دانشنامه امام حسن عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : پايگاه تخصصي عاشورا

آ

آغوش هاي نوراني

عمادالدين طوسي در كتاب «الثاقب في المناقب» مي نويسد:

اصبغ بن نباته گويد: محضر مولايم اميرمؤمنان علي عليه السلام شرفياب شدم، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نيز حضور داشتند، متوجه شدم كه علي عليه السلام با نگاهي عميق به فرزندانش مي نگرد.

عرض كردم: خداوند جوانانت را بر تو مبارك گرداند، و شما را در باره ي آنها و آنها را در مورد شما به آرزويتان برساند (چرا چنين ژرف و عميق متوجه اين دو بزرگوار هستيد؟).

اميرمؤمنان علي عليه السلام لب به سخن گشود و فرمود:

روزي من از خانه بيرون آمده و با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز خواندم، هنگام بازگشت به آن حضرت عرض كردم: اي رسول خدا؛ بامدادان در باغم (مشغول كار) بودم، هنگام ظهر به خانه آمده و گرسنه بودم به فاطمه عليهاالسلام گفتم: آيا غذايي داري كه بخورم. ايشان برخاست تا غذايي تهيه كند، در اين حال دو فرزندت حسن و حسين عليهماالسلام آمدند و گفتند:

جبرئيل و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ما را نگه داشتند؟ من گفتم: چگونه آنها شما را نگه داشتند؟ (امام) حسن عليه السلام گفت:

كنت أنا في حجر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الحسين عليه السلام في حجر جبرئيل فكنت أنا أثب من حجر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي حجر جبرئيل، و الحسين عليه السلام يثب من حجر جبرئيل الي حجر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

من در آغوش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودم

و حسين عليه السلام در آغوش جبرئيل، من از آغوش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به آغوش جبرئيل مي رفتم و حسين عليه السلام از آغوش جبرئيل، به آغوش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي رفت (آنها بدين وسيله ما را سرگرم كرده بودند.)

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آري، فرزندانم راست گفته اند، آنها پيوسته نزد من و جبرئيل بودند و ما آنها را سرگرم كرده بوديم.

عرض كردم: جبرئيل چه شكلي بود؟

فرمود: در شكلي كه بر من فرود مي آيد. [1] .

عمادالدين طوسي مي گويد: تعداد چنين فضايلي در مورد آن بزرگواران از شمارش خارج است به راستي كه خداوند متعال اميرمؤمنان علي عليه السلام را نشانه اي ميان ايمان و كفر، و ميان آن كه پاك به دنيا آمده و آن كه ناپاك زاده شده، قرار داده است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حديث زيبايي مي فرمايد:

حبك ايمان و بغضك نفاق.

(اي علي! مهر و دوستي تو ايمان و بغض و دشمني تو نفاق است.

در حديثي ديگر مي فرمايد:

لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق. [2] .

جز مؤمن تو را دوست نمي دارد و جز منافق به تو دشمني نمي ورزد. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 72 ح 490.

[2] در كتاب «صواعق المحرقه» آمده كه ابوسعيد خدري؛ مي گويد: ما منافقان را از كينه آنها نسبت به علي عليه السلام شناسائي مي كرديم، (صواعق المحرقة: 122، سنن ترمذي: 5 / 635).

[3] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 468، الثاقب في المناقب: 122 ح 9.

آيا كسي هست مظلومي را ياد كند

آخرين فرستاده خدا و سرور پيامبران فرمودند:

من زاره في بقعته، تثبت قدمه علي الصراط يوم تزل فيه الأقدام.

كسي كه امام حسن عليه السلام را در بقعه ي خودش در مدينه زيارت كند، قدمش بر پل صراط روزي كه قدمهاي همه مي لغزد ثابت و استوار خواهد بود.

فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام: 273، به نقل از امالي صدوق قدس سره. در همهمه ي سخت اندوهي كه راه تنفس را از سينه ي انسانها مي گرفت و والاترين فضائل در بالاي تخته چوب مورد تهاجم قرار مي داد، مكتب اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان در سخت ترين فشارها و در سركوب و ناامني و نگراني، روزگار را مي گذراندند و گردبادهاي سياست، افكار و آرزوهايشان را درهم مي شكست، چگونه بستري براي نشر معارف الهي هموار مي نمود. با آن حال هرگاه اندوه ها سينه ي دومين فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي فشرد همو كه حلم در پيشگاه او زانو زده، يادي از آخرين امير صالحان و نظاره گر افعال ناشايست جهانيان مي كرد و او را مي ستود و قلب مطهر و مهربان خويش را تسكين مي داد.

به نمونه ي از فرموده اش كه مردم را خطاب قرار مي داد توجه مي نمائيم.

اي مردم؛ آيا نمي دانستيد كه هر كدام از ما خاندان وحي و رسالت تحت سيطره و حاكميت طاقوت زمانش زندگي مي كند و به ناچار فشار ستم بر او تحميل مي گردد، جز «قائم» ما، همو كه روح الله عيسي بن مريم به امامت او نماز مي گذارد، چرا كه خداوند ولادت او را مخفي و شخص او را پنهان مي دارد تا هنگامي كه به دستور او ظهور كند.

تا اينكه بيعت قدرتمداري را به گردن نداشته و

تحت حاكميت ظالمي زندگي نكند.

او نهمين امام معصوم از نسل برادرم امام حسين عليه السلام و فرزند بهترين بانوان است. خداوند در غيبت او عمرش را طولاني مي كند آنگاه به قدرت خويش او را در چهره ي كمتر از چهل سال ظاهر مي سازد تا بداند همگان كه خداوند بر هر كاري قادر و توانا است [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امام مهدي عليه السلام از ولادت تا ظهور: 126، بحارالأنوار: 51 / 132.

آمدن نوري از غيب

مي گويند: شبي امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام در خانه ي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله مشغول بودند تا آنكه آخر شب شد، پس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ايشان گفت: «حال نزد مادر خود برويد.»

چون آن دو بزرگوار بيرون رفتند، برقي از نور در پيش روي ايشان ظاهر شد و به آنها روشني مي داد تا به نزد مادر خود رفتند.

چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم آن حالت را ديد فرمود: «حمد مي كنم خداوندي را كه ما اهل بيت را گرامي داشته است.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام.

آگاهي از رازها و اسرار الهي

مي گويند: چون وقت از دنيا رفتن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شد، به فرزندش امام حسن عليه السلام گفت: «نزديك من بيا تا پنهاني به تو رازهايي را بگويم كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به من گفت: و ترا امين گردانم بر چيزهايي كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم مرا بر آنها امين گرداند.»

پس امام حسن عليه السلام نزديك رفت و حضرت علي عليه السلام اسرار الهي را در گوش او بيان فرمود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري.

آگاهي از خيانت اهل عراق به امام حسين

طبراني با سند خود از يزيد بن اصم نقل كرده است:

همراه امام حسن عليه السلام بودم. كنيزكي مقداري از حناي ناخن هاي آن حضرت را پاك مي كرد، كه يك بسته نامه آمد. آن حضرت فرمود:دخترم! آن طشت رنگرزي را بياور. پس در آن آب ريخت و همه ي نامه ها را در آن افكند! و هيچ يك را نگشود و نگاه نكرد. عرض كردم:اي ابامحمد! اين نامه ها از كيست؟ فرمود:از اهل عراق؛ از مردمي كه به حق بر نمي گردند و از باطل كوتاه نمي آيند. بدان كه من از آنان بر خود نمي ترسم، بلكه از آنان بر اين [آقا] مي ترسم. و اشاره به حسين عليه السلام فرمود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 70:3، ح 2691.

آزمايش امت و مظلوميت رهبر

پس از شهادت جانسوز مولاي متّقيان امام علي عليه السلام، عدّه اي از مردم به حضور امام حسن مجتبي عليه السلام آمده واظهار داشتند:

يابن رسول الله! تو خليفه و جانشين پدرت هستي و ما شنونده و فرمان بر دستورات تو مي باشيم، ما را بر آنچه صلاح مي داني، راهنمائي نما.

امام عليه السلام فرمود: شما مردماني دروغگو هستيد و نسبت به كسي كه از من برتر بود بي وفائي كرديد؛ پس چگونه مي خواهيد مطيع و فرمان بر من باشيد؟!

و چگونه و باكدام سابقه اي مي توانم به شما اعتماد كنم؟

در هر حال اگر صداقت داريد و راست مي گوئيد، وعده من و شما در نزديكي شهر مداين مي باشد، كه محلّ تجمّع لشكر جهت روياروئي با دشمن خواهد بود.

پس اكثريت آن ها به امام عليه السلام پشت كرده و به خانه هاي خود بازگشتند؛ و حضرت

با علم و آگاهي نسبت به اوضاع، سوار مركب خود شد و عدّه قليلي همراه حضرت روانه شدند.

وفائي را از آن مردمان مشاهده نمود، در همان مكان موعود در ضمن ايراد خطبه اي فرمود: اي جماعت! شماها خواستيد مرا مغرور نمائيد، پس نيرنگ و حيله به كار گرفتيد همان گونه كه با پدرم چنين كرديد، شماها بعد از من در ركاب شخصي كافر و ظالم خواهيد جنگيد، كه هيچ ايمان به خداوند و رسولش ندارد.

پس از آن حضرت، شخصي را از قبيله كِنده به عنوان فرمانده لشكر برگزيد و او را به همراه چهار هزار نفر به ميدان جنگ گسيل نمود؛ و فرمود: در سرزمين أنبار توقّف كنيد و تا دستوري از جانب من نيامده، هيچ گونه حركتي انجام ندهيد.

وقتي معاويه از چنين قضيه اي آگاه شد، چند نفر مأمور به همراه پانصد هزار درهم براي فرمانده لشكر فرستاد و به او پيام داد: اگر به ما ملحق شوي؛ ولايت هر كجا را كه مايل باشي به تو واگذار مي كنيم.

پس فرمانده لشكر چون فردي سست ايمان و دنياطلب بود، به امام مجتبي عليه السلام خيانت كرد؛ و پول ها را گرفت و به همراه تعداد بسياري از نيروهاي خود به سپاه معاويه ملحق شد.

چون اين خبر به حضرت رسيد اظهار نمود: اي جماعت! كِنِدي به من و شما خيانت كرد، و اكنون براي بار دوّم تكرار مي كنم و مي گويم كه شما مردمان بي وفا و دنياطلب هستيد، وليكن شخص ديگري را به جاي او مي فرستم، با اين كه مي دانم او نيز چون ديگران بي وفا

و خائن است.

آن گاه شخصي را از قبيله بني مراد - به نام مرادي - به همراه چهار هزار نفر روانه نمود؛ و از او عهد و پيمان گرفت كه به مسلمين خيانت نكند و او نيز قسم خورد كه چون كوه ثابت و استوار باقي بماند.

و چون لشكر آهنگ حركت نمودند تا به سوي جبهه جنگ بروند، حضرت به آرامي فرمود: به او نيز اعتمادي نيست.

و هنگامي كه لشكر مُرادي به أنبار رسيد، معاويه دو مرتبه همان برنامه كِنِدي را براي مُرادي نيز اجرا كرد؛ و او هم فريب خورد و عهد و قسم خود را شكست و به لشكر معاويه پيوست.

امام عليه السلام با شنيدن خبر خيانت مرادي، به پا خواست و فرمود: باز هم مي گويم كه شماها صداقت و وفا نداريد و عهدشكن هستيد؛ و توجّه نموديد كه چگونه مُرادي مانند كندي عهدشكني و خيانت كرد.

گفتند: ياابن رسول الله! آن ها خيانت كردند، ليكن ما صادقانه با شما هستيم و آنچه دستور دهي، به آن عمل مي كنيم.

حضرت فرمود: پس مرحله اي ديگر شما را مي آزمايم تا حقيقت امر براي خودتان ثابت شود، وعده گاه من و شما در سرزمين نُخَيله باشد، هر كه ميل دارد آن جا حضور يابد؛ با اين كه مي دانم شما مردمي بي وفا و عهدشكن هستيد.

پس هنگامي كه حضرت وارد نخيله گرديد و مدّت ده روز در آن جا اقامت گزيد؛ ولي جز تعدادي اندك، كسي به آن مكان نيامد، پس حضرت به كوفه مراجعت نمود و بر بالاي منبر رفت و فرمود:

تعجّب مي كنم از

گروهي بي دين و بي وفا؛ واي بر شما فريفتگان و خودفروشان!

بدانيد كه حكومت اسلامي بر بني اميه حرام است، ولي چنانچه حكومت دست معاويه بيفتد؛ چون شماها را مخالف حكومتش بداند كمترين ترحّمي روا نمي دارد، بلكه با شديدترين شكنجه ها آزارتان مي دهد و نابودتان مي كند.

سپس عدّه بسياري از مردم دنياپرست و بي وفاي كوفه، نامه هاي متعدّدي براي معاويه به اين مضمون فرستادند:

اگر مايل باشي، حسن بن علي را دست گير نموده و برايت مي فرستيم؛ و چون رضايت و خوشنودي معاويه را آگاه شدند، بر محلّ سكونت و استراحت آن امام مظلوم سلام الله عليه حمله كردند؛ و به وسيله شمشير جراحاتي بر بدن مقدّس آن حضرت وارد آوردند.

بعد از اين حادثه دلخراش، حضرت به ناچار نامه اي براي معاويه به اين مضمون نوشت:

با اين كه از جدّم رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود: خلافت و حكومت بر خاندان بني اميه حرام است، امّا با چنين وضعيت و موقعيتي كه پيش آمده است، به ناچار با شرايطي براي صلح آماده هستم؛ و آن را بر اين اوضاع ترجيح مي دهم.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 576، ح 4.

آموزش وضو، به پيرمرد

پيرمردي مشغول وضو بود، اما طرز صحيح وضو گرفتن را نمي دانست. امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، كه در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پيرمرد را ديدند.

جاي ترديد نبود، تعليم مسائل و ارشاد جاهل، واجب است. بايد وضوي صحيح را به پيرمرد ياد داد. اما اگر مستقيما به او گفته شود كه: «وضوي

تو، صحيح نيست»، گذشته از اينكه موجب رنجش خاطر او مي شود، براي هميشه خاطره ي تلخي از وضو خواهد داشت.

به علاوه، از كجا كه او اين تذكر را براي خود، تحقير تلقي نكند و يكباره روي دنده ي لجبازي نيفتد و هيچ وقت زير بار نرود.

اين دو طفل، انديشيدند، تا به طور غيرمستقيم او را متذكر كنند. در ابتدا، آن دو با يكديگر به مباحثه پرداختند و پيرمرد نيز سخنان آن دو را مي شنيد.

يكي از آن دو، به ديگري گفت: وضوي من، از وضوي تو كامل تر است.

ديگري هم به آن يكي گفت: وضوي من، از وضوي تو كامل تر است.

پس از آن، آن دو با هم توافق كردند كه در حضور پيرمرد، هر دو نفر وضو بگيرند و پيرمرد حكميت كند.

آن دو، طبق قرار عمل كردند و هر دو نفر، وضوي صحيح و كاملي را جلوي چشم پيرمرد گرفتند.

پيرمرد، تازه متوجه شد كه وضوي صحيح چگونه است و به فراست، مقصود اصلي دو طفل را دريافت و سخت تحت تأثير محبت بي شائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت.

سپس، پيرمرد به آن دو بزرگوار گفت: وضوي شما، صحيح و كامل است. من پيرمرد نادان، هنوز وضو ساختن را نمي دانم. شما، به حكم محبتي كه بر امت جد خود داريد، مرا متنبه ساختيد. من از شما متشكرم.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 10 ص 89؛ طبق نقل داستان راستان، صص 295 - 296، داستان 103.

آداب وضو

دولابي با سند خود از حسن بن علي عليه السلام نقل كرده است:

پيامبر صلي الله عليه و آله هنگام وضو، به پيشاني خود آبي

مي رساند كه آن را بر پيشاني خود روان سازد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الذرية الطاهرة:113، ح 120.

آداب كفن

سهل بن زياد با سند خود از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام، أسامة بن زيد را با برد سرخ يماني كفن كرد، و علي عليه السلام نيز سهل بن حنيف را با آن كفن كرد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 149:3، ح 9.

آثار تقيه

در تفسير امام حسن عسكري عليه السلام آمده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:خداوند [چه بسا] با تقيه، امتي را اصلاح كند، كه براي صاحب آن، همچون ثواب اعمال [نيك همه ي] آنان خواهد بود، و اگر آن را ترك كند، چه بسا امتي را نابود كند و تارك آن، شريك گناه نابودكنندگان آنان خواهد بود، و شناخت [و انجام] حقوق برادران ايماني، نزد خداي رحمان محبوبيت مي آورد، و تقرب در پيشگاه پادشاه داور [صبح قيامت] را بزرگ مي كند. و ترك اداي حقوق آنان، نزد خداي رحمان مبغوضيت مي آورد، و منزلت آدمي را در پيشگاه آن بزرگوار منان كوچك مي سازد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام:321، ح 164.

آداب فرزند خواستن

طبرسي رحمه الله نقل كرده است:

امام حسن بن علي عليه السلام نزد معاويه رفت، و چون بيرون آمد، يكي از دربانان معاويه از پي آن حضرت آمد و گفت:من مردي ثروتمندم ولي بچه دار نمي شوم! چيزي يادم ده. اميد است خدا فرزندي روزي ام كند. آن حضرت فرمود:بر تو باد به استغفار.

و او فراوان استغفار مي كرد تا آن جا كه گاهي در روز، هفتصد بار آمرزش مي خواست. پس او ده فرزند پسر پيدا كرد. اين خبر به معاويه رسيد، و به دربان گفت:چرا نپرسيدي از كجا آن را مي گويد؟ و آن حضرت بار ديگر نزد معاويه رفت و دربان آن را پرسيد، فرمود:آيا فرموده ي خداي سبحان را در قصه ي هود نشنيده اي:«[و اي قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، سپس به درگاه او توبه كنيد تا از آسمان براي شما بارش فراوان فرستد] و نيرويي بر نيروي شما بيفزايد» [1] ، و [نيز فرموده ي خدا

را] در قصه ي نوح نشنيده اي:«[و گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه...] و شما را به اموال و پسران ياري كند؟ [2] ». [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هود:52؛ (و يزدكم قوة الي قوتكم).

[2] هود:52؛ (و يمددكم بأموال و بنين).

[3] مكارم الاخلاق:237.

آب

خبر از موجودات و فرشتگان آب ها

1- همچنان كه در زمين و جو پيرامون آن موجودات زنده ي مرئي و نامرئي فراواني زندگي مي كنند، در آب ها و اعماق درياها نيز موجودات زنده و فرشتگان الهي حضور دارند كه انسان نسبت به آنها مسئوليت دارد. در همين خصوص امام حسن عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي فرمايد كه:

قال عليه السلام

اني سمعت رسول الله يقول: ان للماء عوامر من الملائكة كعوامر البيوت، استحيوهم و هابوهم، و أكرموهم اذا دخلتم عليهم، فلا تدخلوا الا بمئزر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: همانا آب را نگهباناني و ساكناني از فرشتگان چونان نگهبانان خانه هاست، از آنها حيا كنيد و نسبت به آنها پروا داشته باشيد، و آنگاه كه وارد آب مي شويد به آنان احترام بگذاريد، و بدون پوشش وارد آب نشويد.)

2- ابوسعيد عقيصا نقل مي كند، در آب فرات، حسن و حسين عليهماالسلام را ديدم كه با پوشش (لنگ) شنا مي كنند، علت آن را پرسيدم.

قال عليه السلام:

ان للماء أهلا و سكانا كسكان الارض [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا آب را موجودات و ساكناني، چونان موجودات و ساكنان زمين است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اخبار اصفهان، ج 1، ص 331.

2- مسند الامام المجتبي

عليه السلام، ص 696، ح 8.

[2] 1- اصول كافي ج 6، ص 390 حديث 3.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 320 ح 3.

3- حلية الابرار، ج 7 3 ص 59، ح 15.

آخرت

ضرورت آمادگي براي آخرت

جنادة بن ابي اميه مي گويد در آن لحظه هايي كه امام مجتبي عليه السلام مسموم شد و در بستر بيماري آرميده بود خدمت آن حضرت رسيدم، در حالي كه طشتي در پيش روي او قرار داشت كه پر از خون جگر آن امام معصوم بود. سلام كردم و گفتم: اي پسر پيامبر! چرا خود را معالجه نمي كنيد؟.

امام مجتبي عليه السلام در پاسخ من فرمود: اي بنده ي خدا! مرگ را به چه چيزي مي توان علاج كرد؟.

اينجا بود كه زير لب زمزمه كردم؛ «انا لله و انا اليه راجعون»

امام متوجه من شد و فرمود:

اي جناده! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ما خبر داد كه امامان معصوم دوازده نفرند كه يازده نفر آنان از فرزندان امام علي عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام مي باشند كه همه يا با شمشير و يا با زهر به شهادت مي رسند.

پس طشت پر از خون را از پيش روي امام مجتبي عليه السلام برداشتند در حالي كه آن حضرت مي گريست، در چنين حالت بسيار حساسي خطاب به امام مجتبي عليه السلام گفتم اي پسر رسول خدا مرا نصيحتي فرما.

قال عليه السلام:

استعد لسفرك و حصل زادك قبل حلول أجلك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خود را براي سفر آخرت آماده كن و توشه ي سفر آخرت را پيش از آن كه مرگت فرارسد، فراهم كن.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ چهارده معصوم

عليه السلام، ص 464.

2- منتهي الآمال، ج 1، ص 169، به نقل از كفاية الأثر.

آدم

بر طبق نقل آيات قرآن كريم، [1] پس از آن كه حضرت آدم عليه السلام با نزديك شدن به درختي كه از آن نهي شده بود، مرتكب ترك اولي شد، و در اين حد خدا را نافرماني كرد، كه خداوند او را به زمين هبوط داد. امام حسن عليه السلام در اين زمينه فرمود:

قال عليه السلام:

ان آدم عليه السلام لما هبط من الجنة هبط علي أبي قبيس و الناس يقولون بالهند، فشكي الي ربه الوحشة و انه لا يسمع ما كان يسمع في الجنة فأهبط الله تعالي عليه ياقوتة حمراء فوضعت في موضع البيت فكان يطوف بها آدم عليه السلام و كان يبلغ ضوؤها الأعلام فعلمت الأعلام علي ضوئها فجعله الله عزوجل حرما [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(زماني كه منزلت و جايگاه حضرت آدم در پيشگاه خداوند دچار تغيير شد و خداوند او را از بهشت فرو فرستاد، حضرت آدم (كه درود خدا بر پيامبر ما و آلش و بر او باد) بر فراز [كوه] ابوقبيس فرود آمد. (اما مردم [اهل سنت] مي گويند بر سرزمين هندوستان فرود آمده است) وي از تنهايي و از اينكه آنچه را كه در بهشت مي شنيد، اكنون نمي شنود، به درگاه خداوند شكايت كرد.

اين بود كه خداوند ياقوت سرخي را فرو فرستاد كه در جايگاه فعلي بيت (الله الحرام «كعبه») نهاده شد. و حضرت آدم همواره بر آن طواف مي كرد و از آن ياقوت نوري بر مي خاست كه پرتو آن به قله ي كوه هاي بزرگ اطراف مي تابيد، چنان كه آن قله ها از تابش آن نور، ديده مي شدند،

و به همين خاطر خداي بزرگ آنجا را حرم قرار داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه هاي 35 - 37.

[2] علل الشرايع ج 2، ص 127، ح 4.

آثار حضور در مجلس امامان معصوم

يكي از مسايل مهم اجتماعي، هم نشيني با انسان هاي پاك و متكامل است كه در جان و دل

انسان و رفتار و كردار آنان تأثير به سزايي دارد. در همين رابطه امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

من أتانا لم يعدم خصلة من أربع: آية محكمة، أو قضية عادلة، أو أخا مستفادا، أو مجالسة العلماء [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه به سوي ما آيد و در محفل ما شركت كند به يكي از چهار فايده خواهد رسيد:

الف - به دست آوردن استدلال محكم يا نشانه هاي استوار

ب - آگاهي از اجراي عدالت

ج - بهره وري از دوستي و برادري

د - فيض همنشيني با دانشمندان.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- البيان و التبيين، ج 2، ص 147.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 727، ح 85.

آثار دشمني با اهل بيت

يكي از راه هاي سقوط و انحراف از مسير حق، دشمني با خوبان و مردان خداست. امام حسن مجتبي عليه السلام در اين رابطه خطاب به معاوية بن خديج فرمود:

قال عليه السلام:

لمعاوية بن خديج: يا معاوية اياك و بغضنا فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لا يبغضنا و لا يحسدنا أحد الا زيد عن الحوض يوم القيامة بسياط من نار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خطاب به معاوية بن خديج فرمود: اي معاويه! از دشمني با ما بپرهيز، زيرا همانا رسول خدا «كه درود و سلام خدا بر او و بر خاندانش باد» فرمود: كسي با ما دشمني نمي كند و بر ما حسد نمي ورزد جز آن كه در روز قيامت با شلاق آتشين از حوض كوثر رانده خواهد شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 24، ص 420 الي 422. به نقل از مطلع البدور و مجمع البحور للعلامة شهاب الدين اليماني، ج 1، ص 10.

2- الاستجلاب للعلامة شمس الدين السخاوي، ص 56.

3- تفسير آية المودة للعلامة شهاب الدين المصري، ص 46.

4- أهل البيت للفاضل توفيق أبوعلم، ص 69.

5- كنز العمال، ج 12، ص 104 ح 34203.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 688 ح 8.

7- مجمع الزوايد، ج 9، ص 172، و ج 4، ص 278.

8- مطلع البدور و مجمع البحور للعلامة شهاب الدين اليماني، ج 1، ص 10.

9- نثر الدر المكنون للعلامة المعاصر السيد محمد الحسيني اليماني، ص 132.

آگاهي امام از اخبار غيبي در كودكي

امام باقر عليه السلام از حذيفه يماني روايت كرد كه گفت روزي در احد (نقطه اي مرتفع در شمال مدينه) خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوديم كه امام حسن عليه السلام نيز به ما پيوست، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيرامون فضايل او سخن ها گفت. ناگاه مردي اعرابي به ما نزديك شد، و بدون سلام پرسيد: كدام يك از شما محمد است؟.

از برخورد او ما ناراحت شديم، ولي پيامبر تبسمي كرد و فرمود: بفرما چه مي خواهي؟. اعرابي گفت: من تاكنون تو را نديده بودم و كينه ات را در دل داشتم و اكنون كه تو را ديده ام كينه ام بيشتر شد.

ما (ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به اعرابي خشمگين شده و قصدهايي داشتيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آرام باشيد. آنگاه اعرابي به پيامبر گفت: تو در ادعاي نبوت دروغ مي گويي

و بر پيامبران نيز دروغ مي بندي! تو چه دليلي داري كه پيامبري؟.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: چه مي خواهي؟. گفت: برايم دليل اقامه كن.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر بخواهي مي توانم تو را آگاه كنم از نحوه ي خروجت از منزل و مذاكراتت با قومت و... و اگر بخواهي يكي از اعضاء و جوارح من با تو سخن مي گويد.

اعرابي گفت: آيا عضو هم سخن مي گويد؟.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به امام حسن عليه السلام فرمود: برخيز. اين كار بر اعرابي گران آمد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: او را آگاه و عالم خواهي يافت. امام حسن عليه السلام برخاست و شعري خواند خود را معرفي نمود و سپس فرمود:

قال عليه السلام:

قد اجتمعتم في نادي قومك، و قد تذاكرتم ما جري بينكم علي جهل، و خرق منكم، فزعمتم أن محمدا صنبور، و العرب قاطبة تبغضه، و لا طالب له بثأره، و زعمت أنك قاتله و كاف قومك مؤونته، فحملت نفسك علي ذلك، و قد أخذت قضاتك بيدك تؤمه و تريد قتله، تعسر عليك مسلكك و عمي عليك بصرك، و أبيت الا ذلك، فأتيتنا خوفا من أن يستهزئوا بك، و انما جئت لخير يراد بك.

أنبئك عن سفرك: خرجت في ليلة ضحياء، اذ عصفت ريح شديدة اشتد منها ظلماؤها، و أطبقت سماؤها، و أعصر سحابها، و بقيت محرنجما كالأشقر ان تقدم نحر، و ان تأخر عقر، لا تسمع لواطي حسا، و لا لنافخ خرسا، تدالت عليك غيومها، و توارت عنك نجومها، فلا تهتدي بنجم طالع، و لا بعلم لامع، تقطع محجة

و تهبط لجة بعد لجة، في ديمومة قفر، بعيدة القعر مجحفة بالسفر اذا علوت مصعدا و أرادت الريح تخطفك، و الشوك تخبطك، في ريح عاصف و برق خاطف، قد أوحشتك قفارها، و قطعتك سلامها، فانصرفت فاذا أنت عندنا فقرت عينك و ظهر زينك و ذهب أنينك.

قال: من أين. قلت: يا غلام هذا! كأنك قد كشفت عن سويداء قلبي، و كأنك كنت شاهدي و ما خفي عليك شي ء من أمري، و كأنك عالم الغيب يا غلام لقني الاسلام.

فقال الحسن عليه السلام: «الله أكبر، قل: أشهد أن لا اله الا الله، وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده و رسوله.» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شما در اجتماع قبيله ات گرد آمديد و از ناداني و سفاهتتان به مذاكره درباره ي آنچه كه ميان شما گذشته است، گفتگو كرديد. و گمان برديد كه محمد بلاعقب است و تمام عرب او را دشمن مي دارد و كسي خونخواه او نخواهد بود. و چنين پنداشتي كه تو مي تواني وي را به قتل برساني و قبيله ات هزينه آن را پرداخت خواهند نمود.

پس خود را راضي به اين كار نمودي و شمشير برانت را در دست گرفته و به او نشانه رفته و آهنگ كشتن وي را داري. مسلكي كه در پيش گرفته اي تو را به زحمت انداخته و چشمانت را كور نموده است و خود جز اين نخواسته اي. پس تو نزد ما آمدي از ترس اينكه مسخره ات كنند و تو براي خيري كه از تو انتظار مي رود، آمده اي.

از سفرت نيز آگاهت مي كنم: تو در شبي مهتابي به درآمدي و وقتي باد شديدي مي وزيد، تيرگي شب افزون شده و

آسمان لايه به لايه مي شد و ابرها پيراهن مي چلاندند، تو چونان شتر قرمزگون واماندي كه اگر پي تازد نحر شود و اگر عقب ماند، پي شود، [و از بيم] نه صداي رونده اي مي شنيدي و نه بازدم، دم زني، تيره گيهايش بر تو دامن گسترده بود و ستاره هايش از ديد تو پنهان. تو نه از ستاره ي فروزاني رهنمون گرفتي و نه از علامتي روشن بهره.

از فراز و نشيب راه مي سپردي و وادي به وادي فرود مي آمدي در سياهي محض، ژرف، آزرده از سفر، كه اگر بر بلندي مي شدي، چنانچه باد مي خواست، مي ربودت و تيغ خونينت مي كرد. در ميان طوفان در رعد و برق، در حالي كه بيابان ها هراسانت كرده و سنگلاخ ها دريده بودت، ره سپردي، چندان كه خود را نزد ما يافتي. چشمانت روشن شد و جمالت برافروخته گرديد و ناله پايان يافت.

گفت: اي پسر همه از كجا گفتي؟ گويا كه تو اسرار قلبم را بازگشودي و گويا تو همراه و شاهد اين بودي و هيچ چيز از كار من بر تو پنهان نماند و گويا، تو غيب مي داني اي پسر. اسلام را به من بياموز. [امام] حسن عليه السلام فرمود: الله اكبر! بگو: «اشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا عبده و رسوله» شهادت مي دهم خداوند يكتاست و او را شريكي نيست و محمد بنده ي او و پيام آور اوست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الثاقب في المناقب، ص 316 تا 318.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 333، ح 5.

3- حلية الأبرار، ج 3، ص 21، ح 1.

آگاهي امام از حوادث شب و روز

امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه دو مرد در محضر امام حسن عليه السلام

بودند كه حضرت به يكي از آنها فرمود:

قال عليه السلام:

انك حدثت البارحة فلانا بحديث كذا و كذا. فقال الرجل الأخر: انه ليعلم ما كان! و عجب من ذلك. فقال عليه السلام: انا لنعلم ما يجري بالليل و النهار، ثم قال: ان الله تبارك و تعالي علم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الحلال و الحرام و التنزيل و التأويل فعلم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عليا علمه كله [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ديروز تو درباره ي فلاني چيزهايي مي گفتي. مردي ديگر با تعجب گفت: او «امام حسن عليه السلام» هر چه را كه اتفاق افتاده مي داند و از اين گفتار امام شگفت زده شد.

امام عليه السلام فرمود: فقط ما مي دانيم كه در شبانه روز چه مي گذرد. سپس افزود: همانا كه خداي تبارك و تعالي به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حلال و حرام و تنزيل و تأويل را آموخت و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تمام دانش خود را به علي عليه السلام آموخت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الخرائج و الجرايح، ج 2، ص 573، ح 3.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 330، ح 10 به نقل از خرائج.

3- بصائر الدرجات، ص 310، ب 10، ح 2.

4- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 423.

5- مدينة المعاجز، ج 3، ص 359، ح 88 / 926، پ 33.

آگاهي امام از شهادت و قاتل خويش

يكي از ويژگي هاي ائمه ي دين عليهم السلام آگاهي به همه ي حوادث آينده از جمله آگاهي به نحوه ي شهادت خود و شناخت قاتل خود مي باشد.

امام حسن عليه السلام در بياني خبر از شهادت

خود داده و قاتل خود را معرفي نموده و از قصاص قبل از جنايت پرهيز مي كند.

أن الحسن عليه السلام قال لأهل بيته: اني أموت بالسم كما مات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

قالوا: و من يفعل ذلك؟ قال عليه السلام: امرأتي جعدة بنت الأشعث بن قيس، فان معاوية يدس اليها و يأمرها بذلك. قالوا: أخرجها من منزلك و باعدها من نفسك. قال عليه السلام: كيف أخرجها و لم تفعل بعد شيئا و لو أخرجتها ما قتلني غيرها، و كان لها عذر عند الناس [1] .

(امام حسن عليه السلام خطاب به خانواده ي خويش فرمود: من مانند جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با سم كشته مي شوم. گفتند: چه كسي اين كار را خواهد كرد؟ فرمود: همسرم جعده، دختر اشعث بن قيس زيرا معاويه وي را تحريك كرده و بدين كار دستورش مي دهد.

گفتند: او را از خانه ي خويش بيرون كن و از خود دور ساز فرمود: چگونه او را بيرون كنم در حالي كه هنوز هيچ كاري صورت نداده است. هر چند كه اگر بيرونش هم كنم، كسي جز او مرا نخواهد كشت، افزون بر آن كه نزد مردم بهانه اي هم خواهد داشت «كه چون مرا بي جهت طلاق داده است، من از او كينه در دل داشتم».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 150، ح 12.

2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 241 ح 7.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 153.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 123، ح 34.

5- منتهي الآمال، ج 1، ص 168.

آگاهي از توطئه هاي مختلف معاويه

در روايات آمده است، امام حسن عليه السلام سه

بار مسموم شده است كه بار سوم زهر بر بدن آن حضرت اثر كرد و او را به شهادت رساند. امام عليه السلام به يكي ديگر از توطئه هاي معاويه اشاره نموده و فرمود:

قال عليه السلام:

يا بني، اذا كان في عامنا هذا يدفع الي هذا الطاغي جارية تسمي (أنيس) فتسمني بسم قد جعله الطاغي تحت فص خاتمها. قال له عبدالله: فلم لا تقتلها قبل ذلك؟. قال عليه السلام: يا بني جف القلم و أبرم الأمر فانعقد و لا حل لعقد الله [المبرم]... ثم قال عليه السلام: يا أنيس دخلت النار بما تحت فص خاتمك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پسر جان! وقتي سال نو شود، اين گردن كش (منظور معاويه است) كنيزي به من خواهد داد كه انيس نام دارد و او مرا با سمي كه آن گردنكش در زير نگين انگشترش قرار داده است، مسموم خواهد كرد.

عبدالله خطاب به پدر عرض كرد: پس چرا پيش از اين كار او را نمي كشي؟ فرمود: پسر جانم! قلم تقدير خشكيده و دستور نهايي شده است و كار به آخر رسيده است و گره خداي را گشايش نيست. سپس فرمود: اي انيس! به خاطر آنچه كه زير نگين انگشترت هست، وارد آتش شدي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الناقب في المناقب، ص 314، ح 1 / 262، فصل 7.

2- مدينة المعاجز، ج 3، ص 269، ح 51 / 889.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 105، ح 1.

آداب تحيت گفتن در حمام

نقل شده است كه مردي به امام حسن عليه السلام در حمام سلام داد. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ليس في الحمام سلام، فان احتاج أن يتكلم رجل فيه

فلا بأس أن يأخذ بيده استئناسا للكلام أو يقول له: عافاك الله و أدام سلامتك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(در حمام سلام كردن مستحب نيست، ولي اگر كسي ناچار شد در حمام با كسي سخن بگويد، اشكال ندارد كه براي بازكردن سر حرف، دستش را بگيرد يا به او بگويد: خدا عافيتت دهد و همواره سلامتت بدارد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قوت القلوب، ج 2، ص 433، ف 433.

آداب تحيت گفتن بعد از حمام

شيخ صدوق نقل كرد: روزي امام حسن عليه السلام از حمام بيرون آمد، مردي به آن حضرت گفت: استحمامت عافيت باشد.

قال عليه السلام:

يا لكع و ما تصنع بالأست ههنا؟. فقال: طاب حمامك. قال عليه السلام: اذا طاب الحمام فما راحة البدن منه؟. فقال: طاب حميمك. فقال عليه السلام: ويحك أما علمت أن الحميم العرق؟. قال له: كيف أقول؟. قال عليه السلام: قل طاب ما طهر منك و طهر ما طاب منك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نادان در اينجا است را چه مي كني؟ [منظور واژه ي است در استحمام است، كه به معناي طلب آب گرم براي شستن است.] راوي گفت: حمامت عافيت باشد. فرمود: وقتي حمام عافيت يافت. چه ربطي به عافيت بدن دارد؟ مرد گفت حميمت عافيت باشد.

فرمود: واي بر تو! آيا نمي داني حميم يعني رگ؟ مرد گفت: پس چه بگويم؟ فرمود بگو: عافيت باشد آنچه كه از تو پاكيزه شد و پاكيزه باد آنچه كه از تو عافيت يافت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 111، ح 5، ج 73، ص 78، ح 21.

2- فروع كافي، ج 6، ص 500، ح 21.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 695،

ح 3، ب 30، و ص 696، ح 6 به نقل از مكارم الاخلاق، ص 58.

4- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 125، ح 297.

5- وسايل الشيعه، ج 2، ص 59، ح 2 / 1478.

آثار دشمني با اهل بيت

يكي از راه هاي سقوط و انحراف از مسير حق، دشمني با خوبان و مردان خداست. امام حسن مجتبي عليه السلام در اين رابطه خطاب به معاوية بن خديج فرمود:

قال عليه السلام:

لمعاوية بن خديج: يا معاوية اياك و بغضنا فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لا يبغضنا و لا يحسدنا أحد الا زيد عن الحوض يوم القيامة بسياط من نار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خطاب به معاوية بن خديج فرمود: اي معاويه! از دشمني با ما بپرهيز، زيرا همانا رسول خدا «كه درود و سلام خدا بر او و بر خاندانش باد» فرمود: كسي با ما دشمني نمي كند و بر ما حسد نمي ورزد جز آن كه در روز قيامت با شلاق آتشين از حوض كوثر رانده خواهد شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 24، ص 420 الي 422. به نقل از مطلع البدور و مجمع البحور للعلامة شهاب الدين اليماني، ج 1، ص 10.

2- الاستجلاب للعلامة شمس الدين السخاوي، ص 56.

3- تفسير آية المودة للعلامة شهاب الدين المصري، ص 46.

4- أهل البيت للفاضل توفيق أبوعلم، ص 69.

5- كنز العمال، ج 12، ص 104 ح 34203.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 688 ح 8.

7- مجمع الزوايد، ج 9، ص 172، و ج 4، ص 278.

8- مطلع البدور و مجمع البحور للعلامة

شهاب الدين اليماني، ج 1، ص 10.

9- نثر الدر المكنون للعلامة المعاصر السيد محمد الحسيني اليماني، ص 132.

آداب خانه داري

امام حسن مجتبي عليه السلام درباره ي آداب خانه داري و رهاورد رعايت آنها فرمود:

قال عليه السلام:

كنس الفناء و غسل الاناء مجبلة الغني [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (جارو كردن درب منزل و شستن ظروف راه، فراخواندن ثروت است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 19، ص 356 (به نقل از تعليم المتعلم طريق التعلم، ص 36، ط، مطبعة الميرية بمصر.).

آيين دوست يابي

يكي از مشكلات جوامع انساني به خصوص براي نسل جوان انتخاب دوست و رفيقي است كه در سرنوشت انسان مي تواند تأثيرگذار باشد.

امام عليه السلام به فرزندش فرمود:

قال عليه السلام:

يا بني لا تواخ احدا حتي تعرف موارده و مصادره، فاذا استنبطت الخبرة و رضيت العثرة، فآخه علي اقامة العثرة و المواساة في العسرة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پسرم! با كسي دوستي مكن، مگر آن كه محل رفت و آمدهاي او را بداني. پس زماني كه نسبت به آن آگاهي پيدا كردي و او را پسنديدي، پس او را براي دوام رازداري و كمك در تنگناها به برادري انتخاب كن.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار ج 75، ص 105، ح 4 (با كمي اختلاف)

2- تحف العقول، ص 233 (با كمي اختلاف)

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 713، ح 6.

آثار غفلت از ذكر خدا و شكرگزاري

هر كسي بايد وظايف روزانه ي خود را در برابر خداوند (از ذكر و ياد خدا و شكرگزاري در برابر نعمت ها) به موقع انجام دهد، اگر انجام ندهد براي بازسازي وظايفي كه وقتش گذشت، و آن را انجام نداده، به مشكلاتي دچار خواهد شد، چون هر زماني وظايف خاص خودش را دارد، و اگر بخواهي در اين زمان به بازسازي عمل كرد سابق بپردازي، چه بسا وظايف همان لحظه را از دست خواهي داد. امام حسن عليه السلام در همين رابطه و در تفسير آيه ي 62 سوره ي فرقان [1] فرمود:

قال عليه السلام:

من فاته عمله من التذكر و الشكر بالنهار كان له في الليل مستعتب و من فاته بالليل كان له في النهار مستعتب [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس كه از وظاف خود

در روز، يعني شكرگزاري و ياد خداوند بازماند، [انجام آن] در شب براي او مشكل خواهد بود و هر كس در شب از وظايف خود بازماند، [انجام آن] در روز برايش مشكل خواهد بود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خداوند كسي است كه شب و روز را پشت سر هم قرار داد، براي كساني كه بخواهند به ياد او باشند و شكر او را انجام دهند.

[2] تفسير كشاف، ج 3، ص 99.

آداب روزه داري

عمير بن مأمون (كه دخترش همسر امام حسن عليه السلام بود) از آن حضرت روايت كرده است كه امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

تحفة الصائم أن يدهن لحيته و يجمر ثوبه [1] ، و تحفة المرأة الصائمة أن تمشط رأسها و تجمر ثوبها [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ارمغان روزه داري براي مرد روزه دار آن است كه ريش خود روغن بمالد و لباس خود را بيارايد و عطر بزند و ارمغان زن روزه دار، آن است كه سرش [همسرش را] شانه كند و لباس خود عطر زند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] استجمار به روش زمان گذشته به اين صورت بوده كه منقلي آماده مي كردند و چوب خوش بوي قمار يا غيره را در آن مي انداختند و آتش مي زدند، با بوي خوشي كه از آن به اطراف پخش مي شد، لباسشان را خوش بو مي كردند. ر.ك، باب انواع البخور، بحارالانوار، ج 76، ص 143، لذا در ترجمه ي حديث به عطر زدن ترجمه كرديم.

[2] 1 بحارالأنوار، ج 73، ص 143 ح 1 (به نقل از مكارم الأخلاق، ص 45)

2- خصال صدوق، ج 1، ص 61، ب 2، ح 86.

3- فيض القدير، ج 3، ص 233، ح 3255.

4-

كنز العمال، ج 9، ص 247، ح 25868.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 670، ح 3، و ص 695، ح 4 (به نقل از مكارم الاخلاق، ص 45).

آداب نوشيدن شير

دانشمندان علوم تغذيه، در عصر پيشرفت علم، به اين نتيجه رسيده اند كه شير را نبايد يك باره آشاميد، زيرا بر اثر وجود چربي در شير، منجر به نفخ يا عوارض ديگر مي شود. امام حسن عليه السلام در صدر اسلام در همين باره فرمود:

قال عليه السلام:

اذا شربتم اللبن فتمضمضوا، فان له دسما [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي شير مي آشاميد، كم كم بنوشيد، چرا كه شير داراي چربي هايي است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 699، ح 3، به نقل از مكارم الأخلاق، ص 220.

آداب روز عيد (عيد فطر و قربان)

زيد بن حسن از پدرش امام حسن عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت فرمود:

قال عليه السلام

امرنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في العيدين ان نلبس اجود ما نجد و أن نتطيب باجود ما نجد و ان نضحي باسمن ما نجد البقرة عن سبعة و الجزور عن عشرة و ان نظهر التكبير و علينا السكينة و الوقار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ما دستور داد كه در دو عيد [فطر و قربان] بهترين لباسي كه داريم را بپوشيم و با بهترين عطري كه مي يابيم، خود را خوشبو سازيم و چاق ترين حيواني كه مي يابيم را قرباني كنيم. گاو از هفت نفر «اگر خانواده هفت نفر بود، گاو قرباني كنيم» و شتران از ده نفر «اگر خانواده ده نفر بود، شتر قرباني كنيم» و تكبير را بلند گوييم و آرامش و وقار داشته باشيم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك للحاكم، ج 4، ص 256، ح 44 /7560.

آداب غذا خوردن

امام صادق عليه السلام از پدرانش از امام حسن مجتبي عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت درباره ي آداب غذا خوردن فرمود:

قال عليه السلام:

اثنا عشر خصلة ينبغي للرجل ان يتعلمها علي الطعام. اربعة منها فريضة، و اربعة منها سنة و اربعة منها ادب. فأما الفريضة، فالمعرفة، و التسمية، و الشكر، و الرضا، و اما السنة فالجلوس علي الرجل اليسري، و الأكل بثلاث اصابع، و الأكل مما يليه و مص الأصابع و اما الأدب، فغسل اليدين، و تصغير اللقمة و المضغ الشديد، و قلة النظر في وجوه القوم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(دوازده خصلت است

كه سزاوار است آدمي آنها را براي غذا خوردن بياموزد. چهارتاي آنها فريضه (واجب) است و چهارتاي آن سنت (مستحب) و چهارتاي آن از آداب است.

اما فريضه: پس عبارتند از 1- معرفت و شناخت خداوند 2- بسم الله گفتن 3- شكر 4- رضايت.

و اما سنت «و آنچه كه مستحب است پس عبارتند از؛» 1- نشستن بر پاي چپ 2- خوردن به سه انگشت 3- خوردن از پيش خود 4- ليسيدن انگشتان است. و اما آداب، پس عبارت است از؛ 1- شستن دستان 2- لقمه ي كوچك گرفتن 3- زياد و محكم جويدن 4- كم نگريستن در صورت ديگران.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الدعوات، ص 137، ح 339.

2- المحاسن، ج 2، ص 459، ح 401، ب 53.

3- بحارالأنوار، ج 63، ص 413، ب 17، ح 13، و ص 420، ب 17، ح 35.

4- خصال صدوق، ج 2، ص 485، ح 60.

5- روضة الواعظين، ص 311.

6- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 698، ح 1، و ص 699، ح 2.

7- من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 359، ح 4270.

8- وسايل الشيعة، ج 24، ص 431، ب 113، ح 1/30984.

آثار و رهاوردهاي قرائت قرآن

حجاج بن فرافصه از امام حسن عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت درباره ي تلاوت برخي آيات قرآن فرمود:

قال عليه السلام:

أنا ضامن لمن قرأ هذه العشرين آية، اذا أصبح و اذا أمسي أن لا يمسه لص عاد و لا سبع ضار و لا سلطان ظالم، و لا ماء غالب:

آية الكرسي [1] و ثلاث آيات من الأعراف [2] ، (ان ربكم الله الذي خلق السموات،) الي قوله المحسنين،

و عشر آيات من أول الصافات و ثلاث آيات من آخر سورة الحشر، (هو الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة) الي آخرها و ثلاث آيات (يا معشر الجن) الي قوله (انس قبلهم و لا جان فبأي آلاء ربكما تكذبان). [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من ضامن كسي هستم كه اين بيست آيه را هنگام صبح و شب بخواند كه نه دزدي بزهكار اموال او را سرقت كند و نه درنده اي به او زيان رساند و نه سلطان و صاحب قدرتي به او ستم كند و نه آبي او را غرق كند:

آية الكرسي و سه آيه از سوره ي مباركه اعراف «ان ربكم الذي خلق السموات»، تا «ان رحمة الله قريب من المحسنين» و ده آيه از اول سوره ي صافات و سه آيه ي از آخر سوره ي حشر «الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة» تا آخر سوره و سه آيه از سوره ي الرحمن از «يا معشر الجن» تا قول خداوند كه فرمود: «انس قبلهم و لا جان فبأي آلاء ربكما تكذبان».)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام درباره ي تلاوت اين 20 آيه ي قرآن فرمود:

قال عليه السلام:

أنا ضامن لمن قرأ بهذه العشرين آية في كل ليلة أن يعافيه الله من كل شيطان مارد، و من كل شيطان حاسد، و من كل لص عاد، و من كل سبع ضار، آية الكرسي و ثلاث آيات من آخر الحشر.... [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من ضامن كسي هستم كه اين بيست آيه را در هر شب بخواند، خدا او را از هر شيطان سركش و شيطان حسود

و از هر دزد بزهكار و از هر درنده ي زيان كار نگه مي دارد و آن آية الكرسي و سه آيه ي آخر سوره ي حشر است....)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام درباره ي فضيلت و رهاورد تلاوت قرآن فرمود:

قال عليه السلام:

من قرأ القرآن كانت له دعوة مجابة اما معجلة و اما مؤجلة. [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (هر كس قرآن بخواند، دعايش مستجاب خواهد بود، حال يا فورا و يا با تأخير.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه هاي 254 - 257.

[2] سوره ي اعراف، آيه هاي 54 - 56.

[3] مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 569، ح 3 نقل از اخبار اصفهان، ج 1، ص 314.

[4] 1- تاريخ بغداد، ج 4، ص 127.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 569، ح 4، (به نقل از تاريخ بغداد).

[5] 1- الدعوات (للراوندي)، ص 24، ح 31، فصل الثاني.

2- بحارالأنوار، ج 89، ص 204، ح 31، ب 23، و ج 90، ص 313، ب 17، ذيل ح 17.

3- مستدرك الوسايل، ج 4، ص 260، ح 8 /4642.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام،ص 561، ح 2.

آداب معاشرت با مردم

در اسلام پيرامون آداب معاشرت با مردم دستورات واجب و مستحب بسياري وجود دارد. يكي از آن آداب اينكه اگر مي خواهي نزد كسي بروي بايد با يكي از اين اهدافي باشد كه امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

لا تأت رجلا الا أن ترجو نواله، أو تخاف يده، أو تستفيد من علمه، أو ترجو بركة دعائه، أو تصل رحما بينك و بينه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نزد كسي نرو، مگر آن كه اميدوار باشي به

بخشش و عطاي او، يا از قدرت او بترسي، يا بهره مند شوي از علم او، يا اميد داشته باشي از بركت دعاي او، يا رعايت صله ي رحم نمايي كه ميان تو و اوست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 111.

2- كشف الغمة، ج 2، ص 147.

3- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 722، ح 56، و ص 554، ح 7.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 129.

آداب تجهيز ميت

همچنان كه انسان مسلمان در زمان حياتش آدابي دارد، پس از مرگ نيز آدابي دارد. مثل: غسل دادن، كفن پوشاندن و تشييع و... وقتي اشعث بن قيس از دنيا رفته بود، امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

اذا غسلتموه فلا تهيجوه حتي تأتوني به، فلما فرغ من غسله، اتي به فدعا بكافور فوضأه به و جعل علي وجهه، و في يديه و رأسه و رجليه، ثم قال: أدرجوه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي غسلش داديد، تا مرا نزدش نبرده ايد، تكانش ندهيد. وقتي از غسل وي فارغ شدند، ايشان را نزد وي بردند. كافوري خواست و وي را بدان وضويش داد و از آن به صورتش نهاد و بر دستانش و سر و پاهايش نهاد و سپس فرمود او را دفن كنيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المصنف، ج 3، ص 417، ح 6149.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 707، ح 5، و ص 708 ح 10 (به نقل از المصنف ابن ابي شيبة، ج 3، ص 243).

آداب همنشيني

يكي از آداب همنشيني و مصاحبت آشنايي با نام و نام خانوادگي همنشين است. امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

مجالسة الرجل من غير أن يسأل عن اسمه و اسم أبيه، مجالسة النوكي. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همنشيني با كسي بدون آن كه از نام خود او و نام پدرش سؤال شود همنشيني ابلهان است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عقد الفريد، ج 2، ص 238.

ا

ابوبكر بن الحسن (شهيد نينوا)

مادر وي كنيزي بود كه به همسري امام مجتبي عليه السلام درآمد. نامش «رمله» بود، فرزندش به همراه عموي خود به كربلا آمد. روز عاشورا در كنار امامش ايستاد و به لشگر امام عليه السلام زيبايي بخشيد، او از عموي خود حمايت كرد. عبدالله بن عقبه ي غنوي كه از سوي لشكر يزيد تيراندازي مي كرد، وي را نشانه گرفت و به شهادت رساند [1] سليمان بن قبه شعري سروده و به شهادت ابوبكر بن حسن چنين اشاره مي كند:

و عند غني قطرة من دمائنا

و في أسد أخري تعد و تذكر[2] .

«نزد قبيله ي غنوي چند قطره از خون ما ريخته شده، زيرا در آن جا شير ديگري يادآور و شمارش كننده ي شجاعت هاي ماست.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري، ص 243؛ عبدالرزاق موسوي مقرم، مقتل الحسين، ص 330.

[2] شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ج 1، ص 381؛ نفس المهموم و نفثة المصدور، ص 149.

ادب امام حسن

مجلسي رحمه الله از يكي از كتاب هاي معتبر مناقب، با سند خود از نجيح نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه غذا مي خورد، و نزديك او، سگي بود كه امام حسن عليه السلام با هر لقمه ي خود، لقمه اي نيز جلو او مي افكند. عرض كردم:اي فرزند رسول خدا! آيا اين سگ را از سفره ات نرانم؟ فرمود:او را بگذار؛ من از خداي سبحان خجالت مي كشم كه جانداري به چهره ي من [كه مي خورم] بنگرد و من غذا به او ندهم. [1] .

خوارزمي مي گويد:حسن بن علي عليه السلام گوسفندي داشت كه آن را دوست مي داشت؛ روزي ديد پاي گوسفند شكسته است، از غلام خود پرسيد:چه كسي پاي او را شكسته است؟ گفت:من. فرمود:چرا؟ گفت:تا تو را غمگين

كنم. فرمود:[اما] من حتما تو را شاد مي كنم؛ تو [براي خشنودي خداوند متعال] آزادي.

در نقل ديگري آمده است:فرمود:من نيز شيطان را اندوهناك خواهم كرد، يعني؛ شيطان دستور داده كه او، امام را غمگين كند. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار 352:43، ح 29.

[2] مقتل الحسين عليه السلام 127:1.

ام ابيها و كليددار بهشت

امام رضا عليه السلام فرمودند:

ايام عيد نزديك شد حسنين عليهماالسلام نزد مادر مكرمه ي خودشان حضرت فاطمه عليهاالسلام رفته و فرمودند: اطفال مدينه براي عيد، خود را زينت مي دهند پس چه شده كه شما ما را زينت نمي فرماييد، و ما چنانچه مي بيني لباس نداريم.

حضرت زهراء عليهاالسلام در جواب عزيزان خود فرمود:

يا قرة عيني؛ ان ثيابكم عند الخياط، فاذا خاطها و أتي بها زينتكما.

اي نور ديدگانم؛ لباسهاي شما در نزد خياط است، هنگامي كه آنها آماده شود و بياورد شما را زينت خواهم كرد.

حضرت فاطمه عليهاالسلام خواست با اين جمله دل آنها را بدست آورد.

اين گفتگو گذشت تا شب عيد فرا رسيد، باز نور ديدگان پيغمبر مقصد سابق را بازگو نمودند، يعني مادر جان؛ جامه هاي ما چه شد.

در اين حال حضرت زهراء عليهاالسلام به خاطر رحمت به عزيزانش گريست و فرمود: اي نور چشمانم؛ خوشحال باشيد ان شاء الله هرگاه خياط لباسهاي شما را آورد به شما خواهم داد.

شب فرا رسيد، ناگاه صداي درب خانه بلند شد.

حضرت زهراء عليهاالسلام فرمود: كيست كوبنده در؟ شخصي عرضه داشت.

يا بنت رسول الله؛ افتحي الباب أنا الخياط جئت بالثياب.

اي دختر رسول خدا؛ در را بگشا كه من خياط مي باشم كه لباسها را آورده ام. بي بي دو عالم درب را گشود، و

مردي با هيبت و خوش سيمائي را ديد كه پارچه ي بسته شده اي را آورده بود آن حضرت آن را گرفت و آن مرد برگشت.

هنگامي كه حضرت فاطمه عليهاالسلام آن بسته را باز نمود دو پيراهن و دو عبا و زيرجامه به قد و قامت عزيزانش و دو عمامه و كفش در آن بود با خوشحالي حسنينش عليهماالسلام را از خواب بيدار نمود و آن جامه ها را بر آنها پوشانيد. امام حسن و امام حسين -عليهماالسلام روز عيد به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شتافتند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرزندان خود را زينت شده ديد، ايشان را در آغوش گرفت و بوسيد و به دوش مباركش سوارشان نمود و به سوي خانه ي مادرشان حركت نمود. آنگاه به حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمودند:

يا فاطمه؛ رأيت الخياط الذي أعطاك الثياب؛ هل تعرفني.

اي فاطمه؛ ديدي آن خياطي كه لباسها را آورد، آيا او را شناختي.

حضرت زهراء عليهاالسلام فرمود: به خدا؛ من او را نشناختم و نمي دانم لباسي در نزد خياط باشد، خدا و رسولش از آن داناتر هستند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

دختر جان؛ آن شخص خياط نبود بلكه «رضوان» كليددار بهشت بود. و جبرئيل اين واقعه را از طرف پروردگار به من خبر داد كه لباسها از بهشت آمده است [1] .

چه پيراهن كه عالم جزء و كل

به دامانش زده دست توسل

چه پيراهن كه تا شاه كرد در بر

به زينب شد يقين قتل برادر [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 46 ح 910،

اثبات الهداة: 2 / 565 ح 44.

[2] نفائح العلام: 2 / 25.

اينها پسران رسول خدا هستند

امام باقر عليه السلام از اجداد طاهرينش از حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام نقل

فرموده اند كه روزي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بيمار شد، ايشان هم دست امام حسن عليه السلام را به دست راست و دست امام حسين عليه السلام را به دست چپ گرفت و به عيادت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رفت.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در خانه ي عايشه بود، امام حسن عليه السلام در جانب راست و امام حسين عليه السلام در جانب چپ آن حضرت نشستند و مشغول ماليدن بدن ايشان شدند. ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيدار نشد. امام حسن عليه السلام بر بازوي راست آن حضرت و امام حسين عليه السلام بر بازوي چپ آن حضرت به خواب رفتند.

حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه برگشتند... تا آنكه بعد از مدتي آن دو بزرگوار پيش از آن كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شود، بيدار شدند و از او پرسيدند: مادر ما كجا است؟ گفت: هنگامي كه شما خوابيديد، مادرتان به خانه برگشت.

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در آن شب تاريك و ابري بيرون آمدند. باران تندي مي باريد و صداي رعد و برق مي آمد، پس به اعجاز الهي نوري در پيش روي آنها درخشيد و آن دو بزرگوار از پي آن رفتند.

امام حسن عليه السلام با دست راست خود دست امام حسين عليه السلام را گرفته بود و با هم مي رفتند و با يكديگر سخن مي گفتند تا اينكه به

باغ «بني نجار» رسيدند. چون داخل آن باغستان شدند، حيران شدند و ندانستند به كجا بروند (و ظاهرا به شدت خوابشان مي آمد.) امام حسن عليه السلام به امام حسين عليه السلام گفت: بيا در همين جا بخوابيم. امام حسين عليه السلام گفت: اختيار با تو است، پس هر دو دست در گردن يكديگر كرده و به خواب فرو رفتند.

حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم از خواب بيدار شد، و احوال امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را پرسيد و در منزل فاطمه عليهاالسلام ايشان را طلب كرد ولي آنها را در آنجا نيافت.

آن حضرت دست به دعا برخواست و اين گونه دعا فرمود:

«الهي و سيدي و مولاي؛ اين دو فرزندانم، گرسنه از خانه بيرون رفتند، خداوندا؛ تو وكيل من بر آنها هستي.»

ناگهان براي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نوري ظاهر شد و حضرت به دنبال آن نور رفت تا به باغ بني نجار رسيد، ديد كه ايشان دست در گردن يكديگر كرده و خوابيده اند، باران نيز در نهايت شدت و تندي مي آيد كه نظيري براي آن نبود. ولي حق تعالي در بالاي سر آنها ابر را شكافته بود و يك قطره باران نيز بر ايشان نمي باريد. همچنين مار عظيمي آنها را احاطه كرده و آنها را حفظ مي كرد، موهاي آن مار مانند نيهاي نيستان بود و دو بال داشت كه يكي را بر روي امام حسن عليه السلام و يكي را بر روي امام حسين عليه السلام گسترده بود.

هنگامي كه نگاه آن حضرت بر آن مار افتاد، مار تكاني به خود داد و با شنيدن صداي پيامبر صلي الله عليه

و آله و سلم به كناري رفت و به سخن درآمد و عرض كرد:

«خداوندا؛ ترا و فرشتگانت را گواه مي گيرم كه اينها فرزندان پيغمبر تو هستند، و من ايشان را صحيح سالم تسليم ايشان كردم.»

آن حضرت فرمود: اي مار تو از چه طايفه اي هستي؟

عرض كرد: من پيك جن به سوي شما مي باشم.

حضرت فرمود: از كدام طايفه هستي؟

عرض نمود: از نصيبين؛ گروهي از بني مليح مرا براي تعليم آيه ي قرآن كه فراموش كرده اند فرستادند، هنگامي كه به اين محل رسيدم ندائي از آسمان شنيدم كه مي گفت: اي مار؛ اينها پسرهاي رسول خدا هستند. آنها را از آفات و حوادث شب و روز محافظت بنما. من نيز از ايشان محافظت كردم و آنها را صحيح و سالم به شما تسليم كردم.

سپس آن مار آن آيه ي قرآن را آموخت و برگشت.

حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم، امام حسن عليه السلام را بر دوش راست خود و امام حسين عليه السلام را بر دوش چپ خود گرفت و آنها را به خانه ي حضرت فاطمه عليهاالسلام برد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 27 ح 893، بحارالأنوار: 43 / 266 ح 25. با كمي تغيير.

اين دو فرزندم را چه مي شود!

سلمان رحمه الله مي گويد:

روزي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشرف شده و سلام دادم سپس به منزل حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام رفتم.

آن حضرت فرمود: اي عبدالله؛ حسن و حسين عليهماالسلام گرسنه اند و گريه مي كنند، دست آنها را بگير و نزد جدشان ببر تا به آنها طعام دهد.

دست آن بزرگواران را گرفتم و به خدمت پيغمبر

اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آوردم.

آن حضرت چون آن دو را ديدند فرمودند:

ما لكما، حبيبي؟ فرزندان نيكوي من، شما را چه مي شود؟

فرمودند: به طعام اشتها داريم.

حضرت سه بار فرمود: اللهم اطعمهما. «خدايا آن دو را طعام بده».

سلمان رحمه الله گويد: ناگاه يك گلابي در دست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه لطيف تر از پر، سفيدتر از برف، شيرين تر از عسل و از كره نرم تر بود ظاهر شد، آن حضرت انگشت شصت مباركش را بر آن كشيد و به دو نيم كرد نيمي را به امام حسن عليه السلام و نيمي را به حسين عليه السلام داد من به آنها نگاه مي كردم و اشتها داشتم. پيامبر دريافتند كه من اشتها دارم، فرمودند:

يا سلمان؛ هذا طعام من الجنة، لا يأكله حتي ينجو من الحساب.

اي سلمان؛ اين طعام از بهشت است، كسي آن را نمي خورد مگر اينكه از حساب رها باشد. (يعني كسي از اين طعام مي خورد كه از حساب روز جزا پاك و بهشتي باشد.) [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفة الأبرار: 2 / 169 ح 55، بحارالأنوار: 43 / 308. «اين حديث نيز دلالت بر عصمت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام دارد».

اين جوان در علم خدا غرق است

مفضل مي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

روزي عربي از صحرا به قصد حج از قومش جدا شد و در حال احرام به جائي برخورد كه در آنجا تخم شترمرغ بود، آن را برداشت و خورد، بعدا متوجه شد كه محرم بوده است.

هنگامي كه وارد مدينه شد براي پرسش از مسئله اش او را به خانه ي اولي راهنمايي كردند، بعد

از ناتواني جواب آن مسئله... همگي به اتفاق اعرابي به خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و به اعرابي گفتند: مسئله را از او بپرس؟

اعرابي گفت: مرا نزد خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورديد؟

آنها به دروغ گفتند: خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبكر است، و اين شخص وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اهل بيت او مي باشد.

اعرابي گفت: اي اباالحسن؛ اي خليفه ي رسول؛ من محرم از قبيله ي خود بيرون آمدم. در اين هنگام اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: و قصد مكه كردي و تمام ماجراي اعرابي را شرح داد و گفتگوي مجلس ابوبكر و عجز آنها از پاسخ دادن به مسئله را بيان كرد.

اعرابي با تعجب گفت: بلي اي مولاي من؛ چنين است.

سپس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام جواب مسئله را به امام حسن عليه السلام كه در سن نوجواني بود واگذار كرد.

اعرابي عرض كرد: اي اباالحسن، مسئله ي مرا بزرگان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نتوانستند جواب دهند و به شما واگذار كردند، حال شما مرا به اين بچه واگذار مي كني؟

حضرت علي عليه السلام فرمودند: تو از اين پسر مسئله ات را بپرس، او جواب تو را بيان مي كند.

اعرابي گفت: اي حسن؛ من از قوم خود به قصد حج، محرم بيرون آمدم، به جائي رسيدم كه تخم شترمرغ بود، آن را عمدا و نسيانا خوردم.

امام حسن عليه السلام فرمود: اي اعرابي؛ در سخن خود كلمه اي را زياد كردي و آن اين بود كه گفتي، «عمدا» و اين كلمه جزو سؤال تو نبوده است.

اعرابي گفت: راست گفتي،

من در حال نسيان اين عمل را به جا آوردم.

امام حسن عليه السلام فرمود: به تداد آن تخم شترمرغ هايي كه برداشته اي شتران ماده بگير و شتران نر را بر آنها سوار كن، هر چه زائيدند سال ديگر در مني قرباني كن.

اعرابي گفت: اي حسن؛ يعضي از شتران ماده نمي زايند.

حضرت فرمود: بعضي از تخم ها هم فاسد مي شوند.

اعرابي گفت: اين پسر در علم خدا غرق است، به درستي كه تو خليفه ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستي.

امام حسن عليه السلام فرمود: اي اعرابي من پسر رسول خدا هستم و پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام خليفه است.

اعرابي گفت: پس ابوبكر چه مي گويد؟

حضرت فرمود: از خود آنها بپرس؟ پس آنها تكبير گفتند و همه از آنچه از حضرت امام حسن عليه السلام شنيدند تعجب كردند.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه در من و پسرم نعمتي قرار داد كه در داوود و سليمان قرار داده بود، هنگامي كه مي فرمايد: «ففهمناها سليمان» [1] «ما آن را به سليمان فهمانديم». [2] .

در كتاب «قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام» اين روايت با كمي تغيير ذكر شده و در ادامه اين چنين آمده است.

راوي گويد: در اين هنگام صدائي شنيده شد كه مي گفت:

اي مردم؛ اين حكمي كه اين كودك فهميد، همان حكمي بوده كه سليمان بن داوود عليهماالسلام فهميده بود. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي آل عمران؛ آيه ي:33.

[2] مدينة المعاجز: 2 / 75 ح 106، به نقل از الهداية الكبري: 187.

[3] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 478.

امام همه ي آن مردم

امام صادق عليه السلام فرمود:

امام مجتبي عليه السلام فرمود:

خداوند شهري - بلادي - در مشرق اين عالم و شهري در مغرب دارد كه، ديواري از آهن او را احاطه نموده و در هر شهري هزار هزار قوم زندگي مي كنند و آنها با هزار هزار نوع زبان صحبت مي كنند كه مانند يكديگر نيست، و من به همه ي آن زبان ها آگاهي دارم.

ما فيهما و ما بينهما و ما عليها حجة غيري، و غير الحسين أخي.

كه در بين آنها و براي آنها امام و حجتي غير از من و حسين عليه السلام برادرم نيست [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: 2 / 362. اين روايت شريف در كتابهاي معتبر ديگر نيز آمده است.

از بركت امام طعام كم نمي شد

ابن شهر آشوب رحمه الله روايت نموده است:

روزي حضرت امام حسن عليه السلام از كنار جمعي از فقرا عبور مي كرد، آنها در سفره ي خود مقداري نان خشك با قدري طعام داشته از آن مي خوردند. هنگامي كه چشم آنها بر آن حضرت افتاد، از جا برخواسته و ايشان را به سفره ي خود كه بر روي زمين پهن بود، دعوت كردند.

امام حسن عليه السلام از مركب به زير آمدند و فرمودند: «ان الله لا يحب المتكبرين». «خدا متكبرين را دوست نمي دارد».

آنگاه با ايشان نشستند و از غذاي آنها خوردند، از بركت قدوم مبارك آن بزرگوار آن غذا كم نشد.

در آن حال امام مجتبي عليه السلام آنها را به مهماني دعوت نمود. و دستور داد غذاهاي لذيذ حاضر كرده و با خوشرويي از آنها پذيرائي كنند، بعد از آن به آنها خلعتهاي گرانبها داده و مرخصشان نمود [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 1 /

372.

اهل بيت، پايه گذاران معرفت

طبري گويد: محمد بن هامان گفت:

امام حسن عليه السلام را ديدم در حالي كه مارها را صدا مي كرد، آنها ايشان را جواب داده و بر دست و گردن مباركش بالا و پايين مي آمدند و هيچ گزندي به آن حضرت نمي رساندند.

يكي از پسرهاي عمر گفت: من هم همين كار را مي كنم. سپس ماري را به دست خود گرفت، مار او را نيش زد و به هلاكت رسيد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نوادر المعجزات: 128 ح 13، مدينة المعاجز: 2 / 14 ح 862، صحيفة الأبرار: 2 / 168 ح 53.

اسامي شيعيان در ديوان هميشگي

حذيفه بن اسيد غفاري مي گويد:

هنگامي - كه مردم كوفه بي وفائي كردند - و امام مجتبي عليه السلام به مدينه برمي گشت، من نيز به همراهش بودم، ديدم شتري كه حامل باري بود، همراه خود مي آورد و هيچ گاه از آن جدا نمي شد.

روزي به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم اي ابامحمد؛ اين شتري كه هيچ گاه در طول مسافرت از آن جدا نمي شوي چيست؟

ايشان فرمود: اي حذيفه؛ آيا ميداني آن چيست؟

عرض كردم: نمي دانم.

امام حسن عليه السلام فرمود: اين ديوان است.

عرض كردم: ديوان چيست؟ فرمودند: اين ديواني است كه نامهاي شيعيان ما در آن مي باشد.

عرض كردم: فدايت گردم، آيا نام مرا به نشان مي دهي؟

فرمودند: فردا بيا تا نامت را به تو نشان دهم.

حذيفه مي گويد: فرداي آن روز به همراه پسر برادرم به محضر شريفش حاضر شديم، آن بزرگوار فرمود: براي چه آمدي؟

عرض كردم: براي آن وعده اي كه به من داده بوديد.

امام مجتبي عليه السلام فرمود: اين شخصي كه به همراهت آوردي كيست؟ گفتم: پسر برادرم است كه

گاهي اقرار به امامت شما دارد و گاهي ندارد.

در آن حال به من امر فرمود تا بنشينم، من نشستم، آنگاه به خادم خود دستور داد تا ديوان را آوردند.

پسر برادرم به آن نگاه مي كرد در حالي كه آن را مي خواند گفت: اي عمو؛ ببين اين اسم من است. گفتم: بگذار نام خود را در آن ببينم، او در حالي كه صفحه ها را ورق مي زد گفت: اين هم نام تو است.

حذيفه مي گويد: ما با خوشحالي از نزد آن حضرت خارج شديم. بعدها پسر عمويم در كربلا در ركاب سيد ما امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 52 ح 920.

انتخاب نام از طرف خداوند متعال

مي گويند: چون امام حسن عليه السلام متولد شد، حضرت فاطمه عليهاالسلام به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «براي او نامي انتخاب كن.»

حضرت علي عليه السلام گفت: «در انتخاب نام او بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله سبقت نمي گيرم».

پس او را خدمت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله آوردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زبان خود را در دهان امام حسن عليه السلام كرد و زبان آن حضرت را مكيد، سپس از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: «چه نامي براي او انتخاب كردي؟»

حضرت علي عليه السلام فرمود: «من در انتخاب نام او بر شما سبقت نمي گيرم.» رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من نيز بر پروردگار خود سبقت نمي گيرم.»

پس حق تعالي به جبرئيل فرمود كه: «براي محمد، پسري متولد شده است، بسوي زمين برو و سلام مرا به او برسان و او را تبريك و تهنيت بگو و

به او بگو كه: علي نسبت به تو به منزله ي هارون است نسبت به موسي، پس اسم پسر هارون را بر او بگذار.»

جبرئيل فرود آمد و امر حق تعالي را بيان كرد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از او پرسيد: «اسم او چه بود؟»

جبرئيل گفت: «اسم او شبر بود.»

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «زبان من عربي است.»

جبرئيل گفت: «نام او را حسن بگذار.»

پس او را حسن نام كردند كه در لغت عربي شبر به معناي حسن است.

چون امام حسن عليه السلام متولد شد، حق تعالي به جبرئيل وحي كرد كه: «براي محمد پسري متولد شده است، برو به تبريك و تهنيت بگو، و به او بگو كه: علي نسبت به تو به منزله ي هارون است نسبت به موسي، پس بر او نام پسر ديگر هارون را بگذار.»

جبرئيل نازل شد و بعد از تبريك و تهنيت، پيغام خداوند را رساند، حضرت فرمود: «نام آن پسر چه بود؟»

جبرئيل گفت: «شبير».

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود: «زبان من عربي است.»

جبرئيل گفت: «او را حسين نام كن كه به معني شبير است.» پس نام او را حسين گذاشتند. [1] .

در روايت ديگري، اسماء بنت اسد عميس مي گويد: من قابله ي امام حسن عليه السلام بودم، چون آن حضرت متولد شد، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمد و گفت: «اي اسماء! فرزند مرا بياور، پس آن حضرت را در جامه ي زردي پيچيدم و به خدمت حضرت بردم.»

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «آيا من شما را

نهي نكرم كه فرزندي كه متولد مي شود را در جامه ي زرد نپيچيد؟»

پس او را در جامه ي سفيدي پيچيدم و به خدمت آن حضرت بردم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: «چه نامي را براي او انتخاب كرده اي؟»

اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «من در انتخاب نام او بر شما سبقت نگرفتم.» رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من نيز در انتخاب نام او بر پروردگار خود سبقت نمي گيرم.»

پس جبرئيل نازل شد و گفت: «خداوند بلند مرتبه به تو سلام مي رساند و مي فرمايد كه بر او نام پسر بزرگ هارون را بگذار.» پس حضرت نام او را حسن انتخاب كرد.

چون روز هفتم شد، رسول اكرم صلي الله عليه و آله دو گوسفند ابلق، براي عقيقه ي او كشت. به اسماء كه قابله بود يك ران با يك اشرفي داد. همچنين سر او را تراشيد و موي سرش را با نقره كشيد و به اندازه ي آن صدقه داد و سرش را به خلوق كه بوي خوشي بود مخلوط كرد و فرمود: «اي اسماء! خون عقيقه را بر سر فرزندان ماليدن از كارهاي جاهليت است.» [2] .

از امام صادق عليه السلام مرويست كه: حق تعالي نام امام حسن عليه السلام را با جامه ي حريري از جامه هاي بهشت براي رسول خدا صلي الله عليه و آله هديه فرستاد.

و به روايت ديگر: نام آن حضرت را كه بر حريري نوشته بود فرستاد و حضرت رسالت صلي الله عليه و آله، نام امام حسين عليه السلام را از آن مشتق كرد. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرايع.

[2] عيون اخبار الرضا عليه السلام.

[3] معاني الأخبار.

اطاعت كردن مار سمي

محمد بن هامان مي گويد: روزي ديدم امام حسن عليه السلام ماري را كه مي رفت صدا زد و مار اجابت كرد.

حضرت او را گرفت و بر دست خود و گردن خود پيچيد سپس او را رها كرد.

در اين هنگام يكي از بچه هاي عمر گفت: «اين كه چيزي نيست من هم اينكار را مي كنم.»

پس دويد و مار را گرفت و بر دست خود پيچيد و آن مار او را گزيد و آن جاهل به درد گرفتار شد تا اين كه مرد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

اشتهاي خربزه و فرود به همراه گلابي

حضرت سجّاد زين العابدين به نقل از پدر بزرگوارش - ابا عبدالله الحسين سلام الله عليهما - حكايت نمايد:

روزي برادرم حسن مجتبي صلوات الله عليه مريض شد؛ و چون ناراحتيش برطرف گرديد، نزد جدّمان رسول خدا صلي الله عليه وآله - كه در مسجد نشسته بود - رفت و خود را روي سينه آن بزرگوار انداخت و حضرت رسول او را در آغوش گرفت و فرمود: جدّت، فدايت باد، چه چيز ميل داري؟

برادرم گفت: من خربزه مي خواهم.

پيامبر اكرم برگه اي نوشت و آن را زير بال جبرئيل عليه السلام نهاد و آن را به طرف سقف مسجد حركت داد؛ و جبرئيل عليه السلام پرواز كرد؛ و چون لحظاتي كوتاه سپري شد بازگشت، در حالي كه يك گوشه از پيراهن خود را جمع كرده بود، وقتي نزد حضرت رسول صلي الله عليه وآله رسيد، دامان خود را گشود و در آن دو خربزه و دو عدد أنار و دو عدد گلابي و دو عدد سيب وجود داشت.

پيامبر خدا با ديدن آن

ميوه ها تبسّمي نمود و اظهار داشت:

الحمدلله، كه خداوند شما را همانند خوبان بني اسرائيل قرار داد و برايتان نعمت هاي الهي و ميوه هاي بهشتي فرستاده مي شود.

آن گاه جبرئيل عليه السلام ميوه ها را تحويل امام حسن مجتبي عليه السلام داد و فرمود: اين ميوه ها را به منزل بِبَر؛ و با جدّت، پدرت، مادرت و برادرت تناول نمائيد.

حضرت مجتبي سلام الله عليه ميوه ها را به منزل آورد؛ و هر روز مقداري از آن ها را تناول مي كرديم ولي تمام نمي شد تا آن كه رسول خدا رحلت نمود؛ و پس از اين كه خربزه را ميل كرديم پايان يافت.

و چون حضرت فاطمه زهراء عليها السلام رحلت نمود، انار نيز به پايان رسيد؛ و همين كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام رحلت نمود، گلابي هم تمام گرديد.

سپس امام حسين عليه السلام افزود:

و هنگامي كه برادرم روزهاي آخر عمرش را سپري مي نمود، من بر بالين بستر برادرم امام حسن مجتبي عليه السلام نشسته بودم كه يكي از آن دو سيب تمام شد؛ و در نهايت يكي ديگر از سيب ها - كه آخرين ميوه بهشتي بود - براي من باقي ماند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 262، ح 882، الثّاقب في المناقب: ص 53، ح 22.

ايثار پيرزن و عكس العمل امام

روزي امام حسن مجتبي و برادرش حسين عليهمالسلام به همراهي شوهر خواهرشان - عبدالله بن جعفر - به قصد مكّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدينه خارج شدند.

در مسير راه آذوقه خوراكي آن ها پايان يافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛

و همين طور به راه خويش ادامه دادند تا به سياه چادري نزديك شدند، پيرزني را در كنار آن مشاهده كردند، به او گفتند: ما تشنه ايم، آيا نوشيدني داري؟

پيرزن عرضه داشت: بلي، بعد از آن هر سه نفر از مَركب هاي خود پياده شدند؛ و پيرزن بُزي را كه جلوي سياه چادر خود بسته بود، به ميهمانان نشان داد و گفت: خودتان شير آن را بدوشيد و استفاده نمائيد.

ميهمانان گفتند: آيا خوراكي داري كه ما را از گرسنگي نجات دهي؟

پاسخ داد: من فقط همين حيوان را دارم، يكي از خودتان آن را ذبح نمايد و آماده كند تا برايتان كباب نمايم؛ و آن را ميل كنيد.

لذا يكي از آن سه نفر گوسفند را سر بريد و پوست آن را كَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحويل پيرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوي ميهمانان عزيز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.

و هنگامي كه خواستند خداحافظي نمايند و بروند گفتند: ما از خانواده قريش هستيم؛ و اكنون قصد مكّه داريم، چنانچه از اين مسير بازگشتيم، حتما جبران لطف تو را خواهيم كرد.

پس از رفتن ميهمانان ناخوانده، شوهر پيرزن آمد؛ و چون از جريان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبيخ قرار داد كه چرا از كساني كه نمي شناختي، پذيرائي كردي؟!

و اين جريان گذشت، تا آن كه سخت در مضيقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدينه رفتند، پيرزن از كوچه بني هاشم حركت مي كرد، امام حسن مجتبي عليه السلام جلوي خانه اش روي سكّوئي نشسته بود، پيرزن را شناخت.

حضرت مجتبي

عليه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پيرزن فرستاد، وقتي پيرزن نزد حضرت آمد فرمود: آيا مرا مي شناسي؟

عرضه داشت: خير.

امام عليه السلام اظهار نمود: من آن ميهمان تو هستم كه در فلان روز به همراه دو نفر ديگر بر تو وارد شديم؛ و تو به ما خدمت كردي و ما را از گرسنگي و تشنگي نجات دادي.

پيرزن عرضه داشت: پدر و مادرم فداي تو باد! من به جهت خوشنودي خدا به شما خدمت كردم؛ و انتظار چيزي نداشتم.

حضرت دستور داد تا تعدادي گوسفند و يك هزار دينار به پاس ايثار پيرزن تحويلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسين عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبدالله - معرّفي نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پيرزن كمك نمودند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 43، ص 341، ح 15، و ص 348، أعيان الشّيعة: ج 1، ص 565.

اظهار شجاعت، در جنگ جمل

جنگ جمل، همچنان ادامه داشت. سپاه حق، بر سپاه ضلالت، حمله مي كردند و آنان، دفاع مي نمودند. اين حمله و دفاع، كم كم، ملال مي آورد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تا آن شتري كه هودج آن زن و علم سپاه بصره را بر پشت دارد، بر سر پا ايستاده باشد، اين جنگ، پايان پذير نيست.

آنگاه، اميرمؤمنان عليه السلام، متوجه فرزند برومندش، محمد حنفيه شده، فرمود: محمد! شمشير خود را از غلاف بركش و دندانهايت را به هم بفشار. به نام خدا، حمله آغاز كن و تا وقتي كه شتر آن زن را از پا نينداخته اي، باز مگرد!

محمد بن حنفيه هم اطاعت كرده، خود

را به ابزار جنگ آراست و به عزم حمله، پاي به ميدان نهاد.

كمان داران بصره، وقتي محمد حنفيه را از دور ديدند، پيكان تيرها را به سينه ي كمان گذاشتند. آنگاه تيرها، از چپ و راست، به سمت محمد حنفيه، پر مي كشيد.

اين، رگبار بهاري بود كه قضا را تيره ساخته بود و با اين وضع، محمد حنفيه پيش مي رفت. ولي او احساس كرد كه اين پيشروي بيهوده است و در چنين هنگامه اي، صف شكافي و لشكر شكني، كار هيچ كس نيست.

آنگاه، محمد حنفيه، از رزمگاه برگشت و عقب نشيني نمود و به خدمت پدر بزرگوارش، اميرمؤمنان عليه السلام رسيد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! اين صحنه ي ميدان نيست، اين، عرصه ي قيامت است! اجازه بدهيد اين تيرباران اندكي آرام بگيرد.

امام علي عليه السلام با خشونت، دست بر سينه ي محمد حنفيه زد، او را عقب رانده و به او فرمود: تو، اين سستي و اهمال را، از مادرت به ارث برده اي، و گرنه، پدران تو، هرگز از رگبار تير، نمي ترسيدند.

اميرمؤمنان عليه السلام مي خواست، شخصا اين كار را به پايان برساند، كه امام حسن مجتبي عليه السلام، پيش آمده و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من به جهت انجام اين كار، به ميدان مي روم.

امام علي مرتضي عليه السلام، علاوه بر اينكه عقيده داشت كه درباره ي حسن عليه السلام و حسين عليه السلام بايد احتياط كرد - زيرا كه نسل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، در گروي وجود اين دو فرزند عزيز است - اساسا امام حسن عليه السلام را عاشقانه دوست مي داشت، لذا سؤال كرد: ابامحمد! آيا تو مي روي؟!

امام حسن عليه السلام عرض كرد: آري، من مي روم.

اميرمؤمنان عليه السلام، اندكي فكر

كرد و سپس فرمود:

«سر علي اسم الله»

يعني: «برو، به نام خدا»!

سپس، امام حسن مجتبي عليه السلام، رهسپار ميدان جنگ شده و به حمله پرداخت.

البته، قبايل بصره، همچنان پايدار و پافشار مانده بودند. باران تير به شدت مي باريد، ولي امام مجتبي عليه السلام، خيال بازگشت نداشت.

از آن طرف، «ضبي ها» و «ازدي ها» هم نمي خواستند، كه هودج را بر زمين بزنند.

امام حسن مجتبي عليه السلام، پيوسته به پيش مي رفت و صفوف آنان را مي شكست.

اميرالمؤمنين عليه السلام از دور، فرزندش، امام حسن عليه السلام، را مي ديد كه همچون غريقي، در ميان درياي بيكران، گاهي پديدار و گاهي ناپديد مي شود.

سرانجام، امام علي عليه السلام ديد كه پرچم بصري ها سرنگون شد و سپاه عظيم بصره، از هم پاشيده و پريشان گرديد و آنها، راه گريز را اختيار نمودند.

محمد بن حنفيه، كه در كنار پدرش ايستاده بود، اين صحنه ي ديدني را تماشا مي كرد. وقتي كه علم بصري ها سرنگون شد، حضرت امام علي عليه السلام، چشم به محمد بن حنفيه دوخت.

اين نگاه، به محمد حنفيه، مي گفت: اي پسر! آيا برادرت حسن عليه السلام را نمي بيني كه يك تنه، چه مي كند؟ آيا ديدي كه عاقبت، شمشير او، علم نفاق را از پاي درآورد؟

محمد حنفيه، در آتش شرم مي سوخت و ياراي سخن گفتن نداشت.

اما، اميرمؤمنان عليه السلام، به محمد حنفيه فرمود: نه، خجالت مكش، محمد! تو خودت را با حسن عليه السلام قياس مكن؛ زيرا كه او، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله است و تو، فرزند من هستي و آنچه از دست او برمي آيد، از دست تو برآمدني نيست[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 43، ص 345، مناقب، ابن شهرآشوب،

ج 4، ص 21؛ طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 25 - 27.

اساس صلحنامه و بي وفايي معاويه

ابن صباغ مالكي، در كتاب «الفصول المهمة» متن صلحنامه حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه را ذكر كرده، كه خلاصه ي ترجمه ي آن، چنين است:

اين، چيزي است كه حسن بن علي عليه السلام با معاويه، بر اساس آن صلح نمودند، تا زمام حكومت در دست معاويه باشد.

اساس اين صلحنامه عبارت است از:

1- معاويه به كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل كند.

2- معاويه، هيچ كس را جانشين و وليعهد، براي خودش قرار ندهد.

3- جان مردم (شيعيان)، در هر كجا كه هستند، از حجاز، يمن و عراق، در امان باشد، (و كسي موجب سلب امنيت و آزادي آنها نشود) و اصحاب و شيعيان امام علي عليه السلام و زنان و فرزندان آنها، از نظر جان، مال و ناموس، در امان باشند.

4- حسن و حسين عليهماالسلام، و ساير افراد خاندان نبوت، در امن و آزادي باشند و كسي در نهان و آشكار، گزندي به آنها نرساند و آنها، در تمام نقاط جهان، در امنيت و آزادي بسر برند[1] .

در بعضي از متون، چهار شرط زير نيز ذكر شده است:

1- معاويه، بايد دست از سب و لعن امام علي عليه السلام بردارد و نام مبارك آن حضرت، به نيكي برده شود.

2- هزار هزار (يك ميليون) درهم، ميان فرزندان شهداي جنگ جمل و صفين، كه در ركاب امام علي عليه السلام كشته شده اند، تقسيم شود[2] .

3- معاويه، حق صاحبان حق را به آنها برگرداند.

4- معاويه هر سال، پنجاه هزار درهم به عنوان حق امام حسن عليه السلام

(و حقوق اهل بيت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله) ادا نمايد[3] .

اين صلحنامه در روز بيست و پنجم ماه ربيع الاول سال چهل و يك هجري قمري، منعقد شد و گروهي از بزرگان آن را امضاء كردند و معاويه، متهد شد تا به آن عمل كند.

اين شروط، به خوبي نشان مي دهد كه اگر به آنها وفا مي شد، امام حسن عليه السلام در پرتو آن، مي توانست به آگاهي بخشي و بازسازي نيروهاي خود بپردازد و در اين فرصت استثنايي و بي نظير، بتواند آب از دست رفته را به جوي خود، بازگرداند.

ولي، معاويه پس از آنكه بر اوضاع مسلط گرديد، به سوي كوفه حركت كرد و در روز جمعه به «نخيله» (نزديك كوفه)، وارد شد و در آنجا مردم را از دو طرف، به گرد خود جمع كرد و براي آنها سخنراني نمود.

معاويه در آن خطبه، با كمال صراحت و گستاخي، چنين گفت: من براي نماز، زكات و حج، با شما نجنگيدم، با اينكه شما، به اين امور، پايبند هستيد، بلكه جنگ من با شما از اين رو بود كه من، زمام امور حكومت را به دست گيرم و خداوند آن را به من، عطا كرد!!! اكنون بدانيد، آن شروطي را كه من در ضمن قرارداد صلح به حسن بن علي عليهماالسلام وعده دادم، همه ي آنها را زير پاي خود مي گذارم و به هيچيك از آنها وفا نخواهم كرد!!![4] .

به اين ترتيب، ماهيت پليد و نيرنگ و تزوير ناجوانمردانه ي معاويه، آشكار شد و او با زر و زور و تزوير، بر گرده مردم سوار گرديد.

به اين ترتيب، امام حسن عليه السلام

از صحنه ي سياست بر كنار شده و به مدينه بازگشت و در آنجا در انتظار دستور خداوند متعال به زندگي خود ادامه داد.

بنابر تاريخ فوق، (كه امم حسن عليه السلام در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهل هجري قمري، زمام خلافت را به دست گرفت و قرارداد صلحنامه ي آن حضرت با معاويه، در روز بيست و پنجم ماه ربيع الاول سال چهل و يك هجري قمري، منعقد شد) نتيجه مي گيريم كه مدت خلافت آن حضرت، شش ماه و چهل روز، بوده است. سپس، آن حضرت به شهر مدينه رفته و حدود ده سال، به دور از متن حكومت و مسائل حكومتي، ادامه ي زندگي داده است[5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعة، ج 1، ص 570.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 122.

[3] مناقب آل أبيطالب، ج 4، ص 33. (بعضي، شرط آخر را، از ناحيه ي دروغ سازان حديث دانسته اند).

[4] اعيان الشيعه، ج 1، ص 570.

[5] سيره ي چهارده معصوم (عليهم السلام)، صص 271 - 272.

اعتراض عايشه و پاسخ امام حسين

حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود:

وقتي كه امام حسن عليه السلام به حالت احتضار درآمد، به امام حسين عليه السلام فرمود: «برادرم! من به تو وصيتي مي كنم، آن را رعايت كن و انجامش بده!

وقتي كه من از دنيا رفتم، جنازه ي مرا آماده ي دفن كن؛ سپس مرا به سوي قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله ببر تا من با آن حضرت تجديد عهد كنم. آنگاه، مرا به جانب قبر مادرم فاطمه عليهاالسلام برگردان و پس از آن، مرا به بقيع ببر و در آنجا دفنم كن.

و بدان كه از طرف حميرا (عايشه)، كه مردم

از كارهاي خلاف و دشمني او، با خدا و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و ما خاندان، آگاه هستند، مصيبتي به من مي رسد».

وقتي كه امام حسن عليه السلام به شهادت رسيد و از دنيا رفت، جنازه ي مطهرش را روي تابوتي گذاشتند و آن را به محلي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، بر جنازه ها نماز مي خواند، بردند.

امام حسين عليه السلام، بر جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام نماز خواند.

پس از خواندن نماز، جنازه ي مطهر آن حضرت را به كنار مرقت مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله برده و اندكي در آنجا توقف كردند.

از سوي ديگر، به عايشه خبر دادند كه بني هاشم مي خواهند جنازه ي امام حسن عليه السلام را، كنار قبر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفن كنند.

آنگاه، عايشه بر استري زين كرده، سوار شده، به آنجا آمده، ايستاد و گفت: فرزند خود را از خانه ي من بيرون ببريد، كه نبايد در اينجا چيزي دفن شود و نبايد پرده ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دريده گردد!!!

امام حسين عليه السلام به عايشه فرمود: «تو و پدرت، پيش از اين پرده ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را دريديد! و تو كسي را (مقصود، ابوبكر است) به خانه ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بردي، كه آن حضرت دوست نداشت (او) نزديك آن حضرت باشد و خدا، در مقابل اين كار، از تو بازخواست خواهد كرد!

همانا، برادرم حسن عليه السلام، به من امر كرد كه جنازه اش را نزد جد بزرگوارش بياورم، تا با جد بزرگوارش، تجديد عهد كند.

و بدان كه،

برادر من از همه ي مردم به خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و معناي قرآن، داناتر بود و نيز او، داناتر از اين بود كه پرده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله را پاره كند.

اگر از نظر ما، دفن كردن در كنار مرقد مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله، جايز بود، آنگاه تو مي فهميدي كه (جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام، در آنجا دفن مي شد، [ولي از نظر ما، كلنگ زدن، نزد گوش مبارك پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، جايز نيست.]

سپس، محمد حنفيه رشته ي سخن را به دست گرفت و گفت: اي عايشه! تو يك روز بر روي استر مي نشيني و يك روز (در جنگ جمل) بر روي شتر مي نشيني! تو، به علت دشمني كه با بني هاشم داري، نه مالك نفس خود هستي و نه در روي زمين، آرام مي گيري!

عايشه، رو به او كرده و گفت: اي پسر حنفيه! اينها كه سخن مي گويند، فرزندان فاطمه عليهاالسلام هستند، تو ديگر چه مي گويي؟

امام حسين عليه السلام به عايشه فرمود: تو محمد را از بني فاطمه عليه السلام، به كجا دور مي كني؟! سوگند به خدا! كه او زاده ي سه فاطمه است:

1- فاطمه، دختر عمران (مادر ابوطالب).

2- فاطمه، بنت اسد (مادر امام علي عليه السلام).

3- فاطمه، دختر زائدة بن اصم (مادر عبدالمطلب).

عايشه بار ديگر گفت: پير خود را (از اين جا) دور كنيد و ببريد، كه شما قومي دشمن، هستيد!!!

امام حسين عليه السلام، جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام را به سوي بقيع، حركت داد[1] .

در نقل ديگر، آمده است كه:

پس از مراسم غسل دادن

به جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام، هنگامي كه جنازه ي مطهر آن حضرت را به سوي مرقد رسول خدا صلي الله عليه و آله حركت دادند، مروان (كه حاكم مدينه بود)، با همدستان خود، يقين كردند كه مي خواهند جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام را، كنار مرقد مطهر جد بزرگوارش رسول خدا صلي الله عليه و آله دفن كنند به گرد هم آمده، لباس رزم پوشيده و رو در روي بني هاشم قرار گرفتند.

عايشه، در حاليكه بر استر سوار بود، فرياد مي زد. من دوست ندارم فرزند خود را به خانه ي من بياوريد!

مروان مي گفت: چه بسيار جنگي كه از آسايش، بهتر است! آيا عثمان، در دورترين جاي مدينه دفن شود و حسن عليه السلام، با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به خاك سپرده شود؟! اين كار هرگز اتفاق نخواهد افتاد! نزديك بود كه جنگ شديدي، ميان بني اميه و بني هاشم واقع شود.

در اين هنگام، عبدالله بن عباس، نزد مروان شتافت و گفت: اي مروان! ما مي خواهيم با زيارت مرقد مطهر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، با آن حضرت، تجديد عهدي كنيم. ما نمي خواهيم كه جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام را در كنار مرقد مطهر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، دفن كنيم!

عبدالله بن عباس، رو به عايشه كرده و گفت: اي عايشه! اين، چه رسوايي است (كه درست كرده اي)؟ تو، روزي بر روي استر و روز ديگر بر روي شتر، مي خواهي نور خدا را خاموش كرده و با دوستان خدا، بجنگي؟! بازگردد! كه به آنچه دوست داري، رسيده اي! (يعني: خاطرت، آسوده باشد كه ما نمي خواهيم جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام

را در كنار مرقد مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفن كنيم) خداوند، انتقام اين خاندان را - اگر چه پس از مدتي طولاني هم باشد خواهد گرفت.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، صص 302 - 303.

اسلام آوردن يهودي

طريحي از فخر رازي نقل كرده است:

پيامبر صلي الله عليه و آله براي شركت در جنگ از مدينه خارج شد و علي عليه السلام را همراه خود برد. حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه كودك بودند، نزد مادرشان در مدينه ماندند، روزي حسين عليه السلام، كه 3 سال داشت، از خانه بيرون آمد و در كوچه هاي مدينه به راه افتاد و به نخلستان ها و باغ هاي اطراف مدينه رسيد. در حواشي و كناره هاي آن گردش مي كرد كه يك نفر يهودي به نام صالح بن رقعه نزديك او آمد و آن حضرت را به خانه ي خود برد و از مادرش پنهان كرد.

چون عصر فرارسيد و از حسين عليه السلام خبري نشد، فاطمه عليهاالسلام را اندوه و غم بي خبري از فرزندش فراگرفت. او بارها از خانه تا در مسجد النبي صلي الله عليه و آله بيرون آمد و كسي را نديد تا سراغ حسين عليه السلام بفرستد. پس به فرزندش، حسن عليه السلام رو كرد و فرمود:اي ميوه ي دلم! نور چشمم! برخيز و برادرت، حسين عليه السلام را پيدا كن كه قلبم از فراقش مي سوزد.

حسن عليه السلام برخاست، و از مدينه بيرون آمد و به اطراف آن، كه نخل هاي فراوان داشت، آمد و فرياد زد:حسين بن علي! نور چشم پيامبر! برادرم كجايي؟! در همين حال كه صدا مي زد، آهويي نزدش آشكار شد و خدا به او الهام فرمود

كه از آهو بپرسد. گفت:اي آهو! آيا برادرم، حسين را ديده اي؟ خدا به بركت رسول خدا صلي الله عليه و آله، آهو را به سخن آورد و گفت:حسن جان! نور چشم مصطفي! دل خوشي مرتضي! و اي مايه ي حيات دل زهرا! بدان! برادرت را صالح يهودي گرفته و در خانه ي خود پنهان ساخته است.

حسن عليه السلام تا در خانه ي يهودي آمد و او را صدا زد. صالح بيرون آمد. حسن عليه السلام گفت:حسين را بيرون بياور و به من بسپار وگرنه به مادرم مي گويم تا تو را هنگام سحرها نفرين كند، و از پروردگارش بخواهد يك نفر يهودي روي زمين نگذارد، و به پدرم مي گويم كه با شمشيرش همه ي شما را بزند و به هلاكت برساند، و به جدم مي گويم تا از خداي سبحان بخواهد كه جان همه ي يهودي ها را بگيرد.

صالح يهودي از سخنان او شگفت زده شد و پرسيد:كودك جان! مادرت كيست؟ حسن عليه السلام فرمود:مادرم زهرا، دختر محمد مصطفي! گردن بند (عروس صفا و) خلوص، و در صدف عصمت و عزت جمال دانش و حكمت است. او نقطه ي دايره ي مناقب و مفاخر، و قطعه ي نوري از انوار صفات نيك و كارهاي خير است. خميره ي وجود او از سيبي از سيب هاي بهشت سرشته است، و خدا در صحيفه ي او آزادي گنهكاران امت را نوشته است. او مادر سروران نجيب، و سالار زنان عالم، و بريده ي از دنيا، و پاك از تطاول تأثير نابجاي روزگار، فاطمه ي زهرا است.

يهودي گفت:مادرت را شناختم. پدرت كيست؟

حسن عليه السلام فرمود:پدرم اسدالله الغالب، علي بن ابيطالب است؛ آن كه با دو شمشير زد، و با دو نيزه افكند، و با

پيامبر به دو قبله نماز گزارد، و جان خود را به آقاي جن و انس فدا كرد؛ پدر حسن عليه السلام و حسين عليه السلام.

صالح گفت:پسرجان! پدرت را شناختم. جدت كيست؟

حسن عليه السلام فرمود:جدم دري از صف (پيامبران خداي) جليل، و ميوه اي از درخت ابراهيم خليل است، آن ستاره ي درخشان، و نور تابان، از چراغ تكريم هاي آويزان در عرش خداي سبحان، سرور هر دو جهان، و رسول انس و جان، و مايه ي نظام هر دو سرا، و فخر عالميان، و مقتداي هر دو حرم، و امام شرقيان و غربيان، و جد هر دو سبط، من حسن و برادرم حسين.

چون حسن عليه السلام از شمارش مناقب پيامبر صلي الله عليه و آله فارغ شد، زنگار كفر از دل صالح زدوده شد و اشك از ديدگانش سرازير گشت و همچون سرگشته اي، با حيرت از زيبايي سخن و كمي سن و تيزهوشي حسن، به او مي نگريست.

سپس گفت:اي ميوه ي دل مصطفي، و نور چشم مرتضي، و شادي دل زهرا! پيش از آن كه برادرت را به تو بدهم، از (اسلام و) احكام اسلام به من خبر ده تا اعتراف كنم و به اسلام درآيم. حسن عليه السلام نيز احكام اسلام را بر او عرضه كرد، و حلال و حرام را به او آموخت، و صالح اسلام آورد. و به دست امام، فرزند امام اسلامش نيكو گشت و برادرش حسين عليه السلام، را به او سپرد، و بر سر هر دو طبقي از طلا و نقره افشاند و به بركت حسن عليه السلام و حسين عليه السلام، آن ها را به فقيران و محرومان صدقه داد.

سپس حسن عليه السلام دست برادرش را گرفت و نزد

مادر آورد. چون مادر آن دو را ديد، قلبش آرام گرفت و شادمان گشت.

روز بعد، صالح همراه 70 نفر از افراد قبيله و خويشان خود آمد و همگي به دست امام فرزند امام، اسلام آوردند.

سپس صالح به در خانه ي زهرا آمد و در حالي كه ثناگوي آن بزرگواران بود، صورت خود را بر خاك آستانه ي آن خانه ساييد و گفت:اي دختر مصطفي! من در حق فرزند تو بد كردم و او را آزردم. اينك از كرده ي خود پشيمانم. از گناهم بگذر. فاطمه عليهاالسلام پيام فرستاد:اي صالح! من از گناه تو گذشتم و چشم پوشيدم، اما آن دو، فرزندان من و فرزندان علي مرتضايند. از او نيز به جهت آزاري كه به پسرش رساندي، عذرخواهي كن.

سپس صالح به انتظار علي عليه السلام نشست، تا آن حضرت از سفر آمد و صالح حال خود را بر او عرضه داشت و به گناه خود اعتراف كرد و نزد آن حضرت گريست و از خطاي خود عذرخواهي نمود. آن حضرت فرمود:اي صالح! من از تو راضي شدم و از گناهت چشم پوشيدم، ولي اينان فرزندان من و دو ريحانه ي رسول خدايند. نزد او برو و از او نيز به جهت رفتار بدي كه در حق فرزندش نمودي، عذرخواهي كن. صالح، گريان و غمگين نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد:اي سرور رسولان! تو رسول رحمت براي جهانياني، و من گناه و خطا كرده ام. من فرزندت، حسين عليه السلام را ربودم و او را در خانه ي خود از مادر و برادرش پنهان ساختم و آنان را ناراحت كردم. اينك از كفر جدا شده ام و

به دين اسلام درآمده ام. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:من از تو راضي شدم و از گناهت گذشتم، لكن بر تو باد كه از خدا نيز - به سبب رفتار بدت نسبت به نور چشم پيامبر صلي الله عليه و آله و محبوب دل زهرا عليهاالسلام - عذر بخواهي و استغفار كني تا از تو درگذرد.

پس صالح از پروردگار خود پيوسته آمرزش مي خواست و به او توسل مي جست و در سحرگاهان و هنگام نمازها در پيشگاهش تضرع مي كرد؛ تا جبرئيل با بهترين تكريم ها بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد و گفت:اي محمد! خدا از صالح - همان روز كه به دست امام فرزند امام اسلام آورد - درگذشت (و او را بخشيد). [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المنتخب:163.

اجراي حد بر وليد

طبري از ابوساسان نقل كرده است كه او گفت:

نزد عثمان بن عفان بودم كه وليد را در حال مستي آوردند. عثمان گفت:علي! برخيز و او را تازيانه بزن. علي عليه السلام فرمود:حسن جان! او را تازيانه بزن. حسن عليه السلام عرض كرد:داغ او را به كسي بسپار كه خنك او را عهده دار است. گويا عثمان عصباني شد و گفت:عبدالله بن جعفر! برخيز و او را تازيانه بزن. پس عبدالله بن جعفر تازيانه زد و علي عليه السلام شمرد تا به 40 رسيد، و فرمود:دست نگهدار. سپس فرمود:رسول خدا صلي الله عليه و آله 40 تازيانه زد... و من اين را بيش تر دوست دارم. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ذخائر العقبي:96.

اذن ورود براي اسب سوار

سيد بن طاووس با سند خود از ابن عباس نقل كرده است:

روزي نزد اميرمؤمنان عليه السلام علي بن ابيطالب عليه السلام نشسته بودم و با هم سخن مي گفتيم كه فرزندش، حسن عليه السلام آمد و عرض كرد:اي اميرمؤمنان! اسب سواري كه بوي مشك و عنبر او بلند است، مي خواهد خدمت شما برسد. علي عليه السلام فرمود:بگذار بيايد. پس مردي تنومند، زيبا، خوش چهره، و خوش اندام كه لباس هاي پادشاهان به تن داشت، آمد و گفت:سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد اي اميرمؤمنان! علي عليه السلام فرمود:و بر تو باد سلام.... [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مهج الدعوات:114.

احتجاج امام حسن با معاويه و يارانش

خوارزمي مي گويد:يزيد بن أبي حبيب، حارث بن يزيد و ابن هبيره نقل كرده اند:

عمرو بن عاص، عتبة بن ابي سفيان، وليد بن عقبه و مغيرة بن شعبه نزد معاويه رفته، گفتند:بفرست حسن را بياورند تا به او ناسزا گوييم و تحقيرش نماييم.

گفت:مي ترسم از پس او برنياييد، و بدانيد چنانچه او را بخواهم، مي گويم تا همچون شما سخن گويد.

گفتند:باشد، سوگند به خدا! امروز او را خوار مي كنيم. پس معاويه، امام حسن عليه السلام را - كه خبر نداشت - خواست، و گفت:من تو را نخواستم، بلكه اين ها مرا وادار كردند تا تو را بخواهم، و اين ها مي گويند:عثمان، مظلوم كشته شد و پدر تو، او را كشت. اكنون بشنو و پاسخ ايشان را بده و هيبت من تو را نگيرد كه تا بياني رسا، جوابشان گويي. امام حسن عليه السلام فرمود:چرا به من خبر ندادي تا [با خود] به شمار ايشان، از فرزندان عبدالمطلب بياورم! و چنان نيست كه من از كسي بترسم، زيرا خدا با من است؛ هم امروز، و هم در گذشته، و هم

در آينده. اينك بگوييد تا بشنوم.

عمرو بن عاص گفت:خدا به شما، فرزندان عبدالمطلب، حكومت نخواهد داد؛ زيرا خلفا را كشتيد و خون هاي حرام را حلال شمرديد... سپس عتبة بن ابي سفيان گفت:كشندگان عثمان، شما فرزندان عبدالمطلب هستيد. سوگند به خدا! اين، حق ماست كه خون عثمان را از شما بگيريم... سپس مغيره سخن گفت....

امام حسن عليه السلام فرمود:سپاس خدايي را كه اول شما را با اول ما، و آخر شما را با آخر ما هدايت فرمود! گفتارم را بشنويد و توجهتان را به من بسپاريد. از تو آغاز مي كنم - اي معاويه! - سوگند به خدا! اينان به من ناسزا نگفتند؛ اين تويي - اي معاويه!- كه به من ناسزا گفتي؛ زيرا زشت كردار، بدخود، ظالم بر ما، و دشمن محمد صلي الله عليه و آله و خاندانش بودي و هستي. سوگند به خدا! اگر من و ايشان، در جمع مردم مدينه، در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم، توان اين سخنان را كه گفتند نداشتند. آري، از تو آغاز مي كنم - اي معاويه! - بشنو، و جمعيت نيز بايد بشنود. هان اي مردم! بشنويد، و حقي را كه مي دانيد كتمان نكنيد، و چنانچه باطل گفتم، تصديقم نكنيد.

شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كسي را كه ناسزا مي گوييد، به هر دو قبله نماز گزارد، و تو [در آن زمان] - اي معاويه! - كافر به هر دو قبله بودي، و آن ها را گمراهي مي شمردي، و [بت هاي] لات و عزي را مي پرستيدي؟

و [شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه علي عليه السلام] در هر دو بيعت فتح و

رضوان، با پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كرد، و تو - اي معاويه! - به اولي كافر بودي، و دومي را شكستي؟

شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه در جنگ بدر، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شما را لعنت فرستاد؛ در حالي كه پرچم پيامبر صلي الله عليه و آله و مؤمنان بر دوش علي عليه السلام بود؟ و نيز در جنگ احزاب، شما را لعنت فرستاد و باز پرچم پيامبر صلي الله عليه و آله و مؤمنان بر دوش علي عليه السلام بود، و - اي معاويه! - پرچم مشركان بني اميه، بر دوش تو بود؟ با اين سوابق است كه خدا حجت (و منطق) علي عليه السلام را پيروز، و ادعايش را حق، و آيينش را ياري، و سخنش را تصديق مي كند، و با اين پيشينه هاست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و مسلمانان از او خشنودند.

و شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، خيبريان را محاصره كرد، و عمر بن خطاب را با پرچم مهاجران، و سعد بن معاذ را با پرچم انصار [به نبرد آنان] فرستاد، و سعد را زخمي آوردند، و عمر نيز برگشت در حالي كه ياران خود را [از نبرد با ايشان] مي ترساند و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«فردا پرچم را به كسي دهم كه خدا و رسول، او را دوست دارند، و او نيز خدا و رسول را دوست دارد، و برنمي گردد تا خدا - به خواست خود - پيروزش كند». عمر، ابوبكر، مهاجران و انصار كه در آن

جا بودند، بر آن طمع بستند. علي عليه السلام در آن روز، به چشم درد سختي، مبتلا بود. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام را خواست و در دو چشم او آب دهان خود نهاد، (و شفا يافت) و پرچم را به او داد و فرمود:«خدايا! از گرما و سرما نگهش دار»، و علي عليه السلام برنگشت تا خدا پيروزش كرد و خيبريان را تسليم خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله نمود. و تو در آن روز - اي معاويه! - در مكه، مشرك و دشمن خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله بودي.

و شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه علي عليه السلام بود كه خواسته هاي نفساني را بر خود حرام كرد، و خدا در اين باره فرمود:«اي كساني كه ايمان آورده ايد! چيزهاي پاكيزه اي را كه خدا براي شما حلال كرده است، حرام مشماريد.» [1] .

و اما تو اي معاويه! من درباره ي تو جز آنچه واقعيت دارد و خودت و ياران گرداگردت مي دانند، نمي گويم:روزي تو شتر پدرت (ابوسفيان) را كه بعد از كوري، بر شتري سرخ مو سوار بود از عقب، مي راندي و برادرت [عتبه]- اين كه نشسته است - از جلو، مي كشاند. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله (چون شما را ديد)، شتر، سوار شونده، آن كه از جلو مي كشاند و آن كه از عقب مي راند را لعن فرمود؟ (آري) پدرت سوار بود، و برادرت از جلو مي كشاند و تو از عقب مي راندي.

و شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه روزي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سراغ معاويه، كه از

كاتبان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، فرستاد تا (بيايد و) نامه اي به بني خليد بنويسد. گفتند:او غذا مي خورد. فرمود:«خدا شكمش را سير نسازد!»، تو را به خدا سوگند! اي معاويه! آيا اين ماجرا را ياد مي آوري؟

و شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در هفت جا، ابوسفيان را لعنت كرد:

1. روزي كه (پيامبر صلي الله عليه و آله از مكه) به سوي مدينه حركت كرد.

2. روز كاروان [قريش] كه ابوسفيان آن را دور كرد تا از رسول خدا صلي الله عليه و آله نگهش دارد.

3. در جنگ احد، ابوسفيان گفت:«والايي أي هبل! والايي أي هبل!» رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«خدا، والاتر و شكوهمندتر است.» ابوسفيان گفت:بت عزي از ماست و شما عزي نداريد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:«خدا مولاي ما است و شما مولا نداريد.» پس خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و مؤمنان، آن روز او را لعنت كردند.

4. در جنگ احزاب، كه ابوسفيان همه ي قريش را (براي نبرد) آورد، و خداي سبحان، در سوره ي احزاب، دو آيه نازل كرد كه در هر دو، ابوسفيان و يارانش را (الذين كفروا)؛ «كساني كه كافرند» ناميده است.

5. روز قرباني، كه بازداشته شده بود از اين كه به مكانش [در مني] برسد؛ آن زمان كه تو و مشركان قريش، رسول خدا صلي الله عليه و آله را از (ورود به) مسجدالحرام (بازداشتيد، و) برگردانديد، و او مناسك را انجام نداده، و خانه ي خدا را طواف نكرده، برگشت.

6. روزي كه ابوسفيان، همه ي قريش

را آورد و عيينة بن حصن، همه ي غطفان را آورد، و رسول خدا صلي الله عليه و آله، رهبران و پيروان آنان را لعن كرد.

7. روزي كه در آن پيچ گردنه، دوازده نفر - هفت نفر از بني اميه و پنج نفر از ديگران - حمله كردند تا پيامبر صلي الله عليه و آله را بكشند [و او ايشان را لعن كرد].

و تو -اي معاويه! - سزاوار است كه از نامه ي خود به پدرت - چون خواست تسليم شود و تو كافر بودي - شرم كني. تو به پدر خود (اين اشعار را) نوشتي:

اي صخر! با اختيار خود تسليم مشو كه پس از كشتگان بدر كه تكه تكه شدند، ما را رسوا خواهي كرد.

جدم، عمويم، دايي مادري ام، وه چه مردمي! و نيز حنظله كه بي خوابي شب را به ما هديه كرد.

[اي پدر!] دل به چيزي مبند كه - همراه رقاصه ها - در (ميان مردم) مكه، حماقت را به گردن ما آويزد.

پس براي ما مرگ آسان تر از اين است كه بامدادان، نوباوگان به ما بگويند:ياري كردن بت عزي به ما واگذار شد.

اي معاويه! آيا هيچ يك از اين سخنان را مي تواني انكار كني؟

و اما تو اي عمرو بن عاص! من تو را نمي شناسم جز از عمل نامشروعي كه آن پنج نفر قرشي درباره ي آن اختلاف داشتند، و هر يك مي پنداشت كه تو، فرزند اويي، و قصاب قريش كه پست ترين، شرورترين و ملعون ترين شان بود، بر [انتساب] تو [به خود] غالب شد. سپس به سخن آمدي و گفتي:من (كينه توز، و) دشمن محمدم. و خدا در كتاب خود نازل فرمود:«حقا كه دشمن

تو، خود بي نسل است.» [2] سپس در 70 بيت (از اشعار خود) پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را، عيب و ناسزا گفتي، و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:«خدايا! من شعرگويي را نيك ندانم؛ تو خود، در برابر هر بيتي، يك بار او را لعن فرما». سپس جزء آن كشتي نشينان بودي كه نزد نجاشي رفتند تا «جعفر» را تكذيب كنند، و خدا شما را تكذيب كرد. پس تو در جاهليت و اسلام، دشمن بني هاشمي و من بر آن، تو را ملامت و نكوهش نكنم. اين تو بودي كه چون به سوي نجاشي راه افتادي، (اين اشعار را) گفتي:

با اين كه اين گونه سفرها از من ناشناخته نيست، حتما مي گويند:اين مسافرت به كجاست؟

مي گويم:رهايم كنيد كه من درباره ي جعفر، نزد نجاشي مي روم.

نزد نجاشي، چنان جعفر را داغ زنم كه با آن، غرور پرفخر قريش را به پا دارم (و زنده كنم).

و من تا آن جا كه مي توانم از (آزار) بني هاشم، در پنهان و آشكار، دست نخواهم كشيد.

و اما تو اي عتبه! نه نيكو رأيي تا پاسخت دهم و نه خردمندي تا سرزنشت كنم و نه به خير تو اميدي هست و نه از شرت باكي. و تو و مادرت برابريد. اما اين كه مرا از كشتن مي ترساني، (اگر راست، گويي) پس چرا آن را كه در بستر همسر خود ديدي، نكشتي؟ و چنانچه مي توانستي، او را مي كشتي و (از بي غيرتي تو، همين بس كه) آن زن نابكار را هنوز با خود داري. آري، بر ناسزاگويي ات به علي عليه السلام، سرزنشت نكنم؛ زيرا اين علي عليه السلام بود كه دايي تو

را كه - مبارز مي طلبيد - كشت، و نيز در كشتن جد تو - با حمزه - شريك شد.

و اما تو اي وليد! سوگند به خدا! از اين كه علي عليه السلام را ناسزا مي گويي، سرزنشت نمي كنم؛ زيرا اين علي عليه السلام بود كه 80 بار براي ميگساري ات تازيانه زد، و نيز حد زنا را بر تو جاري كرد، و پدرت را به فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله، گرفتار ساخت و كشت، و او مي گفت:چرا كشته مي شوم؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:به علت دشمني ات با خدا و پيامبرش. گفت:براي فرزندانم چه كسي است؟ فرمود:آتش. پس تو [اي وليد] از فرزندان آتشي. تو چگونه علي عليه السلام را ناسزا مي گويي، با اين كه اطرافيانت مي دانند كه علي، مؤمن است، و تو كافر فاسق؟ و چگونه كسي را ناسزا مي گويي كه خدا در 10 آيه، او را «مؤمن» ناميده، و در 10 آيه، از او خشنود است، و (با اين حال) تو را - در قرآن - «فاسق» ناميده است؛ تا آن جا كه شاعر مسلمانان (حسان) - طبق فرموده ي خدا - درباره ي تو (چنين) گفته است:

خدا در كتاب خود، درباره ي علي عليه السلام و وليد، بياني بر ما فرود آورد.

[طبق آن آيه] وليد در جايگاه پديدآورنده ي فسق نشست و علي عليه السلام در جايگاه ايمان.

خدا عمرت دهد! چنان نيست كه مؤمن، با فاسق خيانتكار برابر باشد.

زود باشد كه پس از چندي، علي عليه السلام و وليد را، آشكارا به جايگاه حساب فراخوانند.

پس علي عليه السلام را در آن جا پاداش بهشت دهند، و وليد را كيفر خواري (و آتش).

پس تو كافري ناصبي

از ديار صفور هستي، و به يقين، تو بزرگ تر از پدر خودي كه تو را به او نسبت مي دهند!

و اما تو اي مغيره! مثل تو همانند آن پشه اي است كه به نخل سرفراز گفت:خودت را نگه دار كه مي خواهم از تو فرود آيم. نخل گفت:سوگند به خدا! من نفهميدم، كي بر من نشستي، تا اينك بخواهي فرود آيي؟!

به من بگو كه به علت كدام صفت علي عليه السلام او را ناسزا مي گويي؛ آيا به علت دوري اش از رسول خداست، يا به سبب بدآزموني اش در اسلام، يا گرايشش به دنيا، يا ستمگري اش در داوري هاست؟!

اگر يكي از اين ها را بهانه كني، خدا و پيامبرش تكذيبت كنند.

اما اين كه مي پنداري علي عليه السلام عثمان را كشت، هيچ دليلي نداري. و اما درباره ي سخنانت در مورد خلافت، خداي متعال به پيامبر صلي الله عليه و آله خود مي فرمايد:«و نمي دانم شايد او، فتنه اي براي شما و تا چندي وسيله ي برخورداري باشد» [3] و نيز مي فرمايد:«و چون بخواهيم شهري را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وامي داريم تا در آن، به انحراف و فساد بپردازند.» [4] .

سپس امام حسن عليه السلام رداي خود را تكان داد و برخاست.

معاويه به ياران خود گفت:عذاب كار خود را بچشيد. گفتند:سوگند به خدا! ما چون تو نچشيم. معاويه گفت:من به شما نگفتم از پس او برنمي آييد؟ و نشنيديد، و چون رسوايتان كرد، از پس او برنيامديد. سوگند به خدا! برنخاست تا اين سرا را بر من تاريك كرد و خواستم بر او حمله كنم. پس در شما خيري نباشد نه امروز، نه ديروز، و نه در آينده.

مروان بن حكم از اين ديدار آگاه

شد و نزد معاويه آمد و ديد عمرو بن عاص، وليد بن عتبه، عمرو بن عثمان، عتبه و مغيره آن جا هستند. از صحت ماجرا پرسيد، گفتند:درست است. گفت:چرا مرا نخواستيد تا او و خاندانش را چنان ناسزا گويم كه بردگان و كنيزكان با آن، آواز خوانند؟ گفتند:اينك نيز دير نشده است. معاويه باز امام حسن عليه السلام را خواست، و چون آن حضرت، ميان معاويه و عمرو بن عاص بر تخت نشست، معاويه گفت:من تو را نخواستم، مروان خواست. مروان گفت:حسن! آيا تو مردان قريش را ناسزا گفته اي؟ سوگند به خدا! آن چنان تو و پدر و خاندانت را ناسزا گويم كه وسيله ي آوازخواني بردگان و كنيزكان گردد.

امام حسن عليه السلام فرمود:مروان! سپاس خدايي را كه با اين تهديد تو، جز بر طغيان و سركشي ات نيفزايد، چنان كه فرمود:«و ما آنان را بيم مي دهيم، ولي جز بر طغيان بيش تر آن ها نمي افزايد». [5] مروان! آيا تو و فرزندانت، همان درخت لعنت شده ي در قرآن نيستيد؟ سه بار از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه تو را لعنت مي كرد.

معاويه تكبير گفت و به سجده افتاد. اين، يك پيروزي براي حسن بن علي عليه السلام بود. سپس برخاستند و پراكنده شدند.

برخي از شاعران اهل بيت، (چه زيبا) در اين باره سروده اند:

[اي خاندان پيامبر!] هر كار نيك و مايه ي مباهاتي به شما بازگردد؛ چون گويند جد شما، رسول خداست.

و هر جوان مردي و بزرگ منشي، در شما جلوه كند؛ چون گويند مادر شما، فاطمه ي زهراست. پس ديگر براي ثناگويي شما سخني نماند؛ هرگاه سخن كامل باشد، ديگر چه بگويد؟ [6] .

[58]-138- اربلي مي گويد:

و

چون معاويه به مدينه آمد، بر منبر رفت و سخنراني كرد و به علي عليه السلام ناسزا گفت. پس امام حسن عليه السلام برخاست، و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و فرمود:حقا كه خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرد مگر آن كه براي او، دشمني از مجرمان قرار داد. خدا فرمود:«و اين گونه براي هر پيامبري، دشمني از گناهكاران قرار داديم» [7] [اي معاويه!] من فرزند علي عليه السلام هستم، و تو فرزند صخر. مادر تو هند است، و مادر من فاطمه عليهاالسلام. مادربزرگ تو قتيله است و مادربزرگ من خديجه عليهاالسلام. پس خدا لعنت كند آن كس را كه در دودمان، پست تر؛ در يادها، گمنام تر؛ در كفر، بزرگ تر؛ و در نفاق، سخت تر است.

و اهل مسجد، بلند گفتند:آمين، آمين. معاويه سخن خود را قطع كرد و به منزل رفت. [8] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مائده:87؛ (يا أيها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم).

[2] كوثر:3؛ (ان شانئك هو الأبتر).

[3] انبياء:111؛ (و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين).

[4] اسراء:16؛ (و اذا أردنا أن نهلك قرية أمرنا مترفيها ففسقوا فيها).

[5] اسراء:60؛ (و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا).

[6] مقتل الحسين عليه السلام 114:1.

[7] فرقان:31؛ (و كذلك جعلنا لكل نبي عدوا من المجرمين).

[8] كشف الغمة 573:1.

احتجاج امام حسن با ابن حديج

طبراني با سند خود از ابوكبير نقل كرده است:

من نزد حسن بن علي عليه السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت:كسي به نام معاوية بن حديج نزد معاوية بن ابي سفيان، علي عليه السلام را ناسزا گفت. [امام حسن عليه السلام فرمود:] آيا او را مي شناسي؟ او عرض كرد:آري. امام حسن عليه السلام

فرمود:هر وقت او را ديدي، نزد من بياور. پس نزديك خانه ي عمرو بن حريث، او را ديده و او را به حضرت نشان داد، و حضرت [چون نزديك او شد،] فرمود:آيا تو معاوية بن حديجي؟ او خاموش ماند و تا سه بار پاسخ نداد، و امام حسن عليه السلام فرمود:تو نزد آن فرزند زن جگرخوار، علي عليه السلام را ناسزا گفتي؟ آگاه باش. چنانچه در حوض كوثر، نزد او بروي - كه گمان نمي كنم - او را [در آن جا] آماده ببيني كه آستين خود را بالا زده و كافران و منافقان را از [نزديك شدن به] حوض رسول خدا صلي الله عليه و آله مي راند، آن چنان كه شتر بيگانه رانده مي شود؛ اين، فرموده ي آن راستگوي تصديق شده، ابوالقاسم صلي الله عليه و آله است. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 81:3 ح 2727 و 91، ح 2758.

اوصاف خداوند متعال

صدوق رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

كسي نزد حسن بن علي عليه السلام آمد و عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! پروردگار خود را برايم آن چنان توصيف كن كه گويي او را مي بينم. حسن بن علي عليه السلام مدتي طولاني سر به زير افكند، سپس سر بلند كرد و فرمود:

سپاس آن خدايي را كه آغازي شناخته شده، پاياني سرآمده، پيشيني ادراك شده، پسيني محدود، مدتي پايان پذير براي او نيست، نه شخص [و جسميت] دارد تا تقسيم پذيرد، و نه اختلاف صفت [با ذات] دارد تا محدود گردد. پس عقل ها و دريافت هايش، انديشه ها و خطورهايش و خردها و سازوكارهايش، حقيقت صفت او را درنيابند؛ تا [بتواني] بگويي:چه زماني پديد آمد؟ از چه سرچشمه

گرفت؟ و بر چه چيز آشكار گشت؟ در چه چيز پنهان شد؟ چرا آن چيز را نيافريد؟

او آغازكننده ي نوآفرين است، آغاز كرد آنچه را نو آفريد، نو آفريد آنچه را آغاز كرد، آنچه خواست انجام داد و آنچه فزون پذيرد، خواست. اين خداي شما، پروردگار جهانيان است. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التوحيد:45، ح 6.

اهل بيت و شيعيان

فرات كوفي با سند خود از أصبغ بن نباته نقل كرده است:

عبدالله بن جندب به علي بن ابيطالب عليه السلام نوشت:فدايت شوم، ضعفي در من است. تقويتم كن. علي عليه السلام به فرزند خود - حسن عليه السلام - فرمود تا نامه اي به او بنويسد، و او نوشت:

حقا كه محمد صلي الله عليه و آله، امين خدا در زمينش بود. پس چون وفات يافت، ما - خاندان او - امين هاي خدا در زمينش هستيم. دانش [سررسيد] مرگ ها و حوادث نزد ماست، و ما چون كسي را ببينيم، با واقعيت ايمان و با واقعيت نفاقش، او را مي شناسيم، و شيعيان ما، با نام و نسب، [براي ما،] شناخته شده اند. خدا از ما و ايشان پيمان [پايداري در راه خدا] گرفته است، به سرچشمه هاي ما مي رسند، و به قدمگاه هاي ما درمي آيند. كسي جز ما و ايشان، بر آيين [توحيدي] پدر ما - ابراهيم عليه السلام - نيست. ما در روز قيامت، دامن پيامبرمان را مي گيريم و پيامبرمان دست به دامن نور پروردگار است و شيعيان ما دست به دامن ما دارند.

هر كه از ما جدا شود، به هلاكت مي رسد، و هر كه از ما پيروي كند، به ما مي پيوندد، و ترك كننده ي ولايت ما، كافر است، و پيرو ولايت ما، مؤمن

است. هيچ كافري ما را دوست نمي دارد، و هيچ مؤمني ما را دشمن نمي دارد و هر كس با محبت ما بميرد، خدا را سزد كه او را با ما مبعوث كند.

ما براي پيروان خود، نوريم و براي آن كه از پي ما مي آيد، هدايتيم، و كسي كه از ما رو برتابد، از ما نيست، و هر كس از ما نباشد، بهره اي از اسلام ندارد.

خدا به وسيله ي ما دين خود را آغاز كرد، و با ما به پايان مي برد، و با ما سبزه هاي زمين را خوراك شما مي كند، و خدا با ما، شما را از غرق شدن امان مي دهد، و با ما، در زندگي و برزخ و قيامت و صراط و ميزان و هنگام ورود به بهشت، شما را نجات مي بخشد.

و مثل ما در كتاب خدا، همچون مثل مشكات است. مشكات، قنديل است، و در ما، چراغ است، و چراغ، محمد صلي الله عليه و آله و خاندان اويند، و چراغ، در شيشه است. «آن شيشه، گويي اختري درخشان است كه از درخت خجسته ي زيتوني - علي بن ابيطالب عليه السلام - كه نه شرقي است و نه غربي - نه يهودي است و نه نصراني - افروخته مي شود. نزديك است كه روغن [زلال] آن - هر چند بدان آتشي نرسيده باشد - روشني بخشد. نوري، بر روي نوري دگر است. خدا هر كه را بخواهد، به نور خود هدايت مي كند.» [1] .

و خدا را سزد كه ياور ما را در روز قيامت بياورد در حالي كه چهره اش درخشان، برهانش تابان و نزد او، دستاويزش بزرگ است.

و خدا را سزد كه ياور

ما را رفيق پيامبران، شهيدان، صديقان و صالحان قرار دهد، و آنان چه خوب همدمي اند.

و خدا را سزد كه دشمن و منكر ولايت ما را رفيق شيطان ها و كافران قرار دهد، و ايشان چه بد رفيقي اند.

و شهيد ما ده درجه برتر از شهداي ديگران است، و شهيد شيعيان ما هفت درجه برتر از شهيد غير خودشان است.

پس ما نجيبان [بني آدم] و پيشگامان پيامبران و جانشينان خدا در زمين و همان «خالص شده هاي براي خدا» در كتاب خداييم، و ما نزديك ترين مردم به پيامبر خداييم، و ما آن كسانيم كه خدا دين خود را براي ما تشريع كرد، و در كتاب خود فرمود:«از دين، آنچه را كه به نوح درباره ي آن سفارش كرد، براي شما تشريع كرد، و آنچه را به تو وحي كرديم، و آنچه را كه درباره ي آن به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش نموديم كه دين را برپا داريد، و در آن تفرقه اندازي مكنيد» [2] - و بر امت محمد صلي الله عليه و آله باشيد - [آري:] «بر مشركان [آنچه كه ايشان را به سوي آن فرامي خواني]، گران مي آيد.» [3] . [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نور:35؛ (الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة) (لا شرقية و لا غربية) (يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نار نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء).

[2] شوري:13؛ (شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي أوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي أن أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه).

[3] شوري:13؛ (كبر علي المشركين).

[4] تفسير فرات الكوفي:285، ح 385.

اهل بيت حجت هاي خداوند

خزار قمي با سند خود نقل كرده است:امام حسن عليه السلام فرمود:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در خطبه ي خود، پس از حمد و ثناي خداوند، فرمود:اي جماعت مردم! گويا [وفاتم نزديك است و به سوي خدا] فراخوانده مي شوم و [بايد] اجابت كنم، و من در ميان شما دو گوهر گرانبها - كتاب خدا، و اهل بيتم را - به جا مي گذارم كه اگر به آن دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نشويد. پس از ايشان بياموزيد، و به ايشان ياد مدهيد؛ زيرا از شما داناترند. زمين از ايشان خالي نمي ماند، و گرنه زمين، اهل خود را فروخواهد برد.

سپس فرمود:خدايا! من مي دانم كه دانش [هدايت] نابود نمي شود و پايان نمي پذيرد، و تو زمين خود را از حجت بر بندگانت خالي نمي گذاري؛ يا آشكار است و پيروي نمي شود، و يا پنهان است و بي نام و نشان؛ تا حجتت باطل نگردد، و اوليائت پس از هدايت گمراه نشوند؛ كه ايشان در شمار، كم ترين و در منزلت نزد خدا، برترين هايند.

و چون از منبر پايين آمد، عرض كردم:اي رسول خدا! آيا تو خود، حجت خدا بر همه ي خلائق نيستي؟ فرمود:حسن جان! خدا مي فرمايد:«همانا تو بيم دهنده اي، و براي هر مردمي، هدايت كننده است.» [1] من، بيم دهنده ام، و علي، هدايت كننده. عرض كردم:اي رسول خدا! اين كه فرمودي:زمين از حجت خالي نمي ماند؟ فرمود:آري، علي امام و حجت پس از من است، و تو حجت و امام پس از اويي، و حسين عليه السلام، امام و حجت پس از تو است و.... [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الرعد:7؛ (انما أنت منذر و لكل قوم هاد).

[2] كفاية الاثر:162.

امامت

طبرسي رحمه الله مي گويد:سليم بن قيس نقل كرده است:

عبدالله بن جعفر بن ابيطالب گفت:معاويه به من گفت:تو چقدر حسن و حسين را احترام مي كني؟ آنان بهتر از تو نيستند، و نيز پدر آنان بهتر از پدر تو نيست، و چنان چه فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله نبود، مي گفتم:مادر تو (أسماء بنت عميس) كم تر از فاطمه عليهاالسلام نيست.

من از گفتار او خشمگين شدم، و نتوانستم خودداري كنم و گفتم:به راستي كه تو نسبت به حسن و حسين عليه السلام و پدر و مادرشان، كم معرفتي! آري، سوگند به خدا! آنان بهتر از من، و پدر و مادرشان بهتر از پدر و مادر من است، و من - كه نوجوان بودم - از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي آنان سخناني شنيده ام كه به خاطر دارم.

و معاويه - كه در مجلس او جز حسن و حسين و من و ابن عباس و برادرش فضل نبود - گفت:بگو آنچه شنيدي كه به خدا دروغگو نيستي. [گفتم:] آنچه شنيده ام، از آنچه در ذهن توست [نيز] بزرگ تر است.

گفت:بگو، هر چند بزرگ تر از احد و حري باشد؛ زيرا تا يك نفر از شاميان [اين جا] نيست [كه بشنود] باكم نيست، و وقتي كه زورگوي شما كشته، و جمع شما پراكنده شد، و حكومت در دست اهل، و جايگاه اصلي خود قرار گرفت! ديگر باكم نيست كه چه مي گوييد؟ و ادعاهاي شما به ما زيان نرساند.

[گفتم:] از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:من از خود مؤمنان، به آنان شايسته ترم، و هر كه را من چنين باشم، تو نيز

اي برادرم [علي]! از خود او به او شايسته تري. [اين را در حالي مي فرمود كه] علي پيش روي او در خانه بود، و نيز حسن و حسين عليهماالسلام، و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد و نيز فاطمه عليهاالسلام و ام ايمن و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام حضور داشتند. و رسول خدا صلي الله عليه و آله دست بر بازوي علي عليه السلام زد، و همان سخن را سه بار تكرار كرد. سپس بر امامت دوازده امام تصريح فرمود.

سپس فرمود:و بر امتم دوازده رهبر گمراهي - كه همه گمراهند و گمراه كننده - [حاكم] خواهند شد، ده نفرشان از بني اميه، و دو نفرشان از قريش خواهند بود، كه گناه همه ي آنان، و هر كه را گمراه كنند، به عهده ي آن دو نفر است. سپس نام آنان را برد و فرمود:فلاني و فلاني و فلاني، و سرسلسله و فرزند او از آل ابوسفيان، و نيز هفت نفر از فرزندان حكم بن عاص كه اولين شان مروان است.

معاويه گفت:اگر سخن شما راست باشد، من و سه نفر پيش از من، و همه سرپرستان اين امت، و نيز اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله از مهاجران و انصار، و نيز تابعين، در هلاكتيم؛ به جز اهل بيت و شيعيان شما!

[گفتم:] سوگند به خدا! من آنچه گفتم، حق است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم.

معاويه رو به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و ابن عباس كرد و گفت:ابن جعفر چه مي گويد! ابن عباس به معاويه - كه در مدينه حضور داشت و پس از شهادت علي عليه السلام، اولين سال استقرار حكومتش

بود - گفت:بفرست سراغ كساني كه نام برد، مثل عمر بن ام سلمه و اسامة تا بيايند و همه شهادت دهند كه اين سخنان را از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده اند. [و او انجام داد]؛ سپس به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و ابن عباس و فضل و ابن ام سلمه و اسامه رو كرد و گفت:آيا همه ي شما بر عقيده ي ابن جعفريد؟ گفتند:آري. معاويه گفت:شما اي فرزندان عبدالمطلب! امر بزرگي را ادعا مي كنيد و دليل قوي مي آوريد، و اگر حق باشد بر امري - كه آن را پنهان مي داريد و مردم از آن غافلند - صبر مي كنيد، و چنانچه حق باشد، امت هلاك شده، و از دين خود برگشته و به پروردگار خود كفر ورزيده، و پيامبر خود را انكار كرده است؛ مگر شما اهل بيت و كساني كه عقيده ي شما را دارند، كه آنان كم اند.

ابن عباس رو به معاويه كرد و گفت:خداوند فرمود:«و از بندگان من، اندكي سپاسگزارند.» [1] ، و فرمود:«[به استثناي كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند] و اينان بس اندكند» [2] و اي معاويه! شگفتي تو از سخن من بالاتر از شگفتي داستان بني اسرائيل نيست كه ساحران [به موسي ايمان آوردند و آن چنان پايدار بودند كه] به فرعون گفتند:«پس هر حكمي مي خواهي، بكن» [3] ، [آري] به موسي ايمان آوردند و تصديقش كردند. سپس موسي آنان را و هر كه را از بني اسرائيل كه به دنبالشان آمد، حركت داد و از دريا گذراند، و شگفتي ها به ايشان نماياند. و با اين كه موسي و تورات و دين او را قبول داشتند، گذرشان به بت هايي - كه پرستش مي شدند -

افتاد و گفتند:«[اي موسي!] همان گونه كه براي آنان خداياني است، براي ما نيز خدايي قرار ده. گفت:راستي شما مردمي هستيد كه ناداني مي كنيد» [4] ، و همه جز هارون، گوساله پرست شدند و گفتند:«اين، خداي شما و خداي موسي است» [5] ، و پس از آن، موسي به آنان گفت:«به سرزمين مقدس درآييد» [6] ، و از پاسخ ايشان همان است كه خداي سبحان [در قرآن] آورده است. پس موسي گفت:«پروردگارا! من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم. پس ميان ما و اين قوم فاسق جدايي بينداز» [7] .

بنابراين، پيروي اين امت از كساني كه به آنان رياست كردند و آنان را به فرمان خود درآوردند - و نيز سوابقي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و منزلت هايي كه نزد او داشتند، و خويشان سببي يي كه بر دين محمد صلي الله عليه و آله و قرآن اقرار داشتند ولي كبر و حسد، آنان را واداشت تا با امام و ولي امر خود مخالفت كنند - [آري، پيروي امت از اينان] شگفت آورتر نيست از مردمي كه از زيور خود، گوساله ساختند و به پرستش آن همت گماشتند و به آن سجده كردند، و پنداشتند كه آن، پروردگار جهانيان است، و همه بر اين عقيده، اتفاق كردند جز هارون.

و اين چنين نيز با آقاي ما - كه جايگاه او نزد پيامبر صلي الله عليه و آله همچون جايگاه هارون نزد موسي است - همراه با خاندانش گروهي اندك ماند؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبير. سپس زبير نيز برگشت، و تنها آن سه نفر با امام خود پايدار ماندند تا

به ديدار حق شتافتند.

معاويه! آيا تعجب مي كني كه خدا يك يك امامان را نام برده است؟ رسول خدا در غدير خم و جاهاي ديرگ، بر [امامت] آنان تصريح و با آنان بر مردم احتجاج كرد، و فرمود تا از ايشان پيروي كنند و خبر داد كه اولين آنان، علي بن ابيطالب عليه السلام است كه ولي هر مرد و زن مؤمن، پس از پيامبر، و جانشين و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله در [بين] مردم است.

و اين رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه روز [نبرد] موته، سپاهي را به فرماندهي جعفر فرستاد و فرمود:اگر جعفر كشته شد، زيد و اگر او نيز كشته شد، عبدالله بن رواحه فرماندهي را به عهده گيرند و چنان شد كه فرمود. پس آيا باور مي كني كه براي پس از خود، خليفه اي نگمارد و كار را به خودشان واگذارد؟ گويا رأي مردم از رأي و اختيار پيامبر صلي الله عليه و آله، به هدايت و رشدشان نزديك تر است؟! آري، پيامبر اين مردم را در حيرت و بي خبري نگذاشت و آنان پس از بيان و ارشاد پيامبر صلي الله عليه و آله، [رو برتافتند و] كردند آنچه كردند.

و اما آن چهار نفري كه پشت به علي عليه السلام كردند، و به رسول خدا صلي الله عليه و آله دروغ بستند و پنداشتند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده است:«خدا براي ما اهل بيت، ميان نبوت و خلافت جمع نكرده است»، با شهادت خود، و با سخن دروغ و مكرآميز خود، مردم را به شبهه انداختند.

معاويه گفت:اي حسن! چه مي گويي؟ فرمود:معاويه! آنچه را

تو گفتي و ابن عباس گفت، شنيدم. و تعجب از تو و كم حيايي و جسارت تو در پيشگاه خداست كه گفتي:خدا زورگوي شما را برد و حكومت را به جايگاه اصلي خود برگرداند؟! آيا تو اي معاويه! جايگاه اصلي خلافت پيامبر صلي الله عليه و آله هستي و ما نيستيم؟! واي بر تو و بر آن سه نفر پيش از تو، كه تو را در اين مسند نشاندند، و اين روش [باطل] را به سود تو پديد آوردند! من سخني مي گويم كه تو اهل آن نيستي، بلكه مي گويم تا اين فرزندان پدرم - كه در اطراف من اند - بشنوند.

اين امت، در امور فراواني اتفاق نظر دارند، و هيچ گونه اختلاف و كشمكش و جدايي ميانشان نيست، چون:شهادت به اين كه هيچ معبود بحقي جز خدا نيست، و محمد بنده و فرستاده ي خداست، و نمازهاي پنجگانه، و زكات واجب، و روزه ي ماه رمضان، و حج خانه ي خدا، و چيزهاي فراوان و بي شمار ديگري كه از طاعات خدا به حساب مي آيند، و نيز همچون:حرمت زنا، و دزدي، و دروغ، و قطع رحم، و خيانت. و چيزهاي فراوان و بي شمار ديگري كه از گناهان خدا به شمار مي آيند.

ولي در طريق «ولايت» با هم اختلاف كردند، با هم جنگيدند و دسته دسته شدند، آن چنان كه يكي، ديگري را لعن مي كند و برخي از برخي ديگر بيزاري مي جويد، و دسته اي به پيكار دسته ي ديگر مي رود. آيا كدام يك شايسته تر و سزاوارتر به ولايت اند؟! آيا دسته اي نيست كه از كتاب خدا و سنت پيامبر پيروي كند؟

پس هر كس به همه ي آنچه اهل قبله در آن اتفاق دارند، تمسك جويد

و دانش آنچه را اختلاف دارند، به خدا برگرداند، سلامت يابد و از آتش برهد و به بهشت درآيد. و هر كس را خدا توفيق داد و منت نهاد و دلش را به نور معرفت واليان امر و امامان شان روشنايي بخشيد، و دانست كه جايگاه اصلي دانش الهي كجاست، او نزد خدا سعادتمند، و ولي خدا خواهد بود، كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«خدا رحمت كند كسي را كه حق را شناخت و [از آن] سخن گفت و سود برد، يا ساكت ماند و سلامت يافت».

ما - خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله - مي گوييم:امامان امت از ما هستند، و خلافت جز در ما شايسته نيست. و خدا در كتاب خود و سنت پيامبرش ما را اهل آن قرار داده است، و [حقيقت] علم در ماست و ما اهل آنيم، و دانش، از همه ي جهات [از اصول و فروع] نزد ما جمع است؛ آن چنان كه تا روز قيامت، هيچ چيزي - حتي تاوان خراشي - پديد نيايد مگر آن كه با املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله، و دست خط علي عليه السلام، نزد ما [و در جان ما] مكتوب است.

و گروهي پنداشتند كه به امامت [و علم]، از ما شايسته ترند؛ حتي تو، اي پسر هند! اين ادعا را داري، و [دلخوشي و] مي گويي:عمر نزد پدرم فرستاد كه مي خواهم قرآن را در مصحفي بنويسم، آنچه از قرآن نوشته اي نزد من بفرست، و پدرم نزد او رفت و فرمود:[اين نخواهد شد] مگر آن كه گردنم را بزني. گفت:چرا؟ فرمود:زيرا [اين، قرآن و تأويل و حقيقت قرآن است كه]

خداي سبحان فرمود:«[آن را جز خدا] و ريشه داران در دانش، [كسي نمي داند]»، و از آن، مرا اراده فرموده است، نه تو و يارانت را؛ و عمر غضب كرد و گفت:فرزند ابوطالب مي پندارد كه كسي جز او دانش ندارد. [سپس به ظاهر قرآن بسنده كرد و ندا داد:] هر كه نزد او چيزي از قرآن است، بياورد. و چون كسي مي آمد و چيزي مي خواند كه نفر ديگري نيز آن را داشت، مي نوشت، وگرنه نمي نوشت. سپس [گروهي] گفتند:بسياري از قرآن از دست رفت. سوگند به خدا! دروغ گفتند، بلكه قرآن نزد اهلش گردآوري و محفوظ است.

سپس عمر به قاضيان و واليان خود دستور داد:اجتهاد كنيد و به آنچه حق مي بينيد، داوري كنيد. او و برخي از واليانش، پيوسته در اشتباه بزرگي واقع مي شدند و پدرم آنان را از آن اشتباه بيرون مي آورد تا با آن، برايشان احتجاج شود. و قاضيان نزد خليفه ي خود جمع مي شدند، و در يك چيز، گوناگون داوري مي كردند، و عمر همه را روا مي دانست؛ زيرا خدا به او حكمت و كلام فيصله دهنده نداده بود.

و [با اين وصف،] هر دسته اي از مخالفان اهل قبله ي ما مي پندارند كه جايگاه اصلي خلافت و علم، غير از ماست. پس از خدا كمك مي جوييم بر كسي كه به ما ستم كرد، و حق ما را انكار نمود، و بر ما سلطه يافت، و براي مردم بر ما راهي را گشود كه همچون تويي به آن بهانه مي جويد. و خدا ما را بس، و خوب وكيلي است.

همانا مردم سه دسته اند:

1. مؤمني كه حق ما را مي شناسد، و تسليم و پيرو ماست و اين، رستگار و

دوستدار و ولي خداست.

2. دشمن آشكار ما كه از ما بيزاري مي جويد، و ما را لعن مي كند و خون ما را مباح مي شمرد و حق ما را انكار مي كند، و [در پندارش] با بيزاري از ما خدا را اطاعت مي كند و اين، كافر مشرك فاسق است، و از روي ناداني، كافر و شرك ورزيده است؛ چنان كه [گروهي] از روي ناداني، خدا را نيز ناسزا گويند.

3. كسي كه موارد اتفاق را مي گيرد و دانش مشتبهات و ولايت ما را به خدا برمي گرداند، از ما پيروي نمي كند و با ما دشمني نمي ورزد، و به حق ما معرفت ندارد؛ ما اميدواريم كه خدا او را بيامرزد و به بهشت درآورد كه اين، مسلمان ناتوان است.

چون معاويه، سخنان آن حضرت را شنيد، دستور داد تا به هر يك از آنان - جز حسن و حسين عليهماالسلام و ابن جعفر - صد هزار درهم، و به هر يك از آنان يك ميليون درهم بدهند. [8] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبأ:13؛ (و قليل من عبادي الشكور).

[2] ص:24؛ (و قليل ما هم).

[3] ص:24؛ (فاقض ما أنت قاض).

[4] اعراف:138؛ (اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون).

[5] طه:88؛ (هذا الهكم و اله موسي).

[6] طه:88؛ (ادخلوا الأرض المقدسة).

[7] مائدة:25؛ (رب اني لا أملك الا نفسي و أخي فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين).

[8] الاحتجاج 56:2.

ايستادن هنگام عبور جنازه

حميري باسند خود از امام صادق عليه السلام، از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام با اصحاب خود نشسته بود كه جنازه اي را عبور دادند. برخي برخاستند ولي آن حضرت برنخاست و چون

جنازه را بردند، يكي از ياران گفت:خدا از بلاها حفظت كند! چرا برنخاستي، با اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله چون جنازه اي را از كنارش عبور مي دادند، برمي خاست؟!

امام حسن عليه السلام فرمود:رسول خدا صلي الله عليه و آله، يك بار برخاست، و آن زماني بود كه آن حضرت در يك جاي تنگي نشسته بود و جنازه ي يك يهودي را عبور دادند و او برخاست و دوست نداشت كه آن جنازه بر بالاي سر او قرار گيرد. [1] .

دولابي با سند خود از امام صادق عليه السلام، از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام در ميان گروهي نشسته بود كه جنازه اي را عبور دادند، و چون جنازه [به كنار ايشان] رسيد، مردم برخاستند و آن حضرت فرمود:جنازه ي يك يهودي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر سر راه آن نشسته بود، عبور دادند و پيامبر صلي الله عليه و آله برخاست؛ زيرا دوست نداشت كه آن جنازه بر بالاي سر او قرار گيرد. [2] .

طبراني با سند خود از محمد بن سيرين نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام و ابن عباس - كه خدا از آنان خشنود باد - نشسته بودند كه جنازه اي را عبور دادند، و يكي از آنان برخاست و ديگري برنخاست. يكي از آنان گفت:آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله برنخاست؟ و ديگري پاسخ داد:آري، سپس نشست. [3] .

و نيز طبراني با سند خود از محمد بن سيرين نقل كرده است:

جنازه اي را از كنار ابن عباس و حسن بن علي عليه السلام عبور دادند، پس حسن عليه السلام برخاست و ابن عباس نشست.

حسن عليه السلام فرمود:آيا پيامبر صلي الله عليه و آله براي جنازه ي يك مرد يا زن يهودي كه از كنارش عبور دادند، برنخاست؟ او گفت:آري و نشست. [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قرب الاسناد:88، ح 292.

[2] الذرية الطاهرة:112، ح 119.

[3] المعجم الكبير 86:3، ح 2743.

[4] المعجم الكبير 86:3، ح 2744.

ارمغان روزه دار

صدوق رحمه الله با سند خود از امام حسن عليه السلام نقل كرده است:ارمغان مرد روزه دار اين است كه محاسن خود را عطر زند و لباس خود را خوشبو كند، و تحفه ي زن روزه دار اين است كه سر خود را شانه زند و لباس خود را خوشبو كند. [1] .

طبرسي رحمه الله از عمير بن مامون - كه دخترش همسر امام حسن عليه السلام بود - نقل كرده است:دخترم گفت:ابن زبير، امام حسن عليه السلام را به غذاي مهماني فراخواند، و آن حضرت - كه روزه بود - برخاست، ابن زبير گفت:[آقاجان!] همان جا باش تا تو را ارمغان روزه دار دهم؛ پس بر محاسن حضرت عطر زد و لباسش را خوشبو كرد، و آن حضرت فرمود:و اين چنين است ارمغان زن روزه دار كه موي سر خود را شانه زند، و لباسش را خوشبو كند. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال:61، ح 86.

[2] مكارم الاخلاق:40.

اهلال و تلبيه در حج

طبراني با سند خود از حسن بن علي عليه السلام نقل كرده است:

رسول خدا صلي الله عليه و آله همه را انجام داد:هم زماني كه بر مركب خود سوار شد، «صدا به لبيك اللهم لبيك» بلند كرد، و هم زماني كه بر زمين بيابان و پيش از سوار شدن بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 89:3، ح 2752.

افسانه طلاق

ده ها سال پس از درگذشت امام حسن عليه السلام دشمنان اهل بيت عليهم السلام به تحريف تاريخ زندگي امام حسن عليه السلام پرداختند و داستان هايي درباره ي شمار زنان آن حضرت و طلاق هاي همسرانش، نقل كردند كه بدون هيچ شكي، همه ي آن ها ساخته ي دشمنان اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا در صورت صحت اين داستان ها، معاويه كه در كمين لغزش هاي امام حسن عليه السلام بود، در ديدارهاي خود با آن حضرت و يا در نامه ها و سخنراني هاي خويش، آن ها را گوشزد مي كرد و يا برخي از شيعيان كه آن حضرت را به علت صلح با معاويه سرزنش مي كردند، درباره ي شمار زنان و طلاق ها هم او را سرزنش مي كردند. اگر چنين خطاهايي در زندگي آن حضرت بود، معاويه و دستگاه تبليغاتي اموي، آن را در بوق و كرنا مي كردند.

علاوه بر اين، متون تاريخي و كتاب هاي قديمي انساب و رجال - كه در اختيار ما قرار دارند - درباره ي شمار همسران و فرزندان آن حضرت، سخني به گزافه نگفته اند. [1] .

علماي ما در اين زمينه، به تفصيل سخن گفته اند و در رفع شبهات، كوشيده اند. از باب نمونه مي توانيد به كتاب حياة الامام الحسن عليه السلام، تأليف علامه باقر شريف قريشي مراجعه فرماييد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حياة الامام الحسن عليه السلام 415:2.

اخلاق مؤمنان

سبزواري مي گويد:امام حسن بن علي عليه السلام فرمود:

از اخلاق مؤمن اين است كه در دين [و دينداري، بانشاط و] توانمند؛ و در نرمخويي، بزرگوار؛ و در علم [و شناخت امور]، دورانديش؛ و در بردباري [در برابر نامردمان]، دانا؛ و در انفاق [و كمك به نيازمندان]، فزون بخش؛ و در عبادت، ميانه رو؛ و در طمع، پرهيزكار؛ و در پايداري، نيكوكار است؛ بر كسي كه دشمن دارد، ستم نمي كند؛ و در [راه] كسي كه دوست دارد، گناه نمي كند؛ و آنچه را كه براي او نيست، ادعا نمي كند؛ و حقي را كه به زبان اوست، انكار نمي كند؛ بدگويي، و عيب جويي، و غرض ورزي ندارد؛ در نماز، خاشع است و در زكات، فزون بخش؛ در فراخ روزي [و آسودگي]، سپاسگزار است و در بلا [و گرفتاري]، بردبار؛ به آنچه كه دارد قانع است؛ خشم، او را [با خود] نبرد، و آزمندي، او را سركش نكند؛ با مردم مي آميزد تا بداند؛ و خاموش مي ماند تا در امان باشد؛ اگر كسي به او ستم كند، صبر مي كند تا خداي پاداش دهنده، انتقام كشد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جامع الاخبار:339، ح 949.

اهميت انديشه

ديلمي نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:[گرفتاري ها و] مصيبت ها،كليدهاي پاداش [خداوندي] هستند.

و فرمود:نعمت ها تا هستند، ناشناخته اند و چون پشت كردند، شناخته مي شوند.

و فرمود:بر شما باد كه بينديشيد؛ زيرا انديشه، زندگي دل بينا و كليدهاي درهاي حكمت است.

و فرمود:بهترين زمان بخشش [و گذشت] بزرگوار، زماني است كه گنهكار براي معذرت خواهي در تنگنا قرار گيرد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الدين:297.

اهميت علم

يعقوبي مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام فرزندان خود و فرزندان برادر خود را خواند و فرمود:فرزندانم؛فرزندان برادرم! شما كوچكان اين مردميد، و زود است كه خود، بزرگان مردم ديگر شويد؛ پس دانش را فراگيريد. و هر كس كه نتواند آن را نقل يا حفظ كند، بايد آن را بنويسد و در خانه ي خود بگذارد. [1] .

اربلي مي گويد:امام حسن عليه السلام فرمود:

علم خود را به مردم بياموز، و علم ديگران را فراگير كه در اين صورت، علم خود را استوار كرده اي، و آنچه را نمي دانستي، ياد گرفته اي. [2] .

و فرمود:خوب پرسيدن، نصف دانش است. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي 227:2.

[2] كشف الغمة 571:1.

[3] كشف الغمة 575:1.

اندرزهاي امام حسن

حراني نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:[بندگان خدا!] بدانيد كه خدا شما را بيهوده نيافريد، و خودسر رها نكرد، اجل هاي شما را نوشت. و روزي ها را ميان شما تقسيم كرد تا هر خردمندي منزلت خود را بشناسد و بداند كه آنچه برايش مقدر است، به آن مي رسد و آنچه برايش مقدر نيست، نمي رسد. خداوند رزق و روزي دنياي شما را به عهده گرفت، و شما را براي عبادت خود فراغت داد، و شما را بر سپاس خود ترغيب كرد، و ياد خود را بر شما واجب كرد، و به تقوا سفارش نمود، و آن را نهايت خشنودي خود قرار داد كه «تقوا» در هر توبه، و سرآمد هر حكمت، و شرف هر كاري است، [و] به سبب تقوا، پارسايان، رستگار شدند. خداوند متعال فرمود:«به راستي كه پارسايان را، رستگاري است» [1] ، و فرمود:«و خدا كساني را كه پارسايي پيشه كنند،

به [پاس] كارهايي كه مايه ي رستگاري شان شد، نجات مي دهد، بدي [و عذاب] به آنان نمي رسد، و غمگين نخواهند شد» [2] پس اي بندگان خدا! از خدا پروا كنيد، و بدانيد كه هر كه از خدا پروا كند، خدا راهي براي بيرون شدن از فتنه ها به رويش بگشايد، و در كارش، درستي بخشد، و هدايتش را فراهم كند، و حجت و دستاويزش را پيروز سازد، و روسفيدش كند، و خواسته اش را عطا كند، [و] با افرادي كه خدا نعمت به آنان داده است، يعني پيامبران و راستي پيشگان و گواهان و شايستگان [همنشين سازد]، و اينان چه خوش رفيقاني اند! [3] .

و حراني مي گويد:

كسي از امام حسن عليه السلام خواست كه اندرزش دهد، فرمود:مبادا مرا بستايي كه من از تو به خود داناترم؛ يا مرا تكذيب كني كه تكذيب شده، رأيي ندارد؛ يا نزد من از كسي غيبت كني. او عرض كرد:آيا بروم؟ فرمود:آري، اگر خواهي [برو].

و فرمود:هر كه خواهان عبادت است، دل را براي آن زلال كند. چون نافله ها به واجب ها زيان رساند، رهايشان كنيد. يقين، پناهگاه سلامت است. هر كه دوري سفر را ياد آورد، خود را آماده كند. و عاقل، به خيرخواه خود خيانت نكند. ميان شما و [تأثير] موعظه، حجاب عزت [و كبر] آويخته است. دانش، عذر دانش آموزان را برطرف مي سازد. هر اجل رسيده اي، مهلت مي خواهد و هر فرصت داده شده اي، امروز و فردا مي كند.

و فرمود:بندگان خدا! از خدا بترسيد و پيش از فرارسيدن پيري، در طلب كمال بكوشيد، و پيش از كيفرهاي پاره پاره كن و [مرگ] ويرانگر لذت ها، به عمل نيك بشتابيد كه نعمت هاي دنيا پايدار، و گرفتاري هايش

امان بخش نيست. و از بدي هايش نتوان سپر گرفت، غروري فريبنده، و تكيه گاهي خميده است. پس اي بندگان خدا! از اين عبرت ها پند گيريد، و از آثار [پيشينيان] عبرت گيريد، و با نعمت هاي خداوندي خود را [از گناهان] بازداريد، و از اندرزها سود بريد، كه خدا پناه و ياوري كافي است. و قرآن، حجت و طرف محاسبه اي تمام است، و بهشت براي ثواب، و دوزخ براي كيفر و پاياني غم انگيز بس است. [4] .

و نيز نقل كرده كه فرمود:

اي مردم! هر كه به درگاه خدا اخلاص ورزد و سخن او را راهنماي خود كند، به استوارترين مقصد راه يابد، و خدا توفيق رشدش دهد و به بهترين ها ارشادش فرمايد كه پناهنده ي خدا، در امان و محفوظ است، و دشمن او، بيمناك و بي پناه. پس با ذكر فراوان، خود را از [كيفر] خدا بازداريد، و با پارسايي از خدا بترسيد، و با فرمانبري به خدا تقرب جوييد كه او [به بندگان خود] نزديك و پاسخ گو است. خداوند متعال فرمود:«هر گاه بندگان من، از تو درباره ي من بپرسند [به آنان بگو:] من نزديكم، و دعاي دعا كننده را چون مرا بخواند، اجابت مي كنم. پس بايد فرمان مرا برند و به من ايمان آرند، باشد كه راه يابند» [5] پس فرمان خدا را ببريد و به او ايمان بياوريد؛ زيرا سزاوار نيست كه كسي را كه عظمت خدا را دريابد، بزرگي كند؛ زيرا بلندي منزلت آنان كه عظمت خدا را دريابند، به تواضع است، و عزت آناني كه بدانند جلال خدا چيست، به افتادگي است، و سلامت آناني كه قدرت خدا را دريابند، به اين است كه

از او فرمان برند و پس از معرفت، خود را ناشناخته ننمايند و پس از هدايت، گمراه نشوند.

يقين داشته باشيد تا ويژگي هدايت را نشناسيد، تقوا را نخواهيد شناخت، و تا آناني را كه قرآن را پشت سر انداختند، نشناسيد، به پيمان قرآن نتوانيد درآويخت، و تا تحريف كنندگان قرآن را نشناسيد، آن را چنان كه حق تلاوتش باشد، نخواهيد خواند. پس چون اين ها را شناختيد، بدعت ها و پيرايه ها را نيز خواهيد شناخت، و افتراهاي بر خدا، و تحريف [معنوي سخنان او را] مي بينيد، و نيز پي مي بريد آن كه سقوط كرد، چگونه [و چرا] سقوط كرد.

و [اي بندگان خدا!] نادانان، شما را به ناداني نكشانند، و اين [قرآن شناسي و حق شناسي] را از اهلش (خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام) بجوييد كه شما را از ناداني دشمنانشان آگاه مي كند، و حكمت گفتار آنان از [رمز] سكوتشان، و ظاهرشان از باطنشان خبر مي دهد. با حق مخالفت نكنند و در آن اختلاف ندارند، و سنت خدا براي آنان در پيشينيان اجرا شده، و حكم خدا در حق آنان گذشته است. به راستي كه در اين، تذكري است براي بيداردلان، و آن را براي فهم و درايت بشنويد نه براي نقل در روايت، كه راويان كتاب فراوانند و فهم كنان آن اندك، و از خدا كمك خواهيم. [6] .

اربلي مي گويد:حسن بن علي عليه السلام فرمود:

هر كه عقل ندارد، ادب ندارد و هر كه همت ندارد، جوانمردي ندارد و هر كه دين ندارد، حيا ندارد و سرآمد خرد، خوشرفتاري با مردم است و هر دو سرا با عقل به دست مي آيد و هر كه بي بهره از عقل باشد،

از هر دو سرا بي بهره خواهد بود.

و فرمود:دانش خود را به مردم ياد ده، و دانش ديگران را فراگير كه [در آن صورت،] دانش خود را استوار كرده اي و آنچه را نمي دانستي ياد گرفته اي.

و از خاموشي پرسيدند، فرمود:خاموشي، پوشش درماندگي و زينت آبرو است. و شخص ساكت، در آسايش و همنشين او در امنيت است.

و فرمود:هلاكت مردم در سه چيز است:كبر، حرص و حسد. پس كبر، مايه ي نابودي دين است و ابليس به سبب آن از رحمت خداوند دور شد، و حرص، دشمن جان آدمي است و آدم به سبب آن از بهشت بيرون شد، و حسد، پيشاهنگ بدي هاست و قابيل به سبب آن هابيل را كشت.

و فرمود:نزد كسي مرو مگر آن كه به بخشش او اميدوار باشي، و [يا] از [ستم و] سلطه ي او بيمناك باشي، يا از علم او بهره ببري، يا به بركت دعاي او اميدوار باشي، يا صله ي رحمي را كه ميان تو و اوست، انجام دهي. [7] .

و اربلي مي گويد:امام حسن عليه السلام فرمود:

چون اميرمؤمنان عليه السلام از ضربت ابن ملجم در احتضار قرار گرفت، نزد او آمدم و بي تابي كردم، فرمود:آيا بي تابي؟ عرض كردم:چگونه بي تاب نباشم با اين كه شما را در اين حال مي بينم؟ فرمود:«چرا چهار خصلت را به تو نياموزم كه اگر آن ها را رعايت كني، رستگار شوي، وگرنه هر دو جهان را از دست دهي؛ فرزندم! هيچ دارايي بالاتر از عقل نيست، و هيچ نداري همچون ناداني نيست، و هيچ تنهايي سخت تر از خودشگفتي نيست، و هيچ شادي لذت بخش تر از خوش اخلاقي نيست». و من اين [سخنان] را از امام حسن عليه السلام كه

از پدر خود [اميرمؤمنان عليه السلام] نقل مي كرد، شنيدم و تو اگر خواستي آن را ضمن مناقب او با پدر بزرگوارش بياور. [8] .

و نيز اربلي مي گويد:امام حسن عليه السلام فرمود:

هيچ ظالمي را نديدم كه بيش تر از حسود، به مظلوم شبيه باشد.

و فرمود:آنچه را كه از دنيا طلب كرده اي و به آن نرسيده اي، همچون چيزي كه به ذهن خود نگذرانده اي، قرار ده. و بدان كه جوانمردي قناعت و خشنودي [به آنچه داري]، بيش تر از جوانمردي بخشش است، و تمام كردن نيكويي بهتر از آغاز آن است.

و از عاق پدر و مادر شدن پرسيدند، فرمود:اين كه ايشان را [از احسان خود] بي بهره كني و از ايشان دوري گزيني. [9] .

مجلسي رحمه الله نقل كرده است:[امام حسن عليه السلام] فرمود:

عقل [رحماني]، نگه داري دل توست آن [ايمان و پيماني] را كه به او سپرده اي و دورانديشي، پاييدن فرصت [كارهاي نيك] است، و شتاب به آنچه در [حوزه ي] توانت قرار گيرد، و بزرگي، تحمل زيان ها [و گرفتاري هاي در راه خدا] و ساختن [فضيلت ها و] كرامت هاست، و بزرگواري [و آقايي]، برآوردن [نياز] نيازمند و دادن بخشش هاست، و نازك بين، در جست وجوي اندك ها بودن و [خود را] از بي ارزش ها بازداشتن است، و تكلف، چسبيدن به كسي است كه با تو هماهنگ و نگريستن به چيزي است كه به تو مربوط نيست. و ناداني، پيش از دست يابي به لحظه ي مناسب كاري، با شتاب به آن پرداختن، و خودداري از پاسخ [به پيامدهاي آن] است، و خاموشي در بسياري جاها، خوب ياوري است؛ هر چند سخنور باشي.

و فرمود:خداي سبحان در درخواستي را بر كسي نگشود كه در اجابت آن

را ببندد، و در عملي را بر كسي نگشود كه در پذيرش آن را ببندد، و در شكري را بر كسي نگشود كه در فزوني آن را ببندد.

و به آن حضرت گفته شد:اي فرزند رسول خدا! چگونه صبح كردي؟ فرمود:صبح كردم در حالي كه پروردگاري بالاي سر و آتشي پيش رو دارم، و مرگ مرا مي جويد، در حالي كه حساب خداوندي ديده به من دوخته است، و من در گرو عمل خويشم كه آنچه دوست دارم، [در اعمال خود] نمي يابم و آنچه دوست ندارم، از خود نمي رانم، و كارها در اختيار ديگري است، اگر خواهد عذاب كند و اگر خواهد بگذرد. پس چه كسي نيازمندتر از من است؟

و فرمود:كار نيك آن است كه پيش از آن، تأخيري نباشد، و پس از آن منتي نيايد. و از بزرگ ترين بزرگواري ها، بخشش پيش از خواهش است.

و از او درباره ي بخل پرسيدند، فرمود:اين است كه آدمي، انفاق خود را تلف ببيند و خودداري از انفاق را، شرف.

و فرمود:هر كس دارايي خود را بشمرد، بخشش او نابود مي شود.

و فرمود:هراس از مردم، به اندازه ي هوشمندي [ما] از [درون خودخواه] ايشان است.

و فرمود:وعده دادن، بيماري بخشش است، و وفاي به آن، درمان اوست.

و فرمود:وفاي به عهد، درمان بخشش است.

و فرمود:در كيفر گناه شتاب مكن، و ميان گناه و كيفر، راهي براي عذرخواهي قرار ده.

و فرمود:شوخي، شكوه را مي خورد، و آدم خاموش [و كم گو]، شكوه فراوان دارد.

و فرمود:كسي كه از او درخواستي دارند آزاد است تا وعده [و نويد] دهد، و [چون وعده داد،] در بند سائل خود است تا وفا كند.

و

فرمود:[گرفتاري ها و] مصيبت ها، كليدهاي پاداش خداوندي اند.

و فرمود:نعمت ها، بلا [و مايه ي آزمون خداوندي] هستند. پس اگر سپاس گفتي، نعمت خواهند بود و اگر ناسپاسي كردي، كيفر خواهند شد.

و فرمود:فرصت ها زود از دست مي روند و دير برمي گردند.

و فرمود:عقيده [كسي] شناخته نشود مگر هنگام خشم [او].

و فرمود:هركس كوچكي [و خود كم بيني] كند، خوار شود، و بهترين بي نيازي، قناعت است، و بدترين نيازمندي، افتادگي [براي غير خدا] است.

و فرمود:تو را از زبانت همين بس كه راه هدايت را از راه گمراهي تو آشكار كند. [10] .

ابن عساكر با سند خود از مدائني نقل كرده است:

معاويه به امام حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام عرض كرد:اي ابامحمد! جوانمردي چيست؟ فرمود:شناخت آدمي در دينش، و سامان بخشي او به زندگي اش، و خوش اخلاقي اش. عرض كرد:دلاوري چيست؟ فرمود:دفاع از پناهنده ي خود، يورش بر سختي هاي جنگ، و بردباري در برابر رويدادهاي ناگوار. عرض كرد:بخشش چيست؟ فرمود:كارهاي نيك را بي چشمداشت انجام دادن، و پيش از درخواست، بخشيدن، و در قحطي ها اطعام كردن. [11] .

و نيز ابن عساكر با سند خود از عتبي نقل كرده است:

معاويه از حسن بن علي عليه السلام درباره ي بزرگواري و جوانمردي پرسيد، فرمود:اما بزرگواري؛ كار نيكي را به رايگان انجام دادن، و بخشيدن پيش از درخواست. و اطعام كردن در قحطي ها است، و اما جوانمردي؛ دين خود را حفظ كردن، و خود را از ناپاكي ها برحذر داشتن، و مهمان خود را رسيدگي كردن، و حقوق [خدا و خلق] را پرداختن، و سلام را آشكار كردن است. [12] .

و نيز ابن عساكر با سند خود از عيسي بن سليمان نقل كرده است:

معاويه از حسن بن

علي عليه السلام درباره ي بزرگواري و دلاوري و جوانمردي پرسيد، فرمود:بزرگواري؛ كار نيك را بي چشمداشت انجام دادن، و بخشش پيش از درخواست، و اطعام كردن در قحطي هاست و اما دلاوري؛ حمايت كردن از پناهنده ي خود، و بردباري كردن در جاهاي ناگوار، و يورش بردن در سختي هاي جنگ است. و اما جوانمردي؛ دين خود را حفظ كردن، و خود را از ناپاكي ها برحذر داشتن، و مهمان خود را رسيدگي كردن، و حقوق [خدا و مردم] را پرداختن، و سلام را آشكار كردن است. [13] .

صدوق رحمه الله با سند خود از ابراهيم نقل كرده است:

از امام حسن عليه السلام درباره ي جوانمردي پرسيدند، فرمود:پاكدامن بودن در دين خود، و خوش تدبير بودن در رزق و روزي خود، و بردبار بودن در برابر ناملايمات است. [14] .

يعقوبي مي گويد:

معاويه به امام حسن عليه السلام عرض كرد:اي ابامحمد! سه خصلت است كه كسي را نيافتم از آن ها آگاهم كند. امام حسن عليه السلام فرمود:كدامند؟ عرض كرد:جوانمردي، بزرگواري و دلاوري. امام حسن عليه السلام فرمود:اما جوانمردي؛ امور ديني خود را سامان دادن، و اموال خود را نيك داشتن، و بخشنده بودن، و سلام را آشكار كردن، و با مردم مهربان بودن است، و اما بزرگواري؛ بخشيدن پيش از درخواست، و كار نيك را رايگان انجام دادن، و اطعام كردن در قحطي هاست. و اما دلاوري، از پناهنده ي خود حمايت كردن، و دفاع كردن در سختي هاي جنگ، و بردبار بودن در مشكلات [و بحران هاي زندگي] است. [15] .

و نيز مي گويد:

جابر گفت:از امام حسن عليه السلام شنيدم كه فرمود:مكارم اخلاق، ده چيز است:راستگو بودن، و دلير واقعي بودن، و بخشيدن به تقاضا كننده، و

خوش اخلاق بودن، و كارهاي نيك ديگران را جبران كردن، و صله ي رحم انجام دادن، و امان دادن به پناهنده، و قدرداني كردن از صاحبان حق، و ميهمان نواز بودن، و سرآمد همه ي اين ها باحيا بودن است. [16] .

ابونعيم با سند خود از حارث نقل كرده است:

[اميرمؤمنان] علي عليه السلام از فرزند خود، حسن بن علي عليه السلام درباره ي چند چيز سؤال كرد؛ فرمود:فرزندم! درست كرداري چيست؟ حسن عليه السلام عرض كرد؛ پدرجان! درست كرداري، ناپسندها را با پسنديده ها برطرف كردن.

فرمود:شرف چيست؟ عرض كرد:با خويشان نزديكي كردن، و خطاهاي ايشان را تحمل كردن، و با برادران [ايماني] خود هماهنگ بودن، و پناهنده هاي خود را حفظ كردن.

فرمود:جوانمردي چيست؟ عرض كرد:پاكدامني، و سامان بخشي مال [و پيراستن آن از حرام و شبهه].

فرمود:كنسي چيست؟ عرض كرد:اندك ها را ديدن، و بي ارزش ها را [از نيازمند آن] بازداشتن.

فرمود:پستي چيست؟ عرض كرد:خود را نگه داشتن و همسر خود را واگذاشتن.

فرمود:سماحت چيست؟ عرض كرد:از دشوار و آسان، بخشيدن است.

فرمود:بخل چيست؟ عرض كرد:اين است كه انفاق هاي خود را، از دست رفته بداني.

فرمود:برادري چيست؟ عرض كرد:ياور هم بودن در سختي و آساني ها.

فرمود:ترس چيست؟ عرض كرد:حمله كردن بر دوست، و از دشمن خودداري كردن.

فرمود:غنيمت چيست؟ عرض كرد:علاقه ي به تقوا و بي علاقه بودن به دنيا، غنيمتي [بي رنج و] گوارا است.

فرمود:حلم چيست؟ عرض كرد:خشم خود را فرو بردن و بر خود مسلط بودن.

فرمود:بي نيازي چيست؟ عرض كرد:خشنود بودن آدمي به آنچه خدا برايش مقدر كرده است، هر چند اندك باشد، و حقا كه بي نيازي، بي نيازي دل است.

فرمود:فقر چيست؟ عرض كرد:دل آدمي به هر چيزي آزمند بودن.

فرمود:عزت و نيرومندي چيست؟

عرض كرد:دلاور بودن، و با نيرومندترين مردم هماورد شدن.

فرمود:ذلت چيست؟ عرض كرد:به هنگام راستي ها و درستي ها، هراسيدن [، و هنگام آسيب ها، فغان كردن].

فرمود:ناتواني در سخن چيست؟ عرض كرد:هنگام سخن گفتن، با ريش بازي كردن، و

آب دهان فراوان [فرو بردن].

فرمود:بي باكي چيست؟ عرض كرد:با مثل خود برخورد كردن [و هماورد] شدن.

فرمود:زحمت و دردسر چيست؟ عرض كرد:سخن گفتن درباره ي چيزي بي فايده.

فرمود:بزرگي [و سرافرازي] چيست؟ عرض كرد:هنگام ضرر و زيان [نيز] ببخشي، و از گناه ديگران درگذري.

فرمود:فهم و دريافت كردن چيست؟ عرض كرد:هر چه به دل بسپاري، نگه دارد.

فرمود:حماقت چيست؟ عرض كرد:با امام خود دشمني كردن و سخن خود را بر او بلند كردن.

فرمود:نيكي ستايش چيست؟ عرض كرد:[صفات] زيبا را آوردن، و [صفات] زشت را ترك كردن.

فرمود:دورانديشي چيست؟ عرض كرد:بردباري مدام، و مدارا كردن با حكمرانان.

فرمود:سفاهت چيست؟ عرض كرد:از پي پستي ها رفتن و همنشين شدن با گمراهان.

فرمود:غفلت چيست؟ عرض كرد:مسجد را رها كردن و پيروي كردن از فسادآورها.

فرمود:حرمان چيست؟ عرض كرد:بهره ي در دسترس را رها كردن.

فرمود:مفسد كيست؟ عرض كرد:كسي كه در [تدبير] مال خود كم عقلي كند، و در [حفظ] ناموس خود سهل انگاري نمايد. [17] .

حراني مي گويد:

درباره ي همه ي اين معاني، سخناني از سبط اكبر، امام پارسا، ابومحمد حسن بن علي - صلوات الله عليهما و رحمته و بركاته - در پاسخ پرسش هاي اميرمؤمنان عليه السلام يا ديگري، نقل شده است [بدين قرار]:

پرسيدند:زهد چيست؟ فرمود:شيفته ي تقوا بودن و دل كندن از دنيا.

پرسيدند:حلم چيست؟ فرمود:فروبردن خشم و مسلط بودن بر خود.

پرسيدند:درست كرداري چيست؟ فرمود:بدي را با نيكي برطرف كردن.

پرسيدند:شرف چيست؟ فرمود:با خويشان خود

نيكي كردن، و خطاهاي آنان را تحمل كردن.

پرسيدند:دلاوري چيست؟ فرمود:دفاع از پناهنده، و پايداري در ميدان ناگواري ها، و حمله در سختي هاي جنگ.

پرسيدند:بزرگواري چيست؟ فرمود:هنگام ضرر و زيان [نيز] عطا كني، و از گناه ديگران درگذري.

پرسيدند:جوانمردي چيست؟ فرمود:نگه داري دين، و عزيز داشتن خود، و نرمخويي، و نيكوكاري پيوسته، و پرداخت حقوق [خدا و خلق]، و با مردم مهربان بودن.

پرسيدند:كرم چيست؟ فرمود:عطا كردن پيش از درخواست، و اطعام كردن در قحطي [و كم يابي ها].

پرسيدند:فرومايگي چيست؟ فرمود:اندك [از مال] را مراقب بودن، و [مال] ناچيز را [از نيازمند آن] بازداشتن.

پرسيدند:پستي چيست؟ فرمود:خسيسي و بدزبان بودن.

پرسيدند:سخاوت چيست؟ فرمود:بخشيدن در رفاه و تنگدستي.

پرسيدند:بخل چيست؟ فرمود:دارايي در دست را شرف ديدن، و انفاق كردن ها را تلف پنداشتن.

پرسيدند:برادري چيست؟ فرمود:برادري كردن در سختي و آساني.

پرسيدند:ترس چيست؟ فرمود:حمله كردن بر دوست، و خودداري كردن از دشمن.

پرسيدند:بي نيازي چيست؟ فرمود:خشنود بودن آدمي به آنچه برايش مقدر شده است؛ هر چند اندك باشد.

پرسيدند:نيازمندي چيست؟ فرمود:آزمندي [و شيفتگي] آدمي به هر چيز.

پرسيدند:بخشندگي چيست؟ فرمود:بخشيدن در حد توان.

پرسيدند:كرم چيست؟ فرمود:نگه داري [خود و خويشان] در سختي و آساني.

پرسيدند:دليري چيست؟ فرمود:برخورد [و پيكار] كردن با هماوران و همرزمان.

پرسيدند:عزتمندي چيست؟ فرمود:دلاور بودن و هماورد شدن با نيرومندترين مردم

پرسيدند:ذلت چيست؟ فرمود:دلهره داشتن هنگام راستي و درستي.

پرسيدند:حماقت چيست؟ فرمود:درافتادن با فرمانروا و آن كه بر آزار تو تواناست.

پرسيدند:سربلندي چيست؟ فرمود:انجام زيبايي ها و ترك زشتي ها.

پرسيدند:دورانديشي چيست؟ فرمود:بردباري مدام، و مدارا با حكمرانان، و از همه ي مردم برحذر بودن.

پرسيدند:شرف چيست؟ فرمود:هماهنگي با برادران و نگه داري پناهندگان.

پرسيدند:محروم بودن چيست؟ فرمود:پشت پا زدن به بهره ي در

اختيار.

پرسيدند:سفاهت چيست؟ فرمود:پيروي دونان و همدمي گمراهان.

پرسيدند:ناتواني در سخن چيست؟ فرمود:بازي كردن با ريش هنگام سخن، و سينه صاف كردن فراوان.

پرسيدند:شجاعت چيست؟ فرمود:هماوردي با اقران و پايدار بودن در زد و خوردها.

پرسيدند:تكلف چيست؟ فرمود:سخن گفتن در بيهوده ها.

پرسيدند:نابخرد چيست؟ فرمود:آن كه نادان در [تدبير] مال، و سهل انگار در [حفظ] آبرو است.

پرسيدند:پستي چيست؟ فرمود:خود را نگه داشتن، ناموس خود را واگذاردن. [18] .

اربلي مي گويد:

امام حسن عليه السلام فرمود:كارهاي نيك را رايگان انجام دادن، و بخشش كردن پيش از درخواست، از بزرگ ترين بزرگواري هاست.

و از او درباره ي بخل پرسيدند، فرمود:اين است كه آنچه را انفاق كرده است، تلف ببيند و آنچه را نگه داشته است، شرف پندارد. [19] .

مجلسي رحمه الله نقل كرده است:

امام حسن بن علي عليه السلام فرمود:احسان آن است كه پيش از آن، تأخير و پس از آن، منت نباشد، و بخل آن است كه آدمي، خرج كردن را تلف، و نگه داشتن را شرف پندارد.

و فرمود:هركس نعمت ها [و دارايي خود] را بشمرد، كرمش نابود مي شود.

و فرمود:برآوردن نياز، پيگير بودن بخشش است. [20] .

صدوق رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

از امام حسن بن علي عليه السلام درباره ي عقل و [تدبير] پرسيدند، فرمود:غصه ها را جرعه جرعه نوشيدن، و [گرفتاري ها را با بردباري تحمل كردن،] و دشمنان را فريفتن. [21] .

حراني مي گويد:

از امام حسن عليه السلام درباره ي مروت پرسيدند، فرمود:شيفته ي دين خود بودن، و مال خود را سامان دادن [و از حرام و شبهه پيراستن]، و حقوق [خدا و مردم] را پرداختن.

و فرمود:تيزبين ترين چشم آن است كه در خير نفوذ كند، و شنواترين گوش

آن است كه پند را بشنود و از آن سود برد، و سالم ترين دل آن است كه از شبهه و وسوسه ها پاك باشد. [22] .

صدوق رحمه الله با سند خود از شريح بن هاني نقل كرده است:

اميرمؤمنان عليه السلام از فرزند خود، حسن بن علي عليه السلام پرسيد:فرزندم! عقل [و فهم] چيست؟ عرض كرد:آنچه به دل سپرده اي، نگه دارد. فرمود:دورانديشي چيست؟ عرض كرد:انتظار فرصت بردن، و به اقبال روكرده شتاب ورزيدن است. فرمود:بزرگواري چيست؟ عرض كرد:زيان ها را تحمل كردن، و كرامت ها را به پا كردن است. فرمود:سماحت چيست؟ عرض كرد:درخواست كننده را پاسخ دادن، و عطاها را بخشيدن است. فرمود شح [و بخل شديد نفس] چيست؟ عرض كرد:[بخشش] اندك را اسراف ديدن، و انفاق شده را از دست رفته دانستن. فرمود:كنسي چيست؟ عرض كرد:اندك را خواستن، و از بي ارزش [نيز] بازداشتن. فرمود:تكلف چيست؟ عرض كرد:به كسي كه تو را امان ندهد، پيوستن، و در كاري كه خواسته ي تو نيست، نگريستن. فرمود:جهل چيست؟ عرض كرد:پيش از دست يابي به فرصت، شتاب ورزيدن، و از پاسخ خودداري كردن. و در بسياري جاها، خاموشي چه خوب ياوري است؛ هر چند سخنور باشي. [23] .

ديلمي مي گويد:

و از امام حسن بن علي عليه السلام نقل شده است:در خطبه اي فرمود:بدانيد كه عقل، سنگر است؛ و بردباري، زينت است؛ و وفا، جوانمردي است؛ و شتاب [بيجا]، نابخردي است؛ و نابخردي، سفاهت است؛ و سفاهت، ناتواني است؛ و همدمي اهل دنيا، ننگ است؛ و آميزش با فاسقان، [دغدغه ي جان و] شك است؛ و هر كس برادران [ايماني] خود را خوار بشمرد، جوانمردي اش تباه گردد؛ و جز ترديدكنندگان، به هلاكت نرسند؛ و هدايت يافتگاني

كه در روزي خود يك لحظه نيز به خدا بدبين نباشند، رستگارند. پس جوانمردي و حياي آنان كامل است، صبر مي كنند تا خدا روزي شان دهد. و چيزي از دين و جوانمردي خود را به دنيا نفروشند، و چيزي از دنيا را با معصيت هاي خدا نجويند. و از عقل و جوانمردي آدمي، شتاب در برآوردن نيازهاي برادران [ايماني] خود است، هر چند آن نيازها را نزد او نياورده باشند. و برترين موهبتي كه خدا به بنده ي خود داده، عقل است؛ زيرا نجات از آفات دنيا و در امان بودن از عذاب آخرت، با عقل است. [24] .

مجلسي رحمه الله مي گويد:

امام حسن بن علي عليه السلام فرمود:هرگاه شنيدي كسي به آبروي مردم مي پردازد، كوشش كن كه تو را نشناسد؛ زيرا نزد او بدترين آبروها را آشنايان او دارند. [25] .

حراني مي گويد:

امام حسن عليه السلام فرمود:هيچ مردمي با هم مشورت نكردند مگر آن كه به كمال خود راه يافتند.

و فرمود:پستي آن است كه نعمت را سپاس نگويي.

و به يكي از فرزندان خود، فرمود:فرزندم! با كسي برادري مكن تا اين كه بشناسي از كجا مي آيد و به كجا مي رود؛ و چون نيك شناختي و همدمي او را پسنديدي، بر مبناي گذشت از لغزش ها و ياوري در سختي ها، با او برادري كن.

و فرمود:همچون تلاش پيروزمند، در طلب [دنيا] نكوش، و همچون تسليم شدگان، به تقدير تكيه مكن، كه در جست وجوي فضل [و احسان] خدا بودن، سنت است و معتدل بودن در طلب، عفت. نه عفت، روزي را دفع كند و نه حرص، آن را بيفزايد كه روزي قسمت شده است و حرص ورزيدن گناه ورزيدن، است.

[26] .

و نيز حراني مي گويد:[امام حسن عليه السلام] فرمود:

هر كس نيكوگزيني خود را به خدا واگذارد، غير آن حالتي را كه [در آن است و] خدا برايش گزيده است، آرزو نكند.

و فرمود:ننگ [ظاهري، نزد مردم ظاهربين] آسان تر از آتش [قهر خداوند] است.

و فرمود:خيري كه هيچ شري ندارد، شكر در نعمت و صبر در مصيبت است.

و به مردي كه از بيماري برخاسته بود، فرمود:خدا يادت كرد؛ يادش كن، و گناهانت را بخشيد، شكرش كن.

و [پس از بي وفايي ياران و] هنگام صلح با معاويه، [خطبه اي خواند و ضمن آن] فرمود:سوگند به خدا! آنچه ما را از نبرد با شاميان بازداشت، نه شك [در باطل بودن معاويه] بود و نه پشيماني [از نبرد با او]. در گذشته، ما با سلامت [دل] و صبر، با آنان مي جنگيديم؛ اما اينك سلامت [دل ها] با دشمني به تاراج رفته، و صبر [و پايداري] با بي تابي؛ و در حركت به صفين، دين شما مردم، پيشاپيش دنياي شما بود، اما امروز دنياي شما، پيشاپيش دينتان واقع شده است.

و فرمود:هيچ كس را نشناسم جز آن كه [در ارتباط] ميان خود و پروردگار خود، نابخرد است. [27] .

فتال نيشابوري از ابوليلي نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام ما را بدرقه كرد، و چون خواستيم برويم [و از او جدا شويم]، درخواست نصيحت كرديم؛ فرمود:از خدا پروا داشته باشيد، و مبادا [به دنيا] طمع كنيد كه طمع خوي خواهد شد. [28] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نبأ:31؛ (ان للمتقين مفازا).

[2] زمر:61؛ (و ينجي الله الذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون).

[3] تحف العقول:232.

[4]

تحف العقول:236.

[5] بقرة:186؛ (و اذا سألك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوالي وليؤمنوا بي لعلهم يرشدون).

[6] تحف العقول:227.

[7] كشف الغمة 571:1.

[8] كشف الغمة 572:1.

[9] كشف الغمة 572:1.

[10] بحارالانوار 112:78، ح 7.

[11] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):165، ح 276.

[12] تاريخ ابن عساكر [ترجمة الامام الحسن عليه السلام):165، ح 277 و 278.

[13] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):166، ح 280.

[14] معاني الاخبار:258، ح 5.

[15] تاريخ يعقوبي 226:2.

[16] تاريخ يعقوبي 135:2.

[17] حلية الاولياء 35:2.

[18] تحف العقول:225.

[19] كشف الغمة 565:1.

[20] بحارالانوار 417:74، ح 38 و 115:78، ح 16.

[21] معاني الاخبار:380، ح 7.

[22] تحف العقول:235.

[23] معاني الاخبار:401.

[24] ارشاد القلوب:199.

[25] بحارالانوار 198:74.

[26] تحف العقول:233.

[27] تحف العقول:234.

[28] روضة الواعظين:420.

استحمام

كليني رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام از حمام بيرون آمد، و كسي او را ديد و گفت:گرمابه رفتنت گوارا باد! امام حسن عليه السلام فرمود: اين سخن مناسب اين جا نيست. او گفت:حميمت گوارا باد! آن حضرت فرمود:آيا نمي داني كه حميم، عرق است؟ او گفت:حمامت گوارا باد! آن حضرت فرمود:اگر گوارايي براي حمام من است، پس براي خودم چه باشد؟ پس بگو:گواراي تو پاكيزه، و پاكيزه ي تو گوارا باد! [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 500:6، ح 21.

امت اسلامي و رهبري پيامبر و اميرالمؤمنين

هر امت و ملتي داراي رهبري است.

زيرا انسان ها بدون رهبري به كمال نمي رسند و زندگي فردي و اجتماعي آنان سامان نخواهد گرفت، همه مي پرسند كدام رهبري؟ و كدام رهبر مي تواند بشريت را به خوبي ها رهنمون گردد؟ كه امام حسن عليه السلام پاسخ مي دهد؛

قال عليه السلام:

محمد و علي ابوا هذه الامة فطوبي لمن كان بحقهما عارفا و لهما في احواله مطيعا يجعله الله من افضل سكان جنانه و يسعده بكراماته و رضوانه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(محمد «كه درود خدا بر او باد» و اميرالمؤمنين علي عليه السلام دو تن از پدران، «و رهبران» امت اسلامي مي باشند، پس خوشا به حال كسي كه حق اين دو رهبر آسماني را بشناسد و در تمام حالات زندگي از آن دو بزرگ اطاعت كند. خداوند چنين انسان آگاهي را از بهترين بهشتيان قرار داده و او را با كرم و بزرگواري خود در بهشت رستگار خواهد كرد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان، ج 3، ص 245، حديث 3.

اختصاص كلمه اميرالمؤمنين به علي

روزي حجر بن عدي بر امام حسن عليه السلام وارد شد و گفت: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين. امام به او اعتراض كرد و فرمود:

قال عليه السلام

ويحك، يا حجر، تسميني بامرة المؤمنين؟! و ما جعلها لي و لا لأخي و لا لأحد ممن يأتي الا أميرالمؤمنين وحده خاصة. أو ما سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله قال لأبي: ان الله سماك بامرة المؤمنين و لا يشرك معك في هذا الاسم أحد. فما يسمي به غيرك و الا فهو مأفون في عقله و مأفون في ذاته [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر تو اي

حجر! مرا با نام اميرالمؤمنين مي خواني؟ در حالي كه اين نام ارزشمند، نه براي من و نه براي برادرم حسين عليه السلام و نه براي اماماني است كه در آينده مي آيند، اين نام، تنها به پدرم علي عليه السلام اختصاص دارد.

آيا نشنيده اي كه جدم رسول خدا «كه درود خدا بر او و خاندانش باد» خطاب به پدرم فرمود:

اي علي! همانا خدا تو را با نام «اميرالمؤمنين» خوانده است و هرگز شخص ديگري در اين نام با تو شريك نخواهد بود، و هرگز فردي غير از تو با اين نام، خوانده نخواهد شد مگر آن كه عقلش ناقص و در ذاتش نقصي باشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اليقين و التحصين. مقدمه ي كتاب، ح 5.

اثبات امامت امام مجتبي

زني مسيحي به نام «ام سليم» از شهر شام به مدينه آمد، و چون در كتاب تورات و انجيل نشانه هاي ظهور پيامبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله و سلم و امامان بعد از او را خوانده بود تحقيق و پژوهش را در شهر مدينه از سر گرفت تا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام را دقيقا شناسائي كرده و به آنها ايمان آورد.

ساعتي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشست و اطلاعات جالبي به دست آورد و آنگاه در تداوم تحقيق خود با حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام كه در سنين نوجواني بود آشنا شد. آن حضرت وقتي ام سليم را ديد به او سخناني فرمود و معجزه اي به او ارائه داد و سنگريزه هايي را تبديل به ياقوت سرخ نمود. ام سليم مي گويد: من از او پرسيدم: آيا تو وصي پدرت هستي؟.

قال عليه السلام:

نعم، أنا وصي أبي. و ما علامة ذلك؟. فقال عليه السلام: ايتيني بحصاة... فقلت له: فمن وصيك؟. قال عليه السلام: من يفعل مثل هذا الذي فعلت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بله، من جانشين پدرم هستم. ام سليم مي گويد: به او گفتم نشانه ي آن چيست؟ امام فرمود سنگريزه هايي براي من بياور. (آنگاه امام سنگريزه ها را تبديل به ياقوت سرخ نمود) پرسيدم: جانشين تو كيست؟ فرمود: كسي كه مانند آنچه كه انجام داده ام انجام دهد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 25، ص 187، ح 6، به نقل از مقتضب الأثر، 22 -18.

ابرار

در قرآن 6 مورد پيرامون ابرار مطالبي بيان شد كه سه مورد آن (سوره ي انسان، آيه ي 5، سوره ي انفطار، آيه ي 13 و سوره ي مطففين، آيه ي 22) ان الأبرار مي باشد. امام مجتبي عليه السلام در تفسير اين آيات چنين مي فرمايد:

قال عليه السلام:

كل ما في كتاب الله عزوجل من قوله: «ان الأبرار» فو الله ما أراد به الا علي بن ابي طالب و فاطمة و أنا و الحسين، لأنا نحن ابرار بآبائنا و امهاتنا، و قلوبنا علت بالطاعات و البر و تبرأت من الدنيا و حبها، و اطعنا الله في جميع فرائضه، و آمنا بوحدانيته، و صدقنا برسوله [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كجا كه در كتاب خداوند بزرگ واژه ي «ان الأبرار» «همانا خوبان» وجود دارد، سوگند به خدا كه جز علي بن ابي طالب و فاطمه و من و حسين منظورش نيست. زيرا ما (حسن و حسين) به خاطر پدران و مادرانمان جزء ابرار هستيم و دل هايمان با اطاعت پروردگار و نيكي به مرتبه اي بالا و آگاهي و عرفان دست يافت. از دنيا

و دنيا دوستي (و دنيا پرستي) رو گردانده است. ما در تمام فرايض از خدا اطاعت كرده و به وحدانيت او ايمان آورده و پيامبرش را تصديق كرده ايم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 526، ح 27.

2- كنز الدقايق، ج 14، ص 172، و ص 188.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 525، ح 15.

4- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 2.

ابوالاعور

علامه ذهبي در تاريخ اسلام نقل كرده است. روزي ابوالأعور سلمي و عمروعاص به معاويه گفتند: اگر امام حسن عليه السلام را وادار به سخنراني كني، زبانش به لكنت خواهد افتاد!.

معاويه از امام حسن عليه السلام خواست سخنراني كند. سخنراني امام موجب سرافكندگي معاويه شد، عمروعاص و ابوالأعور به امام حسن عليه السلام اعتراض كردند. امام در پاسخ به ابوالاعور فرمود:

قال عليه السلام:

ألم يلعن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعلا و ذكوان و عمرو بن سفيان و هذا اسم أبي الأعور، ثم أقبل عليه معاوية يعينها فقال له الحسن عليه السلام: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن قائد الأحزاب و سائقهم و كان أحدهما أبوسفيان و الآخر أبوالأعور السلمي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعل و ذكوان و ابي الأعور و عمرو بن سفيان را لعنت نكرد؟. در اين هنگام معاويه براي ياري ابوالاعور رو به او كرد و امام حسن عليه السلام فرمود: آيا نمي داني كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رهبر احزاب و پس رو آنان را لعنت كرد؟ كه يكي ابوسفيان بود

و ديگري ابوالاعور سلمي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 204.

2- تاريخ الاسلام (للذهبي) سنه ي 41 ص 39.

3- مجمع الزوايد، ج 1، ص 113.

ابوسفيان

علامه ذهبي در تاريخ اسلام نقل كرده است. روزي ابوالأعور سلمي و عمروعاص به معاويه گفتند: اگر امام حسن عليه السلام را وادار به سخنراني كني، زبانش به لكنت خواهد افتاد!.

معاويه از امام حسن عليه السلام خواست سخنراني كند. سخنراني امام موجب سرافكندگي معاويه شد، عمروعاص و ابوالأعور به امام حسن عليه السلام اعتراض كردند. امام در پاسخ به ابوالاعور فرمود:

قال عليه السلام:

ألم يلعن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعلا و ذكوان و عمرو بن سفيان و هذا اسم أبي الأعور، ثم أقبل عليه معاوية يعينها فقال له الحسن عليه السلام: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن قائد الأحزاب و سائقهم و كان أحدهما أبوسفيان و الآخر أبوالأعور السلمي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعل و ذكوان و ابي الأعور و عمرو بن سفيان را لعنت نكرد؟. در اين هنگام معاويه براي ياري ابوالاعور رو به او كرد و امام حسن عليه السلام فرمود: آيا نمي داني كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رهبر احزاب و پس رو آنان را لعنت كرد؟ كه يكي ابوسفيان بود و ديگري ابوالاعور سلمي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 204.

2- تاريخ الاسلام (للذهبي) سنه ي 41 ص 39.

3- مجمع الزوايد، ج 1، ص 113.

ابوموسي

پس از برپايي فتنه اصحاب جمل در بصره امام علي عليه السلام براي سركوب آنان عازم بصره شد و از ذي قار براي اهل كوفه پيغام داد كه به ياري او بشتابند. اما ابوموسي اشعري مانع حركت مردم براي

ياري امام علي عليه السلام بود.

امام علي عليه السلام عمار ياسر، امام حسن عليه السلام و مالك اشتر را براي سامان دادن به اوضاع كوفه به آن سامان فرستاد. امام حسن عليه السلام در برخوردي با ابوموسي اشعري فرمود:

قال عليه السلام:

اعتزل عملنا لا أم لك و تنح عن منبرنا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مادر مرده، از كار ما بركنار باش و از منبر ما دور شو.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- البداية و النهاية، ج 7، ص 264.

2- الجمل (للمفيد)، ص 252.

3- الغارات، ج 2، ص 924.

استقامت اصحاب اخدود

اصحاب اخدود مرداني بودند حبشي كه تسليم حكومت كافران نشدند و كافران آنها را زنده زنده در آتش سوزاندند، مرداني بودند كه جان بر سر پيمان الهي دادند و دست از ايمان و خدا نكشيدند، امام مجتبي عليه السلام نسبت به استقامت آنها فرمود:

قال عليه السلام:

كان أصحاب االأخدود، خدوا الخدود و ملؤوها نارا، فألقوا فيها من آمن بالله و تركوا من كفر، فألقوا بضعة و ثمانين مؤمنا، حتي أتوا علي عجوز كبيرة و ابنها خلفها صبي صغير، فلما رأت النار كيف تأخذهم، جزعت، قالت: يا بني أما تري؟ قال لها ابنها: يا أمتاه امضي و لا تنافقي. فمضت و اقتحم ابنها علي أثرها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(داستان اصحاب أخدود چنين است كه كافران حاكم بر آن منطقه، گودال هايي كندند و آن را پر از آتش كردند، آنگاه هر كس كه به خدا ايمان داشت در آن آتش افكندند و كافران را آزاد گذاشتند. هشتاد و چند نفر از مؤمنان را در آن گودال هاي آتش سوزاندند تا آن كه نوبت به پيره

زني همراه با كودك خردسالش رسيد كه از پي او مي آمد، وقتي پيره زن آن منظره را ديد كه آتش مؤمنان را احاطه كرده و همه را مي سوزاند، ناله اي كشيد و گفت: پسرم آيا نمي بيني چگونه آتش همه را فراگرفته است؟ كودك خردسال آن زن گفت: مادرم وارد آتش شو [برو] دست از دو دلي بردار. پس آن زن وارد گودال آتش شد و كودك نيز به دنبال او وارد آتش گرديد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 351.

2- تفسير مخرومي (ابوالحجاج مجاهدين حبر المكي) ج 2، ص 747، ط: مجمع البحوث پاكستان.

اخلاق نيكو (ارزش خوش اخلاقي)

امام مجتبي عليه السلام نسبت به ارزش هاي معنوي اخلاق نيكو و پسنديده، خشنودي پروردگار جهانيان را معيار ارزيابي قرار مي دهد و مي فرمايد:

قال عليه السلام:

ان الله تعالي يحب معالي الأمور و أشرافها و يكره سفسافها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا خداوند بزرگ ارزش هاي والاي اخلاقي و شريفترين آنها را دوست دارد، و از اخلاق زشت و پست روي گردان است.) [2] .

و در حديث ارزشمند ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

ان أحسن الحسن الخلق الحسن [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بهترين خوبي ها، اخلاق نيكوست.)

و در حديث گران بهاي ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

ان الرجل ليدرك بحسن خلقه درجة الصائم القائم، و انه ليكتب جبارا و ما يملك الا أهله.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آدمي با اخلاق خوش خويش، مقام روزه دار دائم در نماز را از آن خود مي كند و نامش در طومار كساني كه داراي عظمت و جلال و جبروت هستند، نوشته مي شود، در حالي كه غير از خانواده ي خويش هيچ گونه قلمرو حكومت و

رياستي ندارد.) [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در نقل بيهقي به جاي «يكره» كلمه ي «يبغض» دارد، يعني خداوند به خشم مي آيد، و سفساف يعني پست، اخلاق رذيله.

[2] فيض القدر، ج 2، ص 295، ح 1889.

[3] 1- الخصال (للصدوق) ج 1، ص 29، ح 102.

2- فيض القدير، ج 2، ص 417، ح 2183.

3- كنز العمال، ج 3، ص 5، ح 5152.

4- مستدرك الوسايل، ج 8، ص 443، ح (6) 9941.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 128.

[4] ربيع الابرار، ج 2، ص 207، ح 2.

ازدواج

ازدواج فرزندان آدم

يكي از مسائلي كه جوانان فراوان از آن مي پرسند، مسئله ي ازدواج آدم است، مي خواهند بدانند كه چگونه نسل حضرت آدم فزوني يافت؟.

در همين موضوع شخصي خدمت حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام آمد و گفت: آيا درست است كه مي گويند فرزندان پسر و دختر حضرت آدم با يكديگر ازدواج كردند؟

قال عليه السلام:

حاشا لله، كان لآدم عليه السلام ابنان، و هما شيث و عبدالله، فأخرج الله لشيث حوراء من الجنة، و أخرج لعبد الله امرأة من الجن، فولد لهذا و ولد لذك، فما كان من حسن و جمال فمن ولد الحوراء، و ما كان من قبح و بذاء فمن ولد الجنية [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نه به خدا سوگند! هرگز! «چنين نبود، بلكه» حضرت آدم دو فرزند پسر داشت بنام «شيث» و «عبدالله» وقتي هنگام ازدواج آنها فرارسيد، خداوند براي «شيث» زني از جنس حوريان بهشتي و براي «عبدالله» زني از جنس أجنه آماده ساخت كه با آن دو ازدواج كردند [البته با صورت متمثل شده ي آنها]،

پس هر چه زيبائي و جمال است از فرزندان حوري بهشتي، و هر چه زشتي و پليدي است از فرزندان جني است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- صحيفة امام رضا عليه السلام ص 277، حديث 23.

2- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 363، حديث 16963.

اسراف

پرهيز از اسراف

قناعت و پرهيز از اسراف همواره درمان مشكلات اقتصادي، و فقر و نداري است، و اسراف و زياده روي هميشه عامل تبعيض و تهيدستي و انواع محروميت هاست.

هم اكنون اگر سرمايه داران جهان اسراف نكنند و انواع غذاها را دور نريزند مي توان با غذاهاي اضافي، گرسنگان جهان را سير كرد، از اين رو پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از اسراف در غذا يا دور ريختن غذاها و ميوه ها و سبزي ها نهي مي فرمود و سفارش مي كرد اگر قرص ناني يا ميوه اي را بر سر راه ديديد آن را شستشو داده مصرف نماييد و نگذاريد اسراف شود. كه امام مجتبي عليه السلام نيز در پرهيز از اسراف رهنمود دادند؛

قال عليه السلام:

سمعت جدي صلي الله عليه و آله يقول: من وجد لقمة ملقاة فمسحها أو غسلها ثم أكلها أعتقه الله تعالي من النار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه غذاي بر زمين افتاده اي (قرص نان يا ميوه اي) را بيابد و آن را تميز كرده، شستشو دهد و بخورد، خداوند بلند مرتبه او را از آتش جهنم نجات خواهد داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 153.

2- عقد الفريد به نقل مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 673.

3- نثر الدر، ج 1، ص 424، س 7.

4- ينابيع الموده، ص 266،

ب 56.

اشعث بن قيس

در مناقب از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

ان اشعث بن قيس الكندي بني في داره مئذنة، فكان يرقي اليها اذا سمع الأذان في اوقات الصلاة في مسجد جامع الكوفة، فيصيح من أعلي مئذنته، يا رجل انك لكاذب ساحر.

قال: و كان أبي يسميه عنق النار - و في رواية - «عرف النار» فسئل عن ذلك، فقال: ان الأشعث اذا حضرته الوفاة دخل عليه عنق النار ممدودة من السماء فتحرقه، فلا يدفن الا و هو فحمة سوداء. فلما توفي نظر سائر من حضر الي النار، و قد دخلت عليه كالعنق الممدود حتي أحرقته: و هو يصيح و يدعو بالويل و الثبور [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اشعث بن قيس كندي در خانه ي خود بلندايي «مناره اي» ساخته بود و هنگامي كه به وقت نماز در مسجد جامع كوفه [صداي] اذان مي شنيد، بالاي آن مناره رفته و از فراز آن بلنداي خود فرياد مي زد: اي مرد، تو جادوگر دورغ گويي!.

(حضرت امام حسن عليه السلام ادامه داد:) پدرم او را حلقه ي آتش و در روايت ديگر يال آتشين، مي ناميد از وي در اين باره پرسيده شد كه فرمود: وقتي مرگ اشعث دررسد، حلقه اي آتش از آسمان روان شده و او را خواهد سوزاند و او به خاك سپرده نشود مگر سياه و جز غاله.

و وقتي اشعث از دنيا رفت، آنان كه حاضر بودند، آتش را ديدند كه چون حلقه اي كشيده بر او وارد شد و او را در حالي كه صدا به «داد و بيداد و واي هلاك شدم»، بلند كرده بود، سوزاند.).

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار،

ج 41، ص 306، ذيل ح 38. به نقل از مناقب ابن اشوب، ج 1، ص 422.

2- نهج السعادة، ج 8، ص 378، به نقل از مناقب ابن اشوب، ج 1، ص 422.

اطاعت از خدا عامل عزت و سربلندي

روش دستيابي به عزت

جنادة بن ابي اميه از امام حسن عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

و اذا أردت عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان، فاخرج من ذل معصية الله الي عز طاعة الله عزوجل. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي سربلندي بدون عشيره و هيبت بدون قدرت خواستي از خواري نافرماني خدا خارج شو و در عزت اطاعت خداي بزرگ [درآي.])

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 11، ص 258، ح 7 / 12924. (به نقل از كفاية الأثر، ص 228).

افطار (فضيلت هنگام افطار)

يكي از لحظه هاي عرفاني و معنوي، هنگامه ي افطار است كه روزه دار پس از يك روز روزه داري با نام خدا به خوردن و آشاميدن روي مي آورد، امام مجتبي عليه السلام نسبت به فضيلت هنگامه ي افطار فرمود:

قال عليه السلام:

ان لكل صائم عند فطوره دعوة مستجابة، فاذا كان اول لقمة فقل: بسم الله، اللهم يا واسع المغفرة اغفرلي، فانه من قالها عند افطاره غفر له [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا براي هر روزه داري در هنگامه ي افطار، حداقل يك دعا به اجابت خواهد رسيد، پس در هنگامه ي افطار اولين لقمه اي كه برمي داري. بگو، به نام خدا، بار خداوندا! اي آن كه آمرزش تو فراگير است. مرا بيامرز، پس هر كس اين جملات را در هنگامه ي افطار بگويد آمرزيده مي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اقبال الأعمال، ص 116.

اثبات امامت امام مجتبي

زني مسيحي به نام «ام سليم» از شهر شام به مدينه آمد، و چون در كتاب تورات و انجيل نشانه هاي ظهور پيامبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله و سلم و امامان بعد از او را خوانده بود تحقيق و پژوهش را در شهر مدينه از سر گرفت تا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام را دقيقا شناسائي كرده و به آنها ايمان آورد.

ساعتي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشست و اطلاعات جالبي به دست آورد و آنگاه در تداوم تحقيق خود با حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام كه در سنين نوجواني بود آشنا شد. آن حضرت وقتي ام سليم را ديد به او سخناني فرمود و معجزه اي به او ارائه داد و سنگريزه هايي را تبديل به ياقوت سرخ نمود.

ام سليم مي گويد: من از او پرسيدم: آيا تو وصي پدرت هستي؟.

قال عليه السلام:

نعم، أنا وصي أبي. و ما علامة ذلك؟. فقال عليه السلام: ايتيني بحصاة... فقلت له: فمن وصيك؟. قال عليه السلام: من يفعل مثل هذا الذي فعلت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بله، من جانشين پدرم هستم. ام سليم مي گويد: به او گفتم نشانه ي آن چيست؟ امام فرمود سنگريزه هايي براي من بياور. (آنگاه امام سنگريزه ها را تبديل به ياقوت سرخ نمود) پرسيدم: جانشين تو كيست؟ فرمود: كسي كه مانند آنچه كه انجام داده ام انجام دهد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 25، ص 187، ح 6، به نقل از مقتضب الأثر، 22 -18.

اندازه و مقدار

تفسير آفرينش به قدر

شيخ صدوق در كتاب توحيد روايت كرده است كه از امام حسن عليه السلام راجع به تفسير آيه ي «انا كل شي ء خلقناه بقدر» «البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم.» پرسيده شد، امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

يقول عزوجل انا كل شي ء خلقناه لأهل النار بقدر أعمالهم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند بزرگ مي فرمايد: ما هر چيزي را براي اهل دوزخ به اندازه ي اعمالشان آفريديم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- توحيد صدوق، ص 383 ح 30 ب 60.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 589، ح 25.

انفاق

آداب انفاق

امام عليه السلام در تفسير بخشي از آيه ي 267 سوره ي بقره مي فرمايد:

قال عليه السلام:

و لستم بآخذيه الا أن تغمضوا فيه

(براي انفاق به سراغ قسمت هاي ناپاك نرويد در حالي كه خود شما «به هنگام پذيرش اموال» حاضر نيستيد، آنها را بپذيريد، مگر از روي اغماض و كراهت.)

فرمود:

قال عليه السلام:

لو وجدتموه في السوق يباع، ما أخذتموه حتي يهضم لكم من ثمنه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

([منظور از اغماض در آيه اين است كه] اگر آن [جنس] را در معرض فروش در بازار پيدا مي كرديد، آن را نمي خريديد تا از قيمت آن براي شما تخفيف دهند و در نتيجه از نامرغوب بودن آن جنس چشم پوشي كرده و به خاطر ارزان بودن آن اقدام به خريد كنيد. «در انفاق هم از جنس مرغوب انفاق كنيد».)

همچنان كه به هنگام خريد چيزي اگر جنس نامرغوب باشد تا تخفيف نگيريم معامله نمي كنيم در انفاق هم بايد سعي كنيم جنس سالم را انفاق كنيم، مگر چيزي كه قابل اغماض

باشد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 1، ص 396، س 15.

ارزش دوست داشتن اهل بيت

يكي ديگر از ارزش هاي ديني در اسلام دوست داشتن اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد كه نقش مهمي در سرنوشت ابدي مسلمانان نيز خواهد داشت، و حضرت امام حسن عليه السلام در اين مورد بياني دارند؛

قال عليه السلام:

من أحبنا لله جئنا نحن هو يوم القيامة كهاتين. (و جمع بين اصبعين المسبحة و الوسطي من يده) و لو شئت لقلت: كهاتين (و جمع بين المسبحتين من يديه جميعا) من احبنا للدنيا، فاذا جاءت الدنيا اتسعت للبر و الفاجر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كسي كه ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را براي خدا دوست داشته باشد، ما و او در روز قيامت كنار هم خواهيم بود. «آنگاه دو انگشت اشاره و مياني را به هم چسبانيد و فرمود: مانند اين دو انگشت»

و اگر بخواهم مي گويم مانند اينها «سپس دو انگشت اشاره ي هر دو دست را به يكديگر چسبانيد» و كسي كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد، بداند كه اگر دنيا روي آرد، براي خوب و بد يكسان رو كند. «خوبان و بدان همه بهره مند خواهند شد».)

و در روايت ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

من احبنا اهل البيت لله جل ذكره لا لغيره نفعه الله سبحانه بحبنا [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كسي كه ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را فقط براي خداي بزرگ و بلند مرتبه دوست بدارد نه چيز ديگري، خداوند سبحان او را به جهت دوستي ما بهره مند مي سازد.)

و

در حديث ارزشمند ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

من احبنا لله نفعه الله تعالي بحبنا و من أحبنا لغير الله فان الله يقضي في الأمور ما يشاء، أما ان حبنا أهل البيت يساقط الذنوب كما تساقط الريح الورق عن الشجر [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه ما را فقط براي خداي بزرگ دوست بدارد خداوند او را بهره مند خواهد كرد و كسي كه ما را براي غير خدا دوست داشته باشد خدا آن گونه كه بخواهد درباره او تصميم مي گيرد.

آگاه باشيد همانا دوستي ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گناهان را فرو مي ريزد آن چنان كه تندباد برگ درختان را مي ريزد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 288 ح 864.

[2] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 514، ح 907.

[3] احقاق الحق، ج 19، ص 355 (به نقل از وسيلة المآل، ص 61).

اهل بيت ميوه درخت نبوت

در كتاب عدد روايت شده است كه چون حضرت امام حسن عليه السلام به جهت احترام به پدر بزرگوار خود در حضور او سخن كم مي گفت، بعضي از اهل كوفه به خدمت آن حضرت عرض كردند: امام حسن عليه السلام در سخن گفتن عاجز است!؟ علي عليه السلام فرزند خويش را طلبيد و فرمود: مردم چنين مي گويند، بر منبر برآي و فضل خود را بر ايشان ظاهر كن.

امام حسن عليه السلام فرمود: يا اميرالمؤمنين! در حضور تو من ياراي سخن گفتن ندارم. حضرت فرمود: اي فرزند من! خود را از تو پنهان مي كنم. پس علي عليه السلام فرمود مردم را ندا كردند تا جمع شدند، امام حسن عليه السلام بر

منبر برآمد، خطبه اي در نهايت فصاحت و بلاغت خواند. مردم را موعظه كرد كه خروش از اهل مسجد بر آمد. سپس فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس اعقلوا عن ربكم «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين. ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» [1] .

فنحن الذرية من آدم و الأسرة من نوح و الصفوة من ابراهيم، و السلالة من اسماعيل، و آل من محمد صلي الله عليه و آله، نحن فيكم كالسماء المرفوعة، و الأرض المدحوة، و الشمس الضاحية، و كالشجرة الزيتونة لا شرقية و لا غربية التي بورك زيتها. النبي اصلها و علي فرعها و نحن والله ثمرة تلك الشجرة، فمن تعلق بغصن من أغصانها نجا، و من تخلف عنها فالي النار هوي [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم، سخن پروردگار خود را بفهميد، در آيات قرآن تدبر نماييد كه حق تعالي مي فرمايد: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد. آنها فرزندان «و دودماني» بودند كه «از نظر پاكي و تقوا و فضيلت» بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست «و از كوشش هاي آنها در مسير رسالت خود، آگاه مي باشد.» پس بدانيد كه ذريه ي برگزيده ي آدم و سلاله ي نوح و برگزيده ي آل ابراهيم و فرزندان پسنديده ي اسماعيل و آل محمد مائيم. ما در ميان شما مانند آسمان بلنديم (كه از ما فيض و رحمت بر شما مي بارد) و به منزله ي خورشيد انوريم كه جهان را به نور خود روشن كرده ايم.

مائيم شجره ي زيتونه كه حق تعالي در قرآن مثل زده و

او را به بركت ياد كرده است. فرمود: نه شرقي است و نه غربي است، پيغمبر اصل آن درخت است و علي شاخه ي آن درخت است، به خدا سوگند كه ما ميوه ي آن درختيم، پس هر كه چنگ زند به شاخه اي از شاخه هاي آن درخت نجات مي يابد، هر كه از آن درخت دور ماند، پس در آتش جهنم سقوط كرده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آل عمران، آيه ي 33 و 34.

[2] بحارالأنوار، ج 43، ص 358، ح 37، س 17.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 414، س 18. (به نقل از العدد القوية، ص 31)

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 107، ح 26.

4- موسوعة المصطفي و للعترة، ج 5، ص 88، س 3.

انتخاب اهل بيت براي رهبري

خداوند در ميان تمام جهانيان اهل بيت پيامبر عليهم السلام، را براي رهبري شايسته ي جهانيان برگزيده است كه امام مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس ان الله اختارنا لنبوته و اصطفانا علي خلقه و أنزل علينا كتابه و وحيه و ايم الله لا ينتقصنا أحد من حقنا شيئا الا ينقصه الله في عاجل دنياه و آجل آخرته و لا يكون علينا دولة الا كانت لنا العاقبة و «لتعلمن نبأه بعد حين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! خداوند [خاندان] ما را براي پيامبري خويش برگزيد. و ما را نسبت به آفريده هاي خويش گزينش نمود. سوگند به خدا كه اگر كسي در حق ما كوتاهي كند، خداوند در دنياي زودگذر او را بي ارزش كرده و در فرداي آخرت او را خوار خواهد كرد و هرگز نشود كه روزگاري بر ما تنگ شود، مگر آن كه

آينده به سود ما باشد و «خبر آن را پس از زماني درخواهي يافت.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي ص، آيه ي 88.

[2] 1- امالي شيخ طوسي، ص 82، ح 30 / 121 م 3.

2- الامالي (الطوسي) ص 104، ح 13 / 159 م 4.

3- بحارالأنوار، ج 33، ص 229، ح 179، س 1.

4- بشارة المصطفي، ص 263، س 3.

5- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 474، ح 104.

6- كنز الدقايق، ج 11، ص 271، س 14.

7- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 100، ح 13، و ص 524، ح 12، و ص 526، ح 16، به نقل از المناقب ابن مغازلي ج 2، ص 151.

8- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 11.

اهل بيت مؤمنان راستين

سوره ي مباركه ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به مناسبت بيان مسئله ي جنگ و جهاد، سوره ي قتال هم ناميده اند. ولي در برخي روايات اين سوره را با اولين جمله ي اولين آيه ي آن «سوره ي الذين كفروا» معرفي نموده اند. در اين سوره آياتي پيرامون مؤمنان راستين و كافران و دشمنان اسلام وجود دارد كه مقصود و مصداق واقعي مؤمنان راستين اهل بيت پيامبر عليهم السلام و مقصود از كافران بني اميه مي باشند.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: اگر مي خواهيد اهل بيت را با بني اميه مقايسه كنيد، اين سوره را بخوانيد كه به تناوب آيه اي درباره ي ما و آيه اي درباره ي آنان دارد.

مشابه اين روايت از ساير ائمه نيز در كتب تفسير وجود دارد.

قال عليه السلام:

اذا أردت أن تعتبرنا و بني امية فاقرأ سورة «الذين كفروا» فان فينا منها آية، و فيهم آية، الي آخرها [1] .

امام

حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي خواستي ما و بني اميه را مقايسه كني، سوره ي «الذين كفروا» - سوره ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم - را بخوان چرا كه در آن سوره از اول تا به آخر آياتش درباره ي ما و نيز در مورد (خصوصيات) آنها هست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 484، ح 853.

ايمان

فاصله ي بين ايمان و يقين

امام حسن عليه السلام در پاسخ به پرسش هاي پادشاه روم پيرامون فاصله ي بين ايمان و يقين فرمود:

قال عليه السلام:

اربع اصابع، الايمان ما سمعناه و اليقين ما رأيناه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چهار انگشت «به مقدار فاصله ي چشم و گوش»، ايمان آن است كه بشنوي، و يقين آن است كه ببيني.)

و در حديث ديگري آمده است:

اصمعي روايت كرده است كه امام علي بن ابي طالب عليه السلام از فرزندش امام حسن عليه السلام پرسيد: بين ايمان و يقين چقدر فاصله است؟.

قال عليه السلام:

أربع أصابع. قال: و كيف ذلك؟ قال: الايمان كل ما سمعته أذناك و صدقة قلبك، و اليقين ما رأته عيناك فأيقن به قلبك و ليس بين العين و الأذنين الا أربع أصابع [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چهار انگشت. حضرت علي عليه السلام فرمود: چگونه چنين است؟ امام حسن عليه السلام فرمود: ايمان آن است كه گوش هايت بشنود و دلت تصديقش كند و يقين آن است كه چشمانت ببيند و دلت بدان يقين يابد و ميان چشم و گوش ها جز چهار انگشت [فاصله] نيست.

و در حديث ديگري آمده است:

امام علي بن ابي طالب عليه السلام از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام پرسيد: فاصله ي

بين ايمان و يقين چقدر است؟. هر دو ساكت ماندند. امام علي عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: اي ابامحمد تو پاسخ بده. امام حسن عليه السلام عرض كرد:

قال عليه السلام:

بينهما شبر. قال: و كيف ذاك؟ قال: لأن الايمان ما سمعناه بآذاننا و صدقناه بقلوبنا، و اليقين ما أبصرناه بأعيننا و استدللنا به علي ما غاب عنا [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(فاصله ي آن دو يك وجب است. علي عليه السلام فرمود: چگونه چنين است. عرض كرد: زيرا ايمان آن است كه به گوش هاي خود بشنويم و به دل هاي خود آن را تصديق نماييم، اما يقين آن است كه با چشمان خود آن را ببينيم و به وسيله ي آن به آنچه كه از ما پنهان است، استدلال نماييم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 13.

[2] 1- ذخاير العقبي، ص 138 (حديث ذخاير مشابه حديث فوق است.)

2- عقد الفريد، ج 7، ص 260.

3- فضايل الخمسه، ج 3، ص 310.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 729، ح 99.

[3] 1- بحارالأنوار، ج 67، ص 182.

2- مشكاة الأنوار، ص 48، ح 17 / 34.

امام حسن و پرسش هاي خضر

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام به همراه امام حسن مجتبي عليه السلام و سلمان وارد مسجد الحرام شد؛ شخص بزرگي (آن مرد حضرت خضر پيامبر عليه السلام بود) بر آن حضرت وارد شده و سلام نمود، پس از جواب به امام علي عليه السلام گفت: يا اميرالمؤمنين! من از شما سه پرسش دارم اگر جواب داديد خواهم دانست كه مردم درباره ي شما كاري كرده اند كه در دنيا و آخرت از بازخواست و عقوبت آن در امان نخواهند بود. امام عليه السلام فرمود:

بپرس. آن مرد پرسيد:

1- وقتي انسان مي خوابد روحش به كجا مي رود؟

2- انسان چگونه مطلبي را به ياد مي آورد و يا فراموش مي كند؟

3- چرا فرزند انسان به دايي و يا عمويش شباهت پيدا مي كند؟.

امام علي عليه السلام به امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: پاسخ او را بده.

قال عليه السلام:

أما ما سألت عنه من أمر الانسان اذا نام أين تذهب روحه، فان روحه متعلقة بالريح و الريح متعلقة بالهواء الي وقت ما يتحرك صاحبها لليقظة، فان أذن الله تعالي برد تلك الروح علي صاحبها جذبت تلك الروح الريح و جذبت تلك الريح الهواء، فرجعت الروح فأسكنت في بدن صاحبها، و ان لم يأذن الله عزوجل برد تلك الروح علي صاحبها، جذب الهواء الريح، و جذبت الريح الروح، فلم ترد علي صاحبها الي وقت ما يبعث.

و أما ما ذكرت من أمر الذكر و النسيان، فان قلب الرجل في حق و علي الحق طبق، فان صلي الرجل عند ذلك علي محمد و آل محمد صلاة تامة، انكشف ذلك الطبق عن ذلك الحق فأظلم القلب و ذكر الرجل ما كان نسي، فان لم يصل علي محمد و أو نقص من الصلاة عليهم، انطبق ذلك الطبق علي ذلك الحق، فأظلمالقلب و نسي الرجل ما كان ذكره.

و أما ما ذكرت من أمر المولود الذي يشبه أعمامه و أخواله، فان الرجل اذا أتي اهله يجامعها بقلب ساكن و عروق هادئة، و بدن غير مضطرب [ف] اسكنت تلك النطفة في جوف الرحم، خرج الولد يشبه أباه و أمه، و ان هو أتاها بقلب غير ساكن و عروق غير هادئة و بدن مضطرب اضطربت النطفة فوقعت في حال اضطرابها

علي بعض العروق، فان وقعت علي عرق من عروق الأعمام أشبه الولد أعمامه و ان وقعت علي عرق من عروق الأخوال أشبه الولد أخواله.

فقال الرجل: أشهد أن لا اله الا الله، و لم أزل أشهد بها و أشهد ان محمدا رسول الله و لم أزل أشهد بذلك، و أشهد أنك وصي رسوله و القائم بحجته - و أشار الي أميرالمؤمنين عليه السلام - و لم أزل أشهد بها، و أشهد أنك وصيه و القائم بحجته - و أشار الي الحسن عليه السلام - و أشهد أن الحسين بن علي وصي أبيك، و القائم بحجته بعدك، و أشهد علي علي بن الحسين أنه القائم بأمر الحسين بعده، و أشهد علي محمد بن علي أنه القائم بأمر علي بن الحسين بعده، و أشهد علي جعفر بن محمد أنه القائم بأمر محمد بن علي، و أشهد علي موسي بن جعفر أنه القائم بأمر جعفر بن محمد، و أشهد علي علي بن موسي أنه القائم بأمر موسي بن جعفر، و أشهد علي محمد بن علي أنه القائم بأمر علي بن موسي، و أشهد علي علي بن محمد أنه القائم بأمر محمد بن علي، و أشهد علي الحسن بن علي أنه القائم بأمر علي بن محمد، و أشهد علي رجل من ولد الحسن بن علي و لا يسمي حتي يظهر في الأرض أمره فيملأها عدلا كما ملئت جورا، أنه القائم بأمر الحسن بن علي، و السلام عليك يا أميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته، ثم قام و مضي.

فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: يا أبامحمد اتبعه فانظر أين يقصد؟ فخرج الحسن عليه السلام في أثره، قال: فما كان الا أن وضع رجله خارجا من

المسجد فما دريت أين أخذ من أرض الله عزوجل؟ فرجعت الي أميرالمؤمنين عليه السلام فأعلمته، فقال، يا أبامحمد

أتعرفه؟ فقلت: الله تعالي و رسوله و أميرالمؤمنين أعلم. فقال: هو الخضر عليه السلام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما در مورد اينكه پرسيدي وقتي انسان مي خوابد روحش به كجا مي رود؟ جوابش اين است كه تا زماني كه انسان در خواب است، روح با باد در ارتباط است و باد با هواء در ارتباط است. وقتي خداوند اجازه مي دهد كه آن روح نزد صاحبش برگردد آن روح باد را جذب كرده، به سمت خود مي كشد و آن باد نيز هواء را جذب مي كند. در اين موقع روح برمي گردد و در بدن صاحب خود قرار مي گيرد. و اگر خداوند اجازه ي بازگشت روح را به بدن صاحبش ندهد، هوا باد را جذب مي كند و باد نيز روح را به سمت خود مي كشد و روح تا وقت برانگيخته شدن در قيامت به بدن صاحبش بر نمي گردد.

اما آن پرسشي كه درباره ي فراموشي و يادآوري داشتي، جوابش اين است كه قلب انسان در جعبه ي كوچكي قرار دارد و در روي آن جعبه يك طبق قرار گرفته است. اگر انسان در وقت فراموشي بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد، طبق از روي جعبه كنار مي رود و قلب روشن مي شود و انسان آنچه را فراموش كرده بياد مي آورد، اما اگر صلوات نفرستد و يا صلوات ناقص بفرستد آن طبق كاملا بر آن جعبه منطبق و بسته مي شود و قلب در تاريكي فرو مي رود و انسان آنچه را به ياد داشته (يا بياد آورده بود) فراموش مي كند.

و اما سؤالت درباره ي شباهت كودك به

عموها و دائي هايش، جوابش اين است كه اگر انسان با دلي آسوده و عروق و رگ هاي آرام و بدني غير مضطرب با همسرش نزديكي كند، نطفه در درون رحم قرار مي گيرد و نوزاد شبيه به پدر و مادر خويش مي شود، ولي اگر با دلي ناراحت و عروق غير آرام و بدن مضطرب با همسرش نزديكي كند، نطفه نيز، مضطرب و ناآرام شده و با اين حال بر يكي از سلسله ي عروق قرار مي گيرد، حال اگر بر روي رگي از رگ هاي عموها قرار گيرد، نوزاد شبيه عموهايش مي شود و اگر بر روي رگ هاي دايي ها قرار گيرد، شبيه دايي ها مي شود.

مرد گفت: شهادت مي دهم به وحدانيت خدا، و قبلا نيز وحدانيت خدا را قبول داشتم. و شهادت مي دهم به رسالت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم و در گذشته نيز بر اين اعتقاد بودم و شهادت مي دهم كه شما وصي پيامبر و جانشين او هستيد و به أميرالمؤمنين عليه السلام اشاره كرد، و قبلا نيز اين مطلب را قبول داشتم، و شهادت مي دهم كه شما وصي و جانشين او هستيد و به امام حسن عليه السلام اشاره كرد. و شهادت مي دهم كه حسين بن علي بعد از شما وصي و جانشين پدر شما است و شهادت مي دهم كه علي بن الحسين جانشين حسين است و شهادت مي دهم كه محمد بن علي جانشين علي بن الحسين است و شهادت مي دهم كه جعفر بن محمد جانشين محمد بن علي است و شهادت مي دهم كه موسي بن جعفر جانشين جعفر بن محمد است و شهادت مي دهم كه علي بن موسي جانشين موسي بن جعفر است و شهادت مي دهم

كه محمد بن علي جانشين علي بن موسي است و شهادت مي دهم كه علي بن محمد جانشين محمد بن علي است و شهادت مي دهم كه حسن بن علي جانشين علي بن محمد است و شهادت مي دهم كه مردي از فرزندان حسن بن علي عسكري عليه السلام كه گفتن نام و كنيه ي او تا زماني كه ظهور نكرده است جايز نيست و وقتي ظهور كند زمين را پر از عدل مي كند در حالي كه پر از جور شده باشد، جانشين حسن بن علي است. و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو اي اميرالمؤمنين. سپس برخاست و رفت.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: يا أبامحمد! دنبال او برو و ببين كجا مي خواهد برود؟ امام مجتبي عليه السلام به دنبال او رفت و گفت، همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت ديگر نفهميدم به كجا رفت و در كدام وادي از زمين غايب شد. و به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام برگشتم و حضرت را مطلع كردم. پدرم فرمودند: او را شناختي؟ گفتم: خدا و رسولش و اميرالمؤمنين بهتر مي دانند. حضرت فرمودند: او خضر عليه السلام بود.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الوصية، ص 136، و 137 باب امام حسن عليه السلام.

2- اثبات الهداة، ج 2، ص 283، ح 72.

3- احتجاج، ج 2، ص 10، ح 148.

4- اصول كافي، ج 1، ص 525، و 526، ح 1.

5- الغيبة شيخ طوسي، ص 154 و 155، ح 114 به نقل از اصول كافي.

6- المحاسن (للبرقي) ج 2، ص 332، ح 99 (كتاب العلل من المحاسن)

7- بحارالأنوار، ج 36، ص 415، ح 1، و ج 58، ص 36، ح 8.

8- ترجمه ي غيبت نعماني، ص 53.

9- تفسير برهان، ج 4، ص 77، ح 1.

10- تفسير قمي، ج 2، ص 18 و ص 220.

11- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 551، ح 10، و ج 3، ص 218، ح 434 و ج 4، ص 178، ح 36.

12- حلية الابرار، ج 3، ص 34.

13- دلايل الامامة طبري، ص 69 و 70.

14- علل الشرايع، ج 1، ص 120.

15- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 126، ح 35.

16- كمال الدين، ج 1، ص 314 الي 315، ح 1، ب 29.

17- كنز الدقايق، ج 14، ص 227، سوره ي الطارق و ج 11، ص 310، و ج 10، ص 189.

18- مدينة المعاجز، ج 3، ص 342، الي 345 ح 85 / 923.

19- مسند الامام المجتبي، ص 119، ح 25، و ص 504، ح 1، ص 582، ح 22.

20- وسايل الشيعه، ج 7، ص 199، ح 1 / 9106، ب 37.

ارزش تفكر

ارزش انسان به سرمايه ي فكر و انديشه ي اوست. يكي از والاترين امتيازهاي انسان نسبت به ديگر پديده هاي نظام هستي، داشتن فكر، عقل و انديشه مي باشد. امام حسن مجتبي عليه السلام در همين رابطه فرمود:

قال عليه السلام:

اوصيكم بتقوي الله و ادامة التفكر، فان التفكر ابو كل خير و امه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سفارشتان مي كنم به تقواي الهي و مداومت بر تفكر، زيرا تفكر، پدر«منشأ» هر خير و بركت، براي هر امتي مي باشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ي ورام) ج 1، ص 60.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 718، ح

40.

ارزش جهاد با ناكثين در ركاب علي

امام حسن عليه السلام در كوفه وقتي ماجراي پيمان شكني طلحه و زبير را براي مردم بيان مي كرد. فرمود:

قال عليه السلام:

معاشر الناس! ان طلحة و الزبير قد بايعا عليا طائعين غير مكرهين، ثم نفرا و نكثا بيعتهما له، فطوبي لمن خف في مجاهدة من جاهده، فان الجهاد معه كالجهاد مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا كه طلحه و زبير، به رغبت و ميل با علي بيعت كردند و سپس گريخته و بيعت خود با ايشان را شكستند، خوشا به حال آن كه در جهاد با آن پيمان شكنان، شتاب كند؛ زيرا جهاد همراه وي (علي عليه السلام) همچون جهاد همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الجمل، ص 264.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 262، ذيل حديث 12.

ارزش و اهميت برآوردن حاجت مؤمن

ابوحمزه ي ثمالي از امام سجاد عليه السلام روايت كرد:

هنگامي كه امام حسن مجتبي عليه السلام مشغول طواف خانه ي كعبه بود. شخصي از آن حضرت تقاضا كرد براي برآوردن حاجت او پيش كسي برود، حضرت طواف را رها نموده و با آن مرد روانه شد. پس از بازگشت، كسي كه به آن مرد رشك مي برد به امام عليه السلام اعتراض كرد: چرا چنين كردي؟ و طواف را رها نمودي؟.

قال عليه السلام:

و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من ذهب في حاجة أخيه المسلم فقضيت حاجته كتبت له حجة و عمرة و ان لم تقض له كتبت له عمرة. فقد اكتسبت حجة و عمرة و رجعت الي طوافي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رسول خدا صلي

الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس در پي حاجت برادر مسلمانش برود و نياز آن مؤمن برطرف شود، حج و عمره اي براي او نوشته شود و چنانچه نيازش برطرف نشود، يك عمره براي او مي نويسند. من حج و عمره اي به دست آورده و دوباره به طوافم بازگشتم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ دمشق ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن) ص 151، ح 253.

2- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 26.

3- فيض القدير، ج 6، ص 129، ح 8672.

4- كنز العمال، ج 15، ص 774، ح 41042.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 94، ح 105، و ص 680، ح 6.

6- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 98.

احترام به همسايه

امام حسن عليه السلام همسايه اي يهودي داشت كه ديوار خانه اش خراب شده و فاضلاب منزلش به منزل امام عليه السلام ريخته بود. امام عليه السلام چيزي به او نفرمود تا اينكه روزي همسر مرد يهودي به منزل امام آمد و متوجه شد و به شوهرش خبر داد. مرد يهودي براي عذرخواهي به نزد امام عليه السلام آمد.

قال عليه السلام:

أمرني جدي - صلي الله عليه و آله - باكرام الجار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (جدم صلي الله عليه و آله و سلم به من دستور داده كه همسايه را تكريم كنم.)

و به جهت همين برخورد نيكو، مرد يهودي مسلمان شد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 122. به نقل از نزهة المجالس و منتخب النفائس، ج 1، ص 238 ط، قاهره.

ارزش دورانديشي در كارها

امام حسن عليه السلام پيرامون دورانديشي نسبت به كارهاي مختلف فرمود:

قال عليه السلام:

ان من طلب العبادة تزكي لها، اذا أضرت النوافل بالفريضة فارفضوها، اليقين معاذ للسلامة، من تذكر بعد السفر اعتد و لا يغش العاقل من استنصحه، بينكم و بين الموعظة حجاب العزة، قطع العلم عذر المتعلمين، كل معاجل يسأل النظرة، و كل مؤجل يتعلل بالتسويف [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن كس كه در پي عبادت است، خود را براي آن پاكيزه كند. وقتي مستحباب به واجبات زيان رساند، رهايش كنيد. يقين پناه سلامتي است. هر كس دوري سفر داند، آماده شود. انسان خردمند به كسي كه از او مشورت بخواهد، خيانت نمي كند و ميان شما و ميان موعظه، حجاب، «سربلندي» و «بزرگواري» حكم فرماست، و دريغ كردن دانش از دانش پژوه، باعث عذر دانش پژوهان است. هر نقدي

خواهان ملاحظه است و هر نسيه اي با امروز و فردا توجيه شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تحف العقول، ص 236 باب حكمت و مواعظ امام حسن عليه السلام.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام عطاردي، ص 715، ح 21 تا 28.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 128، و ص 127.

ارزش سفره داري و خوش گفتاري

در سيره و روش ائمه ي اطهار عليهم السلام سفره داري و خوش گفتاري به عنوان يك ارزش اخلاقي مورد توجه قرار گرفته است و ايشان ديگران را نيز با عمل خويش به اين سو هدايت مي كردند.

امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أطعموا الطعام و أطيبوا الكلام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سفره دار و خوش گفتار باشيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 9، ص 243، ح 25841.

ارزش بزرگواري (ارزش هاي اخلاقي)

كارهاي پسنديده در همه جا و براي هميشه ارزشمند است، ولي برخي از آنها در جايگاه هاي خاصي ارزشمندترند. امام عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

اجود الناس من اعطي من لا يرجوه؛ و اعفي الناس من عفا عند القدرة؛ و أوصل الناس من وصل من قطعه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بخشنده ترين مردم كسي است كه به آن كسي كه چشمداشتي به او ندارد ببخشد. و با گذشت ترين مردم كسي است كه به هنگام توانايي گذشت كند و صله ي رحم كنندترين مردم كسي است كه با آن كه با وي گسسته پيوند داشته باشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جواهر المطالب، ج 2، ص 216، ب 70.

اتمام حجت با ياران قبل از صلح

پس از آن كه معاويه به امام حسن عليه السلام نامه اي نوشت مبني بر اينكه حكومت را به وي تسليم كند. امام حسن عليه السلام در مقام اتمام حجت با ياران خود خطبه اي ايراد نموده و فرمود:

قال عليه السلام:

انا والله ما ثنانا عن اهل الشام شك و لا ندم و انما كنا نقاتل اهل الشام بالسلامة و الصبر فشيبت السلامة بالعداوة و الصبر بالجزع و كنتم في مسيركم الي صفين و دينكم امام دنياكم و اصبحتم اليوم و دنياكم امام دينكم الا و قد أصبحتم بين قتيلين قتيل بصفين تبكون له و قتيل بالنهروان تطلبون بثاره فاما الباكي فخاذل

و اما الطالب فثائر الا و ان معاوية دعانا لأمر ليس فيه عز و لا نصفة، فان اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الي الله عزوجل بظبا السيوف و ان اردتم الحياة قبلناه و اخذنا لكم الرضي فناداه الناس من كل جانب البقية البقية [1] .

امام حسن

عليه السلام فرمود:

(فرمود: والله كه ما را هيچ گونه شك و پشيماني يي از اهل شام باز نداشته است، بلكه ما با اهل شام با صلح و شكيبايي مي جنگيديم، ولي صلح ما در برابر عداوت پيشه گي معاويه و شكيبايي ما با بي تابي و دست به هر كار زدن در جنگ از طرف معاويه از توان افتاد. و شما هنگام رفتن به سوي صفين، چنان بوديد كه دينتان فرا روي دنياي شما بود، اما امروزه چنان شده ايد كه دنياي تان فرا روي دينتان است. و چنان هراسان شده ايد كه ميان دو كشته مانده ايد، يكي كشته هاي صفين كه برايش گريانيد و ديگري كشته هاي نهروان كه خون خواه اوييد، آن كه مي گريد، خواهان شكست ماست، و آن كه خون خواه است شورشي است.

بدانيد كه معاويه ما را به موضوعي فراخوانده است كه او را در آن اقتدار و انصافي نيست، پس اگر طالب مرگ هستيد، آن را به سوي او باز مي گردانيم، و با قبضه ي شمشير او را به داوري خدا مي سپاريم. و اگر خواهان زندگي هستيد، او را خواهيم پذيرفت و رضايت شما را فراهم خواهيم كرد، كه مردم از همه طرف فرياد زدند: ما طرفدار ماندن هستيم نه جنگ و مردن، صلح نامه را امضاء كن.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اسد الغابة، ج 2، ص 13.

2- التشريف بامنن، ص 362، ح 530.

3- الكامل، ج 3، ص 272.

4- بحارالأنوار، ج 75، ص 106، ح 10، و ج 44، ص 21، ح 5.

5- تاريخ دمشق (ابن منظور)، ج 7، ص 35.

6- تاريخ دمشق (ترجمة الاما الحسن عليه السلام)، ص 178، خ 303.

7- تحف العقول، ص 234.

8-

فضايل الخمسه، ج 3، ص 296.

9- مجالس السنية، ج 2، ص 262، م 8.

10- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 554، ح 5، و ص 721، ح 47.

11- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 237 و ص 208 و ص 195.

12- نهاية الأرب، ج 7، ص 14.

افشاي چهره ننگين منافقين

علامه ذهبي در تاريخ اسلام نقل كرده است. روزي ابوالأعور سلمي و عمروعاص به معاويه گفتند: اگر امام حسن عليه السلام را وادار به سخنراني كني، زبانش به لكنت خواهد افتاد!.

معاويه از امام حسن عليه السلام خواست سخنراني كند. سخنراني امام موجب سرافكندگي معاويه شد، عمروعاص و ابوالأعور به امام حسن عليه السلام اعتراض كردند. امام در پاسخ به ابوالاعور فرمود:

قال عليه السلام:

ألم يلعن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعلا و ذكوان و عمرو بن سفيان و هذا اسم أبي الأعور، ثم أقبل عليه معاوية يعينها فقال له الحسن عليه السلام: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن قائد الأحزاب و سائقهم و كان أحدهما أبوسفيان و الآخر أبوالأعور السلمي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رعل و ذكوان و ابي الأعور و عمرو بن سفيان را لعنت نكرد؟. در اين هنگام معاويه براي ياري ابوالاعور رو به او كرد و امام حسن عليه السلام فرمود: آيا نمي داني كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رهبر احزاب و پس رو آنان را لعنت كرد؟ كه يكي ابوسفيان بود و ديگري ابوالاعور سلمي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 204.

2- تاريخ

الاسلام (للذهبي) سنه ي 41 ص 39.

3- مجمع الزوايد، ج 1، ص 113.

ارزش دوست داشتن اهل بيت

يكي ديگر از ارزش هاي ديني در اسلام دوست داشتن اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد كه نقش مهمي در سرنوشت ابدي مسلمانان نيز خواهد داشت، و حضرت امام حسن عليه السلام در اين مورد بياني دارند؛

قال عليه السلام:

من أحبنا لله جئنا نحن هو يوم القيامة كهاتين. (و جمع بين اصبعين المسبحة و الوسطي من يده) و لو شئت لقلت: كهاتين (و جمع بين المسبحتين من يديه جميعا) من احبنا للدنيا، فاذا جاءت الدنيا اتسعت للبر و الفاجر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كسي كه ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را براي خدا دوست داشته باشد، ما و او در روز قيامت كنار هم خواهيم بود. «آنگاه دو انگشت اشاره و مياني را به هم چسبانيد و فرمود: مانند اين دو انگشت»

و اگر بخواهم مي گويم مانند اينها «سپس دو انگشت اشاره ي هر دو دست را به يكديگر چسبانيد» و كسي كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد، بداند كه اگر دنيا روي آرد، براي خوب و بد يكسان رو كند. «خوبان و بدان همه بهره مند خواهند شد».)

و در روايت ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

من احبنا اهل البيت لله جل ذكره لا لغيره نفعه الله سبحانه بحبنا [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كسي كه ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را فقط براي خداي بزرگ و بلند مرتبه دوست بدارد نه چيز ديگري، خداوند سبحان او را به جهت دوستي ما بهره مند مي سازد.)

و در حديث ارزشمند ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

من احبنا لله نفعه الله تعالي بحبنا و من أحبنا لغير الله فان الله يقضي في الأمور ما يشاء، أما ان حبنا أهل البيت يساقط الذنوب كما تساقط الريح الورق عن الشجر [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه ما را فقط براي خداي بزرگ دوست بدارد خداوند او را بهره مند خواهد كرد و كسي كه ما را براي غير خدا دوست داشته باشد خدا آن گونه كه بخواهد درباره او تصميم مي گيرد.

آگاه باشيد همانا دوستي ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گناهان را فرو مي ريزد آن چنان كه تندباد برگ درختان را مي ريزد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 288 ح 864.

[2] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 514، ح 907.

[3] احقاق الحق، ج 19، ص 355 (به نقل از وسيلة المآل، ص 61).

اهل بيت ميوه ي درخت نبوت

در كتاب عدد روايت شده است كه چون حضرت امام حسن عليه السلام به جهت احترام به پدر بزرگوار خود در حضور او سخن كم مي گفت، بعضي از اهل كوفه به خدمت آن حضرت عرض كردند: امام حسن عليه السلام در سخن گفتن عاجز است!؟ علي عليه السلام فرزند خويش را طلبيد و فرمود: مردم چنين مي گويند، بر منبر برآي و فضل خود را بر ايشان ظاهر كن.

امام حسن عليه السلام فرمود: يا اميرالمؤمنين! در حضور تو من ياراي سخن گفتن ندارم. حضرت فرمود: اي فرزند من! خود را از تو پنهان مي كنم. پس علي عليه السلام فرمود مردم را ندا كردند تا جمع شدند، امام حسن

عليه السلام بر منبر برآمد، خطبه اي در نهايت فصاحت و بلاغت خواند. مردم را موعظه كرد كه خروش از اهل مسجد بر آمد. سپس فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس اعقلوا عن ربكم «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين. ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» [1] .

فنحن الذرية من آدم و الأسرة من نوح و الصفوة من ابراهيم، و السلالة من اسماعيل، و آل من محمد صلي الله عليه و آله، نحن فيكم كالسماء المرفوعة، و الأرض المدحوة، و الشمس الضاحية، و كالشجرة الزيتونة لا شرقية و لا غربية التي بورك زيتها. النبي اصلها و علي فرعها و نحن والله ثمرة تلك الشجرة، فمن تعلق بغصن من أغصانها نجا، و من تخلف عنها فالي النار هوي [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم، سخن پروردگار خود را بفهميد، در آيات قرآن تدبر نماييد كه حق تعالي مي فرمايد: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد. آنها فرزندان «و دودماني» بودند كه «از نظر پاكي و تقوا و فضيلت» بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست «و از كوشش هاي آنها در مسير رسالت خود، آگاه مي باشد.» پس بدانيد كه ذريه ي برگزيده ي آدم و سلاله ي نوح و برگزيده ي آل ابراهيم و فرزندان پسنديده ي اسماعيل و آل محمد مائيم. ما در ميان شما مانند آسمان بلنديم (كه از ما فيض و رحمت بر شما مي بارد) و به منزله ي خورشيد انوريم كه جهان را به نور خود روشن كرده ايم.

مائيم شجره ي زيتونه كه حق تعالي در قرآن مثل

زده و او را به بركت ياد كرده است. فرمود: نه شرقي است و نه غربي است، پيغمبر اصل آن درخت است و علي شاخه ي آن درخت است، به خدا سوگند كه ما ميوه ي آن درختيم، پس هر كه چنگ زند به شاخه اي از شاخه هاي آن درخت نجات مي يابد، هر كه از آن درخت دور ماند، پس در آتش جهنم سقوط كرده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آل عمران، آيه ي 33 و 34.

[2] بحارالأنوار، ج 43، ص 358، ح 37، س 17.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 414، س 18. (به نقل از العدد القوية، ص 31)

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 107، ح 26.

4- موسوعة المصطفي و للعترة، ج 5، ص 88، س 3.

انتخاب اهل بيت براي رهبري

خداوند در ميان تمام جهانيان اهل بيت پيامبر عليهم السلام، را براي رهبري شايسته ي جهانيان برگزيده است كه امام مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس ان الله اختارنا لنبوته و اصطفانا علي خلقه و أنزل علينا كتابه و وحيه و ايم الله لا ينتقصنا أحد من حقنا شيئا الا ينقصه الله في عاجل دنياه و آجل آخرته و لا يكون علينا دولة الا كانت لنا العاقبة و «لتعلمن نبأه بعد حين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! خداوند [خاندان] ما را براي پيامبري خويش برگزيد. و ما را نسبت به آفريده هاي خويش گزينش نمود. سوگند به خدا كه اگر كسي در حق ما كوتاهي كند، خداوند در دنياي زودگذر او را بي ارزش كرده و در فرداي آخرت او را خوار خواهد كرد و هرگز نشود كه روزگاري بر ما تنگ شود، مگر

آن كه آينده به سود ما باشد و «خبر آن را پس از زماني درخواهي يافت.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي ص، آيه ي 88.

[2] 1- امالي شيخ طوسي، ص 82، ح 30 / 121 م 3.

2- الامالي (الطوسي) ص 104، ح 13 / 159 م 4.

3- بحارالأنوار، ج 33، ص 229، ح 179، س 1.

4- بشارة المصطفي، ص 263، س 3.

5- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 474، ح 104.

6- كنز الدقايق، ج 11، ص 271، س 14.

7- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 100، ح 13، و ص 524، ح 12، و ص 526، ح 16، به نقل از المناقب ابن مغازلي ج 2، ص 151.

8- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 11.

اهل بيت مؤمنان راستين

سوره ي مباركه ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به مناسبت بيان مسئله ي جنگ و جهاد، سوره ي قتال هم ناميده اند. ولي در برخي روايات اين سوره را با اولين جمله ي اولين آيه ي آن «سوره ي الذين كفروا» معرفي نموده اند. در اين سوره آياتي پيرامون مؤمنان راستين و كافران و دشمنان اسلام وجود دارد كه مقصود و مصداق واقعي مؤمنان راستين اهل بيت پيامبر عليهم السلام و مقصود از كافران بني اميه مي باشند.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: اگر مي خواهيد اهل بيت را با بني اميه مقايسه كنيد، اين سوره را بخوانيد كه به تناوب آيه اي درباره ي ما و آيه اي درباره ي آنان دارد.

مشابه اين روايت از ساير ائمه نيز در كتب تفسير وجود دارد.

قال عليه السلام:

اذا أردت أن تعتبرنا و بني امية فاقرأ سورة «الذين كفروا» فان فينا منها آية، و فيهم آية، الي آخرها [1]

.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي خواستي ما و بني اميه را مقايسه كني، سوره ي «الذين كفروا» - سوره ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم - را بخوان چرا كه در آن سوره از اول تا به آخر آياتش درباره ي ما و نيز در مورد (خصوصيات) آنها هست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح الأخبار في فضايل الائمة الاطهار، ج 2، ص 484، ح 853.

ارزش درخت كاري

يكي از باارزشترين كارها درخت كاري است. امام حسن عليه السلام درباره ي ارزش اقتصادي و ضرورت شكرگزاري آن فرمود:

قال عليه السلام:

النخل و الشجر بركة علي أهله و علي عقبهم بعدهم اذا كانوا لله شاكرين. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نخل و درخت براي خانواده [درختكار] بركت است و براي بازماندگان پس از آنان اگر كه شكرگزار خداوند باشند، نيز بركت است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 12، ص 339، ح 35306.

ارزش دعا و ذكر پنهاني

امام حسن عليه السلام راجع به ارزش دعاهاي پنهاني و آگاهي خداوند از آن فرمود:

قال عليه السلام:

ان الله يعلم القلب التقي و الدعاء الخفي، ان كان الرجل لقد جمع القرآن و ما يشعر به جاره و ان كان الرجل لقد فقه الفقه الكثير و لا يشعر الناس به، و ان كان الرجل ليصلي الصلاة الطويلة و عنده الزوار و ما يشعرون به، و لقد أدركنا أقواما ما كان علي الأرض من عمل يقدرون علي أن يعملوه في السر فيكون علانية أبدا،

و لقد كان المسلمون يجتهدون في الدعاء، و ما يسمع لهم صوت ان كان الا همسا بينهم و بين ربهم و ذلك أن الله تعالي يقول «ادعوا ربكم تضرعا و خفية» [1] و قد أثني علي زكريا عليه السلام فقال: «اذ نادي ربه نداء خفيا» [2] و بين دعوة السر و دعوة العلانية سبعون ضعفا [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند از دل پرهيزگار و دعاي پنهان آگاه است، چه بسا كه كسي قرآن را جمع كرده و حفظ كرده است و همسايه اش از وي خبر ندارد. و چه بسا كسي فقه بسياري دانسته است و مردم بدان آگاهي

ندارند و چه بسا شخصي نمازهاي طولاني مي گذارد و حتي نزد او ديدار كننده هم هست و آنها بدان آگاهي ندارند [4] .

و در مقابل، ما به دسته هايي برخورده ايم، اگر در يك عملي امكان سري انجام دادن آن باشد و آنها آن را مخفيانه انجام نمي دهند، و هميشه آن عمل را آشكارا، انجام مي دهند. آن عمل افشا نخواهد شد.

مسلمانان در دعا كردن بسيار تلاش مي كردند و بين آنها و پروردگارشان جز صداي نجوا گونه اي به گوش نمي رسيد، زيرا خداي بزرگ مي فرمايد: «خداي را از سر زاري و پنهاني بخوانيد» و خداوند، زكريا عليه السلام را ستايش كرده به اينكه: «هنگامي كه پروردگارش را به صدايي آهسته فراخواند» و ميان دعوت پنهان و دعوت آشكار هفتاد برابر فرق است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي اعراف، آيه ي 55.

[2] سوره ي مريم، آيه ي 3.

[3] تفسير كشاف، ج 2، ص 83.

[4] شايد منظور اين باشد، كساني هستند كه حتي وقتي ميهمان دارند، آن چنان برنامه ي پذيرايي از ميهمان را تنظيم مي كنند كه بدون اينكه ميهمان بفهمد به عبادت خود هم مي رسند.

ارزش سكوت

در معاني الأخبار، مرحوم صدوق قدس سره از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه درباره ي ارزش سكوت؛ فرموده است:

نعم العون الصمت في مواطن كثيرة، و ان كنت فصيحا [1] .

(چه نيكو ياوري است سكوت، در بسياري از مواقع هر چند كه زباني گويا داشته باشي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج السعادة، ج 7، ص 373 به نقل از (بحار، ج 2، ح 28 من باب السكوت و الكلام).

احياي سنت مشورت

خداوند در سوره ي آل عمران، آيه ي 159 به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمان داد كه با اصحاب خود مشورت كن. امام حسن عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:

قد علم الله أنه ما به اليهم حاجة، و لكنه اراد أن يستن به من بعده [1] .

(خداوند مي داند كه او «پيامبر» را نيازي به آنها نيست، ولي چنين خواست كه پس از او به او اقتداء شود، «و مشورت سنت گردد».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 1، ص 474.

ارزش صبر و استقامت

يكي از ارزش هاي والاي اخلاقي صبر و تحمل در برابر مصائب، معاصي، مشكلات و... است. امام عليه السلام ارزش صبر در مصائب را اين گونه بيان فرمود:

قال عليه السلام:

الحمدلله الذي لو كلف الجزع علي المصيبة لصرنا الي معصيته و آجرنا علي الصبر الذي لابد من الرجوع اليه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سپاس خدايي را كه اگر بي تابي بر مصيبت را تكليف مي كرد، به سوي معصيت وي رهسپار مي شديم، بلكه ما را بر صبري كه چاره اي جز بازگشت به آن نيست، پاداش داده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الحكمة الخالده ي لابن مسكويه، ص 117.

اجابت دعاي امام علي

در تفسير برهان حديث مفصلي درباره ي مستجاب الدعوه بودن امام علي عليه السلام به نقل از امام حسن عليه السلام آمده است.

قال عليه السلام:

لما كاعت اليهود عن هذا التمني و قطع الله معاذيرهم قالت طائفة منهم و هم بحضرة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قد كاعوا و عجزوا يا محمد فانت و المؤمنون المخلصون لك مجاب دعائهم و علي عليه السلام اخوك و وصيك افضلهم و سيدهم؟.

قال: رسول الله بلي. قالوا: يا محمد فان كان هذا كما زعمت فقل لعلي يدعوا لابن رئيسنا هذا فقد كان من الشباب جميلا نبيلا وسيما قسيما لحقه برص و جذام فقد صار حما لا يقرب و مهجورا لا يعاشر، يتناول الخبز علي اسنة الرماح،

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ائتوني به، فاتي به فنظر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اصحابه منه الي منظر فظيع سمج قبيح كريه، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا اباالحسن

ادع الله له بالعافية فان الله تعالي يجيبك فيه فدعا له فما كان عند فراغه من دعائه اذا الفتي قد زال عنه كل مكروه و عاد الي افضل ما كان عنه من النبل و الجمال و الوسامة و الخير و الحسن في المنظر، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم للفتي: آمن بالذي اغاثك من بلائك،

قال الفتي: قد آمنت و حسن ايمانه. فقال ابوه: يا محمد ظلمتني و ذهبت مني بابني ليته كان اجذم و ابرص كما كان و لم يدخل الي دينك، فان ذلك كان احب الي، قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: لكن الله عزوجل قد خلصه من هذه الآفة و اوجب له نعيم الجنة،

قال ابوه: يا محمد ما كان هذا لك و لصاحبك انما جاء وقت عافيته فعوفي و ان كان صاحبك هذا يعني عليا مجابا في الخير فهو ايضا مجاب في الشر فقل له يدعو علي بالجذام و البرص. فاني اعلم انه لا يصيبني ليتبين لهؤلاء الضعفاء الذين قد اغتروا بك ان زواله عن ابني لم يكن بدعائه.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا يهودي اتق الله و تهنأ بعافية الله اياك و لا تتعرض للبلاء و لما لا تطيقه و قابل النعمة بالشكر، فان من كفرها سلبها و من شكرها امتري مزيدها.

فقال اليهودي: من شكر نعم الله تكذيب عدو الله المفتري عليه انما اريد بهذا ان اعرف ولدي انه ليس مما قلت له و ادعيته قليل و لا كثير و ان الذي اصابه من خير لم يكن بدعاء علي صاحبك.

فتبسم رسول الله صلي الله

عليه و آله و سلم و قال: يا يهودي هبك قلت ان عافية بابنك لم تكن بدعاء علي عليه السلام و انما صادف دعائه وقت مجي ء عافيته ارأيت لو دعا عليك علي عليه السلام بهذا البلاء الذي اقترحته فاصابك. اتقول ان ما اصابني لم يكن بدعائه، و لكن لأنه صادف دعاؤه وقت بلائي؟ فقال: لا اقول هذا لان هذا احتجاج مني علي عدو الله في دين الله و احتجاج منه علي و الله احكم من ان يجيب الي مثل هذا فيكون قد فتن عباده، و دعاهم الي تصديق الكاذبين.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: فهذا في دعاء علي عليه السلام لأبنك كهو في دعائه عليك لا يفعل الله تعالي ما يلبس به علي عباده دينه، و يصدق به الكاذب عليه. فتحير اليهودي لما بطلت عليه شبهته و قال: يا محمد ليفعل علي عليه السلام هذا بي ان كنت صادقا. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعلي: يا اباالحسن قد ابي الكافر الا عتوا و طغيانا و تمردا فادع عليه بما اقترح و قل اللهم ابتله ببلاء ابنه من قبل.

فقالها فاصاب اليهودي داء ذلك الغلام مثل ما كان في الغلام من الجذام و البرص و استولي عليه الآلام و البلاء و جعل يصرخ و يستغيث و يقول: يا محمد قد عرفت صدقك فاقلني. فقال رسول الله: صلي الله عليه و آله و سلم لو علم الله تعالي صدقك لنجاك و لكنه عالم بانك لا تخرج عن هذا الحال الا ازددت كفرا و لو علم انه ان نجاك آمنت به لجاد عليك بالنجاة فانه جواد كريم. قال فبقي اليهودي في ذلك

الداء و البرص اربعين سنة آية للناظرين و عبرة للمتفكرين و علامة و حجة بينة لمحمد صلي الله عليه و آله و سلم باقية في الغابرين و بقي ابنه كذلك معاف صحيح الأعضاء و الجوارح ثمانين سنة عبرة للمعتبرين، و ترغيبا للكافرين في الايمان، و تزهيدا لهم في الكفر و العصيان.

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حين حل ذلك البلاء باليهودي بعد زوال البلاء عن ابنه: عباد الله اياكم و الكفر بنعم الله فانه مشوم علي صاحبه الا و تقربوا الي الله بالطاعات يجزل لكم المثوبات قصروا اعماركم في الدنيا بالتعرض لأعداء الله في الجهاد لتنالوا طول اعمار الآخرة في النعيم الدائم الخالد و ابذلوا اموالكم في الحقوق اللازمة ليطول غناكم في الجنة.

فقام اناس فقالوا: يا رسول الله نحن ضعفاء الأبدان قليل الأموال لا نفي بمجاهدة الأعداء و لا يفضل اموالنا عن نفقات العيالات فماذا نصنع؟. قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الا فليكن صدقاتكم من قلوبكم و السنتكم. قالوا:كيف يكون ذلك يا رسول الله؟.

قال صلي الله عليه و آله و سلم: اما القلوب فتقطعوا بها علي حب الله و حب محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حب علي ولي الله و وصي رسول الله و حب المنتجبين للقيام بدين الله و حب شيعتهم و محبيهم و حب اخوانكم المؤمنين و الكف عن اعتقادات العداوات و الشحناء و البغضاء و اما الألسنة فتطلقونها بذكر الله تعالي بما هو اهله و الصلوة علي نبيه محمد و علي آله الطيبين فان الله تعالي بذلك يبلغكم افضل الدرجات و ينيلكم به

المراتب العاليات. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي يهود از برآورده شدن اين آرزو درمانده شدند و خداوند [2] بهانه هاي آنان را برچيد، گروهي از آنان كه نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بودند و درمانده و ناتوان گشته بودند، گفتند اي محمد تو و مؤمنان خالص تو دعايشان مستجاب است و علي عليه السلام برادر و وصي توست و او سرور و افضل آنان است؟ رسول خدا فرمود. بله. گفتند: پس اگر آن گونه كه تو مي پنداري باشد، به علي بگو تا براي پسر اين رييس ما دعا كند كه از جوانان، زيبا و خوش رو و خوش اندام بود، و او را پيسي و جذام گرفته و او اينك چنان سياه شده كه كسي نزديك او نرود. و چنان مهجور مانده كه كسي با او معاشرت نكند، نان را بر سر نيزه كنند و به او دهند.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: او را نزد من آريد. او را آوردند و رسول الله و اصحاب او در او منظره اي دلخراش و زشت را مشاهده كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي ابوالحسن! خداي را براي سلامتي او بخوان: زيرا خداوند درباره ي او دعايت را مستجاب مي كند، حضرت علي عليه السلام وقتي دعا كرد و از دعاي خويش فراغت يافت ناگهان از آن جوان تمام مريضي ها برطرف شد و به بهترين حالت از زيبايي و جمال و خوش رويي و خوبي و خوش چهره اي كه قبل از مريضي داشت، بازگشت.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به جوان فرمود:

به كسي كه تو را از گرفتاريت نجات داد، ايمان بياور جوان گفت: ايمان آوردم و ايمانش خوش گرديد «مؤمني صادق شد». پدرش گفت: اي محمد به من ستم كردي و پسرم را از من گرفتي، كاش او خوره و جذام مي داشت و همان طور كه بود، مي ماند و در دين تو داخل نمي شد، زيرا اين وضع او بر من خوشايندتر است. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ولي خداي بزرگ او را از اين آفت رهايي داد و نعمت بهشت را بر او واجب گردانيد.

پدرش گفت: اي محمد اين افتخار براي تو و رفيقت نيست. بلكه زمان بهبودي او رسيده بود. و بهبود يافت و چنانچه دعاي اين رفيقت «يعني علي عليه السلام» در خير مستجاب است، پس در شر نيز مستجاب است. به او بگو كه براي من نفرين كند تا جذام و خوره بگيرم. زيرا مي دانم كه با نفرين علي هرگز گرفتار جذام نمي شوم، اما از تو مي خواهم به او دستور دهي اين نفرين را در حق من بكند، تا به اين بيچارگاني كه فريب تو را خورده اند «همان يهودي هاي حاضر» روشن شود كه برطرف شدن آن از پسرم در اثر دعاي او نبوده است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي يهودي، از خدا بترس و با عافيتي كه خداوند به تو داده خوش باش و خود را به بلا و آنچه كه طاقت آن را نداري گرفتار نساز و نعمت را با شكر پاسخ ده، زيرا كه هر كس كفران آن كند، محروم از آن نعمت مي شود و هر كس شكرگزار باشد

بيش از پيش از نعمت هاي خداوند بهره مند شود.

يهودي گفت: شكر نعمت خدا تكذيب دشمن خدا و افتراگوي بر وي است. من با اين كار مي خواهم به فرزندم ثابت كنم كه اين عافيت به خاطر آن چيزي نيست كه تو به او گفته و ادعاي آن نمودي چه كم چه زياد و آن خيري كه به او رسيد در اثر دعاي علي، رفيق تو نبود.

پيامبر تبسم كرد و فرمود: گرفتيم كه بهبودي پسرت در اثر دعاي علي نبود، بلكه دعاي وي با زمان بهبودي او مصادف شد، فكر نمي كني اگر علي به اين بلايي كه خود پيشنهاد كردي نفرينت كند و تو بدان دچار شوي، خواهي گفت آن چه كه بر من آمده در اثر نفرين او نبود، بلكه نفرين او همزمان با وقت دچار شدن من با بلا بود؟. آن يهودي گفت: اين را نخواهم گفت: زيرا اين احتجاج است از سوي من به دشمن خدا درباره ي دين خدا و احتجاج خواسته شده از او بر من و خداوند، استوارتر از آن است كه به چون اويي پاسخ دهد. در اين صورت او بندگان خود را گمراه كرده و آنها را به تصديق دروغگويان فراخوانده است.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:اين موضوع در دعاي علي نسبت به پسرت هم هست همچنان كه [دعا مي كني] در نفرين بر تو بايد باشد خداوند كاري نمي كند كه بندگانش در دين او به شبهه افتاده و دروغ بند بر او را تصديق كنند. يهودي از اين كه ترفندش كارساز نشد حيران ماند و گفت: اي محمد! اگر تو راستگويي، او بر من

نفرين كند. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام فرمود: اي ابوالحسن، اين كافر جز آن كه گردن كشي و طغيان و تمرد كند، چيز ديگري را پذيرا نشد، پس به همان گونه كه خود پيشنهاد كرده است، نفرينش كن و بگو خدايا او را به بلاي قبلي پسرش گرفتار كن.

علي عليه السلام نيز چنان گفت و يهودي به دردي چون درد آن پسر و آن چه كه از جذام و خوره در او بود دچار شد و دردها و بلاها بر او چيره شد و وي شروع كرد به گريه و فرياد: اي محمد صدق تو را دريافتم، مرا عفو كن. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر خداوند صداقت تو را تصديق كند، نجاتت مي دهد، ولي او مي داند كه تو وقتي از اين وضع خارج شدي، كفرت افزون خواهد شد و اگر خداوند در تو اين حالت را سراغ داشته باشد كه اگر نجاتت دهد به او ايمان خواهي آورد، با نجاتت بر تو منت خواهد نهاد كه او بخشنده ي بزرگوار است.

«آن شخصي كه اين روايت را از امام حسن عليه السلام نقل كرده است، گفت:» يهودي در اين درد چهل سال ماند تا عبرت بينندگان و نشانه اي براي انديشمندان و جويندگان تكامل باشد و براي محمد صلي الله عليه و آله و سلم در آينده حجتي آشكار و ماندگار باشد. همچنين پسرش براي عبرت پند گيرندگان و ترغيب كافران به ايمان و دور داشتن آنها از كفر و عصيان؛ تندرست و با اندام و اعضايي سالم از آن پس هشتاد سال زندگي كرد. زماني

كه چنين مصيبتي بر يهودي نازل شد و بلاء از پسرش برداشته شد، پيامبر خدا طي سخناني فرمود:

بندگان خدا، برحذر باشيد از كفران، زيرا نعمت اگر كفران شود؛ صاحب نعمت را بدبخت مي كند. و با اطاعت به سوي خدا تقرب جوييد تا پاداش ها بر شما كامل گرداند. زندگي هايتان را در دنيا با درگيري با دشمنان خدا و جهاد در راه خدا كوتاه كنيد تا در آخرت، در نعيم جاودان و هميشگي عمرتان دراز باشد و اموالتان را در مصارف لازم در راه خدا بذل و بخشش كنيد تا بي نيازيتان در بهشت طولاني شود.

پس گروهي برخاسته و گفتند: اي رسول خدا ما مردمي ناتوان و از نظر جسمي كم بنيه ايم و ياراي جهاد با دشمنان را نداريم و دارايي مان نيز از هزينه ي جاري زندگي مان بيشتر نيست «پس اندازي نداريم»، پس چه كنيم؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: صدقه هايتان از دل ها و زبان هايتان باشد گفتند: چگونه چنين شود، اي رسول خدا؟ فرمود:

اما دل ها، پس آنها را وقف دوستي خدا و دوستي محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و دوستي علي ولي الله و وصي رسول الله و دوستي برگزيدگان راه پايداري دين خدا و دوستي شيعيان و دوستداران آنها و دوستي برادران مؤمن خود كرده و از اعتقادات دشمنان و عداوت و كينه توزي بازداريد. اما زبان ها پس آن را در ذكر خداوند بدانچه كه شايسته ي آن است و صلوات بر پيامبر او و خاندان پاك او به كار گيريد كه خداي بزرگ شما را به برترين درجات و مراتب عالي خواهد رساند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

تفسير برهان، ج 1، ص 132، ح 2.

[2] بر اساس نقل ديگري از حضرت امام حسن عليه السلام «در تفسير برهان / ج 1 / ص 131 / ح 1 «آرزوهاي برآورده نشده ي يهود، همان به دست آوردن بهشت در آخرت و عمرهاي بسيار طولاني در دنيا بوده است كه پس از مناظره هاي طولاني با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از داشتن چنين آرزوهايي نااميد شده بودند.

استواري اسلام با فداكاري علي

ابن مردويه از امام حسن عليه السلام روايت كرده است كه در تفسير آيه ي 29 سوره ي فتح فرموده است:

قال عليه السلام: استوي الاسلام بسيف علي عليه السلام. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (قامت اسلام، با شمشير علي عليه السلام راست شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 14، ص 322 (به نقل از خصائص العلوية)

2- تفسير كنز الدقايق، ج 12، ص 315، (به نقل از تأويل الآيات الباهرة ج 2، ص 600 ح 12).

انفاق هاي شبانه علي

پس از شهادت علي عليه السلام پينه هاي فراواني بر زانوان و پشت پاها و گردن آن حضرت مشاهده شد. از امام حسن عليه السلام پرسيدند: پينه ي زانو و پشت پاي ايشان، مربوط به عبادت هاي بسيارش مي باشد، اما اين پينه كه در گردن ايشان است، بر اثر چيست؟.

قال عليه السلام:

اما لولا انه مات ما حدثتكم عنه، كان لا يمر به يوم [من الأيام] الا أشبع فيه مسكينا فصاعدا ما أمكنه فاذا كان الليل نظر الي ما فضل عن قوت عياله [يومهم ذلك] فجعله في جراب فاذا هدأ الناس وضعه علي عاتقه و تخلل المدينة و قصد قوما لا يسألون الناس الحافا ففرقه فيهم من حيث لا يعلمون من هو لا يعم بذلك أحد من اهله غيري فاني كنت اطلعت ذلك منه يرجوا بذلك فضل اعطاء الصدقة بيده و رفعها سرا و كان يقول، ان صدقة السر تطفي ء غضب الرب (كما يطفي ء الماء النار). [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اگر ايشان زنده بودند، از او سخني براي شما نمي گفتم. هيچ روزي از روزها بر او نمي گذشت كه در آن يك مسكين و يا بيشتر را به حدي كه توان داشت سير نكند

و وقتي شب مي شد، به بازمانده خورد و خوراك آن روز نان خورهاي خود مي نگريست و آن را در كيسه اي مي نهاد و وقتي مردم مي خفتند، آن را به دوش گرفته و در كوچه هاي مدينه روان مي شد و به سوي مردمي رهسپار مي شد كه به خاطر شرم از كسي درخواستي نمي كردند و آن را چنان كه كسي از آنها باخبر نمي شد كه چه كسي اين غذاها را آورده است؟، ميانشان قسمت مي كرد و از خانواده ي ايشان «علي عليه السلام»، كسي جز من آن را نمي دانست.

زيرا من به اين موضوع از ديرباز آگاه شده بودم. و ايشان به خاطر فضيلت صدقه دادن، پنهان، و به دست خويش چنين مي كرد و همواره مي فرمود: صدقه ي پنهاني، چون آب بر آتش است و خشم پروردگار را خاموش مي كند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 7، ص 184 ابواب صدقه، باب 11، ح 8.

ارزش وفاي به عهد

يكي از مهم ترين اصول اخلاقي در اسلام وفاي به عهد مي باشد انسان تا عهد نكرده آزاد است ولي پس از قول دادن و وعده سپردن در قيد آن است تا به وعده اش عمل نمايد. امام حسن عليه السلام در همين زمينه فرمود:

قال عليه السلام: الوعد مرض في الجود و الأنجاز دواءه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (وعده، بيماري بخشندگي است، اما وفاي بدان داروي آن است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 113، ذيل ح 7.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 724، ح 69، و ص 731، ح 104 (به نقل از نهاية الأرب، ج 3، ص 254).

3- نزهة الناظر، ص 71، ح 6 (به نقل از العدد القوية).

ارزش و رهاورد عيادت بيمار

ابوموسي زمان بيماري امام حسن عليه السلام بر او وارد شد، امام عليه السلام از او پرسيد: آيا براي عيادت آمدي؟ يا براي زيارت؟. گفت: براي زيارت شما آمدم.

قال عليه السلام:

أما أنه لا يمنعني و ان كان في نفسك ما في نفسك، أن أخبرك أن العائد اذا خرج من بيته يعود مريضا، كان يخوض في الرحمه خوضا.

فاذا انتهي الي المريض، فجلس غمزته الرحمة حتي يرجع من عند المريض حين يرجع يشيعه سبعون ألف ملك، يستغفرون له نهارا، أجمع و ان كان ليلا كان بذلك المنزل حتي يصبح و له خريف في الجنة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا به عيادت آمده اي يا براي زيارت؟ گفت: نه، براي زيارت آمده ام.

حضرت فرمود: آنچه كه درون توست و در ضميرت مي گذرد، هر چه باشد، مانع آن نمي شود كه تو را از مطلبي آگاه كنم كه عيادت كننده وقتي از خانه ي خويش

درآيد تا بيماري را عيادت كند، در رحمت خداوند شناور است، چه شنايي! و وقتي نزد بيمار رسد و نزد او نشيند، رحمت او را فرامي گيرد.

و وقتي از عيادت مريض بازگردد، هفتاد هزار فرشته او را مشايعت كنند و همه ي آنان طول روز براي او استغفار مي كنند و چنانچه شبانه به عيادت مريض رفته، همان گونه استغفار تا صبح برايش انجام مي شود و در بهشت از خرماي دست چين شده روزي داده مي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 708، ح 9 به نقل از المصنف ابن ابي شيبه، ج 3، ص 235. و حديث مشابهي در ص 707، ح 4 به نقل از امالي طوسي، ص 403، موجود مي باشد.

اقسام مردم

مردم را مي شود به اشكال و عناوين مختلف به اقسامي تقسيم كرد. از يك نگاه امام حسن عليه السلام درباره ي اقسام مردم خطاب به جعيد بن همدان فرمود:

قال عليه السلام:

يا جعيد بن همدان ان الناس أربعة، فمنهم من له خلاق و ليس له خلق، و منهم من له خلق و ليس له خلاق، و منهم من ليس له خلق و لا خلاق، فذاك أشر الناس و منهم من له خلق و خلاق فذاك أفضل الناس. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي جعيد بن همدان! مردم چهار گروه هستند: اول - گروهي از مردم داراي سلوك هستند و رفتار نيك دارند، اما خوش رو نيستند. دوم - گروهي از مردم كه خوش رو هستند، اما سلوك ندارند. سوم - گروهي كه نه خوش رو هستند و نه سلوك دارند. آنان بدترين مردمند. چهارم - گروهي كه هم خوش رو هستند و هم سلوك دارند. آنان بهترين

مردمند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 354، (نقل از تاريخ دمشق.)

2- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 29.

3- تاريخ دمشق ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 159، ح 272.

4- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 357، ح 206.

5- خصال صدوق، ص 236، ح 77، ب 4.

6- كنز الدقايق، ج 3، ص 134.

7- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 547، ح 3، و ص 566، ح 1.

8- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 125.

ارزش اهل مسجد

يكي از مقدس ترين اماكن جهان مساجد هستند و مساجد نيز از نظر فضيلت با هم متفاوتند، ولي ارزش اهل مسجد بسيار بالاست كه امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

يا ابن آدم من مثلك و قد خلي ربك بينه و بينك، متي شئت ان تدخل عليه توضأت و قمت بين يديه، و لم يجعل بينك و بينه حجابا و بوابا، تشكو اليه همومك و فاقتك، و تطلب منه حوائجك، و تستعينه علي امورك و كان يقول: أهل المسجد زوار الله، و حق علي المزور التحفة لزايره.

(و روي ان المتنخم في المسجد يجد بها خزيا في وجهه يوم القيامة و كان الناس في المساجد، ثلاثة أصناف: صنف في الصلاة و صنف في تلاوة القرآن، و صنف في تعليم العلوم، فأصبحوا صنف في البيع و الشراء، و صنف في غيبة الناس، و صنف في الخصومات، و أقوال الباطل.) [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي آدمي زاد! چه كسي مثل توست؟ كه خدا ميان تو و خود را بازگذاشته است، هر زمان خواستي كه نزد او بروي، وضو گرفته و در برابرش مي ايستي.

ميان خود و تو، نه پرده داري گذاشته و نه درباني. بلكه مستقيما به او اندوه ها و نيازت را مي گويي و از او خواسته هايت را طلب مي كني و بر كارهايت ياري مي طلبي. و آن حضرت همواره مي فرمود: اهل مسجد زائران خدايند و بر ميزبان سزاوار است كه به ديدار كننده اش هديه دهد.

«روايت شده كسي كه به مسجد آب دهان بياندازد، روز قيامت آن آب دهان را بر رخسار خود خواهد يافت. قبلا مردم در مساجد سه گونه بودند و يك گروه در نماز و گروهي به تلاوت قرآت و گروهي در فراگيري دانش بودند، ولي امروزه گروهي در خريد و فروشند، گروهي در غيبت مردم و گروهي در جنجال و سخنان بيهوده اند.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب ديلمي، ج 1، ص 159، ب 19.

اجر و پاداش تحمل مصيبت

يكي از امتحانات الهي مصيبت ها و دشواري هايي است كه در زندگي بر انسان وارد مي شود. اگر كسي براي خدا صبر كند، پاداش ارزشمندي خواهد داشت. حضرت امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

المصائب مفاتيح الأجر. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (مشكلات، كليدهاي پاداشند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 113، ذيل ح 7، (به نقل از العدد القوية، ص 6).

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 717، ح 34، و ص 725، ح 74.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 129.

4- نزهة الناظر، ص 72، ح 11.

افشاي سياست هاي شوم معاويه

چون به امام حسن عليه السلام خبر رسيد كه معاويه گفت: اگر بني هاشم جواد (بخشنده)، و بني اميه بردبار، بني عوام شجاع، و بني مخزوم بيابان گرد نباشند به پدرانشان شباهت ندارند.

قال عليه السلام:

و الله ما اراد الحق و لكنه أراد أن يغري بني هاشم بالسخاء فيفنوا أموالهم و يحتاجون اليه، و يغري آل الزبير بالشجاعة فيفنوا بالقتل، و يغري بني مخزوم بالتيه فيبغضهم الناس. و يغري بني امية بالحلم فيحبهم الناس. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا كه در پي حق نبوده است، بلكه خواسته است كه با تشويق سخاوت بني هاشم را فريب داده و آنان را وادار كند كه دارايي خود را انفاق كرده و در نهايت محتاج او شوند. و خاندان زبير را با شجاعت فريب مي دهد تا آنان با كشته شدن از ميان بروند

و بني مخزوم را با گمگشتگي و فرار از جمع و در انزوا قرار گرفتن فريب مي دهد تا مردم آنان را دشمن بدارند و بني اميه را به بردباري تشويق مي كند تا مردم آنان

را دوست بدارند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 230 (به نقل از علامه ثعالبي في ثمار القلوب في المضاف و المنسوب، ص 90، ط. قاهره)

2- البيان و التبيين، ج 3، ص 245.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 106 (به نقل از كشف العمة و العدد).

4- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 33.

5- ربيع الابرار، ج 4، ص 181، ح 31.

6- شرح ابن ابي الحديد، ج 19، ص 354.

7- عيون الأخبار (لابن قتيبه) ج 1، ص 196.

8- كشف الغمة، ج 2، ص 151.

9- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 732، ح 110، حوص 369، ح 54.

10- نثر الدرر، ج 1، ص 331، ب 4.

ارزش مودت و دوستي

يكي از عوامل بالندگي انسان بهره مندي از مودت و دوستي انسان هاي ديگر است امام حسن عليه السلام راجع به ارزش مودت فرمود:

قال عليه السلام:

القريب من قربته المودة و ان بعد نسبه و البعيد من باعدته المودة و ان قرب نسبه لا شي ء أقرب من يد الي جسد و ان اليد تفل فتقطع و تحسم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

([خويشاوند] نزديك آن است كه [اصل] مودت او را نزديك ساخته، هر چند نسب او دور باشد و [خويشاوند] دور كسي است كه مودت به ديگران او را از انسان، دور ساخته است، هر چند نسب او نزديك باشد. و چيزي از دست به بدن نزديك تر نباشد، اما دست اگر يرقان گيرد بريده شده و داغ مي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المجالس السنية، ج 2، ص 245.

2- بحارالأنوار، ج 75، ص 106، ح 5.

3- تحف العقول، ص 234.

4-

مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 713، ح 8.

الگوي مؤمنان

از برخي از عراقيين نقل شده است:

امام حسن عليه السلام در خطبه اي يكي از برادران ديني اش را ستود و او را الگوي مؤمنان معرفي نمود و فرمود: اگر نمي توانيد همه اوصاف او را در خود پياده كنيد بهره گيري از اندك آنها بهتر از ترك همه است. حديث اين است:

قال عليه السلام:

اني أخبركم عن أخ لي و كان من أعظم الناس في عيني و كان رأس ما عظمه في عيني صغر الدنيا في عينه كان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهي ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد و كان خارجا من سلطان فرجه فلا يستخف له عقله و لا رأيه، و كان خارجا من سلطان الجهلة فلا يمد يدا الي علي ثقة المنفعة، كان لا يسخط و لا يتبرم، كان اذا جاء مع العلماء يكون علي أن يسمع أحرص منه علي أن يتكلم، كان اذا غلب علي الكلام لم يغلب علي الصمت كان اكثر دهره صامتا فاذا قال بذل القائلين.

كان لا يشارك في دعوي و لا يدخل في مراء و لا يدلي بحجة حتي يري قاضيا، كان يقول ما يفعل، و يفعل ما لا يقول تفضلا و تكرما، كان لا يغفل عن اخوانه و لا يختص بشي ء دونهم، كان لا يلوم أحدا فيما يقع العذر في مثله، كان اذا ابتدأه أمران لا يدري أيهما أقرب الي الحق نظر فيما هو أقرب الي هواه فخالفه كان لا يشكو وجعا الا عند من يرجو عنده البر، و لا يستشير الا من يرجوا عنده النصيحة، كان لا يتبرم و لا يتسخط و لا يتشكي و لا

يتشهي و لا ينتقم و لا يغفل عن العدو، فعليكم بمثل هذه الأخلاق الكريمة، ان اطقتموها، فان لم تطيقوها كلها فأخذ القليل خير من ترك الكثير و لا حول و لا قوة الا بالله. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من در مورد برادري به شما خبر مي دهم كه در چشم من بزرگترين مردم است. و سرآمد آنچه كه او را در چشم من بزرگ كرد، كوچكي دنيا در چشم او بود. او خارج از قلمرو شكم خويش بود، در نتيجه آنچه را كه نمي يافت، هوس نمي كرد و وقتي مي يافت، ذخيره نمي كرد و از قلمرو شهوت خود نيز خارج بود، پس عقل و ديدگاه او را خوار نمي كرد و از قلمرو ناداني و بي فكري خارج بود، بنابراين جز به آنچه كه سودش مطمئن است دست دراز نمي كند. نه خشمناك مي شود و نه ناراحت و وقتي با دانشمندان مي آيد چنان است كه بيش از آن كه بخواهد سخن بگويد دوست دارد شنونده باشد.

و چنان است كه اگر در سخن گفتن مغلوب گردد، در سكوت مغلوب نشود. بيشتر روزگار خود را به سكوت مي گذراند و اگر سخن بگويد، داد سخن مي دهد. نه در دعوايي شركت كند و نه در جدالي وارد شود و هرگز برهاني نشان ندهد، مگر آن كه به داوري خوانده شود.

آنچه را كه مي گويد انجام مي دهد «يعني چيزي كه انجام آن حتمي است كه مي شود و يا اساسا از قبل انجام شده است؛ را بر زبان مي آورد» و از راه بزرگواري و كرم حتي آنچه را كه نگفته انجام مي دهد «يعني اول انجام مي دهد، بعد مي گويد». از برادرانش غافل نمي شود براي خود

چيز خاصي را اختصاص نمي دهد. به طوري كه ديگران را از آن محروم سازد.

هيچ كس را به خاطر چيزي كه قابل عذرخواهي است ملامت نمي كند. و وقتي كه دو كار در برابر او باشد كه نداند كدام يك از آنها به حق نزديك ترند، مي نگرد تا كدام آنها به خواسته ي نفس او نزديك تر است كه با آن مخالفت كند. هرگز از دردي شكايت نمي كند مگر نزد آن كس كه اميد عافيت از او دارد و از كسي مشورت نمي خواهد مگر از آن كس كه اميد خيرخواهي از او دارد.

نه ناراحت مي شود و نه خشمگين و نه گله گزاري مي كند و نه هوس مي كند و نه انتقام مي كشد و نه از دشمن غافل مي ماند. پس اگر توانستيد بر شما باد به مثل اين اخلاق پسنديده را در خود ايجاد كنيد. و اگر نتوانستيد كه همه ي آن را انجام دهيد. پس بهره گيري از اندك بهتر از ترك همه ي آن است. هيچ قدرتي وجود ندارد، مگر بواسطه ي خداوند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 219 و 220.

2- اصول كافي، ج 2، ص 237، ح 26.

3- البداية و النهاية، ج 8، ص 43.

4- المجالس السنيه، ج 2، ص 245.

5- بحارالأنوار، ج 66، ص 294، ح 24.

6- تاريخ بغداد، ج 12، ص 315، ح 6757.

7- تاريخ دمشق (ابن منظور)، ج 7، ص 30.

8- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام)، ص 160، ح 273.

9- تحف العقول، ص 234.

10- عيون الأخبار، ج 2، ص 355.

11- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 546، ح 2، و ص 561، ح 19.

12- مشكاة

الأنوار، ج 421، ح 9 / 1417. (بعبارة اخري).

ارزش مؤمن كهنسال

هر چيزي كه كهنه شود از ارزش مي افتد، مگر انسان هاي مؤمن و وارسته كه بر قدر و ارزش آنها افزوده مي گردد.

قال عليه السلام: أفضل الناس ثوابا يوم القيامة المؤمن المعمر. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (برترين مردم از لحاظ ثواب در روز قيامت، مؤمن سال خورده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المستطرف، ص 382، ب 49.

ارزش تعقيبات نماز صبح

مردي از بني تميم بر امام حسن عليه السلام وارد شد، ديد حضرت در محل نماز خويش نشسته است. امام عليه السلام خطاب به آن مرد فرمود:

قال عليه السلام:

ما من مسلم يصلي الصبح، ثم يقعد في مصلاه، الا كان له حجابا من النار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هيچ مسلماني نماز صبح نمي خواند و سپس در محل عبادت خويش نمي نشيند (تا تعقيبات نماز صبح را به جاي آورد)، مگر آن كه [اين كار او يعني نشستن در جايگاه نماز براي خواندن تعقيبات] فاصله ي ميان او و آتش شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 667، ح 17 (به نقل از المصنف، ج 2، ص 421).

ارزش آغازگري در نيكوكاري

نيكوكاري در هر شرايطي ارزشمند است ولي ارزشمندترين نيكوكاري آن است كه قبل از درخواست انجام گيرد.

امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

المعروف ما كان ابتداء من غير المسألة فانما من أعطيته بعد المسئلة فانها أعطيته بما بذل لك من ماء وجهه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(معروف آن است كه بدون درخواست باشد، اما آنچه كه پس از درخواست به شخص درخواست كننده مي دهي، در برابر آن آبرويي است كه در پيش پاي تو ريخته است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 131، (به نقل از تهذيب ابن عساكر، ج 4، ص 219).

ب

بشر بن حسن

شهيد ديگري از فرزندان امام مجتبي عليه السلام است كه در معركه ي كربلا جان خود را در كف اخلاص گذاشت و در ركاب عمويش به فيض عظماي شهادت نائل آمد. مرحوم سيد محسن امين (ره) در جمله شهداي كربلا آن را آورده است. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 610

بخشش هاي بي نظير

دستگيري حضرت مجتبي عليه السلام از فقرا و بخشش هاي بي سابقه و انفاق هاي بسيار بزرگ آن حضرت به حدي بود كه در تاريخچه ي زندگاني هيچ كدام از بزرگان به چشم نمي خورد به گونه اي كه آن حضرت را با لقب «كريم اهل بيت» خوانده اند و نوشته اند:

«امام حسن عليه السلام در طول عمر خود دو مرتبه تمامي دارايي ها و اموال خويش را در راه خدا انفاق كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف ديگر را در راه خدا ايثار كرد.»

در حقيقت رويه ي آن حضرت در كمك به محتاجان به گونه اي بود كه آنان را از مراجعه به ديگري بي نياز سازد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص 196 - تاريخ الخلفا، سيوطي، ص 190.

بخشش امام حسن

اربلي از سعيد بن عبدالعزيز نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام از مردي شنيد از پروردگار خود مي خواهد كه ده هزار درهم به او روزي كند، امام حسن عليه السلام به منزل خود برگشت و ده هزار درهم براي او فرستاد. [1] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

غاضري نزد امام حسن عليه السلام آمد و گفت:من رسول خدا صلي الله عليه و آله را نافرماني كردم. امام حسن عليه السلام فرمود:بد كردي، چگونه؟ او گفت:رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:مردمي كه زن را بر خود پادشاه كنند [و زن سالار شوند]، رستگار نخواهند شد، و زنم بر من سالاري كرد و دستور داد تا برده اي را بخرم، و خريدم و او فرار كرد. امام حسن عليه السلام فرمود:يكي از اين سه چيز را اختيار كن:اگر مي خواهي، بهاي برده را برگزين. و او [بي درنگ] گفت:همين جا! و از اين [به

آن دوي ديگر] عبور نفرما، برگزيدم. پس امام حسن عليه السلام بهاي برده را به او داد. [2] .

و نيز مي گويد:

گروهي نزد امام حسن عليه السلام - كه غذا مي خورد - آمدند و سلام كردند و نشستند. امام حسن عليه السلام فرمود:بفرماييد، كه غذا را براي خوردن گذاشته اند. [3] .

ابن عساكر با سند خود نقل كرده است:

ابوهارون گفت:حج كنان راه افتاديم و وارد مدينه شديم، و با خود گفتيم:اي كاش خدمت فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله - امام حسن عليه السلام - رسيده، بر او سلام كنيم! و نزد او رفتيم و درباره ي مسافرت و احوال خود با او سخن گفتيم، و چون بيرون آمديم براي هر يك از ما چهارصد [درهم] فرستاد، و ما به فرستاده ي آن حضرت گفتيم:ما [پول] داريم و نيازي نداريم. و او گفت:نيكي امام حسن عليه السلام را برنگردانيد.

و ما نزد امام حسن عليه السلام برگشتيم و از بي نيازي خود خبر داديم. آن حضرت فرمود:احسان مرا برنگردانيد. اي كاش دستم بيش تر باز بود! اين براي شما كم است، هان! من به شما توشه اي [و مژده اي] مي دهم، و آن اين است كه در روز عرفه، خداوند متعال، بر بندگان خود به فرشتگان مباهات مي كند و مي فرمايد:«بندگانم از هر سو نزد من آمده اند تا رحمت مرا بخواهند، و من شما را گواه مي گيرم كه نيكوكارشان را بخشيدم، و ايشان را شفيع گنهكاران شان قرار دادم، و چون روز جمعه شود، پس باز چنان كنم.» [4] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

و [اين اشعار] از حسن بن علي عليه السلام است:

حقا كه بخشش بر بندگان، واجب خداوندي است كه در كتاب استوار [آسماني او، قرآن] خوانده

مي شود. به بندگان سخاوتمند خود، مژده ي بهشت داده است و براي بخيلان، آتش دوزخ آماده كرده است، كسي كه دستانش بر بندگان راغب [و نيازمند خدا]، بخشش نداشته باشد، مسلمان نيست.

و نيز از اوست:از قدرت [خداوند] همه ي خلايق پديد آمدند كه برخي سخاوتمند و برخي بخيل اند؛ اما سخاوتمند، در آسايش خواهد بود و بخيل، در غمي دراز.

و از همت [بلند] امام حسن عليه السلام اين است كه گفته اند:آن حضرت در شام نزد معاويه رفت و او بارنامه ي بار بزرگي را حاضر كرد و پيش روي آن حضرت گذاشت، و چون آن حضرت خواست بيرون آيد، خادمي كفش او را جفت كرد، و آن حضرت [نيز] همه ي آن را به او بخشيد. [5] .

ابن عساكر با سند خود نقل كرده است:

ابوهشام قناد گفت:من كالاهايي را از بصره حمل كرده، نزد حسن بن علي عليه السلام مي آوردم، و او [در خريد آن،] با من چانه مي زد، و [پس از معامله] چه بسا از نزد او برنخاسته بودم كه همه را مي بخشيد، و مي فرمود:پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود:فرد مغبون، نه ستوده است و نه داراي پاداش. [6] .

اربلي مي گويد:

كسي نزد امام حسن عليه السلام آمد و از او حاجتي خواست. آن حضرت فرمود:فلاني! حق درخواست تو بزرگ، و شناخت آنچه بايد به تو داد، مهم است و دستانم از رساندن تو به آنچه شايسته ي آني، ناتوان است. و [خدمات] فراواني كه در راه [رضاي] خداي سبحان باشد، اندك است، و من در دارايي خود، چيزي را كه وافي به سپاست باشد ندارم. پس اگر آنچه را كه مقدور

است، بپذيري و زحمت گردآوري و آهنگ تكلف حق واجب [بيشتر] خود را از من برداري، انجام خواهم داد.

عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! همان اندك را قبول مي كنم، و بخشش شما را سپاس مي گويم، و عذر نداشتن را [نيز] مي پذيرم.

امام حسن عليه السلام وكيل خود را خواست، و با او به حساب كامل هزينه هاي خود رسيدگي كرد، و فرمود:آن زائد بر سيصد هزار درهم را بياور. و او پنجاه هزار درهم آورد.

امام حسن عليه السلام فرمود:آن پانصد دينار چه شد؟ وكيل عرض كرد:نزد من است. آن حضرت فرمود:آن را نيز بياور. و همه ي اين درهم ها و دينارها را به آن مرد سائل داد و فرمود:كسي را بياور تا آن را حمل كند. و او دو نفر را آورد، و امام حسن عليه السلام رداي خود را براي كرايه ي آن دو نفر، [نيز] پرداخت؛ خدمتكاران عرض كردند:سوگند به خدا! ديگر پولي نزد ما نماند.

امام حسن عليه السلام فرمود:لكن من اميدوارم كه نزد خدا پاداشي بزرگ داشته باشم. [7] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

و از سخاوتمندي حسن بن علي عليه السلام اين است كه نقل شده است:كسي از او درخواست [كمكي] كرد، و امام حسن عليه السلام به او پنجاه هزار درهم و پانصد دينار داد، و فرمود:حمالي بياور كه آن ها را برايت حمل كند. و او حمالي آورد و آن حضرت عليه السلام رداي [شخصي] خود را به او داد و فرمود:اين [نيز] كرايه ي حمال.

و هنگامي كه يكي از باديه نشينان نزد آن حضرت آمد، فرمود:هر چه در صندوق است به او بدهيد. و در آن صندوق بيست هزار دينار بود كه همه را به او دادند. باديه نشين گفت:مولاي من!

نگذاشتي نيازم را بگويم و زبان به ستايش باز كنم! امام حسن عليه السلام [اين اشعار را] سرود:

ما مردمي هستيم كه بخشش ما [همچون] مرواريد و برليان نابي است كه در آن، اميد و آرزوها [ي نيازمندان] خوش مي خرامند.

وجود [و دستان] ما پيش از درخواست [ايشان] بخشش مي كند، تا مبادا آبروي كسي كه سؤال مي كند، بريزد.

اگر دريا برتري عطاي ما را بداند، پس از لبريزي [و سركشي] خود، از شرم پس رود [و فرو شود]. [8] .

مجلسي رحمه الله از كتاب العدد القوية نقل كرده است:

گفته اند:مردي روبه روي حسن بن علي عليه السلام ايستاد و گفت:اي فرزند اميرمؤمنان! تو را سوگند مي دهم به آن خدايي كه اين نعمت ها را از روي اكرام خود - بي هيچ واسطه اي - به تو عطا فرمود! حقم را از دشمن بگير؛ زيرا او سر به هوا و بيدادگري است كه پير كهنسال را احترام نمي گذارد و كودك خردسال را رحم نمي كند. و امام حسن عليه السلام - كه تكيه داده بود - نشست و فرمود:دشمنت كيست تا حقت را بگيرم؟

عرض كرد:فقر. پس امام حسن عليه السلام لحظاتي سر در انديشه فرو برد، سپس سر بلند كرد و به خادم خود فرمود:آنچه نزد تو هست، بياور. و او پنج هزار درهم آورد. امام حسن عليه السلام فرمود:آن را به او بده. و به او فرمود:تو را به اين قسم هايي كه به من دادي، سوگند مي دهم كه هر زمان كه [اين] دشمن بيدادگر به سراغت آمد، نزد من بيا و دادخواهي كن. [9] .

در تفسير منسوب به امام حسن عسكري عليه السلام آمده است:

كسي هديه اي نزد امام حسن عليه السلام آورد. امام

حسن عليه السلام فرمود:كدام يك را بيش تر دوست داري؟ اين كه به جاي هديه ي تو، بيست برابر آن (بيست هزار درهم) به تو دهم، يا دري از علم به رويت بگشايم كه در ديار خود، به فلان ناصبي غلبه پيدا كني و ناتوانان آن سامان را [از شر او] نجات بخشي؟ اگر خوب انتخاب كني، هر دو را برايت فراهم كنم و اگر نه آن را كه خواسته اي. عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! آيا پاداش غلبه ي بر آن ناصبي و نجات آن ناتوانان، به اندازه ي بيست هزار درهم است؟ فرمود:بلكه بيست ميليون بار بيش از همه ي دنيا.

عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! پس چگونه آن را كه پست تر است، برگزينم؟! من آن سخن را - كه برتر است و دشمنان خدا را از اولياي خدا دور مي كند - انتخاب كردم. امام حسن عليه السلام فرمود:خوب انتخاب كردي! و آن دانش را به او آموخت، و بيست هزار درهم نيز به او داد، و او رفت و آن ناصبي را منكوب [و مغلوب] كرد، و خبرش به امام حسن عليه السلام رسيد. و چون نزد امام حسن عليه السلام آمد، به او فرمود:اي بنده ي خدا! كسي چون تو، سود نبرده و كسي چون تو، دوستان بامحبتي پيدا نكرده است. تو، اولا، محبت خدا را به دست آوردي؛ ثانيا، محبت محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام را؛ ثالثا، محبت خاندان پاك و معصوم آنان را؛ رابعا، محبت فرشتگان مقرب خدا را؛ خامسا، محبت برادران ايماني خود را، و به شمار هر انساني، پاداشي به دست آوردي كه هزار بار برتر از دنياست. گوارايت باد، گوارا. [10] .

راوندي

رحمه الله از ابوبصير نقل كرده است:

علي بن دراج، هنگام مرگ، برايم نقل كرد:خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم:مختار مرا براي برخي از كارهاي خود به كار گرفت و من به مالي دست يافتم كه برخي از آن، تلف شد و مقداري را مصرف كردم و مقداري هم بخشيدم. اينك دوست دارم كه شما مرا از آن، حلال [و آزاد] كنيد. امام باقر عليه السلام فرمود:حلالت باشد. عرض كردم:فلاني براي من نقل كرد كه از حسن بن علي عليه السلام درخواست كرد تا در رجعت، زميني به او اختصاص دهد، و آن حضرت فرمود:من كاري بهتر از آن براي تو مي كنم؛ من خود و پدرانم را ضامن بهشت تو مي كنم. آيا [امام حسن عليه السلام] اين كار را كرد؟ فرمود:آري. عرض كردم:من نيز مي خواهم كه تو و پدرانت ضامن بهشت من باشيد [آيا مي شود؟] فرمود:آري. ابوبصير مي گويد:اين سخن را براي من گفت و مرد، و من آن را به كسي نگفتم. پس از مدتي حركت كردم و وارد مدينه شدم، و نزد امام باقر عليه السلام رفتم. آن حضرت تا مرا ديد، فرمود:علي از دنيا رفت؟ عرض كردم:آري. فرمود:آيا برايت چنين و چنان گفت؟ و همه ي آنچه را ميان من و علي گذشته بود، مو به مو بازگو كرد. و من عرض كردم:سوگند به خدا! در آن هنگام كه او اين سخن را برايم گفت، نزد ما كسي نبود و من نيز آن را براي كسي نگفته ام. شما از كجا دانستيد؟ رانم را با دست گرفت و فرمود:رها كن، رها كن، حالا چيزي مگو. [11] .

ابن ابي الحديد از محمد بن حبيب نقل كرده است:

امام حسن

عليه السلام به شاعري هديه داد، يكي از همراهان گفت:سبحان الله! آيا به شاعري كه گناه مي كند و تهمت مي زند، بخشش مي كني؟ آن حضرت فرمود:اي بنده ي خدا! بهترين مصرفي كه از مال خود داري، آن است كه آبرويت را حفظ كند. خود را از شر [ديگران] دور داشتن، از [مصاديق] طلب خير است. [12] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 558:1.

[2] المناقب 17:4.

[3] همان.

[4] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسين عليه السلام):151، ح 254.

[5] المناقب 18:4.

[6] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):146، ح 245.

[7] كشف الغمة 558:1.

[8] المناقب 16:4.

[9] بحارالانوار 350:43، ح 22 و 237:77.

[10] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام:347.

[11] الخرائج و الجرائح 730:2، ح 36.

[12] شرح ابن ابي الحديد 10:16.

بعد از بيعت با ايشان

ما از حزب خدائيم كه پيروز مي باشيم، و از خاندان و نزديكان پيامبر هستيم، مائيم اهل بيت پاك و پاكيزه رسول خدا، و يكي از دو يادگار گرانبهائي كه او از خود به جاي گذاشت، ما يادگار رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از كتاب خدائيم، كه بيان هر چيز در آن است، و باطل از پيش و پس در آن داخل نشده و همه چيز به آن باز مي گردد.

پس تفسير قرآن در اختيار ماست، ما هرگز در بيان مفاهيم قرآن اشتباه نمي كنيم، بلكه حقائق آن را آشكار مي سازيم، پس از ما فرمان بريد، كه فرمانبري از ما بر شما واجب است، زيرا به اطاعت خدا و پيامبرش مقرون مي باشد.

و خداوند مي فرمايد: اي ايمان آورندگان از خدا و رسول او و صاحبان امر از بيان خود پيروي كنيد،

و اگر در چيزي اختلاف نموديد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد، و اگر به پيامبر و صاحبان امر از ميان خودشان رجوع دهند كساني كه حقايق را از قرآن استنباط مي كنند شما را آگاه خواهند ساخت.

و شما را بر حذر مي دارم از اينكه فرياد شيطان را بشنويد كه دشمن آشكار شماست، و از دوستان شيطان نباشيد، كه خداوند درباره آنان فرمود: شيطان رفتار آنان را برايشان زينت داد و گفت: امروز هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد و من شما را پناه مي دهم ولي چون آن گروهها نمودار شدند شيطان به پيروان خود پشت كرد و گفت: من از شما بيزارم، و من چيزي را مي بينيم كه شما نمي بينيد.

آنگاه است كه پشت ها را آماج نيزه ها، و پيكرها را در معرض شمشيرها و تيرها و بنيانها را عرصه شكستها مي سازيد، پس كسي كه از پيش ايمان نياورده ايمانش به او سودي نمي بخشد و از كردارش خيري نمي بيند، و خدا داناتر است.

خطبته بعد البيعة له

نحن حزب الله الغالبون، و عترة رسوله الاقربون، و اهل بيته الطيبون الطاهرون، و احد الثقلين اللذين خلفهما رسول الله صلي الله عليه و آله في امته، و التالي كتاب الله، فيه تفصيل كل شيء، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه

فالمعمول علينا في تفسيره، لا نتظني تأويله، بل نتيقن حقائقه، فاطيعونا، فان طاعتنا مفروضة، اذ كانت بطاعة الله عزوجل و رسوله مقرونة.

قال الله عزوجل: يا ايها الذين امنو اطعيوا لله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الرسول

[1] و لو ردوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم [2] .

و احذركم الاصغاء لهتاف الشيطان، فانه لكم عدو مبين، فتكونوا اولياءه الذين قال لهم: لا غالب لكم اليوم من الناس و اني جار لكم فلما ترأت الفئتان نكص علي عقبيه و قال اني بريء منكم اني اري ما لا ترون [3] .

فتلقون الي الرماح وزرا، و الي السيوف جزرا، و للعمد حطما، وللسهام غرضا، ثم لاينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] النساء: 58.

[2] النساء: 83.

[3] الانفال: 48.

بعد از انجام صلح

اي اهل عراق! من سه چيز را از شما خرده مي گيرم: كشتن پدرم، و ضربه زدن به من، و غارت اموالم را.

خطبته لما وقع الصلح

يا اهل العراق! انه سخي بنفسي عنكم ثلاث: قتلكم ابي و طعنكم اياي، و انتهابكم متاعي.

بعد از خواسته اصحاب براي نقض بيعت

شما شيعيان و دوستان ما هستيد، اگر مي خواستم تلاشم در امور دنيايي باشد، و به قدرت دنيايي مي انديشيدم، معاويه در اين زمينه از من قويتر و نيرومندتر، و عزمش بيشتر از من نبود، اما نيتم غير آن چيزي است كه شما مي انديشيد، و عملي كه انجام داده ام، بخاطر جلوگيري از ريختن خونها بوده.

پس به قضاء الهي راضي باشيد، و به امر او تسليم باشيد، و در خانه هايتان مانده و سكوت اختيار كنيد - يا فرمود: عملي انجام ندهيد تا نيكوكار در راحتي قرار داشته باشد، يا از دست فاجر در راحتي باشد.

خطبته بعد ان طلب اصحابه نقض بيعته

انتم شيعتنا و اهل مودتنا، فلو كنت بالحزم في امر الدنيا اعمل، و لسلطانها اركض و انصب، ما كان معاوية باباس مني باسا، و لا اشد شكيمة، و لا امضي عزيمة، ولكني اري غير ما رأيتم، و ما اردت بما فعلت الا حقن الدماء.

فارضوا بقضاء الله و سلموا لامره، والزموا بيوتكم و امسكوا - او قال: - كفوا ايديكم حتي يستريح بر او يستراح من فاجر.

به پاس احترام به امام

امام باقر عليه السلام مي فرمايند:

هنگامي كه حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به معراج بردند، ده ركعت نماز به

زمين آورد، كه نمازهاي واجب همه دو ركعتي بودند.

هنگامي كه امام حسن عليه السلام متولد شدند، پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم براي شكر اين نعمت هفت ركعت به نمازها اضافه نمود و حق تعالي آن هفت ركعت را براي به آن حضرت اجازه فرمود [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلال العيون: 1 / 341.

برگرفته شده از اسم خدا

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

امام حسن عليه السلام، حسن ناميده شد، زيرا به احسان خدا آسمان ها و زمين برپا گرديد. حسن گرفته شده از احسان است. و علي و حسن دو اسم گرفته شده از نامهاي خداوند متعال هستند، و نام حسين از نام حسن گرفته شده است [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 8 ح 483 / 5.

با دست مباركش اشاره نمود

هنگامي كه جناب فضه ي خادمه عليهاالسلام به منزل نبوت و جايگاه رحمت و اصل عصمت، و مركز حكمت، خانه ي حضرت صديقه طاهره ام الأئمه فاطمه زهراء عليهاالسلام وارد شد، چيزي غير از شمشير و زره و آسيا در آنجا نيافت.

فضه دختر پادشاه بود، او مقداري اكسير داشت، قطعه اي از مس برداشته نرم نمود، و به شكل يك ماهي درآورد. آنگاه اكسير را به آن زد و به طلا تبديل كرد. هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام تشريف آوردند، آن را در حضور حضرت قرار داد. زماني كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را ديد فرمود: آفرين اي فضه؛ ولي اگر آن را خوب ذوب مي نمودي رنگ بهتري پيدا مي كرد، و قيمتش گرانتر مي شد.

فضه عرض كرد: اي آقاي من؛ مگر شما اين علم را مي شناسي؟

حضرت فرمودند: آري؛ اين طفل - اشاره نمود به امام حسن عليه السلام - هم اين علم را مي داند.

در آن حال امام حسن عليه السلام جلو آمده و همان سخن اميرالمؤمنين عليه السلام را فرمود. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام به فضه فرمودند:

ما بزرگتر از اينها را مي شناسيم.

ثم أومي بيده، و اذا عنق من ذهب و كنوز سائره، فقال: ضعيها مع اخواتها، فوضعتها فسارت.

سپس با دست

مبارك خود اشاره نمود، ناگهان رشته هايي از طلا و گنجهايي در حال حركت ظاهر شد. و فرمودند: اين طلاها را روي آنها بيانداز. جناب فضه نيز آن طلا را روي گنجها انداخت، و به آنها ملحق شد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مشارق الانوار: 148.

به آنچه كه خواستم دست يافتم

جابر بن عبدالله انصاري قدس سره مي گويد:

امام حسن مجتبي عليه السلام را ديدم كه در آسمان بالا رفت و ناپديد گرديد. سه روز در آنجا ماند، و بعد از آنكه فرود آمد آرامش و وقار خاصي يافته بود - در آن حال - فرمود:

بروح آبائي؛ نلت ما نلت.

به روح پدرانم سوگند؛ به آنچه مي خواستم دست يافتم [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 11 ح 851، صحيفة الأبرار: 2 / 157 ح 57، نوادر المعجزات: 123 ح 33.

به الهام خداوند دانستم

ابن عباس مي گويد:

روزي در خدمت امام حسن عليه السلام نشسته بوديم، ديدم ماده گاوي را براي ذبح كردن مي برند. در اين هنگام امام حسن عليه السلام فرمود:

اين گاو به گوساله ي ماده اي كه ميان پيشاني و سر دمش سفيدي وجود دارد، حامله است.

ما با قصاب روانه شديم تا آن كه آن گاو را كشت و گوساله اي را از شكمش بيرون آورد، مشاهده كرديم كه گوساله دقيقا همانطوري است كه امام حسن عليه السلام فرموده بود.

به خدمت آن حضرت آمديم و عرض كرديم: حق تعالي مي فرمايند: (و يعلم ما في الأرحام) [1] «خدا مي داند آنچه در رحم ها است». حال شما چگونه دانستيد؟

امام حسن عليه السلام فرمود:

انا نعلم المكنون المحزون المكتوم الذي لم يطلع عليه ملك مقرب، و لا بني مرسل، غير محمد و ذريتة عليهم السلام.

ما (اهل بيت) به آنچه تكوين، و آفرينش، ذخيره و پوشيده شده آگاهي و علم داريم، آن دانشي كه فرشته مقرب و پيامبر مرسل از آن اطلاع ندارند مگر پيامبر اكرم و خاندان او عليهم السلام [2] . من به الهام خداوند دانستم [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي

لقمان: آيه ي 34.

[2] مدينة المعاجز: 2 / 14 ح 864، نوادر المعجزات: 129 ح 14، صحيفة الأبرار: 2 / 159، به نقل از بحارالأنوار: 43 / 328.

[3] جلال العيون: 1 / 379.

بي ادبي مزمن

در كتاب «مدينة المعاجز» نوشته شده است:

مرد و زني از اهل شام - در مجلس معاويه عليه الهاويه - نزد امام حسن عليه السلام بودند، آن مرد جسور به امام عليه السلام گفت: اگر در ادعاي خود - امامت - راست مي گوئي پس مرا زن و زن مرا مرد كن؟.

امام عليه السلام به غضب آمد و نگاه تندي به آن مرد نمود و لبهاي مبارك خود را حركت داد، دعايي خواند كه نمي فهميدم. سپس دوباره نگاهي به هر كدامشان نمود. در آن حال، مرد متوجه حال خود شد و سر به زير انداخت و دست خود را به صورت خود گرفته از آن مجلس خارج شد.

هنگامي كه با زن خود روبرو شد، زنش نيز گفت: من به صورت مرد شدم. آنها رفتند، بعد از زماني نزد آن حضرت برگشتند در حالي كه فرزندي داشتند، به پيشگاه امام مجتبي عليه السلام تضرع و معذرت خواهي كردند و توبه نمودند، عرض كردند: ما را به حالت اول برگردان.

آن حضرت دست هاي مباركشان را بالا برده و براي آنها اين گونه دعا فرمودند:

اللهم ان كانا صادقين في توبتهما، فتب عليهما و حولهما الي ما كان عليه.

پروردگارا؛ اگر اين دو در توبه كردن خود صادق هستند، توبه ي آنها را بپذير و آنها را به خلقت اوليه خود برگردان.

پس بدون شك و شبهه آنها به حالت اول برگشتند [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 22 ح 880، صحيفة الأبرار: 2 / 168 ح 50.

بركات همراهي با ولي پروردگار

امام حسن عليه السلام از مدينه به قصد مكه بيرون رفتند تا عمره به جا بياورند.

در وقت بيرون رفتن، مردم بسياري به دنبال ايشان به مشايعت آن حضرت پرداختند، و دست و پاي ايشان را مي بوسيدند و آن حضرت را زيارت مي كردند و صلوات بر محمد و آل او مي فرستادند.

به واسطه ي هجوم مردم، تازيانه از دست مبارك امام حسن عليه السلام بر زمين افتاد، غلام سياهي از سر اعتقاد آن را برداشت و به دست آن حضرت داد، امام حسن عليه السلام نيز براي او دعا فرمود.

هنوز دعاي آن حضرت تمام نشده بود كه آن سياه به شخصي سفيد پوست تبديل شد.

اين خبر در مدينه شايع شد و مردم همه از اين كرامت بزرگ متعجب و حيران گرديدند [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عجايب و معجزات شگفت انگيزي از چهارده معصوم عليهم السلام: 188، به نقل از خلاصة الأخبار.

بهشت پاداش زيارت كريم اهل بيت

امام صادق عليه السلام فرمودند:

روزي امام حسين عليه السلام در دامن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، ناگهان سرش را بلند نمود و گفت: پاداش كسي كه شما را بعد رحلت شما

زيارت نمايد چيست؟ پيامبر فرمود:

يا بني؛ من آتاني زائرا بعد موتي فله الجنة، و من أتي أباك زائرا بعد موته فله الجنة، و من اتي اخاك زائرا بعد موته فله الجنة، و من اتاك زائرا بعد موتك فله الجنة.

اي فرزندم؛ هر كس بعد از مرگم به زيارت من آيد بهشت بر او واجب مي شود، و هر كس بعد از شهادت پدرت به زيارت او رود بهشت بر او واجب مي شود، و هر كس برادرت (امام حسن عليه السلام)

را بعد از شهادت زيارت كند بهشت بر او واجب مي شود و همچنين هر كس تو را بعد از شهادتت زيارت نمايد بهشت بر او واجب مي شود [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 10 / 257 ح 17.

بهانه نجات

در فرمايشي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به امام مجتبي عليه السلام فرمودند:

هر كس تو را در دوراني زندگي و بعد از آن، زيارت نمايد، بر من واجب است او را در روز قيامت نجات دهم [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام: 326.

به من سلام بفرستيد

امام مجتبي عليه السلام فرمودند:

من زار قبري بعد موتي كمن هاجر الي في حياتي فان لم تستطيعوا فأبعثوا الي بالسلام فانه يبلغني.

كسي كه بعد از شهادتم مرا زيارت نمايد، گويا در دوران زندگيم به سوي من هجرت نموده است، اگر توانائي زيارت من را نداريد پس به من سلام بفرستيد كه همانا سلام شما به من خواهد رسيد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام مجتبي عليه السلام: 326.

بيرون آوردن عسل از سنگ

كثير بن سلمه مي گويد: در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ديدم امام حسن عليه السلام در كنار سنگي نشسته و از آن عسل بيرون مي آورد و ميل مي كند.

خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمدم و جريان را عرض كردم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «آيا اين فرزند بزرگوارم را انكار مي كنيد؟! او سيد و بزرگواري است كه خدا بوسيله ي او بين دو گروه بزرگ را اصلاح مي كند و اهل آسمان در آسمان و اهل زمين در زمين از او اطاعت مي كنند» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

برخورد سازنده در قبال استهزاء جاهل

پس از آن كه عدّه بسياري از ياران و اصحاب امام مجتبي عليه السلام در جنگ با معاويه به حضرت خيانت كردند و امام عليه السلام مجبور شد به جهت مصالح اسلام و مسلمين با معاويه صلح نمايد.

روزي آن حضرت وارد مسجد النّبي شد، عدّه اي از بني اميه را ديد كه هر كدام به گونه اي به آن حضرت زخم زبان مي زنند و او را مورد استهزاء قرار داده اند.

وقتي امام مجتبي صلوات الله عليه چنين صحنه اي را مشاهده نمود، بدون آن كه كوچكترين برخوردي با آن بي خردان نمايد، دو ركعت نماز به جاي آورد، و سپس افراد حاضر را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

استهزاء و مسخره كردن شما را متوجّه شدم، قسم به خداوند يكتا! شماها روزي را حاكم و مالك نمي شويد مگر آن كه ما اهل بيت رسالت دو برابر آن مدّت را حاكم خواهيم شد؛ و شما، ماه و سالي

را حاكم نخواهيد شد مگر آن كه ما نيز دو برابر آن را بر شما حكومت مي نمائيم.

ولي بدانيد كه ما در حكومت و حاكميت شما آسايش داشته و از امكانات آن تا اندازه اي برخورداريم؛ امّا شما در حكومت ما هيچ جايگاهي نداريد و هيچ گونه آسايش و بهره اي نخواهيد داشت.

در اين لحظه يكي از شنوندگان بلند شد و به آن حضرت خطاب كرد و گفت: چگونه چنين باشد، در حالي كه شما سخاوتمند ترين، مهربان ترين و دلسوزترين انسان ها هستيد؟!

امام حسن مجتبي عليه السلام در جواب چنين اظهار نمود:

براي آن كه بني اميه با حيله و سياست شيطاني حقّ ما را غصب كرده اند؛ و همانا مكر و نيرنگ شيطان ثابت و پابرجا نمي باشد؛ بلكه متزلزل و ضعيف خواهد بود.

وليكن ما - اهل بيت رسالت - براساس معيار سياست الهي و احكام قرآن، با بني اميه مخالف و دشمن بوده و هستيم؛ و اين سياست الهي قوي و استوار خواهد بود؛ و بر همين معيار - يعني سياست الهي و احكام قرآن - با بني اميه برخورد خواهيم كرد.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 44، ص 90، ح 3.

بدرقه ابوذر به سوي ربذه

هنگامي كه عثمان، ابوذر غفاري، آن يار راستين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به خاطر اعتراض هايش، به ربذه تبعيد مي كرد، فرمان داد كه هيچ كس حق ندارد او را بدرقه كند.

ولي اميرمؤمنان امام علي عليه السلام، برخلاف فرمان عثمان، دست حسن و حسين عليه السلام را گرفت و همراه برادرش عقيل و عمار ياسر، براي بدرقه ي ابوذر حركت كردند و هر

كدام با سخني، ابوذر را بدرقه نمودند.

هنگامي كه امام حسن عليه السلام با ابوذر سخن مي گفت، ناگاه مروان، كه از جانب عثمان مأمور جلوگيري از بدرقه ي ابوذر شده بود، سوار بر مركب، فرارسيد و با تندي و جسارت، فرياد زد: اي حسن! دور شو، مگر نمي داني كه اميرالمؤمنين عليه السلام (عثمان) از سخن گفتن با ابوذر، نهي كرده است؟! اگر نمي داني، اكنون بدان!

در اين هنگام، امام علي عليه السلام به مروان حمله كرد و با تازيانه ي خود بر پيشاني مركب او زد و فرمود: دور شو! خدا تو را به سوي آتش دوزخ روانه سازد!

مروان در حال خشم، نزد عثمان بازگشت و احساسات او را بر ضد امام علي عليه السلام تحريك نمود. به هر حال امام حسن عليه السلام از تهديد مروان نهراسيد و با سخنان عميق خود، موضع گيري هاي ابوذر را تأييد كرد، و به آن ابعاد عظيم تبليغاتي، فكري و سياسي داد.

سخنان امام حسن عليه السلام با ابوذر، اين چنين بود:

«يا عماه! لو لا أنه لا ينبغي للمودع أن يسكت، و للمشيع أن ينصرف، لقصر الكلام، و ان طال الأسف.

و قد أتي القوم اليك ما تري، فضع عنك الدنيا بتذكر فراقها، و شدة ما اشتد منها برجاء ما بعدها.

و اصبر حتي تلقي نبيك صلي الله عليه و آله و سلم و هو عنك راض[1] .

يعني: «اي عمو! اگر نه اين بود كه براي وداع كننده خوب نيست كه سكوت كند و براي بدرقه كننده شاسته نيست كه (بي سخن) بازگردد، سخن كوتاه مي شد، گر چه تأسف و ناراحتي طولاني و دراز است.

همانا، از ناحيه ي اين قوم (عثمان و طرفدارانش)، به

تو مصيبت ها رسيده كه ديدي. دنيا را به ياد جدايي از آن، ناديده انگار و به اميد پاداش هاي آخرت، از ناراتي ها و سختي هاي دنيا چشم بپوش (و آن را تحمل كن).

صبر و استقامت كن، تا رسول خدا صلي الله عليه و آله را ملاقات كني، در حاليكه او از تو خشنود باشد».

به اين ترتيب، امام حسن عليه السلام با اين موضع گيري نيرومند خود، اعتراض هاي ابوذر را امضا كرد و هيأت حاكمه را محكوم نمود و رفتار ابوذر را مورد خشنودي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دانست[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 8، ص 253؛ روضه ي كافي، ص 207؛ الغدير، ج 8، ص 301؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 254.

[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 254.

بيان ماجراي داوري حكمين براي خوارج

جنگ صفين پيامدهاي شومي بر جاي گذاشت. يكي از آنها اين بود كه سپاهيان شام با حيله ي عمر و عاص، قرآن را بر سر نيزه كردند و فرياد زدند: بياييد بين ما و شما، قرآن داوري كند.

و همين كار، موجب بروز اختلاف در ميان سپاه امام علي عليه السلام گريد و سپس ماجراي ننگين داوري حكمين پيش آمد و جمعي از دوستان ديروز امام علي عليه السلام، از آن حضرت جدا شده و به عنوان خوارج ظهور كردند.

گستاخي خوارج به جايي رسيد كه امام علي عليه السلام را كافر خواندند و اعلام جنگ با آن حضرت نمودند. با اين بهانه كه چرا امام علي عليه السلام داوري حكمين (ابوموسي و عمرو عاص) را پذيرفته است؟! با اين كه خود آنها، با تحميل و فشار، موجب بروز حادثه ي ننگيني شدند.

حضرت امام

علي عليه السلام مي خواست كه با استدلال و بيان مطالب، آتش فتنه را خاموش كند، ولي خوارج بر شعله ور شدن اين آتش، دامن مي زدند، كه سرانجام ماجراي جنگ نهروان پيش آمد. امام علي عليه السلام و سپاهيانش، در اين جنگ، همه ي افراد خوارج - جز نه نفر را كه گريختند - به هلاكت رسانيدند.

امام حسن عليه السلام، در اين ماجرا نيز دستيار بزرگ پدر بزرگوارش، حضرت امام علي عليه السلام بود. در آغاز، بسيار سعي كرد تا آتش فتنه انگيزان خوارج را خاموش كند، ولي وساطت امام حسن عليه السلام نيز در آن كوردلان اثر نكرد.

اميرمؤمنان، امام علي عليه السلام، به فرزند بزرگوارش، امام حسن عليه السلام فرمود: برخيز، با اينها (خوارج معترض) سخن بگو و ماجراي داوري حكمين را براي آنها بيان كن.

امام حسن عليه السلام برخاست و خطبه خواند و مطالبي فرمود. در فرازي از اين خطبه اين چنين آمده است:

«أيها الناس! انكم قد اكثرتم في امر عبدالله بن قيس و عمرو بن العاص، فانهما بعثا ليحكما بكتاب الله، فحكما بالهوي علي الكتاب، و من كان هكذا لم يسم حكما، و لكنه محكوم عليه»[1] .

يعني: «اي مردم! در مورد ابوموسي و عمروعاص (حكمين)، بسيار سخن گفتيد. همانا بدانيد كه اين دو نفر (به دومة الجندل، براي داوري) فرستاده شدند، تا بر اساس كتاب خدا (قرآن)، داوري كنند. ولي آنها مطابق هواي نفس خود داوري كردند. كسي كه چنين باشد، حاكم (داور مورد قبول) نخواهد بود، بلكه محكوم است».

امام حسن عليه السلام، با اين بيان، داوري حكمين را محكوم كرد، ولي خوارج دست از لجاجت خود برنداشتند و به مخالفت خود ادامه دادند و سرانجام، با

دست خود، گور خود را كندند و وجود ننگينشان به دست سپاهيان امام علي عليه السلام، از صفحه ي روزگار محو شد[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 193.

[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 260، با اندكي تغيير.

بخشش كريمانه، به مرد هاشمي

روزي، دو مرد، يكي از طايفه بني هاشم و ديگري از طايفه ي بني اميه، با يكديگر مجادله و بگو مگويي داشتند.

مرد هاشمي مي گفت: قوم من از قوم تو بزرگوارتر (و بخشنده تر) هستند.

مرد اموي مي گفت: آنگونه كه تو مي گويي نيست، بلكه قوم من از قوم تو بزرگوارتر (و بخشنده تر) مي باشند.

سرانجام، آنها قرار گذاشتند كه هر يكي از آن دو نزد ده نفر از افراد قوم و طايفه ي خود بروند و از آنها چيزي بخواهند، تا معلوم شود كه افراد قبيله ي كداميك از آن دو، كمك بيشتري به هر يك از آن دو مي كنند و به اين طريق، حقيقت امر معلوم شود.

آن دو با اين تصميم از يكديگر جدا شده، هر يك نزد افراد سرشناس طايفه ي خود حركت كردند، تا كمكهاي لازم از آنها را مطالبه كنند.

مرد أموي، نزد ده نفر افراد سرشناس بني اميه رفته و ماجرا را براي آنان بيان نموده و از آنان تقاضاي كمك كرد و آنان نيز هر يك مبلغ ده هزار درهم به وي دادند.

و اما مرد هاشمي، ابتدا نزد امام حسن عليه السلام آمده و ماجرا را به آن حضرت بيان نموده و از آن حضرت تقاضاي كمك كرد و امام حسن عليه السلام دستور داد كه مبلغ يكصد و پنجاه هزار درهم به وي دادند.

سپس به نزد امام حسين عليه السلام آمد و

ماجراي ميان خود و مرد أموي را براي آن حضرت نيز تعريف كرد.

امام حسين عليه السلام از او پرسيد: آيا پيش از من به كسي مراجعه كرده اي؟

مرد هاشمي پاسخ داد: آري، پيش از آمدن به خدمت شما، به محضر برادر بزرگوارتان امام حسن عليه السلام رفته و ماجرا را به آن حضرت بيان نموده و آن حضرت مبلغ يكصد و پنجاه هزار درهم به من عطا فرمود.

امام حسين عليه السلام فرمود: من نمي توانم، بيش از آن مبلغي كه سرور (و برادر بزرگم) به تو عطا فرموده است، به تو بدهم.

آنگاه، امام حسين عليه السلام نيز يكصد و پنجاه هزار درهم به اين سائل هاشمي عطا فرمود. سرانجام، سر قرار معين، هر دو مرد هاشمي و أموي، در محل مخصوص به ملاقات يكديگر شتافتند. پس از آنكه به همديگر رسيده و هر يك ماجراي كمكهاي افراد سرشناس طايفه خود را براي يكديگر تعريف كردند، معلوم شد كه مرد أموي تنها يكصد هزار درهم را - آن هم از ده نفر از افراد سرشناس طايفه ي خود - توانسته است بگيرد، ولي مرد هاشمي تنها از دو نفر از سرشناسان طايفه ي خود، سيصد هزار درهم را دريافت كرده است.

مرد أموي از مشاهده ي اين تفاوت بزرگ در بخشش بزرگان دو طايفه ي بني هاشم و بني اميه، خشمگين شده و به سوي بزرگان طايفه ي خود رفته، پول آنها را به خود آنها برگرداند و آنها نيز پذيرفته و پول خود را پس گرفتند.

پس از آن، مرد هاشمي نيز نزد امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام رفته و خواست پول آن دو بزرگوار را به خودشان بازگرداند، ولي آن بزرگواران

پولها را نپذيرفتند و فرمودند: ما چيزي را كه به كسي بخشيديم، پس نمي گيريم. حالا اختيار با توست، اگر مي خواهي آنرا بردار و اگر مي خواهي آنها را بر خاك بيفكن (دور بريز)[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صلح امام حسن عليه السلام، (ترجمه)، ص 44، (با تغيير و تصرف).

برخورد كريمانه، با پيرمرد نادان شامي

روزي، پيرمردي ناآگاه، از اهالي شام، در مدينه امام حسن عليه السلام را در حاليكه سوار بر مركب بود، ديد و آنچه مي توانست به آن حضرت بدگويي كرد.

وقتي كه آن پيرمرد نادان از بدگويي خود به امام حسن فراغت پيدا كرد، امام حسن عليه السلام كنار او رفته و بر او سلام كرد و در حاليكه لبخندي در چهره (و بر روي لبان خود) داشت، به او فرمود: اي پيرمرد! به گمانم تو در اين شهر، غريب هستي! و گويا، اموري براي تو اشتباه شده است. (بنابراين:)

اگر تو از ما درخواست رضايت كني، ما از تو راضي مي شويم.

اگر تو چيزي از ما بخواهي، ما آن را به تو عطا مي كنيم.

اگر تو از ما راهنمايي بخواهي، ما تو را راهنمايي مي كنيم.

اگر تو از ما كمكي براي برداشتن بار خود بخواهي، ما بار تو را برمي داريم.

اگر تو گرسنه باشي، ما تو را سير مي كنيم.

اگر تو برهنه باشي، ما تو را مي پوشانيم.

اگر تو نيازمند باشي ما، تو را بي نياز مي كنيم.

اگر تو از جايي گريخته باشي، ما به تو پناه مي دهيم.

اگر تو حاجتي داري، ما حاجت تو را ادا مي كنيم.

اگر تو مركب خود را به سوي خانه ي ما روانه كني و تا هر وقت كه بخواهي مهمان ما باشي، خانه ي ما براي

تو خواهد بود؛ زيرا كه ما خانه ي آماده، وسيع و ثروت بسيار، داريم!

هنگامي كه آن پيرمرد شامي، اين سخنان مهرانگيز را از امام حسن عليه السلام شنيد، منقلب شد و گريه كرد و گفت: من گواهي مي دهم كه تو خليفه ي خدا در زمينش هستي و خداوند، خود آگاهتر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسي قرار دهد. پيش از اين، تو و پدرت، مبغوض ترين افراد در نزد من بوديد، ولي اينك، تو محبوبترين انسانها، در نزد ما مي باشي!

سپس، آن پيرمرد به خانه ي امام حسن وارد شد و مهمان آن حضرت بود، تا پس از مدتي، در حاليكه كه محبت خاندان نبوت، در جاي جاي قلبش قرار گرفته بود، از محضر امام حسن مرخص گرديد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 43، ص 344؛ كشف الغمه، ج 2، ص 135؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 292.

بيعت مردمي، ادامه راه پدر و توطئه دشمنان

پس از شهادت اميرمؤمنان، امام علي عليه السلام، حضرت امام حسن عليه السلام زمام امور امامت و رهبري امت اسلامي را به دست گرفت و مدت امامت آن حضرت، ده سال (از سال چهل تا پنجاه هجري قمري) ادامه يافت. در اين مدت، حوادث تلخ و شيرين فراواني رخ داد.

روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهل هجري قمري، سراسر شهر كوفه، غرق در ماتم و عزاي شهادت حضرت اميرمؤمنان، امام علي بن ابي طالب عليه السلام بود. و مردم، گروه گروه به محضر امام حسن مجتبي عليه السلام و برادران آن حضرت، براي عرض تسليت، مي آمدند.

امام حسن عليه السلام، در آن روز، در اجتماع مردم، خطبه اي خواند و پس از حمد و ثناي خداوندي فرمود: اي

مردم! شب گذشته، مردي از دنيا رفت كه، پيشينيان، بر او سبقت نگرفتند و آيندگان، به او، نرسند! او، پرچمدار رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، (در حالي) كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ او بودند.

او از ميدان برنمي گشت، مگر آنكه خداوند، پيروزي را نصيبش مي ساخت. او در شبي وفات كرد، كه يوشع بن نون، وصي موسي عليه السلام، وفات يافت. همان شبي كه عيسي عليه السلام، در چنان شبي به آسمان رفت.

به خدا سوگند! او از درهم و دينار دنيا، جز هفتصد درهم، باقي نگذاشت. آن هم از سهميه ي خودش بود، كه مي خواست با آن، خدمتگزاري، براي خانواده اش بخرد.

در اين هنگام، بغض گلوي امام حسن عليه السلام را گرفت و آن حضرت، گريه كرد. مردم نيز از گريه ي آن حضرت، گريه كردند.

آنگاه، امام حسن عليه السلام، به معرفي خود پرداخت و بخشي از سوابق درخشان و فضايل خود را برشمرد و در پايان فرمود: من، از خانداني هستم كه خداوند در قرآن خود، دوستي آن خاندان و نيكي به آنها را واجب كرده است. آنجا كه مي فرمايد:

«قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا»[1] .

يعني: بگو: من، هيچ پاداشي را از شما - براي رسالتم - نمي خواهم، جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس عمل نيكي انجام دهد، بر نيكي اش مي افزاييم.

آنگاه آن حضرت فرمود: نيكي در اين آيه، دوستي ما خاندان است.

سپس، آن حضرت نشست. در اين هنگام، عبدالله بن عباس، پيش روي آن حضرت برخاست و خطاب به مردم، چنين گفت: اي مردم! اين

فرزند پيامبر شما و فرزند امامتان مي باشد، پس با او بيعت كنيد.

مردم، سخن عبدالله بن عباس را پذيرفته و گفتند: به راستي كه چه اندازه حق او بر ما واجب است! و (چقدر) او در نزد ما، محبوب مي باشد!

آنگاه، مردم با امام حسن مجتبي عليه السلام بيعت كردند.

به اين ترتيب، امام حسن عليه السلام زمام امور رهبري امت اسلامي را به دست گرفت و كارگزاران خود را براي اجراي كارها، مشخص كرد و آنها را بر سر كارهايشان فرستاد و عبدالله بن عباس را هم حاكم بصره نمود و خود، به كار رهبري مشغول گرديد[2] .

معاويه، دو نفر از جاسوسان خود را، براي ايجاد اغتشاش و اختلاف اندازي و اطلاع رساني، به بصره و كوفه، فرستاد.

امام حسن عليه السلام، از اين موضوع اطلاع يافت و فرمان داد كه آن دو نفر را دستگير كرده و گردن بزنند.

آنگاه، امام حسن عليه السلام براي معاويه نامه اي نوشت و در آن نامه، او را - در مورد فرستادن جاسوس ها - سرزنش و تهديد نمود.

معاويه، پاسخ امام حسن عليه السلام را داد.

سپس، بين امام حسن عليه السلام و معاويه، نامه هاي متعددي رد و بدل شد.

سرانجام، معاويه راه طغيان را در پيش گرفت و با سپاه مجهز خود، براي مخالفت و تجاوز به حكومت امام حسن عليه السلام، روانه ي عراق گرديد[3] .

معاويه، براي رسيدن به اين هدف خود، به بزرگترين جنايات و كشت و كشتارها دست زد و پس از شهادت امام علي عليه السلام و بيعت مردم عراق با امام حسن عليه السلام، تصميم قاطع گرفت كه به سركشي خود ادامه دهد و از گسترش نفوذ قدرت امام

حسن مجتبي عليه السلام، جلوگيري نمايد.

طغيان و تجاوز معاويه، به جايي رسيد كه او افرادي را بصورت مخفي، به كوفه فرستاد، تا آنها در فرصت مناسب، امام حسن مجتبي عليه السلام را ترور كنند. آن افراد، عبارت بودند از:

1- عمرو بن حريث.

2- اشعث بن قيس.

3- حجر بن حارث.

4- شبث بن ربعي.

معاويه، با هر يك از آنها، بصورت محرمانه، ملاقات كرد و به هر كدام از آنها به طور جداگانه، پيشنهاد كرد كه: اگر (هر كدام از آنها) حسن عليه السلام را بكشد:

1- من، دويست هزار درهم، به عنوان جايزه به او خواهم داد.

2- او، به عنوان و مقام فرماندهي يكي از گردان هاي ارتش شام، خواهد رسيد.

3- من، يكي از دختران خود را به همسري او، درخواهم آورد.

آنها، پيشنهاد معاويه را پذيرفتند.

سپس، معاويه براي هر كدام از آنها، جاسوسي را گماشت تا آن جاسوس ها، كار آن چهار نفر را به صورت محرمانه، به معاويه گزارش دهند.

امام حسن عليه السلام، از اين توطئه ي معاويه آگاه شد. از آن پس، آن حضرت همواره مراقب بود تا از ناحيه ي آن تروريست هاي پول پرست، آسيب نبيند؛ به همين دليل، از زير لباس خود، زره مي پوشيد.

يك بار، يكي از آنها، امام حسن عليه السلام را كه مشغول نماز بود، هدف تير خود قرار داد، ولي همان زره باعث شد كه تير كين او، به بدن مبارك آن حضرت، كارگر نشود[4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شوري، آيه ي 23.

[2] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، صص 4 - 5.

[3] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، صص 4 - 5.

[4] بحارالأنوار، ج 44، ص 33؛ اعيان

الشيعه، ج 1، ص 569؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 265 - 267.

بند شمشير علي(ع)

شيخ مفيد رحمه الله با سند خود از ابان بن تغلب نقل كرده است:

امام صادق عليه السلام فرمود:صحيفه (كوچكي) در بند شمشير علي عليه السلام بود. علي عليه السلام، حسن عليه السلام را خواست و آن صحيفه و كاردي را به او داد و فرمود:آن را بگشا. حسن عليه السلام نتوانست آن را بگشايد. علي عليه السلام آن را گشود و فرمود:بخوان. حسن عليه السلام خواند:الف، با، سين، لام. يك به يك حرف ها را خواند. سپس آن را پيچيد و به حسين عليه السلام داد. او نتوانست آن را بگشايد. علي عليه السلام آن را گشود و فرمود:فرزندم! بخوان. حسين عليه السلام همان گونه كه حسن عليه السلام خوانده بود، خواند. سپس آن را پيچيد و به محمد بن حنفيه داد. او نتوانست آن را بگشايد. علي عليه السلام آن را گشود و فرمود:بخوان. او چيزي از آن نفهميد. پس علي عليه السلام آن را گرفت و پيچيد و به بند شمشير خود بست.

ابان مي گويد:از امام صادق عليه السلام پرسيدم:چه چيزي در آن صحيفه بود؟ آن حضرت فرمود:آن صحيفه، حروفي بود كه هر حرفي از آن، هزار حرف را مي گشود.

ابوبصير مي گويد:امام صادق عليه السلام فرمود:براي مردم از آن حروف، دو حرف هم تا روز قيامت آشكار نگردد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاختصاص:284.

بسيج مردم به سوي صفين

ابن ابي الحديد نقل كرده است:

نصر گفت:علي عليه السلام درباره ي جهاد و بسيج مردم به سوي صفين سخن گفت. سپس فرزندش، حسن بن علي عليه السلام برخاست و فرمود:سپاس آن خدايي را كه هيچ معبودي جز او نيست و شريكي ندارد و فرمود:

از بزرگ ترين حقوق خدا بر شما، و سرشارترين نعمت هاي او بر شما، آن اندازه است كه ذكر آن به شمار نيايد، و

شكر آن انجام نگيرد، و هيچ گفتار و توصيفي به آن نرسد. ما فقط براي خدا و به سود شما خشم گرفته ايم. و به يقين، هيچ گروهي بر كاري اجتماع نكردند مگر آن كه كارشان استوار و پشتوانه شان پايدار شد. پس در نبرد با دشمنان خود، معاويه و سپاهش، گرد هم آييد و يكديگر را تنها مگذاريد؛ زيرا تنهايي، شاهرگ دل ها را قطع مي كند و دليري در برابر سرنيزه ها، جوانمردي و مصونيت مي آورد. هرگز هيچ قومي خود را نيرومند نكرد مگر آن كه خدا، كاستي را از آنان برداشت، بلاهاي ناگوار خواركننده را از آنان دور كرد و به نشانه هاي آيين فطري، رهنمونشان شد.

سپس اين شعر را خواند:«و تو از صلح، آنچه را مي پسندي دريافت مي كني، و از دم هاي جنگ، چند جرعه، تو را بس است.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد 185:3.

بردباري امام حسن (ع)

خوارزمي مي گويد:

مردي از شاميان گفت:پس از صفين، وارد مدينه شدم. نگاهم به مردي كه در آن جا حضور داشت، افتاد و پرسيدم:او كيست؟ گفتند:حسن بن علي عليه السلام. من نسبت به علي عليه السلام، از اين كه چنين فرزندي دارد، رشك بردم و به آن مرد گفتم:تو فرزند ابوطالبي؟ فرمود:من فرزند فرزند او هستم. من شروع كردم به او و پدرش ناسزا گفتن! و او چيزي نمي گفت. ناسزا گفتن من كه تمام شد، نزد من آمد و فرمود:گويا غريبي؟ گويا حاجتي داري؟ اگر از ما كمك بخواهي، كمكت مي كنيم؛ اگر از ما درخواستي داري، برمي آوريم؛ اگر از ما راهنمايي بخواهي، راهنمايي ات مي كنيم؛ اگر از ما بخواهي بارت را برداريم، برمي داريم.

مرد شامي گفت:من در حالي از او دور شدم كه

نزدم، كسي از او محبوب تر، بر روي زمين نبود. پس از آن، در كار خودم و كار او، نينديشيدم مگر آن كه خود را خوار و پست يافتم. [1] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

از موارد بردباري امام حسن عليه السلام، اين است كه مبرد و ابن عايشه نقل كرده اند:يكي از شاميان، امام حسن عليه السلام را كه سواره بود ديد، و شروع كرد به ناسزاگويي. حسن عليه السلام چيزي نگفت. ناسزاگويي او كه تمام شد، حسن عليه السلام نزد او رفت و با خنده رويي، سلام كرد و فرمود:اي پيرمرد! گويا غريبي؛ شايد به اشتباه افتاده باشي؛ اگر از ما بخواهي، تو را مي بخشيم؛ اگر از ما درخواستي كني، به تو مي بخشيم؛ اگر از ما راهنمايي بخواهي، راهنمايي ات مي كنيم؛ اگر از ما بخواهي بارت را برداريم، كمكت مي كنيم؛ اگر گرسنه اي، سيرت مي كنيم؛ اگر برهنه اي، پوشاكت دهيم؛ اگر نيازمندي، بي نيازت كنيم؛ اگر رانده شده اي، پناهت دهيم؛ اگر نيازي داري، آن را برآورده كنيم. اگر نزد ما بيايي و تا وقت رفتن، ميهمان ما باشي، برايت بهتر خواهد بود؛ زيرا ما جاي فراخ، آبروي بسيار و مال فراوان داريم.

مرد شامي اين سخنان را كه شنيد، گريست و گفت:شهادت مي دهم كه تو جانشين خدا در زميني، خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد. تو و پدرت، مبغوض ترين خلق خدا نزد من بوديد. اينك تو بهترين خلق خدا نزد من هستي. مرد شامي بار سفر خود را به منزل حسن عليه السلام برد و ميهمان او بود؛ تا اين كه [از مدينه] رفت. او [پس از آن] از دوستان اهل بيت عليهم السلام گرديد. [2] .

اربلي از ابن عايشه نقل كرده است:

مردي شامي

به مدينه آمد، و مردي را ديد كه سوار استري زيبا است. مرد شامي مي گويد:زيباتر از او نديده بودم، قلبم به او گرايش يافت، پرسيدم:او كيست؟ گفتند:حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام. من از اين كه علي عليه السلام چنين فرزندي داشته باشد، دلم پر از خشم و حسد شد. نزد او رفتم و گفتم:تو فرزند علي بن ابيطالبي؟ فرمود:من فرزند او هستم. گفتم:تو فرزند چنين و چنان كسي. او و پدرش را ناسزا گفتم. وي چيزي نگفت و من شرمنده اش شدم. سخنم كه تمام شد، با خنده رويي فرمود:گمان مي كنم غريبي، اهل شامي؟ گفتم:آري. فرمود:با من بيا! اگر نياز به منزل داري، در اختيارت مي گذارم. اگر نياز مالي داري، نيازت را برطرف مي سازم. اگر تقاضايي داري، كمكت مي كنم. من خجالت كشيدم و از بزرگواري [و] اخلاق او، در شگفت شدم. و [به شام] برگشتم؛ در حالي كه هيچ كسي را چون او، دوست نداشتم. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقتل الخوارزمي:131.

[2] المناقب 19:4.

[3] كشف الغمة 561:1.

بخشش امام حسن

خوارزمي مي گويد:

مروان به فرزند ابوعتيق، محمد بن عبدالرحمن بن ابي بكر گفت:من شيفته ي استر حسن بن علي ام. او گفت:اگر آن را برايت بياورم، آيا 30 حاجت مرا برآورده مي كني؟ مروان گفت:آري. ابوعتيق گفت:شامگاهان كه مردم نزد تو آيند، من از مناقب قريش مي گويم، و از حسن بن علي عليه السلام نمي گويم. براي اين كار تو مرا، سرزنش كن!

شامگاه كه مردم جمع شدند، او درباره ي برتري قريش، سخن گفت. مروان گفت:چرا مناقب ابومحمد را - كه كسي ندارد - نمي گويي؟ گفت:ما از اشراف ياد كرديم؛ اگر از پيامبران ياد كنيم، [به سبب انتساب امام حسن عليه السلام] از ابومحمد

سخن خواهيم گفت.

هنگامي كه حسن عليه السلام بيرون آمد تا سوار استر خويش شود، فرزند ابوعتيق از پي او آمد. حسن تبسم كرد و فرمود:آيا درخواستي داري؟ گفت:آري، اين استر را مي خواهم. حسن عليه السلام همان لحظه از استر پياده شد و فرمود:اين، مال تو، بردار. او نيز استر را گرفت. [1] .

نيز مي گويد:

معاويه به مدينه آمد و به بخشش پرداخت. او 100000 - 50000 مي بخشيد. حسن عليه السلام ديدار خود را با او به تأخير انداخت و پايان روز، نزد او رفت. معاويه گفت:ابامحمد! دير كردي، شايد مي خواستي ما را بخيل بشمري؟ آنگاه گفت:غلام! به اندازه ي تمام آنچه امروز بخشيدم، به حسن بن علي عليه السلام بده. سپس گفت:اي ابامحمد! آن را بگير، كه من پسر هندم.

حسن عليه السلام فرمود:من نيز آن را به تو بخشيدم، كه من پسر فاطمه ام عليهاالسلام. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقتل الحسين عليه السلام:122.

[2] مقتل الحسين عليه السلام:122.

بايد از مصائب اهل بيت آگاه شد

خوارزمي مي گويد:

امام حسن عليه السلام فرمود:هر كس بدرفتاري هاي با ما را نشناسد، با كساني كه به ما بدي كردند، شريك خواهد بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقتل الحسين عليه السلام:122.

با لباس وارد آب مي شود

ابن شهرآشوب از عبدالرحمن بن ابي ليلي نقل كرده است:

امام حسن بن علي عليه السلام با برد يماني كه بر تن داشت، وارد آب فرات شد. عرض كردم:اي كاش لباس خود را درمي آوردي! فرمود:أباعبدالرحمن! آب، ساكناني دارد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 15:4.

بدهي بنده

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از اشعث نقل كرده است:

از امام حسن عليه السلام پرسيدند:اگر مولايي بميرد و بدهي داشته باشد، و به بنده ي خود اذن تجارت داده و او نيز بدهي دارد [، پرداخت كدام يك مقدم است]؟ فرمود:ابتدا، بدهي مولا پرداخت مي شود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاستبصار 20:4، ح 3.

بخشش اموال فراوان

گاهي براي حفظ آبرو، ناچار بايد با بخشش اموال فراوان، زبان انسان هاي تربيت نشده را بست تا با زبان متعرض آبروي ما نگردند، يونس بن حبيب نقل مي كند،شاعري به مجلس امام مجتبي عليه السلام راه يافت و آن حضرت را با اشعار خود ستود و امام ده هزار درهم به آن شاعر بخشيد، يكي از ياران لب به اعتراض گشود و گفت: يابن رسول الله!! ده هزار درهم، به اين شاعر بخشيدي؟!.

قال عليه السلام:

ان خير المال ما وقي به العرض، و اكتسب به حسن الأحدوثة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بهترين مال آن است كه با آن آبروي انسان حفظ شود و باعث جذب گفتار نيك مردم درباره ي انسان شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أنساب الأشراف، ج 3، ص 24، حديث 33.

بهترين ارزش هاي اخلاقي

امام مجتبي عليه السلام نسبت به شناساندن برخي از ارزش هاي اخلاقي طي فرمايشي، ده قسم از ارزش هاي اخلاقي را برشمرده و فرمودند:

قال عليه السلام:

مكارم الأخلاق عشر: صدق اللسان، و صدق البأس، و اعطاء السايل، و حسن الخلق، و المكافأة بالصنايع، و صلة الرحم، و الترحم علي الجار، و معرفة الحق للصاحب، قري الضيف و رأسهن الحياء [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بهترين ارزش هاي اخلاقي ده تاست؛ راستگويي، راستي در سختي ها و مشكلات، بخشش به درخواست كننده، خوش رويي، برخورد صحيح با مردم، پيوند (برقراري ارتباط مداوم) با خويشاوندان، حفظ حقوق همسايه، شناخت حق صاحبان حق، احترام و پذيرايي از ميهمان، و البته با ارزش ترين آنها عفت و حياء است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- البيان و التبيين، ج 2، ص 147.

2- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226.

3- مسند الامام المجتبي

عليه السلام، ص 727، ح 87.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 127.

بزرگداشت مقام اهل بيت توسط خدا

بر اثر بيماري امام علي عليه السلام در بصره، امام حسن عليه السلام جهت اقامه ي نماز صبح به جاي پدر بزرگوارش به مسجد رفت، پس از نماز به منبر رفت و حمد و ثناي الهي به جاي آورد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و فرمود:

قال عليه السلام:

ان الله لم يبعث نبيا الا اختاره نفسا و رهطا و بيتا، والذي بعث محمدا بالحق لا ينتقص أحد من حقنا الا نقصه الله من عمله، و لا تكون علينا دولة الا كانت لنا عاقبة. «و لتعلمن نبأه بعد حين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر آن كه او را از نظر شخصي، قبيله اي و خانوادگي برگزيد سوگند بدان كه محمد را به حق برانگيخت، اگر كسي در حق ما كوتاهي روا دارد و درباره ما كم گذارد، خداوند از عمل او كم گذارد و هرگز نشود كه روزگاري به زيان ما باشد اما سرانجامي خوش براي ما نباشد. «و به زودي خبر آن را خواهي دريافت».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي ص، آيه ي 88.

[2] 1- بحارالأنوار ج 75، ص 114، ح 9 (العدد القويه، ص 6 خطي)

2- كشف الغمة، ص 149، ح 2، س 10.

3- مروج الذهب، ج 2، ص 431، س 17

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 556، ح 13، و ص 530، ح 26.

5- نثر الدرر، ص 329، ح 1، ب 4.

6- نزهة الناظر، ص 73، ح 19.

برتري علمي اهل بيت بر ديگران

امام حسن عليه السلام در تفسير آيه ي 9 سوره ي زمر فرمود:

قال عليه السلام:

في قوله تعالي: «هل يستوي الذين

يعلمون و الذين لا يعلمون» [1] نحن الذين نعلم و اعداؤنا الذين لا يعلمون و شيعتنا اولوا الألباب [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند كه مي فرمايد «آيا آنان كه مي دانند با آنها كه نمي دانند برابرند؟» ماييم آنهايي كه مي دانيم و دشمنان مايند آنها كه نمي دانند و شيعيان ما خردمندانند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي زمر، آيه ي 9.

[2] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 9.

بهره مندي اهل بيت از فضايل بي شمار

از اصبغ بن نباته روايت شد كه عبدالله بن جندب طي نامه اي به امام علي بن ابيطالب عليه السلام نوشت: فدايت شوم من در خود احساس ضعف «در مسايل اعتقادي و فكري» مي كنم تقاضا دارم كه مرا با هدايت گري خود دريابي.

امام عليه السلام به فرزند خويش امام حسن مجتبي عليه السلام فرمان داد كه پاسخ نامه ي وي را بنويس. امام مجتبي عليه السلام خطاب به عبدالله بن جندب چنين نوشت؛

قال عليه السلام:

ان محمدا صلي الله عليه و آله و سلم كان أمين الله في أرضه فلما أن قبض محمد صلي الله عليه و آله و سلم و كنا أهل بيته فنحن أمناء الله في أرضه، عندنا علم المنايا و البلايا، و انا لنعرف الرجل اذا رأيناه بحقيقة الايمان و حقيقة النفاق، و ان شيعتنا لمعروفون [ر، أ: المعروفون] بأسمائهم و أنسابهم، أخذ الله الميثاق علينا و عليهم [ر: منا (ظ) و منهم] يردون مواردنا و يدخلون مداخلنا، ليس علي ملة أبينا ابراهيم غيرنا و غيرهم، انا يوم القيامة اخذين بحجزة نبينا و ان نبينا اخذ بحجزة [ربه و الحجزة النور. ب] و ان شيعتنا اخذين بحجزتنا.

من فارقنا هلك و من اتبعنا [ر: تبعنا] لحق بنا، و التارك لولايتنا كافر و المتبع

لولايتنا مؤمن، لا يحبنا كافر و لا يبغضنا مؤمن، و من مات و هو محبنا كان حقا [ر، أ: حقيق!] علي الله أن يبعثه معنا. نحن نور لمن تبعنا و هدي لمن اقتدي بنا، و من رغب عنا فليس منا، و من لم يكن منا فليس من الاسلام في شي ء.

بنا فتح الله الدين و بنا يختمه و بنا أطعمكم الله عشب الأرض و بنا من الله عليكم [ب: و بنا آمنكم الله من الغرق]، و بنا ينقذكم الله في حياتكم و في قبوركم و في محشركم و عند الصراط و الميزان و عند ورود [كم. ب، ر] الجنان.

و ان مثلنا في كتاب الله كمثل المشكوة و المشكوة في [ر، أ: هو] القنديل و فنحن المشكاة فيها المصباح و المصباح محمد صلي الله عليه و آله و سلم و أهل بيته و المصباح في زجاجة [نحن. أ] الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة. علي بن أبي طالب [عليه السلام. ب، ر] (لا شرقية و لا غربية) معروفة لا يهودية و لا نصرانية (يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نار، نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء.)

و حقيق [ب: حق] علي الله أن يأتي ولينا يوم القيامة مشرقا وجهه نيرا برهانه عظيمة عند الله [تعالي. ر] حجته، و حقيق [ب: حق] علي الله أن يجعل ولينا رفيق الأنبياء و الشهداء و الصديقين و الصالحين و حسن أولئك رفيقا، و حقيق [ب: حق] علي الله أن يجعل عدونا و الجاحد لولايتنا رفيق الشياطين و الكافرين و بئس أولئك رفيقا. و لشهيدنا فضل علي شهداء غيرنا بعشر درجات و لشهيد شيعتنا فضل علي شهيد

[ب، ر: الشهداء] غير شيعتنا بسبع درجات.

فنحن [أ: نحن] النجباء و نحن أفراط الأنبياء و نحن خلفاء [الله في. ب] الأرض و نحن المخصوصون [ب: المخلصون] في كتاب الله، و نحن أولي الناس بنبي الله، و نحن الذين شرع الله لنا الذين فقال في كتابه: (شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي أوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي أن أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه). [1] .

و كونوا علي جماعة محمد صلي الله عليه و آله و سلم (كبر علي المشركين). [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - امين خداوند بود در زمين او. وقتي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم درگذشت و ما اهل بيت او بوديم كه بازمانده ي بعد از او هستيم. پس ما امناي خداييم در زمين وي. علم منايا و بلايا نزد ماست. و ما وقتي كسي را مشاهده كرديم، مي توانيم حقيقت ايمان و حقيقت نفاق را در او بشناسيم.

و بدانيد كه شيعيان ما با نام و نسبت خود شناخته شده هستند. خداوند از آنها براي ما و از ما براي آنها پيمان گرفته است. آنان به جايگاه هايي كه ما وارد مي شويم وارد مي شوند و در جاهايي كه ما پاي مي نهيم پاي مي نهند. جز ما و آنها كسي بر ملت «دين» پدرمان ابراهيم عليه السلام نيست. روز قيامت ما دست بر دامن پيامبرمان داريم و پيامبرمان دست بر دامن نور «الهي» دارد و شيعيان ما چنگ بر دامن ما خواهند بود.

هر كس از ما جدا شود، نابود گردد و

هر كس از ما پيروي كند، به ما خواهد پيوست. هر كس ولايت ما را ترك گويد، كافر است، و هر كس دنباله رو ولايت ما باشد، مؤمن است. كافر ما را دوست نخواهد داشت و مؤمن ما را دشمن نخواهد داشت. هر كس با دوستي ما بميرد، بر خداوند لازم است كه وي را با ما برانگيزد. ما «اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم» براي آن كس كه از ما پيروي كند، نوريم، و هدايتيم براي آن كس كه به ما اقتداء كند، و هر كس كه از ما روي برتابد، از ما نيست، و هر كس از ما نباشد، در هيچ جايگاهي از اسلام قرار ندارد.

خداوند با ما دين را آغاز كرده و با ما به پايان خواهد برد. و به وسيله ي ما خداوند گياهان روي زمين را روزي شما كرده است. و به وسيله ي ما خداوند بر شما منت نهاده و شما را از غرق شدن نجات مي دهد. و به وسيله ي ما خداوند در زندگي شما و در گورهايتان و در هنگام حشر و نزد پل صراط و ترازوي سنجش اعمال و به هنگام وارد شدن به باغ هاي بهشت نجاتتان مي دهد.

و بدانيد كه مثل ما در كتاب خداوند چون قنديلي است كه چراغ در آن است و محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او همان چراغ هستند و آن چراغ نيز در بلوري قرار دارد «آن بلور كه به ستاره ي فروزاني ماند كه از درختي مبارك پرتو گيرد» علي بن ابي طالب عليه السلام كه «نه شرقي است و نه غربي» شناخته شده است،

نه يهودي است، نه مسيحي. «هميشه نور پر فروغ آن برافروزد، هر چند كه شعله اي بدان نرسد، نور است بالاي نور. خداوند هر كس را بخواهد، به نور خويش فرا مي خواند.» سزاوار بر خداوند است كه هوادار ما روز قيامت چنان آيد كه چهره اي نوراني دارد و برهاني روشنگر دارد و نزد خداوند حجتي استوار دارد، و سزاوار است خداي را كه هوادار ما را همنشين پيامبران و شهيدان و صديقان و صالحان كند كه آنان بهترين همنشينانند. و سزاوار است كه خداوند دشمن ما و منكر ولايتمان را همنشين شياطين و كافران كند كه آنان چه بد همنشيناني اند.

شهيد ما را ده درجه فضيلت است بر شهداي غير از ما و شهيد شيعيان ما را هفت درجه برتري است. نسبت به ساير شهداء از غير شيعيان ما. ما، نژادي گرامي هستيم و ما جانشينان خداونديم در روي زمين و ماييم كه در كتاب خداوند وضعيتي ويژه داريم. و ماييم كه نزديك ترين مردم هستيم به پيامبر خدا. و ما آنهايي هستيم كه خداوند دين را براي ما تشريع كرد و در كتاب خويش فرمود: «آييني براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحي كرديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرده بوديم، اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد.» و بر خط امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم باشيد. «بر مشركان گران است آنچه كه شما آنان را به سويش دعوت مي كنيد.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شوري، آيه ي 13.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 23، ص 315،

ح 21.

2- تفسير فرات كوفي، ج 1، ص 285، حديث 12 - 385.

باران

دعاي باران

يكي از سنت هاي اسلام در زمان خشك سالي و كمبود آب، دعا و نماز باران است. يعني همان «نماز استسقاء» كه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام و در طول تاريخ اسلام بارها اتفاق افتاده و موثر هم واقع شد.

عده اي جمع شده و به محضر امام علي عليه السلام آمدند و از كمي باران شكوه و گلايه نموده و تقاضاي دعا براي باران نمودند، امام علي عليه السلام حسن و حسين را صدا زد و امام حسن مجتبي عليه السلام را مخاطب قرار داد و فرمود:«اي حسن! براي نزول باران دعا كن.»

قال عليه السلام:

اللهم هيج لنا السحاب، بفتح الأبواب، بماء عباب، و رباب بانصباب و انسكاب. يا وهاب، اسقنا مغدقة مطبقة بروقة، فتح اغلاقها، و يسر اطباقها، و سهل اطلاقها، و عجل سياقها بالأندية في بطون الأودية بصوب الماء يا فعال اسقنا مطرا قطرا طلا مطلا، مطبقا طبقا، عاما معما، دهما بهما رحيما رشا مرشا، واسعا كافيا، عاجلا طيبا مريئا مباركا، سلا طحا بلا طحا يناطح الأباطح، مغدودقا مطبوبقا مغروقا، اسق سهلنا و جبلنا و بدونا و حضرنا، حتي ترخص به أسعارنا، و تبارك لنا في صاعنا و مدنا، أرنا الرزق موجودا و الغلاء مفقودا، آمين رب العالمين.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوندا! براي ما ابرها را به هيجان درآور، با گشودن درها، با آبي فراوان و زلال، با ريزش فراوان و لبالب. اي بخشنده! سيرابمان كن با ابرهاي انباشته، و پر پيمانه و شادي بخش.

خدايا، زنجيرهايش را بگشا و فرو

ريختن هدفدارش را آسان گردان و رها شدنش را سهل كن و در گسيل آن با آب فراوان به سوي دشت ها با فرو ريختن باران شتاب كن.

اي فعال! بنوشان ما را به باراني دانه دانه، زلال زلال كن، پي در پي و هدفدار، در بر گيرنده و همه گير، و از فرط فراواني سياه! دلسوز و مهربان! ريز و نرم، گسترده و سيراب ساز، شتابان، پاكيزه، گوارا، مبارك، پهناور، كه شورانگيز با بيابان ها درگير شود، انباشته، پر پيمانه، پر آب. سيراب كن دشت و كوهمان را. شهرنشين و بيابان نشينمان را چندان كه به وسيله ي آن هزينه هايمان را پايين آوري، و ارزاني در رزق پيدا شود، به كيل و اندازه هايمان بركت عطا كني. روزي مان را فراواني و قحطي را ناپديد گردان. آمين، اي پروردگار جهانيان.) [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- قرب الاسناد، ص 156، و ص 157 ح 576.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 590، ح 1.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 395، ح 105 / 943.

4- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 536، ح 1504.

بخشنده كيست؟

يكي از فضايل برجسته ي اخلاقي جود و بخشش نسبت به ديگران است. شخصي از امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد: بخشنده كيست؟

قال عليه السلام:

الذي لو كان له الدنيا بحذافيرها فأنفقها في الحقوق. لرأي في نفسه أن عليه بعد ذلك حقوقا.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن كس كه اگر تمامي دنيا از آن او بود و وي آن را در موارد لازم و واجب انفاق مي كرد، پس از آن در خويشتن چنين احساس مي كرد كه بر گردن او حقوق ديگري نيز هست.) [1]

.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل،ميرزا حسين نوري، ج 15، ص 259 ح 13/18174، باب 16، كتاب النكاح، ابواب النفقات. (به نقل از الأخلاق - مخطوط -).

بدر

تاريخ وقوع جنگ بدر

يكي از مهم ترين حوادث صدر اسلام، وقوع جنگ بدر در سال دوم هجرت مي باشد كه در آن 313 نفر از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با حدود هزار نفر از مشركان مكه به جهاد پرداختند و با امدادهاي الهي به پيروزي قاطعي رسيدند.

قرآن در سوره ي انفال آيه ي 41 از اين حادثه به يوم الفرقان «روز جدايي حق از باطل» و يوم التقي الجمعان «روز درگيري دو گروه با ايمان و بي ايمان يعني جنبه ي اسلام و كفر» تعبير مي كند. امام حسن مجتبي عليه السلام راجع به تاريخ ليلة الفرقان مي فرمايد:

قال عليه السلام:

كانت ليلة الفرقان يوم التقي الجمعان لسبع عشرة من رمضان [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شب جدايي، روزي بود كه دو گروه، در هفدهم رمضان رو در رو شدند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ الطبري، ج 2، ص 20، س 9.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 572، ح 9.

برادر

آداب ملاقات با برادران ديني

در اسلام همه ي مسلمانان با يكديگر برادرند و برادران ديني را بر يكديگر حقوقي است. از جمله ي اينكه وقتي فردي با برادر ديني خود ملاقات نمود با او به گونه اي رفتار نمايد كه امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

اذا القي أحدكم أخاه فليقبل موضع النور من جبهته [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي يكي از شما برادر خويش را ملاقات كرد، جايگاه نور در پيشاني او را ببوسد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تحف العقول، ص 236، س 13.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 716، ح 30.

بزرگواري

راه و رسم بزرگواري

هر كسي خواهان آن است كه به بزرگواري و جوان مردي برسد، ولي خيلي ها نمي دانند راه و رسم بزرگواري و جوان مردي چيست؟.

قال اميرالمؤمنين للحسن ابنه عليهماالسلام في بعض ما سأله عنه. يا بني ما السماحة؟.

قال عليه السلام:

البذل في العسر و اليسر [1] .

اميرالمؤمنان عليه السلام ضمن پرسش هايي چند از فرزندش امام حسن عليه السلام پرسيد: پسرم بزرگواري چيست؟. امام حسن عليه السلام پاسخ داد: «بخشش هم در تنگدستي و هم در گشايش.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 675، ح 1.

2- معاني الأخبار، ص 256، ح 1.

بني اميه

خبر از مدت حكومت بني اميه و انقراض آن

روزي سفيان بن ابي ليلي نهدي بر امام مجتبي عليه السلام وارد شده و بدين گونه سلام كرد: «السلام عليك يا مذل المؤمنين» امام عليه السلام به او فرمود: بنشين خدا رحمتت كند...

قال عليه السلام:

اجلس يرحمك الله، ان رسول الله صلي الله عليه و آله رفع له ملك بني أمية، فنظر اليهم يعلون منبره واحدا فواحدا، فشق ذلك عليه، فأنزل الله تعالي في ذلك قرآنا قال له: «و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن» [1] .

و سمعت عليا أبي رحمه الله يقول: سيلي أمر هذه الأمة رجل واسع البلعوم، كبير البطن، فسألته: من هو؟. فقال، معاوية، و قال لي، ان القرآن قد نطق بملك بني امية و مدتهم، قال الله تعالي: «ليلة القدر خير من الف شهر» قال أبي: هذه ملك بني أمية [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بنشين خدا رحمتت كند. به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (در رؤيا و يا در حال بيداري)

حكومت بني اميه نشان داده شد و ايشان به آنها نگريست كه بر منبر او يك به يك بالا مي روند. اين بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گران آمد. بدين سبب خداي بزرگ در اين باره آيه اي نازل كرد و به او فرمود: «و ما آن رؤيايي را كه به تو نشان داديم فقط براي آزمايش مردم بود. و همچنين شجره ي ملعونه را در قرآن ذكر كرديم.»

و من از پدرم علي كه رحمت خدا بر او باد شنيدم كه فرمود كار اين امت را مردي به دست مي گيرد پر (خوش) اشتها، با شكمي سيري ناپذير و بزرگ. از ايشان پرسيدم: وي كيست؟ فرمود: معاويه. سپس به من فرمود قرآن حكومت بني اميه را بازگو كرده است و مدت آن را بيان نموده. خداوند بزرگ مي فرمايد: «شب قدر از هزار ماه بهتر است.» پدرم فرمود: اين مدت حكومت بني اميه است.)

و در حديث ديگر در رابطه با مدت حكومت بني اميه و سقوط آن نقل شده است كه كسي به امام مجتبي عليه السلام راجع به صلح با معاويه و واگذاري حكومت اعتراض نمود.

قال عليه السلام:

لا تؤذني يرحمك الله فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رأي بني أمية في المنام يصعدون منبره رجلا فرجلا فسآءه ذلك فأنزل الله تعالي (انا أعطيناك الكوثر) [3] و (انا انزلناه في ليلة القدر و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من ألف شهر) [4] فكان ملك بني امية كذلك ثم انقطعوا و صاروا مبتورين [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند تو را بيامرزد مرا آزار مده، كه رسول خدا صلي الله عليه و

آله و سلم در رؤيا چنان ديد كه بني اميه فرد به فرد، از منبر او بالا مي روند، اين مسأله، آن حضرت را افسرده كرد.

به اين جهت خداوند اين آيه را نازل فرمود: «ما به تو خير كثير عطا كرديم» و «ما آن «قرآن» را در شب قدر نازل كرديم و تو نمي داني شب قدر چيست. شب قدر بهتر از هزار ماه است.» حكومت بني اميه نيز چنين است، سپس منقرض گرديده و نسلشان ريشه كن خواهد شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي اسراء، آيه ي 60.

[2] 1 - شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 16.

2 - مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 367، ذيل ح 53، س 12.

[3] سوره ي كوثر، آيه ي 1.

[4] سوره ي قدر، آيه ي 3 -1.

[5] اين حديث در منابع ذيل با تعابير گوناگون نقل شده است كه مضمون همه ي نقل ها يكي است؛

1- احتجاج، ج 2، ص 35.

2- احقاق الحق، ج 3، ص 585، و ج 11، ص 161.

3- اسد الغابة ج 2، ص 14

4- البداية و النهاية، ج 6، ص 273، و ج 8، ص 20، و ج 10، ص 52.

5- الفتوح (لابن الأعثم الكوفي) ج 4، ص 297.

6- الكامل في التاريخ (لابن الأثير) ج 3، ص 274.

7- المستدرك للحاكم، ج 3، ص 170 و 171 و 175.

8- بحارالأنوار، ج 18، ص 127، ح 36، و ج 44، ص 58.

9- تاريخ الخلفاء، ص 13.

10- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 198، ح 327.

11- تفسير البرهان، ج 4، ص 488، ح 28.

12- جامع الاصول (لابن الأثير) ج 2، ص 511، ح

789.

13- جامع البيان في تفسير القرآن، طبري، ج 30، ص 167.

14- جواهر المطالب، ج 2، ص 200.

15- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص 16.

16- صحيح (سنن) ترمذي، ج 5، ص 414، ح 3350، ب 85.

17- فضايل الخمسة، ج 3، ص 301 و 302.

18-كنز الدقايق، ج 14، ص 364، و ص 463.

19. مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 80، ح 75 و ص 358، ح 41، و ص 541، ح 3 و 4، و ص 589، ح 26.

20- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 36.

21- نثر الدرر، ج 1، ص 331، ب 4.

22- نهاية الارب، ج 7، ص 63.

بيعت مردم با امام حسن

پس از شهادت امام علي عليه السلام مردم با امام حسن عليه السلام اجتماع نموده اند، اول كسي كه با آن حضرت بيعت نمود قيس بن سعد كه گفت: دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم بر كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و نبرد با ملحدين. امام عليه السلام در پاسخ چنين فرمود:

قال عليه السلام:

علي كتاب الله و سنة نبيه ذلك يأتي من وراء كل شرط [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بيعت بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شرطي است كه در سرلوحه ي همه ي شرطها براي بيعت مي آيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 648.

2- تاريخ طبري، ج 3، ص 164، سنه 40.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 504، ح 10. به نقل از طبري، ص 269، ح 7.

برتري حاجت مؤمن از اعتكاف

امام صادق عليه السلام روايت كرد روزي كسي از امام مجتبي عليه السلام خواست حاجت او را برآورد. امام بپا خاست و به مسجد رفت، ديد امام حسين عليه السلام مشغول نماز است.

فرمود: چگونه است كه از حسين عليه السلام براي قضاء حاجت تو كمك بخواهيم؟.

آن شخص گفت: من با او در ميان گذاشتم، ولي او به من گفت كه در مسجد معتكف است و نمي تواند بيرون بيايد.

قال عليه السلام:

أما انه لو أعانك كان خيرا له من اعتكافه شهرا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ولي اگر او تو را در قضاء حاجتت كمك مي كرد، براي او از يك ماه اعتكاف بهتر بود.)

و در حديث ديگري چنين آمده است:

قال عليه السلام:

لقضاء حاجة أخ لي

في الله أحب الي من اعتكاف شهر [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر آينه برآوردن حاجت برادر ديني، محبوبتر است نزد من از اعتكاف يك ماه.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اصول كافي، ج 2، ص 198، ح 9.

2- وسائل الشيعه (30 جلدي) ج 16، ص 370، ب 28، ح 21788.

[2] 1- البداية و النهاية (ابن كثير) ج 8، ص 42.

2- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 26.

3- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 150، ح 252.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 94، ح 104.

بردباري امام و پذيرش عذرها

امام حسن عليه السلام راجع به حلم، بردباري، عفو و گذشت خود فرمود:

قال عليه السلام:

لو شتمني أحد في احدي اذني ثم اعذر في الأخري لقبلت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چنانچه كسي در يكي از گوش هايم دشنامم دهد و در گوش ديگرم عذرخواهي كند، مي پذيرم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 116، ح 2، به نقل از نزهة المجالس، ج 1، ص 209، ط قاهره.

بردباري امام در برابر غلام خطاكار

امام حسن عليه السلام گوسفندي داشت كه به آن علاقمند بود، روزي ديد كه پاي گوسفند شكسته است، به خدمت كارش فرمود: چه كسي پاي حيوان را شكسته است؟ غلام گفت: من.

امام عليه السلام فرمود: چرا؟. غلام گفت: براي اينكه دل تو را بسوزانم و ناراحتت كنم.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

لأفرحتك أنت حر لوجه الله تبارك و تعالي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

([اما من] شادت خواهم كرد تو براي رضاي پروردگار آزادي!.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 117 به نقل از مقتل الحسين، ص 127 ط الغري.

بخشش غلام خطاكار

روايت شده غلامي از امام حسن عليه السلام جنايتي مرتكب شد كه سزاوار كيفر بود. امام عليه السلام دستور داد تنبيهش كنند. غلام گفت: اي مولاي من! قرآن مي فرمايد:... و كساني كه خطاي ديگران را عفو مي كنند! و العافين عن الناس [1] .

قال عليه السلام:

عفوت عنك. قال: يا مولاي «والله يحب المحسنين»، قال:أنت حر لوجه الله لك ضعف ما كنت أعطيك [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(از تو گذشتم، گفت: اي مولاي من «خداوند نيكوكاران را دوست دارد.» [3] فرمود: تو، در راه خدا آزادي و تو را دو برابر [حقوقي] كه تاكنون به تو پرداخت مي كردم، مي دهم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي آل عمران، آيه ي 134.

[2] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 153 به نقل از مقتل الحسين «خوارزمي» ص 131 ط. الغري.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 352.

3- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 414.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 131، ح 8.

5- منتهي الآمال ج 1، ص 162.

[3] همان.

بهره مندي از عزت و سربلندي

يكي از ضرورت هاي ارزشمند اخلاقي حفظ آبرو و شخصيت نيازمندان و درخواست كنندگان است. روزي كسي در مجلس امام حسن عليه السلام خواست حاجتش را بيان كند، امام عليه السلام فرمود: خواسته ات را بنويس و بياور تا آن را برآوريم. سائل نوشت و آورد.

امام عليه السلام دو برابر خواسته اش را به او عطا كرد و او رفت. همنشينان امام عرض كردند نامه ي با بركتي بود!. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام

بركتها علينا أعظم حين جعلنا للمعروف أهلا أما علمت أن المعروف ما كان ابتداء من غير مسألة، فأما من أعطيته بعد مسألة فانما أعطيته بما بذل لك من وجهه [1]

.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بركت آن براي ما بيشتر است، چرا كه ما را جايگاه و صاحب معروف دانسته است (و با اميد به بخشش ما به سوي ما آمده است) آيا نمي داني معروف آن است كه پيشاپيش بدون درخواست انجام شود آنچه كه پس از درخواست دادي، به پاداش آن آبرويي است كه در پاي تو ريخت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 147، ح 10، به نقل از المحاسن و المساوي، ص 55، ط بيروت بيهقي.

باز شدن درهاي آسمان

از محمد بن حجاره روايت شده است كه گفت: گله آهويي بر امام حسن عليه السلام گذشت و آن حضرت بر آن ها صيحه اي زد، همگي لبيك گفتند تا از مقابل آن حضرت گذشتند. گفتيم: اي پسر پيامبر! اين معجزه اي بود راجع به وحوش، راجع به امر آسمان ها نيز معجزه به ما بنمايان.

پس آن حضرت به آسمان اشاره كرد، درها باز شدند و نوري پيدا شد كه به خانه هاي مدينه احاطه پيدا كرد و زلزله اي ايجاد كرد كه نزديك بود خانه ها خراب شوند، پس گفتيم: آن را برگردان، اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم!.

قال عليه السلام:

نحن الأولون و الآخرون و نحن الآمرون، و نحن النور، ننور الروحانيين بنور الله، و نروحهم بروحه، فينا مسكنه، و الينا معدنه، الآخر منا كالأول، و الأول منا كالآخر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اولين و آخرين هم ما هستيم. دستور دهنده ماييم و ما نوريم. روحانيان را به نور خدا روشن كنيم و با روح خدا كه در ما سكونت دارد و سرچشمه ي آن از ماست، روحمندشان مي كنيم. آخرين ما همانند

نخستين است و نخستين ما همانند آخرين است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- دلايل الامامة، ص 168، ح 13 / 82.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 114، ح 12.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 236، ح 19 / 857.

بيرون آوردن آب، شير و عسل از ستون مسجد

روايت شده است امام حسن عليه السلام را در مسجد ديدند كه طلب آب مي فرمود. همين كه مشاهده نمود در اجراي دستور او كندي شده است. از ستون مسجد آبي بيرون آورد و خود نوشيد و به ديگران هم نوشاند، سپس فرمود:

قال عليه السلام: لو شئت لسقيتكم لبنا و عسلا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (اگر بخواهم شما را شير و عسل بنوشانم مي توانم.)

گفتند: پس بنوشان به ما شير و عسل. پس از درخواست، آن حضرت شير و عسلي از ستوني كه در مقابل روضه ي پيامبر است، بيرون آورد و به ما نوشاند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 159، ح 32.

2- دلايل الامامة، طبري، 170، ح 17 / 86.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 239، ح 23 / 861.

باردار بودن گاو و توصيف آن

از ابن عباس روايت شده است كه قصابي به همراه گاو خود از مقابل امام حسن مجتبي عليه السلام عبور كرد.

قال عليه السلام:

هذه، حبلي بعجلة أنثي لها غرة في جبهتها و رأس ذنبها أبيض [فانطلقنا مع القصاب حتي ذبحها فوجدنا العجلة كما وصف علي صورتها، فقلنا له: أوليس الله عزوجل يقول: «و يعلم ما في الأرحام» [1] فكيف علمت هذا؟].

فقال عليه السلام: انا نعلم (ما يعلم خ ل) المكنون المحزون المكتوم الذي لم يطلع عليه ملك مقرب و لا نبي مرسل غير محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ذريته عليهم السلام [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اين گاو، به ماده گوساله اي آبستن است كه سپيدي بر پيشاني دارد و نوك دمش نيز سفيد است. [ابن عباس گويد: ما به همراه قصاب به راه افتاديم تا اينكه

قصاب آن را ذبح نمود، صدق سخن امام عليه السلام بر ما ثابت شد، ما به آن حضرت عرض كرديم مگر خداوند نمي گويد از رحم مادران فقط خدا خبر دارد؟ پس شما چگونه آن را دانستي؟] امام عليه السلام فرمود:

ما از علم پنهان و ذخيره شده ي الهي چيزهايي مي دانيم كه ديگران نمي دانند و حتي هيچ ملك مقرب و پيامبر مرسلي از آن آگاه نيست مگر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ذريه ي آن حضرت.)

و در حديث ديگري آمده است: از محمد بن نوفل عبدي روايت شده كه گفت: در خدمت حضرت حسن بن علي عليه السلام بوديم كه آهويي را آوردند. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

هي حبلي بخشفين. اناث احداهما بعينهما عيب [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن حيوان آبستن است به دو بچه آهوي ماده [دو قلو] كه در چشم يكي از آنها عيبي هست.) پس از آن كه آهو را ذبح كردند ديديم همانگونه است كه امام عليه السلام فرمود:

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي لقمان، سوره ي 34.

[2] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 160، ب 13، ح 35.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 328، ح 7.

3- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام (جلاء العيون) ص 421.

4- دلايل الامامة (طبري) ص 171، ح 19 / 88.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 116، ح 19.

6- مدينة المعاجز، ج 3، ص 241، ح 26 / 864 و ص 242، ح 27 /865.

[3] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 160، ح 36. ژ.

2- دلايل الامامة، ص 171 ح 21 / 90.

باريدن باران، تگرگ و مرواريد از آسمان

ابراهيم بن منصور روايت مي كند كه امام

حسن عليه السلام با جمعي براي استسقاء (نماز باران) بيرون رفته بود، به همراهان فرمود:

قال عليه السلام:

أيما أحب اليكم: المطر، أم البرد، أم الؤلؤ؟. فقال: علي أن لا يأخذ أحد منكم لدنياه شيئا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

كدام يك محبوب تر شماست؟ باران، تگرگ يا مرواريد؟ (گفتند: هر چه را شما دوست بداريد.) و فرمود: به اين شرط كه هيچ كدام از شما براي دنياي خويش چيزي برندارد.)

سپس هر سه را براي مردم از آسمان نازل كرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 156، ب 13، ح 24.

2- دلايل الامامة، ص 167، ح 9 / 78.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 113، ح 9.

4- مدينة المعاجز، ج 3، ص 234، ح 15 / 853.

برطرف شدن تشنگي اعجاز پيامبر

روزي امام حسن عليه السلام به همراه پيامبر رهسپار جايي بود. تشنگي بر او غلبه نموده و با اصرار از جدش آب مي خواست، چون آبي در دسترس نبود، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زبان خود را در كام امام حسن عليه السلام نهاد و او سيراب گشت. سپس در حالي كه هوا تاريك شده بود امام حسن عليه السلام از پيامبر جدا شده و رهسپار خانه ي خود شد. پيامبر در حق او دعا كرد كه: خدايا تو نگهدارش باش. امام حسن عليه السلام هميشه درباره ي اين معجزه مي فرمود:

قال عليه السلام:

ما أشتد علي ظمأ بعد [ما مصصت] لسان نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم و لا دخلتني وحشة بعد دعوته [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پس از مكيدن زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هرگز

تشنگي بر من چيره نشد و پس از دعاي ايشان هرگز هراسي در دل من راه نيافت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب الامام اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام، از محمد بن سليمان كوفي، ج 2، ص 232، ج 698.

بيعت نكردن امام حسين با معاويه

روايت شده است كه پس از صلح امام حسن عليه السلام و معاويه، معاويه از امام حسين عليه السلام خواست كه با او بيعت كند. امام حسن عليه السلام به معاويه فرمود:

قال عليه السلام:

يا معاوية لا تكرهه فانه لن يبايع ابدا او يقتل و لن يقتل حتي يقتل اهل بيته و لن يقتل اهل بيته حتي يقتل اهل الشام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي معاويه، او را وادار نكن و او هرگز بيعت نخواهد كرد مگر آن كه كشته شود و وي هرگز كشته نشود، مگر آن كه خاندانش كشته شوند و خاندان او كشته نشوند مگر آن كه اهل شام كشته شوند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 57، ح 6.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 437.

3- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 35.

4- منتهي الآمال، ج 1، ص 167.

بي اعتنايي به بخشنامه عثمان و بدرقه اباذر

در دوران حكومت عثمان، اباذر از مبارزاني بود كه با گوشزد كردن انحرافات و كجروي هاي عثمان (در مدينه) و معاويه (در شام) دست به مبارزه ي سياسي گسترده اي زد.

ابتدا عثمان و بني اميه با تطميع و تهديد خواستند او را از صحنه بيرون كنند، ولي او تسليم نشد، سرانجام عثمان او را به ربذه (وادي بي آب و علف و بي سكنه اي در شبه جزيره ي عربستان) تبعيد نمود و اعلان كرد كسي حق بدرقه نمودن اباذر را ندارد.

امام علي عليه السلام، امام حسن و امام حسين عليه السلام و عمار ياسر از كساني بودند كه به اين دستور اعتنا نكرده و او را به سوي تبعيدگاهش بدرقه كردند. امام حسن عليه السلام به هنگام بدرقه خطاب به اباذر فرمود:

قال عليه السلام:

يا عماه،

لولا أنه لا ينبغي للمودع أن يسكت و للمشيع أن ينصرف، لقصر الكلام و ان طال الأسف، و قد أتي من القوم اليك ما قد تري، فضع عنك الدنيا بتذكر فراغها. و شدة منها برجاء ما بعدها، و اصبر حتي تلقي نبيك صلي الله عليه و آله و سلم و هو عنك راض [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(عموجان! اگر نبود اين بيان كه شايسته است بدرقه كننده ساكت نباشد و در موقع بدرقه كردن، سريع برنگردد، بلكه بماند تا مسافر حركت كند، سخن كوتاه مي شد. هر چند كه تأسف و ناراحتي از فراق مسافر، همچنان بسيار زياد بود.

عموجان، مي بيني كه اينان با تو چه كردند؛ پس دنيا را به ياد رهايي از آن و سختي و ناگواري هاي آن را به اميد پس از آن واگذار و چندان صبر كن، تا پيامبرت را كه از تو راضي است، ديدار كني.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الغدير، ج 8، ص 300.

2- المقتطفات، ج 1، ص 277.

3- بحارالأنوار، ج 22، ص 412، و ص 436.

4- شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 253.

5- روضه ي كافي (ج 8) ص 207، ح 251.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 396، ح 1.

7- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 148.

بزرگداشت مقام اهل بيت توسط خدا

بر اثر بيماري امام علي عليه السلام در بصره، امام حسن عليه السلام جهت اقامه ي نماز صبح به جاي پدر بزرگوارش به مسجد رفت، پس از نماز به منبر رفت و حمد و ثناي الهي به جاي آورد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و فرمود:

قال عليه السلام:

ان

الله لم يبعث نبيا الا اختاره نفسا و رهطا و بيتا، والذي بعث محمدا بالحق لا ينتقص أحد من حقنا الا نقصه الله من عمله، و لا تكون علينا دولة الا كانت لنا عاقبة. «و لتعلمن نبأه بعد حين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر آن كه او را از نظر شخصي، قبيله اي و خانوادگي برگزيد سوگند بدان كه محمد را به حق برانگيخت، اگر كسي در حق ما كوتاهي روا دارد و درباره ما كم گذارد، خداوند از عمل او كم گذارد و هرگز نشود كه روزگاري به زيان ما باشد اما سرانجامي خوش براي ما نباشد. «و به زودي خبر آن را خواهي دريافت».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي ص، آيه ي 88.

[2] 1- بحارالأنوار ج 75، ص 114، ح 9 (العدد القويه، ص 6 خطي)

2- كشف الغمة، ص 149، ح 2، س 10.

3- مروج الذهب، ج 2، ص 431، س 17

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 556، ح 13، و ص 530، ح 26.

5- نثر الدرر، ص 329، ح 1، ب 4.

6- نزهة الناظر، ص 73، ح 19.

برتري علمي اهل بيت بر ديگران

امام حسن عليه السلام در تفسير آيه ي 9 سوره ي زمر فرمود:

قال عليه السلام:

في قوله تعالي: «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» [1] نحن الذين نعلم و اعداؤنا الذين لا يعلمون و شيعتنا اولوا الألباب [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند كه مي فرمايد «آيا آنان كه مي دانند با آنها كه نمي دانند برابرند؟» ماييم آنهايي كه مي دانيم و

دشمنان مايند آنها كه نمي دانند و شيعيان ما خردمندانند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

ها:

[1] سوره ي زمر، آيه ي 9.

[2] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 9.

بهره مندي اهل بيت از فضايل بي شمار

از اصبغ بن نباته روايت شد كه عبدالله بن جندب طي نامه اي به امام علي بن ابيطالب عليه السلام نوشت: فدايت شوم من در خود احساس ضعف «در مسايل اعتقادي و فكري» مي كنم تقاضا دارم كه مرا با هدايت گري خود دريابي.

امام عليه السلام به فرزند خويش امام حسن مجتبي عليه السلام فرمان داد كه پاسخ نامه ي وي را بنويس. امام مجتبي عليه السلام خطاب به عبدالله بن جندب چنين نوشت؛

قال عليه السلام:

ان محمدا صلي الله عليه و آله و سلم كان أمين الله في أرضه فلما أن قبض محمد صلي الله عليه و آله و سلم و كنا أهل بيته فنحن أمناء الله في أرضه، عندنا علم المنايا و البلايا، و انا لنعرف الرجل اذا رأيناه بحقيقة الايمان و حقيقة النفاق، و ان شيعتنا لمعروفون [ر، أ: المعروفون] بأسمائهم و أنسابهم، أخذ الله الميثاق علينا و عليهم [ر: منا (ظ) و منهم] يردون مواردنا و يدخلون مداخلنا، ليس علي ملة أبينا ابراهيم غيرنا و غيرهم، انا يوم القيامة اخذين بحجزة نبينا و ان نبينا اخذ بحجزة [ربه و الحجزة النور. ب] و ان شيعتنا اخذين بحجزتنا.

من فارقنا هلك و من اتبعنا [ر: تبعنا] لحق بنا، و التارك لولايتنا كافر و المتبع لولايتنا مؤمن، لا يحبنا كافر و لا يبغضنا مؤمن، و من مات و هو محبنا كان حقا [ر، أ: حقيق!] علي الله أن يبعثه معنا. نحن نور لمن تبعنا و هدي لمن اقتدي بنا، و من رغب عنا فليس منا، و من لم يكن منا فليس من الاسلام في شي ء.

بنا

فتح الله الدين و بنا يختمه و بنا أطعمكم الله عشب الأرض و بنا من الله عليكم [ب: و بنا آمنكم الله من الغرق]، و بنا ينقذكم الله في حياتكم و في قبوركم و في محشركم و عند الصراط و الميزان و عند ورود [كم. ب، ر] الجنان.

و ان مثلنا في كتاب الله كمثل المشكوة و المشكوة في [ر، أ: هو] القنديل و فنحن المشكاة فيها المصباح و المصباح محمد صلي الله عليه و آله و سلم و أهل بيته و المصباح في زجاجة [نحن. أ] الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة. علي بن أبي طالب [عليه السلام. ب، ر] (لا شرقية و لا غربية) معروفة لا يهودية و لا نصرانية (يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نار، نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء.)

و حقيق [ب: حق] علي الله أن يأتي ولينا يوم القيامة مشرقا وجهه نيرا برهانه عظيمة عند الله [تعالي. ر] حجته، و حقيق [ب: حق] علي الله أن يجعل ولينا رفيق الأنبياء و الشهداء و الصديقين و الصالحين و حسن أولئك رفيقا، و حقيق [ب: حق] علي الله أن يجعل عدونا و الجاحد لولايتنا رفيق الشياطين و الكافرين و بئس أولئك رفيقا. و لشهيدنا فضل علي شهداء غيرنا بعشر درجات و لشهيد شيعتنا فضل علي شهيد [ب، ر: الشهداء] غير شيعتنا بسبع درجات.

فنحن [أ: نحن] النجباء و نحن أفراط الأنبياء و نحن خلفاء [الله في. ب] الأرض و نحن المخصوصون [ب: المخلصون] في كتاب الله، و نحن أولي الناس بنبي الله، و نحن الذين شرع الله لنا الذين فقال في كتابه: (شرع لكم من الدين ما

وصي به نوحا والذي أوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي أن أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه). [1] .

و كونوا علي جماعة محمد صلي الله عليه و آله و سلم (كبر علي المشركين). [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - امين خداوند بود در زمين او. وقتي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم درگذشت و ما اهل بيت او بوديم كه بازمانده ي بعد از او هستيم. پس ما امناي خداييم در زمين وي. علم منايا و بلايا نزد ماست. و ما وقتي كسي را مشاهده كرديم، مي توانيم حقيقت ايمان و حقيقت نفاق را در او بشناسيم.

و بدانيد كه شيعيان ما با نام و نسبت خود شناخته شده هستند. خداوند از آنها براي ما و از ما براي آنها پيمان گرفته است. آنان به جايگاه هايي كه ما وارد مي شويم وارد مي شوند و در جاهايي كه ما پاي مي نهيم پاي مي نهند. جز ما و آنها كسي بر ملت «دين» پدرمان ابراهيم عليه السلام نيست. روز قيامت ما دست بر دامن پيامبرمان داريم و پيامبرمان دست بر دامن نور «الهي» دارد و شيعيان ما چنگ بر دامن ما خواهند بود.

هر كس از ما جدا شود، نابود گردد و هر كس از ما پيروي كند، به ما خواهد پيوست. هر كس ولايت ما را ترك گويد، كافر است، و هر كس دنباله رو ولايت ما باشد، مؤمن است. كافر ما را دوست نخواهد داشت و مؤمن ما را دشمن نخواهد داشت. هر كس با دوستي ما بميرد، بر خداوند لازم است

كه وي را با ما برانگيزد. ما «اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم» براي آن كس كه از ما پيروي كند، نوريم، و هدايتيم براي آن كس كه به ما اقتداء كند، و هر كس كه از ما روي برتابد، از ما نيست، و هر كس از ما نباشد، در هيچ جايگاهي از اسلام قرار ندارد.

خداوند با ما دين را آغاز كرده و با ما به پايان خواهد برد. و به وسيله ي ما خداوند گياهان روي زمين را روزي شما كرده است. و به وسيله ي ما خداوند بر شما منت نهاده و شما را از غرق شدن نجات مي دهد. و به وسيله ي ما خداوند در زندگي شما و در گورهايتان و در هنگام حشر و نزد پل صراط و ترازوي سنجش اعمال و به هنگام وارد شدن به باغ هاي بهشت نجاتتان مي دهد.

و بدانيد كه مثل ما در كتاب خداوند چون قنديلي است كه چراغ در آن است و محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او همان چراغ هستند و آن چراغ نيز در بلوري قرار دارد «آن بلور كه به ستاره ي فروزاني ماند كه از درختي مبارك پرتو گيرد» علي بن ابي طالب عليه السلام كه «نه شرقي است و نه غربي» شناخته شده است، نه يهودي است، نه مسيحي. «هميشه نور پر فروغ آن برافروزد، هر چند كه شعله اي بدان نرسد، نور است بالاي نور. خداوند هر كس را بخواهد، به نور خويش فرا مي خواند.» سزاوار بر خداوند است كه هوادار ما روز قيامت چنان آيد كه چهره اي نوراني دارد و برهاني روشنگر دارد و

نزد خداوند حجتي استوار دارد، و سزاوار است خداي را كه هوادار ما را همنشين پيامبران و شهيدان و صديقان و صالحان كند كه آنان بهترين همنشينانند. و سزاوار است كه خداوند دشمن ما و منكر ولايتمان را همنشين شياطين و كافران كند كه آنان چه بد همنشيناني اند.

شهيد ما را ده درجه فضيلت است بر شهداي غير از ما و شهيد شيعيان ما را هفت درجه برتري است. نسبت به ساير شهداء از غير شيعيان ما. ما، نژادي گرامي هستيم و ما جانشينان خداونديم در روي زمين و ماييم كه در كتاب خداوند وضعيتي ويژه داريم. و ماييم كه نزديك ترين مردم هستيم به پيامبر خدا. و ما آنهايي هستيم كه خداوند دين را براي ما تشريع كرد و در كتاب خويش فرمود: «آييني براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحي كرديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرده بوديم، اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد.» و بر خط امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم باشيد. «بر مشركان گران است آنچه كه شما آنان را به سويش دعوت مي كنيد.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شوري، آيه ي 13.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 23، ص 315، ح 21.

2- تفسير فرات كوفي، ج 1، ص 285، حديث 12 - 385.

بيان اوصاف خداوند

شخصي از امام حسن عليه السلام خواست كه اوصاف خداوند را به گونه اي براي او بيان كند كه گويا او را ديده است. امام عليه السلام به فكر فرورفت. سپس سر بلند كرد و فرمود:

قال عليه السلام:

الحمد لله الذي لم يكن له أول معلوم، و لا آخر متناه، و لا قبل مدرك و لا بعد محدود و لا أمد بحتي و لا شخص فيتجزأ، و لا اختلاف صفة فيتناهي، فلا تدرك العقول و أوهامها، و لا الفكر و خطراتها و لا الألباب و أذهانها صفته فتقول، متي، و لا بدي ء مما و لا ظاهر علي ما و لا باطن فيما، و لا تارك فهلا. خلق الخلق فكان بديئا بديعا. ابتدأ ما ابتدع و ابتدع ما ابتداء، و فعل ما أراد و أراد ما استزاد، ذلكم الله رب العالمين [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سپاس خدايي راست كه هرگز او را آغازي معلوم نباشد و آخري پايان پذير نبود نه پيشينه اي قابل دريافت و نه بعدي محدود و نه غايتي معين و نه جهتي كه تقسيم شود، نه اختلاف صفتي كه متناهي گردد. پس نه خردها و اوهام آنها و انديشه ها و دريافت هاي آنها و نه هوش ها و ذهنيت هاي آنها صفت او را درنيابند تا بگويند: كجاست.

نه برآمده ي از چيزي است و نه آشكار است بر چيزي و نه نهفته است در چيزي و نه گسسته از چيزي است كه كجا باشد. خلق را آفريد و در آن زمان آغازگر و مبتكر بود، و آنچه را كه شروع كرد، نوآوري كرد و در آنچه كه نوآوري كرد، آغازگر بود و آنچه را كه اراده كرد، انجام داد و آنچه را كه پيوست كرد، اراده كرد. او همان پروردگار جهانيان است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 4، ص 289، ح 20.

2- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 236، ح 24.

3- توحيد صدوق، ص 45، ح 5.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 489، ح 1.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 120.

بهترين و بدترين مردم

درباره ي بهترين و بدترين مردم از امام حسن عليه السلام پرسيدند.

قيل للحسن عليه السلام: من أحسن الناس عيشا؟. قال الحسن عليه السلام: من أشرك الناس في عيشه. قيل: من شر الناس عيشا؟. قال الحسن عليه السلام: من لا يعيش في عيشه أحد. [1] .

(از امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيدند: موفق ترين انسان در زندگي كيست؟. حضرت فرمود: آن كس كه مردم را در عيش خود شريك گرداند. آن شخص پرسيد: چه كسي بدترين مردم است از نظر زندگي؟. حضرت فرمود: آن كس كه در [سايه ي] عيش او، كسي زندگي نكند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 727، ح 88.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 117، به نقل از الحسن بن علي عليه السلام لعبد القادر احمد اليوسف، ص 62.

بردباري امام حسن در برابر مروان

روزي مروان بن حكم به امام حسن عليه السلام ناسزا مي گفت، امام حسن عليه السلام صبر كرد وقتي حرفش تمام شد به آرامي به او فرمود:

قال عليه السلام:

اني و الله لا أمحو عنك شيئا و لكن مهدك الله فلئن كنت صادقا و جزاك الله بصدقك، و لئن كنت كاذبا فجزاك الله بكذبك و الله اشد نقمة مني. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا كه من چيزي از تو حلال نكنم، ولي تو را به خدا وامي گذارم اگر راستگويي، به صدقت جزايت دهد و چنانچه دروغگويي، خداوند به دروغت سزايت دهد و خداوند بسي سخت گيرتر از من است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الغدير، ج 8، ص 265 به نقل از الصواعق (ابن حجر) ص 142.

2- المقتطفات، ج 1، ص 229 و 269.

3- بحارالأنوار،

ج 43، ص 352.

4- تاريخ الخلفاء، ص 190.

5- تذكرة الخواص، ص 188.

6- فضايل الخمسة، ج 3، ص 312.

7- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 372، ح 3.

8- ينابيع المودة، ص 350، ب 43، ط. قديم.

بي بهره بودن معاويه از فضيلت ها

روزي معاويه به امام حسن عليه السلام گفت: من از تو بهترم!. امام عليه السلام فرمود: براي چه اي پسر هند؟. معاويه گفت: چون مردم دور من جمع و از دور تو پراكنده شدند.

قال عليه السلام:

هيهات هيهات لشر ما علوت يا ابن آكلة الأكباد المجتمعون عليك رجلان بين مطيع و مكره فالطايع لك عاص لله، و المكره معذور بكتاب الله و حاشي لله ان اقول انا خير منك فلا خير فيك و لكن الله برأني من الرذائل كما برأك من الفضائل. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هيهات هيهات چه بد جايگاهي است كه بدان بالا رفته اي اي پسر جگرخوار. آنان كه دور تو را گرفته اند، دو گونه اند: يا به اطاعت است و يا به اكراه.

آن كه فرمانبردار توست، عصيانگر خداست. و آن كه مجبور است، به دليل كتاب خداوند معذور است. حاشا كه من بگويم من از تو بهترم چرا كه در تو خيري نيست، ولي خداوند مرا از پليدي ها پاك نموده است، همچنان كه تو را از فضيلت ها بازداشته است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 318 و ص 52، ح 17.

2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 22، ح 12.

پ

پاسخ نيكي

انس بن مالك گويد:

«يكي از كنيزان امام حسن عليه السلام شاخه ي گلي را به آن حضرت اهدا كرد. امام عليه السلام آن گل را گرفت و به او فرمود:

«تو را در راه خدا آزاد ساختم.»

من به حضرت گفتم: «اي پسر رسول خدا! آيا به راستي به خاطر اهداء يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كرديد؟!»

امام عليه السلام فرمود:

«كمال الجود بذل الموجود.»

«نهايت بخشش آن است

كه تمام هستي خود را ببخشي.»

و آن كنيز از مال دنيا جز آن شاخه ي گل را نداشت. خداوند در قرآنش فرموده:

«و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها.»[1] .

«هر گاه كسي به شما تحيت گويد او را همان گونه و بلكه بهتر پاسخ دهيد.»

پاسخ بهتر بخشش او، همان آزاد كردنش بود.»[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نساء، آيه 86.

[2] مناقب آل ابيطالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 18.

پيشواي پرهيزكاران

در منطقه ي «ابواء» زني بسيار زيبا كه باديه نشين بود خدمت حضرت مجتبي عليه السلام رسيد در حالي كه امام حسن عليه السلام مشغول نماز بود. پس امام عليه السلام نماز را كوتاه نمود، فرمود: «كاري داشتي؟»

جواب داد: «آري.»

پرسيد: «حاجت تو چيست؟»

گفت: «من زني بي شوهرم و به اين مكان وارد شده ام، مايلم از شما كام بگيرم.»

فرمود: «دور شو از من، مي خواهي مرا با خودت در آتش جهنم بسوزاني.»

آن زن پيوسته درصدد دل بردن از آن جناب بود. ناگاه حضرت شروع به گريه كرد و در بين فرمود: «دور شو، واي بر تو» كم كم گريه ي آن جناب شديد شد، زن چون حال خدا ترسي آن امام را مشاهده كرد او نيز شروع به گريه نمود.

در اين هنگام حسين بن علي عليه السلام وارد شد، ديد برادرش و آن زن هر دو به سختي گريه مي كنند. سيلاب اشك امام حسن چنان برادر را تحت تأثير قرار داد كه او نيز شروع به گريه كرد. عده اي از اصحاب حضرت آمدند و هر كدام آن حال را مشاهده مي كردند به گريه مي افتادند، تا اين كه صداي گريه هايشان بلند شد، عاقبت زن

باديه نشين خارج گرديد و اصحاب نيز متفرق شدند.

مدتي از آن پيش آمد گذشت. امام حسين عليه السلام از روي عظمت و جلالت برادر خويش، سبب گريه ي او را نپرسيد. تا آن كه نيمه شبي كه امام حسن عليه السلام خوابيده بود ناگاه بيدار شده و گريه آغاز نمود.

حسين بن علي عليه السلام پرسيد: «چه شده برادر جان؟»

فرمود: «خوابي ديدم از آن جهت گريه مي كنم.»

تفصيل خواب را جويا شد.

فرمود: «تا زنده ام به كسي مگو؛ يوسف صديق را در خواب ديدم، مردم براي تماشاي او جمع شده بودند. من هم جلو رفته او را تماشا مي كردم، همين كه حسن و زيبايي اش را ديدم گريه ام گرفت. يوسف به سوي من توجه نموده، گفت: «برادرم چرا گريه مي كني. پدر و مادرم فدايت باد.» گفتم: «به ياد آوردم جريان تو را با زن عزير مصر كه چه رنج و مشقت كشيدي، به زندان افتادي، پير كهنسال يعقوب در فراق تو چه ديد (با تمام اين گرفتاريها تحت تأثير هواي نفس واقع نشدي) براي آن گريه مي كنم و در شگفتم از نيروي تو كه چه اندازه خودداري كردي.» يوسف گفت: «چرا تعجب نمي كني از خودت راجع به آن زن باديه نشين كه او در ابواء با تو مصادف شد، چه حالي پيدا كردي، ديدي چگونه اشك مي ريختي.»[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 43، ص 34.

پوشيده ماندن از خطرات

پروردگارا! اي آنكه بين دو دريا مانع و فاصله قرار دادي، اي داراي نيرو و توانمندي اي آنكه جايگاهش برتر است، چگونه از تو در هراس باشم در حاليكه تو اميدم مي باشي، و چگونه مورد ستم واقع شوم در حاليكه

تو پناهم هستي.

پس با پوشش خود مرا از دشمنانت پوشيده دار، و صبر و بردباريت را بر من فرو ريز، و با قدرتت مرا بر دشمنانم ياري گردان، و با ياريت كمك فرما، پناه توئي و اعتماد بر توست، پس در كارم گشايش و فرج مقدر كن.

اي آنكه اهل مكه را در مقابل اصحاب فيل ياري كرده، و پرندگان ابابيل را براي آنان فرستادي، تا ايشان را با سنگهاي آتشين سنگ باران كردند، هر كه با من دشمني مي كند را عقوبت كن.

خداوندا! شفاء از هر بيماري، و ياري بر دشمنان، و توفيق بر آنچه خشنودي تو در آنست را از تو مي خواهم.

اي پروردگار هر كه در آسمان و زمين و در ميان آنها و در زير زمين است، از تو شفا طلبيده و از تو بخشش مي خواهم، و بر تو توكل مي كنم، و خداوند آنان را كفايت كرده، و او شنوا و داناست.

دعاؤه في الاحتجاب

اللهم يا من جعل بين البحرين حاجزا و برزخا و حجرا محجورا يا ذالقوة و السلطان، يا علي المكان، كيف اخاف، و انت املي، و كيف اضام و عليك متكلي.

فغطني من اعدائك [1] بسترك، و افرغ علي من صبرك و اظهرني علي اعدائي بامرك و ايدني بنصرك اليك اللجاء و نحوك الملتجاء، فاجعل لي من امري فرجا و مخرجا

يا كافي اهل الحرم من اصحاب الفيل، و المرسل عليهم طيرا ابابيل، ترميهم بحجارة من سجيل، ارم من عاداني بالتنكيل

اللهم اني اسألك الشفاء من كل داء، و النصر علي الاعداء و التوفيق لما تحب و ترضي

يا اله من في السماء و الارض، و ما بينهما و ما تحت

الثري، بك استكفي، و بك استشفي، و بك استعفي، و عليك اتوكل فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

[1] اعدائي (خ ل).

پناه بردن به خدا از بعضي از امور

پروردگارا! از قلبي كه مي شناسد، و زباني كه توصيف مي كند، و اعمالي كه مخالفت كرده مي شود، به تو پناه مي برم.

دعاؤه في الاستعاذه

اللهم اني اعوذ بك من قلب يعرف و لسان يصف و اعمال تخالف.

پس از وفات اميرالمومنين(ع)

اي مردم! تقواي الهي پيشه سازيد، ما اميران و اولياي شما هستيم، و ما خانداني هستيم كه خداوند درباره ما فرموده: خداوند اراده كرده است كه از شما خاندان رجس و پليدي را دور گرداند، و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

خطبته لما مات ابوه

ايها الناس! اتقوا الله، فانا امراؤكم و اولياؤكم، و انا اهل البيت الذين قال الله فينا: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. [1] .

اي مردم! دنيا خانه بلاء و آشوب است، و آنچه در آن است زائل و نابود مي گردد.

تا آن جا كه فرمود:

و من با شما بيعت مي كنم به اين كه با هر كه جنگيديم بجنگيد، و با هر كه صلح كردم صلح كنيد.

مردم گفتند: شنيده و اطاعت مي كنيم، اي اميرالمومنين امرت را بيان نما.

خطبته لما مات ابوه

ايها الناس! ان الدنيا دار بلاء و فتنة و كل ما فيها فالي زوال و اضمحلال

فلما بلغ الي قوله:

و اني ابايعكم علي ان تحاربوا من حاربت و تسالموا من سالمت

فقال الناس: سمعنا و اطعنا فمرنا بأمرك يا اميرالمؤمنين.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت :

[1] الاحزاب: 33.

پس از سرزنش از بيعت با معاويه

واي بر شما نمي دانيد كه من چه عملي را انجام دادم، سوگند به خدا آن چه انجام دادم براي شيعيانم بهتر از چيزهائي است كه خورشيد بر آنها تابيده يا غروب كرده است، آيا نمي دانيد به تنصيص پيامبر كه من امام شما و اطاعتم بر شما واجب است و يكي از دو آقاي جوانان اهل بهشتم؟

گفتند: آري، فرمود:

آيا نمي دانيد هنگامي كه خضر كشتي را سوراخ و ديوار را تعمير كرد و آن جوان را كشت، اين

اعمال موسي را خشمگين ساخت، زيرا دليل اين امور بر او پوشيده بود، اما حكمت و صحت آن نزد خداوند مشخص بود.

آيا نمي دانيد كه هيچيك از ما اهل بيت نيست جز آن كه بيعت طاغوت زمانش بر گردن اوست، جز قائمي كه روح الله عيسي بن مريم پشت سر او نماز مي گزارد، خداوند ولادتش را مخفي و او را پنهان مي نمايد، تا هنگام خروج بيعت كسي بر گردن او نباشد.

او نهمين فرزند برادرم حسين است، پسر برترين زنان است، خداوند عمرش را در غيبتش طولاني مي گرداند، آنگاه به قدرتش او را به صورت جواني كمتر از چهل سال ظاهر مي سازد، آن به خاطر اينست كه بدانند خداوند بر هر كار قادر است.

خطبته لما لامه بعض الناس علي بيعته

و يحكم ما تدرون ما عملت، و الله الذي عملت خير لشيعتي مما طلعت عليه الشمس او غربت، الا تعلمون اني امامكم و مفترض الطاعة عليكم، و احد سيدي شباب اهل الجنة بنص من رسول الله صلي الله عليه و آله علي؟

قالوا: بلي، قال:

اما علمتم ان الخضر لما خرق السفينة و اقام الجدار و قتل الغلام، كان ذلك ساخطا لموسي بن عمران عليه السلام، اذ خفي عليه وجه الحكمة في ذلك، و كان ذلك عندالله تعالي ذكره حكمة و صوابا.

اما علمتم انه ما منا احد الا و يقع في عنقه بيعته لطاغية زمانه، الا القائم الذي يصلي خلفه روح الله عيسي بن مريم عليه السلام، فان الله عزوجل يخفي ولادته و يغيب شخصه، لئلا يكون لاحد في عنقه بيعة اذا خرج.

ذاك التاسع من ولد اخي الحسين، ابن سيدة النساء، يطيل الله عمره

في غيبته، ثم يظهره بقدرته، في صورة شاب دون الاربعين سنة، ذلك ليعلم ان الله علي كل شي ء قدير.

پاره ي تن رسول خدا

علامه مجلسي قدس سره از كتاب هاي معتبر روايت كرده است كه، ام الفضل همسر عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خدمت آن بزرگوار رسيد و عرض كرد: من در عالم خواب ديدم پاره اي از بدن شما در دامن من بود. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

انشاءالله به زودي خداوند فرزندي به فاطمه عليهاالسلام عطا خواهد نمود و تو متكفل تربيت او خواهي شد.

طولي نكشيد كه امام مجتبي عليه السلام به دنيا آمد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايشان را به ام الفضل سپرد تا به همراه «قثم» پسر عباس، امام مجتبي عليه السلام را شير دهد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 1 / 343.

پيامبر و محك دوستي در ايمان

ابوذر غفاري رحمه الله مي گويد:

در حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودم كه ديدم آن حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را مي بوسيد و مي فرمود:

من احب الحسن و الحسين و ذريتهما مخلصأ لم تلفح النار وجهه، و لو كانت ذنوبه بعدد رمل عالج، الا ان يكون ذنبا يخرجه من الايمان.

هر كس حسن و حسين و فرزندان آن ها از روي اخلاص دوست داشته باشد آتش جهنم چهره ي او را نمي سوزاند، اگر چه گناهانش به اندازه ي ريگهاي بيابان باشد، مگر آن كه داراي گناهي باشد، كه موجب خروج او از ايمان گردد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 269 ح 29.

پادشاهان ريزخوار سفره وحي

در كتاب «خرائج» و ديگر كتابها روايت شده است:

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در «رحبه» بود. مردي برخاست و گفت: من از رعيت و اهل شهرهاي تو هستم.

حضرت علي عليه السلام فرمود: تو از رعيت من و از اهالي شهرهاي من نيستي، در واقع پادشاه روم تو را به سوي معاويه فرستاده تا پرسشهايي از او بنمايي، ولي معاويه از پاسخ آنها ناتوان شده و تو را به سوي من فرستاده است. آن مرد عرض كرد: راست فرمودي اي اميرمؤمنان؛ معاويه مرا مخفيانه فرستاده؛ ولي تو از آن آگاه شدي در صورتي كه جز خدا از اين راز آگاه نبود.

اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: از هر كدام از اين دو فرزندم كه مي خواهي مشكلت را بپرس.

آن مرد گفت: از اين آقازاده اي كه داراي موهاي زيبا و زياد است، مي پرسم، منظورش امام حسن عليه السلام بود.

در اين هنگام امام حسن عليه السلام متوجه آن مرد شد

و فرمود:

جئت لتسأل: كم بين الحق و الباطل؟ و كم بين السماء و الأرض؟ و كم بين المشرق و المغرب؟ و ما قوس قزح؟ و ما المؤنث؟ و ما عشرة أشياء بعضها أشد من بعض؟.

تو آمدي تا بپرسي:

1- ميان حق و باطل چقدر فاصله است؟

2- مسافت ميان آسمان و زمين چقدر است؟

3- فاصله بين مشرق و مغرب زمين چقدر است؟

4- قوس قزح چيست؟

5- مؤنث چيست؟

6- آن ده چيزي كه برخي از ديگر سخت تر است، كدام است؟

آن مرد گفت: آري (چنين است).

امام حسن عليه السلام فرمود: آري؛ (1) ميان حق و باطل به اندازه ي چهار انگشت فاصله است، چرا كه هر چيزي را كه با چشمت ببيني حق است و آنچه با گوش خود بشنوي در مواقع زيادي باطل است.

(2) فاصله ميان آسمان و زمين به اندازه ي نفرين شخص ستمديده است و آن مقدار كه چشم مي نگرد.

(3) مسافت ميان مشرق و مغرب زمين، يك روز راه آفتاب است.

(4) قزح، اسم شيطان است، نگو: قوس قزح، چرا كه آن قوس، قوس خدايي است و همان علامت فراواني (نعمتها) و امان از براي ساكنان زمين از غرق شدن است.

(5) خنثي [1] ، كسي است كه معلوم نشود زن است يا مرد؟! بايد در حالات وي دقت كرد و اگر او مرد باشد محتلم مي شود، و اگر زن باشد حائض شده و پستانهايش ظاهر مي گردد، اگر از اين طريق جنسيت او معلوم نشد، موقع ادرار كردن معلوم مي شود كه اگر ادرارش جهش داشته و به ديوار برسد مرد است و اگر همانند شتر به طرف پاهايش

بريزد، زن است.

(6) و آن ده چيزي كه برخي از برخي ديگر سخت ترند چنين است: سخت ترين چيزي كه خداوند آفريده سنگ است، سخت تر از آن آهن كه - به وسيله ي آن سنگ بريده مي شود - و شديدتر از آن، آتش است كه آهن را ذوب مي نمايد، و سخت تر از آتش، آب است كه آن را خاموش مي كند، و شديدتر از آب، ابر است كه آب را حمل مي كند، و شديدتر از ابر، باد است كه ابر را پراكنده و حمل مي كند و شديدتر از باد، فرشته اي است كه آن را رد مي كند، و شديدتر از آن فرشته، ملك الموت است كه آن فرشته را مي ميراند، و شديدتر از ملك الموت، مرگ است كه ملك الموت را نيز مي ميراند و شديدتر از آن فرمان خدا است كه مرگ را دفع مي نمايد [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منظور از خنثي همان مؤنث است كه در اول روايت آمده است.

[2] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 476 به نقل از خرائج: 2 / 57 ح 2.

پايان بخش آتش ظلم

ابي حمزه ثمالي رحمه الله از امام سجاد عليه السلام نقل نمود كه ايشان فرمودند:

روزي امام حسن عليه السلام نشسته بودند، شخصي آمد و به آن حضرت عرض كرد: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم؛ خانه ي شما آتش گرفته است.

آن حضرت فرمود: خانه ي من نسوخته است.

طولي نكشيد شخص ديگري آمد و عرض كرد: اي فرزند پيامبر؛ آتش به خانه ي همسايه ي شما سرايت نموده به گونه اي كه ما شك كرديم كه آتش به خانه ي شما هم رسيده و سوخته شده باشد.

تا آنكه

آن دو نفر رفته و عده اي ديگر از شيعيان به خاطر اين بلا، از دست زياد بن ابيه به آن بزرگوار پناه آورده و استغاثه نمودند.

آن امام مظلوم عليه السلام دست مباركش را بالا برد و اين گونه خدا را خواند:

اللهم خذ لنا و لشيعتنا من زياد بن ابيه، و أرنا فيه نكالا عاجلا انك علي كل شي ء قدير.

خداوندا؛ ما را و شيعيان ما را از دست زياد بن ابيه نجات بده و زود به ما نشان بده سختي و عذاب او را، همانا تو بر هر كاري قادر و توانائي.

امام سجاد عليه السلام فرمودند:

جراحتي در انگشت راست زياد پيدا شد كه به آن جراحت سلعة مي گويند، (و هيچ داروئي ندارد) - آن زخم متورم شد و تا گردن او را فرا گرفت و مرد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 226.

پادشاهان؛ جيره خور اولياء الهي

شيخ حر عاملي قدس سره در كتاب «اثبات الهداة» مي گويد:

مرحوم سيد نعمت الله جزائري در كتاب «مجمع البحرين» كه در فضائل و مناقب امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نوشته است، حديث طويلي را در رابطه ي با معجزات امام حسن عليه السلام نوشته كه من به طور اجمال به آن اشاره مي كنم.

يكي از سلاطين مقتدر چين، وزيري داشت كه بسيار مدبر و دانشمند بود. وزير پسري داشت در كمال حسن جمال و پادشاه به او بسيار عشق و محبت مي ورزيد. خود شاه نيز دختري داشت در نهايت زيبائي كه او را نيز بسيار دوست مي داشت.

آن پسر و دختر همديگر را ديده و عاشق يكديگر شده بودند، شاه بر اين امر مطلع شد و هر دو را

احضار كرد، و امر كرد تا هر دو را كشتند.

پس از قتل آنها به دليل آنكه محبت زيادي كه به آن دو داشت، بسيار پريشان حال شد و راه چاره اي نديد.

همه ي دانشمندان و بزرگان را طلب كرد و جريان قتل و ندامت خود را اظهار كرده و از آنها راه چاره اس خواست و گفت: بايد در زنده شدن آن دو چاره اي بينديشيد.

آنها گفتند: محال است كه مرده، زنده شود.

يكي از آنها گفت: مي گويند در مدينه شخصي به نام حسن بن علي مي باشد كه اگر او بخواهد، مي تواند اين دو را زنده كند.

پادشاه گفت: تا آنجا چقدر راه است؟

گفتند: شش ماه.

پادشاه به يكي از نوكران ماهر و دليرش دستور داد كه: يك ماهه آن شخص را نزد من بياور و الا تو را مي كشم.

آن شخص كه مسلمان بود، ناراحت و غمگين از شهر بيرون رفت. مدتي كه راه رفت، به چشمه اي رسيد. از آن چشمه وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و براي فرج و گشايش خود دعا و تضرع كرد. ناگهان شخص نوراني را ديد كه به او مي فرمايد: برخيز!

آن مرد مي گويد: برخواستم و گفتم: تو كيستي؟

ايشان فرمودند: من حسن به علي بن ابي طالب عليه السلام هستم. گريه مكن؛ برو به شاه بگو من خود مي آيم.

آن شخص بسيار خوشحال شده برگشت و پيغام آمدن امير عالم را به پادشاه داد. پادشاه امر كرد نعش دختر و پسر را آوردند و جريان را به عرض امام حسن عليه السلام رساند و خواهش كرد كه آن حضرت از خداوند بخواهد آن دو را زنده كند.

امام حسن

عليه السلام براي آنها دعا نمود [1] ناگهان دختر و پسر زنده شدند و سپس مجلس عقد مهيا شد، و آن حضرت دختر پادشاه را به پسر وزير عقد نمود و عروسي ملوكانه اي برپا شد و امام مجتبي عليه السلام به مدينه برگشت [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دعاي امام مجتبي عليه السلام اين گونه بود: خداوندا؛ بحق جدم محمد مصطفي و پدرم علي مرتضي و مادرم فاطمه ي زهرا و برادرم سيدالشهداء، اينها را زنده بفرما. عجايب و معجزات شگفت انگيزي از چهارده معصوم عليهم السلام: 193.

[2] اثبات الهداة 2 / 566.

پيوند ناگسستني در دنيا و آخرت

شكافنده دانشها امام باقر عليه السلام فرمود؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

هر كس دوست دارد به ريسمان محكم الهي كه حق تعالي در قرآن فرموده چنگ بزند به گونه اي كه گسستني در آن نيست، بايد علي بن ابي طالب و حسن و حسين عليهم السلام را دوست بدارد؛ همانا خداوند ايشان را در عرش عظمت و جلال خود دوست مي دارد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 1 / 348.

پيش بيني قتل عثمان و معرفي قاتلان او

مي گويند: در قتل عثمان بن عفان غاصب، چون صحابه او را محاصره كردند، چهار روز پيش از اينكه كشته شود امام حسن عليه السلام فرمود: «من مي دانم كه چه كسي عثمان را مي كشد.» و او را به نام و نشان بيان كرد. ولي شنوندگان اين معجزه را از كهانت دانستند.

همچنين امام حسن عليه السلام در روز كشته شدن عثمان فرمود: «كسي كه او را مي كشد همين ساعت بر او داخل مي شود و بدرستي كه او زنده به شب نمي رسد.»

و همانطور كه حضرت فرموده بود شد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام.

پاسخ كودك در كلاس، از علوم مختلف

حضرت صادق آل محمّد صلوات الله عليهم در ضمن بياني مفصّل حكايت فرمايد:

روزي يك نفر عرب باديه نشين به قصد حجّ خانه خدا حركت كرد و در حال احرام چند تخم كبوتر از لانه كبوتران برداشت؛ و آن ها را شكست و خورد، سپس متوجّه شد كه در حال احرام نبايد چنين مي كرد.

و چون به مدينه بازگشت از مردم سؤال نمود خليفه رسول الله صلي الله عليه وآله كيست؟ و منزلش كجاست؟

او را نزد ابوبكر بردند و او پاسخ آن مسئله را ندانست.

و بالاخره در نهايت أعرابي را نزد اميرالمؤمنين علي عليه السلام آوردند و حضرت پس از مذاكراتي اظهار نمود: آنچه سؤال داري از آن كودكي كه در كلاس نزد معلم نشسته است بپرس كه او جواب كافي را به تو خواهد داد.

أعرابي گفت: «إنّا لله و إنّا إليه راجعون»، پيغمبر خدا رحلت كرد و دين بازيچه افراد قرار گرفت و اطرافيان او مرتدّ شده اند.

حضرت امير عليه السلام فرمود:

خير، چنين نيست و افكار بيهوده در خود راه مده؛ و از اين كودك آنچه مي خواهي سؤال كن تا تو را آگاه نمايد.

وقتي أعرابي متوجّه كودك - يعني؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبي عليه السلام - شد ديد قلمي به دست گرفته و مشغول خطّ كشيدن روي كاغذ مي باشد؛ و معلّم او را تشويق و تحسين نموده و به او آفرين مي گويد.

اعرابي خطاب به معلّم كرد و گفت: اي معلّم! اينقدر او را تعريف و تمجيد و تحسين مي كني، كه گويا تو شاگردي و كودك، استاد تو است!؟

اشخاصي كه در آن جلسه حضور داشتند خنده اي كردند و گفتند: اي أعرابي! تو سؤال خود را بيان كن و پراكنده گوئي مكن.

أعرابي گفت: اي حسن، فدايت گردم! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم؛ و پس از آن كه احرام بستم، به لانه كبوتران برخورد كردم؛ و تخم آن ها را برداشته و نيمرو كردم و خوردم و اين خلاف را از روي عمد و فراموشي مسئله انجام دادم.

حضرت مجتبي عليه السلام فرمود: اي أعرابي! كار تو عمدي نبود و در سؤال خود اشتباه كردي.

أعرابي گفت: بلي، درست گفتي و من از روي نسيان و فراموشي چنين كردم، اكنون بايد چه كنم.

خطّ كشي روي كاغذ بود فرمود: به تعداد تخم كبوتران كه مصرف كرده اي، بايد شتر جوان مادّه تهيه كني؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گيري كنند؛ و براي سال آينده هر تعداد بچّه شتري كه به دنيا آمد، آن ها را هديه كعبه الهي قرار دهي و قرباني كني

تا كفّاره آن گناه باشد.

أعرابي گفت: اين كودك دريائي از معارف و علوم الهي است؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت كه تو خليفه رسول الله بايد باشي.

آن گاه حضرت مجتبي سلام الله عليه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم؛ و پدرم اميرالمؤمنين علي عليه السلام خليفه بر حقّ وي خواهد بود.

أعرابي گفت: پس ابوبكر چكاره است؟

فرمود: از مردم سؤال كن كه او چكاره است.

در همين لحظه صداي تكبير مردم بلند شد و حضرت امير عليه السلام فرمود: شكر و سپاس خداوندي را كه در فرزندم علم و حكمتي را قرار داد كه براي حضرت داود و سليمان عليهماالسلام قرار داده بود.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب شيخ طوسي: ج 5، ص 354، ح 144، مدينة المعاجز: ج 3، ص 944، هداية الكبري: ص 38.

پاداش هديه و علم آموزي

امام حسن عسكري عليه السلام حكايت نمايد:

روزي شخصي از دوستان امام حسن مجتبي عليه السلام هديه اي به محضر آن حضرت تقديم كرد.

امام مجتبي عليه السلام هديه را تحويل گرفت؛ و سپس اظهار داشت: من نيز مي خواهم محبّت تو را جبران نمايم، كدامين برايت بهتر است:

آيا هديه اي كه ارزش آن بيست برابر هديه تو است، تقديم دارم؟

يا آن كه علمي را به تو بياموزم تا بر آن شخص ناصبي كه در روستاي شما ساكن است، غالب و پيروز آيي و مؤمنين آن ديار را شادمان گرداني؟

ضمنا انتخاب هر كدام با خودت مي باشد.

و چنانچه بهترين را انتخاب كني هر دو را به تو خواهم داد و اگر بدترين را برگزيني باز هم تو را

در انتخاب هر يك آزاد مي گذارم.

دوست حضرت در پاسخ گفت: ياابن رسول الله! مرا علمي بياموز تا به واسطه آن در قبال آن ناصبي احتجاج كنم و بر او پيروز آيم و مؤمنين از حيرت و شرّ او نجات يابند كه همانا ارزش آن بيشتر از بيست هزار درهم خواهد بود.

امام مجتبي عليه السلام فرمود: ارزش آن چندين برابر بيست هزار درهم است؛ و بلكه ارزشمندتر از تمام دنيا مي باشد.

سپس علمي را به او آموخت؛ و همچنين بيست هزار درهم نيز به عنوان هديه تقديم او نمود.

امام حسن عسكري عليه السلام در ادامه فرمايش خود افزود: آن شخص خداحافظي كرد و رفت؛ و پس از مناظره و احتجاج با آن ناصبي بر او پيروز شد و خبر اين پيروزي - شيعه بر ناصبي - در همه جا منتشر گرديد.

بار ديگر كه محضر امام مجتبي عليه السلام شرفياب شد حضرت به او فرمود: بهترين و بيشترين سود را برده اي: دوستي و خوشنودي خداوند و رسولش و اهل بيت عليهم السلام او را براي خود تأمين كردي و نيز ملائكه و مؤمنين از تو شادمان گرديدند، نوشِ جان و گوارايت باد.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج طبرسي: ج 1 ص 19 به نقل از تفسير امام حسن عسكري عليه السلام ص 347.

پذيرايي از هفتاد ميهمان و سخن آهو

يكي از اصحاب امام حسن مجتبي صلوات الله عليه حكايت مي كند:

روزي آن حضرت از شهر مدينه منوّره عازم شهر شام شد.

من نيز با عدّه اي - كه تعداد آن ها هفتاد نفر بود - به همراه حضرت حركت كرديم.

امام عليه السلام

هنگام حركت، روزه بود و هيچگونه آذوقه و زاد و توشه اي همراه خود برنداشته بوديم.

چون مقداري از مسافت را پيموديم، خورشيد غروب كرد و نماز مغرب و عشاء را به امامت آن حضرت خوانديم؛ و بعد از نماز، حضرت دست به دعا برداشت.

و هنگامي كه دعايش به درگاه خداوند متعال پايان يافت، ناگاه متوجّه شديم كه دري از آسمان گشوده شد و ملائكه الهي به همراه زنبيل هايي كه پر از ميوه و اشياء خوراكي بود، وارد شدند.

و سپس آن غذاهاي داغ و لذيذ؛ و همچنين ميوه ها را جلوي ميهمانان امام حسن مجتبي عليه السلام چيدند؛ و همه ما به همراه آن حضرت از آن غذاها و ميوه ها ميل كرديم.

و چون بسيار خوش طعم و لذيذ بود؛ و از جهتي ما نيز راه زيادي را پيموده بوديم و خسته و گرسنه شده بوديم، طبيعي بود كه زياد خورديم.

ولي بدون آن كه چيزي از غذاها و ميوه ها كم شده باشد، ملائكه ها آن ها را جمع كرده و به آسمان بالا بردند.[1] .

همچنين آورده اند:

يكي از راويان حديث و از اصحاب امام حسن مجتبي عليه السلام حكايت مي كند: روزي به همراه عدّه اي از دوستان در خارج از شهر مدينه، كنار آن حضرت نشسته و مشغول صحبت بوديم.

ناگهان گله آهواني را در بيابان مشاهده كرديم كه دسته جمعي در حال عبور بودند.

حضرت مجتبي سلام الله عليه فريادي بر آن ها كشيد؛ و تمامي آن ها با نداي لبيك، فرياد امام عليه السلام را پاسخ گفتند و ايستادند.

پس از آن حضرت به

آهوها اجازه حركت داد و آن ها به راه خود ادامه دادند و رفتند.

جمعيت اظهار داشتند: ياابن رسول الله! اين ها حيواناتي وحشي بودند؛ و اين كرامتي، زميني بود؛ چنانچه ممكن باشد كرامتي بر ما ارائه فرما كه آسماني باشد.

حضرت نگاهي به آسمان كرد؛ و ناگهان گوشه اي از آسمان شكافته شد و نوري فرود آمد كه روشنائيش تمام خانه هاي شهر مدينه را فرا گرفت و پس از آن به وسيله آن نور زلزله و حركتي عجيب در ساختمان ها ظاهر گشت كه تمامي افراد وحشت زده شدند؛ و به امام عليه السلام گفتند: ياابن رسول الله! ديگر بس است، همين معجزه ما را كفايت كرد و ايمان آورديم؛ اكنون دستور بده تا اوضاع به حالت طبيعي خود باز گردد.

پس امام حسن مجتبي عليه السلام جمعيت را مخاطب قرار داد و فرمود: ما - اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - اوّل همه اشياء و آخر همه امور هستيم.

و ما قبل از آفرينش دنيا؛ و بلكه قبل از تمام موجودات جهان آفريده شده ايم و تا آخر دنيا نيز جاويد خواهيم بود

و ما اگر بخواهيم مي توانيم در امور طبيعت با أمر و نهي تصرّف نمائيم و در آن ها دگرگوني به وجود آوريم.[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 235، ح 854، اثبات الهداة: ج 2، ص 561، ح 25.

[2] مدينة المعاجز: ج 3، ص 234، ح 857، اثبات الهداة: ج 2، ص 562، ح 28.

پيش بيني خطر در تشييع جنازه

محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر صلوات الله و سلامه عليه حكايت

مي نمايد:

آثار شهادت و رحلت در چهره وي نمايان شد، وصاياي امامت را به برادرش ابا عبدالله الحسين عليه السلام تحويل داد و اظهار داشت: برادرم، حسين! تو را به چند نكته مهمّ سفارش و توصيه مي كنم؛ و از تو مي خواهم كه به آن ها اهميت دهي.

و سپس چنين اظهار داشت: هنگامي كه روح از بدنم پرواز كرد و مرا آماده دفن كردي، قبل از هر چيز جنازه ام را نزد قبر مطّهر جدّم رسول الله صلي الله عليه وآله بِبَري، تا با او تجديد عهد نمايم.

و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء عليها السلام نيز بِبَر، پس از آن جنازه ام برگردان به سوي قبرستان بقيع؛ و مرا در آنجا دفن نما.

چون عايشه مصيبت بزرگي بر من وارد مي كند كه بسيار براي مؤمنين سخت و ناگوار خواهد بود، به جهت آن كه عايشه دشمني سرسختي با رسول خدا و با ما اهل بيت عصمت و طهارت دارد، بنابر اين مواظب كينه و حسادت هاي او باشيد.

سپس امام باقر عليه السلام افزود: پس از آن كه امام حسن مجتبي عليه السلام به شهادت رسيد؛ و اصحاب و ياران، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جايگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند.

و آن هنگام كه خواستند پيكر مقدّسش را براي وداع با جدّ بزرگوارش، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامي اسلام صلوات الله عليه حركت دهند، مأمورين عايشه سريع به او خبر دادند كه جنازه را به سمت قبر مطهّر مي برند و مي خواهند او را كنار

پيغمبر اسلام دفن كنند.

عايشه سوار بر قاطري شده و به همراه عدّه اي ديگر بر جنازه و تشييع كنندگان حمله كردند؛ و فرياد كنان گفتند: جنازه نبايد وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهيم هستم.

در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: اي عايشه! تو و پدرت از قديم الايام حرمت رسول خدا را شكستيد؛ و بدانيد كه فرداي قيامت بايد پاسخ گوي كردار و برخوردهاي خود باشيد.

و پس از آن، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقيع حركت دادند و در آن جا دفن كردند.[1] .

و روايات در اين باره مختلف است و در بسياري از احاديث آمده است كه جنازه آن امام مظلوم را هدف تيرهاي خويش قرار دادند و چند تير بر پيكر مقدّس آن امام همام اصابت كرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 300، ح 1، مدينة المعاجز: ج 3، ص 340، ح 84 و ص 372، ح 94، با مختصر تفاوت.

پنج درس ارزنده و آموزنده

1 - روزي معاويه، امام حسن مجتبي عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت: من از تو بهتر و برتر هستم.

حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدي بر مدّعاي خود داري؟

معاويه پاسخ داد: بلي؛ چون اكثريت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالي كه هيچ كسي با تو نيست مگر افرادي اندك و ناچيز.

امام مجتبي عليه السلام اظهار داشت: افرادي هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:

يك دسته فرمان بر و مطيع، و دسته اي ناچار و مضطرّ مي باشند.

پس آن هائي

كه از روي ميل و رغبت پيرو تو مي باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائي كه از روي ناچاري با تو مي باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود.

سپس افزود: اي معاويه! من نمي گويم از تو بهترم، زيرا فضايل پسنديده اي در تو وجود ندارد، همان طوري كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است؛ و مرا از زشتي ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است.[1] .

2 - در روايات متعدّدي وارد شده است:

هرگاه امام حسن عليه السلام مي خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مي گشت و لرزه بر اندامش مي افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟

فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتي برايش پيدا شود.[2] .

3 - روزي حضرت امام مجتبي عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگي نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مي نمود و يك لقمه نيز جلوي سگ مي انداخت.

اصحاب گفتند: يابن رسول الله! سگ حيواني كثيف و نجس است، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم؟

امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيواني گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.[3] .

4 - به نقل از زيد بن ارقم آورده اند:

روزي پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله در مجلسي هفت

عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند.

آن گاه امام حسن مجتبي عليه السلام، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند.

پس بعضي افراد حاضر در مجلس، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولي هيچ كلمه اي و حرفي از آن ها شنيده نشد، هنگامي كه علّت آن را سؤال كردند؟

حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمي گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصي او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد. [4] .

5 - بسياري از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:

روزي امام حسن مجتبي صلوات الله عليه در ميان جمعي از اصحاب، مارهائي را به نزد خود فرا خواند.

و آن ها را يكي پس از ديگري مي گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مي پيچيد؛ و سپس رهايشان مي نمود تا بروند.

همين بين شخصي از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت، گفت: اين كه هنر نيست، من هم مي توانم چنين كاري را انجام دهم؛ و يكي از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشي به او زد و در همان حالت آن شخص عمري به هلاكت رسيد.[5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 44، ص 104، ص 12.

[2] بحارالأنوار: ج 43، ص 339، ح 13.

[3] بحار الأنوار: ج 43، ص 352، ح 29.

[4] اثبات الهداة: ج 2، ص 560، ح 20.

[5] اثبات الهداة: ج 2، ص 563، ح 332، مدينة

المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862.

پاسخ به پرسشهاي حضرت خضر

در عصر خلافت ابوبكر، حضرت امام علي عليه السلام به همراه فرزند بزرگوارش حضرت امام حسن عليه السلام و سلمان فارسي، در مسجد الحرام (كنار كعبه) نشسته بودند.

ناگاه، مردي خوش قامت، كه لباس هاي زيبا پوشيده بود، نزديك آمد و به حضرت امام علي عليه السلام سلام كرده، در محضر آن حضرت نشست و چنين گفت: اي اميرالمؤمنين! من از شما سه مسأله مي پرسم، اگر شما پاسخ آنها را داديد، مي فهمم كه آنها حق شما را غصب كردند و دنيا و آخرت خود را تباه ساخته اند (و تو بر حق هستي) وگرنه، آنها و شما در يك سطح و با هم برابر هستيد.

امام علي عليه السلام فرمود: آنچه مي خواهي بپرس.

مرد ناشناس گفت:

1. به من خبر بده، وقتي كه انسان مي خوابد، روحش به كجا مي رود؟

2. انسان چگونه چيزي را به ياد مي آورد و چيزي را فراموش مي كند؟

3. افراد چگونه به دايي يا عموي خود شباهت پيدا مي كنند؟

در اين هنگام، امام علي عليه السلام به فرزند بزرگوارش، (امام) حسن عليه السلام متوجه شد و فرمود: اي ابامحمد! پاسخ (پرسشهاي) اين مرد را بده!

امام حسن مجتبي عليه السلام به مرد ناشناس رو كرد و پاسخ (پرسشهاي) او را اين چنين بيان كرد:

1. انسان هنگامي كه مي خوابد، روح او (منظور، مرحله اي از روح است، نه روح كامل) به باد مي پيوندد و آن باد به هوا آويخته مي شود، تا هنگامي كه بدن انسان براي بيدار شدن، حركت مي كند.

در اين هنگام، خداوند به روح اجازه مي دهد تا به پيكر صاحبش بازگردد. پس از اين اجازه، آن روح، باد را و باد

هوا را جذب كرده و روح به پيكر صاحبش بازمي گردد و در آن آرام مي گيرد.

و اگر خداوند به روح اجازه ي بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب كرده و تا روز قيامت، روح به پيكر صاحبش بازنمي گردد.

2. در مورد يادآوري و فراموشي، از اين جهت است كه قلب انسان، براساس حق قرار دارد و روي حق، طبقي افكنده شده است.

اگر انسان در اين هنگام صلوات بر محمد و آلش صلي الله عليه و آله فرستاد، آن طبق از روي حق برداشته شده و قلب روشن مي شود و انسان مطلب فراموش شده را به ياد مي آورد.

و اگر صلوات كامل نفرستاد، آن طبق بر روح حق پرده مي افكند و در نتيجه قلب تاريك شده و انسان در ميان فراموشي مي ماند.

3. در مورد شباهت نوزاد به دايي يا عموي خود، از اين جهت است كه هنگامي كه مرد با آرامش خاطر با همسرش آميزش كرد و در اين حال، نطفه ي فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت پيدا مي كند.

و اگر او، با پريشاني و اضطراب با همسرش آميزش نمود و در اين حال نطفه ي فرزند منعقد گرديده، آن فرزند، به دايي يا عمويش شباهت پيدا مي كند.

مرد ناشناس كه در مورد پاسخ سه سؤال، خود را به طور كامل قانع شده يافته بود، برخاست و به طور مكرر، به يكتايي خدا و رسالت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و وصايت حضرت امام علي عليه السلام و ساير امامان معصوم - عليهم السلام - تا حضرت قائم عليه السلام گواهي داد و از آنجا رفت.

حضرت امام

علي عليه السلام، به فرزند بزرگوارش، امام حسن عليه السلام، فرمود: به دنبال اين مرد ناشناس برو و ببين كه او به كجا مي رود.

امام حسن عليه السلام به دنبال مرد ناشناس حركت كرد. او را ديد كه از مسجد بيرون رفت و در همين هنگام از نظرها غايب شد.

امام حسن عليه السلام نزد پدر بزرگوارش حضرت امام علي عليه السلام بازگشت و از غايب شدن مرد ناشناس خبر داد.

امام علي عليه السلام از امام حسن عليه السلام پرسيد: آيا دانستي كه او چه كسي بود؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: خدا، رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام آگاهترند.

حضرت امام علي عليه السلام فرمود: او حضرت خضر عليه السلام بود.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج طبرسي، ج 1؛ صص 396،398؛ اثبات الوصية، صص 157 - 158، طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 250 - 252.

پاسخ كوبنده به عبيدالله بن عمر

عبيدالله، پسر عمر بن خطاب، يكي از سران لشكر معاويه بود.

او، در يكي از روزهاي جنگ صفين براي امام حسن عليه السلام پيام داد: من درخواستي از شما دارم، ساعتي اجازه بده، تا با هم ملاقات كنيم.

امام حسن عليه السلام جواب مثبت داد و آنها در محلي با هم ملاقات كردند.

عبيدالله، در اين ملاقات، با كمال گستاخي و فريبكاري، به امام حسن عليه السلام گفت: پدرت علي عليه السلام به قريش ستم كرد و آنها را دشمن خود نمود. آيا تو روا مي داني كه او را از خلافت خلع كني و خودت به جاي او بنشيني؟

امام حسن عليه السلام فرمود: نه، سوگند به خدا! كه چنين كاري نخواهد شد.

سپس، آن حضرت خطاب به عبيدالله فرمود: اي پسر خطاب! سوگند به خدا!

گويي كه من تو را مي نگرم كه امروز يا فردا، كشته شده اي، شيطان، رفتار و گفتار تو را در نظرت آراسته و تو را فريب داد، ولي تو به زودي به هلاكت مي رسي و كشته خواهي شد.

راوي مي گويد: سوگند به خدا! آن روز هنوز به غروب نرسيده بود كه عبيدالله به دست سپاهيان امام علي عليه السلام كشته شد.

همان روز، امام حسن عليه السلام در ميدان جنگ، شخصي را ديد كه كشته شده و مردي نيزه اش را در چشم او استوار نموده و اسبش را به پاي او بسته است.

امام حسن عليه السلام به حاضران فرمود: ببينيد اين كشته شده و قاتل او كيست؟ آنها ديدند آن كشته شده عبدالله بن عمر است و آن مردي كه او را كشته است، مردي از قبيله ي همدان مي باشد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابيطالب، ج 3، ص 193، سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام ص 259 - 260.

پاسخ به پرسشهاي مرد شامي

پادشاه روم، به وسيله ي نامه، پرسشهايي از معاويه پرسيد. معاويه از پاسخ آن پرسشها، عاجز ماند. به همين دليل، مردي را به عنوان مأمور مخفي، نزد امام علي عليه السلام فرستاد، تا پاسخ آن پرسشها را از آن حضرت دريافت كند و براي پادشاه روم بفرستد.

مأمور مخفي معاويه به كوفه آمد و به محضر امام علي عليه السلام رسيد و چون ناشناس بود، امام علي عليه السلام از او بازجويي كرد.

آن مأمور، به حقيقت حال خود اعتراف نمود.

امام علي عليه السلام فرمود: خداوند، پسر هند جگر خوار (معاويه) را بكشد. تا چه اندازه خود و همراهانش، گمراهند. خداوند، خودش بين من و اين امت داوري كند، كه نسبت به من قطع

رحم كردند، مقام ارجمند مرا كوچك شمردند و اوقات عمر مرا تباه نمودند. حسن و حسين عليه السلام و محمد حنفيه را به اينجا بياوريد.

سپس آنها را حاضر كردند.

امام علي عليه السلام به مرد شامي فرمود: اين دو نفر، حسن و حسين عليه السلام، پسران رسول خدايند و اين (محمد حنفيه) پسر من است. سؤالهاي خود را از هر كدام از اينها كه دوست داري بپرس.

مرد شامي، امام حسن عليه السلام را انتخاب نموده و سپس سؤالهاي خود را به ترتيب زير، از آن حضرت پرسيد:

1. ميان حق و باطل، چقدر فاصله است؟

2. ميان آسمان و زمين، چقد راه است؟

3. ميان مشرق و مغرب، چقدر فاصله است؟

4. اين لكه اي كه در چهره ي ماه ديده مي شود، چيست؟

5. قوس قزح (رنگين كمان) چيست؟

6. كهكشان چيست؟

7. نخستين چيزي كه بر روي زمين روان و آشكار شد، چيست؟

8. نخستين چيزي كه روي زمين جنبيد، چه بود؟

9. آن چشمه اي كه ارواح مؤمنان و كافران در آن مأوا كنند، كدام است؟

10. خنثي كيست؟

11. آن ده چيزي كه هر كدام آنها از ديگري سخت ترند، كدامند؟

آنگاه، امام حسن عليه السلام، بي درنگ شروع به پاسخ دادن به پرسشهاي آن مرد شامي كرده، اينچنين فرمود:

(1) ميان حق و باطل، چهار انگشت فاصله است. (به طوري كه) آنچه را كه با چشم خود ببيني، حق و آنچه را كه با گوشهايت بشنوي، باطل است.

(2) ميان زمين و آسمان، به اندازه ي دعاي ستمديده (كه زود به آسمان مي رسد و مستجاب مي شود) و چشم انداز انسان، فاصله است و هر كسي كه به جز اين را

بگويد، او را تكذيب كن.

(3) ميان مشرق و مغرب، به اندازه ي يك روز مسير خورشيد است، آنگاه كه خورشيد طلوع كند، تا آنگاه كه غروب نمايد.

(4) در مورد لكه هاي ماه، بدان كه نور ماه مانند نور خورشيد است، خداوند، آن نور را (زماني) محو مي كند، چنانكه در قرآن مي فرمايد:

«فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة»[1] .

يعني: «پس نشانه ي شب را محو (پنهان) كرديم و نشانه ي روز را تابان نموديم».

(5) و اما قوس قزح: مگو قزح! زيرا «قزح» شيطان است. ولي آن قوس، قوس خداي متعال (قوس الله) و سبب امان از غرق شدن است. (به نقل از تحف العقول مترجم، ص 258).

(6) كهكشان، همان گشادگي (و وسعت فضاي آسمان، براي ستارگان بسيار) است، كه در طوفان نوح عليه السلام، مركز نزول آب سيل آسا بود، (شايد، با نگاه ظاهريه توده هاي ابر، از جانب آن كهكشان ها برخاست و موجب طوفان نوح گرديد).

(7) نخستين چيزي كه در زمين، روان و آشكار شد، وادي دلس (وادي ظلمت) بود.

(8) نخستين چيزي كه روي زمين جنبيد، درخت خرما بود.

(9) نام آن چشمه اي كه ارواح مؤمنان در آن مأوا مي گيرند، «سلمي» است، و نام آن چشمه اي كه ارواح كافران، در آن پناه مي گيرند، «برهوت» است.

(10) خنثي، آن انساني است كه نمي داند مرد است يا زن، او تا هنگام بلوغ، در انتظار مي ماند، اگر پستان در آورد، زن است و اگر ريش درآورد، مرد است.

اگر اين دو نشانه، در او آشكار نشد، به او گفته مي شود، به طوف ديوار ادرار كند، اگر ادرار او به ديوار برسد، مرد است و اگر

ادرار او چون ادرار كردن شتر، واپس گردد، زن است.

(11) آن ده چيزي كه هر كدام از ديگري سخت تر است، عبارتند از:

1. سنگ سخت است.

2. سخت تر از سنگ، آهن است.

3. سخت تر از آهن، آتش است.

4. سخت تر از آتش، آب است.

5. سخت تر از آب، ابر است.

6. سخت تر از ابر، باد است.

7. سخت تر از باد، فرشته اي است (كه آن باد را به حركت درمي آورد).

8. سخت تر از آن فرشته، فرشته ي مرگ (عزرائيل عليه السلام) است.

9. سخت تر از عزرائيل عليه السلام، مرگ است.

10. و سخت تر از مرگ، فرمان خدا، است.

مرد شامي، از پاسخهاي امام حسن عليه السلام، آنچنان تحت تأثير قرار گرفت كه همان دم گفت: گواهي مي دهم كه تو پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله هستي و علي عليه السلام، وصي محمد صلي الله عليه و آله است.

سپس، مرد شامي، اين پاسخها را براي معاويه نوشت و معاويه هم آنها را براي پادشاه روم فرستاد.

پادشاه روم، پس از دريافت كردن پاسخ پرسشهاي يازده گانه ي خود، گفت: به عقيده ي من، اين پاسخها از خود معاويه نيست، بلكه از مخزن نبوت گرفته شده است[2] [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي اسراء، آيه ي 12.

[2] تحف العقول، صص 257،259.

[3] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 261،262 (با اندكي تصرف و تغيير).

پاسخ يك پرسش پيچيده

روزي، گروهي از شيعيان به خانه ي امام علي عليه السلام براي سؤال از يك مسأله ي پيچيده آمدند. آن روز، امام علي عليه السلام در خانه نبود و فرزند بزرگوارش، امام حسن عليه السلام، در جايگاه پدر بزرگوارش نشسته بود.

آنها، به امام حسن عليه السلام عرض كردند: ما، براي حل مشكلي

به اينجا آمده ايم.

امام حسن عليه السلام فرمود: مشكل شما چيست؟

آنها گفتند: مشكل ما اين است كه:

زني با شوهر خود، همبستر شده، سپس بلافاصله، با دختري هم تماس گرفته (يعني: آن زن، با آن دختر عمل مساحقه را انجام داده است) و نطفه ي شوهرش را به رحم آن دختر انتقال داده و آن دختر هم از اين راه باردار شده است!

حالا، ما مي خواهيم بدانيم كه نظر اسلام، درباره ي چنين زني چيست؟

امام حسن عليه السلام فرمود: آري، مسأله پيچيده اي است و براي حل آن، حضور امام علي عليه السلام لازم است. در عين حال، من پاسخ اين مسأله را مي دهم، اگر پاسخ من صحيح بود، كه از ناحيه خداوند متعال و امام علي عليه السلام است و اگر پاسخ من اشتباه بود، از ناحيه ي خودم مي باشد.

حكم اسلام، در اين مورد، چنين است:

1. مهريه ي آن دختر، به اندازه ي مهريه ي دختران امثال او (به دستور حاكم شرع) از آن زن گرفته و به دختر داده مي شود؛ زيرا، هنگام تولد بچه، او ديگر دختر نخواهد بود.

2. بايد آن زن را مانند زن زناكار كيفر (سنگسار) نمايند؛ زيرا، گناه او (نتيجه اش) با زناي زن شوهر دار يكي است.

3. صبر مي كنند تا بچه متولد شود، سپس آن بچه را به صاحب نطفه (شوهر آن زن گناهكار) مي دهند و بر آن دختر، مجازات حد را جاري مي سازند.

آن گروه، از محضر امام حسن عليه السلام خارج شدند و در مسير راه، با اميرمؤمنان، امام علي عليه السلام، ملاقات نموده و ماجراي ملاقات خود با امام حسن عليه السلام را به عرض آن حضرت رساندند.

سپس، امام علي عليه السلام فرمود:

«لو أنني

المسئول، ما كان عندي فيها أكثر مما قال ابني»[1] .

يعني: «اگر اين سؤال از من مي شد، در نزد من، زيادتر از آن چه كه پسرم گفت، نبود.»

يعني، پاسخ مسأله، همان است كه فرزندم امام حسن عليه السلام به شما داده است[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 43، ص 353.

[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 264 (با اندكي تصرف و تغيير).

پاسخ به پرسشهاي اميرمؤمنان

حافظ ابونعيم، در «حلية الأولياء» مي نويسد:

روزي، اميرالمؤمنين عليه السلام از پسر ارجمند خود، امام حسن مجتبي عليه السلام، چند سؤال پرسيد. امام حسن مجتبي عليه السلام، پاسخ هاي روشن و كافي آن سؤالها را بيان كرد، به طوري كه آن پاسخها، مورد پذيرش و تحسين اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: پسر عزيزم! سداد چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: اي پدر بزرگوار! سداد، دفع منكر است به معروف.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: شرف، چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: نيكي كردن به عشيره و گذشتن از جرم ايشان و عفو نمودن آنان.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: مروت چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: عفت و اصلاح مال.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: جود و سماحت، در چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: بذل مال، در حال دشواري و آساني.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: بخل چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: آنچه را كه در دست او باشد، آن را شرف پندارد و آنچه را كه انفاق كند، تلف بداند.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: مؤاخات و برادري چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: مساوات و كمك مالي، در حل فقر و دارايي.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: جبن و بي دلي چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: جرأت داشتن بر دوست و

ترسيدن از دشمن.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: غنيمت چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: رغبت و علاقه داشتن بر تقوا، و زهد و بي ميلي به دنيا، كه آن خدمت قابل ستايش است.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: حلم چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: خشم فروخوردن و عنان نفس، به دست گرفتن.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: غنا چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: خشنودي نفس است به قسمت الهي، اگر چه اندك باشد و بهترين غنا، غناي نفس است.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: فقر چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: غلبه و استيلاي حرص نفس، بر همه چيز.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: عقل چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: نگاه داشتن دل.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: سنأ - يعني: رفعت و بلندي - به چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: به انجام كارهاي شايسته و ترك امور ناپسند و قبيح.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: سفه چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: متابعت كردن از اهل دنائت و مصاحبت نمودن با گمراهان.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: غفلت چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: ترك مسجد و اطاعت از مفسد.

اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: حرمان چيست؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: ترك حظ و بهره اي كه نصيب كسي شود و آن را بدون استفاده، از دست بدهد.

اين نوع پاسخها، از امام حسن مجتبي عليه السلام، دليل روشني است بر احاطه ي علمي آن حضرت بر جميع علوم؛ زيرا، بدون فكر و نظر و في البداهة، اين نوع جوابها، گفته شده است[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 143 - تحف العقول، ص 227 - طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 38 - 40.

پاسخ به اعتراض مرد يهودي

مام حسن

عليه السلام، در عين آنكه پارسا بود، خوشپوش، آراسته و باوقار بود.

روزي، آن حضرت، باشكوه و نورانيت خاصي، سوار بر قاطري زيبا، از كوچه هاي مدينه، عبور مي كرد و مي خواست به بيرون مدينه برود.

در مسير راه آن حضرت، يك نفر يهودي، كه آن حضرت را ديد، به پيش آمده و به آن حضرت عرض كرد: من از شما سؤالي دارم.

امام حسن عليه السلام فرمود: سؤال خود را بپرس.

مرد يهودي گفت: جد شما، رسول خدا صلي الله عليه و آله، فرموده است: «الدنيا، سجن المؤمن و جنة الكافر».

يعني: دنيا، زندان مؤمن، و بهشت كافر است». ولي من، اكنون كه وضع تو را با وضع خودم مقايسه مي كنم، مي بينم كه تو در آسايش هستي و من در سختي!

امام حسن عليه السلام فرمود: اين تصور غلط است كه مؤمن بايد از همه چيز محروم باشد، (مقايسه تو بيجا است؛ بلكه، تو اينچنين، مقايسه كن كه) هر گاه، مقام ارجمند مؤمن را در بهشت با وضع مؤمن در دنيا، مقايسه كني و همچنين اگر مقام پست كافر را در دوزخ، با وضع كافر در دنيا مقايسه كني،آنگاه خواهي فهميد كه دنياي مؤمن نسبت به آخرتش زندان و دنياي كافر نسبت به آخرتش، بهشت مي باشد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فصول المهمه، ابن صباغ مالكي (به صورت اقتباس) ص 138، طبق نقل سيره ي چهارده معصوم، ص 291.

پاسخ به پرسش پادشاه روم

علامه ي مجلسي قدس سره در جلد دهم از كتاب بحارالأنوار، از كتاب تفسير علي بن ابراهيم، روايت مي كند كه: پادشاه روم، از حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، موضوعات متعددي را پرسيد، كه از جمله ي آن سؤالها است:

1. آن هفت چيزي را

كه خداوند خلق كرد، در حاليكه آنها در رحم مادر نبودند، كدامند؟

حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: (آن هفت چيز عبارتند از:)

1. حضرت آدم عليه السلام.

2. حضرت حوا عليه السلام.

3. قوچ حضرت ابراهيم عليه السلام.

4. ناقه ي حضرت صالح عليه السلام.

5. ابليس.

6. مار.

7. كلاغي را كه خداوند متعال، آن را در قرآن ذكر فرموده است.

آن كلاغ، همان است كه خداوند متعال، در آيه ي مباركه ي سي و يكم از سوره ي شريفه ي مائده، به آن اشاره كرده است، چنانكه مي فرمايد:

«فبعث الله غرابا يبحث في الأرض ليريه كيف يواري سوأة أخيه...»

آنگاه، پادشاه روم راجع به ارزاق خلايق، از حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: ارزاق خلايق، در آسمان چهارم است و به اندازه ي معلومي نازل مي شود و تقسيم مي گردد.

پادشاه، روم از امام حسن عليه السلام، درباره ي ارواح مؤمنان پرسيد كه آنان پس از مردن در كجا خواهند بود؟ امام حسن عليه السلام فرمود: آنها در هر شب جمعه، نزد صخره ي (سنگ) بيت المقدس، اجتماع مي كنند. پادشاه روم پرسيد: ارواح كفار در كجا اجتماع مي كنند؟

امام حسن عليه السلام فرمود: ارواح كفار، در وادي حضر موت، كه پشت شهر يمن است، اجتماع مي نمايند.

همين كه امام مجتبي عليه السلام، اين جوابها را فرمود، پادشاه روم متوجه يزيد بن معاويه لعنهما الله شد، كه در آن مجلس حضور داشت و به او گفت: آيا فهميدي كه اين علم، يك نوع علمي است كه آن را كسي نمي داند، مگر پيغمبر مرسل، يا وزير او، كه خدا او را به مقام وزارت، محترم شمرده باشد، يا عترت حضرت مصطفي صلي الله عليه و آله

و غير از او، آن دشمني است كه خداوند، به قلب او مهر زده (كه نمي تواند چيزي را بفهمد) و او دنياي خويش را بر آخرت خود و هوا و هوس را بر دين خويش، برگزيده است و او ست كه از ظالمين و ستمكاران خواهد بود.

يزيد، از اين سرزنش ها ساكت و خجل شد.

آنگاه، پادشاه روم بعد از آن كه جايزه ي نيكويي را به امام حسن عليه السلام داد، به آن حضرت گفت: دعا كن تا خداوند دين پيامبر تو را نصيب من نمايد؛ زيرا كه حلاوت سلطنت، ميان من و ايمان آوردن، حايل شده است و من، اين مقام را شقاوت و عذاب دردناكي مي بينم.

پس از اين جريان، يزيد به جانب پدرش معاويه برگشت و پادشاه روم، براي معاويه نوشت: آن كسي كه بعد از پيغمبر شما، خداوند به او علم و دانش داد و طبق تورات، انجيل، زبور، فرقان (يعني قرآن) و آنچه كه در آنها نوشته شده است، قضاوت و حكومت كند، حق و خلافت براي او خواهد بود[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ستارگان درخشان، سرگذشت امام حسن مجتبي عليه السلام، ص 59؛ طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 58 - 60.

پدر هشت دختر

عربهاي صحرانشين، وقتي كه به مدينه مي آمدند، مي دانستند كه اگر چنانچه در هيچ جا از آنها نگهداري و پذيرايي نمي شود، در خانه ي امام حسن مجتبي عليه السلام، به روي همه باز است.

امام حسن مجتبي عليه السلام، بخش قابل توجهي از اموال خود را، در راه دستگيري از محتاجان و اطعام غريبان و دلجويي از نيازمندان، به مصرف مي رسانيد.

روزي از روزها، مرد عربي كه بسيار زشت رو و بدسيما بود، به

خانه ي امام حسن عليه السلام وارد شد و چون گرسنه بود، بر سر سفره نشست و شروع به خوردن كرد، تا سير شد و سپس، دست از غذا كشيد. امام حسن عليه السلام، از اين مهمانهاي ناخوانده و ناشناس، هميشه داشت و از اينكه آن حضرت مي ديد كه آنان شكمي از عزا درمي آوردند، خوشحال مي شد.

وقتي كه نگاه مرد عرب، به روي امام مجتبي عليه السلام افتاد، آن حضرت با لبخندي، از او پرسيد: از كجا مي آيي؟ آيا تنها هستي؟

مرد عرب پاسخ داد: من براي انجام كاري، از صحرا، به اين جا آمده ام و در اين شهر، تنها هستم. اما زني دارم كه هشت دختر پشت سرهم، برايم آورده است. تنها فرقي كه من با بچه هايم دارم، اين است كه آنها همه از من پرخورترند و من هم از همه ي آنها خوشگلترم.

حضرت امام مجتبي عليه السلام، با شنيدن اين حرف از آن مرد عرب، تبسم كرد و بر حال او رحمت آورد و پول قابل توجهي را به او بخشيد و فرمود: اين هم، براي زن و هشت دخترت![1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] لطائف، ص 139؛ طبق نقل قصه هاي چهارده معصوم، آذر يزدي، ص 100.

پاسخي به نامه تسليت آميز اصحاب

علامه مجلسي (ره)، در كتاب «جلاء العيون» فرموده است:

شيخ طوسي (ره)، به سند معتبر، از حضرت امام جعفر صادق، روايت كرده است كه:

دختري از دختران حضرت امام حسن عليه السلام، وفات كرد. سپس، گروهي از اصحاب آن حضرت، نامه ي تعزيت (و تسليتي را) براي آن حضرت، نوشتند.

آنگاه، حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، در پاسخ نامه ي اصحاب خود، اين چنين مرقوم فرمود:

أما بعد؛ نامه ي شما كه مرا در مرگ

فلان دختر من، تسلي داده بوديد، كه من در بلاي او صابر هستم.

به درستي كه مصايب زمان، مرا به درد آورده است و نوايب دوران و مفارقت دوستاني كه با آنها الفت داشته ام، مرا آزرده كرده است و برادراني كه من، آنها را دوست خود مي انگاشتم و از ديدنشان شاد مي شدم و ديده هاي آنان نيز، به ما روشن بود.

پس مصايب ايام، به ناگاه ايشان را فروگرفت و مرگ، ايشان را ربود و به لشكرهاي مردگان برد. ايشان با يكديگر مجاور هستند، بدون آنكه در ميانشان، آشنايي باشد، و بدون آنكه يكديگر را ملاقات كنند و بدون آنكه از يكديگر بهره مند گردند، يا به زيارت يكديگر روند، با آنكه خانه هاي آنها، بسيار به يكديگر نزديك است.

خانه هاي بدنهاي آنها، از صاحبانشان خالي گشته و دوستان و يارانشان، از آنها دوري كرده اند. ما خانه اي مثل خانه ي آنها و كاشانه اي مثل قرارگاه ايشان، نديده ايم.

آنها، در خانه هاي وحشت انگيز ساكن گرديده، از خانه هاي مألوف خود دوري گزيده، دوستان، بدون دشمني، از آنان مفارقت كرده و آنها را براي پوسيدن و كهنه شدن، در داخل گودال ها (قبرها) افكنده اند.

اين دختر من كنيز مملوكي بود و به راهي پيموده شده كه پيشينيان به آن راه رفته اند رفت، و آيندگان نيز، به آن راه خواهند رفت. والسلام[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال، محدث قمي، ج 1، ص 268. (با بازنويسي ما).

پاداش زيارت پيامبر و فرزندان او

صدوق با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

امام حسن بن علي عليه السلام از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله پرسيد:پدرم! پاداش كسي كه تو را زيارت

كند، چيست؟ پيامبر خدا

صلي الله عليه و آله فرمود:

فرزندم! هر كس مرا - زنده باشم يا مرده - پدرت، برادرت، يا تو را زيارت كند، بر عهده ي من است كه در قيامت او را ديدار كنم و از گناهانش برهانم. [1] .

ابن قولويه به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

امام حسن عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد:پدربزرگ! پاداش كسي كه تو را زيارت كند، چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

فرزندم! هر كس مرا - در زندگي و پس از مرگم - يا پدرت را زيارت كند، بر عهده ي خدا است كه من در قيامت او را زيارت كنم و از گناهانش برهانم. [2] .

صدوق با سند خود از امام صادق عليه السلام و او از پدران بزرگوار خود نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد:پدربزرگ! پاداش كسي كه به ديدار تو آيد، چيست؟ آن حضرت فرمود:هر كس مرا، پدرت، تو يا برادرت را زيارت كند، بر عهده ي من است كه در قيامت او را ديدار كنم؛ تا از گناهانش برهانم. [3] .

شيخ طوسي با سند خود از معلي بن جعفر نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام عرض كرد:اي رسول خدا! پاداش كسي كه ما را زيارت كند، چيست؟ آن حضرت فرمود:هر كس مرا پدرت را، برادرت را يا تو را - در زندگي يا پس از مرگ - زيارت كند، بر عهده ي من است كه در قيامت او را نجات دهم. [4] .

شيخ طوسي با سند خود از امام

صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

روزي حسن بن علي عليه السلام بر دامان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه سر بلند كرد و پرسيد:پدربزرگ! كسي كه پس از مرگت تو را زيارت كند، چه پاداشي دارد؟ آن حضرت فرمود:

فرزندم! هر كس پس از مرگم به زيارتم بيايد، بهشت بر او واجب است. هر كس پس از مرگ پدرت به زيارت او بيايد، بهشت بر او واجب است. هر كس پس از مرگ برادرت به زيارت او بيايد، بهشت بر او واجب است. هر كس پس از مرگ تو به زيارت تو بيايد، بهشت بر او واجب است. [5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل شرايع 460:2.

[2] كامل الزيارات:91 ح 92.

[3] امالي:114 ح 94.

[4] تهذيب الاحكام 40:6 ح 1.

[5] همان:20 ح 1.

پاسخ امام حسن به پرسش هاي خضر

صدوق با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

اميرمؤمنان عليه السلام، در حالي كه به دست سلمان تكيه كرده و حسن بن علي عليه السلام با او بود؛ آمد و وارد مسجدالحرام شد و نشست. در اين هنگام، مردي خوش اندام با لباسي آراسته، آمد و بر اميرمؤمنان عليه السلام سلام كرد. حضرت علي عليه السلام پاسخ داد، و او نشست و گفت:اي اميرمؤمنان! درباره ي سه چيز از تو پرسش مي كنم، اگر به آن ها پاسخ دادي پي خواهم برد كه اين مردم از امر تو بر چيزي مسلط شده اند كه (شايسته ي آن نيستند) و داوري من بر ايشان اين است كه (با اين كار نادرست خود،) در دنيا و آخرتشان در امان نخواهند بود، و اگر پاسخ ندادي خواهم دانست كه تو و آنان

برابريد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:هر چه مي خواهي بپرس. او گفت:روح انسان هنگام خواب كجا مي رود؟ آدمي چگونه به ياد مي آورد و فراموش مي كند؟ چگونه است كه فرزند انسان به عموها و دايي هاي خود شباهت دارند؟ اميرمؤمنان عليه السلام به حسن بن علي عليه السلام رو كرد و فرمود:ابامحمد! به او پاسخ بده. حسن عليه السلام فرمود:

پاسخ پرسش نخست، اين است كه روح آدمي (هنگام خواب، گويي كه) وابسته به باد و باد وابسته ي به هواست، تا لحظه اي كه صاحبش براي بيداري بجنبد. هنگامي كه خداوند عزوجل اجازه داد روح نزد صاحبش برگردد روح باد را، و باد هوا را به خود مي كشد و بدين سان، روح در بدن صاحبش قرار مي گيرد. اگر خداوند اجازه نداد روح نزد صاحبش برگردد، هوا باد را، و باد روح را مي كشد و روح تا روز قيامت نزد صاحبش برنمي گردد.

پاسخ پرسش دوم اين است كه دل آدمي (گويي كه) در ظرفي است، و بر آن، سرپوشي است، و اگر انسان، صلوات كامل بر محمد (و آل او) بفرستد، آن سرپوش كنار مي رود و دل روشن مي شود و انسان آنچه را [از تعهدات ايماني] فراموش كرده بود، به ياد مي آورد، و اگر بر محمد و آل محمد درود نفرستد يا از صلوات خود (آل را) كم كند، آن سرپوش بر آن ظرف مي افتد و دل تاريك مي شود و انسان آنچه را به ذهن سپرده بود، فراموش مي كند.

پاسخ پرسش سوم اين است كه هر گاه مرد با دلي آرام، رگ هايي آسوده و تني بي اضطراب، با همسر خود همبستر شود و نطفه در رحم جا گيرد، فرزند به پدر و مادر خود شبيه مي شود،

و اگر مرد با دلي بي قرار، رگ هايي نياسوده و تني ناآرام، با همسر خود همبستر شود، نطفه در درون رحم آشفته مي شود و بر رگي از رگ ها قرار مي گيرد. اگر نطفه بر رگي از رگ هاي عموها قرار بگيرد، فرزند شبيه عموهايش مي شود و اگر بر رگي از رگ هاي دايي ها قرار بگيرد، شبيه دايي هايش مي شود.

آن مرد گفت:شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خدا نيست، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد، و شهادت مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله رسول خداست، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد، و - به اميرمؤمنان عليه السلام اشاره كرد و گفت:- شهادت مي دهم كه تو وصي رسول خدا، و پس از او به پا دارنده ي حجت اويي، و پيوسته بر اين شهادت خواهم داد. و - به (امام) حسن عليه السلام اشاره كرد و گفت:- شهادت مي دهم كه تو وصي اميرمؤمنان عليه السلام و به پا دارنده ي حجت اويي، و شهادت مي دهم كه پس از تو، حسين عليه السلام وصي پدر خود و به پا دارنده ي حجت اوست، و شهادت مي دهم كه پس از حسين عليه السلام، علي بن الحسين عليه السلام به پا دارنده ي امر اوست، و شهادت مي دهم كه محمد بن علي به پا دارنده ي امر علي بن الحسين عليه السلام است و شهادت مي دهم كه جعفر بن محمد به پا دارنده ي امر محمد بن علي است، و شهادت مي دهم كه موسي بن جعفر به پا دارنده ي امر جعفر بن محمد است، و شهادت مي دهم كه علي بن موسي به پا دارنده ي امر موسي بن جعفر است، و شهادت مي دهم كه محمد بن علي به پا دارنده ي امر علي بن موسي

است، و شهادت مي دهم كه علي بن محمد به پا دارنده ي امر محمد بن علي است، و شهادت مي دهم كه حسن بن علي به پا دارنده ي امر علي بن محمد است، و شهادت مي دهم بر مردي از فرزندان حسين عليه السلام كه كنيه و نام او را نمي گويند، تا (در آخر زمان) امرش آشكار شود و زمين را از عدل پر كند؛ همان سان كه از ظلم پر است.

سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اي اميرمؤمنان! سپس برخاست و رفت.

اميرمؤمنان عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود:ابامحمد! تعقيبش كن ببين كجا مي رود؟ حسن بن علي عليه السلام به دنبالش رفت و گفت:(آن مرد در ديد من بود) تا گام در بيرون مسجد نهاد. پس ديگر ندانستم كجاي زمين خداي سبحان او را ربود، برگشتم و به اميرمؤمنان عليه السلام گزارش دادم.حضرت علي عليه السلام فرمود:ابامحمد! آيا او را شناختي؟ حسن عليه السلام مي گويد:عرض كردم:خدا، پيامبرش و اميرمؤمنان عليه السلام داناترند. علي عليه السلام فرمود:او خضر عليه السلام بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرايع:96 ح 6.

پاسخ به پادشاه روم

علي بن ابراهيم با سند خود از امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش نقل كرده است:

چون به اميرمؤمنان عليه السلام خبر رسيد كه صد هزار نفر همراه معاويه اند، فرمود:آنان از چه قومي هستند؟ گفتند:از شام. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:نگوييد شام، بگوييد شوم. آنان اهل دياري هستند كه داوود عليه السلام آنان را لعن كرد و خداوند آنان را ميمون و خوك قرار داد.

سپس به معاويه نوشت:مردم را به كشتن مده! بيا با هم نبرد كنيم. اگر من تو را كشتم، داخل آتش خواهي شد و مردم از تو و گمراهيت آسوده مي شوند.

اگر تو مرا كشتي، من در بهشت خواهم بود و شمشير تو - كه نمي توانم آن را غلاف كنم تا مكر و نيرنگ و بدعت تو را بردارم - در غلاف برود. من كسي هستم كه خدا در تورات و انجيل، نام او را به عنوان ياور رسول خدا صلي الله عليه و آله، برده است. من اولين كسي هستم كه - زير آن درختي كه خداي سبحان در فرموده ي خود:«به راستي، خدا هنگامي كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت كردند، از آنان خشنود شد [1] »، نام برده - با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت كردم.

پس از آن كه معاويه نامه علي عليه السلام را نزد ياران خود خواند، گفتند:سوگند به خدا! با تو به انصاف رفتار كرده است. معاويه گفت:به خدا! چنين نيست. سوگند به خدا! پيش از آن كه به من دست يابد، با صد هزار شمشير اهل شام، او را افكنده از پا درمي آورم. سوگند به خدا! من از مردان هماورد او نيستم. من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:«سوگند به خدا! علي! اگر همه ي شرقيان و غربيان به نبردت آيند، همه را خواهي كشت.»

يكي از آنان گفت:معاويه! پس چرا با كسي مي جنگي كه خود [فضيلت او را] مي داني و از رسول خدا صلي الله عليه و آله خبري به ما مي دهي كه بنابرآن، من و تو در نبرد با او جز بر گمراهي نخواهيم بود؟

معاويه گفت:اين، خطابات و پيام خداست. سوگند به خدا! من و يارانم نمي توانيم آن را برگردانيم تا آنچه بايد، رخ دهد.

امام صادق عليه السلام

فرمود:خبر به پادشاه روم رسيد. به او گفتند:دو نفر آمده اند و پادشاه را مي خواهند؟ او پرسيد:از كجا آمده اند؟ گفتند:يك نفر از كوفه و يك نفر از شام. پادشاه به وزيرانش گفت:ميان تاجران عرب برويد، ببينيد آيا كسي را پيدا مي كنيد كه اين دو نفر را به من بشناساند؟! پس دو نفر از تاجران شام و دو نفر از تاجران مكه را آوردند و پادشاه از آنان سؤال كرد و آنان پاسخ دادند. پادشاه به كليدداران خزائنش گفت:تنديس ها را بياوريد.آنان تنديس ها را آوردند و پادشاه در آن ها نگريست و گفت:مرد شامي، گمراه است و مرد كوفي، هدايت شده.

سپس پادشاه در نامه اي به معاويه، از او خواست كه:داناترين فرد خاندانت را به سوي من بفرست. و در نامه اي به اميرمؤمنان عليه السلام نيز از او خواست كه:داناترين فرد خاندانت را به سوي من بفرست؛ تا سخنان آنان را بشنوم و به كتاب آسماني خود، انجيل بنگرم و بگويم:كدام يك شايسته ي اين امر هستيد و بر فرمانروايي خود بيمناك.

معاويه فرزند خود، يزيد را فرستاد و اميرمؤمنان عليه السلام فرزند خود، حسن عليه السلام را. چون يزيد نزد پادشاه آمد، دست او را گرفت و بوسيد، و بر سر او بوسه زد. سپس حسن بن علي عليه السلام آمد و فرمود:سپاس آن خدايي را كه مرا يهودي، نصراني، مجوسي، آفتاب پرست، ماه پرست، بت پرست و گاو پرست نيافريد. و مرا توحيدگراي مسلمان آفريد و از مشركان قرار نداد. خجسته است خداوند؛ آن پروردگار عرش عظيم. ستايش، مخصوص خدا پروردگار جهانيان است.

حسن عليه السلام نشست و نگاهش را پايين انداخت. پادشاه روم به آن دو نفر (حسن عليه السلام و يزيد) نگاه

كرد و دستور داد آنان را بيرون ببرند و ميان آنان جدايي افكنند. سپس يزيد را احضار كرد، و از خزانه ي خود، 313 صندوق بيرون آورد كه تنديس هاي پيامبران، كه هر يك را با زيور ويژه ي خود آراسته بودند، در آن ها بود. پادشاه تنديسي را گرفت و به يزيد نشان داد؛ يزيد آن را نشناخت. پادشاه يك يك تنديس ها را به او نشان داد، و او آن ها را نشناخت، و درباره ي آن ها پاسخي نداشت. سپس پادشاه از او پرسيد از روزي هاي آفريده ها و اين كه ارواح مؤمنان پس از مرگ كجا جمع شوند؟ و ارواح كافران كجا هستند؟ و او چيزي نمي دانست.

پس حسن بن علي عليه السلام را خواست و گفت:من از يزيد بن معاويه شروع كردم تا او پي برد كه تو آنچه را او نمي داند، مي داني، و نيز پدر تو از آنچه پدر او نمي داند، آگاه است. براي من از اوصاف پدر تو و پدر او گفته اند. من به انجيل نگريستم و ديدم محمد صلي الله عليه و آله رسول خداست و علي عليه السلام وزير اوست و در اوصياي پيامبران نگاه كردم و ديدم پدر تو وصي محمد صلي الله عليه و آله است.

حسن عليه السلام فرمود:هر پرسشي از انجيل، تورات و قرآن، به ذهنت رسيد از من بپرس؛ تا به خواست خدا، پاسخ دهم. پادشاه، تنديس ها را خواست. پادشاه، اولين تنديسي كه به حسن عليه السلام نشان داد، در اوصاف ماه بود. حسن عليه السلام فرمود:اين، شمايل آدم، پدر بشر است.

پادشاه تنديس ديگري را به او نشان داد كه در اوصاف آفتاب بود، حسن عليه السلام فرمود:اين، شمايل حواء، مادر بشر است. او تنديس

ديگري را كه چهره ي زيبايي داشت، به حسن عليه السلام نشان داد، و حسن عليه السلام فرمود:اين، شمايل شيث، فرزند آدم است كه اولين پيامبر مبعوث است و عمرش در دنيا به 1040 سال رسيد. حسن عليه السلام درباره ي تنديس چهارم فرمود:اين، شمايل نوح، صاحب كشتي است كه عمرش 1400 سال، و اقامتش در ميان قومش 950 سال است. درباره ي تنديس پنجم فرمود:اين، شمايل ابراهيم است كه سينه ستبر و پيشاني بلند بود. درباره ي تنديس ششم فرمود:اين، شمايل اسرائيل است كه همان يعقوب است. درباره ي تنديس هفتم فرمود:اين، شمايل اسماعيل است. درباره ي تنديس هشتم فرمود:اين، شمايل يوسف فرزند يعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهيم است. درباره ي تنديس نهم فرمود:اين، شمايل موسي بن عمران است كه 240 سال عمر كرد و ميان او و ابراهيم 500 سال فاصله بود. درباره ي تنديس دهم فرمود:اين، شمايل داود، صاحب جنگ است. درباره ي تنديس يازدهم فرمود:اين، شمايل شعيب است. سپس تنديس هاي زكريا، يحيي و عيسي بن مريم را نشان داد و گفت:عيسي بن مريم روح خدا و كلمه ي اوست، و 313 سال در دنيا زندگي كرد. آن گاه خدا او را به آسمان بالا برد، و [سرانجام] در دمشق، به زمين مي آيد، و اوست كه دجال را مي كشد.

پادشاه يك يك تنديس ها را به او نشان داد و او از يك يك پيامبران نام برد. سپس تنديس هاي اوصيا، و وزراي پيامبران را به او نشان داد، و او از تك تك آنان خبر داد.

آنگاه تنديس هايي در شمايل پادشاهان به او نشان داد و او فرمود:اوصاف اين ها را در تورات، انجيل، زبور و قرآن نمي يابم. گويا اين ها از پادشاهان است.

پادشاه گفت:اي خاندان محمد! من شهادت

مي دهم كه علوم اولين و آخرين، و علوم تورات، انجيل، زبور، صحف ابراهيم و الواح موسي، به شما عطا شده است.

سرانجام تنديسي را به او نشان داد كه مي درخشيد. چون حسن عليه السلام به آن نگريست، به سختي گريست. پادشاه گفت:چرا گريستي؟ حسن عليه السلام فرمود:اين، شمايل جدم، محمد صلي الله عليه و آله است كه محاسن پرپشت، سينه ي ستبر، گردن افراشته، پيشاني باز، بيني خميده و دندان از هم دور، زيباروي، تابدارموي، خوش بو، نيك سخن و زبان آور بود. او هميشه امر به معروف و نهي از منكر مي كرد. او 63 سال عمر كرد و چيزي از پس خود به جا نگذاشت جز انگشتري كه بر آن نوشته بود:«لا اله الا الله، محمد رسول الله»، وآن را به دست راست مي كرد، و شمشير ذوالفقار، عصا، ردا، و جامه اي پشمي كه پيوسته مي پوشيد و آن را نه پاره كرد، و نه دوخت؛ تا به خدا پيوست.

پادشاه گفت:ما در انجيل مي خوانيم كه محمد صلي الله عليه و آله چيزي دارد كه بر دو نوه ي دختري خود انفاق مي كند. آيا چنين بود؟ حسن عليه السلام فرمود:آري. او گفت:آيا براي شما ماند؟ حسن عليه السلام فرمود:نه. پادشاه گفت:اين، اولين فتنه ي اين امت بر خود، و بر حاكميت پيامبر خويش، و گزينش ديگري بر آل پيامبرشان است. [و] از شما (آل پيامبر) است كه به حق، قيام كند، و به نيكي ها فرمان دهد، و از زشتي ها بازدارد.

سپس پادشاه از 7 چيز كه خدا آفريده و در رحم نجنبيدند، پرسيد. حسن عليه السلام فرمود:آدم، حوا، قوچ ابراهيم، ناقه ي صالح، ابليس لعن شده، مار و كلاغي كه خدا در قرآن از او نام برده

است.

پادشاه از روزي هاي آفريده ها پرسيد. حسن عليه السلام فرمود:روزي هاي آفريده ها در آسمان چهارم است كه به اندازه، فرود مي آيد و به اندازه، پخش مي شود. پادشاه پرسيد:ارواح مؤمنان كجا جمع مي شوند؟ حسن عليه السلام فرمود:هر شب جمعه، كنار صخره ي بيت المقدس گرد مي آيند و آن، پايين ترين [مرتبه ي وجودي] عرش خداست كه از آن، زمين گسترش مي يابد و به سوي آن درهم مي پيچد. محشر و استيلاي پروردگار بر آسمان و فرشتگان نيز از آن است.

پادشاه پرسيد:ارواح كافران كجا گرد مي آيند؟ حسن عليه السلام فرمود:در وادي حضرموت، پشت شهر يمن. سپس خدا آتشي از شرق و آتشي از غرب برمي انگيزد، و از پي آتش ها، دو باد شديد مي آورد. مردم نزد صخره ي بيت المقدس گرد مي آيند. بهشتيان از جانب راست صخره اجتماع مي كنند و آن روز موعود نزديك مي شود، و جهنم - كه در آن فلق و سجين است - از جانب چپ صخره، در مرز زمين هاي هفتم رخ دهد و آفريده ها از صخره پراكنده شوند. پس هر كس كه بهشت بر او واجب باشد، داخل آن شود و هر كس كه آتش بر او واجب باشد، داخل آن شود. اين است فرموده ي خدا:«گروهي در بهشت و گروهي در آتشند.» [2] .

پس از آن كه حسن عليه السلام به پرسش ها پاسخ داد، پادشاه رو به يزيد بن معاويه كرد و گفت:آيا اينك دريافتي كه اين علوم را كسي نمي داند جز پيامبر مرسل، يا وصي او - كه خدا افتخار ياوري پيامبرش را به او بخشيده است - و يا خاندان پيامبر برگزيده؟ و ديگري كه دشمني مي كند، خدا بر دلش مهر زده، و دنيا را بر آخرت يا هوا را

بر دين، گزيده و از ستمكاران است.

يزيد خاموش ماند و چيزي نگفت. پادشاه به حسن عليه السلام جايزه اي نيكو داد و او را احترام كرد، و گفت:از پروردگارت بخواه تا دين پيامبرت را بر من روزي كند؛ زيرا اينك شيريني پادشاهي - كه بدبختي مرگبار و عذابي دردناك است - ميان من و آن، فاصله انداخته است.

يزيد نزد معاويه برگشت و پادشاه به معاويه نوشت:[عاقلان] چنين گويند:كسي را كه خدا - پس از پيامبر شما - به او علم داده است، و به تورات و آنچه در آن است، و انجيل و آنچه در آن است، و زبور و آنچه در آن است، و قرآن و آنچه در آن است، [آگاه است و] داوري مي كند، حق [با او] و خلافت از آن اوست.

نيز به علي عليه السلام نوشت:حق [با تو] و خلافت از آن توست. خاندان نبوت در تو و فرزندان توست. با هر كس كه با تو ستيزد، بجنگ؛ تا خدا با دست تو او را عذاب دهد و [سرانجام،] در آتش جهنم، جاودان سازد. ما در انجيل خود مي يابيم كه هر كس با تو بجنگد، لعن خدا فرشتگان و همه ي مردم و نيز اهل آسمان ها و زمين، بر اوست. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فتح:18؛ (لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة).

[2] شوري:7؛ (فريق في الجنة و فريق في السعير).

[3] تفسير قمي 268:2.

پاسخ به مرد شامي

حراني مي گويد:

معاويه مرد ناشناسي را فرستاد تا سؤالاتي را از اميرمؤمنان عليه السلام بپرسد كه پادشاه روم از او پرسيده بود. مرد ناشناس به كوفه آمد و با اميرمؤمنان عليه السلام سخن گفت. اميرمؤمنان عليه السلام كه

پي برد او بيگانه است از او بازجويي كرد و او بي درنگ اعتراف كرد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:خدا فرزند [هند] جگرخوار را بكشد! چه اندازه او و همراهانش گمراهند. خدا او را بكشد! كنيزي را آزاد كرد و چه خوب بود با او ازدواج مي كرد. خدا ميان من و اين امت داوري كند كه خويشي مرا با پيامبر صلي الله عليه و آله رعايت نكردند، مقام بلند مرا ناچيز شمردند و روزگار مرا تباه ساختند. حسن، حسين و محمد را فراخوانيد. آنان آمدند. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:اي برادر شامي! اين دو، فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و اين، فرزند من است. از هر كدام مي خواهي، بپرس تا پاسخ بشنوي. شامي گفت:از اين - يعني حسن عليه السلام - مي پرسم.

سپس گفت:ميان حق و باطل چقدر فاصله است؟ ميان آسمان و زمين چه اندازه فاصله است؟ و ميان مشرق و مغرب چه مقدار فاصله است؟ اين لكه ي سياهي كه در ماه است، چيست؟ اين قوس قزح (رنگين كمان) چيست؟ اين قطعه ي سپيد كشيده در آسمان چيست؟ اولين چيزي كه بر روي زمين جوشيد، چيست؟ اولين چيزي كه بر روي زمين به جنبش آمد، چيست؟ چشمه اي كه ارواح مؤمنان و مشركان به آن پناه مي برند، كدام است؟ مؤنث (خنثي) چيست؟ ده چيزي كه هر يك سخت تر از ديگري است، كدامند؟

امام حسن عليه السلام فرمود:اي برادر شامي! ميان حق و باطل، چهار انگشت فاصله است؛ آنچه را با دو چشم خود مي بيني حق است. و چه بسا، با دو گوش خود، فراوان حرف باطل بشنوي. ميان آسمان و زمين، دادخواهي ستمديده، و تا دورادور ناپيداي نگاه چشم است.

هر كس جز اين گويد، خطاست. ميان مشرق و مغرب، يك روز پياپي [حركت] آفتاب است، به آن مي نگري چون طلوع كند، و به آن مي نگري چون غروب كند. هر كس جز اين گويد، خطاست. اين قطعه ي سپيد كشيده در آسمان، شكاف هاي ژرف آسمان و جاي فرود آب ريزان بر نوح است. قوس قزح، نگو قزح؛ زيرا قزح، شيطان است، آن، قوس خداست [كه] امان از غرق است. لكه ي سياه در ماه براي آن است كه روشنايي ماه همچون روشنايي آفتاب بود كه خدا آن را محو [و تاريك] كرد و در كتاب خود فرمود:«و نشانه ي شب را تيره گون، و نشانه ي روز را روشني بخش گردانيديم.» [1] .

اولين چيزي كه بر روي زمين جوشيد، وادي دلس (ظلمت) است. اولين چيزي كه بر روي زمين به جنبش آمد، درخت خرماست. چشمه اي را كه ارواح مؤمنان به آن پناه مي برند، «سلمي» گويند. چشمه اي را كه ارواح كافران به آن پناه مي برند، «برهوت» نامند. مؤنث (خنثي) آدمي است كه معلوم نيست زن است يا مرد؛ تا زماني كه بلوغ او فرابرسد پس از بلوغ اگر زن باشد، پستان هايش آشكار مي شود و اگر مرد باشد، ريش درمي آورد. اگر اين علامت ها پديدار نشد، بر ديوار بول كند؛ اگر به ديوار رسد، مرد است، و اگر - همچون شتر - واپس زند، زن است.

و اما ده چيزي كه هر يك از ديگري سخت تر است:سخت ترين چيز كه خدا آفريد، سنگ است. سخت تر از سنگ، آهن است. سخت تر از آهن، آتش است. سخت تر از آتش، آب است. سخت تر از آب، ابر است. سخت تر از ابر، باد است. سخت تر از باد، فرشته است.سخت تر

از فرشته، فرشته ي مرگ است. سخت تر از فرشته ي مرگ، خود مرگ است. سخت تر از مرگ، امر خداست.

مرد شامي گفت:شهادت مي دهم كه تو فرزند رسول خدايي و علي عليه السلام، وصي محمد صلي الله عليه و آله است. سپس اين پاسخ ها را نوشت و براي معاويه برد. معاويه آن را براي ابن اصفر (پادشاه روم) فرستاد. چون پاسخ ها به پادشاه روم رسيد، گفت:گواهي مي دهم كه اين، از معاويه نيست. اين، جز از معدن نبوت نخواهد بود. [2] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

پادشاه روم به معاويه نامه نوشت و در آن، از 3 چيز سؤال كرد:از جايي كه به مثابه ي وسط آسمان است، از اولين قطره ي خوني كه بر زمين ريخت و از جايي كه آفتاب، يك بار بر آن تابيد؟ معاويه كه پاسخ آن ها را ندانست، از حسن بن علي عليه السلام كمك خواست. او فرمود:بام كعبه، خون حوا و كف دريا آن زمان كه موسي عليه السلام به آن زد [و شكافت].

روايت شده كه:امام حسن عليه السلام در پاسخ پادشاه روم فرمود:جايي كه قبله ندارد، كعبه است و كسي كه هيچ خويشي ندارد، پروردگار است.

مرد شامي از حسن بن علي عليه السلام پرسيد:ميان حق و باطل چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود:چهار انگشت؛ آنچه با چشم خود ديدي، حق است، و چه بسا با گوش خود، فراوان حرف باطل بشنوي. مرد شامي پرسيد:ميان ايمان و يقين چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود:چهار انگشت؛ ايمان، آن است كه مي شنويم و يقين، آن است كه مي بينيم. او پرسيد:ميان آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ آن حضرت فرمود:دادخواهي ستمديده، و تا دورادور ناپيداي نگاه چشم. او پرسيد:ميان مشرق و مغرب چقدر فاصله

است؟ آن حضرت فرمود:حركت [پيوسته ي] يك روز آفتاب.[3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسراء:12؛ (فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة).

[2] تحف العقول:228.

[3] المناقب 12:4.

پرهيز از خونريزي

ابن كثير با سند خود از زيد بن اسلم نقل كرده است:

در مدينه، شخصي نزد امام حسن عليه السلام - كه نامه اي در دست داشت - رفت و گفت:اين چيست؟ امام حسن عليه السلام فرمود:نامه اي از معاويه است كه در آن، مرا بيم مي دهد و تهديد مي كند. گفت:مي تواني از او حق خود را بگيري؟ آن حضرت فرمود:آري، ولي بيم دارم كه در قيامت، هفتاد يا هشتاد هزار نفر - يا كمتر يا بيش تر - بيايند؛ در حالي كه رگ هاي بدنشان، خون تراوش مي كند، و همه از خدا كمك مي جويند كه چرا خونشان ريخته شد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] البداية و النهاية 46:8.

پاداش قرائت قرآن

قطب الدين راوندي مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:هر كس قرآن بخواند، يك دعاي مستجاب دارد، يا زود و يا دير. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دعوات:24، ح 31.

پيروي اهل بيت

مسعودي مي گويد:از سخنان امام حسن عليه السلام، در برخي مقامات اين است كه فرمود:ما حزب رستگار خداييم، و نزديك ترين عترت رسول اوييم، و خاندان پاك و خوش خوي پيامبريم، و يكي از آن دو گرانبها - كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به جا نهاد - هستيم، و دومين آن، كتاب خداست كه در آن بيان هر چيزي است. از پيش روي آن و از پشت سرش، باطل به سويش نمي آيد، در هر چيزي تكيه گاه است. تأويل آن، ما را به خطا نمي برد، بلكه به حقائق آن يقين داريم. پس از ما پيروي كنيد كه پيروي ما واجب است؛ زيرا به پيروي خدا و پيامبر و اولياي امر پيوسته است. «پس اگر در چيزي اختلاف داشتيد آن را به خدا و پيامبر او عرضه بداريد» [1] ، «و اگر آن را به پيامبر و اولياي امر خود ارجاع كنند، قطعا از ميان آنان كساني اند كه [مي توانند درست و نادرست] آن را دريابند» [2] ، و مباد شما را كه به فرياد بلند شيطان گوش فرادهيد كه او براي شما دشمني آشكار است، و از آن اولياي او خواهيد شد كه به ايشان گفت:«امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نخواهد شد، و من پناه شما هستم، پس هنگامي كه دو گروه، يك ديگر را ديدند [شيطان] به عقب برگشت و گفت:من از شما بيزارم، من چيزي را مي بينم كه شما نمي بينيد» [3] ،

و در آن صورت، براي نيزه ها، پوشش [و پناه]، و براي شمشيرها گوسفند فربه، و براي گرزها [جاي اشتباه و] گناه، و براي تيرها آماج شويد. سپس كسي را كه ايماني از پيش نداشته يا در آن، چيزي به دست نياورده است، سود نخواهد بخشيد. [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[4] مروج الذهب 9:3.

پوشيدن بهترين لباس هنگام نماز

عياشي از ابي خيثمه نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام چون به نماز مي ايستاد، بهترين لباس خود را مي پوشيد. پرسيدند:اي فرزند رسول خدا! چرا چنين مي كني؟ فرمود:خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد، و من خود را براي پروردگارم زيبا مي سازم كه مي فرمايد:«[اي فرزند آدم!] زينت خود را در هر مسجد [و نمازي] برگيريد.» [1] از اين رو، دوست دارم كه زيباترين لباسم را بپوشم. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعراف:31؛ (خذوا زينتكم عند كل مسجد).

[2] تفسير العياشي 14:2، ح 29.

پاداش تعقيب نماز صبح

جناب طوسي رحمه الله با سند خود از امام صادق عليه السلام، از امام باقر عليه السلام، از امام حسن عليه السلام نقل كرده است:

هر كس نماز بخواند، و در مصلاي خود تا طلوع آفتاب بنشيند، براي او حجاب از آتش خواهد بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الاحكام 321:2، ح 1310.

پاداش رفتن به مسجد

حراني مي گويد:و [امام حسن عليه السلام] فرمود:هر كس در رفت و آمد به مسجد، مداومت داشته باشد، [لااقل] به يكي از هشت بهره دست يابد:نشانه اي استوار [از خدا]، و برادري كه از او بهره برد، و دانشي نو، و رحمتي كه در انتظارش باشد؛ و سخني كه او را به هدايت [و حق] راهنمايي كند، و يا او را از هلاكت [و گمراهي] بازدارد، و ترك گناهان از روي شرم و يا از روي ترس. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول:235.

پيروي از امام عادل

ديلمي نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:[در اين دنيا،] افرادي هستند كه بهشت و نعمت هاي آن، و دوزخ و آتش سوزان آن را مي بينند. بي خبران، آنان را بيمار پندارند در حالي كه بيمار نيستند، يا ديوانه انگارند در حالي كه آنان را رخداد بزرگ دلشان، كه [معرفت و] خوف و هيبت خدا باشد، آن گونه كرده است. باور ايشان اين است كه هيچ نيازي [ماندگار] در دنيا نداريم، و براي دنيا آفريده نشده ايم، و به تلاش براي آن مأمور نيستيم. اموال خود را [در راه خدا] انفاق كرده اند، و خون [و جان] خويش را [به خدا] بخشيده اند، و بدين وسيله خشنودي آفريدگار را خريده اند. دانستند كه خدا مال و جان آنان را در برابر بهشت خريدار است، پس با او معامله كردند و از تجارت خود سود بردند و خوشبختي بزرگ به دست آوردند و رستگار و كامياب شدند.

پس [اي مردم!] - خدا شما را رحمت كند - از اينان پيروي كنيد كه خداي متعال، پيامبر صلي الله عليه و آله، و پدران او، ابراهيم و اسماعيل و فرزندانشان را ستود

و فرمود:«فبهداهم اقتده»؛ «پس از هدايت آنان پيروي كن»، و بدانيد اي بندگان خدا، كه شما به اقتدا و پيروي ايشان مكلفيد. پس كوشش و تلاش كنيد و از اين كه ياور ستمگران شويد، برحذر باشيد؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:هر كس كه با ظالمي همراه شود تا در ظلم، ياري اش كند، از دايره ي اسلام بيرون است؛ و پادرمياني هر كس، نزد حدي از حدود الهي باشد [تا نگذارد اجرا شود]، با خدا و پيامبرش در ستيز است؛ و هر كس ستمگري را ياري كند تا حق مسلماني را باطل گرداند، از پيمان اسلام و خدا و پيامبرش رها گشته است؛ و هر كس براي بقاي ستمگري دعا كند، نافرماني خدا را دوست دارد؛ و هر كس در پيشگاه او به مؤمني ستم يا از او غيبت شود و او بتواند ياري اش كند ولي نكند، به خشم خدا و پيامبرش گرفتار است؛ و هر كس ياري اش كند سزاوار بهشت است. و خداوند متعال به داود عليه السلام وحي فرمود:

«به فلاني جبار بگو:من تو را نفرستادم كه دنيا روي دنيا جمع كني [و ثروت بيندوزي]، بلكه تا از جانب من شكوه ي مظلوم را پاسخ دهي و به فريادش برسي؛ زيرا من به خودم سوگند خورده ام كه مظلوم را ياري كنم، و از كسي كه در پيشگاه او ستم شد و او ياري اش نكرد، انتقام بگيرم». [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب:76.

پاداش عيادت بيمار

طوسي رحمه الله با سند خود از حكم بن عبدالله نقل كرده است:

ابوموسي از امام حسن بن علي عليه السلام عيادت كرد. آن حضرت فرمود:آيا براي عيادت آمده اي

يا زيارت؟ عرض كرد:براي عيادت. آن حضرت فرمود:در شب، كسي به عيادت بيماري نمي رود مگر آن كه هفتاد هزار فرشته با او همراه مي شوند و تا صبح برايش استغفار مي كنند، و نيز براي او خريف [1] بهشتي خواهد بود. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خريف:بخش پهناوري از بهشت كه سواركار چهل سال در آن راه مي رود.

[2] امالي:403، ح 901.

پرهيز از راه هاي دروغين حفظ آبرو

درست است كه بايد آبروي خود را با بخشش اموال حفظ كرد اما نبايد از انسان هاي فاسد در حفظ آبرو كمك خواست.

قال عليه السلام:

اذا سمعت أحدا يتناول أعراض الناس، فاجتهد أن لا يعرفك، فان أشقي الأعراض به معارفه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هرگاه سخنان كسي را شنيدي كه آبروي مردم را مي ريزد، تلاش كن تا چنين فاسدي تو را نستايد زيرا زشت ترين آبرو، آن است كه توسط اين گونه از انسان هاي فاسد، براي انسان به دست آيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 71، ص 98، ح 34.

2- مستدرك الوسايل، ج 8، ص 350 ح 3 / 9633 (الدرة الباهرة).

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 718، ح 25 (به نقل از أعلام الدين، ص 297) و ص 721، ح 48.

4- نزهة الناظر، ص 76، ح 27.

پاداش دوستداران امامان معصوم

دوستي با دوستان خدا ارزشمند است، به انسان آرمان و هدف مي بخشد و سمت و سوي حركت انسان را مشخص مي كند كه امام مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

من أحبنا بقلبه و نصرنا بيده و لسانه فهو معنا في الغرفة التي نحن فيها، و من أحبنا بقلبه و نصرنا بلسانه فهو دون ذلك بدرجة، و من أحبنا بقلبه و كف بيده و لسانه فهو في الجنة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (كسي كه ما «امامان معصوم» را با قلب خود دوست بدارد و با دست و زبان خود ما را ياري كند چنين فردي در بهشت در جايگاه اختصاصي ما با ما خواهد بود.

و كسي كه با قلب خود ما را دوست بدارد و تنها با زبان خويش ما را

ياري كند او نيز در بهشت جاويدان خواهد بود اما از گروه اول امتياز كمتري دارد. و كسي كه تنها با قلب خود ما را دوست بدارد و ياري دست و زبان خود را از ما دريغ كند او نيز در بهشت خواهد بود)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أمالي مفيد، ص 33، مجلس چهارم، ح 8.

پيدايش اذان

پيروان هر يك از أديان آسماني، براي اجتماع مردم و اعلام گردهمايي هاي ضروري آرم و نشان و شيوه هاي خاص خودشان را داشتند، مسيحيان با به صدا در آوردن ناقوس كليساها، مردم را به مراسم مذهبي فرا مي خواندند. وقتي امت اسلامي در مدينه شكل گرفت، همه منتظر بودند كه رسول گرامي اسلام چگونه پيروان خود را فرا مي خواند؟ كه اذان سامان يافت و مؤذن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اوقات نماز و در تحولات سياسي، اجتماعي مهم با صداي اذان مسلمين را به مسجد فرا مي خواند، اين نكته را همه مي دانند اما همه مي پرسند كه اذان چگونه شكل گرفت؟ و با طرح و پيشنهاد چه كسي سامان يافت؟.

برخي با ادعاي دروغين اين ابتكار را به گروه خود نسبت دادند، و خواب فلان شخص يا پيشنهاد يكي از طرفداران را مطرح مي كردند كه امام مجتبي عليه السلام به اين سئوال پاسخ فرمود.

سفيان بن ابي ليلي مي گويد: با جمعي خدمت امام حسن عليه السلام بوديم كه بحث پيدايش اذان مطرح شد و هر كس چيزي گفت و شخصي به جريان خواب ديدن عبدالله بن زيد اشاره كرد. در اين هنگام امام مجتبي عليه السلام رهنمودي داد:

قال عليه السلام:

ان شأن الأذان أعظم من ذاك، أذن جبرئيل عليه السلام في

السماء مثني مثني و علمه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و أقام مرة مرة فعلمه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا ارزش اذان والاتر از آن است كه مي گوييد، پيدايش اذان به اين صورت است كه جبرييل در شب معراج آسمان اذان گفت و كلمات اذان را «هر جمله» دوبار تكرار كرد و آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به آن آموزش داد.

سپس جبرئيل جملات اقامه را هر كدام يك بار گفت و آن را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز آموخت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب مستدرك حاكم، ج 3، ص 171.

پايبندي امام حسن به قرارداد صلح

سليمان بن صرد خزاعي با جمعي خدمت امام حسن عليه السلام رسيد و ضمن ابراز شگفتي از پذيرش صلح، پيشنهاد كرد كه قرار صلح، با معاويه را بر هم زده و مجددا با او جنگ نمايد. امام عليه السلام در پاسخ به او و افراد هم عقيده اش فرمود:

قال عليه السلام:

اما بعد، فانكم شيعتنا و أهل مودتنا، و من نعرفه بالنصيحة و الصحبة و الاستقامة لنا، و قد فهمت ما ذكرتم، و لو كنت بالحزم في أمر الدنيا و للدنيا أعمل و أنصب، ما كان معاوية بأبأس مني بأسا، و أشد شكيمة، و لكان رأيي غير ما رأيتم، و لكني أشهد الله و اياكم أني لم أرد بما رأيتم الا حقن دمائكم، و اصلاح ذات بينكم، فاتقوا الله و ارضوا بقضاء الله، و سلموا لأمر الله، و الزموا بيوتكم و كفوا أيديكم حتي يستريح بر، أو يستراح من فاجر. [1]

.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما بعد از حمد و سپاس خداوند، شما شيعيان ما و اهل مودت ماييد. و كساني هستيد كه ما آنها را به دلسوزي و رفاقت و پايداري در راهمان مي شناسيم. من آنچه را كه برشمرديد، دانستم و اگر من در كار دنيا محتاط بوده و براي دنيا كار و تلاش مي كردم، معاويه از من قدرت مندتر و پراراده تر نبود «كه بتواند در بدست آوردن دنيا بر من چيره شود»،

ولي نظر من، چون رأي شما نيست، بلكه خدا و شما را گواه مي گيرم كه با انجام آنچه كه ديديد، جز آن كه خونتان را حفظ كرده و در ميانتان اصلاح انجام دهم، قصدي نداشتم. پس از خداوند بترسيد و به قضاي الهي رضايت دهيد و تسليم فرمان خدا باشيد و در خانه هايتان مانده و دست بازداريد، تا نيكان در آرامش مانده و از ستم گران آسودگي حاصل آيد.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام در پاسخ به پيشنهاد مسيب بن نجبه براي شكستن پيمان صلح كه پس از پيشنهاد و ارائه ي طرح شكستن پيمان با معاويه خطاب به حضرت امام حسن عليه السلام گفت: اكنون چه فكر مي كني؟ و تصميم نهايي چيست؟.

قال عليه السلام:

يا مسيب ان الغدر لاخير فيه و لو أردت لما فعلت. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مسيب! در نيرنگ خيري نيست، هر چند اگر اراده هم كنم، هرگز انجام نخواهم داد.)

و در حديث ديگري آمده است:

هنگامي كه معاويه در سخنراني اش گفت: مفاد قرارداد صلح با حسن زير پاي من است. جمعي از شيعيان به امام عليه السلام مراجعه نموده و درخواست بر هم

زدن قرارداد صلح را نمودند. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ان لكل شي ء أجلا و لكل شي ء حسابا (و لعله فتنة لكم و متاع الي حين). [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(براي هر چيز سرآمدي و براي هر چيز حسابي است و «شايد كه آن آزمايشي براي شماست تا بهره گيري براي مدتي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الامامة و السياسة، ص 164.

2- انساب الأشراف، ج 3، ص 48.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 29.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 385.

[2] بحارالأنوار، ج 44، ص 57.

2- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 193، ح 31، نقل از مناقب.

3- كنز الدقايق، ج 12، ص 574، ذيل سوره ي الرحمن به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

4- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35.

[3] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 172.

پيشگامي اهل بيت در ايمان و هجرت

بر اساس آيه ي 100 سوره ي توبه پيشگامان از مسلمانان بر سايرين برتري دارند، ولي امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: پدرم علي عليه السلام از همه ي پيشگامان برتر است «زيرا در ايمان و هجرت بر همه مقدم است.»

قال عليه السلام:

أنه حمد الله تعالي و أثني عليه و قال: «و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان» [1] فكما أن للسابقين فضلهم علي من بعدهم كذلك لأبي علي بن أبي طالب عليهماالسلام فضيلة [ب: فضله] علي السابقين بسبقة السابقين.» [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(امام پس از حمد و ثناي خداوند فرمود: «پيشگامان نخستين، از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند» پس همچنان كه پيشگامان بر آيندگان خود برتري دارند، پدرم علي بن ابي طالب عليهماالسلام

نيز بر پيشگامان فضيلت دارد، زيرا وي بر پيشگامان پيشي دارد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي توبه، آيه ي 100.

[2] 1- احقاق الحق، ج 14، ص ص 334، س 13.

2- تفسير فرات كوفي، ص 170، ح 169، ح 21 -217.

3- شواهد التنزيل (للحسكاني) ج 1، ص 336، ح 345.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 572، ح 10.

پاداش

روش پاداش دادن امام حسن عليه السلام به هديه

يكي از فضايل ارزشمند اخلاقي در اسلام، دادن پاداش مناسب به هداياي دوستان است. امام مجتبي عليه السلام در برابر كسي كه براي او هديه اي آورده بود او را مخير نمود بين دو پاداش (علم، مال).

و قال ابومحمد عليه السلام «الحسن العسكري»: قال الحسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام (و قد حمل اليه رجل هدية) فقال له: أيما أحب اليك؟ ان أرد عليك بدلها عشرين ضعفا، عشرين ألف درهم أو أفتح لك بابا من العلم تقهر فلانا الناصبي في قريتك تنقذ به ضعفاء أهل قريتك؟ ان أحسنت الاختيار جمعت لك الأمرين، و ان أسأت الاختيار، خيرتك لتأخذ أيهما شئت.

فقال: يابن رسول الله فثوابي في قهري لذلك الناصب، و استنقاذي لأولئك الضعفاء من يده، قدره عشرون ألف درهم؟. قال عليه السلام: بل أكثر من الدنيا عشرين ألف ألف مرة!.

فقال: يابن رسول الله فكيف أختار الأدون! بل أختار الأفضل: الكلمة التي أقهر بها عدو الله، و اذوده عن أولياء الله.

فقال الحسن بن علي عليهماالسلام: قد أحسنت الاختيار.

و علمه الكلمة و أعطاه عشرين ألف درهم، فذهب فأفحم الرجل، فاتصل خبره به عليه السلام فقال له اذ حضره: يا عبدالله! ما ربح أحد مثل ربحك، و لا اكتسب أحد

من الأوداء مثل ما اكتسبت: اكتسبت مودة الله أولا، و مودة محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام ثانيا، و مودة الطيبين من آلهما ثالثا، و مودة ملائكة الله تعالي [المقربين] رابعا، و مودة اخوانك المؤمنين خامسا، و اكتسبت بعدد كل مؤمن و كافر ما هو أفضل من الدنيا ألف مرة، فهنيئا لك هنيئا [1] .

(از ابي محمد الحسن العسكري عليه السلام نقل شده است كه مردي هديه به رسم ارمغان به خدمت امام حسن بن علي عليهماالسلام آورد آن حضرت فرمود:

در مقابل هديه اي كه برايم آورده اي، چه هديه اي به تو بدهم؟ آيا مايل هستي بيست برابر آنچه آورده اي را به تو ببخشم كه بيست هزار درهم خواهد شد؟. يا آن كه عوض آن، بابي از علم و عرفان به جهت كرم و احسان براي تو باز كنم و دانشي به تو بياموزم كه به وسيله ي آن دانش استدلالي بر فلان ناصبي لجوج كه در روستاي تو ساكن و مقيم است پيروز شوي تا آن كه ضعفا و مساكين علم و معرفت اهل آن روستا را از گرفتار شدن در دام انكار و انحراف او نجات دهي و اگر انتخاب تو نيكو باشد، من هر دو هديه ام را به تو خواهم داد.

و الا (اگر اين انتخاب خوب را به واسطه ي امري از امور خفيه مثل تقيه نيكو نداني) تو اختيار داري هر يك از آن دو كار را خواستي انجام دهي.

آن مرد گفت: يابن رسول الله! آيا ثواب آخرت براي من در پيروزي بر آن ناصبي و در رهانيدن مردم ضعيف آن منطقه از دست تسلط و تجاوز آن

ظالم، به قدر بيست هزار هزار درهم است؟.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: بلكه بيشتر است از بيست هزار درهم، بلكه هزار هزار مرتبه بيشتر است از دنيا و هر چه در آن است. آن مؤمن بعد از شنيدن اين سخن از آن امام گفت: پس من چرا چيزي كه كم ارزش تر است را انتخاب كنم، بلكه من چيزي را كه گران بهاتر و ارزشمندتر است، انتخاب مي كنم، كه آن عبارت از كلمه اي است كه به وسيله ي آن غلبه نمايم بر تمام دشمنان خداوند بزرگ و دشمنان را از دست يازي به اولياي الهي و دوست داران اهل بيت عليهم السلام دور گردانم.

در آن هنگام امام عليه السلام فرمود: انتخاب خوبي انجام دادي!

سپس حضرت آن دانش استدلالي را به آن مرد آموخت و بيست هزار درهم را نيز به او بخشيد. بعد از آن كه مرد از خدمت امام به نزد آن ناصبي لجوج رفت، با استدلال قوي ناصبي را مغلوب كرد و روسياه نمود.

پس از مدتي آن مرد خدمت امام مجتبي عليه السلام مشرف شد. آن حضرت فرمود: اي بنده ي خدا هيچ كس مثل تو سود به دست نياورد و هيچ كس از دوستان خاندان ما معامله اي پر سودتر از معامله ي تو انجام نداد، زيرا براي تو در اين سود و معامله چند نوع منافع از روي حساب و كتاب حاصل شد:

اول: دوستي و محبت خداوند

دوم: محبت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام.

سوم: محبت اولاد طيبين و طاهرين از خاندان اين دو بزرگوار

چهارم: دوستي ملايكه ي مقرب خداوند بزرگ

پنجم: دوستي برادران مؤمن ات از شيعيان

ائمه ي معصومين عليهم السلام

بله به وسيله ي اين فعل و عمل به عدد هر مؤمن و كافر كسب خيري نمودي كه هر يك از آن ها هزار مرتبه از دنيا و آنچه در آن است برتر است. پس گوارا باد تو را، گوارا باد تو را.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احتجاج طبرسي، ج 1، ص 19، ح 16 به نقل از تفسير امام حسن عسكري ص 346.

2- بحارالأنوار، ج 2، ص 8.

پاسخ امام به پرسشهاي علي(ع)

يكي از راه هاي شناخت شخصيت هاي بزرگ پرسش ها و پاسخ هاي آنهاست. گاهي مردان بزرگ از شخصيت هاي آينده دار و جوان در حضور ديگران سؤالاتي مي كنند تا موقعيت والاي آنان را به ديگران بفهمانند. امام علي عليه السلام براي فرزندش امام مجتبي عليه السلام چند سئوال مطرح كرد، و آن حضرت نيز پاسخ داد:

سأل علي عليه السلام ابنه الحسن: عن أشياء من أمر المروءة، فقال: يا بني ما السداد؟. قال يا أبت السداد دفع المنكر بالمعروف، قال: فما الشرف!. قال: اصطناع العشيرة، و حمل الجريرة قال: فما المروءة؟. قال: العفاف و اصلاح المال، قال: فما الرأفة؟. قال: النظر في اليسير و منع الحقير، قال: فما اللؤم؟. قال: احراز المرء نفسه [خ. ماله] و بذله عرسه، قال: فما السماح؟. قال: البذل في العسر و اليسر.

قال: فما الشح؟ قال: أن تري ما في يديك شرفا، و ما أنفقته تلفا، قال: فما الاخاء؟. قال: المواساة في الشدة و الرخاء، قال فما الجبن؟. قال الجرأة علي الصديق و النكول علي العدو قال فما الغنيمة؟ قال:الرغبة في التقوي و الزهادة في الدنيا هي الغنيمة الباردة.

قال: فما الحلم؟ قال: كظم الغيظ و ملك النفس، قال: فما الغني؟ قال: رضي النفس بما قسم

الله تعالي لها و ان قل، و انما الغني غني النفس، قال: فما الفقر؟ قال: شره النفس في كل شي ء، قال: فما المنعة؟ قال: شدة البأس و منازعة أعزاء الناس، قال: فما الذل؟ قال: الفزع عند المصدوقة.

قال: فما العي؟ قال: العبث باللحية و كثرة النزق [خ. البرق] عند المخاطبة، قال: فما الجرأة؟ قال: موافقة الأقران، قال: فما الكلفة؟ قال: كلامك فيما لا يعنيك، قال: فما المجد؟ قال: أن تعطي في الغرم و تعفو عن الجرم، قال: فما العقل؟ قال: حفظ القلب كلما استوعيته، قال: فما الخرق؟ قال: معاداتك امامك و رفعك عليه كلامك، قال: فما السناء؟.

قال: اتيان الجميل و ترك القبيح، قال: فما الحزم؟ قال: طول الاناة و الرفق بالولاة، قال: فما السفه؟ قال: اتباع الدناة و مصاحبة الغواة، قال: فما الغفلة؟ قال: تركك المسجد و طاعتك المفسد، قال: فما الحرمان؟ قال: تركك حظك و قد عرض عليك، قال: فما السيد؟ قال: الأحمق في ماله و المتهاون في عرضه، فيشتم فلا يجيب و المتهم بأمر عشيرته هو السيد. فقال علي عليه السلام: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: «لافقر أشد من الجهل، و لا مال أعود من العقل» [1] .

حضرت علي عليه السلام از فرزندش امام حسن عليه السلام از موضوعاتي درباره ي جوان مردي سئوال كرد و پرسيد؛

پسرم! فرهيختگي چيست؟ پاسخ داد: پدر جان فرهيختگي، جلوگيري از منكر است با معروف.

پرسيد: شرف چيست؟. پاسخ داد: خوش رفتاري با بستگان و تحمل بدرفتاري آنان (يعني گذشت داشتن).

پرسيد: مردانگي چيست؟ پاسخ داد: پاكدامني و ثروت را سر و سامان دادن.

پرسيد: رأفت چيست؟ پاسخ داد: توجه به اندك و جلوگيري

از بي مقدار.

پرسيد: پستي چيست؟ پاسخ داد: پستي آن است كه انسان به فكر جمع مال باشد و هيچ بهره اي از آن، همسرش نبرد.

پرسيد: بزرگواري چيست؟ پاسخ داد: بخشش در گشايش و تنگدستي.

پرسيد: خسيسي چيست؟ پاسخ داد: اينكه گمان بري كه آنچه داري مايه ي سربلندي توست و آنچه كه انفاق كرده اي تلف شده.

پرسيد: برادري چيست؟ پاسخ داد: يك رنگ بودن در آسايش و سختي.

پرسيد: ترس چيست؟ پاسخ داد: بي باكي نسبت به دوست و واهمه از دشمن.

پرسيد: غنيمت چيست؟ پاسخ داد: شوق به تقوا و چشم نداشتن به دنيا كه غنيمتي است كه بدون جنگ به دست مي آيد.

پرسيد: بردباري چيست؟ پاسخ داد: خويشتن داري و كف نفس.

پرسيد: بي نيازي چيست؟ پاسخ داد: بسنده نمودن نفس به آنچه كه خداوند روزي او ساخته، هر چند اندك باشد و بي نيازي واقعي، بي نيازي نفس است.

پرسيد: فقر چيست؟ پاسخ داد: طمع نفس به هر چيزي.

پرسيد:گردنفرازي چيست؟ پاسخ داد: زياد خوش بودن و درگير شدن با مقتدران جامعه.

پرسيد: خواري چيست؟ پاسخ داد: شيون به هنگام واقعه ي ناگزير.

پرسيد: درماندگي و ناتواني در سخن گفتن به چيست؟ پاسخ داد: بازي با ريش و زياد تف كردن به هنگام صحبت كردن.

پرسيد:جرأت چيست؟ پاسخ داد: شانه به شانه ي همطرازان ساييدن.

پرسيد: تكلف (به زحمت افتادن) چيست؟. پاسخ داد: سخن گفتن در آنچه كه به تو مربوط نيست.

پرسيد: بزرگواري چيست؟ پاسخ داد: اينكه در ورشكستگي هم بخشنده باشي و از خطاي ديگران درگذري.

پرسيد: خرد چيست؟ پاسخ داد: حفاظت از قلب هر زمان كه از آن رهنمود طلبي (يعني: راز دل را نگه داري كني.)

پرسيد: نابخردي چيست؟ پاسخ داد: ستيز با امام خويش و اينكه صدايت را در برابر او بلند كني.

پرسيد: بزرگ منشي چيست؟ پاسخ داد: عمل خوب انجام دادن و از كار زشت روي گردان بودن.

پرسيد: احتياط چيست؟ پاسخ داد: بردباري زياد و همدلي با دوستان.

پرسيد: ابلهي چيست؟ پاسخ داد: دنباله روي فرومايگان و همنشيني با گمراهان.

پرسيد: غفلت چيست؟ پاسخ داد: ترك كردن تلاش گر و پيروي از ويرانگر.

پرسيد: محروميت چيست؟ پاسخ داد: رها ساختن قسمتي كه روزي توست. در حالي كه به تو عرضه شده.

پرسيد: گرگ صفت كيست؟ پاسخ داد: كسي است كه در نگهداري ثروتش سست و نسبت به ناموس خويش بي غيرت است. دشنام مي شنود ولي پاسخ نمي دهد و همواره در كار خويشاوندان خويش متهم به سستي است. چنين كسي گرگ صفت است. علي عليه السلام فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «هيچ فقري بدتر از جهل و هيچ ثروتي فراتر از عقل نيست.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 358 به نقل از مرآت المؤمنين، ص 212.

2- البداية و النهاية (ابن اثير) ج 8، ص 44.

3- بحارالأنوار، ج 69، ص 194، ح 14.

4- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 30.

5- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 166، ح 279. و ص 162 ح 274، و ص 163، ح 275.

6- تحف العقول، ص 225.

7- تفسير برهان، ج 4، ص 344.

8- حلية الابرار، ج 3، ص 49، ب 8 به نقل از الفصول المهمة ص 959 و مطالب اسؤال، ج 2، ص 14.

9- حلية

الاولياء، ج 2، ص 45.

10- كشف الغمة، ج 2، ص 142.

11- مجالس السنية، ج 2، ص 244.

12- مستدرك الوسايل ج 12، ص 59، ح 5 / 13505، و ص 438، ح 4 / 14562 و ج 7، ص 16، ح 13/7520، و ج 8، ص 336، ح 3 / 9592 به نقل از الخصال و ج 13، ص 50، ح 3 / 14709.

13- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 677، ح 1، و ص 108، ح 28، و ص 567، ح 1، و ص 549، ح 1، و ص 560، ح 17، و ص 563، ح 20 و 21.

14- معاني الأخبار (صدوق) ص 401، ح 62، و ص 245، ح 3، ص 247، ح 1.

15- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 113 و 116.

16 - وسايل الشيعة، ج 9، ص 38، ح 10/11466، ب 5، و ج 11، ص 435، ح 8 / 15191.

پاسخ امام به پرسش هاي پادشاه

در تفسير علي بن ابراهيم قمي روايت مفصلي از امام صادق عليه السلام درباره ي پرسش هاي پادشاه روم (قيصر روم) از امام حسن مجتبي عليه السلام وجود دارد كه بدون مقدمه متن و ترجمه ي آن از كتاب تفسير البرهان نقل مي شود گرچه قسمتي از اين حديث سخن امام عليه السلام نيست، ولي نقل كامل آن خالي از فايده نخواهد بود.

عن ابي عبدالله، عن آبائه عليهم السلام قال: لما بلغ اميرالمؤمنين عليه السلام امر معاوية و أنه في مائة ألف قال من اي القوم؟ قالوا من اهل الشام، قال لا تقولوا من اهل الشام و لكن قولوا من اهل الشؤم، هم من أبناء مضر لعنوا علي لسان داود فجعل الله

منهم القردة و الخنازير ثم كتب عليه السلام الي معاوية لا تقتل الناس بيني و بينك و لكن هلم الي المبارزة فان انا قتلتك فالي النار انت و تستريح الناس منك و من ضلالتك و ان (انت) قتلتني فانا في الجنة و يغمد عنك السيف الذي لا يسعني غمده حتي ارد مكرك و خديعتك و بدعتك و انا الذي ذكر الله اسمه في التورية و الانجيل بموازرة رسول الله عليه السلام و انا اول من بايع رسول الله تحت الشجرة في قوله «لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة» [1] .

فلما قرا معاوية كتابه و عنده جلسائه. قالوا: لقد والله انصفك. قال معاوية: والله ما انصفني والله لأرمينه بمائة الف سيف من اهل الشام من قبل ان يصل الي والله ما انا من رجاله و لقد سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: والله يا علي لو بارزك اهل المشرق و المغرب لتقتلهم اجمعين، فقال له رجل من القوم يحملك يا معاويه علي قتال من تعلم و تخبر فيه عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بما تخبر و ما انت و نحن في قتاله الا علي ضلالة؟. فقال معاوية: انما هذا بلاغ من الله و رسالاته والله ما استطيع انا و أصحابي رد ذلك حتي يكون ما هو كائن. قال و بلغ ذلك ملك الروم و اخبر أن رجلين قد خرجا يطلبان الملك قال من اين خرجا؟ فقيل له رجل بالكوفة و رجل بالشام، قال فلمن الملك الآن!؟

قال: و أمر وزرائه فقال تخللوا اهل تصيبون من تجار العرب من يصفهما لي؟ فاتي برجلين من تجار

الشام و رجلين من تجار مكة فسألهم عن صفتهما فوصفوهما له ثم قال لخزان بيوت خزائنه اخرجوا الي الأصنام فاخرجوها فنظر اليها فقال الشامي: ضال و الكوفي هاد ثم كتب الي معاوية ان ابعث الي اعلم اهل بيتك و كتب الي اميرالمؤمنين ان ابعث الي اعلم اهل بيتك فاسمع منهما ثم انظر في الانجيل كتابنا ثم اخبركما من احق بهذا الامر و خشي علي ملكه فبعث معوية بيزيد ابنه و بعث اميرالمؤمنين الحسن عليه السلام ابنه فلما دخل يزيد علي الملك اخذ بيده و قبلها ثم قبل رأسه ثم دخل الحسن بن علي عليهماالسلام.

فقال: الحمدلله الذي لم يجعلني يهوديا و لا نصرانيا و لا مجوسا و لا عابدا للشمس و لا للقمر و لا للصنم و لا للبقر و جعلني حنيفا مسلما و لم يجعلني من المشركين تبارك الله رب العرش العظيم.

ثم جلس لا يرفع بصره فلما نظر ملك الروم الي الرجلين اخرجهما ثم فرق بينهما ثم بعث الي يزيد و احضره ثم اخرج من خزائنه ثلثمائة و ثلثة عشرة صندوق فيهما تماثيل الأنبياء عليهم السلام و قد زينت بزينة كل نبي مرسل فاخرج صنما فعرضه علي يزيد فلم يعرفه ثم عرض عليه صنما صنما فلا يعرف منها شيئا و لا يجيب عنها بشيئي، ثم سأله عن ارزاق الخلائق و عن ارواح المؤمنين اين تجمع و عن ارواح الكفار اين تكون اذا ماتوا فلم يعرف من ذلك شيئا ثم دعا الملك الحسن بن علي عليهماالسلام.

فقال: انما بدأت بيزيد بن معاوية لكي يعلم انت تعلم ما لا يعلم و يعلم ابوك ما لا يعلم ابوه، فقد وصف لي ابوك و ابوه و نظرت في الانجيل

فرأيت فيه محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الوزير عليا و نظرت في الأوصياء فرأيت فيها اباك وصي رسول الله فقال له الحسن عليه السلام سلني عما بدا لك مما تجده في الانجيل و عما في التورية و عما في القرآن اخبرك به انشاء الله فدعا الملك بالأصنام فأول صنم عرض عليه في صورة القمر فقال الحسن عليه السلام هذه صفة آدم ابي البشر ثم عرض عليه آخر في صفة الشمس فقال الحسن عليه السلام هذه صفة حوا ام البشر،

ثم عرض عليه آخر في صفة حسنة فقال هذه صفة شيث بن آدم عليه السلام و كان اول من بعث و بلغ في الدنيا الف سنة و اربعين عاما ثم عرض عليه صنم آخر فقال هذه صفة نوح صاحب السفينة و كان عمره الفا و اربعمائة سنة و لبث في قومه الف سنة الا خمسين عاما ثم عرض عليه صنم آخر. فقال هذه صفة ابراهيم عليه السلام عريض الصدر طويل الجبهة ثم عرض عليه صنم آخر. فقال هذه صفة اسراييل و هو يعقوب.

ثم عرض عليه صنم آخر. فقال هذه صفة اسمعيل ثم اخرج اليه صنم آخر فقال هذه صفة يوسف بن يعقوب بن اسحق. ثم اخرج اليه صنم آخر فقال هذه صفة موسي بن عمران و كان عمره مأتين و اربعين سنة و كان بينه و بين ابراهيم خمسمائة عام ثم اخرج اليه صنم آخر فقال هذه صفة داود صاحب الحرب ثم اخرج اليه صنم آخر فقال هذه صفة شعيب ثم زكريا ثم يحيي ثم عيسي بن مريم روح الله و كلمته و كان عمره في الدنيا ثلثة و ثلثين سنة ثم رفعه الله الي السماء

و يهبط الي الأرض بدمشق و هو الذي يقتل الدجال ثم عرض عليه صنم صنم فيخبر باسم نبي نبي ثم عرض عليه الأوصياء و الوزراء، و كان يخبر باسم وصي وصي و وزير وزير ثم عرض عليه اصناما بصفة الملوك.

فقال الحسن عليه السلام هذه اصنام لم نجد صفتها في التورية و لا في الانجيل و لا في الزبور و لا في القرآن فلعلها من صفة الملوك فقال الملك اشهد عليكم يا اهل بيت رسول الله انكم قد اعطيتم علم الأولين و الأخرين و علم التورية و الانجيل و الزبور و صحف ابراهيم و الواح موسي.

ثم عرض عليه صنما يلوح فلما رآه الحسن بكي بكاء شديدا فقال له الملك ما يبكيك؟. فقال هذه صفة جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كثيف اللحية عريض الصدر طويل العنق عريض الجبهه اقني الأنف ابلج الأسنان حسن الوجه قطط الشعر طيب الريح حسن الكلام فصيح اللسان كان يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر بلغ عمره ثلاثا و ستين سنة و لم يخلف بعده الا خاتم مكتوب عليه لا اله الا الله محمد رسول الله و كان يتختم في يمينه و خلف سيفه ذا الفقار و قضيبه و جبة صوف و كساء صوف و كان يتسرول به لم يقطعه و لم يخطه حتي لحق بالله فقال الملك انا نجد في الانجيل ان يكون له ما يتصدق به علي سبطيه فهل كان ذلك؟.

فقال الحسن عليه السلام قد كان ذلك فقال الملك فبقي لكم ذلك؟ فقال لا. فقال الملك لهذه اول فتنة هذه الأمة غلبها اباكما و هما الأول و الثاني علي ملك نبيكم و اختيار هذه الأمة علي

ذرية نبيهم منكم القايم بالحق و الأمر بالمعروف و الناهي عن المنكر قال ثم سأل الملك الحسن بن علي عليهماالسلام عن سبعة اشياء خلقها الله لم تركض في رحم؟ فقال الحسن عليه السلام اول هذا آدم ثم حوي ثم كبش ابراهيم ثم ناقة صالح ثم ابليس الملعون ثم الحية ثم الغراب الذي ذكره الله في القرآن.

قال و سأله عن ارزاق الخلايق. فقال الحسن عليه السلام: ارزاق الخلايق في السماء الرابعة منها ينزل بقدر و يبسط بقدر ثم سأله عن ارواح المؤمنين، اين تكون (يكونون خ) اذا ماتوا؟ قال: تجتمع عند صخرة بيت المقدس في كل ليلة جمعة و هو عرش الله الأدني منها يبسط الله الأرض و اليه يطويها و منها المحشر و منها استوي ربنا الي السماء اي استولي علي السماء و الملائكة ثم سأله عن ارواح الكفار اين تجتمع؟

قال: تجتمع في وادي حضر موت وراء مدينة اليمن ثم يبعث الله نارا من المشرق و نارا من المغرب و يتبعهما بريحين شديدين فيبعث الناس عند صخرة بيت المقدس فيحشر اهل الجنة عن يمين الصخرة و يزلف المعتبر (الميعاد خ) و تصير جهنم عن يسار الصخرة في تخوم الأرض السابعة و فيها الفلق و السجين فتفرق الخلايق من عند الصخرة فمن وجبت له الجنة دخلها و من وجبت له النار دخلها و ذلك قوله؛ «فريق في الجنة و فريق في السعير.» [2] .

فلما اخبر الحسن عليه السلام بصفة ما عرض عليه من الأصنام و تفسير ما سأله التفت الملك الي يزيد بن معوية فقال اشعرت ان ذلك علم لا يعلمه الا نبي مرسل او وصي موازر قد اكرمه الله بموازرة نبيه او عترة نبي مصطفي

و غيره فقد طبع الله علي قلبه و آثر دنياه علي آخرته و هواه علي دينه و هو من الظالمين قال فسكت يزيد و خمد قال فاحسن الملك جايزة الحسن و اكرمه و قال له ادع ربك حتي يرزقني دين نبيك فان حلاوة الملك قد حالت بيني و بين ذلك و أظنه سما مرديا و عذابا أليما

قال فرجع يزيد الي معاوية و كتب اليه الملك كتابا أن من آتاه الله العلم بعد نبيكم و حكم بالتورية و ما فيها و الانجيل و ما فيه و الزبور و ما فيه و القرآن و ما فيه فالحق و الخلافة له و كتب الي علي بن ابي طالب عليه السلام ان الحق و الخلافة لك و بيت النبوة فيك و في ولدك فقاتل من قاتلك فان من قاتلك يعذبه الله بيدك ثم يخلده نار جهنم فان من قاتلك نجده عندنا في الانجيل أن عليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين و عليه لعنة اهل السموات و الأرضين و اما قوله «و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة». قال لو شاء الله لجعلهم كلهم معصومين مثل الملائكة بلاطباع لقدر عليه «و لكن يدخل من يشاء في رحمته و الظالمون» لآل محمد صلي الله عليه و آله و سلم حقهم «ما لهم من ولي و لا نصير [3] [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(حضرت امام صادق عليه السلام، به نقل از پدرانش فرمود:

زماني كه خبر حركت معاويه با لشكر يكصد هزار نفري خويش به علي عليه السلام رسيد، امام پرسيد [يكصد هزار نفر] از كدام گروه؟ گفتند از اهل شام، فرمود نگوييد از اهل شام، بلكه بگوييد از اهل شوم.

آنان از فرزندان مضرند [5] كه به زبان حضرت داود لعنت شده اند كه خداوند برخي از آنان را مسخ كرده و ميمون و خوك قرار داد.

آنگاه به معاويه نوشت مردم را ميان من و خود به كشتن مده، ولي بيا تا تن به تن مبارزه كنيم. پس اگر من تو را كشتم تو به سوي آتش جهنم خواهي رفت و مردم از دست تو و گمراهي هاي تو راحت خواهند شد، ولي اگر تو مرا كشتي، من وارد بهشت شوم و از تعرض شمشيري كه تا به وسيله ي آن، مكر و نيرنگ و بدعت تو را ريشه كن نكنم، در نيام نخواهد رفت، مصون مي ماني و آن شمشير غلاف خواهد شد.

من آن هستم كه خداوند نامم را در تورات و انجيل ياد كرده و به عنوان وزير رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم معرفي كرده است. من نخستين كسي هستم كه زير درخت با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيعت كردم آنجا كه خداوند مي فرمايد: «خداوند از مؤمناني كه زير درخت با تو بيعت مي كردند خرسند گرديد.»

وقتي معاويه نامه را در حضور تعدادي از سران حاضر در جلسه خواند، آنان گفتند: به خدا قسم گفتار منصفانه اي است. اما معاويه گفت: به خدا سوگند كه با من انصاف نكرده، سوگند به خدا او را با يكصد هزار شمشير شاميان خواهم راند، پيش از آن كه دست او به من برسد سوگند به خدا كه من از پيروان او نيستم، در حالي كه شنيدم رسول خدا مي گفت: والله اي علي اگر شرقيان و غربيان دست در دست هم با

تو به مبارزه برخيزند، تو تمام آنها را خواهي كشت.

مردي از آن همنشينان به او گفت: اي معاويه پس چه چيز وادارت مي كند كه به جنگ كسي بروي كه مي داني و خبر داري كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي او چه گفته است. در اين صورت آيا ما و تو در جنگ با او به بي راهه دچار نشده ايم؟.

معاويه گفت اين خبري است از خداوند و پيام او. سوگند به خدا كه نه من و نه اصحابم توان رد اين گفتار را نداريم تا آنچه كه بايد بشود،انجام گيرد. (براي قانع كردن آن شخص اين جدل را مطرح نمود تا به اصطلاح بگويد: قضا و قدر اين گونه است كه ما با علي بجنگيم.)

راوي مي گويد: اين مطلب به قيصر روم رسيد و به او خبر داده شد كه دو نفر آماده ي نبرد براي در دست گرفتن قدرت شده اند. پرسيد: از كجا خروج كرده اند؟ گفتند مردي از كوفه و مردي از شام. قيصر گفت: حكومت اكنون در دست كيست؟.

راوي گويد: پس به وزراي خود دستور داد كه جستجو كنند كه آيا از تجار عرب كه بتوانند اوصاف آن دو نفر را براي من بازگويند كسي مي يابند؟ آنها دو نفر از تجار شام و دو نفر از تجار مكه را آوردند و از آنها درباره ي اوصاف آن دو تن پرسيد و آنان براي وي توصيف كردند. آنگاه به خزانه داران خزانه هاي خود دستور داد كه مجسمه هايي را براي من حاضر كنيد. آنان مجسمه ها را حاضر كردند و وي به مجسمه ها نگاه كرده و گفت: شامي گمراه است و كوفي به

راه راست.

آنگاه به معاويه نوشت: داناترين فرد خانواده ات را نزد من بفرست و به اميرمؤمنان نوشت كه داناترين فرد خانواده ات را نزد من بفرست تا گوش به آنها فرا داده و سپس به كتاب مقدس مان انجيل رجوع نموده و به شما خبر دهم كه چه كسي سزاوار اين منصب بوده و تا وي فكري به حال حكومت خويش كند.

معاويه فرزندش يزيد را فرستاد و اميرمؤمنان، فرزندش حسن عليه السلام را فرستاد. وقتي يزيد نزد قيصر وارد شد، با او دست داده و آن را بوسيد و سپس سر او را بوسيد. آنگاه حسن بن علي عليه السلام وارد شد و گفت: سپاس خدايي را كه مرا يهودي و مسيحي و مجوس و ماه و آفتاب پرست و بت پرست و گاوپرست قرار نداد و مرا حنيف (بر دين پاك) و مسلمان قرار داد و مرا از مشركان قرار نداد، تبارك الله رب العرش العظيم. سپس نشست و سر پايين انداخت. وقتي قيصر آن دو را ديد آنها را مرخص كرد و سپس آن دو را از هم جدا كرد.

آنگاه دنبال يزيد فرستاده و او را احضار كرد و از خزانه ي خود سيصد و سيزده صندوق درآورد كه در آنها تنديس پيامبران قرار داشت كه هر كدام با پوشش زمان خود آن پيامبر آراسته شده بودند. آنگاه تنديسي درآورد و آن را به يزيد نشان داد ولي او آن را نشناخت و قيصر تنديس به تنديس به او نشان داد و وي هيچ يك از آنها را نشناخت و نتوانست درباره ي آنها پاسخي بدهد.

آنگاه از او درباره ي روزي آفريدگان پرسيد و از ارواح مؤمنان كه

كجا گرد هم مي آيند و از ارواح كافران كه به هنگام مرگ كجا مي روند، پرسيد، ولي وي نتوانست چيزي در اين باره بگويد.

قيصر، آنگاه حسن بن علي عليهماالسلام را طلبيد و گفت براي آن نخست يزيد را خواستم، تا بداند آنچه كه او نمي داند، تو مي داني و آنچه كه پدرش نمي داند، پدرت مي داند. براي من پدر او و پدرت را توصيف كرده اند و من به انجيل مراجعه كرده و در آن مشاهده كردم كه محمد پيامبر خداست و علي وزير است. و در جانشينان نگريستم و در آن ديدم كه پدرت وصي رسول خداست.

امام حسن عليه السلام خطاب به پادشاه فرمود: از هر چه كه به نظرت مي رسد، از من بپرس، از آنچه كه در انجيل است، و از آنچه كه در تورات هست و از آنچه كه در قرآن هست، تا به خواست خداوند آگاهت كنم. قيصر تنديس ها را خواست و نخستين مجسمه اي كه به وي عرضه شد، همچون ماه بود. امام حسن عليه السلام فرمود: اين صورت آدم ابوالبشر است. سپس مجسمه اي ديگر به وي عرضه شد كه به صورت خورشيد بود.

امام حسن عليه السلام فرمود: اين صورت حواء مادر آدميان است. سپس صورت زيباي ديگري به وي عرضه شد و ايشان فرمودند: اين صورت شيث، پسر آدم است و او نخستين كسي است كه مبعوث به رسالت شد و در دنيا عمرش به يك هزار و چهل سال رسيد. آنگاه به ايشان مجسمه ي ديگري نشان داده شد و ايشان فرمودند: اين سيماي نوح، صاحب كشتي است كه عمر وي يك هزار و چهار صد سال بود و وي در ميان قوم خود

هزار سال ولي پنجاه سال كم «نهصد و پنجاه سال»، زيست كرد. سپس به ايشان تنديس ديگري عرضه شد و ايشان گفتند: اين سيماي حضرت ابراهيم است كه پهن سينه و بلند پيشاني است.

سپس به ايشان مجسمه ي ديگري نشان داده شد و ايشان فرمودند اين سيماي اسراييل است كه همان يعقوب باشد. سپس به ايشان تنديس ديگري نشان داده شد و ايشان فرمودند اين صورت اسماعيل است، سپس مجسمه ي ديگري به ايشان عرضه شد و ايشان گفتند اين صورت يوسف بن يعقوب بن اسحاق است. سپس به ايشان تنديس ديگري نشان داده شد و ايشان فرمودند اين صورت موسي بن عمران است كه عمر وي دويست و چهل سال بود و فاصله ي زماني ميان ايشان و حضرت ابراهيم، پانصد سال بود. سپس به ايشان تنديس ديگري نشان داده و ايشان فرمودند اين صورت داود جنگاور است.

سپس به ايشان مجسمه ي ديگري عرضه شد و ايشان فرمودند: اين صورت شعيب است. سپس زكريا، سپس يحيي، سپس عيسي بن مريم، روح و كلمه ي خدا كه عمر وي در دنيا سي و سه سال بود كه پس از آن، خداوند او را به سوي آسمان برد و وي در دمشق به زمين فرو خواهد آمد و اوست كه دجال را مي كشد. سپس به ايشان همچنان تنديس به تنديس، مجسمه نشان داده شد.

و آن حضرت تك تك آنان را پيامبر به پيامبر نام مي برد و معرفي مي كرد، سپس اوصياء و وزرا به ايشان نشان داده شد و ايشان وصي به وصي و وزير به وزير از همه آگاهي داد. سپس به ايشان مجسمه هاي ديگري به شكل

شاهان عرضه شد و امام حسن عليه السلام فرمود: اينها تنديس هايي است كه اوصاف آن را نه در تورات و نه در انجيل و نه در زبور و نه در قرآن نمي يابيم شايد كه از تنديس شاهان بوده باشند.

قيصر گفت: اي خاندان پيامبر خداوند! من گواهي مي دهم براي شما كه به شما علم نخستين و آخرين داده شده است، علم تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم و الواح موسي اعطاء شده است. آنگاه به ايشان تنديسي نشان داده شد كه مي درخشيد. وقتي امام حسن عليه السلام آن را مشاهده كرد، به سختي گريست.

قيصر به او گفت: چه چيزي تو را مي گرياند؟. فرمود: اين سيماي جدم رسول خداست كه انبوه ريش بود، سينه ستبر، گردني بلند داشت، پهن پيشاني، بيني كشيده، دندان سپيد، خوش رو، با محاسن و ريش پرپشت، خوش بوي، خوش كلام و گويا؛ زبان كه همواره به معروف فرا مي خواند و از پليدي باز مي داشت عمرش به شصت و سه سال رسيد و پس از خود جز انگشتري كه بر آن نوشته شده بود لا اله الا الله محمد رسول الله كه در دست راست مي كرد و شمشير ذوالفقار و عصا و نيز جامه اي پشمين و تخته ي پارچه اي از پشم كه همواره آن را بر تن مي افكند كه نه آن را بريد و نه اينكه دوخت تا آن كه به خداوند ملحق شد. قيصر گفت ما در انجيل مشاهده مي كنيم كه بايستي براي او چيزي باشد كه با آن دو نواده اش تأمين گردند. آيا چنين است.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: بله چنين بود. قيصر گفت: آيا در دست شماست؟ فرمود

نه. قيصر گفت اين همان نخستين آزمايش اين امت است كه در آن بر پدرتان چيره شده است و آنان اولي و دومي هستند كه بر قلمرو پيامبر شما و گزينش اين امت بر خاندان پيامبرشان چنگ انداخته اند. قائم به حق و آمر به معروف و ناهي از منكر، از شماست.

راوي گويد: سپس قيصر از امام حسن عليه السلام درباره ي هفت آفريده اي كه خداوند آفريد كه در رحم قرار نداشته اند. امام عليه السلام فرمود: نخستين آنها آدم بود و سپس حوا و سوم قوچ ابراهيم و چهارم ناقه ي صالح و پنجم ابليس ملعون و ششم مار [ي كه براي فريب حوا وارد بهشت شد] و هفتم كلاغي كه خداوند آن را در قرآن ياد كرده است [در جريان نزاع دو فرزند حضرت آدم عليه السلام]

همچنين از ايشان درباره ي روزي آفريدگان پرسيد.

امام حسن عليه السلام فرمود: روزي آفريدگان در آسمان چهارم است كه از آن به مقدار نازل شود و به مقدار گسترش يابد. سپس از ايشان درباره ي ارواح مؤمنان پرسيد كه وقتي بميرند، كجايند. آن حضرت فرمود: آنها در هر شب جمعه نزد صخره ي بيت المقدس گرد مي آيند كه آنجا عرش زيري خداوند است و خداوند از آنجا زمين را گسترش داده و به آنجا فرا مي كشد و رستاخيز از آنجا خواهد بود و پروردگار ما از آنجا بر آسمان استوار گشت يعني بر فرشتگان و آسمان استيلاء يافت.

سپس از ايشان درباره ي ارواح كافران پرسيد كه كجا گرد مي آيند؟ فرمود: در وادي حضر موت كه پشت شهر يمن است. سپس خداوند آتشي از خاور و آتشي از باختر برانگيخته و دو تندباد به دنبال آنها

مي فرستد و مردم نزد صخره ي بيت المقدس برانگيخته مي شوند و اهل بهشت از سمت راست صخره محشور گشته و عبورگاه آماده مي شود و جهنم آماده مي شود و جهنم از سمت چپ صخره، از اعماق زمين هاي هفت گانه پديدار مي گردد كه فلق و سجين نيز در آن است و آفريدگان نزد صخره پراكنده مي شوند، پس آن كه بهشت او را معين شده، وارد آن مي شود و آن كه جهنم او را مقدر گرديد وارد آن مي شود و اين سخن خداوند است كه مي فرمايد: «گروهي در بهشتند و گروهي در شعله هاي فروزان.»

وقتي امام حسن عليه السلام توصيف آن تنديس هايي كه به او عرضه شد، خبر داد و آنچه را كه وي از ايشان پرسيده بود، تحليل كرد، قيصر رو به سوي يزيد بن معاويه كرد و گفت: آيا دانستي كه اين دانش، دانشي است كه جز نبي مرسل و يا جانشيني پشتيبان كه خداوند او را به پشتيباني پيامبرش مفتخر ساخته و يا عترت پيامبر برگزيده، نمي داند و جز او، كه خداوند قلبش را مهر و موم كرده و دنيايش را بر آخرتش و هواي نفس او را بر دين او چيره ساخته و از ستم گران است.

راوي گويد: پس يزيد ساكت و خاموش شد. و قيصر جايزه ي امام حسن عليه السلام را نيكو كرد و بسيار احترامش كرد و به او گفت: از پروردگارت بخواه كه دين پيامبرت را روزي من گرداند، چه آن كه حلاوت سلطنت ميان من و اين موضوع حايل شده كه من آن را سمي پست و عذابي دردنك مي دانم.

راوي گويد: يزيد به سوي معاويه بازگشت و قيصر نامه اي به معاويه نوشت

كه: آن كس كه پس از پيامبر شما خداوند به او علم داده و وي به تورات و آنچه كه در آن هست و انجيل و آنچه كه در آن است و زبور و آنچه كه در آن است و قرآن و آنچه كه در آن هست حكم كرده است، حق و خلافت از آن اوست.

و به علي بن ابي طالب عليه السلام نوشت كه: حق و خلافت از آن توست و خاندان نبوت در تو و در خانواده ي توست، پس با آن كس كه با تو به ستيز برخيزد، بجنگ كه خداوند او را به دست تو عذاب خواهد داد. و سپس در آتش دوزخ جاودان خواهد ساخت، زيرا ما در انجيل نزد خود مي يابيم كه هر كس با تو به جنگ برخيزد، لعنت خدا و ملائكه و مردم، همگي بر او باد، و لعنت ساكنان آسمان ها و زمين ها بر او باد.

اما در مورد فرموده ي خداوند چنين فرمود كه: «اگر خداوند بخواهد همه ي آنها را يك گروه قرار مي داد و اگر مي خواست همه ي آنها را همچون فرشتگان معصوم و بدون بدن مادي قرار دهد مي توانست، اما خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مي كند. ولي ستم گران و تجاوزكاران به حق آل محمد، پس در مورد آنان اين آيه نازل شد كه: نه دوست و نه ياوري دارند و پيروزي نهايي براي آنها نيست.)

و در حديث ديگري آمده است كه: قيصر روم براي معاويه نامه اي نوشت و در آن سه سؤال ذيل را مطرح كرد:

1- جايي كه به اندازه ي ميانه ي آسمان است، كجاست؟.

2- نخستين خوني كه بر زمين ريخت چه

خوني بود؟.

3- آفتاب بر كجا فقط يك بار تابيد؟.

معاويه از پاسخ درماند و از امام حسن عليه السلام ياري خواست. امام عليه السلام در پاسخ به ترتيب چنين فرمود:

قال عليه السلام:

ظهر الكعبة، و دم حوا و ارض البحر حين مر به موسي [6] .

امام حسن عليه السلام فرمود: 1- بام كعبه، 2- خون [قاعدگي] حوا و 3- كف دريايي كه موسي از آن گذشت. و در حديث ديگري آمده است كه: در پاسخ به دو پرسش ملك روم كه:

1- آنجا را كه قبله نيست، كجاست؟.

2- آن كيست كه هيچ خويشاوندي ندارد؟.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ما لا قبلة له فهي الكعبة و ما لا قرابة له فهو الرب تعالي [7] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

آنجا كه قبله ندارد خانه ي كعبه است و آن كس كه خويشاوندي ندارد، پس آن خداي تبارك و تعالي است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي فتح، آيه ي 18.

[2] سوره ي شوري، آيه ي 7.

[3] سوره ي شوري، آيه ي 8.

[4] 1- احياء القلوب، ج 1، ص 44.

2- بحارالأنوار، ج 7، ص 116، ح 52، و ج 6، ص 286، ح 8، و ج 10، ص 132، ح 2، و ج 16، ص 146، ح 2، و ج 11، ص 261، ح 9، و ج 12، ص 129، ح 5، و ج 33 ص 234، تا 240، ح 517، و ج 61، ص 262، ح 15.

3- تفسير برهان، ج 4، ص 116 و 117، ح 1 به نقل از تفسير علي بن ابراهيم قمي، ج 2، ص 242 تا 245.

4- تفسير صافي، ج 5،

ص 153 و 71.

5- تفسير كنز الدقايق، ج 11، ص 478، و ج 13، ص 156 و ج 14، ص 180 و 545.

6 - تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 134، ح 25 و ج 1، ص 571.

7- حلية الأبرار، ج 3، ص 28، ح 1، ب 5.

8- خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 353، ح 34.

9- مدينة المعاجز، ج 3، ص 349، ح 86 / 92.

10- مستدرك الوسايل، ج 3، ص 292، ح 14 / 3610، ب 30.

11- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 583، ح 24، و ص 710، ح 2.

[5] يكي از قبايل عرب جاهلي.

[6] 1- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 102، ح 17.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 118.

3- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 12.

[7] 1- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 102، ح 18.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 118.

2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 13.

پاسخ امام به پرسش هاي مرد شامي

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در يكي از كوچه هاي كوفه نشسته بود، مردي سلام نموده و گفت: من از رعيت و اهل بلاد تو هستم، امام علي عليه السلام فرمود: اين گونه نيست، بلكه تو با ما در جنگ بوده اي.

مرد شامي ضمن اعتراف امان خواست و گفت معاويه مرا فرستاد تا درباره ي سؤالاتي كه از او شده از شما توضيح و جواب بخواهم. امام عليه السلام فرمود: فرزندانم! حسن! حسين! محمد! حاضر شويد.

آنگاه رو به مرد شامي نموده فرمود:

اين دو (حسن و حسين عليهماالسلام) فرزندان پيامبرند و اين (محمد حنفيه) فرزند من است. از هر كدام كه

مي خواهي بپرس.

مرد شامي گفت از ذالوفرة «كسي كه ريش پرپشتي دارد، يا صاحب بخشش فراوان است» يعني امام حسن عليه السلام مي پرسم. او پرسيد و امام عليه السلام اين گونه پاسخ داد؛

فقال الشامي: كم بين الحق و الباطل؟ [و كم بين السماء و الأرض] و كم بين المشرق و المغرب؟ و ما قوس قزح؟ و ما العين التي تأوي اليها ارواح المشركين؟ و ما العين التي تأوي اليها ارواح المؤمنين؟ و ما المؤنث؟ و ما عشرة اشياء بعضها اشد من بعض؟

فقال الحسن عليه السلام: بين الحق و الباطل اربع اصابع فما رأيته بعينك فهو الحق و قد تسمع باذنك باطلا كثيرا.

فقال الشامي: صدقت. و قال: و بين السماء و الأرض دعوة المظلوم و مد البصر فمن قال لك غير هذا فكذبه.

قال: صدقت يابن رسول الله. قال: و بين المشرق و المغرب مسيرة يوم للشمس تنظر اليها حين تطلع من مشرقها و تنظر اليها حين تغيب من مغربها.

قال الشامي: صدقت، فما قوس قزح؟

قال: ويحك لا تقل قوس قزح، فان قزح اسم الشيطان و هو قوس الله و هذه علامة الخصب و امان لأهل الأرض من الغرق، و اما العين التي تأوي اليها ارواح المشركين فهي عين يقال لها برهوت، و اما العين التي تأوي اليها ارواح المؤمنين فهي عين يقال لها سلما.

و اما المؤنث فهو الذي لا يدري اذكر هو ام انثي فانه ينتظر به فان كان ذكر احتلم و ان كان انثي حاضت و بدي ثديها و الا قيل له بل علي الحائط فان اصاب بوله الحائط فهو ذكر و ان انتكص بوله كما ينكص بول البعير فهي امرأة.

و

اما عشرة اشياء بعضها اشد من بعض فاشد شي ء خلقه الله الحجر، و اشد من الحجر الحديد [يقطع به الحجر] و اشد من الحديد النار تذيب الحديد، و اشد من النار الماء يطفي ء النار، و اشد من الماء السحاب يحمل الماء، و اشد من السحاب الريح تحمل السحاب، و اشد من الريح الملك الذي يرسلها، و اشد من الملك، ملك الموت الذي يميت ملك الموت، و اشد من الموت أمر الله الذي يميت الموت.

فقال الشامي: اشهد انك ابن رسول الله حقا و ان عليا اولي بالأمر من معاوية ثم كتب هذه الجوابات و ذهب بها الي معاوية فبعثها (معاوية) الي ابن الأصفر فكتب اليه ابن الأصفر: يا معاوية (لم) تكلمني بغير كلامك و تجيبني بغير جوابك اقسم بالمسيح ما هذا جوابك و ما هو الا من معدن النبوة و موضع الرسالة و اما انت فلو سألتني درهما ما أعطيتك [1] .

(آن مرد شامي گفت: از صاحب بخشش كلان، يعني حسن بن علي عليهماالسلام خواهم پرسيد. امام حسن عليه السلام به او گفت: هر چه مي خواهي بپرس.

شامي گفت: ميان حق و باطل چه فاصله اي هست و ميان آسمان و زمين چه فاصله اي؟.

ميان مشرق و مغرب چه فاصله اي است، قوس قزح چيست؟ و جايي كه ارواح مشركان بدان پناه برند، كدام است و چشمه اي كه ارواح مؤمنان بدان پناه برند، كدام است و خنثي چيست؟ و آن ده چيز كه هر كدام از ديگري سخت تر است، چيست؟.

امام حسن عليه السلام فرمود: فاصله ي ميان حق و باطل چهار انگشت است. آنچه كه به چشمت ديدي، حق، اما آنچه كه با گوش خود شنيدي، اغلب باطل است.

مرد

شامي گفت: راست گفتي. و فرمود: فاصله ي بين زمين و آسمان به اندازه ي دعوت مظلوم است و به اندازه ي نگاه است و هر كس جز اين به تو گفت، تكذيبش كن.

مرد شامي گفت: راست گفتي، اي فرزند رسول خدا.

فرمود: ميان مشرق و مغرب، مسافت يك روز خورشيد است كه هنگام دميدن از خاستگاه آن بدان مي نگري و به هنگام پنهان شدن آن در باختر، مي نگري.

مرد شامي گفت: راست گفتي، پس قوس قزح [رنگين كمان] چيست؟.

فرمود: مواظب باش! نگو قوس قزح. زيرا «قزح» نام شيطان است. در صورتي كه رنگين كمان، كمان خداوند است و علامت سرسبزي و نگه دار اهل زمين از غرق شدن است. و اما جايي كه ارواح مشركان به آنجا پناهنده مي شوند، جايي است كه بدان برهوت گويند و جايي كه ارواح مؤمنان به آنجا پناهنده شوند، جايي است كه بدان سلما گويند.

اما خنثي كه معلوم نيست مرد است يا زن، پس در حال وي دقت مي شود تا چنانچه مرد باشد، محتلم مي شود و چنانچه زن باشد، عادت ماهانه شده و پستانش آشكار مي شود و گرنه، به او گفته مي شود برو به ديوار ادرار كن! چنانچه ادرار او به ديوار بپاشد، مرد بوده، ولي اگر ادرار او سرازير بريزد، همچون ادرار شتر، وي زن خواهد بود.

اما ده چيزي كه يكي از ديگر سخت ترند، سخت ترين چيزي كه خداوند آفريده است سنگ است و سخت تر از سنگ، آهن است [كه با آن سنگ را مي برند] و سخت تر از آهن، آتش كه آهن را ذوب مي كند و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مي كند و سخت تر

از آب ابر است كه آب را با خود حمل مي كند و سخت تر از ابر، باد است كه ابر را جابه جا مي كند و سخت تر از باد، فرشته اي است كه آن را مي راند و سخت تراز آن فرشته، فرشته ي مرگ است كه فرشته ي باد را مي ميراند و سخت تر از فرشته ي مرگ، خود مرگ است كه فرشته ي مرگ را مي ميراند و سخت تر از مرگ، فرمان خدايي است كه مرگ را مي ميراند.

مرد شامي گفت: شهادت مي دهم كه تو حقا فرزند پيامبري و علي عليه السلام براي ولايت امر از معاويه برتر است. مرد شامي آنگاه اين پاسخ ها را نوشت، و آن را نزد معاويه برد. و [معاويه] آنها را به ابن اصفر فرستاد. ابن اصفر به او نوشت: اي معاويه، با من، جز به سخن خود سخن مگو و جز به پاسخ خود پاسخ مده. سوگند به مسيح كه اين پاسخ از آن تو نيست و جز اين نيست كه آنها از معدن نبوت و جايگاه رسالت، سرچشمه گرفته اند. ولي تو اگر از من درهمي طلب كني، نخواهم داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احتجاج، ج 2، ص 15 الي 18.

2- الثاقب في المناقب، ص 318، ح 4 / 265.

3- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 572، ح 2.

4- بحارالأنوار، ج 43، ص 325، ح 5 و ج 10، ص 130، و ج 72، ص 196، ح 10 و ج 57، ص 199، ح 2، و ج 101، ص 358، ح 18.

5- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، علامه ي مجلسي، ص 419.

6- تحف العقول، ص 228.

7- حلية الأبرار، ج 3، ص 25، ح 2، ب 4.

8- روضة

الواعظين، ص 45، س 25.

9- مدينة المعاجز، ج 3، ص 357، ح 87 / 925.

10- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 607 الي 608، و ج 1، ص 489، ح 2، و ص 102، ح 19.

11- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 13.

پاسخ امام به پيام تسليت دوستان

از امام صادق عليه السلام روايت شده، گروهي از ياران امام حسن مجتبي عليه السلام در مرگ دخترش پيام تسليتي براي او نوشتند. امام عليه السلام در پاسخ به پيام آنان نوشت:

قال عليه السلام:

اما بعد، فقد بلغني كتابكم تعزوني بفلانة، فعند الله احتسبها، تسلميا لقضائه، و صبرا علي بلائه، فان أرجعتنا المصايب، و فجعتنا النوايب، بالأحبة المألوفة التي كانت بنا حفية، و الاخوان المحبون الذين كان يسر بهم الناظرون، و تقر بهم العيون، أضحوا قد اخترمتهم الأيام، و نزل بهم الحمام، فخلفوا الخلوف، و اودت بهم الحتوف، فهم صرعي في عساكر الموتي، متجاورون في غير محلة التجاور، و لا صلاة بينهم و لا تزاور و لا يتلاقون عن قرب جوارهم، اجسامهم نائبة من اهلها، خالية من اربابها،

قد أخشعها اخوآنهم فلم أر مثل قرارها قرارا، في بيوت موحشة و حلول مخضعة، قد صارت في تلك الديار الموحشة، و خرجت عن الدار المؤنسة، فقارقتها من غير قلي، فاستودعتها البلاء، و كانت أمة مملوكة، سلكت سبيلا مسلوكة، صار اليها الأولون، سيصير اليها الآخرون، و السلام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما بعد از حمد و سپاس الهي، نامه ي شما كه من را درباره ي فلان دخترم تسليت داديد، به من رسيد. از سر تسليم به فرمان خداوند و صبر بر آزمايش او، كار به او سپرده ام. پس اگر مصيبت ها ما را ناگزير و ناگواري ها

به ناگهان ما را فراگرفت و با گرفتن دوستاني مأنوس كه همواره گرد ما مي گشتند و برادراني دوستدار كه بينندگان از ديدن آنها شاد مي شدند و چشم ها از ديدنشان روشن، چنان شدند كه روزگار آنها را از پاي افكند و مرگ بر آستانشان فرود آمد و آنها، بازماندگاني از خويش به يادگار نهادند و مرگ آنان را به همراه برد و آنان، در ميدان مرگ فرو افتاده اند تنگاتنگ هم، در جايي كه توان همسايه گري نيست، آرميده اند، نه رفت و آمدي ميانشان برقرار است و نه ديداري هر چند در كنار هم هستند، اما ملاقات نمي كنند، بدن هايشان به دور از چشم آشنايان و تنها در خانه هاي قبر آرميد. و اينك سبب عبرت آنها هستند.

خانه هايي كه همانند آن خانه ها، خانه اي نديده ام و همانند آن جايگاه ها، جايگاهي سراغ ندارم، در اتاق هايي ترسناك و خوابگاه هايي كمرشكن در آن ديار هراس انگيز رهسپار گشته و از سرزمين الفت رخت بر بسته و بي آن كه خواهان هجران باشد، آن را ترك گفته و بلا او را دربر گرفته است. او، دختركي بود از آن ديگري، كه رهسپار راهي شد كه رونده ي بسيار دارد و پيشينيان بدان رفته اند و ديگران نيز بدان گام خواهند نهاد. با درود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- أمالي طوسي، ص 205، ح 47 / 345.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 336، ح 6 و ج 79، ص 109، ح 54.

3- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 478، ح 11 / 2512.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 720، ح 46 و ص 547، ح 4.

5- منتهي الآمال، ج 1، ص 163.

پاسخ امام به سخنان معاويه در كوفه

پس از آن

كه معاويه وارد كوفه شد و مردم با او بيعت كردند، سخناني در جمع مردم كوفه ايراد كرد، در اين سخنراني به امام علي و امام حسن عليهماالسلام دشنام داد و ناسزا گفت. امام حسين بن علي عليه السلام كه در مجلس حضور داشت برخاست تا پاسخش را بدهد. امام حسن عليه السلام دست او را گرفت و او را نشاند و خود برخاست و خطاب به معاويه چنين فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الذاكر عليا، أنا الحسن، و أبي علي، و أنت معاوية، و أبوك صخر، و أمي فاطمة، و أمك هند، و جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و جدك حرب، و جدتي خديجة، و جدتك فتيلة، فلعن الله أخلمنا ذكرا و ألأمنا حسبا، و شرنا قدما، و أقدمنا كفرا و نفاقا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي كسي كه علي «عليه السلام» را به بدي ياد كردي! منم حسن و پدرم علي «عليه السلام» است، تويي معاويه پدرت صخر است، مادر من فاطمه «عليهاالسلام» و مادر تو هند [جگر خوار] مي باشد. جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و جد تو حرب است، جده ي من خديجه و جده ي تو فتيله است، پس خدا لعنت كند از ما دو نفر آن كس را كه نامش پليدتر، و حسب و نسبش پست تر، و سابقه اش بدتر و كفر و نفاقش بيشتر بوده است.)

در آن هنگام گروهي از مردم كه در مسجد بودند گفتند: آمين.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقاتل الطالبين، ص 78، س 6.

پرسش

پرسش امام حسن عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي سلطنت حضرت سليمان عليه السلام

سلمان فارسي نقل مي كند،

پس از بيعت مردم با عمر، روزي در خانه ي علي عليه السلام نشسته بوديم كه حسن و حسين عليهماالسلام، محمد بن حنفيه، محمد بن ابي بكر، عمار ياسر و مقداد نيز حضور داشتند. امام حسن عليه السلام از پدرش پرسيد:

قال له ابنه الحسن عليه السلام يا اميرالمؤمنين ان سليمان سأل ربه ملكا لا ينبغي لأحد من بعده فاعطاه ذلك فهل ملكت مما ملك سليمان بن داود عليه السلام؟!. فقال عليه السلام: والذي فلق الحبة و برء النسمة ان سليمان بن داود سأل الله عزوجل الملك و اعطاه و ان اباك ملك ما لم يملكه بعد جدك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم احد قبله و لا يملكه احد بعده، فقال الحسن عليه السلام، نريد ان ترينا مما فضلك تعالي به من الكرامة،

فقال عليه السلام افعل انشاء الله و ساق الحديث بما فضله الله تعالي به و في الحديث فقال الحسن عليه السلام يا اميرالمؤمنين ان سليمان بن داود كان مطاعا بخاتمه و اميرالمؤمنين بماذا يطاع؟ فقال عليه السلام انا عين الله في ارضه انا لسان الله الناطق في خلقه انا نور الله الذي لا يطفاء انا باب الله الذي يؤتي منه و حجته علي عباده.

ثم قال اتحبون ان اريكم خاتم سليمان بن داود؟ قال نعم فادخل يده الي جيبه فاخرج خاتما من ذهب فصه من ياقوته حمراء عليه مكتوب محمد و علي فقال عليه السلام تريدون ان اريكم سليمان بن داود؟ فقلنا نعم فقام و نحن معه فدخل بنا بستانا ما رأينا احسن منه و فيه من جميع الفواكه و الأعناب نو انهاره تجري و الأطيار يتجاوبن علي الأشجار فحين رأته الأطيار جائته ترفرف حوله حتي توسطنا البستان فاذا سرير

عليه شاب ملقي علي ظهره واضع يده علي صدره فاخرج اميرالمؤمنين عليه السلام الخاتم من جيبه و جعله في اصبع سليمان عليه السلام فنهض قائما و قال السلام عليك يا اميرالمؤمنين و وصي رسول رب العالمين أنت والله الصديق الأكبر و الفاروق الأعظم قد افلح من تمسك بك و قد خاب و خسر من تخلف عنك و اني سألت الله تعالي لكم اهل البيت فأعطيت ذلك الملك

قال سلمان فلما سمعت كلام سليمان بن داود لم اتمالك نفسي حتي وقعت علي اقدام اميرالمؤمنين عليه السلام اقبلها و حمدت الله تعالي علي جزيل عطائه بهدايته لنا الي ولايته اهل البيت عليهم السلام الذين اذهب الله عنهم الرجس اهل البيت و طهرهم تطهيرا و فعل أصحابي كما فعلت [1] .

(فرزند امام علي عليه السلام حضرت امام حسن عليه السلام خطاب به پدر فرمود: اي اميرمؤمنان! سليمان از خداي بزرگ حكومتي درخواست نمود كه براي كسي پس از وي روا نباشد و خداوند چنين حكومتي به او بخشيد.

آيا شما نيز از حكومت سليمان بن داود عليه السلام چيزي دارا هستي؟ ايشان فرمودند: سوگند بدان كه دانه را شكافت و آفريدگان را آفريد، كه سليمان بن داود از خداي بزرگ حكومت خواست و خدا به او بخشيد، ولي پدرت حكومتي (قدرتي) دارد كه پس از جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كسي داراي آن نبوده، نه پيش از پدرت و نه بعد از پدرت.

امام حسن عليه السلام فرمود: مي خواهم تا بخشي از آن كرامتي كه خدايت بدان فضيلتت داده به ما نشان دهي. فرمود: به خواست خدا انجام خواهم داد.

امام علي عليه السلام سخن را بدان فضايلي كه خداوند به

وي عطا كرده بود، كشيد. كه در ادامه ي حديث چنين آمده است: امام حسن عليه السلام پرسيد: اي اميرمؤمنان، سليمان بن داود، به قدرت انگشتري خويش فرمان مي راند، اما اميرمؤمنان با چه فرمان مي راند؟

حضرت فرمود: من چشم خدايم در زمين و من زبان گوياي خداوندم در ميان آفريده هاي او من آن نور خدايم كه خاموش نشود. من همان دروازه ي الهي هستم كه از آن وارد شوند و حجت اويم بر بندگانش.

سپس فرمود: آيا دوست داريد انگشتر سليمان بن داود را نشانتان دهم؟ امام حسن عليه السلام فرمود: بله. پس دست در بغل كرد و سپس انگشتري درآورد كه از طلا بود و نگين آن از ياقوت سرخ بود كه بر روي آن نوشته شده بود. محمد و علي. آنگاه فرمود: مي خواهيد سليمان بن داود را نشانتان دهم؟ گفتيم بله. پس برخاست و ما نيز به دنبال او روان شديم. ما را وارد باغي كرد كه از آن بهتر نديده بوديم.در آن از تمام ميوه ها و انگورها بود و چشمه هايش جاري بود و پرندگان بر درختان هم آوا بودند. وقتي پرندگان ايشان را ديدند، نزد ايشان آمده و در اطراف ايشان شروع به پرواز كردند تا آن كه به ميانه ي باغ رسيديم.

در آنجا تختي بود كه روي آن جواني به پشت خوابيده و دست بر سينه نهاده بود. اميرمؤمنان انگشتري از جيب خود درآورد و آن را در انگشت سليمان عليه السلام كرد. وي ناگهان از خواب جسته و به پا ايستاد و گفت سلام بر تو اي اميرمؤمنان و وصي پيامبر خداي جهانيان. به خدا سوگند كه صديق اكبر و فاروق اعظم تويي. هر كس بر

دامن تو چنگ زد، نجات يافت و آن كه از تو جدا شد، زيان ديد. من به وسيله ي شما اهل بيت و واسطه قرار دادن شما، از خداوند اين حكومت را خواستم و آن را از خداوند گرفتم.

سلمان گويد: وقتي سخن سليمان بن داود را شنيدم، اختيار از كف داده و خويشتن داري نتوانستم، چندان كه روي پاهاي اميرمؤمنان افتاده و آنها را بوسيدم. خداي بزرگ را سپاس گفتم كه اين همه عطا و بخشش را به ما روا داشته و ما را به سوي ولايت اهل بيت عليهم السلام «كه خداوند پليدي را از آنها دور ساخته و آنها را پاكيزه گردانيده است» رهنمون گرديده. ياران من هم همان كار را كه من انجام داده بودم، انجام دادند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان، ج 4، ص 50.

پنير

از امام حسن مجتبي عليه السلام راجع به مصرف پنير پرسيده شد. امام عليه السلام پاسخ داد:

قال عليه السلام:

لا بأس به، ضع السكين و اذكر اسم الله عليه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خوردن آن «پنير» جايز است، كارد را بگذار و نام خدا را بر آن بخوان).

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المسند الامام المجتبي عليه السلام ص 700، ح 5.

2- المصنف، ج 8، ص 100.

پيامبر و زمينه هاي اخلاق پسنديده

يكي از صفات برجسته ي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بهره مندي از اخلاق پسنديده است كه در آيه ي 4 سوره ي قلم بدان اشاره شده است.

امام حسن عليه السلام زمينه هاي پيدايش اين فضيلت بزرگ را در امور ذيل معرفي مي كند:

1- بهره مندي از ادب الهي

2- عفو و بخشش

3- انجام كارهاي نيك

4- دوري از نادانان

5- پيوند با قطع كنندگان پيوندها

6- عطا و بخشش به محروم كنندگان

7- گذشت از ستم گران به خود

قال عليه السلام:

ان الله عزوجل أدب نبيه أحسن الأدب فقال: خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين، فلما وعي الذي أمره، قال تعالي: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا، فقال لجبرييل عليه السلام: و ما أقفوا؟ قال ان تصل من قطعك و تعطي من حرمك، و تعفو عمن ظلمك، فلما فعل ذلك أوحي الله اليه: انك لعلي خلق عظيم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا كه خداي بزرگ پيامبرش را به بهترين شيوه، ادب آموخت و فرمود: عفو پيشه ساز و به معروف دستور ده و از جاهلان روي بگردان و وقتي آنچه را كه خداوند دستور داده بود، به جان شنيد، خداوند فرمود:

آن چه كه رسول براي شما آورد بگيريد و از آنچه كه بازتان داشت، دست نگه داريد.

پس به جبرييل عليه السلام فرمود: چه سيره اي بروم؟ گفت: با كسي كه از تو بريده پيوند داشته باش و آن كه را كه محرومت ساخته ببخشي و از آن كه بر تو ستم كرده بگذري. و وقتي چنين كرد، خدا به او وحي كرد: «همانا كه تو بر اخلاقي عظيم و پسنديده هستي.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج السعادة، ج 7، ص 78، به نقل از بحار، ج 17، ص 147.

پيامبر و نيازمندان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با نيازمندان پسنديده ترين برخوردها را داشت زيرا اگر برآوردن نياز آنها مقدورش بود كوتاهي نمي كرد و اگر نمي توانست با زبان خوش آنان را راضي مي كرد. امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

كان رسول الله اذا سأله احد حاجة لم يرده الا بها و بميسور من القول [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رسول خدا چنان بود كه اگر كسي از او درخواستي مي كرد خواسته اش را برآورده مي كرد و او را جز به سخني در حد فهم آن شخص باز نمي گردانيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 227.

پيامبر و همسران (خواستگاري و روش برخورد)

همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حكم مادران همه ي مسلمانانند و همانطور كه در آيه ي 53 سوره ي احزاب ذكر شده است بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كسي حق ندارد با آنان ازدواج كند.

امام حسن عليه السلام پيرامون تفسير آيه ي 51 سوره ي احزاب فرمود:

قال عليه السلام:

كان النبي صلي الله عليه و آله و سلم اذا خطب امرأة لم يكن لأحد أن يخطبها حتي يدعها، و هذه قسمة جامعة لما هو الغرض لأنه اما أن يطلق و اما أن يمسك، فاذا أمسك ضاجع أو ترك و قسم أو لم يقسم، و اذا اطلق و عزل فاما أن يخلي المعزولة لا يبتغيها أو يبتغيها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اگر از زني خواستگاري مي كرد، كسي را سزا نبود كه از آن زن خواستگاري كند، مگر آن كه پيامبر از ازدواج با او منصرف مي شد و اين

كار تقسيم جامعي براي حفظ حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس خواستگاري يا به توافق مي رسيدند و پيامبر آن زن را نگه مي داشت و يا اينكه از ازدواج با او منصرف مي شد.

و وقتي كه آن زن را نگه مي داشت يا او را جزء زنان خود قرار مي داد و يا جزء كنيزان حضرت قرار مي گرفتند. و در صورت صرف نظر كردن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ازدواج با او، يا وي را بدون محبت قلبي رها مي كرد و يا نسبت به او محبت قلبي داشت.) [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكشاف في تفسير القرآن، ج 3، ص 269.

[2] توضيح بيشتر اينكه به هر حال ازدواج با زناني كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با آن زنان قصد ازدواج داشت و يا ازدواج كرده بود، مناسب نبود، هر چند اگر آن زن با آن حضرت ازدواج نكرده بود، ازدواج با آن زن بر كسي حرام نبود.

پيشگويي

پيشگويي امام حسن عليه السلام از كشته شدن عبيدالله بن عمر در جنگ صفين

پس از كشته شدن ذوالجلاع حميري (از فرماندهان شجاع سپاه معاويه) در جنگ صفين عبيدالله بن عمر بن خطاب به ميدان آمد و كسي را فرستاد تا امام حسن عليه السلام را ديدار كند. امام عليه السلام برابر او حاضر شد. عبيدالله گفت: پدرت با قريش در اول و آخر كارش (در آغاز اسلام و پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم) دشمني كرد و قريش نيز با او ناسازگارند. آيا حاضري

پدرت را از خلافت خلع كنيم و تو به جاي او بنشيني؟. امام عليه السلام در پاسخ چنين فرمود:

قال عليه السلام:

كلا والله لا يكون ذلك. ثم قال له الحسن عليه السلام: يابن الخطاب! والله لكأني انظر اليك مقتولا في يومك أو غدك. أما ان الشيطان قد زين لك و خدعك حتي اخرجك مخلقا بالخلوق تري نساء اهل الشام موقفك و سيصرعك الله و يبطحك لوجهك قتيلا... فقال الحسن عليه السلام: لمن معه: انظروا من هذا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هرگز! سوگند به خدا كه چنين نخواهد شد. سپس امام حسن عليه السلام به او فرمود: گويا مي بينم تو را كه امروز و فردا كشته مي شوي و بدان كه شيطان گمراهت كرده و فريبت داده چندان كه تو را با خلوق [نوعي عطر] آراسته. زنان اهل شام موقفت را مشاهده مي كنند. به زودي خداوند بر زمينت خواهد زد و كشته، به رو بر خاكت خواهد انداخت... بعدها پس از كشته شدن عبيدالله بن عمر، امام عليه السلام به آنها كه با وي بودند فرمود: بنگريد كه اين كيست.)

و همانگونه كه امام عليه السلام پيش بيني كرده بود، عبيدالله بن عمر در نبرد صفين كشته شد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 161، ب 13، ج 40.

2- بحارالأنوار، ج 32، ص 480، ح 416.

3- شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 233.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 264، ح 2، و ص 388، ح 1.

5- وقعه ي صفين، ص 297.

پاداش برآوردن حاجت مؤمن

ابن عباس روايت كرده امام حسن مجتبي عليه السلام در مسجد الحرام معتكف [1] بود، در حال طواف يكي از شيعيان آن حضرت به او مراجعه

نمود و گفت: اي پسر پيامبر! من به فلاني بدهكارم اگر صلاح مي داني. قرض مرا ادا كن. امام عليه السلام فرمود: به خداي اين خانه قسم چيزي نزد من نيست. شخص بدهكار گفت: پس از او براي من مهلت بگير، چون مرا به حبس تهديد كرده است.

امام عليه السلام طوافش را رها نموده و به دنبال آن شخص رفت. ابن عباس مي گويد به آن حضرت عرض كردم: آيا فراموش كرديد كه معتكف هستيد؟.

قال عليه السلام:

بلي و لكن سمعت ابي يقول: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: من قضي أخاه المؤمن حاجة، كان كمن عبد الله تعالي تسعة آلاف سنة، صائما نهاره و قائما ليله [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بلي مي دانم، ولي از پدرم شنيدم كه مي فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيد كه فرمود: هر كس براي برادر مؤمن خويش يك نياز برآورده كند همچون كسي خواهد بود كه خداي بزرگ را نه هزار سال، عبادت كرده است. در حالي كه روزها روزه و شب ها تا به صبح در حال عبادت باشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعتكاف ماندن مدت زمان معيني (مثل دهه ي آخر ماه رمضان يا ايام البيض ماه رجب) در مسجد الحرام يا ساير مساجد و پرداختن به عبادت است به گونه اي كه در اين مدت معتكف حق خروج از مسجد را ندارد.

[2] 1 - بحارالانوار، ج 94، ص 129، ح 5.

2- مستدرك الوسايل، ح ج 7، ص 565 ح 3 / 8900 به نقل از عدة الداعي، ص 192 و 193، ط جديد.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 671،

ح 2 و 1.

4- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 189 و 190، ح 2108 كتاب الاعتكاف.

پاداش ارزشمند براي هديه ناچيز

انس روايت كرده است روزي نزد امام حسن عليه السلام بودم كه يكي از كنيزهاي حضرت شاخه ي گلي به وي هديه كرد.

قال عليه السلام:

أنت حرة لوجه الله تعالي. فقلت له في ذلك. فقال: كذا أدبنا الله تعالي: «و اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها» [1] و كان أحسن منها اعتاقها [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(تو به خاطر رضاي پروردگار آزادي!... من در اين باره با آن حضرت گفتگو كردم. پس آن حضرت فرمود: خداوند ما را چنين پرورده است «وقتي به تحيتي مورد خطاب قرار گرفتيد، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد» و پاداش بهتر براي آن كنيز، آزاد كردن وي بود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نساء، آيه ي 86.

[2] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 149، ح 13.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 342 و 343.

3- تفسير صافي، ج 1، ص 476.

4- ربيع الابرار، ج 2، ص 420، ح 41.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 702، ح 2.

6- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 93.

7- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 18.

پياده رفتن به حج

يكي از ويژگيهاي امام حسن عليه السلام اهميت دادن به مستحبات و تحمل مشكلات عبادات بود، در تاريخ آورده اند، آن حضرت 20 يا 25 بار پياده به حج رفت كه در برخي موارد پابرهنه بود.

در يكي از اين سفرها كه به اتفاق امام حسين عليه السلام پياده به حج مي رفتند جمعيت زيادي به احترام آن دو بزرگوار از مركب ها پياده شدند و برخي خسته شدند. سعد وقاص به امام حسن عليه السلام عرض كرد اگر سوار شوي ديگران هم سوار مي شوند چون پياده روي براي آنان

مشكل است.

قال عليه السلام:

لا نركب قد جعلنا علي أنفسنا المشي الي بيت الله الحرام علي أقدامنا و لكنا نتنكب عن الطريق [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ما سوار نمي شويم، ما بر خود فرض كرده ايم كه پياده به بيت الله الحرام رويم. [و به خاطر زحمت ندادن به ديگران] از راه كناره مي گيريم. «پس به جانب ديگري روان شدند.»)

و در حديث ديگر آمده است: امام محمد باقر عليه السلام پيرامون فلسفه ي پياده حج به جا آوردن امام حسن عليه السلام از خود آن حضرت نقل فرموده است كه امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

اني لأستحيي من ربي أن ألقاه و لم أمس الي بيته [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من از پروردگارم شرم دارم كه او را ملاقات كنم و به سوي خانه اش پياده روي نكرده باشم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- ارشاد مفيد، ص 250 ط. قديم.

2- بحارالانوار، ج 43، ص 276، ح 46.

3- تيسير المطالب، ص 91 و 93، ب 6.

[2] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 126 الي 128.

2- البداية و النهاية، ج 8، ص 42.

3- المستطرف، ص 19، ب 5.

4- بحارالأنوار، ج 43، ص 339، ح 13.

5- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 23.

6- تاريخ دمشق ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 141، ح 234.

7- حلية الأولياء، ج 2، ص 37، ح 132.

8- ذخاير العقبي، ص 137.

9- ربيع الابرار، ج 2، ص 307، ح 332.

10- صفة الصفوة، ج 1، ص 342.

11- فرايد السمطين، ج 2، ص 121، ب 27، ح 422.

12- فضايل الخمسه، ج 3، ص 306.

13- كشف الغمة، ج 2، ص 141.

14- مجالس السنية، ج 2، ص 242.

15- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 81، ح 78 و ص 91، ح 101 و ص 128، و ص 131، ح 10، و ص 679، ح 4، و ص 132، ح 11.

16- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 87.

17- ينابيع المودة ص 350، فصل 4.

پرهيز از معرفي قاتل خويش

در كتاب روضة الواعظين از عمر (عمير خ ل) بن اسحاق نقل شده است كه امام حسن عليه السلام به هنگام شهادت خطاب به امام حسين عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

سقيت السم مرتين و هذه الثالثة.... ان الحسن عليه السلام قال: لقد سقيت السم مرارا ما سقيت مثل هذه المرة لقد قطعت قطعة من كبدي فجعلت اقلبها بعود معي.

و في رواية عبدالله البخاري انه عليه السلام قال: يا أخي اني مفارقك، و لا حق بربي و قد سقيت السم و رميت بكبدي في الطشت و انني لعارف بمن سقاني و من اين دهيت و أنا اخاصمه الي الله عزوجل.

فقال له الحسين عليه السلام: و من سقاكه؟. قال: ما تريد به؟ أتريد أن تقتله ان يكن هو هو فالله أشد نقمة منك و ان لم يكن هو فما احب ان يؤخذ بي بري ء.

و في خبر: فبحقي عليك ان تكلمت في ذلك بشي ء و انتظر ما يحدث الله في.

و في خبر: و بالله اقسم عليك أن تهريق في امري معجمة من دم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(دو بار به من سم نوشانده اند و اين سومين بار است... در ادامه فرمود: بارها به من سم نوشانده اند، ولي مثل اين بار ننوشيدم. اين سم

به صورتي بود كه جگرم را تكه تكه كرد كه من با چوبي كه همراهم بود قطعات جگرم را كه در طشت ريخته شده بود، كنار مي زدم.

و در روايت عبدالله بخاري گويد: برادر، من از تو جدا گرديده و به پروردگارم مي پيوندم و به من سم نوشانده اند و جگرم در طشت ريخته است. من خوب مي دانم چه كسي مرا زهر نوشانده است و مي دانم كه از كجا ضربه خورده ام، و من از او، نزد خداي بزرگ داد شكايت مي كنم.

امام حسين عليه السلام فرمود: آن را چه كسي به تو نوشاند؟ فرمود: چه كارش داري؟ مي خواهي به قتلش برساني؟ چنانچه او همان باشد، خداوند سخت انتقام تر از توست و اگر او همان نباشد، من دوست ندارم كه بي گناهي به خاطر من گرفتار شود.

در خبري ديگر آمده: به حقي كه من بر تو دارم، هرگز در اين باره چيزي نگويي و منتظر آن باش تا آنچه خداوند مي خواهد، درباره ي من انجام شود.

در خبري ديگر آمده: تو را به خدا سوگند مي دهم كه درباره ي من به قدر حجامتي خونريزي نشود.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسين عليه السلام از آن حضرت پرسيد: اي ابامحمد به من بگو چه كسي به تو سم نوشاند؟.

قال عليه السلام:

و لم يا أخي؟. و قال الحسين عليه السلام: أقتله والله قبل أن أدفنك أو لا أقدر عليه؟ أو يكون بأرض أتكلف الشخوص اليه؟. فقال: يا أخي، انما هذه الدنيا ليال فانية، دعه حتي ألتقي أنا و هو عند الله [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(براي چه برادر؟ امام حسين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند پيش از آن كه

دفنت كنم او را مي كشم، مگر آنكه به او دست نيابم؟ يا آن كه در سرزميني باشد كه براي دستيابي به او در زحمت افتم؟. فرمود: برادر! اين دنيا شب هايي است زودگذر، او را فروگذار تا من و او نزد خدا ديدار كنيم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در منابع ذيل بخش هايي از اين حديث نقل شده است؛

1- احقاق الحق ج 11، ص 169 - و - ج 11، ص 170 به نقل از علامة العسقلاني في الاصابة، ج 1، ص 430 ط مصطفي محمد بمصر.

2- ارشاد مفيد، ص 192.

3- الاستيعاب، ج 1، ص 440.

4- الاصابة ج 1، ص 331.

5- البداية و النهاية، ج 8، ص 46.

6- الجوهرة في نسب امام علي عليه السلام ص 30.

7- الغدير، ج 11، ص 8.

8- المجالس السنية، ج 2، ص 269 و ص 264.

9- المستدرك للحاكم، ج 3، ص 176.

10- المصنف في الاحاديث و الآثار، ج 11، ص 452، ح 20982، و ج 8، ص 631، ح 251.

11- أسد الغابه، ج 2، ص 15.

12- بحارالأنوار، ج 44، ص 138، ح 5 و ص 156.

13- تاريخ الاسلام (للذهبي) سنة 60 - 41، ص 38.

14- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 465.

15- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 207، ح 334، و ص 208، و ح 336 و ص 209 ح 337.

16- تاريخ دمشق (لابن منظور) ج 7، ص 38.

17- تذكرة الخواص، ص 192.

18- حلية الأولياء، ج 2، ص 38، ح 132.

19- دلائل الامامة، ص 61.

20- ذخائر العقبي، ص 141.

21- روضة الواعظين، ج

1، ص 167.

22- صفة الصفوة، ج 1، ص 343.

23- علي و فرزندانش، ص 217.

24- فرايد السمطين، ج 2، ص 122.

25- فضايل الخمسة، ج 3، ص 312، و ص 313.

26- كشف الغمة، ج 2، ص 162 و ص 142.

27- مدينة المعاجز، ج 3، ص 374، ح 95 / 933 (العوالم ج 16، ص 278، ذيل ح 1) و ص 375، ح 96 / 934.

28- مروج الذهب، ج 2، ص 427.

29- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 419، ح 11 و ص 422، ح 13، و ص 425، ح 18، و ص 432 و ص 438 و ص 439 و ص 441، ح 40 و ص 443، ح 46 و ص 444. ح 47 و ص 499، ح 2 و ص 726، ح 84.

30- مقاتل الطالبيين، ص 81.

31- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 42.

32- نهاية الارب، ج 7، ص 89.

33- ينابيع المودة، ص 352.

[2] 1- البداية و النهاية، ج 8، ص 47.

2- الغدير، ج 11، ص 8.

3- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 39.

4- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 209، ح 339.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 445.

پندهاي جاودانه در آستانه ي شهادت

جنادة بن ابي اميه مي گويد:

زماني كه امام حسن مجتبي عليه السلام در بستر شهادت افتاده بودند، خدمتشان رسيدم و به ايشان عرض كردم: اي پسر پيامبر! مرا موعظه كن و پندي بياموز.

قال عليه السلام:

نعم استعد لسفرك و حصل زادك قبل حلول أجلك، و أعلم انك تطلب الدنيا و الموت يطلبك و لا تحمل هم يومك الذي لم يأت علي يومك

الذي أنت فيه، و اعلم انك لا تكسب من المال شيئا فوق قوتك الا كنت فيه خازنا لغيرك، و اعلم ان في حلالها حساب، و في حرامها عقاب، و في الشبهات عتاب، فانزل الدنيا بمنزلة الميتة خذ منها ما يكفيك، فان كان حلالا كنت قد زهدت فيها، و ان كان عتاب فالعتاب يسير،

و اعمل لدنياك كأنك تعيش أبدا، و اعمل لآخرتك كأنك تموت غدا، و ان أردت عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصية الله الي عز طاعة الله عزوجل، و اذا نازعتك الي صحبة الرجال حاجة فأصحب من اذا صحبته زانك و اذا خدمته صانك و اذا اردت منه معونته أعانك، و ان قلت صدق قولك، و ان صلت شد صولتك، و ان مددت يدك بفضل مدها.

و ان بدت منك ثلمة سدها، و ان رأي منك حسنة عدها، و ان سألته أعطاك، و ان سكت عنه ابتدأك، و ان نزلت بك احدي الملمات و اساك، من لا يأتيك منه البواثق، و لا تختلف عليك منه الطرائق، و لا يخذلك عند الحقائق، و ان تنازعتما منقسما آثرك (ثم) انقطع نفسه و اصفر لونه حتي خشيت عليه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بله. آماده ي سفر خود باش و توشه ات را پيش از سررسيد اجلت فراهم كن و بدان كه تو در پي دنيايي در حالي كه مرگ نيز به دنبال توست و بدان كه از مال هر چيز كه بيش از قوت روزانه ات جمع كني، خزانه دار ديگران هستي. و بدان كه در حلال دنيا حساب وجود دارد و در حرام آن كيفر و در شبهه ناك آن بازخواست. پس دنيا

را به منزله ي مردار نگاه كن و از آن به قدري بسنده كن كه سرپايت نگه دارد؛ تا چنانچه حلال بوده باشد، در آن زهد پيشه كرده باشي و چنانچه مورد بازخواست باشد، بازخواست آن، اندك باشد.

و براي دنيايت چنان رفتار كن كه گويا جاودانه خواهي ماند «در جمع كردن مال عجول مباش» و براي آخرتت چنان رفتار كن كه گويا فردا خواهي مرد. و اگر خواهي كه بي خويشاوند سربلند باشي و بدون اقتدار هيبت داشته باشي، از خواري معصيت خداوند بيرون شو و در عزت اطاعت خداي بزرگ درآي و وقتي نيازي تو را درگير همنشيني با ديگران كرده با كسي همنشين باش كه اگر همدم او شدي سربلندت كند. و اگر خدمتش كردي، هوايت را داشته باشد و اگر از وي كمك خواستي ياريت كند و اگر سخن گفتي، كلامت را تصديق كند و اگر پيوند بستي هيمنه ات افزون شود و اگر دست به سويش دراز كردي براي دست دراز شده ات احترام و ارزش قايل شود. و اگر در تو شكستگي پديدار شد، جبرانش كند و اگر از تو نيكي ديد، به حسابش آرد و اگر از او درخواستي كردي، دريغ نكند و اگر از او خاموش ماندي، با تو سخن گويد و اگر اتفاق ناخوشايندي برايت پيش آمد، غم خوارت باشد با كسي همنشين باش.

كه از سوي او شكستگي سوي تو نيايد و از جانب او سوي تو روزنه اي براي نفوذ دشمن، گشوده نشود و هنگام بروز حقايق خوارت نكند و اگر درباره ي تقسيم سهميه اي اختلاف پيدا كرديد تو را بر خود مقدم دارد... راوي مي گويد: (سپس) امام حسن عليه السلام نفسش

بالا نيامد و رنگش به زردي گراييد به صورتي كه براي جان ايشان ترسيدم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 44، ص 138، ح 6، به نقل از كفاية الاثر.

مجالس السنية، ج 2، ص 268، م 10.

3- مستدرك الوسايل، ج 8، ص 211، ح 1 / 9278.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 557 و 556، ح 14.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 131، و ص 129.

پندهاي جاودانه

از امام حسن عليه السلام سخنان پندآموز بسياري در كتب نقل شده است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

قال عليه السلام:

لا أدب لمن لا عقل له، و لا مروة لمن لا همة له، و لا حياء لمن لا دين له، و رأس العقل معاشرة الناس بالجميل و بالعقل تدرك الداران جميعا، و من حرم من العقل حرمهما جميعا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن كس كه عقل ندارد، ادب ندارد و آن كس كه همت ندارد، مردانگي ندارد و آن كس كه دين ندارد، حيا ندارد. رفتار خوب با مردم، اصل دانايي است و به وسيله ي عقل، هر دو جهان با هم به دست مي آيند و هر كس كه از عقل محروم باشد از هر دوي آنها محروم خواهد بود.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

حسن السؤال نصف العلم، و مداراة الناس نصف العقل و القصد في المعيشة نصف المؤونة [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نيك پرسيدن، نيمي از دانايي است و خوش رفتاري با مردم نيمي از عقل است و ميانه روي در معاش نيمي از هزينه است.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

ان

أشد الناس حسرة يوم القيامة رجلان: رجل نظر الي ماله في ميزان غيره سعد به و شقي هو به، و رجل نظر الي علمه في ميزان غيره سعد به و شقي هو به [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(افسوس خورنده ترين مردم در روز قيامت دو نفرند: يكي آن كسي كه مال خود در ترازوي ديگري ببيند كه او با آن رستگار شده و خود آن شخص با داشتن آن «همه مال، اكنون در قيامت» بدبخت است. و آن كس كه دانش خويش را در ترازوي ديگري بنگرد كه وي بدان سعادتمند شده و خود آن شخص كه در اختيار ديگران قرار داد، اكنون خودش «در قيامت» بدبخت است.) و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

من قل ذل، و خير الغني القنوع، و شر الفقر الخضوع [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس تنگدست شود، خوار گردد و بهترين ثروت قناعت است و زشت ترين فقر، كرنش بي جا است.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

الأمين آمن، و البري ء جري ء، و الخائن خائف، و المسي ء مستوحش [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(امين در امنيت باشد و بي گناه را هراسي از مجازات نيست. خيانتكار هراسان و گناهكار وحشت زده!.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

أما الكرم فالتبرع بالمعروف و الاعطاء قبل السئوال، و الاطعام في المحل و أما النجدة فالذب عن الجار في المواطن، و الاقدام في الكريهة، و أما المروءة، فحفظ الرجل دينه و احرازه نفسه من الدنس، و قيامه بضيفه، و أداء الحقوق و افشاء السلام [6] و لين الكلام و الكف و التحبب الي الناس [7]

.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كرم آن است كه به نيكي احسان كني و پيش از درخواست نمودن ديگران از تو نسبت به آنان بخشندگي داشته باشي. و به جا و مناسب به اطعام ديگران بپردازي و اما شجاعت؛ پس دفاع از همسايه در موارد گوناگون و سينه سپر كردن در ناگواري ها، شجاعت است و اما مردانگي؛ پس حفاظت شخص از دين خود و بر كنار داشتن خويش از پليدي و مهمان نوازي و به جاي آوردن حقوق و افشاي سلام و نرم سخني و خويشتن داري و دوستي كردن با مردم مردانگي است.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

شر من المرزئة سوء الخلف، من أقبل مع أمر ولي مع انقضائه، راكب الحرون أسير نفسه، و الجاهل أسير لسانه، المراء يفسد الصداقة القديمة و يحلل العقدة الوثيقة، و أقل ما فيه المغالبة، و المغالبة أمتن أسباب القطيعة [8] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بدتر از مصيبت، فرزند ناخلف است. هر كس با كاري رو آيد، با پايان آن پس خواهد رفت. «موج سواري و شخصيت مقطعي پيدا كردن، ارزشمند نيست» و به تعبير ديگر هر كس به وسيله ي چيزي روي كار آيد، با پايان آن از كار بر كنار خواهد شد و چموش سوار اسير نفس خويش است، و

[8] احقاق الحق، ج 19، ص 355 و در كتاب التذكرة المحمدونية، ص 270 ط، بيروت نيز نقل شده است.

نادان گرفتار زبان خويش است.

خودنمايي دوستي پايدار را متزلزل كرده و پيوند استوار را از بين مي برد و كمترين اثر آن چشم هم چشمي است و چشم هم چشمي «رقابت ناسالم با يك

ديگر» محكم ترين سبب از هم بريدن و نابود شدن است.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

المعروف ما لم يتقدمه مطل، و لم يتعقبه من، و البخل أن يري الرجل مالا أنفقه تلفا و ما أمسكه. شرفا من عدد نعمه محق كرمه، الانجاز دواء الكرم، لا تعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بينهما للاعتذار طريقا، التفكر حياة قلب البصير، أوسع ما يكون الكريم بالمغفرة اذا ضاقت المذنب المعذرة [9] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نيكي بخشيدن آن است كه «آيا» و «اگر»، پيش از آن نباشد و منتي را به دنبال نداشه باشد و بخل، آن است كه شخص آنچه را كه انفاق كرده، از دست رفته ببيند و آنچه را كه نگه داشته براي خويش مايه ي شرف محسوب دارد و هر كس نعمت هاي خود شمارش كند «با شمردن نعمت هاي خدادادي به خود، تفاخر كند»، جود و كرمش تباه شود و خوش وعده بودن به وعده ي وفا كردن، درمان كرم و بخشندگي است.

گناه را با كيفر مداوا مكن و ميان آن دو براي عذرخواهي راهي بگذار. انديشيدن، زندگي دل بيناست. سزاوارترين جايي كه بخشش را سزد آنجاست كه گناهكار را معذرت خواهي درهم پيچد.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

المعروف ما لم يتقدمه مطل، و لا يتبعه من و الاعطاء، قبل السؤال، من اكبر السودد، لا تعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بينهما للاعتذار طريقا، المزاح يأكل الهيبة و قد أكثر من الهيبة الصامت، المسؤول حتي يعد و مسترق حتي ينجز، الفرصة سريعة الفوت بطيئة العود، تجهل النعم ما أقامت فاذا ولت عرفت [10] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بخشش آن

است كه اما و اگري پيش از آن نباشد و منت گذاري در پي آن نيايد و بخشندگي پيش از درخواست از بزرگ ترين بزرگواري هاست. گناه را با كيفر مداوا مكن و در ميان آن دو، راهي براي عذر خواهي بگذار.

شوخي هيبت را مي بلعد و انسان ساكت بر هيبت و وقار خود مي افزايد. آن كس كه از او چيزي بخواهند، آزاد است تا آن زمان كه وعده دهد و برده است، تا آن زمان كه به وعده عمل كند. فرصت زودگذر است. و به كندي و سختي دوباره به دست مي آيد. نعمت ها تا زماني كه هستند ناشناخته اند و هنگامي كه رخت بربستند، شناخته مي شوند.)

و در حديث ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

الخير، الذي لا ضر فيه، الشكر مع النعمة و الصبر علي النازلة [11] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خير آن چيزي است كه زيان در آن نباشد. سپاس گزاري در برابر نعمت است و شكيبايي بر ناگواري است.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

ان ابصر الأبصار ما نقد في الخير مذهبه و اسمع الأسماع ما وعي التذكير و انفع به، أسلم القلوب ما طهر من الشبهات [12] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بيناترين ديده ها آن است كه ديدگاهش در خير نفوذ كند و شنواترين گوشها آن است كه تذكرپذير باشد و از آن بهره مند گردد. سالم ترين دلها، دلي است كه از شبهات پاك باشد.)

و در حديث ديگري آمده است:

قال عليه السلام:

كم من مستدرج بالاحسان اليه و كم من مفتون بالثناء عليه و كم من معزول بالستر عليه [13] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چه بسيار احسان شدگاني كه در كمين

ديده بان افتاده اند و به خاطر احساني كه به آنها شده است، فريب خورده اند و چه بسيار به فتنه گرفتار شده اي كه با مدح و تعريفي كه از آنان شده، منحرف شده و به فتنه افتاده اند. و چه بسيار منزوي ها و قلم خوردگاني كه فقط به خاطر انكار شدن فضيلت آنان «از ناحيه ي دشمن و دوست» در پرده قرار گرفته و منزوي مانده اند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 111، ح 6.

2- كشف الغمة، ج 2، ص 146.

3- مجالس السنية، ج 2، ص 245، م 3. به نقل از كشف الغمة.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 722، ح 52 و ص 484، ح 3.

5- موسوعة المصطفي و العترة عليه السلام، ج 5، ص 127.

[2] 1- شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 108.

2- كشف الغمة، ج 2، ص 152.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 489، ح 5.

4- موسوعة المصطفي و العترة عليه السلام، ج 5، ص 129.

5- نثر الدرر، ج 1، ص 333، ب 4.

[3] احقاق الحق، ج 19، ص 357.

[4] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 113.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 725، ح 78.

[5] احقاق الحق، ج 19، ص 357.

[6] و من هنا في المعاني الأخبار فقط.

[7] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 356 و 359.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 90 - 89 و ج 73، ص 312، ح 3.

3- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 165، ح 278، و ح 276 و ح 277، و ح 280.

4- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 32.

5- تاريخ

يعقوبي، ج 2، ص 226.

6- تحف العقول ص 235.

7- كنز العمال، ج 3، ص 788، ح 8764.

8- مستدرك الوسايل، ج 12، ص 342، ح 15 / 14239، ب 1، كتاب الأمر بالمعروف، ط جديد.

9- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 727، ح 86، و ص 83، ح 83، و ص 714، ح 18، و ص 676، ح 2 - و - ص 550، و ص 731، ح 108 و ص 131، ح 109.

10- معاني الأخبار، ص 257، ح 2.

11- معاني الأخبار صدوق، ص 257، ح 3.

12- نثر الدرر، ج 1، ص 333، ب 4.

13- نزهة الناظر، ص 79، ح 32.

14- وسايل الشيعة، ج 11، ص 425، ح 7 / 15190 و ح 6 / 15189.

[9] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 230 به قنل از نهاية الأرب، ج 3، ص 232 ط قاهرة.

2- بحارالأنوار، ج 71، ص 417، ح 38 به نقل از الدرة الباهرة - و - ج 75 ص 115، ح 11 به نقل از الدرة الباهرة و ص 113، ذيل ح 7.

3- كشف الغمة ج 2، ص 140.

4- مستدرك الوسايل، ج 7، ص 238، ح 5 / 8130.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 721، ح 49، و ص 559 ح 16، و ص 724، ح 71 و ح 70 و ح 67.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 731، ح 106 و ح 107 (به نقل از نهاية الأرب) و ص 718 ح 37، (به نقل از اعلام الدين، ص 297 جديد) و ص 722، ح 51 و ح

50.

7- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 126، و ص 129.

8- نثر الدرر، ج 1، ص 333 ب 4.

9- نزهة الناظر، ص 78، ح 3، و ص 71 به نقل از الدرة الباهرة، ص 22 و عدد العقوبة، ص 5، خطي.

[10] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 115، و ص 113.

2- مجالس السنية، ج 2، ص 246.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 725، ح 72 و ح 73 و ح 76 و ص 724، ح 66 و ص 731، ح 105 به نقل از نهاية الأرب، ج 3، ص 254.

4- موسوعة المصطفي، ج 5، ص 128 و ص 126 و ص 129.

5- نزهة الناظر، ج 1، ص 71، و ج 2، ص 72، ح 9 و 10 و ص 76 ح 26.

[11] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 106، ح 7.

2- تحف العقول، ص 234.

3- مجالس السنية، ج 2، ص 245.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 713، ح 10.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 126.

[12] 1- تحف العقول ص 235.

2 - مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 714، ح 19.

[13] مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 730، ح 103 به نقل از التدوين، ج 2، ص 457.

پيشگامي اهل بيت در ايمان و هجرت

بر اساس آيه ي 100 سوره ي توبه پيشگامان از مسلمانان بر سايرين برتري دارند، ولي امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: پدرم علي عليه السلام از همه ي پيشگامان برتر است «زيرا در ايمان و هجرت بر همه مقدم است.»

قال عليه السلام:

أنه حمد الله تعالي و أثني عليه و قال: «و السابقون الأولون من المهاجرين

و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان» [1] فكما أن للسابقين فضلهم علي من بعدهم كذلك لأبي علي بن أبي طالب عليهماالسلام فضيلة [ب: فضله] علي السابقين بسبقة السابقين.» [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(امام پس از حمد و ثناي خداوند فرمود: «پيشگامان نخستين، از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند» پس همچنان كه پيشگامان بر آيندگان خود برتري دارند، پدرم علي بن ابي طالب عليهماالسلام نيز بر پيشگامان فضيلت دارد، زيرا وي بر پيشگامان پيشي دارد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي توبه، آيه ي 100.

[2] 1- احقاق الحق، ج 14، ص ص 334، س 13.

2- تفسير فرات كوفي، ص 170، ح 169، ح 21 -217.

3- شواهد التنزيل (للحسكاني) ج 1، ص 336، ح 345.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 572، ح 10.

پيامبر و آگاه نمودن علي از وحي

عبدالله بن حسن (عبدالله محفي) از پدرش (حسن مثني) روايت كرده است كه امام حسن بن علي عليه السلام مي فرمود:

قال عليه السلام:

كان النبي اذا نزل عليه الوحي نهارا لم يمس حتي يخبر به عليا و اذا نزل عليه ليلا لم يصبح حتي يخبر به عليا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پيامبر چنان بود كه اگر روز برايشان وحي نازل مي شد، تا شب نشده علي را از جريان آگاه مي كرد، و وقتي شب برايشان وحي نازل مي شد تا روز نشده علي را از آن آگاه مي فرمودند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي صدوق، ص 440، و 441، مجلس 81 ح 21.

پاسخ ادعاهاي دروغ عمروعاص و مروان

روزي عمروعاص و مروان بن زياد بن ابي سفيان نزد معاويه از فضايل گذشته و حال خود سخن مي گفتند. معاويه گفت: اين همه تفاخر شما اگر در حضور حسن بن علي و عبدالله بن عباس بود پاسخ هاي دندان شكني به شما مي دادند.

زياد گفت: آنان را بخواه تا بيايند و در حضور تو ما با آنها سخن گوييم. معاويه با مشورت عمروعاص امام حسن عليه السلام و عبدالله بن عباس را طلبيد، عمروعاص به امام حسن عليه السلام گفت: سخن در اين بود كه مردان بني اميه مقاوم تر و استوارتر در ميدان نبرد، و وفادارتر به عهدها و بخشنده ترند،...

قال عليه السلام:

ليس من العجز أن يصمت الرجل عند ايراد الحجة و لكن من الافك أن ينطق الرجل بالخنا و يصور الباطل بصورة الحق يا عمرو افتخارا بالكذب و جرأة علي الافك ما زلت أعرف مثالبك الخبيثة أبديها مرة و أمسك عنها اخري فتأبي الا انهماكا في الضلالة أتذكر مصابيح الدجي و اعلام الهدي و فرسان الطراد و حتوف

الأقران و ابناء الطعان و ربيع الضيفان و معدن النبوة و مهبط العلم

و زعمتم أنكم أحمي لها وراء ظهوركم و قد تبين ذلك يوم بدر حين نكصت الأبطال و تساورت الأقران و اقتحمت الليوث و اعتركت المنية و قامت رحاؤها علي قطبها و فرت عن نابها و طار شرار الحرب فقتلنا رجالكم و من النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي ذراريكم فكنتم لعمري في هذا اليوم غير مانعين لما وراء ظهوركم من بني عبدالمطلب.

ثم قال: و أما أنت يا مروان فما أنت و الأكثار في قريش، و أنت طليق و أبوك طريد يتقلب من خزاية الي سوءة و لقد جي ء بك الي اميرالمؤمنين، فلما رأيت الضرغام قد دميت براثنه و اشتبكت أنيابه كنت كما قال:

ليث اذا سمع ليو زئيره

يبصبصن ثم قذفن بالأبعار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود

(اين از ناتواني نيست كه كسي هنگام اداي حجت ساكت بماند ولي از نارواست كه كسي لب به ناسزا گشوده و باطل را به شكل حق تصوير نمايد. از رهگذر افتخار به دروغ و بي باكي نسبت به ناروا مي گويي. اي عمرو! من همواره با درنده خويي تو آشنا بوده ام كه گاه آن را آشكار مي كردم و گاه از آن خودداري مي نمودم و تو جز فرو رفتن بيشتر در گمراهي بر نمي تافتي.

آيا چراغ هاي تاريكي و نشانه هاي هدايت و سواران جنگاور و كشنده پهلوانان و صاحبان ضربه هاي كاري و بهار هماوردان و سرچشمه ي نبوت و محل فرود علم را [به زشتي] ياد مي كني؟ و پنداشته ايد كه شما حامي پيشينيان و گذشته ي خود هستيد؟ و اين در روز بدر آشكار شد كه پهلوانان

عقب نشستند و جنگاوران شكست خوردند و شيرمردان سرنگون شدند و آرزوها بر باد شد و سنگ آسياي جنگ بر قطب آن استقرار يافته [و لبخند روزگار] دندان هاي آن را نمايان كرد و شعله هاي جنگ جهيدن گرفت. ما مردان شما را كشتيم و پيامبر بر فرزندانتان منت نهاد [و آزادشان كرد] سوگند به جانم كه در آن روز براي دفاع از پيشينيان خود توان ممانعت و دفاع در برابر فرزندان عبدالمطلب نداشتيد.

سپس فرمود: اما تو اي مروان! تو را چه به زياده خواهي در قريش! چه آن كه تو آزاد گشته اي [از آزاد شده هاي پيامبر در فتح مكه هستي] و پدرت رانده شده بود كه همواره از ننگ به عار آمد و شد داشت و تو را نزد اميرالمؤمنين آوردند و تو وقتي ديدي كه پنجه هاي شير آغشته در خون است و دندان هايش درهم فرو رفته چون كسي شدي كه گويد: شير است اگر گاو وحشي نعره اش را بشنود. دم تكان مي دهد و سپس خود را خراب مي كند «از ترس» پشكل مي اندازد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 218 به نقل از المحاسن و المساوي بيهقي (ص 78، ط بيروت).

پيامبر و زمينه هاي اخلاق پسنديده

يكي از صفات برجسته ي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بهره مندي از اخلاق پسنديده است كه در آيه ي 4 سوره ي قلم بدان اشاره شده است.

امام حسن عليه السلام زمينه هاي پيدايش اين فضيلت بزرگ را در امور ذيل معرفي مي كند:

1- بهره مندي از ادب الهي

2- عفو و بخشش

3- انجام كارهاي نيك

4- دوري از نادانان

5- پيوند با قطع كنندگان پيوندها

6- عطا و بخشش به محروم

كنندگان

7- گذشت از ستم گران به خود

قال عليه السلام:

ان الله عزوجل أدب نبيه أحسن الأدب فقال: خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين، فلما وعي الذي أمره، قال تعالي: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا، فقال لجبرييل عليه السلام: و ما أقفوا؟ قال ان تصل من قطعك و تعطي من حرمك، و تعفو عمن ظلمك، فلما فعل ذلك أوحي الله اليه: انك لعلي خلق عظيم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا كه خداي بزرگ پيامبرش را به بهترين شيوه، ادب آموخت و فرمود: عفو پيشه ساز و به معروف دستور ده و از جاهلان روي بگردان و وقتي آنچه را كه خداوند دستور داده بود، به جان شنيد، خداوند فرمود: آن چه كه رسول براي شما آورد بگيريد و از آنچه كه بازتان داشت، دست نگه داريد.

پس به جبرييل عليه السلام فرمود: چه سيره اي بروم؟ گفت: با كسي كه از تو بريده پيوند داشته باش و آن كه را كه محرومت ساخته ببخشي و از آن كه بر تو ستم كرده بگذري. و وقتي چنين كرد، خدا به او وحي كرد: «همانا كه تو بر اخلاقي عظيم و پسنديده هستي.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج السعادة، ج 7، ص 78، به نقل از بحار، ج 17، ص 147.

پيامبر و نيازمندان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با نيازمندان پسنديده ترين برخوردها را داشت زيرا اگر برآوردن نياز آنها مقدورش بود كوتاهي نمي كرد و اگر نمي توانست با زبان خوش آنان را راضي مي كرد. امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

كان رسول الله اذا سأله احد حاجة

لم يرده الا بها و بميسور من القول [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رسول خدا چنان بود كه اگر كسي از او درخواستي مي كرد خواسته اش را برآورده مي كرد و او را جز به سخني در حد فهم آن شخص باز نمي گردانيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 227.

پيامبر و همسران (خواستگاري و روش برخورد)

همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حكم مادران همه ي مسلمانانند و همانطور كه در آيه ي 53 سوره ي احزاب ذكر شده است بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كسي حق ندارد با آنان ازدواج كند.

امام حسن عليه السلام پيرامون تفسير آيه ي 51 سوره ي احزاب فرمود:

قال عليه السلام:

كان النبي صلي الله عليه و آله و سلم اذا خطب امرأة لم يكن لأحد أن يخطبها حتي يدعها، و هذه قسمة جامعة لما هو الغرض لأنه اما أن يطلق و اما أن يمسك، فاذا أمسك ضاجع أو ترك و قسم أو لم يقسم، و اذا اطلق و عزل فاما أن يخلي المعزولة لا يبتغيها أو يبتغيها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اگر از زني خواستگاري مي كرد، كسي را سزا نبود كه از آن زن خواستگاري كند، مگر آن كه پيامبر از ازدواج با او منصرف مي شد و اين كار تقسيم جامعي براي حفظ حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس خواستگاري يا به توافق مي رسيدند و پيامبر آن زن را نگه مي داشت و يا اينكه از ازدواج با او منصرف مي شد.

و وقتي كه آن

زن را نگه مي داشت يا او را جزء زنان خود قرار مي داد و يا جزء كنيزان حضرت قرار مي گرفتند. و در صورت صرف نظر كردن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ازدواج با او، يا وي را بدون محبت قلبي رها مي كرد و يا نسبت به او محبت قلبي داشت.) [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكشاف في تفسير القرآن، ج 3، ص 269.

[2] توضيح بيشتر اينكه به هر حال ازدواج با زناني كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با آن زنان قصد ازدواج داشت و يا ازدواج كرده بود، مناسب نبود، هر چند اگر آن زن با آن حضرت ازدواج نكرده بود، ازدواج با آن زن بر كسي حرام نبود.

پاسخ دندان شكن به مروان

روزي بين امام حسن عليه السلام و مروان گفتگويي مطرح شد. مروان عصباني شده بود، ولي امام حسن عليه السلام سكوت كرده بود. مروان دست برد و دست راست امام عليه السلام را گرفت تا او را بكشد و با خود ببرد.

قال عليه السلام:

ويحك! أما علمت أن اليمين للوجه، و الشمال للفرج؟ أف لك!. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر تو آيا نمي داني كه دست راست براي دست كشيدن به صورت است و دست چپ براي تطهير؟ افسوس بر تو «دلم به حالت مي سوزد كه چقدر بيچاره اي».) «كنايه از اينكه تو لياقت نداري كه دست راست مرا بگيري و بايد دست چپ مرا بگيري، چون تو آلوده اي.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ الخلفاء، ص 190.

2- تاريخ دمشق، ابن منظور، ج 7، ص 29.

3- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 158، ح 269، و

270.

پاسخ به اهانت هاي مروان به امام علي

روزي مروان در مدينه خطبه مي خواند كه در آن به علي عليه السلام اهانت كرد، [1] امام حسن عليه السلام كه در مجلس حاضر بود. پرسيد:

قال عليه السلام:

ويلك يا مروان! اهذا الذي تشتم شر الناس! قال: لا و لكنه خير الناس. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر تو اي مروان، آيا اين شخصي كه دشنامش مي دهي، بدترين مردم است؟. مروان گفت: نه بلكه بهترين مردم است.)

يعني مروان در عين حال كه به فضايل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اقرار داشت و مي دانست كه ايشان در خوبي ها هماوردي ندارند، امام جرم امام علي عليه السلام همان خوبي اوست كه مروان با آن مخالفت مي كند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اين مطلب ظاهرا مربوط به دوران حكومت معاويه و فرمانداري مروان در مدينه است.

[2] شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 220.

پيش گويي در مورد خون ريزي هاي معاويه

شخصي در مدينه بر امام حسن عليه السلام وارد شد. ديد نامه اي در دست مبارك آن حضرت است، پرسيد: اين چيست؟. فرمود: نامه ايست از معاويه كه در آن وعده و وعيد داده است. آن شخص گفت: شما نسبت به او با انصاف رفتار كرديد.

قال عليه السلام:

أجل و لكني خشيت أن يأتي يوم القيامة سبعون ألفا أو ثمانون ألفا أو أكثر من ذلك أو أقل كلهم تنضح أوداجهم دما كلهم يستعدي الله فيم أهريق دمه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بله! ولي ترسيدم روز قيامت هفتاد هزار يا هشتاد هزار يا بيشتر يا كمتر از اينها «از مردم» بيايند. در حالي كه از شاهرگ آنان خون فواره مي زند و همه ي شان از خداوند دادخواهي مي كنند كه خونشان براي چه ريخته شده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- انساب

الأشراف، ج 3، ص 269، ط. جديد.

2- تاريخ دمشق، ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 206، ح 332.

3- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 17.

پرهيز از مطرح كردن تقاضا نزد ظالم

پس از صلح، معاويه موظف بود هر ساله مبالغي را براي امام حسن عليه السلام بفرستد تا آن حضرت صرف در مخارج فقرا، سادات بني هاشم و متعلقين خود و ديگران بنمايد.

در يكي از سال ها معاويه در ارسال اموالي كه بايد به آن حضرت مي رسيد، تأخير كرد، امام تصميم داشت با نوشتن نامه اي به معاويه يادآوري كند كه حقوق عقب افتاده ي او را بفرستد. در اين باره امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

فدعوت بدواة لأكتب الي معاوية لأذكره نفسي ثم امسكت فرأيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في المنام، فقال: كيف أنت يا حسن؟. فقلت: بخير يا أبة و شكوت اليه تأخر المال عني فقال: أدعوت بدواة لتكتب الي مخلوق مثلك تذكره ذلك؟. قلت: نعم يا رسول الله فكيف أصنع؟.

قال: قل اللهم أقذف في قلبي رجاءك، و اقطع رجايي عمن سواك حتي لا أرجو أحدا غيرك. اللهم و ما ضعفت عنه قوتي، و قصر عنه عملي، و لم تنته اليه رغبتي، و لم تبلغه مسئلتي و لم يجر علي لساني مما أعطيت أحدا من الأولين و الآخرين من اليقين، فخصني به يا رب العالمين.

قال: فو الله ما الححت به اسبوعا حتي بعث الي معاوية بألف ألف و خمسمائة ألف. فقلت: الحمد لله الذي لا ينسي من ذكره و لا يخيب من دعاه فرأيت النبي صلي الله عليه و آله و سلم في المنام، فقال: يا حسن كيف أنت؟. فقلت: بخير يا رسول الله

و حدثته حديثي فقال: يا بني هكذا من رجا الخالق و لم يرج المخلوق. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پس دواتي خواستم تا نامه اي به معاويه نوشته و پيمانم را به او يادآوري كنم. ولي دست نگه داشتم و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم. فرمود: چگونه اي اي حسن! گفتم خوبم پدرجان و از به تأخير افتادن پول به ايشان شكايت كردم. فرمود: آيا دواتي خواستي كه به آفريده اي چون خويش نامه بنويسي تا او را يادآوري كني؟ گفتم: آري، اي رسول خدا، پس چه كنم؟. فرمود: اين دعا را بخوان: خدايا اميد به خود را در دلم قرار بده و از غير تو اميدم را قطع كن، چندان كه كسي جز تو را اميد نداشته باشم.

بار خدايا آن يقيني كه نيروي من از دسترسي به آن بازماند و تلاشم به آن دست نيافت و اراده ي من به آن نرسيد و خواسته ام بدان دست نيافت و بر زبانم جاري نشد، همان يقيني را كه به هيچ يك از اولين و آخرين نداده اي به من عنايت بفرما، اي پروردگار جهانيان؟. حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: بيش از هفته اي بدان مداومت و اصرار نكرده بودم كه معاويه هزار هزار [يك ميليون] درهم و پانصد هزار درهم [جمعا يك و نيم ميليون] برايم فرستاد.

گفتم سپاس خدايي را كه هر كس را كه يادش كند، از ياد نمي برد و هر كس كه بخواندش مأيوس نمي شود. پس پيامبر را در خواب ديدم و فرمود: حالت چطور است؟. گفتم: خوبم اي رسول خدا و جريانم را به او گفتم فرمود: پسرم!

چنين است. وضع كسي كه اميد به خالق داشته باشد و به مخلوق اميدوار نباشد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ دمشق، (ابن منظور)، ج 7، ص 6.

2- تاريخ دمشق، ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 10، ح 7.

7- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 360، ح 44.

پوشيدن بهترين لباس در نماز

امام حسن مجتبي عليه السلام به هنگام نماز بهترين لباس هاي خود را مي پوشيد از آن حضرت پرسيدند: چرا بهترين لباس ها را به هنگام نماز مي پوشيد؟. فرمود:

قال عليه السلام:

ان الله تعالي جميل يحب الجمال فاتجمل لربي، و هو يقول: خذوا زينتكم عند كل مسجد فأحب ان ألبس اجود ثيابي. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداي بزرگ زيباست و زيبايي را دوست مي دارد. پس من براي پروردگارم خود را آراسته مي كنم، زيرا خداوند مي فرمايد: نزد هر مسجدي خود را آراسته كنيد. به همين دليل دوست دارم بهترين لباس هايم را بپوشم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الوسايل، ج 1، ابواب لباس المصلي، ب 54.

2- بحارالأنوار، ج 80، ص 169، ب 1.

3- تفسير برهان، ج 2، ص 10، ح 14.

4- تفسير صافي، ج 2، ص 189.

5- تفسير عياشي، ج 2، ص 14، ح 29.

6- مجمع البيان، ج 3، ص 633، آيه ي 31، اعراف.

7- مستدرك الوسايل، ج 3، ص 226، ح 2 / 3438.

8- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 571، ح 7.

ت

تيزهوشي در كودكي

حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام همواره امام حسن عليه السلام را كه بيش از هفت سال نداشت به مسجد مي فرستاد تا آنچه را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ميان مسلمين مطرح مي كند به خاطر بسپرد و شنيده هاي خود را براي مادر بازگو كند.

امام عليه السلام نيز با كمال نظم و به صورتي شيوا و شيرين گفته هاي جدش را در خانه براي مادرش بيان مي كرد.

در آن روزها، هرگاه اميرمؤمنان عليه السلام به منزل مي آمد با كمال تعجب مي ديد كه حضرت زهرا عليهاالسلام از آيات تازه ي قرآن و

روايات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آگاه است. پس از او پرسيد:

«اين علوم و معارف را چگونه بدست آوردي؟»

حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:

«هر روز فرزندم حسن مرا از آيات و روايات تازه آگاه مي كند.»

در يكي از روزها اميرمؤمنان عليه السلام در منزل مخفي شد تا سخن گفتن كودك خود را ملاحظه فرمايد. پس امام حسن عليه السلام طبق معمول وارد خانه شد تا آنچه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در ضمن سخنراني شنيده بود، براي مادر بيان نمايد ولي اين بار بخلاف هميشه هنگام تكلم دچار لكنت مي شد و كلمات را به زحمت ادا مي كرد.

فاطمه عليهاالسلام متعجب شد و فرمود:

«پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده اي؟»

امام مجتبي عليه السلام فرمود:

«يا اماه! قل بياني و كل لساني. لعل سيدا يرعاني.»

«مادر جان! تعجب نكن، چرا كه گويا شخص بزرگي سخنانم را مي شنود، از اين رو زبانم لكنت گرفته و بيانم از فصاحت افتاده است.»

در اين حال اميرمؤمنان علي عليه السلام از پشت پرده بيرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسيد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 43، ص 238.

تبسم امام حسن

عربي بد شكل و بسيار زشت رو، ميهمان حضرت مجتبي عليه السلام گرديد و بر سر سفره نشست و از روي حرص و اشتهاي فراوان مشغول غذا خوردن شد.

از آنجا كه خوي امام عليه السلام و اين خانواده، كرم و بخشش است آن جناب از غذا خوردن او خرسند شده و تبسم فرمود. در بين صرف غذا پرسيد: «اي عرب! زن گرفته اي يا مجردي؟»

عرض كرد: «زن دارم.»

فرمود: «چند

فرزند داري؟»

گفت: «هشت دختر دارم كه من از نظر قيافه از همه بهترم اما آنها از من پرخورترند.»

حضرت تبسم نموده او را ده هزار درهم بخشيد و فرمود: «اين سهم تو و زوجه و هشت دخترت.»[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] لطائف الطوائف، ص 139.

تسلط بر همه ي زبان ها

كليني با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:خدا دو شهر دارد؛ يكي در مشرق، و ديگري در مغرب كه گرداگرد آنان ديوار آهني، و بر هر يك هزار هزار پاشنه ي در است، و در آنان با هفتاد هزار هزار زبان سخن مي گويند، و من همه را مي دانم، و نيز آنچه در آنان و ميان آنان است خبر دارم، و بر آنان، حجتي جز من و برادرم حسين عليه السلام نيست. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 462:1، ح 5.

توصيف ستارگان

مجلسي رحمه الله با سند خود در توصيف ستارگان نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام در توصيف ستارگان فرمود:سپس در آسمان، چراغ هايي روان كرد كه نورشان در خزانه ي اوست، و حارس [1] آسماني در ميانشان و نيز شهابشان از ستاره هايي كه همچون در مي درخشند، در گردش است؛ آن ستاره هايي كه اگر تابش آنان نبود، چشم بندگان خدا در تاريكي هاي هراس انگيز بسيار پرظلمت شب، چيزي را نمي ديد، و در آن ها رهنمون ها بر راه هاي روشن قرار داد تا جابه جا شدن و رفت و آمد خود را كه به آن نياز دارند، دريابند. [2] .

بحراني با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

چون امام حسن عليه السلام از كوفه آمد، مردم مدينه به استقبالش آمدند؛ در حالي كه شهادت اميرمؤمنان عليه السلام را به او تسليت، و آمدن او را تهنيت مي گفتند، و همسران رسول خدا صلي الله عليه و آله [نيز] نزد امام حسن عليه السلام آمدند و عايشه گفت:اي أبامحمد! سوگند به خدا! جد تو زماني از دنيا رفت كه پدر تو درگذشت، و من در آن روزها

كه نزد ما بود، با پيشگويي مرگ او، سخني راست گفتم.

و حضرت عليه السلام فرمود:شايد آن سخن، تمثل تو به اشعار «لبيد بن ربيعه» بود كه مي گويد:

من به آن زن بشارت دادم، و او با شتاب، روسري خود را بيفكند، كه گاهي بشارت ها، شتاب ورزان را بي بند و بار مي كند، و كاروانيان به او گفتند كه ميان او، و آبادي هاي نجران و شام، مانعي [از دريا و دره] نيست، و او عصاي خود را بيفكند و [خوشحال] به مقصد خود رسيد، آن چنان كه مسافري در بازگشت [به وطن خود] شادمان است.

سپس به اين اشعار، گفتار خود را افزودي:چون علي عليه السلام كشته شد، به عرب بگوييد:[ديگر آزاد هستي،] هر چه خواهي انجام ده.

و عايشه گفت:اي پسر فاطمه! در علم غيب، همچون جد و پدر خود هستي. چه كسي اين خبر را از من به شما داد؟ فرمود:اين كه غيب نيست، زيرا آن را آشكارا گفتي، و از تو شنيدند، [بلكه] غيب، [از زمين] بيرون آوردن توست - [در تنهايي و تاريكي،] بي هيچ شعله ي آتشي [كه روشنايي دهد] - آن [كيسه ي دوخته از] جامه ي كهنه ي سبزي را كه در وسط خانه ي خود [پنهان] داشتي، و كف دست خود را [ناخواسته] به پاره ي آهني زدي و زخمي كردي، و اگر نه اين است، پس زنان همراه خود را نشان ده. آري، آن [كيسه] را - كه اموال نامشروع، در آن گرد آورده بودي - بيرون آوردي. و از آن چهل دينار [طلاي ناب] - كه نمي دانستي وزن آن چقدر است - بيرون آوردي، و براي شادماني از قتل اميرمؤمنان عليه السلام، در ميان دشمنان او -

از تيم و عدي - پخش كردي.

و عايشه گفت:اي حسن! سوگند به خدا! چنان است كه فرمودي، و به خدا، [با قتل علي] پسر هند بهبود يافت، و مرا نيز شفا داد.

و أم سلمه، همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله گفت:واي بر تو، اي عايشه! اين رفتار از تو شگفت نيست، و من بر تو شهادت مي دهم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، در جمعي كه تو و ام ايمن و ميمونه حاضر بوديد، به من فرمود:اي ام سلمه! مرا در دل خود چگونه مي يابي؟ عرض كردم:بي اندازه شما را نزديك به خود مي بينم [و دوست دارم]. فرمود:و علي عليه السلام را در دل خود چگونه مي يابي؟ عرض كردم:همانند شما. فرمود:ام سلمه! سپاس خدا را از اين نعمتي كه داري، و اگر علي را، همچون من دوست نمي داشتي، در آخرت از تو بيزاري مي جستم، و نزديكي تو به من در دنيا، سودت نمي داد. و تو [اي عايشه!] به رسول خدا صلي الله عليه و آله گفتي:و آيا اين چنين است همه ي همسران تو، اي رسول خدا؟! فرمود:نه. و تو گفتي:نه به خدا! من در خود منزلتي براي علي عليه السلام نمي بينم، خواه ما را نزديك خود كني يا دور سازي. و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:بس است، اي عايشه!

عايشه گفت:ام سلمه! محمد صلي الله عليه و آله مي ميرد، و علي مي ميرد، و حسن نيز مسموم از دنيا مي رود، و حسين نيز كشته مي شود، همان گونه كه جدشان، رسول خدا صلي الله عليه و آله به تو خبر داده است.

امام حسن عليه السلام فرمود:و آيا جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله به تو

نيز خبر نداد كه چگونه مي ميري و سرانجامت چه خواهد شد؟

عايشه گفت:به من جز خبر خير نداده است.

فرمود:جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله، به من خبر داد كه تو با بيماري و خيارك - كه آن مرگ (شما) آتشيان است - مي ميري، و سرانجام تو و دار و دسته ات در آتش است.

عايشه گفت:حسن! چه زماني؟

فرمود:آن زمان كه به تو خبر داد:با علي عليه السلام - اميرمؤمنان - دشمني مي كني، و از خانه ي خود، امر و نهي كنان، بيرون مي آيي، و بر شتر مسخ شده اي از سركشان جن - بكير نام - مي نشيني، و جنگي را راه مي اندازي كه در آن، خون بيست و پنج هزار نفر از مؤمناني را كه مي پندارند تو مادرشان هستي، مي ريزي.

عايشه گفت:آيا جد تو اين خبر را داد يا از غيب گويي توست؟

فرمود:از علم غيب خدا و دانش پيامبرش و اميرمؤمنان عليه السلام است.

پس عايشه رو برگرداند و گفت:سوگند به خدا! هشتاد دينار صدقه مي دهم [و اين بلا را از خود برمي دارم]. و برخاست، و امام حسن عليه السلام فرمود:سوگند به خدا! اگر چهل قنطار [3] نيز صدقه بدهي، پاداشي جز آتش نخواهي داشت. [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حارس، نام ستاره آسماني است.

[2] بحارالانوار 92:58، ح 12.

[3] قنطار:مال بسيار.

[4] مدينة المعاجز 410:3، ح 946.

تنزيه خداي بزرگ در روز چهارم ماه

پاك و منزه است خدائي كه كه بر اسرار قلبها آگاه است، پاك و منزه است كسي كه شمارش گناهان را مي داند، پاك و منزه است، آنكه چيزي در آسمانها و زمين از ديد او پنهان نيست، پاك و منزه است آگاه بر رازها و داناي

بر پنهانيها.

پاك و منزه است آنكه اندك چيز در زمين و آسمان از او پنهان نمي باشد، پاك و منزه، است آنكه رازها برايش آشكار و اسرار برايش هويدا است، پاك و منزه است خداوند و ستايش مخصوص اوست.

دعاؤه في التسبيح لله سبحانه في اليوم الرابع من الشهر

سبحان من هو مطلع علي خوازن القلوب، سبحان من هو محصي عدد الذنوب سبحان من لايخفي عليه خافية في السماوات و الارض، سبحان المطلع علي السرائر عالم الخفيات.

سبحان من لايعزب عنه مثقال ذرة في الارض و لا في السماء سبحان من السرائر عنده علانية والبواطن عنده ظواهر سبحان الله و بحمده.

تحريض مردم به جنگ جمل

سپاس خدائي را سزاست كه استوار و قدرتمند و يگانه و توانا و بزرگ و برتر است، براي شما مساوي است كه سخن را آرام گوئيد يا بلند بر زبان آوريد، و آنكه در تاريكي شب پنهان شده و در روشنائي روز حركت مي كند، او را سپاس مي گويم بر آزمايش نيكو و نعمتهاي پياپي بر آنچه دوست داشته و زشت مي شماريم، از سختي و آسايش.

و گواهي مي دهم كه معبودي جز خداوند نبوده، يگانه است، و شريكي ندارد، و محمد بنده و فرستاده اوست، خداوند به نبوت او بر ما منت نهاد، و به رسالتش مخصوص گرداند، و وحيش را بر او نازل كرد و او را بر تمامي موجودات برگزيد، و در زمانيكه بتها پرستيده، و شيطان اطاعت و خداوند انكار مي شد، او را به سوي جن و انس فرستاد، درود خدا بر او و بر خاندانش باد، و برترين پاداش پيامبران را به او عطا نمايد.

اما بعد، من چيزي نمي

گويم، جز آنچه شما مي دانيد، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب كه خداوند او را به امرش ارشاد و ياريش نيرومند گرداند، مرا به سوي شما فرستاده، شما را به سوي راه نيك و عمل به كتاب و جهاد در راه خدا مي خواند، و اگر چه هم اكنون آنرا ناپسند مي شماريد، اما بخواست خدا در آينده، محبوب شما خواهد بود.

و مي دانيد كه علي عليه السلام به تنهايي نماز گزارد، و در روزي كه او را تصديق كرد در سن هجده سالگي بود، آنگاه در تمامي جنگها با ايشان شركت كرد، و از تلاشش در كسب خشنودي خدا و اطاعت پيامبر و ارزشهايش در اسلام همه آگاهي داريد.

و همواره پيامبر از او راضي بود، تا آنگاه كه چشمان او را با دست خويش بر هم نهاد، و به تنهائي او را غسل داد، در حاليكه فرشتگان او را ياري كرده و پسر عمويش فضل برايش آب مي آورد، آنگاه او را داخل قبر خود نهاد، و پيامبر در قضاء ديون و وعده هايش به او وصيت كرد، و ديگر اموري كه خدا بر او منت نهاده است.

و سوگند به خدا كه آنان را به سوي خود نخواند، و مردم همانند شتران خشمگين هنگام وارد شدن، بر آب بر او هجوم آوردند، و آزادانه با او بيعت كردند، آنگاه گروهي پيمانشان را شكستند، در حاليكه چيزي را بدعت نگذارد، و خلافي را مرتكب نشد، بلكه به خاطر حسادت با او و تجاوز نمودن بر او.

پس اي بندگان خدا بر شما باد به تقواي الهي و تلاش صبر و ياري گرفتن از خدا و حركت به

سمتي كه اميرالمومنين شما را به آن جهت خوانده است.

خداوند ما و شما را حفاظت كند به آنچه اولياء و فرمانبرداران خود را حفاظت كرده است و به ما و شما تقواي خود را الهام كند؛ و ما و شما را در جهاد با دشمنانش ياري گرداند، و براي خود و شما از خداوند بخشش را خواستارم.

خطبته في استنفار الناس الي الجمل

الحمدلله العزيز الجبار الواحد القهار الكبير المتعال، سواء منكم من اسر القول، و من جهر به و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار، احمده علي حسن البلاء، و تظاهر النعماء، و علي ما احببنا و كرهنا، من شدة و رخاء.

و اشهدان لااله الاالله، وحده لا شريك له، و ان محمدا عبده و رسوله، امتن علينا بنبوته و اختصه برسالته و انزل عليه وحيه، و اصطفاه علي جميع خلقه، و ارسله الي الانس و الجن، حين عبدت الاوثان و اطيع الشيطان، و جحد الرحمان، فصلي الله عليه و اله و جزاه افضل ما جزي المرسلين

اما بعد، فاني لا اقول لكم الا ما تعرفون ان اميرالمؤمين علي بن ابي طالب ارشد الله امره و اعز نصره، بعثني اليكم يدعوكم الي الصواب و الي العمل بالكتاب و الجهاد في سبيل الله، و ان كان في عاجل ذاك ما تكرهون فان في اجله ما تحبون، ان شاء الله

و قد علمتم ان عليا صلي مع رسول الله صلي الله عليه و آله وحده، و انه يوم صدق به لفي عاشرة من سنة ثم شهد مع رسول الله جميع مشاهده، و كان من اجتهاده في مرضات الله و طاعة رسوله و اثارة الحسنة في الاسلام ما قد بلغكم.

و

لن يزل رسول الله راضيا عنه حتي غمضه بيده و غسله وحده، والملائكة اعوانه، و الفضل ابن عمه ينقل اليه الماء، ثم ادخله حفرته، و اوصاه بقضاء، دينه و عداته، و غير ذلك من من الله عليه.

ثم و الله ما دعاهم الي نفسه، و لقد تداك الناس عليه تداك الابل الهيم عند ورودها فبايعوه طائعين ثم نكث منهم ناكثون بلا حدث احدثه و لا خلاف اتاه، حسدا له و بغيا عليه.

فعليكم عباد الله بتقوي الله و الجد و الصبر و الاستقامة بالله و الخوف الي ما دعاكم اليه اميرالمؤمنين.

عصمنا الله و اياكم بما عصم به اولياءه و اهل طاعته و الهمنا و اياكم تقواه، و اعاننا و اياكم علي جهاد اعدائه، استغفرالله العظيم لي و لكم.

تحريض اهل كوفه به جنگ جمل

روايت شده: اميرالمؤمين عليه السلام امام حسن عليه السلام و چند نفر از اصحابش را براي ياري خواستن به همراه نامه اي به سوي كوفه فرستاد.

هنگامي كه اما حسن عليه السلام به همراه عمار وارد كوفه شد، مردم دور ايشان اجتماع كردند، امام در اجتماعشان حضور يافت، و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اي مردم! ما آمده ايم تا شما را دعوت كنيم به خدا و كتابش، و سنت پيامبرش، و به فقيه ترين فقيه مسلمانان، و عادلترين كسي كه شما آنان را عادل مي شماريد، و برترين كسي كه شما را برتر مي دانيد، و باوفاترين كسي كه با او بيعت كرده ايد، آن كس كه فهم قرآن او را عاجز نكند، و چيزي از سنت بر او پوشيده نيست، و كسي بر او سبقت نگرفته است، به سوي كسي كه خداوند از دو جهت او

را به پيامبرش نزديك گرداند، نزديكي از جهت دين و از جهت خويشاوندي، كسي كه در هر نيكي بر مردم پيشي گرفته است.

به سوي كسي كه خداوند به وسيله او پيامبرش را كفايت كرد در حاليكه مردم او را خوار مي كردند، به او نزديك شد در حاليكه مردم از او دور بودند، با او نماز گزارد، درحاليكه مردم مشرك بودند، با او جنگيد در حاليكه مردم فرار مي كردند، با او مبارزه كرد در حالكيه مردم اكراه داشتند او را تصديق كرد در حالي كه مردم او را تكذيب مي كردند، به سوي كسي كه پرچمي را باز نگرداند، و كسي بر او سبقت نگرفته است.

و او از شما ياري مي خواهد و شما را به سوي حق مي خواند، و از شما مي خواهد كه به سوي او برويد، تا او را بر گروهي كه بيعتش را شكسته و نيكان اصحابش را كشتند و كارگزارانش را كنار زدند، و بيت المالش را غارت كردند، ياري كنيد.

پس به سوي او برويد، خداوند شما را رحمت كند، پس امر به معروف و نهي از منكر كنيد، و همانند صالحان در پيشگاهش حاضر شويد.

خطبته في استنفار اهل الكوفة الي الجمل

روي ان عليا عليه السلام بعث الي الكوفة الحسن ابنه عليه السلام و بعض اصحابه، و معهم كتاب الي اهل الكوفة

فلما دخل الحسن عليه السلام و عمار الكوفة اجتمع اليهما الناس فقام الحسن عليه السلام فاستقر الناس، فحمدالله و صلي علي رسوله ثم قال:

ايها الناس! انا الي الله و الي كتابه و سنة رسوله و الي افقه من تفقه من المسلمين و اعدل من تعدلون، و

افضل من تفضلون و اوفي من تبايعون، من لم يعيه القرآن، و لم تجهله السنة و لم تقعد به السابقة، الي من قربة الله الي رسوله قرابتين، قرابة الدين و قرابة الرحم، الي من سبق الناس الي كل مآثرة

الي من كفي الله به رسوله، و الناس متخادلون، فقرب منه و هم متباعدون، و صلي معه وهم به مشركون و قاتل معه و هم منهزمون، و بارز معه و هم مجمحون و صدقه و هم مكذبون، و الي من لم ترد له راية و لا تكافي له سابقة

و هو يسألكم النصر و يدعوكم الي الحق، و يسألكم بالمسير اليه، لتوازروه، وتنصروه علي قوم نكثوا بيعته، و قتلوا اهل الصلاح من اصحابه، و مثلوا بعمال، و انتهبوا بيت ماله

فاشخصوا اليه رحمكم الله فمروا بالمعروف و انهوا عن المنكر، و احضروا بما يحضر به الصالحون.

تحريض مردم به جنگ در جنگ جمل

اي مردم! دعوت فرمانده خود را بشنويد، و به سوي برادرانتان برويد، بزودي كسي اين حكومت را به دست مي گيرد كه به سوي او كوچ مي كنيد، به خدا سوگند، اگر دانايان و عاقلان سرپرستي اين حكومت را به عهده گيرند، در اين دنيا بهتر و در آخرت نيكوتر است، پس دعوت ما را بپذيريد، و ما را ياري كنيد، در آنچه شما و ما به آن دچار شده ايم.

خطبته في غزوة الجمل، لتحريض الناس الي الجهاد

يا ايها الناس! اجيبوا دعوة اميركم، و سيروا الي اخوانكم، فانه سيوجد لهذا الامر من ينفر اليه، و الله لان يليه اولوا النهي امثل في العاجلة و خير في العاقبة فاجيبوا دعوتنا و اعينونا علي ما ابتلينا به و ابتليتم.

تحريض اهل كوفه به جنگ جمل

اي مردم! اميرالمؤمنين عليه السلام مي گويد: من در اين راه حركت كرده ام، خواه ظالمانه و خواه مظلومانه، و من خداوند را به ياد مي آورم، باري مردي كه حقي را بر خداوند قائل است جز آنكه كوچ كند، اگر من مظلوم هستم مرا ياري كنيد، و اگر ظالم هستم حقم را از من بگيرد، و سوگند به خدا كه طلحه و زبير اولين كساني هستند كه با من بيعت كردند، و اولين كساني نيز مي باشند، كه به من مكر و حيله زدند، آيا مالي را براي خود برداشته ام، يا حكمي را تغيير داده ام، پس كوچ كنيد، و به كار نيك امر و از كار زشت باز داريد.

خطبته لحتريض اهل الكوفة الي الجمل

ايها الناس! ان امير المؤمنين يقول: اني خرجت مخرجي هذا ظالما او مظلوما، و اني اذكر الله عزوجل رجلا رعي

الله حقا الا نفر فان كنت مظلوما اعانني و ان كنت ظالما اخذ مني و الله ان طلحة و الزبير لاول من بايعني و اول من غدر فهل، استأثرت بمال او بدلت حكما فانفروا فمروا بمعروف و انهوا عن منكر.

تحريض كوفيان به جنگ جمل

اي مردم! اميرالمومنين در گذشته تمامي شما را ياري نمود، و هم اكنون آمده ايم تا شما را به سوي او بخوانيم، چرا كه شما پيشواي شهرها و رؤسا عرب هستيد.

و خبر بيعت شكستن طلحه و زبير و خروجشان به همراه عايشه به شما رسيده است، و آن ناشي از ضعف زنان و ضعف عقيده ايشان مي باشد، و خداوند فرموده: مردان بر زنان تفوق دارند.

و به خدا سوگند مي خورم اگر كسي او را ياري نكند، در ميان مهاجرين و انصار كه براي ياري او مي آيند، و آنانكه خداوند از انسانهاي پاك كه براي او مي فرستد، براي او كافي مي باشد، خداوند را ياري كنيد تا شما را ياري كند.

خطبته لاستنفار اهل الكوفة الي حرب الجمل

ايها الناس! انه قد كان من اميرالمؤمنين عليه السلام، ما تكفيكم جملته و قد اتيناكم مستنفرين لكم لانكم جبهة الامصار و رؤساء العرب [1] .

و قد كان من نقض طلحة و الزبير بيعتهما و خروجهما بعائشة ما قد بلغكم، و هو ضعف النساء [2] و ضعف رأيهن، و قد قال الله تعالي: الرجال قوامون علي النساء [3] .

و ايم الله لو لم ينصره احد لرجوت ان يكون له فيمن اقبل معه من المهاجرين و الانصار و من يبعث الله له من نجباء الناس كفاية فانصروا الله ينصركم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جبهة الانصار، و سنام العرب (خ ل).

[2] و هي من النساء (خ ل).

[3] النساء: 34.

تحريض مردم به ياري علي(ع)

هنگامي كه به حضرت علي عليه السلام خبر رسيد كه ابو موسي اشعري مردم كوفه را از ياري برحذر مي دارد، امام حسن عليه السلام و مالك اشتر و عمار ياسر را به سوي او فرستاد.

هنگامي كه داخل مسجد شدند امام بالاي منبر رفت، و چنين فرمود:

اي مردم! علي عليه السلام راه هدايت است هر كه داخل آن شود هدايت يافته، و هر كه مخالفت كند هلاك مي گردد.

خطبته في تحريض الناس لنصرة علي

لما بلغ اميرالمؤمنين عليه السلام ما كان من امر ابي موسي في تخذيل الناس عن نصرته، انفذ الحسن عليه السلام و الاشتر و عمار الي الكوفة

لما دخلوا المسجد صعد الحسن عليه السلام المنبر فحمدالله و اثني عليه و ذكر جده فصلي عليه ثم قال:

ايها الناس! ان عليا اميرالمؤمنين باب هدي، فمن دخله اهتدي و من خالفه تردي.

تحريض مردم به ياري اميرالمومنين(ع)

روايت شده: هنگامي كه علي عليه السلام از مدينه حركت كرد به نزديك شهر كوفه رسيد، امام حسن عليه السلام و عمار و ابن عباس را براي جلب حمايت مردم به كوفه فرستاد، هنگاميكه داخل مسجد شدند امام بالاي منبر رفت و حمد و ثناي الهي را گفت، آنگاه نام پيامبر را ذكر كرد و بر او درود فرستاد، و فضيلت پدرش و سابقه او در اسلام و نزديكي اش به پيامبر را يادآوري نمود، و اينكه او به خلافت از همه شايسته تر است آنگاه گفت:

اي مردم! طلحه و زبير آزادانه و بدون اجبار و اكراهي بيعت كردند، آنگاه كوچ كرده و بيعتشان را شكستند، خوشا به حال آن كه در نبرد با كسانيكه به مبارزه با او آمده اند، سبكبال حركت كند،

چرا كه جهاد با او جهاد با پيامبر است.

خطبته في تحريض الناس لنصرة علي

روي انه لما سار علي عليه السلام من المدينة الي فيد، بعث الحسن عليه السلام و عمار و ابن عباس الي الكوفة، لما دخلوا المسجد صعد الحسن بن علي عليه السلام المنبر، فحمدلله و اثني عليه، ثم ذكر جده فصلي عليه و ذكر فضل ابيه و سابقته و قرابته برسول الله صلي الله عليه و آله و انه اولي بالامر من غيره ثم قال:

معاشر الناس! ان طلحة و الزبير قد بايعا عليا طائعين غير مكرهين ثم نفروا و نكثا بيعتهما له فطوبي لمن خف في مجاهدة من جاهده، فان الجهاد معه كالجهاد مع النبي صلي الله عليه و آله.

تحريض مردم به ياري امام علي

هنگامي كه سخنان عبدالله بن زبير (در مورد نسبت دادن قتل عثمان به امام) به حضرت علي عليه السلام رسيد، به امام حسن عليه السلام فرمود: اي پسرم برخيز و خطبه اي بخوان، امام پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اي مردم! سخن عبدالله بن زبير بما رسيد، و سوگند به خدا آنگاه كه شهرها بر عثمان تنگ گرديده بود، پدرش گناهاني را بي دليل به او نسبت مي داد، تا اينكه كشته شد، در حاليكه طلحه در زمان او پرچمش را در بيت المال او قرار داده بود.

اما سخن او: علي امور مردم را متشتت ساخت، اين مطلب بزرگترين حجت بر پدر اوست، مي پندارد كه با دست بيعت كرده ولي با قلب بيعت ننموده، در حاليكه به بيعت اقرار كرده و ادعاي دوستي نموده بايد براي سخنش دليل بياورد، و چگونه قادر بر اين كار خواهد شد.

و اما تعجب او

از اينكه مردم كوفه بر مردم بصره غالب شوند، تعجبي ندارند، كه اهل حق باطل غالب شوند و به خدا سوگند، به جانم قسم مي خورم، كه مردم بصره حق را خواهند دانست، وعده ما و آنان روزي است كه ما در پيشگاه خدا آنان را به محاكمه مي كشانيم، و خداوند با حق حكم مي كند، و او بهترين حكم كنندگان است.

خطبته في تحريض الناس لنصرة علي

لما بلغ اميرالمؤمنين عليه السلام خطبة عبدالله بن الزبير قال لولده الحسن عليه السلام: قم يا بني فاخطب فحمدالله و اثني عليه و قال:

ايها الناس! قد بلغنا مقالة ابن الزبير، و قد كان و الله ابوه يتجني علي عثمان الذنوب و قد ضيق عليه البلاد حتي قتل، و ان طلحة راكز رايته علي بيت ماله و هو حي

و اما قوله: ان عليا ابتز الناس امورهم، فانه اعظم حجة لابيه، زعم انه بايعه بيده و لم يبايعه بقلبه، فقد اقر بالبيعة و ادعي الوليجة فلياءت علي ما ادعاه ببرهان و اني له ذلك؟!

و اما تعجبه من تورد اهل الكوفة علي اهل البصرة فما عجبه من اهل حق توردوا علي اهل الباطل؟ و لعمري و الله ليعلمن اهل البصرة، فميعاد ما بيننا و بينهم يوم نحاكمهم الي الله، فيقضي الله بالحق و هو خير الفاصلين.

تحريض مردم به جنگ صفين

سپاس خداي را سزاست كه معبودي جز او نمي باشد، يگانه بوده و شريكي ندارد، و او را ثنا مي گويم آنگونه كه سزاوار آنست، از آنچه خداوند از حقش بر شما برتر گردانيد، و نعمتهايش كه بر شما گسترده گرداند، آنچه نامش به شمارش در نيايد، و شكرش ادا نشود، و وصف و

قولي به او نرسد.

و ما در راه خداوند براي شما غضبناك شديم، چرا كه خداوند بر ما منت نهاد آنگونه كه او سزاوار آنست، تا نعمتها و عطاها و بخششهايش را شكر گزاريم، سخني كه در آن رضا و خشنودي به سوي خداوند بالا رود، و صداقت و راستي در آن نمودار باشد، تا گفتارمان را تأييد گرداند، و سزاوار موارد افزونتري از خداوند باشيم، سخني كه زياد گردد و نابود نشود.

هر اجتماعي كه با هدفي واحد فراهم آمدند نيرو يافته و پيمانشان استوار شد، پس آماده جنگ با معاويه و سپاهيانش شويد كه به سوي شما آمده است، و بخواري نگرائيد كه ذلت و بندهاي دنيا را مي گسلد، و اقدام بر جنگ موجب بزرگواري و بر كناري از شكست و ذلت است، چرا كه هر گروهي از پذيرش خواري امتناع ورزيدند خداوند دردها و ناكاميشان را برمي دارد، و از خواري بدورشان مي سازد، و به حقيقت رهنمونشان مي گرداند.

و آنگاه اين شعر را خواند:

از صلح آنچه را مي خواهي مي توان گرفت ولي از نفسهاي جنگ بيش از يك جرعه را نتوان نوشيد.

خطبته في صفين لتحريض الناس الي الجهاد

الحمد لله لا اله غيره، وحده لا شريك له، و اثني عليه بما هو اهله، ان مما عظم الله عليكم من حقه و اسبغ عليكم من نعمه ما لا يحصي ذكره، و لا يؤدي شكره ولا يبلغه، صفة و لا قول

و نحن انما غضبنا لله و لكم، فانه من علينا بما هو اهله ان نشكر فيه الاءه و بلاءه و نعماءه قولا يصعد الي الله فيه الرضا و تنتشر فيه عارفة الصدق، يصدق

الله فيه قولنا، و نستوجب فيه المزيد، من ربنا، قولا يزيد، ولا يبيد.

فانه لم يجتمع قوم قط علي امر واحد الا اشتد امرهم و استحكمت عقدتهم، فاحتشدوا في قتال عدوكم معاوية و جنوده، فانه قد حضر، و لا تخاذلوا فان الخذلان يقطع نياط القلوب و ان الاقدام علي الاسنة نجدة و عصمة لانه لم يمتنع قوم قط الا رفع الله عنهم العلة و كفاهم جوانح الذلة و هداهم الي معالم الملة.

و الصلح تأخذ منه ما رضيت به

و الحرب يكفيك من انفاسها جرع

تحريض اصحاب به جنگ

روايت شده: هنگاميكه معاويه به سوي عراق آمد و به پل منبج رسيد، منادي ندا كرد و همه را دعوت به اجتماع نمود، هنگامي كه مجتمع شدند امام بالاي منبر رفت، و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اما بعد، خداوند فرمان جهاد را بر بندگانش نگاشت، اگر چه آنان را ناخوشايند باشد، و به مجاهدين مؤمن فرمود: صبر كنيد كه خداوند با صابران است اي مردم به خواست و آرمانتان نمي رسيد مگر آنكه بر آن چه ناخوشايند مي شماريد، صبر كنيد.

به من خبر رسيده كه معاويه دانسته است كه به سوي او حركت كرده ايم، او هم به جانب ما آمده است، خدا شما را ببخشايد، همگي به سوي نخيله قرارگاه ارتش است حركت كنيد تا بنگريد چه مي شود.

راوي گويد: امام در بيان اين كلمات بود، در حاليكه از نقض پيمان مردم در هراس بود.

خطبته في تحريض اصحابه للقتال

روي انه لما سار معاوية الي العراق، و بلغ جسر منبج، نادي المنادي: الصلاة جامعة، فلما اجتمعوا، خرج الحسن عليه السلام فصعد المنبر، فحمد الله و اثني عليه، ثم

قال:

اما بعد، فان الله كتب الجهاد علي خلقه و سماه كرها، ثم قال لاهل الجهاد من المؤمنين: اصبروا ان الله مع الصابرين [1] ، فلستم ايها الناس نائلين ما تحبون الا بالصبر علي ما تكرهون.

انه بلغني ان معاوية بلغه انا كنا ازمعنا علي المسير اليه، فتحرك لذاته، فاخرجوا رحمكم الله الي معسكركم بالنخيلة حتي ننظر و تنظرون و نري و ترون.

قال: و انه في كلامه ليتخوف خذلان الناس له.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الانفال: 46.

ترغيب مردم به پيروي از اهل بيت

اي مردم! شهرها نابود، و آثار از بين رفت، صبر و شكيبائي اندك گرديد پس بر وسوسه هاي شيطاني و حكم خيانتكاران قدرت تحمل نيست، به خدا سوگند كه هم اكنون دلايل اثبات، و آيات الهي برتر، و مشكلات آشكار شد، و ما در انتظار تحقق اين آيات و تأويل آنها بوديم. خداوند مي فرمايد: «محمد تنها رسول الهي است كه قبل از او نيز پيامبراني بوده اند، اگر بميرد يا كشته شود آيا شما به گذشته خود رجوع مي كنيد، و هر كه به گذشته خود رجوع كند به خداوند ضرر نمي رساند، و خداوند شاكران را پاداش مي دهد».

سوگند به خدا كه جدم پيامبر خدا مرد و پدرم كشته شد، و وسوسه گر ناپيدا صيحه و فرياد زد،، و شك در قلوب مردم وارد شد، و نداي فتنه جو و آشوب گر ظاهر گرديد، و با سنت پيامبر مخالفت گرديد، پس اي واي از فتنه كور و كر و لال، كه سخن خواننده شنيده نشده و منادي آن جواب داده نمي شود، و با رهبر آن مخالفت نمي گردد، و نفاق آشكار و پرچمهاي تفرقه افكنان به حركت در

آمد، و لشكريان خارج شوندگان از دين از شام و عراق مجتمع شدند، خداوند شما را رحمت كند بشتابيد به روشني نور درخشان و پرچم مرد نيرومند، و به نوري كه هرگز خاموش نگردد، و حقي كه مخفي نشود.

اي مردم! از خواب غفلت برخاسته و از فرصت گسترده و از تاريكي بسيار، و از كم بودن راه رهايي برخيزيد، سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را خلق كرد و عظمت را بر خود پوشانيد، اگر از ميان شما گروهي با من باشند كه قلبهاي صاف و نياتي صادق داشته باشند، كه در آن نفاق نبوده و قصد، تفرقه افكني نداشته باشند، قدم قدم با شمشير با آنان مي جنگم، و شمشيرها و نيزه ها را در اطراف آنان قرار داده، و اسبها را در اطراف ايشان به حركت درآورم.

خطبته في تحريض الناس لاتباعهم

معاشر الناس! عفيت الديار، و محيت الاثار، و قل الاصطبار، فلا قرار علي همزات الشياطين و حكم الخائنين، الساعة و الله صحت البراهين، و فصلت الايات، و بانت المشكلات، و لقد كنا نتوقع تمام هذه الاية و تأويلها، قال الله تعالي: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم، و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزي الله الشاكرين [1] .

فقد مات و الله جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و قتل ابي عليه السلام، و صاح الوسواس الخناس، و دخل الشك في قلوب الناس، و نعق ناعق الفتنة، و خالفتم السنة، فيالها من فتنة صماء بكماء عمياء، لا يسمع لداعيها، و لا يجاب مناديها،

و لا يخاف واليها، ظهرت كلمة النفاق، و سيرت رايات اهل الشقاق، تكالبت جيوش اهل المراق من الشام و العراق، هلموا رحمكم الله الي الايضاح و النور الوضاح، و العلم الجحجاح، والافتتاح الي النور الذي لا يطفي، و الحق الذي لا يخفي.

يا ايها الناس! تيطقظوا من رقدة الغفلة، و من نهزة الوسعة، و من تكاثف الظلمة، و من نقصان مخلصة، فوالذي فلق الحبة و برأ النسمة، و تردي بالعظمة، لئن قام الي منكم عصمة بقلوب صافية، و نيات مخلصة، لا يكون فيها شوب نفاق، و لا نية افتراق، لاجاهدان بالسيف قدما قدما، و لاضعن من السيوف جوانبها، و من الرماح اطرافها، و من الخيل سنابكها.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

[1] آل عمران: 144.

توحيد و ولايت، رمز شفاعت

در كتاب «مناقب» آمده است:

محمد بن اسحاق مي گويد: روزي ابوسفيان نزد اميرالمؤمنان علي عليه السلام آمد و گفت: يا اباالحسن؛ من به تو احتياجي دارم.

حضرت فرمود: چه حاجتي داري؟

گفت: به همراه من نزد پسر عمويت محمد برويم، از او درخواست نمايي تا ميان ما قراردادي بنويسد.

علي عليه السلام فرمود:

اي ابوسفيان؛ پسر عمويم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با تو قرار و پيماني بسته است كه هرگز از آن باز نخواهد گشت.

فاطمه ي زهرا عليهاالسلام پشت پرده شاهد اين گفتگو بود، امام حسن عليه السلام نيز كه كودكي چهارده ماهه بود در برابر مادرش راه مي رفت.

ابوسفيان به حضرت زهراء عليهاالسلام گفت: اي دختر محمد؛ به اين كودك بگو: به خاطر من نزد جدش سخني گويد تا به وسيله ي آن، بر عرب و عجم مهتري و آقايي كند.

در اين هنگام امام حسن عليه السلام به سوي ابوسفيان آمد، دستي بر

بيني و دست ديگري بر ريش او زد، تا آنكه خداوند متعال زبان او را با اين سخن گفتن گويا ساخت و فرمود:

يا اباسفيان؛ قل: «لا اله الا الله، محمد رسول الله» حتي أكون شفيعا.

اي ابوسفيان؛ تو بگو: «لا اله الا الله، محمد رسول الله» تا من شفيع تو گردم.

وقتي اميرالمؤمنين علي عليه السلام اين منظره را ديد، فرمود:

الحمدلله الذي جعل في آل محمد من ذرية محمد المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم نظير يحيي بن زكريا. (و آتيناه الحكم صبيا) [1] .

حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه در آل محمد عليهم السلام ذريه اي از محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم قرار داد كه نظير يحيي بن زكريا عليه السلام است (كه خداوند درباره ي او مي فرمايد:)، «و ما فرمان (نبوت) را در كودكي به او داديم.» [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مريم؛ آيه: 12.

[2] بحارالأنوار: 43 / 326 ح 6.

توسل به آبرومندان، تنها راه نجات

اسماعيل بن يزيد مي گويد: امام باقر عليه السلام فرمودند:

مردي در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم گناهكار بود (و حكم دستگيري او صادر شده بود) آن شخص مدتي متواري شده و جرئت نداشت از خانه بيرون آيد و براي نجات خود دنبال وسيله اي مي گشت، تا اينكه روزي در راه خلوتي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را ديد. دويد و ايشان را برداشت و بر دوش خود سوار نمود و به محضر مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد:

يا رسول الله؛ اني مستجير بالله و بهما.

اي رسول خدا؛ به راستي

كه من به خدا و اين دو فرزندانت پناه آورده ام.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم چنان خنديد تا اينكه دست مباركش را به دهان خويش نهاد. سپس به آن مرد فرمود: «اذهب فانت طليق». «برو تو آزاد شدي». و به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرمودند: من شفاعت شما را در اين امر پذيرفتم.

در آن حال خداوند - به جهت تأييد اين شفاعت - اين آيه شريفه را نازل فرمود: (و لو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفرو الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما) [1] اگر اينان زماني كه به نفسهاي خود ستم كردند نزد تو آمدند و از خدا آمرزش خواستند و براي آنها آمرزش طلبيدي، هر آينه آن ها خداوند را توبه پذير و مهربان مي يابند [2] .

(بدين گونه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام سبب قبولي توبه گنهكاري شد).

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نساء؛ آيه ي: 64.

[2] بحارالأنوار: 43 / 318 ح 2.

تعداد خرماهاي درخت

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

زماني كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرده بود، روزي با هم در «نخيله» نشسته بودند. معاويه گفت: شنيده ام كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم تعداد خرماها را در درخت تخمين مي زد و درست در مي آمد. آيا آن علم را تو نيز داري؟ چرا كه شيعيان شما ادعا مي كنند هيچ چيزي در آسمان و زمين نيست مگر اينكه به آن آگاه هستيد.

امام حسن عليه السلام فرمود: حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم تعداد كيل هاي آن را بيان مي فرمود، من براي تو تعداد دانه هاي آن را نيز مي گويم.

معاويه

گفت: حال بگو كه در اين درخت چند خرما وجود دارد؟

امام حسن عليه السلام فرمود: چهار هزار و چهار دانه مي باشد.

معاويه دستور داد تا خرماهاي آن درخت را چيدند، هنگامي كه آنها را شمارش كردند ديدند كه، چهار هزار و سه دانه است.

امام حسن عليه السلام فرمود: دروغ نگفته ام و از جانب خدا خبر دروغ به من نرسيده است، بايد كه دانه اي را پنهان كرده باشند.

وقتي جستجو كردند، ديدند يك دانه در دست عبدالله بن عامر است [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 329 ح 9، صحيفة الأبرار: 2 / 160 ح 38.

تعداد ميوه ها

روزي معاويه از امام حسن عليه السلام سؤال كرد:

«اي ابامحمد! شنيده ام كه رسول خدا از عالم غيب خبر مي داد! مثلا مي گفت: «اين درخت خرما چه مقدار ميوه و رطب دارد!» آيا شما نيز در اين موارد علومي داريد؟ زيرا شيعيان شما عقيده دارند كه هر چه در آسمانها و زمين است از شما پوشيده نيست و شما از همه ي آنها آگاهي داريد؟!»

امام حسن عليه السلام سخن خود را بدين صورت آغاز كرد:

«اي معاويه! اگر رسول خدا مقدار و وزن درختان و ميوه ها را تعيين مي كرد، من نيز مي توانم به صورت دقيق وزن و حتي تعداد ميوه ها را نيز مشخص سازم!»

در اين حال معاويه به عنوان آزمايش سؤال كرد: «اين درخت چند دانه رطب دارد؟»

حضرت در جواب فرمود: «دقيقا چهار هزار و چهار عدد!!!»

معاويه دستور داد دانه هاي آن درخت را چيدند و به طور دقيق شمردند، و با كمال تعجب ديدند تعداد آنها چهار هزار و سه عدد است!!!

امام حسن عليه السلام فرمودند:

«آنچه را گفته ام درست است و سپس بررسي دقيقتري كردند، ديدند كه يك دانه آنها را «عبدالله بن عامر» در دست خود نگه داشته است!!

حضرت مجتبي عليه السلام فرمودند: «اي معاويه! من به تو اخباري را مي دهم كه تعجب مي كني و مي گويي: «او چگونه اين اخبار را در دوران كودكي از پيامبر آموخته است.» در آينده تو «زياد به ابيه» را برادر خود مي خواني! و «حجر بن عدي» را مظلومانه به قتل مي رساني! و سرهاي بريده را از شهرهاي ديگر براي تو حمل مي كنند!!![1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 43، ص 329، حديث 9.

توجيه جابر با رجعت پيامبر

جابر بن عبدالله انصاري - آن پيرمرد صحابي كه سلام رسول خدا صلي الله عليه وآله را به پنجمين امام، حضرت باقرالعلوم رسانيد - حكايت نمايد:

سوگند به حقّانيت خداوند و حقّانيت رسول الله! جرياني بسيار عجيب از امام حسن صلوات الله عليه ديده ام، كه بسيار مهمّ و قابل توجّه است.

گفت: بعد از آن كه بين آن حضرت و معاويه آن قضاياي مشهور واقع شد؛ و در نهايت بين آن دو، صلح گرديد، و بر من بسيار سخت و گران آمد؛ و همه اصحاب و اطرافيان آن حضرت نيز از اين امر ناراحت و سرگردان بودند، تا آن كه روزي به خدمت حضرتش وارد شدم، آن بزرگوار فرمود:

اي جابر! از من دلگير و افسرده خاطر مباش و هرگز فرموده جدّم، رسول الله صلي الله عليه وآله را از ياد مبر، كه فرمود: فرزندم حسن سيد جوانان اهل بهشت است؛ و خداوند به وسيله او بين دو گروه عظيم از مسلمان ها صلح ايجاد نمايد.

جابر گويد:

اين توجيه، آرام بخشِ دردهايم نگرديد و با خود گفتم: منظور پيغمبر خدا صلوات الله عليه اين مورد نبوده است؛ چون اين حركت سبب هلاكت مؤمنين خواهد شد.

در همين لحظه امام حسن مجتبي عليه السلام دست خود را بر سينه من نهاد؛ و فرمود هنوز مشكوك هستي؟

گفتم: بلي، فرمود: آيا دوست داري رسول الله صلي الله عليه وآله را شاهد بگيرم تا مطالبي را از وي بشنوي؟

جابر گويد: از پيشنهاد حضرت، بسيار تعجّب كردم كه ناگاه متوجّه شدم، زمين شكافته شد و از درون آن رسول خدا به همراه علي بن ابي طالب و جعفر و حمزه صلوات الله عليهم، خارج شدند و من مبهوت و متحير، به آن ها خيره شدم.

امام حسن مجتبي عليه السلام اظهار داشت: يا رسول الله! جابر نسبت به طرز عملكرد و برخورد من با معاويه مشكوك شده است؛ و تو خود از قلب او آگاه تري.

در اين هنگام پيغمبر خدا صلوات الله عليه لب به سخن گشود و فرمود: اي جابر! مؤمن نخواهي بود، مگر آن كه تسليم ائمّه خود باشي و افكار و نظريات شخصي خود را كنار گذاري.

و سپس افزود: اي جابر! آنچه فرزندم حسن انجام داد، تسليم آن باش و بدان كه عملكرد و كارهاي او بر حقّ است؛ و او با اين كار مؤمنين را زنده كرد؛ و بدان آنچه را كه او انجام داد از طرف من و از طرف خداوند متعال بوده است.

عرض كردم: يا رسول الله! من تسليم امر شما شدم، بعد از آن مشاهده كردم كه به سمت آسمان بالا رفتند و ديدم كه

آسمان شكافته شد و آنان درون آن وارد گشتند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الثّاقب في المناقب: ص 306، ح 1، مدينة المعاجز: ج 3، ص 72، ح 737.

تحقيق از آهو براي يافتن برادر

محدّثين و مورّخين در بسياري از كتاب هاي تاريخي آورده اند:

حضرت رسول به همراه علي بن ابي طالب صلوات الله عليهما براي جنگ از شهر مدينه خارج شده بودند.

و در همان روزها، امام حسين سلام الله عليه - كه كودكي خردسال بود - از منزل بيرون آمد و چون اندكي از منزل دور شد، يك نفر يهودي او را گرفت و در منزل خود مخفي كرد.

حضرت فاطمه زهراء عليها السلام به امام حسن عليه السلام خطاب كرد و فرمود: بلند شو، برو ببين برادرت كجا رفته است، دلم آشوب گشته و بسيار ناراحت هستم.

امام مجتبي عليه السلام فرمان مادرش را اطاعت كرده و كوچه هاي مدينه را يكي پس از ديگري گشت و برادر خود را نيافت، از شهر مدينه بيرون رفت و به باغات و نخلستان ها سري زد؛ و هر چه فرياد كشيد و گفت: يا حسين، برادرجان، عزيزم تو كجائي؛ خبري از او نشد.

در همين لحظات متوجّه آهوئي شد كه در حال حركت بود، امام حسن عليه السلام آهو را صدا زد و فرمود: آيا برادرم حسين را در اين حوالي نديدي؟

پس آهو به قدرت خدا و كرامت رسول الله صلوات الله عليه به سخن آمد و گفت: برادرت را صالح يهودي گرفته؛ و او را در خانه خود مخفي و پنهان كرده است.

امام حسن مجتبي عليه السلام پس از شنيدن سخن آهو به سمت منزل

آن يهودي آمد و اظهار نمود: يا برادرم، حسين را آزاد كن و تحويل من ده و يا آن كه به مادرم، فاطمه زهراء مي گويم كه شب هنگام سحر نفرين نمايد و آن گاه هيچ يهودي روي زمين باقي نماند.

و نيز به پدرم، علي بن ابي طالب عليه السلام مي گويم تا همه شماها را نيست و نابود گرداند؛ و به جدّم رسول الله صلوات الله عليه مي گويم: تا از خدا بخواهد كه جان همه يهوديان را بگيرد.

صالح يهودي با شنيدن چنين سخناني از آن كودك در تعجّب و تحير قرار گرفت و اصل و نسب وي را جويا شد.

به طور مفصّل با ذكر نام پدر و مادر و جدّ خود، فضائلي چند نيز از ايشان بيان نمود؛ به طوري كه قلب و فكر آن يهودي را روشن و به خود جلب كرد، سپس يهودي چشمانش پر از اشك گرديد و در حالي كه از بيان و فصاحت و بلاغت كودكي در آن سنّ و سال سخت حيرت زده و متعّجب شده بود، به او مي نگريست.

و پس از آن كه خوب با خود انديشيد و محتواي بيانات حضرت مجتبي عليه السلام را با دقّت درك و هضم كرد، گفت: پيش از آن كه برادرت را تحويل دهم، مي خواهم مرا به آئين و احكام - سعادت بخش - اسلام آشنا گرداني تا توسّط شما اسلام را بپذيريم و به آن ايمان آورم.

معارف و احكام انسان ساز اسلام را به طور فشرده براي او بيان نمود؛ و صالح يهودي مسلمان شد و آن گاه حسين سلام الله عليه

را تحويل برادرش داد و طبقي پر از سكّه هاي طلا ونقره بر سر آن دو برادر ريخت و سپس آن سكّه ها را براي سلامتي هر دوي آن ها به عنوان صدقه بين فقراء و بيچارگان تقسيم كرد.

و بعد از آن كه امام حسن عليه السلام برادر خود را تحويل گرفت وي را نزد مادر خويش آورد.

فرداي آن روز صالح به همراه هفتاد نفر از خويشان و دوستان خود به منزل آن حضرت آمدند و همگي مسلمان شدند.

و صالح ضمن عذرخواهي از جريان مخفي كردن حسين سلام الله عليه، بسيار از وي تشكّر و قدرداني كرد كه به وسيله بيانات شيواي معجزه آساي آن كودك، اسلام آورده است.

همچنين صالح از حضرت رسول و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما عذرخواهي كرد و اسلام خود را بر ايشان عرضه كرد و تقاضاي آمرزش و بخشش نمود.

سپس جبرئيل عليه السلام فرود آمد و به رسول خدا صلي الله عليه وآله إعلام كرد كه چون صالح به وسيله امام حسن كه فرزند امام و برادر امام است، مسلمان شد و ايمان آورد، خداوند او را مورد رحمت و مغفرت خود قرار داد.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 293، ح 899، منتخب طُريحي: ص 196.

تقاضاي فرزند به جاي قيمت روغن

حضرت صادق آل محمّد صلوات الله عليهم حكايت فرمايد:

امام حسن مجتبي عليه السلام از مدينه با پاي پياده، عازم مكّه معظّمه گرديد؛ و چون با پاي برهنه راه را مي پيمود، پاهايش آسيب ديده و متورّم شد، به طوري كه در مسير راه به سختي قدم برمي داشت، به حضرت پيشنهاد داده شد

كه چنانچه سوار شوي ناراحتي پاهايت برطرف خواهد شد.

حضرت فرمود: خير، من قصد كرده ام كه پياده بروم؛ و سپس افزود: همين كه به اوّلين منزل برسيم، مردي سياه پوست وارد خواهد شد و او روغني همراه خود دارد كه براي ورم و ناراحتي پا مفيد و درمان كننده است؛ پس هنگام دريافت روغن هر قيمتي را كه گفت قبول كنيد.

بعضي از همراهان حضرت گفتند: ياابن رسول الله! در اين نزديكي منزلي نيست كه كسي بيايد و روغن بفروشد؟!

امام عليه السلام فرمود: چرا، منزل نزديك است و روغن فروش نيز خواهد آمد.

و چون مقدار مسافتي كوتاه به راه خود ادامه دادند، به منزلي رسيدند؛ حضرت فرمود: در همين منزل استراحت مي كنيم.

در همين بين، مردي سياه پوست وارد آن منزل شد، همراهان حضرت از او تقاضاي روغن براي ناراحتي پا كردند؟

آن مرد گفت: روغن براي چه كسي مي خواهيد؟

پاسخ دادند: براي امام حسن مجتبي فرزند اميرالمؤمنين علي عليهماالسلام مي خواهيم.

مرد سياه پوست گفت: من بايد خدمت آن حضرت شرفياب شوم و خودم روغن را تحويل ايشان دهم.

روغن فروش بر حضرت وارد شد، سلام كرد و عرضه داشت: ياابن رسول الله! من غلام شما هستم، اين روغن در اختيار شما باشد و من در ازاي آن چيزي نمي خواهم، جز آن كه تقاضامندم از خداوند متعال بخواهيد تا فرزندي پسر، دوستدار شما اهل بيت رسالت؛ و نيكوكار به من عطا گرداند؟

امام مجتبي عليه السلام روغن را گرفت و به او فرمود: به خانه ات بازگرد؛ مطمئن باش كه خداوند فرزند پسري به تو عطا خواهد نمود؛

و سپس پاهاي مبارك خود را با آن روغن ماساژ داد و ناراحتي ورم آن كاملاً خوب و برطرف گرديد.

امّا مرد سياه پوست؛ چون به منزل آمد، ديد همسرش نوزادي پسر، صحيح و سالم وضع حمل كرده است، پس بسيار خوشحال شد و به سمت امام حسن مجتبي عليه السلام بازگشت؛ و چون به آن حضرت ملحق شد تشكّر و قدرداني كرد.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 246، ح 868، بحار الأنوار: ج 4، ص 324، ح 3، به نقل از خرايج و جرايح مرحوم راوندي.

ترور توسط جيره خواران مزدور

معاويه براي ولايت عهدي فرزندش يزيد؛ و گرفتن بيعت از مردم، امام حسن مجتبي عليه السلام را در برابر سياست شوم خود، همچون سدّي محكم مي دانست.

به همين جهت دسيسه اي را براي ترور آن حضرت تنظيم كرد، تا توسّط مزدوراني چون عمرو بن حريث، اشعث بن قيس، حجر بن حارث، شيث بن ربعي و... امام مجتبي عليه السلام غافل گير و ترور گردد.

و به آنان گفت: هر يك از شما او را ترور نمايد كه كشته شود دويست هزار درهم و فرماندهي يكي از لشكرها را به او واگذار مي نمايم؛ و همچنين يكي از دخترانم را نيز در اختيارش قرار مي دهم.

و چون گزارش چنين توطئه اي به حضرت رسيد، بعد از آن براي آمدن به مسجد و اقامه نماز، زره و كلاه خُود مي پوشيد و مسائل احتياطي و أمنيتي را رعايت مي نمود.

وليكن آن دشمنان و مخالفان دين، از مكر خويش دست برنداشته و در أثناء نماز سر مبارك حضرت را مخفيانه هدف تير

قرار دادند، ولي تيرشان به خطا رفت و أثري نكرد.

و روزي ديگر با خنجري مسموم بر آن حضرت حمله بردند؛ در اين حمله بدن عزيز امام مجتبي عليه السلام مجروح گرديد.

و پس از آن كه حضرت را به منزل آوردند، حضرت در جمع اصحاب كه آن منافقين مزدور نيز حضور داشتند، چنين فرمود:

همانا معاويه به آنچه وعده داده است وفا نمي كند؛ و جوائزي را كه براي كشتن و ترور من تعيين كرده است، پرداخت نخواهد كرد.

سپس حضرت افزود: من مطمئن هستم كه اگر تسليم معاويه شوم، باز هم او بهانه اي ديگر خواهد گرفت و مانع از عمل كردن به دين جدّم خواهد شد.

و من مي بينم كه در آينده اي نزديك فرزندان شما مزدوران، در خانه بني اميه از گرسنگي و تشنگي گدائي نمايند و آن ها دست ردّ بر سينه آن ها گزارند؛ و نااميدشان كنند.

و در پايان فرمايش خود فرمود: زود باشد كه ستمگران جزاي اعمال و كردار خود را دريابند.[1] .

همچنين آورده اند:

پس از آن كه اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام به شهادت رسيد؛ و مسلمان ها با - فرزند بزرگوار آن حضرت - امام حسن مجتبي عليه السلام بيعت كردند.

و چون معاويه از اين جريان آگاه شد، يك نفر را به نام حمير به شهر كوفه فرستاد تا جاسوس معاويه باشد و ضمن ايجاد تفرقه و جوّسازي، مردم را بر عليه حضرت مجتبي عليه السلام شورانده و تحريك نمايد.

همچنين شخصي را به همين منظور نيز به شهر بصره فرستاد.

چون امام مجتبي عليه السلام از دسيسه معاويه آگاه شد،

دستور داد تا حميري را از شهر كوفه اخراج كرده و سپس او را در خارج شهر كوفه گردن زنند.

و پس از آن دوّمين خراب كار معاويه را كه از طايفه بني سليم بود، نيز دستور داد تا از شهر بصره اخراج نمايند؛ و او را پس از آن كه اخراج كردند در بيرون شهر بصره محكوم به اعدام؛ و گردن زنند.[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 44، ص 33، ح 1.

[2] بحار الأنوار: ج 44، ص 45، به نقل از ارشاد شيخ مفيد.

ترس از مرگ به جهت تخريب خانه

حضرت صادق آل محمّد صلوات الله عليهم حكايت مي فرمايد:

امام حسن مجتبي عليه السلام دوستي شوخ طبع داشت كه مرتّب به ملاقات و ديدار آن حضرت مي آمد و نيز در جلسات شركت مي كرد، تا آن كه مدّتي گذشت؛ و هيچ خبري از اين شخص نشد.

حضرت از اين جريان متعّجب شد و از اطرافيان جوياي احوال او گرديد، تا آن كه پس از گذشت چند روزي، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام عليه السلام آمد.

حضرت جوياي احوال او شد و به او فرمود: چند روزي است كه به اين جا نيامده اي، در چه حالت و وضعيتي هستي؟ آيا مشكل و ناراحتي خاصّي برايت پيش آمده بود؟

آن شخص در پاسخ اظهار داشت: ياابن رسول الله! در حالتي قرار گرفته ام كه آنچه را دوست دارم، به آن دست نمي يابم؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمي دهم؛ و آنچه را هم كه شيطان مي خواهد برآورده نمي كنم.

امام حسن مجتبي عليه السلام تبسّمي نمود و فرمود: يعني چه؟

منظورت چيست؟ توضيح بده.

آن شخص گفت: چون خداوند متعال دوست دارد كه من بنده و مطيع و فرمان بر او باشم و معصيت او را نكنم؛ و من چنين نيستم.

و شيطان دوست دارد كه من در همه كارهايم معصيت خدا را نمايم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپيچي كنم و من چنين نيستم.

و همچنين من مرگ را دوست ندارم؛ بلكه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم، كه هرگز چنين نخواهد بود.

در اين هنگام يكي از اشخاصي كه در آن مجلس حضور داشت، گفت: ياابن رسول الله! چرا ما از مرگ ترسناك هستيم و آن را دوست نداريم؛ و گريزان هستيم؟

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: چون شما دنياي خود را تعمير و آباد كرده ايد و آخرت را تخريب و ويران ساخته ايد.

و سپس افزود: اين امر طبيعي است كه چون هيچ انساني دوست ندارد از منزل و محلّي كه آن را آباد كرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است، از آن دست برداشته و چشم پوشي كند و به محلّي خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤمنين و مقرّبين الهي نمي بيند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الا خبار: ص 289، ح 29.

تشخيص مصلحت

- اين فرزند علي، مرد ميدان هاي نبرد وجهاد است؟!

- آري، فرزند همان علي است كه هرگز از پاي نمي نشست.

- پس چطور شد كه زير بار بيعت با سردار كفر، معاويه پسر ابوسفيان رفت.

- من هم نمي دانم، آخر چگونه رهبري حكومت اسلام را به معاويه سپرد، چنين كاري از او خيلي بعيد بود!

-

با شنيدن حرف هاي آن دو نفر بغض راه گلويم را بست، چطور مي توانستند امام را اين چنين ملامت و سرزنش و حتي تحقير كنند.

پيش امام رفتم و گفتم كه حرفي بزند، كاري بكند و او آهي كشيد و فرمود: مردم را در محلي جمع كن، مي خواهم مسائلي را براي شان روشن كنم.

فورا حركت كردم، درنگ جايز نبود. سه نفر از دوستانم را نيز مأمور اين كار كردم. به آنها مأموريت دادم كه هر كدام در حد توان به افراد اطلاع دهند تا در محل مورد نظر جمع شوند. پير و جوان، خرد و كلان، مرد و زن، همه آمده بودند. رفته رفته بر تعداد جمعيت افزوده مي شد. ازدحام زيادي شده بود. از هر قشري آمده بودند تا صحبت هاي امام مظلوم را بشنوند.

امام عليه السلام بر بلندي ايستاد و پس از حمد خدا فرمود:

واي بر شما، اي مردم شما جريان حضرت خضر و موسي عليهماالسلام را مي دانيد. موسي از كارهاي خضر تعجب و به آن اعتراض مي كرد، چون حكمت آن را نمي دانست. اين كار شما عينا مثل همان كار موسي است با خضر. مگر به فرموده ي پيامبر، من يكي از بهترين جوانان بهشت نيستم؟... همه ي شما مرا به خوبي مي شناسيد و مي دانيد معاويه در كاري كه مخصوص من بود و من سزاوارش بودم با من ستيز كرد و چون ياوري نيافتم دست از آن شستم و با شرايطي با او صلح كردم.

بيعت من با او براي مصلحتي بود كه شما از آن بي اطلاعيد حفظ خون عده ي قليلي از مسلمانان خالص را بر خونريزي و نسل كشي مسلمانان مقدم دانستم. اما اي

كساني كه اعتراض و ملامت مي كنيد، شما مردمي هستيد كه به عهد و پيمان خود پايبند نيستيد، زبانتان با من است و دل هاي تان با دشمن، دل به وعده هاي معاويه خوش كرده ايد، در حالي كه او به وعده ها و تعهداتش عمل نخواهد كرد. با اين همه، كاري كه من كرده ام از تابش خورشيد بر تمام موجودات بهتر و نافع تر بوده است... [1] .

دانش چو بر آن نيافت تفسير

كرديد از آن به صلح تعبير

آنكس كه شروط صلح داند

اين صلح مرا نه صلح خواند

هرچند كه صلح نام دارد

معني دو صد قيام دارد

زان صلح موقتي كه بستم

اركان نفاق را شكستم...

تشخيص مصلحت

- اين فرزند علي، مرد ميدان هاي نبرد وجهاد است؟!

- آري، فرزند همان علي است كه هرگز از پاي نمي نشست.

- پس چطور شد كه زير بار بيعت با سردار كفر، معاويه پسر ابوسفيان رفت.

- من هم نمي دانم، آخر چگونه رهبري حكومت اسلام را به معاويه سپرد، چنين كاري از او خيلي بعيد بود!

- با شنيدن حرف هاي آن دو نفر بغض راه گلويم را بست، چطور مي توانستند امام را اين چنين ملامت و سرزنش و حتي تحقير كنند.

پيش امام رفتم و گفتم كه حرفي بزند، كاري بكند و او آهي كشيد و فرمود: مردم را در محلي جمع كن، مي خواهم مسائلي را براي شان روشن كنم.

فورا حركت كردم، درنگ جايز نبود. سه نفر از دوستانم را نيز مأمور اين كار كردم. به آنها مأموريت دادم كه هر كدام در حد توان به افراد اطلاع دهند تا در محل مورد نظر جمع شوند. پير

و جوان، خرد و كلان، مرد و زن، همه آمده بودند. رفته رفته بر تعداد جمعيت افزوده مي شد. ازدحام زيادي شده بود. از هر قشري آمده بودند تا صحبت هاي امام مظلوم را بشنوند.

امام عليه السلام بر بلندي ايستاد و پس از حمد خدا فرمود:

واي بر شما، اي مردم شما جريان حضرت خضر و موسي عليهماالسلام را مي دانيد. موسي از كارهاي خضر تعجب و به آن اعتراض مي كرد، چون حكمت آن را نمي دانست. اين كار شما عينا مثل همان كار موسي است با خضر. مگر به فرموده ي پيامبر، من يكي از بهترين جوانان بهشت نيستم؟... همه ي شما مرا به خوبي مي شناسيد و مي دانيد معاويه در كاري كه مخصوص من بود و من سزاوارش بودم با من ستيز كرد و چون ياوري نيافتم دست از آن شستم و با شرايطي با او صلح كردم.

بيعت من با او براي مصلحتي بود كه شما از آن بي اطلاعيد حفظ خون عده ي قليلي از مسلمانان خالص را بر خونريزي و نسل كشي مسلمانان مقدم دانستم. اما اي كساني كه اعتراض و ملامت مي كنيد، شما مردمي هستيد كه به عهد و پيمان خود پايبند نيستيد، زبانتان با من است و دل هاي تان با دشمن، دل به وعده هاي معاويه خوش كرده ايد، در حالي كه او به وعده ها و تعهداتش عمل نخواهد كرد. با اين همه، كاري كه من كرده ام از تابش خورشيد بر تمام موجودات بهتر و نافع تر بوده است... [1] .

دانش چو بر آن نيافت تفسير

كرديد از آن به صلح تعبير

آنكس كه شروط صلح داند

اين صلح مرا نه صلح خواند

هرچند كه صلح نام

دارد

معني دو صد قيام دارد

زان صلح موقتي كه بستم

اركان نفاق را شكستم...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال، ج 1، ص 432 431.

تعبير خواب ام الفضل

قابله ي امام حسن مجتبي عليه السلام، «سلمي» دختر «عميس خثعمه»، همسر حمزه ي سيدالشهداء عليه السلام بود.

زنان خانواده دور هم نشسته بودند و قنداقه ي امام حسن عليه السلام را مثل دسته گلي دست به دست مي گردانيدند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين منظره لذت مي برد.

در آن موقع، چشم رسول خدا صلي الله عليه و آله به ام الفضل همسر عباس بن عبدالمطلب افتاد. ام الفضل هم نگاهش را به رسول خدا صلي الله عليه و آله دوخت و احساس كرد كه آن حضرت مي خواهد سخن بگويد.

زنان همه خاموش شدند و چشم به دهان مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله دوختند تا سخنانش را بشنوند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: خوابت را تعريف كن تا ببينم چه در خواب ديده اي؟

ام الفضل گفت: آري، من در خواب ديده بودم مثل اينكه عضوي از اعضاي شما جدا شده و به دامن من افتاده است.[1] .

زنان همه از اين حرف وحشت كردند كه خدا نكند از پيكر نازنين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله عضوي جدا شود!

ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله خنده كنان، قنداقه ي امام حسن عليه السلام را به آغوش ام الفضل سپرد و فرمود: تعبير خوابت اين است: آن عضوي كه از بدنم جدا شده، امام حسن عليه السلام است.

سپس، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خطاب به ام الفضل فرمود: من اينك اين عضو نازنين را به آغوش تو دادم تا تو

افتخار كفالت و پرورش او را پيدا كني.

پس از آن، زنان هلهله كنان به ام الفضل تبريك گفتند.

ام الفضل كه چندي پيش «قثم» را زاييده بود و شير فراوان داشت، مي توانست به آساني پسرش قثم و حضرت امام حسن عليه السلام را شير بدهد.

بدين ترتيب، امام حسن مجتبي عليه السلام و قثم بن عباس، برادر رضاعي همديگر شمرده مي شوند، زيرا آن دو از يك پستان شير نوشيده اند.[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ، ج 1، ص 121، با اندكي تلخيص.

[2] سياسية السبطين، ص 15؛ طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 13 - 14.

توليت، و نظارت بر اوقاف و اموال پدر

حضرت اميرمؤمنان، امام علي عليه السلام توليت و نظارت اوقاف و اموال خود را به امام حسن عليه السلام و پس از او، به امام حسين عليه السلام واگذار فرمود و اين وصيت نامه را امام علي عليه السلام، پس از بازگشت از صفين، امضاء فرموده است، كه سيد رضي «رحمه الله»، در كتاب وقف در نهج البلاغه، آورده است و خلاصه ي آن، چنين است:

بدين ترتيب، بنده ي خدا، علي بن ابي طالب، اميرمؤمنان، درباره ي اموال خويش، دستور مي دهد و اميدوار است كه رضاي خداوند متعال را بدين وسيله تأمين كند و بهشت برين را كه مقام قرب الهي است، به دست آورد و از خشم پروردگار، امان يابد. پسرم، حسن، دستور دارد كه اداره ي اموال مرا به عهده بگيرد. از آنچه من مي گذارم به قدر نياز بهره مند گردد. و بازمانده را در راه خدا، به نام خيرات، انفاق كند.

در آن روز كه روزگار حسن، به پايان مي رسد، برادرش حسين، متصدي امر خواهد بود و همچنان، اين توليت، در ميان اولاد فاطمه، دست به دست خواهد گشت.

مسلم

است كه فرزندان ديگر مرا نيز در ميراث من، حق ثابتي برقرار است.

ولي توليت اين اموال، جز به فرزندان فاطمه، به هيچ - كس، نخواهد رسيد.

من پسران فاطمه را، به توليت و تصدي اموال خود، برگماشته ام، زيرا اينان، پسران پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله و عزيز ما هستند.

من بدين وسيله، رضاي الهي و خشنودي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را خواستارم و نيز مي خواهم كه حرمت فرزندان فاطمه آشكار گردد و فضيلت نسل پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، مسلم بماند:

1- اصول و اعيان اموال من، ثابت خواهد ماند و متولي، فقط اجازه خواهد داشت كه از منافع اين دارايي، بهره مند گردد و بهره رساند.

2- آنچه از منافع اين اعيان و اصول بدست آيد، بنا به دستوري كه داده اند، به مصرف خواهد رسيد.

3- نهالهاي اين نخلستان، از كنار نخل ها بريده نخواهد شد و به فروش نخواهد رسيد؛ زيرا، احتمال مي رود كه در تعيين زميني كه اصله ي خرما در آن غرس شده بود، دستخوش اشتباه و اشكال گردد.

4- كنيزاني را كه در خانه ي من بسر مي برند، اگر باردار باشند و پس از من، بار فروگذارند، حق مسلم باشد؛ زيرا كه فرزندانشان فرزندان من باشند و از ميراث من، بهره اي مشروع دارند. ولي اگر كنيز باردار من، بار بگذارد و نوزاد، بدرود زندگي گويد، خود او آزاد خواهد بود[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، طبق نقل زندگاني امام حسن بن علي عليه السلام، آقاي حسين وجداني، صص 77 - 79.

تيرباران جنازه و مرثيه امام حسين

محدث قمي، «حاج شيخ عباس» (رضوان الله تعالي عليه)، از صاحب مناقب، نقل

مي كند كه: جنازه ي مطهر امام حسن عليه السلام را، تيرباران كردند و (هنگام دفن پيكر مطهر آن حضرت) هفتاد چوبه ي تير را، از آن جنازه ي مطهر، بيرون آوردند[1] .

حضرت امام حسين عليه السلام و ياران آن حضرت، جنازه ي مطهر امام حسن مجتبي عليه السلام را به قبرستان بقيع برده و در آنجا، در كنار جده ي بزرگوارش فاطمه بنت اسد عليهم السلام، به خاكش سپردند.

وقتي كه امام حسين عليه السلام جنازه ي مطهر برادر بزرگوارش، امام حسن عليه السلام را در لحد قبر نهاد، اين ابيات را در سوگ آن حضرت خواند:

«أأدهن رأسي أم أطيب محاسني

و رأسك معفور، و أنت سليب»

يعني: «آيا من، موي سرم را روغن بزنم و يا موي محاسنم را با عطر خوشبو كنم، با اينكه سر تو روي خاك است و تو همچون درخت شاخ و برگ ريخته، شده اي».

«فلازلت أبكي، ما تغنت حمامة

عليك و ما هبت صبا و جنوب»

يعني: «من، همواره براي تو گريه مي كنم، تا زماني كه كبوتر آواز مي خواند و باد شمال و جنوب، مي وزد.

«بكائي طويل و الدموع غزيرة

و أنت بعيد و المزار قريب»

يعني: «گريه ي من، طولاني است و اشكهايم روان است، تو از ما دور شده اي، ولي قبرت به ما نزديك است».

«فليس حريبا من أصيب بماله

و لكن من واري أخاه، حريب»[2] .

يعني: «آن كس كه مالش ربوده شده، غارت شده نيست، بلكه غارت شده، كسي است كه برادرش را در دل خاك، بپوشاند»[3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأنوار البهية، ص 83.

[2] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 45.

[3] سوگنامه ي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، صص 63 -

64.

تقسيم اموال

ابن عساكر با سند خود از حارثه نقل كرد:

علي عليه السلام براي مردم سخنراني كرد و فرمود:فرزند برادر شما - حسن بن علي عليه السلام - مالي را جمع كرده و مي خواهد آن را ميان شما تقسيم كند. مردم حاضر شدند، و حسن عليه السلام برخاست و فرمود:من اين مال را براي فقيران جمع كرده ام. پس نصف مردم برخاستند. اولين كسي كه (تقسيمي خود را) از او گرفت، اشعث بن قيس [1] بود. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اشعث بن قيس از منافقاني بود كه قبيله گرايي و نژادپرستي و ملي گرايي، بيشتر از اسلام و ايمان، بر زندگي اش حاكم بود. او پيشواي خوارج بود. امام صادق عليه السلام او را در قتل امام علي عليه السلام شريك دانست. دخترش، جعده نيز امام حسن عليه السلام را مسموم كرد و پسرش در قتل امام حسين عليه السلام در روز عاشورا شركت داشت.

[2] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):147 ح 248.

تجهيز پدر

مجلسي رحمه الله مي گويد:محمد بن حنفيه گفت:

شبانه به غسل و كفن اميرمؤمنان عليه السلام پرداختيم. حسن عليه السلام او را غسل مي داد و حسين عليه السلام آب مي ريخت. به كسي كه جسد مطهر را جابه جا كند، نيازي نبود. [بدن] او، خود هر طور كه غسل دهنده مي خواست، به راست و چپ مي چرخيد. و بوي آن، خوشبوتر از مشك و عنبر بود. سپس حسين عليه السلام خواهران خود، زينب و ام كلثوم را خواست و فرمود:خواهرانم! حنوط جدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله را بياوريد. زينب عليهاالسلام آن را با شتاب آورد.

راوي گويد:چون حنوط را گشود، بوي خوش آن، خانه، همه ي كوفه و راه هاي عمومي آن را فراگرفت. سپس [بدن مطهر] حضرت را در

5 كفن، كه خود فرموده بود، پيچيدند و آن را بر تابوت نهادند. [1] .

ابن شهرآشوب از كتاب ابوبكر شيرازي نقل كرده است:

علي عليه السلام هنگام رحلت، به حسن و حسين سفارش فرمود:چون مردم، بر بالينم حنوطي از بهشت، و 3 قطعه كفن از ديباي ستبر بهشتي مي يابيد. مرا غسل دهيد و با آن ها حنوط و كفن كنيد. حسن فرمود:ما بر بالين حضرت عليه السلام، طبقي طلايي يافتيم كه بر آن، 5 كافور و سدر خوشبوي بهشتي بود. پس از آن كه از غسل و كفن او فراغت يافتند، شتر آمد و تابوت را بنابر وصيت آن حضرت، روي آن گذاشتند. آن حضرت [پيش از مرگش] فرموده بود:به زودي، شتري كنار قبر من مي آيد و مي ايستد. شتر آمد تا بر لب قبر ايستاد. سوگند به خدا! كسي نمي دانست قبر را چه كسي حفر كرده است. پس از نماز، در آن جا دفن شد. ابري سپيد و پرندگاني سفيد بر مردم سايه انداختند. ابر و پرندگان پس از دفن رفتند. [2] .

مجلسي رحمه الله مي گويد:برسي در «مشارق الانوار» از محدثان كوفه نقل كرده است:

هنگامي كه حسن و حسين عليهماالسلام، تابوت اميرمؤمنان عليه السلام را تا آن چاه كه محل رفت و آمد به سوي نجف كوفه است، حمل مي كردند، اسب سواري را ديدند كه بوي خوش مي داد، و بر آنان سلام كرد، و به حسن عليه السلام گفت:آيا تو آن شيرخوار وحي و قرآن، از شير گرفته ي علم و شرافت والا، جانشين اميرمؤمنان، سرور اوصيا، حسن بن علي هستي؟ حسن عليه السلام فرمود:آري. اسب سوار گفت:آيا اين، سبط پيامبر رحمت، شيرخوار عصمت، پرورش يافته ي حكمت، پدر امامان، حسين

بن علي است؟ حسن عليه السلام گفت:آري. اسب سوار گفت:آن [تابوت]، را به من بسپاريد و برويد در امان خدا. حسن عليه السلام گفت:او به ما سفارش فرمود كه او را جز به جبرئيل يا خضر نسپاريم. شما كدام يك هستي؟ پس اسب سوار، نقاب برگرفت، ديديم اميرمؤمنان عليه السلام است. اميرمؤمنان عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود:ابامحمد! هيچ كسي نمي ميرد مگر آن كه [علي] بر او حاضر است، آيا بر جسد خود حاضر نيست؟!

نيز از حسن بن علي عليه السلام نقل كرده است:اميرمؤمنان عليه السلام به حسن و حسين عليهماالسلام فرمود:پس از آن كه مرا در قبر نهاديد، پيش از آن كه بر من خاك بريزيد، دو ركعت نماز گزاريد، و ببينيد چه مي شود؟ پس از آن كه او را در قبر نهادند، چنان كردند كه فرموده بود. پس ديدند كه قبر با پارچه ي ابريشمي نازكي پوشيده است. حسن عليه السلام آن را از بالاسر اميرمؤمنان عليه السلام برگرفت و ديد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، آدم عليه السلام و ابراهيم عليه السلام با اميرمؤمنان عليه السلام سخن مي گويند. حسين عليه السلام آن را از پايين پاي او برگرفت و ديد كه زهرا عليهاالسلام، حوا، مريم و آسيه، بر اميرمؤمنان عليه السلام، سوگواري مي كنند. [3] . [4] .

ابن سعد مي گويد:

علي عليه السلام [پس از ضربت خوردن] روز جمعه و شب شنبه، زنده ماند و در شب يكشنبه، 11 روز از ماه رمضان باقي مانده، در سال 40 ه. ق درگذشت، و حسن، و حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر او را غسل دادند، و در 3 قطعه جامه كه پيراهني [كفن] نداشت، كفن كردند. [5] .

ابن سعد با سند خود از شعبي نقل

كرده است:

حسن بن علي عليه السلام بر علي بن ابيطالب عليه السلام نماز خواند و در نماز او، 4 تكبير گفت. [6] [بدن مطهر] علي عليه السلام، در كوفه، كنار مسجد جماعت رحبه، از بخش مجاور ابواب كنده، - پيش از آن كه مردم از نماز [جماعت] صبح برگردند - دفن شد. سپس حسن بن علي عليه السلام از دفن برگشت، مردم را به بيعت خود فراخواند و مردم با او بيعت كردند. [7] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار 294:42.

[2] المناقب 348:2.

[3] علامه مجلسي رحمه الله مي گويد:بنابر روايات فراوان، ائمه عليهم السلام پس از مرگشان، در جسدهاي مثالي، ظاهر مي شوند.

[4] بحارالانوار 300:42.

[5] الطبقات الكبري 27:3.

[6] در تاريخ طبري آمده است:حسن عليه السلام با 9 تكبير بر او نماز خواند.

[7] الطبقات الكبري 27:3.

تصريح امام حسن بر امامت برادرشان

كليني با سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده است:

امام صادق عليه السلام فرمود:چون وفات حسن بن علي عليه السلام فرارسيد، فرمود:قنبر! ببين آيا پشت در، مؤمني از غير آل محمد صلي الله عليه و آله حضور دارد؟ قنبر گفت:خدا و پيامبر او و فرزند پيامبر، از من داناترند. امام حسن عليه السلام فرمود:محمد بن علي [ابن حنفيه] را بخوان. و [قنبر مي گويد:] من نزد او رفتم، و چون داخل شدم، گفت:[اميدوارم] جز خير نباشد؟ گفتم:ابامحمد تو را مي خواهد. و او - بدون آن كه بند كفش خود را ببندد - همراه من با شتاب آمد، و چون مقابل امام حسن عليه السلام ايستاد، سلام كرد. امام حسن عليه السلام به او فرمود:بنشين كه همچون تو نبايد از شنيدن - سخني كه با آن، مرده ها زنده و زنده ها مرده مي شوند - غايب باشد. [اي

محمد!] گنجينه ي علم و چراغ هدايت باشيد كه روشنايي روز، برخي درخشان تر از برخي ديگر است. آيا نمي داني كه خداوند از فرزندان ابراهيم، امامان را قرار داد و برخي را بر برخي ديگر برتري داد و به داود عليه السلام زبور عطا كرد؟ و از امتيازات محمد صلي الله عليه و آله نيز آگاهي.

محمد بن علي! من بر تو از حسد بيم دارم كه خدا آن را وصف كافران قرار داد و فرمود:«[بسياري از اهل كتاب مي خواهند] با وجود اين كه حق بر آن ها روشن شده است، به سبب حسدي كه در دل خود دارند، شما را كافر كنند [1] ، [ولي] خداي عزتمند و باشكوه، شيطان را بر تو مسلط نساخته است».

محمد بن علي! آيا از آن سخني كه پدرت درباره ي تو فرمود، نگويم؟ او عرض كرد:آري. آن حضرت فرمود:در نبرد بصره (جنگ جمل) از پدر شنيدم كه فرمود:هر كس مي خواهد در دنيا و آخرت به من نيكي كند، به فرزندم، محمد نيكي كند.

محمد بن علي! اگر بخواهي از آن زمان كه در صلب پدر، نطفه بودي، خبر خواهم داد. محمد بن علي! آيا نمي داني كه حسين بن علي عليه السلام - پس از درگذشت من و جدايي روح از بدنم - امام پس از من خواهد بود، و نزد خداي سبحان در كتاب [لوح محفوظ]، علاوه بر وراثت از پدر و مادر خود، وراثت پيامبر صلي الله عليه و آله را دارد؟ پس خدا دانست كه شما [خاندان پاك] بهترين خلق او هستيد؛ لذا محمد صلي الله عليه و آله را از ميان شما برگزيد و محمد صلي الله عليه و آله،

علي عليه السلام را و علي عليه السلام، مرا و من نيز حسين عليه السلام را به امامت برگزيدم.

محمد بن علي گفت:تو، امام و وسيله ي من به محمد صلي الله عليه و آله هستي. به خدا دوست داشتم پيش از آن كه اين سخن را از تو بشنوم، مرده باشم. هان! در سرم [از مهر و كمال شما] سخني است كه دلوها نتوانند كشيد، و ترانه ي بادها [ي مخالف زودگذر] آن را دگرگون نسازد. همچون نوشته ي سر به مهري كه در صفحه ي آراسته ي خوش نقش و نگار است، مي خواهم اظهارش كنم ولي مي بينم كتاب وحي (قرآن) و كتاب هاي پيشين پيامبران بر من سبقت گرفته اند، و آن سخني است كه زبان گويا و دست نويسا از بيانش ناتوانند، تا جايي كه قلمي نيابند و كاغذها سياه شوند و باز به فضل شما نرسند. «و خداوند اين چنين، نيكوكاران را پاداش دهد، و هيچ قوامي جز از خدا نيست».

حسين عليه السلام از جهت دانش، داناترين ما و از جهت بردباري، وزين ترين ما و از جهت خويشي، نزديك ترين ما به رسول خداست. او پيش از آفرينش، فقيه بود و پيش از آن كه به سخن آيد، وحي را خواند و چنانچه خدا در كسي چيزي [برتر] سراغ داشت، محمد صلي الله عليه و آله را برنمي گزيد. پس چون خدا، محمد صلي الله عليه و آله را برگزيد و محمد صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام را و علي عليه السلام، تو را و تو، حسين عليه السلام را به امامت برگزيدي، ما پذيرفتيم و رضا داديم. كيست كه به غير حسين عليه السلام، راضي شود؟ و جز او كيست كه ما در

مشكلات خود، تسليم او شويم؟ [2] .

و نيز كليني با سند خود از جعفر بن زيد بن موسي، از پدرش و او از پدرانش عليهم السلام نقل كرده است:

روزي ام اسلم در منزل ام سلمه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و پرسيد:رسول خدا صلي الله عليه و آله كجاست؟ ام سلمه گفت:دنبال كاري رفته است و هم اكنون مي آيد، و ام اسلم انتظار كشيد تا پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد:پدر و مادرم فدايت باد، اي رسول خدا! من كتاب ها را خوانده ام و پيامبران و وصي آنان را مي شناسم. موسي عليه السلام در زمان حيات خود، وصي داشت (هارون) و پس از وفاتش نيز وصي داشت (يوشع)، و اين چنين بود عيسي عليه السلام؛ اينك وصي تو، اي رسول خدا! كيست؟

پيامبر فرمود:ام اسلم! وصي من در زمان حيات و پس از وفاتم، يك نفر است. سپس فرمود:ام اسلم! هر كس اين كار مرا انجام دهد، او وصي من است. آن گاه با دست خود به سنگريزه اي بر روي زمين زد، و آن را با انگشت خود ماليد تا همچون آرد شد. سپس خميرش كرد و با انگشتر خود مهر كرد و فرمود:هر كه اين كار مرا انجام دهد، او در حيات و پس از وفاتم، وصي من است.

ام اسلم مي گويد:من از محضر آن حضرت بيرون آمدم و نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمدم و عرض كردم:پدر و مادرم فدايت باد! آيا تو وصي رسول خدايي؟ آن حضرت فرمود:آري، اي ام اسلم! سپس دست خود را به سنگريزه اي زد، و آن را همچون آرد كرد و خمير نمود و با انگشتر خود مهر زد و فرمود:اي ام اسلم! هر

كه اين كار مرا انجام دهد، او وصي من است. و من نزد حسن عليه السلام - كه كودك بود - آمدم و عرض كردم:اي سرورم! آيا تو وصي پدر خود هستي؟ آن حضرت فرمود:آري، اي ام اسلم! و دست خود را به سنگريزه اي زد و همان كرد كه آن دو بزرگوار كردند.

و از نزد او بيرون آمدم، و خدمت حسين عليه السلام - كه سنش را كوچك مي ديدم - رسيدم و عرض كردم:پدر و مادرم فدايت باد! آيا تو وصي برادر خود هستي؟ آن حضرت فرمود:آري، اي ام اسلم! سنگريزه اي به من بده. آن گاه مانند آن كار آن ها انجام داد.

ام اسلم زنده بود تا پس از شهادت حسين عليه السلام و برگشتن علي بن الحسين عليه السلام [به مدينه]، نزد او آمد و پرسيد:آيا تو وصي پدر خود هستي؟ سپس امام سجاد عليه السلام نيز همانند كار آن ها - كه صلوات خدا بر همه ي آنان باد - انجام داد. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بقره:109؛ (كفارا حسدا من عند أنفسهم من بعد ما تبين لهم الحق).

[2] كافي 300:1، ح 2.

[3] كافي 355:1، ح 15.

تقدير و اختيارات انسان

حراني مي گويد:

حسن بصري به ابومحمد حسن بن علي عليه السلام نوشت:

اما بعد، شما قبيله ي بني هاشم كشتي روان در گرداب هاي فراوان و نشانه هاي فروزان و نمايان هدايتيد، يا همچون كشتي نوح - كه مؤمنان بر آن فرود آيند و مسلمانان در آن نجات يابند - هستيد. اي فرزند رسول خدا! هنگام اختلافاتمان در تقدير و سرگرداني ما در اختيار آدمي، اين نامه را به شما نوشتم. ما را از نظر خود و پدران بزرگوار خود، آگاه فرما؛ كه دانش شما از

دانش خداست و شما شاهدان بر مردم، و خدا شاهد بر شماست، «نسلي كه برخي از برخي ديگر است، و خدا شنواي داناست» [1] .

حسن عليه السلام پاسخ داد:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان.

نامه ي شما به من رسيد، اگر از سرگرداني خود و پيشينيان خود، ياد نكرده بودي، پاسخت نمي دادم.

اما بعد، هر كس به تقدير خير و شر ايمان نياورد، خدا مي داند كه كافر است و هر كس گناهان را به خدا واگذارد [و خود را مجبور ببيند]، تبهكار است. همانا خدا نه از روي اجبار، اطاعت شود و نه از روي شكست [و عجز]، نافرماني گردد. خدا، بندگان را در مملكت وجود، بيهوده رها نكرده است، بلكه او مالك هر چيزي است كه به آن ها داده و توانا بر هر قدرتي است كه به آنان بخشيده است. خدا، بندگان را از روي اختيار، فرمان داده و از روي هشدار، بازداشته است. پس اگر بخواهند فرمان برند، بازدارنده اي نمي يابند و اگر بخواهند نافرماني كنند، و خدا [بخواهد] بر آنان منت نهد و بين آنان و معاصي قرار گيرد، انجام مي دهد و اگر انجام ندهد، اين گونه نيست كه آنان را با زور و اكراه، بر گناه واداشته باشد، بلكه منت بر آنان گذاشت كه بينايشان ساخت و آگاهشان كرد، هشدارشان داد و امر و نهي شان فرمود. نه بر آنچه فرمانشان داد، مجبورند تا همچون فرشتگان باشند و نه از آنچه بازشان داشت. و خدا حجت هاي رسايي دارد؛ اگر بخواهد، همه ي شما را هدايت مي كند. سلام بر كسي كه پيرو هدايت باشد. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آل عمران:34؛ (ذرية بعضها من بعض والله

سميع عليم).

[2] تحف العقول:231.

ترس از مرگ

يعقوبي مي گويد:

شخصي به امام حسن عليه السلام عرض كرد:من از مرگ مي ترسم. آن حضرت فرمود:اين، از آن روست كه مال خود را پشت سر انداختي، و اگر پيش رو مي انداختي، شادمان بودي كه به آن برسي. [1] .

صدوق رحمه الله فرمود:

از امام حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام پرسيدند:اين مرگي كه مردم از آن بي خبرند، چيست؟ فرمود:بزرگ ترين شادماني است كه بر مؤمنان درآيد؛ آن گاه كه از اين سراي ناچيز و بي خير، به سراي نعمت هاي ابدي منتقل شوند، و بزرگ ترين اندوه [و بدبختي] است كه بر كافران درآيد؛ آن گاه كه از [اين] بهشت شان به آتش پايدار و بي پايان انتقال يابند. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي 136:2.

[2] معاني الاخبار:288، ح 3.

تأمين نيازمندي ها

امام حسن عليه السلام نيازمندي هاي سفر فردي را تأمين كرد، كه ياران كمك و تهيه ي توشه ي سفر براي آن فرد را صلاح نمي دانستند و به اين كار اعتراض داشتند، زيرا آن فرد را مردي فاسد مي دانستند.

قال عليه السلام

أفلا أشتري عرضي منه بزاد و راحلة؟ [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا نبايد آبروي خودم را با تهيه ي هزينه ي سفر براي آن شخص، حفظ كنم؟.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ دمشق، امام حسن عليه السلام، ص 149، حديث 251.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 93، ح 103.

تبريك

روش تبريك گفتن در تولد فرزند

وقتي خداوند به امام حسن مجتبي عليه السلام فرزند پسري عطا كرد، برخي از قريش به رسوم جاهلي آن حضرت را به اين لفظ تبريك گفتند: «قدم يكه سوار نو رسيده مبارك باد.»

امام عليه السلام فرمود: چرا اين گونه سخن مي گوييد، شايد او شخصي از پيادگان باشد (نه يكه سوار).

جابر به امام عليه السلام عرض كرد: پس چگونه تبريك بگوييم.

قال عليه السلام:

اذا ولد لأحدكم غلام فأتيتموه، فقولوا له: شكرت الواهب، و بورك لك في الموهوب، و بلغ الله به اشده و رزقك بره [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

«وقتي براي شما فرزندي متولد شد، به او بگوييد: خدا را شكر كن، قدم نو رسيده مبارك باشد، خداوند او را به بزرگي برساند و از نيكي او روزيت گرداند.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- فروع كافي ج 6، ص 17، ح 2.

2- مستدرك الوسائل ج 15، ص 126، ح 1 / 17738.

3- تحف العقول ص 235.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 714، ح 7 و ص 693، ح

1.

تبليغ

شيوه ي ارشاد و تبليغ ناآگاهان

روزي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بر مرد پيري گذشتند كه وضو مي ساخت و وضويش كامل نبود، پس خواستند كه وضو را به او بياموزند بي آن كه به او اظهار كنند تو نمي داني. پس براي مصلحت با هم منازعه كردند، هر يك مي گفتند: من وضو بهتر مي سازم. گفتند:

قال الامام الحسن و الحسين عليهماالسلام: أيها الشيخ كن حكما بيننا، فتوضئآ و قالا أينا يحسن الوضوء [1] .

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرمودند:

(اي پير! ميان ما داور باش! پس وضو گرفتند و گفتند: كدام يك از ما بهتر وضو مي گيرد؟.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- جلاء العيون (مجلسي) ص 402.

2- مجالس السنيه، ج 2، ص 252، م 6.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 64.

4- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 452.

تجربه

ارزش تجربه

يكي از عوامل موفقيت و سعادت هر كسي استفاده از تجربه هاي ارزشمند خود و ديگران است. امام عليه السلام در سخني ارزش تجربه و رأي پيران را اين گونه بيان فرمود:

قال عليه السلام:

رأي الشيخ خير من مشهد الغلام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (نظريه پير، از نيروي جوان بهتر است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عقد الفريد، ج 4، ص 256.

تسبيح

ذكر و تسبيح امام حسن عليه السلام در روز چهارشنبه

يكي از وظايف عبادي هر مسلمان، برقراري رابطه با خداوند به وسيله ي ذكر و دعا است. ائمه عليهم السلام در هر روز دعاهاي مخصوصي مي خواندند و ذكرهاي خاصي بر زبان جاري مي كردند امام حسن عليه السلام نيز در روز چهارشنبه در برابر عظمت خداوند چنين تسبيح مي فرمود:

قال عليه السلام:

سبحان من هو مطلع علي خوازن القلوب، سبحان من هو محصي عدد الذنوب، سبحان من لا يخفي عليه خافية في السماوات و الأرض، سبحان المطلع علي السراير عالم الخفيات. سبحان من لا يعزب عنه مثقال ذرة في الأرض و لا في السماء، سبحان من السراير عنده علانية، و البواطن عنده ظواهر، سبحان الله بحمده [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(منزه است آن كه بر پنهان دل ها آگاه است. منزه است آن كه شمارنده ي تعداد گناهان است. منزه است آن كه در آسمان ها و زمين پوشيده اي بر او پنهان نيست. منزه است آن كه بر سر سينه ها آگاه و داناي رازهاي پنهان است. منزه است آن كه حتي به قدر ذره اي چه در زمين و چه در آسمان ها، از او پنهان نيست. منزه است آن كه رازها نزد او آشكار و نهان ها نزد او آشكار

است. منزه است خداوند و حمد و سپاس مخصوص اوست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الدعوات، ص 91.

2- بحارالأنوار، ج 91، ص 206.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 602، ح 20.

تسليت

پاسخ امام به پيام تسليت دوستان

از امام صادق عليه السلام روايت شده، گروهي از ياران امام حسن مجتبي عليه السلام در مرگ دخترش پيام تسليتي براي او نوشتند. امام عليه السلام در پاسخ به پيام آنان نوشت:

قال عليه السلام:

اما بعد، فقد بلغني كتابكم تعزوني بفلانة، فعند الله احتسبها، تسلميا لقضائه، و صبرا علي بلائه، فان أرجعتنا المصايب، و فجعتنا النوايب، بالأحبة المألوفة التي كانت بنا حفية، و الاخوان المحبون الذين كان يسر بهم الناظرون، و تقر بهم العيون، أضحوا قد اخترمتهم الأيام، و نزل بهم الحمام، فخلفوا الخلوف، و اودت بهم الحتوف، فهم صرعي في عساكر الموتي، متجاورون في غير محلة التجاور، و لا صلاة بينهم و لا تزاور و لا يتلاقون عن قرب جوارهم، اجسامهم نائبة من اهلها، خالية من اربابها،

قد أخشعها اخوآنهم فلم أر مثل قرارها قرارا، في بيوت موحشة و حلول مخضعة، قد صارت في تلك الديار الموحشة، و خرجت عن الدار المؤنسة، فقارقتها من غير قلي، فاستودعتها البلاء، و كانت أمة مملوكة، سلكت سبيلا مسلوكة، صار اليها الأولون، سيصير اليها الآخرون، و السلام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما بعد از حمد و سپاس الهي، نامه ي شما كه من را درباره ي فلان دخترم تسليت داديد، به من رسيد. از سر تسليم به فرمان خداوند و صبر بر آزمايش او، كار به او سپرده ام. پس اگر مصيبت ها ما را ناگزير و ناگواري ها به ناگهان ما را فراگرفت

و با گرفتن دوستاني مأنوس كه همواره گرد ما مي گشتند و برادراني دوستدار كه بينندگان از ديدن آنها شاد مي شدند و چشم ها از ديدنشان روشن، چنان شدند كه روزگار آنها را از پاي افكند و مرگ بر آستانشان فرود آمد و آنها، بازماندگاني از خويش به يادگار نهادند و مرگ آنان را به همراه برد و آنان، در ميدان مرگ فرو افتاده اند تنگاتنگ هم، در جايي كه توان همسايه گري نيست، آرميده اند، نه رفت و آمدي ميانشان برقرار است و نه ديداري هر چند در كنار هم هستند، اما ملاقات نمي كنند، بدن هايشان به دور از چشم آشنايان و تنها در خانه هاي قبر آرميد. و اينك سبب عبرت آنها هستند.

خانه هايي كه همانند آن خانه ها، خانه اي نديده ام و همانند آن جايگاه ها، جايگاهي سراغ ندارم، در اتاق هايي ترسناك و خوابگاه هايي كمرشكن در آن ديار هراس انگيز رهسپار گشته و از سرزمين الفت رخت بر بسته و بي آن كه خواهان هجران باشد، آن را ترك گفته و بلا او را دربر گرفته است. او، دختركي بود از آن ديگري، كه رهسپار راهي شد كه رونده ي بسيار دارد و پيشينيان بدان رفته اند و ديگران نيز بدان گام خواهند نهاد. با درود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- أمالي طوسي، ص 205، ح 47 / 345.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 336، ح 6 و ج 79، ص 109، ح 54.

3- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 478، ح 11 / 2512.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 720، ح 46 و ص 547، ح 4.

5- منتهي الآمال، ج 1، ص 163.

تشنگي

رفع تشنگي امام حسن با اعجاز پيامبر

روزي امام

حسن عليه السلام به همراه پيامبر رهسپار جايي بود. تشنگي بر او غلبه نموده و با اصرار از جدش آب مي خواست، چون آبي در دسترس نبود، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زبان خود را در كام امام حسن عليه السلام نهاد و او سيراب گشت. سپس در حالي كه هوا تاريك شده بود امام حسن عليه السلام از پيامبر جدا شده و رهسپار خانه ي خود شد. پيامبر در حق او دعا كرد كه: خدايا تو نگهدارش باش. امام حسن عليه السلام هميشه درباره ي اين معجزه مي فرمود:

قال عليه السلام:

ما أشتد علي ظمأ بعد [ما مصصت] لسان نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم و لا دخلتني وحشة بعد دعوته [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پس از مكيدن زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هرگز تشنگي بر من چيره نشد و پس از دعاي ايشان هرگز هراسي در دل من راه نيافت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب الامام اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام، از محمد بن سليمان كوفي، ج 2، ص 232، ج 698.

تشييع جنازه

همراهي تشييع كنندگان

امام حسن عليه السلام به همراه سعيد بن جبير در تشييع جنازه اي شركت كردند، سعيد بن جبير از تشييع جنازه اكراه داشت و در تلاش بود تا به نحوي برگردد.

امام عليه السلام به او فرمود:

قال عليه السلام:

ان كنت كلما رأيت قبيحا تركت له حسنا أشرع ذاك في دينك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اگر تو، در زمان مواجه شدن با امري ناپسند، در برابر آن عكس العمل مناسب و خوبي نشان دهي، براي دينت بهتر و پسنديده تر است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

العقد الفريد، ج 2، ص 84.

تعقيبات

اهميت تعقيبات نماز صبح

يكي از عبادات ارزشمند، تعقيبات نمازهاي واجب يوميه است. در كتب دعا براي هر نماز واجبي تعقيباتي ذكر كرده اند. امام حسن عليه السلام درباره ي اهميت و فضيلت تعقيبات نماز صبح فرمود:

قال عليه السلام:

من صلي الغداة، ثم ذكر الله حتي تطلع الشمس، ثم صلي ركعتين او اربع ركعات، لم يمس جلده النار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس نماز صبح را بخواند و سپس ذكر خدا كند تا خورشيد طلوع كند و سپس دو ركعت يا چهار ركعت نماز گزارد، پوست بدنش از گزند آتش در امان است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 2، ص 151، ح 3545، ح 3544.

تعليم و تعلم

آثار تعليم و تعلم

يكي از راه هايي كه زمينه ساز رشد و كمال است، فراگيري علم و دانش و آموزش دادن آن به ديگران است. اين موضوع در بينش اسلامي از جايگاه و قداست خاصي برخوردار است.

امام حسن مجتبي عليه السلام درباره ي آثار آن چنين فرمود:

قال عليه السلام

علم الناس علمك، و تعلم علم غيرك فتكون قد أتقنت علمك و علمت ما لم تعلم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(دانايي ات را به مردم بياموز و دانش ديگران را فراگير، در اين صورت هم دانائيت را عميق كرده اي و هم آنچه را كه نمي داني، فرا گرفته اي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 111.

2- كشف الغمة، ج 2، ص 147.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 722، ح 53.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 127.

تفسير برخي آيات قرآن

اهل بيت عليهم السلام ترجمان و سخنگوي قرآن هستند و هرگاه سؤالي پيرامون آيات قرآن، مطرح مي شد، آنان پاسخگو بودند. در تفسير اكثر آيات قرآن، روايات ائمه عليهم السلام وجود دارد.

گروهي از امام حسن مجتبي عليه السلام پيرامون تفسير برخي آيات سؤالاتي مطرح نموده اند و آن حضرت پاسخ داد:

(سئل الحسن بن علي عليهماالسلام عن هذه الأية: «اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و أنتم مسلمون» [1] .

أخاصة هي أم عامة؟ قال: نزلت في قوم خاصة فتعقيب عامة ثم جاء التخفيف بعد: «اتقوا الله ما استطعتم» [2] فقيل: يابن رسول الله فيمن نزلت هذه الآية؟ فنكت الأرض ساعة ثم رفع بصره ثم نكس رأسه ثم رفع فقال: لما نزلت هذه الآية: «قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي» [3] .

فقال:

بعض القوم: ما أنزل الله هذا انما يريد أن يرفع بضبع ابن عمه، قالوها حسدا و بغضا لأهل بيت النبي صلي الله عليه و آله و سلم فأنزل الله تعالي: «أم يقولون علي الله كذبا فان يشأ الله يختم علي قلبك) [4] .

و لا تعتد هذه المقال و لا يشق عليك ما قالوا من قبل فان الله قال «و يمحق الباطل و يحق الحق بكلماته ان الله عليم بذات الصدور» [5] فشق ذلك علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حزن علي ما قالوا و علم ان القوم غير تاركين الحسد و البغضاء، فنزلت هذه الآية «قد نعلم انه ليحزنك الذي يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين، بآيات الله يجحدون» فلما نزلت هذه الآية «يا ايها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك» [6] .

قال يوم غدير خم: من كنت مولاه فان عليا مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فوقع في قلوبهم ما وقع تكلموا فيما بينهم سرا حتي قال احدهما لصاحبه: من يلي بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم؟ و من يلي بعدك هذا الأمر؟ لا نجعلها في أهل البيت أبدا فنزل: «و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب» [7] .

ثم نزلت: «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و أنتم مسلمون و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا» الي قوله «و اولئك لهم عذاب عظيم» [8] .

فلما قبض النبي صلي الله عليه و آله و سلم مضوا علي رأيهم في أهل بيت نبيهم و علي ما

تعاقدوا عليه في حياته و نبذوا آيات الله عزوجل و وصي رسوله و أهل بيته وراء ظهورهم كأنهم لا يعلمون.) [9] .

(از حضرت امام حسن عليه السلام درباره ي آيه ي شريفه ي: «از خدا آن گونه كه شايسته ي ترسيدن از قدرتي چون اوست بترسيد، و نميريد، مگر آن كه مسلمان باشيد» آيا اين آيه اختصاصي است يا عمومي، فرمود: اين آيه درباره ي گروه خاصي نازل شده است ولي دنباله ي عام دارد. ولي پس از آيه ي «چندان كه توانايي تان اجازه مي دهد، خداي را پاس بداريد».

گفته شد: اي پسر رسول خدا، اين آيه درباره ي چه كسي نازل شده است؟ آن حضرت مدتي به زمين خيره شد و سپس نگاه به بالا كرد و آنگاه سر پايين انداخت و سپس آن را بالا گرفت و فرمود:

(وقتي آيه ي «بگو من براي آن پاداشي از شما نمي خواهم، جز دوستداري در مورد نزديكان» نازل شد، برخي گفتند، خداوند اين را نازل نكرده است، بلكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي خواهد زير بغل پسر عمويش را بگيرد و بلندش كند. اين را از راه حسادت و كينه توزي نسبت به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفتند. كه خداوند چنين نازل كرد: «آيا آنان مي گويند كه بر خداوند دروغ بسته است؟ اگر خداوند بخواهد، بر قلب تو مهر مي زند.» شما اين گفتار را به حساب نياور و آنچه كه آنها پيش از اين گفتند، بر تو گران نيايد. زيرا خداوند: «باطل را تباه مي كند و با كلمات خود، حق را استوار، زيرا او به درون دل ها آگاه است.»

اين موضوع بر رسول خدا صلي الله عليه

و آله و سلم گران آمد و بر آنچه كه گفته بودند، اندوهگين شد و دانست كه آنان حسد و كينه توزي را كنار نخواهند گذاشت و به همين خاطر اين آيه نازل شد:

«ما مي دانيم كه آنچه آنها بر زبان مي آورند، تو را غمگين مي سازد، ولي بدون ترديد آنان تو را تكذيب نخواهند كرد، «و اساس اسلام از بين نمي رود» اما ستم گران آيات خداوند را انكار مي كنند.»

و وقتي اين آيه نازل شد «اي پيامبر، آنچه را كه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است، ابلاغ كن» پيامبر روز غدير خم خطاب به مردم فرمود: «هر كس من مولاي اويم، علي مولاي اوست. خداوندا دوست بدار هر كس را كه دوستش دارد و دشمن بدار، هر كس را كه دشمنش مي دارد.»

از اين رو، آنچه كه بايد در دل هاشان اتفاق افتد، رخ داد و در نهان ميان خود به صحبت پرداختند، چندان كه يكي از آنها به رفيقش گفت: چه كس پس از پيامبر جانشين خواهد شد و دومي به اولي گفت: پس از تو چه كسي جانشين خواهد بود و ما هرگز نخواهيم گذاشت اهل بيت پيامبر آن را به دست گيرند. در اينجا آيه ي «هر كس كه نعمت خداوند را پس از آن كه به سراغش آمد، تبديل كند خداوند سخت كيفر است.»

و سپس آيه ي «اي كساني كه ايمان آورده ايد، چندان كه بايسته ي خداوند است، او را پاس بداريد و نميريد، مگر آنكه مسلمان باشيد و به ريسمان الهي چنگ زده و متفرق نشويد...» وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درگذشت، آنها طبق قراردادي كه در حيات ايشان

گذاشته بودند نظريه ي خود را درباره ي اهل بيت پيامبرشان، به اجرا گذاشتند، و بي اعتنا، چندان كه هيچ نمي دانند، آيات خداوند و وصي رسول خدا و اهل بيت او را به كناري انداختند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي آل عمران، آيه ي 102.

[2] سوره ي تغابن، آيه ي 16.

[3] سوره ي شوري، آيه ي 23.

[4] سوره ي شوري آيه ي 24.

[5] همان.

[6] سوره ي مائده، آيه ي 67.

[7] سوره ي بقره، آيه ي 211.

[8] سوره ي آل عمران، آيه ي 102.

[9] 1- بشارة المصطفي (عماد الدين طبرسي)، ص 303، الجزء السادس، حديث 2.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 570 حديث 6.

تفسير آيه ابرار

در قرآن 6 مورد پيرامون ابرار مطالبي بيان شد كه سه مورد آن (سوره ي انسان، آيه ي 5، سوره ي انفطار، آيه ي 13 و سوره ي مطففين، آيه ي 22) ان الأبرار مي باشد. امام مجتبي عليه السلام در تفسير اين آيات چنين مي فرمايد:

قال عليه السلام:

كل ما في كتاب الله عزوجل من قوله: «ان الأبرار» فو الله ما أراد به الا علي بن ابي طالب و فاطمة و أنا و الحسين، لأنا نحن ابرار بآبائنا و امهاتنا، و قلوبنا علت بالطاعات و البر و تبرأت من الدنيا و حبها، و اطعنا الله في جميع فرائضه، و آمنا بوحدانيته، و صدقنا برسوله [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كجا كه در كتاب خداوند بزرگ واژه ي «ان الأبرار» «همانا خوبان» وجود دارد، سوگند به خدا كه جز علي بن ابي طالب و فاطمه و من و حسين منظورش نيست. زيرا ما (حسن و حسين) به خاطر پدران و مادرانمان جزء ابرار هستيم و دل هايمان با اطاعت پروردگار و نيكي به مرتبه اي بالا و آگاهي و عرفان دست

يافت. از دنيا و دنيا دوستي (و دنيا پرستي) رو گردانده است. ما در تمام فرايض از خدا اطاعت كرده و به وحدانيت او ايمان آورده و پيامبرش را تصديق كرده ايم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 526، ح 27.

2- كنز الدقايق، ج 14، ص 172، و ص 188.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 525، ح 15.

4- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 2.

تقوا (پرهيزكاري)

ارزش و اهميت تقوا

يكي از با ارزش ترين فضايل انساني اتصاف به تقوا و پرهيزكاري است. تقوا يعني بازداشتن نفس خويش از انواع بدي ها و آلودگي ها و پيروي از دستورات الهي در تمام جهات زندگي.

امام حسن مجتبي عليه السلام پيرامون ارزش و اهميت تقوا چنين فرمود:

قال عليه السلام:

اعلموا أن الله لم يخلقكم عبثا و ليس بتارككم سدي، كتب آجالكم و قسم بينكم معائشكم ليعرف كل ذي لب منزلته و أن ما قدر له أصابه و ما صرف عنه فلن يصيبه، قد كفاكم مؤونة الدنيا و فرغكم لعبادته و حثكم علي الشكر و افترض عليكم الذكر و أوصاكم بالتقوي و جعل التقوي منتهي رضاه و التقوي باب كل توبة و رأس كل حكمة و شرف كل عمل، بالتقوي فاز من فاز من المتقين.

قال الله تبارك و تعالي: «ان للمتقين مفازا» [1] و قال: «و ينجي الله الذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون» [2] فاتقوا الله عباد الله و اعلموا أنه من يتق الله يجعل له مخرجا من الفتن و يسدده في امره و يهيي ء له رشده و يفلجه بحجته و يبيض وجهه و يعطه رغبته. مع الذين أنعم

الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقا [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بدانيد كه خداوند شما را بيهوده نيافريد و شما را سر خود رها نخواهد كرد. اجل هاي شما را معين كرده و جيره هايتان را ميانتان تقسيم كرده است. تا هر خردمندي منزلت خويش داند و بداند كه آنچه مقدر او شده است، به او خواهد رسيد و آنچه كه از او باز گرفته شده هرگز قسمتش نخواهد شد. خداوند بار هزينه ي دنيا را تقبل كرده و شما را براي عبادتش فارغ البال ساخته و بر شكرگزاري ترغيبتان كرده و ياد خود را بر شما فرض كرده و به تقوا سفارشتان نمود و تقوا را منتهاي رضايت خود قرار داده است.

تقوا، درب هرتوبه اي بوده و سرآغاز هر حكمتي مي باشد و هر عملي با تقوا شرافت مي يابد. و هر كس از پرهيزكاران كه نجات يافته است، به وسيله ي تقوا نجات يافته است. خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: «بي ترديد، براي متقين راه نجات هست» و فرموده است: «خداوند كساني را كه تقوا پيشه كردند به خاطر آن كه خوب امتحان دادند نجات خواهد داد، بدي و گزندي به آنها نخواهد رساند و آنها را اندوهي نباشد.»

پس اي بندگان خدا، خداي را پاس بداريد و بدانيد كه هر كس خداي را پاس بدارد، خداوند گريزگاهي از فتنه ها براي او خواهد گذاشت و اموراتش را به سامان خواهد رساند و زمينه ي رشدش را فراهم خواهد كرد و با برهانش او را پيروز خواهد نمود.

رو سفيدش كرده و او را به آرزويش خواهد رساند. البته اين همه نعمت را

همراه كساني خواهد داشت كه خداوند، نعمت به آنها ارزاني داشته است، يعني همه ي پيامبران و صديقين و شهدا و صالحين. و اينان خود بهترين همراهند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نبأ، آيه ي 32.

[2] سوره ي زمر، آيه ي 61.

[3] 1- تحف العقول، ص 232.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 551، ح 2 به نقل از تحف العقول.

3- نهج السعادة، ج 7، ص 62 به نقل از بحار الانوار، ج 17، ص 146.

تقيه

جايگاه تقيه

يكي از عقايد شيعه جواز تقيه است. در برخي موارد تقيه عبارت است از: پرهيز از اظهار عقيده در گفتار و كردار به هنگام احتمال ضرر جاني، مالي يا ديني و... امام حسن عليه السلام فرمود: در برخي موارد تقيه جايز نيست.

قال عليه السلام:

ان الله عزوجل أوحي الي جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اني خصصتك، و عليا و حججي منه الي يوم القيامة، و شيعتكم بعشر خصال: صلاة احدي و خمسين، و تعفير الجبين. الي ان قال: فخالفنا من اخذ حقنا و حزبه الضالون، فجعلوا صلاة التراويح في شهر رمضان، عوضا من صلاة الخمسين في كل يوم و ليلة، و كتف ايديهم علي صدورهم في الصلاة، عوضا من تعفير الجبين - الي ان قال - فقال قائل منا: يا سيدنا فهل يجوز لنا ان نكبر اربعا تقية؟.

فقال عليه السلام: هي خمس لا تقية فيها، التكبير خمسا علي الميت، و التعفير في دبر كل صلاة، و تربيع القبور، و ترك المسح علي الخفين، و شرب المسكر» الي أن قال... و الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

«همانا كه خداي

بزرگ به جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وحي نمود كه من تو و علي و حجت هاي از صلب او را كه تا روز قيامت خواهند بود و نيز شيعيان شما را به ده خصلت ممتاز كردم. پنجاه و يك ركعت نماز، بر خاك نهادن پيشاني... تا آن كه فرمود: پس، آن كس كه حق ما را برگرفت و حزب گمراه او، با ما مخالفت ورزيد و آنها نماز تراويح را در ماه رمضان به جاي پنجاه ركعت شبانه روز جعل كردند، و گذاشتن دستانشان را بر سينه در نماز به جاي پيشاني بر خاك گذاشتن بدعت نمودند.

تا آنجا كه گويد: يكي از ما گفت اي سرور ما آيا سزاوار است كه از راه تقيه چهار تكبير بگوييم؟ ايشان فرمودند: پنج چيز است كه تقيه را در آن راهي نيست. تكبير بر ميت پنج است و پيشاني بر خاك نهادن پس از هر نماز، قبرها را مقداري بالا آوردن و ترك مسح بر چكمه و باده نوشي تا آنجا كه گفت: و آشكار گفتن بسم الله الرحمن الرحيم»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 4، ص 188، ح 13 / 4454 و ج 5، ص 129، ح 1 / 5496 به نقل از الهداية، ص 69.

توبه

رهاورد توبه و استغفار

امام حسن عليه السلام روزي پس از ملاقات با معاويه از مجلس او خارج شد؛ يكي از دربانان معاويه به خدمت امام حسن عليه السلام رسيد و عرض كرد: من مال زيادي دارم ولي فرزند ندارم، چيزي به من بياموز تا شايد خداوند فرزندي روزيم كند. به او فرمود: استغفار كن

(توبه و طلب مغفرت).

پس از آن خداوند ده پسر به آن مرد عطا كرد. معاويه وقتي از موضوع اطلاع يافت، به آن مرد گفت: از او «امام حسن عليه السلام» بپرس كه چرا استغفار اثري اين چنين دارد. امام عليه السلام پاسخ داد:

قال عليه السلام:

عليك بالاستغفار... فقال عليه السلام: ألم تسمع (قوله تعالي في قصة) هود عليه السلام: و يزدكم قوة الي قوتكم [1] و (في قصة) نوح عليه السلام: و يمددكم بأموال و بنين [2] [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بر تو باد به استغفار. سپس فرمود: آيا سخن خداوند را در جريان داستان هود عليه السلام نشنيده اي؟ «بر نيروي شما نيرو مي افزايد» و در جريان داستان نوح عليه السلام مي فرمايد: «شما را با اموال و فرزندان پشتيباني مي كند».

و در حديثي ديگر در همين رابطه مي خوانيم: ربيع بن صبيع روايت كرد شخصي به محضر امام حسن مجتبي عليه السلام رسيد و از خشك سالي شكوه نمود، امام عليه السلام به او فرمود: استغفار كن.

شخص ديگري آمد و از بي چيزي و فقر شكوه كرد، امام عليه السلام به او هم فرمود: استغفار كن.

شخص سومي آمد عرض كرد: دعا كن خداوند فرزندي به من عطا كند. امام عليه السلام به او نيز فرمود: استغفار كن. به آن حضرت عرض كردم: سه حاجت از شما خواسته شد براي هر سه فرموديد: استغفار كن. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

استغفر الله... فقال عليه السلام: ما قلت ذلك من ذات نفسي انما اعتبرت فيه قول الله تعالي حكاية عن نبيه نوح انه قال لقومه «استغفروا ربكم انه كان غفارا»[4] [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(امام عليه السلام به راوي «هم كه پرسيده بود، چرا به

آن هر سه پرسش گر كه سه حاجت گوناگون داشتند، فقط دستور استغفار دادي؟.» فرمود: از خدا طلب مغفرت كن... سپس [در پاسخ به سؤال راوي] فرمود: من اين را از پيش خود نگفتم. بلكه سخن خداوند را در نظر داشتم كه از پيامبرش حضرت نوح عليه السلام نقل كرد كه او به قوم خود گفت: «از پروردگارتان طلب مغفرت و آمرزش (توبه) كنيد كه او بسي توبه پذير و آمرزنده است.»

و در حديث ديگري آمده است: يكي از آثار ارزشمند توبه و بازگشت از گناهان بهره مندي از عفو و رحمت و مغفرت الهي است. امام حسن عليه السلام در تفسير آيه ي 136 آل عمران فرمود:

قال عليه السلام:

يقول الله تعالي يوم القيامة، جوزوا الصراط بعفوي، و ادخلوا الجنة برحمتي، و اقتسموها بأعمالكم [6] .

(خداي بزرگ روز قيامت گويد: به بخشش من از پل بگذريد، و به رحمتم وارد بهشت شويد و [آنگاه] به قدر اعمال خود آن را قسمت كنيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي هود، آيه ي 52.

[2] سوره ي نوح، آيه ي 12.

[3] 1- تفسير كشاف، ج 2، ص 275.

2- فضايل الخمسة، ج 3، ص 311 به نقل از كشاف.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 603، ح 22 به نقل از مصباح الكفعمي، ص 165، و ص 694، ح 3 به نقل از مكارم الاخلاق، ص 259.

[4] سوره ي نوح، آيه 10.

[5] 1- مجمع البيان (طبرسي) ج 10، ص 543.

2- وسايل الشيعة، ج 7، ص 178 ح 10 / 9055، ب 23.

[6] تفسير كشاف، ج 1، ص 465.

توكل

توكل به خدا، از بالندگي

توكل از اصول اخلاقي است كه در

زندگي انسان كاربرد وسيعي دارد و در جاي جاي زندگي عامل سعادت و بالندگي انسان است. به امام حسن عليه السلام گفته شد: اباذر مي گفت: فقر در نزد من بهتر از دارايي و بيماري برايم محبوب تر است تا تندرستي.

امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

رحم الله أباذر. اما أنا أقول: من اتكل الي حسن الاختيار من الله لم يتمني أنه في غير الحال التي اختارها الله له، لعمري يابن آدم الطير لا تأكل رغدا، و لا تخبأ لغد، فالطير احسن ظنا منك بالله عزوجل [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خدا اباذر را رحمت كند، اما من مي گويم هر كس به حسن اختيار خداوند اتكال داشته باشد گمان نرود كه او در غير آن وضعيتي باشد كه خداوند براي او برگزيده است. به جانم سوگند! اي آدمي زاد! پرنده بي محابا نمي خورد و براي فردا ذخيره نمي كند و تو بي محابا مي خوري و براي فردايت ذخيره مي كني، پس پرنده از تو بهتر حسن ظن به خداوند دارد.)

و در حديث ديگري آمده است در پاسخ به آن سخن نقل شده از اباذر فرمود:

قال عليه السلام:

رحم الله أباذر، أما أنا قأقول: من اتكل علي حسن اختيار الله له لم يتمن شيئا، و هذا حد الوقوف علي الرضي بما تصرف به القضاء.

و بعبارة اخري: من لم يتمن غير ما اختار الله له فقد اتكل علي حسن اختيار الله فهذا حد الوقوف علي الرضا بما يعرف القضا [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خدا اباذر را بيامرزد. اما من مي گويم: هر كس به حسن اختيار خداوند اتكال كند، بيمي بر او نباشد، و اين حد وقوف بر رضا است

كه قضا بدان بازگردد.

و در عبارتي ديگر: هر كس جز آن را كه خداوند برگزيده، آرزو نكند، به حسن اختيار خداوند اتكال كرده است و اين مرز وقوف بر رضا به قضاي شناخته شده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- شرح النهج ابن ابي الحديد، ج 3، ص 156.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 733، ح 114، و ص 713، ح 9.

3- مجموعه ي آثار، نخستين كنگره جهاني حضرت رضا عليه السلام، ص 430.

[2] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 354، و ص 355 و 357 به نقل از وسيلة النجاة، ص 244 ط مطبعة گلشن فيض في لكنهو و «سير أعلام النبلاء» ج 3، ص 262، ط بيروت.

2- البداية و النهاية، ج 8، ص 43.

3- تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 191.

4- تاريخ دمشق (لابن منظور) ج 7، ص 125.

5- شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 156.

6- كنز العمال، ج 3، ص 712، ح 8538.

7- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 561، ح 18.

8- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 125.

تواضع امام حسن به فقرا

روايت شده است. امام حسن عليه السلام در جايي نشسته بود. خواست برخيزد كه مرد فقيري وارد شد، امام عليه السلام نشست با او تعارف نموده و به او محبت كرد. سپس فرمود:

قال عليه السلام:

انك جلست علي حين قيام منا. أفتأذن لي بالانصراف [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (وقتي نشستي، ما در حال رفتن بوديم، آيا اجازه ي رفتن به من مي دهي؟.)

مرد فقير گفت: آري اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم. آنگاه امام عليه السلام برخاست و رفت.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مسند الامام المجتبي

عليه السلام، ص 567، ح 2، باب العشرة.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 99.

تبديل شدن مرد شامي به زن

از امام صادق عليه السلام روايت شده است روزي در محضر امام حسن عليه السلام پيرامون رنج هايي كه آن حضرت از معاويه ديد صحبت شد. امام عليه السلام فرمود:

«كلاما معناه:» لو دعوت الله تعالي لجعل العراق شاما و الشام عراقا و جعل المرأة رجلا و الرجل امرأة. فقال الشامي: و من يقدر علي ذلك؟ فقال عليه السلام: انهضي الا تستحين ان تقعدي بين الرجال. فوجد الرجل نفسه امرأة. ثم قال عليه السلام: و صارت عيالك رجلا و تقاربك و تحمل عنها و تلد ولدا خنثي [1] .

(امام حسن عليه السلام سخني فرمود كه مضمون آن چنين است: اگر از خدا بخواهم، خداوند عراق را شام و شام را عراق كند. زن را مرد و مرد را زن كند.

آن مرد شامي از روي لجاجت و انكار گفت: چه كسي بر اين توانايي دارد؟ ايشان فرمود: خانم! برخيز، شرم نمي كني؟ كه ميان مردان نشسته اي؟. آن مرد خويشتن را زن يافت. و ايشان فرمود: زنت مرد شد و با تو همبستر خواهد شد و تو از او باردار خواهي شد و فرزندي خنثي خواهي زاييد.)

همانگونه شد كه امام عليه السلام فرموده بود و آن مردي كه زن شده بود فرزندي خنثي آورد ولي با همسر خويش به نزد امام عليه السلام آمد و توبه كرد. امام عليه السلام دعا كرد آن مرد و همسرش به حال اول بازگشتند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 168، ح 51.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 421.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 124، ح 36.

4- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 8.

تغيير جنسيت مرد شامي

زماني كه معاويه به كوفه آمده بود، عمروعاص به او گفت: امام حسن عليه السلام مردي با حيا و خجالتي است اگر او را وادار به خطبه خواندن كني در جمع خجالت كشيده و سخن را قطع خواهد كرد.

معاويه از امام خواست سخنراني كند. و امام عليه السلام خطبه اي غرا ايراد فرمود و فضايل خود و خاندانش را بيان نمود.

جواني از اهل شام برخاست و سخنان درشت و نابخردانه اي نسبت به امام عليه السلام و پدرش گفت. امام عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:

قال عليه السلام:

اللهم غير ما به من النعمة و اجعله انثي ليعتبر به. فقال الحسن عليه السلام: اعزبي! ما لك و محفل الرجال؟ فانك امرأة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوندا آن نعمتي كه هم اكنون برخوردار است، دگرگون ساز و او را تبديل به زن كن، تا بدان عبرت گيرد. جوان شامي تبديل به زن شده و موهاي صورتش ريخت. پس امام حسن عليه السلام فرمود: خانم! دور باش! تو را چه به محفل مردان، زيرا تو زني!.)

امام حسن عليه السلام ساعتي در مجلس نشست و به هنگام بيرون رفتن عمروعاص سؤالاتي نمود و امام پاسخ داد، اما داستان جوان اموي (شامي) به گوش همگان رسيد. زن او به خدمت امام آمد و گريه و زاري نمود. امام عليه السلام به حال او رقت نمود و دعا كرد كه به حال اول برگردد و برگشت.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثباة الهداة، ج 5، ص 149 ح 10.

2- الخرايج و الجرايح، ج 1، ص 237، ذيل ح 2.

3- بحارالانوار، ج 44، ص

89، ح 2.

4- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 427.

تصريح بر امامت امام حسين

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه امام حسن عليه السلام به هنگام شهادت به قنبر فرمود: ببين آيا مؤمني از غير آل پيامبر پشت درب هست؟. قنبر گفت: خدا و پيامبر و شما آل پيامبر بهتر مي دانيد. امام عليه السلام فرمود: برو محمد بن علي «معروف به محمد بن حنفيه» را صدا كن. قنبر او را به نزد امام حسن عليه السلام آورد.

قال عليه السلام:

اجلس فانه ليس مثلك يغيب عن سماع كلام يحيي به الأموات و يموت به الأحياء، كونوا أوعية العلم، و مصابيح الهدي، فان ضوء النهار بعضه أضوء من بعض.

اما علمت ان الله جعل ولد ابراهيم عليه السلام أئمة، و فضل بعضهم علي بعض و آتي داود عليه السلام زبورا و قد علمت بما استأثر به محمد صلي الله عليه و آله و سلم يا محمد بن علي اني لا أخاف عليك الحسد و انما وصف الله به الكافرين، فقال الله عزوجل: «كفارا حسدا من عند أنفسهم من بعد ما تبين لهم الحق»[1] .

و لم يجعل الله عزوجل للشيطان عليك سلطانا يا محمد بن علي ألا اخبرك بما سمعت من أبيك فيك؟ قال: بلي، قال: سمعت أباك عليه السلام يقول يوم البصرة: من أحب ان يبرني في الدنيا و الآخرة فليبر محمدا ولدي، يا محمد بن علي لو شئت أن اخبرك و أنت نطفة في ظهر أبيك لأخبرتك، يا محمد بن علي أما علمت أن الحسين بن علي عليهماالسلام بعد وفاة نفسي، و مفارقة روحي، جسمي، امام من بعدي و عند الله جل اسمه في الكتاب وراثة من النبي صلي الله عليه و

آله و سلم، أصابها الله عزوجل له في وراثة أبيه و أمه فعلم الله أنكم خيرة خلقه، فاصطفي منكم محمدا صلي الله عليه و آله و سلم و اختار محمد عليا عليه السلام و اختارني علي عليه السلام بالامامة و اخترت أنا الحسين عليه السلام [2] .

امام حسن عليه السلام خطاب به برادرش محمد بن حنفيه فرمود:

(بنشين، زيرا شخصي همانند تو نبايد از شنيدن سخني كه مردگان بدان زنده شوند و زندگان با آن مي ميرند دور بماند. شما بكوشيد جايگاه مناسب دانش و فانوس هاي هدايت باشيد، زيرا بخشي از روشنايي روز از بخشي ديگر درخشانتر است.

آيا نمي داني كه خداوند فرزندان ابراهيم عليه السلام را پيشوا قرار داده و برخي را بر برخي ديگر فزوني داده و سرور و رهبر قرار داده است؟ و داود عليه السلام را زبور داده است؟ و تو خود مي داني كه خداوند محمد صلي الله عليه و آله و سلم را با چه چيزي سربلند كرد.

اي محمد بن علي من بر تو از حسد بيم ندارم كه خداوند كافران را با آن وصف كرده و خداي بزرگ مي فرمايد: «آنها، پس از آن كه حق بر آنان آشكار شد، از راه حسدي كه در درونشان هست مي خواهند شما را دوباره به كفر برگردانند» و اي محمد بن علي خداي بزرگ براي شيطان نسبت به تو راه تسلطي نگذاشته است، اي محمد بن علي آيا بدانچه كه از پدرت درباره ي تو شنيدم آگاهت نكنم؟ گفت چرا. فرمود: شنيدم از پدرت كه روز بصره [جنگ جمل] مي فرمود: هر كس مي خواهد به من در دنيا و آخرت نيكي كند، به پسرم محمد نيكي كند.

اي محمد بن

علي اگر بخواهي من از موقعي كه نطفه اي در پشت پدرت بودي، آگاهت مي كنم، مي توانم چنين كاري را انجام دهم، اي محمد بن علي آيا نمي داني پس از آن كه من وفات يافتم و روحم از بدنم خارج شد، حسين بن علي عليهماالسلام پس از من امام است و نزد خداي بلند مرتبه، و درون كتاب نامش هست [هم] به وراثت از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه خداوند وي را عنايت فرمود و هم وراثت از پدر و مادرش و خداوند اعلام كرده كه شما برگزيده ي خلق او هستيد.

پس از خانواده ي شما حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را برگزيد و حضرت محمد، علي عليه السلام را برگزيد و علي عليه السلام مرا به امامت برگزيد و من حسين عليه السلام را برگزيدم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه ي 10.

[2] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 169، ح 2.

2- اصول كافي، ج 1، ص 300 و 301، كتاب الحجة باب اشاره و نص بر امامت حسين عليه السلام، ح 2.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 174، ح 2.

4- جلاء العيون (تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام) مجلسي ص 512 به نقل از طبرسي و كليني (كافي).

تعريف سياست

از امام حسن عليه السلام درباره ي سياست سؤال شد. در پاسخ فرمود:

هي ان ترعي حقوق الله و حقوق الأحياء و حقوق الأموات، فأما حقوق الله: فاداء ما طلب، و الاجتناب عما نهي، و اما حقوق الأحياء: فهي ان تقوم بواجبك نحو اخوانك، و لا تتأخر عن خدمة أمتك، و ان تخلص لولي الأمر ما أخلص لأمة و أن ترفع عقيدتك في وجهه اذا

ما حاد عن الطريق السوي و اما حقوق الأموات، فهي ان تذكر خيراتهم و تتغاضي عن ساوئهم، فان لهم ربا يحاسبهم [1] .

(سياست آن است كه حقوق خداوند، و حقوق زنده ها، و حقوق مرده ها؛ را رعايت كني. اما حقوق خداوند، پس عبارت است از انجام آنچه كه خواسته خداوند است. و پرهيز از آنچه كه او نهي كرده است.

و اما حقوق زنده ها آن است كه به وظيفه ي خود در برابر برادرانت عمل كني و از خدمت امت

خويش بازنماني و تا زماني كه ولي امر مسلمين با امت خود صادق است، با او صادق باشي و هنگامي كه وي از راه راست منحرف شد، عقيده ات را رودر روي او اظهار كني و اما حقوق مردگان: اين است كه نيكي هاي آنان را ياد كني و از بدي هاشان چشم بپوشي، چرا كه آنها را پروردگاري است كه از آنان حساب كشي مي كند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 119 به نقل از حياة الامام الحسن بن علي عليه السلام، للقرشي، ج 1، ص 143.

ترحم به حيوان

روزي امام حسن عليه السلام غذايي مي خورد، سگي پيش او ايستاده بود، هر لقمه كه خود مي خورد لقمه اي هم پيش سگ مي افكند، مردي گفت: اي پسر پيامبر! آيا سگ را از اين جا دور كنم؟.

قال عليه السلام:

دعه، اني لأستحي من الله تعالي، أن يكون ذو روح ينظر وجهي و أنا آكل، ثم لا أطعمه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رهايش كن. من از خداي بزرگ شرم مي كنم كه جانداري (حيواني) به صورتم نگاه مي كند و من در حال خوردن و به او غذا ندهم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 146، ح 7، به نقل از مقتل الحسين خوارزمي، ص 102، ط. الغري.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 414.

3- مستدرك الوسايل، ج 7، ص 192، ح 5 / 8005 به نقل از بحارالانوار، ج 43، ص 352، ح 29، و ج 8، ص 295، ح 1.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 76، ح 65، و ص 130، ح 7.

5 - منتهي الآمال، ج 1، ص 162.

تضييع حقوق اهل بيت با غصب خلافت

يكي از اصول عقايد شيعه، جانشيني بلافصل امام علي بن ابي طالب عليه السلام براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است و كساني كه قبل از آن حضرت خلافت را به دست گرفتند حق امام و اهل بيت عليهم السلام را تضييع نمودند. امام حسن عليه السلام در همين رابطه بياناتي را اظهار داشتند؛

قال عليه السلام:

ان أبابكر و عمر عمدا الي هذا الأمر و هو لنا كله، فأخذاه دوننا و جعلا لنا فيه سهما كسهم الجدة، أما والله لتهمنهما أنفسهما يوم يطلب الناس فيه شفاعتنا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا كه ابوبكر و عمر خلافت را در دست گرفتند، در حالي كه تمام آن از آن ما بود. آنها خلافت را بدون ما برگرفتند و براي ما سهمي از آن، همچون سهم كنار افتاده اي در نظر گرفتند. سوگند به خدا روزي كه مردم شفاعت را از ما مي جويند، آنها - ابابكر و عمر - خود را ملامت مي كنند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- أمالي الشيخ المفيد، ص 48، ح 8، م 6.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 503، ح 7، و ص 518 ح

4.

تفسير شاهد و مشهود

مردي وارد مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه شد ديد ابن عباس براي مردم از پيامبر حديث مي گويد، از او پرسيد: مراد از شاهد و مشهود چيست؟. گفت: شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است.

كمي جلوتر رفت، ديد عبدالله بن عمر نيز براي مردم از پيامبر حديث مي گويد: از او پرسيد: مراد از شاهد و مشهود چيست؟. گفت: شاهد روز جمعه است و مشهود روز عيد قربان.

كمي جلوتر رفت ديد امام حسن بن علي عليهماالسلام براي مردم از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حديث نقل مي كند، از امام عليه السلام پرسيد: مراد از شاهد و مشهود چيست؟.

قال عليه السلام:

نعم اما الشاهد فمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و اما المشهود فيوم القيامة، اما سمعته عزوجل يقول: «انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا».

و قال الله تعالي: «و ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بله، اما شاهد محمد صلي الله عليه و آله و سلم است، و مشهود، روز قيامت. آيا نشنيده اي كه خداي بزرگ مي فرمايد:«ما تو را شاهد و مبشر و بيم دهنده فرستاده ايم» و فرمود: «و اين روزي است كه مردم براي آن گرد آيند و آن روز، مشهود باشد.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير صافي، ج 5، ص 308.

2- تفسير كنز الدقايق، ج 14، ص 211.

3- تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 708.

4- حلية الابرار، ج 3، ص 41، ح 6، ب 6.

5- كشف الغمة، ج 2، ص 117.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 104،

ح 22.

7- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 119 (به نقل از نور الأبصار، ص 173).

تعريف عقل

از امام حسن عليه السلام پرسيدند: عقل چيست؟. امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

التجرع للغصة و مداهنة الأعداء. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (فرو بردن غم و اندوه و مماشات با دشمنان.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام در پاسخ به سؤال ديگري درباره ي عقل فرمود:

قال عليه السلام: التجرع للغصة حتي تنال الفرصة. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (فرو بردن اندوه تا زماني كه فرصت به دست آيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- أمالي صدوق، ص 534، ح 2، م 96.

2- بحارالأنوار، ج 1، ص 130 كتاب عقل و جهل، ح 13.

3- شرح ابن ابي الحديد، ج 18 ص 186.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام عطاردي، ص 483، ح 1.

5- معاني الأخبار صدوق، ص 380، ح 7.

[2] موسوعة المصطفي و العترة، شاكري، ج 5، ص 169.

تاريخ فتح مكه

امام حسن عليه السلام در تفسير آيه ي 114 و 115 سوره ي بقره تاريخ فتح مكه را بدين گونه بيان فرمودند:

قوله عزوجل: «و من أظلم ممن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه و سعي في خرابها اولئك ما كان لهم أن يدخلوها الا خائفين. لهم في الدنيا خزي و لهم في الآخرة عذاب عظيم.»

قال الامام العسكري عليه السلام: قال الحسن بن علي عليهماالسلام: لما بعث الله محمدا صلي الله عليه و آله و سلم بمكة و أظهر بها دعوته، و نشربها كلمته، و عاب أعيانهم في عبادتهم الأصنام، و أخذوه و أساؤا معاشرته، و سعوا في خراب المساجد المبنية كانت للقوم من خيار أصحاب محمد و شيعة علي بن أبي طالب عليه السلام كان بفناء الكعبة مساجد يحيون فيها ما أماته المبطلون،

فسعي هؤلاء المشركون في خرابها، و أذي محمدا و أصحابه و ألجاؤه الي الخروج من مكة نحو المدينة التفت خلفه اليها.

و قال: و الله يعلم انني احبك، و لولا أن أهلك أخرجوني عنك لما آثرت عليك بلدا، و لا ابتغيت عليك بدلا و اني لمغتم علي مفارقتك فأوحي الله اليه يا محمد العلي الأعلي يقرأ عليك السلام و يقول، سنردك الي هذا البلد ظافرا غانما سالما قادرا قاهرا، و ذلك قوله تعالي: «ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الي معاد» يعني الي مكة غانما ظافرا، فأخبر بذلك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أصحابه فاتصل بأهل مكة فسخروا منه،

فقال الله تعالي لرسوله: سوف يظفرك الله بمكة، و يجري عليهم حكمي، و سوف أمنع عن دخولها المشركين حتي لا يدخلها أحد منهم الا خائفا، أو دخلها مستخفيا من أنه ان عثر عليه قتل، فلما حتم قضاء الله بفتح مكة و استوسقت له أمر عليهم عتاب بن أسيد،

فلما اتصل بهم خبره قالوا: ان محمدا لا يزال يستخف بنا حتي ولي علينا غلاما حدث السن ابن ثمانية عشر سنة، و نحن مشايخ ذوي الأسنان، و جيران حرم الله الأمن، و خير بقعة علي وجه الأرض و كتب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعتاب بن أسيد عهدا علي مكة و كتب في أوله، من محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي جيران بيت الله الحرام، سكان حرم الله، أما بعد فمن كان منكم بالله مؤمنا، و بمحمد رسوله في أقواله مصدقا و في أفعاله مصوبا و لعلي أخي محمد رسوله و نبيه و صفيه و

وصيه و خير خلق الله بعده مواليا فهو منا و الينا و من كان لذلك أو لشي ء منه مخالفا فسحقا و بعدا لأصحاب السعير، لا يقبل الله شيئا من أعماله و ان عظم و كبر يصليه نار جهنم خالدا، مخلدا أبدا.

و قد قلد محمد رسول الله عتاب من أسيد أحكامكم و مصالحكم و قد فوض اليه تنبيه غافلكم، و تعليم جاهلكم، و تقويم أود مضطر بكم، و تأديب من زال عن أدب الله منكم لما علم من فضله عليكم من موالاة محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و من رجحانه في التعصب لعلي ولي الله فهو لنا خادم، و في الله أخ، و لأوليائنا موال، و لأعدائنا معاد، و هو لكم سماء ظليلة و أرض زكية، و شمس مضيئة، قد فضله الله علي كافتكم بفضل موالاته و محبته لمحمد و علي و الطيبين من آلهما، و حكمه عليكم يعمل بما يريد الله فلن يخليه من توفيقه.

كما أكمل من موالاة محمد و علي عليه السلام شرفه و حظه لا يؤامر رسول الله و لا يطالعه بل هو السديد الأمين فليطمع المطيع منكم بحسن معاملته شريف الجزاء و عظيم الحياء و ليتوفي المخالف له شديد العذاب، و غضب الملك العزيز الغلاب، و لا يحتج محتج منكم في مخالفته بصغر سنه، فليس الأكبر هو الأفضل، بل الأفضل هو الأكبر، و هو الأكبر في موالاتنا و موالاة أوليائنا و معاداة أعدائنا فلذلك جعلناه الأمير عليكم، و الرئيس عليكم فمن أطاعه فمرحبا به و من خالفه فلا يبعد الله غيره.

قال: فلما وصل اليهم عتاب و قرأ عهده و وقف فيهم موقفا ظاهرا نادي في

جماعتهم حتي حضروه، و قال لهم: معاشر أهل مكة ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رماني بكم شهابا محرقا لمنافقكم و رحمة و بركة علي مؤمنكم و اني أعلم الناس بكم و بمنافقكم و سوف آمر بالصلاة فيقام بها، ثم أتخلف اراعي الناس، فمن وجدته قد لزم الجماعة التزمت له حق المؤمن علي المؤمن و من وجدته قد بعد عنا فتشته فان وجدت له عذرا عذرته، و ان لم أجد له عذرا ضربت عنقه حكما من الله مقضيا علي كافتكم لأطهر حرم الله من المنافقين أما بعد فان الصدق أمانة و الفجور خيانة، و لن تشيع الفاحشة في قوم الا ضربهم الله بالذل، قويكم عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه و ضعيفكم عندي قوي حتي آخذ الحق له، اتقوا الله و شرفوا بطاعة الله أنفسكم و لا تذلوها بمخالفة ربكم ففعل و الله كما قال، و عدل و أنصف و أنفذ الأحكام، مهتديا بهدي الله، غير محتاج الي مؤامرة و لا مراجعة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند بزرگ فرمود: چه كسي ستمگرتر از كسي است كه از ذكر نام خداوند در مساجد او باز دارد و در تخريب مسجدها كوشش كند. آنان كساني هستند كه حق ورود بدان را ندارند، مگر ترسان در دنيا خواري و ذلت نصيب آنان است، و در آخرت نيز عذابي دردناك براي آنها [مهيا] است.

حضرت امام حسن عسگري عليه السلام فرمود:حسن بن علي عليهماالسلام فرموده است: وقتي خداوند «جدم» حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را در مكه مبعوث به رسالت ساخت و در آنجا كلام ايشان را منتشر كرد و

جدم بزرگان آنها را به خاطر پرستش بت ها سرزنش كرد. آنان پيامبر گرامي را [در حصار] گرفته و شروع به بدرفتاري با وي كردند و تلاش كردند تا مساجدي را كه از آن اصحاب گزيده ي محمد و شيعه ي علي بن ابي طالب بود، و در آستانه ي كعبه ايجاد شده بود، خراب كنند.

همان مسجدها و اماكني كه اصحاب برگزيده و شيعيان حضرت ارزش هاي ميرانده شده توسط باطل گرايان را در آنجا زنده مي كردند. پس آن مشركان تلاش كردند تا آن را تخريب نمايند. و محمد و اصحاب وي شكنجه شدند و مشركان او را واداشتند كه از مكه به سوي مدينه كوچ كند، به طوري كه پس از خروج از مكه از پشت ديوار مكه به سوي آن نگريست و گفت: خدا مي داند كه من دوستت دارم و اگر چنان نبود كه اهل تو مرا از تو كوچاندند.

هيچ شهري را بر تو ترجيح نمي دادم و جايگزيني براي تو نمي يافتم و من از دوري تو اندوهگين هستم. خداوند به ايشان وحي فرمود: اي محمد خداي بزرگ و بلند مرتبه به تو سلام مي رساند و مي فرمايد كه تو را پيروز و با دستاني پر و به سلامت و توانا و قدرت مند بدين شهر بازخواهيم گرداند و اين همان سخن خداوند است كه فرمود: همانا كسي كه قرآن را بر تو فرض كرده است، تو را به سوي جايگاهت باز خواهد گردانيد.

يعني پيروز و سود برده به مكه بازخواهد گرداند. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين را به اصحاب خود خبر داد و خبر به اهل مكه رسيد و آنها شروع به مسخره

كردن پيامبر كردند و خداوند به پيامبرش فرمود: در آينده ي نزديك خداوند تو را به مكه چيره خواهد ساخت و فرمان من درباره ي آنان اجرا خواهد شد و در آينده نزديك آنها را از ورود به آنجا منع خواهم كرد، چندان كه هيچ يك از آنان جز با هراس وارد مكه نشود و اگر وارد شد پنهاني وارد شود چه آن كه اگر به او دست يابند، كشته خواهد شد. و وقتي فرمان خدا درباره ي فتح مكه حتمي شد و آنجا به زير فرمان پيامبر رفت، عتاب بن اسيد را بر آنان فرماندار كرد، اين خبر بدانان رسيد، گفتند:

محمد همواره ما را خوار كرده است، تا جايي كه پسركي تازه سال هجده ساله را بر ما به عنوان امير گماشته است، در حالي كه ما پيران سال خورده و همسايگان حرم امن خداييم كه بهترين بناي روي زمين است.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي عتاب بن اسيد فرماني براي [امارت] مكه نوشت كه در آغاز آن مرقوم داشت: از محمد رسول الله به همسايگان بيت الله الحرام و ساكنان حرم الهي. اما بعد از حمد و ستايش پروردگار هر كس از شما كه به خداوند ايمان داشته و در گفتار خود محمد پيامبر خدا را تصديق كند و در كردار خود راه صواب رود و نسبت به برادر رسول الله و پيامبر او و گزيده ي او و وصي وي و بهترين خلق خدا بعد از وي، «يعني» از علي اطاعت كند، او از ما و به سوي ماست و هر كس با اين گفتار من در مورد اقرار به خداوند و

پيامبر و ولايت علي عليه السلام، يا با بخشي از آن مخالف باشد لعنت و نفرين بر اصحاب سعير باشد. و خداوند چيزي از اعمال او هر چند بزرگ و مهم باشد، نخواهد پذيرفت. و او را در آتش جهنم هميشگي و ابدي خويش خواهد افكند.

محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قوانين و مصلحت هاي شما را همراه عتاب بن اسيد فرستاده است و اختيار روشن ساختن ناآگاهان تان و آموزش نادان هايتان و اصلاح كجي هاي افراد نامتعادلتان و ادب كردن هر كس كه از آموزش خداوند لغزيده است را به او تفويض كرده است. زيرا مي داند كه او بر شما به محبت محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم برتري داشته و در تعصب نسبت به علي ولي الله بر شما رجحان دارد.

پس او خدمت گزار ما و در راه خدا برادر و دوستان ما و دشمن دشمنان ماست و در عين حال او براي شما آسماني سايه افكن و زميني پاكيزه و خورشيدي نورافشان است.

خداوند او را به بركت دوستي و محبت به محمد و علي و پاكيزگان از خاندان آنها، بر شما برتري داد و او را فرماندار شما ساخت و او به آنچه كه خدا خواهد رفتار خواهد كرد و هرگز خداوند او را از توفيق خود بركنار نمي گرداند و بهرمندي و شرافت او را در موالات محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام به كمال مي رساند او را نيازي به مشورت و عرض حال به رسول الله نيست، بلكه او

نماينده ي تام الاختيار ماست و استوار و مورد اطمينان است.

پس هر كس

دستوراتش را اطاعت مي كند، در انتظار بخشش بزرگ و برخورد نيكوي او باشد. فرمان بردار شما از او، به حسن معامله ي او با خود و بخشش بزرگ او متوقع باشد. و مخالف او از كيفر سخت وي و خشم [خداي] مقتدر و چيره برحذر باشد و هيچ كس حق ندارد به بهانه ي كم سالي او با وي به ستيز برخيزد، چه آن كه بزرگ سالي باعث برتري نيست، بلكه انسان با فضيلت از همه بزرگتر است و او در دوستي ما و دوستي با دوستان ما و دشمني با دشمنان ما بزرگ تر است. بدين خاطر او را فرماندار شما كرديم. پس هر كس از شما اطاعت او كرد، درود بر او باد و هر كس با او مخالفت كرد، از رحمت خداوند دور شد.

راوي مي گويد: وقتي عتاب نزد آنان رفته و حكم خويش را بر آنان خواند، و جايگاه حكومتي خويش را در ميان آنان مستقر كرد. از همه ي آنان دعوت به عمل آورد و آنان را فراخواند. وقتي حاضر شدند طي يك سخنراني، خطاب به آنها فرمود: اي اهل مكه رسول الله مرا در ميان شما گماشته كه آذرخش سوزان بر منافقان تان بوده و رحمت و بركت بر مؤمنان تان باشم و بي ترديد من داناترين مردم هستم نسبت به شما و منافقان تان و به زودي شما را به نماز [گزاردن] فرمانتان خواهم داد، پس هر كس را كه با جماعت همراه شد حق مؤمن بر مؤمن را درباره ي او ملتزم خواهم شد و هر كس كه ديدم از جماعت فاصله گرفته است، در موردش تحقيق مي كنم، اگر ديدم كه عذري دارد، معذورش خواهم داشت و

چنانچه براي او عذري نيابم، به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه از سوي خداوند بر همه ي شما نوشته شده، گردنش را خواهم زد تا حرم خداوند را از منافقان پاك گردانم.

اما بعد بدانيد كه راستي درستي است و بدكاري خيانت است و بدكاري در ميان هيچ قومي پا نگرفت، مگر آن كه خداوند آنها را با خواري فروكوفته است قدرتمند شما نزد من ضعيف است تا آنگاه كه حق را از او بازستانم و ضعيف شما نزد من قوي است تا آنگاه كه حق او را ستانم. از خدا بترسيد و جان هايتان را با طاعت خداوند درخشان كنيد و با مخالفت پروردگارتان خوارش نسازيد.

سپس امام حسن عليه السلام فرمود: سوگند به خدا همانگونه كه گفته بود، رفتار كرد، داد و انصاف پيشه كرد و دستورات را اجرا كرد با هدايت خداوند راهنمايي شد، بدون مشورت و رجوع [به ديگران، كار را به سامان رساند.]).

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 21، ص 121، ح 20.

2- تفسير برهان، ج 1، ص 144، و ص 145، ح 1.

تفسير آفرينش به قدر

شيخ صدوق در كتاب توحيد روايت كرده است كه از امام حسن عليه السلام راجع به تفسير آيه ي «انا كل شي ء خلقناه بقدر» «البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم.» پرسيده شد، امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

يقول عزوجل انا كل شي ء خلقناه لأهل النار بقدر أعمالهم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند بزرگ مي فرمايد: ما هر چيزي را براي اهل دوزخ به اندازه ي اعمالشان آفريديم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- توحيد صدوق، ص 383 ح 30

ب 60.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 589، ح 25.

تحقق حاكميت الهي اهل بيت با ظهور حضرت مهدي

يكي از بركات ظهور حضرت مهدي (عج) تحقق حاكميت الهي اهل بيت عليهم السلام بر جهان خواهد بود. امام حسن عليه السلام درباره ي اين مطلب كه از آن به انتظار فرج تعبير مي شود، فرمود:

قال عليه السلام:

لا يكون هذا الأمر الذي تنتظرون حتي يبرأ بعضكم من بعض و يلعن بعضكم بعضا، و يتقل بعضكم في وجه بعض، و حتي يشهد بعضكم بالكفر علي بعض. قلت: ما في ذلك خير؟. قال: الخير كله في ذلك، عند ذلك يقوم قائمنا، فيرفع ذلك كله. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اين كار كه چشم به راه آينده و منتظر ظهورش هستيد، درست نيست، مگر زماني كه برخي از شما از برخي ديگر بيزاري جويد و بعضي بعض ديگر را لعنت كند و برخي در صورت برخي ديگر آب دهان بياندازد و حتي برخي شهادت بر كفر بعض ديگر دهند. گفتم: چه خيري در اين هست؟ فرمود: همه ي خير در اين است، در اين زمان است كه قائم ما بر مي خيزد و تمام اينها را از ميان بر مي دارد.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام به سفيان بن ابي ليلي درباره ي تحقق حاكميت آل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

قال عليه السلام:

يا سفيان أبشر فان الدنيا تتسع البر و الفاجر حتي يبعث الله امام الحق من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي سفيان، مژده ات باد، چه آن كه دنيا نيكوكار و تبهكار را در برگيرد «و آنان را به خود مشغول كند» تا

آنگاه كه خداوند امام حق از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را برانگيزد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 7، ص 406، ح 48.

2- الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1153، ح 59.

3- بحارالأنوار، ج 52، ص 211، ح 58.

4- غيبت شيخ طوسي، ص 438، ح 429.

[2] شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 45.

2- فرايد السمطين، ج 2، ص 79.

3- مقاتل الطالبيين، ص 76.

ث

ثواب نيكي كردن

در تفسير آيه ي 26 سوره ي يونس «للذين أحسنوا الحسني و زيادة...» «كساني كه نيكي كرده اند، پاداش نيك و افزون بر آن دارند.» امام حسن عليه السلام فرمود: مقصود از ثواب زياد ده تا هفتصد برابر پاداش است.

قال عليه السلام:

عشر أمثالها الي سبعمائة ضعف. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(... از ده برابر تا هفتصد برابر آن است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 2، ص 234.

ج

جهان تحت فرمان سروران عالم

كثير بن سلمه گويد:

در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، امام حسن عليه السلام را ديدم كه در كودكي از سنگي، عسل سفيدي بيرون آورد. تعجب كرده و به محضر مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب گشته و جريان را به حضرتش رساندم.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

أتنكروني لابني هذا؟ و انه سيد ابن سيد، يصلح الله به بين فئتين و يطيعه أهل السماء في سمائه، و أهل الأرض في أرضه.

آيا چنين كاري را از فرزندم منكر مي شويد؟ در صورتي كه او آقا و فرزند آقا است. خداوند به وسيله او در ميان دو گروه صلح برقرار مي كند، اهل آسمان در آسمان و ساكنان زمين در زمين از او فرمان مي برند [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 468، به نقل از دلائل الامامة: 165 ح 5.

جواب دادن به سؤالات خضر

مي گويند: روزي اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام در مسجد نشسته بودند. در اين هنگام مردي با هيئت نيكو و جامه ي زيبا وارد شد و بر اميرالمؤمنين عليه السلام سلام كرد. حضرت جواب فرمود.

آن مرد نشست و گفت: «يا اميرالمؤمنين! مسئله اي دارم و آن را از تو مي پرسم، اگر جواب گفتي مي دانم كه قوم بر تو ستم كرده اند و حق ترا غصب نموده اند و گرنه تو هم مثل ايشان هستي.»

حضرت علي عليه السلام فرمود: «هر چه مي خواهي بپرس.»

آن مرد گفت: «وقتي انسان مي خوابد روح او به كجا مي رود؟ انسانها، چيزهايي كه به ياد دارند را چگونه فراموش مي كنند؟ چگونه است كه فرزند انسان

گاهي شبيه عموهاي خود و گاهي شبيه دائي هاي خود مي شود؟»

اميرالمؤمنين عليه السلام روي مبارك خود را بطرف امام حسن عليه السلام كرده و فرمود: «جواب مسائل را بگو.»

امام حسن عليه السلام متوجه آن شخص شد و فرمود: «مرد چون به خواب مي رود، روح عقل او تعلق مي گيرد به باد و باد به هوا تا آن وقت كه مي خواهد بيدار شود. اگر حق تعالي بخواهد آن روح را بار ديگر به بدن وي بفرستد، دستور مي دهد روح، باد را مي كشد و باد هوا را و او مي رود و مانند قبل ساكن مي شود. آنچه كه انسان به ياد دارد و فراموش مي كند آن است كه دل انسان بر ظرف كوچكي است و بر سر آن طبقي مي باشد، اگر آن شخص، صلوات بر رسول و آل او بفرستد آن طبق از سر آن برمي خيزد و دل او روشن مي گردد و آنچه فراموش كرده به يادش مي آيد و اگر صلوات نفرستد يا در آن نقصاني بكند طبق بر آن خفته و آنچه ياد داشته را فراموش مي كند.

علت شباهت فرزند به عموها و دائي ها آن است كه اگر مرد با عروق ساكن و فراغت بال، با همسرش همبستر شود نطفه بي اضطراب در رحم قرار مي گيرد و فرزندي كه بيرون مي آيد به پدر و مادر شبيه مي شود و اگر نطفه در وقت مجامعت، مضطرب الحال باشد در عروق عموها بيفتد به عموها شبيه مي شود و اگر در عروق دائي ها واقع شود به دائي هايش شبيه مي شود.

آن شخص به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «گواهم و گواهي مي دهم كه خداي تعالي يكي است و محمد صلي الله عليه و آله و سلم، رسول اوست

و تو كه اميرالمؤمنين هستي وصي و نائب او مي باشي و پسرت حسن عليه السلام، وصي تو است و حسين عليه السلام قائم مقام حسن است.» (و تا به قائم آل محمد عليهم السلام يك يك را بدين طريق شمرد) و گفت: «قائم آل محمد عليه السلام، صاحب الامر و خاتم همه ي ايشان است و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد بعد از آنكه از جور و ستم پر شو. سلام خدا بر تو باد يا اميرالمؤمنين و بر فرزندان طاهرين تو و رحمت خدا و بركاتش.»

آنگاه برخاست و سر و روي آن حضرت و امام حسن عليه السلام را بوسيد و بيرون رفت.

حضرت علي عليه السلام فرمود: «اي حسن! بدنبال وي بيرون برو و ببين كه به كجا مي رود.»

امام حسن عليه السلام به دنبال او بيرون رفت و سريع برگشت و عرض كرد: «چون از مسجد بيرون رفت اثري از او نديدم.»

آن حضرت فرمود: «اي ابامحمد! دانستي كه آن مرد چه كسي بود؟!»

امام حسن عليه السلام گفت: «خدا و رسول و وصي رسول، بهتر مي دانند.»

حضرت علي عليه السلام فرمود: «اي فرزند! او خضر عليه السلام بود.»

همين كافي است كه خضر عليه السلام به امامت ائمه ي اثني عشر عليهم السلام شهادت داد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الأخبار.

جواب تسليت يا هوشدار باش

مرحوم شيخ مفيد به طور مستند از امام جعفر صادق عليه السلام آورده است:

يكي از دختران امام حسن مجتبي عليه السلام وفات يافت؛ و عدّه اي از دوستان و علاقه مندان آن حضرت، نامه تسليتي براي آن بزرگوار ارسال داشتند.

امام در جواب تسليت آن ها، ضمن نامه اي چنين مرقوم فرمود: نامه تسليت آميز شما

نسبت به فوت دخترم به اين جانب رسيد؛ من اين فاجعه را در پيشگاه خداوند محسوب مي دارم؛ و در هر حال راضي به قضا و قدر الهي خواهم بود؛ و در برابر مصائب و بلاهائي كه از طرف خداوند متعال مي رسد، صبور و شكرگذار مي باشم.

اگر چه داغ اين گونه مصائب سخت و دلخراش است؛ ولي با اندك تحمّل و تدبّر، رنج اين سختي ها آسان و ساده مي گردد.

و چون اين فرزندان گُلي در باغ زندگي هستند كه دست غدّار روزگار آن ها را بر مي چيند و كبوتر مرگ آن ها را مي ربايد؛ و عدّه اي ديگر را جايگزين و جانشين آن ها مي گرداند.

و هنگامي كه روح از كالبدشان پرواز نمايد، در اردوگاه و لشكرگاه اموات سكونت مي يابند؛ با همسايگاني كه هيچ آشنائي و دوستي با هم نداشته اند هم جوار مي گردند.

اجسادشان بدون حركت و بدون روح در زير خاك ها آرميده است؛ و نه ديد و بازديدي دارند و نه كسي مي تواند با آن ها ملاقات و ديدار داشته باشد.

آنان دوستان و آشنايان را به غم خود گرفتار كرده اند؛ و خود در منزلگاهي ابدي آرميده اند، منزلي كه بسيار وحشتناك است؛ و به جز مور و خاك مونسي ندارند.

آري آن ها رفتند و در چنان مسكني سُكني گزيده اند؛ و ديگران نيز به آن ها ملحق خواهند شد، والسّلام.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الأنوار: ج 43، ص 336، ح 6، به نقل از امالي شيخ مفيد.

جن حامي گمشدگان با خدا

امام جعفر صادق عليه السلام حكايت مي فرمايد:

حضرت

رسول صلي الله عليه وآله مختصر ناراحتي جسمي بر او عارض شد، فاطمه زهراء به همراه امام حسن و حسين عليهم السلام به ديدار آن حضرت آمدند؛ و ايشان را در حالي مشاهده كردند كه در بستر آرميده بود، امام حسن سمت راست رسول الله؛ و حسين سمت چپ آن حضرت نشستند.

و چون مدّتي به طول انجاميد و حضرت رسول بيدار نگشت، فاطمه زهراء عليها السلام به دو فرزندش گفت: عزيزانم! جدّتان خواب است، برخيزيد تا به منزل برويم؛ و هرگاه بيدار گردد شما را مي آورم.

آن دو برادر اظهار داشتند: ما همين جا خواهيم ماند.

حضرت زهرا عليها السلام برخاست و از منزل خارج شد؛ و حسين بر بازوي چپ و حسن بر بازوي راست جدّشان خوابيدند؛ و چون ساعتي بگذشت، بيدار گشتند ولي مادرشان را نديدند و هنوز رسول خدا در بستر خويش آرميده بود، برخاستند و حركت كرده تا به منزل خود بروند.

آن شب بسيار تاريك و ابري بود و صداي رعد و برق زيادي به گوش مي رسيد؛ همين كه امام حسن به همراه برادرش حسين عليهما السلام از منزل رسول خدا خارج شدند، نوري از آسمان ظاهر گرديد؛ و ايشان با استفاده از روشنائي آن نور به سوي منزل خود روانه گرديدند.

ولي آن دو كودك خردسال در مسير، راه منزل را گم كرده و به باغي رسيدند؛ و چون خسته شده بودند، در كنار همان باغ در گوشه اي نشستند و پس از لحظه اي دست در گردن يكديگر انداخته و خوابيدند.

همين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از خواب بيدار شد، عايشه تمام جريان

را براي آن حضرت تعريف كرد.

ناگاه حضرت از جاي برخاست و اظهار داشت: خدايا! دو نور ديده ام كجايند؟! خدايا! آن ها گرسنه و تشنه كجا رفتند؟! خداوندا! تو حافظ و نگهبان ايشان باش.

و سپس براي يافتن آن دو عزيز حركت نمود؛ و چون به آن باغ رسيد، ديد كه حسن و حسين دست در گريبان يكديگر كرده و خوابيده اند؛ و باران شديدي شروع به باريدن كرده بود؛ وليكن حتّي قطره اي بر اين دو برادر نريخته بود.

ناگهان چشم حضرت بر مار بسيار بزرگي افتاد كه داراي دو بال بود، و بالهاي خود را همانند چتر و سايبان بر آن دو برادر گشوده بود.

در اين هنگام پيغمبر خدا نزديك مار آمد؛ و سرفه اي نمود، چون مار متوجّه آن حضرت شد، به سخن آمد و گفت: خدايا! تو شاهد باش كه من اين دو فرزند رسول خدا را محافظت كردم و آن ها را صحيح و سالم تحويل جدّشان دادم.

حضرت رسول صلوات الله عليه اظهار نمود: اي مار! تو كه هستي؟

پاسخ داد: من از طايفه جنّيان هستم؛ كه براي حراست و حفاظت اين دو كودك مأمور شده بودم.

پس از آن حضرت رسول صلي الله عليه وآله، حسن و حسين عليهما السلام را در برگرفت و يكي را بر شانه راست و ديگري را بر شانه چپ نهاد؛ و به سمت منزل روانه گشت.

در راه اميرالمؤمنين علي عليهما السلام، كه به همراه يكي دو نفر از اصحاب مي آمدند، به حضرت رسول برخورد نموده و چون مشاهده كردند كه حسن بر شانه راست و حسين بر شانه

چپ آن حضرت سوار مي باشند، گفتند: يا رسول الله! يكي از آن دو عزيز را به ما بده تا بياوريم؟

حضرت رسول صلي الله عليه وآله به حسن فرمود: مايل هستي روي شانه پدرت بروي؟

گفت: خير، اگر بر شانه تو سوار باشم بيشتر دوست دارم؛ و حسين نيز چنين اظهار داشت.

پس آن دو عزيز را با همان حالت به منزل نزد مادرشان آورد، آن گاه مادرشان مقداري خرما برايشان آورد و ميل نمودند، بعد از آن حضرت زهرا عليها السلام از اتاق بيرون رفت؛ و رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: اكنون بلند شويد و با هم كشتي بگيريد و چون مشغول كشتي گرفتن شدند مادرشان آمد و ديد رسول خدا حسن را ترغيب و تشويق مي نمايد كه بر حسين پيروز آيد.

گفت: پدرجان! چرا بزرگتر را بر عليه كوچكتر تحريك مي نمائي؟!

حضرت رسول فرمود: جبرئيل حسين را ترغيب مي نمايد و من نيز حسن را ترغيب و تحريك مي نمايم.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 266، ص 25، به نقل از امالي شيخ صدوق.

جواب شش موضوع مبهم

مرحوم قطب الدّين رواندي در كتاب خرايج خود آورده است:

روزي يك نفر از بلاد روم خدمت امام علي عليه السلام وارد شد و اظهار داشت: من يك نفر از رعيت تو و از اهالي اين شهر هستم.

حضرت فرمود: خير، تو از رعيت من و از اهالي اين شهر نيستي؛ بلكه تو از سوي پادشاه روم آمده اي و او چند سؤال براي معاويه فرستاده است و چون معاويه جواب آن ها را نمي دانست به من ارجاع شده است.

آن شخص اظهار داشت: بلي، صحيح فرمودي، معاويه مرا به طور محرمانه نزد شما فرستاد تا جواب مسائلم را از شما دريافت دارم؛ و اين موضوع را كسي غير از ما نمي دانست.

پس از آن اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: آنچه مي خواهي از اين دو فرزندم سؤال كن كه جواب كافي دريافت خواهي داشت.

آن شخص گفت: از آن كسي كه موهاي سرش تا روي گوشهايش آمده - يعني؛ حسن مجتبي عليه السلام - سؤال مي كنم.

و چون آن شخص رومي نزد امام حسن مجتبي عليه السلام آمد، پيش از آن كه سخني مطرح شود، حضرت به او فرمود: آمده اي تا سؤال كني: فاصله بين حقّ و باطل چيست؟

و بين زمين و آسمان چه مقدار فاصله است؟

و بين مشرق تا مغرب چه مقدار مسافت است؟

و قوس و قزح - يعني؛ رنگين كمان - چيست؟

و خنثي به چه كسي گفته مي شود؟

و آن ده چيزي كه يكي از ديگري محكم تر و سخت تر مي باشند كدامند؟

مرد رومي با حالت تعجّب گفت: بلي، سؤال هاي من همين ها مي باشد.

امام حسن مجتبي عليه السلام در اين موقع به پاسخ سؤال ها پرداخت و فرمود: بين حقّ و باطل چهار انگشت است، آنچه با چشم خود ديدي حقّ و آنچه شنيدي باطل است.

فاصله بين زمين و آسمان به اندازه دعاي مظلوم بر عليه ظالم است و نيز تا جائي كه چشم ببيند.

همچنين فاصله بين مشرق تا مغرب به مقدار سرعت گردش و حركت خورشيد در يك روز خواهد بود.

و امّا قوس و قزح:

قوس علامتي است از طرف خداوند رحمان براي در أمان ماندن موجودات زمين از غرق شدن و ديگر حوادث مشابه آن؛ و قزح نام شيطان است.

و امّا خنثي به شخصي گفته مي شود كه معلوم نباشد مرد است يا زن، كه اگر هيچ نشانه اي نداشته باشد، يا هر دو نشانه را موجود باشد به او گفته مي شود: ادرار كن، پس اگر ادرارش به سمت جلو يا بالا بود مرد است و در غير اين صورت در حكم زن خواهد بود.

و امّا جواب آن ده چيز - به اين شرح است -:

خداوند متعال سنگ را آفريد و به دنبالش آهن را به وجود آورد كه همانا آهن سنگ را قطعه قطعه مي كند.

و سپس آتش را آفريد كه آهن را گداخته و آب مي نمايد.

و سخت تر از آتش آب است كه آتش را خاموش مي كند.

و از آب شديدتر، ابر مي باشد كه آن را حمل و منتقل مي كند.

و از ابر نيرومندتر باد خواهد بود كه ابر را به اين سو، آن سو مي برد.

و از باد قدرتمندتر آن نيروئي است كه باد را كنترل مي كند.

و از آن شديدتر ملك الموت - عزرائيل - است كه جان همه چيز را مي گيرد؛ و مي ميراند.

و از آن مهمّتر خود مرگ است كه جان عزرائيل را نيز مي ربايد.

و از مرگ محكم تر، و نيرومندتر مشيت و اراده الهي است كه مرگ را برطرف مي نمايد - و در روز واپسين، مردگان را زنده مي گرداند -.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج 43، ص 326، ح 5، الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 572، ح 2.

جبران كريمانه، از بخشش يك پيرزن

ابوالحسن مدايني، نقل مي كند:

روزي، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و عبدالله بن جعفر، به اتفاق هم، عازم حج بودند و مصارفشان بر شتري بار بود.

اتفاقا، آن شتر گم شد و آنها گرسنه، تشنه و بي توشه ماندند و در بيابان، سخت گرسنه و تشنه شدند.

مدتي بعد، آنها به خيمه اي رسيدند كه پيرزني در آن خيمه، زندگي مي كرد.

آنان از آن پيرزن، آب خواستند.

پيرزن گفت: من، جز اين گوسفند، چيزي ندارم. اگر مي خواهيد، شما آن را بكشيد، تا من براي شما غذا تهيه كنم.

يكي از آنها، آن گوسفند را كشت و پوستش را كند.

سپس، پيرزن غذا را آماده كرد.

آنان، غذا را خورده و سپس به خواب رفتند.

پس از آنكه از خواب بيدار و آماده ي حركت شدند، هنگام خداحافظي، به آن پيرزن گفتند: ما، جماعتي از قريش هستيم و به حج مي رويم. اگر به سلامت بازگشتيم، تو نزد ما بيا، تا ما به تو نيكي كنيم و پاداش اين عمل تو را بدهيم.

پس از آنكه آنان رفتند، شوهر آن پيرزن آمد و از جريان آگاه شد و به پيرزن گفت: واي بر تو! گوسفند مرا، براي جماعتي ناشناس كشتي و باز مي گويي كه: آنها گفتند: ما، از قريش هستيم؟!

روزها، يكي پس از ديگري مي گذشت.

بعد از مدتي، پيرزن و شوهرش، دچار شدت در زندگي شدند و آنها، بناچار منزل خود را ترك گفتند و به مدينه آمدند و در آنجا، از جمع آوري پشكل شتر و فروختن آن،

امرار معاش مي نمودند.

يك روز، اين مرد و زن، از كوچه هاي مدينه مي گذشتند، و امام حسن عليه السلام بر در خانه ي خود نشسته بود و آن زن را شناخت. غلام خود را فرستاد و آن پيرزن را طلب كرد. وقتي كه آن پيرزن نزد امام آمد، امام حسن عليه السلام، به او فرمود: يا أمة الله! آيا مرا مي شناسي؟

پيرزن، پاسخ داد: نه، نمي شناسم.

امام حسن عليه السلام فرمود: من فلان روز، مهمان تو بودم.

در آن هنگام، پيرزن، امام حسن عليه السلام را شناخت و عرض كرد:

پدر و مادرم به فدايت!

سپس، امام حسن عليه السلام، دستور داد هزار گوسفند از گوسفندان صدقه را براي آن پيرزن خريدند و نيز هزار دينار طلاي سرخ، به او دادند.

آنگاه، امام حسن عليه السلام، غلام خود را با پيرزن همراه كرد، و نزد برادر بزرگش، حضرت امام حسين عليه السلام، فرستاد.

امام حسين عليه السلام از آن پيرزن پرسيد: برادرم، حسن مجتبي عليه السلام، به تو چه چيزي داد؟

پيرزن، عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دينار.

امام حسين عليه السلام نيز هزار گوسفند و هزار دينار به آن پيرزن داد. آنگاه، امام حسين عليه السلام، غلام خود را با پيرزن همراه كرد و نزد عبدالله بن جعفر فرستاد. عبدالله بن جعفر، از آن پيرزن پرسيد: امام حسين و امام حسن عليه السلام به تو چه چيزي دادند.

پيرزن پاسخ داد: هر يك از آنها، هزار گوسفند با هزار دينار، به من دادند. آنگاه، عبدالله بن جعفر نيز به غلام خود دستور داد كه دو هزار گوسفند با دو هزار دينار، به آن پيرزن بدهد. سپس، عبدالله بن جعفر، به آن پيرزن فرمود: اگر تو اول پيش

من مي آمدي، هر آينه من ايشان را به زحمت، نمي انداختم.

بالأخره، آن زن با چنين ثروت عظيمي، به سوي شوهرش بازگشت[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، اربلي، ج 2، ص 134 - الامام الحسن بن علي عليه السلام، دكتر محمد بيومي مهران، ص 142، طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 31 - 30 (با اندكي تصرف و تغيير).

جنگ، فريب است

دولابي با سند خود از امام حسن عليه السلام نقل كرده است:

رسول خدا صلي الله عليه و آله جنگ را «خدعه» ناميد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الذرية الطاهرة:118، ح 129.

جنازه

عدم قيام امام حسن عليه السلام براي جنازه اي

امام صادق عليه السلام از پدرش نقل كرد كه روزي امام حسن عليه السلام با يارانش نشسته بود، جنازه اي را عبور مي دادند. برخي از ياران بپا خاستند ولي امام عليه السلام برنخاست. هنگامي كه جنازه از محل دور شد، برخي از ياران به آن حضرت عرض كردند: چرا براي اين جنازه برنخاستيد؟ در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي جنازه بپا مي خاست.

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

انما قام رسول الله مرة واحدة و ذاك انه مر بجنازة يهودي و كان المكان ضيقا، فقام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و كره أن تعلو رأسه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رسول خدا فقط يك بار براي جنازه به پاخاست و آن هم جنازه ي يك يهودي بود، كه پيامبر در مسير آن نشسته بود و چون راهرو تنگ بود، رسول خدا به ناچار برخاست، چون خوش نداشت جنازه ي يهودي بالاي سرش واقع شود.)

و در حديث ديگري آمده: امام باقر عليه السلام روايت كرد: روزي جنازه اي را عبور مي دادند و امام حسن عليه السلام با يارانش نشسته بود، برخي بپا خاستند. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ماذا صنعتم انما قام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تأذيا بريح اليهود [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اين چه كاري بود كه انجام داديد؟... اينكه رسول خدا صلي الله عليه

و آله و سلم وقت عبور دادن جنازه ي يهودي برخواست، به خاطر اين بود كه از بوي پليد يهود و جماعت يهودي اذيت نشود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- قرب الاسناد، ج 88، ص 292.

2- سنن نسايي، ج 4، ص 47.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 706، ح 1، و ص 708، ح 8.

4- وسايل الشيعه، ج 3، ص 170، ح 3 / 3315.

[2] 1- مجمع الزوايد، ج 3، ص 28.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 707، ح 6.

جوانمردي

تعريف جوان مردي

شخصي از امام حسن عليه السلام پرسيد: جوان مردي چيست؟. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

العفاف في الدين و حسن التقدير في المعيشة، و الصبر علي النائبة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (پرهيزگاري در دين و مديريت درست در زندگاني و صبر بر ناگواري.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 68، ص 347، ح 15.

2- معاني الأخبار، ص 258، ح 5.

3- وسايل الشيعه، ج 11، ص 435، ح 9 / 15192، ب 49.

جواد

يكي از فضايل برجسته ي اخلاقي جود و بخشش نسبت به ديگران است. شخصي از امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد: بخشنده كيست؟

قال عليه السلام:

الذي لو كان له الدنيا بحذافيرها فأنفقها في الحقوق. لرأي في نفسه أن عليه بعد ذلك حقوقا.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن كس كه اگر تمامي دنيا از آن او بود و وي آن را در موارد لازم و واجب انفاق مي كرد، پس از آن در خويشتن چنين احساس مي كرد كه بر گردن او حقوق ديگري نيز هست.) [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل،ميرزا حسين نوري، ج 15، ص 259 ح 13/18174، باب 16، كتاب النكاح، ابواب النفقات. (به نقل از الأخلاق - مخطوط -).

جهل و ناداني

شناخت جهل و ناداني

يكي از آفات و خطراتي كه هميشه مانع بزرگي بر سر راه تكامل و پيشرفت جوامع انساني است. جهل و ناداني مي باشد كه در زندگي انسان نشانه هاي مختلفي از آن به چشم مي خورد.

از امام حسن مجتبي عليه السلام راجع به جهل پرسيدند و آن حضرت چنين پاسخ داد:

قال عليه السلام:

سرعة الوثوب علي الفرصة قبل الاستمكان منها، و الامتناع عن الجواب، و نعم العون الصمت في مواطن كثيرة و ان كنت فصيحا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شتاب در به چنگ آوردن فرصت، پيش از امكان دسترسي بدان. و خودداري از پاسخ در فرصت مناسب، نشانه ي ناداني است و چه ياور خوبي است سكوت در بيشتر اوقات هر چند اهل سخن باشي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 169.

جهنم

انسان در دنيا مي تواند بگونه اي عمل كند كه در بهترين مقامات بهشت جاي گيرد و يا با عملكرد بد و گناهان خويش در جهنم دچار عذاب الهي گردد. امام حسن مجتبي عليه السلام پيرامون حالات اهل جهنم چنين مي فرمايد:

قال عليه السلام:

ان الله تعالي، لم يجعل الأغلال في اعناق اهل النار لأنهم اعجزوه، و لكن اذا طفي بهم اللهب أرسبهم في قعرها، ثم غشي عليه فلما أفاق من غشوته قال: يابن آدم نفسك نفسك، فانما هي نفس واحدة، ان نجت نجوت و ان هلكت لم ينفعك نجاة من نجي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

«خداي بزرگ، بدان خاطر كه اهل آتش وي را نابود كرده اند، زنجير بر گردن هاي آنها نيفكنده است. اما چنان است كه هرگاه زبانه ي آتش آنها را بالا آورد، به قعر جهنم بازگرداننده

مي شود، بيهوش مي گردد و وقتي به هوش آمد، مي گويد؛ آدمي زاد! جانت، جانت! همانا كه آن تنها يك جان است. اگر رهايي يابد، رها شده اي و اگر هلاك شوي، رهايي نجات يافته گان سودي برايت ندارد.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب، ج 1، ص 86، ب 6 (در پاورقي ارشاد القلوب به مجموعه ي ورام ج 1، ص 301 و معالم الزلفي، ص 358 نيز آدرس داده شده است).

جايگاه ابراز حاجت

روزي فقيري بر عثمان بن عفان كه بر در مسجد نشسته بود وارد شد و از او كمك خواست، عثمان پنج درهم به او داد، فقير از او خواست كه به ديگران راهنماييش كند. او فقير را به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و عبدالله جعفر كه در گوشه اي از مسجد نسشته بودند هدايت نمود. فقير از آنان درخواست نمود.

قال عليه السلام:

يا هذا ان المسألة لا تحل الا في احدي ثلاث: دم مفجع، أو دين مقرح، أو فقر مدقع، ففي أيها تسأل؟. فقال: في وجه من هذه الثلاث فأمر له الحسن عليه السلام بخمسين دينارا، و أمر له الحسين عليه السلام بتسعة و اربعين دينارا. و أمر له عبدالله بن جعفر بثمانية و اربعين دينارا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي تو! درخواست و ابراز حاجت جز در سه مورد روا نباشد؛ خوني هولناك، قرضي هراسناك يا فقري زمين گير كننده. تو از براي چه درخواست مي كني؟. گفت براي يكي از اين سه.

امام حسن عليه السلام دستور داد پنجاه دينار به او بدهند. امام حسين عليه السلام دستور داد چهل و نه دينار به او بدهند و عبدالله بن جعفر دستور داد به او چهل و هشت

دينار بدهند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المصنف في الاحاديث و الآثار، ج 3، ص 100.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 320، ح 4.

3- حيلة الأبرار، ج 3، ص 61، ب 10، ح 1.

4- خصال صدوق، ص 135، خ 149، ب 3.

5- شرح الأخبار في فضايل الأئمة الاطهار، ج 3، ص 77.

6- عيون الأخبار (ابن قتيبه) ج 3، ص 140، جزء 8.

7- فروع كافي، ج 4، ص 74، ح 7.

8- كنز العمال، ج 6، ص 636، ج 17160.

9- مجمع الزوايد، ج 3، ص 100.

10- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 72، ح 62.

11 - نثر الدر، ج 2، ص 93.

جود و بخشش قبل از درخواست

مالي از معاويه به دست امام حسن عليه السلام رسيده بود، آن حضرت تمام آن را بين نيازمندان تقسيم نمود و فقط پانصد دينار باقي مانده بود، خواست از جايش برخيزد ناگهان ديد عربي سوار بر شتر به سوي او مي آيد، به غلامش فرمود:

قال عليه السلام:

ادفع اليه هذه الدنانير، و قل له: انك أتيت و لم يبق عندنا سواها... فقال عليه السلام له: انا أناس نعطي قبل السؤال شحا علي ما رجاه السايل لنا. ثم أنشد:

نحن أناس جنابنا خضل

يسرع فيه الرجاء و الأمل

نبذل قبل السئوال نائلنا

شحا علي ما رجاه من يسل [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اين سكه هاي زر را به او بده و بگو: زماني آمدي كه همين مقدار باقي مانده. اعرابي پول ها را گرفت و گفت: اي پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم من سوي تو نيامدم مگر به قصد درخواست كمك شما از كجا حال مرا فهميدي؟

حضرت امام حسن عليه السلام شعري را به اين مضمون فرمود:

ما مردماني هستيم كه پيش از درخواست مي بخشيم. زيرا دوست نداريم كه كسي براي درخواست از ما [خوار شود] ما مردماني هستيم كه درگاه ما آكنده است. چندان كه اميد و آرزو به سوي آن شتاب مي كند بدان كس كه به ما چنگ زند، بذل مي كنيم زيرا بخل داريم بر آن كه سؤال كننده آرزوي آن كند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 152، ح 18 به نقل از كتاب (التبيان في شرح الديوان) ج 3، ص 196 ط الحلبي بمصر (البغدادي العكبري).

جمع آوري اموال براي بخشش به فقراء

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام خطبه اي خواند و در آن يادآور شد، كه امام حسن عليه السلام مالي را جمع آوري كرد كه بنا دارد بين شما تقسيم كند، همگان جمع شدند. امام حسن عليه السلام بپا خاست و فرمود:

امام حسن عليه السلام فرمود:

انما جمعته للفقراء (من آن را براي تهيدستان گرد آورده ام.) [1] .

نصف مردم رفتند و نصف ديگر باقي ماندند، اول كسي كه از اين مال برداشت اشعث بن قيس بود.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ دمشق، ابن منظور، ج 7، ص 25.

جنايات خاندان اشعث نسبت به اهل بيت

در تاريخ اسلام خاندان هاي مثبت و منفي بسياري وجود دارند كه يكي از مصاديق خاندان هاي منفي و شجره ي خبيثه در اسلام خاندان اشعث بن قيس اند. بر اساس روايات و تاريخ، خود اشعث در شهادت امام علي عليه السلام، و دخترش (جعده) در شهادت امام حسن عليه السلام، و پسرش محمد بن اشعث در شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا نقش داشتند.

بر اساس روايتي كه در كتاب مقصد الراغب نقل شده است، به هنگام شهادت، امام حسن عليه السلام در سخني خطاب به امام حسين عليه السلام، پرده از جنايات اين دودمان برداشته و فرمود:

قال عليه السلام:

ان جعدة تعلم ان أباها خالف أباك اميرالمؤمنين عليه السلام. الي أن قال: «و ان ابنه محمد بن الأشعث يخرج اليك في قواد عبيد الله بن زياد من الكوفة الي نهر كربلا بشاطي ء الفرات، فيشهد بذلك قتلك، و يشرك في دمك، و ان جعدة ابنته قاتلي بالسم.

و عهد جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ما كان سمها يضرني شيئا لولا بلوغ الكتاب أجله، فاذا انا مت فغسلني و كفني و صل علي و

احملني الي قبر جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فالحدني الي جانبه، فان منعت من ذلك و ستمنع فلا تخاصم، و لا تحارب و ردني الي البقيع، فادفني فيه [1] .

(جعده مي داند كه پدرش «اشعث بن قيس» با پدرت اميرمؤمنان در ستيز بود. در اين بين امام حسن عليه السلام فرمايشات ديگري را مطرح فرمودند، تا آنكه فرمود: پسرش محمد بن اشعث، جزو فرماندهان عبيدالله بن زياد، از كوفه به سوي نهر كربلا در كناره ي فرات، به طرف تو مي آيد و با اين كارش شاهد قتل تو خواهد بود. و جعده دختر قاتل من به زهر خواهد بود و اين چيزهايي كه مي گويم را جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است، البته اگر طومار زندگي من به پايان خود نرسيده بود، زهر او هرگز در من اثر نمي كرد.

پس آن هنگام كه من مردم، مرا غسل ده و كفن كن و بر جنازه ي من نماز گزار، و مرا به سوي قبر جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم برده و مرا كنار ايشان دفن كن. پس اگر از اين كار از طرف آن زن منع شدي كه خواهي شد، درگير مشو و ستيز مكن و مرا به بقيع بازگردان و مرا در آن جا به خاك بسپار.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة، ج 5، ص 166، ح 49.

جابجايي خانه ها در مكه و كوفه

سعد بن معبد روايت كرد كه امام حسن عليه السلام را در مكه ديدم به كلامي تكلم مي كرد و خانه اي را از جاي خود بلند نموده و يا به مكان ديگري منتقل كرد. ما

شگفت زده شديم و درباره ي آن گفتگو مي كرديم، ولي باور نمي كرديم تا آن كه در مسجد اعظم كوفه با آن حضرت ديدار كرديم. و به او گفتيم: آيا شما نبوديد كه چنين و چنان كرديد؟.

قال عليه السلام:

لو شئت لحولت مسجدكم [هذا] الي قم (بقمة) [خم بغه خ ل] و هو ملتقي النهرين نهر الفرات و نهر الأعلي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

اگر بخواهم اين مسجد شما را در بلندا [خم بغه خ ل] نهم و آن محل پيوستن دو رود است، رود فرات و رود بالا انجام مي دهم.

ما عرض كرديم: چنان كن. حضرت مسجد را بدان مكان منتقل نموده و به جاي خود بازگرداند. پس از آن در كوفه معجزات آن حضرت را تصديق مي كرديم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 159، ح 31.

2- دلائل الامامة، ص 66.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 238، ح 22 / 860.

جلوگيري از سخنان ناروا

مردي چاپلوس به محضر امام مجتبي عليه السلام آمد و از او خواست كه موعظه اش كند. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

اياك أن تمدحني فأنا أعلم بنفسي منك أو تكذبني فانه لا رأي لمكذوب. أو تغتاب عندي أحدا. فقال له الرجل: ائذن لي في الانصراف، فقال عليه السلام: نعم اذا شئت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(«موعظه ي من به تو اين است كه» مبادا در جايي مرا مدح و ثنا كني، زيرا من به خود از تو آگاه تر هستم. يا حضور من دروغ بافي كني، زيرا دروغ گو رأي و نظر شايسته اي ندارد. يا در نزد من از كسي بدگويي كني. مرد كه ديد امام با چاپلوسان ميانه اي ندارد

و آنچه واقع است مي گويد؛ خطاب به امام گفت: پس اجازه بده مرخص شوم. فرمود: باشد، هر وقت خواستي [برو].)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 236.

جايگاه مؤمن و كافر در دنيا و آخرت

روزي امام حسن عليه السلام با طراوت و شادابي كامل از منزل بيرون آمده و در نهايت عزت و عظمت از جايي عبور مي كرد، مردي يهودي كه در نهايت ذلت و پريشاني بود به امام عليه السلام عرض كرد: اي پسر پيامبر انصاف بده! جدت فرمود: دنيا بهشت كافران است و زندان مؤمنان آيا دنيا براي تو با اين همه نعمت زندان، و براي من با اين همه فلاكت بهشت است؟.

امام عليه السلام فرمود:

يا شيخ لو نظرت الي ما أعد الله لي و للمؤمنين في الدار الآخرة مما لا عين رأت و لا أذن سمعت لعلمت أني قبل انتقالي اليه في هذه الدنيا في سجن ضنك و لو نظرت الي ما أعد الله لك و لكل كافر في الدار الآخرة من سعير نار الجحيم و نكال العذاب المقيم لرأيت أنك مصيرك اليه الآن في جنة واسعة و نعمة جامعة [1] .

(اي پيرمرد اگر پرده از پيش چشم تو كنار رود و نظر كني به آنچه حق تعالي براي من و ساير مؤمنان در بهشت مهيا كرده است، چيزهايي كه نه چشم ها ديده است و نه گوش ها شنيده است، مي دانستي كه دنيا براي من با اين حالت زندان است.

و اگر آنچه كه خداوند متعال از آتش جهنم و انواع عذاب ها براي تو و ساير كافران در آخرت مهيا كرده است، مي ديدي، الان گويا در بهشت وسيع با نعمت هاي فراوان قرار داري.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ

چهارده معصوم عليهم السلام، ص 413.

2- كشف الغمة ج 2، ص 119.

جايگاه اطفال مشركين در آخرت

انسان ها با عقايد و اعمال شان، در آخرت سنجيده مي شوند. خوبان به بهشت و بدان به جهنم رهسپار مي گردند. اما كودكاني از مشركين كه به سن تكليف نرسيده اند و هنوز گناهي مرتكب نشده اند، جايگاه شان كجاست.؟

قال عليه السلام:

لم يكن لهم سيئات فيعاقبوا بها فيكونوا من أهل النار، و لم يكن لهم حسنات فيجازوا بها فيكونوا من ملوك أهل الجنة، هم خدم اهل الجنة، يعني أطفال المشركين. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آنها گناهي ندارند، تا به خاطر آن تنبيه شوند و در جهنم گرفتار شوند. و نيز آنها حسناتي هم ندارند، تا به خاطر آن پاداشي دريافت كنند و از سران بهشتي ها شوند. بلكه آنان خدمت كار بهشتيان خواهند بود. [منظور اطفال مشركان است.])

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 14، ص 498، ح 39412.

جواني حضرت مهدي در عصر ظهور

امام حسن عليه السلام در پاسخ به تعجب كنندگان از عمر طولاني حضرت مهدي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

لو قام المهدي لأنكره الناس لأنه يرجع اليهم شابا و هم يحسبونه شيخا كبيرا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي مهدي قيام كند، مردم او را نمي شناسند، زيرا وي به صورت جوان بر آنها ظاهر مي شود، در حالي كه مردم او را پيري سال خورده مي پندارند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- ينابيع المودة، ج 3، ص 393 (به نقل از عقد الدرر، ص 41 و 42).

2- يوم الخلاص، ص 145 (به نقل از منتخب الأثر، ص 285).

چ

چگونه پدر خود را مي خواند؟

خوارزمي با سند خود از (اميرمؤمنان) علي عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

حسن عليه السلام و حسين عليه السلام مرا «پدرجان» خطاب نكردند تا رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت. آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله «پدرجان» مي گفتند، حسن عليه السلام مرا «يا اباالحسين»، و حسين عليه السلام مرا «يا ابالحسن» مي خواند. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقتل الحسين عليه السلام:107.

ح

حسن بن حسن (مجروح نينوا)

او را حسن مثني نيز مي ناميدند. وي پيش از حركت به سوي كربلا به منزل عموي خود رفت تا يكي از دو دخترش (فاطمه يا سكينه) را خواستگاري كند. امام حسين عليه السلام فرمود: هر كدام را كه بيش تر دوست داري انتخاب كن. حسن خجالت كشيد و پاسخي نداد. امام فرمود: من فاطمه را به ازدواج تو درمي آورم، او به مادرم فاطمه دختر پيامبر صلي الله عليه و آله شبيه تر است، اين ازدواج همان روزها و يا در ميان راه مدينه، مكه و كربلا به وقوع پيوست. [1] .

حسن مثني با همسرش به همراه امام حسين عليه السلام كربلا رفت و در روز عاشورا شجاعانه جنگيد و حماسه ها آفريد و هفده نفر از دشمنان اسلام را به درك واصل كرد. او سخت مجروح گرديد و هيجده زخم بر بدنش وارد آمد و بر زمين افتاد و بي هوش شد. دشمنان خيال كردند كه او كشته شده است، او را رهايش كردند. روز يازدهم محرم عمر سعد دستور داد سرهاي شهيدان را از بدن جدا كنند، وقتي به او رسيدند،ديدند حسن بن حسن نيمه جان است. اسماء بن خارجه دايي وي (برادر مادر حسن مثني) همراه آنان بود، چون چشمش به

بدن نيمه جان وي افتاد از عمر سعد تقاضاي مصرانه كرد، او را از ميان شهدا بيرون آورد و به طرف كوفه برد تا درمانش كند. حسن بن حسن در كوفه به هوش آمد و وحشت زده از عمويش حسين عليه السلام پرسيد. جواب دادند: شهيد گشته است. چون حسن مثني بهبود يافت روانه ي مدينه گشت و در آن جا او را به عنوان مجروح واقعه ي كربلا مي شناختند. او مردي غيور و باهيبت و رك گو بود تا آن جا كه عبدالملك مروان از وي مي ترسيد و چشم مي زد، هر كجا قدم مي گذاشت، قضاياي كربلا را تعريف مي كرد و آن را زنده مي داشت. عبدالملك مروان او را عنصري مزاحم و مخالف عليه خود شناخته بود از اين رو دستور داد او را در سن 35 سالگي مسموم كردند [2] ، و به شهادت رساندند، كه بعد از شهادت جنازه ي وي در بقيع مدفون گشت.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 4، ص 301.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 167 - 166. سادات طباطبايي از نسل حسن مثني هستند.

حلم حسني

شهر شام كه مركز حكومت معاويه بود، كانون سم پاشي و تبليغات بر ضد اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بشمار مي رفت. روزي پيرمردي جاهل، از اهالي شام در حالي كه سوار بر شترش بود به مدينه آمد. در مسير راه امام حسن عليه السلام را كه سوار بر مركب بود شناخت و تا توانست از آن حضرت و پدر بزرگوارش اميرمؤمنان عليه السلام بدگويي كرده و نسبت هاي ناروا داد.

اصحاب خواستند متعرض او شوند ولي امام عليه السلام مانع شدند و در حالي كه لبخندي

بر لب داشتند به كنار پيرمرد شامي آمده و سلام كرده و فرمودند:

«اي پيرمرد! گويا غريب مي باشي و در مدينه آشنايي نداري و اموري در مورد ما بر تو اشتباه شده است. اگر ميل داشته باشيد در منزل ما وارد شويد زيرا كه ما منزل وسيع و ثروتي بسيار داريم و محلي را نيز براي مركب شما در نظر مي گيريم و تا هر وقت كه مهمان ما باشيد به شما بد نخواهد گذشت. اگر نيازمند باشي تو را بي نياز مي كنيم و اگر مديون باشي آن را ادا مي نماييم و اگر نياز به راهنمايي داشته باشي تو را راهنمايي مي كنيم.»

هنگامي كه آن پيرمرد ناآگاه اين كلمات پرمهر را از امام عليه السلام شنيد، منقلب شده و به گريه افتاد. پس از شترش پياده شد و بوسه بر دست آن حضرت زد و گفت:

«الله اعلم حيث يجعل رسالته.»[1] .

«خدا بهتر مي داند كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسي قرار دهد.»

و سپس گفت: «آن قدر در شام از بديهاي شما و پدر بزرگوارتان شنيده بودم كه دلم مملو از بغض و عداوت شما شده بود ولكن اكنون دانستم كه سخن شاميان برخلاف حقيقت بود و خدا شاهد است كه تا چند لحظه ي قبل مبغوض ترين افراد در نزد من شما و پدرتان بوديد ولكن اكنون محبوبترين انسانها در نزد من مي باشيد.»

سپس او تا مدتي مهمان خانه ي امام مجتبي عليه السلام بود و چون خواست به طرف شام بازگردد گفت: «بهترين سوغاتي كه در اين سفر نصيب من شد آن بود كه دلم از محبت امام خويش سرشار و از بغض و عداوت دشمن

او معاويه مالامال گشت.»[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انعام / 124.

[2] كشف الغمة، علي بن عيسي، ج 2، ص 135.

حالت امام حسن هنگام وضو

ابن شهرآشوب مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام چون وضو مي گرفت، اندامش مي لرزيد و رنگش زرد مي شد. از علت آن پرسيدند:فرمود:شايسته است بر هر كه در پيشگاه پروردگار عرش بايستد، اين كه رنگش زرد شود و اندامش بلرزد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 14:4.

حمد الهي و فضيلت علي(ع)

روايت شده: امام علي عليه السلام به امام حسن عليه السلام گفت: اي پسرم برخيز و خطبه اي بخوان تا صدايت را بشنوم، آن حضرت برخاست و چنين سخن گفت:

سپاس خدايي را سزاست كه يگانه است و بدون شبيه، جاودانه است بدون ساخته شدن، پايدار است بدون سختي، آفريدگار است بدون رنج و مشقت، توصيف شده است بدون آنكه نهايتي داشته باشد، شناخته شده است بدون محدوديت، استوار است و اين امر از ازل با او مي باشد، قلوب از هيبتش در شگفتي، و عقول از عزتش حيران، و گردنها در برابر قدرتش خاضع است.

نهايت قدرتش بر قلب خطور نكرده، و كنه جلالت او را مردم نمي يابند، و در نهايت، عظمتش توصيف گران عاجز مي باشند، دانش دانايان به او نرسد، و فكر متفكرين به تدبير امور او راه ندارد، داناترين مردم به او كسي است كه او را به حد و نهايتي توصيف نكند، ابصار را درك كرده و اما ابصار او را درك نمي كنند، و او دانا و آگاهست.

اما بعد علي عليه السلام درگاهي است كه هر كه داخل آن شود مؤمن بوده و هر كه از آن خارج گردد كافر است اين گفتار را مي گويم و از خداي بزرگ براي خود و شما طلب بخشش دارم.

خطبته في تحميد الله و فضل ابيه

روي ان

عليا عليه السلام قال للحسن عليه السلام: يا بني، قم فاخطب حتي اسمع كلامك فقام عليه السلام قال:

الحمد لله الواحد بغير تشبيه الدائم بغير تكوين، القائم بغير كلفة الخالق بغير منصبة الموصوف بغير غاية المعروف بغير محدودية، العزيز لم يزل قديما في القدم ردعت القلوب لهيبته و ذهلت العقول لعزته و خضعت الرقاب لقدرته

فليس يخطر علي قلب بشر مبلغ جبروته، و لا يبلغ الناس كنه جلاله، و لا يفصح الواصفون منهم لكنه عظمته و لاتبلغه العلماء بالبابها و لا اهل التفكر بتدبير امورها، اعلم خلقه به الذي بالحد لايصفه يدرك الابصار و لا تدركه الابصار وهو الطيف الخبير

اما بعد فان عليا باب من دخله كان مؤمنا، و من خرج منه كان كافرا، اقول قولي هذا و استغفر الله العظيم لي و لكم.

حمد الهي و فضيلت اميرالمومنين(ع)

روايت شده: حضرت علي عليه السلام به امام حسن عليه السلام گفت: برخيز و خطبه اي بخوان تا صدايت را بشنوم آن حضرت برخاست و فرمود:

سپاس خداي را سزاست، آنكه هر كه سخن گويد صدايش را بشنود، و هر كه سكوت نمايد، به آن چه در قلب دارد آگاهست، و هر كه زندگي كند، روزي اش با اوست، و هر كه بميرد، بازگشتش به سوي اوست اما بعد، قبور جايگاه ما، و قيامت، وعده گاهمان و خداوند محاسبه گر ماست، علي عليه السلام دري است كه هر كه از آن داخل شود مؤمن است و هر كه از آن خارج گردد كافر است.

خطبته في تحميد الله و فضل ابيه

روي ان اباه عليا عليه السلام قال له عليه السلام: قم فاخطب لاسمع كلامك فقال عليه السلام فقال:

الحمدلله الذي من تكلم سمع كلامه،

و من سكت علم ما في نفسه، و من عاش فعليه رزقه، و من مات فاليه معاده، اما بعد، فان القبور محلتنا، و القيامة موعدنا، و الله عارضنا، ان عليا باب، من دخله كان مؤمنا، و من خرج عنه كان كافرا. 

حيله اصحاب به امام حسن

روايت شده: هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام رحلت فرمود مردم نزد امام حسن عليه السلام آمده و گفتند: تو خليفه و جانشين پدرت مي باشي، و ما پيرو تو و شنونده فرامين تو هستيم، ما را به امرت آشنا نما، امام فرمود:

به خدا سوگند دروغ گفتيد، و به كسي كه از من بهتر بود وفا نكرديد چگونه به من وفا مي كنيد، و چگونه به شما مطمئن باشم، در حاليكه به شما اعتمادي ندارم، اگر راست مي گوئيد موعد من و شما پادگان مدائن است، به آنجا بيائيد.

امام سوار شد و هر كه قصد داشت، با ايشان سوار شد، و بسياري ماندند و به گفتار خود وفا نكردند، و همچنانكه به اميرالمؤمنين عليه السلام مكر زدند به ايشان نيز حيله نمودند، امام برخاست و فرمود:

به من حيله زديد همچنانكه با كسي كه قبل از من بود نيز حيله زديد، با كدام پيشوائي بعد از من مي خواهيد بجنگيد، با كافر ستمكاري كه به خدا و رسولش يك لحظه ايمان نياورده، اسلام را نه او و نه بني اميه ظاهر نساختند مگر از ترس شمشير، و اگر از بني اميه تنها يك پيرزن فرتوتي باقي نماند، دين خدا را به انحراف مي كشاند، و اينگونه پيامبر خبر داده است.

آنگاه شخصي كه از كنده بود را همراه چهار هزار سرباز به سوي معاويه فرستاد و فرمود

تا در انبار چادر بزنند، و تا دستور او نيامده كاري نكنند - آنگاه ذكر مي كند كه معاويه او را تطميع كرد و به سوي خود خواند، تا آنجا كه گويد: اين خبر كه به امام رسيد برخاست و فرمود:

اين كندي به سوي معاويه رفته و به من خيانت نموده است، همواره به شما خبر داده ام كه وفا در شما نيست و بنده دنيائيد، من مرد ديگري را جاي او قرار مي دهم و مي دانم كه همانند او عمل مي كند، و خداوند را در مورد من و شما مراقبت نمي كند.

پس امام مردي از قبيله مراد را همراه چهار هزار نفر به سوي معاويه فرستاد و پيشاپيش مردم آمد و از او تأكيدات محكمي گرفت ولي خبر داد كه همانند فرد گذشته خيانت مي كند، اما او سوگندهاي محكمي خورد كه پايدار مي ماند، امام فرمود: او خيانت مي كند - سپس خيانت او به امام را ذكر مي كند.

خطبته في غدر اصحابه به

روي انه لما مات علي عليه السلام جاء الناس الي الحسن عليه السلام، و قالوا: انت خليفة ابيك و وصيه و نحن السامعون المطيعون لك، فمرنا بامرك، فقال عليه السلام:

كذبتم و الله، ما وفيتم لمن كان خيرا مني، فكيف تفون لي، و كيف اطمئن اليكم و لا اثق بكم، ان كنتم صادقين فموعد ما بيني و بينكم معسكر المدائن.

فوافوا الي هناك.

فركب و ركب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه كثير، فماوفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه كما غروا اميراالمؤمنين عليه السلام من قبله، فقال خطيبا و قال:

غررتموني كما غررتم من كان من قبلي،

مع اي امام تقاتلون بعدي، مع الكافر الظالم الذي لم يؤمن بالله و لا برسوله قط، و لا اظهر الاسلام هو و بني امية الا فرقا من السيف، و لو لم يبق لبني امية الا عجوز درداء، لبغت دين الله عوجا، و هكذا قال رسول الله صلي الله عليه و آله.

ثم وجه اليه قائدا في اربعة الاف و كان من كندة، و امره ان يعسكر بالانبار و لا يحدث شيئا حتي يأتيه امره - ثم ذكر صيرورة الرجل الي معاوية بسبب تطميعه، الي ان قال: - فبلغ ذلك الحسن عليه السلام فقام خطيبا و قال:

هذا الكندي توجه الي معاوية و غدر بي و بكم، و قد اخبرتكم مرة بعد مرة، انه لا وفاء لكم، انتم عبيد الدنيا، و انا موجه رجلا اخر محله، و اني اعلم انه سيفعل بي و بكم ما فعل صاحبه، و لا يراقب الله في و لا فيكم.

فبعث اليه رجلا من مراد في اربعة الاف، و تقدم اليه بمشهد من الناس و توكد عليه، و اخبره انه سيغدر كما غدر الكندي، فحلف له بالايمان التي لا تقوم لها الجبال انه لا يفعل فقال الحسن عليه السلام: انه سيغدر - ثم ذكر غدره بالامام عليه السلام.

حضور حق و باطل در كاخ پادشاه روم

هنگامي كه جنگ و لشكركشي بين اميرالمؤمنين علي عليه السلام و معاوية بن ابوسفيان واقع شد، امام علي عليه السلام پيكي به سوي معاويه فرستاد كه مردم را به قتل نرسانيم، بيا من و تو با هم مبارزه كنيم هر كه غالب شد حقّ با او باشد، وليكن معاويه نپذيرفت.

و در اين ميان عدّه اي براي پادشاه روم گزارش دادند كه دو نفر براي يكديگر

لشكركشي كرده اند و تصميم جنگ و كشتار دارند، يكي از شام و ديگري از كوفه است.

پادشاه روم نامه اي جداگانه براي هر يك فرستاد كه هر كدام يك نماينده عالم و حكيم از خانواده خود را نزد او بفرستد تا با استفاده از كتاب انجيل بگويد كه حقّ با كدام طرف خواهد بود.

پس معاويه فرزند خود، يزيد را فرستاد و امام علي عليه السلام نيز فرزندش - حضرت مجتبي - را به سوي پادشاه روم فرستاد.

يزيد هنگامي كه وارد شد تعظيم و تكريم كرد و دست او را بوسيد، ولي موقعي كه امام حسن مجتبي سلام الله عليه وارد شد اظهار داشت: الحمدلله كه من يهودي و نصراني و مجوسي نيستم؛ و خورشيد و ماه و ستاره و بت و گاو نمي پرستم، بلكه مسلمان و خداپرست مي باشم؛ و تعظيم و ستايش تنها مخصوص خداوند متعال، پروردگار جهانيان خواهد بود، و سپس در گوشه اي از مجلس نشست.

دو نماينده را مرخّص كرد و بعد از گذشت دقايقي يزيد را به حضور فرا خواند؛ و دستور داد تا سيصد و سي صندوقچه آوردند كه در هر كدام مجسّمه يكي از پيامبران الهي بود، سپس يكايك آن ها را گشود و هر مجسّمه اي را كه به يزيد نشان مي داد، مي گفت: او را نمي شناسم و جواب مثبتي نمي داد؛ و بعد از آن سئوالاتي پيرامون ارواح مؤمنين و كفّار مطرح كرد و يزيد هيچ جوابي نمي دانست.

امام حسن عليه السلام را به حضور خواند و اظهار داشت: بدين جهت اوّل يزيد را فرا خواندم تا بداند كه

هيچ نمي داند؛ ولي مي دانم كه تو دانا هستي؛ چون در كتاب انجيل خوانده ام كه محمّد صلي الله عليه وآله رسول خدا است و خليفه اش علي بن ابي طالب عليه السلام خواهد بود؛ او پدر تو مي باشد.

حضرت مجتبي عليه السلام فرمود: آنچه مي خواهي از كتاب انجيل، تورات و قرآن سؤال كن تا ان شاء الله جواب گويم؟

يكي پس از ديگري به آن حضرت نشان داد و حضرت آن ها را با توضيح، معرّفي مي نمود؛ و نيز مجسّمه هائي از فرعون و سلاطين گذشته را نشان وي داد و حضرت آن ها را با صفات و خصوصياتشان معرّفي مي كرد، تا آن كه در نهايت مجسّمه اي را بيرون آورد كه وقتي حضرت آن را ديد گريان شد، پادشاه روم علّت گريه امام عليه السلام را جويا شد؟

رسول خدا صلي الله عليه وآله مي باشد؛ و آن گاه پاره اي از خصوصيات اخلاقي و اجتماعي رسول الله صلي الله عليه وآله را بيان نمود؛ و از آن جمله فرمود: جدّم رسول خدا مردم را به كارهاي خوب دستور مي داد و از كارهاي زشت جلوگيري مي نمود، هميشه انگشتر به دست راست مي كرد، و با همگان خوش صحبت و خوش برخورد بود.

بعد از آن پادشاه روم هفت مسئله از حضرت مجتبي سلام الله عليه پرسيد و حضرت تمامي آن ها را به طور مشروح پاسخ فرمود.

و چون پادشاه پاسخ سؤال هاي خود را دريافت كرد خطاب به يزيد كرد و گفت: كسي اين سؤال ها را مي داند كه يا پيغمبر خدا و يا

خليفه پيغمبر باشد؛ و يزيد خاموش و سرافكنده نشسته بود.

و پس از آن كه مجلس خاتمه يافت جوائز و هداياي ارزنده اي تقديم امام حسن مجتبي عليه السلام كرد و سپس به هر يك از يزيد و حضرت مجتبي نامه اي براي پدرانشان نوشت.

و محتواي نامه براي معاويه چنين بود: اي معاويه! كسي خليفه پيغمبر مي باشد كه به تمام علوم و فنون آگاه بوده و داراي كمالات و معارف الهي باشد.

محتواي نامه براي اميرالمؤمنين علي عليه السلام چنين بود: همانا حقيقت أمر و خلافت پيامبر بايستي مخصوص شما باشد؛ و پس از شما دو فرزند شما از ديگران شايسته تر مي باشند؛ و هر كه با شماها جنگ و ستيز و دشمني نمايد به لعنت و غضب پروردگار گرفتار خواهد شد.[1] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تلخيص از تفسير علي بن ابراهيم قمّي: ج 2، ص 268، مدينة المعاجز: ج 3، ص 364، ح 924، بحارالأنوار: ج 10، ص 132، ح 2.

حشر مردم در روز قيامت

طبراني با سند خود از حسن بن علي عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:مردم در روز قيامت، پابرهنه و عريان محشور مي شوند. زني پرسيد:اي رسول خدا! پس چگونه بعضي از ما بعض ديگر را مي بيند؟ فرمود:«ديدگان در آن روز خيره اند» و ديده بر آسمان دوخت. آن زن گفت:اي رسول خدا! از خدا بخواه كه عورتم را بپوشاند. آن حضرت فرمود:«خدايا! عورت او را بپوشان.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 90:3 ح 2755.

حسن(ع) سخن مي گويد و علي مي شنود

فرات كوفي با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

علي بن ابيطالب عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود:فرزندم! برخيز و خطبه بخوان؛ تا سخنت را بشنوم. حسن عليه السلام عرض كرد:پدرجان! چگونه خطبه بخوانم و حال آن كه به چهره ات مي نگرم (و) شرم مي كنم؟ پس علي بن ابيطالب عليه السلام مادران فرزندان خود را (بر پاي سخن او) جمع كرد و خود در جايي پنهان شد. كه سخن او را مي شنيد. پس حسن عليه السلام برخاست و فرمود:سپاس مخصوص خدايي است كه يگانه ي بي مانند، پيوسته ي بي آفرينش، قائم به ذات بي مشقت، آفريدگار بي تلاش، توصيف شده ي بي نهايت، شناخته شده ي بي محدوديت، و عزيزي است كه هميشه در ازليت خود سرمدي است. دل ها از بيم هيبت او خاموش، عقل ها از هراس عزت او مدهوش و گردن ها از عظمت قدرت او افتاده است. اندازه ي جبروت او (و توانمندي اش) بر (انديشه و) دل هيچ انساني نگذرد. ژرفاي جلالش را (ادراك) هيچ كسي نرسد. عمق عظمتش را هيچ بيانگري، بيان نتواند. دانشمندان با عقول خود به او نرسند، انديشمندان با تدبير امورشان او را نيابند. داناترين

آفريدگان به او كسي است كه او را با حد (و حدود) نشناسد. او ديدگان را دريابد و ديدگان او را درنيابند. او لطيف آگاه است. اما بعد، علي عليه السلام بابي است كه هر كس داخل آن باب شود، مؤمن است و هر كس از آن خارج شود، كافر است. به اين باور پايبندم و از خداي بزرگ براي خود و شما، طلب مغفرت مي كنم.

پس علي بن ابيطالب عليه السلام برخاست و ميان ديدگان او را بوسيد و فرمود:«فرزنداني كه بعضي از آنان از (نسل) بعض ديگرند، و خداوند شنواي داناست. [1] » [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] (ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم).

[2] تفسير الفرات:79 ح 55.

حفظ خون مسلمانان

اربلي مي گويد:

چون حوثره ي اسدي عليه معاويه شورش كرد، معاويه به حسن عليه السلام رو كرد، و درخواست كرد تا آن حضرت عهده دار نبرد با او گردد. حسن عليه السلام فرمود:سوگند به خدا! من از تو دست كشيدم تا خون مسلمانان مصون ماند. گمان نمي كردم اينك چنين شود كه از جانب تو به جنگ افرادي بروم كه جنگ با تو، يقينا از نبرد با آنان، سزاوارتر است. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 573:1.

حدود الهي، شفاعت بردار نيست

ابن شهرآشوب نقل كرده است:[اميرمؤمنان] علي عليه السلام يك مرد اسدي را دستگير كرد تا حد بزند، خويشانش جمع شدند تا از او شفاعت كنند. و از حسن بن علي عليه السلام خواستند كه همراه آنان شود. امام حسن عليه السلام فرمود:نزد علي عليه السلام برويد كه او، خود داناتر [و مهربان تر از هر كسي] به احوال شماست. پس نزد آن حضرت آمدند و خواستند كه او را عفو كند. آن حضرت فرمود:از من چيزي را كه در توانم باشد نمي خواهيد مگر آن كه به شما خواهم داد. و آنان با اين تصور كه آن حضرت شفاعتشان را پذيرفته است، بيرون آمدند؛ و حسن عليه السلام پرسيد:چه شد؟ گفتند:خيلي خوب. و برايش فرموده ي اميرمؤمنان عليه السلام را نقل كردند. امام حسن عليه السلام فرمود:چه خواهيد كرد اگر رفيقتان حد خورده باشد؟ و آنان اين سخن را ناچيز شمردند. پس اميرمؤمنان عليه السلام او را آورد و حد زد، و فرمود:«سوگند به خدا! چشم پوشي از حد الهي، در توان من نيست». [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 147:2.

حد مساحقه

كليني رحمه الله با سند خود از محمد بن مسلم نقل كرده است:

از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند:حسن بن علي عليه السلام در مجلس اميرمؤمنان عليه السلام بود كه گروهي آمدند و گفتند:اي ابامحمد! اميرمؤمنان عليه السلام را مي خواهيم. فرمود:كارتان چيست؟ عرض كردند:مي خواهيم سؤالي بپرسيم. فرمود:بگوييد سؤال شما چيست؟ عرض كردند:زني با شوهرش آميزش كرده، و چون مرد از او فراغت يافته، زن برخاسته و با همان شهوت خود با كنيزك باكره اي همبستر شده و با او مساحقه كرده و نطفه را در رحم او افكنده و او آبستن شده است؛ اينك

حكم آن چيست؟ فرمود:

اين، سؤال پيچيده اي است كه تنها ابوالحسن عليه السلام از عهده ي آن برمي آيد. و من پاسخ شما را مي دهم؛ اگر درست بود، از خدا، سپس از اميرمؤمنان عليه السلام مي دانم، و اگر اشتباه كردم، از خودم مي باشد و اميدوارم كه - به خواست خدا - اشتباه نكنم:

ابتدا، سراغ آن زن مي روند و از او مهرالمثل كنيز باكره را مي گيرند؛ زيرا با زايمان وي، بكارتش مي رود. سپس او را حد [1] مي زنند؛ زيرا با اين كه شوهردار بود، آن عمل منافي را انجام داده است. سپس انتظار مي كشند تا نوزاد به دنيا آيد و او را به پدرش - كه صاحب نطفه باشد - بسپارند. سپس آن كنيزك را [اگر با رضايت خود مساحقه كرده باشد] نيز حد مي زنند.

راوي مي گويد:آن گروه از نزد آن حضرت رفتند و اميرمؤمنان عليه السلام را ديدند، و اميرمؤمنان عليه السلام به آنان فرمود:با ابامحمد، چه گفت وگويي داشتيد؟ و آنان جريان را بازگو كردند، و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:اگر از من مي پرسيديد، پاسخ من نيز بيش از آنچه فرزندم گفته است، نبود. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مشهور فقهاء، حد مساحقه را صد تازيانه مي دانند.

[2] كافي 202:7، ح 1.

حب دنيا

ديلمي مي گويد:و امام حسن عليه السلام فرمود:

هر كس دنيا را دوست بدارد، ترس آخرت از دلش بيرون مي رود، و هر كس حرص دنيايش فزوني يابد، جز دوري از آن نيفزايد و بغض او از خدا، بيفزايد. و حريص تلاشگر [در جمع ثروت و رياست]، و زاهد قانع، هر دو، خوراك روزي خود را بي كم وكاست به دست مي آورند؛ پس چرا پي درپي در آتش افتادن؟! و همه ي خير، در

يك ساعت صبر كردن [در برابر گناه] است كه آسايش بي پايان و خوشبختي فراوان را موجب مي شود. و جويندگان دو گروهند:گروهي كه دنيا را مي جويند تا چون به آن رسند، نابود شوند، و گروهي كه آخرت را مي جويند تا چون به آن رسند، نجات يافته ي رستگار باشند.

و اي رادمرد! بدان كه اگر به [رستگاري] آخرت دست يابي، از دست رفته ها و سختي هاي دنيا زيانت نرساند، و اگر از آن محروم ماني، داشته هاي دنيا سودت نبخشد. [1] .

متقي هندي مي گويد:حسن بن علي عليه السلام فرمود:

هر كس دنياخواه باشد، او را به هراس افكند، و هر كس به آن بي رغبت باشد، باك ندارد كه چه كسي آن را بخورد. دوستدار دنيا، بنده ي كسي است كه دنيا را مالك است. كم ترين چيز در دنيا، آدمي را كفايت مي كند ولي همه ي دنيا بي نيازي نمي آورد. و هر كس دو روزش در دنيا، برابر باشد، فريب خورده است و هر كس امروزش بهتر از فردايش باشد، زيان ديده است. و هر كس كمبودهاي خود را نجويد، در كاستي قرار دارد و هر كس در كاستي باشد، مرگ براي او بهتر است. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب:24.

[2] كنز العمال 214:16، ح 44236.

حاجت خواهي از اهل آن

كليني رحمه الله با سند خود از هشام بن حكم نقل كرده است:

ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام به من فرمود:اي هشام!... حسن بن علي عليه السلام فرمود:هر گاه حاجتي خواستيد، آن را از اهل آن بخواهيد. عرض شد:اي فرزند رسول خدا! اهل حاجت چه كسي است؟ فرمود:آن كساني كه خداوند در قرآن، از آنان ياد كرد و فرمود:«تنها ژرف نگرانند كه پند پذيرند» [1] ،

ژرف نگران همان خردمندانند. [2] .

يعقوبي مي گويد:و امام حسن عليه السلام فرمود:

از دست دادن حاجت، بهتر از آن است كه آن را از نااهلش بخواهي. و سخت تر از مصيبت، بدخلقي است. و پرستش خدا، انتظار فرج است.

و نيز فرمود:عادت رسول خدا صلي الله عليه و آله اين بود كه هر گاه كسي حاجتي از او مي خواست، او را جز با [رفع] آن حاجت و گفتار [خوش و] نرم برنمي گرداند. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] زمر:9؛ (انما يتذكر أولوا الألباب).

[2] كافي 19:1؛ ح 12.

[3] تاريخ يعقوبي 136:2.

حبشي بودن اصحاب اخدود

يكي از حوادث مهم تاريخي كه مورخان در مورد آن اختلاف نظر دارند، حوادث مربوط به اصحاب اخدود مي باشد كه بنا به نقل تفسير نمونه [1] ده قول در اين مسئله وجود دارد. برخي مي گويند: مراد، اصحاب اخدود يمن، و برخي ديگر مي گويند: مراد از اصحاب اخدود، گروهي از مردم و ساكنين شام، يا فارس و يا حبشه مي باشند.

از امام مجتبي عليه السلام نسبت به اصحاب اخدود سئوال كردند كه در آيه ي 4 سوره ي بروج آمده است (قتل اصحاب الأخدود) آنها چه كساني بودند كه آنها را دسته جمعي در آتش سوزاندند؟.

امام حسن عليه السلام فرمود:

هم الحبشة [2] (آنها همان حبشيانند)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در ذيل آيه ي 4، سوره ي بروج.

[2] كنز العمال، ج 2، ص 549، ح 4700.

حرمت صدقه بر اهل بيت

براساس روايات صدقه بر اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حرام مي باشد و اين به جهت تعظيم مقام آنان است. در اين باره امام حسن عليه السلام مي فرمايد:

قال عليه السلام:

و عقلت منه أني مررت يوما بين يديه في جرن من جرن تمر الصدقة، فأخذت تمرة و طرحتها في في فأخذ بقفاي، ثم أدخل يده في في فانتزعها بلعابها، ثم طرحها في الجرن، فقال أصحابه: لو تركت الغلام فأكلها، فقال: ان الصدقة لا تحل لآل محمد «صلي الله عليه و اله و سلم» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من از وي (رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم) چنان آموختم كه روزي جلوي ايشان در خرمن خرما خشك كني در خرماهاي صدقه راه مي رفتم. خرمايي را برداشته و در دهانم انداختم. آن حضرت پشت گردنم را گرفت و

دست در دهانم كرد و آن را با شيره اش از دهانم بيرون آورد و آن را مجددا به خرمن زار افكند. اصحاب ايشان گفتند: كودك را وا مي گذاشتي كه خرما را بخورد. فرمود:

«صدقه هرگز بر آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - حلال نيست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 2، ص 11.

2- الاستيعاب ج 1، ص 441، ص 8.

3- الأمالي يحيي بن حسين الشجري، ج 20، ص 329، ح 1725.

4- المصنف في الاحاديث و الآثار، ج 3، ص 104، ح 2، و ص 117 ح 4984.

5- بحارالأنوار، ج 93، ص 76، س 10، ح 14.

6- بشارة المصطفي، ص 268، س 18.

7- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 5 و 9، س 2 و 7.

8- تاريخ دمشق (ترجمه ي امام حسن عليه السلام) ص 7، ح 3.

9- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226، س 9.

10- دعائم الاسلام، ج 1، ص 258.

11- فضائل الخمسة ج 3، ص 243، ص 4.

12- فيض القدير، ج 2، ص 552، س 1، ح 2529، س 14.

13- كشف الغمة ج 2، ص 106.

14- مستدرك الوسايل، ج 7، ص 118، ح 2/7795.

15- مسند احمد حنبل، ص 200، س 5.

حمايت امام از عدم بيعت امام حسين با معاويه

زماني كه معاويه وارد كوفه شد از امام حسين عليه السلام براي خود بيعت مي خواست. آن حضرت از بيعت امتناع نمود، ولي معاويه خواست با اجبار از او بيعت بگيرد كه امام حسن مجتبي عليه السلام معاويه را از اين كار بازداشت و چنين فرمود:

قال عليه السلام:

يا معاوية! لا تكرهه فانه لن يبايع أبدا، او يقتل و

لن يقتل حتي يقتل أهل بيته. و لن يقتل اهل بيته حتي تقتل شيعته و لن تقتل شيعته حتي يبيد أهل الشام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي معاويه! او «امام حسين عليه السلام» را مجبور نساز، زيرا وي هرگز بيعت نخواهد كرد، مگر آن كه كشته شود، و هرگز كشته نخواهد شد، تا اينكه خويشانش كشته شوند، و خويشانش هرگز كشته نخواهند شد، تا آن كه شيعيانش كشته شوند، و شيعيانش هرگز كشته نخواهند شد، مگر آن كه اهل شام نابود شوند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفتوح (ابن اعثم كوفي) ج 4، ص 294.

حج

فلسفه ي نام گذاري حج اكبر

يكي از مهم ترين عبادت ها در اسلام حج بيت الله الحرام است كه بزرگ ترين همايش سياسي عبادي مسلمانان به شمار مي رود. در حج، عبادت ها و برنامه هاي متنوعي وجود دارد. يكي از آنها برنامه ي برائت از مشركين مي باشد كه در حج اكبر در سال نهم هجري اجرا شد و امام علي عليه السلام از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را اجراء نمود. دستور برائت از مشركان در آيه ي 3 سوره ي برائت «توبه» آمده است.

و أذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الأكبر ان الله بري ء من المشركين و رسوله

امام حسن مجتبي عليه السلام پيرامون فلسفه ي نامگذاري اين حج در آيه ي كريمه به حج اكبر چنين فرمود:

قال عليه السلام:

سمي يوم الحج الأكبر لاجتماع المسلمين و المشركين فيه و موافقته لأعياد أهل الكتاب و لم يتفق ذلك قبله و لا بعده فعظم في قلب كل مؤمن و كافر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(روز حج اكبر ناميده شده، زيرا مسلمانان و

مشركان در آن همدل و هم داستان شدند و آن از اين جهت بود كه براي هر دو گروه ايام حج محسوب شد. و آن، با اعياد اهل كتاب [نيز] مقارن شد. در حالي كه نه پيش از آن و نه بعد از آن چنين تقارني نبوده است. از اين رو، در دل هر مؤمن و كافر بزرگ گرديده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 2، ص 173.

حجرالاسود

بر طبق نقل آيات قرآن كريم، [1] پس از آن كه حضرت آدم عليه السلام با نزديك شدن به درختي كه از آن نهي شده بود، مرتكب ترك اولي شد، و در اين حد خدا را نافرماني كرد، كه خداوند او را به زمين هبوط داد. امام حسن عليه السلام در اين زمينه فرمود:

قال عليه السلام:

ان آدم عليه السلام لما هبط من الجنة هبط علي أبي قبيس و الناس يقولون بالهند، فشكي الي ربه الوحشة و انه لا يسمع ما كان يسمع في الجنة فأهبط الله تعالي عليه ياقوتة حمراء فوضعت في موضع البيت فكان يطوف بها آدم عليه السلام و كان يبلغ ضوؤها الأعلام فعلمت الأعلام علي ضوئها فجعله الله عزوجل حرما [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(زماني كه منزلت و جايگاه حضرت آدم در پيشگاه خداوند دچار تغيير شد و خداوند او را از بهشت فرو فرستاد، حضرت آدم (كه درود خدا بر پيامبر ما و آلش و بر او باد) بر فراز [كوه] ابوقبيس فرود آمد. (اما مردم [اهل سنت] مي گويند بر سرزمين هندوستان فرود آمده است) وي از تنهايي و از اينكه آنچه را كه در بهشت مي شنيد، اكنون نمي شنود، به درگاه خداوند

شكايت كرد.

اين بود كه خداوند ياقوت سرخي را فرو فرستاد كه در جايگاه فعلي بيت (الله الحرام «كعبه») نهاده شد. و حضرت آدم همواره بر آن طواف مي كرد و از آن ياقوت نوري بر مي خاست كه پرتو آن به قله ي كوه هاي بزرگ اطراف مي تابيد، چنان كه آن قله ها از تابش آن نور، ديده مي شدند، و به همين خاطر خداي بزرگ آنجا را حرم قرار داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه هاي 35 - 37.

[2] علل الشرايع ج 2، ص 127، ح 4.

حديث كساء

آيه ي تطهير و حديث كساء

آيات بسياري از قرآن كريم در شأن اهل بيت عصمت و طهارت نازل شده است. از جمله ي آنها آيه ي تطهير (آيه ي 33، سوره ي احزاب) مي باشد. امام حسن مجتبي عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

لما نزلت آية التطهير جمعنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في كساء لأم سلمة خيبري ثم قال: اللهم هؤلاء أهل بيتي و عترتي فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي آيه ي تطهير نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ما را درون كساي خيبري متعلق به ام سلمه گرد آورد و سپس فرمود: بارخدايا! اينان اهل بيت و عترت من هستند. پس پليدي را از آنها دور كن و به طهارت مخصوص خود، پاكيزه شان دار.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 14، ص 56 و 61.

2- شواهد التنزيل، ج 2، ص 30، ح 649.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 579، ح 15، و ص 581، ح 20.

حرم (حد حرم الهي در مكه)

بر طبق نقل آيات قرآن كريم، [1] پس از آن كه حضرت آدم عليه السلام با نزديك شدن به درختي كه از آن نهي شده بود، مرتكب ترك اولي شد، و در اين حد خدا را نافرماني كرد، كه خداوند او را به زمين هبوط داد. امام حسن عليه السلام در اين زمينه فرمود:

قال عليه السلام:

ان آدم عليه السلام لما هبط من الجنة هبط علي أبي قبيس و الناس يقولون بالهند، فشكي الي ربه الوحشة و انه لا يسمع ما كان يسمع في الجنة فأهبط الله تعالي عليه ياقوتة حمراء فوضعت في موضع

البيت فكان يطوف بها آدم عليه السلام و كان يبلغ ضوؤها الأعلام فعلمت الأعلام علي ضوئها فجعله الله عزوجل حرما [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(زماني كه منزلت و جايگاه حضرت آدم در پيشگاه خداوند دچار تغيير شد و خداوند او را از بهشت فرو فرستاد، حضرت آدم (كه درود خدا بر پيامبر ما و آلش و بر او باد) بر فراز [كوه] ابوقبيس فرود آمد. (اما مردم [اهل سنت] مي گويند بر سرزمين هندوستان فرود آمده است) وي از تنهايي و از اينكه آنچه را كه در بهشت مي شنيد، اكنون نمي شنود، به درگاه خداوند شكايت كرد.

اين بود كه خداوند ياقوت سرخي را فرو فرستاد كه در جايگاه فعلي بيت (الله الحرام «كعبه») نهاده شد. و حضرت آدم همواره بر آن طواف مي كرد و از آن ياقوت نوري بر مي خاست كه پرتو آن به قله ي كوه هاي بزرگ اطراف مي تابيد، چنان كه آن قله ها از تابش آن نور، ديده مي شدند، و به همين خاطر خداي بزرگ آنجا را حرم قرار داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه هاي 35 - 37.

[2] علل الشرايع ج 2، ص 127، ح 4.

حد شراب

حد خوردن وليد بن عقبه

وليد عقبه (برادر رضاعي عثمان بن عفان خليفه ي سوم) زماني كه والي كوفه بود شرب خمر نموده و اين مطلب براي عثمان و همه ي مسلمانان ثابت شد. زماني كه خواستند حد بر او اجرا كنند كسي جرأت نمي كرد، چون وليد آنها را تهديد نموده و به قرابت خود با خليفه مي ترساند.

امام علي عليه السلام تازيانه را برداشت تا حد الهي را بر او جاري سازد. اين زمان امام حسن عليه السلام

فرمود:

قال عليه السلام:

ول حارها من تولي قارها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (كسي كه خنكي آن را چشيد، بايد گرماي آن را نيز تحمل نمايد.)

اين مطلب ضرب المثلي است كه توسط امام حسن عليه السلام درباره ي وليد بن عقبه به هنگام اجراي حد شراب توسط حضرت علي عليه السلام به كار رفته است و گوياي اين حقيقت است كه اگر كسي لذت شراب را چشيد، بايد سوز شلاق هاي آن را نيز تحمل نمايد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المستقصي، ج 2، ص 381، ح 1405.

حسد

نكوهش از حسد

يكي از بدترين رذايل اخلاقي در فرهنگ اسلامي حسادت نسبت به ديگران است. روانشناسان مي گويند: «حسد آميزه اي از كينه جويي و ترس است كه به خاطر ترس انسان حسود توانايي ابراز بغض و كينه را ندارد و لذا نسبت به ديگران رشك مي ورزد.»

امام حسن مجتبي عليه السلام در اين بيان يكي از پيامدهاي شوم حسد را بيان مي فرمايند.

قال عليه السلام:

ما رأيت ظالما أشبه بمظلوم من حاسد [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (من ظالمي مظلوم نماتر از حسود سراغ ندارم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالانوار، ج 75، ص 111، ح 6.

2- كشف الغمة، ج 2، ص 148.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 723، ح 58، و ص 555، ح 9.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 127 به نقل از «مطالب السؤول ص 69 ط. ا».

حلم امام در برابر دشمن ناآگاه

در حديث آمده است يكي از اهل شام كه به مدينه آمده بود، همين كه با امام حسن عليه السلام برخورد نمود شروع كرد به ناسزاگويي (همان گونه كه در شام اهانت و ناسزاگويي به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رايج بود) امام عليه السلام به او پاسخي نداد تا سخنانش تمام شود. سپس آن حضرت به مرد شامي سلام كرد و فرمود:

أيها الشيخ أظنك غريبا و لعلك شبهت فلو استعتبتنا اعتبناك و لو سألتنا أعطيناك و لو استرشدتنا أرشدناك و لو استحملتنا و ان كنت جائعا اشبعناك و ان كنت عريانا كسوناك و ان كنت محتاجا اغنيناك و ان كنت طريدا آويناك و ان كان لك حاجة قضيناها لك فلو حركت رحلك الينا و كنت ضيفنا

الي وقت ارتحالك كان اعود عليك لأن لنا موضعا رحبا و جاها عريضا و مالا كبيرا. (كثيرا) [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي شيخ گمان مي كنم كه غريب باشي و گويا بر تو اموري مشتبه شده باشد، پس اگر از ما حلاليت بطلبي و بخواهي كه از تو راضي شويم، از تو راضي و خشنود مي شويم و اگر چيزي سؤال كني برايت باربر فراهم مي كنيم و اگر از ما طلب ارشاد و هدايت كني تو را ارشاد مي كنيم و اگر باربرداري بطلبي عطا مي كنيم و اگر گرسنه باشي تو را سير مي كنيم و اگر برهنه باشي تو را مي پوشانيم و اگر محتاج باشي بي نيازت مي كنيم و اگر رانده شده اي ترا پناه مي دهيم و اگر حاجتي داري حاجتت را برمي آوريم و اگر بار خود را به خانه ي ما فرود آوري و ميهمان ما باشي، تا وقت رفتن براي تو بهتر خواهد بود، زيرا كه ما خانه ي بزرگ و جاه و مال فراوان داريم.)

در ادامه ي روايت آمده است:

آن مرد چون اين برخورد را از حضرت امام مجتبي عليه السلام ديد، گريست و گفت:

(شهادت مي دهم كه تو جانشين خدا در زمين هستي و خدا مي داند كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد. من پيش از اين سرسخت ترين دشمن تو و پدرت بوده ام، اما الان دوست داشتني ترين شخص نزد من تو هستي.)

و در حديث ديگري آمده است:

مردي از اهل شام مي گويد به مدينه رفتم كسي را ديدم كه نيكوتر از او نديده بودم، پرسيدم او كيست؟ گفتند: حسن بن علي است. بر علي رشك بردم كه پسري اين چنين دارد، رفتم در مقابلش

به او گفتم: آيا تو پسر ابوطالبي؟.

قال عليه السلام:

أنا ابن ابنه. قلت: فيك و بأبيك أسبهما. قال عليه السلام: أحسبك غريبا. قلت: أجل. قال عليه السلام: فمل معي ان احتجت الي منزل أنزلناك و الي مال أرفدناك و الي حاجة عاوناك [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من پسر او هستم. گفتم: پس به تو و پدرت دشنام مي دهم. امام عليه السلام فرمود: تو را غريبه مي بينم. گفتم: بله، فرمود: همراه من شو! چنانچه نياز به منزلي داشتي ميزبانت مي شويم و اگر نيازمند كمك مالي بودي، تو را تأمين مي كنيم و اگر به كاري نياز داشتي كمكت مي كنيم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 118 به نقل از مقتل الحسين خوارزمي، ص 131، ط الغري.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 344.

3- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 26.

4- تاريخ دمشق ترجمه ي امام حسن عليه السلام ص 169، ح 250.

5- كامل مبرد، ج 1، ص 325.

6- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 50، ح 10، و ص 93، ح 103.

7- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 19.

8- منتهي الآمال، ج 1، ص 162.

[2] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 118، و 119 به نقل از مطالب السئوول، ص 67 ط. طوان.

2- الكامل في اللغة و الأدب (للمبرد) ج 2، ص 84.

3-ربيع الابرار، ج 2، ص 214، ح 32.

4- نثر الدرر، ج 1، ص 331، ب 4.

5- نهاية الارب، ج 6، ص 52، ط قاهره و ص 117، ح 4.

حلم امام در برابر دشمن آگاه (مروان)

زماني كه مروان والي مدينه بود هر جمعه در خطبه هاي نماز جمعه علي عليه السلام را سب مي كرد

و يك بار براي امام حسن مجتبي عليه السلام پيغام زشتي داد، امام عليه السلام با حلم و بردباري تمام فرمود:

قال عليه السلام:

ارجع اليه فقل له: اني والله لا أمحو عنك شيئا مما قلت بأن أسبك و لكن موعدي و موعدك الله، فان كنت صادقا جزاك الله بصدقك، و ان كنت كاذبا فالله أشد نقمة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به سوي او بازگرد و به او بگو: سوگند به خدا كه با دشنام دادن به تو، چيزي از [گناه] تو نخواهم شست، اما قرار من و تو [نزد] خدا باشد، چنانچه راست گفته اي خداوند تو را به [پاداش] راستگوييت اجر دهد ولي اگر دروغ گفته باشي، خداوند بسي سخت كيفر است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 119، ح 5، به نقل تاريخ الخلفاء، ص 190.

2- تاريخ الخلفاء، ص 190.

حفظ حرمت آبروي سائل در هنگام بخشش

يكي از ضرورت هاي ارزشمند اخلاقي حفظ آبرو و شخصيت نيازمندان و درخواست كنندگان است. روزي كسي در مجلس امام حسن عليه السلام خواست حاجتش را بيان كند، امام عليه السلام فرمود: خواسته ات را بنويس و بياور تا آن را برآوريم. سائل نوشت و آورد.

امام عليه السلام دو برابر خواسته اش را به او عطا كرد و او رفت. همنشينان امام عرض كردند نامه ي با بركتي بود!. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام

بركتها علينا أعظم حين جعلنا للمعروف أهلا أما علمت أن المعروف ما كان ابتداء من غير مسألة، فأما من أعطيته بعد مسألة فانما أعطيته بما بذل لك من وجهه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بركت آن براي ما بيشتر است، چرا كه ما را جايگاه و صاحب معروف دانسته

است (و با اميد به بخشش ما به سوي ما آمده است) آيا نمي داني معروف آن است كه پيشاپيش بدون درخواست انجام شود آنچه كه پس از درخواست دادي، به پاداش آن آبرويي است كه در پاي تو ريخت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 147، ح 10، به نقل از المحاسن و المساوي، ص 55، ط بيروت بيهقي.

حجت خدا در ميان بندگان

يكي از ويژگي هاي ائمه عليهم السلام علم الهي آنهاست كه اگر بخواهند مي توانند از همه ي حقايق خبر دهند و اين علاوه بر حجت خدا بودن آنهاست كه به واسطه ي حجت خدا بودن نيز بر تمام عالم وجود اشراف كامل دارند. از جمله: پيرامون آگاهي آن حضرت به لغات مختلف خود فرمود:

قال عليه السلام:

ان لله مدينتين احداهما بالمشرق و الأخري بالمغرب عليهما سور من حديد و علي كل مدينة ألف ألف باب، لكل باب مصراعان من ذهب و فيهما سبعون ألف لغة، يتكلم كل واحد بخلاف صاحبه، و أنا أعرف جمع اللغات و ما فيهما و ما بينهما و ما عليهما حجة غيري و غير الحسين أخي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداي را دو شهر است كه يكي در خاور ديگري در باختر است. آنها را ديوارهايي از آهن است و هر شهري را هزار هزار دروازه است كه هر دروازه اي را دو چهار چوب از طلاست و در آنها، هفتاد هزار گويش هست كه هر كدام به خلاف رفيقش سخن مي گويد و من تمام آن گويش ها را مي دانم و نه در آنها و نه ميان آنها و نه بر فراز آنها حجتي جز من و برادرم حسين نيست.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 145، ح 5.

2- اختصاص شيخ مفيد، ص 291.

3- اصول كافي، ج 1، ص 462، ح 5.

4- الارشاد (للمفيد) ص 198.

5- بحارالأنوار، ج 43، ص 337، ح 7.

6- بصائر الدرجات، ص 512، ح 5، و ص 513، ح 11 و ص 514، ح 12.

7- تفسير برهان، ج 1، ص 48، ح 15.

8- حلية الابرار، ج 3، ص 45، ح 1 و 2 و ص 46، ح 3 و 4.

9- كنز الدقايق، ج 10، ص 187.

10- مختصر بصائر الدرجات، ص 11 و ص 12 و 13.

11- مدينة المعاجز، ج 3، ص 253، ح 36 /874 و ص 254، ح 37 /875.

12- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 98، ح 5 و ص 111 ح 3، و ص 499، ح 3، و ص 503، ح 8.

13- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 9 و ص 40.

حكمين

پس از پايان خفت بار ماجراي حكميت سخن درباره ي آن ميان مردم فراوان بود. برخي گفتند: چه شد كه اميرالمؤمنين به نزديكان خود بگويد كه درباره ي حكميت و حكمين صحبتي نمايند.

امام علي عليه السلام روزي از بالاي منبر به فرزندش امام حسن عليه السلام توجه نموده و فرمود: برخيز درباره ي حكمين با مردم سخن بگو. امام حسن عليه السلام برخاست و فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس انكم قد اكثرتم في هذين الرجلين و انما بعثا ليحكما بالكتاب علي الهوي فحكما بالهوي علي الكتاب، و من كان هكذا لم يسم حكما و لكنه محكوم عليه.

و قد أخطأ عبدالله بن قيس، اذ جعلها لعبد الله بن عمر.

فأخطأ في ثلاث خصال: واحدة أنه خالف أباه اذ لم يرضه لها و لا جعله من أهل الشوري، و أخري أنه لم يستأمره في نفسه و ثالثة أنه لم يجتمع عليه المهاجرون و الأنصار الذين يعقدون الأمارة و يحكمون بها علي الناس و أما الحكومة فقد حكم النبي عليه الصلاة و السلام سعد بن معاذ في بني قريظة فحكم بما يرضي الله به و لا شك و لو خالف يرضه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم، درباره ي اين دو مرد «عبدالله بن قيس و عمرو بن عاص» زياد حرف زديد و حق آن است كه اين دو تن اعزام شدند تا با كتاب [خداوند] حكم بر نظرات شخصي كنند، ولي آنان با نظرات شخصي حكم بر كتاب [خداوند] كردند و هر كس چنين كند، حكم ناميده نشود، بلكه محكوم ناميده شود «محكوم عليه و خطاكار است». عبدالله بن قيس خطا كرد كه عبدالله بن عمر را نامزد خلافت كرد و به سه دليل در انتخابش دچار اشتباه شد.

دليل اول آن كه وي با پدر عبدالله [يعني عمر] مخالفت ورزيده است، زيرا خود عمر پسر خويش را شايسته خلافت نديد و حتي وي را از افراد شوراي خلافت هم قرار نداد.

دليل دوم آن كه وي از عبدالله كسب تكليف نكرد، كه آيا خود را لايق مي داند يا نه و آيا راضي هست براي گرفتن عنان خلافت يا خير؟.

دليل سوم آن كه مهاجرين و انصار كه تصميم گيرنده ي امارت هستند و با آن تصميم بر مردم تكليف معين مي كنند، درباره ي عبدالله عمر همدل

نيستند. اما خود حكميت، پس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سعد بن معاذ را درباره ي سرنوشت بني قريظه حكم قرار داد و وي بدان چه كه خدا بر آن رضايت داشت، حكم كرد و چنانچه اين كار خلاف بود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هرگز بدان رضا نمي داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 350.

2- بحارالأنوار، ج 33، ص 393، ح 618.

3- عقد الفريد، ج 5، ص 92.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 265، ح 1.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 145. به نقل از حياة الامام الحسن عليه السلام للشيخ باقر القرشي، ج 1، ص 479 ط. نجف.

حمايت از ياران باوفا

در پي پذيرش صلح از طرف امام حسن عليه السلام معاويه به امام نوشت كه همه ي گذشته ها را طبق درخواست تو فراموش مي كنم، ولي سوگند خورده ام كه هرگاه بر قيس بن سعد بن عباده (يكي از ياران باوفاي امام علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام) پيروز شوم، دست و زبانش را ببرم. امام حسن عليه السلام در پاسخ نوشت:

من هرگز تا هنگامي كه تو در طلب قيس بن سعد يا هر كس ديگري به هر جرمي باشي، با تو بيعت نخواهم كرد، هر چند جرم كسي كوچك يا بزرگ باشد [1] .

و در حديث ديگري آمده است كه:

زياد بن ابيه حكم بازداشت يكي از ياران امام حسن عليه السلام را صادر نموده بود. امام حسن عليه السلام براي زياد نامه اي نوشت.

و كتب عليه السلام:

اما بعد؛ فقد علمت ما كنا أخذنا لأصحابنا و قد ذكر فلان أنك قد عرضت له، فاحب الا تعرض

له الا بخير [2] .

امام حسن عليه السلام نوشت:

(اما بعد از حمد و سپاس خداوند، تو مي داني كه ما براي ياران مان از معاويه چه عهدي گرفته ايم. شخصي مي گويد كه؛ تو متعرض او شده اي. من دوست دارم كه جز به نيكي با او برخورد نكني.)

زياد پاسخ تندي به امام حسن عليه السلام نوشت: امام عليه السلام نامه ي او را براي معاويه فرستاد، معاويه به زياد امر كرد كه دست از يار باوفاي امام حسن عليه السلام بردارد.

و در حديث ديگري آمده است: به امام حسن عليه السلام خبر رسيد كه زياد به ابيه (والي كوفه) سعيد بن سرح (كه از شيعيان اهل بيت عليهم السلام بود) را به اتفاق برادر، فرزند و همسرش زنداني كرد و خانه اش را ويران نموده و مالش را مصادره كرد. امام عليه السلام به زياد بن ابيه نامه اي نوشت:

كتب عليه السلام:

أما بعد؛ فانك عمدت الي رجل من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم، فهدمت داره، و أخذت ماله، و حبست أهله و عياله؛ فان أتاك كتابي هذا فابن له داره، واردد عليه عياله و ماله و شفعني فيه، فقد أجرته، والسلام.

... و كتب جواب كتابه كلمتين لا ثالثة لهما: من الحسن بن فاطمة الي زياد بن سمية، أما بعد، فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: «الولد للفراش و للعاهر الحجر». والسلام [3] .

امام حسن عليه السلام نوشت:

(اما بعد از حمد و ستايش خداوند، تو به مردي از مسلمانان كه همان حقوق مسلمانان را داراست و هر چه كه به نفع آنها باشد، به نفع او نيز هست و هر چه كه به زيان آنها

باشد، به زيان او نيز هست متعرض شده و خانه اش را ويران كرده و مالش را ستانده و اهل و عيالش را زنداني كرده اي. پس وقتي اين نامه ي من به تو رسيد، خانه اش را برايش بساز و عيال و مالش را به او بازگردان و شفاعت مرا درباره ي او بپذير كه من او را پناه داده ام. با درود.

(زياد بن ابيه پاسخ نامطلوبي به امام حسن عليه السلام داد. امام متن جواب او را براي معاويه فرستاد و معاويه نيز زياد را نكوهش كرد و دستور داد فرمان امام حسن عليه السلام را اجرا نمايد.) امام حسن عليه السلام در پاسخ نامه ي زياد نامه اي نوشت كه تنها دو كلمه داشت و سه كلمه نشد: از حسن بن فاطمه به زياد بن سميه! اما بعد، همانا كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: فرزند از آن بستر است و نصيب زناكار سنگ. با درود.) [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهاية الارب، ج 7، ص 15، در كتاب الفتوح (ابن اعثم كوفي) ج 4، ص 294، مضمون اين حديث موجود مي باشد.

[2] 1- البيان و التبيين، ج 2، ص 212.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 92، ح 7.

3- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 18.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 375، ح 3، و ص 378، ح 5.

5- نثر الدرر، ج 3، ص 21.

[3] 1- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 9، ص 86.

2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 194.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 376، ح 4.

[4] اشاره به انتصاب زياد به ابوسفيان است.

حرمت صدقه بر اهل بيت

براساس روايات صدقه بر اهل بيت

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حرام مي باشد و اين به جهت تعظيم مقام آنان است. در اين باره امام حسن عليه السلام مي فرمايد:

قال عليه السلام:

و عقلت منه أني مررت يوما بين يديه في جرن من جرن تمر الصدقة، فأخذت تمرة و طرحتها في في فأخذ بقفاي، ثم أدخل يده في في فانتزعها بلعابها، ثم طرحها في الجرن، فقال أصحابه: لو تركت الغلام فأكلها، فقال: ان الصدقة لا تحل لآل محمد «صلي الله عليه و اله و سلم» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من از وي (رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم) چنان آموختم كه روزي جلوي ايشان در خرمن خرما خشك كني در خرماهاي صدقه راه مي رفتم. خرمايي را برداشته و در دهانم انداختم. آن حضرت پشت گردنم را گرفت و دست در دهانم كرد و آن را با شيره اش از دهانم بيرون آورد و آن را مجددا به خرمن زار افكند. اصحاب ايشان گفتند: كودك را وا مي گذاشتي كه خرما را بخورد. فرمود:

«صدقه هرگز بر آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - حلال نيست.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 2، ص 11.

2- الاستيعاب ج 1، ص 441، ص 8.

3- الأمالي يحيي بن حسين الشجري، ج 20، ص 329، ح 1725.

4- المصنف في الاحاديث و الآثار، ج 3، ص 104، ح 2، و ص 117 ح 4984.

5- بحارالأنوار، ج 93، ص 76، س 10، ح 14.

6- بشارة المصطفي، ص 268، س 18.

7- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 5 و 9، س 2 و 7.

8-

تاريخ دمشق (ترجمه ي امام حسن عليه السلام) ص 7، ح 3.

9- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226، س 9.

10- دعائم الاسلام، ج 1، ص 258.

11- فضائل الخمسة ج 3، ص 243، ص 4.

12- فيض القدير، ج 2، ص 552، س 1، ح 2529، س 14.

13- كشف الغمة ج 2، ص 106.

14- مستدرك الوسايل، ج 7، ص 118، ح 2/7795.

15- مسند احمد حنبل، ص 200، س 5.

حق بودن قضا و قدر الهي

هنگامي كه امام حسن عليه السلام از كوفه (پس از صلح با معاويه) عازم مدينه بود. برخي از شخصيت هاي بزرگ شيعيان مانند: مسيب بن نجبه و ظبيان بن عماره تميمي براي بدرقه ي آن حضرت آمدند.

قال عليه السلام:

الحمد لله الغالب علي أمره، لو اجتمع الخلق جميعا علي ان لا يكون ما هو كائن ما استطاعوا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سپاس خداي را كه در دفاع از فرمان هايش چيره دست و پيروز است، به طوري كه اگر تمام مخلوقات جمع شوند تا آنچه كه قرار است انجام شود را برگردانند، هرگز قادر نخواهند بود.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام درباره ي حتمي بودن اجراي قضا و قدر الهي فرمود:

قال عليه السلام:

رفع الكتاب و جف القلم و امور بقضاء في كتاب قد خلا. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نوشتن تمام شد و قلم خشكيد و امور به دست قضاء الهي سپرده شد در كتابي كه از دسترس خارج شده است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 280.

[2] مجمع الزوايد، ج 7، ص 191.

حقيقت مرگ

در تعريف حقيقت مرگ سخنان بسياري گفته شد، امام حسن عليه السلام يكي از زيباترين سخنان را درباره ي آن فرمود:

قال عليه السلام:

ما رأيت حقا لا باطل فيه أشبه بباطل لا حق فيه من الموت. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من چون مرگ حقي كه باطل در آن راه ندارد، نيافتم كه در شباهت در ديد مردم همچون باطلي است كه حق در آن راه ندارد. «يعني مرگ حقيقتي انكار ناپذير است، ولي مردم با آن مثل يك باطل بي اساس برخورد مي كنند،

و اين از شگفتي هاي زندگي انسان در دنياست.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 18، ص 311.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 733، ح 117.

حد خوردن وليد بن عقبه

وليد عقبه (برادر رضاعي عثمان بن عفان خليفه ي سوم) زماني كه والي كوفه بود شرب خمر نموده و اين مطلب براي عثمان و همه ي مسلمانان ثابت شد. زماني كه خواستند حد بر او اجرا كنند كسي جرأت نمي كرد، چون وليد آنها را تهديد نموده و به قرابت خود با خليفه مي ترساند.

امام علي عليه السلام تازيانه را برداشت تا حد الهي را بر او جاري سازد. اين زمان امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ول حارها من تولي قارها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (كسي كه خنكي آن را چشيد، بايد گرماي آن را نيز تحمل نمايد.)

اين مطلب ضرب المثلي است كه توسط امام حسن عليه السلام درباره ي وليد بن عقبه به هنگام اجراي حد شراب توسط حضرت علي عليه السلام به كار رفته است و گوياي اين حقيقت است كه اگر كسي لذت شراب را چشيد، بايد سوز شلاق هاي آن را نيز تحمل نمايد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المستقصي، ج 2، ص 381، ح 1405.

خ

خصوصيات امام مجتبي

تمام مردم مسلمان حضرت امام مجتبي (عليه السّلام) را به عنوان سبط اكبر حضرت خاتم انبياء (صلّي اللّه عليه و آله) و فرزند ارشد اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و اوّلين فرزند فاطمه زهراء (عليها السلام) و دوّمين امام و سوّمين حجّت خدا و چهارمين معصوم مي شناسند.

او كه در روز سه شنبه نيمه ي ماه مبارك رمضان سال دوّم هجري [1] دنيا را به نور جمالش منوّر كرد و در دامن پاك و مطهّر حضرت فاطمه ي زهراء (عليها السلام) متولّد شد. پيغمبر اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) اسمش را «حسن» و كنيه اش را «ابا محمّد» گذاشت. (زيرا در

عرب رسم است كه در همان روزهاي اوّل تولّد به خاطر عظمت دادن به طفل و ايجاد روحيه ي پدري و مربّي شدن تدريجي كنيه اي براي او تعيين مي كنند). لذا به خاطر آنكه رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) اسوه و الگو براي مردم مسلمان است. براي فرزند و نوه ي عزيزش كنيه ي «ابو محمّد» را انتخاب كرد و از همان روز اوّل او را «ابو محمّد حسن بن علي» (عليهما السّلام) نام دادند.

حضرت مجتبي (عليه السّلام) را در حالي كه لباس سفيدي به او پوشانده بودند رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) در آغوش كشيد و اذان به گوش راست و اقامه به گوش چپش گفتند و زبان به دهانش گذاشتند و او زبان آن حضرت را مكيد.

رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) او را به همسر «عبّاس بن عبدالمطلب» كه «ام الفضل» نام داشت سپردند تا او را شير دهد. زيرا قبلا امّ الفضل در خواب ديده بود كه «عضوي از اعضاي رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) در كنار او است».

پيغمبر اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) خوابش را تعبير فرموده بودند كه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) پسري مي آورد كه تو خدمتگزار او خواهي بود.

حضرت مجتبي (عليه السّلام) بسيار زيبا بودند، پوست صورتشان سفيد و كمي گلگون، چشمهاي مباركشان سياه و درشت بود، گونه هايشان نرم و محاسنشان پرپشت بود، موي سرشان مجعّد، گردنشان نقره اي، شانه هايشان پهن و اندامشان مناسب و در ملاحت و جذّابيت و زيبائي كسي مانند آن حضرت نبود وقتي به در خانه مي نشستند عابرين از رفتن

باز مي ماندند و مي ايستادند و كوچه از جمعيت پر مي شد، همه مبهوت جمال مباركشان بودند. پدر و جدّشان بهترين خلق خدا و مادرشان بهترين زنان جهان بود.

روزي معاويه در حالي كه ميان سران قريش و اشراف نشسته بود گفت: بهترين مردم از نظر نسب و حسب به نظر شما چه كسي است «مالك بن عجلان» برخاست و به حضرت مجتبي (عليه السّلام) اشاره كرد و گفت: اين (يعني امام مجتبي (عليه السّلام)).

پدرش علي (عليه السّلام) است مادرش فاطمه (سلام اللّه عليها)، عمويش جعفر طيار (عليه السّلام) و جدّش پيغمبر اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) و جدّه اش خديجه كبري (عليها السلام) است.

آنهائي كه در مجلس حاضر بودند همه از ترس سكوت كردند ولي «عمرو بن عاص» به «مالك» گفت: شدّت محبّت تو به خاندان پيغمبر (عليهم السّلام) سبب شده كه به دروغ حرف بزني.

مالك در جوابش گفت: كه من جز به راستي و درستي سخني نگفته ام و تو هم اين را بدان كه هر كس رضايت مخلوق را بر غضب خدا ترجيح دهد در آخرت شقي و بدبخت است، من معتقدم حتّي بني هاشم از همه ي مردم پاك تر و سخاوتمندترند. سپس رو كرد به معاويه و گفت: تو بگو آيا اين چنين نيست؟

معاويه در جواب گفت:چرا همين طور است كه تو مي گوئي. [2] .

رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) او را بسيار دوست مي داشت و مكرّر قلبا و عملا و لسانا به او اظهار محبّت مي فرمود كه روايات فراواني در كتب سنّي و شيعه در اين باره ذكر شده است.

در پرانتز، اين مطلب قابل

ذكر است كه بگوئيم.

(شايد هنوز جمعي نتوانند بفهمند كه فرزندان دخترِ انسان مانند فرزندان پسر انسان صد درصد به پدربزرگ منتسب اند.

ولي قرآن و ده ها روايت و علم «ژنتيك» ثابت كرده كه اگر مادر در انعقاد نطفه ي فرزند نقش بيشتري از پدر نداشته باشد لااقل نقشش با پدر مساوي است (كه ما اين مطلب را مفصّلا در كتابهاي ديگرمان اثبات كرده ايم [3] و ديگر در اينجا كه بناي اختصار را داريم اطاله ي كلام، نمي دهيم.)

حضرت امام مجتبي (عليه السّلام) داراي صفات نيكوئي بود كه خداي تعالي او را براي مردم جهان الگو قرار داده بود.

او در دوران عمرش هميشه طرفدار حق بود و نمي خواست و نمي گذاشت كسي به كسي ظلم كند.

او بيشتر از همه خدا را در كارها منظور مي فرمود و از خشيت و خوف خدا مي لرزيد و شبها مشغول عبادت و بندگي خدا بود و همه ي اعمالش مرضي پروردگار متعال بود.

او وقتي از قرآن كلمه ي «يا اَيهَا الَّذينَ امَنُوا» را تلاوت مي كرد مي گفت:«لبّيك اللّهمّ لبّيك» و به خداي تعالي اين گونه پاسخ مي داد و ابراز محبّت مي نمود.

او به هيچ وجه جز راستي و صداقت چيز ديگري اظهار نمي فرمود و سخنانش مانند آيات قرآن، محكم و حجّت و حقيقت داشت.

او بيست و پنج مرتبه پياده از مدينه به مكّه مسافرت فرمود و خانه خدا را زيارت نمود.

او اموال خود را دو مرتبه بين فقرا تنصيف كرد و نيمي از آنها را به آنان انفاق فرمود.

او در بعضي اوقات ايثار مي نمود يعني همه ي اموالشان را در مواقع خاص به

بعضي از فقرا مي بخشيدند.

او وقتي وضو مي گرفت و مي خواست با خداي تعالي هم صحبت شود و به نماز بايستد رنگش مي پريد و از خوف خداي تعالي اعضاي وجودش مي لرزيد.

او وقتي به در مسجد مي رسيد لحظه اي مي ايستاد و دو دستش را به طرف آسمان دراز مي كرد و مي گفت:

پروردگارا، ميهمان تو به در خانه ات ايستاده، پروردگارا، اي نيكوكاري كه گناهكاران با اميدي به در خانه ات مي آيند از كارهاي زشتي كه من انجام داده ام و در مقابل، عفو و رحمت و نيكي كه تو انجام مي دهي، درگذر. [4] .

پيغمبر اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) فرمود: من هيبت و حلم خود را به «حسن بن علي» (عليه السّلام) داده ام.

او داراي حلم عجيبي بود كه در مقابل دشمنان علي بن ابيطالب (عليه السّلام) صبر مي كرد و از قدرت خدادادي خود، عليه آنان به خاطر بندگي خدا عكس العملي از خود نشان نمي داد و از قدرت خود استفاده نمي كرد.

او كينه ي احدي جز دشمنان خدا را در دل نداشت و براي خدا دوستان خدا را دوست مي داشت و براي خدا دشمنان خدا را دشمن مي داشت.

او احاطه ي علمي بر ماسوي اللّه داشت و اگر مي خواست از حالات هر موجود ريزي ولو آنكه در اعماق زمين و يا در آسمانها باشد اطّلاع پيدا كند مطّلع مي شد.

او از هرگونه گناه و خطا و سهو و نسيان دور بود و از همه ي اينها معصوم بود.

او به قدري به خداي تعالي نزديك بود كه دستش، دست خدا و چشمش، چشم

خدا و گوشش، گوش خدا و اراده اش، اراده ي الهي محسوب مي شد.

او مانند رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) داراي خُلق نيكو و عظيمي بود كه مردم از حُسن خُلقش در شگفت بودند.

او مانند رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) نسبت به مردم به قدري مهربان بود كه حاضر نبود لحظه اي انساني در ناراحتي بسر ببرد و به فرموده ي قرآن مصداق صحيح «عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّمْ» [5] بود.

او به قدري سخاوت داشت كه فقرا و مساكين دائما از خوان احسانش بهره مند مي شدند و مظهر اتمّ «وَ يؤْثِرُونَ عَلي اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» [6] بود.

او پناه بي پناهان و پيشواي پرهيزكاران بود.

او داراي شجاعتي بود كه اگر مصالح اقتضا مي كرد يك تنه بر تمام لشگريان معاويه و غيره غلبه مي فرمود.

او به قدري در بندگي خدا و محبّت به خدا كامل بود كه به هيچ وجه غير خدا را در هيچ كار مؤ ثّر نمي دانست و تنها به خداي تعالي متّكي بود.

او يك كلمه روي هواي نفس سخن نمي گفت و كلمات او همان سخنان خداي تعالي و پيغمبر اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) بود.

او واسطه ي بين خدا و خلق بود.

او وصي رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) بود.

او بقية اللّه و شريك القرآن بود.

و بالاخره اگر هر يك از خوبيها در دنيا ياد مي شد او اصل و فرع و اوّل و آخر آن خوبي بود. [7] .

در احاديث بسياري كه سنّي و شيعه نقل كرده اند آمده كه رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) فرمود:

كسي كه حسنم را دوست

بدارد مرا دوست داشته و كسي كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است. [8] .

از رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) پرسيدند: در ميان فاميلتان و اهل منزلتان چه كسي از همه نزد شما محبوب تر است؟ فرمود:

حسنم، حسينم، آنها را خيلي دوست دارم و هر كه آنها را دوست داشته باشد من هم آنها را دوست دارم و بدانيد هر كه را من دوست داشته باشم خدا هم او را دوست دارد و روز قيامت او را به بهشت مي برد و هر كس با آنها دشمني كند با من دشمني كرده و كسي كه با من دشمني كند با خداي تعالي دشمني نموده و هر كس دشمن خدا باشد و خدا او را دشمن بدارد وارد جهنّم مي شود.[9] .

پيغمبر اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) مكرّر مي فرمود:حسنم و حسينم دو سيد، دو آقاي جوانان بهشت اند.

علي (عليه السّلام) فرمود:از رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله) شنيدم كه مي فرمود:محبّت حسن و حسينم آن چنان مرا شيفته كرده كه محبّت ديگران را فراموش كرده ام و خدايم به من امر كرده كه من آنها را و كساني كه آنها را دوست داشته باشند دوست داشته باشم. [10] .

علي (عليه السّلام) فرمود:روزي حسنم اظهار تشنگي كرد. رسول اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) خودش از جا برخاست و به جاي آب شير گوسفندي را دوشيد و به او داد. [11] .

پيغمبر اكرم (صلّي اللّه عليه و آله) فرمود:حسن و حسين مانند دو چشم اند براي من. [12] .

امام باقر (عليه السّلام) فرمود: حضرت امام حسين (عليه السّلام) در مقابل

حضرت امام حسن (عليه السّلام) به خاطر احترامي كه براي آن حضرت قائل بود حرف نمي زد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 15 رمضان المبارك سال دوّم هجري قمري مصادف بوده است با 23 اسفند سال دوّم هجري شمسي و همزمان با 11 مارس سال 624 ميلادي.

[2] تاريخ بيهقي صفحه 101.

[3] كتاب «دو مقاله» و كتاب «انوار زهرا (عليهاالسلام)» و كتاب «پاسخ ما» (نوشته ي مؤلّف).

[4] بحارالانوار جلد 43 صفحه ي 339. متن دعا اين است: «ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسيي فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندك يا كريم».

[5] سوره توبه آيه ي 128. يعني سخت است بر او كه شما ناراحت باشيد.

[6] سوره ي حشر آيه ي 9. يعني آنان ايثار مي كنند و آنان را بر خود ترجيح مي دهند اگر چه خود آنها دست تنگ باشند.

[7] اقتباس از جمله ي زيارت جامعه كه در حقّ ائمّه ي اطهار (عليهم السّلام) مي فرمايد: «ان ذكر الخير كنتم اوّله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه.

[8] بحارالانوار جلد 43 صفحه ي 304.

[9] بحارالانوار جلد 43 صفحه 106.

[10] بحارالانوار جلد 43 صفحه ي 269.

[11] بحارالانوار جلد 37 صفحه ي72.

[12] كتاب «سليم بن قيس» صفحه 212.

خدمتگذاران آسماني

در كتابهاي «الثاقب في المناقب» و «العدد القويه» آمده است، امام باقر عليه السلام از پدران گراميش عليهم السلام از حذيفه نقل مي فرمايد كه، حذيفه گفت:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با گروهي از انصار و مهاجر در كوه احد بودند، ناگاه امام حسن عليه السلام با آرامش و وقار به سوي رسول

خدا صلي الله عليه و آله و سلم حركت مي كرد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم با دقت به آن حضرت و كساني كه با او بودند، نگاه مي كرد. بلال رو به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم كرد و گفت: اي رسول خدا؛ آيا فرد ديگري نيز با او است؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

ان جبرئيل يهديه و ميكائيل يسدده، و هو ولدي و الطاهر من نفسي و ضلع من أضلاعي، هذا سبطي و قرة عيني بأبي هو.

همانا جبرئيل او را راهنمائي مي كند و ميكائيل از او محافظت مي نمايد، او فرزند من و جان پاك من و يكي از استخوانهاي من است، اين حسن سبط و نور چشم من است، پدرم فداي او باد.

آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برخاست ما نيز به همراه آن حضرت برخاستيم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حالي كه مي فرمود: «أنت تفاحي، و أنت حبيبي و بهجة قلبي؛» «تو ميوه ي قلب من، حبيب من و شادماني دل مني»، دست امام حسن عليه السلام را گرفت و به راه افتاد.

ما نيز پشت سر آن حضرت به راه افتاديم، تا آن كه آن بزرگوار در جايي نشست و ما نيز گرداگرد وجود نازنينش حلقه زديم، ما مي ديديم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چشم از امام حسن عليه السلام برنمي داشت.

سپس پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

انه سيكون بعدي هاديا مهديا، هدية من رب العالمين لي، ينبي ء عني و يعرف

الناس آثاري و يحيي سنتي، و يتولي اموري في فعله، و ينظر الله تعالي اليه و يرحمه، رحم الله من عرف له ذلك و برني فيه، و أكرمني فيه.

به راستي كه او (امام حسن عليه السلام) به زودي پس از من، راهنماي مسلمانان و هدايتگر آنان خواهد بود، او هديه اي از جانب پروردگار جهانيان براي من است، او بعد از من - از من - خبر مي دهد و آثار مرا به مردم معرفي مي كند و سنت و روش مرا زنده مي گرداند، و با رفتارش امور مرا به عهده گرفته و سرپرستي مي نمايد، خداوند نيز به وي با نظر رحمت و مهر مي نگرد.

خداي رحمت كند كسي را كه اين مقام و منزلت را براي او بشناسد و با احترام به او به من نيكويي نموده و مرا گرامي بدارد.

خداوند نخواست دل آنها بشكند

راوي گويد: روزي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام سطري خط نوشتند و به سوي جد خويش آمده و به آن حضرت نشان دادند تا در ميان آنها قضاوت نمايد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مدتي به نوشته ي آنها نگاه فرمود، به دليل اينكه نمي خواست دل يكي از آنها را بشكند به آنها فرمود: اي حبيبان من؛

من درس نخوانده ام و خط را نمي شناسم، به سوي پدر خويش برويد تا ميان شما قضاوت نمايد و ببيند كه كدام يك از شما خطش زيباتر است.

آنها به همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به منزل حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد شدند. وقتي آنها به سوي اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند، پدرشان در حال آنها تأمل نمود، و دلش به حال آنها سوخت چون

نمي خواست يكي از آنها ناراحت شوند. به همين جهت، به آنها فرمود: به سوي مادر خود برويد تا ميان شما قضاوت كند.

آنها به سوي حضرت زهرا عليهاالسلام آمدند و آنچه را كه نوشته بودند به او نشان دادند و فرمودند: اي مادر؛ جد بزرگوار ما، به ما امر كرد تا خطي بنويسيم، كه هر كدام خطش زيباتر باشد او قوي تر است. ما خط نوشتيم و به او نشان داديم، ما را نزد پدرمان فرستاد، پدر نيز ما را به نزد شما روانه كرد. حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام كمي به فكر فرو رفت و متوجه شد كه جد و پدرشان نخواستند دل آنها را بشكنند، به همين دليل فرمود: اي نور چشمانم؛ من گردنبند خود را پاره مي كنم و آن بر سر شما مي ريزم، هر كدام از شما كه از لؤلؤهاي گردنبند بيشتر بردارد، خط او زيباتر و قدرت او بيشتر است.

راوي گويد: گردنبند حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام هفت دانه لؤلؤ داشت. حضرت برخاست و گردنبند خويش را پاره كرد و بر سر آنها ريخت.

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هر كدام سه دانه برداشتند، يكي از دانه هاي باقي ماند كه هر كدام مي خواستند آن را بردارند.

خداوند به جبرئيل امر فرمود تا به زمين آيد و آن گوهر را با بال خويش دو قسمت نمايد، كه هر كدام از آنها نصفي را بردارند تا دل هيچ كدام از آن دو بزرگوار غمگين نشود.

آنگاه جبرئيل عليه السلام در مدت يك چشم به هم زدن به زمين فرود آمد، و لؤلؤ را دو نصف كرد، و هر كدام نصفي را برداشتند [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] اشكهاي خونين: 477. «ناگفته نماند كه راوي اين روايت، فرستاده پادشاه روم بوده و اين جريان را در هنگامي كه اهل بيت شريف سالار كربلا حضرت مولي امام حسين عليهم السلام را به مجلس يزيد عليه العنه وارد كردند به جهت اعتراض به او بيان داشت».

خبر دادن از نيرنگ و ذلت كوفيان

هنگامي مردم كوفه نيرنگ زده و فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را تنها گذاشتند و معاويه ي ملعون درخواست صلح مي كرد، آن امام مظلوم خطاب به مردم كوفه اين چنين فرمود:

ويلكم، و الله ان معاويه لا يفي لأحد منكم.

واي بر شما مردم، به خدا سوگند؛ معاويه به احدي از شما، وفا نخواهد كرد.

او كشتن من را ضامن شده و مي پندارم اگر دست در دستش گذارم با او مسالمت كنم مرا رها نخواهد كرد تا براي دين جدم كار كنم.

من قادرم كه خداي عزوجل را تنها عبادت نمايم، وليكن گويا مي بينم به زودي - ذلت و خواري شما را - به گونه اي كه فرزندان شما بر درب خانه هاي بچه هاي آنان - بني اميه - ايستاده اند از آنها آب و طعام مي خواهند، خداوند براي آنان اين گونه قرار داده پس آنها سيراب و طعام داده نمي شوند و اين دوري و بيچارگي به خاطر آن چيزي كه خودتان با دستهايتان كسب كرده ايد. پس به زودي خواهند ديد آنان كه ستم كرده اند بازگشت آنها كجا خواهد بود [1] .

در بزم انس با معبود

امام محمدباقر عليه السلام در خصوص عبادت امام مجتبي عليه السلام فرمودند:

امام حسن عليه السلام در عصر خويش عابدترين و زاهدترين مردم بود، هنگامي كه ياد قبر مي نمود مي گريست. زماني كه از

قيامت و محشر و عبور از پل صراط سخناني را بيان مي فرمود مي گريست.

هنگامي كه از عرض اعمال در پيشگاه پروردگار ياد مي نمود آنقدر گريه مي كرد تا بي هوش مي گشت [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام: 191.

[2] امالي مرحوم صدوق: 178 م 23 ح 8.

خبر به مظلوميتي بزرگ

مفضل بن عمر رحمه الله از حضرت جعفر صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش، از جدشان عليهم السلام روايت كرده اند كه روزي امام حسين عليه السلام بر امام حسن عليه السلام وارد شد، نگاهي به برادر خود انداخت و گريستند.

امام حسن عليه السلام فرمود: يا اباعبدالله؛ چرا گريه مي كني؟

فرمود: گريه ام براي رفتاري است كه مردم با شما انجام مي دهند.

امام مجتبي عليه السلام فرمود:

آنچه بر سر من آيد زهري است كه به كامم ريزند، و به آن كشته شوم؛ ولكن لا يوم كيومك يا أباعبدالله.

ولي يا اباعبدالله؛ هيچ روزي چون روز تو نخواهد بود.

سي هزار نفر كه همه ادعا مي كنند از امت جد ما محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستند و خود را به اسلام نسبت مي دهند، بر تو گرد آيند.

فيجتمعون علي قتلك و سفك دمك، و انتهاك حرمتك، و سبي ذراريك و نساءك، و انتهاب ثقلك

پس براي كشتن تو و ريختن خونت، و هتك حرمتت، و اسير كردن فرزندان و زنانت و تاراج كردن اموالت همدست مي شوند.

در آن زمان به بني اميه لعنت فرود آيد، و از آسمان خاكستر و خون بارد، و همه چيز حتي وحشيان بيابان و ماهيان دريا به حال تو گريان شوند [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي مرحوم صدوق: 115 م 24 ح 3. بحارالانوار:

45 / 218 ح 44.

خبرهاي غيبي شگفت انگيز

حذيفه مي گويد: حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله روزي در كوه حرا يا كوه ديگري نشسته بود. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر و عمر و عثمان نيز در خدمت آن حضرت نشسته بودند و جماعتي از مهاجر و انصار هم حاضر بودند.

ناگهان مشاهده كردند كه امام حسن عليه السلام با نهايت تمكين و وقار مي آيد، چون نظر حضرت رسول صلي الله عليه و آله بر او افتاد فرمود: «جبرئيل او را هدايت مي كند و ميكائيل او را دوست مي دارد او فرزند من است و از جان من است، او دنده اي از دنده هاي من است، او فرزند زاده و نور ديده ي من است، پدرم فداي او باد.»

سپس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم برخاست و ما نيز با او برخاستيم و از امام حسن عليه السلام استقبال نموديم، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به امام حسن عليه السلام فرمود: «تو سيب بوستان من و حبيب و جان و دل من هستي.»

سپس دست او را گرفت و آورد و نزد خود نشاند. ما نيز بر گرد آن حضرت نشستيم و به آن حضرت نظر مي كرديم، حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم ديده ي خود را از آن نور ديده ي خود برنمي داشت.

بعد فرمود: «اين فرزند، بعد از من هدايت كننده و هدايت يافته خواهد بود. اين هديه اي است از جانب خداوند عالميان از براي من، مردم را از جانب من خبر خواهد داد و آثار پسنديده ي مرا به ايشان خواهد رساند، او سنت مرا احياء خواهد كرد و متولي كارهاي من

خواهد شد و نظر لطف حق تعالي با او خواهد بود، پس خدا رحمت كند كسي را كه قدر او را بشناسد و در حق او با من نيكي كند و به گرامي داشتن او مرا گرامي بدارد.»

هنوز سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تمام نشده بود كه اعرابي در حالي كه نيزه ي خود را بر روي زمين مي كشيد از دور پيدا شد. چون نظر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بر او افتاد فرمود: «بسوي شما مردي مي آيد كه با شما به كلام غليظي سخن مي گويد كه پوستهاي شما از آن بلرزد. از امري چند سؤال خواهد كرد و بي ادبانه سخن خواهد گفت.»

پس اعرابي آمد و سلام نكرد و گفت: «كدام يك از شما محمد است؟»

ما گفتيم:«چه مي خواهي؟»

حضرت فرمود: «راحتش بگذاريد.»

اعرابي گفت: «اي محمد! قبل از اين ترا دشمن مي داشتم اكنون كه ترا ديدم بيشتر از قبل ترا دشمن مي دارم.»

پس ما غضبناك و عصباني شديم ولي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم متبسم گرديد.

خواستيم آن اعرابي را ادب كنيم كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «آرام باشيد.»

سپس اعرابي گفت: «اي محمد! تو ادعا مي كني كه پيغمبري ولي بر پيغمبران دروغ مي گوئي و حجت و برهاني بر پيغمبري خود نداري.»

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «از كجا مي داني كه من حجت ندارم.»

اعرابي گفت: «حجت و برهان تو چيست؟»

حضرت فرمود: «اگر مي خواهي، برهان مرا، عضوي از اعضاي من براي تو خبر دهد تا آنكه برهان كاملتر

باشد.»

اعرابي گفت: «آيا عضو انسان سخن مي گويد؟»

حضرت فرمود: «بلي.»

پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به امام حسن عليه السلام خطاب كرد كه: «برخيز و حجت را بر اعرابي تمام كن.».

اعرابي تعجب كرد و گفت: «كودكي را برمي خيزاند كه با من سخن بگويد.»

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «او را به آنچه مي خواهي عالم خواهي يافت.»

پس حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: «اي اعرابي! از جاهل و غافلي سؤال نمي كني بلكه از فقيه دانائي سؤال مي كني و خود جاهل و نادان هستي.»

سپس امام حسن عليه السلام شعري در نهايت فصاحت و بلاغت در مقام مفاخرت و بيان علم و فضل و جلالت خود انشاء كرد و بعد فرمود: «زبان خود را گشودي و از اندازه ي خود خارج شدي و نفست ترا بازي داد، اما از اين مجلس با ايمان خواهي رفت انشاء الله تعالي.»

اعرابي تبسم كرد و گفت: «بگو چه چيزي سبب مسلمان شدن من خواهد شد.»

حضرت فرمود: «تو و قومت در مجلسي جمع شديد و از روي جهالت و ناداني، محمد صلي الله عليه و آله و سلم را ياد كرديد و گفتيد كه همه ي عرب با او دشمن گرديده اند و او با همه ي عرب دشمني مي كند. دفع او لازم است و اگر او كشته شود كسي طلب خون او را نمي كند، پس به سبب قلت تأمل و سوءتدبير، برعهده ي تو قرار دادند كه آن حضرت را به قتل برساني.

تو نيزه ي خود را برداشتي و به اراده ي قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمدي و بسيار مي ترسيدي

بودي از اينكه مبادا كسي بر اين امر مطلع گردد، در حالي كه نمي داني خدا ترا براي امر خيري كه برايت اراده كرده آورده است.

اكنون به تو خبر مي دهم از آنچه در سفر تو واقع شد: وقتي تو در شب مهتاب روشني از ميان قوم خود بيرون آمدي، ناگهان باد تندي وزيد و هوا را تيره گرداند. ابري در آسمان پيدا شد و باران تندي باريد. تو حيران و سرگردان شدي و راه را گم كردي كه ديگر نه قدرت آمدن داشتي و نه ياراي برگشتن. صداي پاي كسي را نمي شنيدي، روشني آتشتي در دور خود نمي ديدي، ابر تمام آسمان را گرفته بود، ستاره ها از تو پنهان شده بود، گاهي ترا باد برمي گردانيد و گاهي خار و خاشاك به پايت آزار مي رساند. رعد و برق، چشم را مي ربود، سنگ پايت را مجروح مي نمود. ناگهان از اين سختي ها و شدتها رهائي يافتي و خود را نزد ما ديدي. پس چشمانت روشن شد و ناله ات ساكت گرديد.

اعرابي گفت: «از كجا اينها را گفتي و چگونه از قلب من خبر دادي؟! گويا در اين سفر همراه من بوده اي و از امور من هيچ چيز بر تو مخفي نبوده است، گويا از غيب سخن مي گوئي، اكنون بگو اسلام چيست تا من مسلمان بشوم!»

حضرت فرمود: «بگو: شهادت مي دهم كه نيست معبودي جز خداوند، او تنهاست و شريكي ندارد و بدرستي كه محمد، بنده و فرستاده ي اوست.»

پس آن اعرابي مسلمان شد و اسلامش نيكو گرديد و حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم قدري از قرآن را به او تعليم فرمود.

اعرابي گفت: «اي

رسول خدا! آيا اجازه مي فرماييد كه بسوي قوم خود برگردم و ايشان را هدايت كنم و شرايع دين را به آنها تعليم نمايم.»

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم نيز او را مرخص فرمود.

چون آن اعرابي بسوي قوم خود رفت، جمعي از ايشان را به خدمت حضرت آورد و آنها نيز مسلمان شدند.

پس بعد از آن، مردم هرگاه حضرت امام حسن عليه السلام را مي ديدند مي گفتند كه: «حق تعالي به او درجه اي عطا كرده است كه به احدي از خلق خود عطا نكرده است.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] العد القويه.

خبر دادن از آنچه در رحم ها است

ابن عباس مي گويد:روزي در خدمت حضرت امام حسن عليه السلام نشسته بوديم كه ديديم ماده ي گاوي را براي ذبح كردن مي برند. در اين هنگام امام حسن عليه السلام فرمود: «اين گاو، حامله است به گوساله ي ماده اي كه در ميان پيشانيش سفيدي است و سر دمش نيز سفيد مي باشد.»

ما با قصاب روانه شديم تا آنكه آن گاو را كشت و گوساله اي را از شكمش بيرون آورد. مشاهده كرديم كه آن گوساله دقيقا همان طوري است كه امام حسن عليه السلام فرموده بود. پس به خدمت آن حضرت آمديم و گفتيم: «حق تعالي مي فرمايد كه: خدا مي داند آنچه در رحم ها است؛ حال شما چگونه دانستيد؟!» امام حسن عليه السلام فرمود: «من به الهام خداوند دانستم.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 43.

خبر دادن از نحوه ي شهادت

مي گويند: روزي حضرت امام حسن عليه السلام به اهل بيت خود فرمود: من مانند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوسيله ي زهر شهيد خواهم شد.»

گفتند: «چه كسي اين كار را خواهد كرد؟!»

حضرت فرمود:«زن من جعده دختر اشعث بن قيس اين كار را خواهد كرد. معاويه پنهاني براي او زهر خواهد فرستاد و به او دستور خواهد داد تا آن را به من بخوراند.»

گفتند: «او را از خانه ي خود بيرون كن و وي را از خود دور گردان.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «چگونه او را از خانه بيرون كنم در حالي كه هنوز او كاري انجام نداده است؟! اگر او را بيرون كنم به غير از او، كسي مرا نخواهد كشت و او نزد مردم عذري و بهانه اي خواهد داشت.»

پس از مدتي، معاويه مال بسياري با زهر كشنده اي براي جعده ي ملعونه فرستاد

و پيام داد كه: «اگر اين را به امام حسن عليه السلام بخوراني، من صد هزار درهم به تو مي دهم و ترا به ازدواج پسر خود يزيد در مي آورم.»

در روزي بسيار گرم و سوزان، امام حسن عليه السلام روزه بود، و در وقت افطار كه آن حضرت بسيار تشنه شده بود آن ملعونه، شربت شيري كه زهر در آن ريخته بود را براي امام حسن عليه السلام آورد. وقتي حضرت آن را آشاميد و احساس زهر را در بدن خود نمود گفت: «اي دشمن خدا! مرا كشتي، خدا ترا بكشد، به خدا سوگند كه بعد از من راحتي نخواهي يافت، آن ملعون ترا فريب داده است و خدا ترا و او را به عذاب خود معذب خواهد كرد.»

پس دو روز آن حضرت در درد و الم ماند و بعد از آن به جد بزرگوار و پدر عالي مقام خود ملحق گرديد. معاويه ملعون نيز به وعده هايي كه به آن ملعونه داده بود، وفا نكرد و گفت: «كسي كه به حسن عليه السلام وفا نكند به يزيد وفا نخواهد كرد.»

در روايتي آمده است كه: «جعده دختر اشعث، امام حسن عليه السلام و يكي از كنيزان آن حضرت را زهر داد. آن كنيز زهر را قي كرد و شفا يافت ولي زهر در شكم امام حسن عليه السلام ماند و جگر مباركش را پاره پاره كرد.» [1] .

در نقل ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام به اهل بيت خود فرمود: «من به زهر شهيد خواهم شد چنانچه حضرت رسول صلي الله عليه و آله به زهر شهيد شد.»

گفتند: «چه كسي ترا زهر خواهد داد؟»

حضرت فرمود: «يا كنيز

من يا زن من.»

گفتند: «آن ملعونه را از خانه ي خود بيرون كن.»

حضرت فرمود: «چگونه او را بيرون كنم در حالي كه مرگ من به دست او خواهد بود و از آن چاره اي نيست، اگر او را بيرون كنم غير او كسي مرا نخواهد كشت و چنين مقرر شده اشت كه او مرا بكشد.»

روزي امام حسن عليه السلام از آن ملعونه پرسيد: «آيا شربتي از شير داري كه بياشامم؟»

ملعونه گفت: «بلي».

سپس زهري كه معاويه براي قتل امام حسن عليه السلام فرستاده بود را داخل شير كرده و آن شير را به آن حضرت داد.

وقتي امام حسن عليه السلام آن شير را آشاميد، در همان ساعت اثر زهر را در بدن خود احساس كرد. پس فرمود: «اي دشمن خدا! مرا كشتي، خدا ترا بكشد، به خدا سوگند كه عوض مرا نخواهي يافت، و از آن فاسق ملعون و دشمن خدا و رسول، هرگز خيري نخواهي ديد.» [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خرايج - احتجاج - كافي.

[2] مناقب ابن شهر آشوب.

خيانتها و بي وفاييهاي مردم

مي گويند: وقتي كه حضرت علي عليه السلام به شهادت رسيد، مردم به امام حسن عليه السلام روي آوردند و به او گفتند: «تو جانشين و خليفه ي پدرت هستي و ما به سخنان تو گوش مي دهيم و مطيع تو هستيم، پس به هر چه مي خواهي دستور بده.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند دروغ مي گوييد! شما به كسي كه از من بهتر بود، وفا نكرديد، چگونه به من وفا مي كنيد؟! چگونه من به شما اطمينان كنم؟! من به شما اعتماد نمي كنم. اگر راست مي گوييد وعده گاه من و شما در اردوگاه مدائن، آنجا به من

برسيد.»

پس حضرت سوار شده و عده اي كه قصد داشتند با حضرت بروند، آنها نيز سوار شدند. ولي خيلي از مردم به گفته هاي خود وفا نكردند و با او مكر نمودند همانطور كه با پدرش مكر نمودند.

آنگاه حضرت برخاست و خطبه اي خواند و فرمود: «با من كرديد همانطور كه با كسي كه قبل از من بود (يعني: حضرت علي عليه السلام) مكر نموديد! با كدام رهبر و پيشوا خواهيد جنگيد؟!

با كافر و ستمكاري كه اصلا به خدا و پيامبرش ايمان ندارد و بخاطر ترس از شمشير، او و بني اميه ظاهرا اسلام را پذيرفته اند؟ و اگر براي بني اميه جز يك پيرزن دندان افتاده باقي نمي ماند، باز به دين ستم مي كردند و آن را كج مي نمودند. اين سخن رسول خدا است كه اين گونه فرموده است.»

بعد از آن، حضرت چهار هزار سپاهي را به فرماندهي شخصي از «كنده» بسوي معاويه فرستاده و دستور داد كه در محلي به نام «انبار» اردو بزند و كاري نكند تا فرمان او برسد.

وقتي كه آن شخص به انبار روانه شد و آنجا فرود آمد، معاويه فهميد و شخصي را بطرف او فرستاد و در نامه اي براي او نوشت كه: «اگر بسوي من بيايي، ترا در بعضي از استانهاي شام و شمال عراق، والي مي كنم بدون اينكه زحمتي براي تو باشد.» و پنج هزار درهم نيز برايش فرستاد.

كندي - آن دشمن خدا - پولها را گرفت و از ياري امام حسن عليه السلام برگشت و با دويست مرد از نزديكانش، بسوي معاويه رفت.

وقتي اين خبر به امام حسن عليه السلام رسيد، برخاست و خطبه خواند و فرمود: «اين شخص كندي،

بسوي معايه رفت به من و شما مكر نمود. من بارها گفتم كه شما وفايي نداريد و بنده ي دنيا هستيد. اما باز من مردي ديگر را به جاي او مي فرستم ولي مي دانم كه او نيز مثل رفيق خود رفتار مي كند و در مورد من و شما از خدا نخواهيد ترسيد.»

امام حسن عليه السلام مردي از مراد را با چهار هزار سپاه فرستاد و در مقابل مردم، بطرف او رفت و بر او وظايفش را تأكيد كرد.

سپس فرمود: «او نيز مانند مرد كندي، خيانت خواهد كرد.»

آن مرد قسم هايي كه كوهها تاب مقاومت آن را نداشتند خورد كه خيانت نمي كند، ولي امام حسن عليه السلام باز فرمود: «او مكر خواهد كرد.»

وقتي كه او به انبار رسيد، معاويه مانند سابق، شخصي را بسوي او فرستاد و نامه اي مانند نامه ي قبلي نوشت و پنج هزار درهم برايش فرستاد و گفت: «هر كدام از شهرهاي شام و شمال عراق را بخواهي به تو مي دهم.»

پس آن ملعون نيز از ياري امام حسن عليه السلام برگشت و راه شام را در پيش گرفت و آنچه را كه از عهد و پيمان بسته بود، حفظ نكرد و خيانت نمود.

خبر خيانت آن شخص مرادي هم به امام حسن عليه السلام رسيد، حضرت برخاست و خطبه خواند و فرمود: «بارها به شما گفتم كه به عهد و پيمان خدا وفا نمي كنيد. اين هم رفيق مرادي شما كه به من و شما خيانت كرد و بسوي معاويه رفت.»

معاويه نامه اي به امام حسن عليه السلام نوشت و گفت: «اي پسرعمو! آن خويشاوندي كه ميان من و تو مي باشد را قطع نكن، چون مردم به تو

و به پدرت قبل از تو خيانت كردند.»

مردم به امام حسن عليه السلام گفتند: «اگر آن دو مرد به تو خيانت و مكر نمودند، ما پشتيبان و ناصح تو هستيم.»

حضرت به آنان فرمود: «اين بار نيز به آنچه ميان من و شماست برمي گردم، در حالي كه من مي دانم شما مكر خواهيد كرد. وعده گاه من و شما، اردوگاه من در «نخيله» باشد. در آنجا به من ملحق شويد، ولي به خدا سوگند! به عهدتان وفا نخواهيد كرد و پيمان ميان من و خود را خواهيد شكست.»

آنگاه امام حسن عليه السلام راه نخيله را در پيش گرفت و ده روز در آنجا اردو زد، تااينكه بيشتر از چهار هزار نفر به او نپيوستند.

پس بسوي كوفه برگشت و به منبر رفت و فرمود: «شگفتا! از جماعتي كه نه دين دارند و نه حيا! به خدا سوگند! اگر حكومت را به معاويه واگذار كنم، با بني اميه، راحتي و گشايش نخواهيد ديد.

به خدا سوگند! شما را به بدترين عذاب مبتلا خواهند كرد تا اينكه آرزو كنيد كه يك نفر حبشي بر شما حاكم شود.

اگر ياوري داشتم خلافت را به او تسليم نمي كردم چرا كه خلافت بر بني اميه حرام است. خاك بر سر شما باد اي بندگان دنيا!»

بسياري از اهل كوفه براي معاويه نامه نوشتند كه: «ما با تو هستيم و اگر مي خواهي حسن را گرفته و بسوي تو بفرستيم.»

سپس بر خيمه ي امام حسن عليه السلام هجوم آوردند و آن حضرت را مجروح نمودند.

سپس امام حسن عليه السلام، پاسخ معاويه را نوشت كه: «حكومت و خلافت، مال من و خاندان من است و براي تو و

خاندان تو حرام است و اين مطلب را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده ام.

اگر اشخاص با استقامتي كه عارف به حق من بوده و منكر آن نباشند، مي يافتم، خلافت را به تو تسليم نمي كردم و آنچه را مي خواستي به تو نمي دادم.»

بعد حضرت بسوي كوفه برگشت و امور را به معاويه واگذاشت. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلوه هاي اعجاز معصومين عليهم السلام.

خبر دادن از غيب در كودكي

حضرت ابوجعفر امام محمّد باقر صلوات الله و سلامه عليه حكايت فرمايد:

روزي حضرت رسول صلي الله عليه وآله در جمع عدّه اي از اصحاب و ياران خويش حضور داشت، كه ناگهان چشم حاضران به امام حسن مجتبي سلام الله عليه افتاد كه با سكينه و وقار خاصّي گام بر مي داشته و به سمت جدّ بزرگوارش، در آن جمع مي آمد.

همين كه رسول خدا چشمش بر او افتاد، تبسّمي نمود.

در اين هنگام بلال حبشي گفت: بنگريد، همانند جدّش رسول الله صلوات الله عليه حركت مي كند.

پيغمبر خدا فرمود: همانا جبرئيل و ميكائيل راهنما و نگهدار او هستند.

و چون حضرت مجتبي وارد بر آن جمع شد همه به احترام وي از جاي برخاستند؛ و حضرت رسول خطاب به فرزندش كرد و اظهار داشت: حسن جان! تو ميوه و ثمره من، حبيب و نور چشم من و پاره تن و قلب من مي باشي؛ و....

در همين بين يك نفر أعرابي - بيابان نشين - وارد شد و بدون آن كه سلام كند، از حاضران پرسيد: محمّد صلي الله عليه وآله كدام يك از شما است؟

اصحاب گفتند: از او چه مي خواهي؟

حضرت رسول صلوات الله عليه، به ياران خود فرمود: آرام باشيد و سپس خود را معرّفي نمود.

أعرابي گفت: من هميشه مخالف و دشمن تو بوده و هستم.

حضرت تبسّمي نمود؛ ولي اصحاب ناراحت و خمشگين شدند، حضرت رسول به اصحاب دو مرتبه به آنان اشاره نمود كه آرام باشيد.

أعرابي اظهار داشت: اگر تو پيغمبر بر حقّ؛ و فرستاده خداوند هستي علائم و نشانه هائي را براي من ظاهر گردان.

حضرت فرمود: چنانچه مايل باشي، خبر دهم كه تو چه وقت و چگونه از منزل و ديار خود خارج شده اي؟

و نيز خبر دهم كه تو در بين خانواده خود و ديگر آشنايان و خويشانت چه شهرتي داري؟

و يا آن كه اگر مايل باشي، يكي از اعضاي بدن من تو را به آنچه خواسته باشي، خبر دهد.

اعرابي گفت: مگر عضو انسان هم سخن مي گويد؟!

حضرت فرمود: بلي، و سپس اظهار داشت: اي حسن! بر خيز و أعرابي را قانع ساز.

و چون حضرت مجتبي عليه السلام، با اين كه كودكي خردسال بود؛ پيشنهاد جدّش را پذيرفت.

اعرابي گفت: آيا پيغمبر نمي تواند كاري انجام دهد كه به كودك خود واگذار مي نمايد؟!

پس از آن حضرت مجتبي سلام الله عليه لب به سخن گشود و چند بيت شعر خواند؛ و سپس خطاب به أعرابي كرد و فرمود:

همانا تو با كينه و عداوت وارد شدي؛ ليكن با دوستي و شادماني و ايمان بيرون خواهي رفت.

أعرابي تبسّمي كرد و گفت: أحسنت، سخنان خود را ادامه ده.

ضمن سخني فرمود: تو در شبي بسيار تاريك، كه باد سختي مي وزيد و

ابر متراكمي همه جا را فرا گرفته بود از منزل خود خارج شدي؛ و در بين راه بادي تند و صاعقه اي شديد تو را سخت به وحشت انداخت؛ و با يك چنين حالتي به راه خود ادامه دادي، تا به اين جا رسيدي.

أعرابي با حالت تعجّب گفت: اي كودك! اين حرف ها و مطالب را چگونه و از كجا مي داني؟!

آن قدر بي پرده و صريح سخن مي گوئي، كه گويا در همه جا همراه من بوده اي! ظاهرا تو هم علم غيب مي داني؟!

و سپس افزود: شناخت من در مورد شما اشتباه بوده است، من از عقيده قبلي خود دست برداشتم، هم اكنون از شما مي خواهم كه اسلام را به من بياموزي تا ايمان آورم.

حضرت مجتبي سلام الله عليه اظهار نمود: بگو: «الله اكبر»؛ و شهادت بر يگانگي خداوند؛ و رسالت رسولش بده، تا رستگار شوي.

اعرابي پذيرفت و اظهار داشت: شهادت مي دهم كه خدائي جز خداي يگانه وجود ندارد و او بي شريك و بي مانند است؛ و همچنين شهادت مي دهم براين كه محمّد صلي الله عليه وآله بنده و پيغمبر خداي يكتا مي باشد.

و چون أعرابي توسّط سبط اكبر، حضرت مجتبي صلوات الله عليه اسلام و ايمان آورد، تمامي اصحاب و نيز خود حضرت رسول صلي الله عليه وآله خوشحال و شادمان شدند.

و آن گاه پيامبر خدا، آياتي چند از قرآن؛ و بعضي از احكام سعادت بخش الهي را به آن اعرابي تعليم نمود.

بعد از اين جريان، هرگاه اصحاب و انصار، امام حسن مجتبي عليه السلام را مي ديدند به يكديگر

مي گفتند: خداوند متعال تمام خوبي ها و كمالات و اسرار علوم خود را به او عنايت نموده است.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الثّاقب في المناقب: ج 3، ص 316، ح 3، مدينة المعاجز: ج 3، ص 359، ح 927 با تفاوت مختصر.

خطيب خردسال

دوان دوان از مسجد برگشت و مثل هميشه نزد مادرش رفت. دو عدد متكا روي هم گذاشت تا شكل منبر شود و در عالم كودكي اش بر منبر بنشيند و سخنراني كند.

اين كار هر روز تكرار مي شد، يعني آنچه را كه در مسجد بر پدربزرگش نازل شده بود تمام و كمال براي مادرش تعريف مي كرد و آيات قرآن را براي او مي خواند و به اين شكل مادر را از وحي الهي كه بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شده بود مطلع مي كرد. مادر نيز به حافظه ي پسر هفت ساله اش مي نازيد و به شيوايي كلام فرزند خردسالش افتخار مي كرد.

گويا آن روز اتفاقي افتاده بود. سخنران كوچك ما مثل روزهاي قبل عادي و روان صحبت نمي كرد، گاهي در سخنانش وقفه ايجاد مي شد و گاهي نيز مطلب را به درستي نمي رساند... مادر پرسيد:

- پسرم، چه شده امروز نمي تواني راحت حرف بزني؟

- مادر، مثل شاگردي شده ام كه در حضور استادش باشد و نتواند راحت صحبت كند، گويي شخص بزرگي حرف هاي مرا مي شنود...راستش مادر جان، هول شده ام.

در اين هنگام علي عليه السلام از پشت پرده بيرون آمد و پسرش (حسن) را در آغوش گرفت و بوسيد. سپس گفت: احسنت، مرحبا، پس توبودي كه هر روز آيات خدا را براي مادرت مي خواندي.... [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، ج 4،

ص 7.

خبر از آينده، در راه مكه

در يكي از سالها، امام حسن مجتبي عليه السلام، پياده از مدينه ي منوره، به سوي مكه مكرمه رهسپار شد. به طوري كه، پاهاي آن حضرت آماس (ورم) كرد.

يكي از خدمتكاران، عرض كرد: اگر سوار بر مركب بشويد، اين آماس، برطرف مي گردد. امام حسن عليه السلام فرمود: نه، وقتي كه ما به منزلگاه بعدي رسيديم، شخص سياه پوستي نزد تو مي آيد كه روغني به همراه خود دارد، تو آن روغن را از او بخر و چانه نزن.

خدمتكار، عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت! ما به هيچ منزلگاهي وارد نشده ايم، كه به يك دارو فروشي برخورد كنيم.

امام حسن عليه السلام فرمود: آن مرد، در نزديك منزلگاه بعدي است. خدمتكار مي گويد: حدود يك ميل (دو كيلومتر) از آنجا گذشتيم، ناگاه، آن سياهپوست پيدا شد.

امام حسن عليه السلام به من فرمود: نزد اين مرد برو و روغن را از او بگير و قيمت آن را به او بده.

من هم نزد آن سياه پوست رفته و از او تقاضاي روغن نمودم.

مرد سياه پوست گفت: تو اين روغن را براي چه كسي مي خواهي؟

من گفتم: آن را براي امام حسن بن علي عليه السلام مي خواهم.

مرد سياه پوست گفت: من از تو خواهش مي كنم كه تو مرا نزد آن حضرت ببر!

من هم با خواهش مرد سياه پوست موافقت كرده و با او به محضر امام حسن عليه السلام آمديم.

وقتي كه به حضور امام حسن عليه السلام رسيديم، مرد سياه پوست به امام حسن عليه السلام عرض كرد: پدر و مادرم به فداي شما باد! من نمي دانستم كه خدمتكار شما، اين روغن را براي شما مي خواهد. شما اجازه بدهيد

كه من قيمت آن را نگيرم، زيرا من غلام شما هستم. (در مقابل) شما از خدا بخواهيد كه به من پسري عنايت كند كه آن پسر دوست شما اهل بيت عليهم السلام باشد، زيرا وقتي كه من از نزد همسرم جدا شدم، او درد زايمان داشت.

امام حسن عليه السلام، به مرد سياه پوست فرمود: تو به خانه ات برگرد، كه خدا پسري سالم به تو عطا فرموده است و آن پسر از شيعيان ما مي باشد.

مرد سياه پوست، همان دم به خانه اش برگشت و ديد كه همسرش پسري سالم به دنيا آورده است، سپس به محضر امام حسن عليه السلام بازگشت و خبر ولادت پسر خود را به آن حضرت داد و براي آن حضرت هم دعا كرد.

امام حسن عليه السلام، از آن روغن به پاي مبارك خود ماليد و بر اثر آن روغن، ورم پاهايش برطرف گرديد[1] .

پسر اين مرد سياه پوست، بزرگ شد و بعدها از ياران و دوستان مخلص حضرات آل محمد عليهم السلام شده و به عنوان شاعر و مداح معروف اهل بيت عليهم السلام، با نام «سيد حميري»، مشهور گرديد، كه به گفته ي بعضي از بزرگان، او دو هزار و سيصد (2300) قصيده، در شأن خاندان رسالت، عصمت و طهارت، سروده است. رحمة الله عليه، رحمة واسعة[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 463 - الخرايج، راوندي، صص 220 - 220؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 288 - 289 (با اندكي تغيير و تصرف).

[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 289 (با اندكي تغيير و تصرف).

خوف شديد، از ارتكاب گناه

روزي، امام حسن عليه السلام مشغول نماز بود در اين هنگام، يك زن بسيار

زيبا، كه شيفته ي جمال امام حسن عليه السلام شده بود، براي كام گيري از آن حضرت، كنار امام آمد.

امام حسن عليه السلام، نمازش را كوتاه كرد و به پايان رساند و به آن زن فرمود: چه كار داري؟!

آن زن گفت: برخيز و از من كام بگير؛ زيرا كه من شوهر ندارم و به حضور شما آمده ام.

امام حسن عليه السلام فرمود: از من دور شو! من و خودت را در آتش دوزخ نسوزان!

ولي،آن زن (چون زليخا، نسبت به يوسف عليه السلام) دست نمي كشيد.

امام حسن عليه السلام در اين هنگام، از خوف خدا به گريه افتاد و مكرر به او مي فرمود: واي بر تو! از من دور شو!

گريه ي امام حسن عليه السلام شديدتر شد، به طوري كه آن زن نيز به گريه افتاد.

در اين هنگام، امام حسين عليه السلام آمد، امام حسن عليه السلام و آن زن را گريان ديد. آن حضرت نيز از گريه ي آنها به گريه افتاد و بعضي از اصحاب نيز آمدند و با صداي بلند گريه كردند.

سپس، آن زن رفت و حاضران نيز پراكنده شدند.

مدتي طولاني، از اين ماجرا گذشت و امام حسين عليه السلام، به خاطر احترام از مقام برادر، راز گريه را از او نپرسيد، تا اين كه شبي امام حسن عليه السلام از خواب بيدار شد و گريه كرد.

امام حسين عليه السلام پرسيد: چرا گريه مي كني؟!

امام حسن عليه السلام فرمود: به خاطر خوابي كه امشب ديده ام، گريه مي كنم.

در خواب، يوسف عليه السلام، را ديدم و با عده اي چهره ي زيباي او را تماشا مي كرديم. من، بي اختيار گريستم.

يوسف عليه السلام، در ميان جمعيت، به من نگاه كرد و پرسيد: چرا گريه مي كني؟

من

گفتم: به ياد رنجهايي افتادم، كه از ناحيه ي همسر عزيز مصر (زليخا) به شما رسيد و به خاطر آن، به زندان افتادي و پدر پيرت، يعقوب عليه السلام، به رنج فراق تو مبتلا شد، از اين رو گريستم.

و من، از (عفت و خويشتنداري) يوسف عليه السلام تعجب كردم.

در اين هنگام، يوسف عليه السلام، به من فرمود: آيا، از رفت و آمد آن زن بياباني، نزد تو و خودداري تو از او، تعجب نكردي؟![1] .

يعني: اي يوسف فاطمه! تو نيز مانند من، گرفتار شدي و از خوف خدا، خويش را حفظ كردي. تنها من، يوسف پاك نيستم، تو نيز يوسف پاك، هستي![2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 15؛ بحارالأنوار؛ ج 43، ص 340؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 294 - 295.

[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 295.

خيانت ياران و فرماندهان

معاويه، پس از به كارگيري توطئه هاي نهان و آشكار و پس از انجام مقدمات لازم، تصميم گرفت به پيشروي و تجاوز خود ادامه داده و عراق را تحت تصرف خود درآورد.

امام حسن عليه السلام، از حركت نظامي معاويه اطلاع يافت و بي درنگ، مردم را به نماز جماعت، در مسجد جامع كوفه، دعوت كرد.

سپس، جمعيت زيادي در مسجد جامع كوفه، اجتماع كردند.

امام حسن مجتبي عليه السلام برفراز منبر رفته و پس از ذكر مطالبي، ماجراي تجاوز نظامي معاويه به عراق را، به مردم خبر داد و آنها را به آماده باش و بسيج عمومي، دعوت نمود و از آنها خواست تا براي رويارويي با سپاه معاويه، در لشكرگاه «نخيله»، (محل اجتماع نيروهاي نظامي، كه در سر راه شام قرار داشت)

گرد هم بيايند.

در همين وقت، كه هنوز آغاز كار بود، سستي و بي حالي مردم، آشكار گرديد به طوري كه مورخين مي نويسند: مردم، در برابر دعوت امام حسن عليه السلام به جهاد با معاويه، سكوت كردند. حتي يك نفر از آنها سخني نگفت و يك كلمه جواب نداد!

در اين هنگام، كه همه در سكوت مرگبار فرورفته بودند، «عدي بن حاتم» يكي از سرداران سپاه امام علي عليه السلام، قفل سكوت را شكست و از جاي خود برخاست و با سخنان پرشور خود، احساسات مردم را تحريك كرد، تا آنها به دعوت امام حسن عليه السلام، جواب مثبت بدهند و از ترس و پراكندگي و نفاق، دوري نمايند.

سپس، افرادي مانند:

1- قيس بن سعد.

2- معقل بن قيس رياحي.

3- زياد بن صعصعه.

دنبال سخن عدي بن حاتم را گرفته و مردم را به بسيج عمومي براي جلوگيري از تجاوزهاي معاويه، فراخواندند.

امام حسن عليه السلام، از بالاي منبر از آنها تقدير و تشكر نمود و برايشان دعا كرد.

سپس، امام حسن عليه السلام به همراه لشكر عظيمي، از كوفه خارج شدند، تا به «دير عبدالرحمان» رسيدند و آنها در آنجا، سه روز اقامت نمودند، تا همه ي مردم اجتماع نمايند[1] .

امام حسن عليه السلام، پسر عموي پدر بزرگوارش، عبيدالله بن عباس را طلبيد و او را فرمانده دوازده هزار نفر كرد، سپس، سفارش هايي را به او فرمود: از جمله اينكه: لشكر را از كنار شط فرات حركت بده و از آنجا، به سرزمين «مسكن» برو، وقتي كه از آنجا گذشتي، با سپاه معاويه روبرو مي شوي. تو پيشدستي در جنگ مكن، وقتي ديدي او جنگ را آغاز كرد،با او جنگ

كن. اگر براي تو حادثه اي رخ داد، «قيس بن سعد»، فرمانده سپاه خواهد شد.

آنگاه، عبيدالله بن عباس، به همراه دوازده هزار نفر لشكر، از كنار شط فرات حركت نمود تا به سرزمين «مسكن» رسيد[2] .

امام حسن عليه السلام، پس از اعزام عبيدالله، همچنان مردم را به جهاد و بسيج، براي جلوگيري از سپاه معاويه، فرامي خواند.

ولي مردم، براي حركت به سوي جبهه ي جنگ، تمايلي نشان نمي دادند و كندي مي كردند. سپس آنان، با سختي و اكراه، به فرمان امام حسن عليه السلام گردن نهاده و همراه آن حضرت، به راه افتادند.

عالم بزرگ، شيخ مفيد «رحمه الله»، در كتاب «ارشاد» خود، وضع روحي ياران امام حسن مجتبي عليه السلام را، به پنج دسته، تقسيم و مشخص كرده است:

1- يك دسته از آنها، از شيعيان امام حسن عليه السلام و پدر بزرگوارش امام علي عليه السلام بودند.

2- يك دسته از آنها، از گروه خوارج بودند، كه هدفشان، جنگ با معاويه بود، اگر چه به امام حسن عليه السلام بي علاقه بودند.

3- يك دسته از آنها، فتنه جو بودند و به طمع جمع غنايم جنگي، به جبهه ي جنگ مي رفتند.

4- يك دسته از آنها، در حال شك و ترديد بسر مي بردند و حيران و سرگردان بودند و نمي دانستند كه چه بايد بكنند.

5- يك دسته از آنها، پيرو قبيله و رئيس قبيله ي خود بودند. آنها، دين و ايماني نداشتند، بلكه به ميل رؤساي قبيله ي خود، رفتار مي نمودند.

امام حسن عليه السلام، با لشكري كه از چنين مجموعه اي تركيب يافته بود، به راه افتادند تا به محلي به نام «حمام عمر» رسيدند.

سپس، از آنجا به «دير كعب» و از آنجا به

«ساباط» (مداين) رسيده و در كنار پل ساباط، فرود آمدند[3] .

امام حسن عليه السلام، شب را با ياران خود، در ساباط (مداين) ماندند.

صبح آن شب، امام حسن عليه السلام خواست تا سپاه خود را بيازمايد و ببيند كه آيا آنها، آمادگي براي جنگيدن با سپاه معاويه را دارند، يا نه؟!

آن حضرت، دستور داد تا همه ي يارانش، براي خواندن نماز، اجتماع كنند. اين دستور، اجرا شد.

آن حضرت، بعد از خواندن نماز، بالاي منبر رفته و پس از بيان حمد و ثناي خداوندي، فرمود:

آگاه باشيد! همانا، آنچه موجب اتحاد و به هم پيوستگي شما است، (گرچه شما آن را نپسنديد) براي شما از پراكندگي بهتر است. (گر چه شما پراكندگي را دوست بداريد.)

آگاه باشيد! آنچه را كه من براي شما مي انديشم، بهتر از آن چيزي است كه خودتان براي خود، مي انديشيد. بنابراين، شما از دستور من سرپيچي نكنيد و رأي مرا (كه من آن را براي شما پسنديده ام) به خود من بازنگردانيد.

سپاهيان، پس از شنيدن اين گفتار به همديگر نگاه مي كردند و مي گفتند:

منظور امام حسن عليه السلام از اين سخنان چيست؟

گروهي از آنان مي گفتند: سوگند به خدا! ما چنين مي پنداريم كه امام حسن عليه السلام مي خواهد با معاويه، صلح كند.

گفتگوها بالا گرفت.

عده اي از افراد سپاه (كه از خوارج بودند) گفتند: اين مرد (امام حسن عليه السلام)، كافر شده است!!!

در اين وقت، گروهي تحريك شده، و به خيمه ي امام حسن عليه السلام ريخته و آنچه در آنجا بود، غارت كردند، تا آنجا كه، جانماز آن حضرت را از زير پايش كشيدند و بردند و حتي رداي آن حضرت را نيز از دوشش

برداشتند!!!

كوتاه، سخن آنكه: امام حسن عليه السلام بر مركب خود سوار شده، با جمعي از ياران و پاسداران خود، از آنجا دور شدند.

وقتي كه آنها به تاريكي ساباط (مداين) رسيدند، مردي از بني اسد، به نام «جراح بن سنان»، به پيش آمد و دهنه ي اسب امام حسن عليه السلام را گرفت و خطاب به آن حضرت گفت: الله اكبر! اي حسن! تو مشرك شدي، چنانكه پدرت قبل از اين مشرك شد!!!

سپس آن مرد، با آن شمشيري كه در دست داشت، چنان ضربه اي بر ران پاي حضرت امام حسن عليه السلام زد، كه گوشت ران را شكافته و به استخوان آن رسيد.

امام حسن عليه السلام، از شدت درد، دست خود را به گردن ضارب نهاد و سپس، هر دو با هم به زمين افتادند.

در اين هنگام، يكي از شيعيان امام حسن عليه السلام، به نام «عبدالله بن خطل» جهيد و شمشير مرد ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشير، خود او را كشت.

از آن پس، امام حسن مجتبي عليه السلام در شهر مداين و در خانه ي «سعد بن مسعود ثقفي» كه حاكم مداين بود، بستري شد و به معالجه ي خود پرداخت[4] .

در چنان شرايط سختي، چند حادثه ي بسيار تلخ ديگر كه در ذيل، به آنها اشاره مي شود، اتفاق افتاد:

1- گروهي از سران سپاه امام حسن عليه السلام، به طور محرمانه، براي معاويه نوشتند: ما تسليم فرمان تو هستيم، تو به سوي ما بيا. ما متعهد مي شويم كه يا حسن عليه السلام را تسليم تو نماييم، يا او را غافلگير كرده و بكشيم!!!

2- نامه اي از جانب قيس بن سعد، براي امام حسن عليه السلام

آمد، كه در آن نامه نوشته بود: عبيدالله بن عباس، در جبهه ي جنگ، فريب پيام معاويه را خورده و شبانه، با عده اي از همراهان خود به معاويه پيوست. زيرا معاويه، براي او پيام داد كه اگر تو به من بپيوندي، من يك ميليون درهم پول به تو مي دهم، به طوري كه نيمي از آن پول را به صورت نقد، و نيم ديگرش را، به هنگام ورود به كوفه، در اختيار تو مي گذارم!!![5] .

بنا به گفته ي يعقوبي، در تاريخ خود، اين خيانت باعث شد كه هشت هزار نفر از سپاه امام حسن عليه السلام، به معاويه پيوستند[6] .

امام حسن عليه السلام، سپاهي را كه تعدادشان چهار هزار نفر بود، به فرماندهي مردي از قبيله ي كنده، به جبهه ي جنگ فرستاد.

آنها، وقتي كه به شهر انبار رسيدند، معاويه توسط جاسوسان خود، براي فرمانده آن سپاه، مبلغ پانصد هزار درهم فرستاد و وعده ي أمارت بعضي از نقاط شام را نيز به او داد.

آن فرمانده نيز، به همراه دويست نفر از نزديكان خود، به سپاه معاويه پيوست.

امام حسن عليه السلام، مردي از قبيله ي مراد را نيز به همراه سپاهي، به سوي جبهه ي جنگ فرستاد. او نيز، با عده اي، فريب پول و وعده هاي معاويه را خورده و به سپاه معاويه پيوستند![7] .

در اين آزمايش، كه دورنمايي از آن بيان شد، امام حسن عليه السلام، ياران سست اراده ي خود را به خوبي شناخت و سيه رويي سپاه عراق نيز براي آن حضرت و اصحابش، آشكار شد. ياراني كه حتي وسايل ساده ي زندگي آن حضرت را غارت كرده، به ران مباركش شمشير زدند و فرماندهانش، يكي پس از ديگري، به آن

حضرت خيانت كردند.

در اين هنگام، جز گروه اندكي از شيعيان وفادار امام حسن عليه السلام، كسي با آن حضرت باقي نماند. ولي آنها نيز، به قدري اندك بودند كه آن حضرت، توانايي نبرد با سپاه بيكران معاويه را نداشت.

در چنين شرايطي، معاويه نامه اي به امام حسن عليه السلام نوشت و در آن نامه به امام حسن عليه السلام پيشنهاد صلح را مطرح نمود و از سوي ديگر، معاويه نامه هاي ياران امام حسن عليه السلام را كه به معاويه نوشته بودند، براي امام حسن عليه السلام ارسال داشت.

اين جا بود كه امام حسن عليه السلام، مجبور شد كه صلح پيشنهادي معاويه را مشروط به شرايطي بپذيرد، كه آن شرايط را بعدا بيان مي كنيم، ان شاء الله تعالي[8] .

عالم بزرگ، جناب شيخ مفيد (رحمة الله تعالي عليه)، در اين رابطه مي نويسد:

امام حسن عليه السلام اطميناني به صلح پيشنهادي معاويه نداشت و مي دانست كه معاويه مي خواهد حيله و تزوير كند.

آن حضرت، چاره اي جز پذيرفتن صلح و ترك جنگ نداشت؛ زيرا كه پيروان و ياران آن حضرت، آنگونه بودند كه گفتيم. آنها، افرادي سست عنصر و سست عقيده بودند و چنانكه بيان شد، آنها درصدد مخالفت با امام حسن عليه السلام برآمدند.

و بسياري از آنها، ريختن خون امام حسن عليه السلام را حلال مي دانستند و مي خواستند آن حضرت را دست بسته، به معاويه تحويل دهند!!! تا آنجا كه پسر عموي آن حضرت، «عبيدالله بن عباس»، دست از ياري آن حضرت برداشت و به معاويه پيوست.

به طور كلي، ياران آن حضرت به شؤون دنيا، روي آورده و از شؤون آخرت، چشم پوشيده بودند. در اين شرايط، امام حسن عليه السلام براي اتمام

حجت و به جهت داشتن عذري ميان خود و خداي خود، همچنين براي داشتن عذري ميان خود و مسلمانان، پيمان محكمي از معاويه براي صلح با او گرفت[9] [10] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ط ارشاد، ج 1، ص 568.

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 568.

[3] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، ص 7.

[4] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، صص 8 - 9.

[5] ترجمه ي ارشاد مفيد، صص 8 - 9.

[6] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 191.

[7] اعيان الشيعه، ج 1، ص 569.

[8] اقتباس از ترجمه ي ارشاد شيخ مفيد، ج 2، صص 9 - 10.

[9] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، ص 10.

[10] سيره ي چهارده معصوم (عليهم السلام)، ص 267 - 271.

خوراك بهشت

قطب راوندي مي گويد:

سلمان گفت:فاطمه عليهاالسلام عرض كرد:اي رسول خدا! حسن عليه السلام و حسين عليه السلام گرسنه اند. پيامبر صلي الله عليه و آله به آن دو فرمود:عزيزان من! شما را چيست؟ آنان گفتند:غذايي مي خواهيم. آن حضرت فرمود:خدايا! به آنان غذا بده!

سلمان گفت:ناگاه ديدم يك به همچون سبوي بزرگ كه سپيدتر از شير است، در دست پيامبر صلي الله عليه و آله است. پيامبر صلي الله عليه و آله با انگشت ابهام خود پوست آن را پاك كرد. سپس آن را دو نيم كرد و نيمي از آن را به حسن عليه السلام و نيم ديگري را به حسين عليه السلام داد. من در حالي كه ميل به آن به داشتم، به آن ميوه نگاه مي كردم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:اين غذا از بهشت است كه جز ما كسي از آن نمي خورد - مگر آن كه از

حساب (خداوندي) نجات يابد - و تو بر خير هستي. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 536:2 ح 12.

خلافت معاويه

ابن ابي الحديد، از ابوجعفر، از ابن عباس نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام نزد معاويه - كه در مجلس تنگي نشسته بود - رفت، و كنار پاهاي او نشست، و معاويه از هر دري سخن گفت، سپس گفت:درشگفتم از عايشه! مي پندارد كه من، در جاي خود نيستم و شايستگي اين مقام را ندارم. خدا او را بيامرزد! به او چه مربوط است؟! پدر اين كه نشسته است، با من در اين باره به رقابت پرداخته، و خدا او را ميراند.

امام حسن عليه السلام فرمود:معاويه! آيا اين شگفت است؟ گفت:آري به خدا! آن حضرت فرمود:آيا به شگفت تر از آن، توجهت دهم؟ معاويه گفت:چيست؟ آن حضرت فرمود:اين كه تو در صدر مجلس نشسته اي و من نزد پاي تو. پس [شرمنده شد و] خنديد و گفت:پسر برادرم! به من گفته اند كه قرض داري؟ آن حضرت فرمود:آري. معاويه گفت:چقدر؟ آن حضرت فرمود:صد هزار. معاويه گفت:دستور مي دهم سيصدهزار به تو بدهند كه با صد هزار آن، قرض خود را بدهي، و صد هزار ديگر را ميان خاندان خود تقسيم كني، و صد هزار ديگر، خالص، براي خودت باشد. بزرگوارانه برخيز و صله ي خود را بگير. يزيد بن معاويه به پدر خود گفت:سوگند به خدا! [تاكنون] كسي را نديده ام كه چونان خودت؛ با تو برخورد كند، سپس سيصدهزار به او بدهي! معاويه گفت:فرزندم! اين مقام، حق اينان است. و اگر كسي از اينان نزد تو آمد، تو نيز عطايي كن! [1] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

گفته اند كه حسن بن علي

عليه السلام نزد معاويه - كه دراز كشيده بود - رفت و كنار پاهاي او نشست. معاويه گفت:آيا از عايشه، تو را در شگفت نياورم كه مي پندارد من شايسته ي خلافت نيستم؟ آن حضرت فرمود:و شگفت تر از آن، اين است كه من كنار پاهاي تو نشسته ام، و تو خوابيده اي! پس معاويه شرمنده شد و نشست و عذرخواهي كرد. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 12:16.

[2] المناقب 23:4.

خبر از زوال حكومت معاويه

ابن شهرآشوب مي گويد:اسماعيل بن ابان با سند خود نقل كرده است:

زماني كه معاويه با زور بر اوضاع مسلط شد، [روزي] امام حسن عليه السلام در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله، بر مردي - كه در ميانشان گروهي از بني اميه بود- گذر كرد، و آنان [چون امام حسن عليه السلام را ديدند] با چشم به يكديگر اشاره كردند، پس آن حضرت دو ركعت نماز خواند و فرمود:چشمك زدن شما را ديدم. بدانيد سوگند به خدا! يك روز فرمانروايي نكنيد مگر آن كه ما دو روز فرمانروايي كنيم، و نه يك ماه مگر آن كه ما دو ماه فرمانروايي كنيم، و نه يك سال مگر آن كه ما دو سال فرمانروايي كنيم، و ما در حكومت شما، مي خوريم و مي آشاميم و مي پوشيم و ازدواج مي كنيم و سوار [مركب] مي شويم، در حالي كه شما در حكومت ما نه مي خوريد و نه مي آشاميد و نه ازدواج مي كنيد.

فردي گفت:ابامحمد! اين، چگونه مي شود در حالي كه شما بخشنده ترين و رئوف ترين و مهربان ترين مردم هستيد؟! آيا شما در حكومت آنان در امانيد، ولي آنان در حكومت شما در امان نيستند؟!

آن حضرت فرمود:علتش اين است كه آنان با كيد شيطاني

با ما دشمني كنند، ولي ما با كيد خداوندي با آنان دشمني كنيم، و كيد خداوندي [نيرومند و] سخت است. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 8:4.

خنده مذموم

سبزواري مي گويد:

امام حسن عليه السلام به جواني گذر كرد كه [ناهنجار] مي خنديد، فرمود:آيا از صراط عبور كرده اي؟

گفت:نه.

فرمود:آيا مي داني سرانجام به بهشت مي روي يا دوزخ؟

عرض كرد:نه.

فرمود:پس اين خنده چيست؟

راوي مي گويد:ديگر او خندان ديده نشد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جامع الاخبار:262، ح 709.

خوردني ها و آشاميدني ها

برقي نقل كرده است:امام حسن عليه السلام فرمود:

دوازده خصلت است كه سزاوار است آدمي، آن ها را [براي به كارگيري] بر سفره ي طعام، فراگيرد:چهارتاي آن فريضه، و چهارتاي آن سنت، و چهارتاي ديگر ادب است.

اما چهار فريضه:شناخت [منعم حقيقي، خداي سبحان]، و بسم الله گفتن، و شكر خدا را به جا آوردن، و از نعمت او خشنود بودن است.

و چهار سنت:بر پاي چپ نشستن، و با سه انگشت خوردن، و از غذاي روبه روي خود خوردن، و انگشت ها را مكيدن است.

و چهار ادب:دست ها را شستن، و لقمه ها را كوچك گرفتن، و غذا را نيكو جويدن، و در چهره هاي ديگران كم نگريستن است. [1] .

طبراني با سند خود از معاوية بن قره نقل كرده است:

از حسن بن علي عليه السلام درباره ي [خوردن] پنير پرسيدند، فرمود:كارد را [در آن] بگذار، و بسم الله بگو و بخور. [2] .

ابن كثير با سند خود از ابن سيرين نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام كسي را به خوراك [شخصي] خود فرا نمي خواند و مي فرمود:اين، كم تر از آن است كه كس ديگر را به آن فراخواند. [3] .

[ابونعيم اصفهاني با سند خود از قرة بن خالد نقل كرده است:

در منزل محمد بن سيرين، غذايي خوردم، و چون سير شدم و حوله را گرفتم و دست برداشتم، ابن سيرين گفت:حسن بن

علي عليه السلام فرمود:اين خوراك، كم تر از آن است كه در آن تقسيم صورت گيرد. [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المحاسن 248:2، ح 409.

[2] المعجم الكبير 68:3، ح 2686.

[3] البداية و النهاية 43:8.

[4] حلية الاولياء 38:2.

خلق نيكو

صدوق رحمه الله با سند خود از ابوالحسن، از ابوالحسن، از ابوالحسن، از حسن، از حسن نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:نيكوترين نيك ها، خلق نيك است.

سپس صدوق گفت:ابوالحسن اول، محمد بن عبدالرحيم تستري است، و ابوالحسن دوم، علي بن احمد بصري تمار است، و ابوالحسن سوم، علي بن محمد واقدي است، و حسن اول، حسن بن عرفه عبدي است، و حسن دوم، حسن بن ابي الحسن بصري است، و حسن سوم، حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام است. [1] .

ابن عساكر با سند خود از جعيد بن همدان نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام به او فرمود:اي جعيد بن همدان! مردم چهار گروهند:گروهي كه بهره اي [از خير و ايمان و عمل صالح] دارند و اخلاق ندارند، و گروهي كه اخلاق دارند و بهره اي از [ايمان و عمل صالح] ندارند، و گروهي كه نه اخلاق دارند و نه بهره اي [از ايمان و عمل صالح]، كه اينان بدترين افرادند، و گروهي كه هم اخلاق دارند و هم بهره اي [از ايمان و عمل صالح]، كه اينان بهترين افرادند. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال:29، ح 102.

[2] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):159، ح 272.

خداگرايي در بخشش ها

ارزش هر عملي به نيت انجام دهنده ي آن است هر چه نيت با ارزش تر باشد عمل ارزشمندتر است. آورنده كه وقتي امام حسن عليه السلام وارد عراق شد تمام درآمدش از عراق را به خاطر سه بيت شعر به شاعر بخشيد. به آن حضرت عرض كردند: تمام درآمدت از عراق را به خاطر سه بيت شعر دادي؟.

قال عليه السلام:

أما سمعتم ما قال: لا يكون جودك لي بل يكون جودك لله.

فلو كانت الدنيا كلها لي و أعطيتها اياه كانت في ذات الله قليلا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا نشنيديد كه وي چه گفت؟ او گفت: بخشندگي ات براي من نمي باشد، بلكه بخشندگي ات براي خدا است. پس اگر دنيا از آن من بود و من به او مي بخشيدم، در برابر ذات خداوند كم خواهد بود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 147، ح 9 به نقل از نظم دررالسمطين، ص 197، ط. القضاء، علامه زرندي.

خضوع در برابر خداوند به هنگام وضو

روايت شده است كه امام حسن عليه السلام به هنگام وضو رنگ مباركش تغيير مي كرد، وقتي از ايشان درباره ي اين موضوع پرسيدند، فرمود:

قال عليه السلام:

اني أريد القيام بين يدي الملك الجبار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (من آماده ي قيام و برپا خواستن جهت بندگي در برابر خداوند جبار مي شوم.)

و در حديث ديگر آمده است:

به هنگام وضو رنگ رخسار امام حسن عليه السلام زرد شده و اندامش بلرزه مي افتاد. وقتي در اين باره صحبت شد.

قال عليه السلام:

حق لمن وقف بين يدي ذي العرش، أن يصفر لونه و ترتعد مفاصله [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بر آن كس كه در برابر صاحب عرش «صاحب قدرت» مي ايستد، سزاوار است كه رنگ رخساره اش زرد گشته و اندامش به لرزه درآيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 112، به نقل از تنبيه الغافلين، ص 194 ط. قاهره.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 67، ص 400 ذيل حديث 72 به نقل از عدة الداعي، و ج 77، ص 346 و 347، ح 30 و 31 و ج 43، ص 339، ح 13.

2- تاريخ چهارده معصوم

عليهم السلام، ص 407.

3- ربيع الأبرار، ج 2، ص 267، ح 131.

4- مستدرك الوسايل، ج 1، ص 354، ح 4 / 830 و ص 355 ح 7 / 833.

خبر از درمان بيماري با داروي غلام

در يكي از سفرهاي پياده ي امام حسن عليه السلام به مكه پاهاي آن حضرت متورم شده بود، بعضي از غلامان به او عرض كردند اگر كمي سوار شوي اين ورم تخفيف مي يابد.

قال عليه السلام

كلا، اذا أتينا هذا المنزل فانه سيستقبلك عبد أسود، معه دهن لهذا الورم فاشتر منه و لا تماكسه. فقال مولاه: بأبي أنت و أمي ليس أمامنا منزل فيه أحد يبيع هذا الدواء. قال عليه السلام: بلي، انه أمامك دون المنزل، فسارا أميالا فاذا الأسود يستقبله. فقال الحسن عليه السلام [لمولاه]: دونك الرجل فخذ منه الدهن و أعطه ثمنه. فقال له الأسود: ويحك يا غلام، لمن أردت هذا الدهن؟.

قال: للحسن بن علي عليه السلام. قال: انطلق بي اليه. فأخذ بيده حتي أدخله اليه. فقال: بأبي أنت و أمي لم أعلم أنك تحتاج اليه، و لا أنه يراد ذلك، و لست أخذ له ثمنا انما أنا مولاك و لكن ادعو الله أن يرزقني ذكرا سويا يحبكم أهل البيت فاني خلفت امرأتي و قد أخذها الطلق. فقال له الحسن عليه السلام: انطلق الي منزلك فان الله تبارك و تعالي وهب لك ذكرا سويا و هو لنا شيعة... [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هرگز! «هم اكنون كه پايم ورم كرده است، سوار بر اسب نمي شوم، بلكه» وقتي به منزل بعدي رسيديم برده اي سياه به پيشوازت خواهد آمد كه همراه او روغني است كه داروي اين ورم است. پس آن را از او بخر و با او چانه

مزن. غلام گفت: پدر و مادرم فدايت! منزلي كه پيش رو داريم، كسي در آن منزل نيست كه چنين دوايي را داشته باشد.

امام عليه السلام فرمود: چرا آن سياه در جلو راه، نزديك منزل است و چند ميل راه كه رفتند سياه را ديدند. امام حسن عليه السلام فرمود: سياه را درياب و روغن را از او بخر و پولش را بپرداز. آن مرد سياه پوست خطاب به غلام امام حسن عليه السلام گفت: براي چه كسي مي خواهي؟. گفت: براي حسن بن علي عليهماالسلام، گفت: مرا خدمت او ببر.

غلام امام، دستش را گرفت و به خدمت امام عليه السلام برد سياه گفت: من نمي دانستم كه تو به آن محتاج هستي ولي به همراه خود آوردم از تو براي روغن پولي نمي گيرم زيرا من شيعه ي شما هستم. لكن دعا كن خداوند پسري سالم و بي عيب كه دوستدار شما اهل بيت عليهم السلام باشد به من عطا كند؛ زيرا هنگامي من از عيالم جدا شدم كه وضع حمل او نزديك بود. امام عليه السلام فرمود: به منزل خود برگرد كه خداوند پسر بي عيبي كه از شيعيان ماست به تو عطا فرمود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 146، ح 6.

2- احقاق الحق، ج 19، ص 332 به نقل از مرآت المؤمنين، ص 208.

3- اصول كافي، ج 1، ص 463، ح 6.

4- الثاقب في المناقب، ص 315، ح 2 / 263.

5- الصراط المستقيم، ج 2، ص 177.

6- بحارالانوار، ج 43، ص 324 ع ح 3.

7- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام (جلاء العيون) ص 418.

8- حلية الابرار، ج 3، ص 55، ح 3.

9- دلائل

الامامة طبري، ص 68.

10- عيون المعجزات، ص 62.

11- كشف الغمة، ج 2، ص 131.

12- مدينة المعاجز، ج 3، ص 245، ح 31 / 869 و ص 246، ح 32 / 870.

13- مسند الامام المجتبي، ص 111، ح 4، ص 117، ح 23، و ص 122، ح 31 و ص 679، ح 2.

14- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.

15- موسوعة المصطفي، و العترة، ج 5، ص 106، ح 2.

16- وسايل الشيعه، ج 11، ص 80، ح 8.

خبر از تعداد خرماها

پس از ماجراي صلح روزي امام حسن عليه السلام با معاويه در نخيله ي كوفه نشسته بودند معاويه گفت:

شنيده ام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خرما را در درخت تخمين مي كرد و درست مي آمد. آيا آن علم را شما هم داريد؟ چون شيعيان شما معتقدند از آسمان و زمين چيزي از شما پنهان نيست.

قال عليه السلام:

ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يخرص كيلا و أنا أخرص عددا. فقال معاوية: كم في هذه النخلة؟. فقال الحسن عليه السلام: أربعة آلاف بسرة و أربع بسرات [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

همانا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم [تعداد خرما را] به كيل تخمين مي زد و من به عدد تخمين زنم!.

معاويه گفت: براي اين نخل چند خرماست؟ امام حسن عليه السلام فرمود: چهار هزار دانه خرماي نارس و چهار دانه.

معاويه دستور داد، خرماهاي نارس آن درخت را شمردند شد چهار هزار و سه عدد امام حسن عليه السلام فرمود: من دروغ نگفتم يك عدد را كسي پنهان كرد. وقتي گشتند ديدند يك خرما

در دست عبدالله عامر است. بعد امام عليه السلام فرمود: من مي دانم كه تو در آينده چه خواهي كرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 339، ح 9 به نقل از كتاب النجوم.

2- تاريخ چهارده معصوم عليه السلام ص 422.

خبر از ورود جوايز معاويه به مدينه

از امام صادق عليه السلام روايت شده است روزي امام حسن عليه السلام و امام حسين و عبدالله جعفر نشسته بودند. امام حسن عليه السلام خطاب به امام حسين عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ان هذه الطاغية باعث اليكم بجوائزكم في رأس الهلال [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (اين گردن كش (منظور معاويه است) سر ماه پاداش هاي شما را خواهد فرستاد.) و همانگونه شد كه امام عليه السلام خبر داده بود.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 149، ح 11، ب 13، و ص 160 ح 38.

2- الخرايج و الجرائح، ج 1، ص 238، ح 3.

3- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 418.

4- دلايل الامامة، ص 67.

5- مدينة المعاجز، ج 3، ص 243، ح 29 / 867.

ختنه

ضرورت خنته در اسلام

يكي از واجبات و فروع فقهي در اسلام، مسأله ي ختنه است. اگر مرد مسلمان ختنه نشده باشد بسياري از عباداتش (مثل طواف خانه ي خدا) باطل است. امام حسن عليه السلام در همين زمينه فرمود:

قال عليه السلام:

ان الأقلف لا يترك في الاسلام حتي يختتن و لو بلغ ثمانين سنة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(در اسلام، انسان (مرد) ختنه نشده به حال خود رها نمي شود تا ختنه شود حتي اگر به هشتاد سالگي برسد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 16، ص 436، ح 45310.

خليفه

اوصاف و شرائط خليفه

هنگامي كه معاويه بر عراق مسلط شد، از امام حسن عليه السلام خواست كه در حضور او خطبه اي بخواند. امام عليه السلام بپاخاست و فرمود:

انما الخليفة من سار بكتاب الله، و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم، و ليس الخليفة من سار بالجور ذلك ملك ملك ملكا يمتع به قليلا ثم تنقطع لذته و تبقي تبعته «و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين»[1] [2] .

(به يقين، خليفه آن كسي است كه از روي كتاب خدا و سنت پيامبرش صلي الله عليه و آله و سلم رفتار كند، و خليفه آن كس نيست كه به زور و ستم عمل كند. زيرا چنين كسي پادشاهي است كه به سلطنتي رسيده و مدت كمي از آن بهره مند شده، سپس لذت آن منقطع گشته و بازخواست و كيفر آن به جاي مي ماند. سپس آيه ي شريفه را خواند: «ندانم من شايد اين آزمايشي باشد براي شما، و بهره اي اندك باشد، تا زماني معين.»)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي انبياء، آيه ي

111.

[2] مقتل الطالبيين، ص 80.

خوارج

پرهيز از نبرد با خوارج در حكومت معاويه

پس از صلح امام حسن عليه السلام با معاويه، گروهي از خوارج بر معاويه شوريدند، معاويه براي امام حسن عليه السلام پيغام داد كه با خوارج نبرد كن.

قال عليه السلام:

سبحان الله! تركت قتالك و هو لي حلال لصلاح الأمة و ألفتهم. أفتراني أقاتل معك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(امام عليه السلام از روي تعجب فرمود: سبحان الله! ستيز با تو را كه بر من حلال بود، به خاطر مصلحت امت و الفت ميان آنان واگذاشتم. آيا فكر مي كني در كنار تو [با خوارج] خواهم جنگيد؟.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام در پاسخ معاويه چنين فرمود:

والله لقد كففت عنك لحقن دماء المسلمين و ما أحسب ذلك يسعني، فكيف أن أقاتل قوما أنت أولي بالقتال منهم؟. [2] .

(سوگند به خدا كه دست او تو بازداشتم تا خون مسلمانان پايمال نشود و گمان نكنم كه اين برازنده ي من بود. پس چگونه با گروهي بجنگم كه تو از آنان به جنگ سزاوارتري.)

و در حديث ديگري آمده است كه: پس از صلح امام حسن عليه السلام با معاويه برخي از خوارج آماده ي نبرد با معاويه شدند. معاويه نامه اي به امام حسن عليه السلام نوشت كه با خوارج نبرد كند. امام عليه السلام در پاسخ نوشت؛

لو آثرت أن اقاتل أحدا من أهل القبلة لبدأت بقتالك فاني تركتك لصلاح الأمة و حقن دمائها [3] .

(اگر بدين نتيجه برسم كه با كسي از اهل قبله بجنگم، با تو شروع به نبرد كنم. من تو را به خاطر صلاح امت و حفظ خون

آنان واگذاشتم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- أنساب الأشراف، ج 3، ص 46، ح 54.

2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 14.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 366، ح 53.

[2] 1- الكامل في التاريخ (لابن الأثير) ص 275.

2- شرح ابن أبي الحديد ج 5، ص 98.

3- عقد الفريد، ج 1، ص 147.

4- علي و فرزندانش (دكتر طه حسين) ص 210.

5- كامل مبرد، ج 3، ص 133.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 348، ح 26، و ص 366، ح 52.

7- نثر الدرر، ج 1، ص 329، ب 4.

[3] 1- الكامل (ابن اثير) ج 3، ص 275.

2- الغدير، علامه ي اميني، ج 10، ص 173، ح 72 به نقل از كامل ابن اثير.

خودپسندي

رهاورد شوم خودپسندي

امام حسن عليه السلام درباره ي آثار شوم عجب و خودپسندي فرمود:

ان العجب ليحبط عمل سبعين سنة [1] .

(خودپسندي، عمل هفتاد سال را فرو مي ريزد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 3، ص 514، ح 7669.

خيانت

روزي فرستاده ي معاويه نزد امام حسن عليه السلام گفت: از خدا مي خواهم كه تو را نگهدارد و دشمنانت (بني اميه) را هلاك گرداند. امام از روي مدارا و محبت فرمود:

قال عليه السلام:

لا تخن من ائتمنك و حسبك أن تحبني لحب رسول الله و لأبي و لأمي و من الخيانة أن يثق بك قوم و أنت عدو لهم و تدعوا عليهم.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به آن كس كه تو را امين دانسته است، خيانت مكن و تو را بس است كه به خاطر دوست داشتن پيامبر و به خاطر پدرم و مادرم، نيز از خيانت به شمار مي آيد كه گروهي به تو اطمينان داشته باشند، در حالي كه تو با آنان دشمني مي كني و بر عليه آنان نفرين كني.)

خصلت هاي ناپسند معاويه

معاويه كانون رفتارها، گفتارها و خصلت هاي ناپسند بود، كه به چهار خصلت نكوهيده ي او در اين حديث اشاره شده است.

قال عليه السلام:

اربع خصال كن في معاوية لو لم يكن فيه منهن الا واحدة لكانت موبقة. ابتزاؤه علي هذه الأمة بالسفهاء حتي ابتزها أمرها بغير مشورة منهم، و فيهم بقايا الصحابة و ذو الفضيلة.

و استخلافه ابنه بعده سكيرا خميرا يلبس الحرير و يضرب بالطنابير. و ادعائه زيادا و قد قال رسول الله «صلي الله عليه و آله و سلم»: الولد للفراش و للعاهر الحجر. و قتله حجرا، و يلا له من حجر و أصحاب حجر قالها مرتين. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چهار خصلت در معاويه هست كه اگر فقط يكي از آنها در او بود، برايش خانمان سوز بود. اول - مسلط كردن ابلهان بر اين امت چندان كه بر قدرت بدون مشورت

تكيه زده در حالي كه ميان امت بازماندگان صحابه و افراد با فضيلت وجود دارند. دوم - جانشين كردن پسرش پس از خود [پسري] كه شراب خواره ي باده گسار، حرير پوش تنبك زن بوده و هست. سوم - زياد را برادر خود خواند، در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: فرزند از آن صاحب بستر است و زناكار سزاوار سنگ سار است. پنجم - كشتن حجر بن عدي، واي بر او «معاويه» از حجر و اصحاب حجر، «اين را دوباره فرمود».)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير، ج 10، ص 225، و ج 11، ص 60.

د

داماد

روش انتخاب داماد

شخصي به محضر امام حسن عليه السلام آمد و درباره ي انتخاب داماد و ازدواج دخترش با آن حضرت مشورت نمود. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

زوجها من رجل تقي، فانه ان أحبها أكرمها و ان أبغضها لم يظلمها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(او را همسر مردي پرهيزگار قرار ده، چه آن كه اگر [داماد] او را دوست داشته باشد احترامش مي كند و اگر نسبت به او بي ميل باشد، به او ستم نمي كند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 686، ح 1، به نقل از مكارم الاخلاق، ص 233.

2- مكارم الاخلاق، ص 233.

دانش امام حسن

طبري با سند خود نقل كرده است:عبدالله بن عباس گفت:

گاو ماده اي از كنار حسن بن علي عليه السلام گذشت. امام حسن عليه السلام فرمود:اين گاو، به گوساله ي ماده اي - كه سفيدي زيبايي در پيشاني، و سر دمش نيز سفيد است - آبستن است.

پس ما با قصاب رهسپار شديم تا آن را سر بريد، و گوساله اش را درست همان گونه كه فرموده بود، يافتيم، و به امام حسن عليه السلام عرض كرديم:آيا خداي سبحان [اين گونه] نيست كه [مي فرمايد]:«و مي داند آنچه را در رحم هاست»؟ [1] پس چگونه شما اين را دانستيد؟ فرمود:ما آن [علومي] را كه سربسته ي و گنجينه ي پوشيده است نيز مي دانيم، آن علومي كه هيچ فرشته ي مقرب و پيامبر مرسلي بر آن آگاه نيست جز محمد صلي الله عليه و آله و آل معصوم او عليهم السلام. [2] .

و نيز طبري با سند خود نقل كرده است:

محمد بن نوفل عبدي گفت:در خدمت حسن بن علي عليه السلام بودم كه آهوي ماده اي نزد او

آوردند و او فرمود:اين آهو، به دو بچه آهوي ماده آبستن است كه در چشم يكي، عيب است. پس آهو را سر بريدند و آن دو بچه آهو را به همان گونه كه فرموده بود، يافتيم. [3] .

شيرواني مي گويد:امام حسن عليه السلام فرمود:

چون قبر فرياد زند، گويد:خدايا! دشمنان آل محمد صلي الله عليه و آله را لعنت كن. [4] .

راوندي مي گويد:روايت شده است:

امام حسن عليه السلام [و برادرانش،] و عبدالله بن عباس بر خواني نشسته بودند كه ملخي آمد، سر سفره نشست. عبدالله به امام حسن عليه السلام گفت:بر روي بال ملخ چه نوشته است؟ فرمود:نوشته است:منم، «الله» كه هيچ معبود به حقي جز من نيست، چه بسا ملخ را مي فرستم تا براي مردمي گرسنه، رحمت باشد و آن را بخورند، و چه بسا آن را مي فرستم تا براي مردمي، عذاب باشد و خوراك آنان را بخورد. عبدالله برخاست و سر امام حسن عليه السلام را بوسيد و گفت:اين از اسرار دانش است. [5] .

و نيز با سند خود از امام صادق عليه السلام، از پدران بزرگوار خود نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام از مدينه به سوي مكه، پياده راه افتاد و پاهايش ورم كرد. به او گفتند:اگر سوار شوي، اين ورم ها مي خوابد. فرمود:هرگز، و ليكن چون به اين منزل [كه پيش رو داريم] رسيديم، به مردي سياه پوست برمي خوريم كه همراه خود روغني دارد كه اين ورم را خوب مي كند، از او بخريد، و چانه نزنيد.

يكي از غلامان گفت:در راه خود، منزلي كه چنين فردي داشته باشد، نداريم؟ فرمود:چرا، داريم. و چندين مسافت راه پيمودند و ناگهان با آن سياه پوست روبه رو شدند. امام

حسن عليه السلام به غلام خود فرمود:اين، آن سياه پوست؛ روغن را خريداري كن و سياه پوست گفت:اين روغن را براي چه كسي مي خواهي؟ گفت:براي حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام. گفت:مرا نزد او ببر، و خدمت امام حسن عليه السلام رسيد، و گفت:اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله من غلام شما هستم، و بهاي روغن را نمي گيرم، ولي از خدا بخواه كه به من، پسري سالم روزي كند كه شما اهل بيت عليهم السلام را دوست بدارد؛ زيرا همسرم را با درد زايمان، پشت سر گذاشتم. امام حسن عليه السلام فرمود:برو به منزل خود، كه خداوند متعال، پسري سالم [6] ، به تو مرحمت فرموده است.

و آن سياه پوست، بي درنگ به منزل برگشت و ديد كه همسرش پسري سالم به دنيا آورده است. سپس نزد امام حسن عليه السلام برگشت و از اين نوزاد، براي او [تشكر و] دعاي خير كرد، و امام حسن عليه السلام از آن روغن به پاهاي خود ماليد، و از جا برنخاسته، ورم ها خوابيد [و بهبود يافت]. [7] .

صفار قمي با سند خود از عبدالغفار جاري، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

در خدمت امام حسن بن علي عليه السلام، دو نفر حضور داشتند. امام حسن عليه السلام به يكي از آنان فرمود:تو ديشب به فلاني چنين و چنان گفتي. و او شگفت زده شد و گفت:امام هر چه رخ داده، مي داند! و امام حسن عليه السلام فرمود:ما همه آنچه در شب و روز جريان دارد، مي دانيم. سپس فرمود:خداوند متعال حلال و حرام، و تنزيل و تأويل را به پيامبر خود آموخت، و رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز همه ي علوم را به

علي عليه السلام آموخت. [8] .

اربلي مي گويد:

امام حسن عليه السلام به پدر بزرگوار خود فرمود:همانا عرب را [در هوا و هوس] سياحتي [شگرف] است، و اينك از رؤياهاي [دنيوي] دور از دسترس خود بازمانده اند، و سوار بر شتران، شتابان به سوي تو رهسپارند تا تو را - هر چند در آشيانه ي [ناشناخته ي] جاندار [كوه و بيابان ها] نيز پناه گرفته باشي، بيرون آورند. [9] .

ابن شهرآشوب از ابوحمزه ي ثمالي، از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام نشسته بود كه كسي آمد و گفت:اي فرزند رسول خدا! خانه ات سوخت. [امام عليه السلام، با آرامش] فرمود:نه، نسوخته است. در اين احوال، شخص ديگري آمد و گفت:اي فرزند رسول خدا! آتش در همسايگي خانه ي شما افتاد تا جايي كه ما يقين كرديم به خانه ي شما نيز مي رسد، سپس خدا آتش را از آن جا برگرداند. [10] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] لقمان:34؛ (و يعلم ما في الأرحام).

[2] دلائل الامامة:171، ح 89.

[3] دلائل الامامة:171، ح 90.

[4] مناقب اهل البيت:83.

[5] الخرائج و الجرائح 241:1، ح 6.

[6] «كه از شيعيان ماست»، اين جمله به نقل از كشف الغمة است.

[7] الخرائج و الجرائح 239:1، ح 4.

[8] بصائر الدرجات:290، ح 2.

[9] كشف الغمة 574:1.

[10] المناقب 6:4.

دانش فراگير ريحانه زهرا

شكافنده ي دانشها امام باقر عليه السلام فرمود:

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

هر كس دوست دارد به آن ريسمان محكمي كه حق تعالي در قرآن فرموده متوسل شود به گونه اي كه گسستني در آن نباشد، بايد علي بن ابي طالب عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را دوست بدارد، به

راستي كه خداوند ايشان را در عرش عظمت و جلال خود دوست مي دارد.

بحارالأنوار: 43 / 270 ح 31. طبري قدس سره از حضرت جواد الأئمه عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

اميرالمؤمنين عليه السلام به همراه فرزندش امام مجتبي عليه السلام و سلمان وارد مسجد شدند و نشستند، مردم در اطراف آن حضرت جمع شدند. ناگاه مردي با شكل و شمايل نيكو و ظاهري آراسته وارد شد و بر آن حضرت سلام كرد و نشست.

سپس عرض كرد: اي اميرمؤمنان؛ از شما سه پرسش مي كنم، اگر آنها را جواب گفتي مي دانم كه مردم گناه نابخشودني و بزرگي را مرتكب شدند و خود را در دنيا و آخرت به هلاكت افكنده اند، كه ديگري را برگزيده اند، و اگر جواب نگفتي و پاسخ مناسب به سؤالات من ندادي مي دانم كه تو و آنها يكسان هستي.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: از آنچه دلت مي خواهد سؤال كن.

عرض كرد:

أخبرني عن الرجل اذا نام أين تذهب روحه؟ و عن الرجل كيف يذكر و ينسي؟ و عن الرجل كيف يشبه ولده الأعمام و الأخوال؟

به من خبر بده كه آدمي هنگام خواب روح او كجا مي رود؟ و چگونه انسان مطلبي را به خاطر مي آورد و چگونه فراموش مي نمايد، و چگونه مي شود كه فرزند گاهي شبيه عموها و دائي هاي خود مي شود؟

وقتي آن شخص سؤالاتش تمام شد، اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام رو كرد و فرمود:

اي ابومحمد؛ تو پاسخ سؤالات اين شخص را بگو.

امام حسن عليه السلام فرمود: اما سؤال اول كه گفتي: وقتي شخص مي خوابد روح او كجا مي رود؟ پاسخش اين است كه: روح او به باد، و باد به

هوا آويخته مي گردد تا وقتي كه آن شخص خود را براي بيدار شدن حركت دهد، پس اگر خداوند تبارك و تعالي به برگشتن روح براي صاحب آن اجازه دهد، آن روح باد را و باد هوا را به سوي خود مي كشد، در نتيجه روح برمي گردد و در بدن صاحبش جاي مي گيرد، و اگر خداوند تبارك و تعالي به برگشت او اجازه ندهد قضيه برعكس مي شود يعني هوا باد را و باد آن روح را به سوي خود مي كشد و تا هنگام خارج شدن از قبر به بدن صاحبش بر نمي گردد.

و اما سؤال دوم نسبت به يادآوري و فراموشي، جوابش اين است:

دل آدمي در ميان ظرفي است و بر روي آن روپوشي قرار گرفته است، اگر وقتي مي خواهد مطلبي را به ياد آورد صلوات كاملي بر محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم بفرستد، پرده از روي آن ظرف كنار مي رود، قلب گشوده و به تعبيري روشن مي شود و آن شخص آنچه را فراموش كرده به ياد مي آورد، و اگر صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام نفرستد يا صلوات را ناقص يعني بدون ذكر «آل محمد عليهم السلام» بگويد روپوش از روي آن كنار نمي رود، در نتيجه قلب همان گونه تاريك مي ماند و فراموشي او برطرف نمي شود.

و اما سؤال سوم كه از شباهت فرزند به عموها و دائي ها پرسيدي پاسخش اين است كه:

وقتي شخصي با همسرش همبستر مي شود اگر قلب او آرام و رگهايش داراي آرامش و بدن دچار لرزه و اضطراب نباشد آن نطفه داخل رحم قرار مي گيرد و فرزند شبيه پدر و مادرش به دنيا مي آيد،

ولي اگر برخلاف آن، شخص از آرامش قلب و رگها برخوردار نباشد و بدنش به خاطر ترس و وحشت و يا عارضه ديگر دچار لرزه و اضطراب باشد نطفه لرزش پيدا مي كند و بر بعضي از رگها قرار مي گيرد؛ اگر بر رگي از رگهاي عموها قرار گرفت فرزند شبيه عموهايش مي شود و اگر بر رگي از رگهاي دائي ها قرار گرفت فرزند شبيه دائي هايش مي شود.

شخص سؤال كننده بعد از از آنكه پاسخ سؤالات خود را شنيد عرض كرد:

شهادت مي دهم كه خدائي جز خداوند يكتا نيست و همواره به آن گواهي مي دهم، و شهادت مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرستاده او است و پيوسته به آن گواهي مي دهم. بعد اشاره به اميرالمؤمنين عليه السلام نمود و عرض كرد: و شهادت مي دهم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعد از خودش به تو وصيت كرده و تو جانشين او هستي و براهين او يعني دلائل روشن او را آشكار مي كني. سپس اشاره به امام حسن عليه السلام نمود و عرض كرد: و شهادت مي دهم كه تو بعد از پدرت وصي و جانشين او هستي، و همان حجت ها و دلائل روشن او را برپا مي داري، و سپس عرض كرد:

و شهادت مي دهم كه حسين بن علي فرزند رشيدت بعد از برادرش حجت الهي است و براي مردم دليل و برهان ارائه مي دهد،

و شهادت مي دهم كه علي بن الحسين برپا دارنده امر حسين است.

يعني بعد از او پرچم هدايت را به دوش دارد.

و شهادت مي دهم كه محمد بن علي بر پا دارنده ي امر علي بن الحسين است و

ادامه دهنده ي راه او است.

و شهادت مي دهم كه جعفر بن محمد برپا دارنده ي امر محمد بن علي و فرمانرواي بعد از او است.

و شهادت مي دهم كه موسي بن جعفر برپا دارنده ي امر جعفر بن محمد و اختياردار امور بعد از او است.

و شهادت مي دهم كه علي بن موسي برپا دارنده ي امر موسي بن جعفر و رهبر مردمان بعد از او است.

و شهادت مي دهم كه محمد بن علي برپا دارنده ي امر علي بن موسي و پيشواي جن و انس بعد از او است.

و شهادت مي دهم كه علي بن محمد برپا دارنده ي امر محمد بن علي و زمامدار امور بعد از او است.

و شهادت مي دهم كه حسن بن علي برپا دارنده ي امر علي بن محمد و هدايتگر شيعيان بعد از او است.

و أشهد أن رجلا من ولد الحسن بن علي لا يسمي و لا يكني حتي يظهر أمره، فيملاها قسطا و عدلا كما ملئت جورا.

و شهادت مي دهم كه آخرين امام، مردي از فرزندان حسين بن علي است، نام اصلي او و كنيه اش را نبايد گفت تا آنكه ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد نمايد همان طور كه از ظلم و ستم پر شده باشد.

و بعد از آن عرض كرد: درود و رحمت و بركات الهي بر تو باد اي اميرمؤمنان؛ و از جا برخاست و رفت.

اميرالمؤمنين عليه السلام به امام مجتبي عليه السلام فرمود: اي ابومحمد؛ به دنبال اين شخص برو و ببين كجا مي رود؟

امام حسن عليه السلام به دنبال او از مسجد خارج شد، وقتي برگشت به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: همين كه پاي

خود را از مسجد بيرون گذاشت نفهميدم چه شد و به كجا رفت.

آن حضرت فرمود: اي ابومحمد؛ آيا او را شناختي؟

عرض كرد: خدا و رسولش و اميرمؤمنان داناترند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: او خضر عليه السلام بود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 53 ح 923.

داور ناشي

- نگاه كن برادر، مي بيني چه كار مي كند

- آن پيرمرد را مي گويي؟

- آري، كارش اشتباه است، نه؟

- راست مي گويي، اما چگونه او را آگاه كنيم؟

- اگر به طور مستقيم به او بگوييم از ما كه مثل نوه هاي او هستيم قبول نخواهد كرد، شايد هم ناراحت شود و براي هميشه خاطره ي تلخي از وضو در ذهنش باقي بماند.

- نكند كلام ما را توهين و تحقير بشمارد؟ آن وقت لجبازي مي كند و هيچ گاه راه وضوي صحيح را نمي پذيرد.

- فكري به ذهنم رسيد، بيا در گوشت بگويم.

دو نفري به نزديك آن پيرمرد رسيدند، طوري وانمود مي كردند كه با هم اختلاف دارند، يكي مي گفت «وضوي من صحيح است» و آن ديگري در جوابش مي گفت «وضويي كه من مي سازم كامل تر و بهتر است.»

و سرانجام توافق كردند در حضور پيرمرد وضو بگيرند تا او داوري كند. هر دو وضوي صحيح و كاملي گرفتند. پيرمرد هرچه دقت كرد اشتباهي در وضوي آن دو نديد. پي به اشتباه خود برد، فهميد كه هدف اين دو نوجوان با ادب چيست، گفت: «بچه ها، وضوي هر دو شما صحيح است، وضوي من اشتباه بود و شما مرا به اشتباهم آگاه كرديد».

همسر پيرمرد كه آن طرف تر بود به نزديك آنها آمد و با ديدن بچه ها آنها

را شناخت. پيرمرد وقتي فهميد آن دو نوجوان آگاه و با ادب، حسن و حسين فرزندان علي عليه السلام هستند، اشك شوق در چشمانش حلقه زد و گفت: «از شما ممنونم كه وضوي صحيح را به من آموختيد، جانم به فداي تان، پدر و مادرم به فداي جد بزرگوارتان كه به حق، معلم امت هستيد.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 43، ص 319.

داوري در قذف

كليني رحمه الله با سند خود نقل كرده است:در عصر اميرمؤمنان عليه السلام دو نفر، با هم برادر در راه خدا [و بسيار صميمي] بودند؛ يكي از ايشان درگذشت و به ديگري در نگه داري دختر بچه اي كه از خود جا گذاشت، وصيت كرد، و آن مرد اين دختربچه را همچون فرزندان خود [نگه داري] كرد، و با كمال مهرباني و احترام و امانتداري، در حفظ او كوشيد. سپس سفري برايش پيش آمد و رفت و به زن خود در نگه داري آن دختربچه سفارش كرد، و سفرش به درازا كشيد تا اين كه دختربچه كه زيبا بود، بالغ شد. و آن مرد، نامه مي نوشت و در حفظ و امانتداري او توصيه مي كرد. زن چون اين همه عنايت مرد را به آن دختر ديد، نگران شد كه اگر از سفر برگردد، از زيبايي او خوشش آيد و با او ازدواج كند. از اين رو، او را به وسيله ي زناني كه براي اين كار آماده كرده بود، نگه داشت و با انگشت خود، بكارت او را برداشت. و چون آن مرد از سفر آمد و استقرار يافت، دختربچه را خواست، و او از شرم پاسخ نداد. چون زياد اصرار كرد، و او پاسخ نداد،

زن گفت:رهايش كن كه از گناهي كه كرده، خجالت مي كشد. مرد گفت:چه گناهي؟ زن گفت:چنين و چنان. و او را به زنا متهم كرد. مرد آمد و بالاي سر دختربچه ايستاد و زبان به سرزنش گشود و گفت:واي بر تو! آيا يادت رفت كه آن همه مهر و محبت در حق تو كردم. سوگند به خدا! من تو را - هر چند دختر خود مي شمردم - ولي براي همسري يكي از فرزندان يا برادران خود در نظر گرفته بودم؛ چرا چنين گناهي كردي؟! دختر گفت:اينك كه متهم شده ام [ديگر سكوت نمي كنم]، سوگند به خدا! اتهام همسر تو به من، دروغ است و داستان چنين و چنان است. و آنچه را زن با او كرده بود، بازگو كرد. پس مرد دست همسر و اين دختر را گرفت و برد تا روبه روي اميرمؤمنان نشاند، و ماجرا را براي آن حضرت عليه السلام بيان كرد، و زن نيز اقرار كرد. و اميرمؤمنان عليه السلام به حسن عليه السلام - كه نزد پدر حضور داشت - فرمود:درباره ي آنان داوري كن. و حسن عليه السلام فرمود:

آري، بر زن، حد نسبت زنايي كه به اين دختر داده است (قذف)، جاري مي شود، و نيز بر وي واجب است كه ديه ي ازاله ي بكارت او را بپردازد.

و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:درست داوري كردي. سپس فرمود:هان! هر كه را به كاري كه توانش دارد، بگمارند، انجام دهد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 207:7، ح 12.

داوري، به فرمان امام علي

عصر، عصر خلافت امام علي عليه السلام بود. قصابي را كه چاقوي خون - آلود در دست داشت در خرابه اي ديدند، و در كنار او، جنازه ي خون - آلود شخصي افتاده

بود. قراين، نشان مي داد كه كشنده ي او، همين قصاب است.

قصاب را دستگير كرده و به حضور امام علي عليه السلام آوردند.

امام علي عليه السلام به قصاب فرمود: تو درباره ي كشته شدن آن مرد، چه نظري داري؟

قصاب گفت: من او را كشته ام.

امام علي عليه السلام، بر اساس ظاهر جريان و اقرار قصاب، دستور دادند تا قصاب را ببرند و به عنوان قصاص، اعدام كنند.

در اين حال كه مأمورين، او را به قتلگاه مي بردند، قاتل حقيقي، با شتاب به دنبال مأمورين دويد و به آنها گفت: عجله نكنيد! و اين قصاب را به حضور امام علي عليه السلام بازگردانيد!

قاتل حقيقي، به حضور امام علي عليه السلام آمد و گفت: اين اميرمؤمنان! سوگند به خدا كه قاتل آن شخص، اين قصاب نيست، بلكه او را، من كشته ام!

امام علي عليه السلام، به قصاب فرمود: چه چيزي موجب شد كه تو اعتراف به قتل آن مرد نمودي، (و گفتي كه: من، او را كشته ام)؟

قصاب گفت: من در يك بن بستي قرار گرفتم كه غير از اين، چاره اي نداشتم، زيرا افرادي مانند اين مأموران، مرا كنار جنازه ي به خون آغشته (آن مرد)، با چاقوي خون آلودي در دست، ديدند. همه چيز بيانگر آن بود كه من او را كشته ام. از كتك خوردن ترسيدم و اقرار نمودم كه من (او را) كشته ام.

ولي حقيقت اين است كه من گوسفندي را در نزديكي آن خرابه كشتم، سپس ادرار بر من فشار آورد، در همان حال چاقوي خون آلود در دستم بود. براي تخلي (و ادرار كردن) به آن خرابه رفتم، جنازه ي به خون آغشته آن مقتول را در آنجا ديدم، در

حالي كه دهشت زده شده بودم، برخاستم. در همين هنگام، اين گروه سررسيدند و مرا به عنوان قاتل دستگير كردند.

اميرمؤمنان، امام علي عليه السلام، خطاب به مأموران، فرمود: اين قصاب و اين شخصي كه خود را به عنوان قاتل معرفي مي كند، به حضور (امام) حسن عليه السلام ببريد، تا او درباره ي اين دو نفر قضاوت كند.

مأمورين، آن دو نفر را به نزد امام حسن عليه السلام آورده و جريان را به عرض آن حضرت رساندند.

امام حسن عليه السلام فرمود: به اميرمؤمنان عليه السلام عرض كنيد: اگر اين مرد قاتل، آن شخص را كشته است، در عوض، جان قصاب را حفظ نموده (و از مرگ نجات داده) است، و خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

«و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا»[1] .

يعني: «و هر كس انساني را (از مرگ نجات داده و) زنده اش كند، چنان است كه گويي همه ي مردم را زنده كرده است».

مأمورين، جريان قضاوت امام حسن عليه السلام را به امام علي عليه السلام ابلاغ كردند. امام علي عليه السلام قضاوت امام حسن عليه السلام را پذيرفت و سپس دستور داد كه قاتل و قصاب را آزاد نمايند. آنگاه، ديه ي مقتول را از بيت المال به ورثه ي او عطا فرمود[2] .

به اين ترتيب، با قضاوت حكيمانه، عادلانه و اسلامي حضرت امام حسن عليه السلام، ارفاق اسلامي شامل حال آن قاتلي شد كه با مردانگي خود، موجب نجات يك نفر بي گناه از قتل شد و با اين كار جوانمردانه اش، تا حدود زيادي از گناه قتل خود را هم جبران نمود[3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي مائده، آيه ي 32.

[2] تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 620.

[3] سيره ي

چهارده معصوم عليهم السلام، صص 263،264.

در آخرين لحظات، در فكر هدايت

عمرو بن اسحاق كه يكي از اصحاب حضرت ابومحمّد امام حسن مجتبي صلوات الله و سلامه عليه مي باشد، حكايت مي كند:

روزي من به همراه يكي از دوستانم جهت عيادت آن حضرت به محضر شريف ايشان شرفياب گشتيم.

و چون اندك زماني نشستيم، جوياي حال و احوال آن امام مظلوم عليه السلام شديم، كه حضرت به من خطاب نمود و فرمود:

يا ابن اسحاق! آنچه نياز داري سؤال كن؟

عرض كردم: ياابن رسول الله! حال شما مساعد نيست، هرگاه نقاهت شما برطرف شد و سلامتي خود را باز يافتي مسائل خود را مطرح مي نمائيم.

در همين موقع حضرت از جاي خود برخاست و جهت رفع حاجت از اتاق خارج گشت و پس از گذشت لحظاتي كه مراجعت نمود؛ فرمود: پيش از آن كه مرا از دست بدهي، آنچه مي خواهي سؤال كن.

گفتم: ان شاء الله پس از آن كه عافيت و سلامتي خود را باز يافتي، اگر سؤالي داشتم به عرض عالي مي رسانم.

در اين هنگام حضرت فرمود: دشمنان چندين مرتبه مرا زهر خورانيده اند؛ ليكن اين بار به جهت شدّت زهر جگرم متلاشي شده است و ديگر مرا گريزي از مرگ نيست.

عمرو بن اسحاق گويد: ناگاه حال حضرت وخيم گشت؛ و لخته هاي خون قي و استفراغ مي نمود؛ و من ديگر نتوانستم بنشينم، لذا مرخّص شدم تا آن حضرت اندكي بيارامد.

فرداي آن روز دوباره جهت ملاقات و ديدار به حضور آن امام مظلوم شرفياب شدم؛ و ديدم كه حضرت سخت به خود مي پيچد و مي نالد و حسين عليه السلام

بر بالين بسترش غمگين و افسرده حال نشسته بود و اظهار داشت: برادرم! چه كسي با تو چنين كرد؟

امام حسن مجتبي سلام الله عليه با سختي لب به سخن گشود؛ و در جواب فرمود: آيا مي خواهي از قاتل من انتقام بگيري و قصاصش كني؟

برادرش حسين عليه السلام، پاسخ داد: بلي.

امام مجتبي سلام الله عليه فرمود: خداوند متعال از همه خلايق قوي تر و عالم تر است؛ و من دوست ندارم كه به خاطر من، شخصي كشته گردد و خوني بر زمين ريخته شود.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 375، ح 934، كشف الغمّة: ج 1، ص 584.

در توصيف امام حسن(ع)

روايت شده كه معاويه از امام حسن عليه السلام خواست كه بر بالاي منبر رفته و نسب خود را بيان دارد، امام بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اي مردم! هر كه مرا مي شناسد كه مرا مي شناسد، و هر كه مرا نمي شناسد بزودي خود را براي او توصيف مي كنم، شهرم مكه و مني و فرزند مروه و صفا هستم، و من پسر پيامبر برانگيخته شده هستم، و من فرزند كسي هستم كه بر بالاي كوههاي استوار رفته، و من پسر كسي هستم كه زيبائيهاي چهره اش را از حيا پوشانيد، و من پسر فاطمه برترين زنان هستم، و من پسر كساني هستم كه عيوبشان اندك و دامنهايشان پاك است.

در اين حالت مؤذن اذان گفت، و بيان داشت: گواهي مي دهم كه معبودي جز خداوند نيست و گواهي مي دهم كه حمد و فرستاده خداست، امام فرمود:

اي معاويه! محمد پدر توست

يا پدر من، اگر بگوئي پدر من نيست حق را پوشانده اي، و اگر بگوئي: آري، اقرار نموده اي.

سپس فرمود:

قريش بر عرب افتخار مي كند كه محمد از آنانست، و عرب بر عجم افتخار مي كند كه محمد از آنان مي باشد، و عجم به عرب احترام مي گذارد، چون محمد از آنانست، حق ما را طلب مي كنند اما حقمان را به ما باز نمي گردانند.

خطبته في توصيف نفسه

روي ان معاوية سأل الحسن عليه السلام ان يصعد المنبر و ينتسب فصعد فحمدالله و اثني عليه ثم قال:

ايها الناس! من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فسابين له نفسي، بلدي مكة و مني، و انا ابن المروة و الصفا، و انا ابن النبي المصطفي، و انا ابن من علا الجبال الرواسي، و انا ابن من كسا محاسن وجهه الحياء، و انا ابن فاطمة سيدة النساء، و انا ابن قليلات العيوب، نقيات، الجيوب.

و اذن المؤذن، فقال: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، فقال:

يا معاوية، محمد ابي ام ابوك؟ فان قلت: ليس بابي فقد كفرت، و ان قلت: نعم، فقد اقررت.

ثم قال:

اصبحت قريش تفتخر علي العرب بان محمدا منها، و اصبحت العرب تفتخر علي العجم بان محمدا منها، و اصبحت العجم تعرف حق العرب بان محمدا منها، يطلبون حقنا و لا يردون الينا حقنا.

در جواب حكم ابوموسي در صفين

اي مردم! شما در كار عبدالله بن قيس و عمروبن عاص سخن بسيار گفتيد، اين دو انتخاب شدند تا مطابق با كتاب خداوند حكم دهند، اما آن دو هوي و هوسشان رابر قرآن ترجيح دادند، و هر كه اينگونه عمل نمايد حكم ناميده نمي

شود، بلكه محكوم عليه مي باشد.

عبدالله بن قيس در مورد انتخاب عبدالله بن عمر به خلافت خطا نمود، و در سه مورد دچار اشتباه شد: اينكه عمر پدر عبدالله او را براي خلافت شايسته تشخيص ندانست و او را خليفه قرار نداد، نيز در اينكه او را به امارتي منصوب نكرد، و در اينكه مهاجرين و انصار براي عبدالله بن عمر ارزشي قائل نبودند، و كساني كه داوري مي كردند كاري را به او واگذار نمي كردند، و حكومت از جانب خداوند واجب شده است.

پيامبر سعد بن معاذ را در مورد بني قريظه حكم قرار داد و او به حكم خداوند در ميان آنان حكم كرد، و پيامبر حكم او را تنفيذ كرد، و اگر غير آن حكم مي كرد، پيامبر اجرا نمي نمود.

خطبته بعد حكم ابي موسي الاشعري في صفين

ايها الناس! انكم قد اكثرتم، في امر عبدالله بن قيس و عمر بن العاص، فانما بعثا ليحكما بكتاب الله فحكما بالهوي علي الكتاب و من كان هكذا لم يسم حكما ولكنه محكوم عليه

و قد اخطا عبدالله بن قيس في ان اوصي بها الي عبدالله بن عمر، فاخطا في ذلك في ثلاث خصال: في ان اباه لم يرضه لها و في انه لم يستأمره و في انه لم يجتمع عليه المهاجرون و الانصار الذين نفذوها لمن بعده و انما الحكومة فرض من الله

و قد حكم رسول الله صلي الله عليه و آله سعدا في بني قريظة فحكم فيهم بحكم الله لاشك فيه، فنفذ رسول الله صلي الله عليه و آله حكمه و لو خالف ذلك لم يجره.

در حال طلوع نور امير عالم

مرحوم سيد مرتضي در كتاب «عيون المعجزات»

مي گويد:

حضرت فاطمه عليهاالسلام امام حسن عليه السلام را به دنيا آورد، در حالي كه يازده سال بيشتر نداشت و ولادت آن امام همام عليه السلام شبيه ولادت جد بزرگوار و پدر گرامي او بود.

و كان طاهرا و مطهرا، يسبح في حال و ولادته و يقرأ القرآن.

آن حضرت پاك و پاكيزه - و سنت شده - در حالي كه تسبيح و تهليل مي گفت و قرآن تلاوت مي فرمود به دنيا آمد.

و بنابر آنچه راويان از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند:

جبرئيل او را در گاهواره حركت مي داد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 8 ح 4 / 842.

در دادخواهي امام علي(ع)

راوندي گويد:

باديه نشيني نزد اميرمؤمنان عليه السلام كه در مسجد [نشسته] بود، آمد و گفت:ستم شده ام. آن حضرت فرمود:نزديك بيا. او نزديك آمد تا دو دست [مبارك] خود را بر زانوان او نهاد، و فرمود:چه ظلمي به تو شده است؟ او شكايت هاي خود را برشمرد. آن حضرت فرمود:باديه نشين! ستمي كه به من شده، بزرگتر از توست. كلوخ ها و كرك ها [نيز] به من ستم كردند. هيچ خانه اي از عرب نماند مگر آن كه به من ظلم كرده باشد. پيوسته مورد ستم واقع شدم تا خانه نشين شدم. اگر امروز چشم عقيل بن ابيطالب درد بكند، نمي گذارد در چشمش دارو بريزند، تا بيايند در چشم من دارو بريزند؛ با اين كه چشم من دردي ندارد! سپس براي رسيدگي به شكايت او دستوري نوشت و رفت. مردم به خشم آمدند و گفتند:[علي عليه السلام] آن دو مرد را رسوا كرد. حسن عليه السلام نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و عرض كرد:اينك دانستم كه چه

علاقه اي از آن دو نفر در دل هاي مردم جا داده اند. اميرمؤمنان عليه السلام بيرون آمد و فرمود:كه مردم جمع شوند و او بر منبر رفت و حمد و ثناي خداوند را به جا آورد. و فرمود:مردم! جنگ، نيرنگ است. هرگاه از من شنيديد كه مي گويم:«رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده»، به خدا سوگند! اگر از آسمان بيفتم برايم محبوب تر است تا دروغي را به رسول خدا صلي الله عليه و آله نسبت دهم؛ چون براي شما گفتم:جنگ، نيرنگ است. سپس [حضرت عليه السلام سخن خود را قطع كرد و] به سخن ديگري پرداخت. مردي كه سر خود را برابر پايه [و ستون] منبر داشت برخاست و گفت:من از آن دو نفر، و [بلكه] از آن سه نفر بيزارم. اميرمؤمنان عليه السلام به او رو كرد و فرمود:علم را نابهنگام شكافتي. به زودي همان سان كه آن را شكافتي، شكافته شوي. پس چون ابن سميه [1] آمد، او را گرفت و شكمش را شكافت و با سنگ انباشت و دار زد. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن سميه همان زياد بن سميه يا زياد بن ابيه است كه پدرش ناشناخته است، و در سال 44 هجري، معاويه او را به پدر خود نسبت داد و او را زياد بن ابي سفيان خواند، زياد در دوران حكومتش بر عراق - كه از سوي معاويه منصوب شده بود - به شيعيان علي عليه السلام انواع ظلم و شكنجه و آزار را روا داشت.

[2] الخرائج و الجرائح 180:1.

در شناخت حضرت

روايت شده: هنگاميكه معاويه به كوفه آمد، چند روز در آنجا ماند، هنگاميكه مراسم بيعتش تمام شد بالاي منبر رفت و براي مردم خطبه

خواند و اميرالمؤمنين و امام حسن عليهما السلام را نام برده و آنان را دشنام داد، و امام حسين عليه السلام حاضر بود، خواست برخيزد و پاسخ گويد، امام حسن عليه السلام دست ايشان را گرفت و آن حضرت را نشانيد و خود برخاست و فرمود:

اي آنكه نام علي را مي بري، من حسن هستم، و پسر او مي باشم، و تو معاويه اي و پدرت صخر است، و مادرم فاطمه و مادرت هند، و جدم پيامبر و جدت حرب، و جده ام خديجه و جده ات نثيله است، خداوند لعنت كند، از ميان من و تو، كسي را شهرتش كمتر، حسبش پست تر، شرش با سابقه تر، و كفر و نفاقش قديمي تر است.

خطبته في فضل نفسه

روي ان معاوية لما نزل الكوفة اقام بها اياما، فلما استتمت بيعته صعد المنبر، فخطب الناس، و ذكر اميرالمؤمنين و الحسن عليهما السلام، فنال منهما، و كان الحسين عليه السلام حاضرا، فاراد ان يقوم و يجيبه، فاخذ الحسن عليه السلام بيده و اجلسه و قام، و قال:

ايها الذاكر عليا، انا الحسن و ابي علي، و انت معاوية و ابوك صخر، و امي فاطمة و امك هند، و جدي رسول الله و جدك حرب، و جدتي خديجة و جدتك نثيلة، فلعن الله اخملنا ذكرا، و الامنا حسبا، و شرنا قدما، و اقدامنا كفرا و نفاقا

در فضيلت اهل بيت

روايت شده: هنگامي كه امام علي عليه السلام از جنگ جمل فارغ شد، بيمار گرديد، روز جمعه و انجام نماز جمعه فرا رسيد، از اينرو به پسرش امام حسن عليه السلام فرمود: اي پسرم نماز جمعه را همراه مردم به جاي آور، امام

به مسجد رفت، آنگاه كه بر منبر قرار گرفت حمد و ثناي الهي گفت و بر پيامبر درود فرستاد، سپس فرمود:

اي مردم! خداوند ما را براي خود اختيار كرد، و براي دينش به ما خشنود شد، و بر مخلوقاتش ما را برگزيد، و كتاب و وحيش را بر ما نازل فرمود، و سوگند به خدا كسي از حق ما چيزي را نخواهد كاست، جز آنكه خداوند در اين دنيا در جهان ديگر از حقش مي كاهد، دولتي بر عليه ما حكومت نمي كند، جز آنكه سرانجام به نفع ما خواهد بود، و خبر آنرا بزودي خواهيد دانست.

آنگاه نماز جمعه را خواند، سخنان ايشان به گوش پدرش هنگامي كه بازگشت و چشمان پدرش به او افتاد نتوانست خود را كنترل كند، و چشمانش پر از اشك شد، و او را در بغل گرفت و بين چشمان آن حضرت را بوسيد، و گفت: پدر و مادرم فدايت باد، فرزنداني كه بعضي از بعضي ديگرند، و خداوند شنوا و دانا است.

خطبته في فضل اهل البيت

روي انه لما فرغ علي بن ابيطالب عليه السلام من حرب الجمل، عرض له مرض حضرت الجمعة فتأخر عنها، و قال لابنه الحسن: انطلق يا بني فاجمع بالناس فاقبل الحسن عليه السلام الي المسجد فما استقر علي المنبر حمدالله و اثني عليه و تشهد و صلي علي رسول الله صلي الله عليه و آله ثم قال:

ايها الناس! ان الله اختارنا لنفسه، و ارتضانا لدينه، و اصطفانا علي خلقه، و انزل علينا كتابه و وحيه و ايم الله لا ينقصنا احد من حقنا شيئا الا انتقصه الله من حقه في عاجل دنياه و اخرته،

و لا يكون علينا دولة الا كانت لنا العاقبة و لتعلمن نبأه بعد حين.

ثم جمع بالناس و بلغ اباه كلامه، فلما انصرف اليه ابيه عليه السلام نظر اليه، فما ملك عبرته ان سالت علي خديه ثم استدناه اليه فقبل بين عينيه و قال: بابي انت و امي ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.

در فضيلت پدر بعد از صلح

روايت شده: بعد از آنكه امام صلح كرد معاويه از ايشان خواست كه خطبه اي بخواند، امام امتناع كرد، او را سوگند داد كه عمل نمايد، براي امام جايگاهي ترتيب دادند، امام بر آن قرار گرفت و فرمود:

سپاس خدائي را سزاست كه در فرمانروائيش يگانه، و در پروردگاريش تنهاست، پادشاهي را به هر كه خواهد بدهد، و از هر كه بخواهد مي گيرد، و سپاس خدائي را سزاست كه مؤمنتان را به ما گرامي داشت، و گذشتگان را از شرك رهايي بخشيد، و خون گروه ديگري از شما را از ريختن حفاظت كرد، پس آزمايش ما در گذشته و حال نزد شما بهترين آزمون بوده است، چه شكر گزاريد، و چه ناسپاس باشيد.

اي مردم! پروردگار علي عليه السلام به او داناتر بود، در زمانيكه او را به سوي خود فراخواند، و او را به فضيلتي مخصوص گردانيد، كه همانند آن را سراغ نداريد، و مانند آنرا نمي يابيد.

بسيار دور است، بسيار دور است، چه بسيار كارها را براي او دشوار گردانيدند، تا اينكه خداوند او را بر شما پيروز گرداند، در حاليكه او همنشين شما بود، در جنگ بدر و غير آن با شما جنگيد، آب گل آلودي را به شما خورانيد، و آب تلخي را به شما نوشانيد، و

شما را ذليل گردانده و شما را اندوهناك ساخت، شما نسبت به بغض او ملامت نمي شويد.

و به خدا سوگند امت پيامبر به جايگاهي نخواهد رسيد تا آنگاه كه رهبر و پيشوايشان در بني اميه باشد، و خداوند به سوي شما فتنه اي گسيل داشته كه از آن بازداشته نمي شويد تا اينكه بخاطر اطاعتشان از ستمگران و پناه بردن به شياطين هلاك گرديد، آنچه در گذشته ها انجام گرفته، و آنچه از آينده از رغبتهاي زشت و افكار پستي كه در انتظار آنم را به حساب خداوند مي گذارم.

آنگاه فرمود:

اي اهل كوفه ديروز كسي از شما جدا شد كه تيري بود از تيرهاي الهي، كوبنده دشمنان او، درهم كوبنده بدكاران قريش بود، همواره آنان را تحت اختيار داشته و از او در وحشت بودند، در مورد اوامر الهي مورد ملامت قرار نگرفته و از مال خدا چيزي را به سرقت نمي برد، و از جنگ با دشمنان خدا فرار نمي كرد، تمامي قرآن به او داده شده، او را خوانده اجابت نمود، او را رهبري كرد تبعيت نمود، در كارهاي الهي از ملامت ملامت گران نمي هراسيد، پس درود و رحمت الهي بر او باد.

خطبته في فضل ابيه

روي ان معاوية سأل الحسن بن علي عليه السلام بعد الصلح ان يخطب الناس، فامتنع، فناشده ان يفعل، فوضع له كرسي فجلس عليه، ثم قال:

الحمدلله الذي توحد في ملكه، و تفرد في ربوبيته، يؤتي الملك من يشاء، و ينزعه عمن يشاء، و الحمدلله الذي اكرم بنا مؤمنكم، و اخرج من الشرك اولكم، و حقن دماء اخركم، فبلاؤنا عندكم قديما و حديثا احسن البلاء، ان شكرتم

او كفرتم

ايها الناس! ان رب علي كان اعلم بعلي حين قبضه اليه، و لقد اختصه بفضل لن تعهدوا بمثله، و لن تجدوا مثل سابقته.

فهيهات هيهات، طالما قلبتم له الامور حتي اعلاه الله عليكم، و هو صاحبكم، غزاكم في بدر و اخواتها، جرعكم رنقا و سقاكم علقا، و اذل رقابكم و شرقكم بريقكم، فلستم بملومين علي بغضه

و ايم الله لا تري امة محمد خفضا ما كانت سادتهم و قادتهم في بني امية، و لقد وجه الله اليكم فتنة لن تصدوا عنها حتي تهلكوا لطاعتكم طواغيتكم وانضوائكم الي شياطينكم، فعندالله احتسب ما مضي و ما ينتظر من سوء رغبتكم و حيف حلمكم

ثم قال:

يا اهل الكوفة! لقد فارقكم بالامس سهم من مرامي الله، صائب علي اعداء الله، نكال علي فجار قريش، لم يزل اخذا بحناجرها، جاثما علي انفسها، ليس بالملومة في امر الله ولا بالسروقة، لمال الله، و لا بالفروقة في حرب اعداء الله، اعطي الكتاب خواتيمه و عزائمه، دعاه فاجابه، و قاده فاتبعه، لا تأخذه في الله لومة لائم، فصلوات الله عليه و رحمته

در فضيلت حضرت و پدرش

روايت شده: هنگاميكه معاويه وارد كوفه شد به او گفتند: امام حسن عليه السلام نزد مردم جايگاه بلندي يافته است، اگر به او دستور دهي كه روي منبر در پله پائين تر از تو قرار گيرد، جواني و ناتواني در سخن گفتن او باعث مي شود كه مقامش در قلب و ديد مردم كاهش يابد، معاويه نپذيرفت، اما اصرار كردند، معاويه اين عمل را انجام داد، امام در پله پائين تر از او ايستاد، و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اما بعد، اي مردم اگر بين شرق و غرب جهان را بگرديد

تا مردي را بيابيد كه جدش پيامبر باشد، جز من و برادرم را نخواهيد يافت، و ما با اين طاغي و ستمگر بيعت كرده ايم - و با دست به بالاي منبر كه معاويه ايستاده بود اشاره كرد - كه در جايگاه پيامبر قرار گرفته است، و دانستيم كه حفظ خونهاي مسلمانان بهتر از ريختن خونهاي آنان است، آنگاه به اين آيه استشهاد كردند: شايد اين امر آزمايشي براي شما بوده و تا زمان اندكي آنان را بهره مند سازد و با دست به معاويه اشاره كرد.

معاويه گفت: قصدت از اين سخن چه بود، فرمود: قصدم همان چيزي است كه خداوند اراده آنرا نموده است، آنگاه معاويه برخاست و خطبه اي خواند كه در آن به علي عليه السلام دشنام داد و بسيار مسخره و استهزاء نمود، امام حسن عليه السلام برخاست و به او كه هنوز بالاي منبر بود گفت:

واي بر تو اي پسر خورنده جگرها، آيا تو اميرالمؤمنين عليه السلام را سب و لعن مي كني، در حالي كه پيامبر فرموده است: هر كه علي را سب و دشنام دهد مرا دشنام داده است، و هر كه مرا دشنام دهد خداوند را دشنام داده است، و هر كه خدا را دشنام دهد خداوند او را در آتش دوزخ وارد سازد در حاليكه در آن جاودانه خواهد بود، و عذابي پايدار براي اوست.

آنگاه امام از منبر پائين آمد و به خانه اش رفت و در آنجا ديگر نماز نگزارد.

خطبته في فضل نفسه و ابيه

روي انه لما قدم معاوية بالكوفة قيل له: ان الحسن بن علي مرتفع في انفس الناس، فلوا امرته ان يقوم

دون مقامك علي المنبر، فتدركه الحداثة و العي، فيسقط من انفس الناس و اعينهم، فابي عليهم، و ابوا عليه الا ان يأمره بذلك، فامره، فقام دونه مقامه في المنبر، فحمدالله و اثني عليه، ثم قال:

اما بعد، ايها الناس فانكم لو طلبتم ما بين كذا و كذا، لتجدوا رجلا جده نبي، لم تجدوا غيري و غير اخي، و انا اعطينا صفقتنا هذه الطاغية - و اشار بيده الي اعلي المنبر الي معاوية، و هو في مقام رسول الله صلي الله عليه و آله - و رأينا حقن دماء، المسلمين افضل من اهراقها، و ان ادري لعله فتنة لكم و متاع الي حين - و اشار بيده الي معاوية.

فقال له معاوية: ما اردت بقولك هذا؟ فقال: ما اردت به الا ما اراد الله عزجل، فقام معاوية فخطب خطبة عيبة فاحشة، فسب فيها اميرالمؤمنين عليه السلام، فقام اليه الحسن بن علي عليه السلام فقال له - و هو علي المنبر:

ويلك يابن اكلة الاكباد، او انت تسب اميرالمؤمنين عليه السلام و قد قال رسول الله صلي الله عليه و آله: من سب عليا فقد سبني، و من سبني فقد سب الله، و من سب الله ادخله الله نار جهنم خالدا فيها مخلدا، و له عذاب مقيم.

ثم انحدر الحسن عليه السلام عن المنبر، و دخل داره و لم يصل هناكم بعد ذلك ابدا

درباره مهدي

خزاز قمي با سند خود از اصبغ نقل كرده است:،

حسن بن علي عليه السلام مي فرمود:امامان پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله دوازده نفر هستند؛ نه نفر آنان از صلب برادرم، حسين عليه السلام است و يكي از آنان، مهدي اين امت است.[1] .

و نيز

با سند خود از جابر بن يزيد جعفي، از امام باقر عليه السلام، از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:امامان، به شمار نقباي بني اسرائيل اند، و مهدي اين امت، از ماست. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كفاية الاثر:223.

[2] كفاية الاثر:224.

درختان به ياد ماندني

از روايت عروه ي بارقي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فهميده مي شود كه: «حسن و حسين» اسم دو درخت در بهشت است، كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در شب معراج از ميوه ي آن دو درخت تناول نمود. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 1 / 439، به نقل از بحارالأنوار: 43 / 314 ضمن ح 73.

درختي كه به بار نشست

امام صادق عليه السلام فرمود:

«حضرت مجتبي در يكي از مسافرت هاي طاقت فرساي خود به مكه جهت استراحت و ميل غذا كنار درختي خشك جلوس فرمود، اتفاقا يكي از فرزندان «زبير بن العوام» كه به امامت امام حسن عقيده داشت در زير همان درخت آرميده بود، فرزند زبير، در ضمن سخناني كه بينشان رد و بدل مي شد، گفت:

اي كاش الان اين درخت خشك به بار مي نشست و سايه و ظرافت خاصي داشت تا از آن بهره مند مي شديم.

امام حسن فرمودند: راستي اشتهاي خرما و ميوه داري؟!

فرزند زبير گفت: بلي اي پسر پيامبر.

پس حضرت دستهاي مباركش را به سوي آسمان بلند كرد و مناجاتي با پروردگار عالم نمود، آن خدايي كه درخت خشك را براي حضرت مريم سبز و بارور كرده بود و به مريم از آن درخت، رطب تازه و خوش طعم مرحمت فرموده بود، در اينجا نيز دعاي فرزند رسول خدا را مستجاب كرد و آن درخت خشك و بي بار را سبز و خرم ساخت، و پر از خرماي لذيذ و خوش طعم نمود و حاضرين همگي از آن خوردند و سير شدند و از سايه ي زيباي آن بهره مند گرديدند.

ولي در اين ميان مردي بود كه شتران خود را به قافله ي حج و عمره كرايه داده بود، گفت: «به خدا قسم اين عمل سحر و جادوگري است. گويا او شناخت كاملي به ولايت امام حسن نداشت.

حضرت در جوابش فرمود: «واي بر تو اين عمل سحر نيست، ولكن اثر دعاي مستجاب شده ي پسر پيامبر است، من دعا كردم، خدا هم دعايم را مستجاب نمود...»[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 462، حديث 4.

دريافت هداياي معاويه

راوندي مي گويد:از امام صادق عليه السلام، از پدران بزرگوارش نقل شده است:

روزي حسن عليه السلام، به برادر خود - حسين عليه السلام -، و عبدالله بن جعفر فرمود:معاويه براي شما هدايايي فرستاده كه در [فلان ساعت] فلان روز آغاز ماه به شما مي رسد. و آن دو در تنگنا بودند، و چون آغاز ماه شد، در همان ساعتي كه فرموده بود، رسيد و چون دريافت كردند، حسن عليه السلام، با آن، بدهي فراوان خود را پرداخت كرد و باقي مانده را ميان خاندان و ياوران خود تقسيم كرد و حسين عليه السلام نيز بدهي خود را پرداخت و ثلث باقي مانده را ميان خاندان و دوستداران خود تقسيم كرد، و باقي را براي همسر و فرزندان خود برد.

و اما عبدالله ديون خود را پرداخت و باقي مانده را به پيك معاويه داد تا به وسيله ي پيك خود دريابد كه چه كردند. پس معاويه اموال خوبي را براي عبدالله فرستاد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 238:1، ح 3.

دريافت هديه از طاغوت

امام جعفر صادق صلوات الله و سلامه عليه حكايت مي فرمايد:

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در حضور شوهر خواهرش - عبدالله بن جعفر - به برادر خود حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام فرمود: اين طاغوت حاكم - يعني؛ معاويه بن ابي سفيان - اوّل ماه، هدايائي را براي ما خواهد فرستاد.

حسين عليه السلام اظهار نمود: حال تكليف ما چيست؟ و با آن هدايا چه بايد كرد؟

امام حسن مجتبي سلام الله عليه فرمود: من بدهي سنگيني برعهده ام قرار گرفته، به طوري كه تمام فكرم را به خود مشغول كرده است، چنانچه خداوند متعال خواست و

هدايايي برايم رسيد، در اوّلين فرصت قرض خود را پرداخت مي نمايم.

پس چون اوّل ماه فرا رسيد، معاويه مبلغ يك ميليون درهم براي امام حسن مجتبي سلام الله عليه؛ و نهصد هزار درهم براي امام حسين عليه السلام؛ و پانصد هزار درهم جهت عبدالله بن جعفر ارسال كرد.

امام مجتبي سلام الله عليه آن مبلغ را دريافت نمود و قبل از هر كاري بدهكاري هاي خود را پرداخت نمود.

و امام حسين عليه السلام نيز ششصد هزار درهم آن را بابت بدهي هاي خود پرداخت نمود؛ و مقداري هم بين اعضاء خانواده و ديگر دوستان تقسيم كرد و باقي مانده اش را جهت مخارج روزانه منزل و كمك به مراجعين و تهيدستان اختصاص داد.

و امّا عبدالله بن جعفر نيز تمام بدهي هاي خود را پرداخت كرد؛ و مقدار يك هزار درهم برايش باقي ماند كه آن ها را توسّط همان مأمور براي معاويه ارجاع داد.

و همين كه مأمور نزد معاويه مراجعت كرد گزارش كاملي از جريان را براي معاويه تعريف كرد.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج و الجرايح: ج 1، ص 238، ح 3، بحار الأنوار: ج 43، ص 323، ح 2، مدينة المعاجز: ص 243، ح 865، اثبات الهداة: ج 2، ص 563، ح 38.

دريايي عظيم از غيب و گرفتن ماهي

جابر مي گويد: روزي با امام حسن عليه السلام در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم. من خدمت آن حضرت عرض كردم: «اي مولاي من! دوست دارم كه از شما معجزه اي ببينم و بعدها از شما حديث كنم.»

امام حسن عليه السلام پاي خود را به زمين زد، ناگهان من دريايي

را كه در آن كشتي هايي بود را مشاهده كردم. سپس حضرت دست بردند و از آنجا يك ماهي گرفتند و به من عطا نمودند.

پس من به پسرم محمد گفتم: «بيا اين ماهي را بگير و به منزل ببر.» و تا سه روز ما از آن ماهي مي خورديم. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

دستورهاي پيامبر در عيد قربان

طبراني با سند خود از اسحاق بن بزرخ نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام - كه خدا از او خشنود باد - فرمود:پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به ما دستور داد تا بهترين لباسي را كه پيدا مي كنيم، بپوشيم و با بهترين عطري كه به دست مي آوريم، خود را خوشبو كنيم و از چاق ترين حيواني كه به دست مي آوريم، قرباني كنيم - گاو 7 ساله و شتر 10 ساله - و تكبير را آشكار كنيم و آرامش و وقار داشته باشيم. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 90:3 ح 2756.

دسيسه معاويه و ترور امام حسن

صدوق گويد:

معاويه، پنهاني جاسوساني جدا جدا نزد هر يك از عمرو بن حريث، اشعث بن قيس، حجر بن حارث و شبث بن ربعي فرستاد و به هر يك وعده داد اگر حسن بن علي عليه السلام را بكشد، 200000 درهم، فرماندهي سپاهي از سپاهان شام، و يكي از دخترانش را، به او خواهد داد. اين خبر، به حسن عليه السلام رسيد، زير لباس خود زره پوشيد. حسن عليه السلام احتياط مي كرد و به امامت نماز ايشان نمي ايستاد مگر به همين صورت. در نماز، يكي از آنان تيري به سوي حضرت افكند كه زره، مانع شد به بدن مباركش بخورد. حسن عليه السلام به تاريكي هاي ساباط كه رسيد، يك نفر از آنان با شمشيري زهرآگين به او ضربه زد و او را زخمي كرد. حسن عليه السلام دستور داد تا او را به «بطن جريحي» - كه حاكم آن جا عموي مختار بن ابي عبيدة بود - بردند.

مختار به عموي خود گفت:بيا حسن عليه السلام را دستگير كنيم و به معاويه تحويل دهيم؛ تا عراق را به

ما بدهد. شيعيان از اين سخت برآشفتند، و خواستند مختار را بكشند، كه عمويش از آنان درخواست عفو كرد. آنان نيز بخشيدند. امام حسن عليه السلام فرمود:،

واي بر شما! سوگند به خدا! اگر مرا بكشيد، معاويه به هيچ يك از وعده هايي كه براي كشتن من به شما داده است، عمل نخواهد كرد. مي دانم كه اگر دست در دست او نهم و با او بسازم، نمي گذارد كه به دين جدم بروم. و تنها مي توانم خداي سبحان را بپرستم؛ ولي گويا مي بينم فرزندان شما را كه بر در خانه هاي فرزندان آنان [با خواري] ايستاده اند و آب و غذا مي خواهند؛ ولي آنان دريغ مي ورزند. پس دوري و دوري بر شما باد با اين كردارتان «و كساني كه ستم كرده اند، به زودي خواهند دانست به كدام بازگشت گاه برخواهند گشت.» [1] .

مردم با بهانه هايي كه به كار نيايند، شروع كردند به عذرخواهي. [2] .

طبراني با سند خود از ابوجميله نقل كرده است:

پس از آن كه علي عليه السلام به شهادت رسيد، حسن بن علي عليه السلام جانشين او شد؛ روزي حسن عليه السلام با مردم نماز مي خواند كه مردي به او حمله برد و با شمشير بر ران او زد. حسن عليه السلام به سبب آن ضربه، چندين ماه بيمار شد. سپس به منبر رفت و فرمود:اي عراقيان! درباره ي ما، از خدا بترسيد كه ما اميران و ميهمانان شماييم. ما آن خاندانيم كه خداي سبحان در حق آنان فرمود:«همانا خدا مي خواهد آلودگي را از شما - خاندان پيامبر - بزدايد، و شما را پاك و پاكيزه گرداند» [3] امام حسن عليه السلام سخن مي گفت و مردم مي گريستند. [4] .

طبرسي

از زيد بن وهب جهني نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام در [راه به] مدائن زخمي شد. در حالي كه درد مي كشيد، نزد او رفتم و عرض كردم:اي فرزند رسول خدا! به چه مي انديشي؟ مردم سرگردانند. حسن بن علي عليه السلام فرمود:سوگند به خدا! معاويه براي من بهتر از آنان است. آنان مي پندارند كه شيعيان من هستند، ولي در كشتن من برآمدند و اموالم را به غارت بردند. سوگند به خدا! اگر از معاويه، پيمان بگيرم كه خونم را حفظ كنم و خاندانم را در امان دارم، بهتر است تا اينان مرا بكشند و خاندانم را تباه سازند. سوگند به خدا! اگر با معاويه بجنگم، اينان مرا كتف بسته، تسليم او مي كنند. پس اگر در حال عزت با او صلح كنم، بهتر است تا در حال اسيري مرا بكشد يا [نكشد و] بر من منت نهد. و اين منت او، ننگ بني هاشم تا پايان روزگاران باشد؛ ننگي كه پيوسته معاويه و نسل او، بر زنده و مرده ي ما بر زبان رانند.

عرض كردم:اي فرزند رسول خدا! آيا شيعيان خود را همچون گوسفندان بي چوپان، رها مي كني؟ فرمود:اي برادر جهني! چه كار كنم؟ سوگند به خدا! من چيزي از منبعي موثق مي دانم [كه تو نمي داني]. اميرمؤمنان عليه السلام روزي مرا شادمان ديد، فرمود:حسن جان!

شادماني مي كني؟ چگونه خواهي بود چون پدرت را كشته ببيني؟ يا چگونه خواهي بود چون فرمانروايي جهان اسلام را بنوأميه به دست گيرند؟ اميرشان آن حلقوم گشاد روده فراخ است كه مي خورد و سير نمي شود، مي ميرد و در آسمان، ياور و در زمين، عذرخواهي ندارد. پس بر شرق و غرب آن چيره گردد؛ در

حالي كه مردم از او فرمان برند و پادشاهي اش به درازا كشد، بدعت ها و گمراهي ها پديد آورد، حق و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله را بميراند، اموال مسلمانان را ميان هواداران خود تقسيم كند، و آن را از سزاوارانش بازدارد. مؤمن در سلطنت او، خوار مي شود و فاسق، نيرو مي گيرد. بيت المال را در ميان ياران خود، دست به دست مي چرخاند و بندگان خدا را، برده و كنيز خود مي سازد. در پادشاهي او، حق نابود مي گردد و باطل آشكار مي شود و صالحان، لعن مي شوند و هر كه با او بر حق، دشمني كند، كشته مي شود و هر كه با او بر باطل، ياور شود، به حال خود بگذارد. و [در زمان هاي پسين نيز] اين گونه خواهد بود تا در آخر زمان، و سختي دوران، و ناداني مردمان، خدا رادمردي را برانگيزد كه با فرشتگان خود، به او ياري رساند، و يارانش را عصمت دهد. و با آيات خود، به او كمك كند، و او را بر زمين آن چنان چيره كند كه خواه ناخواه فرمانش برند. زمين را پر از عدل و داد، و نور و برهان كند. تمام طول و عرض سرزمين ها مطيعش گردند، تا آن جا كه هيچ كافري نماند مگر آن كه ايمان آورد، و هيچ بدكرداري نماند مگر آن كه سامان گيرد. در حاكميت او، درندگان آشتي كنند، و زمين سبزه هاي خود را برآرد، و آسمان بركات خود را فروريزد و گنج ها برايش آشكار شوند. او تا 40 سال در شرق و غرب عالم، حكم مي راند. پس خوشا به حال آن كه روزگار او را دريابد و سخنش

را بشنود! [5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شعراء:227؛ (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون).

[2] علل الشرايع:220، ح 1.

[3] احزاب:33؛ (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا).

[4] معجم كبير 93:3، ح 2761.

[5] احتجاج 69:2، ح 158.

دعا بر عليه مردي از بني اميه

روايت شده: مردي از بني اميه به آن حضرت كلمات درشتي گفته، و فحش ناسزاي بسياري را به ايشان و پدرش نسبت داد، آن حضرت فرمود:

پروردگارا! نعمتي كه به او داده اي را به عذاب مبدل كن، و او را براي عبرت ديگران زن گردان.

آن شخص بخود نظر افكند، ديد به زن مبدل شده است.

دعاؤه علي رجل من بني امية

روي ان رجلا من بني امية اغلظ للحسن عليه السلام كلامه، و تجاوز الحد في السب و الشتم له و لابيه، فقال الحسن عليه السلام:

اللهم غير ما به من النعمة و اجعله انثي ليعتبر به.

فنظر الاموي في نفسه، و قد صار امرأة.

دعا به هنگام شهادت

امام حسن عليه السلام قبل از شهادت دستور داد بستر او را به صحن منزل ببرند، آنگاه سرش را به سوي آسمان بلند نموده و فرمود:

قال عليه السلام:

اللهم اني احتسب عندك نفسي فانها اعز الأنفس علي لم أصب بمثلها اللهم ارحم صرعتي و آنس في القبر وحدتي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوندا، جان خود را به تو مي سپارم، زيرا آن عزيزترين جان ها پيش من است؛ كه همانند آن هرگز نخواهم يافت. پروردگارا! مرا در لغزش هايم درياب و در تنهايي قبر، برايم همدم باش.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 336 به نقل از كتاب (سير اعلام النبلاء) ذهبي و ص 355 و ص 339، به نقل از (تذكرة اولي الباب) علامه شافعي.

2-البداية و النهاية، ج 8، ص 47.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 138، ح 5.

4- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 465.

5- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 40.

6- تاريخ دمشق (ترجمة الامام

الحسن عليه السلام) ص 312، ح 342 و 343 و 344.

7- تذكرة الخواص، ص 193.

8- جواهر المطالب، ج 4، ص 211. (باغوني شافعي)

9- حلية الأولياء، ج 2، ص 38.

10- صفة الصفوة، ج 1، ص 343.

11- كشف الغمة، ج 2، ص 162 و ص 166.

12- مجالس السنية، ج 2، ص 268، م 10.

13- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 446، ح 49، و 50 و ص 423، ح 13 و ص 433، ح 35.

14- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 368.

دعا در قنوت نماز وتر

پروردگارا! مرا در زمره كساني قرار ده كه ايشان را هدايت كرده اي، و سلامت دار به همراه كساني كه به آنان سلامتي عطا فرموده اي، و مرا سرپرستي كن در ميان افرادي كه ايشان را سرپرستي نموده اي، و در آنچه به من عطا كرده اي بركت عنايت نما، و شر و بدي آنچه مقدر كرده اي را از من دو دار، تو حاكم بوده و كسي بر تو حكم نمي كند، به درستيكه تو هر كه را سرپرستي كني ذليل نمي گردد.

دعاؤه في قنوت الوتر

اللهم اهدني فيمن هديت، و عافني فيمن عافيت، و تولني فيمن توليت، و بارك لي فيما اعطيت، و قني شر ما قضيت، انك تقضي و لا يقضي عليك، انه لا يذل من واليت، تباركت ربنا و تعاليت.

دعا در هنگام قنوت

پروردگارا! به درستيكه تو پروردگار رؤوف، پادشاه عطوف، مهربان و بردبار بوده، و تو پناه سرگردان متحير، و راهنماي گمراه بازمانده بوده، و به اسرار و رازهاي نهاني آگاهي، همچنانكه گفتار گويندگان را نظاره گر هستي.

از تو مي خواهم به علمهاي نهاني ات از رازهاي باطن، كه بر محمد و خاندانش درود فرستي، درودي كه با آن از تلاشگران گذشته پيشي گرفته و از تلاشگران آينده سبقت گيريم، و بين ما و خودت رابطه اي برقرار كن، كه براي كساني كه آنان را براي خود ساخته اي برقرار مي نمائي.

و گمانهاي باطل و آشوبگران ويرانگر آن را نابود نسازد، تا اينكه در دنيا فرمانبردار تو، و در آخرت در جوار تو جاودانه باشيم.

دعاؤه في القنوت

اللهم انك الرب الرؤوف الملك العطوف، المتحنن المألوف، و انت غياث الحيران الملهوف و مرشد الضال

المكفوف، تشهد خواطر اسرار المسرين، كمشاهدتك اقوال الناطقين

اسألك بمغيبات علمك في بواطن سرائر المسرين اليك، ان تصلي علي محمد و آله، صلاة نسبق بها من اجتهد من المتقدمين، و نتجاوز فيها من يجتهد من المتأخرين و ان تصل الذي بيننا و بينك، صلة من صنعته لنفسك و اصطنعته لعينك.

فلم تتخطفه خاطفات الظنن و لا واردات الفتن، حتي نكون لك في الدنيا مطيعين، و في الاخرة في جوارك خالدين.

دعاي آن حضرت در كنار درب مسجد

روايت شده كه آن حضرت هنگامي كه به درب مسجد مي رسيد سر را بلند كرده و مي فرمود:

پروردگارا! ميهمانت كنار در خانه ات ايستاده، اي نيكوكار گناهكار به درگاهت آمده، پس اي بزرگوار در مقابل زيبائيهايي كه نزد توست از كار زشت من درگذر.

دعاؤه عند باب المسجد

روي انه كان عليه السلام: اذا بلغ باب المسجد رفع رأسه و يقول: الهي ضيفك ببابك، يا محسن قد اتاك المسيء فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندك يا كريم.

دعاي آن حضرت در كنار ركن يماني

روايت شده: امام حسن عليه السلام كنار ركن يماني قرار گرفته و فرمود:

پروردگارا! به من نعمت ارزاني داشتي ولي سپاسگزارم نيافتي، و مرا به ناراحتي دچار ساختي ولي صبور و شكيبايم نديدي، پس نعمتت را به سبب ترك شكر سلب نكرده، و ناراحتي را به سبب ترك صبر و شكيبائي استمرار نمي بخشي، پروردگارا از بزرگوار جز بزرگواري انتظار نمي رود.

دعاؤه عند التزام الركن

روي ان الحسن بن علي بن ابيطالب عليهما السلام التزم الركن، فقال:

الهي انعمت علي فلم تجدني شاكرا و ابتليتني فلم تجدني صابرا فلا انت سلبت النعمة بترك الشكر و لا انت ادمت الشدة بترك الصبر الهي ما يكون من الكريم الا الكرم.

دعاي آن حضرت در مناجات

پروردگارا! تو بعد از تمامي مخلوقات، باقي مانده، و هيچ موجودي بعد از تو وجود نخواهد داشت، پروردگارا كار نيك هر كس از تو منشاء گرفته، و كارهاي زشت هر فرد از خطا و اشتباه خود اوست، پس نيكوكار از ياري و عنايت، تو بي نياز نيست و آنكه كار زشت انجام داد غير تو فرد ديگري را پيدا نكرده، و از تحت قدرت و حكومت تو خارج نشده است.

بارالها! عنايت تو را شناخته و به وسيله تو به سوي دينت هدايت شدم، و اگر ياريت نبود تو را نمي شناختم، پس اي كسي كه اينگونه مي باشد و كسي چون او نيست، بر محمد و خاندانش درود فرست و اخلاص در عمل و وسعت در روزي به من عطا فرما، خدايا بهترين ساعات عمرم را آخرين ساعات زندگيم قرار ده، و بهترين اعمالم را آخرين كارهايم مقدر فرما، و بهترين لحظاتم را زماني قرار ده، كه تو

را ملاقات مي كنم.

خدايا! بر من منت نهادي تا در محبوبترين چيزها نزد تو، يعني ايمان به تو و شهادت به رسالت پيامبرت، فرمانبرداري تو را بنمايم، و در مبغوض ترين چيزها نزد تو، يعني شرك و دوگانه پرستي و تكذيب پيامبرت، تو را معصيت نكنم، پس آنچه در ميان اين دو است را بر من ببخشاي، اي بهترين رحم كنندگان.

دعاؤه في المناجاة

اللهم انك الخلف من جميع خلقك، و ليس في خلقك خلف منك، الهي من احسن فبرحمتك، و من اساء فبخطيئة فلا الذي احسن استغني عن رفدك و معونتك و لا الذي اساء استبدل بك و خرج من قدرتك.

الهي بك عرفتك و بك اهتديت الي امرك، و لولا انت لم ادر ما انت، فيا من هو هكذا و لا هكذا غيره، صل علي محمد و آل محمد و ارزقني، الاخلاص في عملي، و السعة في رزقي، اللهم اجعل خير عمري اخره، و خير عملي خواتمه، و خير ايامي يوم القاك.

الهي اطعتك و لك المنة علي في احب الاشياء اليك، الايمان بك، و التصديق برسولك، و لم اعصك في ابغض الاشياء اليك، الشرك بك و التكذيب برسولك، فاغفرلي ما بينهما، يا ارحم الراحمين.

دعاي امام حسن

مي گويند: روزي امام حسن عليه السلام از مكه پياده به مدينه مي آمد، در اثناي راه پاي مباركش ورم كرد.

به آن حضرت عرض كردند: «سوار شويد تا اين ورم كم شود.»

حضرت قبول نكرد و فرمود: «چون به اين منزل مي رسيم، مرد سياهي به استقبال ما خواهد آمد و روغني با خود خواهد داشت كه براي اين ورم مفيد است. آن روغن را به هر قيمت كه بگويد از او بخريد.»

يكي

از دوستان آن حضرت تعجب كرد و گفت: «در اين منزلي كه ما مي رويم كسي نمي باشد كه روغن بفروشد.»

حضرت فرمود: «به همين زودي پيدا خواهد شد.»

چون چند ميل راه آمدند، سياهي آن مرد از دور پيدا شد. حضرت فرمود: «برو و روغن را از او بگير.»

چون آن شخص به نزد آن مرد رفت و روغن را از او طلبيد، وي گفت: «روغن را براي چه كسي مي خواهي؟»

گفت: «براي حسن بن علي بن ابيطالب عليهماالسلام مي خواهم.»

سياه گفت: «مرا به خدمت او ببر.»

وقتي كه او را به خدمت امام حسن عليه السلام آورد، مرد گفت: «اي فرزند رسول خدا! من دوستدار و پيرو تو هستم و پولي را براي روغن نمي خواهم و ليكن از شما درخواستي دارم كه دعا كنيد حق تعالي پسري صحيح و سالم به من كرامت فرمايد كه محب شما اهل بيت عليهم السلام باشد، چرا كه در اين وقت كه به خدمت شما آمدم زنم دچار درد زائيدن شده بود.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «به خانه ي خود برگرد كه وقتي داخل خانه مي شوي خواهي ديد كه زن تو پسري سالم زائيده است.»

پس آن سياه به سرعت به خانه برگشت و بعد باز به خدمت امام حسن عليه السلام آمد و حضرت را دعاي خير كرد و گفت: «آنچه فرمودي واقع شده بود.»

سپس امام حسن عليه السلام آن روغن را بر پاهاي مبارك خود ماليد و پيش از آنكه از جاي خود برخيزد اثري از آن ورم نماند. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خرايج.

دعاي امام حسن بر عليه دشمنانش

خداوندا! من آن را به تو خوانده و از مخالفتت بر حذر داشتم، و

ايشان را امر و نهي نمودم، اما ايشان از پذيرش دعوتم غافل و از ياريم باز ايستاده، و از اطاعتم كوتاهي كرده و دشمنانم را ياري نمودند.

خدايا! پس عذاب و سخط و عقابت كه شامل ستمكاران مي گردد را بر آنان فرو ريز.

دعاؤه علي اعدائه

اللهم اني قد دعوت و انذرت و امرت و نهيت، و كانوا عن اجابة الداعي غافلين، و عن نصرته قاعدين و عن طاعته مقصرين، و لاعدائه ناصرين.

اللهم فانزل عليهم رجزك و بأسك و عذابك، الذي لا يرد عن القوم الظالمين.

دعاي بر عليه ابن زياد

پروردگارا! انتقام من و شيعيانم را از ابن زياد بگير، و مجازات سريعي را در مورد او به عمل آور و بما نشان ده، به درستيكه تو بر هر كار توانائي.

دعاؤه علي زياد بن أبيه

اللهم خذلنا و لشيعتنا من زياد بن ابيه، و ارنا فيه نكالا عاجلا انك علي كل شي ء قدير.

دعاي بر عليه دشمنان در نزد معاويه

بنام خداوند بخشنده مهربان، بنام خداوند برتر و والاتر، پروردگارا اي پابرجا تو از هر عيب و نقصي منزه هستي، پاك و منزه است زنده اي كه نمي ميرد.

از تو مي خواهم همانگونه كه دانيال را درون چاه از گزند شيران نجات دادي، و به او صدمه اي نرساندند، مرا از آزار اين مرد، و هر انسان و جن كه در شرق و غرب جهان است در امان داري، و گوشها و چشمها و قلبها و اندامشان را در اختيار بگير.

مرا با نيرو و توانمندي خودت از كيد و مكر آنان در امان دار، و از آنان و از هر ستمگر كينه توز و هر شيطان رانده شده اي، كه به روز قيامت ايمان ندارد، در امان دار.

به درستيكه سرپرست من خداوندي است كه كتاب را نازل فرمود و نيكوكاران را سرپرستي مي كند پس اگر روي گرداندند بگو خداوند مرا كفايت مي كند، معبودي جز او نبوده، بر او توكل كرده و او پروردگار جهانيان است.

دعاؤه لدفع كيد العدو (لما أتي معاوية)

بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله العظيم الاكبر، اللهم سبحانك يا قيوم، سبحان الحي الذي لا يموت.

اسألك كما امسكت عن دانيال افواه الاسد، و هو في الجب فلا يستطيعون اليه سبيلا الا باذنك اسألك ان تمسك

عني امر هذا الرجل، و كل عدوي في مشارق الارض و مغاربها، من الانس و الجن، خذ باذانهم و اسماعهم و ابصارهم و قلوبهم و جوارهم

و اكفني كيدهم بحول منك و قوة و كن لي جارا منهم و من كل جبار عنيد، و من كل شيطان مريد، لايؤمن بيوم الحساب

ان وليي الله الذي نزل الكتاب، و هو يتولي الصالحين، فان تولوا فقل حسبي الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم.

دعاي تبريك براي ولادت فرزند پسر

روايت شده: براي آن حضرت فرزند پسري به دنيا آمد، قريش نزد ايشان آمده و گفتند: تو را به خاطر داشتن اسب سوار تبريك مي گوئيم، امام فرمود: اين چه كلامي است بگوييد:

بخشنده را شكر گزارده، و در آنچه به تو داده شده بركت عطا شود، و خداوند او را به نهايت درجه برساند، و از نيكي او تو را بهره مند سازد.

دعاؤه اذا هنئه بمولود

روي انه ولد للحسن بن علي عليهما السلام مولود، فاتته قريش فقالوا: يهنئك الفارس، فقال عليه السلام: و ما هذا من الكلام، فقولوا:

شكرت الواهب، و بورك لك في الموهوب و بلغ الله به اشده و رزقك بره.

دعاي حضرت فاطمه در حق ديگران

امام صادق از پدرانش از امام حسين عليه السلام نقل كرده است كه امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

رأيت امي فاطمة عليهاالسلام قامت في محرابها ليلة جمعتها فلم تزل راكعة ساجدة حتي اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعوا للمؤمنين و المؤمنات و تسميهم و تكثر الدعاء لهم و لا تدعو لنفسها بشي ء. فقلت لها: يا اماه لم لا تدعون لنفسك كما تدعون لغيرك؟. فقالت: يا بني الجار ثم الدار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(در شب جمعه اي مادرم فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه در محراب عبادت خود ايستاده و مشغول عبادت خداوند بود و پيوسته در ركوع و سجود و قيام و دعا بود تا صبح شد، شنيدم كه پيوسته دعا مي كرد براي همه ي مؤمنين و آنان را نام مي برد و دعا برايشان بسيار مي كرد، ولي براي خود دعايي نمي كرد، پس گفتم: اي مادر! چرا براي خود دعا نكردي، چنانچه براي ديگران كردي؟. فرمود: اي فرزند! اول همسايه، سپس خانه ي خود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 86، ص 313، ح 19 به نقل از مصابحا الانوار.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 193.

3- دلايل الامامة، طبري، ص 56.

4- علل الشرايع، ج 1، ص 215، ب 145، ح 1.

5- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 521، ح 8، و ص 601، ح 19.

دعاي در دفع شر همسايه

شخصي نزد آن حضرت از آزار همسايه اش شكايت كرد، آن حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب دو ركعت نماز بگزار، و سپس بگو:

اي آنكه كيد و مكرش قوي است، اي پايدار، با قدرتت تمامي مخلوقانت را در اختيار خود قرار داده اي، شر فلان فرد را با هر چه خواهي بگير.

و در روايتي آمده:

اي نيرومند، اي آنكه مكر و كيدش قوي است، اي پايدار، با قدرتت تمامي مخلوقاتت را در اختيار گرفته اي، بر محمد و خاندانش درود فرست و رنج فلان فرد را با هر چه مي خواهي از من دور دار.

دعاؤه لدفع شر الجار

شكار رجل الي الحسن بن علي عليهماالسلام جارا يؤذيه، فقال له الحسن عليه السلام: اذا صليت المغرب، فصل ركعتين، ثم قل:

يا شديد المحال يا عزيز اذللت بعزتك جميع ما خلقت اكفني شر فلان بما شئت.

و في رواية:

يا شديد القوي، يا شديد المحال يا عزيز، اذللت بعزتك جميع من خلقت، صل علي محمد و آل محمد و اكفني مؤونة فلان بما شئت.

دعاي در شب قدر

اي كه از شدت ظهور پنهان و در ناپيدائي آشكاري، اي ناپيدائي كه هيچ چيز بر تو مخفي نيست، اي آشكاري كه ديده نمي شود، اي توصيف شده اي كه هيچ توصيف شده اي به ذات تو پي نبرده، و تو را تحديد به مقداري ننمايد.

اي غائبي كه هرگز گم نشده اي، و اي شاهدي كه مشاهده نمي شوي، اگر جستجو شوي پيدا نشده، و آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست لحظه اي از تو خالي نمي باشد، با كيفيتي درك نشده و با مكان تعيين نمي گردي.

نورانيت نور از توست، و پروردگار هر پرورش

دهنده اي، و به تمام كارها احاطه داري، پاك و منزه است آنكه چيزي همانند او نيست و او شنوا و بيناست پاك و منزه است آنكه چنين است و همانندي ندارد.

دعاؤه في ليلة القدر

يا باطنا في ظهوره و يا ظاهر في بطونه يا باطنا ليس يخفي يا ظاهرا ليس يري، يا موصوفا لا يبلغ بكينونته موصوف، و لا حد محدود.

يا غائبا غير مفقود، و يا شاهدا غير مشهود، يطلب فيصاب لم يخل منه السماوات لم يخل منه السماوات و الارض و ما بينهما طرفة عين لا يدرك بكيف و لا يأين باين و لا بحيث.

انت نور النور و رب الارباب، احطت بجميع الامور، سبحان من ليس كمثله شيء، و هو السميع البصير سبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره.

دعاي در قنوت

اي آنكه با قدرت او مظلوم ياري شده، و با كمك او مجروح التيام مي يابد، فرمانت پيشي گرفته، و امرت پايان پذيرفته، و تو بر هر كار توانا، و بر آنچه مي گذرد دانائي.

اي آنكه در هر پنهاني حاضر و بر هر راز و نهاني آگاهي و پناه هر مضطر و درمانده اي، اوهام در يافتن تو گم گشته، و علوم از رسيدن به كنه تو درمانده اند، و تو خدائي هستي كه پايدار و دائمي و جاوداني.

آنچه بدان دانا و در آن حكيم بوده و از آن شكيبا و بردباري، را مي بيني، و تو بر ياري كردن براي برطرف ساختن آن و بر بازداشتن از آن قادري، و بازگشت هر كار به سوي توست، همچنانكه آغاز آن از فرمان تو بوده است.

از تصميمات هر گروهي جدا بوده و راز و

نهان ديگران را مخفي مي داري، آن چه حكم كرده اي را اجرا نموده، و آن چه از دسترس تو دور نمي باشد را تأخير مي اندازي، آنچه عقول در مشيت تو بدان قادر بوده اند را به آنها داده اي، تا هر كه هلاك مي گردد يا به راه راست هدايت مي شود با دليل و برهان توام بوده، و نزد خداوند عذري نداشته باشند و به درستيكه تو شنوا و دانا، يگانه و بينائي.

پروردگارا! تو ياري كننده بوده و توكل و اعتماد بر توست، و تو شايستگي سرپرستي مخلوقاتت را داري، و تمام جهان در اختيار توست، هر تأثير و تأثري در جهان را شاهد بوده، و به هر تغييري آگاهي، اعراض و روي گرداندن مكاران، و تمايل آنان به دنياي فاني و زينتهاي زودگذر آن - كه عقاب الهي را به دنبال خود دارد - و نيز مبارزه نكردن آنان و بازگشتشان از دين، و بدون ياور شدنم، و نداشتن پشتيباني براي خود، را ديده اي، از تو ياري خواسته و به ريسمان محكم تو چنگ زده و بر تو توكل مي نمايم.

پروردگارا! تو مي داني كه از هيچ كوششي فروگذار نكرده، و از هيچ عملي دريغ ننموده ام، تا آنگاه كه قدرتم كاسته شد، و تنها ماندم، از اينرو راهي را انتخاب كردم كه پيشينيان من براي رفع دشمني و ساكن نمودن طغيان و آشوب در جهت جلوگيري از خونريزي شيعيان برگزيده بودند، و آنچه اوليائم از امور دنيا و آخرت حراست كرده اند، را پاسداري نمودم.

از اينرو خشمشان، را تحمل كرده، و روششان را متابعت نموده، و راهشان را پذيرفته،

و با نشانه آنان شناخته شده ام، تا آنگاه كه ياري تو فرا رسد، و تو ياري كننده حق مي باشي، اگر چه مطلوبمان از ما دور باشد، و زمان براي نابودي دشمنان گذشته باشد.

خداوندا! بر محمد و خاندانش درود فرست، و آنان را به همراه دشمنانت در عذاب الهي ابدي داخل كن، و چشمانشان را از يافتن راه حق كور نما، ايشان را در لذات دنيوي فرو بر، تا مرگ آنان به طور ناگهاني فرا رسد، در حاليكه در غفلت به سر مي برند، يا در آن هنگام كه در خواب فرو رفته اند، با حقيقتي كه تو آن را ياري كرده و قدرتي كه با آن دشمنانت را مجازات مي كني، و علمي كه آن را آشكار مي گرداني، به درستيكه تو بزرگوار و دانائي.

دعاؤه في القنوت

يا من بسلطانه ينتصر المظلوم و بعونه يعتصم المكلوم سبقت مشيتك و تمت كلمتك و انت علي كل شيء قدير و بما تمضيه خبير

يا حاضر كل غيب، و يا عالم كل سر، و ملجاء كل مضطر، ضلت فيك الفهوم، و تقطعت دونك العلوم، انت الله الحي القيوم، الدائم الديموم.

قد تري ما انت به عليم، و فيه حكيم، و عنه حليم، و انت بالتناصر علي كشفه و العون علي كفه غير ضائق، و اليك مرجع كل امر كما عن مشيتك مصدره.

و قد ابنت عن عقود كل قوم، و اخفيت سرائر اخرين، و امضيت ما قضيت، و اخرت ما لافوت عليك فيه، و حملت العقول ما تحملت في غيبك ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة و انك انت السميع العليم، الاحد البصير

و انت

اللهم المستعان و عليك التوكل، و انت ولي ما توليت لك الامر كله، تشهد الانفعال و تعلم الاختلال وتري تخاذل اهل الخبال و جنوحهم الي ما جنحوا اليه، من عاجل فان و حطام عقباه حميم ان و قعود من قعد، و ارتداد من ارتد و خلوي من النصار، [1] و انفرادي من الظهار، و بك اعتصم و بحبلك استمسك و عليك اتوكل

اللهم قد تعلم اني ما ذخرت جهدي، و لا منعت و جدي حتي انفل حدي و بقيت وحدي فاتبعت طريق من تقدمني في كف العادية و تسكين الطاغية عن دماء اهل المشايعة [2] و حرست ما حرسه اوليائي من امر اخرتي و دنياي.

فكنت لغيظهم اكظم و بنظامهم انتظم، و لطريقتهم اتسنم، و بميسمهم اتسم، حتي يأتي نصرك و انت ناصر الحق و عونه و ان بعد المدي من المرتاد و نأي الوقت عن افناء الاضداد.

اللهم صل علي محمد و ال محمد و آله و اخرجهم مع النصاب في سرمد العذاب، و اعم عن الرشد و ابصارهم و سكعهم في غمرات لذاتهم، حتي تأخدهم بغتة و هم غافلون و سحرة و هم نائمون بالحق الذي تظهره، و اليد التي تبطش بها، و العلم الذي تبديه، انك كريم عليم.

------------------

پي نوشت ها:

[1] اشارة الي قعود اهل الكوفة.

[2] اهل المشايعة: المراد به شيعتهم عليهم السلام.

دعاي در هنگام افطار

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: هر روزه دار در زمان افطار يك دعاي مستجاب دارد، در اولين لقمه خود بگويد:

بنام خداي، اي داراي بخشش بسيار، مرا ببخشاي.

و در روايتي آمده:

بنام خداوند بخشنده مهربان، اي داراي بخشش بسيار مرا ببخش.

هر كه هنگام افطار اين دعا را بخواند، بخشيده مي شود.

دعاؤه

اذا أفطر

عن الكاظم، عن ابيه، عن جده، عن الحسن بن علي عليهما السلام:

ان لكل صائم عند فطوره دعوة مستجابة، فاذا كان اول لقمة فقل:

بسم الله، يا واسع المغفرة اغفرلي.

و في رواية اخري:

بسم الله الرحمن الرحيم، يا واسع المغفرة، اغفرلي.

فانه من قالها عند افطاره غفر له.

دعاي مستجاب

حضرت مجتبي عليه السلام بيش از بيست و پنج مرتبه با پاي پياده از مدينه به قصد زيارت خانه ي خدا به مكه رهسپار شد. در يكي از سفرها، پاهاي حضرت ورم كرده و صدمه ديد. يكي از خدمتكاران عرض كرد: «يابن رسول الله! اگر سوار شويد ممكن است قدمهايتان بهبود يابد.»

امام عليه السلام فرمود: «نه! اما در منزلگاه بعدي سياه پوستي نزد تو خواهد آمد و در دست او روغن و پمادي است كه درمان ورم قدمهاي من در آن است، تو آن روغن را از او بخر.»

خدمتكار گفت: «پدر و مادرم به فدايت، سابقه ندارد كسي در اين منازل چيزي بفروشد.»

امام عليه السلام فرمود: «آن مرد در نزديك منزلگاه بعدي است.»

خدمتكار گويد: «همين كه مقدار كمي از آن محل گذشتيم ناگاه آن سياه پوست پيدا شد!».

امام عليه السلام به من فرمود: «آن شخص سياه همين مرد است.»

من نيز نزد او رفتم و تقاضاي روغن نمودم.»

مرد سياه پوست: «اين پماد را براي كه مي خواهي؟»

خدمتكار: «براي حسن بن علي.»

سياه پوست: «لطفا مرا به حضور آن حضرت راهنمايي كن.»

و آنگاه با هم به محضر امام عليه السلام شرفياب شدند.

مرد سياه پوست گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد، من نمي دانستم كه روغن را براي شما مي خواهند، اجازه دهيد كه قيمتش را نگيرم، چرا كه من

از ارادتمندان و نوكران شما هستم و اكنون از شما حاجتي دارم و آن اين است كه به هنگام جدا شدن از همسرم او را درد زايمان بود، از خدا بخواهيد كه به من پسري سالم و دوستدار شما اهلبيت مرحمت فرمايد.»

امام عليه السلام فرمود: «به خانه ات برگرد كه خداوند به تو پسري سالم عطا فرموده و او از شيعيان ما مي باشد.»

آن شخص با عجله به خانه اش بازگشت و همسرش را مشاهده كرد كه پسري سالم به دنيا آورده است. پس مجددا به قصد تشكر به محضر امام حسن عليه السلام بازگشت.

آن كودك بعدها از شاعران و مادحين خالص و ممتاز آل محمد عليهم السلام گرديد و با نام «سيد حميري» معروف گشت.

امام عليه السلام نيز از آن روغن استفاده كرد و در دم درد پاهايش برطرف گرديد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 463 - الخرائج و الجرائح، قطب راوندي، ج 1، ص 239 - بحارالانوار، ج 43، ص 324.

دعوت

ضرورت اجابت دعوت مؤمن

امام حسن عليه السلام مردي را ديد و او را به غذا خوردن دعوت كرد، آن شخص عذر خواست و گفت: مرا عفو كنيد.

قال عليه السلام:

قم فليس في الدعوة عفو، ان كنت مفطرا فكل، و ان كنت صائما فبارك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(برخيز كه در اجابت دعوت، درخواست گذشت نيست «ببخشيد نمي گويند»، اگر روزه نيستي، بخور و اگر روزه هستي، بگو خدا بركت دهد، من روزه هستم.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 16، ص 235، ح 4 / 19707.

دعوت ابوسفيان به اسلام در كودكي

زماني كه ابوسفيان به مدينه آمده بود به خانه ي علي عليه السلام رفت تا او را شفيع خود نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار دهد. علي عليه السلام نپذيرفت. حضرت فاطمه عليهاالسلام در پشت پرده بود و امام حسن را كه طفلي چهارده ماهه بود و تازه راه مي رفت در آغوش داشت.

ابوسفيان به حضرت فاطمه خطاب كرد كه اي دختر پيامبر فرزندت را شفيع من نزد جدش قرار ده. امام حسن جلو آمد با دستي دماغ ابوسفيان و با دست ديگر ريشش را گرفت و با قدرت الهي به زبان آمد و فرمود:

قال عليه السلام:

يا أباسفيان! قل لا اله الا الله، محمد رسول الله حتي أكون شفيعا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

«اي ابوسفيان! بگو لا اله الا الله محمد رسول الله تا من شفيع [تو] باشم.

علي عليه السلام فرمود: خداي را شكر كه از ذريه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرزندش را چون يحيي بن زكريا قرار داد كه در خردسالي حكم به او داده شد.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] 1- اثبات الوصية، ص 136.

2- اثبات الهداة، ج 5، ص 165، ح 45.

3- الخرايج و الجرايح، ج 1، ص 236، ح 1.

4- بحارالأنوار، ج 43، ص 326 ح 6 به نقل از مناقب.

5- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، مجلسي ص 420.

6- تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 326، ح 35.

7- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 121، ح 26.

8- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 6.

دعوت مردم كوفه به جهاد با ناكثين

جهاد در راه خدا يكي از ارزشمندترين عمل ها نزد پروردگار است، كه شرافت و عزت مسلمانان و تداوم اسلام به آن بستگي دارد. پس از قتل عثمان در سال 35 هجري مردم مسلمان با امام علي عليه السلام بيعت كردند. پس از مدتي كوتاه برخي همانند طلحه و زبير بيعت شكستند و در صدد جنگ با اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام بر آمده، و سرانجام آتش جنگ را در بصره روشن نمودند.

امام علي عليه السلام براي مقابله ي با آنان از مدينه عازم بصره شد و از ربذه جمعي را براي دعوت مردم كوفه به جهاد با ناكثين به آن شهر گسيل داشت.

ابوموسي اشعري (والي كوفه) مخالفت كرد و امام عليه السلام از ذي قار امام حسن و عمار ياسر را به كوفه فرستاد، تا مردم را براي نبرد با ناكثين بسيج كنند.

امام حسن مجتبي عليه السلام در مسجد به ابوموسي اشعري فرمود:

قال عليه السلام:

يا اباموسي لم تثبط الناس عنا فو الله ما أردنا الا الاصلاح و لا مثل اميرالمؤمنين يخاف علي شي ء... فقال الحسن: اكفف عنا يا عمار، فان للاصلاح أهلا.

و قام الحسن بن علي عليهماالسلام، فقال: يا ايها الناس اجيبوا دعوة

أميركم، و سيروا الي اخوانكم، فانه سيوجد لهذا الأمر من ينفر اليه، و الله لأن يليه اولوا النهي أمثل في العاجلة و خير في العاقبة، فاجيبوا دعوتنا و اعينونا علي ما ابتلينا به و ابتليتم...

فقال الحسن: صدق الشيخ. و قال الحسن: ايها الناس، اني غاد فمن شاء منكم ان يخرج معي علي الظهر و من يشاء فليخرج في الماء فنفر معه تسعة آلاف، فأخذ بعضهم البر، و اخذ بعضهم الماء و علي كل سبع رجل أخذ البر ستة آلاف و مائتان، و أخذ الماء ألفان و ثمانمائة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي ابوموسي! مردم را از ما باز ندار! سوگند به خدا كه ما جز اصلاح در سر نداريم و شخصي همچون اميرالمؤمنين از چيزي هراس ندارد... «پس از سخنان ابوموسي و ديگران و سخنان عمار ياسر براي دعوت مردم به جهاد»، پس امام حسن عليه السلام خطاب به عمار فرمود عمار! ديگر بس است؛ چرا كه براي اصلاح اهلي هست.

آنگاه خود برخاست و فرمود: اي مردم! فراخوان اميرتان را لبيك گوييد و به سوي برادرانتان رهسپار شويد، چرا كه بي ترديد براي اين كار كساني هستند كه بدان شتابان شوند و سوگند به خدا كه اگر خردمندان به اين كار دست يازند، سزاوارتر است در دنيا و خير است در آخرت، پس فراخوان ما را اجابت كنيد و بر آنچه كه ما و شما بدان گرفتار شده ايم، ياريمان دهيد...

«سپس هند بن عمرو، حجر بن عدي، مالك اشتر و مقطع بن هيثم سخناني را بيان كردند». پس امام حسن عليه السلام فرمود: پيرمرد (مقطع بن هيثم) درست گفت و سپس فرمود:

اي مردم!

من سپيده دم رهسپارم. پس هر كس خواهد سواره با من بيايد و هر كس خواست، از راه آب بيايد، پس نه هزار با وي رهسپار شدند. بعضي راه خشكي در پيش گرفتند و برخي راه آبي و [از هر ده نفر] هفت نفر راه خشكي در پيش گرفتند كه شش هزار و دويست نفر بودند و دو هزار و هشتصد نفر راه آبي را برگزيدند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- البداية و النهاية، ج 7، ص 263.

2- تاريخ طبري، ج 3، ص 25 الي 27.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 248، ح 1.

دفاع از امام علي و افشاگري عليه بني اميه

ابن جوزي در تذكرة الخواص از سيره نويسان نقل مي كند زماني كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد از كوفه عازم مدينه شد. برخي از همراهان و پيروان معاويه مثل عمروعاص و وليد بن عقبه و عتبة بن وليد به معاويه گفتند: ما مي خواهيم حسن بن علي را به اين جا بياوريم و او را شرمنده كنيم آنگاه راهي مدينه شود. معاويه مخالفت كرده و گفت: او زباندان ترين افراد بني هاشم است.

سرانجام امام عليه السلام را حاضر نموده و نسبت به علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام سخنان ناروايي بيان كردند. امام عليه السلام سكوت كرد تا وقتي كه آنها سخن به پايان بردند. آنگاه پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

قال عليه السلام:

ان الذي أشرتم اليه قد صلي الي القبلتين و بايع البيعتين و انتم بالجميع مشركون و بما انزل الله علي نبيه كافرون انه حرم علي نفسه الشهوات و امتنع اللذات حتي انزل الله فيه «يا ايها الذين

آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم» [1] .

و أنت يا معاوية ممن قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في حقه اللهم لا تشبعه «أو لا اشبع الله بطنك) و بات أميرالمؤمنين يحرس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من المشركين و فداه بنفسه ليلة الهجرة «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله» [2] .

و وصفه الله بالايمان فقال «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا» و المراد به أميرالمؤمنين و قال له رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أنت مني بمنزلة هارون من موسي و أنت أخي في الدنيا و الآخرة و أنت يا معاوية نظر النبي صلي الله عليه و آله و سلم اليك يوم الأحزاب، فرأي أباك علي جمل يحرص الناس علي قتاله و أخوك يقود الجمل و أنت تسوقه فقال لعن الله الراكب و القايد و السائق و ما قابله أبوك في موطن الا و لعنه و كنت معه ولاك عمر الشام فخنته ثم ولاك عثمان فتربصت عليه و أنت الذي كنت تنهي أباك عن الاسلام حتي قلت مخاطبا له:

يا صخر لا تسلمن طوعا فتفضحنا

بعد الذين ببدر أصبحوا مزقا

لا تركنن الي أمر تقلدنا

و الراقصات بنعمان به الحرقا

و كنت يوم بدر؛ و احد، و الخندق، و المشاهد كلها تقاتل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قد علمت المسلمين الذي ولدت عليه؛ ثم التفت الي عمرو بن العاص و قال أما أنت يا ابن النابغة فادعاك خمسة من قريش غلب عليك الأمهم و هو العاص و ولدت علي

فراش مشرك و فيك نزل «ان شانئك هو الأبتر» [3] و كنت عدو الله و عدو رسوله و عدو المسلمين و كنت أضر عليهم من كل مشرك و أنت القائل:

و لا انثني عن بني هاشم

بما اسطعت في الغيب و المحضر

و عن عايب اللات لا أنثني

و لولا رضي اللات لم تمطر

أما أنت يا وليد فلا الومك عن بغض أميرالمؤمنين فانه قتل أباك صبرا و جلدك في الخمر لما صليت بالمسلمين الفجر سكرانا، و قلت: أأزيدكم؟ و فيك يقول الحطيئة:

شهد الحطيئة حين يلقي ربه

ان الوليد احق بالعذر

نادي و قد تمت صلاتهم

أأزيدكم سكرا و ما يدري

ليزيدهم أخري و لو قبلوا

لأتت صلاتهم علي العشر

فأتوا أبا وهب ولو قبلوا

لقرنت بين الشفع و الوتر

حبسوا عنانك اذ جريت و لو

تركوا عنانك لم تزل تجري

و سماك الله في كتابه فاسقا، و سمي أميرالمؤمنين مؤمنا في قوله: «أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون» و فيك يقول حسان بن ثابت و في أميرالمؤمنين:

أنزل الله ذوالجلال علينا

في علي و في الوليد قرانا

ليس من كان مؤمنا عمرك الله

كمن كان فاسقا خوانا

سوف يدعي الوليد بعد قليل

و علي الي الجزاء عيانا

فعلي يجزي هناك جنانا

و وليد يجزي هناك هوانا

و أما أنت يا عتبة فلا الومك في أميرالمؤمنين فانه قتل أباك يوم بدر و اشترك في دم ابن عمك شيبة و هلا انكرت علي من غلب علي فراشك و وجدته نائما مع عرسك حتي قال فيك نصر بن حجاج:

نبئت عتبة هيأته عرسه

لصداقة الهذلي من الحيان

الفاه معها في الفراش فلم يكن

فحلا و

امسك خشية النسوان

لا تعتبن يا عتيبة نفسك حبها

ان النساء حبايل الشيطان

ثم نفض الحسن ثوبه و قام فقال معاوية:

أمرتكم أمرا فلم تسمعوا له

و قلت لكم لاتبعثن الي الحسن

فجاء و رب الراقصات عشية

بركبانها يهوين من سرة اليمن

أخاف عليكم منه طول لسانه

و بعد مداه حين اجراره الرسن

فما أبيتم كنت فيكم كبعضكم

و كان خطابي فيه غبنا من الغبن

فحسبكم ما قال مما علمتم

و حسبي بما ألفاه في القبر و الكفن [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن كس كه شما به او اشاره كرديد، سوي دو قبله نماز گزارد و دو بيعت كرد و شما به همه چيز مشرك بوديد و بدانچه كه خداوند بر پيامبرش نازل كرده است، كافر بوديد، و وي بر خويشتن اميال شهواني را تحريم كرده و از كامجويي ها كناره گرفته بود، چندان كه خداوند درباره ي ايشان نازل كرد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد! چيزهاي پاكيزه را كه خداوند براي شما حلال كرده است، حرام نكنيد».

و تو اي معاويه از آناني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي تو گفت: خدايا سيرش مكن. (يا خداوند شكمت را سير نكند.) [5] اميرمؤمنان، براي حراست از جان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در برابر مشركان [در بستر ايشان] خفت و در شب هجرت خود را فداي ايشان كرد، چندان كه خداوند آيه اي از قرآن نازل فرمود: «بعضي از مردم جان خود را به خاطر خشنودي خداوند مي فروشند» كه مراد از آن، اميرمؤمنان است. و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بديشان فرمود: تو براي

من چون هاروني نسبت به موسي و تو برادر من هستي در دنيا و آخرت.

اما تو اي معاويه! پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روز احزاب به تو نگاه كرد و پدرت را ديد كه بر شتري سوار است و مردم را به جنگ با ايشان تحريك مي كند و برادرت افسار شتر در دست و تو آن را مي راني و فرمود: خدا شترسوار و شتركش و شترران را لعنت كند و در هيچ موطني پدرت با ايشان «پيامبر خدا» روبه رو نشد، مگر آن كه پدرت را لعنت كرد و تو نيز با او بودي.

عمر تو را بر شام گماشت، به او خيانت ورزيدي سپس عثمان تو را گماشت و تو در كمين او نشستي و از كمك به او دريغ نمودي. تو همان كسي هستي كه پدرت را همواره از اسلام باز مي داشتي. حتي گفتي:

اي صخر، به اختيار تسليم نشو كه ما را بي آبرو مي كني. آن هم پس از آن ها كه در بدر پاره پاره شدند. به كاري كه ما را در پي خود روان كني، اهتمام نكن تو را سوگند به ستارگان رقصنده در خون كه سوزندگي از آن است. و تو روز بدر و احد و خندق و تمام جنگ ها بودي و با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ستيز مي كردي و مسلمانان آن زني را كه تو از آن زاده شده اي مي شناسند.

سپس رو سوي عمروعاص كرده و فرمود:

اما تو اي پسر نابغه. كسي هستي كه پنج تن از قريش مدعي پدريت شد كه پست ترين آنها برنده تو شد كه همان عاص باشد

و تو بر بستر مشرك زاده شدي و درباره ي تو خطاب به پيامبر آن آيه نازل شد: «ملامت گر كه قطعا بريده نسل و عقب است» و تو همواره دشمن خدا و دشمن پيام آور او و دشمن مسلمانان بوده اي و تو همواره زيان بارتر از هر مشركي براي آنان «مسلمانان» بوده اي و تويي كه گفته اي:

تا مي توانم، در نهان و آشكار از بني هاشم كين برندارم و از دشمني با عيب جويان لات «نام يكي از بت ها» دست برندارم چرا كه اگر رضايت لات نباشد، باران نبارد. اما تو اي وليد! تو را به خاطر بغض اميرمؤمنان سرزنش نمي كنم، چرا كه ايشان پدرت را به صبر [6] كشت و خود تو را به خاطر باده نوشي و نماز صبح گزاردنت در حال مستي در حالي كه خطاب به مردم گفته بودي آيا بيشتر بگذارم؟ حد شرعي بر تو زد و حطيئه درباره ي تو گفت:

«هنگامي كه پروردگارش را ديدار كند، شهادت خواهد داد كه وليد شايسته تعزير است. در حالي كه نماز مسلمانان پايان يافته بود، ناهوشيار از سرمستي فرياد برآورد آيا بيشترتان نگزارم؟ و اگر مي پذيرفتند [نماز] ديگري را نيز بر آنان مي افزود و نمازشان ده [ركعت] مي شد.»

آنان نزد ابووهب شدند و اگر مي پذيرفتند تو [چندان ادامه مي دادي] كه شفق و وتر را به هم مي پيوستي. لگامت را فراكشيدند كه تند مي رفتي و اگر لگامت گسيخته بودند، همچنان مي تاختي. تو را خداوند در كتاب خود فاسق ناميد و اميرمؤمنان را مؤمن ناميد در آن آيه ي شريفه كه مي فرمايد: «آيا آن كه مؤمن است مانند آن كسي است كه فاسق است. اينان برابر نيستند.» و در مورد تو

و اميرمؤمنان، حسان بن ثابت گويد:

خداي ذوالجلال بر ما نازل كرد درباره ي علي و وليد قرآني. خدا عمرت دهد، آن كه مؤمن است مانند آنكه فاسق و خيانت كار است نيست. زماني اندك خواهد گذشت كه وليد و علي آشكارا (در قيامت) خواستار پاداش خواهند شد. در آنجا علي پاداش بهشت خواهد ستاند و وليد در آنجا خواري و عذاب دريافت خواهد نمود.

اما تو اي عتبه من تو را درباره ي اميرمؤمنان سرزنش نمي كنم، زيرا ايشان پدرت را روز بدر كشت و در قتل پسر عمويت شيبه مشاركت كرد و هر چه كني نتواني انكار آن كس كني كه بر بسترت رخنه كرد و او را خفته با زنت يافتي. چندان كه نصر بن حجاج درباره ي تو گفت:

«تازه عروس عتبه رخساره ي او را آشكار ساخت، براي صداقه هذلي از [طايفه ي] حيان. به طوري كه عتبه او را با همسر خويش در بستر يافت و مرد نبود و از ترس زنان خويشتنداري كرد.

اي عتبه خود را براي جلب عشق او به زحمت مينداز، زيرا زنان دام هاي شيطانند.

سپس امام حسن عليه السلام جامه تكانيد و برخاست. معاويه خطاب به اطرافيان گفت:

دستوري به شما دادم، ولي شما گوش بدان نداديد و به شما گفتم دنبال حسن نفرستيد. قسم به پروردگار ستارگان رقصنده شبانگاه آمد، با سواران خود از قلب يمن سرازير شدند. من از زبان دراز او و دوري پرتاب او به هنگام كمند اندازيش بر شما بيمناك بودم. وقتي نپذيرفتيد، من ميان شما همچون يكي از شما شدم و سخنم درباره ي او زيان در زيان شد. پس آن چه كه درباره ي شما گفت و

شما دانستيد بس است، شما را. و بس است مرا آن چه كه در قبر و كفن خواهم يافت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي مائده، آيه ي 87.

[2] سوره ي بقره، آيه ي 207.

[3] سوره ي كوثر، آيه ي 3.

[4] 1- تذكرة الخواص، ص 182 -184.

2- مسند الامام المجتبي، ص 370، ح 2.

[5] راوي مي گويد: مسلم آن به نقل از ابن عباس در صحيح خود آورده.

[6] در مورد قتل به صبر معاني مختلفي وجود دارد كه بهتر آنها اين معناست كه كسي را دست و پا بسته گردن زنند.

دفاع از حسين(ع) مقابل خليفه ي دوم

روزي خليفه ي دوم بالاي منبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت: من سزاوارتر از همه، نسبت به مؤمنين هستم از خودشان [شبيه آنچه كه قرآن راجع به پيامبر فرمود: النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم. (سوره ي احزاب، آيه ي 6.)]

امام حسين عليه السلام بپاخاست و فرمود: اي دروغگو! از منبر جدم بيا پايين. زيرا آن منبر پدر من است. نه منبر پدر تو آنگاه خطابه اي بر عليه او ايراد نمود. خليفه ي دوم به خانه ي علي عليه السلام رفت و شكايت حسين را به پدرش كرد كه: او تمام اراذل و اوباش و اهل مدينه را بر عليه من شوراند. امام حسن عليه السلام خطاب به او فرمود:

قال عليه السلام:

علي مثل الحسين ابن النبي صلي الله عليه و آله و سلم يشخب بمن لا حكم له أو يقول بالطغام علي أهل دينه؟ أما و الله ما نلت الا بالطغام فلعن الله من حرض الطغام [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا به مانند حسين، فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت مي دهي كه

به غير خطاكاران و محكومين سوء قصد دارد؟ و يا اراذل و اوباش را بر عليه اهل دين خود تحريك مي كند؟.

بدان به خدا سوگند! تو به قدرت نرسيدي، مگر با حكم اوباش! پس خداي لعنت كند كسي را كه اوباش را تحريك مي كند.)

كنايه از اينكه: هر از چند گاهي خلفا برخي را عليه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تحريك مي كردند. آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام امام حسن عليه السلام را ساكت نموده و خود به خليفه پاسخ داد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ج 2، ص 78.

دفاع از ولايت

- خسته شدم، نفسم بريد، كمي آهسته تر.

- نه، تو عجله كن، اگر دير برسيم جاي ايستادن هم پيدا نمي شود، آن وقت بايد بيرون مسجد زير آفتاب سوزان بنشينيم، آن جا را ببين چه برو و بيايي به راه انداخته، چقدر ريخت و پاش و اسراف، گويي بيت المال مسلمين ارث پدرش است كه اين گونه حيف و ميل مي كند.

- آري، ياد علي عليه السلام به خير، چقدر مواظب بيت المال بود.

جمعيت زيادي در حال پيوستن به اجتماع داخل مسجد بودند. با هر زحمتي بود خود را به داخل مسجد رسانديم. امام حسن عليه السلام نيز آمده بود، همان امامي كه با نيرنگ هاي معاويه خانه نشين شده بود و در انزوا به سر مي برد، شايد آمده بود تا ببيند معاويه بر منبر جدش چه خواهد گفت و اين بار چه سرپوشي بر اعمال خلافش خواهد گذاشت.

معاويه از لابه لاي جمعيت گذشت. لباس گرانبهايش به زمين كشيده مي شد و چند نفر «بادمجان دور قاب چين» نيز اطرافش بودند. رفت و روي منبر نشست و شروع به

صحبت كرد. پس از مقدمه چيني و مقداري صحبت از هدف سفر به سرزمين حجاز به امير المومنين علي عليه السلام توهين كرد و دشنام داد؛ البته براي مردم شام امري عادي شده بود، چون به دستور معاويه بر فراز منبرها و پس از نمازها علي را لعن و نفرين مي كردند، اما در مدينه چنين مسأله اي عادي نبود. اين سخنان براي گروهي از مردم بسيار ناخوشايند بود و خون را در رگ هاي عاشقان ولايت به جوش مي آورد.

از حرف هايي معاويه داشتم منفجر مي شدم، چقدر توهين و ناسزا؛ به دوستم گفتم:

- بيا اعتراض كنيم، لنگه كفشي چيزي به طرفش پرتاپ كنيم، اين طور كه نمي شود.

- صبر كن، اين آرامش مرگبار كه بر اين جمع حاكم است، آرامش قبل از طوفان است.

هنوز حرف هاي دوستم تمام نشده بود كه امام حسن عليه السلام برخاست تا از حيثيت و شرف پدرش دفاع كند، حق هم داشت كه آرام ننشيند، باطل بر ضد حق سخن مي گفت و مردم بي تفاوت خاموش نشسته بودند.

امام با صدايي رسا گفت: مردم، خدا هر پيامبري را كه مبعوث كرد، در دودمان او جانشيني برايش قرار داد و همه ي پيامبران نيز دشمناني از جنايتكاران و فاسقان داشتند. بدون شك بسياري از شما جريان غديرخم را به ياد داريد، همه مي دانيد كه علي عليه السلام وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، من نيز فرزند همان وصي رسول خدايم.

و تو اي معاويه، پدرت ابوسفيان است و جدت «حرب». مادرت هند بود - كه در ناپاكي شهره و زبانزد بود - اما مادر من زهراي اطهر عليهاالسلام است كه آئينه عفاف

بود. تو با اين شأن و منزلت پست چطور جرأت مي كني به خانداني كه خداوند آنها را از هر بدي پاك گردانيده توهين كني. خدا از ما دو نفر آن كسي را كه از لحاظ نسب خانوادگي پست تر، در كفر پيشتازتز و از ياد خدا غافل تر است لعنت كند....

همه ي حاضران با صداي بلند آمين گفتند. معاويه كه ديد مردم پس از شنيدن آن حقايق به جنب و جوش افتاده اند و مسجد از كنترل خارج شده، سرافكنده از منبر پايين آمد. چنان خشمگين شده بود كه دندان هايش را به هم مي فشرد و از شدت عصبانيت سبيل هايش را مي جويد... و از مسجد بيرون رفت.

مي دانستم كه در ذهنش نقشه ي جديدي ترسيم مي كند؛ توطئه اي كه امام را از سر راه خود بردارد و مزاحمي نداشته باشد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 187.

دفع چشم زخم

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: دواء چشم زخم آن است كه بخواني:

و آنگاه كه كافران آيات قرآن را شنيدند، نزديك بود با چشمهاي خود تو را چشم زخم زنند، و مي گويند اين شخص ديوانه است، و در حاليكه اين كتاب الهي جز تذكر و پند براي جهانيان چيز ديگري نيست.

دعاؤه في العوذة لاصابة العين

عن الحسن عليه السلام: ان دواء الاصابة بالعين ان يقراء:

و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون و ما هو الا ذكر للعالمين. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت :

[1] القلم: 52 - 53.

دفع حزن و اندوه

روايت شده: هرگاه آن حضرت محزون مي گرديد در اتاقي قرار گرفته و اين دعا را مي خواند:

اي كهيعص، اي نور، اي پاكيزه، اي دانا، اي خداوند، اي بخشنده - سه بار.

گناهاني كه نعمت و عذاب را بر من فرود مي آورد، و گناهاني كه نعمت ها را به نقمت مبدل مي سازد، و گناهاني كه پرده هاي حيا را مي درد، و گناهاني كه بلا را نازل مي كند، و گناهاني كه فنا و نابودي را تسريع مي گرداند، را بيامرز.

و گناهاني كه دشمنان را مسلط مي سازد، و گناهاني كه اميدها را نااميد مي كند و گناهاني كه دعا را رد مي كند، و گناهاني كه از نزول باران ممانعت بعمل مي آورد، و گناهاني كه هوا را تاريك مي كند، و گناهاني كه پرده ها را مي درد، را بر من ببخشاي.

آنگاه به آنچه مي خواهد دعا مي كند.

دعاؤه اذا احزنه امر

روي انه عليه السلام اذا احزنه امر: خلا في بيت و دعا به:

يا

كهيعص يا نور يا قدوس، يا خبير يا الله يا رحمان - ثلاثا.

اغفر لي الذنوب التي تحل بها النقم، و اغفرلي الذنوب التي تغير النعم، و اغفر لي الذنوب لتي تهتك العصم، و اغفر لي الذنوب التي تنزل البلاء، و اغفرلي الذنوب التي تعجل الفناء.

و اغفرلي الذنوب التي تديل الاعداء، و اغفرلي الذنوب التي تقطع الرجاء، و اغفرلي الذنوب التي ترد الدعاء و اغفرلي الذنوب التي تمسك غيث السماء و اغفرلي الذنوب التي تظلم الهواء، و اغفرلي الذنوب التي تكشف الغطاء.

ثم يدعو بما يريد.

دفع شدائد

بنام خداوند بخشنده مهربان، خداوندا به جايگاهت و مكانهاي عزتت و ساكنين آسمانهايت، و پيامبران و رسولانت، از تو مي خواهم كه دعايم را اجابت كني، چرا كه در سختي قرار گرفته ام.

خدايا! از تو مي خواهم كه بر محمد و خاندانش درود فرستي و امر مشكلم را آسان فرمائي.

دعاؤه في الاحتراز

بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم اني اسألك بمكانك و بمعاقد عزك، و سكان سماواتك و انبيائك و رسلك ان تستجيب لي فقد رهقني من امري عسر

اللهم اني اسألك ان تصلي علي محمد و ال محمد و ان تجعل لي من عسري يسرا.

دفع كيد و دشمنان و شر آنان

پروردگارا! به ياري تو در مقابل دشمنان ايستادگي كرده و از شرور آنان به تو پناه مي آورم، و از تو بر عليه ايشان ياري مي طلبم، به هر چه مي خواهي و هر گونه كه مي خواهي مرا بر آنان ياري فرما، اي بهترين ياري كنندگان.

دعاؤه في دفع كيد الاعداء و رد بأسهم

اللهم اني ادرا بك في نحورهم، و اعوذ بك من شرورهم و استعين بك عليهم فاكفنيهم بما شئت و اني شئت من حولك و قوتك يا ارحم الراحمين.

دلايل پذيرش صلحنامه

در همان عصر خود امام حسن عليه السلام، افراد و گروه هاي متعددي، به ماجراي پذيرش صلح آن حضرت با معاويه، اعتراض كرده و آن حضرت را سؤال پيچ نمودند.

امام حسن عليه السلام نيز با كمال متانت و بزرگواري، به آن پرسشها پاسخهاي لازم را دادند، كه با بكارگيري دقت كافي در آن پاسخها، دلايل پذيرش صلح با معاويه، توسط آن حضرت، به خوبي آشكار مي گردد.

خلاصه و چكيده ي بخشي از پاسخهاي حضرت امام حسن عليه السلام، در اين رابطه، به قرار ذيل است:

1- من، يار و ياور نداشتم.

2- ياران من، پراكنده و داراي عقايد گوناگون هستند[1] .

3- اراده ي خداوند، هر روز شكل مخصوصي (غير از روز قبل) دارد (اكنون، شكل مبارزه بايد به گونه ي ديگري باشد)[2] .

4- من، به خاطر حفظ خون مسلمانان صلح كردم. اگر من، چنين (صلح) نمي كردم، يك نفر از شيعيان ما، در روي زمين باقي نمي ماند[3] .

5- داستان صلح من (با معاويه)، همچون داستان خضر و موسي عليهم السلام است، كه خضر عليه السلام كشتي را سوراخ كرد، تا آن (كشتي) به دست صاحبانش برسد، و گرنه طاغوتيان،

آن (كشتي) را تصرف مي كردند.

موسي عليه السلام، چون از راز موضوع، بي خبر بود، از كار خضر عليه السلام، خشمگين شد، ولي وقتي كه به راز كار خضر عليه السلام پي برد، آن را پسنديد[4] .

امام حسن عليه السلام، پس از ذكر داستان خضر عليه السلام، فرمود: شما نيز، به خاطر ناآگاهي به راز صلح (من با معاويه)، بر من خشمگين شده ايد و اگر شما راز آن را مي دانستيد، آن را مي پسنديد[5] .

6- از عقل و خرد، به دور است كه چيزي (جنگي) را كه شما آماده ي آن نيستيد، به شما تحميل كنم[6] (اشاره است به اينكه شما، در جنگ با معاويه، به خاطر طول كشيدن جنگ صفين، خسته و بيزار شده و ديگر طاقت جنگيدن نداريد).

7- صلح من، همانند صلح پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با كافراني همچون «بني ضمرة»، «بني اشجع»، و «مشركان مكه»، در «صلح حديبيه» بود.

آنانكه، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با آنها صلح كرد، كافر (بر اساس تنزيل ظاهر قرآن) بودند. معاويه و اصحابش، كه من با آنها صلح نمودم، كافر (بر اساس تأويل - باطن قرآن -) هستند.

8- واي بر شما! شما، نمي دانيد كه من چه كرده ام! سوگند به خدا! پذيرش صلح (با معاويه از جانب) من، براي شيعيانم از آنچه كه خورشيد بر آن مي تابد و غروب مي كند، بهتر است![7] [8] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج طبرسي، ج 2، صص 10 و 12 - كامل ابن اثير، ج 3، ص 62.

[2] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 35.

[3] بحارالأنوار، ج 44، ص 2؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 34.

[4] قرآن كريم، سوره ي

كهف، آيه هاي 79،72،71.

[5] بحارالأنوار، ج 44، ص 2.

[6] اخبار الطوال، دينوري، ص 216.

[7] بحارالأنوار، ج 44، ص 2.

[8] سيره ي چهارده معصوم عليه السلام، صص 281 - 282.

دليل طولاني شدن سجده

نماز جماعت عشاء به امامت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برپا بود ولي برخلاف هميشه يكي از سجده هاي نماز بيش از معمول به طول انجاميد، يكي از اصحاب گويد:

«من سر از سجده برداشتم و با كمال تعجب ديدم كه حسن بن علي عليه السلام كه در آن هنگام كودكي خردسال بود از دوش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بالا رفته و مشغول بازي شده است. دو مرتبه به سجده رفتم اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن قدر سجده ي خود را طولاني كرد، تا آن كه حسن عليه السلام به ميل و اختيار خود از دوش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پايين بيايد و آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بقيه نماز را اقامه نمود.

چون مسلمانان از نماز فارغ شدند به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شتافتند و متعجبانه پرسيدند:

«اي رسول خدا! آن قدر سجده را طول داديد كه ما گمان كرديم وحي بر شما نازل شده و يا حادثه ي خاصي رخ داده است»

پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «نه! بلكه فرزند دلبندم حسن عليه السلام بر دوش من سوار شده بود و من راضي نشدم كه با كنار زدنش او را برنجانم، از اين رو سجده را اندكي طول دادم.»[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فصول المهمه، ابن

صباغ مالكي، ص 134.

دنيا، زندان مؤمن است

اربلي مي گويد:نقل شده است:

[روزي] امام حسن عليه السلام خود را شست وشو داد، و در لباسي فاخر و اندامي تميز و اوصافي نيك و آراسته و بوهاي خوش پخش شده، بيرون آمد؛ در حالي كه چهره اش از زيبايي مي درخشيد، و در صورت و معنا، هيئتي كامل [و موزون] داشت، و خوشبختي از جوانب او آشكار، و اطرافش شادابي نعمت پيدا بود، و خداوند مقدرات به سعادتمندي او فرمان داده بود، و با اين اوصاف، بر استري چابك و تندرو سوار شده بود و در حلقه ي صفوف خدمتكاران راه مي پيمود، و [آن چنان شكوهي داشت كه] اگر عبدمناف او را مي ديد با فخر به او، بيني خود برتربيني [متكبران و جباران روزگار] را به خاك مذلت مي ساييد، و در روز تفاخر، در به دست آوردن جايزه ي بزرگواري ها [و فضيلت ها]، براي او و جد و پدران بزرگوارش، هزاران [فضيلت] مي شمرد.

پس [چه بسا در اثر دسيسه ي معاويه و توطئه يهود] ناگاه بر سر راهش يك يهودي نيازمند پير و بيمار و لاغر و بسيار بدحالي ظاهر شد، و جلوي آن حضرت را گرفت و [با طعنه] گفت:اي فرزند رسول خدا! انصافم ده. فرمود:در چه چيز؟ گفت:جد تو فرمود:«دنيا، زندان مؤمن است و بهشت كافر». و تو مؤمن هستي و من كافر، و [با اين حال، من] دنيا را براي تو جز بهشتي كه از آن بهره و لذت مي بري، و براي خود جز زنداني كه زيان و فقرش نابودم كرده است، نمي بينم؟

و آن حضرت چون اين سخن را شنيد... فرمود:اي پيرمرد! اگر مي ديدي آن نعمت هايي [ناشي از ايمان و عمل صالح] را

كه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده، و خدا در سراي ديگر براي من و مؤمنان فراهم آورده است، مي دانستي كه من در اين دنيا پيش از انتقالم به آن جا، در زندان تنگم. و اگر مي ديدي آن شعله ي آتش دوزخ، و شكنجه ي عذاب پايدار [ناشي از كفر و گناه] را كه خدا در سراي ديگر براي تو و هر كافري فراهم كرده است، مي فهميدي كه هم اكنون پيش از انتقالت به آن جا، در بهشتي فراخ و نعمتي بزرگ هستي. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 544:1.

دو آپارتمان سبز و قرمز

محدّثين و مورّخين آورده ند:

چون امام حسن مجتبي صلوات الله و سلامه عليه روزهاي آخر عمر خويش را سپري مي نمود و زهر، تمام وجودش را فرا گرفته بود و چهره مباركش به رنگ سبز متمايل گشته بود.

و در اين هنگام برادرش حسين سلام الله عليه كنار او حضور داشت؛ كه ناگاه امام حسن عليه السلام گريان شد، حسين اظهار داشت: چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است؛ و چرا گريان هستي؟

فرمود: اي برادر! هم اكنون به ياد سخني از جدّم رسول خدا افتادم؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتي گريستند.

پس از آن امام حسين سلام الله عليه پرسيد جدّم چه فرموده است؟

پاسخ داد: در ضمن سخناني فرمود: آن هنگامي كه به معراج رفتم و در بهشت وارد شدم و جايگاه مؤمنين را مشاهده كردم، دو قصر بسيار زيبا و عظيم مرا جلب توجّه ساخت كه يكي از آن ها زبرجدِ سبز رنگ و ديگري از ياقوتِ قرمز بود.

از جبرئيل پرسيدم: اين دو

قصر زيبا براي چه كساني است؟

جبرئيل اظهار داشت: يكي از آن ها براي حسن و آن ديگري از براي حسين مي باشد.

گفتم: اي برادر، جبرئيل! پس چرا هر دو يك رنگ نيستند؟

ساكت ماند و جوابي نگفت، پرسيدم: چرا حرف نمي زني و جواب مرا نمي دهي؟

گفت: شرم دارم از اين كه سخني بر زبان آورم.

پس او را به خداوند متعال سوگند دادم كه علّت آن را بيان نمايد.

پاسخ داد: آن ساختماني كه سبز رنگ است براي حسن ساخته شده، چون او را به وسيله زهر مسموم مي كنند و هنگام رحلت رنگ بدن مباركش سبز خواهد شد.

و آن ديگري كه قرمز مي باشد براي حسين تهيه شده، چون او را به قتل مي رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به خون خواهد شد.

و در اين لحظه امام حسن مجتبي و برادرش حسين سلام الله عليهما و تمام كساني كه در آن مجلس حضور داشتند سخت گريستند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 331، ح 913، منتخب طُريحي: ص 180.

دو شهر در مشرق و مغرب عالم

مي گويند: روزي امام حسن عليه السلام بر روي منبر فرمود:«خدا دو شهر دارد كه يكي در مشرق عالم و يكي در مغرب عالم است، هر يك از اين دو شهر حصاري از آهن دارد و در هر شهري از آنها هزار دروازه است. در هر يك از آن دو شهر، هفتاد هزار زبان (يا يك مليون زبان) وجود دارد كه هر طايفه اي به غير از زبان ديگران، به زبان مخصوص خودشان سخن مي گويند و من همه ي زبانهاي ايشان را مي دانم، و

بر اهل آن دو شهر به غير از من و برادرم حسين حجت و امامي نيست.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات - مدينة المعاجز.

دوستي اهل بيت

شيخ مفيد رحمه الله با سند خود نقل كرده است:امام حسن عليه السلام فرمود:

هر كه در قلب خود ما را دوست بدارد و با زبان و دست خود ما را ياري كند، با ما در آن منزلت بهشتي كه هستيم، خواهد بود. و هر كس در قلب خود ما را دوست بدارد و با زبان خود ياري كند، او يك درجه پايين تر خواهد بود. و هر كس در قلب خود ما را دوست بدارد و دست و زبان خود را [از آزار ما] بازدارد، او در بهشت خواهد بود. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي:33، ح 8.

ديه كسي كه قاتلش ناشناخته است

كليني با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:مردي را با كارد خونين در دست، بر سر جنازه ي آغشته به خوني، در خرابه اي پيدا كردند و نزد اميرمؤمنان عليه السلام آوردند. حضرت علي عليه السلام به او فرمود:چه مي گويي؟ گفت:اي اميرمؤمنان! من او را كشتم.علي عليه السلام فرمود:ببريد و قصاصش كنيد. و چون او را بردند تا بكشند، مردي شتابان آمد و گفت:شتاب نكنيد و او را نزد اميرمؤمنان عليه السلام برگردانيد. و برگرداندند و گفت:اي اميرمؤمنان! سوگند به خدا! اين مرد بي گناه است، من او را كشته ام. اميرمؤمنان عليه السلام به مرد اولي فرمود:با اين كه تو مرتكب قتل نشده بودي، چرا به زيان خود اقرار كردي؟ او عرض كرد:اي اميرمؤمنان! چون اين افراد مرا با آن كيفيت [نزد شما آوردند] و به زيان من شهادت دادند، ديگر نمي دانستم چه بگويم. از اين رو، اقرار كردم، و من كسي هستم كه در همسايگي اين خرابه، گوسفندي را سر بريدم و ادرارم گرفت و داخل خرابه شدم و [ناگاه] آن

كشته را ديدم كه به خون خود آغشته است. پس با تعجب ايستاده بودم كه اينان آمدند و مرا دستگير كردند.

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:اين دو نفر را نزد حسن عليه السلام ببريد و سرگذشت آنان را براي او بگوييد و بپرسيد حكم خدا درباره ي آنان چيست؟ و آنان را آوردند و چنان كه فرموده بود، عمل كردند. و حسن عليه السلام فرمود:به اميرمؤمنان عليه السلام بگوييد، اگر اين مرد او را سر بريده باشد [در عوض] اين را زنده داشته است و خداي سبحان فرمود:«هر كس، كسي را زنده بدارد، چنان است كه گويي تمام مردم را زنده داشته است» [1] هر دو نفر آزادند، و ديه ي آن كشته از بيت المال پرداخت مي شود. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مائده:32؛ (و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا).

[2] كافي 289:7، ح 2.

ر

رفع درد پا

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه فردي شيعه از بني اميه نزد ايشان آمد و گفت:

اي پسر پيامبر بخاطر درد پا نمي توانم نزد تو بيايم، فرمود: چرا دعاي حضرت امام حسن عليه السلام را نمي خواني فرمود، آن كدامست؟ فرمود:

به درستيكه گشايش و پيروزي آشكاري كه براي تو فراهم آورديم، تا خداوند از گناهان گذشته و آينده تو درگذرد - تا آنجا كه فرمايد: و خداوند استوار و حكيم است. [1] .

دعاؤه في العوذة لوجع الرجل

عن الباقر عليه السلام قال: كنت عند الحسين بن علي عليهماالسلام اذ اتاه رجل من بني امية من شيعتنا، فقال له: يا ابن رسول الله ما قدرت ان امشي اليك من وجع رجلي، قال: فاين انت من عوذة الحسن بن

علي عليهماالسلام؟ قال: يابن رسول الله و ما ذاك؟ قال:

انا فتحنا لك فتحا مبينا، ليغفر لك الله - الي قومه: - و كان الله عزيزا حكيما. [2] .

پي نوشت ها:

[1] به درستيكه گشايش و پيروزي آشكاري را براي تو فراهم آورديم، تا خداوند از گناهان گذشته و آينده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو كامل كرده و تو را به راه راست هدايت نمايد.

و تو را با نصرتي و عزت ياري كند، اوست پروردگاري كه آرامش و وقار را بر دلهاي مؤمنان نازل كرد تا بر يقين، و ايمانشان بيفزايد، و ايمانشان را كامل گرداند و لشكريان آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند آگاه و حكيم است، براي آنكه خدا مي خواست مردان و زنان مؤمن را تا ابد در بهشت هائي كه زير درختانش نهرها جاري است داخل گرداند، و گناهانشان را ببخشد، در حقيقت اين پيروزي بزرگي است و نيز خداوند خواست، تا همه منافقان ومشركان و آنانكه بخدا بدگمان بودند را عذاب كند، و خداوند بر آنان خشم نمود، و مورد لعنتشان قرار داده و جهنم را بر ايشان آماده ساخت كه بدجايگاهي است و لشكريان آسمانها و زمين براي خداست و خداوند پابرجا و حكيم است سوره فتح 1 - 7.

[2] انا فتحنا لك فتحا مبينا - ليغفر لك الله ما تقدم من ذبنك و ما تأخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما و ينصرك الله نصرا عزيزا - هو الذي انزل السكينة في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم والله جنود السماوات و الارض و كان الله عليما حكيما - ليدخل المؤمنين و

المؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و يكفر عنهم سيئاتهم و كان ذلك عند فوزا عظيما - و يعذب المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات الظانين بالله ظن السوء عليهم دائرة السوء و غضب الله عليهم و لعنهم و اعد لهم و سأت مصيرا - و لله جنود السماوات و الارض و كان الله عزيزا حكيما - الفتح 1 - 7.

رايحه سيب

ابن شهر آشوب قدس سره روايت كرده است:

روزي جبرئيل عليه السلام به صورت دحيه ي كلبي به خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رسيد. آن حضرت نشسته بود كه ناگاه، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام وارد شدند، و چون جبرئيل عليه السلام را گمان مي كردند كه دحيه ي كلبي است، به نزد او آمدند و از او هديه طلبيدند.

جبرئيل دستي به سوي آسمان بلند كرد و سيب، به و اناري برايشان فرود آورد و به ايشان داد. چون آن بزرگواران ميوه ها را ديدند خوشحال شده و نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رفتند. آن حضرت ميوه ها را از ايشان گرفت و بوييد و به ايشان رد كرد، و فرمود: به نزد پدر و مادر خويش ببريد.

آن بزرگواران، آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده بود انجام دادند و در نزد پدر و مادر خويش ماندند، تا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به نزد ايشان رفت. همگي از آن ميوه ها تناول نمودند و هر چه مي خوردند به حال اول بر مي گشت و چيزي از آن كم نمي شد. آن ميوه ها به حال خود بود تا هنگامي كه

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رحلت فرمودند. آن ميوه ها نزد اهل بيت عليهم السلام بود و تغيير نكرد.

هنگامي كه حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام به شهادت رسيد انار ناپديد شد. زماني كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد، به نيز ناپديد شد. سيب نزد امام حسن عليه السلام بود تا آن كه به زهر شهيد شد ولي آسيبي به آن سيب نرسيد. بعد از آن نزد امام حسين عليه السلام بود.

امام سجاد عليه السلام فرمود: وقتي كه پدرم در صحراي كربلا گرفتار اهل جور و جفا بود، آن سيب را در دست داشت. هرگاه كه تشنگي او شديد مي گشت، آن سيب را مي بوييد و تشنگي آن حضرت كم مي شد. لحظه اي تشنگي بيشتر و طاقت فرسا شد، آن حضرت دست از حيات خود برداشت و دندان بر آن سيب فرو برد. چون آن بزرگوار شهيد شد، هر چه آن سيب را جستجو كردند، نيافتند.

امام سجاد عليه السلام در ادامه مي فرمايد:

گاهي به زيارت مرقد مطهر پدرم مي روم بوي آن سيب را از قبر مطهر استشمام مي كنم، هر كه از شيعيان مخلص ما در وقت سحر به زيارت آن مرقد معطر برود، بوي آن سيب را از ضريح منور مي بويد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجزات امام حسين عليه السلام از ولادت مبارك تا شهادت مظلومانه: 142، منتهي الآمال: 369.

راهنمايي طفل چهار ماهه

روزي ابوسفيان وارد شهر مدينه شد تا آن كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله ملاقات كند و با حضرت تجديد عهد و ميثاق نمايد؛ وقتي اجازه ورود خواست، حضرت رسول او را نپذيرفت.

پس ابوسفيان نزد امام علي عليه السلام آمد و از

وي تقاضا كرد تا واسطه شود و رسول الله صلوات الله عليه او را بپذيرد.

امام اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار داشت: پيامبر خدا هر تصميمي كه گرفته باشد از تصميم خود باز نمي گردد.

در همان موقع امام حسن مجتبي عليه السلام كه در سنين چهار ماهگي بود و در آن مجلس نيز حضور داشت، با همان حالت كودكانه جلو آمد و يك دست خود را روي بيني ابوسفيان و يك دست ديگرش بر ريش او گذارد و سپس فرمود: اي پسر سخر! بگو: «لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله» تا آن كه نزد جدّم - رسول خدا صلي الله عليه وآله - تو را شفاعت كنم و آن بزرگوار تو را بپذيرد.

ابوسفيان از ديدن چنين جرياني متحير شد و ساكت ماند.

مشاهده چنين صحنه اي شگفت آور، اظهار نمود: ستايش خداوندي را كه در ذرّيه محمّد صلي الله عليه وآله طفلي همانند يحيي بن زكريا عليه السلام قرار داد، كه در طفوليت اين چنين حكيم و سخنور باشد و افراد را راهنمائي و به سوي سعادت و خوشبختي هدايت نمايد[1] .

همچنين آورده اند:

يكي از اصحاب پيامبر عظيم القدر اسلام صلي الله عليه وآله - به نام يعْلي - حكايت كند:

روزي آن حضرت را به ميهماني دعوت كرده بودند، من نيز همراه آن حضرت به راه افتادم.

در بين راه، امام حسن عليه السلام را مشاهده كرديم كه مشغول بازي با ديگر بچّه ها است، پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله با سرعت به سوي فرزندش، حسن مجتبي عليه السلام رفت و خواست او را در آغوش گيرد كه گريخت

و به سمتي ديگر رفت.

حضرت رسول صلوات الله عليه نيز مي خنديد و به دنبالش از سمتي به سمت ديگر مي رفت، تا آن كه سرانجام وي را در آغوش گرم خود گرفت و به سينه چسبانيد و بوسيدش؛ سپس دستي بر سر و صورت او كشيد و فرمود:

حسن پاره تن من است و من نيز از او هستم؛ و خداوند دوست دارد هر كه او را دوست بدارد.[2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج والجرايح: ج 1، ص 236، ح 1، بحارالأنوار: ج 43، ص 326، ح 6.

[2] بحارالأنوار: ج 43، ص 306، ح 66.

روش ارشاد و هدايت

روزي امام حسن مجتبي صلوات الله عليه به همراه برادرش، حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام از محلّي عبور مي كردند، پيرمردي را ديدند كه وضو مي گرفت؛ ولي وضويش را صحيح انجام نمي داد.

وقتي كنار پيرمرد آمدند، امام حسن عليه السلام خطاب به برادرش كرد و اظهار داشت: تو خوب وضو نمي گيري؛ و او هم به برادرش گفت: تو خود هم نمي تواني خوب انجام دهي، (البتّه اين يك نزاع مصلحتي و ظاهري بود، براي آگاه ساختن پيرمرد).

و سپس هردو پيرمرد را مخاطب قرار دادند و گفتند: اي پيرمرد! تو بيا و وضوي ما را تماشا كن؛ و قضاوت نما كه وضوي كدام يك از ما دو نفر صحيح و درست مي باشد.

و هر دو مشغول گرفتنِ وضو شدند، هنگامي كه وضويشان پايان يافت، اظهار داشتند: اي پيرمرد! اكنون بگو وضوي كدام يك از ما دو نفر بهتر و صحيح تر بود؟

پيرمرد گفت: عزيزانم! هر دو نفر شما وضويتان

خوب و صحيح است، ولي من نادان و جاهل مي باشم و نمي توانم درست وضو بگيرم، وليكن الان از شما ياد گرفتم و توسّط شما هدايت و ارشاد شدم.[1] همچنين امام صادق صلوات الله فرمود:

روزي حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام وارد مستراح شد و تكّه ناني را در آن جا مشاهده نمود، آن را از روي زمين برداشت و آن را خوب تميز كرد و سپس تحويل غلام خود داد و فرمود: اين نعمت الهي را نگهدار تا موقعي كه بيرون آمدم آن را به من بازگردان.[2] .

هنگامي كه حضرت خارج شد، از غلام تكّه نان را درخواست كرد؟

غلام اظهار داشت: آن را خوردم، حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد شدي، غلام سؤال كرد: علّت آزادي من چيست؟

از مادرم حضرت زهراء - عليها السلام - شنيدم؛ و او از پدرش - رسول خدا صلي الله عليه وآله - حكايت فرمود: هركس تكّه ناني را در بين راه پيدا كند و آن را بردارد و تميز نمايد و بخورد، آن تكّه نان، در شكمش قرار نمي گيرد مگر آن كه خداوند متعال او را از آتش جهنّم آزاد مي گرداند.

و سپس افزود: چطور من شخصي را كه خداوند آزادش مي نمايد، خادم خود قرار دهم، تو آزاد هستي.[3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حديقة الشّيعة: ج 2، ص 296.

[2] همين داستان با تفاوت هايي به برخي ديگر از امامان معصوم عليهم السلام نيز نسبت داده شده است.

[3] حديقة الشّيعة: ج 2، ص 295.

روئيدن رطب بر نخل خشكيده

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

حضرت امام حسن مجتبي صلوات الله

عليه در يكي از سفرهاي خود براي حجّ عمره، بعضي از افرادي كه معتقد به امامت زبير بودند؛ حضرت را همراهي مي كردند.

پس كاروانيان در مسير راه خود، در محلّي جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مكان درخت خرماي خشكيده اي وجود داشت كه در أثر بي آبي و تشنگي خشك شده بود.

حضرت كنار آن درخت خرما رفت و نشست، در اين اثنا يكي از افراد كاروان به آن حضرت نزديك شد؛ و كنارش نشست.

بعد از آن كه مقداري استراحت كردند، آن شخص كه معتقد به امامت زبير بود سر خود را بالا كرد و پس از نگاهي به شاخه هاي خشكيده نخل، گفت: اي كاش اين نخل رطب مي داشت؛ و مقداري از آن را ميل مي كرديم.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: آيا اشتها و علاقه به آن داري؟

آن شخص زبيري گفت: آري، پس حضرت دست هاي مبارك خود را به سوي آسمان بلند كرد و دعائي را زمزمه نمود.

ناگهان در يك چشم به هم زدن، نخل خشكيده؛ سبز و شاداب گرديد و در همان حال رطب هاي بسياري بر آن روئيد.

در همين موقع سارباني كه همراه قافله بود و كاروانيان از او شتر كرايه كرده بودند، هنگامي كه اين كرامت و معجزه را ديد، در كمال حيرت و تعجّب گفت: اين سحر و جادوي عجيبي است!!

امام عليه السلام فرمود: خير، چنين نيست؛ بلكه دعاي فرزند پيغمبر صلي الله عليه وآله است كه مستجاب گرديد.

و سپس افراد كارواني كه همراه حضرت بودند، همگي از آن خرماهاي تازه خوردند.

و آن درخت تا مدّت

ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهاي آن استفاده مي كردند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 462، ح 4، بحارالأنوار: ج 43، ص 323، ح 1، مدينة المعاجز: ج 3، ص 252، ح 31873، الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 571، ح 1.

رسوائي توطئه گر و زن شدن يك مرد

روزي عَمرو بن عاص نزد معاوية بن ابي سفيان آمد؛ و پس از بدگوئي بسيار از امام حسن مجتبي صلوات الله و سلامه عليه، گفت:

حسن بن علي مردي خجول و كم حرف است، اگر بتواني كاري كني كه بالاي منبر رود، خيلي خوب است؛ چون نمي تواند سخنراني كند و با شرمندگي از منبر فرود آيد و مردم نسبت به او بدبين و بي اعتماد شوند.

به همين جهت معاويه جلسه مفصّلي با حضور انبوه مردم تشكيل داد و به امام حسن عليه السلام گفت: چنانچه ممكن باشد بالاي منبر بروي و قدري ما را موعظه فرمائي؟

حضرت پيشنهاد معاويه را پذيرفت و بالاي منبر رفت؛ و پس از حمد و ثناي الهي و تحيت و درود بر جدّ بزرگوارش، فرمود:

من حسن، فرزند ساقي كوثر، علي بن ابي طالب؛ و فرزند سرور زنان عالم، فاطمه دختر رسول الله مي باشم.

و سپس آن حضرت، خطبه اي مفصّل در كمال فصاحت و بلاغت بيان نمود؛ و تمام چشم ها و افكار را متوجّه خود ساخت.

ناگاه معاويه به وحشت افتاد و در وسط خطبه و سخنراني حضرت - مجتبي سلام الله عليه - گفت: اي ابو محمّد! اين سخنان را كنار بگذار و پيرامون اوصاف خرماي تازه اندكي سخن بگو.

حضرت با

صراحت و خونسردي، فرمود: و امّا رطب، پس همانا وزش باد آن را بي محتوا مي سازد، گرماي خورشيد آن را مي پزد، و خنكي شب آن را خوش طعم و گوارا مي گرداند؛ و سپس به ادامه مطالب قبل پرداخت.

در اين هنگام معاويه سخت به وحشت افتاد، كه مبادا مردم بر عليه او شورش كنند و آشوبي برپا شود، لذا دستور داد: اي ابو محمّد! آنچه گفتي كافي است، از منبر فرود آي.

و چون حضرت از منبر فرود آمد، معاويه گفت: آيا گمان كرده اي با اين حرف ها مي تواني خليفه شوي؟!

بدان كه هرگز به چنين آرزوئي نخواهي رسيد.

حضرت فرمود: اي معاويه! خليفه كسي است كه به كتاب خدا - قرآن - و سيره و روش رسول خدا عمل نمايد، نه آن كه با ظلم و جور و تعطيل احكام و حدود الهي بر جامعه، مسلّط شود و يك لذّت و آسايش زودگذري را براي خود تأمين كند.

در اين ميان كه مرد جواني از بني اميه در آن مجلس حضور داشت، دهان به ناسزا گشوده و به اميرالمؤمنين علي و امام حسن مجتبي صلوات الله عليه بسيار توهين و جسارت كرد.

پس حضرت دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت: خداوندا، نعمتي را كه به او داده اي، دگرگون ساز و او را براي عبرت و بيداري ديگران تبديل به زن گردان.

ناگهان آن جوان متوجّه خود شد كه ديگر نشان مردي در او نيست، ريش و محاسنش به يك باره فرو ريخت؛ و عورتش همانند عورت زنان مبدّل گشت.

در اين لحظه حضرت به او خطاب

كرد و فرمود: تو زن هستي در مجلس مردان چه مي كني، اين جا جاي تو نيست.

و هنگامي كه مجلس خاتمه يافت و امام حسن مجتبي سلام الله عليه خواست كه از مجلس خارج شود، عمرو بن عاص جلو آمد و از حضرت چند سؤال - كه به نظر خودش مشكل بود - پرسيد؛ و حضرت يكايك آن سؤال ها را بي تأمّل پاسخ داد؛ و سپس از مجلس خارج شد.

معاويه به عمرو گفت:اي عمرو! فسادي عجيب بر پا كردي و مردم شام را به فتنه كشاندي؛ عمرو در جواب به معاويه گفت: ناراحت مباش، مردم شام با تو هستند و تا زماني كه آنها را سير نگه داري از تو حمايت مي كنند.

جوان أموي كه به شكل زن تبديل شد و خبرش در شهر شام و ديگر شهرها منتشر گرديد، بعد از گذشت چند روز از اين واقعه، همسر آن جوان نزد امام حسن مجتبي عليه السلام آمد و بسيار گريست و از آن حضرت درخواست كرد تا شوهرش همانند ديگر مردها به حالت طبيعي خود باز گردد؟

و در نهايت، دل حضرت به حال همسر آن جوان سوخت و به درگاه خداوند دعا نمود و آن جوان أموي به حالت اوّل خود بازگشت [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج والجرايح: ج 1، ص 236، مدينة المعاجز: ج 3، ص 414، ح 947، بحارالأنوار: ج 44، ص 88، ح 2.

رفتارهاي عرب نسبت به امام علي

طبري از مالك بن جون نقل كرده است:

علي بن ابيطالب عليه السلام عازم ربذه شد و فرمود:هر كس مي خواهد به ما ملحق شود، ملحق شود و هر كس مي خواهد

برگردد، برگردد؛ اختيار دارد و بر او باكي نيست. حسن بن علي عليه السلام برخاست و فرمود:پدر! يا [فرمود:] اي اميرمؤمنان! اگر در آشيانه ي دور و ناپيدايي باشي، و عرب به تو نيازمند باشد، تو را از آن جا بيرون مي آورد [، اما وقتي نياز دنيوي اش سپري شد، تو را رها مي سازد]. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:سپاس خدايي را كه هر كس را با هر كس كه بخواهد، گرفتار مي سازد، و هر كس را با هر كس كه بخواهد آسودگي مي بخشد. آگاه باش! من ظاهر و باطن اين كار را سنجيدم، و در آغاز و انجام آن انديشيدم، و براي آن چاره اي جز نبرد يا كفر به خدا نيافتم. و بر او سوگند داد كه:فرزندم! بنشين و بر من دل مسوزان. [1] .

اربلي گويد:

حسن عليه السلام به پدر [بزرگوار] خود عرض كرد:عرب را گردشي [در باطل] است، و اينك خواب هاي دور از دسترس و ناپيداي ايشان، به ايشان بازگشته [و آرزوهاي دنيوي شان را به ناكامي كشيده است. از اين رو، به تو روي آورده] و سوار بر شتران، شتابان به سوي تو راه افتاده اند، تا تو را بيرون آورند؛ هر چند در آشيانه ي [ناپيداي] كفتار بوده باشي. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ذخائر العقبي:111.

[2] كشف الغمه 574:1.

راضي به تقدير خداوندي

ابن عساكر با سند خود از محمد بن يزيد مبرد نقل كرده است:

به حسن بن علي عليه السلام گفته شد:ابوذر مي گويد:براي من، نداري محبوب تر از دارايي و بيماري محبوب تر از تندرستي است.

حسين بن علي عليه السلام فرمود:خدا ابوذر را رحمت كند؛ اما من مي گويم:هر كس بر خير بودن آنچه (از دارايي و نداري، بيماري و تندرستي) كه خدا

برايش برگزيده است تكيه كند، آرزو نمي كند كه در حالت ديگري باشد. اين، حد راضي ماندن به آن اموري است كه قضا [ي خداوندي] پيش آورده است. [1] .

كليني رحمه الله با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام با عبدالله بن جعفر ديدار كرد و به او فرمود:عبدالله! چگونه مؤمن، مؤمن خواهد بود، با اين كه از قسمت [و مقدر] خود، ناخشنود است و مقام خود را كوچك مي شمارد، در حالي كه فرمانرواي او خداست. و من براي كسي كه در قلبش جز رضا [ي به مقدرات خدا] خطور نكند، ضمانت مي كنم كه خدا را بخواند و مستجاب شود. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):158، ح 271.

[2] كافي 62:2، ح 11.

راه شناخت انديشه انسان

انديشه ي انسان ها غالبا بر ديگران پوشيده است و كسي از آن آگاه نيست. كمتر اتفاق مي افتد كه انسان تمام آنچه كه در درون دارد را به ديگران بنماياند ولي گاهي چنين اتفاق مي افتد كه انسان در حالات خاصي مثل غضب انديشه ي نهفته ي خود را آشكار مي كند. امام مجتبي عليه السلام در همين راستا چنين فرمود:

قال عليه السلام:

لا يعرف الرأي الا عند الغضب [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(قدرت انديشه و خصلت هاي دروني انسان، شناخته نمي شود، مگر به هنگام عصبانيت.) زيرا به هنگام خشم همه چيز را بي پروا اظهار مي كند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 78، ص 113.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 725 ح 77.

روش برخورد با انسان هاي نادان (سفيه)

آنگاه كه عمرو بن زبير برخورد نادرستي با امام حسن مجتبي عليه السلام نموده و او را شماتت كرد. امام عليه السلام به او پاسخي نداد فقط به ذكر ضرب المثلي اكتفا كرد كه معادل فارسي آن «جواب نابخردان خاموشي است» مي باشد.

قال عليه السلام:

سفيه لم يجد مسافها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (ديوانه اي است كه ابلهي چون خود نمي يابد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نثر الدرر، ج 6، ص 286.

رابطه ناشناخته بين انسان و خدا

با توجه به عظمت فوق العاده خداوند و ضعف و ناتواني انسان،كسي نمي تواند با خداي متعال رابطه اي برقرار نمايد كه به تمام شئون آن آگاهي كامل داشته باشد. زيرا بسياري از حقايق بر او پنهان است. در همين رابطه امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

لا أعرف احدا الا و هو أحمق فيما بينه و بين ربه.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي را سراغ ندارم كه رابطه ي ميان خويش و پروردگارش را درست رعايت كند.)

يعني نارسايي عقل انسان (غير از ائمه ي معصومين عليهم السلام) باعث ناتواني او در بر قرار ساختن يك رابطه ي كامل با خداي متعال است.

رهاورد اطاعت از پيامبر

يكي از مهم ترين وظايف همه ي مسلمانان اطاعت و پيروي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ي معصومين عليهم السلام است. امام حسن عليه السلام درباره ي آثار و رهاوردهاي آن فرمود:

قال عليه السلام:

محمد و علي ابوا هذه الأمة، فطوبي لمن كان بحقهما عارفا و لهما في احواله مطيعا يجعله الله من افضل سكان جنانه و يسعده بكراماته و رضوانه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(حضرت محمد و حضرت علي عليهماالسلام پدران اين امت هستند. پس خوشا به حال كسي كه به حق آنان عارف باشد و در روزگار خود بدانان سر سپرده باشد. خداوند او را جزء برترين و شريف ترين ساكنان بهشت هاي خود سازد و با كرامات و رضوان خود، سعادتمندش كند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان، ج 3، ص 245.

رهاورد تفكر

تفكر و انديشه زمينه ساز رشد و تعالي انسان در تمام زمينه هاست. اگر انسان درست فكر كند از حوادث روزگار عبرت مي گيرد و با عبرت آموزي، بصيرت و آگاهي پيدا مي كند. امام حسن مجتبي عليه السلام در همين راستا چنين فرمود:

قال عليه السلام:

عليكم بالفكر، فانه حياة قلب البصير و مفاتيح ابواب الحكمة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شما را به انديشيدن سفارش مي كنم، زيرا تفكر زندگي دل بينا و كليد درهاي حكمت است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 718، ح 36، به نقل از أعلام الدين، ص 297.

راه هاي رسيدن به كمالات

امام عليه السلام راجع به رسيدن انسان به مقام عابد، غني، مسلمان عادل و... بودن فرمود:

قال عليه السلام:

يا ابن آدم عف محارم الله تكن عابدا، و ارض بما قسم الله سبحانه تكن غنيا و أحسن جوار من جاورك تكن مسلما، و صاحب الناس بمثل ما تحب أن يصاحبوك بمثله تكن عدلا. انه كان بين أيديكم أقوام يجمعون كثيرا و يبنون مشيدا و يأملون بعيدا.

أصبح جمعهم بورا، و عملهم غرورا، و مساكنهم قبورا.

يا ابن آدم انك لم تزل في هدم عمرك منذ سقطت من بطن أمك فخذ مما في يديك لما بين يديك فان المؤمن يتزود و الكافر يتمتع «و تزودوا فان خير الزاد التقوي» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي آدمي زاد! از حرام هاي خداوند بپرهيز، عابد خواهي شد و بدانچه كه خداي روزي تو تقسيم كرده است، راضي باش، ثروتمند خواهي بود. و با همسايه ات دمساز باش، مسلمان خواهي بود. و با مردم چنان معاشرت كن كه دوست داري با تو معاشرت كنند، عادل خواهي بود بدانيد كه

در زمان هاي نزديك و نه چندان دور مردماني بودند كه سخت مال اندوزي مي كردند و سازه ها و ساختمان هاي بلند مي ساختند و آرزوهاي دور و دراز داشتند و اينك توده ي آنها هلاك گرديده اند و دسترنج شان بر باد رفته و خانه هاي شان گور گشته است.

اي انسان! از هنگامي كه از شكم مادر زاييده شدي، همواره در تخريب عمرت بوده اي، پس از آنچه كه در دستت هست، براي آنچه كه رو به رويت خواهد آمد، برگير، زيرا مؤمن پس انداز مي كند و كافر مصرف كرده و خوش مي گذراند. «بنابراين پس انداز كنيد كه تقوي بهترين پس انداز است.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه ي 197.

[2] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 352.

2- بحارالأنوار، ج 75، ص 112.

3- كشف الغمة ج 2، ص 148.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 129، و ص 723، ح 62، و ص 555، ح 11.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 4، ص 86، و ص 128.

رهاورد شوم كينه توزي و حسد

مام عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

الغل و الحسد يأكلان الحسنات كما تأكل النار الحطب [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كينه و حسد حسنات را مي بلعند، هم چنان كه آتش هيزم را مي بلعد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 3، ص 462، ح 7444.

راه هاي برقراري ارتباط متقابل با خداوند

در هر كار خيري توفيق الهي بايد رفيق باشد تا به ثمر برسد، و اگر خداوند به كسي توفيق دعا و عمل به دستورات الهي و سپاسگذاري بدهد، او را از عنايات خويش محروم نخواهد كرد. امام عليه السلام در اين باره مي فرمايد:

قال عليه السلام:

ما فتح الله عزوجل علي أحد باب مسألة فخزن عنه باب الاجابة، و لا فتح لرجل باب عمل فخزن عنه باب القبول، و لا فتح لعبد باب شكر فخزن عنه باب المزيد [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چنين نيست كه خداي بزرگ بر كسي راه پرسش گشوده باشد، اما راه اجابت بر او بسته شود. و چنين نيست كه بر كسي راه عمل گشوده شود، ولي راه قبول بر او بسته شود و چنين نيست كه براي بنده اي راه سپاسگزاري باز شود، اما راه فراواني نعمت بر او بسته شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 113.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 724، ح 64.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 128.

روش برخورد با دنيا

يكي از بهترين روش هاي برخورد با دنيا و پديده هاي آن را امام عليه السلام چنين بيان فرمود:

قال عليه السلام:

اجعل ما طلبت من الدنيا، فلن تظفر به بمنزلة ما لم يخطر ببالك و اعلم أن مروة القناعة و الرضا اكثر من مروة الاعطاء، و تمام الصنيعة خير من ابتدائها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آنچه را كه از دنيا در طلبش بودي و بدان دست نيافتي، به منزله ي آن چيز قرار ده كه در نظرت نيامده و بدان كه قناعت، مردانگي است، و بر ناداري قناعت كردن و راضي بودن از

مروت و مردانگي در بخشيده بودن، بالاتر است و به اهميت پايان رساندن كاري بهتر و برتر است از اهميت شروع آن.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 111.

2- كشف الغمه، ج 2، ص 148.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 723، ح 59 و ص 555، ح 9.

رهاورد شوم اخلاق ناشايسته

امام عليه السلام درباره ي پيامدهاي شوم تكبر، حرص و حسد فرمود:

قال عليه السلام:

هلاك الناس في ثلاث: الكبر و الحرص و الحسد، فالكبر هلاك الدين و به لعن ابليس، و الحرص عدو النفس و به اخرج آدم من الجنة، و الحسد رائد السوء و منه قتل قابيل هابيل [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هلاكت مردم در سه [مورد] است: تكبر و آزمندي و حسد. اما تكبر مايه ي نابودي دين است و ابليس به خاطر تكبر رانده و ملعون شد. و آزمندي، دشمن جان است و آدم به خاطر همان آزمندي از بهشت رانده شد. و حسد جلودار بدي ها است و به خاطر حسد بود كه قابيل، هابيل را به قتل رساند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 354 به نقل از مرآة المؤمنين، ص 212، مخطوط.

2- بحارالأنوار، ج 75، ص 111، ح 6.

3- كشف الغمة، ج 2، ص 147.

4- مجالس السنية، ج 2، ص 245، به نقل از الفصول المهمة.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 722، ح 55، و ص 554، ح 6 به نقل از كشف الغمة، ج 1، ص 571.

6- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 127.

روش بزرگداشت نام خداوند

امام حسن عليه السلام در تفسير آيه ي كريمه ي «في بيوت أذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» [1] فرمود:

ما أمر الله أن ترفع بالبناء و لكن بالتعظيم «و يذكر فيها اسمه» أوفق له و هو عام في كل ذكره [2] .

(خداوند دستور نداده است كه ياد او با ساختمان [مثلا مسجد] بزرگ گردد، ولي با تعظيم [اگر ياد شود] «و نام وي در آن

[خانه ها] ياد شود» مناسب تر است و اين موضوع در تمام ذكرهاي خداوند جاري است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نور، آيه ي 36.

[2] تفسير كشاف، ج 3، ص 68.

روش استفاده صحيح از دنيا

امام حسن عليه السلام تمام دنيا را در برابر بنده اي كه خدا را خالصانه عبادت مي كند بي ارزش و نعمت هاي اندك دنيا را براي كافران بسيار مي داند و لذا فرمود:

لو جعلت الدنيا كلها لقمة واحدة لقمتها من يعبد الله خالصا لرأيت أني مقصر في حقه و لو منعت الكافر منها حتي يموت جوعا و عطشا ثم أذقته شربة من الماء لرأيت أني قد أسرفت [1] .

(اگر همه ي دنيا را يك لقمه قرار دهم و آن را در كام كسي گذارم كه خداوند خالصانه عبادت مي كند، خواهي ديد كه در حق او قصور كرده ام و چنانچه كافر را از دنيا منع كنم چندان كه نزديك باشد كه از گرسنگي و تشنگي جان دهد، پس از آن فقط جرعه اي آب به او نوشانم؛ خواهي ديد كه اسراف كرده ام.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ي ورام) ص 428.

روش برخورد با مال و ثروت دنيا

امام حسن عليه السلام در اين بيان روش جمع آوري و مصرف اموال را گوشزد نموده و فرمود:

و اعلم انك لا تكسب من المال شيئا فوق قوتك، الا كنت فيه خازنا لغيرك، و اعلم ان في حلالها حسابا و في حرامها عقابا، و في الشبهات عتابا، فانزل الدنيا بمنزلة الميتة خذ منها ما يقيك، فان كان ذلك حلالا كنت قد زهدت فيها، و ان كان حراما لم يكن فيه وزر، فاخذت كما اخذت من الميتة، و ان كان العتاب فان العتاب يسير، و اعمل لدنياك كأنك تعيش ابدا، و اعمل لآخرتك كأنك تموت غدا [1] .

(بدان كه از مال دنيا چيزي بالاتر از روزي ات «آنچه مي خوري» به دست نخواهي آورد و افزون بر آن، انباردار ديگران

خواهي بود. و بدان كه در حلال آن حساب و در حرام آن عقاب بوده و در شبهاتش بازخواست وجود دارد.

دنيا را به منزله ي مردار بدان و از آن به قدري كه تو را زنده نگه دارد، برگير. پس اگر اين [خوراك ميته] حلال بوده باشد، تو در آن زهد پيشه كرده اي و چنانچه حرام بوده باشد، تو را از آن بار گناهي نخواهد بود و تو از آن به مانند برخورداري از مردار، برخوردار شده اي و چنانچه مستوجب سرزنش باشد، بازخواست از تو اندك خواهد بود. و براي دنياي خويش چنان بكوش كه گويا جاودان خواهي زيست (و در به دست آوردن دنيا عجله نكن) و براي آخرت خويش چندان بكوش كه گويا فردا خواهي مرد، (و براي كارهاي آخرت عجله كن).)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- كفاية الأثر، ص 277.

2- مستدرك الوسايل، ج 12، ص 51، ح 1 / 13489 به نقل از كفاية الاثر، ص 277.

رجعت

يكي از مسايلي كه در اعتقادات اسلامي جايگاه مهمي دارد، بحث رجعت است. حضرت امام حسن عليه السلام در يك سخن طولاني پيرامون رجعت مطالبي فرمود كه بخشي از آن در ذيل مي آيد.

قال عليه السلام:

و لتنزلن البركة من السماء و الأرض، حتي أن الشجرة لتصيف بما يريد الله فيها من الثمرة و ليؤكل ثمرة الشتاء في الصيف و ثمرة الصيف في الشتاء. و ذلك قوله: «و لو أن أهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض و لكن كذبوا.» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بركت از آسمان فرو خواهد باريد، چندان كه اگر خداوند اراده كند، درخت

نا به هنگام بار مي دهد، اگر خداوند اراده كند، ميوه ي زمستاني در تابستان خورده شود و ميوه ي تابستاني در زمستان. و اين فرموده ي خداوند است: «و اگر مردم سرزمين ها ايمان آورند و تقوا پيشه كنند، بركاتي از آسمان و زمين بر آنها بگشاييم، اما آنان تكذيب كردند.»).

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي اعراف، آيه ي 96.

[2] 1- تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 52، ح 199.

2 - كنز الدقايق، ج 5، ص 141.

رمضان

اهميت ماه رمضان

روز عيد فطر امام حسن عليه السلام ديد جمعي در حال خنديدن هستند. ضمن بيان جايگاه ماه مبارك رمضان و اهميت اعمال اين ماه، فرمود:

قال عليه السلام:

ان الله عزوجل جعل شهر رمضان مضمارا لخلقه، يستبقون فيه الي طاعته، فسبق قوم ففازوا، و تخلف آخرون فخابوا، و العجب من الضاحك في هذا اليوم الذي يفوز فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون والله لو كشف الغطاء لشغل محسن باحسانه، و مسي ء باسائته عن ترجيل شعره و تصقيل ثوبه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا كه خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه اي براي خلق خود قرار داده است، كه در آن به سوي اطاعت وي مسابقه دهند. پس گروهي پيش افتاده و برنده شدند و گروهي پس نشستند و باختند. و شگفت از كسي كه در اين روزي كه نيكان در آن برنده مي شوند و باطل گرايان در آن زيان مي بينند، خندان است.

سوگند به خدا كه اگر پرده برافتد و اسرار پشت پرده آشكار شود، مؤمن از خوشحالي احسانش و كافر از غصه اعمال زشت خويش، حوصله ندارند، حتي موهاي خود را شانه كنند و لباسشان را مرتب

نمايند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 88، ص 119، ح 7 به نقل از الاقبال، ص 275.

2- تحف العقول، ص 236.

3- تنبيه الخواطر، ص 86 (با كمي اختلاف).

4- مستدرك الوسايل، ج 6، ص 150، ح 2 / 6669 به نقل از اقبال الاعمال، ص 275 و بحار، ج 91، ص 119.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 663، ح 4، و ص 670، ح 2، و ص 716 ح 31 و ص 718، ح 42.

6- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 511، ح 1479، و ج 2، ص 174، ح 2057.

روزي

اعتدال در طلب روزي

از جابر [بن عبدالله انصاري] روايت شده است كه امام حسن عليه السلام به كسي به دنبال روزي در تلاش بود، فرمود:

قال عليه السلام:

يا هذا، لا تجاهد الطلب جهاد العدو و لا تتكل علي القدر اتكال المستسلم، فان انشاء الفضل من السنة و الاجمال في الطلب من العفة و ليس العفة بدافعة رزقا، و لا الحرص يجالب فضلا، فان الرزق مقسوم و استعمال الحرص استعمال المآثم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي انسان با شدتي هم چون شدت جهاد با دشمن، در طلب روزي مرو و البته مانند تسليم شدگان هم، خود را به قضا و قدر مسپار، زيرا بيشتر از فضل و احسان الهي درخواست داشتن در درگاه خداوند سنت است و اندك خواهي در درخواست از خداوند از خويشتن داري است. و خويشتن داري، و رعايت اعتدال باعث كم شدن روزي نمي شود و آزمندي و حرص، باعث زياد شدن رزق نمي شود، چرا كه روزي قسمت شده است و به

كار بردن حرص و آز گرفتار گناهان شدن است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 100، باب اجمال في الطلب، ص 35، و ج 75، ص 106، ح 4.

2- تحف العقول، ص 233.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 677، ح 2، و ص 713، ح 7.

رهاورد و آثار زكات

برخي تصور مي كنند كه پرداخت زكات و صدقات نقصاني در اموال ايجاد مي كند. امام

حسن عليه السلام در همين رابطه فرمود:

ما نقصت زكوة من مال قط [1] .

(پرداختن زكات، هرگز باعث كم شدن مال انسان نمي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- دعائم الاسلام، ج 1، ص 241.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 673، ح 3.

ريشه پيدايش زكات

ابن شهرآشوب مازندراني نقل كرده است كسي از امام حسن عليه السلام پرسيد: پيدايش زكات از چه زماني بود؟.

قال عليه السلام:

ان الله تعالي اوحي الي آدم ان زك عن نفسك يا آدم قال: يا رب و ما الزكوة؟ قال صل لي عشرة ركعات فصلي ثم قال يا رب هذه الزكوة علي و علي الخلق؟ قال الله: هذه الزكوة عليك في الصلاة و علي ولدك في المال من جمع من ولدك مالا [1] .

حضرت امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند بزرگ به حضرت آدم وحي كرد كه؛ اي آدم عليه السلام از طرف خود زكات ده! حضرت آدم عليه السلام پرسيد: اي پروردگار من، زكات چيست؟. فرمود: ده ركعت براي من نماز بخوان. و او به جاي آورد و سپس عرض كرد: اي پروردگار آيا اين زكاتي است كه بر من و بر نسل من واجب است؟ خداوند فرمود: اين زكاتي است كه بر تو واجب كرده ام، اما براي فرزندانت در مال (زكات قرار داده شد). هر كس از فرزندانت كه مالي جمع آوري كند، بر او واجب مي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مستدرك الوسايل، ج 7، ص 11، ح 17 / 7503.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 98، ح 6، و ص 672، ح 2.

3- مناقب ابن آشوب، ج

4، ص 10.

رهاورد گردش ستارگان در آسمان

مرحوم مجلسي در بحارالأنوار از كتاب النجوم نقل كرده است كه امام حسن عليه السلام خطبه اي درباره ي نجوم ايراد فرمود:

قال عليه السلام:

ثم اجري في السماء مصابيح ضوؤها في مفتحة و حارثها بها و جال شهابها من نجومها الدراري المضيئة التي لولا شوؤها ما أنقذت ابصار العباد في ظلم الليل المظلم بأهواله المدلهم بحنادسه و جعل فيها ادلة علي منهاج السبل لما أحرج اليه الخليقة من الانتقال، و التحول و الاقبال و الادبار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سپس در آسمان چراغ هايي شناور ساخت كه روشنايي آنها از خزانه ي (قدرت خدا) است و به اين وسيله از اين چراغ ها محافظت كرده است. و آسمان در مقام پرورش روشنايي و نورافشاني، از ستارگان فروزان و درخشنده روشنايي گرفت كه اگر پرتو آنان نبود، در تيرگي شب قيرگون و در سياهي هاي تو در تو، چشمان بندگان چيزي را نمي ديد و در آن راهنماهايي براي پيدا كردن راه، به آنچه كه آفريدگان در جابجايي و آمد و شد بدان نياز دارند، قرار داد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 55، ص 92، ح 12 (به نقل از كتاب النجوم).

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 494، ح 6.

روش ستايش مخفيانه از خويشتن

انساني كه از عملكرد نادرست خويش انتقاد نمايد در واقع از خود ستايش نموده است. امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

ذم الرجل لنفسه في العلانية مدح لها في السريرة [1] .

(انتقاد از خود در آشكارا، تعريف از نفس است در نهان.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] العقد الفريد، ج 3، ص 149.

رهاورد سكوت

از امام حسن عليه السلام درباره ي سكوت سؤال شد، در جواب فرمود:

هو ستر العي، و زين العض، و فاعله في راحة، و جليسه آمن [1] .

(سكوت، حجاب ناداني و جمال آبروست، كسي كه سكوت اختيار كند در آسايش است و همنشين چنين شخصي از آزار و اذيت او در امان است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 358 (به نقل از مرآة المؤمنين، ص 312).

2- بحارالأنوار، ج 75، ص 111، ذيل ح 6.

3- كشف الغمة، ج 2، ص 147.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 722، ح 54.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 118 (به نقل از مطالب السؤول، ص 69).

رهاورد شكرگزاري

شكرگذاري در برابر نعمت ها زمينه ي جاودانگي آن را فراهم نموده و كليد گنج ها به حساب مي آيد. امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

النعمة محنة فان شكرت كانت كنزا، و ان كفرت كانت نقمة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نعمت اندوه است و چنانچه شاكر باشي، گنجي خواهد شد و اگر كفران كني، سختي برايت به ارمغان مي آورد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 113.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 725، ح 75.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 129.

رهاورد صبر

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه از امام حسن عليه السلام نقل مي كند كه امام درباره ي صبر فرمود:

قال عليه السلام:

جربنا و جرب المجربون فلم نر شيئا أنفع وجدانا و لا أضر فقدانا من الصبر تداوي به الأمور و لا يداوي هو بغيره [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(تجربه كرده ايم و تجربه كنندگان نيز تجربه كرده اند و ما داشتن چيزي را سودمندتر و نداشتن چيزي را زيان بارتر از صبر نديديم. كارها با صبر به نتيجه مي رسد و صبر به غير خويش مداوا نمي شود، «هيچ چيزي جاي صبر را نمي گيرد».)

و در حديث ديگري آمده است:

در تفسير آيه ي 24 سوره ي سجده «و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون / و از آنها (بني اسراييل) پيشواياني برگزيديم كه به فرمان ما هدايت مي كردند به خاطر اينكه صبر نمودند و به آيات ما يقين داشتند.»

از حضرت امام حسن عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

صبروا عن الدنيا [2] .

(آنان چون بر دنيا صبر كردند به امامت و پيشوايي رسيدند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تنبيه الخواطر و نزهة

النواظر، ج 1، ص 48.

2- شرح ابن أبي الحديد، ج 1، ص 319.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 733، ح 113.

[2] تفسير كشاف، ج 3، ص 246.

رهاورد عبادت خدا

امام حسن عليه السلام راجع به رهاورد عبادت خدا فرمود:

قال عليه السلام:

من عبد الله عبد الله له كل شي ء. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (هر كه خداي را عبادت كند، خداوند، همه چيز را رام او كند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 68، ص 184، ح 44 به نقل از تفسير الامام العسكري، ص 131، ط. تبريز و ص 151.

2- تنبيه الخواطر،(مجموعه ي ورام) ص 427.

3- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 720، ح 44.

روش دستيابي به عزت

جنادة بن ابي اميه از امام حسن عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

و اذا أردت عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان، فاخرج من ذل معصية الله الي عز طاعة الله عزوجل. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي سربلندي بدون عشيره و هيبت بدون قدرت خواستي از خواري نافرماني خدا خارج شو و در عزت اطاعت خداي بزرگ [درآي.])

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 11، ص 258، ح 7 / 12924. (به نقل از كفاية الأثر، ص 228).

رفع عطش امام حسن با اعجاز پيامبر

روزي امام حسن به همراه پيامبر رهسپار جايي بود . تشنگي بر او غالب نموده و با اصرار از جدش آب مي خواست ، چون آبي در دسترس نبود ، پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم زبان خود را در كام امام حسن عليه السلام نهاد و او سيراب گشت . سپس در حالي كه هوا تاريك شده بود امام حسن عليه السلام از پيامبر جدا شده و رهسپار خانه ي خود شد . پيامبر در حق او دعا كرد كه : خدايا تو نگهدارش باش. امام حسن عليه السلام هميشه درباره ي اين معجزه مي فرمود :

قال عليه السلام :

ما أشتد علي ظمأ بعد [ما مصصت] لسان نبي الله صلي الله عليه و اله و سلم و لا دخلتني وحشة بعد دعوته . [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود :

(پس از مكيدن زبان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم هرگز تشنگي بر من چيره نشد و پس از دعاي ايشان هرگز هراسي در دل من راه نيافت .)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

مناقب الامام اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام ، از محمد بن سليمان كوفي، ص 232، ح 698.

رهاورد شوم اهانت به علي

شخصي از خوارج كوفه به نام معاوية بن خديج در حضور معاوية بن ابي سفيان، علي عليه السلام را سب و لعن نمود، امام حسن عليه السلام وقتي خبردار شد به او فرمود:

قال عليه السلام:

أنت الساب عليا عند ابن آكلة الأكباد؟ أما لئن وردت عليه الحوض و ما أراك ترده لتجدنه مشمرا حاسرا عن ذراعيه، يزود الكفار و المنافقين عن حوض رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كما تزاد غريبة الابل عن صاحبها. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(تو بودي كه پيش پسر زن جگرخوار «هند» علي را دشنام مي دادي؟ بدان كه اگر كنار حوض [كوثر] بر او وارد شدي - كه من بعيد مي دانم كه بتواني به حضورش برسي! - او را خواهي يافت كه آستينش بالا زده و كفار و منافقان را از حوض رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم چنان مي راند كه شتر غريبه از گله رانده شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الغارات، (للثقفي) ج 1، ص 285 و ص 286.

2- المستدرك للحاكم، ج 3، ص 138.

3 - انساب الأشراف، بلاذري، ج 3، ص 10، ح 9، ط قديم.

4- بحارالأنوار، ج 33، ص 562، ح 722.

5- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 18 و ج 6، ص 88.

6- كفاية الطالب، ص 89.

7- مجمع الزوايد، ج 9، ص 130.

8- مسند ابي يعلي موصلي 7 ص 139 خ 6771.

9- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 380، ح 3.

10- معجم الكبير، ج

1، ص 131، ح 198.

11- ملحقات احقاق الحق، ج 20، ص 307 (به نقل از ابتسام البرق في شرح منظومة القصص الحق في سيرة خير الخلق، ص 283 ط. بيروت) و ج 21، ص 564 (به نقل از توضيح الدلايل، ص 187).

12- ينابيع المودة، ص 156 و ص 365.

رهاورد تلاوت سوره هود

هر كدام از سوره ها و آيات قرآن علاوه بر هدايت گري فوايد و رهاوردهاي ارزشمندي براي تلاوت كنندگان دارند. امام حسن عليه السلام درباره ي فضيلت و رهاورد تلاوت سوره ي هود فرمود:

قال عليه السلام:

من قرأ سورة هود في كل جمعة، بعثه الله عزوجل يوم القيامة في زمرة النبيين و لم يعرف له خطيئة عملها يوم القيامة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس در هر روز جمعه سوره ي هود را قرائت كند، خداي بزرگ او را به روز قيامت در سلك پيام آوران مبعوث مي سازد و روز قيامت براي او گناهي كه آن را انجام داده باشد، ديده نمي شود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز الدقايق، ج 6، ص 119.

رهاورد اطاعت از پيامبر

يكي از مهم ترين وظايف همه ي مسلمانان اطاعت و پيروي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ي معصومين عليهم السلام است. امام حسن عليه السلام درباره ي آثار و رهاوردهاي آن فرمود:

قال عليه السلام:

محمد و علي ابوا هذه الأمة، فطوبي لمن كان بحقهما عارفا و لهما في احواله مطيعا يجعله الله من افضل سكان جنانه و يسعده بكراماته و رضوانه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(حضرت محمد و حضرت علي عليهماالسلام پدران اين امت هستند. پس خوشا به حال كسي كه به حق آنان عارف باشد و در روزگار خود بدانان سر سپرده باشد. خداوند او را جزء برترين و شريف ترين ساكنان بهشت هاي خود سازد و با كرامات و رضوان خود، سعادتمندش كند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان، ج 3، ص 245.

روش برخورد با مردم

يكي از مهم ترين راه هاي برقراري ارتباط با مردم واقع نگري است. برخي با مردم برخورد نادرستي دارند ولي دوست دارند كه مردم با آنان برخورد شايسته اي داشته باشند. امام حسن عليه السلام در بياني فرمود:

قال عليه السلام:

صاحب الناس مثل ما تحب أن يصاحبوك. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (با مردم چنان همراه شو كه دوست داري با تو همراه باشند.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 718، ح 38 (به نقل از اعلام الدين، ص 297).

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 130، (به نقل از تهذيب ابن عساكر، ج 4، ص 219).

رهاورد رفت و آمد به مسجد

امام عليه السلام پيرامون فضيلت رفت و آمد به مسجد فرمود:

قال عليه السلام:

من ادمن الاختلاف الي المساجد، لم يعدم واحدة من سبع. أخا يستفيده في الله. او علما مستطرفا او رحمة منتظرة. او آية محكمة تدل علي هدي، او أنه اظنه قال سدة او رشدة تصده عن ردي او يترك ذنبا حياء او تقوي. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس رفت و آمد به مساجد را مداومت كند يكي از هفت [مورد] را حاصل كند: اول - برادري كه از او در راه خدا بهره جويد، دوم - دانشي گزيده، سوم - رحمتي مورد انتظار، چهارم، نشانه اي محكم كه دلالت بر هدايت كند، پنجم - راوي مي گويد: گمان مي كنم كه فرمود: خصلتي مانع يا رهنمون ساز كه او را از زشتي باز دارد، ششم - گناهي را كه از رهگذر حيا ترك كند، هفتم - تقواي الهي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 80، ص 386، ح 65.

2- تيسير المطالب، ص 254.

3-

عيون الأخبار، ج 3، ص 3.

4- قرب الاسناد، ص 68، ح 219.

5- مجمع الزوايد، ج 2، ص 22.

6- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 659، ح 1، و ص 669، ح 24، و ص 668، ح 21، و ص 714، ح 16.

رها ورد مشورت

مشورت از اصول ارزشمند اخلاقي در زندگي اجتماعي است كه پيامدهاي ارزشمند براي انسان دارد. امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

ما تشاور قوم الا هدوا الي رشدهم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (هيچ قومي مشورت نكرده مگر آن كه به كمال خود دست يافت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 105، ح 1.

2- تحف العقول، ص 233.

3- مجالس السنية، ج 2، ص 245، ح 3.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 712، ح 4.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 126.

روش مبارزه با هواي نفس

يكي از مهم ترين عوامل سعادت و تكامل معنوي انسان مبارزه با هواهاي نفساني است. براي مبارزه با هواي نفس راه كارهاي مختلفي وجود دارد كه يكي از كارآمدترين آنها را امام حسن عليه السلام پيشنهاد مي كند.

قال عليه السلام:

ان لم تطعك نفسك فيما تحملها عليه مما تكره فلا تطعها فيما تحملك عليه فيما تهوي. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اگر نفس تو در آنچه كه تو بدان وادارش مي كني و او آن را دوست نمي دارد، از تو فرمان نمي برد، پس در آنچه كه او مي خواهد و تو را به سوي آن مي راند، از وي فرمان مبر.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تنبيه الخواطر، ص 432.

رهاورد نماز شب

در تفسير آيه ي 18 سوره ي سجده كه خداوند مي فرمايد: «براي برپادارندگان نماز شب خداوند اجر و پاداشي ذخيره مي كند كه روشني چشم ها است و آن قدر مهم است كه هيچ كس نمي تواند به ارزش آن پي ببرد.» امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أخفي القوم أعمالا في الدنيا فأخفي الله لهم ما لا عين رأت و لا أذن سمعت. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مردم كارهايي را در دنيا مخفي مي دارند «عبادت مخفيانه انجام مي دهند» و خداوند اجر و پاداشي براي آنها ذخيره مي كند. كه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده است.)

و در حديث ديگري در تفسير كشاف از امام حسن عليه السلام در ذيل همين آيه نقل شده است كه مراد از «تجافي» از بستر در شبانگاهان، نماز شب و تهجد است. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 3، ص 244، سوره ي سجده، آيه ي 18.

[2] 1- تفسير كشاف، ج 3، ص 243.

رهاورد نيكوكاري

امام حسن عليه السلام درباره ي آثار و پيامدهاي اخروي نيكوكاري فرمود:

قال عليه السلام:

اذا كان يوم القيامة نادي مناد أيها الناس من كان له علي الله أجر فليقم. قال: فلا يقدمون الا أهل المعروف. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي روز قيامت شود، منادي فرياد مي زند: اي مردم، هر كس از خدا پاداشي بستانكار است، برخيزد. فرمود: پس جز اهل معروف «نيكوكاران» كسي از آنان پيش نيايد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 356، ب 53.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 130، (به نقل از تهذيب ابن عساكر، ج 4، ص 219).

روش برخورد با همسايه مزاحم

شخصي نزد امام حسن عليه السلام آمد و از اذيت ها و مزاحمت هايي كه از جانب همسايه ي خود مي ديد، شكايت كرد.

قال عليه السلام:

اذا صليت الركعتين بعد المغرب، فاسجد و قل: يا شديد القوي يا شديد المحال يا عزيزا ذللت بعزتك جميع من خلقت، صل علي محمد و آل محمد و اكفني مؤنة فلان بما شئت. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي دو ركعت پس از مغرب خواندي، به سجده رو و بگو: اي دارنده ي نيروي برتر! اي بازخواست كننده ي والا. اي بزرگي كه به بزرگي خويش هر آنچه كه آفريده اي در پيشگاه خود خوارش ساخته اي، بر محمد و آل محمد درود فرست و به آن گونه كه خود مي خواهي، شر فلاني را از من باز دار.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 84، ص 103، ح 20.

2- مستدرك الوسايل، ج 5، ص 260، ح 6 / 5825 (به نقل از المجتبي، ص 1 و 20).

3- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 601، ح 17

(به نقل از عدة الداعي، ص 55).

رد خواستگاري يزيد از دختر عبدالله جعفر

زماني كه مروان از سوي معاويه والي مدينه بود، از طرف او مأمور شد تا زينب دختر عبدالله بن جعفر بن ابيطالب را براي يزيد خواستگاري كند. معاويه گفته بود كه هر مقدار مهريه كه پدر دختر قرار دهد قبول است. تمام بدهكاري هاي او را هر چه باشد خواهم پرداخت. مروان نزد عبدالله جعفر رفت.

عبدالله گفت: اختيار دختران ما با امام حسن عليه السلام است، وقتي مروان نزد امام رفت جمعي از بني هاشم و بني اميه نيز حضور داشتند، او بدين گونه از زينب براي يزيد خواستگاري كرد:

اميرالمؤمنين معاويه به من فرمان داد، زينب دختر عبدالله را براي يزيد خواستگاري كنم. با هر مهريه كه پدرش خواست و با اداي تمام ديون عبدالله جعفر. و با اين وصلت اختلافات دو گروه (بني هاشم و بني اميه) نيز پايان خواهد يافت. يزيد كفو كساني است كه كفو ندارند. و شما بايد غبطه او را بخوريد نه او غبطه ي شما را و يزيد كسي است كه باران به خاطر او مي بارد.

امام حسن عليه السلام در پاسخ او، پس از سپاس خداوند و ستايش ذات پاك او فرمود:

قال عليه السلام:

أما ما ذكرت من حكم أبيها في الصداق فانا لم نكن لنرغب عن سنة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في اهله و بناته و أما قضاء دين أبيها فمتي قضت نساؤنا ديون آبائهن؟ و أما صلح الحيين فانا عاديناكم لله و في الله فلا نصالحكم للدنيا و أما قولك من يغبطنا بيزيد أكثر ممن يغبطه بنا، فان كانت الخلافة فاقت النبوة فنحن المغبوطون به و ان كانت النبوة

فاقت الخلافة، فهو المغبوط بنا،

و أما قولك ان الغمام يستسقي بوجه يزيد، فان ذلك لم يكن الا لآل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قد رأينا أن نزوجها من ابن عمه القاسم بن محمد بن جعفر و قد زوجتها منه و جعلت مهرها ضيعتي التي لي بالمدينة و كان معاوية أعطاني بها عشرة آلاف دينار، و لها فيها غني و كفاية. فقال مروان: أغدرا يا بني هاشم؟. فقال الحسن عليه السلام: واحدة بواحدة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما آنچه كه در مورد نظر پدر دختر درباره ي مهريه گفتي (كه هر چه قرار داد ما حاضريم) [بايد بداني كه] ما هرگز از سنت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم سرپيچي نمي كنيم و اما پرداخت بدهي پدرش. پس بايد بگويم از كي تا به حال، زنان ما بدهي پدرانشان را مي پردازند؟. اما آنچه كه درباره ي آشتي دو قبيله گفتي، ما به خاطر خدا با شما دشمني مي كنيم و آن را با دنيا معامله نمي كنيم.

اما آنچه كه گفتي غبطه ي ما به حال يزيد بيش از غبطه اي است كه نسبت به ما حال مي شود، پس اگر ارزش خلافت بر نبوت افزون شد، ماييم كه به حال او غبطه خورده و رشك مي بريم، ولي اگر ارزش نبوت بر خلافت افزون باشد، اوست كه بر ما رشك خواهد برد. اما آنچه كه گفتي كه از ابرها به احترام و آبروي يزيد باران طلب مي شود، اين موضوع جز براي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي كسي درست نيست.

نظر ما بر اين شد كه آن دختر را به ازدواج

پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر درآوريم و من او را به همسري وي درآوردم و مهريه ي او را ملكي كه در مدينه دارم، قرار دادم، همان ملك و باغي كه معاويه همواره آن را به ده هزار دينار از من مي خريد، ولي من نياز به فروش آن نداشتم، همان را اكنون مهريه ي آن دختر قرار مي دهم كه او را بي نياز خواهد كرد. مروان گفت: آيا شما بني هاشم خنجر از پشت مي زنيد؟. امام حسن عليه السلام فرمود: چشم در برابر چشم (يكي در برابر يكي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 1، ص 74، ح 15 / 15 (به نقل از بشارة المصطفي، طبري، ص 108).

[2] سوره ي مائده، آيه ي 3.

[3] 1- امالي طوسي، ص 655، خ 5 / 1355، م 34.

2- بحارالأنوار، ج 15، ص 20، ح 32.

3- تفسير برهان، ج 1، ص 435، ح 7.

4- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 573، ح 74.

5- علل الشرايع، ج 1، ص 291، ح 6، ب 182.

6- كنز الدقايق، ج 4، ص 34، و ج 11، ص 504.

7- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 716، ح 32.

8- ينابيع المودة، ج 3، ص 364 و 365.

ز

زمين شكافته شد

از فرموده هاي ارزشمند كريم اهل بيت امام حسن عليه السلام

فاضل وارسته مرحوم ميرزا محمدباقر اصفهاني مي گويد:

در خواب، يا در حالت بين خواب و بيداري، در يكي از اين شبها ديدم كه؛ امام حسن مجتبي عليه الصلاة و السلام سخناني (با اين مضمون) فرمودند:

بر منبرها به مردم بگويد و دستور بدهيد كه توبه كنند و براي فرج و تعجيل ظهور امام زمان

(ارواحنا فداه) دعا كنند. اين دعا، واجب كفايي نيست كه همانند وجوب نماز بر مرده باشد، و اگر يك يا چند نفر از مردم بر مرده نماز گذارند، تكليف از ديگر مردم برداشته شود؛ بلكه، همانند نمازهاي روزانه، بر تمام مكلفان واجب است كه انجام دهند.

صحيفه مهديه (مترجم): 51، به نقل از مكيال المكارم: 1 / 438.

در «الثاقب في المناقب» آمده است: جابر بن عبدالله انصاري رحمه الله گويد: سوگند به حق خدا و رسول او؛ من از امام حسن و امام حسين عليه السلام فضيلتي بيشتر و شگفت انگيزتر ديدم. شگفتي كه از امام حسن عليه السلام ديدم چنين است:

پس از آنكه ياران امام حسن عليه السلام پيمان شكني كرده و آن حضرت را مجبور به مصالحه با معاويه نمودند، حضرتش به ناچار با او صلح نمود، اين رفتار بر ياران ويژه ي آن حضرت گران آمد، من نيز يكي از آنها بودم كه زبان به ملامتش گشودم!.

امام حسن عليه السلام فرمود: جابر؛ ملامتم نكن؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در گفتارش تصديق كن كه فرمود:

ان ابني هذا سيد، و ان الله تعالي يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين.

به راستي كه اين فرزندم آقا و سرور است، خداوند متعال به وسيله ي او در ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح و آشتي برقرار مي كند.

گويا اين سخن مرا آرام ننمود و سينه ام را شفا نداد، در دلم گفتم: شايد اين واقعه اي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده بعدا اتفاق خواهد داد، و منظور آن حضرت صلح با معاويه نبوده است، چرا كه در اين

صلح مؤمنان هلاك گرديده و خوار شدند.

وقتي اين سخن از ذهنم خطور كرد و من مردد شدم، امام حسن عليه السلام دست مباركش را روي سينه ام گذاشت و فرمود:

(در سخن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم) ترديد نموده و چنين و چنان گفتي؟

آنگاه فرمود: آيا ميل داري هم اكنون پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مشاهده كرده و اين سخنان را از آن حضرت بشنوي؟

من از سخن او در شگفت شدم، ناگاه صداي غرشي شنيدم كه زمين از زير پاي ما شكافت و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، علي مرتضي، جعفر و حمزه عليهم السلام را ديدم كه بيرون آمدند.

من از ترس و وحشت به گوشه اي خزيدم، امام حسن عليه السلام فرمود:

اي رسول خدا؛ اين جابر است كه مرا در مورد آنچه شما مي دانيد، ملامت مي نمايد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رو به من كرد و فرمود:

يا جابر؛ انك لا تكون مؤمنا حتي تكون لأئمتك مسلما، و لا تكون عليهم برأيك معترضا، سلم لابني الحسن ما فعل، فان الحق فيه، انه دفع عن حياة المسلمين الاصطلام بما فعل، و ما كان ما فعله الا عن أمر الله و أمري.

اي جابر؛ تو هرگز مؤمن نخواهي بود تا اينكه تسليم پيشوايانت گردي، و با رأي و نظر خود بر آنان اعتراض ننمايي، بر آنچه فرزندم حسن عليه السلام انجام داده تسليم شو، چرا كه حق در همان است. او با آن عملش زندگي مسلمانان را از هم پاشيدگي نجات داد، او اين كار را جز به فرمان خداوند

و من، انجام نداده است.

جابر گويد: من عرض كردم: اي رسول خدا؛ پذيرفتم.

سپس آن بزرگوار به همراه علي عليه السلام، حمزه و جعفر عليهماالسلام به سوي آسمان پرواز نمودند. من مي ديدم كه درهاي آسمان به روي آن بزرگواران باز مي شد و آنان وارد مي شدند تا اينكه به آسمان هفتم رسيدند و در همه ي اين موارد آقا و مولاي ما حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيشاپيش آن بزرگواران بود [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفة الأبرار: 2 / 162، قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 470، به نقل از الثاقب في المناقب: 306 ح 1، معالم الزلفي: 414. به نقل از مدينة المعاجز.

زنده كردن مرده

مي گويند: قومي نزد حضرت امام حسن عليه السلام آمدند و گفتند: «اي فرزند رسول خدا! از عجايب چيزي به ما نشان بده چنانكه پدر بزرگوار شما به ما نشان مي داد.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «مگر شما به آن اعتقاد نداريد؟»

آنها گفتند: «بلي! ما ايمان داريم.»

پس آن حضرت دعا كرد و في الفور به اذن خداي عزوجل مرده اي را زنده نمود.

آنها گفتند: «همه ي ما گواهي مي دهيم كه تو پسر اميرالمؤمنين عليه السلام هستي كه مثل اين معجزات بسيار به ما نشان مي داد.» [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الأخبار.

زن شدن مردي در قبال توهين

حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليه حكايت نموده است:

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در جمعي از اقشار مختلف مردم حضور داشت، كه يكي از افراد آن مجلس گفت:

يابن رسول الله! شما كه اين قدر قدرت داريد و مي توانيد با دعا معاويه را نابود كنيد و زمين عراق و شام را جابه جا نمائيد؛ و حتّي كاري كنيد كه زن تبديل به مرد شود؛ و يا مرد، زن گردد، چرا اين همه ظلم هاي معاويه را تحمّل كرده و سكوت مي نماييد؟!

ناگاه يكي از دوستان معاويه كه در آن جمع حاضر بود؛ با حالت تمسخر و توهين گفت: اين شخص - يعني؛ امام حسن مجتبي عليه السلام - كاري نمي تواند انجام دهد، چون او توان چنين كارهائي را ندارد.

در همين حال حضرت به آن دوست معاويه كه از اهالي شام بود خطاب كرد و فرمود: تو خجالت نمي كشي كه در بين مردها نشسته اي، بلند شو و جاي ديگر بنشين.

امام صادق عليه السلام در ادامه

فرمايش خود افزود: ناگهان مرد شامي متوجّه شد كه به هيئت زنان در آمده است؛ و ديگر علامت مردي در او نيست.

سپس امام حسن مجتبي عليه السلام به آن مرد شامي كه تبديل به زن شد، فرمود: اينك همسرت به جاي تو مرد گرديد؛ و او با تو همبستر مي شود و تو يك فرزند خنثي آبستن خواهي شد.

چند روزي پس از گذشت از اين ماجرا، هر دوي آن مرد و زن شامي نزد امام حسن مجتبي عليه السلام آمدند و از كردار و رفتار خود پشيمان شده و توبه كردند.

و حضرت در حقّ آن ها دعا كرد و از خداوند متعال، براي آنان درخواست مغفرت نمود؛ و هر دوي آن ها به دعاي حضرت، به حالت اوّلشان بازگشتند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 43، ص 327، إثبات الهداة: ج 2، ص 56، ج 51، مدينة المعاجز: ج 3، ص 260، ح 880، با مختصر تفاوت.

زنده نمودن دو مرده گنهكار

علي بن رئاب - كه از راويان حديث و از اصحاب امام صادق صلوات الله و سلامه عليه است - از آن حضرت روايت مي كند:

روزي شخصي به حضور شريف امام حسن مجتبي عليه السلام وارد شد و گفت: چه چيزي حضرت موسي عليه السلام را در مقابل حضرت خضر عليه السلام عاجز و ناتوان كرد؟

امام مجتبي سلام الله عليه فرمود: مهمّترين آن، مسئله كنز آن دو برادر يتيم بود؛ و سپس حضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت: آرام باش و خوب مشاهده و دقّت كن.

دكي بر زمين سائيد، ناگاه زمين شكافته

شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالي كه روي تخته سنگي قرار گرفته بودند و از آن ها بوي تعفّن بسيار بدي به مشام مي رسيد، ظاهر گشتند، در حالي كه به گردن هر يك از آن ها زنجيري بزرگ بسته شده و سر هر زنجير در دست مأموري بود.

و هر يك از آن دو نفر فرياد مي كشيد: يا محمّد! يا محمّد! صلي الله عليه وآله.

و در مقابل هر يك از دو مأمور به اسير خود مي گفت: دروغ گفتيد؛ و دروغ مي گوئيد.

پس از آن امام حسن مجتبي صلوات الله و سلامه عليه به زمين خطاب كرد و فرمود: اي زمين! اين دورغگويان را در خود فرو بِبَر تا روزي كه وعده الهي فرا رسد، كه هرگز تأخير و تقدّمي در آن نخواهد بود؛ فرا خواهد رسيد.

و آن روز موعود، روز ظهور و خروج حضرت مهدي، قائم آل محمّد - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين؛ و عجلّ الله تعالي في فرجه الشّريف - مي باشد كه فرا خواهد رسيد.

سپس امام صادق عليه السلام در ادامه افزود: هنگامي كه آن مرد، چنين صحنه اي را مشاهده كرد با خود گفت: اين سحر و جادو بود؛ و چون خواست آن را براي ديگران بازگو كند، زبانش لال شد و ديگر نتوانست سخني بر زبان خود جاري كند.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 259، ح 879، الثّاقب في المناقب: ص 310، ح 1.

اصطلاح تصادفي

زنده شدن دختر پادشاه

يكي از سلاطين مقتدر چين، وزيري بسيار مدبر و دانشمند داشت و آن وزير، پسري داشت در كمال

حسن جمال. پادشاه، هميشه به او علاقه و محبت مي ورزيد. و خود شاه، دختري داشت، در نهايت وجاهت و او را نيز بسيار دوست مي داشت.

پسر وزير و دختر پادشاه، يكديگر را ديده و با هم پيمان عشق بسته بودند، تا اينكه شاه، از اين راز مطلع شد. لذا هر دو را احضار نمود و امر كرد هر دوي آنها را كشتند.

پادشاه، پس از قتل آن دو، به جهت كثرت محبتي كه به آن دو نفر داشت، پريشان حال گرديده و راه چاره اي نديد. سپس، علما و بزرگان را طلبيد و جريان قتل پسر وزير و دختر خود و نيز ندامت و پشيماني خود از اين كار را به آنان اظهار كرد و از آنان در اينباره، راه چاره خواست.

پادشاه، در ادامه ي سخنان خود، به دانشمندان و بزرگان، گفت: بايد در زنده شدن آن دو، چاره نماييد و گرنه، همه را خواهم كشت. ديگر زندگي به درد من نمي خورد و قتل عام خواهم كرد.

آنها گفتند: اين، محال است كه مرده، زنده بشود.

يكي از آنها (كه شيعه بود) گفت: مي گويند: در مدينه، شخصي است به نام حسن بن علي عليه السلام، اگر او بخواهد، مي تواند اين قضيه را چاره كند (بلكه از مشرق تا مغرب را زنده نمايد)!

پادشاه گفت: تا آنجا چقدر راه است؟

او گفت: شش ماه.

پادشاه، به يكي از چاكران دلير خود حكم كرده و به او گفت: تو يك ماهه، آن شخص را نزد من بياور و گرنه، من تو را مي كشم و عيالت را اسير مي كنم.

آن شخص دلير، مهموم و غمگين، از شهر بيرون رفت. قدري

راه رفت و بر چشمه اي رسيد. در آنجا وضويي كامل گرفت، دو ركعت نماز خواند، رو به مدينه كرد و عرض نمود: اي آقا! (حسن بن علي عليه السلام)، اي فريادرس درماندگان! تو را به حق جد و پدر و مادرت قسم مي دهم، كه تو راضي نشوي كه اين سلطان مرا بكشد و عيالم را اسير كند. تو خود مي داني كه من نمي توانم شش ماه راه را، به يك ماه بيايم و برگردم...

سپس سر خود را به سجده گذاشت و گريه كرد.

ناگاه، ديد كه شخصي نوراني، پاي خود را به او مي زند و مي فرمايد: برخيز!

آن مرد مي گويد: من برخاستم و به او گفتم: تو كيستي كه نگذاشتي من درد دل خود را با آقاي خود، حسن بن علي عليه السلام بگويم؟

آن شخص فرمود: منم حسن بن علي بن ابي طالب! گريه مكن. برو و به شاه بگو كه من، فلان وقت خواهم آمد.

او، خودش را به روي قدم هاي آن حضرت انداخت، سپس برگشت و جريان را به شاه گفت.

پادشاه، از شنيدن اين خبر، خوشحال شده، (شهر را براي خاطر قدوم امام حسن عليه السلام تا دربار، آينه بست) و با جمع كثيري از اطرافيان خود، (در وقت تعيين شده) از شهر بيرون رفت.

ناگهان، چشم آنان به جمال دلاراي امام حسن عليه السلام افتاد. سپس آن حضرت، با كمال عزت داخل قصر گرديد.

آنگاه، پادشاه امر كرد نعش دختر و پسر را آوردند. سپس، جريان قتل پسر و دختر را به عرض امام حسن عليه السلام رساند و از آن حضرت خواهش كرد كه از خداوند بخواهد كه آن دو را زنده كند.

حضرت امام

حسن عليه السلام، (دو ركعت نماز به جا آورد) و دست به دعا برداشت و عرض كرد: خداوندا! به حق جدم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و پدرم علي مرتضي عليه السلام و مادرم فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و برادرم سيدالشهداء عليه السلام، اين دو را زنده فرما!

(ناگاه ديدند) به دعاي حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، پسر وزير و دختر پادشاه، هر دو، زنده شده (و برخاستند).

پس از آن، مجلس عقدي فراهم آوردند و امام حسن مجتبي عليه السلام، دختر پادشاه را به پسر وزير عقد كرد و عروسي ملوكانه اي، برپا شد.

پس از آن، آن حضرت از آنجا مراجعت كردند[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضايل امام حسن مجتبي عليه السلام، ص 94؛ طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 51،53.

زهر كشنده، در ميان ظرف شير

جعده، دختر اشعث، همسر امام حسن مجتبي عليه السلام بود.

معاويه، يكصد هزار درهم براي جعده فرستاد و به وي پيغام داد كه: اگر تو حسن عليه السلام را زهر بدهي، من تو را به همسري فرزندم يزيد، درمي آورم.

جعده، اين پيشنهاد معاويه را قبول كرد و امام حسن عليه السلام را مسموم نمود. معاويه، سم آبكي را براي جعده فرستاد.

امام حسن عليه السلام، روزه بود و هوا هم گرم بود.

هنگام افطار، جعده، آن سم را در ميان ظرف شير ريخت و آن ظرف را نزد امام حسن عليه السلام گذاشت.

امام حسن عليه السلام، آن شير را آشاميد و همان دم، احساس مسموميت كرد. آنگاه، امام حسن عليه السلام، به جعده فرمود: تو مرا كشتي، خدا تو را بكشد! سوگند به خدا! تو به آرزويت نمي رسي و خداوند، تو را رسوا خواهد كرد!

دو روز بعد از اين مسموميت، امام حسن

عليه السلام، به شهادت رسيد.

معاويه، درباره ي جعده به قول خود، وفا نكرد و او را همسر يزيد نكرد.

جعده، پس از شهادت امام حسن عليه السلام، با مردي از خاندان طلحه، ازدواج كرد و از او داراي فرزنداني شد.

هرگاه، ميان فرزندان جعده و ساير افراد قريش، نزاعي مي شد، آنها به آنان مي گفتند:

«يا بني مسمة الأزواج!»

يعني: اي پسران آن زني كه شوهران (خود) را زهر مي خوراند[1] .

در روايت (ديگري) آمده است كه:

جعده، نزد معاويه آمد و گفت: تو، مرا همسر يزيد گردان!

معاويه گفت: برو، دور شو! زني كه براي حسن عليه السلام شايسته نباشد، براي پسرم يزيد نيز شايسته نخواهد بود![2] .

عمرو بن اسحاق مي گويد: من با امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، در خانه بوديم.

پس، امام حسن عليه السلام براي تطهير، بيرون رفت و هنگام بازگشت از بيرون فرمود: بارها، مرا زهر دادند، ولي هيچگاه مانند اينبار نبود. همانا، پاره اي از جگرم افتاد و من با چوبي كه همراهم بود، آن را حركت دادم!

امام حسين عليه السلام فرمود: چه كسي تو را زهر داد؟

امام حسن عليه السلام فرمود: تو از آن كس (كه مرا زهر داد) چه مي خواهي؟ آيا تو مي خواهي او را بكشي؟ اگر او آن كسي باشد كه من مي دانم، خشم و عذاب خداوند بر او، بيش از (خشم و عذاب) تو (بر او) است و اگر او نباشد، كه من دوست ندارم كه فرد بي گناهي، به خاطر من، گرفتار گردد[3] .

در نقل ديگر، آمده است: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

وقتي كه امام حسين عليه السلام، به بالين برادر بزرگوارش (امام حسن عليه السلام) آمد و وضع

برادر خود را مشاهده كرد، گريه كرد.

امام حسن عليه السلام فرمود: برادرم! چرا تو گريه مي كني؟!

امام حسين عليه السلام پاسخ داد: من چگونه گريه نكنم، در حاليكه مي بينم تو را مسموم و مرا بي برادر كردند!

امام حسن عليه السلام فرمود: برادرم! اگر چه مرا با زهر مسموم كردند، ولي در عين حال، من آنچه را كه (از آب، شير، دوا و مانند اينها) بخواهم، در اينجا، آماده است. برادران و خواهران و بستگانم نيز، نزد من جمع هستند، ولي:

«لا يوم كيومك يا أباعبدالله! يزدلف اليك ثلاثون ألف رجل، يدعون أنهم من أمة جدنا، فيجتمعون علي قتلك و سفك دمك...».

يعني: «اي اباعبدالله! هيچ روزي، به سختي روز شهادت تو نيست! به طوري كه سي هزار نفر، در حاليكه خود را از امت جد ما و مسلمان مي دانند، تو را محاصره كرده و به كشتن و ريختن خون تو، اقدام مي نمايند. آنها حرمت تو را هتك مي كنند و زن و بچه ي تو را اسير كرده و اموال تو را، غارت نمايند. در اين هنگام، لعنت خدا بر بني اميه روا گردد.»

سپس، امام حسن عليه السلام خطاب به امام حسين عليه السلام، فرمود: برادرم! چگونگي شهادت تو، به قدري جانسوز است كه:

«و يبكي عليك كل شي ء حتي الوحش في الفلوات و الحيتان في البحار».

يعني: «و همه چيز (از آسماني و زميني)، بر تو گريه مي كنند، حتي جانوران وحشي در بيابانها، و ماهي ها در درياها»[4] .

«جنادة بن اميه» روايت مي كند:

در آن بيماري كه امام حسن عليه السلام بر اثر آن به شهادت رسيد، من به عيادت آن حضرت رفته، ديدم كه تشتي در نزد آن حضرت است

و خون گلوي آن حضرت، در آن تشت مي ريخت، در حاليكه لخته هاي جگر آن حضرت، در آن بود!

من به آن حضرت عرض كردم: اي مولاي من! چرا خود را معالجه نمي كني؟!

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: اي بنده ي خدا! مرگ را به چه چيز معالجه كنم؟!

سپس، من به امام حسن عليه السلام عرض كردم: مرا موعظه اي بفرمائيد!

امام حسن عليه السلام به من فرمود:

«استعد لسفرك!

و حصل زادك، قبل حلول أجلك!

و اعلم أنك تطلب الدنيا، و الموت تطلبك!...»

يعني: «اي جناده! آماده ي سفر آخرت خود باش!

و پيش از پايان عمر خود، توشه ي سفر آخرت خود را بدست آور!

و بدان كه تو در جستجوي دنيا بوده و مرگ نيز در جستجوي تو مي باشد! و هيچگاه امروز، غم و اندوه فردا را - كه هنوز نيامده است - نخور!» «جناده» مي گويد:

ناگاه ديدم امام حسين عليه السلام، وارد حجره شد، در حاليكه رنگ امام حسن عليه السلام زرد شده بود و نفسش، قطع مي شد!

امام حسين عليه السلام، خود را به روي بدن برادر خود انداخته، سر و چشم امام حسن عليه السلام را بوسيده و نزد آن حضرت نشست و آن دو بزرگوار، ساعتي به يكديگر، راز گفتند[5] .

حكيم متأله و فقيه متعهد، جناب آيت الله شيخ محمد حسين غروي كمپاني اصفهاني (رحمة الله عليه) درباره ي مظلوميت حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، اينچنين مرثيه سرايي نموده است:

«هرگز كسي دچار محن، چون حسن نشد

ور شد، دچار آن همه رنج و محن نشد

يوسف، اگر چه از پدر پير دور ماند

ليكن غريب و بي همه كس در وطن، نشد

جز غم، نصيب آن دل والاگهر

نبود

جز زهر، بهر آن لب شكر شكن، نشد»

«از دوست آنچه ديد، ز دشمن روا نبود

جز صبر، دردهاي دلش را دوا نبود»

«هرگز دلي ز غم، چو دل مجتبي نسوخت

ور سوخت ز اجنبي، دگر از آشنا نسوخت»

«خونابه ي غم از جگر، اندر پياله ريخت

يا غنچه ي دل از دهن شاخه لاله ريخت»

«آن سروري، كه صاحب بيت الحرام بود

بيت الحرام، بهر چه بر وي حرام بود؟»[6] [7] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، ص 13.

[2] بحارالأنوار، ج 44، صص 154 و 148.

[3] همان مدرك.

[4] امالي صدوق، مجلسي 30؛ مقتل الحسين عليه السلام، مقرم، ص 240؛ طبق نقل سوگنامه ي آل محمد صلي الله عليه و آله، صص 58 - 60.

[5] الأنوار البهية، محدث قمي، ص 80.

[6] ديوان آيت الله غروي كمپاني اصفهاني، ص 100 - 106.

[7] سوگنامه ي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، آقاي محمد مهدي اشتهاردي، صص 66 - 67.

زكات واجب بر مردم

فتال نيشابوري مي گويد:نقل شده است:از حسن بن علي عليه السلام از آغاز زكات پرسيدند، فرمود:خداي سبحان به آدم عليه السلام وحي فرمود:اي آدم! زكات خود را بده. عرض كرد:پروردگارا! زكات چيست؟ فرمود:براي من، ده ركعت نماز بخوان. پس خواند و عرض كرد:پروردگارا! اين زكات، بر من و بر ديگر بندگان تو واجب است؟ فرمود:اين زكات نمازي، [تنها] بر تو واجب است، و بر فرزندان تو - هر كدام كه مالي جمع كنند -، زكات مالي واجب است. [1] .

قاضي نعمان از حسن بن علي عليه السلام - كه صلوات خدا بر او باد - نقل كرده است:زكات، از هيچ مالي نمي كاهد.

[2] .

يعقوبي مي گويد:و حسن بن علي عليه السلام بخشنده و بزرگوار، و در صورت و سيرت، شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، و از او پرسيدند:از رسول خدا صلي الله عليه و آله چه شنيده اي؟ فرمود:شنيدم به مردمي گفت:«از آنچه شك [و دودلي] برايت آورد، دست بردار كه شر، شك [و دغدغه ي خاطر] است، و خير، آرامش [و يقين دل]». و به ياد دارم در همان حالي كه همراه او از كنار خرماي تنگدستان راه مي رفتم، خرمايي برداشتم و در دهان گذاردم، و رسول خدا صلي الله عليه و آله انگشت خود را در دهانم كرد، و آن را بيرون آورد و انداخت، و فرمود:

«صدقه [3] براي محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله حلال نيست». و نيز از او نمازهاي پنجگانه را به ياد دارم.[4] .

دولابي با سند خود از ابوالحوراء نقل كرده است:

به حسن بن علي عليه السلام عرض كردم:از رسول خدا صلي الله عليه و آله چه به ياد داري؟ فرمود:به ياد دارم كه خرمايي از خرماهاي صدقه را برداشتم و در دهان گذاردم، و پيامبر صلي الله عليه و آله آن را از دهانم بيرون آورد و در خرماهاي صدقه قرار داد، گفتند:اي رسول خدا! اين خرما براي اين كودك چه زياني داشت؟ فرمود:صدقه براي ما، آل محمد روا نيست. [5] .

قاضي نعمان مي گويد:به ما روايت رسيده است كه حسن بن علي عليه السلام فرمود:

رسول خدا صلي الله عليه و آله دستم را گرفت و با او به راه افتاده، به انبوه خرماهاي صدقه، گذرمان افتاد؛ من كه در آن روز

كودك بودم، با شتاب دويدم و خرمايي برداشته، در دهان خود گذاردم، و رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و انگشت خود را در دهانم كرد و آن را بيرون آورد و در ميان خرماها افكند. سپس فرمود:«ما، خاندان وحي، صدقه براي ما روا نيست». [6] .

قاضي نعمان مي گويد:امام باقر عليه السلام فرمود:

حسين بن علي عليه السلام خانه اي را صدقه داد، و حسن بن علي عليه السلام به او فرمود:از آن رو برتاب [و ديگر از آن استفاده نكن]. [7] .

كليني با سند خود از ابوبصير، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

عده اي در مدينه گفتند:حسن عليه السلام مالي ندارد. و آن حضرت [كه شهرت به فقر را بر خود گران مي ديد]، فرستاد و از شخصي، هزار درهم وام گرفت، و آن را نزد كسي كه مسئول گردآوري صدقات بود، فرستاد و فرمود:اين، صدقه [و زكات] دارايي ماست. پس مردم گفتند:حسن اين را از جانب خود نفرستاده مگر آن كه مالي دارد. [8] .

ابونعيم اصفهاني از محمد بن علي عليه السلام نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:من از پروردگار خود شرم دارم كه او را ديدار كنم و به خانه اش نرفته باشم. و بيست و پنج بار با پاي پياده از مدينه رهسپار [مكه] شد.[9] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضة الواعظين:357.

[2] دعائم الاسلام 241:1.

[3] صدقه:آنچه كه به ديگري، بي عوض و با قصد قربت پرداخت شود و هديه نباشد، و اين يا مستحب است همانند انفاقات مستحبه، و يا واجب همانند زكات، و اموال نذري و كفارات و...، و در فقه، قدر متيقن از صدقه كه بر آل محمد صلي الله

عليه و آله حرام است، زكات واجب است.

[4] تاريخ يعقوبي 135:2.

[5] الذرية الطاهرة:116، ح 126.

[6] دعائم الاسلام 258:1.

[7] دعائم الاسلام 344:2، ح 1289.

[8] كافي 440:6، ح 12.

[9] حلية الاولياء 37:2.

زشتي بد اخلاقي

برخي از مردم مشكلات اجتماعي، بلاهاي غير منتظره، سيل ها، زلزله ها، ويراني جنگ ها، از دست دادن عزيزان، مرگ شكننده ي ياران و... را مصيبت هاي دردناك به حساب مي آورند، اما بداخلاقي و بدرفتاري، و ناهنجاري هاي رفتاري را آن گونه كه لازم است مورد توجه قرار نمي دهند، در حالي كه امام مجتبي عليه السلام بداخلاقي را از هر مصيبت و بلايي زيان بارتر معرفي مي كنند.

قال عليه السلام:

أشد من المصيبة، سوء الخلق.

امام حسن عليه السلام فرمود: (سخت تر از هر مصيبت «بلا و گرفتاري» بداخلاقي است.) [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 215 / 227.

زياد بن ابيه

روزي شيعيان به خدمت امام حسن عليه السلام آمده و از زياد بن ابيه (كه از طرف معاويه والي كوفه بود) شكايت كردند، حضرت دست به دعا برداشت و دعا كرد:

اللهم خذ لنا و لشيعتنا من زياد بن أبيه و أرنا فيه نكالا عاجلا انك علي كل شي ء قدير. قال فخرج خراج في ابهام يمينه يقال لها السعة و ورم الي عنقه فمات [1] .

(بارالها! داد ما و شيعيان ما را از زياد بن ابيه بستان و در او انتقامي زودرس نشان مان ده، كه تو بي ترديد بر هر چيز توانايي. راوي گويد: در انگشت شست راست او، غده اي پديدار شد و تا گردنش ورم كرد و هلاك شد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 421.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 122، ح 29.

3- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 7.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 99.

س

سخاوت

امام حسن و امام حسين عليهم السلام و عبدالله بن جعفر به راه حج مي رفتند. پس زاد و توشه ي آنان از ميان رفت. گرسنه و تشنه به خيمه اي رسيدند كه پيرزني در آن زندگي مي كرد. از او آب طلب كردند.

پيرزن با مهرباني گفت: «اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد.»

سپس از او غذا خواستند، گفت: «همين گوسفند را داريم، بكشيد و بخوريد.»

يكي از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقداري بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند.

هنگام رفتن به پيرزن گفتند: «ما از بزرگان قريشيم و به حج مي رويم. اگر گذرت به مدينه افتاد،

نزد ما بيا تا جبران محبت هاي تو را كنيم و بدان كه با تو به نيكي رفتار خواهيم كرد.»

شوهر زن كه آمد و از جريان مطلع شد بر زن پرخاشي كرد و گفت: «واي بر تو! تنها گوسفند مرا براي مردمي ناشناس مي كشي، آنگاه مي گويي: «از قريش بودند!؟»

روزگاري گذشت و كار بر پيرزن سخت شد و از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. امام حسن عليه السلام او را ديد و شناخت. پس پيش رفت و فرمود: «مادر مرا مي شناسي؟»

پيرزن گفت: «نه!»

فرمود: «من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم.» و آنگاه دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسين بن علي عليه السلام فرستاد، آن حضرت نيز به همان اندازه بدو بخشيد و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد و او نيز عطائي همانند آنان به او داد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صلح الحسن عليه السلام، شيخ راضي آل ياسين، ص 43.

سينه يا گنجينه دانش بيكران الهي

روايت شده است كه امام مجتبي عليه السلام در مجلس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حاضر مي گشت، در حالي كه هفت سال بيشتر از سن شريف او نگذشته بود. وحي الهي را از لب هاي مبارك پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي شنيد و آن را حفظ مي كرد. وقتي به خانه برمي گشت آنچه را حفظ كرده بود براي مادرش صديقه ي كبري عليهاالسلام بازگو مي كرد. هرگاه علي عليه السلام نزد حضرت زهراء عليهاالسلام مي آمد، كلمات تازه اي از قرآن و وحي را از او مي شنيد، از آن حضرت سؤال مي فرمود كه: اينها را

از كجا نقل مي كني؟

مي فرمود: از فرزندت حسن عليه السلام.

روزي حضرت علي عليه السلام در خانه پنهان گشت، تا اينكه امام حسن عليه السلام وارد خانه شد، و مي خواست كلمات نوراني وحي الهي را كه شنيده بود بازگو كند ولي نتوانست مثل گذشته صحبت كند، بلكه به لرزه افتاد و كلماتش درهم شد. مادرش حضرت زهراء عليهاالسلام تعجب كرد.

امام حسن عليه السلام عرض كرد:

لا تعجبين يا اماه؛ فان كبيرا يسمعني و استماعه قد أوقفني.

اي مادر؛ تعجب نكن، گويا امروز شخص بزرگي به گفتار من گوش مي دهد و شنيدن او مرا از تكلم باز داشته است.

و در روايت ديگري اين گونه نقل شده است كه، آن حضرت فرمود:

يا اماه؛ قل بياني و كل لساني، لعل سيدا يرعاني.

اي مادر؛ بيانم نارسا و زبانم ناتوان گرديده است، گويا آقاي بزرگواري مراقب من است.

آنگاه اميرمؤمنان علي عليه السلام از محل خود خارج شد، و فرزند دلبندش را بوسيد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 338 ذيل حديث 11.

سرزمين هاي پاك و مطهر

روزي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بودند، كه ناگهان پرنده اي از آسمان آمد و روي دست مباركش نشست و عرض كرد: «السلام عليك يا نبي الله؛»

همچنين بر روي دست شريف اميرالمؤمنين عليه السلام نشست و عرض كرد: «السلام عليك يا وصي رسول الله؛»

سپس بر دست هاي مطهر امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نشست و به هر كدام از ايشان عرض كرد: «السلام عليك يا خليفة الله؛».

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به آن پرنده فرمود: چرا به روي دست ابي بكر ننشستي؟ آن مرغ به

قدرت حق تعالي عرض كرد:

من بر زميني كه معصيت خدا در آن كرده باشند نمي نشينم، چگونه بر دستي كه معصيت خدا را بسيار كرده باشد بنشينم [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاءالعيون: 1 / 354، مدينة المعاجز: 1 / 51 ح 79 با كمي تغيير.

سفره ي آسماني

محمد بن جرير طبري مي گويد:

از قبيصه ي بن اياس نقل شده است كه گفت: با امام حسن مجتبي عليه السلام همسفر بودم و به طرف شام مي رفتم. آن حضرت روزه بود و جز مركبش هيچ زاد و توشه اي با خود برنداشته بود، همين كه سرخي نور خورشيد ناپديد شد و وقت فريضه فرا رسيد، نماز را به پا داشت.

گويا درهاي آسمان گشوده شد و چراغهايي آويزان گرديد، فرشتگاني فرود آمدند و با خود ظرف هاي غذا و ميوه و نيز طشت ها و ظرف هاي آب را بر زمين نهادند، سفره پهن شد و ما كه هفتاد نفر بوديم، از سرد و گرم آن سفره خورديم. امام عليه السلام و ما همگي سير شديم. دو مرتبه بدون اينكه چيزي كم شده باشد آنها به آسمان برگردانيده شد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نوادر المعجزات: 125 ح 6، صحيفة الأبرار: 2 / 157 ح 24.

سزاي جسارت و توهين

در كتاب «بحارالأنوار» آمده است:

مردي به دروغ ادعا كرد كه امام حسن عليه السلام مبلغ هزار دينار به وي بدهكار است، در حالي كه امام حسن عليه السلام مديون او نبود. آنان در پي اين مرافعه نزد شريح قاضي رفتند، شريح قاضي به امام حسن عليه السلام عرض كرد؛ آيا سوگند مي خوري؟

حضرت فرمود: اگر اين شخص (مدعي) سوگند بخورد من آن مبلغ را به او پرداخت خواهم كرد.

شريح به آن مرد گفت: اين گونه سوگند بخور و بگو: به حق خدائي كه جز او معبودي نيست و داناي پنهان و آشكار است.

امام حسن عليه السلام فرمود: من چنين سوگندي را نگفتم، بلكه بگو: سوگند به خدا؛ من از تو اين مبلغ را طلبكارم

و هزار دينار را بگير.

آن شخص سوگند خورد و دينارها را گرفت، وقتي خواست از جايش برخيزد بر زمين افتاد و فورا مرد.

حاضرين از نحوه ي سوگند خوردن، از امام حسن عليه السلام پرسيدند: كه چرا به همان سوگند اولي حاضر نشدند؟ آن حضرت فرمود:

خشيت أنه لو تكلم بالتوحيد، يغفر يمينه ببركة التوحيد و يحجب عنه عقوبة يمينه.

قسم اولي داراي اقرار توحيد و يگانگي خداوند بود، مي ترسيدم اگر آن سوگند را بگويد، به بركت توحيد، خداوند دروغ او را ببخشد، و از سزاي كيفر دروغش بگذرد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 327.

ستارگان آسمان

صاحب كتاب «دلائل الامامة» مي گويد:

هنگامي كه امام مجتبي عليه السلام همراه با گروهي براي نماز باران از مدينه خارج شدند، به مردم فرمودند: دوست داريد براي شما از آسمان چه ببارد؟ باران، برف يا جواهر؟

مردم عرض كردند: اي فرزند پيامبر؛ آنچه را خودتان مي خواهيد.

آنگاه آن حضرت فرمود: اگر شما چيزي از دنيا دوست نمي داشتيد، براي شما هر سه از آسمان مي آمد.

راوي مي گويد:

و رأيناه يأخذ الكواكب من السماء، ثم يرسلها فتطير كالعصافير الي موضعها.

ديدم آن حضرت از آسمان ستارگان را با دست شريفش مي گرفت، سپس آنها را رها مي كرد و آنها مانند گنجشكي به جاي خود به پرواز در مي آمدند [1] .

سلمان رحمه الله گويد: زماني كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نماز باران خواندن و باران آمد، به آنها عرض كردم: شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمودند:

ان الله، قد أجري علي لسان اهل بيتي مصابيح الحكمة.

همانا خداوند، بر زبان اهل

بيتم چراغهاي فروزان حكمت و دانش را جاري مي سازد [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نوادر المعجزات: 124 ح 5، مدينة المعاجز: 2 / 2 / 11، صحيفة الأبرار 2 / 158 ح 30، به نقل از دلائل الامامة.

[2] مدينة المعاجز: 2 / 74 ح 105.

سبز كردن نخل خشكيده

مي گويند: امام حسن عليه السلام در يكي از سفرهايي كه به حج براي زيارت خانه ي خدا مي رفت، مردي از فرزندان زبير كه به امامت آن حضرت اعتقاد داشت، در خدمت آن حضرت بود. در يكي از منازل بين راه بر سر چشمه ي آبي فرود آمدند، كه نزديك آن، درختهاي خرمايي قرار داشت كه از بي آبي خشك شده بودند.

زير يكي از آن درختها براي امام حسن عليه السلام و در زير درختي ديگر براي فرزندان زبير در برابر آن حضرت، فرشي انداختند. مردي از آنها نگاهي به بالاي درخت انداخت و گفت: اگر اين درخت خشك نشده بود از آن مي خورديم.

امام حسن عليه السلام فرمود: رطب ميل داري؟

او عرض كرد: آري.

پس امام حسن عليه السلام دست مبارك خود را به سوي آسمان بلند كرد و دعائي خواند كه آن مرد نفهميد، ناگهان آن درخت به اعجاز آن حضرت سبز شد و برگ درآورد و رطب داد.

مرد احمقي كه همراه ايشان بود گفت: به خدا سوگند؛ جادو كرد.

امام حسن عليه السلام فرمود:

واي بر تو، اين سحر نيست، بلكه حق تعالي دعاي فرزند پيغمبر خود را مستجاب كرد.

سپس به قدري از آن درخت رطب چيدند كه اهل قافله را كفايت كرد [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 323 ح 1.

سبز كردن نخل خشكيده و آوردن رطب تازه

مي گويند: امام حسن عليه السلام در يكي از سفرها كه به عمره مي رفت، مردي از فرزندان زبير كه به امامت آن حضرت اعتقاد داشت، در خدمت آن حضرت بود. در يكي از منازل بين راه بر سر آبي فرود آمدند كه نزديك آن آب، درختان خرمايي قرار داشت كه از بي آبي خشك

شده بودند. براي امام حسن عليه السلام در زير يكي از آن درختان، فرشي انداختند. همچنين براي فرزندان زبير در زير درختي ديگر در برابر آن حضرت نيز فرشي انداخته شد.

آن مرد نظر به بالاي درخت افكند و گفت: «اگر اين درخت خشك نشده بود از ميوه ي آن مي خورديم.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «رطب ميل داري؟» او گفت: «بلي.»

پس امام حسن عليه السلام دست بسوي آسمان بلند كرد و دعائي خواند كه آن مرد نفهميد. ناگهان آن درخت به اعجاز آن حضرت سبز شد و برگ برآورد و رطب داد. مرد احمقي كه همراه ايشان بود گفت: «به خدا سوگند جادو كرد.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «واي بر تو! اين جادو نيست بلكه حق تعالي دعاي فرزند پيغمبر خود را مستجاب كرد.»

سپس بقدري از آن درخت رطب چيدند كه اهل قافله را كفايت كرد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خرايج.

سايه انداختن پرنده

ابوسعيد خدري مي گويد: «روزي حسن بن علي عليهماالسلام را كه كودك بود ديدم كه مي رود و پرنده اي در بالاي سرش، براي او سايه انداخته است و ديدم كه آن بزرگوار آن پرنده را مي خواند و او به امام حسن عليه السلام پاسخ مي دهد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

سفيد پوست كردن مرد سياه پوست

مي گويند: روزي امام حسن عليه السلام از مدينه به عزم مكه بيرون رفتند تا عمره بجاي بياورند. در وقت بيرون رفتن، مردم بسياري بدنبال ايشان به همراهي و مشايعت آن حضرت پرداختند و دست و پاي ايشان را مي بوسيدند و زيارت مي كردند و صلوات بر محمد و آل او مي فرستادند. بواسطه ي هجوم مردم، تازيانه از دست مبارك امام حسن عليه السلام بر زمين افتاد، پس سياهي از سر اعتقاد آن را برداشت و به دست آن حضرت داد.

امام حسن عليه السلام نيز براي او دعا فرمود. هنوز دعاي آن حضرت تمام نشده بود كه آن سياه، به شخصي سفيد پوست تبديل شد و اين آوازه در مدينه افتاد و مردم همه متعجب و حيران گرديدند. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الأخبار.

سزاي قسم دروغ

در زمان امام مجتبي عليه السلام مردي به دروغ مدعي شد كه:

«من هزار درهم از حسن بن علي عليه السلام مي خواهم.»

حضرت با آن مرد براي محاكمه به نزد شريح قاضي رفتند، شريح رو به امام حسن عليه السلام كرده و گفت:

«شما قسم مي خوريد كه بدهكار نيستيد؟»

حضرت فرمودند:

«اگر اين مرد قسم بخورد، من پول را به او مي دهم.»

شريح رو به آن مرد كرده، گفت: «بگو:

«بالله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة.»

«سوگند بدان خدايي كه معبودي جز او نيست داناي غيب و شهود.»

حضرت مجتبي عليه السلام به آن مرد فرمود:

«نه، نمي خواهم اين گونه قسم بخوري، زيرا در آن خداوند را با وحدانيت و عظمت ياد مي كني و خداوند حيا مي كند كه بنده اش را در اين فرض گرفتار كند، پس بگو: «بالله ان لك علي هذا؛ و

خذ الالف.»

«به خدا قسم من اين مبلغ را از تو طلبكارم؛ و دنبال آن هزار درهم را بگير.»

مرد همان گونه قسم خورد و پول را گرفت ولي به محض آن كه از جا برخاست به صورت بر زمين افتاد و مرد[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7 - بحارالانوار، ج 43، ص 327.

سبطي در آغوش جبرئيل

عبدالله بن عبّاس - پسر عموي پيغمبر اسلام و امام علي صلوات الله و سلامه عليهما - حكايت نمايد:

روزي در محضر رسول الله صلي الله عليه وآله نشسته بوديم، كه حضرت فاطمه زهراء عليها السلام با حالت گريه وارد شد.

رسول خدا صلوات الله عليه فرمود: دخترم! چرا گريان هستي؟

اظهار داشت: اي پدرجان! امروز حسن و حسين - سلام الله عليهما - از منزل خارج شده اند؛ و تاكنون برنگشته اند و هر كجا به دنبالشان گشتم آن ها را نيافتم.

سپس افزود: و شوهرم علي عليه السلام هم، مدّت پنج روز است كه جهت كشاورزي از منزل خارج شده و هنوز نيامده است.

در اين بين حضرت رسول صلي الله عليه وآله خطاب به اصحاب كرد - كه در جمع ايشان ابوبكر و سلمان فارسي و ابوذر حضور داشتند - و فرمود: حركت كنيد و ببينيد نوران چشمم كجا رفته اند، آن ها را بيابيد و نزد من بياوريد.

حدود هفتاد نفر جهت يافتن آن دو عزيز بسيج شدند؛ وليكن همگي پس از گذشت ساعتي آمدند و گفتند: آن ها را نيافتيم.

حضرت رسول صلوات الله عليه بسيار غمگين و افسرده خاطر شد، پس جلوي مسجد آمد و دست به دعا

بلند نمود و اظهار داشت: خدايا! تو را به حقّ ابراهيم و به حقّ آدم، نور چشمانم و ميوه هاي قلب مرا در هر كجا هستند از گزند هر آفتي سالم نگه دار، يا ارحم الرّاحمين!

و چون دعاي حضرت پايان يافت، جبرئيل امين عليه السلام فرود آمد و گفت: يا رسول الله! ناراحت مباش، حسن و حسين در دنيا و آخرت سالم و گرامي مي باشند؛ و خداوند ملكي را مأمور نموده تا محافظ آن ها باشد؛ و درحال حاضر در قلعه بني نجّار در صحّت و سالم آرميده اند.

رسول الله، با شنيدن اين خبر شادمان و خوشحال گرديد و آن گاه به همراه جبرئيل و ميكائيل و عدّه اي از اصحاب به طرف حظيره و قلعه بني نجّار حركت كردند، وقتي وارد آن قلعه شدند؛ ديدند حسن، برادرش حسين را در آغوش گرفته و هر دو دست در گردن هم كرده و به آرامي خوابيده اند.

پس حضرت دو زانو كنار آن عزيزان نشست و مشغول بوسيدن آن ها شد تا آن كه هر دو بيدار شدند.

بعد از آن حضرت رسول، حسين را و جبرئيل، حسن را - كه سلام و صلوات خدا بر آنان باد - در آغوش گرفته و از قلعه خارج شدند.

و سپس پيغمبر فرمود: هر كه حسن و حسين را دشمن دارد، اهل آتش جهنّم خواهد بود؛ و هر كه دوستدار آن ها باشد و آن ها را عزيز و گرامي دارد، اهل بهشت خواهد بود.[1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتخب طريحي: ص 269، مدينة المعاجز: ج 3، ص 289، ح 898، بحار: ج 43،

ص 302.

سخنراني، در جمع مردم كوفه

نخستين جنگي كه در عصر خلافت امام علي عليه السلام از ناحيه ي بيعت - شكنان (عايشه، طلحه و زبير) در بصره رخ داد، جنگ جمل بود.

حضرت امام علي عليه السلام، همراه حسن و حسين عليهماالسلام، با سپاه خود، از مدينه به سوي بصره براي سركوبي بيعت شكنان حركت نمودند.

هنگامي كه به روستاي ربذه رسيدند، حضرت امام عليه السلام نامه اي براي ابوموسي اشعري، استاندار كوفه، فرستاد و او را به جهاد فراخواند و از او خواست تا مردم كوفه را براي كمك بفرستد.

نامه به دست ابوموسي رسيد. ولي او از فرمان علي عليه السلام سرپيچي نمود و به جاي بسيج مردم براي جهاد آنها را به قعود و سكوت فراخواند.

هنگامي كه سپاه امام علي عليه السلام به سرزمين ذيقار (نزديك بصره) رسيد، حضرت امام علي عليه السلام فرزندش امام حسن عليه السلام را همراه عمار ياسر، به سوي كوفه فرستاد، تا مردم كوفه را براي جهاد با سپاس جمل، بسيج نمايند.

امام حسن عليه السلام و عمار، به كوفه آمدند. با اينكه القائات انحرافي ابوموسي، مردم را به شك و ترديد و اختلاف افكنده بود، خطبه ها و روشنگري هاي امام حسن عليه السلام باعث شد كه حدود هفت هزار نفر و مطابق روايت ديگر، دوازده هزار و يك نفر از مردم كوفه، بسيج شده و همراه امام حسن عليه السلام از كوفه خارج شده و به سپاه اميرالمؤمنين، امام علي عليه السلام، پيوستند[1] .

هنگامي كه امام حسن عليه السلام براي بسيج كردن مردم كوفه به سوي جبهه اعزام شد، حدود سي سال داشت مردم كوفه، در اطراف آن حضرت اجتماع كردند و با احساسات پرشور خود، آن حضرت را چون نگيني

در ميان گرفتند و فرياد مي زدند:

«اللهم سدد منطق ابن نبينا»!

يعني: «خدايا! سخن گفتن فرزند پيامبرمان را استوار و گويا گردان»

امام حسن عليه السلام، پس از حمد و ثناي الهي و گواهي به يكتايي خدا و رسالت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و پس از بيان كوتاهي در شأن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، مردم را به ياري اميرمؤمنان امام علي عليه السلام فراخواند و چنين فرمود:

«اي مردم! شما مي دانيد كه علي عليه السلام نخستين كسي است كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز خواند و در ده سالگي، پيامبري او را تصديق كرد و در همه ي جنگ هاي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، در ركاب او بود.

رسول خدا صلي الله عليه و آله، همواره از او راضي بود، تا آن هنگامي كه رحلت نمود و علي عليه السلام او را غسل داد و كفن كرد و دفن نمود و وصيت هاي او را انجام داد...

تا اينكه، مردم مانند شتران تشنه كه به آبگاه برسند، با ازدحام به محضرش آمدند و با او بيعت كردند. ولي طولي نكشيد كه جماعتي بي آنكه انحرافي از او ديده باشند، از روي كينه و حسادت، بيعت شكني كرده و علم مخالفت با او را برافراشتند.

اكنون، بر شما است كه از فرمان او اطاعت كنيد، براي كمك و ياري او بشتابيد و با دشمنان نبرد كنيد...»

ولي ابوموسي اشعري حاكم كوفه، همچنان به تفرقه افكني و فتنه انگيزي ادامه مي داد و مردم را از رفتن به سوي جبهه بازمي داشت[2] .

روز ديگر نيز امام حسن - عليه السلام - در مسجد كوفه

به ميان مردم كوفه آمد و خطبه خواند و مردم را به حركت براي ياري امام علي عليه السلام دعوت نمود.

در فرازي از اين خطبه، پس از ذكر سوابق درخشان امام علي عليه السلام اين چنين آمده است:

«و هو يسألكم النصر، و يدعوكم الي الحق، و يأمركم بالمسير اليه، لتوازروه و تنصروه علي قوم نكثوا بيعته و قتلوا أهل الصلاح من أصحابه و مثلوا بعماله و انتهبوا بيت ماله.

فاشخصوا اليه - رحمكم الله - فمروا بالمعروف، و انهوا عن المنكر و احضروا بما يحضر به الصالحون»[3] .

يعني: «علي عليه السلام شما را به ياري مي طلبد و به سوي حق فرامي خواند و فرمان مي دهد كه به سوي او حركت كنيد، تا او را حمايت و ياري نماييد. در برابر آنها كه بيعتش را شكستند و شيعيان شايسته اش را كشتند، كار گزارانش را مثله كردند (اعضاي بدنش را بريدند) و بيت المال را به يغما بردند. خداوند شما را رحمت كند. به سوي او حركت كنيد و امر به معروف و نهي از منكر نماييد و در صحنه، همانند صالحان، حاضر باشيد.»

كارشكني هاي ابوموسي و سمپاشي هاي او، همچنان بر اختلافات دامن مي زد و مردم را از رفتن بر جبهه بازمي داشت، ولي بيانات شيوا و مستدل امام حسن عليه السلام و تلاشهاي افراد برجسته اي همچون عمار ياسر، قيس بن سعد، مالك اشتر و... موجب شد كه بيش از ده هزار نفر به سوي جبهه ي جنگ حركت نمودند.

حضرت امام علي عليه السلام، در ذيقار، به سپاه خود فرمود: از جانب كوفه دوازده هزار و يك نفر - نه كمتر و نه بيشتر - به سوي شما مي آيند.م

سرانجام اين

جمعيت فرارسيد. آنها را شمردند. ديدند دوازده هزار و يك نفر هستند، نه يك عدد كمتر و نه يك عدد زيادتر.[4] .

از گفتني ها اين است كه:

يك بار امام حسن عليه السلام به مسجد بزرگ كوفه وارد شد. ديد كه جمعيت زيادي، اطراف ابوموسي (حاكم كوفه) را گرفته اند و او آنها را به كناره گيري و سكوت دعوت مي كند و جنگ امام علي عليه السلام را فتنه مي خواند و مردم را از ورود در اين فتنه، برحذر مي دارد.

امام حسن مجتبي عليه السلام، در ميان جمعيت، خود را به ابوموسي رسانيد و باران سرزنش خود را بر او فرود آورد و سرانجام به او فرمود: از مسجد ما بيرون برو! و به طور كلي از كوفه خارج شو! و هر جا كه مي خواهي برو، اينجا نبايد بماني[5] [6] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تتمة المنتهي، صص 9 - 10، شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 14، ص 21.

[2] بحارالأنوار، ج 32، صص 88 - 89.

[3] اعيان الشيعة، ج 1، ص 565.

[4] شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 14، ص 21.

[5] اخبار الطوال دينوري (ترجمه)، ص 181.

[6] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 256 - 258.

سخن پيامبر پس از فتح خيبر

سيوطي از حسن بن علي عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

چون خدا، خيبر را به روي پيامبرش گشود پيامبر صلي الله عليه و آله كمان خود را خواست و بر قسمت برآمده از دو سوي آن، تكيه داد و سپاس خدا به جاي آورد و از فتح و نصر او ياد كرد و از نه چيز نهي فرمود:مهريه ي زناكار، انگشتر طلا، زيراندازهاي ابريشمي، پوشيدن لباس هاي خشن، بهاي سگ، خوردن

گوشت خرهاي اهلي، تبديل طلا به طلا، و نقره به نقره - در صورتي كه در يكي زيادي باشد - و از نگاه در ستاره ها (براي پيشگويي هاي بي اساس). [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الدر المنثور 35:3.

سخن امام درباره فتح مكه

مجلسي از تفسير منسوب به امام عسكري عليه السلام:

درباره ي فرموده ي خدا عزوجل:«و كيست بيدادگرتر از آن كس كه نگذارد در مساجد خدا نام وي برده شود و در ويراني آنها بكوشد؟ آنان حق ندارند جز ترسان و لرزان در آن (مسجد)ها درآيند؛ در اين دنيا ايشان را خواري، و در آخرت عذابي بزرگ است [1] » نقل كرده است كه حسن بن علي عليه السلام فرمود:چون خدا، محمد صلي الله عليه و آله را در مكه مبعوث فرمود و پيامبر صلي الله عليه و آله در مكه دعوت خود را آشكار كرد و سخن خدا را نشر داد و بزرگانشان را در پرستش بت ها سرزنش كرد، آنان به نكوهش او پرداختند و با او بدرفتاري نمودند و در ويران ساختن مساجدي كه براي برگزيدگان اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و پيروان علي بن ابيطالب عليه السلام بنا شده بود، كوشيدند. در آستانه ي كعبه، مسجدهايي بود كه در آن ها، آنچه را باطل گرايان ميرانده بودند، اينان زنده مي كردند. پس مشركان در ويران كردن آن ها، و آزار رساندن به محمد صلي الله عليه و آله و يارانش كوشيدند و او را به خروج از مكه به سوي مدينه ناچار ساختند. پيامبر صلي الله عليه و آله (در بيرون مكه) رو به سوي مكه كرد و فرمود:خدا مي داند كه من تو را دوست مي دارم و اگر مردمت مرا بيرون نمي كردند هيچ

شهر ديگري را بر تو ترجيح نمي دادم و جايگزيني را انتخاب نمي كردم، و من از جدايي تو غمگينم. خدا به او پيام فرستاد:اي محمد! خداي علي اعلي بر تو سلام مي رساند و مي گويد:به زودي تو را پيروزمند، سودمند، سالم، توانمند و غالب به اين شهر برمي گردانم. و اين، همان فرموده ي خداست:«درحقيقت، همان كسي كه اين قرآن را بر تو فرض كرد، يقينا تو را به سوي وعده گاه بازمي گرداند [2] »؛ يعني به سوي مكه، در حالي كه سودمند و پيروزي.

پيامبر صلي الله عليه و آله اين خبر را به اصحاب خود داد. خبر به مردم مكه رسيد و آنان او را مسخره كردند. خدا به پيامبرش فرمود:به زودي، خدا تو را بر مكه مسلط خواهد كرد و حكم من بر آنان اجرا خواهد شد. و به زودي، مشركان را از ورود به مكه بازخواهم داشت، تا آن جا كه كسي از ايشان جز با ترس از كشته شدن و پنهاني وارد نشود.

پس چون قضاي خداوندي در فتح مكه حتمي شد و زمينه فراهم گشت، پيامبر صلي الله عليه و آله عتاب بن اسيد را امير مكه ساخت. چون اين خبر به آنان رسيد، گفتند:محمد صلي الله عليه و آله پيوسته ما را ناچيز مي شمرد تا آن جا كه پسر جوان 18 ساله اي را بر ما حاكم كرده است؛ در حالي كه ما پيران سالخورده و همسايگان حرم امن خدا، كه بهترين بقعه ي روي زمين است، مي باشيم.

رسول خدا صلي الله عليه و آله عهدنامه ي مكه را براي عتاب بن اسيد نوشت و در آغاز آن چنين نگاشت:

از:محمد صلي الله عليه و آله،

رسول خدا.

به:سايه نشينان بيت الله الحرام و ساكنان حرم امن خدا.

اما بعد، هر كس از شما به خدا ايمان دارد و پيامبرش محمد، را در گفتارش تصديق، و در كردارش تأييد مي كند، و علي، برادر محمد پيامبر را كه برگزيده و وصي او و بهترين آفريده ي خدا پس از اوست، ياري مي كند، او از ماست و به سوي ماست. و هر كس اين گونه نيست، پس اهل آتش و از رحمت خدا دور است و خدا اعمال او را - هر چند بزرگ باشد - نمي پذيرد و او را در آتش هميشگي قرار مي دهد.

و محمد صلي الله عليه و آله، رسول خدا احكام و مصالح شما را به عتاب بن اسيد سپرد، و آگاه بخشي غافلان و تعليم جاهلان، و استوارسازي كژي دودلان، و ادب آموزي دورافتادگان شما از ادب خدا را به او واگذار كرد؛ زيرا مي دانست كه او در ياري كردن محمد صلي الله عليه و آله، پيامبر خدا، و در دفاع از علي عليه السلام، ولي خدا، برتري دارد. او براي ما خدمتگزار، و در راه خدا برادر، و براي ياران ما ياور، و براي دشمنان ما دشمن است و او براي شما، آسماني (پربار و) سايه دار، زميني پاكيزه و آفتابي تابان است كه خدا او را به سبب ولايت و محبتي كه به محمد و علي و خاندان پاكيزه ايشان دارد، بر همه ي شما برتري داده و او را بر شما حاكم كرده است. او به آنچه خدا مي خواهد، عمل مي كند. از اين رو، خدا او را بي توفيق نمي گذارد، همچنان كه با ياري كردن محمد و علي، شرف و بهره ي معنوي

او (نيز) تكميل شده است.

او ديگر نيازي به مشورت و نظرخواهي از رسول خدا صلي الله عليه و آله ندارد، بلكه او (در گفتار)، استوار و (در رفتار،) امين است. پس بايد مطيعان شما - به سبب خوش رفتاري خود - بهترين پاداش و بزرگ ترين عطيه ي الهي را طمع كنند، و مخالفان شما بدترين عذاب و خشم خداي قهار را انتظار برند.

و كسي از مخالفان، كم سني او را بهانه نكند؛ زيرا بزرگ تر، بهتر نيست؛ بلكه بهتر، بزرگ تر است. و او در ياوري ما و ياوران ما، و دشمني دشمنان ما برترين است. از اين رو، او را بر شما امير و سرور ساختيم. پس هر كس اطاعتش كند، خوشا به حال او، و هر كس نافرمانيش كند، خدا جز او را دور نسازد.

امام حسن عليه السلام فرمود:چون عتاب نزد مكيان آمد و عهدنامه ي پيامبر صلي الله عليه و آله را براي آنان خواند، در جاي بلندي ايستاد و همه را فراخواند تا حاضر شدند و گفت:

اي گروه هاي ساكن مكه! پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مرا همچون شهابي كه سوزنده ي منافقان، و رحمت و بركتي بر مؤمنانتان است، به سوي شما افكند. من شما و منافقان شما را بهتر مي شناسم، و به زودي شما را به نماز فرمان خواهم داد تا به پا شود. سپس مراقب خواهم بود هر كس را همراه جماعت ببينم، حق مؤمن بر مؤمن را برايش پاس خواهم داشت، و هر كس را از جماعت دور ببينم، جست و جو مي كنم؛ اگر برايش عذري يافتم از او مي گذرم، و اگر عذري نديدم طبق حاكميت قطعي كه از

جانب خدا بر همه ي شما دارم، گردنش را مي زنم؛ تا حرم خدا را از منافقان پاك سازم.

اما بعد، راستي امانت است، و ناپاكي خيانت، و هرگز زشتي ها در ميان مردمي رواج پيدا نمي كند مگر آن كه خدا آنان را به ذلت و خواري مي افكند. توانمند شما نزد من ناتوان است تا حق (مظلوم) را از او بستانم، و ناتوان شما نزد من توانمند است تا حق او را (از ظالم) بستانم. از خدا بترسيد و با اطاعت خدا، خود را شرافتمند سازيد، و با نافرماني خدا، خود را خوار نكنيد.

به خدا سوگند! عتاب همان گونه كه گفت، عمل كرد و عدل و داد پديد آورد و با هدايت خداوندي - بدون آن كه نيازمند مشورت و مراجعه باشد - احكام خدا را اجرا كرد. [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بقره:114؛ (و من اظلم ممن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه و سعي في خرابها أولئك ما كان لهم أن يدخلوها الا خائفين لهم في الدنيا خزي و لهم في الآخرة عذاب عظيم).

[2] قصص:85؛ (ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الي معاد).

[3] بحارالانوار 121:21 ح 20.

سرانجام اشعث بن قيس

مجلسي گويد:در خبري آمده است حسن بن علي عليه السلام فرمود:

اشعث بن قيس كندي در خانه ي خود، مناره اي ساخته بود كه هرگاه اذان مسجد جامع كوفه را هنگام نماز مي شنيد، بالاي آن مي رفت و در بلنداي آن فرياد مي زد:اي مرد! تو دروغگوي ساحري. و پدرم او را «گردني از آتش» - به روايتي ديگر - «يالي از آتش» مي ناميد. در اين باره از پدرم سؤال شد، فرمود:هنگامي كه مرگ اشعث فرارسد، گردني از

آتش كشيده شده از آسمان، او را فرامي گيرد و مي سوزاند و جز زغالي سياه از او دفن نشود.

پس چون هنگام مردنش فرا رسيد، همه حاضران آن آتش را ديدند كه همچون گردني كشيده، او را فراگرفت تا او را سوزاند، و او فرياد مي زد واويلا، و آه مردم! مي گفت [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار 306:41.

سخن حسن(ع) هنگام تبعيد ابوذر

كليني رحمه الله با سند خود از ابوجعفر نقل كرده است كه گفت:

هنگامي كه عثمان، ابوذر را به سوي [تبعيدگاهش] ربذه راه انداخت، اميرمؤمنان عليه السلام، عقيل، حسن عليه السلام، حسين عليه السلام و عمار ياسر او را بدرقه كردند، و چون هنگام خداحافظي شد، اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:اي اباذر! تو براي خدا [بر آنان] خشم گرفتي. پس به آن خدايي كه براي او خشم گرفتي، اميدوار باش. اين مردم از تو بر دنياي خود ترسيدند و تو از آنان بر دين خود ترسيدي...

سپس حسن عليه السلام به سخن آمد و فرمود:عموجان! اين مردم با تو اين گونه كه مي بيني، رفتار كردند. پس تو ياد دنيا را با يادآوري جدايي از آن، و سختي رويدادهاي دنيايت را براي آسايش پس از آن، از خود دور ساز، و صبر كن تا به خواست خدا، پيامبرت را با خشنودي ديدار كني. سپس حسين عليه السلام به سخن آمد و فرمود:عموجان! خداوند متعال تواناست كه.... [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 206:8 ح 251.

سخن حسن(ع) هنگام محاصره خانه عثمان

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

هنگامي كه مردم [خانه ي]عثمان را محاصره كرده بودند، حسن بن علي عليه السلام به امام علي عليه السلام عرض كرد:از مدينه بيرون شو و از مردم كناره بگير. اين مردم را [در اين احوال آشفته] از تو چاره اي نيست؛ هر چند در صنعاء يمن باشي، باز به سراغ تو مي آيند. من نگرانم كه اين مرد كشته شود و تو اين جا باشي.

علي عليه السلام فرمود:فرزندم! آيا از خانه ي هجرت خود (مدينه) بيرون شوم؟! گمان نمي كنم كسي بتواند اين را بگويد.... [1] .

طبري با سند خود از ابن اشعث

نقل كرده است كه گفت:

زماني كه عثمان در خانه ي خود در محاصره بود، من با حسن بن علي عليه السلام بودم. پدرش [اميرمؤمنان عليه السلام] او را فرستاده بود تا آب به عثمان برساند. حسن عليه السلام به من فرمود:پسر اشعث! در همين لحظات، كسي نزد او مي رود كه او را خواهد كشت، و او شب نمي كند. چنين شد و عثمان روزش را شب نكرد. [2] .

و طبري با سند خود از محمد بن صالح نقل كرده است:

روزي كه عثمان در خانه ي خود محاصره شد، حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه مي فرمود:من مي دانم چه كسي عثمان را مي كشد. و چهار روز پيش از آن كه [قاتل عثمان] او را بكشد نام او را برد، و عثمانيان امام حسن عليه السلام را كاهن مي ناميدند [3] . [4] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي:714 ضمن حديث 1517.

[2] دلائل الامامه:167 ح 79.

[3] در حاشيه مدينة المعاجز آمده است:بدين سان به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام نسبت هاي ناروا مي دادند، و اين از شگردهاي خوارج، بني اميه و بني عباس بود.

[4] دلائل الامامه:168 ح 81.

سخن امام حسن درباره گفتار ابن زبير

ابن اعثم كوفي گويد:

علي عليه السلام پس از آن كه از سخنان عبدالله بن زبير باخبر شد، به حسن عليه السلام فرمود:ابن زبير براي مردم سخنراني كرده و گفته است من عثمان بن عفان را كشته ام. او پنداشته است كه من مي خواهم فريبكارانه عهده دار امور مردم شوم، و به من خبر رسيده است كه مرا نيز ناسزا گفته است. فرزندم! برخيز و براي ما سخني رسا و كوتاه بيان كن، و كسي را ناسزا مگو.

حسن بن علي عليه السلام به سوي منبر شتافت، و حمد و

ثناي خداوند به جا آورد و گفت:هان، اي مردم! سخنان عبدالله بن زبير به گوش ما رسيد. پندار او كه «علي عليه السلام، عثمان را كشته است»، همه مهاجران و انصار مي دانند كه پدر او - زبير بن عوام - پيوسته عثمان را به ارتكاب گناهان متهم مي كرد، و عيب هاي رسوايي آوري به او نسبت مي داد، و طلحة بن عبيدالله [هم انديشه ي با زبير]، پرچم [تصرف] خود را بر در بيت المال عثمان - در حالي كه زنده بود- كوبيد، و اما ناسزاگويي اش به علي عليه السلام، اين را هر كس [ناتوان نيز] بخواهد حلقومش كوتاه نمي آيد، و اگر ما مي خواستيم مي كرديم، [ولي ناسزاگويي كار ما نيست]، و اما گفتارش كه «علي عليه السلام فريبكارانه عهده دار امور مردم شده است»، برترين دليل پدرش - زبير - اين است كه او با دست خود با علي عليه السلام بيعت كرد نه با قلب خود و همين، خود اقرار به بيعت است، و اما [شگفتي او درباره ي] ورود پي درپي كوفيان بر بصريان، [بايد گفت:] از حق مداراني كه [براي نبرد] بر اهل باطل درآيند تعجبي نيست. به جانم سوگند! ما با ياران عثمان نمي جنگيم، و اين حق علي عليه السلام است كه با پيروان جمل بجنگد. و السلام. [1] .

شيخ مفيد گويد:

سخنان ابن زبير به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد. آن حضرت به فرزند خود - حسن عليه السلام - فرمود:فرزندم! برخيز و سخن بگو، و او نيز به سخنراني پرداخت، و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و فرمود:هان، اي مردم! گفتار ابن زبير به ما رسيد. به خدا سوگند! پدر او عثمان را به ارتكاب گناهان متهم ساخت و هر دياري را به روي

او بست تا كشته شد. طلحه [يار هم فكر او] پرچم خود را بر بيت المال عثمان - با اين كه زنده بود - كوبيد. اما گفتارش كه «علي عليه السلام فريبكارانه عهده دار كار مردم شده است»، برترين دليل پدرش اين است كه پنداشته با دست خود با علي عليه السلام بيعت كرده است، نه با قلب خود، پس او اقرار به بيعت كرده، و ادعاي دوستي صميمانه نموده است. اگر راست مي گويد دليل خود را بياورد. دليلش كجاست؟! و درباره ي شگفتي او از ورود پي درپي كوفيان بر بصريان، [بايد گفت:] از حق مداراني كه [براي نبرد] پي درپي بر اهل باطل درآيند، چه شگفتي است؟ به جانم سوگند، به خدا سوگند! مردم بصره [حق را] مي دانند. پس ديدار ما و ايشان در آن روزي است كه ما آنان را به دادگاه خدا مي بريم! خدا به حق داوري مي كند و او بهترين داور است.

چون حسن عليه السلام از سخن خود فارغ شد، شخصي كه عمر بن محمود نام داشت، برخاست و اشعاري سرود كه در آن، حسن عليه السلام را به سبب سخنراني اش ستود. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفتوح 47:2.

[2] الجمل:327.

سخنان با كوفيان در جنگ جمل

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از عبدالرحمن بن ابي عمره انصاري نقل كرده است:

رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا «عبدالرحمن» ناميد. عبدالرحمن گفت:چون به علي عليه السلام خبر رسيد كه طلحه و زبير [براي شورش] به راه افتاده اند، سخنراني كرد... و مردم را ترغيب فرمود تا آماده ي حركت به سوي نبرد با آنان شوند. [سپس بعضي از حاضران مثل مالك اشتر، و ديگران سخن گفتند] هنگامي كه آن حضرت خواست حركت كند،

ابوايوب خالد بن زيد، كسي كه ميزبان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله [در هجرت به مدينه] بود نزد او آمد و گفت:اي اميرمؤمنان! كاش در اين شهر مي ماندي؛ زيرا رسول خدا به اين شهر هجرت كرد و قبر و منبر آن حضرت در اين شهر است. اگر عرب با تو پايدار بماند، همچون پيشينيان خود خواهي بود و اگر عزم رفتن نمايي [باز در حركت خود ناگزير و] معذوري. اميرمؤمنان عليه السلام پاسخ داد كه ناگزير از رفتن است.

سپس آن حضرت چون شنيد كه طلحه و زبير به سوي بصره رهسپارند، از مدينه خارج شد؛ ولي مدتي درنگ كرد تا سپاهش انبوه شد و با شتاب به دنبال آنان حركت كرد. سپاه آن حضرت از هيچ منزلي كوچ نكرد مگر آن كه آن حضرت در آن فرود آمد. سرانجام آن حضرت به «ذي قار» رسيد و فرمود:به خدا سوگند! از اين كه با اين سپاه كم با آنان روبه رو شوم، ناراحتم. پس حسن بن علي عليه السلام، عمار بن ياسر و قيس بن سعد را به كوفه فرستاد و نامه اي براي مردم كوفه نوشت. پس از آن كه آنان به كوفه رسيدند، حسن بن علي عليه السلام با مردم سخن گفت، و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و از علي عليه السلام و سابقه ي [درخشان] او در اسلام، و بيعت مردم با او، و سرپيچي مخالفان او ياد كرد، و نامه ي علي عليه السلام را [از همراهانش] خواست و آن را برايشان خواند:

«به نام خداوند بخشنده ي مهربان. اما بعد، من ماجراي عثمان را براي شما بازگو مي كنم تا آنچه شنيده ايد، عيان شود. مردم درباره ي

او بدگويي كردند. من يكي از مهاجران بودم كه خوشنودي او را بيش تر مي خواستم، و از عيب هاي او مي كاستم. اين دو مرد (طلحه و زبير) كوچك ترين رفتارشان، لرزاندن و [برآشفتن] او بود. عايشه نيز از روي خشم، كارش نااستوار گشته بود. از اين رو، گروهي فرصت يافته و او را كشتند. سپس مردم با اختيار خود، با من بيعت كردند و اين دو نفر، اولين بيعت كنندگان - در اين امري كه بيعت پيشينيان مرا داشت - بودند.

سپس از من اجازه خواستند كه به عمره بروند؛ در حالي كه قصد عمره نداشتند. پس پيمان را شكسته، اعلان جنگ نمودند و عايشه را از خانه ي خود بيرون آوردند تا با او جناح و گروه بسازند. اكنون آنان به سوي بصره رفته اند و آن جا را انتخاب كرده اند. من به سوي شما آمده ام و شما را انتخاب كرده ام. به جانم سوگند! شما تنها به من پاسخ نمي دهيد، [بلكه] پاسخ شما جز به خدا و پيامبرش نخواهد بود. اگر در خود [توبه و] نيازي از ايشان بيابم، هرگز با آنان نخواهم جنگيد.

حسن بن علي عليه السلام، عمار بن ياسر و قيس بن سعد را به سوي شما فرستادم تا شما را بسيج كنند. اميدوارم چنين باشيد و لا حول و لا قوة الا بالله.»

پس از آن كه حسن عليه السلام نامه را خواند، سخنوران كوفه - شريح بن هاني و ديگران - برخاستند و گفتند:به خدا سوگند! ما مي خواستيم به مدينه برويم تا از ماجراي عثمان آگاه شويم. اكنون خدا ما را در خانه ي خودمان آگاه كرد. سپس از فرمانبرداري خود خبر دادند و گفتند:ما از اميرمؤمنان

عليه السلام خرسنديم و فرمانبر اوييم، و از فراخواني او سر نمي پيچيم. به خدا سوگند! اگر او از ما ياري نمي خواست، ما از روي ميل و رغبت به ياري او مي شتافتيم.

حسن بن علي عليه السلام پس از شنيدن اين سخنان، برخاست و فرمود:هان، اي مردم! فرموده ي اميرمؤمنان علي عليه السلام، شما را بس است. اينك ما آمده ايم كه شما را بسيج كنيم؛ زيرا شما مهتران سرزمين ها و سروران عربيد، و شما از پيمان شكني طلحه و زبير، و اين كه آنان عايشه را همراه خود ساخته اند، آگاهيد. كار عايشه از ناتواني زنان و سستي رأيشان است كه خداي سبحان فرموده است:«مردان سرپرست زنانند [1] » به خدا سوگند! اگر هم كسي او را ياري نمي كرد، اميد داشتم آن مهاجران و انصار همراهش، و افراد [هوشمند و] اصيلي كه خدا براي او مي فرستد، او را بس باشد. پس به ياري خدا برخيزيد تا او نيز شما را ياري كند.

آنگاه حسن عليه السلام نشست و عمار بن ياسر برخاست و گفت:اي كوفيان! اگر ما ميان شما نبوده ايم، [خبر] كارهاي ما به شما رسيده است. كشندگان عثمان عذر از مردم مي خواهند. آنان كتاب خدا را ميان خود و ستيزه جويان خود [داور] قرار دادند پس خدا به سبب آن، هر كس را خواست، زنده گذاشت و هر كس را خواست، كشت. طلحه و زبير اولين عيب جو و آخرين دستور دهندگان [قتل عثمان]، و از اولين بيعت كنندگان با علي عليه السلام بودند. پس چون به آرزوي خود نرسيدند، - بدون آن كه حادثه اي پيش آمده باشد - بيعت خود را شكستند. اين، فرزند رسول خداست كه سايه بر سر شما دارد، و در

ميان مهاجران و انصار [ايستاده] شما را فرامي خواند. او را ياري كنيد تا خدا شما را ياري كند.

قيس بن سعد برخاست و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و گفت:هان اي مردم! چنانچه اين امر (ولايت بر مسلمين) را به شورا مي نهاديم، باز علي عليه السلام - به سبب سابقه [درخشانش در اسلام] و هجرت و دانشش، سزاوارترين مردم است، و نبرد با مخالفان او رواست. چگونه [روا نباشد] و حال آن كه حجت بر طلحه و زبير تمام است؛ زيرا با علي عليه السلام بيعت كردند، و از روي حسد آن را شكستند. [2] .

سبط بن جوزي گويد:

سپس علي عليه السلام، حسن عليه السلام و عمار را [باز] به كوفه فرستاد. ابوموسي با آنان روبه رو شد. حسن عليه السلام به او فرمود:چرا مردم را از ما بازداشتي؟ به خدا! ما جز اصلاح، نظري نداريم؟

ابوموسي گفت:راست مي گويي، ليكن من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:«به زودي، فتنه اي رخ خواهد داد كه در آن، نشسته بهتر از ايستاده، و پياده بهتر از سواره است.»

عمار خشمگين شد، به او ناسزا گفت و گفت:مردم! اين پسر عموي پيامبر خداست كه از شما مي خواهد تا به سوي عايشه [و دار و دسته ي او] بسيج شويد... و حسن عليه السلام نيز همانند او سخن گفت و فرمود:در اين گرفتاري به ما كمك كنيد. پس [سخنان ايشان مؤثر افتاد و] همراه او، 9000 نفر - در دريا و خشكي - بيرون آمدند.

ابن صباغ گويد:

چون ابوموسي، كوفيان را از ياري علي عليه السلام بازداشت، حسن بن علي عليه السلام به سوي او رفت و [وسوسه هاي] او را ساكت

كرد و فرمود:پيرمرد! اي بي مادر! از كار ما كناره گير! ابوموسي گفت:امشب مهلتم بده! حسن عليه السلام فرمود:آزادي. سپس حسن عليه السلام برخاست و بر منبر رفت و فرمود:اي مردم! فراخواني امير خود را پاسخ دهيد، و به سوي برادران خود كوچ كنيد. به خدا سوگند! اگر به اين امر بپيونديد يا از آن رو برتابيد، سرمشق اكنون و آينده خواهد بود و [پاسخ شما] سرانجام نيك براي شما خواهد داشت. [3] پس فراخواني ما را بر آنچه گرفتاري ما و شماست، پاسخ دهيد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:من از منزل خود - ظالم يا مظلوم - بيرون آمدم، و درباره ي كسي كه از روي بصيرت، حق خدا را محترم مي دارد، او را ياد مي كنم [و از او مي خواهم] كه اگر مظلومم مرا ياري كند، و اگر ظالمم به كيفرم برساند. به خدا سوگند! طلحه و زبير اولين كسي بودند كه با من بيعت كردند و نخستين كساني بودند كه بر من شورش كردند.آيا مالي را براي خود گزيده ام يا حكمي را تغيير داده ام؟ پس كوچ كنيد و امر به معروف و نهي از منكر كنيد. عمار نيز برخاست و سخن گفت....

حسن عليه السلام فرمود:اي مردم! ما مصمم [بر رفتن] هستيم. هر كس از شما مي خواهد، ظهر با ما بيايد، و هر كس مي خواهد، شبانه بيايد. - در خشكي - نزديك به 9200 نفر، و - در دريا - 2800 نفر، با ايشان كوچ كردند. [4] .

ابومخنف گويد:جابر بن يزيد از تميم بن حذيم ناجي نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام، و عمار بن ياسر نزد ما [در كوفه] آمدند تا مردم را به سوي علي عليه السلام

بسيج كنند. همراه ايشان نامه ي علي عليه السلام بود. چون نامه ي علي عليه السلام را خواندند، حسن عليه السلام... برخاست. مردم با ناباوري به او مي نگريستند و مي گفتند:خدايا! گفتار فرزند دختر پيامبر ما را استوار ساز. او دست خود را بر ستوني كه به آن تكيه داده، و از دردمندي، رنجور بود، نهاد و فرمود:

سپاس آن خداي عزيز توانمند يگانه ي شكست ناپذير بزرگوار بلندمرتبه را. [و اين آيه ي شريفه را خواند:] «براي او يكسان است كسي از شما كه سخن خود را پنهان مي دارد و كسي كه آن را آشكار مي كند، و كسي كه خويشتن را به وسيله ي شب پنهان كند و در روز آشكارا برود [5] ». او را بر آزمون هاي نيك، و نعمت هاي فراوان، و بر آنچه دوست داريم و ناخوش داريم از سختي و آسودگي، سپاس مي گويم، و شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خداي يگانه ي بي انباز نيست، و محمد صلي الله عليه و آله بنده و پيامبر اوست. خداوند - با پيامبري محمد صلي الله عليه و آله - بر ما منت نهاد، و او را برگزيده ي رسالت خود ساخت، و وحي خود را بر او فرود آورد، و او را بر همه ي آفريده ها برگزيد و به سوي آدميان و جنيان فرستاد، [و اين] در آن زمان [بود] كه بت ها، پرستش و شيطان، پيروي و خداي رحمان، انكار مي شد. خدا بر او و بر خاندان او رحمت فرستد و بهترين پاداش مسلمانان را به او عطا كند.

اما بعد، من براي شما جز آنچه مي شناسيد، نمي گويم. اميرمؤمنان - علي بن ابيطالب عليه السلام - كه خدا امر بار شد، و ياري با عزت به

او دهاد - مرا به سوي شما فرستاد و شما را به حق، عمل به قرآن و جهاد در راه خدا فراخواند؛ هر چند در، هم اكنون آن، چيزي است كه خوش نداريد، و در آينده ي آن - به خواست خدا - چيزي است كه دوست مي داريد. شما آگاهيد كه علي عليه السلام تنها با رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز گزارد و در آن روز كه او را تصديق كرد [رسالت او را پذيرفت] در دهمين سال خود بود. سپس با رسول خدا صلي الله عليه و آله در همه جا حاضر بود. تلاش او در راه رضاي خدا و اطاعت پيامبرش بود.

از آثار نيك او در اسلام، خبر داريد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هميشه از او راضي بود و علي عليه السلام با دست خود ديدگان او را بر هم نهاد و به تنهايي - در حالي كه فرشتگان كمكش مي كردند و پسرعمويش، فضل [6] آب مي آورد - غسلش داد و سپس دفن كرد.

پيامبر صلي الله عليه و آله به او وصيت كرد تا بدهي [او را بپردازد] و قرارها [و پيمان ها] و ديگر امورش را انجام دهد. همه ي اين ها از منت هاي خداوند بر اوست.

به خدا سوگند! او مردم را به خود فرانخواند، اين مردم بودند كه - همچون شتران تشنه كه به آب مي رسند - بر او هجوم آوردند و با اختيار خود، با او بيعت كردند. سپس پيمان شكنان - بدون آن كه كاري كرده و گناهي مرتكب شده باشد - از روي حسد و ظلم، پيمان شكستند.

اي بندگان خدا! بر شما باد كه تقواي الهي

پيشه كنيد، از خدا فرمان بريد، تلاش كنيد، بردبار باشيد، از او كمك بخواهيد، و به آنچه اميرمؤمنان عليه السلام شما را به آن فراخوانده است، شتاب كنيد.

خدا ما و شما را - با آنچه اوليا و فرمانبران خود را نگه مي دارد - نگه دارد، به ما و شما تقواي خود را الهام فرمايد، و ما و شما را بر جهاد با دشمنانش ياري رساند. از خداي بزرگ براي خودم و شما آمرزش مي خواهم.

سپس حسن عليه السلام به «رحبه» رفت و منزلي را براي پدر خود - اميرمؤمنان عليه السلام - آماده كرد. جابر مي گويد:به تميم گفتم:اين جوان چگونه توانست اين سخنان را كه گفتي، بيان كند؟ گفت:بيش تر سخنان او را فراموش كردم. من بعضي از سخنان او را به خاطر دارم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] النساء:34؛ (الرجال قوامون علي النساء).

[2] امالي:718 ح 1518.

[3] طبق نسخه ي طبري، ترجمه چنين است:به خدا سوگند! اگر اين أمر (زعامت) را صاحبان خرد عهده دار شوند، در دنيا بهترين سرمشق، و در آخرت بهترين [پاداش] خواهد داشت.

[4] الفصول المهمه:71.

[5] رعد:10؛ (سواء منكم من أسر القول و من جهر به و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار).

[6] فضل بن عباس بن عبدالمطلب از دليرمردان صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سالمندترين فرزند عباس (عموي پيامبر) بود كه پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله به جهاد شاميان رفت و به قولي، در فلسطين به شهادت رسيد. (معارف و معاريف، ج 8، ص 67.).

سخنان در نماز جمعه

صدوق رحمه الله با سند خود از محمد بن سيرين نقل كرده است:از چندين نقر از

بزرگان بصره شنيدم:

چون علي بن ابيطالب عليه السلام از [آشوب] جمل فراغت يافت، مريض شد. جمعه فرارسيد و علي عليه السلام از نماز جمعه بازماند. به فرزند خود، حسن عليه السلام فرمود:فرزندم! برو با مردم نماز جمعه بخوان. حسن عليه السلام به سوي مسجد حركت كرد. وي پس از آن كه بر منبر رفت، حمد و ثناي خداوند به جا آورد، شهادتين گفت و بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درود فرستاد، فرمود:هان، اي مردم! خدا پيامبري را ويژه ي [خاندان] ما كرد، ما را بر آفريده هاي خود برگزيد و كتاب و وحي خود را بر ما فرو فرستاد. به خدا سوگند! كسي از حق ما چيزي نمي كاهد مگر آن كه خدا از دنياي كنوني او، و آينده ي آخرت او، آرام آرام بكاهد. هيچ دولتي بر ما [حاكم] نخواهد بود، مگر آن كه سرانجام نيك براي ما خواهد شد؛ «و قطعا پس از چندي خبر آن را خواهيد دانست.» [1] .

سپس حسن عليه السلام با مردم نماز جمعه خواند. [گزارش] سخن او به پدر بزرگوارش رسيد. چون نزد پدر آمد، امام عليه السلام به او نگريست و نتوانست از اشك خود - كه بر گونه ها جاري بود - جلوگيري كند. او را به خود نزديك ساخت و پيشاني اش را بوسيد و فرمود:پدر و مادرم فدايت باد! [و اين آيه ي شريفه را خواند:] «فرزنداني كه بعضي از آنان از نسل بعضي ديگر و خداوند شنواي داناست. [2] » [3] .

مسعودي مي گويد:

علي عليه السلام - كه خدا او را شريف و بزرگوار دارد - بيمار شد و به فرزند خود، حسن عليه السلام دستور داد تا در روز جمعه با

مردم نماز گزارد. او بر منبر رفت و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و فرمود:خدا هيچ پيامبري را برنيانگيخت مگر آن كه براي او مهتر، دودمان، و سرا برگزيد. سوگند به آن خدايي كه محمد صلي الله عليه و آله را بحق به پيامبري برانگيخت! هيچ كسي از حق ما، اهل بيت نمي كاهد مگر آن كه خدا همانند آن را از عمل او بكاهد و هيچ دولتي بر ما [حاكم] نخواهد بود مگر آن كه سرانجام نيك براي ما خواهد شد؛ «و قطعا پس از چندي خبر آن را خواهيد دانست. [4] » [5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ص:88؛ (و لتعلمن نبأه بعد حين).

[2] آل عمران:34؛ (ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم).

[3] امالي:82 ح 121.

[4] ص:88؛ (و لتعلمن نبأه بعد حين).

[5] مروج الذهب 9:3.

سخن در كوفه

مجلسي رحمه الله مي گويد:گفته شده است:

گروه هايي از كوفيان از حسن بن علي عليه السلام بدگويي كردند و گفتند:او ناتوان است و سخن منطقي ندارد. اين خبر به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد، حسن عليه السلام را خواست و فرمود:اي فرزند رسول خدا! كوفيان درباره ي تو سخني گفته اند كه دوست ندارم. حسن عليه السلام عرض كرد:اي اميرمؤمنان! چه مي گويند؟

علي عليه السلام فرمود:مي گويند:زبان حسن بن علي عليه السلام ناتوان است و سخن مبرهن ندارد. اينك اين شاخه هاي [انباشته و] چيده شده از درختند [بالا برو و] مردم را آگاه كن. حسن عليه السلام عرض كرد:اي اميرمؤمنان! من اگر نگاهم به شما باشد، نمي توانم سخن بگويم. علي عليه السلام فرمود:من نمي آيم؛ ندا كن تا مردم جمع شوند. مسلمانان جمع شدند و او بر منبر رفت و چنان سخنراني رسا و كوتاهي انجام داد

كه صداي گريه ي مردم برخاست.

سپس فرمود:

هان، اي مردم! از پروردگار خود [بشنويد] و ياد بگيريد [كه مي فرمايد]:«خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتري داده است؛ فرزنداني كه بعضي از آنان از نسل بعضي ديگرند، و خداوند شنواي داناست [1] ». ما فرزنداني از آدم، دودماني از نوح، برگزيده اي از ابراهيم، نسلي از اسماعيل و خانداني از محمديم صلي الله عليه و آله. ما در ميان شما همچون آسمان افراشته، زمين گسترده و آفتاب تابانيم، و نيز همچون آن درخت زيتونيم كه نه شرقي است، و نه غربي، و روغن آن، خجسته است. پيامبر صلي الله عليه و آله اصل آن است و علي عليه السلام شاخه ي آن. به خدا سوگند! ما ميوه ي آن درختيم. پس هر كس به شاخه اي از آن آويزد، نجات يابد و هر كس بازماند، در آتش خواهد بود.

اميرمؤمنان عليه السلام از انتهاي جمعيت برخاست و در حالي كه رداي خود را پشت سرش مي كشيد، آمد تا در كنار حسن عليه السلام بر منبر قرار گرفت و ميان دو ديده ي او را بوسيد و فرمود:اي فرزند رسول خدا! حجت خود را بر مردم پايدار ساختي و بر آنان واجب كردي كه از تو پيروي كنند. واي بر كسي كه از تو سرپيچد. [2] .

ابن عساكر با سند خود از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:

علي عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود:حسن جان! برخيز و با مردم سخن بگو. حسن عليه السلام عرض كرد:هيبتت مرا مي گيرد كه تو را ببينم و سخن بگويم. اميرمؤمنان عليه السلام خود را از او پنهان كرد؛ آن چنان كه سخنان حسن

عليه السلام را مي شنيد، ولي او را نمي ديد. حسن عليه السلام برخاست، و حمد و ثناي خداوند به جا آورد، و سخن گفت و پايين آمد. پس علي عليه السلام فرمود:«دودماني كه بعضي از آنان از نسل بعضي ديگرند، و خدا شنواي داناست. [3] » [4] .

اربلي مي گويد:روايت شده است:پدر او، علي عليه السلام فرمود:[حسن جان!] برخيز و سخن بگو تا بشنوم. او برخاست و فرمود:سپاس آن خدايي را كه هر كس سخن گويد بشنود و هر كس خاموش باشد، آنچه را در ذهن اوست، بداند و هر كس زندگي كند، روزي اش بر اوست و هر كس بميرد، بازگشتش به اوست [و درود و رحمت خداوند بر محمد و خاندان پاك او باد].

اما بعد:گورها، جاي ورود ما و قيامت، روز ديدار ما و خدا، مراقب ماست. علي عليه السلام دري است كه هر كس داخل آن شود، ايمن است و هر كس ازآن خارج شود، كافر است.

پس علي عليه السلام نزد او شتافت، و او را به [سينه ي] خود چسبانيد و فرمود:پدر و مادرم فدايت باد! «فرزنداني كه بعضي از آنان از نسل بعضي ديگرند، و خدا شنواي داناست.» [5] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آل عمران:33؛ (ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين - ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم).

[2] بحارالانوار 358:43 ح 37.

[3] (ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم).

[4] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):144 ح 243.

[5] كشف الغمه 572:1.

سخن درباره ابوموسي

دينوري مي گويد:

[پس از فريب عمرو بن عاص] ابوموسي و عمرو بن عاص به هم ناسزا گفتند. عمرو نزد معاويه رفت و ابوموسي

به مكه. مردم نزد علي عليه السلام آمدند. عدي عرض كرد:هان، سوگند به خدا! اي اميرمؤمنان! تو قرآن را مقدم داشتي، رجال را پشت سر افكندي و خدا را داور قرار دادي.

علي عليه السلام فرمود:من، ديروز به شما خبر دادم كه اين [فريب] رخ خواهد داد و تلاش كردم غير از ابوموسي را بفرستيد، ولي پيشنهادم را نپذيرفتيد. راهي به جنگ با اينان نيست تا مدت پيمان سرآيد. علي عليه السلام بر منبر رفت و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و فرمود:حسن جان! برخيز و درباره ي اين دو نفر - ابوموسي و عمرو - سخن بگو. او برخاست و فرمود:هان، اي مردم! درباره ي كار ابوموسي و عمرو، بسيار گفتيد. آنان فرستاده شدند تا طبق قرآن، داوري كنند نه هواي خود. آنان به هواي خود، داوري كردند نه قرآن. كسي كه اين گونه باشد، حاكم نيست، محكوم است. از اشتباهات ابوموسي اين بود كه خلافت را براي عبدالله بن عمر قرار داد. از اين رو، او 3 اشتباه مرتكب شد؛ با پدر او - عمر - مخالفت كرد؛ زيرا پدرش كه فرزندش را بهتر از ديگران مي شناخت، او را براي خلافت نپسنديد، او را شايسته آن نديد و در شوري قرار نداد مگر با اين شرط كه بهره اي از آن نداشته باشد. اين، شرط عمر براي اهل شوري بود. اين، اشتباه اول.

اشتباه دوم اين بود كه مهاجران و انصاري كه [در ظاهر] پيمان امامت را مي بندند، و براي مردم، تعيين تكليف مي كنند، بر او اجتماع نكردند.

اشتباه سوم او اين بود كه با خود عبدالله بن عمر مشورت نكرد. نمي دانست كه او خلافت را مي پذيرد

يا نه. سپس حسن عليه السلام نشست.

سپس علي عليه السلام به عبدالله بن عباس فرمود:برخيز و سخن بگو. او برخاست و گفت:اي مردم! «حق» افرادي دارد كه با توفيق و رضا به آن رسيده اند، و مردم برخي از آن، راضي هستند و برخي روگردان. ابوموسي با هدايت، به سوي گمراهي رفت و عمرو با گمراهي به سوي موفقيت! پس از آن كه با هم ديدار كردند، ابوموسي از هدايت خود برگشت و عمرو بر گمراهي خود پايدار ماند. سوگند به خدا! اگر آن دو نفر طبق قرآن، بر معاويه داوري مي كردند، به زيان او حكم مي دادند - اگرچه با هواي خود، بر زيان قرآن حكم كردند - و اگر بر آنچه [با آن] رهسپار شدند [پايدار] مي ماندند، هر دو به راه مي افتادند؛ در حالي كه [باز] امام ابوموسي، علي عليه السلام بود، و رهبر عمرو، معاويه.

سپس عبدالله بن عباس نشست. علي عليه السلام به عبدالله بن جعفر فرمود:برخيز و سخن بگو. او برخاست و گفت:اي مردم! اين كاري بود كه نظر [و تصميم] در آن، با علي عليه السلام بود و رضاي در آن، با غير او. ابوموسي را آورديد و گفتيد:ما به اين راضي هستيم، تو نيز راضي شو [و تصميم بگير]. سوگند به خدا! اين دو نفر با كار خود، شام را اصلاح نكردند و عراق را تباه نساختند، حق علي عليه السلام را نكشتند وباطل معاويه را زنده نكردند. كم عقلي و دميدن شيطان، حق را از بين نمي برد. و ما امروز پيرو علي عليه السلام هستيم؛ همان سان كه ديروز بوديم.

سپس عبدالله بن جعفر نشست. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامامه والسياسه:138.

سخن درباره قبر هود

نصر بن مزاحم

با سند خود از اصبغ بن نباته نقل كرده است:

در نخيله، قبر بزرگي بود كه يهوديان مردگان خود را در اطراف آن دفن مي كردند. علي عليه السلام فرمود:مردم درباره ي اين قبر چه مي گويند؟ حسن بن علي عليه السلام عرض كرد:مي گويند:اين، قبر هود پيامبر است كه قومش از او سرپيچي كردند و او به اين جا آمد و در اين جا مرد. علي عليه السلام فرمود:آنان دروغ مي گويند. من از آنان داناترم. اين، قبر يهودا فرزند يعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهيم است. او نخستين فرزند يعقوب بود. سپس علي عليه السلام فرمود:آيا كارداني در اين جا هست؟ پيرمرد كهن سالي را آوردند. علي عليه السلام فرمود:خانه ات كجاست؟ پيرمرد گفت:در ساحل دريا. علي عليه السلام فرمود:كجاي جبل احمر؟ پيرمرد گفت:نزديك آن جا. علي عليه السلام فرمود:قوم تو درباره ي آن جا (قبر) چه مي گويند؟ پيرمرد گفت:مي گويند:قبر ساحري است. علي عليه السلام فرمود:دروغ مي گويند. آن، قبر هود است و اين، قبر يهودا نخستين فرزند يعقوب. سپس فرمود، در بيرون كوفه، در آغاز طلوع آفتاب، 70000 نفر گرد مي آيند كه بي حساب، به بهشت روند. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفين:126.

سخن با ابن ملجم

مجلسي رحمه الله از شعبي نقل كرده است:

.. ابن ملجم را دستگير كردند و نزد اميرمؤمنان عليه السلام آوردند. حسن عليه السلام به او نگريست و فرمود:واي بر تو، اي دور از رحمت خدا! اي دشمن خدا! تو اميرمؤمنان عليه السلام را كشتي؟ تو امام مسلمانان را از دست ما گرفتي؟ آيا اين پاداش اوست كه تو را پناه داد و نزديك ساخت و بر ديگري مقدم داشت؟! اي بدبخت! آيا او براي تو، بد امامي بود كه اين گونه كيفرش دادي؟! ابن ملجم چيزي نگفت، ولي گريست. حسن

عليه السلام بر روي پدر افتاد و او را بوسيد و گفت:پدرجان! اين، كشنده ي توست كه خدا ما را بر او مسلط كرد. علي عليه السلام چون خواب بود، پاسخي نداد. حسن عليه السلام نخواست او را بيدار كند.

حسن عليه السلام به ابن ملجم رو كرد و فرمود:اي دشمن خدا! آيا اين پاداش اوست كه تو را پناه داد، و نزديك ساخت و عطا كرد، و بر ديگران مقدم داشت؟ اي بدبخت ترين بدبختان! آيا او براي تو بد امامي بود كه اين گونه كيفرش دادي؟

آن ملعون گفت:اي ابامحمد! آيا تو كسي را كه در آتش است، نجات مي دهي؟ پس فرياد گريه و شيون مردم برخاست. حسن عليه السلام فرمود:آرام باشيد. سپس به حذيفه كه ابن ملجم را آورده بود، رو كرد و فرمود:چگونه بر اين دشمن خدا دست يافتي؟ كجا او را ديدي؟ گفت:مولاي من! داستان من با او عجيب است. من ديشب خواب بودم؛ همسرم كه از قبيله غطفان است، كنارم بود. من خواب بودم، او بيدار. او فريادي شنيد و هاتفي كه خبر مرگ اميرمؤمنان عليه السلام را مي داد و مي گفت:«سوگند به خدا! اركان هدايت فرو ريخت. سوگند به خدا! نشانه هاي درخشان تقوا نابود شد. پسر عموي محمد مصطفي كشته شد. علي مرتضي كشته شد. بدبخت ترين بدبختان او را كشت.»

همسرم مرا بيدار كرد و گفت:امام تو، علي بن ابيطالب عليه السلام را كشتند، و تو در خوابي! من پريشان برخاستم و گفتم:واي بر تو! چه مي گويي؟ خدا دهانت را بشكند! شايد سخن شيطان شنيده اي، يا خواب ديده اي؟ واي بر تو! اميرمؤمنان عليه السلام كه گناه و ظلمي بر كسي، نكرده است! او همچون پدري مهربان براي يتيمان و همچون همسري

دلسوز براي بيوه زنان است. علاوه بر اين، چه كسي مي تواند علي عليه السلام را كه شيري دلاور، پهلواني شجاع و جوانمردي بزرگوار است، بكشد؟! او گفت:من چيزي شنيدم كه تو نشنيدي، و از چيزي باخبرم كه تو نيستي...

حسن عليه السلام [بعد از آوردن ابن ملجم و ديدن او] فرمود:سپاس آن خدايي را كه ولي خود را ياري كرد و دشمن خود را خوار ساخت. سپس بر روي پدر افتاد و او را بوسيد و فرمود:پدرجان! اين، دشمن خدا و دشمن توست كه خدا ما را بر او مسلط كرد. علي عليه السلام چون خواب بود، پاسخي نداد. حسن عليه السلام نخواست او را بيدار كند. لحظاتي گذشت و او ديده گشود و فرمود:اي فرشتگان پروردگار! با من مدارا كنيد. حسن عليه السلام عرض كرد:[پدرجان!] اين، دشمن خدا و دشمن تو، ابن ملجم است كه خدا ما را بر او مسلط كرد. اينك نزد شماست.

اميرمؤمنان عليه السلام چشم گشود و به او، كه كتف بسته و شمشير در گردن بود، نگريست و با صداي ضعيف و شكسته و مشفقانه فرمود:فلاني! گناه بزرگي كردي و اشتباهي عظيم مرتكب شدي. آيا من براي تو، بد امامي بودم كه اين گونه كيفرم دادي؟ آيا بر تو، مهربان نبودم، تو را بر ديگران مقدم نداشتم، به تو احسان نكردم و بر عطاي تو نيفزودم؟ آيا درباره ي تو به من چنين و چنان نمي گفتند؟ با اين حال، من تو را آزاد گذاردم. و باز عطايم را به تو دادم. با اين كه مي دانستم تو - به ناچار - مرا خواهي كشت؛ ولي اي ناجوانمرد! من اميد داشتم كه از جانب خدا بر تو پيروز شوم و تو

از گمراهي ات برگردي، اما اي بدبخت ترين بدبختان! شقاوت بر تو غلبه كرد و تو مرا كشتي.

ابن ملجم گريست و گفت:اي اميرمؤمنان! آيا تو كسي را كه در آتش است، نجات مي دهي؟ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:راست گفتي. سپس به فرزند خود حسن عليه السلام رو كرد و فرمود:با اسير خود مدارا كن. به او رحم كن. به او نيكي كن. بر او مهربان باش. آيا نمي بيني چگونه چشمانش گود افتاده است.، و دلش از هراس و بيم مي لرزد؟ حسن عليه السلام عرض كرد:پدرجان! اين لعن شده ي تبهكار تو را كشت و ما را داغدار كرد. شما مي فرماييد:با او مدارا كنيم؟ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:آري، فرزندم! ما خانداني هستيم كه بر خطاكاران خود، جز كرم و عفو نيفزاييم... [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار 284:42.

سرزنش كوفيان

مجلسي رحمه الله از شعبي نقل كرده است:

.. ابن ملجم را دستگير كردند و نزد اميرمؤمنان عليه السلام آوردند. حسن عليه السلام به او نگريست و فرمود:واي بر تو، اي دور از رحمت خدا! اي دشمن خدا! تو اميرمؤمنان عليه السلام را كشتي؟ تو امام مسلمانان را از دست ما گرفتي؟ آيا اين پاداش اوست كه تو را پناه داد و نزديك ساخت و بر ديگري مقدم داشت؟! اي بدبخت! آيا او براي تو، بد امامي بود كه اين گونه كيفرش دادي؟! ابن ملجم چيزي نگفت، ولي گريست. حسن عليه السلام بر روي پدر افتاد و او را بوسيد و گفت:پدرجان! اين، كشنده ي توست كه خدا ما را بر او مسلط كرد. علي عليه السلام چون خواب بود، پاسخي نداد. حسن عليه السلام نخواست او را بيدار كند.

حسن عليه السلام به ابن ملجم رو كرد و فرمود:اي دشمن خدا! آيا اين پاداش

اوست كه تو را پناه داد، و نزديك ساخت و عطا كرد، و بر ديگران مقدم داشت؟ اي بدبخت ترين بدبختان! آيا او براي تو بد امامي بود كه اين گونه كيفرش دادي؟

آن ملعون گفت:اي ابامحمد! آيا تو كسي را كه در آتش است، نجات مي دهي؟ پس فرياد گريه و شيون مردم برخاست. حسن عليه السلام فرمود:آرام باشيد. سپس به حذيفه كه ابن ملجم را آورده بود، رو كرد و فرمود:چگونه بر اين دشمن خدا دست يافتي؟ كجا او را ديدي؟ گفت:مولاي من! داستان من با او عجيب است. من ديشب خواب بودم؛ همسرم كه از قبيله غطفان است، كنارم بود. من خواب بودم، او بيدار. او فريادي شنيد و هاتفي كه خبر مرگ اميرمؤمنان عليه السلام را مي داد و مي گفت:«سوگند به خدا! اركان هدايت فرو ريخت. سوگند به خدا! نشانه هاي درخشان تقوا نابود شد. پسر عموي محمد مصطفي كشته شد. علي مرتضي كشته شد. بدبخت ترين بدبختان او را كشت.»

همسرم مرا بيدار كرد و گفت:امام تو، علي بن ابيطالب عليه السلام را كشتند، و تو در خوابي! من پريشان برخاستم و گفتم:واي بر تو! چه مي گويي؟ خدا دهانت را بشكند! شايد سخن شيطان شنيده اي، يا خواب ديده اي؟ واي بر تو! اميرمؤمنان عليه السلام كه گناه و ظلمي بر كسي، نكرده است! او همچون پدري مهربان براي يتيمان و همچون همسري دلسوز براي بيوه زنان است. علاوه بر اين، چه كسي مي تواند علي عليه السلام را كه شيري دلاور، پهلواني شجاع و جوانمردي بزرگوار است، بكشد؟! او گفت:من چيزي شنيدم كه تو نشنيدي، و از چيزي باخبرم كه تو نيستي...

حسن عليه السلام [بعد از آوردن ابن ملجم و ديدن او] فرمود:سپاس آن خدايي

را كه ولي خود را ياري كرد و دشمن خود را خوار ساخت. سپس بر روي پدر افتاد و او را بوسيد و فرمود:پدرجان! اين، دشمن خدا و دشمن توست كه خدا ما را بر او مسلط كرد. علي عليه السلام چون خواب بود، پاسخي نداد. حسن عليه السلام نخواست او را بيدار كند. لحظاتي گذشت و او ديده گشود و فرمود:اي فرشتگان پروردگار! با من مدارا كنيد. حسن عليه السلام عرض كرد:[پدرجان!] اين، دشمن خدا و دشمن تو، ابن ملجم است كه خدا ما را بر او مسلط كرد. اينك نزد شماست.

اميرمؤمنان عليه السلام چشم گشود و به او، كه كتف بسته و شمشير در گردن بود، نگريست و با صداي ضعيف و شكسته و مشفقانه فرمود:فلاني! گناه بزرگي كردي و اشتباهي عظيم مرتكب شدي. آيا من براي تو، بد امامي بودم كه اين گونه كيفرم دادي؟ آيا بر تو، مهربان نبودم، تو را بر ديگران مقدم نداشتم، به تو احسان نكردم و بر عطاي تو نيفزودم؟ آيا درباره ي تو به من چنين و چنان نمي گفتند؟ با اين حال، من تو را آزاد گذاردم. و باز عطايم را به تو دادم. با اين كه مي دانستم تو - به ناچار - مرا خواهي كشت؛ ولي اي ناجوانمرد! من اميد داشتم كه از جانب خدا بر تو پيروز شوم و تو از گمراهي ات برگردي، اما اي بدبخت ترين بدبختان! شقاوت بر تو غلبه كرد و تو مرا كشتي.

ابن ملجم گريست و گفت:اي اميرمؤمنان! آيا تو كسي را كه در آتش است، نجات مي دهي؟ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:راست گفتي. سپس به فرزند خود حسن عليه السلام رو كرد و فرمود:با اسير خود مدارا كن.

به او رحم كن. به او نيكي كن. بر او مهربان باش. آيا نمي بيني چگونه چشمانش گود افتاده است.، و دلش از هراس و بيم مي لرزد؟ حسن عليه السلام عرض كرد:پدرجان! اين لعن شده ي تبهكار تو را كشت و ما را داغدار كرد. شما مي فرماييد:با او مدارا كنيم؟ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:آري، فرزندم! ما خانداني هستيم كه بر خطاكاران خود، جز كرم و عفو نيفزاييم... [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار 284:42.

سخن امام درباره صلح و جنگ

راوندي مي گويد:از حارث همداني نقل شده است:

پس از آن كه علي عليه السلام از دنيا رفت، مردم نزد حسن بن علي عليه السلام آمدند و گفتند:تو جانشين و وصي پدر خود هستي. ما گوش به امر و فرمانبر توايم. اينك فرمانمان ده.

حسن عليه السلام فرمود:دروغ مي گوييد. سوگند به خدا! شما به كسي كه بهتر از من بود، وفا نكرديد؛ چگونه به من وفا مي كنيد؟! چگونه به شما اطمينان كنم؛ در حالي كه دلم به شما اطمينان ندارد كه راست مي گوييد؟ پس قرار ميان ما و شما، لشكرگاه مدائن! آن جا نزد من آييد.

سپس حسن عليه السلام و كساني كه مي خواستند حركت كنند، سوار شدند. بسياري از كساني كه قول داده بودند حسن عليه السلام را ياري كنند، نيامدند و به قول و وعده ي خود وفا نكردند و حسن عليه السلام را همچون اميرمؤمنان عليه السلام فريفتند.

پس حسن عليه السلام برخاست و فرمود:شما مرا فريفتيد؛ همان گونه كه امام پيش از مرا فريفتيد! شما پس از من، همراه كدام پيشوا، به پيكار [دشمنان] برمي خيزيد؟ آيا همراه آن كافر ستمگر به نبرد مي رويد كه هرگز به خدا و پيامبرش، ايمان نياورد، و او و بني اميه، جز از ترس شمشير، اظهار

اسلام نكردند، و چنانچه از بني اميه، جز زن سالخورده ي دندان ريخته اي، نيز نماند، دين خدا را تحريف شده مي خواهد؟! پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اين چنين فرمود. سپس حسن عليه السلام 4000 نفر را به فرماندهي فردي از قبيله ي كنده، به سوي معاويه گسيل داشت و به او دستور داد در أنبار، لشكر بزند و تا فرمانش به او نرسد، كاري نكند. فرمانده ي سپاه حسن عليه السلام به أنبار رفت و در آن جا اردو زد. معاويه خبردار شد و پيك هايي نزد او فرستاد، و به او نوشت:اگر نزد من آيي، فرمانداري بخشي از نواحي شامات يا جزيره را كه ارزش تو را ندارد، به تو مي سپارم. و برايش پانصد هزار درهم فرستاد. كندي - اين دشمن خدا - پول را گرفت، و از حسن عليه السلام روي برگرداند و با 200 نفر از ياران و خاندان خود، به معاويه پيوست.

خبر به امام عليه السلام رسيد، به سخن برخاست و فرمود:اين كندي است كه به سوي معاويه رفت و به من و شما خيانت كرد. و من پي درپي به شما گفتم كه وفا نداريد و بندگان دنياييد. اينك كسي ديگر را به جاي او مي فرستم؛ با اين كه مي دانم او نيز با من و شما، همان كند كه رفيقش كرد، و درباره ي ما از خدا نمي ترسد.

پس حسن عليه السلام فردي از قبيله ي مراد را همراه 4000 نفر، گسيل داشت و در محضر مردم، از او خواست [كه خيانت نكند] و بر آن تأكيد كرد و به او فرمود:به زودي، همچون كندي، خيانت خواهي كرد! او با سوگندهايي - كه كوه ها تاب آن ها را ندارند - قسم

ياد كرد كه چنين نمي كند. حسن عليه السلام فرمود:او نيز خيانت خواهد كرد.

فرمانده ي سپاه حسن عليه السلام به أنبار رسيد. معاويه پيك هايي نزد او فرستاد و همان سخنان پيشين را براي او نوشت، و برايش 500000 درهم فرستاد، و به هر بخش از نواحي شامات و جزيره كه خواهد، آرزومندش كرد. او نيز از حسن عليه السلام روي برگرداند و نزد معاويه رفت، و به پيمان ها و سوگندهاي خود وفا نكرد. خبر به حسن عليه السلام رسيد؛ برخاست و فرمود:من پي درپي به شما گفتم كه شما براي خدا به هيچ پيماني وفا نمي كنيد. اينك اين رفيق شما، مرادي است كه به من و شما خيانت كرد و به معاويه پيوست. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 4574:2.

سخنان امام حسن در مجلس معاويه

ديلمي مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام پس از وفات پدرش، براي اصحاب خود، سخن گفت و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و فرمود:سوگند به خدا! خواري و كاستي، ما را از نبرد با شاميان بازنداشت، بلكه ما با سلامتي [دل] و بردباري با آنان پيكار مي كرديم. پس سلامتي [دل] به سبب دشمني و بردباري به سبب بي تابي فرسوده شد. شما با ما [به سوي دشمن] مي شتافتيد؛ در حالي كه دين شما، پيش روي دنياي شما بود. اينك دنيايتان، پيش روي دينتان است. ما براي شما بوديم و شما براي ما، ولي امروز عليه ما هستيد. اينك بر اين حالتيد كه دو نوع كشته را مي شماريد:كشته ي صفين، كه بر آن مي گرييد و كشته ي نهروان، كه خونش را مي طلبيد. آن كه گريان است، دست از ياري برداشته و آن كه خونخواه است، شورشگر است.

همانا معاويه ما

را به چيزي فراخوانده است كه عزت و عدالت در آن نيست. اگر شما زندگي دنيا را مي خواهيد، پيشنهادش را بپذيريم و اين خار در چشم را تحمل كنيم و اگر مرگ [و حيات اخروي] را مي خواهيد، آن را در راه خدا [انجام داده] ارزاني داريم و او را نزد خدا، به داوري بريم.

پس همه ي مردم فرياد زدند:ما ادامه ي زندگي را مي خواهيم. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الدين:292.

سخن امام حسن پس از بيعت

ابن اعثم مي گويد:

سپس معاويه گفت:اي مردم! پيش از ما هيچ امتي - پس از پيامبر خود - در چيزي اختلاف نكرد مگر آن كه باطل گرايان آن، بر حق گرايان چيره شدند، جز اين امت؛ زيرا خداي تعالي، نيكان اين امت را بر اشرار آن و حق گرايان آن را بر باطل گرايانش چيره ساخت تا نعمتي را كه بر آنان احسان فرموده بود، تمام كند. اينك حق در جاي خود قرار گرفت و من با شما پيمان هايي بستم كه خواستم با آن، الفت و وحدت و مصلحت امت پديد آيد و آتش جنگ خاموش شود. اكنون خدا براي ما يك پارچگي را پديد آورد و خواسته ي ما را [برآورد، و] عزت داد. پس هر پيماني كه با شما بستم، مردود و هر وعده اي كه به كسي دادم، زير پاهاي من است.

مردم از سخن معاويه برآشفتند و سر و صدا راه انداختند و به معاويه ناسزا گفتند و آهنگ كشتنش كردند. نزديك بود فتنه اي رخ دهد، كه معاويه ترسيده و از گفتار خود سخت پشيمان شد.

مسيب بن نجبه نزد حسن بن علي عليه السلام آمد و عرض كرد:نه، به خدا سوگند [باور

ندارم]! خدا مرا فدايت كند! هنوز در شگفتم كه چگونه با معاويه بيعت فرمودي؛ با اين كه 40000 شمشير همراه خود داشتي؟! چرا براي خود و خاندان و شيعيانت، عهد و پيمان آشكار نگرفتي؟ او پيماني بسته است كه [تنها] ميان تو و اوست، و اينك اين سخنان را مي گويد. سوگند به خدا! از اين سخنان، جز تو كسي را در نظر ندارد.

حسن عليه السلام فرمود:مسيب! همين طور است؛ اكنون چه فكر مي كني؟ مسيب گفت:سوگند به خدا! من مصلحت را اين مي بينم كه به آنچه بودي، بازگردي و بيعت را بشكني كه او بيعت ميان تو و خود را شكست! حسن بن علي عليه السلام به معاويه نگريست. معاويه در هراس و بي تابي بود. حسن بن علي عليه السلام مردم را آرام كرد و فرمود:

مسيب! پيمان شكني، شايسته ي ما نيست و خيري ندارد. اگر در اين بيعت، دنيا را مي خواستم [قطعا با او مي جنگيدم؛ زيرا] معاويه در برخورد [و درگيري]، از من شكيباتر نيست، و در هنگامه ي نبرد، از من پايدارتر نيست و چون كارزار، ماندگار گردد، از من نيرومندتر نخواهد بود؛ ليكن با اين بيعت، مصلحت شما و بازداشتن از درگيري شما را مي خواستم. پس به قضاي خداوند، خشنود باشيد و كار را به خدا واگذاريد؛ تا نيكوكار، آسوده گردد و از شر تبهكار، در امان باشد.

در همين هنگام كه حسن بن علي عليه السلام با مسيب سخن مي گفت، يك نفر از كوفيان به نام عبيدة بن عمرو كندي، كه در چهره اش زخمي ناجور بود، وارد شد. حسن عليه السلام او را شناخت و به او فرمود:برادر كندي! چرا صورتت زخمي است؟ گفت:اين، ضربتي است كه در

سپاه قيس بن سعد (از سپاه معاويه) خوردم.

حجر بن عدي كندي گفت:هان، سوگند به خدا! دوست داشتم همه مي مرديم و اين روز را نمي ديديم زيرا ما به آنچه [پيش آمد و] دوست نداشتيم، خوار و زبون شديم، و آنان به آنچه [به دست آوردند و] دوست داشتند، شادمان شدند.

چهره ي حسن عليه السلام برافروخته شد و از مجلس معاويه برخاست و به منزل رفت. سپس سراغ حجر بن عدي فرستاد و او را خواست و فرمود:حجر! من در مجلس معاويه، سخن تو را شنيدم. اين گونه نيست كه همه چون تو بخواهند و چون تو بيانديشند. من اين كار را جز براي بقاي شما [و دين شما] انجام ندادم و «خداي تعالي، هر زمان در كاري است».

هنگامي كه حسن عليه السلام با حجر بن عدي سخن مي گفت، سفيان بن ليل بهمي وارد شد و گفت:سلام بر تو اي خواركننده ي مؤمنان! امر خطيري مرتكب شدي. چرا نجنگيدي تا همه بميريم؟!

امام فرمود:فلاني! رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا نرفت تا برايش، از پادشاهي بني اميه، پرده برداشتند و او آنان را ديد كه يكي پس از ديگري، بر منبرش بالا مي روند و اين، بر او گران آمد. پس خداي متعال اين آيات را فرستاد و فرمود:«انا انزلناه في ليلة القدر - و ما أدراك ما ليلة القدر - ليلة القدر خير من ألف شهر» [1] خدا مي فرمايد:شب قدر از هزار ماه سلطنت بني اميه، بهتر است. حسين عليه السلام به برادر خود، حسن عليه السلام رو كرد و فرمود:سوگند به خدا! اگر همه ي آفريده ها گرد آيند و بخواهند جلوي آنچه انجام شده را بگيرند، نمي توانند. من [نيز

مثل شما] بيعت را نمي خواستم، ولي دوست ندارم تو را كه برادر و يار و امام من هستي، ناراحت كنم.... مسيب گفت:فرزند رسول خدا! اين كه حكومت به معاويه رسيد، بر ما گران نيست؛ ما نگرانيم كه پس از اين، به شما (خاندان نبوت) ستم شود. اما [بر] ما (اصحاب) باكي نيست؛ زيرا به ما نياز دارند و به زودي، هر چه بتوانند دوستي ما را مي جويند.

حسن عليه السلام فرمود:مسيب! گناهي بر تو نيست؛ زيرا هر كه قومي را دوست دارد، با آنان خواهد بود.

سپس معاويه و يارانش به شام كوچ كردند و حسن بن علي عليه السلام در حالي كه بيمار بود، با همراهان خود به مدينه رفت. [2] .

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از ابوعمر زاذان نقل كرده است:

پس از آن كه حسن بن علي عليه السلام با معاويه سازش كرد، معاويه مردم را جمع كرد و بر منبر رفت و گفت:حسن بن علي، مرا شايسته ي خلافت ديد و خود را شايسته نديد. پس از آن كه سخنش تمام شد، حسن عليه السلام كه يك پله پايين تر بود، برخاست و خدا را آن گونه كه شايسته بود، ستود و از مباهله ياد كرد و فرمود:

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از «أنفس»، پدرم را [براي مباهله،] آورد، و از «أبناء»، من و برادرم را و از «نساء»، مادرم را. ما خاندان او، براي اوييم، و او از ما، و ما از اوييم. و چون آيه ي تطهير نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را در كساي خيبري ام سلمه گرد آورد، و فرمود:«خدايا! اينان خاندان و دودمان

من اند، پليدي [و ناپاكي] را از ايشان بزدا، و پاك و پاكيزه شان گردان»، و [در آن زمان] در زير كساء كسي جز من و برادر و پدر و مادرم نبود. و در مسجد براي كسي، نطفه ي فرزندي بسته نشد، و زاده نشد جز پيامبر صلي الله عليه و آله و پدرم، كه اين، اكرام و تفضلي از خدا بر ماست.

و شما از منزلت ما نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آگاهيد. او مأمور شد تا درهاي منازل به [داخل] مسجد را ببندد، و درها را بست و در خانه ي ما را باز گذاشت. علت اين كار را از او پرسيدند، فرمود:«من از پيش خود، آن ها را نبستم و اين را بازنگذاشتم، بلكه خداي سبحان فرمود تا آن ها را ببندم، و اين را باز بگذارم.»

و اينك معاويه مي پندارد كه من او را شايسته ي خلافت ديدم و خود را شايسته نديدم. او دروغ مي گويد! ما بنابر كتاب خدا و فرموده ي پيامبرش، از خود مردم، به مردم، سزاوارتريم. از روزي كه خدا پيامبرش را [نزد خود] برد، ما (خاندان نبوت) پيوسته مورد ستم بوديم. پس خدا ميان ما و آنان داوري كند كه در حق ما ستم كردند و با زور بر ما حكم راندند و مردم را عليه ما شوراندند و سهم فيي ء ما را بازداشتند، و مادر ما را از آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله براي او نهاده بود، منع كردند.

و به خدا سوگند ياد مي كنم، چنان چه پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله، مردم با پدرم بيعت مي كردند، آسمان، باران [رحمت] خود را،

بر ايشان مي باريد و زمين، بركات خود را مي داد، و [ديگر،] تو [اي معاويه] در آن طمع نمي كردي. پس چون از معدن [و جايگاه اصلي] خود بيرون شد، قريش در آن به كشمكش پرداختند و آزادشده ها و فرزندان آزادشده ها؛ تو، و يارانت در آن طمع كرديد، با اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده بود:«هيچ امتي كار خود را به كسي كه بين شان داناتر از او باشد، نسپرد مگر آن كه امورشان در فرومايگي [و تباهي] افتد تا برگردند».

و بني اسرائيل، هارون را رها كردند - با اين كه مي دانستند او، جانشين موسي است - و از سامري پيروي كردند، و اين امت نيز پدرم را رها كرد و با غير او بيعت كرد؛ با اين كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدند كه فرمود:«تو [اي علي!]، از نظر من، همچون هارون از نظر موسي هستي، مگر در پيامبري»، و با اين كه ديدند رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز غدير خم، پدرم را [به خلافت] نصب كرد و فرمود تا حاضران آن را به اطلاع غائبان برسانند. و رسول خدا صلي الله عليه و آله - با اين كه قوم خود را به خداي متعال فرامي خواند - از آنان فرار كرد تا به غار رفت. و چنان چه ياراني مي يافت، فرار نمي كرد. پدر من نيز چون آنان را سوگند داد [كه به بيراهه نروند] و از آنان ياري خواست، و ياري اش نكردند [دست كشيد. و خدا هارون را] چون قوم او، ناتوان شمردند، و نزديك بود كه او را بكشند - [از جانب خود]آزاد گذاشت،

و پيامبر صلي الله عليه و آله را - چون داخل غار شد و ياراني نيافت - آزاد گذاشت، و به همين سان، پدرم و مرا كه امت رهايم كرد و با تو -اي معاويه! - بيعت كرد، از جانب خدا، دستم باز است. و همانا اين ها، سنت ها و نمونه هايي است كه يكي پس از ديگري مي آيد.

هان، اي مردم! اگر شما شرق و غرب جهان را بگرديد تا كسي را پيدا كنيد كه زاده ي پيامبر صلي الله عليه و آله باشد، جز من و برادرم پيدا نمي كنيد، و اينك من [به اين روز افتاده ام كه] با اين، بيعت مي كنم! «و نمي دانم شايد او براي شما، فتنه و تا چندگاهي، وسيله ي برخورداري باشد [3] ». [4] .

و نيز شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از امام صادق عليه السلام، از امام باقر عليه السلام، از امام سجاد عليه السلام، نقل كرده است:

چون حسن بن علي عليه السلام، تصميم بر صلح گرفت، آمد با معاويه ديدار كرد و چون [در جمع مردم] نزد هم گرد آمدند، معاويه به سخن برخاست و بر منبر رفت، و خواست تا حسن يك پله پايين تر بايستد. سپس به سخن آمد و گفت:اي مردم! اين حسن بن علي، و فرزند فاطمه است كه ما را شايسته ي خلافت ديد و خود را شايسته نديد، و اينك با اختيار خود آمده است تا بيعت كند. سپس معاويه گفت:حسن! بايست [و سخن بگو]. حسن عليه السلام برخاست و فرمود:سپاس خدا را كه بندگان معترف [و مطيع]خود را - در برابر نعمت ها، و پي درپي بودن آن ها، سختي ها و بلاهاي برگشته از كاردان ها و غير كاردان ها - به

ستايش خود خواند؛ زيرا با جلال و كبريايي و علو مرتبه ي خود، از رسيدن اوهام [و عقول آدميان] به [حقيقت وجود و] جاودانگي اش، ابا دارد. و [كنه ذاتش،] از دسترس پندار ژرف مخلوقان و نيز غيب مستورش، از تدابير عقول خردورزان، به دور است.

و شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خدا نيست؛ آن خدايي كه در ربوبيت و وجود و وحدانيت خود، يگانه و بي نياز بي شريك، و بي همتايي بي دستيار است. و گواهي مي دهم محمد، بنده و پيامبر اوست كه خدا او را انتخاب كرد و برگزيد و پسنديد و فرستاد تا دعوت كننده ي به حق و چراغ فروزان باشد و بندگان را از آنچه مي ترسند، بيم دهنده، و به آنچه آرزو مي كنند، مژده دهنده باشد؛ پس امت را پند داد و از روي رسالت [و وحي]، با ايشان سخن گفت، و درجات پركاران [راه خدا] را آشكار كرد؛ شهادتي كه بر آن بميرم و محشور شوم، و در آخرت، با آن تقرب جويم و خرسند شوم.

مردم! شما دل و گوش داريد، پس آنچه مي گويم، بشنويد و دقت كنيد. ما خانداني هستيم كه خدا ما را با اسلام، گرامي داشت؛ و ما را انتخاب كرده و برگزيد؛ و «رجس» را از ما زدود؛ و به پاكي ويژه اي، پاك كرد؛ و «رجس» همان شك است، پس در حقانيت خدا، و دين او هرگز دودل نمي شويم. و ما را از هر كاستي و گمراهي پاكيزه ساخت، در حالي كه تا آدم عليه السلام از زلال شدگانيم، و اين نعمت اوست. مردم هرگز دو دسته نشدند مگر آن كه ما را در بهترين شان قرار داد. پس كارها انجام نگرفتند، و

روزگاران سرآمدند تا اين كه خدا، محمد صلي الله عليه و آله را به پيامبري برانگيخت و به رسالت خود برگزيد و كتاب خود را به او نازل كرد؛ سپس به او فرمود تا مردم را به سوي خداي عزوجل دعوت كند. پدر من، اولين كسي بود كه خدا و پيامبرش را پاسخ داد، و اولين كسي بود كه ايمان آورد و خدا و رسولش را تصديق كرد. خداي متعال در قرآن مي فرمايد:«آيا كسي كه از جانب پروردگارش بر حجتي روشن است، و شاهدي از [خويشان] او، پيرو اوست...» [5] ، و رسول خدا صلي الله عليه و آله، همان فرد و پدرم، همان شاهد است. رسول خدا صلي الله عليه و آله هنگامي كه به پدرم دستور داد به مكه برود و در موسم حج، ابلاغ برائت كند، به او فرمود:«علي جان! آيات برائت را تو ببر؛ زيرا به من [از جانب خدا] دستور داده شده است كه آن را جز من يا فردي از من، نبرد و تو همان فردي، اي علي!» پس علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و رسول خدا صلي الله عليه و آله از اوست.

و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله چون ميان او و برادرش، جعفر بن ابيطالب، و غلامش زيد بن حارثه، درباره ي دختر حمزه داوري كرد، به او فرمود:«اما، اي علي! تو از من هستي و من از تو هستم، و تو پس از من، مولاي هر مؤمني». پس رسول خدا صلي الله عليه و آله پيشاپيش، پدرم را تصديق فرمود، و خود از او حمايت كرد. و در هر

جايي، پيوسته او را مقدم مي داشت و براي هر كار سختي، به سبب اطمينان و آرامشي كه از او داشت، او را مي فرستاد؛ زيرا مي دانست كه او براي خدا و پيامبرش، خيرخواه و نزديك ترين مقربان است. خداي عزوجل فرمود:«و سبقت گيرندگان، پيشتازند؛ آنانند همان مقربان خدا» [6] و پدرم، پيشتاز پيشتازان، و نزديك ترين نزديكان به خداي عزوجل و پيامبرش بود. خداي متعال فرمود:«كساني از شما كه پيش از فتح [مكه]، انفاق و جهاد كرده اند، [با ديگران] يك سان نيستند؛ آنان درجه اي بزرگ تر دارند» [7] .

پدرم اولين مسلمان و مؤمن، و اولين مهاجر، و پيوسته ي به خدا و رسول، و اولين انفاق كننده ي در حد توان بود. خداي سبحان فرمود:«و كساني كه بعد از آنان آمدند، مي گويند:پروردگارا! بر ما و بر آن برادرانمان كه در ايمان آوردن، بر ما پيشي گرفتند، ببخشاي و در دل هايمان نسبت به كساني كه ايمان آورده اند، هيچ گونه كينه اي مگذار. پروردگارا! به راستي كه تو رئوف و مهرباني» [8] پس مردم از همه ي امت ها - به سبب پيشتازي پدرم در ايمان به پيامبر صلي الله عليه و آله - برايش استغفار كنند و اين، از آن روست كه در ايمان، هيچ كس بر او سبقت ندارد، و خداي متعال فرمود:«و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، و كساني كه با نيكوكاري از آنان پيروي كردند [خدا از ايشان خشنود، و آنان نيز از او خشنودند.]» [9] .

و پدرم پيشگام پيشگامان است، و همان گونه كه خداي عزوجل، پيشگامان را بر جاماندگان و پس ماندگان فضيلت داده، پيشگام پيشگامان را نيز بر پيشگامان، فضيلت بخشيده است.

و خداي عزوجل فرمود:«آيا سيراب ساختن

حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسي پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده [و در راه خدا جهاد مي كند]؟» [10] و پدرم همان ايمان آورنده ي به خدا و روز جزا و همان جهاد كننده ي به حق در راه خداست، و اين آيه در شأن او نازل شده است.

و از جمله ي كساني كه به [دعوت] رسول خدا صلي الله عليه و آله پاسخ دادند، عموي او، حمزه و پسر عموي او، جعفر بود، كه هر دو در ميان كشتگان فراواني از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله، به شهادت رسيدند - خدا از هر دو خشنود باد - و خدا از ميان همه، حمزه را «سالار شهيدان» قرار داد، و براي جعفر، دو بال آفريد كه با آن، همراه فرشتگان، هرگونه كه بخواهد، پرواز كند. اين، به علت جايگاه و منزلت آنان و قرابتي بود كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله داشتند. رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميان شهدا، تنها بر حمزه بود كه نماز را با هفتاد تكبير خواند.

و همين طور، خداي متعال براي زنان نيكوكار پيامبر صلي الله عليه و آله، دو برابر پاداش، و براي زنان گنهكار وي، دو برابر گناه مقرر داشت، به سبب جايگاهي كه نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله دارند. و نيز هر نماز در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله را برابر هزار نماز در مساجد ديگر - بجز مسجد ابراهيم خليل در مكه - قرار داد، و اين نيز به سبب جايگاهي است كه رسول خدا صلي الله

عليه و آله نزد پروردگار خود دارد.

و خداي عزوجل، صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله را بر همه ي مؤمنان واجب فرمود. گفتند:اي رسول خدا! چگونه صلوات بفرستيم؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:بگوييد:«اللهم صل علي محمد و آل محمد». پس بر هر مسلماني، واجب قطعي است كه همراه پيامبر صلي الله عليه و آله، بر ما نيز صلوات فرستد. و خداي متعال خمس غنائم را براي پيامبر خود، حلال كرد و آن را در كتاب خود براي او واجب فرمود، و از آن، براي ما نيز همان را واجب كرد كه براي او واجب شمرد، و صدقه را بر پيامبر صلي الله عليه و آله حرام فرمود، و آن را بر ما نيز حرام شمرد. پس - سپاس خدا را - كه ما را در همان [صف] داخل كرد كه پيامبرش را، و از آن [صف] بيرون برد، و پاكيزه ساخت كه او را. اين، كرامت و فضيلتي است كه خداي عزوجل با آن، ما را بر ديگران گرامي داشته است.

و چون كافران اهل كتاب با محمد صلي الله عليه و آله محاجه كردند و به انكارش پرداختند، خداي متعال فرمود:«پس [به اينان] بگو:بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خويشان نزديكمان، و خويشان نزديكتان را فراخوانيم، سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» [11] ، و رسول خدا صلي الله عليه و آله از بين «خويشان نزديك خود»، پدرم را، و از بين «پسران»، من و برادرم را، و از بين «زنان»، مادرم (فاطمه عليهاالسلام) را از ميان همه ي مردم برگزيد [و براي

مباهله آورد]. پس ما خاندان گوشت، خون و جان پيامبريم، و ما از اوييم و او از ماست.

و خداي متعال فرمود:«همانا خدا مي خواهد كه پليدي و [ناخالصي] را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد، و شما را به پاكي ويژه اي، پاكيزه كند.» و چون آيه ي تطهير نازل شد در همان روز، رسول خدا صلي الله عليه و آله در حجره ي ام سلمه، ما:(من، برادرم، مادرم و پدرم) را در محضر خود، در زير كساي خيبري ام سلمه گرد آورد و فرمود:«خدايا! اينان،اهل بيت من هستند و اينان، خاندان و دودمان من هستند. پس رجس را از ايشان بزدا، و پاكي [و خلوص] ويژه را عطايشان فرما» [12] ام سلمه - كه خدا از او خشنود باد - عرض كرد:اي رسول خدا! آيا من نيز همراه آنان شوم؟ رسول خدا فرمود:«خدا تو را رحمت كند! تو بر خير و به سوي خيري و چقدر من از تو راضي ام؛ ولي اين، ويژه ي من و آنان است».

پس رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن زمان، تا زماني كه خدا او را به سوي خود برد، هر روز هنگام سپيده ي فجر، به سراغ ما مي آمد و مي فرمود:«نماز! خدا شما را رحمت كند. (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا)

و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمان داد تا همه ي درهايي را كه به مسجدش راه داشت، ببندند جز در خانه ي ما را. علت اين كار را كه از آن حضرت پرسيدند، فرمود:«من اين كار را از جانب خود نكردم، بلكه از وحي (خدا) پيروي كردم؛ خدا فرمود كه همه ي درها بسته شود و

در خانه ي علي باز بماند.» پس از آن، در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله، نطفه اي بسته نشد و فرزندي به دنيا نيامد جز از رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدرم، علي بن ابيطالب عليه السلام. و اين، كرامت و فضل ويژه اي از خداي متعال بر ما بود. و اين، در خانه ي پدرم، كنار در خانه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله (در مسجد النبي صلي الله عليه و آله) است، [كه همه مي بينيد]. و خانه ي ما، ميان خانه هاي رسول خدا است و اين، از آن روست كه خدا به پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود تا مسجد خود را بسازد، و پيامبر صلي الله عليه و آله در آن، 10 خانه [نيز] ساخت كه 9 خانه براي فرزندان و همسران او بود و دهمين خانه - كه ميانه ي آن هاست - براي پدرم. اينك، آن بر سر راه [شما] برجاست [كه مي بينيد]، و «بيت»، همان مسجد پاكيزه ي رسول خداست و آن، همان است كه خدا (در آيه ي تطهير) فرمود:«أهل البيت»؛ پس ماييم أهل البيت، و ماييم آن كساني كه خدا پليدي و [ناخالصي] را از ما زدود، و به ما پاكي ويژه عطا كرد.

هان، اي مردم! اگر من، سالي و باز سال ديگري بايستم و از آن فضايلي كه خداي سبحان، به ما عطا فرموده - و نيز در كتاب خود و زبان پيامبرش، ويژه ي ما ساخته است - ياد كنم، نمي توانم آن ها را شمارش كنم. من فرزند آن پيامبر بيم دهنده ي مژده دهنده، و چراغ تابانم كه خدا او را رحمت جهانيان قرار داد، و پدرم، علي عليه السلام مولاي

مؤمنان و همانند هارون است. معاوية بن صخر مي پندارد كه من او را شايسته ي خلافت ديدم، و خود را شايسته نديدم. او دروغ مي گويد! سوگند به خدا! من بنابر كتاب خدا و فرموده ي پيامبر صلي الله عليه و آله، از همه ي مردم، به خودشان سزاوارترم جز اين كه ما (خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله) از زماني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت، پيوسته، خوفناك و مورد ستم و آزار بوده ايم. پس خدا داوري كند ميان ما و آنان كه در حق ما ستم كردند؛ بر گرده ي ما فرود آمدند، مردم را بر دوش ما سوار كردند، سهم قرآني ما از «فيي ء» را منع كردند و ارث پدري مادر ما (فاطمه عليهاالسلام) را ندادند.

ما از كسي نام نمي بريم. ولي پي درپي به خدا قسم مي خورم كه اگر مردم از خداي سبحان و پيامبر صلي الله عليه و آله مي شنيدند (و حق را به اهلش مي سپردند) آسمان، باران خويش را به آنان هديه مي كرد و زمين، بركات خود را مي داد، و در اين امت، دو شمشير [برابر هم نمي ايستاد و] دم اختلاف نمي كرد، و تا قيامت، سرسبز و خرم، (از حكومت) بهره مي بردند، و ديگر تو - اي معاويه! - در آن طمع نمي كردي؛ و ليكن چون - در گذشته - از جايگاه اصلي خود خارج شد، و از پايگاه هاي خود دور شد، قريش در آن به كشمكش پرداختند و همچون توپ آن را به هم پاس دادند، تا آن جا كه تو نيز - اي معاويه! - و يارانت در آن طمع كرديد؛ در حالي كه رسول خدا صلي

الله عليه و آله فرمود:«هيچ امتي كار خود را به كسي كه در ميان آنان داناتر از او باشد، نسپرد مگر آن كه امورشان، پيوسته در تباهي و فرومايگي افتد، تا برگردند.»

و بني اسرائيل - كه اصحاب موسي عليه السلام بودند - هارون را كه برادر و جانشين و وزير او بود، رها كردند و به گوساله چسبيدند و از سامري اطاعت كردند؛ با اين كه مي دانستند هارون، جانشين موسي است. مردم از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدند كه به پدرم فرمود:«او از نظر من، همچون هارون از نظر موسي است؛ جز اين كه پس از من، پيامبري نيست». و نيز در غديرخم، ديدند و شنيدند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به جانشيني خود نصب كرد و مردم را به ولايت او فراخواند، و فرمود تا (اين خبر مهم را) حاضران به غائبان برسانند.

و رسول خدا صلي الله عليه و آله - آن زمان كه مشركان مكه گرد آمدند تا بر او، كه ايشان را به سوي خدا دعوت مي كرد، مكر كنند - چون ياوري نداشت -، از بيم آنان، از مكه بيرون آمد و به غار رفت، و اگر ياوراني مي داشت، با آنان جهاد مي كرد.

و پدر من نيز - چون اصحاب خود را سوگند داد و از آنان ياري خواست و به دادش نرسيدند و ياري اش نكردند - (از خلافت) دست كشيد، و چنانچه ياوراني داشت، تسليم نمي شد. او نيز همچون پيامبر صلي الله عليه و آله، (از جانب خدا،) دستش باز بود. و اينك، اين امت، مرا رها كرده اند، و با تو - اي

فرزند حرب! - بيعت كرده اند، و چنانچه من بر ضد تو، ياوراني مخلص مي يافتم، با تو بيعت نمي كردم. و خداي عزوجل هنگامي كه مردم، هارون را ضعيف شمردند و با او دشمني كردند، او را (از جانب خود) در آزادي قرار داد. اين چنين من و پدرم - چون امت، ما را رها كردند و با ديگران بيعت كردند، و ياوراني نداشتيم - در آزادي هستيم. همانا اين ها، سنت ها و نمونه هايي است كه يكي پس از ديگري فرامي رسد.

هان، اي مردم! شما اگر ميان مشرق و مغرب را جست و جو كنيد تا كسي را كه جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله، و پدرش وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله باشد، پيدا كنيد، جز من و برادرم را پيدا نخواهيد كرد. از خدا بترسيد و بعد از اين سخنان، گمراه نشويد؛ اما چگونه و كجا شما اين كار را خواهيد كرد؟!

و با اشاره به معاويه، فرمود:آگاه باشيد! من با اين [فرد] بيعت كردم، «و نمي دانم، شايد او براي شما فتنه، و تا چندگاهي وسيله ي برخورداري باشد.» [13] .

هان، اي مردم! واگذاري حق خود، عيب نيست؛ حق ديگران را گرفتن، عيب است. هر كار درستي، سودبخش است و هر كار نادرستي، زيان بخش. آن قضيه رخ داد،، «و ما (داوري) آن را به سليمان فهمانديم) [14] ، پس او سود كرد. و داوود زيان نديد....

هان، اي مردم! بشنويد و دقت كنيد و از خدا بترسيد و برگرديد، و از شما چه دور است كه به سوي حق برگرديد؛ در حالي كه روي گرداني از حق، بر شما چيره گشته و

سركشي و انكار، به جانتان رسيده است؟! «آيا ما بايد شما را در حالي كه بدان اكراه داريد، به آن وادار كنيم؟» [15] والسلام علي من اتبع الهدي.

راوي مي گويد:معاويه گفت:سوگند به خدا! حسن پايين نيامد تا اين كه زمين را بر من تيره ساخت، و تصميم داشتم به او حمله كنم، سپس ديدم خاموش ماندن، نزديك تر به عافيت است. [16] .

ابن ابي الحديد مي گويد:

ابوالحسن مدائني نقل كرده است:پس از صلح، معاويه از حسن بن علي عليه السلام خواست كرد كه با مردم سخن گويد. او نپذيرفت. پس او را سوگند داد و تختي نهاد و او بر آن نشست و فرمود:

سپاس آن خدايي را كه در پادشاهي خود، يگانه است و در پروردگاري خود، بي نظير، و سلطنت را به هر كه خواهد، عطا كند و از هر كه خواهد، بستاند و سپاس آن خدايي را كه به وسيله ي ما، مؤمن شما را گرامي داشت، و اول شما را از شرك بيرون آورد، و خون آخر شما را حفظ كرد. پس آزمون ديروز و امروز ما براي شما، بهترين آزمون است؛ چه سپاسگزار باشيد، چه ناسپاس.

هان، اي مردم! پروردگار علي عليه السلام چون او را نزد خود برد، به او داناتر بود، و او را با فضيلتي امتياز بخشيده بود كه همانند آن را هرگز سراغ نداشتيد، و پيشينه اي براي آن نداشتيد. پس هيهات، هيهات (كه پيدا كنيد)!

چه بسيار كه كارها را براي او زير و رو كرديد تا خدا او را - كه همنشين شما بود - بر شما برتري داد. او در بدر و جنگ هاي ديگر، با شما جنگيد و آب تيره ي

(شكست) را جرعه جرعه، بر شما نوشانيد. از گل چسبنده ي (درماندگي)، شما را سيراب كرد و از گردن فرازي، شما را به زير كشيد و (سخت) اندوهگين ساخت. پس، از اين كه كينه ي او را (به دل) داريد، نبايد شما را ملامت كرد.

سوگند به خدا! تا آن زمان كه سروران و رهبران امت محمد از بني اميه باشند، روزگار خوش نخواهند ديد، و خدا - در اثر پيروي شما از طاغوت ها، و گرايش شما به شياطين خود - فتنه اي به سوي شما روانه كرد كه از آن باز نمانيد تا نابود شويد. من آنچه گذشت و آنچه مي آيد از رفتار قهرآميز شما و ظالمانه داوري نمودنتان، همه را به حساب خدا مي گذارم. سپس فرمود:كوفيان! ديروز كسي از شما مفارقت كرد (و به ديدار حق شتافت) كه تيري از تيراندازهاي خداوند بود و بر (قلب) دشمنان خدا مي نشست؛ كيفري بر تبهكاران قريش بود و پيوسته گلويشان را مي فشرد. (همچون كابوسي) بر جانشان مي نشست، سرزنشي در كار خدا نداشت، خيانت در مال خدا نمي كرد، و در جنگ با دشمنان خدا، كنار نمي كشيد. همه ي دانش هاي بلند و دور از دسترس قرآن و نيز احكام ظاهري آن، به او داده شده بود. [خدا] او را فراخواند و پاسخ گفت، و راهبري كرد و پيروي نمود، و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اي نهراسيد. پس صلوات و رحمت خدا بر او باد.

سپس پايين آمد و معاويه (خود را سرزنش كرد و) گفت:شتاب كننده، خطا كرد يا در شرف خطاست؛ آرام و متين، بي خطا ماند يا در شرف بي خطايي است. من از سخنراني حسن چه مي خواستم؟! [17] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] قدر:3 - 1.

[2] الفتوح 3 و 295:4.

[3] انبياء:111؛ (و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين).

[4] امالي:559، ح 3171.

[5] هود:17؛ (أفمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه).

[6] واقعه:17؛ (و السابقون السابقون - أولئك المقربون).

[7] حديد:10؛ (لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجة).

[8] حشر:10؛ (و الذين جاءوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل في قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رءوف رحيم).

[9] توبه:100؛ (و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان).

[10] توبه:19؛ (أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجدالحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر).

[11] آل عمران:61؛ (فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين).

[12] احزاب:33؛ (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا).

[13] انبياء:111؛ (و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين).

[14] انبياء:79؛ (ففهمناها سليمان).

[15] هود:218؛ (أنلزمكموها و أنتم لها كارهون).

[16] امالي:561، ح 1174.

[17] شرح ابن ابي الحديد 28:16.

سخن امام حسن درباره حوادث آينده

مجلسي رحمه الله از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

چون امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد، در نخيله نشستند و معاويه گفت:ابامحمد! به من گفته اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، [خرماي] نخل ها را تخمين مي زد، آيا شما چنين علمي داري؟ شيعيان شما عقيده دارند كه هيچ دانشي، نه در زمين و نه در آسمان، از شما پنهان نيست.

امام حسن عليه السلام فرمود:رسول خدا صلي الله

عليه و آله پيمانه پيمانه تخمين مي زد و من شماره شماره.

معاويه گفت:اين نخل، چقدر خرما دارد؟

امام حسن عليه السلام فرمود:چهار هزار و چهار خرماي نارس.

مجلسي رحمه الله دنباله ي روايت را از ابن عباس جوهري اين چنين نقل كرده است:معاويه دستور داد تا خرماها را از درخت كندند و شمردند. چهار هزار و سه دانه بود. امام حسن عليه السلام فرمود:سوگند به خدا! به من دروغ نگفته اند؛ من نيز دروغ نگفته ام. پس نگريستند و ديدند آن يك دانه، در دست عبدالله بن عامر بن كريز است.

سپس، امام حسن عليه السلام فرمود:معاويه! اگر كافر نمي شدي، به تو مي گفتم در آينده چه كارهايي خواهي كرد؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله در زماني بود كه تكذيب نمي شد، و تو [مرا] تكذيب مي كني و مي گويي:با آن خردسالي اش، چه زماني از جد خود شنيد؟!

سوگند به خدا! زياد [بن ابيه] را به [پدر] خود نسبت مي دهي، حجر را مي كشي و سرها را از شهري به شهر ديگر مي بري و نزد خود مي آوري.

پس [چنان شد كه امام عليه السلام فرمود]، زياد را [در سال 44 هجري] به [پدر] خود نسبت داد [و او را زياد بن ابي سفيان ناميد] و حجر را كشت و سر بريده ي عمرو بن حمق خزاعي را نزد خود آورد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار 329:43، ح 9.

سخن امام درباره وظايف حاكم

يعقوبي روايت مي كند:

روزي معاويه به امام حسن عليه السلام عرض كرد:ما در اين حكومت، چه وظائفي داريم؟ آن حضرت فرمود:آنچه سليمان بن داود گفت. معاويه پرسيد:چه گفت؟ آن حضرت فرمود:به يكي از ياران خود گفت:آيا وظائف پادشاه را در سلطنت - و آنچه زيانش نرساند -

مي داني؟ اگر از آنچه از آن به عهده دارد، انجام دهد و در پنهان و آشكار، از خدا بترسد و در خشم و خشنودي، عادل باشد و در فقر و غنا، به ميانه رفتار كند و اموال را از روي غصب نگيرد و با اسراف و ريخت و پاش، به مصرف نرساند و همه ي اين ها، خلق و خويش گردد، بهره هاي دنيوي آن، زيانش نرساند. [1] .

دينوري مي گويد:

گفته اند كه چون معاويه از مردم عراق بيعت گرفت و به شام برگشت، سليمان بن صرد - كه بزرگ و رئيس مردم عراق بود، و در كوفه نبود - آمد و نزد امام عليه السلام رفت و گفت:السلام عليك يا مذل المؤمنين! امام حسن عليه السلام فرمود:و عليك السلام پدر خوب! بنشين. و سليمان نشست و گفت:اما بعد، ما هنوز از بيعت شما درشگفتيم با اين كه بجز شيعيان بصره و حجاز، صدهزار رزمنده ي عراقي در ركاب خود داشتي، كه همه با تعدادي چونان خودشان از فرزندان، و مواليان خود، حقوق دريافت مي كنند.

سپس براي خود، سندي در پيمان و بهره اي از ماجرا به دست نياوردي و اگر مي بايست، اين كار را مي كردي و او اين پيمان، و قول را به شما مي داد، نامه اي مي نوشتي و گواهاني از مردم شرق و غرب مي گرفتي كه خلافت، پس از او براي تو باشد. [تا] كار بر ما آسان تر شود، ولي او پيمان شفاهي داد و شما پذيرفتي، سپس روبه روي [چشم] مردم آن سخنان را كه گفت، شنيدي:«من با مردم، شروطي بستم، و وعده هايي دادم، و آرزوهايي در ايشان پديد آوردم تا آتش جنگ خاموش شود و اين فتنه به سامان رسد.

اينك كه به وحدت و الفت رسيديم، تمام آن شروط و وعده ها، زير پاهاي من است». سوگند به خدا! از اين سخنان، جز شكستن پيمان ميان شما و خود را قصد نكرد. پس براي جنگ، پنهاني آماده شو، و اجازه ده من به كوفه [، مقر فرمانداري او] بروم و فرماندار آن جا را بركنار، و بيرون كنم، و همچون خودش با او رفتار كنم، كه خدا نيرنگ خائنان را به نتيجه نرساند.

سپس ساكت شد و تمام حاضران چون او، سخن گفتند و اظهار داشتند:ما را نيز همراه سليمان بن صرد بفرست، و تو پس از آن كه باخبر شدي كه به فرماندار او دست يافتيم، به ما بپيوند.

پس امام حسن عليه السلام به سخن آمد و خدا را ستايش كرد و فرمود:اما بعد، همانا شما شيعيان ما و دوستداران ما و كساني هستيد كه ما ايشان را خيرخواه و ياور و پايدار در راه خود مي شناسيم و آنچه را گفتيد، دريافتم. و چنانچه با دورانديشي خود، در كار دنيا تلاش مي كردم و براي دنيا دست به جنگ مي زدم، معاويه از من نيرومندتر و قاطع تر نبود. و تصميم من جز اين بود كه مي بينيد، وليكن خدا را و شما را گواه مي گيرم كه من در اين صلح، جز حفظ خون شما و اصلاح پيمان شما را نخواستم. پس از خدا بترسيد و به قضاي خداوندي خرسند باشيد، و به امر خدا تن دردهيد، و در خانه هاي خود بمانيد، و دست از اين پيشنهاد برداريد؛ تا نيكوكار بيارمد، يا از [شر] تبهكار آسوده شود. علاوه، پدرم [اميرمؤمنان عليه السلام]، به من مي فرمود:«معاويه، خلافت را تصرف مي كند».

سوگند به خدا! اگر با همه ي كوه ها و درختان به سوي وي رهسپار شويم، باز ترديد ندارم كه او پيروز مي شود؛ چرا كه حكم خدا را بازدارنده، و قضاي او را برگرداننده اي نيست.

و اما گفتار شما:«يا مذل المؤمنين»، سوگند به خدا! [در اين شرائط] اگر زيردست و در عافيت باشيد، نزد من محبوب تر است تا عزيز و كشته شويد. اگر [در اين شرايط] خدا حق ما را در عافيت، به ما برگرداند، مي پذيريم و از او بر آن، كمك مي جوييم و اگر بازداشت نيز خرسنديم، و از او بر آن، خجستگي مي خواهيم. پس تا معاويه زنده است، هر يك از شما چونان فرش منزل خود باشيد. و اگر به هلاكت رسيد، و ما و شما زنده بوديم، از خدا، آهنگ بر رشد [و كمال] خود، و ياري بر امر خود را مي خواهيم. و نيز مي طلبيم كه ما را به خود وامگذارد كه به يقين، خدا با كساني است كه تقوا پيشه كنند و نيكوكار باشند. [2] .

طبرسي با سند خود از ابوسعيد عقيصا نقل كرده است:

چون حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام با معاوية بن ابي سفيان صلح كرد، مردم نزد او آمده، برخي نكوهش كردند. امام حسن عليه السلام فرمود:واي بر شما! شما از [اهميت] كار من آگاه نيستيد. سوگند به خدا! آنچه كردم، براي شيعيان من، از آنچه آفتاب بر آن مي تابد، يا از آن غروب مي كند، بهتر است. آيا نمي دانيد كه من امام شما هستم؟ آيا نمي دانيد كه اطاعت شما از من واجب است؟ آيا نمي دانيد كه من - طبق نص صريح رسول خدا صلي الله عليه و آله - يكي

از دو سرور جوانان بهشتم؟ مردم گفتند:آري. آن حضرت فرمود:آيا خبر نداريد كه چون خضر عليه السلام آن كشتي را شكافت و آن ديوار را به پا كرد و آن پسربچه را كشت، اين مايه ي خشم موسي بن عمران شد؛ زيرا حكمت اين امور بر او پنهان بود؛ با اين كه نزد خداي سبحان حكمت و حق بود؟ آيا خبر نداريد كه هيچ يك از ما [خاندان عصمت عليهم السلام] نيست مگر آن كه بيعت طاغوت زمان خود را به گردن دارد، مگر قائم ما (عج) كه روح خدا - عيسي بن مريم - پشت سر او نماز گزارد؟ زيرا خداي سبحان، ولادت او را پنهان، و شخص او را غايب مي كند تا چون ظهور كرد هيچ كس را بر عهده ي او، پيماني نباشد. او، نهمين فرزند برادرم - حسين عليه السلام - و فرزند سرور كنيزان [باكمال] عالم است كه خدا غيبتش را طولاني كند، سپس با قدرت خود در شكل جواني كمتر از چهل سال، آشكارش فرمايد تا بدانند كه خدا بر هر چيز تواناست. [3] .

[72]-152- صدوق رحمه الله با سند خود از ابوسعيد عقيصا نقل كرده است:

به حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام عرض كردم:اي فرزند رسول خدا! چرا با معاويه سازش و صلح كردي؛ با اين كه مي دانستي حق با توست نه او، و معاويه گمراه و ستمگر است؟ آن حضرت فرمود:اباسعيد! آيا من حجت خداي سبحان، و - پس از پدرم - امام بر خلق خدا نيستم؟ عرض كردم:آري. آن حضرت فرمود:آيا من آن نيستم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم فرمود:«حسن و

حسين، دو امامند؛ قيام كنند يا بنشينند»؟ عرض كردم:آري. آن حضرت فرمود:پس من امامم، خواه قيام كنم يا بنشينم.

اباسعيد! علت صلح من با معاويه، همان علت صلح رسول خدا صلي الله عليه و آله با بني صخره و بني اشجع و اهل مكه است، چون از حديبيه برگشت. آنان - طبق تنزيل (و ظاهر) قرآن - كافرانند، و معاويه و يارانش - طبق تأويل (و باطن) قرآن.

اباسعيد! اگر من از سوي خداي سبحان امامم، نبايد نظرم را - در صلح يا جنگ - سبك بشمارند، هر چند حكمت كارم روشن نباشد. آيا نمي داني كه خضر عليه السلام چون آن كشتي را شكافت، و آن پسربچه را كشت، و آن ديوار را به پا كرد، موسي عليه السلام از كار او به خشم آمد؛ زيرا حكمت آن امور برايش روشن نبود، تا خضر عليه السلام خبر داد و او راضي شد؟ و من نيز اين چنينم، چون حكمت كار مرا نمي دانيد، به خشم آمده ايد. و چنانچه من آن را انجام نمي دادم، همه ي شيعيان روي زمين را مي كشتند. [4] .

طبرسي رحمه الله از اعمش، از سالم بن ابي جعد نقل كرده است:

فردي از ما گفت:نزد حسن بن علي عليه السلام آمدم و عرض كردم:فرزند رسول خدا! آيا ما را خوار كردي و ما، گروه شيعيان را برده ساختي؟ ديگر كسي با تو نيست. آن حضرت فرمود:چرا؟ عرض كردم:به سبب سپردن خلافت به اين طاغوت.

آن حضرت فرمود:سوگند به خدا! من آن را به او نسپردم مگر آن كه ياوراني نيافتم، و چنانچه ياوراني داشتم، شب و روزم را با او مي جنگيدم تا خدا ميان من و او داوري فرمايد؛ ولي من

كوفيان را شناختم و آزمودم، فاسدان شان شايسته ي من نيستند. آنان وفا ندارند و در سخن و كار خود بي تعهدند و نيز دو چهره اند؛ به ما مي گويند:دل هاي ما با شماست، و شمشيرهاشان بر ما آخته است.

راوي مي گويد:با من سخن مي گفت كه ناگاه [از دهانش] خون بيرون ريخت، طشتي خواست پس آن را پر از خون، از پيش رويش برداشتند. عرض كردم:اين، چيست اي فرزند رسول خدا! تو را رنجور مي بينم؟!

فرمود:آري، اين طاغوت كسي را فريب داد تا زهر بر من بنوشاند. اينك در درونم اثر گذارده، و چنان كه مي بيني، تكه تكه بيرون مي آيد.

عرض كردم:چرا درمان نمي كني؟ فرمود:او دو بار به من زهر خورانده است، و اين سومين بار است كه ديگر درمان ندارد. و به من [خبر] رسيده كه معاويه به پادشاه روم نامه نوشته، و از او درخواست كرده تا مقداري سم كشنده براي او بفرستد.

پادشاه روم پاسخ داد كه:در دين ما، شايسته نيست بر كشتن كسي كه با ما نمي جنگد، كمك كنيم! و معاويه نوشته است كه:اين فرزند آن كسي است كه در سرزمين حجاز، ظهور كرد و اينك سلطنت پدر خود را مي خواهد، و من مي خواهم كه با نيرنگ، آن را به او بنوشانم تا همه ي مردم و سرزمين ها از او آسوده شوند. و نامه را با هدايا و تحفه هايي براي او فرستاد، و پادشاه روم نيز اين زهر را براي او فرستاد كه به من خوراندند، و با او براي اين كار، شروطي بست. [5] .

ابن حمزه از جابر بن عبدالله نقل كرده است:

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:از بني اسرائيل سخن بگوييد، باكي نيست؛ زيرا

شگفتي هايي بين آنان رخ داده است. سپس خود سخن آغاز كرد و فرمود:گروهي از بني اسرائيل بيرون آمدند تا به قبرستان [ديار] خود رسيدند و گفتند:كاش نماز بگزاريم، و از خداي متعال بخواهيم كه يك نفر از اين مرده ها، براي ما بيرون آورد تا از او درباره ي مرگ بپرسيم! آنان چنين كردند و مردي سر خود را - كه آثار سجده در پيشاني داشت - از قبري بيرون آورد و گفت:آقايان! از من چه مي خواهيد؟ من هفتاد سال است از دنيا رفته ام و تاكنون، حرارت مرگ از من جدا نشده است. پس از خدا بخواهيد كه مرا به حال اولم برگرداند.

جابر بن عبدالله گفت:به حق خدا و رسول خدا سوگند كه من از حسن بن علي عليه السلام بهتر و شگفت تر از آن را ديدم و از حسين بن علي عليه السلام بهتر و شگفت تر از آن.

اما آنچه از حسن عليه السلام ديدم، اين است كه چون آن بي وفايي ها از ياران او رخ داد و ناچار به صلح با معاويه شد و اين، بر خواص اصحاب حضرت گران آمد، من نيز يكي از ايشان بودم كه نزد او آمدم و نكوهش كردم. فرمود:جابر! مرا ملامت نكن، و قول رسول خدا صلي الله عليه و آله را تصديق كن كه فرمود:«همانا اين فرزندم، سرور است، و خداوند توسط او ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان، آشتي آورد».

گويا دلم [آرام نگرفت، و] بهبود نيافت، و گفتم:شايد اين چيزي باشد كه بعدا رخ مي دهد، نه صلح با معاويه؛ زيرا اين، نابودي و خواري مؤمنان است. پس دست خود را بر سينه ام نهاد و فرمود:به شك افتادي و اين را

گفتي! آيا دوست داري هم اكنون، رسول خدا صلي الله عليه و آله را شاهد بگيرم تا از او بشنوي؟

و من از سخن او در شگفت بودم كه ناگاه صدايي شنيده شد، و زمين از زير پاي ما شكافت، و ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام، جعفر و حمزه از آن بيرون آمدند، و من از ترس و وحشت، [از جا] پريدم، و حسن عليه السلام عرض كرد:رسول خدا! اين جابر است، و مرا به آنچه مي داني، نكوهش مي كند. و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:جابر! تو مؤمن نيستي تا تسليم امامان خود باشي، و با رأي [و نظر] خود، به ايشان، ايراد نگيري. به كار حسن عليه السلام راضي شو كه حق در آن است، و او با كار خود، [سايه ي شوم] نابودي [و فنا] را از زندگي مسلمانان [حقيقي]، برداشت، و آن را جز از امر خدا، و امر من انجام نداد.

عرض كردم:اي رسول خدا! پذيرفتم. سپس او و علي عليه السلام و جعفر و حمزه در هوا اوج گرفتند، و در ديد من بودند تا در آسمان باز شد، و به آن درآمدند، سپس در آسمان دوم تا هفتم، در حالي كه پيشاپيش ايشان، سرور و مولاي ما محمد صلي الله عليه و آله بود. [6] .

[75]-155- طبراني با سند خود از قاسم بن فضل، از يوسف بن مازن راسبي نقل كرده است:شخصي برخاست و به حسن بن علي عليه السلام گفت:چهره ي مؤمنان را سياه كردي. آن حضرت فرمود:خدا تو را رحمت كند! مرا سرزنش مكن. همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله در رؤيا، بني اميه را ديد

كه يكي پس از ديگري، بر منبرش سخن مي گويند. و اين، او را ناراحت كرد. پس اين آيه:(انا أعطيناك الكوثر) [7] ما به تو كوثر - كه نهري در بهشت است - بخشيديم، و اين آيه نازل شد:(انا أنزلناه في ليلة القدر - و ما أدراك ما ليلة القدر - ليلة القدر خير من ألف شهر...) [8] ؛ «ما آن را در شب قدر نازل كرديم. و چه داني كه شب قدر چيست؛ شب قدر بهتر از هزار ماه است...»، كه در آن، بني اميه سلطنت كنند.

قاسم مي گويد:همين ما را بس است. پس فرمانروايي ايشان، هزار ماه خواهد شد، نه كمتر و نه بيش تر. [9] .

طبري مي گويد:

سپس حسن و حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر، با بارها و همراهان خود، بيرون آمدند تا به كوفه رسيدند. و چون زخم حسن عليه السلام در كوفه بهبود يافت، به مسجد آمد و فرمود:اي كوفيان! درباره ي همسايه ها و ميهمانان و نيز اهل بيت پيامبر خود - كه خدا از ايشان، ناپاكي ها را زدوده و خلوص ويژه اي به ايشان داده است - [پروا كنيد، و] از خدا بترسيد. و مردم مي گريستند. آن گاه به سوي مدينه رهسپار شدند.

و مي گويد:مردم بصره، ميان او، و ماليات دارابجرد، حائل شدند و گفتند:فيي ء براي ما [و از آن ماست]. و نيز عده اي در قادسيه، با آن حضرت برخورد كردند و گفتند:يا مذل العرب! [10] .

ابن شهرآشوب از تفسير ثعلبي و مسند موصلي و جامع ترمذي - كه لفظ حديث از ايشان است - از يوسف بن مازن راسبي نقل كرده است:

چون حسن بن علي عليه السلام با معاويه صلح كرد، مورد

سرزنش واقع شد، و به او گفته شد:اي كسي كه مؤمنان را خوار كردي و چهره ها را سياه نمودي! پس آن حضرت فرمود:مرا نكوهش نكنيد؛ زيرا مصلحتي در آن است، و پيامبر صلي الله عليه و آله در رؤيا ديد كه بني اميه، يكي پس از ديگري [بر منبرش،] سخن مي گويند و اين، او را غمگين كرد؛ پس جبرئيل، فرموده ي خدا:(انا أعطيناك الكوثر) و (انا أنزلناه في ليلة القدر) را نازل كرد.

و در خبر ديگري از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:پس نازل شد:«مگر نمي داني كه اگر سال ها آنان را برخوردار كنيم و آن گاه آنچه كه [بدان] بيم داده مي شوند بديشان برسد، آنچه از آن برخوردار مي شدند، به كارشان نمي آيد و عذاب را از آنان دفع نمي كند» [11] سپس (انا أنزلناه...) را نازل فرمود؛ يعني خدا براي پيامبر خود، شب قدر را بهتر از هزار ماه پادشاهي بني اميه قرار داد. [12] .

ابن عساكر با سند خود از ابن شوذب نقل كرده است:

چون علي عليه السلام به شهادت رسيد، حسن عليه السلام كار خود را در عراق پيش برد و معاويه در شام. پس با هم برخورد كردند و حسن عليه السلام خواهان جنگ نبود و با معاويه بيعت كرد تا خلافت پس از معاويه براي او باشد، و اصحاب آن حضرت، به او مي گفتند:اي عار مؤمنان! و او مي فرمود:[در اين شرائط،] عار بهتر از نار است.[13] .

طبري با سند خود از ثقيف بكاء نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام را وقتي كه از پيش معاويه برگشته بود، ديدم كه حجر بن عدي نزد او آمد و گفت:السلام عليك يا مذل المؤمنين! [14] آن حضرت

فرمود:آرام باش! من خوار كننده نيستم، بلكه عزت بخش مؤمنانم، و بقاي ايشان را مي خواهم. سپس در همان خيمه، پاي [مبارك] خود را بر زمين زد، ناگاه مشاهده كردم من [و حجر] در بيرون كوفه و امام عليه السلام نيز بيرون آمده، به سوي دمشق و شام رهسپاريم، تا آن جا كه ديدم عمرو بن عاص در مصر است و معاويه در دمشق، و امام عليه السلام فرمود:اگر بخواهم هر دو را كنار مي زنم، ولي دور باد! دور باد! محمد صلي الله عليه و آله بر روشي گذراند و علي عليه السلام نيز بر روشي، آيا من با ايشان مخالفت كنم؟! اين، از من نخواهد شد. [15] .

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از ابوحمزه، از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

يك نفر از ياران امام حسن عليه السلام به نام سفيان بن ليلي - كه بر شتر خود سوار بود - نزد آن حضرت - كه جامه به خود پيچيده و در حياط منزل نشسته بود - آمد و گفت:السلام عليك يا مذل المؤمنين! امام حسن عليه السلام فرمود:پياده شو، و شتاب مكن. و او پياده شد و شتر خود را در آن جا بست و آمد تا به امام حسن عليه السلام رسيد. آن حضرت فرمود:چه گفتي؟ او عرض كرد:گفتم:السلام عليك يا مذل المؤمنين! آن حضرت فرمود:چه دليلي داري؟ او عرض كرد:آهنگ ولايت اين امت كردي، سپس از عهده ي خود برداشتي، و بر گردن اين طاغوت - كه به فرمان خدا عمل نمي كند - آويختي!

آن حضرت فرمود:تو چه مي داني كه چرا اين كار را كردم؟ از پدرم شنيدم كه فرمود:رسول خدا صلي الله

عليه و آله فرمود:«روزها و شب ها سپري نمي شود مگر آن كه مردي گلوگشاد و سينه فراخ (يعني معاويه) كه مي خورد و سير نمي شود، امر اين امت را به دست مي گيرد»؛ از اين رو، چنان كردم. چه چيز تو را اين جا آورد؟ او عرض كرد:محبت تو. آن حضرت فرمود:[براي] خدا؟ عرض كرد:[براي] خدا. آن حضرت فرمود:سوگند به خدا! هرگز بنده اي - هر چند در ديلم، اسير باشد - ما را دوست نمي دارد مگر آن كه خداوند با محبت ما به او سود رساند، و محبت ما - چونان باد كه برگ هاي درخت را مي ريزد - گناهان بني آدم را مي ريزد. [16] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ اليعقوبي 227:2.

[2] الامامة و السياسة:163.

[3] الاحتجاج 67:2، ح 157.

[4] علل الشرايع:211.

[5] الاحتجاج 71:2، ح 159.

[6] الثاقب في المناقب:306، ح 257.

[7] كوثر:1.

[8] قدر:3 - 1.

[9] المعجم الكبير 89:3، ح 2754.

[10] تاريخ الطبري 168:3.

[11] شعراء:207 - 205؛ (أفرأيت ان متعناهم سنين - ثم جاءهم ما كانوا يوعدون - ما أغني عنهم ما كانوا يمتعون).

[12] المناقب 35:4.

[13] تاريخ ابن عساكر ترجمه امام حسين عليه السلام:171، ح 291.

[14] آري در شرايط سخت و بحراني، أمثال حجر بن عدي نيز مي لرزند مگر خدا نگهدارد.

[15] دلائل الامامة:166، ح 77.

[16] اختيار معرفة الرجال 327:1، ح 178.

سخن امام با حبيب بن مسلمه

ابن شهرآشوب مي گويد:امام حسن عليه السلام به حبيب بن مسلمه فهري فرمود:

چه بسا در گناه [و نافرماني] حركت مي كني؟! عرض كرد:اما حركتم به سوي پدر شما، گناه نبود. آن حضرت فرمود:آري. ولي براي دنياي ناچيز، از معاويه پيروي كردي، كه اگر دنياي تو را به پا دارد، تو را از

آخرتت باز مي دارد. اي كاش اين گونه بودي كه چون بدي مي كردي، مي گفتي خير نيز انجام دادم، چنان كه خداي سبحان فرمود:«و كار شايسته را با كاري ديگر كه بد است، درآميخته اند» [1] ، ولي تو چناني كه فرمود:«نه چنين است، بلكه آنچه مرتكب مي شوند، زنگار بر دل هايشان بسته است [2] ». [3] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] توبه:102؛ (خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا).

[2] مطففين:14؛ (كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون).

[3] المناقب 24:4.

سخن پدر در نكوهش اشعث بن قيس

بحراني گويد:

در كتاب هداية الحضيني نقل شده است:چون احتضار امام حسن عليه السلام فرارسيد، به برادر خود - حسين عليه السلام - فرمود:پدر جعده (اشعث بن قيس) با اميرمؤمنان عليه السلام به ستيز برخاست. و در كوفه، پس از بازگشت از صفين - در حالي كه افراطي و از طاعت امام علي عليه السلام، منحرف شده بود - از او بازماند، و از امامت آن حضرت و حضور در جماعت هر يك از شيعيان، خودداري مي كرد و بر [مرده ي] ايشان نماز نمي خواند، و [اين]، از آن زمان [شد] كه از اميرمؤمنان عليه السلام بر منبر شنيد كه فرمود:افسوس و درد اين بي گناه را، بي گناه آل محمد، و گل خوشبوي، و نور چشم ايشان، اين فرزندم - حسين عليه السلام - را، از [ستم] فرزند صلبي تو (اي اشعث!) كه با پادشاهي سركش و ستمگر - كه پس از پدر خود سلطنت يافته - همراه است.

ابوبحر احنف برخاست و گفت:اي اميرمؤمنان! نام او چيست؟ فرمود:آري، يزيد بن معاويه، كه عبيدالله بن زياد را به سپاهي از كوفه مي گمارد تا حسين عليه السلام را بكشد، و اين حادثه در دشت كربلا، در ساحل

غربي فرات، رخ خواهد داد. پس گويي مي بينم خوابگاه شتران؛ و محل فرود كاروان؛ و محاصره اش توسط سپاه كوفيان را؛ و نيز مي بينم به كار گرفتن كوفيان، شمشيرها و نيزه ها و كمان هاي خود را در بدن، و خون و گوشت آنان؛ و نيز مي بينم اسير شدن فرزندان و خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله را، و نيز سوار شدن آنان بر محمل هاي خشن، و كشته شدن پيران و سالمندان و جوانان و كودكان را.

پس اشعث برخاست و گفت:رسول خدا صلي الله عليه و آله - همچون تو - ادعاي علم غيب نكرد، اين ها را از كجا مي گويي؟ اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:واي بر تو، اي عنق النار! سوگند به خدا! فرزند تو - محمد [اشعث] - از فرماندهان آنان است. آري، سوگند به خدا! شمر بن ذي الجوشن، شبث بن ربعي، عمرو بن حجاج زبيدي و عمرو بن حريث نيز جزو فرماندهان آن سپاه هستند.

پس اشعث، با شتاب سخن آن حضرت را قطع كرد و گفت:اي فرزند ابوطالب! آنچه را مي گويي به من بفهمان تا پاسخت دهم.

فرمود:واي بر تو، اي اشعث! سخن، همان است كه شنيدي.

گفت:اي فرزند ابوطالب! سخن تو نزد من به اندازه ي دو دانه ي خرما ارزش ندارد. و پشت كرد [كه برود] و مردم برخاستند، و به اميرمؤمنان عليه السلام چشم دوختند تا اجازه دهد او را بكشند.

آن حضرت فرمود:آرام، خدا شما را رحمت كند. سوگند به خدا! من بر هلاكت او از شما توانمندترم؛ ولي بايد [با گذشت زمان،] واقعيت بر كافران تحقق پذيرد.

و اشعث رفت و در كوفه دست به كار پياده كردن حيله ي خود شد،

و در خانه ي خود مناره ي بلندي ساخت و چون صداي مؤذن اميرمؤمنان عليه السلام در مسجد جامع كوفه برمي خاست، اشعث نيز بر بلنداي مناره ي خود مي رفت، و در حالي كه رو به سوي مسجد داشت، و به قصد اميرمؤمنان عليه السلام فرياد مي زد:اي مرد! نمازت خالص نيست، تو جادوگر و دروغگويي.

و [روزي] اميرمؤمنان عليه السلام با گروهي از ياران خود، از كوي اشعث بن قيس - كه بر بلنداي مناره ي خود بود - گذر كرد. پس اشعث چون آن حضرت را ديد، رو برگرداند و آن حضرت به او فرمود:واي بر تو اي اشعث! تو را همان عنق النار - كه خدا برايت فراهم كرده - بس است.

اصحاب گفتند:«عنق النار» چيست، اي اميرمؤمنان! آن حضرت فرمود:اشعث چون احتضارش فرارسد، توده اي از آتش كشيده به او درآيد تا به او برسد، و در حالي كه خويشانش ناظرند، او را در خود فروبرد و چون آتش كنار رود، او را در بسترش نيابند، پس درهاي خود را ببندند، و آن را پنهان دارند، و بگويند به آنچه ديديد، اعتراف نكنيد كه به شماتت علي بن ابيطالب عليه السلام گرفتار مي شويد.

گفتند:اي اميرمؤمنان! عنق النار بعدا با او چه كند؟

فرمود:در آن، زنده و معذب خواهد بود تا در قيامت به آتش درآيد.

عرض كردند:چگونه آتش در دنيا سراغ او آمد؟

فرمود:زيرا از خدا نمي ترسيد و از آتش مي ترسيد؛ پس خدا با همان كه مي ترسيد عذابش كند.

عرض كردند:اي اميرمؤمنان! اين عنق النار كجا خواهد بود؟

فرمود:در اين دنيا؛ و اشعث را در خود، بر هر مؤمني درمي آورد، و نزد او مي افكند، و اشعث به او پناه مي برد و به

او مي گويد:اي بنده ي صالح خدا! از پروردگار خود بخواه تا مرا از اين آتشي كه در دنيا و آخرت جز به سبب بغض علي عليه السلام و شك در محمد صلي الله عليه و آله نيازارد، بيرون آورد. و مؤمن مي گويد:خدا تو را در دنيا و آخرت، از آن بيرون نكند. و او را نزد خويش و خاندانش - كه شك در حادثه ي او دارند - مي افكند تا با هم راز گويند. به او مي گويند:به ما بگو چرا در اين آتش افتادي؟ مي گويد:به سبب شك در محمد صلي الله عليه و آله و بغض علي عليه السلام و ناسازگاري با او، و از روي كينه، ناخوش داشتن، و شكستن بيعت او، و بيعتم با ديگران. و آنان لعنتش كرده، از او بيزاري مي جويند و مي گويند:، ما نمي خواهيم به آنچه تو رسيدي، برسيم. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز 196:3، ح 826.

سخن از پيامبر اكرم (ص)

يعقوبي مي گويد:

روزي گذر امام حسن عليه السلام بر داستان سرايي كه كنار در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله، داستان مي گفت، افتاد و به او فرمود:تو چكاره اي؟ او گفت:اي فرزند رسول خدا! من داستان سرايم. فرمود:دروغ مي گويي، محمد صلي الله عليه و آله داستان سرا است؛ خداي سبحان فرمود:«داستان ها [ي پيامبران، و امم پيشين] را بگو» [1] گفت:من ياد آورنده ام. فرمود:دروغ مي گويي، محمد صلي الله عليه و آله يادآورنده است؛ خداي سبحان فرمود:«پس [فطريات كمال بخش را به] يادشان آور. همانا تو، يادآورنده اي» [2] گفت:پس من كيستم؟ فرمود:رنجبر بي بهره. [3] .

دولابي با سند خود نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:خانمي با دو فرزند خود، خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد

و چيزي خواست. پيامبر صلي الله عليه و آله به او سه دانه خرما داد، و او به هر يك از فرزندان خود، يك خرما داد و خوردند. سپس فرزندان به مادر خود نگريستند و مادر، آن يك خرما را نيز دو نيم كرد، و به هر يك، نصف آن را داد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:به سبب مهري كه به فرزندان خود ورزيد، خدا نيز به او مهر ورزيد. [4] .

طبرسي رحمه الله نقل مي كند:

امام حسن عليه السلام فرمود:هر گاه پيامبر صلي الله عليه و آله شير مي نوشيد، مي فرمود:خدايا! در آن، بركتمان ده، و از آن، فزوني مان بخش... و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:آن دو (خرما، و شير) گواراترند. و چون شير مي نوشيد، مضمضه مي كرد، و مي فرمود:شير، چربي دارد، و در حديث ديگري آمده مي فرمود:هر گاه شير نوشيديد، مضمضه كنيد؛ زيرا چربي دارد. [5] .

مجلسي رحمه الله مي گويد:

مولاي ما امام حسن عليه السلام فرمود:همانا خداوند عزيز و باجلال، پيامبر خود را به بهترين ادب ها، تربيت كرد و فرمود:«گذشت پيشه كن و به نيكي فرمان ده و از نادانان رو برتاب» [6] ، و چون فرمان او را دريافت، [باز] فرمود:«و آنچه را پيامبر به شما داد، آن را بگيريد، و از آنچه شما را بازداشت، بازايستيد» [7] ، و به جبرئيل فرمود:عفو چيست؟ گفت:اين كه با هر كه از تو بريد، بپيوندي، و به هر كه تو را محروم كرد، عطا كني، و از هر كه به تو ستم كرد، گذشت كني. پس چون پيامبر صلي الله عليه و آله، آن را انجام داد، خداوند به

او وحي فرمود:«و حقا كه تو را خلقي بزرگ است. [8] ». [9] .

مجلسي مي گويد:

امام حسن عليه السلام فرمود:و [خدا] به وسيله ي پيامبر، عرب را عزت بخشيد، و هر كه را از ايشان خواست، بزرگي داد، و خدا فرمود:«و آن [مايه ي] يادآوري تو و امت توست. [10] ». [11] .

در تفسير منسوب به امام عسكري عليه السلام، آمده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام پدران اين امتند. پس خوشا به آن كسي كه به حق آنان، عارف، و در همه ي احوال، فرمانبرشان باشد كه خدا او را از بهترين ساكنان بهشت خود قرار دهد، و با بخشش ها و خشنودي خود، او را سعادتمند كند. [12] .

و باز در همان تفسير آمده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:بر تو باد كه به خويشان پدر و مادر ديني خود - محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام - نيكي كني، هر چند نيكي به خويشان پدر و مادر نسبي خود را تباه كرده باشي، و مباد تو را كه [نيكي به] خويشان پدر و مادر ديني خود را براي دست يابي به [نيكي به] خويشان پدر و مادر نسبي، از دست بدهي؛ زيرا سپاس خويشان پدر و مادر ديني، نزد پدر و مادر ديني - محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام -، از سپاس خويشان پدر و مادر نسبي، نزد پدر و مادر نسبي، سودمندتر است. اگر خويشان پدر و مادر ديني، نزد ايشان، از تو تشكر كنند، با كم ترين نظر عنايتي ايشان به تو، همه ي گناهانت - هر چند به پري ميان فرش

تا عرش باشد مي ريزد. ولي با از دست دادن خويشان پدر و مادر ديني، تشكر خويشان پدر و مادر نسبي، نزد پدر و مادر نسبي، كوچك ترين سودي برايت نخواهد داشت. [13] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعراف:176؛ (فاقصص القصص).

[2] غاشيه:21؛ (فذكر انما أنت مذكر).

[3] تاريخ يعقوبي 136:2.

[4] الذرية الطاهرة:119، ح 132.

[5] مكارم الاخلاق:202.

[6] اعراف:199؛ (خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين).

[7] اعراف:199؛ (و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا).

[8] قلم:4؛ (و انك لعلي خلق عظيم).

[9] بحارالانوار 114:78 ح 8.

[10] زخرف:44؛ (و انه لذكر لك و لقومك).

[11] بحارالانوار 173:23.

[12] تفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام:330، ح 192.

[13] تفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام:334، ح 204.

سوره ابراهيم در خطبه نماز جمعه

ابن عساكر با سند خود از ابوزرين نقل كرده است:

در روز جمعه اي، حسن بن علي عليه السلام براي ما خطبه خواند و بر منبر، سوره ي ابراهيم را خواند تا تمام كرد. [1] .

طبراني با سند خود از مسلم بن عياض نقل كرده است:

از حسن بن علي عليه السلام درباره ي دو ركعت نماز جمعه پرسيدم، فرمود:آن دو ركعت، [نمازگزار را] از غير خود، بي نياز مي كنند. [2] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):155، ح 264.

[2] المعجم الكبير 2689:70:3.

سوگند در داوري

ابن شهرآشوب مي گويد:شخصي، به دروغ ادعا كرد كه هزار دينار از حسن بن علي عليه السلام طلبكار است؛ پس نزد شريح رفتند، شريح به آن حضرت گفت، آيا سوگند مي خوري؟ آن حضرت فرمود:اگر رقيبم قسم بخورد، هزار دينار را به او مي دهم. شريح به آن شخص گفت:بگو:سوگند به آن خدايي كه هيچ معبود بحقي جز او نيست و داناي نهان و آشكار است. و آن حضرت فرمود:چنين سوگندي نه، بلكه بگو:سوگند به خدا! من از تو اين مقدار طلبكارم. و پول را بگير. پس آن مرد به همين گونه كه آن حضرت فرمود، قسم خورد و هزار دينار را گرفت، و چون برخاست [كه برود، ناگاه] بر زمين افتاد و مرد. از آن حضرت علت را پرسيدند، فرمود:ترسيدم اگر به توحيد قسم بخورد، به بركت توحيد، سوگندش بخشيده شود و از سزاي قسم دروغ خود بازماند. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 7:4.

سلام پيش از كلام

اربلي نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:هر كس پيش از سلام دادن، سخن گفت، پاسخش ندهيد. [1] .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 575:1.

سركوب دشمن يا برآوردن حاجت

روزي شخصي به خدمت امام حسن عليه السلام آمد و از دشمن ستمگري كه حرمت پيران را نگه نمي دارد و بر خردسالان رحم نمي كند شكوه كرد.

قال عليه السلام:

من خصمك حتي انتصف لك منه؟. فقال له: الفقر. فاطرق عليه السلام ساعة ثم رفع رأسه الي خادمه و قال له: احضر ما عندك من موجود. فأحضر خمسة آلاف درهم. فقال: ادفعها اليه. ثم قال له: بحق هذه الأقسام التي أقسمت بها علي متي أتاك خصمك جائرا الا ما أتيتني منه متظلما [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

«چه كسي با تو دشمني كرده است تا داد تو از او بستانم؟ آن شخص عرض كرد: تنگدستي.

آن حضرت، لحظه اي سر به زير افكند و سپس سر را به سوي خادمش بلند كرد و فرمود: هر چه نقد داري، حاضر كن. او پنج هزار درهم آورد.

فرمود: آن را به او بده! سپس به او گفت: به حق آن سوگندهايي كه مرا دادي، تو را نيز قسم مي دهم كه هر زمان، دشمنت «فقر» از سر ستيز با تو نزدت آمد، از دست او به شكايت نزد من بيا.»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 26.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 413، به نقل از العدد القوية، ص 359.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 106، ح 24.

سخاوت نسبت به حجاج بيت الله الحرام

ابوهارون نقل مي كند:

به اتفاق جمعي از حجاج وارد مدينه شديم، گفتيم چه خوب است كه خدمت امام حسن عليه السلام برسيم، به محضر آن حضرت رسيديم و گزارشي از سفر و حال خويش ارائه كرديم.

پس از خداحافظي امام عليه السلام براي هر كدام از ما 400 سكه

فرستاد، ما به فرستاده ي حضرت گفتيم: ما همه از اغنياء هستيم و نيازي نداريم. فرستاده اش گفت: احسان او را رد نكنيد.

ما خود دوباره به محضرش شرفياب شديم و گفتيم: وضع ما خوب است و ما نيازي نداريم.

قال عليه السلام:

لا تردوا علي معروفي فلو كنت علي غير هذه الحال كان هذا لكم يسير أما اني مزودكم: ان الله [تبارك و تعالي] يباهي ملائكة بعباده يوم عرفة فيقول: عبادي «جاؤني شعثا تتعرضون لرحمتي فأشهدكم أني قد غفرت لمحسنهم و شفعت محسنهم في مسيئهم» و اذا كان يوم الجمعة فمثل ذلك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مرحمتي مرا به من بازنگردانيد و من اگر بدين حال نبودم، و مشكل مالي نداشتم اين مقدار براي شما كم بود «و بايد هديه ي بيشتري مي دادم»، اما من به شما هديه اي (به عنوان خرجي راه) مي دهم! خداي تبارك و تعالي روز عرفه بر فرشتگان خويش به خاطر بندگان خود مباهات كرده و گويد: «بندگانم، پريشان نزد من آمده اند و خواستار رحمت من هستند. من شما را گواه مي گيرم كه من نيكوكارانشان را بخشيدم و شفاعت نيكوكارانشان را درباره ي بدكارانشان پذيرفتم.» وقتي روز جمعه شود نيز همچنين شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام)، ص 151، ح 254.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 95، ح 106.

3- موسوعة المصطفي و العترة عليه السلام، ج 5، ص 97، به نقل از تهذيب الكمال ترجمة الامام الحسن عليه السلام، ج 2، ص 271.

سخاوت نسبت به غلام سياه

روزي امام حسن عليه السلام از باغ هاي مدينه عبور مي كرد ديد غلام سياهي قرص ناني را براي نهار خود آورده، ولي يك لقمه خود مي خورد و

لقمه اي به سگ مي دهد. امام عليه السلام از او پرسيد: چرا نصف طعام را به سگ دادي؟. غلام گفت: حيا مي كنم كه او به من نگاه كند و من تنها غذا بخورم.

امام عليه السلام پرسيد: غلام كه هستي؟. گفت: ابان بن عثمان.

امام حسن عليه السلام پرسيد: باغ مال كيست؟. غلام گفت: از همان شخص.

امام عليه السلام فرمود: تو را سوگند مي دهم كه همين جا بماني تا من برگردم.

امام حسن مجتبي عليه السلام رفت و غلام و باغ را از صاحبش خريد و برگشت و به غلام فرمود: من تو را خريدم. غلام گفت: در اطاعت تو هستم.

قال عليه السلام:

و قد اشتريت الحائط و أنت حر لوجه الله والحائط هبة مني اليك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(باغ را خريدم و تو در راه خدا آزادي و باغ هم هديه اي است از من به تو.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 343.

2- تاريخ بغداد، ج 6، ص 34، ح 3059 با كمي اختلاف در صدر حديث.

3- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج، ص 25.

4- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام)، ص 148، ح 249.

5- فضائل الخمسة، ج 3، ص 309.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 92، ح 102.

7- موسوعة المصطفي و العترة عليهم السلام، ج 5، ص 92.

سبز شدن درخت خشك با دعا

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه روزي امام حسن عليه السلام با مردي از اولاد زبير كه به امامت او معتقد بود بيرون رفتند و در زير درخت خشك شده ي خرمايي نشستند، زبير مي گفت: اگر اين نخل خرما داشت از آن مي خورديم. امام عليه السلام فرمود: خرما مي خواهي؟ گفت: آري.

امام عليه السلام دعا نمود و درخت سبز شده و خرما آورد، مردي كه شتربان آنان بود گفت: به خدا قسم اين سحر است.

قال عليه السلام:

ويلك ليس بسحر و لكن دعوة ابن النبي صلي الله عليه و آله و سلم مستجابة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (واي بر تو! جادو نيست، اما خواهش فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مستجاب است.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 144، ح 4.

2- احقاق الحق، ج 19، ص 331، (به نقل از وسيلة النجاة)

3- اصول كافي، ج 1، ص 462، ح 4.

4- الثاقب في المناقب، ص 309، ح 1 / 258.

5- الخرايج و الجرائح (راوندي) ج 2، ص 571، ح 1.

6- بحارالأنوار، ج 43، ص 323، ح 1.

7- بصائر الدرجات، ص 276، ح 10، ب 13.

8- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 417.

9- تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 332، ح 57.

10- مدينة المعاجز، ج 3، ص 252، ح 35/873.

11- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 110، ح 2.

سخن امام حسن با امام علي از قتل عثمان

هنگامي كه امام علي عليه السلام براي مقابله ي با آشوبگران جمل و ناكثين عازم بصره بود در ربذه توقفي نمود. امام حسن عليه السلام بعد از نماز ظهر در مقابل آن حضرت نشست و گفت: من نمي توانم با شما خيلي صحبت كنم. آنگاه گريه كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: گريه نكن و سخن خويش را بيان كن. امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ان الناس حصروا عثمان فسألتك ان تعتزلهم و تلحق بمكة حتي تؤب الي العرب عوازب احلامها فأبيت، ثم قتله الناس فسألتك أن

تعتزل الناس فلو كنت في حجر ضب لضربت اليك العرب اباط الابل حتي يستحزجوك فغلبتني، و أنا أس لك اليوم أن لا تقدم العراق، فأني أخاف عليك أن تقتل بمضيعة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مردم عثمان را در محاصره گرفتند و من از شما درخواست كردم كه از آنها كناره گرفته و راه مكه در پيش گيري تا بردباري دور افتاده ي عرب به او بازگردد و شما نپذيرفتيد. سپس از شما درخواست كردم كه از چشم مردم دور بمانيد چه آن كه اگر در هر گوشه اي پنهان شوي عرب چندان شتر به سوي تو خواهند دوانيد تا تو را بيابند. و امروزه با نااميدي از اينكه پيشنهادم پذيرفته شود. از تو مي خواهم كه به سوي عراق نروي، زيرا من بر شما بيمناكم كه مبادا در گندم زاري كشته شوي.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- امالي شيخ طوسي، ص 52، م 2، ح 37 / 68.

2- انساب الأشراف، بلاذري، ج 2 (طبع اعلمي بيروت، اول با تحقيق محمد باقر محمودي) ص 216، ح 277.

3- بحارالأنوار، ج 32، ص 103، ح 73.

سلام

اهميت سلام كردن در اخلاق اسلامي

در اخلاق اسلامي و آداب معاشرت، سلام كردن يكي از راه هاي برقراري ارتباط با ديگران است. درباره ي اهميت سلام كردن، حضرت امام حسن عليه السلام فرمود:

من بدأ بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه [1] .

(هر كس پيش از سلام كردن سخن گويد، پاسخش را ندهيد.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة، ج 2، ص 152.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 129.

3- نثر الدر، ج 1، ص 333، ب 4.

سليمان

در تفسير آيه ي 12 سوره ي سباء كه خداوند مي فرمايد: «ما باد را در تصرف سليمان عليه السلام قرار داديم».

روايات زيادي وجود دارد كه همه ي آنها حكايت از اين دارند كه خداوند سريع ترين وسيله ي حمل و نقل جهان را در اختيار او گذاشت و در همين رابطه امام حسن عليه السلام فرمود:

كان يغدو فيقبل باصطخر، ثم يروح فيكون رواحه بكابل [1] .

(ايشان «حضرت سليمان» اين گونه بود كه صبح [اگر از خواب] برمي خاست و حركت مي كرد، در اصطخر (شيراز) خواب نيمروز مي كرد. و سپس راه افتاده و شامگاه در كابل بود.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 3، ص 282.

سدر و كافور بهشتي در تجهيز علي

از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

فوجدنا عند رأسه طبقا من الذهب عليه خمس شمامات من كافور الجنة و سدرا من سدر الجنة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نزديك سر علي بن ابيطالب طبقي زرين يافتيم كه پنج ماده ي عطرآگين، از كافور بهشتي و همچنين سدري از سدر بهشتي قرار داشت.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المقتطفات، ج 2، ص 255 تأليف: ابن رويش اندونيسي.

سخن امام حسن با فاطمه پس از شهادت

مرحوم مجلسي در بحارالانوار از اسماء بنت عميس در ضمن يك روايت طولاني نقل كرد. آنگاه كه روح مطهر حضرت فاطمه عليهاالسلام به ملكوت اعلا پيوست، فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام آمدند و جوياي حال مادر شدند، وقتي متوجه وفات مادر شدند، امام حسن عليه السلام خود را روي پيكر مادر افكند و او را بوسيد و فرمود:

قال عليه السلام: يا اماه كلميني قبل ان تفارق روحي بدني. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (اي مادر، پيش از آن كه روح از بدنم خارج شود، با من سخن بگو.)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 186، ح 18.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 271.

3- كشف الغمة، ج 2، ص 63.

ش

شناسايي خود و صفات زمامدار

روايت شده: روزي عمروبن عاص به معاويه گفت: نزد حسن بن علي عليهماالسلام بفرست و بگو بالاي منبر رفته و خطبه بخواند، شايد در سخن گفتن عاجز شود، و بدين وسيله او را در هر محفلي از اين جهت مسخره خواهيم كرد، معاويه نزد ايشان فرستاد، امام بالاي منبر رفت، در حاليكه مردم و رؤساي اهل شام جمع شده بودند، امام حمد و ثناي الهي گفت، آنگاه فرمود:

اي مردم! هر كه مرا مي شناسد كه مرا مي شناسد، و آن كس كه مرا نمي شناسد بداند من حسن پسر علي بن ابي طالب هستم، من پسر پيامبر خدايم، پسر آن كس كه خداوند، زمين را برايش پاك و سجده گاه قرار داد، من پسر چراغ فروزان و فرزند پيامبر بشارت دهنده و بيم دهنده و بيم رسانم، پسر آخرين پيامبران، و پيشواي فرستادگان، و رهبر پرهيزگاران، و برگزيده پروردگار جهانيانم،

من پسر كسي هستم كه بعنوان رحمت به سوي جهانيان فرستاده شده، و من پسر كسي هستم كه بر جن و انس برانگيخته شد.

معاويه كه از سخن امام به سختي افتاده بود، سخن ايشان را قطع كرد و گفت: اي ابا محمد، از اين سخنان ما را واگذار، و از ويژگيهاي خرما براي ما سخن بگو - قصد او آن بود كه امام خجالت كشيده و سخن نگويد - امام فرمود: آري، خرما به وسيله باد بارور مي شود، و حرارت خورشيد آن را مي پزد، و خنكي شب آن را خوشبو و تازه اش مي كند، آنگاه امام به سخن اول خود بازگشت و فرمود: من پسر كسي هستم كه خواستنش به درگاه خدا پذيرفته مي شد، من پسر كسي هستم كه شفاعتش مقبول قرار مي گيرد، من پسر كسي هستم كه نخستين فردي است كه از زمين مبعوث مي گردد، من پسر كسي هستم كه در بهشت را مي كوبد، و در برايش گشوده مي شود و داخل آن مي شود، من پسر كسي هستم كه فرشتگان در جنگ به ياريش مي شتافتند، و غنائم برايش حلال گشت، به وسيله ترس از فاصله يك ماه يا بيشتر ياري شد.

امام در اين سخنان بود، تا اينكه دنيا بر معاويه تيره و تار شد، و از اهل شام و غير آن ها هر كه امام را نمي شناخت او را شناخت.

معاويه گفت: اي حسن، آرزو داشتي كه خليفه شوي اما خليفه نيستي امام فرمود:

خليفه كسي است كه به روش پيامبر عمل كند، و به اطاعت الهي گردن نهد، و كسي كه ستم مي كند و

سنتهاي الهي را تعطيل گذارده، و به دنيا همچون پدر و مادر خود دلبستگي دارد، و بندگان الهي را بردگان و مال خدا را غارت مي كند خليفه نمي باشد، ولكن او كسي است كه به زور حكومتي را به چنگ آورده، و از آن به مدت كوتاهي بهره مي برد و به زودي دورانش پايان مي يابد، لذتش تمام شده و تبعات آن بر عهده اش باقي مي ماند، و اينگونه مي باشد كه خداوند فرموده: و نمي داني شايد آن آزمايشي براي شما باشد و بهره مندي تا مدتي كم، آنان را چند سال بهره مند ساختيم آن گاه آنچه به ايشان وعده داده شده بود (عذاب الهي) فرا رسيد و آنچه از آن بهره مندند، ايشان را بي نياز نمي كند.

و آن گاه با دست به معاويه اشاره كرد، و از منبر پائين آمد.

و در روايتي اينگونه آمده است:

معاويه گفت: حتي يك نفر در قريش نيست كه از نعمت ها و بخشندگيهاي ما بهره مند نباشد، امام فرمود:

آري، كسي كه پس از خواري به وسيله او عزت يافتي، و كمي خود را به فراواني رسانيدي.

معاويه گفت: اي حسن آنان كيانند، فرمود:

كساني كه نمي خواهي آنان را بشناسي.

و امام ادامه داد: من فرزند كسي هستم كه بر پير و جوان قريش پيشوا بود، من فرزند كسي هستم كه در كرامت بر همه مردمان آقائي داشت، من فرزند كسي هستم كه بر مردم جهان در راستي و بخشندگي برتري داشت، شاخه اي بارور بود، و در برتريها پيشگام، من فرزند كسي هستم كه خشنودي او خشنودي خداوند، و خشمش خشم او مي باشد پس

اي معاويه آيا حق داري به چنين كسي جسارت كني.

معاويه گفت: نه، گفتارت را درست مي دانم، امام فرمود:

حقيقت روشن است و باطل تاريك، آنكس كه به حق گرائيد پشيمان نشد، و كسي كه كار باطل نمود زيانكار گرديد، و حقيقت را درست انديشان مي شناسند.

معاويه از منبر پايين آمد و دست امام را گرفت و گفت: هر كه به تو بدي كند از آفرين دور باد.

خطبته في تعريف نفسه و صفات الخليفة

روي ان عمروبن العاص قال لمعاوية: ابعث الي الحسن ابن علي، فمره ان يصعد المنبر، و يخطب الناس، فلعله ان يحصر، فيكون ذلك مما نعيره به في كل محفل، فبعث اليه معاوية فاصعده، المنبر، و قد جمع له الناس و رؤساء اهل الشام، فحمد الله الحسن عليه السلام و اثني عليه ثم قال:

ايها الناس! من عرفني فانا الذي يعرف، و من لم يعرفني فانا الحسن بن علي بن ابي طالب، ابن عم نبي الله، اول المسلمين اسلاما، و امي فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله، و جدي محمد بن عبدالله نبي الرحمة، انا ابن البشير، انا ابن النذير، انا ابن السراج المنير، انا ابن من بعث رحمة للعالمين، انا ابن من بعث الي الجن و الانس اجمعين.

فقطع عليه معاوية فقال: يا ابا محمد خلنا من هذا، و حدثنا في نعت الرطب - اراد بذلك تخجيله - فقال الحسن عليه السلام: نعم، التمر، اريح تنفخه، و الحر ينضجه، و الليل يبرده و يطيبه، ثم اقبل الحسن عليه السلام، فرجع في كلامه الاول، فقال: انا ابن مستجاب الدعوة، انا ابن الشفيع المطاع، انا ابن اول من ينفض عن رأسه التراب، انا

ابن من يقرع باب الجنة، فيفتح له فيدخلها، انا ابن من قاتل معه الملائكة، و احل له المغنم، و نصر بالرعب من مسيرة شهر.

فاكثر في هذا النوع من الكلام، و لم يزل به حتي اظلمت الدنيا علي معاوية، و عرف الحسن عليه السلام من لم يكن عرفه من اهل الشام، و غيرهم، ثم نزل.

فقال له معاوية: اما انك يا حسن، قد كنت ترجوا ان تكون خليفة و لست هناك فقال الحسن عليه السلام:

اما الخليفة فمن سار بسيرة رسول الله صلي الله عليه و آله و عمل بطاعة الله عزوجل، و ليس الخليفة من سار بالجور و عطل السنن، و اتخذ الدنيا اما و ابا، و عبادالله خولا، و ماله دولا، ولكن ذلك امر ملك اصاب ملكا فتمتع منه قليلا و كان قد انقطع عنه، فاتخم لذته و بقيت عليه تبعته، و كان كما قال الله تبارك و تعالي: و ان ادري لعله فتنة لكم و متاع الي حين [1] ، متعناهم سنين ثم جاءهم ما كانوا يوعدون [2] ، و ما اغني عنهم ما كانوا يمتعون [3] .

و اومأ بيده الي معاوية، ثم قام فانصرف.

و في رواية:

فقال معاوية: ما في قريش رجل الا و لنا عنده نعم مجللة، و يد جميلة، قال:

بلي، من تعززت به بعد الذلة، و تكثرت به بعد القلة.

فقال معاوية: من اولئك يا حسن؟ قال:

من يلهيك عن معرفته

ثم قال الحسن عليه السلام:

انا ابن من ساد قريشا شابا و كهلا، انا ابن من ساد الوري كرما و نبلا، انا ابن من ساد اهل الدنيا بالجود الصادق و الفرع الباسق و الفضل السابق، انا ابن من رضاه رضي الله و سخطه سخط الله، فهل

لك ان تساميه يا معاوية؟

فقال: اقول لا تصديقا لقولك، فقال الحسن عليه السلام:

الحق ابلج، و الباطل لجلج، و لن يندم من ركب الحق، و قد خاب من ركب الباطل، و الحق يعرفه ذوو الالباب.

ثم نزل معاوية و اخذ بيد الحسن و قال: لا مرحبا بمن سأك

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الانبياء: 111.

[2] الشعراء: 205.

[3] الشعراء: 207.

شناسايي خود و معاويه

روايت شده: هنگامي كه معاويه به مدينه آمده خطبه خواند و گفت: علي بن ابيطالب كجاست، امام حسن عليه السلام برخاست و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: پيامبري مبعوث نشده مگر آنكه از خاندانش براي او جانشيني مقرر شده است، و پيامبري نبوده جز آن كه از ستمگران دشمني براي او وجود داشته است، و علي عليه السلام وصي پيامبر خدا بعد از اوست، و من پسر علي و تو پسر صخر هستي، جد تو حرب و جد من پيامبر خداست، و مادرت هند و مادرم فاطمه است، و جده ام خديجه و جده ات نثيله است، خداوند از رحمتش دور دارد آنكه از ميان من و تو از جهت نسب پست تر، از جهت كفر با سابقه تر، و نامش كمتر، و نفاقش بيشتر است.

تمامي مردمي كه حاضر بودند گفتند: خدايا اجابت كن، معاويه از منبر پائين آمد، و خطبه اش را قطع كرد.

خطبته في توصيف نفسه و معاوية

روي ان معاوية قدم المدينة، فقام خطيبا، فقال: اين علي ابن ابيطالب، فقام الحسن بن علي عليه السلام، فخطب و حمدالله و اثني عليه، ثم قال:

انه له يبعث نبي الا جعل له وصي من اهل بيته، و لم يكن نبي الا و له عدو من المجرمين،

و ان عليا عليه السلام كان وصي رسول الله من بعده، و انا ابن علي و انت ابن صخر، و جدك حرب و جدي رسول الله، و امك هند و امي فاطمة، و جدتي خديجة و جدتك نثيلة، فلعن الله الامنا حسبا، و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا، و اشدنا نفاقا

فقال عامة اهل المجلس: آمين، فنزل معاوية فقطع خطبته

شفاعت رمز ترقي و رشد در موجودات

سلمان رحمه الله مي گويد: زماني كه هنوز فصل انگور نرسيده بود، خوشه ي انگوري براي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هديه آوردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سلمان رحمه الله فرمود: اي سلمان؛ دو فرزندم حسن و حسين را بياور تا با من از اين انگور بخورند.

سلمان رحمه الله مي گويد: من به طرف خانه ي حضرت زهرا عليهاالسلام رفتم تا حسنين را صدا بزنم، ولي آنها را پيدا نكردم. به خانه ي ام كلثوم (خاله ي آن حضرات) رفتم ولي در آنجا نيز آنها را نديدم، آمدم و جريان را خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عرض كردم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مضطرب شد و از جا برخواستند و فرمودند: واي اي فرزندانم؛ واي اي نور چشمانم. سپس فرمود:

هر كس مرا به سوي آنان راهنمايي كند، خداوند بهشت را بر او واجب مي كند.

خداوند جبرئيل را از آسمان نازل كرد و فرمود: اي محمد؛ براي چه بي تاب هستي؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بي تابي من به خاطر فرزندان من حسن و حسين مي باشد، چرا كه از حيله و نيرنگ يهود بر آنها مي ترسم.

جبرئيل عرض كرد: اي محمد؛ از نيرنگ

منافقين بر آنها بترس! زيرا كه نيرنگ آنها از نيرنگ يهود بدتر است، بدان كه فرزندانت در باغ «دحداح» هستند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فورا به طرف آن باغ حركت كرد و من هم همراه آن حضرت بودم، تا اينكه وارد باغ شديم. ديديم امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در آغوش يكديگر به خواب رفتند و حيواني به شكل مار در كنار آنها قرار دارد. هنگامي كه آن مار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديد، عرض كرد:

سلام بر شما اي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم؛ من مار نيستم، بلكه فرشته اي از فرشته هاي كروبين خدا هستم. من به اندازه ي يك چشم به هم زدن از ياد خدا غافل شدم. خداوند بر من غضب كرد و همانطور كه مي بيني مرا به صورت ماري مسخ كرد و از آسمان به زمين راند. ساليان درازي است كه مي خواهم شخص كريمي را در نزد خداوند ببينم، تا از او بخواهم كه براي من نزد خداوند شفاعت بنمايد، شايد خداوند مرا ببخشد و مرا همانطوري كه اول بودم، به صورت فرشته برگرداند. به درستي كه او بر هر كاري قادر و توانا است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نزد آنها نشست تا اينكه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بيدار شدند و بر روي زانوهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشستند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: اي فرزندانم؛ به اين بيچاره نگاه كنيد.

آن بزرگواران گفتند: اي جد ما؛ او كيست؟

پيامبر صلي الله

عليه و آله و سلم فرمود: اي فرزندانم؛ اين فرشته اي از فرشته هاي كروبين خدا بوده است كه به اندازه ي يك چشم بر هم زدني از ياد خدا غافل شده است، و خداوند او را به اين صورت درآورده، حال من به واسطه ي شما او را نزد خداوند شفاعت مي كنم و شما را شفيع قرار مي دهم، براي او شفاعت كنيد.

حسنين عليهماالسلام از جا برخواستند و وضو گرفتند و بعد دو ركعت نماز خواندند و اين گونه خدا را خواندند:

خدايا؛ به حق جد جليل و حبيبمان محمد مصطفي، و به حق پدرمان علي مرتضي، و به حق مادرمان فاطمه ي زهرا، از تو مي خواهيم كه او را به حالت اولش برگرداني.

هنوز دعاي آنها تمام نشده بود كه جبرئيل به همراه گروهي از فرشتگان فرود آمد و به آن فرشته، عفو و رضايت خداي تعالي و برگشتش به سيرت و روش اول را مژده داد.

آنها همگي به آسمان رفتند در حالي كه خداي تعالي را تسبيح مي كردند، آنگاه جبرئيل در حالي كه تبسم كرده بود، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برگشت و عرض كرد:

اي رسول خدا؛ آن فرشته بر فرشته هاي هفت آسمان فخر فروشي مي كند و به آنها مي گويد: چه كسي مانند من مي باشد در حالي كه من مورد شفاعت دو سيد و دو جوان (يعني امام حسن و حسين عليهماالسلام) قرار گرفتم [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 34 ح 898، بحارالأنوار: 43 / 313.

شما ولي پروردگاريد

عالم جليل القدر سيد بن طاووس قدس سره در كتاب «نجوم» مي گويد:

(معتمد امام زمان عليه السلام) شيخ مفيد رحمه

الله در كتاب «مولد النبي و مولد الأوصياء» نقل كرده است كه، جابر مي گويد: حضرت ابي جعفر امام باقر عليه السلام فرمود:

برخي از مردم به محضر امام مجتبي عليه السلام رسيدند و عرض كردند: از عجائبي كه پدر بزرگوارت نشان مي داد به ما نشان بدهيد.

آن حضرت فرمود: آيا به آن ايمان مي آوريد؟ (و اطمينان پيدا مي كنيد؟) مردم عرض كردند: آري! به خدا سوگند.

امام مجتبي عليه السلام فرمود: آيا پدرم را مي شناسيد؟

عرض كردند: آري مي شناسيم (او را ديده ايم). آنگاه آن حضرت يك طرف پرده اي را كه آويخته بود بالا زد، ناگاه مولي اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدند كه نشسته است.

امام عليه السلام فرمود: شناختيد؟

قالوا بأجمعهم: هذا اميرالمؤمنين و نشهد أنت ولي الله حقا و الأمام من بعد.

همه ي آن مردم عرض كردند: اين اميرمؤمنان عليه السلام است و گواهي مي دهيم شما به حقيقت ولي خدا، و امام بعد از او هستي [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 228 ح 8.

شفاعت فرشته اي كه بشكل مار مسخ شده بود

مي گويند: روزي خوشه ي انگور تازه اي در زماني كه هنوز فصل انگور نرسيده بود براي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آورده شد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سلمان (رحمة الله عليه) فرمود: «اي سلمان! دو فرزندم حسن و حسين را بياور تا با من از اين انگور بخورند.»

سلمان فارسي مي گويد: «من بطرف خانه ي حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام رفتم تا حسنين را صدا بزنم ولي آنها را پيدا نكردم. به خانه ي ام كلثوم (خاله ي آن حضرات) رفتم ولي در آنجا نيز آنها را نديدم. آمدم و جريان را خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

عرض كردم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مضطرب شده و از جا برخاستند و گفتند: «واي اي فرزندانم! واي اي نور چشمانم!»

سپس فرمود: «هر كس مرا بسوي آنها راهنمايي كند، پس خداوند بهشت را بر او واجب مي كند.»

خداوند جبرئيل را از آسمان نازل كرد و گفت: «اي محمد! براي چه بي تاب هستي؟»

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت: «بي تابي من بخاطر فرزندانم حسن و حسين مي باشد چرا كه از حيله و نيرنگ يهود بر آنها مي ترسم.»

جبرئيل گفت: «اي محمد! از نيرنگ منافقين بر آنها بترس زيرا كه نيرنگ آنها از نيرنگ يهود بدتر است. بدانكه فرزندانت حسن و حسين در باغ «دحداح» هستند.»

پس پيامبر فورا بطرف آن باغ حركت كرد و من هم همراه آن حضرت بودم تا اينكه وارد باغ شديم. پس ديديم كه حسن و حسين عليهم السلام در آغوش يكديگر به خواب رفته اند و حيواني به شكل مار در كنار آنها قرار دارد.

وقتي آن مار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديد عرض كرد: «سلام بر شما اي رسول خدا! من مار نيستم بلكه فرشته اي از فرشته هاي كروبين خدا هستم. من به اندازه ي يك چشم به هم زدن از ياد خدا غافل شدم. پس خدا بر من غضب كرد و همانطور كه مي بيني مرا بصورت ماري مسخ كرد و از آسمان به زمين راند. من سالهاي زيادي است كه مي خواهم موجود كريمي را در نزد خداوند ببينم تا از او بخواهم كه براي من نزد خداوند شفاعت بنمايد، شايد كه خداوند مرا ببخشد و مرا همانطوري كه از اول

بودم يعني بصورت فرشته برگرداند. بدرستي كه او بر هر كاري قادر و توانا است.»

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پيش آنها نشست تا اينكه امام حسن و امام حسين عليه السلام بيدار شدند. پس بر روي زانوهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشستند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: «اي فرزندانم! به اين بيچاره نگاه كنيد!»

آنها گفتند: «اي جد ما! او كيست؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «اي فرزندانم! اين فرشته اي از فرشته هاي كروبين خدا بوده است كه به اندازه ي يك چشم به هم زدن از ياد خدا غافل شده است و خدا او را به اين صورت در آورده است. حال من بواسطه ي شما او را نزد خداوند شفاعت مي كنم و شما را شفيع قرار مي دهم، پس براي او شفاعت كنيد.»

حسنين عليهماالسلام از جا برخاستند و وضو گرفتند. بعد دو ركعت نماز خواندند و گفتند: «خدايا! به حق جد جليل و حبيبمان محمد مصطفي و به حق پدرمان علي مرتضي و به حق مادرمان فاطمه ي زهرا از تو مي خواهيم كه او را به حالت اولش برگرداني.»

هنوز دعاي آنها تمام نشده بود كه جبرئيل به همراه گروهي از فرشته ها فرود آمد و به آن فرشته، عفو و رضايت خداي تعالي و برگشتش به سيرت و روش اول را مژده داد. سپس همگي به آسمان رفتند در حالي كه خداي تعالي را تسبيح مي كردند. سپس جبرئيل در حالي كه تبسم كرده بود، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برگشت و عرض كرد: «اي رسول

خدا! آن فرشته بر فرشته هاي هفت آسمان فخرفروشي مي كند و به آنها مي گويد: چه كسي مانند من مي باشد در حالي كه من مورد شفاعت دو سيد و دو جوان (يعني امام حسن و حسين عليهماالسلام) هستم.» [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

شوخي

عجب آدم بامزه اي بود، تا حال چنين انسان شوخ طبعي نديده بودم. از آخرين بار كه او را ديده بودم زمان زيادي مي گذشت. خدا مي داند اين مدت كجا بود و چه مي كرد....

آمد و بين دوستان نشست. بعد از سلام و احوال پرسي با همه، امام عليه السلام پرسيد: خب بگو ببينم حالت چطور است.

- اي، نفسي مي آيد و مي رود و روزگار را مي گذرانم، ولي بر خلاف ميل خدا و خودم و شيطان.

همه از اين حرف او خنديدند، امام هم خنديد و پرسيد: يعني چه؟!

- خدا مي خواهد همواره از او اطاعت كنم و هرگز گناه نكنم، ولي افسوس؛ خودم هم از مرگ بيزارم و نمي خواهم بميرم، ولي چه كنم كه روزي به سراغم خواهد آمد؛ شيطان هم مي خواهد هميشه گناه كنم، اما گاه گاهي عبادتي هم مي كنم (و دوباره حاضران خنديدند).

در اين فكر بودم كه او اين لطيفه ها را از كجا مي آورد، خودش آنها را مي سازد يا از كسي مي شنود، كاش من هم مي توانستم مثل او همه را خوشحال كنم و لبخندي بر كنج لبي بنشانم.

يكي از حاضران كه هنوز خنده بر لب داشت پرسيد: اي پسر رسول خدا، راستي چرا از مرگ مي ترسيم و آن را دوست نداريم؟

امام حسن عليه السلام فرمود: چون شما دنياي تان را آباد و آخرتتان را خراب كرده ايد، طبيعي

است كه براي انسان كوچيدن از آبادي به ويراني بسيار ناگوار است.

همه از شنيدن پاسخ امام تكاني خورديم؛ حقا كه عين حقيقت بود، و او كه اين سؤال را پرسيده بود پس از شنيدن اين جواب منطقي، خنده بر لبش خشك شد و مدت ها به فكر فرو رفت. كسي چه مي دانست، شايد به اين مي انديشيد كه خرابي آخرتش را چگونه آباد سازد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الاخبار، ص 389، ح 29.

شكوه علمي و معنوي در دوران كودكي

«حذيفة بن يمان» (يكي از اصحاب گرانقدر رسول خدا صلي الله عليه و آله) مي گويد:

من با جمعي از مهاجران و انصار، در يكي از كوههاي مكه (در ماجراي فتح مكه يا حجة الوداع) همراه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بوديم.

ناگاه، امام حسن عليه السلام را ديديم كه باشكوه و وقار مخصوصي به سوي ما مي آيد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله به امام حسن عليه السلام نگاه كرد و در شأن آن حضرت فرمود: جبرئيل راهنماي حسن عليه السلام و ميكائيل استوار كننده ي او است. او فرزند من و پاك سرشت از خودم و يكي از دنده هاي پيكر من مي باشد. اين كودك، نبيره ي من و نور چشم من است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله برخاست، ما نيز برخاستيم و به استقبال حسن عليه السلام شتافتيم، در حالي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، خطاب به حسن عليه السلام مي فرمود:

«أنت تفاحتي و أنت حبيبي و مهجة قلبي».

يعني: «تو سيب خوشبوي من هستي، تو محبوب من و برگزيده ي خالص قلب من مي باشي».

در اين هنگام، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دست حسن عليه السلام را

گرفت و با هم راه رفتند.

ما نيز به همراه آنها حركت كرديم، تا اينكه آنها در مكاني نشستند و ما هم در همانجا، در محضر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نشستيم. پيامبر صلي الله عليه و آله همچنان به چهره ي حسن عليه السلام مي نگريست.

سپس، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: به زودي، حسن عليه السلام پس از من، رهبر و راهنماي مردم خواهد شد. او هديه ي خدا است ه به من عنايت كرده است. او از من خبر مي دهد و آثار مرا به مردم مي شناساند. او سنت مرا زنده مي كند و امور مرا در كارهايش، بر عهده مي گيرد. خداوند متعال به او نظر رحمت مي نمايد. خداوند متعال رحمت كند آن كسي كه مقامات حسن عليه السلام را بشناسد و در مورد او به من نيكي كند و مرا گرامي بدارد.

هنوز سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله تمام نشده بود كه ديديم يك نفر اعرابي (عرب بيابان گرد)، در حالي كه چوب دستي خود را در زمين مي كشانيد، به پيش مي آمد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به ما فرمود: آن مرد به سوي ما مي آيد. وقتي كه به ما رسيد، با گفتار درشت و ناپسندي كه پوست بدن شما را جمع خواهد كرد، با ما سخن خواهد گفت. سپس از اموري سؤال خواهد كرد و سخنانش تند و خشن است.

آن مرد به پيش ما آمد و گفت: محمد صلي الله عليه و آله در ميان شما كيست؟

ما گفتيم: تو به محمد صلي الله عليه و آله چه كار داري؟

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به

آن مرد فرمود: آرام باش (آن حضرت با اين جمله، خودش را به آن مرد شناساند).

در اين هنگام، آن مرد عرب تندخو، خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله گفت: من تا وقتي كه تو را نديده بودم، دشمن تو بودم، ولي حالا كه تو را ديدم، بر دشمنيم با تو افزوده شد.

در اين هنگام، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله لبخند زد.

ما خواستيم كه آن عرب تندخو را تنبيه كنيم، ولي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به ما اشاره كرد كه: شما ساكت باشيد.

در اين هنگام، ميان آن مرد عرب بداخلاق و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، چنين گفتگويي صورت گرفت:

اعرابي گفت: اي محمد صلي الله عليه و آله! آيا تو گمان مي كني كه پيامبر (خدا) هستي؟! (در حالي كه) تو به پيامبران خدا دروغ بستي و براي اثبات ادعاي خود، هيچ گونه برهان و دليلي نداري!

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: من چه خبري را به تو بدهم؟

اعرابي گفت: تو از برهان و دليل بر اثبات پيامبري خودت به من خبر بده.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: اگر تو بخواهي يكي از اعضاي من، برهان مرا به تو خبر مي دهد و چنين خبر دادني برهان مرا محكم تر خواهد نمود.

اعرابي گفت: آيا عضو، سخن مي گويد؟!

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: آري.

آنگاه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به (امام) حسن عليه السلام فرمود: اي حسن عليه السلام! برخيز.

اعرابي به (امام) حسن عليه السلام نگاه كرد و او را در پيش خود

كوچك شمرد و گفت: اين پسرك را توان سخن گفتن با من نيست.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: به زودي تو او را به آنچه كه از او مي پرسي شخصي آگاه مي يابي.

در اين هنگام، (امام) حسن عليه السلام خطاب به اعرابي فرمود: شما با قوم بت پرست خود نشستيد و از روي جهل و انحراف، گستاخي ها درباره ي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نموديد و گفتيد: محمد صلي الله عليه و آله ابتر (بي نسل) است و همه ي اعراب با او دشمن هستند. اگر او كشته شود، كسي خون او را طلب نمي كند و تو پنداشتي كه هر گاه او را بكشي، قوم تو معاش تو را تأمين مي كنند، از اين رو، تو با اسلحه به اينجا آمده اي. من هم اكنون از مسافرت تو خبر مي دهم:

تو در شبي ظلماني، در ميان طوفاني شديد، حيران و سرگردان، در بيابان فروماندي، به گونه اي كه اگر پيش مي آمدي، كشته مي شدي و اگر به عقب بازمي گشتي، باز به هلاكت مي رسيدي. همچنان در ميان هيولاي تاريك مرگ و وحشت به سر مي بردي كه ناگاه چشم باز كردي و خود را در نزد ما ديدي. در اين هنگام، چشم تو روشن شد و آرامش يافتي.

اعرابي گفت: اي پسر! تو اين گفتار را از كجا مي گويي؟ گويا تو از تيرگي قلب من پرده برداشتي و در همه جا همراه و شاهد كارهاي مخفي من بوده اي و بهره اي از علم غيب داري!!

(سخنان امام حسن عليه السلام آن چنان در آن اعرابي اثر كرده بود كه روح و روانش مجذوب اسلام شده بود. از اين رو، وي از اسلام جويا

شد، تا پس از آگاهي، آن را بپذيرد).

اعرابي گفت: اسلام چيست؟

(امام) حسن عليه السلام فرمود: اسلام، عبارت از: تكبير و گواهي به يكتايي و بي همتايي خدا و اينكه محمد صلي الله عليه و آله بنده و رسول خدا است.

اعرابي همان دم مسلمان شد و در راه اسلام پابرجا بود.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آياتي از قرآن را به او آموخت.

اعرابي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اجازه خواست تا به ميان قوم خود برگردد و ماجراي خود را به آنها خبر دهد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به او اجازه داد.

اعرابي نزد قوم خود بازگشت و ماجراي عجيب ملاقات خود با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و نبيره ي آن حضرت؛ يعني، (امام) حسن بن علي عليه السلام و گفتار معجزه آسا و شيرين (امام) حسن عليه السلام را براي قوم خود، تعريف كرد.

جماعتي از قوم اعرابي، تحت تأثير (سخنان او) قرار گرفته و همراه او نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمده و مسلمان شدند.

پس از اين ماجرا، هنگامي كه مردم (امام) حسن عليه السلام را مي ديدند، مي گفتند: خداوند مقام ارجمندي را به (امام) حسن عليه السلام داده، كه به هيچ كس چنين مقامي را نداده است.[1] .

آري، اين است يك نمونه از شكوه معنوي و علمي امام حسن عليه السلام در دوران كودكي.[2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اقتباس از بحارالانوار، ج 43، صص 333 - 334؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 241 - 243.

[2] سيره ي چهارده معصوم عليه السلام، ص 243.

شنيدن وحي در كودكي

ابن شهرآشوب مي گويد:

ابوالسعادات در «الفضائل» نقل كرده است:شيخ

ابوالفتوح در مدرسه ي ناجيه، اين حديث را املاء كرد:امام حسن بن علي عليه السلام در هفت سالگي، در مجلس رسول الله صلي الله عليه و آله حاضر مي شد، وحي [آيات قرآن] را مي شنيد و آن را حفظ مي كرد.

سپس نزد مادر خود (حضرت زهرا عليهاالسلام) مي آمد و آن ها را به او ابلاغ مي كرد. هرگاه علي عليه السلام (به منزل) مي آمد، فاطمه عليهاالسلام را (پيشاپيش) آگاه به آيات نازل شده مي يافت. از او در اين باره مي پرسيد، مي فرمود:از فرزندت، حسن (مي آموزم).

روزي علي عليه السلام در خانه پنهان شد حسن عليه السلام كه وحي را شنيده بود، آمد و خواست آن را به مادر خود ابلاغ كند؛ زبانش بند آمد. مادرش تعجب كرد. گفت:مادرم! تعجب نكن؛ زيرا بزرگواري سخن مرا مي شنود. گوش كردن او، مرا از سخن گفتن بازداشته است. در اين هنگام، علي عليه السلام بيرون آمد و او را بوسيد.

در روايتي آمده است كه امام حسن عليه السلام فرمود:مادرم! بيانم كوتاه و زبانم بند آمد؛ گويا آقايي مرا زير نظر دارد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب 7:4.

شستشوي شمشير از خون عمرو بن عبدود

راوندي مي گويد:

امام صادق عليه السلام فرمود:چون علي عليه السلام عمرو بن عبدود را كشت، شمشيرش را به حسن عليه السلام داد و فرمود:به مادرت بگو اين شمشير را بشويد. حسن عليه السلام پس از مدتي، شمشير را آورد، در حالي كه علي عليه السلام نزد پيامبر صلي الله عليه و آله بود و در وسط شمشير نقطه اي (از خون) بود كه پاك نشده بود. علي عليه السلام فرمود:مگر زهرا اين را نشسته است؟ حسن عليه السلام عرض كرد:آري. علي عليه السلام فرمود:پس اين نقطه چيست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:علي جان از ذوالفقار بپرس

تا پاسخت دهد. پس علي عليه السلام آن را تكان داد و فرمود:آيا طاهره تو را از خون آن آلوده ي پليد، شستشو نداد؟ خدا شمشير را به سخن آورد و گفت:آري، و ليكن تو به وسيله ي من (تاكنون) كسي را نكشته اي كه نزد فرشتگان مبغوض تر از عمرو بن عبدود باشد، از اين رو، پروردگار فرمانم داد و اين نقطه از خون او را نوشيدم، و اين بهره ي من از اوست، و هيچ روزي مرا از غلاف بيرون نمي آوري مگر آن كه ملائكه آن را ببينند و بر تو صلوات فرستند. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 215:1 ح 59.

شرط شفاعت او براي ابوسفيان

راوندي مي گويد:

محمد بن اسحاق گفت:ابوسفيان به مدينه آمد تا با رسول خدا صلي الله عليه و آله تجديد عهد كند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله نپذيرفت. او نزد علي عليه السلام آمد و گفت:آيا پسر عمويت امان نامه اي براي ما مي نويسد؟ آن حضرت فرمود:پيامبر صلي الله عليه و آله وقتي تصميم به كاري بگيرد، هرگز از آن برنمي گردد. حسن بن علي عليه السلام كه 14 ماهه بود، با زبان عربي روشن فرمود:اي فرزند صخر! بگو:لا اله الا الله، محمد رسول الله؛ تا نزد جدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله، برايت شفاعت كنم.

ابوسفيان شگفت زده شد. علي عليه السلام - در حالي كه حسن عليه السلام در حال راه رفتن بود - فرمود:سپاس خدايي را كه در ذريه ي محمد صلي الله عليه و آله نظير يحيي بن زكريا قرار داد. [1] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

محمد بن اسحاق گفت:ابوسفيان نزد علي عليه السلام آمد و گفت:اي اباالحسن! حاجتي دارم. علي عليه السلام فرمود:حاجتت چيست؟ ابوسفيان

گفت:با من نزد پسر عمويت، محمد بيا و از او بخواه تا پيماني با ما ببندد و امان نامه اي براي ما بنويسد. علي عليه السلام فرمود:اي ابوسفيان! رسول خدا صلي الله عليه و آله با تو پيماني بسته است كه هرگز از آن برنمي گردد. فاطمه عليهاالسلام پشت پرده بود و حسن عليه السلام كه 14 ماهه بود، پيش رويش راه مي رفت. ابوسفيان گفت:اي دختر محمد! به اين كودك بگو كه با جد خود درباره ي من سخن بگويد، تا با اين سخن بر عرب و عجم آقايي كند. پس حسن عليه السلام نزد ابوسفيان آمد و يك دست خود را بر بيني او، و دست ديگر را بر ريش او زد و خداي سبحان، حسن عليه السلام را به سخن آورد و گفت:اي ابوسفيان! بگو لا اله الا الله، محمد رسول الله؛ تا شفيعت شوم. علي عليه السلام فرمود:سپاس خدايي را كه نظير يحيي بن زكريا در آل محمد صلي الله عليه و آله از ذريه ي محمد مصطفي صلي الله عليه و آله، قرار داد و «در كودكي به او حكمت داديم [2] ». [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 236:1 ح 1.

[2] مريم:12؛ (و آتيناه الحكم صبيا)

[3] المناقب 6:4.

شروط صلح

طبري مي گويد:

امام حسن عليه السلام پراكندگي مردم را كه ديد، پيكي نزد معاويه فرستاد تا صلح كند. معاويه، عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره را نزد او فرستاد. آنان در مدائن، نزد او آمدند، و آنچه مي خواست، دادند و با او مصالحه كردند كه از بيت المال كوفه، براي هزينه ي آن اموري كه شرط كرده بود، 5000000 درهم دريافت كند. سپس در ميان عراقيان

ايستاد و فرمود:اي اهل عراق! من از 3 گناه شما چشم مي پوشم:كشتن پدرم، زخمي ساختنم، و چپاول اموالم. [1] .

ابن اعثم مي گويد:

سپس حسن بن علي عليه السلام، عبدالله بن نوفل - خواهرزاده معاويه - را خواست و به او فرمود:نزد معاويه برو و از جانب من، به او بگو:تو اگر جان، مال، فرزندان و زنان مردم را امان دهي، با تو بيعت مي كنم و گرنه بيعت نمي كنم.

عبدالله بن نوفل نزد معاويه رفت و سخنان حسن عليه السلام را به او گفت. معاويه گفت:هر چه دوست داري، بخواه. عبدالله بن نوفل گفت:حسن عليه السلام به من دستور داد كه شروطي با تو ببندم. معاويه گفت:چه شروطي؟ عبدالله بن نوفل گفت:حسن عليه السلام اين امر را به تو وامي گذارد، به شرط اين كه او پس از تو، به حكومت برسد و در هر سال، 5000000 درهم از بيت المال داشته باشد، و ماليات «دارابجرد» فارس به او برسد و همه ي مردم از يك ديگر در امان باشند.

معاويه گفت:قبول كردم. و برگ سفيدي را خواست و بر آن گلي نهاد، و با انگشتر خود بر آن مهر زد و گفت:اين كاغذ سفيد را بگير و نزد او ببر و به او بگو:هر چه مي خواهد و دوست دارد، در آن بنويسد، و اصحاب خود را بر آن شاهد گيرد، و اين، مهر و اقرار من است.

عبدالله بن نوفل آن را برداشت و نزد حسن عليه السلام رفت. گروهي از ياران معاويه كه از بزرگان قريش بودند، از جمله:عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره و برخي از بزرگان شام، همراه او بودند. آنان آمدند و سلام كردند و گفتند:ابامحمد! معاويه

همه ي خواسته هاي تو را برآورد. هر چه مي خواهي، بنويس. حسن عليه السلام فرمود:هيچ رغبتي به خلافت پس از او ندارم. اگر آن را مي خواستم، اكنون واگذار نمي كردم. اما آن اموال، معاويه حق ندارد كه اموال مسلمانان را به من بدهد. غير از اين ها را بنويس. اين، نامه ي صلح است. [2] .

ابن أعثم مي گويد:

سپس حسن بن علي عليه السلام كاتب خود را خواست و نوشت:اين، آن شروطي است كه حسن بن علي عليه السلام بنابر آن ها، با معاوية بن ابي سفيان صلح كرد:

با او صلح كرد به اين شرط كه در برابر واگذاري ولايت اميرمؤمنان، در ميان مردم، طبق كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و روش خلفاي صالح، عمل كند؛ كسي را پس از خود به ولايت عهدي نگمارد، بلكه اختيار را به شوراي مسلمانان واگذارد؛ مردم در هر جاي زمين خدا كه هستند - شام،عراق، حجاز و... - در امان باشند؛ جان ها، مال ها، زن ها و فرزندهاي اصحاب و شيعيان علي عليه السلام در امان باشند؛ و در اين مورد، عهد و پيمان خدا و وفاي به آنچه از بندگانش گرفته، بر ذمه ي معاويه است؛ و در پنهان و آشكار، براي حسن بن علي عليه السلام، و هيچ يك از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بلا و تباهي نخواهد و در افقي از آفاق زمين، احدي از ايشان را نترساند.

بر اين شروط، عبدالله بن نوفل، عمر بن ابي سلمه و... گواهي دادند.

سپس حسن عليه السلام اين نامه را به پيك هاي خود معاويه براي او فرستاد تا بر او، به مضامين آن، گواه باشند. اين خبر كه به قيس بن سعد رسيد، به اصحاب

خود گفت:اينك يكي از اين دو را برگزينيد:جنگ بدون امام، يا بيعت براي گمراهي. گفتند:براي ما، بيعت از خونريزي آسان تر است. قيس بن سعد باقي مانده ي سپاه خود را ندا داد و به عراق برگرداند. او اين اشعار را مي خواند:

مرا از ديار مسكن، به اين ديار درماندگي آورد كه امام حق تسليم شد.

از زماني كه اين خبر را شنيدم، پيوسته سرگردانم و با خشوع دل و پي جويانه، ديده بان ستارگانم.

سپس قيس بن سعد به كوفه رفت. حسن بن علي عليه السلام نيز آن جا بود. [3] .

طبرسي مي گويد:

معاويه درباره ي صلح و سازش، نامه اي به حسن عليه السلام نوشت و آن را همراه نامه هاي [تسليم] اصحاب وي به معاويه، براي او فرستاد. حسن عليه السلام پس از آن كه شروط فراواني براي صلح قرار داد، آن را پذيرفت. از جمله ي شروط اين بود:معاويه ناسزاگويي به اميرمؤمنان، به ويژه در قنوت نماز، را ترك كند؛ شيعيان او را امان دهد؛ به هيچ يك از آنان بدي نرساند و حق هر صاحب حقي را به او برساند. [4] .

ابن أعثم مي گويد:

معاويه با سپاه خود به راه افتاد تا به كوفه رسيد و در قصرالاماره فرود آمد. سپس پيكي نزد حسن بن علي عليه السلام فرستاد و پيغام داد:ابامحمد! بيا بيعت كن. و حسن بن علي عليه السلام پيغام نزد معاويه فرستاد:به شرطي با تو بيعت مي كنم كه همه ي مردم [از شرت] در امان باشند. معاويه گفت:همه در امانند جز قيس بن سعد، او نزد من امان ندارد. حسن عليه السلام پيغام فرستاد:بيعت نمي كنم مگر آن كه همه را امان دهي. معاويه پذيرفت و حسن عليه السلام آمد و بيعت كرد.

معاويه

پيكي نزد حسين بن علي عليه السلام فرستاد و از او خواست تا بيعت كند. حسين عليه السلام نپذيرفت. حسن عليه السلام فرمود:معاويه! حسين عليه السلام را مجبور نكن، كه او هرگز بيعت نمي كند تا اين كه كشته شود، و كشته نمي شود تا اين كه خاندانش كشته شوند و خاندانش كشته نمي شوند، تا اين كه شيعيانش كشته گردند، و شيعيانش كشته نمي شوند تا اين كه شاميان نابود گردند. معاويه از حسين عليه السلام دست كشيد و مجبورش نكرد.

سپس معاويه پيكي نزد قيس بن سعد فرستاد و از او خواست تا بيعت كند. او نيز نپذيرفت. حسن عليه السلام او را خواست و به او دستور داد بيعت كند. او گفت:اي فرزند رسول خدا! بيعت تو در گردن من است. سوگند به خدا! هرگز آن را برندارم تا تو آن را برداري. حسن عليه السلام فرمود:از بيعت من آزادي. بيعت كن كه من نيز بيعت كردم. پس قيس نيز بيعت كرد. معاويه گفت:قيس! برايم ناگوار است كه مردم نزد من باشند، و تو زنده باشي. قيس گفت:معاويه! سوگند به خدا! براي من نيز تلخ است كه ولايت مسلمانان به تو رسد، و من زنده باشم. [5] .

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از ذريح نقل كرده است:

امام صادق عليه السلام فرمود:قيس بن سعد بن عباده ي انصاري - كه فرمانده ي سپاه امام بود - نزد معاويه رفت؛ معاويه به او گفت:بيعت كن! او به حسن عليه السلام نگريست و عرض كرد:ابامحمد! آيا بيعت كردي؟ معاويه گفت:چرا [از مخالفت] دست برنمي داري؟ سوگند به خدا! تو را مي كشم. قيس گفت:هر چه مي خواهي بكن. سوگند به خدا! اگر بخواهي [نيز] كم مي آوري. او همچون شتر،

تنومند بود، و ريشي كم پشت داشت. حسن عليه السلام به سوي قيس برخاست و فرمود:قيس! بيعت كن. قيس بيعت كرد. [6] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري 165:3.

[2] الفتوح 3 و 292:4.

[3] الفتوح 3 و 293:4.

[4] اعلام الوري 403:1.

[5] الفتوح 3 و 294:4.

[6] اختيار معرفة الرجال 326:1.

شيعه حقيقي

امام حسن عسكري عليه السلام فرمود:

شخصي به حسن بن علي عليه السلام گفت:من از شيعيان شما هستم. آن حضرت فرمود:اي بنده ي خدا! اگر در امر و نهي ما فرمانبري، راست مي گويي، و اگر نيستي، با ادعاي منزلت بزرگي كه اهل آن نيستي، بر گناهان خود ميفزا. نگو من از شيعيان شما هستم، بلكه بگو من از ياوران و دوستداران شما، و دشمن دشمنان شما هستم. و تو در خير، و به سوي خير مي باشي. [1] .

ديلمي مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:اين كه شيعه ي ما چگونه بميرد، آيا درنده اي او را بخورد، يا در آتش بسوزد، يا غرق شود، يا به دارش زنند، يا كشته شود،؛ به او زياني نمي رساند. سوگند به خدا! او [در هر حال،] صديق شهيد است. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام:308، ح 153.

[2] اعلام الدين:457.

شمار امامان معصوم

يكي از ويژگي هاي امامت امامان معصوم آن است كه از طرف پروردگار هستي گزينش و انتخاب شدند. از اين رو شمار رهبران معصوم عليهم السلام مشخص است كه امام مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

عددهم عدد شهور الحول [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شمار امامان معصوم عليهم السلام به عدد ماه هاي سال است. «يعني دوازده ماه و امامان دوازده گانه.»)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المقتطفات، ج 2، ص 285.

شرايط پذيرش صلح

پس از روشن شدن بي وفايي كوفيان و ياران امام حسن عليه السلام، و پيشنهاد صلح معاويه به آن حضرت، امام عليه السلام به معاويه نامه اي نوشت جهت پذيرش صلح با شرايطي كه امام در نظر داشت. معاويه با ديدن نامه ي امام حسن عليه السلام كاغذي سفيد ولي امضاء و مهر شده فرستاد و نوشت كه هر شرطي مي خواهي در آن بنويس من مي پذيرم.

و نيز زهري مي گويد: وقتي آن نامه ي سفيد كه آخرين سطر آن را معاويه امضاء كرده بود و براي امام حسن عليه السلام فرستاد و پيشنهاد كرد كه؛ براي صلح هر شرطي كه خواستي، خودت بنويس. آن حضرت شرايط را نوشت و پس از نوشتن شرائط خطاب به معاويه فرمود:

قال عليه السلام:

ان أعطيتني هذا فاني سامع مطيع و عليك أن تفي به... فقال الحسن عليه السلام، و أنا قد اشترطت عليك حين جاءني سجلك و أعطيتني العهد علي الوفاء بما فيه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اگر اين شرط را كه نوشتم برايم تعهد كني، من شنواي مطيع خواهم بود و تو را لازم است كه بدان وفا كني... «در اين بين گويا پس از رسيدن معاويه به كوفه و تسليم ياران امام حسن عليه السلام معاويه نامه ي

قبلي امام را ملاك قرار داد و ادعا كرد كه من به همان نامه ي اول عمل مي كنم و از عمل به مواد عهدنامه اي كه امضاي معاويه در آن بود، خودداري كرد. لذا حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: من نيز شرط كردم با تو وقتي امضاي تو آمد و تعهد به من دادي، بدانچه كه در آن است وفا كني من شرايط را نوشتم كه با توجه به امضاي خود در پاي ورقه ي سفيد، اكنون بايد به آن عمل كني.)

اين سخن حضرت در واقع اعتراض به معاويه بود كه عهدنامه را برداشت و از دادن آن امتناع مي كرد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ دمشق (ترجمه ي امام حسن عليه السلام)، ص 186، ح 311.

2- تاريخ طبري، ج 3، ص 167.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 353، ح 35.

4- نهاية الأرب، ج 7، ص 13.

شباهت اهل بيت به يكديگر

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام در اخلاق و در قيافه و اندام به يكديگر شباهت داشتند، چون همه از يك نور بودند.

قال عليه السلام:

صور الله عليا - عليه السلام - في ظهر أبي طالب علي صورة محمد - صلي الله علي و اله - فكان علي بن أبي طالب أشبه الناس برسول الله و كان الحسين بن علي أشبه الناس بفاطمة - عليهاالسلام - و كنت أشبه الناس بخديجة الكبري [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند شكل و قيافه ي اندام امام علي عليه السلام را در صلب حضرت ابوطالب، همانند شكل و اندام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار داد، پس امام علي

بن ابيطالب شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود. و حسين بن علي عليه السلام شبيه ترين انسان ها به فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بود و من شبيه ترين انسان ها به خديجه ي كبري عليهاالسلام هستم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 522، ح 11.

2- كنز الدقائق، ج 14، ص 165.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 526، ذيل ح 15.

4- مناقب ابن شهرآشوب ج 4، ص 2.

شرايط امام براي اخذ بيعت از مردم

مردم كوفه پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام براي بيعت با امام حسن مجتبي عليه السلام بر او وارد شدند.

امام عليه السلام ضمن خطبه اي كه ايراد فرمود شرايط پذيرش بيعت مردم را چنين بيان نمود:

قال عليه السلام:

الحمدلله علي ما قضا من أمر و خص من فضل و عم من امر، و جلل من عافية، حمدا يتمم به علينا نعمه و نستوجب به رضوانه، ان الدنيا دار بلاء و فتنة و كل ما فيها الي زوال و قد نبأنا الله عنها كيما نعتبر، فقدم الينا بالوعيد كي لا يكون لنا حجة بعد الانذار، فازهدوا فيما يفني، و ارغبوا فيما يبقي و خافوا الله في السر و العلانية ان عليا عليه السلام في المحياء و الممات و المبعث عاش بقرر و مات بأجل و اني أبايعكم علي أن تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت. فبايعوه علي ذلك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سپاس خداي را به خاطر اجراي فرمان و بزرگواري ها كه روا داشته و فراميني كه فراگير كرده است و عافيتي كه كريمانه روا داشته است. سپاسي كه بدان نعمت هاي او بر ما تمام گردد و به وسيله ي آن رضوان و مغفرت

او را سزاوار شويم.

همانا كه دنيا سرزمين گرفتاري و فتنه است و هر چه كه در آن است، رو به سوي زوال دارد و خداوند از آن زوال آگاهمان كرده است تا عبرت گيريم. بدين جهت هشدارهاي خود را به سوي ما روانه ساخته كه پس از بيم دادن حجتي نداشته باشيم. پس در آنچه كه فاني است زاهدمنش باشيد و در آنچه كه باقي است، رغبت داشته باشيد و از خداوند در نهان و آشكار هراس داشته باشيد.

بدانيد كه حضرت علي عليه السلام در زندگي و مرگ و برانگيخته شدن رهسپار است و به اندازه اي كه مقدر بوده است و در پي اجل خويش درگذشت و من با شما بيعت مي كنم كه با آن كس آشتي كردم، همزيستي كنيد و با آن كس كه من جنگيدم، ستيز كنيد. آنان نيز بدين عهد با ايشان بيعت كردند.)

و در حديث ديگر در همين رابطه فرمود:

قال عليه السلام:

تبايعون علي السمع و الطاعة، و تحاربون من حاربت و تسالمون من سالمت [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(با من چنين بيعت مي كنيد، كه سخنم را بشنويد و فرمان بريد و با آن كس كه به جنگيدم، بجنگيد و با آن كس كه صلح كردم، آشتي كنيد)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- توحيد صدوق، ص 377 و 378. ح 24.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 552، ح 3.

[2] 1- الامامة و السياسة دينوري، ص 163.

2- المستدرك للحاكم، ج 3، ص 173.

3- انساب الأشراف، ج 3، ص 68، ح 77.

4- تاريخ الطبري، ج 3، ص 167.

5- علي و فرزندانش، دكتر طه

حسين مصري، ص 201.

6- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 492، ح 4 و ص 269، و ص 273، ح 15 و ص 353، ح 35 و ص 535، ح 39، و ص 319، ح 14، و ص 276، ح 22.

7- نهاية الأرب، ج 7، ص 11.

شرايط امام براي بيعت با معاويه

امام حسن مجتبي عليه السلام پس از مشاهده ي بي وفايي ياران، و آمدن معاويه به كوفه عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را كه خواهرزاده ي معاويه بود به سوي او فرستاد و به او فرمود:

قال عليه السلام:

صر الي معاوية له عني: انك ان أمنت الناس علي أنفسهم و اموالهم و اولادهم و نسائهم بايعتك، و ان لم تؤ منهم لم أبايعك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به او فرمود: برو به جانب معاويه و از طرف من به او بگو: تو اگر مردم را نسبت به جان ها و اموال و فرزندان و زنانشان امان دهي، با تو بيعت مي كنم و اگر امان ندهي با تو بيعت نمي كنم.)

و در حديث ديگري آمده است، آنگاه كه معاويه وارد كوفه شد، به دارالاماره رفت و براي امام حسن مجتبي عليه السلام پيغام داد كه براي بيعت با من حاضر شو، امام عليه السلام براي او پيغام فرستاد كه با تو بيعت مي كنم به اين شرط كه همه ي مردم در امان باشند. معاويه در پاسخ گفت: همه در امانند، مگر قيس بن سعد. امام دوباره به او پيغام داد كه:

فأرسل اليه الحسن عليه السلام: أبايعك علي أن الناس كلهم آمنون...

فقال معاوية: الناس كلهم امنون الا قيس بن سعد، فانه لا أمان له عندي.

فأرسل اليه الحسن عليه السلام: اني لست

مبايعا، أو تؤمن الناس جميعا و الا لم أبايعك [2] .

(امام حسن عليه السلام در جواب معاويه پيغام فرستاد كه: با تو بيعت مي كنم كه تمام مردم در امنيت (امان) باشند. معاويه گفت: همه ي مردم در امان هستند، مگر قيس بن سعد كه به او امان نمي دهم. سپس امام حسن عليه السلام در جواب او پيغام فرستاد كه: من بيعت نمي كنم، مگر آن كه تمام مردم را امان دهي و گرنه با تو بيعت نمي كنم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفتوح (ابن اعثم كوفي،) ج 4، ص 292.

[2] الفتوح (ابن اعثم كوفي) ج 4، ص 294.

شفاعت حسنين از فرشته خطاكار

از سلمان فارسي روايت شده است كه روزي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم انگوري به هديه آوردند، آن حضرت حسنين را طلبيد كه با او انگور ميل كنند، ولي هر چه گشتند آن دو را نيافتند تا اينكه جبرييل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد و گفت در باغستان ابي دحداح خوابيده اند.

وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن باغ رفت، ديد ماري بزرگ با برگ ريحاني آن دو را باد مي زند، آن مار بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سلام كرد و گفت: يا رسول الله من فرشته اي هستم كه لحظه اي از ياد خدا غافل شدم و خداوند مرا به اين صورت مسخ نموده به زمين تبعيد كرد، اكنون از من شفاعت نما تا به حال اول باز گردم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حسنين را بيدار نموده و از آن دو خواست شفاعت كنند. آن دو بزرگوار وضو گرفتند و نمازي خواندند

و بدين گونه دعا كردند:

قالا الامامان الحسن و الحسين عليهماالسلام:

اللهم بحق جدنا الجليل الحبيب محمد المصطفي، و بابنا علي المرتضي، و بامنا فاطمة الزهراء الا ما رددته الي حالته (الاولي) [1] .

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرمودند:

(بارالها! بحق جد بزرگوار و محبوب ما، محمد مصطفي و به خاطر پدرمان علي مرتضي و مادرمان فاطمه ي زهرا سوگندت مي دهيم كه او «آن فرشته كه اكنون به صورت مار درآمده است» را به حالت نخست بازگرداني.)

جبرييل بر پيامبر فرود آمد و خبر بازگشت آن فرشته را به حال اول داد و با او به آسمان رفت؛ سپس وقتي كه بر پيامبر نازل شد گفت: آن فرشته بر ساير فرشتگان افتخار نمود كه من در شفاعت سيدين سندين حسن و حسين هستم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 314، ح 73.

2- مدينة المعاجز ج 3، ص 292، ح 60 / 898، و ج 4، ص 17، ح 106 / 1053، به نقل از منتخب الوايعي، ص 261 و 262.

شباهت اهل بيت به يكديگر

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام در اخلاق و در قيافه و اندام به يكديگر شباهت داشتند، چون همه از يك نور بودند.

قال عليه السلام:

صور الله عليا - عليه السلام - في ظهر أبي طالب علي صورة محمد - صلي الله علي و اله - فكان علي بن أبي طالب أشبه الناس برسول الله و كان الحسين بن علي أشبه الناس بفاطمة - عليهاالسلام - و كنت أشبه الناس بخديجة الكبري [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداوند

شكل و قيافه ي اندام امام علي عليه السلام را در صلب حضرت ابوطالب، همانند شكل و اندام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار داد، پس امام علي بن ابيطالب شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود. و حسين بن علي عليه السلام شبيه ترين انسان ها به فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بود و من شبيه ترين انسان ها به خديجه ي كبري عليهاالسلام هستم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 522، ح 11.

2- كنز الدقائق، ج 14، ص 165.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 526، ذيل ح 15.

4- مناقب ابن شهرآشوب ج 4، ص 2.

شيوه سوگند دادن دروغگويان

شخصي به دروغ ادعا كرد كه از امام حسن عليه السلام هزار دينار طلبكار است. هر دو به نزد شريح قاضي رفتند. شريح به امام حسن عليه السلام گفت: سوگند مي خوري كه به او بدهكار نيستي؟.

حضرت فرمود: اگر خصم من سوگند خورد من هزار دينار به او مي دهم. شريح خواست او را به خداي يگانه و عالم غيب و شهود سوگند دهد، حضرت فرمود: به او بگو كه اين گونه سوگند ياد كند:

قال عليه السلام:

بالله ان لك علي هذا، و خذ الألف... فسئل الحسن عليه السلام عن ذلك، فقال: خشيت أنه لو تكلم بالتوحيد يغفر له يمينه ببركة التوحيد، و يحجب عنه عقوبة يمينه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بگو بالله كه مرا نزد تو چنين مبلغ است و هزار دينار بگير. (آن شخص سوگند ياد كرد و هزار دينار گرفت، اما همين كه بپاخاست به زمين خورد و مرد) از امام حسن عليه السلام در اين باره «نوع خاص قسم خوردن»

سؤال شد و ايشان فرمود: بيم آن داشتم كه اگر با وحدانيت خدا سوگند خورد، «خداوند» سوگندش را به بركت توحيد بخشوده و از عقوبت قسمش درگذرد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 327، ذيل ح 6، ب 15.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 122، ح 30.

3- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 100.

شعرها

اشعار منسوب به ائمه عليهم السلام همه اش حكمت، پند، عرفان و اخلاق است كه براي سربلندي و عظمت امت اسلامي و آموزش اصول و ارزش هاي والاي اسلامي سروده شده اند. در اين بخش، بخش اندكي از اشعار امام حسن عليه السلام را نقل مي كنيم؛

قال عليه السلام:

1- قال عليه السلام في الحذر من تقلب الليالي:

ذري كدر الأيام ان صفائها

تولي بأيام السرور الذواهب

و كيف يغر الدهر من كان بينه

و بين الليالي محكمات التجارب

امام حسن عليه السلام فرمود:

امام عليه السلام در پرهيز از دگرگوني روزگار فرمود: [اي دل] از تيرگي روزگار چشم پوشي كن كه صفاي آن، با روزهاي خوش طلايي دوست داشتني است. زمانه چگونه فريب مي دهد آن را كه ميان او و شب ها تجربه هاي استوار وجود دارد.)

2- و قال عليه السلام في التذكير بالموت:

قل للمقيم بغير دار اقامة

حان الرحيل فودع الأحبابا

ان الذي لقيتهم و صحبتهم

صاروا جميعا في القبور ترابا

در مورد پند گرفتن از مرگ فرمود: (به آن كس كه در خانه ناپايدار «دنيا» رخت افكنده بگو. زمان كوچ رسيده، با دوستان وداع كن. آنان كه با آنها ديدار كردي و انيس گشتي، همگي در گورها به خاك تبديل شدند.)

3- و قال عليه السلام في

التذكير:

يا اهل لذات دنيا لا بقاء لها

ان المقام بظل زائل حمق

در مورد پند فرمود: (اي اهل لذت هاي دنيا، براي آنها «لذات دنيايي» بقايي نيست. همانا ايستادن و رحل اقامت انداختن در زير سايه ي ناپايدار ابلهي است.)

4- و قال عليه السلام في الزهد في الدنيا:

لكسرة من خسيس الخبز تشبعني

و شربة من قراح الماء تكفيني

و طمرة من رقيق الثوب تسترني

حيا و ان مت تكفيني لتكفيني

درباره ي زهد در دنيا فرمود:

(پاره اي از تكه ناني سيرم مي كند و جرعه اي از پياله اي آب سيرابم مي نمايد. كهنه پاره اي از لباسي نازك مرا مي پوشاند؛ اگر زنده باشم و اگر بميرم، «همان قطعه پارچه» كفايتم كند كه كفنم گردد.)

5- و له عليه السلام في السخاء:

ان السخاء علي العباد فريضة

لله يقرأ في كتاب محكم

وعد العباد الاسخياء جنانه

و أعد للبخلاء نار جهنم

و از اوست درباره ي سخاوت:

(همانا كه سخاوت «و بخشيده بودن» بر بندگان فريضه ي الهي است. خداوند در كتابي استوار. بندگان سخاوت مند خويش را به بهشت هاي خود وعده داده است و براي خسيسان آتش دوزخ آماده كرده است. يعني آن كس كه دستانش براي نيازمندان گشوده نگردد. او مسلمان نيست.)

6- و بلغه عليه السلام سب ابن العاص له في مجلس معاوية، فأتي معاوية و خطبه في المجلس:

أتأمر يا معاوي عبد سهم

بشتمي و الملأ منا شهود

اذا أخذت مجالسها قريش

فقد علمت قريش ما تريد

أأنت تظل تشتمني سفاها

لضغن ما يزول و ما يبيد

فهل لك من أب كأبي تسامي

به من قد تسامي أو تكيد

و لا جد كجدي يا ابن حرب

رسول الله ان ذكر الجدود

و لا

أم كأمي في قريش

اذا ما حصل الحسب التليد

فما مثلي تهكم يا ابن حرب

و لا مثلي ينهنهه الوعيد

فمهلا لا تهيج بنا أمورا

يشيب لهولها الطفل الوليد

به ايشان خبر رسيد كه ابن عاص ايشان را در مجلس معاويه دشنام داده است. پس نزد معاويه رفت و در مجلس او وي را مخاطب قرار داد: (اي معاويه! آيا برده سهم را دستور مي دهي كه در حضور مردم مرا دشنام دهد. وقتي قريش مجالس خود را برپا مي كنند، قريش داند كه تو چه منظوري داري. آيا تويي كه همچون ابلهان همواره مرا دشنام مي دهي براي كينه اي كه نه از بين مي رود نه بركنار مي ماند.

آيا تو را پدري مانند من هست كه برابري كند با او كسي كه توان برابري يا افتخار دارد.

اي پسر حرب، جدي چون جد من رسول الله نباشد اگر نياكان را يادآوري شوند.

و در قريش، مادري چون مادر من نباشد اگر دنبال نجيب زادگان روند.

اي زاده ي حرب چون مني از پاي نيفتد و چون مني با ترساندن لرزان نشود.

پس آرام گير و كارهايي را كه كودكان از هراس آن پير شوند، بر سر ما نياور.)

7- عن علي بن عقبة، عن ابيه قال: دخل الحسن بن علي بن أبي طالب عليهماالسلام علي معاوية و عنده شاب من قريش يتفاخرون و الحسن ساكت، فقال له: يا حسن و الله ما أنت بكليل اللسان، و لا بما شوب الحسب، فلم لا تذكر فخركم و قديمكم، فأنشأ الحسن يقول:

فيم الكلام و قد سبقت مبرزا،

سبق الجواد من المدي المتباعد

نحن الذين اذا القوم تخاطروا

طبنا علي رغم العدو الحاسد

علي

بن عقبه به نقل از پدرش گويد: حسن بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام نزد معاويه رفت و نزد او جواناني از قريش بودند كه تفاخر مي كردند. و [امام] حسن ساكت بود. [معاويه] به او گفت: اي حسن و الله كه تو گنگ زبان و آلوده نسب نيستي، چرا افتخارات و گذشته هايتان را نمي گويي، امام حسن عليه السلام سرود:

(سخن در چيست؟ در حالي كه من يكه ي پيش افتاده و چون اسب تيزتك از ديدگاه دور شده ام. ما آنهايي هستيم كه اگر سران مباهات كنند، علي رغم دشمن حسود از همگان سر خواهيم شد.)

8- و قال عليه السلام في الحث علي العطاء:

اذا ما أتاني سائل قلت مرحبا

بمن فضله فرض علي معجل

و من فضله فضل علي كل فاضل

و أفضل أيام الفتي حين يسأل

در ترغيب بخشش فرمود:

(وقتي درخواست كننده اي نزد من آيد، خواهم گفت درود بر آن كه بخشش به او فريضه اي آني بر من است. و آن كه بخشش به او مزيتي بر هر بخشنده است و بهترين روزگار جوان مرد زماني است كه از او درخواست مي شود.)

9- و له عليه السلام في السخاء:

خلقت الخلائق في قدرة

فمنهم سخي و منهم بخيل

فأما السخي ففي راحة

و أما البخيل فحزن طويل

و از اوست درباره ي بخشش:

(آفريده ها را با اقتدار آفريدي. برخي از آنان بخشنده و برخي خسيس است. اما بخشنده در رفاه و آسودگي است. ولي خسيس در اندوهي طولاني گرفتار است.)

10- و له عليه السلام في الحث علي التقوي:

قدم لنفسك ما استطعت من التقي

ان المنية نازل بك يافتي

أصبحت ذا فرح كأنك لا تري

أحباب قلبك في المقابر

و البلي

از آن بزرگوار، درباره ي ترغيب به تقوي آمده است: (براي خود تا مي تواني از توشه ذخيره كن، زيرا اي جوان مرگ بر تو فرود خواهد آمد.

تو اينك چنان شادماني كه گويا نمي بيني دوستان قبلي تو در گورها و خاك مرده هايند.)

11- و له عليه السلام في الاستغناء عن الناس:

اغن عن المخلوق بالخالق

تغن عن الكاذب و الصادق

و استرزق الرحمن من فضله

فليس غير الله بالرازق

من ظن أن الناس يغنونه

فليس بالرحمن بالواثق

من ظن أن الرزق من كسبه

زلت به النعلان من حالق

از امام حسن مجتبي عليه السلام در بي نيازي از مردم:

(از آفريده، به وسيله ي خالق بي نياز باش. كه از هر راست گو و دروغ گويي بي نياز خواهي شد.

از فضل [خداي] رحمان روزي طلب كن. زيرا غير از الله، كسي روزي دهنده نيست.

هر كس گمان كند كه مردم بي نيازش خواهند كرد، اطمينان به خداي رحمان ندارد.

هر كس گمان كند كه روزي از كسب اوست، كفش هايش او را از بلندي خواهند لغزاند.)

12- و قوله عليه السلام في الكرم:

نحن أناس نوالنا خضل

يرتع فيه الرجاء و الأمل

تجود قبل السؤال أنفسنا

خوفا علي ماء وجه من يسل

لو علم البحر فضل نائلنا

لقاض من بعد فيضه خجل

از سخن امام حسن عليه السلام درباره ي بخشندگي است:

(ما مردمي هستيم كه بخشش هايمان فراوان است و اميد و آرزو در آن به چريدن مشغول مي باشند. پيش از سؤال، و جود ما فرو مي ريزد از بيم آن كه آبروي درخواست كننده بريزد.

اگر دريا مزيت بخشندگي ما را دريابد، از اينكه نام خويش را بخشنده گذاشته است، در خجالت فرو خواهد رفت.)

13- و من كلام له عليه السلام:

لئن سائني دهر عزمت تصبرا

و كل بلاء لا يدوم يسير

و ان سرني لم أبتهج بسروره

و كل سرور لا يدوم حقير [1] .

و از كلام ايشان است:

(اگر زمانه با من بدي كرد، صبر خواهم كرد، كه هر بلايي لاجرم سپري خواهد شد. و چنانچه شادمانم كرد، از شادماني هيجان زده نخواهم شد، زيرا كه هر شادماني يي همواره كوچك است.)

14- فلما وصل الحيرة نظر الي الكوفة و قال:

و لا عن قلي ء فارقت دار معاشري

هم المانعوني حوزتي و ذماري. [2] .

امام وقتي به حيره رسيد، به كوفه نظر كرده و فرمود: (نه از روي دشمني خانه ي همراهانم را ترك كردم، بلكه آنها مرا از جايگاه و خانمانم راندند.)

15- قال السبط الاكبر الامام المجتبي عليه السلام في رثاء علي عليه السلام:

أين كان لعلم ال

مصطفي في الناس بابا

أين من كان اذا ما

أقحط الناس سحابا

أين من كان اذا نو

دي في الحرب اجابا

أين من كان دعاه

مستجابا و مجابا.[3] .

سبط اكبر، امام مجتبي عليه السلام در رثاء پدرش امام علي عليه السلام فرمود:

(كجاست آن كه براي علم مصطفي دري بود؟. كجاست آن كه وقتي مردم به قحطي دچار مي شدند ابر بود. كجاست آن كه وقتي براي جنگ فراخوانده مي شد، آماده مي شد. كجاست آن كه دعايش مجاب و مستجاب بود.)

16- عاجلتنا فأتاك عاجل برنا

قلا و ان أمهلتنا لم نقلل

فخذ القليل و كن كأنك لم تسل

و نكون نحن كأننا لم نسأل.[4] .

شخصي طي تقاضايي از امام حسن مجتبي عليه السلام با سرودن دو بيت شعر اظهار نياز كرد. امام

عليه السلام ده هزار درهم پول برايش فرستاد و دو بيت شعر نيز سرود. به ايشان چنين نوشت: (ما را شتابزده كردي و در نتيجه نيكي شتابان ما به دستت رسيد و اگر مهلت مان داده بودي كم نمي گذاشتيم. اكنون اين مقدار كم از بخشش ما را بگير و آن گونه باش كه گويا چيزي درخواست نكرده اي و ما هم آن گونه مي شويم كه گويا از ما درخواستي نشده است.)

17- و اذا المنية انشبت أظفارها

ألفيت كل تميمة لا تنفع [5] .

امام در پاسخ به يك بيت شعري كه معاويه براي او گفته بود، سرود: (وقتي مرگ چنگال هايش را فرو كرد، ديگر هيچ تعويذي را كارساز نخواهي يافت.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1-المجالس السنية، ج 2، ص 248.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 340 و ص 341، ذيل ح 14 و ص 343، ذيل ح 15.

3- تنبيه الخواطر، ج 1، ص 77 و 153.

4- ربيع الابرار، ج 4، ص 54، ح 116.

5- كشف الغمة ج 2، ص 135.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 717، ح 33 (به نقل از اعلام الدين، ص 297)

7- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 16. و ج 4، ص 15.

8- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 132.

[2] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 281.

[3] نهج السعادة، ج 7، ص 172.

[4] احقاق الحق، ج 19، ص 356 (به نقل از وسيلة المآل، ص 240 ط. لكنهو).

[5] احقاق الحق، ج 19 ص 360 (به نقل از وسيلة النجاة، ص 241 ط. لكنهو).

شهادت ائمه اطهار عليهم السلام

ائمه ي شيعه همگي با شهادت در راه خدا

از دنيا رفته اند (يعني يا توسط شمشير كشته و يا مسموم شدند) و درباره ي حضرت بقية الله الاعظم (عج) نيز خبر از شهادت آن حضرت داده شده است.

قال عليه السلام:

و الله لقد عهد الينا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أن هذا الأمر يملكه اثنا عشر اماما من ولد علي و فاطمة، ما منا الا مسموم أو مقتول [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به ما چنين وصيت كرده كه اين امر «امامت» را دوازده امام از فرزندان علي و فاطمه به عهده خواهند داشت، و عاقبت ما اهل بيت «عليهم السلام» جز شهادت از طريق مسموم شدن يا قتل نخواهد بود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 44، ص 139، ح 6، و ج 27، ص 217، ح 18 و 19.

شدت عذاب قوم عاد

در تفسير آيه ي 25 سوره ي احقاف كه خداوند مي فرمايد: «تدمر كل شي ء بأمر ربها فأصبحوا لا يري الا مساكنهم» «[تند باد عذاب] همه چيز را به فرمان پروردگارش درهم مي كوبد و نابود مي كند. آري آنها شب را به صبح رساندند، در حالي كه چيزي جز خانه هاي شان به چشم نمي خورد»، امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

لا تري بقايا و لا أشياء منهم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(از آنان نه بازمانده اي مي بيني و نه اشيايي.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 3، ص 524.

شبهه افكني يهود و نصارا در دين

در تفسير آيه ي 49 سوره ي آل عمران «...ان تطيعوا الذين كفروا يردوكم علي اعقابكم...» «اي كساني كه ايمان آورده ايد؛ اگر از كساني كه كافر شده اند، اطاعت كنيد، شما را به گذشته هاي تان باز مي گردانند، و سرانجام زيان كار خواهيد شد.» امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ان تستنصحوا اليهود و النصاري و تقبلوا و منهم لأنهم كانوا ستغوونهم و يوقعون لهم الشبه في الدين و يقولون لو كان نبي حقا لما غلب و لما أصابه و أصحابه ما أصابهم، و انما هو رجل حاله كحال غيره من الناس يوما له و يوما عليه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مبادا از يهود و نصارا نصيحت خواهي كرده و از آنها حرف شنوي داشته باشيد، زيرا آنان ديگران را اغوا كرده و در دين شبهه دارشان كرده و مي گفتند اگر پيامبر بر حقي بود، شكست نمي خورد و او و ياران او را از آن گزندي كه به آنها رسيد، نمي رسيد، بلكه او مردي است كه وضع او چون حال ديگر افراد مردم است روزي به نفع اوست و روزي به ضرر او.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 1، ص 469.

شام خوردن قبل از نماز عشاء

اگر انسان نماز را در پنج وقت بخواند، بهتر است قبل از نماز عشاء شام شب را بخورد زيرا نماز گزاردن در حال گرسنگي يا سيري با حال معنوي نماز سازگار نيست. امام حسن عليه السلام درباره ي شام قبل از نماز عشاء فرمود:

قال عليه السلام:

العشاء قبل الصلاة يذهب النفس اللوامة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(غذا خوردن پيش از نماز «نماز عشاء» نفس لوامه را ساكت مي كند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المصنف، ج 2، ص 421.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 667، ح 18 (به نقل از المصنف، ج 2، ص 421).

شبهه افكني يهود و نصارا در دين

در تفسير آيه ي 49 سوره ي آل عمران «...ان تطيعوا الذين كفروا يردوكم علي اعقابكم...» «اي كساني كه ايمان آورده ايد؛ اگر از كساني كه كافر شده اند، اطاعت كنيد، شما را به گذشته هاي تان باز مي گردانند، و سرانجام زيان كار خواهيد شد.» امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

ان تستنصحوا اليهود و النصاري و تقبلوا و منهم لأنهم كانوا ستغوونهم و يوقعون لهم الشبه في الدين و يقولون لو كان نبي حقا لما غلب و لما أصابه و أصحابه ما أصابهم، و انما هو رجل حاله كحال غيره من الناس يوما له و يوما عليه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مبادا از يهود و نصارا نصيحت خواهي كرده و از آنها حرف شنوي داشته باشيد، زيرا آنان ديگران را اغوا كرده و در دين شبهه دارشان كرده و مي گفتند اگر پيامبر بر حقي بود، شكست نمي خورد و او و ياران او را از آن گزندي كه به آنها رسيد، نمي رسيد، بلكه او مردي است كه وضع او چون حال ديگر افراد مردم است

روزي به نفع اوست و روزي به ضرر او.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 1، ص 469.

ص

صفات پارسايان

كليني رحمه الله نقل كرده است:حسن بن علي عليه السلام براي مردم سخن گفت و فرمود:

هان اي مردم! من از برادري به شما خبر مي دهم كه در ديده ي من، بزرگ ترين مردم بود؛ و بالاترين خصلتي كه او را در نظرم بزرگ كرده بود، كوچكي [و ناچيزي] دنيا در ديده ي او بود؛ از فرمانروايي شكم خود رهيده بود؛ از اين رو، چيزي را كه نداشت، هوس نمي كرد و چون داشت، زياده روي نمي كرد؛ از فرمانروايي شهوت جنسي خود رهيده بود؛ از اين رو، عقل و انديشه ي او از راه حق، منحرفش نمي كرد؛ از فرمانروايي ناداني [و ندانم كاري نيز] رهيده بود؛ از اين رو، جز به اموري كه سودآوري [خداپسندانه ي] آن اطمينان آور بود، دست نمي گشود؛ هوس هاي پي درپي نمي كرد، و خشمگين نمي شد؛ و [از برآوردن نياز مردمان،] به ستوه نمي آمد؛ بيش تر روز و شبش خاموش بود؛ و چون سخن مي گفت، [در حق گويي و نورگويي] سرآمد گويندگان بود؛ وارد جدال و ستيزه نمي شد؛ و در دعوايي شركت نمي كرد؛ و [دعواي خود را بيهوده به ميان مردم نمي برد و براي خود] دليلي نمي آورد تا قاضي را بيابد [كه داوري كند و دعوا فيصله يابد]؛ و از برادران ايماني خود غافل نبود؛ و در ميان آنان براي خود امتيازي قائل نبود؛ [در بدن،] ضعيف، و [از فرط تواضع] ناتوان مي نمود، و چون هنگامه ي نبرد مي رسيد، شير حمله ور بود؛ هيچ كس را به خطايي كه عذر از آن ممكن بود، سرزنش نمي كرد، [صبر مي كرد] تا عذرخواهي آن را ببيند؛ هر چه مي گفت، خود انجام مي داد؛

و آنچه را [كه به خاطر مصالحي] نمي گفت، نيز عمل مي كرد؛ چون دو كار برايش جلوه مي كرد كه نمي دانست كدام يك بهتر است؛ با آن كه به هواي نفسش نزديك تر بود، مخالفت مي كرد؛ از درد خود جز نزد كسي كه اميد بهبودي از او داشت، شكوه نمي كرد؛ و جز با كسي كه اميد خيرخواهي از او داشت، مشورت نمي كرد؛ خستگي و دلتنگي و نارضايي و ناراحتي و شكوه و گلايه از خود بروز نمي داد؛ و پرخواهش و هوسران نبود؛ و انتقام نمي گرفت؛ و از دشمن نيز غافل نبود. پس بر شما باد كه همه اين اخلاق كريمه را پيدا كنيد، اگر بتوانيد، و اگر همه را نتوانيد، پيدا كردن اندك آن، از رها كردن همه، بهتر است. و لا حول و لا قوة الا بالله. [1] .

اربلي مي گويد:

و از سخنان امام حسن عليه السلام اين است:اي فرزند آدم! از حرام هاي خدا خود را بازدار تا عابد باشي؛ و به آنچه خداي سبحان قسمتت كرده است، راضي شو تا بي نياز شوي؛ و همسايگي همسايه ي خود را نيكو دار تا مسلمان باشي؛ و با مردم همان گونه رفتار كن كه دوست داري آنان با تو رفتار كنند تا عادل باشي. به راستي كه پيشاپيش شما مردمي بودند كه ثروت فراوان جمع كردند، و ساختمان هاي بلند افراشتند، و آرزوهاي دور از دسترس، آرزو كردند؛ و اينك جمعشان نابود، و عملشان [پوچ و] باطل، و جايگاهشان قبر است. اي فرزند آدم! از آن روزي كه زاده شدي، پيوسته در تباه عمر خود بوده اي، اينك باقي مانده را براي آخرت خود درياب كه مؤمن، توشه برمي دارد، و كافر، سرگرم بهره ي

كنوني خود است.

و امام حسن عليه السلام پس از اين اندرز، [اين آيه را] تلاوت مي فرمود:(و تزودوا فان خير الزاد التقوي) [2] ؛ و براي خود توشه برگيريد؛ به راستي كه بهترين توشه، پرهيزكاري است». [3] .

[6]-371- راوندي رحمه الله نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:شگفت از كسي كه در [سلامت] خوراك خود مي انديشد، چگونه در [سلامت افكار و] انديشه هاي خود نمي انديشد؟ پس شكم خود را از آنچه آزارش دهد، باز مي دارد و در سينه [و جان] خود، افكاري مي سپارد كه نابودش مي كند. [4] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 237:2، ح 26.

[2] بقره:197.

[3] كشف الغمة 572:1.

[4] دعوات:144، ح 375.

ض

ضرورت شناخت امام

قال عليه السلام:

من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه از دنيا برود و امام زمان خود را نشناسد، با مرگ جاهلي «و همچون كسي كه در دوران جاهليت زندگي كند كه ديني نداشته اند» مرده است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يوم الخلاص، ص 44.

ضرورت اطاعت از امامان معصوم

بر اساس آيات قرآن و روايات وارده از معصومان عليهم السلام يكي از مهم ترين وظايف مسلمانان اطاعت و پيروي از رهبران الهي است كه امام حسن مجتبي عليه السلام پيرامون آن مطالب ارزنده اي فرمودند:

قال عليه السلام:

نحن حزب الله الغالبون و عترة رسوله الأقربون، و أهل بيته الطيبون الطاهرون، و أحد الثقلين اللذين خلفهما رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في امته، و التالي كتاب الله فيه تفصيل كل شي ء، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه؛ فالمعول علينا في تفسيره لا نتظني تأويله بل نتيقنن حقائقه، فأطيعونا فان طاعتنا مفروضة، اذ كانت بطاعة الله عزوجل و رسوله مقرونة؛ قال الله عزوجل: «يا ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول»، «و لو ردوه الي الرسول و الي اولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم» [1] .

و احذركم الاصغاء لهتاف الشيطان بكم فانه لكم عدو مبين، فتكونوا كأوليائه الذين قال لهم: «لا غالب لكم اليوم من الناس و اني جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص علي عقبيه و قال اني بري ء منكم اني أري ما لا ترون» [2] .

فتلقون الي الرماح وزرا، و الي السيوف جزرا، و للعمد حطما، و للسهام غرضا

ثم «لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في ايمانها خيرا.» [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ما هستيم كه حزب غالب خداييم و عترت، و نزديك ترين بستگان پيامبر اوييم و اهل بيت طاهر و پاكيزه ي ايشانيم و همچنين يكي از دو وزنه ي گران بهاييم كه رسول خدا در ميان امت خويش به يادگار گذاشت. و دومين وزنه از ثقلين (ثقل اصغر) بعد از كتاب خدائيم همان قرآني كه در آن شرح همه چيز هست. باطل او را نسزد چه از روبرو و چه از پشت سر. تفسير آن (كتاب الهي) بر عهده ي ما گذاشته شده است و ما از راه گمان دست به تأويل آن نمي زنيم، بلكه از راه يقين حقايق آن را بازگو مي كنيم.

بدين لحاظ از ما پيروي كنيد كه پيروي از ما فرض و واجب است، چه آن كه با اطاعت از خداي بزرگ و فرستاده اش مقارن است. خداي بزرگ فرموده: «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اوصياي پيامبر را. و هرگاه در چيزي نزاع داشتيد. آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد.» «در حالي كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان - كه قدرت تشخيص كافي دارند - بازگردانند، از ريشه هاي مسائل آگاه خواهند شد.»

من به شما از گوش فرا دادن به شيطان هشدار مي دهم، زيرا وي دشمن آشكاري براي شماست. تا مبادا مانند هواداران وي باشيد كه به آنها چنين گفت: «امروزه از مردمان كسي بر شما چيره نيست و من پشتيبان شمايم. اما هنگامي كه دو هماورد درگير شدند، عقب نشيني كرد و گفت من از شما «دوستان و پيروان

خودم» بيزارم، [زيرا] آنچه را كه شما نمي بينيد، من مي بينم.»

و به همين خاطر براي سر نيزه ها نشانگاهي مي شويد و تكه گوشتي براي برش شميرها و دستاويزي براي اغراض و آماجي براي پيكان ها و آنگاه وضعي پيش آيد كه «ايمان آوردن افرادي كه قبلا ايمان نياورده اند يا در ايمانشان عمل نيكي انجام نداده اند، سودي به حالشان نخواهد داشت.»

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي نساء، آيه ي 59 و 83.

[2] سوره ي انفال، آيه ي 48.

[3] 1- احقاق الحق، ج 19 ص 346 (به نقل از «أهل البيت» ص 73 ط السعاة لاقاهرة)

2- احقاق الحق، ج 11، ص 206، به نقل از «الحسن و الحسين سبطا رسول الله «للشيخ الملكي» ص 49. القاهرة)

3- أمالي شيخ طوسي، ص 121، ح 1 / 188 م 5 و ص 691 ح 12 / 1469 م 39.

4- أمالي مفيد، ص 349 م 41، ح 4.

5- مروج الذهب، ج 2، ص 431.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 502، ح 6، و ص 500، ح 4 و ص 520، ح 7، و ص 531، ح 27.

7- ينابيع المودة، ج 1، ص 74،ح 10.

ضرورت نيكي به اهل بيت پيامبر

انسان ها همه آزاد شده ي اسلام و رسول گرامي آن مي باشند و كمال و تكامل همه به قيام و بعثت آن بزرگ پيامبر ارتباط دارد از اين رو خاندان آن حضرت، حق بزرگي بر ما دارند و خواهند داشت و قرآن مجيد نيز مسلمانان را به نيكي و دوستي با خويشاوندان نزديك پيامبر امر فرموده است. امام مجتبي عليه السلام نيز در همين باره چنين فرمود:

قال عليه السلام:

عليك بالاحسان الي قرابات أبوي دينك محمد

و علي صلوات الله عليهما، و ان اضعت قرابات أبوي نسبك، فان شكر هؤلاء الي أبوي دينك محمد و علي صلوات الله عليهما، اثمر لك من شكر هؤلاء الي أبوي نسبك، ان قرابات أبوي دينك (اذا شكرك) عندهما بأقل قليل يظهرهما لك، يحط عنك ذنوبك و لو كانت مل ء ما بين الثري الي العرش، و ان قرابات أبوي نسبك ان شكروك عندهما، و قد ضيعت قرابات أبوي دينك، لم يغنيا عنك فتيلا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بر شما باد به نيكي كردن به نزديكان دو پدر ديني، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام «كه درود خدا بر آن دو باد» گرچه در اين نيكي به پدران ديني، حق پدران نسبي خود را ضايع سازي. زيرا شكر و سپاس خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام پربارتر از شكر و سپاس خاندان تو مي باشد و همانا شكر و سپاس خاندان تو در مقايسه با خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بسيار ناچيز خواهد بود.

كمترين اثر نيكي به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين است كه گناهان تو را مي زدايد، گر چه گناهان تو از زمين تا عرش را پوشانده باشد. اما اگر شكر و سپاس خاندان خودت بگويي و با ضايع كردن خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، پدر و مادر نسبي را از خود راضي نگه داري، اين كار تو به اندازه ي نخي كه داخل شكاف هسته ي خرما است، برايت منفعت و سودي ندارد. (كنايه از اين كه بدون

رضايت پدران ديني به دست آوردن رضايت پدران نسبي سودي ندارد).)

در نيكي به خاندان و فاميل خود خشنودي انسان ها را به دست مي آوريم اما در نيكي به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خشنودي خدا و رسول خدا را خواهيم داشت و اين مقايسه بدان جهت نيست كه ما به خويشاوندان خود احسان نكنيم، بلكه امام مجتبي عليه السلام در مقام اثبات قدر و منزلت والاي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير الامام العسكري عليه السلام، ص 134.

2- مستدرك الوسايل، ج 12، ص 378، ح 11 / 14342.

ضرورت تفكر در معقولات

انسان بايد در جوانب گوناگون زندگي با به كارگيري فكر و انديشه راه هاي سعادت و تكامل را بپيمايد. ولي برخي پيرامون نيازهاي مادي بشر انديشه مي كنند، ولي در نيازمندي هاي عقل و بينش كمتر مي انديشند. امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

عجب لمن يتفكر في مأكوله كيف لا يتفكر في معقوله فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يزكيه. (ما يرديه خ ل) [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شگفتا بر كسي كه درباره ي خورد و خوراك خود مي انديشد، چگونه در امور عقلي و معنوي خويش نمي انديشد. شكم اش را از آنچه كه آزارش مي دهد بر كنار مي دارد و سينه اش را از مطالب باطلي كه اندوخته پر مي كند. «و سينه از آنچه كه پست و آلوده اش مي كند، پر نمايد، خ ل»)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الدعوات للراوندي، ص 144، ح 375.

2- بحارالأنوار، ج 1، ص 218، ح 43.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 488، ح 4.

ضرورت جهاد با ناكثين

امام حسن عليه السلام پس از ورود به كوفه در حالي كه از بيماري رنج مي برد و بعد از خواندن نامه ي پدرش (اميرالمؤمنين عليه السلام) به مردم كوفه سخنراني مفصلي ايراد كرد و در آن بر ضرورت جهاد با ناكثين و بيعت شكنان تأكيد كرد و از ويژگي ها و فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه سخن گفت:

قال: فلما دخل الحسن و عمار الكوفة، اجتمع اليهما الناس. فقام الحسن، فاستنفر الناس، فحمد الله و صلي علي رسوله، ثم قال: أيها الناس، انا جئنا ندعوكم الي الله و الي كتابه و سنة رسوله و الي أفقه من تفقه من المسلمين، و أعدل من تعدلون، و أفضل من تفضلون، و

أوفي من تبايعون، من لم يعبه القرآن، و لم تجهله السنة و لم تقعد به السابقة، الي من قربة الله تعالي الي رسوله قرابتين: قرابة الدين و قرابة الرحم، الي من سبق الناس الي كل مأثرة، الي من كفي الله به رسوله و الناس متحاذلون؛ فقرب منه و هم متباعدون، و صلي معه و هم مشركون، قاتل معه و هم مهزمون، و بارز معه و هم محجمون، و صدقه و هم يكذبون.

الي من لم ترد له رواية و لا تكافأ له سابقة، و هو سألكم النصر، و يدعوكم الي الحق، و يأمركم بالمسير اليه، لتوازروه و تنصروه علي قوم نكثوا بيعته، و قتلوا أهل الصلاح من أصحابه، و مثلوا بعماله و أنهبوا بيت ماله. فاشخصوا اليه رحمكم الله، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنكر، و احضروا بما يحضر به الصالحون.

قال أبومخنف: حدثني جابر بن يزيد، قال: حدثني تميم بن حذيم الناجي، قال: قدم علينا الحسن بن علي عليه السلام و عمار بن ياسر، يستنفران الناس الي علي عليه السلام و معهما كتابه فلما فرغا من قرائة كتابه، قام الحسن - و هو فتي حدث و الله اني لأرثي له من حداثة سنه و صعوبة مقامه - فرماه الناس بأبصارهم و هم يقولون: اللهم سدد منطق ابن بنت نبينا! فوضع يده علي عمود يتساند اليه، و كان عليلا من شكوي به، فقال: الحمد لله العزيز الجبار، الواحد القهار، الكبير المتعال «سواء منكم من أسر القول و من جهر به و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار» [1] .

أحمده علي حسن البلاء، و تظاهر النعماء، و علي ما أحببنا و كرهنا من شدة و رخاء.

و أشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده و رسوله، امتن علينا بنبوته، و اختصه برسالته، و أنزل عليه وحيه، و اصطفاه علي جميع خلقه، و أرسله الي الانس و الجن، حين عبدت الأوثان و أطيع الشيطان، و جحد الرحمن، فصلي الله عليه و علي آله و جزاه أفضل ما جزي المسلمين.

أما بعد فاني لا أقول لكم الا ما تعرفون، ان أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب - أرشد الله أمره، و أعز نصره - بعثني اليكم يدعوكم الي الصواب، و الي العمل بالكتاب، و الجهاد في سبيل الله، و ان كان في عاجل ذلك ما تكرهون، فان في آجله ما تحبون ان شاء الله.

و لقدي علمتم أن عليا صلي مع رسول الله صلي الله عليه و آله وحده، و انه يوم صدق به لفي عاشرة من سنة، ثم شهد مع رسول الله صلي الله عليه و آله جمع مشاهده.

و كان من اجتهاده في مرضاة الله و طاعة رسوله و آثاره الحسنة في الاسلام ما قد بلغكم و لم يزل رسول الله صلي الله عليه و آله راضيا عنه، حتي غمضه بيده و غسله وحده، و الملائكة أعوانه، و الفضل ابن عمه ينقل اليه الماء، ثم أدخله حفرته، و أوصاه بقضاء دينه و عداته، و غير ذلك من أموره، كل ذلك من من الله عليه. ثم و الله ما دعا الي نفسه، و لقد تداك الناس عليه تداك الابل اليهم عند ورودها، فبايعوه طائعين، ثم نكث منهم ناكثون بلا حدث أحدثه، و لا خلاف أتاه حسدا له و بغيا عليه.

فعليكم عباد الله بتقوي الله و طاعته،

و الجد و الصبر و الأستعانة بالله و الخفوف الي ما دعاكم اليه أميرالمؤمنين. عصمنا الله و اياكم بما عصم به أولياءه و أهل طاعته، و ألهمنا و اياكم تقواه، و أعاننا و اياكم علي جهاد أعدائه. و أستغفر الله العظيم لي و لكم. ثم مضي الي الرحبة، فهيأ منزلا لأبيه أميرالمؤمنين [2] .

(راوي گويد: وقتي امام حسن عليه السلام و عمار وارد كوفه شدند، مردم دور آنها را گرفتند و امام حسن عليه السلام به قصد بسيج مردم برخاست و پس از سپاس خداوند و صلوات بر پيامبر او گفت:

اي مردم! ما نزد شما آمده ايم تا به سوي خدا دعوت كنيم و به كتاب او و سنت پيامبر او و به فقيه ترين مسلماناني كه تفقه كردند و عادل ترين آنها كه عادلشان مي شماريد و برترين آنها كه افضلشان مي داريد و وفادارترين آنها كه بيعتشان مي كنيد؛ آن كس كه قرآن او را مذمت نمي كند و سنت فراموشش نمي كند و پيشتازي او را زمين گير نمي كند.

به سوي آن كس كه خداوند او را با دو قرابت به رسول خدا پيوند زد؛ قرابت ديني و قرابت خويشاوندي. به سوي آن كس كه از همه ي مردم به تمام نيكي ها پيش است. به سوي آن كس كه خداوند به وسيله ي وي رسول خود را كفايت كرد در حالي كه مردم خوارش داشتند و با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همراه شد، در حالي كه مردم از وي بسي دور بودند و با ايشان نماز گزارد، در حالي كه مردم مشرك بودند و همراه ايشان نبرد كرد در حالي كه مردم فراري بودند و همراه ايشان با مردم

روبه رو شد در حالي كه مردم [عليه پيامبر] همدل بودند و پيامبر را تصديق كرد در حالي كه آنها تكذيب وي مي كردند؛ او شما را به سوي حق دعوت مي كند.

و از شما مي خواهد كه به سوي وي رهسپار شويد تا بر عليه گروهي كه بيعت شكسته اند و شايسته هاي اصحاب وي را كشته اند و كارگزارانش را مثله كرده اند و بيت المالش را غارت نموده اند، كمكش كنيد و او را ياري نماييد. پس خدايتان رحمت كند و به سوي او بشتابيد و به معروف دستور دهيد و از منكر بازداريد و به سوي آنچه را كه صالحان رو مي آورند پيش روي كنيد.

ابومخنف گويد: جابر بن يزيد، به نقل از تميم بن حذيم ناجي گويد: حسن بن علي عليهماالسلام و عمار بن ياسر به قصد بسيج مردم به سوي علي عليه السلام وارد كوفه شدند كه نامه ي ايشان نيز همراهشان بود. وقتي از خواندن نامه ي ايشان فراغت يافتند، امام حسن عليه السلام كه آن زمان جوان نورسته اي بود، برخاست. به خدا سوگند كه من از نوجواني او و سختي مسئوليتش دلسوزش بودم.

مردم چشم به او دوختند در حالي كه مي گفتند: خداوندا! منطق دخترزاده ي پيامبرمان را گويا ساز سپس ايشان دست بر پايه اي نهاد كه از آن كمك مي گرفت و وي از بيماري كه داشت ناتوان بود. [آنگاه شروع به صحبت كرده] و فرمود: سپاس خداي را كه مقتدر و جبار است، يكتا و قهار است، بزرگ و بلند مرتبه است «براي او يكسان است كساني از شما كه پنهاني سخن بگويند، يا آن را آشكار سازند و كساني كه شبانگاه مخفيانه حركت مي كنند يا در روشنايي روز.»

سپاس

مي گويم خداي را بر حسن آزمايش و جلوه گري نعمت ها و بر پيشامدهاي خوشايند و ناگوار از رفاه و تنگدستي. و گواهي مي دهم كه خدا يكتاست و انبازي او را نيست و محمد بنده ي او و فرستاده ي اوست، خداوند با مبعوث كردن او به پيامبري بر ما بسي منت نهاد و وي را مخصوص اداي پيام خود ساخت و وحي خويش به او نازل فرمود و وي را بر تمام آفريده ها برگزيد و وي را به سوي جن و انس گسيل فرمود؛ در زماني كه بت ها پرستيده مي شد و شيطان فرمانبرداري مي گشت و خداي بخشنده انكار مي شد. پس، درودهاي خداوند بر او و خاندان او باد، و خداوند بهتر از پاداش هاي مسلمانان، او را پاداش دهد.

سخن بعد اينكه من به شما جز آن را كه مي دانيد، نمي گويم؛ همانا كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (كه خداوند كارش را به سامان كند و ياريش را پرتوان گرداند)، مرا به سوي شما گسيل داشته و شما را به راه راست و عمل به كتاب [خداوند] و جهاد در راه خدا فرامي خواند و هر چند در كوتاه مدت جريان آن باشد كه شما خوش نداريد؛ ولي در دراز مدت آن، به خواست خدا، جريان آن گونه خواهد شد كه شما دوست داريد.

و شما نيك مي دانيد كه علي به تنهايي با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نماز گزارد و او روزي كه به او دل سپرد، در دهمين سال سن خويش بود؛ سپس در تمام مراحل زندگي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم همراه ايشان بود و از تلاش هاي او در راه

رضاي خداوند و فرمانبرداري از پيامبر او و دستاوردهاي نيكوي او در اسلام، سخنان بسيار به شما رسيده است و خودتان شنيده هاي بسيار در اين مورد داريد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تا به آخر از وي راضي بود؛ چندان كه [به هنگام ارتحال] با دست خويش چشمان پيامبر را فرو بست وبه تنهايي او را غسل داد كه ملايكه ياور او بودند و پسر عمويش فضل آب برايش مي آورد. سپس ايشان را در مرقد خود خوابانيد و پيامبر او را وصي خويش ساخت تا ديون ايشان را پرداخته و تعهدات و ساير اموراتش را انجام دهد. تمام اينها از رهگذر منتي بود كه خداوند وي را بدان منت نهاده بود.

سپس، ايشان، سوگند به خدا كه [مردم را] به سوي خويش فرا نخواند، بلكه چنان شد كه مردم همچون فرو ريختن شتران تشنه به آبشخور، بر او فرو ريخته و به رغبت با ايشان بيعت كردند آنگاه بيعت شكناني از آنان، به خاطر حسد و سركشي به او بيعت شكستند بي آن كه او بدعتي گزارده باشد و يا خلافي انجام داده باشد.

پس اي بندگان خدا! به سوي تقواي الهي و فرمانبرداري از كوشش و شكيبايي و ياري طلبيدن از خدا و خيزش به سوي آنچه كه اميرالمؤمنين شما را بدان فراخوانده است، بشتابيد. خداوند، به آنچه كه اولياي خويش و اهل طاعت خود را حفاظت كرده ما و شما را حفاظت كند و تقواي خود را به ما و شما الهام نمايد و ما و شما را بر جهاد دشمنانش ياري رساند. من از خداي عظيم براي

خود و شما آمرزش مي طلبم. «سپس رهسپار رحبه شد [3] و براي پدرش اميرالمؤمنين جايگاهي تدارك ديد».)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن مجتبي عليه السلام پيرامون مبارزه و جهاد با ناكثين فرمود:

أيها الناس انه قد كان من اميرالمؤمين علي «عليه السلام» ما تكفيكم جملته و قد أتيناكم مستنفرين لكم لأنكم جبهة الأمصار و رؤساء العرب و قد كان من نقض طلحة و الزبير بيعتهما و خروجهما بعائشة ما قد بلغكم و هو ضعف النساء و و ضعف رأيهن و قد قال الله تعالي: «الرجال قوامون علي النساء» [4] .

و أيم الله لو لم ينصره أحد لرجوت أن يكون له فيمن أقبل معه من المهاجرين و الأنصار و من يبعث الله له من نجباء الناس كفاية فانصروا الله ينصركم [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! همانا كه اميرالمؤمنين علي را فضايل و امتيازاتي هست كه برخي از آنها براي شما بس است و ما نزد شما آمده ايم كه شما را بسيج كنيم. زيرا شما پيشاني شهرها و بزرگان عربيد، و از بيعت شكني طلحه و زبير و اينكه عائشه را همراه خود كرده اند. آنچه كه لازم بوده به شما رسيده است و اين ضعف زنان و ضعف رأي آنان است. خداوند بزرگ فرمود: «مردان، عهده دار زنانند.»

سوگند به خدا كه اگر كسي او را ياري نكند، آرزو دارم كه در ميان آنان كه با او همراهند، از مهاجر و انصار و آن بزرگاني از مردم كه خداوند براي ياري او برپاي خواهد خيزاند، كفايت باشد. پس خداي را ياري كنيد تا ياريتان كند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي رعد، آيه ي 10.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 32، ص 87 تا 98.

2- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 11 و 12.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 256، ح 8.

4- نهج السعادة، ج 4، ص 53 به نقل از امالي بن الشيخ ص 87، ح 2، م 43.

[3] رحبة، نام محله اي در كوفه كه به رحبه خنيس معروف است. تاج العروس.

[4] سوره ي نساء، آيه ي 34.

[5] 1- امالي طوسي، م 3، ذيل حديث 2 / 1518.

2- بحارالأنوار، ج 32، ص 73، از امالي شيخ طوسي.

3- كتاب الجمل «للمفيد» ص 245.

ضرورت جهاد با قاسطين (در صفين)

هنگامي كه امام علي عليه السلام از نخيله عازم نبرد صفين بود هاشم مرقال سخنراني كرد و مردم را به جهاد دعوت نمود، و آنگاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام طي سخناني ضمن تجليل از مردم كوفه آنان را به جهاد فراخواند پس از امام علي عليه السلام امام حسن مجتبي عليه السلام بپا خاست و بر ضرورت جهاد با قاسطين تأكيد نمود و فرمود:

قال عليه السلام:

الحمدلله لا اله غيره وحد لا شريك له. ثم ان مما عظم الله عليكم من حقه و أسبغ عليكم من نعمه ما لا يحصي ذكره فانه من علينا بما هو أهله أن نشكر فيه آلائه و بلائه و نعماءه قول يصعد الي الله فيه الرضا و تنتشر فيه عارفة الصدق يصدق الله فيه قولنا و نستوجب فيه المزيد. من ربنا، قولا يزيد و لا يبيد فانه لم تجتمع قوم قط علي أمر واحد الا اشتد أمرهم و استحكمت عقدتهم.

فاحتشدوا في قتال عدوكم معاوية و جنوده فانه قد حضر و لا تخاذلوا فان الخذلان يقطع نياط القلوب و ان الاقدام

علي الأسنة بخدة و عصمة لأنه لم يمتنع قوم قط الا دفع الله عنهم العله و كفاهم جوائح الذلة و هداهم الي معالم الملة، ثم أنشد:

و الصلح تأخذ منه ما رضيت به

و الحرب يكفيك من أنفاسها جرع [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداي را سپاس، جز او خدايي نيست، يكتاست و انبازي او را نيست.

پس آنگاه؛ از آن مواردي كه خداوند از حق خود بزرگواري كرد و از نعمت هايش، چندان كه هست در شمار نيايد و شكرش گزارده نشود و توصيف و سخني ياري رساندن آن را ندارد و ما براي خداند و شما خشمگين شده ايم. زيرا خداوند، بدانچه كه سزاوار آن است، بر ما منت نهاده تا ضمن آن نعمت ها و الطاف و آزمايش هايش او را شكرگزار باشيم به سخني كه در آن خرسندي به سوي خداوند فرارود و معرفت صادقانه اي در آن موج زند چندان كه خداوند طي آن سخن ما را تصديق كند و به خاطر آن مستوجب [لطف] بيشتري از پروردگارمان باشيم، سخني افزون كند و [از رحمت] دور نسازد؛ زيرا هرگز نشود كه گروهي بر امري اجتماع كنند مگر آن كه كارشان رونق گيرد و پيوندشان محكم شود.

پس براي جنگ دشمنتان معاويه و سپاهيانش گرد هم آييد؛ زيرا معاويه آماده [رزم] شده است و از هم نگسليد، چرا كه دوستي و پيوند دل ها را از هم جدا مي كند و نتيجه ي پافشاري جانانه، پيروزي و محافظت است. زيرا هرگز نشود كه قومي پايمردي كنند، مگر آن كه خداوند مشكل را از آنها برطرف سازد و از آسيب هاي خواري پاسشان مي دارد و به سوي شاخصه هاي يكپارچگي رهنمونشان

مي سازد. سپس اين شعر را قرائت كرد:

از صلح آن خواهي ستاند كه بدان رضا داده اي

و جنگ، با تلخابه هاي دم خود مجازاتت خواهد كرد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 32، ص 405.

2- شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 185.

3- مسند الامام المجتبي، ص 682، ح 1.

4- موسوعةالمصطفي و العترة، ج 5، ص 143.

5- وقعه ي صفين، ص 113.

ضرورت حفظ ارزش ها به هنگام ابراز حاجت

يكي از عوامل عزت و سعادت انسان اين است كه نيازهاي خود را از كساني كه شايستگي لازم را ندارند، پنهان دارد و تنها نزد كساني ابراز كند كه شايستگي لازم را داشته باشند. امام حسن مجتبي عليه السلام در همين رابطه فرمود:

قال عليه السلام:

فوت الحاجة خير من طلبها الي غير أهلها [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (از دست رفتن نياز، بهتر از آن است كه آن را از غير اهلش بخواهي)

و در حديث ديگري فرمود:

قال عليه السلام:

اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها من أهلها. قيل: يابن رسول الله و من أهلها؟ قال: الذين قص اليه في كتابه و ذكرهم، فقال: «انما يتذكر أولوا الألباب». قال: هم أولوا العقول [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر وقت درخواست حاجت كرديد، از اهلش بخواهيد، گفتند: اي پسر رسول خدا اهل آن كيست؟ فرمود: آنها كه خداوند در كتاب خود بازگو كرده و يادشان نموده و فرموده: «همانا كه خردمندان، تذكر مي پذيرند.» فرمود: آنها انديشمندانند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 227.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 727، ح 90.

3- موسوعة المصطفي و العترة عليهم السلام، ج 5، ص 127.

[2] 1- اصول كافي، ج 1، ص 19، ح

12.

2- بحارالأنوار، ج 1، ص 141 و ج 75، ص 304.

3- تحف العقول، ص 389.

4- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 479، ح 19.

5- كنز الدقايق، ج 11، ص 286.

ضرورت حسن ظن به خدا در بخشش ها

روزي مردي اعرابي سر راه امام حسن عليه السلام را گرفت و با خواندن دو بيت شعر ابراز نياز كرد. امام عليه السلام خزانه دار خود را احضار نمود و فرمود: هر چه از اموال در خزانه ي ما هست بياور و به اين مرد بده (در خزانه ي حضرت دوازده هزار درهم بود) خزانه دار گفت: اين تمام چيزي است كه براي مخارج ما باقي مانده است.

قال عليه السلام:

أعطه و احسن لمنك بالله، فأنشد:

عاجلتنا فأتاك وابل برنا

طلا و لو امهلتنا لم تمطر

فخذ القليل و كن كأنك لم تبع

ما صنته و كأننا لم نشتر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به او بده و گمانت بر خدا خوش كن. و سپس خطاب به سائل طي شعري چنين فرمود: تو شتابانمان كردي و تو را باران نيكي ما به رگبار فرو گرفت و اگر مهلتمان مي دادي، نمي باريد. پس اين اندك را بستان و چنان باش كه نفروخته اي آنچه را كه نگه داشته بودي و ما هم چنان خواهيم بود كه چيزي نخريده ام.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 94.

ضعف ها و نيازهاي انسان

از امام عليه السلام پرسيدند: حالت چگونه است؟.

قال عليه السلام:

اصبحت ولي رب فوقي و النار أمامي، و الموت يطلبني، و الحساب محدق بي، و أنا مرتهن بعملي، لا اجد ما أحب و لا أدفع ما أكره، و الأمور بيد غيري، فان شاء عذبني و ان شاء عفا عني فأي فقير أفقر مني [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(روزگار مي گذرد و مرا پروردگاري است بالاي سرم. آتش جهنم روبه رويم. مرگ در پي من، حساب بر من خيره و من در گرو عمل

خويشم. آنچه را كه مي خواهم نمي يابم و آنچه را كه خوش ندارم دفع نتوانم كرد. كارها به دست ديگري است؛ اگر بخواهد تنبيهم مي كند و اگر بخواهد از من در مي گذرد. پس كدام درمانده اي از من درمانده تر است؟.).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 113، به نقل از «العدد» مخطوط.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 724، ح 65.

ضرورت نيكي به اهل بيت پيامبر

انسان ها همه آزاد شده ي اسلام و رسول گرامي آن مي باشند و كمال و تكامل همه به قيام و بعثت آن بزرگ پيامبر ارتباط دارد از اين رو خاندان آن حضرت، حق بزرگي بر ما دارند و خواهند داشت و قرآن مجيد نيز مسلمانان را به نيكي و دوستي با خويشاوندان نزديك پيامبر امر فرموده است. امام مجتبي عليه السلام نيز در همين باره چنين فرمود:

قال عليه السلام:

عليك بالاحسان الي قرابات أبوي دينك محمد و علي صلوات الله عليهما، و ان اضعت قرابات أبوي نسبك، فان شكر هؤلاء الي أبوي دينك محمد و علي صلوات الله عليهما، اثمر لك من شكر هؤلاء الي أبوي نسبك، ان قرابات أبوي دينك (اذا شكرك) عندهما بأقل قليل يظهرهما لك، يحط عنك ذنوبك و لو كانت مل ء ما بين الثري الي العرش، و ان قرابات أبوي نسبك ان شكروك عندهما، و قد ضيعت قرابات أبوي دينك، لم يغنيا عنك فتيلا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بر شما باد به نيكي كردن به نزديكان دو پدر ديني، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام «كه درود خدا بر آن دو باد» گرچه در اين نيكي به پدران ديني، حق پدران نسبي خود

را ضايع سازي. زيرا شكر و سپاس خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام پربارتر از شكر و سپاس خاندان تو مي باشد و همانا شكر و سپاس خاندان تو در مقايسه با خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بسيار ناچيز خواهد بود.

كمترين اثر نيكي به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين است كه گناهان تو را مي زدايد، گر چه گناهان تو از زمين تا عرش را پوشانده باشد. اما اگر شكر و سپاس خاندان خودت بگويي و با ضايع كردن خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، پدر و مادر نسبي را از خود راضي نگه داري، اين كار تو به اندازه ي نخي كه داخل شكاف هسته ي خرما است، برايت منفعت و سودي ندارد. (كنايه از اين كه بدون رضايت پدران ديني به دست آوردن رضايت پدران نسبي سودي ندارد).)

در نيكي به خاندان و فاميل خود خشنودي انسان ها را به دست مي آوريم اما در نيكي به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خشنودي خدا و رسول خدا را خواهيم داشت و اين مقايسه بدان جهت نيست كه ما به خويشاوندان خود احسان نكنيم، بلكه امام مجتبي عليه السلام در مقام اثبات قدر و منزلت والاي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير الامام العسكري عليه السلام، ص 134.

2- مستدرك الوسايل، ج 12، ص 378، ح 11 / 14342.

ضرورت پند پذيري از عبرت هاي دنيا

امام حسن مجتبي عليه السلام در مورد پندپذيري از عبرت هاي دنيا مي فرمايد:

اتقوا الله عباد الله، و جدوا

في الطلب و تجاه الهرب و بادروا العمل قبل مقطعات النقمات و هادم اللذات، فان الدنيا لا يدوم نعيمها و لا تؤمن فجيعها و لا تتوقي في مساويها، غرور حائل و سناد مائل.

فاتعضوا عباد الله بالعبر و اعتبروا بالأثر، و ازدجروا بالنعيم، و انتفعوا بالمواعظ، فكفي بالله معتصما و نصيرا و كفي بالكتاب حجيجا و خصيما و كفي بالجنة ثوابا، و كفي بالنار عقابا و وبالا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بندگان خدا، از خدا بترسيد و در طلب رفتن به سوي پروردگار بكوشيد و اقدام به عمل كنيد پيش از آن كه شعله هاي انتقام و نابود كننده ي لذت ها [مرگ] فرارسند. زيرا [روشن است] كه نعمت هاي دنيا دائمي نبوده و از پيشامدهاي ناگوار آن امنيتي نيست و از گزندها آن را نگهدارنده اي نيست. فريبي حيله گر و حرصي دل انگيز است.

پس اي بندگان خدا، از عبرت ها پند گيريد و از آثار درس بياموزيد و به وسيله ي نعمت ها خويشتن داري كنيد و از مواعظ بهره بگيريد. پس خدا بهترين پناه و ياور است. و كتاب خدا بهترين محاجه كننده و حريف است. و بهشت، بهترين پاداش است و آتش جهنم، بدترين كيفر و سرافكندگي است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تحف العقول، ص 236.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 715، ح 29.

ضرورت ذكر خدا پس از حل مشكلات

امام حسن عليه السلام به مردي كه از بيماري شفا يافته بود فرمود:

قال عليه السلام:

ان الله قد ذكرك فاذكره، و أقالك فاشكره [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(همانا كه خداوند يادت كرده است، پس يادش كن و از مجازات تو صرف نظر كرده، پس شكرش را به جاي آور.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 106، ح 8.

2- تحف العقول، ص 234.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 713، ح 11.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 127.

ضرورت پرهيز از ياري كردن ستم گران

ديلمي در ارشاد القلوب روايتي از امام حسن عليه السلام نقل كرده است كه در آن همگان را از ياري كردن به ستم گران نهي نموده است.

قال عليه السلام:

لقد أصحبت [خ ب. أصبحت] أقواما كأنهم كانوا ينظرون الي الجنة و نعيمها، و النار و جحيمها، يحسبهم الجاهل مرضي و ما بهم من مرض، أو قد خولطوا و انما خالطهم أمر عظيم، خوف الله و مهابته في قلوبهم.

كانوا يقولون ليس لنا في الدنيا من حاجة، ليس لها خلقنا و لا بالسعي لها أمرنا، أنفقوا أموالهم و بذلوا دماءهم، اشتروا بذلك رضي خالقهم، علموا ان الله اشتري منهم اموالهم و أنفسهم بالجنة فباعوه، ربحت تجارتهم، و عظمت سعادتهم، أفلحوا و أنجحوا.

فاقتفوا آثارهم رحمكم الله، و اقتدوا بهم، فان الله تعالي وصف لنبيه صفة آبائه ابراهيم و اسماعيل و ذريتهما، و قال: «فبهداهم اقتده» [1] .

و اعلموا عباد الله انكم مأخوذون بالاقتداء بهم و الاتباع لهم، فجدوا و اجتهدوا و احذروا أن تكونوا أعوانا للظالم، فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من مشي مع ظالم ليعينه علي ظلمه فقد خرج من ربقة الاسلام، و من حالت شفاعته دون حد من حدود الله فقد حاد الله و رسوله، و من أعان ظالما ليبطل حقا لمسلم فقد بري ء من ذمة الاسلام و من ذمة الله و من ذمة رسوله.

و من دعا للظالم بالبقاء أحب أن يعصي الله، و

من ظلم بحضرته مؤمن أو اغتيب و كان قادرا علي نصره و لم ينصره فقد بآء بغضب من الله و رسوله، و من نصره فقد استوجب الجنة من الله تعالي. و ان الله أوحي الي داود عليه السلام: قل لفلان الجبار: اني لم أبعثك لتجمع الدنيا علي الدنيا، و لكن لترد عني دعوة المظلوم و تنصره، فاني آليت علي نفسي أن أنصره و أنتصر له ممن ظلم بحضرته و لم ينصره. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(امروزه گروه ها و اقوامي پيدا شده اند كه گويا همواره به بهشت و نعمت هاي آن، و جهنم و آتش آن مي نگرند. و نادان بي خبر و كسي كه از احوال آنها اطلاعي نداشته باشد [اگر بدانان بنگرد] مي پندارد كه آنان بيمارند، اما آنان را مرضي نباشد. يا آن كه انسان بي خبر احساس مي كند كه آنها پريشان حال هستند. البته كه امري بزرگ آنان را پريشان كرده است، يعني ترس از خدا و هيبت او در دل هاي آنان است.

آنان همواره مي گويند: ما را به دنيا نيازي نيست. نه براي آن آفريده شده ايم و نه براي تلاش در آن دستوري داريم. مال خود را انفاق كرده و خون هاشان را نثار كرده و خرسندي آفريدگار خويش را ستانده اند. دانسته اند كه خداوند به بهاي بهشت جان و مال آنان را خريده است، كه به او فروخته اند. اينان در تجارت خويش سود كرده و سعادتي عظيم به دست آورده اند، رستگار و پيروز شده اند.

خدا رحمتتان كند، دنبال آنان راه بيفتيد، چه آن كه خداي بزرگ صفت پدران پيامبر اسلام، يعني حضرت ابراهيم و اسماعيل و ذريه ي آن دو را براي او توصيف كرده، و فرمود

«پس به هدايت آنان اقتدا كن.» و بدانيد كه اي بندگان خدا، كه بر آنان «خوبان» و پيروي از آنها از شما خواسته شده است و در مورد آن مورد بازجويي قرار خواهيد گرفت.

پس بكوشيد و تلاش كنيد و مواظب باشيد كه ياور ستم گران نباشيد، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: هر كس براي كمك به ستم گري، با او همراهي كند، از قلمرو اسلام خارج شده است و هر كس به ستمگري كمك كند كه حقي از مسلماني را پامال نمايد، از ذمه ي اسلام و ذمه ي خداند و ذمه ي پيامبر او خارج شده و هر كس دعا كند كه ظالمي زنده بماند، «در واقع» دوست دارد كه با دستورات خداوند مخالفت شود.

و هر كس كه در حضور او به مؤمني ستم شود يا در حضور او مؤمني مورد غيبت قرار گيرد و او توانا بر ياري او باشد و به او كمك نكند، خشم خدا و رسول او را بر خود روا دانسته است و هر كس ياري او كند بهشت را از خداوند بزرگ طلبكار شده است. خداوند به داود عليه السلام وحي كرد: به فلان ستمگر بگو من تو را نفرستادم كه دنيا را بر دنيا قرار دهي و مال اندوزي كني، بلكه براي آن است كه فرياد مظلوم از من بگرداني و ياريش كني، زيرا من بر خود لازم كرده ام كه او را ياري كنم و انتقام آن غيبت شده را از آن كسي كه در حضور او به آن مظلوم ظلم شد و او ياريش نكرد، بگيرم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي انعام، آيه ي 90.

[2]

1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 156، ب 19.

2- بحارالأنوار، ج 14، ص 24.

ضرورت پرهيز از ياري كردن ستمگران

ديلمي در ارشاد القلوب روايتي از امام حسن عليه السلام نقل كرده است كه در آن همگان را از ياري كردن به ستم گران نهي نموده است.

قال عليه السلام:

لقد أصحبت [خ ب. أصبحت] أقواما كأنهم كانوا ينظرون الي الجنة و نعيمها، و النار و جحيمها، يحسبهم الجاهل مرضي و ما بهم من مرض، أو قد خولطوا و انما خالطهم أمر عظيم، خوف الله و مهابته في قلوبهم.

كانوا يقولون ليس لنا في الدنيا من حاجة، ليس لها خلقنا و لا بالسعي لها أمرنا، أنفقوا أموالهم و بذلوا دماءهم، اشتروا بذلك رضي خالقهم، علموا ان الله اشتري منهم اموالهم و أنفسهم بالجنة فباعوه، ربحت تجارتهم، و عظمت سعادتهم، أفلحوا و أنجحوا.

فاقتفوا آثارهم رحمكم الله، و اقتدوا بهم، فان الله تعالي وصف لنبيه صفة آبائه ابراهيم و اسماعيل و ذريتهما، و قال: «فبهداهم اقتده» [1] .

و اعلموا عباد الله انكم مأخوذون بالاقتداء بهم و الاتباع لهم، فجدوا و اجتهدوا و احذروا أن تكونوا أعوانا للظالم، فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من مشي مع ظالم ليعينه علي ظلمه فقد خرج من ربقة الاسلام، و من حالت شفاعته دون حد من حدود الله فقد حاد الله و رسوله، و من أعان ظالما ليبطل حقا لمسلم فقد بري ء من ذمة الاسلام و من ذمة الله و من ذمة رسوله.

و من دعا للظالم بالبقاء أحب أن يعصي الله، و من ظلم بحضرته مؤمن أو اغتيب و كان قادرا علي نصره و لم ينصره فقد بآء بغضب من الله

و رسوله، و من نصره فقد استوجب الجنة من الله تعالي. و ان الله أوحي الي داود عليه السلام: قل لفلان الجبار: اني لم أبعثك لتجمع الدنيا علي الدنيا، و لكن لترد عني دعوة المظلوم و تنصره، فاني آليت علي نفسي أن أنصره و أنتصر له ممن ظلم بحضرته و لم ينصره. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(امروزه گروه ها و اقوامي پيدا شده اند كه گويا همواره به بهشت و نعمت هاي آن، و جهنم و آتش آن مي نگرند. و نادان بي خبر و كسي كه از احوال آنها اطلاعي نداشته باشد [اگر بدانان بنگرد] مي پندارد كه آنان بيمارند، اما آنان را مرضي نباشد. يا آن كه انسان بي خبر احساس مي كند كه آنها پريشان حال هستند. البته كه امري بزرگ آنان را پريشان كرده است، يعني ترس از خدا و هيبت او در دل هاي آنان است.

آنان همواره مي گويند: ما را به دنيا نيازي نيست. نه براي آن آفريده شده ايم و نه براي تلاش در آن دستوري داريم. مال خود را انفاق كرده و خون هاشان را نثار كرده و خرسندي آفريدگار خويش را ستانده اند. دانسته اند كه خداوند به بهاي بهشت جان و مال آنان را خريده است، كه به او فروخته اند. اينان در تجارت خويش سود كرده و سعادتي عظيم به دست آورده اند، رستگار و پيروز شده اند.

خدا رحمتتان كند، دنبال آنان راه بيفتيد، چه آن كه خداي بزرگ صفت پدران پيامبر اسلام، يعني حضرت ابراهيم و اسماعيل و ذريه ي آن دو را براي او توصيف كرده، و فرمود «پس به هدايت آنان اقتدا كن.» و بدانيد كه اي بندگان خدا، كه بر آنان «خوبان» و پيروي از

آنها از شما خواسته شده است و در مورد آن مورد بازجويي قرار خواهيد گرفت.

پس بكوشيد و تلاش كنيد و مواظب باشيد كه ياور ستم گران نباشيد، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: هر كس براي كمك به ستم گري، با او همراهي كند، از قلمرو اسلام خارج شده است و هر كس به ستمگري كمك كند كه حقي از مسلماني را پامال نمايد، از ذمه ي اسلام و ذمه ي خداند و ذمه ي پيامبر او خارج شده و هر كس دعا كند كه ظالمي زنده بماند، «در واقع» دوست دارد كه با دستورات خداوند مخالفت شود.

و هر كس كه در حضور او به مؤمني ستم شود يا در حضور او مؤمني مورد غيبت قرار گيرد و او توانا بر ياري او باشد و به او كمك نكند، خشم خدا و رسول او را بر خود روا دانسته است و هر كس ياري او كند بهشت را از خداوند بزرگ طلبكار شده است. خداوند به داود عليه السلام وحي كرد: به فلان ستمگر بگو من تو را نفرستادم كه دنيا را بر دنيا قرار دهي و مال اندوزي كني، بلكه براي آن است كه فرياد مظلوم از من بگرداني و ياريش كني، زيرا من بر خود لازم كرده ام كه او را ياري كنم و انتقام آن غيبت شده را از آن كسي كه در حضور او به آن مظلوم ظلم شد و او ياريش نكرد، بگيرم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي انعام، آيه ي 90.

[2] 1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 156، ب 19.

2- بحارالأنوار، ج 14، ص 24.

ضرورت علم آموزي براي نوجوانان

روايت شده است كه

امام حسن عليه السلام روزي فرزندان خود و فرزند برادر خود را خواند و به آنان فرمود:

قال عليه السلام:

يا بني و يا بني أخي انكم صغار قوم و توشك أن تكونوا كبار قوم آخرين، فتعلموا العلم، فمن لم يستطع منكم أن يرويه أو يحفظه فليكتبه و ليجعله في بيته و قال:

قدم لنفسك ما استطعت من التقي

ان المنية نازل بك يا فتي

اصبحت ذا فرح كأنك لا تري

احباب قلبك في المقابر و البلا.[1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

اي پسرم، و اي فرزندان برادرم، شما اينك خردسالان جماعتي هستيد و به زودي بزرگان گروه ديگري خواهيد شد؛ پس دانش فراگيريد و هر كس از شما كه نمي تواند آن را روايت كند يا حفظ نمايد، آن را نوشته و در خانه ي خويش گذارد. و فرمود:

هر چه مي تواني از تقوا براي خويش آماده ساز. اي جوان؛ زيرا مرگ بر تو فرود خواهد آمد.

چندان خرامان شده اي كه گويا نمي بيني. جگر گوشه هايت در گورها و ميان خاك ها آرميده اند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 235 (به نقل از الفقه الأكبر، ج 2، ص 10) و ج 19، ص 357.

2- البداية و النهاية، ج 8، ص 41.

3- بحارالأنوار، ج 2، ص 150، ح 27.

4- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 33.

5- تاريخ دمشق (ترجمه ي امام حسن عليه السلام) ص 167 و 168، ح 283 و 284.

6- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 227.

7- كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 1، ص 18.

8- كنز العمال، ج 10، ص 257، ح 29369.

9- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 728، ح

93، و ص 489، ح 6. و ص 489، ح 6، ب 2.

10- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 130.

ضرورت عمل گرايي براي دنيا و آخرت

جنادة بن ابي اميه از امام حسن مجتبي عليه السلام نقل كرده است كه پيرامون برنامه ريزي براي كارهاي دنيا و آخرت فرمود:

قال عليه السلام:

اعمل لدنياك كأنك تعيش أبدا، و اعمل لآخرتك كأنك تموت غدا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(براي دنياي خود چنان تلاش كن كه گويا هميشه خواهي زيست و براي آخرت خود چنان كوشش كن كه گويا فردا خواهي مرد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 1، ص 146، ح 220 (به نقل از كفاية الاثر، ص 227) و ج 13، ص 58، ح 3.

ضرورت پيروي از قرآن

امام حسن مجتبي عليه السلام در مقايسه اي اجمالي بين كتب آسماني درباره ي ضرورت پيروي از قرآن مجيد فرمود:

قال عليه السلام:

ما بقي في الدنيا بقية غير هذا القرآن، فاتخذوه اماما يدلكم علي هداكم و ان أحق الناس بالقرآن من عمل به و ان لم يحفظه، و أبعدهم منه من لم يعمل به و ان كان يقرأه.

و قال: من قال في القرآن برأيه فأصاب فقد أخطا.

و قال: ان هذا القرآن يجي ء يوم القيامة قائدا و سائقا. يقود قوما الي الجنة، أحلوا حلاله و حرموا حرامه و آمنوا بمتشابهه، و يسوق قوما الي النار، ضيعوا حدوده و أحكامه و استحلوا محارمه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(از كتاب هاي آسماني جز قرآن بقيه تحريف شده و از ميان رفته اند، پس آن را راهبر خود قرار دهيد و تنها اوست كه شما را به راه درست مي برد.

بهترين مردم كسي است كه به احكام قرآن عمل كند، اگر چه آياتش را حفظ ننمايد و بدترين مردم كسي است كه به قرآن عمل نكند، اگر چه آياتش را تلاوت كند

و هر كس آن را با نظر و رأي خود تفسير نمايد، و بعد معلوم شود كه درست گفته، خطايي بزرگ مرتكب گشته، زيرا قرآن در روز قيامت حاضر مي شود و كساني را كه حلالش را حرام و حرامش را حرام دانسته و به متشابهش ايمان داشته اند، به بهشت مي برد و كساني را كه حدودش را تباه نموده و حرامش را حلال و حلالش را حرام دانسته اند، به دوزخ مي برد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 161، ب 20، ط. جديد.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 568، ح 1.

ضرورت تدبر در آيات و عمل به دستورات آن

امام حسن مجتبي عليه السلام در تفسير آيه ي شانزدهم سوره ي مباركه ي حديد «...فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون» «و قلب هاي شان قساوت پيدا كرد؛ و بسياري از آنها گناه كارند.» فرمود:

قال عليه السلام:

أما و الله لقد استبطأهم و هم يقرءون من القرآن أقل مما تقرءون فانظروا في طول ما قرأتم منه و ما ظهر فيكم من الفسق. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا كه آنها را بازداشته است «و با تلاوت قرآن معصيت را ترك كردند»، در حالي كه آنها كمتر از آنچه كه شما قرآن مي خوانيد قرآن مي خوانند. پس بنگريد در طول آنچه كه از قرآن قرائت كرده ايد و [ببينيد] كه چقدر در ميان شما فسق رواج يافته است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكشاف في تفسير القرآن، ج 4، ص 64 ذيل آيه ي مباركه ي 16، از سوره ي حديد.

ضرورت اعتقاد به قضا و قدر

در حديثي آمده است حسن بن حسن بصري در نامه اي به امام حسن بن علي عليه السلام نوشت:

شما بني هاشم كشتي نجات، چراغ روشني بخش و پرچم هدايتي هستيد كه هر كس از شما پيروي كند نجات مي يابد.... اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد ما از قضا و قدر فراوان صحبت مي شود و اختلاف زيادي پيرامون آن وجود دارد ما را از نظر خود و نظر پدرت علي عليه السلام آگاه كن كه شما خانداني هستيد كه علم را به ميراث مي بريد.

امام عليه السلام در پاسخ او نوشت:

اما بعد فقد انتهي الي كتابك عند حيرتك و حيرة من زعمت من امتنا و كيف ترجعهن الينا و انتم بالقول دون العمل و اعلم انه لولا ما تناهي الي من حيرتك و حيرة

الأمة قبلك لأمسكت عن الجواب و لكني الناصح ابن الناصح الأمين و الذي انا عليه انه من لم يؤمن بالقدر خيره و شره فقد كفر و من حمل المعاصي علي الله عزوجل فقد فجر ان الله تعالي لا يطاع باكراه و لا يعصي بغلبة و لا اعمل (أهمل) العباد من المليكة و لكنه عزوجل المالك لما ملكهم و القادر علي ما عليه اقدرهم فان ائتمروا بالطاعة لم يكن الله عزوجل لهم صادا و لا عنها مانعا و ان ائتمروا بالمعصية فشاء سبحانه ان يمن عليهم فيحول بينهم و بينهما فعل و ان لم يفعل فليس هو حملهم عليها اجبارا و لا الزمهم بها اكراها بل احتجاجه جل ذكره عليهم ان عرفهم و جعل لهم السبيل الي فعل ما دعاهم اليه و ترك ما نهاهم عنه و لله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم أجمعين و السلام علي من اتبع الهدي. [1] .

(اما بعد از حمد و سپاس خداوند، نامه ي تو كه نشانه ي تحير تو و تحير كساني كه گمان كردي از امت ما «شيعيان» هستند، به دست من رسيد و چگونه به ما مراجعه خواهيد نمود. در حالي كه شما فقط حرف زده و عمل نمي كنيد و بدان كه اگر چنان نبود كه خبر سرگرداني و در شك قرار داشتن تو و امت پيش از تو به من نمي رسيد، از پاسخ خودداري مي كردم ولي من ناصح فرزند ناصح امين هستم.

اما آنچه كه من بر آن هستم آن است كه هر كس به قدر ايمان نداشته باشد، چه از نوع خير آن يا شر آن، كافر شده است و هر كس رفتار معصيت آميز را

به خدا نسبت دهد، بزهكار است.

بي ترديد خداوند نه به اكراه اطاعت شود و نه با فشار مورد عصيان واقع شود و چنان هم نيست كه خداوند بندگان را از سيطره ي قدرت خود خارج ساخته باشد، بلكه خداوند بزرگ دارنده ي آن قدرتي است كه بخشي از آن را به آنها داده است و بر آنچه كه آنها را بر آن توانا ساخته است، تواناست.

پس چنانچه خواهان فرمانبرداري شدند، خداوند بزرگ جلوگيري نكند و از كار آنان مانع نشود و چنانچه بنا بر معصيت گذاشتند، خداوند سبحان با اجازه ي خود بر آنها منت نهاده و ميان آنها و خواسته ي شان ارتباط برقرار مي كند، هر چند خداوند آن كار را انجام نداده، ولي او آنها را نه بدان كار اجبار كرده و نه آنها را به اكراه بدان الزام نموده است.

بلكه برهان و احتجاج او «جل ذكره» بر آنان اين است كه معرفتشان داده و راه قرار داده تا آنچه كه وي آنها را بدان فرا مي خواند، انجام داده و آنچه را كه از آن نهي كرده گريزان باشند. و حجت بالغه از آن خداست و اگر بخواهد، همه ي شما را هدايت مي كند، و درود بر كسي كه راه هدايت را مي پيمايد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 328، و ص 233، و ج 19، ص 352.

2- بحارالأنوار، ج 5، ص 40، ح 63.

3- تحف العقول، ص 231.

4- كنز الفوايد كراجكي، ص 170.

5- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 493، ح 5.

6- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 122.

ط

طلب مغفرت

پروردگارا! به تو نزديكي مي جويم، با جود

و بخششت، و با بنده و فرستاده ات محمد، كه درود تو بر او و خاندانش باد، و با فرشتگان مقرب و پيامبران و رسولانت، تا اينكه بر محمد بنده و فرستاده ات، و بر خاندان او درود فرستي، و از لغزشم درگذري، و گناهانم را پوشانده و آنها را بيامرزي، و حاجاتم را برآورده و به سبب كارهاي زشتم مرا عذاب نكني، به درستيكه عفو و بخشش تو مرا شامل مي شود، و تو بر هر كار قادر و توانايي.

دعاؤه لطلب المغفرة

الهم اني اتقرب اليك بجودك و كرمك، و اتقرب اليك بمحمد عبدك و رسولك و اتقرب اليك بملائكتك المقربين و انبيائك و رسلك، ان تصلي علي محمد عبدك و رسولك و علي ال محمد، و ان تقيلني عثرتي، و تستر علي ذنوبي، و تغفرها لي، و تقضي لي حوائجي ولا تعذبني بقبيح كان مني، فان عفوك و جودك يسعني، انك علي كل شيء قدير.

طلب مغفرت و برآورده شدن حاجات

اي توشه ام در هنگام سختي، اي فرياد رسم در زمان گرفتاري، اي سرپرستم در نعمتها، اي برآورنده حاجتها، اي پناهم در لغزشگاهها، اي رهاننده ام از هلاكت و بدبختي، اي همراه و ياورم در تنهايي.

خطا و لغزشم را ببخش، و كارم را آسان فرما، به اجتماعمان گرمي بخش، و حاجتم را برآور، و كارم را اصلاح گردان، آنچه كه بدان اهتمام دارم را كفايت كن، و در كارم گشايش عطا فرما، و تا آنگاه كه زنده ام و بعد از مرگ بين و من و سلامتي و عافيت هرگز جدائي مينداز، به رحمتت اي بهترين رحم كنندگان.

دعاؤه لطلب المغفرة و انجاح المطالب

ياعدتي عند كربتي، يا غياثي

عند شدتي، يا وليي في نعمتي، يا منجحي في حاجتي، يا مغزعي في ورطتي، يا منقذي من هلكتي، يا كالئي في وحدتي.

اغفرلي خطيئتي، و يسرلي امري، و اجمع لي شملي، و انجح لي طلبتي، و صلح لي شأني، و اكفني ما اهمني، و اجعل لي من امري فرجا و مخرجا، ولا تفرق بيني و بين العافية ابدا ما ابقيتني، و في الاخرة اذا توفيتني، برحمتك يا ارحم الراحمين.

طلب اخلاقهاي نيكو

اي كسي كه فرار كنندگان به سوي او مي گريزند، و كساني كه در هراسند به او انس و الفت گرفته و دلگرم مي شوند، بر محمد و خاندانش درود فرست و دلگرميم را به خودت قرار داده، كه شهرهايت برايم تنگ شده است، و توكل و اعتمادم را بر خودت مقدر فرما، كه دشمنانت به سوي من چشم دوخته اند.

پروردگارا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا آنگونه قرار ده كه به سوي تو توجه كرده و با ياريت تلاش كنم، و بر تو توكل كرده و به سوي تو تضرع و زاري نمايم.

خداوندا! هر صفتي كه با آن تو را ستودم و هر دعائي كه تو را بدان خواندم و رضايت و محبت و خشنودي تو را در برداشت، مرا بر آنها زنده بدار و بميران، و آنچه را كه از آن ناخشنود بودي، مرا از آن به سوي آنچه موجبات خشنودي تو را فراهم مي سازد، متوجه ساز.

از گناهانم، به سوي تو روي آورده، و از خطايم، استغفار مي كنم، و نيرو و توانايي جز با قدرت تو ميسر نيست، معبودي جز تو نبوده و او بردبار و بزرگوار است، و بر محمد

و خاندانش درود فرست، و كارهاي مهم ما را در دنيا و آخرت در سلامتي و عافيت كفايت فرما.

دعاؤه لطلب مكارم الاخلاق

يا من اليه يفر الهاربون، و به يستأنس المستوحشون، صل علي محمد و اله و اجعل انسي بك، فقد ضاقت عني بلادك و اجعل توكلي عليك، فقد مال علي اعداؤك.

اللهم صل علي محمد و آل محمد و اجعلني بك اصول و بك اجول و عليك اتوكل و اليك انيب

اللهم و ما وصفتك من صفة او دعوتك من دعاء، يوافق ذلك محبتك و رضوانك و مرضاتك فاحيني علي ذلك و امتني عليه، و ما كرهت من ذلك، فخذ بناصيتي الي ما تحب و ترضي.

بؤت اليك ربي من ذنوبي، و استغفرك من جرمي، و لا حول و لا قوة الا بالله، لا اله الا هو الحليم الكريم، و صلي الله علي محمد واله، و اكفنا مهم الدنيا و الاخرة في عافية، يا رب العالمين.

طلب ياري و يقين از خدا

پروردگارا! از تو مي خواهم در مقابل هر كار كه توان رويارويي با آن را ندارم، تواني به من ارزاني داري كه اميد آن را نداشته و فكرم بدان خطور نكرده، و بر زبانم جاري نشده باشد، و يقيني به من عطا فرمائي كه مرا از حاجت خواستن از غير تو باز دارد، به درستيكه تو بر هر كار قادر و توانائي.

دعاؤه لطلب النصر و اليقين من الله

اللهم اني اسألك من كل امر ضعفت عنه حيلتي، ان تعطيني منه ما لم تنته اليه رغبتي، و لم يخطر ببالي، و لم يجر علي لساني، و ان تعطيني من اليقين ما يحجزني ان اسال احدا من العالمين، انك علي كل شيء قدير.

طلب باران

پروردگارا! ابرها را براي ما با گشودن درهايش براي ريزش آبهاي بسيار فراوان و پي در پي به حركت درآور.

اي بخشنده! براي ما باران فرو ريز، پي در پي فراگير روياننده، قفلهايش را بگشا، و موانعش را برطرف كن، و ريزش آنرا آسان گردان، و در آمدن آن براي نمناك ساختن دشتها به وسيله ريزش آب تسريع فرما.

اي تلاشگر برايمان باران فرو ريز، باراني قطره قطره، فراوان و بسيار، پي در پي و فراگير، نمناك كننده، وسيع و كافي، سريع و پاكيزه و روياننده، گوارا و مبارك، عريض و گسترده كه دشتها را نمناك سازد.

در كوه و دشتمان، و شهر و بيابانمان باران فرو ريز، تا قيمتهايمان را كاهش داده، و در كيل و وزنمان بركت عطا كني، روزيمان را بما بنمايان، و قحطي را معدوم ساز، اي پروردگار جهانيان اجابت فرما.

دعاؤه في الاستسقاء

اللهم هيج لنا السحاب بفتح الابواب بماء عباب و

رباب بانصباب و انسكاب.

يا وهاب، اسقنا مغدقة، مطبقة مونقة، فتح اغلاقها و يسر اطباقها، و سهل اطلاقها، و عجل سياقها بالاندية في بطون الاودية بصبوب الماء.

يا فعال اسقنا مطرا قطرا، طلا مطلا مطبقا طبقا، عاملا معما، رهما بهما، رحما رشا مرشا، واسعا كافيا، عاجلا طيبا مريئا مباركا، سلاطحا بلاطحا يباطح الاباطح مغدودقا مغرورقا.

اسق سهلنا و جبلنا و بدونا و حضرنا، حتي ترخص به اسعارنا، و تبارك لنا في صاعنا و مدنا، ارنا الرزق موجودا، و الغلاء مفقودا، امين رب العالمين.

طي الارض به چين

مي گويند: يكي از سلاطين مقتدر چين، وزيري داشت كه بسيار مدبر و دانشمند بود. آن وزير پسري داشت در كمال حسن جمال و پادشاه به او بسيار عشق و محبت مي ورزيد. خود شاه نيز دختري داشت در نهايت زيبائي و او را نيز بسيار دوست مي داشت.

آن پسر و دختر يكديگر را ديده و عاشق يكديگر شده بودند، شاه بر اين امر مطلع شد و هر دو را احضار كرد و امر كرد تا هر دو را كشتند.

پس از قتل آنها از جهت محبت زيادي كه به آن دو داشت بسيار پريشان حال شده و راه چاره اي نديد. پس علما و بزرگان را طلب كرد و جريان قتل و ندامت خود را اظهار كرد و از آنها راه چاره اي خواست و گفت: «بايد در زنده شدن آن دو چاره اي بينديشيد و الا همه ي شما را خواهم كشت. بدرستي كه زندگي به درد من نمي خورد و من همه را قتل عام خواهم كرد.»

آنها گفتند: «محال است كه مرده، زنده شود.»

ولي يكي از آنها گفت: «مي گويند در مدينه شخصي به نام حسن بن علي

مي باشد كه اگر او بخواهد، مي تواند اين دو را زنده كند.»

پادشاده گفت: «تا آنجا چقدر راه است.»

گفتند: «شش ماه.»

پادشاه به يكي از نوكران ماهر و دليرش دستور داد كه: «يك ماهه آن شخص را نزد من بياور و الا ترا مي كشم و عيالت را اسير مي كنم.»

آن شخص كه مسلمان بود، ناراحت و غمگين از شهر بيرون رفت. قدري كه راه رفت، به چشمه اي رسيد. از آب آن چشمه وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و روي خود را بطرف مدينه نمود و عرض كرد: «اي آقا! اي فريادرس درماندگان! ترا به حق جد و پدر و مادرت قسم مي دهم كه راضي نشوي اين سلطان، مرا بكشد و عيال مرا اسير كند، تو خود مي داني كه من نمي توانم شش ماه راه را به يك ماه بيايم و برگردم.»

سپس سر خود را به سجده گذاشت و شروع به گريه كردن نمود.

ناگهان ديد شخصي نوراني به او مي فرمايد: «برخيز.»

آن مرد مي گويد: «من برخاستم و گفتم: تو چه كسي هستي كه نگذاشتي درد دل خود را با آقاي خود حسن بن علي عليهماالسلام بگويم؟!»

ايشان فرمود «من حسن بن علي بن ابيطالب هستم. گريه مكن! برو به شاه بگو من فلان وقت خواهم آمد.»

آن شخص به قدمهاي امام حسن عليه السلام افتاد و بعد برگشت و پيام را به پادشاه گفت.

پادشاه نيز خوشحال شد و در آن وقت تعيين شده با جمع كثيري از شهر بيرون آمدند.

ناگهان چشمشان به جمال دل آراي آن بزرگوار افتاد.

سپس آن حضرت را با كمال اعزاز، داخل قصر سلطان كرده و پادشاه امر

كرد كه نعش دختر و پسر را آوردند و جريان را به عرض امام حسن عليه السلام رساند و خواهش كرد كه آن حضرت از خداوند بخواهد آن دو را زنده كند.

امام حسن عليه السلام دستها را به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! به حق جدم محمد مصطفي و پدرم علي مرتضي و مادرم فاطمه ي زهرا و برادرم سيدالشهداء، اينها را زنده بفرما.»

ناگهان هر دو آن دختر و پسر زنده شدند و سپس مجلس عقد بپا شد و آن حضرت دختر پادشاه را به پسر وزير عقد كرده و عروسي ملوكانه اي برپا شد و بعد حضرت مراجعت كردند. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام.

ع

عمرو بن حسن (آزاده اي كوچك)

ابن نما حلي (متوفاي سال 645 ه. ق.) او را عمر بن حسن معرفي مي كند و مي گويد: او كودكي خردسال بود و حدود يازده سال داشت كه در سفر كربلا عمويش را همراهي كرد. بعد از واقعه ي كربلا با ديگر اسيران روانه ي شام شد. روزي در شام يزيد بن معاويه علي بن الحسين عليه السلام و عمرو بن حسن را به حضور طلبيد. يزيد رو به عمرو كرد و گفت: حاضري با پسرم خالد كشتي بگيري؟ عمرو بن حسن جواب داد: «ما في قوة للصراع و لكن أعطيني سكينا و أعطه سكينا فاما أن يقتلني فألحق بجدي رسول الله صلي الله عليه و آله و أبي علي بن أبي طالب عليه السلام و اما أن أقتله فألحقه بجده أبي سفيان و أبيه معاويه؛ نيرويي كه باو كشتي بگيرم در من نيست، خنجري به من بده و كاردي به پسرت تا با هم بجنگيم يا او مرا مي كشد، پس به جدم

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و پدرم علي بن أبي طالب عليه السلام ملحق مي شوم و يا اين كه من او را مي كشم، پس او را به جدش ابوسفيان و پدرش معاويه ملحق مي نمايم.»

يزيد نگاهي خشم آلود كرد و گفت: «اينان (اهل بيت نبوت) كوچك و بزرگشان دست از عداوت و دشمني با ما برنمي دارند، سپس با خواندن شعر زير اهانتي به اهل بيت عليهم السلام كرد:

شنشنة أعرفها من أخزم

هل تلد الحية الا حية[1] .

«اين خوي و اخلاقي است كه من از أخزم به ياد دارم، آيا از مار جز مار پديد مي آيد؟»

سپس يزيد گفت: بنگريد آيا او بالغ شده يا هنوز كودك است. جواب دادند: او هنوز كودك است. يزيد دست از مجازات او برداشت. [2] سپس او را با أهل بيت عليهم السلام و ديگر اسرا روانه ي مدينه كردند.

سيد بن طاووس يك نفر ديگر از فرزندان امام مجتبي عليه السلام به نام يزيد را همراه اسرا معرفي مي كند. [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يزيد بن معاويه - لعنة الله عليه - با خواندن اين بند اشاره به ضرب المثلي كرد كه در ميان عرب مرسوم بود، زيرا «ابواخزم» كنيه ي جد حاتم طايي است. پسر او أخزم بشر نام داشت كه در خشونت معروف بود، او در جواني مرد و فرزنداني از وي باقي ماند. روزي پسران أخزم بر جد خويش «ابواخزم» حمله كردند و بر وي تاختند و او را خون آلود نمودند؛ از اين رو ابواخزم اين بيت را سرود:

ان بني رملوني بالدم

شنشنة اعرفها من أخزم

«نوادگان من بر من حمله كردند و مرا خون آلود نمودند؛ اين طبيعت زشت را آن ها از پسرم أخزم به ارث

برده اند.»

يزيد - لعنة الله عليه - در خواندن شعرش قصد اهانت و تحقير به اهل بيت عليهماالسلام را داشت وگرنه مي دانست شجاع زاده اي كه مي خواهد عنصر فاسدي را نابود كند هدفش چيست و چه آرماني را دنبال مي كند.

[2] ابن نما حلي، مثيرالأحزان، ص 105.

[3] سيد بن طاووس، اللهوف، ص 191.

عبدالله بن حسن (عبدالله اكبر)

او از ديگر فرزندان شجاع و دلاور حسن بن علي عليهماالسلام بود كه با قدرت روحي بسيار بالا در برابر صفوف دشمنان ايستاد و جهت ياري عمويش امام حسين عليه السلام چنين خواند:

ان تنكروني فأنابن حيدرة

ضرغام آجام و ليث قسورة

علي الأعادي مثل ريح صرصرة

أكيلكم بالسيف كيل السندرة[1] .

«اگر نمي شناسيد مرا، من از فرزندان حيدرم (حيدر از القاب علي بن ابي طالب است) همانند شيران بيشه سخت هجوم مي برم و مخالف را از پا در مي آورم؛ بر دشمنان همچون بادي تند (گوش خراش) مي وزم و شما را با شمشير به ديار عدم مي فرستم.»

عبدالله بعد از خواندن رجز و اجازه از عمويش حمله كرد، چهارده نفر را به هلاكت رساند و خساراتي وارد نمود، ناگاه از چند سوي بر او حمله بردند. هاني بن شبيب حضرمي بر او تاخت و شمشيري بر او زد كه ديگر توانش را از دست داد و به روي زمين افتاد و جان به جانان تسليم نمود. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 36؛ و در صفحه 42 بند أخر را اضافه مي كند.

[2] منتهي الامال، ج 1، ص 380.

عبدالله اصغر بن حسن

عبدالله يازده ساله بود، امام حسين عليه السلام او را به بانوان حرم سپرد تا در خيمه ها نگهداري اش كنند، اما هنگامي كه غربت و تنهايي عمويش را ديد، براي ياري آن حضرت از خيمه ها به سوي ميدان جنگ بيرون رفت. عمه اش زينب عليهاالسلام خواست او را برگرداند، اما نتوانست. عبدالله خود را به امام حسين عليه السلام رسانيد و فرياد برآورد: به خدا از عمويم جدا نمي شوم. حسين عليه السلام در آغوشش گرفت و با او سخن مي گفت كه ناگاه ابحر بن

كعب شمشير خود را فرود آورد تا به امام حسين عليه السلام بزند كه عبدالله اصغر دست خود را جلو آورد و فرياد زد: «يابن الخبيثة أتقتل عمي؛ اي خبيث زاده! مي خواهي عموي مرا بكشي؟» آن زشت سيرت با شمشير دست عبدالله را قطع كرد. آن گاه صداي عبدالله بلند شد: «يا عماه يا أبتاه» عمو جان، پدر جان به فريادم برسيد كه دستم قطع شد.

امام حسين عليه السلام در حالي كه خون از دست عبدالله بر زمين مي ريخت او را به سينه چسبانيد و دلجويي نمود فرمود:

«يابن أخي اصبر علي ما نزل بك، و احتسب في ذلك الخير فان الله يلحقك بآبائك الصالحين برسول الله صلي الله عليه و آله و علي بن ابي طالب و حمزه و جعفر و الحسن بن علي عليهم السلام؛ پسر برادرم بر اين مصائب صبر كن و اين ها را خير و خوبي به حساب آور، خداوند تو را به پدران صالحت ملحق گرداند، به زودي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و علي بن ابي طالب و حمزه و جعفر و پدرت حسن بن علي (درود خدا بر همه آنان)را ملاقات كني.»

ابومخنف مي گويد: شنيدم امام حسين عليه السلام در آن حال مي فرمود:

«اللهم أمسك عنهم قطر السماء و امنعهم بركات الأرض اللهم و ان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قدرا و لا ترض عنهم الولاة أبدا فانهم دعونا لينصرونا فعدوا علينا فقتلونا [1] ؛ بار خدايا! باران رحمتت را از اين ها دريغ دار و بركات زمين را از اينان بگير. پروردگارا! اگر تا كنون جمع اين ها را بهره مند گرداندي، پس از اين اينان را متفرقشان گردان و اختلاف را بر اين ها حاكم

نما و هرگز حكام را از اين ها خشنود مگردان. اين مردم ما را دعوت كردند تا ياري مان كنند و ليكن ستيزه و دشمني كردند و ما را كشتند.»

ناگاه حرملة بن كاهل تيري را به سوي عبدالله بن حسن رها كرد و گلويش را نشانه گرفت كه پس از چند لحظه همانند برادران ديگرش شربت شهادت نوشيد و بر روي دست عمو، جان به جان آفرين تسليم كرد. امام عليه السلام جنازه ي او را به نزديك خيمه هاي آورد و در كنار ديگر اجساد شهدا قرار داد. [2] .

زينب كبري عليهاالسلام كه از كنار خيمه ها بر غربت و مظلوميت آن دو مي نگريست، با دلي سوخته و قلبي شكسته صدا زد:

«ليت الموت أعدمني الحياة» [3] اي كاش مي مردم و اين منظره را نمي ديدم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 344.

[2] سيد بن طاووس، اللهوف، ص 173.

[3] محمد مهدي حائري، معالي السبطين، ج 1، ص 464 - 463.

عبادت امام حسن

امام حسن عليه السلام در زمان خود عابدترين و پارساترين مردم بود و در همه ي حالات زبانش به ذكر خداوند گويا بود و هرگاه به حج مي رفت، پياده و گاهي پا برهنه مي رفت و مي فرمود:

«من از خدايم شرم مي كنم كه براي ملاقات با او پياده به درگاهش نروم.»

او هرگاه به ياد مرگ و قبر و قيامت و گذشتن از صراط مي افتاد آن چنان منقلب مي شد كه صيحه مي زد و از حال مي رفت.

هنگامي كه مشغول وضو گرفتن مي شد رنگش زرد مي شد و در مورد علت آن مي فرمود:

«مي دانيد كه مي خواهم مهياي مناجات با چه كسي شوم؟ سزاوار است كه بنده، هنگام مناجات با خداوند صاحب عرش و

رب العزه چنين باشد.»

امام مجتبي عليه السلام به هنگام نماز، بهترين لباس هاي خود را مي پوشيد و مي فرمود:

«خداوند زيباست و زيبايي ها را دوست دارد و ما را امر كرده كه به هنگام رفتن به مسجد زيبنده ترين لباس هايمان را برگيريم.» [1] .

و چون به طرف مسجد رهسپار مي گشت و به در مسجد مي رسيد، سرش را به طرف آسمان بلند مي كرد و مي فرمود:

«الهي ضيفك ببابك، يا محسن قد اتاك المسيي ء، فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندك يا كريم.»

«پروردگارا! مهمان تو به در خانه ات آمده، اي نيكوكار! گنهكاري اينك به محضرت بار يافته، پس به لطف و كرمت از زشتي ها و گناهانم چشم بپوش، اي خداي كريم!»

امام مجتبي عليه السلام به هنگام قرائت قرآن، هرگاه به آيه ي «يا ايها الذين امنوا» مي رسيد مي فرمود:

«لبيك اللهم لبيك»

«فرمانبردارم پروردگارا، فرمانبردارم!»[2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خذوا زينتكم عند كل مسجد. (اعراف / 31).

[2] بحارالانوار، ج 43، ص 331.

علت صلح با معاويه

روايت شده: هنگامي كه صلح انجام پذيرفت و كار پايان يافت معاويه از امام خواست كه در ميان گروهي از مردم سخن بگويد و ايشان را آگاهي دهد كه با معاويه بيعت نموده و حكومت را به او تفويض كرده است.

امام پذيرفت و در حاليكه مردم جمع شده بودند خطبه خواند، ابتدا حمد و ثناي الهي گفته و بر پيامبرش درود فرستاد، و اين از گفتار ايشان است كه فرمود:

اي مردم! زيركترين زيركي تقوي، و حماقت ترين بي خردي فجور و گناه است، و اگر شما بين شرق و غرب جهان بگرديد، تا مردي را بيابيد، كه جد او پيامبر باشد، جز من و برادرم

حسين كسي را نمي يابيد، و مي دانيد، كه خداوند شما را به جدم پيامبر هدايت كرد و شما را از ضلالت و گمراهي نجات داد، و از جهالت و ناداني رهائي بخشيد، و بعد از ذلت عزت، و بعد از كمي افراد بسيارتان گردانيد.

و معاويه با من در مورد حقي منازعه مي كند كه آن براي من است و براي صلاح امت و قطع فتنه و آشوب آن را رها كردم، و شما با من بيعت كرده بوديد كه با هر كه صلح كنم صلح و با هر كه بجنگم بجنگيد، به اين عقيده رسيده ام كه با معاويه سازش كنم، و خط جنگ بين خود و او را پايان دهم، وبا او بيعت نمودم و ديدم كه جلوگيري از خونريزي بهتر از ريختن آن است، و قصدم از اين كار صلاح و بقاي شماست و شايد اين امر آزمايشي براي ما بوده و تا زمان اندكي آنان را بهره مند سازد.

خطبته في علة صلحه لمعاوية

روي انه لما تم الصلح و انبرم الامر، التمس معاوية بن الحسن عليه السلام ان يتكلم بمجمع من الناس، و يعلمهم انه قد بايع معاوية، و يسلم الامر اليه

فاجابه الي ذلك، فخطب - و قد حشد الناس - خطبة، حمد الله تعالي و صلي علي نبيه صلي الله عليه و آله فيها، وهي من كلامه المنقول عنه عليه السلام و قال:

ايها الناس! ان اكيس الكيس التقي، واحمق الحمق الفجور، و انكم لو طلبتم بين جابلق و جابرس رجلا جده، رسول الله صلي الله عليه و آله ما وجدتموهم غيري و غير اخي الحسين، و قد علمتم ان الله

هداكم بجدي محمد، فانقذكم به من الضلالة، و رفعكم به من الجهالة، و اعزكم بعد الذلة، و كثركم بعد القلة.

و ان معاوية نازعني حقا هو لي دونه، فنظرت لصلاح الامة و قطع الفتنة و قد كنتم بايعتموني علي ان تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت فرأيت ان اسالم معاوية، و اضع الحرب بيني و بينه، و قد بايعته، و رأيت ان حقن الدماء خير من سفكها، و لم ارد بذلك الا صلاحكم و بقائكم، و ان ادري لعله فتنة لكم و متاع الي حين.

علت صلح

روايت شده: هنگامي كه امام با خنجر مسموم مورد حمله قرار گرفت به مكاني بنام «بطن جريح» كه عموي مختار بر آن حكومت مي كرد رفت، مختار به عمويش گفت: بيا تا حسن بن علي را گرفته و به معاويه تسليم نمائيم، هنگامي كه شيعيان قصد او را دانستند قصد كشتن مختار را كردند، عمويش از آنان خواست كه از او درگذرند، آنان نيز درگذشتند.

امام عليه السلام فرمود:

واي بر شما، سوگند بر خود معاويه به آن چه در مورد قتل من با شما پيمان بسته وفا نمي كند، و مي دانم كه اگر دست به دست او دهم و تسليم او گردم، نمي گذارد كه به دين جدم باشم.

و من مي توانم كه به تنهائي عبادت پروردگارم را بنمايم، اما من به فرزندان شما مي نگرم كه در كنار درهاي خانه هاي فرزندان ايشان قرار گرفته و در مقابل آنچه خداوند به آنان داده است از آنان درخواست آب و غذا مي كنند، اما به آنان آب و غذا نمي دهند، پس دور باد بر آن به سبب آنچه

انجام داده اند، و ستمكاران بزودي مي دانند كه در چه جايگاهي قرار خواهند گرفت.

خطبته في علة صلحه

روي انه لما ضرب عليه السلام بخنجر مسموم عدل الي موضع مسمي ببطن جريح، و عليها عم المختار، و قال المختار لعمه: تعال حتي نأخذ الحسن و نسلمه الي معاوية، و بعد ان علموا الشيعة به هموا بقتل المختار، فتلطف عمه بالعفوا عنه ففعلوا.

فقال الحسن عليه السلام:

ويلكم والله ان معاوية لايفي لاحد منكم بما ضمنه في قتلي، و اني اظن ان وضعت يدي في يده فاسالمه، لم يتركني ادين لدين جدي صلي الله عليه و آله.

و اني اقدر ان اعبدالله عزوجل وحدي، ولكني كاني انظر الي ابنائكم واقفين علي ابواب ابنائهم يستسقونهم و يستطعمونهم بما جعل الله لهم، فلا يسقون و لا يطعمون، فبعدا و سحقا لما كسبته ايديهم، و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.

علت اصلي صلح

خطبه آن حضرت در مورد علت صلح خود

بخاطر حفاظت كردن و ريخته نشدن خونها، و بخاطر محبتم به خودم و خاندانم و ياران مخلصم صلح كردم.

عالم در فرمان او است

ابوسعيد خدري رحمه الله گويد:

امام حسن عليه السلام را در دوران كودكي ديدم كه، پرنده اي بر حضرتش سايه افكنده و ديدم كه امام عليه السلام پرنده را مي خواند و آن پرنده جواب ايشان را مي داد [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفة الأبرار: 2 / 157 ح 26، نوادر المعجزات: 123 ح 2.

عيدي خداوند به مقربين

شيخ فخرالدين نجفي قدس سره مي گويد: بعضي از راويان مورد اطمينان نقل نموده اند:

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام روز عيد به حجره ي جدشان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وارد شدند و به ايشان گفتند:

اي جد ما؛ امروز روز عيد است و بچه هاي عرب با لباسهاي جديد و رنگارنگ خود را زينت مي كنند و ما لباس نو نداريم، ما به سوي شما آمده ايم تا لباسهايي را به عنوان عيدي از شما بگيريم.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر حال آنها گريست، چون لباسي را كه شايسته آنها باشد در خانه نداشت و نمي خواست آن بزرگواران را نااميد و پريشان خاطر كند، پس به خداي واحد و قادر بي نياز توجه نمود و اين چنين دعا فرمود: خدايا؛ قلب آنها و قلب مادرشان را خورسند نما.

فنزل جبرئيل من السماء في تلك الحال، و معه حلتان بيضاوان من حلل الجنة.

در همان حال جبرئيل از آسمان نازل شد در حالي كه دو جامه ي سفيد بهشتي با خود آورده بود.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خوشحال شد و به آن دو بزرگواران فرمود: اي سروران اهل بهشت؛ اين است لباسهاي شما، كه خياط قدرت الهي به اندازه ي قامت شما در عالم غيب

برايتان دوخته است.

هنگامي كه فرزندانش به لباسهاي دوخته شده نگاه كردند ديدند، هر دو سفيد است. دوباره گفتند: اي رسول خدا؛ بچه هاي عرب لباسهايي با رنگهاي گوناگون مي پوشند و ما نيز آن گونه مي خواهيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سر مباركش را پايين آورد و به خاطر ايشان ساعتي به فكر فرو رفت، تا اينكه جبرئيل عرض نمود:

يا محمد؛ طب نفسا و قر عينأ، ان صانع صبغة الله عزوجل يقضي لهما هذا الأمر و يفرح قلوبهما بأي لون شاء.

اي محمد؛ خوشحال باش و روشن باد چشمهايت، همانا (خداوند) آفريدگار رنگها حاجت فرزندانت را دانست و لباسها را برايشان به هر رنگي كه خواسته اند عطا كرده و قلبهاي آنها را شاد مي نمايد.

سپس به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت: يا محمد؛ طشتي و ابريقي را آماده نما، آن حضرت نيز آنها را آماده نمود.

جبرئيل عرض كرد: اي رسول خدا؛ من آب مي ريزيم روي لباس ها و شما آن را داخل آب گذارده و به صورت هر رنگي كه بخواهيد در خواهد آمد.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم لباس امام حسن عليه السلام را در طشت گذاشت و جبرئيل آب مي ريخت. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به امام حسن عليه السلام نمود و فرمود: اي روشني چشمم؛ مي خواهي پيراهن تو به چه رنگي باشد؟

امام حسن عليه السلام گفت: دوست دارم سبز باشد.

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با دست مباركش آن لباس را داخل آن آب گذاشت. به قدرت پروردگار آن لباس به رنگ سبز، مانند زبرجد

شد. آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن جامه را از آب خارج كرد و به امام حسن عليه السلام عطا نمود و ايشان آن را پوشيد.

سپس لباس امام حسين عليه السلام را در طشت گذاشت، در حالي كه جبرئيل آب مي ريخت. رسول خدا متوجه امام حسين عليه السلام كه در سن پنج سالگي بود شد، و فرمود: اي روشني چشم من؛ چه رنگي را دوست داري؟ امام حسين عليه السلام فرمود: اي جد من؛ دوست دارم رنگ لباسم قرمز باشد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با دست مبارك آن جامه را بيرون آورد در حالي كه مانند ياقوت سرخ قرمز بود. امام حسين عليه السلام آن را پوشيد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مسرور شد، و آنها خوشحال شده به نزد مادرشان برگشتند.

جبرئيل كه شاهد حال آنها بود گريست، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي برادرم جبرئيل؛ در مثل اين روزي كه فرزندانم مسرور هستند، مي گريي و محزون هستي؟ به خدا قسم؛ بايد از حزن و اندوهت به من خبر دهي.

جبرئيل عرض كرد: اي رسول خدا، هر كدام از فرزندان تو رنگهاي متفاوتي را اختيار كردند، اين نيست جز اين كه سمي به امام حسن عليه السلام مي خورانند كه در اثر شدت آن زهر، رنگ بدن او سبز مي شود، و امام حسين عليه السلام را مي كشند و بدن او خون آلود مي شود به رنگ سرخ.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گريست و حزنش افزون شد [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 47 ح 65، به نقل از

منتخب طريحي: 121.

علاقه به معجزه

جابر بن عبدالله انصاري رحمه الله مي گويد:

من و جمعي در محضر با صفاي امام مجتبي عليه السلام در مسجد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بوديم، به آن حضرت عرض كردم: دوست دارم معجزه اي را از شما ببينم، تا براي ديگران آن را بازگو نمايم؟

فضرب برجله الأرض حتي أراني البحور و ما يجري فيها من السفن، ثم اخرج من سمكها فأعطانيه.

آن بزرگوار پاي مبارك خود را به زمين زد، ناگهان درياها را ديدم كه كشتي ها از آن عبور مي كردند، امام عليه السلام يك ماهي از دريا خارج كرد و به من عطا فرمود.

من به فرزندم محمد گفتم: اين را به خانه ببر. و ما سه مرتبه از آن ماهي خورديم [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نوادر المعجزات: 126 ح 9، مدينة المعاجز: 13 ح 858، اثبات الهداة: 2 / 562 ح 29.

علم شگفت انگيز امام حسن

مي گويند: دو مرد در خدمت امام حسن عليه السلام بودند. آن حضرت به يكي از ايشان گفت: «تو ديشب در خانه ي خود چنين سخني گفتي.»

آن شخص از روي تعجب گفت: «هر كس هر چه مي كند، او مي داند.»

امام حسن عليه السلام فرمود:«ما هر آنچه را كه در شب و روز جاري مي شود مي دانيم.»

سپس فرمود: «حق تعالي به حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله علم حلال و حرام، تنزيل و تأويل قرآن و آنچه تا روز قيامت خواهد شد را تعليم كرد. آن حضرت نيز همه ي آنها را به اميرالمؤمنين عليه السلام تعليم كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همه را به من تعليم نمود.»[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خرايج.

عاقبت مرد تهمت زننده

مي گويند: مردي به دروغ ادعا كرد كه از حضرت امام حسن عليه السلام هزار دينار طلب دارد و آن حضرت را به خانه ي شريح قاضي برد.

شريح قاضي از او خواست كه قسم بخورد، پس قسم خورد. سپس امام حسن عليه السلام نيز از او خواست كه قسم بخورد، وقتي قسم خورد امام حسن عليه السلام هزار دينار را به او داد.

او زرها را گرفت و برخاست ولي ناگهان بر زمين افتاد و به جهنم واصل شد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب.

عكس العمل در قبال توهين و استهزاء

امام محمّد باقر عليه السلام حكايت مي فرمايد:

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام جلوي منزل خود روي سكّوئي نشسته بود، ناگاه شخصي در حالي كه سوار الاغ بود وارد شد و به آن حضرت چنين گفت:

سلام بر تو كه مؤمنين را ذليل و خوار گرداندي.

امام مجتبي عليه السلام بدون توجّه به توهين او، اظهار نمود: در قضاوت خويش عجله نكن، پياده شو، بيا بنشين تا قدري استراحت كني و با هم صحبت نمائيم.

پس آن شخص از الاغ خود پياده شد؛ و آرام آرام به سوي امام مجتبي عليه السلام حركت كرد، وقتي نزديك حضرت رسيد، امام عليه السلام به او فرمود: چه گفتي؟

جواب داد: گفتم: السّلام عليك، يا مُذِلَّ المؤمنين.

حضرت فرمود: اين موضوع را از كجا و چگونه دانستي؟

گفت: چون كه خلافت و امارت مسلمين در دستان تو بود و آن را رها كردي و به اين ظالم متجاوز - يعني؛ معاويه - سپردي كه روش و سيره اش خلاف دستور الهي است.

حضرت فرمود: توجّه و دقّت كن تا برايت توضيح

دهم:

از پدرم علي بن ابي طالب، اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه او از رسول خدا صلي الله عليه وآله اين مطلب را نقل نمود:

روزگار سپري نمي گردد مگر آن كه شخصي پرخور و بي باك بر اين امّت ولايت كند؛ و او معاويه است.

پس آن شخص از امام مجتبي عليه السلام پرسيد: محبّت و علاقه نسبت به شما اهل بيت رسالت چگونه است؟ و چه أثري دارد؟

فرمود: به خدا قسم! محبّت و علاقه نسبت به ما اهل بيت - عصمت و طهارت عليهم السلام - در تمام امور و حالات سودمند است، گرچه اسير دست ظالمان باشيم.

و سپس افزود: محبّت و دوستي با ما - اهل بيت رسالت - سبب آمرزش گناهان مي گردد؛ همان طوري كه وزش باد - در فصل پائيز - موجب ريزش برگ درختان است.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختصاص مرحوم شيخ مفيد: ص 82.

عيادت پدر بزرگوار

طبراني به سند خود از اصبغ بن نباته نقل كرده است:

همراه علي بن ابيطالب - كه رضوان خدا بر او باد - نزد حسن بن علي عليه السلام آمديم تا از او عيادت كنيم.علي عليه السلام فرمود:اي فرزند رسول خدا! حال شما چگونه است؟ حسن عليه السلام عرض كرد:شكر خدا، خوبم! علي عليه السلام فرمود:ان شاء الله اين گونه باشي! سپس حسن عليه السلام گفت:مرا تكيه دهيد. علي عليه السلام او را به سينه ي خود تكيه داد. حسن عليه السلام گفت:از جدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:در بهشت، درختي است كه به آن «درخت بلاها» گويند. در روز قيامت، بلاديدگان را مي آورند، نه محكمه اي براي ايشان به پا مي شود و

نه ميزاني [براي اعمال ايشان] نصب مي گردد. آنان را سرشار از پاداش ها مي كنند. سپس اين آيه را خواند:«شكيبايان، پاداش خود را بي حساب و كامل خواهند يافت. [1] » [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] زمر:10؛ (انما يوفي الصابرون أجرهم بغير حساب).

[2] المعجم الكبير 92:3 ح 2760.

علت ترك خلافت

اصبهاني با سند خود از جبير بن نفير نقل كرده است:

به امام حسن عليه السلام عرض كردم:مردم مي گويند كه تو خواهان خلافتي؟ حسن عليه السلام فرمود:جمجمه هاي عرب در دستانم قرار دارد كه مي جنگند با هر كه بجنگم، و مي سازند با هر كه بسازم، و آن را رها كردم تا خشنودي خدا را به دست آرم، و خون امت محمد صلي الله عليه و آله را نگه دارم. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الاولياء 36:2.

عذاب دوزخيان

ديلمي مي گويد:امام حسن عليه السلام فرمود:

خداوند متعال زنجيرهاي آتشين را از ناتواني خود به گردن دوزخيان نيفكند، بلكه تا چون شعله هاي آنان خاموش شد، آنان را در قعر دوزخ ته نشين كند. سپس از هوش رفت و چون به هوش آمد، فرمود:اي فرزند آدم! نفس خود را درياب! كه آن، يكي بيش نيست؛ اگر نجات يابد، رستگار شده اي و اگر هلاك شود، رستگاري ديگران تو را سود ندهد. [1] .

ابن شهرآشوب مي گويد:اين اشعار از حسن بن علي عليه السلام است:

ناخالصي [و ناگواري] ايام را رها كن [و غم مخور]، كه خالصي [و گوارايي] آن نيز عهده دار روزهاي شادي گذرا و فناپذير است، و چگونه روزگار فريب دهد كسي را كه ميان او و شب ها [ي رنج و مرگ] تجربه هاي قطعي وجود دارد؟!

و فرمود:

بگو به كسي كه در سراي ناپايدار اقامت دارد، زمان كوچ كردن [و سفر آخرت] فرارسيد، با دوستان خود وداع كن. به راستي، كساني را كه ديدار كردم و همنشين شدم، همگي [اينك] در [دل] قبرها خاك گشته اند.

و فرمود:اي لذت بران دنياي گذرا و فاني! اقامت در سايه ي نابودشدني [دنيا]، ناداني است.

و نيز فرمود:يك قطعه

از نان ناچيز سيرم مي كند، و يك نوشيدن از آب زلال سيرابم مي سازد، و يك تكه ي كهنه از لباس نازك، پوشاكم در زندگي مي شود و چون مردم [و براي كفنم] بس بود، كفايتم مي كند. [2] .

[74]-310- و نيز ابن شهرآشوب مي گويد:حسن بن علي عليه السلام فرمود:

اگر از اندوه تو نمردم، حقا كه مشتاق مرگ شدم. [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب:36.

[2] المناقب 15:4.

[3] المناقب 45:4.

عصمت و طهارت اهل بيت

يكي از اعتقادات شيعه عصمت و طهارت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت آن حضرت (فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و 12 امام عليهم السلام) مي باشند و براي اثبات آن به ادله ي گوناگون استدلال مي كند؛

از جمله به آيه ي تطهير و امام حسن عليه السلام نيز به همين مطلب در تفسير اين آيه اشاره مي فرمايد. آنگاه كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسن مجتبي عليه السلام در كوفه خطبه اي ايراد نمود.

قال عليه السلام:

يا أهل العراق، اتقوا الله فينا فانا أمراؤكم و ضيفانكم و نحن أهل البيت الذين قال الله تعالي فيهم «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي اهل عراق! درباره ي ما از خدا بترسيد كه ما رهبران شما هستيم و ميهمان شما و ما از خانداني هستيم كه درباره ي آنها خداوند بلند مرتبه مي فرمايد: «همانا خداوند چنين مي خواهد كه پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».) [2] .

علاوه بر آيه ي 33 سوره ي احزاب «آيه ي تطهير» آيه ي 43 سوره ي اعراف نيز پيرامون طهارت و عصمت اهل بيت عليهم السلام مي باشد. چنان كه امام

حسن مجتبي عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:

قال عليه السلام:

فينا والله نزلت «و نزعنا ما في صدورهم من غل»[3] .

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

(سوگند به خداوند كه درباره ي ما نازل شده است [اين آيه ي]: «هر چه پليدي است از دل هاي آنها زدوده ايم.») [4] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي احزاب، آيه ي 33.

[2] 1 - احقاق الحق، ج 24، ص 30 (به نقل از الاستجلاب، ص 27) - و - ج 11، ص 217 (به نقل از شرح ابن ابي الحديد) - و - ج 19، ص 334 به نقل از مناقب ابن مغازلي و ص 348 و ص 382 طبع طهران.

2- اسد الغابه، ج 2، ص 14، س 16.

3- الكامل في التاريخ (ابن اثير) ج 3، ص 273، مسند 41، س 5.

4- انساب الأشراف، ج 3، ص 28، ح 43.

5- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 36، س 5.

6- تاريخ دمشق (ترجمه ي الامام الحسن عليه السلام) ص 180، ح 304 الي ح 307.

7- شرح ابن ابي الحديد، ج 16 ص 22، س 5.

8- شواهد التنزيل ج 2، ص 31، ح 360، و ح 651، و ح 652.

9- فضايل الخمسه، ج 3، ص 312، س 5 (به نقل از الصواعق المحرقة، ص 83)

10- مسند الامام المجتبي، ص 279، ح 24، و ح 25، و ص 581، ح 21، و ص 356، ح 37.

11- نهاية الارب، ج 7، ص 14، س 23.

12- ينابيع المودة، ص 350، س 14، ب 3، و ص 126.

[3] سوره ي اعراف، آيه ي 43.

[4] احقاق الحق، ج 14، ص 573 به نقل از شواهد التنزيل.

2- بحارالانوار، ج 24، ص 264، ح 23 به نقل از عمده ابن بطريق، ص 307، ح 508، (اما در عمده ابن بطريق عن الحسن عن علي عليه السلام آورده شده است)

3- شواهد التنزيل، ج 1، ص 266، ح 260.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 571، ح 8 و ص 573، ح 11.

علم امام به زبان ها و لغت هاي مختلف

يكي از ويژگي هاي ائمه عليهم السلام علم الهي آنهاست كه اگر بخواهند مي توانند از همه ي حقايق خبر دهند و اين علاوه بر حجت خدا بودن آنهاست كه به واسطه ي حجت خدا بودن نيز بر تمام عالم وجود اشراف كامل دارند. از جمله: پيرامون آگاهي آن حضرت به لغات مختلف خود فرمود:

قال عليه السلام:

ان لله مدينتين احداهما بالمشرق و الأخري بالمغرب عليهما سور من حديد و علي كل مدينة ألف ألف باب، لكل باب مصراعان من ذهب و فيهما سبعون ألف لغة، يتكلم كل واحد بخلاف صاحبه، و أنا أعرف جمع اللغات و ما فيهما و ما بينهما و ما عليهما حجة غيري و غير الحسين أخي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداي را دو شهر است كه يكي در خاور ديگري در باختر است. آنها را ديوارهايي از آهن است و هر شهري را هزار هزار دروازه است كه هر دروازه اي را دو چهار چوب از طلاست و در آنها، هفتاد هزار گويش هست كه هر كدام به خلاف رفيقش سخن مي گويد و من تمام آن گويش ها را مي دانم و نه در آنها و نه ميان آنها و نه بر فراز آنها حجتي جز من و برادرم حسين نيست.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 145، ح

5.

2- اختصاص شيخ مفيد، ص 291.

3- اصول كافي، ج 1، ص 462، ح 5.

4- الارشاد (للمفيد) ص 198.

5- بحارالأنوار، ج 43، ص 337، ح 7.

6- بصائر الدرجات، ص 512، ح 5، و ص 513، ح 11 و ص 514، ح 12.

7- تفسير برهان، ج 1، ص 48، ح 15.

8- حلية الابرار، ج 3، ص 45، ح 1 و 2 و ص 46، ح 3 و 4.

9- كنز الدقايق، ج 10، ص 187.

10- مختصر بصائر الدرجات، ص 11 و ص 12 و 13.

11- مدينة المعاجز، ج 3، ص 253، ح 36 /874 و ص 254، ح 37 /875.

12- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 98، ح 5 و ص 111 ح 3، و ص 499، ح 3، و ص 503، ح 8.

13- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 9 و ص 40.

علل گريه امام حسن به هنگام شهادت

امام حسن عليه السلام به هنگام شهادت مي گريست. شخصي از آن حضرت پرسيد: شما چرا گريه مي كنيد؟ زيرا نسبتي كه شما با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داريد كسي ندارد و بيست بار پياده حج بجا آوردي و سه بار مالت را با خدا تقسيم كردي؟.

قال عليه السلام:

انما أبكي لخصلتين لهول المطلع و فراق الأحبة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(براي دو مورد گريه مي كنم: براي هراس از لحظه ي ديدار و ديگري جدايي ياران.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسين عليه السلام از امام حسن عليه السلام پرسيد: چرا بي تابي مي كني؟ با اينكه بر پدرانت رسول خدا و علي عليه السلام و مادرانت فاطمه و خديجه و دايي هايت قاسم

و طاهر و بر عموهايت حمزه و جعفر وارد مي شوي؟.

قال عليه السلام:

يا أخي ما جزعي الا أني أدخل في أمر لم أدخل في مثله و أري خلقا من خلق الله لم أر مثلهم قط [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(برادرم! بي تابي من جز براي آن نيست كه وارد فضايي مي شوم كه تاكنون وارد چنين فضايي نشده ام و آفريدگاني از خلق خداي مي بينم كه هرگز چون آنها را نديده ام.)

و در حديث ديگري آمده است: از امام عليه السلام علت گريه اش را پرسيدند.

قال عليه السلام:

اني أسلك طريقا لم أسلكها، و أقدم علي سيد لم أره [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من رهسپار راهي هستم كه تاكنون گام در آن ننهاده ام و مهمان بزرگواري هستم كه نديدمش.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 6، ص 159، ح 22 و 23. و ج 43، ص 332، ح 2 و ج 44، ص 150 ح 19 و ج 79، ص 175، ح 11.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 404.

3- حلية الابرار، ج 3، ص 58، ح 10، و ص 56، ح 3.

4- عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 611، ح 57.

5- كشف اليقين في فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 351.

6- مجالس السنية، ج 2، ص 242.

7- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 71، ح 61، و ص 706، ح 2 و ص 127، ح 2 و ص 130، ح 6 به نقل مكارم الاخلاق.

8- وسايل الشيعه، ج 11، ص 131، ح 31 /14443 و ح 32/14444.

[2] احقاق الحق، ص 174، ح 11 به نقل از حضرمي في (وسيلة المآل)

ص 175 و السفاريني في (شرح ثلاثيات أحمد) ج 2، ص 588 ط، دمشق.

[3] احقاق الحق، ج 11، ص 110 به نقل از راغب اصفهاني في محاضرات الادباء، ج 4، ص 494، ط بيروت.

عظمت شهادت امام حسين

از امام صادق عليه السلام روايت شده است: روزي امام حسين عليه السلام نزد امام حسن عليه السلام آمد و چون آن حضرت را ديد، گريست. امام حسن عليه السلام پرسيد: براي چه مي گريي؟. گفت: براي مصيبتي كه برايت رخ مي دهد.

قال عليه السلام:

ان الذي يؤتي الي؛ سم يدس الي فاقتل به، و لكن لا يوم كيومك يا ابا عبدالله يزدلف اليك ثلاثون ألف رجل يدعون أنهم من امة جدنا محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ينتحلون دين الاسلام فيجتمعون علي قتلك و سفك دمك و انتهاك حرمتك و سبي ذراريك و نسائك و انتهاب ثقلك فعندها تحل ببني أمية اللعنة و تمطر السماء رمادا و دما و يبكي عليك كل شي ء حتي الوحوش في الفلوات و الحيتان في البحار [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن مصيبتي كه بر من وارد مي شود از راه سمي است كه به دسيسه به من مي دهند و من با آن كشته مي شوم. ولي روزي چون روزگار تو مباد اي ابوعبدالله! سي هزار مرد بر سر تو مي ريزند و مدعي اند كه از امت جد ما محمد صلي الله عليه و اله و سلم هستند و پيرو دين اسلامند.

آنان براي كشتن تو و ريختن خونت و پايمال كردن حرمت تو و اسير كردن فرزندان و زنانت و غارت اثاثيه ات همدل مي شوند. در آن وقت است كه لعنت بر بني اميه روا گردد و از آسمان

خون و خاكستر مي بارد و بر تو همه چيز گريان شوند؛ حتي حيوانات بيابان ها و ماهيان دريا.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 147، ب 13، ح 7.

2- احقاق الحق، ج 11، ص 164 به نقل از در بحر المناقب، ص 132 مخطوط.

3- امالي صدوق، ص 101، ح 3، م 26.

4- بحارالأنوار، ج 45، ص 218، ح 44.

5- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 762.

6- مدينة المعاجز، ج 3، ص 394، ح 104 / 942 (به نقل العوالم ج 16، ص 272، ح 1 و ج 17، ص 154، ح 1 و ص 459 ح 10).

عصمت و طهارت اهل بيت

يكي از اعتقادات شيعه عصمت و طهارت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت آن حضرت (فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و 12 امام عليهم السلام) مي باشند و براي اثبات آن به ادله ي گوناگون استدلال مي كند؛

از جمله به آيه ي تطهير و امام حسن عليه السلام نيز به همين مطلب در تفسير اين آيه اشاره مي فرمايد. آنگاه كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسن مجتبي عليه السلام در كوفه خطبه اي ايراد نمود.

قال عليه السلام:

يا أهل العراق، اتقوا الله فينا فانا أمراؤكم و ضيفانكم و نحن أهل البيت الذين قال الله تعالي فيهم «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي اهل عراق! درباره ي ما از خدا بترسيد كه ما رهبران شما هستيم و ميهمان شما و ما از خانداني هستيم كه درباره ي آنها خداوند بلند مرتبه مي فرمايد: «همانا خداوند چنين مي خواهد كه پليدي و گناه را از شما

اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».) [2] .

علاوه بر آيه ي 33 سوره ي احزاب «آيه ي تطهير» آيه ي 43 سوره ي اعراف نيز پيرامون طهارت و عصمت اهل بيت عليهم السلام مي باشد. چنان كه امام حسن مجتبي عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:

قال عليه السلام:

فينا والله نزلت «و نزعنا ما في صدورهم من غل»[3] .

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

(سوگند به خداوند كه درباره ي ما نازل شده است [اين آيه ي]: «هر چه پليدي است از دل هاي آنها زدوده ايم.») [4] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي احزاب، آيه ي 33.

[2] 1 - احقاق الحق، ج 24، ص 30 (به نقل از الاستجلاب، ص 27) - و - ج 11، ص 217 (به نقل از شرح ابن ابي الحديد) - و - ج 19، ص 334 به نقل از مناقب ابن مغازلي و ص 348 و ص 382 طبع طهران.

2- اسد الغابه، ج 2، ص 14، س 16.

3- الكامل في التاريخ (ابن اثير) ج 3، ص 273، مسند 41، س 5.

4- انساب الأشراف، ج 3، ص 28، ح 43.

5- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 36، س 5.

6- تاريخ دمشق (ترجمه ي الامام الحسن عليه السلام) ص 180، ح 304 الي ح 307.

7- شرح ابن ابي الحديد، ج 16 ص 22، س 5.

8- شواهد التنزيل ج 2، ص 31، ح 360، و ح 651، و ح 652.

9- فضايل الخمسه، ج 3، ص 312، س 5 (به نقل از الصواعق المحرقة، ص 83)

10- مسند الامام المجتبي، ص 279، ح 24، و ح 25، و ص 581، ح 21، و ص 356، ح 37.

11-

نهاية الارب، ج 7، ص 14، س 23.

12- ينابيع المودة، ص 350، س 14، ب 3، و ص 126.

[3] سوره ي اعراف، آيه ي 43.

[4] احقاق الحق، ج 14، ص 573 به نقل از شواهد التنزيل.

2- بحارالانوار، ج 24، ص 264، ح 23 به نقل از عمده ابن بطريق، ص 307، ح 508، (اما در عمده ابن بطريق عن الحسن عن علي عليه السلام آورده شده است)

3- شواهد التنزيل، ج 1، ص 266، ح 260.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 571، ح 8 و ص 573، ح 11.

عاق والدين

از امام حسن عليه السلام سؤال شد: مراد از عاق والدين چيست؟ امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أن تحرمهما و تهجرهما. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

([كمترين درجه ي عاق والدين و نافرماني در برابر آنان اين است كه] آنها را از ديدار خود محروم ساخته و رفت و آمد خود را با آنها قطع كني.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 112، ح 6.

2- كشف الغمه ي اربلي، ج 2، ص 148.

3- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 723، ح 60 به نقل از بحار.

عايشه

هنگامي كه امام حسن از كوفه به مدينه آمد برخي از زنها آمدند و شهادت پدرش را به او تسليت گفتند. از جمله: همسران پيامبر كه به خدمت امام حسن عليه السلام آمدند، عايشه گفت: جدت از دنيا نرفت، مگر آن روزي كه پدرت از دنيا رفت (كنايه از اينكه تا پدرت زنده بود، گويي جدت زنده بود.)

قال عليه السلام:

نسيت نبشك في بيتك ليلا بغير قبس بحديدة حتي ضربت الحديدة كفك فصارت جرحا الي الأن، فاخرجت جردا أخضر فيه ما جمعته من خيانة حتي أخذت منه اربعين دينارا عددا لا تعلمين لها وزنا ففرقتها في مبغضي علي من تميم و عدي قد تشفيت بقتله؟. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(حفاري شبانه ات را بدون چراغ با پاره آهني فراموش كرده اي؟ حتي آن پاره آهن كف دستت را چندان فرو كوبيد كه اينك هم زخم آن باقي است. سپس كهنه سبز رنگي درآوردي كه در آن آنچه كه دزديه بودي، قرار دادي و تو از آن چهل دينار برداشتي. شماره ي آنها را مي دانستي، ولي وزنشان را نمي دانستي

و تو آن را ميان دشمنان علي، از قبيله ي تميم و عدي پخش كردي. آيا با مرگ او دردت آرام شد؟.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثباة الهداة ج 5، ص 153، ب 13، ح 17، از حافظ البرسي در كتاب مشارق الأنوار.

2- بحارالأنوار، ج 32، ص 276، ح 221.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 410 به نقل از هداية الحفيني، ص 41.

عبادت و انتظار فرج

امام حسن عليه السلام در بياني انتظار فرج را عبادت دانسته و فرمود:

قال عليه السلام:

العبادة انتظار الفرج. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (عبادت، در انتظار فرج بودن است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1-تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 227.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 727، ح 92.

عثمان

آگاهي امام عليه السلام از زمان قتل و قاتل عثمان (قبل از وقوع آن)

عبدالله بن مجاهد از ابن اشعث نقل نمود كه در روز محاصره ي خانه ي عثمان [1] امام علي عليه السلام امام حسن را براي رساندن آب به عثمان به خانه اش فرستاده بود.

امام حسن عليه السلام آنجا به من فرمود:

قال عليه السلام:

يابن الأشعث، الساعة يدخل عليه من يقتله، و انه لا يمسي (فكان كذلك ما امسي.) [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي ابن اشعث همين ساعت كسي كه او را مي كشد بر او وارد مي شود و او «عثمان» امروز را به شب نمي رساند. «و همانطور شد تا عصر بيشتر زنده نماند.»)

و در حديث ديگري آمده است كه: محمد بن صالح روايت كرده است. در روز محاصره ي خانه ي عثمان امام حسن عليه السلام را ديدم كه مي فرمود:

قال عليه السلام:

انا اعلم من يقتل عثمان «فسماه قبل أن يقتله بأربعة أيام، فكان اهل الدار يسمونه الكاهن». [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من مي دانم چه كسي عثمان را مي كشد؟ «چهار روز قبل از واقعه او را نام برد، محاصره كنندگان خانه ي عثمان او را كاهن مي ناميدند»).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در اواخر سال 35 ه به واسطه ي عملكرد بد واليان عثمان در مصر، كوفه، بصره و... مردم آن شهرها به مدينه آمده و خانه ي عثمان را محاصره نمودند و

سرانجام او را در خانه اش به قتل رساندند.

[2] 1- اثبات الهداي، ج 5، ب 13، ص 157، ح 26.

2- دلائل الامامة، ص 65.

3- مدينةالمعاجز، ج 3، ص 235، ح 17 / 855.

[3] 1- اثبات الهدي، ج 5، ب 13، ص 157، ح 27.

2- مدينة المعاجز، ج 3، ص 236، ح 18 /856.

عقيق

آفرينش و ارزش عقيق

يكي از زينت هاي پسنديده براي مردان و زنان مسلمان استفاده از انگشتر است. انگشتر انواع مختلفي دارد كه انگشتر عقيق جايگاه خاصي دارد. امام موسي بن جعفر عليه السلام از پدرانش از امام حسن مجتبي عليه السلام نقل كرده است كه: راجع به آفرينش و فضيلت استفاده از عقيق فرمود:

قال عليه السلام:

لما خلق الله تعالي موسي بن عمران عليه السلام، كلمه علي طور سيناء، ثم اطلع الي الأرض اطلاعة، فخلق من نور وجهه العقيق، قال: آليت بنفسي علي نفسي، ان لا اعذب كفا لابسة به اذا تولي علينا عليه السلام بالنار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(زماني كه خداي بزرگ موسي بن عمران عليه السلام را آفريد، با وي بر طور سيناء سخن گفت، سپس لحظه اي بر زمين جلوه نمود و از پرتو رخسارش عقيق را آفريد و فرمود: از خويشتن بر خود مقرر داشتم كه دستي را كه عقيق [بر انگشت] كند، اگر ولايت علي را داشته باشد، به آتش عذاب ندهم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسايل، ج 3، ص 294، ح 7 /3617، ب 31 (به نقل از جامع الأخبار، ص 157).

علي ميزان ايمان

روزي امام علي عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: برخيز خطبه اي بخوان تا من بشنوم.

امام حسن عليه السلام گفت: اي پدر! من چگونه براي تنها شما صحبت كنم. خجالت مي كشم كه به روي شما نگاه كنم. علي عليه السلام همسران خود را جمع كرده و فرمود: گوش كنيد تا حسن براي شما خطبه اي ايراد نمايد. آنگاه امام حسن عليه السلام بپاخاست و پس از حمد و ثناي الهي درباره ي فضايل امام علي عليه السلام خطبه اي ايراد فرمود.

قال عليه السلام:

الحمد لله

الواحد بغير تشبيه، الدائم بغير تكوين القائم بغير كلفة الخالق بغير منصبة الموصوف بغير غاية المعروف بغير محدودية العزيز. لم يزل قديما في القدم، ردعت القلوب لهيبته، و ذهلت العقول لعزته و خضعت الرقاب لقدرته، فليس يخطر علي قلب بشر مبلغ جبروته، و لا يبلغ الناس كنه جلاله،

و لا يفصح الواصفون منهم لكنه عظمته و لا تبلغه العلماء بألبابها و لا أهل التفكر بتدبير أمورها. اعلم خلقه به الذي بالحد لا يصفه، يدرك الأبصار و لا تدركه الأبصار، و هو اللطيف الخبير. أما بعد فان عليا باب من دخله كان مؤمنا، و من خرج منه كان كافرا أقول قولي هذا و استغفر الله العظيم لي و لكم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(حمد خداي يكتا راست كه بدون مانند است. هميشگي است، اما بدون آغازگري. برپاست اما بدون قيم. آفريدگار است، اما بدون گزينش، توصيف شده است، اما او را غايتي نيست شناخته شده است، اما او را محدوديتي نيست. تواناست و همواره در قدمت پيشتاز بوده است. دل ها از هيبت او بيمناكند و انديشه ها از توانايي او، ناپايدار و گردن ها در برابر قدرت او باريك گشته اند.

درجه ي بزرگي و جبروت او به دل هيچ آدمي خطور نكند و مردمان به كنه جلال او نتوانند رسيد و گويندگان آنان، از فرط عظمت او، از وصف او گنگ گردند و دانشمندان با خرد خود بدان نرسند و انديشه ورزان به تدبير امور عظمتش توانا نباشند.

داناترين آفريده ي او نسبت به او كسي است كه بيابد كه نمي تواند آن طور كه شايسته است او را توصيف كند. ديده ها را درمي يابد و ديده ها نتوانند كه او

را دريابند، و او داناي مهرورز است. اما بعد! همانا كه علي دروازه اي است كه هر كس از آن طريق وارد شهر علم پيامبر شود، مؤمن باشد و هر كس كه از او خارج شود، كافر خواهد شد. اين سخن را من مي گويم و از خداوند براي خود و شما طلب مغفرت دارم.)

پس از پايان اين سخن امام علي عليه السلام برخاست و بين چشمان امام حسن را بوسيد و فرمود: «ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم.» [2] «نسلي هستند كه همه در خوبي ها همسان هستند «يعني امام حسن عليه السلام هم مانند پدر و جدش ممتاز است.» و خداوند شنواي داناست.»

و در حديث ديگري آمده است: امام علي عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: برخيز و خطبه اي بخوان!. امام حسن عليه السلام برخاست و چنين فرمود:

قال عليه السلام:

الحمدلله الذي من تكلم سمع كلامه و من سكت علم ما في نفسه و من عاش فعليه رزقه و من مات فاليه معاده. اما بعد فان القبور محلتنا و القيامة موعدنا و الله عارضنا ان عليا باب من دخله كان مؤمنا و من خرج عنه كان كافرا.[3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سپاس خدايي راست كه سخن هر سخنگويي را مي شنود، و از ضمير و دل هر فرد ساكتي آگاه است، هر كس زنده ماند، روزي وي به عهده ي اوست و هر كس بميرد، بازگشت وي به اوست.

اما بعد! بدانيد كه گورها، باراندازهاي ما هستند و رستاخيز ميعادگاه ما و خداوند، عارض و خواهان ماست. همانا علي دروازه اي است كه هر كس از طريق آن دروازه وارد شود، مؤمن خواهد بود و هر كس

از او درگذرد، «از ولايت علي عليه السلام بيرون رود» كافر گردد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار ج 43، ص 350.

2- تفسير فرات كوفي، ص 79، ح 16 - 54 و ح 26 - 55.

3- مسند امام مجتبي عليه السلام عطاردي، ص 527، ح 18 و 19، و ص 103، ح 21.

[2] سوره ي آل عمران، آيه ي 34.

[3] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 112، و ص 114، ح 8.

2- كشف الغمة، ج 2، ص 148.

3- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 723، باب المواعظ... ح 61 و ص 103، ح 21 و ص 555، ح 10، و ص 558، ح 15.

4- نثر الدر، ج 1، ص 328، ب 4.

5- نزهة لناظر، ص 73، ح 17.

علي مرد خدا در امت اسلام

پس از شهادت علي عليه السلام كسي به امام حسن عليه السلام گفت: برادران شيعه ي شما، به شما نسبت مي دهند كه گفتي: اگر علي در مدينه مي ماند و خرماي خشك آن را مي خورد، بهتر از پذيرش حكومت و پيامدهاي آن بود. امام حسن مجتبي عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

و أنا أقول هذا، أما و الله لقد فارقكم بالأمس رجل كان سهما صائبا من مرامي الله عزوجل. رباني هذه الأمة بعد نبيها صلي الله عليه و آله و سلم و صاحب شرفها و فضلها و ذا القرابة القريبة من رسول الله، غير سؤوم لأمر الله و لا سروقة لمال الله اعطي القرآن عزائمه فيما عليه و له فأورده رياضا مونقة و حدايق معذقة، ذلك علي بن أبي طالب يا لكع. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من [اين را] مي گويم: سوگند به خدا كه ديشب مردي از

شما جدا شد كه تيري هدف نشين بود از پرتاب هاي خداي بزرگ بود. او، پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مردي الهي در اين امت بود و صاحب شرافت و برتري امت بود.

صاحب قرابت بسيار نزديك به رسول الله بود، از فرمان خداوند دلگير نبود و مال خدا را نمي دزديد، عزايم «واجبات» قرآن را چه آن كه به نفعش بود يا به زيانش، اجرا كرد و [خداي بزرگ] او را در باغ هاي دلگشا و گلستان هاي پربار داخل كرد اين است علي بن ابي طالب، اي نادان.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 15، ص 375، و ج 19، ص 353.

علم بي كران علي

روزي علي عليه السلام بر منبر كوفه فرمود: «سلوني قبل أن تفقدوني، بپرسيد از من قبل از آن كه از ميان شما بروم». پس از آن به امام حسن عليه السلام فرمود: برخيز و با مردم سخن بگو تا قريش قدر تو را بعد از من بدانند. امام حسن عليه السلام به منبر رفت و پس از حمد و ثناي بليغي فرمود:

قال عليه السلام:

ايها الناس سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: أنا مدينة العلم و علي بابها و هل يدخل المدينة الا من الباب. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! شنيدم جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود: من شهر علم هستم و علي دروازه ي آن و آيا جز از دروازه به شهر وارد مي شوند؟.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اختصاص شيخ مفيد، ص 238.

2- امالي صدوق مجلس، 55، ح 1، ص 282.

3- توحيد صدوق، ب 43، ص

307، ح 1.

4- حلية الابرار، ج 3، ص 40، ح 4.

5- مسند امام مجتبي عليه السلام ص 97، ح 2.

6- ينابيع المودة، ص 82، ب 14.

غ

غصب حق اهل بيت

مفيد رحمه الله با سند خود از ربيع بن منذر، و او از پدرش منذر نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:ابوبكر و عمر آهنگ اين كار (خلافت) كردند در حالي كه همه ي آن، متعلق به ما بود. پس همه ي آن را ربودند و براي ما سهمي همچون سهم [ارثي] مادربزرگ قرار دادند. سوگند به خدا! جانشان در اضطراب و اندوه قرار خواهد گرفت در آن روزي كه مردم شفاعت ما را مي جويند. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي:8:48.

غايب شدن در آسمان

از جابر روايت شده است كه:

ديدم امام حسن بن علي عليه السلام را كه به هوا مي رفت و در آسمان غايب شد، و سه روز در آن ماند و پس از سه روز به زمين آمد. در حالي كه از وقار و آرامش خاصي برخوردار بود. پس از فرود آمدن فرمود:

قال عليه السلام:

بروح آبائي، نلت ما نلت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (با روح پدرانم بدانچه كه دارم، دست يافتم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- دلايل الامامة، طبري، ص 166، ح 7 / 76.

2- مدينة المعاجز، ج 3، ص 232، ح 13 / 851.

غسل حضرت فاطمه توسط حضرت علي

ابن بابويه در روايتي از امام حسن عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

ان عليا عليه السلام غسل فاطمة عليهاالسلام. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (علي عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را غسل داد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 188، و ج 78، ص 299، ح 18.

2- كشف الغمة، ج 1، ص 66.

3- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 185، ح 7/1759.

ف

فروتني امام حسن

روزي حضرت امام حسن عليه السلام بر جمعي از فقرا گذشت كه بر زمين نشسته بودند و استخوانهايي در دست داشتند كه ذرات گوشت را در آنها يافته و مي خوردند. هنگامي كه امام حسن عليه السلام را ديدند، از او خواستند كه با آنها هم غذا شود. حضرت بدون درنگ بر خاك نشسته، مشغول به خوردن غذا شد و فرمود:

«خداوند افراد متكبر را دوست نمي دارد.» سپس از آنان خواست كه با او به خانه اش بروند و به آنان غذا و پوشاك بخشيد[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سيد محسن امين عاملي، ترجمه ي اعيان الشيعه (امام حسن و امام حسين (ع))، ص 40.

فضائل امام از زبان رسول خدا

روزي امام مجتبي عليه السلام در حالي كه كودكي خردسال بود به جانب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد. همين كه چشم رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به او افتاد ديدگانش پر از اشك شد. پس او را بر روي زانوان خود نشاند و فرمود:

«حسن نور چشم من و موجب روشني قلبم و ميوه ي دل من است. او آقاي جوانان اهل بهشت است. براي مصائب او همه ي فرشتگان و جميع موجودات حتي پرندگان هوا و ماهيان درياها گريه مي كنند.

هر چشمي كه براي مصائب حسنم گريه كند در قيامت كه چشم ها كور مي شوند كور نخواهد شد.

دلي كه براي مصائب او غمگين شود در قيامت كه همه ي دلها غمگين مي شوند؛ غمگين نخواهد شد.

و هر كه مرقد او را زيارت كند پاهايش روي صراط، در آن هنگام كه همه ي پاها مي لغزند، نخواهد لغزيد.»[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي، صدوق، مجلس 24، حديث 2.

فضل امام حسن

اربلي با سند خود آورده است:

حسن بن علي عليه السلام نزد معاويه رفت. جواناني از قريش به هم فخر مي كردند و او ساكت بود. معاويه گفت:حسن! سوگند به خدا! تو ناتوان در سخن و ناشناخته خاندان نيستي، چرا از افتخارات و سوابق خود نمي گويي؟ آن حضرت چنين سرود:

از چه سخن بگويم؛ در حالي كه همچون اسب تندرو - در يك فاصله ي بسيار دور - [از همگنان خود] پيش افتاده ام.

ما كساني هستيم كه چون بزرگ مردان، [درباره ي برتري خود] با هم شرط ببندند، ما با وجود دشمن حسود، آسوده خاطريم. [1] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

قريش به هم فخر مي فروختند و حسن بن علي عليه السلام

حاضر بود و چيزي نمي گفت. معاويه گفت:ابامحمد! چرا سخن نمي گويي؟ سوگند به خدا! تو آلوده خاندان و ناتوان در سخن نيستي؟

فرمود:اينان از هيچ فضيلتي ياد نكردند مگر آن كه من، ناب و خالص آن را دارم. سپس [شعري به اين مضمون] سرود:

در چه سخن بگويم؛ در حالي كه همچون اسب پيشتاز - در يك فاصله ي بسيار دور - [از همگنان خود] پيش افتاده ام. [2] .

و نيز با سند خود از محمد بن اسحاق نقل كرده است:

ابوسفيان نزد علي عليه السلام آمد و گفت:اي اباالحسن! براي حاجتي نزد شما آمده ام. علي عليه السلام فرمود:براي چه آمده اي؟ ابوسفيان گفت:با من نزد پسر عمويت (محمد صلي الله عليه و آله) بيا و از او بخواه كه پيماني براي من بنويسد. علي عليه السلام فرمود:ابوسفيان! رسول خدا صلي الله عليه و آله با تو پيماني بست كه هرگز از آن برنمي گردد. و فاطمه عليهاالسلام پشت پرده بود، و حسن عليه السلام كه چهارده ماهه [3] ، بود، روبه روي او راه مي رفت. ابوسفيان گفت:اي دختر محمد! به اين كودك بگو تا درباره ي من با جد خود سخن گويد و بدين وسيله، بر عرب و عجم سروري كند. و حسن عليه السلام نزد ابوسفيان آمد، يك دست خود را بر بيني و دست ديگر را بر ريش او زد، و خدا به سخنش آورد و گفت:اي اباسفيان! بگو:«لا اله الا الله، محمد رسول الله» تا شفيعت شوم. و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:سپاس آن خدايي را كه در آن محمد، از نسل محمد مصطفي صلي الله عليه و آله، نظير يحيي بن زكريا قرار داد. [و اين آيه را تلاوت فرمود:] «و از كودكي

به او حكمت داديم [4] ». [5] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 551:1.

[2] المناقب 21:4.

[3] در پاورقي بحارالانوار (ج 43، ص 326) آمده است:در كتاب هاي تاريخ، اين داستان را در فتح مكه (سال هشتم هجري) آورده اند؛ آن زمان كه ابوسفيان نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد تا پيمان مشركان را قطعي كند و بر زمان آن بيفزايد... بنابراين، حسن بن علي عليه السلام در آن زمان، پنج ساله بوده است نه چهارده ماهه.

[4] مريم:12؛ (و آتيناه الحكم صبيا).

[5] المناقب 6:4.

فروتني او

ابن شهرآشوب از احمد بن مؤدب و ابن مهدي نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام گذرش به فقيراني افتاد كه خرده ريز [و ناچيز خوردني]هايي را بر زمين نهاده و دور آن نشسته، بر مي داشتند و مي خوردند. و به آن حضرت گفتند:اي فرزند دخت رسول خدا! بفرما غذا. و آن حضرت فرود آمد و فرمود:«خدا، مستكبران را دوست نمي دارد»، و شروع كرد با آنان غذا خوردن تا [سير شدند و] دست كشيدند؛ در حالي كه به بركت او، غذا كم نشده بود. سپس آنان را به ميهماني خود فراخواند و خوراك و پوشاك به آنان داد. [1] .

خوارزمي با سند خود از مدرك بن راشد نقل كرده است:

ما در باغ هاي ابن عباس بوديم كه حسن و حسين عليهماالسلام آمدند و گشتي در بستان زدند و حسن عليه السلام فرمود:مدرك! غذا داري؟ عرض كردم:غذاي غلامان است. و براي او نان و نمك نيم كوب و چند دسته سبزي آوردم و خورد. سپس خوراك او را كه فراوان و گوارا بود آوردند. فرمود:مدرك! غلام هاي بستان را جمع كن. همه را جمع

كردم، و [از آن] خوردند. و حضرت عليه السلام نخورد. علت را پرسيدم، فرمود:آن را بيش تر دوست دارم، تا اين. سپس وضو گرفت و مركبش را آوردند، و ابن عباس ركاب آن حضرت را گرفت و آن حضرت سوار شد و رفت. من به ابن عباس گفتم:تو از او مسن تري، آيا ركاب او را مي گيري؟ گفت:اي نادان! آيا نمي داني اينان چه كساني اند؟ اينان فرزندان رسول خدايند؛ آيا اين، از نعمت هاي خدا بر من نيست كه ركاب آنان را بگيرم و سوارشان كنم؟ [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 23:4.

[2] مقتل الحسين عليه السلام 128:1.

فضيلت اهل بيت

روايت شده: گروهي از مردم كوفه به امام حسن عليه السلام طعنه زدند، كه قادر نيست كلام خود را بيان نمايد، اين سخن به گوش اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، امام حسن عليه السلام را خواست و فرمود: اي پسر پيامبر مردم كوفه در مورد تو سخني مي گويند كه آن را زشت مي شمارم، خود را به مردم بنمايان، امام حسن عليه السلام گفت: من هنگامي كه چشمانم به شما مي افتد قادر به سخن گفتن نيستم، آن حضرت فرمود: من به كناري مي روم، ندا داده شد و مردم جمع شدند، امام بالاي منبر رفت و خطبه اي بسيار كوتاه و بليغ خواند، كه مردم گريستند، آنگاه فرمود:

اي مردم! در سخن پروردگارتان بينديشيد كه فرموده: خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد، كه بعضي از آنها فرزندان يكديگرند، و خدا شنوا و دانا است.

پس ما فرزندان آدم، و از تيره نوح و از برگزيدگان ابراهيم، و سلاله اسماعيل و خاندان محمديم صلي الله عليه و

آله.

ما در ميان شما مانند آسمان برافراشته، و زمين گسترده، و خورشيد درخشان، و همانند درخت زيتوني هستيم كه به شرق و غرب متمايل نبوده و زيتونش بركت داده شده است.

پيامبر ريشه آن، و علي ساقه آن و سوگند به خدا كه ما ميوه آن درختيم، هر كه به شاخه اي از شاخه هاي آن چنگ زند نجات يافته، و هر كه از آن تخلف ورزد در آتش سقوط مي كند.

آنگاه حضرت علي عليه السلام از آخر جمعيت برخاست، در حاليكه رداء ايشان از پشت سرش كشيده مي شد، تا اينكه بالاي منبر كنار امام حسن عليه السلام قرار گرفت و بين چشمهاي ايشان را بوسيد، و فرمود: اي پسر پيامبر حجتت را بر مردم ثابت كرده، و اطاعتت را واجب ساختي پس واي بر كسي كه تو را مخالفت نمايد.

خطبته في فضل اهل البيت

روي انه طعن اقوام من اهل الكوفة في الحسن بن علي عليهماالسلام فقالوا: انه عي لا يقوم بحجة فبلغ ذلك اميرالمومنين عليه السلام فدعا الحسن فقال: يا ابن رسول الله ان اهل الكوفة قد قالوا فيك مقالة اكرهها، فاخبر الناس، فقال: يا اميرالمؤمين لا استطيع الكلام و انا انظر اليك، فقال اميرالمؤمنين عليه السلام: اني متخلف عنك فناد الصلاة جامعه، فاجتمع المسلمون، فصعد المنبر فخطب خطبة بليغة وجيزة، فضج المسلمون بالبكاء، ثم قال:

ايها الناس! اعقلوا عن ربكم، ان الله عزوجل اصطفي ادم و نوحا و ال ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.

فنحن الذرية من آدم، و الاسرة من نوح، و الصفوة من ابراهيم، و السلالة من اسماعيل و آل من محمد صلي

الله عليه و آله

نحن فيكم كالسماء المرفوعة، و الارض المدحوة و الشمس الضاحية، و كالشجرة الزيتونة، لا شرقية و لا غربية التي بورك زيتها

النبي اصلها، و علي فرعها و نحن والله ثمرة تلك الشجرة، فمن تعلق بغض من اغصانها نجا، و من تخلف عنها فالي النار هوي

فقام اميرالمؤمنين عليه السلام من اقصي الناس، يسحب رداءه من خلفه، حتي علا المنبر مع الحسن عليه السلام، فقبل بين عينيه، ثم قال: يا بن رسول الله اثبت علي القوم حجتك و اوجبت عليهم طاعتك فويل لمن خالفك.

فضيلت اهل بيت بعد از شهادت علي(ع)

روايت شده: هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسن عليه السلام بالاي منبر رفت و خواست سخني بگويد اما گريه ايشان را امان نداد، لحظاتي نشست آنگاه ايستاد و فرمود:

سپاس خدائي را سزاست، كه در آغاز يگانه بود، و در ازل به خداوندي برتري يافت، به بزرگي و توانايي برتر گرديد، آغاز نمود، آن چه را ايجاد كرد، و پديد آورد آن چه را كه خلق نمود، در حاليكه نمونه اي در گذشته از آنها وجود نداشت.

پروردگار مهربان به علم الهي خود و به دانش بسيارش موجودات را پديد آورد و به سبب قدرت بسيارش مخلوقات را ايجاد نمود از اينرو كسي را ياراي تبديل نمودن خلقش، و تغيير دادن موجوداتش، و مواخذه كردن در برابر حكمش نمي باشد، امرش را رد كننده، و خوانده اش را مانعي نمي باشد.

تمامي موجودات را خلق كرد، در حاليكه حكومتش را زوالي نبوده، و مدت آن را پاياني نمي باشد، برتر از هر چيز گشته، و به هر چيز نزديك است، براي خلقش تجلي كرده بدون آنكه ديده شود و او

در جايگاه برتري است.

به نورش پوشيده شده، و در برتريش اوج گرفته است، از اينرو از مخلوقاتش پوشيده گرديده است، به سوي ايشان شاهدي را فرستاد، و بين ايشان پيامبراني را فرستاد، كه بشارت دهنده و ترساننده هستند، تا هر كه به هلاكت مي رسد، و هر كه هدايت يابد با دليل و برهان و توأم باشد، و تا اينكه مردم بدانند آنچه نسبت به پروردگارشان در مورد آن جاهلند، و بعد از انكار او را بشناسند.

و سپاس خدائي را سزاست كه خلافت را براي ما اهل بيت گرامي داشت و مصيبت خود را در حق پيامبر بهترين پدر، نزد خداوند به حساب مي آوريم، و نيز مصيبت خود در حق اميرالمؤمنين عليه السلام را نزد خداوند محاسبه مي كنيم، شرق و غرب جهان به شهادت او دچار مصيبت گرديد، سوگند به خداوند كه او درهم و ديناري از خود به جاي نگذاشت، جز چهارصد درهم كه مي خواست، براي خانواده اش از آن كنيزي را بخرد.

دوستم و جدم پيامبر به من خبر داد كه خلافت را دوازده امام از خاندان و برگزيدگان از آن حضرت به دست خواهند گرفت، تمامي ما يا به قتل مي رسيم، يا مسموم مي گرديم.

آنگاه از منبر پائين آمد، و ابن ملجم را فرا خواند، او را نزد حضرتش آوردند، او گفت: اي پسر رسول خدا مرا باقي گذار براي تو كار خواهم كرد، و در مورد دشمنت، در شام تو را ياري مي نمايم، امام شمشيري بر او زد، او دست خود را جلو برد، انگشت او قطع گرديد، آنگاه ضربت ديگري بر او نواخت و او را

به قتل رساند، - لعنت الهي بر او باد.

خطبته في فضلهم بعد شهادة ابيه

روي انه ما قتل اميرالمومنين عليه السلام رقي الحسن بن علي عليهماالسلام، فاراد الكلام، فخنقته العبرة، فقعد ساعة، ثم قام، فقال:

الحمدلله الذي كان في اوليته وحدانيا، و في ازليته متعظما بالالهية، متكبرا بكبريائه و جبروته، ابتدا ما ابتدع و انشأ ما خلق، علي غير مثال كان سبق مما خلق

ربنا اللطيف بلطف ربوبيته، و بعلم خبره فتق، و باحكام قدرته خلق جميع ما خلق، فلا مبدل لخلقه، ولا مغير لصنعه، و لا معقب لحكمه، و لا راد لامره، و لامستزاح عن دعوته.

خلق جميع ما خلق، و لازوال لملكه، و لا انقطاع لمدته، فوق كل شيء علا، و من كل شيء دنا، فتجلي لخلقه من غير ان يكون يري، و هو بالمنظر الاعلي

احتجب بنوره، و سما في علوه، فاستتر عن خلقه، و بعث اليهم شهيدا عليهم، و بعث فيهم النبيين، مبشرين و منذرين، ليهلك من هلك عن بينة، و يحيي من حي عن بينة، و ليعقل العباد عن ربهم ما جهلوه فيعرفوه بربوبيته بعد ما انكروه.

و الحمدلله الذي احسن الخلافة علينا اهل البيت و عنده نحتسب عزانا في خير الاباء رسول الله صلي الله عليه و آله، و عند الله نحتسب عزانا في اميرالمؤمنين عليه السلام، و لقد اصيب به الشرق و الغرب و الله ما خلف درهما و لا دينارا الا اربعمائة درهم اراد ان يبتاع لاهله خادما

و لقد حدثني حبيبي جدي رسول الله صلي الله عليه و آله ان الامر يملكه اثنا عشر اماما من اهل بيته و صفوته، ما منا الا مقتول او مسموم

ثم عزل عن منبره، فدعا بابن ملجم

لعنة الله، فاتي له، قال: يابن رسول الله، استبقني اكن لك، و اكفيك امر عدوك بالشام، فعلاه الحسن عليه السلام بسيفه، فاستقبل السيف بيده، فقطع خنصره، ثم ضربه ضربة علي يافوخه، فقتله، لعنة الله عليه.

فضيلت امام حسن(ع) و علي(ع)

روايت شده: آن حضرت بعد از شهادت پدرش در ميان مسلمانان آمده و پدرش را به ياد آورد و فرمود:

او آخرين اوصياي الهي و وصي آخرين پيامبر خداوند، و پيشواي راستگويان و شهداء و صالحان بود.

آنگاه فرمود: اي مردم! ديشب مردي از ميان شما رفت كه نه از پيشينيان و نه از آيندگان كساني بر او پيشي نمي گيرد، پيامبر هميشه پرچم جهاد را به او مي سپرد، جبرئيل از سمت راست، و ميكائيل از سمت چپ او مي جنگيدند، و جز با پيروزي باز نمي گشت، و خداوند پيروزي مسلمانان را به دست او تحقق مي بخشيد، او در زمان شهادت چيزي از طلا و نقره از خود باقي نگذارده، جز چيزي كه يكي از كودكانش داشت، و در بيت المال پولي را باقي نگذارد جز هفتصد درهمي كه از عطايش باقي مانده بود، و مي خواست براي ام كلثوم كنيزي بخرد.

آنگاه فرمود:

اي مردم! هر كس مرا مي شناسد، كه مرا مي شناسد، و آنكه نمي شناسد بداند كه من حسن پسر علي عليه السلام هستم.

آنگاه اين آيه كه حكايت قول حضرت يوسف است را خواند: دين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروي كردم.

من پسر انذار كننده، و من پسر خواننده به سوي خدا، و من پسر كسي هستم كه به عنوان رحمت براي جهانيان فرستاده شده است، و من از خانداني هستم كه خداوند پليدي را

از آنان دور ساخت و ايشان را پاك و پاكيزه گرداند، و من از خانداني هستم كه جبرئيل بر آنان نازل مي شد، و از خانه ايشان به سوي آسمان عروج مي كرد.

و من از خانداني هستم كه خداوند دوستيشان و ولايتشان را واجب گردانيد، و در آنچه بر پيامبر نازل كرد فرموده است: بگو در برابر آنچه انجام داده ام اجر و پاداشي نمي خواهم، جز محبت به خاندانم را، و هر كه كار نيكي انجام دهد (ما هم بر پاداش نيكي او مي افزائيم) و نيكي كردن همانا دوستي ما خاندان است.

و در روايتي اينگونه آمده است:

اي مردم! در اين شب قرآن نازل شد، و در اين شب عيسي بن مريم به آسمان عروج كرد، و در اين شب يوشع بن نون به شهادت رسيد، و در اين شب پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام رحلت كرد، سوگند به خدا كسي از اوصياء الهي بر پدرم در رفتن به بهشت سبقت نمي گيرد، و بعد از او نيز كسي به پايه او نرسد.

و اگر پيامبر او را به جنگي مي فرستاد، جبرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ او مي جنگيد، و از پولهاي زرد و سفيد چيزي را باقي نگذارد، جز هفتصد درهمي كه از قسمتش باقي مانده بود، و آن را جمع آوري كرده، تا براي خانواده اش خادمي بخرد.

خطبته في فضل ابيه و نفسه

روي انه عليه السلام خطب بعد وفاة ابيه و ذكره فقال:

خاتم الوصيين و وصي خاتم الانبياء و امير الصديقين و الشهداء والصالحين

ثم قال:

ايها الناس! لقد فارقكم رجل ما سبقه الاولون و لا يدركه الاخرون لقد

كان رسول الله صلي الله عليه و آله يعطيه الراية فيقاتل جبرئيل عن يمينه، و ميكائيل عن يساره، فما يرجع حتي يفتح الله عليه ما ترك ذهبا و لافضة الا شيئا علي صبي له، و ما ترك في بيت المال الا سبعمائة درهم فضلت من عطائه، اراد ان يشتري بها خادما لام كلثوم

ثم قال:

من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فانا الحسن بن محمد النبي صلي الله عليه و آله

ثم تلا هذا الاية قول يوسف: «و اتبعت ملة ابائي ابراهيم و اسحاق و يعقوب» [1] .

انا ابن البشير، و انا ابن النذير، و انا ابن الداعي الي الله، و انا بن السراج المنير، و انا ابن الذي ارسل رحمة للعالمين، و انا من اهل بيت الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، و انا من اهل البيت الذين كان جبرئيل ينزل عليهم، ومنهم كان يعرج

و انا من اهل البيت الذين افترض الله مودتهم و ولايتهم، فقال فيما انزل علي محمد صلي الله عليه و آله: «قل لا اسألكم عليه اجرا، الا المودة في القربي و من يقترف حسنة [2] و اقتراف الحسنة مودتنا اهل البيت

و في رواية:

ايها الناس! في هذه الليلة نزل القرآن، و في هذه الليلة رفع عيسي بن مريم، و في هذه الليلة قتل يوشع ابن نون، و في هذه اللية مات ابي اميرالمؤمنين، و الله لايسبق ابي احد كان قبله من الاوصياء الي الجنة و لا من يكون بعده

و ان كان رسول الله صلي الله عليه و اله ليبعثه في السرية فيقاتل جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره، و ما ترك صفراء و لا بيضاء الا سبعمائة درهم فضلت

من عطائه، كان يجمعها ليشتري بها خادما لاهله.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يوسف: 38.

[2] الشوري: 22.

فرزندانم براي چه مي گريند؟

يكي از اصحاب مي گويد:

ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از خانه خارج شديم. در بين راه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صداي گريه ي حسنين عليهماالسلام را از خانه ي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام شنيد، آن حضرت خود را به سرعت نزد آنها رساند و فرمود: فرزندان من براي چه مي گريند؟

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: از فرط تشنگي مي گريند.

آن حضرت براي طلب آب به وضوخانه رفتند. آب در آن روز خيلي كم بود و مردم همه در طلب آب بودند. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در بين مردم صدا زد: آيا كسي از شما در خانه آب دارد؟

اما در آن روز مردم قطره اي آب نداشتند.

آنگاه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: يكي از دو فرزندم را نزد من بياور. آن حضرت، امام محتبي عليه السلام را آورد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ايشان را بالاي سينه ي خود جا داد و زبان مبارك خود را در دهان او نهاد، آن بزرگوار هم زبان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را مي مكيد تا ساكت شد.

آن گاه امام حسين عليه السلام را خاست و به همين گونه او را آب داد [1] .

فرزند پيامبرتان را به جرعه اي از آب ميهمان كنيد

ابي مخنف در مقتل خود نقل مي كند كه: امام حسين عليه السلام در آخرين لحظات شهادت مظلومانه اش به آن قاتل سنگ دل فرمودند:

اذا

كان لابد من قتلي، فاسقني شربة من الماء،.

اگر ناچار مي خواهي مرا بكشي، جرعه ي آبي به من بياشام.

آن ملعون گفت: هيهات؛ آبي نخواهي آشاميد تا كشته شوي. اي پسر ابوطالب؛ مگر تو گمان نداري پدرت ساقي حوض كوثر است، پس صبر كن تا از دستش سيراب گردي [2] .

چگونه طلب آب مي كردم

مرحوم كفعمي در كتاب «مصباح» از حضرت سكينه عليهاالسلام روايت مي كند كه فرمود: چون پدرم كشته شد، آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم و حالت اغماء و بيهوشي برايم روي داد در آن حال شنيدم پدرم مي فرمود:

شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني

او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني

و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني

و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني

ليتكم في يوم عاشورا جميعا تنظروني

كيف استسقي لطفلي فابوا ان يرحموني

و سقوه سهم بغي ء عوض الماء المعين

يا لزرء و مصاب هد اركان الحجون و يلهم

قد جرحو قلب رسول الثقلين فالعنو هم

ما استطعتم شيعتي في كل حين [3] .

اي شيعيان من؛ اگر آب شيرين و گوارا نوشيديد مرا ياد كنيد.

يا اگر شنيديد كسي غريب يا شهيد شده به من ندبه كنيد.

من همان سبط و فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستم كه بي جرم و گناه مرا كشتند. و عمدا بدن مرا، بعد از كشتن، زير سم اسب ها پاي مال كردند.

كاش همه شما در روز عاشورا بوديد و مي ديديد چگونه براي كودك خودم آب خواستم ولي آنها ندادند و به من رحم نكردند.

آنها كودك مرا به جاي آب پاك و روان، با تير

ستم سيراب كردند.

واي از اين مصيبتي كه اركان كوه حجون را شكست.

واي بر آنها! آنها قلب پيامبر انس و جن را مجروح كردند،

پس اي شيعيان من؛ همواره، تا مي توانيد آن دشمنان را لعنت كنيد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام: 49.

[2] سحاب رحمت: 601.

[3] معجزات امام حسين عليه السلام از ولادت مبارك تا شهادت مظلومانه: 167، به نقل از اشك هاي خونين: 339؛ اسرار الشهداء: 462، الدمعة الساكبه: 350؛ معالي السيطين: 2 / 31.

فرمانروايان آفرينش

محمد بن جرير طبري از محمد بن حجاره نقل مي كند كه گفت:

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام را ديدم در حالي كه عده اي آهو از كنار ايشان عبور مي كردند، امام عليه السلام آنها را صدا زد، همگي جواب دادند و در مقابل ايشانه حاضر شدند.

عرض كرديم: اي فرزند رسول خدا؛ اينها حيوانات وحشي هستند، معجزه اي آسماني به ما نشان بدهيد.

فأومي نحو السماء ففتحت الأبواب و نزل نور حتي احاط بدور المدينة، فتزلزلت الدور كادت أن تخرب.

پس به سوي آسمان اشاره فرمودند، درهاي آسمان باز شد و نوري عظيم فرود آمد كه تمام خانه هاي مدينه را احاطه كرد، و خانه ها به حركت درآمدند به گونه اي كه نزديك بود خراب شوند.

عرض كرديم: اي فرزند پيامبر؛ آن نور را برگردان.

امام عليه السلام به ما فرمود:

نحن الأولون، و الآخرون، و نحن الآمرون و نحن النور، ننور الروحانيين، ننور بنور الله و نروح بروحه، فينا مسكنه و الينا معدنه، الآخر منا كالأول و الأول منا كالآخر.

ما (اهل بيت) اول هستيم كه آفرينش با ما آغاز شده، آخر هستيم كه هستي با ما پايان مي پذيرد، و ما

فرمانرواياني هستيم كه امر ما را همه ي موجودات تكوينا اطاعت مي كنند، ما نوري هستيم كه فرشتگان را روشني مي بخشيم، به نور خدا آنها را منور و به بشارت الهي آنها را مسرور مي گردانيم، جايگاه نور خداوندي در ما و معدن آن به سوي ما است، اول ما مانند آخر ما، و آخر ما همانند اول ما مي باشد [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نوادر المعجزات: 126 ح 8، مدينة المعاجز: 2 / 12 ح 858، اثبات الهداة: 2 / 562 ح 28.

فرشتگان ياوران ديرينه در غم اهل بيت

امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رحلت نمودند، جبرئيل و فرشتگان براي كمك به اميرالمؤمنين عليه السلام در غسل و كفن بدن اطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شركت نمودند، به گونه اي كه چشم اميرالمؤمنين عليه السلام باز شد و فرشتگان را از منتهاي آسمان تا روي زمين كه در همه ي امور ايشان را ياري مي نمودند، ديد.

هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد، فرشتگان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را در امر غسل و كفن و دفن بدن مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام كمك نمودند، همان گونه كه براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.

همين طور در هنگام غسل و كفن و دفن بدن مطهر امام مجتبي عليه السلام، امام حسين عليه السلام ياري فرشتگان را همان گونه كه در زمان غسل و كفن و دفن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام ديده بود، مشاهده نمود. همين گونه هر امامي كه به شهادت مي رسيد، فرشتگان امام بعدي را ياري مي نمودند [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

مدينة المعاجز: 2 / 69 ح 98.

فرزندان ما پاره هاي جگر ما هستند

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بالاي منبر در حال خطبه خواندن بود كه دو گل بوستان آن حضرت به مسجد آمدند، و پيراهن هاي گلرنگ پوشيده و مي افتادند و بر مي خواستند.

هنگامي كه نگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر ايشان افتاد، از منبر پايين آمده و آنها را در آغوش گرفته و در نزد خود نشاند و فرمود:

فرزندان ما جگرهاي ما هستند كه در زمين راه مي روند [1] .

هرگز دلي ز غم چو دل مجتبي نسوخت

ور سوخت اجنبي دگر از آشنا نسوخت

هر گلشني كه سوخت ز باد سموم سوخت

از باد نوبهار و نسيم صبا نسوخت

چنان دلش ز سرزنش دوستان گداخت

كر دشمنان زهر بدو هر ناسزا نسوخت

از هر خسي چه آن گل گلزار معرفت

شاخ گلي ز گلشن آل عبا نسوخت

جز آن يگانه گوهر توحيد را كسي

ز الماس سوده لعل لب دلربا نسوخت

هرگز برادري به عزاي برادري در

روزگار چون شه گلگون قبا نسوخت

باور مكن دلي كه چون قاسم بناله شد

زان ناله ي پر از شرر «وا ابا» نسوخت

آندم كه سوخت حاصل دوران ز سوز زهر

در حيرتم كه خرمن گردون چرا نسوخت

تا شد روان عالم امكان ز تن روان

صاحبدلي نماند كزين ماجرا نسوخت

خاموش شد چراغ دل افروز مجتبي

افروخت شعله ي غم جانسوز مجتبي [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 1 / 351.

[2] ديوان مرحوم كمپاني: 121.

فرزندم؛ عمويت را تنها نگذاري

هنگامي كه در كربلا همه ي ياران باوفاي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، و نوبت يه فرزندان برادر گراميش امام مجتبي عليه السلام رسيد، قاسم

بن الحسن عليه السلام خدمت آن حضرت رسيد و عرض نمود: اي عمو؛ اجازه بده تا با اين كفار بجنگم.

آن حضرت به ايشان فرمود: اي پسر برادرم؛ تو يادگار برادرم هستي، تو بايد زنده بماني تا باعث آرامش و تسلاي دل ما باشي، و به آن شاهزاده اجازه رزم نمي داد.

حضرت قاسم عليه السلام نشست، و در حزن و اندوه فراواني بود، چرا كه امام حسين عليه السلام به برادرانش براي نبرد، اجازه داده بود.

در آن حال كه نشسته و سر مباركش را به زانو نهاده و در فكر بود، ناگاه به خاطرش آمد كه، پدر بزرگوارش حرزي را به بازوي راستش بسته و به او فرموده بود: هنگامي كه در سختي و اندوه بزرگي قرار گرفتي، آن حرز را باز كن و بخوان و به آن عمل نما.

حضرت قاسم عليه السلام با خود انديشيد، سالها بر من گذشته براي من غمي مانند امروز پيش نيامده است، پس آن حرز را از بازوي خويش باز نمود و به نوشته ي آن نگاه كرد.

در آن نامه، امام مجتبي عليه السلام اين گونه خطاب به فرزندش نوشته بود:

يا ولدي يا قاسم؛ أوصيك أنك اذا رأيت عمك الحسين عليه السلام في كربلاء و قد احاطت به ألاعداء فلا تترك البراز و الجهاد لأعداء الله و أعداء رسوله و لا تبخل عليه بروحك، و كلما نهاك عن البراز، عاده ليأذن لك في البراز لتحظي في السعادة الأبدية.

اي فرزندم اي قاسم؛ تو را وصيت مي كنم، زماني كه ديدي عمويت امام حسين عليه السلام را در كربلا دشمنان محاصره كردند، جنگ و جهاد را با دشمنان خدا و پيامبرش را ترك نكن، خودت را

براي فدا شدن در راه او باز مدار، اگر او تو را از نبرد نهي نمود، پافشاري نما تا به تو اجازه دهد، در آن حال است كه به خوشي و سعادت هميشگي نائل مي گردي [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 63 ح 931.

فلسفه صلح يا عهدنامه و ظهور حجت

پس از آن كه نيروهاي رزمي و اكثر فرماندهان لشكر اسلام در جنگ با معاويه نسبت به قرآن و امام حسن مجتبي عليه السلام خيانت كردند؛ و حضرت جهت مصالح اسلام و مسلمين مجبور شد با حكومت معاويه آن هم طبق شرائطي صلح و عهدنامه اي را تنظيم و پذيرا گردد.

پس از گذشت مدّتي از اين جريان، عدّه اي از مردم كوفه كه مدّعي شيعه و دوستي با اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بودند، شروع كردند به امام عليه السلام زخم زبان بزنند، و حضرت را به باد ملامت و سرزنش گرفتند.

آن گاه امام مجتبي عليه السلام خطاب به اين اشخاص ظاهر مسلمان كرد و اظهار نمود: واي بر شما! آيا مي دانيد چرا من چنين كردم؟

قسم به خداوند، كاري كه من انجام دادم، براي شيعه از هر عملي و از هر برنامه اي بهتر و سودمندتر بود، آيا نمي دانيد كه من امام و رهبر واجب الا طاعه شما مي باشم.

و مگر نمي دانيد كه من يكي از دو سيد جوانان اهل بهشت مي باشم، كه جدّم رسول خدا صلي الله عليه وآله بارها در مجالس مختلف به آن تصريح نموده است؟

در اين هنگام جمعيت حاضر گفتند: بلي، قبول داريم.

حضرت در ادامه فرمود: و آيا مي دانيد

هنگامي كه حضرت خضر عليه السلام آن كشتي را سوراخ و معيوب نمود و نيز آن ديوار را تعمير و اصلاح كرد و آن غلام را به قتل رسانيد، موجب سخط و ناراحتي حضرت موسي عليه السلام قرار گرفت؟

آري چون در آن لحظه فلسفه و حكمت آن سه كار براي حضرت موسي عليه السلام مخفي بود، ولي در پيشگاه با عظمت پروردگار كاري صحيح و مفيد بود.

و سپس افزود: و آيا مي دانيد كه ما اهل بيت عصمت و طهارت در مقابل طاغوت هاي زمان قرار گرفته و مي گيريم؛ كه بايد نسبت به تصميمات و انجام امور سياسي و اجتماعي، مصلحت انديشي كنيم؟

وليكن بدانيد هنگام ظهور و قيام مهدي موعود، امام زمان عليه السلام چنين نخواهد بود، و حضرت عيسي مسيح عليه السلام به امامت او نمازش را به جماعت مي خواند.

آري خداوند متعال زمان و كيفيت ولادت مهدي موعود عليه السلام را مخفي خواهد داشت؛ و بعد از ولادت، از ديد افراد غايب و ناشناس مي باشد؛ و هيچكس بر او كوچك ترين حقّي نخواهد داشت.

او عمري بسيار طولاني دارد؛ ولي در هنگام ظهور، به شكل جواني شاداب در سنين چهل سالگي خواهد بود.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اكمال الدّين شيخ صدوق: ص 315، ح 2، احتجاج: ج 2، ص 67، ح 157، علل الشّرايع: ص 211، ح 2، با اختلاف در الفاظ.

فائده گذشت و ملاطفت

ابن عبّاس ضمن حديثي حكايت كند:

روزي جمعي از بني اميه در محلّي نشسته بودند و در جمع ايشان يك نفر از اهالي شام نيز حضور داشت.

و امام حسن مجتبي عليه السلام

به همراه عدّه اي از بني هاشم از آن محلّ عبور مي كردند، مرد شامي به دوستان خود گفت: اين ها چه كساني هستند، كه با چنين هيبت و وقاري حركت مي كنند؟!

گفتند: او حسن، پسر علي بن ابي طالب عليه السلام است؛ و همراهان او از بني هاشم مي باشند.

مرد شامي از جاي برخاست و به سمت امام حسن مجتبي عليه السلام و همراهانش حركت نمود؛ و چون نزديك حضرت رسيد گفت: آيا تو حسن، پسر علي هستي؟!

حضرت سلام الله عليه با آرامش و متانت فرمود: بلي.

مرد شامي گفت: دوست داري همان راهي را بروي كه پدرت رفت؟

حضرت فرمود: واي بر تو! آيا مي داني كه پدرم چه سوابق درخشاني داشت؟!

مرد شامي با خشونت و جسارت گفت: خداوند تو را همنشين پدرت گرداند، چون پدرت كافر بود و تو نيز همانند او كافر هستي و دين نداري.

در اين لحظه، يكي از همراهان حضرت سيلي محكمي به صورت مرد شامي زد و او را نقش بر زمين ساخت.

امام حسن عليه السلام فورا عباي خود را روي مرد شامي انداخت و از او حمايت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا من بيايم.

پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامي را گرفت و او را به منزل آورد و پس از رفع خستگي و خوردن غذا، يك دست لباس نيز به او هديه داد و سپس روانه اش نمود.

بعضي از اصحاب به حضرت مجتبي عليه السلام گفتند: يا ابن رسول الله! او دشمن

شما بود، نبايد چنين محبّتي در حقّ او شود.

حضرت فرمود: من ناموس و آبروي خود و دوستانم را با مال دنيا خريداري كردم.

همچنين در ادامه روايت آمده است: پس از آن كه مرد شامي رفت، به طور مكرّر از او مي شنيدند كه مي گفت: روي زمين كسي بهتر و محبوب تر از حسن بن علي عليهما السلام وجود ندارد.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمة الامام الحسن عليه السلام: ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد.

فائده گذشت و ملاطفت

ابن عبّاس ضمن حديثي حكايت كند:

روزي جمعي از بني اميه در محلّي نشسته بودند و در جمع ايشان يك نفر از اهالي شام نيز حضور داشت.

و امام حسن مجتبي عليه السلام به همراه عدّه اي از بني هاشم از آن محلّ عبور مي كردند، مرد شامي به دوستان خود گفت: اين ها چه كساني هستند، كه با چنين هيبت و وقاري حركت مي كنند؟!

گفتند: او حسن، پسر علي بن ابي طالب عليه السلام است؛ و همراهان او از بني هاشم مي باشند.

مرد شامي از جاي برخاست و به سمت امام حسن مجتبي عليه السلام و همراهانش حركت نمود؛ و چون نزديك حضرت رسيد گفت: آيا تو حسن، پسر علي هستي؟!

حضرت سلام الله عليه با آرامش و متانت فرمود: بلي.

مرد شامي گفت: دوست داري همان راهي را بروي كه پدرت رفت؟

حضرت فرمود: واي بر تو! آيا مي داني كه پدرم چه سوابق درخشاني داشت؟!

مرد شامي با خشونت و جسارت گفت: خداوند تو را همنشين پدرت گرداند، چون پدرت كافر بود و تو نيز همانند او كافر هستي

و دين نداري.

در اين لحظه، يكي از همراهان حضرت سيلي محكمي به صورت مرد شامي زد و او را نقش بر زمين ساخت.

امام حسن عليه السلام فورا عباي خود را روي مرد شامي انداخت و از او حمايت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا من بيايم.

پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامي را گرفت و او را به منزل آورد و پس از رفع خستگي و خوردن غذا، يك دست لباس نيز به او هديه داد و سپس روانه اش نمود.

بعضي از اصحاب به حضرت مجتبي عليه السلام گفتند: يا ابن رسول الله! او دشمن شما بود، نبايد چنين محبّتي در حقّ او شود.

حضرت فرمود: من ناموس و آبروي خود و دوستانم را با مال دنيا خريداري كردم.

همچنين در ادامه روايت آمده است: پس از آن كه مرد شامي رفت، به طور مكرّر از او مي شنيدند كه مي گفت: روي زمين كسي بهتر و محبوب تر از حسن بن علي عليهما السلام وجود ندارد.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمة الامام الحسن عليه السلام: ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد.

فكر پليد

- در قبال كشتن او چه چيزي به من مي رسد.

- ازدواج با يزيد، مبلغ هنگفتي پول و يك عمر خوشي و....

لبخندي كه حاكي از رضايت بود بر گوشه ي لب «جعده» جاي گرفت، گفت: باشد، قبول است، ظرف را بده به من و از اين جا دور شو، نبايد كسي تو را ببيند.

- بگير، اين ظرف، اين هم مبلغي

به عنوان پيش پرداخت. من رفتم، بقيه ي كارها با تو.

زن، ظرف و پول ها را گرفت و در را بست. مدتي پشت در نشست و سپس آنها را در جاي امني مخفي كرد و يك بار ديگر توطئه ي قتل شوهرش را در ذهنش مرور كرد.

فكر پولدار شدن و ازدواج با پسر فرمانرواي شام لحظه اي از خاطرش محو نمي شد، گوشه اي نشسته بود. و در رؤيايي خود غرق بود.

ديگر چيزي به آمدن شوهرش نمانده بود، صداي قلب خودش

را مي شنيد و آرام و قرار نداشت. مرد، آن روز، روزه ي مستحبي گرفته بود.گرماي هواي مدينه از يك سو، تشنگي و گرسنگي نيز از سوي ديگر رمقي برايش باقي نگذاشته بود. آرام آرام به طرف خانه اش حركت مي كرد.

روزهاي آخر ماه صفر بود و پنجاه سال از هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله به مدينه مي گذشت.

اكنون نه پيامبر صلي الله عليه و آله در اين دنيا بود، نه علي عليه السلام و نه فاطمه عليهاالسلام. تنها خاطرات مظلوميت ها و خون دل خوردن هايشان باقي بود. رنج هايي كه در راه بالندگي و ريشه دواندن نهال اسلام متحمل شده بودند فراموش نشدني بود.

كم كم غروب مي شد. خورشيد در نبرد با سياهي شب عقب نشيني مي كرد و جاي خود را به سياهي و ظلمت شب مي داد. به خانه رسيد. وضو گرفت و نمازش را خواند. در حال نماز از خوف خدا و قيامت و روز جزا مي لرزيد. مي دانست در برابر چه آفريدگار بزرگي ايستاده و چه مي گويد و سر تعظيم بر آستان چه خالق بي همتايي مي سايد. نماز را تمام كرد و به همسرش گفت: افطار مرا بياور!

جعده مراقب

بود تا ظرف شير نريزد و زحماتش به هدر نرود، ظرف شيري كه داخلش كمي عسل ريخته بود و مقدار زيادي زهر؛ زهري بسيار كشنده كه معاويه با قيمت گزافي از روم خريده بود و با وعده هاي شيرين و آن همه سكه به خانه ي امام حسن عليه السلام فرستاده بود.

جعده در حالي كه از ته دل خوشحال بود شربت شير را سر سفره گذشت. امام مجتبي عليه السلام بسم الله گفت و كاسه ي شير را به لب هايش نزديك كرد. تشنه بود، چند جرعه نوشيد، اما ناگهان كاسه ي شير را از لب هايش جدا كرد. سوزش عجيبي در معده اش احساس كرد و فهميد كه شربت مسموم بوده است....

خدا را شكر كرد كه هجران پايان يافت و به ديدار جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدر و مادر بزرگوارش نائل خواهد شد، سپس نگاهي به جعده كرد و گفت: خداوند تو را بكشد كه باعث كشته شدن من شدي. به خدا قسم كسي بهتر از من نخواهي يافت و به آرزوهايت نخواهي رسيد، بدان كه خدا تو و تحريك كننده ات را ذليل و خوار خواهد كرد. پس از دو روز امام حسن عليه السلام بر اثر آن سم كشنده شهيد شد و پس از چهل و هفت سال زندگي با آن همه تلاش و رنج به ديدار حق شتافت.

جعده نيز همان گونه كه امام فرموده بود تا آخر عمر ذليل و خوار بود و معاويه نيز به وعده هايش عمل نكرد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 44، ص 154.

فقر، دشمني خطرناك و ستمكار

روزي از روزها، مردي كه آوازه ي بذل و بخشش هاي امام حسن

مجتبي عليه السلام را شنيده بود، به خدمت آن حضرت آمده و به آن حضرت عرض كرد: اي پسر اميرمؤمنان! من تو را قسم مي دهم به حق آن خدايي كه نعم بسياري را به شما كرامت فرموده است، به فرياد من برسيد و مرا، از دست دشمنم نجات بدهيد. زيرا كه من، دشمني دارم كه خيلي خطرناك و خيلي ستمكار است. به طوري كه نه بر اطفال رحم مي كند و نه احترام پيران را نگاه مي دارد.

امام حسن عليه السلام، كه بر بالشي تكيه داده بود، با شنيدن اين سخن، راست نشست و فرمود: بگو ببينم دشمن تو كيست، تا من داد تو را از او بستانم؟!

آن مرد پاسخ داد: من علت دشمني او را نمي دانم، ولي دشمن من، تهيدستي و پريشاني و فقر است.

امام حسن عليه السلام، با شنيدن اين سخن - كه قدري نامتعارف بود - مدتي سر به زير انداخت و چيزي نگفت.

سپس آن حضرت، سر برداشت و خادم خود را خواست و به او فرمود: هر مقدار پول پيش تو موجود است، حاضر كن.

خادم آن حضرت، پنج هزار درهم نزد آن حضرت، حاضر كرد.

امام مجتبي عليه السلام، به خادم خود فرمود: آن پولها را به اين مرد بده.

سپس، امام حسن عليه السلام، به آن مرد فرمود: با اين پول، خطر دشمن تو برطرف مي شود. اگر باز هم دشمن تو بر تو ستم كرد، شكايت او را نزد ما بياور. اما اعتدال (و صرفه جويي در هزينه ها) را به ياد داشته باش.

آن مرد، از امام مجتبي عليه السلام سپاسگزاري نموده و گفت: اي پسر پيامبر! من به شما قول مي دهم كه خودم

با اسراف، بر خود ستم نكنم و دشمن خود را نيز تحريك ننمايم، ولي اگر دشمن، بي علت به سوي من آمد، من از او به شما شكايت مي كنم، تا به كمك شما او را بر سر جايش بنشانم[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون، علامه ي مجلسي، ص 267، طبق نقل قصه هاي چهارده معصوم عليهم السلام، آذر يزدي، صص 98 - 99.

فروش موقوفات پدر را نپذيرفت

ديلمي مي گويد:

اميرمؤمنان عليه السلام درخت هاي خرما مي كاشت و مي فروخت و با پول آن، برده ها را مي خريد و آزاد مي كرد و به اندازه اي كه بي نياز از مردم باشند، به آنان مي بخشيد. و [روزي] يكي از بردگان به حضرت امير عليه السلام خبر داد كه در بستانش، چشمه اي جوشيده كه همچون گردن شتر، آب از آن مي جوشد، فرمود:وارث ها را مژده ده، وارث ها را مژده ده، وارث ها را مژده ده! سپس شاهداني حاضر كرد، و آنان را گواه گرفت كه آن را در راه خدا - تا [قيامت، يعني] روزي كه خدا زمين و زمينيان را به ارث مي برد - وقف كرد و فرمود:من اين را از آن جهت انجام دادم كه خدا از من، آتش را برگرداند.

و معاويه حاضر شد كه براي خريد اين چشمه و بستان، دويست هزار دينار به امام حسن عليه السلام بدهد، امام عليه السلام فرمود:من چيزي را كه پدرم در راه خدا وقف كرده است، هرگز نخواهم فروخت.

[و مي گويد:] و حضرت امير عليه السلام ميان هيچ دو كاري مخير نمي شد مگر آن را كه در طاعت خدا، سخت تر بود، انجام مي داد. و چون سجده ي شكر به جا مي آورد، از خشيت خداي متعال بي هوش مي شد. و فاطمه زهرا عليهاالسلام در نماز خود از خوف

خدا از نفس بازمي ماند.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب:105.

فضيلت سه آيه آخر سوره حشر

سيوطي نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:هر كس چون صبح كند و سه آيه ي آخر سوره ي حشر را بخواند و در آن روز بميرد، مهر شهدا [بر پرونده اش] خواهد خورد، و چون شب كند و بخواند و در آن شب بميرد، نيز ممهور به مهر شهدا مي شود. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الدر المنثور 202:2.

فضيلت ماه رمضان

صدوق رحمه الله با سند خود از محمد بن حسن كرخي نقل كرده است:از حسن بن علي عليه السلام شنيدم كه در خانه ي خود، به مردي مي فرمود:اي اباهارون! هر كس ده ماه رمضان پي درپي، روزه بگيرد، داخل بهشت مي شود. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال:445، ح 42.

فضيلت برآوردن حاجت مؤمن

ابن عساكر با سند خود از ابوحمزه ي ثمالي، از امام سجاد عليه السلام نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام طواف كعبه مي كرد كه مردي نزد او آمد و گفت:اي ابامحمد! با من بيا براي كاري كه دارم نزد فلاني برويم. پس آن حضرت طواف را رها كرد و با او رهسپار شد و چون رفت [و برگشت]، شخصي كه به آن مرد درخواست كننده حسد مي ورزيد، نزد آن حضرت آمد و گفت:اي ابامحمد! آيا طواف را رها كردي و براي كار فلاني رفتي؟ فرمود:چرا نروم در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«هر كس كه براي انجام نياز برادر مسلمان خود برود و نياز او برآورده شود، يك حج و يك عمره در نامه ي عمل او نوشته خواهد شد، و اگر نياز او برآورده نشود، يك عمره نوشته خواهد شد». بنابراين، من يك حج و يك عمره به دست آوردم و به طواف خود برگشتم. [1] .

ديلمي از ابن عباس روايت كرده است:

من در خدمت حسن بن علي عليه السلام - كه در مسجدالحرام، معتكف و مشغول طواف بود - بودم كه يك نفر از شيعيان آمد و گفت:اي فرزند رسول خدا! فلاني از من طلب دارد، اگر مصلحتي بداني آن را از جانب من بپرداز. آن حضرت فرمود:سوگند به پروردگار اين خانه! چيزي ندارم. او

عرض كرد:اگر مصلحت بداني از او بخواه كه به من مهلت دهد؛ او مرا به زندان تهديد كرده است. پس طواف را قطع كرد و با او به راه افتاد، عرض كردم:اي فرزند رسول خدا! آيا فراموش كرده اي كه معتكفي؟ فرمود:نه، و لكن از پدرم شنيدم كه فرمود:از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:«هر كس حاجتي از برادر مؤمن خود را برآورد، همچون كسي است كه نه هزار سال، خدا را با روزه داري و شب زنده داري عبادت كرده باشد». [2] .

صدوق رحمه الله نقل كرده است:

ميمون بن مهران گفت:نزد حسن بن علي عليه السلام [كه در مسجد معتكف بود] نشسته بودم كه مردي آمد و گفت:اي فرزند رسول خدا! فلاني از من طلبي دارد و مي خواهد زندانم كند. فرمود:به خدا! مالي ندارم تا از جانب تو بپردازم. پس با آن حضرت سخني گفت [كه نفهميدم]، و آن حضرت كفش خود را پوشيد [كه برود]، من عرض كردم:اي فرزند رسول خدا! آيا فراموش كرده اي كه معتكفي؟ فرمود:فراموش نكرده ام، و لكن از پدرم شنيدم كه از رسول خدا نقل كرد كه فرمود:«هر كس در برآوردن نياز برادر مسلمان خود بكوشد، گويي كه نه هزار سال با روزه داري و شب زنده داري خدا را عبادت كرده است». [3] .

ابن ابي جمهور مي گويد:مولاي ما امام حسن عليه السلام فرمود:

هر گاه اعتكاف، و تلاش در برآوردن نيازهاي برادران، با هم تعارض كنند، ما برآوردن نيازهاي آنان را بر اعتكاف، مقدم مي داريم. [4] .

يعقوبي مي گويد:

از امام حسن عليه السلام پرسيدند:زندگاني چه كسي بهتر است؟ فرمود:كسي كه مردم را در زندگاني خود سهيم كند. و پرسيدند:زندگاني چه

كسي بدترين است؟ فرمود:كسي كه در [سايه ي] زندگي او، هيچ كسي زندگي نكند. [5] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):151، ح 253.

[2] اعلام الدين:442.

[3] من لا يحضره الفقيه 189:2، ح 2108.

[4] عوالي اللئالي 39:1، ح 26.

[5] تاريخ يعقوبي 135:2.

فلسفه صلح امام حسن با معاويه

پس از پيمان صلح، معاويه از امام حسن عليه السلام خواست طي نطقي خبر صلح خود با معاويه را اعلام كند. امام عليه السلام بپاخاست و پس از حمد و ثناي الهي پيرامون فلسفه ي پذيرش صلح چنين فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس ان أكيس الكيس التقي، و أحمق الحمق الفجور، و انكم لو طلبتم ما بين جابلقا و جابرسا رجلا، جده رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما وجدتموه غيري و غير اخي الحسين، و قد علمتم ان الله هداكم بجدي محمد فأنقذكم به من الضلالة، و رفعكم به من الجهالة، و أعزكم به بعد الذلة، و كثركم به بعد القلة،

و ان معاوية نازعني حقا هو لي دونه، فنظرت لصلاح الأمة و قطع الفتنة، و قد كنتم بايعتموني علي أن تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت، فرأيت أن اسالم معاوية و أضع الحرب بيني و بينه، و قد بايعته و رأيت أن حقن الدماء خير من سفكها و لم ارد بذلك الا صلاحكم و بقائكم «و ان ادري لعله فتنة لكم و متاع الي حين.» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم بدانيد كه بهترين زيركي ها تقوا و پرهيزكاري است، و بدترين حماقت ها فجور و معصيت الهي است، ايها الناس اگر طلب كنيد در ميان جابلقا و جابلسا مردي را كه جدش رسول

خدا باشد، به غير از من و برادرم حسين، كسي را نخواهيد يافت شما خوب مي دانيد كه خداوند شما را به وسيله ي جدم محمد از گمراهي نجات داد و شما را از جايگاه جهالتي كه داشتيد به مقام رفيع عرفان رساند. و پس از آن ذلتي كه بر شما «عرب» قرار شده بود، شما را به عزت رساند و جمعيت كم شما مسلمانان را فراوان ساخت.

به درستي كه معاويه با من در امري منازعه كرد، كه مخصوص من و حق من بود و من سزاوار آن بودم، و او به ناحق ادعاي آن را داشت، اما من مصلحت اين امت و قطع فتنه «و جلوگيري كشتار جمعي از شيعيان» را مد نظر قرار دادم.

شما با من بيعت كرده بوديد كه من با هر كه صلح كنم شما نيز با او صلح كنيد، با هر كه جنگ كنم شما نيز با او جنگ كنيد. من مصلحت امت را در اين ديدم كه با او «معاويه» صلح كنم و حفظ خون ها را بهتر از ريختن خون دانستم، غرض من صلاح شما بود، آنچه من كردم حجتي است بر هر كه مرتكب اين امر مي شود، اين فتنه اي است براي مسلمانان و تمتع قليلي است براي منافقان، تا وقتي كه حق تعالي غلبه ي حق را خواهد و اسباب آن را ميسر گرداند.)

و در حديث ديگري آمده است؛ پس از امضاي قرارداد صلح امام حسن عليه السلام و معاويه، آن حضرت به منبر رفت و فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس ان الله هدي أولكم بأولنا، و حقن دماءكم بآخرنا و قد كانت لكم لي في رقابكم بيعة تحاربون

من حاربت، و تسالمون من سالمت، و قد سالمت معاوية «و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين». و أشار الي معاوية. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! خداوند پيشينيان شما را با پيشينيان ما هدايت كرد و خونتان را با نسل ما محافظت كرد. مرا بر گردن شما بيعتي است كه با هر كس كه من مي جنگم، جنگ كنيد و با آن كس كه صلح مي كنم، صلح نماييد. اكنون من با معاويه صلح كردم. «و چه مي دانم شايد آن فتنه اي براي شماست و بهره منديي تا مدتي» و به معاويه اشاره كرد.).

و در حديث ديگري آمده است كه امام حسن عليه السلام چنين فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس ان الله هداكم بأولنا، و حقن دماءكم بآخرنا و اني قد أخذت لكم علي معاوية أن يعدل فيكم و أن يوفر عليكم غنائمكم، و أن يقسم فيكم فيأكم ثم أقبل علي معاوية فقال: أكذاك؟ قال نعم... و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين. [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! خداوند شما را با پيشينيان ما هدايت و خون هايتان را با نسل ما حفظ كرد. و من از معاويه پيمان گرفتم كه در ميانتان به عدالت رفتار كرده و غنايمتان را بر شما فراوان نموده و در ميان شما سودتان را تقسيم نمايد. سپس رو كرد به معاويه و فرمود: آيا چنين است؟ «معاويه گفت: بله،... و امام حسن عليه السلام سپس اين آيه ي قرآن را قرائت نمود» و چه مي دانم، شايد آن (معاويه) امتحاني براي شماست. و نوعي بهره منديي تا زماني.)

و در حديث ديگري آمده است: ابي سعيد عقيصا

مي گويد به امام حسن مجتبي عليه السلام عرض كردم: اي پسر پيامبر! چرا با معاويه صلح كردي در حالي كه مي دانستي كه تو بر حقي نه او، و معاويه گمراه سركشي بيش نيست.

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

يا أباسعيد ألست حجة الله تعالي ذكره علي خلقه و اماما عليهم بعد أبي عليه السلام؟ قلت: بلي.

قال: ألست الذي قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لي و لأخي: الحسن و الحسين امامان قاما أو قعدا؟ قلت: بلي. قال: فأنا اذن امام لو قمت و أنا امام اذا لو قعدت، يا أباسعيد علة مصالحتي لمعاوية علة مصالحة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لبني ضمرة و بني أشجع و لأهل مكة حين انصرف من الحديبية أولئك كفار بالتنزيل و معاوية و أصحابه كفار بالتأويل،

يا أباسعيد اذا كنت اماما من قبل الله تعالي ذكره لم يجب أن يسفه رأيي فيما أتيته من مهادنة أو محاربة و ان كان وجه الحكمة فيما أتيته ملتبسا ألا تري الخضر عليه السلام لما خرق السفينة و قتل الغلام و أقام الجدار سخط موسي عليه السلام فعله لاشتباه وجه الحكمة عليه حتي أخبره فرضي؟ هكذا أنا، سخطتم علي بجهلكم و بوجه الحكمة فيه، و لولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا علي وجه الأرض أحد الا قتل. [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي ابوسعيد! آيا من بعد از پدرم حجت خداوند بر آفريدگان و امام آنها نيستم؟ گفتم: چرا. فرمود: آيا من هماني نيستم كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي من و برادرم فرمود: حسن و حسين امام هستند چه

نشسته يا ايستاده؟ «دست به قيام خونين بزنند يا با نرمش قهرمانانه زندگي كنند.» گفتم: چرا.

فرمود: پس من امام هستم، اگر ايستاده باشم و من امام هستم اگر بنشينم «كنايه است از قيام و صلح». اي ابوسعيد دليل صلح من با معاويه، همان صلح پيامبر با قبيله ي بني ضمره و بني اشجع و صلح با اهل مكه به هنگام بازگشت از حديبيه بود، در حالي كه آنان منكر تنزيل بودند و معاويه و اصحاب او منكر تأويل هستند.

اي ابوسعيد؟ وقتي من امام از جانب خدا بزرگ باشم، سزاوار نيست كه رأي من چه درباره ي صلح و چه درباره ي جنگ ناديده گرفته شود. هر چند كه حكمت آن كاري كه انجام داده ام بر ديگران پوشيده باشد.

آيا نمي بيني وقتي حضرت خضر آن كشتي را سوراخ كرد. و آن پسر را كشت. و ديوار را تعمير كرد و موسي به دليل پوشيدگي حكمت آنها نسبت به آن حضرت خشمگين شد، ولي وقتي حضرت خضر او را آگاه كرد. حضرت موسي رضايت داد. من نيز چنانم، شما بر من خشم گرفته ايد، زيرا هم آگاه نيستيد و هم راز آن را نمي دانيد و اگر آنچه كه انجام دادم نبود، كسي از شيعيان ما بر روي زمين باقي نمي ماند، بلكه همگي كشته مي شدند.)

و در حديثي پيرامون فلسفه ي صلح آمده است:

امام صادق عليه السلام در ضمن سخنانش با محمد بن نعمان «مؤمن طاق» فرمود: برخي از شيعيان بعد از ماجراي صلح به امام حسن عليه السلام به اين گونه سلام كردند: سلام بر تو اي ذليل كننده ي مؤمنان.

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

ما أنا بمذل المؤمنين

و لكني معز المؤمنين اني لما رأيتكم ليس بكم عليهم قوة سلمت الأمر بقي أنا و أنتم بين أظهرهم كما عاب العالم السفينة لتبقي لأصحابها. [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من خوار كننده ي مؤمنان نيستم، بلكه عزت دهنده ي مؤمنانم. وقتي ديدم شما را بر آنان تواني نيست، كار را [به او] سپردم تا من و شما در ميان آنان باشيم، همچنان كه عالم «حضرت خضر عليه السلام»، كشتي را معيوب ساخت تا سرنشينان آن جان سالم در برند.)

و در حديث ديگري آمده است: حجر بن عدي (از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام) بر امام حسن عليه السلام داخل شد و گفت: سلام بر تو! اي خوار كننده ي مؤمنان!. امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

مه ما كنت مذلهم، بل أنا معز المؤمنين، و انما أردت الابقاء عليهم. [6] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آرام! من خوار كننده ي آنان نيستم، بلكه من عزت دهنده ي مؤمنانم، من خواستم آنها را پابرجا كنم.)

و در حديث ديگر آمده است:

حجر بن عدي در جايي به امام حسن عليه السلام گفت: اي كاش! قبل از اين در نبرد با معاويه، مرده بوديم و چنين امري (صلح با معاويه) واقع نمي شد تا اين گونه نشود كه ما شكست خورده و پريشان، ولي شاميان پيروز و مسرور باشند.

قال عليه السلام:

يا حجر، قد سمعت كلامك في مجلس معاوية ليس كل انسان يحب ما تحب و لا رأيه كرأيك و اني لم افعل ما فعلت الا ابقاء عليكم، و الله تعالي كل يوم في شأن. [7] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي حجر! سخني را كه در مجلس معاويه گفتي

شنيدم، اما همه ي مردم آنچه را كه تو دوست مي داري، دوست نمي دارند و رأي آنان چون رأي تو نيست. من اين كار «صلح» را، انجام ندادم، مگر براي آن كه شما را زنده نگه دارم و قسم به خداوند، كه هر روزي در شأني است.)

و در احاديث زيادي آمده است كه:

سفيان بن ابي ليلي بر امام حسن عليه السلام وارد شد و به آن حضرت گفت: سلام بر ذليل كننده ي مؤمنان!.

حضرت فرمود: اي سفيان چه چيز تو را واداشت به اينكه با من اين گونه سخن گويي. گفت: تسليم حكومت به معاويه...

قال عليه السلام:

يا سفيان انا أهل بيت اذا علمنا الحق تمسكنا به و اني سمعت عليا عليه السلام يقول، سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: لا تذهب الأيام و الليالي حتي يجتمع أمر هذه الأمة علي رجل واسع السرم، ضخم البلعوم يأكل و لا يشبع، لا ينظر الله اليه و لا يموت حتي لا يكون له في السماء عاذر و لا في الأرض ناصر و انه لمعاوية و اني عرفت أن الله بالغ أمره. [8] .

«و در حديث ديگري در همين رابطه آمده است كه امام حسن عليه السلام به سفيان بن ابي ليلي فرمود:»

و عليك السلام! اجلس، لست مذل المؤمنين و لكني معزهم، ما أردت بمصالحتي معاوية الا أن أدفع عنكم القتل عنده ما رأيت من تباطؤ أصحابي عن الحرب، نكولهم عن القتال، و الله لئن سرنا اليه بالجبال و الشجر ما كان بد من افضاء هذا الأمر اليهم. [9] .

«و در حديث ديگر در همين رابطه آمده است:»

لا تقل يا اباعمرو فاني لم

أذل المؤمنين و لكن كرهت أن أقتلهم في طلب ملك. [10] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي سفيان، ما خانداني هستيم كه وقتي حق را يافتيم، بدان چنگ زنيم و من از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: شنيدم از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود: روزگاري نيايد كه كار اين امت به مردي واگذار شود، بزرگ باسن، و بزرگ حلقوم مي خورد و سير نمي شود، خداي به او ننگرد و نميرد تا آنگاه كه او را در آسمان عذري نماند و در زمين ياوري و او همانا معاويه است و من بدان رسيده ام كه خداوند فرمان خويش خواهد راند و اين معاويه وقت حكومتش رسيده است.)

«و در حديث ديگري در همين رابطه آمده است كه امام حسن عليه السلام به سفيان بن ابي ليلي فرمود:».

(و بر تو باد سلام، بنشين. من خوار كننده ي مؤمنان نيستم ولي من عزت دهنده ي آنانم. من با صلح با معاويه جز آن كه شما را از مرگ برهانم، قصد ديگري نداشتم، زيرا عقب نشيني اصحابم از جنگ و عقب نشيني از درگيريشان را ملاحظه كردم. سوگند به خدا، اگر با كوه ها و درخت ها به سوي او رويم از اينكه اين كار به او سپاريم، چاره اي نيست.)

«و در حديث ديگر در همين رابطه آمده است:»

(اي ابوعمرو، چيزي مگو! من هرگز مؤمنان را خوار نمي كنم، ولي خوش نداشتم كه آنان را براي به دست آوردن سلطنت بكشم.)

و در حديث ديگري آمده است كه:

جبير بن نفير به امام حسن عليه السلام گفت مردم مي گويند: شما هواي خلافت در سر داريد.

قال عليه السلام:

كانت جماجم العرب بيدي يسالمون

من سالمت و يحاربون من حاربت فتركتها ابتغاء وجه الله ثم أريدها بأهل الحجاز؟ [11] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(زمام عرب در دست من بود و عرب با آن كس كه من صلح مي كردم سازش نموده و با هر كس كه مي جنگيدم، ستيز مي كردند و من به خاطر رضاي خدا، آن را فرونهادم. [حال چنان شده] كه فكر مي كني، من به پشتيباني اهل حجاز مي خواهم؟.)

و در حديثي آمده است: عمرو بن دينار نقل كرد هنگام صلح، امام حسن عليه السلام خطبه اي خواند و در آن فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس اني كنت أكره الناس لأول هذا الأمر و اني أصلحت آخره اما لذي حق أذيت اليه حقه، و اما لجودي بحق لي [ظ] التمست به صلاح أمر أمة محمد و انك قد وليت هذا الأمر يا معاوية [اما] لخير علمه الله منك، أو شر أراده بك «و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين». [12] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! من در آغاز اين موضوع مخالف ترين مردم [با صلح] بودم. ولي در پايان صلح كردم، يا به خاطر صاحب حقي كه حق وي را به او واگذاشتم و يا به خاطر بخشش خود، صلاح كار امت محمد را به او سپردم. و تو اي معاويه عهده دار آن كار شدي يا به خاطر خيري كه خدا در تو سراغ داشت يا به خاطر شري كه قصد انجام آن را از تو دارد. «چه مي دانم، شايد آن امتحاني براي شماست و بهره گيري تا مدتي معلوم.»)

و در حديث ديگري آمده است: امام عليه السلام خيانت كوفيان و بي وفايي آنان را سبب پذيرش صلح

بيان فرمود:

قال عليه السلام:

اني أري الناس يقولون: ان الحسن بن علي بايع معاوية طائعا غير مكره، و أيم الله ما فعلت حتي خذلني أهل العراق و لولا ذلك ما بايعته و لو بطرفة عين. [13] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مي بينم مردم مي گويند، حسن بن علي، بدون اجبار و به اختيار، با معاويه بيعت كرد. سوگند به خدا كه چنان نكردم مگر پس از آن كه عراقيان مرا از پاي افكندند، و اگر چنان نبود، حتي يك چشم بر هم زدني، با او بيعت نمي كردم.)

و در حديث ديگري آمده است:

مالك بن ضمره به خدمت امام حسن عليه السلام رسيد و گفت: سلام بر تو اي سياه كننده ي چهره ي مؤمنين!. امام حسن عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

يا مالك، لا تقل ذلك، اني لما رأيت الناس تركوا ذلك الا أهله خشيت أن يجتثوا عن وجه الأرض، فأردت أن يكون للدين في الأرض ناع. [14] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مالك چنين نگو، وقتي مردم. جز اهل اين كار «ياران خالص من»، آن را رها كرده اند. ترسيدم كه از روي زمين بركنده شوند. خواستم كه براي دين بر روي زمين دلسوزي بماند.)

و در حديثي آمده است: سعيد بن عقيصا نقل كرده است بعد از ماجراي صلح گروهي از مردم بر امام حسن عليه السلام وارد شدند كه برخي آن حضرت را ملامت مي كردند براي صلح با معاويه.

قال عليه السلام:

ويحكم ما تدرون ما عملت، و الله الذي عملت خير لشيعتي مما طلعت عليه الشمس أو غربت. ألا تعلمون أني امامكم و مفترض الطاعة عليكم. و أحد سيدي شباب أهل الجنة بنص من رسول الله

صلي الله عليه و آله و سلم علي؟ قالوا: بلي. قال: أما علمتم أن الخضر عليه السلام لما خرق السفينة و أقام الجدار و قتل الغلام كان ذلك سخطا لموسي بن عمران عليه السلام اذ خفي عليه وجه الحكمة في ذلك. و كان ذلك عند الله تعالي ذكره حكمة و صوابا.

أما علمتم أنه ما منا أحد الا و يقع في عنقه بيعة لطاغية زمانه الا القائم الذي يصلي روح الله عيسي بن مريم خلفه، فان الله عزوجل يخفي ولادته و يغيب شخصه لئلا يكون لأحد في عنقه بيعة اذا خرج [و] ذلك التاسع من ولد أخي الحسين [و] ابن سيدة الاماء. يطيل الله عمره في غيبته ثم يظهر [ه] بقدرته في صورة شاب دون أربعين سنة و ذلك ليعلم أن الله علي كل شي ء قدير. [15] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر شما! نمي دانيد من چه كرده ام. سوگند به خدا، آنچه كه انجام داده ام، براي شيعيان من بهتر از هر چيزي است كه آفتاب بر آن تابيده و غروب كند. آيا نمي دانيد كه من امام شما هستم و طاعتم بر شما واجب است و به تصريح رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه درباره ي من فرمودند: من يكي از دو سالار جوانان بهشت هستم؟ آنان گفتند: چرا.

فرمود: آيا آن داستان را از ياد برده ايد كه حضرت خضر عليه السلام وقتي كشتي را سوراخ كرد و ديوار را بر پاي داشت و تعمير كرد و پسر را كشت، اين [كار او] باعث شد كه موسي بن عمران عليه السلام بر او خشم گيرد، چه آن كه حكمت آن را نمي دانست، در حالي كه اين

كار نزد خداوند كه يادش بلند باد عين حكمت و صواب بود؟ آيا نمي دانيد كه از ما «امامان معصوم عليهم السلام» كسي نباشد، مگر آن كه در گردن او بيعت طاغوت زمانش باشد، مگر حضرت قائم كه روح الله عيسي بن مريم پشت سر او نماز مي گذارد كه خداي بزرگ تولد او را پنهان داشته و شخص او را در پرده ي غيب نگه مي دارد تا وقتي كه خروج مي كند، بيعت كسي بر گردن او نباشد و او، نهمين فرزند از نسل برادرم حسين و پسر بانوي كنيزان است.

خداوند در زمان غيبت او، عمرش دراز گرداند و به قدرت خويش او را در سيماي جواني زير چهل سال ظاهر گرداند تا دانسته شود كه خداوند بر هر چيز تواناست.)

و در حديث ديگري آمده است: جابر بن عبدالله انصاري گفت: چون صلح امام حسن عليه السلام با معاويه بر اصحاب آن حضرت گران آمده بود، برخي از جمله من از او كناره گرفتند.

امام حسن عليه السلام به من فرمود:

قال عليه السلام:

يا جابر! لا تعذلني، و صدق رسول الله في قوله: ان ابني هذا سيد و ان الله تعالي يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي جابر! از من دور مشو (و كناره نگير) و پيامبر را در سخنش كه فرمود: اين پسرم، سالار است و خداي بزرگ به وسيله ي او ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان آشتي مي دهد؛ تصديق كن.)

و در حديث ديگري آمده است:

مسيب بن نجبه مي گويد به امام حسن عليه السلام عرض كردم: شگفتي هايم از كار شما پايان نمي پذيرد كه تو با معاويه صلح كردي در حالي كه

40 هزار نفر در اطراف تو بودند! و تو هيچ وثيقه اي هم براي خود دريافت نكردي! و به حضرت پيشنهاد كردم اين پيمان را بشكن، زيرا معاويه هم به عهد خود وفا نكرد.

امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

يا مسيب، اني لو أردت بما فعلت الدنيا لم يكن معاوية بأصبر عند اللقاء، و لا أثبت عند الحرب مني، و لكني أردت صلاحكم و كف بعضكم عن بعض، فارضوا بقدر الله و قضائه، حتي يستريح بر أو يستراح من فاجر. [16] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مسيب، اگر من با كار خود دنيا را در نظر داشتم، معاويه پايدارتر از من به هنگام برخورد نبود و پايدارتر از من به هنگام جنگ نبود، اما من صلاح شما را در نظر گرفتم و خوف اين داشتم كه دست از يكديگر برداريد و از هم ديگر دفاع نكنيد. بنابراين به قدر الهي و قضاي او رضايت دهيد تا نيكان در آرامش باشند يا از دست ستمگر خلاص ايجاد شود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 203، و ج 19، ص 349.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 65.

3- كشف الغمة، ج 2، ص 146.

4- ينابيع المودة، ج 2، ص 426.

[2] 1- الامامة و السياسة، ص 163.

2- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 190، ح 318، و 319.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 365، ح 51.

[3] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 204، به نقل از تاريخ اسلام ذهبي.

2- تاريخ اسلام ذهبي، سنة 60 - 41 ه ص 39.

[4] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 129، ح

17، ب 12.

2- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 444، ب 4.

3- علل الشرايع، ج 1، ص 249، ح 2، باب 159.

4- كنز الدقايق، ج 8، ص 134.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 282، ح 2.

6- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 124 و ص 241.

[5] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 287، ذيل ح 2.

2- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام)، ص 204.

3- تحف العقول، ص 308.

[6] 1- دلايل الامامة، طبري، ص 64.

2- مدينة المعاجز، ج 3، ص 233، ح 14 / 852.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 113، ح 8.

[7] 1- انساب الأشراف، ج 3، ص 45، ح 54.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 57.

3- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 193، ح 31 به نقل از مناقب ابن آشوب.

4- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 15.

5- كنز الدقايق، ج 12، ص 574، به نقل از مناقب ابن آشوب.

6- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 543، ح 7.

7- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 35.

[8] 1- اختيار معرفة الرجال، ص 112، خ 178.

2- الاختصاص (للمفيد) ص 82.

3- التشريف بالمتن، ص 228، ب 17، ح 331، و ص 72، ب 14، ح 25.

4- بحارالأنوار، ج 44، ص 24 ح 7، و ص 60، ح 7.

5- جواهر المطالب، ج 2، ص 201، ب 68.

6- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 44.

7- فرايد السمطين، ج 2، ص 78، ب 17، ح 399.

8- كنز العمال، ج 11، ص 348، ح 31708، و ج 13، ص 588، ح 37513.

9-

مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 343، ح 18، و ص 392، ح 1، و ص 393، ح 2، و ص 540، ح 1.

10- مقاتل الطالبين، ص 76.

[9] 1- اخبار الطوال، ص 221.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 394، ح 3، به نقل از اخبار الطوال.

[10] 1- اسلام ذهبي سنه ي 60 - 41 ه ص 39.

2- الاستيعاب، ج 1، ص 438، باب حرف الحاء.

3- البداية و النهاية، ج 8، ص 212.

4- الجوهرة في نسبت امام علي عليه السلام ص 29.

5- المصنف في الاحاديث و الآثار، ج 8، ص 630، ح 249.

6- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 35.

7- تاريخ دمشق ترجمة الامام الحسن عليه السلام، ص 200، ح 328.

8- ذخائر العقبي، ص 139.

9- مستدرك حاكم نيشابوري، ج 3، ص 175.

10- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 542، ح 5.

[11] 1- انساب الأشراف، ج 3، ص 49، ح 58.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 15، ب 18.

3- تاريخ اسلام (ذهبي) سنه ي 60 - 41 ه ص 38.

4- تاريخ الخلفاء، ص 192.

5- تاريخ دمشق ترجمة الامام الحسن عليه السلام، ص 206، ح 331، و ص 205، ح 330.

6- حلية الاولياء، ج 2، ص 37.

7- كشف الغمة، ج 2، ص 141.

8- مستدرك حاكم، ج 3، ص 70.

9- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 64، ح 39 (بنقل از كشف الغمة) و ص 80، ح 74 و ص 357، ح 38. و ص 131، ح 9.

[12] 1- انساب الأشراف، ج 3، ص 288، ط جديد.

2- تاريخ دمشق، ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص

178، ح 302 - 298.

[13] تشريف المنن، ابن طاووس، ص 229، ب 17، ح 332.

[14] 1- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 38.

2- تاريخ دمشق ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 203، ح 329.

[15] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 128، ح 6، ب 12 به نقل كمال الدين.

2- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 68 ذيل شماره ي 157 ط. جديد به نقل از كمال الدين.

3- بحارالأنوار، ج 51، ص 132، ح 1 به نقل از كمال الدين.

4- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، مجلسي ص 445، ب 4، فصل 5 نقل از احتجاج.

5- فرايد السمطين، ج 2، ص 124، ح 424، ب 27.

6- كشف الغمة، ج 3، ص 442.

7- كمال الدين و تمام النعمة، صدوق، ج 1، ص 316، ح 2، ب 29.

8- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 639، ح 9 به نقل از احتجاج و ص 507، ح 2، به نقل از كمال الدين.

9- منتهي الآمال، ج 1، ص 168. نقل از احتجاج.

10- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 252.

[16] 1- الفتوح، ج 4، ص 296.

2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 15.

فضيلت زيارت پيامبر و اهل بيت

شيخ طوسي به اسنادش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در دامن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، سر بلند كرده و پرسيد:

قال عليه السلام:

يا ابه ما لمن زارك بعد موتك؟ فقال صلي الله عليه و آله و سلم: يا بني من اتاني زائرا بعد موتي فله الجنة، و من اتي اباك زائرا بعد موته فله الجنة، و

من أتي اخاك زائرا بعد موته فله الجنة و من أتاك زائرا بعد موتك فله الجنة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پدر جان! كسي كه پس از مرگت به زيارت تو بيايد چه پاداشي نصيبش خواهد شد؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: پسرم! هر كس بعد از مرگم به زيارت قبر من آيد، بهشت پاداش اوست و پاداش هر كس كه پس از مرگ پدرت به زيارتش برود، بهشت است. پاداش آن كس كه بعد از مرگ برادرت به زيارت اش برود، بهشت است، و پاداش آن كس كه پس از مرگ تو به زيارتت آيد، بهشت است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 20، ح 44.

2 - مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 465، حديث 3 و 4 به نقل از تهذب الاحكام.

فلسفه بخشش به نيازمندان

شخصي از امام حسن عليه السلام پرسيد: چرا به هيچ نيازمند درخواست كننده اي حتي در حال فقر و نداري جواب رد نمي دهي؟.

قال عليه السلام:

اني لله سائل، و فيه راغب، و أنا أستحيي ان اكون سائلا، و أرد سائلا، و ان الله عزوجل عودني عادة: ان يفيض نعمه علي و عودته ان افيض نعمه علي الناس فأخشي ان قطعت العادة ان يمنعني العادة و انشد يقول:

اذا ما آتاني سايل قلت مرحبا

بمن فضله فرض علي معجل

و من فضله فضل علي كل فاضل

و افضل ايام الفتي حين يسئل. [1] .

امام حسن عليه السلام خطاب به خزانه دار فرمود:

(من گداي خدايم و چشم به او دوخته ام. من شرم دارم كه خود سائل باشم و سائلي را رد كنم. خداي بزرگ مرا به

برنامه اي عادت داده است كه همواره نعمت هايش را بر من فرو مي ريزد و من هم او را چنان عادت داده ام كه نعمت هايش را بر مردم فرو مي ريزم مي ترسم اگر برنامه را ترك كنم، او نيز برنامه اش را واگذارد.

و اين اشعار را سرود: وقتي درخواست كننده اي نزد من آيد، خواهم گفت خوش آمد به آن كه فضل او بر من واجب فوري است. و از فضل او، فضلي است بر هر صاحب فضلي و بهترين روزگار جوانمرد زماني است كه از او درخواست مي شود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 91 و 96 و ص 91 با كمي تفاوت.

فضيلت زيارت پيامبر و اهل بيت

شيخ طوسي به اسنادش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در دامن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، سر بلند كرده و پرسيد:

قال عليه السلام:

يا ابه ما لمن زارك بعد موتك؟ فقال صلي الله عليه و آله و سلم: يا بني من اتاني زائرا بعد موتي فله الجنة، و من اتي اباك زائرا بعد موته فله الجنة، و من أتي اخاك زائرا بعد موته فله الجنة و من أتاك زائرا بعد موتك فله الجنة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(پدر جان! كسي كه پس از مرگت به زيارت تو بيايد چه پاداشي نصيبش خواهد شد؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: پسرم! هر كس بعد از مرگم به زيارت قبر من آيد، بهشت پاداش اوست و پاداش هر كس كه پس از مرگ پدرت به زيارتش برود، بهشت است. پاداش آن كس كه بعد از مرگ

برادرت به زيارت اش برود، بهشت است، و پاداش آن كس كه پس از مرگ تو به زيارتت آيد، بهشت است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 20، ح 44.

2 - مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 465، حديث 3 و 4 به نقل از تهذب الاحكام.

فضايل علي در كتب آسماني

در تفسير عياشي از امام حسن عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

من دفع فضل أميرالمؤمنين عليه السلام، فقد كذب بالتورية و الانجيل و الزبور و صحف ابراهيم و موسي و ساير كتب الله المنزلة، فانه ما نزل شي ء منها الا و أهم ما فيه بعد الاقرار بتوحيد الله عزوجل و الاقرار بالنبوة، الاعتراف بولاية علي و الطيبين من آله عليه السلام قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما قبض الله نبيا حتي امره ان يوصي الي عشيرته من عصبته و امرني ان اوصي. فقلت: الي من يا رب؟.

فقال: الي ابن عمك علي بن ابي طالب عليهماالسلام فاني قد اثبته في الكتب السالفة و كتبت فيها انه وصيك و علي ذلك اخذت ميثاق الخلائق و مواثيق انبيايي و رسلي اخذت مواثيقهم لي بالربوبية و لك يا محمد بالنبوة و لعلي بالولاية. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

هر كس فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام را رد كند، تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم و موسي و ديگر كتاب هاي نازل از جانب خدا را تكذيب كرده است، زيرا چيزي از آنها نازل نشده است، مگر آن كه مهم ترين چيزي كه در آن بوده، پس از اقرار به توحيد خداي بزرگ و اقرار به نبوت، اعتراف به ولايت علي و خاندان پاك

او عليهم السلام آمده است.

حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند هيچ پيامبري را نزد خود فرا نخواند، مگر آن كه به وي دستور داد تا وصي و جانشين خود را از بستگان برگزيند و به من دستور داد كه وصي انتخاب كنم. من گفتم: چه كسي را برگزينم، اي پروردگار! فرمود: پسر عمويت علي بن ابي طالب عليهماالسلام چرا كه من نام او را در كتاب هاي گذشته اثبات كرده و در آنها نوشته ام كه او وصي توست و بر همين مبنا پيمان از آفريدگان گرفتم و پيمان هاي پيامبران و فرستادگانم را با همين شرط گرفتم و پيمان آنها را به اين گونه گرفتم. كه براي من به ربوبيت براي تو به نبوت و براي علي به ولايت پيمان بندند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان، سيد هاشم بحراني (مقدمه ص 25) و ص 8.

فاصله ي بين آسمان و زمين

امام حسن عليه السلام در پاسخ به پرسش هاي پادشاه روم كه پرسيده بود: فاصله ي بين آسمان و زمين چقدر است؟. فرمود:

قال عليه السلام: دعوة المظلوم و مد البصر. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (به اندازه اي كه دعاي مظلوم به اجابت برسد و تا جايي كه چشم كار مي كند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 102، ح 19.

2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 13.

فاصله ي بين ايمان و يقين

مام حسن عليه السلام در پاسخ به پرسش هاي پادشاه روم پيرامون فاصله ي بين ايمان و يقين فرمود:

قال عليه السلام:

اربع اصابع، الايمان ما سمعناه و اليقين ما رأيناه [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چهار انگشت «به مقدار فاصله ي چشم و گوش»، ايمان آن است كه بشنوي، و يقين آن است كه ببيني.)

و در حديث ديگري آمده است:

اصمعي روايت كرده است كه امام علي بن ابي طالب عليه السلام از فرزندش امام حسن عليه السلام پرسيد: بين ايمان و يقين چقدر فاصله است؟.

قال عليه السلام:

أربع أصابع. قال: و كيف ذلك؟ قال: الايمان كل ما سمعته أذناك و صدقة قلبك، و اليقين ما رأته عيناك فأيقن به قلبك و ليس بين العين و الأذنين الا أربع أصابع [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چهار انگشت. حضرت علي عليه السلام فرمود: چگونه چنين است؟ امام حسن عليه السلام فرمود: ايمان آن است كه گوش هايت بشنود و دلت تصديقش كند و يقين آن است كه چشمانت ببيند و دلت بدان يقين يابد و ميان چشم و گوش ها جز چهار انگشت [فاصله] نيست.

و در حديث ديگري آمده است:

امام علي بن ابي طالب عليه السلام از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام پرسيد: فاصله ي

بين ايمان و يقين چقدر است؟. هر دو ساكت ماندند. امام علي عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: اي ابامحمد تو پاسخ بده. امام حسن عليه السلام عرض كرد:

قال عليه السلام:

بينهما شبر. قال: و كيف ذاك؟ قال: لأن الايمان ما سمعناه بآذاننا و صدقناه بقلوبنا، و اليقين ما أبصرناه بأعيننا و استدللنا به علي ما غاب عنا [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(فاصله ي آن دو يك وجب است. علي عليه السلام فرمود: چگونه چنين است. عرض كرد: زيرا ايمان آن است كه به گوش هاي خود بشنويم و به دل هاي خود آن را تصديق نماييم، اما يقين آن است كه با چشمان خود آن را ببينيم و به وسيله ي آن به آنچه كه از ما پنهان است، استدلال نماييم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 13.

[2] 1- ذخاير العقبي، ص 138 (حديث ذخاير مشابه حديث فوق است.)

2- عقد الفريد، ج 7، ص 260.

3- فضايل الخمسه، ج 3، ص 310.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 729، ح 99.

[3] 1- بحارالأنوار، ج 67، ص 182.

2- مشكاة الأنوار، ص 48، ح 17 / 34.

فالوده (نوعي حلوا)

روايت شده است كه امام حسن عليه السلام مردي را ديد كه فالوده را مسخره مي كند.

قال عليه السلام:

فتات البر بلعاب النحل، بخالص السمن، به ما عاب هذا مسلم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(دست چين گندم (آرد خالص گندم) كه شيره ي زنبور (عسل) و روغن خالص هم به آن اضافه شده است، اين را هيچ مسلماني مسخره نمي كند.)

مرحوم مجلسي قدس سره در توضيح اين حديث فرمود: مراد از فالوده در زمان ائمه عليهم السلام

نوعي حلوا بود كه از آرد گندم و روغن و عسل تهيه مي شد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 63، ص 288، ح 12 (مكارم الاخلاق، ص 193).

فلسفه ترس از مرگ

شخصي از امام حسن عليه السلام پرسيد: چرا من از مرگ مي ترسم؟.

قال عليه السلام:

ذاك أنك أخرت مالك، و لو قدمته لسرك أن تلحق به. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ترس تو از مرگ بدين جهت است كه تو مالت را «در دنيا» پس انداز كرده اي و اگر آن را پيش فرستاده بودي «در راه خدا انفاق كرده بودي» شادمان مي شدي كه بدان بپيوندي.)

و در حديث ديگري آمده است:

يكي از دوستان حضرت، پر رو و شوخ طبع بود. امام عليه السلام از او پرسيد: حالت چطور است؟. گفت: در حالي هستم كه نه خودم مي خواهم، نه خدا مي خواهد و نه شيطان مي خواهد. حضرت فرمود: چگونه؟.

گفت: خدا دوست دارد كه من مطيع او باشم و نه عاصي كه من چنين نيستم. شيطان مي خواهد كه من نسبت به خدا فقط عاصي باشم نه مطيع، اين هم نيستم. و من هم مي خواهم كه هرگز نميرم، ولي مي ميرم. در همين حال، شخص ديگري كه در آنجا حاضر بود، گفت: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چرا ما از مرگ كراهت داريم؟.

قال عليه السلام:

لأنكم آخربتم اخرتكم و عمرتم دنياكم و انتم تكرهون النقلة من العمران الي الخراب. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(زيرا شما آخرتتان را خراب كرده و دنياي تان را آباد كرده ايد، به همين دليل شما كوچ از آبادي به ويراني را دوست نداريد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص

227.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 728، ح 94.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 110، ح 1.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 97.

فلسفه دشمني يزيد با امام حسن

روزي امام حسن عليه السلام و يزيد بن معاويه نشسته بودند و رطب مي خوردند يزيد گفت: اي حسن! من كينه ي تو را در دل دارم.

قال عليه السلام:

اعلم يا يزيد ان ابليس شارك اباك في جماعه فاختلط الماءان فأورث ذلك عداوتي لان الله تعالي يقول: «و شاركهم في الأموال و الأولاد» و شارك الشيطان حربا عند جماعه فولد له صخر فلذلك كان يبغض جدي رسول الله. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بدان اي يزيد! ابليس با معاويه در انعقاد نطفه ات شريك شد. آب هاي آن دو به هم آميخت و عداوت مرا برايت به بار آورد. چنان كه خداي تعالي فرمود: «اي شيطان با انسان هاي فريب خورده در اموال و اولاد شريك باش.» و همچنين شيطان با جدت حرب [بني اميه] مشاركت كرد و از او صخر [ابوسفيان] به وجود آمد كه او نيز با جدم [رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم] كينه ورزي و دشمني داشت.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 182، ح 289.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 53، ح 18، و ص 390، ح 1، ب 64.

3- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 22.

ق

قاسم بن الحسن (شهيد نينوا)

مادر او نيز همان «رمله» است كه بار ديگر فرزندي در راه خدا داد و افتخار ديگري را بر افتخارات پيشينش افزود. فرزندش قاسم نوجواني است كه به سن بلوغ نرسيده، ليكن عشق و علاقه به شهادت در چهره اش پديدار گشته بود. شب عاشورا امام حسين عليه السلام رو به ياران خويش نمود و فرمود: فردا همه ي شما كشته خواهيد شد. قاسم بن حسن چون اين سخن را شنيد به نزد

عمو رفت و عرض كرد: عموجان! من هم فردا كشته مي شوم؟ امام عليه السلام او را به سينه چسبانيد و فرمود: «كيف الموت عندك؛ مرگ در نزد تو چگونه است؟»

قاسم جواب داد: «الموت أحلي من العسل؛ مرگ برايم از عسل شيرين تر است» امام عليه السلام فرمود: «انك فيمن يقتل بعد أن تبلو ببلاء عظيم [1] ؛ تو هم در ميان شهدا خواهي بود، بعد از آن كه گرفتار امتحان بزرگي شوي» (ممكن است مراد از بلا و امتحان به خون آغشته ديدن برادرهايش، همچون ابوبكر و عبدالله و... قبل از شهادت خود بوده است).

قاسم بن حسن روز عاشورا به حضور امام حسين عليه السلام آمد تا اجازه ي جنگيدن با دشمنان را بگيرد. امام عليه السلام او را در آغوش گرفت و مدتي گريه كرد. قاسم اصرار كرد تا امام عليه السلام اجازه داد. قاسم در حالي كه اشگ از چشمانش مي ريخت و غم وجودش را فراگرفته بود با خواندن رجزهاي زير وارد معركه شد و توجه لشگريان دشمن را به خود جلب كرد:

ان تنكروني فأنابن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن

هذا حسين كالأسير المرتهن

بين أناس لا سقوا صوب المزن[2] .

«اگر نمي شناسيد مرا، من پسر حسن، سبط پيامبر برگزيده و امين خدا هستم؛ اين حسين است كه همچون اسير در ميان شما مردم گروگان گرفته شده، خداوند شما مردم را از باران رحمتش سيراب نسازد.» [3] .

حميد بن مسلم مي گويد: اين نوجوان كه چهره اش همانند نيمه ي ماه مي درخشيد، شمشيري در دست داشت و پيراهني بلند پوشيده بود در حالي كه بند كفش خود را مي بست هزاران نفر در اطراف او را محاصره داشتند، ليكن او به همه چيز بي اعتنا بود. در

اين هنگام عمر بن سعد ازدي گفت: بر اين نوجوان سخت حمله مي كنم. حميد گفت: آن هايي كه او را محاصره كردند كفايت مي كند، به خدا سوگند! اگر او بر من حمله كند به سوي او دست دراز نخواهم كرد. قاسم بن حسن با آن جماعت درگير شد، ديري نپاييد كه عمر بن سعد أزدي كمين كرد و با شمشير بر فرق مبارك قاسم زد به طوري كه سرش شكافته شد. قاسم بن حسن به صورت بر روي زمين افتاد و فرياد برآورد: «يا عماه؛ عموجان به فريادم رس!»

وقتي صداي قاسم به گوش امام حسين عليه السلام رسيد، همانند شاهبازي كه از بالا فرود مي آيد به نزديكش رسيد و بر دشمن حمله كرد تا به عمر بن سعد ازدي رسيد، شمشيري به سويش پرتاب كرد و دستش را قطع نمود، نعره اي زد كه لشگريان جهت نجاتش هجوم آوردند، در اين ميان پيكر قاسم بن حسن پايمال سم اسبان گشت. او از شدت جراحات پا بر زمين مي كوبيد تا اين كه روح ملكوتي اش به سوي خداوند پرواز نمود. در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرمود: «بعدا لقوم قتلوك خصمهم يوم القيامة جدك، عز و الله علي عمك أن تدعوه فلا يجيبك أو يجيبك فلا ينفعك؛ از رحمت خدا دور باد قومي كه تو را كشتند، جدت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دشمن آن ها در قيامت خواهد بود، سوگند به خدا سخت است بر عمويت اين كه فرياد تو را بشنود و به تو جواب ندهد يا جوابي را كه مي دهد به حال تو سودي نداشته باشد.»

آن گاه جنازه ي قاسم را برداشت و در حالي كه دو

پايش بر زمين كشيده مي شد، او را به سوي خيمه ها آورد و در كنار جنازه ي جوانش علي اكبر و ديگر شهدا گذاشت، آن گاه دستش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:

«اللهم احصهم عددا و لا تغادر منهم أحدا و لا تغفر لهم أبدا، صبرا يا بني عمومتي صبرا يا أهل بيتي لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم أبدا [4] ؛ پروردگارا! اينان را نابود كن به طوري كه يك نفرشان رها نگردد و آمرزش و مغفرتت را براي هميشه از آنان بگير. اي پسرعموهايم و اي بستگانم صبر پيشه كنيد، سوگند به خدا بعد از امروز هرگز ناگواري و ناراحتي نخواهيد ديد.»

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ملبوبي الوقايع و الحوادث، ج 3، ص 62.

[2] اين رجزها را ابن شهر آشوب به عبداله بن حسن نسبت مي دهد، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 115.

[3] اعيان الشيعه، ج 1، ص 608؛ سعيد العسلي، كربلا، ص 455.

[4] عبدالرزاق موسوي مقرم، مقتل الحسين، ص 332؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 28.

قصرهاي گوناگون يا حديث گريه

هنگامي كه امام حسن مجتبي عليه السلام بر اثر زهري كه به او خوراندند، مسموم شد و در بستر شهادت قرار گرفت، اثر زهر به گونه اي آن حضرت را رنجور كرد كه رنگ مباركش سبز شد. امام حسين عليه السلام به بالين برادر آمد و به ايشان فرمود: چرا رنگ تو را اين گونه مايل به سبز مي بينم؟

امام حسن عليه السلام گريست و فرمود: برادرم؛ حديث جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد من و تو صحيح است.

آنگاه اين دو برادر دست به گردن هم انداختند و مدت طولاني با

هم گريه كردند.

از امام حسن عليه السلام سؤال شد حديث جدت چه بود؟ فرمود:

جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من خبر داد، هنگامي كه در شب معراج وارد باغهاي بهشت شدم، و از كنار خانه هاي مؤمنان عبور مي كردم، دو قصر باشكوه را در كنار هم ديدم كه هر دو هم شكل و همسان بودند، ولي يكي از آنها از زبرجد سبز و ديگري از ياقوت سرخ ساخته شده بود.

به جبرئيل گفتم: خداوند اين دو قصر را براي چه كساني بنا كرده است؟

جبرئيل گفت: يكي از آنها از آن حسن عليه السلام و ديگري براي حسين عليه السلام است.

گفتم: اي جبرئيل؛ چرا رنگ آنها مانند هم نيست و متفاوت است؟

جبرئيل ساكت شد و جوابي نداد. به او گفتم چرا سخن نمي گوئي؟

كفت: از شما شرم دارم بگويم.

گفتم اي جبرئيل، تو را به خدا سوگندت مي دهم كه علت گوناگوني اين دو قصر را به من بگوئي.

جبرئيل گفت: راز سبز بودن قصر امام حسن عليه السلام اين است كه او به وسيله زهر از دنيا مي رود، و هنگام شهادت بدنش بر اثر زهر سبز رنگ مي گردد. و اما سرخي قصر امام حسين عليه السلام از اين روست كه او كشته مي شود و چهره اش به خونش سرخ مي گردد.

در اين هنگام امام حسن و امام حسين عليهماالسلام گريستند و حاضران، صدا به گريه و نوحه بلند نمودند. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفر فضاني و ملكوتي: 118، به نقل از بحارالأنوار: 44 / 145.

قلم قدرت محبوب

علامه مجلسي قدس سره در كتاب شريف «بحارالأنوار» از ابن عباس روايت كرده است كه گفت:

روزي در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم، اميرالمؤمنين عليه السلام، حضرت فاطمه عليهاالسلام، امام حسن و امام حسين: نيز حضور داشتند.

ناگهان جبرئيل فرود آمد و با خود سيبي آورد و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هديه كرد. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن را پذيرفت و به اميرالمؤمنين عليه السلام هديه كرد. مولي علي عليه السلام سيب را بوسيد و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برگردانيد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سيب را گرفت و به امام حسن عليه السلام هديه كرد. امام مجتبي عليه السلام آن را پذيرفت و بوسيد و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برگردانيد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سيب را همان گونه به امام حسين عليه السلام و حضرت زهراء عليهاالسلام هديه نمود و آنها بعد از بوسيدن آن را به پيامبر داد، و براي آخرين بار به دست علي بن ابي طالب عليه السلام دادند. وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام خواست آن را برگرداند، از دست مباركش به زمين افتاد و دو نيم گرديد. سپس نوري از آن درخشيد كه آسمان را روشن كرد، و ديديم كه دو سطر به قلم قدرت پروردگار بر آن نوشته شده است:

بسم الله الرحمن الرحيم: تحية من الله الي محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمة الزهراء و الحسن و الحسين سبطي رسول الله، و امان لمحبيها يوم القيامة من النار.

به نام خداوند بخشنده ي مهربان.

اين هديه اي است از طرف پروردگار به رسولش محمد مصطفي، علي،

فاطمه و دو سبط پيغمبر يعني امام حسن و امام حسين عليهم السلام و امان نامه اي براي دوستان ايشان از آتش قيامت است [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 1 / 446، به نقل از بحارالأنوار: 43 / 307، مائة منقبة: 26 منقبت 8، غاية المرام: 659، جلاءالعيون: 1 / 358.

قدرت فوق العاده

محمد بن جرير طبري قدس سره در كتاب «نوادر المعجزات» از زيد بن ارقم نقل كرده است كه گفت:

در مكه مكرمه با عده اي بوديم و امام حسن مجتبي عليه السلام نيز آنجا حضور داشتند. از آن حضرت درخواست كرديم كه معجزه اي به ما نشان دهد كه آن را در شهر كوفه براي دوستان خود نقل كنيم.

وقتي چنين عرض كرديم، شنيدم امام حسن عليه السلام كلماتي فرمود.

ناگهان خانه ي خدا بالا رفت تا اينكه در هوا قرار گرفت، اهل مكه در آن هنگام از اين جريان غافل و به كار خود مشغول بودند، آنهائي كه شاهد قضيه بودند بعضي گفتند: اين سحر است، و بعضي گفتند: اين كار عجيب و خارق العاده است، عده ي زيادي از زير خانه عبور كردند و آن در هوا معلق بود، سپس امام عليه السلام آن را به جاي خود برگردانيد [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفة الابرار: 2 / 156 ح 23، نوادر المعجزات: 127 ح 10، مدينة المعاجز: 2 / 13 ح 859.

قرآن را امام خود گرفتن

ديلمي مي گويد:

حسن عليه السلام فرمود:در دنيا به جز اين قرآن، چيزي باقي نمانده است پس آن را امام خود قرار دهيد تا شما را به هدايت (فطرتتان) راهنمايي كند. سزاوارترين [و نزديك ترين] مردم به قرآن، كسي است كه به آن عمل كند؛ هر چند آن را حفظ نكرده باشد و دورترين مردم از قرآن، كسي است كه به آن عمل نمي كند؛ هر چند آن را بخواند.

و فرمود:هر كس درباره ي قرآن، با رأي [و پيشداوري] خود گويد [و تفسير كند] و حق باشد، باز گناه كرده است.

و فرمود:اين قرآن در روز قيامت مي آيد در حالي

كه راهبر است و پيش برنده؛ مردمي را كه حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام گرفته اند و به متشابهات قرآن، ايمان آورده اند، به بهشت رهنمون مي شود و مردمي را كه حدود و احكام الهي را تباه كرده اند و حرام هاي خدا را حلال گرفته اند، به آتش مي راند. [1] .

اربلي مي گويد:از سخنان حسن عليه السلام است:

در اين قرآن، چراغ هاي نور و شفاي سينه هاست. پس بايد سالك، در نور آن سلوك كند و با اين ويژگي، دل خود را لگام زند؛ زيرا اين انديشيدن [و از نور قرآن بهره بردن] حيات دل بيناست، همان سان كه آدمي در تاريكي ها، با [تابش] نور، روشنايي مي گيرد. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب:79.

[2] كشف الغمة 573:1.

قرآن و اهل بيت

فرات كوفي با سند خود از سليم بن قيس نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام پس از حمد و ثناي خداوند، فرمود:

«و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، و كساني كه با نيكوكاري از آنان پيروي كردند» [1] [خدا از آنان خشنود است؛ آنان نيز از او خشنودند]، پس همچنان كه پيشگامان بر كساني كه پس از آنان هستند، برتري دارند، پدرم علي بن ابيطالب نيز - چون پيشتاز پيشگامان است - بر پيشگامان برتري دارد.

و فرمود:«آيا سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسي پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟» [2] و [علي عليه السلام،] از رسول خدا صلي الله عليه و آله پذيرفت، و با جان خود به او ياري رساند. سپس [اين] عموي او حمزه ي سيدالشهداء است. با اين كه شمار

زيادي همراه او كشته شدند، او سيد و سالار آنان شد؛ چون قرابت با رسول خدا صلي الله عليه و آله داشت.

سپس خدا دو بال براي جعفر قرار داد كه با آن ها، همراه فرشتگان در هر جاي بهشت كه خواهد پرواز كند، و اين ها به سبب منزلت و قرابت و مكانتي است كه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله دارند، و رسول خدا صلي الله عليه و آله بر حمزه، در ميان شهدايي كه با او بودند، [با] هفتاد تكبير نماز خواند.

و نيز خدا براي زنان پيامبر صلي الله عليه و آله [در عمل نيك و بدشان] ويژگي قرار داد، به علت موقعيتي كه نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله داشتند، و خدا نماز در مسجدالنبي را برابر با هزار نماز در مساجد ديگر - مگر مسجدي كه ابراهيم عليه السلام در مكه بنا نهاد - قرار داد، باز؛ به سبب مكانت و فضل ارتباط آن با رسول خدا صلي الله عليه و آله.

و رسول خدا صلي الله عليه و آله صلوات را به مردم آموخت و فرمود:بگوييد:«اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد؛ خدايا بر محمد و آل محمد درود فرست چنان كه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادي؛ همانا تو ستوده ي بزرگواري». پس حق ما بر هر مسلماني، به عنوان يك فريضه ي واجب خداوندي، اين است كه در [تشهد] هر نمازي، بر ما صلوات فرستد.

و خدا غنائم را براي پيامبر خود حلال كرد و براي ما نيز؛ و صدقات را بر او حرام كرد و

بر ما نيز؛ اين ها كرامت و فضيلتي از خدا بر ماست. [3] .

مجلسي رحمه الله مي گويد:در حديث صحيح آمده است:

امام حسن عليه السلام براي مردم سخنراني كرد و فرمود:من از آن خاندانم كه خدا دوستي صميمي آنان را بر هر مسلماني، واجب كرد و فرمود:«بگو به ازاي آن (رسالت) پاداشي از شما خواستار نيستم؛ مگر دوستي درباره ي خويشاوندان، و هر كس نيكي به جاي آورد، براي او در ثواب آن خواهيم افزود.» [4] و به جاي آوردن نيكي، محبت ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله است. [5] .

طبرسي رحمه الله با سند خود از زاذان نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:چون آيه ي تطهير نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را با خود، در كساء خيبري ام سلمه گرد آورد و فرمود:خدايا! اينان، اهل بيت و دودمان منند. [6] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] توبه:100؛ (و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان).

[2] توبه:19؛ (أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر و جاهد في سبيل الله).

[3] تفسير فرات الكوفي:169، ح 217.

[4] شوري:23؛ (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا).

[5] بحارالانوار 232:23 و 251، ح 26.

[6] مجمع البيان 560:8.

قضاوت هاي شگفت انگيز امام حسن

از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت شده است كه در زمان حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام روزي امام حسن در جايگاه پدر نشسته بود. جماعتي وارد شدند. پرسيدند: اميرالمؤمنين عليه السلام كجاست؟ امام حسن عليه السلام فرمود: كارتان چيست؟ گفتند: مسأله اي داريم. فرمود: با من در ميان

بگذاريد. گفتند: مردي با زنش همبستر شده و زن پس از آن با كنيز باكره ي خود مساحقه كرد و او از اين طريق، باردار شد، حكمش چيست؟.

قال عليه السلام:

معضلة و أبوالحسن لها و أقول فان أصبت فمن الله ثم من أميرالمؤمنين عليه السلام و ان أخطأت فمن نفسي فأرجو أن لا أخطي ان شاء الله! يعمد الي المرأة فيؤخذ منها مهر الجارية البكر في أول وهلة لأن الولد لا يخرج منها حتي تشق فتذهب عذرتها ثم ترجم المرأة لأنها محصنة ثم ينتظر بالجارية حتي تضع ما في بطنها و يرد الولد الي أبيه صاحب النطفة ثم تجلد الجارية الحد [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

[مسأله ي] سختي است و از پس آن ابوالحسن بر مي آيد. من پاسخ مي دهم، چنانچه درست گفتم از خداست و سپس از اميرالمؤمنين عليه السلام ولي اگر خطا كردم، از من است و اميدوارم كه با عنايت خداوند، اشتباه نكنم. از زن بازخواست شده و از او مهريه ي دوشيزه گرفته مي شود، زيرا فرزند از دختر متولد نمي شود، مگر آن كه [شرمگاهش] شكافته شود، كه در اين صورت بكارتش زايل مي شود.

سپس آن زن سنگسار مي شود، چون شوهر داشته است. سپس صبر مي كنند تا دختر وضع حمل كند و فرزند به پدرش، كه صاحب نطفه است، بازگردانده مي شود و بر دختر حد جاري مي شود.)

اين جماعت پس از بيان حكم توسط امام حسن عليه السلام به اميرالمؤمنين عليه السلام مراجعه كردند، امام عليه السلام فرمود: از حسن چه پرسيديد و او چه گفت؟ آنها به آن حضرت گزارش دادند. علي عليه السلام فرمود: اگر از من مي پرسيديد بيش از اين نمي گفتم.

و در حديث ديگري آمده است:

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام گروهي مردي را دستگير نموده و به خدمت امام عليه السلام آوردند و گفتند: ما اين مرد را در خرابه اي به همراه كشته ي در خون تپيده اي يافتيم در حالي كه كارد خون آلودي در دست اين مرد بود.

امام عليه السلام از آن مرد پرسيد: آيا آن مقتول را تو كشتي؟ گفت: آري. فرمود: او را قصاص كنيد. هنگامي كه او را براي كشتن مي بردند مردي ديگر با سرعت خود را به آن جماعت رساند و گفت: برگرديد قاتل منم نه او.

وقتي به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند حضرت به مردي كه كارد خوني در دستش بود فرمود: چه چيزي تو را وادار كرد كه اقرار به قتل كني؟ در حالي كه قاتل نبودي؟

گفت: مردي به خون آغشته در خرابه و من هم كاردي خون آلوده در دست، چگونه انكار مي كردم؟. ولي من گوسفندي ذبح كرده و براي قضاء حاجت به آن خرابه رفته بودم كه مردم مرا در آن حال يافتند و به خدمت شما آوردند.

امام علي دستور داد اين دو مرد را به خدمت فرزندم امام حسن عليه السلام ببريد تا او داوري كند.

قال عليه السلام:

قولوا لأميرالمؤمنين عليه السلام: ان هذا ان كان ذبح ذاك فقد أحيا هذا و قد قال الله عزوجل: «و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا [2] » يخلي عنهما و تخرج دية المذبوح من بيت المال [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به اميرالمؤمنين عليه السلام بگوييد؛ اگر چه اين مرد (كه بار دوم در موقع قصاص مقر اولي آمد و اقرار كرد)، آن مقتول را سر بريده است،

اما اكنون با اقرار، اين را زنده كرده است و خداوند بزرگ مي فرمايد: «هر كس انساني را از مرگ رهاند، گويا تمام مردم را زنده كرده است.» هر دو آنها را آزاد مي سازد و تاوان و ديه ي ذبح شده را از بيت المال مي پردازند.)

و در حديث ديگري آمده است: در كوفه از امام حسن عليه السلام راجع به كنيزي كه هووي او با كمك دختر عموهاي خود او را افضاء نمود (پرده ي بكارتش را با دست پاره كرد) پرسيدند، امام عليه السلام فرمود: زيرك هاي شما كجا هستند؟ من امروز آمادگي براي قضاوت ندارم شما چه مي گوييد؟ گفتند: شما بهتر مي دانيد. امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

فاني أري أن التي افتضتها زانية، عليها صداقها، و جلدها مائة. و أري اللائي ضبطنها مفتريات، عليهن جلد ثمانين [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(رأي من اين است: آن زني كه دوشيزگي دخترك را برده است زناكار است و مهريه ي دختر به عهده ي اوست و شلاقش صد ضربه است و رأي من درباره ي آنها كه دخترك را نگه داشته اند، اين است كه آنها تهمت (زنا) زده اند و بايد بر هر كدام از آنان هشتاد ضربه شلاق زده شود.)

و در حديث ديگري آمده است:

در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام دو مرد با هم عقد اخوت بسته بودند، يكي از آن دو به هنگام مرگ به برادرش وصيت كرد كه دختر خردسالم را حفظ كن، و او نيز پس از مرگ برادرش دختر او را به خانه ي خود برد و از او بهتر از فرزندان خود نگهداري كرد. تا زماني كه سفري طولاني برايش پيش آمد، سفارش آن دخترك را به

همسرش نموده و او را به او سپرد و پس از مدتي طولاني كه دختر بزرگ شده و جمال پيدا كرده بود.

زن از ترس اينكه مبادا شوهرش پس از بازگشت با اين دختر ازدواج كند او را ازاله ي بكارت نموده و پس از بازگشت شوهر به آن دختر تهمت فجور زد، ولي دخترك حقيقت را به آن مرد گفت. مرد براي داوري آن زن و دخترك را به نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و تمام قضايا را براي او شرح داد. امام علي عليه السلام به امام حسن عليه السلام كه روبرويش نشسته بود فرمود: بين آنها داوري كن.

قال عليه السلام:

نعم، علي المرأة الحد لقذفها الجارية و عليها القيمة لافتراعها اياها [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بله؛ زن را بايد حد زد، زيرا دخترك را قذف كرده و بهاي (مهريه) وي نيز بر اوست، زيرا بكارتش را زايل كرده است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تهذيب الاحكام، ج 10، ص 58، ح 4 / 211.

2- فروع كافي، ج 7، ص 203، ح 1.

3- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 96 ح 1، ب 6، و ص 705، ح 2، ص 99، ح 9.

4- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 10.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 102 به نقل از بحارالانوار، ج 43.

[2] سوره ي مائده، آيه ي 32.

[3] 1- بحارالأنوار، ج 40، ص 315، ح 91، و ج 101، ص 413، ح 22، به نقل از كتاب مقصد الراغب.

2- حلية الابرار، ج 3، ص 37، ح 2.

3- فروع كافي، ج 7، ص 289، ح 2.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام

ص 100، ح 11.

5- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 11.

6- من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 23، ح 3252.

7- وسايل الشيعه، ج 29، ص 143، ح 1/ 35343.

[4] 1- ربيع الابرار، ج 5، ص 262، ح 154.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 705، ح 3، ب 35، و ص 99، ح 8.

[5] 1- بحارالانوار، ج 40، ص 297، ح 70.

2- فروع كافي، ج 7، ص 207، ح 12.

3- وسايل الشيعه، ج 28، ص 170، ب 4 ح 2 /34480. و ص 168 ح 2 / 34474.

قصه

نكوهش كسي كه به دروغ خود را جزء قصه گويان معرفي مي كرد

روزي امام حسن عليه السلام گزارش به داستان سرايي افتاد كه بر در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه قصه مي گفت.

قال عليه السلام:

ما أنت؟. فقال: أنا قاص يا ابن رسول الله. قال: كذبت، محمد القاص، قال الله عزوجل، فاقصص القصص. قال: فأنا مذكر. قال: كذبت، محمد المذكر قال له عزوجل: فذكر انما أنت مذكر. قال: فما أنا؟. قال: المتكلف من الرجال. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شغل تو چيست؟. گفت: اي پسر پيامبر، من قصه مي گويم. حضرت فرمود: دروغ گفتي. قصه گو محمد است، خداي بزرگ فرموده است: «پس قصه ها را نقل كن.» آن مرد گفت: پس من پند دهنده ام. حضرت فرمود: دروغ گفتي، پند دهنده محمد است، خداي بزرگ فرموده است: «پند بده كه فقط تو پند دهنده اي». آن مرد گفت: پس من چه كاره ام؟ حضرت فرمود: مردي پر مدعا و زحمت انداز.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ يعقوبي، ج 2،

ص 227.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 84، ح 84.

ك

كانون علم و حكمت

روزي عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيري از او كمك مالي خواست. عثمان پنج درهم به وي داد. مرد فقير گفت: «مرا نزد كسي راهنمايي كن كه كمك بيشتري به من بكند. عثمان به طرف امام مجتبي و حسين بن علي عليهم السلام و عبدالله جعفر، كه در گوشه اي از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: «نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشسته اند برو و از آنها كمك بخواه.»

وي پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبي عليه السلام فرمود: «از ديگران كمك مالي خواستن، تنها درسه مورد رواست: ديه اي (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلي عاجز گردد، يا بدهي كمرشكن داشته باشد و از عهده ي پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايي نرسد. آيا كدام يك از اينها براي تو پيش آمده است؟»

فقير گفت: «اتفاقا گرفتاري من يكي از همين سه چيز است.»

حضرت مجتبي عليه السلام پنجاه دينار به وي داد. به پيروي از آن حضرت، حسين بن علي عليه السلام چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار به وي دادند.

فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت.

عثمان گفت: «چه كردي؟»

جواب داد: «از تو پول خواستم تو هم دادي، ولي هيچ نپرسيدي پول را براي چه منظوري مي خواهم؟ اما وقتي پيش آن سه نفر رفتم يكي از آنها (حسن بن علي) در مورد مصرف پول از من سؤال كرد و من هم جواب دادم و آنگاه هر كدام اين

مقدار به من عطا كردند.»

عثمان گفت: «اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه ي نيكي و فضيلت اند، نظير آنها را كي توان يافت؟»[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجلسي، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامية، 1393 ه ق، ج 43، ص 333.

كوه بردباري

مروان بن حكم كه در دشمني اهل بيت عليهم السلام فردي كم نظير بود، جهت تشييع جنازه ي امام حسن عليه السلام بيرون آمد و جنازه ي آن حضرت را به شانه گرفت.

امام حسين عليه السلام به او فرمود: «امروز جنازه ي برادرم حسن را به دوش مي كشي، و ديروز دل او را خون كردي!»

مروان: «بلي! با كسي بدرفتار بودم كه حلم او با كوهها برابري داشت.» [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد معتزلي، ج 4، ص 5.

كرامات امام حسن

صفار قمي با سند خود نقل كرده است:امام صادق عليه السلام فرمود:حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام در يكي از سفرهاي عمره اش، همراه يكي از فرزندان زبير - كه به امامت حضرت معتقد بود - بيرون آمد. در يكي از آبشخورها زير درخت [هاي] خشكيده ي خرما فرود آمدند. و براي امام حسن عليه السلام زير يكي از نخل ها و براي فرزند زبير نيز زير نخل ديگري كه روبه روي آن بود، فرش انداختند، و فرزند زبير سر بالا كرد و گفت:اي كاش در اين درخت، خرماي تازه بود تا مي خورديم! و امام حسن عليه السلام فرمود:آيا خرما ميل داري؟ عرض كرد:آري. پس امام عليه السلام دست به سوي آسمان برداشت و دعايي كرد كه فرزند زبير نفهميد، ناگاه درخت خرما سبز شد و به حال [طبيعي] برگشت، و برگ و خرما داد. شترباني كه از او شتر كرايه كرده بودند، گفت:به خدا، اين سحر است! و امام حسن عليه السلام فرمود:واي بر تو! سحر نيست بلكه دعاي مستجاب فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله است.

پس بالاي نخل رفتند و هر چه داشت، چيدند و آنان را كفايت كرد. [1] .

طبري با سند

خود از منصور نقل كرده است:

حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام، را با گروهي از مردم ديدم كه بيرون آمده، طلب باران مي كردند. امام حسن عليه السلام به آنان فرمود:كدام يك را بيش تر دوست داريد:باران يا تگرگ يا مرواريد؟ گفتند:اي فرزند رسول خدا! هر چه تو دوست داري. فرمود:به اين شرط كه هيچ چيز از آن را براي دنياي خود برنداريد. پس هر سه را براي آنان آورد.

و [نيز] او را ديديم كه [گويي] ستارگان را مي گيرد و رها مي كند، و آنان همچون پرندگان به جايگاه هاي خود برمي گردند. [2] .

ابن شهرآشوب با سند خود نقل مي كند امام صادق عليه السلام فرمود:

كسي [از باب سرزنش] درباره ي سختي هايي كه حسن بن علي عليه السلام از معاويه كشيده بود، با او سخن گفت، و امام حسن عليه السلام سخني به اين مضمون فرمود:اگر خداي متعال را بخوانم عراق را شام و شام را عراق مي كند، و نيز زن را مرد و مرد را زن مي كند. آن مرد شامي گفت:چه كسي مي تواند چنين كند؟ پس امام حسن عليه السلام فرمود:اي زن! برخيز، آيا شرم نمي كني كه ميان مردان نشسته اي؟ و آن مرد، خود را زن يافت، و امام حسن عليه السلام فرمود:زن تو [نيز] مرد شد، او با تو نزديكي كند، و تو از او باردار شوي، و فرزندي خواجه، بزايي. پس به همان گونه كه فرمود، رخ داد. سپس هر دو توبه كردند و نزد امام حسن عليه السلام آمدند و امام حسن عليه السلام دعا فرمود و باز به حالت پيشين برگشتند. [3] .

ابن حمزه أبوجعفر محمد بن علي طوسي مي گويد:

در يكي از كتاب هاي اصحاب مورد اطمينان ما (اماميه) - كه

خدا از ايشان خشنود باد - ديدم كه مردي از اهل شام با همسر خود، نزد امام حسن عليه السلام آمد و با استهزاء گفت:اي فرزند ابوتراب! - و بعد از اين، سخني [ناسزا از او] آورده كه من نمي آورم - اگر در ادعاي خود راستگوييد، مرا زن بساز و زنم را مرد. امام حسن عليه السلام خشمگين شد و با تندي به او نگريست [و دو لب خود را حركت داد] و دعايي كرد كه او نفهميد. سپس با تيزبيني به آن دو، چشم دوخت. پس مرد شامي به خود برگشت [و ديد زن شده است]، و از شرم، سر به زير افكند، و دست به صورت نهاد، و شتابان دور شد، و زن او پيش آمد و گفت:سوگند به خدا! مرد شدم.

و مدتي رفتند، سپس با فرزندي كه زاده بودند، نزد امام حسن عليه السلام آمدند، و با حالت توبه و عذرخواهي از جسارت هاي خود، ملتمسانه از امام حسن عليه السلام، خواستند تا آنان را به حالت نخستين خود درآورد، و امام حسن عليه السلام پذيرفت، و دست به دعا برداشت و عرض كرد:«خدايا! اگر در توبه ي خود راستگويند، بر آنان رو كن و آنان را به حالت نخستين خود برگردان.» پس به حالت نخستين خود برگشتند. در اين داستان، هيچ شك و شبهه اي نيست. [4] .

صفار قمي با سند خود از سماعه نقل كرده است:

[پس از وفات امام باقر عليه السلام] نزد امام صادق عليه السلام رفتم، در حالي كه با خود، افكار پريشان داشتم تا مرا ديد، فرمود:چرا افكار پريشان داري؟ آيا مي خواهي ابوجعفر عليه السلام را ببيني؟ عرض كردم:آري. فرمود:برخيز و داخل آن خانه شو.

پس ناگاه امام باقر عليه السلام را ديدم.

و گفت:پس از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام، گروهي از شيعيان نزد حسن بن علي عليه السلام آمدند و پرسش هايي كردند، و امام حسن عليه السلام فرمود:آيا چون اميرمؤمنان عليه السلام را ببينيد، مي شناسيد؟ گفتند:آري. فرمود:آن پرده را بالا بزنيد. پس چنان كردند، و ناگاه اميرمؤمنان عليه السلام را ديدند، و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:هر كه از ما وفات يابد [در ظاهر] مي ميرد، در حالي كه مرده نيست، و هر كه از ما باقي بماند، باقي مي ماند تا حجت بر شما باشد. [5] .

طبري با سند خود از محمد بن هامان نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه مارها را صدا مي كرد و آن ها مي آمدند و آن ها را بر دست و گردن خود مي پيچاند و رها مي كرد. يكي از فرزندان عمر گفت:من هم اين كار را مي كنم. و ماري را گرفت و بر دست خود پيچاند و آن مار ريزريزش كرد تا مرد. [6] .

طبري با سند خود از جابر از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:

گروهي از مردم نزد امام حسن عليه السلام آمده، عرض كردند:[اي فرزند رسول خدا!] از شگفتي هاي پدر خود كه به ما نشان مي داد، آنچه داري به ما نشان بده. فرمود:آيا به آن ايمان مي آوريد؟ گفتند:آري، به خدا ايمان مي آوريم. و امام حسن عليه السلام به اذن خداوند متعال، مرده اي را زنده كرد، و آنان همه گفتند:شهادت مي دهيم كه تو، بحق، فرزند اميرمؤمناني و او نظير اين واقعه را فراوان به ما نشان مي داد. [7] .

راوندي با سند خود از جابر جعفي، از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:گروهي نزد حسن بن علي عليه السلام آمدند

و عرض كردند:يكي از شگفتي هاي پدر خود را كه به ما نشان مي داد، به ما نشان بده. فرمود:آيا به آن ايمان مي آوريد؟ گفتند:آري، به خدا! ايمان مي آوريم. فرمود:آيا اميرمؤمنان عليه السلام را مي شناسيد؟ گفتند:آري، همه مي شناسيم. پس گوشه ي پرده را بالا برد و فرمود:آيا اين را كه نشسته، مي شناسيد؟ همه گفتند:اين - سوگند به خدا - اميرمؤمنان عليه السلام است! و شهادت مي دهيم كه تو پسر اويي، و او نظير اين را فراوان به ما نشان مي داد [8] [9] .

و نيز راوندي رحمه الله با سند خود از رشيد هجري نقل كرده است:

پس از وفات اميرمؤمنان، نزد ابومحمد [امام حسن] عليه السلام رفتيم و شوق خود به اميرمؤمنان عليه السلام را با او در ميان گذاشتيم. فرمود:آيا مي خواهيد او را ببينيد؟ گفتيم:آري، اما چگونه، او كه از دنيا رفته است! پس دست مبارك خود را به پرده اي - كه در بالاي مجلس بر دري آويزان بود - زد و آن را بالا برد و فرمود:بنگريد در اين خانه كيست؟ پس ناگاه اميرمؤمنان عليه السلام را در زيباترين صورت زنده بودنش، ديديم كه نشسته بود. فرمود:آيا اوست؟ سپس پرده را افكند، و يك نفر از ما گفت:اين كه از حسن عليه السلام ديديم، همانند دلائل و معجزات اميرمؤمنان عليه السلام است كه مي ديديم. [10] .

طبري با سند خود نقل كرده است:

سعد بن منقذ گفت:حسن بن علي عليه السلام را در مكه ديدم كه سخني گفت و خانه ي خدا بالا رفت؛ يا گفت:از جايي به جاي ديگر رفت، و ما تعجب كرديم، و در اين باره سخن مي گفتيم و قبول نمي كرديم، تا در مسجد اعظم كوفه، او را ديديم، و به

او گفتيم:اي فرزند رسول خدا! آيا شما چنين و چنان نكرديد؟! فرمود:اگر بخواهم، اين مسجد شما را به دهانه ي شهر بقه ببرم - و آن، محل تلاقي نهر فرات و نهر أعلي است - عرض كرديم:انجام بده. پس چنان كرد. سپس به جاي خود برگرداند، و ما پس از آن، در كوفه معجزات او را تصديق مي كرديم. [11] .

طبري با سند خود از محمد بن جبرئيل نقل كرده است:حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه [از كسي] آب خواست، و او دير كرد، پس آب از ستون مسجد بيرون زد و نوشيد و ياران خود را سيراب كرد و فرمود:اگر بخواهم، شير و عسل به شما بنوشانم. عرض كرديم:بنوشان. پس، از ستون مسجد - كه در برابر روضه ي مرقد فاطمه عليهاالسلام است - شير و عسل به ما نوشانيد. [12] .

و نيز با سند خود از ابوالأحوص نقل كرده است:

من در خدمت امام حسن عليه السلام در عرفات بودم، و با او عصايي بود، و آن جا كارگراني كشت مي كردند و هر چه براي آب تلاش مي كردند، ناكام مي ماندند. آن حضرت با عصاي خود بر صخره اي زد، و براي آنان آبي جوشاند و خوراكي بيرون آورد. [13] .

و نيز با سند خود از كدير بن ابي كدير نقل كرده است:حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه باد را در كف دست خود مي گرفت و مي فرمود:كجا مي خواهيد آن را بفرستم؟ مي گفتند:به سوي خانه ي فلاني و فلاني. پس مي فرستاد، سپس آن را مي خواند، و برمي گشت. [14] .

و نيز با سند خود از جابر نقل كرده است:حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه به هوا

برخاست، و در آسمان ناپديد شد، و در آن جا سه روز بماند، سپس فرود آمد، در حالي كه آرامش و وقار داشت، و فرمود:با روح پدران خود، رسيدم به آنچه رسيدم. [15] .

و نيز با سند خود از محمد بن حجاره نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام را ديدم كه گله ي كوچكي از آهوان را صدا زد، و آن ها لبيك گويان پاسخ گفتند تا رو به رويش رسيدند.

عرض كرديم:اي فرزند رسول خدا! اين ها وحشي اند، معجزه اي آسماني به ما نشان ده. پس به سوي آسمان اشاره كرد و درهاي آسمان گشود و نوري فرود آمد و خانه هاي مدينه را فراگرفت، و خانه ها چنان لرزيدند كه نزديك بود ويران شوند. عرض كرديم:اي فرزند رسول خدا! آن را دور كن.

فرمود:ما اول و آخريم، و ما فرمانرواييم، و ما نوريم كه ملكوتيان روحاني را با نور خدا، نور مي دهيم، و با نسيم خوش خدا، سبكبال مي كنيم. جاي قرار نور خدا، در ماست، و معدن او، رو به سوي ما دارد. آخر ما همچون اول، و اول ما همچون آخر ما است. [16] .

ابن حمزه از علي بن رئاب نقل كرده است:از امام صادق عليه السلام شنيدم از پدران بزرگوار خود نقل مي كرد:

كسي نزد حسن بن علي عليه السلام آمد و عرض كرد:در داستان خضر عليه السلام [و موسي عليه السلام]، موسي عليه السلام از چه چيز ناتوان بود؟ فرمود:از بزرگ ترين گنج. سپس دست بر شانه ي او زد و فرمود:باز بپرس. آن گاه پيش روي او دويد. ناگاه دو انسان بر صخره اي آشكار شدند. از آنان بخاري بدبوتر از زهر كشنده برمي خاست و در گردن هر يك، زنجيري و

شيطاني همراه بود، و مي گفتند:يا محمد! يا محمد! و آن دو شيطان پاسخ مي دادند:دروغ گفتيد. سپس [به صخره] فرمود:آنان را تا آن روز معيني كه پيش و پس نيفتد؛ يعني روز ظهور قائم [آل محمد صلي الله عليه و آله] كه انتظارش را مي كشند، نگه دار.

و آن مرد گفت:اين، سحر است! سپس رفت تا بر ضد آن خبر دهد كه لال شد. [17] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات:276، ح 10.

[2] دلائل الامامة:167، ح 78.

[3] المناقب 7:4.

[4] الثاقب في المناقب:311، ح 260.

[5] بصائر الدرجات:295، ح 4.

[6] دلائل الامامة:170، ح 87.

[7] دلائل الامامة:173، ح 94.

[8] و در بحار آمده است:و شهادت مي دهيم كه تو، بحق، ولي خدا و امام پس از او هستي، و تو اينك اميرمؤمنان عليه السلام را پس از مرگش به ما نماياندي؛ چنان كه پدر تو نيز در مسجد قبا، رسول خدا را پس از مرگش به ابوبكر نشان داد، و حسن عليه السلام فرمود:واي بر شما! آيا سخن خداي سبحان را نشنيده ايد:«به كساني كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مگوييد؛ بلكه زنده اند ولي شما نمي فهميد»، پس وقتي اين آيه درباره ي كشتگان راه خداست، درباره ي ما چه مي گوييد؟ گفتند:ايمان آورديم و تصديق كرديم، اي فرزند رسول خدا!! (بحارالانوار 328:43، ح 8 (.

[9] الخرائج و الجرائح 810:2، ح 18.

[10] الخرائج و الجرائح 810:2، ح 19.

[11] دلائل الامامة:169، ح 85.

[12] دلائل الامامة:170، ح 87.

[13] دلائل الامامة:171، ح 91.

[14] دلائل الامامة:171، ح 88.

[15] دلائل الامامة:166، ح 76.

[16] دلائل الامامة:168، ح 82.

[17] الثاقب في المناقب:310، ح 259.

كوفه قبل از صلح

اي مردم!

خداوند شما را به پيشينيان ما هدايت كرد، و خونهاي شما را به گروه ديگري از ما حفاظت نمود، و براي اين امر زمان چندي است، و دنيا در اختيار افرادي قرار مي گيرد، و خداوند به پيامبرش فرمود: «و نمي داني، شايد اين امر آزمايشي و بهره مندي اندكي براي شما باشد».

خطبته في الكوفة قبل الصلح

يا ايها الناس! فان الله قد هداكم باولنا، و حقن دمائكم باخرنا، و ان لهذا الامر مدة، و الدنيا دول، و ان الله تعالي قال لنبية: و ان ادري لعله فتنة لكم و متاع الي حين[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الانبيا:111.

كلام با حسن بصري در توحيد

حسن بصري به امام عليه السلام نامه نوشت: اما بعد شما خاندان نبوت و جايگاه حكمت هستيد، و خداوند شما را كشتي هاي حركت كننده در موجهاي سهمگين قرار داد، پناهنده به شما پناه گرفته و غلو كننده به ريسمان شما چنگ مي زند، هر كه از شما پيروي كند هدايت يافته و نجات مي يابد، و هر كه تخلف ورزد هلاك گرديده و گمراه مي شود، و در زمان سرگرداني امت در مورد قضا و قدر به تو نامه مي نويسم، آنچه خداوند به شما اهل بيت نازل فرموده را نزد ما بفرست تا آنرا برگزينيم.

امام عليه السلام در جواب نوشت:

اما بعد، ما همچنانكه گفتي در بين خدا و اوليائش اهل بيت هستيم، اما نزد تو و يارانت اگر ما همچنانكه گفتي، بوديم بر ما كسي را مقدم نداشته و كسي را با ما عوض نمي كرديد.

سوگند به جانم مثل شما را خداوند در قرآن كريم زده و مي فرمايد:

«آيا كسي كه در نيكي برتر

است را تبديل مي كنيد»، اين براي يارانت مي باشد در آنچه سؤال كرديد و تبديلتان نيز براي خودتان.

و اگر به خاطر احتجاج نزد تو و يارانت نبود جواب نامه را نمي نوشتم و از آن چه نزد ماست تو را آگاه نمي كردم، و اگر نوشته ام به دست تو رسيد مي يابي كه دليل بر عليه تو و يارانت مؤكد مي گردد، چرا كه خداوند مي فرمايد: «آيا كسي كه به سوي حق دعوت مي كند شايسته تر است براي پيروي يا كسي كه هدايت نيافته جز آنكه هدايت شود و شما را چه شده است و چگونه حكم مي كنيد».

آنچه در مورد قضا و قدر برايت مي نويسم را پيروي كن، چرا كه هر كه به خير و شر قضا و قدر ايمان نياورد كافر شده است، و هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد به خطا رفته است.

خداوند با اجبار نشده و كسي كه گناه مي كند بر او غالب نگرديده است، و بندگانش را نيز مهمل و بيهوده رها ننموده، بلكه او مالك آنچه به آنان داده مي باشد، و بر آنچه آنان را توانا ساخته تواناست، اگر اطاعت او را بنمايند مانع و جلوگير آنان نشده، و اگر نافرماني او را نمايند اگر خواست مانع انجام گناه شود اين كار را مي كند و اگر چنين نكرد او باعث انجام گناه نيست و آنان را به انجام آن وادار و اجبار ننموده، بلكه متمكن كردن آنان به انجامش و بر حذر داشتنشان راه را براي انجام دادن گناه براي ايشان باز نموده است.

پس راه را براي پيروي از

آنچه بدان امر فرموده و ترك آن چه از آن نهي كرده آماده نموده، و تكليف و وظيفه را از آنانكه از جهت عقلي ناقصند يا بيماري دارند برداشته است.

كلامه للحسن البصري في التوحيد

كتب الحسن البصري الي الحسن بن علي عليهما السلام: اما بعد فانتم اهل بيت النبوة و معدن الحكمة، و ان الله جعلكم الفلك الجارية في اللجج الغامرة، يلجأ اليكم اللاجيء، و يعتصم بحبلكم الغالي، من اقتدي بكم اهتدي و نجا و من تخلف عنكم هلك وغوي، و اني كتبت اليك عند الحيرة و اختلاف الامة في القدر، فتفضي الينا ما افضاه الله اليكم اهل البيت، فنأخذ به.

فكتب اليه الحسن بن علي عليهما السلام:

اما بعد، فانا اهل بيت كما ذكرت عند الله و عند اوليائه، فاما عندك و عند اصحابك فلو كنا كما ذكرت ما تقدمتمونا، و لا استبدلتم بنا غيرنا.

و لعمري لقد ضرب الله مثلكم في كتابه حيث يقول: «اتستبدلون الذي هو ادني بالذي هو خير» [1] ، هذا لاوليائك فيما سألوا و لكم فيما استبدلتم.

و لولا ما اريد من الاحتجاج عليك و علي اصحابك ما كتبت اليك بشيء مما نحن عليه، و لئن وصل كتابي اليك لتجدن الحجة عليك و علي اصحابك مؤكدة، حيث يقول الله عزوجل: «افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون.» [2] .

فاتبع ما كتبت اليك في القدر، فانه من لم يؤمن بالقدر خيره و شره فقد كفر، و من حمل المعاصي علي الله فقد فجر.

ان الله عزوجل لا يطاع باكراه، و لا يعصي بغلبة، و لا يهمل العباد من الملكة، ولكنه المالك لما ملكهم، والقادر علي

ما اقدرهم، فان ائتمروا بالطاعة لن يكون عنها صادا مثبطا، و ان ائتمروا بالمعصية فشاء ان يحول بينهم و بين ما ائتمروا به فعل، و ان لم يفعل فليس هو حملهم عليها، و لا كلفهم اياها جبرا، بل تمكينه اياهم و اعذاره اليهم طرقهم و مكنهم.

فجعل لهم السبيل الي اخذ ما امرهم به و ترك ما نهاهم عنه، و وضع التكليف عن اهل النقصان و الزمانة، و السلام.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

[1] البقرة: 61.

[2] يونس: 35.

كم نشدن از غذا

مي گويند: روزي امام حسن عليه السلام بر جمعي از گدايان گذشت كه پاره اي چند نان خشك بر روي زمين گذاشته و مي خورند چون نظر ايشان بر آن حضرت افتاد به امام حسن عليه السلام عرض كردند كه بيايد و با آنان هم غذا شود.

امام حسن عليه السلام فرمود: «خدا متكبران را دوست نمي دارد.»

پس با ايشان نشست و از طعام ايشان تناول نمود. به بركت آن حضرت از آن طعام هيچ كم نشد. سپس حضرت آنها را به ميهماني دعوت كرد و در آن ميهماني غذاهاي خوب و نيكو براي ايشان حاضر كرد و آنها را به خلعتهاي فاخر مزين گرداند. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب.

كدام بهترند، دشمنان يا دوستان؟

پس از جريان صلح امام حسن مجتبي عليه السلام با معاويه، آن حضرت مورد ضربت شمشير قرار گرفت.

يكي از دوستان حضرت به نام زيد بن وهبِ جَهني حكايت مي كند: در شهر مداين به محضر امام عليه السلام شرفياب شدم و ايشان را در حالي ديدم كه از شدّت درد و زخم آن شمشير بي تابي و ناله مي كرد، گفتم: يا ابن رسول الله! مردم متحير و سرگردان شده اند؛ تكليف ما چيست؟

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! در نظر من معاويه از اين جمعيت بي ايمان براي من بهتر است، اين اشخاص ادّعاي شيعه و دوستي مرا دارند، وليكن چون كركسان در انتظار مرگ من نشسته اند، اينان حيثيت و آبروي مرا نابود كرده، اموال ما را به يغما بردند.

سوگند به خداوند! چنانچه از معاويه پيمان ايمني بگيرم، ديگر گزندي از او به من و خانواده ام

نخواهد رسيد؛ و چه بسا همين كار سبب شود كه مسلمانان و ديگر دوستانم از شرّ او در امان بمانند؛ و در غير اين صورت همين اشخاص مرا با دستِ بسته، تحويل معاويه خواهند داد.

دوم، براي همگان و حتّي براي آيندگان سودمند مي باشد؛ و اين بهتر از آن است كه كوفيان مرا اسير كرده و با دستِ بسته تحويل او دهند؛ و آن وقت با منّت مرا آزاد نمايد، كه در اين صورت، خاندان بني هاشم براي هميشه تضعيف و خوار شده و مورد سرزنش و اهانت همگان قرار خواهند گرفت.

زيد جهني اظهار داشت: يا ابن رسول الله! آيا در چنين حالت و موقعيتي دوستان و شيعيان خود را همچون گله گوسفند بدون چوپان و حامي رها مي نمائي؟!

امام عليه السلام فرمود: اي زيد! من مسائلي را مي دانم كه شماها به آن آگاهي نداريد، همانا پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام روزي مرا شادمان و خندان ديد، پس اظهار داشت: فرزندم! زماني فرا خواهد رسيد كه پدرت را كشته ببيني؛ و همگان از تو روي برگردانند.

و بني اميه حكومت را در دست گيرند و بيت المال را از مستحقّين قطع و بين دوستان خود تقسيم نمايند.

و در آن زمان مؤمنين ذليل و خوار گردند؛ و فاسقان و فاجران قدرت و نيرو گيرند؛ حقّ پايمال شود و باطل رواج يابد؛ خوبان و نيكان مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و شكنجه شوند.

پس روزگار اين چنين سپري شود، تا شخصي از اهل بيت رسالت در آخر زمان ظاهر گردد و عدل و داد را گسترش دهد.

و خداوند در آن زمان

بركات آسماني خود را بر مؤمنين فرو فرستد؛ و گنج هاي زمين، هويدا و آشكار شود؛ و خوشا به حال كساني كه آن زمان را درك نمايند.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج: ج 2، ص 69، ص 158.

كانون مهر

- كمك كنيد، به من عاجز و درمانده كمك كنيد، خدا به شما عوض بدهد.

مرد فقير با اين سخنان از كنار عابري گذشت. رهگذر دست در جيب خود كرد و سكه اي به او داد. مرد فقير وقتي به سكه نگاه كرد گفت: در اين شهر كسي هست كه بتواند كمك بيشتري كند؟ و آن مرد او را به مسجد راهنماييي كرد و سخاوتمند شهر را به او نشان داد.

مرد فقير با همان كلمات به مردمي كه در مسجد بودند نزديك شد. امام حسن عليه السلام گفت: اي مرد، كمك خواستن در سه مورد درست است؛ يكي اين كه خونبهايي به گردنت باشد و توان پرداخت آن را نداشته باشي، دوم اين كه بدهكار باشي و نتواني بدهي خود را پرداخت كني و سوم اين كه درمانده شده باشي و دستت به جايي نرسد، تو مبتلا به كدام يك از اين سه چيز هستي؟

- براي يكي از همين سه علت دست نياز پيش مردم دراز كرده ام، بيچاره و فقيرم و توان سير كردن شكم زن و فرزندانم را نيز ندارم.

امام حسن عليه السلام پنجاه دينار به او بخشيد و به پيروي از او امام حسين عليه السلام نيز چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر [1] چهل و هشت دينار به او داد.

مرد فقير شادمان شد و از آنان تشكر

كرد و برگشت. در راه آن رهگذر را ديد و جريان را بازگو كرد، عابر گفت: مي دانستم اين خاندان، مظهر سخاوت و سرچشمه ي خوبي ها هستند، هرگز مثل آنان پيدا نخواهد شد، هيچ كس از در خانه ي اين بزرگواران دست خالي و مأيوس برنمي گردد.

به بركت آن سكه ها مرد فقير از بيچارگي نجات يافت و براي خودش كار و كسبي به راه انداخت و هرگز تا آخر عمر محتاج كسي نشد. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، پسر عموي امام حسن و امام حسين عليهما السلام و همسر حضرت زينب عليهاالسلام بود و به نيكوكاري مشهور بود.

[2] بحارالانوار، ج 43، ص 333.

كفاره تخم هاي خام شترمرغ

ابن شهرآشوب، روايت كرده است:

مرد عربي، نزد ابوبكر آمد و به او گفت: من در حال احرام، چند تخم، از تخم هاي شترمرغ را، نپخته خورده ام. اكنون، تو بگو كه تكليف من چيست و چه چيزي بر من واجب است؟

ابوبكر، نتوانست پاسخ او را بدهد و به او گفت: قضاوت در مسأله ي تو بر من مشكل است.

آنگاه، ابوبكر آن مرد عرب را، به سوي عمر راهنمايي كرد.

عمر نيز او را به سوي عبدالرحمن، معرفي و راهنماي كرد.

عبدالرحمن، نيز در پاسخ مرد عرب درماند.

پس از آنكه، همگي درمانده شدند، آن مرد عرب را به سوي اميرمؤمنان عليه السلام راهنمايي كردند. وقتي كه آن مرد عرب، نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد، آن حضرت به امام حسن عليه السلام، و امام حسين عليه السلام، اشاره كرده و به مرد، فرمود: از اين دو پسر، از هر كدام كه خواستي، سؤال كن.

امام حسن عليه السلام، رو به مرد عرب كرده و فرمود:

آيا تو شتر داري؟

مرد عرب پاسخ داد:آري.

امام حسن عليه السلام فرمود: به عدد تخم هاي شترمرغ كه خورده اي، شترهاي ماده را، با شترهاي نر جفت گيري كن و هر عدد بچه شتري كه از آن دو پيدا شد، آنها را به خانه ي كعبه هديه كن.

اميرمؤمنان عليه السلام، رو به فرزند خود، امام حسن عليه السلام كرده، فرمود پسر جان! شترها، گاهي بچه مي اندازند و يا بچه ي مرده به دنيا مي آورند؟!

امام حسن عليه السلام، پاسخ داد: اگر شتران، گاهي بچه انداخته يا بچه ي مرده به دنيا مي آورند، تخم مرغان نيز گاهي فاسد و بي خاصيت مي شود!

در اين وقت، حاضران، صدايي شنيدند كه مي گفت:

«معاشر الناس! ان الذي فهم هذا الغلام، هو الذي فهمها سليمان بن داوود».

يعني: «اي مردم! آن چه را كه اين پسر كوچك فهميد، همان بود كه سليمان بن داوود فهميده بود».[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 10؛ زندگاني امام حسن مجتبي عليه السلام، رسول محلاتي، ص 102؛ كلمة الامام الحسن، ص 230؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 354؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 546؛ طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 45 - 46.

كمال سخاوت

كسي از امام حسن عليه السلام چيزي خواست. امام عليه السلام پنجاه هزار درهم به او عطا كرد. آن شخص كارگري آورد كه آن پول ها را ببرد. امام عليه السلام كرايه ي آن كارگر را هم داد و فرمود:

قال عليه السلام:

تمام المروءة، اعطاء المأجرة لحمل الصدقة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (تمام و كمال مردانگي، پرداخت كرايه ي حمل صدقه است.)

و در حديث ديگري آمده است كه: كسي از امام حسن عليه السلام چيزي درخواست نمود. امام عليه السلام پنجاه هزار درهم به

او پرداخت و فرمود:

قال عليه السلام:

ائت بحمال يحمل لك، و قال: هذا كري الحمال [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(باربري فراخوان تا بارت را حمل كند، و فرمود: اين را هم بگير به عنوان كرايه ي باربر.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب، ج 1، ص 270، ب 44.

[2] 1- مجالس السنية، ج 2، ص 247، م 4.

2- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 16.

كشتي نجات امت

امام حسن عليه السلام در زمان حكومت امام علي عليه السلام كمتر سخنراني مي فرمود و مردم به همين جهت مي گفتند: علمي از حسن آشكار نشد.

اين سخن به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و به فرزندش فرمود: برخيز و به منبر برو و از خودت براي مردم بگو!. امام حسن عليه السلام بپاخاست و بر منبر رفت، پس از حمد و ثناي الهي و تذكر مردم به ايام الله فرمود:

قال عليه السلام:

يا معاشر الناس ان اميرالمؤمنين باب حطة، من دخله كان آمنا و سفينة نوح من لحق به نجا و من تخلف عنه غرق و هلك فلا يبعد الله الا من ظلم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! همانا كه اميرالمؤمنين درب ريزش [گناه] است. كه هر كس از آن طريق وارد شود، در امان است و او كشتي نوح است، هر كس آن را دريابد رستگار مي شود و هر كس از آن واماند غرق و هلاك گردد. پس خداوند جز ستم گران را دور نسازد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الوصية مسعودي، ص 138.

كدو

خواص و فوايد كدو

هر پديده اي در نظام هستي داراي خواص و فوايدي است كه برخي شناخته شده و برخي نيز ناشناخته اند. كدو از نباتاتي است كه داراي خواص بسياري است از جمله امام حسن عليه السلام درباره ي آن فرمود:

قال عليه السلام:

كلوا اليقطين، فلو علم الله شجرة أخف منها لأنبتها علي يونس و ان اتخذ أحدكم مرقا فليكثر فيه من الدباء، فانه يزيد في الدماغ و في العقل. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كدو بخوريد، زيرا اگر خداوند گياهي سبكبارتر از آن مي دانست، بر يونس مي رويانيد. و اگر كسي از شما

خورشت درست كرد، زياد از كدو استفاده كند، زيرا آن «كدو» توان و قدرت مغز و عقل را زياد مي كند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 15، ص 280، ح 40990.

كرسي

امام حسن عليه السلام درباره ي كرسي كه در آيه ي 255 بقره آمده است فرمود:

قال عليه السلام: الكرسي هو العرش. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (كرسي همان عرش است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] البدء و التاريخ، أحمد بن سهل البلخي، ج 1، ص 90، الفصل السادس.

كشتي

در تفسير آيه ي 37 و 38 سوره ي هود امام حسن عليه السلام درباره ي طول و عرض كشتي نوح فرمود:

قال عليه السلام: كان طولها ألفا و مائتي ذراع و عرضها ستمائة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (درازاي آن، يك هزار و دويست ذرع بود و پهناي آن ششصد [ذرع] بود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكشاف في تفسير القرآن، ج 2، ص 268.

كفاره

كفاره خوردن تخم شترمرغ در حال احرام

مردي اعرابي در حال احرام حج به لانه ي شترمرغي رسيد، تخم هاي آن را شكست و پخت و خورد بعدا بيادش آمد كه اين كار بر محرم حرام است. به مدينه آمد، پرسيد: خليفه ي پيامبر كيست؟. گفتند: ابابكر.

به مجلس او رفت و مسئله را از او پرسيد، او و تمامي كساني كه در مجلس او بودند از جواب عاجز ماندند. زبير او را به خانه ي علي هدايت كرد. علي عليه السلام قبل از پرسش، او را از شرح ماجرا خبر داد و فرمود: از اين طفل (امام حسن عليه السلام) در حال آموختن خط بپرس او با ناراحتي گفت كار دين به كجا كشيد كه خليفه ي پيامبر و ياران او جواب مسئله اي را نمي دانند و مرا به كودكي حواله مي دهند پس دين محمد از بين رفت.

امام علي عليه السلام به او فرمود: دين از بين نرفت و نمي رود تو پرسش خود را مطرح نما. وقتي مسئله را از امام حسن عليه السلام پرسيد جهت امتحان آن حضرت گفت: من از روي عمد و فراموشي اين كار را كردم.

قال عليه السلام:

زدت في القول يا اعرابي؟ قولك عامدا لم يكن هذا من مسألتك، هذا عبث.

قال الأعرابي: صدقت ما كنت الا

ناسيا. فقال له الحسن عليه السلام: و هو يخط في صحيفته: [يا أعرابي] خذ بعدد البيض نوقا فاحمل عليها فنيقا فما نتجت من قابل فاجعله هديا بالغ الكعبة فانه كفارة فعلك.

فقال الاعرابي: فديتك يا حسن (ان) من النيق من يزلقن. فقال الحسن عليه السلام: يا اعرابي ان من البيض ما يمرقن. فقال الاعرابي: ان هذا الصبي محدق في علم الله مغرق و لو جاز ان يكون ما قلته لقلت انك خليفة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. فقال له الحسن عليه السلام: يا اعرابي أنا الخلف من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أبي أميرالمؤمنين عليه السلام الخليفة. فقال الاعرابي: و أبوبكر ماذا؟. فقال الحسن عليه السلام: سلهم يا اعرابي. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي باديه نشين بر سؤالت اضافه كردي، اين سخنت كه گفتي: «از روي عمد» از سؤال هايت نبود، اين حرف بيهوده اي بود. باديه نشين گفت: راست گفتي، من از روي فراموشي اين كار را كرده بودم. امام حسن عليه السلام در حالي كه در حال نوشتن روي كاغذ بود، به او فرمود: به تعداد تخم ها ماده شتران آماده كن و بگذار «تا در فصل باروري حيوانات» شتران نر با آن شتران ماده آميزش كنند و هر چه در سال آينده زاييدند، قرباني به سوي كعبه بفرست و همان كفاره كارت مي باشد.

باديه نشين گفت: قربانت گردم اي حسن برخي از نران لايي داده [و در نتيجه بارور نمي توانند بكنند] حسن عليه السلام فرمود: برخي از تخم ها هم ممكن بود، فاسد باشند و قابل جوجه شدن نباشند.

باديه نشين گفت: اين بچه در علم خدا دقيق و در آن شناور است و اگر سخنم

مجاز بود، مي گفتم كه تو خليفه ي رسول الله هستي.

حسن عليه السلام فرمود: اي اعرابي من فرزند رسول خدايم و پدرم اميرمؤمنان و خليفه است. باديه نشين گفت: پس ابوبكر چه كاره است؟. حسن عليه السلام فرمود: از خودشان بپرس.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 128، ح 15، ب 12، فصل 2، نقل از تهذيب.

2- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 354، ح 144 / 1231، ب 25.

3- حلية الأبرار، ج 3، ص 37، ح 3، ب 6، نقل از تهذيب.

4- مدينة المعاجز، ج 3، ص 400 و 401، ذيل ح 106 / 944. ط. جديد، و موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 103 نقل از شرح الأخبار.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 98، ح 7، و ص 704، ح 1.

6- مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 10، نقل از شرح الأخبار.

كفر

تعريف كفر و عناد

در تفسير آيه ي 24 سوره ي ق «ألقيا في جهنم كل كفار عنيد» «خداوند فرمان مي دهد كه كافر متكبر لجوج را در جهنم افكنيد.» فضل مي گويد از امام حسن عليه السلام پرسيدم: «كفار» چه كساني هستند؟.

قال عليه السلام:

الكافر بجدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، قلت: و من العنيد؟. قال: الجاحد حق علي بن أبي طالب عليه السلام. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(«كفار» آن كسي است كه جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را انكار نمايد. گفتم: پس «عناد كننده»، كيست؟. فرمود: آن كس كه حق علي بن ابي طالب را انكار كند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 66، ص 358، ب 11، ط. بيروت.

2- بشارة المصطفي، ص 49.

كوفه

ارزش سكونت در كوفه:

يكي از شهرهايي كه سكونت در آن مستحب است و به آن سفارش شده شهر كوفه است. امام حسن عليه السلام درباره ي آن مي فرمايد:

قال عليه السلام:

لموضع الرجل في الكوفة أحب الي من دار بالمدينة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به اندازه ي كف پايي زمين در كوفه، محبوب تر است، نزد من، از خانه اي در مدينه.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 52، ص 386، ح 198، ب 27، و ج 97، ص 385، ح 1، ب 6.

2- مستدرك الوسايل، ج 10، ص 264، ب 32، ح 1 / 11977.

3- يوم الخلاص، ص 320.

كفايت نماز جمعه از نماز ظهر

از سلم بن عياض روايت شده است كه گفت: از امام حسن عليه السلام پرسيدم: آيا دو ركعت نماز جمعه از بقيه ي نماز ظهر (چهار ركعت) كفايت مي كند.

قال عليه السلام: هما فاضيتان مما سواهما. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (آن دو ركعت از بقيه كفايت مي كنند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- مجمع الزوايد، ج 2، ص 191، صلاة الجمعة.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 669، ح 25.

گ

گذشت امام حسن

خوارزمي مي گويد:

شخص موثقي گفت:مروان بن حكم، حسن بن علي عليه السلام را ناسزا گفت و چون خاموش شد، امام حسن عليه السلام فرمود:من اثر گناه تو را پاك نمي كنم، و ليكن ديدار من و تو نزد خدا باشد كه اگر راست گفتي، خدا پاداش راستي ات دهد، و اگر دروغ گفتي، خدا سزاي دروغت دهد، و خدا كيفر دهنده تر از من است. [1] .

و نيز مي گويد:و نقل شده است:

يكي از غلامان امام حسن عليه السلام، گناهي كرد كه كيفر داشت، و فرمود:تا او را بزنند، و او گفت:مولاي من! (و العافين عن الناس) [2] ؛ و آن عفوكنندگان [خطاي] مردم.

فرمود:تو را بخشيدم.

غلام گفت:(والله يحب المحسنين) [3] ؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

فرمود:تو در راه خدا آزادي، و [نيز] دو برابر آنچه به تو بخشيدم نزد من داري. [4] .

ابن عساكر با سند خود نقل كرده است:

مردي كه با علي عليه السلام دشمني مي كرد، به مدينه آمد و درمانده شد و توشه و مركبي نداشت و از درماندگي خود، نزد يكي از اهل مدينه شكوه برد. او گفت:نزد حسن بن علي عليه السلام بشتاب. و آن مرد گفت:من به اين وضع، جز در راه [كينه ي]

حسن، و پدر حسن نيفتاده ام. و به او گفته شد:خيري نمي يابي مگر از حسن عليه السلام. و او [به ناچار] نزد امام حسن عليه السلام آمد و از درماندگي خود شكايت كرد، و امام حسن عليه السلام دستور داد تا توشه و مركب به او بدهند، و او گفت:«خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد» و به امام حسن عليه السلام گفته شد:كسي كه تو و پدر تو را دشمن مي دارد، نزد شما مي آيد و شما به او توشه و مركب مي دهي؟! فرمود:آيا آبروي خد را در برابر توشه و مركبي، از او خريداري نكنم؟! [5] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقتل الحسين عليه السلام:131.

[2] آل عمران، آيه ي 134.

[3] همان.

[4] مقتل الحسين عليه السلام:131.

[5] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):149، ح 251.

گوشواره هاي عرش پروردگار

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

حسن و حسين (عليهماالسلام)، دو گوشواري عرش خداوند هستند، حق تعالي به بهشت فرمود:

من ركنهاي تو را به حسن و حسين زينت دادم. پس بهشت بر خود باليد چنانچه عروس بر خود مي بالد [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 1 / 365.

گروهي ستمگر

اسماء بنت عميس مي گويد:

در همان ساعت كه امام مجتبي عليه السلام قدوم مباركش را به زمين نهاد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

گروهي ستمگر و ظالم او را شهيد خواهند كرد، اما اين خبر را به مادرش مگو، چون در اين حال برايش ضرر دارد [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاء العيون: 2 / 342.

گوشواره هاي عرش خداوند

مي گويند: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «حسن و حسين، دو گوشواره ي عرش خداوند هستند. حق تعالي به بهشت گفت: «من ركنهاي ترا به حسن و حسين زينت داده ام، پس بهشت بر خود باليد چنانچه عروس بر خود مي بالد.» [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد شيخ مفيد.

گوش به دعاي مادر

امام حسن مجتبي عليه السلام، در آن شب، همه اش كلمات مادرش - كه در گوشه اي از اطاق، رو به قبله كرده است - گوش مي داد. ركوع و سجود و قيام و قعود مادر را، در آن شب كه شب جمعه بود، تحت نظر داشت.

امام حسن عليه السلام، با اين كه هنوز كودك بود، مراقب بود ببيند مادرش كه اين همه درباره ي مردان و زنان مسلمان دعاي خير مي كند و يك يك آنها را نام مي برد و از خداي بزرگ، براي هر يك از آنها سعادت و رحمت و خير و بركت مي خواهد، براي شخص خودش، از خداوند متعال چه چيزي را مسألت مي كند.

امام حسن عليه السلام، آن شب را تا صبح نخوابيد و مراقب كار مادرش، صديقه ي مرضيه، حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بود. او، همه اش منتظر بود كه ببيند مادرش درباره ي خودش چگونه دعا مي كند و از خداوند متعال براي خودش، چه خير و سعادتي را مي خواهد.

آن شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره ي ديگران گذشت و امام حسن عليه السلام، حتي يك كلمه نشنيد كه مادرش، براي خودش دعا كند.

امام حسن عليه السلام، صبح به مادر بزرگوارش گفت: مادرجان! چرا من هر چه گوش كردم، تو درباره ي ديگران دعاي خير كردي، ولي درباره ي خودت، يك كلمه هم دعا نكردي؟!

مادر مهربانش

پاسخ داد:

«يا بني! الجار، ثم الدار».

يعني: «پسرك عزيزم! اول همسايه، بعد خانه ي خود.»[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 10، ص 25؛ طبق نقل داستان راستان، صص 87،88؛ داستان 24.

گل خوشبوي دنيا و آخرت

شيخ طبرسي نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:پيامبر صلي الله عليه و آله با دو دست (مبارك) خود گل سرخي به من بخشيد و فرمود:اين، سرور [گل هاي] خوشبوي اهل دنيا و آخرت است. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق:42.

گفتگوي حسن(ع) با پدر پيرامون ابن زياد

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از حنان بن سدير، از پدر خود (سدير بن حكيم) از جد خود (صهيب) نقل كرده است:

روزي ميثم تمار به من گفت:اباحكيم! مي خواهم خبري را كه رخ خواهد داد و حق است، برايت بگويم. گفتم:اباصالح! كدام خبر؟ گفت:امسال من (از كوفه) به مكه مي روم. در بازگشت، وقتي به قادسيه برسم، اين ناپيدا نسب - ابن زياد - شخصي را با 100 سواره مي فرستد تا مرا نزد او ببرند، و [چون نزد او رفتم] به من مي گويد:تو از آن زن دربه در ناپاك آتش گرفته اي هستي كه پوستش (از لاغري) بر او خشكيده بود. به خدا سوگند، دست و پايت را قطع خواهم كرد! و من مي گويم:خدا تو را نبخشايد. به خدا سوگند! علي عليه السلام بهتر از حسن عليه السلام تو را شناخت؛ آن زمان كه آن حضرت تازيانه بر سرت نواخت و حسن عليه السلام گفت:پدرجان! او را نزن. او ما را دوست دارد و دشمن دشمنان ماست. علي عليه السلام فرمود:آرام، فرزندم! به خدا سوگند! من به او از تو داناترم. سوگند به آن خدايي كه دانه را شكافت و جان را آفريد، او ياور دشمن تو، و دشمن ياور توست.

ميثم تمار گفت:در اين هنگام، او دستور مي دهد كه مرا دار بزنند. در اسلام، من اولين كسي از اين امت خواهم بود كه با بند، لگامش زنند.

چون روز سوم فرارسد، گويي كه آفتاب غروب كرده و نكرده، از بيني ام خوني بر سينه و محاسنم روان شود.

ابوحكيم گفت:ما منتظر بوديم. چون روز سوم شد، گويي كه آفتاب غروب كرده و نكرده، خوني از بيني او بر سينه و محاسنش جريان يافت.

ما، هفت نفر از خرمافروشان هم پيمان شديم تا [جسد] او را برداريم. شبانه - در حالي كه نگهبانان كشيك مي دادند - آمديم. نگهبانان آتش افروخته بودند؛ از اين رو، آتش ميان ما و ايشان حائل شد. ما او را بر تابوتي نهاديم و تا كنار نهر آبي در جاي رفت و آمد شتران رسانديم و او را در آن جا دفن كرديم، و تابوت را در همان جا، در ويرانه اي انداختيم. چون صبح شد، اسب سواران را به جست و جو واداشتند، ولي چيزي نيافتند.

ابوحكيم گفت:روزي ميثم به من گفت:اباحكيم! آيا مي پنداري كه ماليات اين مكان پرداخت نخواهد شد؟ اگر زندگاني ات به درازا كشد، [خود يا فرزندانت] ماليات اين مكان را به مردي كه در خانه ي وليد بن عقبه است و زراره نام دارد، به ناچار پرداخت خواهي كرد. سدير [نوه ي ابوحكيم] گفت:من آن ماليات را به مردي در خانه ي وليد بن عقبه به نام زراره، با خواري پرداخت كردم. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختيار معرفة الرجال 294:1 ح 138.

گسيل مردم براي نبرد با معاويه

ابن اعثم مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام به كارگزاران خود، نامه نوشت و آنان را به خويشتن داري، توصيه كرد. پس از مدتي، حسن عليه السلام مردم را به نبرد با معاويه فراخواند و مغيرة بن نوفل بن حارث را خواست و جانشين خود در كوفه كرد و خود

با بيش از چهل هزار نفر حركت كرد تا در دير عبدالرحمن اردو زد. سپس قيس بن عباده را خواست و او را فرمانده 1000 نفر كرد و آنان را پيشاهنگ سپاه قرار داد. قيس بن عباده حركت كرد و از راه فرات، آهنگ شام كرد. حسن بن علي عليه السلام حركت كرد تا به ساباط مدائن رسيد و چند روز در آن جا توقف كرد. و چون خواست كوچ كند، برخاست و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و فرمود:اي مردم! شما با من بيعت كرديد كه سازش كنيد با هر كه سازش كنم، و بجنگيد با هر كه بجنگم. سوگند به خدا! من اينك آن چنانم كه بر هيچ يك از اين امت - در شرق باشد يا غرب - تاب كينه ورزي [و دشمني]، و آنچه را در جاهليت، ناگوارتان بود، ندارم. انس، آسودگي و آشتي ميان مردم، از جدايي، ناامني، كينه ورزي و دشمني - كه شما خواهانيد - بهتر است، والسلام. [1] .

ابوالفرج مي گويد:

... سپس حسن بن علي عليه السلام با سپاهي بزرگ و تجهيزاتي خوب، به راه افتاد تا به دير عبدالرحمن رسيد و 3 روز در آن جا توقف كرد، تا مردم جمع شدند. آنگاه عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب را خواست، و فرمود:پسرعمو! اينك 12000 نفر از شجاعان عرب و قاريان اين ديار را، كه هر يك همچون يك گردان هستند، با تو مي فرستم. با آنان رهسپار شو. با آنان خوش رفتار و خوش رو باش. بال خود را براي آنان بگستران و آنان را نزديك خود ساز؛ زيرا آنان بازمانده ي مورد وثوق اميرمؤمنانند. آنان را از كنار فرات ببر،

تا از فرات بگذري و به «مسكن» برسي. باز برو تا با معاويه روبه رو شوي. و چنانچه او را ديدي، دست نگه دار تا من برسم. من از پي تو، شتابان مي آيم. هر روز بايد به من گزارش بدهي. با اين دو نفر - قيس بن سعد و سعيد بن قيس - مشورت كن. اگر معاويه را ديدي، تا او به نبرد با شما نپرداخت، با او نجنگ. اگر او جنگ را شروع كرد، تو هم بجنگ. اگر براي تو حادثه اي پيش آمد، قيس بن سعد، فرمانده ي اين سپاه است؛ اگر او نيز حادثه اي ديد، سعيد بن قيس فرماندهي خواهد كرد.

سپس آنچه خواست، به او فرمود. عبيدالله رفت تا به شينور، و از آن جا به شاهي رسيد، سپس از راه فرات و فلوجه رفت تا به مسكن رسيد. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفتوح 289:3.

[2] مقاتل الطالبيين:62.

گزارش نزول آيات به مادر

وقتي وحي بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل مي شد. امام حسن عليه السلام در مسجد آن را فراگرفته و به مادر خود گزارش مي داد. علي عليه السلام هرگاه وارد منزل مي شد مي ديد كه فاطمه از نزول آيات باخبر است، روزي پرسيد: از كجا آگاه مي شود؟ حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: فرزندت حسن قبل از شما به منزل آمده و گزارش مي دهد.

امام عليه السلام روزي براي شنيدن سخنان امام حسن عليه السلام زودتر به منزل آمد و پشت پرده پنهان شد، امام حسن عليه السلام در آن روز زبانش به لكنت افتاد، وقتي حضرت فاطمه عليهاالسلام دليل آن را پرسيد، امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

لا تعجبين يا أماه فان كبيرا يسمعني، فاستماعه قد

أوقفني [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مادر! در شگفت مباش، زيرا بزرگي به سخنم گوش فرا مي دهد و اين شنود او مرا به لكنت انداخته است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 338، ح 11.

2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 8.

گريه به هنگام بيماري پيامبر

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به هنگام بيماري فرمود: علي و اسامة بن زيد را صدا كنيد. وقتي آن دو حاضر شدند پيامبر دست ها را بر شانه ي آن دو قرار داد و به سوي خانه ي حضرت فاطمه عليهاالسلام حركت كرد، وقتي بر فاطمه وارد شد سر مبارك خود را بر دامان فاطمه نهاد؛ در اين زمان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام گريه كنان مي فرمودند:

أنفسنا لنفسك الفداء و وجوهنا لوجهك الوقاء يا رسول الله [1] .

(جان هاي ما فداي جانت باد و هستي ما سپر بلاي وجودت، اي فرستاده ي خدا!!.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 22، ص 509، ح 9 به نقل از امالي صدوق.

گفتار، معيار ارزيابي انسان

اهميت زبان در زندگي انسان به حدي روشن است كه نيازمند به استدلال نيست، در عين حال همين زبان؛ معيار ارزيابي انسان ها نيز هست زيرا به قول سعدي:

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

امام حسن عليه السلام درباره ي اينكه گفتار انسان معيار ارزيابي او به حساب مي آيد فرمود:

قال عليه السلام:

كفاك من لسانك ما أوضح لك سبيل رشدك من غيك. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كافي است تو را از گفتارت، به مقداري كه راه و روشت شناخته شود و معلوم شود كه در مسير هدايتي يا گمراه هستي.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 114.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 725، ح 79.

3- نزهة الناظر، ص 72، ح 16.

گفتگو با قاتل، پس از دستگيري

ابن ملجم پس از ضربت زدن به علي عليه السلام گريخت، وقتي او را دستگير نموده و نزد امام حسن عليه السلام آوردند به او فرمود:

قال عليه السلام:

يا ويلك يا لعين يا عدو الله أنت قاتل أميرالمؤمنين و مثكلنا امام المسلمين هذا جزاؤه منك حيث آواك و قربك و أدناك و آثرك علي غيرك؟ و هل كان بئس الامام لك حتي جازيته هذا الجزاء يا شقي؟.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر تو، اي لعنت شده! اي دشمن خدا! تو قاتل اميرمؤمنان و عزادار كننده ما در غم امام مسلماناني. اين پاداش او بود از دست تو كه تو را پناه داد و به خويشتن نزديك ساخت و تو را بر ديگري مقدم داشت و آيا امام بدي براي تو بود كه او را چنين پاداش دادي؟ اي ستمكار!.)

آنگاه پدر بزرگوارش را بوسيد و رو

نموده و گفت: اي پدر! اين قاتل توست كه خداوند گرفتارش كرد. ولي امام عليه السلام به خواب رفته بود.

گفتگو با قاتل علي قبل از قصاص

پس از دفن امام علي عليه السلام امام حسن عليه السلام ابن ملجم را احضار نموده و به او فرمود:

قال عليه السلام: يا عدو الله قتلت أميرالمؤمنين و اعظمت الفساد في الدين. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (اي دشمن خدا! اميرمؤمنان را كشتي و فساد بس بزرگي در دين انداختي.) سپس فرمان داد گردنش را بزنند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 42، ص 232.

گفتگوي امام حسن با ابن ملجم قبل از قصاص

ابن ملجم پس از شهادت علي عليه السلام از امام حسن عليه السلام مهلت خواست و گفت: مهلت بده تا خبر كشته شدن معاويه از شام برسد، تا اگر رفيقم معاويه را نكشت، من او را بكشم.

قال عليه السلام:

هيهات و الله لا تشرب الماء البارد أو تلحق روحك بالنار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هيهات! سوگند به خدا كه آب خنك نخواهي نوشيد، مگر آن كه به آتش ملحق خواهي شد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تيسير المطالب، ص 58.

2- مقاتل الطالبيين، ص 54.

گريه

ارزش گريه بر مصايب اهل بيت عليهم السلام :

يكي از راه هاي مبارزه ي منفي شيعه با جباران و غاصبان حقوق اهل بيت عليهم السلام، گريه بر مصايب ومظلوميت هاي آنهاست كه از طريق ائمه ي دين عليهم السلام هم بر آن تأكيد شده است. زيرا گريه نوعي تولي «ولايت پذيري و با دوستان خدا دوست بودن» به پيامبر و اهل بيت عليهم السلام او و تبري «بيزاري» از دشمنان آنهاست. امام حسن عليه السلام درباره ي همين مسئله فرمود:

قال عليه السلام:

من دمعت عيناه فينا دمعة أو قطرت عيناه فينا قطرة اعطاه الله عزوجل الجنة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي كه چشم او براي ما به اندازه ي نمي اشكبار شود، يا از چشمانش قطره ي اشكي به خاطر ما فرو ريزد، خداي بزرگ به او بهشت را ارزاني مي دارد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ملحقات احقاق الحق، ج 24، ص 668، (به نقل از توضيح الدلايل، ص 316، شهاب الدين احمد شيرازي حسيني شافعي، نسخه ي خطي).

گفتار، معيار ارزيابي انسان

اهميت زبان در زندگي انسان به حدي روشن است كه نيازمند به استدلال نيست، در عين حال همين زبان؛ معيار ارزيابي انسان ها نيز هست زيرا به قول سعدي:

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

امام حسن عليه السلام درباره ي اينكه گفتار انسان معيار ارزيابي او به حساب مي آيد فرمود:

قال عليه السلام:

كفاك من لسانك ما أوضح لك سبيل رشدك من غيك. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كافي است تو را از گفتارت، به مقداري كه راه و روشت شناخته شود و معلوم شود كه در مسير هدايتي يا گمراه هستي.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 114.

2- مسند امام

مجتبي عليه السلام، ص 725، ح 79.

3- نزهة الناظر، ص 72، ح 16.

ل

لبيك گفتن نخل خرما

محمد بن اسحاق مي گويد: روزي من در نخلستان بودم، ديدم كه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام در حال بازي كردن مي باشند.

در آن هنگام امام حسن عليه السلام صدا زد: «اي نخل!»

بعد ناگهان شنيدم كه نخل با گفتن لبيك پاسخ او را داد و بسوي آن حضرت آمد چنان كه فرزندي بسوي پدرش مي دود. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

ليست اسامي شيعه

حذيفه يماني حكايت كند:

روزي معاويه، امام حسن مجتبي صلوات الله و سلامه عليه را نزد خود احضار كرد؛ و چون حضرت از مجلس معاويه مرخّص گرديد، رهسپار مدينه شد و من نيز همراه آن حضرت بودم.

در مسير راه، شتري جلوتر از ما حركت مي كرد؛ و حضرت بيش از هر چيز متوجّه و مواظب آن شتر بود و براي باري كه بر پشت آن شتر حمل مي شد اهميت بسياري قائل بود.

عرض كردم: يا ابن رسول الله! چرا براي بار اين شتر اهميت زيادي قائل هستيد، مگر در آن ها چيست؟

حضرت فرمود: داخل آن ها دفتري وجود دارد، كه ليست اسامي تمام شيعيان و دوستان ما - اهل بيت عصمت و طهارت - در آن ثبت شده و موجود مي باشد.

به ايشان گفتم: فدايت گردم، ممكن است آن را به من نشان دهي، تا ببينم آيا اسم من نيز در آن ليست هست يا خير؟

امام عليه السلام فرمود: فردا صبح اوّل وقت مانعي ندارد.

پس هنگامي كه صبح شد و من چون سواد نداشتم، به همراه برادر زاده ام - كه او نيز همراه كاروان و اهل خواندن و نوشتن بود - دو نفري

نزد حضرت آمديم.

امام مجتبي عليه السلام فرمود: براي چه در اين موقع آمده ايد؟

عرض كردم: براي وعده اي كه ديروز عنايت نمودي.

فرمود: اين كيست، كه او را همراه خود آورده اي؟

گفتم: او برادر زاده ام مي باشد.

امام عليه السلام بعد از آن دستور داد: بنشينيد؛ و سپس به يكي از غلامان خود فرمود: آن دفتري كه ليست اسامي شيعيان و دوستان ما در آن ثبت شده است، بياور.

همين كه آن دفتر را آورد و برادر زاده ام مقداري از آن را مطالعه و نگاه كرد، گفت: اين نام خودم مي باشد كه نوشته است.

گفتم: نام مرا پيدا كن؛ و او دفتر را ورق زد و چند سطري از آن را خواند و آن گاه گفت: اين هم نام تو.

و من بسيار خوشحال و شادمان شدم.

حذيفه در پايان افزود: برادر زاده ام در ركاب امام حسين عليه السلام شركت كرد و به درجه رفيع شهادت نايل آمد.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدّرجات: ص 172، ج 6، مدينة المعاجز: ج 3، ص 337، ح 920، بحار الأنوار: ج 26، ص 124، ح 190.

لباسش را به عمويش عقيل داد

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از عبدالصمد نقل كرده است كه او گفت:

به امام صادق عليه السلام عرض كردم:اي اباعبدالله! حديث عقيل را براي ما بيان فرما. آن حضرت فرمود:عقيل به كوفه، نزد شما آمد. علي عليه السلام - در حالي كه پيراهني بلند به تن داشت - در صحن مسجد نشسته بود. عقيل از او درخواستي كرد. آن حضرت فرمود:مي نويسم تا از ينبع [1] [مالي] به تو بدهند. عقيل عرض

كرد:آيا غير از اين چيزي نيست؟ آن حضرت فرمود:نه. در اين هنگام، حسن عليه السلام آمد و علي عليه السلام به او فرمود:براي عمويت دو جامه بخر. حسن عليه السلام دو جامه خريد. عقيل گفت:فرزند برادرم! اين چيست؟ فرمود:اين [از نوع] لباس اميرمؤمنان عليه السلام است! سپس عقيل جلو آمد و نزد علي عليه السلام نشست. عقيل دست خود را به اين دو جامه مي زد و [خطاب به خود] مي گفت:أبايزيد! [2] چه لباس نرمي! اميرمؤمنان فرمود:حسن جان! به عمويت كمك كن. حسن عليه السلام عرض كرد:به خدا سوگند! هيچ پولي ندارم. علي عليه السلام فرمود:پس بگو يكي از لباس هايت را برايش بياورند. حسن عليه السلام يكي از لباس هاي خود را به عقيل داد. سپس حضرت عليه السلام (به محمد حنفيه) فرمود:محمد! به عموي خود كمك كن. محمد عرض كرد:به خدا سوگند! پولي ندارم. علي عليه السلام فرمود:پس يكي از لباس هاي خود را به او بده...

عقيل گفت:اي اميرمؤمنان! اجازه بده نزد معاويه بروم. فرمود:آزادي. پس عقيل به سوي معاويه رهسپار شد. خبر آن به معاويه رسيد. معاويه [به اطرافيان خود] گفت:به چابك ترين مركب هاي خود سوار شويد و از زيباترين لباس هاي خود بپوشيد؛ زيرا عقيل به سوي شما مي آيد. معاويه تخت خود را بيرون زد و چون عقيل نزد او آمد، گفت:اي ابايزيد! خوش آمدي! به چه منظور دور افتاده اي؟ عقيل گفت:طلب دنيا از جاهايي كه اميدش مي رود. معاويه گفت:كامياب شده اي و درست آمده اي. دستور دادم 100000 (درهم يا دينار) به تو بدهند. معاويه 100000 (درهم يا دينار) به او داد.

سپس گفت:نظرت درباره ي سپاهي كه ديدي؛ سپاه من و سپاه علي، چيست؟ عقيل گفت:در جمع بگويم يا تنها؟ معاويه گفت:نه، در ميان جمع بگو. عقيل

گفت:بر سپاه علي گذر كردم و از آنان شبي چون شب پيامبر صلي الله عليه و آله و روزي چون روز پيامبر صلي الله عليه و آله ديدم؛ جز آن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميانشان نبود. بر سپاه تو گذر كردم و با اولين كسي كه روبه رو شدم، ابوالاعور [3] و گروهي از منافقان و تبعيد شدگان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود؛ جز آن كه ابوسفيان در ميانشان نبود.

معاويه سكوت كرد، تا اين كه مردم رفتند و گفت:ابايزيد! تو با من چكار كردي؟! عقيل گفت:مگر من به تو نگفتم:در ميان مردم بگويم يا تنهايي، و تو نخواستي؟! معاويه گفت:پس اينك از دشمنم [چيزي بگو و غصه ي دلم]بهبود بخش. عقيل گفت:اين، بماند تا وقت رفتن.

چون روز بعد فرارسيد، عقيل كيسه ها و بار و بنه ي خود را بست و به سوي معاويه رهسپار شد. معاويه اطرافيان خود را جمع كرده بود. عقيل چون نزد او رسيد، گفت:اي معاويه! در جانب راست تو چه كسي است؟ معاويه گفت:عمرو بن عاص. عقيل خود را به خنده زد و گفت:همه ي قريش مي دانند كه هيچ كس بهتر از پدر او بزهاي قريش را نمي شمرد. سپس پرسيد:اين كيست؟ معاويه گفت:ابوموسي. باز خود را به خنده زد و گفت:همه ي قريش در مدينه مي دانند كه در آن جا، زني خوشبوتر از يقه ي پيراهن مادر او نبود.

معاويه گفت:ابايزيد! از من بگو. عقيل گفت:حمامه را مي شناسي؟! سپس به راه افتاد (و رفت)، در دل معاويه آشوبي افتاد، (با خود) گفت:مادري از مادرانم را نمي شناسم؟! پس دو نفر از نسب شناسان شامي را خواست و گفت:از

يكي از مادرانم كه نامش «حمامه» است و من او را نمي شناسم، خبر دهيد. آنان گفتند:تو را به خدا! امروز از ما اين را مخواه. معاويه گفت:بگوييد وگرنه گردنتان را مي زنم. شما درامانيد. آنان گفتند:حمامه، جده ي هفتم ابوسفيان است كه زناكار بود و در خانه ي خود از دنيا رفت.

امام صادق عليه السلام فرمود:عقيل از نسب شناس ترين مردم بود. [4] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اميرمؤمنان عليه السلام در ينبع، املاك و چشمه هايي داشت كه همه را (در راه خدا) وقف نموده بود. (معارف و معاريف، ج 10، ص 619.(.

[2] أبايزيد - چنان كه از ذيل داستان پيداست - كنيه ي عقيل است.

[3] ابوالاعور از مشركاني بود كه در جنگ احد، عليه سپاه اسلام جنگيد. او از دوستان آل ابوسفيان و از دشمنان حضرت علي عليه السلام بود. (معارف و معاريف، ج 1، ص 329 (.

[4] امالي:723 ح 1524.

لقب ابوتراب براي اميرالمومنين

از عمار ياسر نقل شده كه گفت: در غزوه ي «ذيل العشيرة» همه ي ما در خواب بوديم و با اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شديم كه به علي عليه السلام فرمود:

(اي اباتراب (و اين زماني بود كه چهره ي آن حضرت به خاطر سجده، خاك آلوده بود) آيا مي داني

شقي ترين مردم كيست؟ شقي ترين مردم، پي كننده ي ناقه ي ثمود (صالح) و رنگين كننده ي تو به خونت است).

بنا به نقل امام حسن عليه السلام امام علي عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد: علت نامگذاري او به ابوتراب چيست؟ پيامبر فرمود: «خداوند مباهات مي كند به كسي كه كاري مثل كار تو انجام دهد و بقعه هاي زمين نيز به آن شهادت خواهند

داد.»

از امام مجتبي عليه السلام پرسيدند: چرا به امام علي عليه السلام لقب ابوتراب دادند؟

قال عليه السلام:

فكان عليه السلام، يعفر خديه و يطلب الغريب من البقاع لتشهد له يوم القيامة، فكان اذا رآه و التراب في وجهه يقول: يا أباتراب افعل كذا و يخاطبه بما يريد [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اميرالمؤمنين عليه السلام در مكان هاي دور از شهر (كه در آن سرزمين كمتر عبادت خدا انجام مي شد) مي رفت و گونه هاي خويش را بر زمين مي نهاد (و به عبادت مشغول مي شد) تا آن زمين در قيامت بر سجده ي او شهادت دهند. از اين رو هرگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را با سر و روي غبار آلود مي ديد، خطاب به ايشان مي فرمود: اي اباتراب بر فلان كار اقدام كن. و سپس دستورات خويش را به حضرت علي عليه السلام ابلاغ مي كرد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المقتطفات، ج 2، ص 343، س 10.

2- بحارالأنوار، ج 35، ص 61، س 6.

لباس روز عيد

يك روز عيد، امام حسن و امام حسين عليه السلام كه كودك بودند، خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمدند و اظهار داشتند:

يا جداه اليوم يوم العيد و قد تزين اولاد العرب بألوان اللباس و لبسوا جديد الثياب و ليس لنا ثوب جديد و قد توجهنا لجنابك عيديتنا منك، و لا نريد سوي ثياب نلبسها. [1] .

(اي جد بزرگوار! امروز روز عيد است و اطفال عرب جامه هاي نو و رنگارنگ پوشيده اند و ما جامه ي نو نداريم و براي آن خدمت شما آمده ايم، تا عيدي خود را از شما دريافت كنيم، و جز لباسي كه آن را

بپوشيم، چيز ديگري نمي خواهيم.)

چون در منزل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم لباسي متناسب آن دو بزرگوار نبود، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به فكر فرو رفت كه تقاضايشان را چگونه پاسخ گويد؟. ناگاه حضرت جبرئيل نازل شد و گفت: اي رسول خدا، از فرزندانت بپرس چه رنگي را در لباس دوست دارند تا به اذن خدا فراهم شود.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رو به حسن كرد و فرمود: چه رنگي را دوست داري؟.

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: اريدها خضراء (من رنگ سبز را دوست دارم)

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به حسين عليه السلام كرد و فرمود: شما چه رنگي را دوست داري؟.

امام حسين عليه السلام جواب داد: يا جداه اريدها حمراء (من رنگ سرخ را دوست دارم.)

پس از درخواست و تعيين رنگ لباس، با دخالت جبرئيل و دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم لباس ها فراهم شد. امام حسن عليه السلام لباس سبز و امام حسين عليه السلام لباس سرخ را پوشيدند و سرگرم بازي شدند.

جبرئيل كه به رنگ لباس آن عزيزان نگاه كرد، گريست.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد: برادرم جبرئيل! در روز عيد كه روز شادي است، چرا گريه مي كني؟.

جبرئيل پاسخ داد: (به ياد سرانجام اين عزيزان افتادم، كه حسن را با زهر مسموم مي كنند و رنگ بدن او سبزگونه مي شود. و امروز او رنگ سبز را برگزيد. و حسين را با شمشير شهيد مي كنند كه در خون خود مي غلطد كه امروز رنگ سرخ را براي لباس خود

انتخاب كرد.)

با شنيدن اين خبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز گريست.

و در حديث ديگري آمده است: امام رضا عليه السلام فرمود: عيدي آمد و امام حسن و امام حسين عليه السلام لباس نو نداشتند، به مادرشان فاطمه عليهاالسلام گفتند:

يا اماه قد تزينوا صبيان المدينة الا نحن فما لك لا تزينينا بشي ء من الثياب فها نحن عرايا كما ترين. [2] .

(مادرجان، كودكان مدينه آراسته شده اند، جز ما. تو را چه مي شود كه ما را به چيزي از لباس نمي آرايي. هم اينك ما برهنه ايم، همچنان كه مي بيني.)

حضرت فاطمه عليهاالسلام به آنان فرمود: نور چشمان من! پيراهن هاي شما نزد خياط است [3] ، انشاء الله تا شب آماده مي شود.

وقتي شب فرا رسيد، بچه ها دوباره از لباس عيد پرسيدند، حضرت فاطمه عليهاالسلام به گريه افتاد و فرمود: هرگاه خياط بيايد، شما را شادمان مي كنم. چون شب عيد فرارسيد كسي بر درب كوبيد. حضرت فاطمه عليهاالسلام پرسيد: چه كسي درب را مي كوبد؟.

صدا آمد كه: خياط هستم، لباس هاي حسنين را آوردم. وقتي فاطمه درب را گشود، ديد مردي با هيبت و وقار دستاري را به او داد و گفت: اين لباس عيدي حسنين است و رفت.

وقتي آن را گشودند ديدند، دو جامه و دو شلوار و دو ردا و دو عمامه و دو جفت كفش بچه گانه است. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در روز عيد به منزل فاطمه عليهاالسلام آمد و بچه ها را در لباس هاي نو و فاخري ديد. فرمود: دخترم! خياط را شناختي؟ گفت: نه. فرمود: آن رضوان، خازن بهشت بود، جبرييل مرا از اين جريان

آگاه ساخت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 245، ح 45.

2- مدينة المعاجز، ج 3، ص 325، ح 73 / 911.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 289، ح 52.

2- مدينة المعاجز، ج 3، ص 323، ح 72 / 910.

[3] قابل ذكر است كه اين جمله، يك امر عرفي است كه پيراهن نزد خياط است، و چه بسا توريه باشد، كه هرگز كذب از ناحيه ي حضرت زهرا عليهاالسلام تلقي نمي شود.

م

منبع سخنان شيرين

روزي مرد فقيري به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبي عليه السلام پولي در دست نداشت و از طرف ديگر از اين كه فرد تهيدستي از در خانه اش نااميد برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:

- آيا حاضري تو را به كاري راهنمايي كنم كه به مقصودت برسي؟

- چه كاري؟

- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده است، ولي هنوز كسي به او تسليت نگفته است، نزد خليفه مي روي و با سخناني كه به تو ياد مي دهم، به وي تسليت مي گويي، از اين راه به هدف خود مي رسي.

- چگونه تسليت بگويم؟

- وقتي نزد خليفه رسيدي بگو:

«الحمدلله الذي سترها بجلوسك علي قبرها و لا هتكها بجلوسها علي قبرك.»

(حاصل مضمون آن كه: حمد خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه ي پدر بود، ولي اگر خليفه پيش از او از دنيا مي رفت چه بسا دختر تو دربدر مي شد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود).

مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد.

اين جمله هاي

عاطفي در روان خليفه اثر عميقي بر جاي نهاد و از حزن و اندوه وي كاست و دستور داد جايزه اي به وي بدهند.

آنگاه پرسيد: «اين سخن از آن تو بود؟»

گفت: «نه، حسن بن علي عليه السلام آن را به من آموخته است.»

خليفه گفت: «راست مي گويي، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.» [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شريف القرشي، باقر، حياة الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعة الآداب، 1384 ه ق، ج 1، ص 302.

منزلت امام حسن نزد پيامبر

طبراني با سند خود از عمير بن اسحاق نقل كرده است:

أبوهريره با حسن بن علي عليه السلام ديدار كرد و گفت:پيراهن خود را بالا ببر تا جايي را ببوسم كه ديدم پيامبر صلي الله عليه و آله مي بوسد. پس شكم خود را آشكار كرد و او بر ناف آن حضرت دست نهاد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 94:3، ح 2764 و 2765 و در مجمع الزوائد 177:9، آمده است:امام حسن عليه السلام شكم خود را گشود و او آن را بوسيد. در روايتي آمده است:ناف آن حضرت را بوسيد.

مذمت اصحاب بخاطر عدم اهتمام به جهاد

به خدا سوگند ما هرگز در مبارزه با مردم شام پشيماني و ترديدي نداريم، ما اكنون با دشمن با سلامت و صبر مي جنگيم، پس سلامت با دشمني و صبر با ناراحتي مخلوط شده است، و شما آن روز كه (در جنگ صفين) همراه ما بوديد، دينتان پيشاپيش دنيايتان بود، ولي امروز دنيايتان دين شما را به پشت سر افكنده است، و ما براي شما و شما براي ما بوديد، اما اكنون دشمن ما شده ايد.

و در برابر دو گروه از كشته شدگان قرار داريد: كشته هائي كه در صفين بودند و برآنها مي گرييد، و كشته هايي كه در نهروان خواستار انتقام آنهائيد، گريه كننده خوار، و انتقامجو خواستار انتقام است.

و معاويه ما را به كاري مي خواند كه در آن عزتي نيست، اكنون اگر براي مرگ آماده ايد، بر او حمله مي بريم، و با ضربه هاي شمشير بر او فرمان مي رانيم، و اگر خواهان زندگي هستيد دعوتش را مي پذيريم و به درخواستش رضايت مي دهيم.

هنوز سخنان امام پايان نيافته

بود، كه از همه سوي لشكر فرياد برآمد: زنده مي مانيم، زنده مي مانيم.

خطبته في ذم اصحابه لتثاقلهم عن الجهاد

اما والله ما ثنانا عن قتال اهل الشام ذلة و لاقلة، و لكن كنا نقاتلهم بالسلامة و الصبر، فشيبت السلامة بالعداوة، و الصبر بالجزع، و كنتم تتوجهون معنا، و دينكم امام دنياكم، و قد اصبحتم لان و دنياكم امام دينكم، و كنا لكم و كنتم لنا، و قد صرتم اليوم علينا

ثم اصبحتم تعدون قتيلين: قتيلا بصفين تبكون عليهم، و قتيلا بالنهروان تطلبون بثارهم، فاما الباكي فخاذل، و اما الطالب فثائر.

و ان معاوية قد دعا الي امر ليس فيه عز و لا نصفة، فان اردتم الحياة قبلناه منه و اغضضنا علي القذي، و ان اردتم الموت بذلناه في ذات الله، و حاكمناه الي الله

فنادي القوم باجمعهم: بل البقية و الحياة.

مناظره جالب با اصحاب معاويه

در كتاب شريف «بحارالانوار» از «أبي مخنف»[1] نقل شده كه: روزي «عمرو بن عثمان» و «عمرو بن عاص» و «عتبة بن ابي سفيان» و «وليد بن عقبة» و «مغيرة بن شعبة» نزد معاوية بن ابي سفيان آمدند و اظهار داشتند:

«دستور بده كه حسن بن علي را در حضور تو آورند تا اين كه ما با او مناظره كنيم و خلافت تو را اثبات و خلافت پدرش علي را با دلائل قوي، غير شرعي و مردود اعلام نماييم و اخباري كه در مذمت علي بن ابيطالب مي دانيم به او بگوئيم و آنگاه در حضور حسن بن علي و اهل مجلس، علي را سب[2] كنيم. بدين طريق از عظمت حسن كاسته خواهد شد و اگر بعضي از نادانان او را سزاوار خلافت مي دانند و تو را غاصب حق او مي شمارند

از عقيده ي خويش منصرف خواهند شد.»

معاويه گفت: «از اين تقاضا بگذريد و هرگز به طرف حريم او پا دراز نكنيد زيرا اگر او را در جلسه ي عمومي دعوت نمايم و به او اجازه سخن دهم، من و شما را قطعا مفتضح و رسوا خواهد نمود و به عكس آنچه شما خيال كرده ايد، محبت خود را زيادتر در قلوب مردم جايگزين خواهد كرد.»

آنها گفتند: «چطور ممكن است او به تنهايي بر ما پنج نفر كه همگي از خطباي آل اميه مي باشيم غلبه كند و با اين كه ما به حق سخن مي گوييم و او بر باطل. و اكنون كه چنين گماني را در حق ما روا داشتي، حتما بايد امر به احضار او نمايي تا اين كه ما غلبه ي خويش را بر او، به خليفه و تمام اهل مجلس ثابت كنيم.»

معاويه گفت: «بسيار خوب! من او را احضار مي كنم، لكن مطمئنم كه اين جلسه يقينا بر ضرر ما تمام خواهد شد.»

پس معاويه شخصي را حضور امام حسن مجتبي عليه السلام فرستاد. پيغام داد كه: «امروز بعضي از بزرگان در مجلس من شركت نموده اند. مناسب است، شما هم در جلسه ي ما شركت فرموده و همگان را به فيض حضور خويش مستفيض فرماييد.»

حضرت عليه السلام به فوريت لباس عزت در بر نمود و اين دعا را خواند و از منزل بيرون آمد:

«اللهم اني اعوذ بك من شرورهم و استعين بك يا ارحم الراحمين.»

و چون وارد مجلس گرديد معاويه از او استقبال كرد و حضرت را در كنار خويش نشانيد و عرض كرد:

«اين گروه كه از آل اميه مي باشند، ميل دارند در موضوعاتي

با شما مباحثه نمايند. از جمله ادعاهاي آنان اين است كه مي گويند به تحريك پدر تو، عثمان را مظلومانه كشتند و پس از كشته شدنش، تا سه روز نگذاشتند بدن او را بردارند و به اين هم اكتفا نكردند و نگذاشتند بدن آن مظلوم را در قبرستان مسلمانها دفن نمايند و لذا او را در قبرستان يهودي ها مدفون ساختند، چنان كه ملاحظه مي فرماييد. ولكن عظمت من مانع تو نشود كه سخنان آنها را به نحو حقيقت جوابي نگويي.»

حضرت عليه السلام فرمودند: «اولا من از موضوع جلسه خبر نداشتم و الا جمعي از آل هاشم را به همراه خويش مي آوردم و ثانيا قبل از بحث بايد به يك شرط پايبند شوند و آن اين است كه اكنون كه اين جمعيت مي خواهند با من تنها مناظره نمايند ابتدا من به سخنان آنها كاملا گوش مي دهم و منتظر مي مانم تا هر چه و از هر باب كه مي خواهند سخن بگويند، لكن چون نوبت سخن به من رسيد كسي از مجلس بيرون نرود و كسي در ميان سخنان من تكلم نكند. آيا اين شرايط را قبول دارند؟»

معاويه از طرف آنها، شروط را قبول نمود و اول آنها شروع به مباحثه نمودند.

عمرو بن عثمان گفت: «سخن من اين است كه عثمان بدون جرم و گناه كشته مي شود و يكي از قاتلين او كه حسن بن علي است تا به امروز زنده مي ماند و در كمال آزادي در مجلسي كه بزرگان از آل اميه نشسته اند حاضر مي شود و كسي متعرض او نمي شود. اي اهل مجلس! ما نه تنها خون عثمان را از حسن بن علي مطالبه مي كنيم، بلكه تمام

خون هايي كه پدرش علي نيز در جنگ بدر و جنگ هاي ديگر از پدران ما بر روي زمين ريخته است را از او مؤاخذه مي نماييم. بدين جهت كشتن او از براي ما به حكم شرع و از باب اين كه ما، ولي دم آنها مي باشيم هيچ اشكالي ندارد و فقط بايد حاكم وقت و سلطان مسلمين، معاويه كه در مجلس شرف حضور دارند اجازه فرمايند تا اين كه حسن بن علي را در عوض آن خون هاي به ناحق ريخته قصاص نمائيم.»

عمرو بن عاص گفت: «خود حسن بن علي مي داند كه پدرش علي، ابابكر را زهر داد و شهيد كرد و پس از آن «ابولؤلؤ» آن مرد عجمي را تحريك كرد تا اين كه شكم خليفه ي دوم (عمر) را درهم دريد و سپس تحريك به قتل عثمان نمود، بطوري كه پس از سه روز محاصره، عاقبت در حضور زن و فرزندانش، تشنه و گرسنه او را كشتند و لذا اگر امروز، خليفه ي مسلمين، معاويه، اجازه دهند تا ما او را در عوض آن خونها كه پدرش ريخته قصاص كنيم، حكم به عدالت و دادگستري نموده است و تو اي حسن بن علي، عقل و تدبير كافي براي سلطنت و خلافت مسلمين نداري و نخواهي داشت. چنان كه خود، چون به اين موضوع واقف بودي خلافت را به اهلش كه معاويه باشد واگذار نمودي و اين را هم بدان كه آن شرايطي كه در صلح نامه قيد نمودي كه يكي از آن ها سب نكردن علي باشد، هرگز ما به آن عمل نخواهيم كرد، چنان كه خود معاويه هم در منبر اول خود، اين مطلب را تذكر داد

كه من هرگز به مضمون صلح نامه ي حسن، عمل نخواهم كرد و صلح نامه زير پاهاي من است و همانطور كه جناب معاويه در حضور تمام مردم در بالاي منبر، سب علي را كرد، من هم در اين مجلس علي را سب مي كنم.»

آنگاه شروع به سب اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام كرد و سپس نشست.

عتبة بن ابي سفيان گفت: «اي حسن بن علي! پدرت بدترين خلق خدا بر روي زمين است و لذا اين همه خونها را بر روي زمين ريخت، كه سرآمد آنها خون عثمان مظلوم بود و لذا اگر ما، در همين مجلس با اجازه ي معاويه خون تو را بريزيم، ابدا گناهي نكرده ايم، بلكه ثواب برده و مأجور هم مي باشيم. زيرا قصاص نمودن، يكي از دستوراتي است كه خداوند در قرآن مجيد به آن اشاره فرموده است.»

آنگاه وليد بن عقبه گفت: «با اين كه عثمان، خوب دامادي بود از براي شما [3] و كوچكترين پرونده ي خلافي از براي او نبود، پدرت به جهت حرصي كه به اين دنياي فاني داشت، مردم نادان را تحريك نمود تا اينكه او را كشتند و آنگاه خلافت را در قبضه ي قدرت خويش درآورد ولكن خداوند برانگيخت مثل معاويه را تا اين كه با قدرت تمام با او نبرد نمايد و خلافت را از او بگيرد و به سر شما مصيبت از هر طرف حمله ور گردد چنانچه ملاحظه مي كنيد.»

سپس مغيرة بن شعبه گفت: «پدرت علي، نه فقط ابابكر و عمر و عثمان را شهيد كرد، بلكه درصدد قتل پيغمبر هم بود ولكن خداوند متعال او را حفظ كرد و الا قطعا پيامبر هم شهيد مي شد. شما

مي خواستيد نبوت و سلطنت را در يك خانواده جمع كنيد ولكن خداوند نخواست و لذا سلطنت را از شما گرفت و امروز كه معاويه بر سرير سلطنت و خلافت نشسته است، سزاوار است كه امر كند تو و برادرت حسين را در عوض آن خونهايي كه پدرت به ناحق بر روي زمين ريخته است قصاص نمايد.»

سخنان آن پنج نفر تمام شد[4] و چون نوبت سخن به امام مجتبي عليه السلام رسيد، آن جناب در كمال فصاحت و بلاغت و بدون خوف و هراس فرمود:

الحمدلله الذي هدي اولكم باولنا و آخركم بآخرنا و صلي الله علي سيدنا محمد و آله و سلم.»

سپس رو به معاويه كرد و فرمود:

«تمام اين سخنان را من از ناحيه ي شما مي بينم. زيرا اگر تو اجازه نمي دادي يا راضي نبودي، كسي جرأت نمي كرد تا در حضور تو، پدرم علي را سب گويد و لذا صلاح چنان مي بينم كه ابتدا، نواقص و مذمتي كه درباره ي تو و پدرت ابوسفيان از پيغمبر اكرم به ما رسيده است را عنوان كنم و نيز فضائلي كه درباره ي پدرم علي ثابت است تذكر دهم و آنگاه در جواب اصحاب تو، شروع به سخن خواهم كرد.

اما فضائل پدرم: به اتفاق تمام مسلمين، پدرم اول مردي بود كه دست بيعت به پيامبر داد و او تا آخر عمر در زير پرچم دين بود و از پيامبر حمايت كرد، در حالي كه تو و پدرت كافر بوديد و از مرام بت پرستي و شرك حمايت مي نموديد.

ديگر آن كه چون پيغمبر اكرم ديد، ديگر امكان ماندن در مكه برايش فراهم نيست، شبانه از مكه به مدينه

هجرت كرد و براي اين كه مشركين را مشغول سازد، پدرم علي را در جاي خود خوابانيد و با فداكاري پدرم، پيامبر به سلامت جان خويش را از دست كفار نجات داد و اگر آن شب پدرم آن جان نثاري را ننموده بود، هرگز جان پيامبر حفظ نمي شد.

ديگر آن كه در جنگ بدر، پدرم اول كسي بود كه قدم در ميدان نبرد با كفار نهاد و اول خوني كه از كفار به روي زمين ريخته شد به شمشير پدرم علي بود و آن روز تو و پدرت در صف كفار شركت داشتيد و به جنگ پيغمبر اكرم و مسلمين آمده بوديد.

ديگر آن كه در روز جنگ احد كه تمام مسلمين فرار كردند، پدرم با اين كه نود زخم كاري بر بدنش وارد آمده بود، در جلوي پيامبر ايستاده بود و از آن وجود مبارك با تمام وجود دفاع مي كرد و اگر در آن روز جان نثاري پدرم نبود هرگز حفظ جان پيامبر نمي شد و آن روز پدرت ابوسفيان «هبل» كه بت بزرگ شما بود و او را مي پرستيد بر روي شتر بسته بود و مردم را تحريك به جنگ با پيامبر مي نمود و دستور شعار «اعل هبل» مي داد[5] .

ديگر آن كه در جنگ «بني قريظه» و «بني نضير» پيغمبر اكرم روز اول پرچم اسلام را به دست «سعد بن معاذ» داد و او را به ميدان جنگ فرستاد و پس از ساعتي بدن او را مجروح از ميدان آوردند و در روز بعد پرچم را به دست ابوبكر، عمر و عثمان داد و ايشان را به ميدان فرستاد ولي ايشان بدون جنگ برگشتند در

حالي كه بدنشان از ترس مي لرزيد و عمر گفت: «يا رسول الله! مردمي كه غرق در زره پولادين مي باشند و در شجاعت معروف هستند در ميدان جنگ شركت مي كنند، لذا نبرد با آنها اصلاح صلاح نيست و قطعا كسي در نبرد بر ايشان فائق نخواهد آمد.»

سخنان عمر، پيامبر را برآشفت. پس حضرت فرمود:

«لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، كرار غير فرار، لا يرجع حتي يفتح الله علي يديه.»[6] .

چون مردم اين گونه سخنان و فضائل را از پيامبر شنيدند، به اميد اين كه شايد اين خصال و فضائل درباره ي آنها باشد، شب را به بيداري بسر بردند و صبح زود به گرد خيمه ي پيامبر صف كشيدند تا اين كه ببينند چه كسي مشمول چنين فضائل و مناقبي خواهد گرديد؛ تا اين كه چون آفتاب به نور خود دشت و صحرا را روشن نمود، ناگاه ديدند خورشيد جمال حضرت خاتم النبيين هم از افق خيمه طلوع كرد و به مردمي كه در گرد خيمه صف بسته بودند توجهي نمود و فرمود:

«چطور علي، پسر عم خود را در بين شما نمي بينم؟»

عرض كردند: «او به چشم درد سختي مبتلا گرديده است.»

فرمود: «برويد و دست او را بگرفته و به حضور من آوريد.»

چون او را حضور پيامبر آوردند، آب دهان به چشمان پدرم علي كشيد و بالفور چشم هاي پدرم شفا يافت و پيامبر او را روانه ميدان كرد و طولي نكشيد كه لشگر كفار را شكست داد و منهزم نمود كه از جمله ي فراري ها خود تو، اي معاويه، بودي و چون پدرم حضور پيامبر مشرف

شد و مژده ي فتح را داد، حضرت لبخندي زدند و فرمودند:

«اسلامي كه پشتيبان او تو باشي، همه وقت عزيز است.»

ديگر آن كه چون پيامبر عازم جنگ تبوك شد، و از آنجا كه جمعي از منافقين از شركت در جنگ تخلف ورزيدند، به منظور اينكه چون مدينه خلوت شود، نسبت به حرم پيامبر اهانت نمايند و دست به خرابكاري بزنند، لذا پدرم علي از طرف پيامبر در مدينه جانشين حضرت شد. منافقين براي اين كه شايد بتوانند پدرم را از مدينه بيرون كنند تا مقصود خويش را عملي نمايند به او گفتند: «نمي دانيم كه پيامبر چه كدورتي از تو به دل گرفته است كه ديگر حاضر نيست، شما را با خود همراه سازد.»

لكن چون پدرم اين موضوع را حضورا به پيامبر اكرم تذكر داد، آن جناب فرمودند:

«يا علي! انت وصيي و خليفتي في أهلي.»[7] .

سپس رو به مردم مدينه كرد و فرمود:

«ايها الناس! من اطاع عليا فقد أطاعني و من احب عليا فقد احبني.» [8] .

ديگر آن كه تو خود در مرض الموت پيامبر در بالين آن حضرت حاضر بودي كه آن جناب شروع كرد به گريه كردن و اشك ريختن. چون پدرم سبب گريه ي او را پرسيد، فرمود:

«مي دانم كه دلها از بغض و عداوت تو پر است و انتظار آن را مي برند كه من از دنيا بروم و با تو شروع به دشمني و ابراز مخالفت نمايند.»

پدرم عرض كرد: «يا رسول الله! شما متأثر نباشيد. من هر چه در راه دين بر سرم آيد - براي حفظ كيان اسلام - صبر خواهم كرد.»

ديگر آن كه

پيغمبر اكرم درباره ي پدرم علي و اولاد او فرمودند:

«انما مثل اهل بيتي فيكم كسفينة نوح؛ من دخل فيها نجي و من تخلف عنها غرق.»[9] .

اما آنچه درباره ي مذمت تو و پدرت ابوسفيان رسيده است آن كه: در جنگ احزاب، پيغمبر اكرم روزي در سايه ي خيمه ي خود نشسته بودند. ديدند پدرت ابوسفيان سوار بر شتري است و تو مهار شتر را گرفته و مي كشي و برادرت «عتبه» كه در مجلس حاضر است، مهار شتر را از عقب، هدايت مي كند و مي راند. چون پيامبر اين منظره را مشاهده كردند، فرمودند:

«اللهم العن الراكب و السائق و القائد.»

يعني «خداوندا! ابوسفيان كه سوار است و معاويه كه شتر را به دنبال خود مي كشد و عتبه كه شتر را مي راند، هر سه نفرشان را لعنت كن!.»

و اتفاقا اكثر حضار مجلس ما، آنجا حاضر بودند و اين سخن را از پيامبر درباره ي شما شنيدند. بنابراين خانواده اي كه مورد لعن پيغمبر اكرم بوده اند با خانواده اي كه مورد مدح و ستايش آن حضرت بوده اند، بلكه به منزله ي جان پيامبر بوده اند مبارزه و مناظره نمي كنند.

ديگر آن كه چون در فتح مكه معظمه، عباس عموي پدرت پيامبر، ابوسفيان را در رديف خود سوار كرد و مخفيانه - براي حفظ جانش - او را به حضور پيامبر اكرم آورد، پدرت به او گفت: «آيا بايد اسلام اختيار كنم؟»

عباس گفت: «چاره اي نداري جز آن كه اسلام اختيار كني و الا كشته خواهي شد.»

پدرت گفت: «اگر مسلمان شوم با «هبل» چه كنم كه مدت هفتاد سال او را پرستيده ام؟»

عباس فرمود: «بر او تغوط[10] كن.»

پس او از روي ترس و

به زبان اظهار، اسلام نمود.

پس تو فرزند كسي هستي كه به اقرار خودش هفتاد سال بت پرستيده و من فرزند كسي هستم كه حتي به اندازه ي يك چشم بر هم زدن، كافر به خدا نبوده است.

ديگر آن كه چون پيغمبر اكرم خالد بن وليد را فرستاد تا از طايفه ي «بني خزيمة» زكات بگيرد و او به واسطه ي دشمني كه با آنها داشت، بسياري از مردان و زنان و كودكان ايشان را بكشت. چون اين خبر به پيغمبر اكرم رسيد، بسيار نارحت شده و نماينده ي خود را در عقب تو فرستاد. تو در آن هنگام مشغول خوردن غذا بودي و گفتي: «به آن جناب بگوييد معاويه فعلا بر سر سفره ي غذاست. الساعه غذا مي خورد و شرفياب مي شود.»

فرستاده، چون اين خبر را به پيامبر اكرم رسانيد، آن حضرت برآشفت و فرمود: «زود به معاويه بگوييد بيايد چرا كه امر لازمي با او دارم.»

باز فرستاده ي پيامبر نزد تو آمد ولي تو همچنان مشغول خوردن غذا بودي و باز اجابت دعوت پيامبر را ننمودي، چون اين عمل سه مرتبه بين تو و آن حضرت تكرار شد و حضور آن جناب نيامدي، پيامبر درباره ي تو نفرين كرده و فرمود:

«اللهم لا تشبع بطنه.»

يعني «خداوند! هرگز شكم او را سير مگردان.»

و تو خود بارها در حضور اغلب اين مردم كه در مجلس حاضرند گفته اي: «من به نفرين پيامبر مبتلا شده ام و لذا هر چه غذا مي خورم سير نمي شوم؛ حتي گاهي چانه ام به درد مي آيد ولي باز ميل به غذا دارم.»[11] .

پس كسي كه مشمول نفرين پيغمبر اكرم است با نور ديده ي او (حسن) كه فرزند

دلبند زهرا است طرف نمي شود.»

معاويه عرض كرد: «خدا شاهد است من راضي نبودم شما را در اين مجلس بطلبم و لذا تقاضا دارم بيش از اين متعرض من نشويد و هتك احترام مرا در نزد مردم و اهل مجلس ننماييد.»

پس حضرت در مورد معاويه به همين مقدار اكتفا كرد و آنگاه فرمود: «اما مذمت اصحاب تو اي معاويه!» و رو به جانب عمرو بن عثمان كرده و فرمود:

«عجب است از تو كه در بلاهت[12] و حماقت معروف جهاني و در بلاهت، نزد مردم ضرب المثل مي باشي مع ذلك براي مباحثه با من حاضر شده اي! تو روزي كه محب ما بودي، محب تو نفعي از براي ما نداشت و امروز كه دشمن ما گشته اي، از تو ضرري به ما متوجه نيست و مثل تو مثل پشه اي است كه بر روي درخت خرما نشسته بود و چون مي خواست برخيزد، به درخت خرما گفت: «خود را محكم نگاه دار كه از باد شه پرهاي من در وقت پرواز از ريشه كنده نشوي!» درخت خرما با خنده به او گفت: «من اصلا ملتفت و آگاه نشدم كه تو چه موقع بر روي من نشستي تا اين كه امروز كه مي خواهي بروي بفهمم.»

پس تو اي عمرو بن عثمان! با من دوست يا دشمن باشي اثري ندار و اما اين كه مي گويي پدرم علي در روز جنگ بدر هفده نفر از شما را كشت؛ هفده نفر كه چيزي نيست، پدرم در يك روز هفتصد نفر يهودي را از دم شمشير گذرانيد و اگر پدر من خون پدران كافر شما و يهودي ها را نمي ريخت و پرچم اسلام به اهتزاز

درنمي آمد، شما امروز نمي توانستيد در زير آن پرچم ميدان داري نمائيد و بتوانيد با پسر آن كسي كه پرچم اسلام به سبب زحمات طاقت فرساي او برافراشته شده مباحثه كنيد و او را در مجلس شوم خود اهانت نماييد.

و اما اين را هم بدان كه خلافت را شما از ما گرفتيد و اين موضوع در عالم بي سابقه نيست. بلكه در اغلب زمانها، خلفاي جور و كفر، حق مردان دين را غصب كردند و آنها را خانه نشين نمودند و آخرالأمر آنها را مظلومانه كشتند و يا به زندان بلا انداختند. مگر خود شما از پيغمبر اكرم نشنيديد كه فرمود: «روزي در خواب ديدم، بوزينه هاي زيادي از منبر من بالا رفته و مشغول جست و خيزند، پس در كمال تأثر از خواب بيدار شدم. جبرئيل نازل شد و عرض كرد: «خداوند مي فرمايد: در حدود هزار ماه منبر تو را آل اميه غصب خواهند كرد و چون عدد آنها به سي نفر برسد بر مردم استيلاء[13] پيدا كنند و اموال مردم را به غصب، تصرف نمايند.»

پيغمبر اكرم از اين موضوع بسيار متأثر گرديد. پس خداوند براي تسليت خاطر او سوره ي قدر را فرستاد كه:

«دل غمگين مكن، اگر هزار ماه سلطنت را آل اميه بربايند در عوض، يك شب را براي تو به نام شب قدر قرار داديم كه از براي تو و امت تو از هزار ماهي كه بني اميه سلطنت و خلافت را از اهل بيت تو غصب مي كنند بهتر است.»

بنابراين، مسأله ي غصب خلافت را (كه اكنون در دست شماست) خداوند به رسولش خبر داده و پيغمبرش را تسليت و دل داري به سوره ي قدر داد و

ما هم در صبر و تسليت به آن جناب اقتدا مي كنيم.»

آنگاه حضرت متوجه ي عمرو بن عاص شد و فرمود:

«تو پسر آن كسي هستي كه پيغمبر اسلام را سرزنش مي كرد و مي گفت: «چون محمد از دنيا برود درب خانه اش بسته مي شود. چون اولاد ذكور ندارد.» پس خداوند در مذمت پدرت «عاص» اين آيه را فرستاد:

«ان شانئك هو الأبتر.»[14] .

يعني «به تحقيق «عاص بن وائل» كه تو را سرزنش مي كند به نداشتن اولاد ذكور، خودش ابتر و دنباله بريده و بلاعقب است. زيرا نسل تو يا رسول الله به واسطه ي دخترت زهرا تا قيامت پابرجاست و اين عاص بن وائل است كه بي نشان و ابتر خواهد شد.»

اين هويت پدرت عاص بود. اما اكنون از هويت مادرت سخن مي گويم.

مادر تو از زنان معروفه در زنا بوده و لذا چون تو را زاييد، پنج نفر بر سر تو مرافعه داشتند و هريك مي گفت اين طفل از آن من است و چون حال تو را از مادرت پرسيدند، گفت: «من نمي دانم اين طفل از چه كسي است؛ فقط مي دانم كه ابوسفيان،وليد بن مغيره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث و عاص بن وائل همگي در اين طفل شريك مي باشند.

آخرالأمر عاص بر آنها غالب آمد و تو را به خود نسبت داد. پس تو علاوه بر اينكه قطعا ولدالزنا هستي؛ پدرت نيز معلوم نيست، و لذا سزاوار نيست مثل تويي با مثل من كه پدري چون علي و مادري مثل فاطمه دارم طرف صحبت شوي.

آري، اكنون ادعاي اسلام مي كني ولي سابقا دشمن پيامبر بودي. تو همان كسي هستي كه هفتاد بيت شعر در

هجو پيامبر گفتي و چون آن جناب از اين موضوع باخبر شد دست به درگاه الهي بلند كرد و فرمود:

اللهم العن عمرو بن عاص بكل بيت شعر لعنة.»

پس تو مشمول هفتاد لعن پيامبر بوده اي و كسي كه مورد لعن آن حضرت باشد، تعجبي ندارد كه با پسر پيامبر حسن و با داماد پيامبر، علي دشمني نمايد.»

آنگاه رو به جانب وليد بن عقبه كرد و فرمود:

«از تو تعجبي نيست كه سب علي كني زيرا او به تو هشتاد تازيانه حد شراب زده و در جنگ بدر به سخت ترين وضعي، پدرت را كشته و تو آن كسي هستي كه خداوند در كلام مجيدش به فسق تو خبر داده است. زيرا همه ي اهل مجلس مي دانند كه اين آيه در مذمت تو وارد شده است:

ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا أن تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين.»[15] .

و نيز درباره ي ايمان پدر من و فسق تو اين آيه ي شريفه نازل شده است:

«افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لايستوون.»[16] .

وليد! تو در اين مجلس اظهار شجاعت مي كني لكن تو مردي ترسو و بزدل هستي. اگر تو مرد شجاعي مي بودي در فلان روز كه وارد خانه ي خود شدي و ديدي فلان كس با عيال تو مشغول زنا است؛ مي بايست او را مي كشتي، چرا كه هيچ گونه مسؤوليتي شرعا و عرفا نداشتي. پس چرا از ترس خود آن موضوع ننگ آور را نديده انگاشتي تا آن كه او بار ديگر به سراغ عيال تو بيايد و هتك حرمت ناموس تو كند؟!»

آنگاه حضرت نظر به جانب عتبة بن ابي سفيان نموده و فرمود: «اي

عتبة! تو در چنين مجلسي كه برادرت معاويه هم حضور دارد به دروغ مي گويي پدر من علي، عثمان را كشت و حال آن كه خود معاويه و اغلب اهل مجلس كشندگان عثمان را مي شناسند، زيرا اغلب مسلمانان چون از خلافت او ناراضي بودند، اقدام بر قتل او نمودند و چون آب را از او منع كردند، پدرم به توسط من چند مشك آب از براي او فرستاد تا تشنه كشته نشود و همان هايي كه او را كشتند، نگذاشتند او را در قبرستان مسلمين به خاك سپارند. اي عتبة! تو چه قدر به احكام خدا و قرآن جاهل مي باشي كه مي گويي در عوض آن كه علي، عثمان را كشت، ما بايد خون حسن بن علي را بريزيم! آيا در قرآن شريف يا از طرف پيامبر اكرم اشاره به چنين حكمي شده كه هرگاه پدر، كسي را بكشد، فرزند او را در عوض قصاص كنند! و بنابر قول تو بايد تمام فرزندان علي در مقابل خون عثمان كشته شوند، زيرا من خصوصيتي ندارم كه به تنهايي به جاي پدرم قصاص شوم ولي آيا تا به حال كسي شنيده است كه در عوض يك نفر، چند نفر قصاص شوند؟! پس بهتر آن است كه لب فروبندي و بيش از اين اهل مجلس را به جهل و ناداني خود متوجه نسازي.»

آنگاه رو به جانب مغيرة بن شعبه نمود و فرمود:

«تو آن كسي هستي كه زناي محصنه[17] مرتكب گشتي و عثمان در اثر نسبتي كه با تو داشت، حد زنا را بر تو جاري نكرد و هر روزي كه حكومت اسلامي به دست اهلش افتاد، بايد تو را

فورا به قتل رساند، زيرا خون تو به حكم شارع مقدس اسلام، مباح و هدر است. اي مغيره! تو در اثر خبث سريره اي كه داشتي، با اينكه فضائل مادرم زهرا را مكرر از پيغمبر اكرم شنيده بودي، با اين وجود در روزي كه معاندين، به خانه ي مادرم ريختند تا پدرم را به قهر براي بيعت با ابي بكر ببرند و مادرم برخاست تا از شوهرش كه پيامبر سفارش او را كرده بود دفاع نمايد، تو جلوي مادرم را سد كردي و به قدري تازيانه بر بدن مادرم زدي كه بدن آن مظلومه از ضرب تازيانه ي تو خون آلوده گشت. پس كسي كه با پاره ي تن پيامبر چنين معامله اي نمايد، آيا جاي آن هست كه با فرزند او دشمني نكند و در اذيت كردن او كوتاهي نمايد؟»

چون حضرت از پاسخ همگان فراغت يافت و به هر يك به نحوي وافي پاسخ داد، رو به جانب معاويه كرد و فرمود:

«به خدا قسم آيه شريفه ي:

«الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات»[18] .

درباره ي تو و اصحاب تو مي باشد و آيه ي شريفه ي:

«و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات، اولئك مبرؤون مما يقولون. لهم مغفرة و رزق كريم.»[19] .

درباره ي پدرم علي و شيعيان او نازل گرديده است.»

چون سخنان آن حضرت خاتمه يافت از مجلس برخاست و به طرف منزل حركت كرد در حالي كه نگاه هاي تحسين آميز اهل مجلس، حضرتش را بدرقه مي كرد.

معاويه كه رنگ باخته بود با نگراني و اضطراب رو به اصحاب كرده و گفت:

«به خدا سوگند! از سخنان حسن بن علي عالم به نظرم تيره و تار شده و من يقين داشتم كه

شما از عهده ي مبارزه و مباحثه با او برنمي آييد زيرا آنان علم و فصاحت و شجاعت را از يكديگر به ارث برده اند و هرگز محكوم نمي شوند.» [20] .

[1] أبي مخنف گويد: «هنوز در اسلام جلسه ي مباحثه اي مهم تر و پر آشوب تر از مناظره ي امام حسن مجتبي (ع) با اصحاب معاويه اتفاق نيفتاده است.

[2] دشنام دادن.

[3] عثمان دوبار به دامادي پيامبر (ص) نائل آمد. يك بار با رقيه ازدواج كرد و چون او بر اثر بيماري در روز فتح بدر، وفات نمود با دختر ديگر پيامبر به نام ام كلثوم ازدواج كرد. اين دو دختر در واقع از شوهر قبلي خديجه بودند.

[4] با دقت در سخنان اصحاب معاويه درمي يابيم كه ايشان با نقشه ي از پيش تعيين شده هدفي جز جرم تراشي براي اميرالمؤمنين علي (ع) نداشتند.

[5] «بر پا باد هبل.».

[6] «همانا فردا پرچم را به دست كسي خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند. پيوسته حمله كند و بازنگردد تا اين كه خداوند پيروزي را نصيب او نمايد.».

[7] «اي علي! تو وصي و جانشين پس از من هستي.».

[8] «اي مردم! هر كه علي را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته است.».

[9] «همانا اهل بيت من، در ميان شما، بسان كشتي نوح است، هر كه در آن درآيد نجات يابد و متخلف غرق خواهد شد.».

[10] مدفوع.

[11] پس از نفرين پيامبر (ص) پرخوري معاويه در لغت عرب ضرب المثل شد.

شاعري در مورد پرخوري دوستش چنين گفته است:

«و صاحب لي

بطنه كالهاويه

كأن في أمعائه المعاوية»

يعني «رفيقي دارم كه شكمش همه چيز را مي بلعد، گويا در شكم او معاويه اي مخفي شده است.».

[12] كودني.

[13] رست يافتن.

[14] سوره ي كوثر، آيه ي 3.

[15] «هرگاه فاسقي براي شما خبري آورد (بلافاصله قبول نكنيد بلكه ابتدا در مورد درستي يا نادرستي آن مطلب) تحقيق كنيد تا مبادا به قومي، از روي ناداني گمان نادرست بريد و سرانجام بر اين عمل خود پشيمان شويد.» (سوره ي حجرات، آيه 6).

[16] «آيا مؤمن (علي (ع)) و فاسق (وليد بن عقبه) يكسانند؟ نه هرگز يكسان نيستند.» (سوره ي سجده، آيه 18).

[17] اگر مردي كه زن دارد يا زني كه شوهر دارد زنا كند، آن را زناي محصنه گويند.

[18] «زنان بدسرشت و خبيث به دست مردان خبيث و مردان خبيث به دست زنان خبيث دچار مي شوند.» (سوره ي نور، آيه 26).

[19] «زنان پاك طينت از آن مردان پاك و مردان پاك سرشت از آن زنان پاك سرشت اند. ايشان از سخنان ناروايي كه در حقشان گفته مي شود به دورند. براي ايشان است مغفرت و رزقي كريم.» (سوره ي نور، آيه 26).

[20] نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 14، ص 283.

مناظره نزد معاويه در فضيلت علي(ع)

نزد معاويه، عمرو بن عثمان بن عفان و عمرو بن عاص و عتبة بن ابي سفيان و وليد بن عقبة بن ابي معيط و مغيرة بن ابي شعبه گرد آمده بودند، و همه يك هدف داشتند (و آن تضعيف آن حضرت بود).

عمرو بن عاص به معاويه گفت: چرا نزد حسن بن علي نمي فرستي زيرا او روش پدرش را زنده كرده و مردم زيادي گرد او جمع شده اند، دستور مي دهد و

اطاعت مي شود، و سخن مي گويد و پذيرفته مي گردد، و اين دو امر او را به مقامات بالاتري مي رساند، اگر نزد او بفرستي ما او و پدرش را تضعيف كرده و به او و پدرش ناسزا گوئيم، و از ارزش او و پدرش بكاهيم، تا آنجا كه او گفتار ما را بپذيرد.

معاويه گفت: مي ترسم بر شما اموري را بياويزد كه ننگ آن تا زمان مرگتان باقي بماند، سوگند به خدا هر گاه او را ديدم ديدارش را ناپسند شمردم و از او هراسيدم، و اگر نزد او بفرستم ميان شما به انصاف رفتار مي كنم.

آن گاه نزد آن حضرت فرستاد، هنگاميكه فرستاده نزد ايشان آمد گفت: معاويه تو را مي خواند، امام فرمود: نزد او چه كساني هستند؟

فرستاده گفت: نزد او اين افراد هستند - و نام آنان را برد -، امام فرمود: آنان را چه شده است، چرا سقف بر سرشان فرو نمي ريزد، و عذاب الهي از جائي كه گمان نمي كنند بر سرشان وارد نمي شود.

هنگامي كه نزد معاويه رسيد او از امام بسيار استقبال كرده و با ايشان مصافحه نمود، معاويه گفت: اين گروه گفتارم را عمل نكرده و نزد تو فرستادند، تا از تو اقرار گيرند كه عثمان مظلوم كشته شده است، و اينكه پدرت او را كشته است، گفتارشان را بشنو آنگاه بمانند كلامشان پاسخشان را بگو، وجود من تو را از سخن گفتن باز ندارد.

امام فرمود: سبحان الله، خانه خانه تو و اجازه در آن از توست، سوگند به خدا اگر به آنان پاسخ دهم از ناسزاگوئي به تو حيا مي كنم، و

اگر آنان بر اراده تو غالب گرديدند، از ضعف تو حيا و شرم دارم، به كداميك اقرار داشته و از كداميك معذرت مي خواهي، و اگر گردهمائي آنان را مي دانستم به عده آنان از بني هاشم مي آوردم، چه آنكه وجود من به تنهائي براي آنان ترسناكتر است از وجود همگي آنان براي من، خداوند امروز و روزهاي ديگر سرپرست من خواهد بود، دستور ده تا بگويند، مي شنوم، و نيرو و تواني جز به اراده خداوند نيست.

آنگاه همگي آنان سخن گفتند و تمامي كلامشان ناسزاگوئي به علي عليه السلام بود، آنگاه ساكت شدند، امام عليه السلام به سخن گفتن پرداخت و فرمود:

سپاس خداي را كه پيشينيان شما را به پيشينيان ما و غير آنان را به ديگران از ما هدايت فرمود، و درود خدا بر جد من محمد و خاندان او باد، سخنم را بشنويد و در آن بينديشيد، و اي معاويه به تو آغاز مي كنم، اي معاويه سوگند به خدا آنان به من ناسزا نگفته بلكه تو ناسزا گفتي، و آنان مرا شماتت ننمودند بلكه تو مرا شماتت كردي، و اين عملها از تو انجام گرفت، و اين به خاطر ناسزاگوئي و عقيده زشت و تجاوزگري و دشمني و حسادت تو بر ما و دشمني ات بر محمد صلي الله عليه و آله مي باشد كه در گذشته و حال وجود دارد.

و سوگند به خدا اگر من و ايشان در مسجد پيامبر حضور داشته باشيم و اطراف ما مهاجرين و انصار قرار داشتند، آنان قادر به بيان چنين مطالبي نبوده و جرأت ذكر اين گفتارها را نداشتند.

اي گروهي كه در

اينجا جمع شده و بر عليه من متحد گرديده ايد بشنويد، و حقي كه به آن آگاهيد را كتمان نكنيد، و اگر سخن باطلي را گفتم آن را تصديق ننمائيد، و اي معاويه از تو شروع مي كنم، و كمتر از آن چه بايد بگويم را در مورد تو بيان مي دارم.

شما را به خدا سوگند آيا مي دانيد مردي را كه به او دشنام داديد به دو قبله (بيت المقدس و كعبه) نماز گزارده و تو هر دوي آنها را ديده اي، در حاليكه تو در گمراهي بوده و لات و عزي را مي پرستيدي، و او دو بار بيعت كرد، يعني بيعت رضوان و بيعت فتح، در حاليكه تو اي معاويه به بيعت اولي كافر و بيعت دومي را شكستي.

آنگاه فرمود:

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد آنچه مي گويم حق است، او شما را در حاليكه با پيامبر بود در جنگ بدر ملاقات كرد، و با او پرچم پيامبر و مؤمنين بود، و با تو اي معاويه پرچم مشركين، و تو لات و عزي را مي پرستيدي و جنگ با پيامبر را امري واجب مي دانستي، و در جنگ احد با شما برخورد كرد، در حاليكه پرچم پيامبر با او، و اي معاويه پرچم مشركين در دست تو قرار داشت، و در جنگ احزاب با شما برخورد كرد، در حاليكه پرچم پيامبر با او، و اي معاويه پرچم مشركين در دست تو قرار داشت.

تا اينكه خداوند به دست پدرم مسلمانان را پيروز و حجتش را آشكار ساخت، و دينش را ياري نمود و سخنش را تصديق كرد، و در تمامي اين

موارد پيامبر از او راضي و بر تو خشمگين بود.

آنگاه شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه پيامبر بني قريظه و بني نضير را محاصره كرده بود، آنگاه در حاليكه عمر بن خطاب پرچم مهاجرين و سعد بن معاذ پرچم انصار را به دست داشت آنان را به سوي جنگ فرستاد، سعد بن معاذ به سوي ميدان جنگ رفت و مجروح برگردانده شد، و اما عمر فرار كرد و برگشت در حاليكه اصحابش را مي ترساند و اصحابش او را مي ترساندند، پيامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله كننده بود و فرار نمي كند، آنگاه باز نمي گردد مگر آنكه خداوند پيروزي را به دستش محقق سازد.

ابوبكر و عمر و ديگر مهاجرين و انصار خودشان به پيامبر عرضه مي كردند تا به آن عنوان انتخاب شوند، و علي عليه السلام آن روز بيمار بود و چشمانش درد مي كرد، پيامبر او را نزد خود خواند و در چشمهايش آب دهان ريخت و آن حضرت سالم گرديد، و پيامبر پرچم را به او داد، و باز نگشت تا اينكه به ياري الهي پيروزي را به دست آورد، و تو آن روز در مكه بودي و دشمن خدا و پيامبرش به شمار مي رفتي، آيا مردي كه خدا و رسولش را ياري مي كرد با كسي كه دشمن خدا و رسولش است مساوي مي باشند؟ آنگاه به خدا سوگند مي خورم كه هنوز قلبت ايمان نياورده، ولكن زبانت مي ترسد و از اين رو به

آن چه در قلب نيست سخن مي گويد.

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه پيامبر او را در جنگ تبوك به عنوان جانشين خود در مدينه قرار داد، در حالي كه او را دشمن نداشته و از او خشمگين نبوده، منافقين در اين مورد سخن گفتند و آن را عيبي بر آن حضرت تلقي كردند، علي عليه السلام گفت: اي پيامبر مرا در شهر مگذار چرا كه تاكنون در غزوه اي تو را تنها نگذارده ام، پيامبر فرمود: تو وصي و خليفه من در خاندانم هستي همانگونه كه هارون نسبت به موسي عليه السلام چنين بود، آنگاه دستهاي علي عليه السلام را گرفت و فرمود: اي مردم هر كه مرا دوست دارد خداوند را دوست داشته، و هر كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه مرا اطاعت كند خداوند را اطاعت كرده، و هر كه علي را اطاعت كند مرا اطاعت نموده، و هر كه مرا دوست بدارد خداوند را دوست داشته، و هر كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته است.

آنگاه فرمود:

شما را بخدا سوگند، آيا مي دانيد كه پيامبر در حجة الوداع گفت: اي مردم من در ميان شما دو چيز را باقي مي گذارم كه بعد از آن هرگز گمراه نگرديد، و آن كتاب خدا و خاندانم مي باشند، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بشماريد، و به محكم آن عمل و به متشابهش ايمان آوريد، و بگوئيد: به آن چه خداوند در كتابش فرستاده ايمان داريم، و خاندانم را دوست بداريد، و هر كه آنان را دوست مي دارد مرا دوست داشته

و آنان را در مقابل دشمنانشان ياري كنيد، و اين دو در ميان شما باقي مي مانند تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

آنگاه در حاليكه روي منبر بود علي عليه السلام را نزد خود خواند و او را به دست خود گرفت و فرمود: خداوند دوستدار او را دوست و دشمنانش را دشمن دار، خداوندا براي هر كه با علي دشمني كند جايگاهي در زمين و راه فراري در آسمان قرار مده، و او را در بدترين درجات آتش قرار بده.

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه پيامبر به او فرمود: تو در روز قيامت مردم را از كنار حوضم دور مي كني، همچنانكه شما شتر غريب را از ميان شترانش دور مي گردانيد.

شما را بخدا سوگند، آيا مي دانيد كه او در بيماري پيامبر كه در آن رحلت فرمود بر ايشان وارد شد، پيامبر گريست، علي عليه السلام فرمود: اي پيامبر چرا مي گريي؟ فرمود: براي آن مي گريم كه مي دانم در قلوب گروهي از امتم كينه هايي است كه آن را زماني آشكار مي كنند كه از دنيا بروم.

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه پيامبر در هنگام وفات در حاليكه خاندانش كنارش جمع شده بودند فرمود: خداوندا اينان خاندان و اهل بيتم مي باشند، خداوندا دوستدارانشان را دوست داشته و دشمنانشان را دشمن دار، و فرمود: مثل اهل بيتم در ميان شما مانند كشتي نوح است، هر كه داخل آن گردد نجات يافته و هر كه از آن كناره گيرد غرق مي شود.

و شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد

كه اصحاب پيامبر در عهد آن حضرت و در زمان زندگي او به ولايت و رهبري به علي عليه السلام سلام كردند.

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه علي عليه السلام اولين كسي است كه در ميان اصحاب پيامبر لذائذ دنيوي را بر خود حرام كرد، و خداوند اين آيه را نازل فرمود: «اي ايمان آوردندگان چيزهاي پاكي كه بر شما حلال شد را بر خود حرام نكنيد و تجاوز ننمائيد كه خداوند تجاوزگران را دوست ندارد- و از آنچه خداوند بر شما نازل كرده و حلال و پاك است بخوريد و نسبت به خداوند كه به آن ايمان داريد راه تقوا پيشه خود سازيد»، و نزد او دانش زمان مرگها و دانش احكام و كتاب خداوند، و علم راسخ و قرآن نازل شده مي باشد.

و گروهي بودند كه عدد آنها را نمي دانيم كه به ده نفر مي رسيدند و خداوند خبر داد كه ايشان مؤمن هستند، و شما نيز در گروهي هستيد كه تنها به همان تعداد مي باشيد، آنان در زبان پيامبر لعنت شده اند، شما را شاهد گفته و بر شما گواهم كه تمامي شما از طرف پيامبر لعنت شده ايد.

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه پيامبر نزد تو فرستاد تا نامه اي براي بني خزيمه بنويسي - زماني كه خالد بن وليد با آنان برخورد كرد - فرستاده نزد پيامبر آمد و گفت: او در حال خوردن است، سه بار فرستاده نزد تو آمد و هر باز نزد پيامبر باز مي گشت و مي گفت او غذا مي خورد، پيامبر صلي الله عليه و آله

فرمود: خداوند شكمش را هرگز سير مگردان، سوگند به خدا كه آن تا روز قيامت در غذاي تو تحقق مي يابد.

سپس فرمود:

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه آنچه مي گويم حق است، اي معاويه در روز احزاب كه پدرت روي شتر سرخ موئي نشسته بود و تو آن را از عقب و برادرت آن را از جلو حركت مي داديد، و پيامبر شخصي كه سوار بر آن بود و كسي كه از عقب و از جلو آن را حركت مي داد را لعنت كرده، و پدرت سوار آن، و تو اي معاويه از پشت سر و برادرت از جلو آن را هدايت مي كرديد.

شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه پيامبر ابوسفيان را در هفت جا لعنت كرد:

1 - هنگامي كه از مكه به مدينه حركت كرد و ابوسفيان از شام سر رسيد، و آن حضرت را ناسزا گفت و آن حضرت را ترسانيد و خواست آن حضرت را دستگير كند، و خداوند شر او را از پيامبر دور گرداند.

2 - روزي كه (كاروان مشركين قريش از شام آمد و پيامبر مي خواست آن را توقيف كند ولي) ابوسفيان كاروان را از بيراهه به مكه برد تا به دست پيامبر نيفتد (و جنگ بدر صورت گرفت).

3 - در روز احد، پيامبر فرمود: خدا مولاي ماست و شما مولا و سرپرست نداريد، و ابوسفيان گفت: ما عزي داريم و شما عزي نداريد، پس خداوند و فرشتگان و پيامبران و مؤمنان او را لعنت كردند.

4 - روز حنين، روزي كه ابوسفيان قريش و هوازن و عيينه غطفان و يهود را مجتمع و

بر ضد پيامبر بسيج كرد، پس خداوند آنان را با ناراحتي بازگرداند در حاليكه خير و نيكي به ايشان نرسيده بود، اين سخن خداوند است كه نازل كرد، و ابوسفيان و اصحابش را كفار ناميد، و تو اي معاويه در آن روز در مكه بوده و بر دين پدرت يعني شرك قرار داشتي، و علي در آن روز با پيامبر و بر دين و عقيده او بود.

5 - سخن خداي بزرگ است: «و قرباني را كه نمي گذارند به جايگاهش برسد» و تو و پدرت و مشركين قريش مانع رفتن پيامبر شديد، پس خداوند او را لعنت كرد، لعنتي كه او و فرزندانش را تا روز قيامت شامل مي گردد.

6 - روز احزاب، روزي كه ابوسفيان و قريش و عيينة بن حصين بن بدر غطفان را گرد آوردند، و پيامبر رهبر و تابعين و دنباله روندگانش را تا روز قيامت لعنت كرد، گفته شد: اي پيامبر آيا در دنباله روندگانش مؤمني نيست؟ فرمود: در ميان دنباله روندگانش لعنت شامل مؤمنان نمي گردد، اما در هر آن در بين آنان مؤمن و اجابت كننده و نجات يافته اي نيست.

7 - روزي كه دوازده نفر نسبت به پيامبر سوء قصد كرده بودند، هفت نفر آنان از بني اميه و پنج نفر از ديگر افراد قريش بودند، پس خداوند و پيامبرش آنانكه از تنگه عبور كردند را لعنت كردند، غير از پيامبر و كساني كه از عقب و جلو شتر ايشان را حركت مي دادند.

شما را به خدا سوگند، آيا ميدانيد كه ابوسفيان بر عثمان وارد شد، زماني كه در مسجد پيامبر با او بيعت شده بود و

گفت: اي پسر برادرم آيا كسي ما را مي بيند؟ گفت: نه، ابوسفيان گفت: اي جوانان بني اميه خلافت را بين خود بگردانيد، سوگند به آنكه جان ابوسفيان به دست اوست بهشت و دوزخي وجود ندارد.

و شما را بخدا سوگند، آيا ميدانيد ابوسفيان دست حسين عليه السلام را گرفت، در زماني كه با عثمان بيعت شد، و گفت: اي پسر برادرم مرا به بقيع ببر، پس خارج شد تا زماني كه به وسط قبرستان رسيدند كه دست خود را كشيد و به صداي بلند فرياد زد: اي به گور رفته ها كه ديروز در مورد (حكومت) با ما مي جنگيديد امروز به دست ما رسيده و شما خاك گرديده ايد، حسين بن علي عليه السلام گفت: خداوند موهاي سفيدت را زشت و چهره ات را كريه گرداند، آنگاه دستش را كشيد و او را رها كرد، و اگر نعمان بن بشير دست او را نمي گرفت و به مدينه نمي آورد هلاك مي گرديد.

اين براي تو بود اي معاويه، پس آيا مي توان يكي از اين لعنت ها را به ما بازگرداني، و پدرت ابوسفيان قصد داشت مسلمان شود و تو شعر معروفي كه در قريش و ديگر قبائل معروف است را نزد او فرستادي تا او را بازداري. و از آن جمله عمر بن خطاب تو را سرپرست شام نمود و خيانت ورزيدي و عثمان تو را حاكم نمود و تو در انتظار مرگش بودي، از آن بالاتر جرأت تو برخدا و رسولش مي باشد كه با علي عليه السلام جنگ نمودي، در حاليكه او را شناخته و سوابق و فضل و علم او

را نزد خدا و مردم در مورد امري كه از تو و ديگران بر آن سزاوارتر است را مي داني، و بر مردم حاكم گرديدي و به كيد و مكر و فريب، خون بسياري از مردم را ريختي، و اين كار كسي است كه به جهان آخرت ايمان نداشته و از عقاب الهي نمي هراسد.

و هنگامي كه زمان مرگ رسد تو به بدترين جايگاه رفته و علي در نيكوترين مكان قرار مي گيرد و خدا در كمين توست، و اي معاويه اين تنها براي تو بود، و بديها و عيوبي كه از آن ها سكوت اختيار كردم بخاطر طولاني شدن بوده است.

و اما تو اي عمرو بن عاص، به خاطر احمق بودن شايسته پاسخگوئي نيستي، پي جوئي اين امور براي تو مانند مگسي است كه به درخت مي گويد: بايست كه مي خواهم روي شاخه هايت بنشينم، درخت به او مي گويد: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد، و سوگند به خدا گمان نمي كنم كه قدرت داشته باشي كه با من دشمني كني تا بر من دشوار آيد، اما من به گفتارت پاسخ مي گويم.

ناسزاگوئيت به علي عليه السلام آيا از ارزشش مي كاهد، يا او را از پيامبر دور مي گرداند، يا عملكردش را در اسلام ناپسند مي نمايد، يا او را متهم به ظلم در حكم، يا رغبتي به دنيا مي كند، اگر يكي از آنها را بگوئي دروغ گفته اي.

و اما سخن تو: براي شما در نزد ما نوزده خون است، به سبب كشتن مشركين بني اميه در جنگ بدر، در حاليكه خدا و

رسولش آنان را كشتند، و به جان خودم سوگند شما از بني هاشم نوزده نفر و سه نفر بعد از نوزده نفر را مي كشيد، آنگاه نوزده نفر و نوزده نفر در يك مكان از بني اميه كشته مي شوند، غير از آنانكه از بني اميه كشته مي شوند و عددشان را تنها خدا مي داند.

و پيامبر فرمود: هنگاميكه فرزندان قورباغه سي نفر شدند مال خدا را غارت، و بندگانش را عبيد و برده، و كتابش را راه فريب قرار مي دهند، در اين حال كه پيامبر مشغول سخن بود حكم بن ابي العاص وارد شد، پيامبر فرمود: سخنتان را آهسته گوئيد چرا كه قورباغه مي شنود، و اين زماني بود كه پيامبر آنان و كساني كه بعد از او رهبري اين امت را به دست مي گيرند را در خواب ديد، و اين امر او را اندوهگين كرد و بر او سخت آمد.

و پس خداوند در كتابش اين آيه را نازل كرد: «و خوابي را كه به تو نمايانديم تنها براي آزمايش مردم و ديدن درختي كه در قرآن مورد لعنت قرار گرفته داديم» كه مراد بني اميه مي باشد، و همچنين نازل فرمود: «شب قدر بهتر از هزار ماه است»، شما را شاهد گرفته و خود گواهي مي دهم كه بعد از شهادت علي عليه السلام قدرت شما بيش از هزار ماه كه خداوند در كتابش مقرر داشته امتداد نمي يابد.

و اما تو اي عمرو بن عاص، استهزاء كننده ملعون، كه نسلت منقطع گرديده، تو از آغاز پرخاشگر بودي، مادرت زناكار بود و در بستري به دنيا آمدي كه به چند نفر تعلق

داشتي، و مردان قريش در مورد تو اختلاف كردند، از آن جمله ابوسفيان بن حرب و وليد بن مغيره و عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن كلده و عاص بن وائل، همگي تو را بچه خود مي دانستند، و از بين آنان كسي پيروز شد كه از جهت نژاد پست تر و از جهت مقام پائين تر، و از جهت زناكاري بيشتر از همه بوده است.

آنگاه برخاسته و گفتي: اين محمد را استهزاء مي كنم، و عاص بن وائل گفت: محمد مردي است كه فرزند نداشته و نسلش منقطع است، اگر بميرد از بين مي رود، خداوند اين آيه را نازل كرد استهزا كننده تو نسلش منقطع است.

و مادرت نزد قبيله عبد قيس مي رفت تا زنا كند، در خانه ها و مجالس و دشتهاي آنان به دنبال زنا كردن مي گشت، آنگاه تو در هر مكاني كه پيامبر با دشمنان برخورد داشت حاضر بودي، در حاليكه از همه دشمنتر و تكذيب كننده تر نسبت به آن حضرت بشمار مي رفتي.

آنگاه در ميان افرادي كه در كشتي حاضر بودند و نزد نجاشي مي رفتند تا خون جعفر بن ابي طالب و يارانش را بريزند، قرار داشتي، اما فريب زشتت به خودت رجوع كرد، و آرزويت بر باد رفت، و اميدت نا اميد گرديد، و تلاشت زائل، و كوششت به نتيجه نرسيد، و سخن خداوند برتر و سخن كافران پست گرديد.

و اما سخن تو در مورد عثمان، اي كسي كه كم حيا و بي ديني، آتشي را بر او افروختي، آنگاه به فلسطين گريخته و در انتظار پيش آمدن بلاها بر او بودي، هنگامي

كه خبر قتل او به تو رسيد، خود را در اختيار معاويه قرار دادي، اي خبيث دينت را به دنياي ديگري فروختي، و ما تو را بر دشمني با خود ملامت نكرده و بر محبتتان سرزنش نمي كنيم، و تو در جاهليت و اسلام دشمن بني هاشم بودي، و پيامبر را به هفتاد بيت شعر هجو كردي، پيامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبي بلد نيستم، و سزاوار نيست كه شعر بگويم، پس عمرو بن عاص را در مقابل هر بيت هزار لعنت بفرست.

آنگاه تو اي عمرو، دنيايت را بر دينت ترجيح مي دهي، به نجاشي هدايايي را دادي و دومين بار نزد او كوچ كردي، و ماجراي مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت، در هر مورد نا اميد و شكست خورده باز مي گشتي، مقصدت هلاك كردن جعفر و يارانش بود، هنگامي كه اميد و آرزويت زائل گرديد به دوستت عمارة بن وليد امرت را واگذاردي.

و اما تو اي وليد بن عقبه، سوگند به خدا تو را در بغض علي ملامت نمي كنم، در حاليكه تو را درباره شراب خواري هشتاد ضربه تازيانه زد، و پدرت را در روز بدر به قتل رسانيد، يا چگونه او را ناسزا مي گوئي در حاليكه خداوند او را در ده آيه از قرآن مؤمن و تو را فاسق ناميد، و سخن خداوند است كه مي فرمايد: «آيا كسي كه مؤمن است مانند كسي كه فاسق است مي باشد، آنان مساوي نيستند»، و سخن خداوند: «اگر فاسقي نزد شما خبري آورد در مورد آن بررسي كنيد تا جاهلانه با گروهي برخورد نكنيد،

و در مقابل كار خود پشيمان گرديد».

و تو را چه به نام قريش را آوردن، و تو پسر شخصي سياه پوست به نام ذكوان از اهل صفدريه هستي.

و اما اينكه گمان كردي كه ما عثمان را كشتيم، سوگند به خدا كه طلحه و زبير و عايشه نتوانستند اين نسبت را به علي بن ابي طالب عليه السلام بدهند، چگونه تو اين نسبت را به او مي دهي.

و اگر از مادرت در مورد پدرت سؤال كني كه ذكوان را ترك و تو را به عقبة بن ابي معيط منسوب ساخت، و به اين وسيله در نزد خود مقام و جايگاهي يافت، و با آن چه خداوند براي تو و پدرت و مادرت از خواري و پستي در دنيا و آخرت آماده ساخته، و خداوند به بندگان ظلم نمي كند.

و تو اي وليد، الله اكبر در مورد ولادت از كسي كه خود را به او منسوب ساخته اي، چگونه علي را ناسزا مي گوئي، و اي كاش به خودت مشغول باشي تا نسبت خودت به پدرت را ثابت كني نه به كسي كه خود را به او منسوب كرده اي، و مادرت به تو گفت: اي پسرم سوگند به خدا كه پدرت پست تر و خبيث تر از عقبه است.

و اما تو اي عتبة بن ابي سفيان، سوگند به خدا تو دانا نيستي تا پاسخت را بيان كنم، و عاقل نيستي تا تو را سرزنش نمايم، و نزد تو خيري كه انتظار آن مي رود نيست، و من نسبت به ناسزا گوئيت به علي تو را ملامت نمي كنم، زيرا نزد من تو هم شأن بوده و

بنده علي بن ابيطالب عليه السلام هم نيستي، تا پاسخت را گفته و ملامتت كنم، ولكن خدا نسبت به تو و پدر و مادر و برادرت در كمينگاه است، و تو فرزند پدرانت هستي كه خداوند آنان را در قرآن ياد كرده و مي فرمايد: «كار كننده و رنج برنده - آتش سوزان را مي چشد - از چشمه جوشان نوشانده شوند - تا آن جا كه مي فرمايد: از گرسنگي».

و اما تهديدت نسبت به من كه مرا مي كشي، چرا كسي كه روي بسترت همراه با همسرت ديدي را به قتل نرساندي، در حاليكه با او نزديكي مي كرد، و در فرزند او با تو شريك گرديد، تا آنكه فرزند را به تو منسوب كرد، فرزندي كه براي تو نبود، واي بر تو، و اگر به خود مشغول بودي و انتقامت را از او مي گرفتي شايسته تر بود، و تو براي آن سزاوارتري، تا اينكه مرا به قتل تهديد كرده و به آن مي ترساني.

و تو را از اين كه علي را ناسزا مي گوئي ملامت نمي كنم، چرا كه برادرت را در مبارزه به قتل رسانيد، و او و حمزه در قتل پدرت شريك بودند، تا اينكه به دست آنان در جهنم سقوط نمودند، و عذاب دردناكي را به آنان چشاندند، و عمويت به دستور پيامبر تبعيد گرديد.

و اما اينكه من آرزومند خلافتم، سوگند به خدا اگر بدان اميدوار باشم من لياقت آن را دارم، و من مشابه برادرت (معاويه) نبوده و جانشين پدرت نيستم، چرا كه برادرت نسبت به خدا متمرد و نسبت به ريختن خون مسلمانان و يافتن آنچه سزاوار

آن نيست بسيار حريص است، مردم را مكر و فريب مي دهد و خداوند نيز مكر مي كند و او بهترين مكر كنندگان است.

و اما سخن تو كه علي بدترين فرد قريش براي قبيله قريش بود، سوگند به خدا كه شخص محترمي را تحقير نكرد و مظلومي را نكشت.

و اما تو اي مغيرة بن شعبه، تو دشمن خدا و رها كننده كتاب خدا و تكذيب كننده پيامبر خدا مي باشي، و تو زناكار بوده، و سنگسار نمودنت واجب است، و انسانهاي عادل و پاك و متقي بر زنايت گواهي دادند، اما سنگسار نمودنت را به تأخير انداخت و حق را با اباطيل و سخن را با گفتارهاي نادرست قبول نكرد، و اينها علاوه بر عذاب دردناك و پستي در دنيا كه خداوند برايت مهيا ساخته است مي باشد، و عذاب آخرت خوار كننده تر مي باشد.

و تو كسي هستي كه فاطمه دختر پيامبر را زدي، تا اينكه خونريزي نمود و فرزندش را سقط كرد، و اين بخاطر آن بود كه پيامبر را خوار گرداني و با دستورش مخالفت نموده و احترامش را زائل سازي، در حاليكه پيامبر فرموده بود: اي فاطمه تو برترين زن اهل بهشت هستي، و خداوند تو را در آتش افكنده و وبال گفتارت را دامنگيرت مي كند

پس به كداميك از اين سه امر علي را ناسزا مي گوئي: آيا نسبش ناقص است، يا از پيامبر دور مي باشد، يا در اسلام كار بدي انجام داده است، يا در حكم و قضاوت ستم ورزيد، يا در دنيا ميل و رغبت دارد، اگر يكي از آنها را بيان نمائي دروغ گفته و مردم

تو را تكذيب مي كنند.

آيا گمان مي كني علي عليه السلام عثمان را مظلومانه كشته، سوگند به خدا كه علي عليه السلام متقي تر و پاكتر از سرزنش كننده اش در اين زمينه مي باشد، سوگند به خدا اگر علي عليه السلام عثمان را مظلومانه مي كشت به تو هيچ ارتباطي نداشت، تو او را در زمان زندگيش ياري نكرده و بعد از مرگ نيز از او ياري ننمودي، و همواره خانه ات در طائف زناكاران را مي پرورانيد، و امر جاهليت را زنده و اسلام را مي ميراندي، تا آنكه آنچه تحقق يافت محقق شد.

و اما اعتراضت در بني هاشم و بني اميه، آن ادعاي توست نزد معاويه، و اما سخنت در شأن امارت و رهبري و سخن يارانت در خلافتي كه تصاحب كرده ايد، فرعون نيز چهار صد سال بر مصر حكومت كرد، در حاليكه موسي و هارون دو پيامبر بودند و آزارهاي بسياري را تحمل كردند، و اين ملك خداست كه به نيكو كار و بدكار مي دهد، و خداوند مي فرمايد: «و نمي داني شايد آن آزمايشي براي شما و بهره مندي اندكي براي آنان باشد»، «و هنگامي كه مي خواهيم شهري را هلاك گردانيم دستور مي دهيم كه سرمايه دارانشان گناه كنند تا نزول عذاب بر آنان محقق گردد، آنگاه ايشان را نابود كنيم».

آنگاه امام حسن عليه السلام برخاست و پيراهنش را تكان داد در حاليكه مي گفت:

«زنان بد براي مردان و مردان بد براي زنان بد هستند»، سوگند به خدا اي معاويه آنان تو و ياران تو هستند، «و مردان نيك براي زنان نيكند آنان از آنچه مي گويند

پاكيزه اند، براي آنان بخشش و روزي كريمانه مي باشد»، آنان علي عليه السلام و ياران و پيروان او هستند.

آنگاه امام خارج شد در حاليكه به معاويه مي گفت:

بچش پيامد آنچه خود كسب كرده و به دست آوردي، و آن چه خداوند براي تو و آنان از خواري در دنيا و عذاب دردناك در آخرت آماده كرده است.

معاويه به اصحابش گفت: و شما نيز پيامد عمل خود را بچشيد، وليد بن عقبه گفت: سوگند به خدا تو بسيار بيشتر از ما چشيدي، و تنها بر تو جسارت نمود.

معاويه گفت: آيا به شما نگفتم كه نمي توانيد، از مقام او بكاهيد، چرا از آغاز فرمانم را اطاعت نكرديد و خواستيد از او ياري بخواهيد، ولي شما را مسخره نمود، سوگند به خدا برنخاست تا آنكه خانه بر من تاريك گرديد، و خواستم او را دستگير كنم، امروز بعد از آن براي شما خير و نيكي وجود ندارد.

مروان بن حكم اين ماجرا را شنيد، نزد آنان آمد و گفت: چرا مرا حاضر نكرديد، سوگند به خدا او و پدر و خاندانش را به گونه اي ناسزا مي گويم كه كنيزان و بنده ها آن را در رقصهاي خود بخوانند، معاويه نزد امام حسن عليه السلام فرستاد، هنگامي كه فرستاده نزد ايشان آمد امام فرمود:

اين طغيانگر از من چه مي خواهد، سوگند به خدا اگر سخنش را تكرار كند گوشهايش از مطالبي پر كنم كه عيب و ننگ آن تا روز قيامت بر آنان باقي بماند.

هنگامي كه امام حسن عليه السلام نزد آنان رسيد مروان گفت: سوگند به خدا تو و پدر و خاندانت را به گونه اي

ناسزا گويم كه كنيزان و بنده ها آن را در رقصهاي خود بخوانند.

امام فرمود:

اما تو مروان من تو و پدرت را ناسزا نمي گويم، اما خدا تو و پدر و خاندان و فرزندانت، هر كه از صلب پدرت تا روز قيامت خارج شود، را بر زبان پيامبرش لعنت كرد، سوگند به خدا اي مروان تو و هيچكس از آنان كه هنگام لعنت نمودن پيامبر حاضر بودند اين امر را در مورد تو و پدرت انكار نمي كنند، در مقابل تهديد خداوند تجاوزگري تو زيادتر شد، و خدا و پيامبرش راست مي گويند، خداوند مي فرمايد: «و شجره ملعونه در قرآن و آنان را مي ترسانيم اما تنها طغيانگري و تجاوزگري آنان بيشتر مي شود»، و تو اي مروان و فرزندانت درخت ملعون در قرآن مي باشيد، و اين امر از طرف پيامبر از جبرئيل از خداوند رسيده است.

معاويه برخاست و دست بر دهان امام حسن عليه السلام نهاد و گفت: ابا محمد تو ناسزاگو و پرخاشگر نبودي، امام حسن عليه السلام لباسهايش را جمع كرد و برخاست و خارج شد، گروه با ناراحتي و حزن و چهره هاي سياه در دنيا و آخرت پراكنده شوند.

مناظرته في فضل ابيه

اجتمع عند معاوية بن ابي سفيان، عمرو بن عثمان بن عفان و عمرو بن العاص، و عتبة بن ابي سفيان، و الوليد بن عقبة بن ابي معيط، و المغيرة بن ابي شعبة، و قد تواطؤوا علي امر واحد.

فقال عمرو بن العاص لمعاوية: الا تبعث الي الحسن بن علي فتحضره، فقد احيا سنة ابيه، و خفقت النعال خلفه، امر فاطيع و قال فصدق، و هذان يرفعان به الي

ما هو اعظم منهما، فلو بعثت اليه فقصرنا به و بأبيه، و سببناه اباه، و صغرنا بقدره و قدر ابيه، و قعدنا لذلك حتي صدق لك فيه.

فقال لهم معاوية: اني اخاف ان يقلدكم قلائد، يبقي عليكم عارها، حتي ندخلكم قبوركم، و الله ما رأيته قط الا كرهت جنابه و هبت عتابه، و اني ان بعثت اليه لانصفنه منكم.

فبعثوا الي الحسن عليه السلام، فلما اتاه الرسول قال له: يدعوك معاوية، قال: و من عنده؟ قال الرسول: عنده فلان و فلان، و سمي كلا منهم باسمه، فقال الحسن عليه السلام: ما لهم خر عليهم السقف من فوقهم و اتاهم العذاب من حيث لايشعرون.

فلما اتي معاوية رحب به و حياه، و صافحه، فقال معاوية: اجل، ان هولاء بعثوا اليك وعصوني ليقروك ان عثمان قتل مظلوما، و ان اباك قتله، فاسمع منهم ثم احبهم بمثل ما يكلمونك، فلا يمنعك مكاني من جوابهم.

فقال الحسن عليه السلام: فسبحان الله، البيت بيتك و الاذن فيه اليك، والله لئن اجبتهم الي ما ارادوا اني لاستحيي لك من الفحش، و ان كانوا غلبوك علي ما تريد، اني لاستحيي لك من الضعف، فبأيهما تقر و من ايهما تعتذر، و اما اني لو علمت بمكانهم و اجتماعهم لجئت بعدتهم من بني هاشم، مع اني مع وحدتي هم اوحش مني من جمعهم، فان الله عزوجل لوليي اليوم و فيما بعد اليوم، فمرهم فليقولوا فاسمع، و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

ثم تكلموا كلهم، و كان كلامهم و قولهم كله وقوعا في علي عليه السلام، ثم سكتوا، فتكلم ابو محمد الحسن بن علي عليه السلام فقال:

الحمدلله الذي هدي اولكم باولنا، و اخركم باخرنا، و صلي

الله علي جدي محمد النبي و اله و سلم، اسمعوا مني مقالتي و اعيروني فهمكم، و بك ابدا يا معاوية، انه لعمر الله يا ازرق ما شتمني غيرك و ما هولاء شتموني، و لا سبني غيرك و ما هولاء سبوني، ولكن شتمتني و سببتني، فحشا منك و سوء راي، و بغيا و عدوانا، و حسدا علينا و عداوة لمحمد صلي الله عليه و آله قديما و حديثا.

و انه وا لله لو كنت انا و هولاء يا ازرق مشاورين في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله، و حولنا المهاجرون و الانصار ما قدروا ان يتكملوا به و لا استقبلوني بما استقبلوني به

فاسمعوا مني ايها الملاء المجتمعون المتعاونون علي، و لا تكتموا حقا علمتموه، و لا تصدقوا بباطل ان نطقت به، و سأبدأ بك يا معاوية، و لا اقول فيك الا دون ما فيك.

انشدكم بالله هل تعلمون ان الرجل الذي شتمتموه صلي القبلتين كلتيهما، و انت تراهما جميعا، و انت في ضلالة تعبد اللات و العزي، و بايع البيعتين كلتيهما بيعة الرضوان و بيعة الفتح، و انت يا معاوية بالاولي كافر و بالاخري ناكث؟

ثم قال:

انشدكم بالله هل تعلمون ان ما اقول حقا، انه لقيكم مع رسول الله صلي الله عليه و آله يوم بدر و معه راية النبي صلي الله عليه و آله و المؤمنين، و معك يا معاوية راية المشركين، و انت تعبد اللات و العزي، و تري حرب رسول الله صلي الله عليه و آله فرضا واجبا؟ و لقيكم يوم احد و معه راية النبي، و معك يا معاوية راية المشركين؟ و لقيكم يوم الاحزاب و معه راية رسول الله و معك يا

معاوية راية المشركين؟

كل ذلك يفلج الله حجته و يحق دعوته و يصدق احدوثته، و ينصر رايته، و كل ذلك رسول الله يري عنه راضيا في المواطن كلها ساخطا عليك.

ثم انشدكم بالله هل تعلمون ان رسول الله صلي الله عليه و آله حاصر بني قريظة و بني النضير، ثم بعث عمر بن الخطاب و معه راية المهاجرين، و سعد بن معاذ و معه راية الانصار، فاما سعد بن معاذ فخرج و حمل جريحا، و اما عمر فرجع هاربا، و هو يجبن اصحابه و يجبنه اصحابه، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله، و يحبه الله و رسوله، كرار غير فرار، ثم لا يرجع حتي يفتح الله علي يديه.

فتعرض لها ابوبكر و عمر و غيرهما من المهاجرين و الانصار، و علي يومئذ ارمد شديد الرمد، فدعاه رسول الله صلي الله عليه و آله فتفل في عينه، فبراء من رمده، و اعطاه الراية فمضي، و لم يثن حتي فتح الله عليه بمنه و طوله، و انت يومئذ بمكة عدو لله و لرسوله؟ فهل يستوي بين رجل نصح الله و لرسوله، و رجل عادي الله و رسوله؟ ثم اقسم بالله ما اسلم قلبك بعد، و لكن اللسان خائف فهو يتكلم بما ليس في القلب!

انشدكم بالله اتعلمون ان رسول الله صلي الله عليه و آله استخلفه علي المدينة في غزوة تبوك، و لا سخطه ذلك و لا كرهه، و تكلم فيه المنافقون، فقال: لا تخلفني يا رسول الله فاني لم اتخلف عنك في غزوة قط، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: انت وصيي و خليفتي في اهلي بمنزلة هارون

من موسي، ثم اخذ بيد علي عليه السلام، فقال: ايها الناس من تولاني فقد تولي الله، ومن تولي عليا فقد تولاني، و من اطاعني فقد اطاع الله، و من اطاع عليا فقد اطاعني، و من احبني فقد احب الله، و من احب عليا فقد احبني.

ثم قال:

انشدكم بالله اتعلمون ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال في حجة الوداع: ايها الناس! اني قد تركت فيكم ما لم تضلوا بعده، كتاب الله و عترتي اهل بيتي، فاحلوا حلاله و حرموا حرامه، و اعملوا بمحكمه و امنوا بمتشابهه، و قولوا: امنا بما انزل الله من الكتاب، و احبوا اهل بيتي و عترتي، و والوا من والاهم وانصروهم علي من عاداهم، و انهما لن يزالا فيكم حتي يردا علي الحوض يوم القيامة.

ثم دعا و هو علي المنبر عليا فاجتذبه بيده فقال: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، اللهم من عادي عليا فلا تجعل له في الارض مقعدا، و لا في السماء مصعدا، واجعله في اسفل درك من النار.

و انشدكم بالله اتعلمون ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال له: انت الذائد عن حوضي يوم القيامة، تذود عنه كما يذود احدكم الغريبة من وسط ابله.

انشدكم بالله اتعلمون انه دخل علي رسول الله صلي الله عليه و آله في مرضه الذي توفي فيه، فبكي رسول الله صلي الله عليه و آله فقال علي: ما يبكيك يا رسول الله؟ فقال: يبكيني اني اعلم ان لك في قلوب رجال من امتي ضغائن، لا يبدونها لك حتي اتولي عنك؟

انشدكم بالله اتعلمون ان رسول الله صلي الله عليه و آله حين حضرته الوفاة و اجتمع عليه اهل بيته، قال:

اللهم هولاء اهل بيتي و عترتي، اللهم وال من والاهم، و عاد من عاداهم، و قال: انما مثل اهل بيتي، فيكم كسفينة نوح، من دخل فيها نجا، و من تخلف عنها غرق.

و انشدكم بالله اتعلمون ان اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله قد سلموا عليه بالولاية في عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و حياته؟

و انشدكم بالله اتعلمون ان عليا اول من حرم الشهوات كلها علي نفسه من اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله، فانزل الله عزوجل: «يا ايها الذين امنوا لا تحرموا طيبات ما احل لكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين - و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا و اتقوا الله الذي انتم به مؤمنون»، و كان عنده علم المنايا و علم القضايا و فصل الكتاب، و رسوخ العلم و منزل القرآن.

و كان رهط لا نعلمهم يتمون عشرة نباهم الله انهم مؤمنون، و انتم في رهط قريب من عدة، اولئك لعنوا علي لسان رسول الله صلي الله عليه و آله، فاشهد لكم و اشهد عليكم انكم لعناء الله علي لسان نبيه كلكم.

و انشدكم بالله هل تعلمون ان رسول الله صلي الله عليه و آله بعث اليك لتكتب له لبني خزيمة حين اصابهم خالد بن الوليد فانصرف اليه الرسول فقال: هو يأكل، فاعاد الرسول اليك ثلاث مرات، كل ذلك ينصرف الرسول اليه و يقول: هو يأكل، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: اللهم لا تشبع بطنه، فهي و الله في نهتمك و اكلك الي يوم القيامة.

ثم قال:

انشدكم بالله هل تعلمون ان ما اقول حقا، انك يا معاوية كنت تسوق بابيك علي جمل

احمر يقوده اخوك هذا القاعد، و هذا يوم الاحزاب، فلعن رسول الله القائد و الراكب و السائق، فكان ابوك الراكب، و انت يا ارزق السائق، و اخوك هذا القاعد القائد.

انشدكم بالله هل تعلمون ان رسول الله صلي الله عليه و آله لعن اباسفيان في سبعة مواطن:

اولهن: حين خرج من مكة الي المدينة و ابوسفيان جاء من الشام، فوقع فيه ابوسفيان فسبه و اوعده، و هم ان يبطش به ثم صرفه الله عزوجل عنه.

والثانية: يوم العير حيث طردها ابوسفيان ليحرزها من رسول الله.

و الثالثة: يوم احد، قال رسول الله صلي الله عليه و آله: الله مولانا و لامولي لكم، و قال ابوسفيان: لنا العزي و لا عزي لكم، فلعنه الله و ملائكته و رسله و المؤمنون اجمعون.

و الرابعة: يوم حنين يوم جاء ابوسفيان يجمع قريش و هوازن و جاء عيينة بغطفان و اليهود، فردهم الله بغيظهم لم ينالو خيرا، هذا قول الله عزوجل انزل في سورتين في كلتيهما، يسمي اباسفيان، و اصحابه كفارا، و انت يا معاوية يومئذ مشرك علي رأي ابيك بمكة، و علي يومئذ مع رسول الله صلي الله عليه و آله و علي رأية و دينه.

والخامسة: قول الله عزوجل: «و الهدي معكوفا، ان يبلغ محله» [1] ، و صددت انت و ابوك و مشركو قريش رسول الله، فلعنه الله لعنة شملته و ذريته الي يوم القيامة.

و السادسة: يوم الاحزاب يوم جاء ابوسفيان بجمع قريش، و جاء عيينة بن حصين بن بدر بغطفان، فلعن رسول الله القادة و الاتباع و الساقة الي يوم القيامة، فقيل: يا رسول الله اما في الاتباع مؤمن؟ قال: لا تصيب اللعنة مؤمنا ممن الاتباع، اما القادة فليس فيهم مؤمن

و لا مجيب و لا ناج.

و السابعة: يوم الثنية، يوم شد علي رسول الله صلي الله عليه و آله اثنا عشر رجلا، سبعة منهم من بني امية، و خمسة من سائر قريش، فلعن الله تبارك و تعالي و رسول الله من حل الثنية غير النبي صلي الله عليه و آله و سائقه و قائده.

ثم انشدكم بالله هل تعلمون ان اباسفيان دخل علي عثمان حين بويع في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله فقال: يابن اخي هل علينا من عين؟ فقال: لا، فقال ابوسفيان: تداولوا الخلافة، يا فتيان بني امية، فوالذي نفس ابي سفيان بيده، ما من جنة و لا نار؟

و انشدكم بالله اتعلمون ان اباسفيان اخذ بيد الحسين حين بويع عثمان، و قال: يابن اخي اخرج معي الي بقيع الغرقد، فخرج حتي اذا توسط القبور اجتره، فصاح باعلي صوته: يا اهل القبور الذي كنتم تقاتلونا عليه صار بايدينا و انتم رميم، فقال الحسين بن علي عليه السلام: قبح الله شيبتك و قبح وجهك، ثم نتر يده و تركه، فلولا النعمان بن بشير اخذ بيده و رده الي المدينة لهلك.

فهذا لك يا معاوية، فهل تستطيع ان ترد علينا شيئا من لعنتك يا معاوية، و ان اباك اباسفيان، كان يهم ان يسلم فبعث اليه بشعر معروف مروي في قريش و غيرهم تنهاه عن الاسلام و تصده.

و منها: ان عمر بن الخطاب و لاك الشام فخنت به، و ولاك عثمان فتربصت به ريب المنون، ثم اعظم من ذلك جرأتك علي الله و رسوله انك قاتلت عليا عليه السلام، و قد عرفته و عرفت سوابقه، و فضله و علمه، علي امر هو اولي به منك و من

غيرك، عندالله و عند الناس، و لاذيته بل اوطأت الناس عشوة، و ارقت دماء خلق من خلق الله بخدعك و كيدك و تمويهك، فعل من لا يؤمن بالمعاد و لا يخشي العقاب.

فلما بلغ الكتاب اجله صرت الي شر مثوي و علي الي خير منقلب، و الله لك بالمرصاد فهذا لك يا معاوية خاصة، و ما امسكت عنه من مساويك و عيوبك فقد كرهت به التطويل.

و اما انت يا عمرو بن عثمان، فلم تكن للجواب حقيقا بحمقك، ان تتبع هذه الامور، فانما مثلك مثل البعوضة اذ قالت للنخلة: استمسكي فاني اريد ان انزل عنك، فقالت لها النخلة: ما شعرت بوقوعك، فكيف يشق علي نزولك، و اني والله ما شعرت انك تجسر ان تعادي لي فيشق علي ذلك، و اني لمجيبك في الذي قلت.

ان سبك عليا عليه السلام اينقض في حسبه، او يباعده من رسول الله، او يسوء بلاءه في الاسلام، او بجور في حكم، او رغبة في الدنيا، فان قلت واحدة منها فقد كذبت.

و اما قولك: ان لكم فينا تسعة عشر دما بقتلي مشركي بني امية ببدر، فان الله و رسوله قتلهم، و لعمري ليقتلن في بني هاشم تسعة عشر، و ثلاثة بعد تسعة عشر، ثم يقتل من بني اميه تسعة عشر و تسعة عشر في موطن واحد، سوي ما قتل من بني امية لا يحصي عددهم الا الله.

و ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: اذا بلغ ولد الوزغ ثلاثين رجلا، اخذوا مال الله بينهم دولا، و عباده خولا، و كتابه دغلا، فاذا بلغوا ثلاثمائة و عشرا حقت اللعنة عليهم و لهم، فاذا بلغوا اربعمائة و خمسة و سبعين كان هلاكهم اسرع

من لوك تمرة، فاقبل الحكم ابن ابي العاص، و هم في ذلك الذكر و الكلام، فقال رسول الله: اخفظوا اصواتكم فان الوزع يسمع، و ذلك حين راهم رسول الله صلي الله عليه و آله و من يملك بعده منهم امر هذه الامة - يعني في المنام - فساءه ذلك و شق عليه.

فانزل الله عزوجل في كتابه: «و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة المعلونة في القرآن» [2] يعني بني امية و انزل ايضا: «ليلة القدر خير من الف شهر» [3] ، فاشهد لكم و اشهد عليكم ما سلطانكم بعد قتل علي الا الف شهر التي اجلها الله عزوجل في كتابه.

و اما انت يا عمرو بن العاص، الشاني اللعين الابتر، فانما انت كلب، اول امرك ان امك بغية، و انك ولدت علي فراش مشترك، فتحاكمت فيك رجال قريش، منهم ابوسفيان بن الحرب و الوليد بن المغيرة، و عثمان بن الحارث، و النضر بن الحارث بن كلدة، و العاص بن وائل، كلهم يزعم انك ابنه، فغلبهم عليك من بين قريش الامهم حسبا، و اخبثهم منصبا، و اعظمهم بغية.

ثم قمت خطيبا و قلت: انا شاني محمد، و قال العاص بن وائل: ان محمدا رجل ابتر لا ولد له، فلو قد مات انقطع ذكره، فانزل الله تبارك و تعالي: «ان شانئك هو الابتر» [4] .

و كانت امك تمشي الي عبد قيس تطلب البغية، تأتيهم في دورهم و رحالهم و بطون اوديتهم، ثم كنت في كل مشهد يشهده رسول الله من عدوه، اشدهم له عداوة و اشدهم له تكذيبا.

ثم كنت في اصحاب السفينة الذين اتوا النجاشي و المهجر الخارج الي الحبشة في الاشاطة بدم جعفر بن

ابي طالب و سائر المهاجرين الي النجاشي، فحاق المكر السيء بك، و جعل جدك الاسفل، و ابطل امنيتك، و خيب سعيك، و اكذب احدوثتك، و جعل كلمة الذين كفروا السفلي و كلمة الله هي العليا.

و اما قولك في عثمان، فانت يا قليل الحياء و الدين، الهبت عليه نارا ثم هربت الي فلسطين تتربص به الدوائر، لما اتاك خبر قتله حبست نفسك علي معاوية، فبعته دينك يا خبيث بدنيا غيرك، و لسنا نلومك علي بغضنا، و لم نعاتبك علي حبنا، و انت عدو لبني هاشم، في الجاهلية و الاسلام، و قد هجوت رسول الله صلي الله عليه و آله بسبعين بيتا من شعر، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: اللهم اني لا احسن الشعر و لا ينبغي لي ان اقوله فالعن عمرو بن العاص بكل بيت الف لعنة.

ثم انت يا عمرو المؤثر دنياك علي دينك، اهديت الي النجاشي الهدايا و رحلت اليه رحلتك الثانية، و لم تنهك الاولي عن الثانية، كل ذلك ترجع مغلوبا حسيرا، تريد بذلك هلاك جعفر و اصحابه، فلما اخطاك ما رجوت و املت، احلت علي صاحبك عمارة بن الوليد.

و اما انت يا وليد بن عقبة، فوالله ما الومك ان تبغض عليا، و قد جلدك في الخمر ثمانين جلدة، و قتل اباك صبرا بيده يوم بدر، ام كيف تسبه و قد سماه الله مؤمنا في عشرة آيات من القران و سماك فاسقا، و هو قول الله عزوجل: «افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون» [5] ، و قوله: «ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين» [6] .

و ما انت و ذكر قريش، انما

انت ابن علج من اهل صفورية، اسمه: ذكوان، و اما زعمك انا قتلنا عثمان، فوالله ما استطاع طلحة و الزبير و عائشة ان يقولوا ذلك لعلي بن ابي طالب، فيكف تقوله انت.

و لو سألت امك من ابوك اذ تركت ذكوان فالصقتك بعقبة من ابي معيط، اكتسبت بذلك عند نفسها سناء و رفعة، و مع ما اعد الله لك و لابيك و لامك من العار و الخزي في الدنيا و الاخرة، و ما الله بظلام للعبيد.

ثم انت يا وليد، والله اكبر في الميلاد ممن تدعي له، فكيف تسب عليا و لو اشتغلت بنفسك لتثبت نسبك الي ابيك لا الي من تدعي له، و لقد قالت لك امك: يا بني ابوك والله الام و اخبث من عقبة.

و اما انت يا عتبة بن ابي سفيان، فوالله ما انت بحصيف فاجاوبك، و لا عاقل فاعاتبك، و ما عندك خير يرجي، و ما كنت و لو سببت عليا لاعير به عليك، لانك عندي لست بكفو لعبد علي بن ابي طالب فارد عليك و اعاتبك، ولكن الله عزوجل لك و لابيك و امك و اخيك لبالمرصاد، فانت ذرية ابائك، الذين ذكرهم الله في القرآن، فقال: «عاملة ناصبة - تصلي نارا حامية - تسقي من عين انية - الي قوله - من جوع» [7] .

و اما وعيدك اياي ان تقتلني، فهلا قتلت ال

مناظره در شناخت امام و عيوب مخالفين

روايت شده كه امام حسن عليه السلام بر معاويه وارد شد و در مجلس او حضور يافت، در آنجا گروهي از يارانش حاضر بودند، هر يك از آنان افتخارات خود را بر بني هاشم ذكر كرد و از ارزش آنان كاستند، و مطالبي را ذكر كردند كه بر امام

حسن عليه السلام دشوار آمد و ايشان را ناراحت كرد، آنگاه ايشان به سخن پرداخت و فرمود:

من از بهترين قبائل، و پدرانم ارزشمندترين خاندان در عرب مي باشد، در هنگام محاسبه افتخار و نسب برتر و جوانمردي براي ماست، و ما از بهترين درختي هستيم كه شاخه هاي بارور و ميوه هاي پاكيزه و بدنهاي برجا مانده اي را رويانيد، در آن اصل اسلام و علم نبوت است، آنگاه كه جاي افتخار رسيد برتر گرديده، وآنگاه كه از برتر شدن ما جلوگيري شد ما طلب برتري نموديم، و ما درياهاي عميقي هستيم كه تهي از آن نگرديده، و كوههاي محكمي هستيم كه مغلوب نمي گرديم.

در اين هنگام مروان بن حكم و مغيرة بن شعبه سخن گفتند و او و پدرش را كم ارزش جلوه دادند، امام حسن عليه السلام سخن گفت و فرمود:

اي مروان! آيا از ترس و خواري و ضعف و عجز سخن مي گويي، گمان كردي كه خود را ستودم در حاليكه پسر پيامبر خدايم، و مقامم را بالا بردم در حاليكه سرور جوانان اهل بهشتم، واي بر كسي كه فخر مي فروشد و تكبر مي كند تا خود را برتر جلوه دهد، و كسي كه خود را بزرگ مي نماياند، و قصد گردن فرازي دارد، اما ما خاندان رحمت و جايگاه كرامت و بزرگواري، و موضع خير و نيكي، و معدن ايمان، و نيزه اسلام، و شمشير دين هستيم.

مادرت به عزايت بنشيند چرا سكوت نمي كني قبل از آن كه امور هولناك را به سويت بفرستم و بيان دارم، و تو را به نشانه اي بنمايانم كه از نامت بي نياز

شوي، اما بازگشتت با غارت آيا در روزي بود كه ناداري را سرپرستي كرده، و ترسوئي را پناه دادي، بهره و غنيمتت فرارت بود و نيرنگت به طلحه، در زماني كه به او مكر زده و او را به قتل رساندي [1] زشت باد چهره ات كه چقدر كريه و ناپسند است.

مروان سر به زير انداخت و مغيره مبهوت ايستاد، امام عليه السلام رو به مغيره كرد و فرمود:

اي كور قبيله ثقيف، تو را چه به قريش كه نسبت به تو افتخار كنم، واي بر تو آيا مرا نمي شناسي، من پسر بهترين زنان و سرور زنان هستم، پيامبر ما را به علم الهي تغذيه كرده، و تأويل قرآن و مشكلات احكام را آموخته ايم، عزت برتر و افتخار و برتري از ماست.

و تو از گروهي هستي كه در جاهليت نسبي نداشته و در اسلام بهره اي ندارند، بنده فراري را چه شده كه با شيران برخورد كرده و مزاحم قهرمانان گردد و دم از افتخار زند، ما سروران، و ما مدافعان برتر هستيم، از پيمانمان حمايت كرده و عيب و ننگ را از خود دور مي كنيم، و من پسر زنان پاك هستم.

تو اشاره كردي - بر اساس گمانت - به وصي برترين پيامبران، و او به ناتوانيت داناتر و به ضعفت آگاهتر بود، و تو براي رد كردن خودت نسبت به او شايسته تر هستي، به خاطر آن كه غيظي كه در دل داري و فريبي كه از چشمهايت پيداست، هيهات او گمراهان را ياور انتخاب نمي كرد [2] .

و گمان تو كه اگر در صفين بودي از نيرومندي قيس و مهارت ثقيف

از همه سزاوارتر بودي، مادرت به عزايت بنشيند آيا اين امور با ناتوانيت در ميدانهاي نبرد و فرارت در زمانهاي سخت تحقق مي پذيرد، سوگند به خدا اگر اميرالمومنين پرچم شجاعان را به تو مي سپرد، مي ديدي كه سختيها او را از پاي در نياورده، و فريادهاي هول انگيز مي كشيدي.

و اما دليري قيس، تو را چه كار به قيس، تو بنده فراري هستي كه علومي را آموختي، و از اين رو ثقيف ناميده شدي، و بدين وسيله به حيله خود را از قبيله ثقيف برشمردي، تو از مردان آن قبيله نيستي، و تو به تعمير وسايل صيد و داخل شدن در آغل گوسفندان داناتري از جنگ نمودن و اما مهارت چه مهارتي نزد بردگان و بندگان مي باشد.

خواستي با اميرالمؤمنين ملاقات كني، و او آنچنانكه تو او را شناختي: شير بيشه و سمي كشنده بود، قهرمانان در هنگام نبرد در برابرش قدرت ايستادگي نداشتند، تا چه رسد كه گرگها او را قصد كنند، و سوسك (مرد سياه چهره) از عقب سر او را طلب نمايد.

و اما نسبتت مجهول و نزديكانت ناشناخته اند، خويشاوندي تو به آن قبيله مانند نسبت حيوانات دريايي به آهوان صحرائي است، بلكه خويشاوندي تو از اين نسبت دورتر است.

مغيره برخاست و امام حسن عليه السلام به معاويه مي فرمود:

ما را از بني اميه معذور بدار، بعد از سخن بردگان و افتخار نمودن بندگان.

معاويه گفت: اي مغيره باز گرد، اينان فرزند عبد منافند، قهرمانان در مقابلشان قدرت ايستادگي نداشته، و بزرگان در مقابلشان قدرت فخر فروشي ندارند، آنگاه امام حسن عليه السلام را سوگند داد كه ساكت شود، و امام

ساكت شد.

مناظرته في تعريف نفسه و مساوي معانديه

روي ان الحسن بن علي عليه السلام وفد علي معاوية، فحضر مجلسه، و اذا عنده هولاء القوم، ففخر كل رجل منهم علي بني هاشم، و وضعوا منهم، و ذكروا اشياء ساءت الحسن بن علي عليه السلام و بلغت منه، فقال الحسن بن علي عليه السلام:

انا شعبة من خير الشعب، و ابائي اكرم العرب، لنا الفخر و النسب و السماحة عند الحسب، و نحن من خير شجرة انبتت فروعا نامية، و اثمارا زاكية، و ابدانا قائمة، فيها اصل الاسلام، و علم النبوة، فعلونا حين شمخ بنا الفخر، و استطلنا حين امتنع بنا العز، و نحن بحور زاخرة لا تنزف، و جبال شامخة لا تقهر.

فتكلم مروان بن الحكم و المغيرة بن شعبة و وضعوه و ابيه، فتكلم الحسن عليه السلام فقال:

يا مروان اجبنا و خورا و ضعفا و عجزا، زعمت اني مدحت نفسي و انا ابن رسول الله، و شمخت بانفي و انا سيد شباب اهل الجنة، و انما يبذخ و يتكبر ويلك من يريد رفع نفسه، و يتبجح من يريد الاستطالة، فاما نحن فاهل بيت الرحمة، و معدن الكرامة، و موضع الخيرة، و كنز الايمان، و رمح الاسلام، و سيف الدين.

الا تصمت ثكلتك امك قبل ان ارميك بالهوائل، و اسمك بميسم تستغني به عن اسمك، فاما ايابك بالنهاب و الملوك افي اليوم الذي وليت فيه مهزوما، وانحجزت مذعورا، فكانت غنيمتك هزيمتك، و غدرك بطلحة حين غدرت به فقتلته قبحا لك، ما اغلظ جلدة وجهك.

فنكس مروان رأسه و بقي المغيرة مبهوتا، فالتفت اليه، الحسن عليه السلام فقال:

اعور ثقيف ما انت من قريش فافاخرك، اجهلتني يا ويحك، انا ابن خيرة

الاماء، و سيدة النساء، غذانا رسول الله صلي الله عليه و آله بعلم الله تبارك و تعالي، فعلمنا تأويل القرآن و مشكلات الاحكام، لنا العزة العليا و الفخر و السناء.

و انت من قوم لم يثبت لهم في الجاهلية نسب، و لا لهم في الاسلام نصيب عبد ابق ما له و الافتخار عن مصادمة الليوث و مجاحشة الاقران، نحن السادة و نحن المذاويد القادة، نحمي الذمار، و ننفي عن ساحتنا العار، و انا ابن نجيبات الابكار.

ثم اشرت زعمت الي وصي خير الانبياء، و كان هو بعجزك ابصر، و بخورك اعلم، و كنت للرد عليك منه اهلا، لوغرك في صدرك و بدو الغدر في عينك، هيهات لم يكن ليتخذ المضلين عضدا.

و زعمك انك لو كنت بصفين بزعارة قيس و حلم ثقيف، فبماذا ثكلتك امك، ابعجزك عند المقامات و فرارك عند المجاحشات؟ اما و الله لو التفت عليك من اميرالمؤمنين الاشاجع، لعلمت انه لا يمنعه منك الموانع، و لقامت عليك المرنات الهوالع.

و اما زعارة قيس، فما انت و قيسا، انما انت عبد ابق فثقف، فسمي ثقيفا فاحتل لنفسك من غيرها، فلست من رجالها، انت بمعالجة الشرك و موالج الزرائب اعرف منك بالحروف.

فاما الحلم، فاي الحلم عند العبيد القيون، ثم تمنيت لقاء اميرالمؤمنين، فذاك من قد عرفت: اسد باسل، و سم قاتل، لا تقاومه الا بالسة عند الطعن و المخالسة، فكيف ترومه الضبعان، و تناله الجعلان بمشيتها القهقري.

و اما وصلتك فمنكورة، و قرابتك مجهولة، و ما رحمك منه الا كبنات الماء من خشفان الظباء، بل انت ابعد منه نسبا.

فوثب المغيرة و السحن يقول لمعاوية:

اعذرنا من بني امية ان تجاوزنا بعد مناطقة القيون و مفاخرة العبيد.

فقال معاوية: ارجع يا مغيرة،

هولاء بنو عبد مناف لا تقاومهم الصناديد و لا تفاخرهم المذاويد، ثم اقسم علي الحسن عليه السلام بالسكوت، فسكت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن اثير در اسد الغابه گويد كه سبب قتل طلحه آن بود كه مروان به سوي طلحه - كه در ميدان جنگ ايستاده بود - تيري پرتاب كرد، اگر آن را مي بستند پاهايش ورم مي كرد و اگر باز مي گذاردند خون جاري مي شد، مروان گفت: او را رها كنيد آن تيري بود كه خداوند فرستاد، و طلحه از آن تير مرد، و رو به سوي ابان بن عثمان كرد و گفت: بعضي از قاتلان پدرت را كشتم.

[2] بعد از مرگ عثمان مغيره نزد امام آمد و گفت: نصيحتي به تو دارم اگر مي خواهي كارهايت سامان يابد طلحه را بر كوفه و زبير را بر بصره و معاويه را بر شام بگمار، و بعد از آن كه خلافتت سامان يافت با آنان هرگونه كه خواهي عمل كن، كه امام فرمود: «من از گمراهان ياور انتخاب نمي كنم»، استيعاب ج 3 ص 371 (حاشيه اصابه).

مناظره در فضيلت ائمه و شايستگي بر خلافت

سليم بن قيس گويد: از عبدالله بن جعفر بن ابي طالب شنيدم كه گفت: معاويه به من گفت: چرا حسن و حسين را زياد احترام مي كني، آنان بهتر از تو و پدرشان بهتر از پدر تو نبود، و اگر مادرشان فاطمه دختر پيامبر نبود مي گفتم اسماء بنت عيمس كمتر از او بشمار نمي رفت، گويد: از گفتارش بسيار ناراحت شده و نمي توانستم خود را كنترل كنم - تا آن كه سخن عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس را در فضيلت

امام حسن و حسين عليهما السلام و آنچه از پيامبر صلي الله عليه و آله در فضيلت ايشان شنيده بودند را نقل مي كند، و تا آنجا كه گويد:

معاويه گفت: اي حسن عليه السلام تو چه مي گويي؟ فرمود:

اي معاويه! سخن من و گفتار ابن عباس را شنيدي، اي معاويه تعجب از تو و از كم حيائي تو و جرأتت بر خداوند است، آنجا كه گفتي: خداوند طاغوت شما را كشت و خلافت را به جايگاه او (معاويه) رسانيد، اي معاويه آيا تو معدن خلافتي نه ما؟

واي بر تو اي معاويه و به سه نفري كه قبل از تو بودند و تو را در اين جايگاه نشاندند، و اين سنت را برايت مهيا نمودند، سخني مي گويم كه تو شايسته آن نيستي، اما مي گويم تا فرزندان پدرم كه در اينجا حاضرند بشنوند:

مردم در امور بسياري با هم اتفاق نظر دارند و در آن مسائل بين ايشان اختلاف و كشمكش و جدائي نيست: بر گواهي به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر و نمازهاي پنجگانه و زكات واجب، و روزه ماه رمضان، و حج خانه خدا و موارد بسياري از واجبات الهي كه قابل شمارش نيست و شماره آنها را تنها خدا مي داند.

و نيز بر موارد ديگري اجتماع كرده اند، بر حرمت زنا و دزدي و دروغ، و قطع رحم، و خيانت، و موارد بسياري از محرمات الهي كه قابل شمارش نيست، و شماره آنها را تنها خدا مي داند.

اما در مورد سنتهايي اختلاف كرده و با هم در آنها مي جنگند، و به گروههايي تقسيم شده اند كه گروهي گروه ديگر را لعنت مي

كنند، و همان ولايت و سرپرستي است، و گروهي از گروه ديگر بيزاري مي جويد، گروهي گروه ديگر را به قتل مي رساند كه كداميك شايسته تر به آن است، جز گروهي كه از كتاب الهي و سنت پيامبرش صلي الله عليه و آله پيروي مي كنند، هر كه آنچه مسلمانان در آن اختلاف ندارند را بگيرد و امور اختلافي را به خداوند واگذارد، سالم مانده و از آتش نجات مي يابد و داخل بهشت مي گردد.

و هر كه خداوند او را موفق گردانده، و بر او منت گذارده و بر او احتجاج نمايد، به اينكه قلبش را به شناخت واليان امرش از پيشوايانش روشن گرداند و بشناسد كه معدن علم كجاست، پس او نزد خداوند سعادتمند بوده و دوستدار خداست، و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند رحمت كند شخصي را كه حق ما را دانست و آن را بيان كرد پس سعادتمند گرديد، يا ساكت شد پس سالم ماند.

ما اهل بيت مي گوئيم، امامان و پيشوايان از ما هستند، و خلافت و پيشوائي تنها سزاوار و شايسته ماست، و خداوند در كتابش و سنت پيامبرش را شايسته آن دانسته است، علم در ما و ما اهل آنيم و تمامي آن با تمام جوانبش نزد من مي باشد، و تا روز قيامت امري محقق نمي گردد حتي زدن بر چهره كسي، جز آن كه آن به وسيله پيامبر صلي الله عليه و آله ديكته شده و علي عليه السلام با دست خود نوشته و در دست ما قرار داد.

و گروهي گمان مي كنند كه به خلافت از ما سزاوارترند، حتي تو اي

پسر هند اين ادعا را ذكر مي كني، و گماني مي كني (عمر) نزد پدرم فرستاد كه مي خواهم قرآن را در يك مجموعه اي جمع آوري كنم پس آن چه از قرآن نوشته اي را نزد من بفرست، فرستاده آمد، امام فرمود: سوگند به خدا قبل از اينكه به تو برسد گردنم را مي زني، عمر گفت: چرا؟ فرمود: چون خداوند مي فرمايد: «آنانكه در علم راسخند» فرمود: آيه مرا قصد كرده و تو و يارانت مقصود آيه نيستيد، عمر خشمگين شد، سپس گفت: پسر ابي طالب گمان مي كند آنچه در نزد اوست پيش فرد ديگري وجود ندارد، هر كه آيه اي از قرآن را خوانده، آن را نزد من بياورد، هرگاه كسي آيه اي را مي آورد و شاهدي بر آن اقامه مي كرد آن آيه را مي نوشت و اگر شاهدي نداشت آنرا نمي نوشت، آنگاه گفتند: از قرآن آيات بسياري گم شده است، بلكه دروغ مي گويند، سوگند به خدا بلكه آن نزد اهلش جمع شده و حفظ گرديده است.

آنگاه عمر به قضات و واليان امرش دستور داد: فكر كنيد و عقايدتان را بيان داريد كه حق چيست، او و بعضي از واليان امرش در مشكل بزرگي افتادند و پدرم آنان را از مشكل خارج ساخت، تا به آن بر آنها احتجاج جويد، اما گاه قضات نزد خليفه خود مي آمدند، در حاليكه در يك امر مشترك احكام متعددي را بيان مي نمودند، اما همه را امضا مي كرد، چرا كه خداوند به او حكمت و روش قضاوت نداده بود.

و هر گروه از مخالفين ما از مسلمانان گمان مي كنند

كه جايگاه خلافت و علم در غير ماست، از خداوند بر كساني كه به ما ظلم كرده و حق ما را انكار كرده، و مردم را بر ما مسلط نموده، و براي مردم راهي را بر عليه ما گشودند كه به وسيله تو بدان احتجاج و دليل آورده شود، و خداوند ما را كافي بوده و بهترين سرپرست است.

مردم بر سه دسته اند: مؤمني كه حق ما را مي شناسد و تسليم ما بوده، و از ما پيروي مي كند، او نجات يافته و دوستدار ماست و از امر خداوند تبعيت مي كند، و دشمن ما كه از ما بيزاري جسته و ما را لعن مي كند و ريختن خونهايمان را حلال مي داند، و حق ما را انكار مي كند، و خداوند را با برائت و بيزاري از ما مي پرستد، اين كافر و مشرك و فاسق است، و از جائي كه گمان نمي كند، كافر و مشرك گرديده، همچنانكه خداوند را ناآگاهانه دشنام مي دهند، همچنان بدون آگاهي به خداوند شرك مي ورزند.

و شخصي آنچه امت بر آن اتفاق دارند را گرفته، و علم آنچه بر او مشتبه شده و نيز ولايت ما را به خدا وامي گذارد، و از ما پيروي نكرده و با ما نيز دشمني نمي كند، و حق ما را نمي شناسد، ما اميدواريم كه خداوند او را بيامرزد و او را داخل بهشت گرداند، اين مسلمان ناتوان است.

مناظرته في فضلهم و ان الخلافة لا تصلح الا فيهم

روي سليم بن قيس قال: سمعت عبدالله بن جعفر ابي طالب قال: قال لي معاوية: ما اشد تعظيمك للحسن و الحسين،

ما هما بخير منك و لا ابوهما بخير من ابيك، لولا ان فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله لقلت ما امك اسماء بنت عميس بدونها، قال:

فغضبت من مقالته و اخذني ما لا املك - ثم ذكر قول عبدالله ابن جعفر و ابن عباس في فضل الحسن و الحسين عليهما السلام، و ما همه سمعا عن النبي صلي الله عليه و آله في فضلهم، الي ان قال:

قال معاوية: ما تقول يا حسن عليه السلام قال:

يا معاوية! قد سمعت ما قلت و قال ابن عباس، العجب منك يا معاوية و من قلة حيائك و من جرأتك علي الله حين قلت: قد قتل الله طاغيتكم و رد الامر الي معدنه، فانت يا معاوية معدن الخلافة دوننا؟!

ويل لك يا معاوية و للثلاثة قبلك، الذين اجلسوك هذا المجلس و سنوا لك هذه السنة، لاقولن كلاما ما انت اهله، و لكني اقول لتسمعه بنو ابي هؤلاء حولي.

ان الناس قد اجتمعوا علي امور كثيرة، ليس بينهم اختلاف فيها و لا تنازع و لا فرقة: علي شهادة ان لا اله الا الله، و ان محمدا رسول الله و عبده، و الصلوات الخمس، و الزكاة المفروضة، و صوم شهر رمضان و حج البيت، ثم اشياء كثيرة من طاعة الله التي لا تحصي و لا يعدها الا الله.

و اجتمعوا علي تحريم الزنا و السرقة و الكذب و القطيعة و الخيانة، و اشياء كثيرة من معاصي الله التي لا تحصي و لا يعدها الا الله.

و اختلفوا في سنن اقتتلو فيها، و صاروا فرقا يلعن بعضهم بعضا، و هي الولاية، و يبرأ بعضهم من بعض، و يقتل بعضهم بعضا ايهم احق و اولي بها،

الا فرقة تتبع كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله، فمن اخذ بما عليه اهل القبلة الذي ليس فيه اختلاف، و رد علم ما اختلفوا فيه الي الله، سلم و نجا به من النار و دخل الجنة.

و من وفقه الله و من عليه و احتج عليه بان نور قلبه بمعرفة ولاة الامر من ائمتهم و معدن العلم اين هو، فهو عندالله سعيد و لله ولي، و قد قال رسول الله صلي الله عليه و آله: رحم الله امريء علم حقا فقال فغنم او سكت فسلم.

نحن نقول اهل البيت: ان الائمة منا، و ان الخلافة لا تصلح الا فينا، و ان الله جعلنا اهلها في كتابه و سنة نبيه صلي الله عليه و آله، و ان العلم فينا و نحن اهله، و هو عندنا مجموع كله بحذافيره، و انه لا يحدث شيء الي يوم القيامة حتي ارش الخدش الا وهو عندنا مكتوب باملاء رسول الله صلي الله عليه و آله و خط علي عليه السلام بيده.

و زعم قوم انهم اولي بذلك منا، حتي انت يا ابن هند تدعي ذلك، و تزعم ان عمر ارسل الي ابي اني اريد ان اكتب القرآن في مصحف فابعث الي بما كتبت من القرآن، فاتاه فقال: تضرب و الله عنقي قبل ان يصل اليك، قال: و لم؟ قال: لان الله تعالي قال: «و الراسخون في العلم» [1] قال: اياي عني و لم يعنك و لا اصحابك، فغضب عمر ثم قال: ان ابن ابي طالب يحسب ان احدا ليس عنده علم غيره، من كان يقرأ من القرآن شيئا فليأتني، فاذا جاء رجل فقراء شيئا معه فيه اخر كتبه و

الا لم يكتبه، ثم قالوا: قد ضاع منه قرآن كثير، بل كذبوا والله بل هو مجموع محفوظ عند اهله.

ثم امر قضاته و ولاته: اجهدوا ارائكم و اقضوا بما ترون انه الحق، فلا يزال هو و بعض ولاته قد وقعوا في عظيمة فيخرجهم منها ابي، ليحتج عليهم بها، فتجتمع القضاة عند خليفتهم و قد حكموا في شيء واحد بقضايا مختلفة فاجازها لهم، لان الله لم يؤته الحكمة و فصل الخطاب.

و زعم كل صنف من مخالفينا من اهل هذه القبلة ان معدن الخلافة و العلم دوننا، فنستعين بالله علي من ظلمنا و جحدنا حقنا، و ركب رقابنا، و سن للناس علينا ما يحتج به مثلك و حسبنا الله و نعم الوكيل.

انما الناس ثلاثة: مؤمن يعرف حقنا و يسلم لنا، و يأتم بنا، فذلك ناج محب لله ولي، و ناصب لنا العداوة يتبراء منا و يلعننا، و يستحل دمائنا، و يجحد حقنا، و يدين الله بالبرائة منا، فهذا كافر مشرك فاسق، و انما كفر و اشرك من حيث لا يعلم، كما سبوا الله عدوا بغير علم، كذلك يشرك بالله بغير علم.

و رجل اخذ بما لا يختلف فيه و رد علم ما اشكل عليه الي الله مع ولايتنا، و لا يأتم بنا، و لا يعادينا و لا يعرف حقنا، فنحن نرجو ان يغفر الله له و يدخله الجنة، فهذا مسلم ضعيف.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

[1] آل عمران: 7.

مناظره با عمر عاص و مروان و ابن زياد

روايت شده: روزي معاويه همراه با اطرافيان رازدارش نشسته بود، و به يكديگر فخر مي فروختند، معاويه خواست آنان را بخنداند، از اين رو گفت: بسيار فخر فروختيد، اگر حسن بن علي عليه السلام و عبدالله بن عباس در اينجا بودند از اين

بالندگي ها كمتر مي نموديد، معاويه نزد امام فرستاد - آنگاه گفتار آنان را ذكر مي كند - سپس امام در جواب ايشان فرمود:

اگر كسي در مباحثه خاموش ماند، اين امر دليل بر ناتواني او نمي باشد، بلكه كسي كه به دروغ سخن گويد و بخواهد باطل را به صورت حق جلوه دهد خيانتكار است.

اي عمرو به دروغ افتخار ورزيده و در خيانت گستاخي مي كني، من از تبهكاريت هميشه آگاه بوده و برخي از آنها را بر شمرده و از برخي ديگر چشم مي پوشيده ام، زيرا در گمراهي فرو رفته اي، درباره ما كه چراغهاي روشن در تاريكي، و پرچمهاي هدايت و راهنمايي، و سواران، دلاور و حمله ور به دشمنان، و پرورده شده در دامان چنگ مي باشيم، براي دوستان همچون نو بهاران خرم هستيم، ما جايگاه نبوت و محل فرو آمدن علم هستيم.

و گمان مي كنيد كه نژادتان از ما نيرومندتر است، ولي در نبرد بدر نيرومندي ما آشكار گرديد، در روزي كه دلاوران بر زمين خوردند، و هماوران به سختي افتادند، و شير مردان از پاي درآمدند، و مرگ معركه دار ميدان شد، و بر پاشنه آن چرخيد و دندان نشان داد، و آتش جنگ زبانه كشيد، در چنان هنگامه اي بود كه مردان شما را كشتيم و پيامبر بر فرزندانتان منت گذارد، و به جان خودم سوگند در آن روز شما هرگز از بني عبدالمطلب برتر و قوي تر نبوديد.

و اما تو اي مروان، تو را چه مي شود كه از قريش زياده گفته و به آن افتخار كني، تو رها شده اي و پدرت طرد شده پيامبر است،

و تو هر روز از پستي به بدي مي گرائي و در اين دو گرفتاري، آيا فراموش كردي آن روز كه دست بسته ترا به حضور اميرالمومنين عليه السلام آوردند، و با چشم خود شيري را ديدي كه از چنگالش خون مي چكيد، و دندانهايش را به هم مي فشرد، و مفهوم اين شعر را مي نگريستي:

شيري كه چون شيران فريادش را بشنوند، سراسيمه فرار كنند و سرگين اندازند.

ولي اميرالمومنين عليه السلام تو را بخشيد و از خفقان مرگ رها شدي، و نفس تنگت كه نمي گذاشت آب دهانت را فرو بري، باز شد و به حال آمدي، اما به جاي آنكه سپاس ما را بگذاري به بدگوئي ما پرداختي و جسارت ورزيدي، در صورتي كه مي داني ما هرگز ننگي بر دامانمان ننشسته و خوار و خسران به سراغمان نيامده است.

و اما تو اي زياد، به قريش چه كار داري، كسي براي تو نسب درست و شاخه برومند، و پيشينه استوار، و جايگاه رشد ارزشمندي نمي شناسد، مادرت زني زناكار بود كه مردهاي قريش و بدكاران عرب با او رابطه داشتند، و وقتي كه به دنيا آمدي پدرت معلوم نبود تا اينكه اين مرد - و به معاويه اشاره كرد - پس از مرگ پدرش تو را برادر خود خواند.

در اين صورت به چه چيزي افتخار مي كني، تو را همان رسوائي مادرت بس است، و در افتخار ما همين كافي است كه جد ما رسول خداست و پدرم علي بن ابيطالب عليه السلام پيشواي مسلمانان است، كه هرگز به جاهليت بازنگشت، و عموهايم يكي حمزه سيدالشهداء و ديگري جعفر طيار است، و من

و برادرم هر دو پيشواي جوانان اهل بهشتيم.

آنگاه امام رو به به ابن عباس كرد و فرمود: پسر عمويم، اينان مرغهاي ناتواني هستند كه مي توان با بحث پرهايشان را در هم شكست.

مناظرته مع عمرو بن عاص و مروان بن حكم و ابن زياد

روي انه اجتمع معاوية مع بطانته، فجعل بعضهم يفخر علي بعض، فاراد معاوية ان يضحك علي ذقونهم، فقال لهم: اكثرتم الفخر، فلو حضركم الحسن بن علي عليهماالسلام، و عبدالله بن عباس لقصرا من اعنتكم ما طال، فبعث الي الامام عليه السلام - الي ان ذكر قولهم، ثم قال عليه السلام:

ليس من العجز ان يصمت الرجل عند ايراد الحجة، ولكنم من الافك ان ينطق الرجل بالخنا، و يصور البالطل بصورة الحق.

يا عمرو افتخار بالكذب و جرأة علي الافك، ما زلت اعرف مثالبك الخبيثة، ابديها مرة و امسك عنها اخري، فتأبي الا انهماكا في الضلالة، اتذكر مصابيح الدجي و اعلام الهدي و فرسان الطراد، و حتوف الاقران، و ابناء الطعان، و ربيع الضيفان، و معدن النبوة، و مهبط العلم.

و زعمتم انكم احمي لما وراء ظهوركم، و قد تبين ذلك يوم بدر، حين نكصت الابطال و تساورت الاقران و اقتحمت الليوث، و اعتركت المنية، و قامت رحاها علي قطبها، و افترت عن نابها، و طار شرار الحرب، فقتلنا رجالكم، و من النبي علي ذراريكم، فكنتم لعمري، في ذلك اليوم غير مانعين لما وراء ظهوركم من بني عبدالمطلب.

و اما انت يا مروان فما انت و الاكثار في قريش، و انت طليق و ابوك طريد، يتقلب من خزية الي سواءة، و لقد جيء بك الي اميرالمؤمنين، فلما رأيت الضرغام قد دميت براثنه، و اشتكبت انيابه، كنت

كما قال القائل:

ليث اذا سمع اللويث زئيره

بصبصن ثم قذفن بالابعار

فلما من عليك بالعفو و ارخي خناقك بعد ما ضاق عليك، و غصصت بريقك، لم تقعد معنا مقعد اهل الشكر، و لكن كيف تساوينا و تجارينا، و نحن مما لا يدركنا عار و لا تلحقنا خزية.

و اما انت يا زياد و قريشا، لا اعرف لك فيها اديما صحيحا، و لا فرعا نابتا، و لا قديما ثابتا، و لا منبتا كريما، بل كانت امك بغيا تداولها رجال من قريش و فجار العرب، فلما ولدت لم تعرف لك العرب والدا فادعاك هذا - و اشار الي معاوية - بعد ممات ابيه.

مالك افتخار، تكفيك سمية و يكفينا رسول الله صلي الله عليه و آله و ابي علي بن ابي طالب عليه السلام سيد المؤمنين، الذي لم يرتد علي عقبيه، و عمي حمزة سيدالشهداء، و جعفر الطيار، و انا و اخي سيد اشباب اهل الجنة.

ثم التفت الي ابن عباس فقال: يا ابن العم انما هي بغاث الطير انقض عليها اجدل.

مناظره با عبدالله بن زبير

روايت شده: امام چند روزي از دمشق خارج شد، آنگاه به دمشق بازگشت، و نزد معاويه آمد، در مجلس معاويه عبدالله بن زبير حضور داشت، هنگامي كه معاويه امام را ديد از او استقبال كرد و بعد از آنكه مجلس آماده شد به امام گفت: اي ابا محمد گمان مي كنم خسته ايد به منزل رفته و استراحت كنيد.

امام از نزد او خارج شد، و معاويه رو به عبدالله بن زبير كرد و گفت: بهتر است كه بر حسن فخر بورزي، چرا كه تو پسر يكي از نزديكان پيامبر و پسر عموي او مي باشي، و پدرت در اسلام

كارهاي بسياري انجام داده است - تا آن جا كه سخن عبدالله زبير در حضور امام را در مجلس ديگري نقل مي كند - آنگاه امام فرمود:

سوگند به خدا اگر بني اميه مرا در سخن گفتن ناتوان نمي شمردند براي پست شمردن تو زبان از گفتارت باز مي داشتم، ولي اكنون برايت آشكار مي كنم كه من كم عقل و بي زبان نيستم، آيا تو بر من عيب مي گيري و بر من فخر مي فروشي، جدت در جاهليت خانواده و معروفيتي نداشت تا اينكه با جده ام صفيه دختر عبدالمطلب ازدواج كرد، و در ميان عرب سرافراز شد و به شرف او افتخار ورزيد، پس چگونه فخر كني بر كسي كه حلقه رابط گردنبند است، بزرگان و گرامترين مردم روي زمين، اين مائيم كه شرفي پر نفوذ و كرامتي برتر و پيروز داريم.

گمان مي كني كه من تسليم معاويه شدم، چگونه چنين كاري ممكن است، واي بر تو من پسر دلاورترين مردان عربم، و در دامان فاطمه عليها السلام چشم گشوده ام كه پيشواي زنان جهان و بهترين كنيزان خداست، واي بر تو من اين كار را از روي ترس و ناتواني انجام ندادم، علت آن بود كه طرفداراني چون تو داشتم كه به بيهودگي طرفدار من بودند، و به دروغ ادعاي دوستي مي كردند، و من به آن ها اعتماد نداشتم، چون شما خانداني فريبكارند.

و چرا چنين نباشد كه پدرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد، و به زودي پيمانش را شكست و به جاهليت بازگشت، و علي عليه السلام كه پاره پيكر پيامبر بود را فريب داد و مردم را گمراه كرد، و

چون در معركه جنگ با يورش پيشتازان لشكر روبرو شد، و دندان تيز جنگاوران پيكرش را در هم فشرد، جانش را بي جهت از دست داد، و بدون هيچ ياوري به خاك افتاد، و تو به اسيري گرفتار شدي، خسته و مجروح و كوفته، پايمال سم ستوران و ناتوان از يورش سواران؛ و چون مالك اشتر تو را به حضور امام آورد، آب دهانت خشكيده بود و بر پاشنه مي چرخيدي، همچون سگي كه از شيران هراسيده و فراري باشد.

واي بر تو، اين مائيم كه روشني بخش جهانيم و امت مسلمان به ما فخر مي كند و كليدهاي اراده و ايمان به دست ماست، اكنون تو به ما حمله مي كني؟ تو هستي كه زنان را فريب مي دهي بر فرزندان پيامبران فخر مي فروشي؟ سخنان ما را كه مردم مي پذيرفتند، تو و پدرت رد مي كنيد.

مردم با اشتياق و اجبارا دين جدم را پذيرفتند، و بعد كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند طلحه و زبير از بين آنها پيمان را شكستند، و همسر پيامبر را فريب دادند و به جنگ با پدرم برخاستند، و كشته شدند، و تو را به اسارت نزد علي عليه السلام آوردند، و او از گناهت درگذشت و خويشاونديت را رعايت كرد و تو را نكشت و بخشيد، بنابراين تو آزاد شده پدر من هستي، و من آقاي تو و پدرت هستم، اكنون سنگيني گناهت را احساس كن.

عبدالله بن زبير شرمگين شد، به حضور امام آمد و گفت: اي ابامحمد معذرت مي خواهم، اين مرد - و به معاويه اشاره كرد - مرا به جدال با تو برانگيخت،

حال مرا بر نادانيم ببخش، چون شما از خانداني هستيد كه گذشت و بردباري به سرشت شما آميخته است.

و امام به معاويه نگريست، و فرمود:

مي بيني كه از پاسخگوئي هيچكس باز نمي مانم، واي بر تو آيا مي داني كه من از كدام درخت باروري جوانه زده ام، دست از اين كارها بردار وگرنه داغي بر چهره ات بزنم كه همه رهروان شهرها و سرزمينها از آن سخن بگويند.

مناظرته مع عبدالله بن الزبير

روي انه غاب عليه السلام عن دمشق اياما، ثم رجع اليها، فدخل علي معاوية، و كان في مجلسه عبدالله بن الزبير، فلما رأي معاوية الامام قام اليه فاستقبله، و بعد ما استقر به المجلس التفت اليه قائلا: يا ابا محمد! اني اظنك تعبا نصبا، فأت المنزل فارح نفسك فيه.

و خرج الامام عليه السلام من عنده والتفت معاوية الي عبدالله ابن الزبير: لو افتخرت علي الحسن، فانك ابن حواري رسول الله صلي الله عليه و آله و ابن عمته، و لابيك في الاسلام نصيب وافر - الي ان ذكر قول ابن الزبير في مجلس عند الامام عليه السلام - ثم قال عليه السلام:

اما و الله لولا ان بني امية تنسبني الي العجز عن المقال لكففت عنك تهاونا، ولكن سابين لك ذلك لتعلم اني لست بالعي ولا الكليل اللسان، اياي تعير و علي تفتخر، و لم يكن لجدك بيت في الجاهلية و لا مكرمة، فزوجته جدتي صفية بنت عبدالمطلب، فبذخ علي جميع العرب بها و شرف مكانها، فيكف تفاخر من هو من القلادة واسطتها، و من الاشراف سادتها، نحن اكرم اهل الارض زندا، لنا الشرف الثاقب و الكرم الغالب.

ثم تزعم اني سلمت الامر، فكيف

يكون ذلك، ويحك كذلك، و انا ابن اشجع العرب، وقد ولدتني فاطمة سيدة نساء العالمين و خيرة الاماء، لم افعل ذلك ويحك جبنا و لا ضعفا، ولكنه بايعني مثلك و هو يطلبني بترة، و يداجيني المودة و لم اثق بنصرته، لانكم اهل بيت غدر، و كيف لا يكون كما اقول.

و قد بايع ابوك اميرالمؤمنين ثم نكث بيعته، و نكص علي عقبيه، و اختدع حشية من حشايا رسول الله، ليضل بها الناس، فلما دلف نحو الاعنة و رأي بريق الاسنة قتل مضيعة لا ناصر له و اتي بك اسيرا، قد وطأتك الكماة باظلافها، و الخيل بسنابكها، و اعتلاك الاشتر فغصصت بريقك، و اقعيت علي عقبيك كالكلب اذا احتوشته الليوث.

فنحن ويحك نور البلاد و املاكها، و بنا تفخر الامة و الينا تلقي مقاليد الازمة، اتصول و انت تخدع النساء، ثم تفتخر علي بني الانبياء، لم تزل الاقاويل منا مقبولة، و عليك و علي ابيك مردودة.

دخل الناس في دين جدي طائعين و كارهين، ثم بايعوا اميرالمؤمين عليه السلام، فسار الي ابيك و طلحة حين نكثا البيعة و خدعا عرس رسول الله صلي الله عليه و آله، فقتل ابوك و طلحة و اتي بك اسيرا، فبصبصت بذنبك و ناشدته الرحم ان لا يقتلك، فعفا عنك ، فانت عتاقة ابي، و انا سيد ابيك، فذق وبال امرك.

و خجل ابن الزبير، فتقدم الي الامام عليه السلام فقال: اعذر يا ابا محمد، فانما حملني علي محاورتك هذا - و اشعار الي معاوية - فهلا اذ جهلت امسكت عني، فانكم اهل بيت سجيتكم الحلم و العفو.

و التفت الامام عليه السلام الي معاوية، فقال له:

انظر هل اكيع عن محاورة احد، ويحك اتدري من اي

شجرة انا، و الي من انتمي، انته قبل ان اسمك، بميسم تتحدث به الركبان في الافاق و البلدان.

مناظره با مروان بن حكم

امام بر معاويه داخل شد، هنگامي كه آن حضرت را ديد برخاست و احترام بسيار به ايشان گذاشت، اين امر بر مروان سخت آمد و كلامي در بدي ايشان بيان كرد، امام فرمود:

واي بر تو اي مروان، تو هميشه در ميدانهاي جنگ و به هنگام رويارويي با دشمن ريسمان خواري و ننگ به گردن داشتي، زنان بر تو بگريند، اين مائيم كه برهانهاي روشن را به همراه داريم، و اگر سپاسگزار باشيد ما بر شما هدايت را باريديم، ما شما را به نجات مي خوانيم و شما ما را به آتش دعوت مي كنيد، و چقدر اين دو مقام از يكديگر دور است.

تو به بني اميه افتخار مي كني و مي پنداري كه آنان در جنگ پايدارند و همچون شير دلاور، مادرت به عزايت بنشيند مگر نمي داني كه خاندان عبدالمطلب پهلوانان بزرگوار و ياران و نگهبان و بزرگمردانند.

بخدا قسم كه تو آنان و هر كس كه از اين خاندان است را ديده اي كه هرگز سختي ها و خطرها به هراسشان نينداخته و از ميدان دليران نگريخته اند، و آنان همچون شيران خشمگين و حمله ورند، و اين تو بودي كه از ميدانشان گريختي و تو را به اسارت گرفتند، و به همراه خويشانت به خواري و ننگ افتادي.

گمان مي بري كه مي تواني خون مرا بريزي، اگر خيلي دلاوري چرا نتوانستي خون آن كس كه بر عثمان حمله برد را بريزي، كه عثمان را همچون شتري سر بريد، و تو در آن وقت همچون گوسفندان

صيحه مي زدي و مثل زنان فرومايه آه و ناله سر مي دادي، چرا از او دفاع نكردي و تيري به جانب قاتلش پرتاب ننمودي، بلكه بندهاي بدنت مي لرزيد و چشمانت را از شدت وحشت فرو مي بستي و از ترس جانت از من پناه مي خواستي، چون بنده اي كه به دامان آقايش درآويزد، و من ترا از مرگ رهانيدم، و اكنون معاويه را به قتل من برمي انگيزي، و اگر آن روز معاويه با تو بود او هم با عثمان كشته مي شد، حال هم تو و معاويه كمتر و ناتوان تر از آنيد كه بتوانيد به من گستاخي كنيد.

و اكنون گمان مي بري كه من بر بردباري معاويه زنده مانده ام، به خدا قسم كه معاويه خودش را بهتر از هركس مي شناسد، و از اينكه حكومت را به او واگذار كرده ايم سپاسگزارتر است، و اكنون وجود تو همچون خاري در چشمش خليده كه نمي تواند ديده بر هم نهد، و اگر بخواهم مي توانم سپاهي بر اهل شام برانگيزم كه جهان بر او تنگ شود و از حمله سواران به ستوه آيد، و در آن وقت فرار كردن و نيرنگ و پرگوئي ترا سودي نخواهد بخشيد.

و ما كسي نيستيم كه پدران بزرگوار و فرزندان نيكوكارمان ناشناخته باشند، حال اگر راست مي گويي آزادي.

معاويه به مروان فرياد زد و گفت: من گفتم كه به اين مرد گستاخي نكن و تو نپذيرفتي و به چنين خواري و تحقيري گرفتار شدي، آخر تو مانند او نيستي، و پدرت به مقام پدر او نمي رسد، تو پسر مردي رانده شده و دور افتاده

اي، اما پدر او پيامبر بزرگوار خداست، و چه بسا كساني كه با پاي خود به قبرستان رفته و گور خود را مي كنند.

مناظرته مع مروان بن حكم

دخل الامام عليه السلام علي معاوية، فلما راه عليه السلام قال اليه و احتفي به، فساء ذلك مروان و ذكر كلاما في تنقيصه، فقال عليه السلام:

ويحك يا مروان، لقد تقلدت مقاليد العار، في الحروب عند مشاهدتها، و المخاذلة عند مخالطتها، نحن هبلتك الهوابل، لنا الحجج البوالغ، و لنا ان شكرتم عليكم النعم السوابغ، ندعوكم الي النجاة و تدعوننا الي النار، فشتان ما بين المنزلتين.

تفخر ببني امية، و تزعم انهم صبر في الحروب، اسد عند اللقاء، ثكلتك امك، اولئك البهاليل السادة و الحماة الذادة و الكرام القادة، بنو عبدالمطلب.

اما والله لقد رأيتهم و جميع من في هذا البيت ما هالتهم الاهوال و لم يحيدوا عن الابطال، كالليوث الضارية الباسلة الحنقة، فعندها وليت هاربا و اخذت اسيرا، فقلدت قومك العار، لانك في الحروب خوار.

ايراق دمي، زعمت افلا ارقت دم من وثب علي عثمان في الدار، فذبحه كما يذبح الجمل، و انت تثغو ثغاء النعجة، و تنادي بالويل و الثبور، كالامة اللكعاء، الا دفعت عنه بيد او ناضلت عنه بسهم، لقد ارتعدت فرائصك و غشي بصرك، فاستغثت بي كما يستغيث العبد بربه، فانجيتك من القتل و منعتك منه، ثم تحث معاوية علي قتلي، و لو رام ذلك معك لذبح كما ذبح ابن عفان، انت معه اقصر يدا، و اضيق باعا، و اجبن قلبا من ان تجسر علي ذلك.

ثم تزعم اني ابتليت بحكم معاوية، اما والله لهو اعرف بشأنه، و اشكر لما وليناه هذا الامر، فمتي بدا له فلا يغضين جفنة

علي القذي معك، فوالله لاعقبن اهل الشام بجيش يضيق عنه فضاؤها و يستأصل فرسانها، ثم لا ينفعك عند ذلك الهرب والروغان، و لا يرد عنك الطلب تدريجك الكلام.

فنحن ممن لا يجهل، اباؤنا القدماء الاكابر، و فروعنا السادة الاخيار، انطق ان كنت صادقا.

و صاح معاوية بمروان: قد كنت نهيتك عن هذا الرجل، و انت تأبي الا انهماكا فيما لا يعنيك، اربع علي نفسك، فليس ابوك كابيه و لا انت مثله، انت ابن الطريد الشريد، و هو ابن رسول الله صلي الله عليه و آله الكريم، ولكن رب باحث عن حتفه و حافر عن مديته.

مناظره با عمرو بن عاص

روزي عمرو بن عاص امام حسن عليه السلام را در حال طواف ديد و گفت: اي حسن گمان كردي كه دين تنها به تو و پدرت برپا مي ماند، ديدي خداوند معاويه را بعد از ضعف قوي، و بعد از خفا آشكار نمود، آيا خداوند به كشتن عثمان راضي و خشنود است؟! آيا سزاوار است كه دور خانه خدا طواف كني همچنانكه شتر دور آسياب مي چرخد، و لباس زيبا در برداري در حاليكه تو قاتل عثمان هستي؟ سوگند به خدا براي عدم پراكندگي امت و عدم اختلاف آنان شايسته است كه معاويه تو را همانند پدرت به قتل رساند.

امام فرمود:

اهل آتش نشانه هايي دارند كه بدان شناخته مي شوند: انكار اولياء الهي و دوستي با دشمنان خدا، سوگند به خدا تو مي داني كه علي عليه السلام يك لحظه و يك چشم بر هم زدن در دين شك نكرده و در خداوند ترديد ننموده است، و سوگند به خدا اي پسر ام عمرو دور مي شوي يا تو را با كلماتي

تيزتر از شمشير دور كنم.

بر حذر باش از هجوم و حمله بر من چرا كه مي داني من كيستم، ناتوان نبوده، كم ارزش نيستم و پر خور هم نبوده ام، من در ميان قريش مانند نخ وسط گردنبند هستم، خاندانم شناخته شد و جز به پدرم منسوب نمي گردم، و تو كسي هستي كه كه خود مي داني و مردم نيز بدان آگاهند، مردان قريش در مورد فرزند بودن تو براي آنان اختلاف كردند (بخاطر زنا كردن مادرش با چند نفر)، و بدترين آنان، يعني كسي كه نسبتش پست تر و ملامت شونده تر از بقيه بود پيروز شد، و تو فرزند او ناميده شدي، پس از من بر حذر باش چرا كه تو پليد و ما خاندان پاك و پاكيزه اي هستيم كه خداوند پليدي را از ما دور ساخت و پاكيزه مان گردانيد.

عمرو كه اين پاسخها را شنيد قادر به پاسخگوئي نشد و ناراحت و خشمگين بازگشت.

مناظرته مع عمرو بن العاص

لقي عمرو بن العاص الحسن عليه السلام في الطواف فقال له: يا حسن زعمت ان الدين لا يقوم الا بك و بأبيك، فقد رأيت الله اقام معاوية فجعله راسيا بعد ميله و بينا بعد خفائه، افيرضي الله بقتل عثمان؟ او من الحق ان تطوف بالبيت كما يدور الجمل بالطحين عليك ثياب كغرقي البيض، و انت قاتل عثمان؟ والله انه لالم للشعث و اسهل للوعث ان يوردك معاوية حياض ابيك.

فقال الحسن عليه السلام:

ان لاهل النار علامات يعرفون بها، الحادا لاولياء الله و موالاة لاعداء الله، والله انك لتعلم ان عليا لم يرتب في الدين، و لم يشك في الله ساعة و لا طرفة

عين قط، و والله لتنتهين يا ابن ام عمر و او لانفذن حضنيك بنوافذ اشد من الاقضبة.

فاياك والهجم علي، فاني من قد عرفت، ليس بضعيف الغمزة و لا هش المشاشة، و لا مريء المأكلة، و اني من قريش كواسطة القلادة، يعرف حسبي و لا ادعي لغير ابي، و انت من تعلم و يعلم الناس، تحاكمت فيك رجال قريش، فغلب عليك جزارها، الامهم حسبا و اعظمهم لوما، فاياك عني، فانك رجس و نحن اهل بيت الطهارة اذهب الله عنا الرجس و طهرنا تطهيرا.

فافحم عمرو و انصرف كئيبا.

مناظره دوم با عمرو بن عاص

روايت شده: هنگامي كه امام عليه السلام بر معاويه وارد شد عمرو بن عاص هيبت و وقار آن حضرت را ديد و خشمگين شد، و از كينه و حسد لبريز گرديد، و گفت: نادان و ناتواني كه عقلش بين ريشهايش مي باشد نزد شما آمد، عبدالله بن جعفر حاضر بود و از اين سخن برآشفت و به او فرياد زد - تا آنكه سخن عبدالله بن جعفر را نقل كرده - و امام سخن آنان را مي شنود و مي فرمايد:

اي معاويه! همواره نزد تو بندگاني هستند كه دندان به گوشت مردم فرو مي برند، بخدا قسم اگر بخواهم كاري مي كنم كه ناگواريهايي شديد برايت پيش آيد و نفسهايتان به تنگي گرايد.

سپس اين اشعار را خواند:

اي معاويه آيا عبد سهم را فرمان مي دهي كه مرا در حضور مردم ناسزا بگويد.

هنگاميكه قريش مجالس فراهم مي آورند و تو مي داني كه آن ها چه منظوري دارند.

تو از روي ناداني به من ناسزا مي گوئي با كينه اي كه هميشه از ما به دل داري.

آيا تو هم به مانند

من پدري داري، كه به آن افتخار كني يا نيرنگ مي بازي.

اي پسر حرب تو جدي مانند جد من نداري، كه فرستاده خداست اگر بخواهي جدها را به ياد آوري.

مانند مادر من مادري در قريش نيست كه فرزندان با حسبي از آن زاده شود.

اي پسر حرب كيست كه مثل من بسرايد و فردي همچون من شايسته سرزنش نيست.

خاموش باش و دست به كاري مزن كه از ترس آن كودكان پير شوند.

مناظرته مع عمرو بن العاص

روي انه لما دخل الامام عليه السلام علي معاوية، راي ابن العاص ما في الامام من عظيم الهيبة و الوقار ساءه ذلك، و تميز من الغيظ و الحسد، فقال: قد جائكم الافة العيي الذي كان بين لحييه عقله، و كان عبدالله بن جعفر حاضرا فلذعه قوله فصاح به - الي ان قال: - و سمع الامام الحديث قال:

يا معاوية! لا يزال عندك عبد راتعا في لحوم الناس، اما والله لو شئت ليكونن بيننا ما تتفاقم فيه الامور، و تحرج منه الصدور.

ثم انشاء يقول:

اتأمر يا معاوي عبد سهم

بشتمي و الملا منا شهود

اذا اخذت مجالسها قريش

فقد علمت قريش ما تريد

اانت تظل تشتمني سفاها

لضغن ما يزول و ما يبيد

فهل لك من اب كابي تسامي

به من قد تسامي او تكيد

و لا جد كجدي يا ابن حرب

رسول الله ان ذكر الجدود

و لا ام كامي من قريش

اذا حصل الحسب التليد

فما مثلي تهكم يا ابن حرب

و لا مثلي ينهنهه الوعيد

فمهلا لا تهج منا امورا

يشيب لهولها الطفل الوليد

مناظره سوم با عمرو بن عاص

امام در مجلس معاويه حاضر شد و فرمود:

قريش همگان مي دانند كه من عزيز و بزرگوارم و هرگز به ناتواني نگرائيده ام

و به تيرگي نيفتاده ام كه شناختي روشن و پدري بزرگوار دارم.

اين سخنان عمرو بن عاص را اندوهگين كرد و سخناني در كم ارزش قلمداد كردن امام بيان داشت، امام عليه السلام فرمود:

سوگند به خدا، اگر نسب خودت را به ياد آوري و به رأي ناصوابت عمل كني هرگز به مقصدي نيكو نمي رسي، و به عزت و پيروزي دست نمي يابي، بخدا قسم اگر معاويه سخن مرا بپذيرد، تو را دشمن فريبكار خود مي شمارد، زيرا روزگار درازي است كه بخل مي ورزي و كينه خود را پنهان مي داري و طمع به آرزوي بلندي مي بندي، كه شاخه تو شايستگي چنان برگ و باري ندارد، و چراگاه وجودت چنان سبزي و خرمي را سزاوار نيست.

اما به خدا قسم خيلي نزديك است كه در بين دندانهاي تيز شيران قريش جا بگيري، آنها كه دلاوراني نيرومند و سواراني توانايند، و تو را همچون دانه اي در آسياب خرد مي كنند، و چون با تو روياروي شوند، فريبكاريت سودي نمي بخشد.

مناظرته مع عمرو بن العاص

حضر عليه السلام في مجلس معاوية قال:

قد علمت قريش باسرها اني منها في عز ارومتها، لم اطبع علي ضعف، و لم اعكس علي خسف، اعرف بشبهي و ادعي لابي.

و ساء ذلك ابن العاص و ذكر كلاما في تنقيصه، ثم قال عليه السلام:

اما والله لو كنت تسمو بحسبك و تعمل برأيك، ما سلكت فج قصد، و لا حللت رابية مجد، و ايم الله لو اطاعني معاوية لجعلك بمنزلة العدو الكاشح، فانه طال ما طويت علي هذا كشحك، و اخفيته في صدرك، و طمع بك الرجاء الي الغاية القصوي التي لا يورق

لها غصنك، و لا يخضر لها مرعاك.

اما والله ليوشكن يا ابن العاص ان تقع بين لحيي ضرغام من قريش، قوي ممتنع، فروس ذي لبد، يضغطك ضغط الرحي للحب، لا ينجيك منه الروغان اذا التقت حلقتا البطان.

مناظره با معاوية بن ابي سفيان

روايت شده: روزي معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت: من پسر بطحا و مكه هستم، من پسر كسي هستم كه از همه بخشنده تر و گراميتر است، من پسر كسي هستم كه در جواني و پيري قريش را به آقايي و برتري رسانيد، امام حسن عليه السلام فرمود:

اي معاويه بر من افتخار مي كني، من پسر كسي هستم كه در ريشه هاي زمين جاي دارد، من پسر جايگاه تقوي هستم، من پسر كسي هستم كه هدايت آورد، من پسر كسي هستم كه به وسيله فضيلت بسيار و جاه و منزلت برترش مردم دنيا را به سروري رسانيد، من پسر كسي هستم كه اطاعت از او اطاعت خدا و نافرمانيش نافرماني اوست، آيا پدري چون پدر من داري تا به آن افتخار كني؟ و جدي همانند جد من داري كه بر من فخر نمائي، بگو آري يا نه.

معاويه گفت: بلكه مي گويم نه، و اين تصديق سخن توست، امام فرمود:

حق درخشان است و تغيير پذير نيست، و حق را دانايان مي شناسند.

مناظرته مع معاوية بن ابي سفيان

روي ان معاوية فخر يوما فقال: انا ابن بطحاء و مكة، و انا ابن اغزرها جودا، و اكرمها جدودا، انا ابن من ساد قريشا فضلا ناشئا و كهلا، فقال الحسن عليه السلام:

اعلي تفتخر يا معاوية، انا ابن عروق الثري، انا ابن مأوي التقي، انا ابن من جاء بالهدي، انا ابن من

ساد اهل الدنيا بالفضل السابق و الحسب الفائق، انا ابن من طاعته طاعة الله و معصيته معصية الله، فهل لك اب كابي تباهيني به، و قديم كقديمي تساميني به، قل نعم او لا:

قال معاوية: بل اقول: لا، و هي لك تصديق، فقال الحسن عليه السلام:

الحق ابلج ما يحيل سبيله

و الحق يعرفه ذوو الالباب

مناظره دوم با معاوية بن ابي سفيان

روايت شده: روزي معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت: اي حسن: من از تو بهترم، فرمود: اي پسر هند چگونه چنين چيزي ممكن است؟ گفت: زيرا مردم زمامداري مرا پذيرفتند و تو را كنار زدند، فرمود:

هيهات هيهات، اي پسر هند جگر خوار، از بد راهي براي خود مقام و ارزش كسب كردي، كساني كه حكومت ترا پذيرفته اند دو گروهند، يا آزادانه يا به اجبار، آن كس كه مطيع توست خدا را نافرماني نموده، و آنكه اجبار گرديده بنا بر كتاب خداوند معذور است.

و من هرگز نمي گويم كه من از تو بهترم چرا كه در تو خيري وجود ندارد، و لكن همچنانكه خداوند مرا از پستي ها دور ساخت، تو را هم از فضيلتها بر كنار نمود.

مناظرته مع معاوية بن ابي سفيان

روي ان معاوية قال للحسن بن علي عليه السلام: انا خير منك يا حسن، قال عليه السلام: و كيف ذلك يا ابن هند؟ قال: لان الناس قد اجمعوا علي و لم يجمعوا عليك، قال عليه السلام:

هيهات هيهات لشر ما علوت يابن اكلة الاكباد، المجتمعون عليك رجلان، بين مطيع و مكره، فالطائع لك عاص لله، و المكره معذور بكتاب الله.

و حاش لله ان اقول: انا خير منك فلا خير فيك، ولكن الله برأني، من الرذائل، كما

برأك من الفضائل.

مناظره با وليد بن عقبه

امام به او فرمود:

تو را در ناسزاگوئي به علي عليه السلام ملامت نمي كنم، چرا كه آن حضرت به خاطر شراب خواري هشتاد ضربه تازيانه بر تو نواخت، و پدرت را در جنگ بدر به دستور پيامبر به قتل رساند، و خداوند علي عليه السلام را در چندين آيه مؤمن و تو را فاسق ناميد، شاعر در مورد تو و در مورد علي عليه السلام گفته است:

خداوند در كتاب خود در مورد علي عليه السلام و وليد آيه نازل كرده است.

وليد در جايگاه كفر قرار گرفته و علي عليه السلام در جايگاه ايمان به خدا قرار گرفته است.

كسي كه خداوند را عبادت و بندگي مي كند مانند فاسق و دروغگو نمي باشد.

بزودي وليد و علي عليه السلام در روز قيامت براي اخذ پاداش يا كيفر خوانده مي شوند.

علي عليه السلام در آنجا بهشت را كسب كرده، و وليد خواري و پستي را به دست مي آورد.

مناظرته مع وليد بن عقبة

فقال له عليه السلام:

لا الومك ان تسب عليا، و قد جلدك في الخمر ثمانين سوطا، و قتل اباك صبرا بامر رسول الله في يوم بدر، و قوم سماه الله عزوجل في غير آية مؤمنا و سماك فاسقا، و قد قال الشاعر فيك و في علي عليه السلام:

انزل الله في الكتاب علينا

في علي و في الوليد قرانا

فتبوأ الوليد منزل كفر

و علي تبوأ الايمانا

ليس من كان مؤمنا يعبدالله

كمن كان فاسقا خوانا

سوف يدع الوليد بعد قليل

و علي الي الجزاء عيانا

فعلي يجزي هناك جنانا

و هناك الوليد يجزي هوانا

مناظره با يزيد بن معاويه

امام حسن عليه السلام و يزيد بن معاويه نشسته

و در حال خوردن خرما بودند، يزيد گفت: اي حسن من تو را دشمن مي دارم.

امام عليه السلام فرمود:

اي يزيد! بدان شيطان پدرت را در ايجاد نطفه ات مشاركت نمود، از اين رو عداوت من در تو به وجود آمد، زيرا خداوند مي فرمايد: «و در اموال و اولاد با آنها مشاركت مي كند»، و شيطان در ايجاد نطفه صخر با جدت حرب مشاركت كرد، از اين رو با جدم پيامبر صلي الله عليه و آله دشمني مي كرد.

مناظرته مع يزيد بن معاوية

جلس الحسن بن علي عليهما السلام، و يزيد بن معاوية بن ابي سفيان يأكلان الرطب، فقال يزيد: يا حسن اني قد كنت ابغضك.

قال الحسن عليه السلام:

اعلم يا يزيد ان ابليس شارك اباك في جماعه، فاختلط الماءان فاورثك ذلك عداوتي، لان الله تعالي يقول: «و شاركهم في الاموال و الاولاد»، [1] و شارك الشيطان حربا عند جماعه، فولد له صخر، فلذلك كان يبغض جدي رسول الله صلي الله عليه و آله.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

[1] الاسراء،: آيه 64.

مناظره با حبيب بن مسلمه فهري

امام عليه السلام به حبيب بن مسلمة فهري فرمود: چه بسيار حركتهائي از تو كه در غير مسير خداوند بوده است، او گفت: اما حركتم به سوي پدرت اينگونه نبوده است، فرمود:

آري، ولكن معاويه را در خصوص دنياي كم ارزش اطاعت كردي، اگر كارهاي دنيايت را انجام دهد در آخرت تو را رها مي كند، اگر كار زشتي انجام مي دهي بگويي كار خوبي نيز انجام داده ام، همچنانكه خداوند مي فرمايد: «عمل صالح و كار ناصالح را با هم مخلوط نموده اند»، اما كار تو بر طبق اين آيه است كه مي فرمايد: «بلكه عملهاي زشت

آنان بر قلبهايشان زنگار قرار داده است».

مناظرته مع حبيب بن مسلمة الفهري

قال عليه السلام لحبيب بن مسلمة الفهري: رب مسير لك في غير طاعة، قال اما مسيري الي ابيك فلا، قال عليه السلام:

بلي، ولكنك اطعت معاوية علي دنيا قليلة، فلئن كان قام بك في دنياك لقد قعد بك في اخرتك، فلو كنت اذا فعلت شرا قلت خيرا كنت كما قال الله عزوجل: «خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا» [1] ولكنك كما قال: «بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون» [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

[1] التوبة: 102.

[2] المطففين: 14.

معراج پايگاه ابرار

امام باقر عليه السلام مي فرمايد؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

شبي كه به معراج رفتم، خداوند عزوجل به من وحي فرمود: يا محمد؛ چه كسي را در زمين از امتت به جاي خود گذاشتي؟

- در حالي كه خدا داناتر بود -، گفتم: اي پروردگارم؛ برادرم را.

خداوند فرمود: علي بن ابي طالب را.

گفتم: آري، اي پروردگار من.

سپس فرمود: اي محمد؛ به درستي به اهل زمين نگاه نمودم به اطلاع كامل، پس تو را براي ذكر و ياد خودم انتخاب نمودم. به ياد تو هستم مگر اينكه تو هم به ياد من هستي، من محمود هستم و تو محمد.

دوباره نگاه كردم به اهل زمين با اطلاع كامل، و از آنها علي بن ابي طالب را انتخاب كردم و او را وصي و جانشين تو قرار دادم. تو سيد و بزرگ پيامبران هستي و علي سيد و بزرگ جانشينان آنها. من اسم او را از اسم خود گرفتم. من أعلي هستم و او علي.

اي محمد؛ اني خلقت عليا و

فاطمة و الحسن و الحسين و الأئمة من نور واحد، ثم عرضت ولايتهم علي الملائكة، فمن قبلها كان من المقربين و من جحدها كان من الكافرين.

يا محمد؛ لو أن عبد من عبادي، عبدني حتي ينقطع، ثم لقيني جاحدا لولايتهم أدخلته ناري.

اي محمد؛ همانا من؛ علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از او (عليهم السلام) را از يك نور آفريدم. بعد از آن، ولايت و دوستي آنها را بر همه ي فرشتگان عرضه نمودم. فرشتگاني كه ولايت و دوستي آنها را پذيرفتند از نزديكترين آنها به من شدند و كساني نپذيرفتن از كافران شدند. اي محمد؛ اگر بنده اي از بندگانم مرا عبادت كند تا اينكه نفسش قطع شود، و مرا ملاقات كند در حالي كه ولايت و دوستي آنها را نداشته باشد او را بر آتش داخل مي كنم.

سپس پروردگارم به من فرمود: اي محمد؛ آيا دوست داري آنها را ببيني؟ گفتم: آري.

فرمود: از آنجا كه هستي جلوتر بيا.

من قدمي پيش رفتم در حالي كه علي بن ابي طالب و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجة بن الحسن (عليهم السلام) را ديدم، او - حضرت مهدي عليه السلام - در وسط آنها ايستاده و مانند ستاره اي مي درخشيد.

در آن حال به خداوند عرض كردم: اي پروردگار من؛ اين ها چه كساني هستند؟

فرمود: اينان امامان بعد از تو هستند و آن ايستاده، قيام كننده ي من است. كسي است كه حلال مي كند حلال مرا،

و حرام مي كند حرام مرا، و از دشمنانم انتقام مي گيرد.

يا محمد؛ أحببه فأني أحبه و من احب من يحبه.

اي محمد؛ او را - حضرت مهدي عليه السلام - دوست بدار كه همانا من او را دوست مي دارم و دوست مي دارم كسي را كه او را دوست بدارد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبه، 93 ح 24.

محفل سرور و عشق

روزي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در حضور رسول مقدس اسلام صلي الله عليه و آله و سلم كشتي مي گرفتند.

پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به امام حسن عليه السلام مي فرمود: آفرين، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام عرض كرد: يا رسول الله؛ با اين كه حسن از حسين بزرگتر است او را عليه امام حسين عليه السلام تشويق مي كني؟

آن حضرت پاسخ داد:

علتش اين است كه امام حسين عليه السلام از تأييدات غيبي برخوردار است و جبرئيل او را تشويق مي كند، از اين جهت من امام حسن عليه السلام را تشويق مي كنم [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجزات امام حسين عليه السلام از ولادت مبارك تا شهادت مظلومانه: 35، به نقل از فضايل الخمسه: 3 / 200.

مظلوميت خاندان وحي

ثقيف بكاء مي گويد:

هنگامي كه امام مجتبي عليه السلام به امر مدبر امور (خداوند متعال) با معاويه عليه العذاب صلح نمود، يكي از يارانش به ديدار ايشان آمد و گفت: السلام عليك، يا مذل المؤمنين.

آن مظلوم فرمود: ساكت باش؛ من ذليل كننده ي مؤمنان نيستم، بلكه من عزت بخش مؤمنين هستم و فقط قصد من حفظ جان آنها و باقي ماندن ايشان است.

ثم ضرب برجله في فسطاطه، فاذا أنا في ظهر الكوفه و قد خرق الي الدمشق و مضي حتي رأينا عمرو بن عاص بمصر و معاوية بدمشق.

سپس پاي مباركش را در آن خيمه به زمين زد، ما كه در پشت كوفه بوديم ناگاه ديديم زمين پيچيده شد تا آنكه عمر بن عاص را در مصر و معاويه را در دمشق ديديم.

در آن هنگام امام عليه السلام فرمودند:

اگر بخواهم آنها را سرنگون كنم مي توانم، ولكن

هرگز آن كار را نمي كنم، همانا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به راه استواري بود و همچنين علي عليه السلام به آن راه رفت، من هم به راه درست آنها هستم و مخالفت آنها نمي كنم [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفة الأبرار: 2 / 157: مدينة المعاجز: 2 / 11 ح 852.

مرا به سم خواهند كشت

امام حسن عليه السلام قبل از شهادت مظلومانه اش به سيدالشهداء عليه السلام فرمودند:

همانا جعده مي داند كه پدرش (در جنگ صفين) به مخالفت اميرالمؤمنين عليه السلام برخواست. و برادرش محمد بن اشعث به سركردگي سپاهي از ابن زياد به كربلا كنار فرات خواهد رفت و شاهد شهادت تو و در ريختن خونت شريك خواهد شد. جعده مرا با سم خواهد كشت. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من خبر داده كه زهر آن زن به من ضرر نخواهد رساند، تا موقعي كه اجل من فرا رسد.

هنگامي كه من از دنيا بروم، مرا غسل بده و كفن نما و بر من نماز بگذار و در كنار قبر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفن نما. اگر از آن جلوگيري كنند كه حتما اين كار را مي كنند با آنها جنگ نكن، مرا به بقيع ببر و در آنجا به خاك بسپار. سپس از مخالفت مروان و عايشه از دفن خود در كنار جدش سخن گفت [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثباة الهداة: 2 / 266 ح 49.

مصيبتي به من خواهد رسيد

(تيرباران كردن بدن مطهرش را خبر مي داد)

امام باقر عليه السلام مي فرمايند:

هنگامي كه شهادت امام حسن عليه السلام نزديك شد به برادر گراميش (امام حسين عليه السلام) فرمود: اي برادر؛ به تو وصيت مي كنم، هنگامي كه از دنيا رفتم بدنم را به سوي قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ببر تا عهد و پيمان با او تازه كنم و بعد بدنم را به سوي قبر مادرم زهرا عليهاالسلام ببر، سپس مرا در بقيع دفن نما.

و اعلم انه سيصيني من عايشه

ما يعلم الله و الناس من بغضها، و عداتها الله و لرسوله و عداوتها لنا اهل البيت.

و بدان همانا از عايشه مصيبتي به من خواهد رسيد كه خداوند و مردم مي دانند از دشمني او بر خدا و پيامبرش و دشمني او بر ما اهل بيت [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثباة الهداة: 2 / 554 ح 1.

مگر حسن پسر من نيست؟

مرحوم حجةالاسلام و المسلمين حاج شيخ احمد كافي در يكي از سخنرانيهاي خود مي گفت:

مرحوم حاج شيخ علي اكبر تبريزي مي گفت: زماني كه جوان بودم در تبريز منبر مي رفتم، در ماه مبارك رمضان تا شب بيست و هفتم پيش نيامد تا كه شبي نامي از آقا امام حسن عليه السلام ببرم، غرضي هم نداشتم زمينه ي حرف جور نشده بود.

ايشان گفتند: شب بيست و هفتم ماه رمضان به خانه رفتم و خوابيدم و در عالم رؤيا به محضر مقدس حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام شرفياب شدم. وقتي كه سلام كردم، حضرت با ناراحتي جواب فرمودند. عرض كردم: بي بي جان من از آن نوكرهاي بي ادب نيستم، خيال مي كنم اسائه ادبي از من سر زده باشد كه شما از من ناراحت شده باشيد؟ چرا اين طور جواب مرا مي دهيد؟

حضرت فرمودند: حاج شيخ؛ مگر حسن پسر من نيست؟

فهميدم كه اشكال از كجا است. مي فرمايند: چرا يادي از حسنم نمي كني؟ حسنم غريب است، حسنم مظلوم است [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آثار و بركات امام حسين عليه السلام: 214، به نقل از نغمه هاي از بلبل بوستان حضرت مهدي عليه السلام: 3 / 198.

مقام ارجمند فرزندان امام مجتبي

هنگامي كه جناب حسني مثني، فرزند گرامي امام مجتبي عليه السلام خواست يكي از دختران امام حسين عليه السلام را تزويج كند. حضرت سيدالشهداء عليه السلام به ايشان فرمود: اي فرزند من؛ فاطمه و سكينه (سلام الله عليهما) دختران من هستند هر يك را كه خواهي اختيار كن.

حسن به جهت شرم جواب نگفت.

امام حسين عليه السلام فرمود: من براي تو اختيار كردم فاطمه را كه به مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

شباهتش بيشتر است.

جناب حسن با فاطمه ازدواج كرد و از وي چند فرزند آورد ايشان فاطمه بنت الحسين عليهماالسلام را بسيار دوست مي داشت و آن محترمه نيز با او بسيار مهربان بود.

جناب حسن سي و پنج سال داشت كه در مدينه رحلت نمود، و برادر مادري خود ابراهيم بن محمد بن طلحه را وصي خود نمود. او آن بزرگوار را در بقيع به خاك سپرد.

فاطمه بنت الحسين عليهماالسلام بر قبر او خيمه اي افروخت و يك سال به سوگواري نشست و روزها روزه و شبها به عبادت قيام داشت، و زماني كه مدت يك سال تمام شد، موالي خود را فرمان داد كه هنگام شب و در تاريكي خيمه را از روي قبر جناب حسن عليه السلام بردارند.

شب هنگام صدايي را شنيدند كه مي گفت؛

(هل وجدوا ما فقدوا) «آيا يافتيد آنچه را كه گم نموديد».

و ديگري در پاسخ او گفت:

(بل يئسوا فانقلبوا) «بلكه مأيوس شده و حالشان عوض شد» [1] .

آب شفابخش

هنگامي كه سيده ي نفيسه عليهاالسلام در مصر ساكن شد، در همسايگي خانه ي ايشان دختر نابينائي از جهودان زندگي مي كرد، روزي جناب نفيسه مشغول وضو گرفتن بود كه آن دختر به خانه آن بزرگوار آمد و دست برده از آب وضو آن بزرگوار برداشت و بر چشمان خود كشيد، به قدرت پروردگار ديده اش بينا و روشن شد [2] .

ارزش و عظمت روپوشي در نزد خداوند

يك سال در مصر آب نيل كم شد و مردم به سختي و قحطي دچار شدند، ناگزير به درگاه سيده ي نفيسه عليهاالسلام روي آوردند، و از آن بزرگوار تقاضاي دعا نموده اند تا خداوند

بر آنها لطفي فرمايد.

سيده روپوش خود را به آنها مرحمت فرمود تا به دريا بياندازند و قدرت خداوند را مشاهده نمايند.

اهل مصر آن پارچه را در رود نيل انداختند. به قدرت خدا و به خاطر احترام آن مخدره در نزد پروردگار آب نيل افزايش پيدا كرد [3] .

خداوند را به حق شما سوگند داديم

پيرزني - در مصر - چهار دختر داشت كه پنبه ريسي نموده و از درآمد آن زندگي مي كرد. روزي مادر دختران محصول دسترنج فرزندانش را به بازار برد تا بفروشد. ناگهان پرنده اي آن رشتهاي نخ را از دست او ربود و پرواز كرد.

پيرزن بيچاره آه و ناله كرد و گفت: من جواب يتيمانم را چه بگويم و براي آنها از كجا نان تهيه كنم. كساني كه حال او را ديده بودند، نيز متأثر شده و به او گفتند تا به نزد سيده ي نفيسه برود.

سيده دست به دعا برداشت و اين گونه خداي را خواند:

اي پروردگار قادر و قاهر؛ به حال اين زن شكسته حال رحمي بفرما. آنگاه به آن زن فرمود: بنشين؛ خدا امر تو را اصلاح خواهد كرد.

آن پيرزن با دلي سوخته و نگران از گرسنگي كودكانش نشست.

ساعتي گذشت كه گروهي از مردم به درب خانه ي سيده آمدند، و خطاب به ايشان عرض كردند: ما بازرگانيم و به وسيله ي كشتي به اين ديار آمده ايم نزديك اين شهر كشتي ما سوراخ شد، ما به خاطر ترس از غرق شدن كشتي، به درگاه خدا استغاثه كرديم و خدا را به حق شما سوگند داديم، در آن حال مرغي پديدار شد و بافته هاي از نخ

را به سوي ما انداخت، ما هم به وسيله آن سوراخ را مسدود نموده و از غرق شدن نجات پيدا كرديم.

ما به شكرانه ي نجات خود پانصد درهم نقره به حضورت آورده ايم. سيده شكر الهي به جا آورد و آن پولها را به پيرزن مرحمت نمود [4] .

رحمت خدا به واسطه فرزندي از اميران عالم

جناب اسحاق مؤتمن، فرزند امام جعفر صادق عليهماالسلام شوهر سيده نفيسه عليهاالسلام مي باشد.

در كتاب «دارالسلام» از كتاب «اسعاف الراغبين» روايت شده كه: بعد از رحلت آن بانوي مجلله، اهل مصر از جناب اسحاق خواهش نمودند تا او را در مصر دفن نمايند. جناب اسحاق راضي نمي شد، تا اينكه يك شب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد كه به او مي فرمايد:

لا تعارض اهل مصر في نفيسه، فان الرحمة تنزل عليهم ببركتها.

با اهل مصر در دفن نفيسه مخالفت نكن، به درستي كه به بركت فرزندم نفيسه رحمت بر اهل مصر نازل مي شود [5] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال: 314.

[2] الوقايع و الحوادث: 1 / 327، به نقل از تحفة الأحباب.

حضرت سيه نفيسه سلام الله عليها دختر گرامي حسن بن زيد بن حسن بن علي (امام مجتبي عليه السلام) مي باشد. بارگاه ايشان در كشور مصر است و داراي كرامات بي شماري هستند. كه در اين بخش به برخي از آن معجزات اشاره مي شود.

[3] الوقايع و الحوادث: 1 / 327.

[4] الوقايع و الحوادث: 1 / 327.

[5] منتخب التواريخ: 196.

محافظت يكي از اجنه

مي گويند: روزي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بيمار شد، حضرت فاطمه عليهاالسلام دست امام حسن

عليه السلام را به دست راست و دست امام حسين عليه السلام را به دست چپ گرفت و به عيادت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله رفت.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در خانه ي عايشه بود، امام حسن عليه السلام در جانب راست و امام حسين عليه السلام در جانب چپ آن حضرت نشستند و مشغول ماليدن بدن ايشان شدند.

ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيدار نشد. پس امام حسن عليه السلام بر بازوي راست آن حضرت و امام حسين عليه السلام بر بازوي چپ آن حضرت به خواب رفتند و حضرت فاطمه عليهاالسلام برگشت.

بعد از مدتي آن دو پيش از آنكه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شود بيدار شدند و از عايشه پرسيدند: «مادر ما كجاست؟»

عايشه گفت: «هنگامي كه شما خوابيديد، مادرتان به خانه برگشت.»

پس در آن شب تاريك و ابري بيرون آمدند. باران تندي مي باريد و صداي رعد و برق مي آمد، پس به اعجاز الهي نوري در پيش روي آنها بوجود آمد و آن بزرگوار از پي آن رفتند.

حضرت امام حسن عليه السلام به دست راست خود دست امام حسين عليه السلام را گرفته بود و با هم مي رفتند و با يكديگر سخن مي گفتند تا اينكه به باغ بني نجار رسيدند.

چون داخل آن باغستان شدند، حيران شدند و ندانستند به كجا بروند (و ظاهرا بشدت خوابشان مي آمد.) پس امام حسن عليه السلام به امام حسين عليه السلام گفت: «بيا در همينجا بخوابيم.»

امام حسين عليه السلام گفت: «اختيار با تو است.»

پس هر دو دست در گردن يكديگر كرده و به خواب فرو رفتند.

چون حضرت

رسالت صلي الله عليه و آله از خواب بيدار شد احوال امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را پرسيد و در منزل فاطمه عليهاالسلام ايشان را طلب كرد ولي آنها را در آنجا نيافت.

پس برخاست و گفت: «الهي و سيدي و مولاي! اين دو پسر گرسنه از خانه بيرون رفته اند، خداوندا! تو وكيل من بر ايشان هستي.»

پس ناگهان براي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نوري ساطع شد و حضرت به دنبال آن نور رفت تا به باغ بني نجار رسيد، پس ديد كه ايشان دست در گردن يكديگر كرده و خوابيده اند.

باران نيز در نهايت شدت و تندي مي آيد ولي حق تعالي در بالاي سر آنها ابر را شكافته بود و يك قطره باران نيز بر ايشان نمي باريد.

همچنين مار عظيمي آنها را احاطه كرده و آنها را حفظ نموده بود. موهاي آن مار مانند نيهاي نيستان بود و دو بال داشت كه يكي را بر روي امام حسن عليه السلام و يكي را بر روي امام حسين عليه السلام گسترده بود.

چون نظر آن حضرت بر آن مار افتاد، تكاني به خود داد، پس آن مار صداي آن حضرت را شنيد و به كناري رفت و به سخن در آمد و گفت: «خداوندا! ترا و ملائكه ترا گواه مي گيرم كه اينها فرزند پيغمبر تو هستند، و من ايشان را صحيح و سالم تسليم كردم.»

سپس آن حضرت فرمود: «اي مار تو از چه طايفه هستي؟»

گفت: «من پيك جن بسوي تو مي باشم.»

حضرت فرمود: «از كدام طايفه ي جن هستي؟»

گفت: «از نصيبين! گروهي از بني مليح مرا براي تعليم آيه ي قرآن

كه فراموش كرده اند فرستادند، هنگامي كه به اين محل رسيدم ندائي از آسمان شنيدم كه: اي مار! اينها پسرهايرسول خدا هستند، آنها را از آفات و حوادث شب و روز محافظت بنما. پس من از ايشان محافظت كردم و آنها را صحيح و سالم به شما تسليم كردم.»

سپس آن مار آن آيه ي قرآن را آموخت و برگشت. حضرت رسالت صلي الله عليه و آله، امام حسن عليه السلام را بر دوش راست خود و امام حسين عليه السلام را بر دوش چپ خود سوار كرد و آنها را به خانه ي فاطمه عليهاالسلام برد. [1] .

در روايت ديگري عبدالله بن عباس مي گويد: روزي در خدمت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله نشسته بوديم، ناگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام نگران خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم آمد و فرمود: «حسن و حسين از خانه بيرون رفته اند و نمي دانم به كجا رفته اند.»

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «پدرت به فداي تو باد! بدرستي كه آن خداوندي كه ايشان را خلق كرده است از تو به ايشان مهربان تر است.»

سپس آن حضرت فرمود: «خداوندا! اگر ايشان به دريا رفته اند ايشان را حفظ كن، اگر به صحرا رفته اند ايشان را بسلامت بدار.»

جبرئيل نازل شد و گفت: «اي احمد! غمگين و محزون مباش كه ايشان در دنيا و آخرت فاضل هستند و پدر ايشان از ايشان بهتر است، اكنون ايشان در باغ بني نجار به خواب رفته اند.

راوي مي گويد: ما به همراه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم داخل باغ بني نجار شديم. ديديم امام حسن عليه السلام دست در گردن

امام حسين عليه السلام كرده و هر دو به خواب رفته اند و ملكي بال خود را بر روي ايشان گسترده است و از آنها محافظت مي نمايد. پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله، امام حسن عليه السلام را، و آن ملك، امام حسين عليه السلام را بغل كردند.

چون مردم، ملك را نمي ديدند گمان مي كردند كه هر دو را حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم برداشته است. پس ابوبكر و ابوايوب انصاري به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: «اي رسول خدا! آيا يكي از اين دو كودك را به ما نمي دهي كه بار شما سبك تر شود؟»

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «نه! ايشان در دنيا و آخرت فاضل و بزرگوار هستند و پدرشان از آنها بهتر است.»

سپس فرمود: «امروز ايشان را مشرف مي گردانم به آنچه خداوند ايشان را شرف و بزرگواري بخشيده است.»

سپس آن حضرت خطبه اي ادا كرد و فرمود: «اي مردم! آيا مي خواهيد شما را به كسي خبر دهم كه از جهت جد و جده از همه كس بهتر است؟»

گفتند: «بلي اي رسول خدا!»

حضرت فرمود: «حسن و حسين چنين هستند، جد ايشان رسول خداست و جده ي ايشان خديجه كبري دختر خويلد.»

سپس فرمود:«اي مردم! آيا مي خواهيد خبر دهم شما را به كسي كه بهترين مردم است از جهت پدر و مادر؟»

گفتند: «بلي اي رسول خدا!»

حضرت فرمود: «حسن و حسين چنين هستند و پدر ايشان علي بن ابيطالب و مادر ايشان فاطمه دختر محمد است.»

سپس فرمود: «آيا مي خواهيد خبر دهم شما را به بهترين مردم از جهت عمو و عمه؟»

گفتند: «بلي اي رسول خدا!»

حضرت فرمود: «حسن و حسين چنين هستند كه عمو ايشان جعفر طيار است و عمه ايشان ام هاني دختر ابوطالب.»

سپس فرمود: «اي مردم! آيا مي خواهيد خبر دهم شما را به بهترين مردم از جهت دائي و خاله؟»

گفتند: «بلي اي رسول خدا!»

حضرت فرمود: «حسن و حسين چنين هستند كه دائي ايشان قاسم فرزند رسول خدا است و خاله ي ايشان زينب است. بدانيد كه پدر و مادر و جد و جده و عمو و عمه و خود ايشان و دوستان ايشان و دوستان دوستانشان، همگي در بهشت خواهند بود.» [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ صدوق.

[2] كشف الغمه.

منزلهاي جبرئيل در خانه هاي اهل بيت

مي گويند: روزي مردي در كوفه خدمت امام حسن عليه السلام رسيد بعد از زيارت كردن آن حضرت، امام حسن عليه السلام فرمود: «از اهل كدام شهر هستي؟»

او عرض كرد: «اهل كوفه هستم.»

حضرت فرمود: «اگر در مدينه بودي هر آينه از منزلهاي جبرئيل عليه السلام را در خانه هايمان به تو نشان مي دادم.» [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام.

مرد اعرابي و خبرهاي غيبي

مي گويند: عربي از صحرا به قصد حج از قومش جدا شد و در حال احرام بجائي برخورد كه در آنجا تخم شترمرغ بود. آن را برداشت و خورد. بعدا متوجه شد كه محرم بوده است. وقتي وارد مدينه شد گفت: «خليفه ي رسول خدا كجاست؟»

او را بسوي منزل ابوبكر راهنمايي كردند وقتي كه به خانه ي ابوبكر رسيد ديد جماعتي از قريش نزد او نشسته اند، در ميان آنها عمر بن خطاب و عثمان و طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيدة الجراح و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه بود.

بر آنها سلام كرد و گفت: «خليفه ي رسول خدا كجاست؟»

همه به ابوبكر اشاره كردند. پس اعرابي مسئله ي خود را از ابوبكر پرسيد.

ابوبكر رو به حضار كرد و گفت: «اي اصحاب رسول خدا! مسئله ي اعرابي را جواب دهيد.»

زبير گفت: «تو خليفه ي رسول خدا هستي و تو به جواب گفتن سزاوارتر مي باشي.»

ابوبگر گفت: «اي زبير! محبت بني هاشم در سينه تو است.»

زبير فرمود: «چگونه اينطور نباشد در حالي كه مادرم صفيه دختر عبدالمطلب و عمه ي رسول الله است.»

اعرابي گفت: «شما با هم نزاع مي كنيد؟! جواب مسئله ي من چه مي شود؟!»

سپس صدايش را بلند كرد و گفت: «دين محمد

از بين رفت و از آن دست برداشته شد!» و با اين كلام آن قوم را ساكت كرد.

سپس زبير گفت: «اي عرب! در اين جمع كسي نيست كه جواب مسئله ترا بداند مگر صاحب حق كه به اين مجلس از اينها سزاوارتر است.»

اعرابي گفت: «مرا بسوي او راهنمائي كن.»

زبير گفت: «اين كلام طائفه اي را خوشحال و فرقه اي را به خشم مي آورد.»

در اين هنگام عمر به زبير گفت «اي پسر عوام! چقدر حرف را طولاني مي كني؟! بلند شو و اعرابي را نزد علي ببر كه جواب مسئله را فقط او مي داند.»

جماعت، همگي به اتفاق اعرابي بلند شده و به درب خانه اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و به اعرابي گفتند: «مسئله را از او بپرس.»

اعرابي گفت: «مرا نزد خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آوريد.»آنها به دروغ گفتند: «خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، ابوبكر است و اين شخص، وصي رسول خدا در اهل بيت او مي باشد.»

اعرابي گفت «اي اباالحسن! اي خليفه ي رسول! من محرم از قبيله ي خود بيرون آمدم.»

در اين هنگام حضرت فرمود: «و قصد مكه كردي.» و تمام ماجراي اعرابي را شرح داد و گفتگوي مجلس ابوبكر و عجز آنها از پاسخ دادن به مسئله را بيان كرد.

اعرابي با تعجب گفت: «بلي اي مولاي من! چنين است.»

سپس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام جواب مسئله را به امام حسن عليه السلام كه در سن نوجواني بود واگذار كردند.

اعرابي عرض كرد: «اي ابا الحسن! مسئله مرا بزرگان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نتوانستند جواب بدهند و به

شما واگذار كردند، حال شما مرا به اين بچه واگذار مي كني.»

حضرت علي عليه السلام فرمود: «تو از اين پسر مسئله ات را بپرس، او جواب ترا بيان مي كند.»

اعرابي گفت: «اي حسن! من از قوم خود به قصد حج، محرم بيرون آمدم، بجائي رسيدم كه تخم شترمرغ بود، پس آن را عمدا و نسيانا خوردم.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «اي اعرابي در سخن خود كلمه اي را زياد كردي و آن اين بود كه گفتي عمدا و اين كلمه جزو سؤال تو نبوده است.»

اعرابي گفت: «راست گفتي! من در حال نسيان اين عمل را بجا آورده ام.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «به تعداد آن تخمهاي شترمرغ كه برداشته اي شتران ماده بگير و شتران نر را بر آنها سوار كن، هر چه زائيدند سال ديگر در مني، قرباني كن.»

اعرابي گفت: «اي حسن! بعضي از شتران ماده نمي زايند.»

حضرت فرمود: «بعضي از تخم ها هم فاسد مي شوند.»

اعرابي گفت: «اين پسر در علم خدا غرق است. بدرستي كه تو خليفه ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستي.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «اي اعرابي! من خلفي از رسول خدا هستم و پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام خليفه است.»

اعرابي گفت: «پس ابوبكر چه مي گويد؟!»

حضرت فرمود: «از خود آنها بپرس.»

پس آنها تكبير گفتند و همه از آنچه از حضرت امام حسن عليه السلام شنيدند، تعجب كردند.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: «حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه در من و پسرم قرار داد آنچه را كه در داوود و سليمان قرار داده بود هنگامي كه مي فرمايد: آن را به سليمان فهمانديم.» [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

مردي كه زن شد

روزي معاويه بالاي منبر بود، در حالي كه امام حسن عليه السلام در ميان جمعيت حاضر در مسجد نشسته بود. معاوه براي مفتضح كردن امام، صدا زد: «اي حسن بن علي! بالاي منبر بيا و چند كلمه سخن بگو.»

حضرت بلافاصله برخاستند و بر عرشه ي منبر تكيه زدند، بعد از حمد و ثناي الهي و درود بر حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«ايها الناس، اگر طلب كنيد در ميان جابلقا و جابرسا، از مشرق و مغرب عالم، مردي را كه جدش رسول خدا و پدرش علي مرتضي و مادرش صديقه ي كبري باشد نخواهيد يافت غير از من و برادرم حسين. فرزندي پيغمبر منحصر به ماست و خداوند متعال شما را به محمد كه جد ماست هدايت كرد ولي شما دست از اهل بيت او برداشتيد و ما را وا گذاشتيد و حق ما را به اين ياغي طاغي داديد (و اشاره به معاويه كرد.)

آنگاه فرمود:

«ايها الناس! انا ابن رسول الله، انا ابن سراج المنير، انا ابن اميرالمؤمنين، انا المدفوع عن حقي، انا المستجاب الدعوة، لو دعوت الله لجعل العراق شاما و الشام عراقا و جعل المرئة رجلا و الرجل امرءة.»

يعني: «اي مردم! من فرزند رسول خدا، آن چراغ هدايت مي باشم، من فرزند اميرمؤمنان علي هستم. خلافت كه حق من بود غصب شده در حالي كه من مستجاب الدعوه هستم و اگر بخواهم از خداوند كه شام را عراق و عراق را شام كند، فورا به انجام مي رساند و اگر بخواهم زن را مرد و مرد را به زن تبديل مي كنم.»

يكي از حاميان معاويه به عنوان

خودشيريني و خودنمايي در نزد معاويه، و به طمع جايزه ي او از ميان جمع برخاست و فرياد زد:

«اي حسن بن علي! اين چه سخناني است كه مي گويي! چرا هر چه بر زبانت مي آيد مي گويي، فقط خداوند است كه مي تواند مرد را به زن تبديل كند و يا زن را به مرد.»

حضرت عليه السلام كه از طعنه ي مرد شامي ناراحت شده بود نگاه تندي با گوشه ي چشم به او كرد و فرمود:

«آيا حيا نمي كني اي بي شرم بي حيا كه در جايگاه مردان و ميان نامحرمان نشسته اي.»

مرد شامي همين كه متوجه خود شد، ديد كه ريش و سبيل هايش ريخته و پستان هاي آويخته برآورده و خلقتش تغيير كرده و آلت رجوليت او رفته و صاحب آلت زنانه شده است.

پس مردم از اطراف به او نگاه كردند و شروع به خنديدن و استهزاء او نمودند. و آن بدبخت اقبال برگشته، عبا را بر سر كشيد و دوان دوان از مسجد خارج شد.

حضرت عليه السلام فرمودند:

«اكنون اين مرد نگون بخت به خانه مي رود و زنش را مرد مي يابد، كه با او هم بستر مي شود، و عاقبت صاحب فرزندي مي شود كه خنثي است!» (يعني معلوم نيست كه دختر است يا پسر.)[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جامع النورين، سبزواري، ص 38.

مراسم نامگذاري و بيمه ساختن نوزاد

امام سجّاد زين العابدين عليه السلام مي فرمايد:

چون حضرت فاطمه زهراء عليها السلام اوّلين نوزاد خود را به دنيا آورد، از همسرش امام علي عليه السلام درخواست نمود تا نامي مناسب براي نوزادشان انتخاب نمايد.

امام علي عليه السلام فرمود: من در اين امر هرگز بر رسول خدا صلي الله عليه وآله سبقت نخواهم گرفت.

هنگامي كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله وارد منزل شد، قنداقه نوزاد را كه در پارچه اي زردرنگ پيچيده شده بود، تحويل حضرتش دادند.

همين كه چشم رسول خدا صلي الله عليه وآله به قنداقه نوزاد افتاد، فرمود: مگر نگفته ام نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد؛ و سپس پارچه زرد را باز نمود و نوزاد را در پارچه اي سفيد قرار داد.

بعد از آن خطاب به پدر نوزاد - امام علي عليه السلام - كرد، و فرمود: آيا اسمي برايش تعيين كرده ايد؟

حضرت علي عليه السلام اظهار داشت: يا رسول الله! ما بر شما سبقت نخواهيم گرفت، و حضرت رسول صلي الله عليه وآله فرمود: و من نيز بر پروردگارم سبقت نمي گيرم.

در همين بين خداوند متعال توسّط جبرئيل عليه السلام وحي فرستاد: اي محمّد! چون علي بن ابي طالب براي تو همانند هارون براي موسي است؛ پس اسم اين نوزاد را همنام فرزند هارون قرار ده.

حضرت رسول صلي الله عليه وآله پرسيد: فرزند هارون چه نام داشته است؟

جبرئيل عليه السلام پاسخ داد: شُبَّر.

حضرت رسول اظهار داشت: زبان من عربي است و زبان هارون عِبْري بوده است، جبرئيل پاسخ داد، نام او را حسن بگذاريد.

و آن گاه رسول خدا صلي الله عليه وآله در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپ اقامه گفت و سپس فرمود: خداوندا! اين نوزاد را از تمام آفات و شرور شيطان رجيم در پناه تو قرار مي دهم. [1] .

و بعد از آن دستور داد: تا براي سلامتي و بيمه شدن نوزاد از بلاها و حوادث، گوسفندي برايش عقيقه

كنند؛ و در بين بيچارگان و فقراء تقسيم نمايند.

و همچنين امر فرمود تا موهاي سر نوزاد را تراشيده و هم وزن آن نقره تهيه كنند و به عنوان صدقه به تهي دستان دهند [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: ج 43، ص 238، ح 3، به نقل از أمالي صدوق و علل الشرايع، احقاق الحق: ج 11، ص 4 - 9.

[2] بحارالأنوار: ج 43، ص 257، ح 29، به نقل از اصول كافي.

مسائل حضرت خضر و جواب امام

حضرت جواد الا ئمّه صلوات الله عليهم حكايت فرمايد:

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام به همراه فرزندش، ابو محمّد حسن مجتبي؛ و نيز سلمان فارسي وارد مسجد شدند و چون در گوشه اي نشستند مردم نزد ايشان اجتماع كرده؛ و مردي خوش چهره با لباس هاي آراسته، نيز در ميان آنان حضور داشت.

پس او خطاب به اميرالمؤمنين علي عليه السلام كرد و اظهار داشت: يا اميرالمؤمنين! مي خواهم سه مسئله از شما سؤال نمايم؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنچه مي خواهي سؤال كن.

آن مرد گفت: اوّل اين كه انسان مي خوابد روحش كجا مي رود؟

دوّم آن كه انسان چرا و چگونه فراموش مي كند؛ و يا متذكّر مي گردد؟

و سوّمين سؤال اين است كه به چه دليل و علّتي فرزند شبيه به عمو، يا شبيه به دائي خود مي شود؟

امام علي عليه السلام به فرزند خود - حضرت مجتبي سلام الله عليه - اشاره كرد و فرمود: اي ابو محمّد! جواب مسائل اين شخص را بيان نما.

فرمود: جواب اوّلين سؤالت، اين است كه چون خواب انسان را فرا گيرد، روح او

در هوا بين زمين و آسمان در حال حركت، يا سكون مي باشد تا هنگامي كه صاحبش حركتي كند و بيدار شود؛ پس چنانچه خداي متعال اجازه فرمايد روح به كالبد او باز مي گردد؛ وگرنه تا مدّت زماني معين بين روح و جسد فاصله خواهد افتاد.

يادآوري و فراموشي، كه چگونه بر انسان عارض مي شود، بدان كه قلب انسان همچون ظرفي سرپوشيده است، پس اگر انسان بر فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت نمايد، دريچه قلب او باز و روشن مي شود و آنچه بخواهد در سينه اش آشكار و هويدا مي گردد، ولي چنانچه صلوات نفرستد و خودداري كند، قلبش تاريك مي گردد و فكرش خاموش خواهد ماند.

و امّا جواب سوّمين سؤال كه گفتي فرزند چگونه شبيه به عمو و يا شبيه به دائي خود مي شود، اين است كه اگر مرد هنگام زناشوئي و مجامعت، با آرامش خاطر و بدون اضطراب عمل نمايد و نطفه در رحم زن قرار گيرد، فرزند شبيه پدر يا مادر خود خواهد شد.

ولي چنانچه با اضطراب و تشويش زناشوئي و مجامعت انجام پذيرد، فرزند شبيه به عمو يا دائي مي گردد.

پس آن شخص اظهار نمود: من شهادت به يگانگي خداوند داده و مي دهم، و شهادت بر بعثت و رسالت حضرت محمّد صلي الله عليه وآله داده و مي دهم و همچنين شهادت مي دهم كه تو خليفه و جانشين بر حقّ پيغمبر خدا خواهي بود.

و سپس نام مبارك يكايك ائمّه اطهار صلوات الله علهيم را بر زبان خود جاري ساخت؛ و شهادت بر امامت و ولايت آن ها داد

و بعد از آن خداحافظي كرد و از مسجد خارج شد.

آن گاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به فرزند خود حضرت مجتبي سلام الله عليه فرمود: اي ابو محمّد! به دنبال آن مرد حركت كن؛ و برو ببين چه خواهد شد.

حضرت امام حسن مجتبي سلام الله عليه از پدر خود اطاعت كرد و به دنبال آن شخص رفت؛ و پس از بازگشت چنين اظهار داشت: پدرجان! مرد چون از مسجد خارج شد، ناگهان ناپديد گشت و او را نديدم.

امام علي عليه السلام فرمود: آيا او را شناختي؟

حضرت مجتبي سلام الله عليه اظهار داشت: شما بفرمائيد، كه چه كسي بود؟

آن گاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: همانا او حضرت خضر پيغمبر صلي الله عليه وآله بود.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 3، ص 85، كه نويسنده محترم، اين حديث را از منابع مختلف ومتعدّدي نقل نموده است.

معجزه پسر همچون پدر

مرحوم شيخ مفيد به نقل از امام محمّد باقر عليه السلام حكايت نمايد:

روزي عدّه اي از مردم حضور امام حسن مجتبي عليه السلام آمده و به حضرت گفتند: ياابن رسول الله! شما نيز همچون پدرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام معجزه اي - كه بسيار مهمّ باشد - برايمان آشكار ساز.

امام مجتبي عليه السلام فرمود: آيا پس از ديدن معجزه به امامت من مطمئن خواهيد شد؟ و آيا ايمان خواهيد آورد؟

گفتند: بلي، اعتقاد و ايمان مي آوريم؛ و ديگر هيچ شكّ و شبهه اي وجود نخواهد داشت.

حضرت فرمود: آيا پدرم را مي شناسيد؟ همگي گفتند: بلي.

در اين هنگام، حضرت پرده اي را كه آويزان بود كنار زد؛

پس ناگهان تمام افراد مشاهده كردند كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام نشسته بود.

سپس امام حسن مجتبي عليه السلام خطاب به جمعيت كرد و فرمود: آيا او را مي شناسيد؟

گفتند: بلي، اين مولاي ما اميرالمؤمنين علي عليه السلام است؛ و ما ايمان آورديم و شهادت مي دهيم كه تو ولي و حجّت بر حقّ خداوند هستي؛ و امام و جانشين پدرت خواهي بود.

و پس از آن اظهار داشتند: ما شاهد و گواه هستيم كه جنابعالي، پدرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را پس از مرگش به ما نشان دادي، همان طوري كه آن حضرت، رسول الله صلي الله عليه وآله را پس از رحلتش در مسجد قُبا به ابوبكر و عمر نماياند.

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: واي بر حال شما! مگر اين آيه شريفه قرآن را نخوانده و نشنيده ايد كه خداوند متعال مي فرمايد:

«وَلا تَقُولُوا لِمَنْ يقْتَلُ في سَبيلِ الله أمْواتا بَلْ أحْياءُ وَلكِنْ لا تَشْعُرُون».[1] .

آن هائي را كه در راه خدا به شهادت رسيدند، مپنداريد كه مرده اند؛ بلكه آنان زنده و جاويد مي باشند ولي شما درك نمي كنيد.

البتّه اين حالت مختصّ كشته شدگان في سبيل الله است، كه در همه جا حاضر و ناظر خواهند بود.

سپس در پايان افزود: شماها درباره ما اهل بيت رسالت و نبوّت چه تصوّراتي داريد و چه مي انديشيد؟

گفتند: ياابن رسول الله! ما به تو ايمان آورديم و مطمئن شديم كه تو امام و خليفه بر حقّ رسول الله صلي الله عليه وآله هستي. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره بقره: آيه 154.

[2] بحار الأنوار:

ج 43، ص 328، ح 8، الخرايج والجرايح: ج 2، ص 810 با اختصار.

مجازات زن بدكاره با كنيز

محمّد بن مسلم به نقل از حضرت باقرالعلوم؛ و از صادق آل محمّد صلوات الله عليهما حكايت مي نمايد:

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در منزل پدرش اميرالمؤمنين علي عليه السلام نشسته بود كه عدّه اي وارد شدند و گفتند: ما اميرالمؤمنين را مي خواهيم.

امام حسن مجتبي عليه السلام به آنان فرمود: چه خواسته اي داريد؟

گفتند: مشكلي براي ما پيش آمده است مي خواهيم آن را حلّ نموده و پاسخ فرمايد.

حضرت فرمود: مطلب خود را بگوئيد؟

اظهار داشتند: مردي با همسر خود مجامعت نموده است؛ و پس از آن همان زن با كنيز خود ملاعبه و مساحقه كرد و هم اكنون نطفه مرد توسطّ زن در رحم كنيز قرار گرفته؛ و به همين جهت كنيز آبستن مي باشد، حال بفرمائيد حكم آن ها چيست؟

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: مطلب، بسيار مشكل است و تنها حلاّل آن پدرم علي عليه السلام مي باشد، با اين حال جواب آن را مي گويم، اگر صحيح و درست بود؛ پس خداوند متعال مرا كمك كرده و از علومي است كه از پدرم فرا گرفته ام.

و چنانچه صحيح نبود خودم اشتباه كرده ام و از خداي سبحان خواستارم كه مرا از خطا مصون فرمايد، ان شاء الله تعالي.

آن گاه در پاسخ سؤال چنين فرمود: در مرحله اوّل زن بايد مهرالمثل كنيز را كه دختر بوده و آبستن شده است بپردازد، چون به هنگام زايمان بكارت او از بين مي رود.

پس از آن زن را بايد سنگسار

كنند؛ چون شوهر داشته و چنان عمل زشتي - زناي محصنه - را انجام داده است.

و امّا نسبت به كنيز بايد صبر نمايند تا زايمان نمايد؛ و بعد بچّه را به پدرش كه صاحب نطفه باشد تحويل دهند و سپس حدّ مساحقه بر آن كنيز جاري شود.

محمّد بن مسلم گويد: جمعيت با شنيدن اين جواب، از حضور امام حسن مجتبي عليه السلام خارج شدند و در بين راه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را ملاقات كردند؛ پس جريان خود را و نيز پاسخ امام مجتبي عليه السلام را برايش بازگو نمودند.

امام علي عليه السلام فرمود: به درستي كه پيش من جوابي بيش از آنچه فرزندم حسن مجتبي براي شما بيان نموده است، نخواهد بود؛ و فرزندم جواب صحيح و كاملي را براي شما بيان نموده است.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي: ج 7، ص 203، ح 1.

مشكل گشايي

- اگر آن جا بروي جوانمردترين فرد اين ديار را خواهي يافت.

پرسان پرسان رفت تا به مسجدي كه نشانش داده بودند رسيد. شخصي را ديد كه به نماز ايستاده و چهره اش غرق در نور است و معنويت از چهره اش هويداست، فهميد اين شخص همان گمشده ي اوست، اوست كه مي تواند مشكلش را حل كند و دستش را بگيرد.

مدتي ركوع و سجودش را نگاه كرد، چه باوقار و چه زيبا سر بر آستان خدا مي ساييد و چه اشكي مي ريخت.

در آن لحظه مرد عابدي به او رسيد و گفت: اين جا چه مي خواهي؟ برو پي كارت!

- با آن مرد كار دارم.

- با حسين بن علي عليه السلام چه كار داري؟ مگر نمي بيني در

اعتكاف است، برو و فردا بيا، فردا سومين روز اعتكافش تمام مي شود.

- عجب، پس او حسين است؟ افسوس، چقدر حيف شد، كاش مي شد

امروز حاجت مرا برآورده مي كرد.

اين را گفت و به راه افتاد. مرد عابر كه دلش به حال او سوخته بود خود را به او رسانيد و گفت: سراغ برادرش برو، حسن بن علي عليه السلام مي تواند كمكت كند.

مرد رفت و به خانه ي امام رسيد و در زد. غلام امام حسن عليه السلام در باز كرد و او را به حضور امام راهنمايي كرد. پس از سلام و عليك، مرد گفت: اي آقا، دستم به دامانت، حاجتي دارم و به اميدي به در خانه ات آمده ام؛ كمكم كن تا حقم را از آن ظالم باز ستانم.

- پيش برادرم حسين نرفتي؟

- چرا، رفتم ولي در مسجد معتكف شده و در حال نماز بود، نخواستم مزاحم او شوم و اعتكافش را به هم بزنم.

امام حسن عليه السلام فورا كفش هايش را پوشيد و برخاست، همراه آن مرد شد تا مشكلش را حل كند. مرد گفت: شرمنده ام از اين كه اين طور مزاحم شدم ببخشيد.

- نه، اصلا مزاحمتي نيست، بلكه افتخار است، خدا مي داند برآوردن حاجت مؤمن از يك ماه عبادت و اعتكاف بهتر است، اگر برادرم نيز متوجه حضور تو مي شد حتما اعتكافش را مي شكست و حاجتت را برآورده مي كرد. [1] .

عبادت به جز خدمت خلق نيست

به تسبيح و سجاده و دلق نيست

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 2، ص 198.

مراسم نامگذاري

از حضرت امام زين العابدين عليه السلام، روايت شده است:

هنگامي كه امام حسن مجتبي عليه السلام به

دنيا آمد، حضرت فاطمه ي زهراء عليهاالسلام، به اميرالمؤمنين عليه السلام، عرض كرد: نامي براي اين نوزاد انتخاب كن.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من در نامگذاري او بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سبقت نمي گيرم.

وقتي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمد، آن مولود مسعود را در حالي به حضور آن حضرت آوردند، كه پارچه ي زردي بر او پيچيده بودند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: آيا نگفتم، پارچه ي زرد، به نوزاد نپيچيد؟

آن گاه آن بزرگوار، پارچه ي زرد را باز كرده به دور انداخت و پارچه ي سفيدي را بر او پيچيد، سپس به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا نام اين نوزاد را نهاده ايد؟

اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: من در امر نامگذاري وي بر شما سبقت نخواهم گرفت.

رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: من هم راجع به اين موضوع بر خداي خويش سبقت نمي گيرم.

خداي عليم به جبرئيل وحي كرد: براي محمد صلي الله عليه و آله نوزادي متولد شده است، به زمين هبوط كن (فرود آي) پس از اينكه سلام مرا بر آن حضرت رساندي و تبريك گفتي، به او بگو: چون علي بن ابي طالب عليه السلام، از براي تو، نظير هارون عليه السلام است براي موسي عليه السلام، پس اين نوزاد را با پسر هارون همنام قرار بده.

جبرئيل امين پس از نزول بر زمين و گفتن تهنيت به رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن حضرت عرض كرد: خداي سبحان تو را مأمور نموده است كه اين كودك را همنام پسر هارون قرار دهي.

پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: نام پسر هارون چه بوده است؟

جبرئيل عرض كرد: نام او شبر بود.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: زبان من عربي است.

جبرئيل گفت: نام او را «حسن» بگذار.

رسول اكرم صلي الله عليه و آله نيز نام نوزاد را «حسن» نهاد.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار، ج 43، ص 163، طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 10 - 11، (با اندكي تغيير).

مسابقه ي خط نويسي در كودكي

امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام كه تولدشان بيش از يك سال فاصله نداشت، هنوز خردسال بودند و يكي از خوش ترين كارهايشان، مسابقه در علوم و فنون و معارف اسلامي بود.

يك روز هر كدام از آن دو بزرگوار، در يك صفحه خطي را نوشته، به خدمت حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده و از آن حضرت پرسيدند: خط كداميك از ما بهتر است؟

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه نمي خواست دستخط يكي از آن دو بزرگوار را بر دستخط ديگري ترجيح دهد، فرمود: هر دو دستخط، خوب است.

آنها پرسيدند: نه، كداميك بهتر است؟

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: عزيزان من! شما مي دانيد كه من امي هستم؛ يعني؛ من هرگز به مكتب نرفته ام و الفبا ننوشته ام و حتي وحي الهي را هم خودم نمي نويسم. خطشناسي، كار كسي است كه خود نويسنده باشد خوب است كه شما اين سؤال را، از پدرتان علي عليه السلام بپرسيد. زيرا كه او، خطنويس و كاتب وحي است.

امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام گفتند: فرمايش شما كاملا صحيح است.

آنگاه آن دو بزرگوار، نزد پدر ارجمندشان، امام علي عليه السلام، آمده و همان سؤال را از آن حضرت نيز پرسيدند.

امام علي عليه السلام فرمود: هر دو خط، خوب است. هم خوب است، هم خوانا و هم زيبا است!

آن دو بزرگوار گفتند: نه، كداميك بهتر است؟

امام علي عليه السلام فرمود: خوب، اگر شما به مدرسه مي رفتيد، حق اين بود كه اين سؤال را از استادتان بپرسيد، اما شما خود آموخته ايد و هنوز هم خردساليد، به كارهاي كودكان هم مادران آنها، بيشتر مي رسند. قضاوت و تشخيص مادرتان زهرا عليهاالسلام هم درست مانند من است. من، در اين خطها، هيچ عيبي نمي بينم، ولي بهتر است كه شما اين سؤال را از مادرتان بپرسيد. هر پاسخي كه او بگويد، من هم، همان را مي پسندم. اگر چنانچه در خانه، پاسخ اين پرسش شما روشن نشد، آن وقت، ما شورايي از اصحاب تشكيل مي دهيم و حكميت را به رأي ايشان وامي گذاريم.

امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، گفتند: فرمايش شما كاملا صحيح است. سپس، آن دو بزرگوار، به خدمت مادر گرامي خويش، حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام آمده، همان پرسش را مطرح كردند.

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: من هر دو خط را خوب مي بينم. تفاوت گذاشتن ميان آنها خيلي مشكل است. در جواب چيزي كه جدتان و پدرتان آن را پيش من بفرستند، خيلي بايد ملاحظه كرد. اصلا چطور است كه ما يك كار ديگري بكنيم؟

آن دو بزرگوار گفتند: هر چه را كه شما بفرماييد، ما آن كار را مي كنيم.

حضرت زهرا عليهاالسلام، گردنبندي از استخوان عاج داشت، كه داراي هفت دانه بود. فرمود: من اين دانه ها را بر روي زمين مي ريزم، هر كسي كه دانه هاي بيشتري را جمع كرد، خط او را بهتر از خط ديگري حساب مي كنيم.

آن دو بزرگوار گفتند: خوب است. اگر چه اين كار، قرعه كشي است، نه خطشناسي، ولي خوب است.

پس از آن، حضرت فاطمه عليهاالسلام دانه هاي گردنبند را بر روي زمين ريخت. امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، دويدند و هر كدام سه دانه را برداشتند، اما دانه ي آخري، نصف شده بود و به هر كدام از آن دو بزرگوار، يك نصفه رسيد و نتيجه مساوي شد.

امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، هر دو از اين كار راضي شدند و گفتند: آخرش، همان طور شد كه جدمان، پدرمان و شما گفتيد. ولي، ما نمي خواستيم كه دانه ي گردنبند را بشكنيم.

حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: دانه را شما نشكستيد. آن را خدا شكست و چيزي را كه خدا بشكند، به صد هزار درست مي ارزد.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صديقه ي كبري عليهاالسلام، آيت الله شهيد دستغيب شيرازي، ص 102، طبق نقل قصه هاي چهارده معصوم، آقاي آذر يزدي، صص 93 - 94.

معجزه اي در مسير راه مكه

روزي، يكي از فرزندان زبير، كه به امامت امام حسن عليه السلام معتقد بود، به همراه امام حسن عليه السلام، براي انجام حج عمره به سوي مكه مي رفتند. (يا پس از انجام اعمال عمره، از مكه برمي گشتند).

آنها، در مسير راه خود، به يكي از آبگاه ها رسيدند و كنار چند درخت خرماي خشك كه از تشنگي خشك شده بودند، فرود آمده، فرشي براي امام حسن عليه السلام در زير يكي از آن درختها گستردند و فرش ديگري نيز براي فرزند زبير، زير درخت ديگري، پهن كردند.

در اين هنگام، فرزند زبير سرش را به طرف بالا برد و گفت: اگر اين درخت خرما، داراي خرماي تازه بود و ما

از آن مي خورديم، بجا بود.

امام حسن عليه السلام به او فرمود: مثل اينكه خرما مي خواهي؟

او گفت: آري.

امام حسن عليه السلام، دست به طرف آسمان بلند كرد و به سخني كه فهميده نشد، دعا نمود و همان دم، درخت خرما سبز گرديد و داراي برگها و خرماهاي تازه گرديد.

سارباني كه در آنجا بود و شتران خود را به كاروانيان كرايه داده بود، وقتي كه اين منظره را ديد، گفت: به خدا قسم! كه اين، جادو است!

امام حسن عليه السلام، به ساربان فرمود: واي بر تو! اين جادو نيست بلكه دعاي مستجاب پسر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله مي باشد.

سپس، بعضي از حاضران، از آن درخت بالا رفتند و هر چه خرما داشت، چيدند، به طوري كه براي همه ي حاضران، كفايت نمود[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 462؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 289 - 290.

معناي سياست

روزي مردي نزد امام حسن مجتبي عليه السلام آمده و از آن حضرت پرسيد: نظر شما درباره ي سياست چيست؟

امام حسن عليه السلام در پاسخ او فرمود:

«أن تراعي:

(1) حقوق الله.

(2) و حقوق الأحياء.

(3) و حقوق الاموات».

يعني: «معناي سياست، اين است كه (سه دسته از حقوق را)، مراعات كني:

(1) حقوق خداوند متعال را

(2) حقوق زندگان را

(3) حقوق مردگان را».

سپس، امام حسن عليه السلام، نحوه ي رعايت هر يك از حقوق سه گانه را، اينچنين توضيح داد:

(1)

حقوق خداوند متعال، آن است كه:

1. آنچه كه از تو خواسته است (چه واجب، چه مستحب)، آن را انجام دهي.

2. آنچه را كه (از انجام آن) تو را

نهي كرده است (چه حرام چه مكروه)، آن را ترك كني.

(2)

حقوق زندگان، آن است كه:

1. وظايف خود را نسبت به برادران ديني خود، انجام دهي.

2. در خدمتگذاري به همكيشان خود، درنگ نكني.

3. نسبت به رهبر مسلمين، تا وقتي كه نسبت به مردم اخلاص (پيوند خالصانه و بي شايبه) دارد، اخلاص داشته باشي.

4. هرگاه، (رهبر مسلمين) از راه راست منحرف شد، فرياد اعتراض خود را نسبت به او بلند كني.

(3)

حقوق مردگان، آن است كه:

1. از نيكيهاي آنها، ياد كني.

2. از بديهاي آنها، چشم پوشي كني.

زيرا كه آنها خدايي دارند، كه از كردارشان حسابرسي مي كند[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حياة الحسن عليه السلام ج 1، ص 42؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 295،296 (با تغيير و تصرف).

محل دفن امام علي

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از ابوطالب نقل كرده است:

از حسن بن علي عليه السلام پرسيدم:اميرمؤمنان عليه السلام را كجا دفن كرديد؟ حسن عليه السلام فرمود:در كنار رودخانه. شبانه او را از كنار مسجد اشعث عبور داديم. اميرمؤمنان [پيش از مرگ] فرمود:مرا در قبر برادرم، هود دفن كنيد.

ابوالفرج با سند خود از حسن بن علي خلال، از جد خود نقل كرده است:

به حسن بن علي عليه السلام عرض كردم:اميرمؤمنان عليه السلام را كجا دفن كرديد؟ فرمود:شبانه او را بيرون آورديم و از كنار مسجد اشعث عبور داديم، تا در بيرون كوفه، كنار غري [دفن كرديم]. [1] .

كليني رحمه الله با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

پس از آن كه اميرمؤمنان عليه السلام درگذشت، حسن، حسين عليهماالسلام و دو نفر ديگر [جنازه ي] او را بيرون

آوردند. آنان از كوفه خارج شدند، كوفه را در جانب راست خود قرار دادند و راه صحرا را پيش گرفتند، تا به غري رسيدند، و آن حضرت را دفن كردند، و قبرش را هموار نمودند و برگشتند. [2] .

كليني رحمه الله با سند خود از صفوان جمال نقل كرده است:

من، عامر و عبدالله بن جذاعه ازدي، نزد امام صادق عليه السلام بوديم، عامر گفت:فدايت شوم!

مردم گمان مي كنند اميرمؤمنان عليه السلام، در رحبه دفن شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:نه. عامر عرض كرد:پس كجا دفن شده است؟ امام صادق عليه السلام فرمود:پس از آن كه اميرمؤمنان عليه السلام وفات نمود، حسن عليه السلام [جنازه ي] او را برداشت به پشت كوفه، نزديك نجف، دست چپ غري، و دست راست حيره آورد و در ميان سنگ ريزه هاي داغ سپيد، به خاك سپرد.

راوي مي گويد:سپس من به آن جا رفتم. جايي را [ديدم كه] به نظرم رسيد قبر آن حضرت است. سپس نزد امام صادق عليه السلام آمدم و به او خبر دادم. آن حضرت 3 بار فرمود:درست فهميدي، خدا رحمتت كند! [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقاتل الطالبيين:42.

[2] كافي 458:1 ح 11.

[3] كافي 456:1 ح 5.

مكاتبات امام حسن و معاويه

ابوالفرج مي گويد:حسن عليه السلام در نامه اي به معاويه - كه آن را به وسيله ي [پيك خود] جندب بن عبدالله ازدي فرستاد - نوشت:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان

از:بنده ي خدا، حسن، پيشواي مؤمنان.

به:معاوية بن ابي سفيان.

سلام بر تو!

من سپاس مي گويم خدايي را كه هيچ معبودي جز او نيست.

اما بعد، به راستي كه خدا، محمد صلي الله عليه و آله را برانگيخت تا رحمت براي جهانيان، بخشايش ويژه ي براي مؤمنان، و رسول

او براي همه ي مردم باشد، «تا هر كه را زنده است بيم دهد، و گفتار او درباره ي كافران محقق گردد.» او پيام هاي خدا را رساند و بر امر خدا مراقبت كرد؛ تا اين كه خدا او را از دنيا برد، در حالي كه [در تكاليف رسالت خود] نه مقصر بود و نه سهل انگار. خدا به وسيله ي او، حق را آشكار، شرك را نابود، مؤمنان را ياري، عرب را عزت، به ويژه قريش را شرف بخشيد. خداي تعالي فرمود:«و به راستي كه آن، براي تو و قوم تو [مايه ي] يادآوري است.» [1] .

پس از آن كه محمد صلي الله عليه و آله وفات يافت، عرب ها بر سر فرمانروايي او كشمكش كردند و قريش گفت:ما از قبيله، خويشان و ياوران اوييم. براي شما روا نيست كه بر سر حق و حكومت او مردم، با ما كشمكش كنيد. عرب ها ديدند واقعيت همان است كه قريش گفت و آنان بر ديگران، حجت دارند. از اين رو، به قريش آري گفتند و تسليم شدند. سپس ما (خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله) با همين دليل، براي قريش استدلال آورديم؛ ولي آنان همچون عرب ها انصاف ندادند. [و نپذيرفتند، عجيب است!] آنان از راه انصاف خواهي و آن گونه دليل آوردن، آن را تصاحب كردند. چون ما، خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و ياوران او به استدلال خود آنان رو آورديم و دادخواهي كرديم، ما را دور كردند و بر ما - با اجتماع بر ظلم، مخالفت، و سختي گرفتن - چيره شدند. پس قرار ما نزد خداست كه او ياور ياري رسان است.

ما از اين كه آن

غاصبان - هر چند داراي فضيلت و سابقه در اسلامند - به زور، حق و فرمانروايي پيامبر ما را گرفتند، در شگفت شديم. ولي از كشمكش با آنان، دست برداشتيم؛ زيرا نگران بوديم كه منافقان، و آن احزاب [بازمانده از خندق] از نزاع ما، روزنه ي عيبي در دين خدا بيابند و با آن، دين خدا را بشكنند، يا دستاويزي براي فساد [و فتنه انگيزي] خود پيدا كنند.

معاويه! امروز آدمي از زورگويي تو در شگفت است؛ چيزي را غصب كرده اي كه شايستگي آن را نداري، نه فضيلت شناخته شده اي در دين خدا داري و نه اثر پسنديده اي در اسلام. تو فرزند يك حزب از آن احزاب خندقي. تو فرزند دشمن ترين قريش، با رسول خدايي. ولي خدا نااميدت سازد و به زودي [به سوي خدا] بازگردي، و بداني كه سرانجام نيك، متعلق به كيست؟ سوگند به خدا! پس از مدتي كوتاه، پروردگار خود را ديدار كني و او تو را به سبب كارهايت، كيفر دهد. خدا بر بندگان خود، ستمگر نيست.

و چون علي عليه السلام، وفات يافت - كه رحمت خدا بر او باد در آن روز كه درگذشت، و در آن روز كه خدا با اسلام، بر او منت نهاد، و در آن روز كه زنده و مبعوث شود - مسلمانان پس از او، ولايت را به من سپردند. اينك از خدا مي خواهم كه در اين دنياي فناپذير، چيزي بر ما نيفزايد كه از كرامتي كه در آخرت نزد او داريم، بكاهد.

آنچه مرا وادار كرد تا نامه براي تو بنويسم، اين بود كه ميان خود و خدايم درباره ي تو عذري داشته باشم. تو اگر بپذيري

(و دست از سركشي برداري)، بهره اي بزرگ براي تو و صلاح براي مسلمانان است. پس از ادامه ي راه باطل، دست بكش و همچون مردم، با من بيعت كن؛ زيرا تو خود مي داني كه من نزد خدا و هر مؤمن توبه كار خود نگهدار و هر كس كه دل رو به سوي خدا دارد، براي اين كار، نسبت به تو سزاوارترم.

از خدا بترس، از شورش، دست بردار و خون مسلمانان را نگهدار. به خدا سوگند! هيچ خيري برايت ندارد كه با خون بيشتري از مسلمانان، كه اينك بر عهده داري، خدا را ديدار كني. تسليم شو و اطاعت كن! در اين كار، با اهل آن و كسي كه شايسته تر است، كشمكش مكن؛ تا خدا بدين وسيله، آتش فتنه را خاموش كند، وحدت مسلمانان فراهم آيد و آشتي ميان مردم برقرار شود. اگر نخواهي جز اصرار در گمراهي خود را، با مسلمانان براي جنگ تو بشتابم و با تو بستيزم تا خدا ميان ما داوري كند كه او بهترين داوران است.

معاويه به امام حسن عليه السلام نوشت:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان

از بنده ي خدا، اميرمؤمنان! به حسن بن علي.

سلام بر تو!

من نيز با تو سپاس مي گويم آن خدايي را كه هيچ معبودي جز او نيست.

اما بعد، نامه ات رسيد و به فضيلت هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله كه ياد كردي، پي بردم. او سزاوارترين فرد بين اولين و آخرين، براي همه ي فضيلت ها - از قديم و جديد، و كوچك و بزرگ آن - است. سوگند به خدا! [پيام هاي خدا را] رساند، انجام وظيفه كرد، پند داد و هدايت كرد؛ تا [آن جا]

كه خدا، به وسيله ي او [مردم را] از هلاكت رهانيد، و از تاريكي، به روشنايي آورد، و از گمراهي به هدايت رساند. پس خدا به او بهترين پاداش پيامبر از امت را دهد، و صلوات خدا بر او باد؛ در آن روز كه زاده شد، در آن روز كه از دنيا رفت و در آن روز كه مبعوث مي شود. از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله و كشمكش مسلمانان پس از او، ياد كردي، مي بينم كه به ابوبكر صديق، عمر فاروق، ابوعبيده امين، حواريون پيامبر صلي الله عليه و آله، و مهاجران و انصار صالح، با صراحت، تهمت مي زني و من اين را براي تو نمي پسندم؛ زيرا تو نزد ما و مردم، نه متهمي، و نه بدكار، و نه فرومايه. من براي تو گفتار مناسب و ياد زيبا را مي پسندم.

اين امت كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله دچار اختلاف شد، از فضل و سابقه ي شما، و نيز خويشي شما با پيامبر صلي الله عليه و آله، و از منزلتي كه در اسلام و ميان مسلمانان داريد، بي خبر نبود. امت اين گونه [مصلحت] ديد كه به سبب جايگاهي كه قريش نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله دارد، از اين كار، به سود قريش كنار برود. صالحان قريش، انصار و ديگران، و عموم مردم، اين گونه [مصلحت] ديدند كه اين كار را به كسي از قريش بسپارند كه سابقه دارتر در اسلام، داناتر به خدا، خواهان تر و تواناتر بر امر او باشد، و ابوبكر را برگزيدند.. اين، رأي دارندگان خرد، دين و فضيلت، و سياستمداران امت بود. اين كار، آنان را

نزد شما متهم ساخت؛ در حالي كه نه متهمند، و نه در كار خود، خطاكار.

اگر مسلمانان در ميان شما، كسي را به كارآيي و جانشيني او، يا مانند او، مدافع حريم مسلمانان، سراغ داشتند، آن را به ديگري واگذار نمي كردند. آنان به آنچه مصلحت اسلام و مسلمانان بود، عمل كردند. خدا از اسلام و مسلمانان، به آنان پاداش خير دهد.

من آن صلحي را كه مرا به آن مي خواني، فهميدم. امروز موقعيت ميان من و شما،

همانند آن وضعي است كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله ميان شما و ابوبكر بود. اگر مي دانستم كه تو بهتر از من اين امت را پاس مي داري و رسيدگي مي كني و اداره مي نمايي، و نيرومندتر در جمع اموال، و حيله گرتر بر دشمناني، به دعوت تو، پاسخ مي دادم و تو را شايسته ي آن مي ديدم؛ ليكن مي داني كه من بيش تر از تو حكومت كرده ام و تجربه، سياست و سن من بيش تر از توست.

پس تو سزاوارتري كه ولايت مرا بپذيري. از من پيروي كن؛ پس از من، خلافت به تو خواهد رسيد. براي تو از بيت المال عراق - هر اندازه كه باشد - مقرر مي شود تا هر جا كه خواهي، برداري و ببري. نيز خراج هر بخشي از عراق را كه بخواهي، به تو مي دهم تا كمكي بر هزينه ي تو باشد. و در هر سال، امين تو آن را برايت بياورد. اختيار با توست كه با بدي، بر تو چيره نشوند و كارها بدون تو، سر نيايد و از امري كه در آن، طاعت خدا را خواهانم، نافرماني نكني. خدا ما و تو را بر طاعت

خود، كمك كند كه او شنواي پاسخ گوي دعاست، والسلام.

جندب مي گويد:نامه ي معاويه را نزد حسن بن علي عليه السلام آوردم و عرض كردم:اين مرد (معاويه) به سوي تو رهسپار است. اينك تو به سوي او حركت كن؛ تا در سرزمين و ديار او، با او بجنگي. و اين احتمال كه او به تو دست يابد، نه سوگند به خدا! مگر آن كه ببيند روزي را كه بزرگ تر از روز صفين باشد. حسن بن علي عليه السلام فرمود:انجام مي دهم.

او ديگر با من مشورت نكرد و گفتارم را از ياد برد.

نيز مي گويد:معاويه در نامه اي به حسن بن علي عليه السلام نوشت:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان.

اما بعد، به راستي كه خدا هر چه خواهد در حق بندگان خود انجام مي دهد، «براي حكم او بازدارنده اي نيست و او به سرعت حسابرسي مي كند.» پس بترس از اين كه مرگ تو، به دست مردم پست و فرومايه باشد و نااميد شو از اين كه در ما نقطه ي ضعف بيابي. اگر از قصد خود برگردي و با من بيعت كني، به وعده و شرط خود، وفا خواهم كرد. در اين باره، همان سان كه اعشي [در اين شعر] مي گويد، خواهم بود:

و اگر كسي امانتي را به تو احسان كرد، به آن وفا كن؛ تا پس از مرگ، وفادارت خوانند.

اگر مولا داراي ثروت بود، به او رشك مبر و اگر در مال، ناتوان بود، از او رو برمتاب.

سپس خلافت پس از من، به تو خواهد رسيد؛ كه تو از هر كس، به آن سزاوارتري، والسلام. [2] .

ابوالفرج مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام در پاسخ او، نوشت:

به نام خداوند بخشنده ي

مهربان.

اما بعد، نامه ي تو كه در بردارنده ي سخنانت بود، به من رسيد؛ ولي به سبب نگراني از بي عدالتي تو، پاسخ ندادم، و از آن، به خدا پناه مي برم. تو از حق، پيروي كن تا بداني كه من اهل آنم. گناهكارم اگر خلاف گويم، والسلام.

نامه ي حسن عليه السلام كه به معاويه رسيد، آن را خواند، سپس به كارگزاران خود در نواحي گوناگون، اين نامه را نوشت و براي هر كدام، يك نسخه فرستاد:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان

از:معاويه، اميرمؤمنان!

به:فلاني فرزند فلاني و همه ي مسلمانان آن سامان.

سلام بر شما!

من با شما سپاس مي گويم آن خدايي را كه هيچ معبودي جز او نيست.

اما بعد، سپاس آن خدايي را كه زحمت دشمن و كشندگان خليفه را از دوش شما، برداشت. خدا از راه لطف و احسان خود، يك نفر از بندگانش را براي علي آماده ساخت، كه او را غافلگير كرد و كشت، و او ياران پراكنده و ناسازگار خود را، ترك كرد.

نامه هاي بزرگان به دست ما رسيد. سران مردم، امان خود و قبيله ي خود را خواستارند، پس از آن كه نامه ي من به دست شما رسيد، با تمام توان، سپاه و تجهيزات خود، نزد من آييد. سپاس خدا را كه به قصاص خود دست يافتيد و به آرزوي خود رسيديد و خدا اهل ظلم و تجاوز را نابود كرد. سلام، رحمت و بركات خدا بر شما باد.

راوي مي گويد:لشكرها نزد معاوية بن ابي سفيان گرد آمدند و به سوي عراق حركت كردند. خبر مسير حركت آنان و اين كه به پل منبج رسيده اند، به امام حسن عليه السلام رسيد. امام عليه السلام به تلاش

افتاد و حجر بن عدي را فرستاد تا به كارگزاران و مردم بگويد كه براي حركت، آماده شوند. منادي ندا داد تا مردم در مسجد گرد آيند. مردم آمدند و جمع شدند. حسن عليه السلام [به سعيد بن قيس] فرمود:اگر جماعت مردم را خوب و [آماده] ديدي، مرا خبر كن. پس سعيد بن قيس همداني آمد و گفت:بفرماييد! حسن عليه السلام آمد و بر منبر رفت و حمد و ثناي خداوند به جا آورد و فرمود:

اما بعد، به راستي كه خداوند، جهاد را بر بندگان خود واجب فرمود، و آن را ناگوار ناميد، سپس به مؤمنان مجاهد فرمود:«و صبر كنيد [و پايدار باشيد] كه خدا با صابران است.» [3] اي مردم! شما به آنچه مي خواهيد، مي رسيد مگر با صبر بر [تلخي] آنچه ناگوار مي دانيد. به من خبر رسيد كه به معاويه گفته اند كه ما در حركت به سوي او جدي هستيم؛ از اين رو، او به راه افتاده است. خدا شما را رحمت كند! اينك به سوي پايگاه نظامي خود در نخيله، حركت كنيد؛ تا بينديشيم و ببينيم [چه كنيم].

راوي مي گويد حسن عليه السلام در سخن خود، بيم آن داشت كه مردم تنهايش بگذارند. مردم ساكت ماندند و كسي سخن نگفت و حرفي نزد.

عدي بن حاتم سكوت مردم را ديد، گفت:من فرزند حاتم. سبحان الله! چقدر اين سكوت شما زشت است! آيا به امام خود و فرزند پيامبر پاسخ نمي دهيد؟ سخنوران مضر كجايند؟ مسلمانان كجايند؟ كجايند آن پرگوياني كه زبانشان در ادعا، همچون جنگاوران است، و چون زمان كوشش [و عمل] فرارسد، همچون روبهان، پرفريب و مكارند؟ آيا از خشم خدا نمي ترسيد؟ آيا از عيب

و ننگ آن نمي ترسيد؟

سپس رو به حسن عليه السلام كرد و گفت:خدا تو را به اهداف بلندت برساند، تو را از حوادث ناگوار دور سازد، و به آنچه آغاز و انجامش ستوده است، موفق بدارد. ما سخن تو را شنيديم، و به امر و [نظر] تو رسيديم. از تو مي شنويم، و در آنچه دستور دهي و [مصلحت] بيني، فرمان بريم. اكنون من رو به سوي لشكرگاه مي كنم. هر كس دوست دارد، با من بيايد.

سپس عدي راه افتاد و از مسجد خارج شد، سوار اسب خود، كه نزديك در مسجد بود، شد و به نخيله رفت. او به غلام خود دستور داد تا آنچه لازم دارد، به او برساند. عدي اولين نفر از سپاه بود.

آنگاه قيس بن سعد بن عباده انصاري، معقل بن قيس رياحي و زياد بن صعصعه ي تيمي برخاستند و مردم را سرزنش و ملامت كردند و به جهاد ترغيب نمودند و همانند عدي، به حسن عليه السلام پاسخ مثبت دادند.

حسن عليه السلام فرمود:خدا شما را رحمت كند! راست گفتيد. من پيوسته شما را با نيت هاي خالص، وفاي به قول و محبت هاي صميمانه، مي شناسم. خدا به شما پاداش خير دهد. سپس حسن عليه السلام [از منبر] پايين آمد. مردم از مسجد خارج شدند. و جمع رزمي يافتند و براي حركت [به نخيله] نشاط گرفتند. حسن عليه السلام به سوي لشكرگاه حركت كرد و مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را جانشين خود در كوفه كرد و به او دستور داد مردم را برانگيزد و به سوي او رهسپار كند. او نيز چنين كرد، تا سپاه به هم پيوست. [4] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يس:70؛(لينذر

من كان حيا و يحق القول علي الكافرين).

[2] مقاتل الطالبيين:55.

[3] انفال:46؛ (و اصبروا ان الله مع الصابرين).

[4] مقاتل الطالبيين:59.

مواضع ياران امام درباره صلح در ساباط

ابوالفرج مي گويد:

حسن عليه السلام از راه حمام عمر به راه افتاد، تا به دير كعب رسيد، و از آن جا حركت كرد تا بامدادان، نزديك پل ساباط رسيد و آن جا توقف كرد و چون صبح شد، ندا داد تا مردم گرد آيند. مردم جمع شدند. او منبر رفت و در ستايش خداوند فرمود:سپاس خدا را تا هر زمان كه ثناگويي، او را بستايد. گواهم كه هيچ معبودي جز او نيست؛ تا هر زمان كه گواهي، گواهي دهد. گواهم كه محمد، رسول خداست، كه او را به حق، فرستاد و بر وحي خود أمين شمرد.

اما بعد، سوگند به خدا! اينك به حمد و فضل خدا، اميدم آن است كه خيرخواه ترين خلق خدا، براي بندگانش باشم، و كينه ي هيچ مسلماني را در دل نگرفته، و خواهان بدي و بلا براي او نباشم. آنچه را در [وحدت و] جماعت، ناگوار مي شماريد، براي شما، از آنچه در جدايي [و اختلاف] مي پسنديد، بهتر است. من بهتر از شما، مراقب شما هستم. از فرمانم سرمتابيد و رأيم را برنگردانيد. خدا من و شما را بيامرزد و به آنچه محبت و خشنودي او در آن است،هدايت فرمايد! مردم به يك ديگر نگريستند و گفتند:حسن چه مي گويد؟ سوگند به خدا! گمان ما اين است كه مي خواهد با معاويه صلح كند و كار را به او واگذارد. سپس گفتند:سوگند به خدا! او كافر است! آن گاه به خيمه ي حسن عليه السلام يورش بردند و آن را غارت كردند؛ تا آن

جا كه جانماز را از زير پايش كشيدند. و عبدالرحمن بن عبدالله بن جعال أزدي پيش تاخت و رداي حسن عليه السلام را از دوشش كشيد [و برد]، و حسن عليه السلام شمشير به كمر، بي ردا نشست. سپس حسن عليه السلام اسب خود را خواست و سوار شد. عده اي از ياران و شيعيان او دور حضرتش را گرفتند و دشمنان را راندند.

حسن عليه السلام فرمود:قبيله ي ربيعه و همدان را فراخوانيد. آنان را فراخواندند. آنان نيز همراه عده اي ديگر، دور حسن عليه السلام را گرفته، منافقان را دور كردند. هنگامي كه حسن عليه السلام خواست از تاريكي هاي ساباط بگذرد، جراح بن سنان از قبيله ي بني نصير بني أسد - كه در دستش كلنگي بود - ناگهان سر رسيد و لگام استر حضرت را گرفت و گفت:الله اكبر، اي حسن! آيا همچون پدر خود، مشرك شده اي؟ او كلنگ را بر ران حسن عليه السلام چنان زد كه رانش تا استخوان شكافت. حسن عليه السلام شمشيري بر او نواخت و گردنش را گرفت و هر دو بر زمين افتادند. عبدالله بن خطل پيش تاخت و كلنگ را از دست ابن سنان گرفت، و او را با آن چرخاند. ظبيان بن عماره، خود را بر او افكند و بيني اش را بريد. سپس ديگران هجوم آوردند و سر و صورتش را شكافتند و او را كشتند. حسن عليه السلام را روي تختي نهاده، به مدائن بردند. سعد بن مسعود ثقفي، كارگزار حسن عليه السلام در مدائن بود. علي عليه السلام او را به فرمانداري مدائن گمارده بود و حسن بن علي عليه السلام او را ابقا كرد. حسن عليه السلام را براي معالجه، به منزل او بردند.

راوي مي گويد:سپس معاويه آمد و در روستاي «حبوبيه»

مسكن، اردو زد. عبيدالله بن عباس نيز آمد و در برابر او، اردو زد. [و چون صبح شد، معاويه سپاه خود را به سوي او گسيل داشت. عبيدالله بن عباس با سپاه خود، در برابر آنان ايستاد. و حمله برد و آنان را به لشكرگاهشان برگرداند] چون شب فرارسيد، معاويه پيكي را نزد عبيدالله فرستاد كه:حسن عليه السلام پيام صلح براي من فرستاده و كار را به من سپرده است. تو اگر هم اكنون از من پيروي كني، رهبري، و گرنه [به ناچار] پيروي خواهي كرد و مطيع خواهي شد. اگر اكنون نزد من بيايي، 1000000 درهم به تو مي بخشم. نصف آن را اينك، و نصف ديگر را پس از ورود به كوفه مي پردازم.

عبيدالله همان شب، پنهاني گريخت و به سپاه معاويه پيوست. معاويه به وعده ي خود عمل كرد. هنگام نماز صبح، مردم منتظر آمدن عبيدالله بودند تا نماز جماعت را پشت سر او بخوانند، ولي او نيامد. هر چه گشتند، او را نيافتند. مردم نماز جماعت را به امامت قيس بن سعد خواندند.... سپس معاويه پيكي را نزد حسن عليه السلام فرستاد تا صلح را بپذيرد و امام عليه السلام پاسخ داد.... [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقاتل الطالبيين:63.

مباهات معاويه و پاسخ امام حسن

ابن شهرآشوب مي گويد:

روزي معاويه از روي مباهات گفت:من فرزند ديار مكه ام؛ من فرزند عزيزترين ايشان در بخشش، و گرامي ترين شان در دودمانم؛ من فرزند كسي هستم كه به سبب فضيلتش، در جواني و پيري، بر قريش سروري كرد.

حسن بن علي عليه السلام فرمود:معاويه! آيا بر من مباهات مي كني؟! من فرزند ريشه هاي هر خير و خوبي ام؛ من فرزند پناه تقوايم؛ من فرزند كسي هستم كه هدايت الهي

آورد؛ من فرزند كسي هستم كه با فضيلت پيشتاز خود، و با دودمان برين خود [كه از پيامبران است]، بر بني آدم سروري كرد؛ من فرزند كسي هستم كه فرمانبري از او، فرمانبري خداست و نافرماني از او، نافرماني خداست. آيا تو پدري مانند من داري كه به او مباهات كني؟! آيا پيشينه اي مانند من داري كه با من رقابت كني؟! مي گويي:آري يا نه؟ معاويه گفت:مي گويم:نه، و اين براي تو، تصديق است. امام حسن عليه السلام فرمود:

حق، آشكارتر از آن است كه تو، پندار در راهش بيفكني. حق را ژرف انديشان تيزهوش مي شناسند. [1] .

نيز مي گويد:

و [روزي] معاويه به امام حسن عليه السلام گفت:حسن! من از تو بهترم. امام حسن عليه السلام فرمود:فرزند هند! چگونه؟ معاويه گفت:مردم نزد من مي آيند، نه نزد تو. امام حسن عليه السلام فرمود:دور باد، دور باد شر! اي فرزند جگرخوار! تو والايي نداري. اينان كه دور تو جمع مي شوند، يا مطيع تو هستند و يا ناراضي از تو. كسي كه از تو پيروي مي كند، نافرماني خدا مي كند و كسي كه از اكراه و ناچاري نزد تو مي آيد، طبق كتاب خدا معذور است. حاشا كه گويم:«من بهتر از توأم»؛ زيرا در تو هيچ خير و خوبي نيست. آري، خداوند مرا از رذيلت ها پاك ساخته است و تو را از فضيلت ها زدوده است. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 21:4.

[2] المناقب 22:4.

محل دفن امام حسن

ابوالفرج در مقاتل الطالبيين، با سند خود نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام، پيكي را نزد عايشه فرستاد كه بگذارد كنار پيامبر صلي الله عليه و آله دفن شود. عايشه گفت:باشد، جز جاي قبر يك نفر، نمانده است.

چون بني اميه اين خبر را شنيدند [اعتراض كردند و] ايشان و بني هاشم سلاح جنگ پوشيدند، و بني اميه گفتند:سوگند به خدا! كسي با پيامبر صلي الله عليه و آله دفن نخواهد شد. و اين خبر به امام حسن عليه السلام رسيد، پيكي را نزد خاندان خود فرستاد كه:حال كه چنين است، ديگر به آن جا نيازي نيست؛ مرا در جوار مادرم - فاطمه عليهاالسلام - دفن كنيد. و در جوار مادرش، فاطمه عليهاالسلام دفن شد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقاتل الطالبيين:75.

مصداق آيه «و شاركهم في الأموال و الأولاد»

ابن شهرآشوب به نقل از كتاب شيرازي، مي نويسد:

... حسن بن علي عليه السلام و يزيد بن معاويه نشسته بودند و خرما مي خوردند. يزيد گفت:حسن! از آن روز كه به وجود آمده ام، تو را دشمن مي دارم. امام حسن عليه السلام فرمود:بدان اي يزيد! شيطان در آميزش پدر تو شريك شد، و هر دو نطفه به هم آميختند، و در وجود تو، دشمني مرا نهادند؛ زيرا خداي متعال، [خطاب به شيطان] مي فرمايد:«در مال ها و فرزندانشان شركت جو» [1] ، و نيز «شيطان» در آميزش «حرب»، شركت كرد. و «صخر» از آن زاده شد. از اين رو، او جدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله را دشمن مي داشت. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاسراء:64؛ (و شاركهم في الأموال و الأولاد).

[2] المناقب 22:4.

مصداق آيه «فاستوي علي سوقه»

علامه ي حلي در تفسير فرموده ي خداي متعال:«و بر ساقه هاي خود استوار شده» [1] ، نقل كرده است:امام حسن عليه السلام فرمود:اسلام با شمشير علي عليه السلام استوار شد. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فتح:29؛ (فاستوي علي سوقه).

[2] كشف اليقين:368، ح 438.

مصداق آيه «انا كل شي ء خلقناه بقدر»

صدوق رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

از حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام درباره ي فرموده ي خداي سبحان:«ما هر چيز را به اندازه آفريده ايم» [1] پرسيدند، فرمود:ما هر چيز را براي دوزخيان [نيز] به اندازه ي اعمالشان آفريده ايم. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قمر:49؛ (انا كل شي ء خلقناه بقدر).

[2] التوحيد:382، ح 30.

مصداق آيه «و أدبار السجود»

محدث نوري از قطب راوندي در فقه القرآن، درباره ي فرموده ي خداي متعال:«و به دنبال سجود [، او را تسبيح گوي]» [1] نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:آن، دو ركعت مستحبي پس از نماز مغرب است [2] [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ق:40؛ (و أدبار السجود).

[2] شايد منظور، دو ركعت «غفيله» باشد.

[3] مستدرك الوسائل 62:3، ح 3029.

مصداق آيه «أصحاب الأخدود»

مصداق آيه «أصحاب الأخدود»

مصداق آيه «في أي صورة ما شاء ركبك»

ابن شهرآشوب مي گويد:شيرازي در كتابش، با سند خود نقل كرده است:

حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام، درباره ي آيه ي شريفه ي «و به هر صورتي كه خواست، تو را تركيب كرد» [1] فرمود:خداي سبحان، علي بن ابيطالب عليه السلام را در صلب ابوطالب، به صورت محمد صلي الله عليه و آله آفريد، از اين رو، شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام بود، و حسين بن علي عليه السلام شبيه ترين مردم به فاطمه عليهاالسلام است و من شبيه ترين مردم به خديجه كبري عليهاالسلام هستم. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انفطار:8؛ (في أي صورة ما شاء ركبك).

[2] المناقب 2:4.

منظور از ابرار

ابن شهرآشوب با سند خود از محمد حنفيه نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:هر جا در كتاب خداي سبحان «ان الأبرار» آمده است، سوگند به خدا! از آن ها جز علي بن ابيطالب عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و من و حسين عليه السلام را اراده نكرده است؛ زيرا ما به سبب پدران و مادران خود، ابراريم، و دل هاي ما با عبادات و نيكي ها [به سوي خدا] بالا رفته، و از دنيا و حب آن، بيزار گشته است، و ما در همه ي فرائض الهي، از او اطاعت كنيم، و به وحدانيت او ايمان داريم، و پيامبرش را تصديق كنيم. [1] .

شيخ طوسي رحمه الله نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:از جدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:من از نور خداي عزيز و باجلال آفريده شده ام و اهل بيت من، از نور من، و دوستداران آنان، از نور ايشان، و بقيه از آتشند. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 2:4.

[2] امالي:655 ضمن ح 5.

منزلت اهل بيت

ابن شهرآشوب از ابن سنان، و او از يك نفر كوفي نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام با كسي سخن گفت و فرمود:از كدام شهري؟ عرض كرد:از كوفه. فرمود:اگر در مدينه بودي، جاهايي از ديارمان را كه جبرئيل نازل مي شد، به تو نشان مي دادم. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 11:4.

مقام عالمان شيعه در قيامت

در تفسير امام حسن عسكري عليه السلام آمده است:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:عالمان شيعيان ما - كه سامان بخش امور ناتوانان از دوستداران و مواليان ما هستند - در روز قيامت، در حالي حضور يابند كه از تاج سر هر يك انواري تابان است، و آن انوار در عرصات قيامت تا مسافت سيصدهزار سال پخش شود و همه ي عرصه هاي قيامت را فراگيرد. و هيچ يتيمي - كه آنان سرپرستي او را كرده، و از تاريكي جهل و حيرت گمراهي بيرون آورده اند - نماند مگر آن كه بخشي از انوار آنان را تمسك جويد، و آن، آنان را در درجات كمال تا برابر حومه ي غرفه هاي بهشتي بالا برد، و در منازلي كه در جوار استادان و معلمان، و در محضر امامان خود - كه به ايشان فرامي خواندند - دارند، فرود آورد. و هيچ دشمني از دشمنان اهل بيت عليهم السلام - كه شعاعي از آن تاج ها به او رسد - نماند مگر آن كه ديدگانش كور، و گوش هايش كر، و زبانش لال گردد، و بر او سخت تر از زبانه هاي دوزخ خواهد شد تا او را ببرد و به آتشبانان بسپرد، و آنان او را به ميان دوزخ فراخوانند. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام:345، ح 226.

مبطلات وضو

دولابي با سند خود از حسن بن علي عليه السلام نقل كرده است:

پيامبر صلي الله عليه و آله نزد فاطمه عليهاالسلام رفت و او براي آن حضرت، سردست [پخته ي گوسفندي] آورد. آن حضرت از آن خورد و وضو نگرفت [1] [2] .

طبراني با سند خود از امام مجتبي عليه السلام نقل كرده است:

در خانه ي [مادرم]

فاطمه عليهاالسلام، نزد رسول خدا رفتم، و او براي آن حضرت، سردست پخته ي گوسفندي آورد، و آن حضرت از آن خورد. سپس به نماز برخاست. فاطمه عليهاالسلام جامه ي او را گرفت و عرض كرد:اي رسول خدا! آيا وضو نمي گيري؟ آن حضرت فرمود:دخترم! چرا وضو بگيرم؟ عرض كرد:از خوردن چيزي كه آتش به او رسيده است! فرمود:پاكيزه ترين خوراك شما، همان است كه آتش به آن رسيده باشد. [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] از طريق عامه نقل شده كه يكي از مبطلات وضو، خوردن گوشت و چيزهاي ديگري است كه آتش به آن مي رسد. مؤلف مجمع الزوائد در كتاب «الطهارة» خود بابي گشوده است تحت عنوان «باب الوضوء مما مست النار» و اين حديث در رد آن نظر است.

[2] الذرية الطاهرة:118، ح 130.

[3] المعجم الكبير 86:3، ح 2742.

مشورت با دختر

طبراني با سند خود از معاوية بن حديج نقل كرده است:

معاوية بن ابي سفيان مرا نزد حسن بن علي - كه خدا از آنان خشنود باد - فرستاد تا از دختر يا خواهر آن حضرت، براي يزيد خواستگاري كنم، و من خدمت او رسيدم و خواستگاري يزيد را گفتم؛ فرمود:ما كساني هستيم كه زنانمان ازدواج نمي كنند تا با آنان مشورت كنيم و خود، راضي باشند. اينك نزد او برو [ببين چه مي گويد]. من نزد او رفتم و از خواستگاري يزيد گفتم، و او گفت:سوگند به خدا! اين، نخواهد شد مگر آن كه معاويه در ميان ما همچون فرعون در بني اسرائيل رفتار كند كه پسرانشان را سر بريد و زنانشان را باقي گذاشت. پس نزد آن حضرت برگشتم و عرض كردم:مرا نزد يكي از تيزهوشان فرستاده اي كه

اميرمؤمنان [معاويه!] را فرعون مي نامد. حضرت فرمود:اي معاوية [بن حديج]! از كينه ي ما برحذر باش؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«كسي با ما دشمني نمي كند و بر ما حسد نمي ورزد مگر آن كه در قيامت بر تازيانه هاي آتشينش افزوده شود». [1] .

[37]-349- طبرسي رحمه الله از كتاب تهذيب الاحكام نقل كرده است:

مردي نزد امام حسن عليه السلام آمد و با او درباره ي ازدواج دخترش مشورت كرد. آن حضرت فرمود:دختر خود را به ازدواج مردي پارسا درآور؛ زيرا اگر او را دوست بدارد، گرامي اش مي دارد و اگر دوست نداشته باشد، ستمش نمي كند. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 81:3، ح 2726.

[2] مكارم الاخلاق:214.

مبناي داوري

كراجكي مي گويد:نقل شده است:از امام حسن عليه السلام پرسيدند:اميرمؤمنان عليه السلام بر چه مبنايي داوري مي كرد؟ فرمود:بر مبناي كتاب خدا؛ و اگر در آن چيزي نمي يافت، بر مبناي سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله؛ و اگر آن نيز نبود، بر مبناي فهم خود. و آن [نيز] درست بود. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز الفوائد:292.

محبت راستين، ملاك قرب

كليني رحمه الله با سند خود نقل كرده است:

امام صادق عليه السلام فرمود:حسن بن علي عليه السلام فرمود:نزديك [و خويشاوند] كسي است كه دوستي صميمي، نزديكش كرده باشد؛ هر چند دور در نسب باشد، و دور [و بيگانه] كسي است كه [نبود] دوستي صميمي، او را دور كرده باشد؛ هر چند نزديك در نسب باشد. [آيا نمي بيني كه در نزديكي هاي ظاهري] چيزي به چيزي همچون دست به بدن نزديك نيست، و دست [خائن يا بيمار] بسته مي شود تا بريده شود، و بريده مي شود و [براي بند آمدن خون] داغ مي شود [و براي هميشه پيوند ميان آن دو از ميان مي رود؟]! [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 643:2، ح 7.

مباركباد نوزاد

كليني رحمه الله با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

مردي به كسي كه صاحب نوزادي شد، اين گونه تبريك گفت:اين سواركار مباركت باشد. و امام حسن عليه السلام به او فرمود:چه مي داني سواركار است يا پياده؟! عرض كرد:فدايت شوم! پس چه بگويم؟ فرمود:بگو:سپاس خداي بخشنده را، و نوزاد مباركت باشد، و به رشد و كمالش برسد، و تو را از خير خود بهره مند سازد. [1] .

و نيز كليني با سند خود از ابوبرزه ي اسلمي نقل كرده است:

امام حسن بن علي عليه السلام صاحب نوزادي شد، و قريش نزد آن حضرت آمدند و [به عنوان تبريك] گفتند:اين سواركار مباركت باشد. فرمود:اين چه سخني است؟ بگوييد:خداي بخشنده را سپاس، و نوزاد مباركت باشد، و خدا او را به رشد و كمالش برساند و خيرش را روزي ات كند. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 17:6، ح 3.

[2] كافي 17:6، ح 2.

مقدم بودن اطاعت خداوند بر ديگران

روزي عبدالله بن عمروعاص با جمعي در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود كه امام حسن مجتبي عليه السلام وارد شده و سلام نمود، عبدالله پس از پاسخ سلام امام، به اطرافيانش گفت، اين مرد (امام حسن عليه السلام) محبوب ترين اهل زمين در نزد اهل آسمان است.

امام حسن عليه السلام به او فرمود: اگر به اين عقيده هستي، پس چرا در صفين با ما جنگيدي؟

عبدالله بهانه آورد كه به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از پدرم اطاعت مي كردم!. امام به او فرمود:

قال عليه السلام:

اما علمت أنه طاعة لمخلوق في معصية الله.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا ندانسته اي كه در راه سرپيچي

از آفريدگار، نبايد از آفريده اي اطاعت كني؟.) [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجمع الزوايد هيثمي، ج 9، ص 177.

متن قرارداد صلح امام حسن با معاويه

در تاريخ متن قرارداد صلح امام حسن عليه السلام با معاويه با كمي اختلاف و تغيير عبارت به اين نحو آمده است:

قال عليه السلام:

(بسم الله الرحمن الرحيم)

هذا ما صالح عليه الحسن بن علي عليه السلام معاوية بن أبي سفيان

صالحه: علي أن يسلم [اليه] ولاية المسلمين، علي أن يعمل فيهم بكتاب الله، و سنة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و سيرة الخلفاء الراشدين، و ليس لمعاوية [بن أبي سفيان] أن يعهد الي أحد من بعده عهدا، بل يكون الأمر من بعده شوري بين المسلمين و علي أن الناس آمنون حيث كانوا من أرض الله تعالي في شامهم و عراقهم و حجازهم و يمنهم و علي أن اصحاب علي و شيعته آمنون علي أنفسهم و نسائهم و أولادهم حيث كانوا و علي معاوية [بن أبي سفيان] بذلك عهد الله و ميثاقه و [أن] لا يبتغي للحسن بن علي، و لا لأخيه الحسين، و لا لأحد من أهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم غائلة، سرا و لا جهرا، و لا يخاف أحد منهم في أفق من الآفاق، شهد عليه فلان بن فلان و فلان بن فلان و كفي بالله شهيدا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به نام خداوند بخشنده ي مهربان)

(اين نوشته اي است كه حسن بن علي بر پايه ي آن با معاوية بن ابي سفيان صلح كرده است: با او صلح كرد كه سرپرستي مسلمانان را به او واگذار كند، بر اين اساس كه در ميان مسلمانان با كتاب خداوند

و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و سيره ي خلفاء راشدين رفتار كند. معاوية [بن ابي سفيان] حق ندارد كه براي كسي پس از خود بيعتي ستاند، بلكه پس از وي تصميم، با شوراي مسلمانان خواهد

بود. و اينكه مردم در امان خواهند بود، در هر نقطه اي از زمين خداوند [بزرگ] كه باشند، در شام، عراق، حجاز و يا يمن.

و اينكه ياران علي و شيعيان او، با جان و مال و زنان و كودكان خود، در امانند، هر كجا كه باشند. و با اين [پيمان] عهد و ميثاق خداوند بر معاويه است و اينكه نه براي حسن بن علي و نه براي برادرش حسين و نه براي احدي از خاندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم توطئه اي، چه آشكار و چه پنهان برپا نكند و كسي از آنها در نقطه اي از سرزمين ها در بيم و هراس نباشد. فلان بن فلان و فلان بن فلان شاهد اين [عهدنامه] اند و خداوند به گواهي بس است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- ينابيع المودة، ج 2، ص 425، ب 59، ط جديد، به نقل از الصواعق المحرقه، ص 136، ب 10.

2- تجارب الأمم، ج 1، ص 386.

3- منتهي الآمال، ج 1، ص 167.

4- كشف الغمة، ج 2، ص 145.

5- الفتوح، ج 4، ص 293.

6- الغدير، ج 1، ص 6.

7- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 262.

8- احقاق الحق، ج 11، ص 221.

9- بحارالانوار، ج 44، ص 65، ح 13، ب 19.

10- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 435.

11- علي و فرزندانش

(دكتر طه حسين)، ص 207.

معناي جواد و بخشنده

در حديث ارزشمندي آمده است كه كسي در حال طواف از امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد:

معناي جواد و بخشنده چيست؟.

امام عليه السلام چنين پاسخ داد:

قال عليه السلام:

ان لكلامك وجهين: ان كنت تسأل عن المخلوق فان الجواد الذي يؤدي ما افترض عليه، و البخيل الذي يبخل بما افترض عليه، و ان كنت تسأل عن الخالق: فهو الجواد ان أعطي و ان منع، لانه ان اعطي عبدا أعطاه ما ليس له، و ان منع منع ما ليس له [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سخن تو را دوگونه تعبير است: اگر از آفريده مي پرسي، پس بخشنده به آن كس گويند كه آنچه به او فرض است، ادا كند و خسيس آن است كه از آنچه كه بر او فرض است خست كند.

ولي اگر از آفريننده مي پرسي، او بخشنده است، چه هم اكنون ببخشد يا نبخشد زيرا اگر او به بنده اي ببخشد چيزي كه براي بنده اش نبود و اگر به او نبخشد، چيزي را كه آن بنده اش نبوده، به بنده اش نداده است!.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- حياة الامام الحسن بن علي، القرشي: ج 1، ص 144.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 120، س 7.

معناي جواد و بخشنده

در حديث ارزشمندي آمده است كه كسي در حال طواف از امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد:

معناي جواد و بخشنده چيست؟.

امام عليه السلام چنين پاسخ داد:

قال عليه السلام:

ان لكلامك وجهين: ان كنت تسأل عن المخلوق فان الجواد الذي يؤدي ما افترض عليه، و البخيل الذي يبخل بما افترض عليه، و ان كنت تسأل عن الخالق: فهو الجواد ان أعطي و ان منع، لانه ان اعطي

عبدا أعطاه ما ليس له، و ان منع منع ما ليس له [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سخن تو را دوگونه تعبير است: اگر از آفريده مي پرسي، پس بخشنده به آن كس گويند كه آنچه به او فرض است، ادا كند و خسيس آن است كه از آنچه كه بر او فرض است خست كند.

ولي اگر از آفريننده مي پرسي، او بخشنده است، چه هم اكنون ببخشد يا نبخشد زيرا اگر او به بنده اي ببخشد چيزي كه براي بنده اش نبود و اگر به او نبخشد، چيزي را كه آن بنده اش نبوده، به بنده اش نداده است!.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- حياة الامام الحسن بن علي، القرشي: ج 1، ص 144.

2- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 120، س 7.

منزه بودن از تكبر

مردي به امام حسن عليه السلام گفت: در تو صفت تكبر وجود دارد.

قال عليه السلام:

كلا، الكبر لله وحده، و لكن في عزة، قال الله: «و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين» [1] [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

«هرگز! عظمت و كبرياء تنها از آن خداست، اما در من صفت عزت وجود دارد. خدا مي فرمايد: «عزت از آن خدا و پيامبر و مؤمنان است.»

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي منافقون، آيه ي 8.

[2] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 236 به نقل از ربيع الابرار.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 338، ح 12، و ج 75، ص 107، ح 12.

3- تحف العقول، ص 234.

4- تفسير برهان، ج 4، ص 339، ح 7.

5- تفسير كشاف: ج 4، ص 111.

6- تفسير كنز الدقايق، ج 13، ص 270.

7- تفسير نور الثقلين، ج

5، ص 336، ح 15.

8- ربيع الابرار، ج 4، ص 5، ح 3.

9- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 97، ح 4 و ص 74، ح 15.

10- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 9.

11- نثر الدرر، ج 1، ص 330، ب 4.

محبت شديد به پيامبر در خردسالي

روزي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حسنين را بر دوش خود سوار نموده و از خانه بيرون رفت. علي عليه السلام خود را به آن حضرت رسانده و عرض فرمود: پدر و مادرم فدايت اي رسول خدا! يكي از اين دو فرزند خود را به من بسپار تا بر دوش خود گيرم، شما خسته شديد. علي عليه السلام سه بار اين خواسته را تكرار كرد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از امام حسن عليه السلام پرسيد: آيا دوست داري به دوش پدر خود بروي؟. امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

و الله يا جداه ان كتفك لأحب الي من كتف أبي [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا! اي جد بزرگوار كه (نشستن) بر دوش تو بسيار دلپذيرتر است براي من از (نشستن) بر دوش پدرم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- امالي صدوق، ص 361، ح 8، م 68.

2- بحارالأنوار، ج 43، ص 268، و ج 37، ص 61.

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 275.

معرفي ناس ، اشباه الناس و نسناس

در تفسير فرات كوفي نقل شده است كه: كسي به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و پرسيد: يا اميرالمؤمنين! ناس و اشباه الناس و نسناس را به من بشناسان. امام عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: جوابش را بده.

قال عليه السلام:

سألت عن الناس، فرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الناس لأن الله يقول: «ثم أفيضوا من حيث أفاض الناس.» و نحن منه، و سألت عن أشباه الناس، فهم شيعتنا و هم منا، و هم أشباهنا، و سألت عن النسناس، و هم هذا السواد الأعظم و هو قول

الله تعالي: «أولئك كالأنعام، بل هم أضل سبيلا» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(در مورد معناي كلمه ي مردم پرسيدي. پس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «مصداق» مردم است. زيرا خداوند مي فرمايد: «سپس كوچ كنيد از همانجا كه مردم كوچ مي كنند.» و ما اهل بيت نيز از مصاديق مردم هستيم. و از افراد شبيه به مردم پرسيدي، آنها شيعيان مايند و آنها از ما هستند، آنها مانند ما هستند. و از نسناس پرسيدي و آنها همين توده ي عظيم مردم اند كه خداوند بزرگ مي فرمايد: «آنان به مانند چارپايان هستند، بلكه از آنها هم گمراه تر هستند.»)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 24، ص 94، ح 1.

2- تفسير فرات كوفي، ص 64، ح 30 - 27.

3- كنز الدقايق، ج 1، ص 237.

مثل حسنين

از امام كاظم عليه السلام روايت شده است [پس از ماجراي سقيفه] روزي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام به مسجدي مي رفتند. امام حسن عليه السلام به امام حسين عليه السلام فرمود: اول قضاي حاجت كنيم و وضو بگيريم. پس هر دو به نقطه اي رفتند به قدرت الهي پرده اي بين اين دو حايل شد، تا قضاي حاجت كردند. سپس چشمه ي آبي جوشيد و آن دو بزرگوار وضو ساختند.. سپس امام حسن عليه السلام به امام حسين عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أتدري ما مثلنا الليلة؟ اني سمعت رسول الله و هو يقول: ان مثلكما مثل يونس بن متي اذ أخرجه الله من بطن الحوت فألقاه الله علي جنب البحر، و أنبت عليه شجرة من يقطين، و أخرج له عينا من تحتها فكان يأكل من اليقطين، و يشرب من ماء العين فأخرج الله

تعالي لنا الليلة عينا من ماء و سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو يقول: أما العين فهي لكم و أما اليقطين فأنتم عنه أغنياء.

و قال الله تعالي في يونس: «و أرسلناه الي مائة ألف أو يزيدون فامنوا فمتعنا هم الي حين» [1] و أما نحن فسيحتج الله بنا علي أكثر من ذلك و يمتعون الي حين [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا مي داني حكايت امشب ما چگونه است؟ من از رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم شنيدم كه مي فرمود: حكايت شما همچون حكايت يونس بن متي عليه السلام است، آن زماني كه خداوند وي را از دل نهنگ در آورد، بر ساحل دريا افكند و براي او بوته كدو روياند و از پاي همان درخت چشمه اي براي او جوشاند و وي از كدو مي خورد و از آب چشمه مي نوشيد.

همچنين خداوند امشب براي ما چشمه آبي جوشاند و من از جدم پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: اما چشمه از آن شماست، ولي شما از كدو بي نيازيد، خداي بزرگ درباره ي يونس مي فرمايد: «ما او را به سوي صد هزار نفر يا بيشتر فرستاديم و آنها ايمان آوردند و ما آنها را تا زماني بهره مند ساختيم.» ولي ما، چنانيم كه خداوند به وسيله ي ما بر بيش از اين تعداد احتجاج خواهد كرد «ما را اسوه و الگوي همان ها قرار خواهد داد» و آنها تا قيامت بهره مند خواهند شد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي صافات، آيه ي 147 و 148.

[2] الثاقب في المناقب، ص 328، ح 3 / 271.

الخرائج و الجرايح، ج 2، ص 846، ح 61

(با اين اختلاف كه اين سخن از امام حسين عليه السلام نقل شده است.)

3- مدينة المعاجز، ج 3، ص 386 و ص 509 (با اين اختلاف كه اين سخن از امام حسين عليه السلام نقل شده است).

ماجراي حكميت

پس از پايان خفت بار ماجراي حكميت سخن درباره ي آن ميان مردم فراوان بود. برخي گفتند: چه شد كه اميرالمؤمنين به نزديكان خود بگويد كه درباره ي حكميت و حكمين صحبتي نمايند.

امام علي عليه السلام روزي از بالاي منبر به فرزندش امام حسن عليه السلام توجه نموده و فرمود: برخيز درباره ي حكمين با مردم سخن بگو. امام حسن عليه السلام برخاست و فرمود:

قال عليه السلام:

أيها الناس انكم قد اكثرتم في هذين الرجلين و انما بعثا ليحكما بالكتاب علي الهوي فحكما بالهوي علي الكتاب، و من كان هكذا لم يسم حكما و لكنه محكوم عليه.

و قد أخطأ عبدالله بن قيس، اذ جعلها لعبد الله بن عمر. فأخطأ في ثلاث خصال: واحدة أنه خالف أباه اذ لم يرضه لها و لا جعله من أهل الشوري، و أخري أنه لم يستأمره في نفسه و ثالثة أنه لم يجتمع عليه المهاجرون و الأنصار الذين يعقدون الأمارة و يحكمون بها علي الناس و أما الحكومة فقد حكم النبي عليه الصلاة و السلام سعد بن معاذ في بني قريظة فحكم بما يرضي الله به و لا شك و لو خالف يرضه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم، درباره ي اين دو مرد «عبدالله بن قيس و عمرو بن عاص» زياد حرف زديد و حق آن است كه اين دو تن اعزام شدند تا با كتاب [خداوند]

حكم بر نظرات شخصي كنند، ولي آنان با نظرات شخصي حكم بر كتاب [خداوند] كردند و هر كس چنين كند، حكم ناميده نشود، بلكه محكوم ناميده شود «محكوم عليه و خطاكار است». عبدالله بن قيس خطا كرد كه عبدالله بن عمر را نامزد خلافت كرد و به سه دليل در انتخابش دچار اشتباه شد.

دليل اول آن كه وي با پدر عبدالله [يعني عمر] مخالفت ورزيده است، زيرا خود عمر پسر خويش را شايسته خلافت نديد و حتي وي را از افراد شوراي خلافت هم قرار نداد.

دليل دوم آن كه وي از عبدالله كسب تكليف نكرد، كه آيا خود را لايق مي داند يا نه و آيا راضي هست براي گرفتن عنان خلافت يا خير؟.

دليل سوم آن كه مهاجرين و انصار كه تصميم گيرنده ي امارت هستند و با آن تصميم بر مردم تكليف معين مي كنند، درباره ي عبدالله عمر همدل نيستند. اما خود حكميت، پس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سعد بن معاذ را درباره ي سرنوشت بني قريظه حكم قرار داد و وي بدان چه كه خدا بر آن رضايت داشت، حكم كرد و چنانچه اين كار خلاف بود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هرگز بدان رضا نمي داد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 350.

2- بحارالأنوار، ج 33، ص 393، ح 618.

3- عقد الفريد، ج 5، ص 92.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 265، ح 1.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 145. به نقل از حياة الامام الحسن عليه السلام للشيخ باقر القرشي، ج 1، ص 479 ط. نجف.

مانع نشدن چيزي بين انسان و خدا

يكي

از مسايل اختلافي بين شيعيان و اهل سنت، عبور از مقابل نمازگزار است كه اهل سنت آن را جايز نمي دانند، چون به عقيده ي ايشان، بين انسان و خدا (محل سجده او) فاصله مي افتد، در همين رابطه حديثي نقل شده است.

قال عليه السلام:

كان الحسن بن علي بن أبي طالب عليهماالسلام يصلي، فمر بين يديه رجل فنهاه بعض جلسائه، فلما انصرف من صلاته. قال عليه السلام له: لم نهيت الرجل. قال يابن رسول الله حظر فيما بينك و بين المحراب، فقال: ويحك ان الله عزوجل أقرب الي من أن يحظر فيما بيني و بينه أحد [1] .

(حضرت حسن بن علي بن ابي طالب در حال نماز بود، كه از روبروي ايشان مردي گذر كرد. برخي از همراهان آن حضرت، مرد را سرزنش كردند. امام وقتي از نماز فارغ شد، خطاب به آن شخص سرزنش كننده، فرمود: چرا آن مرد را سرزنش كردي؟ عرض كرد: اي پسر رسول خدا! او ميان شما و محراب فاصله انداخت. حضرت فرمود: واي بر تو! همانا كه خداي بزرگ به من نزديك تر از آن است كه كسي ميان من و او مانع شود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- توحيد صدوق، ص 184، ح 22، ب 28.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 664، ح 5.

معيار دوست يابي

يكي از معيارهاي دوست يابي وجود منافع مادي و معنوي براي انسان، در انتخاب دوست مي باشد. امام حسن عليه السلام آثار و فوايد ديني را بر فوايد ديگر در دوست يابي مقدم مي داند و لذا فرمود:

قال عليه السلام:

انظر الي كل من لا يفيدك منفعة في دينك فلا تعتدن به، و لا ترغبن في صحبته، فان كل ما

سوي الله مضمحل وخيم عاقبة [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(دقت كن در آن كس كه تو را بهره اي در دينت افزون نمي كند، پس به او اعتناء نكن و به همنشيني با او رغبت نداشته باش! زيرا هر چه كه جز خداوند است از بين رفتني و بد عاقبت است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج السعادة، ج 7، ص 259 (و روي عن فصل الخطاب انه قال الامام المجتبي عليه السلام).

مباني داوري هاي امام علي

از امام حسن عليه السلام سؤال شد كه: علي عليه السلام بر چه مبنايي داوري مي كرد؟.

قال عليه السلام:

بكتاب الله فان لم يجد فسنة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فان لم يجد رجم فاصاب. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به كتاب خداوند و چنانچه نمي يافت سنت رسول خدا و چنانچه نمي يافت نظر مي داد و نظرش درست درمي آمد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز الفوايد كراجكي، ص 296.

مهلت ندادن به قاتل علي

پس از دفن بدن مبارك امام علي عليه السلام امام حسن عليه السلام عبدالرحمن بن ملجم مرادي را احضار نمود، او به امام عرض كرد: به من مهلت بده، بروم در شام معاويه را بكشم، بعد خود را تسليم تو مي كنم و بر اين امر پيمان مي بندم. امام عليه السلام به او فرمود:

قال عليه السلام: لا و الله حتي تعاين النار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (نه، سوگند به خدا مهلتي در كار نيست، تا آنگاه كه وارد جهنم شوي.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تجارب الأمم، ج 1، ص 381.

2- جواهر المطالب، ج 2، ص 103، ب 59.

3- علي في الكتاب و السنة، ج 3، ص 312.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 81.

مال دوستي

دوست داشتن مال و ثروت غريزه اي است كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است. اگر در آن افراط شود مايه ي هلاكت يا گمراهي انسان مي شود. همچنان كه اگر تفريط شده و نسبت به مال بي اعتنايي شود، باز هم باعث انحطاط انسان است.

همچنان كه امام علي عليه السلام راجع به دنيا فرمود: انسان فرزند دنياست و كسي براي دوستي با مادرش ملامت نمي شود. [1] «سپس اگر انسان دنيا را دوست داشت، مورد ملامت نيست، اما نبايد باعث انحراف و دلبستگي شود.»

امام حسن مجتبي عليه السلام نيز درباره ي دوست داشتن مال و ثروت فرمود:

قال عليه السلام:

من زعم أنه لا يحب المال فهو عندي كاذب. فان علمت صدقه فهو عندي أحمق. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس مدعي شود و گمان كند كه مال را «به اندازه ي دنيا» دوست ندارد، در نظر من دروغ گو است و اگر

بدانم راست مي گويد، در نظرم احمق است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت 303.

[2] 2- شرح ابن أبي الحديد، ج 18، ص 89.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 678، ح 7، ب 23، نقل از شرح ابن ابي الحديد.

محلل

محلل تنها راه ازدواج با زن سه طلاقه شده :

يكي از احكام فقهي طلاق اين است كه اگر مردي دوبار زنش را طلاق دهد و به آن رجوع كند و بار سوم طلاق دهد. اگر بعد از طلاق سوم بخواهد با او مجددا ازدواج نمايد آن زن بايد با مرد ديگري ازدواج نموده و طلاق بگيرد تا با شوهر اول بتواند ازدواج كند.

اين ازدواج با مرد ديگر را «تحليل» گويند و آن مرد را محلل. البته در اين مسئله بين شيعه و سني اختلافاتي هست. امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

اذا طلق الرجل امرأته ثلاثة عند الأقراء أو طلقها ثلاثا مبهمة لم تحل له حتي تنكح زوجا غيره.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي مردي همسرش را سه بار به هنگام پاك بودن طلاق داد، يا او را سه بار بطور مبهم «كه نداند در حال پاك بودن طلاق جاري شده است يا نه» طلاق داد، آن زن بر او حلال نمي شود، مگر آن كه آن زن با مردي غير او ازدواج كند، «و سپس طلاق بگيرد».)

ماهيت مرگ

از امام حسن عليه السلام پرسيدند: ماهيت اين مرگ چيست كه مردم به آن ناآگاهند؟.

قال عليه السلام:

أعظم سرور يرد علي المؤمنين اذ نقلوا عن دار النكد الي نعيم الأبد، و أعظم ثبور يرد علي الكافرين اذ نقلوا عن جنتهم الي نار لا تبيد و لا تنفد. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بزرگترين شادماني كه بر مؤمنان وارد مي شود آن هنگام است كه از دار عسرت و درماندگي «دنيا» به نعمت هاي جاودان رخت بربندند و بزرگترين هلاكتي كه بر كافران آيد آن است

كه از بهشت خود دنيا به آتشي كه نه خاموش شود و نه پايان پذيرد، رخت بر مي بندند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- معاني الأخبار، ص 288، ح 3.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 706، ح 3.

ملعون بودن مروان قبل از ولادت

ابن يحيي روايت مي كند: بين امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و بين مروان بن حكم گفتگويي درگرفته بود. امام حسن عليه السلام در اين حين ساكت بود. ناگاه مروان گفت: شما اهل بيتي هستيد كه لعنت شده ايد (از رحمت خدا به دوريد). امام حسن عليه السلام غضبناك شده و فرمود:

قال عليه السلام:

قلت اهل بيت ملعونون؟ فو الله لقد لعنك الله و أنت في صلب أبيك. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(گفتي كه [شما] از خانواده اي لعنت شده هستيد؟ سوگند به خدا كه تو را خداوند زماني لعنت كرد كه تو در صلب پدرت بودي.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الغدير، ج 8، ص 262.

2- المقتطفات، ج 1، ص 229.

3- كفاية الطالب، ص 375، ب 100.

4- كنز العمال، ج 11، ص 357، ح 31730 (ملقد لعنك الله علي لسان نبيه صلي الله عليه و آله و سلم).

5 - مجمع الزوايد، ج 10، ص 72 باب فيمن ذم من القبايل و اهل البدع.

معاويه و شگفتي هاي روزگار

ابن عباس روايت كرده است:

روزي امام حسن عليه السلام وارد مجلس معاويه شد و جمعيت زيادي نشسته بودند. امام حسن عليه السلام مجبور شد جلوي پاي معاويه بنشيند. معاويه گفت: شگفتا! عايشه مي پندارد من لايق حكومت نيستم! خدا او را بيامرزد و با اينكه پدر اين نشسته (امام حسن عليه السلام) «مقصود علي بن ابيطالب عليه السلام است» با من در اين امر منازعه كرد، ولي خداوند به او مهلت نداد و از دنيا رفت.

قال عليه السلام:

أو عجب ذلك يا معاوية؟. قال: اي و الله. قال: أفلا أخبرك بما هو أعجب من هذا؟. قال: ما هو؟. قال عليه السلام: جلوسك في صدر المجلس

و أنا عند رجليك. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي معاويه! آيا اين تعجب آور است؟ معاويه گفت: آري، به خدا سوگند. امام حسن عليه السلام فرمود: آيا به شگفت آورتر از اين آگاهت نكنم؟. گفت: آن چيست؟ فرمود: نشستن تو در صدر مجلس، در حالي كه من جلوي پاهايت نشسته ام.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 163 (به نقل از مفتاح النجا علامه بدخشي).

2- المستطرف، ص 225، ب 33.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 108.

4- جواهر المطالب، ج 2، ص 216.

5- كشف الغمة، ج 2، ص 150.

6- نثر الدرر، ج 1، ص 330، ب 4.

ملعوني معاويه، عمروعاص و مغيره در حديث نبوي

روزي در مجلس معاويه در حضور امام حسن عليه السلام، عمروعاص و مغيره سخنراني نموده و به علي عليه السلام اهانت كردند. معاويه به امام حسن عليه السلام گفت:تو هم برخيز و خطبه اي بخوان.

قال عليه السلام:

لا أصعد و لا أتكلم حتي تعطوني ان قلت حقا أن تصدقوني، و ان قلت باطلا أن تكذبوني، فأعطوه (فصعد المنبر فحمد الله و أثني عليه فقال عليه السلام:) بالله يا عمرو و أنت يا مغيرة تعلمان أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لعن الله السائق و الراكب أحدهما فلان.

قالا: اللهم نعم. بلي،

قال: أنشدك الله يا معاوية و يا مغيرة أتعلمان أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن عمروا بكل قافية قالها لعنة؟. قالا: اللهم بلي. قال الحسن عليه السلام: فاني أحمد الله الذي وقعتم فيمن تبرء من هذا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من بالا [ي منبر] نروم و سخن نگويم تا مگر قول دهيد كه

اگر سخن حق گفتم، تصديقم كنيد و اگر نادرست گفتم، تكذيبم كنيد. آنان قول دادند و ايشان بر منبر رفته و حمد و ثناي الهي را به جاي آورده و فرمود: تو را به خدا اي عمرو، و تو اي مغيره، مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا لعنت كند ساربان و شترسوار را كه يكي از آنها فلاني بود؟. «اشاره به معاويه كه ساربان ابوسفيان بود.»

گفتند: آري به خدا سوگند كه درست است. فرمود: تو را به خدا سوگند مي دهم اي معاويه و اي مغيره آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عمرو را به هر قافيه اي كه سروده بود، لعنتي نثار كرد؟ گفتند: آري به خدا، چنين بود. اما حسن عليه السلام فرمود: پس من سپاس خدا را گويم كه شما جزو همان ها قرار گرفتيد كه از اين اعلام بيزاري كرد.) [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 205 (به نقل از طبراني في المعجم الكبير، ص 138، خطي.)

2- مجمع الزوايد، ج 7، ص 247.

3- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 390.

[2] جمله ي آخر شايد اشاره به اين مطلب باشد كه: اي معاويه نه تنها من و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم از تو بيزاري مي جوييم، بلكه اين مغيره و عمروعاص هم از تو بيزاري جسته اند. كه اين سبك بحث، نوعي تيزهوشي در استدلال است كه اگر معاويه بخواهد در اين مورد به امام اعتراض كند، بايد با مغيره و عمروعاص هم درگير شود.

مومن در نگاه پيامبر و امام حسن

حذيفه ي يماني از پيامبر خدا صلي الله

عليه و آله و سلم روايتي پيرامون وظايف مؤمنان به هنگام وارد شدن به خانه ي خدا «مساجد» ديگران نقل نموده است كه حضرت امام حسن عليه السلام پيرامون آن نكات جالبي فرمود؛ «كه تمام حديث از اين قرار است:»

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله تعالي أوحي الي: يا أخا النبيين، يا أخا المرسلين، يا أخا المنذرين، أنذر قومك ألا يدخلوا بيتا من بيوتي الا بقلوب سليمة، و ألسن صادقة، و أيد نقية و فروج طاهرة و لا يدخلوا بيتا من بيوتي و لأحد عندهم مظلمة فاني ألعنه ما دام قائما بين يدي يصلي حتي يرد تلك المظلمة الي أهلها، فأكون سمعه الذي يسمع به، و أكون بصره الذي يبصر به، و يكون من أوليائي و أصفيائي، و يكون جاري مع النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين.

روي عن الحسن بن علي عليهماالسلام انه قال: من لم يحفظ هذا الحديث كان ناقصا في مروته و عقله. قلنا: و ما ذاك يابن رسول الله؟ فبكي و أنشأ يحدثنا فقال: لو أن رجلا من المهاجرين أو الأنصار، يطلع من باب مسجدكم هذا ما أدرك شيئا مما كانوا عليه الا قبلتكم هذه ثم قال: هلك الناس «ثلاثا»، بقول و لا فعل و معرفة، و لا صبر.

و وصف و لا صدق، و وعد و لا وفاء، ما لي اري رجالا و لا عقول. و أري أجساما و لا أري قلوبا دخلوا في الدين ثم خرجوا منه و حرموا ثم استحلوا و عرفوا ثم أنكروا و انما دين أحدكم علي لسانه، و لئن سألته هل يؤمن بيوم الحساب؟.

قال: نعم كذب و مالك

يوم الدين. ان من أخلاق المؤمنين قوة في دين، و حزما في لين، و ايمانا في يقين و حرصا في علم و شفقة في مقت و حلما في حكم و قصدا في غني و تجملا في فاقة، و تحرجا عن طمع، و كسبا من حلال، و برا في استقامة و نشاطا في هدي و نهيا عن شهوة.

ان المؤمن عواذ بالله، لا يحيف علي من يبغض، و لا يأثم فيمن يحب و لا يضيع ما استودع، و لا يحسد، و لا يطعن و يعترف بالحق و ان لم يشهد عليه و لا ينابز بالألقاب. في الصلاة متخشع و الي الزكاة مسارع و في الزلات وقور و في الرخاء شكور، قانع بالذي عنده لا يدعي ما ليس به لا يجمع في قنط و لا يغلبه الشح عن معروف يريده يخالط الناس ليعلم و يناطق ليفهم و ان ظلم أو بغي عليه صبر حتي يكون الرحمن الذي ينتصر له. قال الحسن وعظني بهذا الحديث جندب بن عبدالله، و قال جندب: وعظني بهذا الحديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قال: حق علي كل مسلم تعلمه و حفظه. [1] .

(پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداي بزرگ به من وحي كرد: اي برادر پيامبران اي برادر مرسلين اي برادر بيم دهندگان قوم خود را بترسان و بگو كه جز با دل هاي نرم گشته و زبان هاي راست گفتار و دستاني پاكيزه و شرم گاه هايي پاك وارد خانه اي از خانه هاي من نشوند.

و همچنين وارد خانه اي از خانه هاي من نشوند در حالي كه كسي را به گردن آنها حق ظالمانه اي مانده باشد چرا كه

تا زماني رو به روي من به نماز ايستاده او را لعنت مي كنم تا مگر آن كه آن حق را به صاحبانش بازگرداند، پس از آن كه حقوق ديگران را ادا كرد، من گوش او خواهم بود كه بدان مي شنود و چشم او خواهم شد كه بدان بنگرد و از اولياء و اصفياي من گردد و همسايه من شود با پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان.

امام حسن بن علي عليهماالسلام فرمود: هر كس اين حديث را حفظ نكند در عقل و مروت خود ناقص خواهد بود.

راوي مي گويد: گفتيم: چرا چنين است اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم! پس گريسته و شروع به صحبت كرد و فرمود: اگر تني از مهاجران يا انصار از درب اين مسجد شما نگاه كند، جز از رو به قبله ايستادن چيزي از كارهاي آنان سر در نمي آورد. سپس سه بار فرمود: «مردم نابود شدند».

و سپس براي استدلال بر اين گفتار ادامه داد و فرمود: به خاطر سخن بدون عمل، معرفت بدون صبر، توصيف بدون تصديق، وعده ي بدون وفا، مرا چه مي شود مرداني مي بينم كه عقل ندارند، تن هايي مي بينم كه دل ندارند، در دين پا گذاشته و سپس از آن برون شده اند، تحريم كرده اند و سپس حلال كرده اند. شناخته اند و سپس انكار كرده اند و دين هر كدامتان بر زبان هاي تان است.

چنانچه از هر يك از شما بپرسي: آيا به روز حساب ايمان داري؟. خواهد گفت: آري! اما به مالك روز دين «روز قيامت» قسم كه دروغ مي گويد؛ همانا كه از اخلاق مؤمنان پايداري در دين و احتياط در حين نرم خويي، و ايمان

در يقين، و حرص در فراگيري، و مهرباني در خشونت، و خويشتن داري در عين تحكم، و صرفه جويي در عين ثروت، و شيك بودن در عين تنگدستي، و كناره جويي از آزمندي و كسب حلال و نيكي در عين پايداري، و سرزندگي و شادابي در عين هدايت و خودداري از شهوت راني است.

همانا كه مؤمن پناهنده به خداوند است، بر آن كه دشمن بدارد، ستم نكند و در راه آن كه دوستش دارد دست خويش را به گناه نيالايد و آنچه كه به امانت دارد پايمال نسازد نه حسد ورزد، نه طعن بر شخصيت كسي زند. به حق اعتراف نمايد هر چند شاهد آن نباشد. از لقب زشت به اشخاص دادن پرهيز مي كند. در نماز خاشع است و به سوي زكات شتاب كننده است.

در لغزشگاه ها باوقار است و در رفاه شكرگزار است بدانچه كه نزد اوست قانع است و مدعي آنچه كه از آن او نيست نباشد. به هنگام يأس چلانده نشود و خست او را از كار نيكي كه بخواهد، باز ندارد، با مردم معاشرت دارد براي اينكه به دانايي برسد و چيزي ياد بگيرد. و با آنان گفتگو كند تا اين كه بفهمد و اگر مورد ستم قرار گرفت يا بر او تجاوز شد، شكيبا باشد تا خداي رحمن ياور او باشد. حضرت امام حسن عليه السلام مي فرمايد: به اين حديث جندب بن عبدالله مرا موعظه كرد و جندب گفت: به اين حديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا موعظه كرد و گفت: وظيفه ي هر مسلماني يادگيري و حفظ آن است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 552، ح

4 (به نقل از أعلام الدين ص 136).

مهمان، مهماني

آداب مهمان نوازي (پرهيز از تعارف بيجا در غذا خوردن)

يكي از آداب مهماني و اطعام به ديگران اين است كه نبايد سر سفره غذا به مهمان هر لحظه تعارف كرد، زيرا غذايي كه حاضر شده، ارزش آن را ندارد كه بارها به مهمان تعارف كني. امام حسن عليه السلام در همين رابطه فرمود:

كان الحسن بن علي عليهماالسلام لا يدعوا الي طعامه أحدا، يقول: هو أهون من أن يدعي اليه أحد. [1] .

(حسن بن علي عليهماالسلام چنان بود كه كسي را به غذاي خود دعوت نمي كرد (يعني سر سفره تعارف نمي كرد كه فلاني بخور و..) مي فرمود: [غذا] آن كم ارزش تر از آن است كه كسي را بدان فراخواني.)

و در حديث ديگري آمده است:

گروهي از اهل كوفه بر امام حسن عليه السلام وارد شدند، در حالي كه حضرت مشغول خوردن غذا بود همين كه نشستند، امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

الطعام أيسر من أن يقسم عليه. فاذا دخلتم علي رجل منزله طعاما فكلوا منه، و لا تنتظروا أن يقال لكم هلموا، فانما وضع الطعام ليؤكل. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(غذا آسان تر (كمتر و كم ارزش تر) از آن است كه بر آن سوگند دهند؛ پس اگر بر سر سفره ي مردي در خانه اش وارد شديد از آن بخوريد و منتظر نباشيد كه به شما بگويند بفرماييد. زيرا سفره براي خوردن باز شده است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام)، ص 156، ح 266.

[2] 1- احقاق الحق، ج 19، ص 356.

2- انساب الأشراف، ج 3، ص 25، ح 37 ط. قديم.

3- حلية الأولياء، ج 2، ص 305، ح 2320.

4- قوت القلوب، ج 2، ص 312.

ن

نوه و فرزند پيامبر

طبراني با سند خود از معمر، از ايوب از ابن سيرين نقل كرده است:حسن بن علي عليه السلام فرمود:

اگر ميان جابرسا و جابلقا را جست و جو كنيد، كسي را كه جدش پيامبر صلي الله عليه و آله باشد جز من و برادرم پيدا نخواهيد كرد، و [با اين حال،] من مي بينم كه دور معاويه جمع مي شويد، «و نمي دانم شايد او براي شما فتنه، و تا چندگاهي وسيله ي برخورداري باشد» [1] .

معمر گفت:جابرسا و جابلقا، مشرق و مغرب است. [2] .

ابن عبد ربه مي گويد:حسن بن علي عليه السلام نزد معاويه رفت. عمرو بن عاص به معاويه گفت:اي امير! حسن در سخن گفتن، ناتوان است. اگر وادارش كني كه بر منبر رود و سخن گويد و مردم سخنش را بشنوند، عيبش آشكار مي شود و از چشم مردم مي افتد. و معاويه چنين كرد و او بر منبر رفت، و زيبا سخن گفت، سپس فرمود:اي مردم! اگر در ميان شرق و غرب مدينه، در جست و جوي فرزند پيامبر خود برآييد، جز من و برادرم را نيابيد [با اين حال، سراغ معاويه رفته ايد] «و نمي دانم شايد او براي شما فتنه و تا چندگاهي وسيله ي برخورداري باشد.» عمرو بن عاص ناراحت شد و خواست سخنش را قطع كند، از اين رو گفت:ابامحمد! آيا خرما را توصيف مي كني؟ فرمود:آري. باد شمال بارورش مي كند و باد جنوب آن را مي پرورد و آفتاب آن را مي رساند و ماه آن را رنگ آميزي مي كند.

گفت:اي ابامحمد! آيا چگونگي دستشويي رفتن را بيان مي فرمايي؟ فرمود:آري، از بيرون روي در

زمين هموار خودداري مي كني تا از ديد مردم پنهان شوي. رو به قبله و پشت به قبله ننشين، و با سرگين و استخوان، خود را پاك نكن، و در آب راكد بول نكن. [3] .

اربلي مي گويد:به امام حسن عليه السلام گفته شد:تو عظمت داري. فرمود:نه، بلكه عزت دارم؛ خداوند متعال فرمود:«و عزت، متعلق به خدا و پيامبر او و مؤمنان است [4] «. [5] .

در نقل ديگري آمده است:كسي به امام حسن عليه السلام گفت:در تو كبر است. فرمود:هرگز، كبر تنها متعلق به خداست، در من عزت است. [6] .

اربلي مي گويد:

كسي نزد امام حسن عليه السلام آمد و گفت:فلاني از تو بدگويي مي كند. امام حسن عليه السلام فرمود:مرا در زحمت انداختي؛ اكنون تصميم گرفتم از خدا براي خودم و او آمرزش بخواهم. [7] .

يعقوبي مي گويد:

معاويه گفت:كسي نزد من سخني كه نخواهم تمام شود، محبوب تر از حسن بن علي عليه السلام نگفته است و از او هرگز سخن ناسزايي نشنيده ام مگر يك بار كه درباره ي زميني ميان او و عمرو بن عثمان بن عفان برخوردي پيش آمد، و حسن بن علي عليه السلام كاري كرد كه عمرو نپسنديد، و حسن عليه السلام فرمود:او نزد ما جز چيزي كه خوارش كند ندارد. اين، بدترين ناسزايي بوده كه از او شنيده ام. [8] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انبياء:111؛ (و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين).

[2] معجم الكبير 87:3، ح 2748.

[3] العقد الفريد 19 _ 4.

[4] منافقون:8.

[5] كشف الغمة 574:1.

[6] بحارالانوار 235:24، ح 40.

[7] كشف الغمة 575:1.

[8] تاريخ يعقوبي 136:2.

نقش نگين انگشتر امام حسن

ابن عساكر با سند خود از امام صادق عليه السلام، از امام

باقر عليه السلام، از امام سجاد عليه السلام نقل كرده است:

حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود:عيسي بن مريم عليه السلام را در خواب ديدم، به او عرض كردم:اي روح خدا! مي خواهم بر انگشتر خود، نقش افكنم؛ چه نقشي كنم؟ فرمود:نقش «لا اله الا الله الحق المبين» بر آن بزن؛ زيرا غم و غصه ها را مي برد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسن عليه السلام):13، ح 185.

نام هاي مقدس كه قبلا پنهان بود

علامه ي مجلسي قدس سره در كتاب «جلاءالعيون» مي گويد:

قبل از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام كسي به نام آن بزرگواران ناميده نشده بود، و اين از معجزات اين دو امام عليهماالسلام است. چنانچه كسي به اسم «محمد» و «علي» قبل از ايشان - از پيامبران - به اين نام ها ناميده نشده است.

چنانچه حق تعالي در قصه ي حضرت يحيي عليه السلام مي فرمايد: «ما پيش از او براي او همنامي قرار نداده بوديم» [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاءالعيون: 2 / 344.

نامهاي آسماني يا اسم اعظم

شيخ صدوق قدس سره در كتاب «معاني الاخبار» از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدر بزرگوارش روايت كرده است كه:

جبرئيل نام مبارك امام حسن مجتبي عليه السلام را در حالي كه ميان پارچه اي ابريشمي، كه از پارچه هاي بهشتي بود به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هديه كرد. و نام حسين برگرفته از نام حسن است [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الأخبار: 1 / 132 ح 8.

نام او به فرمان خداوند

حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام مي فرمايد:

اسماء بنت عميس مي گويد: من قابله ي امام حسن عليه السلام بودم. زماني كه آن حضرت متولد شد، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمد و فرمود: اي اسماء؛ فرزندم را بياور.

من آن حضرت را در جامه ي زردي پيچيدم و به خدمت آن بزرگوار بردم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا من شما را نهي نكردم فرزندي كه متولد مي شود در جامه ي زرد نپيچيد؟

او را در جامه ي سفيدي پيچيدم و به خدمت آن حضرت بردم، آن بزرگوار در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت، از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: چه نامي براي او انتخاب كرده اي؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: من در انتخاب نام او بر شما سبقت نگرفتم.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من نيز در انتخاب نام او بر پروردگار خود سبقت نمي گيرم.

در آن حال جبرئيل نازل شد و عرض كرد:

خداوند بلند مرتبه به تو سلام مي رساند و مي فرمايد كه بر او، نام پسر بزرگ هارون را بگذار.

پس آن حضرت نام او را حسن انتخاب كرد.

هنگامي كه روز هفتم - از تولد امام مجتبي عليه السلام - فرا رسيد، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دو گوسفند ابلق، براي عقيقه ي او كشت. به اسماء كه قابله بود، يك ران و يك اشرافي داد. همچنين سر آن حضرت را تراشيد، و موي سرش را با نقره وزن نمود و به اندازه ي آن صدقه داد. و سرش را به خلوق كه بوي خوشي بود، خوش بو نمود و فرمود: اي اسماء؛ خون عقيقه را بر سر فرزندان ماليدن از كارهاي جاهليت است [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جلاءالعيون: 1 / 341، معاني الأخبار: 1 / 130 ح 6. با كمي تغيير.

نبوت پدر امامت

حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام فرمود؛ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

براي هر پدري فرزند، گل است.

دو گل من در دنيا (امام) حسن و حسين عليهماالسلام هستند.

بحارالأنوار: 43 / 265 ح 13.

جابر قدس سره و ديگران روايت كرده اند:

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند متعال ذريه ي هر پيامبري را از صلب او - خود آن پيامبر - بيرون آورد و ذريه و نسل مرا از صلب من و علي بن ابي طالب عليه السلام بيرون آورد. - و به روايت ديگر از صلب اميرالمؤمنين علي عليه السلام.

همچنين فرمودند:

فرزندان دختر هر كس به پدر خود منسوب مي شوند به غير از فرزندان فاطمه عليهاالسلام كه من پدر آنها هستم [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار: 43 / 284 ح 50.

نگاه به چهره ي برگزيدگان

آيةالله شيخ جعفر شوشتري قدس سره در كتاب «خصائص الحسينيه» مي نويسد: به راستي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم همواره به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مي نگريست. بلكه برخي از اوقات وقتي گرسنگي بر آن حضرت غلبه مي كرد مي فرمود:

أذهب فانظر الي الحسن و الحسين عليهماالسلام فيذهب ما بي من الجوع.

مي روم و به حسنين عليهماالسلام نگاه مي كنم تا اينكه گرسنگي من تمام شود.

و رفتار پدر بزرگوارشان اميرالمؤمنين عليه السلام هم همين گونه بود كه همواره به امام حسين عليه السلام مي نگريست و همچنين نگاه كردن به مرقد شريفشان نيز عبادت است [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 2 / 450، به نقل از الخصائص الحسينيه: 239. «اگر بگوئيم در كربلا نيز

گرسنگي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اين طريق برطرف مي شد، اما تشنگي آنها به وسيله ي شراره ي تك شمشيرها و كاسه ي نيزه ها جواب داده مي شد».

نوري درخشنده در خدمت فرزند پيامبر

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشغول بازي بودند، تا اينكه مدتي از شب گذشت، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن دو بزرگوار فرمودند: به نزد مادرتان برگرديد. ناگهان برقي از آسمان آمد و خاموش نشد تا اينكه آنها به حجره ي حضرت صديقه ي طاهره عليهاالسلام رفتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن نور درخشنده نگاه مي نمود و مي فرمود:

الحمدلله الذي اكرمنا اهل البيت.

خدا را حمد مي كنم كه ما اهل بيت (عليهم السلام) را اين گونه اكرام و احترام فرمود [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 26 / 2 ح 890، بحارالأنوار: 43 / 366 ح 24.

نقش صورت حورالعين ها در بهشت

امام صادق عليه السلام فرمود:

هما والله سيدا شباب أهل الجنة من الأولين و الآخرين.

به خدا سوگند؛ (امام حسن و امام حسين عليهماالسلام) دو سيد و بزرگ جوانان اهل بهشت از اولين و آخرين آنها مي باشند.

بحارالأنوار: 43 / 292.

مرحوم بحراني در كتاب «مدينة المعاجز» از كتاب «جامع الاخبار» نقل كرده كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: كسي كه بگويد: «بسم الله الرحمن الرحيم»، خداوند در بهشت هفتاد هزار قصر از ياقوت سرخ براي او بنا كند كه در هر قصري هفتاد هزار خانه از لؤلؤ سفيد و در هر خانه اي هفتاد هزار تخت از زبرجد سبز باشد، بر بالاي هر تختي هفتاد هزار فرش از سندس و استبرق و بر روي هر فرش حورالعيني كه هفت هزار روپوش زينت شده از در و ياقوت باشد. كه در طرف راست

صورت آن حور نوشته شده «محمد رسول الله» و در طرف چپش نوشته شده «علي ولي الله» و بر پيشاني او «حسن» و در چانه ي آن «حسين» و بر لبهاي او نوشته شده «بسم الله الرحمن الرحيم».

راوي مي گويد: عرض كردم: اين كرامت بزرگ از آن كيست؟

فرمودند: براي كسي كه از روي احترام و تعظيم، بسم الله الرحمن الرحيم بگويد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 50 ح 915.

نشانه هاي عبادت

مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» مي گويد:

حال امام حسن عليه السلام چنين بود كه هرگاه وضو مي گرفت بندهاي بدنش مي لرزيد، و رنگ مباركش زرد مي شد، وقتي علتش را از آن حضرت سؤال كردند، فرمود:

حق علي كل من وقف بين يدي رب العرش أن يصفر لونه و ترتعد مفاصله.

سزاوار است هر كس كه در پيشگاه الهي حضور پيدا مي كند، لرزه بر اندامش افتد، و رنگش زرد گردد.

و همچنين آن حضرت هنگامي كه به كنار مسجد مي رسيد، سر خود را به سوي آسمان بلند مي كرد و مي گفت:

الهي؛ ضيفك ببابك، يا محسن؛ قد أتاك المسي ء، فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندك يا كريم.

پروردگارا؛ ميهمان تو در خانه ات ايستاده است، اي نيكوكار، بنده ي گناهكاري نزد تو آمده است، به خوبي هاي خودت از بدي ها و زشتي هاي من درگذر، اي بزرگوار بخشنده [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 1 / 439، مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 14، المستدرك: 1 / 354، بحارالأنوار: 43 / 339.

نوشته هاي بال ملخ

روزي عبدالله بن عباس در خدمت امام حسن عليه السلام بر سر سفره اي از غذا نشسته بود، ناگهان ملخي بر آن سفره افتاد.

ابن عباس از آن حضرت پرسيد: بر بال اين ملخ چه نوشته است؟

حضرت فرمود: بر آن نوشته شده است:

منم خداوندي كه به جز من خداوندي نيست، گاهي ملخ را براي جماعتي از گرسنگان مي فرستم كه از آن بخورند و گاهي بر گروهي از روي غضب مي فرستم كه طعام هايشان را بخورند.

پس ابن عباس برخواست و سر آن حضرت را بوسيد و عرض نمود:

اين از مكنون علم است

[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: 2 / 63 ح 930.

نوشته هايي بر روي بال ملخ

مي گويند: روزي عبدالله بن عباس در خدمت حضرت امام حسن عليه السلام بر سر سفره اي نشسته بود. ناگهان ملخي بر آن سفره افتاد.

ابن عباس از آن حضرت پرسيد: «بر بال اين ملخ چه نوشته است.»

حضرت فرمود: «بر آن نوشته شده است: منم خداوندي كه به جز من خداوندي نيست، گاهي ملخ را براي جماعتي از گرسنگان مي فرستم كه آن را بخورند و گاهي بر گروهي از روي غضب مي فرستم كه طعامهايشان را بخورند.»

پس ابن عباس برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و گفت: «اين از مكنون علم است.» [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خرايج.

نفرين امام حسن بر زياد ولد الزنا

مي گويند: روزي عده اي از شيعيان به خدمت حضرت امام حسن عليه السلام از زياد ولد الزنا شكايت كردند. آن حضرت نيز دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! انتقام ما و شيعيان ما را از زياد بن اميه بگير و تعجيل در عذاب او را به ما نشان بده، بدرستي كه تو بر همه چيزي قادر هستي.»

پس بزودي خراشي در انگشت زياد ملعون بوجود آمد و تا گردنش ورم كرد و بعد به جهنم واصل شد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب.

نشان دادن پيامبر، علي، حمزه و جعفر

مي گويند: بعد از صلح امام حسن عليه السلام با معاويه ي ملعون، كه به علت تبعيت نكردن لشگر امام حسن عليه السلام از آن حضرت بوقوع پيوست، براي جماعتي كه از ياران آن حضرت بودند صلح كردن امام حسن عليه السلام، عظيم و سخت بود. جابر مي گويد: من يكي از مخالفان صلح بودم، به خدمت امام حسن عليه السلام رفتم و زبان به ملامت و سرزنش گشودم.

امام حسن عليه السلام فرمود: «اي جابر! مرا سرزنش مكن و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را صادق بدان فرمود: اين پسر من صادق است و خداي تعالي به سبب او ميان دو گروه را به اصلاح آورد.»

دل من از اين سخن حضرت، آرام نگرفت. پس گفتم: «شايد كه سخن حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم معني ديگري داشته باشد.»

در اين هنگام امام حسن عليه السلام دست مباركش را بر سينه ي من گذاشت و فرمود: «اي جابر! در درون خود به شك افتادي كه چنين انديشيدي! مي خواهي كه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بخواهم

تا گواهي دهد و تو از آن حضرت بشنوي؟»

من از حرف امام حسن عليه السلام تعجب كردم، سپس آن حضرت حركت و آوازي داد چنانكه زمين از زير پاي من شكافته شد و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام و حمزه عليه السلام و جعفر عليه السلام را با چشمان خود ديدم كه از آنجا بيرون آمدند. من ترسان و لرزان شدم. امام حسن عليه السلام فرمود: «اي رسول خدا! جابر مرا بر آنچه كردم سرزنش مي كند.» پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «اي جابر! تو مؤمن من نباشي اگر هر چه امام مي فرمايد را باور نداشته باشي و بر امام اعتراض كني. قبول كن كه آنچه پسر من كرده است حق است. او با آن صلحي كه نمود دفع هلاكت از برگزيدگان خدا و مؤمنان كرد و آن بفرمان خدا و رسول او بود.» گفتم: «اي رسول خدا! قبول دارم.»

سپس ديدم كه رسول خدا و حمزه عليه السلام و جعفر عليه السلام بر روي هوا رفتند و من به آنها نگاه مي كردم، ديدم كه درهاي آسمان گشوده شد و حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در جلو و بقيه بدنبال ايشان تا آسمان هفتم پيش مي رفتند. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الأخبار.

نشان دادن علي در بعد از شهادت آن حضرت

مي گويند: جمعي از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام حسن عليه السلام آمده و گفتند: «براي ما ظاهر كن از آن عجايبي كه پدرت به نشان مي داد.»

امام حسن عليه السلام فرمود: «اگر نشان بدهم ايمان خواهيد آورد؟»

گفتند: «بلي».

حضرت فرمود: «اگر پدرم را

ببينيد خواهيد شناخت؟»

آنها گفتند: «بلي.»

پس امام حسن عليه السلام پرده را برداشت و فرمود: «نگاه كنيد.»

وقتي آنها نگاه كردند ديدند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در آنجا نشسته است.

امام حسن عليه السلام فرمود: «آيا او حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است؟»

همه گفتند: «بلي! گواهي مي دهيم كه تو به حق و راستي ولي خدا هستي و تو، امام بعد از پدر خود مي باشي، و به تحقيق كه اميرالمؤمنين عليه السلام را بعد از وفات آن حضرت، به ما نشان دادي چنانكه پدرت، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در بعد از وفات آن حضرت در مسجد قبا به ابوبكر نشان دادي.»

حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: «مگر نشنيده اي قول خدا را كه مي فرمايد:

«و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله أموات بل احياء و لكن لا تشعرون.» [1] .

يعني: «و به آنها كه در راه خدا كشته مي شوند مرده نگوييد بلكه آنان زنده اند ولي شما نمي فهميد.»

سپس فرمود: «اين آيه در باب هر كس كه در راه خدا كشته شود نازل شده است، پس در حق ما چه استبعاد مي كنيد؟»

آنها گفتند: «ايمان آورديم و تصديق كرديم اي فرزند رسول خدا.» [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره آيه ي 154.

[2] بحارالانوار ج 43.

نفس مسيحايي

پادشاه چين وزيري داشت كه او صاحب پسري زيبا و خوش چهره بود و شاه نيز دختري صاحب جمال و باادب داشت كه مشهور زمانش بود و پادشاه نيز آن دختر را بي نهايت دوست مي داشت.

روزي آن دختر و پسر يكديگر را در محلي ديدند و همان ديدار اول، جرقه عشق آتشين را ميان آن

دو شعله ور ساخت و محبت به جايي رسيد كه شب و روز آن دو جوان آرامش نداشتند، تا اين كه پادشاه از عشق آن دو باخبر شد و چون به غيرت وي سازش نداشت، حكم كرد هر دو را كشتند.

ولي بعد از چندي از گذشت زمانه پشيمان شد، پس وزير و جميع عالمان را به حضور طلبيد و از آنها خواهش نمود كه يك چاره و تدبيري كنند تا اين كه دختر و پسر زنده شوند!

عرض كردند: «در اين عالم هيچ كس نمي تواند مرده را زنده كند و قدرت بر چنين امري ندارد مگر يك شخص بزرگواري كه در مدينه ي منوره است و نام مباركش حسن مجتبي است، اگر دعا كند مرده زنده مي شود.»

پادشاه گفت: «خبر بگيريد از اينجا تا مدينه چقدر راه است.»

در جواب گفتند: «شش ماه»

پس يك قاصد چالاك و تندرويي را به حضور طلبيد و گفت: «تا مدت يكماه بايد حسن بن علي را بياوري. وگرنه تو را مي كشم.»

آن قاصد چون از حيات خودش مأيوس شد و لابد و لاعلاج ماند، افسرده حال، دل به مرگ خودش داده روانه شد، چون از شهر خارج شد دو ركعت نماز خواند و با اخلاص كامل به سجده افتاد و عرض كرد: «خدايا از اين غم و غصه مرا خلاص بفرما، و مرا از كشته شدن نجات بده.»

در حالي كه آن قاصد به سجده افتاده بود، امام مجتبي عليه السلام به قدرت الهي حاضر شد و پاي مبارك به آن قاصد زد و فرمود: «بلند شو»

قاصد بلند شد و ايستاد و عرض كرد: «آقا شما كي هستيد؟»

فرمود:

«من حسن بن علي هستم.»

قاصد شاد شد و به اتفاق هم آمدند نزد پادشاه، بعد از تهنيت و زيارت امام عليه السلام، حضرت فرمود جنازه ي دختر و پسر را آوردند و شاه از حضرت التماس و درخواست نمود:

«دعا كنيد تا خداوند اين دو مرده را حيات جديد بدهد.»

پس امام عليه السلام با نفس مسيحايي خويش دعا كرد و خداوند احديت به قدرت قاهره ي خودش هر دو را زنده كرد.

پس عاقبت، پادشاه دختر خود را به وصلت پسر وزير درآورد[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة، حر عاملي، ج 2، ص 56، ش 50.

نتيجه خوشحال كردن سگ

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در يكي از باغستان هاي شهر مدينه قدم مي زد، كه ناگاه چشمش به يك غلام سياه چهره افتاد كه ناني در دست دارد و يك لقمه خودش مي خورد و يك لقمه هم به سگي كه كنارش بود مي داد تا آن كه نان تمام شد.

حضرت با ديدن چنين صحنه اي، به غلام خطاب كرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادي و مقداري از آن را براي خود ذخيره نكردي؟

غلام به حضرت پاسخ داد: زيرا چشم هاي من از چشم هاي ملتمسانه سگ خجالت كشيد و من حيا كردم او اين كه من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.

امام حسن عليه السلام فرمود: ارباب تو كيست؟

پاسخ گفت: مولاي من ابان بن عثمان است.

حضرت فرمود: اين باغ مال چه كسي است؟

غلام جواب داد: اين باغ مال ارباب و مولايم مي باشد.

پس از آن حضرت اظهار داشت: تو را به خدا سوگند مي دهم

كه از جايت برنخيزي تا من باز گردم.

سپس حضرت حركت نمود و به سمت ارباب غلام رفت؛ و ضمن گفتگوهايي با أبان بن عثمان، غلام و همچنين باغ را از او خريداري نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: اي غلام! من تو را از مولايت خريدم.

پس ناگاه غلام از جاي خود برخواست و محترمانه ايستاد.

سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: اين باغ را هم خريداري كردم؛ و هم اكنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده؛ و اين باغ را نيز به تو بخشيدم.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن عساكر ترجمة الامام الحسن عليه السلام: ص 148، ح 249، احقاق الحقّ: ج 11، ص 146.

نصيحت فرزند جهت ياري برادر

در جريان صحراي سوزان كربلا و شهادت اصحاب و ياران باوفاي امام حسين صلوات الله و سلامه عليه، حضرت قاسم - فرزند امام حسن مجتبي عليه السلام - نيز حضور داشت و چندين مرتبه از عموي خود تقاضاي رزم كرد؛ ولي حضرت نپذيرفت.

حضرت قاسم كه نوجوان بود، بسيار افسرده و غمگين در گوشه اي نشست و گريه كرد، كه چرا همه ياران به فيض سعادت و شهادت مي رسند ولي او محروم مانده است، كه ناگاه به ياد نوشته اي افتاد كه پدرش امام حسن مجتبي عليه السلام بر بازويش بسته و فرموده بود:

هرگاه بسيار غمگين شدي، آن را باز كن و بخوان و به آنچه در آن نوشته شده است عمل نما.

با خود گفت: سال ها از عمر من گذشته است؛ و هرگز اين چنين ناراحت و غمگين نشده ام، پس نوشته را

از بازوي خود گشود و آن را خواند:

فرزندم، قاسم! تو را سفارش مي كنم، هرگاه در كربلا ديدي كه دشمنان، اطراف عمويت حسين عليه السلام را محاصره كرده و قصدِ جان او را دارند، لحظه اي درنگ مكن؛ و با دشمنان خدا و دشمنان رسولش جهاد كن و از ايثارِ جان خويش دريغ مكن.

اگر عمويت به تو اجازه رفتن به ميدان رزم ندهد، التماس و اصرار كن تا رضايت و اجازه او را به دست آوري و سعادت و خوشبختي هميشگي را براي خود تأمين كني.

حضرت قاسم پس از خواندن نامه، سريع از جاي خود برخاست و شتابان به سوي عموي مظلومش - امام حسين عليه السلام - آمد و با حالت گريه، آن نوشته را تقديم عمويش كرد.

چون امام حسين عليه السلام گريه ملتمسانه برادرزاده و نوشته برادر خويش را مشاهده نمود، گريست و سپس نفس عميقي كشيد و فرمود: برادرزاده ام، قاسم! اين سفارش پدرت را مي پذيرم؛ و آن گاه او را نزد عون - پسر عمّه اش - و حضرت اباالفضل العبّاس - عمويش - برد.

و سپس از خواهرش زينب پيراهني تميز گرفت و بر اندام قاسم پوشاند و عمامه اي بر سرش بست؛ و بعد از آن او را روانه ميدان نمود.

حضرت قاسم نزد فرمانده لشگر عمر سعد رفت؛ و فرمود: آيا از غضب و سخط خداوند نمي ترسي كه با عمويم حسين عليه السلام اين چنين جنگ و كارزار مي كني؟!

و آيا از رسول خدا شرم و حيا نمي كني؟!

عمر سعد ملعون گفت: مطيع امر يزيد گرديد تا از شما دست

برداريم.

حضرت قاسم فرمود: خداوند تو را بدبخت نمايد، تو چگونه مدّعي اسلام هستي در حالي كه با آل رسول جنگ مي كني!.

و چون به لشگر حمله كرد و عدّه اي را به هلاكت رسانيد، اطراف وي را محاصره كردند؛ و هركس به نوعي ضربه اي از تير، شمشير و سنگ بر آن نوجوان عزيز وارد ساخت كه در نهايت به فيض شهادت نائل آمد.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتخب طريحي: ص 372، مدينة المعاجز: ج 3، ص 367، ح 931.

نصايحي سعادت بخش در لحظاتي حساس

جنادة بن أبي اميه كه يكي از دوستان حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام است حكايت كند:

هنگامي كه حضرت را مسموم كرده بودند، در آخرين لحظات عمر شريفش، به حضور ايشان شرفياب شدم، ديدم جلوي آن حضرت طشتي نهاده بودند، كنار بستر آن حضرت نشستم؛ پس از لحظه اي ديدم كه خون به همراه پاره هاي جگر استفراغ مي نمايد، أفسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم: چرا خودتان را معالجه و درمان نمي كنيد؟!

حضرت به سختي لب به سخن گشود و فرمود: اي بنده خدا! مگر مي شود مرگ را معالجه كرد؟!

گفتم: «انّا لله وانّا اليه راجعون»؛ همه ما از سوي خدا آمده و به سوي او باز خواهيم گشت.

فرمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلي الله عليه وآله با ما عهد بست كه دوازده نفر مسئوليت امامت و ولايت امّت را به دوش خواهند گرفت كه همگي از فرزندان امام علي و فاطمه زهراء عليهما السلام مي باشند؛ و هر يك به وسيله زهر مسموم و يا به وسيله شمشير كشته خواهند شد.

عرضه داشتم: ياابن رسول الله! چنانچه ممكن باشد مرا موعظه و نصيحتي بفرما كه برايم سودمند باشد؟

امام مجتبي عليهما السلام فرمود: مهيا باش براي سفري كه در پيش داري و زاد و توشه مورد نيازت را فراهم ساز.

آگاه باش! تو دنيا را مي طلبي ولي غافلي از اين كه مرگ هر لحظه به دنبال تو است.

توجّه داشته باش! تو بيش از سهميه و قوت خود از دنيا بهره اي نمي بري؛ و هر چه زحمت بكشي براي ديگران ذخيره خواهي كرد.

آگاه باش! آنچه از دنيا به دست مي آوري، اگر حلال باشد بايد محاسبه شود، و اگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و چنانچه از راه مشكوك و شبهه ناك باشد مؤاخذه مي گردي.

پس سعي كن دنيا را همچون مرداري بداني كه فقط به مقدار نياز و ضرورت از آن بهره گيري....

و براي امور دنيويت طوري برنامه ريزي كن كه گوئي يك زندگي جاويد و هميشگي داري؛ و براي آخرت خويش به گونه اي باش مثل آن كه همين فردا خواهي مرد و از دنيا خواهي رفت.

و بدان كه عزّت و سعادت هر فردي در گرو پيروي از دستورات خدا و معصيت نكردن است.

پس از آن؛ نَفَسِ حضرت، قطع و چهره مباركش به گونه اي زرد شد كه تمام حاضران وحشت زده شدند و گريستند.[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج: 44، ص 139، ح 6.

نيكي مضاعف

خيلي تعجب كرده بودم، پيش خود فكر مي كردم اين چه كاري بود كه او كرد! مگر يك شاخه گل چه ارزشي داشت، آيا عمرش بيش از يكي دو

روز بود، وقتي طراوتش را از دست بدهد بايد درون سطل زباله انداخته شود.

ديگران نيز مثل من تعجب كرده بودند. عده اي با هم در گوشي صحبت مي كردند، عده اي هم مات و مبهوت مانده بودند كه حكمت اين كار چه بود.

طاقتم تمام شد، پرسيدم: اي پسر رسول خدا، اين چه كاري بود كه شما كرديد، آن كنيز فقط يك شاخه گل بي مقدار به شما داد نه بيشتر، آن وقت شما او را آزاد كرديد، آيا اين لطف بيش از حد نيست.

امام حسن مجتبي عليه السلام كه آن مجالس را براي تربيت امت اسلام ترتيب مي داد و همه ي حركات و سخنانش درس زندگي براي شنوندگان بود، با تبسمي به زيبايي بهار به همه ي افراد جمع نگريست، سپس رو به من كرد و گفت «اين كه نيكي و مهرباني كسي را با نيكويي بيشتري پاسخ دهي كمال ادب آدمي را مي رساند» و سپس خطاب به همه حضار فرمود: خدا در قرآن فرموده است هنگامي كه كسي به شما تحيت مي گويد: و احترام مي كند پاسخ محبت او را به بهترين شكل ممكن بدهيد، [1] حال شما بگوييد آيا پاسخ خوبي آن كنيز مي توانست چيزي بهتر از آزادي اش باشد؟ [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] (اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها) «نساء (4) آيه ي 86».

[2] تفسير نمونه، ج 4، ص 42.

نيكي از نيكي مي زايد

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در اطراف مدينه از سايه ي ديوار باغي مي گذشت. از دور غلام سياهي را ديد كه كنار ديوار نشست و سفره اي را كه داشت، باز كرد.

غلام يك گرده نان در سفره داشت. سگي هم جلوي رويش ايستاده بود و غلام

يك لقمه نان مي خورد و يك لقمه هم به سگ مي داد.

وقتي امام حسن عليه السلام به نزديك او رسيد، بر روي او تبسم كرد و فرمود: گرسنه مي ماني و نانت را به اين حيوان مي دهي؟

غلام گفت: چه كنم؟! خجالت مي كشم كه من بخورم و او گرسنه باشد و نگاه كند. از اين گذشته من مي توانم در گرسنگي صبر كنم ولي او نمي تواند و صدا مي زند و بچه ها را مي ترساند.

امام حسن عليه السلام او را تحسين كرد و پرسيد: اينجا چه كار مي كني؟

غلام گفت: باغ از آن فلان كس است و من برده ي او هستم و براي او كار مي كنم.

حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: از جايت حركت نكن تا من برگردم. آن حضرت عليه السلام رفت و غلام را از صاحبش خريد و او را در راه خدا آزاد كرد و خواست به او سرمايه اي بدهد.

صاحب باغ هم وقتي اين بزرگواري را ديد از امام حسن عليه السلام پيروي كرد و باغ را به غلام سياه بخشيد و گفت: نيكي از نيكي مي زايد[1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قصه هاي چهارده معصوم عليهم السلام، مهدي آذر يزدي، ص 101 تا 103.

نام هاي امامان

زاز با سند خود از امام حسن عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله خطبه خواند و پس از حمد و ثناي خداوند، فرمود:مردم! گويا (رحلتم نزديك است) فراخوانده مي شوم و بايد اجابت كنم، و من در ميان شما دو چيز گران بها - كتاب خدا، و عترت و خاندانم - را به جا مي گذارم كه اگر به آن دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نمي شويد. پس از آنان ياد گيريد و

به آنان نياموزيد كه آنان داناتر از شمايند. زمين از آنان خالي نمي ماند وگرنه اهل خود را به كام مي كشد.

سپس فرمود:خدايا! من مي دانم كه دانش (هدايت) نابود نمي شود و پايان نمي پذيرد، و تو زمين خود را از حجت بر بندگانت - كه يا آشكار است و پيروي نمي شود، و يا بيمناك غائب است - خالي نمي گذاري تا حجتت باطل نگردد و اوليائت پس از هدايت، گمراه نشوند كه ايشان در شمار اندك، ولي نزد خدا بزرگ ترين منزلت را دارند.

چون از منبر پايين آمد، عرض كردم:اي رسول خدا! تو حجت بر همه ي آفريده هايي. فرمود:حسن جانم! خداوند مي فرمايد:«همانا تو، بيم دهنده اي و براي هر قومي، هدايتگري است.» [1] من بيم دهنده ام و علي هدايتگر است. عرض كردم:اي رسول خدا! پس اين سخن شما كه زمين از حجت خالي نمي ماند (چگونه است؟) فرمود:آري، علي آن امام و حجت پس از من است، و تو حجت و امام پس از اويي، و حسين امام و حجت پس از توست. و خداي آگاه به اسرار، به من خبر داد كه از صلب حسين فرزندي آيد به نام علي كه هم نام جدش، علي است، و چون حسين درگذرد، اين امر خداوندي را فرزندش علي - كه حجت و امام است - به پا دارد، و خدا از صلب او فرزندي هم نام و همانندترين فرد به من آورد. دانش او، دانش من و حكم او، حكم من است. او امام و حجت پس از پدرش خواهد بود و خدا از صلب او فرزندي به نام جعفر - كه در گفتار و كردار صادق ترين فرد است - آورد كه امام و

حجت پس از پدر خود خواهد بود، و خدا از صلب جعفر فرزندي [به نام موسي] هم نام موسي بن عمران - كه عابدترين مردم روزگار خود است - آورد و او امام و حجت پس از پدر خود خواهد بود، و خدا از صلب موسي فرزندي به نام علي - كه كان دانش خدا و منبع حكمت هاي الهي است - آورد كه او امام و حجت پس از پدر خود خواهد بود، و خدا از صلب علي، فرزندي به نام محمد آورد كه او امام و حجت پس از پدر خود خواهد بود و خدا از صلب محمد فرزندي به نام علي آورد كه او امام و حجت پس از پدر خود خواهد بود، و خدا از صلب علي فرزندي به نام حسن آورد كه او امام و حجت پس از پدر خود خواهد بود، و خدا از صلب حسن، حجت قائم را آورد كه امام پيروان خود (امام زمان خود) و نجات بخش دوستان خود خواهد بود. او غائب مي شود تا آن جا كه ديگر ديده نشود. پس گروهي از او برمي گردند و گروهي پايدار مي مانند و مي گويند:(متي هذا الوعد ان كنتم صادقين) و اگر از عمر دنيا جز يك روز نماند، خداي عزوجل آن روز را آن چنان بلند گرداند كه قائم ما ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد سازد؛ همان گونه كه از ظلم و جور آكنده است. پس زمين از شما (كه حجت خداييد) خالي نمي ماند و خدا به شما دانش و حكمت مرا داده است، و من از خداوند - تبارك و تعالي - خواسته ام كه

علم و فقه را در نسل و نژادم به ميراث نهد. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رعد:7؛ (انما أنت منذر و لكل قوم هاد).

[2] كفاية الاثر:162.

نقش امام حسن در صفين

طبرسي رحمه الله نقل كرده است:

در صفين، اميرمؤمنان عليه السلام ميان دو صف، با لباس بي زره مي گشت. فرزند او، حسن عليه السلام عرض كرد:اين، طرز لباس جنگ نيست! علي عليه السلام فرمود:فرزندم، به خدا سوگند! پدرت را باكي نيست كه خود سراغ مرگ رود يا مرگ به سراغ او آيد. [1] .

[34]-53 - اربلي مي گويد:

غلام عثمان به نام احمر [كه در سپاه معاويه بود] بيرون آمد و [مرد] جنگ خواست. كيسان، غلام علي عليه السلام با او نبرد كرد. او حمله كرد و كيسان را كشت. علي عليه السلام فرمود:خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم. و بر او يورش برد. او با شمشير به علي عليه السلام حمله كرد؛ علي عليه السلام با سپر خود، آن را دفع كرد. سپس جامه ي او را گرفت و از زين [اسبش] كند، و بر زمين كوبيد، و شانه و بازوانش شكست. شاميان به او نزديك شدند، ولي علي عليه السلام بر شتاب خود نيفزود. فرزندش حسن عليه السلام عرض كرد:[پدرجان!] چه زياني داشت اگر با شتاب، نزد اصحاب خود مي آمدي؟ علي عليه السلام فرمود:فرزندم! به يقين براي پدر تو روزي است كه از آن نمي تواند عبور كند پس شتاب، آن را به تأخير نمي افكند و بي شتابي، آن را پيش نمي اندازد. به خدا سوگند! پدرت را باكي نيست كه خود سراغ مرگ رود يا مرگ به سراغ او آيد. [2] .

خوارزمي مي گويد:

اشتر شمار زيادي از عكيان را كشت و مردم عراق اميرمؤمنان عليه السلام را گم

كردند و اطمينان ها از بين رفت و گفتند:گويا او كشته شده است. گريه و شيون آنان برخاست. حسن عليه السلام آنان را از گريستن نهي كرد و فرمود:اگر دشمنان آگاه شوند، بر شما دلير مي شوند و اميرمؤمنان عليه السلام به من خبر داد كه شهادتش در كوفه خواهد بود. بر اين حال بودند كه پيرمردي گريان آمد و گفت:اميرمؤمنان عليه السلام كشته شد و من او را افتاده در كشته ها ديدم.

گريه و شيون مردم فزوني يافت. حسن عليه السلام فرمود:اي مردم! اين پيرمرد دروغ مي گويد. حرف او را قبول نكنيد زيرا اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:مرا مردي از قبيله ي مراد، در همين كوفه ي شما خواهد كشت. [3] .

ابن سعد با سند خود از سعد ابوالحسن نقل كرده است:

شبي در صفين، همراه حسن بن علي عليه السلام و 50 نفر از قبيله ي همدان، بيرون آمديم تا نزد علي عليه السلام برويم. آن روز، روزي بود كه ميان دو سپاه، بسي بد گذشت.به مردي يك چشم از قبيله ي همدان، به نام «مذكور» برخورد كرديم كه افسار اسب خود را به پاي مردي كشته، بسته بود. حسن بن علي عليه السلام روبه روي او ايستاد، سلام كرد و فرمود:كيستي؟ گفت:مردي از قبيله ي همدان. حسن عليه السلام فرمود:اين جا چه مي كني؟ او گفت:يارانم را اول شب، همين جا گم كرده ام؛ انتظار مي كشم تا بيايند. حسن عليه السلام فرمود:اين كشته چيست؟ او گفت:نمي دانم جز اين كه در برابر ما دلير بود، و بي پروا [صف] ما را مي شكافت و مي گفت:من پاكيزه فرزند پاكيزه ام. و چون [شمشير] مي زد، مي گفت:من فرزند فاروقم. خدا او را به دست من كشت. حسن عليه السلام نزد كشته آمد و ديد عبيدالله بن عمر است، و سلاحش روبه روي آن

مرد است. حسن عليه السلام سلاح او را نزد علي عليه السلام آورد؛ علي عليه السلام آن را چهار هزار قيمت گذارد و علاوه بر سهميه ي غنيمتي به او داد. [4] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجمع البيان 320:1.

[2] كشف الغمه 251:1.

[3] مناقب خوارزمي:245.

[4] الطبقات الكبري 13:5.

نقل وصاياي پدر

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از فجيع عقيلي نقل كرده است:

حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود:چون زمان وفات پدرم فرارسيد، وصيت كرد و فرمود:اين، وصاياي علي بن ابيطالب، برادر محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و پسر عمو و يار اوست. سرآغاز وصيتم اين است:شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خدا نيست؛ محمد، پيامبر و برگزيده ي خداست، خدا او را با آگاهي خود برگزيد و به عنوان بهترين آفريده ي خود پسنديد. خدا هر كس را كه در قبرهاست برمي انگيزد، از اعمال آدميان مي پرسد، به آنچه در سينه هاست داناست.... [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي:7 ح 8.

نيرنگ معاويه و نامه امام حسن به او

شيخ مفيد مي گويد:

پس از آن كه به معاوية بن ابي سفيان خبر رسيد كه اميرمؤمنان رحلت كرد و مردم با فرزند او، حسن عليه السلام بيعت كردند، معاويه پنهاني، يك نفر حميري را به كوفه، و يك نفر قيني را به بصره فرستاد تا اخبار را به او گزارش داده و تلاش هاي امام عليه السلام را خنثي كنند.

حسن عليه السلام از توطئه، آگاه شد و دستور داد حميري را نزد قصابي در كوفه، بيرون آورده گردن زدند و به بصره نيز نوشت تا قيني را نزد بني سليم بيرون آورده گردن زدند. سپس به معاويه نوشت:اما بعد، تو پنهاني مردان خود را براي دغلكاري و ترور، مي فرستي، و جاسوسان را مراقب مي گذاري؟ گويا خواهان برخورد هستي و آن، چه نزديك است، - به خواست خدا - در انتظارش باش. به من خبر رسيد كه تو از اين مصيبتي كه ما ديده ايم چنان شادماني كه هيچ عاقلي نيست. در اين باره، مثل تو همان است

كه شاعر گفته است:بگو به كسي كه آرزوي مخالف كسي را كه درگذشت، دارد تو نيز براي [مرگ] ديگري، همانند آن، آماده شو كه گويي فرارسيد.

ما و مردگان ما، همانند افرادي هستند كه آماده ي سفرند و شب را در خانه، به انتظار بامداد، به سر مي برند. [1] .

ثقفي مي گويد:

جارية بن قدامه نزد حسن بن علي عليه السلام آمد و دست در دست او نهاد، با او بيعت كرد و به او تسليت گفت و گفت:چرا نشسته اي؟ خدا تو را رحمت كند! حركت كن! پيش از آن كه دشمن به سوي تو راه افتد، ما را به سوي او رهبري كن. حسن عليه السلام فرمود:اگر همه ي اين مردم، چون تو بودند، رهسپارشان مي كردم؛ ولي يك دوم يا يك دهم مردم اين عقيده را ندارند. [2] .

ابن اعثم مي گويد:

عبدالله بن عباس از بصره اين نامه را نوشت:

به:بنده خدا، حسن عليه السلام، اميرمؤمنان.

از:عبدالله بن عباس.

اما بعد، اي فرزند رسول خدا! پس از پدرت، مسلمانان تو را به ولايت امري برگزيدند و از اين كه از معاويه و مطالبه ي حق خود دست برداري، ناراحتند. آماده ي كارزار شو، با دشمن خود پيكار كن، ياران خود را راضي نگهدار و كارهاي خود را به كارگزاران نجيب و اصيل، بسپار، كه با اين كار، قلب هاي مسلمانان را مي خري. به روش امامان عدل، كه به دست آوردن دل ها و اصلاح ميان مردم است، رفتار كن. بدان! جنگ، نيرنگ است و تو در جنگ، تا در ستيزي و از حق مسلماني نكاهي، توانمندي. دانستي كه مردم از پدر تو، علي عليه السلام روگرداندند و به معاويه رو آوردند؛ زيرا در غنيمت ها

و بخشش ها، ميان آنان برابري افكند، و اين بر آنان، سنگين بود. بدان! تو باكسي مي ستيزي كه تا لحظه ي ظهور [و غلبه ي] امر خدا، با خدا و پيامبرش ستيز كرد. آنان هنگامي اسلام آوردند و پروردگار را يگانه شمردند، كه خدا، شرك را نابود كرد و دين خود را عزت بخشيد؛ [آنان] به اظهار ايمان و قرائت قرآن پرداختند در حالي كه آيات آن را به سخره مي گرفتند؛ به نماز برخاستند در حالي كه سست (و بي توجه) بودند؛ واجبات را انجام دادند در حالي كه از آن ها ناخرسند بودند. آنان چون ديدند در راه اين دين، جز پيامبران نيك خوي، و دانشمندان نيك كردار، [تلاش و] همت نكنند. خود را به سيماي صالحان درآوردند، تا مسلمانان به آنان گمان نيك برند؛ در حالي كه از آيات خدا روي گردانند.

من، [شما] ابومحمد را گرفتار اين قوم، فرزندان و نظائرشان مي بينم؛ سوگند به خدا! طول عمر آنان، جز گمراهي، و براي دينداران، جز ابهام نيفزوده است. خدا تو را رحمت كند! به پيكارشان برخيز و پستي ايشان را مپسند؛ زيرا پدرت، علي عليه السلام به سلطه ي آنان بر خود پاسخ نداد [و تسليم نشد] تا تحت فشار [ياران نادان خود] قرار گرفت و [حكميت را] پذيرفت در حالي كه او مي دانست اگر آنان به عدالت داوري كنند، او شايسته تر است. و چون آنان به هواي خود داوري كردند، علي عليه السلام از تصميم خود برگشت و تصميم گرفت با آنان نبرد كند؛ تا اجلس فرارسيد، و به سوي پروردگار خود شتافت.

ابامحمد! خدا تو را رحمت كند! بنگر و هرگز از آن حقي كه تو از ديگري به آن،

شايسته تري دست مشوي؛ هر چند جز آن، تو را رسد. والسلام عليك و رحمة الله و بركاته.

چون نامه ي عبدالله بن عباس آمد و [امام حسن عليه السلام] آن را خواند، خرسند شد و دانست كه ابن عباس با او بيعت كرده و به آنچه حق واجب خدا بر اوست، او را سفارش كرده است.

حسن عليه السلام منشي خود را خواست و به او دستور داد نامه اي به معاويه بنويسد. [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد:188.

[2] الغارات:443.

[3] الفتوح 3 و 285:4.

نامه معاويه به امام حسن

راوندي مي گويد:

معاويه به امام حسن عليه السلام نوشت:

پسر عمو! آن پيوند خويشي را كه ميان من و توست، قطع مكن؛ زيرا مردم به تو و پيش از تو، به پدرت خيانت كردند.

مردم گفتند:اگر آن دو نفر (كندي و مرادي) به شما خيانت كردند و شما را فريفتند، ما [چنان نيستيم و] خيرخواه توايم.

امام حسن عليه السلام فرمود:اين بار نيز به آن پيماني كه ميان من و شماست، برمي گردم؛ گرچه مي دانم كه باز خيانت مي كنيد. اينك قرار ميان من و شما، لشكرگاه من در نخيله. آن جا نزد من آييد. سوگند به خدا! به هيچ پيمان من، پايبند نيستيد و بيعت ميان من و خود را مي شكنيد.

سپس امام حسن عليه السلام راه نخيله را پيش گرفت، و 10 روز در آن جا توقف كرد، ولي تنها 4000 نفر آمدند. حسن عليه السلام به كوفه برگشت و بر منبر رفت و فرمود:

شگفتا! از مردمي كه - پي درپي - نه حيا دارند و نه دين! اگر كار را به معاويه واگذارم، سوگند به خدا! با بني اميه هرگز آسودگي نخواهيد ديد. آنان چنان شما را

بيازارند كه آرزو كنيد به جاي آنان، زنگي بر شما حكم براند. اگر ياوراني بيايم، خلافت را به او نمي سپارم؛ چون حكمراني براي بني اميه، حرام است. اف بر شما، اندوه بر شما، اي بردگان دنيا!

بيش تر كوفيان به معاويه نامه نوشتند كه:ما با توايم و اگر بخواهي، حسن را دستگير مي كنيم و نزد تو مي آوريم. سپس به خيمه امام حسن عليه السلام هجوم بردند، او را آزردند و مجروح ساختند.

امام حسن عليه السلام به معاويه نوشت:ولايت و خلافت، متعلق به من و خاندان من است و بر تو و خاندانت حرام است. اين را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم. اگر افرادي شكيبا و آگاه به حقم بيابم، آن را به تو نمي سپارم.

حسن عليه السلام به كوفه برگشت. [1] .

ابن ابي الحديد نقل كرده است:

حسن عليه السلام در حالي كه لباس مشكي پوشيده بود، بيرون آمد. عبيدالله بن عباس را، كه قيس بن سعد بن عباده همراه او بود، به فرماندهي 12000 نفر گمارد و به سوي شام گسيل داشت. حسن عليه السلام آهنگ مدائن نمود. او در ساباط، زخمي شد و خيمه اش غارت شد. سپس وارد مدائن شد. اين خبر به معاويه رسيد و آن را اشاعه داد. سران و بزرگان سپاه حسن عليه السلام، كه با عبيدالله گسيل داشته بود، پنهاني به معاويه مي پيوستند. عبيدالله آن را به امام نوشت. امام عليه السلام براي مردم سخن گفت و آنان را سرزنش كرد و فرمود:

با پدرم مخالفت كرديد تا - در حالي كه خوش نداشت - حكميت را پذيرفت. بعد از آن، پدرم شما را به نبرد با شاميان فراخواند، و شما نپذيرفتيد؛ تا اين

كه پدرم به كرامت [شهادت در راه] خدا رسيد. سپس با من پيمان بستيد كه در صلح باشيد با هر كه من با او در آشتيم، و بجنگيد با هر كه من با او مي جنگم. اينك به من گزارش رسيده است كه بزرگان شما نزد معاويه مي روند و با او بيعت مي كنند! ديگر مرا بس است [رهايم كنيد] و در دين و جانم، مرا نفريبيد!

حسن عليه السلام، عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب - كه مادرش هند، دختر ابوسفيان بن حرب است - را براي ترك مخاصمه، نزد معاويه فرستاد و با معاويه شرط كرد كه به كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله عمل كند؛ براي كسي پس از خود بيعت نگيرد؛ كار را به شورا واگذارد؛ و جان، مال و ناموس مردم، در امان باشد. [2] .

ابن أعثم مي گويد:

... چون مردم اين سخن را از حسن عليه السلام شنيدند، در ذهنشان افتاد كه گويا او دست از خلافت شسته و آن را به معاويه سپرده است. از اين رو، برآشفتند، از هر سو هجوم آوردند، سخن حسن عليه السلام را قطع كردند، اموال او را غارت نمودند، جامه اش را شكافتند... و همه ي يارانش، از گرد او پراكنده شدند. حسن عليه السلام فرمود:لا حول و لا قوة الا بالله.

راوي مي گويد:(سپس) حسن عليه السلام در حالي كه از اين رويدادها غمگين بود، اسب خود را خواست و سوار شد و به راه افتاد. سنان بن جراح اسدي آمد و در تاريكي هاي ساباط مدائن، به كمين حسن عليه السلام نشست. حسن عليه السلام در حال عبور از آن جا بود كه او ناگهان سررسيد

و با كلنگي كه در دست داشت، بر او زخم كاري زد. حسن عليه السلام آهي كشيد و از اسب بي هوش بر زمين افتاد. مردم به سنان اسدي هجوم بردند و او را كشتند.

حسن عليه السلام - در حالي كه ناتوان بود - به هوش آمد. زخمش را بستند و او را به مدائن بردند. فرماندار وقت مدائن، سعد بن مسعود ثقفي - عموي مختار بن ابي عبيده بود - از اين رو، حسن عليه السلام در منزل او فرود آمد، و فرستاد تا پزشكان را آوردند، و جراحت او را معاينه كردند! پزشكان گفتند:اي پيشواي مؤمنان! مهم نيست. حسن عليه السلام، [چند روزي] در مدائن، براي معالجه توقف كرد. [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 575:2.

[2] شرح ابن ابي الحديد 22:16.

[3] الفتوح 289:4.

نبرد ميان سپاه قيس و معاويه

ابن اعثم مي گويد:معاويه از شام آمد تا به پل منبج رسيد. سپس از فرات گذشت تا روبه روي قيس بن سعد بن عباده، اردو زد و به سپاه خود دستور داد تا با او بجنگند. آن روز به زد و خورد گذشت و آسان گرفتند سپس - بي كشته، و با جراحات اندك - دست از جنگ كشيدند.

قيس بن سعد - بي خبر از حوادثي كه براي حسن عليه السلام پيش آمده بود - در انتظار او بود. در اين احوال، خبر زخمي شدن حسن عليه السلام و پراكندگي يارانش، در دو سپاه پخش شد. قيس بن سعد غمگين شد و تصميم گرفت مردم را سرگرم جنگ كند؛ تا آن خبر را فراموش كنند. پس يورش آوردند و با هم درگير شدند. شماري از ياران معاويه و قيس كشته، و شمار بسياري زخمي شدند. سپس دست از

جنگ كشيدند.

معاويه پيكي نزد قيس فرستاد و گفت:فلاني! چرا با ما مي جنگي، و خود را به كشتن مي دهي؟ به ما خبر قطعي رسيده است كه ياران امام تو، او را كنار زده و بر ران او زخمي كاري زده اند كه در شرف مرگ است. پس دست از جنگ برداريم؛ تا برايت [صحت گفتار من] ثابت شود. قيس دست از جنگ برداشت و در انتظار خبر ماند. عراقيان قبيله قبيله به معاويه پيوستند و از سپاه قيس كاسته شد.

قيس اين جريان را كه ديد به حسن عليه السلام نامه نوشت و ماجرا را گزارش كرد. حسن عليه السلام پس از آن كه نامه را خواند، ياران خود را خواست و فرمود:اي اهل عراق! من با شما چكار كنم؟ اين نامه ي سعد است كه مي گويد:بزرگان شما، به معاويه پيوسته اند. هان، سوگند به خدا! اين رفتار از شما ناشناخته نيست؛ زيرا شما همان افرادي هستيد كه در روز صفين، پدر مرا به پذيرش حكميت، مجبور ساختيد، و پس از آن كه حكميت را پذيرفت، اختلاف كرديد. پدرم، براي بار دوم شما را به نبرد با معاويه فراخواند ولي سستي كرديد [و نپذيرفتيد]، تا او به كرامت [شهادت در راه] خدا پيوست. سپس آمديد و با اختيار خود، با من بيعت كرديد، و من نيز بيعت شما را پذيرفتم، و در اين راه (راه نبرد با معاويه، و منافقان) بيرون آمدم، و خدا مي داند كه چه تصميمي داشتم، ولي از شما سرزد آنچه سرزد. عراقيان! ديگر بس است، مرا در دينم نفريبيد كه من اين امر (خلافت) را به معاويه واگذاردم. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفتوح 29:4.

نامه امام درباره صلح

صدوق رحمه الله مي گويد:

امام حسن عليه السلام همان وقت به معاويه نوشت:اما بعد، اينك پيش آمد من، به نااميدي - از حقي كه [مي خواستم] زنده دارم، و باطلي كه [مي خواستم] بميرانم - رسيد، و پيش آمد تو، همچون پيش آمد كسي است كه به مراد خود رسد. من از اين امر، كناره مي گيرم و آن را به تو وامي گذارم؛ هر چند واگذاري حكومت به تو، شر آخرتت خواهد بود. من با تو شروطي دارم كه اگر به هر يك عمل كني، گرانبار نمي شوي و اگر خيانت كني، سبكبار نخواهي شد - و حضرت شروط خود را در نامه ي ديگري نوشت و در آن، او را به وفا و ترك خيانت، سفارش كرد و اي معاويه! به زودي، همانند آن كس كه در راه باطل به پاخاست و دست از حق كشيد، پشيمان خواهي شد؛ اما پشيماني در آن زمان سودي نخواهد داشت، والسلام. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرايع:221.

نشانه ظهور

جناب طوسي رحمه الله با سند خود از عمير، دختر نفيل نقل كرده است:

حسن بن علي عليه السلام مي فرمود:اين امري را كه انتظار مي كشيد، واقع نخواهد شد تا برخي از شما از برخي ديگر برائت جويد، و يكي از شما ديگري را لعنت كند، و در چهره ي ديگري خدو افكند، و يكي از شما بر كفر ديگري شهادت دهد.

عرض كردم:خيري در آن نيست؟ فرمود:همه ي خير، در آن است؛ در آن زمان، قائم ما قيام مي كند و همه ي آن ها را برمي دارد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة 437، ح 429.

نام هاي شيعيان در ديواني نزد امامان

صفار قمي با سند خود از حذيفه نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام، معاويه را ترك كرد و به مدينه برگشت. من در راه بازگشت، همراه او بودم. پيش روي آن حضرت، بار شتري بود كه از او جدا نمي شد. روزي عرض كردم:اي ابامحمد! فدايت شوم، اين بار، پيوسته همراه شماست! فرمود:حذيفه! آيا مي داني چيست؟

عرض كردم:نه. فرمود:اين، آن ديوان است. عرض كردم:ديوان چه چيز؟ فرمود:ديواني كه در آن، نام هاي شيعيان ماست. عرض كردم:فدايت شوم، نام مرا نشان ده. فرمود:فردا، سپيده دم بيا. و من همراه برادرزاده ي خود - كه خواندن مي دانست - بامدادان نزد او آمديم. فرمود:چه مي خواهي؟ عرض كردم:همان كه وعده فرمودي. فرمود:اين جوان كيست؟ عرض كردم:برادرزاده ام، كه خواندن مي داند و من نمي دانم. فرمود:بنشين. و نشستم. فرمود:آن ديوان مياني را بياوريد. آوردند، پس اين جوان نگريست و ديد نام ها آشكار است. در همان حال كه مي خواند، گفت:هان! عموجان!، اين نام من است. من گفتم:مادرت به عزايت بنشيند! ببين نام من كجاست؟ و ورق زد [و گشت] و گفت:هان! اين است، اين

نام شماست. و هر دو شادمان شديم، و آن جوان، در ركاب حسين بن علي عليه السلام [در كربلا] به شهادت رسيد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات:192، ح 6.

ناگواري مرگ

حسن بن علي عليه السلام دوست شوخ طبعي داشت كه چند روزي بود خدمت آن حضرت نرسيده بود. روزي او نزد حسن عليه السلام آمد و آن حضرت به او فرمود:حالت چگونه است؟ عرض كرد:اي فرزند رسول خدا! در حالي هستم كه نه خود دوست دارم، و نه خدا و نه شيطان. آن حضرت خنديد و فرمود:چطور؟! عرض كرد:زيرا خداي سبحان دوست دارد كه فرمانش برم و نافرماني اش نكنم، و من اين گونه نيستم! و شيطان دوست دارد كه نافرماني خدا كنم و فرمان او نبرم، و من اين گونه نيستم! و خودم دوست دارم كه نميرم، و اين گونه نيست، پس شخص ديگري برخاست و گفت:اي فرزند رسول خدا! چه رازي است كه ما مرگ را ناخوش داريم و دوست نداريم؟ فرمود:زيرا شما آخرت خود را ويران، و دنياي خود را آباد كرده ايد. از اين رو، انتقال از آباداني به ويرانه را ناگوار مي دانيد. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الاخبار:389، ح 29.

نماز، رازي ميان پروردگار و بنده

ديلمي مي گويد:و امام حسن عليه السلام مي فرمود:

اي فرزند آدم! چه كسي مثل توست، با اين كه پروردگارت ميان خود و تو خلوت كرده است؛ هر زمان بخواهي كه نزد او بروي، وضو مي گيري و در پيشگاهش [به نماز] مي ايستي، و او ميان خود و تو حجاب و درباني قرار نداده است؛ نزد او از اندوه ها و درماندگي خود شكوه مي كني، و حوائج خود را از او مي خواهي، و در كارهاي خود از او كمك مي گيري؟!

و مي فرمود:اهل مسجد، زائران خدا هستند، و بر كسي كه به زيارتش رفته اند بايسته است كه به زائران خود ارمغان دهد.

و روايت است كه هر كس

در مسجد آب بيني يا اخلاط سينه بيفكند، در قيامت در چهره ي خود، خواري بيند. و مردم در مسجدها سه گروه بودند:گروهي در نماز، و گروهي در تلاوت قرآن، و گروهي در يادگيري علوم، و اينك تبديل شده اند به گروهي در خريد و فروش، و گروهي در غيبت ديگران، و گروهي در دشمني ها و سخنان باطل.

و فرمود:آن كه طرف قبله، آب بيني يا اخلاط سينه بيفكند، بداند كه در حالي برانگيخته شود كه آن را در چهره ي خود دارد.

و فرمود:خداوند متعال مي فرمايد:نمازگزار با من راز مي گويد، و انفاق كننده در [عين]

بي نيازي ام به من وام مي دهد، و روزه دار به من تقرب مي جويد.

و فرمود:[چه بسا] دو نفر در يك نماز هستند، در حالي كه ميان ايشان در فضيلت ثواب، همچون فاصله ي آسمان و زمين است. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب:77.

نماز روز، آهسته است

صدوق رحمه الله با سند خود از قاسم بن سلام نقل كرده است:

... امام حسن عليه السلام فرمود:نماز روز، آهسته است. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الاخبار:303، ضمن ح 1.

نماز رو به روي طواف كنندگان

طبراني با سند خود از عبدالله بن حسن بن حسن عليه السلام، از پدر خود، از جد بزرگوار خود نقل كرده است:

رسول خدا صلي الله عليه و آله مقابل حجرالاسود نماز مي خواند در حالي كه مردان و زنان، روبه روي آن حضرت طواف مي كردند و پرده و حاجبي ميان او و آنان نبود. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المعجم الكبير 84:3، ح 2734.

نماز حسنين

كفعمي مي گويد:

و نماز امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، چهار ركعت است كه در هر ركعت، يك حمد و بيست و پنج بار سوره ي قل هو الله احد خوانده مي شود، و پس از سلام نماز، دويست بار بر پيامبر صلي الله عليه و آله صلوات فرستاده مي شود. [1] .

سيد بن طاووس فرمود:

براي مولاي ما حسن عليه السلام، فرزند مولاي ما علي بن ابيطالب عليه السلام، در روز جمعه، نمازي ذكر شده كه چهار ركعت است و همچون نماز اميرمؤمنان عليه السلام خوانده مي شود، [و نيز] نمازي براي او در روز جمعه آمده كه چهار ركعت است و در هر ركعتي، يك حمد و بيست و پنج بار سوره ي اخلاص مي خوانند. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] البلد الامين:163.

[2] جمال الاسبوع:175.

نماز تراويح

نماز تراويح [1] .

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از عمار نقل كرده است:

از امام صادق عليه السلام درباره ي نماز «تراويح»، كه در ماه رمضان در مساجد خوانده مي شود، پرسيدم؛ فرمود:اميرمؤمنان عليه السلام چون به كوفه آمد، به حسن بن علي عليه السلام فرمود تا در ميان مردم ندا كند:در ماه رمضان، هيچ نماز [مستحبي] با جماعت در مساجد خوانده نمي شود. و حسن بن علي عليه السلام به فرموده ي آن حضرت عمل كرد، و چون مردم سخن او را شنيدند، فرياد زدند:واعمراه! واعمراه! و چون حسن عليه السلام نزد اميرمؤمنان عليه السلام برگشت، آن حضرت پرسيد:اين صداها چيست؟ عرض كرد:اي اميرمؤمنان! مردم فرياد مي زنند:واعمراه واعمراه! آن حضرت فرمود:به آنان بگو بخوانند.

سپس شيخ طوسي رحمه الله مي گويد:اميرمؤمنان! اصل نماز مستحبي را [در مساجد] انكار نكرد، بلكه با جماعت خواندن آن را [كه بدعت عمر بود،] رد

كرد و چون ديد كه ممكن است فتنه كنند، اجازه داد تا طبق عادتشان عمل كنند. و بحمدالله همه ي اين ها روشن است. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تراويح:جمع ترويحه؛ يعني راحت دادن ها. نماز تراويح:بيست ركعت نافله اي است كه عامه در شب هاي ماه رمضان به جماعت گزارند و آن را مستحب مؤكد دانند، و بدين جهت آن را تراويح گويند كه پس از هر چهار ركعت، يك ترويحه (استراحت) كنند...

ابن ابي الحديد گويد:نخستين كسي كه در ماه رمضان نماز نافله را به جماعت، سنت نهاد، عمر بود و آن را به بلاد اسلامي بخشنامه كرد.

در حديث امام صادق عليه السلام آمده كه نوافل شب هاي ماه رمضان را به جماعت خواندن، بدعت است و اگر فضيلتي در آن مي بود، پيغمبر صلي الله عليه و آله آن را از دست نمي داد.... (معارف و معاريف، ج 3، ص 530).

[2] تهذيب الاحكام 70:3، ح 227.

نقل يك مسئله ي ارثي

كليني با سند خود نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام فرمود:چون [اميرمؤمنان] علي عليه السلام در جنگ جمل - پس از نتيجه ندادن اندرزها و نصيحت هايش - طلحه و زبير را شكست داد، سپاه شكست خورده ي آنان، در راه با زن آبستني روبه رو شدند و آن زن [در اثر ازدحام و فرار جمعيت،] ترسيد و فرزند خود را سقط كرد و سپس خود او درگذشت.

علي عليه السلام و يارانش كه از اين راه عبور مي كردند، با اين منظره روبه رو شدند. و آن حضرت از علت مرگ آنان جويا شد، كه چگونگي آن را پاسخ دادند، [و آن حضرت متأثر شد و خواست تا ديه ي آنان را از بيت المال بپردازد، از اين رو] پرسيد:كدام يك

زودتر درگذشت؟ گفتند:بچه. پس شوهر آن زن (پدر بچه) را خواست و [در آغاز،] دو سوم ديه ي [بچه يعني] فرزند را به او داد، و يك سوم را سهم مادر او - كه مرده بود - قرار داد.

سپس اين يك سوم را كه سهم مادر بچه بود، چون مرده بود [دو نيم كرد و] نصف آن را [نيز] به [پدر بچه به عنوان] شوهر زن داد و نصف ديگر را سهم خويشان نزديك زن قرار داد.

آن گاه ديه ي خود زن [را تقسيم كرد، به اين صورت كه باز آن را دو نيم كرد و] نصف آن را - كه دو هزار و پانصد درهم بود - به [پدر بچه، به عنوان] شوهر او داد، و نصف ديگر را به خويشاوندان زن پرداخت. و اين كه آن حضرت نصيب شوهر را نصف قرار داد، ازآن رو بود كه آن زن، فرزند ديگري جز اين كه سقط كرده، نداشت. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي 354:7، ح 2.

نامه امام حسن در پاسخ تسليت

طوسي رحمه الله با سند خود از محمد بن مسلم، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

گروهي از اصحاب امام حسن بن علي عليه السلام به او نامه نوشتند و در مرگ دخترش، به او تسليت گفتند. و آن حضرت در پاسخ آنان نوشت:

اما بعد، نامه ي تسليت شما رسيد، و من آن را به حساب خدا مي گذارم تا تسليم تقدير، و بردبار در آزمون او باشم، و اگر مصائب و پيشامدهاي ناگوار مرگ عزيزان - محبوبي كه بسيار پرسان حال ما بودند - و برادران - با محبتي كه بينندگان خود را خوشحال و ديده ها

را روشن مي كردند - ما را دردمند و آزرده كند، [اين هشدار و پند را دارد كه ببينيم] روزگار، آنان را گرفت و مرگ، بر سر آنان فرود آمد. آري، بازماندگان خود را گذاردند و مرگ، آنان را برد، و اينك در سپاه مردگان در جوار هم - بي آن كه منزلت هم جواري، و نماز و ديد و بازديد، و ديدار ناشي از همسايگي داشته باشند - افتاده اند. تن هاي آنان از خانواده ي خود دور، و از صاحبانش تهي است، و [دوستان و] برادران، بي تاب اند، و من چونان منزل و آرامگاه ايشان نديده ام؛ خانه هاي [تنگ و تاريك و] هراس انگيز، و خفتگاني كه در آن جاها خفته اند و از خانه ي انس خود بيرون شده اند. آري [دخترم نيز] بدون ناراحتي، از خانه ي انس خود جدا شد و آن را به بلا سپرد، و او كنيز مملوك خدا بود كه راه رفته را پيمود؛ راهي كه پيشينيان آن را پيمودند، و زود است كه ديگران نيز بپيمايند. والسلام. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي:202، ح 345.

نكوهش از غفلت انسان

يكي از آفات كمال، غفلت زدگي است، بايد با ياد خدا، و توجه كامل به آينده با غفلت زدگي مبارزه كرد كه ريشه ي بسياري از گناهان است.

قال عليه السلام:

ما من يوم الا و ملك الموت يتصفح وجوه الناس خمس مرات فمن رآه علي لهو و لعب أو معصية أو ضاحكا حرك رأسه و قال له: مسكين هذا العبد غافل عما يراد به ثم يقول له: اعمل ما شئت فان لي فيك غمزة أقطع بها و تينك [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(روزي نيست جز آن كه فرشته ي مرگ پنج بار

سر و روي انسان ها را دست كشيده و به دقت در چهره ي آن ها مي نگرد. پس اگر كسي را در حال خوش گذراني و گناه يا خنده هاي بي مورد بنگرد، سرش را تكان داده به او مي گويد: بيچاره اين بنده ي خدا! كه از آنچه بر سر راه اوست غافل است. سپس خطاب به آن شخص مي گويد: هر چه مي خواهي انجام ده، اما من نسبت به تو فرصتي دارم، در آن زمان است كه بند قلب تو را پاره خواهم كرد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المستطرف، ص 709، ب 81 س 28.

ناچيز شمردن بخشش خود در برابر خداوند

روزي مردي به نزد امام حسن عليه السلام آمد و از آن حضرت مالي طلبيد، امام عليه السلام فرمود:

يا هذا، حق سؤالك يعظم لدي، و معرفتي بما يجب لك يكبر لدي، و يدي تعجز عن نيلك بما أنت أهله، و الكثير في ذات الله عزوجل قليل، و ما في ملكي وفاء لشكرك، فان قبلت الميسور، و رفعت عني مؤونة الاحتفال و الاهتمام بما أتكلفه من واجبك فعلت...

فقال: يابن رسول الله أقبل القليل و أشكر العطية و أعذر علي المنع. فدعا الحسن عليه السلام بوكيله و جعل يحاسبه علي نفقاته حتي استقصاها، فقال عليه السلام: هات الفاضل من الثلاث مأة ألف درهم، فاحضر خمسين ألفا. و قال عليه السلام: فما فعل الخمس مأة دينارا؟.

قال: هي عندي. قال عليه السلام احضرها. فأحضرها فدفع الدراهم و الدنانير الي الرجل و قال عليه السلام: هات من يحملها لك فأتاه بحمالين فدفع الحسن عليه السلام رداءه لكري الحمالين. فقال مواليه: والله ما بقي عندنا درهم. فقال عليه السلام: لكني أرجو أن يكون لي عند الله أجر عظيم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي فلان! حق

درخواست تو نزد من بزرگ است و شناخت من بدانچه كه بر تو لازم است، بر من سنگين است. دست من ناتوان از آن است كه تو را بدانچه كه شايسته ي آني. برساند [مال] فراوان نزد ذات خداي بزرگ اندك است. و آن چه كه در اختيار من است، براي شكر تو كافي نيست. اگر آنچه را كه در توان است، پذيرفته و مرا از هزينه ي گردآوري و اهتمام بدانچه كه براي امور تو به عهده خواهم گرفت را معاف سازي، پس چه بهتر كه اين كار را انجام دهي.

آن مرد گفت: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قبول دارم اندك را، و شكر آن عطيه را مي گويم، و عذر آن را مي پذيرم آن حضرت وكيل خود را طلب فرمود و موجودي مال منزل را جويا شد و پس از بررسي هزينه ي خانواده فرمود:

اضافه بر سيصد هزار درهم را هر چه داريم حاضر كن. وكيل پنجاه هزار درهم را حاضر ساخت. امام عليه السلام فرمود: چه كردي آن پانصد دينار را كه نزد تو بود؟.

گفت: آن نزد من است. فرمود: آن را نيز بياور. و آن حضرت همه ي آن دراهم و دنانير را به آن مرد داد و فرمود: حمالي را بياور تا اين ها را بردارد.

او دو حمال را آورد آن پول ها را به پشت ايشان نهاده و آن حضرت رداي مبارك خود را به عنوان كرايه به حمالان داد. يكي از خدمت كاران حضرت گفت: به خدا قسم نزد ما حتي يك درهم باقي نمانده است. امام عليه السلام فرمود: با اين حال اميدوارم مرا نزد خداوند پاداشي

بزرگ باشد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 347، ح 20.

2- حلية الابرار، ج 3، ص 63، ح 7 به نقل از الفصول المهمة، ص 157 و مطالب السؤول، ج 2، ص 9.

3- كشف الغمة، ج 2، ص 132.

4- مستدرك الوسايل، ج 7، ص 270، ح 20 / 8210.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 96.

نقش نگين انگشتر امام حسن

نقش نگين انگشتر در گذشته نشانه ي شخصيت معنوي هر كسي و ارتباط او با خداوند بود، و گاهي از انگشتر به جاي مهر نيز استفاده مي شد. راجع به نقش نگين انگشتر امام حسن عليه السلام از خود آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

رأيت في المنام عيسي بن مريم عليه السلام: قلت: يا روح الله، اني اريد أن أنقش علي خاتمي. فماذا أنقش عليه؟ قال: أنقش عليه «لا اله الا الله الملك الحق المبين» فانه يذهب الهم و الغم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(من در خواب عيسي بن مريم عليه السلام را ديده و پرسيدم: اي روح خدا، مي خواهم نقشي بر انگشترم حك كنم. چه بر آن حك كنم؟ فرمود بر آن حك كن «لا اله الا الله الملك الحق المبين» زيرا غم و اندوه را زايل مي كند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ دمشق (ترجمه ي امام حسن عليه السلام) ص 113، ح 185.

2- جامع الأخبار، ص 156.

3- مستدرك الوسايل، ج 3، ص 308، ح 12 / 3643.

نكوهش از قاتل پس از مسموميت

معاويه جهت زمينه سازي براي ولايت عهدي يزيد و برداشتن امام حسن عليه السلام از سر راه خود سمي براي جعده دختر اشعث بن قيس (همسر امام حسن عليه السلام) فرستاد و عهد كرد كه او را به همسري يزيد درآورد و صد هزار درهم پول به وي دهد. تا او آن سم را به به امام حسن عليه السلام بنوشاند. روزي امام حسن عليه السلام به همسرش جعده فرمود:

قال عليه السلام:

هل عندك من شربة لبن؟ فقالت: نعم (و فيه ذلك السم الذي بعث به معاوية فلما شربه و جد مس السم في جسده) فقال عليه السلام: يا

عدوة الله قتلتيني قاتلك الله. أما والله لا تصيبين مني خلفا و لا تنالين من الفاسق عدو الله اللعين خيرا أبدا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا نزد تو جرعه اي شير هست؟ زن گفت: بله (و در آن همان سمي بود كه معاويه برايش فرستاده بود. امام عليه السلام وقتي آن را نوشيد، اثر سم را در اندام خويش دريافت) و فرمود: اي دشمن خدا، مرا كشتي خدايت بكشد. سوگند به خدا كه پس از من به وصل شوهري نرسي و هرگز از فاسق دشمن خدا، به خيري نخواهي رسيد.)

و در حديث ديگري آمده است. امام حسن عليه السلام پس از مسموميت به قاتل خويش (جعده دختر اشعث) فرمود:

قال عليه السلام:

عدوة الله! قتلتيني قتلك الله والله لا تصيبين مني خلفا، و لقد غرك و سخر منك، والله يخزيك و يخزيه [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(دشمن خداوند، مرا كشتي، خدايت بكشد. سوگند به خدا كه پس از من به شوهري نرسي و بدان كه تو را فريفته و بازيچه ات كرده است. خدا تو و او را خوار خواهد كرد.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام پس از مسموميت به وسيله ي سمي كه جعده دختر اشعث به آن حضرت نوشاند، فرمود:

قال عليه السلام:

لقد حاقت شربته، و بلغ أمنيته والله لا وفي لها بما وعد و لا صدق فيما قال [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شربت او «معاويه» كارساز شد و به آرزويش رسيد سوگند به خدا كه معاويه به آنچه كه به جعده وعده كرده بود، وفا نخواهد كرد و در آنچه كه گفته بود، راست نگفته است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 43، ص 328.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 124، ح 34.

[2] 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 150، ح 12.

2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 242.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 154.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 123، ح 34.

5- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 8.

[3] 1- الغدير، ج 11، ص 9.

2- مروج الذهب، ج 2، ص 427.

3- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 371.

نماياندن معاويه و عمروعاص به ياران خود

محمد بن جرير طبري از ثقيف بكاء روايت نمود: زماني كه امام حسن عليه السلام از نزد معاويه به كوفه بازگشت. حجر بن عدي بر آن حضرت وارد شد و بدين گونه سلام كرد: «السلام عليك يا مذل المؤمنين.»

قال عليه السلام:

مه ما كنت مذلهم، بل أنا معز المؤمنين، و انما أردت البقاء عليهم [ثم ضرب برجله في فسطاطه فاذا أنا في ظهر الكوفة، و قد خرق الي دمشق و مصر حتي رأينا عمرو بن العاص بمصر و معاوية بدمشق] و قال عليه السلام: لو شئت لنزعتهما و لكن هاه هاه و مضي محمد صلي الله عليه و آله و سلم علي منهاج و علي عليه السلام علي منهاج و أنا أخالفهما؟ لا يكون ذلك مني [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آرام باش! ما مؤمنان را خوار نساختيم، بلكه من سر بلند كننده ي مؤمنان و عزت بخش آنانم. و من مي خواهم آنها زنده و پايدار بمانند [سپس آن حضرت وارد خيمه شد و (با قدرت امامت و اعجاز) پاي مباركش را به پرده ي خيمه زد، در اين هنگام ما احساس كرديم پشت شهر كوفه قرار

داريم. عمروعاص را در مصر و معاويه را در شام ديديم. و آن حضرت افزود:

اگر مي خواستم آنها را بر مي كندم.اما هيهات كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بر اساس نظام (و روشي) از دنيا رفت و علي عليه السلام بر اساس روشي، آيا من با آنها مخالفت كنم؟ هرگز! اين امر از من برنيايد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- دلايل الامامة، ص 166، (ط جديد) حديث 8 / 77.

2- مدينة المعاجز، ج 3، ص 233، ح 14 / 852.

نقش محمد بن اشعث در شهادت حسين(ع)

در تاريخ اسلام خاندان هاي مثبت و منفي بسياري وجود دارند كه يكي از مصاديق خاندان هاي منفي و شجره ي خبيثه در اسلام خاندان اشعث بن قيس اند. بر اساس روايات و تاريخ، خود اشعث در شهادت امام علي عليه السلام، و دخترش (جعده) در شهادت امام حسن عليه السلام، و پسرش محمد بن اشعث در شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا نقش داشتند.

بر اساس روايتي كه در كتاب مقصد الراغب نقل شده است، به هنگام شهادت، امام حسن عليه السلام در سخني خطاب به امام حسين عليه السلام، پرده از جنايات اين دودمان برداشته و فرمود:

قال عليه السلام:

ان جعدة تعلم ان أباها خالف أباك اميرالمؤمنين عليه السلام. الي أن قال: «و ان ابنه محمد بن الأشعث يخرج اليك في قواد عبيد الله بن زياد من الكوفة الي نهر كربلا بشاطي ء الفرات، فيشهد بذلك قتلك، و يشرك في دمك، و ان جعدة ابنته قاتلي بالسم.

و عهد جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ما كان سمها يضرني شيئا لولا بلوغ الكتاب أجله، فاذا انا مت فغسلني و كفني و صل علي و احملني

الي قبر جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فالحدني الي جانبه، فان منعت من ذلك و ستمنع فلا تخاصم، و لا تحارب و ردني الي البقيع، فادفني فيه [1] .

(جعده مي داند كه پدرش «اشعث بن قيس» با پدرت اميرمؤمنان در ستيز بود. در اين بين امام حسن عليه السلام فرمايشات ديگري را مطرح فرمودند، تا آنكه فرمود: پسرش محمد بن اشعث، جزو فرماندهان عبيدالله بن زياد، از كوفه به سوي نهر كربلا در كناره ي فرات، به طرف تو مي آيد و با اين كارش شاهد قتل تو خواهد بود. و جعده دختر قاتل من به زهر خواهد بود و اين چيزهايي كه مي گويم را جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است، البته اگر طومار زندگي من به پايان خود نرسيده بود، زهر او هرگز در من اثر نمي كرد.

پس آن هنگام كه من مردم، مرا غسل ده و كفن كن و بر جنازه ي من نماز گزار، و مرا به سوي قبر جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم برده و مرا كنار ايشان دفن كن. پس اگر از اين كار از طرف آن زن منع شدي كه خواهي شد، درگير مشو و ستيز مكن و مرا به بقيع بازگردان و مرا در آن جا به خاك بسپار.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة، ج 5، ص 166، ح 49.

نكوهش ياران بي وفا

چون در مدائن بر امام حسن عليه السلام ضربت زدند زيد بن وهب جهني به خدمت آن حضرت رفت ديد امام از درد به خود مي پيچد، گفت: اي پسر پيامبر! چه مصلحت مي داني؟ مردم متحيرند!.

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

أري والله أن معاوية خير لي من هؤلاء، يزعمون أنهم لي شيعة ابتغوا قتلي و انتهبوا ثقلي، و أخذوا مالي، والله لأن آخذ من معاوية عهدا أحقن به دمي و آمن به في أهلي خير من أن يقتلوني فتضيع أهل بيتي و أهلي، والله لو قاتلت معاوية لأخذوا بعنقي حتي يدفعوني اليه سلما.

فو الله لأن اسالمه و أنا عزيز خير من أن يقتلني و أنا أسيره أو يمن علي فتكون سنة علي بني هاشم الي آخر الدهر، و معاوية لا يزال يمن بها و عقبه علي الحي منا و الميت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا كه مي بينم معاويه براي من از اينان بهتر است. آنها مي پندارند كه شيعه ي من هستند، در حالي كه آهنگ قتل مرا كرده و اثاثيه ام را تاراج و مالم را غارت كردند.سوگند به خدا اگر كه از معاويه تعهدي بگيرم كه جانم را حفاظت كرده و خانواده ام را در امان دارم، بهتر از آن است كه مرا كشته و خاندان و خانواده ام از ميان بروند.

سوگند به خدا اگر با معاويه جنگ مي كردم، [همين افرادي كه در لشكر من جمع شدند] گردنم را مي گرفتند و تسليم شده به او مي سپرد. سوگند به خدا اگر كه با او صلح كنم در حالي كه عزت دارم بهتر از آن است كه مرا در حالي كه اسير اويم، بكشد يا اينكه بر من منت گذاشته [و آزادم سازد] و اين، تا ابد ننگي براي بني هاشم باشد و معاويه و فرزندان او بر مرده و زنده ي ما به خاطر آزاد كردن من، منت نهند.)

زيد بن

وهب گفت: اي پسر پيامبر! شيعيان خود را مانند گوسفنداني بي شبان وامي گذاري؟.

امام عليه السلام فرمود: وقوع اين حوادث را از پدرم شنيدم [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احتجاج، ج 2، ص 69، ح 158.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 20، ح 4.

3- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 445.

4- تاريخ دمشق ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 204 در پاورقي ح 329.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 639، ح 10.

6- يوم الخلاص، ص 320.

[2] اين حديث طولاني است، مشتاقان به احتجاج طبرسي، يا جلاء العيون مجلسي مراجعه نمايند.

نكوهش و افشاي چهره زياد بن ابيه

امام حسن عليه السلام در حضور معاويه و عمروعاص و مروان حكم به زياد بن ابيه فرمود:

و ما أنت يا زياد، و قريشا؟ لا أعرف لك فيها أديما صحيحا و لا ضرعا نابتا، و لا قديما ثابتا، و لا منبتا كريما، بل كانت امك بغيا تداولها رجال قريش و فجار العرب، فلما ولدت لم تعرف لك العرب والدا فادعاك هذا (يعني معاويه) بعد ممات أبيه، ما لك افتخار.

تكفيك سمية و يكفينا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أبي علي بن أبيطالب سيد المؤمنين الذي لم يرد علي عقبيه، و عمي حمزة سيد الشهداء، و جعفر الطيار، و أنا و أخي سيدا شباب أهل الجنة [1] .

(تو را چه به قريش؟ براي تو در ميان آن زادگاهي صحيح و شاخه اي روينده و رستنگاهي پاكيزه سراغ ندارم، بلكه مادرت بدكاره اي بود كه مردان قريش و بدكاران عرب او را دست به دست مي چرخاندند، و وقتي متولد شدي، عرب نتوانست براي تو پدري شناسايي كند و اين (يعني

معاويه) پس از مرگ پدرش، تو را به خويش چسباند.

افتخاري براي تو نيست، همان سميه تو را بس است. و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و پدرم علي بن ابي طالب سالار مؤمنان كه هرگز واپس ننشست ما را بس. عمويم حمزه سيدالشهداء و جعفر طيار است و من و برادرم سرور جوانان بهشتيم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير، ج 10، ص 225. به نقل از المحاسن و المساوي للبيهقي، ج 1، ص 58.

نفرين امام به زياد بن ابيه

روزي شيعيان به خدمت امام حسن عليه السلام آمده و از زياد بن ابيه (كه از طرف معاويه والي كوفه بود) شكايت كردند، حضرت دست به دعا برداشت و دعا كرد:

اللهم خذ لنا و لشيعتنا من زياد بن أبيه و أرنا فيه نكالا عاجلا انك علي كل شي ء قدير. قال فخرج خراج في ابهام يمينه يقال لها السعة و ورم الي عنقه فمات [1] .

(بارالها! داد ما و شيعيان ما را از زياد بن ابيه بستان و در او انتقامي زودرس نشان مان ده، كه تو بي ترديد بر هر چيز توانايي. راوي گويد: در انگشت شست راست او، غده اي پديدار شد و تا گردنش ورم كرد و هلاك شد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 421.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 122، ح 29.

3- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 7.

4- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 99.

نكوهش اشعث بن قيس و خبر آينده ذلت بار

در مناقب از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

ان اشعث بن قيس الكندي بني في داره مئذنة، فكان يرقي اليها اذا سمع الأذان في اوقات الصلاة في مسجد جامع الكوفة، فيصيح من أعلي مئذنته، يا رجل انك لكاذب ساحر.

قال: و كان أبي يسميه عنق النار - و في رواية - «عرف النار» فسئل عن ذلك، فقال: ان الأشعث اذا حضرته الوفاة دخل عليه عنق النار ممدودة من السماء فتحرقه، فلا يدفن الا و هو فحمة سوداء. فلما توفي نظر سائر من حضر الي النار، و قد دخلت عليه كالعنق الممدود حتي أحرقته: و هو يصيح و يدعو بالويل و الثبور [1] .

امام

حسن عليه السلام فرمود:

(اشعث بن قيس كندي در خانه ي خود بلندايي «مناره اي» ساخته بود و هنگامي كه به وقت نماز در مسجد جامع كوفه [صداي] اذان مي شنيد، بالاي آن مناره رفته و از فراز آن بلنداي خود فرياد مي زد: اي مرد، تو جادوگر دورغ گويي!.

(حضرت امام حسن عليه السلام ادامه داد:) پدرم او را حلقه ي آتش و در روايت ديگر يال آتشين، مي ناميد از وي در اين باره پرسيده شد كه فرمود: وقتي مرگ اشعث دررسد، حلقه اي آتش از آسمان روان شده و او را خواهد سوزاند و او به خاك سپرده نشود مگر سياه و جز غاله.

و وقتي اشعث از دنيا رفت، آنان كه حاضر بودند، آتش را ديدند كه چون حلقه اي كشيده بر او وارد شد و او را در حالي كه صدا به «داد و بيداد و واي هلاك شدم»، بلند كرده بود، سوزاند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 41، ص 306، ذيل ح 38. به نقل از مناقب ابن اشوب، ج 1، ص 422.

2- نهج السعادة، ج 8، ص 378، به نقل از مناقب ابن اشوب، ج 1، ص 422.

نكوهش از ابوموسي اشعري

پس از برپايي فتنه اصحاب جمل در بصره امام علي عليه السلام براي سركوب آنان عازم بصره شد و از ذي قار براي اهل كوفه پيغام داد كه به ياري او بشتابند. اما ابوموسي اشعري مانع حركت مردم براي ياري امام علي عليه السلام بود.

امام علي عليه السلام عمار ياسر، امام حسن عليه السلام و مالك اشتر را براي سامان دادن به اوضاع كوفه به آن سامان فرستاد. امام حسن عليه السلام در برخوردي با ابوموسي اشعري فرمود:

قال عليه السلام:

اعتزل عملنا لا

أم لك و تنح عن منبرنا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مادر مرده، از كار ما بركنار باش و از منبر ما دور شو.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- البداية و النهاية، ج 7، ص 264.

2- الجمل (للمفيد)، ص 252.

3- الغارات، ج 2، ص 924.

نكوهش از دنيا طلبي

يكي از مهم ترين آموزه هاي دين در برخورد با دنيا اين است كه تمايلات انسان در برخورد با دنيا را تعديل نموده و آن را به نحو صحيحي هدايت نمايد.

امام حسن عليه السلام در اين باره فرمود:

قال عليه السلام:

من طلب الدنيا قعدت به و من زهد فيها لم يبال من أكلها، الراغب فيها عبد لمن يملكها، أدني ما فيها يكفي و كلها لا تغني، من اعتدل يومه فيها فهو مغرور و من كان يومه خيرا من غده فهو مغبون و من لم يتفقه النقصان عن نفسه فانه في نقصان و من كان في نقصان فالموت خير له [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كه دنيا طلبد، زمين گير آن شود و هر كه چشم از آن برگيرد، در سوداي آن نيست كه چه كسي آن را مي خورد و آن كس كه رغبت دنيا دارد، بنده ي آن كسي است كه از دنيا بهره مند است، كمترين چيزي كه در آن است، كفايت كند و تمام دنيا كسي را بي نياز نمي كند.

هر كس در دنيا دو روزش يكسان باشد، فريب خورده است و هر كس كه امروزش بهتر از فردايش باشد، زيان كرده است. و هر كس به جستجوي نواقص نفساني خود نباشد، در زوال است و هر كس در زوال باشد، مرگ براي او بهتر است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 16، ص 214، ح 44236.

نكوهش از دنيا دوستي

امام حسن عليه السلام راجع به دنيادوستي و رهاورد آن فرمود:

من أحب الدنيا ذهب خوف الآخرة من قلبه و من ازداد حرصا علي الدنيا لم يزدد منهما الا بعدا و ازداد هو من الله بغضا و الحريص الجاهل و الزاهد القانع كلاهما مستوف آكله غير منقوص من رزقهم شيئا فعلام التهافت في النار [1] .

(هر كس دنيا را دوست بدارد، خوف آخرت از قلب او رخت برخواهد بست و هر كس آزمندي به دنيا را افزون كند، جز دوري از دنيا و آخرت بهره نخواهد برد، و وي، خشم خداوند را بر خود افزون خواهد كرد، هم آزمند نادان و هم زاهد قانع، جيره ي خود را دريافته و از روزي آنها چيزي كم گذاشته نشده است، پس با سر فرو افتادن در آتش براي چيست؟).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب ج 1، ص 65، ب 4.

نكوهش از رياكاري زاهدانه

روزي فرقد سبخي به نزد امام حسن عليه السلام آمد، امام عليه السلام لباسي از خز (پارچه اي از پشم و ابريشم) بر تنش بود در حالي كه بر تن فرقد لباسي از پشم بود، و خيره خيره به امام حسن عليه السلام نگاه مي كرد، امام عليه السلام به او فرمود:

قال عليه السلام:

ما بالك تنظر الي و علي ثياب أهل الجنة و عليك ثياب اهل النار، ان أحدكم ليجعل الزهد في ثيابه و الكبر في صدوره فلهو أشد عجبا بصوفه من صاحب المطرف [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(تو را چه مي شود كه به من مي نگري و در حالي كه لباس اهل بهشت را پوشيده ام و تو لباس اهل دوزخ را بر تن كرده اي!؟ البته كسي از شما كه

زهد را در لباسش قرار داده و كبر را در سينه اش، البته كه رفتار او تعجب آورتر است از رفتار كسي كه لباس خز بر تن دارد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 262.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 697، ح 10.

نكوهش از لباس شهرت

از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام راجع به پوشيدن لباس شهرت و نكوهش از آن روايات زيادي وارد شده است.

قال عليه السلام:

من لبس ثوب شهرة، كساه الله يوم القيامة ثوبا من النار. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس لباس شهرت پوشد، خداوند به روز قيامت لباسي از آتش بر او پوشاند.)

قابل ذكر مي باشد كه در اين حديث لباس شهرت، مراد لباسي است كه با آن به تفاخر بپردازند، يا با پوشيدن آن در كوچه و بازار انگشت نما شوند، يعني لباسي كه برگرفته از رسم و رسومات اجنبي باشد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- كنز العمال، ج 15، ص 317، ح 41202.

2- مستدرك الوسايل، ج 3، ص 245، ح 4 / 3494.

3- مشكاة الأنوار، ص 553، فصل 8، ب 8، ح 4 / 1866.

نشانه هاي شيعيان

كساني كه به امام علي بن ابي طالب عليه السلام اقتدا نموده و از او پيروي مي كنند، شيعه ناميده مي شوند. نشانه هاي بسياري در روايات براي شيعه بودن ذكر شده از جمله امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

أعرف الناس لحقوق اخوانه، و أشدهم قضاء لها، أعظمهم عند الله شأنا. من تواضع في الدنيا لاخوانه، فهو عند الله من الصديقين و من شيعة علي بن أبي طالب حقا، لقد ورد علي أميرالمؤمنين عليه السلام اخوان له.

مؤمنان أب و ابن، فقام اليهما و أكرمها و أجلسهما في صدر مجلسه و جلس بين يديهما ثم أمر بطعام، فاحضر، فأكلا منه، ثم جاء قنبر بطشت و ابريق خشب و منديل و جاء ليصب علي يد الرجل ماء.

فوثب أميرالمؤمنين عليه السلام و أخذ الابريق ليصبه علي يد

الرجل، فتمرغ الرجل في التراب و قال: يا أميرالمؤمنين يراني الله و أنت تصب علي يدي، قال: أقعد و اغسل، فان الله عزوجل يراك و أخاك الذي لا يتميز منك و لا يتفضل عنك يزيد بذلك في خدمه في الجنة مثل عشرة أضعاف عدد أهل الدنيا و علي حسب ذلك في ممالكه فيها فقعد الرجل.

فقال له علي عليه السلام: أقسمت عليك بعظيم حقي الذي عرفته و نحلته و تواضعك لله حتي جازاك أن تدني لما شرفك به من خدمتي لك، لما غسلت يدك مطمئنا كما كنت تغسل لو كان الصاب عليك قنبر، ففعل الرجل ذلك، فلما فرغ ناول الابريق محمد بن الحنفية و قال: يا بني لو كان هذا الابن حضرني دون أبيه لصببت علي يده،

و لكن الله عزوجل يأبي أن يساوي بين أب و ابن، اذا جمعهما مكان، لكن قد صب الأب علي الأب، فليصب الابن علي الابن، فصب محمد بن الحنفية علي الابن، قال الحسن بن علي عليهماالسلام، فمن اتبع علي ذلك فهو الشيعي حقا [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آن كه از همه آگاه تر به حق برادرانش بوده و از همگان براي انجام آنها راسخ تر باشد، نزد خدا بلند مرتبه تر است و هر كس در دنيا نسبت به برادرانش متواضع باشد، نزد خدا از صديقين بوده و از شيعيان واقعي علي بن ابي طالب است. روزي بر اميرمؤمنان عليه السلام دو برادر ديني وي وارد شدند. پدري و پسري. حضرت علي عليه السلام به پاي آنها برخاست و در بالاي مجلس خود آنان را نشاند و در برابر آنان نشست. سپس براي آنان غذا سفارش داد و غذا حاضر شد.

آن دو از

غذا خوردند و سپس قنبر طشت و ظرف آب چوبي و نيز حوله اي آورد و آمد كه بر دست آن مرد آب بريزد، اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و ظرف آب را گرفت تا به وسيله ي آن بر دست آن مرد آب بريزد. آن مرد ناگهان به خاك افتاد و گفت: اي اميرالمؤمنين خدا مرا مي بيند كه تو بر دست من [آب] مي ريزي.

حضرت فرمود: بنشين و دست خويش را بشوي، زيرا نزد خداي بزرگ، تو و برادرت (علي) برابر هستيد و من از اين جهت، بر تو برتري ندارم. و بدين كار، خداوند خدمت كاران خود را در بهشت به اندازه ي ده برابر اهل دنيا و با همين حساب در ملك خود در بهشت مي افزايد.

مرد نشست و حضرت علي عليه السلام به او فرمود: تو را سوگند مي دهم به حق بزرگ من كه آن را شناخته اي و در دل داري و به حق تواضعي كه نسبت به خدا داري به طوري كه خداوند اين پاداش را به تو عنايت كرد كه به من نزديك شوي و از اين شرافت و شخصيت كه من خدمتگذار تو باشم، بهره مند شوي، آن گونه آزاد و مطمئن دستت را بشوي كه گويا قنبر بر دستت آب مي ريزد و تو مشغول شستن دست هايت هستي.

وقتي آن مرد دستش را شست، حضرت ظرف آب را به محمد بن حنفيه داد و فرمود: پسرم! اگر اين پسر بدون پدر نزد من مي بود، [آب] بر دستانش مي ريختم، ولي خداوند اكراه دارد كه وقتي پدر و پسري در يك جا بودند، با آنها به تساوي رفتار شود. حالي كه پدر بر دست پدر آب ريخت،

خوب است كه پسر هم بر دست پسر آب بريزد و محمد بن حنفيه بر دست پسر آب ريخت. حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: هر كس چنين پيروي علي كند، شيعه ي واقعي است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1 - تنبيه الخواطر، ص 426، (مجموعه ي ورام).

نكوهش از عادت هاي ناپسند

امام حسن عليه السلام در مقام نكوهش از عادت هاي ناپسند و رهاورد شوم آن فرمود:

قال عليه السلام:

العادات قاهرات فمن اعتاد شيئا في سره و خلواته فضحه في علانيته و عند الملا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(عادت ها قدرتمند هستند و بر انسان غلبه مي كنند، پس هر كس در سر و خلوت خود به چيزي معتاد شود، آن عادت بد، در آشكار و نزد مردم او را رسوا خواهد كرد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تنبيه الخواطر، ص 432.

نكوهش از عبدالله بن عباس

از ابن طاووس روايت شده است؛ بر سر سفره اي عبدالله بن عباس و محمد حنفيه حضور داشتند ملخي آمد. محمد حنفيه آن را گرفت و گفت: آيا مي دانيد اين نقطه هاي سياه در بال ملخ چيست؟. گفتند: خدا مي داند. محمد گفت: پدرم علي عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرد كه خداوند بر بال ملخ نوشته است: منم خداي عالميان، ملخ را آفريدم به عنوان سپاهي كه بر هر بنده اي بخواهم مسلطش نمايم.

ابن عباس گفت: چرا فرزندان علي بر ما به سبب دانايي خود مباهات مي كنند و مي گويند ما داناتر از شماييم؟. اين خبر به امام حسن عليه السلام رسيد، در مسجدالحرام به ابن عباس فرمود:

قال عليه السلام:

اما انه قد بلغني ما قلتما اذ وجدتما جرادة فأما أنت يا ابن عباس ففيمن نزلت [هذه الآية] «فلبئس المولي و لبئس العشير» في أبي او في ابيك؟.

و تلي عليه ايات من كتاب الله كثيرا، ثم قال: اما و الله لولا ما نعلم لأعلمتك عاقبة امرك ما هو و ستعلمه، ثم انك بقولك هذا مستنقص في بدنك و يكون الجرموز من ولدك، و لو اذن لي في

القول لقلت ما لو سمع عامة هذا الخلق لجحدوه و انكروه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (بدان آنچه كه شما هنگام يافتن ملخي گفته بوديد، گزارش شد.

اما تو اي ابن عباس! پس درباره ي چه كسي [اين آيه] نازل شده است: «چه بد دوستداري است و چه بد خويشاوندي است.» درباره ي پدر من يا درباره ي پدر تو؟ و سپس آيه هاي زياد از كتاب خداوند قرائت كرده و فرمود: سوگند به خدا كه اگر اين گونه نبود آن مصلحتي كه ما تشخيص مي دهيم و آن اين است كه دانسته هاي ما بايد در سينه بماند و مردم طاقت شنيدن ندارند، سرانجام تو را كه چه خواهي شد به تو اعلام مي كردم، اما به هر حال به زودي خواهي داشت، «و بخشي از آن را اكنون برايت مي گويم كه؛»

اما تو با اين سخنت در اندامت به كمبود دچار خواهي شد و جرموز از فرزندان تو خواهد بود. و چنانچه در گفتار به من اجازه داده مي شد، «در مورد عاقبت كار تو» خبري مي دادم كه چنانچه عامه مردم مي شنيدند، آن را رد و انكار مي كردند، «يعني اين همه تباهي را از تو كه باعث لغزش تو شود، اگر شنيدم، براي مردم باور كردني نيست».)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسي، ص 55، ح 105.

نامه اي به عبيدالله بن عباس

امام حسن مجتبي عليه السلام هنگامي كه عبيدالله بن عباس را با 12 هزار نفر از سپاهيان براي رويارويي با معاويه فرستاد طي فرماني به او نوشت:

يا ابن عم! اني باعث معك اثني عشر الفا من فرسان العرب و قراء المصر، الرجل منهم يزيد الكتيبة، فسر بهم و ألن لهم

جانبك، و ابسط لهم وجهك و افرش لهم جناحك و أدنهم من مجلسك فانهم بقية ثقات اميرالمؤمنين و سر بهم علي شط الفرات ثم امض.

حتي تستقبل بهم معاوية، فان أنت لقيته فاحتبسه حتي آتيك فاني علي اثرك و شيكا، وليكن خبرك عندي كل يوم و شاور هذين - يعني قيس بن سعد و سعيد بن قيس - و اذا لقيت معاوية فلا تقاتله حتي يقاتلك فان فعل فقاتله و ان أصبت، فقيس بن سعد علي الناس، فان اصيب فسعيد بن قيس علي الناس. [1] .

(عموزاده! همراه تو دوازده هزار نفر از سواران عرب و ساكنان شهر را اعزام كرده ام كه يك تن از آنان ارزش بيش از يك گروه نظامي را دارد. با آنها حركت كن و پهلو بر آنان تهي گردان «نسبت به آنان متواضع باش» و بر آنان گشاده رو باش و آغوش بر آنان بگشا و آنان را نزديك خويش قرار ده چرا كه آنها بازماندگان مجموعه ي عناصر مورد اعتماد اميرالمؤمنين هستند و آنان را بر كناره ي شط فرات حركت داده و به راهت چندان ادامه بده كه آنان را با معاويه روبرو سازي، پس اگر به معاويه برخوردي، نگهش دار تا من برسم؛ چه آن كه من بلافاصله به دنبال تو روانم.

اما هر روز گزارش جريان را به من برسان و با اين دو نفر يعني قيس بن سعد و سعيد بن قيس مشورت كن و چنانچه با معاويه رو در رو شدي، با او جنگ مكن مگر اينكه او با تو بجنگد و اگر جنگيد، با او جنگ كن و چنانچه كشته شدي، قيس بن سعد امير است

و اگر او كشته شد، سعيد بن قيس امير خواهد بود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 40.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 338، ح 17.

3- مقاتل الطالبيين، ص 71.

4- موسوعة المصطفي و العترة، امام حسن مجتبي عليه السلام، ج 5، ص 218.

نكوهش از عبيدالله بن عمر

در كتاب وقعه ي صفين نقل شده در روز قتل ذوالكلاع حميدي (از فرماندهان سپاه معاويه) عبيدالله بن عمر بن خطاب به ميدان آمد و صدا زد: من با حسن بن علي كار دارم.

امام حسن عليه السلام به ميدان آمد و عبيدالله به او گفت: پدرت در آغاز (غزوات پيامبر) و در انجام (نبرد صفين) قريش را از هم پاشيد آيا مي پذيري كه پدرت را از خلافت خلع كنيم و با تو بيعت كنيم؟.

امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

كلا و الله، لا يكون ذلك، ثم قال: يابن الخطاب، و الله لكأني انظر اليك مقتولا في يومك أو غدك. اما ان الشيطان قد زين لك و خدعك؛ حتي أخرجك مخلقا بالخلوق، تري نساء اهل الشام موقفك و سيصرعك الله و يبطحك لوجهك قتيلا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا هرگز! چنين نشود. سپس فرود: اي پسر خطاب! سوگند به خدا كه گويا مي بينم تو را كه امروز يا فردا كشته مي شوي.

بدان كه شيطان تو را فريفته و گمراهت كرده است. چندان كه تو را آراسته با خلوق زغفراني برونت آورده، تا مورد تماشاي زنان شام واقع شوي و خداوند به زودي بر زمينت خواهد زد و تو را نگون سار، و به رو، كشته بر خاكت خواهد افكند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

1- شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 233.

2- وقعه ي صفين (نصر بن مزاحم)، ص 297.

نكوهش از اهل عراق (كوفيان) [1] .

سفيان بن ابي ليلي بعد از صلح به امام حسن عليه السلام گفت: اي سياه كننده ي چهره ي مؤمنان!. امام عليه السلام در پاسخ به او فرمود:

قال عليه السلام:

ويحك أيها الخارجي لا تعنفني فان الذي أحوجني الي ما فعلت قتلكم أبي و طعنكم اياي و انتها بكم متاعي و انكم لما سرتم الي صفين كان دينكم أمام دنياكم و قد اصبحتم اليوم و دنياكم أمام دينكم.

ويحكم أيها الخارجي اني رأيت اهل الكوفة قوما لا يوثق بهم و ما اغتر بهم الا من ذل ليس احد منهم يوافق رأي الآخر و لقد لقي أبي منهم أمورا صعبة و شدايد مرة و هي أسرع البلاد خرابا و أهلها هم الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر تو اي خارج از دين «بازمانده ي نهروانيان» مرا آزار مده. آنچه كه مرا وادار به اين كار «صلح با معاويه» نمود، اين بود كه شما پدرم را به شهادت رسانديد و به روي من شمشير كشيديد و مرا مجروح ساختيد و اموالم را غارت كرديد. شما وقتي به سوي صفين حركت كرديد دين شما جلودار دنياتان بود، در حالي كه امروز دنياي شما جلودار دينتان است.

واي بر شما اي خارج از دين، من كوفيان را قومي يافتم كه به آنها اعتماد نمي توان كرد و جز كسي كه خوار شده باشد، فريب آنها را نمي خورد. رأي هيچ يك از آن ها با رأي ديگري موافق نيست «هرگز با يكديگر به اتفاق نظر نمي رسند» و پدرم از آنها برخوردهاي سخت و ناگواري هاي

تلخي مشاهده كرد و كوفه، سريع ترين شهر خواهد بود و به سوي ويراني مي رود و ساكنان آن.

همان ها هستند كه دينشان را تكه پاره كرده و هماهنگ و هم دل نيستند.) [3] .

در حديثي آمده است:

پس از آن كه سپاه امام حسن عليه السلام دسته دسته خود را تسليم معاويه مي كردند قيس بن سعد بن عباده (يكي از فرماندهان وفادار به امام حسن عليه السلام) براي امام حسن عليه السلام نامه اي نوشت و تسليم شدن كوفيان را به آن حضرت گزارش داد. امام عليه السلام پس از خواندن نامه پيغام داد بزرگان اصحابش حاضر گردند و خطاب به آنها فرمود:

قال عليه السلام:

يا اهل العراق! ما أصنع بجماعتكم معي و هذا كتاب قيس بن سعد يخبرني بأن أهل الشرف منكم قد صاروا الي معاوية، أما و الله ما هذا بمنكر منكم لأنكم أنتم الذين أكرهتم أبي يوم صفين علي الحكمين، فما أمضي الحكومة و قبل منكم اختلفتم، ثم دعاكم الي قتال معاوية ثانية فتوانيتم،

ثم صار الي ما صار اليه من كرامة الله اياه ثم انكم بايعتموني طائعين غير مكرهين. فأخذت بيعتكم و خرجت في وجهي هذا، و الله يعلم ما نويت فيه، فكان منكم الي ما كان، يا أهل العراق! فحسبي منكم لا تغروني في ديني فاني مسلم هذا الأمر الي معاوية. [4] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي اهل عراق! چه كنم با اين پيوستگي شما با من «و اينكه دور من اجتماع كرده ايد، ولي اجتماع شما به كاري نمي آيد» در حالي كه اين نامه ي قيس بن سعد است كه به من اطلاع مي دهد، بزرگان شما رو به سوي معاويه كرده اند. سوگند به خدا كه اين

كار از شما به دور نيست، چه آن كه شما بوديد كه پدرم را بر حكمين وادار كرديد و وقتي حكميت را از شما پذيرفت و امضاء كرد، شروع به اختلاف كرديد.

و وقتي دوباره شما را به جنگ معاويه فراخواند، تعلل كرديد و آنگاه كه به سوي كرامتي كه خداوند براي او مهيا كرده بود «شهادت در راه خدا»، رهسپار شد، شما بدون اكراه با من بيعت كرديد و من بيعت شما را ستانده ام و در اين راه كه در پيش رو دارم به راه افتادم. و خدا مي داند من چنين نيتي در دل نداشتم كه حاكم بر شما شوم، اما اين كار از شما سرزد، و انجام يافت.

اي اهل عراق! آنچه كه از شما سرزد، مرا بس است. مرا در دينم نفريبيد، كه من اين امر «حكومت» را به معاويه واخواهم گذاشت.)

و در حديث ديگري آمده است:

يزيد بن اصم مي گويد: امام حسن مجتبي عليه السلام را ديدم كه برخي نامه ها را (به خاطر وجود نام خدا و آيات قرآن در آن ها) در آب و رنگ از بين مي برد به آن حضرت عرض كردم: اين نامه ها از كجا رسيده است؟.

قال عليه السلام:

من العراق، من عند قوم لا يقصرون عن باطل و لا يرجعون الي حق اما اني لست أخشاهم علي نفسي و لكني أخشاهم علي ذاك. و أشار الي الحسين عليه السلام. [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اين نامه ها از عراق [به دستم رسيده است] از نزد مردمي كه از باطل فروگزار نكرده و به سوي حق باز نمي آيند. ولي من، از آنها بر خود بيمناك نيستم، بلكه از آنها بر

اين [اشاره به حسين عليه السلام] بيمناكم.

و در حديث ديگر آمده است: پس از وقوع صلح بين امام حسن عليه السلام و معاويه؛ امام حسن عليه السلام خطبه اي خواند و به اهل عراق فرمود:

قال عليه السلام:

يا اهل العراق! انه سخي بنفسي عنكم ثلاث: قتلكم لأبي و طعنكم اياي و انتهابكم متاعي. [6] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم عراق! من به خاطر سه كارتان از شما بيزارم، اول آنكه شما پدرم را كشتيد، دوم آن كه به من حمله كرديد. سوم آن كه اموال مرا غارت كرديد.)

و در حديث ديگري آمده است:

پس از آن كه در مداين برخي عناصر از لشكر امام حسن عليه السلام او را مورد حمله ي مسلحانه قرار دادند، اموالش را غارت كردند و به آن حضرت ضربتي زهرآلوده زدند، امام در قصر سفيد كسري توقف نمود و خطاب به مردم عراق فرمود:

قال عليه السلام:

عليكم لعنة الله من أهل قرية فقد علمت أنه لا خير فيكم، قتلتم أبي بالأمس، و اليوم تفعلون بي هذا!. [7] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نفرين خدا بر شهروندي چون شما باد. از طرف اهل قريه دانستم كه خيري در شما نيست. ديروز پدرم را كشتيد و امروزه با من چنين مي كنيد.)

در حديث ديگري آمده است: پس از ضربت زدن جراح بن اسد به ران امام حسن عليه السلام در مداين امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

قتلتم أبي بالأمس و وثبتم علي اليوم تريدون قتلي زهدا في العادلين و رغبة في القاسطين، و الله لتعلمن نبأه بعد حين. [8] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ديروز پدرم را كشتيد و امروزه بر من هجوم مي آوريد تا

از دادگران «اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم» دوري كنيد و به ستم گران «قاسطين لقب معاويه و ياران او در جنگ صفين است.» روي خوش نشان دهيد. به خدا قسم پس از مدتي اثر آن را خواهيد ديد.)

و در حديث ديگري آمده است: معاويه به عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و حجر بن حارث و شبث بن ربعي پيغام داد كه اگر امام حسن عليه السلام را بكشيد 200 هزار درهم پول، يكي از لشكرهاي شام و يكي از دختران خود را به شما مي دهم.

امام حسن مجتبي عليه السلام وقتي از اين موضوع خبردار شد، زره پوشيد و آنان موفق نشدند، ولي در ساباط مداين كسي به آن حضرت با خنجر حمله كرد و ران او را زخمي نمود....

امام عليه السلام خطاب به آنان فرمود:

قال عليه السلام:

ويلكم والله ان معاوية لا يفي لأحد منكم بما ضمنه في قتلي و أني أظن اني ان وضعت يدي في يده فأسالمه لم يتركني ادين لدين جدي صلي الله عليه و آله و سلم و اني أقدر أن أعبد الله وحدي، و لكني كأني أنظر الي أبنائكم واقفين علي أبواب أبنائهم، يستسقونهم و يستطعمونهم، بما جعله الله لهم فلا يسقون و لا يطعمون فبعدا و سحقا لما كسبته أيديكم و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون، فجعلوا يعتذرون بما لا عذر لهم فيه. [9] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر شما، سوگند به خدا كه معاويه از آنچه را كه براي كشتن من به شما تعهد كرده است، به هيچ كدامتان چيزي نخواهد داد و من بر اين گمانم كه اگر

دست در دست او بگذارم و با او دمساز شوم، مرا وانخواهد گذاشت كه به روش جدم رفتار كنم و البته من به تنهايي مي توانم خدا را عبادت كنم.

ولي چنان است كه به فرزندانتان مي نگرم كه بر در خانه ي فرزندان آنها ايستاده و از آنها آب و خوراكي را مي طلبند كه خدا براي آنها قرار داده بود و آنان نه آب مي دهند و نه خوراك پس نفرين و مرگ باد بر آنچه كه شما به چنگ آورده ايد و ستم گران به زودي خواهند دانست كه به چه بد فرجامي دچار خواهند شد. «راوي مي گويد: آنان شروع به عذر از آنچه كه قابل معذرت نيست كردند و عذرهاي بدتر از گناه آورده اند».)

و در حديث ديگر آمده است:

امام حسن عليه السلام پس از روشن شدن بي وفايي ياران، بزرگان از اصحاب خود را جمع نموده و به آنان فرمود:

قال عليه السلام:

يا اهل العراق لو لم تذهل نفسي عنكم الا لثلاث خصال لذهلت لقتلكم أبي و مطعنكم بغلتي (بطني خ ل) و انتهابكم ثقلي أو قال: ردايي عن عاتقي و انكم قد بايعتموني علي أن تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت و أني قد بايعت معاوية فاسمعوا له و أطيعوا. [10] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي اهل عراق! اگر تاكنون از شما متنفر نبودم، اكنون به خاطر سه خصلت از شما متنفر گشته ام. اول: كشتن پدرم و دوم: زخمي كردن قاطرم (شكم مرا زخم زديد خ ل) و سوم: غارت كردن اثاثيه ام، يا آن كه فرمود: ردايم را از گردنم كشيديد و شما با من بيعت كرديد كه با هر كس كه صلح كنم، صلح

كنيد و با هر كس كه با من مي جنگد، بجنگيد و بدانيد كه من با معاويه بيعت كردم، پس به حرف هاي او گوش داده و فرمان او را اطاعت كنيد.)

و در حديث ديگري در زمينه ي نكوهش از كوفيان به هنگام شهادت آمده است: امام حسن عليه السلام به هنگام شهادت نيز به كسي كه سخن از صلح گفته و از آن انتقاد كرده بود فرمود:

قال عليه السلام:

و الله ما سلمت الأمر اليه الا أني لم أجد أنصارا، و لو وجدت أنصارا لقاتلته ليلي و نهاري حتي يحكم الله بيني و بينه، و لكني عرفت أهل الكوفة و بلوتهم و لا يصلح لي منهم ما كان فاسدا، انهم لا وفاء لهم و لا ذمة في قول و لا فعل انهم لمختلفون و يقولون لنا: ان قلوبهم معنا و ان سيوفهم لمشهورة علينا.

قاله و هو يكلمني اذ تنخع الدم فدعا بطست فحمل من بين يديه ملآنا مما خرج من جوفه من الدم... ما هذا يابن رسول الله اني لأراك وجعا؟. قال عليه السلام:

أجل دس الي هذا الطاغية من سقاني سما فقد وقع علي كبدي و هو يخرج قطعا كما تري. قلت أفلا تداوي. قال عليه السلام: قد سقاني مرتين و هذه الثانية لا أجد لها دواء، و لقد رقي الي: أنه كتب الي ملك الروم يسأله أن يوجه اليه من السم القتال شربة، فكتب اليه ملك الروم: انه لا يصلح لنا في ديننا أن نعين علي قتل من لا يقاتلنا فكتب اليه ان هذا ابن الرجل الذي خرج بأرض تهامة، و قد خرج يطلب ملك أبيه و أنا أريد أن أدس اليه من يسقيه ذلك فاريح

العباد و البلاد منه، و وجه اليه بهدايا و ألطاف فوجه اليه ملك الروم بهذه الشربة التي دس فيها فسقيتها و اشترط عليه في ذلك شروطا. [11] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا كه من كار را به او «معاويه» نسپردم، مگر آن كه ياراني نيافتم و اگر ياوراني مي داشتم، شب و روزم را با او مي جنگيدم تا خداوند ميان من و او حكم كند، ولي من كوفيان را شناختم و آزمودم و براي اصلاح مفاسد اجتماعي به كار من نيايد و همانا كه آنان را وفاء نبوده و پايداري در حرف و عمل ندارند و آنان همواره با يكديگر اختلاف داشته و به ما مي گويند كه دل هاشان با ما هست و لي شمشيرهايشان همواره به روي ما آخته است.

راوي گويد: ايشان با من صحبت مي كرد كه خون از دهان ايشان جاري شد طشتي خواست و [عرض كردم] يا ابن رسول الله اين چيست؟ من احساس مي كنم شما بيمار هستيد!. فرمود: بله، اين گردن كش [معاويه] آن را كه به من زهر نوشاند، تحريك كرد و زهر بر جگرم اثر گذاشت و همچنان كه مي بيني، پاره پاره برون مي ريزد. عرض كردم: آيا مداوا نمي كني؟.

فرمود: دوبار به من زهر نوشانده و اين بار براي آن دارويي نمي يابم و به من گزارش شده است كه وي به پادشاه روم نامه نوشته و درخواست كرده كه از زهر كشنده جرعه اي برايش فرستد و پادشاه روم به او نوشت ما در دين خود حق نداريم به جنگ كسي كه با ما نمي جنگد، برويم و يا دشمنش را عليه او ياري دهيم. معاويه در پاسخ او نوشت:

اين پسر همان مردي است كه در سرزمين تهامه ظاهر شده اشت و به طلب سلطنت پدرش خروج كرده است و من در نظر دارم اين زهر را براي كسي كه به وي خواهد نوشاند، ارسال كنم و مردم و سرزمين ها را از وي راحت كنم و البته هدايا و وعده هايي براي پادشاه روم ارسال نمود و پادشاه روم آن شربت زهرآلود را ارسال كرد كه معاويه براي آن نقشه كشيده بود و من آن را نوشيدم و پادشاه روم در اين باره با او «معاويه» شروطي را مطرح كرده بود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امام حسن عليه السلام، چونان پدر بزرگوارش مردم عراق بخصوص كوفيان را بارها مورد نكوهش و سرزنش قرار دادند. دليل عمده ي نكوهش امام حسن عليه السلام از كوفيان، بي وفايي آنان نسبت به امام علي عليه السلام و نيز بعد از شهادت آن حضرت نسبت به خودش بود. همان ها كه به سبب تسليم شدن گروه گروه به معاويه، سبب پيدايش صلح با معاويه شدند هم آنان زبان به طعنه يا سرزنش امام عليه السلام مي گشودند كه امام حسن عليه السلام در پاسخ آنان را نكوهش نموده و حتي آنان را بدتر از معاويه لقب داده است. البته دلايل ديگري نيز در همين احاديث مورد بحث براي نكوهش از اهل عراق وجود دارد.

[2] اشاره به آيه ي 32 سوره ي روم كه مي فرمايد: و لا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون. از مشركين نباشيد! از كساني كه در دين خود تفرقه و اختلاف كردند و به گروه هايي تقسيم شدند و هر گروهي به آنچه در نزد اوست شادمان است.

[3]

تذكرة الخواص، ص 181.

[4] الفتوح ابن اعثم كوفي، ج 4، ص 291.

[5] مستدرك الوسايل، ج 8، ص 436، ح 1/9922.

[6] 1- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 649.

2- تاريخ دمشق ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 183، ح 308 و 309 - و - ص 173 و ص 183، ح 294 و 295.

3- تاريخ طبري، حوادث سال 41 ص 168.

4- تجارب الأمم، ج 1، ص 388.

5- جواهر المطالب، ج 2، ص 197 به نقل از المعجم الكبير، ج 3، ص 96، ح 232.

6- كامل ابن اثير، ج 3، ص 272.

7- مجالس السنية، سيد محسن امين، ج 2، ص 262.

8- مسند امام مجتبي عليه السلام، عطاردي، ص 353، ح 34 و 356، ح 37.

[7] 1 تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 34.

2- تاريخ دمشق ترجمه ي امام حسن عليه السلام، ص 176، ح 298.

[8] احقاق الحق، ج 11، ص 160 به نقل از كتاب تاريخ الخميس في أحوال أنفس نفيس، ج 2، ص 289 ط. الوهبية مصر.

[9] 1- المسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 295.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 33، ح 1.

3- علل الشرايع، ج 1، ص 259، ب 160.

[10] 1- تاريخ بغداد، ج 1، ص 139، ح 2.

2- تاريخ دمشق ابن منظور، ج 7، ص 36.

3- تاريخ دمشق (ترجمه ي امام حسن عليه السلام) ص 183، ح 308 و 309.

4- تاريخ طبري، ج 3، ص 165.

5- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 357، ح 40 و ص 353، ح 34.

[11] 1- احتجاج، ج 2، ص 71، ح 159 به نقل از عوالم، ج 16، ص

281.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 147، ح 14.

3- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، مجلسي، ص 462، ب 4، فصل 6.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 641، ح 11.

5- منتهي الآمال ج 1، ص 169.

6- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 168. و ص 241 و ص 195.

ناخشنودي علي(ع) از امت قبل از شهادت

امام حسن عليه السلام قبل از شهادت علي عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

كانت البارحة ليلة بدر، و كان اميرالمؤمنين عليه السلام يوقظ اهله للصلاة، حتي كان في وجه الصبح، فخفق خفقة، ثم انتبه فنادي: يا حسن. قلت لبيك. قال: رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قد اقبل، فشكوت اليه ما لقيت من امته من اللأود و اللدد. فقال لي: يا علي ادع الله عليهم. فقلت: اللهم ابدلني بهم من هو خير لي منهم، و ابدلهم بي من هو شر لهم مني، ثم خرج فكان من امره ما كان. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(ديشب شب بدر بود. و اميرمؤمنان، همواره فرزندان خود را براي نماز بيدار مي كرد تا سپيده دم شد. در اين هنگام چرتي او را فراگرفت و سپس بيدار شد و صدا كرد: حسن! عرض كردم: لبيك. فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديدم كه رو به سوي من مي آمد.

من نسبت به آن دشمني و محنت ها و سختي هايي را كه از امتش ديده بودم به او شكايت كردم و ايشان فرمود: اي علي بر آنها نفرين كن. گفتم، بارخدايا! آنان را از من بگير و بهتر از آنان را به من عنايت فرما و مرا از آنان بگير و بدتر از من

را بر آنان مسلط كن. و سپس از خانه خارج شد و كار ايشان به آنجا رسيد كه شهيد شد. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الاستيعاب، ج 3، ص 221، حرف العين.

2- الكامل (ابن اثير) ج 3، ص 255.

3- انساب الأشراف، ج 2، ص 495، ح 529.

4- أسد الغابه، ج 4، ص 37.

5- تاريخ دمشق (ترجمة الامام علي بن ابي طالب عليه السلام، ج 3، ص 360 و 359، ح 1416 و 1417).

6- شرح الأخبار في فضايل الأئمة الاطهار عليهم السلام، ج 2، ص 451، ح 81.

7- طبقات الكبري (ابن سعد) ج 3، ص 21 و 22.

8- مجمع الزوايد، ج 9، ص 138.

9- مقاتل الطالبين، ص 59.

[2] اين روايت با متن خطبه ي 70 نهج البلاغه تشابه زيادي دارد.

نكوهش از عمروعاص

ابن ابي الحديد از مدائني نقل كرده است: عمروعاص به هنگام طواف، با امام حسن عليه السلام برخورد كرد و خطاب به آن حضرت گفت: اي حسن! گمان داري كه دين جز با تو و پدرت برقرار نخواهد بود؟ ديدي كه الان با معاويه دين پايدار است. امام حسن مجتبي عليه السلام در پاسخ فرمود:

قال عليه السلام:

ان لأهل النار لعلامات يعرفون بها، الحادا لأولياء الله و موالاة لأعداء الله، و الله انك لتعلم أن عليا لم يرتب في الدين و لم يشك في الله ساعة و لا طرفة عين قط و أيم الله لتنتهين يابن ام عمرو أو لأنفذن حضنيك بنوافد أشد من القعضبية، فاياك و التهجم علي فاني من قد عرفت لست بضعيف الغمزة، و لا هش المشاشة و لا مري ء المأكلة و اني من قريش كواسطة القلادة يعرف حسبي و لا ادعي

لغير أبي و أنت من تعلم و يعلم الناس تحاكمت فيك رجال قريش فغلب عليك جزارها ألأمهم حسبا و أعظمهم لؤما، فاياك عني فانك رجس و نحن أهل بيت الطهارة، أذهب الله عنا الرجس و طهرنا تطهيرا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(دوزخيان را نشانه هايي است كه بدان شناخته مي شوند، كه عبارت است از دشمني با دوستان خدا و دوستي با دشمنان خدا. و سوگند به خدا كه تو خوب مي داني، علي هرگز در دين دچار دودلي نگرديد و حتي لحظه اي، و به يك قدر چشم به هم زدني هرگز در وجود خدا ترديد ننمود.

سوگند به خدا كه اي بچه ي مادر عمرو يا تمام مي كني و يا آن كه پهلوهايت را به براهيني سخت تر از پولاد پر كنم. پس، از حمله به من خودداري كن چه آن كه من همانم كه شناخته اي و من نه سر به زيرم و نه نرم اندامم و نه تن پرور و شكم پرست و از قريش، به جايگاهي هستم كه گردن بند بر سينه بدرخشد.

نژادم شناخته و بر غير پدرم ناميده نشوم و تو هماني كه خود داني و مردم نيز مي دانند و درباره ي [اينكه] تو [فرزند كيستي] مردان قريش بحث فراوان كردند و عاقبت قصاب آنان و پست ترين آنان از نظر نژاد و بزرگ ترين آنان از نظر ننگ و عار در ادعاي پدري براي تو بر ديگران غلبه كرد. از من دور شو كه تو پليدي و ما خاندان طهارتيم و خدا از ما پلشتي را زدود و به طهارتي ويژه پاكيزه مان كرده است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 225، به

نقل از المحاسن و المساوي، للبيهقي، ص 86، ط. بيروت.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 102، ح 9.

3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص 27.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 400.

نامعلوم بودن پدر عمروعاص

پس از يك سخنراني امام حسن عليه السلام در حضور معاويه عمروعاص نزد امام حسن عليه السلام آمد كه اعتراض كند.

قال عليه السلام:

أما أنت فقد اختلف فيك رجلان رجل من قريش و رجل من اهل المدينة فادعياك فلا أدري أيهما أبوك. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مگر تو همان شخص نيستي كه دو مرد درباره ي تو به كشمش پرداختند؟ مردي از قريش و مردي از اهالي مدينه و هر دو مدعي پدري تو شدند و معلوم نشد كدام شان پدر توست.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ اسلام ذهبي، حوادث 60 - 41، ص 36.

نامه اي به عمروعاص

به امام حسن عليه السلام خبر رسيد كه عمروعاص در مصر، بالاي منبر از حضرت علي عليه السلام بدگويي مي كند. امام حسن عليه السلام طي نامه اي به او نوشت:

قال عليه السلام:

من الحسن بن علي الي عمرو بن العاص، أما بعد، فقد بلغني أنك تقوم علي منبر مصر علي عتو ال فرعون و زينة آل قارون و سيماء أبي جهل تنتقص عليا، و لعمري لقد أوترت غير قوسك و رميت غير غرضك و ما أنت الا كمن يقدح في صفاة في بهيم أسود، فركبت مركبا صعبا، و علوت عقبة كؤودا، فكنت كالباحث عن المدية لحتفه.

يابن جزار قريش، ليس لك سهم في أبيات سؤددها، و لا عائذ بأفنية مجدها، و لا بفالج قداحها لا أحسبك تحط بما تذكره غير قدرك الحقير و نسبك الدخيل و نفسك الدنيئة الحقيرة التي آثرت الباطل علي الحق، و قنعت بالشبع و الدني من الحطام الفاني، لقد مقتك الله، فأبشر بسخطه و أليم عذابه و جزاء ما كسبت يداك، و ما الله بظلام للعبيد. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(از حسن بن علي به عمروعاص. اما بعد از حمد و سپاس خداوند:

به من خبر رسيده است كه تو در گردن كشي آل فرعون و لباس آل قارون و سيماي ابوجهل بر فراز منبر مصر ايستاده و مذمت علي مي گويي. سوگند به جانم كه تو كشيده اي كمان خويش را و تير افكنده اي، اما نه بر هدف خويش و تو نيستي مگر كسي كه در تاريكي ناپيدا در سنگ خارا سوراخ ايجاد كند و تو سوار مركبي چموش گشته اي و بر فراز صخره اي غير قابل فتح ايستاده اي چونان كسي هستي كه دنبال دشنه مي گردد تا خويشتن را بكشد.

تو را اي پسر قصاب قريش، در خانه هاي سروري آن جايي نيست و بر درگاه شكوه آن تو را پناهي نباشد و بر افتخارات آن تو را دسترسي امكان ندارد و تو را گمان ندارم كه بدانچه كه فكر مي كني برسي جز آن شخصيت حقيرت و نژاد بيگانه و نفس پست و بي مقدارت كه باطل را بر حق برگزيده و تنها به سير كردن شكم خود و به دست آوردن خوراكي هاي بي ارزش دنيا قانع شده است. خداوند تو را از چشم خود انداخته و به شدت دشمن توست، پس تو را بشارت باد به خشم او و عذاب دردناك او و پاداش آنچه كه خود فراهم كرده اي و خداوند به بندگان ظلم نمي كند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التشريف بالمنن، ص 385.

نياز انسان به عمل صالح در آخرت

امام حسن عليه السلام در تفسير آيه ي 266 سوره ي بقره درباره ي ضرب المثلي كه نياز انسان به عمل صالح را بيان مي كند، فرمود:

قال عليه السلام:

هذا مثل قل و الله من يعقله من الناس، شيخ كبير ضعف جسمه

و كثر صبيانه أفقر ما كان الي جنته، و ان أحدكم و الله أفقر ما يكون الي عمله اذا انقطعت عنه الدنيا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اين مثلي است كه به خدا سوگند كم هستند انسان هايي كه آن را بفهمند. پيرمردي كهنسال كه تنش ناتوان گشته و كودكانش افزون گشته بيش از پيش به بهشت خود نيازمند است و همانا سوگند به خدا هر يك از شماها وقتي كه دنيا از وي رو گرداند، نيازمند به عمل خود خواهد بود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 1، ص 395.

نشانه فرومايگي

هر گروهي با نشانه هاي خاصي شناخته مي شوند. امام حسن عليه السلام درباره ي نشانه ي فرومايگان فرمود:

قال عليه السلام: اللؤم أن لا تشكر النعمة. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود: (پستي آن است كه سپاس گزار نعمت نباشي.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المجالس السنية، ج 2، ص 245.

2- بحارالأنوار، ج 75، ص 105، ذيل ح 4.

3- تحف العقول، ص 233.

4- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 713، ح 5.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 126.

نكوهش از مروان بن حكم

امام حسن عليه السلام وارد مجلس معاويه شد، ديد مروان و عمروعاص هم در نزد او هستند. مروان پيش دستي كرده بر امام حسن عليه السلام تعريضي زده و اهانت كرد.

قال عليه السلام:

ويلك يا مروان لقد تقلدت مقاليد العار في الحروب عند مشاهدتها، و المخاذلة عند مخالطتها، هبلتك امك. لنا الحجج البوالغ، و لنا عليكم ان شكرتم النعم السوابغ. ندعوكم الي النجاة و تدعوننا الي النار، فشتان بين المنزلتين، تفتخر ببني امية و تزعم أنهم صبر في الحرب، اسد عند اللقاء، ثكلتك الثواكل اولئك البهاليل السادة و الحماة الذادة، و الكرام القادة،

بنو عبد المطلب أما و الله لقد رأيتهم أنت و جميع من في المجلس ما هالتهم الأهوال، و لا حادوا عن الأبطال، كالليوث الضارية الباسلة الحنقة، فعندها وليت هاربا و اخذت أسيرا، فقلدت قومك العار، لأنك في الحروب خوار، أتهرق دمي فهلا أهرقت دم من وثب علي عثمان في الدار فذبحه كما يذبح الحمل، و أنت تثغو ثغاء النعجة و تنادي بالويل و الثبور كالمرأة الوكعاء، ما دافعت عنه بسهم، و لا منعت دونه بحرب، قد ارتعدت فرائصك، و غشي بصرك، و استغثت كما يستغيث العبد

بربه، فأنجيتك من القتل،

ثم جعلت تبحث عن دمي و تحض عن قتلي، و لو رام ذلك معاوية معك لذبح كما ذبح ابن عفان و أنت معه أقصر يدا، و أضيق باعا، و أجبن قلبا من أن تجسر علي ذلك ثم نزعم أني ابتليت بحلم معاوية، أما و الله لهو أعرف بشأنه و أشكر لنا اذ وليناه هذا الأمر، فمتي بداله فلا يغضين جفنه علي القذي معك،

فو الله لأعنفن أهل الشام بجيش يضيق فضاؤه و يستأصل فرسانه، ثم لا ينفعك عند ذلك الروغان و الهرب و لا تنتفع بتدريجك الكلام، فنحن من لا يجهل آباؤنا الكرام القدماء الأكابر، و فروعنا السادة الأخيار الأفاضل، انطق ان كنت صادقا. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(واي بر تو اي مروان! تو آويزه هاي عار را به هنگام مشاهده ي جنگ ها، بر خويش آويخته اي و به هنگام درگير شدن با آن، تنهايش مي گذاري. مادرت عزادارت گردد. حجت هاي رسا از آن ماست و ما را بر شما در صورتي كه تشكر كنيد نعمت هاي فراوان است. ما شما را به نجات مي خوانيم و شما ما را به آتش، ميان اين دو جايگاه چقدر فاصله است؟.

تو به بني اميه افتخار مي كني و گمان داري كه آنان به هنگام جنگ پايمردند، و به هنگام درگيري شيرند. نوحه گران بر تو گريه كنند. آنان فرزندان عبدالمطلب سروران بزرگوار و حاميان دلاور و سروران گرانمايه اند. سوگند به خدا كه تو و همه ي آنان كه در اين مجلس حضور دارند، از فرزندان عبدالمطلب اين توان و قدرت را مشاهده كرده ايد. كه هرگز موقعيت ها هراسانشان نكرده است. و هرگز از قهرمانان گريزان نبوده اند.

چون شيران؛ غران بودند و

حمله ور و درنده [پيش آمدند] و در آن زمان بود كه تو با عقب نشيني پا به فرار گذاشته و به عنوان اسير دستگير شدي و براي قومت عار به همراه آوردي زيرا تو در جنگ ها ناتواني.

آيا اين تو هستي كه مي خواهي خونم را بريزي؟ پس چرا خون آن را كه در خانه بر عثمان حمله برد و او را چون بره سر بريد نريختي؟ در حالي كه تو همچون گوسفندان بع بع مي كردي و چون زن مصيبت زده ناله و افغان سر داده بودي و از او «عثماان» نه به تيري دفاع كردي و نه به درگيري از وي حمايت نمودي. اندامت به لرزه افتاده بود و چشمانت تيره و تار گشته بود و چون ناله ي بردگان نزد صاحبانشان لابه مي كردي و من تو را از كشته شدن نجات دادم!

اكنون چنان شد كه تو در پي ريختن خون مني و بر قتل من تحريك مي كني؟! و اگر چنانچه معاويه نيز همداستان تو در آن خانه بود همچنان كه سر عثمان به باد رفت، او نيز سر بر باد مي داد و تو با او، كوتاه دست تر و تنگ بخشش تر و بزدل تر از آن بودي كه بدين كار جرأت داشته باشي و تازه خيال مي كني كه من به بردباري معاويه مورد امتحان قرار گرفته ام.

سوگند به خدا كه او «معاويه» به منزلت خود آگاه تر بوده و سپاسگزارتر است نسبت به ما از ديگران از اينكه خود مي داند با اينكه لياقت نداشت، اما ما به ملاحظات گوناگون حكومت را رها كرده و به او واگذاشته ايم و اگر زماني از اينكه بر جايگاهي كه حق او

نيست تكيه زده است، پشيمان شود و تصميم بگيرد خلافت را رها كند و آن را به ما واگذارد، هرگز چشم به آلوده شدن با تو نخواهد داشت «اگر معاويه روزي هدايت شود از معاشرت با عنصر پليدي همانند تو دوري مي كند.»

پس سوگند به خدا كه اگر بعد از كنار رفتن معاويه تو بخواهي زمام رياست اهل شام را به دست گيري، من اهل شام را با لشگري كه آسمانش را تيره و تار كند و سوارانش را درمانده سازد پايمال خواهم ساخت. در آن زمان ديگر ترفند و فرار سودي به حال تو نخواهد داشت و با نرمگويي خود به جايي نخواهي رسيد و ما كساني هستيم كه نه پدران بزرگوار و پيشتازان بزرگمان ناشناس هستند و نه فرزندان سالار و گزيده و برترمان، در صورتي كه راست مي گويي، سخن بگو.)

عمروعاص گفت: آن دشنام بي جايي بود و اين پاسخ درستي. معاويه گفت: اي مروان به تو نگفتم كه با حسن بن علي (عليهم السلام) سخن ناروا مگو! او چهار چيز دارد كه تو نداري. پدري دارد (علي عليه السلام) كه تو نداري. خود مثل او نيستي و تو پسر مطرود پيامبري، ولي او پسر پيامبر بزرگوار خداست.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 11، ص 222 و 223.

نكوهش از جنگ طلبي معاويه

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام معاويه جاسوس هايي به كوفه و بصره فرستاد تا امر حكومت امام حسن عليه السلام را تباه كنند. امام دستور داد جاسوسان را دستگير نموده و گردن زدند. پس از آن براي معاويه نامه اي نوشت:

قال عليه السلام:

اما بعد فانك دسست الرجال للاحتيال و الاغتيال و أرصدت العيون كأنك تحب اللقاء، و

ما أشك في ذلك فتوقعه انشاء الله و بلغني أنك شمت به ذو الحجي و انما مثلك في ذلك كما قال الاول:

فقل للذي يبغي خلاف الذي مضي

تزود لأخري مثلها فكان قد

فانا و من قدمات منا لكالذي

يروح فيمسي في المبيت ليغتدي. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما بعد! تو نفرات خود را براي فتنه گري و ترور اعزام مي كني و جاسوس گماشته اي و به نظر مي رسد كه خواهان درگيري هستي و من ترديدي در اين ندارم و به ياري خدا شاهد آن خواهي بود... شنيده ام كه تو بدان وسيله خردمندان را شماتت كرده اي و حكايت تو در اين باره مثل آن كسي است كه بگويد: پس بدان هر كس آرزوي خلاف آنچه كه انجام يافته است را دارد، براي همتاي ديگر آن خود را آماده كن كه كار از كار گذشته. ما و هر كس از ما مرده است، مانند كسي است كه مي رود و شب را در خوابگاه سر مي كند تا ناشتايي كند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- ارشاد مفيد، ص 189.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 45.

3- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 430.

4- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 31.

5- كشف الغمة، ج 2، ص 110.

6- مجالس السنية، ج 2، ص 257.

7- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 301، ح 4. و ص 323، ح 15، و ص 330.

8- مقاصد الطالبين، ص 63.

9- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 199.

نامه امام حسن به معاويه قبل از صلح

پس از روشن شدن بي وفايي ياران امام حسن عليه السلام آن حضرت نامه اي به عنوان پذيرش صلح به معاويه نوشت، و در آن شرايطي را

براي صلح معين كرد و آن نامه اين است:

قال عليه السلام:

أما بعد فان خطبي انتهي الي اليأس من حق احييه و باطل اميته و خطبك خطب من انتهي الي مراده و انني اعتزل هذا الأمر و اخليه لك و ان كان خليتي اياه شرا لك في معادك و لي شروط اشترطها لا تبهظنك ان وفيت لي بها بعهد و لا تخف ان غدرت (و كتب الشروط في كتاب آخر فيه يمنيه بالوفاء و ترك الغدر) و ستندم يا معاوية كما ندم غيرك ممن نهض في الباطل أو قعد عن الحق حين لم ينفع الندم، و السلام. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اما بعد از حمد و ثناي الهي، موقعيت من به آنجا رسيده كه از اينكه حقي را بر پاي داشته و باطلي را بميرانم مأيوس شده ام. و موقعيت تو موقعيت كسي است كه به مرادش دست يافته است. و من از اين كار كناره گرفته و آن را براي تو وا مي گذارم.

هر چند واگذاري من، در قيامت برايت شر خواهد شد. و مرا شروطي است كه اگر به آنها عمل كني تو را سخت نيايد و اگر حيله گري پيشه كني، سبكبارت نكند، (و شرايط را طي نامه اي ديگر برشمرد، كه در آن آرزوي عمل و ترك مكر از سوي وي را داشت.) و اي معاويه، به زودي چون كسي كه براي باطل به پاخاست و از حق فرو نشست پشيمان خواهي شد، زماني كه پشيماني سودي ندارد. با درود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 34، ح 1.

2- علل الشرايع، ج 1، ص 260، ب 16.

نكوهش از پيروان معاويه

امام حسن عليه السلام خطاب به حبيب بن مسلمة فهري كه از پيروان و همراهان نزديك معاويه شده بود، فرمود:

قال عليه السلام:

رب مسير لك في غير طاعة... قال عليه السلام: بلي و لكنك أطعت معاوية علي دنيا قليلة، فلئن [كان] قام بك في دنياك لقد قعد بك في آخرتك فلو كنت اذا فعلت شرا قلت خيرا، كنت كما قال الله عزوجل: خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، و لكنك كما قال: «كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون.» [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چه بسا راه هايي كه تو در غير اطاعت داري... (يعني راهي كه رفته اي، در غير اطاعت الهي بوده است. «حبيب بن سلمه گفت: اما آن روزهايي كه پيرو پدرت بودم، حتما نمي گويي در غير اطاعت الهي بودم.»)

امام عليه السلام فرمود: درست است، آن روز بر باطل نبودي، ولي تو از معاويه به خاطر دنيايي اندك اطاعت كردي و او هر چند تو را در دنيايت به پيش برد، اما تو را در آخرتت فروخواهد نشاند. اگر تو آن گونه باشي كه اگر شري انجام داده اي در برابرش خيري را هم بر زبان مي راندي، و در برابر پيوستن به معاويه فضيلت هاي ما را هم در ميان مردم بيان مي كردي، مانند كسي بودي كه خداوند بزرگ مي فرمايد: كارهاي شايسته و كارهاي بد را به هم آميخته اند.

اما تو كه مشمول اين آيه ي قرآن مي شدي، آن كسي هستي كه خداوند در قرآن مي فرمايد هرگز، [آن گونه كه آنها گمان مي برند، نيست] بلكه دستاوردشان چون زنگاري بر دل هاشان نشسته است.).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 233 به نقل از الفنون.

2-

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 18.

3- عقد الفريد، ج 4، ص 91.

4- كشف الغمة، ج 2، ص 151.

5- كنز الدقايق، ج 14، ص 183.

6- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 53، ح 21، و ص 398، ح 1 و 2.

7- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 24.

8- نثر الدرر، ج 1، ص 332، ب 4.

نشانه هاي مؤمن

هر چيزي در دنيا نشانه اي دارد. ايمان مؤمن هم نشانه هايي دارد كه امام حسن عليه السلام با اشاره به برخي از نشانه هاي مؤمن، فرمود:

قال عليه السلام:

من عرف الله أحبه و من عرف الدنيا زهد فيها و المؤمن لا يلهوا حتي يغفل فاذا تفكر حزن. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس خدا را شناخت، او را دوست خواهد داشت و هر كس دنيا را شناخت در آن زهد پيشه كند و مؤمن به بازي نپردازد مبادا غافل شود و وقتي در خود انديشه كند. محزون گردد.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام به هنگام ملاقات عبدالله جعفر خطاب به او فرمود:

قال عليه السلام:

يا عبدالله كيف يكون المؤمن مؤمنا و هو يسخط قسمه و يحقر منزلته و الحاكم عليه الله و أنا الضامن لمن لم يهجس في قلبه الا الرضا أن يدعو الله فيستجاب له. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي عبدالله! مؤمن چگونه مي تواند مؤمن باشد، در حالي كه نسبت به قسمت خويش از روزي خشمناك است و جايگاه خود را خوار مي شمارد، در حالي كه داور او خداوند است. من ضامن آن كسي هستم كه در دل او جز رضا خلجان نكند چنين شخصي هرگاه خداي را بخواند

مستجاب شود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تنبيه الخواطر (مجموعة ورام) ج 1، ص 60.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 718، ح 41.

[2] 1- اصول كافي، ج 2، ص 62، ح 11.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 546، ح 1.

نشانه هاي ظهور حضرت مهدي

براي ظهور حضرت مهدي عليه السلام نشانه هاي حتمي و غير حتمي در روايات ذكر شده است از جمله در اين روايت امام حسن عليه السلام درباره ي يكي از نشانه هاي ظهور آن حضرت فرمود:

قال عليه السلام:

يخرج بالري رجل ربعة أسمر مولي لبني تميم، كوسج يقال له: شعيب بن صالح في اربعة الاف ثيابهم بيض و راياتهم سود يكون مقدمة للمهدي لا يلقاه أحد الا قتله (فله.) [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مردي از منطقه ي ري خروج مي كند با قدي متوسط، گندمگون و آزاد شده ي بني تميم و كوسه نيز هست و به او شعيب بن صالح گويند و به همراه چهار هزار نفر كه لباسشان سپيد باشد و پرچم هاشان سياه و آمدن آنها مقدمه ي ظهور مهدي «عج» آل محمد عليهم السلام است. كسي با او رو در رو نشود، مگر آن كه به دست او كشته شود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- الملاحم و الفتن، ص 119 (به نقل از الفتن ج 1، ص 897 / 311).

2- يوم الخلاص، ص 561 (به نقل از الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 139).

نخل

ارزش اقتصادي نخل و درخت كاري

يكي از باارزشترين كارها درخت كاري است. امام حسن عليه السلام درباره ي ارزش اقتصادي و ضرورت شكرگزاري آن فرمود:

قال عليه السلام:

النخل و الشجر بركة علي أهله و علي عقبهم بعدهم اذا كانوا لله شاكرين. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(نخل و درخت براي خانواده [درختكار] بركت است و براي بازماندگان پس از آنان اگر كه شكرگزار خداوند باشند، نيز بركت است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنز العمال، ج 12، ص 339، ح 35306.

نكوهش خدا از يهود

امام حسن عسكري عليه السلام از امام حسن مجتبي عليه السلام نقل كرده است كه در تفسير آيه ي «قل من كان عدوا لله و ملئكته و رسله و جبرييل» [1] «كسي كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد «كافر است، و» خداوند دشمن كافران است.» فرموده اند:

قال عليه السلام:

ان الله تعالي ذم اليهود في بغضهم لجبرييل الذي كان ينفذ قضاء الله تعالي فيهم بما يكرهون و ذمهم ايضا و ذم النواصب في بغضهم لجبرييل و ميكاييل و ملائكة الله النازلين لتأييد علي بن ابيطالب عليه السلام علي الكافرين حتي اذلهم بسيفه الصارم [القاطع]

فقال: قل يا محمد «من كان عدوا لجبرييل» من اليهود لدفعه عن بخت نصر ان يقتله دانيال من غير ذنب كان جناه بخت نصر حتي بلغ كتاب الله في اليهود اجله و احل بهم ما جري في سابق علمه و من كان ايضا و عدوا لجبرييل من ساير الكافرين اعداء محمد و علي الناصبين لأن الله تعالي بعث جبرييل لعلي عليه السلام مؤيدا و له علي اعدائه ناصرا و من كان عدوا لجبرييل لمظاهرته محمدا و عليا عليه السلام و

معاونته لهما و انفاذه لقضاء ربه عزوجل في اهلاك اعدائه علي يد من يشاء من عباده. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداي بزرگ يهوديان را به خاطر آن كه جبرييل را دشمن مي دارند، سرزنش مي كند، زيرا جبرييل، فرمان خداي را درباره ي آنها، اجراء مي كند كه خوشايند آنان نيست. همچنين آنان را مجددا مورد نكوهش قرار داد. و نيز ناصبيان را به خاطر كينه ي آنها نسبت به جبرييل و ميكاييل و فرشتگاني كه تأييديه فضيلت علي بن ابي طالب عليه السلام را بر كافران [از آسمان] نازل كردند، مورد نكوهش قرار داد. همان ناصبي هايي كه حضرت علي عليه السلام آنان را با تيغ بران خويش خوار و سرافكنده كرد.

[خداوند] به او فرمود: اي محمد بگو: هر كس كه دشمن جبرييل باشد يعني از يهوديان كه جبرييل از بخت النصر حمايت كرد و نگذاشت دانيال وي را به خاطر جنايتي كه مرتكب نشده است بكشد تا آنگاه كه اجل خداوند و قرار سرنوشت الهي درباره ي يهوديان به سر آمد و آنچه كه در علم نخستين خداوند نسبت به آن دستور صادر شده بود درباره ي آنان انجام داد.

و باز آن كس كه دشمن جبرييل است از ديگر [اقشار] كافران ناصبي، دشمن محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام است، زيرا خداي بزرگ جبرييل را به عنوان حمايت گر و تأييد كننده علي عليه السلام گسيل داشت، و به ياري او [پيامبر] وي را ياور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در برابر دشمنان او [پيامبر] قرار داد.

پس، آنان دشمن جبرييل هستند، به خاطر ياري كردن وي به محمد صلي الله عليه و آله

و سلم و علي عليه السلام و همكاري كردن با آنها و اجراي فرمان پروردگارش در نابود كردن دشمنان خداوند به دست آن بندگان خداوند كه خود اراده فرموده است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آيه ي 98 سوره ي بقره.

[2] تفسير برهان، ج 1، ص 133، ح 1.

نعمت

روش سپاس گزاري از نعمت ها

يكي از وظايف مهم بندگان در برابر خداوند حمد و سپاس در برابر نعمت بي كران الهي است. از جمله مستحب است موقع سوار شدن بر وسيله ي نقليه ابتدا حمد خداي بجا آورده شود و سپس آيات 13 و 14 سوره ي زخرف [1] خوانده شود. شخصي پس از سوار شدن بر مركب فقط همين آيه را خواند، امام حسن عليه السلام به او فرمود:

قال عليه السلام:

أبهذا أمرتم؟. فقال: و بم أمرنا؟. قال عليه السلام: أن تذكروا نعمة ربكم، كان قد أغفل التحميد فنبهه عليه. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(آيا فقط به همين مقدار امر شديد؟ آن مرد گفت: پس به چه چيزي امر شديم؟ امام عليه السلام فرمود: امر شديد كه نعمت پروردگارتان را بياد آوريد و سپاس گوييد. همان نعمت هايي كه سپاس گويي راجع به آنها مورد غفلت قرار گرفته است، پس نفس خود را متوجه به آن نعمت ها كن.)

ممكن است جمله ي «كان قد أغفل...» از كلام امام حسن عليه السلام به اين معنا باشد كه ظاهرا آن مرد حمد و سپاس الهي را فراموش نموده و فقط به خواندن آيه ي 13 و 14 سوره ي زخرف اكتفا كرده بود كه امام عليه السلام او را آگاه نمود.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبحان الذي سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الي ربنا لمنقلبون.

[2] تفسير كشاف، ج 3، ص 480.

نفاق

بي تأثير بودن نفاق در مقابل ايمان

در تفسير آيه ي 105 سوره ي مائده كه خداوند مي فرمايد: «لا يضركم من ضل اذا اهتديتم - اگر شما هدايت شده باشيد، گمراهي گمراهان به شما زياني نمي رساند».

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: مقصود از گمراهان منافقانند كه نفاقشان هيچ آسيبي به مؤمنان نخواهد رساند.

قال عليه السلام:

الحمد لله بها، و الحمد لله عليها، ما كان مؤمن فيما مضي و لا مؤمن فيما بقي الا و الي جنبه منافق يكره عمله. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداي را سپاس هم به خاطر پاداش هايش كه به بندگان مي دهد و هم به خاطر كيفرهايش كه چه در گذشته و چه در آينده هيچ مؤمني وجود ندارد مگر اينكه در كنار وي منافقي باشد كه از عمل اين مؤمن ناخرسند باشد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير قرآن العظيم، ج 2، ص 178.

2- تفسير طبري، ج 7، ص 63.

نماز بي خاصيت

يكي از رهاوردهاي ارزشمند نماز نهي از فحشاء و منكر است، اگر نمازي اين خاصيت را نداشته باشد در حقيقت نماز نيست يا نمازي بي خاصيت است.

امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

من لم تنهه صلاته عن الفحشاء و المنكر فليست صلاته بصلاة و هي و بال عليه. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(هر كس كه نمازش او را از ارتكاب فحشاء و منكر باز ندارد، نمازش نماز نيست، بلكه خود وبالي است بر گردن او.)

شاعر در اين زمينه مي گويد:

اين نماز از بي نمازي بدتر است

مايه ي قهر خداي اكبر است

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير كشاف، ج 3، ص 207.

نكوهش خدا از يهود

امام حسن عسكري عليه السلام از امام حسن مجتبي عليه السلام نقل كرده است كه در تفسير آيه ي «قل من كان عدوا لله و ملئكته و رسله و جبرييل» [1] «كسي كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد «كافر است، و» خداوند دشمن كافران است.» فرموده اند:

قال عليه السلام:

ان الله تعالي ذم اليهود في بغضهم لجبرييل الذي كان ينفذ قضاء الله تعالي فيهم بما يكرهون و ذمهم ايضا و ذم النواصب في بغضهم لجبرييل و ميكاييل و ملائكة الله النازلين لتأييد علي بن ابيطالب عليه السلام علي الكافرين حتي اذلهم بسيفه الصارم [القاطع]

فقال: قل يا محمد «من كان عدوا لجبرييل» من اليهود لدفعه عن بخت نصر ان يقتله دانيال من غير ذنب كان جناه بخت نصر حتي بلغ كتاب الله في اليهود اجله و احل بهم ما جري في سابق علمه و من كان ايضا و عدوا لجبرييل من ساير الكافرين اعداء محمد و علي الناصبين لأن

الله تعالي بعث جبرييل لعلي عليه السلام مؤيدا و له علي اعدائه ناصرا و من كان عدوا لجبرييل لمظاهرته محمدا و عليا عليه السلام و معاونته لهما و انفاذه لقضاء ربه عزوجل في اهلاك اعدائه علي يد من يشاء من عباده. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خداي بزرگ يهوديان را به خاطر آن كه جبرييل را دشمن مي دارند، سرزنش مي كند، زيرا جبرييل، فرمان خداي را درباره ي آنها، اجراء مي كند كه خوشايند آنان نيست. همچنين آنان را مجددا مورد نكوهش قرار داد. و نيز ناصبيان را به خاطر كينه ي آنها نسبت به جبرييل و ميكاييل و فرشتگاني كه تأييديه فضيلت علي بن ابي طالب عليه السلام را بر كافران [از آسمان] نازل كردند، مورد نكوهش قرار داد. همان ناصبي هايي كه حضرت علي عليه السلام آنان را با تيغ بران خويش خوار و سرافكنده كرد.

[خداوند] به او فرمود: اي محمد بگو: هر كس كه دشمن جبرييل باشد يعني از يهوديان كه جبرييل از بخت النصر حمايت كرد و نگذاشت دانيال وي را به خاطر جنايتي كه مرتكب نشده است بكشد تا آنگاه كه اجل خداوند و قرار سرنوشت الهي درباره ي يهوديان به سر آمد و آنچه كه در علم نخستين خداوند نسبت به آن دستور صادر شده بود درباره ي آنان انجام داد.

و باز آن كس كه دشمن جبرييل است از ديگر [اقشار] كافران ناصبي، دشمن محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام است، زيرا خداي بزرگ جبرييل را به عنوان حمايت گر و تأييد كننده علي عليه السلام گسيل داشت، و به ياري او [پيامبر] وي را ياور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در

برابر دشمنان او [پيامبر] قرار داد.

پس، آنان دشمن جبرييل هستند، به خاطر ياري كردن وي به محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و همكاري كردن با آنها و اجراي فرمان پروردگارش در نابود كردن دشمنان خداوند به دست آن بندگان خداوند كه خود اراده فرموده است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آيه ي 98 سوره ي بقره.

[2] تفسير برهان، ج 1، ص 133، ح 1.

و

واپسين لحظه غروب خورشيد

در آخرين لحظات زندگي شريف امام مجتبي عليه السلام، برادر بزرگوارش حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه در كنارش بود فرمود: اي برادر جان؛ مي خواهم حال تو را در وقت احتضار بدانم.

امام حسن عليه السلام فرمود: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: تا زماني كه روح در بدن ما مي باشد عقل از ما جدا نمي شود. - سكرات مرگ در ما اثر ندارد - پس دست خود را به دستم بده تا زماني كه فرشته مرگ را مشاهده كردم دست تو را مي فشارم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام دست خود را دست ايشان نهاد. بعد از اندك زماني امام حسن عليه السلام دست برادر را فشار داد.

امام حسين عليه السلام كه گوش خود را نزديك دهانش برده بود شنيد كه مي فرمايد: آن فرشته به من مي گويد بشارت باد تو را كه حق تعالي از تو راضي است و جد بزرگوارت شفيع روز جزا مي باشد [1] .

زهر جفا نمود تو را آب خوشگوار

از بس كه تلخ كامي و بي تاب و پر تبي

از ساغر ازل نگرفته است تا ابد

چون ساغر تو هيچ ولي مقربي

آري بلا به مرتبه ي قرب اولياست

واندر بساط قرب نبود از تو اقربي

گردون شود نگون و

رخ مهر و مه سياه

كافتاده در لحد، چو تو تابنده كوكبي

نشنيدم نشاني تير ستم شود

جز نعش نازنين تو در هيچ مذهبي [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام: 281.

[2] ديوان مرحوم كمپاني: 126.

وصاياي امام حسن

جناب كليني رحمه الله با سند خود از محمد بن مسلم نقل كرده است:

از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:چون احتضار حسن بن علي عليه السلام فرارسيد، به حسين عليه السلام فرمود:برادرجان! من وصيتي به تو دارم، آن را پاس دار؛ چون از دنيا رفتم، تجهيزم كن و به مرقد رسول خدا صلي الله عليه و آله ببر تا تجديد عهدي كنم، سپس به سوي مادرم - فاطمه عليهاالسلام - ببر، و آن گاه برگردان و در بقيع دفن كن و بدان كه از كينه و دشمني حميراء (عايشه) با خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و ما، خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله - كه براي مردم آشكار است - به من مصيبتي خواهد رسيد.

و چون حسن عليه السلام وفات يافت و [تجهيزش كردند و] بر تابوت نهادند، او را به مصلاي رسول خدا صلي الله عليه و آله - كه در آن بر جنازه ها نماز مي خواند - بردند، و چون امام حسين عليه السلام بر او نماز خواند، برداشتند و به مسجد آوردند، و چون كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله ايستادند، خبر به عايشه رسيد كه حسن بن علي عليه السلام را آورده اند تا كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله دفن كنند، و او شتابان بر استر زين كرده اي نشست و آمد - و او

اولين زن در اسلام است كه بر زين سوار شد - و ايستاد و گفت:فرزند خود را از خانه ي من دور كنيد كه نبايد در آن چيزي دفن شود، و حجاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بشكند.

و حسين بن علي عليه السلام به او فرمود:ديرباز است كه تو و پدرت، حجاب رسول خدا را شكسته ايد، و در خانه ي او كسي را درآورده اي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، نزديك شدن او را دوست نمي داشت. و اي عايشه! خدا در اين باره، از تو بازخواست خواهد كرد! برادرم فرمود تا براي تجديد عهد، او را نزد پدر خود رسول خدا صلي الله عليه و آله آورم، و بدان كه برادرم داناترين مردم به خدا و رسولش بود، و او به تأويل كتاب خدا، داناتر از آن است كه حريم رسول خدا صلي الله عليه و آله را بشكند؛ زيرا خداي متعال مي فرمايد:«شما اي مؤمنان! به خانه هاي پيامبر صلي الله عليه و آله درنياييد مگر آن كه اجازه بگيريد» [1] ، و اين تو بودي كه مردان را بدون اذن رسول خدا صلي الله عليه و آله، به خانه ي او راه مي دادي و خداي سبحان فرمود:«اي كساني كه ايمان آورده ايد، صدايتان را بلندتر از صداي پيامبر مكنيد» [2] ، در حالي كه - به جانم سوگند - تو براي [قبر] پدرت، و فاروقش [عمر]، بغل گوش رسول خدا صلي الله عليه و آله، كلنگ ها زدي، با اين كه خداي سبحان فرمود:«كساني كه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله، صداي خود را فرومي كشند، همان كسانند كه خدا دل هايشان را براي تقوا آزموده

است. [3] » و به جان خودم سوگند كه پدر تو، و فاروقش با نزديكي خود به رسول خدا صلي الله عليه و آله، او را آزردند و آن حقي را كه خدا با زبان پيامبر صلي الله عليه و آله خود فرموده بود:«از مؤمنان مرده، همان حرام است كه از مؤمنان زنده» رعايت نكردند. و سوگند به خدا! اي عايشه! اگر ميان ما و خدا، دفن حسن عليه السلام نزد پدر خود، رسول خدا صلي الله عليه و آله - كه تو آن را خوش نداري - روا بود، مي ديدي كه - برخلاف خواسته ي تو - در آن جا دفن مي شد.

سپس محمد بن حنفيه رشته ي سخن را به دست گرفت و گفت:اي عايشه! روزي بر استر مي نشيني و روزي بر شتر، و به سبب دشمني [و كينه اي] كه با بني هاشم داري، نه مي تواني جلوي خود را بگيري، و نه در زمين قرار مي گيري. و عايشه رو به او كرد و گفت:پسر حنفيه! اين ها فرزندان فاطمه اند كه سخن مي گويند، تو چه مي گويي؟

و امام حسين عليه السلام فرمود:[عايشه!] محمد را از بني فاطمه، كجا دور مي كني؟! به خدا كه او زاده ي سه فاطمه است:فاطمه بنت عمران بن عائذ [مادر ابوطالب] و فاطمه بنت اسد [مادر اميرمؤمنان عليه السلام] و فاطمه بنت زائدة بن أصم [مادر عبدالمطلب]. و عايشه به آن حضرت گفت:فرزند خود را دور كنيد و ببريد، كه شما مردمي ستيزه جوييد! و آن حضرت جنازه ي امام مجتبي عليه السلام را به سوي قبر مادرش برد، و [از مسجد] بيرون آورد و در بقيع دفن كرد. [4] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاحزاب:53؛ (يا أيها الذين آمنوا لا تدخلوا

بيوت النبي الا أن يؤذن لكم).

[2] الحجرات:2؛ (يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي).

[3] الحجرات:3؛ (ان الذين يغضون أصواتهم عند رسول الله أولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوي).

[4] كافي 302:1، ح 3.

ويژگي حكومت امامان معصوم (بيان تفاوت ها)

يكي از مباحث امامت و رهبري تفاوت ها و ويژگي هاي حكومت امامان معصوم عليهم السلام با ديگر حكومت هاي دنياست. در همين راستا و در پاسخ گويي به عيب جويي برخي بدخواهان و معاندان نسبت به ائمه ي اطهار عليهم السلام، روزي امام مجتبي عليه السلام در جمع مردم مدينه فرمود:

قال عليه السلام:

قد رأيت تغامزكم، أما والله لا تملكون يوما الا ملكنا يومين و لا شهرا الا ملكنا شهرين و لا سنة الا ملكنا سنتين و انا لنأكل في سلطانكم و نشرب و نلبس و نركب و ننكح و أنتم تركبون في سلطاننا و لا تشربون و لا تأكلون و لا تنكحون.

فقال له: رجل فكيف يكون ذلك يا أبامحمد و أنتم أجود الناس و أرأفهم و أرحمهم، تأمنون في سلطان القوم و لا يأمنون في سلطانكم. فقال عليه السلام: لأنهم عادونا بكيد الشيطان و هو ضعيف و عاديناهم بكيد الله و كيد الله شديد [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! روي گرداني شما از خاندان رسالت را ديدم. سوگند به خدا! همانا اين حقيقت را بايد بدانيد كه شما يك روز حكومت را به دست نخواهيد آورد جز آن كه ما دو روز آن را به دست خواهيم آورد.

و شما يك ماه حكومت را در اختيار نخواهيد گرفت جز آن كه ما دو ماه آن را در اختيار خواهيم داشت و شما يك سال حكومت را به چنگ نمي آوريد جز

آن كه ما دو سال آن را به دست خواهيم آورد با اين تفاوت كه: ما خاندان رسالت، در حكومت شما، با آرامش كامل مي خوريم، مي نوشيم، مي پوشيم، بر اسب ها سوار مي شويم و ازدواج مي كنيم؛

اما شما در حكومت ما، قدري سواري نداريد، نمي نوشيد، نمي خوريد و ازدواج نمي كنيد [2] .

شخصي بپا خاست و گفت: چگونه چنين خواهد بود اي ابامحمد! در حالي كه شما بخشنده ترين مردم، مهربان ترين مردم، و بهترين رحم كننده ايد، آنگاه شما در حكومت اين مردم امنيت و آرامش داريد، اما مردم در حكومت شما آرامش ندارند؟.

امام پاسخ داد: بدان جهت كه مردم با ما به حيله هاي شيطان ستم روا داشتند و مكر و حيله ي شيطان ضعيف است. اما ما با دستورات و نقشه هاي خداوندي با آنان درگير شديم كه دستورات و چاره انديشي خداوند مستحكم و استوار است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- شرح الأخبار في فضايل الأئمة الاطهار، ج 3، ص 96، ح 1022.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 124، ح 35.

3- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 8.

[2] منظور اين است كه به آن آرامش خيال كه تصور مي كرديد و مي خواستيد با ظلم به آن برسيد، دسترسي نداريد.

وجوب محبت اهل بيت

همه ي پيامبران الهي كه از سوي خداوند براي هدايت بشر مبعوث مي شدند، مأمور بودند كه بي اجر و مزد به راهنمايي بندگان خدا بپردازند. ولي خداوند به خاطر حفظ اساس دين جاويدان اسلام به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمان داد كه به مردم ابلاغ كند محبت و مودت اهل بيت او بر هر مسلماني واجب است و آن هم به عنوان اجر و مزد رسالت

آن حضرت است. امام مجتبي عليه السلام در همين رابطه مي فرمايد:

قال عليه السلام:

و انا من أهل بيت افترض الله مودتهم علي كل مسلم حيث يقول: «قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا» [1] فاقتراف الحسنة مودتنا أهل البيت [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(و من از خانداني هستم كه خداوند محبت و هواداري آنها را بر هر مسلماني فرض كرده؛ آنجا كه مي فرمايد: «بگو: براي رسالت پاداشي از شما نمي خواهم جز محبت و هواداري خويشاوندان [اهل بيتم] و هر كس حسنه اي انجام دهد، وي را در آن باره پاداش خواهيم داد.» انجام حسنه، محبت و هواداري ما اهل بيت است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شوري، آيه ي 23.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 23، ص 251، ح 26 به نقل از جامع الفوايد.

2- تفسير صافي، ج 4، ص 374.

3- كنز الدقايق، ج 11، ص 515، س 16.

4- مجمع البيان، ج 9، ص 44، س 15.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 129، س 16.

ويژگي هاي پيامبر اكرم

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مدينه خارج شده بود، علي عليه السلام نيز به همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. در اين هنگام روزي امام حسين عليه السلام گم شد. حضرت فاطمه عليهاالسلام هر چه جستجو كرد او را نيافت. امام حسن عليه السلام را به دنبال او روانه كرد.

امام حسن عليه السلام در باغ هاي اطراف مدينه در حال جستجو او را صدا مي كرد كه ناگاه آهويي را ديد و از او پرسيد: برادرم را نديدي؟. به قدرت خدا آهو به

زبان آمد و گفت: صالح بن زمعه يهودي برادرت را ربوده است.

امام حسن عليه السلام به خانه ي او رفت و برادرش را خواست و به او فرمود: اگر برادرم را به همراه من به منزلم نفرستي به مادرم مي گويم تو را نفرين كند و نزد پدر و جدم از تو شكايت مي كنم.

صالح پرسيد: پدر و مادرت چه كساني هستند؟ امام حسن عليه السلام جواب داد و سپس پرسيد: جدت كيست؟. امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

جدي درة من صف الجليل، و ثمرة من شجرة ابراهيم الخليل، و الكواكب الدري، و النور المضي من مصباح التبجيل المعلقة في عرش الجليل، سيد الكونين، و رسول الثقلين، و نظام الدارين، و فخر العالمين، و مقتدي الحرمين، و امام المشرقين و المغربين، و جد السبطين انا [الحسن] و أخي الحسين [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(جد من گوهري از رشته ي خداي جليل و ميوه اي از درخت ابراهيم خليل و گوهر درخشان و پرتو نورافشان از چهل چراغ شكوه معلق در عرش خداي جليل، سرور كونين و پيامبر ثقلين، سردمدار دو دنيا و فخر عالمين و پيشواي حرمين و امام مشرقين و مغربين و جد سبطين من و برادرم حسين. «صالح پس از شنيدن سخن امام حسن عليه السلام قلبش روشن شده و به اسلام گرويد و پس از مدتي تمام فاميل او نيز مسلمان شدند.»)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 3، ص 296، ح 61/899.

وضو گرفتن پيامبر

امام حسن عليه السلام راجع به نحوه ي وضو گرفتن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

قال عليه السلام:

كان اذا توضأ فضل ماء حتي يسيله علي موضع سجوده [1]

.

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چنان بود كه اگر وضو مي ساخت، آب چنان مي ريخت كه از موضع سجود خويش «بالاي پيشاني» سرازير مي نمود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فيض الغدير، ج 5، ص 114، ح 6621.

وصيت نسبت به قاتل و محل دفن خود

از زياد مخارقي روايت شده است؛ آن گاه كه زمان شهادت امام حسن عليه السلام فرارسيد، برادرش امام حسين عليه السلام را خواست و فرمود:

قال عليه السلام:

يا أخي اني مفارقك و لا حق بربي و قد سقيت السم و رميت بكبدي في الطست و اني لعارف بمن سقاني السم و من أين دهيت و أنا اخاصمه الي الله عزوجل. فبحقي عليك ان تكلمت في ذلك بشي ء. و انتظر ما يحدث الله عزوجل في.

فاذا قضيت نحبي فغمضني و غسلني و كفني و أدخلني علي سريري الي قبر جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لأجدد به عهدا ثم ردني الي قبر جدتي فاطمة [بنت أسد] رضي الله عنها فادفني هناك و ستعلم ياابن ام ان القوم يظنون أنكم تريدون عند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيجلبون في ذلك و يمنعونكم منه بالله اقسم عليك أن تهرق في أمري محجمة دم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(برادرم! من از تو جدا گرديده و به سوي پروردگارم رهسپارم. به من زهر داده اند و جگرم در طشت افتاده است و من كاملا بدانم كه مرا زهر نوشانيد و از كجا ضربه خورده ام، آگاهم و من داد او نزد خداي بزرگ مي برم. پس به حقي كه بر تو دارم، مبادا در اين باره سخني بگويي و منتظر باش تا خداي بزرگ براي من چه پيش آرد.

پس

آن زمان كه جان از پيكرم خارج شد، چشمم را ببند و غسلم ده و كفنم كن و بر بسترم بگذار، ابتدا نزد جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بر، تا ديدار با او تازه كنم و سپس مرا نزد جده ام فاطمه [بنت اسد] بازگردان و مرا آنجا به خاك بسپار. اي پسر مادر! در خواهي يافت كه آنان (بدخواهان و دشمنان) گمان خواهند برد كه شما قصد خاك سپاري مرا نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم داريد. در اين هنگام گرد آمده و شما را از آن باز مي دارند. تو را به خدا سوگند مي دهم كه به خاطر من به قدر حجامتي خون ريخته نشود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثباة الهداة، ج 5، ص 154، ح 19، ب 13، و ص 172، ح 8 به نقل از ارشاد.

1- ارشاد مفيد، ص 192.

2- بحارالأنوار، ج 44، ص 156، ح 25 به نقل از ارشاد مفيد و ص 141.

3- دلايل الامامة، طبري، ص 61.

4- روضة الواعظين، ج 1، ص 167.

5- كشف الغمه، ج 2، ص 146.

6- مدينة المعاجز، ج 3، ص 372، ح 94 / 932.

7- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 139، ح 3 / 1637، ب 34.

8 - مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 406، ح 4، و ص 412، ح 7، و ص 416، ح 9، و ص 421، ح 12.

9- موسوعة المصطفي و العترة، ح 361 / 5.

وصيت امام حسن براي محل دفن

از آنجا كه امام حسن مجتبي عليه السلام بعد از صلح با معاويه، در جامعه مظلوم واقع شده بود

و پيش بيني مي كرد كه بني اميه و دشمنان ديگر او مانع دفن او در حرم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شوند به هنگام احتضار وصيت نمود:

قال عليه السلام:

أدفنوني عند أبي يعني النبي صلي الله عليه و آله و سلم الا أن تخافوا الدماء، فان خفتم الدماء فلا تهريقوا في دما، أدفنوني عند مقابر المسلمين [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مرا نزد پدرم يعني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خاك بسپاريد، مگر آن كه از خونريزي بيم داشته باشيد، اگر از خونريزي بيم داشتيد، خوني به خاطر من ريخته نشود، مرا در گورستان مسلمانان به خاك بسپاريد.)

و در حديث ديگري آمده است: امام حسن عليه السلام به برادرش امام حسين عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

اذا أنا مت فاطلب الي عائشه أن أدفن مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم فلقد كنت طلبت منها فأجابت الي ذلك فلعلها تستحيي مني فان أذنت فادفني في بيتها و ما أظن القوم - يعني بني أمية - الا يمنعونك فان فعلوا فلا تراجعهم في ذلك و ادفني في بقيع الغرقد [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(وقتي من مردم، سراغ عائشه برو تا با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دفن شوم. من قبلا از وي درخواست كردم و وي به اين [موضوع] پاسخ [مساعد] داد. شايد از من خجالت مي كشيد. اگر اجازه داد، مرا در خانه ي او به خاك بسپار ولي گمان نمي كنم اينان (يعني بني اميه) تو را بگذارند. پس اگر چنان كردند يگر سراغ آنها نرو و مرا در بقيع الغرقد دفن كن.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

1 - الغدير، ج 7، ص 126، ح 25 به نقل از اتحاف الشبراوي، ص 11.

2- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 41.

3- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 217، ح 351.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 448.

[2] 1- أسد الغابة، ج 2، ص 15.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 436، ح 37.

وصيت به روش برخورد با دشمني عايشه

امام حسن مجتبي عليه السلام آن گاه كه شهادتش نزديك شد، در وصيتي به برادرش حضرت امام حسين عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

يا أخي اني أوصيك بوصية فاحفظها، اذا أنا مت فهيئني ثم وجهني الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لأحدث به عهدا ثم اصرفني الي أمي عليهاالسلام ثم ردني فادفني بالبقيع، و اعلم أنه سيصيبني من عايشة. ما يعلم الله و الناس صنيعها و عداوتها لله و لرسوله، و عداوتها لنا أهل البيت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(برادرم من تو را به وصيتي سفارش مي كنم آن را داشته باش. وقتي مردم، مرا تجهيز كن و سپس مرا به سوي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رهسپار كن تا با ايشان تجديد ديدار كنم. پس از آن مرا به سوي مادرم بچرخان و پس مرا بازگردانده و در بقيع به خاك بسپار و بدان كه از عايشه گزندي به من خواهد رسيد كه خدا مي داند و مردم رفتار او و دشمني او نسبت به خدا و پيامبر و عداوتش را نسبت به ما اهل البيت مي دانند.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- اثباة الهداة، ج 5، ص 143، ب 13، ح 1.

2- اصول كافي، ج 1، ص 300،

ح 1 و ج 2، ص 302، ح 3.

3- بحارالانوار، ج 44، ص 142، ح 9 و ص 174، ح 1 و ج 99، ص 264، ح 1.

4- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 465 و ص 512.

5- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 295، ح 198.

6- كنز الدقايق، ج 10، ص 420.

7- مجالس السنية، ص 269، م 10.

8- مدينة المعاجز، ج 3، ص 340، ح 84 / 922.

9- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 403، ب 73، ح 2.

10- وسايل الشيعه، ج 3، ص 163،ح 6.

وصيت نسبت به پرهيز از خونريزي

امام حسن عليه السلام براي پرهيز از خونريزي در تشييع جنازه اش وصيت نمود:

فقال رجل سمع الحسن بن علي عليهم السلام يقول: قولوا للحسين ألا يهرق في دما [1] .

(مردي گفت شنيدم حسن بن علي عليهماالسلام مي فرمود: به حسين بگوييد كه به خاطر من خوني ريخته نشود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام، ص 467.

2- علل الشرايع، ج 1، ص 263، ب 161، ح 1.

وصيت پس از مسموميت

امام حسن عليه السلام چند بار توسط دشمنانش مسموم شد، ولي در مرحله ي سوم به شهادت رسيد كه خود قبل از شهادت وصيت نمود:

قال عليه السلام:

يا أخي ان هذه آخر ثلاث مرات سقيت فيها السم، و لم أسقه مثل مرتي هذه، و أنا ميت من يومي، فاذا أنا مت فادفني مع رسول الله، فما أحد أولي بقربه مني، الا أن تمنع من ذلك فلا تسفك فيه محجمة دم [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(برادر! اين مرحله ي سوم و آخرين باري است كه زهر نوشانده شده ام و هيچ كدامشان مانند اين بار بر من سخت نگذشت. من امروز خواهم مرد. پس وقتي درگذشتم، مرا با رسول خدا دفن كن زيرا هيچ كس نسبت به او «از اينكه در كنارش باشد» نزديك تر از من نيست. مگر اينكه از اين كار بازداشته شوي، در اين صورت در آن باره حتي به قدر حجامتي خون بر زمين نريزد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ يعقوبي، ص 225.

2 - مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 423، ح 14.

وصيت نسبت به محمد بن حنفيه

يكي از فرزندان بزرگوار امام اميرالمؤمنين عليه السلام محمد بن حنفيه است كه مورد علاقه ي شديد امام علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بود و فضايل بسياري براي او در تاريخ نقل شده است. امام حسن عليه السلام در وصيتي پيرامون او فرمود:

قال عليه السلام:

يا أخي، أوصيك بمحمد أخيك خيرا، فانه جلدة ما بين العينين، ثم قال عليه السلام: «يا محمد، و أنا أوصيك بالحسين، كانفه و وازره» ثم قال عليه السلام: ادفنوني مع جدي صلي الله عليه و آله و سلم فان منعتم فالبقيع [1] .

امام حسن

عليه السلام فرمود:

(برادرم! تو را سفارش مي كنم به نيكي به برادرت محمد. زيرا او عزيز داشته ي نگاه هاي ماست. و سپس فرمود: اي محمد! سفارش حسين را به تو مي كنم، او را در برگير و يار و كمك كار او باش. و فرمود: من را با جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دفن كنيد و اگر چنانچه منع شديد، در بقيع دفن كنيد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- أخبار الطوال، ص 221.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 435، ح 36.

وصيت نامه به امام حسين

در اواخر عمر امام حسن عليه السلام، امام حسين عليه السلام بر بالين او حاضر شد و پرسيد: حالت چگونه است؟.

امام حسن عليه السلام فرمود: خود را در اولين روزهاي قيامت و آخرين روزهاي دنيا مي بينم و مي دانم كه بر اجل خود پيشي نمي گيرم. و بر خلاف ميلم از تو و ياران جدا مي شوم و به ديار جد و پدر و مادر و عموهايم جعفر و حمزه شوق زيادي دارم. برادرم! خداي عزيز و بزرگ جايگزين هر در گذشته و تسلي هر مصيبت و جبران هر از دست رفته اي است. برادرم!جگرم را در طشت ملاحظه كردم و مي دانم چه كسي مرا مسموم نموده است، اگر به تو معرفي كنم با او چه خواهي كرد؟.

امام حسين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند او را مي كشم.

امام حسن عليه السلام فرمود: پس هيچ گاه به تو معرفي نخواهم كرد، تا رسول خدا را ديدار كنم.

سپس فرمود: بنويس اين وصيت مرا.

قال عليه السلام:

هذا ما اوصي به الحسن بن علي الي اخيه الحسين بن علي اوصي انه يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك

له و انه يعبده حق عبادته لا شريك له في الملك و لا ولي له من الذل و أنه خلق كل شي ء فقدره تقديرا

و انه اولي من عبد و احق من حمد من اطاعه رشد و من عصاه غوي و من تاب اليه اهتدي فاني أوصيك يا حسين بمن خلفت من أهلي و ولدي و أهل بيتك أن تصفح عن مسيئهم و تقبل من محسنهم و تكون لهم خلفا و والدا و ان تدفني مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فانني أحق به و بيته ممن أدخل بيته بغير اذنه و لا كتاب جائهم من بعده قال الله تعالي فيما أنزله علي نبيه في كتابه «يا أيها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يؤذن لكم» [1] .

فو الله ما أذن لهم في الدخول عليه في حياته بغير اذنه و لا جاءهم الاذن في ذلك من بعد وفاته و نحن مأذون لنا في التصرف فيما ورثناه من بعده فان أبت عليك لمرأة فانشدك الله بالقرابة التي قرب الله عزوجل منك و الرحم الماسة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ان لا تهريق في محجمة من دم حتي نلقي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فنختصم اليه و نخبره بما كان من الناس الينا [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اين وصيتي است كه حسن بن علي به برادرش حسين بن علي مي كند.

وصيت كرد كه شهادت مي دهد خدايي جز خداوند يگانه نيست، يكتاست و او را انبازي نيست. و او خداي را چندان كه بايد، عبادت كرد، عبادت و بندگي مي كند.

در ملك او را شريكي نباشد و هرگز به خاطر رفع ناتواني ياوري انتخاب نكرده است و او هر چيزي را آفريد و هر كدام را با تقديري معين بار آورد و او سزاوارترين معبود و محق ترين ستايش شونده است.

هر كس او را فرمان بردار بود، به كمال مي رسد و هر كس نافرمانيش كند گمراه گردد و هر كس به سوي او بازگردد، هدايت شود. پس اي حسين من تو را نسبت بدانان كه از خويش برجاي مي گذارم، از خانواده ام گرفته تا فرزندان خود و خانواده ي تو، سفارش مي كنم كه از خطاكارانشان درگذري و از نيكوكارانشان بپذيري.

براي آنها جايگزين و پدر شوي و مرا با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دفن كني. چرا كه من به ايشان و خانه ي ايشان از آن كس كه بدون اجازه و كتابي كه پس از ايشان نازل شده باشد، وارد خانه اش شده اند، سزاوارتر هستم. خداوند در كتاب خود مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، وارد خانه هاي پيامبر نشويد، مگر آن كه به شما اجازه داده شود.»

سوگند به خدا كه در زمان حياتش به آنها اجازه ي ورود بدون اذن داده نشد و پس از وفات ايشان هم اجازه اي در اين باره براي آنها صادر نگرديد. اما ما نسبت به آنچه كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برديم «كه خانه ي پيامبر جزء آن است» اجازه ي تصرف داريم «چه آن كه پس از پيامبر وارث ماييم»، ولي چنانچه آن زن مانع شد،به خاطر قرابتي كه خداوند بزرگ مرا به تو پيوند داد و به خويشاوندي بسيار نزديك به رسول الله

صلي الله عليه و آله و سلم تو را قسم مي دهم كه به خاطر من به قدر حجامتي خون ريخته نشود، تا آن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدار كرده و شكايت اين ستمكاران نزد او بريم و از آن ظلمي كه از سوي مردم بر ما تحميل شد، به او خبر دهيم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي احزاب، آيه ي 53.

[2] 1- اثبات الوصيلة، ص 138.

2- اثباة الهداة، ج 5، ص 170، ح 5، فصل 1.

3- امالي شيخ طوسي، ص 159، ح 19 / 267، م 6.

4- بحارالأنوار، ج 44، ص 151، ح 22 و ص 140، ح 7.

5- بشارة المصطفي، ص 217، س 15.

6- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام (جلاء العيون) ص 468.

7- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 296، ح 199.

8- كنز الدقايق، ج 10، ص 421.

9- مدينة المعاجز، ج 3، ص 377، ح 97 / 935.

10- مسند امام المجتبي، ص 409، ح 5، و ص 413، ح 8، و ص 420، ح 12.

11- منتهي الآمال، ج 1، ص 170.

12- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 369.

وفا كردن به وعده پيامبر با اعجاز

ابن عباس روايت كرد:

پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ابابكر اعلان كرد هر كسي از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم طلبكار است و يا وعده اي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او داد با دو شاهد به ما مراجعه كند تا دينش را بپردازيم و به وعده ي پيامبر عمل كنيم. امام علي عليه السلام نيز اين را اعلان

كرد، ولي شاهد نخواست. روزي مردي نقاب بر چهره به مسجد آمد و مدعي شد كه پيامبر به پدر او وعده ي صد شتر با برده هايي و بارهايي از طلا و نقره داده است.

سلمان او را به محضر امام علي عليه السلام آورد، امام عليه السلام به او خبر داد كه پدرش با پيامبر شرط كرد اگر قوم خود را مسلمان كند پيامبر از دنيا يكصد شتر با باري از طلا و نقره كه افسار آنها در دست برده هايي باشد به او بدهد پيامبر نيز پذيرفت، ولي هم پيامبر از دنيا رفت و هم آن مرد و اكنون فرزند او براي دريافت حق پدرش به مدينه آمد. آن مرد تصديق نمود.

اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اي نوشت و به فرزندش امام حسن عليه السلام داد و فرمود با اين مرد به وادي عقيق برو و نامه را بيانداز و به اهل آن وادي سلام كن و ساعتي منتظر بمان. هر چه كه به سوي تو آمد آن را به اين مرد بده و بيا. امام حسن عليه السلام وقتي مشرف بر وادي عقيق شد با صداي بلند فرمود:

قال عليه السلام:

السلام عليكم أيها السكان البررة الأتقياء، أنا ابن وصي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. أنا الحسن بن علي سبط رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و ابن وصيه و رسوله اليكم،... فقال الحسن عليه السلام: خذ بزمام نوقك و عبيدك و مالك و امض بها، رحمك الله [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(سلام بر شما اي ساكنان نيك و پرهيزگار! من پسر وصي رسول خدايم من حسن بن علي نواده ي رسول خدايم و فرزند

وصي او و [فرزند] پيام آور او به سوي شمايم. پس از آن امام حسن عليه السلام فرمود: افسار شترت در دست گير و نوكران و اموالت را برگير و راه بيفت، خدا تو را رحمت كند.)

آنگاه از وادي صدايي شنيده شد كه مي گفت: لبيك يا سبط رسول الله. آنگاه غلاماني ظاهر شدند كه افسار قطار شتري را در دست داشتند، تا به يكصد شتر رسيد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الثاقب في المناقب، ص 133، خ 5 / 128.

وجوب محبت اهل بيت

همه ي پيامبران الهي كه از سوي خداوند براي هدايت بشر مبعوث مي شدند، مأمور بودند كه بي اجر و مزد به راهنمايي بندگان خدا بپردازند. ولي خداوند به خاطر حفظ اساس دين جاويدان اسلام به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمان داد كه به مردم ابلاغ كند محبت و مودت اهل بيت او بر هر مسلماني واجب است و آن هم به عنوان اجر و مزد رسالت آن حضرت است. امام مجتبي عليه السلام در همين رابطه مي فرمايد:

قال عليه السلام:

و انا من أهل بيت افترض الله مودتهم علي كل مسلم حيث يقول: «قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا» [1] فاقتراف الحسنة مودتنا أهل البيت [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(و من از خانداني هستم كه خداوند محبت و هواداري آنها را بر هر مسلماني فرض كرده؛ آنجا كه مي فرمايد: «بگو: براي رسالت پاداشي از شما نمي خواهم جز محبت و هواداري خويشاوندان [اهل بيتم] و هر كس حسنه اي انجام دهد، وي را در آن باره پاداش خواهيم داد.» انجام حسنه، محبت و هواداري ما

اهل بيت است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شوري، آيه ي 23.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 23، ص 251، ح 26 به نقل از جامع الفوايد.

2- تفسير صافي، ج 4، ص 374.

3- كنز الدقايق، ج 11، ص 515، س 16.

4- مجمع البيان، ج 9، ص 44، س 15.

5- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 129، س 16.

ويژگي هاي شيعيان

مردي به امام حسن عليه السلام عرض كرد:من از شيعيان شما هستم.

قال عليه السلام:

يا عبدالله ان كنت لنا في اوامرنا و زواجرنا مطيعا فقد صدقت و ان كنت بخلاف ذلك فلا تزد في ذنوبك بدعواك مرتبة شريفة لست من أهلها لا تقل انا من شيعتكم و لكن قل انا من مواليكم و محبيكم و معادي اعدائكم و انت في خير و الي خير [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي بنده ي خدا، اگر تو در اوامر و نواهي ما مطيع باشي، راست گفته اي و اگر بر خلاف اين هستي، با ادعاي مرتبه اي شريف كه اهل آن نيستي به گناهانت افزون نكن و مگو كه من از شيعيان شمايم. بلكه بگو من از مواليان و دوستداران شما و دشمن دشمن شمايم و تو در خير باشي و به سوي سلامت.)

و در حديث ديگري آمده است از امام حسن عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

قال عليه السلام:

ما يضر الرجل من شيعتنا أي ميته يموت، أكله السبع، او احترق بالنار، او اغرق بالماء، او صلب، او قتل، هو و الله صديق شهيد [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كسي از شيعيان ما را هيچ نوع از مردن زيان نمي رسد، اگر درنده اي او را بدرد

يا به آتش سوزد يا در آب غرق شود يا به دار آويخته شود يا كشته شود، «آسيبي به او نمي رسد و در آخرت زيان نكرده است» سوگند به خدا كه او صديق و شهيد است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تفسير برهان، ج 4، ص 21.

2- تنبيه الخواطر، ص 425 (مجموعه ي ورام).

[2] مشكاة الأنوار، ص 499، ح 35 / 1676.

وصيت نامه حضرت فاطمه

امام حسن مجتبي عليه السلام روايت كرده است كه وصيت مادرم فاطمه عليهاالسلام چنين بود:

هذه وصية فاطمة بنت محمد أوصت بحق أرطها [بحوائطها] السبع: العواف و الدلال و البرقة و المبيت و الحسني و الصافية و ما لأم ابراهيم الي علي بن أبي طالب عليه السلام فان مضي علي، فالي الحسن بن علي عليهماالسلام و الي اخيه الحسين صلوات الله عليه و الي الأكبر فالأكبر من ولد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

ثم اني أوصيك في نفسي و هي أحب الأنفس الي بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا أنا مت فغسلني بيدك و حنطني و كفني و ادفني ليلا، و لا يشهدني فلان و فلان و لا زيادة عندك في وصيتي اليك، و استودعتك الله تعالي حتي ألقاك، جمع الله بيني و بينك في داره، و قرب جواره، و كتب ذلك علي بيده. [1] .

(اين وصيت فاطمه دختر محمد است وصيت مي كند درباره ي بوستان هاي هفت گانه ي خود، كه عبارتند از: عواف، دلال، برق، مبيت، حسني، صافي، و نيز آن ملكي كه در اختيار ام ابراهيم بود، همگي را به علي بن ابي طالب عليه السلام مي سپارم. در صورتي كه علي درگذشت، به حسن بن علي عليهماالسلام و

به برادرش حسين «صلوات خدا بر او» و سپس به بزرگترين فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

سپس در مورد خودم وصيت مي كنم «كه عزيزترين جان ها پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد من است» كه: وقتي من مردم، مرا به دست خود غسل بده و حنوطم نما و مرا شبانه كفن و دفن كن و فلان و فلان كس بر جنازه ي من حاضر نشوند. و اينكه از پيش خودت بر وصيت من نيفزايي و تو را به خدا مي سپارم تا ديدارت كنم، و خدا در خانه و قرب جوار خود من و تو را به هم برساند. اين وصيت را علي عليه السلام به دست خويش نگاشت.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- بحارالأنوار، ج 100، ص 185، ح 14.

2- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 305، ح 4 / 2043 و ج 14، ص 56، ح 8 / 16093. (به نقل از مصباح الانوار، ص 263).

ويژگي هاي قرآن

بزرگ ترين كتاب هدايت بشر قرآن كريم است و در حديث آمده است كه امام حسن عليه السلام پيرامون ويژگي هاي قرآن فرمود:

قال عليه السلام:

ان هذا القرآن فيه مصابيح النور، و شفاء الصدور، فليجل جال بضوئه، وليلجم الصفة قلبه [خ ب النصفة قلبه]، [1] فان التفكير حياة القلب البصير كما يمشي المستنير في الظلمات بالنور. [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به درستي كه در اين قرآن چراغ هاي نور و شفاي قلب ها است، پس بايد كه در ميدان علم در پناه روشنايي نور قرآن جولان دهيد، و التيام دهيد صفت قلب را به فكر او چه آن كه تفكر مايه ي حيات قلب

آگاهان است، همانند كسي كه در دست چراغ در تاريكي به پيش مي رود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] توضيح بر اينكه در همه ي نسخه ها «الصفة قلبه» ثبت شده است و فقط در كتاب نثر الدر «النصفة» آورده شده است، نصفة در لغت به معناي خدمتكار آمده است.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 112، ح 6.

2- كشف الغمة، ج 2، ص 149.

3- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 724، ح 63 و ص 556، ح 12.

4-نثر الدرر، ج 1، ص 328، ب 4.

5- نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 73، ح 18.

ويژگي هاي پيامبر اكرم

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مدينه خارج شده بود، علي عليه السلام نيز به همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. در اين هنگام روزي امام حسين عليه السلام گم شد. حضرت فاطمه عليهاالسلام هر چه جستجو كرد او را نيافت. امام حسن عليه السلام را به دنبال او روانه كرد.

امام حسن عليه السلام در باغ هاي اطراف مدينه در حال جستجو او را صدا مي كرد كه ناگاه آهويي را ديد و از او پرسيد: برادرم را نديدي؟. به قدرت خدا آهو به زبان آمد و گفت: صالح بن زمعه يهودي برادرت را ربوده است.

امام حسن عليه السلام به خانه ي او رفت و برادرش را خواست و به او فرمود: اگر برادرم را به همراه من به منزلم نفرستي به مادرم مي گويم تو را نفرين كند و نزد پدر و جدم از تو شكايت مي كنم.

صالح پرسيد: پدر و مادرت چه كساني هستند؟ امام حسن عليه السلام جواب داد و سپس پرسيد: جدت كيست؟. امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

جدي درة من صف الجليل، و ثمرة من شجرة ابراهيم الخليل، و الكواكب الدري، و النور المضي من مصباح التبجيل المعلقة في عرش الجليل، سيد الكونين، و رسول الثقلين، و نظام الدارين، و فخر العالمين، و مقتدي الحرمين، و امام المشرقين و المغربين، و جد السبطين انا [الحسن] و أخي الحسين [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(جد من گوهري از رشته ي خداي جليل و ميوه اي از درخت ابراهيم خليل و گوهر درخشان و پرتو نورافشان از چهل چراغ شكوه معلق در عرش خداي جليل، سرور كونين و پيامبر ثقلين، سردمدار دو دنيا و فخر عالمين و پيشواي حرمين و امام مشرقين و مغربين و جد سبطين من و برادرم حسين. «صالح پس از شنيدن سخن امام حسن عليه السلام قلبش روشن شده و به اسلام گرويد و پس از مدتي تمام فاميل او نيز مسلمان شدند.»)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 3، ص 296، ح 61/899.

وضو گرفتن پيامبر

امام حسن عليه السلام راجع به نحوه ي وضو گرفتن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

قال عليه السلام:

كان اذا توضأ فضل ماء حتي يسيله علي موضع سجوده [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چنان بود كه اگر وضو مي ساخت، آب چنان مي ريخت كه از موضع سجود خويش «بالاي پيشاني» سرازير مي نمود.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فيض الغدير، ج 5، ص 114، ح 6621.

ويژگي هاي مومن

مؤمن در نزد خداوند و بندگان صالح او ارزش و موقعيت والايي دارد، زيرا از ديگران به صفات پسنديده برتر، و به عمل صالح شناخته شده تر است. امام حسن عليه السلام راجع به اوصاف و ويژگي هاي مؤمن فرمود:

قال عليه السلام:

ان من أخلاق المؤمن قوة في دين و كرما في لين و حزما في علم و علما في حلم و توسعة في نفقة و قصدا في عبادة و تحرجا من الطمع و برا في استقامة، لا يحيف علي من يبغض، و لا يأثم فيمن يحب، و لا يدعي ما ليس له و لا يجحد حقا هو عليه و لا يهمز و لا يبغي، متخشع في الصلاة متوسع في الزكاة شكور في الرخاء صابر عند البلاء، قانع بالذي له، لا يطمع به الغيظ، و لا يجمع له الشح، يخالط الناس ليعلم و يسكت ليسلم يصبر ان بغي عليه ليكون الهه الذي ينتقم له. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(چند چيز از اخلاق مؤمن است پايداري در دين، گذشت در نرم خويي، احتياط در دانايي، دانايي در بردباري، گسترش در نفقه، اراده در عبادت، كناره جويي از آزمندي و نيكي است در عين پايداري.

بر آن كه خشمناك شود، زياده روي نكند و در

آن چه كه دوست مي دارد گناه نورزد و آنچه را كه از آن او نيست نخواهد و حقي را كه عليه اوست انكار نكند، نه مسخره كند و نه گردن كشي نمايد. در نماز خاشع است و در زكات دست و دلباز، در رفاه شاكر باشد و در سختي شكيبا به آنچه كه از آن اوست بسنده مي كند «و طمع در مال ديگران ندارد» و خشم بر او چيره نگردد و بخل بر او مسلط نگردد، با مردم معاشرت مي كند تا بداند و دانش بياموزد. ساكت مي ماند تا سلامت بماند. اگر بر او ستم شود، صبور باشد تا آن كه خدايش از دشمنش انتقام بگيرد.).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نزهة الناظر (حلواني) ص 76، ح 25 (اورده في مقصد الراغب، ص 128 مخطوط.).

وقت نمازهاي پنج گانه

راوي مي گويد: ابن خليل قيسي برخاست و از امام حسن عليه السلام پرسيد: آيا وقت هاي نمازهاي پنج گانه در كتاب خدا يا سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شده است؟. امام عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

يرحمك الله، ما استن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الا ما امره الله به، فأما اوقات الصلاة فهي عندنا اهل البيت كما فرض الله علي رسوله، و هي احدي و خمسون ركعة، في ستة اوقات، ابينها لكم في كتاب الله عزوجل في قوله: «و اقم الصلاة طرفي النهار و زلفا من الليل» [1] .

و طرفاه صلاة الفجر و صلاة العصر، و التزليف من الليل: ما بين العشائين.

و قوله عزوجل:«يا أيها الذين آمنوا ليستأذنكم الذين ملكت أيمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلاة الفجر و حين

تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلاة العشاء» [2] .

فبين صلاة الفجر، و حد صلاة الظهر و بين صلاة العشاء الآخرة، لأنه لا يضع ثيابه للنوم الا بعدها. و قال الله تعالي: «يا أيها الذين آمنوا اذا نودي للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الي ذكر الله» [3] و اجمع الناس علي ان السعي هو الي صلاة الظهر.

ثم قال تعالي: «اقم الصلاة لدلوك الشمس الي غسق الليل.» [4] فأكد بيان الوقت، و صلاة العشاء من انها في غسق الليل و هي سواده، فهذه اوقات الخمس الصلوات. [5] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(خدا تو را بيامرزد. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سنتي بر جاي نگذاشت، مگر آن كه خداوند به ايشان دستور داده بود. ولي اوقات نماز نزد ما اهل بيت همانگونه است كه خداوند به پيامبر خويش واجب كرده است كه پنجاه و يك ركعت است در شش مرحله زماني كه من از كتاب خداي بزرگ براي شما شرح خواهم داد.

خداوند مي فرمايد: در دو طرف روز و اوايل شب نماز را برپاي دار اما دو طرف آن نماز صبح و نماز عصر است و بخشي از شب نيز بين مغرب و عشاء است.

همچنين خداي بزرگ مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد با بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت بايد از شما اجازه بگيرند بيش از نماز صبح و نيمروز هنگامي كه لباس هاي معمولي خود را از تن در مي آوريد و بعد از نماز عشاء.. بدين سان وقت نماز صبح را مشخص نمود و نماز ظهر را زمان بندي كرد و

همچنين وقت نماز پسين عشاء را نيز معين نمود، زيرا كسي لباس خويش از تن در نمي آورد، مگر بعد از نماز عشاء.

خداي بزرگ مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد هنگامي كه براي نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوي ذكر خدا بشتابيد. و مردم هم دل شده اند و اجماع كرده اند كه سعي و تلاش تا نماز ظهر است. سپس خداي بزرگ مي فرمايد: نماز را از زوال خورشيد تا نهايت تاريكي شب بر پاي دار.. در اينجا نيز به تأكيد بيان وقت پرداخته است. [وقت] نماز عشاء [را معين] كرده كه در تاريكي شب خوانده مي شود. اين است اوقات پنج گانه ي نماز.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي هود، آيه ي 114.

[2] سوره ي نور، آيه ي 58.

[3] سوره ي جمعه، آيه ي 9.

[4] سوره ي اسراء، آيه ي 78.

[5] مستدرك الوسايل، ج 3، ص 121 و 122، ح 7 / 3165 (به نقل از الهداية، ص 69).

ولايت ائمه بر مؤمنين

در تفسير آيه ي 16 سوره ي توبه «و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين وليجة» «و غير از خدا و رسولش و مؤمنان را محرم اسرار خويش انتخاب ننمودند.» روايت شده است: سفيان بن محمد ضبغي مي گويد: به حضرت امام حسن عليه السلام نامه اي نوشتم و پرسيدم: مراد از وليجه در آيه ي فوق چيست؟. جوابي از آن حضرت به من رسيد كه:

قال عليه السلام:

الوليجة الذي يقام دون ولي الأمر... فهم الأئمة الذين يؤمنون علي الله فيجيز أمانهم. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(كارگزار كسي است كه به جاي ولي امر انجام وظيفه كند، پس آنان پيشواياني هستند كه از جانب خداوند امان مي دهند و خداوند أمان آنها

را رخصت مي دهد و پذيرا است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 192، ح 74.

ه

هنگام احتضار براي طلب رحمت الهي

از رؤبه بن مصقله روايت شده كه گفت: آن حضرت هنگام احتضار فرمود: بستر مرا به حياط ببريد، او را بيرون بردند، سر بلند كرد و اين دعا را خواند:

خداوندا! من جانم كه عزيزترين چيزها نزد من بوده و همانند آن چيزي را در اختيار ندارم به تو مي سپارم.

خدايا! مرا مورد رحمتت قرار ده، و در تنهايي قبر مونس من باش.

دعاؤه عند احتضاره لطلب الرحمة من الله تعالي

عن رؤبة من مصقلة قال: لما نزل بالحسن عليه السلام الموت قال: اخرجوا فراشي الي صحن الدار، فاخرجوه، فرفع رأسه الي السماء و قال:

اللهم اني احتسب عندك نفسي، فانها اعز الانفس علي لم اصب بمثلها.

اللهم ارحم صرعتي، و انس في القبر وحدتي.

هنگام پيوستن اصحاب به معاويه

با پدرم مخالفت كرديد تا اينكه تحكيم را پذيرفت، در حاليكه خواستار آن نبود، آنگاه بعد از واقعه تحكيم شما را به نبرد با شاميان برانگيخت باز امتناع ورزيديد، تا اينكه به سراي ديگر شتافت، آنگاه شما با من بيعت كرديد كه با هر كه سازش كنم سازش كنيد، و با هر كه جنگيدم بجنگيد، اما به من خبر رسيده كه بزرگان شما به معاويه پيوسته و با او بيعت كرده اند، شما را شناختم، پس مرا در دين و جانم فريب ندهيد.

خطبته لما اتي اصحابه الي معاوية

خالفتم ابي حتي حكم و هو كاره، ثم دعاكم الي قتال اهل الشام بعد التحكيم، فأبيتم حتي صار الي كرامة الله، ثم بايعتموني علي ان تسالموا من سالمني، و تحاربوا من حاربني، و قد اتاني ان اهل الشرف منكم قد اتوا معاوية، و بايعوه فحسبي منكم، لا تغروني من ديني و نفسي

هنگام تصميم به صلح

روايت شده: هنگامي كه معاويه به سوي عراق رفت، امام آماده نبرد شد و مردم را دعوت به جهاد كرد، آنان از آن خودداري كردند، امام حركت كرد تا به ساباط رسيد، و در آنجا شب را گذراند، بامداد روز بعد خواست اصحاب خود را امتحان نمايد و اطاعتشان را نسبت به خود بداند، تا دوستانش از دشمنانش شناخته شوند، و با آگاهي به نبرد با معاويه برخيزد، دستور داد كه مردم را فرا خوانند، هنگاميكه مردم اجتماع كردند بر فراز منبر رفت و چنين گفت:

سپاس خداي را سزاست هرگاه ستايشگري او را سپاس گويد، و شهادت مي دهم كه معبودي جز خداوند نمي باشد، هر گاه شاهدي بر آن گواهي دهد، و گواهي مي

دهم كه محمد بنده و رسول اوست، او را به حق ارسال كرد و بر وحيش امين شمرد.

اما بعد، سوگند به خداوند اميد دارم، كه به لطف و منت پروردگار بهترين اندرزگوي بندگانش باشم، و هرگز كينه اي از هيچ مسلماني به دل نمي گيرم، و نسبت به كسي اراده بد و نيت ناروائي ندارم و شما آنچه را كه در هماهنگي و يگانگي ناخوش داريد بهتر است از پراكندگي و تفرقه اي كه دوست مي داريد، آنچه من درباره شما مي دانم، و مي خواهم، از خواست، خود شما بهتر است پس نافرماني مرا نكنيد و رأي مرا ناچيز نشماريد، خداوند من و شما را ببخشايد، و ما را به آن چه خواست و خشنودي اوست، هدايت فرمايد.

راوي گويد: مردم به يكديگر نگاه كردند، و گفتند: قصدش از اين گفتار چيست؟ بعضي گفتند: گمان مي كنيم كه مي خواهد با معاويه صلح كند و حكومت را به او بسپارد، گفتند: سوگند به خدا كه او كافر شده و به خيمه اش هجوم آوردند و آن را غارت كردند، حتي سجاده اش را از زير پايش كشيدند - تا آخر حديث.

خطبته لم عزم الصلح

روي انه لما صار معاوية نحو العراق و تحرك الحسن عليه السلام و استنفر الناس للجهاد فتثاقلوا عنه، صار عليه السلام حتي نزل ساباط، و بات هناك، فلما اصبح اراد عليه السلام ان يمتحن اصحابه، و يستبريء احوالهم في طاعته، ليميز اولياءه من اعدائه، و يكون علي بصيرة من لقاء معاوية، فأمر ان ينادي في الناس بالصلاة جامعة فاجتمعوا، فصعد المنبر فخطبهم، فقال:

الحمد لله كلما حمده حامد، و اشهد ان لا

اله اله الله كلما شهد له شاهد، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، ارسله بالحق و ائتمنه علي الوحي.

اما بعد، فوالله اني لارجو ان اكون قد اصبحت بحمدالله و منه، و انا انصح خلق الله لخلقه، و ما اصبحت محتملا علي امري مسلم ضغينة، و لا مريدا له بسوء و لا غائلة، و ان ما تكرهون في الجماعة خير لكم مما تحبون في الفرقة، و اني ناظر لكم خيرا من ناظر لكم خيرا من نظركم لانفسكم فلا تخالفوا امري و لا تردوا علي رأيي، غفر الله لي و لكم، و ارشدني و اياكم لما فيه المحبة و الرضا.

قال: فنظر الناس، بعضهم الي بعض، و قالوا: ما ترونه يريد بما قال: قالوا: نظن انه يريد ان يصالح، معاوية و يسلم الامر اليه، فقالوا: كفر والله الرجل و شدوا علي فسطاطه، فانتهبوه، حتي اخذوا مصلاه من تحته - الخ.

هنگامي سلامتي از جراحت

اي اهل كوفه! خداوند را در همسايگان و ميهمانتان به ياد آوريد، و نيز در خاندان پيامبرتان كه خداوند زشتي و پليدي را از ايشان دور داشته و پاك و پاكيزه شان گردانيد.

خطبته لما بريء من جراحته

يا اهل الكوفة: اتقوا الله في جيرانكم و ضيفانكم، و في اهل بيت نبيكم، الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

هنگام صلح با معاويه

از امام سجاد عليه السلام نقل شده: هنگاميكه امام حسن عليه السلام تصميم گرفت با معاويه صلح كند، از خانه خارج شد تا اينكه او را ديد، هنگاميكه با يكديگر اجتماع كردند، معاويه بالاي منبر رفت و دستور داد امام روي منبر يك پله پائين تر از او بايستد.

آنگاه معاويه اينگونه سخن گفت: اي مردم اين حسن پسر علي و پسر فاطمه است، ما را شايسته خلافت دانسته و خود را سزاوار آن نمي داند، و آمده است تا با اختيار صلح كند، آنگاه گفت: اي حسن بايست.

امام برخاست و اينگونه سخن گفت:

سپاس خداي را سزاست كه به سبب نعمت ها و پياپي بودن آنها و برطرف ساختن شدائد و بلاءها نزد دانايان و غير آن ها شايسته حمد و ستايش است، بندگاني كه به وجودش اعتراف دارند، به سبب آنكه به خاطر جلالت و بزرگيش از توهم به دور مانده، و از آنكه اوهام به او راه يابد، برتر مي باشد و از آنكه در افكار مخلوقاتش قرار گيرد، و عقول انديشمندان او را احاطه نمايد اوج گرفته است.

و گواهي مي دهم كه معبودي جز او نمي باشد، در پروردگاري و وجود و يگانگي اش يكتاست، بي نياز بوده و شريكي ندارد، يكتائي است كه

پشتيبان ندارد.

و گواهي مي دهم كه محمد بنده و رسول اوست، او را برگزيد، و انتخاب كرد، از او خشنود شد، و او را برانگيخت، تا به سوي حق دعوت كند و چراغي فروزان است، و از آنچه بندگان مي ترسند بيم دهنده و به آنچه بدان اميد دارند بشارت دهنده است، پس براي امت پند داد و رسالتش را به انجام رسانيد، و درجات عمل را به ايشان نماياند، شهادتي كه بر آن عقيده مرده و محشور شوم، و با آن در روز قيامت نزديك شده و مسرور گردم، و مي گويم:

اي بندگان خدا بشنويد، و شما قلبها و گوشهائي داريد، پس بينديشيد، ما خانداني هستيم كه خداوند ما را به اسلام گرامي داشت، و ما را برگزيد، و انتخاب كرد، و از ما پليدي را برطرف كرد و پاك و پاكيزه نمود، و پليدي همان شك و ترديد است، هرگز در خداوند و دينش شك نمي كنيم، و از هر پليدي و گمراهي ما را پاك گرداند، در حاليكه از حضرت آدم تا ما مخلصانه براي او بوده ايم، در حاليكه آن نعمتي از جانب اوست، در هر دو گروهي كه در ميان مردم وجود پيدا مي كند خداوند ما را در بهترين آنها قرار داده است.

قرون و اعصار در گذر بود، تا اينكه خداوند محمد صلي الله عليه و آله را به پيامبري برانگيخت و براي رسالت او را برگزيد، و كتاب بر او نازل فرمود، آنگاه او را امر كرد، كه به سوي خداوند بخواند، پدرم اولين كسي بود كه سخن خداوند و پيامبرش را پذيرفت، و اولين كسي است كه

به او ايمان آورد، و خداوند و پيامبرش را تصديق كرد.

و خداوند در كتابي كه بر پيامبرش فرستاد چنين مي فرمايد: آيا كسي كه نشانه اي از خداوند همراه او باشد، و شاهدي از جانب خداوند او را همراهي نمايد، پس پيامبر خدا كسي است كه نشانه اي از جانب خداوند دارد، و پدرم كسي است كه همراهي او نموده و بر او گواه است.

و پيامبر در هنگاميكه به او دستور داد به مكه رفته و سوره برائت را در مراسم حج بخواند، فرمود: اي علي حركت كن من مأمور شده ام كه اين نوشته را كسي جز من يا شخصي از من نبرد، و تو آن شخص هستي، پس علي از رسول خدا و رسول خدا از اوست.

و پيامبر در زماني كه بين او و برادرش جعفر بن ابي طالب و مولاي او زيد بن حارثه در دختر حمزه حكم كرد، چنين فرمود: اي علي اما تو از من و من از توام، و تو بعد از من سرپرست هر مؤمني هستي، پس پدرم اولين تصديق كننده پيامبر بوده و با جانش او را حفاظت كرد.

آنگاه پيامبر در هر جايگاهي او را مقدم مي داشت، و براي هر امر مشكلي او را مي فرستاد، چرا كه به او اعتماد و اطمينان داشت، و اين بخاطر آن بود كه نسبت به خداوند و رسولش خير خواه بود، و از نزديكترين فرد به خدا و رسول اوست.

و خداوند مي فرمايد: پيشي گيران پيشي گرفته اند - آنان مقرب درگاه الهي اند پس پدرم پيشي گيرنده ترين فرد به خدا و رسول او بود، و او نزديكترين

نزديكان است.

و خداوند مي فرمايد: مساوي نيستند آنان كه قبل از فتح مكه انفاق كرده و جنگيده اند بلكه آنان درجات برتري را دارا هستند. پس پدرم اولين كسي بود كه اسلام آورد، و مؤمن شد، و اولين فردي بود كه به سوي خدا و رسولش هجرت كرد، و به رسول خدا صلي الله عليه و آله ملحق گرديد، و اولين فردي بود كه از سرمايه خود انفاق نمود.

خداوند مي فرمايد: و آنان كه بعد از ايشان آمدند گويند پروردگارا ما و برادراني كه پيش از ما ايمان آورده اند را ببخشاي، و در قلوب ما از كساني كه ايمان آورده اند، كينه اي قرار مده پروردگارا! تو با رأفت و مهرباني.

پس مردم از تمامي امتها به جهت آنكه پيش از آنها به پيامبر ايمان آورده براي او استغفار مي كنند، چرا كه هيچ كس پيش از او ايمان نياورده است، و خداوند مي فرمايد: و پيشي گيرندگان از مهاجرين و انصار و كساني كه با نيكي آنان را پيروي كردند پس او پيشي گيرنده ترين پيشي گيرندگان است، پس همچنانكه خداوند پيشي گيرندگان را بر بازماندگان و عقب ماندگان برتري داد، همينگونه پيشي گيرنده ترين پيشي گيرندگان را بر پيشي گيرندگان برتري داد.

و خداوند مي فرمايد: آيا آب دادن به حجاج و ساختن مسجد الحرام را همپايه ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خدا قرار مي دهيد، پس او به تحقيق مجاهد راه خدا بود، و اين آيه در حق او نازل گشت.

از كساني كه گفتار پيامبر را اجابت كردند عمويش حمزه و پسر عمويش جعفر مي باشند، كه هر

دوي آنها در ميان بسياري از اصحاب پيامبر به شهادت رسيدند، خداوند از آن دو خشنود باد.

خداوند از بين آن شهدا حمزه را سيدالشهدا قرار داد، و براي جعفر دو بال قرار داد كه با آن به همراه فرشتگان هر گونه كه بخواهد پرواز مي كند، و اين بخاطر جايگاه و منزلت و ارزش ايشان و نزديكي آنان به پيامبر خدا است، و پيامبر صلي الله عليه و آله در بين شهدائي كه همراه حمزه به شهادت رسيدند، تنها بر حمزه هفتاد نماز گزارد.

و همينگونه خداوند براي زنان پيامبر براي نيكوكارانشان دو پاداش و براي بدكارانشان دو عذاب را قرار داد، و اين افزايش پاداش و عذاب بخاطر نزديكي ايشان به پيامبر است.

و نماز در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله را همانند هزار نماز در سائر مساجد قرار داد، غير از مسجد الحرام در مكه، كه مسجد خليلش حضرت ابراهيم عليه السلام مي باشد، و اين اهميت بخاطر آنستكه پيامبر نزد خداوند بسيار ارزش دارد.

و خداوند درود بر پيامبرش را بر تمام مؤمنان واجب ساخت گفتند: اي رسول خدا درود بر تو چگونه است؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و خاندانش درود فرست، پس بر هر مسلمان واجب است كه به همراه درود بر پيامبر بر ما نيز درود فرستد.

و خداوند خمس غنائم را براي پيامبرش حلال كرد و در كتابش آنرا براي او واجب ساخت، و آن چه براي او واجب ساخته براي ما نيز واجب گرداند و صدقه را براي او حرام گرداند و براي ما نيز حرام نمود، پس ستايش او را سزاست كه ما در هر چه پيامبرش را

در آن داخل ساخت داخل گرداند، و از آن چه پيامبرش را از آن منزه دانست ما را نيز منزه نمود، و اين كرامتي است كه خداوند ما را به آن گرامي داشت، و فضيلتي است كه ما را بر سائر مردم برتري داد.

خداوند هنگاميكه اهل كتاب پيامبر صلي الله عليه و آله را انكار كرده و طلب محاجه نمودند فرمود: بگو بيائيد تا پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و جانهايمان و جانهايتان را خوانده آنگاه قسم ياد كرده و مباهله انجام دهيم و لعنت الهي را بر دروغگويان قرار دهيم، و پيامبر به همراه خود از ميان مردم از جانها پدرم، و از پسران من و برادرم، و از زنان مادرم فاطمه عليها السلام را برد، پس ما خاندان و از گوشت و خون و جان او هستيم، و ما از او و او از ماست.

و خداوند مي فرمايد: خداوند اراده كرده است تا از شما خاندان رجس و پليدي را دور گرداند و شما را پاك و پاكيزه نمايد، هنگاميكه اين آيه نازل شد پيامبر من و برادرم و مادر و پدرم را جمع نمود، و خود و ما را زير عبائي كه از ام سلمه بود جمع كرد، و اين كار در حجره او و در روزي كه مختص به او بود انجام گرفت، پيامبر فرمود: خداوندا ايشان خاندان من مي باشند، و اينان اهل بيت من هستند، پس از ايشان رجس و پليدي را دور دار، و پاك و پاكيزه شان گردان.

ام سلمه - كه خداوند از او خشنود باد - گفت: اي رسول خدا آيا با ايشان داخل

شوم؟ پيامبر به ايشان فرمود: خداوند، تو را رحمت كند، تو در راه نيكي بوده و به سوي خير پيش مي روي از تو راضي هستم ولكن اين موضوع مخصوص من وايشان است.

سپس پيامبر بعد از اين جريان تا مدتي كه زندگي كرد و قبل از رحلتشان هر روز هنگام طلوع فجر نزد ما مي آمد و مي فرمود: خداوند شما را رحمت كند وقت نماز است، خداوند اراده كرده كه از شما خاندان رجس و پليدي را دور دارد، و شما را پاكيزه گرداند.

و پيامبر دستور داد دربهائي كه به مسجد باز مي شد را ببندند، جز درب خانه ما، به ايشان اشكال گرفته شد، فرمودند: من دربها را نبستم و درب خانه علي را از پيش خود باز نگذاردم، بلكه پيرو وحي الهي هستم و خداوند مرا امر به بستن دربها و بازگذاشتن درب خانه او نمود، بعد از اين جريان كسي با حالت جنابت داخل مسجد پيامبر نشد، و فرزندي در آن متولد نگرديد، جز براي پيامبر صلي الله عليه و آله و پدرم علي عليه السلام و اين بخاطر كرامت و فضلي است كه خداوند نسبت به ما ابراز فرموده، و ما را در ميان مردم بدان اختصاص داده است.

و اين درگاه خانه پدرم مي باشد كه نزديك درب خانه پيامبر در مسجد اوست، و منزل ماست كه بين منازل پيامبر قرار گرفته است.

و اين بدين خاطر است كه خداوند پيامبرش را امر فرمود كه مسجد را بسازد، پيامبر در كنار آن ده خانه ساخت، نه خانه براي فرزندان و همسرانش، و دهمين خانه كه در وسط آن ها قرار داشت

براي پدرم بود، و آن هم اكنون نيز وجود دارد، و خانه همان مسجدي است كه پاكيزه قرار داده شد، و او كسي است كه خداوند، فرموده: اهل بيت، پس ما اهل بيت هستيم، و ما كساني هستيم كه خداوند زشتي را از ما دور گردانيد، پاك و پاكيزه مان نمود.

اي مردم! اگر سالها در اينجا بايستم، و آن چه خداوند به ما داده است و در كتابش ما را به آن اختصاص داده، و بر زبان پيامبرش جاري ساخته است را بشمارم، تمام نمي شود، و من پسر پيامبر بشارت دهنده و بيم دهنده و چراغ فروزان هستم، كسي كه خداوند او را به عنوان رحمت براي جهانيان فرستاد، و پدرم علي عليه السلام سرپرست مؤمنان و شبيه هارون است.

و معاويه بن صخر مي پندارد كه من او را شايسته خلافت دانسته، و خود را سزاوار آن نمي دانم، اما معاويه دروغ مي گويد، سوگند به خدا كه ما در كتاب خدا و زبان پيامبر خدا نسبت به مردم از خود آنان سزاوارتريم، جز آن كه ما خاندان از آنگاه كه پيامبر رحلت فرمود همواره در حال ترس بوده، مظلوم واقع شده، حقمان ضايع گرديده است.

و خداوند حكم مي كند بين ما و آنانكه حقمان را ضايع ساخته و بر ما مسلط شدند، و مردم را بر عليه ما شوراندند، و سهممان را از غنائم و فيء كه در كتاب خداوند به ما تعلق گرفته بازداشتند، و ارث مادرمان فاطمه عليهاالسلام از پدرش را گرفتند.

ما نام كسي را نمي بريم، وليكن سوگند محكمي مي خورم، كه اگر مردم سخن خداوند و پيامبرش را مي

شنيدند، آسمان بارانها و زمين بركتهايش را به آنان عطا مي كرد، و هرگز در اين امت دو شمشير به يكديگر برخورد نمي كردند، و تا روز قيامت با شادي و آرامش زندگي مي نمودند، و در اين حالت اي معاويه تو در آن طمع نمي كردي.

ولكن هنگاميكه او را از جايگاهش دور ساختند و بنيان آنرا دگرگون نمودند، قريش در آن به نزاع پرداختند، و آنرا همچون توپي براي يكديگر پرتاب كردند، تا اينكه تو اي معاويه و اصحابت بعد از تو در آن طمع كردند.

و پيامبر فرموده: گروهي رهبري خود را به دست كسي نسپردند، در حاليكه در بينشان داناتر از او نيز بود، جز آنكه همواره كارشان به تباهي كشيده مي شود، تا اينكه به آن چه ترك كرده بودند بازگردند.

بني اسرائيل كه اصحاب حضرت موسي عليه السلام بودند، هارون برادر آن حضرت و خليفه و جانشينش را رها كردند و به گوساله پرستي مشغول شدند! و از سامري پيروي نمودند، در حاليكه آنان مي دانستند او خليفه حضرت موسي عليه السلام است.

و اين امت شنيد كه پيامبر به پدرم مي فرمود: او نسبت به من به منزله هارون به موسي است، جز آنكه بعد از من پيامبري نمي آيد.

و پيامبر خدا را ديدند، در حاليكه او را در غدير خم به امامت منصوب كرد، و گفتارش را شنيدند كه براي او به ولايت سخن گفت، آنگاه امر فرمود كه شاهدين به غائبين اين خبر را برسانند، پيامبر از ترس قومش (از شهر خارج شد و) به سوي غار رفت، آنگاه كه تصميم گرفتند به او مكر و حيله بزنند، و اين

در حالي بود كه آنان را به راه حق مي خواند ولي ياراني نداشت كه از او دفاع كنند، و اگر ياراني داشت با آنان مي جنگيد.

و پدرم نيز دست از جنگ برداشت و اصحابش را سوگند داد و از آنان ياري خواست، ولي كسي او را ياري نكرد، و به فريادش نرسيدند، و اگر ياراني داشت دست از جنگ نمي كشيد، و خداوند او را در گشايشي قرار داد، همچنانكه پيامبر در گشايش بود.

و مردم مرا خوار كردند، و در اين حال اي پسر حرب با تو بيعت كردم، و اگر ياراني داشتم كه مرا از تو رهائي مي دادند با تو بيعت نمي كردم، و خداوند هارون را در زماني كه مردم او را ناتوان كرد و به دشمني اش پرداختند در حال گشايش قرار داد.

همچنانكه من و پدرم در حال گشايش از جانب خداوند هستيم، در زماني كه مردم ما را رها كرده و با ديگري بيعت نمودند، و ما ياراني را نيافتيم، و اين روشها و نمونه ها پي در پي يكديگر مي آيند.

اي مردم! اگر در بين مشرق و مغرب بگرديد، تا مردي را بيابيد كه جدش پيامبر و پدرش جانشين پيامبر باشد، جز من و برادرم را نخواهيد يافت، پس تقواي الهي پيشه سازيد، و بعد از بيان مطلب گمراه نگرديد، و چگونه چنين كرد، و از شما چنين انتظاري نمي رفت، آگاه باشيد من با اين شخص - و به معاويه اشاره كرد - بيعت كرده ام، و شايد اين فتنه و آزمايشي براي شما باشد و بهره مندي تا زمان اندك.

اي مردم! كسي را به خاطر واگذاردن

حقش مؤاخذه نمي كنند، و اگر حق ديگري را ظالمانه بگيرد مورد مؤاخذه قرار مي گيرد، و هر كار خوبي سود دهنده است، و هر كار خطايي به اهل آن ضرر مي رساند، امري اتفاق افتاد و سليمان آن را دانست و او را بهره مند كرد ولي به داود ضرر نرسانيد.

اما نزديكي و خويشاوندي به مشرك بهره مي رساند، در حاليكه سوگند به خدا كه براي مؤمن بهره مندي اش بيشتر است، پيامبر به عمويش ابوطالب كه در حال مرگ بود فرمود: بگو معبودي جز خداوند نيست، تا در روز قيامت شفاعت تو را بنمايم، و اين كلام را پيامبر به او نمي گفت و به او وعده نمي داد، جز در زمانيكه از طرف او اطمينان داشت، و براي كسي اين مطلب را نفرمود جز شيخ ما يعني ابوطالب، خداوند مي فرمود: توبه براي كساني نيست كه كارهاي زشت انجام مي دهند و هنگاميكه مرگ دامنگيرشان شد گويند هم اكنون توبه كرديم، و نه براي كساني كه با حالت كفر مي ميرند، براي آنان عذابي دردناك آماده كرده ايم.

اي مردم! بشنويد، و به آن توجه كنيد، و تقواي الهي پيشه سازيد، و به خود مراجعه كنيد، و بسيار دور است كه شما به سوي حق باز گرديد، در حاليكه گمراهي شما را بر زمين زده و طغيان و سركشي و انكار شما را فرا گرفته است، آيا شما را به آن مجبور كنيم، در حاليكه آنرا ناپسند مي شمريد، و سلام بر آنانكه از راه هدايت پيروي كنند

خطبته حين صالح معاويه

عن علي بن الحسين السجاد عليهماالسلام قال: لما اجمع الحسن ابن علي

عليهماالسلام علي صلح معاوية خرج حتي لقيه، فلما اجتمعا قام معاوية خطيبا، فصعد المنبر و امر الحسن عليه السلام ان يقوم اسفل منه بدرجة.

ثم تكلم معاوية فقال: ايها الناس هذا الحسن بن علي و ابن فاطمة، رآنا للخلافة اهلا، و لم يرنفسه، لها اهلا، و قد اتانا ليبايع طوعا، ثم قال: قم يا حسن.

فقام الحسن عليه السلام فخطب فقال:

الحمدلله المستحمد بالالاء و تتابع النعماء، و صارف الشدائد و البلاء، عند الفهماء و غير الفهماء، المذعنين من عباده، لامتناعه بجلاله و كبريائه، و علوه عن لحوق الاوهام، ببقائه، المرتفع عن كنه طيبات المخلوقين، من ان تحيط بمكنون غيبه رويات عقول الرائين.

و اشهد ان لا اله الا الله وحده، في ربوبيته و وجوده و وحدانيته، صمدا لا شريك له، فردا لا ظهير له.

و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، اصطفاه و انتجبه و ارتضاه، و بعثه داعيا الي الحق سراجا منيرا، و للعباد مما يخافون نذيرا و لما يأملون بشيرا، فنصح للأمة و صدع بالرسالة، و ابان لهم درجات العمالة، شهادة عليها امات و احشر، و بها في الاجلة اقرب و احبر و اقول:

يا معشر الخلائق! فاسمعوا، و لكم افئده، و اسماع فعوا، انا اهل بيت اكرمنا الله بالاسلام و اختارنا و اصطفانا، و اجتبانا، فاذهب عنا الرجس و طهرنا تطهيرا، والرجس هو الشك، فلانشك، في الله الحق و دينه ابدا، و طهرنا و من كل افن و غية، مخلصين الي ادم نعمة منه، لم يفترق الناس قط فرقتين الا جعلنا الله في خيرهما.

فادت الامور و افضت الدهور الي ان بعث الله محمد صلي الله عليه و آله للنبوة، و اختاره للرسالة، و انزل عليه كتابا، ثم

امره بالدعاء الي الله عزوجل، فكان ابي عليه السلام اول من استجاب لله تعالي و لرسوله صلي الله عليه و آله و اول من امن و صدق الله و رسوله.

و قد قال الله تعالي في كتابه المنزل علي نبيه المرسل: افمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه [1] فرسول الله الذي علي بينة من ربه، و ابي الذي يتلوه و هو شاهد منه.

و قد قال له رسوله حين امره ان يسير الي مكة و الموسم ببرائة: سربها يا علي، فاني امرت ان لا يسير بها الا انا او رجل مني، و انت هو، فعلي من رسول الله و رسول الله منه

و قال له النبي صلي الله عليه و آله حين قضي بينه و بين اخيه جعفر بن ابي طالب و مولاه زيد بن حارثه في ابنه حمرة: اما انت يا علي فمني و انا منك، و انت ولي كل مؤمن من بعدي، فصدق ابي رسول الله صلي الله عليه و آله سابقا و وقاه بنفسه

ثم لم يزل رسول الله في كل مؤمن يقدمه، و لكل شديد يراسله، ثقة منه به و طمأنينه اليه، لعلمه بنصيحته لله و رسوله، و انه اقرب المقربين من الله و رسوله

و قدقال الله عزوجل: السابقون السابقون - اولئك المقربون [2] فكان ابي سابق السابقين الي الله، تعالي و الي رسوله صلي الله عليه و اله و اقرب الاقربين.

و قد قال الله تعالي: لا يستوي منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجة [3] فابي كان اولهم اسلاما و ايمانا، و اولهم الي الله و رسوله هجرة و لحوقا، و اولهم علي وجده و وسعه

نفقة.

قال سبحانه: و الذين جاؤوا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل في قلوبنا غلا للذين امنو ربنا انك رؤوف رحيم [4] .

فالناس من جميع الامم يستغفرون له بسبقه اياهم الي الايمان بنبيه، و ذلك انه لم يسبقه، الي الايمان به احد، و قد قال الله تعالي: و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعواهم باحسان [5] ، فهو سابق جميع السابقين، فكما ان الله عزوجل فضل السابقين علي المتخلفين و المتأخرين فكذلك فضل سابق السابقين علي السابقين

و قد قال الله تعالي: اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن امن بالله و اليوم الاخر و جاهد في سبيل الله [6] فهو المجاهد في سبيل الله حقا، و فيه نزلت هذه الاية

و كان ممن استجاب لرسول الله صلي الله عليه و آله عمه حمزه و جعفر ابن عمه فقتلا شهيدين رضي الله عنهما، في قتلي كثيرة معهما من اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله.

فجعل الله تعالي حمزة سيد الشهداء من بينهم، و جعل لجعفر جناحين يطير بهما مع الملائكة كيف يشاء من بينهم، و ذلك لمكانهما من رسول الله صلي الله عليه و آله الله عليه و اله و منزلتهما وقرابتهما منه، و صلي رسول الله صلي الله عليه و آله علي حمزة سبعين صلاة من بين الشهداء الذين استشهدوا معه

و كذلك جعل الله تعالي لنساء النبي صلي الله عليه و آله، للمحسنة منهن اجرين، و للمسيئة منهن وزرين، ضعفين لمكانهن من رسول الله صلي الله عليه و آله.

و جعل الصلاة في مسجد رسول الله بالف صلاة في سائر المساجد الا مسجد الحرام، مسجد خليله

ابراهيم عليه السلام بمكة، و ذلك لمكان رسول الله صلي الله عليه و آله من ربه

و فرض الله عزوجل الصلاة علي نبيه علي كافة المؤمنين، فقالوا: يا رسول الله كيف الصلاة عليك؟ قال: قالوا اللهم صل علي محمد و آل محمد، فحق علي كل مسلم ان يصلي علينا مع الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله فريضة واجبة.

و احل الله تعالي خمس الغنيمة لرسوله و اوجبها له في كتابه، و اوجب لنا من ذلك ما اوجب له، و حرم عليه الصدقة و حرمها علينا معه، فادخلنا - و له الحمد - فيما ادخل فيه نبيه صلي الله عليه و آله، و اخرجنا و نزهنا مما اخرجه منه و نزهه عنه، كرامة اكرمنا الله عزوجل بها، و فضيلة فضلنا علي سائر العباد.

فقال الله تعالي لمحمد صلي الله عليه و آله حين جحده كفرة اهل الكتاب و حاجوه: فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين [7] ، فاخرج رسول الله صلي الله عليه و آله من الانفس معه ابي، و من البنين انا و اخي و من النساء، امي فاطمة من الناس جميعا، فنحن الله و لحمه و دمه و نفسه، و نحن منه و هو منا.

و قد قال الله تعالي: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [8] فلما نزلت اية التطهير جمعنا رسول الله صلي الله عليه و آله انا و اخي و امي و ابي، فجللنا و نفسه في كساء لام سلمة خيبري، و ذلك في حجرتها و في يومها، فقال: اللهم هولاء اهل بيتي

و هولاء اهلي و عترتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا

فقالت ام سلمة رضي الله عنها: ادخل معهم يا رسول الله؟ قال لها رسول الله صلي الله عليه و آله: يرحمك الله انت علي خير و الي خير و ما ارضاني عنك، ولكنها خاصة لي و لهم.

ثم مكث رسول الله صلي الله عليه و اله بعد ذلك بقية عمره حتي قبضه الله اليه، يأتينا في كل يوم عند طلوع الفجر فيقول: الصلاة يرحمكم الله، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.

و امر رسول الله صلي الله عليه و آله بسد الابواب الشارعة في مسجده غير بابنا، فكلموه في ذلك فقال: اما اني لم اسد ابوابكم و لم افتح باب علي من تلقاء نفسي، ولكني اتبع ما يوحي الي، و ان الله امر بسدها، و فتح بابه، فلم يكن من بعد ذلك احد تصيبة جنابة في مسجد رسول الله و يولد فيه الاولاد غير رسول الله صلي الله عليه و آله و ابي علي بن ابي طالب عليه السلام، تكرمة من الله تبارك و تعالي لنا و فضلا، اختصنا به علي جميع الناس.

و هذا باب ابي قرين باب رسول الله في مسجده، و منزلنا، بين منازل رسول الله صلي الله عليه و آله

و ذلك ان الله امر نبيه ان يبني مسجده، فبني فيه عشرة ابيات تسعة لبنيه و ازواجه، و عاشرها و هو متوسطها لابي، و ها هو بسبيل مقيم، و البيت هو المسجد المطهر، و هو الذي قال الله تعالي: اهل البيت فنحن اهل البيت، و نحن الذين اذهب الله عنا الرجس و طهرنا تطهيرا

ايها الناس! اني لو قمت حولا، اذكرالذي

اعطانا الله عزوجل، و خصنا به من الفضل في كتابه و علي لسان نبيه صلي الله عليه و آله لم احصه، و انا ابن النبي النذير البشير و السراج المنير، الذي جعله الله رحمة للعالمين، و ابي علي عليه السلام ولي المؤمنين وشبيه هارون

و ان معاوية بن صخر زغم اني رأيته للخلافة اهلا، و لم ار نفسي لها اهلا، فكذب معاوية، و ايم الله لانا اولي للناس بالناس في كتاب الله و علي لسان رسول الله صلي الله عليه و آله، غير انا لم نزل اهل البيت مخيفين مظلومين مضطهدين، منذ قبض رسول الله.

فالله بيننا و بين من ظلمنا حقنا، و نزل علي رقابنا، و حمل الناس، علي اكتافنا و منعنا سهمنا في كتاب الله من الفيء و الغنائم، و منع امنا فاطمة عليها السلام ارثها من ابيها.

انا لا نسمي احدا و لكن اقسم بالله قسما تأليا، لو ان الناس سمعوا قول الله و رسوله لاعطتهم السماء قطرها، و الارض بركتها، و لما اختلف في هذه الامة سيفان، و لاكلوها خضراء خضرة الي يوم القيامة، و اذا ما طمعت يا معاوية فيها.

ولكنها لما اخرجت سالفا من معدنها، و زحزحت عن قواعدها تنازعتها قريش بينها و ترامتها كترامي الكرة، حتي طمعت فيها انت يا معاويه و اصحابكم من بعدك

و قد قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ما ولت امة امرها رجلا قط، و فيهم من هو اعلم منه، الا لم يزل امرهم يذهب سفالا حتي يرجعوا الي ما تركوا

و قد تركت بنوا اسرائيل، و كانوا اصحاب موسي عليه السلام، هارون اخاه و خليفته و وزيره، و عكفوا علي العجل، و اطاعوا فيه سامريهم، و

هم يعلمون انه خليفة موسي عليه السلام

و قد سمعت هذه الامة رسول الله صلي الله عليه و آله يقول ذلك لابي: انه مني بمنزلة هارون من موسي، الا انه لا نبي بعدي

و قد رأوا رسول الله صلي الله عليه و آله حين نصبه لهم بغدير خم و سمعوه و نادي له بالولاية، ثم امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب، و قد خرج رسول الله صلي الله عليه و آله حذرا من قومه الي الغار، لما اجمعوا علي ان يمكروا به، وهو يدعوهم، لما لم يجد عليهم اعوانا، و لو وجد اعوانا لجاهدهم

و قد كف ابي يده و ناشدهم و استغاث اصحابه، فلم يغث و لم ينصر، و لو وجد عليهم اعوانا ما اجابهم، و قد جعل في سعة كما جعل النبي صلي الله عليه و آله في سعة

و قد خذلتني الامة و بايعتك يابن حرب، و لو وجدت عليك اعوانا يخلصون ما بايعتك، و قد جعل الله عزوجل هارون في سعة حين استضعفوه قومه و عادوه.

كذلك انا و ابي في سعة من الله حين تركتنا الامة، و بايعت غيرنا، و لم نجد عليه اعوانا، و انما هي السنن و الامثال يتبع بعضها بعضا

ايها الناس! انكم لو التمستم بين المشرق و المغرب رجلا جده رسول الله صلي الله عليه و آله و ابوه وصي الله رسول الله، لم تجدوا غيري و غير اخي، فاتقوا الله و لا تضلو بعد البيان، و كيف بكم و اني ذلك منكم، الا و اني قد بايعت هذا - و اشار بيده الي معاوية - و ان ادري لعله فتنة لكم و متاع الي حين

ايها الناس! انه لا يعاب احد

بترك حقه، و انما يعاب ان يأخذ ما ليس له، و كل صواب نافع، و كل خطاء ضار لاهله، و قد كانت القضية ففهمها سليمان، فنفعت سليمان و لم تضر داود.

فاما القرابة فقد نفعت المشرك، و هي والله للمؤمنين انفع قال رسول الله صلي الله عليه و آله لعمه ابي طالب، و هو في الموت: قل لا اله الا الله، اشفع لك بها يوم القيامة و لم يكن رسول الله صلي الله عليه و آله يقول له و يعد الا ما يكون منه علي يقين، و ليس ذلك لاحد من الناس كلهم غير شيخنا - اعني اباطالب - يقول الله عزوجل و ليست التوبة للذين يعلمون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما [9] .

ايها الناس! اسمعوا و عوا، و اتقوا الله و راجعوا، و هيهات منكم الرجعة الي الحق، و قد صارعكم النكوص، و خامركم الطغيان والجحود، انلزمكموها و انتم لها كارهون، و السلام علي من اتبع الهدي

-------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هود: 17.

[2] الواقعة: 10-11.

[3] الحديد: 10.

[4] الحشر: 10.

[5] التوبة: 100.

[6] التوبة: 19.

[7] آل عمران: 61.

[8] الاحزاب: 33.

[9] النساء: 18.

همچو فرزندي كه بسوي پدر مي شتابد

ابوجعفر محمد بن جرير طبري از ابراهيم بن سعد نقل كرده است كه گفت: از محمد بن اسحق شنيدم كه مي گفت:

در هنگامي كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در دوران كودكي بسر مي بردند و بازي مي كردند، امام حسن عليه السلام را ديدم كه درخت خرمايي را صدا زد، آن درخت در حالي كه به آن بزرگوار جواب مي داد، فورا به

طرف او به راه افتاد، همان طور كه فرزندي به طرف پدرش مي شتابد [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] نوادر المعجزات: 123 ح 1، صحيفة الأبرار: 2 / 157 ح 25.

هديه اي به يك دوست

سيد هاشم بحراني قدس سره در كتاب «مدينة المعاجز» از ابن جرير نقل مي كند كه گفت: به امام حسن مجتبي عليه السلام عرض كردم:

به من معجزه اي نشان دهيد تا من آن را براي ديگران نقل كنم.

هنگامي كه اين درخواست را كردم، امام عليه السلام را ديدم كه از جايگاه نماز خود به درون زمين رفت و ناپديد گرديد، سپس برگشت در حالي كه ماهي بزرگي به همراه داشت و فرمود:

جئتك به من البحور السبع.

آن را از درياهاي هفتگانه آوردم [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام: 1 / 345.

هرگاه او را مي نگرم

ابن عباس مي گويد: پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

همانا من، هنگامي كه به او - امام مجتبي عليه السلام - مي نگرم، به ياد مصايبي كه او را بعد از من خوار مي كنند، مي افتم.

اين امر پايان نمي پذيرد تا آن كه از روي ظلم و ستم به او زهر بخورانند، به گونه اي كه فرشتگان هفت آسمان براي شهادتش گريان مي شوند و هر چيزي در عالم براي او مي گريد حتي پرندگان در آسمان و ماهيان در دل درياها.

پس كسي كه براي ايشان بگريد، روزي كه چشمها نابينا باشد - قيامت - ديده اش روش باشد.

و كسي كه محزون شود براي او قلبش روزي كه قلبهاي همه محزون باشد - قيامت - دلش شاد باشد.

كسي كه امام حسن عليه السلام را در بقعه ي خودش در مدينه زيارت كند، بر پل صراط روزي كه قدمهاي همه بر پل صراط مي لغزد قدمهاي او ثابت و استوار خواهد بود [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل امام حسن مجتبي عليه السلام: 273.

همانند رسول خدا

مي گويند: روزي حضرت امام حسن عليه السلام به اهل بيت خود فرمود: من مانند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به وسيله ي زهر شهيد خواهم شد.

عرض كردند: چه كسي اين كار را خواهد كرد؟

حضرت فرمود: همسر من، جعده دختر اشعث بن قيس اين كار را خواهد كرد. معاويه پنهاني براي او زهر مي فرستد و به او دستور مي دهد تا آن را به من بخوراند.

عرض كردند: او را از خانه ي خود بيرون و از خود دور گردان.

امام حسن عليه السلام فرمود: چگونه او را از خانه بيرون كنم در حالي كه هنوز او كاري انجام نداده است. اگر او را بيرون كنم به غير از او، كسي مرا نخواهد كشت و نزد مردم عذر و بهانه اي خواهد داشت.

مدتي بعد معاويه مال بسياري را با زهر كشنده اي براي جعده ملعونه فرستاد و پيام داد: اگر اين را به امام حسن عليه السلام بخوراني من صد هزار درهم به تو مي دهم و تو را به ازدواج پسر خود يزيد در مي آورم.

روزي بسيار گرم و سوزان، امام حسن عليه السلام روزه و بسيار تشنه بود، در هنگام افطار آن ملعونه شربت شيري را كه در آن زهر ريخته بود براي امام حسن عليه السلام آورد. وقتي حضرت آن را آشاميد و زهر را در بدن خود احساس نمود، فرمود: اي دشمن خدا؛ مرا كشتي، خدا تو را بكشد. به خدا سوگند؛ بعد از من آسايش نخواهي يافت، آن ملعون تو را فريب داده است و خدا تو و او را به عذاب خود معذب خواهد كرد.

بعد از دو روز درد جانكاه به جد بزرگوار

و پدر عالي مقام خود ملحق گرديد.

معاويه ملعون نيز به وعده هايي كه به او داده بود وفا نكرد [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عجايب و معجزات شگفت انگيزي از چهارده معصوم عليهم السلام: 175.

هديه آسماني

پدر با صداي در از جا برخاست و به سمت در رفت. از پشت در صدايي به گوش رسيد: «السلام عليكم يا أهل بيت النبوة»، مردي فقير و گرسنه ام، كمكم كنيد....

بوي نان تازه، آن مرد را به آن جا كشانده بود. هنوز سخن آن شخص تمام نشده بود كه پدر و مادرم نان هاي خود را به او بخشيدند، ياد حرف پدرم افتادم. آن روزي كه براي من و حسين آيات قرآن را تلاوت مي كرد گفت: اگر مي خواهيد به سعادت برسيد از آنچه دوست داريد انفاق كنيد [1] .

بي درنگ هم ما دو برادر و هم فضه نان هاي خود را به آن مرد بخشيديم تا براي همسر و فرزندانش ببرد. چشم هاي مرد، از خوشحالي برقي زد و دعا كنان رفت. اگر مي دانست در آن روزگار سخت، پدرم مقداري «جو» قرض كرده و مادرم و فضه با دهان روزه نان پخته اند شايد نان ها را نمي گرفت. آن شب فقط با آب افطار كرديم.

دومين روز بود كه روزه نذري مي گرفتيم. مقدار ديگري از «جو» ها را آسياب كرده و نان پخته بودند. منتظر بازگشت پدر از مسجد بوديم تا به اتفاق افطار كنيم.

نان گرم و تازه بوي خوبي داشت و گرسنگي را بيشتر مي كرد و انتظار را طولاني تر.

سر سفره ي افطار نشستيم. پدر از چاه آب كشيد، درون كوزه اي ريخت و كنار سفره آورد. هنوز دست به غذا نبرده بوديم كه حلقه ي

در به صدا درآمد. همه به يكديگر نگاه كرديم. اين بار من براي باز كردن در برخاستم. پسر بچه ي يتيمي در آستانه ي در بود و سخت گرسنه....

بلافاصله پنج قرص نان در آغوش طفل جاي گرفت. آن شب نيز گرسنگي را با خود به رختخواب برديم.

روز سوم سخت تر از روزهاي قبل بود، اما نذري كه براي شفايمان كرده بوديم بايد ادا مي شد؛ اين عهد با خدا گسستني نبود. ضعف و گرسنگي طاقتمان را ربوده بود و گاهي از شدت ضعف مي لرزيديم، اما پدر چون كوهي استوار و مقاوم بود و به روي خود نمي آورد، سعي مي كرد به ما روحيه ببخشد.

هنوز مقداري جو باقي مانده بود كه آن را براي تهيه ي نان آرد كردند. بر سر سفره پدر دعا مي كرد و ما آمين مي گفتيم كه صدايي از پشت در بلند شد: «كيست كه به اسيري درمانده و گرسنه كمك كند.»

همه مي دانستيم اين يك امتحان الهي است، بايد سربلند و پيروز از ميدان مبارزه بيرون مي آمديم.

براي بار سوم نان هاي خود را بخشيديم. در سفره به جز نمك و كاسه ي گلين آب و كوزه چيز ديگري نبود.

من و حسين از شدت ضعف از حال رفتيم. پدرم دست ما را گرفت و به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله برد. پيامبر وقتي حال و روز ما را ديد متأثر شد و بغض راه گلوي مباركش را بست. بلافاصله حال ميوه ي دلش زهرا عليهاالسلام را پرسيد، اما به پرسش قناعت نكرد. به خانه ي ما آمد و فاطمه عليهاالسلام را در محراب عبادت بسيار ضعيف و نحيف يافت. همين كه دست هاي او را

بوسه زد بغضش تركيد و مثل ابر بهار گريست، بعد گفت: «خدايا، اهل بيتم براي رضاي تو چه كارها كه نمي كنند...».

در اين هنگام چشم هاي اشكبار پيامبر صلي الله عليه و آله به افقي دوردست خيره شد. جبرئيل امين براي آنان از بهشت «هديه» آورده بود. لب هاي پيامبر صلي الله عليه و آله به هم خورد: (و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا) [2] از اين مائده آسماني، خانواده ي علي عليه السلام غرق در نور و معنويت شده بود. [3] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] (لن تنالوا البر حتي تفقوا مما تحبون) «آل عمران» (3) آيه ي 92 .

[2] براي دوستي خدا به فقير و طفل يتيم و اسير طعام مي دهند «انسان (76) آيه ي 8 ».

[3] برگرفته از تفسير نمونه، ج 25، ص 343.

هدايت باديه نشين

ابن حمزه از امام باقر عليه السلام از آباء كرام خود از حذيفه نقل كرده كه گفت:

هنگامي كه با گروهي از مهاجرين و انصار در محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله بالاي كوه احد بوديم، ناگاه حسن بن علي عليه السلام را ديديم كه با آرامش و وقار راه مي رفت. پيامبر صلي الله عليه و آله به او نگريست و همراهان چشم بر او دوختند. بلال گفت:اي رسول خدا! آيا احدي را در احد مي بيني؟ آن حضرت فرمود:جبرئيل راهنمايي اش مي كند و ميكائيل استوارش مي دارد. او فرزند من و پاكيزه ي جان من و استخواني از استخوان هاي سينه ي من است. اين، نوه و نور چشم من است. پدرم فدايش باد! آن حضرت برخاست - و ما نيز برخاستيم - در حالي كه مي فرمود:تو سيب خوشبو، حبيب و مايه ي سرور

دل مني. دست حسن را گرفت و با او راه افتاد. ما نيز همراه آنان شديم. تا آن حضرت نشست و ما نيز گرداگرد او نشستيم. پس به رسول خدا صلي الله عليه و آله نگريستيم، در حالي كه چشم از حسن نمي گرفت. فرمود:او پس از من، هدايتگر هدايت شده است، هديه ي پروردگار جهانيان به من است، از من خبر مي دهد و آثار (هدايتي) مرا به مردم مي شناساند، سنتم را زنده مي كند و در كار خود امور را سرپرستي مي كند و خداي متعال به او نظر مي كند و رحمش مي كند. خدا رحمت كند كسي را كه او را بدين سان بشناسد و در حق او بر من نيكي و اكرام كند.

سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله ادامه داشت كه باديه نشيني، كه چوب دستي كلفت خود را مي كشيد، به سوي ما آمد. چون نگاه پيامبر صلي الله عليه و آله به او افتاد، فرمود:مردي به سوي شما مي آيد كه با سخن درشت خود اندام شما را مي لرزاند؛ او از شما فقط پرسش مي كند، ولي سخنش خشن است.

باديه نشين آمد و بدون آن كه سلام كند، گفت:كدام يك از شما محمد است؟ گفتيم:چه مي خواهي؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:آهسته! گفت:محمد! من تو را نديده بودم و كينه ات مي ورزيدم. اينك كينه ام افزون شد. پيامبر صلي الله عليه و آله تبسم كرد. ما از سخنان او ناراحت شديم و خواستيم او را تنبيه كنيم، پيامبر صلي الله عليه و آله اشاره كرد كه آرام باشيد.

باديه نشين گفت:محمد! آيا تو گمان مي كني كه پيامبري؟! تو بر پيامبران دروغ مي بندي و هيچ يك از معجزات آنان را

نداري! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:باديه نشين! تو چه مي داني؟ گفت:مرا از معجزات خود باخبر ساز! آن حضرت فرمود:دوست داري كه بگويم چگونه از خانه ي خود بيرون آمدي و در جمع قوم خود چگونه بودي يا مي خواهي يكي از بستگانم به تو بگويد، تا حقانيتم بهتر بر تو ثابت شود؟ باديه نشين گفت:آيا مي شود يكي از بستگانت سخن گويد؟ آن حضرت فرمود:حسن جان، برخيز! باديه نشين او را كوچك شمرد و گفت:خود نمي تواند و كودكي را فرمان مي دهد تا با من سخن گويد! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:به زودي او را در آن چه مي خواهي، دانا مي يابي. حسن عليه السلام آغاز سخن نمود و گفت:باديه نشين، آهسته!

تو از نادان فرزند نادان پرسش نمي كني، بلكه اينك با فقيهي روبه رويي و خود بسي ناداني.

اگر درد ناداني داري حقا كه نزد من - اگر پرسشگران بخواهند - شفاي ناداني هاست.

و دريايي است كه برداشتن پي درپي از آن، بخش بخشش نمي كند. ميراثي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله آن را به ارث نهاده است.

زبان درازي كردي و از حد خود گذشتي و خود را فريفتي، اما بدان از جاي خود تكان نمي خوري مگر آن كه - به خواست خدا - ايمان مي آوري.

باديه نشين لبخند زد و گفت:هرگز! حسن عليه السلام فرمود:شما در محل اجتماع قوم خود گرد هم آمديد و از ناداني و حماقت خود، آن سخنان را گفتيد. پنداشتيد كه محمد وارث ندارد و همه ي عرب ها با او دشمنند و پس از خود، خونخواهي ندارد. و تو پنداشتي كه قاتل اويي و دردسر او را از قوم خود برمي داري. از اين رو، خود را به

اين كار واداشتي و نيزه ي خود را برداشته به قصد كشتن او آمدي. پس راهت دشوار و ديده ات نابيناست و تو جز اين نمي خواهي و نزد ما آمده اي تا مبادا قومت مسخره ات كنند، ولي به خيري رو آورده اي كه برايت مقدر گشته است.

اكنون از (چگونگي) سفرت خبر دهم:در شبي روشن (و آرام) بيرون آمدي كه ناگاه باد تندي وزيدن گرفت و تاريكي شب را افزود و آسمانش را پوشاند و ابرهايش را فشرد، و تو همچون آن اسب سرخ فام كه اگر پا پيش نهد، نحر شود و اگر پا پس نهد، پي شود؛ بازماندي. نه صداي پايي و نه آواي گنگ جنبنده اي را مي شنيدي. [گويي] ابرهايش بر تو آويخته بود و ستاره هايش از تو پنهان گشته بود. از اين رو، به ستاره ي طالع و به نشانه ي آشكاري راه نمي يافتي. در پيوستگي كويري بي پايان كه مسافران خود را سختي داده و نابود مي كند، راهي را مي پيمودي و از طوفاني به طوفان ديگر درمي آمدي. چون - در بادي تند و برقي جهنده - بر بلندايي برآمدي و باد تو را مي ربود و خارها بر تو مي كوبيد، سوت و كوري آن تو را به هراس افكنده بود و سنگ هايش تو را پاره پاره مي كرد، برگشتي و ناگاه خود را نزد ما ديدي، و چشمت روشن شد و زينتت آشكار گشت و ناله ات فرو نشست.

باديه نشين گفت:اي پسر بچه! اين ها را از كجا گفتي؟! گويا از ژرفاي دلم آگاهي! گويا شاهدم بوده اي و هيچ چيزم بر تو پنهان نمانده است.! گويا تو داناي غيبي! پسرجان! اسلام را بر من عرضه دار. حسن گفت:الله اكبر؛ بگو اشهد ان لا

اله الا الله وحده لا شريك له، و ان محمدا عبده و رسوله. پس آن مرد اسلام آورد و اسلامش نيكو شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و مسلمانان شادمان شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله آياتي از قرآن را به او ياد داد. باديه نشين گفت:اي رسول خدا صلي الله عليه و آله! آيا به سوي قوم خود بازگردم و اسلام را بر آن ها بشناسانم؟ پيامبر صلي الله عليه و آله اجازه داد و او رفت. پس از مدتي او همراه گروهي از قومش برگشت. آنان اسلام آوردند. هرگاه مردم به حسن عليه السلام نگاه مي كردند، مي گفتند:به اين، نعمتي داده شده كه به هيچ كسي داده نشده است. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الثاقب في المناقب:316 ح 264.

هشتاد شتر از صخره برآورد

ابن شهرآشوب مي گويد:محمد شوهاني با سند خود برايم نقل كرد:

ابوصمصام عبسي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت:چه زماني باران مي آيد؟ در شكم ناقه ي من چيست؟ فردا چه رخ مي دهد؟ من كي مي ميرم؟ پس آيه نازل شد:«علم به قيامت نزد خداست و باران را فرو مي فرستد...». آن مرد اسلام آورد و به پيامبر صلي الله عليه و آله وعده داد كه خاندان خود را بياورد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:اباالحسن! بنويس:بسم الله الرحمن الرحيم. محمد فرزند عبدالله فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف اعتراف مي كند و در كمال هوشمندي و سلامت تن، و نفوذ فرمانش، بر خود گواهي مي دهد كه بر او و نزد او و بر ذمه ي او 80 ناقه ي سرخ فام سپيد چشم سياه مردمك - كه بارشان تحفه ي يمني و كالاهاي حجازي باشد - براي

ابوصمصام عبسي است.

ابوصمصام رفت و پس از مدتي، همراه قوم خود - بني عبس - كه همگي اسلام آورده بودند، آمد و پرسيد:پيامبر صلي الله عليه و آله كجاست؟ گفتند:از دنيا رفت. پرسيد:جانشين او كيست؟ گفتند:ابوبكر. ابوصمصام به مسجد رفت و گفت:اي خليفه ي رسول خدا! من از پيامبر صلي الله عليه و آله 80 ناقه ي سرخ فام سپيد چشم سياه مردمك - كه بارشان تحفه هاي يمني و كالاهاي حجازي باشد - طلب دارم.

ابوبكر گفت:برادر عرب! چيزي را كه برتر از عقل است، درخواست مي كني؟! به خدا سوگند! رسول خدا صلي الله عليه و آله به جز استر دلدل، درازگوش يعفور، شمشير ذوالفقار و زره فاضل، چيزي از خود به جا نگذاشت كه آن ها را هم علي بن ابيطالب برد؛ البته از خود فدكي بر جا نهاد كه آن را هم ما بحق تصاحب كرديم، زيرا پيامبر ما از خود ارثي باقي نمي نهد.

سلمان فرياد زد:«كردي و نكردي، و حق از اميرمؤمنان عليه السلام ببردي. اين كار را به اهلش برگردانيد»، و دست ابوصمصام را گرفت و به خانه ي اميرمؤمنان برد و در زد. علي عليه السلام ندا كرد:اي سلمان! تو و ابوصمصام داخل شويد. ابوصمصام گفت:اين معجزه است! اين كيست كه مرا - با اين كه نشناخته است - با نام صدا زد؟! سلمان [گفت:او اميرمؤمنان است و] فضائل علي عليه السلام را برشمرد.

چون وارد شدند، سلام كرد و گفت:اباالحسن! من از رسول خدا صلي الله عليه و آله 80 ناقه طلب دارم - و خصوصيات شتران را بيان كرد - علي عليه السلام فرمود:آيا دليلي داري؟ ابوصمصام سند (مكتوب) را به علي عليه السلام داد. حضرت عليه السلام

فرمود:سلمان در ميان مردم ندا كن:هر كس كه مي خواهد بدهي پيامبر صلي الله عليه و آله را ببيند، فردا به بيرون مدينه بيايد. چون فردا فرا رسيد مردم و علي عليه السلام بيرون آمدند. علي عليه السلام به فرزندش، حسن عليه السلام رازي گفت و فرمود:اباصمصام! با فرزندم، حسن عليه السلام تا آن تپه ي برآمده از رمل ها برويد. آنان رفتند و در آن جا حسن عليه السلام دو ركعت نماز خواند، و با زمين سخناني گفت كه ما نفهميديم چه بود، و عصاي پيامبر صلي الله عليه و آله را به آن جا نواخت، و سنگ سخت و بزرگ و گردي نمودار شد كه بر آن، از نور، دو سطر نوشته بود؛ سطر اول «بسم الله الرحمن الرحيم» و سطر دوم، «لا اله الا الله، محمد رسول الله» بود. حسن عليه السلام باز عصا را به صخره نواخت، و افسار شتري نمودار گشت، فرمود:اباصمصام! [افسار را بگير و] از پي خود ببر. پس اباصمصام 80 شتر سرخ فام سفيد چشم سياه مردمك -كه بارشان تحفه هاي يمني و كالاهاي حجازي بود - به دنبال خود كشيد، و به سوي علي بن ابيطالب عليه السلام بازآمد، حضرت به او فرمود:اباصمصام! آيا طلب خود را كامل دريافتي؟ عرض كرد:آري. فرمود:اينك سند را بده. او سند را به اميرمؤمنان عليه السلام داد و علي عليه السلام آن راگرفت و پاره كرد. سپس فرمود:برادرم و پسرعمويم - رسول خدا صلي الله عليه و آله - اين گونه به من خبر داد:خداوند 2000 سال پيش از ناقه ي صالح، اين ناقه ها را از اين صخره آفريده است. منافقان گفتند:اين، اندكي از سحر علي عليه السلام است. [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 332:2.

همراه با پدر، در شب شهادت

ابن شاذان قمي روايت كرده است:

چون ابن ملجم - كه لعن خدا بر او باد - با اميرمؤمنان عليه السلام بيعت كرد، آن حضرت به او فرمود:سوگند به خدا! تو به بيعت خود، وفا نمي كني، - و با دست مبارك به سر و محاسن خود اشاره كرد - و فرمود:به زودي، اين را از [خون] اين، خضاف خواهي كرد.

آن حضرت چون ماه رمضان فرارسيد، شبي را نزد حسن عليه السلام و شبي را نزد حسين عليه السلام افطار مي كرد. يكي از شب ها پرسيد:چقدر از رمضان گذشته است؟ عرض كردند:چنين و چنان. فرمود:در دهه ي آخر [اين ماه]، پدر خود را از دست خواهيد داد. همان گونه كه فرمود، شد. [1] .

اربلي از مناقب ابن طلحه نقل كرده است:

اميرمؤمنان عليه السلام در آن شب بيرون آمد. غازهايي در خانه ي او بودند. چون به حياط منزل رسيد، غازها روبه روي آن حضرت، صيحه زدند. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:صيحه كناني كه از پي خود، نوحه كنان دارند.... فرزندش، حسن عليه السلام عرض كرد:[پدرجان!]اين فال بد چيست؟ فرمود:فرزندم! فال بد نمي زنم، ولي دلم گواهي مي دهد كه كشته مي شوم.[2] .

مجلسي رحمه الله مي گويد:

... ام كلثوم گفت:نزد برادرم، حسن عليه السلام آمدم و گفتم:برادرجان! امشب، احوال پدر چنين و چنان بود. اكنون در اين ساعات پاياني شب، بيرون رفت. خود را به او برسان. حسن بن علي عليه السلام برخاست و در پي پدر رفت و قبل از آن كه او داخل مسجد جامع شود، به او رسيد و گفت:پدرجان! چرا اين ساعات شب - كه هنوز يك سوم آن باقي مانده است - بيرون آمدي؟ علي عليه السلام فرمود:اي محبوب و نور ديده ام! به سبب خواب هراس انگيزي كه امشب ديدم

و مرا پريشان و آزرده ساخت، از خانه بيرون آمدم.

عرض كرد:خير ديده باشي! خير باشد! خواب را برايم نقل كنيد. علي عليه السلام فرمود:فرزندم! ديدم گويا جبرئيل از آسمان بر كوه ابوقبيس فرود آمد و دو سنگ از آن گرفت و به كعبه برد و بر بام كعبه نهاد. يكي را بر ديگري كوبيد و هر دو، همچون [استخوان] پوسيده شدند، و آن را به باد افشاند. در مكه و مدينه، هيچ خانه اي نماند مگر آن كه آن خاكستر، داخل آن خانه شد.

عرض كرد:پدرجان! تأويل (تعبير) آن چيست؟ فرمود:فرزندم! چنانچه خوابم راست باشد، پدرت كشته مي شود و در مكه و مدينه، هيچ خانه اي نمي ماند مگر آن كه [داغدار شوند و] غم و مصيبت من، داخل آن خانه شود.

عرض كرد:پدرجان! اين حادثه چه زماني رخ مي دهد؟ فرمود:فرزندم! خداي سبحان مي فرمايد:«و كسي نمي داند فردا چه به دست مي آورد و كسي نمي داند در كدامين سرزمين مي ميرد.» [3] ليكن حبيبم، رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود كه اين حادثه در دهه ي آخر ماه رمضان خواهد بود و ابن ملجم مرادي مرا خواهد كشت. عرض كرد:پدرجان! حال كه اين را مي داني، پس او را بكش. فرمود:فرزندم! قصاص، جايز نيست مگر پس از جنايت. هنوز او جنايتي نكرده است. فرزندم! اگر جن و انس گرد آيند تا آن را برگردانند، نتوانند. فرزندم! به بسترت برگرد.

عرض كرد:پدرجانم! مي خواهم با شما، به جايگاه نمازت بيايم. فرمود:تو را به آن حقي كه بر تو دارم، به بستر خود برگرد تا خوابت حرام نشود و نافرماني نكن.

حسن عليه السلام برگشت و ديد خواهرش، ام كلثوم پشت در، انتظار مي كشد. وارد

خانه شد و ماجرا را گزارش داد. و با هم، غمگنانه به گفت و گو نشستند. [4] .

ابن صباغ مي گويد:

حسن بن علي عليه السلام فرمود:شبي برخاستم و ديدم پدرم در مصلاي خانه ي خود، به نماز ايستاده است. پس فرمود:فرزندم! خانواده ات را بيدار كن تا نماز بخوانند؛ زيرا اين شب جمعه، بامدادش بدر است.نفس، اختيار از من ربود و خوابم برد. رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم و عرض كردم:اي رسول خدا! چه سختي ها و دشمني ها كه از امتت ديدم! فرمود:نفرينشان كن.عرض كردم:خدايا! به جاي ايشان، بهتر از ايشان به من بده، و به جاي من، بدتر از خودشان، بر ايشان بگمار.

در اين هنگام، مؤذن آمد و اذان گفت:و حضرت بيرون رفت، و من نيز از پشت سر او رفتم، پس ابن ملجم - كه خدا لعنتش كند - ضربتي زد، و او را كشت. [5] .

ابن أعثم مي گويد:

چون روز بيست و هفتم ماه رمضان شد، ام كلثوم نزد پدر خود رفت. علي عليه السلام به او فرمود:دخترم! پشت در، پنهان شو! او پنهان شد. حسن عليه السلام فرمود:من بر در خانه نشسته بودم،شنيدم هاتفي مي گويد:«آيا كسي كه در آتش افكنده مي شود بهتر است يا كسي كه روز قيامت آسوده خاطر مي آيد؟» [6] نيز شنيدم هاتف ديگري مي گويد:«پيامبر صلي الله عليه و آله از دنيا رفت.... اكنون علي بن ابيطالب عليه السلام كشته شد. اينك، ركن اسلام فرو ريخت.»

من، بي صبرانه در را گشودم و داخل شدم؛ ديدم پدرم از دنيا رفته است. پس كفن هايش را آماده كرديم. [7] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفضائل:104.

[2] كشف الغمة 436:1.

[3] لقمان:34؛ (و ما تدري نفس ماذا

تكسب غدا و ما تدري نفس بأي أرض تموت).

[4] بحارالانوار 278:42.

[5] الفصول المهمة:132.

[6] فصلت:40؛ (أفمن يلقي في النار خير أم من يأتي آمنا يوم القيامة).

[7] الفتوح:40 و 282:3.

هوشمندي امام حسن در نقد سخن معاويه

اربلي مي گويد:

و چون معاويه مردم را توصيف كرد، بني هاشم را سخاوتمند، و آل زبير را شجاع، و بني مخزوم را خود بزرگ بين، و بني اميه را بردبار توصيف كرد، و حسن بن علي عليه السلام اين گفتار را شنيد، و فرمود:خدا او را بكشد! مي خواهد كه بني هاشم هر چه دارند، ببخشند تا به او محتاج شوند، و آل زبير بي باك شوند تا كشته شوند، و بني مخزوم تكبر كنند تا منفور گردند، و بني اميه بردبار شوند تا مردم آنان را دوست بدارند. [1] .

ابن عساكر با سند خود از سليمان نقل كرده است:

روزي معاويه در مجلس خود گفت:اگر هاشمي بخشنده نباشد، به خانواده ي خود شباهت ندارد، و اگر زبيري شجاع نباشد، به خانواده ي خود شباهت ندارد، و اگر مخزومي خود بزرگ بين نباشد، به خانواده ي خود شباهت ندارد، و اگر اموي بردبار نباشد، به خانواده ي خود شباهت ندارد.

چون اين خبر به امام حسن عليه السلام رسيد، فرمود:سوگند به خدا! حق را نخواسته، بلكه خواسته است تا بني هاشم را به سخاوت وادارد تا اموالشان تمام شود و به او محتاج شوند، و آل زبير را به بي باكي برانگيزد تا با كشته شدن نابود شوند، و بني مخزوم را به تكبر وادارد. تا منفور مردم گردند، و بني اميه را به بردباري برانگيزد تا مردم آنان را دوست بدارند. [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 25:2.

[2] تاريخ ابن عساكر:166، ح 281.

هنگام احتضار

ابن جوزي با سند خود از عمير بن اسحاق نقل كرده است:

من و شخص ديگري در بيماري حسن عليه السلام، به عيادتش رفتيم؛ فرمود:فلاني! از من سؤالي كن. گفت:نه، به خدا! تا شفا نيابي، چيزي نخواهم پرسيد. آن حضرت فرمود:از من بپرس پيش

از آن كه ديگر نتواني؛ چرا كه قسمتي از اعضاي درونم [قطعه قطعه] بيرون ريخته شد. پس بارها زهر دادند و هيچ كدام همچون اين بار، نبوده است.

سپس فردا رفتم و او در حال احتضار و حسين عليه السلام بر بالينش بود. پرسيد:برادرجان! به گمانت چه كسي اين كار را كرده است؟ فرمود:چرا، تا او را بكشي؟ حسين عليه السلام گفت:آري. فرمود:اگر آن كس باشد كه من گمان دارم، خدا [خود انتقام مي گيرد كه] نيرومندتر و سخت كيفرتر است، و اگر او نباشد، دوست ندارم كه آدم بي گناهي براي من كشته شود. سپس از دنيا رفت.

و در خبري آمده است:امام حسن عليه السلام بي تاب شد و سخت گريست. حسين عليه السلام فرمود:برادرجانم! اين بي تابي و گريه از چيست؟ همانا تو نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدر خود و عمويت جعفر و فاطمه و خديجه مي روي، و جدت [رسول خدا صلي الله عليه و آله] درباره ي تو فرمود:«تو سرور جوانان بهشتياني»، و نيز براي تو آن همه پيشينه ي نيك است:پانزده بار، پياده حج رفته اي، و دو بار، همه ي اموال خود را در راه خدا تقسيم كرده اي، و چنين و چنان كرده اي...

و مكارم آن حضرت را شمرد، و اين ها جز بر گريه و تأثر شديد آن حضرت نيفزود و فرمود:برادرجانم! آيا بر هراسي بزرگ، و رخدادي سترگ - كه هرگز همانندش را نديده ام - در نمي آيم؛ در حالي كه نمي دانم آيا روحم به آتش مي رود تا تسليتش دهم، يا به بهشت تا تهنيتش گويم؟

و راوي ديگري مي گويد:چون هنگام وفات امام حسن عليه السلام فرارسيد، فرمود:بسترم را به حياط خانه ببريد. و بيرون آوردند، سر

به آسمان كرد و فرمود:«خدايا! خود را به حساب تو مي گذارم [و جانم را در راه رضاي تو، مي دهم] كه آن، نزد من گرامي ترين هاست كه به همانندش دست نيافته ام. خدايا! به زمين افتادنم را رحم كن، و تنهايي قبرم را مونس باش». سپس از دنيا رفت.

و چون وفات يافت، برادرش، حسين عليه السلام تجهيز او را به عهده گرفت و به مسجد آورد - و در آن روز، سعيد بن عاص حاكم مدينه بود - بني هاشم گفتند:نماز نمي خواند بر او جز حسين عليه السلام، و...

و ابن سعد از واقدي نقل كرده است:چون احتضار حسن عليه السلام فرارسيد، فرمود:مرا نزد پدرم (رسول خدا صلي الله عليه و آله) دفن كنيد. و حسين عليه السلام خواست تا او را در حجره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله دفن كند كه بني اميه و مروان بن حكم و سعيد بن عاص - كه حاكم مدينه بود- برخاستند و مانع شدند، و بني هاشم برخاستند تا با آنان بجنگند، و ابوهريره گفت:به من بگوييد، چنانچه فرزند موسي عليه السلام بميرد آيا با پدر خود دفن نخواهد شد. [1] .

صدوق رحمه الله با سند خود از حسن بن علي بن فضال، از امام هشتم عليه السلام، از پدران بزرگوار خود، از امام حسين عليه السلام نقل كرده است:

چون احتضار حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام فرارسيد، گريست. به او گفته شد:اي فرزند رسول خدا! آيا با آن موقعيتي كه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله داري، و آن سخناني كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي تو است، باز گريه مي كني؟ با اين كه بيست بار، پياده حج رفته اي و

سه بار همه ي اموال - حتي يك جفت كفش - خود را با پروردگار خود تقسيم كرده اي؟

فرمود:براي دو چيز مي گريم:براي هراس از لحظه ي ورود به آن عالم، و جدايي از ياران. [2] .

طبراني با سند خود از رقبة بن مصقله نقل كرده است:

چون احتضار حسن بن علي عليه السلام فرارسيد، فرمود:مرا به صحرا ببريد، تا به ملكوت آسمان ها (آيات الهي) بنگرم. و چون او را بيرون بردند، فرمود:«خدايا! من خود را به حساب تو مي گذارم و جانم را كه عزيزترين ها نزد من است، در راه رضاي تو مي دهم.» و از احسان الهي در حق او، اين بود كه خود را به خدا سپرد. [3] .

محب الدين طبري مي گويد:

ابوعمر گفت:براي ما از چند طريق نقل كرده اند:چون احتضار حسن بن علي عليه السلام فرارسيد، به برادر خود، حسين عليه السلام فرمود:برادرجانم! چون رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات يافت، پدر تو در شرف خلافت قرار گرفت و اميد بود كه او صاحب آن شود، ولي تقدير چنين شد و ابوبكر آنرا به دست گرفت و چون ابوبكر درگذشت، باز در شرف آن واقع شد، و باز از او برگشت و به عمر رسيد، و چون عمر مرد، آن را ميان شش نفر - كه پدر نيز از آنان بود - به شور نهاد، و [به ظاهر] ترديدي نبود كه از او نمي گذرد، و برگشت و به عثمان رسيد، و چون عثمان به هلاكت رسيد، با اميرمؤمنان عليه السلام بيعت كردند، و سپس به نبردش برخاستند تا جايي كه شمشير كشيد، و ديگر صفايي نداشت و سوگند به خدا! من نمي بينم كه خدا در ما

- خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله - نبوت و خلافت [ظاهري] را با هم جمع كند. پس نكند كه [تا شرايط فراهم نشده] نابخردان كوفه تو را به بيراهه كشند، و [در زمان معاويه] به خروج وادارند. و من از عايشه خواستم كه چون وفات يافتم، در حجره ي او، كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله دفن شوم، و پذيرفت، و نمي دانم شايد از روي شرم پذيرفته باشد. پس چون من درگذشتم،باز از او بخواه؛ اگر از روي رغبت پذيرفت، مرا در حجره ي او [كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله] دفن كن، ولي گمان ندارم جز اين كه چون بخواهي اين كار را بكني، اين مردم، مانعت شوند؛ و اگر مانع شدند، ديگر سراغشان نرو، و مرا در بقيع غرقد دفن كن تا چون مادرم باشم.

پس چون امام حسن عليه السلام رحلت كرد، حسين عليه السلام آن را از عايشه خواست، و وي [پذيرفت و] گفت:آري، زيرا او محبوب و گرامي است. و به مروان خبر رسيد و گفت:دروغ است، سوگند به خدا! هرگز آن جا دفن نمي شود؛ نگذاشتند عثمان در قبرستان بقيع دفن شود، اينك مي خواهند حسن را در حجره ي عايشه دفن كنند؟

و اين خبر به حسين عليه السلام رسيد، و با بني هاشم سلاح گرفتند، و مروان [و بني اميه] نيز مسلح شدند، و ابوهريره شنيد و گفت:به خدا! اين ظلم است؛ آيا نمي گذارند كه حسن عليه السلام با پدر خود دفن شود؟ به خدا! او فرزند رسول خداست. سپس نزد حسين عليه السلام رفت، و به او سوگند داد و گفت:آيا برادر شما نفرمود:اگر ترسيدي درگيري رخ دهد، مرا به قبرستان مسلمانان

برگردان؟ و سرانجام [بدن] امام حسن عليه السلام را در بقيع دفن كردند، و آن روز در تشييع پيكر آن حضرت، از بني اميه جز سعيد بن عاص حاضر نبود. [4] .

راوندي از امام صادق عليه السلام، از پدران بزرگوار خود نقل كرده است:

امام حسن عليه السلام به خاندان خود، فرمود:من - همچون رسول خدا صلي الله عليه و آله - با زهر مي ميرم.

گفتند:چه كسي اين كار را مي كند؟ فرمود:همسرم [جعده] دختر اشعث بن قيس، و معاويه آن [زهر] را پنهاني مي فرستد، و از او مي خواهد اين كار را بكند.

عرض كردند:پس او را از خود، دور و از خانه بيرون كن. فرمود:چگونه بيرون كنم بااين كه هنوز كاري نكرده است! و چنانچه بيرونش كنم، باز كسي جز او مرا نخواهد كشت، و بهانه هم نزد مردم دارد.

چند روزي نگذشته بود كه معاويه مال فراواني را براي جعده فرستاد و آرزومندش كرد كه صد هزار درهم ديگر نيز به او مي دهد و او را به ازدواج يزيد درمي آورد، و شربت سمي فرستاد تا به حسن عليه السلام بنوشاند.

پس امام حسن عليه السلام - كه در روز بسيار گرمي روزه بود - به منزل برگشت، و او شربت شيري را كه آغشته به آن زهر بود، براي افطار آن حضرت آورد. و آن حضرت آن را نوشيد و فرمود:اي دشمن خدا! مرا كشتي، خدا تو را بكشد. سوگند به خدا! پس از من، به همسري [يزيد] نخواهي رسيد، و او تو را فريفت، و مسخره كرد، و خدا تو و او را خوار و زبون كند.

پس امام حسن عليه السلام دو روز زنده بود، سپس از دنيا

رفت، و معاويه به جعده بي وفايي كرد، و به پيمان خود عمل نكرد. [5] .

ابن حمزه گفته است:

داود رقي از امام صادق عليه السلام، و او از پدران (بزرگوار) خود نقل كرده كه:امام حسن عليه السلام به فرزند خود عبدالله فرمود:فرزندم! چون سال آينده فرارسد اين طاغوت (معاويه) براي من كنيزي را مي فرستد كه انيس نام دارد، و او با زهري كه معاويه در زير نگين انگشتر او قرار داده مرا مسموم مي كند. عبدالله گفت:چرا پيشاپيش او را نمي كشي؟ فرمود:فرزندم! قلم (قضا) خشكيد و اين امر قطعي شد، و از تقدير حتمي خداوند گريزي نيست.

پس چون سال آينده فرارسيد معاويه كنيزي را كه نامش انيس بود به عنوان هديه براي او فرستاد، و چون نزد حضرت عليه السلام آمد دست خود را بر شانه ي او نهاد و فرمود:اي انيس! به سبب آنچه در زير انگشتر خود داري خود را جهنمي كرده اي. [6] .

ابن شهرآشوب مي گويد:

حسن بن ابي العلاء از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:امام حسن عليه السلام به خاندان خود فرمود:من همچون رسول خدا صلي الله عليه و آله با زهر مي ميرم. به او عرض كردند، چه كسي تو را مسموم مي كند؟! فرمود:كنيز من يا همسر من. عرض كردند:او را از ملك (و خانه ي) خود بيرون كن. فرمود:چگونه بتوانم او را بيرون كنم و حال آنكه مرگ من بدست اوست و از آن گريزي نيست، و اگر هم بيرونش كنم باز جز او، مرا نخواهد كشت، اين قضاء حتمي و امر واجب خداوند است.

چند روزي نگذشته بود كه معاويه (پيكي را همراه با زهر) نزد همسر امام عليه السلام (جعده) فرستاد، و امام عليه السلام (هنگام

افطار روزي كه روزه گرفته بود) به او فرمود:آيا آبي نزد خود داري؟ عرض كرد:آري. و آبي آورد كه در آن سم معاويه بود، و چون حضرت از آن نوشيد آثار زهر را در بدن خود حس كرد و فرمود:اي دشمن خدا! مرا كشتي خدا تو را بكشد. آگاه باش،سوگند به خدا (پس از من) همسري چون من نخواهي يافت. و از اين تبهكار ملعون و دشمن خدا (معاويه) هرگز به خيري نمي رسي. [7] .

ابن جوزي از شعبي نقل كرده كه گفت:

معاويه آن زن را فريفت و گفت:حسن را زهر بنوشان تا تو را به همسري يزيد درآورم و صد هزار درهم به تو عطا كنم؛ پس چون حضرت (مسموم شد و) از دنيا رفت، آن زن نزد معاويه فرستاد و خواست تا به وعده هايش وفا كند.

معاويه پول را براي او فرستاد و گفت:من يزيد را دوست دارم و به زندگي او اميد دارم، اگر اين نبود تو را به همسري او درمي آوردم.

شعبي گفته است:اين همان تحقق پيشگويي امام حسن عليه السلام است كه هنگام رحلت خود - چون نيرنگ معاويه را شنيد - فرمود:سم او كار خود را كرد، و او به آرزوي خود رسيد، ولي سوگند به خدا! او به وعده ي خود وفا نمي كند، و در گفتار خود راستگو نيست. [8] .

ابن شهرآشوب گويد:در كتاب الأنوار آمده است:امام حسن عليه السلام فرمود:

دو بار به من زهر داده اند و اين، بار سوم است.

و گفته اند كه به امام حسن عليه السلام براده ي طلا نوشاندند. [9] .

مسعودي مي گويد:نقل شده است:

همسر امام [جعده] دختر اشعث بن قيس كندي به او زهر خورانيد و

معاويه، پنهاني به جعده پيام داد:اگر حسن عليه السلام را بكشي، صد هزار درهم برايت مي فرستم، و تو را به همسري يزيد درمي آورم. و همين تطميع، او را واداشت تا به امام حسن عليه السلام زهر دهد. پس چون امام حسن عليه السلام درگذشت، معاويه آن پول را داد و پيام فرستاد كه:ما زندگي يزيد را دوست داريم و اگر اين نبود، تو را به همسري او درمي آورديم.

و نقل شده است:امام حسن عليه السلام هنگام وفات خود، فرمود:شربت زهرآگين معاويه كار خود را كرد، و او به آرزويش رسيد. سوگند به خدا! به وعده هاي خود به جعده وفا نكند و در آنچه گفته، راستگو نباشد. [10] .

طبرسي رحمه الله از عبدالله بن ابراهيم، از زياد محاربي نقل كرده است:

چون احتضار امام حسن عليه السلام فرارسيد، حسين عليه السلام را خواست و فرمود:برادرجانم! من از شما جدا مي شوم و به ديدار پروردگار خود مي رسم. به من زهر خورانده اند و محتواي شكم خود را [بالا آورده،] در طشت افكندم و مي شناسم كه چه كسي اين كار را كرد و از كجا فريب خورد و من شكوه ي او را نزد خداي سبحان مي برم. تو را سوگند به آن حقي كه بر تو دارم، در اين زمينه چيزي مگوي، و منتظر پيشامد خدا براي من باش. و چون درگذشتم، غسلم ده و كفنم كن و جنازه ام را كنار قبر جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله ببر تا با او تجديد پيمان كنم. سپس نزد قبر جده ام، فاطمه [در بقيع] برگردان و آن جا دفن كن. و اي برادرم! به زودي مي بيني كه اين مردم مي پندارند تو مي خواهي مرا نزد رسول

خدا صلي الله عليه و آله دفن كني، از اين رو، جمع مي شوند كه نگذارند، و شما را به خدا سوگند مي دهم كه مگذار خوني در تشييع من، به اندازه ي خون حجامتي، ريخته شود. [11] .

خزاز قمي با سند خود، از جنادة بن ابي امية نقل كرده است:

خدمت حسن بن علي عليه السلام - در آن بيماري كه با آن از دنيا رفت - تشرف يافتم. جلو آن حضرت طشتي بود كه در آن، خون و پاره هاي درون شكم - كه آسيب ديده از زهر معاويه بود - ريخته بود. عرض كردم:آقاجان! چرا خود را معالجه نمي كني؟ فرمود:عبدالله! مرگ را با چه معالجه كنم؟ عرض كردم:انا لله و انا اليه راجعون. سپس رو به من كرد و فرمود:سوگند به خدا! رسول خدا صلي الله عليه و اله اين عهد را به ما سپرد كه:اين ولايت خداوندي را دوازده امام [كه يازده نفر آنان] از فرزندان علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام [است] مالك خواهند شد كه هيچ يك، جز زهر نوشيده يا كشته شده نخواهند بود. سپس طشت را برداشتند و امام - كه صلوات خدا بر او باد - تكيه كرد، و من عرض كردم:اي فرزند رسول خدا، اندرزم ده. فرمود:

آري، خود را براي سفر [آخرت] آماده كن، و پيش از آن كه اجلت فرارسد، توشه ي خود را به دست آر. و بدان كه تو دنيا را مي جويي، و مرگ تو را. و هم و غم [و هزينه ي] روزي را كه نرسيده، بر امروز كه در آني، بار مكن. و بدان كه از مال، بيش از قوت [و نياز] خود به دست نمي آوري مگر

كه در آن، نگهبان براي ديگراني. و نيز بدان كه در حلال دنيا، حساب و در حرام آن، عقاب، و در شبهه ناك آن، عتاب است. پس دنيا را همچون مردار بشمار، به اندازه ي كفايت خود از آن بردار كه اگر حلال باشد، در دنيا زهد ورزيده اي و اگر حرام باشد، در آن گناهي نيست؛ زيرا - همچون بهره برداري اضطراري از مردار - به اندازه ي ضرورت، برداشته اي، و اگر [شبهه ناك باشد،] عتاب آن اندك است. و براي دنياي خود آن چنان [قوي و باتدبير و با استحكام] كار كن كه گويي تا ابد زنده مي ماني، و براي آخرت خود آن چنان [خالصانه و دقيق و با مراقبه] كار كن كه گويي فردا مي ميري.

و اگر خواهان عزتي بي آن كه خويشاونداني داشته باشي و هيبت مي خواهي، بي آن كه فرمانروايي داشته باشي، از ذلت نافرماني خداي سبحان بيرون شو، و به عزت فرمانبري از او، پناه بر و اگر احتياجي، تو را به همراهي ديگران كشاند، با كسي همراهي كن كه زينتت باشد؛ و چون خدمتش كردي، نگهت دارد؛ و چون ياري اش خواستي، كمكت كند؛ و چون سخن گفتي، راستگويت داند، و چون [بر دشمن] حمله بردي، توانمندت سازد؛ و چون دست خود را به نيكي گشودي، او نيز تلاش كند [و بگشايد]؛ و چون رخنه اي در كارت پديد آمد، ببندد؛ و چون در تو نيكي ديد، به حساب آورد؛ و چون از او بخواهي، عطا كند؛ و اگر ساكت باشي، آغاز كند؛ و چون رنج آوري، بر تو رو نمايد و همدردي كند؛ كسي كه از او بلا و آفتي به تو نرسد، و راه هاي

او به تو گوناگون نباشد؛ و آن جا كه [حق و] حقيقت هاست، تنهايت نگذارد؛ و اگر در حال رقابت، كشمكش كرديد، مقدمت دارد.

راوي مي گويد:سپس نفس آن حضرت بند آمد و رنگش زرد شد تا جايي كه بر او ترسيدم. و حسين عليه السلام همراه اسود بن ابي الأسود آمد و خود را بر روي آن حضرت انداخت، و سر و پيشاني او را بوسيد، و نزد او نشست، و با هم راز گفتند. و أبوالأسود [اسود بن ابي الأسود] گفت:انا لله؛ خبر مرگ حسن عليه السلام را مي دهند!

و او وصي خود را حسين عليه السلام قرار داد. و در روز پنج شنبه ي آخر صفر سال پنجاه هجري، در چهل و هفت سالگي وفات يافت. [12] .

راوندي از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

چون احتضار حسن بن علي عليه السلام فرارسيد، سخت گريست و فرمود:من بر امري بزرگ و هراسي كه هرگز نديده ام، درمي آيم. سپس سفارش كرد تا در بقيع دفنش كنند و فرمود:برادرجان! مرا در تابوتم بگذار، و تا قبر جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله - براي تجديد پيمان - ببر. سپس به قبر جده ام، فاطمه بنت اسد برگردان، و در آن جا دفن كن. و اي فرزند مادرم! به زودي خواهي ديد كه اين مردم بپندارند كه تو مي خواهي مرا نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله دفن كني؛ از اين رو، جمع شوند تا نگذارند. و تو را به رسول خدا سوگند مي دهم كه در تشييع من خوني، حتي به اندازه ي خون حجامتي نريزد. پس چون امام حسين عليه السلام او را غسل و كفن كرد و بر تابوت نهاد و -

براي تجديد عهد - به سوي قبر جدش، رسول خدا صلي الله عليه و آله برد، مروان بن حكم با گروهي از بني اميه رسيد و گفت:آيا عثمان در دورترين نقاط مدينه دفن شود و حسن عليه السلام با پيامبر؟ هرگز چنين نخواهد شد! و عايشه، سوار بر استري به ايشان پيوست، و مي گفت:اي بني هاشم! چه ارتباطي من با شما دارم؟ آيا مي خواهيد كسي را در حجره ي من وارد كنيد كه دوست ندارم؟ [13] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تذكرة الخواص:192.

[2] امالي:290، ح 325.

[3] المعجم الكبير 2692:3.

[4] ذخائر العقبي:142.

[5] الخرائج و الجرائح 241:1، ح 7.

[6] الثاقب في المناقب:314، ح 262 مضمون اين حديث خلاف مشهود است.

[7] مناقب 8:4.

[8] تذكرة الخواص:192.

[9] المناقب 42:4.

[10] مروج الذهب 5:3.

[11] اعلام الوري 414:1.

[12] كفاية الاثر:226.

[13] الخرائج و الجرائح 242:1، ح 8.

هديه دادن

ياران امام مجتبي عليه السلام مشاهده كردند كه آن حضرت به شاعري كه انسان خوبي نبود هديه اي عطا كرد. يكي از ياران لب به اعتراض گشود كه چرا به شاعر فاسدي كه خدا را معصيت مي كند و به بندگان خدا تهمت روا مي داد، كمك مي كني؟.

قال عليه السلام:

ان خير ما بذلت من مالك ما وقيت به عرضك، و ان من ابتغاء الخير اتقاء الشر [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(بهترين بخشش از مال تو آن است كه آبروي تو را حفظ كند، زيرا يكي از راه هاي جذب خوبي ها پرهيز كردن از بدي است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- انساب الأضراف ج 3، ص 23، حديث 31.

2- زهر الآداب ج 1، ص 98.

3- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص

10.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 134، ح 18.

هدايت گران راستين (الهي)

مرحوم حسن بن علي بن شعبه حراني در تحف العقول از امام حسن مجتبي عليه السلام نقل مي كند آنگاه كه آن حضرت پيرامون هدايت انسان ها سخن مي گفت، از ضرورت استفاده از هدايت هاي الهي سخن گفت و سپس فرمود: (هدايت گران راستين كه مردم را به سوي خدا دعوت مي كنند اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند نه دشمنان آنان) و پاره اي از فضايل آنان را بدين گونه برشمرد؛

قال عليه السلام:

أيها الناس انه من نصح لله و أخذ قوله دليلا هدي للتي هي أقوم و وفقه الله للرشاد و سدده للحسني فان جار الله آمن محفوظ و عدوه خائف مخذول فاحترسوا من الله بكثرة الذكر. و اخشوا الله بالتقوي و تقربوا الي الله بالطاعة فانه قريب مجيب.

قال الله تبارك و تعالي: «و اذا سألك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداعي اذا دعاني فليستجيبوا الي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون» [1] .

فاستجيبوا لله و آمنوا به فانه لا ينبغي لمن عرف عظمة الله أن يتعاظم، فان رفعة الذين يعلمون عظمة الله أن يتواضعوا و [عز] الذين يعرفون ما جلال الله أن يتذللوا [له] و سلامة الذين يعلمون ما قدرة الله أن يستسلموا له و لا ينكروا أنفسهم بعد المعرفة و لا يضلوا بعد الهدي.

و اعلموا علما يقينا أنكم لن تعرفوا التقي حتي تعرفوا صفة الهدي و لن تمسكوا بميثاق الكتاب حتي تعرفوا الذي نبذه و لن تتلوا الكتاب حق تلاوته حتي تعرفوا الذي حرفه. فاذا عرفتم ذلك عرفتم البدع و التكلف و رأيتم الفرية علي الله و التحريف و

رأيتم كيف يهوي من يهوي.

و لا يجهلنكم الذين لا يعلمون. و التمسوا ذلك عند أهله، فانهم خاصة نور يستضاء بهم و أئمة يقتدي بهم، بهم عيش العلم و موت الجهل و هم الذين أخبركم حلمهم عن جهلهم و حكم منطقهم عن صمتهم، و ظاهرهم عن باطنهم، لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه. و قد خلت لهم من الله سنة و مضي فيهم من الله حكم ان في ذلك لذكري للذاكرين. و اعقلوه اذا سمعتموه عقل رعاية و لا تعقلوه عقل رواية، فان رواة الكتاب كثير و رعاته قليل والله المستعان [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! چنين است كه هر كس با خداوند صادق بوده و سخن او را همچون راهنما اتخاذ كند، بدانچه كه استوارتر است، هدايت گردد و خداوند او را به سوي بالندگي هدايت كرده و براي خوبي و شايستگي پشتيباني مي كند. و بدانيد كه وابسته ي خداوند در امنيت بوده و حفاظت شده است و دشمن او ترسان و بي پناه است. بدين سبب، با كثرت يادآوري خداوند و ذكر او نگهباني خود كنيد از [خشم و غضب] خداوند.

و با تقوا، از خداوند پروا كنيد و با اطاعت، نزد خداوند تقرب حاصل كنيد، چرا كه خداوند نزديك بوده و اجابت كننده است. خداي بزرگ و بلند مرتبه مي فرمايد: «وقتي بندگانم از تو مرا خواستند، من بسيار نزديكم و هنگامي كه كسي مرا فرا خواند، خواسته ي خواهان را برآورده مي كنم، پس فراخوانم را پاسخ دهند و به من ايمان بياورند. باشد كه هدايت و رشد يابند.»

پس نداي خداوند و فراخوان او را پاسخ دهيد و به او ايمان آوريد،

زيرا شايسته نيست كه كسي شكوه و عظمت خداي را بشناسد و در برابر او بزرگي كند، زيرا بزرگي آنان كه شكوه خداوند را شناخته اند، آن است كه فروتني كنند.

و سربلندي آنان كه جلال خداي را مي شناسند آن است كه كرنش او كنند، و سلامت آنان كه مي دانند نيرو و قدرت خدا يعني چه؟، در اين است كه خود را به او بسپارند. و پس از معرفت و آگاهي خويشتن را از ياد نبرند و پس از هدايت؛ گمراه نگردند.

و اين را به يقين؛ شمايان هرگز پرهيزگاري را باز نخواهيد شناخت، مگر آن كه ويژگي هاي راه هدايت را بشناسيد و هرگز به ميثاق كتاب پاي بند نخواهيد شد، مگر آنكه آورنده ي آن راه را بشناسيد و هرگز كتاب خدا را آن گونه كه بايسته ي آن است، قرائت نخواهيد كرد، مگر آن كه آموزگار آن را بشناسيد، پس وقتي چنين كرديد، بدعت ها و دشواري ها را خواهيد شناخت و تهمت به خدا بستن و تحريف را به عيان مشاهده خواهيد كرد و خواهيد ديد آن كه مي لغزد چگونه به لغزش مي افتد و مواظب باشيد تا آنان كه هيچ نمي دانند، شما را نفريبند و اين [رهنمود] را نزد اهلش جستجو كنيد، زيرا آنان (اهل بيت) گزيده ي نوري هستند كه [در تاريكي ها] از نور آن استفاده مي شود و پيشواياني هستند كه به آنها اقتداء مي شود. به آنها دانش زنده و ناداني نابود مي شود.

و همانا اهل بيت هستند كه بردباري آنها باعث افشاي جهل و ناداني دشمنان است، و حكمت گوياي آن باعث دسترسي شما به ناتواني و گنگي دشمنان، و نيز رفتار آشكار آن امامان معصوم عليهم السلام افشاگر

مسايل مخفي و پشت پرده ي دشمنان است.

آنان با حق ستيز نكنند و در آن ترديد روا ندارند. و چنان است كه از خداوند در ميان آنان سنتي به كار رفته و دستوري از خداوند در ميان آنها به اجرا گذاشته شده است و در اين پندي براي پند پذيران است، پس هرگاه سخنان امامان معصوم عليهم السلام را مي شنويد، آن را به ديده ي اجتهاد بنگريد و به ديده ي بازگويي و گذرا ننگريد كه راويان كتاب زيادند، ولي نگاهبانان آن اندك و خداوند بهترين ياور است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه ي 186.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 93، ح 8.

2- بحارالأنوار، ج 75، ص 104، ح 3.

3- تحف العقول، ص 227.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 485، ح 1.

5- موسوعة المصطفي و العترة عليهم السلام، ج 5، ص 123.

هديه ي پيامبر به امام حسن

امام حسن عليه السلام فرمود:

قال عليه السلام:

حياني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بكلتا يديه وردا، و قال: أما انه سيد رياحين الجنة سوي الآس [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، با دو دست خود، گلي به من تعارف كرد و فرمود: اين گل، گل سرسبد گياهان خوشبوي بهشت است، مگر آس [2] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- ربيع الابرار، ج 1، ص 243، ح 164.

2- مسند الامام المجتبي عليه السلام ص 695، ح 5، به نقل از مكارم الأخلاق، ص 47.

[2] آس يا مورد اسفرم، يا آسمار، در فارسي به همين يه نام خوانده مي شود. گلي است سفيد و خوش بو و طعمش تلخ است. ر.ك. فرهنگ صبا.

هدايت گران راستين الهي

مرحوم حسن بن علي بن شعبه حراني در تحف العقول از امام حسن مجتبي عليه السلام نقل مي كند آنگاه كه آن حضرت پيرامون هدايت انسان ها سخن مي گفت، از ضرورت استفاده از هدايت هاي الهي سخن گفت و سپس فرمود: (هدايت گران راستين كه مردم را به سوي خدا دعوت مي كنند اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند نه دشمنان آنان) و پاره اي از فضايل آنان را بدين گونه برشمرد؛

قال عليه السلام:

أيها الناس انه من نصح لله و أخذ قوله دليلا هدي للتي هي أقوم و وفقه الله للرشاد و سدده للحسني فان جار الله آمن محفوظ و عدوه خائف مخذول فاحترسوا من الله بكثرة الذكر. و اخشوا الله بالتقوي و تقربوا الي الله بالطاعة فانه قريب مجيب.

قال الله تبارك و تعالي: «و اذا سألك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداعي اذا دعاني فليستجيبوا الي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون» [1] .

فاستجيبوا لله و آمنوا به فانه لا ينبغي لمن عرف عظمة الله أن يتعاظم، فان رفعة الذين يعلمون عظمة الله أن يتواضعوا و [عز] الذين يعرفون ما جلال الله أن يتذللوا [له] و سلامة الذين يعلمون ما قدرة الله أن يستسلموا له و لا ينكروا أنفسهم بعد المعرفة و لا يضلوا بعد الهدي.

و اعلموا علما يقينا أنكم لن تعرفوا التقي حتي تعرفوا صفة الهدي و لن تمسكوا بميثاق الكتاب حتي تعرفوا الذي نبذه و لن تتلوا الكتاب حق تلاوته حتي تعرفوا الذي حرفه. فاذا عرفتم ذلك عرفتم البدع و التكلف و رأيتم الفرية علي الله و التحريف و رأيتم كيف يهوي من يهوي.

و لا يجهلنكم الذين لا يعلمون.

و التمسوا ذلك عند أهله، فانهم خاصة نور يستضاء بهم و أئمة يقتدي بهم، بهم عيش العلم و موت الجهل و هم الذين أخبركم حلمهم عن جهلهم و حكم منطقهم عن صمتهم، و ظاهرهم عن باطنهم، لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه. و قد خلت لهم من الله سنة و مضي فيهم من الله حكم ان في ذلك لذكري للذاكرين. و اعقلوه اذا سمعتموه عقل رعاية و لا تعقلوه عقل رواية، فان رواة الكتاب كثير و رعاته قليل والله المستعان [2] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اي مردم! چنين است كه هر كس با خداوند صادق بوده و سخن او را همچون راهنما اتخاذ كند، بدانچه كه استوارتر است، هدايت گردد و خداوند او را به سوي بالندگي هدايت كرده و براي خوبي و شايستگي پشتيباني مي كند. و بدانيد كه وابسته ي خداوند در امنيت بوده و حفاظت شده است و دشمن او ترسان و بي پناه است. بدين سبب، با كثرت يادآوري خداوند و ذكر او نگهباني خود كنيد از [خشم و غضب] خداوند.

و با تقوا، از خداوند پروا كنيد و با اطاعت، نزد خداوند تقرب حاصل كنيد، چرا كه خداوند نزديك بوده و اجابت كننده است. خداي بزرگ و بلند مرتبه مي فرمايد: «وقتي بندگانم از تو مرا خواستند، من بسيار نزديكم و هنگامي كه كسي مرا فرا خواند، خواسته ي خواهان را برآورده مي كنم، پس فراخوانم را پاسخ دهند و به من ايمان بياورند. باشد كه هدايت و رشد يابند.»

پس نداي خداوند و فراخوان او را پاسخ دهيد و به او ايمان آوريد، زيرا شايسته نيست كه كسي شكوه و عظمت خداي را

بشناسد و در برابر او بزرگي كند، زيرا بزرگي آنان كه شكوه خداوند را شناخته اند، آن است كه فروتني كنند.

و سربلندي آنان كه جلال خداي را مي شناسند آن است كه كرنش او كنند، و سلامت آنان كه مي دانند نيرو و قدرت خدا يعني چه؟، در اين است كه خود را به او بسپارند. و پس از معرفت و آگاهي خويشتن را از ياد نبرند و پس از هدايت؛ گمراه نگردند.

و اين را به يقين؛ شمايان هرگز پرهيزگاري را باز نخواهيد شناخت، مگر آن كه ويژگي هاي راه هدايت را بشناسيد و هرگز به ميثاق كتاب پاي بند نخواهيد شد، مگر آنكه آورنده ي آن راه را بشناسيد و هرگز كتاب خدا را آن گونه كه بايسته ي آن است، قرائت نخواهيد كرد، مگر آن كه آموزگار آن را بشناسيد، پس وقتي چنين كرديد، بدعت ها و دشواري ها را خواهيد شناخت و تهمت به خدا بستن و تحريف را به عيان مشاهده خواهيد كرد و خواهيد ديد آن كه مي لغزد چگونه به لغزش مي افتد و مواظب باشيد تا آنان كه هيچ نمي دانند، شما را نفريبند و اين [رهنمود] را نزد اهلش جستجو كنيد، زيرا آنان (اهل بيت) گزيده ي نوري هستند كه [در تاريكي ها] از نور آن استفاده مي شود و پيشواياني هستند كه به آنها اقتداء مي شود. به آنها دانش زنده و ناداني نابود مي شود.

و همانا اهل بيت هستند كه بردباري آنها باعث افشاي جهل و ناداني دشمنان است، و حكمت گوياي آن باعث دسترسي شما به ناتواني و گنگي دشمنان، و نيز رفتار آشكار آن امامان معصوم عليهم السلام افشاگر مسايل مخفي و پشت پرده ي دشمنان است.

آنان با حق

ستيز نكنند و در آن ترديد روا ندارند. و چنان است كه از خداوند در ميان آنان سنتي به كار رفته و دستوري از خداوند در ميان آنها به اجرا گذاشته شده است و در اين پندي براي پند پذيران است، پس هرگاه سخنان امامان معصوم عليهم السلام را مي شنويد، آن را به ديده ي اجتهاد بنگريد و به ديده ي بازگويي و گذرا ننگريد كه راويان كتاب زيادند، ولي نگاهبانان آن اندك و خداوند بهترين ياور است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي بقره، آيه ي 186.

[2] 1- بحارالأنوار، ج 44، ص 93، ح 8.

2- بحارالأنوار، ج 75، ص 104، ح 3.

3- تحف العقول، ص 227.

4- مسند الامام المجتبي عليه السلام، ص 485، ح 1.

5- موسوعة المصطفي و العترة عليهم السلام، ج 5، ص 123.

ي

يكي از اعضاي پيغمبر خدا

هنوز كلام زيباي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پايان نرسيده بود كه ناگاه عربي در حالي كه عصاي خود را بر زمين مي كشيد به سوي ما آمد، وقتي چشم مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او افتاد فرمود: مردي كه به سوي شما مي آيد چنان با شما سخن خواهد گفت كه، پوست بدن شما خواهد لرزيد، او پرسشهايي راجع به اموري از شما خواهد كرد، در عين حال در سخن گفتن خشونت و درشتي دارد.

اعرابي آمد، بدون اينكه سلام كند گفت: كدام يك از شما محمد هستيد؟ ما گفتيم: چه مي خواهي؟

در اين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آرام باشيد.

(او پيامبر را شناخت) گفت: اي محمد؛ من پيش از آن كه تو

را ببينم كينه ي تو را در دل داشتم، اكنون كه تو را ديدم كينه ام به تو زيادتر شد.

در اين هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم لبخندي زد، ولي ما به خاطر جسارت آن عرب خشمگين شده و در مورد او تصميم خطرناكي گرفتيم، در اين حال پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سوي ما اشاره كرد و فرمود: دسته نگه داريد،

اعرابي گفت: اي محمد؛ تو گمان مي كني كه پيامبري در حالي كه به پيامبران دروغ مي بندي و تو هيچ دليل و برهان آنها را نداري؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي اعرابي؛ تو از كجا مي داني؟

گفت: اگر برهان داري بگو؟

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا دوست داري كه بگويم چگونه از خانه ات بيرون آمدي؟ چگونه در مجلس قومت تصميم گرفتي؟ و اگر دوست داري يكي از اعضاي من، اين خبر را بازگو نمايد تا دليل محكمي براي تو باشد؟

اعرابي گفت: مگر عضو انسان هم سخن مي گويد؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آري.

آنگاه به امام حسن عليه السلام فرمود: برخيز و با او سخن بگو.

اعرابي امام حسن عليه السلام را بخاطر سن كمش به ديده ي تحقير نگريست و گفت: او خودش نمي تواند، به كودكي دستور مي دهد تا با من گفت و گو نمايد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هم اكنون خواهي ديد كه چگونه سؤالات تو را پاسخ مي دهد.

امام حسن عليه السلام فوري رو به اعرابي كرد و فرمود: آرام باش اي اعرابي؛

آنگاه اين اشعار را سرود:

ما غبيا سألت و ابن غبي

بل فقيهأ اذن و أنت الجهول

فان تك قد جهلت فان عندي

شفا الجهل ما سأل السؤول

و بحرا لا تقسمه الدوالي

تراثا كان أورثه الرسول

تو از شخص كودن و فرزند كودن نپرسيدي، بلكه از شخص دانشمند و فقيه پرسيدي در حالي كه تو ناداني.

اگر تو در مورد مسايلي نادان هستي بدان كه شفاي جهل و ناداني نزد من است؛ مادامي كه پرسشگر بپرسد.

تو از درياي علم و دانش مي پرسي كه ظرفها، توانايي تقسيم كردن آن را ندارند؛ او اين علم و دانش را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است.

با ايمان از اينجا مي روي

آنگاه امام حسن عليه السلام فرمود: به راستي كه تو در سخنت، زبان درازي كرده و از حد خود تجاوز كردي، و نفست تو را فريب داد، ولي در عين حال - ان شاءالله تعالي - با ايمان از اينجا باز مي گردي!.

اعرابي با شگفتي، لبخندي زد و گفت: هيهات!، چقدر بعيد است.

امام حسن عليه السلام فرمود:

شما در محل اجتماع قومت جمع شديد، و با ناداني و كودني كه داشتيد گفت و گو نموديد و گمان مي كرديد كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم فردي بي فرزند است و همه ي عرب با او دشمني هستند (وقتي او را بكشيد) و كسي نيست كه انتقام خون او را بگيرد.

تو گمان مي كردي كه قاتل آن حضرت هستي كه اگر او را بكشي زحمت را از دوش قوم خود برداشته اي، به همين جهت، نفس تو، تو را بر اين

عمل وادار نمود، و به راستي كه عصايت را به دست گرفته اي و مي خواهي آن حضرت را به قتل برساني، ولي اين تصميم براي تو دشوار خواهد شد، و چشمت از اين امر كور خواهد گشت، و جز اين مأموريت را نپذيرفتي، تو هم اكنون از ترس آنكه مبادا مسخره ات كنند نزد ما آمدي (تا تصميمت را عملي كني) در عين حال به سوي ما خير آمدي.

من هم اكنون تو را از جريان اين سفرت آگاه مي نمايم (و چگونگي آمدنت را بيان مي كنم):

تو در شبي كه هوا صاف و روشن بود بيرون آمدي، ناگهان طوفان شديدي وزيد، تاريكي همه جا را فرا گرفت، آسمان تاريك گشت، ابرها تحت فشار قرار گرفتند، تو همانند اسب سرخ رنگي در تنگ نا قرار گرفتي كه اگر پا جلو گذارد گردنش زده مي شود و اگر برگردد پي خواهد شد.

نه صداي پاي كسي را مي شنيدي، و نه صداي زنگي، در عين حال ابرها تو را احاطه كرده و ستارگان از ديدگان تو پنهان شده بودند كه نه مي توانستي به وسيله ي ستاره اي درخشان راه را بيابي و نه دانشي بود كه تو را روشن نموده و آگاهت نمايد.

مسافتي حركت مي كردي خود را در يك بياباني بي پايان مي ديدي كه انتها نداشت و اگر بر خودت سختي مي گرفتي و حركت مي كردي، ناگاه مي ديدي كه بر فراز تپه اي راه افتاده و مسير زيادي را از راه، دور شده اي، بادهاي تندي تو را از پاي در مي آوردند، و خارها در يك فضاي تاريك و نيز رعد و برق ترسناك تو را آزار مي دادند، تپه هاي آن بيابان تو را به وحشت انداخت و

سنگريزه هايش تو را خسته كرده بودند، كه ناگاه متوجه شدي كه نزد ما هستي، چشمت روشن گرديده و دلت باز و آه و ناله ات برطرف شد.

گويا از اعماق دلم خبر مي دهي

اعرابي (كه از اين بيانات امام حسن عليه السلام در شگفت شده) گفت: پسر جان؛ تو از كجا مي گويي؟ گويا از اعماق دل من پرده برداشتي، گويا تو با من حاضر بودي و چيزي از من نزد تو پنهان نيست، گويا تو علم غيب داري. آنگاه عرض كرد: اي پسر؛ اسلام را براي من بيان كن.

امام حسن عليه السلام فرمود: الله اكبر؛ بگو:

أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده و رسوله.

گواهي مي دهم كه معبودي جز خدا نيست كه يكتا است و شريكي ندارد و همانا محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و فرستاده ي او است.

در اين هنگام اعرابي اسلام آورد و اسلام وي نيكو شد، پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و مسلمانان از اين امر خوشحال و مسرور شدند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قسمتي از قرآن را به او آموخت.

اعرابي عرض كرد: اي رسول خدا؛ اجازه مي فرماييد نزد قومم باز گردم و آنها را از اين جريان آگاه سازم؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او اجازه داده و او به سوي قومش بازگشت.

آنگاه اعرابي با گروهي از قبيله ي خود بازگشته و مسلمان شدند.

پس از اين قضيه هرگاه مردم به امام حسن عليه السلام نگاه مي كردند مي گفتند: به اين شخص مقام و منزلتي عنايت شده

كه به احدي از جهانيان عطا نشده است [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفة الأبرار: 2 / 162 ح 43، بحارالأنوار: 43 / 333 با تفاوتي در سند.

يادي از جگرگوشه امام حسن

مرحوم ابن بابويه قمي، از محمد بن يحيي العطار روايت نمود كه:

مردي از اهل ري مي گويد: به خدمت حضرت امام هادي عليه السلام مشرف شدم، آن حضرت فرمود: كجا بودي؟

عرض كردم: به زيارت امام حسين عليه السلام رفته بودم.

آنگاه آن حضرت فرمود:

أما لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السلام

آيا نمي داني، اگر قبر عبدالعظيم را كه در نزد شما است زيارت كني مثل آن است كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرده اي [1] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات (مترجم): 975، منتهي الآمال: 1 / 246.

يك ملاقات ناگوار و دو خطبه ي متفاوت

طبيعي بود كه پس از امضاي قراداد صلح ميان امام حسن عليه السلام و معاويه، آن دو در نقطه ي واحدي با مسالمت اجتماع كنند، تا از اين طريق، هم صلح خود را با نمونه اي عملي، كه تاريخ بتواند بدان شهادت دهد، مسجل كرده باشند و هم آنكه، هر يك از دو طرف، در برابر عموم مسلمانان، بدانچه به طرف مقابل خود داده و به تعهدي كه به وي سپرده است، اعتراف كند.

هر دو طرف، شهر كوفه را انتخاب كرده و بدان سو روانه شدند، سيل جمعيت نيز به طرف اين شهر، سرازير شد و آن پايتخت بزرگ را مملو از همه گونه مردم ساخت.

بيشتر اين جمعيت، سربازان دو جبهه بودند، كه اينك اردوگاه خود را رها كرده و براي شركت در اين واقعه ي تاريخي - كه در طالع نحس شهر كوفه ثبت شده بود و كوفه نيز خواه ناخواه، مي بايست شاهد آن باشد - به اين شهر، رو آورده بودند.

نخستين بار بود كه پايتخت عراق، دهها هزار سرباز سرخ پوش

شامي، مسيحي يا مسلمان را از نزديك مي ديد. اين اردوگاه، دير زماني بود كه روي امن و...[1] .

... زنهار از يكديگر دريغ داشته، و از روزگاري قديم - از دوران حوادث «سلمان باهلي» و «حبيب بن مسلمه ي فهري» در عهد «عثمان بن عفان» - جز با دشمني هاي تاريخي و حوادث خونين، با يكديگر روبرو نشده بودند. حال شما فكر مي كنيد، به سرباز وفادار كوفي چه احساسي دست مي دهد، هنگامي كه مي بيند بناچار، بايد سلاح خود را بر زمين افكنده و تسليم موج غرور و تبختر فاتحانه ي سپاهيان شامي، كه رواق هاي مسجد با عظمت و بر اساس تقوا بنيان نهاده شده ي كوفه را فراگرفته بود، شود؟!

اين حادثه، براي ياوران مخلص خاندان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله - كه در عين حال يا از هدفهاي امام حسن عليه السلام از صلح با معاويه و يا اساسا از اوضاعي كه بار سنگين صلح را بر آن حضرت تحميل كرده بود، آگاهي نداشتند - بسي تلخ و كشنده بود.

ولي اكثريت خيانتكار، يكباره همه ي پرده ها را دريده و با چهره ي واقعي خود، بر روي صحنه ظاهر گشته بودند.

در ميان انبوه سپاهيان شام، دسته هايي از كوفيان نيز به چشم مي خوردند كه در شادي بي فروغ جشن هاي افسرده و پيروزي بي - فرجام آنان، شركت جسته بودند.

مناديان، مردم را براي شنيدن خطابه ي طرفين قرارداد صلح، به مسجد جامع دعوت كردند.

معاويه، بايد اولين سخنران مي بود. لذا به سوي منبر پيش رفت و بر فراز آن نشست و خطابه ي مفصل خود را كه مآخذ تاريخي، بجز چند قسمت برجسته ي آن را ضبط نكرده اند، ايراد نمود.

(جابر ابن سمرة

گويد: «من هرگز رسول خدا صلي الله عليه و آله را نديدم كه جز به حال ايستاده خطبه بخواند، پس هر كس بگويد كه آن حضرت، نشسته خطبه مي خواند، تو دروغگويش بدان». اين حديث را جزايري، در كتاب «آيات الأحكام» ص 75، روايت كرده است. گويا معاويه، اول كسي است كه خطبه را، به صورت نشسته، خواند!)

يكي از قسمت هاي اين نطق معاويه را، يعقوبي در تاريخ خود، اينطور، ضبط كرده است:

«... و پس از اين همه، بي گمان، در هر امتي كه بعد از پيغمبرش، اختلافي پديد آمد، باطل بر حق پيروز گشت»!!

يعقوبي مي نويسد: ناگهان معاويه، دانست كه اين سخن به زيان اوست، لذا اين عبارت را به سخن خود افزود:

«مگر در اين امت، كه حق بر باطل غلبه يافت»!![2] .

قسمت ديگري از خطبه ي معاويه را مدايني، اينچنين روايت كرده است:

«هان اي اهل كوفه! آيا شما مي پنداريد كه من بخاطر نماز و زكات و حج، با شما جنگيدم، با اينكه من مي دانستم كه شما، همه ي اينها را به جا مي آوريد؟!

من فقط به اين خاطر با شما به جنگ برخاستم كه بر شما حكمراني كنم و زمام امر شما را به دست گيرم! و اينك خدا، مرا به اين خواسته، نايل كرده است، هر چند شما خوش نداريد. اكنون شما بدانيد كه هر خوني كه در اين فتنه بر زمين ريخته شده، هدر است و هر عهدي كه من با كسي بسته ام، آن عهد زير اين دو پاي من است!! و مصلحت مردم فقط در اين سه كار است:

1- اداي ماليات ها، در سر وقت.

2- روانه كردن سرباز، در

سر وقت

3- جنگيدن با دشمن، در خانه ي دشمن؛ زيرا اگر شما، به سراغ آنان نرويد، آنان بر سر شما خواهند آمد».

ابوالفرج اصفهاني، از حبيب بن ابي ثابت به طور مسند، نقل مي كند كه: معاويه در اين خطاب، از امام علي عليه السلام ياد كرد و زبان به دشنام او گشود و سپس به امام حسن عليه السلام نيز، ناسزا گفت[3] .

ابواسحاق سبيعي، اين جمله را نيز اضافه كرده است كه معاويه گفت:

«بدانيد! هر تعهدي كه من به حسن بن علي عليه السلام سپرده ام، زيرا اين دو پاي من است و من به آنها وفا نخواهم كرد»!!

آنگاه ابواسحاق سبيعي مي گويد: «به خدا قسم! (معاويه) مكار و حيله گر بود!»[4] .

[البته، لازم به ذكر است كه: «ابواسحاق سبيعي»، همان «عمرو بن عبدالله همداني» و از تابعين است. (تابعين كساني هستند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله را درك نكردند، ولي صحابه ي آن حضرت را، ديدند)او، همان كسي است كه درباره اش گفته اند: چهل سال، نماز صبحگاه خود را با وضوي نماز شامگاه خود بجاي آورد و در هر شبي، يك ختم قرآن مي كرد و در زمان او، كسي از وي عابدتر و در حديث، مورد اعتمادتر، نبود.]

پس از پايان يافتن سخنان معاويه، لحظه اي به انتظار گذشت و ناگهان، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله، حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، كه از جهت منظر، اخلاق و هيبت، از همه كس به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شبيه تر بود، پديدار گشت، كه از طرف محراب پدر بزرگوارش حضرت امام علي عليه السلام در آن مسجد با عظمت، به طرف منبر پيش مي رفت.

در

جمعيت هاي انبوه، معمولا حالت شيفتگي و ولعي است كه موجب مي شود كه كوچكترين حركات و حالات بزرگان نيز، از نظر مردم پوشيده نماند.

مردم، با خود لكنت زبان و شتابزدگي معاويه را، با متنانت و خونسردي فراوان امام حسن عليه السلام، كه اينكه برفراز منبر ايستاده و با نگاهي دقيق، انبوه جمعيت را از نظر مي گذرانيد، مقايسه كردند.

مسجد كوفه، يكپارچه گوش بود. همه مي خواستند ببينند كه امام حسن عليه السلام، به معاويه چه پاسخي را خواهد گفت و در برابر عهدشكني و بدزباني معاويه، چه عكس العملي را از خود نشان خواهد داد.

امام حسن عليه السلام، از همه ي مردم بديهه گوتر و در جلوه دادن و ترسيم نمودن موضوع، از همه ي سخنوران بزرگ، تواناتر بود؛ لذا در آن موقع حساس، آن خطابه ي بليغ و مفصل را، ايراد فرمود.

خطابه ي امام حسن عليه السلام، يكي از شيواترين اسناد، درباره ي روابط مردم با خاندان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، پس از رحلت جانسوز آن حضرت است. و در ضمن، سرشار از پند و نصيحت و دعوت مسلمانان، به محبت و مهرباني و همبستگي است.

امام حسن عليه السلام، با بيان شيواي خود، مردم را به ياد موفقيت خاندان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، بلكه به ياد وضعيت و موقعيت پيامبر خدا (عليهم السلام) افكند.

سپس، آن حضرت، در پايان سخن خود، ياوه گويي هاي معاويه را رد كرد. بدون آنكه با دشنام و ناسزا از معاويه ياد كند، هر چند كه گفتار آن حضرت، با آن روش بلاغت آميز، خود گزنده ترين دشنام و توهين به معاويه بود[5] .

و اينك، خطبه ي امام حسن عليه السلام:[6] .

امام حسن عليه السلام،

خطابه ي خود را چنين آغاز كرد:

«ستايش مي كنم خداي را، چنانكه ستايشگرانش ستوده اند و شهادت مي دهم كه خدايي بجز «الله» نيست، چنانكه گواهان بر اين، شهادت داده اند.

و شهادت مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله، بنده و پيامبر اوست او را به هدايت خلق فرستاد و امين وحي خويش قرار داد. درود و رحمت خدا، بر او و بر خاندانش باد.

اما بعد: به خدا سوگند! من اميدوارم كه خيرخواه ترين خلق، براي خلق باشم و سپاس و منت خداي را كه من، كينه ي هيچ مسلماني را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا، براي هيچ مسلماني نيستم.

هان، بدانيد! كه هر آنچه در هماهنگي شما را خوش نيايد، به از آن است كه در تنهايي و تكروي شما را پسند افتد.

آگاه باشيد! كه من آنچه براي شما در نظر گرفتم، بهتر از آن است كه خود شما مي انديشيد. پس شما با فرمان من مخالفت نورزيد و رأي و نظر مرا رد نكنيد. خدا، من و شما را بيامرزد و ما را به آنچه متضمن رضا و محبت است، رهنمون گردد»[7] .

سپس فرمود: «هان، اي مردم! خداوند، شما را به اولين ما هدايت كرد و خونتان را به آخرين ما، محفوظ داشت. همانا، اين امر را دوراني است و دنيا، در تغيير و گردش است.

خداي عزوجل، به پيامبرش محمد صلي الله عليه و آله فرموده است: بگو نمي دانم، آنچه بدان وعده داده مي شويد، نزديك است يا دور. همانا او، سخن آشكار و آنچه را كتمان كنيد، مي داند و من مي دانم، شايد كه اين، آزمايشي است و بهره اي تا ديگر زماني»[8]

.

آنگاه، امام حسن عليه السلام فرمود:

«... معاويه چنين وانمود كرده، كه من او را شايسته ي خلافت ديده و خود را شايسته نديده ام. او دروغ مي گويد.

ما در كتاب خداي عز و جل به قضاوت پيامبرش صلي الله عليه و آله، به حكومت از همه كس سزاوارتريم و از لحظه اي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات يافت، ما همواره مورد ظلم و تعدي قرار گرفته ايم.

خدا، ميان ما و كساني كه بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما شورانيدند و نصيب و بهره ي ما را، از ما بازداشتند و آنچه را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله براي ما در ما قرار داده بود از او بازگرفتند، حكم خواهد كرد.

به خدا سوگند! اگر مردم، در آن هنگام كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت، با پدرم بيعت مي كردند، آسمان، رحمت خود را بر آنان مي باريد و زمين، بركت خود را از ايشان، دريغ نمي داشت و تو - اي معاويه! - در خلافت طمع نمي كردي.

ولي، چون خلافت از جايگاه خود برآمد، قريش در ميان خود بر سر آن، به منازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعني: تو و يارانت - نيز در آن طمع كردند.

در حاليكه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: هرگاه، ملتي زمام (امور) خود را به كسي بسپرد، در حاليكه داناتر از او، در ميان آن ملت هست، كارش پيوسته به پستي و انحطاط خواهد كشيد، تا آنجا كه به سرمنزل نخستين خود، تنزل كند.

بني اسرائيل، هارون عليه السلام را ترك كردند، در حاليكه مي دانستند كه او خليفه موسي عليه السلام است و از سامري پيروي كردند.

امت اسلام نيز، پدرم را ترك كرده و در پي ديگران افتادند، با اينكه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده بودند كه (به پدرم) مي فرمود: تو نسبت به من، همچون هارون عليه السلام نسبت به موسي عليه السلام هستي، مگر در پيامبري.

آنها، ديده بودند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، در روز غدير خم، پدرم را (به خلافت) نصب نموده و فرمان داد كه حاضران، اين مطلب را به ديگران (غايبان) برسانند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله، از قوم خود - كه آنها را به سوي خدا دعوت مي كرد - فرار نموده و وارد غار شد و اگر آن حضرت (براي خود) ياوراني مي داشت، هرگز فرار نمي كرد.

پدرم، چون مردم را سوگند داد، ياري خواست و پاسخ نشنيد، دست از كار فروكشيد.

خداوند:

1- هارون عليه السلام را كه بي يار و ضعيف گشته و جانش در خطر بود، در وسعت نهاده و مؤاخذه نكرد.

2- پيامبر صلي الله عليه و آله را كه ياوري نداشت و به غار فرار كرد، آزاد گذارده و بازخواست ننمود.

3- من و پدرم نيز كه از طرف اين امت حمايت نشديم و ياوري نيافتيم، از جانب خدا مورد مسؤوليت و مؤاخذه نخواهيم بود.

اينها، سنتهاي خدا و كارهاي همانندي است كه بعضي در پي بعضي، پديد مي آيد»[9] .

سپس، آن حضرت اضافه كرد:

«سوگند به آن كس كه محمد صلي الله عليه و آله را به حق مبعوث كرد، هر كس

كه از حق ما چيزي را فروگذارد، خدا از عمل او فروخواهد گذارد، و هرگز قدرتي بر ما حكومت نكند، جز آنكه فرجام كار، از آن ما خواهد بود و هر آينه، خبر اين را پس از روزگاري، خواهيد دانست»[10] .

آنگاه، امام حسن مجتبي عليه السلام، رو به معاويه كرد، تا آن ناسزايي را كه او به پدر بزرگوار آن حضرت داده بود، به خود او بازگرداند و فرمود - و چه شيوا هم فرمود -:

اي آنكه نام علي عليه السلام را بردي! من حسنم و پدرم، علي عليه السلام است! و تو معاويه اي و پدرت صخر است!

مادر من، فاطمه عليهاالسلام است! و مادر تو هند است!

پدر بزرگ من، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است! و پدر بزرگ تو، عتبه است! مادر بزرگ من، خديجه عليهاالسلام است! و مادر بزرگ تو، فتيله است! خدا لعنت كند از ما دو نفر، آن كس را كه نام و نشانش پست تر و اصل و تبارش ننگين تر و گذشته اش، شرارت بارتر و سابقه ي كفر و نفاقش، بيشتر است»!!!

راوي مي گويد: گروه هايي از اهل مسجد، فرياد برآوردند: آمين!

فضل بن حسن مي گويد كه: يحيي بن معين گفت: من نيز مي گويم: آمين! ابوالفرج، از ابوعبيد نقل مي كند كه: فضل بن حسن گفت: و من نيز مي گويم: آمين!

علي بن الحسين اصفهاني (ابوالفرج) گويد: و من نيز مي گويم: آمين!

ابن ابي الحديد، در كتاب «شرح نهج البلاغه» مي نويسد: عبدالحميد بن ابي الحديد، مؤلف اين كتاب نيز مي گويد: آمين![11] .

مؤلف كتاب «صلح الحسن عليه السلام» مي نويسد: و ما نيز به نوبه ي خود، مي گوييم: آمين!

و ما نيز به نوبه ي خود مي گوييم: آمين!

در تاريخ

خطابه هاي جهاني، اين تنها خطابه اي است كه از قبول و تحسين نسلهاي متوالي، در امتداد تاريخ، برخوردار گشته است و چنين است سخن حق، كه پيوسته اوج مي گيرد و چيزي بر آن برتري نمي يابد[12] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] متأسفانه اين قسمت از متن، چاپ نشده بود.

[2] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 192.

[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 16.

[4] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 16.

[5] صلح الحسن عليه السلام، علامه آل ياسين، ص 389.

[6] تدكرة الخواص، سبط ابن جوزي - كامل، ابن اثير - مقاتل الطالبيين، از ابوالفرج اصفهاني.

[7] الارشاد، شيخ مفيد، چاپ ايران، ص 169.

[8] مسعودي، (حاشيه ي ابن اثير)، ج 6، صص 61 - 62 و ابن كثير، ج 8، ص 18، و طبري، ج 6، ص 93.

[9] بحارالأنوار، ج 10، ص 114.

[10] مسعودي (حاشيه ي ابن اثير)، ج 6، صص 61 - 62.

[11] شرح نهج البلاغه ي، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 16.

[12] زندگاني امام حسن عليه السلام، آقاي حسين وجداني، صص 157 - 166 (با اندكي تغيير و تصرف).

ياد او از سخن پيامبر در توبيخ يهود

در تفسير منسوب به امام عسكري عليه السلام آمده است:

حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود:خداي متعال چون يهود را از زبان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله توبيخ فرمود و جلو بهانه هاي آنان را گرفت، و دليل هاي روشن آورد كه محمد صلي الله عليه و آله سالار پيامبران، و بهترين آفريده ي خداست، علي عليه السلام سرور اوصيا، و بهترين جانشين او در ميان مسلمانان است، و پاكيزگان از خاندان او به پادارندگان دين خدا و پيشوايان بندگانش هستند، جلوي بهانه هاي آنان را گرفت. ديگر نمي توانستند دليل و شبهه اي بياورند؛

به لجاجت روي آوردند و گفتند:

محمد! ما نمي فهميم تو چه مي گويي! ما معتقديم كه بهشت، تنها براي ماست - نه تو، و نه علي، نه دين داران و امت تو -، و ما به شما گرفتار و آزموده مي شويم، و ما اولياي مخلص خدا و بندگان برگزيده ي اوييم. دعاي ما پذيرفته است و هر خواسته اي كه از پروردگارمان داشته باشيم، رد نخواهد شد.

چون اين سخنان بگفتند، خداي متعال به پيامبرش فرمود:اي محمد! به اينان بگو:«اگر سراي آخرت - بهشت و نعمت هايش - تنها براي شماست و ديگران - كه محمد و علي و امامان و بقيه ي اصحاب و مؤمنان باشند - سهمي از آن ندارند، پس اگر راست مي گوييد كه دعاي شما مستجاب است، براي دروغگويان و مخالفان خود آرزوي مرگ كنيد» [1] و بگوييد:خدايا! دروغگويان ما و مخالفان را بميران تا راستگويان از ايشان بياسايند، و حجت راستين و بايسته ات آشكارتر شود.

پيامبر صلي الله عليه و آله پس از آن كه اين سخن را بر آنان عرضه كرد، فرمود:هيچ يك از شما اين نفرين و آرزو را نمي كند مگر آن كه آب دهانش در گلويش گير كند و در جا بميرد. و چون يهود مي دانستند كه دروغگويند و محمد و علي و پيروانشان راستگويند، از بيم مرگ جرأت نكردند كه دعا كنند. از اين رو، خداي متعال فرمود:«به سبب پيشينه ي (بد) خود هرگز آن را نخواهند». [2] ؛ يعني به سبب پيشينه ي كفر به خدا و پيامبرش محمد صلي الله عليه و آله، و برادر و وصيش علي عليه السلام، و خاندان پاكيزه و برگزيده اش، مرگ را آرزو نمي كنند «و خدا به

ستمگران داناست» [3] ؛ يعني يهود چون مي دانند دروغ مي گويند، جرأت آرزوي مرگ را ندارند. از اين رو به تو فرمان دادم تا با حجت خود، آنان را مبهوت سازي، و مردم ناتوان بدانند كه آنان دروغ مي گويند. [4] .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بقره:94؛ (ان كانت لكم الدار الآخرة خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين).

[2] بقره:95؛ (و لن يتمنوه أبدا بما قدمت أيديهم).

[3] بقره:95؛ (والله عليم بالظالمين).

[4] تفسير الامام العسكري:442 ح 294.

يادگاري هاي پيامبر

ابي الجوزاء مي گويد: از امام حسن عليه السلام پرسيدم: از زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چيزي بياد داري؟ و چيزي از آن حضرت آموخته اي؟. فرمود: شنيدم كه به كسي مي فرمود:

قال عليه السلام:

دع ما يريبك الي ما لا يريبك، فان الشر ريبة و الخير طمأنينة، و عقلت عنه الصلوات الخمس، و كلمات أقولهن عند انفصالهن اللهم اهدني فيمن هديت، و عافني فيمن عافيت و تولي فيمن توليت، و بارك لي فيما أعليت و قني شر ما قضيت، انك تقضي و لا يقضي عليك، انه لا يذل من واليت، تباركت و تعاليت [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(به وسيله ي انتخاب چيزي كه تو را به شك نمي اندازد، آنچه كه تو را به دودلي مي اندازد را، واگذار و رها كن، زيرا شر ترديد است و خير، اطمينان و من از او نمازهاي پنج گانه را آموختم و سخناني را كه پس از پايان نمازهاي پنج گانه مي خوانم؛ از پيامبر آموختم و آن دعا اين است: خدايا مرا در زمره ي آنان كه هدايت كردي، هدايت كن و در زمره ي آنان كه عافيت دادي، عافيت ده و در

زمره ي آنان كه دوستشان داشتي دوستم بدار و علو درجات خودت را براي من قابل باور قرار ده.

توفيق يقين به علو درجات را به من عنايت فرما و مرا از شر قضاي خويش در امان دار. زيرا تويي كه فرمان مي راني و كسي بر تو فرمان نمي راند و آن كس كه تو ياورش باشي خوار نگردد. بلند مرتبه اي تو، خجسته اي تو.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- المصنف، ج 3، ص 117، ح 4984.

2- أمالي يحيي بن حسين الشجري، ج 2، ص 329، ح 1725.

3- تاريخ دمشق (ابن منظور) ج 7، ص 5.

4- تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسن عليه السلام) ص 7، ح 3.

5- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226.

6- حلية الاولياء، ج 8، ص 290، ح 12236 (ط جديد)

7- فضايل الخمسة، ج 3، ص 275 و 276 به نقل از سنن وارمي، ج 2، ص 245.

8- فيض القدير، ج 3، ص 528، ح 4211.

9- كنز العمال، ج 3، ص 7295، 429.

يادآوري لعنت هاي پيامبر به ابوسفيان

مرحوم طبرسي قدس سره در احتجاج ضمن نقل يكي از احتجاج هاي طولاني امام حسن عليه السلام با معاويه و پيروان و ياران او نقل مي كند كه امام حسن عليه السلام به معاويه و حاضران فرمود:

قال عليه السلام:

أنشدكم بالله هل تعلمون أن ما أقول حقا انك يا معاوية كنت تسوق بأبيك علي جمل أحمر و يقوده أخوك هذا القاعد؟، و هذا يوم الأحزاب فلعن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم القائد و الراكب و السائق، فكان أبوك الراكب، و أنت يا أزرق السائق، و أخوك هذا القاعد القائد؟ ثم أنشدكم بالله هل تعلمون أن رسول

الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن أباسفيان في سبعة مواطن؟.

اولهن: حين خرج من مكة الي المدينة و أبوسفيان جاء من الشام، فوقع فيه أبوسفيان فسبه و أوعده و هم أن يبطش به ثم صرفه الله عزوجل عنه.

و الثانية: يوم العير حيث طردها أبوسفيان ليحرزها من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

والثالثة: يوم أحد يوم قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «الله مولانا و لا مولي لكم» و قال أبوسفيان: «لنا العزي و لا عزي لكم»، فلعنه الله و ملائكته و رسله و المؤمنون أجمعون.

و الرابعة: يوم حنين يوم جاء أبوسفيان بجمع من قريش و هوازن و جاء عيينة بغطفان و اليهود، فردهم الله بغيظهم لم ينالوا خيرا، هذا قول الله عزوجل أنزله في سورتين في كلتيهما يسمي أباسفيان و أصحابه كفارا و أنت يا معاوية يومئذ مشرك علي رأي أبيك بمكة و علي يومئذ مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي رأيه و دينه.

و الخامسة: قول الله عزوجل «و الهدي معكوفا أن يبلغ محله» وصددت أنت و أبوك و مشركوا قريش رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلعنه الله لعنة شملته و ذريته الي يوم القيامة.

و السادسة: يوم الأحزاب، يوم جاء أبوسفيان بجمع قريش، و جاء عيينة بن حصين بن بدر بغطفان فلعن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم القادة و الأتباع و الساقة الي يوم القيامة.

فقيل: يا رسول الله! اما في الأتباع مؤمن؟. قال: لا تصيب اللعنة مؤمنا من الأتباع و أما القادة فليس فيهم مؤمن،

و لا مجيب و لا ناج.

و السابعة: يوم الثنية، يوم شد علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اثنا عشر رجلا، سبعة منهم من بني أمية، و خمسة من ساير قريش فلعن الله تبارك و تعالي و رسوله صلي الله عليه و آله و سلم من حل الثنية غير النبي صلي الله عليه و آله و سلم و سائقه و قائده [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه آن چه مي گويم حق است تو اي معاويه، شتر سرخ مويي را كه پدرت بر آن سوار بود مي راندي و اين برادرت كه نشسته است، آن را مي كشيد و اين موضوع در روز احزاب بود، كه پيامبر افسار به دست و راننده و سوار را لعنت كرد كه پدرت سوار بود و تو اي چشم دريده مي راندي و برادرت، همين كه نشسته است، افسار مي كشيد؟

دوباره شما را به خداوند سوگند مي دهم كه آيا مي دانيد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ابوسفيان را در هفت جا لعنت كرده است:

اول: زماني بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مكه به سوي مدينه خارج شد و ابوسفيان از شام آمد و ابوسفيان با او روبه رو شد و او را دشنام داده و تهديد كرد و اراده كرد تا به وي حمله كند، ولي خداوند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را از شر ابوسفيان بازداشت.

دوم: روز كاروان بود كه ابوسفيان آن را تاراند تا از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در امان دارد.

سوم: روز

احد بود، روزي كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا سالار ماست و شما را سالاري نيست. و ابوسفيان گفت: عزي از آن ماست و شما را عزا نباشد. كه خداوند و ملائكه ي او و پيامبران و همه ي مؤمنان لعنتش كردند.

چهارم: روز حنين، روزي كه ابوسفيان همراه جمعي از قريش و هوازن و عيينه و يهود در غطفان آمد. و خداوند آنها را عصباني بازگردانده و به سودي دست نيافتند. اين سخن خداوند است كه طي دو سوره آورده و در هر دو سوره، آنها «ابوسفيان و اصحاب او» را كفار مي نامد و اما تو اي معاويه در مكه، مشرك و هم فكر پدرت بودي و پدرم علي در آن روزگار با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و به رأي و آيين وي بود.

پنجم: سخن خداي بزرگ «آنها كساني هستند كه شما را از «زيارت» مسجدالحرام و رسيدن قرباني هايتان به قربانگاه بازداشتند.» و آنها كه از پيامبر ممانعت كردند، تو بودي و پدرت و مشركان

قريش بودند كه خداوند او را لعنتي كرد كه تمام ذريه ي او را تا روز قيامت شامل شد.

ششم: روز احزاب روزي كه ابوسفيان با جمع قريش آمد و عيينة بن حصين بن بدر در غطفان آمد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رهبران، پيروان و ذريه ي او را تا روز قيامت لعنت كرد. گفته شد كه اي رسول خدا آيا در ذريه ي او مؤمني نيست؟. فرمود: لعنت به مؤمن از ذريه ي او نرسد، ولي در رهبران نه در ميان آنان مؤمني هست نه پذيرنده اي و نه

رستگار شونده اي.

هفتم: روز ثنيه [2] ، روزي كه دوازده مرد راه بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بستند، هفت نفر از آنان از بني اميه بودند و پنج نفر از ديگر قريشيان. پس خداي تبارك و تعالي و رسول او، غير از رسول خدا و ساربان شتر پيامبر؛ هر كس كه در ثنيه «محلي از كوه» بود را لعنت كرده است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ج 2، ص 29 الي ص 31.

[2] مرحوم طبرسي قدس سره در احتجاج در ذيل همين روايت آورده است: ثنيه در كوه همانند عقبه است و برخي گفته اند: ثنيه يعني راه شيب دار و برخي نيز از آن بالاترين قسمت مسير سيل تعبير به ثنيه مي كنند.

يادآوري بزرگواري هاي علي در حق ابن ملجم

امام حسن عليه السلام قبل از قصاص قاتل پدرش، در پاسخ به سؤال او كه: علي عليه السلام راجع به من چه سفارش كرد؟، فرمود:

قال عليه السلام:

أمرني أن لا أقتل غير قاتله و أن اشبع بطنك و أنعم وطاءك فان عاش اقتص أو عفا و ان مات ألحقتك به. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(مرا فرمان داده كه غير از قاتل او كسي را نكشم و شكمت سير نگه دارم و به خوبي از تو پذيرايي كنم، اگر «پدرم» زنده ماند، يا تو را قصاص مي كند و يا مي بخشد و اگر بميرد، تو را به او ملحق مي سازم.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 214.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 270، ح 8.

ياد مرگ

امام حسن عليه السلام درباره ي آثار و رهاورد ارزشمند ياد مرگ فرمود:

قال عليه السلام:

لو رأيت الأجل و مسيره لنسيت الأمل و غروره، و يقدر المقدرون و القضاء يضحك. [1] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

(اگر مرگ و مسير آن را بداني، آرزو و غرور در دنيا را از ياد خواهي برد. البته برنامه ريزان «گروه هاي گوناگون انسان ها در زندگي» برنامه مي ريزند و اما قضاء الهي بر اين بي خبري و بي توجهي برنامه ريزان، مي خندد.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] 1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 18، ص 127.

2- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 733، ح 116.

يادآوري تاريخ سياسي صدر اسلام به معاويه

امام حسن مجتبي عليه السلام قبل از صلح، نامه اي به معاويه نوشت كه در آن حوادث پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مورد تجزيه و تحليل قرار داده و سوابق شوم بني اميه و تاريخ سياسي آن را به معاويه گوشزد نموده و آن را به همراه جندب بن عبدالله ازدي براي معاويه فرستاد:

قال عليه السلام:

بسم الله الرحمن الرحيم

من عبد الله الحسن أميرالمؤمنين الي معاوية بن أبي سفيان، سلام عليك.

فاني أحمد الله الذي لا اله الا هو، أما بعد: فان الله تعالي عزوجل بعث محمدا صلي الله عليه و آله و سلم رحمة للعالمين، و منة علي المؤمنين، و كافة الي الناس أجمعين «لينذر من كان حيا و يحق القول علي الكافرين.». [1] .

فبلغ رسالات الله، و قام علي أمر الله حتي توفاه الله غير مقصر و لا وان، حتي أظهر الله به الحق و محق به الشرك و نصر به المؤمنين و أعز به العرب، و شرف به قريشا خاصة، فقال

تعالي: «و انه لذكر لك و لقومك». [2] .

فلما توفي صلي الله عليه و آله و سلم تنازعت سلطانه العرب فقالت قريش: نحن قبيلته و أسرته و أولياؤه، و لا يحل لكم أن تنازعونا سلطان محمد في الناس و حقه، فرأت العرب أن القول كما قالت قريش، و أن الحجة لهم في ذلك علي من نازعهم أمر محمد صلي الله عليه و آله و سلم فأنعمت لهم العرب و سلمت ذلك، ثم حاججنا نحن قريشا بمثل ما حاجت به العرب، فلم تنصفنا قريش انصاف العرب لها، انهم أخذوا هذا الأمر دون العرب بالانتصاب و الاحتجاج فلما صرنا أهل بيت محمد و أوليائه الي محاجتهم، و طلب النصف منهم باعدونا، و استولوا بالاجتماع علي ظلمنا و مراغمتنا، و العنت منهم لنا، فالموعد لله، و هو الولي النصير.

و قد تعجبنا لتوثب المتوثبين علينا في حقنا، و سلطان نبينا صلي الله عليه و آله و سلم و ان كانوا ذوي فضيلة و سابقة في الاسلام، فأمسكنا عن منازعتهم مخافة علي الدين أن يجد المنافقون و الأحزاب بذلك مغمزا يثلمونه به أو يكون لهم بذلك سبب لما أرادوا به من فساده، فاليوم فليعجب المتعجب من توثبك يا معاوية علي أمر لست من أهله، لا بفضل في الدين معروف، و لا أثر في الاسلام محمود،

و أنت ابن حزب من الأحزاب و ابن أعدي قريش لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و لكن الله خيبك و سترد فتعلم لمن عقبي الدار، تالله لتلقين عن قليل ربك، ثم ليجزينك بما قدمت يداك، و ما الله بظلام للعبيد.

ان عليا - رضوان الله عليه - لما مضي

لسبيله - رحمة الله عليه - يوم قبض، و يوم من الله عليه بالاسلام، و يوم يبعث حيا و لاني المسلمون الأمر بعده، فأسأل الله أن لا يزيدنا في الدنيا الزائلة شيئا ينقصنا به في الآخرة مما عنده من كرامته، و انما حملني علي الكتاب اليك الاعذار فيما بيني و بين الله سبحانه و تعالي في أمرك، و لك في ذلك ان فعلت الحظ الجسيم.

و للمسلمين فيه صلاح، فدع التمادي في الباطل و ادخل فيما دخل فيه الناس من بيعتي، فانك تعلم أني أحق بهذا الأمر منك عند الله و عند كل أواب حفيظ، و من له قلب منيب، و اتق الله، و دع البغي، و احقن دماء المسلمين،

فو الله ما لك من خير في أن تلقي الله من دمائهم بأكثر مما أنت لاقيه به، فادخل في السلم و الطاعة و لا تنازع الأمر أهله، و من هو أحق به منك، ليطفي ء الله النائرة بذلك و تجمع الكلمة، و تصلح ذات البين، و ان أنت أبيت الا التمادي في غيك نهدت اليك

بالمسلمين، فحاكمتك حتي يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين. [3] .

امام حسن عليه السلام فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم

(از بنده ي خدا، حسن، اميرمؤمنان به معاوية بن ابوسفيان. سلام بر تو.

من سپاس خدايي را مي گزارم كه جز او خدايي نيست. اما بعد همانا خداي بزرگ محمد صلي الله عليه و آله و سلم را براي رحمت بر عالميان و منت بر مؤمنان و شامل بر تمام مردم فرستاد. تا افرادي را كه زنده اند بيم دهد (و بر كافران اتمام حجت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلم گردد.

و

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيام هاي خداوند را رسانيد و براي اجراي فرمان خدا به پاخاست، تا آن زمان كه خداوند او را بدون آن كه ضعفي نشان دهد يا قصوري كند، به سوي خود فراخواند، تا آن كه خداوند به وسيله ي ايشان، حق را آشكار ساخت و به وسيله ي وي باطل را محو كرد و به وسيله ي ايشان مؤمنان را پيروز گرداند و به وسيله ي وي عرب مخصوصا قريش را شرافتمند گردانيد.

و خداوند فرمود: «و همانا كه [قرآن] يادآوري براي تو و قوم تو مي باشد.» اما وقتي درگذشت، عرب درباره ي خلافت وي به كشمكش پرداخت. قريش گفت: ما قبيله و خانواده و كسان اوييم و شما را سزا نيست كه با ما در مورد خلافت و حق محمد در ميان مردم كشمكش كنيد و عرب مشاهده كرد كه سخن همان است كه قريش مي گويد و در جدال آنان با مدعيان قدرت، حق با آنهاست و عرب نسبت به قريش سر خم كرده و آن را پذيرفت.

سپس ما با قريش به همان گونه كه خود قريش با عرب احتجاج كرده بود، احتجاج كرديم، ولي قريش برخوردي را كه عرب با آنها كرده بود، با ما نكرد و آنان، جداي از عرب كه با رعايت انصاف و گفتگو پذيرفته بودند، نزديكان پيامبر بايد حاكم باشند؛ قدرت را در دست گرفتند و وقتي ما اهل بيت محمد آماده احتجاج با آنها شديم و درخواست كرديم خلافت را به ما واگذارند، در مقابل ما كه با همان احتجاج انتساب به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مقابل آنان به استدلال

برخاستيم؛ مقاومت كردند؛ و از ما فاصله گرفتند و همه يك دل براي ظلم به ما و حركت بر عليه ما و آزار دادن ما، با يكديگر هماهنگ شدند، اما وعده گاه ما [نزد] خداست و او مولا و ياور است.

ما از تهاجم حمله كنندگان با اينكه برخي از آنان سوابقي هم در اسلام داشته اند، اما درباره ي حق ما و حكومت پيامبرمان با ما درگير شدند، تعجب كرديم، و از درگيري با آنان پرهيز كرديم كه مبادا در دين خللي آيد و منافقان و تشكل هاي نفاق و بي ديني از اين رهگذر دست آويزي براي رخنه ايجاد كردن بيابند يا اينكه اين كار سببي براي فسادي كه آنها قصد ايجادش را داشتند بشود.

اما امروزه حرص تو براي كاري كه شايسته ي آن نيستي مايه ي بسي تعجب است، زيرا تو نه فضلي شناخته شده در دين داري و نه ردپايي شايسته در اسلام و تو زاييده و پرداخته ي تشكلي از تشكل ها هستي و فرزند دشمن ترين قريشيان به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشي، اما خداوند تو را به خسران دچار كرده و به زودي بازخواهي گشت و خواهي دانست كه خانه ي آخرت از آن كيست.

سوگند به خدا كه به اندك زماني پروردگارت را ملاقات خواهي كرد و سپس به سزاي كارهايي كه انجام داده اي گوشمالي ات خواهد داد و خداوند ستم كننده بر بندگان نيست.

همانا كه علي، كه رحمت خداوند بر او باد، زماني كه رهسپار آخرت گرديد، «كه رحمت خدا بر او روزي كه درگذشت و روزي كه خداوند با اسلام بر او منت نهاد، و روزي كه زنده برانگيخته خواهد

شد.»

مسلمانان مرا پس از وي مسؤول و ولي امر و حاكم قرار دادند. از خداوند مي خواهم كه در دنياي ناپايدار چيزي از كرامتي كه نزد خود براي ما نهاده، در آخرت از ما كم نگذارد و آنچه كه مرا براي نامه نوشتن به تو واداشت، عذر بردن به پيشگاه خداي بزرگ و سبحان درباره ي تو بود و اگر تو چنين كني «به حرف هايم گوش دهي و عمل كني». بهره اي وافر خواهي داشت و مسلمانان را در آن مصلحت باشد پس از شناوري در باطل دست بردار و در آن جرياني كه مردم وارد شده اند، داخل شو و با من بيعت كن. زيرا تو مي داني كه نزد خداوند و نزد هر كس كه حافظ دين خود و بازگشت كننده به خداست و نزد هر كس كه قلبي خاضع دارد، براي اين كار از تو سزاوارترم. از خدا بترس و سركشي را رها كن و خون مسلمانان را نگه دار.

سوگند به خدا كه به هيچ خيري نمي رسي اگر خدا را ملاقات كني، در حالي كه به بيش از آنچه در حد وظيفه تو بود، طمع كردي، و دستت به خون مظلومان آلوده باشد و خون آنان بر گردن تو قرار گيرد. پس از در صلح و اطاعت درآي و با شايسته ي اين كار و آن كه او سزاوارتر از تو بدان كار است، درگير مشو، تا خداوند به اين وسيله شعله ها را فرو نشاند و وحدت كلمه حاصل آيد و ميانه ي [مسلمانان] به سامان شود، اما اگر تو سركشي كردي و جز افزودن بر سركشي و طغيانت اقدام ديگري نكردي، با مسلمانان بر تو خواهم

تاخت و با تو درگير خواهم شد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين داوران است.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي يس، آيه ي 70.

[2] سوره ي زخرف، آيه ي 44.

[3] 1- احقاق الحق، ج 11، ص 228، و ص 226، (به نقل از أهل البيت، ص 313، ط. مصر)

2- الفتوح ابن اعثم، ج 3، ص 4 - 3، ص 286.

3- بحارالأنوار، ج 44، ص 54، ح 6، و ص 64، ح 13، و ص 39، ذيل ح 1.

4- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 33 و 34 و ص 24، و ج 4، ص 12.

5- كشف الغمة، ج 2، ص 144.

6- مسند امام مجتبي عليه السلام، ص 331، و ص 319.

7- مقاتل الطالبين، ص 64، الي 66.

8- مناقب ابن آشوب، ج 4، ص 31.

9- موسوعة المصطفي و العترة، ج 5، ص 240.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109