان ناصبي غلبه پيدا كني و ناتوانان آن سامان را [از شر او] نجات بخشي؟ اگر خوب انتخاب كني، هر دو را برايت فراهم كنم و اگر نه آن را كه خواسته اي. عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! آيا پاداش غلبه ي بر آن ناصبي و نجات آن ناتوانان، به اندازه ي بيست هزار درهم است؟ فرمود:بلكه بيست ميليون بار بيش از همه ي دنيا.

عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! پس چگونه آن را كه پست تر است، برگزينم؟! من آن سخن را - كه برتر است و دشمنان خدا را از اولياي خدا دور مي كند - انتخاب كردم. امام حسن عليه السلام فرمود:خوب انتخاب كردي! و آن دانش را به او آموخت، و بيست هزار درهم نيز به او داد، و او رفت و آن ناصبي را منكوب [و مغلوب] كرد، و خبرش به امام حسن عليه السلام رسيد. و چون نزد امام حسن عليه السلام آمد، به او فرمود:اي بنده ي خدا! كسي چون تو، سود نبرده و كسي چون تو، دوستان بامحبتي پيدا نكرده است. تو، اولا، محبت خدا را به دست آوردي؛ ثانيا، محبت محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام را؛ ثالثا، محبت خاندان پاك و معصوم آنان را؛ رابعا، محبت فرشتگان مقرب خدا را؛ خامسا، محبت برادران ايماني خود را، و به شمار هر انساني، پاداشي به دست آوردي كه هزار بار برتر از دنياست. گوارايت باد، گوارا. [10] .

راوندي

رحمه الله از ابوبصير نقل كرده است:

علي بن دراج، هنگام مرگ، برايم نقل كرد:خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم:مختار مرا براي برخي از كارهاي خود به كار گرفت و من به مالي دست يافتم كه برخي از آن، تلف شد و مقداري را مصرف كردم و مقداري هم بخشيدم. اينك دوست دارم كه شما مرا از آن، حلال [و آزاد] كنيد. امام باقر عليه السلام فرمود:حلالت باشد. عرض كردم:فلاني براي من نقل كرد كه از حسن بن علي عليه السلام درخواست كرد تا در رجعت، زميني به او اختصاص دهد، و آن حضرت فرمود:من كاري بهتر از آن براي تو مي كنم؛ من خود و پدرانم را ضامن بهشت تو مي كنم. آيا [امام حسن عليه السلام] اين كار را كرد؟ فرمود:آري. عرض كردم:من نيز مي خواهم كه تو و پدرانت ضامن بهشت من باشيد [آيا مي شود؟] فرمود:آري. ابوبصير مي گويد:اين سخن را براي من گفت و مرد، و من آن را به كسي نگفتم. پس از مدتي حركت كردم و وارد مدينه شدم، و نزد امام باقر عليه السلام رفتم. آن حضرت تا مرا ديد، فرمود:علي از دنيا رفت؟ عرض كردم:آري. فرمود:آيا برايت چنين و چنان گفت؟ و همه ي آنچه را ميان من و علي گذشته بود، مو به مو بازگو كرد. و من عرض كردم:سوگند به خدا! در آن هنگام كه او اين سخن را برايم گفت، نزد ما كسي نبود و من نيز آن را براي كسي نگفته ام. شما از كجا دانستيد؟ رانم را با دست گرفت و فرمود:رها كن، رها كن، حالا چيزي مگو. [11] .

ابن ابي الحديد از محمد بن حبيب نقل كرده است:

امام حسن

عليه السلام به شاعري هديه داد، يكي از همراهان گفت:سبحان الله! آيا به شاعري كه گناه مي كند و تهمت مي زند، بخشش مي كني؟ آن حضرت فرمود:اي بنده ي خدا! بهترين مصرفي كه از مال خود داري، آن است كه آبرويت را حفظ كند. خود را از شر [ديگران] دور داشتن، از [مصاديق] طلب خير است. [12] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 558:1.

[2] المناقب 17:4.

[3] همان.

[4] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسين عليه السلام):151، ح 254.

[5] المناقب 18:4.

[6] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):146، ح 245.

[7] كشف الغمة 558:1.

[8] المناقب 16:4.

[9] بحارالانوار 350:43، ح 22 و 237:77.

[10] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام:347.

[11] الخرائج و الجرائح 730:2، ح 36.

[12] شرح ابن ابي الحديد 10:16.

بعد از بيعت با ايشان

ما از حزب خدائيم كه پيروز مي باشيم، و از خاندان و نزديكان پيامبر هستيم، مائيم اهل بيت پاك و پاكيزه رسول خدا، و يكي از دو يادگار گرانبهائي كه او از خود به جاي گذاشت، ما يادگار رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از كتاب خدائيم، كه بيان هر چيز در آن است، و باطل از پيش و پس در آن داخل نشده و همه چيز به آن باز مي گردد.

پس تفسير قرآن در اختيار ماست، ما هرگز در بيان مفاهيم قرآن اشتباه نمي كنيم، بلكه حقائق آن را آشكار مي سازيم، پس از ما فرمان بريد، كه فرمانبري از ما بر شما واجب است، زيرا به اطاعت خدا و پيامبرش مقرون مي باشد.

و خداوند مي فرمايد: اي ايمان آورندگان از خدا و رسول او و صاحبان امر از بيان خود پيروي كنيد،

و اگر در چيزي اختلاف نموديد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد، و اگر به پيامبر و صاحبان امر از ميان خودشان رجوع دهند كساني كه حقايق را از قرآن استنباط مي كنند شما را آگاه خواهند ساخت.

و شما را بر حذر مي دارم از اينكه فرياد شيطان را بشنويد كه دشمن آشكار شماست، و از دوستان شيطان نباشيد، كه خداوند درباره آنان فرمود: شيطان رفتار آنان را برايشان زينت داد و گفت: امروز هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد و من شما را پناه مي دهم ولي چون آن گروهها نمودار شدند شيطان به پيروان خود پشت كرد و گفت: من از شما بيزارم، و من چيزي را مي بينيم كه شما نمي بينيد.

آنگاه است كه پشت ها را آماج نيزه ها، و پيكرها را در معرض شمشيرها و تيرها و بنيانها را عرصه شكستها مي سازيد، پس كسي كه از پيش ايمان نياورده ايمانش به او سودي نمي بخشد و از كردارش خيري نمي بيند، و خدا داناتر است.

خطبته بعد البيعة له

نحن حزب الله الغالبون، و عترة رسوله الاقربون، و اهل بيته الطيبون الطاهرون، و احد الثقلين اللذين خلفهما رسول الله صلي الله عليه و آله في امته، و التالي كتاب الله، فيه تفصيل كل شيء، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه

فالمعمول علينا في تفسيره، لا نتظني تأويله، بل نتيقن حقائقه، فاطيعونا، فان طاعتنا مفروضة، اذ كانت بطاعة الله عزوجل و رسوله مقرونة.

قال الله عزوجل: يا ايها الذين امنو اطعيوا لله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الرسول

[1] و لو ردوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم [2] .

و احذركم الاصغاء لهتاف الشيطان، فانه لكم عدو مبين، فتكونوا اولياءه الذين قال لهم: لا غالب لكم اليوم من الناس و اني جار لكم فلما ترأت الفئتان نكص علي عقبيه و قال اني بريء منكم اني اري ما لا ترون [3] .

فتلقون الي الرماح وزرا، و الي السيوف جزرا، و للعمد حطما، وللسهام غرضا، ثم لاينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] النساء: 58.

[2] النساء: 83.

[3] الانفال: 48.

بعد از انجام صلح

اي اهل عراق! من سه چيز را از شما خرده مي گيرم: كشتن پدرم، و ضربه زدن به من، و غارت اموالم را.

خطبته لما وقع الصلح

يا اهل العراق! انه سخي بنفسي عنكم ثلاث: قتلكم ابي و طعنكم اياي، و انتهابكم متاعي.

بعد از خواسته اصحاب براي نقض بيعت

شما شيعيان و دوستان ما هستيد، اگر مي خواستم تلاشم در امور دنيايي باشد، و به قدرت دنيايي مي انديشيدم، معاويه در اين زمينه از من قويتر و نيرومندتر، و عزمش بيشتر از من نبود، اما نيتم غير آن چيزي است كه شما مي انديشيد، و عملي كه انجام داده ام، بخاطر جلوگيري از ريختن خونها بوده.

پس به قضاء الهي راضي باشيد، و به امر او تسليم باشيد، و در خانه هايتان مانده و سكوت اختيار كنيد - يا فرمود: عملي انجام ندهيد تا نيكوكار در راحتي قرار داشته باشد، يا از دست فاجر در راحتي باشد.

خطبته بعد ان طلب اصحابه نقض بيعته

انتم شيعتنا و اهل مودتنا، فلو كنت بالحزم في امر الدنيا اعمل، و لسلطانها اركض و انصب، ما كان معاوية باباس مني باسا، و لا اشد شكيمة، و لا امضي عزيمة، ولكني اري غير ما رأيتم، و ما اردت بما فعلت الا حقن الدماء.

فارضوا بقضاء الله و سلموا لامره، والزموا بيوتكم و امسكوا - او قال: - كفوا ايديكم حتي يستريح بر او يستراح من فاجر.

به پاس احترام به امام

امام باقر عليه السلام مي فرمايند:

هنگامي كه حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به معراج بردند، ده ركعت نماز به

زمين آورد، كه نمازهاي واجب همه دو ركعتي بودند.

هنگامي كه امام حسن عليه السلام متولد شدند، پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم براي شكر اين نعمت هفت ركعت به نمازها اضافه نمود و حق تعالي آن هفت ركعت را براي به آن حضرت اجازه فرمود [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلال العيون: 1 / 341.

برگرفته شده از اسم خدا

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

امام حسن عليه السلام، حسن ناميده شد، زيرا به احسان خدا آسمان ها و زمين برپا گرديد. حسن گرفته شده از احسان است. و علي و حسن دو اسم گرفته شده از نامهاي خداوند متعال هستند، و نام حسين از نام حسن گرفته شده است [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 8 ح 483 / 5.

با دست مباركش اشاره نمود

هنگامي كه جناب فضه ي خادمه عليهاالسلام به منزل نبوت و جايگاه رحمت و اصل عصمت، و مركز حكمت، خانه ي حضرت صديقه طاهره ام الأئمه فاطمه زهراء عليهاالسلام وارد شد، چيزي غير از شمشير و زره و آسيا در آنجا نيافت.

فضه دختر پادشاه بود، او مقداري اكسير داشت، قطعه اي از مس برداشته نرم نمود، و به شكل يك ماهي درآورد. آنگاه اكسير را به آن زد و به طلا تبديل كرد. هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام تشريف آوردند، آن را در حضور حضرت قرار داد. زماني كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را ديد فرمود: آفرين اي فضه؛ ولي اگر آن را خوب ذوب مي نمودي رنگ بهتري پيدا مي كرد، و قيمتش گرانتر مي شد.

فضه عرض كرد: اي آقاي من؛ مگر شما اين علم را مي شناسي؟

حضرت فرمودند: آري؛ اين طفل - اشاره نمود به امام حسن عليه السلام - هم اين علم را مي داند.

در آن حال امام حسن عليه السلام جلو آمده و همان سخن اميرالمؤمنين عليه السلام را فرمود. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام به فضه فرمودند:

ما بزرگتر از اينها را مي شناسيم.

ثم أومي بيده، و اذا عنق من ذهب و كنوز سائره، فقال: ضعيها مع اخواتها، فوضعتها فسارت.

سپس با دست

مبارك خود اشاره نمود، ناگهان رشته هايي از طلا و گنجهايي در حال حركت ظاهر شد. و فرمودند: اين طلاها را روي آنها بيانداز. جناب فضه نيز آن طلا را روي گنجها انداخت، و به آنها ملحق شد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مشارق الانوار: 148.

به آنچه كه خواستم دست يافتم

جابر بن عبدالله انصاري قدس سره مي گويد:

امام حسن مجتبي عليه السلام را ديدم كه در آسمان بالا رفت و ناپديد گرديد. سه روز در آنجا ماند، و بعد از آنكه فرود آمد آرامش و وقار خاصي يافته بود - در آن حال - فرمود:

بروح آبائي؛ نلت ما نلت.

به روح پدرانم سوگند؛ به آنچه مي خواستم دست يافتم [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 11 ح 851، صحيفة الأبرار: 2 / 157 ح 57، نوادر المعجزات: 123 ح 33.

به الهام خداوند دانستم

ابن عباس مي گويد:

روزي در خدمت امام حسن عليه السلام نشسته بوديم، ديدم ماده گاوي را براي ذبح كردن مي برند. در اين هنگام امام حسن عليه السلام فرمود:

اين گاو به گوساله ي ماده اي كه ميان پيشاني و سر دمش سفيدي وجود دارد، حامله است.

ما با قصاب روانه شديم تا آن كه آن گاو را كشت و گوساله اي را از شكمش بيرون آورد، مشاهده كرديم كه گوساله دقيقا همانطوري است كه امام حسن عليه السلام فرموده بود.

به خدمت آن حضرت آمديم و عرض كرديم: حق تعالي مي فرمايند: (و يعلم ما في الأرحام) [1] «خدا مي داند آنچه در رحم ها است». حال شما چگونه دانستيد؟

امام حسن عليه السلام فرمود:

انا نعلم المكنون المحزون المكتوم الذي لم يطلع عليه ملك مقرب، و لا بني مرسل، غير محمد و ذريتة عليهم السلام.

ما (اهل بيت) به آنچه تكوين، و آفرينش، ذخيره و پوشيده شده آگاهي و علم داريم، آن دانشي كه فرشته مقرب و پيامبر مرسل از آن اطلاع ندارند مگر پيامبر اكرم و خاندان او عليهم السلام [2] . من به الهام خداوند دانستم [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي

لقمان: آيه ي 34.

[2] مدينة المعاجز: 2 / 14 ح 864، نوادر المعجزات: 129 ح 14، صحيفة الأبرار: 2 / 159، به نقل از بحارالأنوار: 43 / 328.

[3] جلال العيون: 1 / 379.

بي ادبي مزمن

در كتاب «مدينة المعاجز» نوشته شده است:

مرد و زني از اهل شام - در مجلس معاويه عليه الهاويه - نزد امام حسن عليه السلام بودند، آن مرد جسور به امام عليه السلام گفت: اگر در ادعاي خود - امامت - راست مي گوئي پس مرا زن و زن مرا مرد كن؟.

امام عليه السلام به غضب آمد و نگاه تندي به آن مرد نمود و لبهاي مبارك خود را حركت داد، دعايي خواند كه نمي فهميدم. سپس دوباره نگاهي به هر كدامشان نمود. در آن حال، مرد متوجه حال خود شد و سر به زير انداخت و دست خود را به صورت خود گرفته از آن مجلس خارج شد.

هنگامي كه با زن خود روبرو شد، زنش نيز گفت: من به صورت مرد شدم. آنها رفتند، بعد از زماني نزد آن حضرت برگشتند در حالي كه فرزندي داشتند، به پيشگاه امام مجتبي عليه السلام تضرع و معذرت خواهي كردند و توبه نمودند، عرض كردند: ما را به حالت اول برگردان.

آن حضرت دست هاي مباركشان را بالا برده و براي آنها اين گونه دعا فرمودند:

اللهم ان كانا صادقين في توبتهما، فتب عليهما و حولهما الي ما كان عليه.

پروردگارا؛ اگر اين دو در توبه كردن خود صادق هستند، توبه ي آنها را بپذير و آنها را به خلقت اوليه خود برگردان.

پس بدون شك و شبهه آنها به حالت اول برگشتند [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 22 ح 880، صحيفة الأبرار: 2 / 168 ح 50.

بركات همراهي با ولي پروردگار

امام حسن عليه السلام از مدينه به قصد مكه بيرون رفتند تا عمره به جا بياورند.

در وقت بيرون رفتن، مردم بسياري به دنبال ايشان به مشايعت آن حضرت پرداختند، و دست و پاي ايشان را مي بوسيدند و آن حضرت را زيارت مي كردند و صلوات بر محمد و آل او مي فرستادند.

به واسطه ي هجوم مردم، تازيانه از دست مبارك امام حسن عليه السلام بر زمين افتاد، غلام سياهي از سر اعتقاد آن را برداشت و به دست آن حضرت داد، امام حسن عليه السلام نيز براي او دعا فرمود.

هنوز دعاي آن حضرت تمام نشده بود كه آن سياه به شخصي سفيد پوست تبديل شد.

اين خبر در مدينه شايع شد و مردم همه از اين كرامت بزرگ متعجب و حيران گرديدند [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عجايب و معجزات شگفت انگيزي از چهارده معصوم عليهم السلام: 188، به نقل از خلاصة الأخبار.

بهشت پاداش زيارت كريم اهل بيت

امام صادق عليه السلام فرمودند:

روزي امام حسين عليه السلام در دامن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، ناگهان سرش را بلند نمود و گفت: پاداش كسي كه شما را بعد رحلت شما

زيارت نمايد چيست؟ پيامبر فرمود:

يا بني؛ من آتاني زائرا بعد موتي فله الجنة، و من أتي أباك زائرا بعد موته فله الجنة، و من اتي اخاك زائرا بعد موته فله الجنة، و من اتاك زائرا بعد موتك فله الجنة.

اي فرزندم؛ هر كس بعد از مرگم به زيارت من آيد بهشت بر او واجب مي شود، و هر كس بعد از شهادت پدرت به زيارت او رود بهشت بر او واجب مي شود، و هر كس برادرت (امام حسن عليه السلام)

را بعد از شهادت زيارت كند بهشت بر او واجب مي شود و همچنين هر كس تو را بعد از شهادتت زيارت نمايد بهشت بر او واجب مي شود [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 10 / 257 ح 17.

بهانه نجات

در فرمايشي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به امام مجتبي عليه السلام فرمودند:

هر كس تو را در دوراني زندگي و بعد از آن، زيارت نمايد، بر من واجب است او را در روز قيامت نجات دهم [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام: 326.

به من سلام بفرستيد

امام مجتبي عليه السلام فرمودند:

من زار قبري بعد موتي كمن هاجر الي في حياتي فان لم تستطيعوا فأبعثوا الي بالسلام فانه يبلغني.

كسي كه بعد از شهادتم مرا زيارت نمايد، گويا در دوران زندگيم به سوي من هجرت نموده است، اگر توانائي زيارت من را نداريد پس به من سلام بفرستيد كه همانا سلام شما به من خواهد رسيد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام مجتبي عليه السلام: 326.

بيرون آوردن عسل از سنگ

كثير بن سلمه مي گويد: در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ديدم امام حسن عليه السلام در كنار سنگي نشسته و از آن عسل بيرون مي آورد و ميل مي كند.

خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمدم و جريان را عرض كردم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «آيا اين فرزند بزرگوارم را انكار مي كنيد؟! او سيد و بزرگواري است كه خدا بوسيله ي او بين دو گروه بزرگ را اصلاح مي كند و اهل آسمان در آسمان و اهل زمين در زمين از او اطاعت مي كنند» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

برخورد سازنده در قبال استهزاء جاهل

پس از آن كه عدّه بسياري از ياران و اصحاب امام مجتبي عليه السلام در جنگ با معاويه به حضرت خيانت كردند و امام عليه السلام مجبور شد به جهت مصالح اسلام و مسلمين با معاويه صلح نمايد.

روزي آن حضرت وارد مسجد النّبي شد، عدّه اي از بني اميه را ديد كه هر كدام به گونه اي به آن حضرت زخم زبان مي زنند و او را مورد استهزاء قرار داده اند.

وقتي امام مجتبي صلوات الله عليه چنين صحنه اي را مشاهده نمود، بدون آن كه كوچكترين برخوردي با آن بي خردان نمايد، دو ركعت نماز به جاي آورد، و سپس افراد حاضر را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

استهزاء و مسخره كردن شما را متوجّه شدم، قسم به خداوند يكتا! شماها روزي را حاكم و مالك نمي شويد مگر آن كه ما اهل بيت رسالت دو برابر آن مدّت را حاكم خواهيم شد؛ و شما، ماه و سالي

را حاكم نخواهيد شد مگر آن كه ما نيز دو برابر آن را بر شما حكومت مي نمائيم.

ولي بدانيد كه ما در حكومت و حاكميت شما آسايش داشته و از امكانات آن تا اندازه اي برخورداريم؛ امّا شما در حكومت ما هيچ جايگاهي نداريد و هيچ گونه آسايش و بهره اي نخواهيد داشت.

در اين لحظه يكي از شنوندگان بلند شد و به آن حضرت خطاب كرد و گفت: چگونه چنين باشد، در حالي كه شما سخاوتمند ترين، مهربان ترين و دلسوزترين انسان ها هستيد؟!

امام حسن مجتبي عليه السلام در جواب چنين اظهار نمود:

براي آن كه بني اميه با حيله و سياست شيطاني حقّ ما را غصب كرده اند؛ و همانا مكر و نيرنگ شيطان ثابت و پابرجا نمي باشد؛ بلكه متزلزل و ضعيف خواهد بود.

وليكن ما - اهل بيت رسالت - براساس معيار سياست الهي و احكام قرآن، با بني اميه مخالف و دشمن بوده و هستيم؛ و اين سياست الهي قوي و استوار خواهد بود؛ و بر همين معيار - يعني سياست الهي و احكام قرآن - با بني اميه برخورد خواهيم كرد.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 44، ص 90، ح 3.

بدرقه ابوذر به سوي ربذه

هنگامي كه عثمان، ابوذر غفاري، آن يار راستين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به خاطر اعتراض هايش، به ربذه تبعيد مي كرد، فرمان داد كه هيچ كس حق ندارد او را بدرقه كند.

ولي اميرمؤمنان امام علي عليه السلام، برخلاف فرمان عثمان، دست حسن و حسين عليه السلام را گرفت و همراه برادرش عقيل و عمار ياسر، براي بدرقه ي ابوذر حركت كردند و هر

كدام با سخني، ابوذر را بدرقه نمودند.

هنگامي كه امام حسن عليه السلام با ابوذر سخن مي گفت، ناگاه مروان، كه از جانب عثمان مأمور جلوگيري از بدرقه ي ابوذر شده بود، سوار بر مركب، فرارسيد و با تندي و جسارت، فرياد زد: اي حسن! دور شو، مگر نمي داني كه اميرالمؤمنين عليه السلام (عثمان) از سخن گفتن با ابوذر، نهي كرده است؟! اگر نمي داني، اكنون بدان!

در اين هنگام، امام علي عليه السلام به مروان حمله كرد و با تازيانه ي خود بر پيشاني مركب او زد و فرمود: دور شو! خدا تو را به سوي آتش دوزخ روانه سازد!

مروان در حال خشم، نزد عثمان بازگشت و احساسات او را بر ضد امام علي عليه السلام تحريك نمود. به هر حال امام حسن عليه السلام از تهديد مروان نهراسيد و با سخنان عميق خود، موضع گيري هاي ابوذر را تأييد كرد، و به آن ابعاد عظيم تبليغاتي، فكري و سياسي داد.

سخنان امام حسن عليه السلام با ابوذر، اين چنين بود:

«يا عماه! لو لا أنه لا ينبغي للمودع أن يسكت، و للمشيع أن ينصرف، لقصر الكلام، و ان طال الأسف.

و قد أتي القوم اليك ما تري، فضع عنك الدنيا بتذكر فراقها، و شدة ما اشتد منها برجاء ما بعدها.

و اصبر حتي تلقي نبيك صلي الله عليه و آله و سلم و هو عنك راض[1] .

يعني: «اي عمو! اگر نه اين بود كه براي وداع كننده خوب نيست كه سكوت كند و براي بدرقه كننده شاسته نيست كه (بي سخن) بازگردد، سخن كوتاه مي شد، گر چه تأسف و ناراحتي طولاني و دراز است.

همانا، از ناحيه ي اين قوم (عثمان و طرفدارانش)، به

تو مصيبت ها رسيده كه ديدي. دنيا را به ياد جدايي از آن، ناديده انگار و به اميد پاداش هاي آخرت، از ناراتي ها و سختي هاي دنيا چشم بپوش (و آن را تحمل كن).

صبر و استقامت كن، تا رسول خدا صلي الله عليه و آله را ملاقات كني، در حاليكه او از تو خشنود باشد».

به اين ترتيب، امام حسن عليه السلام با اين موضع گيري نيرومند خود، اعتراض هاي ابوذر را امضا كرد و هيأت حاكمه را محكوم نمود و رفتار ابوذر را مورد خشنودي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دانست[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 8، ص 253؛ روضه ي كافي، ص 207؛ الغدير، ج 8، ص 301؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 254.

[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 254.

بيان ماجراي داوري حكمين براي خوارج

جنگ صفين پيامدهاي شومي بر جاي گذاشت. يكي از آنها اين بود كه سپاهيان شام با حيله ي عمر و عاص، قرآن را بر سر نيزه كردند و فرياد زدند: بياييد بين ما و شما، قرآن داوري كند.

و همين كار، موجب بروز اختلاف در ميان سپاه امام علي عليه السلام گريد و سپس ماجراي ننگين داوري حكمين پيش آمد و جمعي از دوستان ديروز امام علي عليه السلام، از آن حضرت جدا شده و به عنوان خوارج ظهور كردند.

گستاخي خوارج به جايي رسيد كه امام علي عليه السلام را كافر خواندند و اعلام جنگ با آن حضرت نمودند. با اين بهانه كه چرا امام علي عليه السلام داوري حكمين (ابوموسي و عمرو عاص) را پذيرفته است؟! با اين كه خود آنها، با تحميل و فشار، موجب بروز حادثه ي ننگيني شدند.

حضرت امام

علي عليه السلام مي خواست كه با استدلال و بيان مطالب، آتش فتنه را خاموش كند، ولي خوارج بر شعله ور شدن اين آتش، دامن مي زدند، كه سرانجام ماجراي جنگ نهروان پيش آمد. امام علي عليه السلام و سپاهيانش، در اين جنگ، همه ي افراد خوارج - جز نه نفر را كه گريختند - به هلاكت رسانيدند.

امام حسن عليه السلام، در اين ماجرا نيز دستيار بزرگ پدر بزرگوارش، حضرت امام علي عليه السلام بود. در آغاز، بسيار سعي كرد تا آتش فتنه انگيزان خوارج را خاموش كند، ولي وساطت امام حسن عليه السلام نيز در آن كوردلان اثر نكرد.

اميرمؤمنان، امام علي عليه السلام، به فرزند بزرگوارش، امام حسن عليه السلام فرمود: برخيز، با اينها (خوارج معترض) سخن بگو و ماجراي داوري حكمين را براي آنها بيان كن.

امام حسن عليه السلام برخاست و خطبه خواند و مطالبي فرمود. در فرازي از اين خطبه اين چنين آمده است:

«أيها الناس! انكم قد اكثرتم في امر عبدالله بن قيس و عمرو بن العاص، فانهما بعثا ليحكما بكتاب الله، فحكما بالهوي علي الكتاب، و من كان هكذا لم يسم حكما، و لكنه محكوم عليه»[1] .

يعني: «اي مردم! در مورد ابوموسي و عمروعاص (حكمين)، بسيار سخن گفتيد. همانا بدانيد كه اين دو نفر (به دومة الجندل، براي داوري) فرستاده شدند، تا بر اساس كتاب خدا (قرآن)، داوري كنند. ولي آنها مطابق هواي نفس خود داوري كردند. كسي كه چنين باشد، حاكم (داور مورد قبول) نخواهد بود، بلكه محكوم است».

امام حسن عليه السلام، با اين بيان، داوري حكمين را محكوم كرد، ولي خوارج دست از لجاجت خود برنداشتند و به مخالفت خود ادامه دادند و سرانجام، با

دست خود، گور خود را كندند و وجود ننگينشان به دست سپاهيان امام علي عليه السلام، از صفحه ي روزگار محو شد[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 193.

[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 260، با اندكي تغيير.

بخشش كريمانه، به مرد هاشمي

روزي، دو مرد، يكي از طايفه بني هاشم و ديگري از طايفه ي بني اميه، با يكديگر مجادله و بگو مگويي داشتند.

مرد هاشمي مي گفت: قوم من از قوم تو بزرگوارتر (و بخشنده تر) هستند.

مرد اموي مي گفت: آنگونه كه تو مي گويي نيست، بلكه قوم من از قوم تو بزرگوارتر (و بخشنده تر) مي باشند.

سرانجام، آنها قرار گذاشتند كه هر يكي از آن دو نزد ده نفر از افراد قوم و طايفه ي خود بروند و از آنها چيزي بخواهند، تا معلوم شود كه افراد قبيله ي كداميك از آن دو، كمك بيشتري به هر يك از آن دو مي كنند و به اين طريق، حقيقت امر معلوم شود.

آن دو با اين تصميم از يكديگر جدا شده، هر يك نزد افراد سرشناس طايفه ي خود حركت كردند، تا كمكهاي لازم از آنها را مطالبه كنند.

مرد أموي، نزد ده نفر افراد سرشناس بني اميه رفته و ماجرا را براي آنان بيان نموده و از آنان تقاضاي كمك كرد و آنان نيز هر يك مبلغ ده هزار درهم به وي دادند.

و اما مرد هاشمي، ابتدا نزد امام حسن عليه السلام آمده و ماجرا را به آن حضرت بيان نموده و از آن حضرت تقاضاي كمك كرد و امام حسن عليه السلام دستور داد كه مبلغ يكصد و پنجاه هزار درهم به وي دادند.

سپس به نزد امام حسين عليه السلام آمد و

ماجراي ميان خود و مرد أموي را براي آن حضرت نيز تعريف كرد.

امام حسين عليه السلام از او پرسيد: آيا پيش از من به كسي مراجعه كرده اي؟

مرد هاشمي پاسخ داد: آري، پيش از آمدن به خدمت شما، به محضر برادر بزرگوارتان امام حسن عليه السلام رفته و ماجرا را به آن حضرت بيان نموده و آن حضرت مبلغ يكصد و پنجاه هزار درهم به من عطا فرمود.

امام حسين عليه السلام فرمود: من نمي توانم، بيش از آن مبلغي كه سرور (و برادر بزرگم) به تو عطا فرموده است، به تو بدهم.

آنگاه، امام حسين عليه السلام نيز يكصد و پنجاه هزار درهم به اين سائل هاشمي عطا فرمود. سرانجام، سر قرار معين، هر دو مرد هاشمي و أموي، در محل مخصوص به ملاقات يكديگر شتافتند. پس از آنكه به همديگر رسيده و هر يك ماجراي كمكهاي افراد سرشناس طايفه خود را براي يكديگر تعريف كردند، معلوم شد كه مرد أموي تنها يكصد هزار درهم را - آن هم از ده نفر از افراد سرشناس طايفه ي خود - توانسته است بگيرد، ولي مرد هاشمي تنها از دو نفر از سرشناسان طايفه ي خود، سيصد هزار درهم را دريافت كرده است.

مرد أموي از مشاهده ي اين تفاوت بزرگ در بخشش بزرگان دو طايفه ي بني هاشم و بني اميه، خشمگين شده و به سوي بزرگان طايفه ي خود رفته، پول آنها را به خود آنها برگرداند و آنها نيز پذيرفته و پول خود را پس گرفتند.

پس از آن، مرد هاشمي نيز نزد امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام رفته و خواست پول آن دو بزرگوار را به خودشان بازگرداند، ولي آن بزرگواران

پولها را نپذيرفتند و فرمودند: ما چيزي را كه به كسي بخشيديم، پس نمي گيريم. حالا اختيار با توست، اگر مي خواهي آنرا بردار و اگر مي خواهي آنها را بر خاك بيفكن (دور بريز)[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صلح امام حسن عليه السلام، (ترجمه)، ص 44، (با تغيير و تصرف).

برخورد كريمانه، با پيرمرد نادان شامي

روزي، پيرمردي ناآگاه، از اهالي شام، در مدينه امام حسن عليه السلام را در حاليكه سوار بر مركب بود، ديد و آنچه مي توانست به آن حضرت بدگويي كرد.

وقتي كه آن پيرمرد نادان از بدگويي خود به امام حسن فراغت پيدا كرد، امام حسن عليه السلام كنار او رفته و بر او سلام كرد و در حاليكه لبخندي در چهره (و بر روي لبان خود) داشت، به او فرمود: اي پيرمرد! به گمانم تو در اين شهر، غريب هستي! و گويا، اموري براي تو اشتباه شده است. (بنابراين:)

اگر تو از ما درخواست رضايت كني، ما از تو راضي مي شويم.

اگر تو چيزي از ما بخواهي، ما آن را به تو عطا مي كنيم.

اگر تو از ما راهنمايي بخواهي، ما تو را راهنمايي مي كنيم.

اگر تو از ما كمكي براي برداشتن بار خود بخواهي، ما بار تو را برمي داريم.

اگر تو گرسنه باشي، ما تو را سير مي كنيم.

اگر تو برهنه باشي، ما تو را مي پوشانيم.

اگر تو نيازمند باشي ما، تو را بي نياز مي كنيم.

اگر تو از جايي گريخته باشي، ما به تو پناه مي دهيم.

اگر تو حاجتي داري، ما حاجت تو را ادا مي كنيم.

اگر تو مركب خود را به سوي خانه ي ما روانه كني و تا هر وقت كه بخواهي مهمان ما باشي، خانه ي ما براي

تو خواهد بود؛ زيرا كه ما خانه ي آماده، وسيع و ثروت بسيار، داريم!

هنگامي كه آن پيرمرد شامي، اين سخنان مهرانگيز را از امام حسن عليه السلام شنيد، منقلب شد و گريه كرد و گفت: من گواهي مي دهم كه تو خليفه ي خدا در زمينش هستي و خداوند، خود آگاهتر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسي قرار دهد. پيش از اين، تو و پدرت، مبغوض ترين افراد در نزد من بوديد، ولي اينك، تو محبوبترين انسانها، در نزد ما مي باشي!

سپس، آن پيرمرد به خانه ي امام حسن وارد شد و مهمان آن حضرت بود، تا پس از مدتي، در حاليكه كه محبت خاندان نبوت، در جاي جاي قلبش قرار گرفته بود، از محضر امام حسن مرخص گرديد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 43، ص 344؛ كشف الغمه، ج 2، ص 135؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 292.

بيعت مردمي، ادامه راه پدر و توطئه دشمنان

پس از شهادت اميرمؤمنان، امام علي عليه السلام، حضرت امام حسن عليه السلام زمام امور امامت و رهبري امت اسلامي را به دست گرفت و مدت امامت آن حضرت، ده سال (از سال چهل تا پنجاه هجري قمري) ادامه يافت. در اين مدت، حوادث تلخ و شيرين فراواني رخ داد.

روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهل هجري قمري، سراسر شهر كوفه، غرق در ماتم و عزاي شهادت حضرت اميرمؤمنان، امام علي بن ابي طالب عليه السلام بود. و مردم، گروه گروه به محضر امام حسن مجتبي عليه السلام و برادران آن حضرت، براي عرض تسليت، مي آمدند.

امام حسن عليه السلام، در آن روز، در اجتماع مردم، خطبه اي خواند و پس از حمد و ثناي خداوندي فرمود: اي

مردم! شب گذشته، مردي از دنيا رفت كه، پيشينيان، بر او سبقت نگرفتند و آيندگان، به او، نرسند! او، پرچمدار رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، (در حالي) كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ او بودند.

او از ميدان برنمي گشت، مگر آنكه خداوند، پيروزي را نصيبش مي ساخت. او در شبي وفات كرد، كه يوشع بن نون، وصي موسي عليه السلام، وفات يافت. همان شبي كه عيسي عليه السلام، در چنان شبي به آسمان رفت.

به خدا سوگند! او از درهم و دينار دنيا، جز هفتصد درهم، باقي نگذاشت. آن هم از سهميه ي خودش بود، كه مي خواست با آن، خدمتگزاري، براي خانواده اش بخرد.

در اين هنگام، بغض گلوي امام حسن عليه السلام را گرفت و آن حضرت، گريه كرد. مردم نيز از گريه ي آن حضرت، گريه كردند.

آنگاه، امام حسن عليه السلام، به معرفي خود پرداخت و بخشي از سوابق درخشان و فضايل خود را برشمرد و در پايان فرمود: من، از خانداني هستم كه خداوند در قرآن خود، دوستي آن خاندان و نيكي به آنها را واجب كرده است. آنجا كه مي فرمايد:

«قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا»[1] .

يعني: بگو: من، هيچ پاداشي را از شما - براي رسالتم - نمي خواهم، جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس عمل نيكي انجام دهد، بر نيكي اش مي افزاييم.

آنگاه آن حضرت فرمود: نيكي در اين آيه، دوستي ما خاندان است.

سپس، آن حضرت نشست. در اين هنگام، عبدالله بن عباس، پيش روي آن حضرت برخاست و خطاب به مردم، چنين گفت: اي مردم! اين

فرزند پيامبر شما و فرزند امامتان مي باشد، پس با او بيعت كنيد.

مردم، سخن عبدالله بن عباس را پذيرفته و گفتند: به راستي كه چه اندازه حق او بر ما واجب است! و (چقدر) او در نزد ما، محبوب مي باشد!

آنگاه، مردم با امام حسن مجتبي عليه السلام بيعت كردند.

به اين ترتيب، امام حسن عليه السلام زمام امور رهبري امت اسلامي را به دست گرفت و كارگزاران خود را براي اجراي كارها، مشخص كرد و آنها را بر سر كارهايشان فرستاد و عبدالله بن عباس را هم حاكم بصره نمود و خود، به كار رهبري مشغول گرديد[2] .

معاويه، دو نفر از جاسوسان خود را، براي ايجاد اغتشاش و اختلاف اندازي و اطلاع رساني، به بصره و كوفه، فرستاد.

امام حسن عليه السلام، از اين موضوع اطلاع يافت و فرمان داد كه آن دو نفر را دستگير كرده و گردن بزنند.

آنگاه، امام حسن عليه السلام براي معاويه نامه اي نوشت و در آن نامه، او را - در مورد فرستادن جاسوس ها - سرزنش و تهديد نمود.

معاويه، پاسخ امام حسن عليه السلام را داد.

سپس، بين امام حسن عليه السلام و معاويه، نامه هاي متعددي رد و بدل شد.

سرانجام، معاويه راه طغيان را در پيش گرفت و با سپاه مجهز خود، براي مخالفت و تجاوز به حكومت امام حسن عليه السلام، روانه ي عراق گرديد[3] .

معاويه، براي رسيدن به اين هدف خود، به بزرگترين جنايات و كشت و كشتارها دست زد و پس از شهادت امام علي عليه السلام و بيعت مردم عراق با امام حسن عليه السلام، تصميم قاطع گرفت كه به سركشي خود ادامه دهد و از گسترش نفوذ قدرت امام

حسن مجتبي عليه السلام، جلوگيري نمايد.

طغيان و تجاوز معاويه، به جايي رسيد كه او افرادي را بصورت مخفي، به كوفه فرستاد، تا آنها در فرصت مناسب، امام حسن مجتبي عليه السلام را ترور كنند. آن افراد، عبارت بودند از:

1- عمرو بن حريث.

2- اشعث بن قيس.

3- حجر بن حارث.

4- شبث بن ربعي.

معاويه، با هر يك از آنها، بصورت محرمانه، ملاقات كرد و به هر كدام از آنها به طور جداگانه، پيشنهاد كرد كه: اگر (هر كدام از آنها) حسن عليه السلام را بكشد:

1- من، دويست هزار درهم، به عنوان جايزه به او خواهم داد.

2- او، به عنوان و مقام فرماندهي يكي از گردان هاي ارتش شام، خواهد رسيد.

3- من، يكي از دختران خود را به همسري او، درخواهم آورد.

آنها، پيشنهاد معاويه را پذيرفتند.

سپس، معاويه براي هر كدام از آنها، جاسوسي را گماشت تا آن جاسوس ها، كار آن چهار نفر را به صورت محرمانه، به معاويه گزارش دهند.

امام حسن عليه السلام، از اين توطئه ي معاويه آگاه شد. از آن پس، آن حضرت همواره مراقب بود تا از ناحيه ي آن تروريست هاي پول پرست، آسيب نبيند؛ به همين دليل، از زير لباس خود، زره مي پوشيد.

يك بار، يكي از آنها، امام حسن عليه السلام را كه مشغول نماز بود، هدف تير خود قرار داد، ولي همان زره باعث شد كه تير كين او، به بدن مبارك آن حضرت، كارگر نشود[4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شوري، آيه ي 23.

[2] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، صص 4 - 5.

[3] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، صص 4 - 5.

[4] بحارالأنوار، ج 44، ص 33؛ اعيان

الشيعه، ج 1، ص 569؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 265 - 267.

بند شمشير علي(ع)

شيخ مفيد رحمه الله با سند خود از ابان بن تغلب نقل كرده است:

امام صادق عليه السلام فرمود:صحيفه (كوچكي) در بند شمشير علي عليه السلام بود. علي عليه السلام، حسن عليه السلام را خواست و آن صحيفه و كاردي را به او داد و فرمود:آن را بگشا. حسن عليه السلام نتوانست آن را بگشايد. علي عليه السلام آن را گشود و فرمود:بخوان. حسن عليه السلام خواند:الف، با، سين، لام. يك به يك حرف ها را خواند. سپس آن را پيچيد و به حسين عليه السلام داد. او نتوانست آن را بگشايد. علي عليه السلام آن را گشود و فرمود:فرزندم! بخوان. حسين عليه السلام همان گونه كه حسن عليه السلام خوانده بود، خواند. سپس آن را پيچيد و به محمد بن حنفيه داد. او نتوانست آن را بگشايد. علي عليه السلام آن را گشود و فرمود:بخوان. او چيزي از آن نفهميد. پس علي عليه السلام آن را گرفت و پيچيد و به بند شمشير خود بست.

ابان مي گويد:از امام صادق عليه السلام پرسيدم:چه چيزي در آن صحيفه بود؟ آن حضرت فرمود:آن صحيفه، حروفي بود كه هر حرفي از آن، هزار حرف را مي گشود.

ابوبصير مي گويد:امام صادق عليه السلام فرمود:براي مردم از آن حروف، دو حرف هم تا روز قيامت آشكار نگردد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاختصاص:284.

بسيج مردم به سوي صفين

ابن ابي الحديد نقل كرده است:

نصر گفت:علي عليه السلام درباره ي جهاد و بسيج مردم به سوي صفين سخن گفت. سپس فرزندش، حسن بن علي عليه السلام برخاست و فرمود:سپاس آن خدايي را كه هيچ معبودي جز او نيست و شريكي ندارد و فرمود:

از بزرگ ترين حقوق خدا بر شما، و سرشارترين نعمت هاي او بر شما، آن اندازه است كه ذكر آن به شمار نيايد، و

شكر آن انجام نگيرد، و هيچ گفتار و توصيفي به آن نرسد. ما فقط براي خدا و به سود شما خشم گرفته ايم. و به يقين، هيچ گروهي بر كاري اجتماع نكردند مگر آن كه كارشان استوار و پشتوانه شان پايدار شد. پس در نبرد با دشمنان خود، معاويه و سپاهش، گرد هم آييد و يكديگر را تنها مگذاريد؛ زيرا تنهايي، شاهرگ دل ها را قطع مي كند و دليري در برابر سرنيزه ها، جوانمردي و مصونيت مي آورد. هرگز هيچ قومي خود را نيرومند نكرد مگر آن كه خدا، كاستي را از آنان برداشت، بلاهاي ناگوار خواركننده را از آنان دور كرد و به نشانه هاي آيين فطري، رهنمونشان شد.

سپس اين شعر را خواند:«و تو از صلح، آنچه را مي پسندي دريافت مي كني، و از دم هاي جنگ، چند جرعه، تو را بس است.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد 185:3.

بردباري امام حسن (ع)

خوارزمي مي گويد:

مردي از شاميان گفت:پس از صفين، وارد مدينه شدم. نگاهم به مردي كه در آن جا حضور داشت، افتاد و پرسيدم:او كيست؟ گفتند:حسن بن علي عليه السلام. من نسبت به علي عليه السلام، از اين كه چنين فرزندي دارد، رشك بردم و به آن مرد گفتم:تو فرزند ابوطالبي؟ فرمود:من فرزند فرزند او هستم. من شروع كردم به او و پدرش ناسزا گفتن! و او چيزي نمي گفت. ناسزا گفتن من كه تمام شد، نزد من آمد و فرمود:گويا غريبي؟ گويا حاجتي داري؟ اگر از ما كمك بخواهي، كمكت مي كنيم؛ اگر از ما درخواستي داري، برمي آوريم؛ اگر از ما راهنمايي بخواهي، راهنمايي ات مي كنيم؛ اگر از ما بخواهي بارت را برداريم، برمي داريم.

مرد شامي گفت:من در حالي از او دور شدم كه

نزدم، كسي از او محبوب تر، بر روي زمين نبود. پس از آن، در كار خودم و كار او، نينديشيدم مگر آن كه خود را خوار و پست يافتم. [1] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

از موارد بردباري امام حسن عليه السلام، اين است كه مبرد و ابن عايشه نقل كرده اند:يكي از شاميان، امام حسن عليه السلام را كه سواره بود ديد، و شروع كرد به ناسزاگويي. حسن عليه السلام چيزي نگفت. ناسزاگويي او كه تمام شد، حسن عليه السلام نزد او رفت و با خنده رويي، سلام كرد و فرمود:اي پيرمرد! گويا غريبي؛ شايد به اشتباه افتاده باشي؛ اگر از ما بخواهي، تو را مي بخشيم؛ اگر از ما درخواستي كني، به تو مي بخشيم؛ اگر از ما راهنمايي بخواهي، راهنمايي ات مي كنيم؛ اگر از ما بخواهي بارت را برداريم، كمكت مي كنيم؛ اگر گرسنه اي، سيرت مي كنيم؛ اگر برهنه اي، پوشاكت دهيم؛ اگر نيازمندي، بي نيازت كنيم؛ اگر رانده شده اي، پناهت دهيم؛ اگر نيازي داري، آن را برآورده كنيم. اگر نزد ما بيايي و تا وقت رفتن، ميهمان ما باشي، برايت بهتر خواهد بود؛ زيرا ما جاي فراخ، آبروي بسيار و مال فراوان داريم.

مرد شامي اين سخنان را كه شنيد، گريست و گفت:شهادت مي دهم كه تو جانشين خدا در زميني، خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد. تو و پدرت، مبغوض ترين خلق خدا نزد من بوديد. اينك تو بهترين خلق خدا نزد من هستي. مرد شامي بار سفر خود را به منزل حسن عليه السلام برد و ميهمان او بود؛ تا اين كه [از مدينه] رفت. او [پس از آن] از دوستان اهل بيت عليهم السلام گرديد. [2] .

اربلي از ابن عايشه نقل كرده است:

مردي شامي

به مدينه آمد، و مردي را ديد كه سوار استري زيبا است. مرد شامي مي گويد:زيباتر از او نديده بودم، قلبم به او گرايش يافت، پرسيدم:او كيست؟ گفتند:حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام. من از اين كه علي عليه السلام چنين فرزندي داشته باشد، دلم پر از خشم و حسد شد. نزد او رفتم و گفتم:تو فرزند علي بن ابيطالبي؟ فرمود:من فرزند او هستم. گفتم:تو فرزند چنين و چنان كسي. او و پدرش را ناسزا گفتم. وي چيزي نگفت و من شرمنده اش شدم. سخنم كه تمام شد، با خنده رويي فرمود:گمان مي كنم غريبي، اهل شامي؟ گفتم:آري. فرمود:با من بيا! اگر نياز به منزل داري، در اختيارت مي گذارم. اگر نياز مالي داري، نيازت را برطرف مي سازم. اگر تقاضايي داري، كمكت مي كنم. من خجالت كشيدم و از بزرگواري [و] اخلاق او، در شگفت شدم. و [به شام] برگشتم؛ در حالي كه هيچ كسي را چون او، دوست نداشتم. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقتل الخوارزمي:131.

[2] المناقب 19:4.

[3] كشف الغمة 561:1.

بخشش امام حسن

خوارزمي مي گويد:

مروان به فرزند ابوعتيق، محمد بن عبدالرحمن بن ابي بكر گفت:من شيفته ي استر حسن بن علي ام. او گفت:اگر آن را برايت بياورم، آيا 30 حاجت مرا برآورده مي كني؟ مروان گفت:آري. ابوعتيق گفت:شامگاهان كه مردم نزد تو آيند، من از مناقب قريش مي گويم، و از حسن بن علي عليه السلام نمي گويم. براي اين كار تو مرا، سرزنش كن!

شامگاه كه مردم جمع شدند، او درباره ي برتري قريش، سخن گفت. مروان گفت:چرا مناقب ابومحمد را - كه كسي ندارد - نمي گويي؟ گفت:ما از اشراف ياد كرديم؛ اگر از پيامبران ياد كنيم، [به سبب انتساب امام حسن عليه السلام] از ابومحمد

سخن خواهيم گفت.

هنگامي كه حسن عليه السلام بيرون آمد تا سوار استر خويش شود، فرزند ابوعتيق از پي او آمد. حسن تبسم كرد و فرمود:آيا درخواستي داري؟ گفت:آري، اين استر را مي خواهم. حسن عليه السلام همان لحظه از استر پياده شد و فرمود:اين، مال تو، بردار. او نيز استر را گرفت. [1] .

نيز مي گويد:

معاويه به مدينه آمد و به بخشش پرداخت. او 100000 - 50000 مي بخشيد. حسن عليه السلام ديدار خود را با او به تأخير انداخت و پايان روز، نزد او رفت. معاويه گفت:ابامحمد! دير كردي، شايد مي خواستي ما را بخيل بشمري؟ آنگاه گفت:غلام! به اندازه ي تمام آنچه امروز بخشيدم، به حسن بن علي عليه السلام بده. سپس گفت:اي ابامحمد! آن را بگير، كه من پسر هندم.

حسن عليه السلام فرمود:من نيز آن را به تو بخشيدم، كه من پسر فاطمه ام عليهاالسلام. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقتل الحسين عليه السلام:122.

[2] مقتل الحسين عليه السلام:122.

بايد از مصائب اهل بيت آگاه شد

خوارزمي مي گويد:

امام حسن عليه السلام فرمود:هر كس بدرفتاري هاي با ما را نشناسد، با كساني كه به ما بدي كردند، شريك خواهد بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقتل الحسين عليه السلام:122.

با لباس وارد آب مي شود

ابن شهرآشوب از عبدالرحمن بن ابي ليلي نقل كرده است:

امام حسن بن علي عليه السلام با برد يماني كه بر تن داشت، وارد آب فرات شد. عرض كردم:اي كاش لباس خود را درمي آوردي! فرمود:أباعبدالرحمن! آب، ساكناني دارد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 15:4.

بدهي بنده

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از اشعث نقل كرده است:

از امام حسن عليه السلام پرسيدند:اگر مولايي بميرد و بدهي داشته باشد، و به بنده ي خود اذن تجارت داده و او نيز بدهي دارد [، پرداخت كدام يك مقدم است]؟ فرمود:ابتدا، بدهي مولا پرداخت مي شود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاستبصار 20:4، ح 3.

بخشش اموال فراوان

گاهي براي حفظ آبرو، ناچار بايد با بخشش اموال فراوان، زبان انسان هاي تربيت نشده را بست تا با زبان متعرض آبروي ما نگردند، يونس بن حبيب نقل مي كند،شاعري به مجلس امام مجتبي عليه السلام راه يافت و آن حضرت را با اشعار خود ستود و امام ده هزار درهم به آن شاعر بخشيد، يكي از ياران لب به اعتراض گشود و گفت: يابن رسول الله!! ده هزار درهم، به اين شاعر بخشيدي؟!.

قال عليه السلام:

ان خير المال ما وقي به العرض، و اكتسب به حسن الأحدوثة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بهترين مال آن است كه با آن آبروي انسان حفظ شود و باعث جذب گفتار نيك مردم درباره ي انسان شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أنساب الأشراف، ج 3، ص 24، حديث 33.

بهترين ارزش هاي اخلاقي

امام مجتبي عليه السلام نسبت به شناساندن برخي از ارزش هاي اخلاقي طي فرمايشي، ده قسم از ارزش هاي اخلاقي را برشمرده و فرمودند:

قال عليه السلام:

مكارم الأخلاق عشر: صدق اللسان، و صدق البأس، و اعطاء السايل، و حسن الخلق، و المكافأة بالصنايع، و صلة الرحم، و الترحم علي الجار، و معرفة الحق للصاحب، قري الضيف و رأسهن الحياء [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بهترين ارزش هاي اخلاقي ده تاست؛ راستگويي، راستي در سختي ها و مشكلات، بخشش به درخواست كننده، خوش رويي، برخورد صحيح با مردم، پيوند (برقراري ارتباط مداوم) با خويشاوندان، حفظ حقوق همسايه، شناخت حق صاحبان حق، احترام و پذيرايي از ميهمان، و البته با ارزش ترين آنها عفت و حياء است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- البيان و التبيين، ج 2، ص 147.

2- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226.

3- مسند الامام المجتبي

عليه السلام، ص 727، ح 87.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 127.

بزرگداشت مقام اهل بيت توسط خدا

بر اثر بيماري امام علي عليه السلام در بصره، امام حسن عليه السلام جهت اقامه ي نماز صبح به جاي پدر بزرگوارش به مسجد رفت، پس از نماز به منبر رفت و حمد و ثناي الهي به جاي آورد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و فرمود:

قال عليه السلام:

ان الله لم يبعث نبيا الا اختاره نفسا و رهطا و بيتا، والذي بعث محمدا بالحق لا ينتقص أحد من حقنا الا نقصه الله من عمله، و لا تكون علينا دولة الا كانت لنا عاقبة. «و لتعلمن نبأه بعد حين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر آن كه او را از نظر شخصي، قبيله اي و خانوادگي برگزيد سوگند بدان كه محمد را به حق برانگيخت، اگر كسي در حق ما كوتاهي روا دارد و درباره ما كم گذارد، خداوند از عمل او كم گذارد و هرگز نشود كه روزگاري به زيان ما باشد اما سرانجامي خوش براي ما نباشد. «و به زودي خبر آن را خواهي دريافت».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي ص، آيه ي 88.

[2] 1- بحارالأنوار ج 75، ص 114، ح 9 (العدد القويه، ص 6 خطي)

2- كشف الغمة، ص 149، ح 2، س 10.

3- مروج الذهب، ج 2، ص 431، س 17

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 556، ح 13، و ص 530، ح 26.

5- نثر الدرر، ص 329، ح 1، ب 4.

6- نزهة الناظر، ص 73، ح 19.

برتري علمي اهل بيت بر ديگران

امام حسن عليه السلام در تفسير آيه ي 9 سوره ي زمر فرمود:

قال عليه السلام:

في قوله تعالي: «هل يستوي الذين

يعلمون و الذين لا يعلمون» [1] نحن الذين نعلم و اعداؤنا الذين لا يعلمون و شيعتنا اولوا الألباب [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند كه مي فرمايد «آيا آنان كه مي دانند با آنها كه نمي دانند برابرند؟» ماييم آنهايي كه مي دانيم و دشمنان مايند آنها كه نمي دانند و شيعيان ما خردمندانند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي زمر، آيه ي 9.

[2] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 9.

بهره مندي اهل بيت از فضايل بي شمار

از اصبغ بن نباته روايت شد كه عبدالله بن جندب طي نامه اي به امام علي بن ابيطالب عليه السلام نوشت: فدايت شوم من در خود احساس ضعف «در مسايل اعتقادي و فكري» مي كنم تقاضا دارم كه مرا با هدايت گري خود دريابي.

امام عليه السلام به فرزند خويش امام حسن مجتبي عليه السلام فرمان داد كه پاسخ نامه ي وي را بنويس. امام مجتبي عليه السلام خطاب به عبدالله بن جندب چنين نوشت؛

قال عليه السلام:

ان محمدا صلي الله عليه و آله و سلم كان أمين الله في أرضه فلما أن قبض محمد صلي الله عليه و آله و سلم و كنا أهل بيته فنحن أمناء الله في أرضه، عندنا علم المنايا و البلايا، و انا لنعرف الرجل اذا رأيناه بحقيقة الايمان و حقيقة النفاق، و ان شيعتنا لمعروفون [ر، أ: المعروفون] بأسمائهم و أنسابهم، أخذ الله الميثاق علينا و عليهم [ر: منا (ظ) و منهم] يردون مواردنا و يدخلون مداخلنا، ليس علي ملة أبينا ابراهيم غيرنا و غيرهم، انا يوم القيامة اخذين بحجزة نبينا و ان نبينا اخذ بحجزة [ربه و الحجزة النور. ب] و ان شيعتنا اخذين بحجزتنا.

من فارقنا هلك و من اتبعنا [ر: تبعنا] لحق بنا، و التارك لولايتنا كافر و المتبع

لولايتنا مؤمن، لا يحبنا كافر و لا يبغضنا مؤمن، و من مات و هو محبنا كان حقا [ر، أ: حقيق!] علي الله أن يبعثه معنا. نحن نور لمن تبعنا و هدي لمن اقتدي بنا، و من رغب عنا فليس منا، و من لم يكن منا فليس من الاسلام في شي ء.

بنا فتح الله الدين و بنا يختمه و بنا أطعمكم الله عشب الأرض و بنا من الله عليكم [ب: و بنا آمنكم الله من الغرق]، و بنا ينقذكم الله في حياتكم و في قبوركم و في محشركم و عند الصراط و الميزان و عند ورود [كم. ب، ر] الجنان.

و ان مثلنا في كتاب الله كمثل المشكوة و المشكوة في [ر، أ: هو] القنديل و فنحن المشكاة فيها المصباح و المصباح محمد صلي الله عليه و آله و سلم و أهل بيته و المصباح في زجاجة [نحن. أ] الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة. علي بن أبي طالب [عليه السلام. ب، ر] (لا شرقية و لا غربية) معروفة لا يهودية و لا نصرانية (يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نار، نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء.)

و حقيق [ب: حق] علي الله أن يأتي ولينا يوم القيامة مشرقا وجهه نيرا برهانه عظيمة عند الله [تعالي. ر] حجته، و حقيق [ب: حق] علي الله أن يجعل ولينا رفيق الأنبياء و الشهداء و الصديقين و الصالحين و حسن أولئك رفيقا، و حقيق [ب: حق] علي الله أن يجعل عدونا و الجاحد لولايتنا رفيق الشياطين و الكافرين و بئس أولئك رفيقا. و لشهيدنا فضل علي شهداء غيرنا بعشر درجات و لشهيد شيعتنا فضل علي شهيد

[ب، ر: الشهداء] غير شيعتنا بسبع درجات.

فنحن [أ: نحن] النجباء و نحن أفراط الأنبياء و نحن خلفاء [الله في. ب] الأرض و نحن المخصوصون [ب: المخلصون] في كتاب الله، و نحن أولي الناس بنبي الله، و نحن الذين شرع الله لنا الذين فقال في كتابه: (شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي أوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي أن أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه). [1] .

و كونوا علي جماعة محمد صلي الله عليه و آله و سلم (كبر علي المشركين). [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - امين خداوند بود در زمين او. وقتي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم درگذشت و ما اهل بيت او بوديم كه بازمانده ي بعد از او هستيم. پس ما امناي خداييم در زمين وي. علم منايا و بلايا نزد ماست. و ما وقتي كسي را مشاهده كرديم، مي توانيم حقيقت ايمان و حقيقت نفاق را در او بشناسيم.

و بدانيد كه شيعيان ما با نام و نسبت خود شناخته شده هستند. خداوند از آنها براي ما و از ما براي آنها پيمان گرفته است. آنان به جايگاه هايي كه ما وارد مي شويم وارد مي شوند و در جاهايي كه ما پاي مي نهيم پاي مي نهند. جز ما و آنها كسي بر ملت «دين» پدرمان ابراهيم عليه السلام نيست. روز قيامت ما دست بر دامن پيامبرمان داريم و پيامبرمان دست بر دامن نور «الهي» دارد و شيعيان ما چنگ بر دامن ما خواهند بود.

هر كس از ما جدا شود، نابود گردد و

هر كس از ما پيروي كند، به ما خواهد پيوست. هر كس ولايت ما را ترك گويد، كافر است، و هر كس دنباله رو ولايت ما باشد، مؤمن است. كافر ما را دوست نخواهد داشت و مؤمن ما را دشمن نخواهد داشت. هر كس با دوستي ما بميرد، بر خداوند لازم است كه وي را با ما برانگيزد. ما «اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم» براي آن كس كه از ما پيروي كند، نوريم، و هدايتيم براي آن كس كه به ما اقتداء كند، و هر كس كه از ما روي برتابد، از ما نيست، و هر كس از ما نباشد، در هيچ جايگاهي از اسلام قرار ندارد.

خداوند با ما دين را آغاز كرده و با ما به پايان خواهد برد. و به وسيله ي ما خداوند گياهان روي زمين را روزي شما كرده است. و به وسيله ي ما خداوند بر شما منت نهاده و شما را از غرق شدن نجات مي دهد. و به وسيله ي ما خداوند در زندگي شما و در گورهايتان و در هنگام حشر و نزد پل صراط و ترازوي سنجش اعمال و به هنگام وارد شدن به باغ هاي بهشت نجاتتان مي دهد.

و بدانيد كه مثل ما در كتاب خداوند چون قنديلي است كه چراغ در آن است و محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او همان چراغ هستند و آن چراغ نيز در بلوري قرار دارد «آن بلور كه به ستاره ي فروزاني ماند كه از درختي مبارك پرتو گيرد» علي بن ابي طالب عليه السلام كه «نه شرقي است و نه غربي» شناخته شده است،

نه يهودي است، نه مسيحي. «هميشه نور پر فروغ آن برافروزد، هر چند كه شعله اي بدان نرسد، نور است بالاي نور. خداوند هر كس را بخواهد، به نور خويش فرا مي خواند.» سزاوار بر خداوند است كه هوادار ما روز قيامت چنان آيد كه چهره اي نوراني دارد و برهاني روشنگر دارد و نزد خداوند حجتي استوار دارد، و سزاوار است خداي را كه هوادار ما را همنشين پيامبران و شهيدان و صديقان و صالحان كند كه آنان بهترين همنشينانند. و سزاوار است كه خداوند دشمن ما و منكر ولايتمان را همنشين شياطين و كافران كند كه آنان چه بد همنشيناني اند.

شهيد ما را ده درجه فضيلت است بر شهداي غير از ما و شهيد شيعيان ما را هفت درجه برتري است. نسبت به ساير شهداء از غير شيعيان ما. ما، نژادي گرامي هستيم و ما جانشينان خداونديم در روي زمين و ماييم كه در كتاب خداوند وضعيتي ويژه داريم. و ماييم كه نزديك ترين مردم هستيم به پيامبر خدا. و ما آنهايي هستيم كه خداوند دين را براي ما تشريع كرد و در كتاب خويش فرمود: «آييني براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحي كرديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرده بوديم، اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد.» و بر خط امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم باشيد. «بر مشركان گران است آنچه كه شما آنان را به سويش دعوت مي كنيد.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شوري، آيه ي 13.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 23، ص 315،

ح 21.

2- تفسير فرات كوفي، ج 1، ص 285، حديث 12 - 385.

باران

دعاي باران

يكي از سنت هاي اسلام در زمان خشك سالي و كمبود آب، دعا و نماز باران است. يعني همان «نماز استسقاء» كه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام و در طول تاريخ اسلام بارها اتفاق افتاده و موثر هم واقع شد.

عده اي جمع شده و به محضر امام علي عليه السلام آمدند و از كمي باران شكوه و گلايه نموده و تقاضاي دعا براي باران نمودند، امام علي عليه السلام حسن و حسين را صدا زد و امام حسن مجتبي عليه السلام را مخاطب قرار داد و فرمود:«اي حسن! براي نزول باران دعا كن.»

قال عليه السلام:

اللهم هيج لنا السحاب، بفتح الأبواب، بماء عباب، و رباب بانصباب و انسكاب. يا وهاب، اسقنا مغدقة مطبقة بروقة، فتح اغلاقها، و يسر اطباقها، و سهل اطلاقها، و عجل سياقها بالأندية في بطون الأودية بصوب الماء يا فعال اسقنا مطرا قطرا طلا مطلا، مطبقا طبقا، عاما معما، دهما بهما رحيما رشا مرشا، واسعا كافيا، عاجلا طيبا مريئا مباركا، سلا طحا بلا طحا يناطح الأباطح، مغدودقا مطبوبقا مغروقا، اسق سهلنا و جبلنا و بدونا و حضرنا، حتي ترخص به أسعارنا، و تبارك لنا في صاعنا و مدنا، أرنا الرزق موجودا و الغلاء مفقودا، آمين رب العالمين.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوندا! براي ما ابرها را به هيجان درآور، با گشودن درها، با آبي فراوان و زلال، با ريزش فراوان و لبالب. اي بخشنده! سيرابمان كن با ابرهاي انباشته، و پر پيمانه و شادي بخش.

خدايا، زنجيرهايش را بگشا و فرو

ريختن هدفدارش را آسان گردان و رها شدنش را سهل كن و در گسيل آن با آب فراوان به سوي دشت ها با فرو ريختن باران شتاب كن.

اي فعال! بنوشان ما را به باراني دانه دانه، زلال زلال كن، پي در پي و هدفدار، در بر گيرنده و همه گير، و از فرط فراواني سياه! دلسوز و مهربان! ريز و نرم، گسترده و سيراب ساز، شتابان، پاكيزه، گوارا، مبارك، پهناور، كه شورانگيز با بيابان ها درگير شود، انباشته، پر پيمانه، پر آب. سيراب كن دشت و كوهمان را. شهرنشين و بيابان نشينمان را چندان كه به وسيله ي آن هزينه هايمان را پايين آوري، و ارزاني در رزق پيدا شود، به كيل و اندازه هايمان بركت عطا كني. روزي مان را فراواني و قحطي را ناپديد گردان. آمين، اي پروردگار جهانيان.) [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- قرب الاسناد، ص 156، و ص 157 ح 576.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 590، ح 1.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 395، ح 105 / 943.

4- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 536، ح 1504.

بخشنده كيست؟

يكي از فضايل برجسته ي اخلاقي جود و بخشش نسبت به ديگران است. شخصي از امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد: بخشنده كيست؟

قال عليه السلام:

الذي لو كان له الدنيا بحذافيرها فأنفقها في الحقوق. لرأي في نفسه أن عليه بعد ذلك حقوقا.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن كس كه اگر تمامي دنيا از آن او بود و وي آن را در موارد لازم و واجب انفاق مي كرد، پس از آن در خويشتن چنين احساس مي كرد كه بر گردن او حقوق ديگري نيز هست.) [1]

.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل،ميرزا حسين نوري، ج 15، ص 259 ح 13/18174، باب 16، كتاب النكاح، ابواب النفقات. (به نقل از الأخلاق - مخطوط -).

بدر

تاريخ وقوع جنگ بدر

يكي از مهم ترين حوادث صدر اسلام، وقوع جنگ بدر در سال دوم هجرت مي باشد كه در آن 313 نفر از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با حدود هزار نفر از مشركان مكه به جهاد پرداختند و با امدادهاي الهي به پيروزي قاطعي رسيدند.

قرآن در سوره ي انفال آيه ي 41 از اين حادثه به يوم الفرقان «روز جدايي حق از باطل» و يوم التقي الجمعان «روز درگيري دو گروه با ايمان و بي ايمان يعني جنبه ي اسلام و كفر» تعبير مي كند. امام حسن مجتبي عليه السلام راجع به تاريخ ليلة الفرقان مي فرمايد:

قال عليه السلام:

كانت ليلة الفرقان يوم التقي الجمعان لسبع عشرة من رمضان [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شب جدايي، روزي بود كه دو گروه، در هفدهم رمضان رو در رو شدند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ الطبري، ج 2، ص 20، س 9.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 572، ح 9.

برادر

آداب ملاقات با برادران ديني

در اسلام همه ي مسلمانان با يكديگر برادرند و برادران ديني را بر يكديگر حقوقي است. از جمله ي اينكه وقتي فردي با برادر ديني خود ملاقات نمود با او به گونه اي رفتار نمايد كه امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

اذا القي أحدكم أخاه فليقبل موضع النور من جبهته [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي يكي از شما برادر خويش را ملاقات كرد، جايگاه نور در پيشاني او را ببوسد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تحف العقول، ص 236، س 13.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 716، ح 30.

بزرگواري

راه و رسم بزرگواري

هر كسي خواهان آن است كه به بزرگواري و جوان مردي برسد، ولي خيلي ها نمي دانند راه و رسم بزرگواري و جوان مردي چيست؟.

قال اميرالمؤمنين للحسن ابنه عليهماالسلام في بعض ما سأله عنه. يا بني ما السماحة؟.

قال عليه السلام:

البذل في العسر و اليسر [1] .

اميرالمؤمنان عليه السلام ضمن پرسش هايي چند از فرزندش امام حسن عليه السلام پرسيد: پسرم بزرگواري چيست؟. امام حسن عليه السلام پاسخ داد: «بخشش هم در تنگدستي و هم در گشايش.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 675، ح 1.

2- معاني الأخبار، ص 256، ح 1.

بني اميه

خبر از مدت حكومت بني اميه و انقراض آن

روزي سفيان بن ابي ليلي نهدي بر امام مجتبي عليه السلام وارد شده و بدين گونه سلام كرد: «السلام عليك يا مذل المؤمنين» امام عليه السلام به او فرمود: بنشين خدا رحمتت كند...

قال عليه السلام:

اجلس يرحمك الله، ان رسول الله صلي الله عليه و آله رفع له ملك بني أمية، فنظر اليهم يعلون منبره واحدا فواحدا، فشق ذلك عليه، فأنزل الله تعالي في ذلك قرآنا قال له: «و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن» [1] .

و سمعت عليا أبي رحمه الله يقول: سيلي أمر هذه الأمة رجل واسع البلعوم، كبير البطن، فسألته: من هو؟. فقال، معاوية، و قال لي، ان القرآن قد نطق بملك بني امية و مدتهم، قال الله تعالي: «ليلة القدر خير من الف شهر» قال أبي: هذه ملك بني أمية [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بنشين خدا رحمتت كند. به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (در رؤيا و يا در حال بيداري)

حكومت بني اميه نشان داده شد و ايشان به آنها نگريست كه بر منبر او يك به يك بالا مي روند. اين بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گران آمد. بدين سبب خداي بزرگ در اين باره آيه اي نازل كرد و به او فرمود: «و ما آن رؤيايي را كه به تو نشان داديم فقط براي آزمايش مردم بود. و همچنين شجره ي ملعونه را در قرآن ذكر كرديم.»

و من از پدرم علي كه رحمت خدا بر او باد شنيدم كه فرمود كار اين امت را مردي به دست مي گيرد پر (خوش) اشتها، با شكمي سيري ناپذير و بزرگ. از ايشان پرسيدم: وي كيست؟ فرمود: معاويه. سپس به من فرمود قرآن حكومت بني اميه را بازگو كرده است و مدت آن را بيان نموده. خداوند بزرگ مي فرمايد: «شب قدر از هزار ماه بهتر است.» پدرم فرمود: اين مدت حكومت بني اميه است.)

و در حديث ديگر در رابطه با مدت حكومت بني اميه و سقوط آن نقل شده است كه كسي به امام مجتبي عليه السلام راجع به صلح با معاويه و واگذاري حكومت اعتراض نمود.

قال عليه السلام:

لا تؤذني يرحمك الله فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رأي بني أمية في المنام يصعدون منبره رجلا فرجلا فسآءه ذلك فأنزل الله تعالي (انا أعطيناك الكوثر) [3] و (انا انزلناه في ليلة القدر و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من ألف شهر) [4] فكان ملك بني امية كذلك ثم انقطعوا و صاروا مبتورين [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند تو را بيامرزد مرا آزار مده، كه رسول خدا صلي الله عليه و

آله و سلم در رؤيا چنان ديد كه بني اميه فرد به فرد، از منبر او بالا مي روند، اين مسأله، آن حضرت را افسرده كرد.

به اين جهت خداوند اين آيه را نازل فرمود: «ما به تو خير كثير عطا كرديم» و «ما آن «قرآن» را در شب قدر نازل كرديم و تو نمي داني شب قدر چيست. شب قدر بهتر از هزار ماه است.» حكومت بني اميه نيز چنين است، سپس منقرض گرديده و نسلشان ريشه كن خواهد شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي اسراء، آيه ي 60.

[2] 1 - شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 16.

2 - مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 367، ذيل ح 53، س 12.

[3] سوره ي كوثر، آيه ي 1.

[4] سوره ي قدر، آيه ي 3 -1.

[5] اين حديث در منابع ذيل با تعابير گوناگون نقل شده است كه مضمون همه ي نقل ها يكي است؛

1- احتجاج، ج 2، ص 35.

2- احقاق الحق، ج 3، ص 585، و ج 11، ص 161.

3- اسد الغابة ج 2، ص 14

4- البداية و النهاية، ج 6، ص 273، و ج 8، ص 20، و ج 10، ص 52.

5- الفتوح (لابن الأعثم الكوفي) ج 4، ص 297.

6- الكامل في التاريخ (لابن الأثير) ج 3، ص 274.

7- المستدرك للحاكم، ج 3، ص 170 و 171 و 175.

8- بحارالأنوار، ج 18، ص 127، ح 36، و ج 44، ص 58.

9- تاريخ الخلفاء، ص 13.

10- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 198، ح 327.

11- تفسير البرهان، ج 4، ص 488، ح 28.

12- جامع الاصول (لابن الأثير) ج 2، ص 511، ح

789.

13- جامع البيان في تفسير القرآن، طبري، ج 30، ص 167.

14- جواهر المطالب، ج 2، ص 200.

15- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص 16.

16- صحيح (سنن) ترمذي، ج 5، ص 414، ح 3350، ب 85.

17- فضايل الخمسة، ج 3، ص 301 و 302.

18-كنز الدقايق، ج 14، ص 364، و ص 463.

19. مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 80، ح 75 و ص 358، ح 41، و ص 541، ح 3 و 4، و ص 589، ح 26.

20- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 36.

21- نثر الدرر، ج 1، ص 331، ب 4.

22- نهاية الارب، ج 7، ص 63.

بيعت مردم با امام حسن

پس از شهادت امام علي عليه السلام مردم با امام حسن عليه السلام اجتماع نموده اند، اول كسي كه با آن حضرت بيعت نمود قيس بن سعد كه گفت: دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم بر كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و نبرد با ملحدين. امام عليه السلام در پاسخ چنين فرمود:

قال عليه السلام:

علي كتاب الله و سنة نبيه ذلك يأتي من وراء كل شرط [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بيعت بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شرطي است كه در سرلوحه ي همه ي شرطها براي بيعت مي آيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 648.

2- تاريخ طبري، ج 3، ص 164، سنه 40.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 504، ح 10. به نقل از طبري، ص 269، ح 7.

برتري حاجت مؤمن از اعتكاف

امام صادق عليه السلام روايت كرد روزي كسي از امام مجتبي عليه السلام خواست حاجت او را برآورد. امام بپا خاست و به مسجد رفت، ديد امام حسين عليه السلام مشغول نماز است.

فرمود: چگونه است كه از حسين عليه السلام براي قضاء حاجت تو كمك بخواهيم؟.

آن شخص گفت: من با او در ميان گذاشتم، ولي او به من گفت كه در مسجد معتكف است و نمي تواند بيرون بيايد.

قال عليه السلام:

أما انه لو أعانك كان خيرا له من اعتكافه شهرا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ولي اگر او تو را در قضاء حاجتت كمك مي كرد، براي او از يك ماه اعتكاف بهتر بود.)

و در حديث ديگري چنين آمده است:

قال عليه السلام:

لقضاء حاجة أخ لي

في الله أحب الي من اعتكاف شهر [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر آينه برآوردن حاجت برادر ديني، محبوبتر است نزد من از اعتكاف يك ماه.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اصول كافي، ج 2، ص 198، ح 9.

2- وسائل الشيعه (30 جلدي) ج 16، ص 370، ب 28، ح 21788.

[2] 1- البداية و النهاية (ابن كثير) ج 8، ص 42.

2- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 26.

3- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 150، ح 252.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 94، ح 104.

بردباري امام و پذيرش عذرها

امام حسن عليه السلام راجع به حلم، بردباري، عفو و گذشت خود فرمود:

قال عليه السلام:

لو شتمني أحد في احدي اذني ثم اعذر في الأخري لقبلت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چنانچه كسي در يكي از گوش هايم دشنامم دهد و در گوش ديگرم عذرخواهي كند، مي پذيرم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 116، ح 2، به نقل از نزهة المجالس، ج 1، ص 209، ط قاهره.

بردباري امام در برابر غلام خطاكار

امام حسن عليه السلام گوسفندي داشت كه به آن علاقمند بود، روزي ديد كه پاي گوسفند شكسته است، به خدمت كارش فرمود: چه كسي پاي حيوان را شكسته است؟ غلام گفت: من.

امام عليه السلام فرمود: چرا؟. غلام گفت: براي اينكه دل تو را بسوزانم و ناراحتت كنم.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

لأفرحتك أنت حر لوجه الله تبارك و تعالي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

([اما من] شادت خواهم كرد تو براي رضاي پروردگار آزادي!.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 117 به نقل از مقتل الحسين، ص 127 ط الغري.

بخشش غلام خطاكار

روايت شده غلامي از امام حسن عليه السلام جنايتي مرتكب شد كه سزاوار كيفر بود. امام عليه السلام دستور داد تنبيهش كنند. غلام گفت: اي مولاي من! قرآن مي فرمايد:... و كساني كه خطاي ديگران را عفو مي كنند! و العافين عن الناس [1] .

قال عليه السلام:

عفوت عنك. قال: يا مولاي «والله يحب المحسنين»، قال:أنت حر لوجه الله لك ضعف ما كنت أعطيك [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(از تو گذشتم، گفت: اي مولاي من «خداوند نيكوكاران را دوست دارد.» [3] فرمود: تو، در راه خدا آزادي و تو را دو برابر [حقوقي] كه تاكنون به تو پرداخت مي كردم، مي دهم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي آل عمران، آيه ي 134.

[2] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 153 به نقل از مقتل الحسين «خوارزمي» ص 131 ط. الغري.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 352.

3- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 414.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 131، ح 8.

5- منتهي الآمال ج 1، ص 162.

[3] همان.

بهره مندي از عزت و سربلندي

يكي از ضرورت هاي ارزشمند اخلاقي حفظ آبرو و شخصيت نيازمندان و درخواست كنندگان است. روزي كسي در مجلس امام حسن عليه السلام خواست حاجتش را بيان كند، امام عليه السلام فرمود: خواسته ات را بنويس و بياور تا آن را برآوريم. سائل نوشت و آورد.

امام عليه السلام دو برابر خواسته اش را به او عطا كرد و او رفت. همنشينان امام عرض كردند نامه ي با بركتي بود!. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام

بركتها علينا أعظم حين جعلنا للمعروف أهلا أما علمت أن المعروف ما كان ابتداء من غير مسألة، فأما من أعطيته بعد مسألة فانما أعطيته بما بذل لك من وجهه [1]

.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بركت آن براي ما بيشتر است، چرا كه ما را جايگاه و صاحب معروف دانسته است (و با اميد به بخشش ما به سوي ما آمده است) آيا نمي داني معروف آن است كه پيشاپيش بدون درخواست انجام شود آنچه كه پس از درخواست دادي، به پاداش آن آبرويي است كه در پاي تو ريخت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 147، ح 10، به نقل از المحاسن و المساوي، ص 55، ط بيروت بيهقي.

باز شدن درهاي آسمان

از محمد بن حجاره روايت شده است كه گفت: گله آهويي بر امام حسن عليه السلام گذشت و آن حضرت بر آن ها صيحه اي زد، همگي لبيك گفتند تا از مقابل آن حضرت گذشتند. گفتيم: اي پسر پيامبر! اين معجزه اي بود راجع به وحوش، راجع به امر آسمان ها نيز معجزه به ما بنمايان.

پس آن حضرت به آسمان اشاره كرد، درها باز شدند و نوري پيدا شد كه به خانه هاي مدينه احاطه پيدا كرد و زلزله اي ايجاد كرد كه نزديك بود خانه ها خراب شوند، پس گفتيم: آن را برگردان، اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم!.

قال عليه السلام:

نحن الأولون و الآخرون و نحن الآمرون، و نحن النور، ننور الروحانيين بنور الله، و نروحهم بروحه، فينا مسكنه، و الينا معدنه، الآخر منا كالأول، و الأول منا كالآخر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اولين و آخرين هم ما هستيم. دستور دهنده ماييم و ما نوريم. روحانيان را به نور خدا روشن كنيم و با روح خدا كه در ما سكونت دارد و سرچشمه ي آن از ماست، روحمندشان مي كنيم. آخرين ما همانند

نخستين است و نخستين ما همانند آخرين است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- دلايل الامامة، ص 168، ح 13 / 82.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 114، ح 12.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 236، ح 19 / 857.

بيرون آوردن آب، شير و عسل از ستون مسجد

روايت شده است امام حسن عليه السلام را در مسجد ديدند كه طلب آب مي فرمود. همين كه مشاهده نمود در اجراي دستور او كندي شده است. از ستون مسجد آبي بيرون آورد و خود نوشيد و به ديگران هم نوشاند، سپس فرمود:

قال عليه السلام: لو شئت لسقيتكم لبنا و عسلا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (اگر بخواهم شما را شير و عسل بنوشانم مي توانم.)

گفتند: پس بنوشان به ما شير و عسل. پس از درخواست، آن حضرت شير و عسلي از ستوني كه در مقابل روضه ي پيامبر است، بيرون آورد و به ما نوشاند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 159، ح 32.

2- دلايل الامامة، طبري، 170، ح 17 / 86.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 239، ح 23 / 861.

باردار بودن گاو و توصيف آن

از ابن عباس روايت شده است كه قصابي به همراه گاو خود از مقابل امام حسن مجتبي عليه السلام عبور كرد.

قال عليه السلام:

هذه، حبلي بعجلة أنثي لها غرة في جبهتها و رأس ذنبها أبيض [فانطلقنا مع القصاب حتي ذبحها فوجدنا العجلة كما وصف علي صورتها، فقلنا له: أوليس الله عزوجل يقول: «و يعلم ما في الأرحام» [1] فكيف علمت هذا؟].

فقال عليه السلام: انا نعلم (ما يعلم خ ل) المكنون المحزون المكتوم الذي لم يطلع عليه ملك مقرب و لا نبي مرسل غير محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ذريته عليهم السلام [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اين گاو، به ماده گوساله اي آبستن است كه سپيدي بر پيشاني دارد و نوك دمش نيز سفيد است. [ابن عباس گويد: ما به همراه قصاب به راه افتاديم تا اينكه

قصاب آن را ذبح نمود، صدق سخن امام عليه السلام بر ما ثابت شد، ما به آن حضرت عرض كرديم مگر خداوند نمي گويد از رحم مادران فقط خدا خبر دارد؟ پس شما چگونه آن را دانستي؟] امام عليه السلام فرمود:

ما از علم پنهان و ذخيره شده ي الهي چيزهايي مي دانيم كه ديگران نمي دانند و حتي هيچ ملك مقرب و پيامبر مرسلي از آن آگاه نيست مگر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ذريه ي آن حضرت.)

و در حديث ديگري آمده است: از محمد بن نوفل عبدي روايت شده كه گفت: در خدمت حضرت حسن بن علي عليه السلام بوديم كه آهويي را آوردند. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

هي حبلي بخشفين. اناث احداهما بعينهما عيب [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن حيوان آبستن است به دو بچه آهوي ماده [دو قلو] كه در چشم يكي از آنها عيبي هست.) پس از آن كه آهو را ذبح كردند ديديم همانگونه است كه امام عليه السلام فرمود:

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي لقمان، سوره ي 34.

[2] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 160، ب 13، ح 35.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 328، ح 7.

3- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام (جلاء العيون) ص 421.

4- دلايل الامامة (طبري) ص 171، ح 19 / 88.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 116، ح 19.

6- مدينة المعاجز، ج 3، ص 241، ح 26 / 864 و ص 242، ح 27 /865.

[3] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 160، ح 36. ژ.

2- دلايل الامامة، ص 171 ح 21 / 90.

باريدن باران، تگرگ و مرواريد از آسمان

ابراهيم بن منصور روايت مي كند كه امام

حسن عليه السلام با جمعي براي استسقاء (نماز باران) بيرون رفته بود، به همراهان فرمود:

قال عليه السلام:

أيما أحب اليكم: المطر، أم البرد، أم الؤلؤ؟. فقال: علي أن لا يأخذ أحد منكم لدنياه شيئا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كدام يك محبوب تر شماست؟ باران، تگرگ يا مرواريد؟ (گفتند: هر چه را شما دوست بداريد.) و فرمود: به اين شرط كه هيچ كدام از شما براي دنياي خويش چيزي برندارد.)

سپس هر سه را براي مردم از آسمان نازل كرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 156، ب 13، ح 24.

2- دلايل الامامة، ص 167، ح 9 / 78.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 113، ح 9.

4- مدينة المعاجز، ج 3، ص 234، ح 15 / 853.

برطرف شدن تشنگي اعجاز پيامبر

روزي امام حسن عليه السلام به همراه پيامبر رهسپار جايي بود. تشنگي بر او غلبه نموده و با اصرار از جدش آب مي خواست، چون آبي در دسترس نبود، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زبان خود را در كام امام حسن عليه السلام نهاد و او سيراب گشت. سپس در حالي كه هوا تاريك شده بود امام حسن عليه السلام از پيامبر جدا شده و رهسپار خانه ي خود شد. پيامبر در حق او دعا كرد كه: خدايا تو نگهدارش باش. امام حسن عليه السلام هميشه درباره ي اين معجزه مي فرمود:

قال عليه السلام:

ما أشتد علي ظمأ بعد [ما مصصت] لسان نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم و لا دخلتني وحشة بعد دعوته [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پس از مكيدن زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هرگز

تشنگي بر من چيره نشد و پس از دعاي ايشان هرگز هراسي در دل من راه نيافت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب الامام اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام، از محمد بن سليمان كوفي، ج 2، ص 232، ج 698.

بيعت نكردن امام حسين با معاويه

روايت شده است كه پس از صلح امام حسن عليه السلام و معاويه، معاويه از امام حسين عليه السلام خواست كه با او بيعت كند. امام حسن عليه السلام به معاويه فرمود:

قال عليه السلام:

يا معاوية لا تكرهه فانه لن يبايع ابدا او يقتل و لن يقتل حتي يقتل اهل بيته و لن يقتل اهل بيته حتي يقتل اهل الشام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي معاويه، او را وادار نكن و او هرگز بيعت نخواهد كرد مگر آن كه كشته شود و وي هرگز كشته نشود، مگر آن كه خاندانش كشته شوند و خاندان او كشته نشوند مگر آن كه اهل شام كشته شوند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 57، ح 6.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 437.

3- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 35.

4- منتهي الآمال، ج 1، ص 167.

بي اعتنايي به بخشنامه عثمان و بدرقه اباذر

در دوران حكومت عثمان، اباذر از مبارزاني بود كه با گوشزد كردن انحرافات و كجروي هاي عثمان (در مدينه) و معاويه (در شام) دست به مبارزه ي سياسي گسترده اي زد.

ابتدا عثمان و بني اميه با تطميع و تهديد خواستند او را از صحنه بيرون كنند، ولي او تسليم نشد، سرانجام عثمان او را به ربذه (وادي بي آب و علف و بي سكنه اي در شبه جزيره ي عربستان) تبعيد نمود و اعلان كرد كسي حق بدرقه نمودن اباذر را ندارد.

امام علي عليه السلام، امام حسن و امام حسين عليه السلام و عمار ياسر از كساني بودند كه به اين دستور اعتنا نكرده و او را به سوي تبعيدگاهش بدرقه كردند. امام حسن عليه السلام به هنگام بدرقه خطاب به اباذر فرمود:

قال عليه السلام:

يا عماه،

لولا أنه لا ينبغي للمودع أن يسكت و للمشيع أن ينصرف، لقصر الكلام و ان طال الأسف، و قد أتي من القوم اليك ما قد تري، فضع عنك الدنيا بتذكر فراغها. و شدة منها برجاء ما بعدها، و اصبر حتي تلقي نبيك صلي الله عليه و آله و سلم و هو عنك راض [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(عموجان! اگر نبود اين بيان كه شايسته است بدرقه كننده ساكت نباشد و در موقع بدرقه كردن، سريع برنگردد، بلكه بماند تا مسافر حركت كند، سخن كوتاه مي شد. هر چند كه تأسف و ناراحتي از فراق مسافر، همچنان بسيار زياد بود.

عموجان، مي بيني كه اينان با تو چه كردند؛ پس دنيا را به ياد رهايي از آن و سختي و ناگواري هاي آن را به اميد پس از آن واگذار و چندان صبر كن، تا پيامبرت را كه از تو راضي است، ديدار كني.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الغدير، ج 8، ص 300.

2- المقتطفات، ج 1، ص 277.

3- بحارالأنوار، ج 22، ص 412، و ص 436.

4- شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 253.

5- روضه ي كافي (ج 8) ص 207، ح 251.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 396، ح 1.

7- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 148.

بزرگداشت مقام اهل بيت توسط خدا

بر اثر بيماري امام علي عليه السلام در بصره، امام حسن عليه السلام جهت اقامه ي نماز صبح به جاي پدر بزرگوارش به مسجد رفت، پس از نماز به منبر رفت و حمد و ثناي الهي به جاي آورد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و فرمود:

قال عليه السلام:

ان

الله لم يبعث نبيا الا اختاره نفسا و رهطا و بيتا، والذي بعث محمدا بالحق لا ينتقص أحد من حقنا الا نقصه الله من عمله، و لا تكون علينا دولة الا كانت لنا عاقبة. «و لتعلمن نبأه بعد حين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر آن كه او را از نظر شخصي، قبيله اي و خانوادگي برگزيد سوگند بدان كه محمد را به حق برانگيخت، اگر كسي در حق ما كوتاهي روا دارد و درباره ما كم گذارد، خداوند از عمل او كم گذارد و هرگز نشود كه روزگاري به زيان ما باشد اما سرانجامي خوش براي ما نباشد. «و به زودي خبر آن را خواهي دريافت».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي ص، آيه ي 88.

[2] 1- بحارالأنوار ج 75، ص 114، ح 9 (العدد القويه، ص 6 خطي)

2- كشف الغمة، ص 149، ح 2، س 10.

3- مروج الذهب، ج 2، ص 431، س 17

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 556، ح 13، و ص 530، ح 26.

5- نثر الدرر، ص 329، ح 1، ب 4.

6- نزهة الناظر، ص 73، ح 19.

برتري علمي اهل بيت بر ديگران

امام حسن عليه السلام در تفسير آيه ي 9 سوره ي زمر فرمود:

قال عليه السلام:

في قوله تعالي: «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» [1] نحن الذين نعلم و اعداؤنا الذين لا يعلمون و شيعتنا اولوا الألباب [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند كه مي فرمايد «آيا آنان كه مي دانند با آنها كه نمي دانند برابرند؟» ماييم آنهايي كه مي دانيم و

دشمنان مايند آنها كه نمي دانند و شيعيان ما خردمندانند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

ها:

[1] سوره ي زمر، آيه ي 9.

[2] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 9.

بهره مندي اهل بيت از فضايل بي شمار

از اصبغ بن نباته روايت شد كه عبدالله بن جندب طي نامه اي به امام علي بن ابيطالب عليه السلام نوشت: فدايت شوم من در خود احساس ضعف «در مسايل اعتقادي و فكري» مي كنم تقاضا دارم كه مرا با هدايت گري خود دريابي.

امام عليه السلام به فرزند خويش امام حسن مجتبي عليه السلام فرمان داد كه پاسخ نامه ي وي را بنويس. امام مجتبي عليه السلام خطاب به عبدالله بن جندب چنين نوشت؛

قال عليه السلام:

ان محمدا صلي الله عليه و آله و سلم كان أمين الله في أرضه فلما أن قبض محمد صلي الله عليه و آله و سلم و كنا أهل بيته فنحن أمناء الله في أرضه، عندنا علم المنايا و البلايا، و انا لنعرف الرجل اذا رأيناه بحقيقة الايمان و حقيقة النفاق، و ان شيعتنا لمعروفون [ر، أ: المعروفون] بأسمائهم و أنسابهم، أخذ الله الميثاق علينا و عليهم [ر: منا (ظ) و منهم] يردون مواردنا و يدخلون مداخلنا، ليس علي ملة أبينا ابراهيم غيرنا و غيرهم، انا يوم القيامة اخذين بحجزة نبينا و ان نبينا اخذ بحجزة [ربه و الحجزة النور. ب] و ان شيعتنا اخذين بحجزتنا.

من فارقنا هلك و من اتبعنا [ر: تبعنا] لحق بنا، و التارك لولايتنا كافر و المتبع لولايتنا مؤمن، لا يحبنا كافر و لا يبغضنا مؤمن، و من مات و هو محبنا كان حقا [ر، أ: حقيق!] علي الله أن يبعثه معنا. نحن نور لمن تبعنا و هدي لمن اقتدي بنا، و من رغب عنا فليس منا، و من لم يكن منا فليس من الاسلام في شي ء.

بنا

فتح الله الدين و بنا يختمه و بنا أطعمكم الله عشب الأرض و بنا من الله عليكم [ب: و بنا آمنكم الله من الغرق]، و بنا ينقذكم الله في حياتكم و في قبوركم و في محشركم و عند الصراط و الميزان و عند ورود [كم. ب، ر] الجنان.

و ان مثلنا في كتاب الله كمثل المشكوة و المشكوة في [ر، أ: هو] القنديل و فنحن المشكاة فيها المصباح و المصباح محمد صلي الله عليه و آله و سلم و أهل بيته و المصباح في زجاجة [نحن. أ] الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة. علي بن أبي طالب [عليه السلام. ب، ر] (لا شرقية و لا غربية) معروفة لا يهودية و لا نصرانية (يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نار، نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء.)

و حقيق [ب: حق] علي الله أن يأتي ولينا يوم القيامة مشرقا وجهه نيرا برهانه عظيمة عند الله [تعالي. ر] حجته، و حقيق [ب: حق] علي الله أن يجعل ولينا رفيق الأنبياء و الشهداء و الصديقين و الصالحين و حسن أولئك رفيقا، و حقيق [ب: حق] علي الله أن يجعل عدونا و الجاحد لولايتنا رفيق الشياطين و الكافرين و بئس أولئك رفيقا. و لشهيدنا فضل علي شهداء غيرنا بعشر درجات و لشهيد شيعتنا فضل علي شهيد [ب، ر: الشهداء] غير شيعتنا بسبع درجات.

فنحن [أ: نحن] النجباء و نحن أفراط الأنبياء و نحن خلفاء [الله في. ب] الأرض و نحن المخصوصون [ب: المخلصون] في كتاب الله، و نحن أولي الناس بنبي الله، و نحن الذين شرع الله لنا الذين فقال في كتابه: (شرع لكم من الدين ما

وصي به نوحا والذي أوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي أن أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه). [1] .

و كونوا علي جماعة محمد صلي الله عليه و آله و سلم (كبر علي المشركين). [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - امين خداوند بود در زمين او. وقتي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم درگذشت و ما اهل بيت او بوديم كه بازمانده ي بعد از او هستيم. پس ما امناي خداييم در زمين وي. علم منايا و بلايا نزد ماست. و ما وقتي كسي را مشاهده كرديم، مي توانيم حقيقت ايمان و حقيقت نفاق را در او بشناسيم.

و بدانيد كه شيعيان ما با نام و نسبت خود شناخته شده هستند. خداوند از آنها براي ما و از ما براي آنها پيمان گرفته است. آنان به جايگاه هايي كه ما وارد مي شويم وارد مي شوند و در جاهايي كه ما پاي مي نهيم پاي مي نهند. جز ما و آنها كسي بر ملت «دين» پدرمان ابراهيم عليه السلام نيست. روز قيامت ما دست بر دامن پيامبرمان داريم و پيامبرمان دست بر دامن نور «الهي» دارد و شيعيان ما چنگ بر دامن ما خواهند بود.

هر كس از ما جدا شود، نابود گردد و هر كس از ما پيروي كند، به ما خواهد پيوست. هر كس ولايت ما را ترك گويد، كافر است، و هر كس دنباله رو ولايت ما باشد، مؤمن است. كافر ما را دوست نخواهد داشت و مؤمن ما را دشمن نخواهد داشت. هر كس با دوستي ما بميرد، بر خداوند لازم است

كه وي را با ما برانگيزد. ما «اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم» براي آن كس كه از ما پيروي كند، نوريم، و هدايتيم براي آن كس كه به ما اقتداء كند، و هر كس كه از ما روي برتابد، از ما نيست، و هر كس از ما نباشد، در هيچ جايگاهي از اسلام قرار ندارد.

خداوند با ما دين را آغاز كرده و با ما به پايان خواهد برد. و به وسيله ي ما خداوند گياهان روي زمين را روزي شما كرده است. و به وسيله ي ما خداوند بر شما منت نهاده و شما را از غرق شدن نجات مي دهد. و به وسيله ي ما خداوند در زندگي شما و در گورهايتان و در هنگام حشر و نزد پل صراط و ترازوي سنجش اعمال و به هنگام وارد شدن به باغ هاي بهشت نجاتتان مي دهد.

و بدانيد كه مثل ما در كتاب خداوند چون قنديلي است كه چراغ در آن است و محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او همان چراغ هستند و آن چراغ نيز در بلوري قرار دارد «آن بلور كه به ستاره ي فروزاني ماند كه از درختي مبارك پرتو گيرد» علي بن ابي طالب عليه السلام كه «نه شرقي است و نه غربي» شناخته شده است، نه يهودي است، نه مسيحي. «هميشه نور پر فروغ آن برافروزد، هر چند كه شعله اي بدان نرسد، نور است بالاي نور. خداوند هر كس را بخواهد، به نور خويش فرا مي خواند.» سزاوار بر خداوند است كه هوادار ما روز قيامت چنان آيد كه چهره اي نوراني دارد و برهاني روشنگر دارد و

نزد خداوند حجتي استوار دارد، و سزاوار است خداي را كه هوادار ما را همنشين پيامبران و شهيدان و صديقان و صالحان كند كه آنان بهترين همنشينانند. و سزاوار است كه خداوند دشمن ما و منكر ولايتمان را همنشين شياطين و كافران كند كه آنان چه بد همنشيناني اند.

شهيد ما را ده درجه فضيلت است بر شهداي غير از ما و شهيد شيعيان ما را هفت درجه برتري است. نسبت به ساير شهداء از غير شيعيان ما. ما، نژادي گرامي هستيم و ما جانشينان خداونديم در روي زمين و ماييم كه در كتاب خداوند وضعيتي ويژه داريم. و ماييم كه نزديك ترين مردم هستيم به پيامبر خدا. و ما آنهايي هستيم كه خداوند دين را براي ما تشريع كرد و در كتاب خويش فرمود: «آييني براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحي كرديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرده بوديم، اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد.» و بر خط امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم باشيد. «بر مشركان گران است آنچه كه شما آنان را به سويش دعوت مي كنيد.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شوري، آيه ي 13.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 23، ص 315، ح 21.

2- تفسير فرات كوفي، ج 1، ص 285، حديث 12 - 385.

بيان اوصاف خداوند

شخصي از امام حسن عليه السلام خواست كه اوصاف خداوند را به گونه اي براي او بيان كند كه گويا او را ديده است. امام عليه السلام به فكر فرورفت. سپس سر بلند كرد و فرمود:

قال عليه السلام:

الحمد لله الذي لم يكن له أول معلوم، و لا آخر متناه، و لا قبل مدرك و لا بعد محدود و لا أمد بحتي و لا شخص فيتجزأ، و لا اختلاف صفة فيتناهي، فلا تدرك العقول و أوهامها، و لا الفكر و خطراتها و لا الألباب و أذهانها صفته فتقول، متي، و لا بدي ء مما و لا ظاهر علي ما و لا باطن فيما، و لا تارك فهلا. خلق الخلق فكان بديئا بديعا. ابتدأ ما ابتدع و ابتدع ما ابتداء، و فعل ما أراد و أراد ما استزاد، ذلكم الله رب العالمين [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سپاس خدايي راست كه هرگز او را آغازي معلوم نباشد و آخري پايان پذير نبود نه پيشينه اي قابل دريافت و نه بعدي محدود و نه غايتي معين و نه جهتي كه تقسيم شود، نه اختلاف صفتي كه متناهي گردد. پس نه خردها و اوهام آنها و انديشه ها و دريافت هاي آنها و نه هوش ها و ذهنيت هاي آنها صفت او را درنيابند تا بگويند: كجاست.

نه برآمده ي از چيزي است و نه آشكار است بر چيزي و نه نهفته است در چيزي و نه گسسته از چيزي است كه كجا باشد. خلق را آفريد و در آن زمان آغازگر و مبتكر بود، و آنچه را كه شروع كرد، نوآوري كرد و در آنچه كه نوآوري كرد، آغازگر بود و آنچه را كه اراده كرد، انجام داد و آنچه را كه پيوست كرد، اراده كرد. او همان پروردگار جهانيان است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 4، ص 289، ح 20.

2- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 236، ح 24.

3- توحيد صدوق، ص 45، ح 5.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 489، ح 1.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 120.

بهترين و بدترين مردم

درباره ي بهترين و بدترين مردم از امام حسن عليه السلام پرسيدند.

قيل للحسن عليه السلام: من أحسن الناس عيشا؟. قال الحسن عليه السلام: من أشرك الناس في عيشه. قيل: من شر الناس عيشا؟. قال الحسن عليه السلام: من لا يعيش في عيشه أحد. [1] .

(از امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيدند: موفق ترين انسان در زندگي كيست؟. حضرت فرمود: آن كس كه مردم را در عيش خود شريك گرداند. آن شخص پرسيد: چه كسي بدترين مردم است از نظر زندگي؟. حضرت فرمود: آن كس كه در [سايه ي] عيش او، كسي زندگي نكند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 727، ح 88.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 117، به نقل از الحسن بن علي عليه السلام لعبد القادر احمد اليوسف، ص 62.

بردباري امام حسن در برابر مروان

روزي مروان بن حكم به امام حسن عليه السلام ناسزا مي گفت، امام حسن عليه السلام صبر كرد وقتي حرفش تمام شد به آرامي به او فرمود:

قال عليه السلام:

اني و الله لا أمحو عنك شيئا و لكن مهدك الله فلئن كنت صادقا و جزاك الله بصدقك، و لئن كنت كاذبا فجزاك الله بكذبك و الله اشد نقمة مني. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا كه من چيزي از تو حلال نكنم، ولي تو را به خدا وامي گذارم اگر راستگويي، به صدقت جزايت دهد و چنانچه دروغگويي، خداوند به دروغت سزايت دهد و خداوند بسي سخت گيرتر از من است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الغدير، ج 8، ص 265 به نقل از الصواعق (ابن حجر) ص 142.

2- المقتطفات، ج 1، ص 229 و 269.

3- بحارالأنوار،

ج 43، ص 352.

4- تاريخ الخلفاء، ص 190.

5- تذكرة الخواص، ص 188.

6- فضايل الخمسة، ج 3، ص 312.

7- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 372، ح 3.

8- ينابيع المودة، ص 350، ب 43، ط. قديم.

بي بهره بودن معاويه از فضيلت ها

روزي معاويه به امام حسن عليه السلام گفت: من از تو بهترم!. امام عليه السلام فرمود: براي چه اي پسر هند؟. معاويه گفت: چون مردم دور من جمع و از دور تو پراكنده شدند.

قال عليه السلام:

هيهات هيهات لشر ما علوت يا ابن آكلة الأكباد المجتمعون عليك رجلان بين مطيع و مكره فالطايع لك عاص لله، و المكره معذور بكتاب الله و حاشي لله ان اقول انا خير منك فلا خير فيك و لكن الله برأني من الرذائل كما برأك من الفضائل. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هيهات هيهات چه بد جايگاهي است كه بدان بالا رفته اي اي پسر جگرخوار. آنان كه دور تو را گرفته اند، دو گونه اند: يا به اطاعت است و يا به اكراه.

آن كه فرمانبردار توست، عصيانگر خداست. و آن كه مجبور است، به دليل كتاب خداوند معذور است. حاشا كه من بگويم من از تو بهترم چرا كه در تو خيري نيست، ولي خداوند مرا از پليدي ها پاك نموده است، همچنان كه تو را از فضيلت ها بازداشته است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 318 و ص 52، ح 17.

2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 22، ح 12.

پ

پاسخ نيكي

انس بن مالك گويد:

«يكي از كنيزان امام حسن عليه السلام شاخه ي گلي را به آن حضرت اهدا كرد. امام عليه السلام آن گل را گرفت و به او فرمود:

«تو را در راه خدا آزاد ساختم.»

من به حضرت گفتم: «اي پسر رسول خدا! آيا به راستي به خاطر اهداء يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كرديد؟!»

امام عليه السلام فرمود:

«كمال الجود بذل الموجود.»

«نهايت بخشش آن است

كه تمام هستي خود را ببخشي.»

و آن كنيز از مال دنيا جز آن شاخه ي گل را نداشت. خداوند در قرآنش فرموده:

«و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها.»[1] .

«هر گاه كسي به شما تحيت گويد او را همان گونه و بلكه بهتر پاسخ دهيد.»

پاسخ بهتر بخشش او، همان آزاد كردنش بود.»[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نساء، آيه 86.

[2] مناقب آل ابيطالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 18.

پيشواي پرهيزكاران

در منطقه ي «ابواء» زني بسيار زيبا كه باديه نشين بود خدمت حضرت مجتبي عليه السلام رسيد در حالي كه امام حسن عليه السلام مشغول نماز بود. پس امام عليه السلام نماز را كوتاه نمود، فرمود: «كاري داشتي؟»

جواب داد: «آري.»

پرسيد: «حاجت تو چيست؟»

گفت: «من زني بي شوهرم و به اين مكان وارد شده ام، مايلم از شما كام بگيرم.»

فرمود: «دور شو از من، مي خواهي مرا با خودت در آتش جهنم بسوزاني.»

آن زن پيوسته درصدد دل بردن از آن جناب بود. ناگاه حضرت شروع به گريه كرد و در بين فرمود: «دور شو، واي بر تو» كم كم گريه ي آن جناب شديد شد، زن چون حال خدا ترسي آن امام را مشاهده كرد او نيز شروع به گريه نمود.

در اين هنگام حسين بن علي عليه السلام وارد شد، ديد برادرش و آن زن هر دو به سختي گريه مي كنند. سيلاب اشك امام حسن چنان برادر را تحت تأثير قرار داد كه او نيز شروع به گريه كرد. عده اي از اصحاب حضرت آمدند و هر كدام آن حال را مشاهده مي كردند به گريه مي افتادند، تا اين كه صداي گريه هايشان بلند شد، عاقبت زن

باديه نشين خارج گرديد و اصحاب نيز متفرق شدند.

مدتي از آن پيش آمد گذشت. امام حسين عليه السلام از روي عظمت و جلالت برادر خويش، سبب گريه ي او را نپرسيد. تا آن كه نيمه شبي كه امام حسن عليه السلام خوابيده بود ناگاه بيدار شده و گريه آغاز نمود.

حسين بن علي عليه السلام پرسيد: «چه شده برادر جان؟»

فرمود: «خوابي ديدم از آن جهت گريه مي كنم.»

تفصيل خواب را جويا شد.

فرمود: «تا زنده ام به كسي مگو؛ يوسف صديق را در خواب ديدم، مردم براي تماشاي او جمع شده بودند. من هم جلو رفته او را تماشا مي كردم، همين كه حسن و زيبايي اش را ديدم گريه ام گرفت. يوسف به سوي من توجه نموده، گفت: «برادرم چرا گريه مي كني. پدر و مادرم فدايت باد.» گفتم: «به ياد آوردم جريان تو را با زن عزير مصر كه چه رنج و مشقت كشيدي، به زندان افتادي، پير كهنسال يعقوب در فراق تو چه ديد (با تمام اين گرفتاريها تحت تأثير هواي نفس واقع نشدي) براي آن گريه مي كنم و در شگفتم از نيروي تو كه چه اندازه خودداري كردي.» يوسف گفت: «چرا تعجب نمي كني از خودت راجع به آن زن باديه نشين كه او در ابواء با تو مصادف شد، چه حالي پيدا كردي، ديدي چگونه اشك مي ريختي.»[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 43، ص 34.

پوشيده ماندن از خطرات

پروردگارا! اي آنكه بين دو دريا مانع و فاصله قرار دادي، اي داراي نيرو و توانمندي اي آنكه جايگاهش برتر است، چگونه از تو در هراس باشم در حاليكه تو اميدم مي باشي، و چگونه مورد ستم واقع شوم در حاليكه

تو پناهم هستي.

پس با پوشش خود مرا از دشمنانت پوشيده دار، و صبر و بردباريت را بر من فرو ريز، و با قدرتت مرا بر دشمنانم ياري گردان، و با ياريت كمك فرما، پناه توئي و اعتماد بر توست، پس در كارم گشايش و فرج مقدر كن.

اي آنكه اهل مكه را در مقابل اصحاب فيل ياري كرده، و پرندگان ابابيل را براي آنان فرستادي، تا ايشان را با سنگهاي آتشين سنگ باران كردند، هر كه با من دشمني مي كند را عقوبت كن.

خداوندا! شفاء از هر بيماري، و ياري بر دشمنان، و توفيق بر آنچه خشنودي تو در آنست را از تو مي خواهم.

اي پروردگار هر كه در آسمان و زمين و در ميان آنها و در زير زمين است، از تو شفا طلبيده و از تو بخشش مي خواهم، و بر تو توكل مي كنم، و خداوند آنان را كفايت كرده، و او شنوا و داناست.

دعاؤه في الاحتجاب

اللهم يا من جعل بين البحرين حاجزا و برزخا و حجرا محجورا يا ذالقوة و السلطان، يا علي المكان، كيف اخاف، و انت املي، و كيف اضام و عليك متكلي.

فغطني من اعدائك [1] بسترك، و افرغ علي من صبرك و اظهرني علي اعدائي بامرك و ايدني بنصرك اليك اللجاء و نحوك الملتجاء، فاجعل لي من امري فرجا و مخرجا

يا كافي اهل الحرم من اصحاب الفيل، و المرسل عليهم طيرا ابابيل، ترميهم بحجارة من سجيل، ارم من عاداني بالتنكيل

اللهم اني اسألك الشفاء من كل داء، و النصر علي الاعداء و التوفيق لما تحب و ترضي

يا اله من في السماء و الارض، و ما بينهما و ما تحت

الثري، بك استكفي، و بك استشفي، و بك استعفي، و عليك اتوكل فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

[1] اعدائي (خ ل).

پناه بردن به خدا از بعضي از امور

پروردگارا! از قلبي كه مي شناسد، و زباني كه توصيف مي كند، و اعمالي كه مخالفت كرده مي شود، به تو پناه مي برم.

دعاؤه في الاستعاذه

اللهم اني اعوذ بك من قلب يعرف و لسان يصف و اعمال تخالف.

پس از وفات اميرالمومنين(ع)

اي مردم! تقواي الهي پيشه سازيد، ما اميران و اولياي شما هستيم، و ما خانداني هستيم كه خداوند درباره ما فرموده: خداوند اراده كرده است كه از شما خاندان رجس و پليدي را دور گرداند، و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

خطبته لما مات ابوه

ايها الناس! اتقوا الله، فانا امراؤكم و اولياؤكم، و انا اهل البيت الذين قال الله فينا: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. [1] .

اي مردم! دنيا خانه بلاء و آشوب است، و آنچه در آن است زائل و نابود مي گردد.

تا آن جا كه فرمود:

و من با شما بيعت مي كنم به اين كه با هر كه جنگيديم بجنگيد، و با هر كه صلح كردم صلح كنيد.

مردم گفتند: شنيده و اطاعت مي كنيم، اي اميرالمومنين امرت را بيان نما.

خطبته لما مات ابوه

ايها الناس! ان الدنيا دار بلاء و فتنة و كل ما فيها فالي زوال و اضمحلال

فلما بلغ الي قوله:

و اني ابايعكم علي ان تحاربوا من حاربت و تسالموا من سالمت

فقال الناس: سمعنا و اطعنا فمرنا بأمرك يا اميرالمؤمنين.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت :

[1] الاحزاب: 33.

پس از سرزنش از بيعت با معاويه

واي بر شما نمي دانيد كه من چه عملي را انجام دادم، سوگند به خدا آن چه انجام دادم براي شيعيانم بهتر از چيزهائي است كه خورشيد بر آنها تابيده يا غروب كرده است، آيا نمي دانيد به تنصيص پيامبر كه من امام شما و اطاعتم بر شما واجب است و يكي از دو آقاي جوانان اهل بهشتم؟

گفتند: آري، فرمود:

آيا نمي دانيد هنگامي كه خضر كشتي را سوراخ و ديوار را تعمير كرد و آن جوان را كشت، اين

اعمال موسي را خشمگين ساخت، زيرا دليل اين امور بر او پوشيده بود، اما حكمت و صحت آن نزد خداوند مشخص بود.

آيا نمي دانيد كه هيچيك از ما اهل بيت نيست جز آن كه بيعت طاغوت زمانش بر گردن اوست، جز قائمي كه روح الله عيسي بن مريم پشت سر او نماز مي گزارد، خداوند ولادتش را مخفي و او را پنهان مي نمايد، تا هنگام خروج بيعت كسي بر گردن او نباشد.

او نهمين فرزند برادرم حسين است، پسر برترين زنان است، خداوند عمرش را در غيبتش طولاني مي گرداند، آنگاه به قدرتش او را به صورت جواني كمتر از چهل سال ظاهر مي سازد، آن به خاطر اينست كه بدانند خداوند بر هر كار قادر است.

خطبته لما لامه بعض الناس علي بيعته

و يحكم ما تدرون ما عملت، و الله الذي عملت خير لشيعتي مما طلعت عليه الشمس او غربت، الا تعلمون اني امامكم و مفترض الطاعة عليكم، و احد سيدي شباب اهل الجنة بنص من رسول الله صلي الله عليه و آله علي؟

قالوا: بلي، قال:

اما علمتم ان الخضر لما خرق السفينة و اقام الجدار و قتل الغلام، كان ذلك ساخطا لموسي بن عمران عليه السلام، اذ خفي عليه وجه الحكمة في ذلك، و كان ذلك عندالله تعالي ذكره حكمة و صوابا.

اما علمتم انه ما منا احد الا و يقع في عنقه بيعته لطاغية زمانه، الا القائم الذي يصلي خلفه روح الله عيسي بن مريم عليه السلام، فان الله عزوجل يخفي ولادته و يغيب شخصه، لئلا يكون لاحد في عنقه بيعة اذا خرج.

ذاك التاسع من ولد اخي الحسين، ابن سيدة النساء، يطيل الله عمره

في غيبته، ثم يظهره بقدرته، في صورة شاب دون الاربعين سنة، ذلك ليعلم ان الله علي كل شي ء قدير.

پاره ي تن رسول خدا

علامه مجلسي قدس سره از كتاب هاي معتبر روايت كرده است كه، ام الفضل همسر عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خدمت آن بزرگوار رسيد و عرض كرد: من در عالم خواب ديدم پاره اي از بدن شما در دامن من بود. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

انشاءالله به زودي خداوند فرزندي به فاطمه عليهاالسلام عطا خواهد نمود و تو متكفل تربيت او خواهي شد.

طولي نكشيد كه امام مجتبي عليه السلام به دنيا آمد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايشان را به ام الفضل سپرد تا به همراه «قثم» پسر عباس، امام مجتبي عليه السلام را شير دهد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 1 / 343.

پيامبر و محك دوستي در ايمان

ابوذر غفاري رحمه الله مي گويد:

در حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودم كه ديدم آن حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را مي بوسيد و مي فرمود:

من احب الحسن و الحسين و ذريتهما مخلصأ لم تلفح النار وجهه، و لو كانت ذنوبه بعدد رمل عالج، الا ان يكون ذنبا يخرجه من الايمان.

هر كس حسن و حسين و فرزندان آن ها از روي اخلاص دوست داشته باشد آتش جهنم چهره ي او را نمي سوزاند، اگر چه گناهانش به اندازه ي ريگهاي بيابان باشد، مگر آن كه داراي گناهي باشد، كه موجب خروج او از ايمان گردد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 269 ح 29.

پادشاهان ريزخوار سفره وحي

در كتاب «خرائج» و ديگر كتابها روايت شده است:

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در «رحبه» بود. مردي برخاست و گفت: من از رعيت و اهل شهرهاي تو هستم.

حضرت علي عليه السلام فرمود: تو از رعيت من و از اهالي شهرهاي من نيستي، در واقع پادشاه روم تو را به سوي معاويه فرستاده تا پرسشهايي از او بنمايي، ولي معاويه از پاسخ آنها ناتوان شده و تو را به سوي من فرستاده است. آن مرد عرض كرد: راست فرمودي اي اميرمؤمنان؛ معاويه مرا مخفيانه فرستاده؛ ولي تو از آن آگاه شدي در صورتي كه جز خدا از اين راز آگاه نبود.

اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: از هر كدام از اين دو فرزندم كه مي خواهي مشكلت را بپرس.

آن مرد گفت: از اين آقازاده اي كه داراي موهاي زيبا و زياد است، مي پرسم، منظورش امام حسن عليه السلام بود.

در اين هنگام امام حسن عليه السلام متوجه آن مرد شد

و فرمود:

جئت لتسأل: كم بين الحق و الباطل؟ و كم بين السماء و الأرض؟ و كم بين المشرق و المغرب؟ و ما قوس قزح؟ و ما المؤنث؟ و ما عشرة أشياء بعضها أشد من بعض؟.

تو آمدي تا بپرسي:

1- ميان حق و باطل چقدر فاصله است؟

2- مسافت ميان آسمان و زمين چقدر است؟

3- فاصله بين مشرق و مغرب زمين چقدر است؟

4- قوس قزح چيست؟

5- مؤنث چيست؟

6- آن ده چيزي كه برخي از ديگر سخت تر است، كدام است؟

آن مرد گفت: آري (چنين است).

امام حسن عليه السلام فرمود: آري؛ (1) ميان حق و باطل به اندازه ي چهار انگشت فاصله است، چرا كه هر چيزي را كه با چشمت ببيني حق است و آنچه با گوش خود بشنوي در مواقع زيادي باطل است.

(2) فاصله ميان آسمان و زمين به اندازه ي نفرين شخص ستمديده است و آن مقدار كه چشم مي نگرد.

(3) مسافت ميان مشرق و مغرب زمين، يك روز راه آفتاب است.

(4) قزح، اسم شيطان است، نگو: قوس قزح، چرا كه آن قوس، قوس خدايي است و همان علامت فراواني (نعمتها) و امان از براي ساكنان زمين از غرق شدن است.

(5) خنثي [1] ، كسي است كه معلوم نشود زن است يا مرد؟! بايد در حالات وي دقت كرد و اگر او مرد باشد محتلم مي شود، و اگر زن باشد حائض شده و پستانهايش ظاهر مي گردد، اگر از اين طريق جنسيت او معلوم نشد، موقع ادرار كردن معلوم مي شود كه اگر ادرارش جهش داشته و به ديوار برسد مرد است و اگر همانند شتر به طرف پاهايش

بريزد، زن است.

(6) و آن ده چيزي كه برخي از برخي ديگر سخت ترند چنين است: سخت ترين چيزي كه خداوند آفريده سنگ است، سخت تر از آن آهن كه - به وسيله ي آن سنگ بريده مي شود - و شديدتر از آن، آتش است كه آهن را ذوب مي نمايد، و سخت تر از آتش، آب است كه آن را خاموش مي كند، و شديدتر از آب، ابر است كه آب را حمل مي كند، و شديدتر از ابر، باد است كه ابر را پراكنده و حمل مي كند و شديدتر از باد، فرشته اي است كه آن را رد مي كند، و شديدتر از آن فرشته، ملك الموت است كه آن فرشته را مي ميراند، و شديدتر از ملك الموت، مرگ است كه ملك الموت را نيز مي ميراند و شديدتر از آن فرمان خدا است كه مرگ را دفع مي نمايد [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منظور از خنثي همان مؤنث است كه در اول روايت آمده است.

[2] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 476 به نقل از خرائج: 2 / 57 ح 2.

پايان بخش آتش ظلم

ابي حمزه ثمالي رحمه الله از امام سجاد عليه السلام نقل نمود كه ايشان فرمودند:

روزي امام حسن عليه السلام نشسته بودند، شخصي آمد و به آن حضرت عرض كرد: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم؛ خانه ي شما آتش گرفته است.

آن حضرت فرمود: خانه ي من نسوخته است.

طولي نكشيد شخص ديگري آمد و عرض كرد: اي فرزند پيامبر؛ آتش به خانه ي همسايه ي شما سرايت نموده به گونه اي كه ما شك كرديم كه آتش به خانه ي شما هم رسيده و سوخته شده باشد.

تا آنكه

آن دو نفر رفته و عده اي ديگر از شيعيان به خاطر اين بلا، از دست زياد بن ابيه به آن بزرگوار پناه آورده و استغاثه نمودند.

آن امام مظلوم عليه السلام دست مباركش را بالا برد و اين گونه خدا را خواند:

اللهم خذ لنا و لشيعتنا من زياد بن ابيه، و أرنا فيه نكالا عاجلا انك علي كل شي ء قدير.

خداوندا؛ ما را و شيعيان ما را از دست زياد بن ابيه نجات بده و زود به ما نشان بده سختي و عذاب او را، همانا تو بر هر كاري قادر و توانائي.

امام سجاد عليه السلام فرمودند:

جراحتي در انگشت راست زياد پيدا شد كه به آن جراحت سلعة مي گويند، (و هيچ داروئي ندارد) - آن زخم متورم شد و تا گردن او را فرا گرفت و مرد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 226.

پادشاهان؛ جيره خور اولياء الهي

شيخ حر عاملي قدس سره در كتاب «اثبات الهداة» مي گويد:

مرحوم سيد نعمت الله جزائري در كتاب «مجمع البحرين» كه در فضائل و مناقب امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نوشته است، حديث طويلي را در رابطه ي با معجزات امام حسن عليه السلام نوشته كه من به طور اجمال به آن اشاره مي كنم.

يكي از سلاطين مقتدر چين، وزيري داشت كه بسيار مدبر و دانشمند بود. وزير پسري داشت در كمال حسن جمال و پادشاه به او بسيار عشق و محبت مي ورزيد. خود شاه نيز دختري داشت در نهايت زيبائي كه او را نيز بسيار دوست مي داشت.

آن پسر و دختر همديگر را ديده و عاشق يكديگر شده بودند، شاه بر اين امر مطلع شد و هر دو را

احضار كرد، و امر كرد تا هر دو را كشتند.

پس از قتل آنها به دليل آنكه محبت زيادي كه به آن دو داشت، بسيار پريشان حال شد و راه چاره اي نديد.

همه ي دانشمندان و بزرگان را طلب كرد و جريان قتل و ندامت خود را اظهار كرده و از آنها راه چاره اس خواست و گفت: بايد در زنده شدن آن دو چاره اي بينديشيد.

آنها گفتند: محال است كه مرده، زنده شود.

يكي از آنها گفت: مي گويند در مدينه شخصي به نام حسن بن علي مي باشد كه اگر او بخواهد، مي تواند اين دو را زنده كند.

پادشاه گفت: تا آنجا چقدر راه است؟

گفتند: شش ماه.

پادشاه به يكي از نوكران ماهر و دليرش دستور داد كه: يك ماهه آن شخص را نزد من بياور و الا تو را مي كشم.

آن شخص كه مسلمان بود، ناراحت و غمگين از شهر بيرون رفت. مدتي كه راه رفت، به چشمه اي رسيد. از آن چشمه وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و براي فرج و گشايش خود دعا و تضرع كرد. ناگهان شخص نوراني را ديد كه به او مي فرمايد: برخيز!

آن مرد مي گويد: برخواستم و گفتم: تو كيستي؟

ايشان فرمودند: من حسن به علي بن ابي طالب عليه السلام هستم. گريه مكن؛ برو به شاه بگو من خود مي آيم.

آن شخص بسيار خوشحال شده برگشت و پيغام آمدن امير عالم را به پادشاه داد. پادشاه امر كرد نعش دختر و پسر را آوردند و جريان را به عرض امام حسن عليه السلام رساند و خواهش كرد كه آن حضرت از خداوند بخواهد آن دو را زنده كند.

امام حسن

عليه السلام براي آنها دعا نمود [1] ناگهان دختر و پسر زنده شدند و سپس مجلس عقد مهيا شد، و آن حضرت دختر پادشاه را به پسر وزير عقد نمود و عروسي ملوكانه اي برپا شد و امام مجتبي عليه السلام به مدينه برگشت [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دعاي امام مجتبي عليه السلام اين گونه بود: خداوندا؛ بحق جدم محمد مصطفي و پدرم علي مرتضي و مادرم فاطمه ي زهرا و برادرم سيدالشهداء، اينها را زنده بفرما. عجايب و معجزات شگفت انگيزي از چهارده معصوم عليهم السلام: 193.

[2] اثبات الهداة 2 / 566.

پيوند ناگسستني در دنيا و آخرت

شكافنده دانشها امام باقر عليه السلام فرمود؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

هر كس دوست دارد به ريسمان محكم الهي كه حق تعالي در قرآن فرموده چنگ بزند به گونه اي كه گسستني در آن نيست، بايد علي بن ابي طالب و حسن و حسين عليهم السلام را دوست بدارد؛ همانا خداوند ايشان را در عرش عظمت و جلال خود دوست مي دارد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 1 / 348.

پيش بيني قتل عثمان و معرفي قاتلان او

مي گويند: در قتل عثمان بن عفان غاصب، چون صحابه او را محاصره كردند، چهار روز پيش از اينكه كشته شود امام حسن عليه السلام فرمود: «من مي دانم كه چه كسي عثمان را مي كشد.» و او را به نام و نشان بيان كرد. ولي شنوندگان اين معجزه را از كهانت دانستند.

همچنين امام حسن عليه السلام در روز كشته شدن عثمان فرمود: «كسي كه او را مي كشد همين ساعت بر او داخل مي شود و بدرستي كه او زنده به شب نمي رسد.»

و همانطور كه حضرت فرموده بود شد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام.

پاسخ كودك در كلاس، از علوم مختلف

حضرت صادق آل محمّد صلوات الله عليهم در ضمن بياني مفصّل حكايت فرمايد:

روزي يك نفر عرب باديه نشين به قصد حجّ خانه خدا حركت كرد و در حال احرام چند تخم كبوتر از لانه كبوتران برداشت؛ و آن ها را شكست و خورد، سپس متوجّه شد كه در حال احرام نبايد چنين مي كرد.

و چون به مدينه بازگشت از مردم سؤال نمود خليفه رسول الله صلي الله عليه وآله كيست؟ و منزلش كجاست؟

او را نزد ابوبكر بردند و او پاسخ آن مسئله را ندانست.

و بالاخره در نهايت أعرابي را نزد اميرالمؤمنين علي عليه السلام آوردند و حضرت پس از مذاكراتي اظهار نمود: آنچه سؤال داري از آن كودكي كه در كلاس نزد معلم نشسته است بپرس كه او جواب كافي را به تو خواهد داد.

أعرابي گفت: «إنّا لله و إنّا إليه راجعون»، پيغمبر خدا رحلت كرد و دين بازيچه افراد قرار گرفت و اطرافيان او مرتدّ شده اند.

حضرت امير عليه السلام فرمود:

خير، چنين نيست و افكار بيهوده در خود راه مده؛ و از اين كودك آنچه مي خواهي سؤال كن تا تو را آگاه نمايد.

وقتي أعرابي متوجّه كودك - يعني؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبي عليه السلام - شد ديد قلمي به دست گرفته و مشغول خطّ كشيدن روي كاغذ مي باشد؛ و معلّم او را تشويق و تحسين نموده و به او آفرين مي گويد.

اعرابي خطاب به معلّم كرد و گفت: اي معلّم! اينقدر او را تعريف و تمجيد و تحسين مي كني، كه گويا تو شاگردي و كودك، استاد تو است!؟

اشخاصي كه در آن جلسه حضور داشتند خنده اي كردند و گفتند: اي أعرابي! تو سؤال خود را بيان كن و پراكنده گوئي مكن.

أعرابي گفت: اي حسن، فدايت گردم! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم؛ و پس از آن كه احرام بستم، به لانه كبوتران برخورد كردم؛ و تخم آن ها را برداشته و نيمرو كردم و خوردم و اين خلاف را از روي عمد و فراموشي مسئله انجام دادم.

حضرت مجتبي عليه السلام فرمود: اي أعرابي! كار تو عمدي نبود و در سؤال خود اشتباه كردي.

أعرابي گفت: بلي، درست گفتي و من از روي نسيان و فراموشي چنين كردم، اكنون بايد چه كنم.

خطّ كشي روي كاغذ بود فرمود: به تعداد تخم كبوتران كه مصرف كرده اي، بايد شتر جوان مادّه تهيه كني؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گيري كنند؛ و براي سال آينده هر تعداد بچّه شتري كه به دنيا آمد، آن ها را هديه كعبه الهي قرار دهي و قرباني كني

تا كفّاره آن گناه باشد.

أعرابي گفت: اين كودك دريائي از معارف و علوم الهي است؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت كه تو خليفه رسول الله بايد باشي.

آن گاه حضرت مجتبي سلام الله عليه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم؛ و پدرم اميرالمؤمنين علي عليه السلام خليفه بر حقّ وي خواهد بود.

أعرابي گفت: پس ابوبكر چكاره است؟

فرمود: از مردم سؤال كن كه او چكاره است.

در همين لحظه صداي تكبير مردم بلند شد و حضرت امير عليه السلام فرمود: شكر و سپاس خداوندي را كه در فرزندم علم و حكمتي را قرار داد كه براي حضرت داود و سليمان عليهماالسلام قرار داده بود.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب شيخ طوسي: ج 5، ص 354، ح 144، مدينة المعاجز: ج 3، ص 944، هداية الكبري: ص 38.

پاداش هديه و علم آموزي

امام حسن عسكري عليه السلام حكايت نمايد:

روزي شخصي از دوستان امام حسن مجتبي عليه السلام هديه اي به محضر آن حضرت تقديم كرد.

امام مجتبي عليه السلام هديه را تحويل گرفت؛ و سپس اظهار داشت: من نيز مي خواهم محبّت تو را جبران نمايم، كدامين برايت بهتر است:

آيا هديه اي كه ارزش آن بيست برابر هديه تو است، تقديم دارم؟

يا آن كه علمي را به تو بياموزم تا بر آن شخص ناصبي كه در روستاي شما ساكن است، غالب و پيروز آيي و مؤمنين آن ديار را شادمان گرداني؟

ضمنا انتخاب هر كدام با خودت مي باشد.

و چنانچه بهترين را انتخاب كني هر دو را به تو خواهم داد و اگر بدترين را برگزيني باز هم تو را

در انتخاب هر يك آزاد مي گذارم.

دوست حضرت در پاسخ گفت: ياابن رسول الله! مرا علمي بياموز تا به واسطه آن در قبال آن ناصبي احتجاج كنم و بر او پيروز آيم و مؤمنين از حيرت و شرّ او نجات يابند كه همانا ارزش آن بيشتر از بيست هزار درهم خواهد بود.

امام مجتبي عليه السلام فرمود: ارزش آن چندين برابر بيست هزار درهم است؛ و بلكه ارزشمندتر از تمام دنيا مي باشد.

سپس علمي را به او آموخت؛ و همچنين بيست هزار درهم نيز به عنوان هديه تقديم او نمود.

امام حسن عسكري عليه السلام در ادامه فرمايش خود افزود: آن شخص خداحافظي كرد و رفت؛ و پس از مناظره و احتجاج با آن ناصبي بر او پيروز شد و خبر اين پيروزي - شيعه بر ناصبي - در همه جا منتشر گرديد.

بار ديگر كه محضر امام مجتبي عليه السلام شرفياب شد حضرت به او فرمود: بهترين و بيشترين سود را برده اي: دوستي و خوشنودي خداوند و رسولش و اهل بيت عليهم السلام او را براي خود تأمين كردي و نيز ملائكه و مؤمنين از تو شادمان گرديدند، نوشِ جان و گوارايت باد.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج طبرسي: ج 1 ص 19 به نقل از تفسير امام حسن عسكري عليه السلام ص 347.

پذيرايي از هفتاد ميهمان و سخن آهو

يكي از اصحاب امام حسن مجتبي صلوات الله عليه حكايت مي كند:

روزي آن حضرت از شهر مدينه منوّره عازم شهر شام شد.

من نيز با عدّه اي - كه تعداد آن ها هفتاد نفر بود - به همراه حضرت حركت كرديم.

امام عليه السلام

هنگام حركت، روزه بود و هيچگونه آذوقه و زاد و توشه اي همراه خود برنداشته بوديم.

چون مقداري از مسافت را پيموديم، خورشيد غروب كرد و نماز مغرب و عشاء را به امامت آن حضرت خوانديم؛ و بعد از نماز، حضرت دست به دعا برداشت.

و هنگامي كه دعايش به درگاه خداوند متعال پايان يافت، ناگاه متوجّه شديم كه دري از آسمان گشوده شد و ملائكه الهي به همراه زنبيل هايي كه پر از ميوه و اشياء خوراكي بود، وارد شدند.

و سپس آن غذاهاي داغ و لذيذ؛ و همچنين ميوه ها را جلوي ميهمانان امام حسن مجتبي عليه السلام چيدند؛ و همه ما به همراه آن حضرت از آن غذاها و ميوه ها ميل كرديم.

و چون بسيار خوش طعم و لذيذ بود؛ و از جهتي ما نيز راه زيادي را پيموده بوديم و خسته و گرسنه شده بوديم، طبيعي بود كه زياد خورديم.

ولي بدون آن كه چيزي از غذاها و ميوه ها كم شده باشد، ملائكه ها آن ها را جمع كرده و به آسمان بالا بردند.[1] .

همچنين آورده اند:

يكي از راويان حديث و از اصحاب امام حسن مجتبي عليه السلام حكايت مي كند: روزي به همراه عدّه اي از دوستان در خارج از شهر مدينه، كنار آن حضرت نشسته و مشغول صحبت بوديم.

ناگهان گله آهواني را در بيابان مشاهده كرديم كه دسته جمعي در حال عبور بودند.

حضرت مجتبي سلام الله عليه فريادي بر آن ها كشيد؛ و تمامي آن ها با نداي لبيك، فرياد امام عليه السلام را پاسخ گفتند و ايستادند.

پس از آن حضرت به

آهوها اجازه حركت داد و آن ها به راه خود ادامه دادند و رفتند.

جمعيت اظهار داشتند: ياابن رسول الله! اين ها حيواناتي وحشي بودند؛ و اين كرامتي، زميني بود؛ چنانچه ممكن باشد كرامتي بر ما ارائه فرما كه آسماني باشد.

حضرت نگاهي به آسمان كرد؛ و ناگهان گوشه اي از آسمان شكافته شد و نوري فرود آمد كه روشنائيش تمام خانه هاي شهر مدينه را فرا گرفت و پس از آن به وسيله آن نور زلزله و حركتي عجيب در ساختمان ها ظاهر گشت كه تمامي افراد وحشت زده شدند؛ و به امام عليه السلام گفتند: ياابن رسول الله! ديگر بس است، همين معجزه ما را كفايت كرد و ايمان آورديم؛ اكنون دستور بده تا اوضاع به حالت طبيعي خود باز گردد.

پس امام حسن مجتبي عليه السلام جمعيت را مخاطب قرار داد و فرمود: ما - اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - اوّل همه اشياء و آخر همه امور هستيم.

و ما قبل از آفرينش دنيا؛ و بلكه قبل از تمام موجودات جهان آفريده شده ايم و تا آخر دنيا نيز جاويد خواهيم بود

و ما اگر بخواهيم مي توانيم در امور طبيعت با أمر و نهي تصرّف نمائيم و در آن ها دگرگوني به وجود آوريم.[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 235، ح 854، اثبات الهداة: ج 2، ص 561، ح 25.

[2] مدينة المعاجز: ج 3، ص 234، ح 857، اثبات الهداة: ج 2، ص 562، ح 28.

پيش بيني خطر در تشييع جنازه

محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر صلوات الله و سلامه عليه حكايت

مي نمايد:

آثار شهادت و رحلت در چهره وي نمايان شد، وصاياي امامت را به برادرش ابا عبدالله الحسين عليه السلام تحويل داد و اظهار داشت: برادرم، حسين! تو را به چند نكته مهمّ سفارش و توصيه مي كنم؛ و از تو مي خواهم كه به آن ها اهميت دهي.

و سپس چنين اظهار داشت: هنگامي كه روح از بدنم پرواز كرد و مرا آماده دفن كردي، قبل از هر چيز جنازه ام را نزد قبر مطّهر جدّم رسول الله صلي الله عليه وآله بِبَري، تا با او تجديد عهد نمايم.

و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء عليها السلام نيز بِبَر، پس از آن جنازه ام برگردان به سوي قبرستان بقيع؛ و مرا در آنجا دفن نما.

چون عايشه مصيبت بزرگي بر من وارد مي كند كه بسيار براي مؤمنين سخت و ناگوار خواهد بود، به جهت آن كه عايشه دشمني سرسختي با رسول خدا و با ما اهل بيت عصمت و طهارت دارد، بنابر اين مواظب كينه و حسادت هاي او باشيد.

سپس امام باقر عليه السلام افزود: پس از آن كه امام حسن مجتبي عليه السلام به شهادت رسيد؛ و اصحاب و ياران، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جايگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند.

و آن هنگام كه خواستند پيكر مقدّسش را براي وداع با جدّ بزرگوارش، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامي اسلام صلوات الله عليه حركت دهند، مأمورين عايشه سريع به او خبر دادند كه جنازه را به سمت قبر مطهّر مي برند و مي خواهند او را كنار

پيغمبر اسلام دفن كنند.

عايشه سوار بر قاطري شده و به همراه عدّه اي ديگر بر جنازه و تشييع كنندگان حمله كردند؛ و فرياد كنان گفتند: جنازه نبايد وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهيم هستم.

در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: اي عايشه! تو و پدرت از قديم الايام حرمت رسول خدا را شكستيد؛ و بدانيد كه فرداي قيامت بايد پاسخ گوي كردار و برخوردهاي خود باشيد.

و پس از آن، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقيع حركت دادند و در آن جا دفن كردند.[1] .

و روايات در اين باره مختلف است و در بسياري از احاديث آمده است كه جنازه آن امام مظلوم را هدف تيرهاي خويش قرار دادند و چند تير بر پيكر مقدّس آن امام همام اصابت كرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 300، ح 1، مدينة المعاجز: ج 3، ص 340، ح 84 و ص 372، ح 94، با مختصر تفاوت.

پنج درس ارزنده و آموزنده

1 - روزي معاويه، امام حسن مجتبي عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت: من از تو بهتر و برتر هستم.

حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدي بر مدّعاي خود داري؟

معاويه پاسخ داد: بلي؛ چون اكثريت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالي كه هيچ كسي با تو نيست مگر افرادي اندك و ناچيز.

امام مجتبي عليه السلام اظهار داشت: افرادي هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:

يك دسته فرمان بر و مطيع، و دسته اي ناچار و مضطرّ مي باشند.

پس آن هائي

كه از روي ميل و رغبت پيرو تو مي باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائي كه از روي ناچاري با تو مي باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود.

سپس افزود: اي معاويه! من نمي گويم از تو بهترم، زيرا فضايل پسنديده اي در تو وجود ندارد، همان طوري كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است؛ و مرا از زشتي ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است.[1] .

2 - در روايات متعدّدي وارد شده است:

هرگاه امام حسن عليه السلام مي خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مي گشت و لرزه بر اندامش مي افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟

فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتي برايش پيدا شود.[2] .

3 - روزي حضرت امام مجتبي عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگي نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مي نمود و يك لقمه نيز جلوي سگ مي انداخت.

اصحاب گفتند: يابن رسول الله! سگ حيواني كثيف و نجس است، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم؟

امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيواني گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.[3] .

4 - به نقل از زيد بن ارقم آورده اند:

روزي پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله در مجلسي هفت

عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند.

آن گاه امام حسن مجتبي عليه السلام، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند.

پس بعضي افراد حاضر در مجلس، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولي هيچ كلمه اي و حرفي از آن ها شنيده نشد، هنگامي كه علّت آن را سؤال كردند؟

حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمي گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصي او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد. [4] .

5 - بسياري از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:

روزي امام حسن مجتبي صلوات الله عليه در ميان جمعي از اصحاب، مارهائي را به نزد خود فرا خواند.

و آن ها را يكي پس از ديگري مي گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مي پيچيد؛ و سپس رهايشان مي نمود تا بروند.

همين بين شخصي از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت، گفت: اين كه هنر نيست، من هم مي توانم چنين كاري را انجام دهم؛ و يكي از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشي به او زد و در همان حالت آن شخص عمري به هلاكت رسيد.[5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 44، ص 104، ص 12.

[2] بحارالأنوار: ج 43، ص 339، ح 13.

[3] بحار الأنوار: ج 43، ص 352، ح 29.

[4] اثبات الهداة: ج 2، ص 560، ح 20.

[5] اثبات الهداة: ج 2، ص 563، ح 332، مدينة

المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862.

پاسخ به پرسشهاي حضرت خضر

در عصر خلافت ابوبكر، حضرت امام علي عليه السلام به همراه فرزند بزرگوارش حضرت امام حسن عليه السلام و سلمان فارسي، در مسجد الحرام (كنار كعبه) نشسته بودند.

ناگاه، مردي خوش قامت، كه لباس هاي زيبا پوشيده بود، نزديك آمد و به حضرت امام علي عليه السلام سلام كرده، در محضر آن حضرت نشست و چنين گفت: اي اميرالمؤمنين! من از شما سه مسأله مي پرسم، اگر شما پاسخ آنها را داديد، مي فهمم كه آنها حق شما را غصب كردند و دنيا و آخرت خود را تباه ساخته اند (و تو بر حق هستي) وگرنه، آنها و شما در يك سطح و با هم برابر هستيد.

امام علي عليه السلام فرمود: آنچه مي خواهي بپرس.

مرد ناشناس گفت:

1. به من خبر بده، وقتي كه انسان مي خوابد، روحش به كجا مي رود؟

2. انسان چگونه چيزي را به ياد مي آورد و چيزي را فراموش مي كند؟

3. افراد چگونه به دايي يا عموي خود شباهت پيدا مي كنند؟

در اين هنگام، امام علي عليه السلام به فرزند بزرگوارش، (امام) حسن عليه السلام متوجه شد و فرمود: اي ابامحمد! پاسخ (پرسشهاي) اين مرد را بده!

امام حسن مجتبي عليه السلام به مرد ناشناس رو كرد و پاسخ (پرسشهاي) او را اين چنين بيان كرد:

1. انسان هنگامي كه مي خوابد، روح او (منظور، مرحله اي از روح است، نه روح كامل) به باد مي پيوندد و آن باد به هوا آويخته مي شود، تا هنگامي كه بدن انسان براي بيدار شدن، حركت مي كند.

در اين هنگام، خداوند به روح اجازه مي دهد تا به پيكر صاحبش بازگردد. پس از اين اجازه، آن روح، باد را و باد

هوا را جذب كرده و روح به پيكر صاحبش بازمي گردد و در آن آرام مي گيرد.

و اگر خداوند به روح اجازه ي بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب كرده و تا روز قيامت، روح به پيكر صاحبش بازنمي گردد.

2. در مورد يادآوري و فراموشي، از اين جهت است كه قلب انسان، براساس حق قرار دارد و روي حق، طبقي افكنده شده است.

اگر انسان در اين هنگام صلوات بر محمد و آلش صلي الله عليه و آله فرستاد، آن طبق از روي حق برداشته شده و قلب روشن مي شود و انسان مطلب فراموش شده را به ياد مي آورد.

و اگر صلوات كامل نفرستاد، آن طبق بر روح حق پرده مي افكند و در نتيجه قلب تاريك شده و انسان در ميان فراموشي مي ماند.

3. در مورد شباهت نوزاد به دايي يا عموي خود، از اين جهت است كه هنگامي كه مرد با آرامش خاطر با همسرش آميزش كرد و در اين حال، نطفه ي فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت پيدا مي كند.

و اگر او، با پريشاني و اضطراب با همسرش آميزش نمود و در اين حال نطفه ي فرزند منعقد گرديده، آن فرزند، به دايي يا عمويش شباهت پيدا مي كند.

مرد ناشناس كه در مورد پاسخ سه سؤال، خود را به طور كامل قانع شده يافته بود، برخاست و به طور مكرر، به يكتايي خدا و رسالت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و وصايت حضرت امام علي عليه السلام و ساير امامان معصوم - عليهم السلام - تا حضرت قائم عليه السلام گواهي داد و از آنجا رفت.

حضرت امام

علي عليه السلام، به فرزند بزرگوارش، امام حسن عليه السلام، فرمود: به دنبال اين مرد ناشناس برو و ببين كه او به كجا مي رود.

امام حسن عليه السلام به دنبال مرد ناشناس حركت كرد. او را ديد كه از مسجد بيرون رفت و در همين هنگام از نظرها غايب شد.

امام حسن عليه السلام نزد پدر بزرگوارش حضرت امام علي عليه السلام بازگشت و از غايب شدن مرد ناشناس خبر داد.

امام علي عليه السلام از امام حسن عليه السلام پرسيد: آيا دانستي كه او چه كسي بود؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: خدا، رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام آگاهترند.

حضرت امام علي عليه السلام فرمود: او حضرت خضر عليه السلام بود.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج طبرسي، ج 1؛ صص 396،398؛ اثبات الوصية، صص 157 - 158، طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 250 - 252.

پاسخ كوبنده به عبيدالله بن عمر

عبيدالله، پسر عمر بن خطاب، يكي از سران لشكر معاويه بود.

او، در يكي از روزهاي جنگ صفين براي امام حسن عليه السلام پيام داد: من درخواستي از شما دارم، ساعتي اجازه بده، تا با هم ملاقات كنيم.

امام حسن عليه السلام جواب مثبت داد و آنها در محلي با هم ملاقات كردند.

عبيدالله، در اين ملاقات، با كمال گستاخي و فريبكاري، به امام حسن عليه السلام گفت: پدرت علي عليه السلام به قريش ستم كرد و آنها را دشمن خود نمود. آيا تو روا مي داني كه او را از خلافت خلع كني و خودت به جاي او بنشيني؟

امام حسن عليه السلام فرمود: نه، سوگند به خدا! كه چنين كاري نخواهد شد.

سپس، آن حضرت خطاب به عبيدالله فرمود: اي پسر خطاب! سوگند به خدا!

گويي كه من تو را مي نگرم كه امروز يا فردا، كشته شده اي، شيطان، رفتار و گفتار تو را در نظرت آراسته و تو را فريب داد، ولي تو به زودي به هلاكت مي رسي و كشته خواهي شد.

راوي مي گويد: سوگند به خدا! آن روز هنوز به غروب نرسيده بود كه عبيدالله به دست سپاهيان امام علي عليه السلام كشته شد.

همان روز، امام حسن عليه السلام در ميدان جنگ، شخصي را ديد كه كشته شده و مردي نيزه اش را در چشم او استوار نموده و اسبش را به پاي او بسته است.

امام حسن عليه السلام به حاضران فرمود: ببينيد اين كشته شده و قاتل او كيست؟ آنها ديدند آن كشته شده عبدالله بن عمر است و آن مردي كه او را كشته است، مردي از قبيله ي همدان مي باشد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابيطالب، ج 3، ص 193، سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام ص 259 - 260.

پاسخ به پرسشهاي مرد شامي

پادشاه روم، به وسيله ي نامه، پرسشهايي از معاويه پرسيد. معاويه از پاسخ آن پرسشها، عاجز ماند. به همين دليل، مردي را به عنوان مأمور مخفي، نزد امام علي عليه السلام فرستاد، تا پاسخ آن پرسشها را از آن حضرت دريافت كند و براي پادشاه روم بفرستد.

مأمور مخفي معاويه به كوفه آمد و به محضر امام علي عليه السلام رسيد و چون ناشناس بود، امام علي عليه السلام از او بازجويي كرد.

آن مأمور، به حقيقت حال خود اعتراف نمود.

امام علي عليه السلام فرمود: خداوند، پسر هند جگر خوار (معاويه) را بكشد. تا چه اندازه خود و همراهانش، گمراهند. خداوند، خودش بين من و اين امت داوري كند، كه نسبت به من قطع

رحم كردند، مقام ارجمند مرا كوچك شمردند و اوقات عمر مرا تباه نمودند. حسن و حسين عليه السلام و محمد حنفيه را به اينجا بياوريد.

سپس آنها را حاضر كردند.

امام علي عليه السلام به مرد شامي فرمود: اين دو نفر، حسن و حسين عليه السلام، پسران رسول خدايند و اين (محمد حنفيه) پسر من است. سؤالهاي خود را از هر كدام از اينها كه دوست داري بپرس.

مرد شامي، امام حسن عليه السلام را انتخاب نموده و سپس سؤالهاي خود را به ترتيب زير، از آن حضرت پرسيد:

1. ميان حق و باطل، چقدر فاصله است؟

2. ميان آسمان و زمين، چقد راه است؟

3. ميان مشرق و مغرب، چقدر فاصله است؟

4. اين لكه اي كه در چهره ي ماه ديده مي شود، چيست؟

5. قوس قزح (رنگين كمان) چيست؟

6. كهكشان چيست؟

7. نخستين چيزي كه بر روي زمين روان و آشكار شد، چيست؟

8. نخستين چيزي كه روي زمين جنبيد، چه بود؟

9. آن چشمه اي كه ارواح مؤمنان و كافران در آن مأوا كنند، كدام است؟

10. خنثي كيست؟

11. آن ده چيزي كه هر كدام آنها از ديگري سخت ترند، كدامند؟

آنگاه، امام حسن عليه السلام، بي درنگ شروع به پاسخ دادن به پرسشهاي آن مرد شامي كرده، اينچنين فرمود:

(1) ميان حق و باطل، چهار انگشت فاصله است. (به طوري كه) آنچه را كه با چشم خود ببيني، حق و آنچه را كه با گوشهايت بشنوي، باطل است.

(2) ميان زمين و آسمان، به اندازه ي دعاي ستمديده (كه زود به آسمان مي رسد و مستجاب مي شود) و چشم انداز انسان، فاصله است و هر كسي كه به جز اين را

بگويد، او را تكذيب كن.

(3) ميان مشرق و مغرب، به اندازه ي يك روز مسير خورشيد است، آنگاه كه خورشيد طلوع كند، تا آنگاه كه غروب نمايد.

(4) در مورد لكه هاي ماه، بدان كه نور ماه مانند نور خورشيد است، خداوند، آن نور را (زماني) محو مي كند، چنانكه در قرآن مي فرمايد:

«فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة»[1] .

يعني: «پس نشانه ي شب را محو (پنهان) كرديم و نشانه ي روز را تابان نموديم».

(5) و اما قوس قزح: مگو قزح! زيرا «قزح» شيطان است. ولي آن قوس، قوس خداي متعال (قوس الله) و سبب امان از غرق شدن است. (به نقل از تحف العقول مترجم، ص 258).

(6) كهكشان، همان گشادگي (و وسعت فضاي آسمان، براي ستارگان بسيار) است، كه در طوفان نوح عليه السلام، مركز نزول آب سيل آسا بود، (شايد، با نگاه ظاهريه توده هاي ابر، از جانب آن كهكشان ها برخاست و موجب طوفان نوح گرديد).

(7) نخستين چيزي كه در زمين، روان و آشكار شد، وادي دلس (وادي ظلمت) بود.

(8) نخستين چيزي كه روي زمين جنبيد، درخت خرما بود.

(9) نام آن چشمه اي كه ارواح مؤمنان در آن مأوا مي گيرند، «سلمي» است، و نام آن چشمه اي كه ارواح كافران، در آن پناه مي گيرند، «برهوت» است.

(10) خنثي، آن انساني است كه نمي داند مرد است يا زن، او تا هنگام بلوغ، در انتظار مي ماند، اگر پستان در آورد، زن است و اگر ريش درآورد، مرد است.

اگر اين دو نشانه، در او آشكار نشد، به او گفته مي شود، به طوف ديوار ادرار كند، اگر ادرار او به ديوار برسد، مرد است و اگر

ادرار او چون ادرار كردن شتر، واپس گردد، زن است.

(11) آن ده چيزي كه هر كدام از ديگري سخت تر است، عبارتند از:

1. سنگ سخت است.

2. سخت تر از سنگ، آهن است.

3. سخت تر از آهن، آتش است.

4. سخت تر از آتش، آب است.

5. سخت تر از آب، ابر است.

6. سخت تر از ابر، باد است.

7. سخت تر از باد، فرشته اي است (كه آن باد را به حركت درمي آورد).

8. سخت تر از آن فرشته، فرشته ي مرگ (عزرائيل عليه السلام) است.

9. سخت تر از عزرائيل عليه السلام، مرگ است.

10. و سخت تر از مرگ، فرمان خدا، است.

مرد شامي، از پاسخهاي امام حسن عليه السلام، آنچنان تحت تأثير قرار گرفت كه همان دم گفت: گواهي مي دهم كه تو پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله هستي و علي عليه السلام، وصي محمد صلي الله عليه و آله است.

سپس، مرد شامي، اين پاسخها را براي معاويه نوشت و معاويه هم آنها را براي پادشاه روم فرستاد.

پادشاه روم، پس از دريافت كردن پاسخ پرسشهاي يازده گانه ي خود، گفت: به عقيده ي من، اين پاسخها از خود معاويه نيست، بلكه از مخزن نبوت گرفته شده است[2] [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي اسراء، آيه ي 12.

[2] تحف العقول، صص 257،259.

[3] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 261،262 (با اندكي تصرف و تغيير).

پاسخ يك پرسش پيچيده

روزي، گروهي از شيعيان به خانه ي امام علي عليه السلام براي سؤال از يك مسأله ي پيچيده آمدند. آن روز، امام علي عليه السلام در خانه نبود و فرزند بزرگوارش، امام حسن عليه السلام، در جايگاه پدر بزرگوارش نشسته بود.

آنها، به امام حسن عليه السلام عرض كردند: ما، براي حل مشكلي

به اينجا آمده ايم.

امام حسن عليه السلام فرمود: مشكل شما چيست؟

آنها گفتند: مشكل ما اين است كه:

زني با شوهر خود، همبستر شده، سپس بلافاصله، با دختري هم تماس گرفته (يعني: آن زن، با آن دختر عمل مساحقه را انجام داده است) و نطفه ي شوهرش را به رحم آن دختر انتقال داده و آن دختر هم از اين راه باردار شده است!

حالا، ما مي خواهيم بدانيم كه نظر اسلام، درباره ي چنين زني چيست؟

امام حسن عليه السلام فرمود: آري، مسأله پيچيده اي است و براي حل آن، حضور امام علي عليه السلام لازم است. در عين حال، من پاسخ اين مسأله را مي دهم، اگر پاسخ من صحيح بود، كه از ناحيه خداوند متعال و امام علي عليه السلام است و اگر پاسخ من اشتباه بود، از ناحيه ي خودم مي باشد.

حكم اسلام، در اين مورد، چنين است:

1. مهريه ي آن دختر، به اندازه ي مهريه ي دختران امثال او (به دستور حاكم شرع) از آن زن گرفته و به دختر داده مي شود؛ زيرا، هنگام تولد بچه، او ديگر دختر نخواهد بود.

2. بايد آن زن را مانند زن زناكار كيفر (سنگسار) نمايند؛ زيرا، گناه او (نتيجه اش) با زناي زن شوهر دار يكي است.

3. صبر مي كنند تا بچه متولد شود، سپس آن بچه را به صاحب نطفه (شوهر آن زن گناهكار) مي دهند و بر آن دختر، مجازات حد را جاري مي سازند.

آن گروه، از محضر امام حسن عليه السلام خارج شدند و در مسير راه، با اميرمؤمنان، امام علي عليه السلام، ملاقات نموده و ماجراي ملاقات خود با امام حسن عليه السلام را به عرض آن حضرت رساندند.

سپس، امام علي عليه السلام فرمود:

«لو أنني

المسئول، ما كان عندي فيها أكثر مما قال ابني»[1] .

يعني: «اگر اين سؤال از من مي شد، در نزد من، زيادتر از آن چه كه پسرم گفت، نبود.»

يعني، پاسخ مسأله، همان است كه فرزندم امام حسن عليه السلام به شما داده است[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 43، ص 353.

[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 264 (با اندكي تصرف و تغيير).

پاسخ به پرسشهاي اميرمؤمنان

حافظ ابونعيم، در «حلية الأولياء» مي نويسد:

روزي، اميرالمؤمنين عليه السلام از پسر ارجمند خود، امام حسن مجتبي عليه السلام، چند سؤال پرسيد. امام حسن مجتبي عليه السلام، پاسخ هاي روشن و كافي آن سؤالها را بيان كرد، به طوري كه آن پاسخها، مورد پذيرش و تحسين اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: پسر عزيزم! سداد چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: اي پدر بزرگوار! سداد، دفع منكر است به معروف.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: شرف، چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: نيكي كردن به عشيره و گذشتن از جرم ايشان و عفو نمودن آنان.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: مروت چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: عفت و اصلاح مال.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: جود و سماحت، در چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: بذل مال، در حال دشواري و آساني.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: بخل چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: آنچه را كه در دست او باشد، آن را شرف پندارد و آنچه را كه انفاق كند، تلف بداند.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: مؤاخات و برادري چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: مساوات و كمك مالي، در حل فقر و دارايي.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: جبن و بي دلي چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: جرأت داشتن بر دوست و

ترسيدن از دشمن.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: غنيمت چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: رغبت و علاقه داشتن بر تقوا، و زهد و بي ميلي به دنيا، كه آن خدمت قابل ستايش است.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: حلم چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: خشم فروخوردن و عنان نفس، به دست گرفتن.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: غنا چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: خشنودي نفس است به قسمت الهي، اگر چه اندك باشد و بهترين غنا، غناي نفس است.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: فقر چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: غلبه و استيلاي حرص نفس، بر همه چيز.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: عقل چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: نگاه داشتن دل.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: سنأ - يعني: رفعت و بلندي - به چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: به انجام كارهاي شايسته و ترك امور ناپسند و قبيح.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: سفه چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: متابعت كردن از اهل دنائت و مصاحبت نمودن با گمراهان.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: غفلت چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: ترك مسجد و اطاعت از مفسد.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: حرمان چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: ترك حظ و بهره اي كه نصيب كسي شود و آن را بدون استفاده، از دست بدهد.

اين نوع پاسخها، از امام حسن مجتبي عليه السلام، دليل روشني است بر احاطه ي علمي آن حضرت بر جميع علوم؛ زيرا، بدون فكر و نظر و في البداهة، اين نوع جوابها، گفته شده است[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 143 - تحف العقول، ص 227 - طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 38 - 40.

پاسخ به اعتراض مرد يهودي

مام حسن

عليه السلام، در عين آنكه پارسا بود، خوشپوش، آراسته و باوقار بود.

روزي، آن حضرت، باشكوه و نورانيت خاصي، سوار بر قاطري زيبا، از كوچه هاي مدينه، عبور مي كرد و مي خواست به بيرون مدينه برود.

در مسير راه آن حضرت، يك نفر يهودي، كه آن حضرت را ديد، به پيش آمده و به آن حضرت عرض كرد: من از شما سؤالي دارم.

امام حسن عليه السلام فرمود: سؤال خود را بپرس.

مرد يهودي گفت: جد شما، رسول خدا صلي الله عليه و آله، فرموده است: «الدنيا، سجن المؤمن و جنة الكافر».

يعني: دنيا، زندان مؤمن، و بهشت كافر است». ولي من، اكنون كه وضع تو را با وضع خودم مقايسه مي كنم، مي بينم كه تو در آسايش هستي و من در سختي!

امام حسن عليه السلام فرمود: اين تصور غلط است كه مؤمن بايد از همه چيز محروم باشد، (مقايسه تو بيجا است؛ بلكه، تو اينچنين، مقايسه كن كه) هر گاه، مقام ارجمند مؤمن را در بهشت با وضع مؤمن در دنيا، مقايسه كني و همچنين اگر مقام پست كافر را در دوزخ، با وضع كافر در دنيا مقايسه كني،آنگاه خواهي فهميد كه دنياي مؤمن نسبت به آخرتش زندان و دنياي كافر نسبت به آخرتش، بهشت مي باشد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فصول المهمه، ابن صباغ مالكي (به صورت اقتباس) ص 138، طبق نقل سيره ي چهارده معصوم، ص 291.

پاسخ به پرسش پادشاه روم

علامه ي مجلسي قدس سره در جلد دهم از كتاب بحارالأنوار، از كتاب تفسير علي بن ابراهيم، روايت مي كند كه: پادشاه روم، از حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، موضوعات متعددي را پرسيد، كه از جمله ي آن سؤالها است:

1. آن هفت چيزي را

كه خداوند خلق كرد، در حاليكه آنها در رحم مادر نبودند، كدامند؟

حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: (آن هفت چيز عبارتند از:)

1. حضرت آدم عليه السلام.

2. حضرت حوا عليه السلام.

3. قوچ حضرت ابراهيم عليه السلام.

4. ناقه ي حضرت صالح عليه السلام.

5. ابليس.

6. مار.

7. كلاغي را كه خداوند متعال، آن را در قرآن ذكر فرموده است.

آن كلاغ، همان است كه خداوند متعال، در آيه ي مباركه ي سي و يكم از سوره ي شريفه ي مائده، به آن اشاره كرده است، چنانكه مي فرمايد:

«فبعث الله غرابا يبحث في الأرض ليريه كيف يواري سوأة أخيه...»

آنگاه، پادشاه روم راجع به ارزاق خلايق، از حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: ارزاق خلايق، در آسمان چهارم است و به اندازه ي معلومي نازل مي شود و تقسيم مي گردد.

پادشاه، روم از امام حسن عليه السلام، درباره ي ارواح مؤمنان پرسيد كه آنان پس از مردن در كجا خواهند بود؟ امام حسن عليه السلام فرمود: آنها در هر شب جمعه، نزد صخره ي (سنگ) بيت المقدس، اجتماع مي كنند. پادشاه روم پرسيد: ارواح كفار در كجا اجتماع مي كنند؟

امام حسن عليه السلام فرمود: ارواح كفار، در وادي حضر موت، كه پشت شهر يمن است، اجتماع مي نمايند.

همين كه امام مجتبي عليه السلام، اين جوابها را فرمود، پادشاه روم متوجه يزيد بن معاويه لعنهما الله شد، كه در آن مجلس حضور داشت و به او گفت: آيا فهميدي كه اين علم، يك نوع علمي است كه آن را كسي نمي داند، مگر پيغمبر مرسل، يا وزير او، كه خدا او را به مقام وزارت، محترم شمرده باشد، يا عترت حضرت مصطفي صلي الله عليه و آله

و غير از او، آن دشمني است كه خداوند، به قلب او مهر زده (كه نمي تواند چيزي را بفهمد) و او دنياي خويش را بر آخرت خود و هوا و هوس را بر دين خويش، برگزيده است و او ست كه از ظالمين و ستمكاران خواهد بود.

يزيد، از اين سرزنش ها ساكت و خجل شد.

آنگاه، پادشاه روم بعد از آن كه جايزه ي نيكويي را به امام حسن عليه السلام داد، به آن حضرت گفت: دعا كن تا خداوند دين پيامبر تو را نصيب من نمايد؛ زيرا كه حلاوت سلطنت، ميان من و ايمان آوردن، حايل شده است و من، اين مقام را شقاوت و عذاب دردناكي مي بينم.

پس از اين جريان، يزيد به جانب پدرش معاويه برگشت و پادشاه روم، براي معاويه نوشت: آن كسي كه بعد از پيغمبر شما، خداوند به او علم و دانش داد و طبق تورات، انجيل، زبور، فرقان (يعني قرآن) و آنچه كه در آنها نوشته شده است، قضاوت و حكومت كند، حق و خلافت براي او خواهد بود[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ستارگان درخشان، سرگذشت امام حسن مجتبي عليه السلام، ص 59؛ طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 58 - 60.

پدر هشت دختر

عربهاي صحرانشين، وقتي كه به مدينه مي آمدند، مي دانستند كه اگر چنانچه در هيچ جا از آنها نگهداري و پذيرايي نمي شود، در خانه ي امام حسن مجتبي عليه السلام، به روي همه باز است.

امام حسن مجتبي عليه السلام، بخش قابل توجهي از اموال خود را، در راه دستگيري از محتاجان و اطعام غريبان و دلجويي از نيازمندان، به مصرف مي رسانيد.

روزي از روزها، مرد عربي كه بسيار زشت رو و بدسيما بود، به

خانه ي امام حسن عليه السلام وارد شد و چون گرسنه بود، بر سر سفره نشست و شروع به خوردن كرد، تا سير شد و سپس، دست از غذا كشيد. امام حسن عليه السلام، از اين مهمانهاي ناخوانده و ناشناس، هميشه داشت و از اينكه آن حضرت مي ديد كه آنان شكمي از عزا درمي آوردند، خوشحال مي شد.

وقتي كه نگاه مرد عرب، به روي امام مجتبي عليه السلام افتاد، آن حضرت با لبخندي، از او پرسيد: از كجا مي آيي؟ آيا تنها هستي؟

مرد عرب پاسخ داد: من براي انجام كاري، از صحرا، به اين جا آمده ام و در اين شهر، تنها هستم. اما زني دارم كه هشت دختر پشت سرهم، برايم آورده است. تنها فرقي كه من با بچه هايم دارم، اين است كه آنها همه از من پرخورترند و من هم از همه ي آنها خوشگلترم.

حضرت امام مجتبي عليه السلام، با شنيدن اين حرف از آن مرد عرب، تبسم كرد و بر حال او رحمت آورد و پول قابل توجهي را به او بخشيد و فرمود: اين هم، براي زن و هشت دخترت![1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] لطائف، ص 139؛ طبق نقل قصه هاي چهارده معصوم، آذر يزدي، ص 100.

پاسخي به نامه تسليت آميز اصحاب

علامه مجلسي (ره)، در كتاب «جلاء العيون» فرموده است:

شيخ طوسي (ره)، به سند معتبر، از حضرت امام جعفر صادق، روايت كرده است كه:

دختري از دختران حضرت امام حسن عليه السلام، وفات كرد. سپس، گروهي از اصحاب آن حضرت، نامه ي تعزيت (و تسليتي را) براي آن حضرت، نوشتند.

آنگاه، حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، در پاسخ نامه ي اصحاب خود، اين چنين مرقوم فرمود:

أما بعد؛ نامه ي شما كه مرا در مرگ

فلان دختر من، تسلي داده بوديد، كه من در بلاي او صابر هستم.

به درستي كه مصايب زمان، مرا به درد آورده است و نوايب دوران و مفارقت دوستاني كه با آنها الفت داشته ام، مرا آزرده كرده است و برادراني كه من، آنها را دوست خود مي انگاشتم و از ديدنشان شاد مي شدم و ديده هاي آنان نيز، به ما روشن بود.

پس مصايب ايام، به ناگاه ايشان را فروگرفت و مرگ، ايشان را ربود و به لشكرهاي مردگان برد. ايشان با يكديگر مجاور هستند، بدون آنكه در ميانشان، آشنايي باشد، و بدون آنكه يكديگر را ملاقات كنند و بدون آنكه از يكديگر بهره مند گردند، يا به زيارت يكديگر روند، با آنكه خانه هاي آنها، بسيار به يكديگر نزديك است.

خانه هاي بدنهاي آنها، از صاحبانشان خالي گشته و دوستان و يارانشان، از آنها دوري كرده اند. ما خانه اي مثل خانه ي آنها و كاشانه اي مثل قرارگاه ايشان، نديده ايم.

آنها، در خانه هاي وحشت انگيز ساكن گرديده، از خانه هاي مألوف خود دوري گزيده، دوستان، بدون دشمني، از آنان مفارقت كرده و آنها را براي پوسيدن و كهنه شدن، در داخل گودال ها (قبرها) افكنده اند.

اين دختر من كنيز مملوكي بود و به راهي پيموده شده كه پيشينيان به آن راه رفته اند رفت، و آيندگان نيز، به آن راه خواهند رفت. والسلام[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال، محدث قمي، ج 1، ص 268. (با بازنويسي ما).

پاداش زيارت پيامبر و فرزندان او

صدوق با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

امام حسن بن علي عليه السلام از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله پرسيد:پدرم! پاداش كسي كه تو را زيارت

كند، چيست؟ پيامبر خدا

صلي الله عليه و آله فرمود:

فرزندم! هر كس مرا - زنده باشم يا مرده - پدرت، برادرت، يا تو را زيارت كند، بر عهده ي من است كه در قيامت او را ديدار كنم و از گناهانش برهانم. [1] .

ابن قولويه به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

امام حسن عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد:پدربزرگ! پاداش كسي كه تو را زيارت كند، چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

فرزندم! هر كس مرا - در زندگي و پس از مرگم - يا پدرت را زيارت كند، بر عهده ي خدا است كه من در قيامت او را زيارت كنم و از گناهانش برهانم. [2] .

صدوق با سند خود از امام صادق عليه السلام و او از پدران بزرگوار خود نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد:پدربزرگ! پاداش كسي كه به ديدار تو آيد، چيست؟ آن حضرت فرمود:هر كس مرا، پدرت، تو يا برادرت را زيارت كند، بر عهده ي من است كه در قيامت او را ديدار كنم؛ تا از گناهانش برهانم. [3] .

شيخ طوسي با سند خود از معلي بن جعفر نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام عرض كرد:اي رسول خدا! پاداش كسي كه ما را زيارت كند، چيست؟ آن حضرت فرمود:هر كس مرا پدرت را، برادرت را يا تو را - در زندگي يا پس از مرگ - زيارت كند، بر عهده ي من است كه در قيامت او را نجات دهم. [4] .

شيخ طوسي با سند خود از امام

صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

روزي حسن بن علي عليه السلام بر دامان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه سر بلند كرد و پرسيد:پدربزرگ! كسي كه پس از مرگت تو را زيارت كند، چه پاداشي دارد؟ آن حضرت فرمود:

فرزندم! هر كس پس از مرگم به زيارتم بيايد، بهشت بر او واجب است. هر كس پس از مرگ پدرت به زيارت او بيايد، بهشت بر او واجب است. هر كس پس از مرگ برادرت به زيارت او بيايد، بهشت بر او واجب است. هر كس پس از مرگ تو به زيارت تو بيايد، بهشت بر او واجب است. [5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل شرايع 460:2.

[2] كامل الزيارات:91 ح 92.

[3] امالي:114 ح 94.

[4] تهذيب الاحكام 40:6 ح 1.

[5] همان:20 ح 1.

پاسخ امام حسن به پرسش هاي خضر

صدوق با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

اميرمؤمنان عليه السلام، در حالي كه به دست سلمان تكيه كرده و حسن بن علي عليه السلام با او بود؛ آمد و وارد مسجدالحرام شد و نشست. در اين هنگام، مردي خوش اندام با لباسي آراسته، آمد و بر اميرمؤمنان عليه السلام سلام كرد. حضرت علي عليه السلام پاسخ داد، و او نشست و گفت:اي اميرمؤمنان! درباره ي سه چيز از تو پرسش مي كنم، اگر به آن ها پاسخ دادي پي خواهم برد كه اين مردم از امر تو بر چيزي مسلط شده اند كه (شايسته ي آن نيستند) و داوري من بر ايشان اين است كه (با اين كار نادرست خود،) در دنيا و آخرتشان در امان نخواهند بود، و اگر پاسخ ندادي خواهم دانست كه تو و آنان

برابريد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:هر چه مي خواهي بپرس. او گفت:روح انسان هنگام خواب كجا مي رود؟ آدمي چگونه به ياد مي آورد و فراموش مي كند؟ چگونه است كه فرزند انسان به عموها و دايي هاي خود شباهت دارند؟ اميرمؤمنان عليه السلام به حسن بن علي عليه السلام رو كرد و فرمود:ابامحمد! به او پاسخ بده. حسن عليه السلام فرمود:

پاسخ پرسش نخست، اين است كه روح آدمي (هنگام خواب، گويي كه) وابسته به باد و باد وابسته ي به هواست، تا لحظه اي كه صاحبش براي بيداري بجنبد. هنگامي كه خداوند عزوجل اجازه داد روح نزد صاحبش برگردد روح باد را، و باد هوا را به خود مي كشد و بدين سان، روح در بدن صاحبش قرار مي گيرد. اگر خداوند اجازه نداد روح نزد صاحبش برگردد، هوا باد را، و باد روح را مي كشد و روح تا روز قيامت نزد صاحبش برنمي گردد.

پاسخ پرسش دوم اين است كه دل آدمي (گويي كه) در ظرفي است، و بر آن، سرپوشي است، و اگر انسان، صلوات كامل بر محمد (و آل او) بفرستد، آن سرپوش كنار مي رود و دل روشن مي شود و انسان آنچه را [از تعهدات ايماني] فراموش كرده بود، به ياد مي آورد، و اگر بر محمد و آل محمد درود نفرستد يا از صلوات خود (آل را) كم كند، آن سرپوش بر آن ظرف مي افتد و دل تاريك مي شود و انسان آنچه را به ذهن سپرده بود، فراموش مي كند.

پاسخ پرسش سوم اين است كه هر گاه مرد با دلي آرام، رگ هايي آسوده و تني بي اضطراب، با همسر خود همبستر شود و نطفه در رحم جا گيرد، فرزند به پدر و مادر خود شبيه مي شود،

و اگر مرد با دلي بي قرار، رگ هايي نياسوده و تني ناآرام، با همسر خود همبستر شود، نطفه در درون رحم آشفته مي شود و بر رگي از رگ ها قرار مي گيرد. اگر نطفه بر رگي از رگ هاي عموها قرار بگيرد، فرزند شبيه عموهايش مي شود و اگر بر رگي از رگ هاي دايي ها قرار بگيرد، شبيه دايي هايش مي شود.

آن مرد گفت:شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خدا نيست، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد، و شهادت مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله رسول خداست، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد، و - به اميرمؤمنان عليه السلام اشاره كرد و گفت:- شهادت مي دهم كه تو وصي رسول خدا، و پس از او به پا دارنده ي حجت اويي، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد. و - به (امام) حسن عليه السلام اشاره كرد و گفت:- شهادت مي دهم كه تو وصي اميرمؤمنان عليه السلام و به پا دارنده ي حجت اويي، و شهادت مي دهم كه پس از تو، حسين عليه السلام وصي پدر خود و به پا دارنده ي حجت اوست، و شهادت مي دهم كه پس از حسين عليه السلام، علي بن الحسين عليه السلام به پا دارنده ي امر اوست، و شهادت مي دهم كه محمد بن علي به پا دارنده ي امر علي بن الحسين عليه السلام است و شهادت مي دهم كه جعفر بن محمد به پا دارنده ي امر محمد بن علي است، و شهادت مي دهم كه موسي بن جعفر به پا دارنده ي امر جعفر بن محمد است، و شهادت مي دهم كه علي بن موسي به پا دارنده ي امر موسي بن جعفر است، و شهادت مي دهم كه محمد بن علي به پا دارنده ي امر علي بن موسي

است، و شهادت مي دهم كه علي بن محمد به پا دارنده ي امر محمد بن علي است، و شهادت مي دهم كه حسن بن علي به پا دارنده ي امر علي بن محمد است، و شهادت مي دهم بر مردي از فرزندان حسين عليه السلام كه كنيه و نام او را نمي گويند، تا (در آخر زمان) امرش آشكار شود و زمين را از عدل پر كند؛ همان سان كه از ظلم پر است.

سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اي اميرمؤمنان! سپس برخاست و رفت.

اميرمؤمنان عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود:ابامحمد! تعقيبش كن ببين كجا مي رود؟ حسن بن علي عليه السلام به دنبالش رفت و گفت:(آن مرد در ديد من بود) تا گام در بيرون مسجد نهاد. پس ديگر ندانستم كجاي زمين خداي سبحان او را ربود، برگشتم و به اميرمؤمنان عليه السلام گزارش دادم.حضرت علي عليه السلام فرمود:ابامحمد! آيا او را شناختي؟ حسن عليه السلام مي گويد:عرض كردم:خدا، پيامبرش و اميرمؤمنان عليه السلام داناترند. علي عليه السلام فرمود:او خضر عليه السلام بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرايع:96 ح 6.

پاسخ به پادشاه روم

علي بن ابراهيم با سند خود از امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش نقل كرده است:

چون به اميرمؤمنان عليه السلام خبر رسيد كه صد هزار نفر همراه معاويه اند، فرمود:آنان از چه قومي هستند؟ گفتند:از شام. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:نگوييد شام، بگوييد شوم. آنان اهل دياري هستند كه داوود عليه السلام آنان را لعن كرد و خداوند آنان را ميمون و خوك قرار داد.

سپس به معاويه نوشت:مردم را به كشتن مده! بيا با هم نبرد كنيم. اگر من تو را كشتم، داخل آتش خواهي شد و مردم از تو و گمراهيت آسوده مي شوند.

اگر تو مرا كشتي، من در بهشت خواهم بود و شمشير تو - كه نمي توانم آن را غلاف كنم تا مكر و نيرنگ و بدعت تو را بردارم - در غلاف برود. من كسي هستم كه خدا در تورات و انجيل، نام او را به عنوان ياور رسول خدا صلي الله عليه و آله، برده است. من اولين كسي هستم كه - زير آن درختي كه خداي سبحان در فرموده ي خود:«به راستي، خدا هنگامي كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت كردند، از آنان خشنود شد [1] »، نام برده - با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت كردم.

پس از آن كه معاويه نامه علي عليه السلام را نزد ياران خود خواند، گفتند:سوگند به خدا! با تو به انصاف رفتار كرده است. معاويه گفت:به خدا! چنين نيست. سوگند به خدا! پيش از آن كه به من دست يابد، با صد هزار شمشير اهل شام، او را افكنده از پا درمي آورم. سوگند به خدا! من از مردان هماورد او نيستم. من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:«سوگند به خدا! علي! اگر همه ي شرقيان و غربيان به نبردت آيند، همه را خواهي كشت.»

يكي از آنان گفت:معاويه! پس چرا با كسي مي جنگي كه خود [فضيلت او را] مي داني و از رسول خدا صلي الله عليه و آله خبري به ما مي دهي كه بنابرآن، من و تو در نبرد با او جز بر گمراهي نخواهيم بود؟

معاويه گفت:اين، خطابات و پيام خداست. سوگند به خدا! من و يارانم نمي توانيم آن را برگردانيم تا آنچه بايد، رخ دهد.

امام صادق عليه السلام

فرمود:خبر به پادشاه روم رسيد. به او گفتند:دو نفر آمده اند و پادشاه را مي خواهند؟ او پرسيد:از كجا آمده اند؟ گفتند:يك نفر از كوفه و يك نفر از شام. پادشاه به وزيرانش گفت:ميان تاجران عرب برويد، ببينيد آيا كسي را پيدا مي كنيد كه اين دو نفر را به من بشناساند؟! پس دو نفر از تاجران شام و دو نفر از تاجران مكه را آوردند و پادشاه از آنان سؤال كرد و آنان پاسخ دادند. پادشاه به كليدداران خزائنش گفت:تنديس ها را بياوريد.آنان تنديس ها را آوردند و پادشاه در آن ها نگريست و گفت:مرد شامي، گمراه است و مرد كوفي، هدايت شده.

سپس پادشاه در نامه اي به معاويه، از او خواست كه:داناترين فرد خاندانت را به سوي من بفرست. و در نامه اي به اميرمؤمنان عليه السلام نيز از او خواست كه:داناترين فرد خاندانت را به سوي من بفرست؛ تا سخنان آنان را بشنوم و به كتاب آسماني خود، انجيل بنگرم و بگويم:كدام يك شايسته ي اين امر هستيد و بر فرمانروايي خود بيمناك.

معاويه فرزند خود، يزيد را فرستاد و اميرمؤمنان عليه السلام فرزند خود، حسن عليه السلام را. چون يزيد نزد پادشاه آمد، دست او را گرفت و بوسيد، و بر سر او بوسه زد. سپس حسن بن علي عليه السلام آمد و فرمود:سپاس آن خدايي را كه مرا يهودي، نصراني، مجوسي، آفتاب پرست، ماه پرست، بت پرست و گاو پرست نيافريد. و مرا توحيدگراي مسلمان آفريد و از مشركان قرار نداد. خجسته است خداوند؛ آن پروردگار عرش عظيم. ستايش، مخصوص خدا پروردگار جهانيان است.

حسن عليه السلام نشست و نگاهش را پايين انداخت. پادشاه روم به آن دو نفر (حسن عليه السلام و يزيد) نگاه

كرد و دستور داد آنان را بيرون ببرند و ميان آنان جدايي افكنند. سپس يزيد را احضار كرد، و از خزانه ي خود، 313 صندوق بيرون آورد كه تنديس هاي پيامبران، كه هر يك را با زيور ويژه ي خود آراسته بودند، در آن ها بود. پادشاه تنديسي را گرفت و به يزيد نشان داد؛ يزيد آن را نشناخت. پادشاه يك يك تنديس ها را به او نشان داد، و او آن ها را نشناخت، و درباره ي آن ها پاسخي نداشت. سپس پادشاه از او پرسيد از روزي هاي آفريده ها و اين كه ارواح مؤمنان پس از مرگ كجا جمع شوند؟ و ارواح كافران كجا هستند؟ و او چيزي نمي دانست.

پس حسن بن علي عليه السلام را خواست و گفت:من از يزيد بن معاويه شروع كردم تا او پي برد كه تو آنچه را او نمي داند، مي داني، و نيز پدر تو از آنچه پدر او نمي داند، آگاه است. براي من از اوصاف پدر تو و پدر او گفته اند. من به انجيل نگريستم و ديدم محمد صلي الله عليه و آله رسول خداست و علي عليه السلام وزير اوست و در اوصياي پيامبران نگاه كردم و ديدم پدر تو وصي محمد صلي الله عليه و آله است.

حسن عليه السلام فرمود:هر پرسشي از انجيل، تورات و قرآن، به ذهنت رسيد از من بپرس؛ تا به خواست خدا، پاسخ دهم. پادشاه، تنديس ها را خواست. پادشاه، اولين تنديسي كه به حسن عليه السلام نشان داد، در اوصاف ماه بود. حسن عليه السلام فرمود:اين، شمايل آدم، پدر بشر است.

پادشاه تنديس ديگري را به او نشان داد كه در اوصاف آفتاب بود، حسن عليه السلام فرمود:اين، شمايل حواء، مادر بشر است. او تنديس

ديگري را كه چهره ي زيبايي داشت، به حسن عليه السلام نشان داد، و حسن عليه السلام فرمود:اين، شمايل شيث، فرزند آدم است كه اولين پيامبر مبعوث است و عمرش در دنيا به 1040 سال رسيد. حسن عليه السلام درباره ي تنديس چهارم فرمود:اين، شمايل نوح، صاحب كشتي است كه عمرش 1400 سال، و اقامتش در ميان قومش 950 سال است. درباره ي تنديس پنجم فرمود:اين، شمايل ابراهيم است كه سينه ستبر و پيشاني بلند بود. درباره ي تنديس ششم فرمود:اين، شمايل اسرائيل است كه همان يعقوب است. درباره ي تنديس هفتم فرمود:اين، شمايل اسماعيل است. درباره ي تنديس هشتم فرمود:اين، شمايل يوسف فرزند يعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهيم است. درباره ي تنديس نهم فرمود:اين، شمايل موسي بن عمران است كه 240 سال عمر كرد و ميان او و ابراهيم 500 سال فاصله بود. درباره ي تنديس دهم فرمود:اين، شمايل داود، صاحب جنگ است. درباره ي تنديس يازدهم فرمود:اين، شمايل شعيب است. سپس تنديس هاي زكريا، يحيي و عيسي بن مريم را نشان داد و گفت:عيسي بن مريم روح خدا و كلمه ي اوست، و 313 سال در دنيا زندگي كرد. آن گاه خدا او را به آسمان بالا برد، و [سرانجام] در دمشق، به زمين مي آيد، و اوست كه دجال را مي كشد.

پادشاه يك يك تنديس ها را به او نشان داد و او از يك يك پيامبران نام برد. سپس تنديس هاي اوصيا، و وزراي پيامبران را به او نشان داد، و او از تك تك آنان خبر داد.

آنگاه تنديس هايي در شمايل پادشاهان به او نشان داد و او فرمود:اوصاف اين ها را در تورات، انجيل، زبور و قرآن نمي يابم. گويا اين ها از پادشاهان است.

پادشاه گفت:اي خاندان محمد! من شهادت

مي دهم كه علوم اولين و آخرين، و علوم تورات، انجيل، زبور، صحف ابراهيم و الواح موسي، به شما عطا شده است.

سرانجام تنديسي را به او نشان داد كه مي درخشيد. چون حسن عليه السلام به آن نگريست، به سختي گريست. پادشاه گفت:چرا گريستي؟ حسن عليه السلام فرمود:اين، شمايل جدم، محمد صلي الله عليه و آله است كه محاسن پرپشت، سينه ي ستبر، گردن افراشته، پيشاني باز، بيني خميده و دندان از هم دور، زيباروي، تابدارموي، خوش بو، نيك سخن و زبان آور بود. او هميشه امر به معروف و نهي از منكر مي كرد. او 63 سال عمر كرد و چيزي از پس خود به جا نگذاشت جز انگشتري كه بر آن نوشته بود:«لا اله الا الله، محمد رسول الله»، وآن را به دست راست مي كرد، و شمشير ذوالفقار، عصا، ردا، و جامه اي پشمي كه پيوسته مي پوشيد و آن را نه پاره كرد، و نه دوخت؛ تا به خدا پيوست.

پادشاه گفت:ما در انجيل مي خوانيم كه محمد صلي الله عليه و آله چيزي دارد كه بر دو نوه ي دختري خود انفاق مي كند. آيا چنين بود؟ حسن عليه السلام فرمود:آري. او گفت:آيا براي شما ماند؟ حسن عليه السلام فرمود:نه. پادشاه گفت:اين، اولين فتنه ي اين امت بر خود، و بر حاكميت پيامبر خويش، و گزينش ديگري بر آل پيامبرشان است. [و] از شما (آل پيامبر) است كه به حق، قيام كند، و به نيكي ها فرمان دهد، و از زشتي ها بازدارد.

سپس پادشاه از 7 چيز كه خدا آفريده و در رحم نجنبيدند، پرسيد. حسن عليه السلام فرمود:آدم، حوا، قوچ ابراهيم، ناقه ي صالح، ابليس لعن شده، مار و كلاغي كه خدا در قرآن از او نام برده

است.

پادشاه از روزي هاي آفريده ها پرسيد. حسن عليه السلام فرمود:روزي هاي آفريده ها در آسمان چهارم است كه به اندازه، فرود مي آيد و به اندازه، پخش مي شود. پادشاه پرسيد:ارواح مؤمنان كجا جمع مي شوند؟ حسن عليه السلام فرمود:هر شب جمعه، كنار صخره ي بيت المقدس گرد مي آيند و آن، پايين ترين [مرتبه ي وجودي] عرش خداست كه از آن، زمين گسترش مي يابد و به سوي آن درهم مي پيچد. محشر و استيلاي پروردگار بر آسمان و فرشتگان نيز از آن است.

پادشاه پرسيد:ارواح كافران كجا گرد مي آيند؟ حسن عليه السلام فرمود:در وادي حضرموت، پشت شهر يمن. سپس خدا آتشي از شرق و آتشي از غرب برمي انگيزد، و از پي آتش ها، دو باد شديد مي آورد. مردم نزد صخره ي بيت المقدس گرد مي آيند. بهشتيان از جانب راست صخره اجتماع مي كنند و آن روز موعود نزديك مي شود، و جهنم - كه در آن فلق و سجين است - از جانب چپ صخره، در مرز زمين هاي هفتم رخ دهد و آفريده ها از صخره پراكنده شوند. پس هر كس كه بهشت بر او واجب باشد، داخل آن شود و هر كس كه آتش بر او واجب باشد، داخل آن شود. اين است فرموده ي خدا:«گروهي در بهشت و گروهي در آتشند.» [2] .

پس از آن كه حسن عليه السلام به پرسش ها پاسخ داد، پادشاه رو به يزيد بن معاويه كرد و گفت:آيا اينك دريافتي كه اين علوم را كسي نمي داند جز پيامبر مرسل، يا وصي او - كه خدا افتخار ياوري پيامبرش را به او بخشيده است - و يا خاندان پيامبر برگزيده؟ و ديگري كه دشمني مي كند، خدا بر دلش مهر زده، و دنيا را بر آخرت يا هوا را

بر دين، گزيده و از ستمكاران است.

يزيد خاموش ماند و چيزي نگفت. پادشاه به حسن عليه السلام جايزه اي نيكو داد و او را احترام كرد، و گفت:از پروردگارت بخواه تا دين پيامبرت را بر من روزي كند؛ زيرا اينك شيريني پادشاهي - كه بدبختي مرگبار و عذابي دردناك است - ميان من و آن، فاصله انداخته است.

يزيد نزد معاويه برگشت و پادشاه به معاويه نوشت:[عاقلان] چنين گويند:كسي را كه خدا - پس از پيامبر شما - به او علم داده است، و به تورات و آنچه در آن است، و انجيل و آنچه در آن است، و زبور و آنچه در آن است، و قرآن و آنچه در آن است، [آگاه است و] داوري مي كند، حق [با او] و خلافت از آن اوست.

نيز به علي عليه السلام نوشت:حق [با تو] و خلافت از آن توست. خاندان نبوت در تو و فرزندان توست. با هر كس كه با تو ستيزد، بجنگ؛ تا خدا با دست تو او را عذاب دهد و [سرانجام،] در آتش جهنم، جاودان سازد. ما در انجيل خود مي يابيم كه هر كس با تو بجنگد، لعن خدا فرشتگان و همه ي مردم و نيز اهل آسمان ها و زمين، بر اوست. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فتح:18؛ (لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة).

[2] شوري:7؛ (فريق في الجنة و فريق في السعير).

[3] تفسير قمي 268:2.

پاسخ به مرد شامي

حراني مي گويد:

معاويه مرد ناشناسي را فرستاد تا سؤالاتي را از اميرمؤمنان عليه السلام بپرسد كه پادشاه روم از او پرسيده بود. مرد ناشناس به كوفه آمد و با اميرمؤمنان عليه السلام سخن گفت. اميرمؤمنان عليه السلام كه

پي برد او بيگانه است از او بازجويي كرد و او بي درنگ اعتراف كرد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:خدا فرزند [هند] جگرخوار را بكشد! چه اندازه او و همراهانش گمراهند. خدا او را بكشد! كنيزي را آزاد كرد و چه خوب بود با او ازدواج مي كرد. خدا ميان من و اين امت داوري كند كه خويشي مرا با پيامبر صلي الله عليه و آله رعايت نكردند، مقام بلند مرا ناچيز شمردند و روزگار مرا تباه ساختند. حسن، حسين و محمد را فراخوانيد. آنان آمدند. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:اي برادر شامي! اين دو، فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و اين، فرزند من است. از هر كدام مي خواهي، بپرس تا پاسخ بشنوي. شامي گفت:از اين - يعني حسن عليه السلام - مي پرسم.

سپس گفت:ميان حق و باطل چقدر فاصله است؟ ميان آسمان و زمين چه اندازه فاصله است؟ و ميان مشرق و مغرب چه مقدار فاصله است؟ اين لكه ي سياهي كه در ماه است، چيست؟ اين قوس قزح (رنگين كمان) چيست؟ اين قطعه ي سپيد كشيده در آسمان چيست؟ اولين چيزي كه بر روي زمين جوشيد، چيست؟ اولين چيزي كه بر روي زمين به جنبش آمد، چيست؟ چشمه اي كه ارواح مؤمنان و مشركان به آن پناه مي برند، كدام است؟ مؤنث (خنثي) چيست؟ ده چيزي كه هر يك سخت تر از ديگري است، كدامند؟

امام حسن عليه السلام فرمود:اي برادر شامي! ميان حق و باطل، چهار انگشت فاصله است؛ آنچه را با دو چشم خود مي بيني حق است. و چه بسا، با دو گوش خود، فراوان حرف باطل بشنوي. ميان آسمان و زمين، دادخواهي ستمديده، و تا دورادور ناپيداي نگاه چشم است.

هر كس جز اين گويد، خطاست. ميان مشرق و مغرب، يك روز پياپي [حركت] آفتاب است، به آن مي نگري چون طلوع كند، و به آن مي نگري چون غروب كند. هر كس جز اين گويد، خطاست. اين قطعه ي سپيد كشيده در آسمان، شكاف هاي ژرف آسمان و جاي فرود آب ريزان بر نوح است. قوس قزح، نگو قزح؛ زيرا قزح، شيطان است، آن، قوس خداست [كه] امان از غرق است. لكه ي سياه در ماه براي آن است كه روشنايي ماه همچون روشنايي آفتاب بود كه خدا آن را محو [و تاريك] كرد و در كتاب خود فرمود:«و نشانه ي شب را تيره گون، و نشانه ي روز را روشني بخش گردانيديم.» [1] .

اولين چيزي كه بر روي زمين جوشيد، وادي دلس (ظلمت) است. اولين چيزي كه بر روي زمين به جنبش آمد، درخت خرماست. چشمه اي را كه ارواح مؤمنان به آن پناه مي برند، «سلمي» گويند. چشمه اي را كه ارواح كافران به آن پناه مي برند، «برهوت» نامند. مؤنث (خنثي) آدمي است كه معلوم نيست زن است يا مرد؛ تا زماني كه بلوغ او فرابرسد پس از بلوغ اگر زن باشد، پستان هايش آشكار مي شود و اگر مرد باشد، ريش درمي آورد. اگر اين علامت ها پديدار نشد، بر ديوار بول كند؛ اگر به ديوار رسد، مرد است، و اگر - همچون شتر - واپس زند، زن است.

و اما ده چيزي كه هر يك از ديگري سخت تر است:سخت ترين چيز كه خدا آفريد، سنگ است. سخت تر از سنگ، آهن است. سخت تر از آهن، آتش است. سخت تر از آتش، آب است. سخت تر از آب، ابر است. سخت تر از ابر، باد است. سخت تر از باد، فرشته است.سخت تر

از فرشته، فرشته ي مرگ است. سخت تر از فرشته ي مرگ، خود مرگ است. سخت تر از مرگ، امر خداست.

مرد شامي گفت:شهادت مي دهم كه تو فرزند رسول خدايي و علي عليه السلام، وصي محمد صلي الله عليه و آله است. سپس اين پاسخ ها را نوشت و براي معاويه برد. معاويه آن را براي ابن اصفر (پادشاه روم) فرستاد. چون پاسخ ها به پادشاه روم رسيد، گفت:گواهي مي دهم كه اين، از معاويه نيست. اين، جز از معدن نبوت نخواهد بود. [2] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

پادشاه روم به معاويه نامه نوشت و در آن، از 3 چيز سؤال كرد:از جايي كه به مثابه ي وسط آسمان است، از اولين قطره ي خوني كه بر زمين ريخت و از جايي كه آفتاب، يك بار بر آن تابيد؟ معاويه كه پاسخ آن ها را ندانست، از حسن بن علي عليه السلام كمك خواست. او فرمود:بام كعبه، خون حوا و كف دريا آن زمان كه موسي عليه السلام به آن زد [و شكافت].

روايت شده كه:امام حسن عليه السلام در پاسخ پادشاه روم فرمود:جايي كه قبله ندارد، كعبه است و كسي كه هيچ خويشي ندارد، پروردگار است.

مرد شامي از حسن بن علي عليه السلام پرسيد:ميان حق و باطل چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود:چهار انگشت؛ آنچه با چشم خود ديدي، حق است، و چه بسا با گوش خود، فراوان حرف باطل بشنوي. مرد شامي پرسيد:ميان ايمان و يقين چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود:چهار انگشت؛ ايمان، آن است كه مي شنويم و يقين، آن است كه مي بينيم. او پرسيد:ميان آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود:دادخواهي ستمديده، و تا دورادور ناپيداي نگاه چشم. او پرسيد:ميان مشرق و مغرب چقدر فاصله

است؟ آن حضرت فرمود:حركت [پيوسته ي] يك روز آفتاب.[3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسراء:12؛ (فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة).

[2] تحف العقول:228.

[3] المناقب 12:4.

پرهيز از خونريزي

ابن كثير با سند خود از زيد بن اسلم نقل كرده است:

در مدينه، شخصي نزد امام حسن عليه السلام - كه نامه اي در دست داشت - رفت و گفت:اين چيست؟ امام حسن عليه السلام فرمود:نامه اي از معاويه است كه در آن، مرا بيم مي دهد و تهديد مي كند. گفت:مي تواني از او حق خود را بگيري؟ آن حضرت فرمود:آري، ولي بيم دارم كه در قيامت، هفتاد يا هشتاد هزار نفر - يا كمتر يا بيش تر - بيايند؛ در حالي كه رگ هاي بدنشان، خون تراوش مي كند، و همه از خدا كمك مي جويند كه چرا خونشان ريخته شد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] البداية و النهاية 46:8.

پاداش قرائت قرآن

قطب الدين راوندي مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:هر كس قرآن بخواند، يك دعاي مستجاب دارد، يا زود و يا دير. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دعوات:24، ح 31.

پيروي اهل بيت

مسعودي مي گويد:از سخنان امام حسن عليه السلام، در برخي مقامات اين است كه فرمود:ما حزب رستگار خداييم، و نزديك ترين عترت رسول اوييم، و خاندان پاك و خوش خوي پيامبريم، و يكي از آن دو گرانبها - كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به جا نهاد - هستيم، و دومين آن، كتاب خداست كه در آن بيان هر چيزي است. از پيش روي آن و از پشت سرش، باطل به سويش نمي آيد، در هر چيزي تكيه گاه است. تأويل آن، ما را به خطا نمي برد، بلكه به حقائق آن يقين داريم. پس از ما پيروي كنيد كه پيروي ما واجب است؛ زيرا به پيروي خدا و پيامبر و اولياي امر پيوسته است. «پس اگر در چيزي اختلاف داشتيد آن را به خدا و پيامبر او عرضه بداريد» [1] ، «و اگر آن را به پيامبر و اولياي امر خود ارجاع كنند، قطعا از ميان آنان كساني اند كه [مي توانند درست و نادرست] آن را دريابند» [2] ، و مباد شما را كه به فرياد بلند شيطان گوش فرادهيد كه او براي شما دشمني آشكار است، و از آن اولياي او خواهيد شد كه به ايشان گفت:«امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نخواهد شد، و من پناه شما هستم، پس هنگامي كه دو گروه، يك ديگر را ديدند [شيطان] به عقب برگشت و گفت:من از شما بيزارم، من چيزي را مي بينم كه شما نمي بينيد» [3] ،

و در آن صورت، براي نيزه ها، پوشش [و پناه]، و براي شمشيرها گوسفند فربه، و براي گرزها [جاي اشتباه و] گناه، و براي تيرها آماج شويد. سپس كسي را كه ايماني از پيش نداشته يا در آن، چيزي به دست نياورده است، سود نخواهد بخشيد. [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[4] مروج الذهب 9:3.

پوشيدن بهترين لباس هنگام نماز

عياشي از ابي خيثمه نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام چون به نماز مي ايستاد، بهترين لباس خود را مي پوشيد. پرسيدند:اي فرزند رسول خدا! چرا چنين مي كني؟ فرمود:خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد، و من خود را براي پروردگارم زيبا مي سازم كه مي فرمايد:«[اي فرزند آدم!] زينت خود را در هر مسجد [و نمازي] برگيريد.» [1] از اين رو، دوست دارم كه زيباترين لباسم را بپوشم. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعراف:31؛ (خذوا زينتكم عند كل مسجد).

[2] تفسير العياشي 14:2، ح 29.

پاداش تعقيب نماز صبح

جناب طوسي رحمه الله با سند خود از امام صادق عليه السلام، از امام باقر عليه السلام، از امام حسن عليه السلام نقل كرده است:

هر كس نماز بخواند، و در مصلاي خود تا طلوع آفتاب بنشيند، براي او حجاب از آتش خواهد بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الاحكام 321:2، ح 1310.

پاداش رفتن به مسجد

حراني مي گويد:و [امام حسن عليه السلام] فرمود:هر كس در رفت و آمد به مسجد، مداومت داشته باشد، [لااقل] به يكي از هشت بهره دست يابد:نشانه اي استوار [از خدا]، و برادري كه از او بهره برد، و دانشي نو، و رحمتي كه در انتظارش باشد؛ و سخني كه او را به هدايت [و حق] راهنمايي كند، و يا او را از هلاكت [و گمراهي] بازدارد، و ترك گناهان از روي شرم و يا از روي ترس. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول:235.

پيروي از امام عادل

ديلمي نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:[در اين دنيا،] افرادي هستند كه بهشت و نعمت هاي آن، و دوزخ و آتش سوزان آن را مي بينند. بي خبران، آنان را بيمار پندارند در حالي كه بيمار نيستند، يا ديوانه انگارند در حالي كه آنان را رخداد بزرگ دلشان، كه [معرفت و] خوف و هيبت خدا باشد، آن گونه كرده است. باور ايشان اين است كه هيچ نيازي [ماندگار] در دنيا نداريم، و براي دنيا آفريده نشده ايم، و به تلاش براي آن مأمور نيستيم. اموال خود را [در راه خدا] انفاق كرده اند، و خون [و جان] خويش را [به خدا] بخشيده اند، و بدين وسيله خشنودي آفريدگار را خريده اند. دانستند كه خدا مال و جان آنان را در برابر بهشت خريدار است، پس با او معامله كردند و از تجارت خود سود بردند و خوشبختي بزرگ به دست آوردند و رستگار و كامياب شدند.

پس [اي مردم!] - خدا شما را رحمت كند - از اينان پيروي كنيد كه خداي متعال، پيامبر صلي الله عليه و آله، و پدران او، ابراهيم و اسماعيل و فرزندانشان را ستود

و فرمود:«فبهداهم اقتده»؛ «پس از هدايت آنان پيروي كن»، و بدانيد اي بندگان خدا، كه شما به اقتدا و پيروي ايشان مكلفيد. پس كوشش و تلاش كنيد و از اين كه ياور ستمگران شويد، برحذر باشيد؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:هر كس كه با ظالمي همراه شود تا در ظلم، ياري اش كند، از دايره ي اسلام بيرون است؛ و پادرمياني هر كس، نزد حدي از حدود الهي باشد [تا نگذارد اجرا شود]، با خدا و پيامبرش در ستيز است؛ و هر كس ستمگري را ياري كند تا حق مسلماني را باطل گرداند، از پيمان اسلام و خدا و پيامبرش رها گشته است؛ و هر كس براي بقاي ستمگري دعا كند، نافرماني خدا را دوست دارد؛ و هر كس در پيشگاه او به مؤمني ستم يا از او غيبت شود و او بتواند ياري اش كند ولي نكند، به خشم خدا و پيامبرش گرفتار است؛ و هر كس ياري اش كند سزاوار بهشت است. و خداوند متعال به داود عليه السلام وحي فرمود:

«به فلاني جبار بگو:من تو را نفرستادم كه دنيا روي دنيا جمع كني [و ثروت بيندوزي]، بلكه تا از جانب من شكوه ي مظلوم را پاسخ دهي و به فريادش برسي؛ زيرا من به خودم سوگند خورده ام كه مظلوم را ياري كنم، و از كسي كه در پيشگاه او ستم شد و او ياري اش نكرد، انتقام بگيرم». [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب:76.

پاداش عيادت بيمار

طوسي رحمه الله با سند خود از حكم بن عبدالله نقل كرده است:

ابوموسي از امام حسن بن علي عليه السلام عيادت كرد. آن حضرت فرمود:آيا براي عيادت آمده اي

يا زيارت؟ عرض كرد:براي عيادت. آن حضرت فرمود:در شب، كسي به عيادت بيماري نمي رود مگر آن كه هفتاد هزار فرشته با او همراه مي شوند و تا صبح برايش استغفار مي كنند، و نيز براي او خريف [1] بهشتي خواهد بود. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خريف:بخش پهناوري از بهشت كه سواركار چهل سال در آن راه مي رود.

[2] امالي:403، ح 901.

پرهيز از راه هاي دروغين حفظ آبرو

درست است كه بايد آبروي خود را با بخشش اموال حفظ كرد اما نبايد از انسان هاي فاسد در حفظ آبرو كمك خواست.

قال عليه السلام:

اذا سمعت أحدا يتناول أعراض الناس، فاجتهد أن لا يعرفك، فان أشقي الأعراض به معارفه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هرگاه سخنان كسي را شنيدي كه آبروي مردم را مي ريزد، تلاش كن تا چنين فاسدي تو را نستايد زيرا زشت ترين آبرو، آن است كه توسط اين گونه از انسان هاي فاسد، براي انسان به دست آيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 71، ص 98، ح 34.

2- مستدرك الوسايل، ج 8، ص 350 ح 3 / 9633 (الدرة الباهرة).

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 718، ح 25 (به نقل از أعلام الدين، ص 297) و ص 721، ح 48.

4- نزهة الناظر، ص 76، ح 27.

پاداش دوستداران امامان معصوم

دوستي با دوستان خدا ارزشمند است، به انسان آرمان و هدف مي بخشد و سمت و سوي حركت انسان را مشخص مي كند كه امام مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

من أحبنا بقلبه و نصرنا بيده و لسانه فهو معنا في الغرفة التي نحن فيها، و من أحبنا بقلبه و نصرنا بلسانه فهو دون ذلك بدرجة، و من أحبنا بقلبه و كف بيده و لسانه فهو في الجنة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (كسي كه ما «امامان معصوم» را با قلب خود دوست بدارد و با دست و زبان خود ما را ياري كند چنين فردي در بهشت در جايگاه اختصاصي ما با ما خواهد بود.

و كسي كه با قلب خود ما را دوست بدارد و تنها با زبان خويش ما را

ياري كند او نيز در بهشت جاويدان خواهد بود اما از گروه اول امتياز كمتري دارد. و كسي كه تنها با قلب خود ما را دوست بدارد و ياري دست و زبان خود را از ما دريغ كند او نيز در بهشت خواهد بود)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أمالي مفيد، ص 33، مجلس چهارم، ح 8.

پيدايش اذان

پيروان هر يك از أديان آسماني، براي اجتماع مردم و اعلام گردهمايي هاي ضروري آرم و نشان و شيوه هاي خاص خودشان را داشتند، مسيحيان با به صدا در آوردن ناقوس كليساها، مردم را به مراسم مذهبي فرا مي خواندند. وقتي امت اسلامي در مدينه شكل گرفت، همه منتظر بودند كه رسول گرامي اسلام چگونه پيروان خود را فرا مي خواند؟ كه اذان سامان يافت و مؤذن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اوقات نماز و در تحولات سياسي، اجتماعي مهم با صداي اذان مسلمين را به مسجد فرا مي خواند، اين نكته را همه مي دانند اما همه مي پرسند كه اذان چگونه شكل گرفت؟ و با طرح و پيشنهاد چه كسي سامان يافت؟.

برخي با ادعاي دروغين اين ابتكار را به گروه خود نسبت دادند، و خواب فلان شخص يا پيشنهاد يكي از طرفداران را مطرح مي كردند كه امام مجتبي عليه السلام به اين سئوال پاسخ فرمود.

سفيان بن ابي ليلي مي گويد: با جمعي خدمت امام حسن عليه السلام بوديم كه بحث پيدايش اذان مطرح شد و هر كس چيزي گفت و شخصي به جريان خواب ديدن عبدالله بن زيد اشاره كرد. در اين هنگام امام مجتبي عليه السلام رهنمودي داد:

قال عليه السلام:

ان شأن الأذان أعظم من ذاك، أذن جبرئيل عليه السلام في

السماء مثني مثني و علمه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و أقام مرة مرة فعلمه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا ارزش اذان والاتر از آن است كه مي گوييد، پيدايش اذان به اين صورت است كه جبرييل در شب معراج آسمان اذان گفت و كلمات اذان را «هر جمله» دوبار تكرار كرد و آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به آن آموزش داد.

سپس جبرئيل جملات اقامه را هر كدام يك بار گفت و آن را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز آموخت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب مستدرك حاكم، ج 3، ص 171.

پايبندي امام حسن به قرارداد صلح

سليمان بن صرد خزاعي با جمعي خدمت امام حسن عليه السلام رسيد و ضمن ابراز شگفتي از پذيرش صلح، پيشنهاد كرد كه قرار صلح، با معاويه را بر هم زده و مجددا با او جنگ نمايد. امام عليه السلام در پاسخ به او و افراد هم عقيده اش فرمود:

قال عليه السلام:

اما بعد، فانكم شيعتنا و أهل مودتنا، و من نعرفه بالنصيحة و الصحبة و الاستقامة لنا، و قد فهمت ما ذكرتم، و لو كنت بالحزم في أمر الدنيا و للدنيا أعمل و أنصب، ما كان معاوية بأبأس مني بأسا، و أشد شكيمة، و لكان رأيي غير ما رأيتم، و لكني أشهد الله و اياكم أني لم أرد بما رأيتم الا حقن دمائكم، و اصلاح ذات بينكم، فاتقوا الله و ارضوا بقضاء الله، و سلموا لأمر الله، و الزموا بيوتكم و كفوا أيديكم حتي يستريح بر، أو يستراح من فاجر. [1]

.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما بعد از حمد و سپاس خداوند، شما شيعيان ما و اهل مودت ماييد. و كساني هستيد كه ما آنها را به دلسوزي و رفاقت و پايداري در راهمان مي شناسيم. من آنچه را كه برشمرديد، دانستم و اگر من در كار دنيا محتاط بوده و براي دنيا كار و تلاش مي كردم، معاويه از من قدرت مندتر و پراراده تر نبود «كه بتواند در بدست آوردن دنيا بر من چيره شود»،

ولي نظر من، چون رأي شما نيست، بلكه خدا و شما را گواه مي گيرم كه با انجام آنچه كه ديديد، جز آن كه خونتان را حفظ كرده و در ميانتان اصلاح انجام دهم، قصدي نداشتم. پس از خداوند بترسيد و به قضاي الهي رضايت دهيد و تسليم فرمان خدا باشيد و در خانه هايتان مانده و دست بازداريد، تا نيكان در آرامش مانده و از ستم گران آسودگي حاصل آيد.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام در پاسخ به پيشنهاد مسيب بن نجبه براي شكستن پيمان صلح كه پس از پيشنهاد و ارائه ي طرح شكستن پيمان با معاويه خطاب به حضرت امام حسن عليه السلام گفت: اكنون چه فكر مي كني؟ و تصميم نهايي چيست؟.

قال عليه السلام:

يا مسيب ان الغدر لاخير فيه و لو أردت لما فعلت. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مسيب! در نيرنگ خيري نيست، هر چند اگر اراده هم كنم، هرگز انجام نخواهم داد.)

و در حديث ديگري آمده است:

هنگامي كه معاويه در سخنراني اش گفت: مفاد قرارداد صلح با حسن زير پاي من است. جمعي از شيعيان به امام عليه السلام مراجعه نموده و درخواست بر هم

زدن قرارداد صلح را نمودند. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ان لكل شي ء أجلا و لكل شي ء حسابا (و لعله فتنة لكم و متاع الي حين). [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(براي هر چيز سرآمدي و براي هر چيز حسابي است و «شايد كه آن آزمايشي براي شماست تا بهره گيري براي مدتي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الامامة و السياسة، ص 164.

2- انساب الأشراف، ج 3، ص 48.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 29.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 385.

[2] بحارالأنوار، ج 44، ص 57.

2- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 193، ح 31، نقل از مناقب.

3- كنز الدقايق، ج 12، ص 574، ذيل سوره ي الرحمن به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

4- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35.

[3] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 172.

پيشگامي اهل بيت در ايمان و هجرت

بر اساس آيه ي 100 سوره ي توبه پيشگامان از مسلمانان بر سايرين برتري دارند، ولي امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: پدرم علي عليه السلام از همه ي پيشگامان برتر است «زيرا در ايمان و هجرت بر همه مقدم است.»

قال عليه السلام:

أنه حمد الله تعالي و أثني عليه و قال: «و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان» [1] فكما أن للسابقين فضلهم علي من بعدهم كذلك لأبي علي بن أبي طالب عليهماالسلام فضيلة [ب: فضله] علي السابقين بسبقة السابقين.» [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(امام پس از حمد و ثناي خداوند فرمود: «پيشگامان نخستين، از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند» پس همچنان كه پيشگامان بر آيندگان خود برتري دارند، پدرم علي بن ابي طالب عليهماالسلام

نيز بر پيشگامان فضيلت دارد، زيرا وي بر پيشگامان پيشي دارد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي توبه، آيه ي 100.

[2] 1- احقاق الحق، ج 14، ص ص 334، س 13.

2- تفسير فرات كوفي، ص 170، ح 169، ح 21 -217.

3- شواهد التنزيل (للحسكاني) ج 1، ص 336، ح 345.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 572، ح 10.

پاداش

روش پاداش دادن امام حسن عليه السلام به هديه

يكي از فضايل ارزشمند اخلاقي در اسلام، دادن پاداش مناسب به هداياي دوستان است. امام مجتبي عليه السلام در برابر كسي كه براي او هديه اي آورده بود او را مخير نمود بين دو پاداش (علم، مال).

و قال ابومحمد عليه السلام «الحسن العسكري»: قال الحسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام (و قد حمل اليه رجل هدية) فقال له: أيما أحب اليك؟ ان أرد عليك بدلها عشرين ضعفا، عشرين ألف درهم أو أفتح لك بابا من العلم تقهر فلانا الناصبي في قريتك تنقذ به ضعفاء أهل قريتك؟ ان أحسنت الاختيار جمعت لك الأمرين، و ان أسأت الاختيار، خيرتك لتأخذ أيهما شئت.

فقال: يابن رسول الله فثوابي في قهري لذلك الناصب، و استنقاذي لأولئك الضعفاء من يده، قدره عشرون ألف درهم؟. قال عليه السلام: بل أكثر من الدنيا عشرين ألف ألف مرة!.

فقال: يابن رسول الله فكيف أختار الأدون! بل أختار الأفضل: الكلمة التي أقهر بها عدو الله، و اذوده عن أولياء الله.

فقال الحسن بن علي عليهماالسلام: قد أحسنت الاختيار.

و علمه الكلمة و أعطاه عشرين ألف درهم، فذهب فأفحم الرجل، فاتصل خبره به عليه السلام فقال له اذ حضره: يا عبدالله! ما ربح أحد مثل ربحك، و لا اكتسب أحد

من الأوداء مثل ما اكتسبت: اكتسبت مودة الله أولا، و مودة محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام ثانيا، و مودة الطيبين من آلهما ثالثا، و مودة ملائكة الله تعالي [المقربين] رابعا، و مودة اخوانك المؤمنين خامسا، و اكتسبت بعدد كل مؤمن و كافر ما هو أفضل من الدنيا ألف مرة، فهنيئا لك هنيئا [1] .

(از ابي محمد الحسن العسكري عليه السلام نقل شده است كه مردي هديه به رسم ارمغان به خدمت امام حسن بن علي عليهماالسلام آورد آن حضرت فرمود:

در مقابل هديه اي كه برايم آورده اي، چه هديه اي به تو بدهم؟ آيا مايل هستي بيست برابر آنچه آورده اي را به تو ببخشم كه بيست هزار درهم خواهد شد؟. يا آن كه عوض آن، بابي از علم و عرفان به جهت كرم و احسان براي تو باز كنم و دانشي به تو بياموزم كه به وسيله ي آن دانش استدلالي بر فلان ناصبي لجوج كه در روستاي تو ساكن و مقيم است پيروز شوي تا آن كه ضعفا و مساكين علم و معرفت اهل آن روستا را از گرفتار شدن در دام انكار و انحراف او نجات دهي و اگر انتخاب تو نيكو باشد، من هر دو هديه ام را به تو خواهم داد.

و الا (اگر اين انتخاب خوب را به واسطه ي امري از امور خفيه مثل تقيه نيكو نداني) تو اختيار داري هر يك از آن دو كار را خواستي انجام دهي.

آن مرد گفت: يابن رسول الله! آيا ثواب آخرت براي من در پيروزي بر آن ناصبي و در رهانيدن مردم ضعيف آن منطقه از دست تسلط و تجاوز آن

ظالم، به قدر بيست هزار هزار درهم است؟.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: بلكه بيشتر است از بيست هزار درهم، بلكه هزار هزار مرتبه بيشتر است از دنيا و هر چه در آن است. آن مؤمن بعد از شنيدن اين سخن از آن امام گفت: پس من چرا چيزي كه كم ارزش تر است را انتخاب كنم، بلكه من چيزي را كه گران بهاتر و ارزشمندتر است، انتخاب مي كنم، كه آن عبارت از كلمه اي است كه به وسيله ي آن غلبه نمايم بر تمام دشمنان خداوند بزرگ و دشمنان را از دست يازي به اولياي الهي و دوست داران اهل بيت عليهم السلام دور گردانم.

در آن هنگام امام عليه السلام فرمود: انتخاب خوبي انجام دادي!

سپس حضرت آن دانش استدلالي را به آن مرد آموخت و بيست هزار درهم را نيز به او بخشيد. بعد از آن كه مرد از خدمت امام به نزد آن ناصبي لجوج رفت، با استدلال قوي ناصبي را مغلوب كرد و روسياه نمود.

پس از مدتي آن مرد خدمت امام مجتبي عليه السلام مشرف شد. آن حضرت فرمود: اي بنده ي خدا هيچ كس مثل تو سود به دست نياورد و هيچ كس از دوستان خاندان ما معامله اي پر سودتر از معامله ي تو انجام نداد، زيرا براي تو در اين سود و معامله چند نوع منافع از روي حساب و كتاب حاصل شد:

اول: دوستي و محبت خداوند

دوم: محبت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام.

سوم: محبت اولاد طيبين و طاهرين از خاندان اين دو بزرگوار

چهارم: دوستي ملايكه ي مقرب خداوند بزرگ

پنجم: دوستي برادران مؤمن ات از شيعيان

ائمه ي معصومين عليهم السلام

بله به وسيله ي اين فعل و عمل به عدد هر مؤمن و كافر كسب خيري نمودي كه هر يك از آن ها هزار مرتبه از دنيا و آنچه در آن است برتر است. پس گوارا باد تو را، گوارا باد تو را.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احتجاج طبرسي، ج 1، ص 19، ح 16 به نقل از تفسير امام حسن عسكري ص 346.

2- بحارالأنوار، ج 2، ص 8.

پاسخ امام به پرسشهاي علي(ع)

يكي از راه هاي شناخت شخصيت هاي بزرگ پرسش ها و پاسخ هاي آنهاست. گاهي مردان بزرگ از شخصيت هاي آينده دار و جوان در حضور ديگران سؤالاتي مي كنند تا موقعيت والاي آنان را به ديگران بفهمانند. امام علي عليه السلام براي فرزندش امام مجتبي عليه السلام چند سئوال مطرح كرد، و آن حضرت نيز پاسخ داد:

سأل علي عليه السلام ابنه الحسن: عن أشياء من أمر المروءة، فقال: يا بني ما السداد؟. قال يا أبت السداد دفع المنكر بالمعروف، قال: فما الشرف!. قال: اصطناع العشيرة، و حمل الجريرة قال: فما المروءة؟. قال: العفاف و اصلاح المال، قال: فما الرأفة؟. قال: النظر في اليسير و منع الحقير، قال: فما اللؤم؟. قال: احراز المرء نفسه [خ. ماله] و بذله عرسه، قال: فما السماح؟. قال: البذل في العسر و اليسر.

قال: فما الشح؟ قال: أن تري ما في يديك شرفا، و ما أنفقته تلفا، قال: فما الاخاء؟. قال: المواساة في الشدة و الرخاء، قال فما الجبن؟. قال الجرأة علي الصديق و النكول علي العدو قال فما الغنيمة؟ قال:الرغبة في التقوي و الزهادة في الدنيا هي الغنيمة الباردة.

قال: فما الحلم؟ قال: كظم الغيظ و ملك النفس، قال: فما الغني؟ قال: رضي النفس بما قسم

الله تعالي لها و ان قل، و انما الغني غني النفس، قال: فما الفقر؟ قال: شره النفس في كل شي ء، قال: فما المنعة؟ قال: شدة البأس و منازعة أعزاء الناس، قال: فما الذل؟ قال: الفزع عند المصدوقة.

قال: فما العي؟ قال: العبث باللحية و كثرة النزق [خ. البرق] عند المخاطبة، قال: فما الجرأة؟ قال: موافقة الأقران، قال: فما الكلفة؟ قال: كلامك فيما لا يعنيك، قال: فما المجد؟ قال: أن تعطي في الغرم و تعفو عن الجرم، قال: فما العقل؟ قال: حفظ القلب كلما استوعيته، قال: فما الخرق؟ قال: معاداتك امامك و رفعك عليه كلامك، قال: فما السناء؟.

قال: اتيان الجميل و ترك القبيح، قال: فما الحزم؟ قال: طول الاناة و الرفق بالولاة، قال: فما السفه؟ قال: اتباع الدناة و مصاحبة الغواة، قال: فما الغفلة؟ قال: تركك المسجد و طاعتك المفسد، قال: فما الحرمان؟ قال: تركك حظك و قد عرض عليك، قال: فما السيد؟ قال: الأحمق في ماله و المتهاون في عرضه، فيشتم فلا يجيب و المتهم بأمر عشيرته هو السيد. فقال علي عليه السلام: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: «لافقر أشد من الجهل، و لا مال أعود من العقل» [1] .

حضرت علي عليه السلام از فرزندش امام حسن عليه السلام از موضوعاتي درباره ي جوان مردي سئوال كرد و پرسيد؛

پسرم! فرهيختگي چيست؟ پاسخ داد: پدر جان فرهيختگي، جلوگيري از منكر است با معروف.

پرسيد: شرف چيست؟. پاسخ داد: خوش رفتاري با بستگان و تحمل بدرفتاري آنان (يعني گذشت داشتن).

پرسيد: مردانگي چيست؟ پاسخ داد: پاكدامني و ثروت را سر و سامان دادن.

پرسيد: رأفت چيست؟ پاسخ داد: توجه به اندك و جلوگيري

از بي مقدار.

پرسيد: پستي چيست؟ پاسخ داد: پستي آن است كه انسان به فكر جمع مال باشد و هيچ بهره اي از آن، همسرش نبرد.

پرسيد: بزرگواري چيست؟ پاسخ داد: بخشش در گشايش و تنگدستي.

پرسيد: خسيسي چيست؟ پاسخ داد: اينكه گمان بري كه آنچه داري مايه ي سربلندي توست و آنچه كه انفاق كرده اي تلف شده.

پرسيد: برادري چيست؟ پاسخ داد: يك رنگ بودن در آسايش و سختي.

پرسيد: ترس چيست؟ پاسخ داد: بي باكي نسبت به دوست و واهمه از دشمن.

پرسيد: غنيمت چيست؟ پاسخ داد: شوق به تقوا و چشم نداشتن به دنيا كه غنيمتي است كه بدون جنگ به دست مي آيد.

پرسيد: بردباري چيست؟ پاسخ داد: خويشتن داري و كف نفس.

پرسيد: بي نيازي چيست؟ پاسخ داد: بسنده نمودن نفس به آنچه كه خداوند روزي او ساخته، هر چند اندك باشد و بي نيازي واقعي، بي نيازي نفس است.

پرسيد: فقر چيست؟ پاسخ داد: طمع نفس به هر چيزي.

پرسيد:گردنفرازي چيست؟ پاسخ داد: زياد خوش بودن و درگير شدن با مقتدران جامعه.

پرسيد: خواري چيست؟ پاسخ داد: شيون به هنگام واقعه ي ناگزير.

پرسيد: درماندگي و ناتواني در سخن گفتن به چيست؟ پاسخ داد: بازي با ريش و زياد تف كردن به هنگام صحبت كردن.

پرسيد:جرأت چيست؟ پاسخ داد: شانه به شانه ي همطرازان ساييدن.

پرسيد: تكلف (به زحمت افتادن) چيست؟. پاسخ داد: سخن گفتن در آنچه كه به تو مربوط نيست.

پرسيد: بزرگواري چيست؟ پاسخ داد: اينكه در ورشكستگي هم بخشنده باشي و از خطاي ديگران درگذري.

پرسيد: خرد چيست؟ پاسخ داد: حفاظت از قلب هر زمان كه از آن رهنمود طلبي (يعني: راز دل را نگه داري كني.)

پرسيد: نابخردي چيست؟ پاسخ داد: ستيز با امام خويش و اينكه صدايت را در برابر او بلند كني.

پرسيد: بزرگ منشي چيست؟ پاسخ داد: عمل خوب انجام دادن و از كار زشت روي گردان بودن.

پرسيد: احتياط چيست؟ پاسخ داد: بردباري زياد و همدلي با دوستان.

پرسيد: ابلهي چيست؟ پاسخ داد: دنباله روي فرومايگان و همنشيني با گمراهان.

پرسيد: غفلت چيست؟ پاسخ داد: ترك كردن تلاش گر و پيروي از ويرانگر.

پرسيد: محروميت چيست؟ پاسخ داد: رها ساختن قسمتي كه روزي توست. در حالي كه به تو عرضه شده.

پرسيد: گرگ صفت كيست؟ پاسخ داد: كسي است كه در نگهداري ثروتش سست و نسبت به ناموس خويش بي غيرت است. دشنام مي شنود ولي پاسخ نمي دهد و همواره در كار خويشاوندان خويش متهم به سستي است. چنين كسي گرگ صفت است. علي عليه السلام فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «هيچ فقري بدتر از جهل و هيچ ثروتي فراتر از عقل نيست.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 358 به نقل از مرآت المؤمنين، ص 212.

2- البداية و النهاية (ابن اثير) ج 8، ص 44.

3- بحارالأنوار، ج 69، ص 194، ح 14.

4- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 30.

5- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 166، ح 279. و ص 162 ح 274، و ص 163، ح 275.

6- تحف العقول، ص 225.

7- تفسير برهان، ج 4، ص 344.

8- حلية الابرار، ج 3، ص 49، ب 8 به نقل از الفصول المهمة ص 959 و مطالب اسؤال، ج 2، ص 14.

9- حلية

الاولياء، ج 2، ص 45.

10- كشف الغمة، ج 2، ص 142.

11- مجالس السنية، ج 2، ص 244.

12- مستدرك الوسايل ج 12، ص 59، ح 5 / 13505، و ص 438، ح 4 / 14562 و ج 7، ص 16، ح 13/7520، و ج 8، ص 336، ح 3 / 9592 به نقل از الخصال و ج 13، ص 50، ح 3 / 14709.

13- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 677، ح 1، و ص 108، ح 28، و ص 567، ح 1، و ص 549، ح 1، و ص 560، ح 17، و ص 563، ح 20 و 21.

14- معاني الأخبار (صدوق) ص 401، ح 62، و ص 245، ح 3، ص 247، ح 1.

15- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 113 و 116.

16 - وسايل الشيعة، ج 9، ص 38، ح 10/11466، ب 5، و ج 11، ص 435، ح 8 / 15191.

پاسخ امام به پرسش هاي پادشاه

در تفسير علي بن ابراهيم قمي روايت مفصلي از امام صادق عليه السلام درباره ي پرسش هاي پادشاه روم (قيصر روم) از امام حسن مجتبي عليه السلام وجود دارد كه بدون مقدمه متن و ترجمه ي آن از كتاب تفسير البرهان نقل مي شود گرچه قسمتي از اين حديث سخن امام عليه السلام نيست، ولي نقل كامل آن خالي از فايده نخواهد بود.

عن ابي عبدالله، عن آبائه عليهم السلام قال: لما بلغ اميرالمؤمنين عليه السلام امر معاوية و أنه في مائة ألف قال من اي القوم؟ قالوا من اهل الشام، قال لا تقولوا من اهل الشام و لكن قولوا من اهل الشؤم، هم من أبناء مضر لعنوا علي لسان داود فجعل الله

منهم القردة و الخنازير ثم كتب عليه السلام الي معاوية لا تقتل الناس بيني و بينك و لكن هلم الي المبارزة فان انا قتلتك فالي النار انت و تستريح الناس منك و من ضلالتك و ان (انت) قتلتني فانا في الجنة و يغمد عنك السيف الذي لا يسعني غمده حتي ارد مكرك و خديعتك و بدعتك و انا الذي ذكر الله اسمه في التورية و الانجيل بموازرة رسول الله عليه السلام و انا اول من بايع رسول الله تحت الشجرة في قوله «لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة» [1] .

فلما قرا معاوية كتابه و عنده جلسائه. قالوا: لقد والله انصفك. قال معاوية: والله ما انصفني والله لأرمينه بمائة الف سيف من اهل الشام من قبل ان يصل الي والله ما انا من رجاله و لقد سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: والله يا علي لو بارزك اهل المشرق و المغرب لتقتلهم اجمعين، فقال له رجل من القوم يحملك يا معاويه علي قتال من تعلم و تخبر فيه عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بما تخبر و ما انت و نحن في قتاله الا علي ضلالة؟. فقال معاوية: انما هذا بلاغ من الله و رسالاته والله ما استطيع انا و أصحابي رد ذلك حتي يكون ما هو كائن. قال و بلغ ذلك ملك الروم و اخبر أن رجلين قد خرجا يطلبان الملك قال من اين خرجا؟ فقيل له رجل بالكوفة و رجل بالشام، قال فلمن الملك الآن!؟

قال: و أمر وزرائه فقال تخللوا اهل تصيبون من تجار العرب من يصفهما لي؟ فاتي برجلين من تجار

الشام و رجلين من تجار مكة فسألهم عن صفتهما فوصفوهما له ثم قال لخزان بيوت خزائنه اخرجوا الي الأصنام فاخرجوها فنظر اليها فقال الشامي: ضال و الكوفي هاد ثم كتب الي معاوية ان ابعث الي اعلم اهل بيتك و كتب الي اميرالمؤمنين ان ابعث الي اعلم اهل بيتك فاسمع منهما ثم انظر في الانجيل كتابنا ثم اخبركما من احق بهذا الامر و خشي علي ملكه فبعث معوية بيزيد ابنه و بعث اميرالمؤمنين الحسن عليه السلام ابنه فلما دخل يزيد علي الملك اخذ بيده و قبلها ثم قبل رأسه ثم دخل الحسن بن علي عليهماالسلام.

فقال: الحمدلله الذي لم يجعلني يهوديا و لا نصرانيا و لا مجوسا و لا عابدا للشمس و لا للقمر و لا للصنم و لا للبقر و جعلني حنيفا مسلما و لم يجعلني من المشركين تبارك الله رب العرش العظيم.

ثم جلس لا يرفع بصره فلما نظر ملك الروم الي الرجلين اخرجهما ثم فرق بينهما ثم بعث الي يزيد و احضره ثم اخرج من خزائنه ثلثمائة و ثلثة عشرة صندوق فيهما تماثيل الأنبياء عليهم السلام و قد زينت بزينة كل نبي مرسل فاخرج صنما فعرضه علي يزيد فلم يعرفه ثم عرض عليه صنما صنما فلا يعرف منها شيئا و لا يجيب عنها بشيئي، ثم سأله عن ارزاق الخلائق و عن ارواح المؤمنين اين تجمع و عن ارواح الكفار اين تكون اذا ماتوا فلم يعرف من ذلك شيئا ثم دعا الملك الحسن بن علي عليهماالسلام.

فقال: انما بدأت بيزيد بن معاوية لكي يعلم انت تعلم ما لا يعلم و يعلم ابوك ما لا يعلم ابوه، فقد وصف لي ابوك و ابوه و نظرت في الانجيل

فرأيت فيه محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الوزير عليا و نظرت في الأوصياء فرأيت فيها اباك وصي رسول الله فقال له الحسن عليه السلام سلني عما بدا لك مما تجده في الانجيل و عما في التورية و عما في القرآن اخبرك به انشاء الله فدعا الملك بالأصنام فأول صنم عرض عليه في صورة القمر فقال الحسن عليه السلام هذه صفة آدم ابي البشر ثم عرض عليه آخر في صفة الشمس فقال الحسن عليه السلام هذه صفة حوا ام البشر،

ثم عرض عليه آخر في صفة حسنة فقال هذه صفة شيث بن آدم عليه السلام و كان اول من بعث و بلغ في الدنيا الف سنة و اربعين عاما ثم عرض عليه صنم آخر فقال هذه صفة نوح صاحب السفينة و كان عمره الفا و اربعمائة سنة و لبث في قومه الف سنة الا خمسين عاما ثم عرض عليه صنم آخر. فقال هذه صفة ابراهيم عليه السلام عريض الصدر طويل الجبهة ثم عرض عليه صنم آخر. فقال هذه صفة اسراييل و هو يعقوب.

ثم عرض عليه صنم آخر. فقال هذه صفة اسمعيل ثم اخرج اليه صنم آخر فقال هذه صفة يوسف بن يعقوب بن اسحق. ثم اخرج اليه صنم آخر فقال هذه صفة موسي بن عمران و كان عمره مأتين و اربعين سنة و كان بينه و بين ابراهيم خمسمائة عام ثم اخرج اليه صنم آخر فقال هذه صفة داود صاحب الحرب ثم اخرج اليه صنم آخر فقال هذه صفة شعيب ثم زكريا ثم يحيي ثم عيسي بن مريم روح الله و كلمته و كان عمره في الدنيا ثلثة و ثلثين سنة ثم رفعه الله الي السماء

و يهبط الي الأرض بدمشق و هو الذي يقتل الدجال ثم عرض عليه صنم صنم فيخبر باسم نبي نبي ثم عرض عليه الأوصياء و الوزراء، و كان يخبر باسم وصي وصي و وزير وزير ثم عرض عليه اصناما بصفة الملوك.

فقال الحسن عليه السلام هذه اصنام لم نجد صفتها في التورية و لا في الانجيل و لا في الزبور و لا في القرآن فلعلها من صفة الملوك فقال الملك اشهد عليكم يا اهل بيت رسول الله انكم قد اعطيتم علم الأولين و الأخرين و علم التورية و الانجيل و الزبور و صحف ابراهيم و الواح موسي.

ثم عرض عليه صنما يلوح فلما رآه الحسن بكي بكاء شديدا فقال له الملك ما يبكيك؟. فقال هذه صفة جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كثيف اللحية عريض الصدر طويل العنق عريض الجبهه اقني الأنف ابلج الأسنان حسن الوجه قطط الشعر طيب الريح حسن الكلام فصيح اللسان كان يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر بلغ عمره ثلاثا و ستين سنة و لم يخلف بعده الا خاتم مكتوب عليه لا اله الا الله محمد رسول الله و كان يتختم في يمينه و خلف سيفه ذا الفقار و قضيبه و جبة صوف و كساء صوف و كان يتسرول به لم يقطعه و لم يخطه حتي لحق بالله فقال الملك انا نجد في الانجيل ان يكون له ما يتصدق به علي سبطيه فهل كان ذلك؟.

فقال الحسن عليه السلام قد كان ذلك فقال الملك فبقي لكم ذلك؟ فقال لا. فقال الملك لهذه اول فتنة هذه الأمة غلبها اباكما و هما الأول و الثاني علي ملك نبيكم و اختيار هذه الأمة علي

ذرية نبيهم منكم القايم بالحق و الأمر بالمعروف و الناهي عن المنكر قال ثم سأل الملك الحسن بن علي عليهماالسلام عن سبعة اشياء خلقها الله لم تركض في رحم؟ فقال الحسن عليه السلام اول هذا آدم ثم حوي ثم كبش ابراهيم ثم ناقة صالح ثم ابليس الملعون ثم الحية ثم الغراب الذي ذكره الله في القرآن.

قال و سأله عن ارزاق الخلايق. فقال الحسن عليه السلام: ارزاق الخلايق في السماء الرابعة منها ينزل بقدر و يبسط بقدر ثم سأله عن ارواح المؤمنين، اين تكون (يكونون خ) اذا ماتوا؟ قال: تجتمع عند صخرة بيت المقدس في كل ليلة جمعة و هو عرش الله الأدني منها يبسط الله الأرض و اليه يطويها و منها المحشر و منها استوي ربنا الي السماء اي استولي علي السماء و الملائكة ثم سأله عن ارواح الكفار اين تجتمع؟

قال: تجتمع في وادي حضر موت وراء مدينة اليمن ثم يبعث الله نارا من المشرق و نارا من المغرب و يتبعهما بريحين شديدين فيبعث الناس عند صخرة بيت المقدس فيحشر اهل الجنة عن يمين الصخرة و يزلف المعتبر (الميعاد خ) و تصير جهنم عن يسار الصخرة في تخوم الأرض السابعة و فيها الفلق و السجين فتفرق الخلايق من عند الصخرة فمن وجبت له الجنة دخلها و من وجبت له النار دخلها و ذلك قوله؛ «فريق في الجنة و فريق في السعير.» [2] .

فلما اخبر الحسن عليه السلام بصفة ما عرض عليه من الأصنام و تفسير ما سأله التفت الملك الي يزيد بن معوية فقال اشعرت ان ذلك علم لا يعلمه الا نبي مرسل او وصي موازر قد اكرمه الله بموازرة نبيه او عترة نبي مصطفي

و غيره فقد طبع الله علي قلبه و آثر دنياه علي آخرته و هواه علي دينه و هو من الظالمين قال فسكت يزيد و خمد قال فاحسن الملك جايزة الحسن و اكرمه و قال له ادع ربك حتي يرزقني دين نبيك فان حلاوة الملك قد حالت بيني و بين ذلك و أظنه سما مرديا و عذابا أليما

قال فرجع يزيد الي معاوية و كتب اليه الملك كتابا أن من آتاه الله العلم بعد نبيكم و حكم بالتورية و ما فيها و الانجيل و ما فيه و الزبور و ما فيه و القرآن و ما فيه فالحق و الخلافة له و كتب الي علي بن ابي طالب عليه السلام ان الحق و الخلافة لك و بيت النبوة فيك و في ولدك فقاتل من قاتلك فان من قاتلك يعذبه الله بيدك ثم يخلده نار جهنم فان من قاتلك نجده عندنا في الانجيل أن عليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين و عليه لعنة اهل السموات و الأرضين و اما قوله «و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة». قال لو شاء الله لجعلهم كلهم معصومين مثل الملائكة بلاطباع لقدر عليه «و لكن يدخل من يشاء في رحمته و الظالمون» لآل محمد صلي الله عليه و آله و سلم حقهم «ما لهم من ولي و لا نصير [3] [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(حضرت امام صادق عليه السلام، به نقل از پدرانش فرمود:

زماني كه خبر حركت معاويه با لشكر يكصد هزار نفري خويش به علي عليه السلام رسيد، امام پرسيد [يكصد هزار نفر] از كدام گروه؟ گفتند از اهل شام، فرمود نگوييد از اهل شام، بلكه بگوييد از اهل شوم.

آنان از فرزندان مضرند [5] كه به زبان حضرت داود لعنت شده اند كه خداوند برخي از آنان را مسخ كرده و ميمون و خوك قرار داد.

آنگاه به معاويه نوشت مردم را ميان من و خود به كشتن مده، ولي بيا تا تن به تن مبارزه كنيم. پس اگر من تو را كشتم تو به سوي آتش جهنم خواهي رفت و مردم از دست تو و گمراهي هاي تو راحت خواهند شد، ولي اگر تو مرا كشتي، من وارد بهشت شوم و از تعرض شمشيري كه تا به وسيله ي آن، مكر و نيرنگ و بدعت تو را ريشه كن نكنم، در نيام نخواهد رفت، مصون مي ماني و آن شمشير غلاف خواهد شد.

من آن هستم كه خداوند نامم را در تورات و انجيل ياد كرده و به عنوان وزير رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم معرفي كرده است. من نخستين كسي هستم كه زير درخت با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيعت كردم آنجا كه خداوند مي فرمايد: «خداوند از مؤمناني كه زير درخت با تو بيعت مي كردند خرسند گرديد.»

وقتي معاويه نامه را در حضور تعدادي از سران حاضر در جلسه خواند، آنان گفتند: به خدا قسم گفتار منصفانه اي است. اما معاويه گفت: به خدا سوگند كه با من انصاف نكرده، سوگند به خدا او را با يكصد هزار شمشير شاميان خواهم راند، پيش از آن كه دست او به من برسد سوگند به خدا كه من از پيروان او نيستم، در حالي كه شنيدم رسول خدا مي گفت: والله اي علي اگر شرقيان و غربيان دست در دست هم با

تو به مبارزه برخيزند، تو تمام آنها را خواهي كشت.

مردي از آن همنشينان به او گفت: اي معاويه پس چه چيز وادارت مي كند كه به جنگ كسي بروي كه مي داني و خبر داري كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي او چه گفته است. در اين صورت آيا ما و تو در جنگ با او به بي راهه دچار نشده ايم؟.

معاويه گفت اين خبري است از خداوند و پيام او. سوگند به خدا كه نه من و نه اصحابم توان رد اين گفتار را نداريم تا آنچه كه بايد بشود،انجام گيرد. (براي قانع كردن آن شخص اين جدل را مطرح نمود تا به اصطلاح بگويد: قضا و قدر اين گونه است كه ما با علي بجنگيم.)

راوي مي گويد: اين مطلب به قيصر روم رسيد و به او خبر داده شد كه دو نفر آماده ي نبرد براي در دست گرفتن قدرت شده اند. پرسيد: از كجا خروج كرده اند؟ گفتند مردي از كوفه و مردي از شام. قيصر گفت: حكومت اكنون در دست كيست؟.

راوي گويد: پس به وزراي خود دستور داد كه جستجو كنند كه آيا از تجار عرب كه بتوانند اوصاف آن دو نفر را براي من بازگويند كسي مي يابند؟ آنها دو نفر از تجار شام و دو نفر از تجار مكه را آوردند و از آنها درباره ي اوصاف آن دو تن پرسيد و آنان براي وي توصيف كردند. آنگاه به خزانه داران خزانه هاي خود دستور داد كه مجسمه هايي را براي من حاضر كنيد. آنان مجسمه ها را حاضر كردند و وي به مجسمه ها نگاه كرده و گفت: شامي گمراه است و كوفي به

راه راست.

آنگاه به معاويه نوشت: داناترين فرد خانواده ات را نزد من بفرست و به اميرمؤمنان نوشت كه داناترين فرد خانواده ات را نزد من بفرست تا گوش به آنها فرا داده و سپس به كتاب مقدس مان انجيل رجوع نموده و به شما خبر دهم كه چه كسي سزاوار اين منصب بوده و تا وي فكري به حال حكومت خويش كند.

معاويه فرزندش يزيد را فرستاد و اميرمؤمنان، فرزندش حسن عليه السلام را فرستاد. وقتي يزيد نزد قيصر وارد شد، با او دست داده و آن را بوسيد و سپس سر او را بوسيد. آنگاه حسن بن علي عليه السلام وارد شد و گفت: سپاس خدايي را كه مرا يهودي و مسيحي و مجوس و ماه و آفتاب پرست و بت پرست و گاوپرست قرار نداد و مرا حنيف (بر دين پاك) و مسلمان قرار داد و مرا از مشركان قرار نداد، تبارك الله رب العرش العظيم. سپس نشست و سر پايين انداخت. وقتي قيصر آن دو را ديد آنها را مرخص كرد و سپس آن دو را از هم جدا كرد.

آنگاه دنبال يزيد فرستاده و او را احضار كرد و از خزانه ي خود سيصد و سيزده صندوق درآورد كه در آنها تنديس پيامبران قرار داشت كه هر كدام با پوشش زمان خود آن پيامبر آراسته شده بودند. آنگاه تنديسي درآورد و آن را به يزيد نشان داد ولي او آن را نشناخت و قيصر تنديس به تنديس به او نشان داد و وي هيچ يك از آنها را نشناخت و نتوانست درباره ي آنها پاسخي بدهد.

آنگاه از او درباره ي روزي آفريدگان پرسيد و از ارواح مؤمنان كه

كجا گرد هم مي آيند و از ارواح كافران كه به هنگام مرگ كجا مي روند، پرسيد، ولي وي نتوانست چيزي در اين باره بگويد.

قيصر، آنگاه حسن بن علي عليهماالسلام را طلبيد و گفت براي آن نخست يزيد را خواستم، تا بداند آنچه كه او نمي داند، تو مي داني و آنچه كه پدرش نمي داند، پدرت مي داند. براي من پدر او و پدرت را توصيف كرده اند و من به انجيل مراجعه كرده و در آن مشاهده كردم كه محمد پيامبر خداست و علي وزير است. و در جانشينان نگريستم و در آن ديدم كه پدرت وصي رسول خداست.

امام حسن عليه السلام خطاب به پادشاه فرمود: از هر چه كه به نظرت مي رسد، از من بپرس، از آنچه كه در انجيل است، و از آنچه كه در تورات هست و از آنچه كه در قرآن هست، تا به خواست خداوند آگاهت كنم. قيصر تنديس ها را خواست و نخستين مجسمه اي كه به وي عرضه شد، همچون ماه بود. امام حسن عليه السلام فرمود: اين صورت آدم ابوالبشر است. سپس مجسمه اي ديگر به وي عرضه شد كه به صورت خورشيد بود.

امام حسن عليه السلام فرمود: اين صورت حواء مادر آدميان است. سپس صورت زيباي ديگري به وي عرضه شد و ايشان فرمودند: اين صورت شيث، پسر آدم است و او نخستين كسي است كه مبعوث به رسالت شد و در دنيا عمرش به يك هزار و چهل سال رسيد. آنگاه به ايشان مجسمه ي ديگري نشان داده شد و ايشان فرمودند: اين سيماي نوح، صاحب كشتي است كه عمر وي يك هزار و چهار صد سال بود و وي در ميان قوم خود

هزار سال ولي پنجاه سال كم «نهصد و پنجاه سال»، زيست كرد. سپس به ايشان تنديس ديگري عرضه شد و ايشان گفتند: اين سيماي حضرت ابراهيم است كه پهن سينه و بلند پيشاني است.

سپس به ايشان مجسمه ي ديگري نشان داده شد و ايشان فرمودند اين سيماي اسراييل است كه همان يعقوب باشد. سپس به ايشان تنديس ديگري نشان داده شد و ايشان فرمودند اين صورت اسماعيل است، سپس مجسمه ي ديگري به ايشان عرضه شد و ايشان گفتند اين صورت يوسف بن يعقوب بن اسحاق است. سپس به ايشان تنديس ديگري نشان داده شد و ايشان فرمودند اين صورت موسي بن عمران است كه عمر وي دويست و چهل سال بود و فاصله ي زماني ميان ايشان و حضرت ابراهيم، پانصد سال بود. سپس به ايشان تنديس ديگري نشان داده و ايشان فرمودند اين صورت داود جنگاور است.

سپس به ايشان مجسمه ي ديگري عرضه شد و ايشان فرمودند: اين صورت شعيب است. سپس زكريا، سپس يحيي، سپس عيسي بن مريم، روح و كلمه ي خدا كه عمر وي در دنيا سي و سه سال بود كه پس از آن، خداوند او را به سوي آسمان برد و وي در دمشق به زمين فرو خواهد آمد و اوست كه دجال را مي كشد. سپس به ايشان همچنان تنديس به تنديس، مجسمه نشان داده شد.

و آن حضرت تك تك آنان را پيامبر به پيامبر نام مي برد و معرفي مي كرد، سپس اوصياء و وزرا به ايشان نشان داده شد و ايشان وصي به وصي و وزير به وزير از همه آگاهي داد. سپس به ايشان مجسمه هاي ديگري به شكل

شاهان عرضه شد و امام حسن عليه السلام فرمود: اينها تنديس هايي است كه اوصاف آن را نه در تورات و نه در انجيل و نه در زبور و نه در قرآن نمي يابيم شايد كه از تنديس شاهان بوده باشند.

قيصر گفت: اي خاندان پيامبر خداوند! من گواهي مي دهم براي شما كه به شما علم نخستين و آخرين داده شده است، علم تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم و الواح موسي اعطاء شده است. آنگاه به ايشان تنديسي نشان داده شد كه مي درخشيد. وقتي امام حسن عليه السلام آن را مشاهده كرد، به سختي گريست.

قيصر به او گفت: چه چيزي تو را مي گرياند؟. فرمود: اين سيماي جدم رسول خداست كه انبوه ريش بود، سينه ستبر، گردني بلند داشت، پهن پيشاني، بيني كشيده، دندان سپيد، خوش رو، با محاسن و ريش پرپشت، خوش بوي، خوش كلام و گويا؛ زبان كه همواره به معروف فرا مي خواند و از پليدي باز مي داشت عمرش به شصت و سه سال رسيد و پس از خود جز انگشتري كه بر آن نوشته شده بود لا اله الا الله محمد رسول الله كه در دست راست مي كرد و شمشير ذوالفقار و عصا و نيز جامه اي پشمين و تخته ي پارچه اي از پشم كه همواره آن را بر تن مي افكند كه نه آن را بريد و نه اينكه دوخت تا آن كه به خداوند ملحق شد. قيصر گفت ما در انجيل مشاهده مي كنيم كه بايستي براي او چيزي باشد كه با آن دو نواده اش تأمين گردند. آيا چنين است.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: بله چنين بود. قيصر گفت: آيا در دست شماست؟ فرمود

نه. قيصر گفت اين همان نخستين آزمايش اين امت است كه در آن بر پدرتان چيره شده است و آنان اولي و دومي هستند كه بر قلمرو پيامبر شما و گزينش اين امت بر خاندان پيامبرشان چنگ انداخته اند. قائم به حق و آمر به معروف و ناهي از منكر، از شماست.

راوي گويد: سپس قيصر از امام حسن عليه السلام درباره ي هفت آفريده اي كه خداوند آفريد كه در رحم قرار نداشته اند. امام عليه السلام فرمود: نخستين آنها آدم بود و سپس حوا و سوم قوچ ابراهيم و چهارم ناقه ي صالح و پنجم ابليس ملعون و ششم مار [ي كه براي فريب حوا وارد بهشت شد] و هفتم كلاغي كه خداوند آن را در قرآن ياد كرده است [در جريان نزاع دو فرزند حضرت آدم عليه السلام]

همچنين از ايشان درباره ي روزي آفريدگان پرسيد.

امام حسن عليه السلام فرمود: روزي آفريدگان در آسمان چهارم است كه از آن به مقدار نازل شود و به مقدار گسترش يابد. سپس از ايشان درباره ي ارواح مؤمنان پرسيد كه وقتي بميرند، كجايند. آن حضرت فرمود: آنها در هر شب جمعه نزد صخره ي بيت المقدس گرد مي آيند كه آنجا عرش زيري خداوند است و خداوند از آنجا زمين را گسترش داده و به آنجا فرا مي كشد و رستاخيز از آنجا خواهد بود و پروردگار ما از آنجا بر آسمان استوار گشت يعني بر فرشتگان و آسمان استيلاء يافت.

سپس از ايشان درباره ي ارواح كافران پرسيد كه كجا گرد مي آيند؟ فرمود: در وادي حضر موت كه پشت شهر يمن است. سپس خداوند آتشي از خاور و آتشي از باختر برانگيخته و دو تندباد به دنبال آنها

مي فرستد و مردم نزد صخره ي بيت المقدس برانگيخته مي شوند و اهل بهشت از سمت راست صخره محشور گشته و عبورگاه آماده مي شود و جهنم آماده مي شود و جهنم از سمت چپ صخره، از اعماق زمين هاي هفت گانه پديدار مي گردد كه فلق و سجين نيز در آن است و آفريدگان نزد صخره پراكنده مي شوند، پس آن كه بهشت او را معين شده، وارد آن مي شود و آن كه جهنم او را مقدر گرديد وارد آن مي شود و اين سخن خداوند است كه مي فرمايد: «گروهي در بهشتند و گروهي در شعله هاي فروزان.»

وقتي امام حسن عليه السلام توصيف آن تنديس هايي كه به او عرضه شد، خبر داد و آنچه را كه وي از ايشان پرسيده بود، تحليل كرد، قيصر رو به سوي يزيد بن معاويه كرد و گفت: آيا دانستي كه اين دانش، دانشي است كه جز نبي مرسل و يا جانشيني پشتيبان كه خداوند او را به پشتيباني پيامبرش مفتخر ساخته و يا عترت پيامبر برگزيده، نمي داند و جز او، كه خداوند قلبش را مهر و موم كرده و دنيايش را بر آخرتش و هواي نفس او را بر دين او چيره ساخته و از ستم گران است.

راوي گويد: پس يزيد ساكت و خاموش شد. و قيصر جايزه ي امام حسن عليه السلام را نيكو كرد و بسيار احترامش كرد و به او گفت: از پروردگارت بخواه كه دين پيامبرت را روزي من گرداند، چه آن كه حلاوت سلطنت ميان من و اين موضوع حايل شده كه من آن را سمي پست و عذابي دردنك مي دانم.

راوي گويد: يزيد به سوي معاويه بازگشت و قيصر نامه اي به معاويه نوشت

كه: آن كس كه پس از پيامبر شما خداوند به او علم داده و وي به تورات و آنچه كه در آن هست و انجيل و آنچه كه در آن است و زبور و آنچه كه در آن است و قرآن و آنچه كه در آن هست حكم كرده است، حق و خلافت از آن اوست.

و به علي بن ابي طالب عليه السلام نوشت كه: حق و خلافت از آن توست و خاندان نبوت در تو و در خانواده ي توست، پس با آن كس كه با تو به ستيز برخيزد، بجنگ كه خداوند او را به دست تو عذاب خواهد داد. و سپس در آتش دوزخ جاودان خواهد ساخت، زيرا ما در انجيل نزد خود مي يابيم كه هر كس با تو به جنگ برخيزد، لعنت خدا و ملائكه و مردم، همگي بر او باد، و لعنت ساكنان آسمان ها و زمين ها بر او باد.

اما در مورد فرموده ي خداوند چنين فرمود كه: «اگر خداوند بخواهد همه ي آنها را يك گروه قرار مي داد و اگر مي خواست همه ي آنها را همچون فرشتگان معصوم و بدون بدن مادي قرار دهد مي توانست، اما خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مي كند. ولي ستم گران و تجاوزكاران به حق آل محمد، پس در مورد آنان اين آيه نازل شد كه: نه دوست و نه ياوري دارند و پيروزي نهايي براي آنها نيست.)

و در حديث ديگري آمده است كه: قيصر روم براي معاويه نامه اي نوشت و در آن سه سؤال ذيل را مطرح كرد:

1- جايي كه به اندازه ي ميانه ي آسمان است، كجاست؟.

2- نخستين خوني كه بر زمين ريخت چه

خوني بود؟.

3- آفتاب بر كجا فقط يك بار تابيد؟.

معاويه از پاسخ درماند و از امام حسن عليه السلام ياري خواست. امام عليه السلام در پاسخ به ترتيب چنين فرمود:

قال عليه السلام:

ظهر الكعبة، و دم حوا و ارض البحر حين مر به موسي [6] .

امام حسن عليه السلام فرمود: 1- بام كعبه، 2- خون [قاعدگي] حوا و 3- كف دريايي كه موسي از آن گذشت. و در حديث ديگري آمده است كه: در پاسخ به دو پرسش ملك روم كه:

1- آنجا را كه قبله نيست، كجاست؟.

2- آن كيست كه هيچ خويشاوندي ندارد؟.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ما لا قبلة له فهي الكعبة و ما لا قرابة له فهو الرب تعالي [7] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

آنجا كه قبله ندارد خانه ي كعبه است و آن كس كه خويشاوندي ندارد، پس آن خداي تبارك و تعالي است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي فتح، آيه ي 18.

[2] سوره ي شوري، آيه ي 7.

[3] سوره ي شوري، آيه ي 8.

[4] 1- احياء القلوب، ج 1، ص 44.

2- بحارالأنوار، ج 7، ص 116، ح 52، و ج 6، ص 286، ح 8، و ج 10، ص 132، ح 2، و ج 16، ص 146، ح 2، و ج 11، ص 261، ح 9، و ج 12، ص 129، ح 5، و ج 33 ص 234، تا 240، ح 517، و ج 61، ص 262، ح 15.

3- تفسير برهان، ج 4، ص 116 و 117، ح 1 به نقل از تفسير علي بن ابراهيم قمي، ج 2، ص 242 تا 245.

4- تفسير صافي، ج 5،

ص 153 و 71.

5- تفسير كنز الدقايق، ج 11، ص 478، و ج 13، ص 156 و ج 14، ص 180 و 545.

6 - تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 134، ح 25 و ج 1، ص 571.

7- حلية الأبرار، ج 3، ص 28، ح 1، ب 5.

8- خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 353، ح 34.

9- مدينة المعاجز، ج 3، ص 349، ح 86 / 92.

10- مستدرك الوسايل، ج 3، ص 292، ح 14 / 3610، ب 30.

11- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 583، ح 24، و ص 710، ح 2.

[5] يكي از قبايل عرب جاهلي.

[6] 1- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 102، ح 17.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 118.

3- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 12.

[7] 1- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 102، ح 18.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 118.

2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 13.

پاسخ امام به پرسش هاي مرد شامي

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در يكي از كوچه هاي كوفه نشسته بود، مردي سلام نموده و گفت: من از رعيت و اهل بلاد تو هستم، امام علي عليه السلام فرمود: اين گونه نيست، بلكه تو با ما در جنگ بوده اي.

مرد شامي ضمن اعتراف امان خواست و گفت معاويه مرا فرستاد تا درباره ي سؤالاتي كه از او شده از شما توضيح و جواب بخواهم. امام عليه السلام فرمود: فرزندانم! حسن! حسين! محمد! حاضر شويد.

آنگاه رو به مرد شامي نموده فرمود:

اين دو (حسن و حسين عليهماالسلام) فرزندان پيامبرند و اين (محمد حنفيه) فرزند من است. از هر كدام كه

مي خواهي بپرس.

مرد شامي گفت از ذالوفرة «كسي كه ريش پرپشتي دارد، يا صاحب بخشش فراوان است» يعني امام حسن عليه السلام مي پرسم. او پرسيد و امام عليه السلام اين گونه پاسخ داد؛

فقال الشامي: كم بين الحق و الباطل؟ [و كم بين السماء و الأرض] و كم بين المشرق و المغرب؟ و ما قوس قزح؟ و ما العين التي تأوي اليها ارواح المشركين؟ و ما العين التي تأوي اليها ارواح المؤمنين؟ و ما المؤنث؟ و ما عشرة اشياء بعضها اشد من بعض؟

فقال الحسن عليه السلام: بين الحق و الباطل اربع اصابع فما رأيته بعينك فهو الحق و قد تسمع باذنك باطلا كثيرا.

فقال الشامي: صدقت. و قال: و بين السماء و الأرض دعوة المظلوم و مد البصر فمن قال لك غير هذا فكذبه.

قال: صدقت يابن رسول الله. قال: و بين المشرق و المغرب مسيرة يوم للشمس تنظر اليها حين تطلع من مشرقها و تنظر اليها حين تغيب من مغربها.

قال الشامي: صدقت، فما قوس قزح؟

قال: ويحك لا تقل قوس قزح، فان قزح اسم الشيطان و هو قوس الله و هذه علامة الخصب و امان لأهل الأرض من الغرق، و اما العين التي تأوي اليها ارواح المشركين فهي عين يقال لها برهوت، و اما العين التي تأوي اليها ارواح المؤمنين فهي عين يقال لها سلما.

و اما المؤنث فهو الذي لا يدري اذكر هو ام انثي فانه ينتظر به فان كان ذكر احتلم و ان كان انثي حاضت و بدي ثديها و الا قيل له بل علي الحائط فان اصاب بوله الحائط فهو ذكر و ان انتكص بوله كما ينكص بول البعير فهي امرأة.

و

اما عشرة اشياء بعضها اشد من بعض فاشد شي ء خلقه الله الحجر، و اشد من الحجر الحديد [يقطع به الحجر] و اشد من الحديد النار تذيب الحديد، و اشد من النار الماء يطفي ء النار، و اشد من الماء السحاب يحمل الماء، و اشد من السحاب الريح تحمل السحاب، و اشد من الريح الملك الذي يرسلها، و اشد من الملك، ملك الموت الذي يميت ملك الموت، و اشد من الموت أمر الله الذي يميت الموت.

فقال الشامي: اشهد انك ابن رسول الله حقا و ان عليا اولي بالأمر من معاوية ثم كتب هذه الجوابات و ذهب بها الي معاوية فبعثها (معاوية) الي ابن الأصفر فكتب اليه ابن الأصفر: يا معاوية (لم) تكلمني بغير كلامك و تجيبني بغير جوابك اقسم بالمسيح ما هذا جوابك و ما هو الا من معدن النبوة و موضع الرسالة و اما انت فلو سألتني درهما ما أعطيتك [1] .

(آن مرد شامي گفت: از صاحب بخشش كلان، يعني حسن بن علي عليهماالسلام خواهم پرسيد. امام حسن عليه السلام به او گفت: هر چه مي خواهي بپرس.

شامي گفت: ميان حق و باطل چه فاصله اي هست و ميان آسمان و زمين چه فاصله اي؟.

ميان مشرق و مغرب چه فاصله اي است، قوس قزح چيست؟ و جايي كه ارواح مشركان بدان پناه برند، كدام است و چشمه اي كه ارواح مؤمنان بدان پناه برند، كدام است و خنثي چيست؟ و آن ده چيز كه هر كدام از ديگري سخت تر است، چيست؟.

امام حسن عليه السلام فرمود: فاصله ي ميان حق و باطل چهار انگشت است. آنچه كه به چشمت ديدي، حق، اما آنچه كه با گوش خود شنيدي، اغلب باطل است.

مرد

شامي گفت: راست گفتي. و فرمود: فاصله ي بين زمين و آسمان به اندازه ي دعوت مظلوم است و به اندازه ي نگاه است و هر كس جز اين به تو گفت، تكذيبش كن.

مرد شامي گفت: راست گفتي، اي فرزند رسول خدا.

فرمود: ميان مشرق و مغرب، مسافت يك روز خورشيد است كه هنگام دميدن از خاستگاه آن بدان مي نگري و به هنگام پنهان شدن آن در باختر، مي نگري.

مرد شامي گفت: راست گفتي، پس قوس قزح [رنگين كمان] چيست؟.

فرمود: مواظب باش! نگو قوس قزح. زيرا «قزح» نام شيطان است. در صورتي كه رنگين كمان، كمان خداوند است و علامت سرسبزي و نگه دار اهل زمين از غرق شدن است. و اما جايي كه ارواح مشركان به آنجا پناهنده مي شوند، جايي است كه بدان برهوت گويند و جايي كه ارواح مؤمنان به آنجا پناهنده شوند، جايي است كه بدان سلما گويند.

اما خنثي كه معلوم نيست مرد است يا زن، پس در حال وي دقت مي شود تا چنانچه مرد باشد، محتلم مي شود و چنانچه زن باشد، عادت ماهانه شده و پستانش آشكار مي شود و گرنه، به او گفته مي شود برو به ديوار ادرار كن! چنانچه ادرار او به ديوار بپاشد، مرد بوده، ولي اگر ادرار او سرازير بريزد، همچون ادرار شتر، وي زن خواهد بود.

اما ده چيزي كه يكي از ديگر سخت ترند، سخت ترين چيزي كه خداوند آفريده است سنگ است و سخت تر از سنگ، آهن است [كه با آن سنگ را مي برند] و سخت تر از آهن، آتش كه آهن را ذوب مي كند و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مي كند و سخت تر

از آب ابر است كه آب را با خود حمل مي كند و سخت تر از ابر، باد است كه ابر را جابه جا مي كند و سخت تر از باد، فرشته اي است كه آن را مي راند و سخت تراز آن فرشته، فرشته ي مرگ است كه فرشته ي باد را مي ميراند و سخت تر از فرشته ي مرگ، خود مرگ است كه فرشته ي مرگ را مي ميراند و سخت تر از مرگ، فرمان خدايي است كه مرگ را مي ميراند.

مرد شامي گفت: شهادت مي دهم كه تو حقا فرزند پيامبري و علي عليه السلام براي ولايت امر از معاويه برتر است. مرد شامي آنگاه اين پاسخ ها را نوشت، و آن را نزد معاويه برد. و [معاويه] آنها را به ابن اصفر فرستاد. ابن اصفر به او نوشت: اي معاويه، با من، جز به سخن خود سخن مگو و جز به پاسخ خود پاسخ مده. سوگند به مسيح كه اين پاسخ از آن تو نيست و جز اين نيست كه آنها از معدن نبوت و جايگاه رسالت، سرچشمه گرفته اند. ولي تو اگر از من درهمي طلب كني، نخواهم داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احتجاج، ج 2، ص 15 الي 18.

2- الثاقب في المناقب، ص 318، ح 4 / 265.

3- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 572، ح 2.

4- بحارالأنوار، ج 43، ص 325، ح 5 و ج 10، ص 130، و ج 72، ص 196، ح 10 و ج 57، ص 199، ح 2، و ج 101، ص 358، ح 18.

5- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، علامه ي مجلسي، ص 419.

6- تحف العقول، ص 228.

7- حلية الأبرار، ج 3، ص 25، ح 2، ب 4.

8- روضة

الواعظين، ص 45، س 25.

9- مدينة المعاجز، ج 3، ص 357، ح 87 / 925.

10- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 607 الي 608، و ج 1، ص 489، ح 2، و ص 102، ح 19.

11- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 13.

پاسخ امام به پيام تسليت دوستان

از امام صادق عليه السلام روايت شده، گروهي از ياران امام حسن مجتبي عليه السلام در مرگ دخترش پيام تسليتي براي او نوشتند. امام عليه السلام در پاسخ به پيام آنان نوشت:

قال عليه السلام:

اما بعد، فقد بلغني كتابكم تعزوني بفلانة، فعند الله احتسبها، تسلميا لقضائه، و صبرا علي بلائه، فان أرجعتنا المصايب، و فجعتنا النوايب، بالأحبة المألوفة التي كانت بنا حفية، و الاخوان المحبون الذين كان يسر بهم الناظرون، و تقر بهم العيون، أضحوا قد اخترمتهم الأيام، و نزل بهم الحمام، فخلفوا الخلوف، و اودت بهم الحتوف، فهم صرعي في عساكر الموتي، متجاورون في غير محلة التجاور، و لا صلاة بينهم و لا تزاور و لا يتلاقون عن قرب جوارهم، اجسامهم نائبة من اهلها، خالية من اربابها،

قد أخشعها اخوآنهم فلم أر مثل قرارها قرارا، في بيوت موحشة و حلول مخضعة، قد صارت في تلك الديار الموحشة، و خرجت عن الدار المؤنسة، فقارقتها من غير قلي، فاستودعتها البلاء، و كانت أمة مملوكة، سلكت سبيلا مسلوكة، صار اليها الأولون، سيصير اليها الآخرون، و السلام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما بعد از حمد و سپاس الهي، نامه ي شما كه من را درباره ي فلان دخترم تسليت داديد، به من رسيد. از سر تسليم به فرمان خداوند و صبر بر آزمايش او، كار به او سپرده ام. پس اگر مصيبت ها ما را ناگزير و ناگواري ها

به ناگهان ما را فراگرفت و با گرفتن دوستاني مأنوس كه همواره گرد ما مي گشتند و برادراني دوستدار كه بينندگان از ديدن آنها شاد مي شدند و چشم ها از ديدنشان روشن، چنان شدند كه روزگار آنها را از پاي افكند و مرگ بر آستانشان فرود آمد و آنها، بازماندگاني از خويش به يادگار نهادند و مرگ آنان را به همراه برد و آنان، در ميدان مرگ فرو افتاده اند تنگاتنگ هم، در جايي كه توان همسايه گري نيست، آرميده اند، نه رفت و آمدي ميانشان برقرار است و نه ديداري هر چند در كنار هم هستند، اما ملاقات نمي كنند، بدن هايشان به دور از چشم آشنايان و تنها در خانه هاي قبر آرميد. و اينك سبب عبرت آنها هستند.

خانه هايي كه همانند آن خانه ها، خانه اي نديده ام و همانند آن جايگاه ها، جايگاهي سراغ ندارم، در اتاق هايي ترسناك و خوابگاه هايي كمرشكن در آن ديار هراس انگيز رهسپار گشته و از سرزمين الفت رخت بر بسته و بي آن كه خواهان هجران باشد، آن را ترك گفته و بلا او را دربر گرفته است. او، دختركي بود از آن ديگري، كه رهسپار راهي شد كه رونده ي بسيار دارد و پيشينيان بدان رفته اند و ديگران نيز بدان گام خواهند نهاد. با درود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- أمالي طوسي، ص 205، ح 47 / 345.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 336، ح 6 و ج 79، ص 109، ح 54.

3- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 478، ح 11 / 2512.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 720، ح 46 و ص 547، ح 4.

5- منتهي الآمال، ج 1، ص 163.

پاسخ امام به سخنان معاويه در كوفه

پس از آن

كه معاويه وارد كوفه شد و مردم با او بيعت كردند، سخناني در جمع مردم كوفه ايراد كرد، در اين سخنراني به امام علي و امام حسن عليهماالسلام دشنام داد و ناسزا گفت. امام حسين بن علي عليه السلام كه در مجلس حضور داشت برخاست تا پاسخش را بدهد. امام حسن عليه السلام دست او را گرفت و او را نشاند و خود برخاست و خطاب به معاويه چنين فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الذاكر عليا، أنا الحسن، و أبي علي، و أنت معاوية، و أبوك صخر، و أمي فاطمة، و أمك هند، و جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و جدك حرب، و جدتي خديجة، و جدتك فتيلة، فلعن الله أخلمنا ذكرا و ألأمنا حسبا، و شرنا قدما، و أقدمنا كفرا و نفاقا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي كسي كه علي «عليه السلام» را به بدي ياد كردي! منم حسن و پدرم علي «عليه السلام» است، تويي معاويه پدرت صخر است، مادر من فاطمه «عليهاالسلام» و مادر تو هند [جگر خوار] مي باشد. جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و جد تو حرب است، جده ي من خديجه و جده ي تو فتيله است، پس خدا لعنت كند از ما دو نفر آن كس را كه نامش پليدتر، و حسب و نسبش پست تر، و سابقه اش بدتر و كفر و نفاقش بيشتر بوده است.)

در آن هنگام گروهي از مردم كه در مسجد بودند گفتند: آمين.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقاتل الطالبين، ص 78، س 6.

پرسش

پرسش امام حسن عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي سلطنت حضرت سليمان عليه السلام

سلمان فارسي نقل مي كند،

پس از بيعت مردم با عمر، روزي در خانه ي علي عليه السلام نشسته بوديم كه حسن و حسين عليهماالسلام، محمد بن حنفيه، محمد بن ابي بكر، عمار ياسر و مقداد نيز حضور داشتند. امام حسن عليه السلام از پدرش پرسيد:

قال له ابنه الحسن عليه السلام يا اميرالمؤمنين ان سليمان سأل ربه ملكا لا ينبغي لأحد من بعده فاعطاه ذلك فهل ملكت مما ملك سليمان بن داود عليه السلام؟!. فقال عليه السلام: والذي فلق الحبة و برء النسمة ان سليمان بن داود سأل الله عزوجل الملك و اعطاه و ان اباك ملك ما لم يملكه بعد جدك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم احد قبله و لا يملكه احد بعده، فقال الحسن عليه السلام، نريد ان ترينا مما فضلك تعالي به من الكرامة،

فقال عليه السلام افعل انشاء الله و ساق الحديث بما فضله الله تعالي به و في الحديث فقال الحسن عليه السلام يا اميرالمؤمنين ان سليمان بن داود كان مطاعا بخاتمه و اميرالمؤمنين بماذا يطاع؟ فقال عليه السلام انا عين الله في ارضه انا لسان الله الناطق في خلقه انا نور الله الذي لا يطفاء انا باب الله الذي يؤتي منه و حجته علي عباده.

ثم قال اتحبون ان اريكم خاتم سليمان بن داود؟ قال نعم فادخل يده الي جيبه فاخرج خاتما من ذهب فصه من ياقوته حمراء عليه مكتوب محمد و علي فقال عليه السلام تريدون ان اريكم سليمان بن داود؟ فقلنا نعم فقام و نحن معه فدخل بنا بستانا ما رأينا احسن منه و فيه من جميع الفواكه و الأعناب نو انهاره تجري و الأطيار يتجاوبن علي الأشجار فحين رأته الأطيار جائته ترفرف حوله حتي توسطنا البستان فاذا سرير

عليه شاب ملقي علي ظهره واضع يده علي صدره فاخرج اميرالمؤمنين عليه السلام الخاتم من جيبه و جعله في اصبع سليمان عليه السلام فنهض قائما و قال السلام عليك يا اميرالمؤمنين و وصي رسول رب العالمين أنت والله الصديق الأكبر و الفاروق الأعظم قد افلح من تمسك بك و قد خاب و خسر من تخلف عنك و اني سألت الله تعالي لكم اهل البيت فأعطيت ذلك الملك

قال سلمان فلما سمعت كلام سليمان بن داود لم اتمالك نفسي حتي وقعت علي اقدام اميرالمؤمنين عليه السلام اقبلها و حمدت الله تعالي علي جزيل عطائه بهدايته لنا الي ولايته اهل البيت عليهم السلام الذين اذهب الله عنهم الرجس اهل البيت و طهرهم تطهيرا و فعل أصحابي كما فعلت [1] .

(فرزند امام علي عليه السلام حضرت امام حسن عليه السلام خطاب به پدر فرمود: اي اميرمؤمنان! سليمان از خداي بزرگ حكومتي درخواست نمود كه براي كسي پس از وي روا نباشد و خداوند چنين حكومتي به او بخشيد.

آيا شما نيز از حكومت سليمان بن داود عليه السلام چيزي دارا هستي؟ ايشان فرمودند: سوگند بدان كه دانه را شكافت و آفريدگان را آفريد، كه سليمان بن داود از خداي بزرگ حكومت خواست و خدا به او بخشيد، ولي پدرت حكومتي (قدرتي) دارد كه پس از جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كسي داراي آن نبوده، نه پيش از پدرت و نه بعد از پدرت.

امام حسن عليه السلام فرمود: مي خواهم تا بخشي از آن كرامتي كه خدايت بدان فضيلتت داده به ما نشان دهي. فرمود: به خواست خدا انجام خواهم داد.

امام علي عليه السلام سخن را بدان فضايلي كه خداوند به

وي عطا كرده بود، كشيد. كه در ادامه ي حديث چنين آمده است: امام حسن عليه السلام پرسيد: اي اميرمؤمنان، سليمان بن داود، به قدرت انگشتري خويش فرمان مي راند، اما اميرمؤمنان با چه فرمان مي راند؟

حضرت فرمود: من چشم خدايم در زمين و من زبان گوياي خداوندم در ميان آفريده هاي او من آن نور خدايم كه خاموش نشود. من همان دروازه ي الهي هستم كه از آن وارد شوند و حجت اويم بر بندگانش.

سپس فرمود: آيا دوست داريد انگشتر سليمان بن داود را نشانتان دهم؟ امام حسن عليه السلام فرمود: بله. پس دست در بغل كرد و سپس انگشتري درآورد كه از طلا بود و نگين آن از ياقوت سرخ بود كه بر روي آن نوشته شده بود. محمد و علي. آنگاه فرمود: مي خواهيد سليمان بن داود را نشانتان دهم؟ گفتيم بله. پس برخاست و ما نيز به دنبال او روان شديم. ما را وارد باغي كرد كه از آن بهتر نديده بوديم.در آن از تمام ميوه ها و انگورها بود و چشمه هايش جاري بود و پرندگان بر درختان هم آوا بودند. وقتي پرندگان ايشان را ديدند، نزد ايشان آمده و در اطراف ايشان شروع به پرواز كردند تا آن كه به ميانه ي باغ رسيديم.

در آنجا تختي بود كه روي آن جواني به پشت خوابيده و دست بر سينه نهاده بود. اميرمؤمنان انگشتري از جيب خود درآورد و آن را در انگشت سليمان عليه السلام كرد. وي ناگهان از خواب جسته و به پا ايستاد و گفت سلام بر تو اي اميرمؤمنان و وصي پيامبر خداي جهانيان. به خدا سوگند كه صديق اكبر و فاروق اعظم تويي. هر كس بر

دامن تو چنگ زد، نجات يافت و آن كه از تو جدا شد، زيان ديد. من به وسيله ي شما اهل بيت و واسطه قرار دادن شما، از خداوند اين حكومت را خواستم و آن را از خداوند گرفتم.

سلمان گويد: وقتي سخن سليمان بن داود را شنيدم، اختيار از كف داده و خويشتن داري نتوانستم، چندان كه روي پاهاي اميرمؤمنان افتاده و آنها را بوسيدم. خداي بزرگ را سپاس گفتم كه اين همه عطا و بخشش را به ما روا داشته و ما را به سوي ولايت اهل بيت عليهم السلام «كه خداوند پليدي را از آنها دور ساخته و آنها را پاكيزه گردانيده است» رهنمون گرديده. ياران من هم همان كار را كه من انجام داده بودم، انجام دادند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان، ج 4، ص 50.

پنير

از امام حسن مجتبي عليه السلام راجع به مصرف پنير پرسيده شد. امام عليه السلام پاسخ داد:

قال عليه السلام:

لا بأس به، ضع السكين و اذكر اسم الله عليه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خوردن آن «پنير» جايز است، كارد را بگذار و نام خدا را بر آن بخوان).

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المسند الامام المجتبي عليه السلام ص 700، ح 5.

2- المصنف، ج 8، ص 100.

پيامبر و زمينه هاي اخلاق پسنديده

يكي از صفات برجسته ي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بهره مندي از اخلاق پسنديده است كه در آيه ي 4 سوره ي قلم بدان اشاره شده است.

امام حسن عليه السلام زمينه هاي پيدايش اين فضيلت بزرگ را در امور ذيل معرفي مي كند:

1- بهره مندي از ادب الهي

2- عفو و بخشش

3- انجام كارهاي نيك

4- دوري از نادانان

5- پيوند با قطع كنندگان پيوندها

6- عطا و بخشش به محروم كنندگان

7- گذشت از ستم گران به خود

قال عليه السلام:

ان الله عزوجل أدب نبيه أحسن الأدب فقال: خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين، فلما وعي الذي أمره، قال تعالي: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا، فقال لجبرييل عليه السلام: و ما أقفوا؟ قال ان تصل من قطعك و تعطي من حرمك، و تعفو عمن ظلمك، فلما فعل ذلك أوحي الله اليه: انك لعلي خلق عظيم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا كه خداي بزرگ پيامبرش را به بهترين شيوه، ادب آموخت و فرمود: عفو پيشه ساز و به معروف دستور ده و از جاهلان روي بگردان و وقتي آنچه را كه خداوند دستور داده بود، به جان شنيد، خداوند فرمود:

آن چه كه رسول براي شما آورد بگيريد و از آنچه كه بازتان داشت، دست نگه داريد.

پس به جبرييل عليه السلام فرمود: چه سيره اي بروم؟ گفت: با كسي كه از تو بريده پيوند داشته باش و آن كه را كه محرومت ساخته ببخشي و از آن كه بر تو ستم كرده بگذري. و وقتي چنين كرد، خدا به او وحي كرد: «همانا كه تو بر اخلاقي عظيم و پسنديده هستي.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج السعادة، ج 7، ص 78، به نقل از بحار، ج 17، ص 147.

پيامبر و نيازمندان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با نيازمندان پسنديده ترين برخوردها را داشت زيرا اگر برآوردن نياز آنها مقدورش بود كوتاهي نمي كرد و اگر نمي توانست با زبان خوش آنان را راضي مي كرد. امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

كان رسول الله اذا سأله احد حاجة لم يرده الا بها و بميسور من القول [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رسول خدا چنان بود كه اگر كسي از او درخواستي مي كرد خواسته اش را برآورده مي كرد و او را جز به سخني در حد فهم آن شخص باز نمي گردانيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 227.

پيامبر و همسران (خواستگاري و روش برخورد)

همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حكم مادران همه ي مسلمانانند و همانطور كه در آيه ي 53 سوره ي احزاب ذكر شده است بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كسي حق ندارد با آنان ازدواج كند.

امام حسن عليه السلام پيرامون تفسير آيه ي 51 سوره ي احزاب فرمود:

قال عليه السلام:

كان النبي صلي الله عليه و آله و سلم اذا خطب امرأة لم يكن لأحد أن يخطبها حتي يدعها، و هذه قسمة جامعة لما هو الغرض لأنه اما أن يطلق و اما أن يمسك، فاذا أمسك ضاجع أو ترك و قسم أو لم يقسم، و اذا اطلق و عزل فاما أن يخلي المعزولة لا يبتغيها أو يبتغيها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اگر از زني خواستگاري مي كرد، كسي را سزا نبود كه از آن زن خواستگاري كند، مگر آن كه پيامبر از ازدواج با او منصرف مي شد و اين

كار تقسيم جامعي براي حفظ حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس خواستگاري يا به توافق مي رسيدند و پيامبر آن زن را نگه مي داشت و يا اينكه از ازدواج با او منصرف مي شد.

و وقتي كه آن زن را نگه مي داشت يا او را جزء زنان خود قرار مي داد و يا جزء كنيزان حضرت قرار مي گرفتند. و در صورت صرف نظر كردن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ازدواج با او، يا وي را بدون محبت قلبي رها مي كرد و يا نسبت به او محبت قلبي داشت.) [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكشاف في تفسير القرآن، ج 3، ص 269.

[2] توضيح بيشتر اينكه به هر حال ازدواج با زناني كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با آن زنان قصد ازدواج داشت و يا ازدواج كرده بود، مناسب نبود، هر چند اگر آن زن با آن حضرت ازدواج نكرده بود، ازدواج با آن زن بر كسي حرام نبود.

پيشگويي

پيشگويي امام حسن عليه السلام از كشته شدن عبيدالله بن عمر در جنگ صفين

پس از كشته شدن ذوالجلاع حميري (از فرماندهان شجاع سپاه معاويه) در جنگ صفين عبيدالله بن عمر بن خطاب به ميدان آمد و كسي را فرستاد تا امام حسن عليه السلام را ديدار كند. امام عليه السلام برابر او حاضر شد. عبيدالله گفت: پدرت با قريش در اول و آخر كارش (در آغاز اسلام و پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم) دشمني كرد و قريش نيز با او ناسازگارند. آيا حاضري

پدرت را از خلافت خلع كنيم و تو به جاي او بنشيني؟. امام عليه السلام در پاسخ چنين فرمود:

قال عليه السلام:

كلا والله لا يكون ذلك. ثم قال له الحسن عليه السلام: يابن الخطاب! والله لكأني انظر اليك مقتولا في يومك أو غدك. أما ان الشيطان قد زين لك و خدعك حتي اخرجك مخلقا بالخلوق تري نساء اهل الشام موقفك و سيصرعك الله و يبطحك لوجهك قتيلا... فقال الحسن عليه السلام: لمن معه: انظروا من هذا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هرگز! سوگند به خدا كه چنين نخواهد شد. سپس امام حسن عليه السلام به او فرمود: گويا مي بينم تو را كه امروز و فردا كشته مي شوي و بدان كه شيطان گمراهت كرده و فريبت داده چندان كه تو را با خلوق [نوعي عطر] آراسته. زنان اهل شام موقفت را مشاهده مي كنند. به زودي خداوند بر زمينت خواهد زد و كشته، به رو بر خاكت خواهد انداخت... بعدها پس از كشته شدن عبيدالله بن عمر، امام عليه السلام به آنها كه با وي بودند فرمود: بنگريد كه اين كيست.)

و همانگونه كه امام عليه السلام پيش بيني كرده بود، عبيدالله بن عمر در نبرد صفين كشته شد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 161، ب 13، ج 40.

2- بحارالأنوار، ج 32، ص 480، ح 416.

3- شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 233.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 264، ح 2، و ص 388، ح 1.

5- وقعه ي صفين، ص 297.

پاداش برآوردن حاجت مؤمن

ابن عباس روايت كرده امام حسن مجتبي عليه السلام در مسجد الحرام معتكف [1] بود، در حال طواف يكي از شيعيان آن حضرت به او مراجعه

نمود و گفت: اي پسر پيامبر! من به فلاني بدهكارم اگر صلاح مي داني. قرض مرا ادا كن. امام عليه السلام فرمود: به خداي اين خانه قسم چيزي نزد من نيست. شخص بدهكار گفت: پس از او براي من مهلت بگير، چون مرا به حبس تهديد كرده است.

امام عليه السلام طوافش را رها نموده و به دنبال آن شخص رفت. ابن عباس مي گويد به آن حضرت عرض كردم: آيا فراموش كرديد كه معتكف هستيد؟.

قال عليه السلام:

بلي و لكن سمعت ابي يقول: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: من قضي أخاه المؤمن حاجة، كان كمن عبد الله تعالي تسعة آلاف سنة، صائما نهاره و قائما ليله [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بلي مي دانم، ولي از پدرم شنيدم كه مي فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيد كه فرمود: هر كس براي برادر مؤمن خويش يك نياز برآورده كند همچون كسي خواهد بود كه خداي بزرگ را نه هزار سال، عبادت كرده است. در حالي كه روزها روزه و شب ها تا به صبح در حال عبادت باشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعتكاف ماندن مدت زمان معيني (مثل دهه ي آخر ماه رمضان يا ايام البيض ماه رجب) در مسجد الحرام يا ساير مساجد و پرداختن به عبادت است به گونه اي كه در اين مدت معتكف حق خروج از مسجد را ندارد.

[2] 1 - بحارالانوار، ج 94، ص 129، ح 5.

2- مستدرك الوسايل، ح ج 7، ص 565 ح 3 / 8900 به نقل از عدة الداعي، ص 192 و 193، ط جديد.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 671،

ح 2 و 1.

4- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 189 و 190، ح 2108 كتاب الاعتكاف.

پاداش ارزشمند براي هديه ناچيز

انس روايت كرده است روزي نزد امام حسن عليه السلام بودم كه يكي از كنيزهاي حضرت شاخه ي گلي به وي هديه كرد.

قال عليه السلام:

أنت حرة لوجه الله تعالي. فقلت له في ذلك. فقال: كذا أدبنا الله تعالي: «و اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها» [1] و كان أحسن منها اعتاقها [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(تو به خاطر رضاي پروردگار آزادي!... من در اين باره با آن حضرت گفتگو كردم. پس آن حضرت فرمود: خداوند ما را چنين پرورده است «وقتي به تحيتي مورد خطاب قرار گرفتيد، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد» و پاداش بهتر براي آن كنيز، آزاد كردن وي بود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نساء، آيه ي 86.

[2] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 149، ح 13.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 342 و 343.

3- تفسير صافي، ج 1، ص 476.

4- ربيع الابرار، ج 2، ص 420، ح 41.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 702، ح 2.

6- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 93.

7- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 18.

پياده رفتن به حج

يكي از ويژگيهاي امام حسن عليه السلام اهميت دادن به مستحبات و تحمل مشكلات عبادات بود، در تاريخ آورده اند، آن حضرت 20 يا 25 بار پياده به حج رفت كه در برخي موارد پابرهنه بود.

در يكي از اين سفرها كه به اتفاق امام حسين عليه السلام پياده به حج مي رفتند جمعيت زيادي به احترام آن دو بزرگوار از مركب ها پياده شدند و برخي خسته شدند. سعد وقاص به امام حسن عليه السلام عرض كرد اگر سوار شوي ديگران هم سوار مي شوند چون پياده روي براي آنان

<