دانشنامه امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : پايگاه تخصصي عاشورا

آ

آداب سفر

ربعي بن عبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: فدايت شوم، فرزندانمان را طبق نامهاي شما و نامهاي پدرانتان مي ناميم آيا اين براي ما مفيد و نافع است؟

حضرت فرمودند: آري به خدا قسم؛ آيا دين به جز محبت است، خداوند متعال مي فرمايد: (ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم) (1) «اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد». (2) .

ص: 1


1- سوره ي آل عمران آيه ي 31.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 167، بحارالأنوار: ج 27 ص 95 ح 57.

در تعاليم اسلامي براي سفر آداب و دستورات خاصي بيان شده است كه بي شك رعايت آنها در وطن ضروري نمي باشد. البته ممكن است كسي در ابتداي امر، چنين تصور كند كه لازمه ي جوانمردي و مروت و همت والاي انساني اين است كه در سفر امكانات زيادي با خود داشته باشد تا بتواند همراهان خود را مهمان كند و هزينه هاي سفر آنان را بپردازد. اما امام صادق عليه السلام اين عمل را صحيح ندانسته و آن را نهي نموده است؛ زيرا اگر همسفرها نيز بخواهند همانند او چنين هزينه هايي را بپردازند، بسا تكليف سنگيني بر آنان تحميل خواهد شد. حال اگر شخص نيز بخواهد خود همه ي اين هزينه ها را تحمل كند، در حقيقت همسفران خود را ذليل و شرمسار كرده است و اين برخلاف آداب معاشرت اسلامي است كه كسي چيزي را به اسم احسان بر برادر ديني خود تحميل كند و او را خوار و ذليل نمايد.

از اين رو امام صادق عليه السلام به اين امر بسيار تأكيد كرده به طوري كه به شهاب بن عبد ربه (1) كه به آن حضرت گفت: «شما مي دانيد كه من اهل دستگيري و كمك به برادران خود هستم و به عده اي كه با آنان به مكه مي روم، اجازه ي تهيه ي چيزي را نمي دهم، بلكه تمام وسايل و هزينه هاي مورد نياز را شخصا به عهده مي گيرم» امام عليه السلام در پاسخ به او فرمود: «چنين كاري را مكن، زيرا اگر آنان بخواهند سهم خود را بدهند در حق آنان ظلم كرده اي و اگر ندهند شرمسار خواهند شد، پس تو با امثال خود سفر كن تا آنان را آزار ننمايي» (2) .

با توجه به سخن امام عليه السلام، اگر كسي مخارج سفر ديگري را بپردازد، موجب خواري و ذلت او مي شود. به طور كلي امام عليه السلام مسافرت با طبقات پايين تر و همچنين با طبقات بالاتر از خود را نيز نهي نموده و به ابوبصير مي فرمايد: «من دوست نمي دارم كسي به خود ذلت و خواري بدهد، هر كسي بايد از جهت مالي و اقتصادي با امثال خود مسافرت كند [تا اين كه نه ذلت ببيند و نه كسي را ذليل كند.]

روزي ابوبصير روزي از امام عليه السلام در مورد كسي كه با افراد ثروتمند مسافرت مي كند، سؤال نمود و گفت: افراد ثروتمند هنگامي كه سفره هاي خود را در سفر باز مي كنند شخص ضعيف نمي تواند مانند آنان باشد از اين رو شرمسار مي شود. و امام عليه السلام در پاسخ به او و هشام بن حكم نيز كه چنين سؤالي را از امام عليه السلام پرسيد، فرمود: «با مثل خودت مصاحبت و سفر كن.» (3) بنابراين امام عليه السلام به هر دو گروه توصيه فرمود كه با امثال خودشان مسافرت كنند، تا كسي سبب خواري خود و يا ديگران نشود. اين سخنان تنها بخش اندكي از وصاياي حكيمانه و زيباي امام صادق عليه السلام نسبت به آداب سفر بود كه ما به آن بسنده كرديم.

ص: 2


1- شهاب بن عبد ربه از اصحاب امام صادق عليه السلام و اهل كوفه و مورد اعتماد راويان بوده و ابن ابي عمير از او روايت مي كند.
2- وسائل ج 8 / 302.
3- وسائل الشيعه ج 8 / 303.

آزردن پدر و مادر

«يعقوب بن شعيب» از ياران امام ششم عليه السلام گفت: امام صادق عليه السلام فرموده است: «چون روز قيامت شود، پرده يي از پرده هاي بهشت را كنار زنند، سپس هر جانداري بوي آن را از مسافت پانصد سال راه بشنود، جز يك گروه.» عرض كردم: آنان كيانند؟! فرمود: «عاق والدين.» (1) . وق

ص: 3


1- اصول كافي ، باب العقوق

آماج دشمنان خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند در دنيا دوست خود را آماج دشمن خويش قرار داده است. (1) .

ص: 4


1- بحار: 68 / 221 / 10، همان، همان، 22849.

آيا خوردن روغن مخلوط با گوشت خوب است؟

ابوالجارود گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا خوردن روغن مخلوط با گوشت خوب است (يعني از نظر بهداشت خوب است و ضرري ندارد)؟

حضرت فرمود: بخور، و به من بخوران (يعني به من هم بده بخورم). (1) .

ص: 5


1- المحاسن: ص 40، بحارالأنوار: ج 63 ص 59 ح 9.

آيا گناهان كبيره استثناء هم دارند؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا در گناهان كبيره هم استثناء مي باشد كه خدا براي هر كه خواهد بيامرزد؟

فرمود: آري.

ص: 6

آيا باز پس گرفتن صدقه خوب است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: اگر شخصي صدقه اي به فرزندش بدهد آيا باز پس گرفتن آن صدقه خوب است؟

حضرت فرمود: پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: كسي كه صدقه اي به كسي مي دهد پس گرفتن آن مانند كسي است كه استفراغ مي كند و سپس استفراغ خود را بر مي گرداند (مي خورد). (1) .

ص: 7


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 268.

آيا مسجد كوفه قديم است؟

در حديث مفصلي مفضل از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: آيا مسجد كوفه قديم است؟

حضرت فرمود: بله، و آنجا محل نماز أنبياء - صلوات الله عليهم - است و پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - نيز آنجا نماز خواند. و آن هنگامي بود كه به معراج برده شد، جبرئيل - عليه السلام - به حضرتش فرمود:

اي محمد، اين مسجد پدرت آدم - عليه السلام - و محل نماز أنبياء - عليهم السلام - است، پس فرود آي و در آن نماز بگزار.

حضرت فرود آمده و نماز گزارد، سپس جبرئيل - عليه السلام - او را به آسمان عروج داد. (1) .

ص: 8


1- روضة الكافي: 279 - 281، بحارالأنوار: ج 18 ص 312 ح 25.

آيا پيامبر منافقين را مي شناخت؟

موسي بن بكر گويد: شخصي از اصحابمان به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: آيا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نامهاي منافقين را مي شناخت؟

حضرت فرمودند: خير، ولي هنگامي پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كه در جنگ تبوك بود و بر استر خود سوار بود و مردم در پيشاپيش ايشان حركت مي كردند، به عقبه (گردنه) رسيد در حالي كه بالاي آن چهارده مرد كه شش نفر آنها از قريش و هشت نفر از مردم مختلف بودند - يا به عكس و ترديد از ناحيه راوي است - نشسته بود، جبرئيل نزد حضرت آمد، و گفت: فلاني و فلاني و فلاني؛ بالاي عقبه (گردنه) نشسته اند تا اينكه استر شما را رم دهند.

پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آنها را صدا زدند و فرمودند: اي فلاني، و اي فلاني، و اي فلاني؛ شما آن بالا نشسته ايد تا استر مرا برمانيد.

و حذيفة (بن اليمان نيز) پشت سر پيامبر ايستاده و نام آنها را دنبال پيامبر مي آورد.

حضرت فرمود: اي حذيفه شنيدي؟

حذيفه گفت: بله.

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: كتمان كن. (1) .

ص: 9


1- بحارالأنوار: ج 21 ص 233 ح 10.

آيا جايز است انسان خود را تعريف كند؟

سفيان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا جايز است انسان خود را به پاكي تعريف و توصيف كند؟

حضرت فرمود: بله، اگر مجبور شد اشكالي ندارد، مگر نشنيدي كلام حضرت يوسف را: (اجعلني علي خزائن الأرض اني حفيظ عليم) (1) «مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگه دارنده و آگاهم»، و فرمايش عبدصالح را كه: (أنا لكم ناصح أمين) (2) «من خيرخواه اميني براي شما هستم». (3) .

ص: 10


1- سوره ي يوسف آيه ي 55.
2- سوره ي اعراف آيه ي 68.
3- بحارالأنوار: ج 75 ص 259 ح 145.

آيا آرزو كردن مرگ خوب است؟

احمد بن حسن حسيني از امام عسكري - عليه السلام - و حضرتش از پدرانش - عليهم السلام - روايت نمود كه: مردي خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد و به حضرتش عرض كرد: من از دنيا خسته شدم، آيا مي شود آروزي مرگ از خدا كنم؟

حضرت فرمود: آرزوي زندگي كن تا اطاعت كني نه معصيت، زيرا زندگي كردن و اطاعت كردن بهتر است براي تو از اينكه بميري و ديگر نه اطاعت كني و نه معصيت. (1) .

ص: 11


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 128 ح 15.

آيا ابليس در آسمان مسؤوليتي داشت؟

جميل بن دراج گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا ابليس از فرشته ها بود، يا مسؤوليتي در آسمان به عهده داشت؟

حضرت فرمود: ابليس از فرشتگان نبود، ولي فرشتگان خيال مي كردند از آنها است، و خدا مي دانست كه او از آنها نيست، و هيچ مسؤوليتي و نقشي در آسمانها نداشت، و هيچ امتياز و كرامتي نداشت.

من آمدم نزد طيار، و به او خبر دادم از آنچه شنيدم، او اين مطلب را رد كرد، و گفت: چگونه از فرشته ها نباشد، در حالي كه خداوند به ملائكه مي گويد: (أسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس) (1) «براي آدم سجده و خضوع كنيد، همگي سجده كردند؛ جز ابليس».

پس طيار خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد در حالي كه من نزد او بودم - از حضرتش سؤال كرد و گفت: فدايت شوم؛ آيا فرمايش خدا در جاهاي متعدد در حين خطاب به مؤمنين: (يا أيها الذين آمنوا) «اي كساني كه ايمان آورده ايد» شامل منافقين مي شود يا خير؟

حضرت فرمود: بله، منافقين و گمراهان و هر كس كه ظاهرا به دعوت پيامبر اكرم لبيك گفت.

توضيح: گويا طيار بدين جهت از اين آيه سؤال كرد تا زمينه را براي اشكال گرفتن بر امام - عليه السلام - به ادعاي خروج منافقين از خطاب در فرمايش خدا: «اي كساني كه ايمان آورده ايد» آماده كند سپس اشكال كند كه منافقين چون از مؤمنين خارجند از اين خطاب، پس ابليس نيز از فرشتگان خارج است.

و چون امام صادق - عليه السلام - توضيح داد كه منافقين داخل در عنوان «اي كساني كه ايمان آورده ايد» مي باشند، لذا ديگر جائي براي اشكال نماند.

علامه مجلسي - رحمه الله - (در ذيل همان حديث) در كتاب نبوت گويد: حاصل حديث اين است كه خداوند از اين جهت ابليس را داخل فرشتگان نمود چون با آنها مخلوط بود، و ظاهرا از آنها بود. و خدا خطاب امر به سجود را به اين حاضرين نمود كه ابليس در ميان آنها بود.

يا مراد به خطاب اي فرشتگان به عنوان مثال بود و ابليس نيز مأمور بود، زيرا ظاهرا از آنان، و مظهر صفات آنها بود. (2) .

ص: 12


1- سوره ي بقره آيه ي 34.
2- تفسير العياشي: 1: 33، بحارالأنوار: ج 60 ص 217 ح 54.

آيا استفاده از پرده هاي عكس دار جايز است؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گاهي در خانه از بالشها، و فرشهاي عكس دار استفاده مي كنيم، آيا اين جايز است؟

حضرت فرمود: استفاده از فرشها و بالشهاي مصور اشكالي ندارد، ولي استفاده از چيزهائي كه روي ديوار يا به تخت خواب آويزان مي شود مكروه است. (1) .

ص: 13


1- مكارم الاخلاق: ص 153، بحارالأنوار: ج 76 ص 288 ح 15.

آراستگي ظاهري

حضرت ظاهري آراسته داشت. قامتش نه كوتاه بود و نه بلند؛ چهره اي داشت كه بسان ماه مي درخشيد. پوست او لطيف بود و موهايي مجعد و مشكين و پيشاني بلندي داشت. او لباس هايي را كه مورد رضاي جدش بود، مي پوشيد كه پيامبر فرموده بود: «بدون اسراف و تكبر بخوريد و بياشاميد و بپوشيد». (1) .

نقل شده است روزي سفيان ثوري، حضرت را ديد كه قبايي آراسته و زيبا پوشيده است. سفيان ثوري مي گويد: با تعجب به حضرت مي نگريستم. پس حضرت فرمود: اي ثوري! چه شده كه چنين با تعجب نگاه مي كني؟ آيا از آنچه مي بيني، تعجب مي كني؟ گفتم: اي فرزند رسول خدا! اين لباس، لباس شما و پدرانت نيست. پس حضرت فرمود: اي ثوري! آن زمان، زمان فقر و نداري امت بود و آنان به اقتضاي زمانشان لباس مي پوشيدند، ولي اين زمان، زمان نعمت است و نعمت به سوي امت روي آورده است.

سپس حضرت قباي رويين را كنار زد و قباي پشمي خشني را كه زير لباس هايش پوشيده بود، نشان داد و فرمود: ما اين لباس خشن را براي خدا پوشيده ايم و لباس رويين و آراسته را براي شما. پس هر آنچه براي خدا باشد، پوشيده مي داريم و آنچه براي شما باشد، آشكارش مي كنيم. (2) .

عبدالحليم جندي مي نويسد:

امام صادق عليه السلام مي فرمود: «آن گاه كه خداوند نعمتي را به كسي ارزاني مي دارد، دوست دارد آن نعمت را نزد او ببيند؛ زيرا خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد.» و مي فرمود: «خداوند زيبايي و تجمل را دوست دارد و از فقر و فقرنمايي ناخرسند است». همچنين مي فرمود: «مرد بايد لباس خويش را پاكيزه نگه دارد و از بوي خوش استفاده كند و خانه خويش را گچ كاري كند و آستانه خود را پاكيزه سازد». (3) .

ص: 14


1- عبدالحليم جندي، الامام الصادق عليه السلام، ص 204.
2- حلية الاولياء، ج 3، ص 193؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 425؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 443.
3- عبدالحليم جندي، الامام الصادق عليه السلام، ص 204.

آيا نامگذاري فرزندان طبق نامهاي ائمه مفيد است؟

ربعي بن عبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: فدايت شوم، فرزندانمان را طبق نامهاي شما و نامهاي پدرانتان مي ناميم آيا اين براي ما مفيد و نافع است؟

حضرت فرمودند: آري به خدا قسم؛ آيا دين به جز محبت است، خداوند متعال مي فرمايد: (ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم) (1) «اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد». (2) .

ص: 15


1- سوره ي آل عمران آيه ي 31.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 167، بحارالأنوار: ج 27 ص 95 ح 57.

آيا امام حسن با پاي پياده به حج رفتند؟

ابن بكير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به ما چنين رسيده است كه حسن بن علي - عليهماالسلام - بيست بار با پاي پياده به حج رفتند؟ (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: حسن بن علي - عليهماالسلام - چنين به حج رفت در حالي كه جهاز و محملها در كنار او در حركت بودند.

- توضيح: مراد اين است كه پياده رفتن حضرت مجتبي - عليه السلام - به حج به خاطر نداري وسيله نبوده است، بلكه از روي خضوع و تواضع در برابر حق تعالي بوده است. (1) .

ص: 16


1- بحارالأنوار: ج 43 ص 332 ح 3.

آيا بعضي از ائمه از بعضي ديگر برتر هستند؟

مالك بن عطيه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا بعضي از ائمه از بعضي ديگر برتر هستند؟

حضرت فرمود: اما در حلال و حرام پس دانششان يكسان است، و آنها در غير اين مورد در علوم ديگر بر همديگر برتري دارند. (1) .

ص: 17


1- بصائر الدرجات: 268، بحارالأنوار: ج 25 ص 360 ح 15.

آيه«كساني كه ايمان آوردند» درباره چه كساني است؟

عيسي بن داود نجار گويد: از حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - شنيدم كه فرمود: از پدرم (امام صادق - عليه السلام -) درباره ي فرمايش خدا: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا - خالدين فيها لا يبغون عنها حولا) (1) «همانا كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، باغهاي بهشت برين محل پذيرايي آنان خواهد بود. آنها جاودانه در آن خواهند ماند؛ و هرگز تقاضاي نقل مكان از آنجا نمي كنند» سؤال نمودم.

فرمود: درباره ي آل محمد صلوات الله عليهم أجمعين نازل شد. (2) .

ص: 18


1- سوره ي كهف آيه ي 107 و 108.
2- كنز الفوائد: 146، بحارالأنوار: ج 24 ص 269 ح 40.

آيا ابوذر برتر است يا شما اهل بيت؟

1- عثمان بن عمران از عباد بن صهيب روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا آيا ابوذر برتر بود يا شما اهل بيت؟

حضرت فرمود: اي پسر صهيب؛ ماههاي سال چند تا است؟

عرض كردم: دوازده ماه.

حضرت فرمود: چند تاي آنها ماه حرام است؟

عرض كردم: چهار ماه.

فرمود: ماه رمضان از آنها است؟

عرض كردم: نه.

فرمود: ماه رمضان برتر است يا ماههاي حرام؟

عرض كردم: بلكه ماه رمضان.

فرمود: ما اهل بيت نيز چنين مي باشيم، كسي با ما قابل مقايسه نيست.

همانا ابوذر روزي در ميان اصحاب رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نشسته بود و آنها فضائل و مناقب افراد را مي شمردند، ابوذر فرمود: علي بن ابي طالب - عليه السلام - افضل اين امت است، او قسمت كننده ي بهشت و آتش است، او صديق و فاروق اين امت است، و حجت خدا بر امت است.

حاضران از سخن او خوششان نيامد، و همگي چهره از او گرداندند و فرمايش او را تكذيب نمودند.

ابوامامه ي باهلي كه در ميان آنان بود نزد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - رفت و سخن ابوذر را به عرض رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - رسانيد، و اعراض و تكذيب حاضران درآن محفل را گزارش كرد.

رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: آسمان (كبود و آبي) سايه نينداخت، و زمين تيره برنداشت - يعني از ميان شما اي ابو امامه - شخصي را كه راست لهجه تر (راستگوتر) از ابوذر باشد. (1) .

- توضيح: صديق: يعني تصديق كننده اي كه هيچ شكي در باورش نيست، و از همه ايمانش راسختر، و يقينش كاملتر است. و فاروق: يعني كسي است كه محبت و مودتش موجب حدا شدن صف ها است.

2- اسماعيل فراء از مردي نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مگر نه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي ابي ذر - رحمة الله عليه - فرمود: آسمان سايه نينداخت و زمين دربرنداشت مردي را كه داراي زباني راستگوتر از ابوذر باشد».

حضرت فرمود: بله.

عرض كردم: پس جايگاه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤمنين - عليه السلام - كجا است؟ و جايگاه حسن و حسين - عليهماالسلام - كجا است؟

حضرت فرمود: سال چند ماه دارد؟

عرض كردم: دوازده ماه.

فرمود: چند تاي آنها ماه حرام است؟

عرض كردم: چهار ماه آن.

فرمود: ماه رمضان از آنها است؟

عرض كردم: نه.

حضرت فرمود: در ماه رمضان شبي است كه برتر و بالاتر از هزار ماه است. ما اهل بيت قابل مقايسه با كسي نيستيم. (2) .

ص: 19


1- علل الشرايع: 70، بحارالأنوار: ج 22 ص 406 ح 21.
2- معاني الأخبار: 56، بحارالأنوار: ج 22 ص 406 ح 42.

آيا شناخت همه امامان لازم است؟

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مردي به من گفت: امام آخر را بشناسي كافي است و ضرر ندارد امام اول را نشناسي (مرادش چيست)؟

حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمي شناسم، ولي او را دشمن مي دارم، مگر امام آخر جز به وسيله ي امام اول شناخته مي شود؟ (1) .

ص: 20


1- اصول كافي: ج 2 ص 200 ح 7.

آيا اسلام اعتقاد به تمامي أئمه است؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر كسي امامان (معصوم) را بشناسد ولي امام زمان خود را نشناسد آيا مؤمن است؟

حضرت فرمود: خير.

گفتم: آيا مسلمان است؟

حضرت فرمود: بله.

مرحوم صدوق رحمة الله عليه گويد: اسلام؛ اقرار به شهادتين است، و به وسيله ي اين اقرار خونها و اموال محترم مي شود و حفظش واجب است. ولي ثواب به خاطر ايمان است.

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: هر كس شهادت بدهد كه خداوندي جز خدا نيست و محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر خدا است خون و مال او محفوظ و محترم است مگر در برابر حق، و حساب او بر خداست. (1) .

ص: 21


1- اكمال الدين: 229، بحارالأنوار: ج 23 ص 96 ح 2.

آيا فرقي بين گنهكار ما و ديگري هست؟

امام رضا از پدرش - صلوات الله عليهما - روايت مي فرمايند كه: اسماعيل به امام صادق - عليه السلام - گفت: اي پدرجان؛ نظر شما درباره ي گنهكار از ما و از ديگران چيست؟ (آيا فرقي هست)؟

حضرت آيه اي تلاوت فرمود كه: (ليس بأمانيكم و لا أماني أهل الكتاب من يعمل سوء يجز به) (1) «(فضيلت و برتري) به آرزوهاي شما و آرزوهاي اهل كتاب نيست؛ هر كس عمل بدي انجام دهد كيفر داده مي شود». (2) .

- توضيح: يعني عمل ملاك است نه نسب و نه آرزوها.

ص: 22


1- سوره ي نساء آيه ي 123.
2- عيون الأخبار: ج 2 ص 234، بحارالأنوار: ج 93 ص 221 ح 13.

آيا امامان، خدايان يا پيامبرانند؟

سدير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گروهي از مردم عقيده دارند كه شما خدا و معبوديد و براي عقيده مزبور اين آيه را دليل قرار مي دهند: (و هو الذي في السماء اله و في الأرض اله) (1) «او در آسمان معبود است، و در زمين معبود است» (اينها گمان مي كنند كه معبود زمين امامانند).

امام فرمود: اي سدير! گوش و چشم و پوست و گوشتم و خون و مويم از اينان بيزار است، و خدا از ايشان بيزار است، اينان بر دين من و دين پدران من نيستند، خدا در روز قيامت مرا با آنها گرد هم نياورد، جز آنكه بر آنها خشمگين باشد.

پرسيدم: مردمي نزد ما هستند كه عقيده دارند شما پيغمبريد و اين آيه قرآن را دليل سخن خود قرار مي دهند: (يا ايها الرسل كلوا من طيبات و اعملوا صالحا اني بما تعملون عليم) (2) «و اي رسولان؛ از چيزهاي پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد كه من به كردار شما دانا و آگاهم».

امام فرمود: اي سدير! شنوائي و بينائي و مو و پوستم و گوشت و خونم از اينها بيزار است، و خدا و رسولش از اينان بيزار است، اينها به دين من و دين پدرانم نيستند، خدا در قيامت مرا با ايشان گرد هم نياورد جز اينكه بر آنها خشمگين باشد.

عرض كردم: پس شما چه موقعيتي داريد؟

فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم، ما مترجم امر خدائيم، ما اشخاصي معصوم هستيم، خداي تبارك و تعالي مردم را به فرمانبري از ما امر فرموده، و از نافرماني ما نهي نموده است، ما حجت رسانيم بر هر كه زير آسمان و روي زمين است. (3) .

ص: 23


1- سوره ي زخرف آيه ي 86.
2- سوره ي مؤمنون آيه ي 51.
3- اصول كافي: ج 2 ص 11 ح 6.

آل محمد كيانند؟

1- ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آل محمد - عليهم السلام - كيانند؟

حضرت فرمود: ذريه و نسل او.

عرض كردم: اهل بيت او كيانند؟

فرمود: ائمه ي جانشينان او.

گفتم: عترت او كيانند؟

فرمود: اصحاب عبا.

گفتم: امت او كيانند؟

فرمود: مؤمناني كه آنچه را از ناحيه ي خداي عزوجل آمده تصديق نموده اند و تمسك جستند به ثقلين (دو امانت سنگين او) - كه به تمسك به آنها (و پيروي از آنها) دستور داده شدند -: كتاب خدا و عترت و خاندان او كه خداوند آنها را از پليدي كاملا پاك قرار داد، و آنها بر امت بعد از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - دو جانشين هستند. (1) .

2- محمد بن سليمان الديلمي از پدرش روايت كرد كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم آل كيانند؟

حضرت فرمود: ذريه (و نسل) محمد - صلي الله عليه و آله و سلم.

عرض كردم: اهل كيانند؟

فرمود: ائمة - عليهم السلام -.

عرض كردم: فرمايش خداي عزوجل: (أدخلوا آل فرعون أشد العذاب) (2) «آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد» چه معني دارد؟

فرمود: به خدا قسم؛ مراد خدا جز دختر او نيست. (3) .

3- عبدالله بن ميسره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ما مي گوئيم: اللهم صل علي محمد و أهل بيته، و بعضي مي گويند: آل محمد ما هستيم

حضرت فرمود: آل محمد تنها كساني هستند كه خدا ازدواج رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را با آنها حرام نمود. (4) .

ص: 24


1- امالي صدوق: ص 240 ح 10.
2- سوره ي مؤمن (غافر) آيه ي 46.
3- بحارالأنوار: ج 25 ص 216 ح 12.
4- معاني الاخبار: 23، بحارالأنوار: ج 25 ص 216 ح 11.

آيا نامگذاري فرزندان طبق نامهاي ائمه مفيد است؟

ربعي بن عبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: فدايت شوم، فرزندانمان را طبق نامهاي شما و نامهاي پدرانتان مي ناميم آيا اين براي ما مفيد و نافع است؟

حضرت فرمودند: آري به خدا قسم؛ آيا دين به جز محبت است، خداوند متعال مي فرمايد: (ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم) (1) «اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد». (2) .

ص: 25


1- سوره ي آل عمران آيه ي 31.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 167، بحارالأنوار: ج 27 ص 95 ح 57.

آيا امام حسن با پاي پياده به حج رفتند؟

ابن بكير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به ما چنين رسيده است كه حسن بن علي - عليهماالسلام - بيست بار با پاي پياده به حج رفتند؟ (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: حسن بن علي - عليهماالسلام - چنين به حج رفت در حالي كه جهاز و محملها در كنار او در حركت بودند.

- توضيح: مراد اين است كه پياده رفتن حضرت مجتبي - عليه السلام - به حج به خاطر نداري وسيله نبوده است، بلكه از روي خضوع و تواضع در برابر حق تعالي بوده است. (1) .

ص: 26


1- بحارالأنوار: ج 43 ص 332 ح 3.

آيا بعضي از ائمه از بعضي ديگر برتر هستند؟

مالك بن عطيه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا بعضي از ائمه از بعضي ديگر برتر هستند؟

حضرت فرمود: اما در حلال و حرام پس دانششان يكسان است، و آنها در غير اين مورد در علوم ديگر بر همديگر برتري دارند. (1) .

ص: 27


1- بصائر الدرجات: 268، بحارالأنوار: ج 25 ص 360 ح 15.

آيا مؤمن مرگ را كراهت دارد؟

سدير صيرفي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم، اي پسر پيامبر خدا؛ آيا مؤمن قبض روحش را كراهت دارد؟

حضرت فرمود: نه والله؛ هرگاه ملك الموت براي قبض روح مؤمن به بالين او بيايد، جزع و فزع مي كند.

ملك الموت به او گويد: اي ولي خدا؛ جزع و فزع نكن، قسم به آن كسي كه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را به پيامبري فرستاد من به تو از پدر رحيم - اگر در كنار بالينت باشد - مهربان تر، و شفيق تر هستم، چشمت را باز كن و نگاه كن.

در آن هنگام مثال رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان از ذريه ي آنها - عليهم السلام -، در برابر ديدگان مؤمن مجسم مي شود و به او گفته مي شود: اين رسول خدا و اين علي امير مؤمنان و اين فاطمه و حسن و حسين و امامان - عليهم السلام - مي باشند كه همراهان و رفقاي تو هستند.

(حضرت فرمود:) مؤمن در اين هنگام چشم خود را باز مي كند، و نگاه مي كند، و روح او از طرف منادي پروردگار عزت خطاب مي شود كه:

اي كسي كه نفس خود را به محمد و اهل بيت او - عليهم السلام - مطمئن ساختي بازگرد به پروردگارت در حالي كه به ولايت راضي و با ثواب خشنود هستي، و داخل شو در زمره ي بندگان (حقيقي) من يعني محمد و اهل بيت او، و در بهشت من داخل شو.

پس هيچ چيز نزد او از گرفتن روح او، و پيوستن به منادي محبوب تر نباشد. (1) .

ص: 28


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 196 ح 49.

آيا بدن مرده پوسيده مي شود؟

عمار بن موسي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه: آيا مرده بدنش پوسيده مي شود يا خير؟

حضرت فرمود: بله، تا جايي كه نه گوشت مي ماند نه استخوان مگر آن طينت و عنصر اصلي كه در آغاز از آن آفريده شده است، اين عنصر و طينت اصلي به شكل مستدير در قبر مي ماند تا روزي كه خداوند او را از همان بيافريند همان طوري كه در ابتدا آفريد. (1) .

ص: 29


1- الكافي: ج 3 ص 251، بحارالأنوار: ج 57 ص 358 ح 43.

آيا طاعون رحمت است يا عذاب؟

به امام صادق - عليه السلام - گفته شد خبر ده ما را از طاعون (آيا عذاب است يا رحمت)؟

حضرت فرمود: طاعون عذاب خدائي است براي گروهي، و رحمت است براي گروهي ديگر.

گفتند: چگونه رحمت؛ عذاب مي شود؟

حضرت فرمود: مگر نمي دانيد كه آتشهاي جهنم براي كفار عذاب است، ولي براي خازنان جهنم كه همراه با كفار هستند در جهنم رحمت است. (1) .

ص: 30


1- بحارالأنوار: ج 8 ص 286 ح 15.

آيا تناسخ صحيح است؟

حمادي در روايتي كه به امام صادق - عليه السلام - نسبت مي دهد گويد: از حضرتش درباره ي تناسخ سؤال شد (كه آيا واقعيت دارد، و آيا صحيح است)؟

حضرت فرمود: پس چه كسي اولي را نسخ نمود؟ (1) .

ص: 31


1- رجال الكشي: 188، بحارالأنوار: ج 25 ص 324 ح 93.

آيا سهو نمودن از وسوسه ي شيطان است؟

يونس بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (ألذين هم عن صلاتهم ساهون) (1) «آنان كه در نماز خود سهل انگاري مي كنند» سؤال نمودم، كه آيا مراد وسوسه ي شيطان است؟

حضرت فرمود: خير، هر كس گرفتار چنين مطلبي مي شود، ولي از نماز غفلت كند، و آن را در ابتداي وقتش به جا نياورد. (2) .

ص: 32


1- سوره ي ماعون آيه ي 5.
2- بحارالأنوار: ج 80 ص 6.

آيا صحيح است نمازگزاران به كسي بگويند: تو امام بشو؟

ابوعبيده حذاء گويد: برخي از ما از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود كه اگر گروهي در جائي جمع شده اند، و وقت نماز فرا رسيد، آنگاه بعضي به بعض ديگر بگويد: فلاني تو امام جماعت شو. (آيا اين كار درست است؟).

حضرت فرمود: پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: كسي كه در قرائت قرآن واردتر است جلو بيفتد (و امام جماعت شود).

و اگر همه در اين زمينه مساوي بودند، كسي كه در هجرت مقدمتر است امامت كند.

و اگر همه در اين جهت مساوي باشند كسي كه سنش بيشتر است جلو بيفتد و امامت كند.

و اگر در سن يكسان باشند كسي كه آگاهيش از سنت رسول خدا بيشتر و فقيه تر است امامت كند.

و مبادا كسي كه در منزلي ميهمان است صاحب خانه را امامت كند، و مبادا دوست حاكم؛ حاكم را امامت كند. (1) .

ص: 33


1- علل الشرايع: ج 2 ص 15، بحارالأنوار: ج 85 ص 62 ح 18.

آيا كسي از پدران شما ماه شعبان را روزه گرفت؟

سماعه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا كسي از پدران شما - عليهم السلام - ماه شعبان را روزه مي گرفت؟

حضرت فرمود: بهترين پدرانم رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است كه اين ماه را روزه گرفت. (1) .

ص: 34


1- ثواب الأعمال: ص 55، بحارالأنوار: ج 94 ص 76 ح 32.

آيا مي شود زكات را به كسي كه عقيده او معلوم نيست داد؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: طبق اين آيه (انما الصدقات) (1) «زكاتها مخصوص...» تا آخر آيه -، آيا مي شود به تمام اصنافي كه در اين آيه ذكر شده اند زكات داد، گر چه كسي از آنها اين مكتب و مذهب را نمي شناسند.

حضرت فرمود: به همه ي آنها زكات داده مي شود چون همه ي آنها از او اطاعت مي كنند، و به رهبري او مقرند.

عرض كردم: حتي اگر اين مذهب و مكتب را نشناسد.

حضرت فرمود: اي زراره؛ اگر امام از زكات به كساني بدهد كه اين مذهب را مي شناسند براي زكات مصرفي باقي نمي ماند، از جهت ديگر به اين علت به كسي كه اين مذهب را نمي شناسد از زكات مي دهد تا در دين رغبت كند، و در آن ثابت قدم بشود.

ولي امروز تو و دوستانت به كسي زكات بدهيد كه اين مذهب را مي شناسند. (2) .

ص: 35


1- سوره ي توبه آيه ي 60.
2- تفسير العياشي: ج 2 ص 90، بحارالأنوار: ج 93 ص 57 ح 6.

آيا حاجي فقير مي شود؟

اسحاق بن عمار گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: حاجي هرگز به املاق مبتلا نمي شود؟

عرض كردم: املاق يعني چه؟

فرمود: املاق يعني بي پولي و نداري و مفلس شدن، سپس (به عنوان شاهد اين آيه را تلاوت) فرمود: (و لا تقتلوا أولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم) (1) «و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نكشيد! ما شما و آنها را روزي مي دهيم».(2) .

ص: 36


1- سوره ي أنعام آيه ي 151.
2- تفسير العياشي: ج 2 ص 75، بحارالأنوار: ج 96 ص 12 ح 37.

آيا سعي واجب است يا مستحب؟

يكي از اصحابمان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي سعي بين صفا و مروه سؤال كردم كه آيا واجب است يا مستحب؟

حضرت فرمود: واجب است.

(راوي) گويد: عرض كردم: مگر نه خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (فلا جناح عليه أن يطوف) (1) «پس مانعي نيست كه بر آن دو طواف كنند».

حضرت فرمود: اين مربوط مي شود به عمرة القضاء، هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بر قريش شرط كرد كه هنگام سعي بين صفا و مروه بتها را بردارند، و حضرت و مسلمانان سعي كردند، ولي يكي از اصحاب ايشان مشغول به كاري شد و سعي نكرد تا اينكه بتها برگردانده شدند.

و لذا عده اي از اصحاب خدمت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - عرض كردند: كه فلاني سعي نكرده است و قريش بتها را به جاي خود برگردانده اند (تكليف چيست)؟

حضرت فرمود: خداي عزوجل اين آيه را بر آنها نازل فرمود: (ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت أواعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما) «همانا صفا و مروه از شعائر الهي هستند كسي كه حج خانه ي خدا كند يا عمره انجام دهد اشكالي ندارد مي تواند بين آن طواف نمايد».

يعني اشكالي ندارد بين اين دو مكان (صفا و مروه) كه از شعائر الهي هستند سعي كنيد گر چه بتها روي آنها باشد.

و هرگز اعمالي به رويه ي مشركان كه بتهايي بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيت اين دو مكان مقدس نمي كاهند. (2) .

ص: 37


1- سوره ي بقره آيه ي 158.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 70، بحارالأنوار: ج 96 ص 237 ح 15.

آيا پيامبر در حجة الوداع هم عمره و هم حج به جا آورد؟

فضيل بن عياض گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم در مورد حج پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - اختلاف نظر دارند، برخي مي گويند: پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در حجة الوداع براي انجام حج از مدينه خارج شده، و برخي مي گويند: براي عمره خارج شد، و برخي مي گويند: حج قران نمود، و برخي مي گويند: خارج شد در حالي كه منتظر امر خدا بود.

حضرت فرمود: خداوند عزوجل مي دانست كه اين حج آخرين حج پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است كه پس از آن ديگر حج نخواهد كرد، و لذا هر دوي اين عمل را براي او در يك سفر جمع نمود (يعني هم عمره و هم حج) تا اينكه براي امت آن حضرت سنت شود.

و هنگامي كه (در ابتداي ورود به مكه) دور خانه ي خدا طواف نمود و بين صفا و مروه سعي كرد جبرئيل به او دستور داد تا آن را عمره حساب كند مگر آنان كه با خود هدي (يعني شتري براي قرباني) آورده اند كه وظيفه آنها اين است كه احرام خود را نگه دارند تا زماني كه هدي (قرباني) خود را به مني ببرند چون خدا فرمود: (حتي يبلغ الهدي محله) (1) «تا قرباني به محلش برسد (و در قربانگاه ذبح شود)».

و بدين طريق عمره و حج هر دو براي ايشان جمع شد، و حضرت در ابتدا به سبك گذشته ي عرب خروج كرد، چون عرب جز حج را نمي شناختند (و عمره نداشتند)، و حضرت در اين زمينه منتظر امر خدا بود و مي فرمود: مردم به سبك همان دوران جاهليت خارج شوند (و رهسپار مكه شوند) مگر آن قسمت كه اسلام آن را تغيير داد.

و چون عربها در ماههاي حج، عمره انجام نمي دادند لذا هنگامي كه پيامبر فرمود: اين كارها را عمره قرار دهيد، بر آنها گران آمد، زيرا آنها عمره را در ماههاي حج انجام نمي دادند، و اين كلام از ناحيه ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - زماني گفته شد كه پيامبر به آنها دستور داد حج را فسخ كنند، و فرمود: «من عمره را تا روز قيامت جزء حج قرار دادم و انگشتهاي دو دست خود را به علامت جمع بين اين دو عمل در هم انداخت و مراد حضرت اين بود كه در ماههاي حج اين چنين است نه در ماههاي ديگر.

عرض كردم: مگر مي شود به چيزي از احكام جاهليت عمل كرد؟

حضرت فرمود: مردم زمان جاهليت همه چيز را از دين حضرت ابراهيم - عليه السلام - ضايع كردند، مگر ختنه، و ازدواج، و حج، آنان اين چند مطلب را نگه داشتند، و ضايع نكردند. (2) .

ص: 38


1- سوره ي بقره آيه ي 196.
2- علل الشرايع: ج 3 ص 4، بحارالأنوار: ج 96 ص 90 ح 9.

آيا پيامبر طواف مخصوصي داشت؟

ابوالفرج گويد: ابان از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: آيا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - طواف مخصوصي داشت كه به آن شناخته مي شد؟

حضرت فرمود: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در شبانه روز هفت شوط انجام مي داد، سه تاي آنها اول شب، و سه تاي آنها آخر شب، و دو تاي آنها هنگامي كه صبح مي نمود، و دو تا بعد از ظهر، و ميان آنها استراحت مي فرمود. (1) .

ص: 39


1- الخصال: ج 1 ص 221، بحارالأنوار: ج 96 ص 200 ح 3.

آيا توطن و اقامت دائمي در مكه بهتر است يا در مدينه؟

اسحاق بن زياد گويد: مردي به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: من تمام اموالم را به صورت طلا و نقره درآوردم، و تمام باغهاي خود را فروختم. و مي خواهم در مكه توطن كنم (نظر شما چيست)؟

حضرت فرمودند: اين كار را نكن، زيرا اهل مكه علنا به خدا كفر مي ورزند.

عرض كردم: در مدينه ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - چطور؟

فرمود: اينها بدتر از آنها هستند.

عرض كردم: پس كجا را به عنوان وطن اختيار كنم؟

حضرت فرمود: بر تو باد كوفه در عراق، زيرا بركت در دوازده مايلي از هر طرف آنجا است، و در كنارش قبري است كه هيچ گرفتار، يا محزون و غمزده اي آن را قصد نمي كند مگر اينكه خدا گشايشي در كار او اندازد. (1) .

ص: 40


1- كامل الزيارات: ص 169، بحارالأنوار: ج 96 ص 377 ح 9.

آيا تنها حج واجب است يا حج و عمره؟

ابن اذينه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا) (1) «و براي خدا بر مردم است كه آهنگ خانه ي (او) كنند، آنها كه توانايي رفتن به سوي آن را دارند» سؤال نمودم كه آيا مراد خدا؛ تنها حج است؟

حضرت فرمود: خير، بلكه خدا هر دو را قصد كرده است هم حج هم عمره، زيرا هر دو واجب هستند. (2) . 3.

ص: 41


1- سوره ي آل عمران آيه ي 97.
2- علل الشرايع: ص 453، بحارالأنوار: ج 96 ص 331 ح 3.

آيا مراجعه به غير مسلمان براي طبابت جايز است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: آيا جايز است شخصي را يهودي يا نصراني طبابت كند؟

حضرت فرمود: اشكالي ندارد، همانا شفا دست خداست. (1) .

ص: 42


1- بحارالأنوار: ج 59 ص 73 ح 31.

آشاميدن آب با يك نفس

شيخي از اهالي مدينه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم درباره ي انسان كه با يك نفس آب بخورد تا سيراب شود، آيا اين خوب است؟

حضرت فرمود: آيا لذتي جز اين است؟

گفتم: آنها مي گويند: اين شيوه ي آشاميدن چهارپايان است.

حضرت فرمود: دروغ گفتند، شيوه ي آشاميدن چهارپايان آن است كه انسان بدون ذكر نام خدا آب بياشامد. (1) .

ص: 43


1- معاني الاخبار: 149، بحارالأنوار: ج 63 ص 62 ح 12.

آيا خوردن پنير خوب است؟

عبدالله بن سنان گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - راجع به خوردن پنير سؤال نمود.

حضرت فرمود: از خوردن آن خوشم مي آيد، سپس امر فرمود: مقداري پنير آوردند و ميل فرمود. (1) .

ص: 44


1- المحاسن: ص 496، بحارالأنوار: ج 63 ص 105 ح 7.

آگاهي داشتن از غيب

روايت شده است: فردي به نام داوود، نزد امام صادق (عليه السلام) حاضر بود، امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اي داوود! من بين اعمال روز پنج شنبه ي تو، يك صله رحم مي بينم، تو مرا با اين عملت، خوشنود نمودي».

داوود پسر عمه اي داشت كه دشمن اهل بيت (عليهم السلام) بود و تازگي ها از او به داوود خبر آورده بودند كه زندگي سختي دارد و داوود قصد داشت در چند روز آينده، به مكه برود و ديداري از پسر عمه اش داشته باشد و اين در حالي بود كه اين كار در ذهن داوود بود، ولي امام (عليه السلام) از آن آگاهي داشت.

آوردن خوشه ي انگور و انار سبز در زمستان

داوود رقي مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و بعد از من فرزندش موسي عليه السلام وارد شد، در حالي كه از سرما مي لرزيد.

امام صادق عليه السلام پرسيد: «حالت چگونه است؟»

او گفت: «در كنف حمايت خدا و به مرحمت او خوب است. خوشه ي انگور جرشي (1) و انار سبز مي خواهم.»

من گفتم: «سبحان الله! در اين زمستان!»

امام صادق عليه السلام فرمود: «اي داوود! خدا بر هر چيزي قادر است، داخل باغ برو.»

پس داخل شدم، درختي را ديدم كه هم انگور تكدانه داشت و هم انار سبز.

پس گفتم: «من به باطن و ظاهر شما ايمان آوردم.»

پس آنها را چيدم و خدمت امام موسي كاظم عليه السلام آوردم. آن حضرت خورد و فرمود: «اي داوود! به خدا سوگند اين باقي مانده ي روزي مريم است كه خداوند براي او از افق اعلي مخصوص گردانيده بود. (2) .

ص: 45


1- جرش نام شهري در اردن مي باشد.
2- بحارالانوار ج 47.

آمدن اژدهايي خوفناك

مي گويند: روزي منصور داونقي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را طلبيد تا آن حضرت را به قتل برساند، پس دستور داد كه شمشيري را حاضر كردند. سپس به ربيع، حاجب خود گفت كه: «چون او حاضر شد و مشغول سخن گفتن شديم و من يك دست را بر دست ديگرم زدم، او را بكش.»

چون ربيع امام صادق عليه السلام را آورد و نظر منصور بر او افتاد، گفت: «مرحبا خوش آمدي اي ابو عبدالله، براي اين شما را طلبيديم كه قرض شما را ادا كنيم و حوائج شما را بر آوريم.» و عذر خواهي بسيار كرد و آن حضرت را روانه كرد. ربيع به منصور گفت: «چه چيزي، خشم عظيم ترا به خوشنودي مبدل كرد؟!»

منصور گفت: «اي ربيع! چون او داخل خانه ي من شد، اژدهاي عظيمي را ديدم كه نزديك من آمد و دندانش بر من سائيد و به زبان فصيح گفت: «اگر اندك آسيبي به امام زمان برساني، گوشتهاي ترا از استخوانهايت جدا مي كنم.» و من از ترس آن اژدها چنين كردم. (1) .

در داستان ديگري كه شبيه به قضيه ي قبلي است محمد بن عبدالله اسكندري مي گويد: من از نديمان منصور دوانقي و محرم اسرار او بودم. روزي به نزد او رفتم و او را بسيار مغموم و ناراحت يافتم. وي آه مي كشيد و اندوهناك بود، گفتم: «اي امير! سبب تفكر و اندوه شما چيست؟»

گفت: «صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم ولي سيد و بزرگ ايشان مانده است و در مورد او چاره اي نمي توانم بكنم.»

گفتم: «او كيست؟» گفت: «او جعفر بن محمد الصادق است.»

گفتم: «اي امير! او مردي است كه بسيار عبادت خداوند را مي كند و اشتغال او به قرب و محبت خدا، وي را از طلب ملك و خلافت غافل گردانده است.» گفت:«مي دانم كه تو اعتقاد به امامت او داري، و بزرگي او را مي دانم و ليكن ملك و پادشاهي، عقيم است و من، سوگند ياد كرده ام كه پيش از آنكه شب اين روز بيايد، خود را از اندوه او فارغ بنمايم.»

چون اين سخن را از او شنيدم، زمين بر من تنگ شد و بسيار غمگين شدم. سپس منصور، جلادي را طلب كرد و به او گفت: «چون ابوعبدالله صادق را طلبيدم و با او مشغول سخن گفتن شدم و كلاه خود را از سر برداشته و بر زمين گذاشتم، گردن او را بزن، و اين علامت ميان من و تو است.»

پس در همان ساعت، كسي را فرستاد و امام صادق عليه السلام را طلب كرد. چون حضرت داخل قصر آن ملعون شد، ديدم كه قصر به حركت در آمد مانند كشتي اي كه در ميان درياي مواج مضطرب باشد. منصور بر خواست و با سر و پاي برهنه به استقبال آن حضرت دويد. بندهاي بدن منصور مي لرزيد و دندانهايش بر هم مي خورد، و ساعتي سرخ و ساعتي زرد مي شد، و آن حضرت را بسيار اعزاز و اكرام مي كرد. آن حضرت را بر روي تخت خود نشايد و دو زانو در خدمت او نشست مانند بنده اي كه در خدمت آقاي خود مي نشيند. بعد گفت: «اي رسول خدا! به چه سبب در اين وقت تشريف آوردي؟»

حضرت فرمود: «براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمده ام.»

گفت: «من شما را نطلبيده ام و اشتباهي شده است، اكنون كه تشريف آورده اي هر خواسته اي كه داري بخواه.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «خواسته ي من اين است بي ضرورت مرا طلب نكني.» منصور گفت: «باشد.»

سپس حضرت برخاست و بيرون آمد، و من خدا را بسيار حمد كردم كه آسيبي از آن ملعون به آن امام مبين نرسيد. بعد از آنكه امام صادق عليه السلام بيرون رفت،منصور لحاف طلبيد و خوابيد و تا نصف شب بيدار نشد. چون بيدار شد و ديد كه من بر بالين او نشسته ام، گفت:«بيرون نرو تا من نمازهاي خود را قضا كنم و قصه اي را براي تو نقل كنم.» چون از نماز فارغ شد گفت: «چون امام صادق عليه السلام را براي كشتن طلبيدم و آن حضرت داخل قصر من شد، ديدم كه اژدهاي عظيمي پيدا شد و دهان خود را گشود، و كام بالاي خود را بالاي قصر، و كام پائين خود را در زير قصر من گذاشت، دم خود را بر دور قصر من گرداند و به زبان عربي فصيح به من گفت: «اگر نسبت به امام صادق عليه السلام بدي اراده كني ترا و خانه ي تو فرو مي برم.» به اين سبب، عقل من پريشان شد و بدن من به لرزه در آمد به حدي كه دندانهاي من بر هم مي خورد.

من گفتم: «اين چيزها از آن حضرت عجيب نيست، زيرا كه نزد او اسمها و دعاهايي است كه اگر آنها را بر شب بخواند روز مي شود، و اگر بر روز بخواند شب مي شود، و اگر بر موج درياها بخواند ساكن مي شود.»

سپس از او رخصت طلبيدم كه به زيارت امام صادق عليه السلام بروم، پس اجازه داد و من رفتم. چون به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم به آن حضرت التماس كردم كه آن دعا را كه در وقت داخل به مجلس منصور خواند را به من تعليم نمايد. آن حضرت قبول كرد و آن دعا را به من ياد داد. (2) .

ص: 46


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام.
2- مهج الدعوات.

آتش در منزل حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از نشانه هاي پشيماني از گذشته سه چيز است: آدمي بزرگي خود را به رخ ديگران بكشد و به گذشتگان ببالد و برتري بجويد.

و از مفضل بن عمر نقل مي كند كه:

منصور دوانيقي قاصدي براي حسن بن زيد حكومت خود بر مكه و مدينه فرستاد كه: خانه ي حضرت صادق عليه السلام را آتش بزن. او هم اطاعت كرده و منزل حضرت را آتش زد و در و دالان خانه آتش گرفت. حضرت از خانه بيرون آمد و در آتش راه مي رفت و مي فرمود:

منم پسر ريشه ها و اصول زمين (يعني انبيا) منم پسر ابراهيم خليل.

آنها بندگان گرامي خداوند هستند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدم با ايمان مداراگر هست اما اهل جدال و سركشي نيست.

و از مفضل نقل مي كند كه گفت:

من، و شريكم: قاسم و نجم بن حطيم؛ و صالح بن سهل در مدينه بوديم و در مسأله ي ربوبيت بحث كرديم (ظاهرا يعني مدعي خدايي ائمه عليه السلام بوده اند) بعضي به يكديگر گفتند: اين چه بحثي است كه شما مي كنيد؟ ما به حضرت صادق عليه السلام نزديكيم و آن حضرت از ما تقيه نمي كند. برخيزيد تا به خدمت او برويم. حركت كرده و نزد حضرت رفتيم. و به خدا! به در خانه نرسيده بوديم كه بدون كفش و ردا بيرون آمد و موهاي بدنش راست ايستاده بود و فرمود:

نه اي مفضل؛ نه اي قاسم؛ نه اي نجم، نه نه «بلكه آنها بندگان گرامي اند كه در گفتار از خدا پيشي نگيرند و به فرمان او عمل كنند».

آن كنيز نزد اوست

منصور بن حازم گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم، كدام يك از اعمال بهتر است: فرمود: نماز در وقتش و نيكي به پدر و مادر و جهاد در راه خداي تبارك و تعالي.

و از هشام بن احمر نقل مي كند كه گفت:

روز بسيار گرمي حضرت صادق عليه السلام براي من پيغام داد كه: نزد فلان مرد آفريقايي برو؛ و كنيزي چنين و چنان در كنيزهاي او ببين و خريداري كن، من نزد آن مرد رفته و همه ي كنيزانش را ملاحظه كردم و كنيزي به آن صفات نيافتم، برگشتم و به اطلاع حضرت رساندم. فرمود: برگرد آن كنيز نزد اوست. باز برگشتم؛ آفريقايي قسم خورد كه هر كنيزي داشتم به تو نشان دادم. سپس گفت: تنها يك كنيز سر تراشيده ي مريضي دارم كه قابل عرضه ي بر مشتري نيست؛ گفتم: همان را بياور؛ آورد؛ در حالتي كه به دو كنيز تكيه داده بود و پايش به زمين كشيده مي شد. چون او را نشان داد، صفات را در او يافتم. گفتم: اين كنيز را به چند مي فروشي؟ گفت: او را ببر هر چه آن حضرت خواست، بدهد. حضرت صادق عليه السلام فرمود:

اي ابن احمر! به زودي اين كنيز فرزندي مي آورد كه ميان او و خدا حجابي نباشد، يعني حضرت موسي بن جعفر عليه السلام.

آن چه قوم ثمود گفتند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر اهل خانه رفق و مدارا را ترك گفتند، خير و خوبي از آنها گرفته مي شود.

و از جعفر بن هارون نقل مي كند كه گفت:

در طواف خانه كعبه حضرت صادق عليه السلام را ديدم؛ با خود گفتم: اين است كه مردم از او پيروي مي كنند و امام است؛ و چنين و چنان است؟ و متوجه او نبودم كه ناگاه دست به شانه ي من زده، به من رو كرد و فرمود: (آن چه را قوم ثمود در مقام رد پيامبران گفتند):

«آيا ما از يك بشري از جنس خود پيروي كنيم؟! در اين صورت ما در گمراهي و آتشيم».

آزمايش براي شناخت فضيلت حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه عقل ندارد، اصلاح نمي شود و آدم بي عقل بي علم است.

و از شعيب عقرقوفي نقل مي كند كه گفت:

مردي هزار درهم به وسيله ي من براي حضرت صادق عليه السلام فرستاد و گفت: مي خواهم امتياز و برتري آن حضرت را بر خاندانش بفهمم. تو پنج درهم پست و ناچيز در اين درهمها بگذار و پنج درهم صحيح از آنها بردار و در يقه ي پيراهنت بگذار تا فضيلت او را بشناسي؟ من خدمت آن حضرت رفتم و درهمها را تقديم كردم. آنها را باز كرد و آن پنج درهم را برداشت و فرمود: اين پنج درهم تو؛ پنج درهم ما را بده.

آيا بهشتي هستم؟

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: با خردمند از مردم مشورت كن، به درستي كه او امر نمي كند مگر به خوبي.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

مردي از اهل شام نزد ما آمد، مذهب شيعه را بر او عرضه داشتيم، پذيرفت. در حال جان دادن نزد او بودم. به من گفت: اي ابوبصير! من آن چه تو گفتي پذيرفتم، آيا بهشتي هستم؟ گفتم: من ضامن مي شوم كه حضرت صادق عليه السلام بهشت را براي تو شفاعت كند. آن مرد از دنيا رفت. من خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم. حضرت بي مقدمه فرمود: اي ابامحمد! به آن وعده اي كه درباره ي بهشت به رفيقت دادي وفا شد.

آزادي پدرم با دعاي حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از اين كه نسبت به هم سركشي كنيد، زيرا شايستگان اهل اين خصلت مذمومه و ناپسند نبودند.

و از بكر بن ابي بكر حضرمي نقل شده كه گفت:

منصور پدرم را زنداني كرد. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفته و شرح حال گفتم؛ فرمود: اكنون به كار فرزندم اسماعيل مشغولم ولي به زودي براي او دعا مي كنم. چند روزي در مدينه ماندم، حضرت براي من پيغام داد: حركت كن كه خدا كار پدرت را كفايت كرد؛ ولي خدا نخواست كه اسماعيل زنده بماند. حركت كردم و نزد ابن هبيره رفتم و سواره با منصور روبرو شدم. فرياد زدم: ابوبكر حضرمي پيرمردي فرتوت است. گفت: پسرش زبان خود را نگاه نمي دارد، او را آزاد كنيد.

آمرزش گناه دوست و مخالف

مرحوم راوندي در كتاب خرايج و جرائح خود آورده است:

امام محمد باقر به همراه فرزندش امام جعفر صادق عليهما السلام جهت انجام مراسم حج وارد مكه مكرمه شدند.

در مسجدالحرام نزديك كعبه الهي نشسته بودند، كه شخصي وارد شد و اظهار داشت: سؤالي دارم؟

امام باقر عليه السلام فرمود: از فرزندم، جعفر سوال كن.

آن مرد خطاب به حضرت صادق عليه السلام كرد و گفت: سؤالي دارم؟

حضرت فرمود: آنچه مي خواهي سوال كن.

آن مرد گفت: تكليف كسي كه گناهي بزرگ مرتكب شده است، چيست؟

حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان از روي عمد و بدون عذر روزه خواري نموده است؟

گفت: گناهي بزرگ تر انجام داده است.

حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان زنا كرده است؟

آن مرد اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! گناهي بزرگ تر از آن را مرتكب شده است.

حضرت فرمود: آيا شخص بي گناهي را كشته است؟

گفت: از آن هم بزرگ تر.

پس از آن صادق آل محمد عليهم السلام فرمود: چنانچه آن از شيعيان و دوستداران اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام باشد، بايد به زيارت كعبه الهي برود و توبه نمايد؛ و سپس قسم ياد كند كه ديگر مرتكب چنان گناهي نشود؛ ولي اگر از مخالفين و معاندين باشد راه پذيرش توبه براي او نيست.

آن مرد گفت: خداوند، شما فرزندان فاطمه زهراء عليها السلام را مورد رحمت خويش قرار دهد، من اين چنين جوابي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز شنيده ام.

بعد از آن، از محضر مقدس آن بزرگواران خداحافظي كرد و رفت.

امام محمد باقر عليه السلام به فرزندش فرمود: همانا اين شخص، حضرت خضر عليه السلام بود، كه خواست تو را به مردم معرفي نمايد. (1) .

ص: 47


1- بحارالانوار: ج 47، ص 21، ح 20.

آثار ذكر

يكي از آثار ذكر دائم، انقطاع و انفصال روح انسان از دنيا است. انسان ها به دنيا تعلق خاطر دارند، اما اگر هميشه به ياد خدا و قيامت باشند، به اين درك مي رسند كه نعمت هاي اين دنيا دائم و ماندني نيست و اين دنيا امتحاني بيش نيست. در قرآن آمده است: «يومئذ يتفرقون (1) ؛ آن روز [مردم] پراكنده مي شوند» روز قيامت بين پدر و فرزند، برادر و برادر جدايي مي افتد و هيچ كس به فكر ديگري نيست.

جمله «لا اله الا الله» به طرق و اشكال گوناگون معنا شده و در روايات هم معناي يكساني از آن نيامده است، چرا كه اين كلمه داراي ابعاد مختلف معنايي است. خود لفظ «اله» نيز معناي متعددي دارد و به معناي معبود، پناه، و اميد آمده است. خداوند پناهگاه همگان، تنها ملجا و پناهگاه، و اساس تمام علت ها است. اما انسان ها از اين معنا غفلت مي كنند. مرحوم شيخ عبدالزهرا كعبي شبي در مورد كلمه لا اله الا الله سخن مي گفت. مي فرمود: «آدم با زبان مي گويد لا اله الا الله، اما به هنگام گرفتاري، به سراغ همه مي رود مگر خدا. آدم مقروض وقتي مي خواهد قرضش را ادا كند، از همه كمك مي خواهد مگر خداي متعال. چنين كسي مؤمن است و به خداوند ايمان دارد، اما هنگامي كه به او مي گويند: آيا در خانه ي خدا هم رفتي يا نه، مي گويد: يادم نبود. چرا به ياد خدا نبوده است؟ از ياد بردن خدا نه تنها بهانه و حجت مناسبي نيست بلكه دست كم شخص را سزاوار عتاب مي سازد. شخصي از دوستش گله كرد كه فلاني، چرا سراغي از ما نمي گيري؟ گفت: يادم نبود. گفت: اگر اين را بر زبان نمي آوردي بهتر بود؛ چرا كه معلوم مي شود من در دل تو جايي ندارم، و الا يادت نمي رفت.

حتي آنهايي كه دائم الذكرند گاهي اوقات زبانشان ذكر مي گويد، اما دل جاي ديگري سير مي كند، و از صد ذكر كه مي گويد، نود و نه تاي آن با دلي مشغول گفته مي شود.

نقل شده كه عالمي مشكلي داشت كه براي حل آن به اميرمؤمنان علي عليه السلام متوسل شد. چهل روز به حرم آن حضرت رفت و متوسل شد، اما حاجتش برآورده نشد، روز چهلم در حرم نشسته بود كه ناگاه شخصي از عامه مردم آمد و از حضرت امير عليه السلام حاجتي خواست، فورا حاجتش برآورده شد. آن عالم ناراحت شد، اما گله نكرد و به خانه رفت. شب اميرمؤمنان را در خواب (2) ديد. حضرت از او پرسيدند: چه مي خواهي؟ گفت يا اميرمؤمنان، چهل روز است كه در پي حاجتي به حرم شما مي آيم. حضرت فرمود: من از بين اين چهل روز، فقط امروز تو را ديدم. از خواب بيدار شد و فهميد حضور قلب نداشته است.

ص: 48


1- روم، آيه 14.
2- خواب به خودي خود حجت نيست، اما در روايت آمده است كه اگر خواب منطبق با خارج باشد درست است، و در كل دو نوع خواب صحيح است: خوابي كه با خارج انطباق دارد و ديگري خوابي كه با ادله و روايات، موافق باشد. (شيرازي).

آثار دعا

أكثروا من أن تدعوا الله فان الله يحب من عباده المؤمنين أن يدعوه و قد وعد عباده المؤمنين بالاستجابة و الله مصير دعاء المؤمنين يوم القيامة لهم عملا يزيدهم به في الجنة (1) ؛ به درگاه خداي متعال فراوان دعا كنيد؛ زيرا خدا دوست دارد كه بندگان با ايمانش به درگاه او دعا كنند و به آنها وعده اجابت داده است. خدا دعاي مؤمنان را در روز قيامت به صورت عملي در مي آورد كه با آن در بهشت بر پاداش و جايگاهشان مي افزايد.

دعا و كوشش دو راه رسيدن به اهداف و آرزوها است. هيچ كدام از اين دو كار بر ديگري برتري ندارد و هر دو با هم انسان را به نتيجه دلخواه مي رساند، درست مانند دو رشته سيم كه با يكديگر لامپ را روشن مي كنند. همان خدايي كه فرموده است: «و أن ليس للانسان الا ما سعي (2) ؛ براي انسان جز حاصل تلاش او نيست» و «و أن سعيه سوف يري (3) ؛ [نتيجه] كوشش او به زودي ديده خواهد شد»، در جاي ديگر مي فرمايد: «قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعآؤكم (4) ؛ بگو اگر دعاي شما نباشد، پروردگارم هيچ اعتنايي به شما نمي كند».

هيچ كدام از اين دو به تنهايي و بدون وجود ديگري ثمربخش نيست. همان طور كه كوشش بدون دعا نتيجه ندارد، دعا بدون سعي و كوشش نيز فايده اي به همراه نخواهد داشت؛ چرا كه اراده ي خالق يكتا بر اين تعلق گرفته است كه اين دو با يكديگر اثر داشته باشند.

در سيره معصومين عليهم السلام نيز جايي نيست كه وجود مقدس آن بزرگواران يكي از اين دو كار را بدون ديگري سفارش كرده باشند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه خداوند در وصف ايشان فرموده است: «لولاك لما خلقت الافلاك (5) ؛ اگر تو نبودي افلاك را نمي آفريدم»، با وجود اين كه هميشه دست به دعا بودند و از خداوند استمداد مي طلبيدند، دست از تلاش نيز بر نمي داشتند و همواره مشغول تبليغ اسلام و آماده سازي مسلمانان براي ايستادگي در برابر مشركان بودند.

حضرت امام صادق عليه السلام در اين بخش از رساله خويش، شيعيان را به زياد دعا كردن و استمرار در اين كار فرا مي خواند. انسان بايد براي هر خواسته مشروعي دعا نمايد و دعا كردنش استمرار داشته باشد، به نحوي كه بگويند: زياد دعا مي كند. دعا كردن بايد به گونه اي باشد كه انسان خود باور كند كه دست كم پايين ترين درجه ي دعا را انجام داده و در اين امر كوتاهي نكرده است. در جمله «اكثروا من ان تدعوا الله» متعلق دعا حذف شده است و حذف متعلق افاده عموم مي كند؛ يعني بايد در همه چيز دعا كرد. تنها جايي كه نبايد دعا كرد، دعا كردن براي محرمات است. در غير اين مورد، دعا كار پسنديده اي است.

«فان الله يحب من عباده المؤمنين...»، مرحوم علامه مجلسي در مورد اين عبارت فرموده است: مراد آن است كه خداوند از بين اعمالي كه بندگان مؤمن او انجام مي دهند دعا كردن آنها را دوست دارد، نه اين كه فقط خداوند بنده اي را كه دعا مي كند دوست دارد. ظاهر عبارت نيز نظير ايشان را مي رساند. البته، اين منافات با آن ندارد كه خداوند اعمال ديگري را نيز دوست داشته باشد، ولي اين يك شاخص است و در همين حد مي توان گفت كه خداوند دعا كردن مؤمنان را دوست دارد.

ص: 49


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- نجم، آيه 39.
3- نجم، آيه 40.
4- فرقان، آيه 77.
5- بحارالانوار، ج 16، ص 405؛ تأويل الآيات، ص 430؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 216.

آخرت و حسرت

انسان با ورود به آخرت متوجه مي شود كه چه بلايي به سرش آمده و حسرتي دائم گريبانش را مي گيرد؛ چرا كه مي بيند ميلياردها سال بايد در آن جا بماند، ولي هيچ كاري براي خودش انجام نداده و هيچ توشه اي براي خودش نيندوخته است. ولي فهم اين مطلب در اين دنيا مشكل است. اگر چك هاي امضا شده رنگارنگ را كه ميلياردها تومان روي آن نوشته شده به يك بچه نشان دهند فقط ممكن است از نقش رنگارنگ آنها خوشش بيايد ولي ارزش آنها را درك نمي كند. اگر بچه اي گوهر قيمتي و با ارزشي گم كند قاصر است، چرا كه جاهل بوده و ارزش آن را نمي دانسته، ولي پس از آن كه بزرگ شد اگر به او بگويند در كودكي گوهر با ارزشي كه قيمت آن ميليون ها تومان بود، گم كرده است، تا آخر عمر حسرت مي خورد و مي گويد: اي كاش دستم مي شكست و آن گوهر را بر نمي داشتم! به او مي گويند تو كه تقصيري نداشتي بچه بودي و نمي فهميدي. مي گويد: مي دانم كه تقصيري نداشته ام. اگر مقصر بودم خودم را مي كشتم. زيرا امروز ديگر بزرگ شده و مي داند براي به دست آوردن مقدار كمي پول چقدر بايد زحمت و مرارت بكشد. با خود مي گويد اگر آن گوهر را داشتم، با پول آن مي توانستم زندگي خود را زير و رو كنم. انسان ها نيز پس از مرگ از خواب غفلت بيدار مي شوند: «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا (1) ؛ مردم در خواب به سر مي برند، وقتي مردند بيدار مي شوند». در آن روز ديگر فرصت هيچ كاري را ندارند و عذابي سخت و دردناك يا نعمت هايي بي شمار و جاويد نصيبشان خواهد شد.

در روايت آمده است كه خداي متعال درك اهل بهشت را از آنها سلب مي كند، تا كساني كه در مراتب پايين تر قرار دارند مراتب بالاتر را درك نكنند و دچار حسرت و پشيماني نگردند و در بهشت رنج و عذابي نباشد. بنابراين، بهشتيان هيچ گاه آرزوي داشتن مقام بالاتر را ندارند. درست مانند آن كه شخصي از يك غذاي بسيار لذيذ و مقوي بدش مي آيد و حتي اگر آن را رايگان به او بدهند نمي خورد و هيچ وقت آرزوي داشتن آن را نمي كند.

ص: 50


1- بحارالانوار، ج 4، ص 43.

آفت دين

آنان كه به دين خود علاقه دارند و مايل اند كه اين گوهر گرانبها هميشه براي آنها محفوظ بماند و در پرتو آن سعادتمند زندگي كنند، بايد اخلاق خود را اصلاح كنند. و يقين بدانند كه دين با انحرافات اخلاقي سازشي ندارد. كساني كه صفات رذيله بر آنها مسلط شده و روان آنها را بيمار كرده، دينشان در معرض خطر قرار گرفته است.

اقة الدين: الحسد و العجب و الفخر (1) .

آفت دين، همانا: رشك بردن، خودپسندي و افتخار است.

ص: 51


1- اصول كافي. ج 2، ص 307.

آبادي و طول عمر

هر چيزي علتي دارد و هر كاري سببي. بي دليل نيست اگر بعضي از مناطق آباد است و برخي از مردم ساليان متمادي زندگاني مي كنند و عمر طبيعي دارند و برعكس پاره اي از جاها ويران است و عده اي با عمري كوتاه بدرود حيات مي گويند. اكنون اگر مي خواهيد به سر اين امر واقف شويد و رمز عمران و آبادي و حكمت عمر طولاني را بدانيد، به اين جمله ي كوتاه و بسيار با معنا، گوش فرا داريد.

البر و حسن الخلق، يعمران الديار و يزيدان في الاعمار. (1) .

نيكي كردن و خوش اخلاقي، خانه ها را آباد و عمرها را زياد مي كند.

ص: 52


1- اصول كافي. ج 2، ص 100.

آرزوها

آرزوهاي بسيار جز اينكه انسان را بدبخت كنند و اضطراب به وجود بياورند، ثمري ندارند. پس انسان خوشبخت، كسي است كه آرزوهاي خود را محدود كند و فكر خود را از نفوذ اضطرابات بي جا محفوظ بدارد.

اين موضوعي است كه اخيرا روان شناسان به آن توجه كرده اند (1) .

و امام ششم ما، متجاوز از هزار سال پيش آن را فرموده است.

تجنبوا المني، فانها تذهب بهجة ما خولتم، و تستصغرون بها مواهب الله عزوجل عندكم و تعقبكم الحسرات فيما و همتم به انفسكم. (2) .

از آرزوهاي (دور و دراز) اجتناب كنيد زيرا آرزوها، خوشي نعمتهايي را كه به شما داده شده از بين مي برد. و به واسطه ي آرزوها، مواهبي را كه خداوند به شما عنايت فرموده، كوچك مي شمريد. و چون آنچه را كه در وهم و خيال خود تصور كرده ايد فراهم نمي شود، حسرت و افسوس براي شما بار مي آورد.

ص: 53


1- در جستجوي خوشبختي. ص 236.
2- وافي. ج 10. ص 15.

آزمند

شخصي كه بيش از اندازه و متعارف تلاش مي كند بر فرض كه آز، او را به سقوط و نيستي نكشاند و مال زيادتري به دست آورد، آسايش را از خود سلب كرده است. زيرا مانند ديگران به زندگي ساده اي قانع نيست و چون اين شخص، حد معيني در نظر ندارد و هر چه داشته

باشد به نظرش كم است و راضي نيست، به موضوع «روزي با خداست» و «خدا رزق را مي رساند» يقين ندارد.

حرم الحريص خصلتين و لزمته خصلتان: حرم القناعة فافتقد الراحة و حرم الرضا فافتقد اليقين. (1) .

شخص حريص از دو صفت محروم و به دو حالت دچار است: از قناعت محروم است، از اين رو آسايش نخواهد داشت. از خشنودي (به داده ي خدا) محروم است، به اين علت (به وعده ي خدا) يقين ندارد.

ص: 54


1- خصال. ج 1، ص 69.

آيا خدا مكان را پيش از آفريدنش مي دانست؟

ابن مسكان گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا خدا مكان را پيش از آفريدنش مي دانست، يا اينكه هنگام يا پس از آفريدن آن به آن علم پيدا كرد؟

حضرت فرمودند: منزه و متعالي است ذات مقدس خداوند، بلكه او از ازل به مكان آگاه بود پيش از آفريدنش، مانند آگاهي او به آن پس از ايجاد و آفريدنش، و به همين نحو است علم خداي متعال به همه ي اشياء. (1) .

ص: 55


1- التوحيد، ص 86. بحارالأنوار: ج 4 ص 85 ح 20 و ج 54، ص 47 ح 25.

آيا خداوند رضايت و غضب دارد؟

محمد بن عماره از پدرش نقل مي كند كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: اي فرزند پيامبر؛ به من خبر ده آيا خدا رضايت و غضب دارد؟

فرمود: بله، و نه آنسان كه در مخلوقات است، غضب خدا همان عقوبت او است، و رضايتمندي و خشنودي او ثواب اوست. (1) .

هشام بن حكم گويد: از جمله سؤالات زنديق از امام صادق - عليه السلام - اين بود كه: آيا خدا خشنودي و خشم دارد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: آري؛ ولي خشم و خشنودي او طبق آنچه كه در مخلوقات پيدا مي شود نيست، زيرا كه خشنودي حالتي است كه به انسان وارد مي شود، و او را از حالي به حال برمي گرداند، چون كه مخلوق تو خالي آفريده شده، و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولي دارد، و خالق را راه دخولي براي اشياء نيست، زيرا او يكتا است، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است.

پس خرسندي او پاداش او، و خشم او كيفر او مي باشد، بدون اينكه چيزي در او تأثير كند، و او را برانگيزاند، و از حالي به حالي بگرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان و نيازمند است. (2) .

ص: 56


1- امالي صدوق: ص 278 ح 6.
2- اصول كافي: ج 1 ص 149 ح 6.

آيا خداوند از ازل مريد بود؟

عاصم بن حميد گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا خداوند از ازل مريد (و خواستار چيزهائي) بود؟

حضرت فرمود: مريد و (خواستار) نمي باشد مگر اينكه حتما مرادش با او باشد. و خداوند از ازل دانا و توانا بود، سپس خواست و اراده كرد. (1) .

ص: 57


1- الكافي: ج 1 ص 19، بحارالأنوار: ج 54 ص 163 ح 101.

آيا خدا غائب است؟ و آيا او در همه جا هست؟

عيسي بن يونس گويد: ابن ابي العوجاء در بعضي از مباحثاتش با امام صادق - عليه السلام - به آن حضرت عرض كرد: شما نام خدا را بردي، و به ناپيدائي حواله دادي.

حضرت فرمود: واي بر تو چگونه ناپيداست كسي كه نزد مخلوقش حاضر است و از رگ گردن به ايشان نزديكتر است (پس او زندگي بخش و مدبر انسان است) سخنان آنها را مي شنود، وخودشان را مي بيند و رازشان را مي داند؟

ابن ابي العوجاء گفت: مگر او در همه جا هست؟ وقتي در آسمان است چگونه در زمين باشد؟ و هنگامي كه در زمين است چگونه در آسمان باشد؟

حضرت فرمود: تو (با اين بيانت) مخلوقي را توصيف كردي كه چون از مكاني برود جائي او را فراگيرد و جائي از او خالي شود، و در جايي كه آمده از جايي كه بوده خبر ندارد كه چه پيش آمد كرده، ولي خداي عظيم الشأن، و سلطان جزا بخش هيچ جا از او خالي نيست، و هيچ جا او را فرا نگيرد، و به هيچ مكاني نزديكتر از مكان ديگر نيست. (1) .

ص: 58


1- اصول كافي: ج 1 ص 170 ح 3.

آيا خدا را ديدي و پرستش كردي؟

يونس بن ظبيان گويد: مردي خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شد، و گفت: آيا خدا را ديدي و پرستش كردي؟

حضرت فرمود: من جيزي را كه نديدم پرستش نمي كنم؟

آن مرد گفت: چگونه او را ديدي؟

حضرت فرمود: چشمها او را به طور حسي مشاهده نكردند، ولي دلها از طريق حقيقت ايمان او را ديدند. او با حواس درك نمي شود، و با انسانها قابل مقايسه نيست، او بدون تشبيه (به كسي يا چيزي) معروف و شناخته شده است. (1) .

ص: 59


1- بحارالأنوار: ج 4 ص 33 ح 10.

آيا پيامبر پروردگارش را ديد؟

هشام گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم آنگاه كه معاويه بن وهب و عبد الملك بن اعين بر ايشان وارد شدند پس معاويه به ايشان گفت: اي فرزند رسول خدا؛ چه مي گوئي درباره ي روايتي كه در آن آمده است كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - پروردگارش را ديد، بر چه صورتي او را ديد؟

و آن روايتي كه (اهل سنت) روايت مي كنند كه مؤمنين پروردگارشان را در بهشت مي بينند بر چه صورتي او را مي بينند؟

حضرت تبسمي كردند سپس فرمودند: اي معاويه؛ چقدر زشت است براي مردي كه هفتاد سال يا هشتاد سال بر او بگذرد، و در ملك خدا زندگي كند، و از نعمتهايش بهره مند شود، با اين حال خدا را حق المعرفه و آن سان كه سزاوار است نشناسد.

سپس حضرت گفتند: اي معاويه؛ همانا محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پروردگار - تبارك و تعالي - را با چشم سر نديد و رؤيت و ديدن به دو صورت است: رؤيت قلبي و رؤيت چشم، پس اگر مرادشان از رؤيت؛ رؤيت قلبي است صحيح مي گويند.

و اگر مرادشان رؤيت چشم باشد در اين صورت به خدا و آياتش كافر شده اند، زيرا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: هر كه خدا را به مخلوقش تشبيه كند كافر شده است. (1) .

ص: 60


1- بحارالأنوار: ج 4 ص 33 ح 10.

آيا خدا روز قيامت ديده مي شود؟

اسماعيل بن فضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي ديدن خدا در روز قيامت سؤال كردم؟

حضرت فرمودند: خدا منزه و مبرا و متعالي است، اي پسر فضل؛ همانا چشمها درك نمي كند مگر آن چيزي را كه رنگ و كيفيت دارد، و خداوند خالق رنگها و كيفيت است. (1) .

ص: 61


1- أمالي صدوق: ص 410 ح 3.

آيا خدا شريك و يا ضد دارد؟

زنديق گفت: خبر ده به من آيا خداي عزوجل در ملكش شريك دارد، يا ضدي در تدبير او هست؟

حضرت فرمود: نه.

زنديق گفت: پس اين فساد موجود در جهان چيست؟ اين حيوانات درنده، و اين حشرات مخوف، و اين مخلوقات معلول، و كرمها و پشه ها و مارها و گژدمها در حالي كه تو مدعي شدي او نمي آفريند، چيزي را مگر به علتي (و حكمتي)، زيرا او كار عبث و بيهوده انجام نمي دهد.

امام - عليه السلام - فرمودند: مگر نه اينكه تو مي گوئي عقربها براي درد مثانه، و ريگ (سنگ مثانه)، و كسي كه مبتلا به شب ادراري در بستر است نافع و مفيد است؟ و مگر نه اينكه تو مي گوئي بهترين دوا براي پاره اي از بيماريها گوشت مارها است، و اينكه هرگاه مبتلا به جذام از گوشت آنها به ضميمه ي «شب» بخورد براي او مفيد است؟ و مي گوئي كرم سرخي كه لاي خاك زمين يافت مي شود براي بيماري «آكلة» نافع و مفيد است.

گفت: بله.

حضرت فرمودند: اما پشه و كك پس بعضي از آنها بدين جهت آفريده شده است تا روزي پرندگان باشد.

و اگر جبار ستمگري كه بر خداوند تمرد كرد و ربوبيت و پروردگاري او را منكر شد به وسيله ي پشه به ذلت كشانده شود، آن هنگام خداوند ضعيف ترين مخلوق خود را بر او مسلط مي كند تا اين كه قدرت و عظمت خود را به او نشان دهد تا اينكه اين پشه به بيني او وارد شده تا به مغز او برسد، و او را بكشد.

و بدان اگر ما بر اسرار و خصوصيات هر چيزي كه خدا آفريده است مطلع شويم، و بدانيم چرا آفريده، و براي چه آفريده است؟ در اين موقع با او در دانشش مساوي خواهيم شد، و هنگامي كه هر چه او مي داند ما نيز بدانيم از او بي نياز خواهيم شد، و با او در دانش و علم يكسان خواهيم شد. (1) .

ص: 62


1- الاحتجاج: ج 2 ص 226، و 227 ح 223، بحارالأنوار: ج 10 ص 173.

آيا علم و مشيت مختلف اند؟

بكير بن اعين گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا علم خدا و مشيت خدا دو چيز است يا يك چيز؟

حضرت فرمودند: علم مشيت نيست، مگر نه اينكه تو مي گوئي: من اين كار را خواهم كرد اگر خدا بخواهد. ونمي گوئي: اين كار را خواهم كرد اگر خدا بداند.

پس گفته ي تو: اگر خدا بخواهد، دليل بر اين است خدا نخواسته است، و اگر بخواهد آنچه خواست - به طوري كه خواست - واقع مي شود، و علم خدا سابق بر مشيت او است. (1) .

ص: 63


1- بحارالأنوار: ج 4 ص 144 ح 15.

آيا خدا بندگان را بر گناه مجبور ساخته؟

1- مردي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خدا بندگان را بر گناه مجبور ساخته؟

فرمود: نه.

گفتم: پس كار را به آنها واگذاشته؟

فرمود: نه.

گفتم: پس حقيقت چيست؟

فرمود: لطفي است از پروردگارت ميان اين دو مطلب.

راوي گويد: مردي به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: قربانت گردم؛ آيا خدا بندگان را بر گناه مجبور ساخته است؟

فرمود: خدا دادگرتر از آن است كه ايشان را بر گناه مجبور كند، و سپس به خاطر معصيت عذابشان كند.

آن مرد گفت: قربانت گردم؛ پس كار را به بندگان واگذاشته است؟

فرمود: اگر به ايشان واگذار كرده بود، در تنگناي امر و نهيشان قرار نمي داد.

عرض كرد: پس ميان اين دو مرتبه منزله ي ديگري است؟

فرمود: آري؛ فراتر از ميان آسمان و زمين. (1) .

ص: 64


1- اصول كافي: ج 1 ص 222 ح 13.

آيا جبر است يا قدر؟

از امام صادق - عليه السلام - راجع به جبر و قدر پرسش شد.

حضرت فرمود: نه جبر است و نه قدر، بلكه منزلي (و مرتبه اي) است ميان آن دو كه حق آنجاست، و آن منزل (و مرتبه) را نداند جز دانا يا كسي كه عالم آن را به وي آموخته است. (1) .

ص: 65


1- اصول كافي: ج 1 ص 222 ح 10.

آيا ايمان درجات و مراتب دارد؟

ابوعمرو زبيري گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا ايمان درجات و مراتب دارد كه به وسيله ي آن مؤمنين در نزد خداوند داراي مقامات مختلف هستند؟

حضرت فرمود: بله.

گفتم: خداي رحمتت كند آن را برايم بيان بفرما تا بفهمم.

حضرت فرمود: خداوند ميان مؤمنين مسابقه قرار داده است همان طور كه بين اسبها مسابقه قرار مي دهند، سپس به آنان براساس مسابقه درجه داده است (يعني به هر كه بهتر به سوي او مي دوند يا مي رسند درجه و منزلت داده است)، و به هر شخص به اندازه ي پيشي گرفتن منزلت و درجه مي دهد، نه از حق او كم مي كند، و نه اينكه عقب افتاده اي را بر كسي كه جلو افتاده مقدم مي دارد و نه مفضولي را بر فاضل مقدم مي دارد، و بر اساس همين مطلب كساني كه در ابتداي امت اسلام بودند با كساني كه در آخر امت اسلام هستند تفاضل پيدا مي كنند.

و اگر براي كساني كه در ايمان پيشي گرفته اند فضيلتي بر كسي كه عقب افتاده است، نباشد، در اين صورت كساني كه در اين امت در آخر هستند با كساني كه در اول هستند يكسان خواهند بود.

آري؛ اگر چنين فضيلتي بر كسي كه در ايمان پيشي گرفته است بر كسي كه در ايمان عقب افتاده است نباشد، عقب افتاده گان مقدم خواهند شد، ولي خداوند متعال چنين مقرر داشته است كه پيشينيان مقدم باشند، و به خاطر تأخير و كوتاهي در ايمان مقصرها مؤخر باشند، زيرا ما مي بينيم عده اي از مؤمنين از متأخرين امت اسلامي كه در عمل از پيشينيان بهتر هستند، و از نظر نماز و روزه و حج و زكاة و جهاد و انفاق كار فزونتري انجام داده اند.

و اگر سوابق و پيشينه هائي نبود كه مؤمنين به وسيله ي آن نزد خدا بر هم برتري دارند هر آينه آنهائي كه در آخر آمدند به خاطر زيادي عمل بر كساني كه در ابتداي اسلام بودند مقدم مي شدند، ولي خداوند عزوجل نخواست كه آخرين درجات ايمان با اولين درجات ايمان يكسان باشد، و يا اينكه كسي كه خدا آن را مؤخر قرار داده است مقدم بشود، يا آنكه مقدم قرار داده است مؤخر شود. (1) .

ص: 66


1- بحارالأنوار: ج 71 ص 28 ح 6.

آيا بين كفر و ايمان مرتبه اي هست؟

زنديق گفت: آيا بين كفر و ايمان مرتبه اي هست؟

حضرت فرمودند: خير.

زنديق گفت: پس ايمان چيست و كفر چيست؟

حضرت فرمودند: ايمان آن است كه تصديق كني خداي را در امور پنهان و غائب از او در زمينه ي عظمت خدا مانند تصديق به امور آشكار كه مشاهده كرده است، و كفر يعني انكار و جحود. (1) .

حارث گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا بين ايمان و كفر مرتبه اي هست؟

حضرت فرمودند: بله، مراتبي است نه فقط يك مرتبه اگر كسي چيزي از آن مراتب را انكار كند خداوند او را بر رويش در آتش مي اندازد، (مراتبي كه) بين آن دو است (عبارات و آيات زير است):

(آخرون مرجون لأمر الله) (2) «ديگراني هستند كه به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست)»، و ميان آن دو (المستضعفون) (3) «مستضعفين»، و ميان آن دو «آخرون خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا ) «گروهي ديگر كار خوب و بد را به هم آميختند»، و بين آنان فرمايش خداي متعال: «و علي الأعراف رجال» (4) «و بر اعراف مرداني هستند» است. (5) .

ص: 67


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 184.
2- سوره ي توبه آيه ي 106.
3- سوره ي نساء آيه ي 97.
4- العياشي: ج 2 ص 111، بحارالأنوار: ج 69 ص 16 ح 32.
5- سوره ي اعراف آيه ي 46.

آيا بين كفر و ايمان مرتبه اي هست؟

زنديق گفت: آيا بين كفر و ايمان مرتبه اي هست؟

حضرت فرمودند: خير.

زنديق گفت: پس ايمان چيست و كفر چيست؟

حضرت فرمودند: ايمان آن است كه تصديق كني خداي را در امور پنهان و غائب از او در زمينه ي عظمت خدا مانند تصديق به امور آشكار كه مشاهده كرده است، و كفر يعني انكار و جحود. (1) .

حارث گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا بين ايمان و كفر مرتبه اي هست؟

حضرت فرمودند: بله، مراتبي است نه فقط يك مرتبه اگر كسي چيزي از آن مراتب را انكار كند خداوند او را بر رويش در آتش مي اندازد، (مراتبي كه) بين آن دو است (عبارات و آيات زير است):

(آخرون مرجون لأمر الله) (2) «ديگراني هستند كه به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست)»، و ميان آن دو (المستضعفون) (3) «مستضعفين»، و ميان آن دو «آخرون خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا ) «گروهي ديگر كار خوب و بد را به هم آميختند»، و بين آنان فرمايش خداي متعال: «و علي الأعراف رجال» (4) «و بر اعراف مرداني هستند» است. (5) .

ص: 68


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 184.
2- سوره ي توبه آيه ي 106.
3- سوره ي نساء آيه ي 97.
4- العياشي: ج 2 ص 111، بحارالأنوار: ج 69 ص 16 ح 32.
5- سوره ي اعراف آيه ي 46.

آيا مؤمن بر مؤمن رحمت است؟

اسماعيل بن عمار صيرفي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم، آيا مؤمن بر مؤمن رحمت است؟

حضرت فرمود: بلي.

گفتم: چگونه؟

فرمود: هر مؤمني حاجت خود را به نزد برادر (مؤمنش) ببرد، در حقيقت اين رحمتي است از ناحيه ي خدا كه آن را به طرف او سوق داده است (زمينه بهره برداري از آن را براي او فراهم كرده است) و سبب آمرزش او قرار داده است پس هرگاه حاجت او را برآورد، رحمت خدا را پذيرفته است.

و اگر از برآوردن آن حاجت - در حالي كه مي توانست - سر باز زند رحمتي كه خدا به طرف او سوق داده است از خود دور ساخته است، و خود را از آن محروم نموده است. خداوند عزوجل آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره مي كند، تا اينكه آن كسي كه حاجتش برآورده نشده است خود تصميم بگيرد، يا آن را براي خود قرار مي دهد (و خودش از آن بهره مند مي شود) و يا از خود دور مي كند و به طرف ديگري سوق مي دهد.

اي اسماعيل؛ هنگامي كه روز قيامت برپا مي شود و خود آن شخص بايد در مورد آن رحمت تصميم بگيرد و اين منزلت براي او آشكار شده است به نظر تو با آن رحمت چه مي كند؟ به سوي چه كسي سوق مي دهد تا از آن بهره مند شود؟

اسماعيل گفت: گمان نمي كنم آن رحمت را از خود دور سازد.

حضرت فرمود: گمان نكن، بلكه يقين كن او رحمت ياد شده را از خودش دور نمي سازد، و به جز خودش از آن بهره نمي برد.

اي اسماعيل؛ هر كسي حاجت خود را نزد برادر خودش كه مي تواند آن را برآورده كند ببرد، ولي آن برادر حاجتش را بر نياورد، خداوند در قبر ماري را بر او مسلط مي كند كه انگشت شصت او را تا روز قيامت بگزد چه آنكه آن ميت در روز قيامت آمرزيده شود، چه عذاب بشود. (1) .

ص: 69


1- اصول كافي: ج 4 ص 206 ح 1.

آيا غير مؤمنين هم ثواب دارند؟

يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا براي كسي در برابر آنچه انجام مي دهد غير از مؤمنان ثوابي بر خدا لازم است؟

فرمود: خير. (1) .

ص: 70


1- اصول كافي: ج 4 ص 206 ح 1.

آيه «كساني كه ايمان...» شامل چه كسانيست؟

جميل گويد: طيار به من مي گفت: شيطان كه از فرشتگان نبود، و جز اين نيست كه فرشتگان مأمور به سجده براي آدم - عليه السلام - شدند و شيطان گفت: من سجده نمي كنم، پس چرا شيطان گنهكار شد، آنگاه كه سجده نكرد با اينكه از فرشتگان نبود؟

گويد: من و او خدمت حضرت صادق - عليه السلام - شرفياب شديم به خدا سوگند پرسش خود را به طور نيكوئي طرح كرد و پرسيد: قربانت شوم؛ بگوئيد آنچه خداوند مؤمنين را خوانده است از اينكه فرموده است: (يا أيها الذين آمنوا.).«اي كساني كه ايمان آورده ايد...» آيا منافقان هم در اين خطاب وارد مي شوند؟

فرمود: آري، و شامل گمراهان نيز مي گردد، و شامل هر كس كه به دعوت آشكار (اسلام) اعتراف كرده نيز مي گردد، و شيطان هم از كساني بود كه به دعوت آشكارا با آنان (يعني فرشتگان) اعتراف كرده بود. (1) .

ص: 71


1- اصول كافي: ج 4 ص 139 ح 1.

آيا حضرت عيسي نيز مبتلا مي شد؟

عبدالله بن سنان از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: آيا حضرت عيسي - عليه السلام - نيز همچون مردم ديگر مبتلا به دردهائي مي شد؟ (يعني مانند سائر مردم حالات بشري داشت يا خير؟).

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: بله، در دوران كودكي (احيانا) مبتلا به دردهاي بزرگها مي شد، و در دوران بزرگي مبتلا به دردهاي كودكان مي شد، و بيمار مي شد.

گاهي در دوران كودكيش درد پهلو مي گرفت و اين بيماري مربوط به بزرگسالان است، به مادرش مي فرمود: عسل و شونيز و روغن را با هم مخلوط بنما و معجوني درست كن به من بده.

هنگامي كه مادرش آن معجون را فراهم نمود و براي عيسي آورد، از خود بي ميلي نشان داد، مادرش گفت: چرا اين دوا را دوست نمي داري در حالي كه تو خود آن را طلبيدي؟

حضرت عيسي - عليه السلام - فرمود: آن را بياور، من اين دوا را با علم نبوت توصيف نمودم، و به سبب طبيعت كودكي آن را كراهت داشتم. و دوا را مي بوئيد (مانند كودكان) سپس مي نوشيد.

- اين حديث براي توضيح اين حقيقت است كه حضرت عيسي - عليه السلام - گر چه از نظر ولادت با سائر بشر فرق داشتند، ولي از نظر طبيعت بشري با سائر مردم در اين خصوصيات فرقي نداشتند، و نحوه ي مخصوص و جنبه ي اعجازي آن نبايد سبب شود تا به آن شخصيت والا مقام به ديد ديگري نگاه كرد، و جنبه ي خدائي به او داد. (1) .

ص: 72


1- بحارالأنوار: ج 14 ص 253 ح 46.

آيا از كسانيكه عيسي زنده كرد بعد از آن زندگي نمود؟

ابان بن تغلب گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا بود كسي كه حضرت عيسي - عليه السلام - او را زنده كند و او پس از زنده شدن مدتي عمر كند، و روزي بخورد، و زن و فرزند دار شود؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: بله، حضرت عيسي دوستي داشتند كه با او در راه خدا پيوند برادري بسته بود، و هرگاه عيسي - عليه السلام - از نزديك منزلش مرور مي كرد در خانه ي او فرود مي آمد.

هنگامي پيش آمد كه حضرت عيسي - عليه السلام - مدتي با او ملاقاتي نداشت، و وقتي بر خانه ي او عبور كرد خواست به او سلامي كند، مادرش از خانه بيرون شد، حضرت از آن زن راجع به پسرش سؤال كرد.

مادرش پاسخ داد: اي رسول خدا، او در گذشت.

حضرت عيسي فرمودند: آيا دوست داري او را مجددا ببيني؟

آن زن گفت: بلي.

حضرت عيسي فرمود: فردا كه شد مي آيم تا او را برايت با اجازه و اذن خدا زنده كنم.

فردا كه شد، حضرت آمد و به آن زن فرمود: برويم نزد قبر پسرت، سپس هر دو رفتند، تا به قبر آن مرد رسيدند آنگاه حضرت ايستاد و دعا فرمود و زنده شدن او را از خداوند خواست. قبر شكافته شد، و فرزند آن زن زنده شد.

هنگامي كه چشم آن زن به پسرش افتاد، و آن پسر مادرش را ديد گريه كردند و همديگر را در آغوش گرفتند، حضرت عيسي را از اين منظره ي عاطفي رقتي گرفت، لذا به او گفت: آيا دوست داري با مادرت در دنيا بماني؟

گفت: اي پيامبر خدا؛ آيا با رزق و روزي و خورد و خوراك و تا مدتي از زمان، يا بدون روزي و بدون خورد و خوراك و بدون مدت؟

حضرت عيسي فرمودند: بلكه با روزي و خورد و خوراك و مدت بيست سال عمر مي كني؛ و ازدواج مي كني، و اولاد دار هم مي شوي.

گفت: اگر اين طور است بسيار خوب.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: حضرت عيسي او را به مادرش داد، بيست سال عمر كرد، و همسر گرفت و داراي فرزند شد. (1) .

ص: 73


1- بحارالأنوار: ج 14 ص 233 ح 3.

آيا مجوس پيامبر داشتند؟

يكي از اصحاب ما گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مجوس سؤال شد: آيا پيامبر داشتند يا نه؟

حضرت فرمود: آري، مگر داستان نامه ي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به اهل مكه را نشنيدي كه براي آنها نوشت: اسلام بياوريد و اگر نه با شما مي جنگم، آنها براي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نوشتند: از ما جزيه بگير، و ما را بگذار به عبادت بتها ادامه دهيم.

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در پاسخ آنها نوشتند: من جزيه نگرفتم مگر از اهل كتاب.

آنان در حالي كه قصد داشتند او را تكذيب كنند براي او نوشتند: شما مدعي شدي كه جزيه از غير اهل كتاب نمي گيري، در حالي كه از مجوس منطقه «هجر» (كه يكي از قصبه هاي بحرين است) جزيه گرفتي.

پيامبر در جواب آنها نوشتند كه: براي مجوس پيامبري بود كه او را كشتند، و كتابي داشتند كه آن را سوزانيدند كه پيامبرشان كتابشان را برايشان آورد. (1) .

2- زنديق گفت: به من خبر ده كه آيا خدا براي مجوس پيامبر فرستاد؟ زيرا من نزد آنها كتابهائي محكم و استوار، و موعظه ها و پندهائي بليغ، و مثالهائي مفيد و شافي يافتم و ديدم آنها به ثواب و عقاب اقرار مي كنند، و شرائع و برنامه هائي مذهبي دارند كه به آن عمل مي كنند.

امام - عليه السلام - فرمودند: امتي نيست كه خدا براي آنها بيم دهنده اي نفرستاده باشد، و خدا براي آنها پيامبري با كتاب فرستاد، ولي آنان نبوت آن پيامبر را انكار كردند، و كتابش را رد كردند.

سؤال كننده گفت: آن پيامبر كيست؟ زيرا مردم مي گويند: آن خالد بن سنان است.

حضرت فرمودند: خالد يك مرد عرب بياباني بود. و پيامبر نبود، و اين چيزي است كه مردم مي گويند و با حقيقت مطابقت ندارد.

گفت: آيا زردشت است؟

گفت: زردشت براي آنان زمزمه اي (وردهائي) آورد، و ادعاي پيامبري كرد، گروهي به او ايمان آوردند، و گروهي انكار كردند و او را از شهر خارج كردند، و حيوانات درنده او را در بيابان خوردند. (2) .

ص: 74


1- بحارالأنوار: ج 14 ص 463 ح 28.
2- بحارالأنوار: ج 10 ص 176 - 179.

آيا زمين بدون امام مي ماند؟

ابوحمزه گويد: به امام صادق عرض كردم: آيا زمين بدون امام مي ماند؟

فرمود: اگر زمين بدون امام باشد حتما فرو رود (و نظمش از هم بپاشد). (1) .

2- ابان بن عثمان از حسن بن زياد روايت كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا ممكن است زمين باشد ولي در آن امام نباشد؟

امام - عليه السلام - فرمود: چنين چيزي نباشد، بايد در زمين امامي باشد براي بيان حلال و حرام مردم و آنچه به آن نياز دارند. (2) .

ص: 75


1- اصول كافي: ج 1 ص 252 ح 10، علل الشرائع: ج 1 ص 76.
2- اكمال الدين: 129، بحارالأنوار: ج 23 ص 40 ح 73.

آيا قائم متولد شده است؟

خلاد بن قصار گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا قائم - عليه السلام - متولد شده است؟

حضرت فرمود: خير، و اگر من او را درك مي نمودم حتما او را در طول ايام زندگيم خدمت مي كردم.

توضيح: اينكه «خدمت مي كردم» يعني او را تربيت مي نمودم و كمك مي كردم. (1) .

ص: 76


1- بحارالأنوار: ج 51 ص 148 ح 22.

آيا مهدي و قائم يكي است؟

ابوسعيد خراساني گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا مهدي و قائم - عليه السلام - يكي است؟

فرمود: بله.

عرض كردم: به چه علت مهدي ناميده شد؟

فرمود: براي اينكه هدايت مي كند به سوي هر امر پنهان و مخفي است. و قائم ناميده شد، چون پس از اينكه مي ميرد قيام مي كند، او به امر عظيمي قيام مي نمايد.

مرحوم علامه مجلسي در بيان حديث شريف مي فرمايند: «پس از اينكه مي ميرد قيام مي كند» يعني بعد از اينكه نام و ياد حضرت مي ميرد و يا اينكه مردم گمان مي كنند او مرده است. (1) .

ص: 77


1- بحارالأنوار: ج 51 ص 30 ح 6.

آيا ائمه علم به غيب دارند؟

1- صفوان بن يحيي از يكي از دوستانش روايت مي كند كه گفت: امام صادق - عليه السلام - فرمود: به ما علم اولين و آخرين داده شده است.

مردي از اصحابش عرض كرد: فدايت شوم، آيا علم غيب نزد شما هست؟

حضرت فرمود: واي بر تو؛ من آگاه هستم به آنچه در پشت (و صلب) مردان و رحم زنان است.

واي بر شما؛ سينه هايتان وسيع باشد، چشمان شما خوب ببيند، و دلهاي شما خوب بگيرند، ما حجت خدا بر بندگان هستيم، و اين چيزي است كه سينه ي هر كسي - مگر مؤمن قوي كه قوت و نيرويش به اندازه ي كوههاي تهامة باشد - تاب و تحمل فراگيري آن را ندارد مگر اينكه خدا اجازه بدهد.

به خدا قسم؛ اگر بخواهم براي شما تمام ريگهاي روي كوه تهامه را بشمارم، چنين مي كنم، و شب و روزي نمي باشد مگر اينكه ريگها مي زايند، و افزايش پيدا مي كنند مانند اين انسانها (و مخلوقات).

به خدا قسم؛ پس از من آنچنان با هم دشمني مي كنيد كه همديگر را مي خوريد. (1) .

2- عمار ساباطي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم آيا امام غيب مي داند؟

فرمود: نه، ولي هرگاه بخواهد بداند خدا آن را به او مي آموزد.

- توضيح: مقصود از علم غيب مورد سؤال علم غيب ذاتي است كه امام - عليه السلام - فرمود: آن مخصوص خدا است. (2) .

ص: 78


1- مناقب آل ابي طالب 3: 374، بحارالأنوار: ج 26 ص 27 ح 28.
2- اصول كافي: ج 1 ص 380 ح 41.

آيا بعضي از ائمه از بعضي ديگر داناترند؟

ايوب بن الحر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا بعضي از ائمه - عليهم السلام - از بعضي ديگر داناترند؟

حضرت فرمود: بله، ولي در علم به حلال و حرام و تفسير قرآن يكي است. (1) .

ص: 79


1- تفسير العياشي: ج 2 ص 15، بحارالأنوار: ج 89 ص 95 ح 52.

آيه«كساني كه ايمان آوردند» درباره چه كساني است؟

عيسي بن داود نجار گويد: از حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - شنيدم كه فرمود: از پدرم (امام صادق - عليه السلام -) درباره ي فرمايش خدا: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا - خالدين فيها لا يبغون عنها حولا) (1) «همانا كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، باغهاي بهشت برين محل پذيرايي آنان خواهد بود. آنها جاودانه در آن خواهند ماند؛ و هرگز تقاضاي نقل مكان از آنجا نمي كنند» سؤال نمودم.

فرمود: درباره ي آل محمد صلوات الله عليهم أجمعين نازل شد. (2) .

ص: 80


1- سوره ي كهف آيه ي 107 و 108.
2- كنز الفوائد: 146، بحارالأنوار: ج 24 ص 269 ح 40.

آيا ابوذر برتر است يا شما اهل بيت؟

1- عثمان بن عمران از عباد بن صهيب روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا آيا ابوذر برتر بود يا شما اهل بيت؟

حضرت فرمود: اي پسر صهيب؛ ماههاي سال چند تا است؟

عرض كردم: دوازده ماه.

حضرت فرمود: چند تاي آنها ماه حرام است؟

عرض كردم: چهار ماه.

فرمود: ماه رمضان از آنها است؟

عرض كردم: نه.

فرمود: ماه رمضان برتر است يا ماههاي حرام؟

عرض كردم: بلكه ماه رمضان.

فرمود: ما اهل بيت نيز چنين مي باشيم، كسي با ما قابل مقايسه نيست.

همانا ابوذر روزي در ميان اصحاب رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نشسته بود و آنها فضائل و مناقب افراد را مي شمردند، ابوذر فرمود: علي بن ابي طالب - عليه السلام - افضل اين امت است، او قسمت كننده ي بهشت و آتش است، او صديق و فاروق اين امت است، و حجت خدا بر امت است.

حاضران از سخن او خوششان نيامد، و همگي چهره از او گرداندند و فرمايش او را تكذيب نمودند.

ابوامامه ي باهلي كه در ميان آنان بود نزد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - رفت و سخن ابوذر را به عرض رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - رسانيد، و اعراض و تكذيب حاضران درآن محفل را گزارش كرد.

رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: آسمان (كبود و آبي) سايه نينداخت، و زمين تيره برنداشت - يعني از ميان شما اي ابو امامه - شخصي را كه راست لهجه تر (راستگوتر) از ابوذر باشد. (1) .

توضيح: صديق: يعني تصديق كننده اي كه هيچ شكي در باورش نيست، و از همه ايمانش راسختر، و يقينش كاملتر است. و فاروق: يعني كسي است كه محبت و مودتش موجب حدا شدن صف ها است.

2- اسماعيل فراء از مردي نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مگر نه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي ابي ذر - رحمة الله عليه - فرمود: آسمان سايه نينداخت و زمين دربرنداشت مردي را كه داراي زباني راستگوتر از ابوذر باشد».

حضرت فرمود: بله.

عرض كردم: پس جايگاه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤمنين - عليه السلام - كجا است؟ و جايگاه حسن و حسين - عليهماالسلام - كجا است؟

حضرت فرمود: سال چند ماه دارد؟

عرض كردم: دوازده ماه.

فرمود: چند تاي آنها ماه حرام است؟

عرض كردم: چهار ماه آن.

فرمود: ماه رمضان از آنها است؟

عرض كردم: نه.

حضرت فرمود: در ماه رمضان شبي است كه برتر و بالاتر از هزار ماه است. ما اهل بيت قابل مقايسه با كسي نيستيم. (2) .

ص: 81


1- علل الشرايع: 70، بحارالأنوار: ج 22 ص 406 ح 21.
2- معاني الأخبار: 56، بحارالأنوار: ج 22 ص 406 ح 42.

آيا شناخت همه امامان لازم است؟

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مردي به من گفت: امام آخر را بشناسي كافي است و ضرر ندارد امام اول را نشناسي (مرادش چيست)؟

حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمي شناسم، ولي او را دشمن مي دارم، مگر امام آخر جز به وسيله ي امام اول شناخته مي شود؟ (1) .

ص: 82


1- اصول كافي: ج 2 ص 200 ح 7.

آيا اسلام اعتقاد به تمامي أئمه است؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر كسي امامان (معصوم) را بشناسد ولي امام زمان خود را نشناسد آيا مؤمن است؟

حضرت فرمود: خير.

گفتم: آيا مسلمان است؟

حضرت فرمود: بله.

مرحوم صدوق رحمة الله عليه گويد: اسلام؛ اقرار به شهادتين است، و به وسيله ي اين اقرار خونها و اموال محترم مي شود و حفظش واجب است. ولي ثواب به خاطر ايمان است.

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: هر كس شهادت بدهد كه خداوندي جز خدا نيست و محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر خدا است خون و مال او محفوظ و محترم است مگر در برابر حق، و حساب او بر خداست. (1) .

ص: 83


1- اكمال الدين: 229، بحارالأنوار: ج 23 ص 96 ح 2.

آيا فرقي بين گنهكار ما و ديگري هست؟

امام رضا از پدرش - صلوات الله عليهما - روايت مي فرمايند كه: اسماعيل به امام صادق - عليه السلام - گفت: اي پدرجان؛ نظر شما درباره ي گنهكار از ما و از ديگران چيست؟ (آيا فرقي هست)؟

حضرت آيه اي تلاوت فرمود كه: (ليس بأمانيكم و لا أماني أهل الكتاب من يعمل سوء يجز به) (1) «(فضيلت و برتري) به آرزوهاي شما و آرزوهاي اهل كتاب نيست؛ هر كس عمل بدي انجام دهد كيفر داده مي شود». (2) .

- توضيح: يعني عمل ملاك است نه نسب و نه آرزوها.

ص: 84


1- سوره ي نساء آيه ي 123.
2- عيون الأخبار: ج 2 ص 234، بحارالأنوار: ج 93 ص 221 ح 13.

آيا امامان، خدايان يا پيامبرانند؟

سدير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گروهي از مردم عقيده دارند كه شما خدا و معبوديد و براي عقيده مزبور اين آيه را دليل قرار مي دهند: (و هو الذي في السماء اله و في الأرض اله) (1) «او در آسمان معبود است، و در زمين معبود است» (اينها گمان مي كنند كه معبود زمين امامانند).

امام فرمود: اي سدير! گوش و چشم و پوست و گوشتم و خون و مويم از اينان بيزار است، و خدا از ايشان بيزار است، اينان بر دين من و دين پدران من نيستند، خدا در روز قيامت مرا با آنها گرد هم نياورد، جز آنكه بر آنها خشمگين باشد.

پرسيدم: مردمي نزد ما هستند كه عقيده دارند شما پيغمبريد و اين آيه قرآن را دليل سخن خود قرار مي دهند: (يا ايها الرسل كلوا من طيبات و اعملوا صالحا اني بما تعملون عليم) (2) «و اي رسولان؛ از چيزهاي پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد كه من به كردار شما دانا و آگاهم».

امام فرمود: اي سدير! شنوائي و بينائي و مو و پوستم و گوشت و خونم از اينها بيزار است، و خدا و رسولش از اينان بيزار است، اينها به دين من و دين پدرانم نيستند، خدا در قيامت مرا با ايشان گرد هم نياورد جز اينكه بر آنها خشمگين باشد.

عرض كردم: پس شما چه موقعيتي داريد؟

فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم، ما مترجم امر خدائيم، ما اشخاصي معصوم هستيم، خداي تبارك و تعالي مردم را به فرمانبري از ما امر فرموده، و از نافرماني ما نهي نموده است، ما حجت رسانيم بر هر كه زير آسمان و روي زمين است. (3) .

ص: 85


1- سوره ي زخرف آيه ي 86.
2- سوره ي مؤمنون آيه ي 51.
3- اصول كافي: ج 2 ص 11 ح 6.

آل محمد كيانند؟

1- ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آل محمد - عليهم السلام - كيانند؟

حضرت فرمود: ذريه و نسل او.

عرض كردم: اهل بيت او كيانند؟

فرمود: ائمه ي جانشينان او.

گفتم: عترت او كيانند؟

فرمود: اصحاب عبا.

گفتم: امت او كيانند؟

فرمود: مؤمناني كه آنچه را از ناحيه ي خداي عزوجل آمده تصديق نموده اند و تمسك جستند به ثقلين (دو امانت سنگين او) - كه به تمسك به آنها (و پيروي از آنها) دستور داده شدند -: كتاب خدا و عترت و خاندان او كه خداوند آنها را از پليدي كاملا پاك قرار داد، و آنها بر امت بعد از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - دو جانشين هستند. (1) .

2- محمد بن سليمان الديلمي از پدرش روايت كرد كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم آل كيانند؟

حضرت فرمود: ذريه (و نسل) محمد - صلي الله عليه و آله و سلم.

عرض كردم: اهل كيانند؟

فرمود: ائمة - عليهم السلام -.

عرض كردم: فرمايش خداي عزوجل: (أدخلوا آل فرعون أشد العذاب) (2) «آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد» چه معني دارد؟

فرمود: به خدا قسم؛ مراد خدا جز دختر او نيست. (3) .

3- عبدالله بن ميسره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ما مي گوئيم: اللهم صل علي محمد و أهل بيته، و بعضي مي گويند: آل محمد ما هستيم

حضرت فرمود: آل محمد تنها كساني هستند كه خدا ازدواج رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را با آنها حرام نمود. (4) .

ص: 86


1- امالي صدوق: ص 240 ح 10.
2- سوره ي مؤمن (غافر) آيه ي 46.
3- بحارالأنوار: ج 25 ص 216 ح 12.
4- معاني الاخبار: 23، بحارالأنوار: ج 25 ص 216 ح 11.

آرام شدن منصور دوانقي

از جمله اموري كه دلالت دارد بر اينكه جعفر بن محمد خليفه الله است قضيه اي است كه ربيع حاجب منصور دوانقي نقل كرده است. مي گويد روزي منصور عباسي مرا احضار كرد كه جعفر ابن محمد را حاضر كنم وقتي كه چشم منصور به حضرت افتاد گفت خدا بكشد مرا اگر تو را نكشم در سلطنت من اخلالگري مي كني؟ و مردم را بر من مي شوراني؟ حضرت فرمود به خدا سوگند چنين قصد و چنين كاري نبوده است اگر چيزي در اين خصوص به شما رسانده باشند به دروغ گفته اند و اگر بر فرض چنين امري ثابت شده باشد حضرت يوسف را برادرانش ظلم كردند ولي در مقابل يوسف آنان را عفو كرد حضرت ايوب در مقابل مصائب و مشكلات صبر نمود حضرت سليمان را سلطنت عطا شد شكرگذاري كرد. اينان پيغمبرانند و نسبت شما نيز به آنها مي رسد.

ربيع مي گويد وقتي كه حضرت به طرف مجلس منصور مي آمد در راه لبهاي حضرت حركت مي كرد و مشغول دعا خواندن بود وقتي كه وارد مجلس شد غضب منصور آرامتر شد. منصور گفت كه حضرت به طرف بالاي مجلس تشريف ببرند و ايشان نيز چنين كردند منصور گفت آن نسبت هايي كه به تو دادم فلان و فلان به من خبر داده اند و خودشان نيز حاضرند. حضرت فرمود آنان را با من روبرو كنيد تا حقيقت نسبت آشكار گردد منصور دستور داد آن مرد به آن نسبت هايي به حضرت داده اقرار كند آن مرد گفت: بلي.

حضرت صادق عليه السلام فرمود قسم ياد كن مرد شروع به قسم خوردن نمود و حضرت فرمود آنچنان قسم ياد كن كه من مي گويم اين گونه بگو از حول و قوه ي خدا بيزارم و به حول و قوه ي خود پناهنده ام كه اين چنان كار (يعني به وسيله تو در سلطنت خليفه اخلالگري) بوده است. آن حضرت با حال مخصوصي فرمود اين فرد دور از رحمت خدا را بگيريد و از پايش بيرون بكشيد.

كمي نگذشت ديدند كه آن مرد از جانب پايش گرفتار شد و چون خليفه چنين حال را ديد حضرت را نزد خود نشاند و حضرت را احترام كرد. حضرت از آن مجلس فارغ شد. پشت سر حضرت روانه شدند و به حضورش گفتند (خليفه) شديدترين غضب را در حق شما داشت. ولي وقتي كه داخل مجلس شديد مشغول دعا خواندن بوديد و غضب منصور سبك تر گرديد حضرت فرمود دعاي جدم حضرت حسين عليه السلام را مي خواندم. عرض كردم فدايت شوم آن دعا كدام است؟ حضرت فرمود: «يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي احرسني بعينك لاتنام و اكنفني بركتك الذي لا يرام؛ اي خدايي كه در تمام شدايد مايه ي اميدواري و در تمام غصه ها پناهگاه مني با آن نظر بدون غفلت خود و با آن قدرت پاينده ات نگهدارم باش.»

ربيع مي گويد من اين دعا را حفظ كردم و به بركت آن دعا هميشه از گرفتاري ها نجات يافتم. وي مي گويد به حضرت عرض كردم چرا نگذاشتي آن مرد سخن چين به اختيار خود قسم ياد كند؟ حضرت فرمود: دوست نداشتم كه خدا را با لفظ توحيد و تمجيد قسم بخورد شايد خدايتعالي از او بگذرد يا عقوبت وي را به تأخير اندازد و با آن لفظي كه شنيدي قسم دادم تا خداي عزوجل شديدا گرفتارش كند. حضرت جعفر بن محمد مي فرمود: كلام من كلام پدرم و جدم است و كلام جدم كلام پدرش و علي بن ابيطالب عليه السلام است و كلام علي عليه السلام كلام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و كلام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كلام خدا است. حضرت جعفر بن محمد مي فرمود: علم ما خانواده غابر و مزبور و نكت في القلوب و نقر في الاسماع است و جفراحمر و ابيض كه تمام مردم به علم آن محتاجند در نزد ما است.

از حضرت تفسير اين كلمات را پرسيدند. حضرت فرمود: اما غابر علم آينده و مزبور علم گذشته است «اما نكت في القلوب الهامات الهي و نقر في الاسماع» شنيدن سخن فرشتگان است ما كلام ملائكه را مي شنويم ولي شخص آنها را نمي بينيم اما جفراحمر آن ظرفي است كه اسلحه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در آن است و بيرون نيايد تا قائم ما ظهور كند و اما جفرابيض آن ظرفي است كه تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داوود و كتابهاي الهيه در آن است و مصحف فاطمه عليهاالسلام در آن و آيه آينده و اسامي پادشاهان تا روز قيامت در آن است و اما جامعه آن نوشته اي است كه از زبان مبارك حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم خارج شده و با دست علي بن ابيطالب عليه السلام نوشته شده است به خدا سوگند هر آن چيزي كه تا روز قيامت مردم به آن احتياج دارند در آن نوشته شده است.

ص: 87

ا

ابان بن تغلب بن رباح بكري كوفي

ابان بن تغلب (وزان تضرب) از آل بكر بن وائل و اهل كوفه است. او كه درك محضر حضرت زين العابدين، حضرت باقر، و حضرت صادق عليهم السلام را نمود، ثقه اي جليل القدر، فقيه، قاري (1) ، لغوي و مقدم در هر فني بوده است. از مصنفات او كتاب غريب القرآن است. كتاب فضائل و كتاب احوال صفين نيز از مؤلفات اوست. (2) .

مرحوم سيد صدر گويد: ابان بن تغلب اول كسي است كه در «غريب القرآن» و «معاني القرآن» كتابي تصنيف نموده است. (3) نجاشي (ره) مي گويد: ابان بن تغلب در قران و فقه و حديث و ادب و لغت و نحو مقدم بر ديگران و مخصوصا د علم عربيت، سرآمد اقران بوده است. (4) .

هشام بن سالم مي گويد: ما به عده اي از اصحاب در محضر حضرت صادق (ع) بوديم كه مردي از اهل شام وارد شد امام صادق عليه السلام به او رخصت نشستن داد و او نشست. امام فرمود: چه مي خواهي؟ عرض كرد: به ما خبر رسيده كه شما عالم و دانايي، اينك آمده ام تا با شما بحث و مناظره نمايم. فرمود: در چه موضوعي مي خواهي بحث كني؟ عرض كرد: در بحث قرآن وارد شويم. حضرت صادق عليه السلام او را به حمران راهنمايي كرد. شامي عرض كرد: من با شما مي خواهم بحث كنم نه با حمران. حضرت فرمود: اگر بر حمران غلبه كردي بر من غالب شده اي و اگر مغلوب حمران گشتي، مغلوب مني. مرد شامي با حمران وارد بحث شد و آن قدر بحث كرد كه خسته و ملول گرديد. امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه يافتي حمران را؟ گفت: او را حاذق و استاد ديدم و از هر چه پرسيدم مرا پاسخ داد. حضرت فرمود: حمران! تو هم از شامي سؤال كن. سپس مرد شامي عرض كرد: مي خواهم با شما در بحث علم عربيت وارد شوم. حضرت او را به ابان بن تغلب هدايت كرد. (5) .

از اين روايت معلوم مي گردد كه جناب ابان بن تغلب در اين رشته تخصصي داشته است كه حضرت صادق عليه السلام او را به آن مرد شامي معرفي معرفي است.

ابن داود در كتاب رجالش مي گويد: ابان سي هزار حديث از امام صادق (ع) آموخته و محفوظ بود. (6) .

در كتاب خلاصه علامه (ره)، نيز مسطور است كه ابان در ميان اصحاب ما ثقه و جليل القدر و عظيم الشأن است و به خدمت امام سجاد و امام باقر و حضرت صادق عليهم السلام مشرف گرديده است. (7) حضرت باقر عليه السلام به او دستور داد كه در مسجد مدينه بنشيند و فتوي دهد و مي فرمود: دوست دارم كه در ميان شيعيان من مانند تو را ببينند. (8) در روايت ديگر، به ابان فرمود: با اهل مدينه مناظره كن، دوست دارم كه مانند تو، كسي از روات و رجال مي باشد. (9) .

امام ششم به ابان بسيار علاقه مند بود، هرگاه به خدمت امام مي رسيد، امر مي فرمود براي ابان و ساده اي مي افكندند و با وي مصافحه و معانقه و احوال پرسي مي كرد و از وي احترام بسياري مي نمود. (10) .

شيخ نجاشي روايت كرده موقعي كه ابان به مدينه مي رفت اهالي مدينه به جهت استماع حديث و استفاده از محضرش جمع مي شدند به طوري كه در مسجد جاي خالي جز كنار ستوني كه به آن تكيه مي كرد، باقي نمي ماند. (11) .

مرحوم پدرم، در سفينة البحار، در باب نهي امام رضا (ع) از متعه در مكه و مدينه، داستاني از ابان بن تغلب نقل مي كند كه طالبين مي توانند به آن جا رجوع فرمايند. (12) .

مرحوم ابن قولويه، نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام به ابان فرمود: چه وقت به زيارت قبر حضرت حسين (ع) مشرف شدي؟ ابان عرض كرد: تا به حال مشرف نشده ام، حضرت فرمود: سبحان ربي العظيم و بحمده (13) ، شگفت آور است، تو از رؤساي شيعه و تا به حال حسين را زيارت نكرده و ترك كرده باشي. بدان، هر كس حسين را زيارت كند، به هر قدمي كه بر مي دارد، خداوند برايش حسنه اي مي نويسد، و گناهي از صحيفه عملش محو مي كند و گناه گذشته و آينده اش را مي بخشد.... (14) .

در كافي، از ابان بن تغلب، روايت شده كه گفت: با حضرت صادق (ع) طواف مي كردم كه مردي از اصحاب به من برخورد و درخواست كرد تا همراه او بروم كه حاجتي دارد. او به من اشاره و من كراهت داشتم امام صادق (ص) او را ديد و به من فرمود: اي ابان! اين مرد تو را مي خواهد؟ عرض كردم: آري. فرمود: او كيست؟ گفتم: مردي از اصحاب ما است. فرمود: او مذهب و عقيده تو را دارد؟ عرض كردم: آري. فرمود: نزدش برو. عرض كردم: طواف را بشكنم؟ فرمود: آري. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آري.

ابان گويد: پس همراه او رفتم، و سپس خدمت امام رسيدم و درخواست كردم كه حق مؤمن را بر مؤمن به من خبر دهد. فرمود: اي ابان! اين موضوع را كنار بگذار و پي گيري مكن. عرض كردم: چرا، قربانت گردم؟ پس تكرار كردم و اصرار نمودم تا اينكه حضرت فرمود: اي ابان! نيم مالت را به او دهي. آن گاه به من نگريست و چون ديد كه چه حالي به من دست داده، فرمود: اي ابان! مگر نمي داني كه خداي عز وجل، كساني را كه ديگران را بر خود ترجيح داده اند، ياد فرمود؟ (و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه - حشر / 9 - در مايحتاج ضروري نيز ديگران را بر خود مقدم مي دارند). عرض كردم: آري، قربانت گردم. فرمود: بدان كه چون تو نيمي از مالت را به او دهي، او را بر خود ترجيح نداده اي، بلكه تو و او برابر شده ايد، ترجيح او بر خودت زماني است كه از نصف ديگر به او دهي. (15) .

و نيز در كافي از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق عليه السلام مي فرمود: هر كس هفت مرتبه گرد خانه كعبه طواف كند، خداي عز وجل، برايش شش هزار حسنه نويسد، و شش هزار سيئه از او بزدايد، و شش هزار درجه برايش بالا برد. (16) سپس امام فرمود: روا ساختن حاجت مؤمن بهتر است از طوافي و طوافي، و تا ده طواف شمرد.(17) .

نجاشي، از عبدالرحمن بن حجاج، روايت كرده كه گفت: روزي در مجلس ابان بن تغلب بودم كه ناگاه مردي از در درآمد، و گفت: اي ابوسعيد (كنيه ابان)، مرا خبر ده كه چند كس از صحابه پيغمبر صلي الله عليه و آله، از حضرت اميرالمؤمنين (ع) متابعت نمودند؟ ابان گفت: گويا مي خواهي فضل و بزرگي علي عليه السلام را به آن دسته از اصحاب پيغمبر كه متابعت آن حضرت را نمودند بازشناسي؟ آن مرد گفت: مقصود من همين است. پس ابان گفت كه والله ما فضل صحابه را نمي شناسيم الا به متابعت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام. (18) .

در جلالت قدر ابان گواهي مخالفين، براي او، سند پرارزشي به حساب مي آيد. ابراهيم نخعي كه از علماي عامه است، درباره ابان مي گويد: «كان ابان مقدما في كل فن العلم في القرآن و الفقه و الحديث و الادب و اللغة و النحو»، ابان در هر فني از فنون علمي از علم قرآن و حديث و ادبيات و لغت و نحو بر همه مقدم، و پيشوايي داشته. (19) .

ذهبي در ميزان الاعتدال درباره ابان مي گويد: «شيعي صلد (20) لكنه صدوق»، او سخت شيعي است اما بسيار راستگوست. (21) .

ياقوت حموي او را ثقه اي عظيم المنزله و جليل القدر خوانده است. (22) .

ابان به سال 141 هجري وفات كرد. او قبلا به وسيله حضرت صادق عليه السلام از نزدكي مرگش مطلع شده بود. همين كه خبر مرگ او را به حضرت دادند، بر او رحمت فرستاد و سوگند ياد فرمود كه مرگ ابان دلش را به درد آورده است. رحمه الله و رضوانه عليه. (23) .

موسي بن عقبه - از رجال صحاح ششگانه - و شعبة بن الحجاج و حماد بن زيد و محمد بن خازم و عبدالله بن المبارك - از رجال صحاح ششگانه - از شاگردان ابان بن تغلب بودند. (24) .

ص: 88


1- ابان قرائت را از سليمان اعمش و عاصم و ديگران فراهم گرفت، و كساني كه يكي از هفت قاري مشهور است، قرائت را از او فرا گرفته است (تأسيس الشيعه ص 343).
2- فهرست طوسي، ص 45 (چاپ دانشگاه مشهد كه افستي از روي چاپ اسپرنگربمبئي است). - مولفوالشيعه، ص 34.
3- تأسيس الشيعه، ص 320.
4- رجال نجاشي، ص 7 (چاپ بمبئي). نجاشي، ابوالعباس، احمد بن علي النجاشي (450 - 372 هجري)، صاحب كتاب رجال معروف كه مورد اعتماد علماي شيعه مي باشد، و عده اي آن را بهترين كتاب رجال مي دانند. او معاصر شيخ طوسي (ره) بوده است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 267 و الكني و الالقاب ج 3 ص 207).
5- اختيار معرفة الرجال، ص 267.
6- رجال ابن داود، جزء اول، باب الهمزه - تنقيح المقال، ج 1، ص 4.
7- خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، علامه حلي، ص 12.
8- رجال كشي، ص 280، (چاپ كربلاء). شيخ كليني، محمد بن عمر بن عبدالعزيز، مردي فاضل و بصير به اخبار و رجال، و ثقه و جليل القدر است. نام كتاب رجالش، معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين عليهم السلام، بوده است، ليكن چون اغلاط بسياري داشته، شيخ طوسي (ره)، آن را ملخص كرده و آن را اختيار معرفة الرجال، ناميده، و از زمان علامه تابه حال آن چه در دست است. همان اختيار الرجال است، و عده اي آن را مرتب كرده اند. كشي در نيمه اول قرن چهارهم هجري، همزمان با مرحوم شيخ كليني، مي زيسته، و در بسياري از استادان و شاگردان با وي شريك بوده است. كش، شهري از شهرهاي ماوراءالنهر است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 264، الكني و الالقاب ج 3 ص 100).
9- خلاصه علامه حلي، ص 12 - تنقيح المقال، ج 1، ص 4.
10- رجال نجاشي، ص 8 (چاپ بمبئي).
11- رجال نجاشي، ص 8) چاپ بمبئي).
12- سفينة البحار، ج 2، ص 522.
13- در نسخه اي، سبحان الله العظيم، ثبت شده است.
14- كامل الزيارات، ابن قولويه قمي (متوفي به سال 368 يا 367)، باب 108، نوادر الزيارات، ص 331 - بحارالانوار ج 101، ص 7.
15- اصول كافي، ج 2، ص 137.
16- اسحاق بن عمر، افزوده كه شش هزار حاجت او را هم روا كند.
17- اصول كافي، ج 2، ص 155.
18- رجال نجاشي، ص 9.
19- تنقيح المقال، ج 1، ص 4.
20- در نسخه اي، جلد، به جاي، صلد، ذكره شده است.
21- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 4.
22- معجم الادباء، ج 1، ص 107.
23- رجال كشي، ص 208.
24- الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 3، ص 55.

ابان بن عثمان

او هم از شش شخصيت برجسته و دانشمند و متقي و مقدسي بود كه اصحاب ما نورالله ضريحهم به صدق و فقه و زهد و كرامتشان اجتماع كرده اند.

اللهم صل علي محمد و آل محمد و اغفرلنا و لعلمائنا الماضين يا ذالجلال و الاكرام! يا ارحم الراحمين

در كتاب معصوم هفتم و طي تاريخي كه از اصحاب امام ابوجعفر باقر صلوات الله عليه ياد كرده ايم نامي از جابر بن حيان به ميان آورديم.

اين جابر هر چند محضر امام باقر عليه السلام را ادراك كرده بود ولي چون مدتش كوتاه بود بايد وي را از اصحاب امام صادق سلام الله عليه شمرد زيرا اين مرد تحصيلات خود را در خدمت آن بزرگوار به كمال رسانيد.

ابان عبدالله ابي عياش، فيروز بصري

شيخ طوسي (ره) در رجالش گفته: ابان نامش فيروز و اهل بصره است؛ و از تابعين شمرده شده و از اصحاب حضرت سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام است (1) و از ضعفاء بوده است. (2) .

بان غضائري (3) مي گويد: اصحاب گفته اند كه كتاب «سليم بن قيس» (4) از ساخته هاي اوست. (5) .

سيد علي بن احمد عقيقي در رجالش مي گويد: ابان بن ابي عياش فاسد المذهب بوده و سپس به وسيله سليم بن قيس هلالي به مذهب حق برگشته و داستان او چنين است:

هنگامي كه حجاج در تعقيب سليم بود و قصد كشتن او را داشت، سليم به ناحيه فارس گريخت و به ابان پناهنده شد. هنگام مرگش كه فرا رسيد، به ابان گفت: تو بر من حقي پيدا كرده اي. سپس گفت: همانا بدان بعد از رسول خدا (ص) چنين و چنان شد و شرحي از سقيفه براي او نقل كرد. آن گاه كتابي را به او سپرد؛ و اين كتاب را غير از ابان ديگري نقل نكرده است. (6) .

ابان درباره سليم بن قيس هلالي مي گفت: سليم بن قيس پيرمردي متعبد و نوراني بود.

ابان گويد: بعد از وفات حضرت سجاد (ع) به حج مشرف شدم و با امام باقر (ع) ملاقات كردم و حديث سليم را در محضرش از آغاز تا پايان خواندم. حضرت باقر (ع) گريست و فرمود: سليم راست گفته است. (7) .

نويسنده گويد: كتاب سليم از اصول شيعه است و بزرگان مشايخ مانند: برقي و صفار و كليني و صدوق و نعماني به آن اعتماد داشتند.

علامه مامقاني بعد از نقل گفته هاي ابن غضائري و شيخ طوسي (ره) و ديگران مي گويد: بعد از آن كه سليم كتاب را به ابان تسليم كرده و از او تعبير به برادر زاده مي كند، نمي توان ابان را ضعيف شمرد و نسبت جعل كتاب سليم را به او داد، به علاوه اين كه عده اي بزرگان مانند: ابن اذينه و ابراهيم بن عمر يماني و حماد بن عيسي و عثمان بن عيسي از او روايت كرده اند، و وثاقت ابان از وثاقت سليم معلوم مي گردد و به طور مسلم ابان شيعه و ممدوح است (8) و شايد تضعيف او به دست مخالفين و معاندين صورت گرفته باشد.

مرحوم كليني از حماد بن عيسي از عمر بن اذينه از ابان بن ابي عياش از سليم خداوند بن قيس هلالي نقل كرده كه گفت: شنيدم اميرالمؤمنين (ع) را كه حديث مي كرد از پيغمبر (ص) كه آن حضرت در سخنش فرمود: دانشمندان دو قسمند: دانشمندي كه علم خود را به كار بندد، پس اين رستگار است؛ و دانشمندي كه علمش را كنار گذارد، و اين به هلاكت افتاده است. همانا دوزخيان از بوي گند عالم بي عمل در رنجند، و به درستي كه پشيمان ترين و حسرتمندترين دوزخيان، آن كسي است كه در دنيا بنده اي را به سوي خدا خوانده، و آن بنده از او پذيرفته و اطاعت خدا نموده، و خدا به بهشتش در آورده، و خود دعوت كننده را به سبب عمل نكردن و پيروي هوس و آرزوي دراز، به دوزخ برده است. اما پيروي هوس، از حق باز دارد و درازي آرزو آخرت را از ياد برد. (9) .

و نيز به همين طريق از ابان بن ابي عياش از سليم بن قيس روايت شده كه گفت: شنيدم اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود: دو خورنده هستند كه سير نمي شوند: خواهان دنيا و خواهان علم. كسي كه از دنيا به آن چه خدا برايش حلال كرده قناعت كند، سالم ماند و كسي كه دنيا از راه غير حلال به دست آورد، هلاك گردد مگر آن كه توبه كند (و مال حرام را به صاحبش بر گرداند). و كسي كه علم را از اهلش گيرد و عامل به آن باشد، نجات يابد و هر كه منظورش از طلب علم مال دنيا باشد، بهره اش همان است (و در آخرت او را نصيبي نيست). (10) .

ص: 89


1- رجال الطوسي، ص 83 و ص 152.
2- رجال الطوسي، ص 106 - خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 99.
3- ابوالحسن، احمد خداوند الحسين بن عبيدالله الغضائري، از مشايخ بزرگ و ثقات عظيم الشاني است كه بزرگان رجال گفته هاي او را ذكر كرده و از او تعبير به استاد مي نمايند. او معاصر با شيخ طوسي بوده است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 269 و الكني و الالقاب ج 1 ص 365).
4- سليم بن قيس هلالي از اصحاب اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام است و صاحب كتاب معروف بين محدثين و علما، و ابان، از او، آن كتاب را نقل كرده است. چنانكه در متن ذكر شد ابن غضائري آن كتاب را مجعول مي داند و دليل او اين است كه در آن كتاب آمده كه ائمه سيزده تن مي باشند، و ديگر آن كه محمد بن ابي بكر پدرش را هنگام مرگ پند داد در حالي كه محمد در حجة الوداع متولد شد و زمان مرگ پدر كودكي بيش نبود. صاحب رجال كبير اين دو اشكال را اين گونه جواب داده كه آن چه از نسخ كتاب سليم به دست ما رسيده و ملاحظه كرديم نديديم كه گفته باشد ائمه سيزده تن مي باشند؛ بلكه گفته ائمه با رسول خدا سيزده تن اند. و ديگر آن كه مي گويد: عبدالله وقت مرگ پدرش، او را موعظه كرد، نه محمد. [(تعليقات علي) منهج المقال (رجال كبير)، ص 15 - تحفة الاحباب، ص 134].
5- قاموس الرجال، ج 1، ص 71.
6- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 99 - تنقيح المقال علامه مامقاني، ج 1، ص 3.
7- اختيار معرفة الرجال، ص 105، (چاپ دانشگاه مشهد).
8- تنقيح المقال، ج 1، ص 3.
9- اصول كافي، ج 1، ص 35. (چاپ اسلاميه).
10- اصول كافي، ج 1، ص 36.

ابراهيم بن ابي البلاد

از معمرين، وثقه و جليل القدر است. او مردي اديب و قاري بوده و از اصحاب امام صادق و امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام شمرده شده، و از آنان روايت نقل كرده است. (1) .

امام هشتم (ع) نامه اي براي ابراهيم فرستاده كه در آن مدح و تجليل زيادي از او شده است. ابراهيم كتابي دارد كه بزرگان از آن روايت كرده اند. (2) .

مرحوم علامه در «خلاصه» فرموده: ابراهيم ثقه است، و من به رواياتش عمل مي كنم. (3) .

مرحوم كليني، در كافي، از طريق ابراهيم بن ابي البلاد، از لقمان (ع) روايت مي كند كه به پسرش گفت: اي پسر جان! زياد با مردم نزديك مشو كه موجب دوري ات از آنان شوي و يكسره از آنان دوري مكن كه خوار و بي مقدار شوي، هر جانداري همانند خود را دوست دارد و انسان هم به همنوع خود دوستي ورزد؛ كالاي خود را جز در نزد خريدار و خواستارش پهن مكن؛ و همچنان كه ميان گرگ و گوسفند دوستي نباشد، ميان نيكوكار و بدكار دوستي نيست؛ و هركه به قير نزديك شود پاره اي از آن به او چسبد، همچنين هر كس با تبهكار شريك شود از روش هاي او بياموزد؛ و هر كه جدال و ستيزه جويي را دوست داشته باشد دشنام خورد؛ و هر كه به جاهاي بد رود متهم گردد؛ و كسي با رفيق بد همنشين شود در امان نباشد؛ و هر كه زبان خود را نگه ندارد پشيمان گردد. (4) .

پدر ابراهيم، ابوالبلاد، يحيي بن سليم، مردي نابينا و راويه شعر بود. فرزدق در حق او گفته: «يا لهف نفسي علي عينيك من رجل». او از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام، حديث روايت كرده است. (5) .

فرزندان ابراهيم به نامهاي: محمد بن ابراهيم و يحيي بن ابراهيم نيز از ثقات مي باشند. (6) .

ص: 90


1- رجال كشي، ص 425 - رجال الطوسي، ص 145 - رجال نجاشي، ص 16.
2- رجال نجاشي، ص 17.
3- خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، علامه حلي، ص 3.
4- اصول كافي، ج 2، ص 469.
5- رجال نجاشي، ص 16.
6- خلاصه علامه حلي، ص 76.

ابراهيم بن نعيم عبدي معروف به ابي الصباح كناني

ابوالصباح (وزان شداد) كناني (به كسر كاف) - ابراهيم، از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام است. بعضي گفته اند كه تا زمان امام جواد (ع) را درك كرده در حاليكه 25 سال قبل از ميلاد امام جواد (ع)، ابوالصباح از دنيا رفته است (ولادت حضرت جواد (ع) به سال 195 و وفات ابوالصباح به سال 170 هجري بوده است).

مرحوم علامه حلي، در خلاصه، در ترجمه ابوالصباح فرموده كه او (ابا جعفر) امام جواد (ع) را درك كرده و از حضرت موسي بن جعفر (ع) روايت مي كند. (1) .

نويسنده گويد: گمان مي رود اين اشتباه از فرمايش نجاشي رخ داده باشد كه گفته: ابراهيم بن نعيم حضرت اباجعفر (ع) را ديده. ديگران گمان كرده اند مراد از ابا جعفر حضرت جواد (ع) است و بدين اشتباه افتاده اند و توجه نكرده اند كه منظور نجاشي حضرت باقر (ع) بوده نه حضرت جواد الائمه (ع).

ابوالصباح مردي ثقه و جليل القدر بوده و علماي رجال او را مدح و توثيق كرده اند. (2) .

مرحوم علامه حلي در خلاصه مي فرمايد: ابوالصباح ثقه و مورد اطمينان است و من به گفته او عمل مي كنم؛ چون امام صادق (ع) او را ميزان ناميده و خطاب به او چنين فرموده است: «انت ميزان لا عين فيه»، تو ترازوي بدون انحرافي. (3) .

علامه مامقاني فرموده كه بزرگان او را مدح كرده و جز دو خبر كه آنها را جواب گفته قدحي نديده است. (4) .

ليكن دو دسته روايات درباره ي او نقل شده، هم مدح و هم قدح، اما بزرگان به اخبار قدح توجهي نكرده و توثيقش نموده اند. ما يك روايت در مدح و دو روايت در قدحش ذكر مي كنيم. و قضاوتش را به عهده خود خوانندگان عزيز مي گذاريم.

شيخ كليني، از محمد بن مسعود، از بعض اصحاب، نقل كرده كه حضرت صادق (ع) به ابي الصباح فرمود: تو ميزان و ترازويي. عرض كرد: قربانت گردم، ترازو گاهي انحراف پيدا مي كند. امام فرمود: تو ترازويي مي باشي كه انحراف و تمايل به چپ و راست نداري، و در حد اعتدال و استقامتي. (5) .

از اين روايت عظمت و بزگر جناب ابي الصباح كاملا استفاده مي شود. چه بسا مردمي كه در طول زندگي انحرافاتي برايشان رخ مي دهد و از طريق اعتدال و عدل خارج مي شوند، و لذا در روايات ايمان به دو دسته ثابت و زائل تقسيم شده است.

علامه مجلسي، در بحارالانوار، تحت عنوان، «ايمان مستقر و مستودع»، بابي گشوده است (6) و همچنين از اميرالمؤمنين علي (ع) نقل كرده كه به كميل فرمود: اي كميل! ايمان، عاريه و ثابت است. حذر كن از اينكه از عاريه ها باشي و ايمانت زايل گردد.

هنگامي استحقاق آن داري كه صاحب ايمان ثابت باشي كه انحراف به چپ و راست پيدا نكني و از راه مستقيم خارج نگردي. (7) .

اما در قدح ابوالصباح، شيخ اربلي در كشف الغمه نقل كرده كه وقتي ابوالصباح خواست به محضر امام باقر (ع) مشرف گردد، در را كوبيد. كنيزي در را باز كرد. ابراهيم دست بر سينه آن زن زد و گفت: به مولايت بگو من جلو درب خانه ام. امام با جمله اي كه حاكي از ناخشنودي حضرتش از عمل ناشايسته او بود، او را به درون خواند. ابوالصباح عذر خواست كه اين كار را نكردم مگر براي زياد شدن يقين و اعتقام. امام فرمود: راست گفتي! اگر گمان كني كه اين ديوارهاي مانع ديدگان ما مي شود، چنانكه مانع ديدگان شماست، پس چه فرق است ما بين ما و شما؟ سپس فرمود: ديگر چني كاري مكن. (8) .

روايت دوم در قدح ابوالصباح همان است كه شيخ كشي، از محمد بن مسعود، از علي بن محمد، از احمد بن محمد، از علي بن حكم، از ابان بن عثمان، از بريد عجلي نقل كرده كه گفت: من و ابوالصباح كناني محضر امام صادق عليه السلام بوديم كه فرمود: و الله، اصحاب پدرم بهتر از شما بودند؛ اصحاب پدرم مانند برگي بودند كه خار نداشت و شما به مانند خاري هستيد كه برگ ندارد. ابوالصباح گفت: قربانت گردم، ما اصحاب پدرت مي باشيم. فرمود: شما ديروز بهتر از امروز بوديد. (9) .

ولادت ابراهيم در حدود سال يكصد هجري و وفاتش را به سال 170 هجري نقل كرده اند. (10) .

ص: 91


1- خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 3.
2- رجال نجاشي، ص 15.
3- خلاصه علامه حلي، ص 3.
4- تنقيح المقال ج 1، ص 38.
5- رجال نجاشي، ص 299.
6- بحارالانوار، ج 69، ص 212.
7- بحارالانوار، ج 77، باب وصيت اميرالمؤمنين (ع) به كميل، ص 272.
8- تنقيح المقال، ج 1، ص 38.
9- رجال نجاشي، ص 299.
10- رجال ابن داوود، جزء اول، باب الهمزه.

ابن ابي ليلي قاضي

محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي يسار انصاري، قاضي كوفه، كه شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام برشمرده است. (1) .

ابن ابي ليلي از جمله فقهاء و قضات عراق بوده؛ پدرش عبدالرحمن در عداد تابعين صحابه معروف به شمار آمده و از اميرالمؤمنين عليه السلام و عثمان بن عفان و ابي ايوب انصاري اخذ حديث و روايت نموده، و در جنگ با حجاج كشته شده است (2) ؛ و جدش ابي اليلي از صحابه رسول خدا (ص) بوده، و به گفته ابن خلكان، در واقعه جمل رايت جنگ را به دست داشته و در ركاب حضرت علي (ع) به فيض شهادت نائل شده است. (3) .

ابن ابي ليلي به سال 74 در كوفه متولد شد. احكام شرعيه و سنن نبويه را نزد شعبي آموخت و در عداد علماي زمانش قرار گرفت. سفيان صوري از شاگردان اوست و از او حديث اخذ كرده است. در سال يكصد و پانزده كه در حدود چهل سال از عمرش گذشته بود، در زمان خلافت بني اميه، بر مسند قضاوت بنشست و سي و سه سال مدت قضاوتش به طول انجاميد، و در تمام مدت، براي فصل خصومات و انجام كارها، مسجد كوفه را براي خود انتخاب نمود و عمرش را در آن راه صرف كرد.

زماني با ابوحنفيه مختصر منافرت و ملالي در بين آمد، با يكديگر بناي مخالفت گذاشتند و بر عليه يكديگر قيام نمودند.

ابن خلكان مي گويد: وقتي ابن ابي ليلي از مسند قضاوت خويش كه در مسجد كوفه بود، برخاست و عازم خانه شد. بر گذرگاه او زن و مردي با يكديگر مشاجره داشتند و قاضي كوفه، به هنگام عبور، اين سخن را از آن زن شنيد كه مرد را به دشنام مي گفت: اي فرزند دو زناكار! زن با اين دشنام بر پدر و مادر آن مرد تهمتي بزرگ بسته بود و به اين تهمت قاضي كوفه مصمم شد تا بر او حكم قذف براند و فرمان حد دهد.

ابن ابي ليلي با اين تصميم، از رفتن به خانه انصراف جست و بار ديگر به مسجد كوفه برگشت و زن دشنام گوي را به امر وي بدانجا آوردند و او را همچنان به حال ايستاده دو حد زدند، از آن روي كه هم پدر و هم مادر را تهمت زده بود.

داستان حكم قاضي به زودي در شهر كوفه پراكنده گشت، و اين ماجرا را به گوش نعمان بن ثابت كوفي (ابوحنيفه) نيز رسيد.

ابوحنفيه كه دعويدار فقاهت بود، بر ابن ابي ليلي خرده گرفت و حكم وي را به شش خطا مردود شناخت و چنين گفت: «اخطاء القاضي في هذه الواقعة في ستة اشياء في رجوعه الي مجلسه بعد قيامه منه و لا ينبغي له ان يرجع بعد ان قام منه في الحال و في ضربه الحد في المسجد و قد نهي رسول الله (ص) عن اقامة الحدود في المساجد و في ضربه المرأة قائمة و انما تضرب النساء قاعدات كاسيات و في ضربه اياها حدين و انما يجب علي القاذف اذا قذف جماعة بكلمة واحدة حد واحد و لو وجب ايضا حدان لا يوالي بينهما بل يضرب اولا ثم يترك حتي يبرا الم الضرب الاول و في الاقامة الحد عليها بغير طالب».

نخستين خطاي ابن ابي ليلي، آن بود كه پس از ختم كار و بيرون شدن از محضر قضا، دگر باره بدانجا باز گشت.

خطاي دوم جاري ساختن حد در مسجد كه مورد نهي پيغمبر (ص) بوده است.

سومين خطا، اجراي حد بر آن زن در حال ايستاده، زيرا زنان را به هنگام اقامه حدود بايد بنشانند و ايشان را در پوششي مستور دارند.

چهارمين خطا، اجراي دو حد بر يك قذف است، چه اگر كسي جمعي را به يك دشنام قذف كند، زج يك حد بر وي واجب نيفتد.

پنجمين خطا آن كه اگر نيز دو حد لازم شود اقامه آن هر دو در يك زمان درست نيايد؛ زيرا پس از اجراي حد نخستين بايد وي را رها كنند و آن گاه كه درد وي از صدمت ضرب فرو نشست، حد ديگر را مجري دارند.

ششمين خطا نيز آن بود كه قاضي بي طلب كسي بر آن زن اقامه حد كرد.

همينكه ابن ابي ليلي دريافت كه ابوحنفيه به بطلان حكم وي سخن رانده و اين چنين گفته، تبا نياورد و به ديار حاكم كوفه شتافت و به وي گفت: اي امير! در اين شهر جواني ابوحنيفه نام بر من از در تعريض و خلاف بيرون شده و به بطلان احكام من فتوي مي دهد و مرا در فتاوي خويش خطا كار مي خواند، مصلحت آن است كه وي را طلب كنيد و از اين كار او را باز داريد. والي شهر به احضار ابوحنيفه فرمان داد و از وي پيمان گرفت تا ديگر باره در كار قاضي مداخله ننمايد و خود نيز به فتوي زبان نگشايد.

گفته اند: از آن پس ابوحنيفه از فتوي لب ببست تا آن جا كه روزي با زن و پسرش حماد و دخترش نشسته بودند، دخترش به او گفت: من امروز روزه بودم و از بن دندانم خوني بيرون آمد، من همي آب دهان بيرون ريختم تا آن كه ديگر اثري از خون نماند و آب دهانم بيرون ريختم تا آن كه ديگر اثري از خون نماند و آب دهانم به حالت اول برگشت، حال اگر آب دهان فرو برم آيا افطار كرده ام؟ ابوحنيفه به دخترش گفت: اي فرزند! امير شهر مرا از فتوي دادن منع كرده، جواب اين مسئله را از برادر خود، حماد، بپرس! (4) .

علماي سنت و جماعت اين داستان را از جمله مناقب ابوحنفيه شمرده اند، و آن را نشانه نهايت امتثال امر مي دانند، كه قضاوتش بر عهده خوانندگان است.

شيخ طبرسي در كتاب احتجاج از سعيد بن ابي الخطيب (5) نقل كرده كه زماني با ابن ابي ليلي قاضي، به مدينه طيبه وارد شديم و با يكديگر به مسجد رسول خدا (ص) در آمديم و در گوشه اي نشستيم كه ناگاه حضرت امام جعفر صادق (ع) وارد مسجد شد، ما به پاس مقدم امام برخاستيم، امام (ع) به نزد ما آمد و از حال من و كسانم استفسار نمود؛ سپس به ابن ابي ليلي اشاره فرمود و پرسيد: اين رفيق ملازم تو كيست؟ عرض كردم: ابن ابي ليلي است كه وظيفه داوري بين مسلمانان را عهده دار شده. امام به وي فرمود: تو ابن ابي ليلي قاضي مسلماناني؟ گفت: بلي. فرمود: تو از يكي مالي مي ستاني و به ديگري مي دهي و بين زن و شوهر جدايي مي افكني و از احدي نمي ترسي؟ ابن ابي ليلي گفت: آري. امام فرمود: به چه چيز قضاوت مي كني؟ گفت: به آن چه از رسول خدا (ص) به تو رسيده و از ابوبكر و عمر روايت شده. امام فرمود: آيا اين سخن از رسول خدا (ص) به تو رسيده كه فرمود: «اقضاكم علي (بعدي)»؟ - (پس از من) علي در كار قضاوت از همگي شما داناتر است؟ - ابن ابي ليلي پاسخ داد: آري. امام فرمود: پس از چه روي در ميان مردم جز با حكم علي (ع) داوري مي كني با اين كه اين سخن پيغمبر (ص) را شنيده اي؟ ابن ابي ليلي در جواب امام خاموش شد، در حالي كه رنگ چهره اش از غايت شرم زرد شده بود، به من (سعيد) گفت: رفيق ديگري براي خود پيدا كن كه من ديگر به هيچ وجه با تو صحبت نخواهم نمود. (6) .

ورام بن ابي فراس حلي (7) به سند خود نقل كرده كه به حضرت صادق (ع) خبر دادند كه عمار دهني در نزد ابن ابي ليلي قاضي كفوه در قضيه اي اداي شهادت كرده و قاضي شهادت وي را قبول ننموده و گفته است: «قم يا عمار فقد عرفناك ان لا تقبل شهادتك لانك رافضي» - برخيز اي عمار كه شهادت تو در نزد ما قبول نيفتد چه تو رافضي مي باشي و ما خود تو را مي شناسيم. عمار با خاطري افسرده و اندوه بسيار از جاي خويش برخاست در حالي كه از شدت غضب رگ هاي گردنش پر شده بود. ابن ابي ليلي گفت: يا شيخ! تو مردي باشي از اهل علم و حديث، هرگاه از شنيدن لفظ رافضي ننگ داري پس از طريقه و مذهب آن جماع بازگرد و از ايشان بيزاي جوي و در سلك برادران ديني ما درآي تا به نزد همه عزيز و گرانمايه باشي. عمار گفت: به خدا سوگند كه گريه من نه از آن است كه تو پنداشته اي؛ بلكه هم بر خويشتن و هم بر تو مي گريم. اما بر خويشتن از آن جهت مي گريم كه مرا به مرتبه بزرگ نسبت دادي و در شمار قومي آوردي كه هرگز همپايه ايشان نباشم و خود را بدان قدر و اعتبار نشناسم كه در جمع آنان معدود گردم؛ چون رافضيان آن جماعتند كه هيچ گاه به گرد مناهي و مكروهات نگردند و جز به راه طاعت خداوند گام نزنند، و اوامر حق را به جا آورند. حضرت جعفر بن محمد (ع) مرا خبر داد: نخستين مردمي كه بدين نام ناميده شدند، سحره بودند كه به ديدار معجزه موساي كليم (ع) از پيروي فرعون بيرون شدند و به نبوت موسي و فرمان وي گردن نهادند؛ پس فرعون ايشان را رافضه خواند و من همي بيم آن دارم كه از فرمان فرعون زمان سرباز نزده باشم و لايق مقام رفض نباشم. خداي سبحان كه بر ضميرم واقف و بر عقيده ام عالم است مرابه لاف اين درجه كبري مورد عتاب فرموده، گويد: «يا عمار أكنت رافضا للاباطيل عاملا للطاعات كما قال لك»؟ (8) آن وقت مرا جوابي نباشد.

و اما گريه ام براي تو از آن جهت است كه بر من به دروغ فضيلتي بزرگ بستي، و به مقامي كه لايق آن نيستم و هرگز خويشتن را قابل آن نمي دانم، منتسبم نمودي، لاجرم از فرط شفقتي كه به تو دارم، از بيم بازپرسي آن گزافه، بر تو گريستم. (9) .

ابوعمرو كشي از ابي كهمش روايت كند كه گفت: وقتي فيض حضور امام صادق عليه السلام ادارك نمودم، فرمود: يا اباكهمش! آيا محمد بن مسلم ثقفي در محضر ابن ابي ليلي اداي شهادت نمود و او شهادت محمد را رد كرد؟ گفتم: بلي. فرمود: اي اباكهمش! چون به جانب كوفه بازگردي، نزد ابن ابي ليلي برو و به بگوي كه سه مسئله از تو سؤال مي نمايم، جواب هر يك را مشروط بر اينكه به قياس سخن نراني و به گفته هاي اصحاب خويش تمسك نجويي، بگو. اول آن كه اگر كسي در دو ركعت اول نماز خود شك نمايد، تكليفش چيست؟ ديگر آن كه اگر جامه يا بدن كسي به نجاست بيالايد، چگونه آن را پاك كند؟ و هرگاه كسي در حين رمي جمره يك عدد از آن هفت سنگ از وي ساقط گشت چه كند؟ چون از جواب گفتن عاجز آيد، آن گاه به او بگوي كه جعفر بن محمد گفت كه با تو بگويم، چه باعث شد و تو را چه واداشت كه شهادت كسي را كه بسي از تو به احكام الهي داناتر و به سنت رسول آگاه تر است رد كني؟

ابوكهمش گويد: چون به كوفه بازگشتم، قبل از آن كه به خانه خويش درآيم، به نزد ابن ابي ليلي رفته و سؤالات را مشروط به همان شرايط مطرح ساختم. نخست، مسئله او را پرسيدم، اندكي سر به زير افكند، سپس بر آورد و گفت: در اين مسئله چيزي به خاطر ندارم. سپس از دو مسئله ديگر سؤال نمودم، همچنان از جواب عاجز ماند. آن گاه پيغام حضرت را رساندم. ابن ابي ليلي گفت: اي اباكهمش! آن كيست كه من شهادت او را نپذيرفته ام؟ گفتم: محمد بن مسلم ثقفي. گفت: تو را به خدا سوگند كه جعفر بن محمد (ع) اين پيغام به من فرستاده است؟ گفتم: آري به خدا سوگند كه آن حضرت به من فرمود كه با تو چنين بگويم.

آن گاه ابن ابي ليلي كس به جانب محمد بن مسلم فرستاد و او را به نزد خويش خواند و آن شهادت از وي قبول كرد. سپس ايشان را با يكديگر باب مراوده باز شد. (10) .

نوح بن دراج، به ابن ابي ليلي گفت: آيا براي تو هيچ اتفاق افتاده كه بر اثر گفته كسي از داوري خود برگردي؟ گفت: نه، اما فقط براي گفته يك نفر از داوري خود برگشتم. نوح پرسيد: آن كيست؟ ابن ابي ليلي گفت: حضرت امام جعفر صادق (ع). (11) .

شيخ صدوق رحمه الله، در كتاب «من لا يحضره الفقيه»، روايت كرده كه ابن ابي ليلي از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد: چه چيز احلي وشيرين تر است نزد آدمي از چيزهايي كه خدا خلق كرده؟ فرمود: اولاد جوان. عرض كرد: چه چيز سخت تر و تلخ تر؟ فرمود فقدان او. ابن ابي ليلي گفت: «اشهد انكم حجج الله علي خلقه»، شهادت مي دهم كه شما حجج خدا هستيد بر خلق. (12) .

محدث نيشابوري در ذيل ترجمه ان ابي ليلي، گويد: آن چه از تتبع اخبار و آثار به دست مي آيد آن كه وي از سلسله سنت و جماعت و اهل رأي و قياس به شمار رفته ولي سينه او خالي از محبت اهل بيت عصمت و طهارت نبوده است. (13) .

از ابن نمير نقل است كه مي گفت: ابن ابي ليلي به حليه صدق و امانت آراسته بود ولي به شدت كم حافظه بوده است. پس از سي و سه سال كه به مسند قضاوت تكيه زده بود، به سال يكصد و چهل و هشت هجري در گذشت. (14) .

گويند: وي را كتابي است معروف به «فردوس» مانند مسند احمد بن حنبل، كه علماي حديث آن كتاب را نقل مي كنند (15) ابن نديم (16) گفته كه وي كتابي به نام «الفرائض» دارد. (17) .

علامه مامقاني فرموده: شيخ طوسي (ره)، در كتاب رجالش، ابن ابي ليلي را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و گفته كه به سال صد و چهل و هشت در همان سال وفات حضرت صادق عليه السلام او از دنيا رفته است. و علامه حلي در قسم اول خلاصه، ابن ابي ليلي را به گفته ابن نيمر، صدوق و مامون بر حديث شمرده، و همچنين كم حافظگي شديد او را نيز ذكر كرده است. سپس علامه مامقاني مي گويد: درباره ابن ابي ليلي علماء اختلاف دارند، عده اي او را از اصحاب صادق آل محمد (ص) بر شمرده و ممدوحش مي شمارند، مانند: علامه و محقق داماد و صدوق (ره)؛ و شيخ گفته: چون ابن ابي ليلي به حضرت (ع) عرض كرده: «اشهد انكم حجج الله علي خلقه»، اين دليل بر آن است كه او مايل به حضرت بوده و جزء صحابه آن بزگوار است.

و جمعي او را ضعيف شمرده اند مانند: ملا صالح مازنداني كه گفته است: «شگفت آور است كه بعضي او را ممدوح دانسته اند، در حالي كه نصب و عداودتش با اهل بيت عصمت (ع) اشهر از كفر ابليس است و او از بزرگان منحرفين از ولايت و از اقران ابوحنفيه است و از طرف بني اميه و بني عباس، به شهادت اثر مورخين، مقام قضاوت داشته و او كسي است كه شهادت اكثر بزرگان اصحاب امام صادق (ع) مانند محمد بن مسلم و عمار دهني را به واسطه تشيعشان رد مي كرد؛ بنابراين لازم است او را در باب ضعفاء ثبت نمايند، همان طوري كه فاضل عبدالنبي (ره) اين كار را نموده است». (18) .

نويسنده گويد: در اين كه ابن ابي ليلي مختصر علاقه و رابطه اي با امام صادق (ع) داشته، شكي نيست. وليكن عملا از طريقه اهل بيت (ع) منحرف بوده، و از روايت احتجاج كه نقل شد. كاملا معلوم است كه بر سنت شيخين عمل مي كرده و اعتراض حضرت صادق (ع) به او، به همين جهت بوده، و گفته او به عمار دهني كه ترك مذهب بنما و ملحق به ما شو، مؤيد مطلب است. در هر حال او را جزء ياران امام نمي توان شمرد. و الله العالم بحقايق الامور.

مرحوم پدرم در «الكني و الالقاب» گفته كه روزي از ابن ابي ليلي سؤال شد كه از مناقب معاوية بن ابي سفيان چيزي بگويد. گفت: از مناقب او همين بس كه پدرش با پيغمبر اكرم (ص) بجنگيد و خودش با وصي پيغمبر مقاتله كرد و مادرش هند كبد عموي پيغمبر را بخورد و فرزندش سر پيغمبر را از تن جدا كرد، از اين منقبت بالاتر چه؟! داستان پسر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد پدر او دو دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عم پيمبر بمكيد او بنا حق حق داماد پيمبر بستاد

پسر او سر فرنزد پيمبر ببريد بر چنين قوم تو لعنت نكني شرمت باد

لعن الله يزيدا و علي آل يزيد (19) .

ص: 92


1- رجال الطوسي، ص 293.
2- ملخص داستان اين است كه به سال 81 ابن الاشعث با گروهي بر حجاج خروج كردند و جنگ شديدي بين آنان و لشگر حجاج رخ داد و از لشگر ابن الاشعث، طفيل بن عامر بن واثله كشته شد. سپس به سال 83، قصه دير جماجم اتفاق افتاد. سپس ابن الاشعث بر گروه سواره لشگرش عبدالرحمن بن العباس بن ربيعه هاشمي را فرمانده قرار داد و بر گروه پياده محمد بن سعد بن ابي وقاص را فرمانده كرد و بر گروه قراء، جبلة بن زجر بن قيس جعفي را امير ساخت و در بين آن گروه، سعيد بن جبير و عامر شعبي و ابوالبختري طائي و عبدالرحمن بن ابي ليلي نيز بودند. گروه قراء حمله شديدي كردند، جبلة بن زجر كشته شد و سعيد بن جبير و ابوالبختري طائي بعد از قتل جبله باز حمله سختي بر اهل شام نمودند و مدت جنگ يكصد و سه روز به طول انجاميد تا آنكه ابن الاشعث شكست خورده، بگريخت و به طرف بصره رفت، و در آنجا گريختگان به دورش جمع شدند و دوباره به طرف حجاج رهسپار گرديد و در محلي به نام «مسكن» آتش جنگ شعله ور گرديد و كشتار عظيمي اتفاق افتاد. ابن الاشعث و يارانش گريختند و عبدالرحمن بن ابي ليلي و ابن البختري طايي كشته شدند و ابن الاشعث به سجستان رفت و به سال 85 درگذشت. سرش را از بدن جدا كردند و براي حجاج فرستادند، او نيز سر را به شام براي عبدالملك بن مروان فرستاد.
3- تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 296.
4- تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 25.
5- سعيد بن ابي الخطيب، از اصحاب امام صادق (ع) بوده است (رجال الطوسي ص 205).
6- احتجاج، ج 2، ص 102 - بحارالانوار ج 47 ص 334.
7- شيخ زاهد و محدث جليل القدر صاحب «كتاب» «تنبيه الخواطر» ملقب به مجموعه ورام شيخ منتجب الدين گفته: او را در حله ديدم، او مردي فقيه و صالح بود. ورام نسبش منتهي مي شود به ابراهيم فرزند مالك اشتر و لهذا او را مالكي و اشتري نيز گفته اند. او جد مادري سيد رضي الدين علي بن طاووس است. سيد (ره)، در فلاح السائل گفته: جد مادري من، ورام بن ابي فراس قدس الله جل جلاله روحه از كساني است كه مي توان به عملش اقتداء و از او پيروي كرد. او وصيت نمود كه پس از مرگش انگشتري عقيق كه اسماء ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين روي آن نقش شده باشد در دهانش بگذارند. وفات ورام به سال 605، روز دوم محرم در شهر حله واقع شد. مرحوم محدث نوري نورالله مرقده در مستدرك فرموده: در كتاب تنبيه الخواطر اخبار مخالفين با اخبار اماميه مخلوط شده است. و از حسن بصري زياد نقل شده به طوريكه بعضي از نساخ كتاب گمان كرده اند كه حسن، حضرت مجتبي (ع) يا امام حسن عسكري (ع) است.
8- اي عمار! آيا، همان گونه كه درباره ات مي گويند، تو رفض كننده و رد كننده باطل و عالم به طاعات هستي؟.
9- مجموعه ورام، ص 415.
10- رجال كشي، ص 146، و در اختيار معرفة الرجال، ص 163 - بحارالانوار، ج 47 ص 402.
11- بحارالانوار، ج 47 ص 29.
12- من لا يحضره الفقيه، ج 1، باب 27، ص 119.
13- نامه دانشوران، ج 2 ص 230.
14- نامه دانشوران، ج 2 ص 230.
15- نامه دانشوران، ج 2 ص 230.
16- ابوالفرج، محمد بن اسحاق النديم (385 - 297 هجري)، چون پدرش ملقب به «نديم» بود، به ابن نديم مشهور گشت. او از نويسندگان فاضل، و متتبع، و مطلع بر بسياري از علوم، و در نهايت ضبط و دقت بود، و از كتاب «الفهرست» عمق اطلاعات وي در فنون گوناگون معلوم مي شود. او به وراق ملقب گشت؛ چون شغلش كتاب فروشي بوده، و نويسندگي نيز مي كرده، و اين دو شغل او را بر تأليف «الفهرست» مدد كرده است. او شيعي امامي بوده و شيخ طوسي و شيخ نجاشي به وي اعتماد داشته اند. [رجوع شود به الكني و الالقاب، ج 1، ص 432].
17- فهرست ابن النديم، ص 286.
18- تنقيح المقال، ج 3، ص 137، رديف 10918.
19- الكني و الالقاب، ج 3، ص 199.

ابن جريح

عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح مكي، از شاگردان امام صادق عليه السلام است. او از علماي عامه و شاگرد عده ي زيادي از علما بود. او همانند عده ي ديگري از علماي اهل سنت، ازدواج موقت را جايز مي دانست.

مرحوم صدوق در بحث «ما يقبل من الدعاوي بغير بينة» و كليني در كافي در «باب ما أحل الله من المتعة» نقل كرده اند كه يكي از علماي اهل سنت از امام صادق عليه السلام درباره ي حليت عقد موقت سؤال نمود. پس امام صادق عليه السلام فرمود: «نزد عبدالملك بن جريح برو و از او سؤال كن؛ زيرا او به اين مسئله آگاهي دارد.» پس او نزد عبدالملك آمد و عبدالملك مفضل درباره ي عقد موقت براي او بحث نمود.

ابن خلكان مي گويد: «عبدالملك يكي از علماي معروف اهل سنت است و ولادت او در سال 80 (ه ق) واقع شد، وي به بغداد آمد [و نزد منصور دوانيقي بود] تا اين كه در سال 149 يا 150 و يا 151 (ه ق) از دنيا رفت. در كتب گذشته نيز شاگردي او را نزد امام صادق عليه السلام، رجال اهل سنت همانند رجال شيعه ذكر نموده اند.

ابوالخطاب

محمد بن مقلاص (1) ابي زينب الاسدي الكوفي الاجدع الزراد، ابوالظبيان، ابواسمعيل ابوالخطاب در اول از اصحاب حضرت صادق (ع)، و مردي مستقيم بود. علي بن عقبه گفته: او مأمور رسانيدن جواب و سؤالات اصحاب بوده، سپس مرتكب كارهايي شد كه موجب لعن و طرد او گرديد. او نيز مدعي مقام نبوت گرديد و گروهي از گمراهان نيز با او هم آهنگ گرديدند، تا آنكه كافه مردم از كارهايش آگاه شدند و او و پيروانش را كشتند. فرقه «خطابيه» به او منسوبند. بر او و پيروانش لعنت باد.

در توقيع شريفي كه از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر ارواحنا له الفداء شرف صدور يافت مرقوم شده بود كه ابوالخطاب محمد بن ابي زينب، ملعون، و يارانش ملعونند، و با كساني كه با او هم عقيده اند، منشينيد. من از آنان بري، و پدرانم نيز از آنان بيزار مي باشند. (2) .

ابوالخطاب لعنه الله، همان غالي ملعوني است كه ايمانش عاريه بود، و مكرر امام صادق (ع) او را لعن فرمود و از اصحابش خواست تا از او بيزاري جويند.

در كافي، باب ايمان عاريتي ها، از عيسي شلقان روايت شده كه گفت:(روزي نشسته بودم و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام (كه در آن زمان كودكي بود بر من) گذر كرد و بره اي با او بود. گويد: من عرض كردم: اي پسر! مي بيني پدر شما چه مي كند؟ ما را به چيزي فرمان دهد، سپس از همان چيز نهي كند؛ به ما دستور داد كه ابوالخطاب را دوست بداريم، سپس دستور داد كه او را لعن كنيم و از او بيزاري جوييم. پس آن حضرت در حاليكه پسر بچه اي بود، فرمود: همانا خداوند خلقي را براي ايمان آفريد كه (آن ايمان) زوال ندارد، و خلقي را آفريد براي كفر كه زوال ندارد، و در اين ميان هم خلقي را آفريد و ايمان را به عاريت به آنان داد و اينان را معارين نامند، كه هرگاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد؛ و ابوالخطاب از كساني است كه ايمان را به عاريت بدو داده بودند.

عيسي شلقان گويد: پس از آن به خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدم و آن چه را (به فرزندش) گفته بودم و پاسخي كه شنيده بودم، به عرض امام رساندم. امام صادق عليه السلام فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (از سرچشمه نبوت جوشيده است). (3) .

در كتاب صادق آل محمد، از ملل و نحل شهرستاني، و همچنين ديگران، نقل شده كه ابوالخطاب روزگاري در جمع اصحاب حضرت صادق (ع) بود، ناگهان آوازه در انداخت كه امام صادق (ع) خداست.

از زمان حضرت اميرالمؤمنين (ع) كه عده اي خاص بر وي گمان خدايي بستند اين عقيده باطل شاخه ها كرد و بسياري از مردم گمراه ديگر به امام علي (ع) و پاره اي از فرزندان و فرزندزادگان او نسبت الوهيت دادند. در ميان اين فرقه هاي گمراه كه «غلات» نام گرفته اند، دسته هايي نيز پيدا شدند كه رسول اكرم (ص) و فاطمه عليهاالسلام را خدا خواندند. همچنين بر حسن بن علي (ع) و بر حسين بن علي عليه السلام، اين اعتقاد بستند و كار بدانجا رسيد كه صنفي چند از ايشان در الوهيت ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه و محمد بن عبدالله حسني و جز آن سخن گفتند.

در عصر امام باقر (ع)، ابومنصور نامي، امام را به الوهيت نسبت داد. آن حضرت او را از خويش براند و از وي برائت جست. پس از رحلت امام باقر (ع)، ابومنصور دعاوي ديگر آورد و گروهي از مردم «بني كنده» نيز با وي همراه شدند، ليكن سرانجام يوسف بن عمر، والي كوفه، او را گرفت و بر دار كرد. (4) .

به روزگار امام صادق (ع) نيز رويدادي مشابه پديد آمد و ابوالخطاب، محمد بن ابي زينب، وي را نسبت خدايي داد. امام به دعوي باطل و بيجاي ابوالخطاب سخت برآشفت و او را از خود دور كرد و بر او لعنت فرستاد. ليكن ابوالخطاب كار خود را رها نكرد و ضمن آنكه امامت و نبوت خويش نيز بر آن مدعا افزود، مردم را به باور سخن خويش خواند.

به حضرت صادق (ع) خبر دادند كه ابوالخطاب از قول ايشان مي گويد: چون حق را شناختي باك مدار و آن چه خواهي بكن. حضرت فرمود: لعنت خدا بر او باد، و الله، من چنين سخني نگفته ام. (5) .

ابوالخطاب بر پيروان خويش جميع محرمات را مباح گردانيد و چون بر آنان اداي فرائض گراني مي كرد، با وي گفتند كه اين امور را بر ما سبك گردان. ابوالخطاب يكباره ايشان را به ترك فرائض خواند و از رنج به جاي آوردن آن اعمال رهانيد. (6) .

چون دعوي ابوالخطاب سخت آشكار شد و روزبه روز بر شماره تابعان او افزوده گشت، عيسي بن موسي - والي وقت كوفه - به دفع غائله وي كمر بست و روزي كه او و هفتاد تن از پيروانش در مسجد گرد آمده بودند، فرمان داد تا ايشان را در حصار گيرند و از ميان بردارند. در آن حال پيروان ابوالخطاب سلاحي با خود نداشتند و ناگزير با سنگ و چوب و كارد آماده نبرد شدند. ابوالخطاب به يارانش گفت: چوب هاي شما بر پيكر اين قوم اثر نيزه و شمشير مي كند و سلاح ايشان شما را هرگز آسيب نرساند، بكوشيد و از نبرد روي نتابيد. رزمندگان از دو سوي در هم افتادند، دسته اي با نيره و شمشير و گروهي با چوبدست و سنگ و كارد، به زودي سي تن از ياران ابوالخطاب در خون غلطيده و به كام مرگ رفتند. بازماندگان آن گروه به پيشواي خود گفتند: مگر نبيني كه شميشر و نيزه با جان ما چه مي كند و در پيكر ما چگونه تأثير گذارند؟ ابوالخطاب گفت: گناه از من نيست بلكه خواست خداوند بگرديده است و او خواهد تا شما را بدين محنت بيازمايد؛ چون خواست خدا چنين شد، دل به مرگ سپاريد و خويشتن به كشتن دهيد. ديگر ياران ابوالخطاب نيز كه در آن تنگنا مانده بودند، كشته شدند و او خود زنده به چنگ سربازان حكومتي افتاد. عيسي بن موسي وي را بردار كرد و آن گاه سر او و سرهاي تني چند از يارانش را به نزد منصور فرستاد. خليفه فرمان داد سرها را سه روز بر دروازه بغداد بياويزند، و سپس بسوزانند.

پس از قتل ابوالخطاب و جمعي از تابعان وي، ديگر پيروانش گفتند كه او هرگز كشته نشد و از ياران او كسي به قتل نرسيد؛ بلكه ايشان به فرمان جعفر بن محمد در مسجد گرد آمدند و پيكار كردند و اندكي نيز آسيب نديدند، سپس از مسجد بيرون شدند و هيچ كس آنان را نديد و در اثناي جنگ، سربازان عيسي بن موسي يكديگر را مي كشتند و گمان مي بردند كه ياران ابوالخطاب را كشته اند. و همچنين درباره ابوالخطاب گفتند كه او به آسمان رفت و به شمار فرشتگان در آمد. (7) .

پس از ابولاخطاب، جمعي از پيروانش مردي را كه موسوم به معمر بود جانشين وي شناختند و سر به طاعت او سپردند. معمر نيز شرب خمر و زنا و ديگر محرمات را بر ياران خود حلال گردانيد و ايشان را به ترك فرائض خواند. اين جماعت را كه «معرميه» نام دارند به بقاي جهان اعتقاد بود و مي پنداشتند كه مراد از بهشت، آن خوشي ها و نعمت هايي است كه مردم را در اين جهان بهره مي گردد و جهنم نيز تمام رنج ها و مشتقت هايي است كه در اين عالم نصيب افراد مي شود.

گروهي ديگر از پيروان ابوالخطاب پس از مرگ پيشواي دروغ زن خويش، بزيغ نامي را جانشين او، و امام خود، شناختند، و «بزيغيه» نام يافتند. بزيغيه مي پنداشتند كه خداوند، خويش را در هيأت جعفر بن محمد (ع) به خلق نمايانده است و نيز معتقد بودند كه ايشان هرگز نمي ميرند، بلكه پس از پايان زندگي در اين جهان به ملكوت باز مي گردند.

دسته سوم از تابعان ابوالخطاب پس از قتل او، عمير بن بيان عجلي را به پيشوايي برگزيدند و به نام «عميريه» و «عجليه» خوانده شدند. عمير بن بيان، با يارانش، در كناسه ي كوفه خيمه اي برافراشته و در آن جا به عبادت جعفر بن محمد (ع) مشغول بودند.

چهارمين فرقه از آنان «مفضليه» است كه بعد از ابوالخطاب، رهبر خود را، مفضل صيرفي مي دانستند كه او نيز به امام صادق (ع) نسبت ربوبيت مي داد. (8) .

فرقه پنجم، خطابيه مطلق اند كه امامت پس از ابوالخطاب را انكار نموده، و تنها به تعيت از او اكتفا كردند. (9) .

حضرت صادق (ع) بيزاري خود را از يكايك اين فرقه هاي گمراه اظهار نمود و از اقوال باطل و اعمال ناصواب ايشان، به خداي بزرگ و بي همتا پناه مي جست. (10) .

از بعضي از اصحاب امام باقر (ع) روايت شده كه وقتي حضرت در حالي كه بسيار غضبناك بود، نزد ما آمد و فرمود: براي كاري از منزل بيرون رفتم، يكي از سودانيان مدينه متعرض من شد و گفت: «لبيك يا جعفر بن محمد لبيك». من بشتاب به سوي منزل بازگشتم، در حالي كه خائف و ترسان بودم از آن چه آن مرد گفته بود، تا آن كه در محل سجود خود، از براي خداي خود، به سجده رفتم و رويم را بر خاك ماليدم و تذلل كردم و از آن چه او به من گفت بيزاري جستم؛ و اگر عيسي بن مريم (ع) به غير از آن چه خدا در حق او فرموده بود، بر خود مي بست، گوش او كر مي شد به طوري كه بعد از آن هيچ چيزي را نمي شنيد و كور مي شد و بعد از آن چيزي را نمي ديد و گنگ مي شد و بعد از آن نمي توانست سخن گويد.

سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را و بكشد او را به وسيله آهن. (11) .

علامه مجلسي (ره)، در بحار، مي گويد: آن مرد سوداني از اصحاب ابوالخطاب بوده و اعتقاد به ربوبيت حضرت صادق (ع) داشته، پس آن حضرت را آن گونه كه پروردگار را در حين احرام حج و عمره مي خوانند (لبيك اللهم لبيك)، خوانده است، و حضرت از اين جهت مضطرب گرديده و سجده نموده، تا آن كه در نزد خداي تعالي نفس خود را از آن نسبت بري سازد، و به همين علت ابوالخطاب را لعن فرموده، چون او اين مذهب فاسد را به وجود آورده بود. (12) .

كشي (ره) از عيسي بن ابي منصور روايت كرده كه گفت: شنيدم از امام صادق (ع) - هنگامي كه ابوالخطاب را ياد كرد - گفت: بارالها لعنت كن ابوالخطاب را كه مرا در تمام احوال: ايستاده و نشسته و خوابيده، ترسانيد، و سوزش آهن را به او بچشان. (13) .

و نيز كشي، از يحيي حلبي، از پدرش عمران بن علي، روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را، و لعنت كند كساني كه با او كشته شدند و لعنت كند كساني كه بعد از او باقي و هم عقيده با او هستند و لعنت كند كسي را كه در دلش بر او ترحم كند. (14) .

و نيز كشي، از علي بن مهزيار، از امام جواد (ع)، روايت كرده كه هنگامي كه به نام ابوالخطاب در محضرش ذكر شد، حضرت فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را و لعنت كند يارانش را و لعنت كند كسي را كه در لعن او شك كند و كسي كه در او متوقف يا شاك باشد. (15) .

و نيز كشي، از حنان بن سدير، روايت كرده كه گفت: در سال 138 هجري، در خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم و ميسر هم حاضر بود. ميسر به حضرت عرض كرد: فدايت گردم، تعجب مي كنم از مردمي كه با ما در اين جا مي آيند، و ليكن آثارشان از بين مي رود، و عمرشان تباه مي گردد. حضرت پرسيد: اينان چه كساني هستند؟ گفت: ابوالخطاب و يارانش. امام كه تكيه زده بود، نشست و انگشتش را به سوي آسمان بالا برد و فرمود: لعنت خدا و ملائكه و مردم بر ابوالخطاب باد، خدا را شاهد مي گيرم كه او كافر، فاسق، و مشرك است و در روز قيامت با فرعون محشور مي گردد، و عذابي دردناك خواهد داشت. (16) .

و نيز كشي، از ابن ابي عمير، از مفضل بن يزيد، روايت كرده كه هنگامي كه از غلات و اصحاب ابي الخطاب در محضر امام صادق (ع) ياد شد، فرمود: اي مفضل! با آنان منشين و هم غذا مشو و با آنان مصافحه مكن و محشور مباش. (17) .

فضيل بن يسار گويد: امام صادق (ع) فرمود: بترسيد از اين كه غلات جوانان شما را فاسد كنند، به درستي كه غلات بدترين خلق خدايند؛ آنان عظمت و بزرگي پروردگار را كوچك جلوه داده و مقام ربوبيت را به بندگان خدا نسبت مي دهند. سوگند به پروردگار كه غلات از يهود و نصاري و مجوس و مشركين بدترند. (18) .

همچنين، از فضل، در يكي از كتاب هايش، نقل شده كه از دروغگويان مشهور: ابوالخطاب و يونس بن ظبيان اند. (19) .

حضرت صادق عليه السلام در سفارشاتش به ابي جعفر محمد بن نعمان احول، پس از تأكيد بسيار بر پنهان نگه داشتن اسرار و نقشه هاي محرمانه و سياسي اهل بيت (ع) و بر حذر بودن از خبر پراكني و دروغ زني، مي فرمايد: اي پسر نعمان! ما خانداني هستيم كه پيوسته شيطان كسي را به ميان ما در آورد كه نه از ما است و نه به كيش ما است، و چون او را نامور كند و مورد توجه مردم گردد، شيطان به او امر مي كند تا بر ما دروغ بندد و هر گاه يكي برود، ديگري آيد.

در ادامه وصيت حضرت مي فرمايد: اي پسر نعمان... اسرار مرا فاش مكن كه مغيرة بن سعيد بر پدرم دروغ بست و سر او را فاش كرد و خدا به او شكنجه آهن را نچشانيد، و ابي الخطاب بر من دروغ بست و سر مرا فاش كرد و خدا به او سوزش آهن را چشانيد... (20) .

كشي از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه حضرت در تفسير اين آيه مباركه «هل انبئكم علي من تنزل الشياطين تنزل علي كل افاك اثيم» (21) - آيا خبرتان دهم كه شيطان ها به چه كسي نازل مي شوند؟ بر همه دروغ گويان گنه پيشه نازل مي شوند - فرمود: آنان هفت نفرند: 1 - مغيرة بن سعيد 2 - بنان 3 - صائد 4 - حمزة بن عماره 5 - حارث شامي 6 - عبدالله بن عمرو بن حارث 7 - ابوالخطاب. (22) .

همچنين كشي، از يحيي الواسطي، روايت مي كند كه امام رضا (ع) فرمود: بنان بر حضرت زين العابدين (ع) دروغ بست، خداوند سوزش آهن را به او چشانيد و مغيرة بن سعيد بر حضرت باقر (ع) دروغ بست، خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و ابوالخطاب بر حضرت صادق (ع) دروغ بست. خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و محمد بن بشير بر حضرت كاظم (ع) دروغ بست، خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و كسي كه بر من دروغ مي بندد، محمد بن الفرات است.

محمد بن الفرات از نويسندگان بود كه به دست ابراهيم بن شكله نابود شد. (23) .

نويسنده گويد: از آن جايي كه در روايت كشي - از حضرت رضا (ع) - از بنان و مغيره و محمد بن بشير و محمد بن الفرات در كنار ابوالخطاب نام برده شده، براي استحضار بيشتر خوانندگان به شرح مختصري از حالات اين چند تن مي پردازيم:

ص: 93


1- در رجال كشي، مقلاص با صاد ضبط شده (صفحه 246). امادر رجال شيخ طوسي، مقلاص با سين ضبط شده است (ص 302).
2- بحار الانوار، ج 47، ص 334 - كلمة الامام المهدي، ص 288.
3- اصول كافي، ج 2، باب المعارين، ص 306 - بحارالانوار، ج 47، ص 336.
4- الملل و النحل شهرستاني 7 ج 1، ص 297.
5- بحارالانوار، ج 47، ص 338.
6- الكني و الالقاب، ج 1، ص 62.
7- تاريخ مذاهب اسلام، ص 394.
8- الملل و النحل شهرستاني، ص 303 - 300.
9- الفرق بين الفرق، ابومنصور عبدالقاهر بغدادي، باب چهارم فصل هفتم.
10- صادق آل محمد، ص 239 - 235.
11- بحارالانوار، ج 47، ص 43 (به نقل از كافي).
12- بحارالانوار، ج 47، ص 44.
13- رجال كشي، ص 247.
14- رجال كشي، ص 250.
15- اختيار معرفة الرجال، ص 528.
16- رجال كشي، ص 251.
17- رجال كشي، ص 252.
18- امالي طوسي، ج 1، ص 264.
19- اختيار معرفة الرجال، ص 546.
20- تحف العقول، سفارشات امام صادق (ع) به محمد بن نعمان، ص 323.
21- سوره شعراء، آيات 221 و 222.
22- رجال كشي، ص 247 و ص 256 - خصال صدوق، ج 2، ابواب السبعه، ص 36.
23- رجال كشي، ص 256.

ابوالخطاب

محمد بن مقلاص (1) ابي زينب الاسدي الكوفي الاجدع الزراد، ابوالظبيان، ابواسمعيل ابوالخطاب در اول از اصحاب حضرت صادق (ع)، و مردي مستقيم بود. علي بن عقبه گفته: او مأمور رسانيدن جواب و سؤالات اصحاب بوده، سپس مرتكب كارهايي شد كه موجب لعن و طرد او گرديد. او نيز مدعي مقام نبوت گرديد و گروهي از گمراهان نيز با او هم آهنگ گرديدند، تا آنكه كافه مردم از كارهايش آگاه شدند و او و پيروانش را كشتند. فرقه «خطابيه» به او منسوبند. بر او و پيروانش لعنت باد.

در توقيع شريفي كه از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر ارواحنا له الفداء شرف صدور يافت مرقوم شده بود كه ابوالخطاب محمد بن ابي زينب، ملعون، و يارانش ملعونند، و با كساني كه با او هم عقيده اند، منشينيد. من از آنان بري، و پدرانم نيز از آنان بيزار مي باشند. (2) .

ابوالخطاب لعنه الله، همان غالي ملعوني است كه ايمانش عاريه بود، و مكرر امام صادق (ع) او را لعن فرمود و از اصحابش خواست تا از او بيزاري جويند.

در كافي، باب ايمان عاريتي ها، از عيسي شلقان روايت شده كه گفت:(روزي نشسته بودم و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام (كه در آن زمان كودكي بود بر من) گذر كرد و بره اي با او بود. گويد: من عرض كردم: اي پسر! مي بيني پدر شما چه مي كند؟ ما را به چيزي فرمان دهد، سپس از همان چيز نهي كند؛ به ما دستور داد كه ابوالخطاب را دوست بداريم، سپس دستور داد كه او را لعن كنيم و از او بيزاري جوييم. پس آن حضرت در حاليكه پسر بچه اي بود، فرمود: همانا خداوند خلقي را براي ايمان آفريد كه (آن ايمان) زوال ندارد، و خلقي را آفريد براي كفر كه زوال ندارد، و در اين ميان هم خلقي را آفريد و ايمان را به عاريت به آنان داد و اينان را معارين نامند، كه هرگاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد؛ و ابوالخطاب از كساني است كه ايمان را به عاريت بدو داده بودند.

عيسي شلقان گويد: پس از آن به خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدم و آن چه را (به فرزندش) گفته بودم و پاسخي كه شنيده بودم، به عرض امام رساندم. امام صادق عليه السلام فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (از سرچشمه نبوت جوشيده است). (3) .

در كتاب صادق آل محمد، از ملل و نحل شهرستاني، و همچنين ديگران، نقل شده كه ابوالخطاب روزگاري در جمع اصحاب حضرت صادق (ع) بود، ناگهان آوازه در انداخت كه امام صادق (ع) خداست.

از زمان حضرت اميرالمؤمنين (ع) كه عده اي خاص بر وي گمان خدايي بستند اين عقيده باطل شاخه ها كرد و بسياري از مردم گمراه ديگر به امام علي (ع) و پاره اي از فرزندان و فرزندزادگان او نسبت الوهيت دادند. در ميان اين فرقه هاي گمراه كه «غلات» نام گرفته اند، دسته هايي نيز پيدا شدند كه رسول اكرم (ص) و فاطمه عليهاالسلام را خدا خواندند. همچنين بر حسن بن علي (ع) و بر حسين بن علي عليه السلام، اين اعتقاد بستند و كار بدانجا رسيد كه صنفي چند از ايشان در الوهيت ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه و محمد بن عبدالله حسني و جز آن سخن گفتند.

در عصر امام باقر (ع)، ابومنصور نامي، امام را به الوهيت نسبت داد. آن حضرت او را از خويش براند و از وي برائت جست. پس از رحلت امام باقر (ع)، ابومنصور دعاوي ديگر آورد و گروهي از مردم «بني كنده» نيز با وي همراه شدند، ليكن سرانجام يوسف بن عمر، والي كوفه، او را گرفت و بر دار كرد. (4) .

به روزگار امام صادق (ع) نيز رويدادي مشابه پديد آمد و ابوالخطاب، محمد بن ابي زينب، وي را نسبت خدايي داد. امام به دعوي باطل و بيجاي ابوالخطاب سخت برآشفت و او را از خود دور كرد و بر او لعنت فرستاد. ليكن ابوالخطاب كار خود را رها نكرد و ضمن آنكه امامت و نبوت خويش نيز بر آن مدعا افزود، مردم را به باور سخن خويش خواند.

به حضرت صادق (ع) خبر دادند كه ابوالخطاب از قول ايشان مي گويد: چون حق را شناختي باك مدار و آن چه خواهي بكن. حضرت فرمود: لعنت خدا بر او باد، و الله، من چنين سخني نگفته ام. (5) .

ابوالخطاب بر پيروان خويش جميع محرمات را مباح گردانيد و چون بر آنان اداي فرائض گراني مي كرد، با وي گفتند كه اين امور را بر ما سبك گردان. ابوالخطاب يكباره ايشان را به ترك فرائض خواند و از رنج به جاي آوردن آن اعمال رهانيد. (6) .

چون دعوي ابوالخطاب سخت آشكار شد و روزبه روز بر شماره تابعان او افزوده گشت، عيسي بن موسي - والي وقت كوفه - به دفع غائله وي كمر بست و روزي كه او و هفتاد تن از پيروانش در مسجد گرد آمده بودند، فرمان داد تا ايشان را در حصار گيرند و از ميان بردارند. در آن حال پيروان ابوالخطاب سلاحي با خود نداشتند و ناگزير با سنگ و چوب و كارد آماده نبرد شدند. ابوالخطاب به يارانش گفت: چوب هاي شما بر پيكر اين قوم اثر نيزه و شمشير مي كند و سلاح ايشان شما را هرگز آسيب نرساند، بكوشيد و از نبرد روي نتابيد. رزمندگان از دو سوي در هم افتادند، دسته اي با نيره و شمشير و گروهي با چوبدست و سنگ و كارد، به زودي سي تن از ياران ابوالخطاب در خون غلطيده و به كام مرگ رفتند. بازماندگان آن گروه به پيشواي خود گفتند: مگر نبيني كه شميشر و نيزه با جان ما چه مي كند و در پيكر ما چگونه تأثير گذارند؟ ابوالخطاب گفت: گناه از من نيست بلكه خواست خداوند بگرديده است و او خواهد تا شما را بدين محنت بيازمايد؛ چون خواست خدا چنين شد، دل به مرگ سپاريد و خويشتن به كشتن دهيد. ديگر ياران ابوالخطاب نيز كه در آن تنگنا مانده بودند، كشته شدند و او خود زنده به چنگ سربازان حكومتي افتاد. عيسي بن موسي وي را بردار كرد و آن گاه سر او و سرهاي تني چند از يارانش را به نزد منصور فرستاد. خليفه فرمان داد سرها را سه روز بر دروازه بغداد بياويزند، و سپس بسوزانند.

پس از قتل ابوالخطاب و جمعي از تابعان وي، ديگر پيروانش گفتند كه او هرگز كشته نشد و از ياران او كسي به قتل نرسيد؛ بلكه ايشان به فرمان جعفر بن محمد در مسجد گرد آمدند و پيكار كردند و اندكي نيز آسيب نديدند، سپس از مسجد بيرون شدند و هيچ كس آنان را نديد و در اثناي جنگ، سربازان عيسي بن موسي يكديگر را مي كشتند و گمان مي بردند كه ياران ابوالخطاب را كشته اند. و همچنين درباره ابوالخطاب گفتند كه او به آسمان رفت و به شمار فرشتگان در آمد. (7) .

پس از ابولاخطاب، جمعي از پيروانش مردي را كه موسوم به معمر بود جانشين وي شناختند و سر به طاعت او سپردند. معمر نيز شرب خمر و زنا و ديگر محرمات را بر ياران خود حلال گردانيد و ايشان را به ترك فرائض خواند. اين جماعت را كه «معرميه» نام دارند به بقاي جهان اعتقاد بود و مي پنداشتند كه مراد از بهشت، آن خوشي ها و نعمت هايي است كه مردم را در اين جهان بهره مي گردد و جهنم نيز تمام رنج ها و مشتقت هايي است كه در اين عالم نصيب افراد مي شود.

گروهي ديگر از پيروان ابوالخطاب پس از مرگ پيشواي دروغ زن خويش، بزيغ نامي را جانشين او، و امام خود، شناختند، و «بزيغيه» نام يافتند. بزيغيه مي پنداشتند كه خداوند، خويش را در هيأت جعفر بن محمد (ع) به خلق نمايانده است و نيز معتقد بودند كه ايشان هرگز نمي ميرند، بلكه پس از پايان زندگي در اين جهان به ملكوت باز مي گردند.

دسته سوم از تابعان ابوالخطاب پس از قتل او، عمير بن بيان عجلي را به پيشوايي برگزيدند و به نام «عميريه» و «عجليه» خوانده شدند. عمير بن بيان، با يارانش، در كناسه ي كوفه خيمه اي برافراشته و در آن جا به عبادت جعفر بن محمد (ع) مشغول بودند.

چهارمين فرقه از آنان «مفضليه» است كه بعد از ابوالخطاب، رهبر خود را، مفضل صيرفي مي دانستند كه او نيز به امام صادق (ع) نسبت ربوبيت مي داد. (8) .

فرقه پنجم، خطابيه مطلق اند كه امامت پس از ابوالخطاب را انكار نموده، و تنها به تعيت از او اكتفا كردند. (9) .

حضرت صادق (ع) بيزاري خود را از يكايك اين فرقه هاي گمراه اظهار نمود و از اقوال باطل و اعمال ناصواب ايشان، به خداي بزرگ و بي همتا پناه مي جست. (10) .

از بعضي از اصحاب امام باقر (ع) روايت شده كه وقتي حضرت در حالي كه بسيار غضبناك بود، نزد ما آمد و فرمود: براي كاري از منزل بيرون رفتم، يكي از سودانيان مدينه متعرض من شد و گفت: «لبيك يا جعفر بن محمد لبيك». من بشتاب به سوي منزل بازگشتم، در حالي كه خائف و ترسان بودم از آن چه آن مرد گفته بود، تا آن كه در محل سجود خود، از براي خداي خود، به سجده رفتم و رويم را بر خاك ماليدم و تذلل كردم و از آن چه او به من گفت بيزاري جستم؛ و اگر عيسي بن مريم (ع) به غير از آن چه خدا در حق او فرموده بود، بر خود مي بست، گوش او كر مي شد به طوري كه بعد از آن هيچ چيزي را نمي شنيد و كور مي شد و بعد از آن چيزي را نمي ديد و گنگ مي شد و بعد از آن نمي توانست سخن گويد.

سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را و بكشد او را به وسيله آهن. (11) .

علامه مجلسي (ره)، در بحار، مي گويد: آن مرد سوداني از اصحاب ابوالخطاب بوده و اعتقاد به ربوبيت حضرت صادق (ع) داشته، پس آن حضرت را آن گونه كه پروردگار را در حين احرام حج و عمره مي خوانند (لبيك اللهم لبيك)، خوانده است، و حضرت از اين جهت مضطرب گرديده و سجده نموده، تا آن كه در نزد خداي تعالي نفس خود را از آن نسبت بري سازد، و به همين علت ابوالخطاب را لعن فرموده، چون او اين مذهب فاسد را به وجود آورده بود. (12) .

كشي (ره) از عيسي بن ابي منصور روايت كرده كه گفت: شنيدم از امام صادق (ع) - هنگامي كه ابوالخطاب را ياد كرد - گفت: بارالها لعنت كن ابوالخطاب را كه مرا در تمام احوال: ايستاده و نشسته و خوابيده، ترسانيد، و سوزش آهن را به او بچشان. (13) .

و نيز كشي، از يحيي حلبي، از پدرش عمران بن علي، روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را، و لعنت كند كساني كه با او كشته شدند و لعنت كند كساني كه بعد از او باقي و هم عقيده با او هستند و لعنت كند كسي را كه در دلش بر او ترحم كند. (14) .

و نيز كشي، از علي بن مهزيار، از امام جواد (ع)، روايت كرده كه هنگامي كه به نام ابوالخطاب در محضرش ذكر شد، حضرت فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را و لعنت كند يارانش را و لعنت كند كسي را كه در لعن او شك كند و كسي كه در او متوقف يا شاك باشد. (15) .

و نيز كشي، از حنان بن سدير، روايت كرده كه گفت: در سال 138 هجري، در خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم و ميسر هم حاضر بود. ميسر به حضرت عرض كرد: فدايت گردم، تعجب مي كنم از مردمي كه با ما در اين جا مي آيند، و ليكن آثارشان از بين مي رود، و عمرشان تباه مي گردد. حضرت پرسيد: اينان چه كساني هستند؟ گفت: ابوالخطاب و يارانش. امام كه تكيه زده بود، نشست و انگشتش را به سوي آسمان بالا برد و فرمود: لعنت خدا و ملائكه و مردم بر ابوالخطاب باد، خدا را شاهد مي گيرم كه او كافر، فاسق، و مشرك است و در روز قيامت با فرعون محشور مي گردد، و عذابي دردناك خواهد داشت. (16) .

و نيز كشي، از ابن ابي عمير، از مفضل بن يزيد، روايت كرده كه هنگامي كه از غلات و اصحاب ابي الخطاب در محضر امام صادق (ع) ياد شد، فرمود: اي مفضل! با آنان منشين و هم غذا مشو و با آنان مصافحه مكن و محشور مباش. (17) .

فضيل بن يسار گويد: امام صادق (ع) فرمود: بترسيد از اين كه غلات جوانان شما را فاسد كنند، به درستي كه غلات بدترين خلق خدايند؛ آنان عظمت و بزرگي پروردگار را كوچك جلوه داده و مقام ربوبيت را به بندگان خدا نسبت مي دهند. سوگند به پروردگار كه غلات از يهود و نصاري و مجوس و مشركين بدترند. (18) .

همچنين، از فضل، در يكي از كتاب هايش، نقل شده كه از دروغگويان مشهور: ابوالخطاب و يونس بن ظبيان اند. (19) .

حضرت صادق عليه السلام در سفارشاتش به ابي جعفر محمد بن نعمان احول، پس از تأكيد بسيار بر پنهان نگه داشتن اسرار و نقشه هاي محرمانه و سياسي اهل بيت (ع) و بر حذر بودن از خبر پراكني و دروغ زني، مي فرمايد: اي پسر نعمان! ما خانداني هستيم كه پيوسته شيطان كسي را به ميان ما در آورد كه نه از ما است و نه به كيش ما است، و چون او را نامور كند و مورد توجه مردم گردد، شيطان به او امر مي كند تا بر ما دروغ بندد و هر گاه يكي برود، ديگري آيد.

در ادامه وصيت حضرت مي فرمايد: اي پسر نعمان... اسرار مرا فاش مكن كه مغيرة بن سعيد بر پدرم دروغ بست و سر او را فاش كرد و خدا به او شكنجه آهن را نچشانيد، و ابي الخطاب بر من دروغ بست و سر مرا فاش كرد و خدا به او سوزش آهن را چشانيد... (20) .

كشي از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه حضرت در تفسير اين آيه مباركه «هل انبئكم علي من تنزل الشياطين تنزل علي كل افاك اثيم» (21) - آيا خبرتان دهم كه شيطان ها به چه كسي نازل مي شوند؟ بر همه دروغ گويان گنه پيشه نازل مي شوند - فرمود: آنان هفت نفرند: 1 - مغيرة بن سعيد 2 - بنان 3 - صائد 4 - حمزة بن عماره 5 - حارث شامي 6 - عبدالله بن عمرو بن حارث 7 - ابوالخطاب. (22) .

همچنين كشي، از يحيي الواسطي، روايت مي كند كه امام رضا (ع) فرمود: بنان بر حضرت زين العابدين (ع) دروغ بست، خداوند سوزش آهن را به او چشانيد و مغيرة بن سعيد بر حضرت باقر (ع) دروغ بست، خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و ابوالخطاب بر حضرت صادق (ع) دروغ بست. خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و محمد بن بشير بر حضرت كاظم (ع) دروغ بست، خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و كسي كه بر من دروغ مي بندد، محمد بن الفرات است.

محمد بن الفرات از نويسندگان بود كه به دست ابراهيم بن شكله نابود شد. (23) .

نويسنده گويد: از آن جايي كه در روايت كشي - از حضرت رضا (ع) - از بنان و مغيره و محمد بن بشير و محمد بن الفرات در كنار ابوالخطاب نام برده شده، براي استحضار بيشتر خوانندگان به شرح مختصري از حالات اين چند تن مي پردازيم:

ص: 94


1- در رجال كشي، مقلاص با صاد ضبط شده (صفحه 246). امادر رجال شيخ طوسي، مقلاص با سين ضبط شده است (ص 302).
2- بحار الانوار، ج 47، ص 334 - كلمة الامام المهدي، ص 288.
3- اصول كافي، ج 2، باب المعارين، ص 306 - بحارالانوار، ج 47، ص 336.
4- الملل و النحل شهرستاني 7 ج 1، ص 297.
5- بحارالانوار، ج 47، ص 338.
6- الكني و الالقاب، ج 1، ص 62.
7- تاريخ مذاهب اسلام، ص 394.
8- الملل و النحل شهرستاني، ص 303 - 300.
9- الفرق بين الفرق، ابومنصور عبدالقاهر بغدادي، باب چهارم فصل هفتم.
10- صادق آل محمد، ص 239 - 235.
11- بحارالانوار، ج 47، ص 43 (به نقل از كافي).
12- بحارالانوار، ج 47، ص 44.
13- رجال كشي، ص 247.
14- رجال كشي، ص 250.
15- اختيار معرفة الرجال، ص 528.
16- رجال كشي، ص 251.
17- رجال كشي، ص 252.
18- امالي طوسي، ج 1، ص 264.
19- اختيار معرفة الرجال، ص 546.
20- تحف العقول، سفارشات امام صادق (ع) به محمد بن نعمان، ص 323.
21- سوره شعراء، آيات 221 و 222.
22- رجال كشي، ص 247 و ص 256 - خصال صدوق، ج 2، ابواب السبعه، ص 36.
23- رجال كشي، ص 256.

ابوبصير

ليث بن بختري مرادي كوفي، مكني به ابوبصير و ابومحمد، از شمار نيكان و پاكاني است كه حضرت جعفر بن محمد صلوات الله عليه، ايشان را به بهشت بشارت داده، و او را از اصحاب اجماع (1) شمرده اند. (2) .

جميل بن دراج كه خود از اصحاب اجماع است از حضرت صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: «بشر المخبتين بالجنه: بريد بن معاويه العجلي و ابوبصير ليث بن البختري المرادي و محمد بن مسلم وزراره، اربعة نجباء امناء الله علي حلاله و حرامه لولا هؤلاء انقطعت آثار النبوة و اندرست». بشارت بده مخبتين (3) را به بهشت: بريد بن معاويه و ابوبصير و محمد بن مسلم و زراره كه اين چهار تن از نجباء و امناء خدايند بر حلال و حرامش اگر اين چهار نفر نبودند، آثار نبوت قطع مي شد و كهنه مي گشت. (4) .

و روي عن الصادق (ع): «ما احد احيي ذكرنا و احاديث ابي الا زراره و ابوبصير ليث المرادي و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه العجلي و لولا هؤلاء ما كان احد يستنبط هذا هؤلاء حفاظ الدين و امناء ابي علي حلال الله و حرامه و هم السابقون الينا في الدنيا و السابقون الينا في الاخرة. (5) و عنه (ع) قال: اوتاد الارض و اعلام الدين اربعة محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ليث بن البختري المرداي (ابوبصير) و زرارة بن اعين». (6) .

ترجمه: از حضرت صادق (ع) روايت شده كه فرمود: كسي مانند زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي، نام ما و احاديث پدرم را زنده نكرده و اگر اين جماعت نبودند، احدي استنباط اين امر را نمي كرد. اين گروه نگهداران دين و امناء پدرم بر حلال و حرام خدا مي باشند و ايشان سبقت جويندگان به سوي ما در دنيا و آخرت مي باشند. نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود: ميخ هاي زمين و اعلام دين چهار تن هستند: محمد بن مسلم و ابوبصير و بريد بن معاويه و زرارة بن اعين.

شيخ كشي (ره) از امام هفتم (ع) در حديث حواريين نقل كرده كه فرمود: در روز قيامت منادي ندا مي كند كجايند حواريون امام باقر (ع) و امام صادق (ع) پس عبدالله بن شريك عامري و ابوبصير ليث بن بختري بر مي خيزند. (7) .

و عن داود بن سرحان عن الصادق (ع) قال: «ان اصحاب ابي كانوا زينا احياء و امواتا اعني زراره و محمد بن مسلم و منهم ليث المرادي و بريد العجلي هؤلاء القوامون بالقسط هؤلاء القوامون بالصدق هؤلاء السابقون اولئك المقربون».

داود بن سرحان از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: مرده و زنده ياران پدرم نيكو بودند و ايشان: زراره و محمد بن مسلم و ابوبصير و بريد عجلي مي باشند و اينان قيام كنندگان به عدل و راستي و سبقت جويندگان به خوبي و مقربينند. (8) .

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد از كساني هستند كه خدا درباره آنان فرمود: «السابقون السابقون اولئك المقربون». (9) .

از ابوبصير روايت شده كه گفت: روزي به خدمت امام صادق (ع) رفتم، از يمن پرسيدند: وقت مرگ علباء بن دراع اسدي، حاضر شده بودي؟ گفتم: بلي و او در آن حال مرا خبر داد كه شما براي او ضامن بهشت شده بودي، و از من استدعا كرد كه اين مطلب را به شما يادآور شوم. حضرت فرمود: راست گفته است. پس من به گريه افتادم و گفتم كه جان من فداي تو باد، تقصير من چيست كه قابل اين عنايت نشده ام، مگر من پيري سالخورده نابينا و منقطع به درگاه دين پناه شما نيستم؟ حضرت به من عنايتي نمود و فرمود: براي تو نيز ضامن بهشت شدم. عرض كردم: مي خواهم پدران بزرگوار خود را ضامن آن سازي و يكي را بعد از ديگري نام برم. آن حضرت فرمود كه ضامن گردانيدم آنان را. باز گفتم: مي خواهم جد عالي مقدار خود را نيز ضامن سازي. حضرت لحظه اي سر مبارك را به زير افكند، آن گاه فرمود: خدا را هم ضامن نمودم. (10) .

در كتاب بصاير الدرجات از ابوبصير روايت شده كه گفت: مردي از شام بر ما وارد شد، من مراسم تشيع بر او عرضه داشتم قبول كرد. هنگام مرگش بر او وارد شدم، گفت: اي ابوبصير! آن چه تو گفتي قبول كردم، آيا من اهل بهشتم؟ گفتم: من از طرف حضرت صادق (ع) براي تو بهشت را ضمانت مي كنم. آن مرد، مرد. همين كه بر حضرت صادق (ع) وارد شدم، به من فرمود: وعده اي كه به دوستت دادي، وفا شد. (11) .

راوندي در خرائج، از صفار، از ابوبصير نقل كرده كه به حضرت صادق (ع) عرض كردم: ما، شيعيان، بر مخالفين چه برتري داريم؛ به خدا، بعضي از آنان را مي بينم كه زندگاني بهتر و آسايش بيشتر و حالي نيكوتر و به بهشت اميدوارتر مي باشند. حضرت سكوت فرموده و جوابي نداد تا در مكه. به ابطح كه رسيديم متوجه ناله هاي مردم به سوي خدا شديم. حضرت فرمود: ضجه و ناله بسيار است و حج گزارنده اندك؛ قسم به خدايي كه محمد (ص) را به نبوت فرستاده و روح مطهرش را به بهشت برده، خدا اين اعمال را قبول نمي كند مگر از تو، و ياران تو، فقط. سپس دستش را به چشم من كشيد، ديدم بيشتر مردم را به صورت حيواناتي همانند: خوك، الاغ و بوزينه مي بينم و گاهي لابلاي آنان انساني ديده مي شد. (12) .

در كتاب كافي، از ابوبصير، نقل شده كه امام صادق (ع) راجع به آيه «و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا» (13) - به هر كس كه حكمت داده شد، خير بسيار داده شد - فرمود: مراد از حكمت، اطاعت خدا و معرفت امام است. (14) .

همچنين در كافي آمده است كه ابوبصير گويد: به امام صادق (ع) آيه «انما انت منذر و لكن قوم هاد» (15) - همانا تويي بيم دهنده و براي هر گروه رهبري است - را عرض كرم، فرمود: بيم دهنده رسول خدا (ص) و رهبر علي (ع) است. اي ابامحمد! آيا امروز رهبري هست؟ عرض كردم: آري فدايت گردم، هميشه از شما خانواده، رهبري پس از رهبر ديگر بوده، تا به شما رسيده است. فرمود: خدايت رحمت كناد، اي ابامحمد! اگر چنين مي بود كه چون آيه اي درباره ي مردي نازل مي شد كه و آن مرد مي مرد، آيه هم از بين مي رفت (بدون مصداق مي ماند) كه قرآن مرده بود؛ ولي قرآن هميشه زنده است، بر بازماندگان منطبق مي شود، همچنان كه بر گذشتگان منطق مي شد. (16) .

و نيز در همان كتاب نقل شده كه اسماعيل بن محمد خزاعي گويد: من مي شنيدم كه ابوبصير از امام صادق (ع) مي پرسيد: آيا شما فكر مي كنيد كه من حضرت قائم (ع) را درك مي كنم؟ فرمود: اي ابابصير! مگر نه اين است كه تو امامت را مي شناسي؟ عرض كرد: چرا به خدا، شماييد امام من - و دست حضرت را گرفت - حضرت فرمود: اي ابابصير! به خدا، از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه به شمشيرت تكيه نكرده اي، باك نداشته باش (يعني تو به آن پايه رسيده اي و پاداش برابر داري). (17) .

و نيز مرحوم كليني نقل كرده كه ابوبصير گويد: شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: آزاد مرد در همه احوال آزاد مرد است. اگر گرفتاري برايش پيش آيد، صبر و استقامت كند، و اگر مصيبت ها بر سرش ريزد، او را شكسته نكند، اگر چه اسير شود و مغلوب گردد و سختي جايگزين آسايشش شود. چنانكه يوسف صديق امين، صلوات الله عليه، را بردگي و مغلوبيت و اسارت زيان نبخشيد، و تاريكي و ترس چاه و آن چه بر سرش آمد زيانش نزد، تا خدا او را به رسالت فرستاد و به سبب او ره امتي رحم كرد. صبر اين چنين است و خير در پي دارد، پس شكيبا باشيد و دل به شكيبايي دهيد تا پاداش بينيد. (18) .

نويسنده گويد: از روايت صحيحه كليني رحمه الله، ظاهر مي شود كه ثقة جليل القدر، محمد بن مسلم، با آن جلالت شأن، در طريق مكه، با بعض اصحاب ديگر پشت سر ابوبصير نماز گذاشتند، و حديث چنين است: ثقة الاسلام كليني و همچنين شيخ طوسي، از محمد بن مسلم روايت كرده اند كه در راه مكه با ابوبصير نماز گذاشتيم - شتري از ساربان گم شده بود - ابوبصير در سجده گفت: بارالها شتر فلان بن فلان را به او بازگردان. محمد بن مسلم گويد: هنگامي كه بر حضرت صادق (ع) وارد شدم و جريان را عرض كردم، فرمود: ابوبصير چنين گفت؟! عرض كردم: بلي، دوباره پرسيد، ابوبصير چنين گفت؟ عرض كردم: بلي، آن گاه سكوت كرد. عرض كردم: نماز را اعاده كنم؟ فرمود: نه. (19) .

بر كنار از معصومين صلوات الله عليهم اجمعين، ديگران حتي اصحاب بزرگ و عالي مقام پيامبر و ائمه مصون از لغزش و خطا نبوده و گاهي اشتباهي از روي غفلت از آنان سر زده است كه با تذكر، مجددا راه اصلاح را پيموده اند.

ابوبصير گويد: در كوفه به زني قرآن تعليم مي دادم، روزي به او كلامي از سر شوخي گفتم. همين كه به محضر حضرت باقر (ع) شرفياب شدم، حضرت سرزنشم داد و فرمود: هر كس در خلوت مرتكب گناهي شود، خداوند به او نظر لطف نمي كند، به آن زن چه گفتي؟ من از كثرت خجلت صورتم را پوشانيدم و توبه كردم. امام فرمود: ديگر چنين كاري مكن. (20) .

نويسنده گويد: يكي از گناهاني كه در عصر ما اهميت خود را از دست داده و واقعا آن را گناه نمي شمارند شوخي با نامحرمان است كه امر را رايجي بين بيشتر طبقات شده و حتي آن را نمونه تربيت و اخلاق خوش مي دانند؛ و اگر كسي از آن اجتناب كند، او را عقب افتاده و بد اخلاق مي شمارند در حاليكه اين گناه از نظر پروردگار بسيار بزرگ است و در روايت نبوي است كه: «من فاكه امرأة لا يملكها حبس بكل كلمة كلمها في الدنيا الف عام»، هر كس با زن نامحرمي كه از آن او نيست شوخي كند، به ازاء هر كلمه هزار سال (در آتش) زنداني خواهد بود. (21) نستجير بالله و نعوذ به.

در پايان اشاره به اين نكته لازم است كه ابوبصير ما بين ليث مذكور و يحيي بن قاسم نابينا (22) مشترك است، و گاهي اين دو با هم اشتباه مي شوند.

ص: 95


1- اصحاب اجماع هجده تن به شمار رفته اند و تمامي علماي شيعه متفقند بر تصحيح حديثي كه به سند صحيح از اين جماعت نقل شود؛ يعني اگر حديثي به سند صحيح از اين گروه نقل شود ديگر ملاحظه ما بعد سند را تا به معصوم نمي نمايند و تلقي به قبول مي گردد. علامه بحرالعلوم (ره) در اشعارش به اين جماعت اشاره كرده است: قد اجمع الكل علي تصحيح ما يصح عن جماعة فليعلما و هم اولو نجابة و رفعة اربعة و خمسة و تسعة فالستة الاولي من الامجاد اربعة منهم من الاوتاد زرارة كذا بريد قد اتي ثم محمد و ليث يا فتي كذا الفضيل بعده معروف و هو الذي ما ببينا معروف و الستة الوسطي اولوالفضائل رتبتهم ادني من الاوائل جميل الجميع مع ابان والعبدلان ثم حمادان و الستة الاخري هم صفوان و يونس عليهم الرضوان ثم ابن محبوب كذا محمد كذاك عبدالله ثم احمد و ما ذكرناه الاصح عندنا و شذ قول من به خالفنا اين جماعت كه صاحب نجابت و رفعتند هجده تن به شمار رفته اند: 1 - زرارة بن اعين 2 - بريد بن معاويه 3 - محمد بن مسلم ثقفي 4 - ابوبصير 5 - فضيل بن يسار 6 - معروف بن خربوذ 7 - جميل بن دراج 8 - ابان بن عثمان 9 - عبدالله بن مسكان 10 - عبدالله بن مغيره 11 - حماد بن عثمان ناب 12 - حماد بن عيسي 13 - صفوان بن يحيي 14 - يونس بن عبدالرحمن 15 - حسن بن محبوب 16 - ابن ابي عمير 17 - عبدالله بكير 18 - احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي.
2- اختيار معرفة الرجال، ص 238 و خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 67 - 66.
3- فروتنان، كه تفسير آن در سوره حج، آيه 35، آمده است.
4- رجال كشي، ص 152.
5- اختيار معرفة الرجال، ص 136 - بحارالانوار، ج 47، ص 390 (به نقل از اختصاص).
6- اختيار معرفة الرجال، ص 238.
7- اختيار معرفة الرجال ص 170.
8- اختيار معرفة الرجال ص 170.
9- پيشي گيرندگان به ايمان و خوبي، مقربان درگاهند (سوره واقعه، آيات 10 و 11). (تنقيح المقال، ج 2، رديف 9998).
10- اختيار معرفة الرجال، ص 171 - و نيز رجوع شود به رجال علامه حلي، ص 130.
11- بصائر الدرجات، ج 5، باب 12، ص 68.
12- خرائج، ج 2، باب 16، ح 34، ص 821 - بحارالانوار، ج 27 ص 29.
13- سوره بقره، آيه 270.
14- اصول كافي، ج 1، ص 142.
15- سوره الرعد، آيه 7.
16- اصول كافي، ج 1، ص 148.
17- اصول كافي، ج 1، ص 303.
18- اصول كافي، ج 1، ص 73.
19- فروع كافي، ج 1، ص 89 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 973.
20- رجال كشي، ص 154 - خرائج، ج 2، فصل اعلام امام باقر (ع)، ح 5، ص 594.
21- عقاب الاعمال، ص 334.
22- ابومحمد، يحيي بن قاسم حذاء، معروف به ابوبصير اسدي (متوفي به سال 150 هجري) از اصحاب حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) و نيز موسي بن جعفر (ع) مي باشد. كلام علماي رجال در مورد او يكسان نيست. با اينكه در زمان حيات حضرت موسي بن جعفر (ع) از دنيا رفته، شيخ طوسي، او را واقفي خوانده، و كشي، او را مخلط دانسته، ولي نجاشي او را ثقه و وجيه و از روايان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) مي داند، و علامه حلي، عمل كردن به روايات او را جايز، اگر چه مذهبش فاسد باشد. [جامع الروات ج 2 ص 334 - تحفة الاحباب، ص 418]. - مرحوم سيد صدر گويد: ثقه بودن يحي بن قاسم مسلم است، و همگان بر تقدم او در فقه و علم باور دارند، و نجاشي كتاب تفسير القرآن او را ذكر كرده است. او در زمان حيات امام صادق (ع) در سال 148 هجري وفات يافت [تأسيس الشيعه، ص 327].

ابوبصير حكايت نمايد:

روزي به همراه كنيز خود وارد شهر مدينه شدم و پس از اندكي استراحت، براي انجام غسل جنابت راهي حمام شدم.

در بين راه، به تعدادي از شيعيان برخورد كردم كه جهت ديدار و ملاقات با امام صادق عليه السلام راهي منزل آن حضرت بودند.

من هم آرزوي ديدار آن حضرت را داشتم و ترسيدم كه از ملاقات محروم بمانم، به همين جهت از رفتن به حمام منصرف شدم و همراه ديگر دوستان حركت كردم تا وارد منزل امام صادق عليه السلام شديم.

چون به محضر شريف حضرت وارد شدم؛ و در مقابل ايشان قرار گرفتم، نگاهي به من نمود و فرمود:

اي ابوبصير! آيا نمي داني كه شخص جُنب نبايد داخل منازل پيغمبران و فرزندانشان شود.

پس من شرمنده شدم و گفتم: ياابن رسول اللّه! چون ديدم دوستان به ملاقات شما مي آيند، ترسيدم اين فرصت را از دست بدهم و ديگر توفيق زيارت شما را پيدا نكنم، به ناچار چنين شد؛ و سعي مي نمايم ديگر تكرار نشود. (1) .

همچنين آورده اند:

مصادف و مرازم - كه هر دو از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام هستند - حكايت كنند:

روزي ابوجعفر منصور دوانيقي حضرت صادق عليه السلام را نزد خود احضار كرده بود.

پس از آن كه امام صادق عليه السلام از مجلس منصور بيرون آمد و خواست از شهر حيره خارج شود، ما نيز به همراه حضرت حركت كرديم.

اوائل شب بود كه به دروازه شهر رسيديم و دژبان، مانع حركت حضرت شد و گفت كه نمي گذارم خارج شويد.

امام عليه السلام اصرار زيادي نمود؛ ولي سودي نبخشيد و مأمور حكومت، بر ممانعت خود اصرار مي ورزيد.

مصادف گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، اين شخص همچون سگ شما را مي آزارد و مي ترسم بيش از اين موجب ناراحتي شما گردد، اجازه فرما تا من و مرازم كار او را بسازيم و جسد او را در رودخانه بيندازيم.

حضرت اظهار داشت: ساكت باش، لازم نيست كاري بكني.

و بالاخره، دژبان همچنان به ممانعت و اذيّت خود ادامه داد تا آن كه مقدار زيادي از شب سپري شد و بعد از آن، حضرت را آزاد كرد و توانستيم به حركت خود ادامه دهيم.

و چون مقداري راه رفتيم، امام عليه السلام فرمود: اي مرازم! آيا الان بهتر شد يا كاري كه مي خواستيد انجام دهيد؟

گفتيم: ياابن رسول اللّه! الان بهتر شد.

سپس حضرت فرمود: چه بسا مردي به جهت بي تابي و كم صبري از يك ناراحتي ناچيز نجات يابد؛ ولي بعد از آن مبتلا به يك ناراحتي شديد و بزرگي گردد.(2) .

ص: 96


1- بحارالانوار: ج 27، ص 255، به نقل از إرشاد و إعلام الوري.
2- كافي: ج 8، ص 73، ح 49.

ابوبصير نابينا حضرت صادق را مي بيند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مشورت با خردمند باعث ميمنت و بركت است.

و نيز از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

من دست به بدن و شانه هاي حضرت صادق عليه السلام مي كشيدم. حضرت فرمود: اي ابومحمد! (كنيه ديگر ابوبصير است) مي خواهي مرا ببيني؟ (ابوبصير نابينا بود) گفتم: آري قربانت شوم؛ حضرت، دست به چشمم كشيد، ديدم حضرت را مي بينم. فرمود: اي ابومحمد! اگر ترس شهرت بين مردم نبود تو را به همين حالت بينا مي گذاشتم؛ ولي درست در نمي آيد؛ سپس باز دست به چشمم كشيد، به حالت اول برگشتم.

ابوحمزه ثمالي

ثمالي، به ضم ث، منسوب به ثماله است. اين لقب عوف بن اسلم بود و ثماله شعبه اي است از «ازد» و ثماله باقيمانده ظرف را گويند، و اين عشيره را بدان جهت ثماله گفتند كه چون در جنگي شركت كردند، دشمن بيشتر آنان را از بين برد و عده كمي از آن ها باقي ماند.

نامش ثابت، و اسم پدرش دينار و كنيه اش ابوصفيه است. بعضي گفته اند كه او از موالي آل مهلب بوده ولي نجاي آن را منكر است. گروهي ديگر او را عربي اصيل و از فاميل «ازد» شمرده اند. بالجمله وي از ثقات سلسله اماميه و از مشايخ اهل كوفه و زهاد آن شهر بوده است. رواياتش نزد علماء و اساطين معتمد و موثق و اخبارش نزد فقها و محدثين مورد قبول است. حتي علماي عامه نيز او را توثيق نموده و از وي روايت مي كنند. (1) .

ابوحمزه داراي كتابي در تفسير قرآن مي باشد (2) ، و رساله حقوق حضرت سجاد (ع) (3) و دعاي سحر (4) ، از او نقل شده است.

علامه حلي فرموده: بالاتفاق، آن محدث عاليقدر و عالم سعادتمند از محضر حضرات علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام فرائد اخبار و جواهر آثار را به دست آورده و عده اي گويند كه از محضر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز كسب فيض كرده و مؤيد اين قول، گفته ي فضل بن شاذان و شيخ ابوعمرو كشي است كه از حضرت ثامن الحجج سلام الله عليه روايت كرده اند كه يكي از ثقات گفته: شنيدم از حضرت رضا (ع) كه مي فرمود: ابوحمزه در زمان خودش مانند سلمان (يا لقمان) بوده، و در خدمت چهار نفر از ما (ائمه) بوده است. (5) .

سيد بن طاووس رحمه الله، در كتاب «فرحة الغري»، نقل كرده كه حضرت سجاد (ع) وارد كوفه شد و داخل مسجد كوفه گرديد. ابوحمزه كه از زهاد كوفه و مشايخ آن جا بود در مسجد حاضر بود. امام دو ركعت نماز به جا آورد. ابوحمزه گفت: لهجه اي نيكوتر از آن نشنيده بودم، نزديكش رفتم تا بشنوم چه مي گويد، شنيدم مي فرمود: «الهي ان كان قد عصيتك فاني قد اطعتك في احب الاشياء اليك الا قرار بوحدانيتك منا منك علي لا منامني عليك...». (6) .

نويسنده گويد: سيد رحمه الله، در «فرحة الغري»، همين مقدار از دعا را نقل فرموده و باقي دعا را ذكر نكرده، من احتمال مي دهم تتمه دعا همان باشد كه در مفاتيح، در ذيل اعمال ستون هفتم مسجد كوفه آمده است.

... و اطعتك في احب الاشياء لك لم اتخذلك ولدا و لم ادع لك شريكا و قد عصيتك في اشياء كثيرة علي غير وجه المكابرة لك و لا الخروج عن عبوديتك و لا الجحود لربوبيتك و لكن اتبعت هواي و ازلني الشيطان بعد الحجة علي و البيان فان تعذنبي فبذنوبي غير ظالم لي و ان تعف عني و ترحمني فبجودك و كرمك يا كريم اللهم ان ذنوبي لم يبق لها الارجاء عفوك و قد قدمت الة الحرمان فانا اسئلك اللهم ما الا استوجبه و اطلب منك ما لا استحقه اللهم ان تعذبني فبذنوبي و لم تظلمني شيئا و ان تغفرلي فخير راحم انت يا سيدي اللهم انت انت و انا انا انت العواد بالمغفره و انا العواد بالذنوب و انت المتفضل بالحلم و انا العواد بالجهل اللهم فاني اسئلك يا كنز الضعفاء يا عظيم الرجاء يا منقذ الغرقي يا منجي الهلكي يا مميت الاحياء يا محيي الموتي انت الله لا اله الا انت انت الذي سجد لك شعاع الشمس و دوي الماء و حفيف الشجر و نور القمر و ظلمة الليل و ضوء النهار و خفقان الطير فاسئلك اللهم يا عظيم بحقك علي محمد و اله الصادقين و بحق محمد و اله الصادقين عليك و بحقك علي علي و بحق علي عليك و بحقك علي فاطمة و بحق فاطمه عليك و بحقك علي الحسن و بحق الحسن عليك و بحقك علي الحسين و بحق الحسين عليك فان حقوقهم عليك من افضل انعامك عليهم و بالشان الذي لك عندهم و بالشان الذي لهم عندك صل عليهم يا رب صلواة دائمة منتهي رضاك و اغفرلي بهم الذنوب التي بيني و بينك و ارض عني خلقك و اتمم علي نعمتك كما اتممتها علي آبائي من قبل و لا تجعل لاحد من المخلوقين علي فيها امتنانا و امنن علي كما مننت علي آبائي من قبل يا كهيعص اللهم كما صليت علي محمد و اله فاستجب لي دعائي فيما سئلت يا كريم يا كريم يا كريم. (7) .

مرحوم پدرم، قدس سره، در سفينة البحار مي گويد: در روايت ديگر، ابوحمزه گفته: روزي در مسجد كوفه در كنار ستون هفتم نشسته بودم، ناگاه مردي از در «كنده» وارد شد. ديدم او را از همه نيكو روي تر و خوشبوتر و لباسش پاكيزه تر، عمامه اي بر سر داشت و قبايي به تن كرده و روپوشي (مثل جبه) روي قبا پوشيده بود و نعلين عربي در پا داشت. نعلينش را از پا بيرون كرد و در كنار ستون هفتم ايستاد و دستهايش را تا برابر گوشش بالا برد و پس از گفتن تكبير دست ها را پايين آورد. پس از تكبير او، گويي كه موهاي بدنم راست شد. سپس چهار ركعت نماز نيكويي به جا آورد. و پس از آن شروع به خواندن اين دعا نمود: الهي ان كان قد عصيتك....

آن گاه برخاست و رفت. من از عقبش رفتم تا به مناخ كوفه كه توقفگاه شتران بود رسيدم، ديدم، غلام سياهي دو شتر همراه دارد، پرسيدم، اين مرد كيست؟ گفت: «او يخفي عليك شمائله»، او را نشناختي؟ گفتم: نه. گفت: او علي بن الحسين (ع) است.

ابوحمزه گويد: خود را بر قدمهايش افكندم و پايش را بوسيدم. آن جناب با دست خود سرم را بلند كرد و فرمود: سجود نشايد مگر براي خداي عزوجل. گفتم: يا ابن رسول الله! براي چه به اينجا آمده اي؟ فرمود: براي نماز در مسجد كوفه؛ و اگر مردم بدانند نماز در اين مسجد چه فضيلتي دارد، به سوي آن بيايند، اگر چه به روش كودكان خود را به زمين كشند (هر چند راه رفتن برايشان در نهايت سختي باشد). پس فرمود: آيا ميل داري كه، با من قبر جدم علي بن ابيطالب عليه السلام را زيارت كني؟ گفتم: بلي، حركت كرد و من در سايه ي ناقه او بودم و حديث مي كرد مرا تا به غريين رسيديم، و آن بقعه اي سفيد بود كه نور از آن مي درخشيد. (8) حضرت از شتر خويش پياده شد و دو طرف گونه خود را بر آن زمين گذاشت و فرمود: اي اباحمزه! اينجا قبر جدم علي بن ابيطالب عليه السلام است. پس زيارت كرد آن حضرت را به زيارتي كه اول آن اين گونه شروع مي شود:

«السلام علي اسم الله الرضي و نور وجهه المضيي ء». سپس با قبر مطهر وداع نمود و به سوي مدينه مراجعت كرد و من به كوفه برگشتم. (9) .

از اين روايت استفاده مي گردد كه ابوحمزه تا آن روز كه در ملازمت امام چهارم (ع) به زيارت قبر مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) مشرف شد، بر آن تربت پاك مطلع نبوده و شايد اكثر شيعيان كوفه هم آگاه نبوده اند. و الا به زيارت حضرت مشرف مي شدند. شايد علت اختفاي قبر، همان وصيتي باشد كه خود حضرت به امام حسن (ع) فرمودند كه قبر مرا مخفي كن؛ چون حضرت آگاه بود كه ملاعين خواجر و بني اميه اگر بر جسد مطهرش دست مي يافتند، ممكن بود به بدن آسيبي وارد سازند.

ص: 97


1- رجال نجاشي، ص 83 - الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 148.
2- فهرست ابن النديم، كتب تصنيف يافته در تفسير قرآن، ص 50 - رجال نجاشي، ص 83. ابوحمزه، كتب ديگري همچون: «كتاب النوادر» و «كتاب الزهد» دارد. (مؤلفوا الشيعه، ص 35).
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 131.
4- مصباح المتهجد، ص 524 - مؤلفوالشيعه، ص 35 - مفاتيح الجنان، باب دوم، فصل سوم، قسم سوم.
5- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 16.
6- بارالها، اگر نافرماني ات كرده ام، در عوض در محوبترين چيزها در نظرت، اطاعتت نموده ام، و آن اقرار به وحدانيت تو است، از باب منت گذاري تو بر من، نه منتي از من بر تو... (فرحة الغري، باب 4، ص 36).
7- در محبوبترين چيزها در نزد تو كه همانا در نظر نگرفتن فرزندي براي تو و نخواندن شريكي برايت بوده است فرمانبرداري ات كرده ام و در موارد بسيار نافرماني ات كرده ام اما نه از روي سركشي و عنادورزي و بيرون رفتن از بندگي ات و انكار مقام پروردگاري ات بكله پيروي هواي نفسم را نمودم و شيطان هم پس از دليل و بيانت بر من، مرا لغزاند، اگر كيفرم نمايي، به واسطه گناهانم مي باشد و تو ستمي بر من نكرده اي و اگر بگذري و به من ترحم كني به واسطه بخشش و بزرگواري تو است. خدايا به راستي براي گناهانم چيزي جز همان اميد گذشت تو چيزي نمانده و من ابراز محروميت را تقديم كردم. خدايا پس من از تو مي خواهم آن چه را كه مستحقش نيستم، و طلب مي كنم چيزي را كه سزاوارش نمي باشم. خدايا اگر عذابم نمايي به خاطر گناهانم مي باشد و اگر بيامرزي ام پس تو بهترين رحم كننده اي. اي آقاي من. خدايا تو، تويي و من همان. تويي كه هميشه به آمرزش باز گردي و منم كه همواره به گناه بازگردم. تويي فزون بخش از سر بردباري و منم بازگردنده به ناداني. خدايا از تو مي خواهم؛ اي گنج ناتوانان، اي بزرگ مايه اميد، اي نجات بخش غريقان، اي منجي هلاك شدگان، اي ميراننده ي زندگان، اي زنده كننده ي مردگان، تويي خدايي كه جز تو معبودي نيست، تويي كه تابش آفتاب و بانگ آب و صداي به هم خوردن درختان و نور مهتاب و تاريكي شب و روشنايي روز و صداي بال پرندگان برايت سجده كرد. پس از تو مي خواهم اي خداي بزرگ به حقي كه بر محمد و آل راستگويش داري و به حقي كه محمد و آل راستگويش بر تو دارند و به حق تو بر علي و به حق علي بر تو به حق تو بر فاطمه و به حق فاطمه بر تو و به حق تو بر حسن و به حق حسن بر تو و به حق تو بر حسين و به حق حسين بر تو، زيرا كه حقوق آنان بر تو از برترين نعمت بخشي تو بر ايشان است؛ و به حق آن شأني كه تو در پيش ايشان داري و بدان منزلتي كه آنان نزد تو دارند، پروردگارا درود فرست بر ايشان درودي هميشگي تا نهايت خشنوديت و به خاطر ايشان بيامرز برايم گناهاني كه ميان من و تو است؛ و خلقت را از من راضي گردان و نعمتت را بر من تمام كن، همچنان كه بر پدرانم پيش از اين تمام گرداندي، و قرار مده براي هيچ يك از آفريدگانت در اين باره بر من منتي؛ و منت بنه بر من همچنان كه منت نهادي بر پدرانم پيش از اين. اي كهيعص، بارالها، همانطور كه بر محمد و آلش درود فرستي پس دعاي مرا درباره آن چه از تو درخواست نموده ام مستجاب گردان، اي بزرگوار، اي كريم، اي كريم!.
8- سيد بن طاووس در كتاب «فرحة الغري» فرموده كه ابوعبدالله محمد بن علي بن الحسن بن عبدالرحمن علوي حسيني در كتاب فضل كوفه، از عقبة بن علقمه ابي الحبوب روايت كرده كه اميرالمؤمنين (ع) ما بين كوفه و خورنق را تا حيره از دهقانان به چهل هزار درهم خريداري كرد. به آن حضرت عرض شد كه اين زمين را به اين مبلغ خريدي در حالي كه در اينجا چيزي نمي رويد و درختي سبز نمي شود. فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه از پشت كوفه هفتاد هزار نفر محشور مي شوند كه (از شدت خوبي) بدون حساب به بهشت وارد خواهند شد، خواستم آن جمعيت از ملك من محشور گردند و آن حضرت بنابراين در ملك خودش كه غريين (نجف حاليه) باشد مدفون شده، سلام الله عليه.
9- سفينة البحار، ج 1، ص 340.

ابوحمزه ثمالي

نام شريف او «ثابت بن دينار» است. وي مردي مورد اطمينان، جليل القدر، از زهاد و مشايخ (بزرگان) أهل كوفه و كتابي نيز در تفسير قرآن نگاشته بود. حضرت علي بن موسي امام رضا عليه السلام درباره ي او فرموده است: «ابوحمزه ي ثمالي در زمان خود مانند «سلمان فارسي» بود - سپس در ادامه فرمود - بدين جهت كه محضر چهار نفر از ما اهل بيت عليه السلام (يعني حضرت علي بن الحسين امام سجاد عليه السلام حضرت محمد بن علي امام باقر عليه السلام حضرت جعفر بن امام صادق عليه السلام و حضرت موسي بن جعفر امام كاظم عليه السلام) را به نيكي درك نموده بود.» (1) .

شخصيت ممتاز ابوحمزه ي ثمالي چنان مورد اطمينان و وثوق خاندان پيامبر عليه السلام بود، كه نقل شده است: روزي حضرت صادق عليه السلام ابوحمزه را به حضور خويش طلبيد. وقتي وي به محضر امام صادق عليه السلام حاضر شد، آن حضرت عليه السلام به او فرمود: وقتي تو را مي بينم، آسايش مي يابم.

ص: 98


1- كتاب رجال / علامه حلي.

ابوحمزه ثمالي

نام شريف او «ثابت بن دينار» است. وي مردي مورد اطمينان، جليل القدر، از زهاد و مشايخ (بزرگان) أهل كوفه و كتابي نيز در تفسير قرآن نگاشته بود. حضرت علي بن موسي امام رضا عليه السلام درباره ي او فرموده است: «ابوحمزه ي ثمالي در زمان خود مانند «سلمان فارسي» بود - سپس در ادامه فرمود - بدين جهت كه محضر چهار نفر از ما اهل بيت عليه السلام (يعني حضرت علي بن الحسين امام سجاد عليه السلام حضرت محمد بن علي امام باقر عليه السلام حضرت جعفر بن امام صادق عليه السلام و حضرت موسي بن جعفر امام كاظم عليه السلام) را به نيكي درك نموده بود.» (1) .

شخصيت ممتاز ابوحمزه ي ثمالي چنان مورد اطمينان و وثوق خاندان پيامبر عليه السلام بود، كه نقل شده است: روزي حضرت صادق عليه السلام ابوحمزه را به حضور خويش طلبيد. وقتي وي به محضر امام صادق عليه السلام حاضر شد، آن حضرت عليه السلام به او فرمود: وقتي تو را مي بينم، آسايش مي يابم.

ص: 99


1- كتاب رجال / علامه حلي.

ابوحمزه ثمالي در خدمت حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از سعادت آدمي خانه وسيع است.

ابوحمزه ثمالي روايت مي كند كه در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام در ميان مكه و مدينه بودم. ناگهان سگ سياهي ديدم كه از طرف چپ آن حضرت پيدا شد و حضرت به او فرمود: (مالك متجك الله ما سارعتك) يعني حقتعالي تو را قبيح گرداند، تو را چه مي شود كه به اين تندي مي روي؟ چون نگاه كردم آن سگ را در هوا ديدم كه مانند مرغي مي پريد. تعجب كردم. حضرت فرمود: اين را شناختي؟ اين عثم نام دارد و به روايتي ديگر فرمود كه اين عثمان نام دارد و اكنون خبر فوت هشام بن عبدالملك را آورد كه امروز در شام مرده است و رفت كه خبرهاي ديگر را نيز برساند.

ابوحنيفه

يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطي است. او از موالي و غلامان آن حضرت است و اصل او كابلي بود كه در كوفه به دنيا آمد و در همان جا بزرگ شد. و در كوفه حوزه ي تدريس داشت و سپس به بغداد منتقل شد. وي در سال 150 (ه ق) در بغداد از دنيا رفت و قبر او در آن جا معروف مي باشد. او نزد اهل سنت امام و رييس يكي از مذاهب چهارگانه است و احوال او نزد همه ي علما معروف مي باشد. ابوحنيفه از شاگردان معروف امام صادق عليه السلام و از جمله كساني است كه شاگردي او را شبلنجي در كتاب «نورالأبصار» و ابن حجر در كتاب «الصواعق» و شيخ سليمان قندوزي در كتاب «ينابيع المودة» و ابن صباغ مالكي در كتاب «الفصول المهمة» و علماي ديگر اهل سنت نيز در كتاب هاي خود تصديق نموده اند.

آلوسي در كتاب «مختصر التحفة الاثني عشرية» (1) مي گويد: «اين ابوحنيفه است كه در بين اهل سنت افتخار مي نمود، و با صداي رسا مي گفت: «لو لا السنتان لهلك النعمان» يعني: اگر آن دو ساكن شاگردي من در محضر امام صادق عليه السلام نمي بود، من هلاك و رسوا مي شدم.» .

ص: 100


1- مختصر التحفة الاثني عشريه، ص 8.

ابوسعيد ابان بن تغلب

او از شاگردان امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بود و در سال 140 يا 141 ه ق، در زمان حيات امام صادق از دنيا رفت. ابان بن تغلب در مدت طولاني كه از محضر پيشوايان معصوم نامبرده بهره برد، احاديث و علوم آنان را فرا گرفت.

ابان بن تغلب يكي از شخصيت هاي بزرگ اسلامي است كه به تعقل و تفكر فراوان مشهور بود. مسلم، ترمذي، ابو داوود، نسايي و ابن ماجه از وي احاديثي را روايت كرده اند.

تأليفات او بسيار است. از جمله: غريب القرآن، الفضائل، معاني القرآن، قرائات، والاصول در مورد روايت و حديث كه ابن نديم در الفهرست از آن ياد كرده است.

او مرد با فضيلت و جليل القدري بود. در مسجد مدينه مي نشست و به سؤالات مردم پاسخ مي داد. امام صادق به او فرمود:

اجلس في مسجد المدينة و أفت الناس، فاني أحب أن يري في شيعتي مثلك (1) .

در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي بده و احكام الهي را بيان كن؛ زيرا من دوست دارم در ميان شيعيان من امثال تو ديده شوند.

از امتيازات ابان بن تغلب آن است كه دانشمندان شيعه و سني بر وثاقت او متفق القولند و به تشيع او اعتراف كرده اند. ياقوت حموي درباره ي او گفته است كه ابان بن تغلب لغوي، فقيه، امامي مذهب، ثقه و جليل القدر بود. (2) .

ص: 101


1- قاموس الرجال في تحقيق رواة الشيعة و محدثيهم، التستري، محمدتقي، الجزء الاول، ص 97، مؤسسة النشر الاسلامي، التابعة لجامعة المدرسين بقم، 1410 ه ق.
2- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، صص 60-55.

ابوسعيد ابان بن تغلب

او از شاگردان امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بود و در سال 140 يا 141 ه ق، در زمان حيات امام صادق از دنيا رفت. ابان بن تغلب در مدت طولاني كه از محضر پيشوايان معصوم نامبرده بهره برد، احاديث و علوم آنان را فرا گرفت.

ابان بن تغلب يكي از شخصيت هاي بزرگ اسلامي است كه به تعقل و تفكر فراوان مشهور بود. مسلم، ترمذي، ابو داوود، نسايي و ابن ماجه از وي احاديثي را روايت كرده اند.

تأليفات او بسيار است. از جمله: غريب القرآن، الفضائل، معاني القرآن، قرائات، والاصول در مورد روايت و حديث كه ابن نديم در الفهرست از آن ياد كرده است.

او مرد با فضيلت و جليل القدري بود. در مسجد مدينه مي نشست و به سؤالات مردم پاسخ مي داد. امام صادق به او فرمود:

اجلس في مسجد المدينة و أفت الناس، فاني أحب أن يري في شيعتي مثلك (1) .

در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي بده و احكام الهي را بيان كن؛ زيرا من دوست دارم در ميان شيعيان من امثال تو ديده شوند.

از امتيازات ابان بن تغلب آن است كه دانشمندان شيعه و سني بر وثاقت او متفق القولند و به تشيع او اعتراف كرده اند. ياقوت حموي درباره ي او گفته است كه ابان بن تغلب لغوي، فقيه، امامي مذهب، ثقه و جليل القدر بود. (2) .

ص: 102


1- قاموس الرجال في تحقيق رواة الشيعة و محدثيهم، التستري، محمدتقي، الجزء الاول، ص 97، مؤسسة النشر الاسلامي، التابعة لجامعة المدرسين بقم، 1410 ه ق.
2- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، صص 60-55.

ابويزيد بسطامي

طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن سروشان (معروف به) ابويزيد بسطامي همان شيخ صوفي زاهد مشهور كه او را قطب العارفين گفته اند و از سلاطين سبعه به شمار آورده اند.

از كتاب جامع الانوار (اسرار) سيد حيدر بن علي آملي (1) نقل شده كه ابويزيد از شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام و سقاي خانه آن حضرت و محرم بر اسرار آن بزرگوار بوده است. (2) .

ابن خلكان گفته: جد بايزيد مجوسي بوده كه مسلمان شد. ابويزيد دو برادر به نامهاي آدم و علي داشته كه آن دو نيز زاهد و عابد بوده اند، ليكن طيفور از آن دو برادر افضل است. (3) .

امام فخر رازي در كتاب اربعين - كه در كلام نوشته - مي گويد: ابويزيد از ساير مشايخ افضل و مقام وي اعلي از ديگران است، و او سقاي خانه امام صادق (ع) بوده. (4) .

عارف نورالدين جعفر بدخشي در كتاب الاحباب گفته: سلطان طيفور، معروف به ابويزيد بسطامي درك صحبت بسياري از مشايخ را نموده تا آن كه به محضر حضرت صادق (ع) براي استفاده رسيد و مدتي مصاحب آن جناب شد و پي به كمالات آن بزرگوار برد و مي گفت كه اگر به محضر امام صادق (ع) نمي رسيدم، كافر مي مردم؛ با اين كه ابويزيد در بين اولياء همانند جبرئيل در بين ملائكه بوده و آغاز او پايان ديگر از سالكين بوده، آن گونه كه جنيد بغدادي درباره ي وي گفته است. (5) .

فاضل عارف، محمد بن يحيي گيلاني نوربخشي، در شرح گلشن راز، نقل كرده كه بايزيد از وطن خارج شد و سي سال در سفر بود و رياضت مي كشيد و يكصد و سيزده استاد را خدمت كرد تا به محضر امام صادق (ع) رسيد، و در ملازمت آن حضرت، آن چه مقصود و غرض آفرينش بود، حاصل كرد. (6) .

محمد بن عيسي كه مشهور به حاجي مؤمن خراساني است در كتابش كه شرح طريقه سلسله عرفاء است مي گويد: يكي از سلسله هاي طريقت طيفوريه است. كه به ابويزيد بسطامي منتهي مي شود، و آن گونه كه مشهور است او... پس از آن كه يكصد و سيزده پير را ملاقات كرده بود، امام صادق (ع) يكصد و چهاردهمين استادش بوده و مدت هجده سال سقاي خانه آن بزگورا بوده است. (7) .

ابن شهر آشوب (ره)، در مناقب، گويد: ابويزيد بسطامي، طيفور سقا، سيزده سال خدمتگزار و سقاي (خانه) امام صادق (ع) بوده است. (8) .

سيد بن طاووس (ره) در «طرائف» آورده است كه: از علوشان اهل بيت عليهم السلام است كه افضل المشايخ، ابويزيد بسطامي، سقاي خانه امام جعفر صادق عليه السلام بوده است. (9) .

علامه حلي (ره)، در شرح تجريد، مي فرمايد: پراكندگي علم و فضل و زهد و ترك دنياي ائمه (ع) تا بدان جاست كه برترين مشايخ افتخار به خدمت آنان مي كنند، و ابويزيد بسطامي مفتخر است كه سقاي خانه امام صادق (ع) بوده است. (10) .

شيخ بهائي (ره)، در كتاب كشكول، از تاريخ ابن زهره اندلسي، نقل كرده كه ابويزيد بسطامي چندين سال به امام صادق (ع) خدمت كرد، و امام او را طيفور سقا مي خواند، چون سقاي خانه آن حضرت بود. پس از مدتي كه در محضر آن بزرگوار بود اجازه خواست تا به بسطام برگردد. (11) .

روزي حضرت صادق عليه السلام به وي فرمود: از طاقچه كتاب را بده. بويزيد عرض كرد: يا ابن رسول الله! طاقچه كجاست؟ حضرت فرمود: بالاي سرت؛ تو چندين سال است كه در خانه ما مي باشي، هنوز طاقچه اطاق را نديده اي؟ بويزيد عرض كرد: جذبه و نورانيت تو مرا از همه چيز غافل كرده. حضرت فرمود: كارت تمام شد، بايد به بسطام برگردي و در آن جا مردم را به سوي خدا و پيامبر و اولياء بخواني. (12) .

و بعضي گفته اند: هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام بويزيد را به بسطام مي فرستاد، جبه اي جبه هاي خود را به او عنايت كرد، و فرزند عزيزش، محمد بن جعفر را با او همراه فرمود. هر دو به بسطام آمدند. اتفاقا محمد در بسطام مرد؛ بويزيد او را در همين مقام و مقبره اي كه مزار اوست، دفن كرد و مكرر به زيارتش مي رفت. (13) بعدا براي قبر او قبه اي بنا شد، و ما در ذيل حالات محمد بن جعفر بدان اشاره كرده ايم.

در نامه دانشوران چنين آمده است: طيفور بن عيسي بن آدم، ابويزيد بسطامي، در اوايل سده سوم هجري، در زمان خلافت المعتصم بالله، خليفه عباسي، بر مدارج عرفان و مقامات ايقان ارتقا جست، صيت كرامات و خوارق عاداتش در نزد عالي و داني، انتشار و اشتهار يافت؛ و وي از زهاد و عباد آن طبقه است، به صفات نيكو و اخلاق حسنه از هر جهت آراسته بوده است. در بدايت ايام زندگاني، داراي علوم ظاهر بوده، سپس به طريق طريقت قدم نهاده تا به سر منزل حقيقت بار گشود و رتبتي بلند و مرتبتي ارجمند پيدا نمود. و در بسياري از كتب كه ترجمه حالات آن عارف را نگاشته اند، مسطور است كه در ابتداي حال، پس از آن كه يكصد و سيزده پير را خدمت كرد، شبي حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله را رد خواب ديد، نزد حضرت زبان به شكايت گشود كه يا رسول الله يكصد و سيزده پير را خدمت كرده ام، هنوز مرا معرفتي به دست نيامده و كمالي حاصل نشده است. حضرت رسول (ص) در جواب فرمود: اگر خواهان كمالي بايد از اهل بيت من اخذ نمايي كه طريق حق بر تو واضح و آشكار شود. همين كه از خواب برخاست عازم مدينه شد؛ چون بدان مكان مبارك رسيد، طفلي را در كوچه ديد به سن هفت سالگي كه آثار سطوت و بزرگي از ناصيه اش پيدا بود؛ معلوم كرد كه حضرت صادق عليه السلام است. اول با خود گفت: كودك را سلام كردن، خارج از رسم و قانون است. بعد از انديشه بسيار، گفت: چه عيب دارد فرزند پيغمبر (ص) را سلام دادن؟ پس نزديك رفت و سلام نمود. حضرت فرمود: و عليك السلام،اي بويزيد. وي از آن حال، حالتش تغيير پيدا كرده، نزديك رفت و گفت: يا ابن رسول الله! چگونه مرا شناختي؟ فرمود: شناختم تو را و پدر تو را، و مي دانم كه غرض تو از آمدن نزد ما اخذ طريق حق و راه صواب است، و نقل شده كه پس از اين مقدمه، سي سال به خدمت و سقايي آن حضرت مشغول بود. (14) .

نويسنده گويد: جاي بسي تعجب است كه چگونه در نامه دانشوران (نوشته جمعي از فضلاء و دانشمندان دور قاجار) دقت كافي در نقل مطالب نشده است. از جمله در همين تاريخ بويزيد از طرفي مي نويسد كه او در اوايل سده سوم در عصر المعتصم بالله (كه ابتداء خلافتش در سال 218 هجري است) بوده، و سپس مي گويد: سي سال به خدمت و سقايي خانه حضرت صادق (ع) مشغول بوده، در حالي كه وفات امام صادق (ع)، 148 هجري است. پس قاعدة بويزيد بايد در سده دوم باشد نه سوم.

جمعي از محققين و دانشمندان مستبعد دانسته اند كه بايزيد درك محضر امام صادق (ع) را نموده باشد؛ چون وفات حضرت صادق (ع) در سال 148، و وفات بايزيد به قول ابن خلكان و شيخ نورالدين ابوالفتوح المحدث و ديگران، در سال 261 يا 264 بوده است؛ و هيچ يك از مورخين در اين دو تاريخ اختلاف ندارند و اكثرا گفته اند: عمر بايزيد بين هفتاد الي هشتاد سال بوده و بيش از هشتاد سال عمر نكرده است؛ پس بايد سي و سه سال يا سي و شش سال بعد از وفات حضرت صادق (ع) به دنيا آمده باشد. بنابراين چگونه ممكن است سي سال - طبق نامه دانشوران - يا هجده و يا سيزده سال طبق گفته ديگران به امام صادق (ع) خدمت كرده و سقاي خانه آن بزگوار باشد!

و از طرفي شيخ بهائي مي فرمايد: بزرگاني چون فخر رازي در بسياري از كتابهايش، و سيد جليل رضي الدين علي بن طاووس در طرايف، و علامه حلي در شرح تجريد گفته اند كه بايزيد درك محضر امام صادق (ع) را نموده و سقاي خانه آن حضرت بوده است. (15) .

عده اي براي رفع استبعاد به جاي امام صادق (ع)، حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را گفته، و بعضي حضرت ابي جعفر جواد عليه السلام را ذكر كرده اند.

مرحوم آقا محمد علي فرزند مرحوم آقا باقر بهبهاني، در شرح مفاتيح فيض، در ذيل ترجمه حضرت صادق (ع) احتمال داده، جعفري كه بويزيد درك محضرش را نموده و از او استفاده كرده و سقاي خانه او بوده، جعفر كذاب باشد نه حضرت جعفر صادق (ع)، و اين جريان قبل از ظهور فسق و كذب و ادعاي امامت جعفر بوده. (16) .

در نامه دانشوران از بعضي از عرفاء نقل شده كه درك خدمت حضرت صادق عليه السلام لازم نيست كه در حيات آن حضرت صورت گرفته باشد؛ زيرا كه استفاده و طلب همت مريد، از روحانيت مرشدي، در ممات نيز ممكن است، و از مرشد حقيقي كه آن امام عالي مقام باشد، استفاضه حقايق و معارف به طريق اولي امكان پذير خواهد بود.و بعضي احتمال داده اند كه منظور از درك خدمت، تمسك او به جبل ولايت و التزامش به مذهب جعفري باشد. (17) بنابراين سقايي او در خانه حضرت بسيار بعيد است.

آنچه براي حل اين مشكل به نظر مي رسد اين است كه بايزيد دو نفر بوده اند: يكي طيفور بن عيسي بن آدم بن سروشان كه معاصر حضرت صادق (ع) و سقاي خانه او بوده، و ديگري، طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن علي زاهد كه معاصر حضرت جواد (ع) بوده كه اولي را ((اكبر)) و دومي را ((اصغر)) ناميده اند. اول كسي كه متوجه اين مطلب شد، ياقوت حموي است كه در معجم البلدان مي گويد:

بسطام، به كسر باء ثم السكون، شهري بزرگ در جاده نيشابور دو منزل بعد از دامغان است. بعد مي گويد: در آن جا قبر ابويزيد بسطامي را، در وسط شهر، كنار بازار، ديدم و او طيفور بن عيسي بن شروسان (18) زاهد بسطامي است. و نيز از بسطام بويزيد، طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن علي زاهد بسطامي (اصغر) است. (19) .

جامي در نفحات مي گويد: ابويزيد ملقب به طيفور در شهر بسطام دو نفر بودند: يكي، بويزيد طيفور بن عيسي (اكبر) و ديگري بويزيد طيفور بن آدم بن عيسي بن علي (اصغر) است. (20) .

نويسنده گويد: عرفاء و صوفيه در كتاب هايشان شرح حال بويزيد (اكبر) را، مفضل و مشروح نوشته اند و كراماتي براي وي نقل كرده اند كه بيشتر آنها به افسانه شبيه تر است و بسيار مستبعد به نظر مي رسد. حال مختصري از آورده آنان و همچنين كلمات منتسب به وي ذكر مي شود:

شيخ عطار در تذكرة الاولياء در شرح حال ابويزيد مي گويد: شيخ بايزيد بسطامي رحمه الله عليه، اكبر مشايخ و اعظم اولياء بود و مرجع اوتاد در رياضات و كرامات و حالات و در اسرار و حقايق نظري نافذ و جدي بليغ داشت و پيوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت.

وقتي كه به سن تميز رسيد، مادرش او را به مدرسه فرستاد. چون به سوره لقمان و اين آيه رسيد، «و وصينا الانسان بوالديه حملته امه و هنا علي وهن و فصاله في عامين ان اشكرلي و لوالديك الي المصير» (21) - ما انسان را در مورد پدر و مادرش (مخصوصا مادرش) كه با ناتواني روز افزون حامله وي بوده، و از شير گرفتنش تا دو سال طول مي كشد، سفارش كرديم و گفتيم: مرا و پدرت و مادرت را سپاس بدار كه سرانجام خلق به سوي من است - و استاد معني آيه را بيان كرد، اثري عميق رد وي گذاشت؛ لوح بر زمين نهاد و اجازه خواست تا به خانه رود. به خانه آمد، مادرش گفت: به چه آمده اي؟ گفت: به آيتي رسيديم كه حضرت حق به خدمت و شكرگزاري خويش و پدر و مادر امر مي فرمايد و من در دو خانه، كدخدايي نتوانم كرد، اين آيه بر جان من آمده است. يا از خدايم بخواه تا همه از تو باشم و يا در كار خدايم كن تا همه با وي باشم. مادر گفت: اي پسر! تو را در كار خداي كردم و حق خويش به تو بخشيدم، برو و خداي را باش. پس بايزيد از بسطام برفت، و سي سال در بلاد شام و مصر مي گرديد و رياضت مي كشيد و بي خوابي و گرسنگي دائم پيش گرفت، و يكصد و سيزده پير را خدمت كرد و ا زهمه بهره مند شد. (22) .

نقل است كه او را نشان دادند كه فلان جاي، پير بزرگي است؛ با يزيد به ديدن وي رفت، چون نزديك او رسيد، ديد كه پير آب دهن سوي قبله انداخت؛ در حال شيخ بازگشت، گفت: اگر او را در طريقت قدري (قدمي ثابت) بودي برخلاف شريعت نرفتي. (23) .

پس از آن كه با يزيد به خدمت اولياء بزرگ رسيد، و مرتبه كمال يافت، بر دلش گذشت تا رضاي مادر را بجويد و به خدمت او در آيد. خودش (بويزيد) در اين باره مي گويد: آن كار كه بازپسين همه كارها مي دانستم، پيشين هم بود و آن رضاي والده بود. و آن چه در جمله رياضت و مجاهده و غربت مي جستم در آن يافتم كه يك شب والده از من آب خواست. رفتم آب آورم. در كوزه آب نبود. و به لب جوي رفتم و آب آوردم. چون باز آمدم، مادرم در خواب شده بود. شبي سرد بود. كوزه بر دست ايستادم تا از خواب، بيدارشد. كوزه را به وي دادم. چون ديد كه كوزه بر دست من يخ زده، مرا دعا كرد. در وقت سحر آن چه مي جستم به من رسيد. (24) .

از بايزيد اشعاري به جا مانده كه در كتب شعراء مضبوط است و چند شعر و رباعي زير از ساخته هاي اوست: تا رفت ديده و دل من در هواي عشق

بنمود جا به كشور بي منتهاي عشق وارسته گشت و صرف نظر كرد از دو كون

اين سان شود كسي كه دهد دل براي عشق ماراست عشق و هر كه به عالم جز اين بود

بيگانه باشد او، نشود آشناي عشق اي عشق تو كشته عارف و عامي را

سوداي تو گم كرده نكونامي را شوق لب ميگون تو آورده برون

از صومعه بايزيد بسطامي را ما را همه ره به كوي بدنامي باد

از سوختگان نصيب ما خادمي باد ناكامي ما چو هست كام دل دوست

كام دل ما هميشه ناكامي باد گر قرب خدا مي طلبي دلجو باش

وندر پس و پيش خلق نيكوگو باش خواهي كه چو صبح صادق الوعد شوي

خورشيد صفت با همه كس يكرو باش عجبت لمن يقول ذكرت ربي

و هل انسي فاذكر ما نسيت شربت الحب كاسا بعد كاس

فما نفد الشراب و لا رويت (25) . نقل است كه بويزيد در گورستان زياد مي گشت، يك شب از گورستان مي آمد، جوان مستي كه به ربط مي نواخت به بايزيد رسيد، بويزيد گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم». جوان بربط بر سر با يزيد زد. بربط و سر بايزيد هر دو بشكست. بايزيد به زاويه خويش باز آمد. بامداد، بهاي بربط را به همراه مقداري حلوا، توسط يكي از مريدان براي جوان فرستاد و گفت: به آن جوان بگوي كه بايزيد عذر مي خواهد از اينكه بربط بر سرش شسته شده؛ حال اين زر در بهاي آن صرف كن و اين حلوا را بخور تا تلخي غضب و غصه شكستن آن از دلت برخيزد. جوان كه چنان رأفتي ديد، متنبه گشت و خود بيامد و از بايزيد عذر خواست و از آن عمل توبه كرد و چند جوان ديگر كه از رفقاي او بودند، به همراه او توبه كردند. سعدي در بوستانش اين داستان را چنين آورده: يكي بربطي در بغل داشت مست

به شب بر سر پارسايي شكست چو روز آمد آن نيك مرد سليم

بر سنگدل برد يك مشت سيم كه دوشينه معذور بودي و مست

تو را و مرا بربط و سر شكست مرا به شد آن زخم و برخاستيم

تو را به نخواهد شد الا به سيم از آن دوستان خدا بر سرند

كه از خلق بسيار بر سر خورند چنين اند مردان راه خدا

كه خلق خدايند از ايشان رضا و نيز حكايت شده كه وقتي بايزيد به هنگام صبح در حمام شستشويي كرد و بيرون آمد و با جماعتي از مريدان به خانقاه خود مي رفت، در اثناء راه، طشتي از خاكستر بر سر وي ريختند. او را هيچ گونه تغيير حالتي پديد نگشت؛ همچنان دست بر سر و روي خود ماليده، قدم بر مي داشت و شكر حق به جاي مي آورد و مي گفت: چرا از خاكستر روي در هم كشم كه سزاوار بيش از اين باشم. سعدي اين داستان را در بوستان به نظم آورده: شنيدم كه وقتي سحرگاه عيد

ز گرمابه آمد برون با يزيد يكي طشت خاكسترش بي خبر

فرو ريختند از سرايي به سر همي گفت ژوليده دستار و موي

كف دست شكرانه مالان به روي كه اي نفس من در خور آتشم

ز خاكستري روي در هم كشم بزرگان نكردند در خور نگاه

خدا بيني از خويشتن بين مخواه بزرگي به ناموس گفتار نيست

بلندي به دعوي و پندار نيست تواضع سر رفعت افزايدت

تكبر به خاك اندر اندازدت به گردن فتد سركش تندخوي

بلنديت بايد بلندي مجوي نقل است كه زاهدي از جمله بزرگان بسطام هميشه در مجلس بويزيد حاضر بود. يك روز به بويزيد گفت: خواجه! امروز سي سالست كه صائم الدهر، و به شب در نمازم و در خود از اين عوالم كه مي گويي اثري نمي يابم. بايزيد گفت: اگر سيصد سال به روز، روزه و به شب،به نماز باشي ذره اي از اين حديث نيابي. گفت: چرا؟ بويزيد گفت: از جهت آن كه تو به نفس خويش محجوبي. مرد گفت: دواي اين چيست؟ بويزيد گفت: تو هرگز قبول نكني. گفت: قبول كنم، با من بگوي تا به جاي آورم. بويزيد گفت: دستار از سر بردار و اين جامه كه داري از تن بيرون كن و ازاري از گليم بر ميان بند و توبره اي پر از گردو بر گردن آويز و به بازار رو و كودكان را جمع كن و بديشان گوي: هر كه مرا يك سيلي زند يك جوز مي دهم و همچنين در شهر بگرد، هر جا كه تو را مي شناسند. آن جا رو، و علاج اين است. مرد زاهد گفت: «سبحان الله، لا اله الا الله»؛ بويزيد گفت: كافري اگر اين كلمه بگويد مؤمن مي شود، و تو به گفتن اين كلمه مشرك شدي. مرد گفت: چرا؟ بويزيد گفت: زيرا كه خويشتن را از انجام چنين عملي بزرگ تر شمردي لاجرم مشرك گشتي، تو بزرگي نفس خويش را با اين كلمه گفتي، نه تعظيم خداي را. مرد گفت: اين كار را نتوانم كرد، چيزي ديگرم فرماي. گفت: علاج اين است كه گفتم. مرد گفت: نتوانم كرد. بويزيد گفت: نگفتم كه قبول نخواهي كرد. (26) .

نويسنده گويد: حضرت امام محمد باقر عليه السلام، به ثقه جليل القدر جناب محمد بن مسلم، نظير اين عمل را تذكر فرموده بود كه در ذيل حالات محمد بن مسلم نقل شده است؛ اما بويزيد، دستور را شدتي بيشتر بخشيده كه مشروعيت آن جاي سؤال است.

نقل شده كه بويزيد در پس امام جماعتي نماز مي كرد. وقتي امام گفت: اي شيخ! تو كسبي نمي كني و چيزي از كسي نمي خواهي، پس از چه راه معاش خود را تأمين مي نمايي؟ شيخ گفت: اينك نمازهايي كه با تو به جا آوردم بايد قضا كنم. گفت: چرا؟ گفت: نماز از پس كسي كه روزي دهنده را نداند، روا نباشد. (27) .

ص: 103


1- حيدر بن علي حسني آملي، عارف كامل ماهر، از علماي باطن و ظاهر، سيد الافاضل المتالهين، از سادات رفيع الدرجات آمل است؛ كه به عزم زيارت عتبات به عراق سفر كرد و در بغداد رحل اقامت افكند، و با شيخ فخر المحققين نجل جناب علامه حلي، و مولانا نصيرالدين كاشاني مشهور به حلي و ديگر علماء و عرفاي شيعه اماميه صحبت داشته. بيان سلسله خرقه و ارادت او در اول شرح فصوص مسمي به نص النصوص كه از جمله مصنفات اوست مذكو است. و او غير شرح مذكور مصنفات ديگري دارد، مانند: جامع الاسرار و تفاسير او بر قرآن مجيد و تفسير تأويلات و جامع الحقايق و كتاب الكشكول فيما جري علي آل الرسول و رساله رافعة الخلاف، در بيان آن كه توقف حضرت شاه ولايت در دفع خلفاي ثلاثه از جهت نبودن كمك و ياور بوده، و اين رساله را به اشاره فخرالمحققين نوشته، و چند رساله ديگر در امثله توحيد و امامت و اركان الي غير ذلك. قاضي نورالله (ره) از جامع الاسرار او نقل كرده كه گفته: از عنفوان جواني بلكه از ايام كودكي تا امروز كه ايام پيري است عنايات الهي و حسن توفيق او رفيق حال گرديده به تحصيل عقايد اجداد طاهرين خود كه ائمه معصومين مي باشند و تحقيق طريقه ايشان مشغول بوده ام؛ و مي گويم كيست مثل من از ارباب يقين و اهل تحقيق و سپاسگزارم خداي را كه مرا هدايت كرد به اين راه و اگر هدايت او نبود م اهدايت نمي شديم. كانت لقلبي اهواء مفرقة فاستجمعت مذراتك العين اهوائي فصار يحسدني من كنت احسده و صرت مولي الوري اذ صرت مولائي تركت للناس دنياهم و دينهم شغلا بذكرك يا ديني و دنيايي در دل من آروزها و هواهاي متفرق بود، اما از زماني كه چشمم تو را ديد آرزوهايم در تو جمع شد - به كساني كه حسد مي بردم امروز به من حسد مي ورزند، و امروز مولاي خلقم چون تو مولاي مني - دنيا و دين مردم را به آنان واگذاشتم و مشغول به ذكر تو گرديدم اي دين و دنياي من. [فوائد الرضويه، ج 1، ص 165.].
2- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 224).
3- تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 621.
4- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از «اربعين»، ص 476).
5- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 154.
6- شرح گلشن راز، شيخ محمد لاهيجي، ص 687 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.
7- روضات الجنات، ج 4، ص 155.
8- مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 5، ص 325 - اعيان الشيعه، ج 36، ص 343.
9- الطرائف، ص 520.
10- كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 249.
11- الكشكول، ج 1، ص 84.
12- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.
13- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.
14- نامه دانشوران، ح 4، ص 122.
15- الكشكول، ج 1، ص 86.
16- روضات الجنات، ج 4، ص 157.
17- نامه دانشوران، ج 4، ص 124) برگرفته از مجالس المؤمنين، ج 2، ص 23 - 22).
18- سروشان، در نسخه ديگر.
19- معجم البلدان، ج 2، ص 180. در نامه دانشوران همين مطلب از ياقوت حموي با دو اشتباه نقل شده. اول آنكه آمده است: «حموي در ترجمه شاهرود چنين گفته»، در حالي كه لغت «شاهرود» در معجم البلدان نيست بلكه بسطام است. دوم آن كه آمده است: «در كنار بازار قبر ابويزيد حسن بن عيسي زاهد اصغر است»، در صورتي كه چنين نامي (يعني حسن) در معجم البلدان نيست.
20- روضات الجنات، ج 4، ص 156. - مرحوم ميرزا عبدالله افندي در رياض العلماء، ج 4، ص 301 و ج 5، ص 531، از شيخ ابومحمد، عنايت الله بسطامي، كه معاصر شيخ بهائي، و از بزرگان علماي دوره صفويه، و از فرزند زادگان بايزيد بسطامي سقا و صوفي معروف زمان امام صادق (ع) بوده، به عنوان بايزيد بسطامي دوم نام برده و مؤلفات او را برشمرده است.
21- سوره ي لقمان، آيه ي 14.
22- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.
23- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.
24- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 133.
25- در شگفتم از حال كسي كه مي گويد ياد آوردم پرودگار خود را، و آيا مگر من فراموش مي كنمش تا به ياد آورم او را - از شراب دوستي حق جام هاي پي در پي نوشيدم، نه شراب تمام شد و نه من سيراب گشتم.
26- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 139 - نامه دانشوران، ج 4، ص 138.
27- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 145.

ابويزيد بسطامي

طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن سروشان (معروف به) ابويزيد بسطامي همان شيخ صوفي زاهد مشهور كه او را قطب العارفين گفته اند و از سلاطين سبعه به شمار آورده اند.

از كتاب جامع الانوار (اسرار) سيد حيدر بن علي آملي (1) نقل شده كه ابويزيد از شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام و سقاي خانه آن حضرت و محرم بر اسرار آن بزرگوار بوده است. (2) .

ابن خلكان گفته: جد بايزيد مجوسي بوده كه مسلمان شد. ابويزيد دو برادر به نامهاي آدم و علي داشته كه آن دو نيز زاهد و عابد بوده اند، ليكن طيفور از آن دو برادر افضل است. (3) .

امام فخر رازي در كتاب اربعين - كه در كلام نوشته - مي گويد: ابويزيد از ساير مشايخ افضل و مقام وي اعلي از ديگران است، و او سقاي خانه امام صادق (ع) بوده. (4) .

عارف نورالدين جعفر بدخشي در كتاب الاحباب گفته: سلطان طيفور، معروف به ابويزيد بسطامي درك صحبت بسياري از مشايخ را نموده تا آن كه به محضر حضرت صادق (ع) براي استفاده رسيد و مدتي مصاحب آن جناب شد و پي به كمالات آن بزرگوار برد و مي گفت كه اگر به محضر امام صادق (ع) نمي رسيدم، كافر مي مردم؛ با اين كه ابويزيد در بين اولياء همانند جبرئيل در بين ملائكه بوده و آغاز او پايان ديگر از سالكين بوده، آن گونه كه جنيد بغدادي درباره ي وي گفته است. (5) .

فاضل عارف، محمد بن يحيي گيلاني نوربخشي، در شرح گلشن راز، نقل كرده كه بايزيد از وطن خارج شد و سي سال در سفر بود و رياضت مي كشيد و يكصد و سيزده استاد را خدمت كرد تا به محضر امام صادق (ع) رسيد، و در ملازمت آن حضرت، آن چه مقصود و غرض آفرينش بود، حاصل كرد. (6) .

محمد بن عيسي كه مشهور به حاجي مؤمن خراساني است در كتابش كه شرح طريقه سلسله عرفاء است مي گويد: يكي از سلسله هاي طريقت طيفوريه است. كه به ابويزيد بسطامي منتهي مي شود، و آن گونه كه مشهور است او... پس از آن كه يكصد و سيزده پير را ملاقات كرده بود، امام صادق (ع) يكصد و چهاردهمين استادش بوده و مدت هجده سال سقاي خانه آن بزگورا بوده است. (7) .

ابن شهر آشوب (ره)، در مناقب، گويد: ابويزيد بسطامي، طيفور سقا، سيزده سال خدمتگزار و سقاي (خانه) امام صادق (ع) بوده است. (8) .

سيد بن طاووس (ره) در «طرائف» آورده است كه: از علوشان اهل بيت عليهم السلام است كه افضل المشايخ، ابويزيد بسطامي، سقاي خانه امام جعفر صادق عليه السلام بوده است. (9) .

علامه حلي (ره)، در شرح تجريد، مي فرمايد: پراكندگي علم و فضل و زهد و ترك دنياي ائمه (ع) تا بدان جاست كه برترين مشايخ افتخار به خدمت آنان مي كنند، و ابويزيد بسطامي مفتخر است كه سقاي خانه امام صادق (ع) بوده است. (10) .

شيخ بهائي (ره)، در كتاب كشكول، از تاريخ ابن زهره اندلسي، نقل كرده كه ابويزيد بسطامي چندين سال به امام صادق (ع) خدمت كرد، و امام او را طيفور سقا مي خواند، چون سقاي خانه آن حضرت بود. پس از مدتي كه در محضر آن بزرگوار بود اجازه خواست تا به بسطام برگردد. (11) .

روزي حضرت صادق عليه السلام به وي فرمود: از طاقچه كتاب را بده. بويزيد عرض كرد: يا ابن رسول الله! طاقچه كجاست؟ حضرت فرمود: بالاي سرت؛ تو چندين سال است كه در خانه ما مي باشي، هنوز طاقچه اطاق را نديده اي؟ بويزيد عرض كرد: جذبه و نورانيت تو مرا از همه چيز غافل كرده. حضرت فرمود: كارت تمام شد، بايد به بسطام برگردي و در آن جا مردم را به سوي خدا و پيامبر و اولياء بخواني. (12) .

و بعضي گفته اند: هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام بويزيد را به بسطام مي فرستاد، جبه اي جبه هاي خود را به او عنايت كرد، و فرزند عزيزش، محمد بن جعفر را با او همراه فرمود. هر دو به بسطام آمدند. اتفاقا محمد در بسطام مرد؛ بويزيد او را در همين مقام و مقبره اي كه مزار اوست، دفن كرد و مكرر به زيارتش مي رفت. (13) بعدا براي قبر او قبه اي بنا شد، و ما در ذيل حالات محمد بن جعفر بدان اشاره كرده ايم.

در نامه دانشوران چنين آمده است: طيفور بن عيسي بن آدم، ابويزيد بسطامي، در اوايل سده سوم هجري، در زمان خلافت المعتصم بالله، خليفه عباسي، بر مدارج عرفان و مقامات ايقان ارتقا جست، صيت كرامات و خوارق عاداتش در نزد عالي و داني، انتشار و اشتهار يافت؛ و وي از زهاد و عباد آن طبقه است، به صفات نيكو و اخلاق حسنه از هر جهت آراسته بوده است. در بدايت ايام زندگاني، داراي علوم ظاهر بوده، سپس به طريق طريقت قدم نهاده تا به سر منزل حقيقت بار گشود و رتبتي بلند و مرتبتي ارجمند پيدا نمود. و در بسياري از كتب كه ترجمه حالات آن عارف را نگاشته اند، مسطور است كه در ابتداي حال، پس از آن كه يكصد و سيزده پير را خدمت كرد، شبي حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله را رد خواب ديد، نزد حضرت زبان به شكايت گشود كه يا رسول الله يكصد و سيزده پير را خدمت كرده ام، هنوز مرا معرفتي به دست نيامده و كمالي حاصل نشده است. حضرت رسول (ص) در جواب فرمود: اگر خواهان كمالي بايد از اهل بيت من اخذ نمايي كه طريق حق بر تو واضح و آشكار شود. همين كه از خواب برخاست عازم مدينه شد؛ چون بدان مكان مبارك رسيد، طفلي را در كوچه ديد به سن هفت سالگي كه آثار سطوت و بزرگي از ناصيه اش پيدا بود؛ معلوم كرد كه حضرت صادق عليه السلام است. اول با خود گفت: كودك را سلام كردن، خارج از رسم و قانون است. بعد از انديشه بسيار، گفت: چه عيب دارد فرزند پيغمبر (ص) را سلام دادن؟ پس نزديك رفت و سلام نمود. حضرت فرمود: و عليك السلام،اي بويزيد. وي از آن حال، حالتش تغيير پيدا كرده، نزديك رفت و گفت: يا ابن رسول الله! چگونه مرا شناختي؟ فرمود: شناختم تو را و پدر تو را، و مي دانم كه غرض تو از آمدن نزد ما اخذ طريق حق و راه صواب است، و نقل شده كه پس از اين مقدمه، سي سال به خدمت و سقايي آن حضرت مشغول بود. (14) .

نويسنده گويد: جاي بسي تعجب است كه چگونه در نامه دانشوران (نوشته جمعي از فضلاء و دانشمندان دور قاجار) دقت كافي در نقل مطالب نشده است. از جمله در همين تاريخ بويزيد از طرفي مي نويسد كه او در اوايل سده سوم در عصر المعتصم بالله (كه ابتداء خلافتش در سال 218 هجري است) بوده، و سپس مي گويد: سي سال به خدمت و سقايي خانه حضرت صادق (ع) مشغول بوده، در حالي كه وفات امام صادق (ع)، 148 هجري است. پس قاعدة بويزيد بايد در سده دوم باشد نه سوم.

جمعي از محققين و دانشمندان مستبعد دانسته اند كه بايزيد درك محضر امام صادق (ع) را نموده باشد؛ چون وفات حضرت صادق (ع) در سال 148، و وفات بايزيد به قول ابن خلكان و شيخ نورالدين ابوالفتوح المحدث و ديگران، در سال 261 يا 264 بوده است؛ و هيچ يك از مورخين در اين دو تاريخ اختلاف ندارند و اكثرا گفته اند: عمر بايزيد بين هفتاد الي هشتاد سال بوده و بيش از هشتاد سال عمر نكرده است؛ پس بايد سي و سه سال يا سي و شش سال بعد از وفات حضرت صادق (ع) به دنيا آمده باشد. بنابراين چگونه ممكن است سي سال - طبق نامه دانشوران - يا هجده و يا سيزده سال طبق گفته ديگران به امام صادق (ع) خدمت كرده و سقاي خانه آن بزگوار باشد!

و از طرفي شيخ بهائي مي فرمايد: بزرگاني چون فخر رازي در بسياري از كتابهايش، و سيد جليل رضي الدين علي بن طاووس در طرايف، و علامه حلي در شرح تجريد گفته اند كه بايزيد درك محضر امام صادق (ع) را نموده و سقاي خانه آن حضرت بوده است. (15) .

عده اي براي رفع استبعاد به جاي امام صادق (ع)، حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را گفته، و بعضي حضرت ابي جعفر جواد عليه السلام را ذكر كرده اند.

مرحوم آقا محمد علي فرزند مرحوم آقا باقر بهبهاني، در شرح مفاتيح فيض، در ذيل ترجمه حضرت صادق (ع) احتمال داده، جعفري كه بويزيد درك محضرش را نموده و از او استفاده كرده و سقاي خانه او بوده، جعفر كذاب باشد نه حضرت جعفر صادق (ع)، و اين جريان قبل از ظهور فسق و كذب و ادعاي امامت جعفر بوده. (16) .

در نامه دانشوران از بعضي از عرفاء نقل شده كه درك خدمت حضرت صادق عليه السلام لازم نيست كه در حيات آن حضرت صورت گرفته باشد؛ زيرا كه استفاده و طلب همت مريد، از روحانيت مرشدي، در ممات نيز ممكن است، و از مرشد حقيقي كه آن امام عالي مقام باشد، استفاضه حقايق و معارف به طريق اولي امكان پذير خواهد بود.و بعضي احتمال داده اند كه منظور از درك خدمت، تمسك او به جبل ولايت و التزامش به مذهب جعفري باشد. (17) بنابراين سقايي او در خانه حضرت بسيار بعيد است.

آنچه براي حل اين مشكل به نظر مي رسد اين است كه بايزيد دو نفر بوده اند: يكي طيفور بن عيسي بن آدم بن سروشان كه معاصر حضرت صادق (ع) و سقاي خانه او بوده، و ديگري، طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن علي زاهد كه معاصر حضرت جواد (ع) بوده كه اولي را ((اكبر)) و دومي را ((اصغر)) ناميده اند. اول كسي كه متوجه اين مطلب شد، ياقوت حموي است كه در معجم البلدان مي گويد:

بسطام، به كسر باء ثم السكون، شهري بزرگ در جاده نيشابور دو منزل بعد از دامغان است. بعد مي گويد: در آن جا قبر ابويزيد بسطامي را، در وسط شهر، كنار بازار، ديدم و او طيفور بن عيسي بن شروسان (18) زاهد بسطامي است. و نيز از بسطام بويزيد، طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن علي زاهد بسطامي (اصغر) است. (19) .

جامي در نفحات مي گويد: ابويزيد ملقب به طيفور در شهر بسطام دو نفر بودند: يكي، بويزيد طيفور بن عيسي (اكبر) و ديگري بويزيد طيفور بن آدم بن عيسي بن علي (اصغر) است. (20) .

نويسنده گويد: عرفاء و صوفيه در كتاب هايشان شرح حال بويزيد (اكبر) را، مفضل و مشروح نوشته اند و كراماتي براي وي نقل كرده اند كه بيشتر آنها به افسانه شبيه تر است و بسيار مستبعد به نظر مي رسد. حال مختصري از آورده آنان و همچنين كلمات منتسب به وي ذكر مي شود:

شيخ عطار در تذكرة الاولياء در شرح حال ابويزيد مي گويد: شيخ بايزيد بسطامي رحمه الله عليه، اكبر مشايخ و اعظم اولياء بود و مرجع اوتاد در رياضات و كرامات و حالات و در اسرار و حقايق نظري نافذ و جدي بليغ داشت و پيوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت.

وقتي كه به سن تميز رسيد، مادرش او را به مدرسه فرستاد. چون به سوره لقمان و اين آيه رسيد، «و وصينا الانسان بوالديه حملته امه و هنا علي وهن و فصاله في عامين ان اشكرلي و لوالديك الي المصير» (21) - ما انسان را در مورد پدر و مادرش (مخصوصا مادرش) كه با ناتواني روز افزون حامله وي بوده، و از شير گرفتنش تا دو سال طول مي كشد، سفارش كرديم و گفتيم: مرا و پدرت و مادرت را سپاس بدار كه سرانجام خلق به سوي من است - و استاد معني آيه را بيان كرد، اثري عميق رد وي گذاشت؛ لوح بر زمين نهاد و اجازه خواست تا به خانه رود. به خانه آمد، مادرش گفت: به چه آمده اي؟ گفت: به آيتي رسيديم كه حضرت حق به خدمت و شكرگزاري خويش و پدر و مادر امر مي فرمايد و من در دو خانه، كدخدايي نتوانم كرد، اين آيه بر جان من آمده است. يا از خدايم بخواه تا همه از تو باشم و يا در كار خدايم كن تا همه با وي باشم. مادر گفت: اي پسر! تو را در كار خداي كردم و حق خويش به تو بخشيدم، برو و خداي را باش. پس بايزيد از بسطام برفت، و سي سال در بلاد شام و مصر مي گرديد و رياضت مي كشيد و بي خوابي و گرسنگي دائم پيش گرفت، و يكصد و سيزده پير را خدمت كرد و ا زهمه بهره مند شد. (22) .

نقل است كه او را نشان دادند كه فلان جاي، پير بزرگي است؛ با يزيد به ديدن وي رفت، چون نزديك او رسيد، ديد كه پير آب دهن سوي قبله انداخت؛ در حال شيخ بازگشت، گفت: اگر او را در طريقت قدري (قدمي ثابت) بودي برخلاف شريعت نرفتي. (23) .

پس از آن كه با يزيد به خدمت اولياء بزرگ رسيد، و مرتبه كمال يافت، بر دلش گذشت تا رضاي مادر را بجويد و به خدمت او در آيد. خودش (بويزيد) در اين باره مي گويد: آن كار كه بازپسين همه كارها مي دانستم، پيشين هم بود و آن رضاي والده بود. و آن چه در جمله رياضت و مجاهده و غربت مي جستم در آن يافتم كه يك شب والده از من آب خواست. رفتم آب آورم. در كوزه آب نبود. و به لب جوي رفتم و آب آوردم. چون باز آمدم، مادرم در خواب شده بود. شبي سرد بود. كوزه بر دست ايستادم تا از خواب، بيدارشد. كوزه را به وي دادم. چون ديد كه كوزه بر دست من يخ زده، مرا دعا كرد. در وقت سحر آن چه مي جستم به من رسيد. (24) .

از بايزيد اشعاري به جا مانده كه در كتب شعراء مضبوط است و چند شعر و رباعي زير از ساخته هاي اوست: تا رفت ديده و دل من در هواي عشق

بنمود جا به كشور بي منتهاي عشق وارسته گشت و صرف نظر كرد از دو كون

اين سان شود كسي كه دهد دل براي عشق ماراست عشق و هر كه به عالم جز اين بود

بيگانه باشد او، نشود آشناي عشق اي عشق تو كشته عارف و عامي را

سوداي تو گم كرده نكونامي را شوق لب ميگون تو آورده برون

از صومعه بايزيد بسطامي را ما را همه ره به كوي بدنامي باد

از سوختگان نصيب ما خادمي باد ناكامي ما چو هست كام دل دوست

كام دل ما هميشه ناكامي باد گر قرب خدا مي طلبي دلجو باش

وندر پس و پيش خلق نيكوگو باش خواهي كه چو صبح صادق الوعد شوي

خورشيد صفت با همه كس يكرو باش عجبت لمن يقول ذكرت ربي

و هل انسي فاذكر ما نسيت شربت الحب كاسا بعد كاس

فما نفد الشراب و لا رويت (25) . نقل است كه بويزيد در گورستان زياد مي گشت، يك شب از گورستان مي آمد، جوان مستي كه به ربط مي نواخت به بايزيد رسيد، بويزيد گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم». جوان بربط بر سر با يزيد زد. بربط و سر بايزيد هر دو بشكست. بايزيد به زاويه خويش باز آمد. بامداد، بهاي بربط را به همراه مقداري حلوا، توسط يكي از مريدان براي جوان فرستاد و گفت: به آن جوان بگوي كه بايزيد عذر مي خواهد از اينكه بربط بر سرش شسته شده؛ حال اين زر در بهاي آن صرف كن و اين حلوا را بخور تا تلخي غضب و غصه شكستن آن از دلت برخيزد. جوان كه چنان رأفتي ديد، متنبه گشت و خود بيامد و از بايزيد عذر خواست و از آن عمل توبه كرد و چند جوان ديگر كه از رفقاي او بودند، به همراه او توبه كردند. سعدي در بوستانش اين داستان را چنين آورده: يكي بربطي در بغل داشت مست

به شب بر سر پارسايي شكست چو روز آمد آن نيك مرد سليم

بر سنگدل برد يك مشت سيم كه دوشينه معذور بودي و مست

تو را و مرا بربط و سر شكست مرا به شد آن زخم و برخاستيم

تو را به نخواهد شد الا به سيم از آن دوستان خدا بر سرند

كه از خلق بسيار بر سر خورند چنين اند مردان راه خدا

كه خلق خدايند از ايشان رضا و نيز حكايت شده كه وقتي بايزيد به هنگام صبح در حمام شستشويي كرد و بيرون آمد و با جماعتي از مريدان به خانقاه خود مي رفت، در اثناء راه، طشتي از خاكستر بر سر وي ريختند. او را هيچ گونه تغيير حالتي پديد نگشت؛ همچنان دست بر سر و روي خود ماليده، قدم بر مي داشت و شكر حق به جاي مي آورد و مي گفت: چرا از خاكستر روي در هم كشم كه سزاوار بيش از اين باشم. سعدي اين داستان را در بوستان به نظم آورده: شنيدم كه وقتي سحرگاه عيد

ز گرمابه آمد برون با يزيد يكي طشت خاكسترش بي خبر

فرو ريختند از سرايي به سر همي گفت ژوليده دستار و موي

كف دست شكرانه مالان به روي كه اي نفس من در خور آتشم

ز خاكستري روي در هم كشم بزرگان نكردند در خور نگاه

خدا بيني از خويشتن بين مخواه بزرگي به ناموس گفتار نيست

بلندي به دعوي و پندار نيست تواضع سر رفعت افزايدت

تكبر به خاك اندر اندازدت به گردن فتد سركش تندخوي

بلنديت بايد بلندي مجوي نقل است كه زاهدي از جمله بزرگان بسطام هميشه در مجلس بويزيد حاضر بود. يك روز به بويزيد گفت: خواجه! امروز سي سالست كه صائم الدهر، و به شب در نمازم و در خود از اين عوالم كه مي گويي اثري نمي يابم. بايزيد گفت: اگر سيصد سال به روز، روزه و به شب،به نماز باشي ذره اي از اين حديث نيابي. گفت: چرا؟ بويزيد گفت: از جهت آن كه تو به نفس خويش محجوبي. مرد گفت: دواي اين چيست؟ بويزيد گفت: تو هرگز قبول نكني. گفت: قبول كنم، با من بگوي تا به جاي آورم. بويزيد گفت: دستار از سر بردار و اين جامه كه داري از تن بيرون كن و ازاري از گليم بر ميان بند و توبره اي پر از گردو بر گردن آويز و به بازار رو و كودكان را جمع كن و بديشان گوي: هر كه مرا يك سيلي زند يك جوز مي دهم و همچنين در شهر بگرد، هر جا كه تو را مي شناسند. آن جا رو، و علاج اين است. مرد زاهد گفت: «سبحان الله، لا اله الا الله»؛ بويزيد گفت: كافري اگر اين كلمه بگويد مؤمن مي شود، و تو به گفتن اين كلمه مشرك شدي. مرد گفت: چرا؟ بويزيد گفت: زيرا كه خويشتن را از انجام چنين عملي بزرگ تر شمردي لاجرم مشرك گشتي، تو بزرگي نفس خويش را با اين كلمه گفتي، نه تعظيم خداي را. مرد گفت: اين كار را نتوانم كرد، چيزي ديگرم فرماي. گفت: علاج اين است كه گفتم. مرد گفت: نتوانم كرد. بويزيد گفت: نگفتم كه قبول نخواهي كرد. (26) .

نويسنده گويد: حضرت امام محمد باقر عليه السلام، به ثقه جليل القدر جناب محمد بن مسلم، نظير اين عمل را تذكر فرموده بود كه در ذيل حالات محمد بن مسلم نقل شده است؛ اما بويزيد، دستور را شدتي بيشتر بخشيده كه مشروعيت آن جاي سؤال است.

نقل شده كه بويزيد در پس امام جماعتي نماز مي كرد. وقتي امام گفت: اي شيخ! تو كسبي نمي كني و چيزي از كسي نمي خواهي، پس از چه راه معاش خود را تأمين مي نمايي؟ شيخ گفت: اينك نمازهايي كه با تو به جا آوردم بايد قضا كنم. گفت: چرا؟ گفت: نماز از پس كسي كه روزي دهنده را نداند، روا نباشد. (27) .

ص: 104


1- حيدر بن علي حسني آملي، عارف كامل ماهر، از علماي باطن و ظاهر، سيد الافاضل المتالهين، از سادات رفيع الدرجات آمل است؛ كه به عزم زيارت عتبات به عراق سفر كرد و در بغداد رحل اقامت افكند، و با شيخ فخر المحققين نجل جناب علامه حلي، و مولانا نصيرالدين كاشاني مشهور به حلي و ديگر علماء و عرفاي شيعه اماميه صحبت داشته. بيان سلسله خرقه و ارادت او در اول شرح فصوص مسمي به نص النصوص كه از جمله مصنفات اوست مذكو است. و او غير شرح مذكور مصنفات ديگري دارد، مانند: جامع الاسرار و تفاسير او بر قرآن مجيد و تفسير تأويلات و جامع الحقايق و كتاب الكشكول فيما جري علي آل الرسول و رساله رافعة الخلاف، در بيان آن كه توقف حضرت شاه ولايت در دفع خلفاي ثلاثه از جهت نبودن كمك و ياور بوده، و اين رساله را به اشاره فخرالمحققين نوشته، و چند رساله ديگر در امثله توحيد و امامت و اركان الي غير ذلك. قاضي نورالله (ره) از جامع الاسرار او نقل كرده كه گفته: از عنفوان جواني بلكه از ايام كودكي تا امروز كه ايام پيري است عنايات الهي و حسن توفيق او رفيق حال گرديده به تحصيل عقايد اجداد طاهرين خود كه ائمه معصومين مي باشند و تحقيق طريقه ايشان مشغول بوده ام؛ و مي گويم كيست مثل من از ارباب يقين و اهل تحقيق و سپاسگزارم خداي را كه مرا هدايت كرد به اين راه و اگر هدايت او نبود م اهدايت نمي شديم. كانت لقلبي اهواء مفرقة فاستجمعت مذراتك العين اهوائي فصار يحسدني من كنت احسده و صرت مولي الوري اذ صرت مولائي تركت للناس دنياهم و دينهم شغلا بذكرك يا ديني و دنيايي در دل من آروزها و هواهاي متفرق بود، اما از زماني كه چشمم تو را ديد آرزوهايم در تو جمع شد - به كساني كه حسد مي بردم امروز به من حسد مي ورزند، و امروز مولاي خلقم چون تو مولاي مني - دنيا و دين مردم را به آنان واگذاشتم و مشغول به ذكر تو گرديدم اي دين و دنياي من. [فوائد الرضويه، ج 1، ص 165.].
2- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 224).
3- تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 621.
4- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از «اربعين»، ص 476).
5- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 154.
6- شرح گلشن راز، شيخ محمد لاهيجي، ص 687 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.
7- روضات الجنات، ج 4، ص 155.
8- مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 5، ص 325 - اعيان الشيعه، ج 36، ص 343.
9- الطرائف، ص 520.
10- كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 249.
11- الكشكول، ج 1، ص 84.
12- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.
13- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.
14- نامه دانشوران، ح 4، ص 122.
15- الكشكول، ج 1، ص 86.
16- روضات الجنات، ج 4، ص 157.
17- نامه دانشوران، ج 4، ص 124) برگرفته از مجالس المؤمنين، ج 2، ص 23 - 22).
18- سروشان، در نسخه ديگر.
19- معجم البلدان، ج 2، ص 180. در نامه دانشوران همين مطلب از ياقوت حموي با دو اشتباه نقل شده. اول آنكه آمده است: «حموي در ترجمه شاهرود چنين گفته»، در حالي كه لغت «شاهرود» در معجم البلدان نيست بلكه بسطام است. دوم آن كه آمده است: «در كنار بازار قبر ابويزيد حسن بن عيسي زاهد اصغر است»، در صورتي كه چنين نامي (يعني حسن) در معجم البلدان نيست.
20- روضات الجنات، ج 4، ص 156. - مرحوم ميرزا عبدالله افندي در رياض العلماء، ج 4، ص 301 و ج 5، ص 531، از شيخ ابومحمد، عنايت الله بسطامي، كه معاصر شيخ بهائي، و از بزرگان علماي دوره صفويه، و از فرزند زادگان بايزيد بسطامي سقا و صوفي معروف زمان امام صادق (ع) بوده، به عنوان بايزيد بسطامي دوم نام برده و مؤلفات او را برشمرده است.
21- سوره ي لقمان، آيه ي 14.
22- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.
23- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.
24- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 133.
25- در شگفتم از حال كسي كه مي گويد ياد آوردم پرودگار خود را، و آيا مگر من فراموش مي كنمش تا به ياد آورم او را - از شراب دوستي حق جام هاي پي در پي نوشيدم، نه شراب تمام شد و نه من سيراب گشتم.
26- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 139 - نامه دانشوران، ج 4، ص 138.
27- تذكرة الاولياء، ج 1، ص 145.

اثر نداشتن آتش

مفضل بن عمر مي گويد: منصور دوانقي به حسن بن زيد كه فرماندار او در مكه و مدينه بود، فرمان داد تا خانه ي امام صادق عليه السلام را به آتش بكشاند.

او اين مأموريت را انجام داد و خانه ي آن حضرت، آتش گرفت بطوري كه درب خانه و دالان خانه، از آتش شعله ور گرديد.

آن حضرت روي آتش راه مي رفت بدون اينكه آتش بر آن حضرت اثري بگذارد، و مي فرمود: «من فرزند ريشه هاي خير زمين هستم! من فرزند ابراهيم خليل مي باشم.» (1) .

ص: 105


1- كافي.

اثم و عدوان

«اثم» و «عدوان» دو واژه اي هستند كه در قرآن گاه به تنهايي (1) و گاه با هم ذكر شده اند (2) اما در آن جاهايي كه با هم آمده اند بعضي از مفسران احتمال داده اند عطفي كه بين آنها است، عطف تفسير است؛ چرا كه اثم، يعني گناه و عدوان، و از حد گذشتن. بنابراين، هر اثمي عدوان هم هست. (3) برخي نيز احتمال داده اند كه اگر عدوان پس از ماده ي اثم بيايد به معناي گناه بي اندازه است.

امام صادق عليه السلام در اين بخش از سخنان خود مي فرمايد «اثم» و «عدوان» را ترك كنيد؛ چرا كه اگر يك پا لغزيد پاي ديگر نيز به راحتي مي لغزد. انسان معصيت اول را با ترس و لرز انجام مي دهد، اما ارتكاب معصيت دوم و سوم راحت تر است و اگر هم چنان ادامه دهد كارش به جايي مي رسد كه هرگز از ارتكاب معصيت ناراحت نشود.

ص: 106


1- براي نمونه: فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه (بقره، آيه 173)؛ فمن تعجل في يومين فلا اثم عليه (بقره، آيه 203)؛ و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما (نساء، آيه 30).
2- براي نمونه: و يتناجون بالاثم و العدوان و معصية الرسول (مجادله، آيه 8)؛ و تري كثيرا منهم يسارعون في الاثم و العدوان (مائده، آيه 62).
3- مرحوم طبرسي در تفسير آيه 62 از سوره ي مائده آورده است: «الفرق بين الاثم و العدوان ان الاثم الجرم كائنا ما كان و العدوان الظلم» يعني فرق بين اثم و عدوان اين است كه ارتكاب هر جرمي را اثم مي گويند، اما عدوان به ظلم گفته مي شود. (تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 334).

احدي مرا نديد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن كه تكيه بر كردار دارد و آن كه بر گناهان گستاخ است، هيچ كدام اهل نجات نيستند.

و از معاوية بن وهب در حديثي نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام سوار بود؛ نزديك بازار پياده شد؛ سجده اي طولاني كرد و سر برداشت. گفتم: نزديك بازار و در برابر مردم سجده مي كنيد؟! فرمود: احدي مرا نديد.

احسان به خويشتن

و أحسنوا الي أنفسكم ما استطعتم، فان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و ان اسأتم فلها و جاملوا الناس (1) ؛ تا مي توانيد به يكديگر نيكي كنيد؛ زيرا هر چه خوبي كنيد به خود كرده ايد و اگر بدي كنيد به خودتان بدي كرده ايد.

در كتاب هاي بلاغت، اصطلاحي به نام «تقابل جمعين» آمده است، يعني جمله ظهور در كل فرد داشته باشد، مثلا وقتي گفته مي شود «باع القوم دوابهم» معناي جمله اين است كه افراد قوم هر كدام به طور جداگانه حيوانات خود را فروختند، نه اين كه همه قوم تمام حيواناتشان را جمع كرده باشند، آن گاه در يك معامله همه را يك جا فروخته باشند.

فرمايش گران بهاي امام عليه السلام نيز در اين جا مصداق تقابل جمع است. به اين معنا كه منظورشان اين بوده است كه هر كدام از شيعيان بايد در حق نفس خويشتن نيكي نمايد، يعني من به نفس خود نيكي كنم، شما به نفس خود نيكي كنيد، و همين طور همه مردم.

امام عليه السلام در اين بخش از سخنان خويش از شيعيان مي خواهند كه به خود نيكي كنند. اما منظور از احسان و نيكي چيست؟ شايد در ابتداي امر انسان تصور كند اين مطلب روشن است و نياز به گفتن ندارد. ولي امام در دنباله روايت آيه اي را مي خوانند كه تا حدودي منظور ايشان را از احسان روشن مي كند: «ان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و ان أسأتم فلها (2) ؛ اگر كار خوب انجام دهيد، در حق خود خوبي كرده ايد و اگر كار بدي را مرتكب شديد، در حق خود بدي كرده ايد». امام صادق عليه السلام، قبل از ذكر اين آيه مي فرمايند هر اندازه مي توانيد در حق خود خوبي كنيد و تعبير «ما استطعتم» را به كار مي برند. در روايات و آيات دو كلمه «استطعت و شئت» از لحاظ معنا تفاوت دارند و در موارد مختلفي استعمال شده اند. استطعت، ناظر به امر لازم و مهمي است و هر جا ذكر گردد، به اين معنا است كه تا هر قدر مي تواني انجام بده، يعني تا زماني كه يك كار لازم است بايد آن را انجام دهي. در قرآن كريم آمده است: «فاتقوا الله ما استطعتم (3) ؛ تا جايي كه مي توانيد تقواي الهي پيشه كنيد» يعني هر چقدر كه مي توانيد تقوا داشته باشيد، مگر در جايي كه نمي توانيد، كه در آنجا ديگر استثناي منفصل است. و «و لله علي الناس حج البيت من استطاع (4) ؛ حج اين خانه براي خدا بر كسي كه مي تواند واجب است» ولي در مقابل، «شئت» براي امور دلخواه و اختياري است؛ براي مثال شيخ در مكاسب روايتي از حضرت امير عليه السلام نقل كرده است كه در آن مي فرمايند: «أخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت (5) ؛ برادر تو دين تو است پس هر چه مي تواني براي دين خود احتياط كن»، آبي كه مشتبه است و انسان نمي داند پاك است يا جنس، بهتر است از آن پرهيز شود. بنابراين كلمه «شئت» متضمن امر لازم نيست، بلكه اگر در جايي ذكر شد نشان دهنده ي آن است كه هر اندازه كه مي خواهي اين كار را انجام بده. در اين قسمت از رساله نيز از لفظ «استطعت» استفاده شده است كه متضمن امر لازم است. ناگفته نماند اين قانون در امور اقتضايي وجوب، و در امور غير اقتضايي استحباب را مي رساند. در هر صورت امام در اينجا نفرموده اند: «ما شئتم»؛ يعني تا جايي كه دلتان مي خواهد به خود احسان كنيد، بلكه احسان به خويشتن را امري لازم دانسته ايد كه در صورت امكان انسان ها نبايد از آن دريغ ورزند و غافل بمانند.

حضرت براي روشن شدن بهتر كلام خويش، آيه اي از قرآن را شاهد آورده اند كه نشان مي دهد هر كه نيكي كند در حقيقت به خود نيكي كرده است. روايتي از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «من به كسي احسان نكرده ام و كسي در حق من بدي نكرده است». عرض شد: يا اميرمؤمنان، شما در طول عمر خويش به همه احسان كرده ايد و افرادي نيز به شما اسائه ادب كرده اند. حضرت فرمودند: «هر چه احسان كرده ام به خود كرده ام، و هر كسي به من بدي كرده به خودش بدي كرده است».

انسان بايد باور داشته باشد هنگامي كه به ديگران كمك و نيكي مي كند در واقع به خودش نيكي كرده است. گر چه طرف مقابل از نيكي ما سودي مي برد، اما سود بيشتري نصيب خود ما مي شود. در ظاهر آن كه از ما درس مي آموزد، عالم مي شود، آن كه از ما پول مي خواهد مشكلش حل مي شود، اما ثوابي كه در نامه اعمال ما ثبت مي گردد، به مراتب بيشتر از سودي است كه آنها از نيكي ما برده اند. چرا كه در آخرت اين نيكي ها خريدار دارد و به كار مي آيد، اما كاربرد پول فقط در اين دنياي فاني است. كسي كه در مقابل تندخويي برادر مؤمنش بردباري مي كند و شكيبايي از خود نشان مي دهد، به او احسان نكرده، بلكه به خويشتن احسان كرده است. بايد نيكي به ديگران در ما ملكه شود. بايد در تمام ادوار زندگي، در توانگري و تنگدستي، در گرفتاري و آساني، در شادي و اندوه، اين جمله در ذهن ما باشد: «و احسنوا الي انفسكم؛ به خود احسان كنيد». مراد حضرت از اين جمله اين نيست كه غذاي خوب بخوريد، پول بيشتري جمع كنيد، و يا خوب استراحت كنيد، بلكه مي فرمايد در مقابل بدي ديگران بردبار باشيد؛ چرا كه اين بردباري احسان به خودتان است. نقل شده است كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي قدس سره (6) زماني كه زعامت حوزه علميه با آن همه مسئوليت ها و سختي ها بر عهده ي ايشان بود فرموده بودند: «از اين كه از اول ماه تا آخر ماه از مردم پول بگيرم و قبض ها را مهر كنم، دستانم خسته مي شود!» با اين كه ايشان با آن پول شهريه طلاب را مي دادند و قاعدتا بايد از وصول اين وجوه خوشحال مي شد؛ چرا كه اگر اين پول ها نمي رسيد بايد قرض مي كردند و با مشكل مواجه مي شدند. در عين حال فرموده بودند، پول دادن براي من آسان تر از پول گرفتن است. انسان وقتي پول را مي گيرد، مسئوليتي را پذيرفته است و وقتي آن پول را، البته با رعايت ضوابط، مي دهد از مسئوليت رهايي مي يابد و بارش سبك مي شود.

ص: 107


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- اسراء، آيه 7.
3- تغابن، آيه 16.
4- آل عمران، آيه 97.
5- وسائل الشيعه، ج 27، ص 167؛ بحارالانوار، ج 2، ص 258.
6- سيد محمد حسين طباطبائي بروجردي (1340 - 1252 ش) از جمله عالمان و مراجع بزرگ كم نظير عالم تشيع است كه در عمر با بركت خود بزرگ ترين و بيشترين خدمات را به اسلام و مسلمانان كرده است.

احكام خدا را تغيير دادند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم كانها و معادني هستند، مانند طلا و نقره.

و از خشاب نقل مي كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

به خدا قسم! ديگر خلافت نه به كسان ابوبكر و عمر بر مي گردد و نه به كسان بني اميه؛ و نه هرگز به اولاد طلحه و زبير خواهد رسيد. زيرا اينها قرآن را دور افكندند و سنتهاي پيامبر صلي الله عليه و آله را ضايع نمودند و احكام خدا را تغيير دادند.

اختلاف تشيع با مذاهب اربعه

اختلافي كه بين مذهب اماميه با مذاهب اربعه هست زياد نيست نهايت اختلاف اساسي است كه بازگشت به امر خلافت منصوص مي نمايد و مقدسي در احسن التقاسيم اختلافات مذاهب اربعه را نقل كرده است چنين مي گويد:

اعلم ان الناس قد عدلوا عن مذهب ابي حنيفة في اربع، صلوة العيدين الابز بيد و صدقة النخيل و توجيه الميت عند الموت و التزام الاضحيه.

مذهب ابوحنيفه موارد اختلاف و لغزش خيلي داشت كه پيروان اين چهار عدول كردند درباره اين چهار چيز كه نماز عيدين و صدقه نخلها و روبرو نمودن مرده و التزام كشتار باشد. و باز مي گويد:

و عدلوا عن مذهب مالك في اربع الصلوة قدام الامام الا بالمغرب و يوم الجمعه بمصر و في اكل لحوم الكلاب الا بمدينتين بالمغرب تباع جهرا تطرح في عرائس مصر و يثرب سرا و في الخروج من الصلوة بتسليمة واحده

پيروان مالك هم از قوانين او عدول كردند نماز مقدم بر امام مگر در نماز مغرب و روز جمعه به مصر و خوردن گوشت سگها در مغرب آشكارا و در دو مدينه سرا و در خروج از نماز به يك سلام دادن.

و عدلوا عن مذهب الشافعي في اربع الجهر بالبسمله الا بالمشرق في مساجد اصحابه و كذلك القنوت بالفجر و في احتضار النيه في تكبيرة افتتاح و في ترك القنوت في الوتر.

پيروان شافعي هم در بلند گفتن بسم الله و قنوت نماز صبح و احتضار نيت در تكبيرة الاحرام و ترك قنوت نماز وتر انحراف جستند.

و عدلوا عن مذهب داود في اربع تزويج ما فوق الاربع و اعطاء الاثنين النصف و لا صلوة لجار المسجد في المسجد و في مسئلة العول

پيروان داود هم در چهار چيز عدول نمودند زن بيش از چهار گرفتن و نصف ارث به زن دادن و نماز براي كساني كه همسايه مسجد هستند بايد در مسجد بخوانند و در مسئله عول كه از مسائل ارث است.

و عدلوا عن اصحاب الحديث في اربع المتعه في الحج و المسح علي العمامه و ترك التيمم في الرمل و انتفاء الوضوء في القهقهه

و پيروان اصحاب حديث و اخباريين هم در باب متعه و حج و مسح بر عمامه و ترك تيمم در شن و بطلان وضوء در قهقهه از احكام ادعدول كرده اند

و عدلوا عن مذهب الشيعه في اربعه المتعه و وقوع طلاق الثلاث واحده و المسح علي الرجلين و الحيله في الاذان.

مسلمين از پيروان مذهب امام در متعه و سه طلاق در محل واحد و مسح بر پاها و تغيير كلمه حي علي خيرالعمل انحراف يافتند بعدا شرح خواهيم داد.

ادب كردن عمر توسط دو مرد سياه و بد هيبت

وليد بن صبيح مي گويد: شبي نزد امام صادق عليه السلام بوديم كه درب خانه زده شد. حضرت به كنيز خود فرمود: «ببين كيست؟»

كنيز بيرون رفت و بعد آمد و گفت: «عمويتان عبدالله بن علي است.»

حضرت فرمود: «داخل شود.» و به ما هم فرمود كه به اطاق ديگري برويم. ما به اطاق ديگري رفتيم. وقتي كه او وارد شد ما متوجه شديم، او رو به امام صادق عليه السلام نمود و هر چه از دهانش مي آمد به ايشان گفت و رفت.

سپس ما نيز بيرون آمديم. پس حضرت، از همان جايي كه سخنش را قطع كرده بود، دوباره شروع به صحبت نمود.

يكي از ما گفت: «او با شما رفتاري كرد كه گمان نمي كرديم كسي بتواند با شما آنگونه رفتار كند. نزديك بود بيرون بياييم و او را بزنيم.»

حضرت فرمود: «آرام باشيد و ميان كار ما داخل نشويد.»

پاسي از شب كه گذشت باز درب كوبيده شد. حضرت به كنيز خود گفت: «ببين كيست؟» كنيز رفت و برگشت و گفت، «عمويت عبدالله بن علي است.»

امام صادق عليه السلام به ما فرمود: «به جايي كه بوديد برگرديد.»

بعد به او اجازه ي دخول داد. پس عمويش با ناله وارد شد و مي گفت: «اي پسر برادر! مرا ببخش، خداوند ترا ببخشد. از من بگذر، خدا از تو بگذرد.»

فرمود: «خدا ترا ببخشد اي عمو! چه چيزي ترا به اين كار واداشته است؟»

او گفت: «وقتي كه به رختخواب خود رفتم، دو مرد سياه و بد هيبت آمدند و مرا بستند. يكي به ديگري گفت: او را به جانب آتش ببر. او نيز مرا بسوي آتش مي برد كه از مقابل رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم گذشتم.

گفتم:اي رسول خدا!نمي بيني با من چه مي كنند؟ حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: مگر تو نبودي كه به فرزندم آن چيزها را گفتي؟!گفتم: يا رسول الله!ديگر اين كار را نمي كنم. پس دستور داد مرا رها كردند و هم اكنون، درد بندها را احساس مي كنم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «وصيت بكن.»

گفت: «به چه وصيت بكنم؟ مالي ندارم و عيالمند و مقروض نيز مي باشم.»

حضرت فرمود: «قرض تو به عهده من و خانواده ات نيز با خانواده ي من خواهند بود. پس وصيت كن.»

پس هنوز ما از مدينه خارج نشده بوديم كه او مرد و حضرت قرضش را داد و خرج خانواده اش را نيز تقبل كرد و دختر او را به ازدواج پسر خود در آورد. (1) .

ص: 108


1- بحارالانوار ج 46.

از اعتقاد خود برگشتم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به شما سفارش مي كنم پرهيزكار باشيد و با ارتكاب گناه، مردم را بر خود مسلط نكنيد و خويشتن را دچار ذلت و خواري ننمائيد.

حسن بن سعيد از عبدالعزيز روايت مي كند كه گفت: من به جعفر بن محمد عليه السلام اعتقاد خدايي داشتم. روزي به مجلس آن حضرت رفتم، فرمود: اي عبدالعزيز ابريق بياور كه اراده طهارت كردن دارم. چون آب حاضر كردم، حضرت به درون مستراح رفت و به قضاء حاجت مشغول شد. من با خود گفتم كه اين شخص به قضاي حاجت مي رود. از آن اعتقاد منحرف شدم. چون آن حضرت بيرون آمد فرمود: اي عبدالعزيز آن مقدار بار بر روي بنا بايد گذاشت كه طاقت آن را داشته باشد. تا آن بنا ويران نشود. به تحقيق ما بنده ها هستيم كه خلق شده ايم از براي عبادت حق جل شأنه.

از بي نشان

«كوه از خوابي سنگين پر بود.

دير مي گذشت.

خوابش بخار شد.» (1) .

در جست و جوي نشانه يي بودم؛ نشاني از آن بي نشان، كه كوه ها فريادش مي كردند و چشم هايش به باران مي مانست. مثل كوه ها، تنها بوديم؛ ميان مكه و مدينه. با خود مي گفتم:

«در دلم آنچه نهان است، بگويم، يا نه؟»

كمي مي ترسيدم، اما سرانجام پرسيدم:

- نشانه ي «امامت» چيست؟

بي درنگ فرمود:

- همين كوه، فرمانبردارش شود!

به انگشتش نگاه كردم. كوه، به ما نزديك مي شد! (2) .

ص: 109


1- زنده ياد سهراب سپهري.
2- مستدرك سفينة البحار، ج 3، ص 26؛ از زبان «عبدالرحمان بن الحجاج».

از خدا بترس و شتاب نكن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انسان اگر دين داشته باشد حرامي را مرتكب نمي شود و از معصيت به دور است.

و از مرازم نقل شده كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام گفتم: اراده ي عمره دارم، به من نصيحتي بفرما، فرمود: از خدا بترس و تعجيل نكن. گفتم: نصيحتي بفرما؛ ديگر چيزي نفرمود. من از مدينه خارج شدم، در راه با مردي شامي ملاقات كردم كه عزم مكه داشت؛ با من رفاقت كرد. سفره ي نانم را بيرون آوردم؛ او هم سفره اش را بيرون آورد و مشغول غذا خوردن شديم. شامي سخن از بصريان به ميان آورد و به آنها ناسزا گفت. سپس به اهل كوفه هم بدگويي كرد؛ آن گاه نام حضرت صادق عليه السلام را برد و حرفهاي ناشايسته زد. من خواستم دست بلند كنم و بيني او را خرد كنم و گاهي به فكر كشتن او مي افتادم، ولي سخن حضرت صادق عليه السلام را به ياد آوردم كه فرمود:

از خدا بترس و شتاب نكن. با اين كه ناملايماتي از او مي شنيدم، از دستور آن حضرت سرپيچي نكردم.

از درخت خرما باريد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: چهار چيز از چهار چيز سير نمي شود: زمين از باران، چشم از نظر كردن و همسر خوب از همسر شايسته و دانشمند از تحصيل دانش.

و از سليمان بن خالد در حديثي نقل مي كند كه:

ابوعبدالله بلخي همراه حضرت صادق عليه السلام بود؛ آن حضرت به درخت خرماي بي ثمري رسيد؛ فرمود: اي نخل مطيع خدا از آن چه خدا در تو قرار داده به ما اطعام كن؛ پس انواعي از خرما براي ما ريخت و خورديم تا كاملا سير شديم. بلخي گفت: اين سنت و روشي در شما است مانند سنت حضرت مريم كه درخت بر او خرما باريد.

از غنا بپرهيزيد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر خدا براي بنده اش خير بخواهد، دلي متوجه به خدا به او مي دهد و توفيق خواستار شدن زوجه ي صالحه و شايسته.

و از عبدالله بن ابي بكر بن محمد در حديثي طولاني نقل مي كند كه گفت:

شنيدم كه كنيز همسايه ام مي خواند و مي زند؛ ساعتي ايستاده و گوش كردم، سپس رفتم. هنگام شب خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم، هنگامي كه با من روبرو شد فرمود: از غنا بپرهيزيد، از غنا بپرهيزيد؛ از گفتار باطل بپرهيزيد. پس من فهميدم كه منظور حضرت من هستم.

از فحاشي بپرهيز

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: براي ياري، بردباري كافي است، هر گاه بردبار هم نيستي به بردباري تظاهر كن.

و از سماعة نقل مي كند كه مي گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم. بي مقدمه فرمود: اين چه گفتگويي بود كه در راه ميان تو و ساربانت واقع شد؟ بپرهيز از اين كه فحاش، يا فرياد زن، يا لعنت كن باشي؛ گفتم: به خدا! اين جريان اتفاق افتاد، ولي سببش اين بود كه به من ظلم مي كرد.

از كار تو مسرور شدم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به وسيله ي كمك كردن به برادران ديني به خدا نزديكي جوئيد.

و از داوود رقي نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم و حضرت بدون سابقه فرمود: اي داوود! روز پنج شنبه اعمال شما را بر من عرضه داشتند، از جمله در اعمال تو صله و احساني بود كه با پسر عمويت: فلان كرده بودي و از آن مسرور شدم و دانستم كه اين پيوند تو با او زودتر عمرش را كوتاه و فاني مي كند.

داوود گفت: من پسر عمويي داشتم، ناصبي و پليد بود. خبردار شدم كه خود و عائله اش به سختي به سر مي برند؛ قبل از حركت براي مكه، مخارجي براي آنها حواله دادم و چون به مدينه رسيدم، حضرت صادق عليه السلام از آن خبر داد.

از كار خود توبه كن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انتقام گرفتن از كساني كه در زندگي تنگ و سخت هستند خيلي بد است.

و از ابوكهمس نقل مي كند كه گفت:

در مدينه در خانه اي منزل كرده بودم كه كنيزكي در آن خانه بود و من از او خوشم مي آمد. شبي چون به خانه برگشتم؛ در زدم، كنيزك در را باز كرد. دست دراز كرده و پستان او را گرفتم. فردا هنگامي كه به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم، حضرت فرمود:

اي ابوكهمس! از آن كاري كه ديشب كردي توبه كن.

از كجا؟

«نه! نمي توانم باور كنم! مگر چنين چيزي امكان دارد؟»

مرد، در انديشه فرو رفت. برايش سخت بود، كسي در حضورش، زبان به ملامت محبوبش بگشايد. گهگاه در هر كوي و برزني نيز اين سخن بر لبان مردمان مي رفت كه: امام عليه السلام املاكي فراوان دارد! (1) .

ديگر طاقت نداشت. به سراغ حضرتش شتافت و پرسيد:

- آيا در روستاي... ملكي داريد؟

و پيشواي پاكان و راستان، لب به سخن گشود:

- آري! به كارگزارانم نيز فرمان داده ام هنگام رسيدن ميوه ها، مردم را فراخوانند، كاسه هايي پر از ميوه در باغ نهند و بر هر ظرف، ده نفر نشانند و به نوبت از همگان پذيرايي كنند. به تمام ميهمانان نيز مقداري خرما دهند، تا به خانه هاشان ببرند. آن گاه ظرف هايي از محصول هاي باغ را به پيران، كودكان، بيماران و... ببخشند.

سپس مزد كارگران را مي پردازم و باقي مانده را، ميان مستمندان مدينه تقسيم مي كنم... با وجود اين، چهارصد دينار مي ماند! (2) .

مرد، كه از همروزگاران امام بود، سر به زير افكند و هيچ نگفت. وقتي مي رفت، با خود مي انديشيد: كاشكي ما نيز صادق بوديم. اين، تنها آرزويش بود. (3) .

ص: 110


1- ملك حضرتش در روستاي «عين زياد» بود.
2- حضرتش از 4 هزار دينار، يك درهم را به مخارج خويش اختصاص مي داد و باقي مانده را، در كارهاي خير، بنابر استحقاق ديگران، به آنان مي بخشيد.
3- برگرفته از: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 2؛ يا تلخيص و تصرف بسيار.

از هر چه داشتم خبر دادي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شستن ظرفها و جارو كردن آستانه خانه، باعث جلب رزق است.

و نقل شده در حديث علي است كه حضرت صادق عليه السلام به او فرمود:

مي داني كه سيصد درهم در منزلت گذاشتي؟ گفتي: وقتي كه برگردم آنها را به دينار تبديل مي كنم و براي محمد بن عبدالله دعبلي مي فرستم؛ و علي به حضرت عرض كرد: به خدا! از هر چه در خانه داشتم خبر دادي.

استجابت دعا براي غريق جحفه

مرحوم قطب الدين راوندي و ديگر بزرگان حكايت كنند:

روزي حمّاد بن عيسي به حضور مبارك امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و از آن حضرت تقاضا نمود تا برايش دعا نمايد، كه خداوند چندين مرتبه سفر حجّ، باغي مناسب و سرسبز، خانه اي نيك و وسيع، همسري زيبا و خوش نام؛ و از خانواده اي خوب، همچنين فرزنداني متديّن و نيكوكار نصيب و روزي او گرداند.

امام صادق عليه السلام چنين دعا نمود:

خداوندا! پنجاه مرحله سفر حجّ، باغي مناسب، خانه اي نيك، همسري خوب؛ و از خانواده اي بزرگوار، فرزنداني نيكوكار و فهيم، روزيِ حمّاد بن عيسي گردان.

يكي از دوستان حمّاد كه در آن مجلس دعا حضور داشت، گويد: پس از گذشت چند سالي، به شهر بصره رفتم؛ و ميهمان حمّاد بن عيسي شدم.

حمّاد گفت: آيا به ياد مي آوري آن روزي را كه امام جعفر صادق عليه السلام براي من دعا كرد؟

گفتم: بلي.

گفت: من تاكنون چهل و هشت مرتبه حجّ انجام داده ام؛ و اين خانه اي را كه مي بيني، در شهر بصره نظير و مانندي ندارد، نيز باغي دارم كه از هر جهت بهترين باغ ها است، همسري پاك و نجيب دارم، كه از محترم ترين خانواده ها مي باشد؛ و اين هم فرزندانم مي باشند، كه مؤدّب و متديّن هستند؛ و همه اين ها از بركت دعاي امام جعفر صادق عليه السلام است.

همين شخص در ادامه داستان گويد: حمّاد پس از پايان پنجاهمين مراسم حجّ، نيز براي سفر پنجاه و يكمين بار عازم مكّه معظّمه شد؛ و چون به جُحْفِه رسيد، خواست كه احرام ببندد، ناگهان سيل آمد و حمّاد را با خود برد و همراهانش جنازه او را نجات دادند.

و به همين جهت، حمّاد به عنوان غريق جُحْفِه معروف شد. (1) .

ص: 111


1- الخرايج والجرايح: ص 200، بحارالانوار: ج 47 ص 116 ح 153.

استجابت دعاي حضرت در كوه ابوقبيس

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين و محبوب ترين برادران من كسي است كه عيوب مرا به من اهداء كند و نقايصم را تذكر دهد.

ليث بن سعيد روايت مي كند كه در سال صد و سيزدهم از هجرت من به زيارت خانه خدا رفتم. چون به مكه معظمه رسيدم، بعد از نماز عصر بالاي كوه ابوقبيس رفتم، ديدم كه مردي بر بالاي آن كوه نشسته و مشغول خواندن دعا بود و در دعا لفظ يا رب يا رب را مكرر مي فرمود تا آن كه نفس او منقطع مي شد. سپس لفظ يا الله يا الله را مكرر مي فرمود تا آن كه نفس او منقطع مي شد. پس لفظ يا حي يا حي را مي گفت تا آن كه نفس او منقطع مي شد. پس لفظ يا رحيم يا رحيم را مي گفت تا آن كه نفس او قطع مي گرديد. پس لفظ يا ارحم الراحمين را هفت نوبت فرمودند: نفس آن حضرت منقطع شد.

بعد از آن گفت: اللهم اني اشتهي من هذا العنب فاطعمنيه اللهم و أن تردي قد اخلقا.

يعني بار خدايا! به انگور رغبت دارم و مي خواهم كه مرا انگور بخوراني. خدايا! بردها و جامه هاي من كهنه شده است. ليث گويد كه هنوز كلام آن شخص تمام نشده بود كه ديدم زنبيلي پر از انگور پيش او حاضر گرديد و در آن فصل در تمام زمين انگور وجود نداشت.

پس ديدم دو جامه از برد تازي بسيار نيكو نيز جلوي او حاضر گرديد. چون آن شخص اراده كرد كه انگور ميل فرمايد به خدمت او عرض كردم كه من شريك توام فرمود: از چه راه؟ گفتم: به اين خاطر كه تو دعا مي كردي و من آمين مي گفتم. پس فرمود: پيش بيا و انگور بخور و چيزي را پنهان نكن. من جلو رفتم و از آن انگور سير خوردم و هرگز در مدت عمر مثل آن انگور نخورده بودم و آن انگور اصلا دانه نداشت. هر چه از آن انگور خورديم، از آن چه در زنبيل، بود هيچ كم نشد. بعد آن شخص فرمود: يكي از اين دو جامه را نيز بردار. در جواب گفتم: من به اين جامه ها نيازي ندارم. فرمود: پس به كناري پنهان شو تا من جامه ها را بپوشم. من به كناري رفتم. او جامه ها را پوشيد و راهي مكه گرديد و من پشت سرش مي رفتم تا اين كه به مكاني رسيد، مردي به خدمت او آمد و از او جامه خواست. ايشان هم جامه هاي كهنه را به وي عطا فرمود. من از پشت سر آن فقير رفتم و از او پرسيدم اين شخص چه كسي بود كه اين جامه را به تو عطا فرمود؟ گفت: او امام جعفرالصادق عليه السلام بود. ليث گويد: من بعد از شنيدن اين سخن، پشت سر آن حضرت به راه افتادم تا شايد چند سخن از آن حضرت بشنوم ولي هر چه سعي كردم ايشان را نيافتم.

استجابت سريع دعا

شخصي براي بنده با آب و تاب چگونگي برآورده شدن حاجتش را تعريف مي كرد. مي گفت: روزي حاجتي داشتم و توسلي انجام دادم، فورا حاجتم برآورده شد. او از اين ماجرا كه سال ها پيش اتفاق افتاده بود ابراز خوشحالي مي كرد. زود برآورده شدن حاجت بسيار خوب است. ولي بسياري از بزرگان، ترس اين را داشتند كه مبادا استجابت سريع دعايشان به معني استدراج باشد. ذكر حكايتي در اين باب خالي از لطف نيست.

يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام، خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، دعا كردم كه خدا به من خانه اي بدهد، فورا خانه دار شدم؛ دعا كردم خدا به من هزار درهم بدهد، هزار درهم به دستم رسيد (هزار درهم در آن روزگار پول هنگفتي بوده و ارزش آن معادل پنج حج نيابتي بوده است. يك حج نيابتي دويست درهم بوده است)؛ دعا كردم، خدا به من خادم بدهد صاحب خادم و عبد شدم. عرض كرد: يابن رسول الله، مي ترسم اين چيزها را كه خداوند به من داده است از باب استدراج باشد. در عربي به پله «درج» مي گويند. در روايات آمده است كه اگر خدا كسي را دوست نداشته باشد و نخواهد در آخرت او را با اوليا و صالحان هم نشين نمايد، او را استدراج مي كند؛ يعني پله پله او را به بدي مي رساند. البته نه اين كه اجبارا او را بد كند، بلكه اسباب آن را در اختيارش قرار مي دهد، و آن شخص آهسته آهسته بد مي شود.

از اين رو اولياي الهي وقتي حاجاتشان برآورده مي شد مي ترسيدند كه مبادا خداوند آنها را به استدراج مبتلا كرده باشد.

حضرت امام صادق عليه السلام به آن شخص فرمودند: حال كه مي ترسي مستدرج باشي چه كار مي كني؟ عرض كرد: يابن رسول الله، خدا را شكر مي كنم كه محتاج كسي نيستم و مشكلي ندارم. حضرت فرمودند: آن خانه و پول كوچك تر از اين «الحمدلله» است كه تو مي گويي انسان در زندگي بايد هميشه به فكر آن چيزهايي باشد كه دارد، نه چيزهايي كه ندارد. هميشه با خودش بگويد: «الحمدلله» كه من نعمت هاي فراواني در اختيار دارم، نه اين كه به فكر آن باشد كه فلاني چيزي دارد كه من ندارم؛ چرا كه حاجات اخروي بسيار بيشتر از حاجات دنيايي است. به راستي اگر اقوال و افعال معصومين عليهم السلام، نبود، انسان راه به جايي نمي برد. سرنخ تمام خوبي ها گفتار و كردار ائمه عليهم السلام است و همه خوبي ها نيز از آنها سرچشمه مي گيرد.

استغاثه بزغاله و دراج

دراج، نام پرنده اي است

جابر مي گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم، پس با آن حضرت بيرون شديم، در راه ديديم كه مردي بزغاله اي را خوابانده است كه ذبح كند.

آن بزغاله چون امام صادق عليه السلام را ديد صيحه اي كشيد.

حضرت به آن فرمود: «قيمت اين بزغاله چند است؟»

او گفت: «چهار درهم.»

حضرت از كيسه خود چهار درهم بيرون آورد و به او داد و فرمود: «بزغاله را به حال خودش رها كن.»

پس گذشتيم، ناگاه بر خورديم به شاهيني كه عقب دراجي را گرفته تا آن را صيد كند. آن دراج صيحه كشيد. امام صادق عليه السلام با آستين خود به آن شاهين اشاره كرد و آن شاهين از صيد دراج گذشت و برگشت.

من گفتم: «من از شما امر عجيبي ديدم.»

حضرت فرمود: بلي! همانا آن بزغاله كه آن شخص او را خوابانده بود تا ذبح كند چون نظرش به من افتاد گفت: طلب مي كنم از خدا و از شما اهل بيت كه مرا از كشتن رهائي دهيد، و دراج نيز همين را گفت، و اگر شيعيان استقامت داشتند هر آينه به شما زبان حيوانات را مي شنوانديم.» (1) .

ص: 112


1- خرايج.

اسحاق

اسحاق بن جعفر بن محمد الصادق به روايت علماي ما مردي دانشمند و زاهد بود.

از وي احاديث و آثار گرانبهائي روايت شده است.

اين اسحاق به امامت برادر گراميش موسي بن جعفر صلوات الله عليه ايمان داشت.

اسحاق را مؤمن مي ناميدند.

وي از جانب مادر نيز با امام موسي برادر تني بود.

مادر اين دو پسر حميده ي بربريه بود.

اسحاق بن جعفر

اسحاق مردي مؤمن و اهل فضل و صلاح و تقوا و كوشش در عبادت بود افراد زيادي از او نقل حديث و آثار نموده اند و يكي از راويان او به نام «ابن كاسب» هنگامي كه مي خواهد چيزي از او نقل كند مي گويد: «آن شخصيت مورد اعتماد و پسنديده، اسحاق بن جعفر عليه السلام چنين گفت.»

اسحاق از كساني بود كه بعد از رحلت امام صادق عليه السلام امامت برادر خود، موسي بن جعفر عليه السلام را پذيرفت و از جانب پدر خود امام صادق عليه السلام، امامت موسي بن جعفر را نقل نمود. همان گونه كه برادرش، علي بن جعفر، نيز امامت موسي بن جعفر عليه السلام را از پدر خود نقل نموده است. آري اين دو برادر بين مردم داراي فضل و تقوايي بودند كه احدي درباره ي آنان شبهه و اختلافي نداشت. (1) .

اسحاق بن جعفر از جمله شاهدان وصيت نامه امام كاظم درباره ي امامت حضرت رضا عليه السلام نيز مي باشد و از نشانه هاي فضيلت و تقواي او اين است كه از امامت حضرت رضا عليه السلام دفاع نموده؛ زيرا پس از رحلت حضرت كاظم عليه السلام، فرزندان آن حضرت وصيت نامه ي پدر خود، موسي بن جعفر، را همراه برادر خود، امام رضا عليه السلام، نزد قاضي بردند و بر ولايت او نسبت به خودشان اعتراف نمودند و عباس بن موسي به قاضي گفت:

در پايان اين وصيت نامه گنجي از طلا نهفته است و پدر ما مي خواسته كه آن محفوظ بماند و تنها به برادر ما علي بن موسي عليه السلام منتقل شود و پدر ما همه ي امور ما را در اختيار او قرار داده و ما را عيال او محسوب نموده است و اگر من قصد خودداري و حفظ اسرار را نداشتم، مقابل همه ي اينها خبر مهمي را به تو مي دادم. پس ابراهيم بن محمد بن اسماعيل بن جعفر برخاست و به عباس بن جعفر گفت: اگر چنين خبري را بدهي [يعني تصريح به امامت علي بن موسي الرضا عليه السلام كني] به خدا سوگند! ما آن را از تو نخواهيم پذيرفت و تصديق نخواهيم نمود و تو نزد ما سرافكنده و مورد سرزنش قرار خواهي گرفت. ما تو را به كذب و دروغگويي در خردسالي و بزرگسالي معرفي خواهيم نمود و اگر در وجود تو خيري مي بود؛ پدر تو كه به ظاهر و باطن تو آگاه بود، تو را معرفي مي نمود در حالي كه او تو را نسبت به دو دانه ي خرما نيز امين نمي دانست. پس [با شنيدن اين سخنان] عموي او اسحاق بن جعفر [خشمناك گرديد] و گريبان او را گرفت و گفت: تو مرد سفيه و ضعيف و احمقي هستي كه ديروز آن گونه [با امام صادق عليه السلام] عمل نمودي و امروز نيز چنين مي گويي. پس همه ي مردم سخنان اسحاق را تأييد نمودند [و ابراهيم محكوم گرديد] (2) .

كساني كه از اسحاق روايت نموده اند - غير از ابن كاسب و ابن عيينه - بكر بن محمد ازدي و يعقوب بن جعفر جعفري و عبدالله بن ابراهيم جعفري و وشا (3) مي باشند كه همگي از راستگويان و افراد مورد اعتماد بوده اند.

ص: 113


1- ارشاد مفيد، ص 289.
2- كافي ج 1 / 318، باب النص علي الرضا عليه السلام.
3- وشا، حسين بن علي بن زياد از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است و روايت هاي او موثق مي باشند.

اسحاق بن عمار بن حيان صيرفي كوفي

اسحاق بن عمار از اصحاب حضرت صادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام و ثقه اي جليل القدر است. او و برادرانش: يونس، قيس، اسماعيل، و يوسف، بيت جليلي از شيعه مي باشند؛ و فرزندان برادرش: اسماعيل، علي، و بشير از روات حديثند. امام صادق عليه السلام هر وقت اسحاق و اسماعيل را مي ديد، مي فرمود: «و قد يجمعهما لاقوام»، حق تعالي گاهي دنيا و آخرت را براي بعضي جمع مي نمايد (1) و اين بدان جهت بود كه اسحاق مردي ثروتمند بود و به مردم رسيدگي مي كرد. تا آنكه مال و ثروتش زياد گشت. درباني بر در خانه گذاشت كه مستمندان شيعه را بر گرداند.

اسحاق مي گويد: همان سال به مكه مشرف شدم و بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و سلام عرض كردم. حضرت جوابم را از روي گرفتگي خاطر و سنگيني داد. گفتم: فدايت شوم، چه باعث شده كه از من گرفته هستيد و چه چيز لطف شما را نسبت به من تغيير داده؟ فرمود: همان چيزي كه باعث تغيير عقيده تو درباره مؤمنين شده است.

عرض كردم: به خدا سوگند، حق آنان و حقيقت اعتقادشان را مي دانم ولي از آن ترس دارم كه مشهور به انفاق شوم و بر من هجوم آورند. در جوابم فرمود: مگر نمي داني هرگاه دو مؤمن با يكديگر ملاقات كرده و مصافحه نمايد، به ميان دو انگشت آنان، صد رحمت از خدا روي مي آورد كه نود و نه رحمت از آن صد رحمت، متعلق است به آن يكي كه برادر ديني خود را بيشتر دوست مي دارد. اگر از فرط علاقه يكديگر راببوسند به آنان از آسمان خطاب مي شود كه گناهان شما آمرزيده شد. وقتي با هم به راز دل مي نشينند ملائكه موكل بر آنان و كاتبان كرام به يكديگر مي گويند: از اين دو مؤمن دورشويم، شايد با هم سخني دارند كه خداوند نمي خواهد ما از راز دل آنان مطلع گرديم.

سخن حضرت به اينجا كه رسيد، عرض كردم: ممكن است ملائكه كاتب كه سخن آنان را مي شنوند دور شوند، در نتيجه گفتارشان را نشنوند و ننويسند، با اينكه خداوند مي فرمايد: «ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد» (2) - تلفظ نمي كند به سخني مگر آنكه رقيب عتيد (مراقب مهيا) براي ضبط آن آماده است -؟

از شنيدن سخن من حضرت صادق عليه السلام لحظه اي سر به زير انداخت، آن گاه سر برداشته در حالي كه قطرات اشك از ديدگانش فرومي ريخت، فرمود: اسحاق! اگر ملائكه نويسنده، نشنوند و ننويسند، خداوند عالم دانا به اسرار و پنهانهاست، او مي شنود و مي داند. «يا اسحق خف الله كانك تراه فان شككت في انه يراك فقد كفرت و ان تيقنت انه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من اهون الناظرين عليك» -اي اسحاق! از خدا چنان بترس مثل اينك او را مي بيني (و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند) و اگر شك كني كه آيا او تو را مي بيند كافر شده اي و در صورتي كه يقين داشته باشي كه خدا تو را مي بيند و سپس مرتكب گناه شوي پس او را از پست ترين ناظران بر خودت قرار داده اي- (3) .

نويسنده گويد: در اين روايت چون امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار دستور مي دهد كه از خدا بترسد و او را هميشه حاضر بداند، لازم مي دانم به مقداري كه با وضع كتاب متناسب باشد، راجع به خوف و اثرات آن و اينكه منشأ آن چيست بحث كنم.

ص: 114


1- رجال كشي، ص 350.
2- سوره ق، آيه 18.
3- رجال كشي، ص 349.

اسحاق بن عمار بن حيان صيرفي كوفي

اسحاق بن عمار از اصحاب حضرت صادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام و ثقه اي جليل القدر است. او و برادرانش: يونس، قيس، اسماعيل، و يوسف، بيت جليلي از شيعه مي باشند؛ و فرزندان برادرش: اسماعيل، علي، و بشير از روات حديثند. امام صادق عليه السلام هر وقت اسحاق و اسماعيل را مي ديد، مي فرمود: «و قد يجمعهما لاقوام»، حق تعالي گاهي دنيا و آخرت را براي بعضي جمع مي نمايد (1) و اين بدان جهت بود كه اسحاق مردي ثروتمند بود و به مردم رسيدگي مي كرد. تا آنكه مال و ثروتش زياد گشت. درباني بر در خانه گذاشت كه مستمندان شيعه را بر گرداند.

اسحاق مي گويد: همان سال به مكه مشرف شدم و بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و سلام عرض كردم. حضرت جوابم را از روي گرفتگي خاطر و سنگيني داد. گفتم: فدايت شوم، چه باعث شده كه از من گرفته هستيد و چه چيز لطف شما را نسبت به من تغيير داده؟ فرمود: همان چيزي كه باعث تغيير عقيده تو درباره مؤمنين شده است.

عرض كردم: به خدا سوگند، حق آنان و حقيقت اعتقادشان را مي دانم ولي از آن ترس دارم كه مشهور به انفاق شوم و بر من هجوم آورند. در جوابم فرمود: مگر نمي داني هرگاه دو مؤمن با يكديگر ملاقات كرده و مصافحه نمايد، به ميان دو انگشت آنان، صد رحمت از خدا روي مي آورد كه نود و نه رحمت از آن صد رحمت، متعلق است به آن يكي كه برادر ديني خود را بيشتر دوست مي دارد. اگر از فرط علاقه يكديگر راببوسند به آنان از آسمان خطاب مي شود كه گناهان شما آمرزيده شد. وقتي با هم به راز دل مي نشينند ملائكه موكل بر آنان و كاتبان كرام به يكديگر مي گويند: از اين دو مؤمن دورشويم، شايد با هم سخني دارند كه خداوند نمي خواهد ما از راز دل آنان مطلع گرديم.

سخن حضرت به اينجا كه رسيد، عرض كردم: ممكن است ملائكه كاتب كه سخن آنان را مي شنوند دور شوند، در نتيجه گفتارشان را نشنوند و ننويسند، با اينكه خداوند مي فرمايد: «ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد» (2) - تلفظ نمي كند به سخني مگر آنكه رقيب عتيد (مراقب مهيا) براي ضبط آن آماده است -؟

از شنيدن سخن من حضرت صادق عليه السلام لحظه اي سر به زير انداخت، آن گاه سر برداشته در حالي كه قطرات اشك از ديدگانش فرومي ريخت، فرمود: اسحاق! اگر ملائكه نويسنده، نشنوند و ننويسند، خداوند عالم دانا به اسرار و پنهانهاست، او مي شنود و مي داند. «يا اسحق خف الله كانك تراه فان شككت في انه يراك فقد كفرت و ان تيقنت انه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من اهون الناظرين عليك» -اي اسحاق! از خدا چنان بترس مثل اينك او را مي بيني (و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند) و اگر شك كني كه آيا او تو را مي بيند كافر شده اي و در صورتي كه يقين داشته باشي كه خدا تو را مي بيند و سپس مرتكب گناه شوي پس او را از پست ترين ناظران بر خودت قرار داده اي- (3) .

نويسنده گويد: در اين روايت چون امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار دستور مي دهد كه از خدا بترسد و او را هميشه حاضر بداند، لازم مي دانم به مقداري كه با وضع كتاب متناسب باشد، راجع به خوف و اثرات آن و اينكه منشأ آن چيست بحث كنم.

ص: 115


1- رجال كشي، ص 350.
2- سوره ق، آيه 18.
3- رجال كشي، ص 349.

اسلام آوردن عثمان بن مظعون

عثمان بن مظعون (1) يكي از اصحاب شايسته پيامبر بود كه امروزه قبر او در قبرستان بقيع زيارتگاه است.

عثمان ماجراي اسلام آوردن خود را چنين تعريف مي كند: «در مكه بودم. روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا ديدند و به من فرمودند: عثمان نمي خواهي ايمان بياوري؟ گفتم: نه. روز ديگر رسول خدا همان جمله را تكرار فرمودند و هم چنان جواب منفي دادم. چندين بار اين كار رسول خدا تكرار شد، تا اين كه روزي نزد ابوطالب رفتم و گفتم: اين برادر زاده ات دست بردار نيست. آن قدر به من گفت ايمان بياور كه ديگر خجالت مي كشم. ابوطالب به من گفت: عثمان، او سعادت دنيا و آخرت را به تو پيشنهاد كرده است».

ايمان عثمان بن مظعون ابتدا از روي شرم و حيا بود، اما كم كم ايمان در او مستقر شد و از جمله ي اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گرديد و به جايي رسيد كه پيامبر اكرم بعد از وفات عثمان بر پيكر مباركش بوسه زد (2) و اين خود نشانه ي بزرگواري عثمان است.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بنابر وظيفه اي كه داشتند، در راه تبليغ دين اسلام انواع ابتلائات را تحمل مي كردند و اين نمازي كه مسلمانان امروزه مي خوانند نتيجه زجر و زحمات آن حضرت است. خداي متعال مي فرمايد: «لقد كان لكم في رسول الله أسوة (3) ؛ قطعا براي شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقي نيكو است». مؤمنان بايد اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را سرمشق قرار دهند. بايد ديگران را به اعمال نيك و پسنديده تشويق كنند، ولو اين كه سال ها طول بكشد تا سخنانشان تأثير لازم را بگذارد. تمام آفرينش از بركت وجود پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم آفريده شده است. خداي متعال چون مي خواست بر پيامبر خود لباس آفرينش بپوشاند، حضرت آدم و حوا را خلق كرد و تمام ابناي بشر به طفيل وجود مقدس رسول اكرم و خاندان او صلوات الله عليهم اجمعين آفريده شدند. آنگاه همين پيامبر كه اين چنين نزد خداوند متعال مقرب است اين گونه مورد آزمايش قرار مي گيرد. چرا؟ اين آيه شريفه جواب را مي دهد: «ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة (4) ؛ تا كسي كه [بايد] هلاك شود، با دليلي روشن هلاك گردد، و كسي كه [بايد] زنده شود، با دليلي واضح زنده بماند.» مؤمنان وظيفه دارند اصول و فروع دين را به ديگران برسانند و چه خوب است از زن و بچه خودشان آغاز كنند و در مراحل بعدي همسايه، هم شاگردي، دوست و آشنا را تا جايي كه مي توانند و صدايشان مي رسد، به تقوا و راستي فراخوانند ولو به واسطه راديو، تلويزيون، كتاب و اينترنت. اين مسئله بسيار مهم و جدي است و بايد در اين راه استقامت كرد؛ زيرا اسلام با همين استقامت ها ماندگار شد. بايد واجبات و مستحبات را به مردم رسانيد، ولو آنها بگويند نمي خواهيم. اين چيزي از وظيفه مؤمنان نمي كاهد؛ چرا كه اگر نگويند، فرداي قيامت همين شخص كه مي گويد نمي خواهم بشنوم، در محضر خدا دليل مي آورد كه به من گفته نشد. بنابراين، بايد در راه تبليغ پيام خدا استقامت كنيم. آيا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نمي دانستند اين مشركان علي رغم كوشش هاي ايشان ايمان نمي آورند؟ مي دانستند، اما دست از تلاش برنداشتند. عده اي مي گويند: وظيفه ي نبوت پيامبر چنين اقتضا مي كرده است! اما اين استدلال عوامانه است به اين دليل كه خصايص النبي در كتاب هاي مختلف آمده است: صاحب شرايع (5) آنها را تا پانزده خصلت (6) ذكر كرده، و صاحب جواهر (7) نيز، اين خصايص را در جواهر الكلام (8) آورده است. همچنين علماي ديگري در كتاب هاي خود به اين خصايص اشاره كرده اند، اما هيچ يك از آن بزرگواران به اين مسئله اشاره نكرده اند. اصل نيز همين است كه هر چه از خصايص آن حضرت نباشد. مشمول حكم اين آيه مي شود و بايد از سوي مؤمنان سرمشق قرار گيرد. «لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة» (9) يعني «تأسوا برسول الله، اقتدوا به؛ اي مؤمنان، هر چه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم انجام مي دهند شما نيز بايد انجام دهيد» البته، بعضي چيزها از ويژگي هاي آن حضرت است و فقط بر آن حضرت واجب بوده كه با عنوان خصايص النبي از آنها ياد شده است. اما غير از اين موارد، قول و فعل پيامبر اكرم لازم الاتباع است و «عرض النفس علي القبائل» نيز يكي از كارهاي آن حضرت است كه بايد سرمشق پيروان آن حضرت قرار گيرد.

ايشان دو بار با قبيله هاي عرب گفت و گو داشتند، بار اول آنجا بود كه احكام و مسائل اسلام را براي آنها نقل مي كردند، و بار دوم هنگامي بود كه مشركان در كمين آن حضرت نشسته بودند و منتظر فرصتي براي كشتن ايشان بودند. اين گفت و گوي دوم، هم در مكه و هم در مدينه اتفاق افتاد. پيامبر نيز به دنبال اين تصميم مشركان، از قبيله هاي عرب خواستند تا از ايشان دفاع كنند.

ص: 116


1- عثمان بن مظعون بن حبيب بن وهب الجمحي، صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، قبل از اسلام از حكماي عرب بود. وي سيزدهمين مردي است كه اسلام آورد و دوبار به حبشه مهاجرت نموده، در جنگ بدر حاضر شد و به سال دوم هجري درگذشت. پس از بازگشت از حبشه در پناه وليد بن مغيره وارد مكه گرديد و از آزار دشمن در امان بود. اما با چشمان خود مي ديد كه ساير مسلمانان در آزار و زير شكنجه قريش به سر مي بردند و سخت ناراحت بود. لذا از وليد خواست كه در مجمعي عمومي اعلام كند كه از اين لحظه به بعد عثمان ديگر در پناه او نيست تا او نيز مانند ديگر مسلمانان باشد. وليد نيز اعلام كرد كه از اين لحظه به بعد عثمان بن مظعون در پناه من نيست. عثمان نيز با صداي بلند گفت، تصديق مي كنم چيزي نگذشت كه شاعر و سخنور معروف عرب «لبيد» بر آن جمع وارد شد و شروع به خواندن قصيده معروف خود نمود: «ألاكل شي ء ما خلا الله باطل؛ هر موجودي جز خدا پوچ و بي اساس است». عثمان با صداي بلند گفت: «راست گفتي». لبيد مصراع دوم را خواند «و كل نعيم لا محالة زائل؛ تمام نعمت هاي الهي ناپايدار است». عثمان بر آشفت و گفت اشتباه مي كني، نعمت هاي سراي ديگر ناپايدار نيست. اعتراض عثمان، بر لبيد گران آمد و گفت اي قريش، وضع شما عوض شده است. اين فرد كيست؟ يك نفر از حضار گفت: اين ابله از آيين ما بيرون رفته و از شخصي مثل خودش پيروي مي كند. گوش به سخن او نده. سپس برخاست و سيلي محكمي به صورت او نواخت. و چهره او را سياه كرد. وليد بن مغيره گفت: اگر در پناه من باقي مي ماندي هرگز چنين آسيبي به تو نمي رسيد. عثمان گفت: در پناه خداي بزرگ هستم، وليد گفت، حاضرم بار ديگر به تو پناه دهم. گفت: هرگز نخواهم پذيرفت. (لغت نامه دهخدا؛ فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، ص 135 و 136 ).
2- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 337.
3- احزاب، آيه 21.
4- انفال، آيه 42.
5- نجم الدين ابوالقاسم جعفر بن حسين بن يحيي بن هذلي حلي، معروف به محقق حلي (676 - 602 ق) از فحول علماي اماميه در قرن هفتم و معاصر خواجه نصير طوسي بوده است. از شاگردان پدر و جد خود و نيز سيد فخار بن معد موسوي و سيد ابن زهره بوده است. از آثار وي مي توان استحباب التياسر لاهل العراق، تلخيص الفهرست، شرائع الاسلام في مسائل الحلال و الحرام و نهج الوصول الي علم الاصول را نام برد (ريحانة الادب ج 5، ص 231 و 236؛ لغت نامه دهخدا).
6- شرائع الاسلام، ج 2، ص 319 و 320.
7- محمد حسن بن باقر شريف اصفهاني (م: 1264 يا 1268 ق) از فحول علماي اماميه از شاگردان سيد جواد عاملي صاحب مصباح الكرامه، شيخ جعفر كاشف الغطاء و پسرش شيخ موسي كاشف الغطاء مي باشد نسبت كتاب معروف وي (جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام) به فقه جعفري، مانند نسبت بحارالانوار مجلسي است به اخبار اهل بيت عليهم السلام. او در اين كتاب فروع فقه را به همراه ادله آنها آورده است. تأليف اين كتاب شريف بيشتر از سي سال به طول انجاميده است (ريحانة الادب ج 3، ص 357 و 358).
8- جواهر الكلام، ج 29، ص 21.
9- احزاب، آيه 21.

اسم اعظم و قتل استاندار مدينه

پس از آن كه داوود بن علي استاندار مدينه از طرف خليفه، مُعلّي بن خُنيس را احضار كرده و به قتل رسانيد، امام جعفر صادق عليه السلام با او قطع رابطه نمود و به مدت يك ماه نزد او نرفت. روزي داوود بن علي، مأموري را فرستاد كه امام عليه السلام را نزد او ببرند؛ ولي حضرت قبول ننمود.

محمد بن سنان گويد: در حضور امام جعفر صادق عليه السلام بودم و با عدّه اي از دوستان، نماز ظهر را به امامت آن حضرت مي خوانديم كه ناگهان پنج نفر مأمور مسلّح وارد شدند و به امام صادق عليه السلام گفتند: والي مدينه دستور داده است تا شما را نزد او ببريم.

امام عليه السلام فرمود: اگر نيايم، چه مي كنيد؟

مأمورين گفتند: والي دستور داده است كه چنانچه نيامديد، سر شما را جدا كنيم و نزد او ببريم.

حضرت فرمود: گمان نمي كنم بتوانيد فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را به قتل رسانيد.

گفتند: ما نمي دانيم تو چه مي گوئي، ما فقط مطيع امر والي هستيم و دستور او را اجراء مي كنيم.حضرت فرمود: منصرف شويد و برويد، كه اين كار به صلاح شما نخواهد بود.

گفتند: به خدا سوگند، يا خودت و يا سرت را بايد ببريم.

امام عليه السلام چون آن ها را بر اين تصميم شوم جدّي ديد، دست هاي مبارك خويش را بر شانه ها نهاد؛ و پس از لحظه اي، دست هايش را به سوي آسمان بلند نمود و دعائي خواند، كه فقط ما اين زمزمه را شنيديم: «السّاعه، السّاعه»؛ پس ناگهان سر و صداي عجيبي به گوش رسيد. در اين هنگام حضرت به مأمورين حكومتي فرمود: هم اكنون رئيس شما هلاك شد؛ و اين داد و فرياد به جهت هلاكت او مي باشد؛ و مأمورين با شنيدن اين سخنان از كار خويش منصرف شدند و رفتند.

بعد از رفتن مأمورين، من به حضرت عرض كردم: مولايم! خداوند، ما را فداي تو گرداند، جريان چه بود؟

حضرت فرمود: او داوود بن علي دوست ما مُعلّي بن خُنيس را كشت؛ و به همين جهت، مدّتي است كه من نزد او نرفته ام بنابر اين، او به واسطه افرادي پيام فرستاد كه من پيش او بروم؛ ولي من نپذيرفتم تا آن كه اين افراد را فرستاد تا مرا به قتل برسانند.

و چون من، خداي متعال را با اسم اعظم دعا كردم تا او را نابود گرداند، خداوند نيز ملكي را فرستاد و او را به هلاكت رسانيد.(1) .

ص: 117


1- بحارالانوار: ج 47، ص 67، ح 9، به نقل از بصائرالدّرجات: ج 5، ص 58.

اسماعيل

وي بزرگترين فرزندان امام صادق بود.

تا زنده بود چنين شهرت داشت كه بر جاي پدر خواهد نشست و امامت امت را به عهده خواهد گرفت ولي اسماعيل در سال صد و سي و پنج هجرت بدرود حيات گفت.

امام صادق عليه السلام اين اسماعيل را بسيار دوست مي داشت و به خاطرش سخت دلتنگ و مكدر بود.

امام بر اينكه اصحاب او همه بر مرگ اسماعيل وقوف يابند و شخصا شاهد رحلت اين جوان باشند و به روزگار آينده درباره ي او به اوهام و خرافات نگروند دستور فرمود جنازه ي اسماعيل را همچنان بر مصلي بگذارند هنگامي كه اصحاب او و رجال مدينه فوج فوج براي عرض تعزيت به حضورش مي رسيدند در هر بار شخصا ملافه را از روي جنازه ي اسماعيل پس مي زد و نعش پسرش را به اين و آن نشان مي داد و اين حقيقت را خاطر نشان مي ساخت.

معهذا گروهي مرگ اسماعيل را غيبتي خارق العاده شمردند و به امامتش باقي ماندند.

فرقه ي اسماعيليه كه امروز تحت رهبري آقاخان كريم اداره مي شود به امامت اسماعيل معتقد است اين فرقه امام هفتم ما موسي بن جعفر سلام الله عليه را امام نمي دانند.

جنازه ي اسماعيل را مردم مدينه از خانه ي امام تا بقيع غرقد بر دوش حمل كردند.

وي را اسماعيل اعرج هم مي ناميدند. گويا اندكي در پايش لنگش بود فرقه ناجه ي اماميه اعلي الله كعبها عقيده دارد كه امام بايد روحا و جسما مستوي و موزون و مبرا از عيوب و نواقص باشد.

شبهه ي امامت اسماعيل هم از شدت علاقه ي امام صادق به او منشاء گرفته بود وگرنه حضرت صادق هيچ گاه در اين باره سخني نگفته بود.

اسماعيل بن جعفر

اسماعيل بزرگ ترين فرزند امام صادق عليه السلام است و بسيار مورد علاقه آن حضرت بوده و امام عليه السلام در حق او بسيار محبت و احسان مي نموده است. (1) تا جايي كه به مفضل - كه از وكلا و خواص اصحابشان بود و موسي بن جعفر عليهما السلام كه در آن هنگام فرزند خردسالي بود - اول فرمود: «اين مولود، يعني موسي كاظم، براي شيعيان بابركت ترين فرزندان من مي باشد». و سپس فرمود: «اي مفضل، مواظب باش در حق اسماعيل جفا نكني.» (2) .

از اين سخن روشن مي شود كه امامت بعد از امام صادق عليه السلام به امام كاظم عليه السلام منتقل گرديده؛ و چون امام صادق عليه السلام هراس داشت كه اين مسأله سبب عدم توجه و احترام به اسماعيل شود به مفضل چنين فرمود.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «دو مرتبه براي اسماعيل خطر جاني رخ داد و من از خداوند خواستم تا خطر از او برطرف گردد.» (3) .

آري از گفتار و كردار امام صادق عليه السلام مشخص مي شود كه آن حضرت علاقه و محبت شديدي نسبت به اسماعيل داشته است، تا جايي كه عده اي از شيعيان گمان مي كردند او امام بعد از پدر خود مي باشد، زيرا او مورد علاقه شديد پدر بود و بزرگ ترين فرزند آن حضرت نيز محسوب مي شد اما با مرگ او قبل از رحلت امام صادق عليه السلام، اين شبهه برطرف گرديد.

از اين رو امام صادق عليه السلام مرگ اسماعيل را بر همه ي مردم آشكار ساخت و عجيب اين بود كه چون اسماعيل از دنيا رفت و او را كفن كردند، امام عليه السلام دستور داد تا صورت او را باز كنند و سپس پيشاني و چانه و گلوي او را بوسيد و براي دومين بار نيز دستور داد تا صورت او را باز كنند و همان عمل را دوباره انجام داد و چون او را غسل دادند و كفن نمودند باز هم دستور داد صورت او را باز كنند و براي سومين بار پيشاني و چانه و گلوي او را بوسيد و سپس او را به قرآن تعويذ نمود [و در پناه قرآن قرار داد] سپس دستور داد تا او را دفن نمودند [و اين عمل براي اين بود كه كسي در مرگ او شكي نداشته باشد].

در روايت ديگري آمده كه امام عليه السلام به مفضل دستور داد تا عده اي از اصحاب را حاضر نمايد، پس سي نفر از اصحاب كه در بين آنان ابوبصير و حمران بن اعين و داود رقي نيز بودند، حاضر شدند. و به داود فرمود: «صورت اسماعيل را باز كن و چون باز نمود به او فرمود: خوب بنگر او زنده است يا مرده؟ داود گفت: او مرده است. پس امام عليه السلام يكايك آن سي نفر را امر نمود تا او را بنگرند و از همه ي آنها گواهي گرفت كه اسماعيل مرده است، سپس فرمود: خدايا تو نيز شاهد باش. سپس امر به غسل و تجهيز او نمود و چون او را كفن نمودند به مفضل فرمود: صورت او را باز كن و چون مفضل صورت اسماعيل را باز نمود، باز امام صادق عليه السلام به همه ي آنان فرمود: آيا او زنده است است يا مرده؟ خوب او را ببينيد، پس آنان گفتند: آري اي مولاي ما، او مرده است فرمود: آيا همگي شاهد بوديد و خوب دانستيد؟ گفتند: آري و از عمل آن حضرت تعجب نمودند. سپس فرمود: خدايا تو نيز بر آنها گواه باشد تا اين كه اسماعيل را داخل قبر نمودند و چون او را در لحد قرار دادند، باز به مفضل فرمود: صورت او را باز كن و به آن جمعيت فرمود: بنگريد آيا او زنده است يا مرده؟ پس آنان گفتند: اي ولي خدا، اسماعيل مرده است، پس فرمود: خدايا تو نيز گواه باش. سپس اين عمل را بعد از دفن كردن دوباره تكرار نمود و آنان گواهي دادند كه اسماعيل مرده است. پس به آنان فرمود: اين ميتي كه كفن و حنوط گرديده و در لحد قرار گرفته كيست؟ آنان گفتند: او اسماعيل فرزند شماست. پس فرمود: خدايا، تو نيز گواه باش.» (4) .

ممكن است انسان از اصرار امام صادق عليه السلام در اثبات مرگ اسماعيل و گواهي گرفتن از مردم براي مرگ او تعجب نمايد؛ اما تعجبي ندارد زيرا امام عليه السلام مي دانستند كه گروهي پيدا خواهند شد كه او را امام مي دانند و گمان مي كنند كه او از دنيا نرفته است و در حقيقت عمل امام صادق عليه السلام براي اتمام حجت نسبت به آنان بوده است.

امام صادق عليه السلام علت اصرار خود را پس از اين كه اسماعيل در لحد قرار گرفت و مردم را بر مرگ او گواه گرفت روشن نمود و با اشاره به فرزند خود موسي فرمود: «زود باشد كه اهل باطل اراده ي خاموش نمودن نور خدا را بكنند» و نيز هنگامي كه اسماعيل به خاك سپرده شد و امام صادق عليه السلام مردم را به گواهي بر مرگ او دعوت نمود؛ دست فرزند خود موسي عليه السلام را گرفت و فرمود: «او امام بر حق است و حق همواره با اوست تا خداوند وارث زمين و اهل آن شود» (5) .

هنگامي كه مرگ اسماعيل فرا رسيد، امام صادق عليه السلام اندوه شديدي پيدا كرد و سجده ي طولاني نمود سپس سر خود را بلند كرد و قدري در صورت اسماعيل تأمل نمود و باز سر به سجده گذارد و سجده ي طولاني تري انجام داد؛ سپس سر از سجده برداشت و چشمان اسماعيل را بست و محاسن او را منظم نمود و پارچه اي روي او كشيد و از جاي خود برخاست در حالي كه صداي او بسيار تغيير نموده بود و براي همه ي مردم محسوس بود.

سپس داخل منزل شد و پس از ساعتي خارج گرديد در حالي كه آثار شادي بر او ظاهر شده و آثار حزن و اندوه از او برطرف گرديده بود. پس دستورات لازم را در مورد تجهيز اسماعيل انجام داد و چون از غسل او فارغ گرديد، دستور داد تا كفن او را آماده كردند و در كنار آن نوشت: «اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله» (6) پس مردم از تغيير حال امام صادق عليه السلام از حزن و اندوه به شادي و مسرت تعجب نمودند و يكي از اصحاب گفت: فداي شما شوم، ما گمان كرديم به علت اين حادثه و حزن شديد تا مدتي ما از وجود شما نمي توانيم استفاده كنيم، چگونه شد كه يكباره حزن شما به شادي مبدل گرديد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: «ما خانواده اي هستيم كه قبل از آمدن مصيبت اندوه پيدا مي كنيم، اما هنگامي كه مصيبت وارد مي شود صبر مي كنيم» پس امام عليه السلام براي اصحاب خود سفره ي طعامي گسترانيد و بهترين غذاها را فراهم نمود و آنان را به خوردن آنها ترغيب فرمود و آثار مصيبت و اندوه از صورت مباركشان برطرف گرديد و چون از علت آن سؤال شد فرمود: چگونه من چنين نباشم، در حالي كه خداي متعال كه اصدق صادقين است به پيامبر خود مي فرمايد: «تو و همه ي مردم خواهيد مرد؛ (انك ميت و انهم لميتون)».

هنگامي كه جنازه ي اسماعيل را به طرف قبرستان حركت دادند، امام صادق عليه السلام بدون كفش و عبا، جلوي جنازه حركت مي كرد - و اين بزرگ ترين شعار و نشانه ي حزن و اندوه مي باشد - و در بين راه چندين مرتبه دستور داد - جنازه را زمين گذارند و صورت اسماعيل را باز كنند تا مرگ او براي مردم آشكار شود تا اين كه به محل قبر رسيدند و او را دفن كردند (7) چون مراسم دفن تمام شد، امام عليه السلام نشست و اصحاب گرد او جمع شدند در حالي كه امام سر مبارك خود را پايين انداخته بود، سپس سر مبارك را بالا نمود و به آنان فرمود: «اي مردم اين دنيا خانه ي بقا نيست، بلكه خانه ي فراق و جدايي است و خانه ي تغيير و دگرگوني است و خانه هميشگي و دائمي نيست، گر چه آتش فراق دوستان غير قابل انكار و غير قابل جلوگيري است، و تنها تفاوت اين است كه فكر و استقامت مردم در مقابل تلخي ها متفاوت است، كسي كه داغ فراق برادر خويش را نبيند برادر او، داغ فراق او را خواهد ديد و كسي كه فرزندي پيش نفرستد، خود پيش از فرزند خود طعمه ي مرگ خواهد شد.» سپس به شعر ابي خراش هذلي تمثل نمود كه مي گويد: و لا تحسبن أني تناسيت عهده

و لكن صبري يا أميم جميل (8) . هنگامي كه اسماعيل از دنيا رفت، امام صادق عليه السلام يكي از شيعيان خود را فراخواند و مقداري پول به او داد تا براي اسماعيل حج به جا آورد، سپس به او فرمود: «هنگامي كه براي اسماعيل حج به جا آوري، پاداش تو نه دهم خواهد بود و پاداش اسماعيل يك دهم.» (9) .

اسماعيل در اطراف مدينه و در محل عريض از دنيا رفت و بدن او را مردم به دوش گرفتند و به مدينه آوردند. (10) محل قبر او در مدينه مشهور بود، ولي سعودي ها آن را خراب كردند همان گونه كه قبور پدران او را در بقيع خراب نمودند و تاكنون كسي اقدام به بناي مجدد آنها نكرده است.

حاصل سخن اين كه برخوردها و سخنان امام صادق عليه السلام درباره ي فرزندشان اسماعيل نشانگر علاقه و محبت شديد ايشان به او و تقوا و فضيلت بسيار اوست. از ديدگاه ما احاديثي كه در رد شخصيت و قداست اسماعيل نقل شده، غير قابل قبول است و حتي برخي از احاديث بر دروغ بودن اين گونه اخبار دلالت دارد كه به راستي اين گونه توهين ها به اسماعيل، اهداف خاصي داشته كه براي ما روشن نيست، مانند روايتي كه در كتاب «الخرائج و الجرائح» از وليد بن صبيح نقل شده كه مي گويد:

«مردي نزد من آمد و گفت: بيا تا فرزند خداي تو را به تو نشان دهم. پس همراه او رفتم و او مرا نزد جمعيتي برد كه شراب مي خوردند و بين آنان اسماعيل فرزند جعفر [عليه السلام] بود. پس من با اندوه از بين آنان خارج گرديدم و داخل حجر اسماعيل شدم، ناگهان ديدم اسماعيل بن جعفر پرده ي كعبه را گرفته و آنقدر گريه كرده كه با اشك خود پرده كعبه را تر نموده است. پس من به سرعت به آن جلسه بازگشتم و ديدم اسماعيل بين آن جمعيت نشسته است، پس دوباره به كنار كعبه بازگشتم و ديدم اسماعيل همچنان پرده ي كعبه را گرفته و گريه مي كند و چون اين ماجرا را به امام صادق عليه السلام گفتم، ايشان فرمود: فرزندم اسماعيل گرفتار شيطاني شده، كه او خود را به شكل اسماعيل در مي آورد».

اين حديث خود بهترين دليل بر جعلي بودن اين گونه احاديث مي باشد، بنابراين بايد احاديثي كه در مذمت اسماعيل بن جعفر وارد شده، كنار گذارده شود و يا حمل بر معاني ديگري گردد؛ و اگر اسماعيل عيبي مي داشت امام صادق عليه السلام در سفر و حضر ملازم او نمي بود و او را از خود دور مي نمود، همان گونه كه فرزند ديگر خود عبدالله را از خود دور نمود.

هنگامي كه اسماعيل از دنيا رفت، كساني كه گمان كرده بودند او بعد از پدر خود به مقام امامت مي رسد؛ نسبت به امامت او سكوت كردند اما پس از شهادت امام صادق عليه السلام باز سخن از امامت او به ميان آمد و كساني كه او را امام دانستند به اسماعيليه معروف گرديدند و ما در اول اين كتاب وضعيت آنان را بيان نموديم.

شيخ مفيد (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب ارشاد درباره ي اسماعيليه مي گويد: «كساني كه معتقد به زنده بودن اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام هستند و او را امام بعد از آن حضرت مي دانند، عده ي كمي هستند كه نه جزء اصحاب امام صادق عليه السلام مي باشند و نه از راويان ايشان هستند، بلكه از غريبه ها مي باشند.»

حاصل سخن اين كه هنگامي كه امام صادق عليه السلام از دنيا رحلت نمود، عده اي از اسماعيليه امامت موسي بن جعفر عليه السلام را پذيرفتند و بقيه ي آنان دو دسته شدند؛ گروهي از اعتقاد به زنده بودن اسماعيل بازگشتند و به امامت فرزند او، محمد بن اسماعيل معتقد شدند، به گمان اين كه امامت از اسماعيل به فرزندش محمد منتقل شده و فرزند اسماعيل سزاوارتر به مقام پدر مي باشد تا برادرش [يعني موسي بن جعفر] و گروهي همچنان بر اعتقاد خود به زنده بودن اسماعيل باقي ماندند كه امروز احدي از آنان باقي نمانده است و اين دو گروه به اسماعيليه معروف شدند و اكنون اسماعيليه كساني هستند كه گمان مي كنند امامت بعد از اسماعيل تا قيامت در فرزندان او قرار خواهد داشت. (11) .

ص: 118


1- ارشاد مفيد، ص 284.
2- كافي ج 1 / 309، كتاب الحجة؛ باب النص علي الكاظم عليه السلام.
3- بحار ج 4 / 127.
4- بحارالأنوار ج 47 / 254.
5- بحارالأنوار ج 1 / 188.
6- و پس از آن همواره مردم اين جمله را بر كفن هاي اموات خود مي نوشتند و به گوش من رسيد كه بعضي از روي جمود نام اسماعيل را نيز براي شهادت به يگانگي خداوند مي نوشته اند.
7- ارشاد مفيد، ص 285.
8- اكمال الدين ج 1 / 163؛ امالي شيخ صدوق، ص 237.
9- بحار ج 47 / 255.
10- ارشاد مفيد، ص 285.
11- ارشاد، ج 2 / 201، مترجم، چاپ اسلاميه.

اطاعت حيوانات از حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين زنان شما زني است كه اگر مال در اختيارش گذاشتي سپاسگزاري كند و اگر به مصلحتي از وي منع نمودي خشنود و راضي باشد.

و از ابوخالد كابلي در حديثي نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام نامه اي به او داد كه در جنگلي ببرد و فرمود: هر درنده اي كه با تو آمد او را بياور. ابوخالد رفت و در راه برگشت درنده اي با او آمد. هنگامي كه وارد شد، حضرت با او سخن گفت و من از رامي آن حيوان تعجب كردم. سپس حيوان رفت و طولي نكشيد كه برگشت در حالي كه كيسه اي در دهان داشت. گفتم: اين چيز عجيبي است. حضرت فرمود: ابوخالد! اين كيسه ي پولي است كه فلان كس به وسيله ي مفضل بن عمر براي من فرستاده و اينك به آن نياز داشتم، اين حيوان را فرستادم تا كيسه را بياورد. و اينجا باش تا مفضل بيايد. چند روزي آن جا ماندم تا مفضل آمد و قصه را بيان كرد. سپس آن حيوان را حاضر كردند و مفضل آن را شناخت و گفت اين همان است كه در راه به او برخوردم و كيسه را از من گرفت.

اطاعت شير از حضرت

در ايام خلافت منصور - لعنة الله عليه - امام صادق (عليه السلام) جهت انجام پاره اي امور به كوفه رفتند؛ پس از انجام كارها، قصد مراجعت به مدينه را نمودند.

در راه باز گشت به مدينه، عده اي فضلا و علماي اسلام نيز همراه امام صادق (عليه السلام) بودند، ناگهان به شيري برخوردند، يكي از آنها كه ابراهيم ادهم نام داشت به علماي ديگر گفت: همگي كنار بايستيد تا ببينم، امام (عليه السلام) با اين شير چه مي كند؟

امام صادق (عليه السلام) جلوتر رفت و گوش او را گرفت و از راه دورش كرد؛ آن گاه رو به آن جماعت كرد و فرمود: «آگاه باشيد! اگر مردم آن چنان كه بايد، خدا را اطاعت مي كردند بارهاي خود را پشت شير مي گذاشتند». (1) .

آري، بياييد مقداري به طاعت و بندگي خود در برابر معبودمان فكر كنيم؟!

ص: 119


1- منتهي الآمال.

اطلاع حضرت از خلفاي آينده

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه بدون حق و صلاحيت خواستار رياست باشد بايد به حق و درستي از اطاعت مردم محروم بماند.

روايت است كه در اواخر دولت بني اميه، جمعي كثير از بني هاشم و بني عباس و اولاد امام حسن عليه السلام و غير ايشان اجتماع كردند كه يكي را از ميان خود اختيار نمايند و با او بيعت كنند و او را خليفه سازند و لشكر جمع نموده بني مروان را براندازند. پس محمد و ابراهيم كه پسران عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب بودند را انتخاب نمودند و چون آن ها همه به خلافت آن دو برادر راضي شدند گفتند: جعفر بن محمد بن علي بن الحسين را نيز بايد طلبيد و مجبور كرد، شايد كه او هم بيعت كند.

عبدالله بن حسن مثني كه پدر محمد و ابراهيم بود گفت: او را مي طلبيد، مي ترسم كه كار شما را خراب كند. ايشان قبول نكردند و كسي به خدمت آن حضرت فرستاده، استدعاي قدوم آن جناب نمودند. چون آن حضرت حاضر شد از سبب اجتماع پرسيد. موضوع را به حضرت گفتند. آن حضرت به عبدالله فرمود كه اگر بايد با شما بيعت كرد، چرا تو را كنار گذاشته و با پسرانت بيعت مي كنند. عبدالله به آن حضرت از روي بي ادبي گفت: كه منع نمي كنند تو را از بيعت پسران من الاحسد. پس دست بده تا با تو بيعت كنيم. آن حضرت فرمود: اين امر نه به من تعلق مي گيرد و نه به يكي از دو پسر تو و چون ابوجعفر دوانيقي و برادرانش سفاح و ابراهيم و عموهاي ايشان حاضر بودند و ابوجعفر در آن روز قباي زردي پوشيده بود. آن حضرت اشاره به سفاح كرد و فرمود: اين امر تعلق به او خواهد گرفت و بعد از آن به صاحب قباي زرد، به خدا كه زنان و كودكان ايشان با امر خلافت بازي خواهند كرد. بعد از آن حضرت برخاست و از مجلس بيرون رفت و آخر آن چنان شد كه آن حضرت فرموده بود.

اطلاع حضرت از سؤال اشخاص

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دو مسلمان كه يكديگر را ملاقات مي كنند، برتر از اين دو آن كسي است كه بيشتر به رفيقش دوستي دارد.

و از شهاب بن عبد ربه نقل مي كند كه گفت: براي مسأله اي خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم؛ بدون سؤال فرمود: اگر مي خواهي بپرس و اگر مي خواهي از سؤالت خبر دهم، گفتم: قربانت شوم، شما خبر بدهيد. سپس نقل مي كند كه مسأله را بيان كرد، شهاب گفت: آري سؤال من همين بود. آن گاه حضرت پاسخش را فرمود.

و چندين مرتبه اين جريان براي شهاب اتفاق افتاد كه حضرت از سؤال او خبر مي داد و چون تصديق مي كرد، پاسخش را مي فرمود.

اطلاع حضرت از كشته شدن يكي از ياران

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدمي كه از ذلت و حقارت كوچكي احساس ناراحتي و اندوه مي كند و همين جزع و بي قراري، او را به ذلت بزرگتري گرفتار مي نمايد.

ابوبصير روايت مي كند كه روزي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود: اي ابابصير! آن چه به تو مي گويم به كسي نگو و اين سخن را كتمان كن تا روزي كه اين امر وقوع يابد.

گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مطيع و فرمانبردارم به هر چه شما امر بفرمائيد. فرمود: كه معلي بن حنينس به سبب داوود بن علي به درجه عالي مي رسد كه بدون آن معلي را چنين درجه اي ميسر نمي شود. گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از داوود چه كاري سر مي زند كه موجب درجه معلي مي گردد.

فرمود: كه به زودي داوود والي مدينه شود و معلي را به هم صحبتي خود مي طلبد و بعد از آن به قتلش رسانده و بدنش را سلب (1) مي كند. گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين قضيه كي وقوع مي يابد؟

فرمود: در سال آينده واقع خواهد شد. ابوبصير مي گويد:

چون يك سال از اين سخن گذشت، داوود والي مدينه شد و معلي را طلب نمود و گفت: مرا از اصحاب ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام خبر بده و اسامي ايشان را بر ورقه بنويس. معلي گفت: به خدا من از ايشان خبري ندارم و مطلقا از احوال ايشان مطلع نيستم.

داوود گفت: از ايشان بي خبر نيستي ولي از من پنهان مي كني. مطمئن باش اگر از همه اخبار و كيفيت حال ايشان به من اطلاع ندهي تو را به قتل مي رسانم.

معلي گفت: مرا به قتل و كشتن تهديد مي كني؟ به خدا كه از كشته شدن باك ندارم و اگر بر تمامي احوال ايشان مطلع باشم به تو خبر نمي دهم. داوود غلامان خود را به قتل آن نيكو اعتقاد و پاكيزه نهاد دستور داد و بعد از قتل بدنش را سلب نمود.

ص: 120


1- جدا كردن.

اطمينان خاطر از امامت حضرت

ابن سنان از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال كرد چه موقع اموال نوجوان در اختيارش گذارده مي شود؟ فرمود: موقعي كه بالغ شود و به علاوه رشد عقلي وي نيز معلوم گردد و سفيه يا ضعيف العقل نباشد.

شعيب عقرقوفي روايت مي كند كه شخصي هزار درهم به من داد كه به خدمت امام جعفرصادق عليه السلام ببرم با خود گفتم بايد دليلي و برهاني از آن حضرت ببيني تا اطمينان خاطرت حاصل شود. پنج درهم از آن برداشتم در كيسه خود گذاشتم و پنج درهم بي ارزش به جاي آن گذاشتم به خدمت آن حضرت رفتم و كيسه زر را سپردم.

بلافاصله كيسه را گشوده، پهن كرد و آن پنج درهم را جدا كرده و فرمود كه مال خود را بگير و مال ما را به ما ده. من آن پنج درهم را بيرون آورده تسليم آن حضرت كردم و عذرخواهي بسيار نمودم.

اعتراف مرد دروغگو

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه كار است كه به آن سه چيز زيان نمي رساند: دعا به وقت اندوه، طلب آمرزش از خدا و سپاس نعمت.

و از ابان بن تغلب نقل مي كند كه گفت:

بر حضرت صادق عليه السلام وارد شديم، مردي از اهل كوفه آن جا بود، حضرت درباره ي مالي كه به او داده بودند كه به حضرت برساند به او تندي مي كرد و مي فرمود: مال مرا بردي؟ گفت: به خدا! من چنين كاري نكرده ام؛ حضرت خشمناك شده و راست نشست و چند مرتبه فرمود:

به خدا! من نكرده ام!! تو اي ابان و تو اي زياد به خدا! اگر امين خدا و جانشين او در زمينش و حجت او بر بندگانش بوديد، آن چه اين مرد با مال كرده براي شما پوشيده نمي ماند. در اين هنگام مرد گفت: قربانت شوم، من مال را گرفتم.

اعجاز امام صادق درباره ي رفيد

رفيد مي گويد: من غلام يزيد بن عمر بن هبيره بودم. روزي مورد غضب مولايم واقع شدم و به كشتنم سوگند ياد كرد. من از او گريختم و به امام صادق (ع) پناهنده شدم و حال خود را براي حضرت بيان كردم و امام به من فرمود: برو سلام مرا به او برسان و بگو من غلام تو رفيد را پناه دادم. به او آسيبي مرسان. به حضرت عرض كردم: قربانت گردم! او اهل شام است و عقيده ي پليدي دارد. فرمود: به آنچه به تو گفتم عمل كن. من راه شام را در پيش گرفتم و به بياباني رسيدم. مرد عربي به من رو آورد و گفت: كجا مي روي؟ من چهره ي مردي را مي بينم كه كشته مي شود. آن گاه گفت: دستت را بيرون بياور. چون بيرون آوردم گفت: دست مردي است كه كشته مي شود. سپس گفت: پايت را نشان بده. پايم را بيرون آوردم. گفت: پاي مردي است كه كشته مي شود. سپس گفت: تنت را نشان بده. چون تنم را ديد گفت: علائم مرگ در آن است. آن گاه گفت: زبانت را بيرون آر. چون زبانم را بيرون آوردم گفت: برو كه باكي نداري، زيرا زبانت پيغامي دارد كه اگر به كوه هاي استوار رساني مطيع تو باشند. آمدم تا به خانه ي هبيره رسيدم و اجازه خواستم. چون وارد شدم گفت: اي خيانتكار! با پاي خود نزد من آمده اي! اي غلام! زود بساط قتل را پهن كن و شمشير را بياور. سپس دستور داد شانه و سرم را بستند و جلاد بالاي سرم ايستاد تا گردنم را بزند. گفتم: اي امير! تو كه مرا به اجبار نياوردي بلكه من به اختيار خود پيش تو آمده ام. پيامي دارم كه مي خواهم به تو باز گويم و سپس خود داني. گفت: بگو. گفتم: مجلس بايد خلوت شود. حاضران را بيرون كرد. گفتم جعفر بن محمد مي گويد: من غلام تو رفيد را پناه دادم. با خشم خود به او آسيبي مرسان. گفت: تو را به خدا جعفر بن محمد به تو چنين گفته و به من سلام رسانيده؟! من برايش سوگند ياد كردم. او سه بار سخنش را تكرار كرد و من جواب گفتم.

سپس شانه هاي مرا باز كرد و گفت: من به اين قناعت نمي كنم و از تو خرسند نمي شوم جز آنكه همان كار را با من بكني. گفتم: دست من به اين كار دراز نمي شود و وجدانم به آن اجازه نمي دهد. گفت: به خدا كه من جز به آن قانع نمي شوم. لذا من شانه هاي او را بستم و بازش كردم. سپس او مهر خود را به من داد و گفت: تو اختياردار كارهاي من هستي و هر گونه خواهي عمل كن. (1) .

ص: 121


1- اصول كافي مترجم، ج 2، ص 379.

اكنون عمويم كشته شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز از روش انبياء الهي است: استعمال بوي خوش، كوتاه كردن مو، و زياد پاسخ گفتن به نياز جنسي زن.

نقل شده كه: روزي آن حضرت فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون، علت را پرسيدند؛ فرمود: اكنون عمويم زيد كشته شد. تاريخ را نوشتند و هنگامي كه خبر قتل زيد از عراق رسيد، ديدند مطابق تاريخ است.

اگر عشق نبود...

ابرها از آسمان رميده اند و شن ها در شنزار، مويه مي كنند و زنگ ها، با فرياد مردم آميخته اند.

خورشيد، پله - پله پايين مي آيد. انگار مي خواهد تنهاي تنها باشد. ورق برمي گردد.

همراه با شميم آبشار، بارش رحمت بر كوير، جاري مي شود و با عبورش، حريري از شوق و شور، بر سر حاجيان برگشته از ديدار خانه ي دوست، پهن مي شود، و هركه او را در لباس احتشام مي بيند، نمي تواند دست ادب بر سينه نگذارد. بعضي چند قدم جلوتر حركت مي كنند.

و آن كه اين سلاله ي نور را با شولايي از عشق مي بيند، رفيقش را ندا مي كند. و رفيقش سر تعظيم فرود مي آورد و دست بر سينه؛

«السلام عليك يا جعفر بن محمد!»

امام نيز چنان محبت فرمايد كه از حلاوت صدايش عسل به ذائقه ي زائر مي ريزد.

سوي ديگر، جواني دست همسرش را در دست گرفته و مي فشرد، كه:

- آي!... ببين! آن آقا، هماني است كه در ميقات، همگان را مسحور لبيك اش كرده بود. او كه تعريفش را برايت كردم... هر چه همراهش مي گفت: مولاي من! بگو «لبيك» !... و نمي گفت. فقط از شوق مي لرزيد، و قطره هاي مرواريد اشك، بر صفحه ي چهره اش مي رقصيدند. شنيدم كه گفت: بگويم «لبيك» وخطاب رسد: «لا لبيك و لا سعديك» ! نمي داني چه ميقات زيبايي بود با او... ولي افسوس در موسم حج، چرا او را نيافتم؟ انگار فقط او بود و همگان هيچ بودند.

امام صادق عليه السلام از سلاله ي رحمت است و منادي رأفت، نمي پسندد مردم به خاطر احترام او در گرماي طاقت فرسا، آزار ببينند.

بنابراين، آرام - آرام مسير راه را عوض مي كند. «زراره» مي گويد:

- مولايم! اين مردم را از فيض حضور و عبور خويش، محروم نفرمايند. مولا چنين فرمايد:

- زراره! نمي خواهم به خاطر احترام من، آزار شوند.

قدم هاي با صلابتش از ريگزار تفتيده مي گذرد و همراه زراره، از مسيري دورتر به طرف مدينةالنبي حركت مي كنند.

قطره هاي شبنم وار عرق، بر صورت گندمگون امام، مي غلتند. و هر قطره بوسه زنان، راهي را از پيشاني تا محاسنش باز مي كنند و بر ريگزار خشك مي چكند؛ و داعي در باران!

نزديك روستايي مي رسند؛ نزديك ظهر. امام مي گويد:

- زراره! در اين نزديكي، آبادي اي است؛ بي آن كه مردم را از حضورم باخبر كني، قدري نان و ماست تهيه كن.

زراره حركت مي كند و امام، آرام بر تخته سنگي مي نشيند.

ساعتي مي گذرد. زراره بر مي گردد. از دور، در فاصله ي چند قدمي امام، انگار برقي از آسمان قامتش را مي سوزاند و انگار هوا چنان بخيل و سفت مي شود كه ديگر تاب رفتنش را مي گيرد. فقط مي تواند تماشا كند:

كودكي سياه چرده، سر بر دوش امام مي گريد و دانه هاي اشك امام بر شانه ي كودك جاري است.

چنان كه انگار گلاب اشكش بي امان مي بارد.

زراره از نگاه مولا، جان مي گيرد. جلو مي آيد:

- مولايم! شما را چه شده است؟ اين كودك كيست؟

امام، پرده ي اشك را كنار مي زند.

-اي زراره! تا رفتي، اين كودك و توپ كوچكش آمدند. با پا، توپش را به طرفم پرتاپ كرد و تا پايم را روي توپ گذاشتم، نگاهي معصومانه كرد و گفت:

- توپم را رها كن!... مي خواهم بازي كنم.

نگاهش كردم و پرسيدم:

- پسرم! اهل كجايي؟

گفت:

- آقا! اهل همين آبادي نزديك.

گفتم:

- نزديك بيا عزيز من! چند گام نزديك تر.

تا پيش آمد، دوباره پرسيدم:

- پسركم! جعفر پسر محمد را مي شناسي؟

نگاه زراره به چهره ي امام، خيره مانده است. رنگ چهره ي امام تغيير مي كند و لرزشي نامحسوس بر تارهاي صوتي اش مي نشيند. و همزمان قطره هاي اشك امام، جاري مي شوند. امام، دوباره به زحمت سخن مي گويد:

- زراره! تا اين را پرسيدم، اين كودك، مؤدب و با صلابت ايستاد و گفت:

- بله! مي شناسم... او مولاي من و تمام عشيره ي ما است، كه شيعه ي جعفري هستيم. گفتم:

- پسرم! او را مي شناسي؟

آنچه از من مي دانست، گفت. اي زراره! بسيار فصيح و زيبا! او را جلوتر خواندم و باز سؤال كردم:

- پسركم! اين ها را چه كسي به تو آموخته؟

گفت:

- پدرم... آقا!

گفتم:

- عزيز من! هيچ مي داني اين جعفر، پسر محمد، اهل كجاست؟

- او اهل شهر پيامبر (مدينه) است.

گفتم:

- آيا تا به حال از پدرت خواسته يي تو را براي ديدارش به مدينه ببرد؟ كلام امام كه به اين جا مي رسد، شانه هايش مي لرزند و ادامه مي دهد:

-اي واي! زراره! تا اين را گفتم، انگار بغض ساليان كودك تركيد... در ميان اشك چنين گفت:

- پدرم به بهانه ي هر كار خوبي كه مي كنم، قول زيارتش را به من مي دهد، ولي افسوس كه بايد بسيار كار كند، تا روزي من و پنج خواهر و برادرم را به دست آورد... به خاطر همين، وقت ندارد ما را به مدينه و دست بوسي آقا ببرد.

- زراره! اين بود كه بي اختيار، او را در آغوش كشيدم.

زراره مي گويد: خورشيد به قلب آسمان رسيده بود، كه امام، پس از سكوتي كوتاه مي گويد:

- يا زراره!

«آيا دين، غير از دوست داشتن و تنفر داشتن است.» (1) .

ص: 122


1- بحارالانوار، ج 47، ص 550؛ با تلخيص و تصرف بسيار.

اگر مستحقي نبود...

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: روزهاي زندگي سه روزند: روزي كه گذشته و روزي كه در آن هستي، پس سزاوار است غنيمت بداني و از وقت كمال استفاده را بنمايي، سوم روز فردايي كه نيامده و معلوم نيست چه بشود و تو موفق باشي در آينده استفاده كني.

و از محمد بن مسلم در حديث مستحقين زكات نقل مي كند كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: اگر مستحقي پيدا نشد، زكات را چه بايد كرد؟ فرمود: ممكن نيست خداوند چيزي را واجب كند و مصرف نداشته باشد.

التماس بزغاله و پرنده از حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه عالم به مقتضيات زمان خود باشد مورد هجوم اشتباهات قرار نمي گيرد.

جابر بن عبدالله انصاري روايت مي كند كه روزي در ملازمت حضرت امام جعفرصادق عليه السلام به راهي مي رفتيم، قصابي را ديدم كه بزغاله اي را خوابانيده و قصد ذبح او را دارد. در آن هنگام بزغاله فريادي كرد. آن حضرت فرمود: اي قصاب، قيمت اين بزغاله را آن چه باشد از من بگير و ذبحش نكن.

قصاب چهار درهم از ملازم آن حضرت گرفته و بزغاله را رها كرد. پس در خدمت آن حضرت مي رفتيم. ناگاه ديدم كه عقابي به دنبال پرنده اي پرواز مي نمود.

نزديك بود كه پرنده را بگيرد، پرنده فريادي كشيد. ديدم كه آن حضرت به آستين مبارك اشاره فرمود. آن عقاب از عقب آن پرنده منحرف گرديد. بعد از آن حضرت فرمود آن بزغاله را كه قصاب قصد ذبحش را داشت، چون مرا ديد گفت: استجير الله و بكم اهل البيت مما ادني. يعني پناه مي برم به خدا و شما كه اهل بيت رسالتيد از آن چه اين مرد قصاب به من قصد دارد. من او را خلاص گردانيدم و هم چنين پرنده التماس نمود من او را از چنگال عقاب رهانيدم.

امام از گناه مخفي جارودي خبر مي دهد

هارون بن رئاب گويد: برادري داشتم كه جارودي (1) مذهب بود. يك روز بر حضرت وارد شدم. فرمود برادرت كه جارودي است چگونه است. گفتم: او نزد قاضي و نزد همسايگان پسنديده و مرضي است و در همه حالات خود عيبي ندارد مگر اينكه به ولايت شما اقرار ندارد. فرمد: چه چيز در اين كار مانع است. گفتم: گمانش اين است كه اين از ورع و پرهيزكاري و خداترسي اوست. فرمود: كجا بود ورع او در شب نهر بلخ؟

راوي گويد: بر برادرم وارد شدم و به او گفتم: مادرت به عزايت بنشيند! قصه ي شب نهر بلخ چه بوده است؟ ماجراي گفت و گو با حضرت صادق را براي او نقل كردم. برادرم گفت: آيا حضرت صادق (ع) تو را از اين اسرار با خبر كرد!؟ گفتم: بلي گفت: شهادت مي دهم كه او حجت خداوند است. پرسيدم: قصه ي شب نهر بلخ چيست؟ گفت: از پشت نهر بلخ مي آمدم. با مردي رفيق راه شدم كه همراه او كنيزي بود آوازه خوان. آن مرد گفت: هوا سرد است. يا تو آتشي براي ما مهيا كن و من از وسائل نگهباني كنم يا من به طلب وسيله ي آتش مي روم و تو وسائل ما را حفظ كن. من گفتم: من نگهباني مي كنم و تو براي تهيه ي وسيله ي آتش برو. او رفت و من برخاستم و با آن كنيزك زنا كردم. به خدا سوگند نه كنيز اين سر را براي كسي فاش كرده و نه من به احدي گفته ام و جز خدا كسي از آن آگاه نبود. سپس وحشتي بر برادرم عارض شد.

سال بعد همراه او پيش امام صادق رفتيم و بيرون نيامديم مگر آنكه او به امامت امام صادق و اجداد او اعتقاد كامل يافت. عندليب گويد: دل چو آيينه اگر پاك و مصفا باشد

رخ دلدار در آن آيينه پيدا باشد نيست از كوي وفا ميل بهشتم كه به من

پايه ديوار دلم سايه ي طوبا باشد گفته بودي كه به شمشير غمت خواهم كشت

بكش اي جان كه مرا عين تمنا باشد درد بيمار محبت به دوا به نشود

گر طبيب سر بالينش مسيحا باشد هركه بيند رخ تو محو تماشا گردد

رخ خوب تو مگر دفتر مانا (2) باشد عندليبا همه مرغان به نوا آمده اند

مگر آن گل به چمن گرم تماشا باشد .

ص: 123


1- جاروديه گروهي از زيديه و منسوب به ابوالنجم زياد بن مندب معروف به جارود هستند كه از غلات شيعه است. وي در سال 150 فوت كرده. جاروديه از فرق و شعبات زيديه اند و به چند دسته تقسيم شده اند. يكي از آنها تابعين ابي الجارود است. (الفرق بين الفرق، ص 25 - 24 و لغتنامه ي دهخدا، ج 16، ص 43 و بحار، ج 7، ص 29).
2- ماني، نقاشي بود مشهور، متولد 216 ميلادي، متوفاي 276 يا 277 ميلادي. وي ديني بين دين مجوس و مسيحيت اختراع نمده بود. عيسي را قبول داشت و موسي را قبول نداشت. از امام صادق سؤال شد: عقايد ماني چه بوده؟ فرمود: وي در اثر جست و جو در اديان، بخشي از دين مسيح را در هم آميخت؛ در راه مستقيم نبود. دفتر نقاشي او زيباترين اشكال و خطوط را داشت (دايرةالمعارف دشتي، ج 9، ص 38 و بعد)؛ از آن جهت شاعر، رخ معشوقه را به دفتر او تشبيه كرده است.

امام سجاد و نيازمند

امام سجاد عليه السلام از انگور خوششان مي آمد. يكي از خدمتكاران ايشان از بازار عبور مي كرد. ديد انگور خوب و تازه اي آورده اند. بدون اين كه به حضرت خبر دهد، با پول خود مقداري انگور خريد و به هنگام افطار در مقابل آن حضرت نهاد. حضرت تبسمي كردند. معلوم بود كه از انگور خوششان آمده است، دست دراز كردند تا دانه اي از انگور را در دهان مباركشان بگذارند كه ناگهان فقيري در زد و عرض كرد: وقت افطار است و من گرسنه ام، غذايي به من بدهيد. حضرت به آن خدمتكار فرمود: اين انگورها را برداريد و به او بدهيد. خدمتكار عرض كرد: يابن رسول الله، آن شخص همه انگورها را لازم ندارد، مقداري از اين انگورها را به او بدهيد و بقيه را خودتان ميل كنيد. حضرت فرمودند: همه ي را بردار و به او بده. خدمتكار نيز به امر حضرت اين كار را كرد و ايشان با غذاي ديگري افطار كردند. فرداي آن روز نيز دوباره امام روزه دار بودند. خدمتكار مجددا به بازار رفت و از همان انگور خريد و به هنگام افطار در مقابل ايشان نهاد حضرت نيز مجددا اظهار خرسندي كردند و خواستند با انگور افطار كنند كه مجددا فقير ديگري در زد و غذا خواست. امام مجددا تمام انگور را به خدمتكار دادند كه به فقير بدهد. روز سوم نيز خدمتكار به بازار رفت و انگور خريد و در وقت افطار انگور را در مقابل امام نهاد مجددا فقيري در زد و غذا خواست امام بار ديگر تمام انگور را به فقير داد. خدمتكار روز چهارم نيز انگور خريد و در هنگام افطار در مقابل امام قرار داد، آن شب فقيري نيامد و حضرت از آن انگور ميل كردند (1) احسان به نفس كه در قرآن و روايات از آن سخن به ميان آمده است همين است. اين كار تصميم و نيز دعاي قبل از تصميم مي خواهد؛ چرا كه ما نيروي كمي داريم و نمي توانيم تزكيه نفس كنيم و بايد از خداي متعال بخواهيم تا در اين راه به ما كمك كند. همان طور كه براي امور دنيايي دعا كنيم بايد در امور اخروي نيز دعا كنيم.

بسيارند كساني كه چهل روز زيارت عاشورا را با حضور قلب مي خوانند تا حاجتشان برآورده شود. آيا نبايد چهل روز زيارت عاشورا را بخواند تا خدا به او كمك كند و توفيق تزكيه نفس پيدا كند؟ گرفتاري هاي دنيا هر چه باشند بر طرف مي شوند و حتي اگر برطرف نشوند باكي نيست، اما مشكلات اخروي كه حل شدني نيست. صد سال، هزار سال، بلكه بيشتر و بيشتر ادامه دارند و برطرف نمي شوند.

يكي از مراجع تقليد گذشته براي بنده نقل مي كرد: قبل از اين كه مرجع تقليد شوم، كم تر با مردم محشور بودم و وقتي متصدي امور مرجعيت شدم تصميم گرفتم نه از كسي گله اي داشته باشم و نه توقع. به كار بستن تصميم مشكل است، ايشان با خود عهد كرده بود كه از كسي گله نكند؛ مثلا اگر كسي بعد از سال ها رفاقت ديگر در نماز جماعتش حاضر نشد از او گله نكند و من هيچ وقت نديدم از كسي شكوه كند. نيز عهد كرده بود كه از كسي توقعي نداشته باشد. اين يك عمل دروني است. انسان معمولا از ديگران توقع دارد، اما براي اين كه خوار نشود و از چشم ديگران نيفتد نمي گويد. ولي آن توقع دروني اعصابش را به هم مي ريزد.

به هر حال كسي كه به ديگران خدمت مي كند، پول مي دهد، كار خير انجام مي دهد، در واقع در حال پر بار كردن نامه اعمال خويش است و اين كار را بايد آن قدر تكرار كند تا ملكه شود. تا اين مقام به دست نيايد درك آن مشكل است.

ص: 124


1- كافي، ج 6، ص 350.

امام صادق معجزه حضرت ابراهيم را تكرار نمودند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به شما سفارش مي كنم، پرهيزگار باشيد و با ارتكاب گناه، مردم را بر خود مسلط نكنيد و خويشتن را دچار ذلت و خواري ننمائيد.

يونس بن ظبيان نقل مي كند كه با جمعيتي زياد در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم. شخصي از حضرت سؤال كرد: يابن رسول الله پرنده هايي را كه خداوند در قرآن مجيد ذكر نموده و خطاب به ابراهيم فرموده است: من الطير فصرهن اليك ثم اجعل علي كل جبل منهن.

آيا آن پرندگان از يك جنس بودند يا جنس هاي مختلف؟

حضرت فرمود: آيا مي خواهيد مانند آن معجزه را به شما نشان دهم؟ ما همه گفتيم: بلي يابن رسول الله. حضرت چهار پرنده از جنس هاي مختلف را احضار فرمود طاووس و باز و كبوتر و كلاغ و آنها را ذبح نمود و سرهاي آن ها را نزد خود نگه داشت و بقيه آن ها را دستور داد با گوشت و استخوان كوبيدند و بعد به چهار قسمت تقسيم نمودند و در چهار خانه قرار دادند و بعد اول طاووس را صدا زدند. ما همگي ديديم كه ذره ذره از هر گوشه خانه جدا شدند و به هم پيوستند و طاووس مثل اول ساخته شد و سرش به تن آن متصل شد. بعد از آن بقيه پرنده ها را صدا زد و به همين منوال آن ها هم به صورت قبلي خود درآمدند و چهار پرنده زنده شدند و بعد ما پس از اجازه از حضرت از آن مجلس بيرون رفتيم.

امام صادق و كرامات در اعلام حوادث

اعلام حوادث دو نوع است يك نوع از گذشته و نوعي از آينده است اكثر كهنه و سحره و مرتاضين هند از گذشته دوري كه همه بي خبرند بدون آنكه مراجعه به تاريخ كرده باشند خبر مي دهند يا از حروف اعداد و رمل و اسطرلاب مي توانند از آينده خبر دهند كه آن هم غالب درست درنمي آيد ولي امام كه مؤيد من عندالله است و از سرچشمه وحي و الهام رباني سرچشمه مي گيرد و در مكتب ربوبي تربيت مي شود گذشته در نظر او چون آينده است و آينده مانند گذشته است به هر دو جانب به يك نظر مي نگرد و از هر دو خبر مي دهد در اين اعلام و اخبار از حوادث وقايع وسايط فني مانند حروف و اعداد در كار نيست بلكه به صفاي نفساني مي بيند و به علم مي داند و خبر مي دهد.

امام جعفرصادق عليه السلام كه از خاندان رسالت و عالم به گذشته و آينده تا روز قيامت بوده از اكثر وقايع خبر مي داد و به سبب اهميت موضوع در مصاديق خاص مفاهيم كلي را بيان مي فرمود و اعلام حوادث مي كرد - يكي از مواردي كه خبر داد همانطور شد راجع به سقوط بني اميه و طلوع بني عباس و محمد و ابراهيم بود خبر داد - و همچنين شعيب بن ميثم تمار كه از اصحاب او بود خبر داد كه مرگ تو نزديك شده است.

فرمود يا شعيب ما احسن بالرجل ميموت و هو لنا ولي و يعادي عدونا.

يعني هيچ چيزي براي مرد بهتر از مرگ نيست ما آن را دوست مي داريم و دشمنان ما آن را دشمن مي دارند.

يا شعيب والله اني لا اعلم ان من ما علي هذا انه لعلي حال حسنه به خدا سوگند من مي دانم كه اگر بر اين حال كسي بميرد «يعني حال ايمان به مرگ و ايمان به ولايت اهل بيت» با بهترين حالي درگذشته است.

قال (ع) يا شعيب احسن الي نفسك وصل قرابتك و تعاهد اخوانك و لا تستبد بالشي ء تقول ادخر لنفسي و عيالي ان الذي خلقهم هو الذي يرزقهم.

اي پسر تمار به نفس خودت نيكي كن - صله رحم كن - خويشان و اقرباء ببين با دوستان وفاء به عهد نما و چيزي را اندوخته مكن كه خداي بزرگ رازق عيال و اولاد تو و همه مي باشد او است كه بندگان را آفريده و رزق آنها را مي دهد شعيب به وصاياي امام ششم عمل كرد و يك ماه پس از اين خبر درگذشت. (1) .

امام صادق عليه السلام خبر داد كه اسحقاق بن عمار صيرفي كه از روات موثق و جليل القدر بود به زودي در شهر ربيع خواهد مرد اسحاق عرض كرد يابن رسول الله مردم مال فراوان نزد من دارند و من از بسياري طلب دارم مي ترسم بميرم و حساب من با مردم بماند فقال عليه السلام اجمع اموالك في شهر ربيع فرمود اموال خودت را جمع كن ماه ربيع ماه آخر عمر تو است و در همان ماه هم مرد. (2) .

ص: 125


1- مدينة المعاجز به نقل الامام الصادق ص 290 ج 1.
2- رجال كشي در احوال معلي ص 239.

امام صادق و مرد جبل عاملي

قطب راوندي و ابن شهرآشوب از هشام بن الحكم روايت كرده اند كه مردي از ملوك جبل از دوستان حضرت صادق عليه السلام بود و هر سال به حج مي رفت و قبل از سفر حج وارد مدينه مي شد و به ملاقات امام صادق عليه السلام مي رفت. حضرت او را منزل مي داد و او از كثرت محبت و ارادتي كه به امام صادق عليه السلام داشت، ماندن خود را در خانه ي آن حضرت طول مي داد. يك نوبت كه به مدينه آمده بود و مهمان امام صادق عليه السلام بود، وقتي مي خواست از خدمت امام مرخص شود، ده هزار درهم به آن حضرت داد و گفت تا براي او خانه اي در مدينه بخرد كه هر گاه به مدينه مي آيد، مزاحم آن حضرت نشود.

امام عليه السلام آن مبلغ را از مرد جبل عاملي گرفت و او به جانب حج رفت. چون از حج مراجعت كرد و خدمت حضرت شرفياب شد، عرض كرد:

براي من خانه خريديد؟

حضرت فرمود: بلي.

سپس كاغذي به او داد و گفت: اين قباله ي آن خانه است.

مرد چون قباله را خواند، ديد نوشته شده است:

بسم الله الرحمن الرحيم

اين قباله ي خانه اي است كه جعفر بن محمد خريده از براي فلان بن فلان جبلي و آن خانه واقع است در فردوس برين محدود به حدود اربعه: حد اول به خانه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله، حد دوم به خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام، حد سوم به خانه ي حسن بن علي عليه السلام، حد چهارم به خانه ي حسين بن علي عليه السلام. اميدوارم كه حق تعالي از تو قبول فرموده باشد و عوض در بهشت به تو عطا فرمايد.

پس آن مرد قباله را بگرفت و با خود داشت تا گاهي كه عمرش منقضي شد و علت موت او را دريافت. پس جميع اهل و عيال خود را جمع كرد و ايشان را قسم داد و وصيت كرد كه: چون مردم، اين نوشته را در قبر من بگذاريد.

ايشان نيز چنين كردند. روز ديگر كه سر قبرش رفتند، همان نوشته را يافتند كه در روي قبر بود و بر آن نوشته شده بود كه به خدا سوگند جعفر بن محمد عليه السلام بدانچه براي من گفته و نوشته بود، وفا كرد. (1) .

ص: 126


1- منتهي الآمال، ج 2، صص 246 و 247.

امام صادق همسرم را زنده كرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: فروتني و تواضع، مايه اصلي هر شرف محبوب و مقام بلند است.

علي بن حمزه نقل مي كند كه سالي در محضر امام صادق عليه السلام به حج رفتيم در راه به يك درخت خرما رسيديم و در سايه آن براي استراحت توقف كرديم. حضرت دعايي نمودند و فرمودند: اي درخت ما را اطعام كن از آنچه خداوند متعال از روزي بندگانش در تو خلق فرموده است. درخت نخل كه خشك بود بلافاصله سبز و پر برگ و ميوه خرما شد و شاخه هايش را به سمت امام صادق عليه السلام خم كرد.

حضرت به من فرمود: بسم الله بگو هر قدر ميل داري تناول كن. رطب هايي را چيدم و تناول كردم كه به لطافت و شيريني آن ها هرگز نديده بودم يك اعرابي نيز آن جا بود گفت: من در عمرم از هيچ كس جادويي عظيم تر از اين نديده بودم. حضرت فرمود: ما وارثان اسرار نبوتيم و سحر و جادو به ما نسبت ندارد ما از خداوند متعال مي خواهيم و دعا مي كنيم و او اجابت مي فرمايد. اگر مي خواهي دعا كنم تا خداوند تو را مسخ كند و به سگي مبدل شوي و هنگامي كه به خانه ات بروي خانواده ات تو را نشناسند.

اعرابي در كمال جهل و وقاحت گفت: دعا كن. حضرت دعا كردند بلافاصله ديدم اعرابي به سگي تبديل شد و ساعتي به حضرت نگاه كرد و راه خانه اش را پيش گرفت. حضرت فرمود: به دنبالش برو. ببين چه اتفاقي مي افتد من پشت سر او حركت كردم. ديدم كه به خانه اش رفت و با اهل و عيال خود با ملايمت رفتار مي كرد اما خانواده اش به چوب و سنگ او را از خانه بيرون كردند. سپس خدمت حضرت برگشتم و احوال اعرابي را نقل نمودم بعد از آن ديدم آن سگ دوباره آمد و اشك از چشمانش جاري و بسيار مضطرب و نگران و ملتمس بود و روي خاك مي غلطيد و ناله مي زد.

حضرت به او ترحم نمود و دعا كرد و اعرابي به صورت اول برگشت. حضرت فرمود: هم اكنون فهميدي كه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ساحر و كاهن نيستند بلكه هدايت كننده راه حق و خلفاي مطلقند.

اعرابي گفت: يابن رسول الله به آنچه فرمودي ايمان دارم.

امام صادق: رئيس مذهب شيعه

بي شك [رئيس] مذهب در عرف مسلمانان، همان مرجع احكام ديني است و اين معنا در بين همه ي ائمه عليهم السلام يكسان بوده و اختصاصي به امام صادق عليه السلام نداشته است؛ چرا كه شيعيان اماميه، همه ي ائمه ي از اميرالمؤمنين عليه السلام تا حضرت مهدي عليهم السلام را مرجع ديني خود مي دانند و عمل نمودن به فرموده ي آنان را بر خود واجب مي شمارند. طبق اسناد روايي، علم و دانش ائمه عليهم السلام يكسان و از جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد و آنان نيز بدون هيچ اختلافي به طور زنجيره اي علوم خود را منسوب به آن حضرت مي كنند بدون آن كه از خود اجتهاد و تغيير و تحريفي در آن انجام دهند.

البته در اين ميان، هيچ كدام از ائمه عليهم السلام در نقل علوم و معارف از جد خود، به اندازه ي امام صادق عليه السلام فرصت پيدا نكرده اند و علت موفقيت امام صادق عليه السلام در نشر و تعليم معارف اسلامي براي مردم، وجود شرايطي بوده كه مي توان چنين نام برد:

1- مدت امامت آن حضرت به طول انجاميد و بيش از سي سال ادامه يافت. گرچه جد آن حضرت، امام زين العابدين، و فرزند او حضرت موسي بن جعفر، و فرزند ديگر او، حضرت هادي عليه السلام نيز عمر طولاني داشتند و مدت امامت آنان نيز بيش از سي سال بود، اما فرصت هايي كه براي امام صادق عليه السلام پيش آمد براي هيچ كدام از آنان پيش نيامد.

2- دوران امامت امام صادق عليه السلام دوران علم و فقاهت و كلام و مناظره بود و بدعت گذاران و منحرفين و صاحبان مذاهب گوناگون در آن زمان فراوان بودند؛ اين موقعيت اقتضا مي كرد كه امام عليه السلام دانش خود را اظهار نمايد و از گمراهي ها و كج روي ها و انحرافات جامعه جلوگيري كند و حقايق را روشن و منتشر سازد.

3- در زمان امام صادق عليه السلام يك فرصت و آزادي مناسبي براي بني هاشم به وجود آمد و آن حضرت توانست معارف اسلامي را آزادانه و به طور آشكار براي مردم بيان نمايد، در حالي كه براي ديگر ائمه عليهم السلام چنين فرصتي به وجود نيامد و آنان همواره در محدوديت بودند و حكام و خلفاي زمان به مردم اجازه نمي دادند كه با ائمه عليهم السلام در ارتباط باشند. از سويي، هيچ كدام از ائمه عليهم السلام جز اميرالمؤمنين عليه السلام زمام حكومت و امور مسلمين به دست شان نيفتاد؛ اما همين دوران حكومت نيز بسيار كوتاه بود و در تمام آن دوران اميرالمؤمنين عليه السلام گرفتار جنگ و مبارزه با بدعت گزاران و منحرفين بود، و در چنين شرايطي امكان نشر معارف اسلامي همانند زمان امام صادق عليه السلام براي آن حضرت فراهم نبود؛ از سويي در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام هنوز مذاهب گوناگون و فرقه هاي مختلف به وجود نيامده بود.

و چون دوران امامت امام صادق عليه السلام هم زمان با حكومت مروانيان و عباسيان واقع شده بود، در آن دوران خطري از سوي اين حكومت ها امام عليه السلام را تهديد نمي كرد، چرا كه شروع امامت ايشان هم زمان با پايان دولت مرواني و آغاز دولت عباسي بود. از سويي امويان و اهل شام با كشتن وليد بن يزيد زمينه ي ضعف و زوال حكومت شان را فراهم كردند و فرصتي براي به قدرت رسيدن بني هاشم فراهم شد، بنابراين مروانيان از توجه به امام صادق عليه السلام و محدود نمودن ايشان غافل ماندند. و با از ميان رفتن مروانيان، عباسيان روي كار آمدند، و آنان نيز در ابتدا مشغول از ميان برداشتن بني اميه و تأسيس حكومت جديد خود بودند - البته معلوم است كه تأسيس حكومت جديد نياز به گذشت زمان دارد - بنابراين عباسي ها از فعاليت هاي امام صادق عليه السلام در زمينه ي نشر معارف و علوم ديني غافل ماندند؛ هر چند كه سفاح از امام صادق عليه السلام غافل نبود؛ ولي چون از جانب ايشان خطري را احساس نمي كرد با آن حضرت كاري نداشت. آري هنگامي كه منصور دوانيقي به حكومت رسيد و پايه هاي حكومتش را استوار كرد، به دشمني با آن حضرت پرداخت و پياپي ايشان را احضار مي نمود و اذيت و آزار مي كرد.

علامه ي بزرگوار محمد بن شهر آشوب در كتاب مناقب، در احوالات امام صادق عليه السلام از مفضل نقل نموده كه گويد: منصور دوانيقي بارها قصد كشتن امام صادق عليه السلام را داشت و هنگامي كه ايشان را احضار مي نمود با ديدن عظمت و هيبت آن بزرگوار از كشتن او صرف نظر مي كرد؛ ولي مردم را از ايشان دور مي كرد و اجازه ي كرسي سخن و بيان معارف به ايشان نمي داد و به هيچ وجه مردم نمي توانستند از وجود مبارك ايشان بهره مند شوند. تا جايي كه اگر براي آنان مسأله اي در زمينه ي نكاح و يا طلاق و امثال آن به وجود مي آمد و حكم آن را نمي دانستند به ناچار مي بايست از همسر خود جدا مي شدند تا حكم مسأله روشن گردد. در حالي كه اين براي آنان بسيار سخت و ناگوار بود؛ تا اين كه خداوند به فكر منصور القا كرد كه از آن حضرت تحفه اي طلب كند كه ارزشمند باشد و كسي مانند آن را نداشته باشد. امام صادق عليه السلام عصايي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله نزدشان بود و طول آن يك ذراع بيشتر نبود، براي او فرستاد و منصور بسيار خشنود گرديد و دستور داد آن را چهار قسمت كنند و در چهار گوشه ي قصر خود قرار داد، سپس به امام صادق عليه السلام گفت:

«پاداش شما جز اين نيست كه من شما را آزاد نمايم تا علوم خود را بين شيعيان منتشر كني؛ پس بر كرسي فتوا بنشين و از كسي هراس مكن؛ ولي در هر شهري كه من هستم اقامت مكن.» از اين رو، امام صادق عليه السلام علوم خود را بين مسلمانان رواج داد و منصور نيز از آن جلوگيري نكرد. به همين دليل و دلايل ديگر علوم اسلامي از جانب امام صادق عليه السلام بيشتر از ائمه ديگر به مردم منتقل شده است. و وجود كتاب هاي حديث، فقه، اخلاق، احتجاجات و حتي كتبي غير از اينها مثل كتاب هايي در زمينه ي معارف و علوم گوناگون گوياي اين حقيقت است. از سويي شاگردان آن حضرت و همچنين رواياتي كه از ايشان نقل شده، بسيار زياد است؛ عده اي از مؤلفان - همچون ابن عقده (1) - تعداد شاگردان ايشان را بيش از چهار هزار نفر دانسته اند. حال اگر شاگردان ايشان چهار هزار نفر باشند، روايات منقول از ايشان چقدر زياد خواهد بود؟! و اگر يكي از راويان او سي هزار حديث از ايشان شنيده باشد حال بقيه چگونه خواهند بود؟ آري، علوم و معارفي كه از آن حضرت منتشر شده بسيار فراوان مي باشد.

خلاصه ي سخن اين كه ما به اين دليل امام صادق عليه السلام را رئيس مذهب شيعه ي اماميه مي دانيم كه از ايشان معارف و علوم و احاديث فراواني نقل شده است، تا جايي كه بيشتر احاديث موجود در كتب شيعه از آن حضرت روايت شده است.

البته تنها شيعيان از امام صادق عليه السلام روايت نكرده اند؛ بلكه بزرگان اهل سنت كه معاصر با آن حضرت بوده اند نيز از ايشان احاديثي نقل كرده اند. مانند: مالك بن انس، ابوحنيفه، سفياني ها، ايوب، ابن جريح، شعبه و... تا جايي كه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 1 / 6) فقه مذاهب چهارگانه ي اهل سنت را منتهي به امام صادق عليه السلام مي داند.

و از وصيت هاي امام صادق عليه السلام چنين برداشت مي شود كه انتساب عنوان شيعه ي جعفري به آن حضرت، در زمان حيات خود ايشان بوده است؛ چرا كه ايشان به اصحاب خود مي فرمود: «اگر يكي از شما اهل تقوا و ورع در دين و صدق حديث و اداي امانت و خلق نيك باشد، مردم مي گويند: او جعفري است و من خشنود خواهم شد، و اگر جز اين باشد يعني او اهل تقوا و امانت و ورع در دين و راستگويي و اداي امانت و اخلاق نيك نباشد مردم مي گويند: او جعفري است و براي من سبب شرمساري و مصيبت خواهد بود».

در زمان امام صادق عليه السلام به قدري اين نسبت - يعني مذهب جعفري - معروف بود كه هنگامي كه دو نفر از شيعيان به نام هاي محمد بن مسلم - مردي معروف و مورد اعتماد - و به ابوكريبه ازدي نزد قاضي اهل سنت يعني «شريك قاضي» شهادت دادند؛ او در صورت آنان تأملي كرد و گفت: «اينها جعفري و فاطمي هستند». (2) .

از اين سخن به خوبي مي توان دريافت كه اين نسبت براي امام صادق عليه السلام از همان زمان شرع شده و تاكنون باقي مانده است.

ص: 127


1- ابن عقده: احمد بن سعيد كوفي است او زيدي و از گروه جاروديه است و صاحب شأن و جلالت و وثاقت بسيار است. وي به خاطر حفظ حديث، شهرت بسياري داشته است. از او چنين نقل مي كنند كه مي گويد: «من يكصد و بيست هزار حديث مسند از امام صادق عليه السلام حفظ نمودم و سيصد هزار حديث از آن حضرت در اختيار دارم.» وي كتاب هاي فراواني داشت، از جمله كتاب «اسماء الرجال» كه نام راويان حديث در آن ذكر شده و تعداد آن چهار هزار نفر مي باشد در اين كتاب اسناد احاديث آنان را ذكر نموده است. البته اين كتاب در حال حاضر موجود نمي باشد. وي در سال 233 در كوفه درگذشت.
2- بحارالانوار ج 47 / 393.

امام علي و حكومت

در ايام حكومت سيد صالحان، اميرمؤمنان علي عليه السلام عده اي از رؤسا مي خواستند براي كاري به حضور ايشان برسند. ابن عباس (1) با عجله نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا اميرمؤمنان، عده اي از رؤسا قصد شرف يابي به حضور شما را دارند. حضرت كه وضع ابن عباس را ديد، در حالي كه كفشهايش را وصله مي زد، در وصف حكومت و بي ارزشي آن فرمود: «و الله لهي احب الي من امرتكم الا أن أقيم حقا أو أدفع باطلا (2) ؛ به خدا سوگند اين كفش هاي كهنه از امارت و رياست بر شما، نزد من عزيزتر است مگر آنكه حقي را بستانم و باطلي را از بين ببرم». آن حضرت زماني اين جمله را بر زبان آورد كه رئيس بزرگ ترين و مهم ترين حكومت روي كره ي زمين بود. چنين چيزي در تاريخ كم نظير است.

آن بزرگوار كسي است كه در رأس بزرگ ترين و پر جمعيت ترين حكومت روي كره ي زمين قرار دارد و در عين حال مشغول پينه زدن كفش هايي است كه از ليف خرما درست كرده است.

مسلمانان، در آن زمان ثروتمندترين افراد روي زمين بودند و حرير، طلا، نقره، خانه هاي مجلل، غلام و كنيز داشتند.

اين يكي از مصاديق «الصالحون قبلكم» مي باشد. انسان بايد به جايي برسد كه رياست، مقام و ثروت، او را دگرگون نكند و نلغزاند.

بايد رياست در نفس انسان بي ارزش شود، و اين كار ممكن است؛ زيرا اگر ممكن نبود به شيعيان توصيه نمي شد. در باب اعمالي كه انجام دادن آنها براي انسان هاي معمولي سخت است، حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «ألا و انكم لا تقدرون علي ذلك (3) ؛ البته شما را ياراي آن نيست كه چنين كنيد.»

اين يك واقعيت است. البته حضرت امير خصوصياتي داشت كه كسب آنها براي انسان عادي محال است. در تاريخ كدام زاهد وجود دارد كه فقط يك دست لباس داشته باشد؟ حضرت خود مي فرمايد:؛ ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه (4) و من طعمه بقرصيه (5) ؛ پيشواي شما از دنياي خود به دو جامه كهنه و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا كرده است».

آيا كسي وجود دارد كه همچون حضرت توان تهيه غذاهاي فراوان داشته باشد، اما فقط نان خالي بخورد، و همه ي اموال خود را ببخشد و با اين كه مي تواند لباس هاي گران قيمت تهيه كند فقط به دو كهنه جامه اكتفا كند؟

به شخصي گفتند: چرا امام جماعت نمي شوي؟ گفت: من وقتي نماز جماعت مي خوانم كه نمازم در خانه با نمازم در مسجد فرقي نداشته باشد. اما هنوز نتوانسته ام در خود چنين حالتي ايجاد نمايم. البته نماز جماعت كار خوب و پسنديده اي است و اقامه ي آن بسيار لازم است، اما گاهي اوقات يك مزاحم پيدا مي كند و آن چيزي جز غرور نيست. واضح است كه داشتن حضور قلب و نيت سالم در نماز از به جماعت خواندن آن مهم تر است.

انسان بايد سعي كند با تلقين به خود، خواهش هاي نفس را كاهي دهد. درخت را يك دفعه نمي توان از جا كند، اما كم كم و با مرور زمان مي شود آن را از ريشه درآورد. حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايند: «خادع نفسك (6) ؛ [همان طور كه نفس تو را فريب مي دهد] تو نيز او را فريب ده». بايد اين گونه پيش رفت، تا حب رياست كه در خون و پوست و گوشت انسانها ريشه دوانده، كم كم ضعيف گردد.

عايشه دختر ابوبكر بسيار به پدرش شبيه بود و هيچ وقت اظهار ضعف نمي كرد، مگر در جنگ جمل و در مقابل اميرمؤمنان. قدرت معنوي مولاي متقيان به حدي بود كه چنين فردي كه هيچ وقت اظهار ضعف نكرده بود، در آن جا به ضعف و زبوني خود اعتراف نمود.

پس از جنگ جمل، فاتح جنگ كه خليفه ي مسلمانان و امام مؤمنان بود در تأسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه روز فتح مكه به سران مشركان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء؛ برويد كه شما آزاد شدگانيد» نه كسي را اعدام كرد و نه كسي را حبس نمود. عايشه با اين كه اميرمؤمنان عليه السلام را خوب مي شناخت و مي دانست هيچ خطري متوجه او نيست، به ضعف و زبوني خويش اعتراف كرد. آري، اميرمؤمنان داراي چنين قدرت و صلابتي بود. علي عليه السلام مي فرمايد: «و الله ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة (7) ؛ به خدا سوگند كه هيچ سخني را پنهان نداشتم و حتي يك دروغ هم نگفته ام». شيعيان معتقدند كه امامان معصومند و علي عليه السلام در رأس ائمه آنها قرار دارد، اما مسيحيان و يهوديان نيز گفته اند كه علي حتي يك دروغ هم نگفته است. آيا در مقابل چنين شخصيتي نبايد كمال فروتني را به خرج داد؟ آيا نبايد رفتار او را سرلوحه ي اعمال خود قرار داد؟

مسئله ديگري كه بايد مواظب آسيب هاي آن بود و تا جايي كه ممكن است از آن دوري كرد، مسئله پول است. توجه به آفت هاي پول براي همه، خصوصا براي اهل علم مهم است.

سمرة بن جندب (8) شخصي بود كه چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت تا يك روايت جعل كند. واي به حال آنان كه براي يكي دو درهم دين خود را مي فروشند.

ص: 128


1- عبدالله بن عباس بن مطلب بن هاشم، (سه سال قبل از هجرت - 68 ق) معروف به ابن عباس، از اكابر صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و از شاگردان خاص اميرمؤمنان بود و رسول خدا بارها در حق او دعا كرد.
2- نهج البلاغه، خطبه 33؛ بحارالانوار، ج 32، ص 76.
3- نهج البلاغه، نامه 45.
4- طمرين به لباس دو تكه اي مي شود كه يك تكه ي آن از شانه تا كمر را مي پوشاند و نصف ديگر آن از كمر تا ساق پاها را مي پوشاند. مطمار به ژنده پوش گفته مي شود.
5- نهج البلاغه، نامه 45.
6- همان، نامه 69.
7- همان، خطبه 16.
8- سمرة بن جندب (م: 60 ق) از جنايت كاران عصر بني اميه است. بسياري از مفسران شأن نزول آيه ي «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رءوف بالعباد (بقره 207) «را حادثه ي ليلة المبيت مي دانند و برآنند كه آيه در شأن حضرت علي عليه السلام و جان فشاني ايشان در شب هجرت رسول خدا نازل شده اما سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم حاضر شد كه نزول اين آيه را درباره ي حضرت علي عليه السلام انكار كند و در مجمعي عمومي بگويد كه آيه درباره عبدالرحمان بن ملجم نازل شده است. وي نه تنها نزول آيه را درباره ي علي عليه السلام انكار كرد، بلكه آيه ي ديگري را كه درباره ي منافقان است مربوط به علي عليه السلام دانست. آيه ياد شده اين است: «و من الناس من يعجبك قوله في الحيوة الدنيا و يشهد الله علي ما في قلبه و هو ألد الخصام (بقره 204)؛ و از ميان مردم كسي است كه در زندگي اين دنيا سخنش تو را به تعجب وا مي دارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مي گيرد، و حال آنكه او سخت ترين دشمنان است.» آن ملعون در دوران استانداري «زياد» در عراق، فرماندار بصره بود و به سبب دشمني با خاندان پيامبر، هشت هزار نفر را به جرم ولايت و دوستي با حضرت علي عليه السلام كشت. وقتي زياد از او بازجويي كرد كه چرا و به چه جرئتي اين همه آدم را كشته است و هيچ تصور نكرد در ميان آنان بي گناهي باشد، با كمال بي شرمي پاسخ داد: «لو قتلت مثلهم ما خشيت؛ من از كشتن دو برابر آنان نيز باكي نداشتم.» (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 73؛ تاريخ طبري، ج 2، حوادث سال پنجاهم هجري).

امام موسي الكاظم

كه امام عليه السلام پس از حضرت صادق بود و در حق او فرمود و هذا المولود يعني موسي الكاظم الذي لم يولد فينا مولود اعظم بركة علي شيعتنا منه ثم قال لا تجف اسماعيل (1) .

ص: 129


1- كافي باب نص علي الكاظم.

امانت مرد رازي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه خشمي را براي رضاي خدا فرو برد، خداي متعال روز قيامت قلب او را از رضاي خود پر مي نمايد.

محمد بن حسن صفار در كتاب بصائر الدرجات از مفضل بن عمر روايت مي كند كه:

دو نفر از اصحاب حضرت صادق عليه السلام مالي از خراسان براي آن حضرت آوردند؛ و در راه هميشه به اموال رسيدگي مي كردند، تا هنگامي كه به ري رسيدند؛ يكي از رفقاي آنها كيسه اي كه هزار درهم در آن بود، به آنها داد تا خدمت حضرت ببرند. هر روز جوياي اموال مي شدند تا مطمئن شوند تا اين كه نزديك مدينه رسيدند، يكي از آنها گفت: بيا به پولها سري بزنيم؛ هنگامي كه نگاه كردند؛ ديدند كه همه در جاي خود است جز كيسه ي پول آن مرد رازي (اهل ري). يكي از آنها به ديگري گفت: خدا به داد برسد، اكنون به حضرت صادق عليه السلام چه بگوئيم؟ رفيقش گفت: او مرد كريمي است و گمان دارم كه از اصل قضيه باخبر باشد. وقتي كه وارد مدينه شدند، خدمت حضرت رسيده و مال را به ايشان تحويل دادند، فرمود: كيسه ي مرد رازي چه شد؟ قصه را بيان كردند. فرمود: اگر كيسه را ببينيد مي شناسيد؟

گفتند: آري، فرمود: اي كنيز فلان كيسه را بياور؛ كنيز كيسه را آورد. حضرت كيسه را به آنها داد و فرمود: مي شناسيد؟ گفتند: آري همان است. فرمود:

من در دل شب محتاج مالي شدم، يكي از شيعيان جني خود را فرستادم، اين كيسه را از اثاث شما آورد.

امتحان امام در اختلاط دراهم

قطب راوندي روايت مي كند كه مردي هزار درهم براي امام صادق (ع) فرستاد او به من گفت مي خواهم امام را به قدرت امامت بشناسم شعيب كه همراه ما بود به او گفت پنج دينار از خود داخل آن پولها كن و علامت بگذار و پنج درهم از آن بردار نزد خود بگذار تا فضيلت امامت را بشناسي - چنين كردم تا حضور امام ششم رسيدم - دراهم را به حضورش تقديم كردم امام صادق عليه السلام دراهم را بيرون ريخت و آن پنج درهم كه مال او بود بيرون كشيد و فرمود آن پنج درهم كه در پيراهن خود بسته اي بده و اين اعجاز مرا به امامت او به حد يقين رسانيد.

امشب جوابت را نخواهم داد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: يك نوع ستم اين است كه سواره با پياده حرف بزند.

و از عمر بن يزيد نقل مي كند كه گفت: شبي تنها خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم. حضرت پاي مبارك در دامن من دراز كرد و فرمود: پاي مرا مالش بده، وقتي كه مشغول مالش پاي حضرت بودم، در عضله ي ساقهايش اضطراب و لرزشي احساس كردم؛ خواستم بپرسم: امام بعد از شما كيست؟ هنوز سؤال نكرده بودم كه فرمود: امشب چيزي از من نپرس كه جوابت را نخواهم داد.

اموري كه بايد از آنها دوري كرد

اگر براي دانستن اموري كه بايد از آنها دوري كرد به تاريخ مراجعه كنيم، به ده ها، بلكه صدها مصداق و مثال بر مي خوريم كه بزرگان از آنها دوري كرده اند. اما در اين ميان دو مصداق، هوشياري و توجه بيشتري مي طلبد: يكي رياست و آقايي است و ديگري پول، كه از قضا اين دو آفت، بيشتر از هر كس دامن گير اهل علم مي شود.

شخصي كه روي زمين هموار در حال پياده روي است، اگر مواظب نباشد و پيش پاي خود را نگاه نكند ممكن است به زمين بخورد و جايي از بدنش آسيب ببيند. مسلما يك كوهنورد كه در حال پايين آمدن از كوه است، بيشتر در معرض خطر است و اگر سقوط نمايد، ممكن است حتي جان سالم به در نبرد. مثل اهل علم نيز، مثل كوهنورد است و پول و رياست آنها مثل كوه و ارتفاع هولناك آن مي باشد.

بخشي از دعاي صباح در وصف نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است؛ آن جا كه مي فرمايد:

«صل اللهم علي الدليل اليك في الليل الأليل، و الماسك من أسبابك بحبل الشرف الأطول، و الناصع الحسب في ذروة الكاهل الأعبل و الثابت القدم علي زحاليفها في الزمن الاول (1) ؛ خدايا، بر پيامبرت درود فرست كه خلق را به سوي تو در شب بسيار تاريك راهنمايي كرد، و از اسباب و وسائلت به بلندترين ريسمان شرافت [ كه قرآن باشد] تمسك جست؛ همان رسولي كه حسب و نسبش بر شانه ي بلند مقام ترين مردان قرار داشت و در زمان اول (دوره ي جاهليت) بر لغزشها ثابت قدم و پا برجا بود».

علت ذكر اين فقره از دعا در اين جا است كه كلمه «زحاليف» براي نشان دادن جايگاه خطير علما و وصف حال آنان بسيار لطيف و گويا است. «زحاليف» جمع «زحلوفه» يعني جاي سر خوردن و ليز خوردن و لغزيدن است؛ مانند اينكه كف كفش انسان صاف باشد و در همان حال تصميم داشته باشد از يك سراشيبي آكنده از روغن بگذرد چنين جايي را زحلوفه گويند.

آري، علما در ميان زحاليف محاصره شده اند، مخصوصا در باب پول و رياست، بيشتر از ديگران در معرض خطر قرار دارند. پس اهميت دوري از آفات پول و رياست براي آنان دو چندان است و از آن جا كه پول و مقام بيش از ديگران به آنان روي مي آورد، نبايد بگذارند اين دو چيز آنها را از راه به در برد.

چه بسيارند عالماني كه پول و رياست آنها را عوض كرد و گرفتار شدند. آري، براي عمل كردن به مفاد نامه امام صادق عليه السلام و پند گرفتن از سيره صالحان گذشته، بايد از مطالعه احوال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام و سپس اصحاب آن بزرگواران شروع كرد؛ اصحابي كه اهل علم بوده اند و در كنار خورشيد درخشان نبوت و امامت كسب نور كرده اند.

ص: 130


1- بحارالأنوار، ج 84، ص 339.

امير شما مرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدم دين دار برادران ديني خود را دوست مي دارد.

و از معاوية بن عمار؛ و معاوية بن وهب؛ و ابن سنان نقل مي كند كه گفتند:

هنگامي كه داوود بن علي مأمور فرستاده بود و معلي بن خنيس را كشته بود، حضرت صادق عليه السلام يك ماه به ملاقات داوود نرفت. داوود كسي را فرستاد كه نزد من بيا، باز از رفتن خودداري كرد؛ پنج نفر مأمور فرستاد و گفت: او را بياوريد، اگر خودش نيامد، سرش را بياوريد. مأمورين در حالي كه ما خدمت او بوديم و حضرت مشغول نماز بود و ما هم به ايشان اقتدا كرده بوديم، وارد شده و گفتند: داوود بن علي را اجابت كن؛ حضرت فرمود: اگر اجابت نكنم چه؟ گفتند: امير گفته در آن صورت سرت را نزد او ببريم. پس آن حضرت دستش را بلند كرده و بر شانه هاي خود گذاشت و پهن كرد و انگشتش را حركت مي داد و دعا مي كرد و شنيديم كه مي فرمود: الساعة، الساعة؛ ناگهان صداي شيون بلندي شنيديم. مأمورين گفتند: برخيز، فرمود: امير شما مرد و اين شيون براي او است؛ يكي از را بفرستيد، اگر براي او نبود، برمي خيزم و همراه شما مي آيم؛ يك نفر را فرستادند؛ طولي نكشيد كه برگشت و گفت: اميرتان مرده و اين شيون براي اوست؛ مأموران برگشتند. گفتيم: قربانت قضيه چه بود! فرمود: غلام من معلي بن خنيس را كشته بود. تا آن جا كه فرمود: خدا را به اسم اعظمش خواندم و خداوند فرشته اي با حربه اي فرستاد كه به آلت تناسلي او زد و او را كشت.

انار و انگور تازه

انار و انگور تازه

انتشار مذهب جعفري در جهان

شكي نيست كه مذهب جعفري صد در صد همان مذهب حقيقي اسلام است كه از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و از او به امام حسن و امام حسين و از او به امام سجاد و امام محمد باقر رسيد و در عصر حضرت صادق انبساط كامل پيدا كرد و به نام مذهب جعفري شهرت يافت و هيچ چيز از اصل يا فرع آن از زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تا آن عصر و از آن روز تا كنون تغيير نيافته است پس آن چه از اسلام واقع شهرت يافت مذهب جعفري بود. نهايت چون سياست امويين و عباسيين راه انحراف پيش گرفتند و امام صادق عليه السلام اين انحراف را ثابت نمود و راه مستقيم روشن را مستدلا بيان فرمود و روش پرورش خود را بر اصول و فروع زمان پيغمبر قرار داد مذهب جعفري جهان انتشار يافت و كم و بيش پيروان مذاهب مبدعه ديگري كه بعد پيدا شد روي عدم تعمق علم و اطلاع شهرت گرفتند و مذهب جعفري همچنان در عالم از حجاز - شام - جبل عامل - حمص - حلب - افريقا - جاوه - مصر - هند - قطيف - احساء - قطر - افغان - امريكاء - چين - روسيه - عراق - ايران - تركيه و غيره از گذشته ي ايام همچنان ادامه دارد و شرح آن را در كتاب جهان اسلام و اسلام در جهان نوشته ام كه چگونه اسلام به اين كشورها وارد شد و تطورات تاريخي و تحولات گوناگوني پيدا كرد و شواهد زنده آن چگونه و در چه شرايط است.

انتقام گيرنده مظلومان از ظالمان اين شخص است

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ انساني خودبين و متجاوز نمي شود و به تكبر و جباريت آلوده نمي گردد، مگر به سبب ذلت و حقارت كه در ضمير خود احساس مي كند.

بشير نبال روايت مي كند كه روزي نزد حضرت ابي عبدالله عليه السلام بودم كه شخصي اجازه ورود خواست. بعد از كسب اجازه به مجلس آن حضرت وارد شد و جامه هاي بسيار سفيد پوشيده بود. آن حضرت فرمود: جامه تو عجب پاكيزه است. گفت: يابن رسول الله جامه هاي سرزمين ما اين چنين است. بعد از آن غلامي را صدا زد و غلام آمد و انباني پيش حضرت گذاشت. آن شخص چندين جامه از همان جنس جامه خود بيرون آورد و به رسم هديه پيش آن حضرت گذاشت و ساعتي نشست و سپس برخاست و راهي مدينه شد.

حضرت فرمود: چون هنگام گرفتن انتقام مظلومان از ظالمان برسد، اين شخص است كه از جانب خراسان با سپاه بيرون آيد و جهان را جلوي چشم ظالمان تباه كار از كثرت سپاه، سياه گرداند.

پس آن حضرت به غلامي فرمود: خود را به اين شخص برسان و نام او را بپرس. چون غلام بازگشت، خبر داد كه آن شخص عبدالرحمن نام دارد. حضرت فرمود: والله كه اوست، سوگند به رب كعبه كه او است. راوي گويد: در آن وقت كه ابومسلم مروزي خروج كرد به مجلس او رفتم. چون نظرم به او افتاد او را شناختم. همان شخص بود كه امام جعفرصادق عليه السلام فرموده بود.

انصار اهل يمن بودند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: رفقايي كه به تو اظهار دوستي مي كنند از سه دسته بيرون نيستند: اول دوستي كه مانند خوراك از لوازم زندگي است و وجودش ضروري است، او رفيق عاقل است، دوم مثلش مانند درد و بيماري است او رفيق احمق است. سوم مثلش مانند دواست و او رفيق روشن فكر است.

و از اسماعيل بن جابر نقل مي كند كه گفت:

با رفيقي بين مكه و مدينه بودم، سخن از انصار به ميان آمد. يكي از ما گفت: اينها غريباني از قبيله هاي مختلف بودند؛ و ديگري گفت: از اهل يمن بودند. در راه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيديم كه در سايه ي درختي نشسته بود؛ بدون اين كه ما سؤال كنيم، فرمود: هنگامي كه تبع (پادشاه يمن) از طرف عراق آمد و علما و پسران انبيا هم با او آمدند؛ سپس از مكه به مدينه برگشت و عده اي از اهل يمن از قبيله ي غسان را آن جا سكونت داد و انصار آنها بودند.

او امام است

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه حقوق برادرانش را در دين بزرگ بشمارد و ارج نهد، دين خدا را بزرگ شمرده است.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

مي خواستم از حضرت صادق عليه السلام تقاضا كنم كه دليل امامت و معجزه اي به من نشان دهد چنان كه حضرت باقر عليه السلام نشان مي داد. به حالت جنابت به حضور حضرت رفتم. حضرت فرمود: اي ابامحمد! آيا براي آن حالتي كه داشتي، كاري نداشتي؟ جنب نزد من مي آيي؟ گفتم: عمدا چنين كردم. فرمود: مگر به ما معتقد نيستي؟ گفتم: چرا، ولي مي خواهم قلبم آرام و مطمئن شود. فرمود: آري اي ابامحمد! برخيز و غسل كن. برخاستم، غسل كرده و برگشتم. آن گاه با خودم گفتم: او امام است.

او دروغ مي گويد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عزيزترين دوستان من آن كس است كه مرا بيشتر به عيبم آشنا كند.

و از بريد كناسي نقل مي كند كه گفت:

مردي با زني ازدواج كرد كه به اقرار خودش با مادر آن زن ملاعبه مي كرده و او را مي بوسيده ولي مدعي بود كه با او مقاربت نكرده است. من حكم آن را از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم، فرمود: دروغ گفته، يك مرتبه با او نزديكي كرده است و بايد از آن زن جدا شود؛ من از سفر برگشتم و كلام حضرت صادق عليه السلام را براي آن مرد نقل كردم. به خدا! انكار نكرد و از آن زن جدا شد.

او را به دار مي آويزد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مصافحه كنيد و با هم دست بدهيد كه كينه را از بين مي برد.

از جمله اين كه ابوبصير گفت:

حضرت صادق عليه السلام فرمود: آن چه درباره ي معلي بن خنيس به تو مي گويم به كسي نگو. گفتم: چشم. فرمود: معلي به درجه اي نرسد جز به آن شكنجه اي كه از داوود بن علي به او مي رسد. گفتم: چه مصيبتي از داوود بن علي به او مي رسد. فرمود: او را مي طلبد و گردنش را مي زند و به دارش مي آويزد. گفتم: چه موقع؟ فرمود: سال آينده، چون سال بعد شد، داوود بن علي حاكم مدينه شد و به فكر معلي افتاده و احضارش كرد و از او خواست كه اصحاب حضرت صادق عليه السلام را معرفي كند و نام آنها را بنويسد. گفت: من احدي از اصحاب حضرت صادق عليه السلام را نمي شناسم. من مردي هستم كه براي بعضي كارهاي آن حضرت نزد ايشان رفت و آمد مي كنم. گفت: از من مخفي مي كني؟ اگر از من كتمان كني و حرف نزني تو را مي كشم. معلي گفت: مرا به مرگ تهديد مي كني؟ به خدا! اگر آنها زير قدم من باشند، قدم بر نمي دارم كه تو به آنها دست يابي. داوود، معلي را كشت و به دار آويخت. چنان كه حضرت صادق عليه السلام فرموده بود.

اهانت عموي حضرت و متنبه شدن وي

حضرت امام صادق عليه السلام از پدران خود از علي عليه السلام حديث كرده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: سه گروه در پيشگاه الهي شفاعت مي كنند و مورد قبول واقع مي شود، پيامبران، پس از آن علماء و سپس شهداء.

وليد بن صبيح روايت مي كند كه شبي در منزل امام جعفر عليه السلام با جمعي از محبان آن حضرت بودم كه ناگهان شخصي در خانه را كوبيد. چون خبر گرفتند، به خدمت آن حضرت عرض كردند كه عمويت عبدالله بن علي بن الحسين است.

حضرت فرمود: بگوييد داخل شود. و به ما فرمود: شما به حجره ديگر برويد. ما اطاعت كرده و به حجره ديگري رفتيم. چون عبدالله داخل شد شروع به سفاهت و اظهار شناعت و زشتي نمود و از كمال درشتي و اهانت نسبت به آن حضرت چيزي فروگذار نكرد. بعد از آن عبدالله به خانه خود رفت و ما باز نزد امام برگشتيم. آن حضرت همه آن چه عبدالله گفته بود به ما باز گفت. بعضي از ميان ما گفتند يابن رسول الله به ما اجازه بده تا عبدالله را نصيحت كنيم. زيرا كه به شما بسيار بي ادبي كرد. آن حضرت فرمود: شما در كار ما دخالت نكنيد و مشاهده كنيد كه چه روي خواهد داد.

چون ساعتي گذشت، باز شخصي در را كوبيد. خادم حضرت گفت: يابن رسول الله عبدالله آمده و اجازه ورود مي خواهد. حضرت فرمود: باز شما به اتاق ديگر برويد. ما به فرموده حضرت عمل نموديم و عبدالله به خدمت آن حضرت آمد و منتهاي فروتني و خاكساري را به جاي آورد و از روي درد ناله هاي جانسوز و گريه هاي غم انگيز مي كرد و مي گفت: اي پسر برادرم گناه مرا عفو كن و خطاي مرا ببخش.

حضرت فرمود: سبب اين همه گريه چيست و ترس تو از كيست؟ گفت: يابن اخي در آن ساعتي كه آن سخنان نالايق و اطوار ناموافق از من سر زد و خاطر مبارك شما از من محزون و متغير گرديد به خانه خود رفتم و در بستر خوابيدم. ناگاه ديدم كه دو مرد سياه با مهابت تمام حاضر شدند و بندهاي سنگين بر دست و پاي من نهادند و به يكديگر گفتند: اين شخص را بايد به دوزخ ببريم، به سبب آن چه امشب از او سر زده است.

سپس مرا با زنجيرها به سوي دوزخ بردند. در راه حضرت رسالت پناه را ديدم، ناله دردناكي كشيدم و گفتم: يارسول الله از آن چه كردم نادم و پشيمانم و از اين مهلكه به جز توجه تو راه خلاصي نيست. حضرت رسالت فرمود: مرا باز گذاشتند و بند از دست و پاي من برداشتند و اكنون درد بند و كوفت زنجير را بر خود مشاهده مي كنم.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اي عمو! وصيت كن كه سفر آخرت تو نزديك شده و روز زندگي تو به شب مرگ رسيده است. عبدالله گفت: يابن اخي (اي پسر برادرم) فرزندان زيادي دارم و بي نهايت فقير و بي چيزم. نمي دانم كه بعد از من حال فرزندانم چگونه خواهد شد و قرض هاي مرا چه كسي خواهد داد.

حضرت فرمود: قرض تو را ادا مي كنم و فرزندان تو را محبت كنم و از محافظت آنها روي نگردانم و ايشان را عيال خود دانم. وليد گويد كه هنوز از مدينه به شهر خود باز نگشته بوديم كه عبدالله بن علي فوت شد و آن حضرت خانواده او را به خانواده خود ملحق ساخت و قرض عبدالله را ادا نمود و دخترش را براي پسر خود عقد نمود.

اهميت ديدار خويشاوندان

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود حكايت نموده است:

روزي منصور دوانيقي امام صادق عليه السلام را به دربار خود احضار كرد، هنگامي كه حضرت وارد شد، كنار منصور - كه برايش محلّي در نظر گرفته شده بود - نشست.

پس از آن، منصور دستور داد تا فرزندش مهدي را بياورند؛ و چون آمدن مهدي مقداري به تأخير افتاد، منصور با تهديد گفت: چرا مهدي نيامد؟

اطرافيان در پاسخ گفتند: همين الآن خواهد آمد.

هنگامي كه مهدي وارد مجلس شد، خود را آراسته و خوشبو كرده بود؛ منصور خطاب به امام صادق عليه السلام كرد و اظهار داشت:

ياابن رسول اللّه! حديثي را پيرامون ديدار و رسيدگي به خويشان برايم گفته اي، دوست دارم آن حديث را تكرار فرمائي تا فرزندم، مهدي نيز بشنود.

حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم فرمود: اميرالمؤمنين علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چنانچه مردي با يكي از خويشان خود صله رحم نمايد و از عمرش سه سال بيشتر باقي نباشد، خداوند متعال آن را به مدت سي سال طولاني مي نمايد؛ و اگر قطع صله رحم نمود و سي سال از عمرش باقي بود، خداوند آن را سه سال مي گرداند.

منصور گفت: اين حديث خوب بود؛ ولي قصد من آن نبود، حضرت فرمود: بلي، پدرم از اميرالمؤمنين علي عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نمود: صله رحم سبب عمران و آبادي خانه و زندگي است؛ و نيز موجب افزايش عمر خواهد بود، گرچه از خوبان نباشد.

منصور گفت: اين خوب بود، ولي منظورم حديث ديگري است.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: پدرم باقرالعلوم از پدرش زين العابدين و او از پدرش سيّدالشّهداء، از اميرالمؤمنين علي عليهم السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديثي را نقل كرده است، كه فرمود:

صله رحم بازخواست شب اوّل قبر و محاسبات قيامت را آسان مي گرداند؛ و دل مرده را با از بين بردن كينه ها و حسادت ها و ناراحتي ها زنده و شاداب مي نمايد.

در اين هنگام منصور گفت: آري، منظورم همين حديث بود.(1) .

ص: 131


1- امالي شيخ طوسي: ص 316، بحارالانوار: ج 47، ص 163، ح 3.

اهميت صلح پس از نزاع

صفوان بن مهران - يكي از راويان حديث و از اصحاب حضرت صادق آل محمد عليهم السلام - حكايت كند:

روزي بين امام جعفر صادق عليه السلام و يكي از پسرعموهايش نوه امام حسن مجتبي عليه السلام به نام عبداللّه بن الحسن، نزاع و اختلافي پيش آمد، به طوري كه از سر و صدا و داد و فرياد آن ها، مردم جمع شدند.

ولي پس از گذشت لحظاتي آرامش پيدا كرده؛ و از يكديگر جدا شدند؛ و هر يك به سمت منزل خود رهسپار گرديد.

صبح فرداي آن شب، امام صادق عليه السلام به سوي منزل پسرعمويش، عبداللّه بن الحسن، حركت نمود.

و چون جلوي منزل عبداللّه رسيد و دقّ الباب كرد، كنيزي جلو آمد و گفت: كيست؟

حضرت فرمود: بگو: ابوعبداللّه، جعفر صادق است.

بعد از آن، عبداللّه از منزل بيرون آمد و گفت: چه شده است كه صبح به اين زودي اين جا آمده اي؟

حضرت فرمود: چون ضمن تلاوت قرآن، به آيه اي از آيات شريفه برخوردم؛ و اكنون براي اجراي دستور خداوند متعال نزد تو آمده ام.

عبداللّه سوال كرد: آن كدام آيه از قرآن است؟

حضرت اظهار نمود:

الّذين يصلون ما امراللّه به أن يوصل و يخشون ربّهم و يخافون سوءالحساب (1) يعني؛ آن هائي كه دستورات الهي را جامه عمل مي پوشانند و رعايت حدود پروردگارشان را مي كنند و از سختي و شدّت محاسبات قيامت در هراس هستند.

سپس همديگر را در آغوش گرفته و معانقه گرم و با صفائي را با حالت گريه انجام دادند؛ و عبداللّه مي گفت: مثل اين كه اين آيه شريفه قرآن به گوشم نرسيده بود. (2) .

ص: 132


1- سوره رعد: آيه 21.
2- تفسير عيّاشي: ج 2، ص 208، ح 31.

اين صاحب و امام شماست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در بيشترين موارد دشمن يك با ايمان، همسر بد اوست.

و از مفضل نقل مي كند كه:

حضرت كاظم عليه السلام به مجلس پدر بزرگوارش وارد شد؛ آن حضرت فرمود: اين صاحب و امام شماست. با اين كه بني عباس او را مي گيرند و مشقت و زحمتي از آنها مي بيند؛ سپس خداوند به نوعي او را از چنگ آنها رها مي كند و قصه اش بر مردم مشتبه مي شود. (چنان كه عده اي گفتند: آن حضرت از دنيا نرفته است).

اين كرمها را من خلق كرده ام

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه خصلت در هر كه باشد آقاست: خشم را فرو بردن، گذشت داشتن، صله ي رحم نمودن با جان و مال.

و از ابوجعفر احول نقل شده كه گفت:

ابن ابي العوجا به من گفت: چنين نيست كه اگر كسي چيزي را بسازد و ايجادش كند به طوري كه معلوم باشد صانع آن كيست، او خالق و آفريننده ي آن چيز است؟ گفتم: چرا؛ گفت: يكي دو ماه به من مهلت بده و بيا تا به تو نشان دهم. من به حج رفته و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم. حضرت به من فرمود: ابن ابي العوجا دو گوسفند براي تو مهيا كرده و با عده اي از اصحابش نزد تو مي آيد و گوسفندهاي مرده را كه بدنشان كرم افتاده مي آورد و مي گويد: اين كرمها را من خلق كرده ام و از كرده هاي من است. بگو: اگر از مصنوعات توست و تو آنها را آفريدي، نر و ماده اش را جدا كن. ابن ابي العوجا سر موعد كرمها را آورد و من گفتم: نر و ماده ي آنها را از هم جدا كن. گفت: به خدا! اين حرف از تو نيست؛ اين سوغات را شترها از حجاز آورده اند. و در اين حديث است كه حضرت صادق عليه السلام مسأله ي ديگري را هم كه ابن ابي العوجا بعدا از او پرسيد با جوابش به وي فرمود و چون ابن ابي العوجا سؤال كرد و او پاسخ داد، گفت: اين هم از خودت نيست.

اين گوشت حلال نيست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه به دنيا دل بسته و در بند علاقه اش اسير است همواره گرفتار سه حالت روحي است: غصه و اندوهي كه هرگز از صفحه دلش زدوده نمي شود، آرزويي كه هرگز برآورده نمي گردد و اميدي كه هرگز به آن دست نمي يابد.

ابوابراهيم روايت مي كند كه روزي نزد امام جعفرصادق عليه السلام بودم كه ناگاه شخصي از مردم كوهستان به خدمت آن حضرت آمد و چندين هديه به خدمت آن حضرت آورد و از آن جمله انباني كه گوشت در آن بود. حضرت همه هداياي او را به جز انبان گوشت قبول كرد و فرمود:

اين گوشت حلال نيست و كسي آن را ذبح ننموده است. بردار و پيش درندگان بگذار. مرد كوهي گفت: يابن رسول الله از مسلمان خريده ام. مرا به پاك بودن اين گوشت مطمئن كرده است. حضرت فرمود: كه انبان را با گوشت در گوشه خانه بگذار تا حقيقت حال بر تو آشكار گردد. پس آن مرد به حسب اطاعت گوشت را در گوشه خانه نهاد، آن حضرت زير لب سخني گفت كه نشنيدم. بعد از آن آوازي از آن گوشت برآمد كه مي گفت يابن رسول الله من غير مذبوحم (كسي مرا ذبح نكرده است) و تزكيه نشده ام و مرا لياقت آن نيست كه ائمه دين و اولاد سيد المرسلين از من تناول كنند. مرد كوهي چون اين سخن را شنيد، انبان را برداشت و در خارج آن خانه پيش سگها گذاشت. بعد از آن حضرت متوجه من شد و فرمود: يا ابراهيم آيا مي داني كه ما مي دانيم از علوم الهي آن مقدار كه ديگران نمي دانند گفتم: بلي يابن رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد.

اين موضوع را به كسي نگو

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم شهرها از سه دسته بي نياز نيستند تا در نظم امر دنيا و دين و جسم به آنها رجوع كنند: فقيهي پرهيزكار، و حاكمي خيرخواه و طبيبي حاذق و بينا.

و از جميل نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم؛ زني آمد و اظهار كرد، پسرم مرده و جامه اي بر صورت او انداختم. حضرت فرمود: شايد نمرده، برخيز و به خانه برو؛ غسل كن و دو ركعت نماز بخوان و دعا كن و بگو: اي كسي كه ابتدا اين پسر را به من دادي، دوباره هم او را به من ببخش. سپس او را حركت بده و اين موضوع را به احدي نگو. زن رفت و به دستور حضرت عمل كرد، ناگاه پسر شروع به گريه كرد.

ايوب سجستاني

ايوب بن ابي تميمه مشهور به سجستاني و يا سختياني بصري، مشهورترين غلام عمار بن ياسر بود كه اهل سنت او را در رديف بزرگان فقهاي تابعين قرار داده اند. وي در سال 131 (ه ق) در سن 65 سالگي در بصره به وسيله ي بيماري طاعون از دنيا رفت.

شاگردي او را صاحب كتاب «نور الابصار»، «تذكرة»، «مطالب السؤال»، «الصواعق»، «حلية الأولياء»، «الفصول المهمة» و... نقل كرده اند. در كتب رجالي شيعه نيز وي را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده اند.

اين ده نفر برخي از شاگردان امام صادق عليه السلام بوده اند كه همگي از فقها و علماي معروف اهل سنت مي باشند. البته عده ي ديگري از علماي اهل سنت نيز - طبق گفته ي صاحب كتاب «حلية الأولياء» - جزء شاگردان امام صادق عليه السلام محسوب مي شوند، و غير ابونعيم اصفهاني نيز پس از ذكر افراد ياد شده، اين گونه تعبير مي كند: «و غيرهم أو ما سوي ذلك مما يؤدي هذا المفاد» [از اين رو نمي توان تمام شاگردان امام صادق عليه السلام را منحصر در افراد ياد شده دانست].

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به شما سفارش مي كنم پرهيزكار باشيد و با ارتكاب گناه، مردم را بر خود مسلط نكنيد و خويشتن را دچار ذلت و خواري ننمائيد.

طاعت و عبادت

ماه هاي رجب، شعبان و رمضان بر ماه هاي ديگر برتري دارند و در روايات تعابيري هست كه شوق و رغبت بيشتري براي طاعت و عبادت در اين ماه ها به وجود مي آورد در اين ماه ها مي توان خود را به گونه اي از لحاظ معنوي تقويت كرد كه اثر آن تا نه ماه ديگر سال بر جاي بماند. مي توان در اين سه ماه براي بقيه سال به قدر امكان نيرو ذخيره نمود و كاهلي در اين ماه ها ضربه بزرگي به انسان خواهد زد.

در كافي و بحار روايتي نقل شده كه در آن آمده است: «أغلق بابك فان الشيطان لا يفتح بابا (1) ؛ در نفس خود را ببند؛ زيرا شيطان در بسته اي را نمي گشايد». شيطان يك دزد است - البته، دزد ايمان - و دزد از در بسته وارد نمي شود، اما اگر كسي از بستن در خانه غفلت كرد و در را باز گذاشت دزد وارد مي شود و در صورت ورود دزد به خانه اي كه در آن باز است صاحبخانه نبايد كسي به جز خودش را ملامت كند. البته دزد هم بي تقصير نيست، اما صاحبخانه است كه اسباب ورود دزد را فراهم ساخته است. اين سه ماه فرصت مناسبي براي تحقق اين سفارش ارزشمند و ديگر تعاليم ناب اهل بيت عليهم السلام است. در اين سه ماه فرصت براي عبادت و خودسازي بيشتر از ايام ديگر سال مهيا است. طاعت و عبادت در همه ايام سال ممدوح است و به وقت خاصي اختصاص ندارد، اما در اين ماه ها بازار عبادت داغ تر است. كاسب در طول سال به كسب و خريد و فروش اشتغال دارد، اما در بعضي از ايام و ماه ها كه بازار خريد و فروش داغ تر است، سود بيشتري مي برد. در زمستان و فصل سرما بازار لباس هاي زمستاني، و در تابستان بازار جنس هاي تابستاني رونق دارد و همين طور اجناس ديگر هر كدام فصلي دارند. سه ماه رجب و شعبان و رمضان نيز فصل عبادت است. در بحار و كتاب هاي ديگر فضيلت ماه رجب و رمضان و اين كه كدام يك از اين ماه ها بر ديگري فضيلت بيشتري دارد بررسي شده است. در روايتي كه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داده شده ماه رجب با فضيلت ترين ماه معرفي شده و از طرف ديگر چندين (2) روايت مبني بر افضل بودن ماه رمضان نسبت به ديگر ماه هاي سال وارد شده است. اصل اين بحث كه كدام يك از اين ماه ها افضل است مهم نيست. مهم غنيمت شمردن فرصت در اين ماه ها است. انسان بايد در اين ماه ها و در اين فرصت طلايي، خود را بيش از پيش آماده اطاعت نمايد و اين كار آساني نيست.

ص: 133


1- كافي، ج 6، ص 532؛ بحارالانوار، ج 73، ص 177.
2- در اين زمينه نك: وسائل الشيعه، ج 10، ص 313؛ بحارالانوار، ج 55، ص 376 و نيز ج 87، ص 362؛ علل الشرايع، ج 1، ص 268.

طاهر

يكي ديگر از غلامان آن حضرت طاهر است كه درباره ي او چيز زيادي گفته نشده است، جز اين كه او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده اند. همان گونه كه درباره ي صباح نيز گفته شد، اين افتخار بيانگر توفيق و سعادت وي در شنيدن و نقل سخنان و احاديث امام عليه السلام است كه خود بر معرفت و شناخت او نسبت به امام و مولاي خود دلالت دارد. گويا وي همان كسي است كه نقل كرده: امام صادق عليه السلام به فرزند خود عبدالله، به سبب عمل خلافي كه انجام داده بود عتاب و تندي نمود.

طبقات سه گانه مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم سه طبقه اند: طبقه اي از مايند و ما از آنان هستيم، طبقه اي به واسطه ي ما خود را آراسته مي كنند (با چسباندن خود به ما براي خويش كسب وجهه و آبرو مي كنند) و طبقه اي هم به نام ما يكديگر را مي خورند. (1) .

و نيز فرمودند:

مردم سه دسته اند: ناداني كه از آموختن سر باز مي زند، دانايي كه علم و دانشش او را نزار كرده است و خردمندي كه براي دنيا و آخرتش كار مي كند. (2) .

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، فرمودند:

مردان سه دسته اند: يكي از مال و ثروت برخوردار است، يكي از جاه و مقام و ديگري از زبان (و سخنوري) و اين برترين آنهاست. (3) .

ص: 134


1- مشكاه الانوار: 63، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20878.
2- تحف العقول: 324، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20880.
3- خصال: 116، همان، همان، 20881.

طبقات متوسط جامعه

و نيز حضرت فرمودند:

بر شما باد همتايان خود از مردم و طبقات متوسط جامعه؛ زيرا كه معادن جواهر را در ميان اينان مي يابيد. (1) .

ص: 135


1- مستدرك الوسايل: 12 / 310 / 14167، همان، همان، 20858.

طبقي از خرما

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كم خرجي و آسان زايي از بركت زن، و سنگيني مخارج و هزينه و دشوارزايي از شومي اوست.

و از قبيصة روايت كرده كه گفت:

با حضرت صادق عليه السلام بودم، ناگهان از نظرم غايب شده، سپس بازگشت در حالي كه طبقي از خرما در دستهاي مباركش بود.

طبيعي يا اكتسابي

اخلاق و عادات نيكي كه در انسان هست، يا ذاتا آنها را دارد يا اينكه ذاتا نداشته و در خود به وجود آورده است. حال بايد ديد برتري با كداميك از آنهاست؟

الخلق خلقان: احدهما نية و الآخر سجية قيل فايهما افضل؟ قال: النية، لأن صاحب السجية مجبول علي امر لا يستطيع غيره. و صاحب النية يتصبر علي الطاعة تصبرا فهذا افضل. (1) .

خوي نيكو بر دو قسم است، اكتسابي و طبيعي. پرسيدند: «كدام بهتر است؟» امام صادق (ع) فرمود: «اكتسابي. چه دارنده ي خوي طبيعي، طبيعت وي آن است و نمي تواند غير آن را داشته باشد. ولي دارنده ي خوي اكتسابي، خود را به داشتن آن خوي وادار كرده و بر طاعت خدا تحمل مي كند. پس اين برتر است.»

ص: 136


1- تحف. ص 373.

طواف چگونه آغاز شد؟

ابن ابوعمير از برخي از اصحاب ما روايت كرد كه از يكي از دو امام همام (امام باقر يا امام صادق - عليهماالسلام -) درباره ي كيفيت و تاريخچه ي آغاز طواف دور خانه ي كعبه سؤال شد.

حضرت فرمود: همانا خداوند متعال هنگامي كه خواست آدم را بيافريند به ملائكه فرمود: (اني جاعل في الأرض خليفة) (1) «همانا من در روي زمين، جانشيني (نماينده اي) قرار خواهم داد».

دو فرشته از ميان فرشتگان عرضه داشتند: (أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء) (2) «(پروردگارا؛) آيا كسي را در آن قرار مي دهي كه فساد و خونريزي كند»؟!

اينجا بود كه حجابهائي ميان آن دو (ملك) و خداي متعال قرار گرفت، در حالي كه نور خداي تبارك و تعالي براي فرشتگان آشكار بود.

هنگامي كه آن حجابها ميان آن دو (ملك) و ميان نور خداي متعال حايل شد دانستند كه خداوند از كلامشان به غضب درآمده است، لذا به فرشتگان گفتند: چه كنيم و چگونه توبه كنيم (تا خداوند توبه ي ما را قبول كند، و از گناه ما درگذرد).

گفتند: ما براي شما توبه اي نمي بينيم مگر اينكه به عرش (الهي) پناه ببريد.

حضرت فرمود: آنها به عرش (خدا) پناه بردند، تا اينكه خداوند - عزوجل - توبه ي آنها را قبول فرمود. و حجابهاي ميان آنها و نور خدا كنار رفت.

و (بعد از آن) خداوند اراده فرمود (كه در زمين نيز) به چنين عبادتي (يعني طواف و پناه به عرشش) او را عبادت كنند، لذا خانه ي كعبه را در زمين قرار داد، و بر بندگان واجب نمود تا دور خانه ي كعبه طواف كنند.

و بيت معمور (خانه ي آباد) را در آسمان ايجاد نمود، كه هر روز هفتاد هزار فرشته به آن حج مي كنند، و ديگر نوبت آنها نمي شود تا روز قيامت. (3) .

ص: 137


1- سوره ي بقره آيه ي 30.
2- سوره ي بقره آيه ي 30.
3- علل الشرايع: ص 402، بحارالأنوار: ج 96 ص 31 ح 6.

ب

برخي از مناظرات هشام

يحيي برمكي در بغداد در عصر روزهاي جمعه مجلس بحث علمي تشكيل مي داد و مي گويند هشام رياست مجلس را عهده دار بود و بعضي از اوقات هارون پشت پرده مي نشست و بحث دانشمندان را مي شنيد. يكي از دانشمندان كه بر عظمت مقام هشام حسد مي ورزيد مي خواست در قلب هارون نسبت به او كينه ايجاد كند قضيه ارث پيغمبر و محاكمه عباس و علي را از هشام پرسيد ولي او نمي دانست كه هارون پشت پرده مي شنود. مرد پرسيد يا هشام آيا شنيده اي كه علي با عباس در باب ارث نزاع كرده و پيش ابي بكر به محاكمه رفتند؟ هشام جواب داد: آري. مرد پرسيد كداميك از آنان ظالم بودند؟ هشام حرفي نزد. سپس گفت هيچ كدام آنها ظالم نبودند. مرد گفت: چطور ممكن است كه دو نفر با هم منازعه داشته باشند ولي حق با هر دو باشد؟ هشام جواب داد ممكن است مانند قضيه آن دو فرشته كه با هم منازعه داشتند. براي محاكمه پيش داوود پيغمبر رفتند. ولي هيچ كدام از آن دو فرشته ظالم نبودند لكن مي خواستند داوود را مطلع كنند مثل قضيه عباس و علي هم كه براي محاكمه پيش ابي بكر رفتند تا او را مطلع كنند كه در امر خلافت ظلم كرده است. مرد در جواب هشام عاجز ماند و بيان هشام در پيش هارون پسنديده افتاد و او را مورد لطف خود قرار داد.

زماني هشام گفتارهاي خود تكرار مي نمود و مي گفت در عالم شديدترين مخالفيني را سراغ نداريم به جز داشتند هشام از ابوهذيل پرسيد اگر مي پنداري كه حركت ديده مي شود چرا با دست لمس نمي شود. يعني چيزي كه قابل ديدن باشد قابل لمس هم هست يعني بايد با لمس كردن محسوس باشد. ابوهذيل گفت حركت جسم نيست كه با لمس كردن محسوس باشد زيرا كه لمس بر جسم واقع مي شود. هشام گفت اي ابوهذيل بگو حركت ديده نمي شود زيرا كه فقط جسم ديده مي شود. ابوهذيل پرسيد: اي هشام به كدام دليل مي گويي كه صفت عين موصوف نيست و غير موصوف هم نيست؟ هشام جواب داد از جهت اين كه فعل من خود بودن محال است و غير من هم بودن نيز محال است زيرا كه بين موجود قائم به نفس خود و قائم به غير خود تغاير دارد يعني فعل من قائم به نفس خود نيست و ممكن نيست هم فعل من خودم باشد پس لازم است آن نه فعل من باشد و نه فعل غير من و جهت ديگري كه تو قائل هستي: كه حركت لمس نمي شود و مباين هم نيست به همين جهت گفتم كه صفت من عين من نيست و غير من نيز نيست كه هر دو عقيده با هم مطابق است.

هشام در بصره به مجلس درس عمرو بن عبيد وارد شد. عمرو بن عبيد عقيده داشت كه تعيين امام و جانشين پيغمبر به عهده مردم است و هشام عقيده داشت كه امام و جانشين پيغمبر با نص رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از جانب خدا است و پيغمبر علي بن ابيطالب را به جانشيني خود تعيين كرده است و بعد از او فرزندانش امام مسلمين اند. هشام بحث را با عمرو بن عبيد اينگونه شروع كرد:

پرسيد: آيا خدا دو چشم به تو داده است؟

عمرو جواب داد: بله.

هشام: چرا!

عمرو: براي اينكه مخلوقات آسمان و زمين را ببينم و عبرت بگيرم.

هشام: براي چه خدا به تو گوش داده است؟

عمرو: براي اينكه حلال و حرام و احكام را بشنوم.

هشام: چرا خدا به تو دهان داده است؟

عمرو: براي اينكه مزه غذاها را بفهمم و حرف بزنم سپس هشام تمام اعضا را يك به يك شمرد و عمرو جواب داد هشام پرسيد: چرا خدا به تو قلب داده است؟

عمرو گفت: براي اين كه حواس انساني گاهي در درك خود اشتباه مي كند و براي رفع اشتباه به قلب مراجعه مي كند زيرا تشخيص اشتباهات به وسيله قلب است.

هشام پرسيد آيا ممكن است خدا براي تو تمام حواس را خلق كند ولي قلب را خلق نكند؟ عمرو جواب داد: ممكن نيست. هشام گفت: اي عمرو خدايتعالي اعضا و جوارح تو را بي سرپرست خلق نكرده و بر آنها قلب و رهبر خلق كرده است آيا ممكن است اين مخلوق را بي سرپرست بگذارد؟

عمرو بن عبيد در جواب متحير ماند.

«قال جعفر بن محمد عليه السلام يا هشام لا زلت مؤيدا بروح القدس؛ اي هشام به مدد فرشته رحمت پاينده باشي.»

و نيز حضرت مي فرمود: هشام با قلب و زبان به ما كمك كرده است و از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و حضرت علي بن موسي عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام روايات زيادي در تمجيد هشام رسيده است.

محمد بن ابي عمير مي گويد مدت مديدي با هشام بن حكم مصاحب بودم و مطالب علمي زيادي از او فراگرفتم. از جمله مطالبي كه از او پرسيدم راجع به عصمت امام بود كه آيا از امام گناه بزرگ يا كوچك صادر مي شود يا خير. جواب داد امام بايد معصوم باشد. پرسيدم دليل بر عصمت امام چيست؟ جواب داد تمامي گناهان چهار قسم اند:

الف. حرص و طمع. ب. حسد. ج. غضب. د. شهوت.

امام از اين چهار صفت منزه است. اول امام بر اين دنيا حريص نيست؛ زيرا كه تمام ثروت دنيا تحت اختيار امام است و امام خزينه دار مسلمين است پس براي چه چيز بايد حريص باشد؟ دوم امام حسود نيست زيرا كه انسان هميشه به بالادست خود حسد مي ورزد. سوم امام راجع به امر دنيا به كسي غضب نمي كند مگر اين كه غضب امام به خاطر خدا و براي اجراء حد الهي باشد (مانند بريدن دست دزد و تازيانه زدن بر زناكار و ساير گناهكاران) و براي انجام حكم الهي از كسي نينديشد. چهارم امام هيچ گاه از شهوات نفسيه پيروي نمي كند زيرا كه تمام لذتهاي آخرت را خدا نصيب امام كرده است و امام نظر به سوي لذت هاي دائمي آخرت مي كند و نظر به سوي لذت هاي زودگذر دنيا ندارد. آيا ممكن است شخص عاقلي صورت زيبا را گذاشته صورت نازيبا را اختيار كند. طعام لذيذ را در مقابل طعام غيرلذيذ ترك كند؟

يونس مي گويد حضرت به من اشاره كرد فرمود اي يونس اگر به علم كلام آشنا هستي با اين شامي تكلم كن. يونس جواب داد: «يالها من حسره» فدايت شوم شنيدم از حضرتت از تكلم منع مي فرمايي حضرت فرمود: بلي در حق اصحابي گفته ام كه طريقه ما را ترك كرده است. يونس مي گويد حضرت فرمود برو خارح ببين از اصحاب متكلم هر كس را ديدي حاضر كن. مي گويد بيرون رفتم. حمران بن اعين و محمد بن نعمان احول و هشام بن سالم و قيس الماصر را كه همه از جمله متكلمين بودند در مجلس حضرت حاضر كردم. اين قضيه قبل از ايام حج بود و حضرت در خيمه اي كه در طرف كوهي مشرف به حرم بود نشسته بود. حضرت سر از خيمه بيرون كرد ناگاه ديديم شترسواري با عجله مي آيد حضرت فرمود: به خداي كعبه اين هشام است. يونس مي گويد ما گمان كرديم كه هشام نامي از فرزندان عقيل است كه حضرت صادق عليه السلام او را بسيار دوست داشت. ديدم نه. هشام بن حكم است و آن جواني كه تازه محاسنش درآمده بود و سن همه ي ما از او بيشتر بود. هشام وارد شد. حضرت بر وي جاي باز كرد. فرمودند اين شخص (هشام) با قلب و دست و زبان ناصر ما اهل بيت است. حضرت به حمران فرمود: با شامي بحث كن. حمران وارد بحث و محكوم شد. سپس حضرت فرمود: اي طاقي با شامي بحث كن. او نيز مغلوب شد. سپس فرمود: اي قيس با شامي بحث كن. قيس با شامي بحث مي كرد و حضرت از گفتار آنان تبسم مي كرد شامي در بحث مخذول شد. سپس حضرت به مرد شامي گفت با اين جوان (هشام بن حكم) بحث مي كني؟ مرد شامي گفت: آري. شامي پرسيد: اي جوان راجع به امامت اين شخص (حضرت صادق عليه السلام) با من بحث مي كني؟ هشام غضبناك شد و گفت: اي شامي آيا خدا در حق مخلوقات بيناتر است يا خود مخلوقات در حق خود بيناترند؟ شامي گفت خدا در حق مخلوقات بيناتر است. هشام پرسيد: آيا خدا راجع به امر دين به اين مردم چكار كرده است؟ شامي گفت: خدا مردم را مكلف نموده و بر مردم بحث بيان كرده و بر هر مكلفي راهنمايي تعيين كرده و علتهاي هر تكليف را روشن نموده است. هشام پرسيد اين حجت و راهنما كيست؟ شامي گفت: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است. هشام پرسيد: بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم راهنما كيست؟ شامي گفت بعد از رسول الله آن راهنما كتاب و سنت است. هشام پرسيد آيا كتاب و سنت در حكمي كه ما امروز اختلاف داريم به ما فايده دارد كه اختلاف ما را از بين بردارد؟ شامي گفت: بلي. هشام گفت: پس چرا شما و ما با هم اختلاف داريم و از شام حركت كرده آمده اي با ما بحث كني و خود را هم صاحب علم پنداشته اي. شامي مانند آدم متحير ساكت ماند. حضرت صادق عليه السلام از شامي پرسيد چرا جواب هشام را نمي دهي. شامي گفت جوابي ندارم زيرا كه كتاب و سنت داراي احتمالات است. شامي از هشام پرسيد: خدا بيناتر از مردم است يا خود مردم؟ هشام جواب داد البته خدا بر حال مردم بيناتر است. شامي پرسيد آيا خدا كسي را بر مردم فرستاده است تا اينكه اختلافات ميان مردم را برطرف كرده و آنان را به اتحاد دعوت كند؟ هشام جواب داد بلي. شامي پرسيد آن شخص كيست؟ هشام گفت: در ابتدا شريعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود و بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم غير او است. شامي پرسيد آن غير كيست؟ هشام پرسيد در زمان ما يا جلوتر؟ شامي گفت: در زمان ما. هشام گفت آن حجت در زمان ما همين (اشاره به حضرت صادق) است كه علم را از جدش رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است. شامي پرسيد: من از كجا بدانم كه اين حجت خدا است؟ هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس. شامي گفت: عذر مرا قطع كردي و من بايد از خود او پرسم. حضرت فرمود: اي مرد شامي من با يك گفتار تو را قانع مي كنم من تو را خبر مي دهم از جايي كه سفر كردي و در كدام روز خارج شدي و از كدام جايي عبور كردي و در سفر بر شما چنين و چنان گذشت. مرد شامي در مقابل هر بيان حضرت مي گفت راست گفتي به خدا سوگند چنين بوده است. مرد شامي گفت حال به خدا قسم اسلام آوردم. حضرت فرمود: حال به خدا ايمان آوردي زيرا اسلام قبل از ايمان است. شامي گفت راست فرمودي من در همين ساعت مي گويم «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصي الاوصياء.»

چون قدري از ثروت علمي هشام بيان شد به همين مناسبت مقداري از مطالب علمي و اندرزهاي ارزنده اي را كه او از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نقل كرده است به نظر خوانندگان مي رساند.

حضرت فرمود: اي هشام هر آن كسي كه مي خواهد از مردم بي نياز و قلبش از حسد خالي و دينش سالم بماند بايد سه چيز را از خدايتعالي درخواست كند كه عقل وي سالم بماند. زيرا هر كس داراي عقل سالم باشد به قدر كفايت از مال دنيا قناعت مي كند و هر كس قناعت كند از مردم بي نياز خواهد بود و آدم طمعكار روي بي نيازي نخواهد ديد.

اي هشام هر آن كس كه زبانش راستگو باشد كردارش پاكيزه خواهد بود و هر كس داراي نيت نيكو باشد روزي اش فراوان خواهد بود.

هر كس به فاميل و خويشان خود احسان كند عمرش طولاني خواهد بود.

اي هشام دانش را بر افراد نالايق و جاهل ياد نده زيرا كه در چنين افرادي دانش ضايع خواهد شد و از اشخاص لايق دانش را مضايقه مكن.

اي هشام به طوري كه مال اندوزان از دانش اندوزي چشم پوشي كردند شما نيز از مال اندوزي چشم پوشي كنيد.

اي هشام اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرموده فرازنشين مجالس بايد داراي سه صفت باشد:

الف. هر گاه مطلب علمي از او سؤال شد جواب بدهد.

ب. هر گاه مردم از سخنگويي عاجز ماندند او سزاوار سخن گفتن باشد.

ج. در مشاوره صاحب رأي وزين باشد.

اگر كسي از اين سه صفت عاري باشد و در صدر مجلس بنشيند احمق است.

اي هشام شخص عاقل سخن نسنجيده نمي گويد كه مردم او را دروغگو پندارند و از كسي چيزي نمي خواهد كه از وي منع كنند و به چيزي كه پيشرفت ندارد وعده نمي دهد و اميدوار به كسي نمي شود كه او را نوميد كند و در كاري پيشرو نمي شود كه از اتمام آن عاجز بماند.

اي هشام خدا رحمت كند كسي را كه از خدا حيا كرده و اعضا و حواس خود را از محرمات حفظ كند و پيوسته در ياد مرگ و در ياد پوسيدن جسم باشد. بدان كسي سزاوار بهشت است كه به ناملايمات دنيا صبر كند و كسي سزاوار دوزخ است كه با شهوات دنيا آلوده باشد.

اي هشام اگر كسي خود را از تجاوز به ناموس ديگران نگهداري كند خدا در روز قيامت از لغزش هاي او مي گذرد. هر كس غضب خود را نگهدارد خدا از او غضبش را نگه مي دارد.

اي هشام آنچه نمي داني از دانشمندان ياد بگير و آنچه مي داني به نادانان ياد بده و دانشمندان را به خاطر دانش بزرگوار شمار و نادان را به خاطر ناداني كوچك شمار. ولي او را از خود مرنجان بلكه او را به سوي خود جلب كرده تعليمش بده «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» زيرا كه اين كلمه كليد گشايش ها و خزينه اي از خزائن بهشتي است.

«قال الهياح بن بسطام كان جعفر بن محمد عليه السلام يطعم حتي لا يتقي لعياله شي ء و كان عليه السلام بقول لا يتم المعروف الا بثلاثة تعجيله و تصغيره و ستره؛ حضرت جعفر بن محمد صادق عليه السلام اطعام مي كرد به قدري كه به خانواده خود چيز نمي ماند و حضرت مي فرمود احسان كردن با سه چيز تكميل خواهد شد: اول) احسان را هر چه زودتر انجام دادن. دوم) احسان كننده در نظرش كوچك شمردن. سوم) آنكه احسان را در پنهان ادا كردن.»

از حضرت سؤال كردند چرا ربا را خدا حرام كرده است در جواب فرمود: براي اينكه مردم از احسان نمودن به همديگر خودداري نكنند با رواج پيدا كردن ربا احسان از بين مردم برداشته مي شود.

روزي در مجلس منصور عباسي حضرت صادق عليه السلام تشريف داشتند. اتفاقا پشه اي به صورت منصور نشست. منصور پشه را دفع كرد بار دوم نيز چنين شد تا مرتبه سوم منصور ناراحت شد از حضرت پرسيد يا اباعبدالله چرا خدا پشه را خلق كرده؟ حضرت فرمود: خدا پشه را براي خوار كردن جباران و متكبران خلق كرده است.

اي هشام با مردم نيكي و مدارا را ترك مكن زيرا كه اين دو صفت بسيار پربركت مي باشند و پرده دري شوم و ناپسند است. مدارا و نيكي به مردم و حسن خلق ممالك را آباد كرده و عمر را طولاني مي گرداند.

اي هشام بدان كه دنيا به مانند مار نرم تن و خوش رنگي است ولي در جوف آن زهر كشنده اي است مردمان عاقل از او ترسان ولي افراد بي تجربه به سوي او ميل مي كنند.

اي هشام زراعت در دل خاك نرم رشد مي كند نه در سنگلاخها و كلمات دانش نيز اينچنين است كه در قلبهاي متواضع اثر كند نه در قلبهاي متكبر و خودخواه. زيرا كه قلب متواضع وسيله عقل و قلب متكبر وسيله ناداني است. آيا نمي بيني كسي كه سر خود را به سقف طاق بكوبد سرش مي شكند؟ و كسي كه سر خود را فروآرد سقف از او سايباني مي كند.

اي هشام با هر كسي نشست و برخاست مكن مگر اين كه از آنان شخص عاقل تر و متين پيدا كني با او مأنوس باشد و از ديگران فرار كن مانند فرار از درندگان كشنده.

شخص عاقل را سزاوار است كه پيوسته از خدا ياد كند.

هنگام انجام دادن كاري كه خوبي و بدي آن بر تو مشخص نيست فكر كن ببين كدام طرف آن به هوي و هوس نزديك است آن را ترك كن زيرا كه بيشتر كارهاي نيك مخالفت با هوي و هوس است.

اي هشام اگر كسي حريص و دوستدار ثروت دنيا باشد ترس روز قيامت از دل او برود.

اي هشام از طمعكاري پرهيز كن. از مال مردم دنيا چشم پوشي كن. طمع را بكش زيرا كه طمع كليد درهاي ذلت و زايل كننده عقل و منسوخ كننده ي مروت و آلوده كننده آبرو و پامال كننده دانش است. هميشه بر پروردگار خود اميدوار باش و بر او توكل كن و با نفس خود جهاد كرده و به او غالب باش اين جهاد با نفس مانند جهاد با دشمن دين بر تو واجب و لازم است. هشام پرسيد جهاد با كدام دشمن واجب تر است؟ حضرت فرمود جهاد با آن دشمني كه بر تو نزديكتر و سخت تر و پرخطرتر است و عداوت او شديدتر و وجود او بر تو پنهاني تر است.

اي هشام سه دسته از مردم را خدا با سه صفت نوازش كرده است. اول با عقلي كه با آن از مشقتهاي نفساني وي جلوگيري كند. دوم با علمي كه از مشقتهاي جهل جلوگيري كند. سوم با بي نيازي از مردم كه از ترس ناداري از او جلوگيري كند.

اي هشام از اين دنيا و مردم آن پرهيز كن زيرا كه مردم دنيا بر چهار قسم اند. اول متمردي كه با نفسانيت خود پيوسته است. دوم دانشجويي كه در خودخواهي و افزون طلبي به ديگران پيشروي دارد. سوم عابد ناداني كه دوست دارد ديگران او را بزرگوار شمرند. چهارم شخص صاحب بصيرتي كه قدرت ندارد بر حق قيام كند بدين سبب محزون و غمگين است. اين شخص چهارم بهترين اهل زمانه و عاقلترين آنان است.

وصيتهاي حضرت امام موسي بن جعفر بر هشام بن حكم مفصل تر از اين است كه ذكر شد.

جابر بن حيان ابوموسي طرطوسي از جمله شاگردان زبده امام جعفرصادق است كه از شيمي دانان معروف حوزه درس حضرت است. او كاشف داروها بود و بسياري از علوم تجزيه و تركيب را از حضرت آموخت.

در پيرامون احوالات جابر كتابهاي بسيار نوشته اند و درباره شخصيت علمي وي قلم فرسائيها كرده اند امام صادق عليه السلام از علوم مختلف و معارف حقه را به وي آموخت. از سيد هبته الدين شهرستاني نقل شده است كه مي گفت من پنجاه جلد از كتابهاي خطي جابر را در كتابخانه بزرگ دنيا ديده ام و ابن نديم در فهرست خود مي گويد من بيشتر از چهار هزار جلد از تأليفات جابر را ديده ام و هر گاه مي خواهد مطلب علمي را توضيح دهد قبلا متذكر مي شود كه من اين علم را از آقاي خود جعفر بن محمد عليه السلام آموختم. ناشر و مروج علم فيزيك و علم شيمي جابر بوده است چنانكه در همه جا او را پدر فيزيك و شيمي و مخترع اسلامي ناميده اند. جابر در علم طب نيز مهارت كامل داشت و در علم طب اختراعات چندي به وي نسبت داده شده است او علاوه بر اين دو علم بزرگ در علم اخلاق و فضايل و معارف نيز سرآمد زمان خود بود. جابر در علوم غريبه و اختراعات جديده قدرتي به سزا داشت كه مختصري از آنها را پس از چند صفحه قرائت خواهيد فرمود. مي گويند جابر با برمكيان و وزراء عباسي رابطه گرمي داشتند. بعد از سقوط كابينه برمكيان هارون عباسي كساني را كه با برمكيان ارتباطي داشتند تحت تعقيب قرار داد كه از جمله آنها جابر بود. بنابراين، او مجبور شد تا زمان مأمون در خفاء به سر برد. از دائره المعارف بريتانيا نقل شده است كه جابر علوم خفيه را از امام صادق عليه السلام اخذ كرده است. از كتابهاي جابر كه فعلا موجود و در كتابخانه هاي مختلف جهان ديده شده است چند جلد نامبرده مي شود كه بدين قرار است:

المنافع - الايضاح - مصححات افلاطون - الصمير - الموازين - الملك - الاحجار - الاسئئمام - الخواص - التركيب الثاني - الشمس - القمر - الارض - التركيب - الحيوان - الاسرار - التنويب - الشعر - الزنبق الشرقي - النور - البيان - الدوه المكنونه - اسطقس الاول - اسطقس الثاني - اسطقس الثالث - الواحد الاول - الواحد الثاني - الوكن - الوتيق الغربي - تفسير الاسطقس - عنصر - مجردات - الطبيعه - ما بعد الطبيعه - املاح - تليين - حجاره - اغراض الصنعه - زهره - زحل - مريخ - عطارد - مصححات فيثاغورث - مصححات سقراط - مصححات ارسطو - مصححات ارسنجانس - مصححات اركاعانس - مصححات اورس - مصححات ذي مقراطيس - مصححات حربي.

در عصر امام صادق عليه السلام دانشمندان اسلامي به كتب فلاسفه يوناني كه تازه به عربي ترجمه شده بود توجه بيشتري پيدا كردند. امام جعفرصادق عليه السلام براي جلوگيري از انتشار مطالب غلط و خلاف قانون آسماني و رد مطالب كفرآميز آن كتب حديث بسياري كردند. بنابراين، بعضي از شاگردان بااستعداد خود را براي اين امر مجهز نمودند كه از جمله آنان مي توان جابر را نام برد. جابر براي تأمين منظور حضرت صادق عليه السلام مطالب اين كتب را از حضرت اخذ نموده در رساله هاي مخصوصي جمع كرده است.

گوستاولويون مي نويسد نوشته هاي جابر مانند يك دائره المعارف علمي مشتمل بر خلاصه از مجموع مسائل جابر در تمام دنيا به پدر كيمياي عرب معروف است و هنوز در حدود صد جلد كتاب شيمي از او در دست و نفوذ كتاب هاي او در تاريخ كيميا و شيمي اروپا آشكار مي باشد بعد از جابر در بين مسلمين چهره درخشان ديگري به نام محمد زكرياي رازي درخشيد. كتاب بزرگ صنعت كيمياي او در اين اواخر در كتابخانه يك شاهزاده هندي پيدا شده است. رازي در اين كتاب مواد مختلف را طبقه بندي كرده و خواص شيميايي هر يك را شرح داده به طوري كه جرجي زيدان مي نويسد «شكي نيست كه مسلمين با تجربيات و عمليات خويش علم جديد شيمي را پايه گذاري كردند و اكتشافات شيمي جديد بر اساس آن استوار گرديد.» و در تاريخي شيمي مي نويسد «در زمان خلفاي عباسي علم شيمي پيشرفت هاي قابل ملاحظه اي كرد». ابن خلكان مي گويد «جابر بن حيان كتابي در هزار ورق از گفتار علمي جعفر بن محمد عليه السلام جمع آوري كرد. پانصد ورق آن پر از علوم اخلاقي و اجتماعي و ديني بود و بدين دليل مذهب شيعه را جعفري گويند كه مسلمانان به روش تعليمات آن حضرت تربيت شده اند. جرجي زيدان مي نويسد «تيزاب سلطان كه تيزاب سلطاني گويند كه از تركيب اسيد ازتيك با اسيد كلرئيدريك حاصل مي شود و نمك و ملح آمونياك و سنگ جهنم نيترات دارژان و بي كلرور مركور و اصول شيمي و علم جبر كه از لفظ جابر است از اختراعات او است.

باز باران

«مرا با خود ببر، تا آسمان، تا كهكشان، باران!

دلم را در ميان دست هايت كن نهان، باران!» (1) .

تشنه بوديم؛ تشنه ي تشنه! وقتي به چاه رسيديم، سر از پا نشناختيم؛ اما دريغ از قطره يي آب. ناگهان در ژرفاي چاه، ماند و ديگر بالا نيامد. زانو زديم. خسته؛ دلشكسته؛ با چشم هايي به خون نشسته. «او» كه تمام شيدايي مان را شنيده بود، به دلداري مان برخاست؛

ايها الجب السامع المطيع...؛ (2) .

مي خواند و مي خواند و مي خواند و آب، آهنگش مي نواخت! به آسمان نگريستيم؛ اما باران نيامد... و طلوع باران از زمين، شروع شد؛ باغ باران. چاه خروشيد. آب جوشيد و باز باران.

بي درنگ گفتيم:

- مثل معجزه ي موسي، پسر «عمران» . (3) .

لبخندي زد و ديگر هيچ نگفت؛ تا به درخت خشكيده ي خرمايي رسيديم. عطش مان را با آب، فرونشانده بوديم و گرسنگي مان را، با خرمايي تازه، كه به اشارت دستش از درخت، فرو مي ريخت. (4) .

ص: 138


1- شعرها و چشم ها: م. طلوع.
2- اي چاه شنونده ي فرمانبردار پروردگار! آبي بر ما برسان.
3- اين واژه را بايد «عمران» خواند؛ زيرا «عمران» به معناي آبادسازي است.
4- مدينة المعاجز /382؛ برداشتي از سخنان «مفضل» و «داوود رقي» در همراهي با حضرت امام صادق عليه السلام.

باغ باران

«... يك نفر، باز هم صدايم كرد

اين صدا، آشناست، اي باران!

من و تو، رهسپار درياييم

عاشقي، سهم ما است، اي باران!» (1) .

مي گفت: دلم برايش تنگ شده؛ كاشكي مي ديدمش. راستي! «او» حتما براي زيارت مي آمد. ما هم بايد برويم.

مرد، با دلي شكسته گفت:

- من هم دلم تنگ شده، اما چه گونه برويم؟

زن، انگار در خود فرو رفت. لبخندش يك باره محو شد. نگاهي به دست هايش كرد. از خوشحالي، فرياد كشيد:

- من اين زر و زيورها را نمي خواهم. بايد آن ها را خوب بخرند!

مرد، هم خنديد. راه افتادند. طلاها را به قيمت خوبي فروختند؛ تمام هستي زن را! براي شان اصلا مهم نبود. نزديك شهر بودند. كه زن، سخت بيمار شد. درد مي كشيد؛ گاهي هم فرياد؛ و مرد، فقط اشك مي ريخت. زن به كنج ويرانه يي خزيد و مرد، غمگنانه از او دور شد.

وقتي به شهر رسيد، «او» را ديد. دو پارچه ي رنگين در بر داشت. مردم، دورش را گرفته بودند. سلام كرد. بغض، راه گلويش را بسته بود... امام - اما آرام بود و پيش از آن كه مرد، سخن گويد، فرمود:

- من دعا كردم و همسرت خوب شد! برگرد!

مرد، آرام گريست و دوان - دوان، دور شد. وقتي همسرش را ديد، همه چيز را فهميد. بازهم نمي توانست چيزي بگويد. فقط و فقط نگريست و گريست. زن، اما به دلداري اش شتافت.

- وقتي رفتي، فرشته ي مرگ را ديدم. مردي با دو پارچه ي رنگين از راه رسيد و از او پرسيد: «مگر از من فرمان نمي بري؟» فرشته گفت: «آري» ! آن مرد مهربان دوباره گفت: «بگذار تا بيست سال ديگر بماند.» و فرشته ي مرگ رفت؛ يعني با هم رفتند.

مرد، همچنان مي گريست. زن برخاست. رفتند، تا يك بار ديگر، آن مرد مهربان را ببينند. (2) .

ص: 139


1- شعرها و چشم ها: م. طلوع.
2- بحار كمپاني؛ باب معجزه هاي امام صادق عليه السلام / 137؛ از زبان «صفوان بن يحيي».

بخشش بي حساب به داوود و قوم

داوود يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) مي باشد، او به علت مشكلات زندگي، قرض زيادي داشت.

روزي به نزد امام رفت و امام بلافاصله پس از مشاهده ي ايشان به او فرمود: «اي داوود! چرا رنگت پريده است و اين گونه افسرده شده اي؟

داوود گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) بنا به دلايلي مقصر هستم، مي خواهم پيش برادرم در سند بروم؛ ولي راه رسيدن به سند، دريايي است و من بايد سوار كشتي شوم در حالي كه از سوار شدن بر كشتي مي ترسم.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هرگاه خواستي بروي، برو».

داوود گفت: از موج هاي دريا مي ترسم و وحشت دارم كه مبادا غرق شوم.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آن خدايي كه حفظ مي كند در خشكي تو را، در دريا هم حفظ مي كند؛ اي داوود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد و ميوه ها نمي رسيد و درخت ها سبز نمي شد».

بالاخره داوود پس از خداحافظي از امام تصميم گرفت، سوار كشتي شده، نزد برادرش برود.

اين سفر دريايي، حدود 120 روز طول كشيد، غروب داوود از كشتي پياده شد، هوا ابري بود و كمي هم سرد. ناگهان نوري از آسمان به طرف داوود آمد و صدايي آهسته به داوود گفت: اي داوود! اين وقت، زمان اداي قرض توست، سربلند كن كه سالم ماندي و به پشت آن تپه سرخ برو.

داوود با عجله پشت آن تپه ي سرخ رفت و ناگهان انبوهي از شمش هاي طلا را مشاهده كرد كه يك طرفش صاف بود و در طرف ديگر، اين آيه ي شريفه حك شده بود:

«اين بخشش ماست به تو؛ پس عطا كن از آن بر هر كه خواهي يا منع كن، آن را از هر كه خواهي كه حسابي بر تو نيست».

داوود بلافاصله طلاها را برداشت و به راه افتاد؛ البته قيمت آن طلاها را نتوانست محاسبه كند.

بريدن سر دو ناقه بجاي بريدن سرهاي امام صادق و امام كاظم

ربيع حاجب مي گويد: روزي منصور مرا طلبيد و گفت: مي بيني كه مردم چه چيزهايي از جعفر بن محمد نقل مي كنند؟! به خدا سوگند كه نسلش را بر مي اندازم.»

پس يكي از امراي خود را طلب كرد و به او گفت: «با هزار نفر به مدينه برو و بي خبر به خانه ي امام جعفر صادق عليه السلام داخل شو و سر او و پسرش موسي را براي من بياور.» چون آن امير داخل مدينه شد، حضرت دستور فرمود تا دو ناقه آوردند و بر در خانه آن حضرت قرار دادند. سپس اولاد خود را جمع كرد و در محراب نشست و مشغول دعا شد. امام موسي كاظم عليه السلام مي فرمايد: من ايستاده بودم كه آن امير با لشكر خود به در خانه ي ما آمد و به سربازان خود دستور داد كه سرهاي آن دو ناقه را بريدند، و سپس برگشت.»

چون آن امير نزد منصور برگشت، گفت: «آنچه فرموده بودي را انجام دادم.» و كيسه را نزد منصور گذاشت. چون منصور سر كيسه را باز كرد، سرهاي ناقه را ديد، پرسيد: «اينها چيست؟»

گفت، «اي امير! چون من داخل خانه ي امام جعفر صادق عليه السلام شدم، سرم گيج شد و خانه در نظرم تاريك گرديد، دو شخص را ديدم كه در نظرم آمد كه آنها جعفر و پسر او مي باشند، پس دستور دادم كه سر آنها را جدا كردند و آوردم.»

منصور گفت: «آنچه را كه ديدي براي كسي نقل نكن و احدي را بر اين معجزه مطلع نگردان.» و تا او زنده بود من اين قضيه را به كسي نگفتم. (1) .

ص: 140


1- مهج الدعوات.

به سخن آمدن گوشت تذكيه نشده

سعد اسكاف مي گويد: روزي همراه امام صادق عليه السلام بودم كه مردي از اهالي جبل، وارد شد، و هدايايي نيز با خود آورده بود، كه در ميان آنها كيسه اي پر از گوشت خشك، همراه با سبزي خشك بود. حضرت آن را بيرون آورد و فرمود: «اينها را بگير و به سگها بده.»

آن مرد گفت: «چرا؟» حضرت فرمود: «چون تذكيه نشده است.»

آن مرد گفت: «آن را از مرد مسلماني خريده ام كه مي گفت تذكيه شده است.»

امام صادق عليه السلام گوشتها را به كيسه برگرداند و چيزهايي گفت كه نفهميديم. بعد به آن مرد گفت: «برخيز و آن را به اين اطاق ببر و در گوشه اي قرار بده.»آن مرد نيز چنان نمود. ناگهان گوشت به سخن در آمد و گفت «اي ابوعبدالله! امام و فرزندان انبياء مانند مرا نمي خوردند چون من تذكيه نشده ام.»

پس آن مرد، كيسه را برداشت و از اطاق بيرون آمد. آنگاه حضرت پرسيد:

«آن گوشت چه مي گفت؟» او گفت: «آنچه كه شما خبر داده بوديد را بيان كرد و گفت كه تذكيه نشده ام.»

حضرت فرمود: «اي ابوهارون! آيا نمي داني آنچه را كه مردم نمي دانند ما عالم به آن هستيم؟» گفتم: «بلي.»

پس آن مرد گوشت را برداشت و جلو سنگ انداخت: (1) .

ص: 141


1- بحارالانوار ج 7.

بردن شخصي به عراق در يك لحظه

مي گويند: روزي معلي بن خنيس در حالي كه بسيار ناراحت و غمگين بود خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «اي معلي! چرا ناراحت هستي؟!» معلي بن خنيس گفت: «شنيده ام كه در عراق وبا است و به خاطر اهل و عيال خود اندوهناك مي باشم.» حضرت فرمود: «مي خواهي ايشان را ببيني؟» او گفت: «بلي.» حضرت فرمود: «نزديك بيا.» پس دست مبارك خود را بر چشم و روي او كشيد و از او پرسيد: «اكنون كجا هستي؟!»

او گفت: «خود را در خانه ي خود مي بينم و اين زن من است و اينها فرزندان من مي باشند.» معلي مي گويد: «من از خانه بيرون آمدم در حالي كه ايشان را سير ديده و با زن خود مقاربت كردم.» بعد امام صادق عليه السلام او را طلبيد و دست بر روي او ماليد و فرمود: «خود را در كجا مي بيني؟!» گفت: «با شما در مدينه و اين منزل شما است.» حضرت فرمود:اي معلي! اسرار ما را نقل نكنيد كه خود را اسير مردم كنيد. اي معلي! هر كس كه احاديث صعب و سخت ما را كتمان كند خدا نوري از ميان دو چشم او ساطع مي گرداند و او را در ميان مردم عزيز مي كند و هر كه افشا كند، نميرد مگر آن كه درد حربه و سلاح به او برسد و يا در زنجير و بند بميرد.اي معلي! تو كشته خواهي شد! براي مرگ آماده باش.»

پس چند وقت بعد معلي بن خنيس را به دار كشيدند، امام صادق عليه السلام فرمود: «من معلي را به امري فرمان دادم ولي او مخالف دستورم عمل كرد و خود را به كشتن داد.» (1) .

ص: 142


1- خلاصة الأخبار.

برادرم به شما اهل بيت محبت ندارد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند، پير نادان، ثروتمند ستمكار و فقير متكبر را دشمن بدارد.

هارون زيات نقل مي كند كه: من برادري داشتم كه به ولايت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اقرار نمي نمود. روزي به خدمت امام جعفرصادق عليه السلام رسيدم حضرت فرمود: يابن زيات برادرت چطور است؟ گفتم: يابن رسول الله خوشحال است و نگراني ندارد مگر اين كه محبت نسبت به شما خاندان اهل بيت ندارد و از متابعت شما دودمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اجتناب مي كند.

حضرت فرمود: چه چيز باعث شده است كه از ما متابعت نكند؟ گفتم: يابن رسول الله او خيلي خودش را قبول دارد و مي گويد: ورع من باعث مي شود كه احوال اشخاص بر من آشكار شود و به همين دليل نمي شود كه از آن ها تبعيت كنم.

حضرت فرمود: چرا ورع او را مانع نشد كه در آن شب از فساد اجتناب كند اما ورع او باعث شده است كه از اولاد رسول خدا متابعت نكند. سپس من به خانه آمدم و به برادرم گفتم: مادر به عزايت بنشيند. در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم از من حال تو را پرسيد گفتم: احوال او خوب است و اوقاتش را به گونه اي مي گذراند كه كسي از او ناراحت نيست و اغلب او را داراي خصال پسنديده و عمل نيك مي دانند و چيزي كه از او مورد رضايت نيست به نظر من اين است كه چنان كه بايد به شما اهل بيت اعتقاد ندارد.

حضرت پرسيد: چه چيزي باعث شده است كه از ما تبعيت نكند؟ گفتم: يابن رسول الله او نسبت به خودش گمان ورع دارد. فرمود: شب نهر بلخ ورع او كجا بود كه مرتكب آن چنان كار قبيحي شد.

برادرم گفت: امام صادق به تو از شب نهر بلخ خبر داد؟

گفتم: بلي. برادرم گفت: گواهي مي دهم كه امام جعفرصادق عليه السلام حجت خدا بر مردم است.

گفتم: اي برادر ماجراي آن شب را براي من بيان كن كه تو در آن شب چه كرده اي؟

برادرم گفت: من با شخصي رفيق بودم او با خود كنيزي بسيار زيبا همراه داشت از شدت سرما نياز به آتش و گرما پيدا شد. رفيقم به من گفت: تو از وسائل محافظت كن من مي روم هيزم جمع كنم تا آتش روشن كنيم. گفتم: برو من وسائل خودم و تو را محافظت مي كنم. رفيق من صاحب آن كنيز براي جمع آوري هيزم به طرف صحرا رفت وقتي از نظر پنهان شد من به آن كنيز نزديك شدم. و شيطان نيز مرا در متابعت از نفس ترغيب نمود و كار شنيعي از من سر زد و الله كه هيچكس را از اين راز آگاه نكرده ام و غير از خداوند كسي از اين كار زشت من اطلاع نداشت، يقينا امام صادق عليه السلام با نور ولايت از اين مسئله آگاه شده است.

و بعد از آن ديدم كه برادرم را رعب و وحشت فرا گرفت و بسيار دگرگون شد و يك سال از اين ماجرا گذشت، همراه برادرم خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. آثار شرم و خجالت بر پيشاني برادرم را حضرت مشاهده فرمود و عنايت حضرت شامل حال شد و هنگامي كه برادرم برخاست و از آن مجلس بيرون رفت دل او لبريز از محبت آن حضرت و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شده بود.

به خدا او را نديدم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس دو روز از عمرش مساوي باشد ضرر كرده، يعني هر روز انسان بايد از نظر كسب فضيلت از روز گذشته بهتر باشد.

و از علي بن ميسره نقل مي كند كه:

هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام مي خواست نزد منصور برود، منصور يكي از غلامانش را بالاي سر خود نگهداشت و گفت: وقتي وارد شد، گردنش را بزن. هنگامي كه آن حضرت وارد شد، به منصور نگاه كرد و با خود چيزي گفت كه كسي نمي شنيد، سپس بلند گفت: اي كسي كه همه ي خلق خود را كفايت مي كني و كسي تو را كفايت نمي كند، شر عبدالله بن علي را از من كفايت كن. چون سخن حضرت تمام شد، منصور غلامش را مي ديد ولي غلام او را نمي ديد. پس منصور گفت: اي جعفر بن محمد! در اين گرما شما را به زحمت انداختيم، باز گرديد. حضرت بيرون رفت.

منصور به غلام گفت: چرا از دستور من اطاعت نكردي؟ گفت: به خدا! او را نديدم و چيزي آمد و ميان من و او حائل شد.

منصور گفت: به خدا اگر اين جريان را براي احدي بگويي تو را خواهم كشت.

بهشت را برايت ضمانت مي كنم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دقت و تفكر در علوم خرد را بارور مي نمايد.

و از علي بن ابي حمزه نقل مي كند كه گفت:

دوستي داشتم كه از منشيان بني اميه بود. به من گفت: از حضرت صادق عليه السلام براي من اجازه ي ملاقات بگير. اجازه خواستم و حضرت اجازه فرمود. هنگامي كه وارد شد، سلام كرد و نشست و گفت: قربانت شوم من از كارمندان بني اميه بودم و اموال زيادي از دنياي ايشان به دست آورده ام و در به دست آوردن آنها از حرام پرهيزي نداشتم؟ فرمود: اگر بني اميه منشي؛ و مأمور ماليات و جنگجوي مدافع و مأمومي كه در جماعتشان شركت كند، نمي داشتند، حق ما را نمي گرفتند و اگر آنها و اموالشان را واگذاشته بودند چيزي جز آن چه به دستشان افتاد، نمي يافتند و بر اموال مردم مسلط نمي شدند. آن مرد گفت: قربانت شوم، آيا براي من راه نجاتي هست؟ فرمود: اگر بگويم عمل مي كني؟ گفت: آري، حضرت فرمود: هر مالي كه در ديوان اينها به دست آورده اي جدا كن؛ هر كدام كه صاحبش را مي شناسي به صاحبش بپرداز؛ و هر كدام كه نمي داني از كيست صدقه بده؛ در اين صورت من بهشت را براي تو ضامن مي شوم.

جوان مدتي سر به زير انداخت، سپس گفت: قربانت شوم، انجام مي دهم.

علي بن ابي حمزه گفت: جوان با ما به كوفه برگشت و هر چه روي زمين داشت، حتي لباس تنش را در آورد. ما پولي جمع كرديم و براي او لباسي خريديم و با خرجي مختصري براي او فرستاديم. چند ماهي بيش نگذشت كه بيمار شد، ما به عيادتش مي رفتيم. روزي در حال جان دادن به بالينش رفتم، چشم گشود و گفت: اي علي! به خدا! رفيق تو به وعده اي كه به من داد وفا كرد.

سپس از دنيا رفت و ما مراسم دفن او را انجام داديم و از كوفه به مدينه رفته و خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم. چون چشم حضرت به من افتاد، فرمود:

اي علي! به خدا ما به وعده ي رفيقت وفا كرديم. گفتم: مولاي من! فدايت شوم؛ راست مي گويي، خودش هم وقت مرگ همين طور گفت.

با دعاي حضرت از زندان آزاد شدند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: يك سوم عقل خوب سلوك كردن با مردم است.

و از يحيي بن ابراهيم بن مهاجر نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام گفتم: فلان كس و فلان و فلان به شما سلام مي رسانند. فرمود: سلام من بر آنها؛ گفتم: از شما التماس دعايي دارند. فرمود: براي چه؟ گفتم: براي اين كه منصور حبسشان كرده است. فرمود: چه حسابي با هم داشتند؟ گفتم: آنها را استخدام كرده بود و كارمند او شده بودند و بعد زندانيشان كرد؛ فرمود: چه حسابي با هم داشتند؟ مگر من آنها را از اين كارها منع نكردم؟ مگر نهيشان نكردم؟ اينها آتش اند، اينها آتش اند، سپس فرمود: خدايا! سلطنت را از آنها بگير، يحيي گفت: از مكه خارج شدم و سراغ آن عده را گرفتم، معلوم شد، سه روز بعد از آن سخنان حضرت صادق عليه السلام آزاد شده اند.

بني عباس پسرم را گرفتار مي كنند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خدا رحمت كرد مردمي را كه با كردار خود چراغ راه مردم شدند و به راه هدايتشان كردند.

شيخ طوسي در كتاب غيبت از ابوبصير نقل مي كند كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مي فرمود: گويا اين پسرم يعني حضرت كاظم را مي بينم كه بني فلان (بني عباس) او را گرفته اند و روزگاري در دست آنها گرفتار مانده، سپس از چنگ آنها بيرون مي رود.

بيماري حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر در اهل يك خانه اي نرمي و مدارا باشد خدا گشايش در روزيشان مي دهد.

و از عمر بن يزيد نقل مي كند كه گفت:

هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام بيمار بود، به حضورش مشرف شدم. حضرت پشت به من و رو به ديوار كرد؛ با خود گفتم: نمي دانم از اين بيماري شفا مي يابد يا نه؟ اي كاش از امام بعد از او سؤال كرده بودم. در اين فكر بودم كه حضرت رو به من نمود و فرمود: قضيه چنان نيست كه تو مي پنداري؛ از اين مرض بر من باكي نيست.

با مادرت درشتي نكن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: وام هر شب بدهكار را غمناك مي دارد و هر روز بيچاره.

و نيز از مهزم نقل مي كند كه گفت:

شبي چون از خدمت حضرت صادق عليه السلام مرخص شدم، به منزلي كه در مدينه گرفته بودم، رفتم. مادرم همراه من بود. گفتگويي ميان من و او شد و من با مادرم درشتي كردم. چون فردا بعد از نماز صبح خدمت حضرت رسيدم بي مقدمه فرمود: اي مهزم! چرا ديشب در سخن گفتن با مادرت خالدة درشتي كردي؛ مگر نمي داني كه شكم او منزلي بود كه در آن مسكن داشتي و دامن او گهواره اي بود كه هميشه در آن جا بودي؛ و پستانش ظرفي بود كه از آن مي خوردي؟ گفتم: چرا؛ فرمود: پس با او درشتي نكن.

به زودي او...

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از نشانه هاي نادان يكي اين است بدون اين كه بشنود چي پرسيدند، جواب مي دهد و بدون دقت درصدد مقابله بر مي آيد و نادانسته قضاوت مي كند.

و از رفاعة بن موسي نقل شده كه گفت:

در حضور حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم، حضرت كاظم عليه السلام وارد شد؛ او را در دامن گذاشته و سر مباركش را بوسيده و در آغوشش كشيدم. پدرش فرمود: اي رفاعه! به زودي او در دست بني عباس گرفتار شود و از آنها نجات يابد، دوباره او را بگيرند و در دست آنها جان دهد.

بحثي درباره اوصيا

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز نشانه نظر درست است: خوبي چهره و برخورد و خوبي توجه كردن به گوينده و خوب پاسخ دادن.

و از ابوالعباس بقباق نقل مي كند كه:

ابن ابي يعفور و معلي بن خنيس بحث مي كردند، ابن ابي يعفور مي گفت: اوصياء علماي نيك رفتار پرهيزكارند. معلي مي گفت: اوصيا پيامبر هستند. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتند. هنگامي كه در مجلس نشستند حضرت فرمود: اي عبدالله! (نام ابن ابي يعفور است) از كسي كه گفت: ما پيامبريم بيزاري بجوي.

بدرقه علما

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نشانه ي آن كه دروغگوئيش فراوان است. اين است كه تو را از مسائل آسمان و زمين خبر دهد ولي به وقت پرسش از حلال و حرام حق چيزي براي جواب نزد او نيست.

احمد بن فهد در عدة الداعي از عبدالغفار بن حسن در حديثي نقل مي كند كه:

در عهد منصور حضرت صادق عليه السلام به كوفه آمد. هنگامي كه مي خواست به مدينه برگردد، علما بدرقه اش رفتند و مقداري از آن حضرت جلو افتادند. ناگاه به شيري برخوردند كه راه را گرفته بود. يكي از آنها گفت: بايستيد تا حضرت صادق عليه السلام بيايد ببينيم چه مي كند. هنگامي كه حضرت آمد و موضوع را به عرض رساندند، نزد شير آمده و گوش شير را گرفت و از مسير دورش كرد.

به جاي قتل، تعظيم و إنعام

حضرت علي بن موسي الرّضا از پدر بزرگوارش امام موسي كاظم عليهما السلام حكايت كند:

روزي ابوجعفر، منصور دوانيقي تصميم قتل پدرم امام جعفر صادق عليه السلام را گرفت و دستور احضار آن حضرت را صادر كرد، استاندار مدينه هم طبق دستور منصور پدرم را دست گير كرده و به سوي منصور دوانيقي روانه ساخت.

همين كه پدرم، امام صادق عليه السلام در مقابل خليفه قرار گرفت، خليفه با ديدن او تبسّمي كرد و پس از خوش آمدگوئي، وي را محترمانه كنار خود نشاند و بسيار اظهار علاقه و محبّت كرد و سپس گفت: ياابن رسول اللّه! من تصميم قتل تو را داشتم؛ امّا وقتي به نزد من وارد شدي، آنچنان محبّت و علاقه ات در دل من جاي گرفت كه از تمام عزيزان من عزيزتر و محبوب تر گشته اي.

پس از آن افزود: يا ابا عبداللّه! اطّلاعاتي به من مي رسد كه ناراحت كننده است، از آن جمله شنيده ام كه ما را در جلسات خود به زشتي و عدم صلاحيّت در خلافت ذكر مي كني؟

پدرم امام صادق عليه السلام اظهار داشت: خير، من هرگز نام تو را به بدي و زشتي ياد نكرده ام.

منصور دوانيقي خنده اي كرد و گفت: به خدا قسم! تو نزد من از تمام افراد راستگوتر هستي، اكنون مشكلات زندگي خود را مطرح نما كه هر چه باشد برآورده خواهد شد.

امام عليه السلام فرمود: من در وضعيّت خوبي هستم؛ و از هر جهت بي نياز مي باشم، چنانچه خواستي نسبت به من نيكي و احسان نمائي، آن افرادي كه از اهل بيت و شيعيان من كه از طرف مأمورين، متخلّف محسوب شده و محكوم به اعدام گشته اند، آن ها را مورد عفو و بخشش خود قرار بده.

منصور پيشنهاد آن حضرت را پذيرفت و در همان حال، دستور داد تا مبلغ يكصد هزار درهم در اختيار حضرت قرار گيرد تا بين افراد و آشنايان خود تقسيم نمايد.

همين كه حضرت از دربار خليفه بيرون آمد، پيرمردان و جواناني از تهي دستان قريش به همراه او حركت كردند.

يكي از جاسوسان منصور كه همراه پدرم بود، به حضرت عرض كرد: ياابن رسول اللّه! موقعي كه بر خليفه وارد شدي، چه سخني را بر زبان مبارك خود جاري نمودي، كه آنچنان خشم و غضب او خاموش گشت؛ و از تصميم خويش منصرف گرديد؟!

پدرم در پاسخ به وي، اظهار فرمود: دعائي را خواندم و حضرت آن دعا را مطرح نمود.

همين كه آن مأمور در جريان دعا قرار گرفت، سريع به طرف منزل منصور دوانيقي بازگشت؛ و آن دعا را براي منصور بازگو كرد.

پس از آن منصور گفت: به خدا سوگند! هنوز زمزمه و دعاي حضرت تمام نشده بود كه دشمني و كينه ام نسبت به او تبديل به محبّت و علاقه گرديد.(1) .

ص: 143


1- بحارالانوار: ج 47، ص 173، ح 20.

بخشنده و مخلص گمنام

ابوجعفر خثعمي - كه يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت كند:

روزي حضرت صادق عليه السلام كيسه اي كه مقدار پنجاه دينار پول در آن بود، تحويل من داد و فرمود: اين ها را تحويل فلان سيّد بني هاشم بده؛ و به او نگو توسط چه كسي ارسال شده است.

خثعمي گويد: هنگامي كه نزد آن شخص تهي دست رسيدم و كيسه پول را تحويل او دادم، پرسيد: اين پول از طرف چه كسي براي من فرستاده شده است؟!

و سپس گفت: خداوند جزاي خيرش دهد. صاحب اين كيسه، هر چند وقت يك بار، مقدار پولي را براي ما مي فرستد و ما زندگي خود را با آن تأمين و سپري مي كنيم؛ وليكن جعفر صادق با آن همه ثروتي كه دارد، توجهي به ما ندارد و چيزي براي ما نمي فرستد، و هرگز به ياد ما فقراء نيست.(1) .

(معناي داشتن اخلاص و رياكار نبودن همين است، كه انسان نزد خداوند شناخته شود، نه اين كه براي خدا شريك قرار دهد).

همچنين آورده اند:

شخصي خدمت امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت: ياابن رسول اللّه! پسرعمويت به شما ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئي مي كند.

پس از آن كه آن شخص سخن چين حرفش تمام شد، حضرت به كنيز خود فرمود تا اندكي آب، براي وضو بياورد؛ و چون وضو گرفت و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان كرد كه حتما حضرت صادق عليه السلام براي پسرعمويش نفرين خواهد كرد؛ ولي برخلاف تصور او، هنگامي كه امام عليه السلام دو ركعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براي پسرعموي خود چنين دعا نمود:

اي پروردگار من! اين حق من است و من او را بخشيدم؛ و تو جود و كرمت از من بيشتر مي باشد، او را ببخش و به واسطه اين عملش مجازاتش مگردان، با شنيدن اين دعا تعجب آن مرد سخن چين برانگيخته شد؛ و با شرمندگي از جاي خود برخاست و رفت. (2) .

ص: 144


1- أمالي شيخ طوسي: ج 2، ص 290.
2- جامع الاحاديث الشيعة: ج 7، ص 457، ح 36.

بشار مكاري

علماي رجال، شرح حالش را متعرض نشده اند، اما به طور مسلم در عصر امام صادق (ع) مي زيسته و گاهي به محضر آن بزرگوار شرفياب مي شده، و مورد لطف بوده.

مرحوم مجلسي مي گويد: در كتاب مزار بعضي از قدماء، و در كتاب مقتل بعض متأخرين، روايتي را يافتم كه دوست دارم نقل كنم، و اين از مزار است كه نقل مي شود:

حديث كردند جماعتي از شيخ مفيد، ابي علي حسن بن علي طوسي، و از شريف ابي الفضل منتهي بن ابي زيد بن كيابكي حسيني و از شيخ امين ابي عبدالله محمد بن شهريار خازن، و از شيخ جليل ابن شهر آشوب، از مقري عبدالجبار رازي، و همگي نقل كردند از شيخ ابي جعفر محمد بن علي طوسي (ره) كه فرمود: حديث كرد براي ما شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسي در نجف اشرف (كه بر صاحب آن سرزمين درود باد) در ماه رمضان سال 458 هجري.

گفت: حديث كرد شيخ ابوعبدالله حسين بن عبيدالله غضايري كه گفت: حديث كرد ما را ابوالفضل محمد بن عبدالله سلمي كه گفتند: حديث كرد براي ما شيخ مفيد ابوعلي حسن بن محمد طوسي، و شيخ امين ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهريار خازن كه آنان گفتند: حديث كرد براي ما شيخ ابومنصور محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبري در خانه اش در بغداد سال 467 هجري.

گفت: حديث كرد براي ما ابوالفضل محمد بن عدالله شيباني كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن يزيد از ابي ازهر نحوي كه گفت: حديث كرد ما را ابوالصباح محمد بن عبدالله بن زيد نهلي كه گفت: خبر داد مرا پدرم و گفت كه حديث كرد براي ما شريف زيد بن جعفر علوي كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن وهبان هناتي، گفت: حديث كرد ما را ابوعبدالله حسين بن علي بن سفيان بزوفري، گفت: حديث كرد ما را احمد بن ادريس از محمد بن احمد علوي كه گفت: حديث كرد براي ما محمد بن جمهور العمي، از هيثم بن عبدالله ناقد، از بشار مكاري كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادق (ع)، در شهر كوفه، ديدم در خدمت آن جناب طبقي از خرماي طبرزد بود و حضرت تناول مي فرمود. پس به من فرمود: بشار! نزديك بيا و بخور. گفتم: خدا بر تو گوارا كند و مرا قربان تو گرداند،مرا به واسطه چيزي كه در راه ديده ام غيرت گرفته، و دلم را به درد آورده، و ناراحتي شديدي به من دست داده است. حضرت فرمود: قسم مي دهم تو را به حق من كه نزديك بيايي و از اين خرما بخوري. من نزديك رفتم و از آن خرما خوردم. سپس فرمود: قضيه چه بوده؟ عرض كردم: در راه كه مي آمدم، ديدم پاسباي بر سر زني مي زد و او را به سمت زندان مي برد. آن زن فرياد مي كشيد: از براي خدا و رسول خدا، به فرياد من برسيد. و كسي به داد او نرسيد. امام صادق (ع) فرمود: به چه جهت با او چنين مي كردند؟ عرض كردم: از مردم شنيدم كه مي گفتند: پاي آن زن لغزيده و گفته خدا لعنت كند ظلم كنندگان بر تو را،اي فاطمه (ع)؛ بدين جهت او را زنداني مي كردند. چون حضرت اين سخن را شنيد، دست از خوردن كشيد و چندان بگريست كه ريش و سينه و دستمالش از اشك چشمش تر شد، بعد از آن فرمود: اي بشار! برخيز تا به مسجد سهله رويم و دعا كنيم و خلاصي آن آن زن را از خدا بخواهيم. آن گاه يكي از شيعيان را بر در خانه حاكم فرستاد و به او فرمود: در آن جا باش تا فرستاده من به سوي تو بيايد، و اگر مطلب تازه اي نسبت به آن زن واقع شد، فورا به ما خبر ده، در هر كجا كه باشيم. پس به مسجد رفتيم و هر يك از ما دو ركعت نماز گزارد. سپس حضرت صادق (ع) دست خود را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:

«(بسم الله الرحمن الرحيم) انت الله لا اله الا انت مبدئ الخلق و معيد هم و انت الله لا اله الا انت خالق الخلق و رازقهم و انت الله لا اله الا انت القابض الباسط و انت الله لا اله الا انت مدبر الامور و باعث من في القبور انت وارث الارض و من عليها اسئلك باسمك المخزون المكنون الحي القيوم و انت الله لا اله الا انت عالم السر و اخفي اسئلك باسمك الذي اذا دعيت به اجبت و اذا سئلت به اعطيت و اسئلك به اعطيت و اسئلك بحق محمد و اهل بيته و بحقهم الذي اوجبته علي نفسك ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تقضي لي حاجتي الساعة الساعة يا سامع الدعاء يا سيداه يا مولاه يا غياثاه اسئلك بكل اسم سميت به نفسك او استاثرت به في علم الغيب عندك ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تعجل خلاص هذه المرأة يا مقلب القلوب و الابصار يا سميع الدعاء». (1) .

پس از آن سر به سجده گذاشت و جز نفس از او چيزي شنيده نمي شد. آن گاه سر برداشت و به من فرمود: برخيز كه آن زن رها و آزاد شد. پس هر دو از مسجد بيرون آمديم. در راه بوديم كه مأمور آن حضرت به ما رسيد؛ حضرت به او فرمود: چه خبر است؟ عرض كرد: آن زن را رها كردند. فرمود: كيفيت خلاصي او چگونه بود؟ عرض كرد: من سبب آن رانمي دانم، ليكن بر در خانه حاكم ايستاده بودم كه حاجب بيرون آمد و زن را طلبيد، و از او پرسيد كه چه گفتي؟ زن گفت: پايم لغزيد، گفتم: لعن الله ظالميك يا فاطمه، پس به سرم آمد آن چه كه آمد. حاجب دويست درهم به آن زن داد و گفت: اين پول را بگير و امير را حلال كن. زن از قبول پول خودداري كرد. حاجب نزد امير رفت تا او را آگاه كند كه زن از قبول پول امتناع مي ورزد و سپس برگشت و زن را مرخص كرد، و زن به منزلش بازگشت. امام صادق (ع) پرسيد: زن از قبول پول خودداري كرد؟ عرض كرد: بلي، قسم به خدا كه او كمال احتياج را به پول داشت. حضرت كيسه اي از جيب بيرون آورد كه در آن هفت دينار بود.، و فرمود: اين پول را به آن زن بده و سلام مرا به او برسان.

بشار گويد: همگي به خانه آن زن رفتيم و سلام آن حضرت را به او رسانديم. زن گفت: شما را به خدا قسم، جعفر بن محمد (ع) به من سلام رسانده؟ گفتم: خدا تو را رحمت كند، قسم به خدا كه جعفر بن محمد (ع) به تو سلام رسانده. چون اين سخن از من شنيد، جامه خود دريد و بيهوش بر زمين افتاد. ما صبر كرديم تا به هوش آمد و گفت: آن چه امام فرموده به من باز گو. من سلام حضرت را تكرار كردم. باز غش كرد و به زمين افتاد. تا سه نوبت اين حالت به وي دست داد. پس به او گفتم: اين پول را بستان كه آن حضرت برايت فرستاده و به آن خشنود باش. زن پول را گرفت و گفت: از حضرت بخواهيد مرا ببخشيد. بشار گويد: من نديدم كسي را كه بيشتر از آن زن به آن جناب و پدران بزرگوارش توسل جويد. ما به حضور امام صادق (ع) بازگشتيم و تمام جريان را عرض كرديم. حضرت گريست و در حق آن زن دعا فرمود... (2) .

ص: 145


1- به نام خداوند بخشنده مهربان، تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، آغازنده خلق و برگرداننده آنها و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، آفريننده خلق و روزي دهنده آنها و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، گيرنده و گشاينده و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، تدبير كننده امور و برانگيزنده ساكنان در گور، تويي وارث زمين و ساكنان آن، از تو مي خواهم به حق نامت كه در گنجينه و پنهان است،اي زنده پاينده. و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، داناي نهان و نهان تر، از تو مي خواهم به حق آن نامت كه هرگاه تو را بدان خوانند اجابت كني و چون به آن از تو درخواست شود عطا كني. و از تو مي خواهم به حق محمد و خاندانش و به حقي كه از ايشان بر خود واجب كرده اي، كه درود فرستي بر محمد و آلش و حاجت مرا همين ساعت، همين ساعت، بر آوري.اي شنواي دعا،اي آقاي من،اي سرور من،اي فرياد رس من! از تو مي خواهم به حق هر نامي كه خود را بدان ناميدي و يا تنها براي خود برگزيدي آن را در علم غيب نزد خودت، كه درود فرستي بر محمد و آلش و در همين ساعت آزادي اين زن را تعجيل فرمايي،اي گرداننده و زير رو كننده دلها و ديده ها،اي شنواي دعا.
2- بحارالانوار، ج 47، ص 378 - بحارالانوار، ج 100، ص 441.

بشر بن طرخان نخاس

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام شمرده است. (1) .

كشي از بشر بن طرخان روايت كرده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) به حيره وارد شد، به محضرش شرفياب شدم، از شغلم پرسيد، گفتم: نخاس. فرمود: فروشنده حيوانات؟ عرض كرم: آري (و من در آن موقع وضع مالي ام بد بود). فرمود: قاطري برايم خريداري كن كه سفيد باشد، اما سفيد تند نباشد و زير شكمش هم سفيد باشد. گفتم: با اين خصوصيت قاطري نديده ام. فرمود: هست. از حضورش مرخص شدم، تصادفا به غلامي برخوردم كه بر قاطري سوار بود، با همان خصوصياتي كه حضرت فرموده بود، از قسمت قاطر سؤال كردم، مرا به مولايش راهنمايي كرد. نزد مولاي غلام رفتم، و از جا برنخاستم تا آن كه معامله را تمام كردم و براي امام صادق (ع) خريداري نمودم، و قاطر را محضر امام بردم، فرمود: درست همان صفاتي را كه مي خواستم، در اين جمع است. آن گاه براي من دعا كرد، و فرمود: خداوند مال و فرزندانت را زياد كند، از بركات دعاي آن حضرت مال و اولادم زياد شد. (2) .

مرحوم استرآبادي (3) در رجال كبير فرموده: در اينكه دعاي آن حضرت، به زيادي مال و اولاد، براي بشر نخاس، دال به مدح او باشد، محل تأمل است؛ زيرا كه از آن جناب روايت شده كه فرمود: «اللهم ارزق محب محمد و آل محمد الكفاف و العفاف و ارزق عدو محمد و آل محمد كثرة المال و الولد» - بارالها روزي كن دوست محمد (ص) و خاندان محمد (ص) را به مقدار كفايت و عفت، و روزي كن دشمنان محمد و آل محمد (ص) را مال و فرزندان زياد - (4) .

مؤيد اين روايت، حديث ديگري است كه شيخ جليل محمد بن يعقوب كليني، از نوفلي، نقل كرده كه علي بن الحسين (ع) فرمود: حضرت رسول (ص) در بيابان به شترباني گذر كرد. پس كسي را فرستاد تا مقداري شير از او بخواهد. شتربان گفت: آن چه در سينه شتران است، اختصاص به صبحانه اهل قبيله دارد، و آن چه دوشيده شده، و در ظرف هاست، شامگاه از آن استفاده مي كنند. رسول خدا (ص) او را دعا كرد، و فرمود: خدايا، مال و فرزندانش را زياد كن. پس (از او گذشتند و در راه) به چوپاني برخوردند، از او هم تقاضاي شير كردند. چوپان براي حضرت شير دوشيد و آن چه در ظرف ها داشت، در ظرف هاي پيغمبر (ص) ريخت، و يك گوسفند نيز اضافه بر شير تقديم نمود، و عرض كرد: فعلا همين مقدار نزد من بود، چنانچه اجازه دهيد، بيش از اين تهيه و تقديم كنم. پيغمبر اكرم (ص) دستهاي مقدس را بلند كرده و فرمود: خداوندا، به اندازه كفايت، به او مرحمت بفرما. پاره اي از همراهان عرض كردند: يا رسول الله، آن كه درخواست شما را رد كرد، برايش دعايي فرمودي كه همه ما آن را دوست داريم، ولي براي اين شخص كه حاجت شما را برآورد، از خداوند چيزي خواستي كه ما دوست نداريم.

رسول خدا (ص) فرمود: «ان ما قل و كفي خير مما كثر و الهي»، مقدار كمي كه كافي باشد (در زندگي) بهتر است از (ثروت) زيادي كه انسان را به خود مشغول كند. آن گاه اين دعا را فرمود: «اللهم ارزق محمدا و آل محمد الكفاف» - بارالها، به محمد (ص) و آلش به قدر كفايت، عنايت بفرما. (5) .

مرحوم مامقاني مي گويد: در اينكه بشر بن طرخان نخاس، امامي است، و جزء مخلصين اهل بيت بوده، شكي نيست و در وجيزه او را از ممدوحين شمرده اند. (6) .

ص: 146


1- رجال الطوسي، ص 155.
2- اختيار معرفة الرجال، ص 311.
3- محمد بن علي بن ابراهيم استرآبادي از فقها و متكلمين و عباد و زهاد و ثقات طايفه اماميه است. او استاد ائمه رجال، صاحب منهج المقال است كه از آن تعبير به رجال كبير مي شود. بهتر از رجال او در كتب رجال نوشته نشده و به جهت اتقان و خوبي نظم و ترتيب و روشش، استاد اكبر، بهبهاني، تحقيقات خود را در رجال، تعليقه بر آن نموده و آن را از بين كتب رجال اختيار كرده است. ديگر از مصنفات او: كتاب شرح آيات الاحكام و حاشيه تهذيب و چند رساله ديگر است. علامه مجلسي در بحار گفته: سيد امجد ميرزا محمد، قدس سره، از نجباء و اتقياء و افاضل عصر بوده. او مجاور مكه بود تا بدرود زندگي گفت. كتبش در نهايت متنانت و درستي است. مرحوم استرآبادي مدتي مجاور و ساكن عتبه عليه اميرالمؤمنين (ع) بوده و سپس مجاورت بيت الله الحرام را اختيار كرده است. او در سيزدهم ذي القعده الحرام به سال 1028 در مكه معظمه وفات كرد، و در قبرستان معلي نزديك قبر خديجه كبري سلام الله عليها به خاك رفت. مرحوم مجلسي او را در عداد كساني كه ولي عصر ارواحنا فداه را ديده اند نام مي برد. [فوائد الرضويه، ج 2، ص 554].
4- (تعليقات علي) منهج المقال (رجال كبير)، ص 69.
5- اصول كافي، ج 2، باب الكاف، ص 113.
6- تنقيح المقال، ج 1، ص 173.

بشر نبال

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، بشير (بشر) را گاهي از اصحاب حضرت باقر (ع) و گاهي از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده است. (1) .

شيخ كشي، بشير را از ممدوحين شناخته، و وي را از راويان حديث مي داند.

كشي از محمد بن زيد شحام، روايت كرده كه گفت: (در مدينه) مشغول نماز بودم كه امام صادق (ع) مرا ديد و به دنبال من فرستاد. همين كه به محضرش شرفياب شدم، پرسيد: تو كيستي؟ عرض كردم: از مواليان شما، از اهل كوفه ام. فرمود: در كوفه كه را مي شناسي؟ گفتم: بشير نبال و برادرش، شجره، را. فرمود: چگونه است احسان ايشان با تو؟ گفتم: نيكوست. فرمود: بهترين مسلمان، كسي است كه با مسلمين پيوند داشته باشد، و آنان را اعانت كند، و براي آنان وجودش نافع باشد؛ والله شبي را نخوابيده ام كه در مالم حقي براي مسلمانان باقي مانده باشد. (2) .

از بشير نبال روايت شده كه گفت: شتر لاغري خريدم، جمعي گفتند كه اين شتر تو را به مقصد نمي رساند و عده اي گفتند كه با آن شتر به مقصد خواهم رسيد. به هر حال شتر را سوار شدم و به سوي مدينه طيبه به راه افتادم. در راه صورت و دست و پايم مجروح شد. هنگامي كه وارد مدينه شدم، به خانه امام باقر (ع) رفتم و به غلام آن حضرت گفتم كه براي من اجازه ورود بگيرد. امام همين كه صداي مرا شنيد، فرمود: اي بشير! وارد شو، مرحبا به تو. آن گاه فرمود:اي بشير! چرا اين طور شدي؟ عرض كردم: شتر لاغري خريدم، و به حضور شما آمدم، در راه، صورت و دست و پايم را مجروح كرده. حضرت فرمود: چه تو را به اين مسافرت وا داشت؟ گفتم: قربانت گردم، و الله، علاقه و محبت به شما مرا به اين كار وادار كرد. حضرت فرمود: روز قيامت كه مي شود، پيغمبر خدا (ص)، به خدا پناهنده مي گردد و ما، به سوي رسول خدا و شيعه ما، به سوي ما؛ به پروردگار كعبه قسم، ما شما را به سوي بهشت خواهيم برد. (3) .

بشير مورد لطف حضرت باقر (ع) بوده، و اين خود دليلي بر خوبي اوست.

در كافي از بشير نبال روايت شده كه گفت: از امام باقر (ع) درباره حكمم حمام سؤال كردم، فرمود: اراده حمام داري؟ عرض كردم: بلي. حضرت دستور داد، حمام را گرم كردند. سپس داخل شد و لنگي به كمر بست كه از ناف تا سر زانو را پوشانيده بود، آن گاه فرمود: تو نيز هميشه چنين كن. (4) .

ص: 147


1- رجال الطوسي، ص 108 و ص 154.
2- رجال كشي، ص 315.
3- سفينةالبحار، ج 1، ص 83.
4- فروع كافي، ج 2، ص 219.

بكير بن اعين بن سنسن شيباني

اعين، غلامي رومي بود به فردي از بني شيبان تعلق داشت، و آن گاه كه قرآن را فرا گرفت او را آزاد كرد(فهرست ابن النديم، ص 308)

«سنبس»، راهبي در ديار روم بود. (فهرست ابن النديم، ص 309)

علامه مامقاني از شيخ طوسي (ره) نقل كرده كه بكير از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام بوده و از حواريون آن دو امام به شمار رفته و از آن دو بزرگوار احاديثي نقل كرده است. (1) .

كنيه بكير ابوعبدالله (و نيز ابوالجهم) است، او برادر زراره و حمران مي باشد. (2) .

بكير داراي شش پسر به نامهاي: عبدالله، جهم، عبدالحميد، عبدالاعلي، عمرو، و زيد است. اولاد جهم از بزرگان اهل حديث و صاحبان تصنيف مي باشند، از جمله حسن بن جهم، جد ابوغالب زراري است. آنان به بكيريون معروف بودند؛ ليكن از زماني كه حضرت هادي (ع)، سليمان بن حسن بن جهم را زراري لقب داد، آنان منسوب به زراره گشتند. (3) .

بكير گويد: روزي محضر امام صادق (ع) رفتم، حضرت مرا پيش خواند و فرمود: از فرزندان اعين مي باشي؟ عرض كردم: آري، بكير بن اعين هستم. حضرت از حال حمران جويا شد. عرض كردم: امسال به حج نيامده با آن كه شوق شديدي داشت كه خدمت شما برسد، ليكن به شما سلام رسانده است. حضرت فرمود: «عليك و عليه السلام» بر تو و بر او سلام و درود. (4) .

بكير در زمان حضرت صادق (ع) از دنيا رفت. حضرت پس از وفات او فرمود: «اما والله لقد انزله الله بين رسوله و اميرالمؤمنين عليهماالسلام» خداوند او را بين رسولش (ص) و اميرالمؤمنين (ع) وارد كرد. (5) .

زماني حضرت صادق (ع) او را ياد كرد و فرمود: «رحم الله بكيرا و قد و الله فعل» خداوند بكير را رحمت كند، و والله، رحمت كرده است. (6) .

بكير در شهر دامغان مدفون است و داراي قبه و بارگاهي است.

ص: 148


1- اختيار معرفة الرجال، ص 161 - تنقيح المقال، ج 1، ص 181.
2- فهرست ابن النديم، ص 309.
3- تحفة الاحباب، ص 34.
4- اختيار معرفة الرجال، ص 179.
5- رجال كشي، ص 160.
6- رجال كشي، ص 160.

بررسي اعمال

حساب و كتاب دنيا بسيار دقيق و نظم دنيا خدشه ناپذير است. خورشيد با اين كه هزاران بار از كره ي زمين بزرگ تر است و حرارت آن به بيش از ده هزار درجه ي سانتيگراد مي رسد، در طول هزاران هزار سال يك ثانيه زودتر يا ديرتر طلوع و غروب نكرده است. قرآن كريم مي فرمايد: «و أنبتنا فيها من كل شي ء موزون (1) ؛ و از هر چيز سنجيده اي در آن رويانديم». ولي دنيا با اين عظمت و با اين نظم و انتظام، نزد خداوند به اندازه ي يك بال پشه ارزش ندارد «ان الدنيا لا تساوي عندالله جناح بعوضة (2) ؛ دنيا در نزد خدا به قدر بال پشه اي ارزش ندارد». در اين عبارت گفته نشده كه دنيا به اندازه ي دو بال پشه ارزش ندارد؛ چرا كه دو بال پشه به درد خود پشه مي خورد و با آنها پرواز مي كند دنيا حتي به اندازه يك بال پشه نزد خداي متعال ارزش ندارد. آيا خداي متعال كه اين دنياي بي ارزش را تا اين حد با نظم و دقت اداره مي كند، در كار آخرت دقت به خرج نمي دهد؟

يكي از آياتي كه تأمل و تدبر بسياري مي طلبد اين آيه است: «و بدالهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون (3) ؛ و آنچه تصور [ش را] نمي كردند، از جانب خدا برايشان آشكار مي گردد».

آنچه از تفاسير و آيات قبل و بعد از اين آيه بر مي آيد اين است كه وقتي انسانها مي ميرند و وارد جهان آخرت مي شوند و دقت آنجا را مي بينند در حيرت مي مانند، چرا كه هرگز گمان نمي كردند، آخرت و حساب و كتاب اعمال آنها تا به اين حد، دقيق باشد.

در آخرت حلال دنيا حساب دارد، چه رسد به حرام آن. خداي متعال بعضي از چيزها را حلال كرده و اجازه استفاده از آنها را داده است، اما معناي اجازه اين نيست كه حساب و كتاب ندارد؛ بلكه حلال نيز حساب و كتاب دارد، اما در محاسبه ي آن اذيت و آزار نيست، و كلمه به كلمه بايد جواب داد.

ائمه اطهار عليهم السلام و اولياي الهي به ما گفته اند كه بايد از عدل خدا بترسيم. خدا هيچ گاه ظلم نمي كند اما اگر عدل الهي در آخرت نمايان شود، هيچ كس را ياراي آن نيست.

تنها راه براي در امان ماندن انسان ها از عذاب آخرت، تقوا پيشه كردن در دنيا است.

تقوا حقيقتي است كه هزاران درجه دارد كه هر كدام با ديگري از جهات گوناگوني متفاوت است. در يك ماشين سواري، بايد صدها شرط و جزء به هم پيوسته باشد، تا ماشين توان حركت داشته باشد و درست كار كند. ممكن است از هزاران ماشين كه خراب مي شود هر كدام به علت متفاوتي خراب شده باشد. وقتي چيز ساده اي چون ماشين اين همه اجزا و شروط داشته باشد، امر مهمي چون تقوا كه به واسطه آن مي توان هم نشين اميرمؤمنان و ائمه اطهار عليهم السلام شد، جاي خود دارد.

امام هادي عليه السلام مي فرمايند: «الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر الآخرون (4) ؛ دنيا بازاري است كه عده اي در آن سود مي برند و عده اي ديگر ضرر مي كنند». آنها كه اجناس خود را با مشورت اهل فن خريده اند زيان كمتري مي بينند و بيشتر سود مي كنند. بايد در بازار دنيا به توصيه هاي خبرگان اين بازار، كه انبيا و اولياي الهي اند گوش فرا داد و تقوا پيشه كنيم تا دچار زيان اخروي نگرديم. البته، استثناهايي در دنيا وجود دارد كه آن هم براساس حساب و كتاب است و از نظم خاص خود پيروي مي كند. خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد: «و الذين ءامنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمن ألحقنا بهم ذريتهم و مآ ألتنهم من عملهم من شي ء (5) ؛ و كساني كه ايمان آورده اند و فرزندانشان در ايمان از ايشان پيروي كرده اند فرزندانشان را به ايشان ملحق سازيم و چيزي از عملشان نمي كاهيم».

ممكن است فردي چون پدر و مادر يا اجداد و نزديكان او به درگاه الهي قربي داشته يا دعايي كرده اند موفقيتي پيدا كند و اين موفقيت بر اثر عمل نيك اجداد نصيب او شده باشد. اما چنين مسائلي استثنا است و قانون كلي اين است: «و أن ليس للانسان الا ما سعي (6) ؛ براي انسان جز حاصل تلاش او نيست».

زيارتي از امام هادي عليه السلام خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام روايت شده كه خواندن آن در روز عيد غدير مستحب است و مرحوم شيخ عباس قمي آن را در مفاتيح الجنان تحت عنوان زيارت مخصوصه ي حضرت امير در روز غدير آورده است. حجم اين زيارت بيشتر از دعاي كميل است و اگر آن را دايرة المعارف حضرت امير عليه السلام بخوانيم سخن گزافي نگفته ايم. آن حضرت مي فرمايد:

«قد يري الحول القلب وجه الحيلة و دونها حاجز من تقوي الله فيدعها رأي العين و ينتهز فرصتها من لا حريجة له في الدين (7) ؛ مردم كار افتاده و زيركي هستند كه مي دانند در هر كاري چه حيلت سازند، ولي امر و نهي خدا سد راه آنها است. اينان با آن كه راه و رسم حيله گري را مي دانند و بر آن توانايند، گرد آن نمي گردند. تنها كساني كه از هيچ گناهي پروايشان نيست، همواره منتظر فرصتند تا در كار حيلتي به كار برند.»

«حول القلب» يكي اصطلاح خاص عربي است. هميشه دو جزء اين اصطلاح با هم استعمال شده است و شايد جايي پيدا نشود كه «حول» يا «قلب» به تنهايي ذكر شده باشد. كلمه «حول» از ماده «حول» و به معناي حيله و چاره انديشي است. كلمه «قلب» نيز از ماده «قلب» و گرداندن است و اين اصطلاح را درباره كسي به كار مي برند كه هم حيله را خوب بلد است و هم تقلب امور را مي فهمد. حضرت مي فرمايد چه بسا كسي مي داند كه چگونه سر مردم كلاه بگذارد و چگونه صحبت كند كه مردم را فريفته خويش نمايد، اما ديوار محكمي در مقابل او است كه نمي گذارد چنين عملي از او سر زند و اين ديوار محكم چيزي جز تقواي الهي نيست. چنين كسي به خوبي مي تواند مقاصد دنيايي و شهواني خود را برآورده نمايد، اما ترس از عدل خدا جلودار او است. «فيدعها رأي العين» با اين كه مي بيند مطامع دنيوي از دستش مي رود اما آن را رها مي كند. اين رأي العين به معناي ديدن با چشم نيست، بلكه به معناي حدس زدن و ديدن با چشم بصيرت است؛ مثل آنكه درباره ي شخصي كه دارد شاخه ي زير پاي خود را مي برد مي گويند مي بينيم كه از روي درخت افتاده است. در چنين حالتي هنوز اين اتفاق نيفتاده، اما انسان مي داند كه مي افتد و آن قدر اين حدس و گمان قوي است كه در حكم ديدن با چشم است.

«و ينتهز فرصتها من لا حريجة له في الدين» اما كسي كه درد دين و خداپرستي ندارد آن كار ناروا را دنبال مي كند. اميرمؤمنان عليه السلام خلافت مشروط را رها كرد. (8) اما عثمان دنبال آن را گرفت و خيال كرد كه برنده ماجرا شده است. آن كه دين دارد فريب و نيرنگ و ظلم و ستم را ترك مي كند، اما آن كه دين برايش بازيچه اي بيش نيست دين را وسيله رسيدن به اهداف دنيوي خود قرار مي دهد.

ص: 149


1- حجر، آيه ي 19.
2- بحارالأنوار، ج 79، ص 148.
3- زمر، آيه 47.
4- بحارالأنوار، ج 75، ص 366.
5- طور، آيه 21.
6- نجم، آيه ي 39.
7- زيارت مخصوصه حضرت امير عليه السلام در روز عيد غدير، مفاتيح الجنان، ص 608، چاپ دارالثقلين، قم.
8- در شورائي كه بعد از عمرو به دستور وي تشكيل شد به حضرت علي عليه السلام پيشنهاد شد كه در صورت عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ي ابوبكر و عمر ما با تو بيعت مي كنيم حضرت فرمود كتاب خدا و سنت پيامبر را قبول دارم اما سيره ي آن دو را نه نمي پذيرم و به رأي و اجتهاد خودم عمل مي كنم.

بني اميه و اسلام

حسين بن علي بن ابي طالب، سبط پيامبر، فرزند زهرا و علي و كسي است كه اگر نبود، بني اميه در همان آغاز، بساط اسلام را برچيده بودند و امروزه ديگر نامي از اسلام و مسلماني وجود نداشت، و كسي شهادتين را بر زبان جاري نمي كرد. اين مسئله خود بحث بسياري مي طلبد و روايات و مطالب گوناگوني در مورد آن وجود دارد، كه اين مقال براي پرداختن به آن مناسب نيست، اما همين قدر بدانيم كه اگر حسين عليه السلام نبود، امروزه از اسلام نشاني نبود. يكي از مراجع تقليد قبل از هر نماز سلامي خدمت ابي عبدالله عليه السلام عرض مي كرد و مي گفت: اين نمازهايي كه ما مي خوانيم همه از بركت خون سيدالشهدا عليه السلام است و اگر حسين عليه السلام نبود پيامبر آخرالزمان نيز مانند هزاران پيامبر ديگري مي شد كه حتي اسم بعضي از آنها در سينه تاريخ نمانده است. مي گويند خداي متعال براي هدايت ابناي بشر 124 هزار پيامبر فرستاده است، اما از اين همه فقط نام چند تن در تاريخ آمده است.

نه يزيد و نه پدر و نه جدش حتي يك لحظه هم به اسلام و پيامبر ايمان نياورند. ابوسفيان پيوسته مي گفت: «تلقفوها تلقف الكرة (1) ؛ حكومت را چون گوي از دست ديگران برباييد». معاويه پدر يزيد نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و بني هاشم دائما مي گفت: «دفنا دفنا (2) ؛ به خدا قسم كاري مي كنم كه نام [بلند] شان در دل خاك تيره به كلي مدفون گردد و به كم تر از اين كار رضايت نخواهم داد».

و خود يزيد مي گفت: «لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل (3) . بني هاشم با حكومت بازي كردند. نه خبري از آن دنيا آمده و نه وحيي در كار است [بلكه همه اين سخنان دروغي بيش نيست ]».

بني اميه با شهادت حسين بن علي عليهماالسلام گمان مي كردند خيال خام خود را تحقق بخشيده و كار اسلام را يك سره كرده اند. اما اراده ي خداي متعال بر اين تعلق گرفت كه با ريخته شدن خون آن حضرت درخت اسلام بارور شود و نام پيامبر آخرالزمان تا ابد بر صفحه روزگار نورافشاني كند و راه و آيين او و فرزندان گرامي اش كه از هر قول زور و بهتان به دور است، باقي بماند.

ص: 150


1- بحارالانوار، ج 31، ص 197.
2- همان، ج 33، ص 169، باب ما ورد في معاويه.
3- احتجاج، ج 2، ص 307، احتجاج زينب بنت علي بن ابي طالب.

بهترين اعمال در ماه رمضان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هر سال قبل از ماه مبارك رمضان، به استقبال اين ماه مي رفتند و براي مردم خطبه مي خواندند. در يكي از اين خطبه ها كه راوي آن اميرمؤمنان علي عليه السلام است مطالب بسياري در باب احكام دين، صله رحم و مسائل ديگر آمده است و در آخر حضرت علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي پرسند: (1) «يا رسول الله، ما أفضل الأعمال في هذا الشهر؛ اي رسول خدا، بهترين اعمال در اين ماه چيست؟» پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: «الورع عن محارم الله (2) ؛ پرهيز از محارم الهي». دوري جستن از حرام بهترين عملي است كه مي توان در اين ماه انجام داد. اين جمله با آن كه بسيار كوچك است، عمل به آن، دقت بسيار و آمادگي فراوان مي طلبد. ماه رمضان كه ماه خودسازي است، فرصت مناسبي براي ايجاد اين آمادگي است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در اين خطبه مي فرمايند: «در اين ماه خداوند شيطان را غل و زنجير مي كند. پس از خدا بخواهيد كه آن زنجير را باز نكند» و اين خواستن با زبان ميسر نمي گردد، بلكه عمل نيز مي خواهد.

شخصي از عالمي مسئله اي پرسيد. آن عالم جواب مختصري داد، ولي سؤال كننده قانع نشد و در حضور همان عالم، مسئله را از عالمي ديگر پرسيد. عالم دوم مسئله را به تفصيل بيان كرد و پاسخ قانع كننده اي داد. عالم اولي گفت: حافظه بسيار خوبي داري كه مسئله را به اين روشني شرح دادي. عالم دوم پاسخ داد: چنين جوابي علاوه بر حافظه قوي تلاش بسيار هم مي خواهد.

ص: 151


1- رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در وصف علي عليه السلام مي فرمايد: «و كل علم علمنيه قد علمته عليا (اليقين، ص 350)؛ هر چه خدا به من ياد داده، من نيز به علي ياد داده ام». لذا پرسيدن سؤال در اين مقام از رسول خدا، سؤال عارفي است كه براي فهم ديگران مي پرسد؛ مثل آن كه عالمي در حضور جمع مطلبي از يك مرجع تقليد بپرسد و هدف او از سؤال اين باشد كه حاضران چيزي ياد بگيرند و خود بر آن مسئله واقف است (شيرازي).
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 314. ملاك اهل دنيا

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «اتخذوا الشيطان لأمرهم ملاكا (1) ؛ اهل دنيا شيطان را ملاك كار خود قرار دادند». هر كسي در هر حرفه اي براي خود ملاكي دارد. ملاك يكي پول است، ديگري ملاكش براي زندگي علم و براي آن يكي رياضت بدن است، ولي ملاك دنياپرستان، شيطان است. حضرت در ادامه گوشزد مي فرمايند كه شيطان نيز آنها را اغوا مي كند و از آنها به عنوان طعمه استفاده مي كند: «و اتخذهم له أشراكا؛ و شيطان نيز آنان را دام خود ساخت». براي شكار كبوتر كبوتري را كه نخي به پايش بسته شده و سر نخ در دست صياد است، به پرواز در مي آورند تا به وسيله آن، كبوترهاي ديگري را صيد كنند. شيطان نيز از دنياپرستان به عنوان طعمه استفاده مي كند و ديگران را از راه آنها فريب مي دهد. حضرت سرانجام تلخ چنين كساني را اين گونه تصوير مي فرمايند: «فرخ في صدورهم و دب و درج في حجورهم (2) ؛ پس در سينه هايشان تخم گذاشت و جوجه برآورد». تنها افراد بي سواد گرفتار اين طعمه ها نيستند، بلكه اهل علم نيز گرفتارند و چه بسا علم براي آنها زيان به همراه داشته باشد.

ص: 152


1- نهج البلاغه، خطبه 7.
2- همان.

بازخواست از عيسي بن مريم

عده اي را عقده بر آن است كه عيسي پسر خدا است. در قرآن آمده است كه روز قيامت از حضرت عيسي عليه السلام سؤال مي شود كه: «ءأنت قلت للناس اتخذوني و أمي الهين من دون الله (1) ؛ آيا تو به مردم گفتي: من و مادرم را همچون دو خدا به جاي خداوند بپرستيد؟» حضرت عيسي عليه السلام پاسخ مي هد: «ان كنت قلته فقد علمته؛ [خدايا] اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مي دانستي». خداي سبحان در حالي چنين سؤالي از عيسي بن مريم مي پرسد كه خود مي داند حضرت عيسي چنين ادعايي نكرده است، اما مي خواهد عيسي اين سخن را در مقابل اصحاب خود بر زبان آورد. امام صادق عليه السلام با اين گريه و تضرع نمي خواست در اين حد نيز در آن دنيا باز خواست شود. آري، بايد عبادت و طاعت را از ائمه عليهم السلام ياد گرفت. هر چند مانند آنها شدن از عهده ما بر نمي آيد، اما حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «أعينوني بورع (2) ؛ مرا با ورع خود ياري كنيد «و ماه رمضان بهترين فرصت براي تمرين ورع است. اولين مرحله ورع ترك محرمات و اداي واجبات است و مقدمه آن نيز همان طور كه گفته شد علم به هر دوي آنها است.

پس انسان بايد تمرين كند كه از دنيا دل بكند و در حالي كه در دنيا زندگي مي كند و حتي ثروتمند است، به پول وابسته و دلبسته نباشد. اينها را مانند بچه اي كه مي خواهد راه رفتن ياد بگيرد بايد آن قدر تمرين كنيم تا راه بيفتيم، و از زمين خوردن خسته نشويم. دنيا محل گذر است و انسان به همراه اعمالش در محضر عدل الهي حاضر مي شود، يكي مانند ابوخطاب مورد لعن امامان قرار مي گيرد و ديگري مانند فرزندش حسين بن خطاب از جمله ثقات حديث و اوتاد مي شود.

ص: 153


1- مائده، آيه 116.
2- نهج البلاغه، نامه 45.

بي دقتي در نقل احكام

امام صادق عليه السلام در جاهاي مختلف ابن ابي خطاب را لعن كرده است. در يكي از اين روايات حضرت مي فرمايد: من به او گفتم «مسوا بالمغرب قليلا» (1) ولي او گفته نماز را به تاخير بياندازيد «حتي تشتبك النجوم» (2) غروب با مغرب فرق مي كند. هنگامي كه خورشيد در افق ناپديد شود غروب مي باشد و چند دقيقه بعد وقتي حمره ي مشرقيه از بالاي سرگذشت مغرب است.

بين فقها مشهور است كه مغرب، غروب نيست و وقت خواندن نماز و افطار همان مغرب است. اما «تشتبك النجوم» در حدود نيم ساعت بعد از مغرب است. از نظر شرعي تأخير انداختن نماز تا اين وقت مانعي ندارد، اما امام او را به سبب تغيير دادن حكم خدا و تحريف قول معصوم، لعن مي كند.

در روايات آمده است: «اول الوقت أبدا أفضل (3) ؛ نماز خواندن در اول وقت هميشه فضيلت بيشتري دارد». ولي ابن ابي خطاب با اين سخن خود حكم شرعي را تغيير داد و آن را اشتباه نقل كرد. امام فرمود: من به او گفته ام: غروب كه شد، صبر كنيد هوا مقداري تاريك شود، آنگاه نماز بخوانيد. اما او گفته «حتي تشتبك النجوم».

ص: 154


1- تهذيب، ج 2،ص 259.
2- همان.
3- كافي، ج 3، ص 274.

براي ديگران هم

آنان كه هميشه به فكر خودشان هستند و با دقت كامل مشغول سر و صورت دادن به وضع خود و خانواده ي خود مي باشند و خلاصه آنان كه همه ي خوبيها را منحصرا براي خود مي خواهند، بايد انديشه ي خود را از اين دايره ي انحصار جويي بيرون آورند. و از مزايا و موهبتهايي كه در اختيار دارند براي ديگران آرزو كنند و در حدود امكان و قدرت، عملا اين معني را به ثبوت رسانيده و مردم را از آن مواهب بهره مند سازند تا به معني واقعي، خيرخواه و نوع دوست محسوب شوند.

احبوا للناس ما تحبون لأنفسكم. (1) .

آنچه براي خود دوست مي داريد، براي مردم نيز دوست بداريد.

ص: 155


1- خصال. ج 1، ص 7.

بهترين دوستان

چه بهتر كه دوست عيوب دوست خود را بگويد. البته به نحوي كه شايسته باشد و موجب رنجش خاطر او نشود و لطمه اي به آبروي او نزند. تا او نيز با اين تذكر، درصدد اصلاح برآيد و خود را پاك و آراسته كند. و گرنه عيب رفيق را ديدن و با سكوت خود بر رفتار و كردار او صحه گذاشتن كار درستي نيست و از صداقت و صميميت به دور است.

احب اخواني الي، من اهدي الي عيوبي. (1) .

آن كس از برادران و دوستانم، نزد من، محبوبتر و خواستني تر است كه عيوبم را به من بگويد.

ص: 156


1- اصول كافي. ج 2، ص 639.

بالاترين عبادت

انسان مي خواهد به وسيله ي عبادت، خدا را بشناسد و در مقابل عظمت او كوچكي كند و از اينكار نتيجه بگيرد. يعني روح خود را تقويت كند، نفس خويش را تزكيه نمايد، هميشه خدا را به خاطر داشته باشد، با اطاعت و فرمانبرداري او خود را سعادتمند سازد و از نافرماني او احتراز جويد. پس خود معرفت به خدا و خضوع نسبت به او كه اين همه آثار و نتايج را به دنبال دارد، اساس بندگي است.

افضل العبادة العلم بالله و التواضع له. (1) .

بالاترين عبادت شناختن خدا و تواضع براي اوست.

ص: 157


1- تحف. ص 364.

بدزباني

شخص خوش زبان و مؤدب: به علت آنكه با هر كس چنانكه شايسته است سخن مي گويد و هيچ كس را از خود نمي رنجاند، نزد همه محترم است و مردم او را عزيز مي شمارند. در روز واپسين نيز سزاي عفت زبان و نيكي با مردم را مي بيند. ولي شخص بدزبان و بدگو كه مردم را با اين خوي زشت مي آزارد در اين جهان، منفور و ذليل و در آن جهان مستوجب عذاب الهي است.

البذاء من الجفاء. و الجفاء في النار. (1) بدزباني و ناسزاگويي از تندخويي و ناسازگاري است و پاداش تندخويي و ناسازگاري، آتش جهنم است.

ص: 158


1- اصول كافي. ج 2، ص 325.

بياموزيد

كسي كه دين اسلام را قبول كرد، بار تكليف بر دوش او نهاده شده و بر او لازم است پس از فهم عقايد اصولي آن دين از روي ادله، مسائل و احكام شرعي را بياموزد. چنانچه وسايل آموختن فراهم بود و در ياد گرفتن آنها مسامحه كرد، عذر او پذيرفته نخواهد بود. از اين نظر فقها كسي را كه حكمي از احكام شرع را ندانسته باشد جاهل گويند و او را بر دو قسم مي دانند:

جاهل قاصر و جاهل مقصر. جاهل قاصر كسي است كه آموختن مسأله براي او ميسر نباشد چنين كسي را معذور مي شمرند، يعني خداوند عذر او را قبول مي كند. جاهل مقصر كسي است كه ياد گرفتن براي او ميسر باشد، ولي مسامحه كند. چنين شخصي را معذور نمي دانند.

جاهدوا في طلب معرفة ما لا عذر لكم في جهله. (1) .

در تحصيل دانشي كه از ندانستن آن معذور نيستيد، كوشش كنيد.

ص: 159


1- كنزالفوائد. ص 195.

بخشنده و بخيل

آيا لذتي بالاتر از اين هست كه انسان از نعمتهايي كه خداوند به او داده است استفاده كند و به ديگران نيز بدهد؟ و آيا ذلتي بالاتر از اين هست كه آدمي از داده ي پروردگار بهره مند شود، اما اينقدر همت نداشته باشد كه به داد دل ضعفا برسد و به آنان ترحمي كند، يا اينكه اصلا نه خودش استفاده اي از مال خود نمايد و نه جود و سخاوتي داشته باشد كه به ديگران فايده اي برساند.

خياركم سمحاؤكم و شراركم نجلاؤكم. (1) .

نيكان شما كساني هستند كه بخشش مي كنند (و دست گشاده دارند) و بدان شما اشخاصي هستند كه بخل مي ورزند.

ص: 160


1- فقيه. ج 2، ص 33.

به ياد خدا بودن

آدمي كه با خدا باشد، روح او به ياد پروردگار زنده است و در هر حال به فرمان او عمل مي كند. اگر تنها باشد خدا را از ياد نمي برد و اگر در ميان مردم با ايمان باشد، برنامه ي خود را عملي مي كند. اگر در ميان جماعتي باشد كه از خدا بي خبرند، باز هم دست از روش خود بر نمي دارد و حاضر نيست همرنگ آنها شود. مسلم است كه چنين شخصي در صورت اخير شهامت به خرج داده و ثواب اشخاصي را دارد كه در راه خدا جهاد مي كنند.

الذاكر الله تعالي في الغافلين كالمقاتل في الهاربين. (1) .

كسي كه در ميان مردم غافل (از خدا) به ياد خدا باشد، مانند كسي است كه در ميان فراريان از جنگ (در راه خدا استقامت كرده و) مشغول جنگ باشد.

ص: 161


1- وافي. ج 5، ص 218.

بين الامرين

در كافي از حضرت صادق عليه السلام روايت صحيح بيان شده است كه فرمود نه جبر است نه تفويض و لكن يك امري است در بين اين دو امر كه راوي پرسيد كدام است امر بين الامرين.

فرمود مثل امر بين اين دو امر مثل آن است كه تو يك كسي را در معصيت كردن بيني و او را از معصيت نهي و منع و زجر نمائي و او قبول نكند و گوش ندهد و وقعي بر سخن تو ننهد تو هم او را ترك گوئي و به خودش واگذاري آنگاه او به اختيار خودش مرتكب معصيت شود تو او را بر عصيان امر نكرده اي.

حاصل سخن اين است كه خداوند قوت و قدرت كاري را داده ولي طريق سلامت و سعادت را هم نموده در اين امر و نهي به اختيار مي توانند مبادرت به عملي بكنند و مي توانند نكنند و سزا و جزا روي اختيار به عمل است اگر مرتكب معصيتي شد جبر نيست و اگر مرتكب خيري شد تفويض نيست بلكه اطاعت امر است.

حديث ديگر در امر بين الامرين :

علامه مجلسي در بحار از حسن بن محمد روايت مي كند كه مردي قدري و جبري بر عبدالملك وارد شد و علماء اهل شام نتوانستند او را قانع نمايند عبدالملك او را به امام محمد باقر و امام صادق (ع) هدايت نمود آن مرد قدري خدمت امامين صادقين رسيد حضرت فرمود سوره حمد را بخوان تا خواند به اين آيه رسيد كه اياك نعبد و اياك نستعين فرمود توقف كن تو چه كسي را عبادت مي كني و از چه كسي استعانت مي جوئي اگر امر بر تفويض است استعانت براي چه كار است آن مرد معطل ماند و سخني نتوانست بگويد و قانع شد.

شيخ مفيد در ذيل اين حديث مي گويد تفويض رفع خطر و عذاب از خلق در افعال انسان است و مباح بودن آن چيزي كه خواسته باشند و زنادقه همه افعال را مباح مي دانند - باز اضافه مي كند كه جبر حمل فعل بر اضطرار است و ارتكاب افعال به قهر و اجبار است كه مرتكب خود را صاحب قوت و قدرتي نداند و گويد نه فعل از من است نه قوت امتناع از من است و امر بين امرين است اين است كه خداوند قوت و قدرتي بر اتيان عمل داده ولي امر و نهي در كار و عمل قرار داده حد و مرزي معين فرموده كه چه كارها را بايد كرد و چه كارها را نبايد كرد و به اطاعت امر وعده ثواب و به تمرد آن وعده عقاب فرموده است.

حديث ديگر :

جمعي از مسلمانان از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه در پاسخ يك مرد جبري فرمود آيا بهتر از خدا كسي عذر صحيح را مي پذيرد؟

او گفت نه؟!

آنگاه فرمود اي مرد جبري چه مي گوئي در حق كسي كه او بگويد خدايا من قدرت ندارم و قوت و قدرت هم نداشته باشد آيا اين شخص معذور مي باشد يا نه؟

گفت آري معذور است.

امام صادق فرمود پس وقتي كه خداوند مي داند بنده بر اطاعت او قادر نيست و اگر روز قيامت عذر آورد كه تو به من قدرت اطاعت ندادي و به قدرت ندادن از اطاعت خود منع كردي آيا عذر او صحيح نيست؟ جبري گفت چرا؟

امام صادق عليه السلام فرمود بنابراين عقيده بايد خداوند عذر او را بپذيرد و بر احدي مؤاخذه و عذاب نكند زيرا قوت بر اطاعت او نداشته اند در حالي كه مورد اتفاق همه ملتهاست كه روز قيامت روز رسيدگي به حساب و دادن ثواب و عقاب است و عذر كسي بدين معني پذيرفته نيست همه كس قدرت و قوت بر كارها دارد نهايت بايد رعايت امر و نهي نمايد آن مرد جبري توبه كرد و از عقيده خود برگشت.

علامه مجلسي پس از شرح اين حديث مي گويد آنچه براي ما از اخبار معتبر معلوم شد اين است كه ائمه هدي عليهم السلام چيزي كه اشاعره معتقد بودند و تفويضي كه معتزله مي گفتند هر دو را رد كردند و دلايل متقني براي رد هر يك آوردند.

اما درباره امر بين امرين اين است كه فرمودند خداوند براي بندگان مشعل هدايت فرستاده و توفيق عنايت فرموده تا مردم در اضطرار و اجبار نيفتند و به خذلان و عصيان مبتلا نشوند و مثل آنها اين است كه خواجه اي غلام خود را بر كاري كه قادر نيست امر كند و ثوابي براي او معين نمايد يا از كاري كه نيروي ترك آن را ندارد منع كند و وعده عقاب دهد اين وعده و وعيد از خواجه بر بنده مورد ملامت عقلاست زيرا با علم به اينكه قادر به اين عمل نيست امر به كاري بنمايد از بي خردي است - يا از طرف ديگر اكرام و انعام خود را بر بنده به حد افراط برساند و تأكيد كند بر امري كه قادر بر اتيان آن نباشد هيچ عاقل نمي گويد خواجه بنده را مجبور به كاري كرده بلكه او را به راهي امر نموده و ترغيب در پاداش داده است - پس عمل كردن غلام يا بنده بر حسب حسن و قبح خودش مي باشد نه مجبور بوده و نه مفوض بلكه داراي قدرت و نيروئي است كه بايد به اراده خود صرف در اطاعت امر يا نهي آن بشود تا به ثواب و عقاب برسد. (1) .

بتريه

از شعب زيديه بتريه است و آنها اصحاب كثيرالنوي و حسن بن صالح بن حي و سالم بن ابي حفصه و حكم بن عيينه و سلمة بن كهيل و ابي المقدام ثابت بن حداد آنها معتقد به ولايت علي عليه السلام بودند بعد به ولايت ابوبكر و عمر عدول نمودند ولي عثمان را طعن كردند طلحه و زبير و عايشه را طعن زدند و چون زيد بن علي را امام مي دانستند و كثيرالنوي ابتر بود آنها را بتريه گفتند حق اين است كه آنها را بتريه گويند نه بتريه.

ص: 162


1- نهج المقال شيخ ابي علي حائري در القاب.

بشارت به شيعه

در اينكه شيعه زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد عنايت و توجه بوده اند از اهل سنت رواياتي در دست است كه براي نمونه يكي از آنها را نقل مي كنيم.

حافظ جمال الدين زرندي از ابن عباس به نقل ابن حجر نقل مي كند كه چون آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه نازل شد.

قال رسول الله (ص) لعلي هم انت و شيعتك تاني انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضين و يأتي عدوك غضابي مقمحين

يعني مراد از صلحاء علي و شيعيان او هستند (1) .

ص: 163


1- الصواعق المحرقه ابن حجر چاپ مصر ص 96 - شواهد التنزيل حاكم و غيره به نقل فصول المهمه علامه شرف الدين ص 39.

براي چه خدا به پيامبران معجزه داد؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: براي چه خدا به پيامبرانش و به شما معجزه داد؟

حضرت فرمود: براي اينكه دليل بر صحت و راستگوئي كسي باشد كه آن را آورده، و معجزه علامتي است از ناحيه ي خدا كه به كسي جز انبياء و حجج خود نمي دهد تا اينكه به وسيله ي آن راستگوئي راستگو، و دروغگوئي دروغگو ثابت شود. (1) .

ص: 164


1- بحارالأنوار: ج 11 ص 71 ح 2.

بهشت آدم چه بود؟

حسين بن بشار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي بهشت حضرت آدم - عليه السلام - سؤال كردم.

حضرت فرمودند: باغي بوده از باغهاي دنيا كه بر آن آفتاب و ماه طلوع مي كرد، و اگر از باغها و بهشتهاي جاودان بود هرگز از آن خارج نمي شد. (1) .

ص: 165


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 284 ح 2.

براي پيامبر چند همسر جائز است؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره معني فرمايش خدا: (يا أيها النبي انا أحللنا لك أزواجك) (1) «اي پيامبر، ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اي براي تو حلال كرديم» سؤال نمودم، و پرسيدم كه چند همسر جايز است پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بگيرد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: هر چقدر كه بخواهد.

گفتم: پس معني فرمايش خدا: (لا يحل لك النساء من بعد و لا أن تبدل بهن من أزواج) (2) «بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست و نمي تواني همسرانت را به همسران ديگري مبدل كني» چيست؟

حضرت فرمود: براي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - جايز است كه با هر كدام يك از دختران عمو و عمه و دائي و خاله ي خود و همسرانش كه با او هجرت كردند كه خواست ازدواج كند، و براي پيامبر جايز شده است تا با هر زني از دختران مؤمنين بدون مهريه ازدواج كند و اين همان است از طريق بخشيدن صورت مي گيرد، و اين چنين ازدواجي براي غير رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - جايز نيست، بلكه بايد مهريه اي باشد، و اين همان فرمايش خدا است: (و امرأة مؤمنة ان وهبت نفسها للنبي) (3) «و هرگاه زن با ايماني خود را به پيامبر ببخشد (و مهري براي خود نخواهد) چنانچه پيامبر بخواهد مي تواند او را به همسري برگزيند».

گفتم: معني اين فرمايش خدا: (ترجي من تشاء منهن و تؤوي اليك من تشاء) (4) «كه (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهي مي تواني به تأخير اندازي و هر كدام را بخواهي نزد خود جاي دهي» چيست؟

حضرت فرمود: (لا يحل لك النساء من بعد) «آنكه نزد خود جاي داده به همسري گرفته است، و آنكه تأخير انداخت به همسري نگرفته است.»

گفتم: معني اين فرمايش خدا: (حرمت عليكم أمهاتكم و بناتكم و أخواتكم) (5) «بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست» چيست؟

حضرت فرمود: منظور زناني است كه در اين آيه حرام شده اند: «حرام شده است بر شما، مادرانتان و خواهرانتان و دختران برادرانتان» تا آخر آيه.

و اگر مطلب همان بود كه آنان مي گفتند (در آن صورت) آنچه براي شما حلال بود براي آن حضرت حلال نمي شد، چرا كه شما هر كدام مي توانيد هر موقع خواستيد همسرانتان را به همسران ديگري مبدل كنيد، و لكن چنين نيست كه آنها مي گويند. (6) .

ص: 166


1- سوره ي احزاب آيه ي 50.
2- سوره ي احزاب آيه ي 52.
3- سوره ي احزاب آيه ي 50.
4- سوره ي احزاب آيه ي 51.
5- سوره ي نساء آيه ي 23.
6- فروع الكافي: ج 2 ص 24، بحارالأنوار: ج 22 ص 206 ح 28.

بهترين كارها كدام است؟

رمادي روايت مي كند كه به ابوعبدالله - عليه السلام - گفتم: بهترين كارها كدام است؟

فرمود: آن كس كه تا به منزل مي رسد مجددا حركت مي كند.

گفتم: آن چيست؟

حضرت فرمود: آغاز نمودن قرآن و ختم آن هرگاه به آخر آن رسيد از نو شروع مي كند. (1) .

ص: 167


1- بحارالأنوار: ج 89 ص 205 ح 6.

بعد از قائم كسي ديگر هست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: يابن رسول الله؛ از پدر شما شنيدم كه فرمود: بعد از قائم - عليه السلام - دوازده مهدي مي باشند (و حكومت مي كنند).

حضرت فرمود: (آن حضرت) فرمود: دوازده مهدي، و نفرمود: دوازده امام، ولي آنها گروهي از شيعيان ما هستند كه مردم را به ولايت ما (محبت و پيروي ما) و شناخت حق ما دعوت مي كنند. (1) .

ص: 168


1- بحارالأنوار: ج 53 ص 145 ح 1.

بهترين عمل بعد از شناخت ائمه

ابوكهمس گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كدام عمل بعد از معرفت و شناخت ائمه - عليهم السلام - بهتر است؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: هيچ چيز بعد از معرفت و شناخت مساوي - در ثواب و اهميت - با نماز نيست، و هيچ چيز بعد از معرفت و نماز هم پايه ي زكات نيست، و هيچ چيز بعد از آن هم پايه ي روزه نيست، و هيچ چيز بعد از آن هم پايه ي حج خانه خدا نيست.

و آغاز همه آنها معرفت و شناخت ما است، و فرجام و پايان تمامي آنها معرفت و شناخت ما است.

و هيچ چيز بعد از آن مانند نيكي به برادران (ديني) و مواسات با بذل دينار و درهم به آنها نيست، همانا اين دو (درهم و دينار) دو سنگ مسخ شده هستند كه خداوند بندگان خود را به وسيله ي آن - پس آنچه كه برايت شمردم - آزمايش نموده است.

و چيزي را كه به سرعت موجب ثروتمند شدن، و زوال فقر شود، مانند مدام بجا آوردن حج خانه ي خدا نديدم.

و يك نماز فريضه (و واجب) نزد خدا معادل هزار حج و هزار عمره مستحب و قبول شده است.

و يك حج خانه ي خدا بهتر است از يك خانه پر از طلا، نه بلكه بهتر است از يك دنيا پر از طلا و نقره كه انسان آن را در راه خداي عزوجل انفاق كند.

قسم به آنكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را با حق فرستاد، و او را بشارت دهنده، و بيم دهنده قرار داد انجام يك حاجت مسلمان، و زدودن غم از قلب او بهتر است از حج و طواف، و حج و طواف، و حج و طواف، همين طور (با انگشتان دست مباركش) شمرد تا ده، سپس دست خود را رها كرد.

سپس فرمود: از خدا بپرهيزيد، و از كار خير خسته و ملول نشويد، و كسالت را به خود راه ندهيد، زيرا خداوند عزوجل و پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - از شما و اعمال شما بي نيازند و شما هستيد كه به خداي عزوجل نياز داريد، و خداوند عزوجل فقط خواست كه به لطفش سببي را پيش پاي شما بگذارد كه شما را به وسيله ي آن به بهشت وارد كند. (1) .

ص: 169


1- امالي الطوسي: ج 2 ص 305، بحارالأنوار: ج 71 ص 318 ح 79.

با مرجئه و خوارج ازدواج كنم؟

زرارة گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا مي توانم با (زنان گروههاي) مرجئة، يا خوارج يا قدريه ازدواج كنم؟

حضرت فرمود: خير، با زنان ناآگاه (و بي اطلاع) ازدواج كن.

عرض كردم: زنان يا مؤمن هستند يا كافر؟

حضرت فرمود: پس آنانكه خدا استثنا كردند كجا است؟ آنجا كه خدا مي فرمايد و او از تو راستگوتر است: (الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان - إلي قوله - سبيلا) (1) «مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكان كه به راستي تحت فشار قرار گرفته اند (و حقيقتا مستضعفند)... تا آنجا كه مي فرمايد: (و براي نجات از آن محيط آلوده) راهي را (نمي يابند)» (2) .

- توضيح: اين ممنوعيت شايد بدين جهت باشد كه چون زن نقش تربيتي دارد، لذا اگر داراي يكي از عقائد ياد شده باشد، بيم اين مي رود كه در تربيت فرزندان تأثير منفي بگذارد.

ص: 170


1- سوره ي نساء آيه ي 98.
2- العياشي: ج 1 ص 269، بحارالأنوار: ج 69 ص 164 ح 24.

بهترين اعمال در روز جمعه

حماد بن عثمان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده ما را كدام عمل در روز جمعه بهتر است؟

حضرت فرمود: صلوات بر پيامبر خدا و اهل بيت او - عليهم السلام -، صد بار بعد از عصر، و اگر زيادتر (گفتي هم) بهتر است. (1) .

ص: 171


1- المحاسن: ص 590، بحارالأنوار: ج 83 ص 78 ح 3.

براي فرشتگان پس از شهادت حسين(ع) چه رخ داد؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من شب عرفه در كربلاء بودم، و آنجا نماز مي خواندم كه ناگاه در حدود پنجاه هزار شخص آمدند كه چهره شان زيبا و بوهايشان خوش بود، و در آن مكان همه ي شب نماز خواندند، و هنگامي كه فجر طالع شد سجده كردم، سپس سر از سجود برداشتم ولي كسي از آنها را نديدم. (آنان كه بودند)؟

حضرت فرمود: زماني كه حسين بن علي - عليهماالسلام - به شهادت مي رسيد پنجاه هزار فرشته بر او عبور كردند، و از آنجا به آسمان عروج كردند خداوند به آنان خطاب نمود كه: بر فرزند حبيب من مرور نموديد در حالي كه به شهادت مي رسيد و او را ياري نكرديد؟

سپس آنها را به زمين فرو فرستادند، و در كنار قبر امام حسين - عليه السلام - با سر و صورتي آشفته و گرد آلود تا روز قيامت اسكان داده شدند. (1) .

ص: 172


1- كامل الزيارة: ص 92، بحارالأنوار: ج 45 ص 226 ح 20.

به هنگام آوردن نام امام حسين چه بايد گفت؟

ابن ابوعمير از حسين بن ابوفاخته نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مكرر شده است كه نام امام حسين - عليه السلام - به يادم مي آيد بفرمائيد هرگاه به يادم آمد چه بگويم؟

حضرت فرمود: بگو: صلي الله عليك يا اباعبدالله، اين را سه بار تكرار كن. (1) .

ص: 173


1- بحارالأنوار: ج 44 ص 301 ح 7.

باقيات صالحات چيست؟

ادريس قمي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: (الباقيات الصالحات) (1) چيست؟

فرمودند: آن نماز است، پس بر آن مواظبت كنيد.

ص: 174


1- سوره ي كهف آيه ي 46.

بوسيدن حجر اسود براي چيست؟

ابن ابوعمير در حديث مرفوعه اي از يكي از دو امام (باقر و صادق - عليهماالسلام -) نقل مي كند كه از حضرتش درباره ي علت بوسيدن حجر اسود سؤال شد.

حضرت فرمود: حجر درّ سفيدي در بهشت بود كه آدم - عليه السلام - آن را مي ديد و هنگامي كه به زمين فرو فرستاده شد، و آدم نيز به زمين فرو فرستاده شد مبادرت به بوسيدن آن نمود، خداوند تبارك و تعالي اين عمل را سنت قرار داد كه در ميان مردم جاري شود. (1) .

ص: 175


1- المحاسن: ص 337، بحارالأنوار: ج 96 ص 225 ح 24.

براي دفع درد چه كنيم؟

حسين بن علي بن نعمان از شخصي از اصحابمان روايت كرده است كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - از درد شكايت كردم؟

حضرت فرمود: هرگاه خواستي به بستر خواب بروي و بخوابي دو حبه قند تناول كن (بخور).

راوي گويد: من چنين كردم و خوب شدم، و اين مطلب را به بعضي از پزشكان خبر دادم كه آخرين آنها يكي از پزشكان شهرمان بود.

او گفت: امام صادق - عليه السلام - از كجا اين را مي دانست؟ اين از اسرار دانش ما است، لابد امام صادق - عليه السلام - كتابهائي در زمينه معالجات و پزشكي در اختيار دارد، و در بعضي از آنها چنين مطلبي را يافته است! (1) .

ص: 176


1- الكافي: ج 6 ص 333، بحارالأنوار: ج 63 ص 300 ح 13.

براي دفع سوء هاضمه و سنگيني در قلب چه چيز خوب است؟

حارث بن مغيره گويد: به امام صادق - عليه السلام - شكايت كردم از سنگيني در قلبم، و از زيادي سوء هاضمه (كه براي دفع آن چه كنم)؟

حضرت فرمود: از اين انارهاي شيرين ميل كن، و با پيه آن بخور، زيرا معده ات را به خوبي دباغي مي كند، و سوء هاضمه را شفا مي دهد، و غذا را هضم مي نمايد. (1) .

ص: 177


1- طب الأئمة: ص 134، بحارالأنوار: ج 63 ص 164 ح 49.

به دروغ يا تقيه به گمركچي قسم خوردن جايز است؟

ابوبكر حضرمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گاهي ما به گمركچي - به دروغ - قسم ياد مي كنيم تا اموالمان را آزاد كنيم (آيا اين كار جايز است)؟

حضرت فرمود: بله،

آيا قسم نيز در هنگام تقيه جايز است؟

فرمود: پس هرگاه بر مال يا جان خود بيم داشتي قسم بخور، تا آن را از خود دفع كني.

اما اگر ديدي قسم ياد كردن تو مفيد نيست و او را از تو دفع نمي كند قسم ياد نكن. (1) .

ص: 178


1- بحارالأنوار: ج 72 ص 411 ح 59.

با پدر و مادر كافر چگونه بايد رفتار كرد؟

زكريا بن ابراهيم گويد: من نصراني بودم، و مسلمان شدم و حج گزاردم سپس خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم و عرض كردم: من نصراني بودم و مسلمان شدم.

فرمود: چه ديدي (كه باعث شد مسلمان شوي)؟

گفتم: قول خداي عزوجل كه مي فرمايد: (ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدي به من نشاء) (1) «تو كتاب و ايماني نمي دانستي (و از محتواي قرآن آگاه نبودي)؛ ولي ما آن را نوري قرار داديم كه به وسيله ي آن هر كه را بخواهيم بدان هدايت مي كنيم».

فرمود: محققا خدا تو را هدايت فرموده است. آنگاه سه بار فرمود: خدايا؛ هدايتش فرما، پسرجان، هر چه خواهي بپرس.

عرض كردم: پدر و مادرم و خانواده ي من نصراني هستند، و مادرم نابينا است، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم (اشكالي ندارد يا از آنها جدا شوم)؟

حضرت فرمود: آنها گوشت خوك مي خورند؟

عرض كردم: نه، حتي به آن دست هم نمي زنند.

فرمود: باكي نيست، مواظب مادرت باش و با او خوشرفتاري كن و چون بميرد او را به ديگري وامگذار، خودت به كارش اقدام كن، و به كسي مگو نزد من آمده اي تا در «مني» پيش من آيي ان شاءالله.

زكريا گويد: من در «مني» خدمت حضرت شرفياب شدم در حالي كه مردم گردش را گرفته بودند و او مانند معلم كودكان بود كه گاهي اين و گاهي آن از او سؤال مي كرد (و او پاسخ مي داد).

چون به كوفه رفتم نسبت به مادرم مهرباني كردم، و خود به او غذا مي دادم و جامه و سرش را از كثافات پاك مي كردم و خدمتگزارش بودم.

مادرم به من گفت: پسرجان، تو زماني كه دين مرا داشتي با من چنين رفتار نمي كردي، اين چه رفتار است كه از تو مي بينم از زماني كه از دين ما رفته و به دين حنيفيه (يعني اسلام) گراييده اي؟

گفتم: مردي از فرزندان پيغمبر ما به من چنين دستور داده.

مادرم گفت: آن مرد پيغمبر است؟

گفتم: نه بلكه پسر يكي از پيغمبران است.

مادرم گفت: پسرجان؛ اين مرد پيغمبر است، زيرا دستوري كه به تو داده از سفارشات پيغمبران است.

گفتم: مادرم؛ بعد از پيغمبر ما پيغمبري نمي باشد و او پسر پيغمبر است.

مادرم گفت: دين تو بهترين دين است، آن را به من عرضه كن، من به او عرضه داشتم و او مسلمان شد. و من هم برنامه ي اسلام را به او آموختم.

او نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند، و در شب عارضه اي براي او رخ داد و بيمار شد، به من گفت: پسرجان، آنچه به من آموختي دوباره بياموز.

من آنها را تكرار كردم، مادرم اقرار كرد، و از دنيا رفت.

چون صبح شد، مسلمانها غسلش دادند، و خودم بر او نماز خواندم و در قبر گذاشتم. (2) .

شرح: گويا زكريا از آيه ي شريفه و تاريخ پيغمبر اسلام چنين استفاده كرده كه: مردي كه به مكتب و مدرسه اي نرفته و در برابر هيچ معلمي زانو نزده است، با ملاحظه دين كامل و قرآن محكم و برنامه متيني كه آورده است جز با ارتباطش با عالم غيب و وحي آسماني درست نيايد.

ص: 179


1- سوره ي شوري آيه ي 52.
2- اصول كافي: ج 3 ص 234 ح 11.

با والديني كه از مخالفين هستند چگونه رفتار كنيم؟

جابر گويد: شنيدم مردي به امام صادق - عليه السلام - مي گويد: من پدر و مادر مخالفي دارم (با آنها چگونه رفتار نمايم)؟

حضرت فرمود: به آنها نيكي كن همان طوري كه به مسلماناني كه ما را دوست مي دارند، نيكي مي كني. (1) .

ص: 180


1- الكافي: ج 2 ص 162، بحارالأنوار: ج 71 ص 56 ح 14.

به چه چيز مرا سفارش مي كني؟

عمرو بن سعيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من جز چند سال يك بار شما را ملاقات نمي توانم بكنم به من چيزي بفرما كه آن را داشته باشم و به آن عمل كنم.

فرمود: تو را سفارش مي كنم به تقواي خدا، و ورع و كوشش، و بدانكه كوششي كه در آن ورع نباشد هرگز سود نخواهد داد (تقوا ترك محرمات است، و ورع ترك شبهات و اجتهاد سعي در عبادت). (1) .

ص: 181


1- اصول كافي: ج 3 ص 121 ح 1.

براي شكر حدي هست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم، آيا براي شكر حد و مرزي است كه چون بنده اي انجام دهد شاكر محسوب مي شود؟

فرمود: آري.

عرض كردم: كدام است؟

فرمود: خدا را بر هر نعمتي كه نسبت به خانواده ومال او داده است سپاس گويد، و اگر براي خدا در نعمتي كه نسبت به مال او داده حقي باشد آن حق را بپردازد.

و گفتار خداوند متعال نيز از اين باب است آنجا كه مي فرمايد: (سبحان الذي سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين) (1) «منزه است خدائي كه اين (مركوب) را مسخر ما كرد، و گرنه ما توانايي تسخير آن را نداشتيم». و نيز از اين باب است قول خداي تعالي كه مي فرمايد: (و قل رب أنزلني منزلا مباركا و أنت خير المنزلين) (2) «پروردگارا! مرا به منزلي پربركت فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگاني»، و قول خداي تعالي: (رب أدخلني مدخل صدق و أخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا) (3) «پروردگارا! مرا (در هر كار) با صداقت وارد كن، و با صداقت خارج ساز! و از سوي خود، حجتي ياري كننده برايم قرار ده!»

توضيح: يعني ورود و خروج مرا مبارك و توأم باموفقيت قرار بده، و آغاز و انجام كارم را مقرون با سعادت و سلامت ساز. (4) .

2- سماعة بن مهران گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا شكر حدي دارد كه هرگاه انسان آن را به جا آورد شكرگذار محسوب مي شود؟

حضرت فرمود: آري.

عرض كردم: حد آن چيست؟

حضرت فرمود: اينكه بگوئي: سپاس مي گويم خداي را بر هر نعمتي كه بر من ارزاني داشت.

و اينكه اگر در نعمتي كه بر او ارزاني شده است حقي باشد، آن را ادا كند. (5) .

ص: 182


1- سوره زخرف آيه13.
2- سوره مؤمنون آيه 29.
3- سوره اسرا آيه 80.
4- اصول كافي: ج 3 ص 152 ح 2.
5- تفسير العياشي: ج 1 ص 67، بحارالأنوار: ج 9 ص 212 ح 14.

براي انسان چه صفاتي پسنديده است؟

عمران حلبي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه صفاتي براي انسان پسنديده تر است؟

فرمود: وقار بدون هيبت (سنگين باشد اما نه به طوري كه مردم از او بترسند و وحشت داشته باشند) و جوانمردي بدون عوض خواستن، و اشتغال به غير مال دنيا. (1) .

ص: 183


1- اصول كافي: ج 3 ص 338 حديث 33.

بنده مؤمن خدا مبتلا به پيسي مي گردد؟

يونس بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: درباره ي آنچه در چهره ي من پيدا شده (گويا لكه هاي پيسي در چهره اش پيدا شده بود) مردم گمان مي كنند كه خدا بنده اي را كه به او توجهي دارد به آن مبتلا نمي كند.

حضرت فرمود: همانا مؤمن آل فرعون انگشتانش چلاق بود، و با اين حال با دو دستش اشاره مي كرد و مي گفت: (يا قوم اتبعوا المرسلين) «اي مردم، از رسولان خدا پيروي كنيد».

سپس امام به من فرمود: چون ثلث آخر شب فرا رسيد در آغاز آن وضو بگير، و به نمازي كه مي خواني (نماز شب) برخيز و چون در سجده ي دوم دو ركعت اول باشي در حال سجده بگو:

«اي علي اي عظيم، اي رحمان، اي رحيم، اي شنونده ي دعاها، اي بخشنده ي خيرات، بر محمد و آل محمد رحمت فرست، واز خير دنيا و آخرت آنچه سزاوار بخشش تو است به ما عطا كن، و از شر دنيا و آخرت آنچه سزاوار بخشش تو است از من بگردان، و اين درد را از من دور كن - و نام درد را ذكر كن - كه آن مرا به خشم آورده و غمگين ساخته» و در دعا اصرار و پافشاري كن.

يونس گويد: به كوفه نرسيده بودم كه خدا همه ي آنها را از من دور كرد. (1) .

ص: 184


1- اصول كافي: ج 3 ص 358 ح 30.

باتشكر،خدا نعمتهايش را برما مي افزايد؟

ابو ولاد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اين نعمت آشكاري كه خداوند بر ما ارزاني داشته است اگر به خاطرش از او تشكر كنيم، و ستايشش نمائيم نعمت ما را زياد خواهد كرد همان طوري كه در كتاب عزيزش فرموده است: (لئن شكرتم لأزيدنكم) (1) «اگر شكرگذاري كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود»؟

حضرت فرمود: بله، هر كس خدا را بر نعمتهايش تشكر كند، و سپاسگزاري نمايد، و بداند كه آنها از ناحيه ي او است نه غير از او (نعمتش را افزون مي كند). (2) .

ص: 185


1- سوره ي ابراهيم آيه ي 7.
2- تفسير العياشي: ج 2 ص 222، بحارالأنوار: ج 68 ص 53 ح 81.

بلاغت چيست؟

به حضرت صادق - عليه السلام - عرض شد: بلاغت چيست؟

حضرت فرمود: هر كس به چيزي معرفت پيدا كرد، در آن زمينه كم سخن مي گويد، و بدين جهت بليغ گفته مي شود چون به حاجتش با كمترين تلاش (و سخن گفتن) مي رسد. (1) .

توضيح: بلغ يعني رسيد، و بلاغت يعني رسيدن به مقصود با كمترين مقدار سخن.

ص: 186


1- بحارالأنوار: ج 75 ص 241 ح 28.

بهترين مقرب به خدا چيست؟

معاوية بن وهب از امام صادق - عليه السلام - درباره ي بهترين چيزي كه بندگان به وسيله ي آن به خدا نزديك مي شوند سؤال كرد.

حضرت فرمود: من چيزي - پس از معرفت - بهتر از اين نمازها نمي دانم، مگر نمي بيني عبد صالح عيسي بن مريم - عليه السلام - فرمود: «و مرا به نماز سفارش نمود». (1) .

ص: 187


1- سفينةالبحار: ج 2 ص 42.

باد از كجا مي وزد؟

عزرمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: باد از كجا و كدام سو مي وزد؟

حضرت فرمود: باد زير اين ركن [شامي] محبوس و زنداني است، پس هرگاه خدا بخواهد مقداري از آن را آزاد كند آن را خارج مي كند، پس اگر از ناحيه ي جنوب باشد باد جنوب است، و اگر شمال باشد باد شمال است، و اگر صباء باشد باد صبا است، و اگر دبور باشد باد دبور است.

سپس حضرت فرمود: و علامت آن اين است اين ركن در تمام فصول در حال حركت است، در زمستان و تابستان و شب و روز. (1) .

ص: 188


1- علل الشرايع: ج 2 ص 133، بحارالأنوار: ج 57 ص 8 ح 7.

براي چه مگس آفريده شده؟

برقي با سلسله سند خود از ربيع - ملازم منصور (دوانيقي) نقل مي كند كه ربيع گويد: روزي منصور در حالي كه مگس روي صورت او نشسته بود، و هر چه او را دور مي ساخت بار ديگر برمي گشت، به امام صادق - عليه السلام - گفت:

اي ابا عبدالله؛ براي چه خداي عزوجل مگس را آفريد؟

حضرت فرمود: براي اينكه جباران و قلدران را ذليل كند. (1) .

ص: 189


1- علل الشرايع: ص 496، بحارالأنوار: ج 47 ص 166 ح 6.

بطرس بن بولس البستاني مسيحي

مؤلف دائرة المعارف كه تمامي علوم متنوع را به ترتيب حروف هجي مشتمل است مؤلف در حيات خود از حرف «ألف» تا كلمه ي «تأبط شرا» از حرف «ت» در شش مجلد بزرگ جمع كرد، پسرش «سليم» نيز تتمه ي آن را تا كلمه ي «روستجق» از حرف «راي» بي نقطه نوشته و «امين بستاني» و پسر ديگرش «نجيب» نيز تا كلمه ي «عثمانية» نوشته اند و تا حال 11 جلد بزرگ بدين ترتيب از حرف «الف» تا حرف «ع، ث» تأليف گرديده و در بيروت چاپ شده است. اين دانشمند مسيحي (متوفي 1883 يا 1887 ميلادي) درباره ي امام صادق عليه السلام نوشته است:

«جعفر الصادق و هو ابن محمد الباقر بن علي زين العابدين كان من سادات أهل البيت و لقب بالصادق لصدقه، و فضله عظيم، له مقالات في صناعات الكيمياء و الزجر و الفال و كان تلميذه جابر بن حيان قد ألف كتابا يشتمل علي ألف ورقة تتضمن «رسائل الصادق» و هي خمسمأة رسالة، اليه ينسب كتاب الجفر. و كان جعفر اديبا تقيا دينا حكيما في سيرته» (1) .

«جعفر صادق پسر محمد باقر بن علي زين العابدين، از بزرگان اهل بيت است و به خاطر صدق و راستي اش، به «صادق» ملقب شده و از نظر فضيلت در بالاترين مراحل آن قرار داد و او را مقالاتي در علم كيميا - شيمي - و زجر و فال است. شاگردش «جابر بن حيان» كتابي تأليف نموده در حدود هزار ورقه كه متضمن رسائل آن حضرت است. كه آنها مجموعا پانصد رساله مي باشد كتاب جفر نيز به او منسوب است. جعفر بن محمد در سيرت خود أديبي پرهيزگار و ديندار حكيم بود».

ص: 190


1- دائرة المعارف، ج 6، ص 468.

بخشندگي

هياج بسطام مي گويد: «كان جعفر بن محمد يطعم حتي لا يبقي لعياله شي ء»؛ (1) يعني امام جعفر بن محمد چنان اطعام مي فرمود كه حتي براي اهل و عيالش چيزي باقي نمي ماند. امام در وصيت به فرزندش مي فرمود: «اي فرزند! اگر كسي از تو چيزي خواست، به او احسان كن». (2) .

عبدالحليم جندي در اين باره مي نويسد:

عين زياد، نام مزرعه اي از آن امام صادق عليه السلام بود. او به كاركنانش دستور مي داد كه راهي به داخل باغ باز كنند تا مردم به درون آن راه يابند و از ميوه هاي آن بخورند. هر روز ده سفره مي انداخت كه بر سر هر يك، ده نفر مي نشست. هرگاه ده نفر برمي خاستند، ده تن ديگر به جاي آنها مي نشستند. هر يك از همسايگان كه به مزرعه نمي آمد، يك ظرف از آن خرماها را برايشان مي فرستاد. زمان برداشت محصول كه مي رسيد، پاداش كارگران را مي داد. آنچه بر جاي مانده بود، به دستور امام به مدينه برده مي شد و ميان مردم تقسيم مي گرديد و به هر يك در خور حال وي چيزي مي رسيد.

ابن ابي طيفور مي نويسد:

ميهماني نزد امام صادق عليه السلام بود. روزي مهمان برخاست كه كاري براي امام انجام دهد. حضرت نگذاشت و خود برخاست و كار را انجام داد و فرمود: «پيامبر از كار كردن مهمان جلوگيري مي كرد». (3) .

فضل بن روزبهان، از علماي اهل سنت در شرح فرازي از صلوات مخصوص آن حضرت مي نويسد:

آن حضرت، فريادرس و ياري كننده ضعيفان و عاجزان در پيش آمدها و بلاها بود و اين به رحم و عطوفت آن حضرت بر عاجزان اشاره دارد؛ چنان كه روايت كرده اند هرگاه براي كسي حادثه يا فقري پيش مي آمد، به جوار لطف و احسان آن حضرت در مدينه پناه مي برد و از خوان نعمت آن حضرت بهره مي برد؛ انگار كه شيعه اهل بيت است. (4) .

حضرت به همه احسان و محبت مي كرد و گناه افراد سبب نمي شد حاجت او را روا نكند. مي بخشيد و موعظه مي كرد. شقراني (5) كه فردي گناه كار و شراب خوار بود، مي گويد: گرفتار بودم و شفيعي نداشتم. سرگردان بودم كه ناگه جعفر بن محمد را ديدم. پس گفتم: فدايت شوم، من غلام شقراني هستم و حاجت خود را اظهار كردم. پس حضرت به من عطايي كرد و سپس فرمود: اي شقراني! نيكي از همه خوب است و از تو پسنديده تر و زشتي از همه بد است و از تو بدتر؛ به خاطر مكاني كه نزد ما داري.

زمخشري پس از نقل اين جريان مي نويسد: بنگريد امام چگونه احسان مي كند و حاجت شقراني را روا مي كند و به او احترام مي گذارد، با اينكه از حال او آگاه بود. بنگريد كه چگونه او را موعظه مي كند؛ اين خلق و خو، همان خلق و خوي پيامبران است. (6) .

ص: 191


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 194؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 443؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 426؛ مطالب السؤول، ص 285.
2- حلية الاولياء، ج 3، ص 195.
3- عبدالحليم جندي، الامام الصادق عليه السلام، صص 361 و 362.
4- فضل بن روزبهان، وسيلة الخادم الي المخدوم، قم، كتاب خانه آيت الله مرعشي، 1372، چ 1، صص 184 و 186.
5- از اولاد شقران، غلام رسول الله صلي الله عليه و آله بود.
6- سيد كاظم قزويني، موسوعة الامام الصادق عليه السلام، قم، بصيرتي، 1414، چ 1، ج 1، ص 337؛ به نقل از: زمخشري، ربيع الابرار، ج 2، ص 513؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 205؛ سبط بن جوزي، تذكره الخواص، قم، منشورات الرضي، 1418 ه. ق، ص 310.

بردباري

رويدادهاي زندگي امام صادق عليه السلام بسان يك مدرسه است. او در برابر نعمت ها، شكور و در بلاها، صبور بود. هنگام پديد آمدن بلاها، يادآور نعمت بود و اين همان صبر جميل است كه قرآن ما را بدان فرامي خواند.

در تاريخ آمده است حضرت صادق عليه السلام فرزندي داشت كه پيش چشمان ايشان از دنيا رفت. پس حضرت گريست و در همان وقت نعمت هاي خداوندي را به ياد آورد و فرمود: «لئن اخذت لقد ابقيت و لئن ابتليت لقد عافيت؛ خداوندا! تو منزهي، اگر چيزي از ما گرفتي چيزهايي ديگر را برايمان نگه داشتي. اگر مصيبتي دادي، عافيت نيز بخشيدي».

سپس كودك را نزد زنان برد و آنها را سوگند داد كه شيون نكنند. آن گاه فرزندش را براي خاك سپاري برد؛ در حالي كه مي گفت:

پاك و منزه است خدايي كه فرزندانمان را از ما مي ستاند، ولي دوستي و محبت او در دل ما فزوني مي يابد. ما افرادي هستيم كه آنچه را دوست داريم، از خدا مي طلبيم و او به ما عنايت مي كند. آن گاه كه به يكي از عزيزانمان مصيبتي رسيد، بدان رضايت مي دهيم. (1) .

ص: 192


1- ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 80، به نقل از: كتاب الصادق، ج 1، ص 269.

بدزباني

از حضرت امام صادق عليه السلام روايت گرديده كه: رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: «از زمره ي بدترين بندگان خدا كسي است كه براي هرزه گويي و دشنام گويي اش از هم نشيني با او كناره گيري شود. (1) .

ص: 193


1- اصول كافي، ج 4، باب البذاء.

بهشت و جهنم، خير و شر واقعي

ألخير كله أمامك، و ان الشر كله أمامك، و لن تري الخير و الشر الا بعد الآخرة، لأن الله جل و عز جعل الخير كله في الجنة و الشر كله في النار، لأنهما الباقيان. (1) .

تمام خير در برابر تو و تمام شر نيز در برابر توست، و خير و شر را نبيني، مگر بعد از آخرت، زيرا كه خداوند عزوجل تمام خير را در بهشت و تمام شر را در دوزخ قرار داده، زيرا كه اين دواند كه باقي اند.

ص: 194


1- تحف العقول ، ص 306.

به سه كس اعتماد نكن

لا تشاور أحمق، و لا تستعن بكذاب و لا تثق بمودة ملوك. (1) .

با احمق مشورت نكن، و از دروغگو ياري مجو، و به دوستي زمامداران اعتماد مكن.

ص: 195


1- تحف العقول ، ص 316.

بهترين هديه

أحب اخواني الي من أهدي الي عيوبي.(1) .

محبوب ترين برادرانم نزد من، كسي است كه عيب هايم را به من پيشكش كند.

ص: 196


1- تحف العقول، ص 366.

برتري جوي گمراه

من دعا الناس الي نفسه و فيهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضال. (1) .

هر كه با وجود داناتر از خود، مردم را به اطاعت از خود دعوت كند بدعت گذار و گمراه است.

ص: 197


1- تحف العقول، ص 375.

به آتش كشيدن خانه امام صادق

مفضل بن عمر - از ياران ويژه ي حضرت صادق عليه السلام - مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مكه و مدينه پيام داد كه: خانه ي جعفر بن محمد عليه السلام را بسوزان!

آن پليد نيز اين دستور را اجرا كرد و سراي حضرتش را سوزانيد؛ به طوري كه آتش به رودخانه كنار خانه ي امام عليه السلام هم سرايت كرد.

حضرت صادق عليه السلام در حالي كه در ميان آتش، گام برمي داشت از منزل بيرون آمد و در همان حال فرمود: «أنا بن أعراق الثري أنا بن ابراهيم خليل الله» ؛ منم فرزند اسماعيل كه دودمانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراكنده اند. منم فرزند ابراهيم، دوست خدا كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد.» (1) .

ص: 198


1- منهاج الدموع.

بهترين داستان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست. (1) .

ص: 199


1- امالي شيخ صدوق: 394 / 1 ميزان الحكمه: ج 14، ح 12022.

به خدا اعتماد كن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا اعتماد كن تا مؤمن باشي. (1) .

ص: 200


1- بحار: 71 / 135 / 15 همان، همان، 22543.

به پدر و مادر خود اف نگوئيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمترين بي احترامي به پدر و مادر، (اف) گفتن است و اگر خداوند عزوجل چيز كمتر از آن سراغ داشت، بي گمان از آن نهي مي كرد. (1) .

ص: 201


1- كافي 2 / 349 / 7. 22702.

بر پدر و مادر خود صدا بلند نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (و از روي مهرباني، در برابر آنان خوار و فروتن باش.) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه) فرمودند:

نگاهت را جز از سر مهر و دلسوزي به آنان خيره مكن و صدايت را از صداي آنها بلندتر مگردان و رودست آنها نيز بلند مشو و از آنها جلو نيفت. (1) .

ص: 202


1- كافي، 2 / 158 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22704.

با پدر مخاصمه نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به مردي كه عرض كرد:

پدرم به من خانه اي بخشيده و حالا از تصميمش برگشته است و مي خواهد آن را پس بگيرد... فرمود: پدرت بدكاري كرده است. اما اگر با او مخاصمه كردي، صدايت را روي او بلند نكن و اگر او صدايش را بلند كرد، تو صدايت را پايين بياور. (1) .

ص: 203


1- وسايل الشيعه: 18 / 224 / 2، همان، همان، 22708.

به چه كساني نيكي كنيم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه عرض كرد: به چه كسي نيكي كنم؟ حضرت فرمودند:

به پدر و مادرت، عرض كرد: آنها از دنيا رفته اند. حضرت فرمودند: به فرزندت نيكي كن. (1) .

ص: 204


1- بحار: 104 / 98 / 69، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22746.

برنامه 21 ساله پسران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پسر بايد هفت سال بازي كند، هفت سال سواد بياموزد و هفت سال به آموزش حلال و حرام بپردازد. (1) .

ص: 205


1- وسايل الشيعه: 12 / 247 / 12، همان، همان، 22750.

بدهكاري رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در حالي از دنيا رفت كه بدهكار بود. (1) .

ص: 206


1- كافي: 5 / 93 / 2، همان، همان، 19990.

به ياد نعمت هاي خداوند باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بسا كسي كه نعمتي به او ارزاني شده است و خودش هم نمي داند. (1) .

ص: 207


1- خصال: 223 / 51، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20370.

بزرگترين جادو

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از بزرگترين جادو، سخن چيني است، (زيرا) با سخن چيني ميان دوستان جدايي افكنده مي شود، ياران يكدل را با هم دشمن مي كند، به واسطه ي آن خونها ريخته مي شود خانه ها ويران مي گردد و پرده ها دريده مي شود. آدم سخن چين بدترين كسي است كه روي زمين گام برمي دارد. (1) .

ص: 208


1- بحار: 63 / 21 / 14، همان، همان، 20704.

(جديد 84)

(جديد 85)

(جديد 86)

پ

پناه آوردن آهو

سليمان بن خالد مي گويد در خدمت او بوديم كه آهوئي دوان دوان خدمت او آمد و دم خود را حركت مي داد و صدائي مي كرد امام به آن حيوان فرمود چنان كنم انشاء الله آنگاه به ما روي كرده فرمود اين آهو مي گويد يكي از اهل مدينه دامي گسترده و او را گرفته اند و براي آن آهو دو بچه است كه قدرت چرا ندارند و از من خواست كه آنها را بخواهم و ضامن آهو شوم - سليمان بلخي گفت اين همان كار است كه حضرت سليمان بن داود مي كرد.

پرنده عجيب

راوي حديث مي گويد: از حضرت امام جعفرصادق عليه السلام كمترين مرتبه الحاد و كفر را پرسيدم، امام در پاسخ فرمود: كبر نازل ترين درجات كفر است.

صفوان بن جمال روايت مي كند كه روزي در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام بودم شخصي به نام ربيع به آن جا آمد و گفت: يا اباعبدالله، خليفه تو را مي خواند، اجابت كن. آن حضرت راهي منزل خليفه شد و بعد از زمان كوتاهي مراجعت نمود. گفتم: يابن رسول الله، چقدر زود از مجلس خليفه بيرون آمديد. فرمود: بلي، او از من سؤالي داشت، پاسخ دادم و برگشتم.

صفوان مي گويد: من با ربيع دوست بودم، هنگامي كه او را ديدم از او پرسيدم كه آن روز كه خليفه؛ جعفر بن محمد عليه السلام را طلبيد از او چه سؤالي كرد؟ ربيع گفت: در آن روز من امر عجيبي را مشاهده نمودم. جمعي از اعراب در ميان پشته ها مرغي عجيب يافته بودند و به مجلس خليفه آوردند. در آن وقت كه ابوعبدالله به مجلس مي آمد، خليفه دستور داد كه آن مرغ را مخفي كنند، چون آن حضرت به مجلس آمد خليفه گفت: يا اباعبدالله در هوا فوق آن چه مرئي است و ديده مي شود ذيحيات مي باشد؟

آن حضرت فرمود: بلي، حق سبحانه و تعالي جانوري خلق كرده كه بدنش مثل ماهي است و سرش مانند سر مرغ و تاجي بر سر دارد شبيه به تاج خروس و بالهايش مانند ساير پرنده هاست و سفيدتر از نقره جلا داده شده است. پس خليفه دستور داد تا آن طشت را حاضر كردند، همان مرغ در آن طشت بود با همان هيأت و صورت كه حضرت از آن خبر داده بود. بعد از رفتن ابي عبدالله خليفه گفت: اي ربيع! اين شخص مانند سوزني است مقرض در حلق من و افضل از جميع اهل زمين است در زمان خود.

پول برادرم را برداشتم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خودپسندي نشانه سبكسري است.

و از شعيب عقرقوفي نقل مي كند كه گفت:

من، و علي بن ابي حمزه و ابوبصير به حضور حضرت صادق عليه السلام رسيديم. من سيصد دينار همراهم بود، جلو آن حضرت گذاشتم، يك مشت از آنها را برداشت و بقيه را رد كرد و فرمود:

اين صد دينار را از هر جايي كه برداشته اي، همان جا بگذار.شعيب گفت: كارهاي خود را انجام داديم و ابوبصير به من گفت: قصه ي اين دينارهايي كه حضرت رد كرد چه بود؟ گفتم: من آنها را از جيب برادرم بدون اطلاع او برداشتم. ابوبصير گفت: اي شعيب به خدا! علامت امامت را به تو نشان داد. سپس ابوبصير و علي بن ابي حمزه گفتند: پولها را بشمار؛ چون شمردم، ديدم صد دينار تمام بدون كم و زياد است.

پيش بيني از فرقه اسماعيليه

زرارة بن اعين حكايت كند:

روزي به منزل امام جعفر صادق عليه السلام وارد شدم، فرزندش حضرت موسي كاظم عليه السلام را در كنارش ديدم و جلوي ايشان جنازه اي - كه روي آن پوشيده بود - قرار داشت.

امام صادق عليه السلام فرمود: داود رقّي، حمران و ابو بصير را بگو كه نزد من آيند.

در همين بين مفضل بن عمر - دربان حضرت - وارد شد و من براي انجام مأموريت بيرون رفتم؛ و پس از ساعتي به همراه آن افراد حضور امام عليه السلام بازگشتم و مردم مرتب به منزل حضرت رفت و آمد مي كردند.

امام صادق عليه السلام جلو آمد و در حضور جمعيت - كه حدود سي نفر بودند - خطاب به داود رقّي كرد و فرمود: پارچه را از روي صورت فرزندم، اسماعيل برطرف نما.

سپس اظهار داشت: اي داود! اسماعيل زنده است، يا مرده؟

داود پاسخ داد: او مرده است.

بعد از آن، افراد يكي پس از ديگري مي آمدند و صورت اسماعيل را مي ديدند و حضرت همان سؤال را از آنان مي پرسيد؛ و آنان مي گفتند: او مرده و از دنيا رفته است.

آن گاه حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد بر اقرار اين افراد باش؛ و سپس دستور داد تا جنازه اسماعيل را غسل داده و كفن نمايند.

و چون فارغ شدند، فرمود: اي مفضل! صورتش را باز كن و پس از آن سؤال نمود: آيا او مرده است، يا زنده؟

و مفضل گفت: او مرده است، حضرت اظهار داشت: خداوندا! تو شاهد باش.

و سپس جنازه را جهت دفن حمل كردند؛ و هنگامي كه جنازه را در قبر نهادند، امام عليه السلام جلو آمد و به مفضل فرمود: صورتش را باز كن تا تمام افراد ببينند كه او زنده است، يا مرده؟

و همگي شهادت دادند بر اين كه او مرده است.

آن گاه حضرت همچنين فرمود: خداوندا! تو شاهد بر گفته آن ها باش، اي افراد حاضر! شاهد و گواه باشيد كه به زودي گروهي به وسيله اسماعيل راه باطل را برگزينند و گويند كه او زنده است؛ و امام و پيشوا خواهد بود.

آنان بدين وسيله مي خواهند نور خدا را خاموش كنند و در مقابل خليفه و حجّت خدا يعني؛ فرزندم، موسي كاظم موضع بگيرند، وليكن خداوند متعال نور خويش را به اتمام مي رساند، گر چه مشركان و بدخواهان نخواسته باشند.

و همين كه خاك ها را داخل قبر ريختند، حضرت جلو آمد و اظهار داشت: چه كسي درون اين قبر زير خاك پنهان گشت؟

همگي گفتند: ياابن رسول اللّه! فرزند شما اسماعيل بود، كه پس از غسل و كفن در اين قبر دفن گرديد.

و در پايان مراسم تدفين، براي آخرين بار حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد و گواه باش؛ و سپس دست حضرت موسي كاظم عليه السلام را گرفت و اظهار داشت: اين فرزندم خليفه بر حق است، بدانيد كه حق با او و نيز او با حق است؛ و حق از نسل او خواهد بود تا هنگامي كه وارث زمين - يعني ولي عصر، امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف)، آشكار گردد. (1) .

ص: 209


1- بحارالانوار: ج 48، ص 21، ح 32، غيبة نعماني: ص 179.

پيامبر، بهترين الگوي مجامله

در آن زمان كه قدرت مسلمانان رو به فزوني گذاشته بود و اموال و افراد بسياري در اختيار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرار داشت، هنگامي كه از كنار يك يهودي عبور مي كرد به او سلام مي كرد و احوالش را مي پرسيد. وقتي با خبر شد يكي از آنها مريض شده است، جوياي احوالش شد و به عيادتش رفت و سرانجام آن يهودي با ايمان از دنيا رفت، حال آن كه يهوديان بيشتر از نصارا در مقام انكار رسالت آن حضرت بر مي آمدند.

بايد با اهل باطل مجامله كرد اما اين مجامله براي مؤمنان عواقبي دارد از اين رو است كه امام عليه السلام مي فرمايد:

«و تحملوا الضيم منهم؛ آزار و اذيت آنان را تحمل كنيد.»

«ضيم» يعني ظلم و اذيت. بنا به فرموده امام عليه السلام مؤمنان بايد ظلم و اذيت اهل باطل را تحمل نمايند.

انسان گمراه با يك برخورد خوب درست شدني نيست و به قول معروف با يك گل بهار نمي شود. بايد بارها و بارها در مقابل گردن كشي و گستاخي كافران نرمش و لطافت به خرج داد، شايد بر اثر اين نرمش ها به راه بيايند و دست از عصيان و سركشي بردارند. بين علما معروف است كه مي گويند: «حذف المتعلق يفيد العموم». براي روشن شدن اين اصطلاح از مثالي بهره مي گيريم: خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان (1) ؛ خداوند بندگان خود را به رعايت عدل و احسان امر مي كند.» در اين آيه ي شريفه متعلق احسان حذف شده و نوع احساني كه بندگان بايد انجام دهند معلوم نيست. پس در اين صورت، احسان سفارش شده، همه احسانها را در بر مي گيرد. پس اگر متعلق و نوع حكم خواسته شده روشن نباشد، حكم فراگير خواهد بود. در اين فرمايش گهربار امام صادق عليه السلام نيز متعلق مجامله حذف شده و نشان مي دهد كه همه انواع مجامله مطلوب امام است.

ص: 210


1- نحل، آيه ي 90.

پيروي از فرمانهاي خدا

و اعلموا ان أحدا من خلق الله لم يصب رضا الله الا بطاعته و طاعة رسوله و طاعة ولاة أمره من آل محمد صلوات الله عليهم، و معصيتهم من معصية الله، و لم ينكر لهم فضلا عظم أو صغر ؛ و بدانيد كه هيچ كس به كسب رضاي خدا نائل نمي شود، مگر با فرمانبرداري از خدا و فرمانبرداري از پيامبر او و فرمانبرداري از كارگزاران او كه از خاندان محمد صلوات الله عليهم مي باشند [و بدانيد كه] نافرماني آنها نيز نافرماني خدا است و نبايد هيچ يك از فضايل آنان را - كوچك باشد يا بزرگ - منكر شود.

«أحدا» نكره در سياق نفي، و نشان دهنده عموم است، و از جمله عام هايي است كه تخصيص نشده و استثنا ندارد. معناي اين فقره چنين است: هيچ كس بي پيروي از خدا و رسولش و اولي الامر كه از خاندان اويند نمي تواند رضايت خدا را به دست آورد.

اگر اين سه ويژگي (يعني اطاعت از خدا، اطاعت از رسول، و اطاعت از اهل بيت) در كسي جمع شد «اصاب برضا الله» رضايت خدا را جلب كرده و اگر يكي از اين خصوصيات نباشد رضاي حق تعالي نيز حاصل نمي شود.

نمي توان قرآن را بدون رسول قبول كرد. هر كسي بخواهد براساس قرآن عمل نمايد، به ناچار بايد رسول را نيز بپذيرد و پذيرفتن رسول و قرآن نيز بدون ايمان به نايبان رسول بي فايده است. البته، كسب رضاي الهي با عفو مقام ربوبي تفاوت دارد. ممكن است خدا هر چند از كسي راضي نباشد او را ببخشايد اما آن كه به دنبال كسب رضاي خدا است، بايد اين سه ويژگي را در خود زنده نمايد.

«من» در اين عبارت نوشته است، به اين معنا كه عبارت «معصيتهم من معصية الله» يعني معصيت رسول و اولياي امر، در واقع از معصيت خدا ناشي مي شود.

پاداش بزرگ

گاهي براي انسان گرفتاريهايي بسيار و پيشامدهايي سخت و ناگوار روي مي دهد. آدمي كه ايمانش سست و در نتيجه روحيه اش ضعيف باشد، زود از ميدان در مي رود و بر خلاف رضاي خدا كارهايي مي كند و سخناني مي گويد كه خداوند را به خشم مي آورد، و بدين گونه اجر خود را ضايع مي نمايد. امام آدمي كه ايمانش قوي باشد، در برابر ناملايمات سينه سپر مي كند، و بدون آنكه خم به ابرو بياورد، آنها را تحمل مي كند. در نتيجه اجر بسياري كه خداوند براي صابران قرار داده است، خود به دست مي آورد.

ان عظيم الأجر، لمع عظيم البلآء. (1) .

همانا پاداش بزرگ، همراه با گرفتاري بزرگ است.

ص: 211


1- اصول كافي. ج 2، ص 252.

پارسايي

اگر آدمي در دنيا حرص نورزد و خود را زياد آلوده و گرفتار نكند و به واسطه ي تقوي و پارسايي از اقدام در معاملات و كارهاي غير مشروع خودداري كند، زندگيش ساده، فكرش راحت، آسايشش بيشتر و خدا از او خشنود خواهد بود. در روز قيامت نيز عذابي از ناحيه ي تلاشها و كارهاي حرام دامنگير او نخواهد شد.

اما چه كسي اين حسابها را مي كند؟ چه كسي است كه فكر حلال و حرام بكند، خير دنيا و آخرت را در نظر بگيرد، احتياط كار باشد، دست به هر عملي نزند، ولو براي آرامش وجدان خودش شده هر مسؤوليتي را به گردن نگيرد و تن زير بار وزر و وبال ندهد؟ تا آنجا كه ما اطلاع داريم اين نوع اشخاص اندك اند. بكوشيد تا شما نيز از همين اشخاص اندك باشيد!

جعل الخير كله في بيت، و جعل مفتاحه الزهد في الدنيا. (1) .

همه ي خوبيها، در خانه اي گذارده شده و كليد آن، زهد (پارسايي و اجتناب از حرام و بي ميلي به توسعه طلبي) در دنيا قرار داده شده است.

ص: 212


1- اصول كافي. ج 2، ص 128.

پاداش حجاج

تشرف به خانه ي خدا موفقيت بزرگي است. كسي كه اين موفقيت نصيبش شد، سعادتي عظيم نصيب او شده است. ولي همان طور كه محصلان هر كدام نمره ي مخصوصي مي گيرند، مراتب حجاج نيز يكسان نيست. هركس وظيفه اش را كاملتر انجام دهد و عمق و واقع اعمال حج را بهتر درك كند، مرتبه و پاداش او زيادتر است. شما بكوشيد تا از راه كسب معرفت، تقوي، اخلاص و خدمت به خلق حجي كاملتر انجام داده باشيد.

الحجاج يصدرون علي ثلاثة اصناف: صنف يعتق من النار، و صنف يخرج من ذنوبه كهيئته يوم ولدته امه، و صنف يحفظ في اهله و ماله فذلك ادني ما يرجع به الحاج. (1) .

حجاج از مكه كه بر مي گردند سه دسته اند: دسته اي كه از آتش (جهنم) آزاد مي شوند. و دسته اي كه از گناهان بيرون مي آيند، مانند روزي كه از مادر متولد شده اند. و دسته اي كه (تنها پاداش آنان آن است كه) خانواده و مال آنها (از بلا) محفوظ مي ماند، (و اصلا آمرزشي براي آنها نيست مانند رياكاران) و اين كمتر پاداشي است كه نصيب حاجي مي شود.

ص: 213


1- وافي. ج 8، ص 40.

پايه انسان

خداوند بزرگ با تدبير خاص خويش، آدمي را بيافريد و از انواع قوايي كه مصلحت مي دانست به وي مرحمت فرمود. پايه ي موجوديت و قوام انسانيت او را گوهر گرانبهاي «عقل» قرار داد تا در مهالك و پرتگاههاي مادي و معنوي انسان را حفظ كرده، از سقوط او جلوگيري كند. از اين نظر امام هفتم به هشام فرمود: «خداوند براي مردم دو حجت قرار داد: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهر همان پيمبران و ائمه هستند كه براي هدايت مردم فرستاده است و حجت باطن عقل است كه به بشر مرحمت فرموده است.» (1) .

دعامة الانسان العقل. (2) .

پايه ي انسان، خرد است.

ص: 214


1- اصول كافي. ج 1، ص 16.
2- اصول كافي. ج 1، ص 25.

پيدايش مذاهب اربعه

در تاريخ آمده است كه هنگامي كه جعفر بن محمد صادق عليه السلام شروع به تدريس كرد، فلسفه و فيزيك هنوز به زبان عربي ترجمه نشده بود و مترجمين به تازگي دست به ترجمه ي آن علوم به زبان عربي زده بودند بدون اين كه بعضي از اصطلاحات فلسفي را بفهمند.

بنابراين، مي توانيم حدس بزنيم كه امام جعفرصادق عليه السلام آن علوم غربي را در محضر پدر فراگرفت و خود هم چيزهايي بر آن افزود.

بعد از چند سطر مي نويسد شيعيان براي توضيح اين موضوع مي گويند كه علم امام جعفرصادق عليه السلام لدني بود. آنها چنين مي گويند شعور باطني هر كسي برخلاف شعور ظاهري وي است، شعور باطني گنجينه تمام معلومات بشري و جهاني است و علوم امروزي به نسبت زياد اين نظريه را تأييد مي كند؛ زيرا با گذشت زمان از مطالعات زيست شناسي اين نتيجه به دست مي آيد «هر مجموعه از سلولهاي بدن تمام آنچه را كه براي او دانستني است از آغاز خلقت تا امروز مي داند.»

و نيز در آن كتاب گويد: به عقيده ي شيعيان هنگامي كه شخصي به پيامبري يا امامت منصوب مي شود حجاب و حايلي كه بين شعور ظاهري و شعور باطني او است از بين مي رود. لذا پيغمبر يا امام به دليل برخورداري از شعور باطني، از دانستني هاي بشري و غيربشري جهاني استفاده مي كنند و نيز بعثت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم را به همين منوال توضيح مي دهند و مي گويند محمد صلي الله عليه و آله و سلم سواد خواندن و نوشتن نداشت. در شب مبعث در غار حرا در جوار مكه جبرئيل بر او نازل شد. گفت: بخوان پيامبر گفت: نمي توانم بخوانم (الي آخر در مقاله ي آن كتاب اشاره شده است) بر مبناي اين عقيده شيعيان علوم جعفرصادق عليه السلام را علم لدني مي دانند يعني علمي كه در گنجينه شعور باطني نهاني او وجود داشته است و اين عقيده ي مذهبي در نظر مسلمين محترم و قابل قبول مي باشد.

وي اضافه مي كند: يك مورخ بي طرف اين عقيده را نمي پذيرد؛ زيرا مورخ مدرك تاريخي و مادي را جستجو مي كند تا اين كه بفهمد چگونه مردي چون جعفر ابن محمد عليه السلام كه تا زمان تدريس از عربستان خارج نشده بود (ولي بعد از نيمه ي عمر خود چند بار از عربستان به سفرهاي دور رفت) چگونه فلسفه و فيزيك غربي را تدريس مي كرده است در صورتي كه تا آن تاريخ هيچ يك از مدرسين معروف غرب آن علم را تدريس نكرده بودند. اعتراض نگارنده به نويسنده كتاب نامبرده اين است كه از مورخ بي طرف حمايت كردن ناروا است؛ زيرا مورخ هر كه باشد بالاخره انسان و هر شخص منصفي داراي وجدان است و هر شخصيتي كه اين نيروي باطني را دارا باشد خواه مورخ و يا غيرمورخ نبايد اين قوه و انصاف را زير پا گذاشته و پايمال نمايد و بنا به عقيده ي خود مترجم علم زيست شناسي امروز نيز ثابت مي كند «هر مجموعه از سلولهاي بدن انسان تمام آنچه را كه براي او دانستني است از آغاز خلقت مي داند» با اثبات اين مدرك علمي گفتار مورخ بي اثر است.

شركت امام صادق در تجديد بناي مسجد مدينه :

باز در كتاب نامبرده مي نويسد: «مسلمين روزي كه شروع به تجديد بناي مسجد مدينه كردند، امام جعفرصادق عليه السلام پنج يا هشت ساله بود. او به پدر پيشنهاد كرد كه در كارهاي ساختماني اين مسجد شركت كند و گفت ميل دارم كه همانند جدم پيغمبر در كارهاي ساختماني همين مسجد رسيدگي نمايم. حضور جعفرصادق عليه السلام در كارهاي بنايي بسيار شگف آور بود و به اندازه جثه كوچك و تواناي خود به كارگران در كار بنايي كمك مي كرد.

محضر علمي امام محمدباقر عليه السلام يك مدرسه عالي بود مورخين متفق القولند كه جعفر بن محمد در ده سالگي در مجلس درس پدر حاضر مي شد و علوم عالي را فرامي گرفت.

پيدايش مذاهب اربعه

با مطالعه احوالات مؤسسين و رؤساي مذاهب چهارگانه معلوم مي شود كه اساس و پايه آن مذاهب به دليل قدرت و نفوذ سلاطين عباسي استوار شده بود و اين مذاهب در هيچ زماني از خود حريت رأي نداشته و هميشه خاضع دربار سلاطين بودند و در تحت عنايت خلفا و امراء زمان خود عظمت طبيعي خود را از دست دادند؛ ولي رنگ عظمت سياسي را دريافت كرده بودند.

پيدايش مذاهب مختلف در عصر امام صادق

دين و شريعت اسلام در دوران امويه دستخوش عقايد و افكار متشتت شد و كار احكام و مسائل شرعي به آنجا رسيد كه هر كس به پيروي سقيفه بني ساعده فكري ورائي اظهار كرد و باب اجتهاد بدين معني مسدود گرديد كه از قرآن و سنت پيروي نمي شد بلكه با استنباط و آراء خود نظر مي دادند و چون آراء مختلف قابل رعايت نبود كوشيدند و هر دسته به طرفداري مرد شاخصي قيام كردند تا يك پيشواي وجيه المله اي انتخاب كنند و از او پيروي نمايند.

در اين انقلاب فكري كه از انقلاب سياسي منشعب گرديد اشخاصي در عرصه ظاهر شدند كه برخي به طرفداري امويين و بعضي به حمايت بني عباس كه خواه ناخواه آراء علمي اصطكاك با تمايلات آنها داشت روي كار آمدند و در مكه و مدينه - دمشق - عراق - بصره عقايد مختلفي رخ داد.

1- مؤثرترين مذاهب پس از شهادت سيدالشهداء در خاندان آل محمد تثبيت شد و سيادت علمي به وجود آنها محرز گرديد.

مدينه اولين شهريست كه آل محمد را شناختند و در تطورات حكومت بني اميه حقايق بر آنها روشن گرديد و آنها را مهبط وحي و منزل آيات دانسته و مذهب علمي آنها را مذهب حق تشخيص دادند و از مظلوميت و محروميت آنها از مظالم بني اميه محبوبيتي قوي يافتند و فهميدند در علم و فضل و كمال بر تمام افراد تقدم و تفوق داشته اند.

2- مدينه چون محل پيدايش سقيفه بود خلفاي اموي و عباسي به آنجا از اين جهت كه اصحاب پيغمبر و خاندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در آنجا نشو و نما يافته اند توجه داشته و مي كوشيدند در درجه اول هر فكري پيدا مي شد تحميل بر مردم مدينه كنند و لذا فقهاي مدينه قابل اعتنا و اهميت بوده واز طرف خلفا مقرري داشتند و جلب توجه آنها مي شد.

در عهد عباسي كه مركز خلافت از دمشق بعراق رفت آنها فقها را زير نظر خود گرفته تا آراء و افكار آنها منطبق با تمايلات آنها بشود و مسير احكام الهي را با سياست خود منطبق نمايند چون اين نظريه با استدلال فقها كه نزد اهل بيت بود مخالفت داشت و علماي واقعي در اطراف اهل بيت پروانه وار به صف مي گشتند - فقهاي درباري عباسي هم بنا به تمايلات خلفا به پيروي روش نامطلوب امويين آراء و افكار و نظريات خود را به وسيله عمال مختلف اظهار و ابراز و تحميل بر جامعه مي كردند.

از آن جمله علماي عراق و فقهاي درباري خلفا براي حل كار خود به قياس متوسل شدند و هر مسئله را قياس به هم مي كردند و اين خلاف شرع و اجتهاد بود كه چون علم آنها عمقي نداشت قياس را وسيله فرار از جهل قرار دادند اما اهل مدينه از اطراف اهل بيت دور نشدند بنابراين فقه اسلام بين اجتهاد و سد باب اجتهاد يعني قياس بين حجاز و عراق اختلاف فاحش داشتند و البته علمائي كه نظريه آنها به سد جهالت برمي خورد حس بدبيني حسادت و رذالت و سعايت هم به آن كمك مي كرد و اختلاف شديدي بلكه شقاق و نفاقي بين خلفا و اهل بيت ايجاد مي كردند.

3- اما حديث در عراق كم بود زيرا اصحاب و تابعين بيشتر در حجاز بودند و در عراق به سبب دوري كمتر حديث با منابع موثق نقل مي شد - بغداد و بصره هم كه هنوز ساخته نشده بود و لذا چون حديث كم بود باب راي و قياس را گشودند و حماد از ابراهيم نخعي متوفي 95 ه اخذ حديث مي كرد و ابوحنيفه ايراني متوفي 150 ه از حماد حديث گرفت.

در عراق يك عيب ديگري هم داشت كه اهل حديث اهل راي را متهم مي كردند و با هم خوشبين نبودند و احاديث آنها را به سبب همين راي و قياس مخدوش دانسته رد مي كردند و مي گفتند والدين لا يقاس بالراي و در برخي از اخبار كه در عراق گفتيم خيلي كم بود در خبر واحد كه به هيچ جائي نمي رسند اهل راي قياس مي كردند در حالي كه در شريعت مطهره قياس حرام است و هر حكمي موضوعي دارد و به مصلحتي وضع شده و ادله اصولي براي آن است اگر نصي نباشد مورد اعتماد نيست و اين عوامل در عراق كه از مدينه دور بود زحمات فراواني براي اهل فقه ايجاد كردند و آراء مختلفي به وجود آورد اما اهل حديث زير بار قياس نرفتند و در استنباط احكام همان باب اجتهاد را گشودند و در عراق از اصحاب حديث زيد بن علي بن الحسين عليه السلام شهيد سال 122 و امام جعفر صادق عليه السلام كه به عراق رفته بود و مالك بن انس متوفي 179 و عامر شعبي متوفي 105 محدث معروف كوفي بود كه اين چند نفر از برازندگان اصحاب حديث عراق در كوفه بوده و بين مالك و محمد بن حسن شيباني درباره حديث و قياس اختلاف نظر شديد رخ داد.

كوفه را چون حديث به صورت پسنديده صادر مي شد دارالضرب مي گفتند و اختلاف آراء كوفه در دنياي اسلام ضرب المثل شد چنانچه عطاء به ابي حنيفه گفت تو از كدام شهري؟ جواب داد از اهل كوفه هستم.

قال انت من اهل القرية الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا تو از اهل آن شهري كه در دين مردم عقايد مختلفي دارند و دسته دسته هر طبقه پيروي از عقيده اي مي كنند.

كار اختلاف آراء با اين مقدمه به آنجا رسيد كه مالك بن انس پيشواي اهل حديث و سفيان ثوري زعيم و پيشواي اهل راي و ابوحنيفه پيشواي اهل قياس در عراق گرديدند.

پس از آن شافعي از مالك و اصحاب او اخذ حديث كرد و احمد حنبل متوفي 241 از شافعي متوفي 204 گرفت.

و اين ها حديث را از اصحاب و تابعين نقل مي كردند و از قياس متنفر بودند.

اما اصحاب الراي ابوحنيفه نعمان بن ثابت و اصحاب او بودند كه محمد بن شيباني ابويوسف قاضي - زفر بن هذيل - حسن بن زياد لؤلؤي - ابومطيع بلخي - بشر و مريس از مشاهير اهل راي در عراق به شمار مي رفتند.

بنابراين مردم عراق از نظر فقهي به دو دسته بزرگ تقسيم شدند.

اول اهل حديث

دوم اهل راي

و اهل مدينه و اهل كوفه هم به مذهب اهل حديث بودند ولي اهل حديثي كه از اهل بيت مي گرفتند - كم كم به جائي كشيد كه در هر شهري يك پيشوائي به وجود مي آمد و او عقيده و افكار خاصي داشت و مردم عامي از او پيروي مي كردند و عواملي براي انتشار اين مذاهب با توسعه و مهاجرت افراد آن شهر بودند و در نتيجه اين افكار و عقايد رخ داد و در عصر امام صادق حكومت داشت.

مالكي - حنفي - شافعي - حنبلي - كه از مذاهب زير تحقق يافت و اين مذاهب تا زمان امام صادق در جريان بود.

مذهب سفيان ثوري متولد 65 متوفي 161 هجري كوفه

مذهب سفيان بن عينيه متوفي 198 هجري كوفه

مذهب حسن بصري متوفي 110 هجري بصره

مذهب اوزاعي متوفي 157 هجري بصره

مذهب محمد بن جرير متولد 224 متوفي 310 هجري بغداد

مذهب ابوسلمان داود ظاهري متولد 202 متوفي 270 هجري در ظاهر كوفه

مذهب عمر بن عبدالعزيز متوفي 101 هجري در شام

مذهب اعمش متوفي 147 هجري در كوفه

مذهب شعبي متوفي 105 هجري

مذهب اسحق متوفي 238 هجري

مذهب الليث متولد 92 هجري 175 هجري به مصر

مذهب ابي ثور متوفي 240 هجري

مذهب داود ظاهري متوفي 270 هجري

و به علاوه مذهب عايشه - مذهب ابن عمر - مذهب ابن مسعود - مذهب ابراهيم نخعي و غيره مردم را متشتت و پراكنده و گمراه نمودند. (1) .

ص: 215


1- براي اطلاعات بيشتري به كتاب الامام الصادق والمذاهب الاربعه مراجعه شود.

پيغمبران پيغمبري خود را چگونه مي فهمند؟

مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه پيامبران مي دانند كه پيامبرند؟

حضرت فرمودند: پرده از برابرشان كنار مي رود. (1) .

ص: 216


1- بحارالأنوار ج 2 ص 201 ح 69.

پيامبر افضل است يا فرشته وحي؟

زنديق گفت: آيا پيامبر (و فرستاده ي خدا) برتر و افضل است يا فرشته اي كه به سوي او فرستاده مي شود (و با وحي بر او نازل مي شود)؟

حضرت فرمودند: بلكه مقام پيامبر برتر و بالاتر است. (1) .

ص: 217


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 183.

پيامبران اولوالعزم كيانند؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - معني فرمايش خدا: (فاصبر كما صبر أولوا العزم من الرسل) (1) «پس صبر كن آن گونه كه پيامبران «اولوا العزم» صبر كردند»، پرسيدم.

حضرت فرمودند: (پيامبران اولوا العزم عبارتند از): نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد كه صلوات خدا بر آنها و بر همه ي انبياء الهي باد.

گفتم: چگونه اولواالعزم شدند؟

حضرت فرمودند: چون نوح با كتاب و شريعتي فرستاده شد و هر پيامبري كه پس از نوح - عليه السلام - آمد طبق كتاب و شريعت و برنامه ي نوح عمل مي كرد، تا اينكه ابراهيم - عليه السلام - با صحف فرستاده شد و وجوبا كتاب نوح كنار گذاشته شد اما نه از باب كفر به آن كنار گذاشته شد. و هر پيامبري پس از ابراهيم آمد طبق كتاب و شريعت و برنامه ي ابراهيم عمل نمود، تا اينكه حضرت موسي با تورات فرستاده شد، و با امر واجب (و مصلحت خاصي) صحف ابراهيم كنار گذاشته شد.

پس هر پيامبري كه پس از موسي آمد طبق تورات و شريعت و برنامه ي موسي عمل نمود تا اينكه حضرت مسيح با انجيل فرستاده شد، و با امر واجب (و مصلحت خاصي) شريعت موسي و برنامه ي او كنار گذاشته شد.

پس هر پيامبري پس از مسيح آمد طبق شريعت و برنامه ي مسيح عمل نمود تا اينكه رسول خدا محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - فرستاده شد و بر قرآن و شريعت و برنامه خود آمد.

بنابراين؛ حلال او حلال است تا روز قيامت، و حرام او حرام است تا روز قيامت، اينها اولواالعزم از پيامبران هستند. (2) .

ص: 218


1- سوره ي احقاف آيه ي 35.
2- بحارالأنوار: ج 10 ص 56 ح 55.

پيامبر در حال غذا خوردن تكيه مي دادند؟

ابو خديجه گويد: در خدمت امام صادق - عليه السلام - حضور داشتم بشير دهّان از حضرتش سؤال نمود: آيا پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي كه به طرف راست يا چپ تكيه داده بود غذا مي خورد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: پيامبر در حالي كه به طرف راست يا چپ تكيه داده بودند غذا نمي خوردند، بلكه مانند يك برده مي نشستند (و غذا مي خوردند).

پرسيدم: چرا چنين مي نشستند؟

حضرت فرمود: به خاطر تواضع در برابر خداي متعال. (1) .

ص: 219


1- بحارالأنوار: ج 16 ص 262 ح 53.

پرسشهاي ابوحنيفه

محمد بن مسلم گويد: نزد حضرت صادق - عليه السلام - در مني بودم كه ابوحنيفه در حالي كه بر الاغ خود سوار بود رسيد، و از امام صادق - عليه السلام - اجازه گرفت، حضرت به او اجازه داد و هنگامي كه نشست به حضرت صادق - عليه السلام - گفت: مي خواهم براساس قياس با تو بحث كنم.

حضرت صادق - عليه السلام - به او فرمود: در دين خدا قياس نيست، ولي از تو درباره ي الاغت سؤال مي كنم، چرا چنين است؟

ابوحنيفه گفت: از چه چيزي سؤال مي كني؟

حضرت فرمود: از اين دو نقطه اي سؤال مي كنم كه بين دو دست اوست، آنها چيست؟

ابوحنيفه: آن خلقتي است در چهارپايان مانند دو گوش و بيني است كه در قسمت سر تو است.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند دو گوش مرا آفريد تا با آن ببينم، و بيني مرا آفريد تا با آن بوي خوش و بد را استشمام كنم، ولي اين دو چيز را در اين درازگوش براي چه چيزي آفريد؟ چگونه در همه جاي بدن اين حيوان مو روئيد به جز در اين قسمت از بدنش؟

ابوحنيفه گفت: سبحان الله! من درباره ي دين خدا سؤال مي كنم، و تو پرسشهاي بچه گانه اي از من مي كني. سپس ابوحنيفه برخواست و از مجلس خارج شد.

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم از مطلبي سؤال كردي كه دوست دارم آن را بدانم.

حضرت گفت: اي محمد خداي تبارك و تعالي در كتاب شريف خود مي گويد: «ما انسان را در رنج آفريديم» (1) يعني انسان را به طور ايستاده در رحم مادر آفريد به طوري كه رو و دست و پاي او به همان سويي است كه رو و دست و پاي مادر او است و پشت و نشيمن او به همان سويي است كه پشت و نشيمن مادر او است، غذاي او همان است كه مادر او مي آشامد، و نفس مي كشد، درحالي كه ميثاقي كه خدا از او گرفت. پيش روي او است.

پس هرگاه ولادت او نزديك شد فرشته اي مي آيد كه نام او «زاجر» است و به او نهيب مي زند و او را به طرف پايين سوق مي دهد.

و در اثر آن بچه تغيير وضعيت مي دهد و رو و دست و پاي او به طرف قسمت هاي زيرين مادر قرار مي گيرد، و قسمت هاي عقب او به طرف پيشين مادر خود قرار مي گيرد و به اين وسيله خداوند تولد و زائيده شدن او را بر مادرش آسان قرار دهد. و اين حالتي است كه شامل همه مردم مي گردد مگر اينكه از مخالفين (يا شخص سركش باشد) زيرا در اين صورت هنگامي كه فرشته به او نهيب مي زند او وحشت مي كند و او سر و ته مي شود و از نهيب آن فرشته مي ترسد و وحشت زده و گريان بر زمين مي افتد، در حالي كه ميثاق و پيمان خدا را (در عالم ألست) فراموش كرده است.

ولي خداوند تمامي حيوانات را در شكم مادرشان به طور معكوس (با سر پايين و پا به سمت بالا) مي آفريند و پشت هاي آنها را به طرف قسمت هاي جلوي مادر قرار مي دهد به طوري كه قسمت هاي جلوي آنها به طرف قسمت پشت مادر است. به همين صورت و در حالي كه سر خود را بين دو دست و دو پاي خود گرفته اند در ارحام منتظر لحظه ولادت مي باشند، و از مادر غذا جذب مي كنند و هنگامي كه لحظه ولادت فرا رسيد به سرعت و سهولت از شكم مادرشان بيرون مي افتند و اين دو نقطه اي كه بين دو دست آنها است همگي محل چشمان آنها در شكم مادرشان مي باشد و آنچه در نقطه پاهاي آنها است محل تنفس آنهاست كه روي آنها مو نروئيده است، و اين حالت و وضعيت در همه حيوانات و چهارپايان مي باشد مگر شتر كه سر او - به علت طولاني بودن گردن آنها - از بين دست و پاي آنها در شكم مادر خارج شده و عبور كرده است. (2) .

ص: 220


1- سوره ي بلد آيه ي 4.
2- روايت بالا از رواياتي است كه از زبان امام معصوم - عليه السلام - پرده از حقايقي ناشناخته از حقايق عالم هستي كه علم از آن به عنوان قوانين جهان تعبير داشته است، برمي دارد و لذا هيچ منافاتي بين حقايق ديني و كشفيات علمي نيست.

پاسخ به بعضي از پرسشها

شيخ كليني در كتاب كافي روايت كرده است كه: ابن ابي العوجاء، هشام بن حكم را مورد پرسش قرار داد و گفت: آيا مگر خداوند حكيم نيست؟ هشام گفت: چرا هست او قادرترين فرمانروايان است. ابن ابي العوجاء گفت: پس درباره ي اين آيه كه گفته است: پس آن كس از زنان را به همسري بگيريد كه شما را نيكو و مناسب با عدالت است دو يا سه چهار و اگر بترسيد كه عدالت را رعايت نكنيد يك زن اختيار كنيد. (1) به من بگو كه آيا اين حكم از جانب خدا فرض است؟ هشام گفت: آري. ابن ابي العوجاء پرسيد: پس چگونه است كه در جاي ديگري مي گويد: و شما هرگز نتوانيد ميان زنان به عدالت رفتار كنيد هر چند راغب و حريص بر عدل و درستي باشيد. پس به تمام ميل خود يكي را بهره مند و آن ديگر را محروم مكنيد تا او معلق و بلاتكليف ماند (2) كدام حكيمي اين گونه متناقض سخن مي گويد؟ هشام جوابي نداشت كه به او بدهد پس به سوي مدينه رهسپار شد و به نزد امام صادق (ع) رفت.

امام (ع) به او گفت: اي هشام در غير موسم حج و عمره بدينجا آمده اي؟! پاسخ داد: آري. فدايت شوم. براي كار مهمي اينجا آمده ام. ابن ابي العوجاء پرسشي از من كرده است و من هيچ جوابي براي آن نداشتم. امام (ع) پرسيد: مسئله او چه بود؟ هشام سؤال ابن ابي العوجاء را براي امام (ع) بازگو كرد. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: منظور خداوند از عدالت در آيه ي نخست، رعايت عدالت در پرداخت نفقه آنان و در آيه ي دوم منظور عدالت در مهرورزي ميان آنان است. هشام با شنيدن پاسخ امام صادق (ع) به نزد ابن ابي العوجاء آمد و همان جواب را به وي بازگفت. ابن ابي العوجاء با شنيدن اين پاسخ تعجب كرد و گفت: «به خدا سوگند اين پاسخ از خودت نبود».

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب مي نويسد: عمرو بن عبيد به نزد امام صادق (ع) رفت و اين آيه از قرآن را خواند كه: از كبائري كه از آنها منع شده ايد، اجتناب كنيد (3) سپس گفت: دوست دارم گناهان كبيره را از قرآن بشناسم. امام (ع) قبول كرد و آنها را چنين برشمرد:

شرك به خدا: كه در قرآن آمده است: به راستي خداوند نمي آمرزد كه بدو شرك ورزيده شود. (4) .

نااميدي از رحمت خدا: كه در اين باره در قرآن فرموده است: و جز گروه كافران از رحمت خدا نوميد نشوند. (5) .

عاق والدين: آن كس كه عاق مي شود ستمكاره و تيره روز است و در اين باره قرآن مي فرمايد: و به مادرم مهرباني كردم و مرا ستمكاره و تيره بخت قرار نداد. (6) .

قتل نفس: كه در آيه اي آمده است: هر كس مؤمني را به عمد بكشد مجازات او جهنم است كه در آن براي هميشه معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعن كند و برايش عذابي بزرگ فراهم سازد. (7) .

تهمت زدن به زنان عفيفه: كه قرآن در اين باره فرمايد: به راستي آنان كه به زنان باايمان عفيفه و بي خبر از كار بد تهمت بستند به يقين در دنيا و آخرت مورد لعن قرار گرفتند و براي ايشان عذابي است بزرگ (8) .

خوردن مال يتيم: قرآن در اين باره گويد: همانا كساني كه اموال يتيمان را به ستم مي خورند جز اين نيست كه در دلهايشان آتش مي خورند و به زودي در آتش فروزان خواهند افتاد. (9) .

فرار از جنگ: قرآن در اين باره فرمايد: هر كس كه در روز جنگ به آنها پشت كرد و گريخت به طرف غضب و خشم خدا روي آورده و جايگاهش جهنم است و چه بد جايگاهي است. (10) .

رباخواري: كه در اين باره فرموده است: كساني كه ربا مي خورند نتوانند بايستند جز مانند آن كه به وسوسه و فريب شيطان ديوانه شده است. (11) .

زنا: در اين باره نيز آمده است: به زنا نزديك نشويد كه آن كاري بس زشت و راهي بسيار ناپسند است. (12) . و نيز گفته شده است: آنان زنا نمي كنند و هر كس چنين كند كيفرش را خواهد يافت. (13) .

سوگند دروغ: قرآن در اين باره فرمايد: به راستي آنان كه پيمان و سوگندهاي خود را به بهايي اندك بفروشند هيچ بهره اي در آخرت براي آنان نيست و خدا با ايشان سخن نگويد و در روز قيامت به آنان ننگرد و پاكشان نسازد و برايشان عذاب دردناكي است. (14) .

خيانت: و درباره ي خيانت فرموده است: هر كس خيانت ورزد به كيفر آن خواهد رسيد. (15) .

ندادن زكات: در اين باره قرآن گويد: و كساني را كه طلا و نقره ذخيره مي كنند و آن را در راه خدا انفاق نمي كنند به عذابي دردناك مژده ده. روزي كه در آتش دوزخ گداخته شوند و پيشاني و پشت و پهلوي آنها را بدان داغ نهند و به آنها بگويند اين است آنچه براي خود ذخيره كرديد پس اكنون بچشيد آنچه را كه جمع مي كرديد. (16) .

گواهي دروغ: در اين باره قرآن فرموده است: و كساني كه شهادت دروغ ندهند. (17) .

كتمان شهادت: در اين باره فرمايد: هر كس شهادت را كتمان كند قلبش گنهكار است. (18) .

شراب نوشي: در اين باره در حديث آمده است: نوشنده ي شراب چون پرستنده ي بت است.

ترك نماز: پيامبر در اين باره فرمود: هر كس به عمد نماز را ترك كند خدا و رسول او از وي بيزار خواهند بود.

پيمان شكني و قطع رحم: قرآن در اين باره گويد: كساني كه پيمان خدا را پس از بستنش مي شكنند و آنچه را كه خداوند به وصل آن فرمان داده، قطع مي كنند و در زمين فساد به بار مي آورند اينانند زيانكاران. (19) .

سخن ناروا: در قرآن آمده است: و از سخن ناروا پرهيز كنيد. (20) .

گستاخي در برابر خدا: قرآن گويد: پس آيا از مكر خدا ايمن شدند، پس از مكر خداوند ايمن نشوند مگر گروه زيانكاران. (21) .

ناسپاسي نعمت: قرآن در اين باره فرمايد: و اگر كفر ورزيد به راستي كه عذاب من سخت است. (22) .

كم فروشي: كه قرآن درباره ي آن گفته است واي بر كم فروشان (23) .

لواط: قرآن درباره ي آن فرمايد: كساني كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دوري مي كنند. (24) .

بدعت: كه پيامبر (ص) فرمود: هر كس در چهره ي بدعت گذاري خنديد به تحقيق او را بر تباه كردن دين خود ياري كرده است. (25) .

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: اخباري كه در زمينه هاي مختلف علم و حكمت و بيان و حجت و زهد و پند و اندرز و شاخه هاي گوناگون علمي از آن حضرت نقل شده بسي بيش تر از آن است كه به زبان گفته آيد و يا در كتابي بگنجد. و در آنچه نقل كرديم براي نيل به مقصود، كافي است.

دوم، حلم: حاظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب معالم العتره الطاهره مي نويسد: در آغاز روزي ميان جعفر بن محمد و عبدالله بن حسن مجادله اي لفظي صورت گرفت. عبدالله بن حسن در گفتار خود تندي كرد. سپس از يكديگر جدا شده به سوي مسجد رفتند. سپس مجددا يكديگر را بر در مسجد ديدار كردند. پس جعفر بن محمد بن عبدالله بن حسن گفت: چگونه اي اي ابومحمد؟ عبدالله با عصبانيت پاسخ داد: خوبم. امام به او گفت: اي ابومحمد مگر نمي داني صله رحم از حساب مي كاهد؟ عبدالله گفت: همواره چيزهايي براي ما مي گويي كه ما آنها را نمي شناسيم؟ امام صادق (ع) فرمود: من از قرآن براي تو مي گويم. عبدالله گفت: آيا صله رحم هم از قرآن است؟ امام (ع) فرمود: آري. عبدالله گفت: پس بگو. امام (ع) فرمود: خداوند عزوجل گويد: و كساني كه آنچه را كه خدا امر به پيوند آن كرده اطاعت مي كنند و از خدا مي ترسند و از سختي هنگام حساب مي انديشند. (26) . عبدالله بن حسن، با شنيدن اين آيه، گفت: از اين پس مرا قاطع رحم نخواهي يافت.

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از كتاب روضه نقل كرده است: روزي سفيان ثوري به نزد امام صادق (ع) رفت. ديد كه سيماي امام متغير است. علت آن را جويا شد. امام (ع) فرمود: من ممنوع كرده بودم كه كسي بر بام خانه رود. اما مشاهده كردم يكي از كنيزانم كه پرستاري يكي از كودكانم را بر عهده داشت از نردبان بالا مي رفت و كودك نيز همراه او بود. چون كنيز مرا ديد، لرزيد و در پايين آمدن شتاب جست و كودك از دستش افتاد و در دم جان سپرد. اما چهره ي من به خاطر مرگ كودك نيست كه چنين تغير كرده، بلكه به خاطر ترس و لرزي است كه از مشاهده ي من به آن كنيز راه يافته است. امام صادق (ع) پس از اين ماجرا به آن كنيز، دوبار فرمود: تو به خاطر خدا آزادي و در اين ماجرا بي گناهي.

شيخ كليني در كافي به سند خود روايت كرده است: امام صادق (ع) روزي غلام خود را در پي كاري فرستاد. غلام در بازگشت تأخير نمود، پس امام (ع) به دنبال او روان شد و وي را يافت كه خوابيده است. بالاي سر او نشست و او را باد مي زد تا غلام بيدار شد. چون غلام از خواب بيدار شد امام صادق (ع) به او فرمود: اي فلان! به خدا سوگند اين گونه نيست كه شب و روز متعلق به تو باشد و در آن بخوابي بلكه شب از آن توست و روز از آن ما.

سوم، صبر: شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا به سند خود از ابومحمد از پدرانش از موسي بن جعفر (ع) روايت كرده است كه فرمود: به امام صادق (ع) خبر دادند كه اسماعيل، بزرگ ترين فرزند وي، درگذشته است. امام در آن لحظه خواست غذا بخورد و نديمان وي در اطرافش گرد آمده بودند. پس امام تبسم كرد و خواستار غذا شد و در كنار نديمانش نشست. آن حضرت از ساير روزها بهتر غذا خورد، با نديمانش سخن بسيار گفت. نديمان وي از اينكه هيچ اثري از حزن و اندوه در سيماي امام نمي ديدند، به شگفت افتادند. چون امام از خوردن فراغ يافت گفتند: اي فرزند رسول خدا چيزي شگفت ديديم، به مصيبت فقدان چنان پسري دچار آمدي اما اين گونه اي كه ما مي بينيم؟! امام فرمود: چرا اين گونه نباشم كه مي بينيد در حالي كه راستگوترين راستگويان مرا خبر داده است كه تو از دنيا مي روي و شما نيز اين دنيا را بدرود خواهيد گفت. به راستي مردمي هستند كه مرگ را شناخته و آن را فراديد خود قرار داده اند و منكر نشده اند كه مرگ كسي از آنان را درربوده است و به امر پروردگار عزوجل، تسليم گشته اند. همچنين كليني به سند خود از علاء بن كامل نقل كرده است كه گفت: نزد امام صادق (ع) نشسته بودم كه ناگاه فريادي از خانه بلند شد. امام با شنيدن فرياد از جا برخاست سپس نشست و استرجاع گفت: «انا الله و انا اليه راجعون» و به گفتار خود بازگشت تا آنكه بحث خود را تمام كرد آنگاه فرمود: ما مايليم كه خود و اولاد و اموال ما در سلامت باشند اما چون قضاي الهي از راه رسد نبايد آنچه را كه خداوند براي ما نپسنديده، دوست بداريم.

در روايت ديگري كه كليني در كافي از قتيبة اعشي نقل كرده، آمده است كه گفت: «خدمت امام صادق (ع) رسيدم تا از فرزند او عيادت كنم. ديدم امام (ع) بر در ايستاده و غمين و اندوهناك است. عرض كردم: فدايت شوم حال كودك چطور است؟ فرمود: مي بيني كه سخت بيمار است. پس ساعتي درنگ كرد سپس به سوي ما بيرون آمد در حالي كه چهره اش شاد بود و آثار غم و اندوه از آن رفته بود. گمان كردم كه حال كودك بهبود يافته است گفتم: فدايت شوم حال كودك چطور است؟ فرمود: او به راه خدا رفت. گفتم: فدايت شوم هنگامي كه كودك زنده بود شما ناراحت و اندوهگين بوديد اما اكنون كه بمرد حالت شما ديگرگون شد، چرا؟! فرمود: ما اهل بيت پيش از رسيدن مصيبت غمگين و اندهناكيم اما هنگامي كه مصيبت واقع مي شود به قضاي الهي خشنود مي گرديم و تسليم امر خدا مي شويم.

چهارم، عبادت و كثرت ياد خدا. كليني به سند خود در كافي نقل كرده است كه ذكر امام صادق (ع) را در سجده شمردم، پانصد بار تسبيح مي گفت. و نيز به سند خود از ابان بن تغلب نقل كرده است كه گفت: بر امام صادق (ع) وارد شدم و ذكر او را در ركوع و سجود برشمردم شصت بار تسبيح گفت. راوندي در خرائج از منصور صيقل روايت كرد كه وي امام صادق (ع) را در مسجد پيامبر (ص) به حال سجده ديد. منصور گويد: پس نشستم و مدتي به طول انجاميد آنگاه با خود گفتم تا زماني كه امام در سجده است من نيز تسبيح خدا را مي گويم و شروع كردم به گفتن «سبحان ربي و بحمده استغفر ربي و اتوب اليه» يكبار سيصد مرتبه و بار ديگر شصت و اندي اين ذكر را گرفتم كه امام سر از سجده برداشت.

پنجم، مكارم اخلاقي: زمخشري در ربيع الابرار از شقراني مولاي رسول خدا (ص) نقل كرده است كه گفت: در روزگار خلافت منصور، عطاء مي دادند اما من كسي را نداشتم كه مرا به او معرفي كند در اين حال متحير ايستاده بودم كه ناگهان ديدم جعفر بن محمد (ع) مي آيد. خواسته ي خود را با او در ميان نهادم امام به درون رفت و پس از مدتي بيرون آمد و ديدم عطاي من در آستين لباس اوست. آن را به من داد و فرمود: كار نيك از هر كسي برازنده است و از تو برازنده تر به خاطر رابطه اي كه با ما داري. و كار زشت از هر كسي كه سر زند زشت است و از تو زشت تر به خاطر رابطه اي كه با ما داري.

سبط بن جوزي گويد: امام (ع) از آن جهت چنين سخني به شقراني گفت زيرا پي برده بود كه او شراب مي نوشد و مي خواست وي را به كنايه موعظه كند و اين از اخلاق پيامبران است.

ششم، كرم و بخشندگي: در حلية الاوليا به سند خود از هياج به بسطام نقل شده است كه گفت: جعفر بن محمد (ع) آنقدر طعام مي خورانيد كه ديگر براي خانواده اش چيزي باقي نمي ماند. و در مطالب السؤول آمده است: امام صادق (ع) مي فرمود: كار نيك تمام نمي شود مگر به سه چيز: شتاب در انجام آن و كوچك شمردن و پنهان كردن آن.

هفتم، كثرت صدقات: كليني در كافي به سند خود از هشام بن سالم نقل كرده است كه گفت: امام صادق (ع) همين كه پاسي از شب گذشت انباني پر از نان و گوشت و پول فراهم مي كرد و آن را به دوش مي گرفت و به سوي نيازمندان مدينه رهسپار مي شد و آن را در ميانشان تقسيم مي كرد. ايشان نيز او را نمي شناختند تا هنگامي كه امام صادق (ع) از دنيا رفت و اين امر متوقف گرديد. آن وقت بود كه دانستند آن شخص امام صادق (ع) بوده است».

ص: 221


1- نساء / 3: فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع و ان خفتم الا تعدلوا فواحدة....
2- نساء / 129: و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه.
3- نساء / 31: ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه.
4- نساء / 48: ان الله لا يغفر ان يشرك به.
5- يوسف / 87: ان لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون.
6- مريم / 32: و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا.
7- نساء / 93: و من يقتل مؤمنا معتمدا فجزاءه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و اعد له عذابا عظيما.
8- نور / 23: ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم.
9- نساء / 10: ان الذين ياكلون اموال اليتامي ظلما انما ياكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا.
10- انفال / 16: و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير.
11- بقره / 275: الذين ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس.
12- اسراء / 32: و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا.
13- فرقان / 68: و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاما.
14- آل عمران / 77: ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لاخلاق لهم في الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر الهيم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم.
15- آل عمران / 161: و من يفلل يات بما غل يوم القيامه.
16- توبه / 34 - 35: و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون.
17- فرقان / 71: و الذين لا يشهدون الزور.
18- بقره / 283: و من يكتمها فانه آثم قلبه.
19- بقره / 27: الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئك هم الخاسرون.
20- حج / 30: و اجتنبوا قول الزور.
21- اعراف / 99: افامنوا مكر الله فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون.
22- ابراهيم / 7: و لئن كفرتم ان عذابي تشديد.
23- مطففين / 1: ويل للمطففين.
24- نجم / 32: الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش.
25- گناهان كبيره، گناهاني است كه در قرآن يا سنت مورد مذمت و يا تهديد قرار گرفته است. از اين رو امام صادق (ع) در بعضي از اقسامي كه برشمرده شد تهديدي از قرآن را ياد كرده و در برخي ديگر نيز به سنت استناد جسته است. زيرا فرقي ميان آن دو نبوده است.
26- رعد / 21: و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب.

پاسخ هاي حضرت به گفتار ماديون

روزي عده اي به خدمت حضرت صادق عليه السلام آمدند و گفتند كه جعد بن درهم مقداري آب و خاك را در داخل ظرفي كرده و بعد از مدتي آن آب و خاك به كرمك ها و گزندگان تبديل شده است سپس جعد بن درهم مي گويد كه من اينها را خلق كرده ام زيرا من مسبب وجود اينها هستم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اگر راست مي گويد از وي بپرسيد كه شماره ي اين حيوانات چند تا است و چند عدد نر و چند عدد ماده در ظرف وجود دارد و وزن هر كدام از آنها چقدر است و به او بگوييد اگر درست مي گويد دوباره اينها را به صورت ديگري درآورد.

ابن مجر نوشته است وقتي كه اين بيان حضرت صادق عليه السلام را به جعد بن درهم رسانيدند جوابي پيدا نكرد و از مرام خود كه مادي مذهب بود برگشت.

حضرت در جواب يكي از زنديق ها چنين مي فرمود كه بدان مسلمين در وجود خدا ابدا شك ندارند زيرا كه خورشيد و ماه و ستارگان و روز و شب را كه مي بيني هميشه در گردش و به هم ديگر اصطكاك ندارند و با هم مخلوط نمي شوند و براي هر يك از آنها جاي معلوم و مكان معيني وجود دارد. اگر بر فرض آنها غروب كنند و هرگز طلوع نكنند شب و روز حاصل نمي شود آن قدرتي كه شمس و قمر را به گردش واداشته قوي تر و بزرگ تر از شمس و قمر است. پس از سؤال و جواب هاي بسيار مرد به اشتباه خود اقرار كرد.

در همان كتاب نقل شده است كه روزي ابن ابي العوجا و ابن مقفع كه از رؤساي ماديون بودند در مسجدالحرام عده اي از مسلمين را ديدند كه مشغول طواف هستند بدون مقدمه ابن مقفع اشاره به مسلمين كرد و به همكيشان خود گفت كه اين همه افرادي كه طواف مي كنند هيچ كدام آنها قابل مقام انسانيت نيستند مگر اين مرد بزرگ (اشاره به حضرت صادق كرد) كه نشسته است اما بقيه آنها همه پشه كورند و چهارپا. در اين هنگام، ابن ابي العوجا از جاي خود برخاست و به خدمت حضرت آمد و صحبت هايي با حضرت كرد.

حضرت به ابن ابي العوجا در ضمن صحبت خود فرمود اگر در آخر كار امر طوري باشد كه اين طواف كنندگان عقيده دارند اينان در رستگاري و تو و همكيشانت در گمراهي گرفتاريد اما اگر امر به صورتي باشد كه شما مي پنداريد اين طواف كننده تو و همكيشان همه با هم برابريد و اينان

ضرري نكرده اند.

ابن ابي العوجا به حضرت گفت ما چه مي گوييم و اينان چه مي گويند؟

حضرت فرمود اينان عقيده دارند به معاد كه روز كيفر و پاداش كردار است و مي گويند آسمان و زمين را آفريدگاري هست و در آسمانها مخلوقاتي وجود دارند. ولي شما پنداشته ايد كه آسمانها خراب و جهان را آفريدگاري نيست.

ابن ابي العوجا گفت اگر حقيقت آن چنان است كه شما مي گوييد پس چرا انسانها خدا را نمي بينند؟ چرا خدا خودش را به بندگان نشان نمي دهد و به پرستش خودش دعوت نمي كند كه مردم با هم اختلاف نداشته باشند. چرا اصلا خدا ناپيدا است و چرا پيمبران را فرستاده است. اگر خدا خودش ظاهر مي شد بندگانش او را بهتر شناخته و بهتر عبادت مي كردند.

حضرت فرمودند خدا چطور ناپيدا است خدايي كه تمام قدرت خود را در ذات تو آشكار كرده است. ابن ابي العوجا در جواب عاجز ماند و برگشت و به همكيشان خود گفت حضرت صادق عليه السلام قدرتهاي خدا را بر من شمرد به طوري دليل آورد كه مرا ناتوان كرد و بر من ثابت كرد به حدي كه گويا خدا را مي بينم و به همكيشان خود گفت اگر فرض شود در دنيا روحانيتي مجسم شده و با چشم ديده شود صاحب اين مقام اين بزرگوار (حضرت صادق) است.

پرهيزگاري

عبادت و اطاعت خدا از معرفت برمي خيزد و معرفت هر كه بيشتر باشد، عبادت و پرهيزش نيز بيشتر از ديگران است. آن حضرت كه در علم و معرفت سرآمد همگان بود، در عبادت و اخلاص مانند نياكان پاكش در اوج قله كمال بود.

مالك بن انس، فقيه و امام بزرگ اهل سنت در توصيف حضرت صادق عليه السلام مي نويسد:

من پيوسته به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف مي شدم. بيشتر اوقات حضرت تبسم بر لب داشت، ولي چون نامي از رسول خدا صلي الله عليه و آله برده مي شد، رنگش متغير و كبود و گاهي زرد مي شد. مدت زمان زيادي نزد او مي رفتم و او را در يكي از سه حال مي ديدم: يا در حال نماز بود يا روزه داشت و يا مشغول قرائت قرآن بود. هرگاه از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديث نقل مي كرد، با طهارت بود. از زاهدان و عابداني بود كه خشيت از خدا وجودشان را فراگرفته بود.... (1) .

عبدالحليم جندي از عالمان معاصر اهل سنت از مالك بن انس روايت مي كند:

يك سال با او حج به جا آوردم. وقتي سوار بر مركب، براي احرام مهيا شد، هر چند خواست لبيك بگويد، صدا در گلويش قطع شد و نزديك بود از مركب به زير افتد. عرض كردم: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله (در احرام) ناگزير نخست بايد لبيك بگويي. فرمود: چگونه لبيك بگويم، مي ترسم خداي عزوجل بفرمايد: «لا لبيك و لا سعديك...». (2) .

پيوسته در طاعت خدا بود و عزت را در عبادت و طاعت خداي مي جست. همواره اين دعا را بر لب داشت كه: «اللهم اعزني بطاعتك؛ خدايا! مرا به طاعت خود عزيز گردان.» (3) همچنين به ديگران مي فرمود: «هيچ زاد و توشه اي برتر از تقوا نيست و چيزي نيكوكارتر از سكوت و كم حرفي نيست». (4) .

ص: 222


1- نك: ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 77. به نقل از: مدرك خطي در دارالكتب مصر.
2- الامام الصادق عليه السلام، ص 212.
3- تهذيب الكمال، ج 5، ص 90.
4- همان.

پيام امام صادق به شيعيان خود

زيد شحام چنين نقل مي كند كه: امام صادق عليه السلام به من فرمود: سلام مرا به كساني كه مي داني سخن مرا مي پذيرند و از من پيروي مي كنند، برسان و بگو من شما را به تقواي خدا و ورع در دين و كوشش در راه خدا و راستگويي و اداي امانت و طولاني كردن سجده و احسان به همسايه وصيت مي نمايم. زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله براي اجراي چنين اموري به پيامبري مبعوث گرديد. سپس فرمود:

امانت ها را به صاحبان آنها بازگردانيد خواه نيكوكار باشند و خواه تبهكار و فاسق همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله همواره سفارش به پرداخت آنها مي نمود، حتي مثل خيط و مخيط [مساوي نخ و سوزن] را. و با عشيره و فاميل و اهل قبيله ي خود رفت و آمد و احسان داشته باشيد و جنازه هاي آنان را تشييع كنيد و از بيمارانشان عيادت كنيد و حقوقشان را ادا نماييد؛ زيرا اگر يكي از شما شيعيان اهل تقوا و صدق حديث و راستگويي و اداي امانت و داراي اخلاق نيك باشد، مردم [اهل سنت] مي گويند: اين تربيت و ادب جعفري است و اگر غير از اين باشد مي گويند: اين ادب جعفري است و آن براي من زشت و ناگوار خواهد بود. سپس فرمود: به خدا سوگند! پدرم امام باقر عليه السلام مي فرمود: در گذشته اگر يكي از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام در بين قبيله اي زندگي مي كرد، زينت آن قبله بود و در امانت داري و اداي حقوق و اموال مردم و راستگويي از همه ي آنها بهتر بود و مردم وصيت ها و امانت هاي خود را به او مي سپردند و هنگامي كه از احوال او سؤال مي شد، اهل آن قبيله مي گفتند: چه كسي مي تواند مانند او باشد، او امانتدار و راستگوتر از همه ي ماست. (1) .

ص: 223


1- كافي ج 2 / 636.

پذيرفتن نصيحت ديگران

پذيرفتن نصيحت و پيروي از نصحيت كننده، نشانه ي عقل سليم است؛ اما افراد جاهل به علت تعصب و گرايش هاي جاهلي و به گمان اين كه سخنان نصيحت كننده عيوب آنان را آشكار مي سازد، از پذيرفتن نصيحت ديگران دوري مي كنند. غافل از اين كه اگر آنان به عيوب خود آگاه شوند، در جهت اصلاح خود تلاش مي كنند و عيوب خود را برطرف مي سازند. از اين رو امام صادق عليه السلام براي تعليم و تربيت ما مي فرمايد: «أحب اخواني الي من أهدي الي عيوبي» (1) يعني: محبوب ترين برادران من كساني هستند كه عيوب مرا به من هديه مي كنند. البته معصوم عليه السلام، از هرگونه نقص و عيبي مبراست و تنها براي تربيت شيعيان خود چنين توصيه اي نموده است.

آري، بهترين هديه ي مؤمن به برادر ديني خود، بيان عيوب و كمك به اصلاح اوست. بنابراين چنين سخني از امام صادق عليه السلام بعيد نيست، زيرا آن حضرت همواره تلاش مي كرده كه مؤمنين از هرگونه زشتي و رذيلت اخلاقي پاك شوند و به همه ي خصلت هاي خوب و پسنديده آراسته گردند و اين عمل بزرگ ترين احسان به برادر مسلمان است. امام عليه السلام با اين تعبير، نهايت ترغيب را نسبت به اصلاح عيوب ديگران و پذيرش نصيحت خيرخواهان بيان نموده، چنان كه در سخن ديگري مي فرمايد: «مؤمن براي نجات و رسيدن به سعادت چاره اي جز پذيرفتن نصيحت ندارد.» (2) اساسا مؤمن جز با توفيق خدا و خودنگري و پذيرفتن نصيحت ديگران، به مدارج ايمان [و كمال] نمي رسد.

ص: 224


1- وسائل ج 8 / 413.
2- همان.

پندي از گفتار

1- «ان المسلم اذا جاء اخوه المسلم فقام معه في حاجته كان كالمجاهد في سبيل الله عزوجل؛ (1) هر مسلماني كه به هنگام مراجعه ي برادر مسلمانش، در انجام خواسته ي او بكوشد چون كسي است كه در راه خدا جهاد نمايد».

2- «قال الله عزوجل: الخلق عيالي فاحبهم الي الطفهم بهم و اسعيهم في حوائجهم؛ (2) خدا فرموده است: مردم مانند عائله ي منند، كسي نزد من محبوبتر است كه به مردم بيشتر لطف دارد و در رفع نيازمندي هايشان كوشاتر است».

3- «وجدت علم الناس كلها في اربع: اولها ان تعرف ربك، و الثاني ان تعرف ما صنع بك، و الثالث ان تعرف ما اراد منك، و الرابع أن تعرف ما يخرجك من دينك؛ (3) تمام دانش ها و آگاهي هاي - [سودمند] - مردم را در چهار چيز يافتم: اول: آنكه پروردگارت را بشناسي، دوم: بداني خدا با تو چه كرده و چه نعمت هايي به تو داده است، سوم: بداني كه خداي تو چه مي خواهد و وظيفه ي تو چيست، چهارم: بداني كه چه چيزي تو را از دينت بيرون مي برد».

4- «اربعة من اخلاق الانبياء: البر و السخاء و الصبر علي النائبة و القيام بحق المؤمن؛ (4) چهار خصلت از اخلاق پيامبران است: نيكي كردن، سخاوت، صبر و مقاومت در برابر گرفتاريها، رعايت حقوق مؤمنان».

5- «المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضي لا يدري ما يصنع الله فيه، و عمر قد بقي لا يدري ما يكتسب فيه من المهالك؛ فهو لا يصبح الا خائفا و لا يمسي الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف؛ (5) مؤمن ميان دو ترس قرار دارد: گناه گذشته كه نمي داند خدا درباره ي آن با او چه مي كند، و عمر باقيمانده كه نمي داند چه گناهاني از او سر خواهد زد و در چه مهلكه هايي خواهد افتاد؛ به همين جهت شب را به روز نمي آورد مگر با ترس و روز را به شب نمي رساند مگر با ترس، و چيزي جز همين خوف [از خدا] او را اصلاح نمي كند».

6- «لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتي تكون فيه خصال ثلاث: الفقه في الدين و حسن التقدير في المعيشة و الصبر علي الرزايا؛ (6) هيچ بنده اي به كمال حقيقت ايمان نمي رسد مگر آنكه اين سه خصلت در او باشد: فهم و بصيرت در دين، اندازه گيري درست در معيشت، شكيبائي در گرفتاري ها و مصيبت ها».

7- «ثلاثة لا تعرف الا في ثلاث مواطن: لا يعرف الحليم الا عند الغضب و لا الشجاع الا عند الحرب و لا اخ الا عند الحاجة؛ (7) سه نفر در سه جا شناخته مي شود: بردبار به هنگام خشم، دلير به هنگام جنگ، برادر به هنگام نياز».

8- «لا يستغني اهل كل بلد عن ثلاثة يفزع اليه في امر دنياهم و آخرتهم، فان عدموا ذلك كانوا همجا: فقيه عالم ورع، و امير خير مطاع، و طبيب ثقة؛ (8) اهل هر شهر از سه نفر كه در كار دنيا و آخرتشان به آنان پناه برند، بي نياز نيستند: فقيه دانشمند پارسا، زمامدار خيرخواه كه مردم مطيع او باشند، پزشك حاذق و مورد اطمينان».

9- «ريشه ي هر خوبي و نيكي مائيم، و تمام نيكي ها از شاخ و برگ ما است؛ توحيد، روزه، فرو خوردن خشم، گذشت از كسي كه به انسان بدي كرده است، ترحم به مستمند، رسيدگي به همسايه و اعتراف به فضيلت صاحبان فضيلت، همه از نيكي ها به شمار مي رود.

و دشمنان ما ريشه ي هر شر و بدي هستند، و همه ي زشتي ها شاخ و برگ آنهاست، از آن جمله: دروغ، بخل، سخن چيني، قطع رحم، ربا خواري، خوردن مال يتيم، تجاوز از حدودي كه خدا تعيين فرموده است، ارتكاب جنايات پنهان و آشكار، زنا، دزدي و مانند اينها.

دروغ مي گويد كسي كه خود را با ما و از شيعيان ما مي داند، در حاليكه به شاخ و برگ دشمنان ما چنگ زده و آويزان است». (9) .

ص: 225


1- مستدرك، ج 2، ص 407.
2- كافي، ج 2، ص 199.
3- ارشاد مفيد، ص 265.
4- تحف العقول، ص 375.
5- تحف العقول، ص 377.
6- تحف العقول، ص 324.
7- تحف العقول، ص 316.
8- تحف العقول، ص 237.
9- الامام الصادق، ج 3، ص 138.

پيمان شكني

از حضرت امام صادق عليه السلام روايت گرديده است، كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «هر كه به خدا و روز جزا ايمان داشته باشد، به وعده اش وفا مي كند. (1) .

ص: 226


1- همان، باب خلف وعده.

پارسايي، كوشش و كمك به مؤمنان

لا تذهبن بكم المذاهب فو الله لا تنال ولايتنا الا بالورع و الاجتهاد في الدنيا و مواساة الاخوان في الله، و ليس من شيعتنا من يظلم الناس. (1) .

مسلك ها و مذهب ها شما را نبرند، به خدا سوگند به ولايت ما نتوان دست يافت جز با پارسايي و كوشش در دنيا، و ياري دادن برادران براي خدا، و كسي كه به مردم ستم كند، شيعه ي ما نيست.

ص: 227


1- تحف العقول ، ص 303.

پاداش ياري دوستان اهل بيت

لا يبقي أحد ممن أعان مؤمنا من أوليائنا بكلمة الا أدخله الله الجنة بغير حساب. (1) .

در روز قيامت كسي نماند كه به مؤمني از دوستان ما [هر چند] با گفتن كلمه اي كمك كرده باشد، مگر اين كه خداوند او را بي حساب به بهشت داخل گرداند.

ص: 228


1- تحف العقول ، ص 307.

پرهيز از ريا و جدال و دشمني

اياك و المراء فانه يحبط عملك، و اياك و الجدال فانه يوبقك، و اياك و كثرة الخصومات فانها تبعدك من الله. (1) .

از رياكاري بپرهيز كه عملت را از بين برد، و از جدال بپرهيز كه هلاكت گرداند، و از خصومت ها و دشمني ها بپرهيز كه تو را از خدا دور كند.

ص: 229


1- تحف العقول ، ص 309.

پاكيزگي روح، ابزار تشخيص مؤمن

ان الله جل و عز اذا أراد بعبد خيرا طيب روحه فلا يسمع معروفا الا عرفه و لا منكرا الا أنكره، ثم قذف الله في قلبه كلمة يجمع بها أمره. (1)

بي گمان، خداوند عزوجل چون خير بنده اي را خواهد روحش را پاك گرداند به طوري كه هيچ معروفي به گوشش نرسد مگر آنكه آن را بشناسد و هيچ منكري را نشنود جز آنكه زشتش داند، سپس كلمه اي به دلش الهام كند كه كارش را بدان فراهم آرد.

ص: 230


1- تحف العقول ، ص 312.

پرهيز از سه چيز

ان يسلم الناس من ثلاثة أشياء كانت سلامة شاملة: لسان السوء و يد السوء و فعل السوء. (1) .

اگر مردم از سه چيز در سلامت باشند، سلامت كامل خواهند داشت: زبان بد، دست بد، و كار بد.

ص: 231


1- تحف العقول، ص 321.

پدران و مادران سالمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (در كنار تو، به سالمندي رسيدند.)، (اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف...) (اسراء / 23)

فرمودند: اگر تو را دلتنگ و آزرده ساختند، به آنان اف مگو و اگر تو را زدند با آنها پرخاش مكن. (1) .

ص: 232


1- كافي، 2 / 348 / 1. 22701.

پشيمان كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه به نيكي راغب نباشد به پشيماني گرفتار آيد. (1) .

ص: 233


1- تحف العقول: 319 ميزان الحكمه: ج 13، ح 20107.

پاداش انفاق گران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[در هر شب جمعه دو فرشته ندا مي دهند]: بار خدايا، به هر انفاقگري عوض ده و هر ممسكي را بي چيز گردان. (1) .

ص: 234


1- بحار: 96 / 117 / 10، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20693.

پاكترين درآمد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (انفقوا من طيبات ما كسبتم) فرمودند:

مردم در زمان جاهليت درآمدهاي ناروا به دست آورده بودند و بعد از آن كه اسلام آوردند تصميم گرفتند آنها را از اموال خود خارج كنند و صدقه بدهند، اما خداوند تبارك و تعالي قبول نكرد مگر اين كه (صدقه را) از پاكترين درآمدهايشان بپردازند. (1) .

ص: 235


1- كافي: 4 / 48 / 10، همان، همان، 20669.

پرخوابي و بيكاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل، از پرخوابي و بيكاري زياد نفرت دارد. (1) .

ص: 236


1- كافي: 5 / 84 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20921.

پرسش قبل از خواب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه به بسترت رفتي بينديش كه در آن روز چه غذايي روانه شكم خود كرده اي و چه به دست آورده اي و به ياد آور كه خواهي مرد و معادي در پيش داري. (1) .

ص: 237


1- بحار: 76 / 190 / 21، همان، همان، 20937.

پيشگوئي از چه چيزي سرچشمه مي گيرد؟

هشام بن الحكم گويد: از جمله سؤالاتي كه زنديق از امام صادق - عليه السلام - نمود اين بود كه گفت: پيشگوئي (كاهنان) از چه چيزي سرچشمه مي گيرد؟ و آنها اين خبرها را از كجا مي آورند و به مردم مي گويند؟

حضرت فرمود: پيشگوئي و كهانت در زمان جاهليت هميشه در دوران هائي بود كه ميان پيامبران فاصله مي افتاد (و مردم از وجود پيامبران محروم بودند) در اين دورانها كاهن براي مردم به منزله ي حاكم و قاضي كه مردم مشكلاتشان را بر او عرضه مي كردند و از او خبر مي گرفتند، و او به آنها خبرهائي مي داد.

و اين مطلب ناشي بود يا از فراست و ذكاوت و تيزبيني بي حد آنها، و يا وسوسه نفس، و فطنت روح به اضافه ي مطالبي كه به قلب و دل او مي افتاد، زيرا مطالبي كه از آن خبر مي داد مربوط به حوادث آشكار زميني، پس شيطان آن را مي دانست و آن را به كاهن القا مي نمود، و او را خبر مي داد به آنچه در اطراف و اكناف زمين واقع مي شد (يا مي شود).

و اما اخبار آسمان پس مسأله چنين بود كه شياطين به نقاطي از آسمان صعود مي كردند، و استراق سمع مي كردند، و چنين نبود كه آنها از آنجا طرد شوند يا با ستاره گان زده و رانده شوند.

و هنگامي كه آنها بعدا از استراق سمع منع شدند تا مطلبي كه مشابه وحي آسماني باشد به زمين نرسد و امر بر مردم مشتبه نگردد، و ندانند آنچه كه از ناحيه ي خدا از باب حجت آمده است كدام است.

و شياطين اخباري كه خداوند درباره ي بندگانش بود، به صورت جسته و گريخته از آسمان مي شنيدند و مي گرفتند و به دل كاهنان و پيشگويان مي انداختند، و هرگاه كلماتي از خود با آن مخلوط مي ساختند حق و باطل به هم مخلوط مي شد.

پس هر خبري كه كاهن مي دهد مطابق با واقع است همان خبري است كه شيطان شنيده و به او خبر داده است. و هر چيزي كه در آن خطا باشد اين همان اضافه هائي است كه شيطان از خود زياد كرده است.

و از زماني كه شياطين از استراق سمع منع شدند، كهانت و پيشگوئي قطع شد و پايان يافت.

و اما امروز شياطين تنها اخباري را به كاهنان خود القاء مي كنند كه مربوط مي شود به گفتگوهاي مردم (آنچه مي گويند و آنچه درباره ي آن صحبت مي كنند) و شياطين چيزهائي را به كاهنان منتقل مي كنند كه مربوط مي شود به وقائعي كه در مناطق دور واقع مي شود مثل دزدي كه دستبرد مي زند. و كسي كه شخصي را مي كشد، و غائبي كه مخفي مي شود، و آنها در اين زمينه مانند مردم هستند كه در اخبار خود يا دروغگو يا راستگو هستند.

گفتم: چگونه شياطين به آسمان صعود نمودند در حالي كه آنها از نظر خلقت و غلظت، مانند مردم بودند به طوري كه براي حضرت سليمان - عليه السلام - ساختماني مي ساختند كه مردم از بناء آن عاجز بودند.

حضرت فرمود: آنها براي سليمان داراي جسم غليظ شدند همان طوري كه براي او تسخير شدند و تحت امر او قرار داده شدند در حالي كه آنها مخلوقي رقيق و غذايشان نسيم بود، و دليل بر اين حقيقت صعود آنها به آسمان براي استراق سمع است و معلوم است كه جسم غليظ نمي تواند بالا برود مگر به وسيله ي نردبان يا ابزاري ديگر. (1) .

ص: 238


1- الاحتجاج: 185، بحارالأنوار: ج 60 ص 77 ح 30.

پياده به حج رفتن بهتر است يا سواره؟

1- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا پياده به حج رفتن بهتر است يا سواره؟

حضرت فرمود: اگر انسان ثروتمند باشد، و با اين حال پياده به حج برود تا خرجش كمتر بشود سواره به حج رفتن بهتر است. (1) .

2- ابن بكير گويد: به امام - عليه السلام - عرض كردم: ما مي خواهيم پياده به حج برويم (نظر شما چيست)؟

حضرت فرمود: سواره برويد پياده نرويد.

راوي گويد: گفتم: خداوند امر شما را اصلاح و آباد كند؛ به ما رسيده است كه امام حسن بن علي - عليهماالسلام - بيست مرتبه پياده به حج رفت.

حضرت فرمود: حسن بن علي - عليهماالسلام - حج رفت در حالي كه محملها و مركبها در كنارش در حركت بودند. (2) .

ص: 239


1- بحارالأنوار: ج 96 ص 104.
2- قرب الاسناد: ص 79، بحارالأنوار: ج 96 ص 103 ح 1.

ت

تفسير «اموال خود را بدست سفيهان..» چيست؟

علي بن ابوحمزه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير و معني فرمايش خدا: (و لا تؤتوا السفهاء أموالكم) (1) «و اموال خود را به دست سفيهان نسپاريد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آنان ايتام مي باشند (كه نمي دانند چگونه ثروت و پول خود را مصرف كنند) پس اموالشان را به آنان ندهيد، تا وقتي كه به رشد (عقلي و فكري) برسند.

عرض كردم: چگونه اموال آنان اموال ما مي شود؟

حضرت فرمود: اين در صورتي است كه شما وارث آنان باشيد.

و در روايت عبدالله بن سنان آمده است كه حضرت فرمود: اموال را به شرابخواران و زنان ندهيد.

توضيح: شايد مراد از زنان در روايت عبدالله بن سنان - در صورت صحت آن به قرينه شارب الخمر و به دليل اينكه چنين حكمي مفتي به نيست - زناني است كه نمي دانند چگونه اين اموال را به مصرف صحيح برسانند. (2) .

ص: 240


1- سوره ي نساء آيه ي 5.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 220، بحارالأنوار: ج 72 ص 6 ح 16.

تزكيه ماهي چگونه است؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: ماهي مردار است. [پس چگونه با صرف مردن خوردنش حلال است].

حضرت فرمود: تزكيه ي ماهي به وسيله خارج كردن آن به صورت زنده از آب، و مردنش در خارج آب است، براي اين كه ماهي خون ندارد. و همچنين است ملخ. (1) .

ص: 241


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

تفسير «پس از پليديها اجتناب كنيد» چيست؟

1- عبدالاعلي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خدا: (فاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور) (1) «از پليديهاي بتها اجتناب كنيد، و از سخن باطل بپرهيزيد» سؤال كردم كه رجس چيست؟

حضرت فرمود: رجس از اوثان: شطرنج، و گفته ي باطل: آواز است.

عرض كردم: فرمايش خداي متعال: (و من الناس من يشتري لهو الحديث) (2) «و بعضي از مردم سخنان بيهوده را مي خرند» چه معني دارد؟

حضرت فرمود: از مصاديق آن آواز (غناء) است. (3) .

2- حماد بن عثمان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: قول «زور» چيست؟

حضرت فرمود: از مصاديق آن اين است كه شخص به كسي كه آواز مي خواند بگويد آفرين بر تو. (4) .

ص: 242


1- سوره ي حج آيه ي 30.
2- سوره ي لقمان آيه ي 6.
3- معاني الاخبار: ص 349، بحارالأنوار: ج 76 ص 245 ح 20.
4- معاني الاخبار: ص 349، بحارالأنوار: ج 76 ص 245 ح 21.

تفسير «و اگر زندگي خود را با...» چيست؟

محمد حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (و ان تخالطوهم فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح) (1) «و اگر زندگي خود را با زندگي آنان بياميزيد، (مانعي ندارد؛) آنها برادر (ديني) شما هستند. (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد!) خداوند، مفسدان را از مصلحان، بازمي شناسد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: از اموالشان به اندازه ي كفايتشان جدا مي كني، و از اموال خودت به اندازه ي كفايتت جدا مي كني سپس مصرف مي كني. (يعني در صورتي كه با هم شريك هستيد). (2) .

علي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا كه: (و ان تخالطوهم فاخوانكم) «و اگر زندگي خود را با زندگي آنان بياميزيد، (مانعي ندارد؛) آنها برادر (ديني) شما هستند. (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد)» كه درباره ي ايتام نازل شده است، سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مثلا يتيم از خرما و دوغ به اندازه ي نيازش و شما هم از آن اشياء به اندازه ي نياز خود مصرف كنيد. و خداوند مي داند چه كسي درست عمل مي كند و چه كسي فساد مي كند. (3) .

ص: 243


1- سوره ي بقره آيه ي 220.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 107، بحارالأنوار: ج 72 ص 11 ح 40.
3- تفسير العياشي: ج 1 ص 108، بحارالأنوار: ج 72 ص 11 ح 41.

تبديل شدن عكسهاي حيوانات به حيوانات واقعي

مي گويند: منصور دوانقي چند نفر فرستاد و هفتاد مرد از ساحران بابل را خواست. چون حاضر شدند به آنها گفت: «شما سحر را از عهد موسي عليه السلام از پدران خود به ميراث يافته ايد.

ابوعبدالله جعفر بن محمد نيز مثل شما ساحر و كاهن مي باشد، حال شما بر عليه او سحري بكنيد كه اگر موفق شويد، جايزه هاي بزرگي را به شما اعطاء مي نمايم. پس ايشان برخاستند و در مجلس منصور هفتاد صورت از صورتهاي شير را ساختند و هر يكي از آنها بر ساخته ي خود نشست تا با ورود امام صادق عليه السلام سحر خود را آغاز كنند. منصور نيز در تخت خود نشسته و تاج بر سر نهاده بود. سپس به حاجب خود گفت: «كسي را نزد ابي عبدالله بفرست و او را در اين ساعت حاضر كن.

چون امام صادق عليه السلام آمد به آن صاحبان سر نگاه كرد و از آنچه كه آنها ساخته بودند ناراحت و خشمگين گرديد. پس فرمود: «واي بر شما! مرا مي شناسيد؟ من آن حجت خدا هستم كه سحر پدران شما را در عهد موسي بن عمران باطل گرداند.»

سپس با صداي بلند، گفت: «اي صورتهاي شير! به فرمان خدا هر يك از شما، صاحبان خود را بگيريد.»

پس ناگهان آن صورتهاي شير، به شيري واقعي تبديل شده و هر كدامشان صاحب خود را گرفت و خورد.

منصور از ديدن اين صحنه بيهوش شد از تخت افتاد. چون به هوش آمد گفت: «اي اباعبدالله! ترا به خدا قسم مي دهم كه بر من رحم كني و مرا مورد عفو خويش قرار بدهي، من توبه مي كنم كه ديگر هرگز اين چنين كاري را نكنم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «عفو كردم.»

منصور گفت: «اي سيد و مولاي من! به صورتها بگو تا آن مردها را باز گردانند.»

حضرت فرمود: «هرگز، اگر عصاي موسي، سحره ي فرعون را بازگرداند صورتها نيز اين ساحران را باز مي گردانند.» (1) .

ص: 244


1- خلاصة الأخبار.

تبديل كردن كليد به شير وحشي

ابو صامت حلاوني مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «چيزي به من عطا كن كه شك را از قلبم بزدايد.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «كليد را از جيبت بيرون بياور و به من بده.»

من كليد را بيرون آوردم و به آن حضرت دادم.

ناگهان ديدم آن كليد به صورت شيري در آمد و من ترسيدم.

حضرت فرمود: «نترس و آن را بگير.»

وقتي آن را گرفتم، به حال اولش بازگشت.» (1) .

ص: 245


1- بحارالانوار ج 47.

توطئه منصور و استجابت دعاي حضرت

سيد بن طاووس از ربيع، دربان منصور روايت كرده است كه وي گفت: وقتي منصور به عزم حج حركت كرد و به مدينه رسيد، شب را تا صبح نخوابيد، پس مرا فراخواند و گفت: هم اكنون بدون كوچكترين معطلي و با سرعت هر چه بيشتر و حتي اگر بتواني تنها، برو و ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام را پيش من بياور! به او بگو پسر عمويت به تو سلام مي رساند و مي گويد، اگر چه خانه ها از يكديگر دور و احوال دگرگون گشته است، ولي بالاخره ما با هم خويشاونديم و از بند دو انگشت به هم نزديكتر و از راست به چپ مماس تر. بگو پسر عمويت مي گويد همين الآن نزد ما بيا! پس اگر اجابت كرد، با نهايت تواضع و احترام او را همراهي كن و اگر عذر و يا بهانه آورد، تأكيد بيشتري كن و امر را به او واگذار نما و هرگاه خواست كه با آرامي و ملايمت حركت كند، تو برايش آسان بگير و سخت نگير و عذر او را بپذير و هرگز تندخويي نكن و سخن درشت و بي حساب نگو. ربيع مي گويد: به سوي در خانه ي امام به راه افتادم. او را در اندروني خانه ي خويش ديدم و بدون اين كه اجازه بگيرم داخل خانه شدم. حضرت مشغول نماز بود. صورتش را بر خاك نهاده و دست به دعا داشت و آثار خاك بر صورت و گونه هايش مشهود بود. نتوانستم در آن حال مزاحم امام شوم و منتظر ايستادم تا امام از نماز و نيايش فارغ گشت و رو به من نمود. من سلام كردم؛ امام فرمود: عليك السلام اي برادر من! چه كاري داشتي؟ من سلام و پيام منصور را به امام ابلاغ كردم. امام فرمود: واي بر تو اي ربيع! «آيا وقت آن نشده است كه دلهاي مؤمنان به ياد خدا به خشيت افتد و به فكر حقيقت باشند؟ و از آنها نباشند كه جلوتر، از سوي خدا به ايشان كتاب آمد و زماني طولاني برايشان بگذشت؛ پس دلهايشان سخت و تيره گشت. (سوره الحديد، آيه 15) «واي بر تو اي ربيع! «آيا مردم شهرها و آباديها خاطر جمع هستند از اين كه عذاب ما شبانگاهان به آنان فرارسد، در حالي كه آنان در خوابند؟ يا مطمئن هستند كه عذاب ما ظهرگاهان در حالي كه آنان مشغول بازيند، به ايشان نرسد؟ به هر حال آيا آنان از نقشه ي الهي خاطري آسوده دارند؟ و چه كسي جز مردمان زيانكار از عذاب خداوندي مي تواند خاطر جمع باشد؟ (سوره الاعراف، آيات 95 -97) «اي ربيع! سلام، رحمت و بركات خدا را به امير برسان. آن گاه امام رو به قبله كرد و به نيايش با خدا پرداخت. من پرسيدم: آيا جز سلام فرمايش ديگري داريد و يا اجابت فرموده با من مي آئيد؟ امام فرمود: آري به او بگو: «آيا ديدي آن كس را كه روي بگردانيد و اندكي داد و بخل ورزيد؟ آيا او علم غيب مي داند؟ پس بدان وسيله مي بينيد. آيا او از صحيفه هاي موسي و اخبار آن اطلاع ندارد؟ و ابراهيم كه مسئوليت را به تمامي انجام داد. كه هيچ كس وبال گناه ديگري را به دوش نمي گيرد. و براي انسان جز نتيجه ي سعي و كوشش او نيست و البته نتيجه ي سعي و كوشش او ارزيابي خواهد شد. (سوره النجم، آيات 33 -40) «

به او بگو: اي امير! به خدا سوگند آن چنان ما را دچار ترس و وحشت كرده ايد كه زنان و خانواده ي ما نيز در اثر بيم و هراس ما وحشت زده شده و آرام از دست داده اند و تو اين معني را خوب مي داني و بايد هدفت را از اين كار بيان كني. پس اگر دست از ما كشيدي چه بهتر، و الا تو را در هر روز پنج نوبت در نماز نفرين مي كنيم. و تو خود حديث مي كني از پدرت، از جدت كه رسول خدا فرمود: دعاي چهار تن از درگاه ربوبي مردود نمي شود و حتما به اجابت مي رسد: دعاي پدر براي فرزندش و دعاي برادر ديني در حق برادري از ته دل و دعاي مظلوم و ستمديده و دعاي آدمي مخلص. ربيع مي گويد: هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود كه گماشته ي منصور به دنبال من آمد تا از علت تأخير آگاه گردد و من هم نزد منصور برگشتم و جريان را به او باز گفتم. منصور گريست و گفت: برگرد و پيغام بده كه شما اختيار داريد كه نزد ما بيائيد يا نيائيد. اما زنان و بانواني كه فرموديد، سلام بر آنها و بفرمائيد نترسند و خاطري آسوده داشته باشند كه خداوند آنان را در امان قرار داده و غم و اندوه از آنها برده است. ربيع حضور امام برگشته و پيغام منصور را مي رساند و آن گاه حضرت امام صادق عليه السلام نيز پيغامي به اين مضمون براي وي مي فرستد: صله ي رحم كردي كه خداوند جزاي خيرت دهد. بعد چشمان امام اشكبار شد و قطراتي از آن بر دامن چكيد. آن گاه فرمود: اي ربيع! اين دنيا هر چند ظاهرش لذت بخش و زر و زيورش فريباست، اما پايانش به هر حال همانند آخر بهار است كه آن همه سرسبزي و طراوت به خزان و افسردگي تبديل مي شود... ربيع مي گويد: به امام عرض كردم: شما را به آن حقي كه ميان شما و خداوند جل و علا هست. سوگند مي دهم كه آن دعائي را كه خوانديد و بدان وسيله به نيايش و مناجات پرداختيد و در نتيجه شر و آسيب اين مرد را از خود دور ساختيد به من هم ياد بدهيد؛ شايد اين دعاي شما دل شكسته اي را مرهمي و بينوايي را نوايي باشد و به خدا قسم جز خودم را نمي گويم. آن گاه امام دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد و رو به سجده گاه نمود، گويي دوست نداشت دعائي سرسري و بدون حضور قلب بخواند و چنين گفت: «اللهم اني اسئلك يا مدرك الهاربين و يا ملجأ الخائفين...» (به كتاب شريف مهج الدعوات، ص 184 - 177 مراجعه كنيد)» در اين بار كه منصور، حضرت امام صادق عليه السلام را نزد خود طلبيده و قصد جلب ايشان را داشته است، بر حسب ظاهر رفتار ناخوشايندي ديده نمي شود، پس چرا امام نگراني خاطر داشته است و خانواده اش هم بيمناك بوده اند و حتي براي نجات و رهايي از شر و آسيب وي، به دعا و توسل دست برداشته است؟ بي شك امام صادق عليه السلام از تصميم و راز دل عباسيان آگاهي داشته است و سوء قصد منصور بر جان امام، براي حضرت آشكار بوده است.

تنگ هاي طلا و سفر دريايي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدمي از ذلت و حقارت كوچكي اظهار ناراحتي و اندوه مي كند و همين جزع و بي قراري، او را به ذلت بزرگتري گرفتار مي نمايد.

داوود بن كثير رقي نقل مي كند: روزي در محضر امام جعفرصادق عليه السلام نشسته بودم آن حضرت فرمود كه اي داوود حال تو چگونه است كه رنگ تو دگرگون شده؟ گفتم: يابن رسول الله خيلي قرض دارم و شب و روز از فكر آن ناراحت هستم و قصد دارم سفر بحر سند اختيار كنم و با كشتي كه عنقريب به آن طرف ها مي رود من هم بروم و برادرم را از آن ديار بياورم و با او بقيه عمر را در خدمت شما بگذرانم.

حضرت فرمود: چون اين قصد را داري برو و از رنج مسافرت نگران نباش. گفتم: يابن رسول الله از وضعيت كشتي و امواج دريا خيلي مي ترسم. حضرت فرمود: آن كسي كه در روي زمين حافظ تو است در دريا نيز ناصر و معين توست. اي داوود تو نمي داني كه اگر ما نباشيم آب درياها جريان نخواهد داشت و درخت ها سبز نمي شوند.

داوود نقل مي كند از سخنان حضرت دلم محكم و قوي شد سپس به كشتي سوار شدم و بالاخره بعد از صد و بيست روز كشتي به ساحل رسيد قبل از غروب روز جمعه از كشتي پياده شدم و در سمتي از صحرا قرار گرفتم. ناگهان تكه اي ابر در آسمان پديدار شد و از آن ابر نوري درخشيد و به زمين رسيد و از آن نور صدايي آهسته شنيدم كه گفت: اي داوود هم اكنون هنگام اداي دين توست. من به سمت آسمان نگاه كردم و سلام كردم و صدايي شنيدم كه گفت: اي داوود به پشت آن تپه هاي سرخ برو و آيات و صنع الهي را مشاهده كن. رفتم وقتي به آنجا رسيدم تنگ هايي از طلا را ديدم كه روي آنها نوشته شده بود: اين ها هداياي ماست هر قدر مي خواهي بردار، داوود مي گويد: آن تنگ ها را برداشتم ديدم قيمت آنها بيشتر از آن است كه بشود حساب كرد. لذا از فكر تجارت درآمدم و تنگ ها را برداشتم و عازم مدينه شدم و همه آنها تنگ هاي طلا را خدمت امام صادق عليه السلام آوردم حضرت فرمودند: آن نور ساطع ما بوديم كه تو را به آنجا راهنمايي نموديم. و آنچه به تو رسيد از الطاف پروردگار كريم و رحيم است. خداوند متعال به تو بركت بدهد. اين اموال و تنگ هاي طلا را ببر و صرف خانواده ات كن و شكر الهي به جاي آور.

من آن تنگ هاي طلا را برداشتم و به خانه بردم. روزي به شخصي به نام معين كه خادم آن حضرت بود گفتم: كه آقاي تو امام صادق عليه السلام مرا به سفري دريايي هدايت كرد و در آن سفر خيلي چيزها نصيب من شد.

معين گفت: اي داوود هنگامي كه تو در سفر بودي روزي من در خدمت حضرت ايستاده بودم و بعضي اصحاب حضرت مثل عبداالاعلي و عمران و حشمه نيز حضور داشتند و تمام آنچه تو نقل كردي را آن روز حضرت به ما خبر داد. داوود مي گويد: به هر يك از اصحابي كه در آن روز در محضر امام صادق عليه السلام بوده اند برخورد كردم عينا همين ماجرا را نقل كردند و همگي گفتند: روزي كه بعد از مسافرت هنگام بازگشت وارد مدينه شدم حضرت با اصحاب خود نماز شكر به جاي آورد.

توسل به ائمه و زنده شدن برادر

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: روح مؤمن پس از آن كه به امر الهي قبض شد در قالبي كه شبيه جسد اصلي دنياي او است استقرار مي يابد. افراد با ايمان در عالم بعد از مرگ متنعمند. مي خورند و مي نوشند و موقعي كه شخصي بر آنان وارد مي شود او را به همان صورتي كه در دنيا بود، مي شناسند.

روايت شده است كه دو برادر از اهل كوفه به زيارت مي رفتند و چون به ميان بيابان رسيدند يكي از آنها از شدت تشنگي وفات كرد. ديگري متحير بر بالين او نشست و نمي دانست كه چه كند و پناه به حق سبحانه و تعالي برد و از اهل بيت حضرت رسالت راه نجات مي خواست و يك يك ائمه را مي خواند تا آن كه به امام ناطق جعفر بن محمدالصادق عليه السلام رسيد. نگاه كرد و مردي را پيش خود ايستاده ديد. مرد پرسيد: حالت چگونه است؟ گفت: برادرم فوت كرده و من نمي دانم در اين بيابان چه كنم. آن مرد تكه عودي به او داد و گفت: اين را در ميان دو لب برادرت بگذار. جوان آن عود را در ميان دو لب وي نهاد، در همان لحظه به فرمان حضرت ذوالجلال برادرش زنده شد. از وي پرسيد كه تشنه است، گفت: نه، سپس به اتفاق به كوفه رسيدند.

بعد از مدتي برادري كه دعا مي كرد اتفاقا به مدينه رفت و به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد. چون چشم حضرت به او افتاد فرمود: حال برادرت چگونه است؟

پاسخ داد، سلامت است. آن حضرت فرمود: آن پاره عود را كه از ساق عرش آمده بود چه كردي؟ گفت: يابن رسول الله چون برادرم زنده شد من از شدت خوشحالي آن را فراموش كردم. حضرت فرمود: آن وقت كه تو دعا مي كردي و از ما كمك مي خواستي، برادرم خضر پيش ما حاضر بود. او را پيش تو فرستادم و آن پاره عود را كه از ساق عرش آورده بودند پيش شما آورد. هنگامي كه برادرت زنده شد، عود به ما رسيد. بعد از آن حضرت خادم را طلبيد و فرمود تا آن پاره عود را حاضر كردند و به آن شخص نشان داد.

توطئه منصور

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شارب الخمر از مصونيتهاي وابسته به ما بي بهره است و از وي بري و بيزاريم.

مهاجربن عمار انحزاعي روايت مي كند كه روزي منصور دوانيقي مرا به مدينه فرستاد و مبلغي زر نقد به من داد و گفت كه در مدينه با اولاد ابيطالب صحبت كن و بعضي وقتها از اين زر چيزي به ايشان بده و آن چه از ايشان مي شنوي در خاطر نگه دار كه از تو سؤال خواهم كرد. معلوم كن كه در ضمير هر يك از ايشان چه مي گذرد.

مهاجر گويد: به مدينه رفتم و در زاويه مسجد نزديك به قبر حضرت رسالت منزوي شدم. و از گوشه مسجد به غير از وضو براي كار ديگري بيرون نمي رفتم و هر گاه گروهي از بني فاطمه را مي ديدم، با ايشان صحبت مي كردم و گاهي مبلغي از دراهم را نيز به ايشان مي دادم. تا اين كه با جوانان و پسران بني حسن آشنا شدم و آهسته آهسته خود را به مجلس ابي عبدالله عليه السلام رسانيدم.

روزي به خدمتش رفتم، ايشان در حال نماز بود. چون نمازش تمام شد به من نگاه كرد و گفت: اي مهاجر پيش من بيا.

من به فكر فرورفتم، زيرا كه ابي عبدالله عليه السلام اسم و كنيه مرا نمي دانست. امام فرمود: به صاحبت بگو كه جعفر مي گويد: كه غير بني فاطمه با تو چه كه كسي را ميان اولاد ابيطالب فرستاده اي، تو مي خواهي به اندك تحفه دنيا جمعي از اهل بيت رسالت را فريفته سازي و به سبب حكايتي كه عمدا يا سهوا از ايشان سر زند خوني از ايشان بريزي. اگر آنها را از وطنهاي انس گرفته شان اخراج كني يا به بليه عظيم گرفتار گرداني بسيار به حال تو و ايشان مناسب تر خواهد بود. چون اين سخن را شنيدم بسيار شرمنده شدم و به دربار خليفه بازگشتم. منصور پرسيد: اباعبدالله را چگونه ديدي؟ گفتم: ساحر و كاهن دانستم زيرا كه از او چنين و چنين سخنان شنيدم و يقين مي دانم كه كسي او را از اين خصوصيات خبر نداده است. منصور گفت: به خدا كه سخن ابي عبدالله راست است كه غير بني فاطمه به اين عمل اولي و محقند.

توطئه براي قتل حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس دختر خود را به شراب خوار بدهد با اين عمل رحميت او را قطع كرده است..

ابوخديجه روايت مي كند كه يكي از ملازمان منصور دوانيقي براي من نقل كرد كه شبي منصور مرا طلبيد و به قتل اباعبدالله و اسماعيل امر كرد. من به آن خانه اي رفتم كه ايشان زنداني بودند و شمشير كشيدم، اول ابوعبدالله را قطعه قطعه كردم بعد از آن اراده كردم كه اسماعيل را به قتل برسانم. او با من بحث كرد و بسيار جنگيد. آخر او را نيز مانند ابي عبدالله از آن خانه بيرون آوردم و به قتل رساندم سپس به خدمت خليفه رفتم پرسيد كه چه كردي؟ گفتم كار را ساختم و خيالت را از جهت آنها راحت كردم. چون صبح شد، ديدم كه ابوعبدالله و اسماعيل هر دو بر در خانه خليفه نشسته اند و اجازه مي خواهند به خانه منصور داخل شوند. منصور مرا صدا زد و گفت: مگر تو نگفتي كه اين دو نفر را من در شب گذشته به قتل رساندم؟ گفتم: بله به يقين من ديشب ايشان را كشتم. اما رمز كار آنها را نمي دانم. پس منصور به من گفت كه به آن مكان كه ايشان را كشته بودي برو و از آثاري كه آن جا مي بيني به من خبر بده.

چون به آن مكان رفتم دو گوسفند ذبح شده يافتم. چون اين صحنه را ديدم مبهوت گرديدم و تغيير حال زيادي در خود احساس كردم. بعد از آن به خدمت خليفه شتافتم، از من سؤال كرد كه در آن مكان چه ديدي؟ گفتم: دو گوسفند ذبح شده ديدم و از حيرت به خود مي پيچيدم. منصور گفت: اين راز را پنهان كن و اين قصه را با كسي اظهار نكن تا شيعيان و محبان آن چه در حق عيسي گفتند در شأن ايشان نگويند. كه و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم.

تاكنون در بحث توحيد مغلوب نشده ام

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از سه گروه اجتناب و دوري كن: خائن، ستمگر و سخن چين. آن كه به نفع تو خيانت كرد، بدان كه يك روز هم به تو خيانت مي كند، و آن كه به نفع تو ظلم كرد، يك روز به تو ظلم مي كند و هم چنين كسي كه به نفع تو سخن چيني كرد.

و از هشام بن حكم نقل مي كند كه گفت:

از حضرت صادق عليه السلام اسمهاي خدا و اشتقاقات آنها را سؤال كردم و حديث را ذكر مي كند تا آن جا كه مي گويد: فرمود: اي هشام! فهميدي به طوري كه از دين خدا دفاع كني و با دشمنان ما و مشركان مبارزه كني؟ گفتم: آري. فرمود:

خداوند تو را نفع بخشد و ثابت دارد. و به خدا! تاكنون كسي در بحث توحيد مرا مغلوب نكرده است.

توطئه منصور جهت قتل حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ايمان به ظاهري آراسته و آرزوهاي خام نيست، ايمان يعني نيت پاك و خالص براي خدا و رفتاري كه آن قصد را تصديق كند.

و از رزام نقل مي كند كه:

منصور به دربان خود گفت: وقتي كه جعفر بن محمد وارد مي شود، پيش از اين كه به من برسد وي را بكش، هنگامي كه حضرت وارد شد و نشست، منصور دربان را خواست و نگاه تندي به او كرد، حضرت هم نزد او نشسته بود؛ سپس گفت: به جاي خود برگرد، و بنا كرد دست روي دست زدن؛ هنگامي كه حضرت برخاست و رفت، دربان را خواست و گفت: من چه دستوري به تو دادم؟ گفت: به خدا! نه موقع آمدن او را ديدم و نه وقت رفتن؛ تنها وقتي كه نزد تو نشسته بود ملاقاتش كردم.

تلخي گوش و شوري آب چشم

ابن ابي ليلي - كه يكي از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:

روزي به همراه نعمان كوفي به محضر مبارك آن حضرت وارد شديم، حضرت به من فرمود: اين شخص كيست؟

عرض كردم: مردي از اهالي كوفه به نام نعمان مي باشد، كه صاحب راي و داراي نفوذ كلام است.

حضرت فرمود: آيا همان كسي است كه با راي و نظريّه خود، چيزها را با يكديگر قياس مي كند؟

عرض كردم: بلي.

پس حضرت به او خطاب نمود و فرمود: اي نعمان! آيا مي تواني سرت را با ساير اعضاء بدن خود قياس نمائي؟

نعمان پاسخ داد: خير.

حضرت فرمود: كار خوبي نمي كني، و سپس افزود: آيا مي شناسي كلمه اي را كه اوّلش كفر و آخرش ايمان باشد؟

جواب گفت: خير.

امام عليه السلام پرسيد: آيا نسبت به شوري آب چشم و تلخي مايع چسبناك گوش و رطوبت حلقوم و بي مزّه بودن آب دهان شناختي داري؟

اظهار داشت: خير.

ابن ابي ليلي مي گويد: من به حضور آن حضرت عرضه داشتم: فدايت شوم، شما خود، پاسخ آن ها را براي ما بيان فرما تا بهره مند گرديم.

بنابراين حضرت صادق عليه السلام در جواب فرمود: همانا خداوند متعال چشم انسان را از پيه و چربي آفريده است؛ و چنانچه آن مايع شور مزّه، در آن نمي بود پيه ها زود فاسد مي شد.

و همچنين خاصيّت ديگر آن، اين است كه اگر چيزي در چشم برود به وسيله شوري آب آن نابود مي شود و آسيبي به چشم نمي رسد؛ و خداوند در گوش، تلخي قرار داد تا آن كه مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد.

و بي مزّه بودن آب دهان، موجب فهميدن مزّه اشياء خواهد بود؛ و نيز به وسيله رطوبت حلق به آساني اخلاط سر و سينه خارج مي گردد.

و امّا آن كلمه اي كه اوّلش كفر و آخرش ايمان مي باشد: جمله «لا إله إلاّ اللّه» است، كه اوّل آن «لا اله» يعني؛ هيچ خدائي و خالقي وجود ندارد و آخرش «الاّ اللّه» است، يعني؛ مگر خداي يكتا و بي همتا.(1) .

ص: 246


1- بحارالانوار: ج 2، ص 295، ح 14، به نقل از علل الشّرايع.

تخلف از دستور، هلاكت است

حفص تمّار حكايت كند:

در بحبوحه آن روزهائي كه مُعلّي بن خُنيس كه يكي از راويان حديث و از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام بود را به دار آويخته و كشته بودند، به محضر مبارك امام صادق عليه السلام شرف حضور يافتم.

حضرت فرمود: ما مُعلّي را به چيزي دستور داديم و او مخالفت كرد، سرپيچي از دستور، سبب قتل او گرديد. عرض كردم: ياابن رسول اللّه! آن سرّي كه او آشكار كرد، چه بود؟

حضرت فرمود: روزي او را غمگين و ناراحت ديدم، پرسيدم: تو را چه شده است، كه اين چنين غمگين مي باشي؟

مثل اين كه آرزوي ديدار خانواده و فرزندانت را داري؟

مُعلّي پاسخ داد: بلي.

به او گفتم: جلو بيا؛ و همين كه او نزديك من آمد، دستي بر صورتش كشيدم و گفتم: هم اكنون كجائي و چه مي بيني؟

جواب داد: در خانه خود، كنار همسر و فرزندانم مي باشم. آن گاه من او را به حال خود رها كردم تا لحظاتي در كنار خانواده اش باشد، جائي كه حتّي از همسر خود نيز كامي برگرفت.

پس از آن، به او گفتم: جلو بيا؛ و چون جلو آمد، دستي بر صورتش كشيدم و گفتم: الآن كجا و در چه حالي هستي؟

گفت: در مدينه، در منزل شما و كنار شما مي باشم.

سپس به او گفتم: اي معلّي! ما داراي اين اسرار هستيم، هر كه اسرار ما را نگهداري كند و مخفي دارد، خداوند دين و دنياي او را در امان دارد.

اي معلّي! موضوعي را كه امروز مشاهده كردي، فاش مگردان وگرنه موجب هلاكت خويش، خواهي شد.

اي معلّي! متوجّه باش كتمان اسرار ما موجب عزّت و سعادت دنيا و آخرت مي باشد؛ و هر كه اسرار ما را افشاء نمايد، به وسيله آهن (يعني شمشير و تير) و يا در زندان نابود خواهد شد.

بعد از آن حضرت فرمود: و چون معلّي بن خُنيس نسبت به سخنان من بي اهمّيت بود و اسرار ما را براي مخالفين بازگو كرد، همين بي توجّهيش موجب هلاكتش گرديد. (1) .

ص: 247


1- اختصاص شيخ مفيد: ص 321، رجال كشّي: ص 240، بحارالانوار: ج 47، ص 87، ح 91، مستدرك الوسائل: ج 12، ص 297، ح 23.

تنها شخص شجاع در مقابل تهمت ها

عبداللّه بن سليمان تميمي حكايت كند:

چون دو نفر از نوادگان امام حسن مجتبي عليه السلام به نام هاي: محمد و ابراهيم كه هر دو برادر و از فرزندان عبداللّه بن الحسن بن الحسن عليه السلام بودند به دستور منصور دوانيقي به شهادت رسيدند؛ شخصي به نام شيبة بن غفال از طرف منصور به عنوان استاندار شهر مدينه منصوب شد.

همين كه اين شخص وارد مدينه طيبه گرديد، به مسجدالنبي صلي الله عليه و آله آمد و در ميان جمعيتي انبوه، بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي چنين گفت:

علي بن ابي طالب وحدت مسلمين را در هم ريخت؛ و تفرقه به وجود آورد؛ و با مؤمنين جنگ و قتال كرد و او خواست بر مسند خلافت بنشيند، كه افراد لايقي مانع او شدند.

و خداوند متعال نيز آن خلافت را بر او حرام گردانيد، همچنين فرزندان او هم به پيروي از او در فساد و ايجاد تفرقه تلاش مي كنند و چيزي را كه مستحق آن نيستند، دنبال مي نمايند.

اين نوع سخنان براي اكثر جمعيت تلخ و غير قابل تحمل بود؛ ولي كسي جرأت اعتراض و پاسخ گوئي او را نداشت، تا آن كه مردي از ميان جمعيت برخاسته و چنين اظهار داشت:

ما نيز حمد و ثناي الهي مي گوئيم و بر پيغمبر خدا كه خاتم همه پيامبران الهي است و همچنين بر ديگر پيغمبران خداوند درود مي فرستيم.

و سپس افزود: اي پسر غفال! آنچه را كه از خوبي ها و فضائل بر زبان جاري كردي، ما اهل آن و شايسته آن هستيم؛ و آنچه را كه از زشتي ها و فساد گفتي، تو و رئيس تو اهل آن و لايق آن هستيد؛ لحظه اي به خود بينديش كه در چه وضعيتي و در كجا قرار گرفته اي؟ و چگونه با چه كساني سخن مي گوئي؟!

تو بر جايگاه ديگري نشسته اي و از نان ديگري مي خوري.

آن گاه مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: اي جماعت حاضر! آيا شما را خبر دهم كه چه كسي در روز قيامت بي بهره؛ و بلكه در ضرر و زيان است؟

و سپس در پاسخ خويش اظهار داشت: او همان كسي است كه آخرت خود را براي دنياي ديگري بفروشد؛ و او مانند همين فاسق مي باشد.

شيبه استاندار مدينه منوره ديگر سخني نگفت و از منبر پائين آمد و رفت.

عبداللّه بن سليمان گويد: بعد از آن، جويا شدم و از افراد سوال كردم كه آن شخص با شهامت و قوي دل چه كسي بود؟

در پاسخ گفتند: او صادق آل محمد، جعفر بن محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين مي باشد. (1) .

ص: 248


1- امالي شيخ طوسي: ص 294، بحارالانوار: ج 47، ص 165، ح 5.

تقوا و جايگاه آن

فاتقوا الله و كفوا ألسنتكم الا من خير ؛ پارسايي پيشه كنيد و زبان خود را جز از سخن نيك باز داريد.

تقوا از «وقايه» به معناي حذر كردن، دوري جستن و احتياط آمده است. براي مثال شخصي كه در حال راه رفتن در جاي بي خطري است شايد چندان لزومي نداشته باشد كه احتياط كند. اما آن كه مشغول رانندگي است بايد احتياط و «وقايه» داشته باشد، چه رسد به اين كه در خيابان شلوغ و پر ترددي رانندگي كند. با اين اوصاف اگر كسي بخواهد در حال رانندگي، هم صحبت كند و هم ببيند ماشينهايي كه از كنار او عبور مي كنند از چه نوع و مدلي هستند، به آساني در معرض هلاكت قرار مي گيرد. در امور اخروي نيز چنين است، آنكه تنها بار مسئوليت خود را بر دوش دارد و در راه آخرت طي طريق مي كند، مانند شخصي است كه در حال پياده روي است. ما آنكه علاوه بر خود، مسئوليت ديگران را نيز بر عهده دارد و صاحب نعمتهاي بيشتري است بايد بيشتر احتياط كند و تقواي بيشتري داشته باشد.

فلسفه خلقت بشر آن است كه در بهشت با اولياء و انبيا هم نشين گردد، اين هم نشيني جز با تقوا پيشه كردن و تقويت جنبه هاي معنوي در وجود بشر، ميسر نمي گردد.

تصميم و استقامت

انسان ها در طول زندگي با هزاران پستي و بلندي مواجه مي شوند و به دست گرفتن مهار زبان در چنين جاهايي تصميم و استقامت مي خواهد. بايد كم كم خود را عادت دهيم كه هر سخني از دهانمان خارج نشود. آن كه روي منبر نشسته و مشغول وعظ و خطابه است، دقت مي كند تا مبادا حرف نادرستي بگويد. انسان ها نيز بايد مانند واعظي كه حواس خود را شش دانگ جمع مي كند تا سخن نادرستي از دهانش خارج نشود، پيوسته به هوش باشند تا كلام ناروايي بر زبانشان جاري نگردد. بايد در زندگي تصميم بگيريم كه هرگز به دروغ و تهمت آلوده نشويم. خداي متعال در وجود همه انسان ها قدرت خودداري از دروغ و تهمت را قرار داده، اما اين كار همان طور كه گفته شد تصميم و اراده و استقامت مي خواهد و جوهره ي هر كاري تصميم است.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «من طلب شيئا ناله أو بعضه (1) ؛ انسان هر چه بخواهد يا به آن مي رسد يا به بخشي از آن دست مي يابد».

با تصميم و استقامت انسان به جايي مي رسد كه مي توان او را پيرو واقعي ائمه اطهار عليهم السلام خواند. در چنين حالتي انسان به درجه اي رسيده است كه هرگز با فرمايش آن بزرگواران مخالفت نمي كند و مصداق اين فقره از زيارت وارث مي گردد: «و التارك للخلاف عليكم (2) ؛ بدون هيچ نافرماني، مطيع شمايم». هر قدر درك و علم انسان بالاتر رود و به قله ايمان نزديك تر شود، ارزش بيشتري مي يابد و اگر توانست در آن ارتفاع خود را نگه دارد، كارش اهميت بيشتري مي يابد. از سوي ديگر، در چنين موقعيتي لغزش هايش نيز بسيار خطرناك تر و بدتر است. در روايت آمده است: «زلة العالم تفسد عوالم (3) ؛ گمراهي عالم، گمراهي عالم است». همان طور كه عالم مي تواند باعث نجات مردم گردد مي تواند آنها را هلاك نمايد. چه كسي مردم را عليه امام حسين عليه السلام بسيج كرد؟ علماي خود فروش و پست مانند شريح قاضي فتوا دادند كه آن حضرت مهدورالدم است. اغلب مردم از عالمان پيروي مي كنند و اين عالم است كه مي تواند مردم را به سوي نيكي يا بدي رهنمون شود. زبان عالم مي تواند ميليون ها نفر را از جهنم نجات دهد يا راهي جهنم سازد.

امام حسين عليه السلام روز عاشورا، در گرما گرم جنگ، با صداي بلند گريه كردند؛ كاري كه آن حضرت در جنگ هاي پيشين انجام نداده بود. نه او و نه برادر و نه پدرش هيچ كدام در ميدان محاربه چنين كاري نكرده بودند، اما وجود مقدس آن حضرت در معركه ي جنگ با صداي بلند گريه كرد، چنين كاري مرسوم نبوده و نيست و برخلاف قوانين جنگ است. اما چرا گريه كردند؟ در روايات جواب اين پرسش نيامده است، اما عده اي گفته اند كه امام به حال دشمنان خود كه بنا بود به جهنم بروند گريه كردند. آن بزرگوار مي ديد كه عده ي زيادي از مردم از سر ناآگاهي يا براي به دست آوردن مطامع ناچيز دنيايي راهي جهنم هستند و به حال آنان گريه كردند. آن قدر غفلت و تباهي بر سر اين لشكر زبون و ذليل سايه افكنده بود كه حتي نگذاشتند نصيحت هاي جگر گوشه ي رسول خدا به گوش همگان برسد و هنگامي كه آن حضرت در مقابل اهل كوفه ايستادند و خواستند آخرين سخن خود را بازگو نمايند و حجت را تمام كنند، عده اي بر طبل كوبيدند تا مردم نتوانند سخنان آن حضرت را بشنوند. اما در عين حال عده اي با شنيدن سخنان آن حضرت توبه كردند و در همان لحظه در ركاب سيد الشهداء عليه السلام جان خود را فدا نمودند.

ص: 249


1- نهج البلاغه، حكمت 386.
2- بحارالانوار، ج 98، ص 199 و 262؛ مصباح المتهجد، ص 719.
3- غررالحكم، ص 47.

تسبيح موجودات

لباسي كه بر تن انسان ها است، قلمي كه بر روي كاغذ مي لغزد، سنگ، كوه، چشمه، دريا، مار، ماهي، مرغ، خروس، همه و همه تسبيح گوي پروردگار بي همتايند. خداي متعال مي فرمايد: «يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض (1) ؛ آنچه در زمين و آسمان ها است خدا را تسبيح مي گويند».

برخي از عرفا اين آيه و صدها روايت مرتبط با اين مضمون را تأويل كرده و گفته اند اين تسبيح، تسبيح تكويني است. چنين تأويلي خلاف ظاهر روايات است. البته، به طور كلي نفي نمي كنيم، اما اينجا، مسئله كاملا روشن است و نيازي به تأويل نيست. مراد از اين آيه، آن است كه همه موجودات چه جاندار و چه بي جان تسبيح حضرت حق را گويند: «و ان من شي ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (2) ؛ و هيچ چيز نيست، مگر اين كه در حال ستايش، تسبيح او مي گويد، ولي شما تسبيح آنها را در نمي يابيد». «شي ء» لفظ عامي است كه از نظر لغت شامل هر چيزي مي شود. هر چند در حاشيه ي ملا عبدالله آمده است كه «امر» عام تر از شي ء است، اما ظاهرا شي ء عموميت بيشتري دارد. به ويژه با «ان» نافيه كه در اين آيه همراه شي ء آمده است، شايد اين آيه از آن عام هايي باشد كه تخصيص نخورده باشد و مشمول قانون «ما من عام الا و قد خص» (3) نباشد. بعضي از عام ها هستند كه تخصيص نخورده اند؛ مثل «ان الله علي كل شي ء قدير (4) ؛ خدا بر هر كاري توانا است» در آيه «و ان من شي ء الا يسبح بحمده» نيز حكم عامي داريم كه تخصيص نشده است. حتي شيطان هم تسبيح خدا مي گويد و اين هيچ منافاتي با بد بودن شيطان ندارد؛ چرا كه بسياري از بندگان هستند كه مولايشان را مي شناسند و بر مالكيت او اعتراف دارند، اما در عين حال از فرمانش سرپيچي مي كنند. همه موجودات و مخلوقات تسبيح مي گويند، «ولكن لا تفقهون»، اما انسان ها تسبيح آنان را نمي فهمند. فقه در لغت به معناي فهم آمده است. «لا تفقهون» يعني شما تسبيح آنان را فهم نمي كنيد. اين تسبيح، تسبيح حقيقي است؛ يعني در واقع مي گويند: «سبحان الله»، اما انسان ها تسبيح گفتن آنها را در نمي يابند.

«يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض الملك القدوس العزيز الحكيم (5) ؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدايي را كه مالك پاك ارجمند فرزانه است، تسبيح مي گويند».

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: تعداد ملائكه چقدر است؟ حضرت فرمودند: «اكثر من عدد التراب (6) ؛ بيشتر از ذرات خاك». تعداد دانه هاي يك مشت خاك بسيار زياد است، چه رسد به ذرات تمام خاك هاي زمين كه از شمار بيرون است. آن وقت تمام اين ذرات خاك و فرشتگان تسبيح خداوند را مي گويند. انسان ها نيز بايد تسبيح بگويند.

در هر حال و در هر جا تسبيح گفتن خوب است. حضرت موسي به خدا عرض كرد: خداوندا، در بعضي جاها حيا مي كنم ذكر تو را بگويم. خداي متعال فرمود: در هر حال مرا ياد كن (7) فقها گفته اند: مكروه است قرآن را با خود دستشويي ببرد، اما ذكر خدا در آن جا هم مستحب است. هيچ گاه نبايد فرصت را از دست داد، حتي ساعات حضور در دستشويي و رختخواب نيز فرصت مناسبي براي ذكر گفتن است. حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «هرگاه پدرم را مي ديدم زبانش به سقف دهان چسبيده بود»؛ يعني هميشه «لا اله الا الله» مي گفت. در وقت اداي جمله ي «لا اله الا الله» لب ها روي هم نمي آيد. «لا اله الا الله» چهار لام دارد و در هنگام گفتن آن زبان به كام مي چسبد. اگر اين ذكر زياد تكرار شود دهان خشك مي شود. حال كسي كه مي خواهد به نعمت هاي بهشت برسد اگر زبانش مانند امام باقر عليه السلام خشك شود چه اشكالي دارد.

آنچه در زير عرش الهي است تسبيح مي گويند، حال زير عرش الهي چه موجوداتي قرار دارد فقط خود خدا مي داند و اگر كسي صد سال هم تحقيق كند نمي تواند دريابد كه چه چيزهايي زير عرش الهي است. انسان به راستي موجودي ضعيف و كوچك است و با اين كه بزرگ ترين و بالاترين مخلوق خدا است و خداوند درباره ي خلقت او فرموده است: «فتبارك الله أحسن الخلقين (8) ؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است»، اما در عين حال نسبت به دستگاه الهي بسيار كوچك است.

ص: 250


1- جمعه، آيه 1.
2- اسراء، آيه 44.
3- هيچ عامي نيست مگر اين كه تخصيص مي شود، هر قانوني كلي استثنائاتي دارد.
4- بقره، آيه 106.
5- جمعه، آيه 1.
6- بحارالأنوار، ج 24، ص 210.
7- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 28.
8- مؤمنون، آيه 14.

تقدير الهي و رضايت

اعلموا أنه لن يؤمن عبد من عبيده حتي يرضي عن الله فيما صنع الله اليه و صنع به علي ما أحب و كره، و لن يصنع الله بمن صبر و رضي عن الله الا ما هو أهله و هو خير له مما أحب و كره (1) ؛ بدانيد كه هيچ يك از بندگان هرگز به مقام ايمان [كامل] نمي رسد مگر اين كه نسبت به مقدرات الهي راضي باشد، چه مورد پسند او باشد و چه نباشد. خداي متعال هرگز نسبت به بندگان صابر و راضي جز آنچه شايسته آنان است انجام نمي دهد و مقدرات او از آنچه مي پسندند و نمي پسندند برايشان بهتر است.

ايمان بنده خدا كامل نمي شود مگر آن كه به آنچه خدا براي او مقدر كرده رضايت داشته باشد. منظور از ايمان در اين جا درجات بالاي ايمان است؛ چرا كه ايمان درجاتي دارد و اگر كسي به مقدرات الهي رضايت نداشته باشد در درجه بالاي ايمان قرار ندارد، و ايمان او ايمان كاملي نيست. البته، اين معنا با قرار دادن آيات و روايات ديگر در كنار اين روايت و مقايسه آنها به دست مي آيد. «عبيد» همانند «عباد» جمع كلمه «عبد» است. كلمه عبيد هميشه در جاهايي استعمال مي شود كه بار منفي داشته باشد به خلاف كلمه عباد كه استعمال آن در معاني منفي و مثبت است يعني به هر دو معنا استعمال مي شود؛ به عنوان مثال خداي متعال در قرآن مي فرمايد؛ «ما ربك بظلم للعبيد (2) ؛ پروردگار تو هرگز به بندگان [خود] ستم روا ندارد». در اين جمله چون بحث از ظلم است و ظلم مقوله اي ناپسند است، كلمه «عبيد» به كار برده شده و از عباد استفاده نشده است. اين جمله در قرآن بارها آمده و در تمام موارد لفظ عبيد به كار رفته است. معناي اين آيه چنين است: اگر بلايي به سر بندگان خدا مي آيد، در واقع خود آنها مقصرند و خدا در حق آنها كوتاهي نكرده است. در اين جا حضرت با استفاده از «لن» در جمله، سلب ايمان ابدي را افاده مي كند. در اين دنياي فاني هر كس ممكن است در ادوار مختلف، دستخوش اوضاع گوناگوني شود. همه مردم علم، عمر طولاني، ثروت، زن، فرزند،، جايگاه اجتماعي و موفقيت را دوست دارند و در مقابل، فقر و بيماري و مظلوميت را دوست ندارد. امام عليه السلام مي فرمايند: مؤمن كسي است كه به همه اينها راضي باشد. يعني چه در حال خوشي و ثروتمندي و سلامت، و چه در حال فقر و بيماري و بدبختي به مقدرات الهي راضي باشد. مطلب شايان تامل در آيه پيش گفته آن است، كه امور نامطلوب در دنيا نتيجه اعمال نامناسب خود انسان است و باعث اصلي خود اوست و چه قاصر باشد و چه مقصر، در هر صورت تخلف و خطا از جانب خود او است.

در كلام و لغت عربي ظرافت هاي زيادي وجود دارد؛ به عنوان مثال در اين زبان گاهي يك حرف معناي فعل را تغيير مي دهد. در همين قسمت از روايت لفظ «صنع» يك بار با «الي» و بار ديگر با حرف «ب» متعدي شده است. ماده «صنع» اگر با «الي» آمده باشد به معناي نيكي و خوبي است، اما اگر با حرف «ب» متعدي شده باشد به معناي بدي و امور ناخوشايند است. به عنوان مثال اگر خداوند به كسي سلامتي داده باشد مي گويند: «صنع الله اليه العافية» و اگر سلامتي را از كسي سلب كرده باشد و او را به بيماري دچار كرده باشد مي گويند: «صنع الله به المرض». جمله «فيما صنع الله اليه و صنع به علي ما أحب و كره» مشتمل بر صنعت لف و نشر مرتب است؛ يعني «صنع الله اليه» مربوط به «ما أحب»، و «صنع به» مربوط به «كره» است. انسان بايد به خودش بقبولاند كه وضعيتي كه در آن قرار دارد، به مصلحت او و مطابق مقدرات الهي است. اگر برخي از امور و اوضاع را نمي پسندد و از وضعيت خويش دل خوشي ندارد، با خود بگويد: خدا اين وضعيت را براي من قرار داده است، پس من نيز راضي به رضاي او هستم. درست است كه اين وضعيت خوشايند من نيست اما چون خدا چنين خواسته من رضايت دارم. هرچه از دوست رسد نيكو است.

ص: 251


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- فصلت، آيه 46.

تفاوت صبر و رضا

بين صبر و رضايت تفاوت وجود دارد و خود اين دو مقوله داراي درجات متفاوتي است. گاهي اوقات بنده اي از خداوند گله مي كند كه چرا چنين است و چرا فلان كار را در حق من كردي و چرا و چرا. چنين بنده اي نه صابر است و نه راضي. اما گاهي بنده از خداوند گله نمي كند و اين سكوت او نيز ناشي از عقل و فهم و تحمل او است، اما در عين حال راضي هم نيست چنين بنده اي با اين كه صابر است، راضي نيست. اما مرحله بالاتر كه مراد حضرت نيز از رضايت همان است، اين است كه بنده علاوه بر اين كه به در خانه خدا شكوه نمي برد، شكر خدا را نيز به جا مي آورد و «الحمدلله» مي گويد. چنين مقامي مقام رضايت است و چنين بنده اي را صابر و راضي گويند.

شخص محترمي نقل مي كرد كه: چنان دچار فقر و بي چيزي شده بودم كه تحمل آن برايم دشوار بود، اما در عين حال آبروداري مي كردم و نمي خواستم كسي چيزي به من قرض دهد و ديگران بفهمند كه چيزي ندارم. عده اي هستند كه به اين مسائل حساسند و نمي خواهند ديگران از فقر آنها اطلاع داشته باشند. نقل مي كرد در همان روزها يك بار قرآن را برداشتم و نزديك ضريح حضرت اميرمؤمنان عليه السلام رفتم و بدون آن كه سلام كنم يا زيارت بخوانم، در مقابل ضريح قرآن را باز كردم و عرض كردم: يا اميرمؤمنان، شما مي شنويد و علم داريد. سپس اين آيه را خواندم: «ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين (1) ؛ خدا است كه خود روزي بخش نيرومند استوار است» و پس از آن گفتم: يا اميرمؤمنان، به خدا قسم من مفهوم اين آيه را نمي فهمم. اين را گفتم و از حرم بيرون آمدم. در صحن شخصي را ديدم كه مقداري پول به من داد و از آن موقع تا امروز هيچ وقت محتاج پول نشده ام. اين شخص صبر نكرد، اما ممكن است فرد ديگري دچار همين وضعيت شود و در عين حال كه راضي هم نيست هيچ وقت اين كار را انجام ندهد. شخصي مي گفت: دعاي ابوحمزه ثمالي را مي خواندم. تا رسيدم به جمله آخر آن كه مي فرمايد «و رضني من العيش بما قسمت لي؛ و مرا در زندگاني به هر چه قسمتم كرده اي راضي گردان.» آن را نخواندم، چون ديدم جمله سختي است.

انساني كه صابر و راضي است اگر همه اين سختي ها بر سرش بيايد هم چنان «الحمدلله» مي گويد و از ته دل راضي است. تأكيد امام عليه السلام بر اين حالت اخير است كه از آن به رضايت تعبير مي شود. به دست آوردن مقام رضايت به هيچ وجه كار ساده اي نيست و انسان به راحتي نمي تواند به اين مقام دست يابد. «ليس للانسان الا ما سعي (2) ؛ براي انسان جز حاصل تلاش او نيست». هم چنان كه سعي براي به دست آوردن غذا و رفع مشكلات لازم است، در امور معنوي نيز ضرورت دارد، چه از اين دست كارها عزم جزم لازم دارد، اما شدني است.

امام در اين قسمت دو بار از كلمه «لن» كه براي نفي ابد است، استفاده كرده است: يك بار نسبت به بندگان خدا و يك بار نسبت به خدا. نسبت به خدا مي فرمايند: حاشا كه خداوند كاري خلاف مصلحت انجام دهد. به يكي آن قدر فرزند مي دهد كه از عهده مخارج آنها بر نمي آيد و ديگري آن قدر نذر و نياز مي كند كه صاحب بچه شود، اما بچه دار نمي شود. مسلما مصلحت اين دو شخص يكسان نيست.

حكايت :

يكي از علما مي فرمود: سال ها پيش عيالوار بودم و از حيث مالي در تنگناي شديدي قرار داشتم. روزهاي زيادي بود كه از مغازه دارها نسيه خريد مي كردم. يك روز به قصد آن كه براي بچه هايم خوراكي تهيه نمايم، زنبيلي برداشتم و از خانه بيرون رفتم. در آن ايام يخچال نبود كه بتوان خوراك چند روز را در خانه نگه داشت. بلكه خوراك هر روز را همان روز تهيه مي كردند. مي گفت: به وسط كوچه كه رسيدم فكر كردم از كدام مغازه دار ممكن است نسيه بگيرم. هر چه به ذهنم فشار آوردم كسي را نيافتم كه از او نسيه نياورده باشم. از قصاب گرفته تا نانوا و بقال، از همه آنها كم و بيش نسيه گرفته بودم. البته چيزي به من نگفته بودند، اما خجالت مي كشيدم دوباره از آنها نسيه بخرم. با خود گفتم: بهتر است بروم از رفقا پول قرض بگيرم. ديدم از آنها نيز آن قدر پول قرض كرده ام كه نمي توانم دوباره تقاضاي قرض بكنم. مدتي گذشت و من هنوز با همين افكار در كوچه ايستاده بودم و هر چه فكر مي كردم نمي توانستم راهي پيدا كنم. ناگهان اين حديث به ذهنم

خطور كرد: «ان الله تعالي قد تكفل لطالب العلم برزقه خاصة عما ضمنه لغيره (3) ؛ خداوند روزي طالب علم را خود متكفل شده است» به سوي آسمان نگاهي كردم و گفتم خدايا، من تا جايي كه مي توانستم قرض كردم و با قرض و نسيه روزگار گذراندم، اما ديگر نمي توانم. اين را گفتم و با زنبيل خالي به طرف مدرسه به راه افتادم و مشغول مطالعه شدم. مدتي كه گذشت ناگهان خادم مدرسه مرا صدا زد و گفت: خانمي از منزل شما آمده و با شما كار دارد. خيلي نگران شدم؛ چون زن ها در مواقع عادي اين كار را نمي كردند و به مدرسه نمي آمدند. با خود گفتم: نكند اتفاق بدي افتاده باشد. از جا پريدم و تا وقتي به در مدرسه رسيدم، هزار و يك فكر به ذهنم آمد. ديدم پشت در مدرسه همان زني ايستاده است كه گاهي به منزل ما مي آمد و در مقابل كمكي كه به بچه هاي من مي كرد، ناهار يا شامي مي خورد و مي رفت. كلفت نبود، اما گاهي اوقات مي آمد و كمك مي كرد. گفت: فلان همسايه مي خواهد شما را ببيند و با شما كار فوري دارد. خدا را شكر كردم كه مسئله مهمي نيست و زنبيل خالي ام را برداشتم و به طرف خانه به راه افتادم. به خانه كه رسيدم، بچه هايم سئوال كردند: چرا چيزي نخريده اي؟ گفتم: بعدا مي خرم و به سراغ همسايه رفتم. ديدم خانمي است كه عزم سفر دارد. آن روزها رسم بر اين بود اشخاصي كه به مسافرت مي رفتند پول هاي خود را نزد شخص اميني به امانت مي گذاشتند. خانم گفت: مي خواهم به مسافرت بروم و شايد اين سفر بيش از شش ماه به طول بينجامد، مقداري روپيه (4) دارم كه مي خواهم آنها را نزد شما به امانت بگذارم. مقداري پول به من داد و من آنها را گرفتم. گفتم: اجازه مي دهي اگر محتاج شدم در اين پول ها تصرف نمايم؟ گفت: بله اشكالي ندارد. تو فرد اميني هستي و مال مرا نمي خوري. خداحافظي كردم و چند روپيه از آن پول ها را برداشتم و تمام بدهكاري هايم را ادا كردم. آن روز غذاي بهتري تهيه كردم و به خانه بردم. اين آقا، هم صابر بوده است و هم راضي. مثل آن شخص نبوده است كه قرآن را بردارد و نزد حضرت امير عليه السلام برود.

رسيدن به اين مقام كار ساده اي نيست. هنر مي خواهد كه انسان قدرت گله كردن داشته باشد ولي شكوه نكند و اين بدون كمك خدا و سعي خود انسان امكان پذير نيست؛ چرا كه كوشش بايد با دعا همراه باشد. بسيارند اموري كه اگر بي استعانت و توسل انجام شوند چندان ثمربخش واقع نمي شوند، هر چند با كوشش فراوان توأم باشند. چه بسا مجتهدي پس از چهل يا پنجاه سال زحمت، به مقام اجتهاد و مرجعيت دست يابد ولي در آخر نداند كه حكم خدا كدام است. بي استعانت از خدا و اهل بيت عليهم السلام ما كجا و فهم حكم خدا كجا؟ خدا مقدمات و اسبابي را فراهم مي كند تا انسان امتحان شود.

يكي از منسوبان ما زن صالح و مؤمني بود كه مي گفتند سالها با مادر شوهرش در يك خانه زندگي مي كرده است، اما هيچ وقت با هم مشكلي نداشته اند. خيلي مهم است كه يك عروس و يك مادر شوهر در يك خانه با هم زندگي كنند و در نهايت هر دو نيز به بهشت بروند. چهل سال پيش كه اين بنده خدا از دنيا رفت، او را در خواب ديده و پرسيده بودند: حالت چطور است؟ گفته بود حالم خوب است. پرسيده بودند: آيا عمه ات (5) را مي بيني؟ گفته بود: آري مي بينم. پرسيده بودند: حالش چطور است؟ گفته بود: درجه او از من بالاتر است. گاهي اوقات او اراده مي كند و مي تواند به ديدن من بيايد، اما من نمي توانم به ديدن او بروم. خداي متعال او را در درجه ي «راضين بقضاء الله» و مرا در درجه «صابرين» قرار داده است.

حضرت در اين جا صبر و رضا را در پي هم آورده و فرموده اند: «بمن صبر و رضي». علما گفته اند «واو» ظهور در اثنينيت دارد؛ يعني معطوف و معطوف عليه به هر حال دو چيزند، نه يك چيز. اين «واو» دلالت مي كند كه رضا غير از صبر است «و لن يصنع الله بمن صبر و رضي عن الله الا ما هو أهله» ظاهرا «هو» در اين عبارت به «من» بر مي گردد، انساني كه سحر بيدار مي شود و با اين كه خوابش مي آيد وضو مي گيرد و مشغول عبادت مي شود، در واقع پا روي نفس خويش گذاشته است اين شخص با كسي كه خوابيده و عبادتي انجام نداده فرق مي كند، و مطمئنا پاداش اين دو نفر در نزد خدا يكسان نيست.

ص: 252


1- ذاريات، آيه 58.
2- نجم، آيه 39.
3- منية المريد، ص 160.
4- در آن روزگار در عراق «روپيه» پول رايج بوده است.
5- مادر شوهر؛ در عراق به مادر شوهر، عمه مي گويند ولو اينكه خواهر پدر نباشد.

تفاوت انسان ها در قسمت و تقدير

ويژگي ها و روحيات انسان ها با يكديگر متفاوت است. ممكن است شخصي با شنيدن يك ناسزا شب تا صبح نخوابد، ديگري ممكن است اگر صد ناسزا هم بشنود تا صبح با خيال آسوده بخوابد. روحيات و استعدادها با هم فرق مي كند. شخصي كه 170 سانتي متر قد دارد اندازه مشخصي پارچه براي دوخت لباس لازم دارد و شخصي كه قد او 190 سانتي متر است به مقدار بيشتري پارچه نياز دارد. انسان ها همان طور كه در طول و عرض لباس اندازه مشخصي دارند، در باب ويژگي ها و روحيات و مقدرات نيز با يكديگر متفاوتند. انسان بايد از مقدرات خود راضي باشد و از خدا شكوه نكند.

شخصي مي گفت من از نعمتي برخوردارم كه همگان آرزوي داشتن آن را دارند، اما از داشتن آن رنج مي برم. مي گفت: من همه چيز را زود مي فهمم و گوشه و كنايه ها را خيلي سريع درك مي كنم و از اين بابت بسيار در عذابم. معمولا انسان اگر همه چيز را بفهمد خوشحال مي شود ولي اين شخص از اين بابت خشنود نبود. خداي متعال پس از خلق بندگان خويش براي يكايك آنها قضا و قدري متفاوت با ديگر بندگان در نظر گرفته و دائما از آنها امتحان به عمل مي آورد.

حكايت :

يكي از زهاد را پس از مرگ در خواب (1) ديدند و از او پرسيدند: حالت چطور است؟ گفت حالم خوب است، ولي يك بار در دنيا گفته بودم: امروز، روز خوبي است. به كيفر اين سخن مدتي است كه گرفتارم. به من مي گويند: مگر روزهاي ديگر بد بود كه گفتي آن روز، روز خوبي است. ملائك و مأمورين آخرت مفهوم سخن ها را به خوبي درك مي كنند.

در علم اصول فقه، آنهايي كه مي گويند لقب مفهوم ندارد، يعني دائما مفهوم ندارد و كشف دائمي نمي كند، به عبارت ساده ترين لقب و مفهوم رابطه عليت برقرار نيست برخلاف شرط و مفهوم آن كه بين اين دو، رابطه عليت و معلوليت برقرار است.

در دادگاه به او گفته بودند: كدام روز ما بد بود كه گفتي آن روز خوب است. البته پرسيدن اين سؤالها مقام و مرتبه بالايي را مي طلبد كه در بين انسان هاي معمولي يافت نمي شود. ممكن است از من و امثال من چنين سؤالي نشود؛ زيرا با هر كسي به فراخور حال و درك و فهمش برخورد مي شود. اگر ده ليوان شربت و چاي، روي فرشي كه رنگش كدر است بريزند كسي متوجه نمي شود؛ چرا كه رنگ فرش از رنگ شربت و چايي تيره تر است. اما اگر شيشه عينك را جلو دهانمان بگيريم نفس بكشيم، بخار موجود در بازدم روي شيشه عينك مي نشيند و شيشه كدر مي شود؛ چرا كه شيشه عينك شفاف است. سؤالاتي كه در قيامت از انسان ها پرسيده مي شود براساس فضايل و مقاماتي است كه به دست آورده اند. البته، تمام اين مقامات و فضايل، اكتسابي و به دست آوردن آنها براي همگان ميسر است. آن كه در مراتب خيلي پايين قرار دارد، مي تواند به تدريج خود را بالا برد و به مدارج بالاتر دست يابد. تاريخ نگاران در مورد حضرت ابوذر نوشته اند، كه قبل از اسلام، دزد سرگردنه بوده است. اين دزد سرگردنه به تدريج بالا رفت تا آن كه جزو اهل بيت عليهم السلام شد و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مورد او فرمود: «يا اباذر انك أنت منا اهل البيت (2) ؛ اي ابوذر، تو از ما اهل بيت هستي». اين جمله در روايتي آمده است كه در آن بيش از صد و پنجاه بار لفظ «يا اباذر» تكرار شده است. در اين روايت مطالب فراواني در مورد اصول دين، فروع دين و اخلاق وجود دارد. مرحوم علامه مجلسي مقداري از اين روايت را شرح كرده اند.

حضرت ابوذر مي فرمايد: روزي به مسجد رفتم و ديدم در مسجد كسي به جز پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام نيست. به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عرض كردم: يا رسول الله، مرا نصيحت فرماييد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نصايحي فرمودند و در بين اين سخنان فرمودند: «اي ابوذر تو از ما اهل بيت هستي». فرمايش پيامبر به اين معنا نيست كه ابوذر هم معصوم است. فرض كنيد به كسي كه با يك خانواده رفاقت و دوستي زيادي دارد و همديگر را بسيار دوست دارند، گفته شود: تو از مايي. معناي اين سخن اين نيست كه تو جزو فاميل ما هستي. بلكه اين سخن به اين معنا است كه روح ما با يكديگر تناسب دارد. اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز ربطي به عصمت ندارد، اما نشان از مقام بسيار بلندي براي ابوذر دارد. آري، مي شود انسان آن قدر بالا رود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد او چنين جمله اي بر زبان آورد. اين كار شدني است و به تدريج مي توان به اين مقام دست يافت.

ص: 253


1- خواب حجيت شرعي ندارد، مگر در صورتي كه منطبق با خارج يا بر ادله شرعيه و بر حسب فرمايش كساني باشد كه از غيب خبر دارند، مثلا اگر كسي در خواب ديد كه پولي دستش رسيد و همان روز نيز مقداري پول به دستش رسيد، يا خواب ديد كه به حج رفته و در همان سال نيز به حج مشرف شد معلوم مي شود كه رؤيايش، رؤياي صادقه بوده چرا كه خوابش با خارج منطبق بوده است، يا اگر كسي در خواب يزيد را در جهنم يا سلمان فارسي را در بهشت ديد رؤيايش صادق است چرا كه اين خواب مطابق ادله و فرمايش بزرگان دين است غير از اين دو مورد خواب حجيتي ندارد، مگر خواب كسي كه عصمت دارد و خواب و بيداري اش مانند هم است. در قرآن كريم به رؤياي صادقه و غير صادقه اشاره شده است و از خواب هاي صادقه به «رؤيا» تعبير شده است.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 76، اين جمله در ضمن وصيت رسول الله به اباذر آمده است. و اين وصيتنامه از سوي حضرت آقاي سيد صادق شيرازي تدريس شده و از نوار استخراج و پس از نگارش و ويرايش به صورت كتابي با عنوان «اي ابوذر اين گونه باش» به چاپ رسيده است.

تأمل در جواب

وقتي علما به روايتي مي رسند كه در آن معصومي براي جواب دادن به سؤال ديگران تأمل به خرج مي دهد، احتمالات زيادي براي اين تأمل بيان مي كنند. شكي نيست كه امام همه چيز را مي داند و بر تمام مسائل احاطه دارد. پس اين سكوت و درنگ دليل خاصي داشته است. شخصي از حضرت امير عليه السلام پرسيد: چگونه است كه هر چه از شما مي پرسند، بدون درنگ پاسخ مي دهيد؟ حضرت از آن شخص پرسيدند: انگشتان دست من چند تا است؟ فورا جواب داد: پنج تا. حضرت فرمودند: چرا مقداري براي پاسخ دادن فكر نكردي؟ عرض كرد: يا اميرمؤمنان، پاسخ بسيار واضح است. حضرت فرمودند: همه مسائل براي من درست مانند تعداد انگشتان دست روشن است.

روزي از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سؤالي پرسيدند. ايشان مقداري تأمل كردند. و سپس به آن سؤال جواب دادند از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند: يا رسول الله، مگر پاسخ سؤال اين مرد را نمي دانستيد؟ چرا فورا جواب نداديد و تأمل كرديد؟ رسول خدا فرمودند: لازمه حكمت چنين است.

تسليم در دين

و اعلموا ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو الاسلام، فمن سلم فقد اسلم، و من لم يسلم فلا اسلام له (1) ؛ و بدانيد كه اسلام يعني تسليم و تسليم يعني اسلام. پس كسي كه تسليم شد مسلمان است و آن كه تسليم نشد مسلمان نيست.

از نظر ادبي ظاهر كردن ضمير فصل دلالت بر حصر دارد. اگر گفتند: «زيد هو الشاعر»، «هو» كه ضمير فصل است حصر را مي رساند (2) در اين قسمت از رساله امام عليه السلام فرموده اند: «الاسلام هو التسليم». اگر مي فرمودند: «ان الاسلام التسليم» معنا مشخص بود؛ چرا كه اسم و خبر انّ در واقع مبتدا و خبرند. اما با آوردن هو بين اين دو، اسلام منحصر در تسليم شده است؛ يعني عمل به احكام و تعاليم اسلام بدون داشتن تسليم فايده اي ندارد، و چنين اسلامي، اسلام درست و كامل نيست. در ادامه مي فرمايند: «و التسليم هو الاسلام». اين تكرار براي تأكيد بيشتر است. «فمن سلم فقد اسلم» اين قسمت تأكيد پس از تأكيد است. هر كس تسليم احكام تكويني و تشريعي خدا بود مسلمان است. «و من لم يسلم فلا اسلام له»، آن كه تسليم نشد مسلمان نيست.

اسلام منحصر در يك عمل نيست، بلكه اجزا و شرايط و موانع بسياري دارد كه همه آنها با همديگر مجموعه اسلام را مي سازند. نماز در اسلام ركن است، اما همه چيز نيست. همين طور روزه و حج ركنند، اما همه ي اسلام نيستند. شايد بتوان مجموعه ي اسلام را به هواپيما تشبيه كرد. هواپيما براي پرواز نياز به شرايط و اجزاي خاصي دارد و با نبود هر يك از اين اجزا و شرايط، قدرت پرواز نخواهد داشت و اگر با آن وضعيت به پرواز درآيد، سرنشينان آن از بين مي روند. كساني كه روز عاشورا فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به شهادت رسانيدند، اهل نماز و روزه و حج بودند، و آنها كه در جنگ جمل، صفين و نهروان بر علي بن ابي طالب عليه السلام شوريدند، چه بسا بيش از ديگران به نماز و روزه مي پرداختند.

عياشي ذيل آيه ي شريفه: «فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (3) ؛ چنين نيست، به پروردگارت قسم كه ايمان نمي آورند مگر آن كه تو را در اختلافات خود داور كنند، سپس از حكمي كه كرده اي در دل هايشان احساس ناراحتي نكنند و كاملا سر تسليم فرود آورند». روايتي را از ابي ايوب خزاز نقل كرده است كه چنين است:

«لو أن قوما عبدوا الله وحده لا شريك له و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و حجوا البيت و صاموا شهر رمضان، ثم قالوا لشي ء صنعه الله أو صنعه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ألا صنع خلاف الذي صنع أو وجدوا ذلك في قلوبهم لكانوا بذلك مشركين (4) ؛ اگر قومي خدا را به يكتايي پرستش كنند و نماز به پا دارند و زكات بپردازند و حج به جا آرند و ماه رمضان را روزه بگيرند ولي نسبت به يكي از كارهايي كه خدا و يا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انجام داده اند اعتراض كنند و بگويند: چرا چنين كرده؟ يا در دلشان چنين چيزي باشد به سبب اين اعتراض مشركند».

مشرك فقط به ملحد گفته نمي شود كه احكام فقهي ويژه اي دارد و جزو نجاسات شمرده مي شود، بلكه كفر و الحاد فقط يك مرتبه از شرك است و كسي كه به يگانگي خدا اعتقاد دارد، اما در عمل خدايان ديگري به نام نفس، پول، زن، فرزند و خانه را مي پرستد و ستايش مي كند، نيز در مرتبه اي از شرك قرار گرفته است. شخصي نزد من آمده بود و مي گفت: خانه اي از فلان كس خريده ام، اما بعد معلوم شد كه اين خانه غصبي است و فروشنده نيز فرار كرده. به او گفتم: مي داني كه اين فروشنده غاصب بوده؟ گفت: مي دانم. گفتم: پس بايد خانه را به صاحب اصلي برگرداني. مرتب مي گفت: پس پولي كه داده ام چه مي شود؟

ص: 254


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- مانند سوره مباركه توحيد: «قل هو الله احد» كه در آن احديت در الله منحصر شده است.
3- نساء، آيه 65.
4- كافي، ج 1، ص 390.

تصرف در دعاي مأثور

عبدالله بن سنان (1) روزي دعايي را كه حضرت به او ياد داده بود نزد ايشان خواند و به جاي آن كه بگويد: «يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينك (2) ؛ اي گرداننده دل ها قلب مرا بر دين خود ثابت گردان» گفت: «يا مقلب القلوب و الأبصار». حضرت فرمودند: خداوند «مقلب القلوب و الأبصار» هست، ولي اين دعا را بدون كلمه «الأبصار» بخوان و همان گونه كه ما گفته ايم عمل كن. آري، شرعا انسان ها مي توانند حاجات خود را با هر زباني كه مي خواهند از خدا طلب نمايند ولي دستكاري دعاهايي كه از معصومين عليهم السلام رسيده بنابر نظر عده اي از فقها حرام است. حتي بعضي ساختن دعا را حرام دانسته اند و در اين باب روايتي نقل كرده اند مبني بر اين كه روزي يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، من دعايي اختراع كرده ام. حضرت فرمود: «دعني من اختراعك (3) ؛ ساخته خود را رها كن» البته، گاهي ممكن است شخصي يك فقره از دعايي را انتخاب كند و بخواند، اين اشكال ندارد، اما اگر دعا را كم و زياد كند كار حرامي مرتكب شده است.

حسين بن روح كه نائب سوم ولي عصر (عج) در زمان غيبت صغرا است روزي دعايي براي مردم نقل كردند. چند روز بعد يكي از شيعيان نزد او رفت. مي خواست بپرسد كه آيا حسين بن روح اين دعا را خودش ساخته يا از امام نقل كرده است. قبل از اين كه چيزي بگويد، حسين بن روح گفت:

؛ لان أخر من السماء فتخطفني الطير أو تهوي بي الريح في مكان سحيق أحب الي من أن أقول في دين الله تعالي ذكره برأيي و من عند نفسي بل ذلك عن الأصل (4) ؛ اگر از آسمان سقوط كنم و پرندگان مرا بربايند يا باد مرا به دور دست ها بياندازد، به مراتب برايم بهتر و دوست داشتني تر از آن است كه بخواهم مطلبي را به دروغ به امام و دين خداي متعال نسبت دهم و از پيش خود سخني بگويم».

ص: 255


1- در بعضي از روايت ها اين مسئله را به عبدالرحيم قيصر نسبت مي دهند.
2- بحارالانوار، ج 52، ص 148.
3- كافي، ج 3، ص 476.
4- بحارالانوار، ج 44، ص 274.

تصميم، رمز موفقيت

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: «و ان طال تتابع نعيمها و زهرتها و غضارة عيشها» يعني دنيا روزي تمام مي شود، هر چند زندگي و عيش و نوش آن طول بكشد. پس بايد دل در گرو كسب نعمت هاي آخرت نهاد، و اين كار هم چنان كه مي دانيم تصميم و عزم جزم مي طلبد چه در امور دنيوي و چه در امور اخروي، هميشه تصميم كليد موفقيت بوده و هست. بارها ديده ايم كه كسي با اندكي درآمد توانسته است خانه دار شود، اما ديگري با درآمدي چند برابر او نتوانسته خانه خريداري كند. چرا چنين اتفاقي مي افتد؟ روشن است: آن كه در ماه درآمد كمي دارد، عزم خود را جزم كرده كه خانه بخرد. از اين رو هزينه هاي جانبي زندگي اش را كاهش داده، مسافرت نرفته و سعي كرده است خرج خوراك و پوشاكش كم تر شود. با اين تدابير توانسته است مقداري پول پس انداز كند و كم كم با اين پس انداز و البته با مقداري قرض، خانه خريداري كند. ولي آن كه نسبتا از درآمد خوبي برخوردار است ولي خانه دار نيست، در حقيقت، تصميم نداشته خانه بخرد. در نتيجه اصلا به فكر پس انداز و كاستن مخارج نيست و هر چه در مي آورد، خرج مي كند. روشن است كه چنين فردي، در دراز مدت قدرت خريد مسكن ندارد و تا وقتي اين شيوه در زندگي او ادامه داشته باشد، خريد خانه ممكن نيست.

شيخ اعظم و ماجراي مرجعيت :

نقل شده است پس از وفات مرحوم صاحب جواهر، و با اشاره و سفارش ايشان عده اي از بزرگان خدمت شيخ اعظم انصاري رسيدند و از ايشان تقاضا كردند امور مسلمانان را بر عهده بگيرد و مرجع تقليد شود، اما شيخ جواب منفي داد. از ايشان دليل اين امتناع را پرسيدند. فرمود روزهايي كه درس مي خوانديم، از بين هم شاگردي هايم، يكي بهتر از من مطلب را مي فهميد. او از من اعلم است. او اكنون در شمال ايران زندگي مي كند و در آن جا به رتق و فتق امور مردم اشتغال دارد. به سراغ او برويد و اين وظيفه ي خطير را بر عهده ي او بگذاريد. بزرگان راهي شمال شدند و آن عالم را يافتند. وقتي ماجرا را برايش بازگو كردند، گفت: حق با شيخ است. من از ايشان بهتر درس خوانده ام، ولي اكنون مدتي است كه از فضاي درس و بحث كناره گيري كرده ام و قطعا حضور ذهن شيخ را ندارم. پس به شيخ بفرماييد اين لباس فقط زيبنده او است و با خيال آسوده اين مسئوليت را بپذيرد.

بارها و بارها پيش آمده است كه دو نفر هم زمان پاي در عرصه كسب علم نهاده اند،يكي از خانواده اي بزرگ و اهل علم و ديگري از خانواده ي معمولي، ولي پس از گذشت مدت زماني دومي بهتر رشد كرده و به مدارج بالاي علمي دست يافته است. چرا كه صبر را نصب العين قرار داده و نفس خود را به بردباري فراخوانده است.

تلاش در راه طاعت خدا

و عليكم بهدي الصالحين و وقارهم و سكينتهم و حلمهم و تخشعهم، و ورعهم عن محارم الله و صدقهم و وفائهم و اجتهادهم لله في العمل بطاعته، فانكم ان لم تفعلوا ذلك، لم تنزلوا عند ربكم منزلة الصالحين قبلكم ؛ شما را به راه و رسم صالحان و وقار و آرامش و بردباري و فروتني آنان و پرهيزگاري شان از محرمات خدا و راستي و وفاداري و كوشش آنان براي طاعت خدا سفارش مي كنم؛ زيرا اگر چنين نكنيد به منزلتي كه صالحان پيش از شما نزد خدا داشتند دست نخواهيد يافت.

هدي الصالحين، يعني سيره و سلوك رستگاران. هر فرقه و گروهي براي خود راه و رسمي دارند و صالحان و اولياي الهي نيز، داراي راه و روش خاصي مي باشند. از ويژگي هاي اين گروه ورع، وقار، سكينه، دوري از محارم، صدق، وفا و كوشش در راه طاعت خدا را مي توان ذكر كرد. امام صادق عليه السلام مؤمنان را به پيش گرفتن راه و رسم صالحان فراخوانده و از آنها خواسته تا متخلق به اخلاق صالحان شوند. همان طور كه قبلا گفته شد وقار و سكينه با هم متفاوتند. وقار مربوط به ظاهر انسان ها، و سكينه و آرامش از خصوصيات دروني آنها است، از اين رو در كلام امام از اين دو صفت به طور جداگانه ياد شده است.

وقار صالحان :

هر كدام از انسان ها به فراخور حال و به تناسب موقعيت اجتماعي شان نوعي وقار دارند. پادشاهان، تجار و مؤمنان، همه وقار دارند، اما وقار هر يك به اقتضاي حال و طرز تفكري كه بر وجودشان حاكم است نمود پيدا مي كند. بحث از وقار صالحان و مؤمنان است. مؤمن تمام اقوال و افعالش از جانب ايمان او و براساس فرمان هاي الهي است، بنابراين انسان ها با ديدن مؤمن به ياد خداي متعال مي افتند و به گفته حضرت مسيح عليه السلام: «تذكركم الله رؤيته (1) ؛ ديدار او خدا را به يادتان مي آورد». تمام حركات و سكنات مؤمن با غير مؤمن متفاوت است: طرز نگاه كردن، نوع راه رفتن، شكل لباس پوشيدن، نوع سخن گفتن، همه و همه اينها مطابق با شخصيت معنوي او است. ناگفته نماند بين وقار و تكبر فرق بسياري هست و اين موضوع در جاي خود بحث مفصلي مي طلبد، ولي تمييز بين اين دو مشكل است؛ چرا كه تمييز بين مفهومات كار مشكلي است. با اين كه مفهوم آب بسيار واضح و روشن است بين فقها اين بحث مطرح است كه آيا آب هاي زاجيه (2) و كبريتيه (3) آب به شمار مي روند يا نه.

در روايات آمده است رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وقتي مي خواستند به كسي نگاه كنند تمام صورت خود را متوجه او مي كردند و سر مبارك را به طرف مخاطب خود مي چرخاندند. اگر مي خواستند به كسي اشاره كنند هيچ گاه با انگشت اين كار را نمي كردند، بلكه با تمام دست اشاره مي كردند، و اين از مظاهر وقار است. در واقع انسان با وقار، غوغاي درونش را مهار مي كند و نمي گذارد هياهوي درون او ظاهرش را پريشان سازد، «المؤمن بشره في وجهه و حزنه في قلبه (4) ؛ شادي مؤمن در چهره او و اندوهش در قلب او است».

صبر و حلم :

خويشتن داري در برابر ناگواري هاي تكويني، را صبر گويند، (منظور از ناگواري هاي تكويني اموري چون فقر و بيماري است كه انسان قدرت دخالت و تصرف دلخواه را در آنها ندارد). اما حلم اين گونه نيست بلكه صبر در برابر اعمال ناخوشايند ديگران را (كه از قضا راه چاره نيز دارد) حلم گويند؛ مثل صبر در برابر هتاكي ديگران، نقل است كه يك اعرابي به حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام بي احترامي كرد، ولي حضرت در برابر گستاخي او فرمودند: «ان كنت جائعا أشبعناك ان كنت عريانا كسوناك (5) ؛ اگر گرسنه اي تو را سير خواهيم كرد و اگر لباس نداري به تو لباس مي دهيم». در واقع امام اين جا از خود حلم نشان دادند.

شخصي در سامرا نامه ي بسيار تندي به ميرزاي شيرازي نوشت. مرحوم ميرزا نيز به خدمت كارشان فرمودند: «مقداري هندوانه تهيه كن و براي اين آقا بفرست. اين بنده خدا گرمي اش شده!». اين هم يك مصداق از حلم است.

خشوع صالحان :

تخشع از باب تفعل است و چنان كه مي دانيم يكي از معاني باب تفعل تصنع و ظاهر سازي و تحميل كاري بر خويش است. گاهي انسان صبر مي كند و گاهي تصبر؛ يعني تظاهر به صبر مي نمايد. تحلم نيز يعني تظاهر به حلم كه يكي از صفات حسنه است بر همين قياس تخشع نيز عبارت است از تظاهر به خشوع و تحميل كردن آن بر خويشتن. خشوع، يعني تذلل و حقير شمردن خويش. بايد در مقابل خداوند تذلل نمود، به اين صورت كه انسان خود را در برابر ذات اقدس الهي حقير پندارد و با خود بگويد: من موجود ضعيف و ناچيزي هستم. اين تلقين ها آهسته آهسته درخت خشوع را در وجود آدمي بارور مي سازد. خلاصه اين كه تحلم، راه به دست آوردن حلم، تصبر راه كسب صبر، و تخشع راه آراسته شدن به خشوع است. براي به دست آوردن هر صفت پسنديده اي بايد ابتدا ظاهر خود را مانند كساني سازيم كه آن صفت را دارند.

دوري از محارم :

يكي ديگر از صفات رستگاران ورع آنها است. مؤمنان بايد دوري از گناه را از صالحان بياموزند و از ارتكاب حرام فردي، حرام اجتماعي، حرام اقتصادي و انواع حرام ها خودداري كنند. خداي حكيم براي انسان ها حدودي قرار داده كه تجاوز از آنها نافرماني است. ورع به قدري براي انسان صالح اهميت دارد كه به دست آوردن آن در رأس تمام آمال و آرزوهايش قرار دارد. هم چنان كه كاسب هميشه به دنبال كسب درآمد و سود است و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نمي كند، انسان صالح نيز فكر و ذهنش را معطوف ورع ساخته و هميشه مواظب است تا در دايره ي حرمت قدم ننهد. البته، اين راه نيز پر از فراز و نشيب و داراي مشكلات بي شمار است. اگر روزي پاي انسان صالحي بلغزد و گناهي مرتكب شود پيوسته در اين فكر است كه چرا از او چنين غفلتي سر زد، و تن به اين گناه داد، و به فكر جبران كرده ي خويش است. چنين كسي مواظب است كه مبادا دوباره در گناه بيفتد، درست مانند كاسبي كه ضرر كرده و شش دانگ حواس خود را جمع كرده تا ديگر ضرر نكند. نكته ي ظريفي كه در اين قسمت آمده اين است كه امام نفرموده اند: «الورع عن محارم الله»، بلكه فرموده اند: «ورعهم عن محارم الله»؛ يعني آن گونه از حرام اجتناب كنيد كه صالحان مي كنند. اين نوع بيان تفصيل پس از اجمال است، به اين صورت كه ابتدا فرمود: «عليكم بهدي الصالحين» و در ادامه جزئيات را ذكر مي كنند كه يكي از آنها ورع از محارم الهي است.

صدق و وفا :

خصوصيات ديگر صالحان صدق و وفاي آنها است. داشتن صدق گاه در دنيا با ضررهايي همراه است ولي با اين حال گفته شده: «النجاة في الصدق (6) ؛ رهايي در راستگويي است».

وفا نيز همچون صدق ممكن است، با ضررهايي همراه باشد، ولي وفاي به عهد از خصوصيات بارز صالحان است. مؤمن به عهد خويش وفا مي كند. طرف عهدش نيز هر كسي باشد مهم نيست، مهم پيماني است كه بسته است. خالق و مخلوق، محرم و نامحرم، دوست و دشمن، بزرگ و كوچك، همه برايش مهم اند و به عهدي كه با آنها بسته پايبند است. يكي از كاسب هاي محترم براي بنده نقل مي كرد كه روزي شخصي آمد و فلان جنس را به صورت نسيه از من خريد. قرار شد دو ماه پس از معامله پول بياورد، ولي چون كه جايي براي نگهداري آن جنس نداشت از من خواست تا آن را در مغازه ام به صورت امانت نگه دارم. چند روز بعد مشتري ديگري پيدا شد كه از همان جنس مي خواست. به او گفتم: ندارم. مغازه را ديدي زد و متوجه وجود آن امانتي شد. گفت: تو كه اين جنس را در مغازه داري؟! گفتم مال نيست، آن را فروخته ام. پرسيد: پس چرا هنوز اين جا است؟ گفتم: صاحبش از من خواست به عنوان امانت آن را برايش نگه دارم. پرسيد: آيا خريدار پول تو را داده است؟ گفتم: نه، قرار است دو ماه ديگر بياورد. گفت: من پول نقد دارم و با قيمت بهتري اين جنس را مي خرم. هر چه او داده من بيشتر هم مي دهم. گفتم: نه برادر، من اين جنس را فروخته ام و مال مردم است.

اطاعت صالحان :

خداي متعال بندگان تنبل را دوست نمي دارد، تا جايي كه در بعضي از روايات، تعابير تندي در مورد افراد كسل آمده است. كوشش و اجتناب از تنبلي شرط پيشرفت چه در باب ماديات و چه در باب معنويات است. گاهي انسان كتابي را مي نگرد بدون آن كه به زحمتي كه براي نوشتن اين كتاب كشيده شده بينديشد، اما حقيقت آن است كه تمام كتاب هاي قطور همچون: بحارالانوار، سفينه البحار، مستدرك سفينة البحار و موسوعه هاي ديگر، همه و همه حرف به حرف نوشته شده اند. اين كتاب هاي عظيم با كنار هم نهادن حروف و اندك اندك به رشته ي تحرير در آمده اند، و چه خون دل هايي كه نويسنده نخورده و چه رنجهايي كه نكشيده است تا از به هم چسباندن ذره ها، درياي عظيمي پديد آورد كه همگان از آن استفاده كنند. آنچه از پشت اين نوشته ها خودنمايي مي كند تلاش و استمرار پياپي نويسنده است.

آري، در طاعت الهي نبايد كوتاهي كرد و در اين معركه كوشش بسيار لازم است. البته، اين به معناي دست شستن از خواب و خوراك نيست. بلكه بايد در كنار فعاليت، به اندازه ي لازم و به قدري كه بدن لازم دارد استراحت كرد. اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: «خادع نفسك (7) ؛ نفس خود را فريب دهيد». در كلمه «خادع» نكته نغزي نهفته است، و آن اين كه باب مفاعله را جايي به كار مي برند كه فعلي دو سويه و متقابل در ميان باشد و كاري از جانب دو نفر انجام شود؛ به عنوان مثال وقتي مي گويند «قاتلا زيد و عمر» يعني زيد و عمر در حال محاربه با يكديگرند و هر كدام كمر به قتل ديگري بسته اند. چنان كه مي دانيم نفس دائما در حال نيرنگ زدن به انسان است. حضرت مي فرمايند: در برابر اين فريب نفس مقابله به مثل كنيد و نفس خود را فريب دهيد. آنان كه صاحب نفس مطمئنه هستند، از اين راه به چنين مقامي دست يافته اند. آنان آن قدر با نفس خود نيرنگ كرده اند تا توانسته اند نفس مطمئنه داشته باشند.

نفس عنصر خوبي نيست، ولي قابليت خوب شدن را دارد. همان طور كه خود شيطان هم اين قابليت را دارد. آن كه مي خواهد قدم در راه سعادت نهد، بايد تك تك اين صفات حسنه را كم كم در خودش ملكه سازد. با خود بگويد: حال اين يك بار، راست مي گويم تا ببينم بعد چه مي شود، يا يك بار فلان فعل حرام را مرتكب نمي شوم و همين طور ادامه دهد تا آن جا كه ديگر در خود رغبتي براي نافرماني نبيند. «الأجر علي قدر المشقة؛ پاداش به اندازه تحمل دشواري ها است». تظاهر به اعمال پسنديده دشوار است، ولي در هر صورت آن كه پر تحرك تر است راحت تر و زودتر به سر منزل مقصود مي رسد.

طاعت چيست؟

در روايت صحيحه اي از اباصلت هروي نقل شده است كه امام رضا عليه السلام فرمود: «رحم الله عبدا أحيا أمرنا؛ خدا بيامرزد كسي را كه امر ما را زنده مي كند» اباصلت پرسيد:

يابن رسول الله، چگونه امر شما را زنده كنيم؟ حضرت فرمودند: «يتعلم علومنا و يعلمها الناس (8) آنان كه علوم ما را فرا مي گيرند و به ديگران نيز مي آموزند، امر ما را احيا مي كنند». خدا چنين افرادي را مورد لطف و رحمت خويش قرار مي دهد؛ زيرا دعاي فرزند رسول خدا در حق آنان قطعا مستجاب مي شود.

طاعت الهي در گرو كسب صفات پسنديده است و كسب اين صفات نيز رهين تلاش و تمرين است. وقتي انسان خود را به عملي ملتزم نمايد، مثلا تصميم بگيرد چهل شب نماز شب او ترك نشود، يك سال درسش تعطيل نشود، و يا يك هفته در خانه اش بدخلقي نكند، آن وقت است كه متوجه مي شود كسب فضايل اخلاقي آسان نيست. ماشيني كه در جاده آسفالت حركت مي كند هميشه با دنده چهار و روي جاده صاف حركت نمي كند، بلكه گاهي به دست انداز بر مي خورد و ناچار سرعتش كم مي شود. گاهي نيز ممكن است ميخ يا شيشه اي چرخ ماشين را پنچر، و حركت آن را متوقف سازد. عمل به طاعت الهي نيز گاهي با موانعي برخورد مي كند. حكايت :

نقل شده است كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي مي فرمودند: بسياري از اوقات اول شب كه مشغول مطالعه مي شدم تا اذان صبح نمي خوابيدم. تا صبح نخوابيدن و به مغز خود فشار آوردن و بعد با فكري خسته لحظاتي استراحت كردن كار آساني نيست. اين چنين عمل مي كرد كه بروجردي شد، يك مسئله را كه ديگران در حل آن عاجز بودند با پنج راه حل، ذكر مي كرد كه هيچ كدام از آنها در كتاب هاي قديمي وجود نداشت.

يكي از علما وارد مجلس عقدي شد و همه به احترام او برخاستند. اهل مجلس از علما و مراجع بودند و او نيز در بين بزرگان فرد شناخته شده اي بود. حاضران از ايشان خواستند كه بالاي مجلس بنشيند، اما ايشان نپذيرفتند و دم در نشستند. لحظاتي بعد صاحبخانه از ايشان خواست به بالاي مجلس بروند. ايشان پذيرفتند و جاي خود را عوض كردند.

حاضران پرسيدند: چرا بار اول كه اهل مجلس از ايشان خواستند اين كار را نكردند؟ صاحبخانه خواب داد: ايشان بسيار فرد متعبدي است. بار اول كه آن جا نشست به دليل استحباب اين كار بود. بار دوم كه من از او خواستم، از باب امتثال امر صاحبخانه كه كاري مستحب است جايش را عوض كرد. آري، چنين انسان هايي طاعت در تار و پودشان رسوخ كرده است. طاعت و عبادت

كوشش در راه طاعت در صورتي مقبول است كه براي خدا باشد و انسان كارش به جايي نرسد كه كاسه داغ تر از آش شود. بايد ملاك، خواست خدا باشد نه خواست بنده، و اين خود نكته دقيقي است. روزي در ماه رمضان به همراه عده اي به ديدن مريضي رفتيم كه به علت بيماري نمي توانست روزه بگيرد. يكي از عيادت كنندگان گفت: ان شاء الله، تحمل اين سختي ها براي شما اجر داشته باشد. آن بيمار عصباني شد و گفت: من اجر نمي خواهم آجر مي خواهم! چرا من نبايد بتوانم روزه بگيرم؟! اين قبيل سخنان وجهي ندارد، چرا كه كوشش و طاعت بايد در چارچوب خواست و اراده ي خدا باشد. نمي شود شخصي كه در نماز ظهر حال خوشي پيدا كرده به جاي چهار ركعت، پنج ركعت نماز بخواند و بگويد ديدم اگر در ركعت چهارم نمازم را سلام دهم حال خوشم را از دست مي دهم. درست است كه اقبال در نماز شرط قبولي آن است، ولي بايد در چارچوب خواست خدا باشد. مرحوم والد ما مي فرمود: «شخصي ادعا مي كرد كه من در طول عمرم هيچ گاه با تيمم نماز نخوانده ام». بايد گفت عبادت و اخلاص خوب است، اما اين آقا اگر در طول عمرش هيچ وقت وضيعتي برايش پيش نيامده كه وظيفه اش تيمم باشد كه هنري نكرده و به وظيفه اش عمل كرده، اما اگر چنين حالتي برايش پيش آمده ولي تيمم نكرده باشد (مثل آن كه غسل برايش ضرر داشته باشد، ولي با اين حال تيمم نكند)، كار حرامي مرتكب شده است. ملاك در طاعت، خواست خدا است و اگر كسي پايش را فراتر از اين حد بگذارد، مخالفت كرده است. بايد كارها را «قربة الي الله» انجام داد. شخصي مي گفت: من ديگر فلان كار خير را انجام نمي دهم. پرسيدم: چرا؟ گفت: بعد از چهل سال كه با فلان آقا اين كار را انجام مي دادم، چند روز پيش گفته بود مرا نمي شناسد. گفتم: شما كار خير را براي آن آقا انجام مي دادي يا براي رضاي خدا بوده؟ خدا كه نگفته من فلاني را نمي شناسم. حال كه از دست اين آقا ناراحتي از او دست بردار و با شخص ديگري همكاري كن. همكارت را عوض كن، ولي از كار خير دست برندار.

حضرت امام صادق عليه السلام در اين فقره شيعيان را به اقتداي صالحان فراخوانده و ويژگي هاي صالحان را نيز بر شمرده است. در پايان مي فرمايند: اگر در به جا آوردن اين اعمال به صالحان اقتدا نكنيد، به مقام و منزلتي كه صالحان قبل از شما در نزد خدا يافتند، دست نخواهيد يافت.

ص: 256


1- بحارالانوار، ج 97، ص 84.
2- ماده اي است كه به وسيله آن طلا را صاف مي كنند و در اصطلاح يك نوع آب را گويند كه همان اسيد نيتريك است.
3- نوعي آب است كه در صنعت گوگرد استفاده مي شود.
4- همان، ج 64، ص 305.
5- همان، ج 43، ص 344.
6- بحارالانوار، ج 70، ص 13.
7- نهج البلاغه، نامه 69.
8- وسائل الشيعه، ج 27، ص 141.

توبه

خداوند نهايت لطف را نسبت به آدميان دارد و مي خواهد كه هميشه مردم در راه راست و صحيح قدم بردارند و از وظيفه اي كه دارند تخطي نكنند، و در صورت ارتكاب گناه از ادامه ي آن دست برداشته، پرونده ي تاريك خود را به نور توبه روشن كنند.

هنگامي كه آدم خطاكار به خود آمد و از عواقب وخيم آن عمل ترسيد و از كرده ي خود پشيمان شد و تصميم گرفت كه خطاهاي گذشته ي خود را تكرار نكند و از خداوند طلب عفو كرد، خدا را خشنود ساخته است.

ان الله عزوجل، يفرح بتوبة عبده المؤمن اذا تاب كما يفرح احدكم بضالته اذا وحدها. (1) .

خداوند به توبه ي بنده مؤمن خود شاد مي شود، همچنان كه يكي از شما با يافتن گمشده ي خود شاد مي شود.

ص: 257


1- اصول كافي. ج 2، ص 436.

تقسيم كارها

شخص مدبر كسي است كه براي انجام و اداره ي امور خويش، برنامه اي تنظيم كند و طبق آن برنامه عمل نمايد. كارها عموما به دو دسته تقسيم مي شوند: كارهاي مهمي كه شخصا بايد انجام داد، در غير اين صورت مختل مي شوند و امور ديگر كه دخالت شخص در آنها چندان لازم نيست. اگر برنامه و تقسيم كار نباشد، مشكل است كه انسان بتواند تمام كارهايش را به تنهايي انجام دهد و به خوبي به پايان برساند.

باشر كبار امورك بنفسك، و كل ما سفل الي غيرك (1) .

كارهاي بزرگ خود را، خود انجام ده و كارهاي جزئي و كوچك را به ديگران واگذار.

ص: 258


1- وافي. ج 10، ص 16.

تربيت ديني فرزندان

انسان وظيفه دارد فرزندان خود را تا زماني كه در جامعه وارد نشده و با افراد منحرف روبرو نگشته اند، طوري تربيت كند و دين صحيح را به آنان بياموزد كه تحت تأثير سخنان باطل قرار نگيرند. كساني كه مبادي دين و مذهب را به فرزندان خود ياد مي دهند، ايمان را در قلوب آنان راسخ و محكم مي كنند. اين گونه فرزندان در سنين بزرگي با تبليغات دشمنان دين منحرف نمي شوند و سخنان بي اساس در آنان تأثيري نخواهد داشت.

بادروا اولادكم بالحديث، قبل ان يسبقكم اليهم المرجئة. (1) .

قبل از آنكه «مرجئه» (دسته اي از مخالفين) بر شما پيشي گيرند و فرزندانتان را گمراه كنند، شما بر آنان پيشي بگيريد و به فرزندانتان سخن حق را بياموزيد.

ص: 259


1- وافي، ج 12، ص 210.

تعاون

دين اسلام دين اتحاد، همكاري و عطوفت است. از اين نظر در قرآن مجيد، آيات متعددي راجع به اين موضوع آمده است. از آن جمله:

تعاونوا علي البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان. (1) .

در نيكي و پرهيزكاري دست به دست يكديگر بدهيد، ولي در گناه و تجاوز به حقوق ديگران، يكديگر را كمك مكنيد.

در سخنان پيغمبر اكرم (ص) و ائمه ي طاهرين (ع) نيز درباره ي اين امر تأكيد بسيار شده است. اينك نمونه اي از دستورات زنده و جاويدان اسلام كه حس تعاون، نوع دوستي و همكاري را در افراد ايجاد مي نمايد.

تواصلوا و تباروا و تراحموا و تعاطفوا. (2) .

با يكديگر بپيونديد (از هم بريده و جدا نباشيد ) ، نسبت به هم نيكي كنيد و رحم و عطوفت را ميان خود برقرار سازيد.

ص: 260


1- سوره ي مائده. آيه 2.
2- اصول كافي. ج 2، ص 175.

تجارت

كسي كه مي خواهد تجارت كند، غير از سرمايه اي كه براي اين كار آماده مي كند بايد از طرز معامله كردن،يعني تهيه و خريد جنس و عرضه كردن و فروختن آن به مشتري،اطلاعاتي داشته باشد. پس از چند معامله، كم كم تجاربي به دست مي آورد و مسلط بر كار تجارت مي شود. در آن هنگام مي تواند تشخيص بدهد، چه معامله اي سود دارد و چه معامله اي زيان آور يا كم سود است. معامله اي كه به صرفه ي او تمام مي شود انجام مي دهد و از معاملات مشكوك صرف نظر مي كند. بنابراين خريد و فروش گذشته از آنكه هزينه ي زندگي را تأمين مي كند. نيروي فكر و مغز انسان را نيز به واسطه ي جستجوي راههاي مختلف درآمد، ورزيده مي نمايد.

التجارة تزيد في العقل. (1) .

تجارت عقل (معاش) را زياد مي كند.

ص: 261


1- فقيه. ج 3، ص 119.

تعقيب

بعد از نماز، مشغول قرائت قرآن، دعا و ذكر خدا باشيد. پيشوايان مذهبي ما - و به پيروي از آنها مردم متدين ديگر - كه از مناجات، دعا و قرآن لذت مي بردند، بعد از نمازهاي پنجگانه ي واجب، قرآن تلاوت مي كردند و از خداوند علوم دنيا و آخرت را خواستار مي شدند.

مسلم است كه با اين كيفيت در ياد خدا بودن، آثار مادي و معنوي دارد. شما هم بعد از نماز، توجه خود را به خداوند معطوف كنيد و از او بخواهيد كه راههاي حلال و مشروع كسب را به شما نشان دهد، تا در نتيجه رزق بسيار نصيب شما شود.

التعقيب ابلغ في طلب الرزق من الضرب في البلاد. (1) .

دعا كردن بعد از نماز، براي طلب رزق، از سفر كردن در شهرها (و اين طرف و آن طرف رفتن براي تجارت) مؤثرتر است.

ص: 262


1- وافي. ج 10، ص 20.

ترس از خدا

هر كس خدا را بشناسد و به عظمت او پي ببرد، از معصيت كردن بيمناك خواهد شد. امام كسي كه در مقام نافرماني جري و بي باك شود و از اين لحاظ ترسي به خود راه ندهد، خدا را نشناخته است و نمي توان او را «دانا» به شمار آورد.

الخشية ميراث العلم، و العلم شعاع المعرفة و قلب الايمان، و من حرم الخشية لا يكون عالما، و ان شق الشعر في متشابهات العلم. (1) .

ترس از خدا نتيجه ي علم (به او) ، و علم پرتو معرفت و اساس ايمان است و كسي كه ترس از خدا نداشت عالم نيست، اگرچه در علوم مشكل موشكافي كند.

ص: 263


1- بحار. ج 2، ص 52.

تسبيح چيست؟

زيد شحام گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تسبيح سؤال كردم؟

فرمود: آن اسمي است از اسماء خدا (يعني يكي از صفات خدا است)، و دعاي (و عقيده ي) اهل بهشت است. (1) .

ص: 264


1- تفسير العياشي: ج 2 ص 12، بحارالأنوار: ج 90 ص 183 ح 22.

تفسير «همه چيز جز ذات او فاني» چيست؟

1- ابن مغيره گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بوديم كه مردي از ايشان از تفسير فرمايش خدا: «كل شي ء هالك الا وجهه» (1) «همه چيز جز ذات (پاك) او فاني مي شود» سؤال نمود.

حضرت فرمود: چه مي گويند در تفسير اين آيه؟

گفت: مي گويند: همه چيز فاني مي شود مگر چهره ي او.

حضرت فرمودند : همه چيز فاني مي شود مگر آن جهتي كه از طريق آن به خدا توان رسيد، و ما جهت خدا هستيم كه از طريق آن به او مي توان رسيد. (2) .

2- صفوان جمال از قول امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: «همه چيز نابود است جز وجه خدا». نقل مي كند.

فرمود: «هر كس از راه اطاعت پيامبر گرامي حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - با انجام آنچه مأمور شده است به سوي خدا رود، آن وجهي است كه نابود نگردد، و چنانكه مي فرمايد: (من يطع الرسول فقد أطاع الله) (3) «هر كس اطاعت پيغمبر را كند اطاعت خدا را كرده است».(4) .

ص: 265


1- سوره ي قصص آيه ي 88.
2- بحارالأنوار: ج 4 ص 5 ح 9.
3- سوره ي نساء آيه ي 79.
4- اصول كافي: ج 1 ص 195 ح 2.

تفاوت ميان اسلام و ايمان چيست؟

1- سماعه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به من خبر ده آيا اسلام و ايمان دو چيز متفاوت هستند؟

فرمود: ايمان شريك اسلام است، ولي اسلام شريك ايمان نيست.

عرض كردم: آن دو را برايم وصف كن.

فرمود: اسلام: شهادت به يگانگي خدا، و تصديق رسول خداست كه به سبب آن خونها از ريختن محفوظ مي ماند و ازدواج و ميراث بر آن اجرا گردد، و جماعت مردم طبق ظاهرشان رفتار كنند.

ولي ايمان هدايت است، و آنچه در دلها از صفت اسلام پا برجا مي شود و آنچه از عمل به آن هويدا مي گردد.

پس ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است. ايمان در ظاهر شريك اسلام است، ولي اسلام در باطن شريك ايمان نيست، اگر چه هر دو در گفتار و وصف گرد آيند (يعني اگر چه گفتن شهادتين و تصديق به توحيد و رسالت از شرائط هر دو مي باشد). (1) .

2- سفيان بن سمط گويد: مردي از امام صادق - عليه السلام - راجع به فرق بين اسلام و ايمان سؤال كرد، حضرت به او پاسخ ندادند، بار ديگر سؤال كرد حضرت به او پاسخ نداد، سپس در ميان راه با هم ملاقات كردند، در حالي كه آن مرد عازم سفر بود، حضرت به او فرمودند: مثل اينكه عازم سفر هستي؟

گفت: بله چنين است.

حضرت فرمودند: پس با من در خانه ملاقات كن، او به ملاقات حضرت (در خانه اش) رفت، و آنجا از ايشان درباره ي اسلام و ايمان و فرق بين آن دو سؤال نمود.

حضرت فرمود: اسلام همان ظاهري است كه مردم بر آن هستند: شهادت به وحدانيت خدا، و رسالت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - (يعني اجراي شهادتين) و اقامه ي نماز و زكاة دادن و حج خانه ي خدا، و روزه گرفتن در ماه رمضان، اين اسلام است.

سپس حضرت فرمودند: ايمان شناخت اين امر است (يعني ولايت اهل بيت - عليهم السلام -) به اضافه مطالب گذشته، پس اگر به آن مطالب اقرار كند، ولي اين امر را نشناسد مسلمان است ولي از حق گمراه است.

توضيح: گويا تأخير جواب حضرت به خاطر تقيه و مصلحت بوده است. (2) .

3- ابوالصباح كناني گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كدام برتر است: ايمان يا اسلام؟ زيرا مردمي كه نزد ما هستند مي گويند: اسلام برتر از ايمان است؟

فرمود: ايمان برتر از اسلام است.

عرض كردم: اين مطلب را به من خوب بفهمان.

فرمود: چه مي گوئي درباره ي كسي كه عمدا در مسجدالحرام حدثي (مثل بول) نمايد؟

عرض كردم: او را به شدت مي زنند.

فرمود: درست گفتي.

سپس فرمود: چه مي گوئي درباره ي كسي كه در خانه ي كعبه عمدا حدثي صادر كند؟

عرض كردم: بايد كشته شود.

فرمود: درست گفتي، مگر نمي بيني كه خانه ي كعبه عملا فضيلتش از مسجد الحرام بيشتر است، و كعبه با مسجد شريك است ولي مسجد با كعبه شريك نيست (زيرا كيفر توهين به كعبه در مسجد نيست) همچنين ايمان با اسلام شريك است ولي اسلام با ايمان شريك نيست. (3) .

ص: 266


1- اصول كافي: ج 3 ص 40 ح 1.
2- الكافي: ج 2 ص 24، بحارالأنوار: ج 65 ص 249 ح 6.
3- اصول كافي: ج 3 ص 41 ح 4.

تفسير (عتل بعد ذلك زنيم) چيست؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - تفسير «عتل بعد ذلك زنيم» (1) را پرسيدم.

حضرت فرمودند: «عتل» يعني كسي كه كفر او بزرگ باشد، و «زنيم» يعني كسي كه در كفر خود بي باك و گستاخ باشد. (2) .

ص: 267


1- سوره ي قلم، آيه ي 13.
2- معاني الأخبار، ص 149، بحارالأنوار: ج 69 ص 97 ح 12.

تشكر از پيامبر شرك است؟

نقل شده است: روزي ابوحنيفه با امام صادق - عليه السلام - غذا مي خورد، و هنگامي كه امام صادق - عليه السلام - دست از غذا كشيد فرمود: حمد و سپاس مخصوص خدائي است كه پرورش دهنده ي جهانيان است. بارالها، اين از ناحيه ي تو و از ناحيه ي پيامبر تو - صلي الله عليه و آله و سلم - است.

ابوحنيفه گفت: اي اباعبدالله، آيا با خدا شريكي قرار دادي؟

امام - عليه السلام - فرمودند: واي بر تو، خداوند متعال در كتاب عزيزش مي فرمايد: (و ما نقموا الا أن أغناهم الله و رسوله من فضله) (1) «آنها فقط از اين انتقام مي گيرند كه خداوند و رسولش، آنان را به فضل (و كرم) خود بي نياز ساختند!»

و در جائي ديگر مي فرمايد: «ولو أنهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله) (2) «و اگر آنها به آنچه كه خدا و پيامبرش به آنان داده بود راضي مي شدند، و مي گفتند: خداوند براي ما كافي است! به زودي خدا و رسولش، از فضل خود به ما مي بخشند؛ (براي آنها بهتر بود)!»

ابوحنيفه گفت: به خدا مثل اينكه تا حال اين دو آيه را هرگز در قرآن كريم نخوانده ام و از كسي نشنيده ام.

امام صادق - عليه السلام - فرمود: بله؛ خوانده بودي و شنيده بودي ولي خداوند متعال درباره ي تو و امثال تو اين آيه را نازل فرموده است: (أم علي قلوب أقفالها) (3) .

«يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است؟!»، و باز خداي متعال فرموده: (كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون) (4) «چنين نيست كه آنها مي پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته است!» .

ص: 268


1- سوره ي توبه آيه ي 74.
2- سوره ي توبه آيه ي 59.
3- سوره ي محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - آيه ي 24.
4- سوره ي مطففين آيه ي 14.

تفسير «بخداوندي كه پروردگار...» چيست؟

ابوحنيفه: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين فرمايش خدا: (و الله ربنا ما كنا مشركين - أنظر كيف كذبوا..).(1) «به خداوندي كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم»! سؤال كردم.

حضرت فرمودند: تو چه مي گوئي اي ابوحنيفه؟

ابوحنيفه گفت: من مي گويم آنها مشرك نبودند.

حضرت فرمودند: خداوند متعال مي فرمايد: (أنظر كيف كذبوا علي أنفسهم). «ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي گويند»؟

ابوحنيفه گفت: چه مي گوئي درباره ي اين آيه اي فرزند پيامبر؟

حضرت فرمودند: اينان گروهي بودند كه از اهل قبله (يعني مسلمانان) بدون اينكه متوجه باشند شرك ورزيدند. (2) .

ص: 269


1- سوره ي أنعام آيه ي 23 - 24.
2- بحارالأنوار: ج 47 ص 220، ضمن ح 6.

تفسير (فسوف يأتي الله بقوم...) چيست؟

سوره ي مائده آيه ي 54.

مردي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني اين آيه: «خداوند جمعيتي را مي آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند» سؤال كردم؟

حضرت فرمود: مراد «موالي» هستند.

مرحوم علامه مجلسي در بيان اين حديث شريف مي فرمايند: منظور از «موالي» عجمها هستند. (1) .

ص: 270


1- تفسير العياشي: ج 1 ص 327، بحارالأنوار: ج 64 ص 181.

تفسير «لا حول و لا قوة الا بالله» چيست؟

حسين بن علوان گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني «لا حول و لا قوة الا بالله» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني چيزي بين ما و معاصي جز خدا حائل و مانع نمي شود، و چيزي جز خدا ما را بر انجام اطاعت و آوردن واجبات توانا نمي سازد. (1) .

ص: 271


1- المحاسن: ص 42، بحارالأنوار: ج 90 ص 189 ح 24.

تفسير «... قلب سليم بپيشگاه خدا آيد» چيست؟

ابن عيينه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و تفسير فرمايش خدا: (الا من أتي الله بقلب سليم) (1) «مگر كسي كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: قلب سليم قلبي است كه با پروردگار خود ملاقات كند در حالي كه هيچ چيز جز خدا در آن نباشد.

و نيز فرمود: و هر قلبي كه در آن شرك يا شك باشد قلبي ساقط است، صاحبان قلب سليم كساني هستند كه زهد در دنيا را اراده كردند تا دلهايشان براي آخرت فارغ باشد. (2) .

ص: 272


1- سوره ي شعراء آيه ي 89.
2- الكافي: ج 2 ص 16، بحارالأنوار: ج 67 ص 239 ح 7.

تفسير (جاء بعجل حنيذ) چيست؟

سوره هود آيه 69

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: معني كلام خدا: (جاء بعجل حنيذ) چيست؟

حضرت فرمود: يعني ابراهيم گوساله پخته اي را آورد (و تقديم ميهمانان نمود). (1) .

ص: 273


1- بحارالأنوار: ج 12 ص 170 ح 28.

تفسير «كهيعص» چيست؟

ابن عماره گويد: پدرم گفت: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي بر ايشان وارد شد و از معني (كهيعص) (1) سؤال نمود.

حضرت فرمودند: «كاف» يعني خدا كفايت مي كند شيعيان ما را، و «ها» هدايت مي كند آنان را، و «يا» ولي آنهاست، و «عين» عالم به اهل اطاعت از ما است. و «صاد» در وعده هاي خود به آن صادق است تا اينكه منزلت آنان به جائي برسد كه در باطن قرآن به آن اشاره شده است. (2) .

ص: 274


1- سوره ي مريم آيه ي 1.
2- معاني الأخبار: 28، بحارالأنوار: ج 89 ص 377 ح 8.

تفسير «از پيروان او، ابراهيم بود» چيست؟

جابر جعفي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خدا: (و ان من شيعته لابراهيم) (1) «و همانا از پيروان او، ابراهيم بوده» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: خداوند هنگامي كه ابراهيم را آفريد پرده از چشم او كنار زد، پس او نوري در كنار عرش ديد گفت: خداوندا! اين نور چيست؟

خدا فرمود: اين نور محمد برگزيده ي من از ميان مخلوقاتم است. آنگاه نور ديگري در كنار او مشاهده نمود گفت: خداوندا؛ اين نور چيست؟

خدا فرمود: اي نور علي بن ابي طالب - عليه السلام - ياري كننده ي دين من است.

و سپس در كنار آنها سه نور ديگر مشاهده نمود سؤال كرد، خداوندا؛ اين انوار چيست؟

به او خطاب شد: اين نور فاطمه - سلام الله عليها - است كه محبانش را از آتش جهنم جدا ساخته و نجات دادم، و نور دو فرزندش حسن و حسين - عليهم السلام - مي باشد.

حضرت ابراهيم گفت: خداوندا؛ من نه نور ديگر مي بينم كه گرداگرد آنها جمع شده اند (آنها چيستند)؟

به او گفته شد: اي ابراهيم؛ اينها امامان از فرزندان علي و فاطمه - عليهماالسلام - مي باشند.

حضرت ابراهيم فرمود: خداوندا، به حق اين پنج نفر مرا از اين نه نفر آگاه كن.

به او گفته شد: نخستين آنها علي بن الحسين سپس فرزندش محمد، و فرزندش جعفر و فرزندش موسي و فرزندش علي و فرزندش محمد و فرزندش علي و فرزندش حسن و فرزندش حجت قائم - عليهم السلام - است.

حضرت ابراهيم گفت: خداوندا؛ نورهائي را مي بينم كه كسي جز تو شمار وعدد آنها را نمي داند به اين انوار چهارده گانه احاطه نموده اند (اينها كيانند)؟

گفته شد: اي ابراهيم؛ اينان شيعيان آنها هستند، شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام -.

حضرت ابراهيم فرمود: شيعيان آنها به چه چيز شناخته مي شوند (و علامت آنها چيست)؟

گفته شد: به انجام پنجاه و يك ركعت نماز در روز، و جهر به بسم الله الرحمان الرحيم، و قنوت پيش از رفتن به ركوع (در نماز) و انگشتر را به دست راست گذاشتن.

اينجا بود كه حضرت ابراهيم فرمود: خداوندا، مرا از شيعيان اميرالمؤمنين - عليه السلام - قرار بده.

خداوندا در قرآن از اين ماجرا حكايت نمود آنگاه كه فرمود: (و ان من شيعته لابراهيم) «و همانا از پيروان او، ابراهيم بود».(2) .

ص: 275


1- سوره ي صافات آيه ي 83.
2- الكنز (مخطوط): 10، البرهان: ج 4 ص 20، بحارالأنوار: ج 36 ص 151 ح 131.

تأويل «را بر همه اديان غالب سازد» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا در كتابش: (هو الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله ولو كره المشركون) (1) «او كسي است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه ي اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: به خدا؛ قسم هنوز تأويل آن محقق نشده است.

عرض كردم: فدايت شوم؛ چه هنگام محقق مي شود؟

حضرت فرمود: تا هنگامي كه قائم قيام كند ان شاء الله، پس هر گاه قيام نمود هيچ كافري، و هيچ مشركي نمي ماند مگر اينكه خروج او را كراهت دارد، حتي اگر كافري يا مشركي در دل صخره اي باشد، آن صخره ندا مي دهد: اي مؤمن، در دل من كافر يا مشركي هست بيا و او را بكش.

آن گاه مؤمن مي آيد و صخره را كنار مي زند و آن را مي كشد. (2) .

ص: 276


1- سوره ي صف آيه ي 9.
2- بحارالأنوار: ج 51 ص 60 ح 58.

تأويل «هنگاميكه در صور دميده شود» چيست؟

مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (فاذا نقر في الناقور) (1) «هنگامي كه در «صور» دميده شود» سؤال شد.

حضرت فرمود: از ما امامي است مستور، پس هرگاه خداوند ظهور امر او را بخواهد در قلب او نكته اي القا مي كند، پس ظاهر مي شود و به امر خداي عزوجل قيام مي كند. (2) .

ص: 277


1- سوره ي مدثر آيه ي 8.
2- بحارالأنوار: ج 51 ص 57 ح 49.

تفسير «به زودي نشانه هاي خود...» چيست؟

علي بن ابو حمزه از ابو بصير روايت كرد كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي متعال: (سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتي يتبين لهم أنه الحق) (1) «به زودي نشانه هاي خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مي دهيم تا براي آنان آشكار گردد كه او حق است» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مسخ را در خودشان به آنها نشان مي دهد، و به هم خوردن نظام طبيعي در آفاق را به آنها نشان مي دهد تا اينكه قدرت خداي عزوجل را در خود و در آفاق ببينند.

عرض كردم: مراد از «تا براي آنان آشكار گردد كه او حق است» چيست؟

فرمود: خروج قائم - عليه السلام - او حق از ناحيه ي خداي عزوجل است، كه خلايق او را مي بينند كه چگونه امري حتمي و قطعي است. (2) .

ص: 278


1- سوره ي فصلت آيه ي 53.
2- بحارالأنوار: ج 51 ص 62 ح 63.

تأويل «از عذاب نزديك مي چشانيم...» چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و لنذيقنهم من العذاب الأدني دون العذاب الأكبر) (1) «و به آنان از عذاب نزديك پيش از عذاب بزرگ مي چشانيم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: «عذاب نزديك» گراني قيمتها است، و «عذاب اكبر» حضرت مهدي - عليه السلام - است با شمشير. (2) .

ص: 279


1- سوره ي سجده آيه ي 21.
2- بحارالأنوار: ج 51 ص 59 ح 55.

توضيح «پيامبر به علي هزار باب علم و دانش آموخت»

1- ابوبصير گويد: بر امام صادق - عليه السلام - وارد شدم و گفتم: فدايت شوم؛ شيعيان مي گويند: «رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - باب علم و دانشي به علي - عليه السلام - آموخت كه از هر بابي هزار باب باز مي شود»؟ (معني اين چيست)؟

حضرت فرمود: اي ابامحمد، به خدا قسم رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - هزار باب علم به علي - عليه السلام - آموخت كه از هر بابي هزار باب گشوده مي شود (يعني اين حديثي كه شيعه آن را نقل مي كنند درست است و صحيحش اين است كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - هزار باب به علي - عليه السلام - آموخت نه يك باب).

گفتم: به خدا؛ علم و دانش اين است (نه آنچه بعضيها ادعا مي كنند).

حضرت فرمود: بله، اين علم و دانش است نه آن. (1) .

2- ابوبصير گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم، و عرض كردم قربانت گردم، از شما پرسشي دارم، آيا در اينجا كسي (نامحرم) هست كه سخن مرا بشنود؟

امام صادق - عليه السلام - پرده اي را كه در ميان آنجا و اطاق ديگر بود، بالا زد، و آنجا سر كشيد، سپس فرمود: اي ابامحمد؛ هر چه مي خواهي بپرس.

عرض كردم: قربانت گردم، شيعيان شما حديث مي كنند كه: «پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به علي - عليه السلام - بابي از علم آموخت كه از آن هزار باب علم گشوده مي شود»؟

حضرت فرمود: اي ابامحمد؛ پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به علي - عليه السلام - هزار باب از علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده مي شود (مانند جزئيات و مصاديقي كه بر قواعد كلي منطبق مي شود).

عرض كردم: به خدا؛ كه علم كامل و حقيقي همين است.

امام - عليه السلام - ساعتي (براي اظهار تفكر) به زمين اشاره كرد، و سپس فرمود: آن علم است ولي علم كامل نيست.

سپس فرمود: اي ابامحمد؛ همانا «جامعه» نزد ما است، اما مردم چه مي دانند كه جامعه چيست؟ (2) .

3- يونس بن رباط گويد: من و كامل خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيديم، كامل به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كرد: قربانت شوم؛ فلان شخص حديثي روايت مي كند.

فرمود: چه مي گويد؟

عرض كرد: او گفت: «رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در روز وفاتش به علي - عليه السلام - هزار باب حديث كرد و هر بابي كليد هزار حديث بود كه جمعا يك ميليون باب مي شد».

فرمود: آري چنين بود.

پرسيدم: قربانت آن بابها براي شيعيان و دوستان شما ظاهر شد (از آن علوم آگاه گشتند)؟

فرمود: اي كامل؛ يك باب يا دو باب آن ظاهر گشت.

پرسيدم: قربانت شوم، بنابراين از يك ميليون باب از فضل شما جز يك يا دو باب روايت نشده است.

فرمود: توقع داريد كه شما از فضل ما چه اندازه روايت كنيد؟ شما از فضل ما جز يك الف غير متصل نمي توانيد روايت كنيد. (3) .

ص: 280


1- بصائر الدرجات: 86، بحارالأنوار: ج 26 ص 29 ح 33.
2- اصول كافي: ج 1 ص 344 ح 1.
3- اصول كافي: ج 2 ص 62 ح 9.

تأويل «ما به تو سبع المثاني داديم» چيست؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي متعال: (و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم) (1) «ما به تو سبع المثاني، و قرآن عظيم داديم». پرسيدم.

حضرت فرمود: به خدا قسم ما سبع المثاني مي باشيم، و ما طريق خدا هستيم كه ميان شما رفت و آمد داريم، هر كس ما را شناخت (شناخت) و هر كس ما را نشناخت بمي تواند با مرگي كه در پيش دارد يقين پيدا مي كند . (2) .

ص: 281


1- سوره ي حجر آيه ي 87.
2- تفسير فرات: 81، بحارالأنوار: ج 24 ص 115 ح 2.

تأويل «كه قبله شما، يك قبله ميانه است» چيست؟

بريد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (و كذلك جعلناكم أمة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس) (1) «و همان گونه (كه قبله ي شما، يك قبله ي ميانه است) شما را نيز امت ميانه قرار داديم (در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط) تا بر مردم گواه باشيد». سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مائيم امت ميانه، و مائيم شهداي خدا بر خلقش، و حجتهاي او در زمينش.

عرض كردم: معني فرمايش خدا: (ملة أبيكم ابراهيم) (2) «از آيين پدرتان ابراهيم پيروي كنيد» چيست؟

حضرت فرمود: تنها ما را اراده فرمود.

(هو سماكم المسلمين من قبل (في الكتب التي مضت) و في هذا (القران) ليكون الرسول عليكم شهيدا) (3) «خداوند شما را مسلمان ناميد پيش از اين» در كتابهاي گذشته «و در اين» قرآن «تا پيامبر بر شما گواه باشد».

پس رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - شهيد و شاهد بر ما است كه شهادت مي دهد كه ما ابلاغ نموديم از ناحيه ي خدا (آنچه كه بايد ابلاغ نمائيم) و ما شاهد بر مردم هستيم.

پس هر كس ما را تصديق كند او را در روز قيامت تصديق مي كنيم، و هر كس ما را تكذيب كند، ما در روز قيامت او را تكذيب مي كنيم. (4) .

ص: 282


1- سوره ي بقره آيه ي 143.
2- سوره ي حج آيه ي 78.
3- سوره ي حج آيه ي 78.
4- اصول كافي 1: 19، بحارالأنوار: ج 23 ص 336 ح 2.

تفسير «در ميان شما پيامبراني قرار داد» چيست؟

محمد بن سليمان ديلمي از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (اذ جعل أنبياء و جعلكم ملوكا) (1) «هنگامي كه در ميان شما، پيامبراني قرار داد؛ (و زنجير بندگي و اسارت فرعوني را شكست) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد» پرسيدم.

حضرت فرمود: انبياء، رسول الله و ابراهيم و اسماعيل و ذريه ي او، و پادشاهان ائمه - عليهم السلام - مي باشند.

عرض كردم: چه پادشاهي داده شده ايد؟

فرمود: پادشاهي بهشت، و پادشاهي دوران بازگشت (رجعت). (2) .

ص: 283


1- سوره ي مائده آيه ي 20.
2- بحارالأنوار: ج 46 ص 45 ح 18.

تفسير «به خاطر آور روزي را...» چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (و يوم نحشر من كل امة فوجا) (1) «(به خاطر آور) روزي را كه ما از هر امتي، گروهي را محشور مي كنيم» پرسيده شد.

حضرت فرمود: مردم در اين زمينه چه مي گويند؟

عرض كردم: مي گويند: آن در قيامت است.

حضرت فرمود: آيا خداوند در قيامت از هر امتي گروهي را زنده مي كند، و بقيه را رها مي كند؟

اين آيه در ارتباط با دوران رجعت است.

و اما آيه ي قيامت پس اين است: (و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا) إلي قوله: (موعدا) (2) «و همه ي آنان (انسانها) را برمي انگيزيم، و احدي از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد»؟! تا آنجا كه مي فرمايد: «(اما شما گمان مي كرديد ما هرگز برايتان «موعدي را» قرار خواهيم داد). (3) .

ص: 284


1- سوره ي نمل آيه ي 83.
2- سوره ي كهف آيه ي 47.
3- بحارالأنوار: ج 53 ص 51 ح 27.

تأويل «آلودگيهايشان را برطرف سازند» چيست؟

ذريح گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خداوند دستوري - در قرآن كريم - به ما داده است كه مايلم آن را بدانم.

حضرت فرمود: آن چيست؟

عرض كردم: فرمايش خداوند متعال كه مي فرمايد: (ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم) (1) «سپس بايد آلودگيهايشان را برطرف سازند؛ و به نذرهاي خود وفا كنند».

حضرت فرمود: «سپس بايد آلودگيهايشان را برطرف سازند» يعني ملاقات با امام كنند، و «و به نذرهاي خود وفا كنند» يعني مناسك حج را به جاي آورند.

عبدالله بن سنان گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم و از معني آيه ي فوق سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني گرفتن سبيل (و شارب)، و كوتاه كردن ناخن و مشابه آن.

عبالله بن سنان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ ذريح محاربي براي من از شما نقل كرد كه فرموده ايد: «سپس بايد آلودگيهاشان را برطرف كنند» يعني ملاقات امام، و «و به نذرهاي خود وفا كنند» يعني مناسك حج.

حضرت فرمود: ذريح راست گفته است، و تو هم راست گفتي. قرآن ظاهري دارد و باطني، ولي كيست كه تاب و تحمل (باطن قرآن) را مثل ذريح دارد؟ (2) .

ص: 285


1- سوره ي حج آيه ي 29.
2- فروع الكافي: ج 1 ص 315، بحارالأنوار: ج 24 ص 360 ح 84.

تفسير «شما را تنها به يك چيز اندرز مي دهم»

يعقوب بن بريد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل كه مي فرمايد: «قل انما اعظكم بواحدة أن تقوموا لله مثني و فرادي) (1) «بگو: شما را تنها به يك چيز اندرز مي دهم، و آن اينكه: دو نفر دو نفر يا يك نفر يك نفر براي خدا قيام كنيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد ولايت است.

عرض كردم چگونه است؟

حضرت فرمود: هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - علي - عليه السلام - را براي رهبري مردم منصوب نمود و فرمود: «هر كس من مولايش هستم پس علي مولاي او است» مردي ايشان را غيبت كرد، و گفت: محمد هر روز به چيز جديدي دعوت مي كند، و ابتداء به اهل بيت خود كرده است، آنها را بر ما مسلط مي كند، خداوند عزوجل به همين مناسبت به پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - آيه اي نازل فرمود كه: «بگو شما را تنها به يك چيز اندرز مي دهم» پس من ابلاغ كردم به شما آنچه خداوند بر شما واجب كرد.

عرض كردم: پس معني فرمايش خداي عزوجل در اينكه: «دو نفر دو نفر يا يك نفر يك نفر براي خدا قيام كنيد» چيست؟

حضرت فرمود: اما «دو تا» يعني اطاعت از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم -، و اطاعت از اميرالمؤمنين، و اما «يكي» يعني اطاعت از ائمه كه از ذريه ي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي - عليه السلام - مي باشند بعد از آنها است.

اي يعقوب؛ به خدا قسم غير از اين را اراده نفرمود. (2) .

ص: 286


1- سوره ي سبأ آيه ي 46.
2- بحارالأنوار: ج 23 ص 391 ح 2.

تفسير «اطاعت كنيد خدا را...» چيست؟

راوي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي گفته ي خداي متعال: «اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر (اوصياي پيامبر) را» و اينكه آيا اطاعت از علي به طور مستقل واجب است؟ سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اطاعت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به طور جداگانه و مخصوص واجب شد، به دليل فرمايش خداي متعال كه: (من يطع الرسول فقل أطاع الله) (1) «هر كس از پيامبر اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است»، ولي اطاعت از علي - عليه السلام - اطاعت از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است. (2) .

- احتمال دارد كه آيه ي مناسب با استدلال امام - عليه السلام - همان آيه ي نخستين باشد.

2- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قول خداي عزوجل كه مي فرمايد: (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) (3) «خدا را فرمان بريد و پيغمبر و صاحبان امر خود را فرمان بريد» پرسيدم؟

فرمود: فقال نزلت في علي بن أبي طالب و الحسن و الحسين - عليهم السلام -. (4) درباره ي علي بن ابي طالب و حسن و حسين - عليهم السلام - نازل شده است.

- توضيح: در آن زمان همان سه نفر از ائمه حاضر بودند و گرنه شامل تمام امامان دوازده گانه مي شود.

ص: 287


1- سوره ي نساء آيه ي 59.
2- تفسير فرات: 28، بحارالأنوار: ج 23 ص 299 ح 49.
3- سوره ي نساء آيه ي 59.
4- اصول كافي: ج 2 ص 40 ح 1.

تفسير «به پيماني كه بسته ايد وفا كنيد...» چيست؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خدا كه: (و أوفوا بعهدي أوف بعهدكم) (1) «و به پيماني كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: به پيمان ولايت علي بن ابي طالب - عليه السلام - كه از ناحيه ي خدا واجب شده است وفا كنيد تا در مقابل در وعده خود به بهشت براي شما وفا خواهم كرد. (2) .

ص: 288


1- سوره ي بقره آيه ي 40.
2- بحارالأنوار: ج 36 ص 97 ح 35.

تأويل«شما زندگي دنيا را مقدم مي داريد...» چيست؟

مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (بل تؤثرون الحياة الدنيا - و الآخرة خير و أبقي...)(1) «بلكه شما زندگي دنيا را مقدم مي داريد» سؤال نمودم. حضرت فرمود: مراد از حيات دنيا ولايت آنها است.

[و مراد] از «در حالي كه آخرت بهتر و پايدارتر است».

فرمود: ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام - مي باشد. (ان هذا لفي الصحف الأولي - صحف ابراهيم و موسي) «اين دستورها در كتب آسماني پيشين (نيز) آمده است. در كتب ابراهيم و موسي».(2) .

ص: 289


1- سوره ي أعلي آيه ي 17 و 16.
2- اصول كافي: ج 1 ص 418، بحارالأنوار: ج 23 ص 374 ح 53.

تأويل سوال از زنده به گور شده

جابر جعفي گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني كلام خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و اذا المؤءودة سئلت - بأي ذنب قتلت) (1) «از زنده به گور شده سؤال خواهد شد» سؤال كردم.

حضرت فرمود: هر كس در راه مودت و محبت ما كشته شود از قاتل او بازخواست خواهد شد. (2) .

ص: 290


1- سوره ي تكوير آيه ي 8 و 9.
2- كنز جامع الفوائد: 372، بحارالأنوار: ج 23 ص 254 ح 3.

تفسير «سپس اين كتاب...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير اين آيه: (ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا) (1) «سپس اين كتاب (آسماني) را به گروهي از بندگان برگزيده ي خود به ميراث داديم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: تو چه مي گوئي؟

عرض كردم: مي گويم: مخصوص فرزندان فاطمه - سلام الله عليها - است.

حضرت فرمود: ولي كسي كه شمشير بكشد و مردم را به خويش دعوت كند (يعني گمراهي) چه از اولاد فاطمه - سلام الله عليها - باشد چه نباشد داخل اين آيه نمي شود.

عرض كردم: پس چه كسي داخل اين آيه مي شود؟

حضرت فرمود: آنكه به خود ظلم كرده است كسي است كه مردم را نه به ضلالت، و نه به هدايت دعوت مي كند.

و مقتصد از ما اهل بيت كسي است كه عارف به حق امام باشد.

و سابق به سوي خيرات امام است. (2) .

ص: 291


1- سوره ي فاطر آيه ي 32.
2- الاحتجاج: ص 204، بحارالأنوار: ج 46 ص 180 ح 41.

تفويض چيست؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردي از فرزندان عبدالله بن سبا قائل به تفويض است.

حضرت فرمود: تفويض چيست؟

عرض كردم: خداي تبارك و تعالي محمد و علي - صلوات الله عليهما - را خلق كرد سپس (امر خلق و تدبير) را به آنها واگذار كرد، پس آفريدند و روزي دادند، و ميراندند، و احياء نمودند.

حضرت فرمود: دروغ گفت دشمن خدا، اگر نزد او رفتي اين آيه از سوره ي رعد را براي او بخوان: (أم جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه عليهم قل الله خالق كل شي ء و هو الواحد القهار) (1) «آيا همتاياني براي خدا قرار دادند به خاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينش داشتند، و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شده است؟! بگو: خدا خالق همه چيز است و اوست يكتا و پيروز».

من نزد آن شخص رفتم، و به او خبر دادم و آيه ي مزبور را براي او خواندم، مثل اينكه سنگي به دهان او زدم كه ديگر نتوانست هرگز سخن بگويد. (راوي گويد:) يا مثل اينكه به كلي گنگ شد. (2) .

ص: 292


1- سوره ي رعد آيه ي 16.
2- بحارالأنوار: ج 25 ص 343 ح 25.

تفسير «كسيكه نامه عملش به دست راستش...»

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (فأما من أوتي كتابه بيمينه). (1) «پس كسي كه نامه ي اعمالش را به دست راستش دهند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: او علي - عليه السلام - و شيعيان آن حضرت است كه نامه هاي عملشان به دست راستشان داده مي شود. (2) .

ص: 293


1- سوره ي حاقه آيه ي 19.
2- بحارالأنوار: ج 36 ص 67 ح 9.

تفسير «چرا كه او بر كساني كه ايمان...» چيست؟

حماد بن عيسي در حديث مرفوعه اي از امام صادق - عليه السلام - روايت مي كند كه: شخصي از آن حضرت درباره ي معني و تفسير فرمايش خداوند متعال كه مي فرمايد: (انه ليس له سلطان علي الذين آمنوا و علي ربهم يتوكلون - انما سلطانه علي الذين يتولونه و الذين هم به مشركون) (1) «چرا كه او بر كساني كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مي كنند، تسلطي ندارد، تسلط او تنها بر كساني است كه او را به سرپرستي خود برگزيده اند، و آنها كه نسبت به او (خدا) شرك مي ورزند (و فرمان شيطان را به جاي فرمان خدا، گردن مي نهند)».

حضرت فرمود: شيطان نمي تواند ولايت را از آنها زايل كند، اما گناهها و نظاير آن پس ممكن است تحت تأثير شيطان - مانند ديگران - واقع بشوند. (2) .

ص: 294


1- سوره ي نحل آيه ي 99 و 100.
2- تفسير العياشي 2: 270، بحارالأنوار: ج 60 ص 200 ح 123.

تأويل «شاخه آن در آسمان است»

عمرو بن يزيد سابري گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تأويل اين آيه: (أصلها ثابت و فرعها في السماء) (1) «ريشه ي آن (در زمين) ثابت و شاخه ي آن در آسمان است» سؤال كردم.

حضرت فرمود: اصل آن رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و فرع او اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - و حسن و حسين - عليهماالسلام - ميوه ي آن، و نه نفر از فرزندان حسين - عليه السلام - شاخه هاي آن، و شيعه برگهاي او.

به خدا قسم؛ هرگاه يكي از شيعيان مي ميرد يكي از برگهاي آن درخت مي افتد.

گفتم: فرمايش خداي عزوجل: (تؤتي أكلها كل حين) (2) «هر زمان ميوه ي خود را مي دهد» چه معني دارد؟

حضرت فرمود: مراد آن چيزي است كه از ناحيه ي علم امام براي شما در هر حج و عمره صادر مي شود. (3) .

ص: 295


1- سوره ي ابراهيم آيه ي 24.
2- سوره ي ابراهيم آيه ي 25.
3- تفسير العياشي 1: 102، بحارالأنوار: ج 24 ص 159 ح 1.

تأويل«ستاره و گياه براي او سجده...»

داوود رقي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تأويل و معني فرمايش خدا: (ألشمس و القمر بحسبان) (1) «خورشيد و ماه با حساب منظمي مي گردند» سؤال نمودم.

فرمود: اي داوود؛ از مطلب خاصي سؤال كردي پس قناعت كن به جوابي كه به تو داده مي شود، آفتاب و ماه دو نشانه و آيه از آيات خدا مي باشند، كه به امر خدا جريان دارد، سپس خداوند به آن دو مثال زد از براي كسي كه بر عليه ما انقلاب (و كودتا) كرد، و حرمت ما را مورد تجاوز قرار داد، و به حق ما ظلم و ستم نمود.

داوود گفت: معني: (هما بحسبان)؟ «آن دو با حساب منظمي مي گردند» چيست؟

فرمود: آن دو در عذاب من هستند.

داوود گويد: گفتم: (و النجم و الشجر يسجدان) «و ستاره و گياه (يا درخت) براي او سجده مي كنند» چه معني مي دهد؟

فرمود: «ستاره» رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است، و «درخت» اميرالمؤمنين و ائمه - عليهم السلام - مي باشند كه حتي يك طرفة العين خدا را معصيت نكردند.

داوود گويد: گفتم: (و السماء رفعها و وضع الميزان) «و آسمان را برافراشت، و ميزان و قانون (در آن) گذاشت» چه معني دارد؟

حضرت فرمود: «آسمان» رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي باشد كه خداوند او را گرفت سپس او را به نزد خود به بالا برد، (و وضع الميزان) «و ميزان و قانون (در آن) گذاشت». و «ميزان (ترازو)» اميرالمؤمنين - عليه السلام - است كه او را منصوب ساخت تا خليفه ي بعد از پيامبر باشد.

گفتم: (أن لا تطغوا في الميزان) «تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد)» چه معني دارد؟

حضرت فرمود: يعني در زمينه ي امامت طغيان نكنيد و با امام مخالفت نكنيد.

گفتم: (و أقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان) «و وزن را براساس عدل برپا داريد و ميزان را كم نگذاريد» چه معني دارد؟

فرمود: يعني از امام عادل اطاعت كنيد؟ و چيزي از حق او را ناديده نگيريد.

گفتم: فرمايش خدا: (فبأي آلاء ربكما تكذبان...) «پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي كنيد شما اي گروه جن و انس»؟! چه معني دارد؟

فرمود: يعني كدام نعمت از نعمتهاي مرا تكذيب مي كنيد؟ به محمد يا به علي - عليهماالسلام -؟ من به وسيله آن دو (بزرگوار) بر بندگان نعمت را ارزاني داشتم. (2) .

ص: 296


1- سوره ي الرحمن آيه ي 5 تا 9 و 13.
2- كنز الفوائد: 319، بحارالأنوار: ج 24 ص 309 ح 12.

تعز من تشاء بر بني اميه منطبق مي شود؟

عبدالاعلي غلام آل سام گويد: از امام صادق - عليه السلام - در مورد اين آيه ي شريفه: (قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء) (1) «بگو: بارالها! مالك حكومتها تويي؛ به هركس بخواهي، حكومت مي بخشي؛ و از هر كس بخواهي، حكومت را مي گيري؛ هر كس را بخواهي، عزت مي بخشي» سؤال نمودم، مگر نه اينكه خداي عزوجل به بني اميه ملك عطا كرد؟

حضرت فرمود: اين نيست كه تو تصور كردي، خداي عزوجل به ما ملك عطا كرد، و بني اميه آن را گرفتند، بسان مردي كه پيراهني داشته باشد، و ديگري آن را از او بگيرد، در اين صورت اين پيراهن ملك آن شخص نيست كه آن را گرفته است (گر چه در اختيار دارد).

ص: 297


1- سوره ي آل عمران آيه 26.

تأويل «سوگند به خورشيد...»

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تأويل فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و الشمس و ضحاها) (1) «قسم به خورشيد و گسترش نور آن سوگند» سؤال نمودم.

فرمود: آفتاب رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - مي باشد كه خداوند به وسيله ي او براي مردم دينشان را توضيح داد و تبيين نمود.

عرض كردم: (و القمر اذا تلاها) «و به ماه هنگامي كه بعد از آن درآيد».

فرمود : آن اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي باشد.

عرض كردم: (و النهار اذا جلاها) «و به روز هنگامي كه صفحه ي زمين را روشن سازد».

حضرت فرمود: آن امام از ذريه ي فاطمه - سلام الله عليها - است كه از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي پرسد حضرت آن را بيان مي كند، پس خداوند از او حكايت نمود و فرمود: (و الليل اذا يغشاها) «و به روز هنگامي كه صفحه ي زمين را روشن سازد».

عرض كردم: (والليل اذا يغشاها) «و به شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند».

حضرت فرمود: آن ائمه جور و حكامان ستمگرند كه منصب خلافت را به جاي خاندان رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در قبضه گرفتند، و جائي نشستند كه اهل بيت پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به آن سزاوارتر بودند، و دين رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را با ستم و ظلم آميختند و پوشاندند، و اين معني فرمايش خدا است كه فرمود: «و به شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند».

سپس فرمود: ظلمت و تاريكي شب روشنايي روز را مي پوشاند.

(و نفس و ما سواها) «و قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را (آفريده) و منظم ساخت».

فرمود: يعني آن را آفريد و به آن صورت بخشيد.

و فرمايش او: (فألهمها فجورها و تقواها) «سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرده است».

يعني: به او شناسانيد و الهام نمود سپس او را مخير نمود (و در انتخاب راه آزاد گذاشت) پس اختيار كرد، كه (قد أفلح من زكاها)«هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد» يعني نفس خود را (از فساد) پاك نمود.

(و قد خاب من دساها) «و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است» يعني: اغوا نموده و در اختيار شيطان قرار داد. (2) .

ص: 298


1- سوره ي شمس آيات 1 تا 10.
2- تفسير القمي: 726، بحارالأنوار: ج 24 ص 70 ح 4.

تفسير «بر او درود فرستيد...»

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (صلوا عليه و سلموا تسليما) (1) «خداوند و فرشتگان بر پيامبر درود مي فرستند، اي كساني كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملا تسليم (فرمان او) باشيد»، سؤال كردم.

حضرت فرمود: درود بر او، و تسليم در برابر آنچه كه از ناحيه ي خدا آورده است. (2) .

ص: 299


1- سوره ي احزاب آيه ي 56.
2- المحاسن: ص 271، بحارالأنوار: ج 91 ص 60 ح 46.

تا چه مدت ترك زيارت امام حسين جايز است؟

صفوان جمال گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: تا چه مدت ترك زيارت امام حسين - عليه السلام - جايز است؟

حضرت فرمود: بيش از يك ماه جايز نيست. (1) .

ص: 300


1- بحارالأنوار: ج 94 ص 134.

تفسير «يا اينكه مردم حسد مي ورزند» چيست؟

ابوالصباح گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به اين آيه كه خدا فرموده: (أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله) (1) «يا اينكه مردم در برابر آنچه خدا از كرمش به آنها بخشيده حسد مي ورزند» پرسيدم.

حضرت فرمود: اي ابوالصباح؛ به خدا، ما هستيم آن مردم كه حسد برده شده است. (2) .

ص: 301


1- سوره ي نساء آيه ي 54.
2- اصول كافي: ج 1 ص 295 ح 4.

تفاوت لباس حضرت علي و امام صادق چرا؟

حماد بن عثمان گويد: در محضر امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي به آن حضرت عرض كرد: اصلحك الله، شما فرمودي كه: علي بن ابي طالب - عليه السلام - لباس زبر و خشن در تن مي كرد، و پيراهن چهار درهمي مي پوشيد، و مانند اينها، در صورتي كه بر تن شما لباس نو مي بينم؟

حضرت به او فرمود: همانا علي بن ابي طالب - عليه السلام - آن لباسها را در زماني مي پوشيد كه بدنما نبود، و اگر آن لباس را اين زمان مي پوشيد به بدي انگشت نما مي شد.

پس بهترين لباس هر زمان؛ لباس مردم آن زمان است، ولي قائم ما اهل بيت - عليهم السلام - زماني كه قيام كند همان جامه علي - عليه السلام - را پوشيده و به روش علي - عليه السلام - رفتار كند (چون آن حضرت نيز حكم فرمائي و زمام داري كند، و وظيفه امام زمان در حكومتش اين است كه خود را در رديف مردم فقير آورد). (1) .

ص: 302


1- اصول كافي: ج 2 ص 274 ح 4.

تأويل«اين اعلامي است از خدا»

حفص گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و أذان من الله و رسوله إلي الناس يوم الحج الأكبر) (1) «و اين اعلامي است از ناحيه ي خدا و پيامبرش به (عموم) مردم در روز حج اكبر» پرسيدم.

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام - فرمود: من اذان بودم (من اذان و اعلام كننده در ميان مردم بودم).

(اين حديث مربوط به داستان خواندن آيات سوره ي برائت توسط اميرالمؤمنين - عليه السلام - در حج اكبر است).

گفتم: پس معني لفظ «حج اكبر» چيست؟

حضرت فرمود: بدين علت حج اكبر (بزرگترين حج) ناميده شد چون سالي بود كه مسلمانان و هم مشركين در حج آن سال شركت كرده بودند، و بعد از اين سال ديگر مشركين در حج شركت نكردند. (2) .

ص: 303


1- سوره ي توبه: آيه ي 3.
2- علل الشرايع: 152، بحارالأنوار: ج 35 ص 293 ح 9.

تفسير «اي كساني كه ايمان آورده ايد»

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (يا أيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا) (1) «اي كساني كه ايمان آورده ايد (در برابر مشكلات و هوسها) استقامت كنيد! و (در برابر دشمنان نيز) پايدار باشيد و (از مرزهاي خود) مراقبت كنيد و از خدا بپرهيزيد، شايد رستگار شويد» پرسيدم.

حضرت فرمود: يعني در برابر مصيبتها شكيبا باشيد، و بر تقيه صبر كنيد، و بر كسي كه به وسيله ي او نجات پيدا مي كنيد ثابت قدم باشيد، و از خدا بپرهيزيد شايد رستگار شويد. (2) .

ص: 304


1- سوره ي آل عمران آيه ي 200.
2- معاني الاخبار: ص 369، بحارالأنوار: ج 72 ص 396 ح 19.

تفسير «بر او درود فرستيد...»

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (صلوا عليه و سلموا تسليما) (1) «خداوند و فرشتگان بر پيامبر درود مي فرستند، اي كساني كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملا تسليم (فرمان او) باشيد»، سؤال كردم.

حضرت فرمود: درود بر او، و تسليم در برابر آنچه كه از ناحيه ي خدا آورده است. (2) .

ص: 305


1- سوره ي احزاب آيه ي 56.
2- المحاسن: ص 271، بحارالأنوار: ج 91 ص 60 ح 46.

تا چه مدت ترك زيارت امام حسين جايز است؟

صفوان جمال گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: تا چه مدت ترك زيارت امام حسين - عليه السلام - جايز است؟

حضرت فرمود: بيش از يك ماه جايز نيست. (1) .

ص: 306


1- بحارالأنوار: ج 94 ص 134.

تنها آتش در عذاب اخروي كافي نيست؟

زنديق گفت: پس خبر ده مرا: آيا كافي نيست در عذاب جهنم اينكه خداوند گناهكاران را تنها با آتش عقوبت كند، و ديگر نيازي به مارها و عقربها نباشد؟

حضرت فرمود: خداوند با آتش كساني را عذاب مي كند كه مدعي بودند كه آتش از مخلوقات خدا نيست بلكه شريك او است كه آفريده است، و خدا بر آنان عقربها، و مارها را در آتش مسلط مي كند تا نتيجه ي شوم كار آنها را به آنها بچشاند، و جزاي انكار اينكه خدا آتش را آفريده است، به آنان بدهد. (1) .

ص: 307


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 187.

تفسير «به زودي خواهند دانست»

عمر بن عبدالعزيز از عبدالله بن نجيح روايت كرد، كه به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فرمايش خدا كه مي فرمايد: (كلا سوف تعلمون - ثم كلا سوف تعلمون) (1) «چنين نيست كه مي پنداريد، (آري) به زودي خواهيد دانست! باز چنان نيست كه شما مي پنداريد؛ به زودي خواهيد دانست»! چه معني دارد؟ (و تكرار اين جمله به خاطر چيست)؟

حضرت فرمود: يعني يك بار در اين سرا به او گفته مي شود، و يك بار ديگر روز قيامت. (2) .

ص: 308


1- سوره ي تكاثر آيه ي 3 و 4.
2- بحارالأنوار: ج 53 ص 120 ح 156.

تناسخ ارواح صحيح است؟

زنديق به حضرت صادق - عليه السلام - گفت: خبر ده مرا از آنان كه قائل به تناسخ ارواح شدند چه دليلي در اين زمينه دارند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: كساني كه قائل به تناسخ ارواح شدند، دين را پشت سر خود قرار دادند، و گمراهيها را براي خود جلوه دادند، و خود را در شهوتها وارد كردند، مدعي شدند كه آسمان خالي است، و چيزي كه گفته مي شود در آن نيست، و مدبر اين جهان به شكل مخلوقين است به دليل آنچه كه روايت شده است كه خداوند آدم را به شكل خود آفريده است، و نه بهشتي هست و نه جهنم، و نه حشر و نه نشري.

و قيامت نزد آنها عبارت است از خروج روح از قالب خود و ورود آن به كالبد و قالب ديگري، پس اگر در قالب نخستين خوب و نيكوكار باشد، در قالب بهتري برگردانده مي شود، كه آن بهتر است و در دنيا در درجه ي عالي تري مي باشد.

و اگر بد و يا بي معرفت باشد روح او پس از مفارقت به كالبد پاره اي از چهارپايان زحمتكش و خسته در دنيا، يا حشرات مسخ شده و بد صورت وارد مي شود.

اينان مدعي شدند كه نه نمازي بر آنها واجب است و نه روزه اي و نه چيزي از عبادات پيش از آنچه بر آنها شناختش واجب است.

و مدعي شدند تمامي شهوتهاي دنيا براي آنها مباح است، يعني مي توانند با تمامي زنان نزديكي كنند، چه خواهران، و چه دختران و چه خاله ها، و چه زنان شوهردار و همچنين خوردن گوشت مردار، و شراب، و خون (را مباح مي دانند).

و لذا تمامي فرقه ها، گفته ها و عقايد آنها را تقبيح نمودند و تمامي ملتها آنها را لعنت كردند.

و هنگامي كه از آنها دليل خواسته شد از طريق مستقيم حق خارج شدند، و تورات سخن آنها را تكذيب نمود، و قرآن آنها را لعنت كرد.

و اضافه ي بر آن مدعي شدند كه خدايشان از قالبي به قالب ديگر جابجا مي شود، و مدعي شدند كه ارواح ازلي همان است كه در آدم مي باشد، و همين طور تا به امروز به شخصي پس از شخص ديگر منتقل مي شود، و اگر اينها مدعي هستند كه خالق به شكل مخلوق مي باشد، چگونه مي توان ثابت كرد كه يكي از آن دو خالق ديگري است؟

و نيز گفتند: كه فرشته ها از فرزندان آدم مي باشند.

هر كس كه در عالي ترين حد دينشان باشد و از مرحله ي امتحان و آزمايش و تصفيه خارج شده است او فرشته است.

شما از جهتي خيال مي كنيد آنها نصاري هستند، و از جهتي خيال مي كنيد دهري و طبيعي مي باشند.

اينها مي گويند: چيزها بر چهره ي حقيقي خود نيستند و بر آنها لازم است كه گوشت نخورند، زيرا تمامي چهارپايان از فرزندان آدم مي باشند كه در شكلهاي حقيقي خود نيستند پس جايز نيست از گوشت خويشاوندان خود بخورند. (1) .

ص: 309


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 176 - 179.

تفسير فرمايش خدا: «و كسي كه انكار كند آنچه را بايد به...» چيست؟

عبيد بن زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله) (1) «و كسي كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد، اعمال او تباه مي گردد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد ترك نماز است كه به آن اقرار كرده است.

عرض كردم: پس اگر عمل را كم كم ترك كند تا جايي كه همه ي آن را يك جا ترك كند، وضعش چگونه است؟

حضرت فرمود: از مصاديق آن ترك نماز است عمدا، نه به خاطر مستي و يا بيماري (2) .

ص: 310


1- سوره ي مائده آيه ي 5.
2- المحاسن: ص 79، بحارالأنوار: ج 79 ص 219 ح 38.

تفسير«در هيچ كار شايسته اي...»

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (و لا يعصينك في معروف) (1) «و در هيچ كار شايسته اي مخالفت فرمان تو نكنند» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: آنچه خدا بر آنها واجب نمود از نماز و زكات و آنچه به آنها از خير و نيكي دستور داد. (2) .

ص: 311


1- سوره ي ممتحنه آيه ي 12.
2- تفسير القمي: ص 677، بحارالانوار: ج 79 ص 77.

تفسير «در آن شب هر امري...»

هشام گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خداوند متعال در كتابش فرموده است: (فيها يفرق كل أمر حكيم) «در آن شب هر امري بر اساس حكمت (الهي) تدبير و جدا مي گردد» معني و تفسير اين كلام چيست؟

حضرت فرمود: مراد شب قدر است كه خداوند مي نويسد در آن، نام حاجيان و هر چه در آن سال واقع مي شود از توفيقها و خذلانها (ي موجب طاعت و معصيت) و مرگ و حيات، و معذلك خداوند پديد مي آورد و واقع مي سازد در شبانه روز آنچه اراده مي فرمايد، و سپس به آگاهي صاحب زمين مي رساند.

حارث بن مغيره بصري گويد: عرض كردم: صاحب زمين كيست؟

حضرت فرمود: صاحب شما (يعني امام - عليه السلام -). (1) .

ص: 312


1- بصائر الدرجات: ص 221، بحارالأنوار: ج 94 ص 22 ح 51.

تفسير «كيست كه به خدا قرض الحسنه اي بدهد...»

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: معني فرمايش خداي متعال: (من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له أضعافا كثيرة) (1) «كيست كه به خدا قرض الحسنه اي بدهد، تا آن را براي او، چندين برابر كند» چيست؟

حضرت فرمود: صله (و رساندن حق مالي به) امام است. (2) .

ص: 313


1- سوره ي بقره آيه ي 245.
2- ثواب الاعمال: ص 9، بحارالأنوار: ج 93 ص 215 ح 3.

تفسير «و آنها كه پيوندهايي را كه خدا دستور به...» چيست؟

حسن بن موسي گويد: اصحاب ما روايت كرده اند كه از امام صادق - عليه السلام -درباره ي معني فرمايش خداي متعال: (الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل) (1) «و آنها كه پيوندهايي را كه خدا دستور به برقراري آن داده، برقرار مي دارند» سؤال شد.

حضرت فرمود: مراد رساندن حق مالي به امام است چه كم باشد چه زياد.

سپس حضرتش فرمود: هدف از اين كار چيزي جز تطهير و پاك ساختن شما نيست. (2) .

ص: 314


1- سوره ي رعد آيه ي 21.
2- تفسير العياشي: ج 2 ص 209، بحارالأنوار: ج 93 ص 216 ح 5.

تفسير «و هر كس داخل آن (خانه ي خدا) شود در امان...»

1- علي بن عبدالعزيز گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم: فرمايش خدا: (آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا) (1) «(در آن)، نشانه هاي روشن (از جمله) مقام ابراهيم است؛ و هر كس داخل آن [خانه ي خدا] شود، در امان خواهد بود» در حالي كه در آن مرجئي، و قدري و حروري و زنديقي كه به خدا ايمان ندارد داخل مي شود، چگونه است؟

حضرت فرمود: خير، هرگز آنها كرامتي ندارند. (يا تنها داخل شدن در مسجد الحرام كرامت نمي آورد).

عرض كردم: پس چه معني دارد؟

فرمود: مراد هر كسي است كه وارد شود (به مسجدالحرام) در حالي كه معرفت به حق ما داشته باشد، همان طوري كه معرفت به حرمت مسجد الحرام داشته باشد، در اين صورت از گناهانش خارج مي شود، و همّ دنيا و آخرتش كفايت مي شود. (2) .

- توضيح: مرجئه و قدريه از فرق و گروههاي گمراهي هستند كه در قرن اول و دوم اسلامي پيدا شدند، و حروري خوارج هستند.

2- عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا در آيه: (و من دخله كان آمنا) «و هر كس داخل آن [خانه ي خدا] شود، در امان خواهد بود» سؤال كردم كه مراد خانه ي كعبه است يا حرم؟

حضرت فرمود: از مردم هر كس به عنوان پناه گرفتن وارد حرم بشود در امان است.

و هر كس از مؤمنين به عنوان پناه گرفتن وارد كعبه شود از غضب خدا در امان است.

و هر كدام از وحوش و درندگان و پرندگان داخل حرم شود از ترسانيدن و اذيت در امان است تا وقتي كه از حرم خارج شود. (3) .

ص: 315


1- سوره ي آل عمران آيه ي 97.
2- تفسير العياشي: ص 190، بحارالأنوار: ج 96 ص 369 ح 7.
3- تفسير العياشي: ج 1 ص 189، بحارالأنوار: ج 96 ص 74 ح 13.

تفسير «قياما للناس» چيست؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - راجع به تفسير و معني (جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس) (1) «خداوند خانه ي كعبه را خانه ي احترام قرار داد براي قيام مردم (يعني مصالح آنان)» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني آن را براي (اصلاح) دين و دنيايشان قرار داد. (2) .

ص: 316


1- سوره ي مائده آيه ي 97.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 346، بحارالأنوار: ج 96 ص 65 ح 43.

تفسير«در آن، نشانه هاي روشن است»

ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (فيه آيات بينات) (1) «در آن نشانه هاي روشن است» سؤال نمودم كه اين آيات چيستند؟

حضرت فرمود: مراد مقام ابراهيم - عليه السلام - كه هنگامي كه روي آن ايستاد، قدمهايش در آن مكان اثر گذاشت - و حجر، و منزل اسماعيل است. (2) .

ص: 317


1- سوره ي آل عمران آيه ي 97.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 187، بحارالأنوار: ج 96 ص 232 ح 3.

تفسير «و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق...» چيست؟

ابوالصباح كناني گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب أليم) (1) «و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم زند، ما از عذابي دردناك به او مي چشانيم» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: (ظلم در اين آيه) هر ظلمي است كه به وسيله ي آن به خود در مكه ظلم مي كند، مانند سرقت يا ستم به كسي يا چيزي از انواع ديگر ستم، همانا من آن را الحاد مي دانم و به همين جهت از سكونت در حرم نهي مي شد. (2) .

ص: 318


1- سوره ي حج آيه ي 25.
2- علل الشرايع: ص 445، بحارالأنوار: ج 96 ص 80 ح 24.

تفسير «سپس از همان جا كه مردم كوچ مي كنند،...»

رفاعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (ثم أفيضوا من حيث أفاض الناس» (1) «سپس از همان جا كه مردم كوچ مي كنند (به سوي سرزمين مني) كوچ كنيد» سؤال كردم.

حضرت فرمود: ساكنان سرزمين حرام (مكه) به هنگام حج در مشعر وقوف مي كردند در حالي كه ساير مردم در عرفه وقوف مي كردند، و به سوي مشعر افاضه و حركت نمي كردند مگر هنگامي كه اهل عرفه را مي ديدند.

و مردي بود كه نامش ابوسيار بود، و درازگوش رهواري داشت كه پيش از اهل عرفه به سوي مشعرالحرام حركت مي كرد، پس هرگاه ساكنان سرزمين حرام او را مي ديدند به سوي مني حركت مي كردند، و لذا خدا به آنها دستور داد كه مثل سائر مردم در عرفه وقوف كنند، از آن به سوي مشعرالحرام سپس به سوي مني حركت كنند. (2) .

ص: 319


1- سوره ي بقره آيه ي 199.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 97، بحارالأنوار: ج 96 ص 255 ح 29.

تركيب بدن چگونه است؟

سالم ضرير گويد: يك نصراني از امام صادق - عليه السلام - راجع به تركيب بدن پرسيد.

حضرت فرمود: خداوند انسان را بر دوازده قسمت و با دويست و چهل و شش استخوان و سيصد و شصت رگ آفريده است.

اما رگها؛ همه ي بدن را آبياري مي كنند، و استخوانها پيوستگي آن را حفظ مي كنند، و گوشت استخوانها را حفظ مي كند، و عصب پيوستگي گوشت را حفظ مي كند.

و در دستان او هشتاد و دو استخوان قرار داد، در هر دستي چهل و يك استخوان: سي و پنج استخوان در كف دست او، و در ساعد او دو استخوان، و در بازوي او يك استخوان، و در كتف او سه استخوان، اين چهل و يك استخوان.

و همچنين است در دست ديگر.

و در پاي او چهل و سه استخوان است: سي و پنج استخوان از آنها در قدم او، و دو استخوان در ساق او، و سه استخوان در زانوي او، و يك استخوان در ران او، در باسن دو استخوان.

و همچنين است در پاي ديگر.

و در پشت او هيجده مهره ي استخواني وجود دارد، و در هر كدام از دو طرف او نه دنده، و در گردن او هشت استخوان.

و در سر او سي و شش استخوان، و در دهانش بيست و هشت، و سي و دو استخوان (به صورت دندان وجود دارد).

- توضيح: اينكه امام - عليه السلام - در مورد استخوانهاي دهان (يعني دندانها) دو رقم ذكر فرموده اند، و اين مربوط مي شود به دو مقطع از عمرتزكيه ي ماهي چگونه است؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: ماهي مردار است. [پس چگونه با صرف مردن خوردنش حلال است].

حضرت فرمود: تزكيه ي ماهي به وسيله خارج كردن آن به صورت زنده از آب، و مردنش در خارج آب است، براي اين كه ماهي خون ندارد. و همچنين است ملخ. (1) .

ص: 320


1- المناقب: ج 3 ص 379، بحارالأنوار: ج 47 ص 218 ح 4.

تفسير (ثم قضي أجلا...) چيست؟

حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (ثم قضي أجلا و أجل مسمي عنده) (1) «سپس مدتي مقرر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمي نزد اوست (و فقط او از آن آگاه است)» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: نام آورده شده همان است كه در آن شب به فرشته ي مرگ اعلام شده است. و اين همان است كه خداوند فرمود: (اذا جاء أجلهم فلا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون) (2) «هنگامي كه اجل آنها فرا رسد، (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود)، نه ساعتي تأخير مي كنند، و نه پيشي مي گيرند». و اين همان است كه شب قدر به ملك الموت اعلام شده است.

و ديگري آن است كه بستگي به مشيت خدا دارد، اگر خواست آن را جلو مي اندازد، و اگر خواست آن را به عقب مي اندازد. (3) .

ص: 321


1- سوره ي انعام آيه ي 2.
2- سوره ي يونس آيه ي 49.
3- تفسير العياشي: ج 1 ص 354، بحارالأنوار: ج 94 ص 25 ح 60.

ث

ثواب ذكر

حضرت سليمان در عصر خويش صاحب حكومتي بود كه هيچ چيز از سيطره ي قدرتش خارج نبود. هيچ كس قبل و بعد از او به چنين حكومتي نرسيده و نخواهد رسيد. سليمان بر بشر، پرندگان، حيوانات وحشي، اجنه و شياطين حكومت مي كرد، و چنين حكومتي به قول خود حضرت سليمان، به هيچ كس نخواهد رسيد؛ چرا كه او از خداي متعال چنين خواست: «رب اغفرلي و هب لي ملكا لا ينبغي لأحد من بعدي (1) ؛ پروردگارا مرا ببخشا و ملكي به من ارزاني دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد». از دايره ي ملك و پادشاهي سليمان، فقط سرزمين سبأ خارج بود كه آن هم جزوش شد. روزي سليمان از جايي عبور مي كرد. با خود گفت: خداوند لطف بزرگي در حق من كرده كه حكومتي با اين وسعت در اختيارم نهاده است. ناگهان باد صدايي را به گوش سليمان رساند كه مي گفت: ثواب يك «سبحان الله» گفتن از تمام اين حكومت تو بيشتر است.

از اين جا معلوم مي شود كه در آخرت چه حسرتي گريبان گير انسان هايي مي شود كه اوقات فراغت خود را با ياد خدا و گفتن سبحان الله پر نكرده اند؛ چه رسد به اين كه خداي ناكرده زبان به چيزهايي آلوده كرده باشند كه سؤال و جواب در پي دارد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: زبان خود را به تسبيح مشغول كنيد، هم چنين در روايت آمده است: «اذا قال العبد سبحان الله سبح معه مادون العرش (2) ؛ وقتي بنده اي تسبيح مي گويد مادون عرش همه با او تسبيح مي گويند».

ص: 322


1- ص، آيه 35.
2- بحارالأنوار، ج 90، ص 166.

ثواب نماز در شهر مدينه و در مسجد پيامبر اكرم يكسان است؟

ساباطي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم آيا ثواب نماز در شهر مدينه و در مسجد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - يكسان است؟

حضرت فرمود: خير، نماز در مسجد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - معادل هزار نماز است، و نماز در شهر مدينه مانند نماز در ساير شهرها است. (1) .

ص: 323


1- كامل الزيارات: ص 30، بحارالأنوار: ج 96 ص 381 ح 9.

ثواب كسي كه يك روز از ماه شعبان روزه بگيرد؛ چيست؟

ثواب كسي كه يك روز از ماه شعبان روزه بگيرد؛ چيست؟

ثواب كسي كه پنج (مرتبه) حج كند چيست؟

ابن عميره از حضرمي روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ثواب كسي كه پنج (مرتبه) حج كند چيست؟

حضرت فرمود: هر كس پنج مرتبه حج كند خداوند هرگز او را عذاب نخواهد كرد. (1) .

ص: 324


1- الخصال: ج 1 ص 196، بحارالأنوار: ج 96 ص 20 ح 76.

ثواب نماز در مسجد النبي چيست؟

مرازم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي ثواب نماز در مسجد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - سؤال كردم.

حضرت فرمود: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در اين زمينه فرمود: يك نماز در مسجد الحرام معادل با هزار نماز در مسجد من است.

سپس فرمود: خداوند مكه را برتر قرار داد، و بخشي از آن را بر بخش ديگر برتري داد، خداوند متعال فرمود: (و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي) (1) «و (براي تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد».

و فرمود: خداوند اقوام و گروهائي را برتر قرار داد و مردم را دستور داد تا از آنها پيروي كنند، و در قرآن به محبت و دوست داشتن آنها دستور داد. (2) .

ص: 325


1- سوره ي بقره آيه ي 125.
2- كامل الزيارات: ص 21، بحارالأنوار: ج 96 ص 241 ح 8.

ج

جوشيدن آب از چاه خشك شده

مي گويند: ابوعبدالله بلخي در سفري با امام صادق عليه السلام بود. در راه مردم تشنه شدند، حضرت به ابوعبدالله بلخي گفت: «بنگر و ببين آيا چاهي را مي بيني؟» بلخي چاهي را پيدا كرد كه هيچ آبي در آن نبود. سپس اما صادق عليه السلام بر لبه ي چاه رفت و گفت: «اي چاه! از آنچه خدا در تو قرار داده است ما را سيراب كن.» پس ناگهان آب شيريني از آن چاه شروع به جوشش كرد و همه از آن آشاميدند.

بلخي گويد: «مانند سنت موسي در ميان شما جاري است؟»

امام صادق عليه السلام فرمود: «آري الحمدلله.» (1) .

ص: 326


1- بحارالانوار ج 47.

جابر بن حيان

كنيه اش ابوعبدالله و يا ابوموسي (1) ، معروف به صوفي (2) ، شيمي دان بزرگ اسلامي است كه در اصل خراساني، ليكن محل تولدش تحقيقا معلوم نشده، ولي تمام مورخين معتبر تقريبا متفق اند كه او يا در طوس خراسان، در شمال شرقي ايران، يا در حران عراق متولد شده. بعضي از مستشرقين كه به شرح حال او پرداخته اند، احتمال مي دهند، طوس مسقط الراس او باشد. تمام ثقات متفق اند كه او قسمتي از زندگي خويش را در شهر كوفه گذرانيده و با برامكه و وزراء هارون الرشيد دوست بوده.وستنفلد (3) مستشرق، يا ديگري وي را از صائبي هاي حران مي داند. در بلو (4) يكي ديگر از مستشرقين، در كتاب «كتابخانه شرقي»، نيز همين عقيده را دارد.

غريب ترين مطلبي كه از اقوال اروپايياني كه به شرح زندگاني جابر پرداخته اند به دست مي آيد، منسوب داشتن او به اشبيليه اندلس است. آنان فقط اين يك اشتباه را ننموده اند؛ بلكه گاهي از او به عنوان مشهورترين امراء و فلاسفه عرب و در جاي ديگر يك نفر عرب، بدون هيچ صفت ديگر، و در جاي ديگر پادشاه عرب و يا پادشاه عجم و حتي پادشاه هند، نام برده اند. اين اختلاف حكايت مي كند كه اروپاييان، تا چندي قبل، شخصيت جابر را تحقيق نكرده بودند و تمام معلومات آنان راجع به وي، منحصر به اين بوده كه او شرقي، و غالبا عقيده داشته اند كه او عرب بوده است؛ در صورتي كه جابر ايراني است و فقط به مكتب شيمي عرب انتساب دارد. (5) .

حيان، پدر جابر، اصلا خراساني و در طوس داروخانه داشته، و طرف اعتماد همگان بود، و پيوسته به كار داروگري سرگرم، اما در عين حال مرد سياست هم بوده چون با ابومسلم خراساني، همكاري محرمانه داشته است. عمال بني اميه وي را مي شناختند و مي دانستند كه او عقيده شيعي دارد، و از پيروان خاندان نبوت است؛ ولي تحت تعقيب قرار نگرفته، فقط وقتي روابط محرمانه او را با ابومسلم، دريافتند غافلگيرش نموده و به قتلش رسانيدند.

حيان در خراسان كشته شد و پسرش جابر كه بسيار جوان بود، با سپاهيان شيعه از خراسان به كوفه آمد، و از آن جا به مدينه طيبه به خدمت حضرت باقر عليه السلام شرفياب شد. اما اين شرفيابي چندان طول نكشيد كه امام پنجم (ع) از اين جهان به ملكوت اعلي رحلت فرمود و مسند امامت را به پسرش حضرت صادق عليه السلام سپرد.

جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صاق (ع) قرار گرفت، و بنا بر سوابق شيعه زادگي و ارادت موروثي خانوادگي لطف و محبت امام را بيش از ديگران به خود معطوف ساخت، تا آن جا كه مانند يك خانه زاد، در خانه حضرت صادق (ع) به سر مي برد.

دائرة المعارف بريتانيا، درباره جابر بن حيان چنين مي نويسد: از مشهورترين علماي طبيعي در قرن دوم هجري، جابر بن حيان است. او علوم پنهاني را از امام صادق (ع) فرا گرفت، ولي بعيد نيست كه علم شيمي (6) را از آن محضر نياموخته باشد.

روشن نيست كه دائرة المعارف بريتانيا اين نظريه را بر اساس چه مدركي بيان كرده، در حالي كه خود جابر اعتراف مي كند كه هر چه فراگرفته از حضرت صادق عليه السلام است و جز او استادي نداشته است. (7) .

در كتاب «دائرة المعارف دانش بشر» آمده است كه ابوموسي جابر بن حيان بن عبدالله كوفي، فيلسوف و شيمي دان معروف، معروف، متولد كوفه بوده، وليكن اصلا از خراسان است.

وي با برامكه درآميخت و با جعفر بن يحيي برمكي دوست شد. تصنيفات جابر را تا پانصد جلد گفته اند، ولي بيشتر آن ها از دست رفته است. از تأليفات او اسرار الكيميا و تصحيحات كتب افلاطون و الخواص و صندوق الحكمه است.

جابر در كشورهاي اروپايي به واسطه ي كتبي كه در آغاز رنسانس (8) ترجمه شد، شهرت فراوان دارد، وي كسي است كه الكل را كشف كرد و آن را «زيت الزاج» ناميد. كتب جابر مقداري از تركيبات شيميايي را در بردارد كه قبل از وي مجهول بوده است؛ و جابر نخستين كسي است كه عمل شيميايي «تقطير» و «تبلور» و ساير خواص فيزيكي را نوشته و شرح داده است.

جابر در طوس درگذشت. او در نوشته هايش چنين تصريح كرده كه در اين علوم شاگرد حضرت امام جعفر صادق (ع) بوده است، و در همه جا امام را به عنوان «(قال) سيدي جعفر الصادق»، و امثال اين عبارات و با تجليل فراوان نام برده است. (9) .

جابر در عداد شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام ياد مي گردد، و او خود در پاره اي از آثارش، بدين نكته تذكر مي دهد كه اطلاعات مبسوط علمي خويش را از محضر آن معلم كبير فراگرفته است.

دكتر زكي نجيب محمود مي گويد: حقيقت مطلب آن است كه جابر، هم شيعه هم فيلسوف و هم شيمي دان بوده است. او در سياست، شيعه، در بحث و استدلال، فيلسوف، و در علم و دانش، شيمي دان بود.

درباره ي نام «جعفر» كه در نوشته هاي جابر فراوان آمده و با عنوان «سيدي» (سرورم) به او اشاره شده است، گروهي ادعا كرده اند كه منظور او همان جعفر بن يحيي برمكي است. اما، به اعتقاد شيعيان، منظورش امام جعفر صادق (ع) مي باشد. گفته دوم درست تر به نظر مي رسد، زيرا جابر شيعه بوده است، و هيچ استبعادي ندارد كه به سيادت و سروري يك امام شيعه اعتراف كند. به علاوه، بسياري از منابع تاريخي نيز اين شخص را، بي هيچ ترديدي، امام جعفر صادق (ع) دانسته اند. مثلا، حاجي خليفه، در كتاب كشف الظنون، همه جا، نام جابر را با عبارت «شاگرد امام جعفر صادق (ع)» ذكر مي كند و جابر، خود، در مقدمه كتاب «الحاصل» مي گويد:... اين كتاب را الحاصل ناميدم زيرا، سرورم جعفر بن محمد، صلوات الله عليه، روزي به من فرمود: حاصل و سود اين همه كتاب (كتاب هاي نوشته شده به وسيله جابر) چيست؟... لذا، من اين كتاب را نوشتم و سرورم آن را الحاصل ناميد... پر واضح است كه اين همه احترام و بزرگداشت نمي توانسته نسبت به شخصي برمكي ابراز شده باشد؛ زيرا جابر خود در دستگاه هارون الرشيد مقام و موقعيتي ممتاز داشت و از اين جهت همپايه برمكيان بود. بنابراين، چنين احترام و بزرگداشتي جز از جانب يك نفر شيعه نسبت به امام خود نمي تواند باشد. (10) .

جابر بن حيان از آن عده انگشت شمار تاريخ است كه در نبوغ و عبقريت ممتاز و سرشناس بوده است. تاريخ بشريت، در طول اعصار و قرون از انسان هاي بسياري، سخن مي گويد، ولي از ميان اين گروه عظيم ممتاز، عده معدودي را به عنوان «اعجوبه» نام مي برد، و يكي از آن اعجوبه هاي دوران، همان جابر بن حيان است.

جرجي زيدان در مجله الهلال مي گويد: جابر از شاگردان معروف امام صادق عليه السلام بوده است. اين نابغه بزرگ از كبار علماي شيعه از و نوادر زمان حضرت صادق (ع) است و شهرت بسياري دارد. جزء مفاخر علمي آن دوره بوده، و اهميت او بيشتر به تجربه او در دانش شيمي تكيه دارد، و اين شهرت با ترجمه پاره اي از آثار او به زبان هاي خارجي از محدوده جهان عرب و دنياي اسلام، فراتر رفته و به مغرب زمين نيز كشيده شد. (11) .

و همچنين در كتاب تاريخ هيئت مي نويسد: در ميان يونانيان يك نفر هم پيدا نشد كه در علم شيمي از طريق تجربه وارد شود، ولي در اسلام صدها از اين قبيل اشخاص يافت شده اند.

آقاي دهخدا آورده است: جابر ميان فرنگيها به اسم «جبر» (Geber)، معروف به كتابي (لاتيني كتاب الخالص) مشهور مي باشد. جابر در لاتيني مؤلفات بسيار دارد كه به نام «جبير» منسوب شده است.

اختلاف ميان جابر و جبير باعث شده كه بعضي از مؤلفين اخير گفته اند كه اين دو اسم متعلق به دو نفر است؛ ولي پروفسور هلميارد (12) ، ثابت نموده كه جابر بن حيان همان است كه در ميان فرنگيها به نام جبير معروف مي باشد و تمام كتبي كه در لاتيني به نام دومي منسوب است، ترجمه يا اقتباساتي از مؤلفات دانشمندي (جابر) است كه اصلا ايراني بوده و به عرب نسبت دارد.

در قرن هشتم مسيحي (قرن دوم هجري) جابر بن حيان در دربار خليفه وقت، هارون الرشيد، در بغداد مي زيسته و با برامكه روابط صميمانه داشته و از شرح حالش معلوم مي شود كه علاقه وي به آنان، بيش از علاقه او به خليفه بوده است. چه برامكه به علم شيمي اهميت فراوان مي دادند، و اين علم را با دقت و تحقيق، تحصيل مي كردند. جابر در كتاب «خواص» خود بسياري از محاوراتي كه ميان او و برامكه در شرح و تفصيل اين علم به عمل آمده، ذكر كرده و «قفطي» در شرح حال جابر، در «تاريخ الحكماء» گويد: او در تمام رشته هاي علوم عصر خود، خصوصا علم شيمي سرآمد گرديد. و ظاهرا از علم طب و طريق معالجات هم بهره اي داشته، چون در زمان او علم شيمي در اعمال طبي به كار مي رفته است.

در «مطارح الانظار» مي نويسد: جابر بن حيان مكني به ابوموسي بوده، و از حكماي سده دوم هجري، و از شاگردان امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام مي باشد؛ و در كتاب رسائل و مخترعات او را نام برده است.

پروفسور برتلو (13) شيمي دان معروف فرانسوي، و صاحب كتاب تاريخ شيمي در قرون وسطي، اسم جابر را نسبت به تاريخ شيمي، مثل اسم ارسطو نسبت به تاريخ منطق مي داند. گويا جابر نزد برتلو، نخستين شخصي باشد كه براي علم شيمي قواعدي علمي، وضع كرده است كه همواره در تاريخ دنيا با نام او مقرون است. (14) .

ابن نديم در الفهرست گفته: ابوعبدالله جابر بن حيان كوفي كه معروف به صوفي است، مردم درباره ي وي اختلاف كرده اند. شيعه معتقدند كه او از بزرگان ايشان و يكي از ابواب است، و وي را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام، و از اهل كوفه مي دانند؛ و دسته اي از فلاسفه او را از خود دانسته اند، و در منطق و فلسفه مصنفاتي دارد؛ و زرگران و نقره سازان مي گويند كه رياست آنان در آن عصر به وي منتهي شده، و كار وي پوشيده بوده و در شهرها مي گشته و از خوف سلطان در جايي مستقر نمي شد. و نيز گفته اند كه جابر در زمره برامكه بود و با جعفر بن يحيي برمكي مربوط بوده، و كساني كه اين عقيده ارا دارند، مي گويند كه مقصودش از كلمه «سيدي جعفر»، جعفر برمكي است؛ و شيعه مي گويند كه مقصودش حضرت صادق عليه السلام است. و يكي از ثقات اهل صنعت، براي من حكايت كرد كه جابر در شارع باب الشام در درب معروف به درب «الذهب» نزول كرده بود. و همين مرد گفت كه بيشتر اوقات جابر در كوفه بوده و در آن جا، به مناسبت پاكي هوا، مشغول كيمياگري بود؛ و همين شخص نقل كرد: خانه اي كه در آن، هاون طلايي كه در حدود دويست رطل وزن داشت، يافتند، خانه جابر بن حيان بوده است. و در آن خانه جز همان هاون طلايي چيز ديگري يافت نشد. و اين واقعه در زمان عزالدوله پسر معزالدوله واقع شد. و ابوسبكتكين دستار گفت: كسي كه آن را تحويل گرفت، من بودم.(15) .

ص: 327


1- در لغت نامه دهخدا در ذيل حالات جابر بن حيان در پاورقي چنين آمده است: «يكي از مورخين اسم او را ابوعبدالله، و ديگران مي گويند ابوموسي بوده است، و هر گاه اين دو روايت صحيح باشد دلالت دارد كه جابر دو پسر داشته يكي عبدالله و ديگري موسي». نويسنده گويد: گمان نمي كنم اين پاورقي از مرحوم دهخدا باشد، چون ايشان مردي فاضل، محقق، و متتبع بودند و بدون شك اين مقدار تفاوت بين نام و كنيه را مي گذاشتند، و از طرفي ايشان مي دانستند كه عرب براي كودكانشان نام و كنيه و لقب تعيين مي كردند، و اگر كسي را ابوموسي يا ابوعبدالله مي گفتند، دليل بر اين نبود كه بايد فرزندي به نام عبدالله يا موسي داشته باشد. احتمال مي دهم كه اين اشتباه از هيئت نشر و تصحيح لغت نامه باشد.
2- دكتر فيليپ خليل حتي مي گويد: اول كسي كه عنوان صوفي يافت جابر بن حيان بود كه در كار زهد روش خاص داشت، و در علوم غريبه مشهور بود. (تاريخ عرب، ص 554).
3- Wustenfeled.
4- D,herbelot.
5- لغت نامه دهخدا، حرف ج، ذيل جابر بن حيان.
6- شيمي، علمي است كه از خواص داخلي و خصوصي اجسام بحث مي كند.
7- دانشمندان نامي اسلام ص 94.
8- رنسانس: در اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم ميلادي يكي از مهم ترين وقايع تاريخ پديد آمد، كه تولد آن در ايتاليا، و نمو آن در فرانسه و آلمان، و انتشار آن به همه نقاط اروپا رسيد. در صنايع و ادبيات و هنر تغييرات شگرفي پديد آمد كه تاكنون آثاري چون شاهكارهاي دوره ي رنسانس به وجود نيامده است. در اين دوره هنر هنرمندان به كمال رسيد، و يادگارهاي ارزنده اي از ادبيات جهان كهن كشف شد. با اختراع چاپ، انديشه هاي بشر، منتشر گرديد و آثار علمي و ادبي و هنري بديع به جا ماند.
9- دائرة المعارف دانش بشر، ص 120.
10- تحليلي از آراي جابر بن حيان، صفحات 18 و 19 و 20.
11- مجله الهلال، ج 8، سال دهم.
12- Holmyard.
13- Berthelot.M-,(1907 - 1827 م) شيمي دان معروف و سياستمدار مشهور فرانسوي، مؤلف آثاري در باب تركيب مواد آلي درباره ترموشيمي.
14- لغت نامه دهخدا، حرف ج، ذيل جابر بن حيان، نقل شده از آقاي محمود عرفان، مترجم مقاله اسماعيل مظهر.
15- فهرست ابن النديم، ص 498.

جعفر بن عفان طائي

شيخ كشي فرموده: او همان است كه وارد شد بر حضرت صادق (ع) هنگامي كه زيد شحام و جمعي از شيعيان كوفه حاضر بودند، حضرت او را نزديك طلبيد و به او فرمود: شنيده ام در مرثيه حضرت امام حسين (ع) شعر مي گويي، و نيكو مي گويي. عرض كرد: آري، فدايت شوم. فرمود: بخوان. او خواند، امام صادق (ع) و حاضرين گريستند، و اشك چشم امام به صورتش جاري شد، سپس فرمود: اي جعفر! به خدا سوگند، ملائكه مقربين در اينجا حاضر بودند و اشعار تو را، براي امام حسين (ع)، شنيدند و گريستند، چنان كه ما گريستيم، بلكه بيشتر؛ و خداوند واجب گردانيد براي تو بهشت را در اين ساعت به تمامه، و تو را آمرزيد، مي خواهي زيادتر بگويم؟ گفت: آري، اي آقاي من. فرمود: هر كس براي امام حسين (ع) شعري بگويد: و بگريد، و بگرياند، خداوند بهشت را بر او واجب مي گرداند. و او را مي آمرزد. (1) .

علامه مجلسي (ره)، در بحار، اشعار زير را از جعفر نقل كرده: ليبك علي الاسلام من كان باكيا

فقد ضيعت احكامه و استحلت غداة حسين للرماح ذرية

و قد نهلت منه السيوف و علت و غودر في الصحراء لحما مبددا

عليه عناق الطير باتت و ظلت فما نصرته امة السوء اذ دعا

لقد طاشت الاحلام منها و ضلت الا بل محوا انوارهم باكفهم

فلا سلمت تلك الاكف و شلت و ناداهم جهدا بحق محمد

فان ابنه من نفسه حيث حلت فما حفظوا قرب الرسول و لارعوا

و زلت بهم اقدامهم و استزلت اذاقته حر القتل امة جده

هفت نعلها في كربلا و زلت فلا قدس الرحمن امة جده

و ان هي صامت للاله و صلت كما فجعت نبت الرسول بنسلها

و كانوا حماة الحرب حين استقلت (2) . در كتاب اغاني، از محمد بن ابي مره تغلبي، نقل شده كه گفت: روزي جعفر بن عفان طائي را ديدم، درب خانه اش نشسته بود، به او سلام كردم؛ گفت: بنشين. نشستم. گفت: از ابن ابي حفصه ملعون تعجب نمي كني كه گفته: اني يكون و ليس ذاك بكائن

لبني البنات وراثة الاعمام (3) . گفتم: به خدا سوگند از او تعجب مي كنم و لعن فراواني به او مي نمايم؛ سپس از او پرسيدم: آيا در رد او چيزي گفته اي؟ گفت: آري، و اين اشعار را خواند: لم لا يكون و ان ذاك بكائن

لبني البنات وراثة الاعمام للبنت نصف كامل من ماله

و العم متروك بغير سهام ما للطليق و للتراث و انما

صلي الطليق مخافة الصمصام (4) .

ص: 328


1- رجال كشي، ص 246.
2- بحارالانوار، ج 45، ص 286. ترجمه: بگذار بگريد بر اسلام، آن كس كه گريان است؛ زيرا كه احكام آن ضايع شده و حرامش حلال گشته است - همان روزي كه حسين (ع) با نيزه قطعه قطعه شد، و آن گاه كه شمشيرها از خونش سيراب گشتند - و در آن دشت او به جا ماند همچون تكه گوشتي جدا شده، و شب، پرندگان جسد مباركش را در پناه گرفتند - ياري اش نكردند آن امت زشتكار آن گاه كه آنان را صدا زد، به درستي كه صبر و بردباري كم رنگ شد و از بين رفت - آنان با دست خود نورشان را خاموش و كردند، اين چنين دستاني سالم نباد و نابود باد - با تلاش هر چه بيشتر آنان را خواند به حق محمد، كه اوست فرزند محمد، از جان محمد - نگه نداشتند حرمت خويشاوندي با پيامبر را و رعايت آن را ننمودند، و پاي آنان لغزيد، و لغزانيد - امت جدش به او سوز مرگ چشاندند، و پاپوش اين امت در كربلا باعث سقوط آنان شد - پاكيزه نگرداند خداوند امت جدش را، هر چند كه روزه بدارند و نماز بخوانند - كه دخت پيامبر را به سوگ فرزندانش نشاندند، آناني را كه به هنگام جنگ پابرجا و پشتيبان بودند آن گاه كه ديگران كوچ مي كردند.
3- چگونه مي شود، و اين شدني نيست، كه دختر زادگان ورثه به جاي عموها شوند.
4- چرا نمي شود، و اين شدني است، كه دخترزادگان ورثه به جاي عموها شوند. دختر نصف كامل از مال را به ارث مي برد، در حالي كه عمو را سهمي نيست. آزاد شده (يعني آل ابوسفيان) را چه به ميراث خواري، آن كه از ترس شمشير نماز خواند. - كتاب الاغاني، ج 10، ص 94.

جميل بن دراج

ثقه و جليل القدر و وجه الطائفه، از اصحاب حضرت صادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام و از اصحاب اجماع است. (1) .

شيخ كشي روايت كرده كه فضل بن شاذان بر ابن ابي عمير وارد شد، در حالي كه او در سجده بود و سجده را بيسار طول داد. چون سر از سجده برداشت صحبت طول سجده به ميان آمد. ابن ابي عمير گفت: اگر سجده جميل به دراج را مي ديدي سجده مرا طولاني نمي شمردي، همانا من روزي نزد جميل بن دراج رفتم و او را به حال سجده يافتم. او سجده خود را بسيار طول داد. چون سر برداشت گفتم: سجده را طولاني نموديد؟ جميل گفت: اگر سجده معروف به خربوذ را ديده بودي سجده مرا سهل مي شمردي. (2) .

نويسنده گويد: علامه مجلسي (ره)، در «صلوة بحار» بابي به عنوان - «باب فضل السجود و اطالته» - باز نموده و روايات بسياري در فضيلت سجده و سجده طولاني نقل كرده كه ما به چند روايت آن اشاره مي كنيم:

طول دادن سجده از دين ائمه و اوابين است؛ و عملي است كه بر شيطان بسيار گران است؛ و گناهان را مي ريزد، همچنان كه باد برگ درخت را مي ريزد؛ و نزديك كننده بنده است به خدا.

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه مردي خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرضه داشت: به من كاري بياموزيد كه خداوند مرا دوست بدارد، و مردم نيز مرا دوست بدارند، و خداوند مالم را زياد و بدنم را سالم بگرداند و عمرم را طولاني سازد، و مرا با شما محشور فرمايد. حضرت فرمود: اين شش تقاضا است كه احتياج به شش عمل دارد و در گرو شش چيز است:

اول - اگر بخواهي خدا تو را دوست بدارد، از او بترس و از معصيت و نافرماني او خودداري كن. دوم - اگر بخواهي مردم تو را دوست بدارند، به آنان نيكي كن و به مال و ثروتشان چشمداشت نداشته باش. سوم - اگر بخواهي مالت زياد گردد. زكات بده. چهارم - اگر بخواهي بدنت سالم باشد. صدقه بده. پنجم - اگر بخواهي عمرت طولاني گردد، صله رحم كن. ششم - اگر بخواهي با من محشور گردي، سجده در پيشگاه خداي واحد قهار را طولاني كن. (3) .

ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت به وي فرمود: اي ابومحمد! بر شما باد به ورع و جديت و راستگويي و رد امانت و خوشرفتاري با كسي كه با شما رفاقت مي كند و طول دادن سجده كه از سنن توبه كنندگان است. (4) .

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سجده را طولاني كنيد كه عملي بر شيطان دشوارتر از سجده نيست كه ببيند فرزند آدم سجده مي كند و بدين وسيله اطاعت كرده و نجات يافته است، و خودش از سجده سرپيچي و نافراني كرده است. (5) .

شيخ صدوق (ره)، در مجالس، از ابي جعفر عطار از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردي خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرض كرد: يا رسول الله، گناهانم زياد شده و عملم ضعيف، رسول خدا (ص) فرمود: سجده زياد به جا آور كه سجده گناهان را مي ريزد، همچنان كه باد برگ درخت را مي ريزد. (6) .

از امام صادق (ع) سؤال شد كه چرا پروردگار عالم، ابراهيم (ع) را خليل خودش قرار داد؟ فرمود: به واسطه زياد سجده كردن. (7) .

ابن ابي عمير، از معاوية بن عمار، روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه فرمود: هنگامي كه بنده سجده را طولاني مي كند، در محلي كه كسي او را نبيند شيطان مي گويد: واويلاه، بني آدم اطاعت كردند، و من معصيت نمودم. آنان سجده كردند، و من از سجده امتناع ورزيدم. (8) .

ابن ابي عمير، از هشام، از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: عده اي محضر رسول اكرم (ص) شرفياب شدند و عرضه داشتند: يا رسول الله، از طرف پروردگار بهشت را براي ما ضمانت فرما. رسول خدا (ص) فرمود: به شرط آن كه به طول سجده با من همراهي كنيد. آنان قبول كردند، پيغمبر نيز بهشت را ضمانت فرمود. (9) .

عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردي بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله، هنگامي كه آن حضرت مشغول به تعمير يكي از حجره هايش بود، وارد شد و عرضه داشت: يا رسول الله، اجازه مي فرمايي اين كار را من انجام دهم؟ فرمود: انجام ده. موقعي كه فارغ شد، حضرت فرمود: حاجتت را بخواه. عرض كرد: بهشت پيغمبر (ص) سر به زير افكند و سپس فرمود: اي بنده خدا! با طول دادن سجده، به من كمك كن. (10) .

در روايتي آمده است كه مردي خدمت امام هفتم (ع) رسيد، ديد غلام سياهي مقراض به دست گرفته، و گوشت زادي كه بر پيشاني آن حضرت از كثرت سجده پيدا شده بود، قطع مي كرد. (11) .

در صلوات بر آن حضرت زائران مي خوانند: «حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة» - هم پيمان سجده هاي طولاني و اشك هاي بسيار -

در خبري، مأمون، چهره حضرت موسي عليه السلام را، به هنگام ورود بر هارون الرشيد، اين گونه تصوير مي كند: «اذ دخل شيخ قد نهكته العبادة كانه شن بال قد كلم السجود وجهه و انفه»، وارد شد بر پدرم، پيرمردي كه صورتش از بيداري شب و عبادت، زرد و متورم شده بود و عبادات او را رنجور و لاغر كرده بود، به حدي كه ماند مشك پوسيده شده بود، و كثرت سجده صورت و بيني او را مجروح كرده بود. (12) .

در طول سجده، عده اي از بزرگان اصحاب، مانند ابن ابي عمير (13) ، به آن بزرگوار اقتدا كرده بودند.

فضل بن شاذان گويد: وقتي به عراق وارد شدم. ديدم شخصي رفيقش را مورد سرزنش قرار داده بود و مي گفت: تو مردي هستي صاحب عيال و محتاج به كسب و كار و من بيم آن دارم كه در اثر طول سجده نابينا گردي و از كار بيفتي. رفيقش به وي پاسخ داد: واي بر تو! چقدر مرا سرزنش مي كني؟ اگر بنا بود طول سجده باعث كوري كسي شود، بايد ابن ابي عمير نابينا شده باشد، چه او پس از نماز صبح براي سجده شكر، پيشاني بر زمين مي گذاشت و تا ظهر سر از سجده بر نمي داشت. (14) .

در كافي، از جميل بن دراج، روايت شده كه گفت: شنيدم كه امام صادق (ع) فرمود: چون جان به اينجا رسيد (و با دست به گلويش اشاره كرد)، براي عالم توبه نيست سپس اين آيه را قرائت فرمود: «انما التوبة علي الله للذين يعملون السوء بجهالة» (15) - قبول توبه بر خدا فقط نسبت به كساني است كه از وي ناداني بدي مي كنند. (16) .

و نيز امام صادق (ع) فرمود: خدا به چيزي بهتر از اداء حق مؤمن عبادت نشود. (17) .

و همچنين جميل مي گويد كه شنيدم كه امام صادق (ع) مي فرمود: از جمله آن چه خداي عزوجل مؤمن را بدان اختصاص داده اين است كه او را شناسا و قدردان احسان برادران خود نمايد، اگر چه كم باشد. و احسان به كميت زياد، نيست؛ از اين رو خداي عزوجل در كتابش فرمايد: «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون» (18) - اگر چه تنگدست و در مضيقه باشند ديگران را بر خود ترجيح دهند و آنان كه بخل خود را نگهدارند، آنان رستگارانند - و هر كه را خداي عزوجل به اين خصلت شناخت، او را دوست دارد و هر كه را خداي تبارك و تعالي دوست داشت، مزدش را روز قيامت بدون حساب دهد. سپس حضرت صادق (ع) فرمود: اي جميل! اين حديث را به برادرانت بگو كه موجب تشويق آنان به احسان است. (19) .

جميل بن دراج برادري به نام نوح بن دراج داشت كه قاضي بوده و به گفته عده اي، از اصحاب شمرده شده و داراي اعتقادي صحيح بوده است. (20) .

جميل در ايام حضرت رضا عليه السلام وفات كرد. از او اصل و كتابي به جا ماند كه گروه بسياري آن را روايت كرده اند. (21) .

علامه مامقاني مي فرمايد: قبر جميل در طارميه، كنار دجله، محاذي سميكه، و معروف به جميل بن الكاظم است. (22).

ص: 329


1- فهرست شيخ طوسي، ص 80 - رجال نجاشي، ص 92 - خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 18.
2- رجال كشي، ص 217.
3- بحارالانوار، ج 85، ص 164.
4- بحارالانوار، ج 85، ص 166 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 981.
5- بحارالانوار، ج 85، ص 161 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 980.
6- امالي صدوق، مجلس 75، ح 11، ص 404 - بحارالانوار، ج 85، ص 162.
7- بحارالانوار، ج 85، ص 163.
8- بحارالانوار، ج 85، ص 163 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 978.
9- بحارالانوار، ج 85، ص 164.
10- بحارالانوار، ج 85، ص 165 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 978.
11- بحارالانوار، ج 85، ص 166.
12- بحارالانوار، ج 48، ص 130.
13- جناب محمد بن ابي عمير دانشمندي عظيم المنزله و جليل القدر، و از اصحاب اجماع شمرده شده، و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند. او عابدترين و پارساترين مردم زمانش بود، و او را افضل واقفه از يونس شمرده اند. ابن ابي عمير درك محضرت حضرت موسي بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام را نموده است. او 94 كتاب تصنيف كرده و رنج هاي زيادي در زمان رشيد و مأمون ديده، و ساليان دراز در زندان بوده، و تازيانه بسيار خرده كه قبول مسند قضاوت كند و نكرده. از او اسامي شيعيان عراق را خواستند، نگفت او را صد تازيانه زدند كه آن اسامي را بگويد، نزديك شد كه نام ببرد، ناگاه صداي محمد بن يونس بن عبدالرحمن در گوشش پيچيد كه گفت: «يا محمد بن ابي عمير، اذكر موقفك بين يدي الله»، ابن ابي عمير! جايگاهت را در پيشگاه خدا ياد آر. لا جرم اسمي نبرد و زياده از صد هزار درهم داد تا از زندان خلاص شد. (تحفة الاحباب، ص 310).
14- اختيار معرفة الرجال، جزء 6، شرح حال محمد بن ابي عمير، ص 591.
15- سوره نساء، آيه 17.
16- اصول كافي، ج 1، ص 37.
17- اصول كافي، ج 2، ص 136.
18- سوره حشر، آيه 9.
19- اصول كافي، ج 2، ص 165.
20- رجال كشي، ص 217 - رجال نجاشي ص 92 - فهرست شيخ طوسي، ص 65 و ص 80 - خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 18.
21- رجال نجاشي، ص 92.
22- تنقيح المقال، ج 1، ص 232.

حارث بن مغيره نصري

از بني نصر بن معاويه بوده، و از اهل بصره است. او از حضرت باقر و صادق و موسي بن جعفر و زيد بن علي سلام الله عليهم اجمعين، روايت نقل كرده، و ثقه است (1) ، و كتابي در حديث دارد (2) ، و روايت شده كه او اهل بهشت است. (3) در روايت است كه چون حضرت صادق (ع)، دستور تجديد توبه و عبادت را به زيد شحام مي دهد، و او نزديكي مرگ خويش را احساس مي كند، اندوهگين مي گردد، حضرت در مقام تسلي، او را به بهشت بشارت مي دهد، و مي فرمايد: گوييا تو را، در درجه خودت، در بهشت مي بينيم؛ و رفيق هم درجه ات، در آن جا، حارث بن مغيره نصري است. (4) .

كشي از يونس بن يعقوب روايت كرده كه گفت: ما محضر حضرت صادق (ع) بوديم، حضرت فرمود: آيا براي شما تكيه گاه و پناهگاهي نيست كه در آن جا آرامش و آسايش داشته باشيد؟ عرض كرديم: نه. فرمود: چرا از حارث بن مغيره نصري، غافليد. (5) .

از اين روايت استفاده مي گردد كه حارث بن مغيره نصري، پناهنگاه و ملجأ شيعه بوده است.

در كافي نقل شده كه حارث بن مغيره گفت: امام صادق (ع) فرمود: مسلمان برادر مسلمان است، چشم و آينه و راهنماي اوست؛ نسبت به او خيانت و نيرنگ و ستم روا ندارد، و او را تكذيب نكند، و از او غيبت ننمايد. (6) .

ص: 330


1- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 28.
2- رجال نجاشي، ص 101 - فهرست شيخ طوسي، ص 82.
3- تنقيح المقال، علامه مامقاني، ج 1، ص 247.
4- رجال كشي، ص 286 - خرائج، ج 2، باب 15، ح 10، ص 714 - بحارالانوار، ج 47، ص 343.
5- اختيار معرفة الرجال، ص 337.
6- اصول كافي، ج 2، ص 133.

جابر بن حيان

پدرش حيان خراساني بود. وي در شهر توس، داروخانه يي داشت و به كار داروگري سرگرم بود؛ اما در عين حال مرد سياست هم بود؛ چون با ابومسلم خراساني همكاري محرمانه يي داشت.

كارگزاران بني اميه، حيان را مي شناختند و مي دانستند كه وي عقيده ي شيعي دارد و از پيروان خاندان نبوت عليه السلام است، ولي به خاطر تخصصي كه داشت، كم تر مزاحمش مي شدند. البته زماني كه روابط محرمانه ي او را با ابومسلم خراساني دريافتند، وي را كشتند. حيان در خراسان به شهادت رسيد و پسرش «جابر» از خراسان به عربستان آمد و در مدينه به خدمت امام باقر عليه السلام شرفياب شد. اما اين شرفيابي چندان طول نكشيد كه حضرت باقر عليه السلام از اين جهان به ملكوت اعلي رحلت فرمود و مسند امامت را به پسر بزرگوارش حضرت جعفر بن محمد امام صادق عليه السلام سپرد. جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صادق عليه السلام قرار گرفت و چون هويت اين جوان براي حضرت صادق عليه السلام به خاطر رفت و آمدش در خانه ي امام باقر عليه السلام به خوبي روشن بود، لطف و مرحمت آن حضرت عليه السلام را بيش از ديگران به خود معطوف ساخت، تا آن جا كه مانند يك خانه زاد در سراي حضرتش به سر مي برد.

دايرة المعارف بريتانيا درباره ي جابر بن حيان چنين مي نويسد: مشهورترين دانشمندان طبيعي در قرن دوم هجرت، جابر بن حيان است. وي علوم خفيه را از جعفر بن محمد عليه السلام فرا گرفت، ولي بعيد نيست كه علوم شيمي را از آن محضر نياموخته باشد. اما خود جابر بن حيان اعتراف مي كند كه هر چه ياد دارد از امام صادق عليه السلام آموخته و استادي جز ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام نداشته است. جابر بن حيان در سال نود و دو هجري به دنيا آمد و به سال صد و نود و هفت هجري زندگي را ترك گفت و با اين حساب، علامه ي شيمي در قرن دوم هجري بيش از صد سال زندگي كرده بود. (1) .

پروفسور «هولميادر» نويسنده ي انگليسي درباره ي جابر بن حيان مي نويسد:

«وي شاگرد و يار (امام) جعفر صادق عليه السلام بود. جابر در شخصيت پيشواي ارجمندش تكيه گاه، ياور، رهبر، امين و فرد موجهي را مي ديد كه هيچ گاه نمي توانست از او بي نياز شود. جابر بن حيان با راهنمايي استادش (امام صادق عليه السلام) كوشيد تا علم شيمي را از خرافاتي كه از (فرهنگ شهر) اسكندريه گريبان گير آن شده بود، پيراسته و رها سازد و البته در اين راه نيز تا حد فراواني كامياب شد. بدين سبب بايد نام جابر بن حيان را در كنار نام آوران ديگر اين دانش از قبيل «بويله» و «لاوازيه» و... قرار داد.» (2) .

ص: 331


1- برگرفته از: معصوم هفتم و ششم، به قلم استاد جواد فاضل.
2- به نقل از: الامام الصادق، نوشته ي استاد الدخيل.

جميل بن دراج

جميل بن دراج و برادر ديگرش به نام «نوح» هر دو شرف محضر امام صادق عليه السلام را دريافته بودند، ولي جميل بن دراج از برادرش نوح بزرگ تر بود و در اواخر زندگاني خويش از بينايي محروم ماند. اما همچنان به كسب معرفت از خدمت حضرت صادق عليه السلام ادامه داد و هنوز امام صادق عليه السلام حيات داشت كه جميل بن دراج، دعوت حق را اجابت كرد و به سراي باقي شتافت.

فضل به شاذان مي گويد: به خانه ي محمد بن عمير رفتم؛ در حال نمازگزاردن بود. منتظر شدم، ولي سجده هاي او به قدري طولاني بود كه هر وقت به سجده مي رفت گمان نداشتم اين مرد بزرگوار، ديگر سر از سجده بردارد! درباره ي اين سجده هاي طولاني با او صحبت كردم، گفت: اگر سجده هاي جميل بن دراج را مي ديدي، چه مي گفتي؟

حمران بن أعين شيباني

تيره «أعين» عموما از شيعيان خاص ائمه ي اطهار عليه السلام و از علاقه مندان ويژه به خاندان رسالت عليه السلام بودند. «حمران» و برادرش «زاره» هر دو درخشنده ترين چهره هاي شيعي، دانشمندان و فقيهان نامدار عصر خود، ياران بزرگ امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام محسوب مي شدند. حضرتش در وصف حمران بن أعين فرموده است:

حمران، مرد با ايماني است كه به خدا سوگند! هرگز از دينش برنمي گردد و - نيز فرموده است: حمران، اهل بهشت است. يونس بن يعقوب مي گويد: حمران، علم كلام (عقايد) را به خوبي مي دانست. هشام بن سالم نيز مي گويد: با گروهي از ياران در محضر امام صادق عليه السلام بوديم، مردي از اهالي شام وارد شد. امام عليه السلام به او فرمود: چه مي خواهي؟ عرض كرد: شنيده ام شما به آنچه سؤال شود، آگاهي داري؛ به همين دليل آمده ام تا با هم، مناظره كنيم. حضرت عليه السلام فرمود: درباره ي چه چيزي؟ عرض كرد: درباره ي قرآن. امام عليه السلام او را به حمران بن أعين شيباني ارجاع داد. آن مرد وقتي اين چنين ديد، عرض كرد: من آمده ام تا با شما مناظره كنم، نه با حمران! امام عليه السلام فرمود: اگر در مناظره بر حمران غلبه كردي، گويا بر من پيروز شده يي!

مرد شامي به حمران رو آورد و هر چه پرسيد، جواب شنيد؛ تا آن كه خسته و درمانده گشت. امام به او فرمود: حمران را چه گونه يافتي؟ عرض كرد: استادي ماهر است؛ هر چه پرسيدم، پاسخ داد.

جابر بن حيان

پدرش حيان خراساني بود. وي در شهر توس، داروخانه يي داشت و به كار داروگري سرگرم بود؛ اما در عين حال مرد سياست هم بود؛ چون با ابومسلم خراساني همكاري محرمانه يي داشت.

كارگزاران بني اميه، حيان را مي شناختند و مي دانستند كه وي عقيده ي شيعي دارد و از پيروان خاندان نبوت عليه السلام است، ولي به خاطر تخصصي كه داشت، كم تر مزاحمش مي شدند. البته زماني كه روابط محرمانه ي او را با ابومسلم خراساني دريافتند، وي را كشتند. حيان در خراسان به شهادت رسيد و پسرش «جابر» از خراسان به عربستان آمد و در مدينه به خدمت امام باقر عليه السلام شرفياب شد. اما اين شرفيابي چندان طول نكشيد كه حضرت باقر عليه السلام از اين جهان به ملكوت اعلي رحلت فرمود و مسند امامت را به پسر بزرگوارش حضرت جعفر بن محمد امام صادق عليه السلام سپرد. جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صادق عليه السلام قرار گرفت و چون هويت اين جوان براي حضرت صادق عليه السلام به خاطر رفت و آمدش در خانه ي امام باقر عليه السلام به خوبي روشن بود، لطف و مرحمت آن حضرت عليه السلام را بيش از ديگران به خود معطوف ساخت، تا آن جا كه مانند يك خانه زاد در سراي حضرتش به سر مي برد.

دايرة المعارف بريتانيا درباره ي جابر بن حيان چنين مي نويسد: مشهورترين دانشمندان طبيعي در قرن دوم هجرت، جابر بن حيان است. وي علوم خفيه را از جعفر بن محمد عليه السلام فرا گرفت، ولي بعيد نيست كه علوم شيمي را از آن محضر نياموخته باشد. اما خود جابر بن حيان اعتراف مي كند كه هر چه ياد دارد از امام صادق عليه السلام آموخته و استادي جز ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام نداشته است. جابر بن حيان در سال نود و دو هجري به دنيا آمد و به سال صد و نود و هفت هجري زندگي را ترك گفت و با اين حساب، علامه ي شيمي در قرن دوم هجري بيش از صد سال زندگي كرده بود. (1) .

پروفسور «هولميادر» نويسنده ي انگليسي درباره ي جابر بن حيان مي نويسد:

«وي شاگرد و يار (امام) جعفر صادق عليه السلام بود. جابر در شخصيت پيشواي ارجمندش تكيه گاه، ياور، رهبر، امين و فرد موجهي را مي ديد كه هيچ گاه نمي توانست از او بي نياز شود. جابر بن حيان با راهنمايي استادش (امام صادق عليه السلام) كوشيد تا علم شيمي را از خرافاتي كه از (فرهنگ شهر) اسكندريه گريبان گير آن شده بود، پيراسته و رها سازد و البته در اين راه نيز تا حد فراواني كامياب شد. بدين سبب بايد نام جابر بن حيان را در كنار نام آوران ديگر اين دانش از قبيل «بويله» و «لاوازيه» و... قرار داد.» (2) .

ص: 332


1- برگرفته از: معصوم هفتم و ششم، به قلم استاد جواد فاضل.
2- به نقل از: الامام الصادق، نوشته ي استاد الدخيل.

جايگاه صبر در اسلام

سمعتم قول الله عزوجل لنبيكم صلي الله عليه و آله و سلم (فاصبر كما صبر أولوا العزم من الرسل و لا تستعجل لهم) (1) ثم قال و (و ان يكذبوك فقد كذبت رسل من قبلك، فصبروا علي ما كذبوا و أوذوا) (2) فقد كذب نبي الله و الرسل من قبله و أوذوا مع التكذيب بالحق، فان سركم أمر الله فيهم الذي خلقهم له في الأصل من الكفر الذي سبق في علم الله أن يخلقهم له في الأصل و من الذين سماهم الله في كتابه في قوله (و جعلنهم أئمة يدعون الي النار) (3) فتدبروا هذا و اعقلوه و لا تجهلوه فانه من يجهل هذا و أشباهه مما افترض الله عليه في كتابه مما أمر الله به و نهي عنه، ترك دين الله و ركب معاصيه، فاستوجب سخط الله فأكبه الله علي وجهه في النار (4) ؛ اين گفته خداي متعال را شنيده ايد كه به پيامبرتان فرمود: «هم چنان كه پيامبران اولوالعزم صبر كردند، صبر كن و درباره ايشان شتاب مكن» و پس از آن فرمود: «اگر تو را تكذيب كردند، پيش از تو نيز پيامبراني را دروغگو شمردند و آنان بر تكذيب و آزار شكيبايي كردند». بدين ترتيب پيغمبر خدا و پيامبران پيش از او مورد تكذيب مردم واقع شدند و علاوه بر تكذيب، در راه حق آزار ديدند. پس اگر از امر خدا درباره آنان مسرور مي شويد - همان امري كه در اصل آنان را براي آن آفريد، در برابر كفري كه در علم خدا گذشت كه ديگران را در اصل براي آن بيافريند (همان كساني كه در قرآن از آنان نام برد و فرمود: و ايشان را پيشوا قرار داديم كه به سوي كفر رهبري مي كنند) - پس در آنچه گفتيم تدبير و انديشه كنيد و آن را ندانسته نگيريد؛ زيرا هر كس اين امر و ديگر چيزهايي را كه خداي متعال در كتابش بدان امر و نهي فرموده است ناديده بگيرد، دين خدا را فرو نهاده و از فرمان او سر پيچيده و سزاوار خشم خدا شده است و خدا او را به رو در آتش دوزخ افكند.

ان در «ان سركم» شرطيه و «ف» در «فتدبروا» جواب و جزاي شرط است؛ يعني اگر امر خداوند در مورد انبيا شما را خشنود مي كند تدبر و تعقل كنيد و سفيه نباشيد.

امام عليه السلام ابتدا داستان صبر پيامبران اولوالعزم (5) را با استفاده از آيات قرآني يادآوري مي كند و مي فرمايد: اين بزرگان در راه تبليغ فرمان خدا صبر پيشه مي كردند. سپس، به مؤمنان مي فرمايد: اگر صبر اين بزرگان، شما را خوشحال مي كند، تدبر و تعقل پيشه كنيد و خود را به جهالت نزنيد كه در اين صورت عذاب الهي در انتظارتان خواهد بود.

براساس فرمايش امام بايد در داستان زندگي پيامبران بزرگ تأمل كنيم و ببينيم اين بزرگواران چگونه در راه تبليغ دين سختي ها را به جان مي خريدند. بايد سرگذشت پيامبران اولوالعزم را مطالعه كنيم تا صبر نوح، ابراهيم، موسي و عيسي را درك كنيم و بدانيم كه اينها تا چه اندازه دشمنان و دوستان نادان را تحمل مي كردند.

در ادامه، شيعيان را به تدبر، تعقل و دوري از جهل امر مي كنند. البته جهل در اين جا در مقابل علم نيست، بلكه به معناي سفه است، يعني انسان چيزي را بداند، اما به علم خويش عمل نكند. شخص عاقل چنين كاري نمي كند، بلكه اين كار فقط از سفيه بر مي آيد.

اراده ي معناي سفه از لفظ جهل معمول بوده و در قرآن نيز نظير آن آمده است. مانند: «اني أعظك أن تكون من الجهلين (6) ؛ به تو اندرز مي دهم كه مبادا از نادانان باشي». گر چه مخاطب آيه رسول خدا است ولي در واقع ديگران مورد نظرند. به قول عربها: «اياك أعني و اسمعي يا جارة» (7) جهل در اين جا به معني كار جاهلانه است. هم چنين در آيه ي ديگر خداي متعال مي فرمايد: «أن تصيبوا قوما بجهلة (8) ؛ مبادا به ناداني گروهي را آسيب برسانيد». آيات ديگر نيز در اين باب وجود دارد و مرحوم شيخ انصاري نيز در رسائل به اين معنا اشاره كرده است.

حضرت از شيعيان مي خواهند اين ماجراها را به ياد آورند و تعقل و تأمل نمايند و در نهايت به آن بزرگواران تأسي جسته، خود نيز صبر و تحمل پيشه كنند. البته صبري كه پيامبران به خرج مي دادند از ما بر نمي آيد، ولي بايد به اندازه توانمان سعي نماييم (9) .

امام مي فرمايد: «مما افترض الله عليه في كتابه» و اينجا از صبر در مقام تبليغ در مقابل دشمن، به فرض و وجوب تعبير مي كند. بايد دانست كه صبر به عنوان فضيلتي اخلاقي در همه جا واجب نيست، بلكه به احكام پنج گانه حرام، حلال، مكروه، مستحب و مباح تقسيم مي شود. بنابراين گاهي اوقات صبر واجب مي گردد. به عنوان مثال در امر تبليغ دين و احكام، صبر در حد اتمام حجت بر طرف مقابل واجب است. اين صبر به عنوان مقدمه وجود، واجب است. بنابراين، صبر در مقابل دشمن، در مقابل بلاهايي كه در راه تبليغ بر سر انسان مي آيد، و نيز در مقابل دوستان ناداني كه چوب لاي چرخ مي گذارند، واجب است و حكم فريضه را دارد و اگر كسي تا اين حد صبر پيشه نكند طبق فرمايش فرزند رسول خدا، ترك دين خدا كرده و از دين خارج شده است. همان طور كه نماز، حج، خمس و مانند آن جزء دين است، صبر نيز جزء دين است. ترك صبر گناه است و هر كس مرتكب شود مستوجب خشم الهي مي گردد و سرانجام او چنين خواهد بود: «فاكبه الله علي وجهه في النار؛ خداوند او را با صورت در آتش خواهد انداخت.»

روايتي به اين مضمون از طريق عامه و خاصه نقل شده است كه روزي يكي از همسران رسول خدا با ايشان تلخي و داد و بيداد كرد و گستاخي را به جايي رسانيد كه به رسول خدا گفت «لا انظر في وجهك أبدا؛ ديگر هيچ وقت به صورت تو نگاه نمي كنم» منظور از ذكر اين ماجرا، دانستن برخورد رسول خدا، آن فخر عالم، در مقابل اين گستاخي است. تا جايي كه من در كتاب هاي روايي بررسي كرده ام، قضيه همان جا خاتمه يافت و پيامبر هيچ عكس العملي از خود نشان ندادند. آري، رسول خدا حكم زدن همسر را «اضربوهن» (10) را بلد بودند چرا كه اين آيه بر ايشان نازل شده بود. خلق خوش محمدي و بردباري ايشان تا روز قيامت براي تمام انسان ها سرمشق است. صبر براي اتمام حجت، بهتر از هر كس ديگري در اخلاق رسول خدا مشهود مي باشد و ايشان بهترين اسوه براي مسلمانان است.

حكايت :

در تفسيرها و كتاب هاي روايي حكايتي نقل شده است كه ذكر آن خالي از لطف نيست. در جنگ بدر، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تمام غنايم را بين لشكر اسلام تقسيم كردند. ايشان اسلحه، لباس، اسب، طلا، جواهر، همه و همه را تقسيم فرمودند و هيچ چيز براي خودشان بر نداشتند (11) در گير و دار تقسيم، يك قطيفه ي سرخ رنگ از غنائم گم شد. يكي از مسلمان ها كه در جنگ شركت كرده بود، و پشت سر رسول خدا نماز مي خواند، در مجالس آن حضرت حضور داشت، و خلاصه يكي از دوستان پيامبر به شمار مي آمد، پشت سر رسول خدا شايع كرد كه خود پيامبر آن قطيفه را دزديده است. مسئله به جاهاي باريك كشيده، و باعث دو دستگي بين مسلمانان شد. رسول خدا با آن كه مي دانستند چه كسي اين حرف را زده، رسوايش نكردند. واقعا اگر هيچ پند ديگري وجود نداشت، براي آنان كه اهل علم، تدبير، و ارشادند همين ماجرا كفايت مي كرد. در اين جا به خوانندگان توصيه مي كنيم كه حتما اين ماجراي تاريخي را به نحو مفصل مطالعه (12) و در آن دقت كنند.

در ميان خصوصيت هاي اخلاقي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خسته و مأيوس نشدن ازكوشش، از ديگر ويژگي هاي ايشان برجسته تر بود. يكي از مسلمان ها (13) مي گويد: پيامبر از بس به من اصرار كرد، من از روي ايشان خجالت كشيدم و اسلام آوردم.

پيامبر گرامي وقتي به برخي افراد اسلام را عرضه مي كردند بي درنگ اسلام مي آوردند، اما بعضي افراد بارها و بارها پيشنهاد آن حضرت را رد مي كردند. عده اي نيز به رغم كوشش هاي پي گير و خستگي ناپذير ايشان، به ظاهر اسلام مي آوردند. همه افراد مثل هم نيستند. خداوند متعال تمام اين صحنه ها را براي امتحان بشر نهاده است.

با صبر و شكيبايي پيروزي حاصل مي گردد. تزكيه نفس نيز چنين است. افرادي كه از تزكيه نفس خود مأيوس مي گردند، يأسشان به سبب خستگي است. آري، درست است كه صفات پسنديده با يك بار و دو بار تمرين به دست نمي آيند، اما با صد بار و هزار بار، به دست مي آيند! بر اثر تمرين بسيار سرانجام موفقيت حاصل مي شود. علماي گذشته با سختي مطالعه مي كردند، به سختي مطلبي ياد مي گرفتند و با چه خون دل خوردن، كتاب مي نوشتند، تا به دست من و شما برسد. بنده به دليل علاقه شخصي از قديم الايام كما بيش در اين موضوع مطالعه داشته ام و موارد بسياري از اين زحمت ها و مرارت ها را كه علما متحمل مي شدند خوانده ام. پشتوانه اين همه زحمت چه بوده است؟

داستاني در اين باره :

مرحوم شيخ جواد بلاغي (14) از استادان مرحوم والد بنده بود. ايشان يكي از علماي بزرگ اسلام است كه كتاب هاي نفيس و گران قدري، همچون الرحلة المدرسية و الهدي الي دين المصطفي (15) را در رد آيين يهود و مسيحيت به رشته تحرير در آورده است. كتاب هاي ايشان در اين زمينه از جمله بهترين كتاب ها است. در اين كتاب ها به تحريف هاي تورات و انجيل پرداخته شده و آن مرحوم تناقضات عهدين را كنار هم نهاده و اختلاف نسخ تحريف شده فعلي را با تورات و انجيل اصلي به اثبات رسانده است. كتاب هاي ايشان فوق العاده ارزش دارد. اگر يك صفحه از اين كتاب ها را در مقابل خود بگذاريد مطالب و دلايل بسياري براي اسلام آوردن يك شخص يهودي يا مسيحي در آن خواهيد يافت.

شيخ جواد بلاغي بسيار فقير بود و به زحمت خرج زندگي خود را به دست مي آورد. از همين رو سرانجام بر اثر بيماري سل مرد. اما اين كه چطور اين كتاب ها را نوشت خود حكايتي بسيار آموزنده است. از مرحوم والد [آيةالله ميرزا مهدي شيرازي] (16) ، نقل شده است كه ايشان براي نوشتن اين كتاب ها نياز به فراگيري لغت عبري داشتند؛ چرا كه تورات و انجيل به زبان عبري است و آن زمان مانند امروز دانشگاهي نبود كه اين زبان را آموزش دهند و اين كتاب ها را دقيق ترجمه كنند. در نتيجه ايشان براي آنكه بدانند ترجمه هاي عربي و فارسي با اصل كتابها فرقي دارند يا نه، تصميم مي گيرند لغت عبري را بياموزند. در آن زمان اسرائيل وجود نداشت و يهودي ها در همه جاي جهان از جمله در سامرا پراكنده بودند. در اين شهر بازاري وجود داشت به نام سوق اليهود، كه يهودي ها و بچه هايشان در آن به زبان مادري شان يعني عبري گفت و گو مي كردند. ايشان ابتدا مي خواستند عبري را از بزرگان و علماي يهود ياد بگيرند، ولي آنها آموزش نمي دادند؛ زيرا معلوم بود هدف شيخ از يادگيري عبري، استفاده از آن عليه يهوديت است. بازاريان و تجار نيز از آموزش زبان عبري به شيخ خودداري مي كردند. مرحوم بلاغي گاهي اوقات براي فهميدن معناي يك كلمه مجبور مي شد سر ظهر كه هيچ كس در آن گرماي سوزان عراق بيرون نمي آمد و همه در سرداب ها مشغول استراحت بودند، به محله ي يهودي ها برود و با پول نهار و شامش آب نبات مي خريد و به بعضي از اين بچه يهودي ها كه از سر كم عقلي بيرون مانده بودند مي داد تا يك كلمه از كتاب تورات برايش معنا كنند. در آن گرما همه مردم بيست، سي پله زير زمين مي رفتند تا در محيط خنكي باشند، و حتي در حرم عسكريين عليهماالسلام هم كسي پيدا نمي شد و از گرما ضريح داغ مي شد تا جايي كه نمي شد بر آن بوسه زد. عده اي براي آن كه لبشان نسوزد عبا را روي ضريح مي گذاشتند و روي عبا را مي بوسيدند. مرحوم بلاغي در چنين وضعيتي تورات را كه دو برابر قرآن است زير بغل مي گرفت و از بچه ها معناي كلمات آن را مي پرسيد و به اين شكل لغت عبري را ياد گرفت.

مرحوم بلاغي با خود نگفت خدايا، نه دانشگاهي وجود دارد كه عبري ياد بگيرم، نه پولي دارم و نه طاقت گرما دارم. بلكه با تعقل و تدبري كه حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد، به اين نتيجه رسيد كه به رغم تهي دستي برود از بچه هاي يهودي ياد بگيرد و كلمه كلمه ياد گرفت. عبري لغتي است كه هر چند با زبان عربي خويشاوند و هم ريشه است، شباهت زيادي به عربي ندارد و آموختن آن آسان نيست. چه قدر صبر و كوشش خستگي ناپذير لازم است تا از طريق معلماني كه بچه هستند، بر اين زبان تسلط حاصل شود. آن وقت ما بياييم اين صبر را با صبر خود، مقايسه كنيم، اصلا قابل قياس نيست.

آن بزرگوار با چنين مشقت هاي طاقت فرسايي كتاب هاي الهدي و الرحله را نوشت. من ده ها كتاب در مناقشه كتاب عهدين ديده ام، اما واقعا اين دو كتاب مرجعي براي محققان است و ديگران نيز كه خواسته اند در اين زمينه كتاب بنويسند از آنها استفاده كرده اند. اين معناي صبر در تبليغ است. حال روز قيامت، ما را كنار شيخ جواد بلاغي مي گذارند!؟ امثال ما هرگز شايستگي مقايسه شدن با ايشان را نداريم.

حضرت امام صادق عليه السلام از خسته نشدن در صبر و تبليغ، به دين خدا تعبير كرده اند.

ماجراي حضرت نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، و خود پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همه براي بشر سرمشق و آكنده از پند است. خداي متعال در چندين جاي قرآن به پيامبر مي فرمايد: پيامبران اولوالعزم قبل از تو نيز تكذيب مي شدند: «كذبت رسل من قبلك فصبروا (17) ؛ پيش از تو پيامبراني تكذيب شدند پس صبر كردند». در بعضي از اين آيات كلمه «رسل» با «أل» آمده است كه جمع محلاي به الف و لام از جمله صيغه هاي عموم است و دلالت آن بر عموم از بقيه صيغه هاي عموم فراگيرتر است. يعني تمام پيامبران، بدون استثنا تكذيب مي شدند.

البته هم چنان كه اشاره شد اين سفارش ها از باب «اياك اعني و اسمعي يا جارة» (18) است. درست است كه مخاطب اين آيات، رسول خدا است، اما مخاطب اصلي تمامي انسان ها مي باشند. يعني اي انسان ها، بايد صبر داشته باشيد صبر نيز تصميم مي خواهد. اگر كسي تصميم گرفت و صبر نيز پيشه كرد، موفق خواهد شد، اما اگر صبر نكرد، نه تنها موفق نمي شود، بلكه خود را در معرض نابودي قرار مي دهد. در اين قسمت از نامه نيز، حضرت تهديد به خشم الهي كرده و فرموده است: اگر صبر پيشه نكنيد دچار عذاب الهي مي شويد. در امر تبليغ صبر مقدمه واجب است و بايد صبر به خرج داد تا حجت بر طرف مقابل تمام شود كافري كه شما را نمي شناسد، و مغزش از انديشه هاي باطل و انحرافي آكنده است، مطمئنا با يك بار دعوت كردن مسلمان نمي شود و گفته شما را نمي پذيرد.

پيامبران، ائمه، صالحان، علما و اتقياي گذشته يك مطلب را بارها تذكر داده اند. خود قرآن نيز گاهي يك مطلب را بارها و بارها يادآوري كرده است. بايد يك مطلب را به قدري با انواع شيوه ها و براهين خردمندانه و استوار، تكرار كرد كه طرف مقابل قانع شود. حال اگر پذيرفت و هدايت شده، و اگر نپذيرفت دست كم حجت بر او تمام شده است و گوينده نيز تكليف خود را انجام داده است. مقام اثبات در امر تبليغ بسيار مهم است. بايد كاري كرد كه مخاطب بر سر دو راهي قرار گيرد و به درستي سخن شما اعتقاد پيدا نمايد، و همان گونه شود كه خداي متعال در قرآن فرموده است: «و حجدوا بها و استيقنتهآ أنفسهم (19) ؛ و در حالي كه يقين داشتند از روي ستم و طغيان انكارش كردند». آري، اگر حجت تمام شد، انسان ديگر وظيفه اي ندارد، اما تا بخواهد به اين جا برسد بايد بارها تكرار كند و نرمي سخن و گفتار خردمندانه و موعظه و حكمت لازم است.

بسياري از منبري ها و وعاظ موفق قبل از منبر فكر مي كنند كه چگونه سخن بگويند تا گفتارشان بر دل مستمع بنشيند. اول آيه بخوانند يا اول داستان بگويند؟ روايت را كجاي سخن بگنجانند؟ مطالب را چگونه سامان دهند؟

شخصي براي بنده نقل مي كرد كه چهل سال پيش واعظي در كربلا منبر مي رفت. تصميم گرفته بود ده شب درباره فضيلت نماز شب سخنراني كند. پس از آن ده شب تمامي اهل آن جلسه نماز شب خوان شدند. در مورد نماز شب آيات، روايات و قصه هاي بسياري وجود دارد. اگر يك شب منبر كارگر نبود شب ديگر، و اگر باز هم مؤثر نيفتاد شب ديگر تا سرانجام اثر كند و شخصي را نماز شب خوان نمايد.

انسان بايد صبر را جزء زندگي خود قرار دهد؛ صبر در مقابل پدر و مادر، صبر در مقابل زن و بچه، صبر در مقابل برادر و خواهر. اين ها همه لازمه ي زندگي است. بايد صبر پيشه كرد. گاهي مبلغان دين را به سخره مي گيرند، گاهي به آنان ناسزا مي گويند، به هر حال بايد صبر پيشه كرد. «يا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزءون (20) ؛ دريغا بر اين بندگان! هيچ رسولي بر آنان نيامد مگر اين كه او را ريشخند مي كردند».

خداوند تكوين را چنين قرار داده كه افراد اين اختيار و قدرت را داشته باشند كه پيامبران را ريشخند كنند، ولي در تشريع از اين كار نهي كرده و پيامبران را هم به صبر فرمان داده است.

ص: 333


1- احقاف، آيه ي 35.
2- صدر آيه مربوط به سوره فاطر، آيه 4 و ذيل آن مربوط به سوره انعام، آيه 34 است. ممكن است قرائت امام، قرائت ديگري غير از قرائت مشهور باشد.
3- قصص، آيه ي 41.
4- متن نامه امام صادق(ع).
5- حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت عيسي، و حضرت محمد صلوات الله عليهم.
6- هود، آيه ي 46.
7- ضرب المثلي عربي است، معادل فارسي آن: «به در مي گويد تا ديوار بشنود».
8- حجرات، آيه ي 6.
9- آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد.
10- نساء، آيه 34.
11- عادت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين بود كه هيچ وقت چيزي از غنائم براي خود بر نمي داشتند.
12- بحارالانوار، ج 19، ص 202، باب غزوة بدر الكبري.
13- عثمان بن مظعون.
14- محمد جواد بلاغي (1352 - 1283 ق) از شاگردان آقا رضا همداني، شيخ محمد طه، ملا كاظم خراساني و استاد آيةالله خويي بود.
15- ايشان كتاب هاي ديگري نظير انوار الهدي و نصائح الهدي نيز دارند كه با كتاب پيش گفته تشابه اسمي دارند.
16- پدر آيةالله العظمي سيد صادق شيرازي و شاگرد مرحوم بلاغي.
17- انعام، آيه 34.
18- در بين اعراب ضرب المثل است.
19- نمل، آيه 14.
20- يس، آيه 30.

جاده بهشت

راه بهشت، راه راستي است و انحرافي در آن نيست. گم شدن هم ندارد. اما در اين جاده، بايد انسان قدري گذشت داشته باشد. مردانگي كند. حتي در موقع عسرت از بذل مال در راه خدا دريغ نكند. گشاده رو و منصف باشد.

ثلاث من اتي الله بواحدة منهن، اوجب الله له الجنة الانفاق من اقتار، و البشر لجميع العالم، و الانصاف من نفسه. (1) .

سه چيز است كه هركس يكي از آنها را به پيشگاه خداوند بياورد، خدا بهشت را براي او واجب مي گرداند: بخشش در موقع تنگدستي، خوشرويي با همه ي مردم و همواره با انصاف بودن.

ص: 334


1- اصول كافي. ج 2، ص 103.

جواب نامه

دين اسلام خواسته است هميشه ميان افراد دوستي و ارتباط حسنه برقرار باشد و به طرقي بين آنها الفت و محبت ايجاد كند. لذا مي بينيد سلام كردن را مستحب و جواب دادن آن را واجب دانسته است. (1) به همين ترتيب نامه نوشتن را مستحب و جواب دادن نامه را نيز واجب شمرده است زيرا كسي كه به شما نامه مي نويسد، محبت كرده است و شرعا و عرفا لازم است متقابلا به او احترام گزارده و جواب او را بنويسيد. بنابراين اگر نامه ي او را بدون پاسخ بگذاريد ترك واجب نموده، در نتيجه گناه كرده ايد.

رد جواب الكتاب واجب كوجوب رد السلام. (2) .

پاسخ دادن به نامه، همانند پاسخ دادن به سلام، واجب است.

ص: 335


1- اصول كافي. ج 2، ص 644.
2- اصول كافي. ج 2، ص 670.

جاروديه

يكي ديگر از فرقه هاي زيديه فرقه ي جاروديه است كه منسوب به زياد بن منذر ابي الجارود سرجوب اعمي كوفي است. به آنان سرجوبيه نيز مي گويند. گفته شده كه سرجوب نام شيطان كوري است كه ساكن درياست و ابوالجارود به نام سرحوب ناميده شده است. وي از اصحاب امام باقر و امام صادق عليه السلام بود و چون زيد قيام نمود اعتقاد او تغيير كرد.

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه آن حضرت او را به علت تكذيب و تكفير او لعنت نمود و كثير النوي و سالم بن ابي حفصه نيز همانند او بودند و درباره ي او نيز روايت شده كه چشم و دل او كور گرديد. (1) .

جاروديه معتقدند كه مردم بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله در معرفت به امام خود كوتاهي نمودند؛ چرا كه براي آنان امكان شناخت امام عليه السلام وجود داشت. آنان مي گويند: مردم بعلت بيعت با ابوبكر و عمر كافر شدند. اين گروه خلافت و امامت عمر و ابوبكر و عثمان را صحيح نمي دانند، بلكه آنان را كافر مي دانند به دليل اين كه با علي عليه السلام بيعت نكردند و خود ادعاي امامت نمودند. (2) .

ص: 336


1- الفرق بين الفرق، ص 23، الملل و النحل ج 1 / 164.
2- به شرح حال او در كتب رجال مراجعه شود.

جاروديه

جاروديه منتسب به زياد بن منذر بن ابي جارود است كه اعمي و كوفي بود آنها را سرحوبيه هم مي گفتند و سرحوب اسم شيطان اعمي است و ابوجارود از اصحاب امام محمدباقر و حضرت صادق عليه السلام بود و آنها كور دل و كور باطن بوده اند. (1) .

اين طايفه مي گفتند مردم در بيعت با ابوبكر كافر شدند و با علي هم بيعت نكردند. (2) .

ص: 337


1- رجال شيخ در ترجمه جاروديه.
2- الفرق بين الفرق ص 2 - ملل و نحل ص 163 ج 1.

جامعه چيست؟

ابوبصير گويد: پرسيدم: قربانت گردم جامعه چيست؟

حضرت فرمود: طوماري است به طول هفتاد ذراع پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - و املاء زباني آن حضرت، و دست خط علي - عليه السلام - تمام حلال و حرام و همه ي احتياجات دين مردم، حتي جريمه خراش در آن موجود است.

سپس با دست مباركش به بدن من زد و فرمود: به من اجازه مي دهي اي ابامحمد؟

عرض كردم: من از آن شمايم هر چه خواهي بنما، آنگاه با دست مبارك مرا نشگون گرفت، و فرمود: حتي جريمه اين نشگون در «جامعه» هست، و حضرت خشمگين به نظر مي رسيد (مانند حالتي كه طبعا براي نشگون گيرنده پيدا مي شود).

من عرض كردم: به خدا كه علم كامل اين است.

حضرت فرمود: اين علم است ولي باز هم كامل نيست. آنگاه ساعتي سكوت نمود.

سپس فرمود: همانا «جفر»، نزد ما مي باشد، مردم چه مي دانند «جفر» چيست؟ (1) .

ص: 338


1- امالي الصدوق: 260، بحارالأنوار: ج 26 ص 18 ح 3.

جفر چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم جفر چيست؟

حضرت فرمود: مخزني است از چرم كه علم و دانش پيامبران و اوصياء و علم دانشمندان گذشته ي بني اسرائيل در آن است.

عرض كرم: همانا علم كامل اين است.

فرمود: اين علم است ولي علم كامل نيست، باز ساعتي سكوت كرد، و سپس فرمود: همانا مصحف فاطمه - سلام الله عليها - نزد ما است، آنها چه مي دانند كه مصحف فاطمه - سلام الله عليها - چيست؟ (1) .

ص: 339


1- امالي الصدوق: 260، بحارالأنوار: ج 26 ص 18 ح 3.

جاودانگي در بهشت و جهنم چگونه است؟

ابوهاشم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به دليل و علت جاودانگي در بهشت و جهنم سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: اهل جهنم بدين جهت در جهنم جاودانه اند چون نيتهاي آنان در دنيا چنان بود كه اگر در آن جاودانه بودند، مدام خدا را معصيت مي كردند.

و اهل بهشت بدين جهت در بهشت جاودانه شدند چون نيتشان چنان بود كه اگر در دنيا جاودانه بودند مدام خدا را اطاعت مي نمودند.

پس به خاطر نيتها اينان و آنان جاودانه شدند.

سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: (قل كل يعمل علي شاكلته) (1) «بگو: هر كس طبق روش (و خلق وخوي) خود عمل مي كند» يعني مطابق نيتش. (2) .

ص: 340


1- سوره ي اسراء آيه ي 84.
2- المحاسن: 262، بحارالأنوار: ج 67 ص 209 ح 30.

جمع بين دو نماز بدون عذر جايز است؟

عبدالملك قمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا جايز است بين دو نماز (ظهر و عصر، مغرب و عشاء) بدون عذري جمع كرد؟

حضرت فرمود: پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - اين كار را كرد، و قصدش تخفيف بر امتش بود. (1) .

- توضيح: در مدارك اهل سنت مانند صحيح مسلم نيز چنين حديثي با چند سند آمده است.

ص: 341


1- علل الشرايع: ج 2 ص 10، بحارالأنوار: ج 79 ص 334 ح 9.

جايز است در نماز واجب حاجتهاي خود را يادآور بشوم؟

عبدالله بن هلال گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: حال ما تغيير كرده است.

حضرت فرمود: در نماز واجبت دعا كن.

عرض كردم: آيا جايز است در نماز واجب (فريضه) حاجتهاي ديني و دنيائي خود را يادآور بشوم؟

حضرت فرمود: بله، زيرا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - قنوت نمود و بر اشخاصي - با ذكر نام و نام پدرشان و نام قبيله هاي آنها - نفرين كرد، و علي - عليه السلام - نيز پس از او چنين كرد. (1) .

ص: 342


1- السرائر: ص 476، بحارالأنوار: ج 92 ص 193 ح 22.

جايز است توانگر بر بي بضاعت انفاق كند؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم گروهي دستجمعي سفر مي كنند برخي از آنان توانگر و برخي بي بضاعت هستند، آيا جايز است توانگر بر بي بضاعتها انفاق كرده، (و خرجي آنها را بدهد)؟

حضرت فرمود: اگر انفاق از جان و دل باشد اشكالي ندارد. (1) .

- توضيح: محتمل است كه مقصود باشد، اگر بي بضاعتها راضي شوند و مانعي نداشته باشند اشكالي ندارد.

ص: 343


1- المكارم: ص 286، بحارالأنوار: ج 73 ص 273.

جايز است توانگر بر بي بضاعت انفاق كند؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم گروهي دستجمعي سفر مي كنند برخي از آنان توانگر و برخي بي بضاعت هستند، آيا جايز است توانگر بر بي بضاعتها انفاق كرده، (و خرجي آنها را بدهد)؟

حضرت فرمود: اگر انفاق از جان و دل باشد اشكالي ندارد. (1) .

- توضيح: محتمل است كه مقصود باشد، اگر بي بضاعتها راضي شوند و مانعي نداشته باشند اشكالي ندارد.

ص: 344


1- المكارم: ص 286، بحارالأنوار: ج 73 ص 273.

جبار و متكبر كيست؟

محمد بن عمر بن يزيد از پدرش روايت كرده، كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من خوراك عالي و خوشمزه مي خورم، و عطر خوشبو استشمام مي كنم، و بر مركب رهوار سوار مي شوم، و غلام به دنبالم حركت مي كند، آيا اين را تجبر و تكبر مي دانيد؟ اگر چنين است بفرمائيد انجام ندهم.

حضرت اندكي سر مبارك خود را پائين انداخت، سپس فرمود: جبار ملعون و متكبر نفرين شده كسي است كه مردم را غمض كند و حق را نشناسد (يا به حق اعتراف نكند).

عرض كردم: اما حق را هرگز انكار نمي كنم (بلكه آن را مي شناسم و به آن اقرار دارم) و اما غمض مردم را نمي دانم چيست؟

حضرت فرمود: هر كس مردم را تحقير كند (و كوچك شمارد) و بر آنها تكبر ورزد او جبار و متكبر است. (1) .

ص: 345


1- الكافي: ج 2 ص 311، بحارالأنوار: ج 70 ص 221 ح 13.

جمال الدين الداوردي

مي نويسد:

«جعفر الصادق له عمود الشرف و مناقبه متواترة بين الأنام، مشهورة بين الخاص و العام و قصده المنصور الدوانيقي بالقتل مرارا فعصمه الله» (1) .

«جعفر صادق ستون شرف و مناقبش به طور متواتر در ميان مردم منتشر شده است چنان كه خاص و عام از آن آگاه بودند. منصور چندين مرتبه تصميم بر قتل او گرفت ولي خداوند او را حفظ كرد».

ص: 346


1- عمدة الطالب، به نقل اسد حيدر، الإمام الصادق، ج 1، ص 58.

جوانمردي

شقيق بلخي از حضرت در زمينه فتوت و جوانمردي پرسيد. حضرت فرمود: شما در مورد جوان مردي و فتوت چه نظري داريد؟ شقيق گفت: اگر بر ما عطا شود، شكر كنيم و اگر عطا نشود، صبر مي كنيم. حضرت فرمود: سگان مدينه هم اين گونه اند. پس شقيق گفت: اي پسر رسول خدا! پس فتوت نزد شما چيست؟ فرمود: «اگر بر ما عطا شود، ايثار مي كنيم و مي بخشيم و اگر عطا نشود، شكر مي كنيم». (1) .

ص: 347


1- احقاق الحق، ج 12، ص 235؛ به نقل از: الرسالة القشيرية، ص 115؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 217.

جوانان و دين شناسي

يكي از علل فاصله گرفتن جوانان از دين و مسايل مذهبي ناآگاهي آن ها از دين است. جوانان چون بصيرت و آگاهي كافي از دين ندارند، تحت تأثير تبليغات سوء دشمنان قرار مي گيرند. امام صادق عليه السلام به بشير فرمود:

«لاخيرَ في من لا يَتَفَقَّهُ مِن اَصْحابنا يا بشير اِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُم اذا لَم يَسْتَغْنَ بِفِقْهِهِ اِحْتاجَ اِلَيْهم فَاِذا اِحْتاجَ اِلَيهم اَدْخَلُوهُ في بابِ ضَلالَتِهِم و هُوَ يَعْلِم»(1) ؛ خيري نيست در آن گروه از اصحاب ما كه تفقه در دين نمي كنند. اي بشير! اگر يكي از شما به مسايل ديني اش آشنا نباشد به ديگران محتاج مي شود و زماني كه به آن ها نيازمند شد آن ها ناخواسته او را در وادي گمراهي خود وارد مي سازند.

در اين زمان كه همه ابزارها و راه هاي انحراف فكري از سوي دشمنان دين مهياست _ از رسانه هاي صوتي و تصويري گرفته تا مطبوعات و كتاب هاي انحرافي و..._ جوانان با طوفاني از تهاجم فرهنگي مواجه اند و اگر آمادگي هاي لازم ديني را نداشته باشند در برابر شبهات و القائات فكري مكاتب و فلسفه هاي مختلف تسليم مي شوند. امام صادق عليه السلام عنايت ويژه اي به بصيرت و بينش ديني جوانان داشت. آن حضرت فرمود: «لواُتيتُ بشّابٍ مِن شَبابِ الشّيعة لا يتفقَّهَ لاََدُّبتُهُ»؛ اگر به جواني از جوانان شيعه برخورد كنم كه در دين تفقّه نمي كند او را تأديب خواهم كرد.

نيز فرمود: «اَلْعامِلُ عَليَ غير بَصيرَةٍ كَالسّائِرِ عَليَ غيرالطَّريق و لا يَزيدُهُ سُرْعِةُ السَيّرْ مِنَ الطَّريقِ اِلاّ بُعْداً»(2) كسي كه بدون آگاهي و بينش به دين عمل مي كند همانند كسي است كه از بيراهه مي رود و تند روي او جز دوري از راه نمي افزايد.

نيز فرمود: «اُنْظُر لِكُلِّ مِنْ لا يُفْيُدَكَ مَنْفَعَةً في دينك فَلا تَعْتَدَنَّ بِه و لا تَرْغَبَنَّ في صُحْبَتِهِ فَاِنَّ كُلَّ ماسِوَي اللّهِ تَبارَكَ و تعالي مُضْمَحلٌّ وخيم عاقِبَتُهُ»؛ هركسي كه مفيد به حال دين تو نيست به او اعتنا مكن و علاقه اي به رقابت با او نشان مده. هر آنچه غير الهي است نابود شدني است و عاقبت ناخوشايندي خواهد داشت.(3) .

نيز فرمود:

«بادِرُوا اَحْداثَكُم بالحديث قَبْلَ اَنْ يَسْبِقَكُم اَلَيهِمُ الْمرجئهَ»(4) نوجوانان را با حديث و فرهنگ اهل بيت عليهم السلام آشنا كنيد؛ قبل از آن كه مرجئه(5) بر شما سبقت بگيرند.

فضيل بن يسار مي گويد: امام صادق عليه السلام به شيعيان فرمود:

«اِحْذَرو عَلي شَبابِكُم الْغُلاة لا يُفْسِدو هم فَاِنِّ الْغُلاةَ شَرُّ خَلْقٍ يَصْغرونِ عَظَمَة اللّه و يَدعون الرّبوبية لِعِبادِاللّه و اللّه اِنَّ الْغُلاةَ(6) لَشَرُّ مِنَ اليَهُود و النَّصاري وَالمَجُوس»؛جوانانتان را از غلات(7) برحذر داريد.مبادا آن ها را فاسد كنند. غلات بدترين خلق خدا هستند. آن ها عظمت خدا را كوچك به حساب مي آورند و ربوبيت را براي بندگان نيز اعتقاد دارند. به خدا قسم! غلات از يهود، نصاري و مجوس بدترند.

امام صادق عليه السلام به يكي از يارانش فرمود:

«يابن جُندب! بَلّغ مَعاشرَ شيعتنا و قُل لَهُم: لا تذهبَنَّ بِكُمُ الْمَذاهِبُ، فَوَاللّهِ لا تُنالُ و لا يتنا الاّ بالورعِ و الاجتهاد في الدنيا و مُوساةِ الاَخوان فياللّه»(8) ؛ اي پسر جندب! به شيعيان ما بگو: مواظب باشيد فرقه ها و گروه ها شما را منحرف نسازند. به خدا سوگند! هيچ كس به جرگه ولايت ما در نمي آيد، مگر با رعايت پارسايي و تلاش در دنيا و همياري با برادران ديني.

ص: 348


1- بحارالانوار، ج 1، ص 22؛ كافي، ج 1، ص 33.
2- كافي، ج 1، ص 43؛ تحف العقول، ص 269؛ بحارالانوار، ج 1، ص 206.
3- ميزان الحكمه، ج 5، ص 306.
4- اصول كافي، ج 6، ص 47؛ وسايل الشيعه، ج 15، ص 196؛ مستدرك، ج 2، ص 353.
5- مرجئه گروه منحرفي در زمان بني اميه بودند كه صرف داشتن اعتقاد را كافي مي دانستند و عمل و تكليف را جزو ايمان به حساب نمي آوردند. (ر.ك: عدل الهي، ص 313؛ در كتاب الفرق بين الفرق آمده است: مرجئه مبلغاني داشتند كه مردم را به عقايد مرجئه دعوت مي كردند.
6- غلات كساني هستند كه درباره حضرت علي(ع) غلو مي كنند و او را ربّ مي دانند و معتقدند كه مصالح جهان به دست او انجام مي گيرد. آن ها براي پنج نفر از ياران آن حضرت چنين ربوبيتي را قائلند. (ر.ك: مجمع البحرين، ص 328.).
7- تحف العقول، ص 33.
8- بحارالانوار، ج 1، ص 17.

جوانان و آموزش

امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَستُ اُحِبُّ اَنْ اَرَي الشّابَّ منكم اِلاّ غادِيا في حالَين: اِمّا عالماً او مُتَعَلِّماً»(1) ؛ دوست ندارم يكي از شما جوانان را ببينم؛ مگر در يكي از دو حال: يا دانا يا در حال يادگيري و دانش اندوزي.

ص: 349


1- همان، ج 75، ص 138.

جوانان و ادب آموزي

امام صادق عليه السلام فرمود:

«ليس مِنّا مَنْ لَمْ يوقّر كَبِيرَنا وَ لَم يَرْحَمْ صَغيرنا»(1) ؛ از ما نيست كسي كه به بزرگترها احترام و به كوچكترها رحم نكند.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه هرگز امام حسين عليه السلام جلوتر از امام حسن عليه السلام حركت نمي كرد و اگر آن دو باهم بودند هرگز امام حسين عليه السلام جلوتر از امام حسن عليه السلام سخن نمي گفت.(2) .

امام صادق عليه السلام فرمود:

«جاءَ رجُلان اَليَ النَّبي شيخاً و شابّاً فتكلّم الشّابّ قَبلَ الشيخ فقال النّبي الكَبير الكَبيرٌ»(3) ؛ روزي دو نفر كه يكي پير و ديگري جوان بود به خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله مشرف شدند. جوان قبل از پيرمرد شروع به سخن كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بزرگ. بزرگ.

ص: 350


1- مشكاة الانوار، ص 170.
2- همان، ص 168؛ ينابيع الحكمه، ج 3، ص 230.
3- وسايل الشيعه، ج 20، ص 17.

جوانان و ازدواج

امام صادق عليه السلام درباره ازدواج فرمود:

«من تزوّج اَحْرَزَ نصف دينه فَليتَّق اللّه في النّصفِ الآخر»(1) ؛ كسي كه ازدواج كند نيمي از دين خود را به دست آورده است. پس بايد در مورد نصف ديگر از خدا بترسد. نيز فرمود:

«رَكْعَتانُ يُصَلّيهِما الْمُتَزَوج اَفضل مِن سَبْعينَ رَكْعَةً يُصَلّيها اَعزب»(2) ؛ دو ركعت نمازي كه متأهل مي خواند برتر است از هفتاد ركعت نمازي كه مجرّد مي خواند.

امام صادق عليه السلام فرمود: شخصي نزد پدرم آمد و از او سؤال كرد: فلاني! زن داري يا نه؟ او گفت: خير. پدرم فرمود: فلاني! اگر خدا دنيا و آنچه كه در دنيا است به من بدهد و بگويد يك شب بي زن باش، قبول نمي كنم.(3) .

علي بن رعاب مي گويد: زراره به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. حضرت از او سؤال كرد. اي زرارة! آيا ازدواج كرده اي؟ زراره پاسخ داد: خير. حضرت فرمود: چه عاملي موجب ترك ازدواج شما شده است؟ زراره عرض كرد: من نمي دانم ازدواج با اين ها (مخالفين) خوب است يا خير؟ حضرت فرمود: پس چگونه صبر مي كني و خود را حفظ مي كني با اين كه جوان هستي؟ زراره عرض كرد: كنيز مي خرم. حضرت فرمود: چگونه نكاح با كنيزان را خوب مي داني؟ زراره عرض كرد: اگر مشكلي با آن ها داشته باشم آن ها را مي فروشم. حضرت فرمود: از اين جهت از تو سؤال نمي كنم. سؤال من اين است كه چگونه آن ها را براي خود خوب مي داني با اين كه آن ها نيز از مخالفين هستند؟ زراره فرمود: آيا امر مي فرماييد ازدواج كنم؟ فرمود: اين مسأله به اختيار شماست.(4) .

ص: 351


1- وسايل الشيعه، ج 20، ص 17.
2- اخلاق در خانه، ج 1، ص 54.
3- بحارالانوار، ج 72، ص 166.
4- ميزان الحكمه، ج 4، ص 273؛ گفتار فلسفي، (جوان)، ج 1، ص 66.

جوانان و تقوا

يكي از خطراتي كه جوانان را تهديد مي كند هوسراني و بي بندوباري است و تقوا مي تواند سدّي در برابر هوس ها باشد. لذا امام صادق عليه السلام فرمود:

«يامَعْشَرَ الاحداثِ! اِتَّقُوااللّه» اي گروه جوانان! از خدا بترسيد.(1) نيز فرمود: «لاينبغي للمؤمن اَنْ يَجْلِسَ مَجْلِساً يُعصي اللّه فيه و لا يَقدر علي تغييره»(2) ؛ سزاوار نيست براي مؤمن كه در مجلسي بنشيند كه در آن معصيت مي شود و نمي تواند جلوي آن را بگيرد.

ص: 352


1- وسايل الشيعه، ج 11، ص 503.
2- كافي، ج 4، ص 414؛ وسايل الشيعه، ج 2، ص 140.

جوانان و قرآن

يكي از عواملي كه مي تواند جوانان را از انحرافات گوناگون حفظ نمايد ارتباط و انس با قرآن است. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: «مَن قَرَءَ القُرآن و هُو شابٌ مؤمن اِخْتَلَطَ القرآن بِلَحْمِهِ و دَمِه»(1) ؛ جوان مؤمني كه به قرائت قرآن بپردازد قرآن با گوشت و خونش در مي آميزد.

ص: 353


1- وسايل الشيعه، ج 3، ص 22.

جوانان و نماز

يكي از عوامل بازدارنده جوانان از هوس ها و آلودگي ها نماز است. نماز در كلمات و سيره امام صادق عليه السلام جايگاه خاصّي دارد. روايات نقل شده از آن حضرت درباره نماز به اندازه يك كتاب قطور مي باشد. در اين جا فقط به يك روايت بسنده مي كنيم. امام صادق عليه السلام فرمود: «اول ما يحاسب به العبد الصلاة فأن قبلت قبل سائر علمه و ان ردّت ردّ سائر علمه»(1) ؛ اولين عملي كه در قيامت مورد محاسبه قرار مي گيرد نماز است. اگر نماز قبول شود ساير اعمال قبول مي شود و اگر نماز رد شود ساير اعمال نيز رد خواهد شد.

ص: 354


1- معجم رجال الحديث، ج 19، ص 325.

جدايي و قهر

حضرت صادق عليه السلام از قول پدران ارجمندش روايت كرده كه: رسول خدا صلي الله عليه و اله فرموده: «دو نفر مسلمان كه از همديگر قهر كنند و سه روز با هم آشتي نكنند، هر دو از اسلام بيرون روند و ميانه ي آن ها پيوند و دوستي ديني نباشد. پس هر كدام از آن دو به سخن گفتن با برادرش پيشي گرفت، در روز حساب، پيشرو به بهشت مي رود.» (1) .

ص: 355


1- اصول كافي ، باب الهجره.

جلوه و چهره اسلام

ألاسلام عريان فلباسه الحياء و زينته الوقار و مروءته العمل الصالح و عماده الورع، و لكل شي ء أساس و أساس الاسلام حبنا أهل البيت. (1) .

اسلام، برهنه است، لباسش حيا و زيورش وقار و جوانمردي اش عمل صالح و ستونش پارسايي است، و براي هر چيزي پايه اي است و پايه ي اسلام، دوستي ما اهل بيت است.

ص: 356


1- تحف العقول ، ص 307.

جايگاه توكل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بي نيازي و عزت به هر طرف در حال گردش اند و چون به جايگاه توكل دست يافتند در آن جا متوطن (ساكن) مي شوند. (1) .

ص: 357


1- كافي: 2 / 65 / 3، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22550.

چ

چيزي از عمر من باقي نيست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس از دوست خود، جز ايثار و فداكاري نخواهد، هميشه ناراضي و خشمگين مي شود.

ابن طاووس مي نويسد: بار سوم، منصور، حضرت را در سرزمين ربذه (جايي كه ميان مكه و مدينه واقع است و مسكن ابوذر قبل از اسلام و تبعيدگاه او پس از اسلام بوده و در همان جا هم در گذشته و به خاك سپرده شده است.) احضار كرده است. مخرمه ي كندي مي گويد: وقتي ابوجعفر منصور در سرزمين ربذه فرود آمد، اتفاقا امام جعفرصادق عليه السلام نيز در آن جا بود. منصور گفت: چه كسي مرا در مورد جعفرصادق معذور مي دارد؟ به خدا سوگند او را خواهم كشت. آن گاه منصور به ابراهيم بن جبله گفت: برخيز و او را دستگير كن و دستار بر گردنش بپيچ و كشان كشان نزد من بياور. ابراهيم مي گويد: از نزد منصور بيرون آمدم و به سراغ حضرت امام صادق عليه السلام رفتم. حضرت را در منزل نيافتم. پس به قصد پيدا كردن حضرت به مسجد ابوذر رفتم و حضرت را ديدم كه كنار در مسجد ايستاده است. من شرم داشتم كه با حضرت آن گونه كه منصور دستور داده بود؛ رفتار كنم. لذا فقط آستين حضرت را گرفتم و گفتم: امير شما را احضار مي كند. حضرت فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» بگذار دو ركعت نماز بخوانم. آن گاه به شدت گريست.

ابراهيم مي گويد: من كه پشت سر حضرت بودم، شنيدم كه مي خواند: «اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة... (مهج الدعوات، ص 187) «و سپس به من فرمود: به هر چه او دستور داده عمل كن! من گفتم: به خدا سوگند! به دستور او عمل نمي كنم، هر چند كه خودم كشته شوم. به هر حال امام را به نزد منصور بردم، ولي ترديدي نداشتم كه منصور؛ حضرت را به قتل خواهد رسانيد. هنگامي كه به در اندروني رسيديم، ديدم كه امام دعايي به اين مضمون مي خواند: «يا اله جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب و محمد صلي الله عليه و آله تول فيه هذه الغداة عافيتي و لا تسلط علي احدا من خلقك بشي لا طاقة لي به... (مهج الدعوات، ص 187) «ابراهيم بن جبله مي گويد: وقتي كه حضرت را به اندرون بردم، منصور نشست و سخني را كه قبلا گفته بود، تكرار كرد و گفت: به خدا؛ تو را مي كشم! حضرت امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: اي امير! من كاري نكرده ام؛ با من اين گونه با خشونت برخورد نكن! اندكي بيش، از عمر باقي نمانده است. منصور گفت: بفرمائيد برويد، و امام از مجلس خارج شد و بعد منصور به عيسي بن علي - عموي خويش - گفت: خود را به جعفر برسان و بپرس از عمر چه كسي چيزي نمانده است، از عمر من يا عمر شما؟! عيسي مي گويد: خودم را به امام صادق عليه السلام رساندم و گفتم: اي اباعبدالله! منصور مي پرسد كه از عمر چه كسي چيزي نمانده است، از عمر من يا عمر شما؟!

حضرت فرمود: به او بگو از عمر من. منصور گفت: راست فرمود جعفر بن محمد عليه السلام. ابراهيم مي گويد: از خانه بيرون آمدم، ديدم كه امام نشسته و منتظر من است كه از حسن رفتار من سپاسگزاري كند. ديدم كه حضرت حمد و ثناي خدا مي نمود و چنين مي خواند: «الحمدلله الذي ادعوه فيجيبني و ان كنت بطيئا حين يدعوني... » (مهج الدعوات، ص 188)

چگونه ايد وقتي كه...

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از نشانه هاي بزرگواري، خوشخويي و فرو بردن خشم و چشم پوشي از نگاه بد است.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

با غلام خود كه پنج وجبي و نابالغ بود و عصاي مرا مي كشيد به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم. حضرت فرمود: وقتي كه جواني در سن اين غلام حجت شما باشد چگونه هستيد؟ (منظور حضرت صادق عليه السلام حضرت جواد يا حضرت مهدي عليهماالسلام بوده كه در سن كودكي به امامت رسيدند)

چيزي كه حق او نيست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه در همه حالات متوجه خداست، خدا هم با اوست.

و از معلي بن خنيس نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، محمد بن عبدالله (ابن حسن) آمد و سلام كرد و گذشت. حضرت دلش به حال او سوخت و چشمانش پر از اشك شد، گفتم: نسبت به او كاري كردي كه قبلا نمي كردي؟ فرمود: دلم به حال او سوخت؛ چون چيزي به خود نسبت مي دهد كه حق او نيست و من در كتاب علي عليه السلام او را نه از خلفاي اين امت و نه از پادشاهان يافته ام.

چگونگي نماز خواندن پشت سر ناصبي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دو گروه از امر به معروف و نهي از منكر بهره مند مي شوند: اول مؤمنين كه اصولا نصيحت پذيرند و دوم ناداني كه نصيحت را قبول مي كند و پند را فرا مي گيرد و صاحب قدرت و زور زير بار حق جويي و حق پوئي نمي رود.

و از علي بن سعد بصري نقل مي كند كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام گفتم: من در قبيله ي بني عدي وارد مي شوم و آنها همه از مؤذن و پيشنماز و اهل مسجد، عثماني هستند و از شما و شيعيانتان بيزاري مي جويند و من هم در ميان آنها منزل كرده ام. شما درباره ي نماز خواندن پشت سر اين امام جماعت چه مي فرمائيد؟ فرمود: نماز بخوان و اعاده هم نكن. هنگامي كه به بصره رفتي و فضيل بن يسار قضيه را از تو پرسيد و جواب مرا براي او نقل كردي؛ به پاسخ او به اين سؤال عمل كن و پاسخ مرا رها كن. علي گفت: به بصره رفتم و قضيه را به فضيل گفتم. گفت: او به سخن خود داناتر است، ولي من از او و پدرش شنيدم كه مي فرمودند: نمازي كه پشت سر ناصبي خواندي، حساب نكن و مانند نماز فرادا حمد و سوره بخوان؛ علي گفت: من به جواب فضيل عمل كرده و جواب حضرت صادق عليه السلام را رها كردم و متوجه شدم كه حضرت آن پاسخ را از روي مصلحتي مانند تقيه و غيره فرموده است.

چنين نيست كه مي گويد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز محبت را فراهم مي كند: يكي قرض دادن به جوانمرد، دوم فروتني كردن، سوم بخشش.

ابوحمزه نقل مي كند كه:

به حضور حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم. ديدم حضرت خلوت كرده، وارد شدم و كناري نشستم. فرمود: نفست به تو مي گويد: در محبت ما اهل بيت تند رفته اي و افراط كرده اي؛ ولي چنين نيست كه مي گويد.

چاره جوئي قبل از حادثه

قتبه أعشي - كه يكي از دوستان امام صادق جعفر عليه السلام - است، گويد:

روزي از روزها يكي از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم، حضرت را جلوي منزلش اندوهگين و غمناك ديدم.

عرضه داشتم: ياابن رسول اللّه! فدايت شوم، حال فرزندت چگونه است؟

حضرت فرمود: با همان حالتي كه بوده است، هنوز مريضي و ناراحتي او بر همان حالت ادامه دارد.

بعد از آن، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت؛ و چون ساعتي گذشت از منزل بيرون آمد در حالتي كه چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمي شد.

فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است، لذا سوال كردم: اي مولايم! بفرمائيد حال كودك چگونه است؟

فرمود: راهي را كه مي بايست برود، رفت.

عرض كردم: قربانت گردم، در آن هنگامي كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم؛ ولي اكنون كه او وفات يافت، شما را در حالتي ديگر مشاهده مي كنم؟!

حضرت فرمود: اي قتبه! ما خانواده اي هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشي مي نمائيم؛ ولي زماني كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهي مي باشيم و راضي به رضاي او هستيم، بنابر اين ديگر ناراحتي و اندوه معنائي ندارد. (1) .

و به دنباله همين روايت آمده است، كه حضرت فرمود: ما اهل بيت رسالت، همچون ديگران دوست داريم كه خود و خانواده و اموالمان سالم باشد؛ امّا هنگامي كه اراده خداوند و قضا و قدر او فرا رسد، تسليم امر حق گشته و راضي به مشيت الهي او هستيم.

ص: 358


1- اعيان الشّيعة: ج 1، ص 664، بحارالانوار: ج 47، ص 268، ح 39، و ص 18، ح 7 با مختصر تفاوت.

چه كسي گفت...؟

«سوگند به خداوند، كه مي روم و بسيار سرزنشش مي كنم.»

«سفيان ثوري» پيوسته اين گفتار، بر لب داشت و اينك زمان آن رسيده بود كه بر گفته اش جامه ي عمل پوشاند؛

-اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم پدرانت نيز هرگز جامه هايي چنين فاخر و زيبا نمي پوشيدند!

امام عليه السلام لبخندي بر لب آورد؛

- روزگار ما، با دوران رسول خدا، كاملا متفاوت است؛ آن هنگام مردم، بسيار فقير بودند... لباس زيبا و خوب نيز شايسته نيكان است! سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

«قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده من الطيبات من الرزق...» (1) و باز فرمود:

- و ما اهل بيت عليهم السلام سزاوارتر از ديگران به بخشش هاي پروردگاريم. تو نيز بدان كه من اين لباس را براي تن آسايي نپوشيده ام.

سپس دست سفيان را گرفت و بر جامه ي خشن و زيرينش نهاد؛ و چنين ادامه داد:

- من لباس زبر را براي خودم پوشيده ام و لباس زيبا و نرم را براي مردم؛ اما تو، جامه ي لطيف را براي تن آسايي خود، بر تن كرده يي و لباس خشن را به مردم، نشان مي دهي، تا زاهدت بخوانند. (2) .

ص: 359


1- اعراف / 32؛ اي رسول ما! بگو چه كسي زينت هاي الاهي و روزي هاي پاكيزه را، كه خدا براي بندگانش آفريده، حرام كرده است؟.
2- وسايل الشيعه، ج 3؛ فروع كافي، ج 2؛ داستان هاي شنيدني از زندگي چهارده معصوم عليهم السلام /119؛ با تلخيص و تصرف بسيار.

چرا تشيع به مذهب جعفري شهرت گرفت

دين و مذهب اسلام يكي است و ائمه معصومين هم يك راه رفته اند و براي يك هدف تلاش نموده اند با اين حال چرا اختصاص به مذهب جعفري شد؟! با يك مقدمه كوتاه بيان مي شود:

ابونعيم اصفهاني كه در قرن پنجم مي زيسته درباره امام صادق عليه السلام مي نويسد:

الامام الناطق ذوالزمام السابق

ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق اين لقبي كه اين مرد دانشمند داده نماينده يك سلسله معاني است قابل توجه كه مي توان از آن استفاده كرد امام صادق عليه السلام به نام مؤسس مذهبي شناخته شده در حالي كه مذهب اماميه همان مذهب اسلام است كه همه ائمه دوازده گانه در راه اعلاء كلمه آن سعي بليغ نموده اند - اول و آخر آنها همه در نشر دين بذل همت كرده و جانفشاني و فداكاري نشان داده اند.

ابن حافظ مي گويد: امام صادق عليه السلام در سه صفت مبرز بود و سه خصوصيت كامل داشت كه ديگري فاقد آن است.

1- الصادق اين يكي از القابي است كه شهرت امام ششم بدان است و اسم نماينده مسمي است و در آن ترديدي نيست.

2- الناطق كه اين صفت از مختصات امام است و كمتر كسي مي تواند نطاق و ناطق به معني اخص باشد - اين صفت بين همه ائمه به امام ششم اختصاص يافته زيرا مكتب جعفري مبتني بر اين پايه است و اسباب نطق و خطابه براي او فراهم شد - اين ميراثي بوده از جدش اميرالمؤمنين عليه السلام كه به او رسيد و از بارزترين صفات انساني است كه خداوند به اين حجت خود عنايت فرموده.

اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام در علوم سرآمد دانشمندان بشري است در افق علم و دانش كسي را نمي توان برتر و بالاتر از علي عليه السلام شناخت او بود كه منادي سلوني قبل ان تفقدوني بود و در حق او بود كه اولي گفت اقيلوني فلست بخيركم و علي فيكم و دومي گفت لا ابقاني الله لمعضلة ليس لها ابوالحسن علي و برتر و بالاتر از همه پيغمبر خاتم النبيين كه زبان وحي بود فرمود اقضاكم علي و شكي نيست كه قضاوت بدون علم ميسور نيست و علي اعلم از همه بود و فرمود انا مدينة العلم و علي بابها. منم شهر علم و عليم در است

درست اين سخن گفت پيغمبر است سينه ي علي مخزن علم الهي بود و از او به سبطين رسيد از او دست به دست با امام جعفرصادق عليه السلام منتقل شد و از علم او بود كه دنيا به دانش و بينش رسيد و امام صادق عليه السلام با اشاره به سينه خود فرمود ان هيهنا لعلما جما لواصبت له حملة

امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود علمني رسول الله الف باب من العلم ينفتح لي من كل باب الف باب پيغمبر خدا هزار باب علم به سوي من گشود كه از هر يك آن هزار باب ديگر مفتوح شد.

اين ابواب علم و معرفت به جهالت و ناداني و پيكارهاي جاهلانه و تعصب عربيت مارقين قاسطين - ناكثين بسته شد و دشمن نگذاشت اشعه تابناك علم و فضيلت اين ابواب تابناك دانش و بينش پرتوافكن شود.

چگونگي استجابت دعا

گاهي اوقات هر قدر دعا كرده ايم، دعايمان مستجاب نشده است. امام صادق عليه السلام در اشاره به اين مسئله مي فرمايند: اين دعاها از بين نرفته و باقي مي ماند و در روزي كه احتياج شما بيشتر است، مستجاب مي شوند، آن روز، جز قيامت نيست. خداوند دعاي مستجاب نشده ي مؤمنان را نگه مي دارد و بيشتر از آنچه فكر مي كردند و توقع داشتند در بهشت به آنها خواهد داد. فرض كنيد روزي شخصي از سر احتياج و اضطرار از شما پولي بخواهد اما شما متوجه شويد احتياج او به اين پول حياتي نيست و ضرورتي ندارد اين پول را به او بدهيد، اما همان لحظه مبلغ مورد نظر او را به حسابي كه به نام اوست واريز مي كنيد تا روزي كه آن شخص نياز شديدي به پول پيدا كرد آن را به او بدهيد و بگوييد من اين پول را براي چنين روزي نگه داشته بودم كه به شما بدهم. ماجراي دعا و استجابت آن نيز چنين است. ممكن است بنده اي از خداوند بخواهد اسباب مسافرت يك ماهه اي برايش فراهم گردد تا در آن يك ماه خوش باشد. شايد اين دعا مستجاب نشود، اما در عوض به جاي يك ماه، خداوند يك هزار سال خوشگذراني در بهشت به او عطا خواهد كرد. در روايت آمده است كه آرزوها و دعاهايي كه در اين دنيا مستجاب نشده است روز قيامت به گونه اي مستجاب مي شوند كه انسان آرزو مي كند كه اي كاش هيچ كدام از دعاهايم در دنيا مستجاب نمي شد. شيعيان كم و بيش به اين مسايل عقيده دارند، اما فهميدن آن بسيار مهم است.

روايتي از ابن فهد حلي (1) در عدة الداعي نقل شده است كه در بحارالانوار و مستدرك سفينة البحار نيز آمده است:

«فيما أوحي الله الي داوود: من انقطع الي كفيته و من سئلني أعطتيه، و من دعاني أجبته و انما اؤخر دعوته و هي معلقه، و قد استجبتها له حتي يتم قضائي، فاذا تم قضائي أنفذت ما سأل. قل للمظلوم انما اؤخر دعوتك و قد استجبتها لك علي من ظلمك لضروب كثيرة غابت عنك، و انا أحكم الحاكمين. اما أن تكون قد ظلمت رجلا فدعا عليك فتكون هذه بهذه لا لك و لا عليك (2) ؛ از جمله چيزهايي كه خدا به حضرت داوود عليه السلام وحي فرمود اين بود: هر كس از غير من قطع اميد كند، او را بي نياز كنم و هر كس از من بخواهد به او عطا مي كنم و هر كس مرا بخواند اجابت مي كنم، هر چند اجابت دعاي او را تا آن زمان كه مقدر كرده ام به تأخير اندازم و چون زمان مقدر به سرآيد خواسته اش را جامه ي تحقق پوشم. به مظلوم بگو اجابت دعا و نفرين تو را عليه ظالم به تأخير مي اندازم و به اشكال گوناگوني كه خبر نداري، عليه او كارگر مي گردانم و من نيكوترين داوران و دادگسترانم. چه بسا به شخصي ستم كرده اي و تو را نفرين كرده باشد. در آن صورت دعاي تو در برابر دعاي او خنثي مي شود و نه به سودت چيزي مستجاب مي شود و نه به زيانت».

گاهي اوقات ممكن است شخص در عين حالي كه مظلوم است، زير دستانش در جاي ديگري به كسي ظلم كرده باشند و او نيز از سويداي دل دعايي كرده باشد. نقل شده است كه عده اي از مؤمنان براي رفع ظلمي كه به آنها وارد شده بود دعا مي كردند و از خداوند استمداد مي طلبيدند، اما دعايشان مستجاب نمي شد. يكي از زهاد و بندگان خاص خدا در عالم مكاشفه يكي از معصومين عليهم السلام را ديده بود كه فرموده بودند: «سبقتكم دعوة مستجابة» يعني شما قبلا ظلمي مرتكب شده بوديد كه عليه شما دعا كرده بودند. از اين رو دعاهاي شما مستجاب نمي شود.

انسان بايد توجه داشته باشد كه در زندگي ظلمي مرتكب نشود. استاد نبايد نسبت به شاگرد ظلم كند، پدر و مادر نبايد به فرزند ظلم كنند. در تمام روابط بايد به اين موضوع توجه داشت همان طور كه در معامله و خرج كردن پول دقت لازم است، در معاشرت با ديگران نيز بايد با دقت تمام، مواظب كردار خود باشيم تا مبادا ظلمي از ما سر زند.

در ادامه روايت پيشين آمده است: «و اما أن تكون لك درجة في الجنة لا تبلغها عندي الا بظلمه لك (3) ؛ و چه بسا درجه اي برايت در بهشت مقرر شده باشد كه در نزد من به آن دست نيابي مگر اين كه مظلوم واقع شوي».

تنها قسمت كوچكي از درجات بهشت مربوط به نماز و روزه و عبادت است و قسمت اعظم آن در مقابل فشارها و سختيهايي است كه انسان در دنيا متحمل مي گردد. اگر منزلت كسي در بهشت داراي 1800 درجه باشد، ممكن است پنجاه درجه به سبب عبادت، صد درجه به سبب خيرات، و دويست درجه آن به پاس حسن خلق باشد، اما هزار درجه به دليل فشار و مظلوميت در دنيا است.

در دنباله همين روايت مي فرمايد: «لأني أختبر عبادي في أموالهم و أنفسهم؛ زيرا من بندگانم را در مال و جانشان آزمون مي كنم».

ص: 360


1- احمد بن محمد بن فهد حلي (841 - 757 ق).
2- بحارالانوار، ج 14، ص 42.
3- همان.

چرا امامان به يك سؤال چند جواب مي دهند

موسي بن اشيم گفت: خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شدم، و از حضرتش درباره ي مطلبي سؤال كردم، پاسخي به من دادند، در حالي كه نشسته بودم شخصي وارد شد و درباره ي همان مطلب سؤال كرد، امام پاسخ ديگري كه مخالف پاسخ من بود دادند، و هنگامي كه شخص سومي آمد و درباره ي همان مطلب سؤال كرد، پاسخ امام به او غير از پاسخ من و پاسخ شخص دوم بود، اين مطلب باعث ترس من شد و بر من سنگين آمد.

هنگامي كه همه رفتند و تنها شديم، حضرت به من نگاه كردند و فرمودند: اي ابن اشيم؛ گويا از آنچه پيش آمد نگران و ناراحت شدي؟

گفتم: بله - فدايت شوم - نگران و در تعجبم چگونه به يك سؤال سه پاسخ داده شد.

حضرت فرمودند: اي ابن اشيم، خداوند امر مديريت مملكتش را به داود واگذار كرد (تا هر طور كه مناسب ديد حكومت كند.) و فرمود: (هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب) (1) «اين عطاي ما است، به هر كس كه مي خواهي (و صلاح مي بيني) ببخش، و از هر كس كه مي خواهي امساك كن، و حسابي بر تو نيست (تو امين هستي)».

و امر دين (ونحوه ي بيان آن را) به پيامبرش محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - واگذار كرد (تا هر طور كه صلاح مي داند اين كار را انجام دهد) و فرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) (2) «آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد».

و خداوند به ما واگذار نمود آنچه را به رسول اكرم محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - واگذار نمود، پس نگران و ناراحت مشو. (3) .

2- ابن حازم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه است كه من از شما مطلبي را مي پرسم، و شما پاسخ مرا مي گوئيد سپس ديگري به نزد شما مي آيد و به او در همان زمينه پاسخ ديگري مي دهيد؟

فرمود: ما مردم را (به اندازه ي عقلشان) زياد و كم جواب مي گوئيم.

گفتم: آيا اصحاب پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بر آن حضرت راست گفتند يا دروغ بستند؟

فرمود: راست گفتند.

گفتم: پس چرا اختلاف پيدا كردند؟

فرمود: مگر نمي داني كه مردي خدمت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي آمد و از او مسأله اي مي پرسيد، و آن حضرت جوابش را مي فرمود، و بعدها به او جوابي مي داد كه جواب اول را نسخ مي كرد، پس بعضي از احاديث بعض ديگر را نسخ كرده است. (4) .

ص: 361


1- سوره ي ص: آيه ي 39.
2- سوره ي حشر: آيه ي 7.
3- الاختصاص: 329، بحارالأنوار: ج 23، ص 185، ح 53.
4- اصول كافي: ج 1، ص 8، ح 3.

چند پرسش پيرامون آفريدگار

هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقي بود كه سخناني از حضرت صادق - عليه السلام - به او رسيده بود به مدينه آمد تا با آن حضرت مباحثه كند، در آنجا با حضرت برخورد نكرد، به او گفتند: به مكه رفته است، آنجا آمد، ما با حضرت صادق - عليه السلام - مشغول طواف بوديم كه نزد ما رسيد. نامش «عبدالملك» و كنيه اش «ابوعبدالله» بود، در حال طواف شانه اش را به شانه امام صادق - عليه السلام - زد، امام صادق - عليه السلام - فرمود: نامت چيست؟

گفت: عبدالملك (بنده ي سلطان).

فرمود: كنيه ات چيست؟

گفت: كنيه ام ابوعبدالله (پدر بنده ي خدا) است.

حضرت فرمود: اين پادشاه (و سلطاني) كه تو بنده ي او هستي از پادشاهان زمين است يا آسمان؟ و نيز بگو پسرت بنده ي خداي آسمان است يا بنده خداي زمين؟ هر جوابي كه بگوئي محكوم مي شوي (او خاموش ماند).

هشام گويد: به زنديق گفتم: چرا جوابش را نمي گوئي؟ از سخن من بدش آمد.

امام صادق - عليه السلام - فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بيا.

زنديق پس از پايان طواف خدمت امام - عليه السلام - آمد، و در مقابل آن حضرت نشست، و ما هم دورش حلقه زديم و نشستيم.

امام به زنديق فرمود: قبول داري كه زمين زير و زبري دارد؟

گفت: آري.

فرمود: زير زمين رفته اي؟

گفت: نه.

فرمود: پس چه مي داني كه زير زمين چيست؟

گفت: نمي دانم ولي گمان مي كنم زير زمين چيزي نيست.

امام فرمود: گمان عجز و درماندگي است نسبت به چيزي كه به آن نمي تواني يقين پيدا كني.

سپس فرمود: آيا به آسمان صعود كرده اي؟

گفت: نه.

فرمود: مي داني در آن چيست؟

گفت: نه.

فرمود: شگفتا از تو كه نه به مشرق رسيدي و نه به مغرب، نه به زمين فرو شدي، و نه به آسمان صعود نمودي، و نه از آن گذشتي تا بداني پشت سر آسمانها چيست و با اين حال آنچه را كه در آنها است (از نظم و تدبيري كه دلالت بر صانع حكيمي دارد) منكر گشتي، مگر عاقل چيزي را كه نفهميده انكار مي كند؟!!

زنديق گفت: تا حال كسي غير شما با من اين گونه سخن نگفته است.

امام فرمود: بنابراين؛ تو در اين موضوع شك داري كه شايد باشد و شايد نباشد.

گفت: شايد چنين باشد.

امام فرمود: اي مرد، كسي كه نمي داند، بر آنكه مي داند برهاني ندارد. و نادان را حجت و برهاني نيست.

اي برادر اهل مصر، از من بشنو و درياب. ما هرگز درباره ي خدا شك نمي كنيم.

مگر خورشيد و ماه، و شب و روز را نمي بيني كه به افق مي آيند و اشتباه نمي كنند و باز مي گردند؟ آنها مجبور و ناچارند، مسيري جز مسير خود ندارند. اگر قدرت رفتن بدون برگشت دارند پس چرا برمي گردند؟ و اگر مجبور و ناچار نيستند چرا شب روز نمي شود، و روز شب نمي گردد.

اي برادر اهل مصر؛ به خدا قسم آنها براي هميشه (به ادامه ي وضع خود) ناچارند، و آنكه ناچارشان كرده از آنها محكم تر (و فرمانروائي قويتر) و بزرگتر است.

زنديق گفت: راست گفتي.

سپس امام - عليه السلام - فرمود: اي برادر اهل مصر؛ براستي آنچه به او گرويده ايد و گمان مي كنيد كه «دهر» است اگر «دهر» مردم را مي برد چرا آنها را برنمي گرداند؟ و اگر برمي گرداند چرا نمي برد؟

اي برادر اهل مصر؛ همه ناچارند، چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده است؟

چرا آسمان بر زمين نمي افتد؟ و چرا زمين بالاي طبقاتش فرو نمي ريزد؟

و چرا چنان حالتي پيش نمي آيد كه ديگر نه آسمان و زمين در جاي خود بمانند، و نه چيزي روي آنها مستقر گردد؟

زنديق گفت: پروردگارشان و سرورشان است كه آنها را نگه داشته است.

و اينجا بود كه زنديق به دست امام صادق - عليه السلام - ايمان آورد.

حمران (كه در مجلس حاضر بود) به امام صادق - عليه السلام - گفت: فدايت شوم، اگر زنادقه به دست تو مؤمن مي شوند، كفار هم به دست پدرت ايمان آوردند. (يعني شما شاخه ي همان شجره ي مباركه هستيد و داراي همان نفس مي باشيد).

پس آن تازه مسلمان عرض كرد: مرا به شاگردي بپذير.

امام - عليه السلام - به هشام فرمود: اي هشام؛ او را نزد خود نگه دار، و تعليمش بده.

هشام كه معلم ايمان به اهل شام و مصر بود، او را تعليم داد، و معارف الهي را به او نيكو آموزش داد تا اينكه عقيده ي او پاك شد، به طوري كه امام صادق - عليه السلام - از او راضي شد. (1) .

ص: 362


1- اصول كافي ج 1 ص 91 ح 1.

چرا آفريدگار جهان متعدد نيست؟

هشام بن حكم گويد: از جمله سؤالاتي كه زنديق از امام صادق - عليه السلام - كرد اين بود كه گفت: چرا ممكن نيست كه آفريدگار جهان بيش از يكي باشد؟

امام صادق - عليه السلام - فرمود: كلام تو كه مي گوئي اگر دو باشند از چند فرض و صورت خالي نيست:

يا اينكه هر دو قديم و قوي هستند، يا هر دو ضعيف، يا اينكه يكي قوي و نيرومند، و ديگري ضعيف و ناتوان.

پس اگر هر دو نيرومند و قوي باشند پس چرا همديگر را كنار نمي زنند، تا زمام تدبير و ربوبيت را به خود اختصاص دهد؟

و اگر مي گوئي: يكي از آن دو نيرومند و ديگري ناتوان و ضعيف است، پس در اين صورت ثابت مي گردد كه خالق و آفريدگار يكي است همانطور كه ما مي گوييم، به جهت عجزي كه از دومي ظاهر و آشكار مي شود.

و اگر مي گوئي آنها دو تا هستند پس يا از هر جهت با هم متفقند، يا از هر جهت مختلفند. ولي چون ما جهان هستي را منظم و هماهنگ، و گردونه را در دوران و رفت و آمد شب و روز و آفتاب و ماه را مرتب يافتيم، و اين استواري و درستي تدبير و مديريت و هماهنگي دليل بر اين است كه مدبر جهان يكي است. (1) .

- گفتني است كه حضرت در اين بيان به نتيجه ي دو صورت اشاره فرمودند.

يكي اينكه هر دو ضعيف و ناتوان باشند، و ديگري اينكه هر دو از هر جهت متفق و هماهنگ عمل كنند، زيرا در صورت اولي ممكن نيست آفريدگار باشند، و در فرض دوم، وجود آفريدگار دوم لغو، بلكه اصلا چنين فرضي محال است، زيرا مطلق متعدد نمي شود.

ص: 363


1- بحارالانوار: ج 3 ص 230 ح 22.

چگونه خدا را بشناسيم؟

مردي به امام صادق - عليه السلام - گفت:

اي فرزند رسول خدا، مرا بر خدا دلالت كن كه چگونه بشناسم، زيرا اهل جدال مرا متحير كردند، (و نتوانستند دليل و تفسير واضحي در اين زمينه به من ارائه كنند)؟

امام فرمودند: اي بنده ي خدا؛ آيا تا به حال سوار كشتي شده اي؟

گفت: بله.

حضرت فرمودند: آيا پيش آمده است كه آن كشتي بشكند و در نزديكي شما نه كشتي ديگري باشد كه تو را نجات دهد، و نه كسي شنا بلد است تا تو را كمك كند؟

گفت: بله.

فرمود: آيا در آن حال دل تو به اين مطلب متوجه شده كه چيزي آنجا هست كه مي تواند تو را از اين مهلكه نجات دهد؟

گفت: بله.

امام صادق - عليه السلام - فرمودند: آن چيزي كه قلب تو به سوي او متوجه شد، همان خداوند قادر توانا است كه مي تواند آنگاه كه هيچ چيزي نمي تواند تو را ياري كند ، ياري نمايد، و وقتي كه هيچ كسي استغاثه تو را پاسخ نمي دهد، تو را نجات مي دهد (و فطرت و نهاد و قلب تو اين حقيقت را درك مي كند) (1) .

ص: 364


1- تفسير الامام العسكري: ص 22، ح 6 و بحارالأنوار: ج 89 ص 240 ح 48.

چگونه خداوند از ازل شنوا و بينا بود؟

ابان بن عثمان احمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به من خبر ده آيا خدا از ازل بينا و شنوا دانا و قادر و توانا بود؟

فرمود: بله.

گفتم: مردي هست كه مدعي ولايت و تبعيت از شما است مي گويد: خداوند تبارك و تعالي از ازل به وسيله ي گوش، شنوا و به وسيله ي چشم، بينا، و به وسيله ي دانش، دانا، و به وسيله ي قدرت، توانا است.

(راوي گويد:) امام - عليه السلام - غضبناك شدند، سپس فرمودند: هر كه اين حرف را بزند، و به آن عقيده داشته باشد مشرك است، و از ولايت ما بهره اي نبرده است، خداوند تبارك و تعالي ذاتي است دانا، شنوا، بينا، توانا.

- يعني هيچ چيز بين ذات خدا و صفاتش واسطه نيست. (1) .

ص: 365


1- امالي صدوق رحمه الله: ص 61 ح 6.

چگونه بندگان در عالم ذر جواب دادند؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه بندگان در عالم ذر (عالم ألست) پاسخ دادند؟

حضرت فرمودند: در وجود آنها چيزي گذاشت كه هرگاه پرسيده شوند اجابت خواهند كرد (يعني در مسأله ي عهد و ميثاق).

مرحوم علامه ي مجلسي در بيان اين حديث شريف مي فرمايد: يعني روح با آن ذرات در آميخت، و در آنها عقل و دستگاه شنوائي و دستگاه گويائي و نطق قرار داده شد به طوري كه خطاب را درك كردند و پاسخ دادند در همان حال كه ذرات بودند. (1) .

2- ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به من خبر ده هنگامي كه در عالم ذر از آنها سؤال شد: (أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا بلي) (2) «مگر نه من پروردگار شما هستم آنها گفتند: بله» به خدا قسم، و عده اي در درون خلاف آنچه ابراز داشتند پنهان كردند، اينان چگونه سؤال مزبور را دريافتند؟

حضرت فرمودند: خداوند در آنها چيزي قرار داد كه اگر سؤال مي شدند مي فهميدند و مي توانستند پاسخ دهند. (3) .

ص: 366


1- بحارالأنوار: ج 5 ص 205 ح 57.
2- سوره ي أعراف: آيه ي 172.
3- تفسير العياشي: ج 2 ص 42، بحارالأنوار: ج 64 ص 102 ح 19.

چرا خداوند مردم را مطيع نيافريد؟

زنديق گفت: به من خبر ده چرا خداوند - عزوجل - همه ي مردم را مطيع و فرمانبر و موحد نيافريد در حالي كه بر اين كار توانائي داشت؟

حضرت فرمودند: اگر خداوند آنها را مطيع و فرمانبردار مي آفريد در اين صورت ثوابي نداشتند، زيرا در اين حالت اطاعت كار آنها نيست، و ديگر نه بهشت بود و نه جهنم، ولي خداوند بندگان خود را آفريد و آنها را دستور داد به اطاعت خود، و از معصيت خود نهي نمود، و به وسيله ي انبياء حجتش را بر آنها تمام كرد، و به وسيله ي كتابهايش عذري براي آنها باقي نگذاشت تا اينكه خود آنها اطاعت كنند، و خود آنها معصيت كنند، و به خاطر اطاعت مستحق ثواب و به خاطر معصيت مستحق عقاب شوند. (1) .

ص: 367


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 170 ضمن ح 2.

چرا مؤمن مؤمن ناميده شد؟

به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: چرا مؤمن را مؤمن ناميده اند؟

حضرت فرمودند: زيرا خدا براي مؤمن نامي از نامهاي خود را برگرفته است، و لذا او را مؤمن ناميده است.

و نيز بدين جهت مؤمن ناميده شد چون از عذاب خدا در امان است. و نيز چون روز قيامت (به بركت منزلتي كه نزد خدا دارد) به افراد معصيت كار امان مي دهد و خداوند كار او را امضاء مي كند.

و اگر مؤمن بخورد يا بياشامد يا قيام كند يا بنشيند يا بخوابد، يا آميزش كند يا به مكان آلوده اي مرور كند خداوند آن مكان را تا هفت طبقه زمين طاهر و پاك سازد به طوري كه هيچ از آلودگي آن به او نرسد.

و نيز چون مؤمن روز قيامت همراه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است، پس مي گذرد بر شخصي كه نسبت به او غضب كرده، نه ناصبي است و نه مؤمن و لكن مرتكب كبائر شده براي او منزلت عظمي نزد خدا مي بيند در حالي كه مؤمن را در دنيا ديده است، لذا مؤمن نزد خداوند براي او شفاعت مي كند و مي گويد: بارالها؛ اين بنده ات را به من ببخش.

خداوند متعال درخواست او را اجابت مي كند.

سپس حضرت فرمود: خدا اين مطلب را (يعني شفاعت) در قرآن متذكر شده است آنجا كه مي گويند: (فما لنا من شافعين) (1) «ما ديگر شفيع نداريم» از پيامبران (و لا صديق حميم) (2) «و نه دوست صميمي» از همسايگان و خويشاوندان.

پس هنگامي كه مأيوس از شفاعت مي شوند گويد - يعني آنكه مؤمن نيست -: (فلو أن لنا كرة فنكون من المؤمنين) (3) «اي كاش بار ديگر به دنيا برمي گشتيم تا اينكه مؤمن مي شديم».(4) .

ص: 368


1- سوره ي شعراء: آيه ي 100.
2- سوره ي شعراء: آيه ي 101.
3- بحارالأنوار: ج 64 ص 63 ح 7.
4- سوره ي شعراء آيه ي 102.

چه شركي موجب آتش جهنم مي شود؟

زراره گويد: براي امام صادق - عليه السلام - به وسيله بعضي از اصحابمان نامه نوشتم، و در آن سؤال كردم درباره ي روايتي كه از پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - رسيده كه: «هر كس شرك ورزد آتش جهنم براي او واجب مي شود، و هر كس كه شرك نورزد بهشت براي او واجب مي شود».

حضرت فرمود: اما كسي كه براي خدا شريك قرار دهد اين شرك آشكار و روشن است، و همان فرمايش خداوند است كه مي فرمايد: (و من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة) (1) «و كسي كه شرك ورزد به خدا همانا خدا بهشت را بر او حرام كرده است».

و اما قسمت دوم كلام يعني: هر كس شرك نورزد بهشت براي او واجب مي شود.

حضرت در اين زمينه فرمودند: اينجا محل تأمل است، اين حديث در حق كسي است كه معصيت خدا را نكند. (2) .

ص: 369


1- سوره ي مائده آيه ي 72.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 335، بحارالأنوار: ج 69 ص 98 ح 20.

چه چيز موجب پايداري يا زوال ايمان است؟

سعدان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه چيز ايمان را در بنده پايدار مي كند؟

فرمود: ورع (و اجتناب از معصيت).

گفتم: چه چيز او را از آن بيرون مي برد؟

فرمود: طمع. (1) .

ص: 370


1- اصول كافي: ج 3 ص 397 ح 5، و ص 424 ح 12، و ج 4 ص 10 ح 4.

چيزهاي واجب بر بندگان

سليمان بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم، فدايت شوم؛ به من خبر ده، چه چيزهائي را خدا بر بندگانش واجب نمود؟

حضرت فرمودند: اقرار به وحدانيت خدا، و اينكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر خداست. و اقامه ي نماز، و (اداء) خمس و زكات، و حج خانه ي خدا، و روزه ماه مبارك رمضان و ولايت (اهل بيت - عليهم السلام).

پس هر كس اين امور را بر پا كند، و استقامت ورزد و راه ميانه برود و از منكرات اجتناب كند وارد بهشت مي شود. (1) .

ص: 371


1- المحاسن: 289، بحارالأنوار: ج 65 ص 386 ح 36.

چگونه ايمان تثبيت و سلب مي شود؟

حسين بن نعيم صحاف گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم:

چگونه است كه (گاهي) انسان نزد خداوند مؤمن است، و ايمان او نزد خدا ثابت است، سپس خداوند پس از آن او را از ايمان به كفر مي برد؟

حضرت در پاسخ فرمود: خداي عزوجل عادل است، و جز اين نيست كه بندگانش را به ايمان به خود خوانده است، نه به كفر، و احدي را به كفر دعوت نكرده است، پس هر كه به او ايمان آورد و ايمانش نزد خداوند ثابت گردد خداي عزوجل ديگر او را از ايمان به كفر منتقل نمي سازد.

من پرسيدم: (گاهي) مردي كافر است و كفرش نزد خدا ثابت است، سپس خداوند او را پس از آن از كفر به ايمان منتقل مي سازد (اين چگونه است)؟

فرمود: خداي عزوجل همه مردم را بر فطرت آفريده است كه نه ايمان به شريعتي را بفهمند، و نه كفر و انكاري مي دانند، سپس رسولان را فرستاد كه بندگانش را به ايمان به خدا دعوت كنند پس برخي را خداوند (بدين وسيله) هدايت و راهنمائي فرموده، و برخي را هدايت نفرموده. (1) .

ص: 372


1- اصول كافي: ج 4 ص 144 ح 1، بحارالأنوار: ج 11 ص 39 ح 39، با اندكي اختلاف.

چگونه ايمان تثبيت و سلب مي شود؟

حسين بن نعيم صحاف گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم:

چگونه است كه (گاهي) انسان نزد خداوند مؤمن است، و ايمان او نزد خدا ثابت است، سپس خداوند پس از آن او را از ايمان به كفر مي برد؟

حضرت در پاسخ فرمود: خداي عزوجل عادل است، و جز اين نيست كه بندگانش را به ايمان به خود خوانده است، نه به كفر، و احدي را به كفر دعوت نكرده است، پس هر كه به او ايمان آورد و ايمانش نزد خداوند ثابت گردد خداي عزوجل ديگر او را از ايمان به كفر منتقل نمي سازد.

من پرسيدم: (گاهي) مردي كافر است و كفرش نزد خدا ثابت است، سپس خداوند او را پس از آن از كفر به ايمان منتقل مي سازد (اين چگونه است)؟

فرمود: خداي عزوجل همه مردم را بر فطرت آفريده است كه نه ايمان به شريعتي را بفهمند، و نه كفر و انكاري مي دانند، سپس رسولان را فرستاد كه بندگانش را به ايمان به خدا دعوت كنند پس برخي را خداوند (بدين وسيله) هدايت و راهنمائي فرموده، و برخي را هدايت نفرموده. (1) .

ص: 373


1- اصول كافي: ج 4 ص 144 ح 1، بحارالأنوار: ج 11 ص 39 ح 39، با اندكي اختلاف.

چرا خدا انسانها را آفريد؟

جعفر بن محمد بن عماره گويد: پدرم از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا خدا انسانها را آفريد؟

حضرت فرمودند: خداوند - تبارك و تعالي - انسانها را بيهوده و بي جهت نيافريد، و آنها را يله و رها قرار نداد، بلكه آنها را براي اظهار توانائي و قدرت خود آفريد، تا آنها را به اطاعت خود تكليف كند، و از اين طريق مستوجب و مستحق رضايت و خشنوديش بشوند.

و آنها را نيافريد كه از آنها سودي ببرد، يا به وسيله ي آنها از خود ضرري دفع نمايد، بلكه آنان را آفريد تا به آنها نفعي برساند، و آنان را به نعمت ابدي برساند. (1) .

شاعر فارسي گويد: من نكردم خلق تا سودي كنم

بلكه تا بر بندگان جودي كنم .

ص: 374


1- بحارالأنوار: ج 5 ص 313 ح 2.

چرا خدا پيامبران را فرستاد؟

ابوبصير گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا خدا پيامبراني را به سوي بشر فرستاد؟

حضرت فرمودند: تا اينكه پس از پيامبر مردم حجتي بر خدا نداشته باشند، و تا اينكه نگويند: بشارت دهنده و بيم دهنده اي براي ما نيامد، و تا اينكه حجت خدا بر آنها باشد، مگر نشنيدي فرمايش خداوند را كه كلام خازنهاي جهنم را كه بر اهل جهنم به فرستاده شدن انبياء احتجاج مي كنند آنجا كه مي فرمايد:

(ألم يأتكم نذير - قالوا بلي قد جاءنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شي ء ان أنتم الا في ضلال كبير) (1) «مگر بيم دهنده ي الهي به سراغ شما نيامد؟! مي گويند: آري، بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولي ما او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند هرگز چيزي نازل نكرده، و شما در گمراهي بزرگي هستيد!» (2) .

ص: 375


1- سوره ي ملك آيه ي 9 و 8.
2- بحارالأنوار: ج 11 ص 39 ح 37.

چه فرقي بين رسول و نبي است؟

زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي رسول سؤال كردم.

حضرت فرمودند: رسول كسي است كه فرشته ي (وحي را) ببيند هنگامي كه پيامي از پروردگارش براي او مي آورد، و با او سخن مي گويد همان طور كه فردي از شما با دوستش سخن مي گويد.

و نبي كسي است كه فرشته را نمي بيند، بلكه وحي بر او نازل مي شود، و آن را در خواب مي بيند.

گفتم: از كجا مي داند كه آنچه در خواب مي بيند حق است؟

حضرت فرمودند: خداوند طوري مطلب را براي او بيان مي كند كه بداند آن حق است.

و محدث كسي است كه صدا را مي شنود و هيچ چيز نمي بيند. (1) .

ص: 376


1- بصائر الدرجات: 108، بحارالأنوار: ج 26 ص 75 ح 29.

چرا خدا آدم را بدون والدين آفريد؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم، به چه علت خداي عزوجل آدم - عليه السلام - را بدون پدر و مادر، و عيسي - عليه السلام - را بدون پدر، و سائر مردم را از پدر و مادر آفريد؟

حضرت فرمودند: تا مردم كمال قدرت خدا را بدانند، و بدانند خداوند مي تواند انساني را هم از تنها مادري و هم بدون پدر و مادر بيافريند. و نيز خدا اين كار را كرد تا دانسته شود خدا بر همه چيز توانا و قادر است. (1) .

ص: 377


1- بحارالأنوار: ج 11 ص 108 ح 16.

چگونه پيامبر مطمئن شد كه اين وحي است؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نترسيد كه چيزي كه براي او مي آيد از ناحيه ي شيطان است، بلكه مطمئن بود كه از ناحيه ي خدا است؟

حضرت فرمود: هنگامي كه خدا شخصي را براي بندگي و پيامبري برمي گزيند اطمينان و قرار و متانت بر او نازل مي كند، و لذا آنچه براي او از ناحيه ي خدا فرود مي آيد مثل اين است كه به چشم مي بيند. (1) .

ص: 378


1- بحارالأنوار: ج 18 ص 262 ح 16.

چه معجزه اي بر نبوت محمد دلالت مي كند؟

روايت شده است كه قومي از يهود نزد امام صادق - عليه السلام - آمده و سؤال كردند: چه معجزه اي بر نبوت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - دلالت مي كند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: كتاب او كه بر كتابهاي ديگر آسماني هيمنه و تسلط دارد (و تحريفها و تغييرات در آنها را رسوا مي كند) آن كتابي كه عقل هر بيننده اي را مبهوت مي سازد، به اضافه آنچه در اختيار او قرار داده شده است از حلال و حرام و غيره كه اگر بخواهيم به بيان همه ي آنها بپردازيم سخن طولاني مي شود.

يهوديها گفتند: از كجا بدانيم آنچه كه مي گوئي درست است (و اين كتاب و اين حلالها و حرامها از ناحيه خدا بر پيامبر نازل شده است)؟

حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - كه در آن مجلس حضور داشتند و كودك بودند - فرمود: چگونه ما بدانيم آنچه كه از آيات موسي روايت مي كنيد، واقعا مستند به حضرت موسي - عليه السلام - است؟

يهوديها پاسخ دادند: چون انسانهاي صادق و راستگو آن را نقل كردند، و ما از آنها گرفتيم.

حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - فرمودند: شما نيز صحت آنچه شما را از آن با خبر كردم، به واسطه ي خبر كودكي است كه خداوند بدون فراگيري از معلمي و بدون گرفتن از ناقلان، او را آگاه كرده است.

يهوديها (چون اين ديدند و شنيدند) گفتند: شهادت مي دهيم كه خدائي نيست جز خداوند واحد، و اينكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر و فرستاده ي اوست، و شهادت مي دهيم كه شما امامان هدايت كننده و حجج من عند الله بر بندگانش هستيد.

اينجا بود كه حضرت صادق- عليه السلام - با شتاب برخاست، و پيشاني فرزندش موسي بن جعفر - عليه السلام - را بوسيد سپس فرمود: تو قائم به امر پس از من هستي.

پس بدين جهت بود كه واقفيه گفتند: موسي بن جعفر زنده است، و او است قائم.

سپس حضرت صادق - عليه السلام - به يهوديهاي مسلمان شده خلعتهائي دادند، و پولها و هدايائي دادند آنها در حالي كه مسلمان شده بودند از نزد حضرتش مرخص شدند.

البته شبهه اي در اين مطلب (يعني اينكه حضرت موسي بن جعفر موصوف به قائم است) نيست، زيرا هر امامي پس از پدر خود قائم به امر است، و اما قائمي كه تمام زمين را پر از عدل و داد مي كند حضرت مهدي فرزند امام حسن عسكري - عليهماالسلام - است. (1) .

ص: 379


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 244 ح 3.

چند نوبت پيغمبر به معراج رفت؟

علي بن ابوحمزه گويد: در خدمت امام صادق - عليه السلام - حضور داشتم كه ابوبصير از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: قربانت گردم؛ پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - را چند مرتبه معراج بردند؟

فرمود: دو مرتبه، پس جبرئيل او را در مقامي نگهداشت و گفت: درجايت بايست اي محمد، زيرا در جائي ايستاده اي كه هرگز هيچ فرشته اي و پيغمبري در آنجا نايستاده است، همانا پروردگارت در نماز است.

فرمود: اي جبرئيل، چگونه نمازي؟

گفت: مي فرمايد: سبوح قدوس، منم پروردگار ملائكه و روح كه رحمتم بر غضبم پيشي گرفته است.

پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: خدايا؛ عفو و درگذشت تو را خواهم، عفو و درگذشت تو را خواهم.

امام - عليه السلام - فرمود: و همچنان بود كه خدا فرمايد: پيغمبر به مقام (قاب قوسين أو أدني) (1) رسيد.

ابوبصير گويد به حضرت عرض كردم: قربانت گردم؛ «قاب قوسين أو أدني» چيست؟

فرمود: به مقدار فاصله ميان هلالي كمان تا سرش.

سپس فرمود: در ميان آن دو حجابي مي درخشيد و خاموش مي شد.

و به گمانم فرمود: زبرجدي بود، پس پيغمبر نور عظمت را از اندازه ي سوراخ سوزن تا آنچه خدا خواهد (يعني از كمترين درجه تا بالاترين درجه) مشاهده نمود، و خداي تعالي فرمود: اي محمد.

عرض كرد: لبيك پروردگارم.

فرمود: كيست براي امتت بعد از تو؟

عرض كردم: خدا داناتر است.

فرمود: علي بن ابي طالب است، اميرمؤمنان و سرور مسلمانان و پيشواي روسفيدان دست و پا درخشانان.

سپس امام صادق - عليه السلام - به ابوبصير فرمود: اي ابامحمد، به خدا؛ ولايت علي - عليه السلام - از زمين نيامده، بلكه شفاها از آسمان رسيده است. (2) .

ص: 380


1- سوره ي نجم آيه ي 9.
2- اصول كافي: ج 1 ص 442 ح 13؛ بحارالأنوار: ج 18 ص 306 ح 13.

چگونه رسول الله با زنان بيعت كردند؟

مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - با زنان بيعت كردند؟

حضرت فرمود: پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - ظرف بزرگي را كه در آن وضوء مي گرفت، خواست و آب در آن ريختند سپس دست خود را در آن فرو بردند، و هنگامي كه هر كدام از زنها مي خواستند بيعت كنند به او مي فرمود: دست خود را در آن آب فرو ببر، آنسان كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - انجام داد، و بدين طريق پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - با زنان بيعت نمود. (1) .

ص: 381


1- الكافي: ج 5 ص 526، بحارالأنوار: ج 64 ص 187 ح 9.

چرا قرآن كهنه نمي شود؟

ابراهيم بن العباس از امام رضا - عليه السلام - از پدرانش نقل نمود كه: شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: به چه علت قرآن كريم هر چه تكرار و خوانده مي شود روز به روز تازه تر جلوه مي كند؟

حضرت فرمود: زيرا خداوند آن را براي زماني دون زماني و مردمي دون مردمي (يعني زمان و مردم خاصي) قرار نداده است، و لهذا همواره و در هر زمان تازه و نزد هر قومي تا روز قيامت جديد است. (1) .

ص: 382


1- عيون أخبار الرضا - عليه السلام -: 239، بحارالأنوار: ج 17 ص 213 ح 18.

چگونه قرآن در رمضان و در بيست سال نازل شد؟

1- ابراهيم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير و معني فرمايش خدا: (شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن) (1) «ماه رمضان ماهي است كه قرآن، در آن نازل شده است» سؤال نمودم، و گفتم: چگونه قرآن در ماه رمضان فرو فرستاده شد در حالي كه در طول بيست سال از اولش تا آخرش نازل شد؟

حضرت فرمود: قرآن يك جا در ماه رمضان به بيت المعمور فرو فرستاده شد، سپس در طول بيست سال از بيت المعمور نازل شد.

سپس حضرت فرمود: پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: صحف ابراهيم در شب اول ماه رمضان نازل شد. و تورات در ششم ماه رمضان نازل شد، و انجيل در شب سيزدهم ماه رمضان نازل شد، و زبور در هجدهم ماه رمضان نازل شد، و قرآن در بيست و چهارم ماه رمضان نازل شد. (2) .

2- حفص بن غياث گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: خبر ده مرا درباره ي فرمايش خدا: (شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن) (3) «ماه رمضان ماهي است كه قرآن در آن نازل شده است».قرآن چگونه در ماه رمضان نازل شده در حالي كه قرآن كريم در مدت بيست سال نازل شده است؟

حضرت فرمود: قرآن كريم به طور يكپارچه در ماه رمضان به بيت معمور نازل شد سپس در مدت بيست سال از بيت معمور نازل شد. (4) .

ص: 383


1- سوره ي بقره آيه ي 185.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 80، بحارالأنوار: ج 94 ص 25 ح 61.
3- سوره ي بقره آيه ي 185.
4- أمالي صدوق (مترجم)، ص 62 ح 5.

چيزي كه موجب بيهوشي امام به هنگام قرائت شد

روايت شده است كه: مولاي ما امام صادق - عليه السلام - هنگامي كه در نماز قرآن تلاوت مي فرمود، از حال مي رفتند و بيهوش مي شد، هنگامي كه به حال عادي برگشتند از ايشان سؤال شد: چه چيزي سبب شد كه حالتان چنين شود؟

حضرت پاسخي بدين مضمون دادند: من آيات قرآن را آن چنان تكرار نمودم تا جائي كه به اين حال رسيدم گو اينكه من آنها را رو در رو از كسي كه نازل مي كرد شنيدم. (1) .

ص: 384


1- بحارالأنوار: ج 47 ص 58 ح 108.

چه هنگام امام، امامت خود را مي فهمد؟

1- يكي از اصحاب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه زماني امام؛ امامت و رسيدن امر را به خود مي فهمد؟

فرمود: در آخرين دقيقه ي زندگي امام پيشين. (1) .

2- يكي از اصحاب ما گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه زماني امام بعدي به آنچه نزد امام پيشين است آگاه مي شود؟

فرمود: در آخرين دقيقه اي كه روح او باقي است. (2) .

ص: 385


1- بحار الانوار: ج 27 ص 294 ح 2.
2- بحارالأنوار: ج 27 ص 294 ح 2.

چهارده نور كدامند؟

مفضل گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند تبارك و تعالي چهارده هزار سال پيش از آنكه مخلوقات را بيافريند چهارده نور آفريد، كه ارواح ما بود.

از حضرت سؤال شد: آن چهارده نور كه هستند؟

حضرت فرمود: محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه (نه گانه) - عليهم السلام - از فرزندان حسين - عليه السلام - كه آخر آنها قائم است كه پس از غيبت قيام مي كند و دجال را مي كشد، و زمين را از هر گونه ظلم و ستم پاك مي كند. (1) .

ص: 386


1- بحارالأنوار: ج 51 ص 144 ح 8.

چرا خدا در قرآن نام اهل بيت را صراحتا نياورده؟

ابوبصير گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم مي گويند:

چرا نام علي - عليه السلام - و خاندانش در كتاب خدا (قرآن) برده نشده است؟

فرمود: به آنها بگو: آيه ي نماز بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل شد و سه ركعتي بودن و چهار ركعتي آن نام برده نشد، تا اينكه پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - خود براي مردم بيان كرد.

و آيه ي زكاة بر آن حضرت نازل شد و اسم برده نشد كه زكاة از هر چهل درهم يك درهم است تا اينكه خود پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آن را براي مردم شرح داد.

و امر به حج نازل شد و به مردم نگفت: هفت دور طواف كنيد تا اينكه خود پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - براي آنها توضيح داد.

و آيه ي (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) (1) «اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولو الأمر (اوصياء پيامبر) را» نازل شد، و اين در حق حضرت علي و حضرت حسن و حضرت حسين - عليهم السلام - هم نازل شد.

پس پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي علي - عليه السلام - فرمود: «هر كه را من مولا و آقاي او هستم، علي مولا و آقاي او است».

وباز فرمود: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) (2) «درباره ي كتاب خدا و اهل بيتم به شما سفارش مي كنم؛ من از خداي عزوجل خواسته ام كه ميان آنها جدائي نيندازد تا آنها را در نزد حوض به من رساند خدا خواسته ي مرا عطا كرد».

و نيز فرمود: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) (3) «شما چيزي به آنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند».

و باز فرمود: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) «آنها شما را از طريق هدايت بيرون نمي كنند و به گمراهي وارد نمي سازند».

اگر پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - خاموشي اختيار مي نمود و بيان نمي كرد كه اهل بيت اش چه كساني هستند؟ هر آينه آل فلان و آل فلان آن را براي خود ادعا مي كردند، ولي خداي عزوجل براي تصديق پيغمبرش (بيان آن حضرت را كه مقصود آل پيغمبر است نه آل فلان و فلان) در كتابش نازل فرمود: «همانا خدا مي خواهد ناپاكي را از شما اهل اين خانه ببرد و پاكيزه تان كند، پاكيزگي كامل».

حضرت علي و حسن و حسين و فاطمه - عليهم السلام - در خانه ي ام سلمه بودند كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آنها را زير عبا گرد آورد و سپس فرمود:

«خدايا؛ هر پيغمبري اهل و ثقلي داشت و اهل و ثقل من اينانند».

ام سلمه گفت: من از اهل شما نيستم؟

حضرت فرمود: «تو به خير و نيكي هستي ولي اينها اهل و ثقل من هستند».

بنابراين؛ چون پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - وفات يافت براي پيشوائي مردم، علي - عليه السلام - از همه ي مردم سزاوارتر بود، به جهت آنكه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - آنچه از طرف خدا بود نسبت به او بود به مردم رسانده بود و دست او را گرفته و در ميان مردم بپا داشته بود.

و چون علي - عليه السلام - در گذشت نمي توانست و اقدام هم نمي كرد كه محمد بن علي و نه عباس بن علي و نه هيچ يك از پسران ديگرش را (غير از حسنين - عليهماالسلام -) در اهل پيغمبر داخل كند، زيرا در آن صورت حسن و حسين - عليهم السلام - مي گفتند: خداي تبارك و تعالي آيه اهل بيت را درباره ي ما نازل فرمود چنانكه درباره ي تو نازل كرد، و مردم را به اطاعت ما امر كرد چنان كه به اطاعت تو امر فرمود، و رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - نسبت به ما تبليغ كرد، چنانكه نسبت به تو تبليغ فرمود، و خدا ناپاكي را از ما برد چنانكه از تو برد.

و چون علي - عليه السلام - در گذشت حسن - عليه السلام - به امامت سزاوارتر بود، براي بزرگساليش، و چون وفات نمود نمي توانست و اقدام هم نمي كرد كه فرزندان خودش را در امر امامت داخل كند، و در ميان آنها قرار دهد، در صورتي كه خداي عزوجل مي فرمايد: «خويشاوندان در كتاب به يكديگر سزاوارترند، زيرا در آن صورت حسين - عليه السلام - مي گفت: خدا مردم را به اطاعت من امر نموده چنانكه به اطاعت تو و اطاعت پدرت امر فرموده، و رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي من تبليغ كرده، چنانكه درباره ي تو و پدرت تبليغ فرموده، و خدا ناپاكي را از من برد چنانكه از تو و پدرت برده است.

پس چون امامت به حسين - عليه السلام - رسيد، هيچ يك از اهل بيت او نمي توانست بر او ادعا كند، چنانكه او بر برادر و پدرش ادعا مي كرد، اگر آن دو مي خواستند امر امامت را از او به ديگري برگردانند، ولي آنها چنين كاري نمي كردند.

سپس زماني كه امامت به حسين - عليه السلام - رسيد، معني و تأويل آيه ي (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) جاري گشت و بعد از حسين - عليه السلام - به علي بن الحسين - عليهم السلام - رسيد، و بعد از علي بن الحسين به محمد بن علي - عليهم السلام - رسيد.

آنگاه امام - عليه السلام - فرمود: مقصود از ناپاكي همان شك است به خدا كه ما درباره ي پروردگار خود هرگز شك نمي كنيم. (4) .

ص: 387


1- سوره ي نساء آيه ي 59.
2- سوره ي احزاب آيه ي 33.
3- سوره ي انفال آيه ي 75.
4- اصول كافي: ج 2 ص 40 ح 1.

چرا غيبت امام زمان به طول مي انجامد؟

چرا غيبت امام زمان به طول مي انجامد؟

چرا امام گاهي با درنگ و گاهي به زودي جواب ميدهد

عيسي بن حمزه ي ثقفي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: هنگامي كه ما از شما سؤال مي كنيم، گاهي زود جواب ما را مي دهيد، و گاهي سر به سوي زمين مي افكنيد سپس به ما پاسخ مي دهيد (اين از چه رو است)؟

حضرت فرمود: بله، در گوشها و دلهاي ما القاء مي شود، پس هرگاه القاء بشود سخن مي گوئيم، و هرگاه القاء نشود سكوت مي كنيم. (1) .

ص: 388


1- بصائر الدرجات: 91، بحارالأنوار: ج 26 ص 57 ح 123.

چگونه امام از مناطق مختلف دنيا خبر دارد؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم راجع به دانستن امام - عليه السلام - آنچه را كه در اطراف زمين است، با اينكه خودش در ميان اطاقي است كه پرده اش انداخته است؟

فرمود: اي مفضل؛ خداي تبارك و تعالي در پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - پنج روح قرار داد:

1- روح زندگي كه به وسيله ي آن حركت كند و راه رود.

2- روح قوه كه به وسيله ي آن قيام و كوشش كند.

3- روح شهوت كه به وسيله ي آن بخورد و بياشامد و با زنان حلال خود نزديكي كند.

4- روح ايمان كه به وسيله ي آن ايمان آورد و عدالت ورزد.

5- روح قدسي كه به وسيله ي آن بار نبوت كشد.

و چون پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - وفات كرد و روح القدس از او به امام (جانشين او) منتقل شد، و روح القدس خواب و غفلت و ياوه گري و تكبر ندارد، و چهار روح ديگر خواب و غفلت و تكبر و ياوه گري دارند و به وسيله ي روح القدس همه چيز درك مي شود. (1) .

ص: 389


1- اصول كافي: ج 2 ص 17.

چگونه مدعي امامت به دروغ شناخته مي شود؟

عبدالأعلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كسي كه منصب امامت را غصب كرده و به ناحق ادعا مي كند چه دليلي براي رد او هست؟

فرمود: راجع به حلال و حرام از او بپرسند (درست پاسخ نگويد).

سپس به من رو كرد و فرمود: سه دليل هست كه جز در صاحب امر امامت فراهم نيايد:

1- سزاوارترين مردم باشد به امام پيش از خود (از لحاظ خويشاوندي، صفات كمالي، اخلاق و رفتار).

2- و سلاح نزد او باشد (و در روايتي: سلاح رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم -).

3- وصيت امام سابق درباره ي او مشهود باشد به طوري كه چون در شهر امام وارد شوي و از عموم مردم و كودكان هم كه بپرسي: فلان امام به چه شخصي وصيت كرده؟ بگويند: به فلان فرزند فلان.

چيزهائي كه جايز نيست انسان نداند

عيسي بن سري ابو اليسع گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا از دعائم (و اركان) اسلام كه هيچ كس حق ندارد در شناخت آنها كوتاهي كند، و تقصير و كوتاهي در شناخت آنها موجب فساد و تباهي دين شخص مي شود، و از او هيچ عملي پذيرفته نمي شود، و هر كس آنها را بداند، و به آنها عمل كند دينش استوار خواهد بود، و عملش قبول خواهد شد، و با شناخت آنها اشكالي ندارد چيزهاي ديگر را نداند.

حضرت فرمود: شهادت و اقرار به وحدانيت و يگانگي خدا، و ايمان به اينكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر خدا است، و اقرار به اينكه هر چه آورده است از ناحيه ي خدا است، و (أداي) حقي كه در اموال او است - يعني زكات - و ولايتي كه خداوند عزوجل به آن دستور داده، ولايت (محبت و پيروي از) آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم -.

عرض كردم: آيا در زمينه ي ولايت چيزي هست كه به وسيله، و به بركت آن، شخص بتواند امام را بشناسد؟

حضرت فرمود: بله، خداوند عزوجل فرموده است: (يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) (1) «اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر (اوصياي پيامبر) را».

و پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «هر كس بميرد در حالي كه امام خود را نشناخته است به مرگ جاهليت مرده است»، آن امام، رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود و علي - عليه السلام - بود - و ديگران گويند: و معاويه نيز بود - سپس حسن - عليه السلام - بود، و حسين - عليه السلام - بود، و ديگران نيز گويند: يزيد بن معاويه بود و حسين - عليه السلام - بود در حالي كه هرگز اين دو يكسان نبودند، هرگز يكسان نبودند.

آنگاه حضرت ساكت شد. سپس فرمود: آيا اضافه كنم براي شما؟

حكم الاعور گفت: بله؛ فدايت شوم.

فرمود: (از جمله ي امامان) علي بن الحسين - عليه السلام - بود سپس محمد بن علي ابو جعفر - عليه السلام -، و شيعيان پيش از آنكه نوبت به ابو جعفر (امام باقر - عليه السلام -) برسد مناسك حج و حلال و حرامشان را نمي شناختند، تا اينكه نوبت به ابوجعفر (امام باقر - عليه السلام -) رسيد، در علم و احكام را بر روي آنها گشود، و مناسك حج و حلال و حرامشان را برايشان تبيين و توضيح داد، به طوري كه مردم از آن پس به ائمه احتياج پيدا كردند، بعد از آنكه به مردم (يعني غير شيعه) احتياج داشتند... و چنين است امر امامت، و زمين هرگز بدون امام نباشد.

و هر كس امام خود را نشناسد به مرگ جاهليت مي ميرد، و شديدترين لحظه اي كه تو به آن چيزي كه الآن بر آن هستي احتياج خواهي داشت لحظه اي است كه جانت به اينجا رسيد - و اشاره به گلوي خود نمود - و دنيا از تو جدا مي شود، در آن لحظه مي گوئي: چه نيكو امر (و مذهبي) بود كه بر آن بودم. (2) .

ص: 390


1- سوره ي نساء آيه ي 59.
2- الكافي: ج 2 ص 19، بحارالأنوار: ج 68 ص 337 ح 11.

چرا كودك بدون تعجب و درد مي خندد و گريه مي كند

مفضل گويد: از امام جعفر صادق - عليه السلام - سؤال نمودم چرا بچه بدون تعجب مي خندد و بدون درد گريه مي كند؟

حضرت فرمود: اي مفضل؛ هيچ كودكي نيست مگر اينكه امام را مي بيند، و با او نجوي مي كند، پس گريه ي او به خاطر غيبت امام و پنهان شدن از او است، و خنده ي او هنگامي است كه امام به او روي مي آورد.

و اين وضع همچنان ادامه دارد تا وقتي كه زبانش به سخن باز شود، در اين حال اين در به روي او بسته مي شود، و فراموشي قلب او را فرا مي گيرد (به طوري كه يادش نمي آيد چه ديده و چه شنيده تا اينكه بازگو كند). (1) .

ص: 391


1- علل الشرائع: 195، بحارالأنوار: ج 2 ص 382 ح 36.

چگونه بر پيامبر صلوات بفرستيم؟

1- زياد بن مروان از حريز روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ چگونه بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - صلوات و درود بفرستيم؟

فرمود: بگوئيد:

«أللهم صل علي محمد و أهل بيته الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»

يعني: خداوندا؛ درود بفرست بر محمد و اهل بيت محمد كه پليدي را از آنان دور ساختي و كاملا پاك قرار دادي.

راوي گويد: من در دلم گفتم: اللهم صل علي محمد و أهل بيته، (و بقيه را نگفتم).

حضرت (كه از نهان من با خبر شد) فرمود: اين چنين نيست، به تو گفتم. بگو:

أللهم صل علي محمد و أهل بيته، بگو:

من گفتم: أللهم صل علي محمد و أهل بيته (1) .

حضرت (هنگامي كه اين چنين ديد فرمود): اي حريز تو نيكو حفظ مي كني، (و فراموش نمي كني صبر كن تا تمام كنم)، و مثل آنچه كه برايت مي گويم بگو:

«اللهم صل علي محمد و أهل بيته، الذين أذهبت عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»

(راوي گويد): من هم همان طور كه حضرت فرمود گفتم:

سپس حضرت فرمود بگو:

أللهم صل علي محمد و أهل بيته الذين ألهمتهم علمك، و استحفظتهم كتابك، و استرعيتهم عبادك.

أللهم صل علي محمد و أهل بيته الذين أمرت بطاعتهم و أوجبت حبهم و مودتهم.

أللهم صل علي محمد و أهل بيته الذين جعلتهم ولاة أمرك بعد نبيك صلي الله عليه و علي أهل بيته.

يعني: بارالها، بر محمد و أهل بيت او كه علمت را به آنان الهام نمودي، و آنان را حافظ و نگهبان كتابت قرار دادي، و بندگانت را تحت رعايت و رهبري آنان قرار دادي، درود بفرست.

بارالها؛ بر محمد و اهل بيت او كه ما را به اطاعت از آنها دستور دادي، و محبت و مودت و دوستي آنها را بر ما واجب نمودي درود بفرست.

بارالها؛ بر محمد و اهل بيت او كه متوليان امر (دين تو) بعد از پيامبرت - صلي الله عليه و آله و سلم - هستند درود بفرست. (2) .

2- عبدالله بن سنان گويد: با گروهي از اصحابمان نزد امام صادق - عليه السلام - بوديم كه حضرت ابتداء به ما فرمود: شما چگونه بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - صلوات و درود مي فرستيد؟

عرض كرديم: مي گوئيم: اللهم صل علي محمد و آل محمد.

حضرت فرمود: مثل اينكه شما به خدا دستور مي دهيد كه بر آنها صلوات بفرستد.

عرض كرديم: پس چگونه صلوات بفرستيم؟

سپس حضرت دعايي را تعليم نمودند و فرمودند: اين طور بگوئيد (و به جهت اهميت اين دعا ترجمه ي آن را در اختيار خوانندگان گرامي مي گذاريم.

بارالها: اي بالا برنده ي اجرام بالا و آسماني، و اي پهن كننده ي گسترده ها (يا اي سازنده ي كرات و اجرام بيضوي شكل) و اي ايجاد كننده ي زمين و آسمانها، تو از ما پيمان گرفتي، و ما به نبوت و پيامبري محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - اقرار نموديم، و به ولايت علي بن ابي طالب - عليه السلام - اعتراف كرديم، و شنيديم و اطاعت نموديم، و ما را به فرستادن درود بر آنها دستور داده اي پس دانستيم كه اين حق است و از اين دستور پيروي نموديم.

بارالها؛ من تو و محمد و علي و حاملان هشتگانه عرش و فرشته گان چهارگانه خزينه داران علمت را شاهد مي گيرم كه آنچه انجام دادم از نمازهاي واجب براي تو و تمام نوافل و زكاتهايم، و آنچه پاكيزه است نزد تو از قول و عملم بر محمد و آل محمد است.

بارالها؛ از تو مسألت مي نمايم كه مرا با آنها مرتبط سازي، و به وسيله ي آنها به خودت نزديك كني همان طوري كه مرا به فرستادن صلوات بر آنها امر نموده اي.

و شاهد مي گيرم تو را كه من تسليم او و اهل بيت او هستم، نه تكبر دارم و نه استنكاف مي ورزم، پس به وسيله ي صلواتت و صلوات فرشته گانت ما را پاكيزه كن، زيرا اين وعده و فرمايش تو است كه فرمودي: (هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات إلي النور و كان بالمؤمنين رحيما - تحيتهم يوم يلقونه سلام و أعد لهم أجرا عظيما) (3) «او كسي است كه بر شما درود و رحمت مي فرستد، و فرشتگان او (نيز) براي شما تقاضاي رحمت مي كنند تا شما را از ظلمات (جهل و شرك گناه) به سوي نور (ايمان و علم و تقوا) رهنمون گرداند؛ و او نسبت به مؤمنان همواره مهربان بوده است. تحيت آنها در روزي كه او را ديدار مي كنند سلام است؛ و براي آنها پاداش پرارزشي فراهم ساخته است».

پس ما را به وسيله ي سلام و تحيتت نزديك كن، و بر ما منت بگذار به دادن اجر كريمي از رحمتت و بهترين صلوات را از محمد به ما مخصوص كن، و بر آنها صلوات بفرست، زيرا صلوات و درود تو براي آنها مايه ي تسكين است.

و ما را به وسيله ي صلوات او و صلوات اهل بيت او پاك گردان، و آنچه را كه به ما دادي از شناخت و معرفت به آنها نزد خودت مستقر گردان به طور ثابت نه عاريتي اي مهربانترين مهربانان. (4) .

ص: 392


1- گويا حريز از شدت علاقه مهلت نداد آقا جملات خود را تمام كند لذا بي صبرانه صدر كلام را باز هم تكرار نمود، لذا امام در عبارت بعدي اشاره به علاقه شديد مي كند.
2- جمال الاسبوع: ص 240، بحارالأنوار: ج 91 ص 67 ح 55.
3- سوره ي احزاب آيه ي 43 و 44.
4- جمال الاسبوع، ص 238، بحارالأنوار: ج 91 ص 66 ح 54.

چرا فرزندي براي پيامبر باقي نماند؟

عبدالله بن سنان گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چرا براي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرزندي نماند؟

حضرت فرمود: براي اينكه خداي عزوجل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را آفريد، و او را پيامبر قرار داد، و علي را وصي و جانشين قرار داد، پس هرگاه پس از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرزندي از او مي ماند، حتما او از اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - اولويت داشت، و ديگر جائي براي وصيت براي جانشيني علي - عليه السلام - باقي نمي ماند. (1) .

ص: 393


1- بحارالأنوار: ج 16 ص 141 ح 3.

چرا حضرت علي در مطالبه حق خودشان پافشاري نكردند؟

سليمان بن خالد گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: نظر شما در حرف مردم كه مي گويند: اگر حضرت علي - عليه السلام - حقي در خلافت داشتند پس چرا براي دست يابي به آن پافشاري (و جنگ ننمودند)؟

حضرت فرمود: خداوند فقط يك نفر را كه او رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است به چنين عملي مكلف نمود، و فرمود: (فقاتل في سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤمنين) (1) «پس در راه خدا كارزار كن تكليف نمي شود مگر براي خودت، و مؤمنان را بر جنگ ترغيب كن».

پس چنين وظيفه اي (يعني دستيابي به حق از طريق جنگ) جز براي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - نيست.

و به ديگران گفته شده است: (الا متحرفا لقتال أو متحيزا إلي فئة) (2) «مگر اينكه كناري رفته باشد براي جنگ يا براي تحيز و جا گرفتن در ميان گروهي باشد».

پس حضرت امير - عليه السلام - گروهي نداشتند تا او را كمك كنند. (3) .

ص: 394


1- سوره ي نساء آيه ي 84.
2- سوره ي أنفال آيه ي 17.
3- بحارالأنوار: ج 16 ص 340 ح 29.

چگونه اصحاب امام حسين براي مرگ از هم پيشي مي گرفتند؟

ابن عماره از پدر خود نقل مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مرا از اصحاب امام حسين - عليه السلام - و اقدام آنان بر مرگ خبر بده. حضرت فرمود: پرده براي آنان كنار رفت به طوري كه منازل و مقامات خود را در بهشت ديدند، و لذا هر كدام از آنان بر مرگ اقدام مي نمود تا به سوي حورالعين و معانقه با او و جاي خود در بهشت مبادرت كند. (1) .

ص: 395


1- علل الشرايع: ج 1 ص 218، بحارالأنوار: ج 44 ص 297 ح 1.

چگونه روز عاشورا روز مصيبت و اندوه شد؟

عبدالله بن فضل (هاشمي) گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه دليل روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه و سوگواري شد، نه روزي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در آن درگذشت، و نه آن روزي كه فاطمه - سلام الله عليها - در آن درگذشت، و نه آن روزي كه حضرت اميرالمؤمنين - عليه السلام - در آن به شهادت رسيد، و نه آن روزي كه امام حسن - عليه السلام - در آن با زهر به شهادت رسيد؟

حضرت صادق - عليه السلام - در پاسخ فرمود: عظمت و مصيبت روز قتل و شهادت امام حسين - عليه السلام - از همه روزها بيشتر است، چون آل عبا كه گرامي ترين مخلوقات نزد خدا مي باشند پنج نفر بودند، و هنگامي كه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از ميان آنها رفت اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - باقي بودند، و مردم به آن دلخوش بودند.

و هنگامي كه فاطمه - سلام الله عليها - درگذشت مردم به وجود علي و حسن و حسين - عليهم السلام - دلخوش بودند.

و هنگامي كه اميرالمؤمنين - عليه السلام - در گذشت مردم به وجود امام حسن و امام حسين - عليهم السلام - دلخوش بودند.

و هنگامي كه امام حسن - عليه السلام - درگذشت مردم به وجود امام حسين - عليه السلام - دلخوش بودند.

و هنگامي كه امام حسين - عليه السلام - به شهادت رسيد ديگر كسي از آل عبا نماند كه مردم پس از امام حسين - عليه السلام - به او دلخوش باشند، و لذا درگذشت امام حسين - عليه السلام - مانند درگذشت تمامي آل عبا است، چنانچه بقاي او مانند بقاء همگي آنان بود، و لذا مصيبت روز (شهادت او) از همه ي روزها عظيمتر و جانسوزتر است.

عبدالله بن الفضل هاشمي گويد: به حضرت عرض كردم: اي فرزند پيامبر؛ چرا پس از امام حسين - عليه السلام - بقاي علي بن الحسين - عليه السلام - مانند پدرشان، مايه ي تسلي مردم نبود؟

حضرت فرمود: بله، علي بن الحسين - عليه السلام - سيد و سرور عابدان، و پس از پدران گذشته اش امام و حجت بر بندگان بوده، ولي چون پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را ملاقات نفرمود، و از او حديثي نشنيد، و دانش و علم او به وراثت از پدرش و او از جدش از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بود.

اما در حالي كه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - را مردم همراه با رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالات مختلف ديده بودند، لذا هرگاه مردم به يكي از آنان نگاه مي كردند حالشان را با رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - به ياد مي آوردند، و فرمايش پيامبر را با او و درباره ي او به ياد مي آوردند.

و هنگامي كه آنان درگذشتند مردم از ديدن آن گرامي ترين انسانها نزد خدا محروم شدند، و فقدان هر كدام يك از آنان مستلزم (و موجب) فقدان همگي آنان نبود مگر به هنگام فقدان حسين - عليه السلام - زيرا آخرين شخص از آن گروه (و مجموعه) بود، و لذا روز مصيبت ايشان از همه عظيمتر بود.

عبدالله بن الفضل هاشمي گويد: به حضرت عرض كردم: يابن رسول الله؛ پس چگونه و چرا اهل سنت اين روز را روز بركت ناميدند؟

حضرت گريه كردند، سپس فرمودند: هنگامي كه امام حسين - عليه السلام - كشته شد مردم براي نزديك شدن و تقرب به يزيد دست به جعل اخبار و احاديث زدند، و از اين طريق به جوائز مالي و ثروتهايي رسيدند، و از جمله چيزهائي كه براي او (و به نفع او) جعل نمودند اين بود كه روز عاشورا را روز بركت دانستند تا اينكه مردم در اين روز از عزاداري و گريه و اندوه براي شهادت حضرت حسين - عليه السلام - به خوشحالي و فرح و سرور و تبرك عدول كنند، خداوند خودش بين ما و بين آنان حكم و قضاوت كند.

سپس حضرت فرمود: اي پسرعمو، اين گروه ضرر و زيانشان بر اسلام و اهل اسلام كمتر است از كساني كه مدعي محبت ما شدند و مدعي شدند كه ولايت ما را دين خود قرار دادند و به امامت ما معتقد هستند، ولي مدعي هستند كه حسين - عليه السلام - كشته نشد، بلكه شخصي شبيه او كشته شد مانند عيسي بن مريم.

پس بني اميه را نمي توان به خاطر ادعايشان ملامت كرد.

اي پسرعمو؛ هر كس ادعا كند حسين - عليه السلام - كشته نشد، خبر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي - عليه السلام - و امامان بعد از ايشان را تكذيب نموده است، و هر كس تكذيب كند آنان را به خداوند بزرگ كافر شده است و ريختن خون او - بر هر كس كه او را بشنود - مباح است.

عبدالله بن فضل هاشمي گويد: پس اي فرزند پيامبر خدا؛ چه مي گوئيد در حق گروهي كه از شيعيان شما هستند، و چنين مطلبي را مدعي هستند، و چنين حرفي را مي زنند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: اينان از شيعيان من نيستند، و من از آنها بيزارم. (1) .

ص: 396


1- علل الشرايع: ج 1 ص 127 - 125، بحارالأنوار: ج 44 ص 269 ح 1.

چرا شما را گرفته و محزون مي بينم؟

صفوان جمال گويد: از امام صادق - عليه السلام - در راه مدينه در حالي كه به مكه مي رفتيم سؤال كردم: اي پسر پيامبر، چرا شما را گرفته و محزون و اندوهگين مي بينم؟

حضرت فرمود: اگر مي شنيدي آنچه را كه من مي شنوم هر آينه وقت پرسش نداشتي (و ديگر سؤال نمي كردي)!

گفتم: مگر شما چه مي شنوي؟

فرمود: دعاي فرشتگان را در پيشگاه خدا، و نفرين آنها را بر قاتلان اميرالمؤمنين - عليه السلام -، و قاتلان امام حسين - عليه السلام - و گريه و زاري جن، و ملائكه اي كه اطراف او هستند، و شدت تأثر و جزع و فزع آنها، (به خاطر اين مصيبتها گرفته و محزون هستم).

پس در اين صورت براي چه كسي خوردن وآشاميدن و خوراك گوارا مي شود؟ (1) .

ص: 397


1- بحارالأنوار: ج 45 ص 226 ح 19.

چقدر اجلهاي شما اهل بيت نزديك است؟

حريز گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ چقدر مدت بقاي شما - اهل بيت پيامبر - كوتاه و اجلهاي شما نزديك و فاصله ها ميان شما كوتاه است، با اينكه مردم به شما نيازمندند؟

حضرت فرمود: از براي هر كدام از ما صحيفه اي است كه در آن هر چه به آن در مقام عمل در مدت خود نياز دارد؛ هست، پس هرگاه آنچه در آن نوشته شده است از مطالبي كه به آن مأمور شده به پايان رسيد مي داند كه اجلش رسيده است، و پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نزد او مي آيد و خبر وفات و درگذشت او را به او مي دهد، و از درجاتي كه نزد خدا دارد آگاه مي سازد.

امام حسين - عليه السلام - صحيفه ي خود را خواند و آنچه در آن در ارتباط با گذشته و آينده تفسير كرد، و از آنها چيزهائي باقي ماند كه واقع نشده بود، و پس به جنگ رفت.

و از جمله اموري كه هنوز باقي مانده بود اين بود كه فرشته ها از خدا مسألت نمودند تا او را ياري كنند، خداوند به آنها اجازه داد، در آن هنگام كه ملائكه ي مزبور براي ياري امام حسين - عليه السلام - آماده مي شدند ايشان كشته شدند، و مدتش تمام شد.

ملائكه به حق تعالي عرض كردند: پروردگارا؛ به ما اجازه دادي كه فرود بيائيم، و او را ياري كنيم، و ما فرود آمديم، ولي شما او را به سوي خود بردي، و ما نتوانستيم او را ياري كنيم.

خداوند تبارك و تعالي به آنها خطاب نمود كه: شما ملازم قبه و بارگاه او باشيد تا وقتي كه او را ببينيد، آن روزي كه خروج خواهد نمود، در آن روز او را ياري كنيد و بر او، به خاطر اينكه نتوانستيد او را ياري كنيد گريه كنيد، و شما به اين اختصاص داده شديد كه او را ياري كنيد و بر او گريه كنيد.

آن ملائكه به جهت تقرب به خدا، و به خاطر اينكه نتوانستند او را ياري كنند گريه كردند، و هنگامي كه حضرت خروج كند، ياران او خواهند بود.

توضيح: ظاهرا مراد از ياري او پس از شهادت آن حضرت در زمان رجعت امامان - عليهم السلام - است. (1) .

ص: 398


1- اصول الكافي: ج 1 ص 283، بحارالأنوار: ج 45 ص 225 ح 18.

چرا فاطمه، زهرا لقب گرفت؟

1- ابن عماره از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: چرا فاطمه - سلام الله عليها - زهرا لقب گرفت؟

حضرت فرمود: براي اينكه هنگامي كه براي عبادت در محراب مي ايستاد نور او براي اهل آسمان مي درخشيد همان طوري كه نور ستارگان براي اهل زمين مي درخشد. (1) .

2- ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند پيامبر؛ چرا حضرت زهرا - سلام الله عليها - «زهرا» ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه براي حضرت اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي درخشيد و در روز سه بار نورافشاني مي نمود. و نور چهره اش (وقت) نماز صبح را روشن مي ساخت، و در حالي كه مردم در بسترشان بودند، سفيدي آن نور به حجره هاي آنان در مدينه وارد مي شد، و ديوارهاي آنها سفيد مي شد، آنها تعجب مي كردند، و مي آمدند خدمت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و از حضرتش در باره ي چيزي كه مي ديدند سؤال مي كردند، حضرت آنها را به منزل فاطمه - سلام الله عليها - مي فرستادند و هنگامي كه مي آمدند مي ديدند ايشان در محراب عبادتش نشسته و نماز مي گزارد، و نور از چهره اش مي تابد، متوجه مي شدند آن چيزي كه ديدند از نور حضرت فاطمه - سلام الله عليها - بود.

و هرگاه نيمه ي روز مي شد و حضرت زهرا - سلام الله عليها - براي نماز آماده مي شد نور زردي از چهره اش ساطع مي گرديد، و اين زردي به حجرات مردم وارد مي شد، لباسها و رنگهاي آن را به رنگ زرد درمي آورد، خدمت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي آمدند و راجع به آنچه كه ديدند از او مي پرسيدند، حضرت آنها را رهسپار خانه ي فاطمه - سلام الله عليها - مي كردند، آنها مي ديدند كه در محرابش ايستاده است، در حالي كه نور زردي از چهره اش مي تابد - كه درود خدا بر او و پدرش و شوهرش و فرزندانش باد - متوجه مي شدند كه آنچه كه ديدند از نور چهره او است.

و هرگاه روز به پايان مي رسيد و آفتاب غروب مي كرد چهره حضرت فاطمه - سلام الله عليها - سرخ مي شد، و چهره او - از بابت شكر خدا و خوشحالي - مي درخشيد، و اين سرخي چهره آن حضرت به حجرات مردم مدينه وارد مي شد و ديوارهايشان سرخ مي شد، و از آن تعجب مي كردند و خدمت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي رسيدند، و از او درباره ي آنچه ديدند سؤال مي كردند، حضرت آنها را به خانه ي فاطمه - سلام الله عليها - روانه مي نمود، هنگامي كه مي آمدند مي ديدند كه حضرت زهرا - سلام الله عليها - در محرابش نشسته است، و خدا را تسبيح مي گويد، و تمجيد مي نمايد، در حالي كه نور سرخي از چهره اش مي درخشد، متوجه مي شدند كه آنچه ديدند، از نور چهره ي حضرت فاطمه - سلام الله عليها - است.

اين نور همواره باقي ماند، تا وقتي كه حسين - عليه السلام - متولد شد، و اين نور همين طور در چهره هاي ما امامان اهل بيت امامي پس از امامي، تا روز قيامت منتقل مي شود. (2) .

3- جابر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا حضرت فاطمه زهرا - سلام الله عليها - «زهراء» ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه خداي عزوجل آن حضرت را از نور عظمت خود آفريد، و هنگامي كه نور او تابيد آسمانها و زمين را به نورش روشن نمود، و چشمهاي فرشتگان را خيره نمود، (و تحت تأثير شديد تابش خود قرار داد) و ملائكه براي خدا به سجده افتادند و عرضه داشتند: خداي ما؛ و سيد ما؛ اين نور چيست؟

خداوند به آنان وحي فرمود: اين نوري از نور من است، و او را در آسمانم سكونت دادم، او را از عظمت خود آفريدم، او را از صلب پيامبري از پيامبران خارج مي كنم، او را بر تمامي انبياء برتري مي دهم، و از آن نور؛ اماماني را خارج مي كنم كه به امر من قيام مي كنند، و به سوي حق من هدايت مي كنند، و آنها را خلفاي خود در زمين بعد از انقطاع وحيم قرار مي دهم. (3) .

ص: 399


1- بحارالأنوار: ج 43 ص 12 ح 6.
2- بحارالأنوار: ج 43 ص 11 ح 2.
3- بحارالأنوار: ج 43 ص 12 ح 5.

چه كسي شهادت داد كه فاطمه(س) ارث نمي برد

حنان گويد: صدقة بن مسلم از امام صادق - عليه السلام - پرسيد - در حالي كه من آنجا حاضر بودم - چه كسي شهادت داد كه فاطمه - سلام الله عليها - از پدرش ارث نمي برد؟

حضرت فرمود: كساني كه بر ضد حضرت فاطمه - سلام الله عليها - شهادت دادند عايشه و حفصه و مردي از عرب كه به او اوس بن حدثان گويند و از بني نصر است؛ بودند، اينان نزد ابوبكر شهادت دادند كه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «كسي از من ارث نمي برد»، و بدين طريق حضرت فاطمه - سلام الله عليها - را از ميراث پدرش محروم كردند. (1) .

ص: 400


1- قرب الاسناد: 47، بحارالأنوار: ج 21 ص 101 ح 59.

چرا حضرت زهرا روز دفن نشدند؟

ابن بطائني از پدرش روايت كرده است كه گفته است: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: به چه علتي فاطمه - سلام الله عليها - شب دفن شدند نه روز؟

حضرت فرمود: براي اينكه سفارش (و وصيت) نمود كه بر جنازه اش آن دو مرد اعرابي نماز نخوانند!

مرحوم علامه مجلسي در بيان اين حديث مي فرمايد: دو اعرابي يعني دو كافر، چون خدا فرموده است: (الأعراب أشد كفرا و نفاقا) (1) «باديه نشينان عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است». (2) .

ص: 401


1- سوره توبه آيه ي 97.
2- بحارالأنوار: ج 43 ص 206 ح 34.

چرا فرشتگان اعمال بشر را مي نويسند؟

در حديث زنديقي كه از امام صادق - عليه السلام - سؤالاتي نمود آمده است «از جمله ي سؤالات او اين بود»: علت اينكه خدا فرشتگاني موكل بندگان خود كرده است تا اعمال و گفته هاي آنها را بنويسند، در حالي كه خدا عالم به اسرار و نهان است، چيست؟

حضرت فرمود: براي اينكه خدا عبادت فرشتگان را بدين صورت قرار داد، و از طرفي آنها را شاهد و گواه بر بندگان خود قرار داد، تا بندگان به خاطر احساس ملازمت و حضور آنها - مواظبت بيشتري بر طاعت خدا كنند، و بيشتر از معصيت تنفر داشته باشند و دوري نمايند، زيرا چه بسا بنده اي كه قصد معصيتي مي كند اما هنگامي كه به ياد حضور آن فرشتگان مي افتد، از گناه دوري مي كند و دست مي كشد و مي گويد: پروردگارم مرا مي بيند، و شاهدان و حافظان من بر آن معصيت گواهي خواهند داد.

و علاوه بر اين؛ همانا خداوند فرشتگان را - به سبب لطف و كرمش - موظف ساخت تا شياطين متجاوز و حشرات زمين، و آفات بسياري را از انسان بدون اينكه متوجه باشد؛ دفع كنند، تا زماني كه امر خدا (يعني اجل او) فرا برسد. (1) .

ص: 402


1- الاحتجاج: 191، بحارالأنوار: ج 56 ص 195 ح 60.

چگونه بدن اعاده مي شود در حاليكه پوسيده؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: چگونه ممكن است اعاده بشود بدني كه پوسيده است، و اعضاء جسمي كه متفرق شده است، عضوي از آن را در شهري درندگانش خورده اند، و عضوي از آن را حشرات قطعه قطعه كرده اند، و عضوي خاك شده است و با آن گل ساخته و در ديوار به كار رفته (اشاره به شبهه ي آكل و مأكول و چگونگي دفع آن شبهه و چگونگي حشر و نشر اموات است).

حضرت فرمود: كسي كه آن را از هيچ آفريد، و صورت آن را بدون الگوي قبلي ساخت، مي تواند بار ديگر آن را به همان صورت اوليه برگرداند مانند روزي كه آفريده شد.

زنديق گفت: اين مطلب را براي من توضيح بده.

حضرت فرمود: روح در جاي خود مقيم است، روح نيكوكار در روشنائي و فراخي، و روح گنهكار در تنگي و تاريكي، و بدن به خاكي مبدل مي شود كه در ابتدا از آن آفريده شده است، و آنچه درندگان و حشرات آن راخورده و پاره پاره كرده، سپس از جوفشان دفع نموده در خاك موجود، و نزد كسي كه به وزن ذره اي چيزي در تاريكيهاي زمين از نظر او پنهان نيست، و به عدد اشياء و وزن آنها آگاه مي باشد؛ محفوظ است.

و خاك روحانيين (يعني انسانهاي پاك) مانند طلا است كه در ميان خاكها است.

پس هرگاه هنگام قيامت و رستاخيز فرا رسيد بر زمين باراني فرود مي آيد - كه آن باران زنده كردن است - پس زمين باد مي كند، و مانند مشك (دوغ) بهم مي خورد، آن جا است كه خاك بشر مانند طلا كه به وسيله ي آب و شستشوي شن از خاك جدا مي شود؛ جدا مي گردد، و مانند كره كه از دوغ جدا مي شود؛ جدا مي گردد آنگاه به اذن خداي توانا هر خاكي در قالب و صورت خود قرار مي گيرد و روح در آن قالب وارد مي شود، و انسان برمي خيزد، بدون اينكه چيز بيگانه اي را در جسم و پيكر خود ببيند.

زنديق گفت: پس هرگاه كسي بي كفن بميرد چه مي شود؟

حضرت فرمود: خداوند عورت او را با چيزي كه مشيتش به آن تعلق بگيرد؛ مي پوشاند. (1) .

ص: 403


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 185.

چرا هنگام مرگ از چشم اشك مي آيد؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: چرا هنگام مرگ از چشم اشك مي آيد؟

حضرت فرمود: اين هنگام ديدن رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم -، پس مي بيند چيزي است كه او را خوشحال مي كند. (1) .

ص: 404


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 191 ح 39.

چرا مرگها متنوع مي باشند؟

ابن ابوالعوجاء از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا مردم به شكلهاي متنوع مي ميرند، بعضيها با درد شكم، و بعضي با سل مي ميرند؟

حضرت - عليه السلام - فرمود: اگر علت يكي بود مردم خود را از مرگ در امان مي دانستند تا وقتي كه علت و بيماري به عينه فرا رسد، و خداوند خواست تا در هيچ صورت در امان نباشند. (1) .

ص: 405


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 201.

چگونه ملك الموت مي داند چه كسي را بايد قبض روح كند؟

اسباط بن سالم - غلام ابان - گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ آيا ملك الموت قبلا مي داند چه كسي را بايد قبض روح كند؟

حضرت فرمود: خير، بلكه برگها (و دستورالعملهائي) است كه از آسمان نازل مي شود كه جان فلاني فرزند فلان را بگير، (او هم انجام مي دهد). (1) .

ص: 406


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 145 ح 16.

چرا جريده با ميت گذاشته مي شود؟

به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: براي چه همراه مرده دو عدد چوب برگهاي درخت (جريده) گذاشته مي شود؟

حضرت فرمود: براي اينكه تا هنگامي كه اين چوب تر و تازه است عذاب از ميت دور مي ماند. (1) .

ص: 407


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 215 ح 4.

چگونه ميوه هاي بهشت پس از خوردن به حالت اوليه اش برمي گردد؟

هشام بن الحكم گويد: زنديق از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: از كجا مي گويند: اهل بهشت ميوه اي مي خورند پس از خوردن، ميوه به حالت اوليه خود برمي گردد.

حضرت فرمود: بله؛ اين مانند چراغ است كه طالب آتش از آن آتش مي گيرد، ولي از نور او هرگز كم نمي شود در حالي كه دنيا از آن پر از چراغ شده است.

زنديق گفت: مگر نه اينكه مي خورند و مي آشامند و شما مدعي هستيد كه به قضاي حاجت نيازي ندارند؟

حضرت فرمود: بله؛ چون غذاي آنها رقيق است و ثقل ندارد، بلكه از اجساد آنها به وسيله ي عرق خارج مي شود. (1) .

ص: 408


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 186.

چگونه زنان بهشتي پس از هر بار نزديكي باكره مي شوند؟

زنديق گفت: چگونه حوريه (زن بهشتي) پس از هر بار نزديكي باكره مي شود؟

حضرت فرمود: براي اينكه آنها از بوي خوش و عطر آفريده شده اند، و هيچ عيبي عارض آنها نمي شود، و هيچ آفتي با جسمشان آميخته نمي شود، و در موضع آنها چيزي (از كثافات) جاري نمي شود، و حيض آنها را آلوده نمي سازد، زيرا رحم آنها چسبيده و مجرائي براي غير آلت مردي نيست.

زنديق گفت: آيا او هفتاد حله (و پيراهن قيمتي) مي پوشد، و مع ذلك مغز ساق او از پشت پيراهنهاي او و بدنش ديده مي شود؟

حضرت فرمود: بله، همان طوري كه درهمي را كه در آب صاف كه به عمق يك نيزه مي باشد افتاده است؛ ديده مي شود. (1) .

ص: 409


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 187.

چگونه اهل بهشت لذت مي برند با اينكه از بستگانشان جدا شدند؟

زنديق گفت: چگونه اهل بهشت با وجود تمام نعمتهائي كه در بهشت هست، لذت مي برند، در حالي كه يكي از فرزند خود و ديگري از پدرش و ديگري از دوستش و ديگري از مادرش جدا شده است، و چون آنها را در بهشت نبينند پس شك نمي كنند كه در جهنم وآتش مي باشند.

پس چگونه انسان لذت مي برد كسي كه مي داند دوست عزيزش در آتش عذاب مي شود؟

حضرت فرمود: اهل علم و دانش گفته اند كه: ياد آنها از ذهنشان مي رود.

و بعضي از آنها گفته اند: منتظر قدومشان مي شوند، و اميدوارند كه آنها در جائي بين بهشت و آتش، و در زمره ي اصحاب اعراف باشند. (1) .

ص: 410


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 187.

چرا شيعه بر ميت پنج تكبير مي گويند؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت ما بر ميت پنج مرتبه تكبير مي گوئيم، و مخالفين چهار مرتبه مي گويند؟

حضرت فرمود: براي اينكه پايه هائي كه اسلام بر آنها بنا شده است پنج تا است (و آنها): نماز، و زكات، و روزه، و حج، و ولايت ما اهل بيت - عليهم السلام -.

و خداي عزوجل معادل هر كدام از اين پايه هاي پنج گانه يك تكبير قرار داد، و چون شما به تمام آن پايه هاي پنج گانه ايمان آورديد و بر مرده هاي خود پنج بار تكبير مي گوئيد. و چون مخالفان شما به چهار پايه از آن پايه ها اقرار كردند، و يكي را انكار نمودند، لذا چهار بار بر مردگانشان تكبير مي گويند. (1) .

ص: 411


1- علل الشرايع: ج 1 ص 286، بحارالأنوار: ج 78 ص 343 ح 4.

چه اعمالي پس از مرگ به انسان مي رسد؟

معاوية بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه اعمالي پس از مرگ به انسان مي رسد (و ثوابش براي او نوشته مي شود)؟

حضرت فرمود: سنتي كه آن را پايه گذاري كرده باشد، پس از مرگش به آن عمل شود، در اين صورت مطابق اجر هر كس كه به آن عمل كند براي او ثواب نوشته مي شود، بدون اينكه از اجر و ثواب انجام دهنده ي آن كم شود.

و صدقه ي جاريه (و بنياد خيريه اي) كه پس از او جاري باشد (و مردم از او استفاده كنند).

و فرزند خوب و پاكي كه براي پدرش و مادرش - پس از مرگشان - دعا كند، و حج كند و صدقه بدهد، و بنده آزاد كند، و از طرف آنها نماز بخواند، و روزه بگيرد.

عرض كردم: آيا آنها را در حجم شريك بنمايم (و آيا اين كار جايز و مفيد است)؟

حضرت فرمود: بله. (1) .

ص: 412


1- الكافي: ج 7 ص 56، بحارالأنوار: ج 79 ص 63 ح 4.

چرا اموات به دنيا بازنمي گردند تا به زندگان خبر بدهند؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: چه خوب بود اگر خدا در هر صد سال مردگاني را زنده مي نمود، تا بيايند و ما از آنها درباره ي گذشتگان سؤال مي نموديم كه چه سرنوشتي پيدا كردند؟ و پس از مرگ چه ديدند؟ و با آنها چه كردند؟ تا انسانها به طور يقين كار كنند و دست به عمل بزنند و بدين طريق شك از بين مي رفت، و ترديد از دلها زدوده مي شد.

حضرت فرمود: اين سخنان كساني است كه سخن انبياء و فرستادگان الهي را تكذيب كرده اند و به آنچه از ناحيه ي خدا آوردند تصديق نكردند و گفتند: خدا در كتابش بر زبان انبياء از حال ما خبر داده است.

آيا كسي از خدا و فرستادگانش راستگوتر يافت مي شود؟

و به تحقيق بسياري از مردگان به دنيا مراجعت كردند، و زنده شدند، مانند اصحاب كهف كه خداوند سيصد و نه سال آنها را ميراند سپس آنها را در زمان و عصر قومي زنده كرد، كه روز قيامت را انكار كردند تا دلايل آنها را باطل كند، و حجت خود را بر آنها تمام نمايد، و قدرت و توانايي خود را به آنها نشان بدهد، و بدانند كه رستاخيز و قيامت حق است.

و خداوند ارمياي پيامبر را كه شاهد خراب شدن بيت المقدس و اطراف آن را توسط هجوم بخت النصر بود و گفت: چه وقت خدا اين مرده ها را زنده مي كند، ميراند و صد سال در حال مرگ نگاهش داشت سپس او را زنده كرد، و او شاهد بود چگونه اعضاي او بهم مي پيوندند، و گوشت استخوان را مي پوشاند و مفاصل و رگهايش به هم وصل مي شوند.

و هنگامي كه نشست فرمود: من مي دانم كه خداوند بر همه چيز توانا است.

و خداوند افرادي را كه از وطنشان جهت فرار از طاعون خارج شده بودند و عددشان قابل شمارش نيست، خدا آنها را ميراند، و مدت طولاني در حالت مرگ بودند، تا اينكه استخوانهاي آن پوسيده، و مفاصل آنها از هم جدا شد، و خاك شدند.

سپس خداوند متعال در زماني كه خود دوست داشت كه خلقش قدرت او را ببينند پيامبري را برانگيخت كه نامش حزقيل بود، و آنان را صدا زد، پس بدنهاي آنها مجددا جمع شد، و اجزاء آنها به هم پيوست، و ارواح آنها به آن بدنها بازگشت، و همگي برخواستند مانند روزي كه مردند حتي يك نفر از آنها در حال مرگ باقي نماند، و پس از آن مدتي طولاني زنده ماندند.

و خداوند قومي كه با حضرت موسي خارج شدند ميراند هنگامي كه براي مناجات با خدا رفت و آنها گفتند: خدا را به رأي العين به ما نشان بده، خدا آنها را ميراند، و سپس زنده كرد. (1) .

ص: 413


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 175.

چه چيزي ابليس را از ما دور مي كند؟

يونس بن ظبيان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ چه چيزي شيطان را از ما دور مي سازد؟

حضرت فرمود: روزه چهره ي او را سياه مي كند، و صدقه كمر او را مي شكند، و محبت به خاطر خدا و كمك بر كارهاي نيك دنباله او را قطع مي كند، و استغفار رگ قلب او را مي برد. (1) .

ص: 414


1- بحارالأنوار: ج 93 ص 256 ح 39.

چرا نماز مغرب شكسته نشد؟

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت نماز مغرب در سفر و غير سفر سه ركعت است و ساير نمازها شكسته شده است.

حضرت فرمود: براي اينكه نماز بر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - دو ركعت دو ركعت واجب شد، و حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - به هر كدام دو ركعت دو ركعت (با اجازه ي خدا) اضافه نمود، و از نماز مغرب يك ركعت كم كرد.

سپس رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - هنگامي كه خواست دو ركعت از نماز مغرب در سفر كم كند فرمود: من خجالت مي كشم دو بار از يك نماز كم كنم و به اين جهت است كه نماز مغرب در سفر و غير سفر سه ركعت خوانده مي شود. (1) .

ص: 415


1- عن علل الشرايع: ج 2 ص 13، بحارالأنوار: ج 86 ص 56 ح 20.

چرا تارك نماز كافر ناميده شده

1- مسعده فرزند صدقه گويد: شنيدم از امام صادق - عليه السلام - كه سؤال شد چگونه زناكار را كافر نمي داني؟ ولي تارك نماز را كافر مي داني دليل بر اين مطلب چيست؟

حضرت فرمود: چون زناكار و آنكه مانند او است اين كار را به خاطر غلبه شهوت انجام مي دهد، ولي تارك نماز آن را ترك نمي كند مگر از روي استخفاف و سبك شمردن.

و اين براي آن است كه زناكاري نيست كه نزد زني برود مگر اينكه از نزديكي با او طلب لذت كند و هدفش كاميابي و لذت بري و التذاذ است.

ولي هر كه نماز را ترك كند، و قصد كند كه آن را ترك كند هدفش در ترك آن لذت نيست، و چون لذتي نيست پس براي سبك شمردن است، و هرگاه استخفاف شد كفر واقع مي شود.

2- ابن صدقه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: چه فرقي است ميان كسي كه چشمش به زني بيفتد و با او زنا كند، و يا به خمر و شرابي بيفتد و او را بياشامد، و بين كسي كه نماز را ترك كند، در حالي كه زناكار، و شارب خمر مستخف (و كوچك شمار) به شمار نمي رود، اما تارك نماز مستخف به شمار مي رود؟ دليل اين مطلب چيست، و علت اين فرق چيست؟

حضرت فرمود: دليل اين است كه هر چه تو خود را در آن وارد ساختي بدون اينكه فشار شهوتي تو را به آن وادار كند - مانند زنا و خمر - اين از باب استخفاف است، مثل نماز كه تو خودت اقدام به ترك آن مي كني و فشار شهوتي تو را وادار به آن نمي كند. و اين فرق بين اين دو نوع گناه است. (1) .

توضيح: علت اينكه تارك نماز، خدا را كوچك شمرده است - و اين گناه بسيار بزرگي است - اين است كه ترك نماز تحت فشار شهوت قهري نيست كه انسان در برابر آن بي اختيار باشد، بلكه انسان با انگيزه ي كوچك شمردن خدا، و به طور خود خواسته ترك نماز مي كند، در حالي كه زنا و شرب خمر تحت فشار شهوت صورت مي گيرد، كه انسان در برابر آن گاهي بي اختيار مي شود، و از روي استخفاف شراب نمي خورد و زنا نمي كند.

ص: 416


1- قرب الاسناد: ص 32، بحارالأنوار: ج 79 ص 214 ح 28.

چرا رنگ رخسار امام سجاد به هنگام نماز تغيير مي يافت؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من امام زين العابدين علي بن الحسين - عليهماالسلام - را ديدم كه هرگاه به نماز مي ايستاد رنگ رخسار او تغيير پيدا مي كرد. (اين از چه بود؟)

حضرت فرمود: به خدا قسم، علي بن الحسين - عليهماالسلام - مي دانست كه در برابر چه كسي ايستاده است. (1) .

ص: 417


1- علل الشرايع: ص 88، بحارالأنوار: ج 46 ص 69 ح 30.

چرا در سجود بايد ابتدا دو دست روي زمين قرار داده شود؟

طلحه سلمي از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا در سجود بايد ابتداء دو دست روي زمين قرار داده شود قبل از بر زمين قرار گرفتن زانوان؟

حضرت فرمود: چون دو دست كليد نماز است (و به وسيله ي آن نماز افتتاح مي شود). (1) .

ص: 418


1- علل الشرايع: ج 2 ص 20، بحارالأنوار: ج 82 ص 184 ح 8.

چرا خدا ابراهيم را دوست خود قرار داد؟

ابن ابوعمير از شخصي روايت كرد كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت خداي عزوجل ابراهيم - عليه السلام - را خليل و دوست خود قرار داد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: به اين علت كه زياد بر زمين سجده مي كرد. (1) .

ص: 419


1- ثواب الأعمال: ص 31، بحارالأنوار: ج 82 ص 163 ح 8.

چه بگويم تا ايمانم كامل شود؟

محمدبن سليمان ديلمي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم و گفتم: فدايت شوم؛ شيعيان شما مي گويند: ايمان دو نوع است: پايدار، و غير پايدار، پس به من چيزي تعليم فرمائيد كه اگر آن را گفتم ايمانم كامل و پايدار بشود.

حضرت فرمود: پشت سر هر نماز واجبي اين (دعا) را بخوان: (سپس حضرت دعائي را تعليم كرد كه ترجمه آن از قرار زير است):

پذيرفتم و راضيم خدا پروردگار است، و محمد پيامبرم است، و اسلام دين، و قرآن كتاب، و كعبه قبله، و علي - عليه السلام - مولي و امام، و حسن و حسين و امامان معصوم پيشوايانم باشند.

خدايا؛ همانا من آنان را پذيرفتم، پس مرا نزد آنان مرضي و پذيرفته شده قرار بده كه همانا تو بر هر چيزي توانا هستي. (1) .

ص: 420


1- التهذيب: ج 1 ص 165، بحارالأنوار: ج 83 ص 42 ح 51.

چرا در نماز وتر سه بار سوره ي توحيد خوانده مي شود؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: چرا در نماز وتر (نماز شب) سه بار سوره ي توحيد خوانده مي شود؟

حضرت فرمود: چون سوره ي (قل هو الله احد) (1) به منزله ي ثلث قرآن است، و چنانچه سه بار خوانده شود قاري آن مثل اين است كه تمام قرآن را در نماز وتر خوانده است. (2) .

ص: 421


1- سوره ي توحيد آيه ي 1.
2- بحارالأنوار: ج 84 ص 229 ح 41.

چرا مستحب است مأموم در طرف راست امام جماعت بايستد

احمد بن رباط مي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت مأموم مستحب است در طرف راست امام جماعت بايستد اگر دو نفر باشند؟

حضرت فرمود: براي اينكه امام او است، و براي اينكه اقتداء به امام اطاعت از او است، و خداوند تبارك و تعالي مطيعين را اصحاب يمين قرار داد، بدين جهت است كه مأموم مستحب است در طرف راست امام بايستد. (1) .

ص: 422


1- علل الشرايع: ج 2 ص 14، بحارالأنوار: ج 85 ص 83 ح 38.

چگونه نيت مؤمن از عملش بهتر است؟

زيد شحام گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من شنيده ام از شما كه مي فرمائيد: نيت مؤمن از عملش بهتر است، چگونه نيت مؤمن از عملش بهتر است؟

حضرت فرمود: چون عمل چه بسا با رياء همراه باشد (و انسان آن را براي اينكه مردم ببينند انجام مي دهد)، ولي نيت خالصاً براي پروردگار جهانيان است، و لذا خداي عزوجل ثوابي بر نيت خوب مي دهد كه بر عمل نمي دهد.

سپس امام صادق - عليه السلام - اضافه فرمودند: همانا بنده ي (خدا) گاهي در اوقات روز نيت مي كند كه نماز شب را بياورد، ولي شبانگاه خوابش مي برد، خدا ثواب نماز شب را براي او مي نويسد و نفسهاي او را تسبيح، و خواب او را صدقه مي شمارد (و براي او ثوابش را ثبت مي نمايد). (1) .

ص: 423


1- علل الشرايع: ج 2 ص 211، بحارالأنوار: ج 67 ص 206 ح 18.

چگونه رسول خدا روزه مستحب مي گرفت؟

حماد بن عثمان گويد: شنيدم امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - آن قدر روزه ي مستحب گرفت كه گفته شد اصلا غذا (و نهار و شام) نمي خورد، و آن قدر (افطار) نمود (و روزه نمي گرفت) كه گفته شد: ايشان اصلا روزه نمي گيرد.

سپس روزه ي حضرت داوود - عليه السلام - گرفت (يعني) يك روز در ميان.

سپس رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مرتبا سه روز در ماه روزه مي گرفت.

فرمود: روزه ي اين سه روز برابر است با روزه ي دهر (و هميشگي)، و شك و شبهه در سينه را از بين مي برد.

پرسيدم: فدايت شوم؛ اين سه روز چه روزهائي است.

فرمود: اولين پنجشنبه ي ماه، و اولين چهارشنبه ي بعد از دهه ي اول، و آخرين پنجشنبه ي از آن.

عرض كردم: چرا اين روزه ها (داراي چنين مزيتي هستند)؟

فرمود: براي اينكه كساني كه پيش از ما بودند هرگاه عذاب بر آنان نازل مي شد، در اين روزها نازل مي شد، و لذا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - اين سه روز وحشتناك را روزه مي گرفت. (1) .

ص: 424


1- ثواب الأعمال، ص 73، بحارالأنوار: ج 94 ص 101 ح 27.

چرا زن حائض فقط روزه را قضا مي كند نه نماز را؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: چرا حائض بايد تنها روزه را قضا كند، و نماز قضا ندارد؟

حضرت فرمود: چون روزه در سال يك ماه است، و نماز هر روز و شب است، و لذا خدا فقط قضاي روزه را بر زن حائض واجب كرد، و قضاي نماز را واجب نكرد. (1) .

ص: 425


1- علل الشرايع: ج 1 ص 277، بحارالأنوار: ج 78 ص 84 ح 5.

چرا جمعه؛ جمعه ناميده شد؟

محمد بن سليمان ديلمي از پدرش روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم چرا جمعه؛ جمعه ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه خداي متعال خلق خود را در اين روز جمع كرد، و ولايت پيامبر و اهل بيت گراميش - عليهم السلام - را بر آنها عرضه فرمود: (يا اينكه شكوه پيامبر و اهل گراميش را به نمايش بگذارد، يا تقويت نمايد). (1) .

ص: 426


1- امالي ابن الشيخ: 71، بحارالأنوار: ج 26 ص 309 ح 76.

چرا تسبيح در دو ركعت آخر نماز بهتر از قرائت شد؟

محمد بن ابوحمزه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا تسبيح (تسبيحات) در دو ركعت آخر نماز بهتر از قرائت است؟

حضرت فرمود: زيرا هنگامي كه او (پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم -) در دو ركعت آخر نماز بود به ياد عظمت خدا كه بر او آشكار مي شد افتاد، و لذا مدهوش شد و فرمود: «سبحان الله والحمدلله، و لا اله الا الله والله اكبر» و بدين علت تسبيح (تسبيحات) بهتر از قرائت شد. (1) .

ص: 427


1- علل الشرايع: ج 2 ص 12، بحارالأنوار: ج 82 ص 87 ح 4.

چرا براي زكات نصاب خاصي معين شد؟

يونس روايت مي كند از ابوجعفر احول كه گويد: شخصي از زنديقها (ملحدها) از من سؤال نمود: چرا زكات از هر هزار درهم بيست و پنج درهم است؟

در پاسخ او گفتم: مثل زكات مثل نماز است كه سه ركعتي و دو ركعتي و چهار ركعتي است.

آن مرد از پاسخ من قانع شد و قبول كرد.

سپس من با امام صادق - عليه السلام - ملاقات نمودم و پاسخ اين سؤال را از حضرتش جويا شدم.

حضرت فرمود: خداي عزوجل ثروتها، و فقرا را حساب نمود، ديد اين مقدار زكات (چهل يك) براي آنها كافي است، و چنانچه كافي نبود بيش از اين واجب مي كرد.

(راوي گويد:) من برگشتم، و پاسخ امام را براي آن زنديق بازگو كردم.

آن زنديق گفت: اين پاسخ روي شتر از حجاز آمده است.

سپس گفت: اگر بنا باشد من از كسي اطاعت كنم حتما از صاحب اين كلام اطاعت مي كنم. (1) .

ص: 428


1- الكافي: ج 3 ص 305، بحارالأنوار: ج 47 ص 228 ح 8.

چرا خدا بندگان را به حج موظف كرد؟

عمر بن عبدالعزيز از مردي روايت مي كند كه گفت: هشام بن الحكم گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: به چه علت خدا بندگان خود را امر فرمود تا حج كنند و دور كعبه طواف نمايند؟

حضرت فرمود: خداوند عزوجل مخلوقات را براي علت و هدفي (كه نفعش به خودش برگردد) نيافريد، بلكه چون اين را خواست و لذا چنين كرد.

پس آنها را آفريد تا اينكه تا وقت معلوم و معيني باشند، سپس آنها را امر و نهي نمود، به آنچه اطاعت از آن دربرگيرنده ي مصلحت دين و دنيا است.

و حج را بدين جهت قرار داد تا اينكه آنجا از شرق و غرب اجتماع كنند، و همديگر را بشناسند، و هر گروهي تجارت و صنعت خود را عرضه كند ، و اين صنائع و كالاها از شهري به شهر ديگر برود، و قافله داران و شترداران سود ببرند، و اعاشه كنند.

و آثار رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - شناخته شود، و بر اخبار او آگاه شوند، و ياد و نامش براي هميشه بماند، و به دست فراموشي سپرده نشود.

و اگر هر قومي فقط در چهارچوب كشور و فرهنگ و محيط خود مي ماندند، هلاك و تباه مي شدند، و شهرها به خرابي و نابودي كشانده مي شد، و تجارت و عمل جلب كالاها از اين سو به آن سو متوقف مي شد، و سودي ديگر نمي كردند، و اخبار گذشته از بين مي رفت و در هاله اي از ابهام قرار مي گرفت، و از آنها بي اطلاع مي شدند.

اين است علت (و فلسفه و حكمت) تشريع حج (1) .

توضيح: اينكه حضرت در حديث فرمود: «چون خدا خواست لذا چنين كرد»، شايد اشاره به اين حقيقت باشد كه خدا در برابر كسي مسؤول نيست و ملزم به پاسخ گفتن نيست، زيرا حاكمي حكيم است (لا يسئل عما يفعل) ولي آنچه گفتيم منافات با اين حقيقت ندارد كه كارهاي او داراي فلسفه و غرض صحيح باشد كه عايد مخلوقاتش مي شود به دليل بياني كه حضرت درباره ي فلسفه ي حج داشتند.

ص: 429


1- علل الشرايع: ص 405، بحارالأنوار: ج 96 ص 33 ح 9.

چگونه خدا حافظ خانواده حاجي است؟

كليب بن معاويه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: شيعيان شما مي گويند: حفظ و سلامتي خانواده و اموال حاجي را خدا ضمانت كرده است، و خدا خليفه و جانشيني حاجي در خانواده ي او است، در حالي كه مي بينيم گاهي براي خانواده حاجي در زماني كه نيست حوادث ناگواري واقع مي شود؟

حضرت فرمود : خداوند در زمان غيبت او كارهائي را براي خانواده اش انجام مي دهد، و تكفل مي نمايد كه خود او در زمان حضورش انجام مي داد.

اما آنچه را كه در هنگام حضورش در ميان خانواده اش نمي توانست دفع كند، آن نه؟ (1) .

توضيح: آنچه مقدرات حتمي است سير طبيعي خود را طي مي كند.

ص: 430


1- معاني الاخبار: ص 222، بحارالأنوار: ج 96 ص 17 ح 62.

چرا حج سواره بهتر است؟

سيف نجار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ما پياده حج مي كرديم، ولي از ناحيه ي شما مطلب ديگري روايت شده.

حضرت فرمود: مردم هم سواره حج مي كنند هم پياده.

عرض كردم: سؤال من اين نيست.

حضرت فرمود: پس درباره ي چه چيز از من سؤال مي كني؟

عرض كردم: كدام نوع نزد شما محبوب تر است (كدام يك را بيشتر دوست داري انجام بدهيم).

حضرت فرمود: سواره به حج برويد نزد من محبوب تر است، زيرا اين شما را در عبادت و دعا تواناتر مي سازد. (1) .

ص: 431


1- علل الشرايع: ص 477، بحارالأنوار: ج 96 ص 104 ح 9.

چرا كعبه بيت الحرام ناميده شد؟

حنان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا خانه خدا (كعبه) به بيت الله حرام موصوف شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه ورود در آن بر مشركين تحريم شد. (1) .

ص: 432


1- علل الشرايع: ص 398، بحارالأنوار: ج 96 ص 59 ح 20.

چرا مكه بكه ناميده شد؟

حماد بن عثمان از حلبي روايت كرد كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: چرا مكه بكه ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه مردم در اينجا (در اثر ازدحام جمعيت) همديگر را با دست ها فشار مي دهند. (1) .

ص: 433


1- علل الشرايع: ص 398، بحارالأنوار: ج 96 ص 79 ح 14.

چرا كعبه بكه ناميده شد؟

ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: چرا كعبه بكه ناميده شد؟

حضرت فرمود: به خاطر گريه و بكاء مردم در اطراف آن و در آن. (1) .

ص: 434


1- علل الشرايع: ص 397، بحارالأنوار: ج 96 ص 78 ح 8.

چرا روز هشتم روز «ترويه» ناميده شد؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: چرا روز هشتم روز «ترويه» ناميده شد؟

حضرت فرمود: چون در عرفات آب نبود، و آب آشاميدني خودشان را از مكه با خود به آنجا مي بردند. و به همديگر مي گفتند: آيا آب برداشتيد؟ آب برداشتيد؟ و لذا روز ترويه يعني روز آب برداري. (و فراهم نمودن آب) ناميده شد. (1) .

ص: 435


1- علل الشرايع: ص 435، بحارالأنوار: ج 96 ص 254 ح 19.

چرا خدا وقوف را در مشعرالحرام قرار داد

محمد بن حسن همداني گويد: از ذوالنون مصري سؤال كردم: اي ابوالفيض، چرا خدا وقوف را در مشعر الحرام قرار داد و نه در حرم؟

ذوالنون مصري گفت: كسي كه از امام صادق - عليه السلام - اين مطلب را سؤال كرده بود براي من نقل كرد كه حضرت صادق - عليه السلام - فرمود:

چون كعبه خانه ي حرام خدا و حجاب او است، و مشعر باب او است. پس هر گاه زائران قصد او را كردند آنها را كنار درب متوقف مي كند، تا به آنها اذن ورود بدهد، سپس آنها را كنار حجاب دوم (يعني مزدلفه - مني) متوقف مي سازد.

و هنگامي كه طول تضرع و عجز و لابه ي آنها را ديد به آنها دستور مي دهد كه قرباني خود را تقديم كنند، و هنگامي كه قرباني خود را تقديم كردند، و آلوده گيهاي خود را زدودند، و از گناهاني كه بين آنها و بين خدا حجاب بود پاك شدند امرشان مي نمايد تا با طهارت زيارت كنند.

عرض كردم: چرا روزه را در ايام تشريق مكروه دانست؟

حضرت فرمود: براي اينكه آن جمعيت زواران خدا هستند، و در ضيافت او مي باشند، و شايسته و سزاوار نيست كه ميهمان نزد ميزبان خود روزه بگيرد.

عرض كردم: پس معني آويختن و چنگ زدن به پرده ي كعبه چيست؟

حضرت فرمود: مثل او مثل مردي است كه بين او و بين ميزبانش جنايت (و مسأله اي) مي باشد، و لذا به پيراهن او آويزان مي شود، و دامن او را مي گيرد و در برابر او عجز و لابه و تواضع مي كند به اميد اينكه از جرم او درگذرد.

توضيح: مأزمين: منطقه اي است بين عرفه و مشعرالحرام. (1) .

ص: 436


1- علل الشرايع: ص 443، بحارالأنوار: ج 96 ص 34 ح 12.

چرا روزه در ايام تشريق كراهت دارد؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد چرا روزه در ايام تشريق كراهت دارد؟

حضرت فرمود: براي اينكه آن جمعيت زائران خدا هستند، و در ميهماني او هستند، و سزاوار نيست ميهمان در خانه ي ميزبانش و كسي كه زيارتش مي كند، روزه بگيرد. (1) .

ص: 437


1- بحارالأنوار: ج 96 ص 308 ح 17، تمام اين حديث در ص 749 آمده است.

چرا مردم به حجر اسود و ركن يماني دست مي كشند؟

بريد عجلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه و چرا فقط مردم به حجر اسود، و ركن يماني دست مي كشند، و دست كشيدن به دو ركن ديگر مستحب نيست؟

حضرت فرمود: عباد بن صهيب نيز چنين سؤالي را از من كرد و من به او گفتم: چون رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به اين دو مكان دست كشيد و به آن دو ركن دست نكشيد، و مردم بايد همان كاري را انجام بدهند كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - انجام داد. و من به تو خبر خواهم داد غير آنچه به عباد خبر دادم.

همانا حجر اسود و ركن يماني در طرف راست عرش خدا است، و خداي تبارك و تعالي دستور داد كه به آنچه در طرف راست عرش او است دست كشيده شود.

عرض كردم: چرا مقام ابراهيم - عليه السلام - در طرف چپ است؟

حضرت فرمود: چون براي حضرت ابراهيم - عليه السلام - در روز قيامت مقامي است و براي محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - مقامي است.

و مقام محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - در طرف راست عرش پروردگار است، و مقام ابراهيم - عليه السلام - در طرف چپ عرش او است.

پس مقام ابراهيم اينجا همان جايي است كه در روز قيامت است. و عرش پروردگار ما را، روبرو است نه طرف عقب. (1) .

ص: 438


1- علل الشرايع: ص 428، بحارالأنوار: ج 96 ص 222 ح 16.

ح

حق نصيحت مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن برادر مؤمن است. حق دارد او را نصيحت كند. (1) .

ص: 439


1- مستدرك الوسايل: 9 / 41 / 148. 10 همان، همان، 320147.

حبيب خدا و دشمن خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه خداوند به بنده ي خود نعمتي عطا كند و آن نعمت در وجود او به چشم خورد، حبيب خدا و بازگو كننده ي نعمت او ناميده مي شود و هر گاه خداوند به بنده اي نعمتي دهد و آن نعمت در وجود او نمايان نباشد، دشمن خدا و تكذيب كننده نعمت او خوانده مي شود. (1) .

ص: 440


1- كافي: 1 / 638 / 1 همان، همان، 20431.

حشر روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند در روز قيامت مردم را مطابق نيت هايشان محشور مي كند. (1) .

ص: 441


1- محاسن: 1 / 409 / 929، همان، همان، 20955.

حكايت نابينائي ابوبصير

ابوبصير مي گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود مي خواهي چشم تو را بينا كنم عرض كردم بلي فرمود نزديك بيا دست بر چشم من كشيد بينا شدم و آسمان و زمين و همه چيز را خوب مي ديدم - تا در سفر حج ملازم خدمت او بودم مشغول طواف بوديم عرض كردم يابن رسول الله خداوند همه اينها را خواهد آمرزيد امام ششم فرمود مي خواهي آنها را به صورت حقيقي و ماهيت اصلي ببيني عرض كردم بلي دست بر چشم من كشيد ديدم دسته اي ميمون و خوك در حركت هستند و بين آنها هم مردمي به صورت آدمي ديده مي شوند من از هول و هراس ترسيدم امام فرمود تو در بهشت خواهي بود و آنها در آتش و از شماها شيعيان كسي در آتش دنيا و آخرت هر دو نيفتد.

ابوبصير نابينا بود ولي ديده دلش روشن بود و لذا او را ابوبصير به سبب بصيرت قلبش ناميد.

ابوبصير مي گويد امام صادق عليه السلام راجع به احوال ابوحمزه ثمالي پرسيد فقال خلفه صالحا قال (ع) اذا رجعت اليه فاقرء السلام مي گويد وقتي برگشتم ديدم ابوحمزه در همان روزي كه امام صادق احوالش را پرسيد و فرمود به پسرش سلام مرا برسان درگذشته است. (1) .

باز امام صادق عليه السلام درباره زيد كه خبر كشتن و مصلوب كردن او را شنيد و گفتند يحيي پسرش به خراسان گريخته فرمود او را مي كشند و به دار مي آويزند.

قال عليه السلام انه يقتل كما قتل ابوه و يصلب كما صلب ابوه و همچنان شد كه فرمود يحيي را در جوزجان كشتند و مصلوب نمودند. (2) .

ص: 442


1- الخرايج و الجرايح باب 25 در دلالات.
2- ينابيع الموده ص 381.

حركت اعجاز انگيز كوه از جاي خود

عبدالرحمان بن حجاج مي گويد: بين مكه و مدينه با امام صادق عليه السلام بودم كه حضرت، بر اشتري و من بر الاغي سوار بودم و شخص ديگري همراه ما نبود.

من عرض كردم: «اي آقاي من! نشانه امام چيست؟»

حضرت فرمود: «اي عبدالرحمان! اگر امام به اين كوه بگويد حركت كن، حركت مي كند.»

به خدا سوگند به كوه نگاه كردم و ديدم كه در حال حركت كردن است.

پس امام صادق عليه السلام به او نگاهي كرد و فرمود: «ترا قصد نكرده بودم.» (1) .

ص: 443


1- بحارالانوار ج 47.

حركت اعجاز انگيز كوه از جاي خود

عبدالرحمان بن حجاج مي گويد: بين مكه و مدينه با امام صادق عليه السلام بودم كه حضرت، بر اشتري و من بر الاغي سوار بودم و شخص ديگري همراه ما نبود.

من عرض كردم: «اي آقاي من! نشانه امام چيست؟»

حضرت فرمود: «اي عبدالرحمان! اگر امام به اين كوه بگويد حركت كن، حركت مي كند.»

به خدا سوگند به كوه نگاه كردم و ديدم كه در حال حركت كردن است.

پس امام صادق عليه السلام به او نگاهي كرد و فرمود: «ترا قصد نكرده بودم.» (1) .

ص: 444


1- بحارالانوار ج 47.

حضرت مهدي حكم خداوند را اجرا مي كند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر صاحب حرفه و هنري ناچار است براي حفظ شخصيت اين سه خصلت را داشته باشد تا بتواند تحصيل درآمد كند: در رشته علمي خود متخصص باشد و مهارت داشته باشد و درستكار و امين باشد.

و از ابان بن تغلب نقل مي كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

دو خون در اسلام هدر است؛ و اين حكم را هيچ كس اجرا نمي كند تا خداوند قائم ما را برانگيزد. وقتي كه او را مبعوث كرد، حكم خداوند را درباره ي آنها جاري مي كند و شاهدي هم نمي خواهد (يعني به علم خود عمل مي كند) يكي مرد زن دار زناكار كه سنگسارش مي كند و ديگري مانع زكات كه گردنش را مي زند.

حضرت قبل از سؤال فرمود

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه وارد به كاري شود در حالتي كه وارد به معني واقع نباشد، مثل كسي است كه بيراهه مي رود و هر چه سرعت كند گمراه تر مي شود.

محمد ابن علي بن بابويه صدوق در كتاب من لايحضر؛ از عائذ احمسي روايت مي كند كه گفت: بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدم و مي خواستم راجع به نماز سؤال كنم. آن حضرت قبل از سئول فرمود: اگر با نمازهاي پنجگانه خدا را ملاقات كني از چيز ديگري از تو نمي پرسد. (ظاهر معني اين است كه اگر اين نمازها را صحيح انجام دادي از نمازهاي نافله و غيره بازخواست نمي شود).

حضرت كلام را چندين مرتبه تكرار كرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به خاطر خدا صله رحم كنيد و مهرباني و دوستي با يكديگر نمائيد.

و از هشام بن احمر نقل مي كند كه گفت:

روز بسيار گرمي كه حضرت صادق عليه السلام در مزرعه ي خود بود و عرق بر سينه اش سرازير بود بر آن حضرت وارد شدم و مي خواستم راجع به مفضل بن عمر سؤال كنم؛ آن جناب بدون سؤال فرمود: آري به خدا! آن مرد مفضل بن عمر جعفي است و شمردم حضرت سي و چند مرتبه اين كلام را تكرار كرد. و فرمود: او پدر بعد از پدر است.

حيوانات انسان نما

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بيشتر دشمن براي مؤمن زن بد است.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

با حضرت صادق عليه السلام به حج رفتم؛ در طواف كعبه به آن حضرت گفتم: قربانت شوم يابن رسول الله! خدا اين مردم را مي آمرزد؟!

فرمود: اي ابوبصير! بيشتر اينها كه مي بيني ميمون و خوك هستند. گفتم: آنها را به من نشان بده؛ پس حضرت كلماتي گفت و دست به چشم من كشيد. همه ي مردم را به صورت ميمون و خوك ديدم؛ وحشت كردم، باز حضرت دست به چشم من كشيد و آنها را به صورت انسان مشاهده كردم.

حضرت سه مشت شن به مرد سائل داد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه بدخلق است خود را به عذاب انداخته است.

نقل شده كه: روزي منصور با آن حضرت سوار شد و به اطراف مدينه رفت و بالاي تپه اي كه آن جا بود نشست و حضرت هم كنار او نشست. مردي آمد و خواست از منصور چيزي طلب كند ولي از او رو گرداند و از حضرت صادق عليه السلام چيزي مطالبه كرد؛ حضرت سه مشت پر از شنهاي تپه برداشت و در دامان او ريخت و فرمود: برو و گران بفروش؛ يكي از اطرافيان منصور به سائل گفت: تو پادشاه را گذاشتي و از مرد فقير و بي چيزي طلب كردي؟ سائل كه پيشانيش از عطاي آن حضرت عرق كرده بود، گفت: از كسي سؤال كردم كه به عطاي او مطمئن بودم (كه محرومم نمي كند) و شنها را به منزل برد. زنش گفت: چه كسي اينها را به تو داد؟ گفت: جعفر، زن گفت: و چه فرمود؟ گفت: فرمود: گران بفروش. زن گفت: او راستگو است، كمي از اينها را نزد اهل خبره ببر كه من بوي غنا و ثروتمندي از اينها مي شنوم؛ سائل مقدار كمي از شنها را برداشت و نزد يهوديان برد. آنها آن شنها را به ده هزار درهم خريدند و گفتند: بقيه را هم بياور، به همين قيمت مي خريم.

حضرت علم را به من نوشاند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر زيردست عقل نداشته باشد، ادب خانوادگي هم نداشته باشد، ترس هم نداشته باشد، مسلما بالا دست از دست او راحت نيست.

احمد بن علي بن عباس نجاشي در كتاب رجال از هشام بن سائب عالم مشهور به فضل و دانش، نقل مي كند كه گفت:

مرض سختي پيدا كردم و علم خود را فراموش نمودم. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم و حضرت علم را در كاسه اي به من نوشاند، دوباره دانشم به حال اول برگشت و همه چيز را به خاطر آوردم.

حضرت از آينده خبر مي دهد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عفو بايد بدون جريمه و خشونت و نكوهش و سرزنش انجام بگيرد.

هارون بن موساي تلعكبري بنابر آن چه به خط شيخ محمد بن حسن قمي يافتم، از محمد بن معروف هلالي خراز نقل مي كند كه گفت:

براي ملاقات حضرت صادق عليه السلام به حيرة رفتم. حضرت مرا به خود نزديك كرد و به طرف اميرالمؤمنين عليه السلام حركت نمود. من هم به دنبال حضرت رفتم. در بين راه احتياج به قضاي حاجت پيدا كرد، از راه كنار رفت و قضاي حاجت نمود. سپس با دست شنها را عقب كرد، آب ظاهر شد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دعايي قرائت نمود و فرمود:

در اين راه هفتاد هزار كشته مي شوند. علي بن حسن گفت: در هبير (هبير شنزار زرود؛ در راه مكه است و گويند سال 312 شخصي قرمطي با اتباعش آن جا راه را بر حجاج بستند و بسياري را كشتند و شايد آن راهي كه اشاره فرمود، همين راه بوده و منظور همين قصه بوده است) و غيره همين مقدار كشته شدند - و فرمود: به ناچار مردي از آل محمد خروج مي كند و حتما پرچم سفيدي به دست مي گيرد - علي بن حسن گفت: در سال 25 اول بني رواس مجتمع شدند و براي نماز در مسجد جامع حركت كردند و عمامه ي سفيدي به نيزه اي بسته بودند و محمد بن معروف هنگام خروج يحيي بن عمر آن را به دست گرفته بود. - و حضرت فرمود: فرات شما خشك مي شود - و همان طور شد - و فرمود: جمعي تنگ چشم مي آيند و شما را از خانه ها بيرون مي كنند - علي بن حسن گفت: كنجور با تركها آمد و مردم را از خانه ها بيرون كردند - و فرمود: درنده ها در خانه هاي شما مي آيند - علي بن حسن گفت: همان طور شد - و حضرت فرمود: گويا جنازه هاي شما را مي بينم كه از قبر بيرون آورده اند. علي بن حسن گفت: همه ي اينها را به چشم خود ديديم - و فرمود: مرد سرخ و سفيد سبيل داري خروج مي كند و بر در خانه ي عمرو بن حريث براي او كرسي مي گذارند مردم را به بيزاري از علي بن ابيطالب عليه السلام مي خواند و عده ي زيادي را مي كشند و همان روز هم كشته مي شوند - علي بن حسن گفت: اينها همه واقع شد.

حبابه و البيه

همان زن مؤمنه اي است كه از حضرت اميرالمؤمنين (ع) تا حضرت رضا (ع) را درك كرده، و او را «صاحبة الحصاة» (سنگريزه دار) گويند.

شيخ كليني (ره) و شيخ صدوق (ره)، از حبابه و البيه روايت كرده اند كه گفت: اميرالمؤمنين (ع) را در «شرطة الخميس» (1) ديدم كه با تازيانه دو سري كه همراه داشت، فروشندگان جري (ماهي بي فلس) و مارماهي و طافي را (كه فروش آن ها حرام است) مي زد و مي فرمود: اي فروشندگان مسخ شدگان بني اسرائيل و لشگر بني مروان. فرات بن احنف نزد حضرت ايستاد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! لشگر بني مروان كيانند؟ فرمود: گروهي كه ريش را مي تراشيدند و سبيل را تاب مي دادند.

حبابه گويد: هيچ گوينده اي را خوش بيان تر از آن حضرت نديده بودم، پس به دنبالش رفتم تا در فضاي مسجد نشست، من خدمتش عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! دليل بر امامت چيست، خدا تو را رحمت كند؟ فرمود: آن سنگريزه را بياور - و با دست اشاره به سنگريزه اي كرد - آن را نزدش بردم؛ پس با خاتم مبارك آن را مهر فرمود و آن گاه به من گفت: اي حبابه! هرگاه كسي ادعاي امامت كرد و توانست، چنانكه ديدي، سنگريزه را نقش نمايد، او امام واجب الطاعه است؛ و امام هر چه را اراده نمايد از او پوشيده نماند.

حبابه گويد: پس من رفتم (و اين گذشت) تا زماني كه اميرالمؤمنين (ع) وفات كرد، و خدمت امام حسن (ع) رسيدم، و آن جناب در مسند اميرالمؤمنين (ع) نشسته بود، و مردم از او سؤال مي كردند، پس به من فرمود: اي حبابه والبيه! گفتم: بلي، مولاي من. فرمود: آن چه با خودداري بياور، من آن سنگريزه را به آن حضرت دادم، آن جناب با خاتم مباركش بر آن نقش كرد، همچنان كه اميرالمؤمنين (ع) نقش كرده بود.

حبابه والبيه گويد: پس (از آن حضرت) خدمت امام حسين (ع) آمدم، زماني كه در مسجد رسول خدا (ص) بود، پس مرا پيش خواند و خوشامد گفت، سپس فرمود: «ان في الدلالة دليلا علي ما تريدين» - همانا در آن دلالت (كه از پدر و برادرم ديدي) دليل است بر آن چه مي خواهي (از دانستن امامت من) - آيا، باز، دليل امامت را مي خواهي؟ عرض كردم بلي، آقاي من. فرمود: آن چه همراه داري، بياور. سنگريزه را به آن حضرت دادم، او هم براي من بر آن مهر نهاد.

حبابه گويد: پس (از آن حضرت) خدمت امام سجاد (ع) آمدم. در آن زمان پيري به من اثر كرده بود به طوري كه مرا رعشه گرفته بود، و سنين عمرم به صد و سيزده سال رسيده بود. آن حضرت را ديدم پيوسته ركوع و سجود مي كند و مشغول عبادت است؛ پس، از دريافت نشان امامت مأيوس شدم. حضرت با انگشت سبابه به من اشاره كرد، (قدرت) جواني به من بازگشت. گفتم: آقاي من از دنيا چقدر گذشته و چه مقدار باقي مانده؟ فرمود:«اما ما مضي فنعم و اما ما بقي فلا» - اما نسبت به گذشته، آري (آن را مي توان معلوم كرد) و اما نسبت به آينده، نه (آن را كسي نمي داند)، آن گاه فرمود: آن چه با تو است بياور. من سنگريزه را به آن حضرت دادم، پس بر آن مهر نهاد.

پس (از آن حضرت) خدمت امام باقر (ع) رسيدم، آن را نقش فرمود. سپس نزد امام صادق (ع) آمدم، سنگريزه را برايم مهر كرد. بعد خدمت ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) رسيدم، آن حضرت هم برايم نقش كرد. سرانجام خدمت حضرت رضا (ع) آمدم، سنگريزه را برايم مهر نمود.

حبابه، پس از آن، نه ماه ديگر هم زندگي كرد و سپس از دنيا رفت. (2) .

حبابه و البيه زني بوده از شيعيان، عاقله، كامله، جليله، عالمه به مسائل حلال و حرام، و كثيرالعباده. او به حدي در عبادت كوشش و جهد كرده بود كه پوستش بر بدنش خشك شده بود و صورتش از كثرت سجود و كوبيده شدن به محل سجده سوخته شده بود. او پيوسته به زيارت امام حسين (ع) مشرف مي گشت، و چنان بود كه زماني كه مردم به نزد معاويه مي رفتند، او به نزد امام حسين (ع) مي آمد و بر آن حضرت وارد مي شد.

از صالح بن ميثم نقل شده كه گفت: من و عبايه اسدي بر حبابه والبيه وراد شديم. (چون مرا نشناخت) عبايه گفت: اين پسر برادرت ميثم است. حبابه گفت: مي خواهيد براي شما حديثي از حسين بن علي (ع) بگويم؟ گفتيم: آري، گفت: وقتي، بر آن حضرت وارد شدم و سلام كردم، جواب فرمود و به من خوشامد گفت، پس فرمود: براي چه دير به دير به ملاقات ما مي آيي؟ پاسخ دادم: براي بيماريي كه عارض من شده. فرمود: چيست آن بيماري؟ من پوشش را از روي برص خود برداشتم، حضرت دست خود را بر آن برص گذاشت، و دعا كرد؛ چون دست خود را برداشت، خداوند آن برص را زايل كرده بود، سپس فرمود كه اي حبابه! همانا نيست احدي بر ملت ابراهيم (ع) در اين امت، غير از ما و شيعيان ما، و ما سواي ايشان از ما بري مي باشند. (3) .

همچنين از حبابه روايت شده كه گفت: مردي را در مكه معظمه در «ملتزم» يا در بين كعبه و حجر، در عصر گاهي، ديدم كه مردم به حضرتش اجتماع كرده و از معضلات مسائل سؤال مي كردند، و او به آن زمان مختصر از جاي برنخاست تا در مسائل بي شماري ايشان را فتوي داد؛ آن گاه برخاست و روي به رحل خود نهاد، و منادي به صوت بلند ندا در داد: «الا ان هذا النور الا بلج المسرج و النسيم الارج و الحق المرج» - بدانيد اين است نور روشن درخشان كه بندگان را به طريق حق دلالت مي فرمايد و اين است نسيم خوشبوي وزان كه جان جهان را به نسائم معرفت و دانش معطر گرداند و اين است آن حقي كه قدرتش در ميان مردم ضايع مانده است - جماعتي را ديدم كه مي گفتند: كيست اين شخص؟ در جواب ايشان گفته شد: باقر و شكافنده غوامض علوم، محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام. (4) .

در كتاب طب الائمه از داود رقي مروي است كه گفت: من در خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) بودم كه حبابه والبيه وارد شد و مسائل مختلفي از حلال و حرام از حضرت سؤال كرد، و ما از آن مسائل تعجب مي كرديم؛ حضرت فرمود: آيا شما شنيده بوديد، بهتر از اين مسائل كه حبابه سؤال كرد؟ عرض كرديم: فدايت شويم به درستي كه چشم و دل ما روشن شد.

آن گاه حبابه گريست. حضرت فرمود: چرا گريه مي كني؟ عرض كرد: يا ابن رسول الله، به بيماري بدي دچار شده ام، خويشاوندانم به من مي گويند كه اگر راست مي گويي به امامت بگو دعا كند، اين بيماري بد از تو دور گردد و خدا شفا عنايت كند؛ من به خدا قسم، از اين كسالت خوشوقت و خوشحالم، و مي دانم اين لطف و عنايتي است به من و كفاره گناهانم محسوب مي گردد. حضرت فرمود: به واسطه اين كسالت آنان به تو چنين مي گويند؟ حبابه عرض كرد: آري، يا ابن رسول الله.

راوي گويد: حضرت صادق (ع) لب هاي خود را حركت داد و دعايي خواند كه من هرگز آن دعا را نشنيده بودم؛ سپس به حبابه فرمود: برو در خانه پيش زن ها تا ايشان به بدنت نظر كنند. حبابه نزد زنان رفت، و لباسش را از بدن بيرون كرد، اثري از آن بيماري در بدنش باقي نمانده بود.

آن گاه حضرت فرمود: الان به جانب خويشاوندان برو، و لطف خدا را درباره ما، به ايشان بنمايان. (5) .

حبابه در ايام حضرت رضا (ع) از دنيا رفت.

شيخ طوسي در كتاب غيبت فرموده: حضرت رضا (ع)، پيراهنش را، براي حبابه والبيه كفن قرار داد. (6) .

ص: 445


1- محل پيشقراولان لشگر، و يا، محل دژباني.
2- اصول كافي، ج 1، كتاب الحجة، ص 280 - كمال الدين، ج 2، باب 49، ص 536.
3- رجال كشي، ص 106 - بحارالانوار، ج 44، ص 186.
4- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، جزء 6، ص 275 - بحارالانوار، ج 46، ص 259.
5- طب الائمه، ص 110 - بحارالانوار، ج 47، ص 121.
6- كتاب الغيبة، ص 50.

حريز بن عبدالله ازدي كوفي سجستاني

از فقهاي به نام شيعه و معروفين اصحاب امام صادق (ع)، و ثقه است. (1) در فقه او را تصانيفي بوده، كه از جمله كتاب «صلوة» است كه مرجع اصحاب و معتمد عليه و مشهور بوده (2) ؛ و در حديث معروف حماد است كه به امام صادق (ع) عرض كرد: «انا احفظ كتاب حريز في الصلواة» - من كتاب حريز را، كه درباره نماز نوشته، محفوظ مي باشم - همچنين يونس بن عبدالرحمن، فقه بسياري از او نقل كرده است.

حريز اصلا كوفي است، ليكن به جهت تجارت، چون غالبا به سجستان (3) مسافرت مي كرد، به سجستاني شهرت يافت (4) ؛ و در زمان امام صادق (ع) به جهت قتال خوارج سجستان، شمشير كشيد، و سرانجام در سجستان به قتل رسيد.

حريز از امام صادق (ع) روايات بسياري، بي واسطه و با واسطه، نقل كرده است. بعضي گفته اند كه او فقط دور روايت از خود آن حضرت نقل كرده (5) ، ليكن اگر كسي در كتب روايات سير كند، روايات زيادي از حريز ذكر شده كه بدون واسطه از امام صادق عليه السلام نقل شده؛ و كتاب حريز از كتب اصول شمرده شده است. (6) .

حريز گويد: بر ابوحنيفه وارد شدم؛ كتب زيادي به طور حائل ميان من و او در برابرش بود؛ ابوحنيفه به من گفت: تمامي اين كتاب ها درباره طلاق است. و با دستش آن ها را (براي نماياندن عظمت تحقيقات در زمينه طلاق) زير و رو و جا به جا مي كرد.

حريز گويد: من گفتم: ما همه ي محتويات اين كتاب ها را در يك آيه جمع كرده ايم. گفت: آن كدام آيه است؟ گفتم: فرموده حضرت حق «يا ايها النبي اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن...» (7) ابوحنيفه گفت: پس چيزي را بدون روايت نمي دانيد (هيچ گونه قواعد اصولي به كار نمي بريد و بر روايت جمود مي كنيد و مدعي هستيد كه مي توانيد همه ي احكام فقهي را فقط را روايت بفهميد). گفتم: آري. گفت: چه مي گويي درباره ي برده اي كه با مالكش در مقابل پرداخت قيمت خود، آزادي اش را قرار داد نموده باشد (اصطلاحا مكاتب) و از قيمتش كه هزار درهم است، نهصد و نود و نه درهم را پرداخته، و در اين حال زنا كرده است. اين مكاتب را چگونه و چقدر بايد حد زد؟ گفتم: محمد بن مسلم حديثي از حضرت باقر (ع) روايت كرده كه اميرالمؤمنين (ع) درباره مكاتبي كه ثلث يا نصف يا بعضي از مبلغ مكاتبه را پرداخت كرده، به همان اندازه حد را (به آن مقدار كه آزاد شده، حد آزاد و آن مقدار كه در بردگي است، حد بردگي) معين فرمود.

سپس ابوحنفيه گفت: اكنون مسئله ديگر مي پرسم كه چيزي (روايتي) درباره آن نباشد؛ درباره شتري كه از دريا خارج شد چه مي گويي؟

حريز گويد: گفتم: آن چه از دريا خارج گردد، خواه شتر باشد يا گاو، اگر داراي فلس باشد، خواهيم خورد و اگر فلس نداشته باشد، نخواهيم خورد (اشاره به روايت متعددي است كه مدار اكل لحوم حيوانات دريايي را داشتن فلوس مقرر مي كند). (8) مرحوم كليني، در كافي، باب الحب في الله و البغض في الله، از حريز، از فضيل نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا حب و بغض از ايمان است؟ فرمود: مگر ايمان چيزي غير از حب و بغض است؟ آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: «حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم و كه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون» (9) - خدا ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دل هاي شما بياراست و كفر و نافرماني و عصيان را ناپسند شما كرد؛ ايشانند راه يافتگان به سوي هدفهاي برتر. (10) .

سجستان، معرب سيستان، منطقه بزرگي در جنوب خراسان است. زمينش سنگستان و ريگزار و داراي بادهاي تند و شن هاي روان است. در سابق الايام آن جا مركز خوارج و دشمنان اميرالمؤمنين (ع) بوده است. اگر چه ذهبي در كتاب ميزان مي گويد: در زمان امويان، هنگامي كه آنان سب اميرالمؤمنين (ع) را در شرق و غرب مملكت و در مكه و مدينه آشكار كرده بودند، اهل سيستان از آن كار امتناع ورزيدند؛ و حتي با بني اميه در موقع قرار داد، شرط كردند كه هيچ گاه به سب حضرت اقدام نكنند.

علامه مجلسي، در بحار، از اختصاص، نقل كرده كه حريز در سجستان كشته شد؛ و سبب قتلش آن شد كه عده اي از ياران او كه با او هم عقيده بودند، دست به كشتن خوارج و شراة زدند. در آن زمان خوارج در سجستان زياد بودند، اصحاب حريز از شراة سب و اهانت به اميرالمؤمنين (ع) را مي شنيدند، و به حريز خبر مي دادند، و از حريز براي كشتن آنان اجازه مي گرفتند، و حريز اجازه مي داد. شراة مي ديدند، تدريجا افرادي از آنان كشته مي شوند، اما به شيعه گمان نمي بردند، و از فرقه مرجئه انتقام مي گرفتند، تا آن كه به حقيقت مطلب پي بردند، و از شيعه مطالبه خون كردند. اصحاب حريز، در مسجدي، نزد حريز گرد آمدند. خوارج مسجد را در حصار گرفتند، و حريز و يارانش را كشتند. رحمهم الله تعالي. (11) .

ص: 446


1- رجال الطوسي، ص 181 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.
2- فهرست شيخ طوسي، ص 85.
3- سيستان.
4- فهرست طوسي، ص 85.
5- رجال كشي، ص 327.
6- تنقيح المقال، ج 1، ص 261، رديف 2309.
7- سوره طلاق، آيه 1.
8- رجال كشي، ص 328 - بحارالانوار، ج 47، ص 409.
9- سوره حجرات، آيه 7.
10- اصول كافي، ج 2، ص 102.
11- بحارالانوار، ج 47، ص 394.

حسان بن مهران

برادر صفوان جمال، و از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام (1) و بسيار ثقه است؛ و بعضي گفته اند كه از صفا اوجه است. (2) او داراي كتابي مي باشد كه از او روايت شده است. (3) .

ص: 447


1- در رجال الطوسي: حسان، از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده شده است (ص 118 و 181).
2- رجال نجاشي، ص 107 - خلاصة الاقول علامه حلي، ص 32.
3- فهرست طوسي، ص 85.

حسن بن زرارة بن اعين شيباني

حسن از اصحاب صادق (ع) (1) و همان است كه امام صادق (ع) در حق او و برادرش حسين بن زراره دعا كرده و فرموده است: «احاطهما الله و كلاهما و رعاهما و حفظهما بصلاح ابيهما كما حفظ الغلامين». (2) علماي رجال توثيقش كرده اند و منظم به دعاي حضرت وثاقتش مسلم است. (3) .

ص: 448


1- رجال الطوسي، ص 166.
2- رجال كشي، ص 126. ترجمه: خداوند ايشان (حسن و حسين) را به خاطر نيكويي و خوبي پدرشان حفظ و رعايت فرمايد، همان گونه كه دو پسر بچه را نگهداري كرد (اشاره به دو فرزند يتيم، در داستان موسي و خضر، كه پدري صالح داشتند، در سوره كهف آيه 82).
3- تنقيح المقال، ج 1، ص 278، رديف 2441.

حسن بن زياد عطار كوفي

از اصحاب امام صادق (ع) (1) ، ثقه و جليل القدر (2) ؛ و او همان است كه به محضر امام صادق (ع) مشرف شد، و عرض كرد: مي خواهم دينم را بر شما عرضه بدارم. حضرت فرمود: بگو، عرض كرد: شهادت مي دهم، نيست خدايي جز خداي يگانه و شريك ندارد، و شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبدالله (ص) بنده و فرستاده خداست، و اعتراف دارم كه آن چه آورده، همه از طرف خداي عالم است. حضرت فرمود: دين حق همين است كه تو مي گويي. گفت: و شهادت مي دهم كه علي (ع) امام من است، و مفترض الطاعه مي باشد و خداوند اطاعت او را بر من واجب قرار داده؛ و هر كس او را بشناسد مؤمن است و هر كس جاهل به او باشد گمراه، و رد او كفر به خداست. سپس ائمه (ع) را شمرد و بيان كرد تا رسيد به امام صادق (ع). حضرت فرمود: چه مي خواهي، مي خواني تو را به اين جهت دوست داشته باشم؟ تو را دوست دارم. (3) .

شيخ مفيد (ره)، داستان عرضه كردن، حسن بن زياد، دين خود را بر امام صادق عليه السلام، چنين آورده است:

حسن بن زياد گويد: وقتي كه زيد بن علي بن الحسين به كوفه وارد شد (آن گاه كه بر حكومت هشام خروج كرده بود) مطالبي در ذهنم خطور كرد. از اين رو قصد مكه كردم و از مدينه گذر نموده خدمت امام صادق (ع) رسيدم. حضرت بيمار بود و بر تختي به پشت خوابيده و شديدا نحيف و لاغر گشته بود. عرض كردم: ميل دارم دين خود را بر شما عرضه كنم، امام بر پهلو غلطيد و نگاهي بر من انداخت و فرمود: حسن! تو را از اين كار بي نياز مي دانم. سپس فرمود: بگو. آن گاه من گواهي بر توحيد و نبوت و امامت دادم تا رسيدم به خود آن حضرت، و گفتم: گواهي مي دهم كه شما به منزلت و مقام حسن و حسين و امامان پيش از خود هستيد. فرمود: بس است، خواسته تو را دانستم؛ مي خواهي كه تو را در اعتقاد به اين امر به دوستي بشناسم و بر اعتقاد تو صحه بگذرام. گفتم: اگر مرا به دوستي بپذيري و عقايدم را صحيح بداني البته كه به خواسته خويش رسيده ام. فرمود: تو را بر اين اعتقاد به دوستي پذيرفتم... (4) .

نويسنده گويد: عده اي از اصحاب، دينشان را بر ائمه اطهار عليهم السلام عرضه داشته اند؛ كه از آن جمله: حمران بن اعين، و عمرو بن حريث، و خالد بجلي، و يوسف، و حسن بن زياد است كه دين خودشان را بر امام صادق (ع) عرضه نمودند.

ص: 449


1- رجال الطوسي، ص 183.
2- رجال نجاشي، ص 35.
3- رجال كشي، ص 361.
4- امالي شيخ مفيد، مجلس 4، ح 6، ص 18.

حكم بن عيص

در صفحه 361 كتاب اختيار معرفة الرجال، (دانشگاه مشهد)، شبيه روايت فوق از حكم بن مسكين از عيص نقل شده است؛ كه در صورت وقوع تحريف در سند، حكم بن عيص را بايستي حكم بن مسكين بدانيم.

پسر خواهر سليمان بن خالد است. روزي با دايي اش بر امام صادق (ع) وارد شد، حضرت چون او را ديد، از سليمان پرسيد: اين جوان كيست؟ سليمان گفت: پسر خواهر من است. فرمود: آيا اين امر (امامت) را مي شناسد؟ گفت: آري. حضرت فرمود: الحمدالله، خداوند او را شيطان خلق نكرده است. (1)

حال مترجم مجهول است، و به هر حال از فرمايش امام مدحي براي او استفاده نمي شود.

ص: 450


1- اختيار معرفة الرجال، ص 458.

حماد بن عيسي، ابومحمد جهني بصري

از اصحاب اجماع (1) ، و با چهار معصوم (امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام) همزمان بوده؛ و در نقل حديث بسيار محتاط و مي گفته: من هفتاد حديث از امام صادق (ع) شنيدم، و پيوسته در زياده و نقصان عبارات بعضي از آن احاديث شك مي كردم، تا بر بيست حديث اقتصار كردم. (2) .

حماد همان است كه از حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام درخواست كرد كه براي او دعا كنند تا خداوند خانه و اولاد و زوجه و خادم و حج همه ساله به او عنايت فرمايد. آن دو بزرگوار، چنين از خدا خواستند: «اللهم صل علي محمد و آل محمد وارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما و الحج خمسين سنه»، پس از صلوات بر محمد و آل محمد دعا كردند كه خداوند او را، خانه و همسر و اولاد و خادم و پنجاه حج (3) ، روزي فرمايد. و روزي او شد تمام آن چه خواسته بود، و پنجاه حج به جا آورد، و چون خواست پنجاه و يكمين حج را به جا آورد، در راه مكه در سيلابي غرق گشت. (4) .

علامه مجلسي (ره)، از خرائج، از امية بن علي قيسي نقل كرده كه گفت: من و حماد بن عيسي در مدينه منصوره به محضر حضرت جواد (ع) شرفياب شديم تا با حضرت خداحافظي نماييم، حضرت به ما فرمود: بمانيد و تا فردا از مدينه بيرون نرويد. همين كه از محضر حضرت خارج شديم، حماد گفت: من مي روم، چون بارم را بيرون فرستاده ام؛ اما من گفتم: مي مانم. حماد بيرون رفت، چون به وادي قنات (كه مسيل بود) رسيد، و خواست غسل احرام كند، به آب سيل غرق شد، و اين حادثه در سال 209، اتفاق افتاد. (و نيز او را غريق جحفه مي نامند). قبر حماد در سياله (اولين منزل از مدينه به سوي مكه) است. (5) .

مرحوم صدوق، در كتاب مجالس، از علي بن ابراهيم از پدرش، از حماد، نقل كرده كه گفت: روزي امام صادق (ع) به من فرمود: اي حماد! مي تواني دو ركعت نماز نيكو انجام دهي؟ عرضه داشتم: بلي سيدي، من كتاب حريز سجستاني را كه در نماز نوشته محفوظ مي باشم. حضرت فرمود: مانعي ندارد، برخيز، نماز به جا آوردم. حضرت فرمود: نيكو نتواني به جا آورد. سپس فرمود: چقدر قبيح است براي مردي كه سالياني از عمرش گذشته باشد، و نتواند يك ركعت نماز تمام با شرايط و حدودش به جا آورد.

حماد گويد: در خود احساس حقارت و ذلت كردم، آن گاه از حضرتش تقاضا نمودم تا نماز ا به من تعليم فرمايد... (6) [مشروح حديث در جلد صلوة بحارالانوار آمده است.] (7) .

مرحوم كليني، در كافي، از طريق حماد، نقل كرده كه امام صادق (ع) به حمران در مورد سؤالي كه كرده بود، فرمود: همانا مردم هلاكت مي شوند، زيرا كه نمي پرسند. (8) .

و نيز در كافي، از طريق حماد، از امام صادق (ع) نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود: كسي كه راهي پويد تا در آن دانشي جويد، خدا او را به راهي سوي بهشت برد. فرشتگان با خرسندي بالهاي خويش را براي دانشجو فر نهند، و اهل آسمان و زمين حتي ماهيان دريا براي دانشجو آمرزش طلبند؛ و برتري عالم بر عابد برتري (فروزش) ماه شب چهارده بر ستارگان ديگر است؛ و به درستي كه دانشمندان وارث پيامبرانند، و پيامبران طلا و نقره بر جاي نگذارند، بلكه دانش به جاي گذراند، هر كه از دانش ايشان برگيرد، بهره فراواني گرفته است. (9) .

شيخ صدوق (ره)، در خصال، نقل كرده كه امام صادق (ع) به حماد فرمود: در شب و روز به دنبال علم باش و اگر بخواهي چشمت روشن گردد و خير دنيا و آخرت نصيبت شود، اميدت را از آن چه به دست مردم است قطع كن، و خودت را در عداد مردگان قرار ده، و خود را از ديگران برتر مدان و زبانت را مانند مالت حفظ نما. (10) .

شيخ طوسي، در فهرست مي گويد: سه كتاب: صلوة زكوة، و نوادر از حماد باقي است. (11) .

در مجالس المؤمنين، نقل شده كه حماد، داراي كتابي در حديث و كتابي در توحيد است. (12) .

ص: 451


1- خلاصة الاقول، علامه حلي، ص 28 - بحارالانوار، ج 47، ص 350.
2- اختيار معرفة الرجال، ص 316.
3- در رجال كشي ص 268، به جاي «خمسين سنه»، «في كل سنه»، (حج همه ساله) دارد.
4- فهرست طوسي، ص 116 - بحارالانوار، ج 47، ص 116.
5- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 667 (و ج 1، ص 305) - بحارالانوار ج 48، ص 48 - سفينة البحار، ج 1، ص 306.
6- امالي صدوق، مجلس 64، ح 13، ص 337.
7- بحارالانوار، ج 84، صفحات 185 تا 201.
8- اصول كافي، ج 1، ص 31.
9- اصول كافي، ج 1، ص 26.
10- خصال صدوق، ج 1، باب علامات سه گانه ص 60 - بحارالانوار، ج 72، ص 206.
11- فهرست طوسي، ص 116.
12- مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 376.

حماد سمندري

همان است كه به امام صادق (ع) عرض كرد: من به بلاد شرك سفر مي كنم، بعضي به من گفتند كه اگر در آن جا بميرم با كفار محشور خواهم شد. حضرت فرمود: اي حماد! هر گاه آن جا باشي امر ما را ذكر مي كني و مردم را به آن مي خواني؟ گفت: آري. فرمود: هرگاه در اين شهرهاي اسلامي باشي، امر ما را ذكر مي كني و دعوت به آن مي نمايي؟ گفت: نه. فرمود: اگر در آن جا بميري يگانه محشور خواهي شد، در حالي كه نور تو در مقابلت مي درخشد. (1) .

ص: 452


1- رجال كشي، ص 292، و در اختيار معرفة الرجال، ص 343.

حمران بن اعين شيباني

برادر زرارة بن اعين، از بزرگان مشايخ شيعه كه در فضيلت و برتري آنان شك و ترديدي نيست، مي باشد. او يكي از قراء قرآن بوده، و نام وي در عداد فراء برده مي شود (1) و مي گويند: حمزه كه يكي از قراء سبعه است، شاگرد حمران بوده (2) ؛ و دليل تخصص او در علم قرائت اين است كه امام صادق براي مناظره با مرد شامي، راجع به قرائت قرآن، او را انتخاب نمود.

به عقيده بعضي از دانشمندان علم رجال، او حضرت سجاد (ع) را ملاقات و از محضر مقدسش درك فيض نموده است (3) ، و از حواريين حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) شمرده مي شود (4) ، و از وكلاي امام صادق (ع) بوده است. او علاوه بر علوم ديني، در علم نحو و لغت مهارت داشته است. (5) .

برخي معتقدند كه حمران از تابعين (6) ؛ به جهت آنكه از ابوالطفيل، عامر بن واثله (7) كه از اصحاب رسول خدا (ص) است، روايت مي كند. او همچنين از عبدالله بن عمر كه (به گفته شيخ، در رجالش، و عده اي از عامه) از صحابه شمرده مي شود، روايت كرده است. (8) .

اخبار وارده در كتب رجال و آثار ائمه اطهار (ع) در مدح حمران متواتر است (9) و از آن اخبار چنين استفاده مي شود كه در جلالت قدر بر زراره فزوني دارد.

حضرت باقر (ع) به حمران فرمود: تو از شيعيان مايي، در دنيا و آخرت. (10) .

زماني زراره، در ايام جواني كه هنوز مو به صورتش نروييده بود، به حجاز رفت و در مدينه (يا مكه) خيمه حضرت باقر (ع) را يافت و داخل خيمه شد.

زراره گويد: چون داخل خيمه شدم، ديدم جماعتي دور خيمه نشسته اند و صدر مجلس را خالي گذاشته اند و مردي هم در گوشه اي نشسته و حجامت مي كند. با خود گفتم كه حضرت باقر (ع) بايد همين شخص باشد، پس به طرف آن جناب رفتم، و سلام عرض كردم، جواب فرمود؛ مقابل رويش نشستم، و حجام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعين مي باشي؟ گفتم: آري، من زراره فرزند اعين هستم. فرمود: تو را به شباهت شناختم، سپس فرمود: آيا حمران به حج آمده؟ گفتم: نه، ليكن به شما سلام رسانيد. فرمود: او از مؤمنين است حقا كه بر نخواهد گشت هرگز؛ هرگاه او را ملاقات كردي، سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حكم بن عتيبه (11) را از جانب من حديث كردي كه «ان الاوصياء محدثون»؛ حكم و امثال او را به مثل اين حديث خبر مده... (12) .

امام صادق (ع) فرمود: حمران، مؤمن و از اهل بهشت است و هيچ گاه برنمي گردد. (13) .

امام صادق (ع) احوال حمران را از بكير بن اعين جويا شد، بكير گفت: امسال حج نيامده، با آن كه شوق زيادي داشت كه خدمت شما برسد، ليكن به شما سلام رسانيد، حضرت فرمود: بر تو و او سلام باد؛ حمران مؤمن است و از اهل بهشت، كه هرگز شك زده و مردد نخواهد شد، نه به خدا، نه به خدا... (14) .

و نيز امام صادق (ع) فرمود: نيافتم احدي را كه سخنان مرا بشنود و عمل كند و مرا پيروي نمايد و قدم به قدم به دنبال اصحاب پدرانم برود، جز دو نفر، كه خدا آن هر دو را رحمت كند، يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين است؛ اين دو، مؤمن خالص و از شيعيان ما مي باشند، اسمشان در كتاب اصحاب يمين است. (15) .

پس از مرگ حمران، امام صادق (ع) فرمود: به خدا قسم، او با ايمان از دنيا رفت. (16) .

هشام بن حكم گويد: شنيدم، امام صادق (ع) مي فرمود: من و پدرانم در روز قيامت براي حمران بهترين شفيع مي باشيم، دستش را مي گيريم و از او جدا نمي شويم تا، همگي با يكديگر، وارد بهشت شويم. (17) .

يونس بن بعقوب گفته كه حمران در علم كلام، متخصص و قوي دست بود، و امام صادق (ع) روزي وي را به مناظره با مرد شامي مأمور گردانيد. آن مرد گفت: من به جهت مناظره با شما آمده ام، نه حمران. فرمود: اگر بر حمران فائق آمدي، چنان است كه بر من پيروز شده اي. پس آن مرد پيوسته سؤال مي كرد و حمران پاسخ مي داد، چندان كه آن مرد خسته و ملول گشت. آن گاه امام از او پرسيد: حمران را چگونه يافتي؟ گفت: حاذق است و به مهارت وي اعتراف مي كنم، از هر چه سؤال كردم، جواب گفت. (18) .

روزي حمران در ادامه سؤالاتش از امام صادق (ع)، جوياي معني اين آيه شد: «و من احياها فكانما احيا الناس جميعا» (19) - و هر كه كسي را زنده بدارد، گوييا همه مردم را زنده داشته است - حضرت فرمود: يعني كسي را از سوختن و غرق شدن برهاند؛ آن گاه سكوت نمود و سپس فرمود: تأويل اعظم (معني مهمتر و تفسير دقيق تر) آيه اين است كه او را دعوت (و هدايت) كند و او هم بپذيرد. (20) .

همچنين حمران گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از گفته خداي عزوجل: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (21) - به درستي كه ما انسان را به راه حق راهبري اش كرديم، حال، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس - در پاسخ فرمود: يا فرا گيرد (و عمل كند)، پس او شاكر است و يا وانهد (و عمل نكند)، پس او كافر است. (22) .

مرحوم كليني، در كافي، نقل فرموده كه حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: يا ابن رسول الله، (بفرماييد) كي دولت حق شما، ظاهر خواهد شد، تا مسرور شويم. حضرت فرمود: حمران، تو دوستان و برادران و آشناياني داري و از احوال ايشان، احوال زمان خود را مي تواني بفهمي، اين زمان، زماني نيست كه امام حق خروج كند؛ بدان كه در زمان سابق، عالمي بود و فرزندي داشت كه به علم پدر رغبت نداشت و از پدر استفاده نمي برد؛ ليكن آن عالم همسايه اي داشت كه مي آمد و سؤال مي كرد، و از علم او اخذ مي نمود. همين كه مرگ عالم رسيد پسرش را طلبيد و گفت: فرزندم! تو از علم من چيزي نياموختي و به آن رغبت نكردي، اما همسايه ام از من سؤال مي كرد و علم مرا مي آموخت و حفظ مي كرد، اگر تو را به علم من احتياج شد، نزد همسايه رو و از او استفاده كن. آن گاه او را معرفي كرد، و سپس به رحمت ايزدي پيوست.

چندي بعد پادشاه آن زمان خوابي ديد و از براي تعبير خواب از حال آن عالم جويا شد، گفتند: وفات كرده. پرسيد: آيا از او فرزندي مانده است؟ گفتند: آري، پسري از او باقي است. او را احضار كرد. همين كه ملازم سلطان به طلب او آمد، پسر با خود گفت: والله، نمي دانم پادشاه براي چه مرا خوانده، و من علمي ندارم و اگر از من پرسشي كند،رسوا مي گردم، ناگهان به ياد وصيت پدر آمد، پس به منزل همسايه اي كه از پدرش علم آموخته بود، رفت و گفت: و گفت: پادشاه مرا طلبيده، نمي دانم براي چه مرا خواسته است؛ پدرم مرا وصيت كرده كه اگر به چيزي احتياج پيدا كردم، به نزد شما بيايم. آن مرد گفت: من مي دانم چرا پادشاه تو را طلبيده، اگر تو را خبر دهم، آن چه بهره نصيبت شود، بين من و خودت قسمت مي كني؟ پسر گفت: آري. پس آن مرد او را سوگند داد و نوشته اي هم از او گرفت كه به وعده اي كه داده وفا كند، آن گاه گفت: پادشاه خوابي ديده است و تو را طلبيده كه بپرسد اين زمان، چه زمان است، تو در جواب بگو كه زمان گرگ است. پسر چون به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان پرسيد كه من تو را براي چه طلبيده ام؟ گفت: مرا خوانده اي جهت خوابي كه ديده اي كه اين زمان، چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، پس بگو كه اين زمان، چه زمان است؟ گفت: زمان گرگ است. پادشاه امر كرد كه جايزه اي به او دادند. جايزه را گرفت و به خانه برگشت، و وفا به شرط خود نكرد و سهم همسايه را نداد، و با خود گفت: شايد پيش از آن كه اين مال را تمام كنم، مرگ من برسد و ديگر محتاج نشوم كه از همسايه سؤالي بنمايم.

چندي گذشت، پادشاه دوباره خوابي ديد، فرستاد و آن پسر را احضار كرد. پسر از اينكه به وعده خود وفا نكرده بود، پشيمان شد و با خود گفت: من علمي ندارم كه به نزد پادشاه روم، و چگونه به نزد همسايه روم و از او سؤال كنم و حال آن كه با او مكر كردم و وفاي به عهد ننمودم. سرانجام تصميم گرفت كه نزد او رفته و پوزش طلبد و دوباره سوگند خورد كه در اين نويت، به عهد خود وفا نمايد؛ پس نزد آن عالم رفت و گفت: از كرده خود پشيمانم، من به وعده وفا ننمودم و آن چه در دست من بود همه پراكنده شد و چيزي برايم نمانده است، و اكنون به تو محتاج شده ام، تو را به خدا سوگند مي دهم كه مرا محروم مكن؛ با تو پيمان مي بندم و قسم مي خورم كه آن چه به دست من آيد، بين تو و خودم تقسيم نمايم؛ پادشاه مرا باز طلبيده، و نمي دانم كه از چه چيز مي خواهد سؤال نمايد. عالم گفت: تو را طلبيده كه سؤال كند از خوابي كه ديده كه اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان گوسفند است. همين كه به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان از او پرسيد، براي چه كار تو را طلبيده ام؟ گفت: براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي از من سؤال كني كه چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان گوسفند است. پادشاه امر كرد صله به او دهند. چون به خانه برگشت، مردد شد كه آيا وفا كنم به عالم، يا وفا نكنم؟ و وفا نكرد.

بعد از چندي، بار ديگر پادشاه او را طلبيد، پسر از كرده خود بسيار نادم شد، با خود انديشيد كه بعد از دو مرتبه مكر و غدر، ديگر چگونه به نزد عالم رود، و خود علمي ندارد كه جواب پادشاه را دهد، به هر حال، رأيش بر آن قرار گرفت كه باز به نزد آن عالم رود. همين كه به خدمت او رسيد، او را به خدا سوگند داد، و التماس نمود كه بار ديگر او را تعليم كند، و گفت: در اين مرتبه وفا خواهم كرد و ديگر مكر نمي نمايم، بر من رحم كن، و مرا به اين حال مگذار. آن عالم پيمان و نوشته ها از او گرفت و آن گاه گفت: تو را طلبيده كه سؤال كند از خوابي كه ديده كه اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان ترازو است. چون به مجلس پادشاه رفت، سلطان از او پرسيد كه براي چه تو را طلبيده ام؟ گفت: براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي بپرسي كه اين زمان، چه زمان است. سلطان گفت: راست گفتي، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان ترازو است. پس امر كرد كه جايزه به او دهند. پسر آن جايزه را به نزد عالم آورد و در پيش او نهاد و گفت: اين تمام دست آورد من است، آورده ام كه ميان خود و من قسمت نمايي.

عالم گفت: زمان اول زمان گرگ بود، و تو از گرگ ها بودي، لهذا در اول مرتبه جزم كردي كه وفا به عهد خود نكني؛ در زمان دوم، چون زمان گوسفند بود، و گوسفند عزم مي كند كه كاري بكند و نمي كند، تو نيز وفا نكردي؛ ليكن اين زمان، چون زمان ترازو است، و ترازو كارش وفا كردن به حق است، تو نيز وفا به عهد خود كردي؛ مال را بردار كه مرا احتياجي به آن نيست. (23) .

علامه مجلسي، در بحارالانوار، اين حديثه را، از كافي، نقل كرده و در شرح آن مي گويد: گويا، غرض آن حضرت ا زنقل اين قضيه آن بود كه احوال هر زمان، متشابهت با مردم زمان دارد، هر گاه دوستان و ياران خود را مي بيني كه با تو در مقام غدر و مكرند، چگونه امام بر عهدهاي ايشان اعتماد نمايد، و بر مخالفان خروج كند؛ ليكن چون زماني آيد كه در مقام وفاي به عهود باشند و خدا داند كه وفاي به عهد امام (ع) خواهند كرد، امام را مأمور به ظهور و خروج خواهد گردانيد.

حق تعالي اهل زمان ما را به اصلاح آورده و اين عطيه عظمي را نصيب ما فرمايد: «بمحمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين». (24) .

روزي حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: چقدر ما شيعيان كم مي باشيم، اگر در خوردن گوسفندي شركت كنيم، آن را تمام نكنيم. فرمود: عجيب تر از اين را به تو نگويم؟ مهاجرين و انصار (پس از پيغمبر از حقيقت ايمان بيرون) رفتند مگر - با انگشت اشاره كرد - سه تن (سلمان، ابوذر، و مقداد).

حمران گويد: عرض كردم: قربانت، عمار چگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت كند عمار را بيعت كرد و شهيد كشته شد. من با خود گفتم: چيزي برتر از شهادت نيست، حضرت به من نگريست و فرمود: مثل اينكه فكر مي كني عمار هم مانند آن سه تن است، هيهات، هيهات! (25) .

علامه مجلسي در بحارالانوار، از كافي، از سلام بن مستنير، نقل كرده كه گفت: خدمت حضرت باقر (ع) بودم كه حمران بن اعين وارد شد، و سؤالاتي كرد، وقتي خواست حركت كند، گفت: يا ابن رسول الله، خدا شما را طول عمر عنايت فرمايد و ما را بيش از اين بهره مند گرداند، خواستم وضع خود را برايتان شرح دهم، وقتي ما خدمت شما شرفياب مي شويم، هنوز خارج نشده ايم، قلبمان صفايي پيدا مي كند، و از دنيا فراموش مي نماييم، ثروت مردم در نظرمان ساده و بي ارزش جلوه مي كند، همين كه از خدمت شما دور مي شويم، و در اجتماع با تجار و مردم تماس مي گيريم، باز به دنيا علاقه مند مي گرديم.

حضرت باقر (ع) فرمود: قلب است اين (و براي همين زير و رو شدن و تقلب، قلب ناميده شده) گاهي سخت و زماني نرم مي شود. سپس فرمود: اصحاب رسول خدا (ص) به آن حضرت عرض مي كردند: ما مي ترسيم منافق باشيم. پيغمبر (ص) مي پرسيد: به واسطه چه چيز؟ جواب مي دادند: وقتي خدمت شماييم ما را بيدار نموده، به آخرت متمايل مي فرماييد، ترس به ما روي مي آورد، و از دنيا فراموش كرده، بي ميل به آن مي شويم، به طوري كه، گويا به چشم، آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده مي كنيم، اين حال تا موقعي است كه در خدمت خانواده و زندگي خود را كه مي بينيم، نزديك مي شود، حالت پيش را كه در خدمت شما داشتيم، از دست بدهيم به طوري كه، گويا هيچ سابقه چنين حالي را نداشته ايم؛ آيا با اين خصوصيات، ما داراي نفاق نمي شويم؟

رسول خدا (ص) فرمود: هرگز! اين پيشامدها و تغييرات، از وسوسه هاي شيطان است كه شما را به دنيا متمايل مي كند، به خدا سوگند، اگر بر همان حال اولي كه ذكر كرديد، مداومت داشته باشيد، ملائكه با شما مصافحه مي كنند و بر روي آب راه خواهيد رفت؛ اگر نبود همين كه شما گناه مي كنيد و پس از آن توبه مي نماييد، هر آينه خداوند دسته ديگري را خلق مي كرد كه گناه كنند، آن گاه طلب آمرزش و توبه نمايند، تا خداوند آنان را ببخشد. باز گناه مي كند و فورا توبه مي نمايد؛ نشنيده ايد، خداوند مي فرمايد: «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» (26) - خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد - و نيز در آيه ديگر مي فرمايد: «استغفروا ربكم ثم توبوا اليه» (27) - از پروردگار خويش آمرزش طلبيد و آن گاه به سوي او توبه بريد - (28) .

از هشام بن سالم نقل شده كه گفت: شنيدم، امام صادق (ع) به حمران مي فرمود:اي حمران! هميشه به زير دستان خود نگاه كن و به بالا دستان خود منگر؛ زيرا اين كار، تو را بيشتر به زندگاني خود علاقه مند مي سازد، و از وضع خود راضي شده، و شايسته تر متوجه خدا خواهي شد. و بدان كه هيچ تقوي و پرهيزكاري نافع تر از دوري از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن، و غيبت آنان نيست، و براي زندگاني خوش و گوارا بهتر از حسن خلق نيست، و قناعت به كم و كافي از هر مالي بهتر است، و جهلي بالاتر از خود خواهي نيست. (29) .

حمران سه پسر به نام هاي: محمد، حمزه، و عقبه داشته كه هر سه تن، از اهل حديث به شمار رفته اند؛ در اينجا يك حديث از محمد و حمزه، ذكر مي شود:

شيخ صدوق (ره) در معاني الاخبار، از پدرش، از سعد، از ابن ابي الخطاب، از محمد بن سنان، از حمزه و محمد، پسران حمران، روايت كرده كه گفتند: ما در محضر امام صادق (ع) حاضر شديم، با عده اي از دوستان آن حضرت، و حمران نيز حاضر بود. ما شروع به بحث و مناظره كرديم، اما حمران ساكت بود، امام صادق (ع) به حمران فرمود: چرا سخن نمي گويي، و در مناظره وارد نمي شوي؟ عرض كرد: من سوگند خورده ام در مجلسي كه شما حضور داشته باشيد، سخن نگويم (و به احترام شما خاموش باشم).

امام صادق (ع) فرمود: به تو اجازه سخن گفتن دادم. آن گاه حمران شروع به صحبت كرد و گفت: شهادت مي دهم كه خدايي جز ذات مقدس باري نيست؛ او يكي است و شريك ندارد و براي خود همسر و فرزندي انتخاب ننموده است؛ او خدايي است كه از دو حد بيرون است: يكي حد تعطيل و ديگري حد تشبيه (منظور از حد تعطيل آن است كه خداوند پس از خلقت عالم و افاضه نور وجود به موجودات، كناره گيري نموده و تصرف در عالم را واگذار به ديگران نموده باشد، و اين همان تفويض معروف است. و منظور از حد تشبيه آن است كه خداوند به مباشرت در تمام افعال مردم دخالت نموده، و هر عملي كه از شخصي صادر شود، در حقيقت بدون واسطه، از شخص خداوند صادر شده و در اين صورت او موجودي است كه داراي آلات و ابزار بشري است و كاملا شباهت به مخلوق دارد و اين همان جبر معروف است) و حقيقت امر، روش متوسط، بين اين دو روش باطل است كه يكي جبر و ديگري تفويض است (نه خداوند از تصرف در عالم كناره گرفته و پديده هاي عالم هيچ گونه ارتباطي از نظر بقا به او ندارد، و نه اينكه مباشرت در همه امور دارد، و تمامي افعال، مستقيما فعل اوست؛ بلكه فعل ارتباط به فاعل دارد، و در عين ارتباط به فاعل، ارتباط به خداوند دارد؛ زيرا كه او «علة العلل» است، و فاعل و شئون فاعل، همه مربوط به او هستند. (30) .

و شهادت مي دهم كه محمد (ص) بنده خالص و فرستاده اوست؛ او را براي راهنمايي و هدايت، و به روش حقيقت، فرستاد، تا آن را غالب بر همه اديان نمايد، و اگر چه مشركين كراهت داشته باشند.

و شهادت مي دهم كه بهشت، حق، و آتش، حق، و برانگيخته شدن پس از مرگ، حق است.

و شهادت مي دهم كه علي (ع) حجت خدا بر مردم است، و مردم در ناداني و ناآگاهي از مقام مقدس او معذور نيستند (بلكه بر آنان لازم است كه براي به دست آوردن شخصيت او پي جويي كنند و آگاهي كامل تحصيل نمايند) و فرزند برومند او، حسن (ع) بعد از پدر، و حسين (ع) بعد از برادر، و سپس علي بن الحسين (ع)، و بعد محمد بن علي (ع)، و بعد شما،اي بزرگوار و آقاي من! حجت خدا بر من مي باشيد.

آن گاه امام صادق (ع) فرمود: «الترتر حمران»، ميزان، ميزان حمران است (تر، ريسماني است كه با آن درستي و استقامت بنا سنجيده مي شود و اين كنايه از تشخيص حق از باطل است؛ و منظور امام اين است كه ميزان صحيح، همان ميزان حمران است).

سپس امام صادق (ع) خطاب به حمران فرمود: «مطمر» ي را كه ما بين تو و بين عالم است، بكش و اندازه گيري كن. حمران عرض كرد: مولاي من «مطمر» چيست؟ فرمود: چيزي است كه شما آن را ريسمان كار بنايي مي ناميد؛ پس هر كس با تو، در اين امر (ولايت)، مخالفت داشته باشد، او زنديق است. حمران عرض كرد: اگر چه از اولاد علي و فاطمه (ع) باشد؟ فرمود: اگر چه از اولاد محمد و علي و فاطمه (ع) باشد. (31) .

ص: 453


1- تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.
2- مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 347، (به نقل از ميزان الاعتدال ذهبي).
3- مرحوم پدرم، در سفينة البحار، ج 1، ص 335، مي فرمايد: ابي غالب زراري (احمد بن محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن اعين شيباني، ثقه جليل القدر، شاگرد شيخ كليني (ره)، متوفي به سال 368 و مدفون در نجف اشرف) در رساله اي كه در احوال آل اعين نوشته، آورده است كه: «حمران بن اعين، حضرت زين العابدين را ملاقات كرده است، و او از اكابر شيوخ شيعه مي باشد كه شكي در او نيست، و يكي از حمله قرآن است.».
4- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.
5- تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.
6- رجال الطوسي، ص 181.
7- عامر بن واثله از اصحاب پيامبر (ص) مي باشد كه هشت سال از عمر آن حضرت را درك كرده است. او در سال 110 هجري، وفات كرد، و صحابه پيامبر (ص) به او ختم شدند؛ چه او، آخرين، يكصد و چهارده هزار نفر صحابه پيامبر (ص) بود كه از دنيا رفت. او را از خواص اصحاب اميرالمؤمنين (ع) مي دانند. برخي درباره او معتقدند كه قائل به امامت محمد بن حنفيه، و كيساني مذهب، بوده است. ليكن اين نظر نمي تواند درست باشد، چون صدوق، در خصال، روايت كرده كه معروف بن خربوذ، حديثي از ابوالطفيل نزد امام باقر (ع) نقل كرد، و حضرت فرمود: «صدق ابوالطفيل». و اين بيان شاهد حسن حال اوست؛ و اگر مدتي مرام كيسانيت داشته، دليل بر رجوع او مي باشد. (تحفة الاحباب، ص 160).
8- شيخ طبرسي در تفسير مجمع البيان (مجلد پنجم ص 380)، سوره مزمل، در ذيل آيه شريفه: «ان لدينا انكالا و جحيما و طعاما ذا غصه»، فرموده است كه از حمران بن اعين، از عبدالله بن عمر، روايت شده كه حضرت رسول الله (ص) شنيد شخصي اين آيه را قرائت مي كرد، حضرت از شنيدن آن غش كرد.
9- بحارالانوار، ج 47، ص 352 و ص 342.
10- رجال كشي، ص 158 - 157.
11- حكم بن عتيبه، بتري، زيدي - ابن ادريس گفته: فرقه بتريه، منسوب به كثيرالنواء است، و چون كثير «ابتراليد» (دست بريده) بود، اين فرقه را بتريه گويند. اين گروه شعبه اي از زيديه مي باشند - از فقهاي عامه، و استاد زراره و حمران و طيار بوده است، پيش از آنكه ايشان به خدمت امام شرفياب شوند، و افتخار تلمذ را بيابند. در حديثي آمده است كه حضرت صادق (ع) حكم بن عتيبه را تكذب فرموده و حضرت باقر (ع) او را نفرين كرده كه خدا گناه او را نيامرزد، و فرموده: حكم هر چه خواهد به طلب علم به راست و چپ برود، به خدا سوگند، نخواهد يافت علم را مگر در خانواده اي كه جبرئيل بر ايشان نازل شده است. (تحفة الاحباب، ص 74).
12- رجال كشي، ص 159.
13- رجال كشي، ص 157.
14- رجال كشي، ص 159.
15- رجال كشي، ص 160.
16- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.
17- رجال كشي، ص 160 - بحارالانوار، ج 47، ص 352 (به نقل از «اختصاص»).
18- اختيار معرفة الرجال، ص 275 - بحارالانوار، ج 47، ص 407.
19- سوره مائده، آيه 32.
20- اصول كافي، ج 2، ص 168.
21- سوره انسان، آيه 3.
22- اصول كافي، ج 2، ص 283.
23- روضه كافي، صفحات 362 و 363.
24- بحارالانوار، ج 14، ص 500.
25- اصول كافي، ج 2، ص 190 و 191.
26- سوره بقره، آيه 222.
27- سوره هود، آيه 90.
28- بحارالانوار، ج 6، ص 42 - 41.
29- تحف العقول، باب حكم و مواعظ امام صادق (ع)، ج 33 - علل الشرايع، ج 2، ص 246 - بحارالانوار، ج 69، ص 400 و ج 70، ص 173.
30- براي اطلاع هر چه بيشتر و دقيق تر از معناي جبر و تفويض و امر بين الامرين، رجوع شود به كتاب هشام بن الحكم تأليف آقاي صفايي، ص 230 - 203.
31- معاني الاخبار، صفحات 212 و 213. (چاپ مكتبه الصدوق).

حمزة بن محمد طيار

كنيه او ابوعماره است. او از معاريف اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است. (1) امام پنجم حضرت باقر (ع) به وجود او مباهات و افتخار مي كرد.

ابوعمرو كشي، از هشام بن حكم، روايت كرده كه حضرت صادق (ع)، بعد از شنيدن خبر مگر حمزه طيار، بر او رحمت فرستاد، و در حقش دعا كرد؛ و فرمود: «رحمه الله و لقيه نضرة و سرورا فقد كان شديد الخصومة عنا اهل البيت» - خدا او را رحمت كند، و خوشي و شادماني نصيبش فرمايد، به راستي او مدافع سرسختي براي ما اهل بيت بود - (2) .

از حمزه طيار منقول است كه گفت: خدمت حضرت صادق (ع) عرضه داشتم كه شنيده ام: مناظره اصحابت را با ديگران خوش نمي داري؟ حضرت فرمود: اما مناظره (امثال) تو را با دشمنان دوست دارم؛ زيرا كه اگر در دامي واقع شوي، مي تواني پرواز نمايي. (3) .

از اين اجازه مخصوص امام صادق (ع) به او در مناظره با مخالفان، مراتب فضل و حذاقت حمزه طيار، در امور ديني معلوم مي گردد.

از حمزة بن طيار روايت شده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) دست مرا گرفت، پس ائمه (ع) را يك يك شمرد، و حساب مي كرد به دست خود، تا رسيد به حضرت باقر (ع)، ديگر چيزي نشمرد؛ گفتم: خدا مرا فداي تو كند، هرگاه بشكافي اناري را و بفرمايي پاره اي از آن حلال و پاره ديگر حرام است، من شهادت خواهم داد كه آن چه حرام كردي حرام، و آن چه حلال كردي حلال است. (4) .

از اين سخن، ميزان اخلاص و پايه اعتقاد او به امام و حجت خدا، آشكار مي گردد. در كافي، از حمزة بن طيار، روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: اگر در روي زمين جز دو نفر باقي نمانند، يكي از آن دو بر ديگري امام و حجت است. (5) .

ص: 454


1- رجال الطوسي، ص 117، و ص 177.
2- رجال كشي، ص 298.
3- اختيار معرفة الرجال، ص 349.
4- رجال كشي، ص 298.
5- اصول كافي، ج 1، ص 137.

حنان بن سدير صيرفي

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام شمرده شده، و واقفي مذهب (1) و ثقه است. (2) .

شيخ كشي او را امامي و صحيح العقيده مي داند. (3) .

بالجمله، او كثيرالروايه است و بزرگان و عيون روايت، از او روايت كرده اند. او كتابي در وصف بهشت و جهنم دارد. (4) .

ص: 455


1- رجال الطوسي، ص 346.
2- فهرست شيخ طوسي، ص 119 - اختيار معرفة الرجال، ص 555.
3- تنقيح المقال، مامقاني، ج 1، ص 381.
4- رجال نجاشي، ص 106.

حيان سراج

كيساني مذهب (1) و قائل به امامت محمد بن حنفيه بوده، و او را زنده مي دانسته. امام صادق (ع) با او احتجاجاتي دارد، كه به چند مورد آن اشاره مي شود:

شيخ كشي (ره)، در رجالش، از حمدويه، از محمد بن اصبغ، از مروان بن مسلم، از بريد عجلي، نقل كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادق (ع)، حضرت فرمود: اگر كمي زودتر مي آمدي، حيان سراج را در اينجا مي ديدي كه در اين گوشه اطاق نشسته بود، و سخن از محمد حنفيه در بين بود، او محمد را مدح مي كرد، مانند مدحي كه براي زنده ها مي گويند؛ به او گفتم: اي حيان! آيا شما و ديگران نمي گوييد، و چنين گمان نمي كنيد، كه همانند آن چه در بني اسرائيل اتفاق افتاد، بايد در اين امت اتفاق افتد؟ گفت: آري. گفتم: آيا ما و شما ديده و يا شنيده ايم كه عالمي مقابل چشم مردم، مرده باشد، و زنانش شوهر رفته باشند، و اموالش تقسيم شده باشد، و در عين حال زنده باشد؟ او چيزي نگفت، و از جا برخاست، و رفت. (2) .

شيخ صدوقي، در اكمال الدين، از حسين بن مختار، نقل كرده كه گفت: حيان بن سراج بر امام صادق (ع) وارد شد، حضرت فرمود: حيان! يارانت درباره محمد بن حنفيه چه مي گويند، و چه اعتقادي دارند؟ حيان گفت: مي گويند كه زنده است و روزي مي خورد. حضرت فرمود: پدرم، براي من، نقل فرمود كه او جزء اشخاصي بوده كه به عيادت محمد رفته، و چانه اش را بسته و در خاك دفنش كرده، و اموالش را تقسيم نمودند. حيان عرض كرد: مثل محمد، مثل عيسي بن مريم (ع) است كه مردم گمان كردند، به دار آويخته شده و مرده است (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم) (3) ، و امر بر آنان مشتبه شد. حضرت فرمود: براي دوستان، يا دشمنانش؟ عرض كرد: براي دشمنانش. فرمود: گمان مي كني كه حضرت محمد بن علي (ع)، دشمن محمد حنفيه است؟ گفت: نه... (4) .

عبدالرحمن بن حجاج گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: يكي از پسر عموهايم آمد، براي حيان سراج، از من اجازه ملاقات خواست، اجازه دادم؛ حيان وارد شد و گفت: يا اباعبدالله (كنيه حضرت)، مي خواهم از مطلبي پرسش كنم كه خودم به آن آگاهم، ليكن دوست دارم كه آن را از شما بپرسم؛ به من خبر ده از عمويت، محمد بن علي (حنفيه)، آيا مرده است، يا نه؟

امام صادق (ع) فرمود: من در جواب گفتم كه پدرم، به من، چنين خبر داد: در مزرعه خودم بودم كه شخصي آمد، و گفت: عمويت را درياب. من به منزل عمويم رفتم، ديدم حالت غش به او دست داده، ناگهان به هوش آمد، و به من گفت: به محل زراعت برگرد. من ابا كردم. گفت: بايد برگردي. برگشتم. هنوز به مزرعه ام نرسيده بودم كه باز آمدند و گفتند: عمويت را درياب. برگشتم، ديدم زبانش بسته شده، اما مشغول به نوشتن وصيت نامه است. از جايم برنخاستم تا چشمش را بستند، و غسلش دادند، و كفن بر او پوشاندند، و نماز بر وي خوانديم، و سپس به خاكش سپرديم. اگر اين موت و مرگ است، و الله، او مرده است. حيان گفت: خدا تو را بيامرزد، بر پدرت مطلب اشتباه شده، گمان كرده كه محمد (حنفيه) مرده است... (5) .

ص: 456


1- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 105.
2- رجال كشي، ص 266.
3- سوره نساء، آيه 157 - نه او را كشتند و نه به دار كشيدند، بلكه بر آنها امر مشتبه شد.
4- كمال الدين، ج 1، ص 36.
5- رجال كشي، ص 267 - 266.

حمران بن اعين شيباني

روايت شده است كه يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام نزد آن حضرت مناظره مي نمود و حمران ساكت بود. حضرت فرمود: اي حمران، چرا ساكتي؟ گفت اي آقاي من، قسم خورده ام، در مجلسي كه شما در آنجا باشيد، سخن نگويم. حضرت فرمود: من به تو اجازه ي سخن گفتن مي دهم. سپس حمران شروع به مناظره كرد. (1) .

يونس بن يعقوب گفته است كه حمران علم كلام را به خوبي مي دانست. (2) .

ص: 457


1- سفينة البحار، ج 1، ص 334.
2- منتهي الامال، قمي، شيخ عباس، ج 2، ص 189.

حمران بن اعين شيباني

خانواده ي اعين عموما از شيعيان خاص ائمه و از علاقمندان به خاندان رسالت بودند. حمران و برادرش زراره هر دو از درخشنده ترين چهره هاي شيعي و از علماء و فقهاي نامدار عصر خود و از ياران بزرگ امام باقر و امام صادق عليهماالسلام محسوب مي شدند.

امام صادق عليه السلام فرمود: «حمران بن اعين مرد با ايماني است كه به خدا سوگند هرگز از دينش بر نمي گردد» و نيز مي فرمود: «حمران اهل بهشت است». (1) .

زراره مي گويد: در ايام نوجواني به مدينه آمدم، و در موسم حج در مني حاضر شدم و به خيمه ي امام باقر عليه السلام رفتم و سلام كردم. امام پاسخ دادند. مقابل امام نشستم، فرمودند: «از فرزندان اعين هستي؟»

عرض كردم: «آري، من زراره فرزند اعينم».

فرمود: «تو را به شباهت شناختم. آيا برادرت حمران به حج آمده است؟»

گفتم: «نه، ولي به شما سلام رساند».

فرمود: «او از مؤمنان واقعي است كه هرگز از دين خود دست نخواهد كشيد، هنگامي كه او را ديدي سلام مرا به او برسان». (2) .

حمران خود مي گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «آيا من از شيعيان شما هستم؟»

فرمود: «آري به خدا سوگند تو در دنيا و آخرت از شيعيان مايي...» (3) .

اسباط بن سالم مي گويد: موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: «در قيامت ندا مي دهند حواريون (ياران نزديك) پيامبر خدا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم كه پيمان خويش نشكستند و با همان پيمان از جهان رخت بربستند كجايند؟ سلمان و ابوذر و مقداد برمي خيزند. آنگاه ياران نزديك و ويژه ي يكايك امامان را فرا مي خوانند و افرادي خاص بر مي خيزند تا آنكه ياران خاص امام پنجم و امام ششم را مي طلبند، عبدالله بن شريك عامري، زرارة بن اعين، بريد بن معاويه، محمد بن مسلم، ابو بصير مرادي، عبدالله بن ابي يعفور، عامر بن عبدالله، حجر بن زايده و حمران بن اعين بر مي خيزند». (4) .

صفوان مي گويد: «حمران با اصحاب خود مي نشست، و پيوسته از ائمه عليهم السلام روايت مي كرد، و اگر مصاحبان از غير ائمه عليهم السلام حديثي مي گفتند نمي پذيرفت و اگر اين كار (نقل حديث از غير ايشان) سه بار تكرار مي شد و به اعتراض او توجه نمي كردند، از آن مجلس بر مي خاست». (5) .

يونس بن يعقوب مي گويد: «حمران علم كلام (عقائد) را به خوبي مي دانست» (6) و هشام بن سالم مي گويد: با گروهي از ياران امام صادق عليه السلام در خدمت امام بوديم، مردي از اهالي شام وارد شد... امام به او فرمود: «چه مي خواهي؟»

گفت: «شنيده ام تو به آنچه سئوال شود آگاهي داري، به همين جهت آمده ام تا با تو مناظره كنم».

فرمود: «درباره ي چه چيزي؟»

گفت: «درباره ي قرآن».

امام او را به حمران ارجاع داد.

گفت: «من براي مناظره با تو آمده ام نه حمران!»

فرمود: «اگر بر حمران غلبه كردي بر من پيروز شده اي».

مرد شامي به حمران روي آورد و هر چه پرسيد جواب شنيد تا خسته شد. امام به او فرمود: «حمران را چگونه يافتي؟»

گفت: «استادي ماهر است، هر چه پرسيدم پاسخ داد...». (7) .

ص: 458


1- رجال كشي، ص 176.
2- رجال كشي، ص 178.
3- رجال كشي، ص 462.
4- رجال كشي، ص 10.
5- رجال كشي، ص 179.
6- تحفة الاحباب، ص 77.
7- رجال كشي، ص 276.

حمزة بن محمد طيار

كنيه او ابوعماره است. او از معاريف اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است. (1) امام پنجم حضرت باقر (ع) به وجود او مباهات و افتخار مي كرد.

ابوعمرو كشي، از هشام بن حكم، روايت كرده كه حضرت صادق (ع)، بعد از شنيدن خبر مگر حمزه طيار، بر او رحمت فرستاد، و در حقش دعا كرد؛ و فرمود: «رحمه الله و لقيه نضرة و سرورا فقد كان شديد الخصومة عنا اهل البيت» - خدا او را رحمت كند، و خوشي و شادماني نصيبش فرمايد، به راستي او مدافع سرسختي براي ما اهل بيت بود - (2) .

از حمزه طيار منقول است كه گفت: خدمت حضرت صادق (ع) عرضه داشتم كه شنيده ام: مناظره اصحابت را با ديگران خوش نمي داري؟ حضرت فرمود: اما مناظره (امثال) تو را با دشمنان دوست دارم؛ زيرا كه اگر در دامي واقع شوي، مي تواني پرواز نمايي. (3) .

از اين اجازه مخصوص امام صادق (ع) به او در مناظره با مخالفان، مراتب فضل و حذاقت حمزه طيار، در امور ديني معلوم مي گردد.

از حمزة بن طيار روايت شده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) دست مرا گرفت، پس ائمه (ع) را يك يك شمرد، و حساب مي كرد به دست خود، تا رسيد به حضرت باقر (ع)، ديگر چيزي نشمرد؛ گفتم: خدا مرا فداي تو كند، هرگاه بشكافي اناري را و بفرمايي پاره اي از آن حلال و پاره ديگر حرام است، من شهادت خواهم داد كه آن چه حرام كردي حرام، و آن چه حلال كردي حلال است. (4) .

از اين سخن، ميزان اخلاص و پايه اعتقاد او به امام و حجت خدا، آشكار مي گردد. در كافي، از حمزة بن طيار، روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: اگر در روي زمين جز دو نفر باقي نمانند، يكي از آن دو بر ديگري امام و حجت است. (5) .

ص: 459


1- رجال الطوسي، ص 117، و ص 177.
2- رجال كشي، ص 298.
3- اختيار معرفة الرجال، ص 349.
4- رجال كشي، ص 298.
5- اصول كافي، ج 1، ص 137.

حنان بن سدير صيرفي

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام شمرده شده، و واقفي مذهب (1) و ثقه است. (2) .

شيخ كشي او را امامي و صحيح العقيده مي داند. (3) .

بالجمله، او كثيرالروايه است و بزرگان و عيون روايت، از او روايت كرده اند. او كتابي در وصف بهشت و جهنم دارد. (4) .

ص: 460


1- رجال الطوسي، ص 346.
2- فهرست شيخ طوسي، ص 119 - اختيار معرفة الرجال، ص 555.
3- تنقيح المقال، مامقاني، ج 1، ص 381.
4- رجال نجاشي، ص 106.

حيان سراج

كيساني مذهب (1) و قائل به امامت محمد بن حنفيه بوده، و او را زنده مي دانسته. امام صادق (ع) با او احتجاجاتي دارد، كه به چند مورد آن اشاره مي شود:

شيخ كشي (ره)، در رجالش، از حمدويه، از محمد بن اصبغ، از مروان بن مسلم، از بريد عجلي، نقل كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادق (ع)، حضرت فرمود: اگر كمي زودتر مي آمدي، حيان سراج را در اينجا مي ديدي كه در اين گوشه اطاق نشسته بود، و سخن از محمد حنفيه در بين بود، او محمد را مدح مي كرد، مانند مدحي كه براي زنده ها مي گويند؛ به او گفتم: اي حيان! آيا شما و ديگران نمي گوييد، و چنين گمان نمي كنيد، كه همانند آن چه در بني اسرائيل اتفاق افتاد، بايد در اين امت اتفاق افتد؟ گفت: آري. گفتم: آيا ما و شما ديده و يا شنيده ايم كه عالمي مقابل چشم مردم، مرده باشد، و زنانش شوهر رفته باشند، و اموالش تقسيم شده باشد، و در عين حال زنده باشد؟ او چيزي نگفت، و از جا برخاست، و رفت. (2) .

شيخ صدوقي، در اكمال الدين، از حسين بن مختار، نقل كرده كه گفت: حيان بن سراج بر امام صادق (ع) وارد شد، حضرت فرمود: حيان! يارانت درباره محمد بن حنفيه چه مي گويند، و چه اعتقادي دارند؟ حيان گفت: مي گويند كه زنده است و روزي مي خورد. حضرت فرمود: پدرم، براي من، نقل فرمود كه او جزء اشخاصي بوده كه به عيادت محمد رفته، و چانه اش را بسته و در خاك دفنش كرده، و اموالش را تقسيم نمودند. حيان عرض كرد: مثل محمد، مثل عيسي بن مريم (ع) است كه مردم گمان كردند، به دار آويخته شده و مرده است (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم) (3) ، و امر بر آنان مشتبه شد. حضرت فرمود: براي دوستان، يا دشمنانش؟ عرض كرد: براي دشمنانش. فرمود: گمان مي كني كه حضرت محمد بن علي (ع)، دشمن محمد حنفيه است؟ گفت: نه... (4) .

عبدالرحمن بن حجاج گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: يكي از پسر عموهايم آمد، براي حيان سراج، از من اجازه ملاقات خواست، اجازه دادم؛ حيان وارد شد و گفت: يا اباعبدالله (كنيه حضرت)، مي خواهم از مطلبي پرسش كنم كه خودم به آن آگاهم، ليكن دوست دارم كه آن را از شما بپرسم؛ به من خبر ده از عمويت، محمد بن علي (حنفيه)، آيا مرده است، يا نه؟

امام صادق (ع) فرمود: من در جواب گفتم كه پدرم، به من، چنين خبر داد: در مزرعه خودم بودم كه شخصي آمد، و گفت: عمويت را درياب. من به منزل عمويم رفتم، ديدم حالت غش به او دست داده، ناگهان به هوش آمد، و به من گفت: به محل زراعت برگرد. من ابا كردم. گفت: بايد برگردي. برگشتم. هنوز به مزرعه ام نرسيده بودم كه باز آمدند و گفتند: عمويت را درياب. برگشتم، ديدم زبانش بسته شده، اما مشغول به نوشتن وصيت نامه است. از جايم برنخاستم تا چشمش را بستند، و غسلش دادند، و كفن بر او پوشاندند، و نماز بر وي خوانديم، و سپس به خاكش سپرديم. اگر اين موت و مرگ است، و الله، او مرده است. حيان گفت: خدا تو را بيامرزد، بر پدرت مطلب اشتباه شده، گمان كرده كه محمد (حنفيه) مرده است... (5) .

ص: 461


1- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 105.
2- رجال كشي، ص 266.
3- سوره نساء، آيه 157 - نه او را كشتند و نه به دار كشيدند، بلكه بر آنها امر مشتبه شد.
4- كمال الدين، ج 1، ص 36.
5- رجال كشي، ص 267 - 266.

حمران بن اعين شيباني

روايت شده است كه يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام نزد آن حضرت مناظره مي نمود و حمران ساكت بود. حضرت فرمود: اي حمران، چرا ساكتي؟ گفت اي آقاي من، قسم خورده ام، در مجلسي كه شما در آنجا باشيد، سخن نگويم. حضرت فرمود: من به تو اجازه ي سخن گفتن مي دهم. سپس حمران شروع به مناظره كرد. (1) .

يونس بن يعقوب گفته است كه حمران علم كلام را به خوبي مي دانست. (2) .

ص: 462


1- سفينة البحار، ج 1، ص 334.
2- منتهي الامال، قمي، شيخ عباس، ج 2، ص 189.

حمران بن اعين شيباني

خانواده ي اعين عموما از شيعيان خاص ائمه و از علاقمندان به خاندان رسالت بودند. حمران و برادرش زراره هر دو از درخشنده ترين چهره هاي شيعي و از علماء و فقهاي نامدار عصر خود و از ياران بزرگ امام باقر و امام صادق عليهماالسلام محسوب مي شدند.

امام صادق عليه السلام فرمود: «حمران بن اعين مرد با ايماني است كه به خدا سوگند هرگز از دينش بر نمي گردد» و نيز مي فرمود: «حمران اهل بهشت است». (1) .

زراره مي گويد: در ايام نوجواني به مدينه آمدم، و در موسم حج در مني حاضر شدم و به خيمه ي امام باقر عليه السلام رفتم و سلام كردم. امام پاسخ دادند. مقابل امام نشستم، فرمودند: «از فرزندان اعين هستي؟»

عرض كردم: «آري، من زراره فرزند اعينم».

فرمود: «تو را به شباهت شناختم. آيا برادرت حمران به حج آمده است؟»

گفتم: «نه، ولي به شما سلام رساند».

فرمود: «او از مؤمنان واقعي است كه هرگز از دين خود دست نخواهد كشيد، هنگامي كه او را ديدي سلام مرا به او برسان». (2) .

حمران خود مي گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: «آيا من از شيعيان شما هستم؟»

فرمود: «آري به خدا سوگند تو در دنيا و آخرت از شيعيان مايي...» (3) .

اسباط بن سالم مي گويد: موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: «در قيامت ندا مي دهند حواريون (ياران نزديك) پيامبر خدا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم كه پيمان خويش نشكستند و با همان پيمان از جهان رخت بربستند كجايند؟ سلمان و ابوذر و مقداد برمي خيزند. آنگاه ياران نزديك و ويژه ي يكايك امامان را فرا مي خوانند و افرادي خاص بر مي خيزند تا آنكه ياران خاص امام پنجم و امام ششم را مي طلبند، عبدالله بن شريك عامري، زرارة بن اعين، بريد بن معاويه، محمد بن مسلم، ابو بصير مرادي، عبدالله بن ابي يعفور، عامر بن عبدالله، حجر بن زايده و حمران بن اعين بر مي خيزند». (4) .

صفوان مي گويد: «حمران با اصحاب خود مي نشست، و پيوسته از ائمه عليهم السلام روايت مي كرد، و اگر مصاحبان از غير ائمه عليهم السلام حديثي مي گفتند نمي پذيرفت و اگر اين كار (نقل حديث از غير ايشان) سه بار تكرار مي شد و به اعتراض او توجه نمي كردند، از آن مجلس بر مي خاست». (5) .

يونس بن يعقوب مي گويد: «حمران علم كلام (عقائد) را به خوبي مي دانست» (6) و هشام بن سالم مي گويد: با گروهي از ياران امام صادق عليه السلام در خدمت امام بوديم، مردي از اهالي شام وارد شد... امام به او فرمود: «چه مي خواهي؟»

گفت: «شنيده ام تو به آنچه سئوال شود آگاهي داري، به همين جهت آمده ام تا با تو مناظره كنم».

فرمود: «درباره ي چه چيزي؟»

گفت: «درباره ي قرآن».

امام او را به حمران ارجاع داد.

گفت: «من براي مناظره با تو آمده ام نه حمران!»

فرمود: «اگر بر حمران غلبه كردي بر من پيروز شده اي».

مرد شامي به حمران روي آورد و هر چه پرسيد جواب شنيد تا خسته شد. امام به او فرمود: «حمران را چگونه يافتي؟»

گفت: «استادي ماهر است، هر چه پرسيدم پاسخ داد...». (7) .

ص: 463


1- رجال كشي، ص 176.
2- رجال كشي، ص 178.
3- رجال كشي، ص 462.
4- رجال كشي، ص 10.
5- رجال كشي، ص 179.
6- تحفة الاحباب، ص 77.
7- رجال كشي، ص 276.

حماد بن عيسي

وي را حماد موثق و صدق مي خوانند زيرا اين مرد در زهد و دانش شهره ي عصر بود.

وي به سال دويست و نه بدرود زندگي گفت.

به هنگام مرگ پيرمردي نود ساله بود.

رضوان الله عليه.

حكايت

در شهر كربلا دو نفر كه سابقه دوستي ديرينه اي با يكديگر داشتند، بر سر مسئله اي با هم اختلاف پيدا كردند و از همديگر آزرده شدند. يكي از آنها تصميم گرفت با ديگري آشتي كند و دوستي خود را از سر گيرد. فرداي آن روز با ديدن دوست زنجيده اش سلام كرد، اما جوابي نشنيد و دوستش روي خود را از او برگرداند. فردا و روزهاي ديگر نيز بر اين منوال گذشت تا آن كه شش ماه از اين ماجرا گذشت. در طول اين شش ماه، هر وقت دوست رنجيده خاطر خود را مي ديد سلام مي كرد، اما جوابي نمي شنيد. يك روز كه طبق معمول به دوستش سلام كرد و انتظار شنيدن جواب نداشت، گل از لب دوستش شكفت و پاسخ داد: عليكم السلام؛ چرا دست بردار نيستي؟ گفت: من به وظيفه ام عمل مي كنم و مي خواهم طلسم قهر و دشمني را كه بر دوستي چندين و چند ساله مان مستولي گرديده، درهم شكنم و به جاي آن دوباره لطف و صفا و دوستي را بنشانم. پس از آن همديگر را در آغوش كشيدند و ساليان سال براي يكديگر دوستان خوبي بودند. آري، انسان مي تواند با تمرين و ممارست بر نفس سركش خود چيره گردد و او را در بند كشد.

حكايت عياشي

يكي ديگر از كساني كه به جرگه دوستداران اهل بيت پيوست عياشي (1) است. عياشي عالمي سني و اهل قلم و بسيار خوش استعداد بود كه سه كتاب در باب فضايل خلفا (ابوبكر، عمر، عثمان) و حقانيت آنان نوشت، اما پس از مدتي شيعه شد و در بغداد مدرسه اي بنا نهاد و شاگردان مبرز بسياري پرورش داد. از شاگردان عياشي، كشي (2) .

نجاشي (3) ، دو رجالي معروف را مي توان نام برد كه كتاب هاي آنان در رجال باعث توثيق و تحكيم روايات شيعيان شده است و اگر رجال كشي و رجال نجاشي نبود، هزاران روايت از روايات شيعه بي اعتبار مي شد؛ زيرا از راويان اين روايات در جاي ديگر ياد نشده و تنها منبع توثيق آنان رجال كشي و نجاشي است.

ص: 464


1- ابوالنضر محمد بن مسعود بن محمد بن عياش، معروف به عياشي؛ فاضل، اديب، مفسر، محدث، و از اعيان شيعه در عهد محمد بن يعقوب كليني است. در فهرست ابن نديم 157 كتاب به وي نسبت داده شده است كه مهم ترين آنها تفسير عياشي است. (ريحانة الادب، ج 4، ص 220 و 221).
2- ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز (م: حدود 340 ق) از ثقات علما و محدثين اماميه است. از شاگردان محمد بن مسعود عياشي بوده و از وي روايت نموده است. وي در علم رجال تبحر داشت و كتاب رجال او معروف است، نام اصلي اين كتاب معرفة اخبار الرجال يا معرفة الناقلين عن الأئمة الصادقين است. رجال كشي به دست شيخ طوسي تلخيص شده و اختيار الرجال يا اختيار الكشي ناميده شده است آنچه امروز در دسترش است همين خلاصه است و اصل كتاب وي بنابر قولي موجود نيست. (ريحانة الادب ج 5، ص 63 - 62.).
3- ابوالخير ابوالحسن (ابوالعباس) احمد بن علي بن احمد نجاشي اسدي كوفي، صاحب رجال مشهور، از علماي اماميه در قرن پنجم، از شاگردان سيد مرتضي است و از شيخ مفيد، هارون بن موسي تلعكبري، احمد بن نوح سيرافي و احمد بن حسين ابن الغضائري روايت كرده است از آثار وي مي توان رجال وي را نام برد. (ريحانة الادب، ج 6، ص 134 و 135.).

حيا و پيروي از صالحان

و عليكم بالحياء و التنزه عما تنزه عنه الصالحون قبلكم و عليكم بمجاملة اهل الباطل (1) ؛ شما را به حيا و دوري از چيزهايي كه شايستگان پيش از شما خود را از آن دور داشتند؛ و نيز خوش رفتاري و مدارا با اهل باطل سفارش مي كنم.

حيا صفتي است دروني، كه آثارش در ظاهر مشخص مي گردد. انسان با حيا به معناي انسان خجول نيست. حيا، عبارت است از اين كه انسان در مقام تعامل با ديگران متناسب با اخلاق سخن گويد و اين صفت پسنديده تا اندازه اي در وجود همه هست. مقداري از حيا خدادي است و اگر شخصي بخواهد آن را در وجود خود بيفزايد از راه اكتساب خواهد توانست. در اين فراز نيز حضرت امام صادق عليه السلام از ياران خود مي خواهند؛ كه بر حياي ذاتي خويش بيفزايند، نه آن كه از حياي ذاتي خويش بهره جويند؛ چرا كه اگر امام چنين معنايي را اراده مي كردند به هيچ عنوان از كلمه «عليكم» بهره نمي گرفتند. چيزي كه خدا به ما عطا فرموده و در وجود ما خود به خود هست، ديگر «عليكم» و الزام نمي خواهد، و امر به تحصيل آن بي معني است. پس لفظ «عليكم» در فرمايش امام حاكي از آن است كه نظر مباركشان بر حياي اكتسابي تعلق گرفته است، نه ذاتي.

البته، در روايات آمده است كه «الحياء يمنع الرزق (2) ؛ حيا [ي بي حيا] مانع رزق و روزي مي گردد». گاهي حجب و حيا باعث مي شود بعضي چيزها از دست انسان برود ولي ارزش آنچه خود را به آن مزين نموده است بسيار بيشتر از چيزي است كه از دست مي دهد.

ائمه عليهم السلام هميشه واقعيت ها را براي مردم مي گفته اند و به هيچ عنوان سعي نكرده اند مردم را «العياذ بالله» بفريبند. سر سفره اي كه عده ي زيادي نشسته اند، حق انسان با حيا پايمال مي شود، اما چيزي مهم تر از رزق در اختيارش گذاشته مي شود. در اين باره ذكر قضيه اي خالي از لطف نيست.

يكي از نزديكان آيت الله ميرزا مهدي شيرازي، كه پيرمرد بسيار با تقوايي بود نقل مي كرد: «روزي در حرم اميرمؤمنان عليه السلام مشغول زيارت بودم. آن روز حرم خلوت بود. در حين زيارت مردي هندي آمد و در حرم پنج ديناري پخش كرد (3) كه يكي از آنها روي شانه ي من افتاد. خواستم آن را با عجله بردارم، ولي يك لحظه با خود فكر كردم آيا در محضر حضرت اين عمل كار درستي است يا نه، كه ناگهان شخصي از پشت سرم آن را از روي شانه ي من برداشت!» گاهي حيا مانع رزق و روزي است، اما با اين حال ارزش حيا بيشتر از چيزي است كه از دست مي دهيم.

حضرت در ادامه خطاب به پيروان خود مي فرمايند: ببينيد انسان هاي صالحي كه قبل از شما زندگي مي كرده اند، از چه اعمالي خودداري مي كرده اند، شما هم از آن اعمال دوري كنيد. اعمال انسانهاي شايسته را سرمشق زندگي قرار داده و در اخلاق و رفتار آنان تأمل كنيد. پيرو اين بخش از سخنان گهربار آن حضرت، مؤمنان بايد به مطالعه تاريخ زندگي و شرح حال اولياي الهي بپردازند، و در اعمالشان از آنان پيروي كنند. گل سرسبد و صالح ترين اولياي الهي و شايسته ترين مخلوقات خدا كه بايد به آنها تأسي شود، چهارده معصوم عليهم السلام هستند. در مرتبه ي بعدي اصحاب و ياران آن بزرگواران و نيز علماي علوم اهل بيت قرار دارند. اگر كسي مطالعه در احوال گذشتگان و بزرگان و اولياي دين را آغاز نمايد، طبيعي است هر روز و هر لحظه مطالب بيشتري، كه قبلا با آنها مأنوس نبوده، به چشمش خواهد خورد و نكات تازه تري در مي يابد، و اگر اين كار ادامه يابد ظرف مدتي نه چندان طولاني، به دريايي از معارف الهي دست مي يازد و اگر آنچه را خوانده است به اجرا درآورد، شكي نيست كه خود نيز به جرگه ي صالحان خواهد پيوست. تأسي به اعمال صالحان، خود مايه ي تربيت صالحاني ديگر است.

اهميت سفارش امام صادق عليه السلام به اندازه اي است كه آن را با عبارت «عليكم» به معناي «الزموا» بيان كرده اند و معناي آن چيزي جز لزوم انجام اين عمل از سوي پيروان آن حضرت نيست.

ص: 465


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- غررالحكم و دررالكلم، ص 257، ح 5473.
3- عده اي از زوار براساس اعتقاد يا نذر اموالي را در حرم پخش مي كنند.

حكايت

يكي از آخوندهاي عراقي كه حدود چهل سال پيش از دنيا رفت، به كسوت قضاوت درآمده بود. به مناسبتي و در برابر انجام دادن كاري غير قانوني براي شخصي، پول كلاني گرفته بود. شخص ثالثي از ماجرا اطلاع پيدا كرده بود و از باب نصيحت و امر به معروف و نهي از منكر به او گفته بود: تو آخوند هستي، حلال و حرامي هم وجود دارد، چرا اين پول ها را گرفته اي؟

در جواب گفته بود: «الحلال ما حل في الكف؛ يعني هر چه انسان بتواند به دست آورد، برايش حلال است». اين آقا علي الظاهر اديب هم بوده چون در اين جا از نظر فنون بلاغي، از صنعت جناس استفاده كرده است، چرا كه «حلال» و «حل» با اينكه از يك ماده هستند، اما در معنا متفاوتند. حلال به همان معناي شرعي است و «حل» از ماده ي «حلول» و به معناي قرار گرفتن در جايي است. اين قاضي يك آخوند است و ابن ابي عمير هم يك آخوند!

آيا ابن ابي عمير از روز اول چنين بوده است؟ خير، با استمرار و مراقبت به چنين شخصيت و مقام و مرتبه اي دست يافته است. در باب رياست و پول و دوري از انواع انحراف سخن بسيار است و با مطالعه در اين زمينه مي توان نمونه هاي بسياري يافت. بايد با دقت و صبر و حوصله، پيام ها و درس هاي آموزنده ي اين حكايت ها را به كار بست. بايد در احوال بزرگاني همچون سيد مرتضي (1) ، شيخ طوسي (2) ، سيد بحرالعلوم (3) ، مقدس اردبيلي (4) و بسياري ديگر كه در مكتب پر بار تشيع تربيت يافته اند، مطالعه كرد. اينها همه صالحاني هستند كه بايد رفتارشان سرمشق ما و آيندگان قرار گيرد.

خوب بودن به هيچ وجه به عده ي خاصي منحصر نيست. خداوند فقط امامان معصوم عليهم السلام را استثناهايي قرار داده است كه نمي توان به مقام بلندشان دست يافت. اما مقام و منزلت بزرگان ديگر را، منحصر به فرد قرار نداده است. واضح است كه ديگران نيز مي توانند به مقام و منزلت ابن ابي عمير دست يابند. بيش از هزار و دويست سال از مرگ ابن ابي عمير مي گذرد اما ماجراي او براي شيعيان مايه افتخار است. ماجراي ابن ابي عمير، حماسه ي مرداني است كه حتي يك لحظه دست از آرمان بلند خاندان رسول عليهم السلام بر نداشتند. البته افتخارات شيعه منحصر به ابن ابي عمير نيست. در دوران معاصر نيز بزرگاني همچون شيخ عبدالكريم حائري (5) ، ميرزا محمدتقي شيرازي و حاج آقا حسين قمي براي شيعه مايه ي افتخارند. خدمتكار حاج آقا حسين قمي گفته بود: من در طول سالياني كه در خدمت اين بزرگوار بودم، حتي يك دروغ از او نشنيدم. نه تنها من، بلكه هيچ كس از ايشان دروغي نشنيده است.

اصولا خدمتكار بيشترين برخورد و مصاحبت را با آقا دارد و معمولا زشت و زيبا را مي بيند و به هر حال اگر آقا عيب و ايرادي داشته باشد زودتر از هر كس مي فهمد. با اين حال خدمتكار حاج آقا حسين قمي گفته بود: من تا به حال از او دروغي نشنيده ام. آقا حسين قمي مانند ابن ابي عمير معاصر امامان معصوم عليهم السلام نبوده اما به درجه اي از فضل و كمال و ديانت رسيده كه هيچ كس از او دروغي نشنيده است.

آيا ديگران نيز مي توانند، چنين باشند؟ امام معصوم عليه السلام فرموده اند: «الخير عادة و الشر عادة؛ خير و شر هر دو به عادت بسته است». يكي به كارهاي خوب عادت كرده است و ديگري به كارهاي شر و شرآفريني. يكي عادت كرده است كه خواهش هاي نفس خود را برآورده سازد، ديگري به زهد و دوري از دنيا عادت كرده است. هر عملي كه انسان آن را تكرار كند، براي او ملكه و عادت مي شود.

همان طور كه گفته شد رياست و ثروت بيشتر از ديگر چيزها مورد ابتلاي اهل علم است و اين گروه بيشتر از ديگران با اين دو چيز امتحان مي شوند. بايد حب رياست و ثروت را در نفس در هم كوبيد. البته به دور از افراط و تفريط. شخص مسئول بايد نزد خود و خداي خود، بر حسب ادله اي كه به آنها آگاه است، هر جا صلاح بود رياستش را اعمال نمايد و هر جا صلاح نبود از اعمال رياست خودداري نمايد.

ص: 466


1- علي بن حسين (436 - 355 ق)، معروف به سيد مرتضي و ملقب به ثمانين ذوالمثانين، ابوالمثامنين و علم الهدي، نسبش به امام موسي كاظم عليه السلام مي رسد، از استادان وي مي توان شيخ مفيد، خطيب ابن نباته، و شيخ حسين بن بابويه را نام برد. شيخ طوسي، قاضي ابن براج، ابوالصلاح حلبي، ابوالفتح كراجكي و سلار بن عبدالعزيز از شاگردان وي بوده اند. (ريحانة الادب، ج 4، ص 190 - 183.).
2- ابوجعفر محمد بن حسن بن علي معروف به شيخ طوسي (460 - 385 ق) مؤلف دو كتاب از كتب اربعه شيعيان به نام تهذيب و استبصار و بنيان گذار حوزه علميه نجف است. شاگردان بسياري از شيعيان و عامه داشته است. (اثر آفرينان، ج سوم، ص 379 و 389).
3- سيد محمد مهدي طباطبايي بروجردي (1212 - 1155 ق) فقيه، محدث، مفسر، مجتهد، و از شاگردان وحيد بهبهاني و شيخ يوسف بحراني است در پانزده سالگي به درجه اجتهاد نائل آمد. از آثار وي مي توان مصباح و الدرة البهية را نام برد (اثر آفرينان، ج 2، ص 35).
4- ملا احمد بن محمد معروف به مقدس و محقق اردبيلي (م: 993 ق) از محضر اساتيدي همچون شهيد ثاني بهره مند گرديد و پس از شهيد ثاني مرجعيت شيعه به وي رسيد او معاصر شيخ بهائي و ميرزا محمد استر آبادي صاحب رجال بوده است. از شاگردان او مي توان صاحب معالم و امير فيض الله تفرشي، و از آثار وي مي توان حديقة الشيعة، زبدة البيان في براهين آيات أحكام القرآن را نام برد (اثر آفرينان، ج 5، ص 270).
5- شيخ عبدالكريم حائري يزدي (1355 - 1275 ق)، بنيانگذار حوزه علميه قم، از محضر استاداني همچون سيد محمد طباطبائي فشاركي، آيت الله محمدتقي شيرازي و ملا محمد كاظم خراساني بهره مند گرديد. و با اصرار علما در قم رحل اقامت افكند و حوزه علميه ي اين شهر را بنيان گذارد، از شاگردان وي مي توان، آيات عظام مرعشي، شريعتمداري و گلپايگاني را نام برد (اثر آفرينان، ج 2، ص 259).

حكايت آدم و حوا در تورات

در تورات كه كتاب آسماني يهوديان دنيا است، قصه حضرت آدم و حوا چنين نقل شده است:

خدا حضرت آدم و حوا را به بهشت برد و به آنها گفت: از نعمت هاي اينجا استفاده كنيد و فقط از اين درخت دوري كنيد. اگر از ثمره ي اين درخت بخوريد فورا مي ميريد.

آنها ابتدا از آن درخت نخوردند، اما بعد شيطان نزد آنها رفت و گفت: چرا از ثمره ي اين درخت نمي خوريد؟ گفتند: چون خدا فرموده است نخوريد. گفت: آيا مي دانيد چرا خدا شما را از خوردن ثمره اين درخت منع كرده است؟ گفتند: خدا فرموده اگر از ثمره اين درخت بخوريد مي ميريد. شيطان گفت: خير، چنين نيست. اين درخت، درخت معرفت است و خدا چون خودش معرفت دارد و نمي خواهد ديگران معرفت پيدا كنند، به شما اجازه ي خوردن ميوه هاي اين درخت را نداده است. اكنون شما لخت و عور هستيد عورت شما پيدا است و اين عيب است، اما چون معرفت نداريد نمي فهميد. اگر از ميوه ي اين درخت بخوريد مي فهميد. آنها نيز از ميوه ي آن درخت خوردند و پس از آن به يكديگر نگاه كردند و گفتند: چرا ما اين چنين هستيم؟ چرا عورتمان پيدا است؟ و بدين ترتيب درك و معرفت پيدا كردند. خدا نيز فرمود: حال كه از ثمره ي آن درخت خورديد بهشت ديگر جاي شما نيست.

نتيجه اين داستان اين است كه العياذ بالله خدا به آدم و حوا دروغ گفت، اما شيطان راست گفت. خدا نمي خواست آنها بفهمند كه لخت بودن عيب است و نمي خواست معرفت پيدا كنند، اما شيطان حقيقت را براي آنها روشن ساخت! اين حرفها و بدعتها در حال حاضر به عنوان دين در دنيا مطرح است.

حضور قلب

بايد با حضور قلب از خدا و ائمه عليهم السلام درخواست كرد. در روايت آمده است: انساني كه با زبان دعا مي كند، اما دلش جاي ديگري است، دعايش مستجاب نمي گردد. يكي از علما مي گفت: من در نماز مطالب منبر را آماده مي كنم! چنين شخصي نماز مي خواند، ولي دلش در تب و تاب منبر است. انسان وقتي «الله اكبر» مي گويد يا به ذكر ركوع و سجده مشغول است دست كم بايد متوجه معناي آن باشد. البته نبايد گذاشت كه كار به وسواس بكشد. شيطان حربه هاي زيادي دارد و بسياري از افراد را از راه دين و احتياط از راه به در مي برد. نقل شده است كه عالمي مشغول نوشتن كتابي ضد شيطان بود. دوست اين عالم در عالم رؤيا شيطان را ديد و به او گفت فلان كس مي خواهد كتابي درباره تو بنويسد و تمام حيله هاي تو را بر ملا كند. با تمام شدن اين كتاب تو رسوا مي شوي. شيطان خنديد و گفت: خودم به او گفته ام اين كتاب را بنويسد! گفت: چطور ممكن است؟ اين كتاب عليه تو است. گفت: من هر كاري كردم كه او را از راه به در برم نتوانستم، تا اين كه اين انديشه را به ذهنش آوردم كه آدم ملا و با سوادي است و اگر در مورد شيطان و بدي هاي او كتابي بنويسد همگان به علم او پي خواهند برد و از اين طريق مي تواند خودش را معرفي كند. او هم با اين تلقين ها نوشتن كتاب را آغاز كرد. البته اين دليل نمي شود من و شما هم كتاب ننويسيم، تا نكند بخواهيم از اين راه علم خود را به ديگران نشان دهيم. مرحوم صاحب عروة الوثقي (1) فرموده اند: شيطان عده اي را از اين راه بي دين و از فضايل دور مي سازد و عده ديگري را هم به اين بهانه كه نكند نيت بدي داشته باشند. يكي از استادان بنده، زماني كه پيش ايشان درس مي خوانديم، مجرد بود و حجره نشيني مي كرد. يك روز خدمتش رسيدم. ظهر كه شد ديدم به نماز جماعت نرفت و در حجره نماز خواند. پرسيدم: شما چرا نماز جماعت نمي رويد؟ گفت: راستش را بخواهي ائمه جماعت را نمي شناسم. آن روز در نجف دست كم صدها امام جماعت عادل وجود داشت كه عدالت عده اي از آنها قطعي بود، اما شيطان اين بنده خدا را از توفيق نماز جماعت محروم كرده بود. شيطان عده اي را وادار مي كند كه كتاب ننويسند و فعاليت هاي مفيد ديگر انجام ندهند، با اين بهانه كه نكند نيتشان خراب باشد.

ذكر گفتن بسيار به مؤمنان كمك خواهد كرد، ولي ذكري مقام انسان را بالا مي برد كه با توجه و حضور قلب همراه باشد.

ص: 467


1- سيد محمد كاظم يزدي.

حكايت ابوتراب با ابوسفيان

پس از غصب خلافت از سوي ابوبكر، ماجرايي بين حضرت علي عليه السلام و ابوسفيان پيش آمد كه خواندني است. در ايامي كه حضرت امير عليه السلام خانه نشين بودند روزي ابوسفيان آمد و اين اشعار را براي سرزنش آن حضرت خواند: و لا يقيم علي ضيم يراد به

الا الأذلان عير الحي و الوتد هذا علي الخسف مربوط برمته

و ذا يشج فلا يرثي له أحد (1) . اعراب جاهليت وقتي مي خواستند خون و غيرت كسي را به جوش بياورند تا قيام كند اين اشعار را مي خواندند. معناي اشعار چنين است:

غير از الاغ عشيره و ميخ كه ذليل ترين چيزهايند كسي در مقابل ظلم خاموش نمي نشيند.

اين يك به خواري تمام بر زمين بسته شده و آن ديگري سرش شكسته و مرثيه گويي ندارد.

الاغ شيخ عشيره يعني الاغي كه هميشه بر در خانه بسته شده و هر كس از راه برسد، چه مهمان باشد يا اهل خانه و همسايه سوارش مي شود، هر وقت و هر كسي كه باشد فرقي نمي كند خلاصه اين حيوان را به صورت شبانه روزي بر در خانه نگه مي دارند تا هر كس خواست سوار شود و اين غير از الاغي است كه در آن زمان هر كس داشته و فقط خودش سوار مي شده است. «ضيم» يعني ظلم و «اذلان» نيز صيغه افعل التفضيل است كه بر سرش الف و لام آمده است. صيغه افعل التفضيل به صورتهاي گوناگون به كار مي رود كه قوي ترين وجه آن زماني است كه با الف و لام بيايد؛ مانند: «زيد الأفضل»؛ يعني هيچ كس بالاتر از زيد نيست. صيغه افعل التفضيل يا به «من» و يا به اضافه مختوم مي شود دايره ي برتري آن يا در مجرور من و يا در مضاف اليه است. وقتي مي گويند: «زيد افضل من عمرو» يعني فضيلت زيد از عمرو بيشتر است و اين جمله بيش از اين چيزي را نمي رساند. گاهي هم مي گويند: «زيد أفضل علماء هذا البلد» يعني زيد از علماي اين شهر افضل است، اما همان طور كه اشاره شد وقتي مي گويند «زيد الأفضل»، يعني هيچ كس بالاتر از زيد نيست و اين قوي ترين نوع افعل التفضيل است. «وتد» يعني ميخ. «رمه» يعني بندي كه با آن حيوان را مي بندند. ابوسفيان نزد حضرت امير عليه السلام آمد و اين دو بيت شعر را خواند و گفت: مگر ما واقعه ي غدير يادمان رفته است؟ به پا خيز و قيام كن. «لأملأنها لك خيلا و رجلا؛ به پشتيباني از تو مدينه را پر از سواران و مردان جنگي مي كنم». برخيز و شمشير به دست بگير و از حقت دفاع كن. امام علي عليه السلام مي دانستند كه آن سپاهي كه ابوسفيان وعده اش را مي دهد مطيع ايشان نيست، بلكه مطيع ابوسفيان است و ممكن است در گرما گرم جنگ، ابوسفيان دستور قتل ابوبكر و حضرت علي عليه السلام را با همديگر صادر كند و خود بر مسند امور بنشيند و بار ديگر، مردم را به بت پرستي بخواند. در آن مقطع حساس، حضرت وظيفه ي خاصي داشتند و مأمور نبودند كاري انجام بدهند. مي بايست همان ظواهر اسلام رعايت مي شد تا دين پا برجا بماند و اسلام به نسل هاي بعدي برسد.

در غير اين صورت، همه اين چيزها از بين رفته بود و ديگر امروزه اثري از مقدس اردبيلي و شيخ كليني نبود. هم چنان كه بيشتر امت ها و اديان پيشين از بين رفتند و از بيشتر پيامبران آنها نامي هم بر جاي نمانده است. مؤيد اين مطلب، فرمايشي است كه اميرمؤمنان عليه السلام به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند كه اگر مي خواهي نام پدرت باقي بماند تحمل كن، و الا اگر انسان مظلوم توان دفاع از خود را داشته باشد، اما از حق خويش دفاع نكند، دعايش مستجاب نخواهد شد.

همه ائمه اطهار عليهم السلام براساس وظيفه اي كه داشتند صبر پيشه كردند و البته راضي هم بودند. رضاي به قسمت الهي اين نيست كه وظيفه مان را انجام ندهيم. بلكه بايد نخست وظيفه را به نحو احسن انجام داد، آن گاه به قسمت الهي رضايت داد.

«و لن يصنع الله بمن صبر و رضي عن الله الا ما هو أهله و هو خير له مما أحب و كره» (2) .

همان طور كه گفته شد در اين فقره از نامه، امام صادق عليه السلام شيعيان را به صبر و رضا در برابر تقدير الهي فرا مي خواند، يعني علاوه بر آن كه مؤمن در مقابل تقدير الهي صبر پيشه مي كند، بايد راضي نيز باشد. مقدراتي كه خدا براي شخص صابر و راضي رقم مي زند بهتر از چيزهايي است كه خود او دوست دارد يا بدش مي آيد.

انسان بعضي از چيزها را دوست و از چيزهايي هم نفرت دارد. به عنوان مثال، غذاي لذيذ، خانه بزرگ، سلامتي و ديگر لذت هاي دنيايي را همگان دوست دارند و فقر و بدبختي و ناسزا شنيدن و بيماري مورد تنفر همگان است. امام صادق عليه السلام در اين جا مي فرمايد آنچه براي انسان صابر و راضي اتفاق مي افتد، اعم از شادي و غم، فقر و غنا، بيماري و بهبود، فراغ و اشتغال، همه و همه به صلاح او است. در روايت ديگري اين معنا به «الرضا بما قسم الله» ياد شده است كه از «الرضا عن الله» خاص تر است.

فرض كنيم فرد پولداري به شخصي تضمين دهد كه تو فلان كار را براي من انجام بده، در عوض هر اتفاقي براي تو پيش آمد، من پنج برابر خسارت آن را به تو مي دهم. در اين صورت خيال آن شخص آسوده مي شود و اگر در بين كار دستش بشكند راضي است، چرا كه اگر مخارج درمان دستش صد هزار تومان باشد، مي داند به جاي صد هزار تومان پانصد هزار تومان به او خواهد رسيد. چنين شخصي حتي پس از اين تضمين هم شايد دوست نداشته باشد دستش آسيب ببيند ولي چون نتيجه خوبي برايش در پي دارد آن را به جان مي خرد. اين مثال را از آن رو آورديم كه مفهوم رضايت را بهتر درك كنيم و بدانيم كسي كه نسبت به مقدرات الهي صابر و راضي است در هيچ حال زيان نمي كند و خداي متعال پاداش او را دو چندان مي كند.

مقام رضا به تقدير الهي بالاترين مقام و درجه است، هر چند كه خود نيز مراتب و درجاتي دارد؛ زيرا معنويات و ماديات، بهشت و دوزخ، دنيا و آخرت، هر كدام مراتب و درجات مختلفي دارند.

در قرآن كريم آمده است: «فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (3) ؛ چنين نيست، به پروردگارت سوگند كه آنها ايمان نمي آورند مگر آن كه در اختلافات خويش تو را به داوري بخوانند و از قضاوت تو دلگير نشوند و كاملا تسليم باشند». از ميان دو طرف متخاصم كه با هم اختلاف دارند، دست كم يكي از آنان محكوم خواهد شد. خداوند متعال در اين آيه ي شريفه قسم ياد كرده است كه مؤمنان به درجات بالاي ايمان دست نمي يابند، مگر آن كه به هنگام اختلاف و مشاجره و پس از آن كه پيامبر به نفع يكي و عليه ديگري حكم كرد، آن كه حكم عليه او صادر شده است، رضايت داشته باشد، و چه در ظاهر و چه در باطن او نشاني از نارضايتي نباشد و در نفس خويش احساس حرج و سختي ننمايد.

مقام رضا به سادگي ميسر نمي گردد. اما انسان چاره ي ديگري ندارد؛ چرا كه فقط رضا به قسمت الهي است كه سعادت اخروي را تأمين مي كند. نوع انسان ها در زندگي خويش كم و كاستي هايي دارند. يكي فرزند ندارد، ديگري فرزند دارد، ولي خرج او را ندارد، آن يكي فرزندش ناصالح است. به طور كلي هر كسي در زندگي با امور ناخوشايندي رو به رو است، اما آيا انسان در برابر اين ناگواري ها رضايت دارد يا نه؟ كسب رضايت ساده نيست، ولي مقامات و پاداش هاي والا را به سبب داشتن رضايت مي دهند. پاداشي كه به نمازگزار مي دهند، به اندازه ي رضايت موجود در نماز است. نمره اي كه به حسن خلق مي دهند، در مقابل رضاي نهفته در آن است. بايد به آنچه خداوند حكيم قسمت انسان كرده است رضايت داشت. آنچه در گذشته اتفاق افتاده قسمت بوده و آنچه در آينده اتفاق مي افتد، قسمت خواهد بود. حضرت علي عليه السلام خطاب به فرزند گرامي شان امام حسن مجتبي عليه السلام مي فرمايند: «بني انك لا تعلم ماذا خبأ لك الدهر؛ تو نمي داني دنيا برايت چه چيزي پنهان كرده است». درست است كه اين فرمايش مولاي متقيان خطاب به امام حسن عليه السلام است، اما در واقع مخاطب اين سخن تمام انسان ها مي باشند.

ص: 468


1- بحارالأنوار، ج 28، ص 328، گوينده اشعار «متلمس» است.
2- متن نامه امام صادق(ع).
3- نساء، آيه 65.

حضرت زهرا و مقام رضا

رضا امري دروني است ولي در ظاهر نشانه هايي دارد، شكر با زبان و گله نكردن از خدا از نشانه ها و مظاهر زباني رضا است. انسان راضي به تقدير، از نظر عملي نيز در مقابل تقدير الهي تسليم است و ظلم و حبس و حرمان و هجرت را به جان مي خرد. انسان صابر و راضي از نفس خودش راضي نيست، اما از تقدير الهي رضايت كامل دارد و در مصايبي كه از جانب خدا بر سر او مي آيد بردبار و خشنود است.

زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام پر از مشكلات و فراز و شيب، و خود تاريخ مفصلي است كه يك سينه سخن در آن نهفته است. دشمنان آن حضرت چه ها كه نكردند!... اثر جراحت و كبودي سينه تا چهل روز بر بدن آن حضرت باقي مانده بود. به رغم اين همه مشكلات، در بين سخناني كه آن حضرت در اين روزها بر زبان راندند حتي يك كلمه شكايت از خداوند وجود ندارد. مقام آن بزرگوار بالاتر از آن است كه بخواهد گله اي به زبان آورد. سراسر آن خطبه آتشين حمد خداوند منان است. ايشان حجت را بر ابوبكر و عمر تمام كردند بر زن هاي مهاجر و انصار احتجاج فرمودند، اما حمد و سپاس خداي را فراموش نكردند؛ گويا حضرت با اين كار مي خواستند به ما بفهمانند كه اي مسلمانان، به هنگام گرفتاري حمد و ثناي خداوند را از ياد نبريد. روايات متواتري از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمودند:

«يا فاطمة ان الله تبارك و تعالي ليغضب لغضبك و يرضي لرضاك (1) ؛ اي فاطمه، خداي تبارك و تعالي با غضب تو غضبناك، و با رضايت تو راضي مي شود».

نيز فرمودند:؛ و اعلم يا علي اني راض عمن رضيت عنه ابنتي فاطمة (2) ؛ يا علي، بدان كه هر كس دخترم فاطمه از او راضي باشد، من نيز از او راضي ام».

از اين گونه سخنان در كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره حضرت فاطمه عليهاالسلام فراوان است. نكته مهمي كه از اين روايات دريافت مي شود اين است كه همگان بايد به مقدرات خدا راضي باشند. ولي خدا رضايت خود را به رضايت حضرت زهرا عليهاالسلام پيوند زده است. فقط حضرت زهرا است كه رضايش ملازم رضاي خدا است و خداي متعال به خشنودي او خشنود، و به خشم او خشمگين مي شود. فقط در مورد زهرا عليهاالسلام تعبير «الانسية الحوراء» (3) آمده است. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اين روايت مي فرمايد خداوند فضل خود را شامل حال انسان ها كرده و حضرت زهرا عليهاالسلام را به دنيا آورده است. ايشان اين جهاني نيستند، اما خدا خواسته ديگران از زهرا عليهاالسلام ياد بگيرند و نسبت به او محبت، و تولي داشته باشند و لذا ايشان را آفريده است. فعل و قول حضرت زهرا عليهاالسلام در ايجاب و سلب، از طرف خداوند امضا شده است. حضرت زهرا عليهاالسلام به آن دو نفر فرمودند: «شما مرا غضبناك كرديد و من بر شما خشمناكم» و به يكي از آنها فرمودند: «من در هر نماز تو را نفرين مي كنم».

آيا حضرت از ما راضي است يا نه؟ آيا راضي است كه خدا هم راضي باشد؟ بايد ديد حضرت از چه چيزي راضي هستند و از چه چيزي ناراضي؟ اگر خطبه ايشان را كلمه به كلمه بخوانيم، خواهيم فهميد از چه چيزي راضي نيستند. خدايي كه خالق است و با مخلوق قياس نمي شود، رضاي خود را در رضاي بنده قرار داده است. رضاي خدا مقرون و ملازم رضاي فاطمه عليهاالسلام است. اين همان عصمت است كه انبياء و ملائك به آن دست يافته اند، اما عصمت آنها در اين مرتبه و درجه نيست. هيچ آيه و روايتي نيامده كه انبياي الهي از هر كه راضي شوند، خدا نيز راضي مي شود. اخلاق عملي، اخلاق عبادي، و بالاتر از اين دو، اخلاق عقيده را بايد از زهرا عليهاالسلام آموخت.

حضرت امام حسن عليه السلام به عبدالله بن جعفر فرمودند: «من ضمانت مي كنم اگر كسي در دل از خداوند راضي باشد و هيچ گاه سؤالي نكند، دعايي نمي كند مگر آن كه مستجاب گردد». اين امتياز مخصوص معصومين عليهم السلام نيست، بلكه براي انسان هاي عادي نيز هست، اما به دست آوردن آن مشكل است. ممكن است كسي از آن رو در پي رضايت از خداوند باشد كه دعايش مستجاب گردد، ولي بالاتر از اين، مقام رضاي عن الله است. رضاي عن الله از همه چيز بالاتر است. كسي كه از خدا راضي باشد به قدري آثار و نعمات الهي در اطراف خود مي بيند كه چه بسا هيچ وقت از خدا سؤالي نكند و چيزي نخواهد و به مرحله اي برسد كه درخواست هايش از باري تعالي، همه در مورد آخرت باشد و درخواست دنيايي نكند. نقل شده است كه حضرت علي عليه السلام به همراه همسرشان، دختر گرامي رسول خدا، سه روز بود كه غذاي خود را مي بخشيدند و چيزي نمي خوردند. روز سوم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به منزل آنها تشريف آوردند. حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند: «يا رسول الله، سه روز است اهل اين خانه چيزي نخورده اند». پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز فرمود: دخترم، پدرت نيز سه روز است كه چيزي نخورده است. اين بزرگواران غذا داشتند، اما آن را مي بخشيدند و ايثار مي كردند.

اگر روزه داري يك روز از ماه مبارك رمضان را بدون خوردن سحري روزه بگيرد، به هنگام افطار مي گويد من نمي توانم نمازم را با حضور قلب به جاي آورم، مگر آن كه اول افطار كنم. حال اگر سه روز بدون سحري و افطار روزه بگيرد، چه مي شود؟

دخت گرامي رسول خدا به سجده گاه رفتند و دو ركعت نماز به جاي آوردند و فرمودند: «بار خدايا، پيامبر تو به مهماني ما آمده و ما غذايي نداريم». آن گاه از جانب خداوند برايشان غذا فرستاده شد. بهترين بندگان خدا سه روز گرسنگي را تحمل كردند اما چيزي از خداوند نخواستند، در صورتي كه اگر مي خواستند، خداوند به آنها مي داد. البته، خداوند هم نخواسته است كه اين بزرگواران را با گرسنگي امتحان كند. چنين امتحان هايي پايين تر از حد و منزلت معصوم است اين امتحان كوچك براي آن است كه انسان ها به اين بزرگواران اقتدا نمايند و آنها را الگوي خويش سازند.

رضا مرتبه اي بس گرانبها است كه انسان بايد به دنبال كسب آن باشد؛ چرا كه اگر اهل آخرت باشد به درد آخرتش مي خورد و اگر اهل دنيا باشد به كار دنيايش مي آيد و فوائد بسياري عايدش مي شود. هر چند كسب رضا براي تحصيل دنيا، ارزان فروختن متاعي پر ارزش به قيمتي ناچيز است. درست مانند آن كه در زمان وفور نان و نه در قحطي، ميليون ها تومان در مقابل يك قرص نان بپردازند يا مثل آن شخص كه براي به جوش آوردن آب سماور اسكناس هاي فراواني را به شعله هاي آتش مي سپرد.

ص: 469


1- بحارالانوار، ج 43، ص 22.
2- همان، ج 22، ص 484.
3- همان، ج 92، ص 384.

حقايق معقول

آخرت و نعمت هاي آن محسوس نيستند، بلكه معقولند. مرده شور هيچ وقت از ديدن مرده عبرت نمي گيرد، چرا كه برايش عادي مي شود، مگر اين كه با تلقين، خود را از عادت و غفلت نگه دارد. در روايت آمده است: اگر مرده شورها حرفهاي مرده ها را مي شنيدند، وحشت آنها را بر مي داشت و هيچ كس حاضر نمي شد مرده ها را بشورد. اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: «لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم (1) ؛ اگر آنچه مردگان شما پس از مرگ ديده اند مي ديديد، بي تابي مي كرديد و هراس بر شما چيره مي شد».

لذا در احوال مرحوم سيد جمال الدين گلپايگاني (2) نقل كرده اند كه شب ها تا به صبح در قبرستان تخت فولاد اصفهان عبادت مي كرد. او انساني وارسته و از اوتاد بود كه در عالم مكاشفه چيزهايي مي ديده.

ص: 470


1- نهج البلاغه، خطبه 20.
2- جمال السالكين، سيد جمال الدين گلپايگاني در گلپايگان متولد شد و در اصفهان و نجف درس خواند و از جمله شاگردان به نام حكيم عارف جهانگير خان قشقايي است.

حكم مرافعه نزد حكام باطل

عمر بن حنظله گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: دو نفر از اصحاب ما راجع به قرض يا ميراثي نزاع دارند، و نزد سلطان و قاضيان وقت جهت محاكمه مي روند آيا اين عمل جايز است؟

فرمود: كسي كه در موضوعي - حق يا باطل - نزد آنها براي محاكمه برود چنان است كه براي محاكمه نزد طاغوت رفته باشد، و آنچه طاغوت برايش حكم كند اگر چه حق مسلم او هم باشد؛ مال حرام گرفته است، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته در حالي كه خداوند امر فرموده كه به طاغوت كافر شوند، خداوند فرموده: «مي خواهند براي محاكمه نزد طاغوت بروند در حالي كه مأمور بودند كه به او (يعني طاغوت) كافر شوند».(1) .

عمر بن حنظله گويد: پرسيدم: پس اين دو نفر چه كنند؟

فرمود: نگاه كنند هر كس از خود شما كه حديث ما را روايت مي كند، و در حلال و حرام ما نظر مي افكند، و احكام ما را بفهمد، به حكميت او راضي شوند، همانا من او را بر شما حاكم قرار دادم، پس اگر طبق دستور ما حكم داد، و يكي از آن دو نفر آن را نپذيرفت، همانا حكم خدا را سبك شمرده و ما را رد كرده است، و آنكه ما را رد كند خدا را رد كرده، و اين در مرز شرك به خدا و كفر است.

ابن حنظله گويد: پرسيدم اگر هر كدام از آن دو نفر يكي از اصحاب ما را به طور جداگانه انتخاب كند، و هر دو راضي شوند كه هر دوي آنها در حقشان نظر كنند و حكم دهند، و آن دو در حكم دادن اختلاف كنند، و منشأ اختلافشان اختلاف حديث شما باشد چه كنيم؟

فرمود: حكم درست آن است كه عادل تر، و فقيه تر و راستگوتر در حديث، و پرهيزكارتر آنها صادر كند، و به حكم ديگري اعتنا نمي شود.

ابن حنظله گويد: پرسيدم: اگر هر دو عادل و پسنديده نزد اصحاب باشند و هيچ يك بر ديگري ترجيح نداشته باشد، چه كنند؟

فرمود: توجه شود به آن كس كه مدرك حكمش حديث مورد اتفاق نزد اصحاب باشد، به آن حديث عمل شود، و حديث ديگري كه نادر و غير معروف نزد اصحاب است رها شود، زيرا آنچه مورد اتفاق است ترديدي در آن نيست، و همانا امور بر سه قسمند:

1- امري كه درستي و صحت آن روشن است، پس بايد پيروي شود.

2- امري كه گمراهي و سقم آن روشن است، پس بايد از آن پرهيز شود.

3- امري كه مشكل و مشتبه است، كه بايد براي دريافت حقيقت او به خدا و رسولش ارجاع شود. پيامبر فرموده است:

حلالي است روشن، و حرامي است روشن، و در ميان آن دو اموري است مشتبه (پوشيده و نامعلوم)، كسي كه امور مشتبه را رها كند از محرمات نجات مي يابد، و هر كس مشتبهات را اخذ كند ندانسته مرتكب محرمات مي گردد، (يعني ناخودآگاه در دامن محرمات نيز قرار مي گيرد).

ابن حنظله گويد: پرسيدم: فدايت شوم؛ اگر هر دو خبر موافق دو دسته از عامه باشد چگونه بايد عمل شود؟

فرمود: نظر مي شود به خبري كه مورد توجه حاكمان و قاضيان است (در اين صورت) ترك مي شود و آن ديگري اخذ مي شود.

ابن حنظله گويد: پرسيدم: اگر هر دو چيز با حاكمان عامه موافق باشند چطور؟

فرمود: چون چنين شد صبر كن تا امامت را ملاقات كني، زيرا توقف در هنگام شبهه (و مرتكب نشدن امور مشتبهه ) بهتر از آن است كه انسان خودش را به مهلكه بياندازد.

ابن حنظله گويد: پرسيدم: اگر هر دو حديث مشهور باشند و معتمدين از شما روايت كرده باشند (چه بايد كرد)؟

فرمود: بايد توجه شود هر كدام مطابق قرآن و سنت و مخالف عامه باشد اخذ شود، و آنكه مخالف قرآن و سنت و موافق عامه باشد رها شود.

ابن حنظله گويد: پرسيدم: فدايت شوم؛ اگر هر دو فقيه حكم را از قرآن و سنت به دست آورده باشند ولي يكي از دو خبر موافق عامه و ديگري را مخالف با آنها باشد به كدام خبر عمل شود؟

فرمود: آنكه مخالف عامه است چرا كه رشد در عمل كردن به آن است.

ص: 471


1- اصول كافي: ج 1 ص 86 ح 10.

حكم كسي كه مدعي رؤيت خدا شود چيست؟

ابراهيم كرخي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مردي (مردي مدعي است كه) خدا را در خواب ديده، نظر شما درباره ي آن چيست؟

حضرت فرمود: او مردي بي دين است، خداوند متعال نه در بيداري ديده مي شود و نه در خواب، و نه در دنيا و نه در آخرت. (1) .

ص: 472


1- أمالي صدوق، ص 610 ح 5.

حكم مبلّغي كه در سرزمين شرك بمير

حماد سمندري گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم:

من به سرزمين شرك وارد مي شوم، و نزد ما كساني هستند كه مي گويند: اگر آنجا مردي روز قيامت با همانها محشور مي شوي. (آيا اين صحيح است)؟

حضرت به من فرمود: اي حماد؛ اگر آنجا بودي آيا امر ما را متذكر مي شوي، و ديگران را به آن دعوت مي كني؟

گفتم: بله.

فرمود: اگر در اين شهر - كه از شهرهاي اسلامي است - (باشي) آيا امر ما را متذكر مي شوي، و ديگران را به آن دعوت مي كني؟

گفتم: نه (چون خود حضرت هستند).

حضرت به من فرمودند: اگر آنجا بميري، به تنهايي يك امت محشور مي شوي (با شكوه يك امت) و نور تو پيشاپيشت حركت مي كند. (1) .

ص: 473


1- رجال الكشي: ص 292، بحارالأنوار: ج 72 ص 392 ح 1.

حق مؤمن بر مؤمن چيست؟

1- معلي بن خنيس گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حق مؤمن پرسيدم.

فرمود: هفتاد حق است كه جز هفت حق را به تو نمي گويم، زيرا به تو مهربانم، و مي ترسم تحمل نكني.

عرض كردم: بلي؛ ان شاء الله.

فرمود: تو سير نباشي و او گرسنه، و پوشيده نباشي، و او برهنه، و راهنماي او باشي، (و براي او مانند) پيراهني (باشي) كه مي پوشد (از لباس كهنه شما نباشد) و زبان گوياي او باشي و براي او بخواهي آنچه را براي خود مي خواهي، و اگر كنيزي داري او را بفرستي تا فرش و بسترش را مرتب كند، و در شب و روز در حوائج او كوشا باشي. پس چون چنين كردي ولايت خود را به ولايت ما رسانيده اي و ولايت ما را به ولايت خداي عزوجل. (1) .

2- معلي بن خنيس گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟

حضرت فرمودند: هفت حق است كه همگي واجبند، هر كسي با آن مخالفت كند از ولايت خدا خارج شده، و طاعت او را ترك كرده است، و خداوند به او كاري ندارد.

گفتم: فدايت شوم؛ آنها را بيان فرمائيد كه كدامند؟

حضرت فرمودند: اي معلي؛ من مي ترسم نتواني آنها را انجام دهي، و حفظ كني، مي ترسم بداني و عمل نكني.

گفتم: لا حول و لا قوة الا بالله.(يعني از خدا مدد مي گيرم).

حضرت فرمودند: ساده ترين آن حقها اينكه دوست بداري از براي او آنچه خود از براي خود دوست داري، و كراهت بداري از براي او آنچه از براي خود كراهت داري.

حق دوم: اينكه در برآوردن حاجت او سعي كني، و رضايت او را خواهان باشي، و با كلام او مخالفت نكني.

حق سوم: اينكه با جان و مال و دست و پا و زبان خود به او رسيدگي كني.

حق چهارم: اينكه چشم و دليل و آيينه و لباس (و حافظ اسرار) او باشي.

حق پنجم: اينكه نكند سير باشي و او گرسنه بماند، و تو بپوشي و او عريان باشد، و تو سيراب شوي و او تشنه باشد.

حق ششم: اينكه اگر تو همسر يا خادمي داشته باشي و دوستت نه همسر و نه خادم داشته باشد، خادمت را بفرستي تا پيراهن او را بشويد، و غذاي او را بپزد و فراش و بستر او را پهن كند.

تمامي اين اعمال چيزي است كه بين تو و او قرار داده شده است.

و حق هفتم: اينكه اگر براي او قسم خوردي به قسمت عمل كني، و دعوت او را اجابت كني، و در تشييع جنازه ي او حاضر شوي، و در بيماريش او را عيادت كني، و بدنت را در برآوردن حاجت او به زحمت و تلاش بيندازي، و او را محتاج نكني كه به هنگام نياز از تو درخواست كند. و مبادرت به برآوردن حاجت او كني.

پس هر گاه اين كار را انجام دادي تو ولايت خود را به ولايت او وصل نمودي (يعني تو ولي او و او ولي تو باشد) و ولايت او را به ولايت خدا وصل نمودي (يعني هر دو داخل ولايت خدا شديد). (2) .

3- ابو المأمون حارثي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟

فرمود: از جمله حق مؤمن به گردن مؤمن.

دوستي قلبي او است.

ومواسات مالي او.

و اينكه به جاي او از خانواده اش سرپرستي كند.

و عليه ستمگرش از او ياري كند.

و چون در ميان مسلمين نصيبي داشته و غائب باشد، نصيب او را برايش دريافت كند.

و چون بميرد قبرش را زيارت كند.

و به او ستم نكند.

و به او غش و تقلب نكند.

و خيانت نورزد.

و رسوايش نكند.

و تكذيبش ننمايد.

و به او اف نگويد.

و اگر بر او اف بگويد، پس بين آن دو ولايت و دوستي نمي ماند.

و اگر يكي از آن دو به همديگر بگويد: تو دشمن مني، يكي از آن دو كافر شوند.

و چون متهمش سازد ايمان در دلش آب شود همچون نمك كه در آب حل مي شود. (3) .

4- مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شده: كمترين حق مؤمن بر برادرش چيست؟

حضرت پاسخ دادند: اينكه چيزي را كه او به آن نيازمندتر است به خود اختصاص ندهد. (4) .

ص: 474


1- اصول كافي: ج 3 ص 252 ح 14.
2- الخصال: ج 2 ص 6، بحارالأنوار: ج 71 ص 224 ح 12.
3- اصول كافي: ج 3 ص 248 ح 7.
4- الخصال: ج 1 ص 7 و 8، بحارالأنوار: ج 71 ص 391 ح 4.

حضرت ابراهيم و يوسف دروغ گفتند؟

صالح بن سعيد از يكي از اصحاب اهل بيت روايت كرده است، كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خداي عزوجل در داستان حضرت ابراهيم - عليه السلام - كه گفت: (بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون) (1) «بلكه اين كار را بزرگ شان كرده است پس از آنها بپرسيد اگر سخن مي گويند»! پرسيدم؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: (فاسألوهم ان كانوا ينطقون) بت بزرگ اين كار را نكرد، و حضرت ابراهيم نيز دروغ نگفت.

گفتم: چگونه؟

حضرت فرمود: زيرا حضرت ابراهيم - عليه السلام - گفت: «پس از آنها بپرسيد اگر سخن مي گويند؟» يعني اگر اين بتان سخن مي گويند بزرگترين آنها اين كار را كرده است، و اگر سخن نگويند بزرگترين آنها انجام نداده است. و آنها سخن نگفتند، و ابراهيم - عليه السلام - نيز دروغ نگفت.

گفتم: فرمايش خداوند كه از يوسف - عليه السلام - حكايت مي كند مي فرمايد: (أيتها العير انكم لسارقون) (2) «اي اهل قافله، شما دزد هستيد»؟

حضرت فرمودند: آنها يوسف - عليه السلام - را از پدرش دزديدند، مگر نمي بيني هنگامي كه سؤال كردند: (ماذا تفقدون قالوا نفقد صواع الملك) (3) «چه چيز گم كرده ايد؟ گفتند: پيمانه ي پادشاه را گم كرده ايم» و گفته نشد: شما پيمانه ي پادشاه را دزديديد، و مقصود از اينكه شما دزديد يعني: يوسف را از پدر دزديديد.

گفتم: مقصود از قول ابراهيم - عليه السلام - كه گفت: (اني سقيم) (4) «من بيمارم». چيست؟

حضرت فرمود: ابراهيم - عليه السلام - بيمار نبود و دروغ نيز نگفت، بلكه مرادش اين بود كه در دينش (كه گمان مي كردند او بر آن است و همان دين مردم باطل آن قوم بود) بيمار است (يعني گرفتار ترديد است). (5) .

2- حسن صيقل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: ما از امام باقر - عليه السلام - سؤال نموديم درباره ي فرمايش حضرت يوسف: (أيتها العير انكم لسارقون) (6) «اي اهل قافله، شما دزد هستيد» (اين دروغ نبود)؟

حضرت باقر - عليه السلام - فرمودند: به خدا نه آنها دزدي كردند، و نه حضرت يوسف دروغ گفت.

گفتيم: سخن حضرت ابراهيم - عليه السلام - كه فرمود: (بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون) (7) «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است! پس از آنها بپرسيد اگر سخن مي گويند»! چطور؟

حضرت باقر - عليه السلام - فرمودند: و به خدا نه بتها چنين كردند، و نه حضرت ابراهيم - عليه السلام - دروغ گفت؟

راوي گويد: امام صادق - عليه السلام - (پس از شنيدن اين پرسشها و پاسخها) فرمودند: خوب اي صيقل، نظر شما در اين پاسخها چيست؟

گفتم: چيزي نيست جز قبول و تسليم.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: خداوند دو چيز را دوست دارد، و دو چيز را مبغوض دارد.

آن دو چيز كه دوست دارد: راه رفتن با تكبر در ميان جنگ است، و دروغ به هدف اصلاح است.

و آن دو چيز كه مبغوض مي دارد: تكبر در راهها، و دروغ در غير اصلاح.

حضرت ابراهيم - عليه السلام - نفرمود: (بل فعله كبيرهم هذا) «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است» مگر به هدف اصلاح، و براي اينكه براي آنها ثابت كند كه بتها نمي فهمند.

و حضرت يوسف - عليه السلام - نفرمود آنچه را كه فرمود مگر به هدف اصلاح. (8) .

ص: 475


1- سوره ي انبياء آيه ي 63.
2- سوره ي يوسف آيه ي 70.
3- سوره ي يوسف آيه ي 71 و 72.
4- سوره ي صافات آيه ي 89.
5- بحارالأنوار: ج 11 ص 71 ح 3.
6- سوره ي يوسف آيه ي 70.
7- سوره ي انبياء آيه ي 63.
8- الكافي: ج 2 ص 341، بحارالأنوار: ج 69 ص 237 ح 3.

حكم كسي كه قرآن را به رأي خودش تفسير كند چيست؟

عمار بن موسي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حكومت سؤال نمودم چه حكمي دارد؟

حضرت فرمود: هر كس بين دو نفر به نظر خودش حكم و قضاوت كند كافر شده. و هر كس آيه اي از قرآن را به نظر خودش تفسير كند كافر شده است. (1) .

ص: 476


1- تفسير العياشي: ج 1 ص 18، بحارالأنوار: ج 89 ص 111 ح 15.

حقيقت علم ائمه چيست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ حقيقت اين دانش كه نزد شما است چيست؟

حضرت فرمود: آنچه شب و روز حادث مي شود، و امر پس از امر، و شي ء پس از شي ء تا روز قيامت (به ما الهام و القا مي شود).

توضيح: امام - عليه السلام - در اين حديث - و به ظاهر - مي خواهند علم غيب ذاتي را كه مخصوص خداوند متعال است از امامان معصوم نفي كنند، و بفرمايند: اگر امدادهاي الهي پي در پي نبود چيزي نمي دانستند. (1) .

ص: 477


1- بصائر الدرجات: 94، بحارالأنوار: ج 26 ص 60 ح 137.

حكم كسي كه امام بعدي را نمي شناسد

ابان از حارث بن مغيره نقل كرد كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا ممكن است مردم در حالي قرار گيرند كه امام را نشناسند؟

حضرت فرمود: ممكن است چنين چيزي پيش بيايد.

گفتم: در اين صورت چه كنند؟

حضرت فرمود: به (فرامين) همان امام اول عمل كنند، تا اينكه امام بعدي برايشان معلوم شود. (1) .

ص: 478


1- اكمال الدين: ص 201، بحارالأنوار: ج 27، ص 297، ح 6.

حكم كسي كه پيش از مرگش به امامي معتقد شود

ابوالصباح گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: درباره ي مردي كه به اين امر (يعني تشيع) دعوت شد و او اين مذهب را شناخت و در سرزمين دوري بود و در اين حال بود كه خبر فوت امام به او رسيد، و بلافاصله او نيز مرد حكمش چيست؟

حضرت فرمود: او به خدا قسم؛ به منزله ي كسي است كه به سوي خدا هجرت كرده، و در اثناي اين هجرت مرده، اجر و ثواب او بر خداست. (1) .

ص: 479


1- تفسير العياشي: ص 270، بحارالأنوار: ج 27 ص 297، ح 7.

حدود ايمان چيست؟

عجلان بن ابي صالح گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مرا از حدود ايمان آگاه بفرما.

حضرت فرمود: شهادت به وحدانيت خدا، و نبوت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم -، و اعتراف به آنچه از ناحيه ي خدا آمده، و نمازهاي پنجگانه، و اداي زكات، و روزه ي ماه رمضان، و حج خانه ي خدا، و ولايت ولي ما، و دشمني با دشمنان ما، و ورود در زمره راستگويان و همراه با آنها بودن. (1) .

ص: 480


1- الكافي: ج 2 ص 18، بحارالأنوار: ج 65 ص 330 ح 4.

حكم ورود به دستگاه سلطان ظالم

اسحاق بن عمار گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - درباره ي كارمند شدن در حكومت سلطان ستمگر سؤال كرد.

حضرت فرمود: آيا آنها بر شما وارد مي شوند، يا شما بر آنها وارد مي شويد؟

آن مرد گفت: بلكه آنها بر ما وارد مي شوند.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد.

توضيح: جمله سؤال گونه ي امام مي تواند دو معني داشته باشد:

1- آيا آنها شما را مجبور كرده اند كه در دستگاه حكومتي آنها وارد شويد، يا شما به پاي خود و با اختيار خويش به آنها پيوسته ايد؟ كه در صورت نخست اشكالي ندارد.

2- آيا آنها مطالبي را بر شما تحميل مي كنند يا شما اختيارا انجام مي دهيد، كه در صورت اول اشكالي ندارد.

و ممكن است معني ديگر داشته باشد.

البته اين حديث را بايد در كنار روايات ديگر قرار داد و اين مسأله را بررسي نمود. (1) .

ص: 481


1- الاختصاص: ص 261، بحارالأنوار: ج 72 ص 378 ح 35.

حسن افضل است يا حسين؟

1- زيد شحام گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: كدام يك افضل و برتر است: حسن يا حسين - عليهماالسلام -.

حضرت فرمود: فضل اولي ما بسان فضل آخري ما است، و فضل آخري ما بسان فضل اولي ما است، و هر كدام داراي فضل مخصوص به خود است.

گفتم: فدايت شوم، جواب را گسترده تر و واضحتر برايم بگو، به خدا قسم من سؤال نكردم مگر براي اينكه مي خواهم معرفت بيشتري به شما پيدا كنم.

حضرت فرمود: ما از يك درخت پاكيزه هستيم (يعني ريشه و اصل ما يكي است) خداوند ما را از عنصر واحدي آفريد، فضل ما از ناحيه ي خدا است، و علم و دانش ما از خدا است، و ما امينان او بر بندگان و مخلوقينش هستيم، و دعوت كنندگان به دين و آئين او مي باشيم، و حاجبان (و وسائل) ميان او و بندگان او هستيم، آيا مي خواهي برايت اضافه كنم اي زيد.

گفتم: بله.

حضرت فرمود: خلقت ما يكي است، و علم ما يكي است، و فضل ما يكي است، و همگي ما نزد خداوند متعال يكي هستيم.

گفتم: خبر ده مرا از عددتان (چند نفر هستيد)؟

حضرت فرمود: ما دوازده نفر هستيم همين طور اطراف عرش خدا بوديم از ابتداي خلقتمان، اول ما محمد و وسطي ما محمد و آخري ما محمد است. (1) .

2- هشام بن سالم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: امام حسن - عليه السلام - افضل است يا امام حسين - عليه السلام -؟

حضرت فرمود: امام حسن - عليه السلام - افضل است از امام حسين - عليه السلام -.

گفتم: پس چرا امامت به اولاد امام حسين - عليه السلام - اختصاص يافته است، و اولاد امام حسن - عليه السلام - از آن بهره اي ندارند؟ (2) .

حضرت فرمود: خداوند (به خاطر حكمتي) خواست اين سنتي را كه در مورد هارون و موسي اجرا نمود در مورد حسن و حسين - عليهماالسلام - نيز جاري كند.

مگر نمي بيني كه هر دو (موسي و هارون) در نبوت شريك بودند همان طوري كه حسن و حسين - عليهماالسلام - در امامت شريك بودند، با اين حال خداوند عزوجل نبوت را در فرزندان هارون قرار داد و در فرزندان موسي قرار نداد، گر چه موسي از هارون افضل و برتر بود.

گفتم: آيا دو امام مي تواند در يك زمان باشد؟

حضرت فرمود: خير، مگر اينكه يكي از آن دو ساكت و مأموم براي ديگري باشد، و ديگري ناطق و امام و پيشواي ديگري باشد، و اما اينكه هر دو امام ناطق فعال در زمان واحد باشند خير (چنين چيزي نمي شود).

(وجعلها كلمة باقية في عقبه) (3) .

گفتم: آيا امامت در دو برادر پس از حسن و حسين - عليهماالسلام - ممكن است واقع شود. (يعني دو برادر امام باشند مانند حسنين - عليهماالسلام -)؟

حضرت فرمود: خير، اين امامت فقط در امام حسين - عليه السلام - جاري است.

سپس همين طور در اعقاب اعقاب، و اعقاب اعقاب ايشان تا روز قيامت.

(مراد از اعقاب اعقاب همان امامان نه گانه هستند تا حضرت مهدي عجل الله فرجه، زيرا پس از ايشان ديگر امام معصومي نيست). (4) .

ص: 482


1- المحتضر للشيخ حسن بن سليمان: 159، بحارالأنوار: ج 25 ص 363 ح 23.
2- في المصدر: ان الله تبارك و تعالي لم يرد بذلك الا أن يجعل.
3- سوره ي زخرف آيه ي 28.
4- اكمال الدين: 232، بحارالأنوار: ج 25 ص 249 ح 1.

حضرت فاطمه را كه غسل داد و چرا؟

مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه كسي حضرت فاطمه - سلام الله عليها - را غسل داد؟

فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام -، مثل اينكه من اين مطلب را از گفته ي آن حضرت بزرگ شمردم و تعجب كردم.

فرمود: گويا از آنچه به تو خبر دادم دلتنگ شدي؟

عرض كردم: چنين است قربانت گردم.

فرمود: دلتنگ مباش، زيرا او صديقه (معصوم) است و جز صديق (معصوم) نبايد او را غسل دهد، مگر نمي داني كه مريم را جز عيسي غسل نداد؟ (1) .

ص: 483


1- اصول كافي: ج 2 ص 357 ح 4.

حور العين از مخلوقات دنيائي يا بهشتي؟

بكر بن محمد ازدي گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه ابوبصير درباره ي حورالعين سؤال نمود و گفت: فدايت شوم؛ حور العين از مخلوقات دنيايي است يا از مخلوقات بهشتي است؟

حضرت فرمود: تو را چه به اين سؤال؟ بر تو باد بر نماز، زيرا سفارش به نماز آخرين سفارش رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، او شما را به نماز تشويق نمود.

پس مبادا كسي از شما آن را سبك بشمارد، نه هنگامي كه جوان است آن را كامل بياورد و نه هنگامي كه پير شد توان آن را داشته باشد.

و هيچ سرقت و دزدي بدتر از دزدي از نماز نيست.

پس هرگاه كسي از شما به نماز ايستاد مستقيم بايستد، و هرگاه ركوع كرد كاملا ركوع كند، و هرگاه مجددا ايستاد به طور مستقيم بايستد، و هرگاه به سجود رفت دستهاي خود را باز كند (و بدن خود را جمع نكند) و سجود را به طور كامل بجا آورد، و هرگاه نشست مستقيم بنشيند، و هرگاه مجددا سجود كرد سجده را بطور كامل انجام دهد، و هرگاه سر خود را از سجود برداشت كمي مكث كند تا ساكن شود و استقرار پيدا كند. (1) .

ص: 484


1- قرب الاسناد: ص 18، بحارالأنوار: ج 81 ص 237 ح 15.

حكم زني كه همسرش بر او غضب كرده؛ چيست؟

از حضرت صادق - عليه السلام - سؤال كردم راجع به زني كه همسرش را به غضب درآورده است آيا نمازش قبول است؟ و خلاصه او چه حكمي دارد؟

حضرت فرمود: در حال معصيت است تا زماني كه شوهرش از او راضي شود. (1) .

ص: 485


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 285.

حكم كسي كه اقرار ندارد كه شب قدر به امام مطالبي عرضه مي شود؛ چيست؟

عمر بن يزيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر كسي اقرار نكند كه شب قدر به امام مطالبي عرضه مي شود آنسان كه گفته شده است، و انكار هم نكند حكمش چيست؟

حضرت فرمود: اگر حجت بر او به وسيله ي كسي كه در دانش و مسائل مورد وثوق است برپا شود، و معذلك به او اعتماد نكند، كافر است.

و اما كسي كه آن را نشنيده است پس او معذور است تا وقتي كه بشنود و به اين مطلب آگاه شود.

سپس حضرت فرمود: (بدانيد) او به خدا ايمان دارد؛ و (تنها) مؤمنان را تصديق مي كند. (1) .

ص: 486


1- بصائر الدرجات: ص 224، بحارالأنوار: ج 94 ص 21 ح 46.

حج بهتر است يا صدقه دادن؟

1- عبدالرحمان بن ابوعبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: افرادي از اين داستانسرايان مي گويند: هرگاه كسي حج كند سپس صدقه بدهد و صله رحم كند بهتر است (از تكرار حج).

حضرت فرمود: دروغ گفتند، به خدا قسم؛ اگر مردم چنين كنند اين خانه تعطيل خواهد شد. خداوند عزوجل اين خانه را وسيله اي براي استواري و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده است. (1) .

2- از امام صادق - عليه السلام - روايت شده است كه مردي از ايشان سؤال كرد و گفت: اي فرزند رسول خدا؛ من مردي ثروتمند هستم و حج واجبم را انجام داده ام و شنيده ام كه در حج مستحبي ثواب هاي بسياري است، آيا مي توانم به جاي حج مستحبي به اندازه ي مخارج حج صدقه بدهم، تا ثواب بيشتري نصيبم بشود، يا اينكه ثواب حج بيشتر است؟

حضرت صادق - عليه السلام - نگاهي به كوه ابوقبيس انداختند سپس فرمودند: اگر به اندازه ي اين كوه طلا و نقره صدقه بدهي ثواب حج را به دست نمي آوري. (2) .

ص: 487


1- علل الشرايع: ص 396، بحارالأنوار: ج 96 ص 18 ح 66.
2- دعائم الاسلام: ج 1 ص 293، بحارالأنوار: ج 96 ص 49 ح 40.

حطيم چيست؟ و چرا به اين نام ناميده شده است؟

معاوية بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به حطيم سؤال كردم.

حضرت فرمود: بين حجر اسود و در خانه ي كعبه است.

عرض كردم: چرا حطيم ناميده شده است؟

فرمود: براي اينكه مردم برخي، برخي ديگر را در آنجا (به خاطر شلوغي و ازدحام) خورد مي كنند. (1) .

ص: 488


1- علل الشرايع: ص 400، بحارالأنوار: ج 96 ص 229 ح 2.

حكم نگهداري گوشتهاي قرباني در مني چيست؟

جميل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حكم نگهداري گوشتهاي قرباني در (مني) بيش از سه روز سؤال كردم.

حضرت فرمود: امروز اشكالي ندارد، رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بدين علت از اين كار نهي كرد چون مردم آن روز در سختي بودند، اما امروز اشكال ندارد. (1) .

ص: 489


1- علل الشرايع: ص 439، بحارالأنوار: ج 96 ص 285 ح 45.

حج اكبر چيست؟

حفص گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني فرمايش خداي عزوجل: (و أذان من الله و رسوله إلي الناس يوم الحج الأكبر) «و اين، اعلامي از ناحيه ي خدا و پيامبرش به (عموم) مردم در روز حج اكبر است» سؤال كردم.

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام - فرمود: من كسي هستم كه ندا دادم در ميان مردم.

عرض كردم: معني حج اكبر چيست؟

فرمود: بدين جهت اكبر ناميده شد، چون سالي بود كه هم مسلمانان و هم مشركان حج نمودند، و در سال بعد؛ ديگر مشركان حج ننمودند. (1) .

ص: 490


1- علل الشرايع: ص 442، بحارالأنوار: ج 96 ص 322 ح 7.

حجامت روز چهارشنبه خوب است؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به حجامت روز چهارشنبه سؤال كردم.

حضرت فرمود: هر كه روز چهارشنبه حجامت كند، در حالي كه قصد مخالفت با كساني كه اين روز را به فال بد مي گيرند، كند از هر عيب و آفتي محفوظ مي ماند. (1) .

ص: 491


1- الطب: 58، بحارالأنوار: ج 59 ص 122 ح 50.

حجامت روز شنبه خوب است؟

طلحه فرزند زيد گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به حجامت روز شنبه سؤال كردم.

حضرت فرمود: ضعيف مي كند.

عرض كردم: اصلا بيماري و مشكل من از ضعف و كم تواني من است.

حضرت فرمود: پس بر تو باد خوردن «به شيرين» با دانه ي آن، زيرا آن ضعف را برطرف، و معده را خوشبو، و تيز و فعال مي كند.

عرض كردم: اين از كجاست اي فرزند رسول خدا؟

فرمود: آدم ترسو را شجاع مي كند، قسم به خدا؛ اين از علم پيامبران است. (1) .

ص: 492


1- طب الائمه: 136، بحارالأنوار: ج 63 ص 176 ح 36.

حكم شارب خمر چيست؟

محمد بن مسلم ثقفي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي شراب سؤال شد.

حضرت فرمود: رسول اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: نخستين چيزي كه خداوند مرا از آن نهي فرمود: پرستش بتها و شرب خمر، و مجادله با مردان بود.

خداوند تبارك و تعالي مرا براي انسانها رحمت فرستاد، تا اينكه آلات موسيقي و امور جاهليت و بتان آنها و ابزار قمار و برد و باخت آنها را از بين ببرم.

پروردگارم قسم خورده است و فرموده: كسي در دنيا شراب نخورد مگر اينكه روز قيامت از آتش و مواد ذوب شده جهنم او را بخورانم و او را پس از آن عذاب كنم يا بيامرزم.

سپس حضرت فرمود: با شارب الخمر همنشيني نكنيد، و به او زن ندهيد، و از او زن نگيريد، و اگر مريض شد عيادتش نكنيد، و اگر مرد جنازه اش را تشييع نكنيد.

همانا شارب الخمر روز قيامت در حالي به صحنه مي آيد كه چهره ي او سياه و رنگ چشم او آبي، و لبهاي او آويزان، و آب دهان او روان، و زبانش از پشت سرش بيرون كشيده شده است. (1) .

ص: 493


1- امالي صدوق: ص 416 ح 1.

حد شرعي مساحقه چيست؟

اسحاق بن جرير گويد: زني از من درخواست كرد كه براي او اجازه رسيدن به خدمت امام صادق - عليه السلام - را بگيرم، حضرت اجازه دادند، و هنگامي كه خدمت حضرت شرفياب شد عرض كرد: به من خبر ده از حكم زني كه با زني ديگر مساحقه كند، حد شرعي او چيست؟

حضرت فرمود: مانند حد زن زناكار است. و هرگاه روز قيامت شد آنها را مي آورند در حالي كه لباسهاي آتشين در برشان كرده اند، و بر سرشان مقنعه ها (روسريهائي) از آتش قرار داده اند، و شلوارهائي از آتش به آنان پوشانيده اند، و عمودهائي آتشين در درون آنها تا مغز سرشان كرده اند، و در آتش انداخته مي شوند.

اي زن؛ نخستين كسي كه اين عمل (زشت را) انجام داد قوم لوط بودند، مردان آنها به مردان اكتفا كردند (و آميزش كردند) و زنان بدون مرد ماندند، لذا عمل زشتي را كه مردان انجام مي دادند (يعني آميزش) مرتكب شدند. (1) .

ص: 494


1- ثواب الاعمال: ص 239، بحارالأنوار: ج 76 ص 75 ح 3.

حال شراب خوار به هنگام مستي

امام كاظم - عليه السلام - مي فرمايد:

از امام صادق - عليه السلام - راجع به حال و وضع شارب الخمر پرسيدم كه اگر از آن مست شود حالش چگونه است؟

حضرت فرمود: هر كس شراب بخورد، و چهل روز پس از آن بميرد در حالي خدا را ملاقات مي كند كه مانند بت پرست است. (1) .

ص: 495


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 271.

حكم خوردن ماهي جري چيست؟

كلبي نسابه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به خوردن ماهي جري سؤال نمودم.

حضرت فرمود: خداوند طائفه اي از بني اسرائيل را مسخ نمود، پس آنهايي كه راه دريا را پيش گرفتند عبارتند از: جرّي، و زميّر، و مارماهي و غير اينها.

و آنهايي كه در خشكي ماندند عبارتند از: ميمون و خوكها، و ورك، و غير اينها. (1) .

ص: 496


1- فروع الكافي: ج 6 ص 221، بحارالأنوار: ج 62 ص 229 ح 14.

حكم شطرنج، نرد، آواز، نبيذ چيست؟

ابو ربيع شامي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي شطرنج، و نرد سؤال شد.

حضرت فرمود: نزديك آنها مشو.

گفتم: آواز چطور؟

حضرت فرمود: خيري در آن نيست، آن را انجام ندهيد.

عرض كردم: نبيذ (آب جو مست كننده) چطور؟

حضرت فرمود: پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از هر نوع ماده مست كننده اي نهي نموده است، و هر مست كننده اي حرام است.

حكم بازي با شطرنج چيست؟

حكم بازي با شطرنج چيست؟

حكم خوردن از مال دختر يتيم چيست؟

علي بن المغيره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: دختر خواهر يتيمي دارم كه گاهي براي او هديه اي مي آورند و من از آن مي خورم، و بعدا از اموال خودم به او مي خورانم، و مي گويم: پروردگارم؛ اين در مقابل آن (اين كار چه صورتي دارد)؟

حضرت فرمود: اشكالي ندارد. (1) .

ص: 497


1- الكافي: ج 5 ص 129، بحارالأنوار: ج 76 ص 272 ح 19.

حكم كسي كه مال يتيم را بخورد چيست؟

عجلان ابوصالح گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حكم خوردن مال يتيم سؤال كردم.

حضرت فرمود: آن همان طور است كه خدا فرمود: (ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) (1) «كساني كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مي خورند (در حقيقت) آتش مي خورند؛ و به زودي در شعله هاي آتش (دوزخ) مي سوزند».

سپس پيش از آنكه از حضرتش بپرسم فرمود: هر كس يتيمي را تكفل كند تا زماني كه يتيمي او به پايان برسد، تا بي نياز شود خداوند بهشت را براي او واجب خواهد كرد همان طور كه جهنم را براي كسي كه مال يتيم را بخورد واجب كرده است. (2) .

ص: 498


1- سوره ي نساء آيه ي 10.
2- الكافي: ج 5 ص 128، بحارالأنوار: ج 76 ص 271 ح 16.

حكم زينت كردن زنان با طلا و نقره چيست؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به زينت زنان به وسيله ي طلا و نقره سؤال كردم.

فرمود: اشكالي ندارد. (1) .

ص: 499


1- بحارالأنوار: ج 63 ص 539 ح 50.

حق مسلمان بر مسلمان ديگر

عبدالاعلي بن اعين گويد: اصحابمان براي امام صادق - عليه السلام - نامه نوشتند كه در آن سؤالاتي كرده بودند، و از من خواستند تا از حضرتش درباره ي حق مسلمان بر برادر مسلمانش سؤال كنم. من سؤال نمودم ولي حضرت پاسخ نداد.

هنگامي كه براي خداحافظي نزد حضرت آمدم عرض كردم: سؤالي كردم به من پاسخ نداديد.

حضرت فرمود: من مي ترسم كه كافر شويد، همانا سخت ترين چيزي كه خداوند بر بندگانش واجب كرده است سه چيز است:

1- انصاف مرد از خودش به حدي كه راضي نشود براي برادرش از خودش مگر به آنچه براي خود از او راضي مي شود.

2- و مواسات با برادر مسلمانش در مال.

3- و ياد خدا در تمامي اوقات و احوال (و ذكر) گفتن: سبحان الله، و الحمد لله نيست، (بلكه ذكر آن است) كه هرگاه به حرامي برمي خورد آن را رها كند، و به آن دست نيازد. (1) .

ص: 500


1- الكافي: ج 2 ص 170 بحارالأنوار: ج 71 ص 242 ح 41.

حكم عشق چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به عشق سؤال كردم.

حضرت فرمود: دلهائي است كه از ياد خدا خالي شدند، پس خداوند محبت غير خود را به آنها چشانيد.

توضيح: ظاهرا مراد عشق به انسانها است. (1) .

ص: 501


1- امالي صدوق: ص 668 ح 3.

حكم كسيكه به دروغ آرزوي آمرزش كند چيست؟

يكي از اصحاب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گروهي از مردم هستند كه گناه مي كنند و مي گويند: ما اميدواريم (به رحمت خدا) و همواره چنين هستند تا مرگشان فرا مي رسد (يعني توبه هم نمي كنند). (اينها چه صورت دارند)؟

فرمود: اينها مردمي مي باشند كه با آرزوها بازي مي كنند و دروغ مي گويند. اينها اميدوار واقعي نيستند (اينها مي گويند: به خدا اميدواريم و از عذابش مي ترسيم ولي به خدا پشت كرده و به موجبات عذابش كه گناهان است رو مي آورند.) هر كس به چيزي اميدوار باشد آن را حتما طلب مي كند، و هر كس از چيزي بترسد حتما از آن مي گريزد. (1) .

علي بن محمد در روايت مرفوعه اي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گروهي از دوستان شما خود را به معاصي آلوده مي كنند و مي گويند: ما اميدواريم (كه عفو بشويم) آيا اين درست است؟

حضرت فرمود: دروغ گفتند، اينان دوستان ما نيستند. اينان كساني هستند كه فريب اميد را خورده اند.

هر كس به چيزي اميد دارد حتما براي آن تلاش مي كند، و هر كس از چيزي مي ترسد و واهمه دارد حتما از آن فرار مي كند. (2) .

ص: 502


1- اصول كافي: ج 3 ص 110 ح 5.
2- الكافي: ج 2 ص 68، بحارالأنوار: ج 67 ص 37 ح 4.

حق مسلمان بر مسلمان چيست؟

معلي بن خنيس گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟

فرمود: براي او هفت حق واجب است كه همه ي آنها بر عهده برادرش واجب است، و اگر برخي از آنها را تباه و ضايع كند، از ولايت و اطاعت خدا بيرون رود، و خدا از او بهره (اطاعت و بندگي) ندارد.

عرض كردم: قربانت شوم آنها چيست؟

فرمود: اي معلي بن خنيس؛ من بر تو نگرانم و مي ترسم ضايع كني و مراعات نكني، و بداني و عمل ننمايي.

عرض كردم: «لا قوة الا بالله» نيروئي جز از خدا نيست.

فرمود: آسانترين آن حقوق اين است كه: آنچه براي خود دوست داري براي او هم دوست داشته باشي، و آنچه براي خود نپسندي براي او نيز نپسندي.

دوم: آنكه از آنچه ناخرسند دارد دوري كني و خوشنودي او را پيروي نموده فرمانش بري.

سوم: آنكه با جان و مال و زبان و دست و پاي خويش او را ياري كني.

چهارم: آنكه چشم و راهنما و آيينه ي او باشي.

پنجم: آنكه تو سير نباشي و او گرسنه، يا سيراب باشي و او تشنه، يا پوشيده باشي و او برهنه.

ششم: آنكه اگر تو خدمتگزار داري و برادرت ندارد واجب است خدمتگزار خود را بفرستي كه جامه هايش را بشويد، و غذايش را درست كند، و بسترش را مرتب نمايد.

و حق هفتم: آنكه سوگندش را تصديق كني، و دعوتش را بپذيري، و در بيماريش از او عيادت كني، و بر جنازه اش حاضر شوي، و چون بداني حاجتي دارد در انجام آن سبقت گيري و او را مجبور نسازي كه از تو بخواهد، بلكه خودت پيشدستي كني، چون چنين كردي خود را به دوستي او پيوسته اي و دوستي او را به دوستي خود [و آنگاه است كه به آيه شريفه ي ألمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض عمل كرده اي.] (1) .

ص: 503


1- اصول كافي: ج 3 ص 246 ح 2.

حد مصافحه چقدر است؟

هشام بن سالم گويد: از امام صادق - عليه السلام - اندازه ي مصافحه را پرسيدم؟

حضرت فرمود: (به اندازه ي) گردش دور درخت خرما است (يعني اگر چه به مقدار گردش دور درخت خرما از يكديگر جدا شوند مستحب است با يكديگر مصافحه كنند). (1) .

ص: 504


1- اصول كافي: ج 3 ص 261 ح 8.

حد توكل چيست؟

ابوبصير گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: چيزي يافت نمي شود مگر اينكه حد و مرز و تعريفي دارد.

عرض كردم: فدايت شوم؛ حد توكل چيست؟

حضرت فرمود: يقين.

عرض كردم: يقين چيست؟

حضرت فرمود: اينكه با خدا هستي از چيزي نترسي. (1) .

ص: 505


1- الكافي: ج 2 ص 57، بحارالأنوار: ج 67 ص 142 ح 6.

حد سخاوت چيست؟

يكي از اصحاب ما مي گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: حد سخاوت چيست؟

حضرت فرمود: حق خدا را كه بر تو واجب كرده است از مالت خارج كني، و در محل و جاي شرعي خود خرج كني. (1) .

ص: 506


1- معاني الاخبار: ص 255، بحارالأنوار: ج 68 ص 353 ح 10.

حد و مرز همسايگي چيست؟

معاوية بن عمار گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ حد و مرز همسايه چيست؟ (يعني تا كجا را همسايه مي گويند)؟

حضرت فرمود: چهل منزل از هر طرف. (1) .

ص: 507


1- معاني الاخبار: ص 165، بحارالأنوار: ج 71 ص 151 ح 9.

حقيقت سحر چيست؟

زنديق از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: مرا از سحر آگاه فرما كه اصل آن چيست؟ و چگونه ساحر مي تواند كارهاي عجيب انجام دهد؟

حضرت فرمود: سحر چند نوع است: يك نوع از آن به منزله ي طب و طبابت است، همان طوري كه اطباء براي هر دردي دوائي قرار داده اند، همين طور نيز علم سحر براي هر نوع سلامتي يك نوع بيماري و آفتي، و براي هر معنايي يك نوع حيله و حقه اي قرار داده اند.

و نوع ديگر طردستي و شعبده است.

و نوع سوم از آن چيزي است كه دوستان شياطين از آنها مي گيرند.

آن زنديق سؤال كرد: شياطين از كجا سحر را ياد گرفتند؟

حضرت فرمود: از همانجا كه پزشكان و أطبا طب را ياد گرفتند، بعضي از آن به تجربه، و بعضي از آن از طريق معالجه است. (1) .

ص: 508


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 169 ذيل ح 2.

حقيقت رؤيا (خواب) چيست؟

ابوبصير از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: مرد يا زن اينجا خوابيده است، ولي در خواب مي بينند كه در مكه يا در كشوري از كشورها هستند، آيا روحشان خارج از بدنشان مي شود؟

حضرت فرمود: نه اي ابوبصير؛ روح اگر از بدن خارج شود ديگر به آن برنمي گردد، ولي او مانند آفتاب است كه در قلب آسمان قرار دارد و شعاع آن در دنيا است. (1) .

ص: 509


1- بحارالأنوار: ج 58 ص 43 ح 17.

حافظ حسين كربلائي تبريزي

كربلائي تبريزي (م 994 ه_) درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«ذكر الإمام الصادق الصديق؛ العالم الوثيق الحليم الشفيق؛ صاحب الشرف الرفيع و الحسب المنيع و الفضل الجميع؛ المدفون بأرض البقيع؛ الإمام الممجد؛ أبي عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام».

«وي امام ششم است از ائمه ي اثني عشر، كنيت وي ابوعبدالله است لقب مباركش صادق و فاضل، ولادت همايونش سنه ثمانين بالمدينة... وفات حضرت جعفر عليه السلام در منتصف رجب سنه ي ثمان و اربعين و مأئة».

«و دفن بالبقيع في قبر فيه أبوه و جده و عم جده و أكرم بذلك القبر و ما جمع من الأشراف الكرام... و له كلام نفيس في علوم التوحيد و غيرها و قد ألف تلميذه «جابر بن حيان» كتابا يشتمل علي ألف ورقة يتضمن رسائله و هي خمس مأة رسالة، كذا في تاريخ اليافعي».

و قال في كتاب كشف المحجوب:

يكي از ائمه ي مشايخ از اهل بيت رسالت، سيف سنت و جمال طريقت و معبر اهل معرفت و مزين ارباب صفوة جعفر بن محمد الصادق عليه السلام است عليهماالسلام. عالي حال و نيكو سيرت و آراسته ظاهر و آبادان سريرت بود. وي را اشارت نيكوست در جمله ي علوم، و مشهور است در ميان مشايخ به دقت كلام و قوت معاني. و وي را كتب معروف است در ميان اهل طريقت. از وي روايت كردند كه گفت: «من عرف الله أعرض عما سواه» عارف معرض بود و منقطع از اسباب، از خلق گسسته و به دوست پيوسته، غير از در دلش آن مقدار نباشد كه بدو التفات كند».

و از آن حضرت خرق عادات و كرامت بسيار منقول است از آن جمله آن كه از «حسين بن زيد» مروي است كه گفت: ابوعبدالله عليه السلام را گفتم: مرا خبر ده از آنچه خداي تعالي، «ابراهيم» عليه السلام را گفت (أولم تؤمن قال: بلي و لكن ليطمئن قلبي) (بقره، 260) گفت: مي خواهي كه همان طور تو را نمايم؟ گفتم: آري يابن رسول الله آن حضرت آواز كرد كه: يا باز يا غراب يا طاوس يا حمامة اين مرغان را ديدم در پيش وي حاضر گشتند، پس آن حضرت كاردي بر گرفت و ايشان را ذبح كرد و بهم برآميخت آنگه چهار جزء كرد، بعد از باز گفت: يا باز يا غراب يا طاوس، يا حمامة ديدم كه بعضي از آن نزديك بعضي شد تا همچون ماهية اول گرديدند، آنگه گفت ديدي مثل آن كه حضرت ابراهيم را روي نموده بود؟ گفتم: بلي يابن رسول الله...

روايت كرده اند به اسناد از «احمد بن النصر» از «عبدالله بن ابي ليلي» كه او گفت: ابوجعفر الدوانيق كس به نزد امام صادق عليه السلام فرستاده بود وي را بياورند و مرا نيز طلبيده بود، و من اتفاقا پيش از آن حضرت نزد دوانيق حاضر شدم و او اضطراب مي نمود و مي گفت: تعجيل كنيد و بياوريد وي را. خدا مرا بكشد اگر من وي را نكشم. خداي زمين را از خون من سيراب كند اگر من زمين را از خون وي آب ندهم. من از حاجب پرسيدم كه: وي چه كسي را مي خواهد و اين شدتش به واسطه ي كيست؟ گفت: جعفر بن محمد الصادق. در اين سخن بوديم كه مأمورين وي را درآوردند. وي لب مبارك خود را مي جنبانيد. پس چون ابوجعفر الدوانيق بدو نگريست گفت: مرحبا يا ابن عمي مرحبا يا ابن رسول الله. و او را نزديك به خود بر بالش خود بنشاند آنگه طعام خواست و به دست خود الوان اطعمه پيش وي مي نهاد. انواع نوازش به جاي آورد و آن حضرت رخصت طلبيده به منزل خود باز گردانيد. چون وي بيرون آمد، گفتم: فداي تو گردم اين مرد قصد كشتن تو داشت و چون تو درآمدي لب مي جنبانيدي، شك نكنم كه دعا مي خواندي، اگر صلاح باشد كه آن را به من هم بياموزيد كه من از محبان مخلص شما هستم تا چون پيش ايشان شوم من نيز آن بخوانم كه مبتلا شده ام به خدمت ايشان فرمود كه: آري آن دعا اين است:

«ما شاءالله: ما شاءالله؛ لا يأتي بالخير الا الله؛ ما شاءالله ما شاءالله لا يصرف السوء الا الله؛ و ما شاءالله ما شاءالله كل نعمة فمن الله؛ ما شاءالله لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» (1) .

ص: 510


1- روضات الجنان، ج 2، ص 402 - 398.

حلم امام صادق

نقل نموده اند كه امام صادق (ع) غلامش را دنبال كاري فرستاد و چون غلام دير كرد، خود حضرت به دنبال آن كار رفت و در وسط راه ديد غلام خفته است. حضرت او را باد زد، تا بيدار شد. پس به او فرمود: خوب است شب ها بخوابي و روزها كار كني. (1) .

ص: 511


1- عين الحيوة ص 593، روضه كافي ص 87، جامع السعادات ج 1 ص 298، بحارالانوار، ج 47 ص 56.

حج

انجام مناسك حج سابقه ديرينه دارد و مي توان گفت از مناسك عبادي است كه از آغازين روز ارزاني شدن وحي بر انسان شكل گرفته است. انبياي الهي بر انجام آن تأكيد داشتند. چرا كه حج نقش مهمي در سازندگي و رشد و بريدن از تعلقات دنيايي دارد.

حج بريدن از هر گونه وابستگي و رنگ و بوي دنيايي است. حج بازگشت به فطرت و خويشتن خويش است كه با حضور در مشاعر و مشاهد مشرفه و انجام مناسك جان ها را به ملكوت پرواز مي دهد.

انبياي الهي و امامان به مناسك حج اهتمام داشتند و كمتر پيامبر و يا امامي است كه اين مناسك را بارها به جاي نيآورده باشد. گفتار و رفتار امام صادق عليه السلام در جاي جاي مناسك حج، از احرام تا انجام، رهنمون و راهگشاي همگان است.

امام صادق عليه السلام كه خود بارها موفق به انجام اين مناسك باشكوه مي شود، درمورد عظمت حج مي فرمايد: حج جايگزين ندارد؛ ما يعدله شيء. (1) «هيچ عبادتي جايگزين حج نمي شود».

شروع مناسك حج از بيرون آوردن لباس هاي معمولي و پوشيدن لباس احرام (محرم شدن) كه همانند لباس آخرت است، مي باشد. انجام مناسك حج تنها به ظاهر مناسك نيست و حج گزار نبايد به انجام ظاهري آنها بسنده نمايد. بلكه بايد از آثار عميق آنها بهره وري نمايد، كه خويشتن را از زنگارها پاك سازد.

امام صادق عليه السلام حج را اين گونه آغاز مي نمايد؛ آن گونه شيفته ملكوت شده است كه توان گفتن لبيك را ندارد و بارها از خود بي هوش مي شود تا بتواند لبيك ها را به زبان آورد - همان ذكرهايي كه برخي به راحتي به زبان جاري مي سازند، كلما هم بالتلبية انقطع الصوت في حلقه و كاد يخر من راحلته، «هر گاه مي خواست لبيك بگويد صدايش در گلو قطع مي شد و نزديك بود كه از مركب خود بيافتد.» امام صادق عليه السلام نگران اين است كه هنگامي كه لبيك مي گويد از جانب خدا ندا آيد كه لا لبيك! (2) خداي سبحان به لبيك وي پاسخ «نه» بگويد.

ص: 512


1- فروع كافي، ج 4، ص 360، حديث 31.
2- امالي صدوق، ص 169؛ مناقب، ج 4، ص 275.

حسن خلق

حسن خلق مهم ترين فضيلت براي پيشوايان ديني است و در جلب دل ها و رفعت مقام نزد خدا و مردم نقش بسزايي دارد.

اخلاق نيكوي حضرت همان اخلاق جدش رسول الله صلي الله عليه و آله بود. او با مردم خوش اخلاق بود، در تشييع جنازه شركت مي جست و به عيادت بيماران مي رفت و بدي ها را با خوبي پاسخ مي داد.

ابوزهره مالكي مي نويسد:

مالك گفت: من پيوسته به حضور جعفر بن محمد رفت و آمد داشتم. آن حضرت بذله گو بود و بيشتر تبسم مي كرد، ولي وقتي نام رسول الله نزد او برده مي شد، رنگ حضرت به زردي مي گراييد. (1) .

درباره حسن خلق حضرت نقل كرده اند كه مردي از حجاج وارد مدينه شده و خوابيده بود. چون بيدار شد، خيال كرد هميان او را دزديده اند. پس بيرون آمد و امام صادق را ديد. پس دست حضرت را گرفت و گفت: تو هميان مرا برداشته اي! حضرت بدون اينكه ناراحت شود، فرمود: چه چيزي داخل آن بود؟ آن مرد گفت: هزار دينار طلا در آن بود. حضرت آن مرد را به خانه برد و هزار دينار به او بخشيد. پس آن مرد به خانه خود برگشت و هميان را در خانه خود يافت. آن گاه به سوي امام صادق عليه السلام برگشت و از حضرت عذرخواهي كرد و خواست هزار دينار را به حضرت برگرداند، ولي امام نپذيرفت و فرمود: ما چيزي را كه داده ايم، پس نمي گيريم. پس آن مرد پرسيد: اين آقا كيست؟ گفتند:امام جعفر صادق. (2) .

امام نسبت به همه محبت داشت و با همگان اعم از سياه و سفيد و عرب و عجم، خوش برخورد و نسبت به دوستان وفادار بود. نقل شده كه مردي سياه چهره ملازم حضرت بود. امام مدتي ايشان را نديد. پس روزي در جمع دوستان از حال او پرس و جو كرد. مردي با حالت تمسخر گفت: «انه نبطي؛ آن مرد نبطي (3) است!» پس امام صادق فرمود: اصل و شخصيت هر انساني به عقل و حسب و دين و كرم و تقواي اوست و همه مردم (سياه و سفيد...) يكسان هستند. پس آن مرد شرمگين شد. (4) .

همچنين عالم معاصر اهل سنت، عبدالحليم جندي درباره اخلاق نيك حضرت مي نويسد:

روزي امام، عابري را كه بر ايشان سلام نكرد، براي خوردن غذا دعوت كرد. حاضران از او پرسيدند: آيا سنت اين نبود كه آن مرد نخست سلام گويد و سپس به غذا دعوت شود؟ حضرت پاسخ داد: اين فقه تنگ نظرانه عراقي است... بنابراين، فقه امام «علوي» است كه با بخشش شروع مي شود و فقه عملي است؛ زيرا ابتكار عمل را در دست دارد و فقه اجتماعي است كه فرد بخشنده به گيرنده توجه دارد و فقه اسلامي و انساني است كه سراسر آن احترام و بزرگواري است. (5) .

ص: 513


1- ابومحمد ابوزهره، الامام المالك، حياته و عصره و آرائه، مصر، طبع مخيم، بي تا، ص 104.
2- احقاق الحق، ج 12، ص 231، به نقل از: عبدالكريم بن هوازن شافعي، الرسالة القشيرية، قاهره، ص 114؛ ترجمه رساله قشيريه با تصحيحات و تعليمات بديع الزمان فروزان فر، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 1361، چ 2، ص 344.
3- نبطي: يعني عامي، مردم عوام.
4- كمال الدين محمد بن طلحه شافعي، مطالب السؤول، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1419 ه. ق، چ 1، ص 286؛ حيلة الاولياء، ج 3، ص 198؛ الفصول المهمة، ج 2، ص 916.
5- عبدالحليم جندي، امام صادق عليه السلام، ترجمه: عباس جلالي (پيشواي علم و معرفت)، ص 200.

حرز امام صادق

فضل بن روزبهان پس از ذكر ماجرايي كه ميان حضرت و منصور دوانيقي رخ داد و حضرت به بركت حرز و دعايي كه با خود داشت، از دست منصور نجات يافت، مي نويسد:

حرز مشهور آن حضرت را كه به حرز امام جعفر مشهور است، اول آن چنين است: «ما شاء الله توجها الي الله، ما شاء الله تقربا الي الله، تلطفا الي الله، ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله...».

بحمدلله تعالي اين فقير ضعيف آن را ياد دارم و از اوراد فقير است كه سال هاست بدان مواظبت مي كنم و تمام عمر در پناه آن حرز «بحمدلله و حوله و قوته» از شر دشمنان مصون و محروسم ان شاء الله تعالي. چون آن حرز بسيار مشهور است، در اين مقام گفته شد. ان شاء الله هر كس بدان مواظبت كند، به يقين، از شر انس و جن در پناه حق تعالي خواهد بود. (1) .

بنابر نقل ذهبي، حضرت فرمود:

اي سفيان! اگر خدا نعمتي بر تو بخشيد و تو بقا و دوام آن نعمت را دوست داشتي، بيشتر حمد و شكر خدا كن كه همانا خدا فرموده است: «لئن شكرتم لازيدنكم» و هرگاه روزي ات كم شد، بيشتر استغفار كن كه خدا فرموده است: «استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم بأموال...». و هرگاه ناراحتي و غصه اي از سلطان و يا كس ديگري داشتي بيشتر بگو: «لا حول و لا قوة الا بالله» كه همانا اين ذكر، كليد گشايش و گنجي از گنج هاي بهشت است. (2) .

ص: 514


1- وسيلة الخادم الي المخدوم، قم، كتاب خانه آيت الله مرعشي، 1372، چ 1، ص 186.
2- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 442.

حسن معاشرت

حسن معاشرت [و حسن خلق] چيزي نيست كه به سادگي و بدون رياضت و زحمت به دست آيد؛ چرا كه هر مسلماني بايد براي برادر ديني و رفيق خود از بسياري از خواسته ها و غرايز خويش صرف نظر كند و برادر ديني اش را بر خود مقدم بدارد [و از آنچه دارد به او ايثار نمايد]، از اين رو امام صادق عليه السلام فرمود: «بايد خود را براي حسن معاشرت و برخورد با برادران خويش و كساني كه مي خواهي با آنان همنشين شوي آماده كني.» (1) .

از سويي معاشرت نيكو و اخلاق اجتماعي راه ها و مراتب زياد و متفاوتي دارد و چه بسا انسان از رعايت مراتب عالي آن غافل مي شود. از اين رو امام صادق عليه السلام دستورات لازم را براي حسن معاشرت به ما داده و فرموده است: «حسن خلقك، و كف لسانك، و اكظم غيظك، و أقل لغوك، تغرس عفوك، و تسخو نفسك.» (2) .

يعني اخلاق خود را نيك كن، و زبان خود را كنترل نما، و خشم خود را فرو بر، و سخنان بيهوده ي خود را كم كن، و درخت عفو و گذشت را براي برادران ديني و كساني كه با آنان معاشرت مي كني بكار! و نفس خود را به سخاوت و احسان و گذشت وادار كن.

امام صادق عليه السلام مي خواهد ما شيعيان نسبت به همه مردم حسن معاشرت داشته باشيم و آن را شعار دائمي و هميشگي خود قرار دهيم از اين رو مي فرمايد: «يا شيعة آل محمد ليس منا من لم يملك نفسه عند غضبه، و من لم يحسن صحبة من صحبه»؛ يعني: «اي پيروان آل محمد! از ما نيست كسي كه در وقت خشم و غضب، خود را كنترل نكند، و با همنشينان خود خوش برخورد نباشد». اين گونه سخنان از امام صادق فراوان نقل شده است.

امام صادق عليه السلام لازم مي داند كه ما پس از جدا شدن از رفيق و همنشين خود از احوال او جستجو كنيم و نام و نشان او را بدانيم از اين رو به مفضل كه از سفر بازگشته بود فرمود: با چه كسي همسفر شدي مفضل گفت: با يكي از برادران شيعه، امام عليه السلام فرمود: او كجا رفت؟ مفضل گفت: هنگامي كه من به مقصد رسيدم ديگر از او اطلاع پيدا نكردم امام عليه السلام فرمود: مگر تو نمي داني هر كه با مؤمني چهل گام همراه شود خداوند روز قيامت از حق او سؤال خواهد نمود؟ (3) .

ص: 515


1- بحارالأنوار ج 71 / 179.
2- وسائل ج 8 / 402.
3- وسائل ج 8 / 403.

حق همسايه

عقل و ادب انسان سليم مسئله احسان و رعايت حق همسايه را كاملا پذيرفته و اين امر همواره از اخلاق اهل خرد بوده است. اعراب قبل از اسلام نه تنها در انجام چنين عملي بر يكديگر فخر مي فروختند بلكه تا مي توانستند از همسايه و كسي كه در پناه آنان قرار مي گرفت، دفاع مي كردند. اسلام نيز اين صفت نيك و پسنديده را تقويت نموده و بر انجام آن تأكيد كرده است، تا جايي كه وصيت ها و سفارش هاي فراواني از نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله، نسبت به رعايت اين حقوق نقل شده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «رسول خدا صلي الله عليه و آله به قدري سفارش همسايه را به ما نمود كه ما گمان كرديم مي خواهد همسايه را وارث همسايه قرار دهد.»

همچنين ائمه اطهار عليهم السلام نيز در اين زمينه سفارش هايي فرموده اند. از جمله امام صادق عليه السلام درباره ي همسايه مي فرمايد: «بر شما باد به تقواي الهي... و حسن خلق و رعايت حق همسايگان.» (1) اين وصيت فراوان از امام صادق عليه السلام نقل شده، تا جايي كه تاركين آن را ملامت نموده و مي فرمايد: «أما يستحي الرجل منكم أن يعرف جاره حقه و لا يعرف حق جاره.» (2) يعني، آيا يكي از شما حيا نمي كند كه همسايه اش حق او را رعايت مي كند ولي او حق همسايه خود را رعايت نمي نمايد؟!

و در روايات معصومين عليهم السلام آمده كه فرموده اند: «از ما نيست كسي كه رعايت حق همسايه خود را نمي كند.» (3) .

ص: 516


1- وسائل الشيعه ج 11 / 156.
2- همان ج 8 / 399.
3- همان، ص 489.

حقوق برادران ديني

هر مسلماني در برابر برادران ديني خود حقوق و وظايف فراواني دارد كه قابل شمارش نيست و ما نيز در صدد بيان همه ي آن حقوق نيستيم؛ تنها يكي از احاديث مربوط به حقوق مسلمانان را نسبت به يكديگر بيان مي كنيم. و توجه به همين يك حديث براي عمل كردن به چنين حقوقي كافي است.

امام صادق عليه السلام به معلي بن خنيس مي فرمايد: «هر مسلماني بر برادر خود هفت حق [لازم] دارد و آسان ترين آنها اين است كه آنچه را براي خود دوست داري براي او نيز دوست بداري و آنچه را كه براي خود دوست نداري براي او نيز دوست نداشته باشي و حق دوم اين است كه از به خشم آوردن او بپرهيزي و آنچه را موجب خشنودي اوست فراهم كني و امر او را اطاعت نمايي، و حق سوم اين كه با جان و مال و زبان و دست و پاي خود او را ياري نمايي، و حق چهارم اين است كه چشم او و راهنماي او و آيينه ي او باشي، و حق پنجم اين كه تو سير نباشي و او گرسنه و تو سيراب نباشي و او تشنه و تو پوشيده نباشي و او برهنه باشد، و حق ششم اين كه اگر تو خادمي داري و او ندارد، خادم خود را بفرستي تا لباس او را بشويد و غذاي او را طبخ كند و بستر او را آماده نمايد، و حق هفتم اين كه به سوگند و قسم او احترام بگذاري و دعوت او را اجابت نمايي اگر مريض بود از او عبادت نماي و اگر از دنيا رفت او را تشييع نمايي و اگر حاجت و نيازي داشت در انجام آن بكوشي و مگذاري كه ناچار به سؤال و درخواست از تو بشود، اگر اين حقوق را نسبت به او رعايت كني، ولايت و ارتباط برادري خود را با او متصل نموده اي و برادري او را نيز با خود متصل و محكم نموده اي». (1) .

مؤلف گويد: بعيد است كه ما بتوانيم به تمام اين حقوق عمل كنيم و اگر هم بر انجام آن قادر شويم؛ باز موفقيت انجام چنين حقوقي بسيار مشكل است، زيرا نفس اماره و حب نفس و بزرگي و تكبر، اجازه ي درك اين فضايل را به ما نمي دهد. چه رسد به اين كه موفق به انجام آنها بشويم. (2) .

ص: 517


1- وسائل ج 8 / 544.
2- مترجم گويد: تفصيل اين حقوق در رسالة الحقوق حضرت سجاد عليه السلام بيان شده است.

حق و ناحق

من طلب ثلاثة بغير حق حرم ثلاثة بحق: من طلب الدنيا بغير حق حرم الاخرة بحق، و من طلب الرياسة بغير حق حرم الطاعة له بحق و من طلب المال بغير حق حرم بقاءه له بحق. (1) .

هر كه سه چيز را به ناحق خواهد از سه چيز به حق محروم گردد:

1- هر كه دنيا را به ناحق خواهد از آخرت به حق محروم گردد،

2- هر كه به ناحق رياست طلبد از طاعت به حق محروم گردد،

3- هر كه به ناحق مالي را طلبد از ماندگاري به حق آن محروم گردد.

ص: 518


1- تحف العقول، ص 321.

حق تقوا از خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از آيه ي (اتقوا الله حق تقاته) فرمودند:

(حق تقوا از خداوند اين است) كه اطاعت شود و نافرماني نشود و پيوسته ياد شود و هرگز فراموش نگردد و سپاسگزاري شود و ناسپاسي نشود. (1) .

ص: 519


1- بحار: 70 / 291 / 31، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22458.

حضور و غياب مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب مؤمن خيرخواه او باشد. (1) .

ص: 520


1- كافي: 2 / 208 / 2، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20136.

خ

خنثي نمودن آتش

روزي امام صادق (عليه السلام) در حياط خانه اش نشسته بود كه فردي به نام سهل بن حسن خراساني، اجازه ي ورود خواست.

سهل بعد از سلام و درود بر فرزند رسول الله (صلي الله عليه و اله) عرض كرد: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله)! شما امام رحمت و رأفت هستيد و شما اهل بيت (عليهم السلام)، امام اين امت مي باشيد به چه دليل، براي گرفتن حق خود، قيام نمي كنيد در حالي كه بيش از صد هزار شيعه، پشتيبان شما هستند؟

حضرت فرمود: «بنشين تا به شما چيزي را نشان بدهم».

سپس به يكي از خادمان خود امر كرد تا تنور خانه را روشن كند. خادم، تنور را روشن كرد و تنور به حد كافي سرخ و داغ گرديد.

سپس به سهل بن حسن خراساني رو كرد و فرمود: «برخيز، درون تنور برو». سهل گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) اي آقاي من، مرا عذاب مكن و از من درگذر.

امام فرمودند: «از تو گذشتم و ديگر نمي خواهد، داخل آتش شوي».

در اين حال هارون مكي، وارد خانه ي امام صادق (عليه السلام) شد، امام به او فرمود: «هارون كفش هايت را در بياور و برو داخل تنور بنشين». هارون بدون لحظه اي درنگ، وارد تنور شد.

سپس امام صادق (عليه السلام) از خراسان، براي سهل نكاتي گفت كه انگار آن جا را مشاهده كرده است.

بعد از ساعتي، امام به سهل فرمود: «حال برو و به داخل تنور، نظري بينداز» سهل بلافاصله برخاست و داخل تنور را نگاه كرد و ديد كه هارون، سالم به صورت چهار زانو درون تنور نشسته است.

هارون، با اجازه ي امام از تنور بيرون آمد و سلام كرد.

در آخر حضرت فرمود: «در خراسان چند نفر مثل اين مرد است».

سهل گفت: به خدا قسم يك نفر هم نيست. (1) .

آيا در ميان جوامع امروز هم، كساني مانند هارون مكي يافت مي شوند؟

ص: 521


1- منتهي الآمال.

خبر دادن از ضمير شخصي

مردي خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد و گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله)! من در خواب ديدم كه از شهر كوفه بيرون رفتم و به محلي رسيدم كه آن محل را مي شناسم و در آن جا شيخي را ديدم كه از چوب مردي را تراشيده كه بر اسبي چوبين سوار شده بود در حالي كه شمشيري در دست داشت؛ آيا تعبير اين خواب را مي دانيد؟

امام فرمود: «تو مردي هستي كه تصميم گرفته اي، وسيله ي معاش فرد ديگري را از دستش خارج كني؛ پس بترس از خداوندي كه تو را خلق كرده است و تو را مي ميراند».

آن مرد گفت: شهادت مي دهم كه علم به تو عطا شده است و تو آن را از معدنش، بيرون آورده اي. حال فكري كه در ذهنم بود، براي شما توضيح مي دهم: مردي از همسايگان ما به علت مشكلات مالي، مي خواهد ملك خود را به من بفروشد و من هم تصميم به خريد آن ملك با قيمت بسيار كم گرفته ام؛ چون مي دانستم، كسي غير از من، طالب آن ملك نيست.

حضرت فرمود: «آيا آن مرد، ما را دوست مي دارد و از دشمنان ما بيزاري مي جويد»؟

آن مرد گفت: آري يابن رسول الله (صلي الله عليه و آله)! او مردي نيكو صفت است و در دينش هم مستحكم است، من توبه مي كنم به سوي خداي تعالي و به سوي تو از آن چه كه قصد كرده بودم، انجام دهم. سپس گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) اگر اين مرد ناصبي بود، من مي توانستم، اين كار را با او بكنم؟

حضرت فرمود: «ادا كن، امانت را به كسي كه تو را امين دانست و از تو نصيحت خواست هر چند قاتل امام حسين (عليه السلام) باشد». (1) .

ص: 522


1- منتهي الآمال.

خبر غيبي در مورد بخشش شخصي به پسر عمويش

داوود رقي مي گويد: در سال 146 هجري قمري با امام صادق عليه السلام به حج رفتيم. وقتي از يكي از صحراهاي تهامه مي گذشتيم، شتران را خوابانديم. حضرت بانگ زد: «اي داوود! برو، برو!»

هنوز كمي از آن، فاصله نگرفته بودم كه سيلي آمد و همه چيز را برد. باز به او گفت: بين دو نماز مي آيي و منزل مي گيري.»

دوباره فرمود: «اي داوود! روز پنجشنبه، اعمالت بر من عرضه شد و در آن، بخشش ترا به پسر عمويت ديدم و آن عملت مرا خوشحال كرد.»

من پسر عمويي داشتم كه اولاد زيادي داشت و نيازمند بود. وقتي كه به مكه مي آمدم گفتم: «با او صله ي رحم بكنم و چيزي به وي بدهم.» و امام صادق عليه السلام از آن خبر داد. (1) .

ص: 523


1- بحارالانوار ج 47.

خبرهاي غيبي در مورد مرد شامي

يونس بن يعقوب مي گويد: در موسم حج مردي از اهل شام خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: «من مردي از شام هستم و علم فقه و فرايض و كلام و ديگر علم ها را خوب مي دانم و آمده ام كه با اصحاب تو مناظره نمايم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «كلام ترا از كلام رسول خدا است يا از نزد خودت مي باشد؟»

مرد شامي گفت: بعضي از من است و بعضي از كلام رسول خدا صلي الله عليه و اله مي باشد.»

حضرت فرمود: «پس تو شريك رسول خدا صلي الله عليه و اله هستي! او گفت: «نه.»

حضرت فرمود: «پس از طرف خداي تعالي به تو وحي رسيده است؟!»

گفت: «نه.»

حضرت فرمود: «پس فرمانبرداري از تو واجب مي باشد چنانچه فرمانبرداري از رسول خدا صلي الله عليه و اله واجب بوده است!» گفت: «نه.»

سپس امام صادق عليه السلام روي به من كرد و فرمود: «اين مرد پيش از آنكه حرف بزند بر عليه خود حجت، مي آورد! ببين كه اگر كسي از اهل كلام در اينجا است، او را صدا بزن تا با اين مرد سخن بگويد.»

من گفتم، «اي فرزند رسول خدا! شما نهي از كلام مي كنيد و شنيده ايم كه مي فرمائيد كه: واي بر اصحاب از كلام!»

حضرت فرمود: «بلي، آنها كساني هستند كه قول ما را بگذارند و هر چه خودشان بخواهند بگويند.»

پس من رفتم و حمران بن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و قيس بن ناصر كه همه از متكلمان بودند و از اصحاب آن حضرت بشمار مي رفتند را حاضر كردم. پس هر يك با شامي حرف مي زدند و در اين اثنا آن حضرت از شكاف خيمه نگاه مي كرد، شخصي را ديد كه از دور مي آيد، فرمود: «هشام.»

اهل مجلس گمان كردند كه هشام عقيل است كه علاقه و محبت بسياري به آن حضرت داشت ولي چون نزديك شد، ديدند كه هشام بن الحكم بود.

پس او را جاي داد و فرمود: «اين دل و زبان، ياري كننده ي ما مي باشد.» سپس به مرد شامي فرمود: «با اين پسر حرف بزن.»

مرد شامي روي به هشام كرد و گفت: «مي خواهم كه در امامت اين شخص (يعني امام جعفر صادق عليه السلام) با تو حرف بزنم.»

چون هشام اين كلام را شنيد بر خودش بلرزيد و گفت: «آيا خداي تعالي بر اين خلق مهربان تر است يا اين خلق بر خود؟»

مرد شامي گفت: «خدا مهربان تر است.»

هشام گفت: «مهرباني خدا با خلق در اين مذهب چه چيز خواهد بود؟»

مرد شامي گفت: «اين است كه خلق را تكليف كرده و اقامت حجت و دليل نموده است بر آنچه ايشان را به آن تكليف نموده است.»

هشام گفت: «آن حجت و دليل كدام است؟»

مرد شامي گفت: «آن رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود كه از جانب خود حق تعالي براي خلق فرستاده شد.» هشام گفت: «بعد از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از دنيا رفت آن دليل، چه مي تواند باشد؟»

مرد شامي گفت: «بعد از او، كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم حجت مي باشد.»

هشام گفت: «آيا كتاب و سنت در چيزهائي كه اختلاف در آن واقع بشود به ما نفع رسانده و رفع اختلاف مي نمايد و موجب اتفاق مي شود؟»

مرد شامي گفت: «بلي.» هشام گفت: «پس چرا ميان ما و تو اختلاف است و تو از شام آمده اي كه با ما بحث كني و گمانت اين است كه رأي تو در دين بس است و حال آنكه اقرار داري به آن كه رأي هركس فرق دارد و يك رأي، دو مختلف را بر يك قول جمع نمي كند.»

چون سخن هشام به اينجا رسيد مرد شامي به فكر فرو رفت و مدت زيادي ساكت شد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «چرا حرف نمي زني؟»

گفت: «اگر بگويم ميان ما و شما اختلافي نيست، دروغ گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع اختلاف مي كند، حال آنكه چنين اختلافي در ميان است، ليكن مثل آنچه كه او گفت را من نيز مي توانم بگويم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «بگو او جوابي مهيا خواهد داشت.»

پس مرد شامي گفت: «خدا به خلق مهربان تر است يا ايشان به خودشان.»

هشام گفت: «حق تعالي.»

شامي گفت: «آيا خدا براي خلق دليلي كه موجب اتفاق آنها باشد و از ايشان رفع اختلاف و حق را از باطل تشخيص دهد قرار داده است يا نه؟»

هشام گفت: «بلي.»

شامي گفت: «آن كدام است؟»

هشام گفت: «در ابتداء شريعت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود و بعد از آن حضرت، افراد ديگري غير از او.»

شامي گفت: «آن غير كدام است كه بجاي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مي تواند باشد؟»

هشام گفت: «در اين وقت يا پيش از اين وقت؟»

شامي گفت؟ «در اين وقت!»

هشام اشاره به امام صادق عليه السلام كرد و گفت: «اين امام كه نشسته است كه ما را خبر مي دهد از آسمان و زمين و از هر چه بپرسي و از هر چه بخواهي به علمي كه به ميراث از پدر و جد او رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به او رسيده است.»

شامي گفت: «چگونه اين مطلب را بر من ثابت مي كني؟»

هشام گفت: «به اينكه سؤال كني از او هر چه كه خاطرت مي خواهد؟»

شامي گفت: «ديگر عذري نمانده است، بر من است كه بپرسم.»

امام صادق عليه السلام پرسيد: «من زحمت پرسيدن را از تو رفع كنم و به تو خبر مي دهم از راه تو و از سفر تو و از پسر تو.»

سپس فرمود: «تو در فلان روز از خانه بيرون آمدي. و در راه در هر منزل، چنين ديدي و چنان گفتي و فلان چيز را خوردي و فلان موقع، روانه شدي.» و هر يك را كه مي گفت مرد شامي مي گفت: «به خدا قسم راست مي گويي.»

چون اين مراتب را از آن حضرت شنيد، گفت: «همين حالا مسلمان شدم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: بگو: حالا به خدا ايمان آوردم. چرا كه اسلام قبل از ايمان است چرا كه مدار نكاح و ميراث و حفظ مال و خون به اسلام است و مدار ثواب و گناه بر ايمان است.»

پس شامي گفت: «راست فرمودي، شهادت مي دهم كه نيست معبودي جز خداوند و شهادت مي دهم به اينكه محمد، فرستاده ي رسول خدا است و به درستي تو وصي انبياء هستي.» (1) .

ص: 524


1- حديقة الشيعه.

خانه اي در فردوس اعلي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عبادت خداوند را با وجود خستگي و بي ميلي بر خود تحميل ننمائيد.

هشام بن حكم روايت مي كند كه مردي از كوهستان به خدمت حضرت امام جعفرصادق عليه السلام آمد و ده هزار درهم در مجلس آن حضرت گذاشت و گفت: يابن رسول الله براي من خانه اي مهيا فرما كه وقتي با عيال و اطفال خود از حج مراجعت نمايم در آن منزل ساكن گرديم.

اين را گفت و راهي كعبه معظمه شد. هنگامي كه مراجعت نمود به خدمت آن حضرت حاضر شد. حضرت او را با عيال و اطفال در منزل شريف خود جاي داد و فرمود كه از براي تو در فردوس اعلي سرائي خريده ام و سجلي نوشته ام. حد اول آن سراي به سراي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم متصل است و حد دوم به خانه حضرت مرتضي علي عليه السلام و حد سوم آن به مسكن حسن بن علي عليه السلام و حد چهارم آن به منزل امام حسين عليه السلام متصل است.

آن مرد چون اين سخن از حضرت شنيد گفت: راضي شدم و قبول نمودم. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آن مبلغ را بين فقراي بني حسن و بني حسين تقسيم كرد. بعد از مدتي آن مرد كوهستاني بيمار شد و اثر مرگ را بر خود مشاهده نمود. اهل و خويشان خود را احضار فرمود و گفت: اي ياران، يقين مي دانم كه آن چه امام جعفرصادق عليه السلام به من خبر داده حق و صدق است.

ايشان سجلي به من داده، وصيت من به شما اين است كه آن سجل را با من در قبر بگذاريد. چون شب شد، آن مؤمن نيكو اعتقاد به جوار رحمت ايزدي واصل شد. خويشاوندان بنا بر وصيت او را با سجل در قبر نهادند. بعد از دفن مردم متفرق شدند. روز بعد چون بر سر قبرش رفتند. آن سجل را بر روي قبرش يافتند كه در آن به خط سبز نوشته بود كه حق سبحانه و تعالي وفا نمود به آن چه ولي حق حضرت جعفر بن محمد صادق عليه السلام با او وعده فرموده بود.

خورشيد سياه شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن كس كه خاطرات شخصي خود را از دل نزدايد و از خطرات نفساني و شهوي خويش فارغ نشود، افكار شيطاني را از خود نراند و در پناه خداوند بزرگ نرود، شايسته نيست مردم را امر به معروف و نهي از منكر نمايد.

ابراهيم بن سعيد روايت مي كند كه روزي به خدمت امام جعفرصادق عليه السلام عرض كردم كه مي تواني آفتاب را با دست خود بگيري و از تابش آن جلوگيري كني؟ فرمود: اگر مي خواهي آن را از ديد تو مخفي كنم؟ گفتم: آري مخفي كن. پس او را ديدم كه آفتاب را كشيد آن چنان كه افسار چهارپا را مي كشند و خورشيد سياه شد چنان كه اهل مدينه ديدند، سپس آن را بازگردانيد.

خدايا! مرا كفايت كن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كمال هر كار نيك در سه چيز است: شتاب كردن در آن، ناچيز دانستن آن و پنهان نمودن آن است.

و از ابن ابي عمير از يكي از شيعيان نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردي به من گفت: وقتي كه در ربذه (دهي است يك فرسخي مدينه) بر منصور وارد شدي چه گفتي؟ فرمود: گفتم: خدايا! تو از هر چيزي كفايت مي كني و چيزي از تو كفايت نمي كند، مرا به هر وسيله و هر طور و از هر جا كه مي خواهي كفايت كن و شر او را از من بگردان.

خدا جابر را رحمت كند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه به حكم دين دوست نباشد و به حكم دين دشمن نباشد، پس دين ندارد.

و از زياد بن ابي الحلال نقل مي كند كه:

مردم درباره ي جابر بن يزيد و حديثها و عجائبي كه روايت مي كرد اختلاف كردند، من خدمت حضرت صادق عليه السلام رفته و خواستم از اين موضوع سؤال كنم؛ آن حضرت بدون پرسش فرمود: خدا جابر را رحمت كند، دروغ به ما نمي بست.

خواهش انگور و انار در زمستان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن اسير هواهاي نفس نمي شود و شكمش هم او را رسوا نمي كند.

از جمله اين كه داوود رقي نقل مي كند كه:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، فرزندش موسي وارد شد و مي لرزيد؛ حضرت به او فرمود: چگونه صبح كردي؟ عرض كرد: در حالي كه در حفظ و حمايت خدا هستم و در نعمتهاي او مي گردم و اكنون خوشه اي انگور جرشي (جرش به وزن عمر دهي است در يمن و شايد انگور جرشي قسمي از انگور بوده كه در آن جا فراوان بوده است) و دانه اي انار مي خواهم. من گفتم: سبحان الله در اين فصل زمستان!! فرمود:

اي داوود خدا بر همه چيزي توانا است، وارد باغ شو. هنگامي كه به باغ رفتم، در آن جا يك خوشه انگور جرشي به درختي، و دانه اي انار به درخت ديگري ديدم.

خشم حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس بي زني را زن دهد، از آناني است كه خداوند در روز قيامت به او به ديده لطف و رحمت نظر كند.

صدوحي نقل مي كند كه:

از حضرت صادق عليه السلام سؤالي كردند كه حضرت غضبناك شد، به طوري كه غضب آن حضرت مسجد رسول اكرم صلي الله عليه و آله را پر كرده به آسمان بالا رفت و به واسطه ي غضب آن حضرت باد سياهي برخاست به طوري كه نزديك بود مدينه را از جاي بركند. پس هنگامي كه خشم حضرت ساكن شد باد هم ساكن گرديد.

خوردن انگور و كمك به مراجعين

يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام حكايت كند:

روزي در مِني و عرفات در حضور آن حضرت مشغول خوردن انگور بوديم، كه فقيري آمد و تقاضاي كمك كرد.

حضرت يك خوشه انگور به آن فقير داد، فقير گفت: انگور نمي خواهم، چنانچه درهم و ديناري داريد، كمك نمائيد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به تو كمك نمايد.

و فقير مقداري راه رفت و سپس بازگشت و همان مقدار انگور را درخواست كرد، ولي حضرت چيزي به او نداد و فقط فرمود: خدا به تو كمك نمايد.

بعد از آن، فقيري ديگر آمد و درخواست كمك كرد؟

حضرت چند دانه انگور به او داد، فقير آن چند دانه انگور را گرفت و گفت: «الحمد للّه رب العالمين» كه خداوند مهربان مرا روزي داد؛ و چون كه خواست برود امام عليه السلام به او فرمود: صبر كن؛ و دو دست مبارك خود را پر از انگور كرد و تحويل او داد.

فقير بار ديگر خداي تعالي را شكر و سپاس گفت؛ و خواست حركت كند كه برود، حضرت فرمود: چقدر پول همراه داري؟

فقير پول هاي خود را كه حدود بيست درهم بود نشان داد و حضرت نيز به همان مقدار درهم به او كمك نمود.

هنگامي كه فقير پول ها را از آن حضرت گرفت، شكر و سپاس خداي را به جا آورد.

و حركت كرد تا برود، حضرت فرمود: صبر كن و سپس پيراهن خود را درآورد و تحويل آن فقير داد و فرمود: آن را بپوش، فقير پيراهن را گرفت و پس از شكر خدا، نيز از آن حضرت سپاس، به جاي آورد؛ و دعاي خيري در حق حضرت كرد و رفت.(1) .

همچنين مرحوم شيخ طوسي و ديگر بزرگان آورده اند:

شخصي به نام مفضل بن قيس حكايت نمايد:

روزي به محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم؛ و بعضي از مشكلات زندگي خود و خانواده ام را براي آن حضرت بازگو كردم.

امام عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن كيسه را بياور.

هنگامي كه كنيز كيسه را آورد، حضرت به من فرمود: در اين كيسه مقدار چهارصد دينار است، كه منصور دوانيقي آن ها را براي ما ارسال داشته است، آن ها را بردار و مشكلات زندگي خود و خانواده ات را برطرف نما.

پس از آن كه كيسه را گرفتم، عرضه داشتم: ياابن رسول اللّه! من تقاضاي پول نكردم؛ بلكه خواستم در حق ما به درگاه خداوند متعال دعائي كني، تا به دعاي شما گرفتاري هاي ما برطرف گردد.

امام عليه السلام فرمود: مانعي ندارد، اين پول ها را بردار؛ و به همين زودي به درگاه خداوند سبحان دعا مي كنم، كه ان شاء اللّه؛ به خواسته هايت برسي.

و در پايان به عنوان موعظه و نصيحت فرمود: مواظب باش كه اسرار زندگي و خانواده ات را براي هر كسي بازگو نكني؛ كه خود را در نزد افراد، بي جهت سبك خواهي كرد.(2) .

ص: 525


1- بحارالانوار: ج 47، ص 42، ح 56، به نقل از كافي: ج 4، ص 49.
2- اختيار معرفة الرجال: ص 183، ح 320، و 322.

خالد بجلي

خالد از اصحاب امام صادق (ع) (1) و مردي صالح بود. (2) او داراي كتابي است كه حسن بن محبوب از او نقل كرده است. (3) .

خالد از كساني است كه دين خود را بر امام صادق عليه السلام، عرضه داشت:

شيخ كشي (ره)، از ابي سلمه جمال، روايت كرده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع) بودم كه خالد بجلي وارد شد، و به امام عرض كرد، فدايت گردم، مي خواهم دينم را بر شما عرضه بدارم - و قبلا به حضرت گفته بود كه از شما سؤالي دارم، حضرت هم فرموده بود: بپرس، به خدا، از هر چه بپرسي برايت به اندازه اي كه لازم است، جواب مي گويم و كتمان نمي كنم -

آن گاه خالد گفت: اول، آن چه معتقدم، عرض مي كنم: شهادت بر وحدانيت خداوند و اينكه خدايي جز او نيست و شريكي ندارد. امام صادق (ع) فرمود: همين طور است پروردگار ما، خداي ديگري با او نيست. سپس خالد گفت: شهادت مي دهم كه محمد (ص) اقرار به بندگي خدا دارد و فرستاده خداست. حضرت فرمود: همين طور است، محمد (ص) مقر است به بندگي خدا؛ و فرستاده، از جانب حضرت حق، بر خلق است. سپس گفت: علي (ع) اطاعتش بر بندگان فرض است، همچنان كه اطاعت پيغمبر (ص) بر خلق لازم است. حضرت فرمود: چنين است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه اطاعت حضرت حسن (ع) مانند رسول خدا (ص) و علي (ع) واجب است. امام فرمود: صحيح است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه اطاعت امام حسين (ع) بعد از امام حسن (ع) بر مردم لازم است همان گونه كه اطاعت پيغمبر و علي و حسن عليهم السلام لازم است. حضرت فرمود: اطاعت حضرت حسين (ع) لازم است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه حضرت زين العابدين (ع) اطاعتش مانند اطاعت حضرت حسين (ع) لازم و واجب بر خلق است. حضرت فرمود: چنين است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه اطاعت حضرت علي بن الحسين (ع) لازم است. حضرت فرمود: اطاعت حضرت محمد بن علي (ع) لازم است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه خداوند شما را وارث آنان قرار داده و آن چه به آنان مرحمت كرده، به شما نيز عنايت فرموده، و اطاعتت را بر خلق لازم قرار داده. امام صادق (ع) فرمود: بس كن كه الان سخن حق را گفتي... (4) .

ص: 526


1- رجال الطوسي، ص 185.
2- رجال كشي، ص 295.
3- رجال نجاشي، ص 108.
4- رجال كشي، ص 359.

خالد بن نجيح كوفي

از اصحاب حضرت صادق (ع) (1) و حضرت موسي الكاظم (2) عليهماالسلام است، و از آن دو امام روايت كرده است. (3) .

بعضي از بزرگان رجال، او را ضعيف شمرده اند، چون يك بار از قلبش چيزي خطور كرده است:

خالد گويد: وارد شدم بر حضرت صادق (ع) در حالي كه نزد آن جناب جمعي نشسته بودند، و من در گوشه اي قرار گرفتم و در دل خود گفتم: واي بر شما! چه غافليد، نزد چه كسي تكلم مي كنيد؟ نزد رب العالمين و پروردگار جهان! پس از اين خيال، آن حضرت به خطاب به من فرمود: واي بر تواي خالد! سوگند به خدا، كه من بنده و مخلوقم، و از براي من است پروردگاري كه مي ترسم اگر او را نپرستم عذابم نمايد، و مرا به آتش بسوزاند.

آن گاه من گفتم: نه، به خدا قسم، ديگر هرگز نمي گويم در حق تو، مگر آن چه را كه خودت در حق مي گويي. (4) .

خالد بن نجيح گويد: امام صادق (ع) به شخصي فرمود: بدانچه خدا روزي ات كرده قانع باش، و بدانچه در نزد ديگران است چشم مينداز، و آن چه را دسترسي بدان نداري آرزو مكن، زيرا هر كس قناعت كند سير گردد، و هر كه قناعت نكند اشباع نگردد؛ و بهره خويش را از آخرت خود برگير.

و فرمود: سودمندترين چيزها براي آدمي آن است كه پيش از ديگران عيب خويش را دريابد، و سخت ترين كارها پنهان كردن مستمندي و نداري است، و بي فايده ترين چيزها نصيحت كردن به پند ناپذير و نيز مجاورت با شخص حريص و آزمند، و آسايش دهنده ترين چيزها نوميدي از مردم است.

و فرمود: ناشكيبا و بد خلق مباش، و نفس خويش را براي تحمل (سخن) كسي كه با (انديشه) تو مخالف است ولي از تو برتر، و بر تو فضيلتي دارد، رام گردان؛ پس تو اعتراف به فضل و برتري او كرده اي آن گاه كه با او سر مخالفت و ستيزه جويي نداشته باشي، و كسي كه براي ديگران فضيلت و برتري قائل نباشد خودسر و خودپسند است.

و به شخصي فرمود: بدان كه عزت ندارد آن كس كه در پيشگاه خدا فروتني نكند و رفعت ندارد آن كس كه براي خداي عز و جل تواضع نكند.

و به مردي فرمود: كار دينت را محكم كن كه اهل دنيا كار دنياشان را محكم مي نمايد؛ زيرا دنيا شاهد و گواهي است كه بدان وسيله آن چه از آخرت نهان است شناخته شود، پس آخرت را بشناس و به دنيا جز از روي عبرت و پندگيري منگر. (5) .

ص: 527


1- رجال الطوسي، ص 186.
2- رجال الطوسي، ص 349.
3- رجال نجاشي، ص 109.
4- بصائر الدرجات، جزء 5، باب 10، ح 25، ص 241 - بحارالانوار، ج 47، ص 341.
5- روضه كافي، ح 337، ص 204 - 203.

خدا، اولين پناهگاه

درسي كه از نامه ي امام صادق عليه السلام مي آموزيم توجه به خدا در همه حال است. آري، طبق فرمايش امام عليه السلام، به هنگام گرفتاري و درد و ناراحتي قبل از آن كه از ديگران كمك خواسته شود، ابتدا بايد به سراغ خدا رفت و از او كمك و راه چاره خواست. اگر بدهكاري، بيماري و يا كمبودي هست، اول بايد در خانه خدا رفت و از او چاره خواست؛ براي مثال كسي كه بيمار است اول دعا كند، سپس به پزشك مراجعه نمايد، و در بين راه بداند كه خداوند خواسته است كه بيماري او از طريق اسباب طبيعي مانند مراجعه به پزشك درمان شود. چنين كسي نبايد بيماري اش را به حال خود بگذارد و نماز جعفر طيار بخواند! معناي از خدا خواستن اين نيست كه مسير عادي راه ها پيموده نشود، بلكه مراد اين است كه كارها از خدا شروع شود. «قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعآؤكم (1) ؛ بگو: اگر دعاي شما نباشد، پروردگارم هيچ اعتنايي به شما نمي كند.» كسي كه مي خواهد درس بخواند، يا درس بدهد، يا به وعظ و خطابه بپردازد، بايد قبل از شروع براي خود دعا كند و از خالق بي همتا و قدرت مطلق كمك بخواهد. بدين منظور دعايي وارد شده است كه با اين فقره آغاز مي شود: «اللهم اني أعوذبك أن اضل او اضل و ازل او ازل و اظلم او اظلم و اجهل او يجهل علي، عز جارك و تقدست أسماؤك جل ثناؤك و لا اله غيرك (2) ؛ بار خدايا، به تو پناه مي برم از اين كه گمراه كنم يا گمراه شوم، بلغزانم يا بلغزم، ستم روا دارم يا مورد ستم قرار گيرم، جهل ورزم يا [نسبت] به من جهل روا داشته شود. [بار خدايا] پناه [گاه] تو [براي پناه خواهان] استوار، نام هايت مقدس، ستايشت بزرگ است و خدايي جز تو نيست.»

خوب است اين دعا را قبل از مطالعه بخوانند تا دچار سوء فهم نشوند. تمام دعاها و زيارت هايي كه از جانب ائمه عليهم السلام وارد شده، با نام مبارك قادر بي همتا، آغاز شده است. گاه انسان خيال مي كند فلان چيز به مصلحت اوست، حال آن كه ضرر بزرگي براي او دارد. و اين را فقط خدا مي داند و فقط اوست كه قدرت مهار و از بين بردن ضررها را دارد.

«و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة».

«دعة» گر چه به معناي طمأنينه است اما معناي وسيع تري نيز براي آن گفته اند و آن عبارت است از اين كه انسان از چيزهايي كه مي داند برايش ضرر دارد يا احتمال مي دهد ضرر داشته باشد دوري نمايد؛ بنابراين از دعه نوعي احتياط و پرهيز از جايگاه هاي خطر فهميده مي شود. مرحوم والد (3) مي فرمود: انسان هنگام حرف زدن يا انجام دادن كاري، بايد يك لحظه با خود بينديشيد تا اگر فردا در قبر خوابيد و از او در اين باره سؤال كردند جوابي داشته باشد؛ اگر ديد جواب دارد انجام دهد، اما اگر شك داشت كه معذور خواهد بود يا نه، انجام ندهد. اين گونه فكر كردن در مورد اعمال روزمره از مصاديق «دعه» است.

ص: 528


1- فرقان، آيه 77.
2- بحارالأنوار، ج 2 ص 62.
3- آيت الله ميرزا مهدي شيرازي قدس سره.

خوش رفتاري با اهل باطل

«و عليكم بمجاملة اهل الباطل، تحملوا الضيم منهم (1) ؛ با اهل باطل با خوش رفتاري و مدارا رفتار نمائيد و ظلم و آزار آنها را تحمل كنيد».

«مجامله» گر چه از باب مفاعله است. و در اصل براي كارهايي استعمال مي شود كه دو طرفي باشد؛ اما اين باب كاربردهاي ديگري نيز دارد. از جمله آن كه باب مفاعله گاه به معناي تفعيل نيز مي آيد. در اين جا مجامله به معناي تجميل است، و تجميل يعني زيبا برخورد كردن.

از طرفيني بودن مجامله دريافت مي شود كه اگر انسان با دشمن به نيكي رفتار كند، دشمن نيز سرانجام دلش نرم مي شود و برخورد خود را با وي تطبيق مي دهد. البته شايد در ابتداي كار، اخلاق خوب يك طرفه و فقط از جانب مؤمن باشد، اما در نهايت با تحت تأثير قرار گرفتن دشمن، دو طرفه مي شود.

حضرت امام صادق عليه السلام اين درخواست خود را با عبارت «عليكم» بيان فرموده اند؛ يعني مؤمنان بايد ملتزم باشند كه با اهل باطل برخورد انساني و خوبي داشته باشند. آري هدف اصلي ارسال انبيا و انزال كتب، چيزي غير از هدايت گمراهان نيست و اين مهم با اخلاق زيبا، بسيار بهتر عملي مي گردد.

ناگفته نماند كه ممكن است عده اي اين فرمايش فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را حمل بر جواز تعطيل امر به معروف و نهي از منكر يا به عبارتي «مداهنه» كنند. اما بين «مجامله» و «مداهنه» فرق بسيار است؛ مجامله كه معناي آن گفته شد، بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است و اما با لفظ «عليكم» مؤمنان را به پايبندي بر اين دستور فراخوانده است آن هم مجامله با انسان هاي گمراه و اهل باطل، مؤمنان و برادران ديني كه جاي خود دارند. وقتي امام صادق عليه السلام ما را به مجامله با اهل باطل سفارش مي كند، با مؤمنان و حتي مردم عادي به طريق اولي بايد چنين رفتار كنيم و بايد بيشتر از اهل باطل با آنها جانب مجامله - بلكه مؤاخات و خدمت و احسان - را نگاه داريم.

آنچه در فرمايش امام اهميت بيشتري دارد، اين است كه سفارش آن حضرت درباره ي انسانهاي بد و ملحد و مشرك و كافر است، كه مذهب باطل دارند و چيزي به نام اخلاق پسنديده و مجامله نمي شناسند تا به آن پايبند باشند. آنها در مقابل اين اخلاق نيك برخورد درستي نخواهند داشت، و مسلما در ابتداي كار مهرباني و اخلاق نيكو يك طرفه است. اين ديگر از باب «هل جزآء الاحسان الا الاحسان (2) ؛ آيا پاداش نيكي جز نيكي است؟» نمي باشد، بلكه از باب «و يدرءون بالحسنة السيئة (3) ؛ و بدي را با نيكي مي زدايند» مي باشد. كافر بدي مي كند، اما مؤمن جواب نيكو مي دهد. اين زيبائي، ناشي از ذات زيباي اسلام است. ولي «مداهنه» از دهن و به معناي نرمش به خرج دادن است. آن گاه كه در بدن انسان، زخمي پديد آيد آن را روغن مالي مي كنند. همچنين به كسي كه لباس حق را بر تن باطل كند مي گويند: تدهين و مداهنه كرد. «مداهنة أهل الباطل» يعني كارهاي اهل باطل را توجيه كردن، كه كار بسيار مذموم و منفوري است. در روايت آمده است:

«خداي متعال به حضرت شعيب عليه السلام وحي كرد: صد هزار نفر از امت تو را نابود مي كنم كه چهل هزار نفر از آنها از اشرارند. عرض كرد: پروردگارا، چهل هزار نفر گناه كارند، چرا شصت هزار نفر ديگر بميرند؟ خداي متعال فرمود: زيرا آنان عمل گناهكاران را توجيه مي كنند». (4) .

اين شصت هزار نفر گناهكار نبودند، اما در مقابل گناه آن چهل هزار نفر ساكت ماندند و كارهايشان را توجيه مي كردند. مثلا مي گفتند فلاني كه گناه مي كند جوان است، گرفتار است، مريض است و از اين قبيل توجيهات....

در قرآن كريم نيز به تدهين اشاره شده است: «ودوا لو تدهن فيدهنون (5) ؛ [اي رسول خدا، گناهكاران] دوست دارند در مقابل گناه آنها نرمش به خرج دهي تا آنها نيز نرمش به خرج دهند». اما آن جا كه قادر متعال خطاب به رسول خود مي فرمايد: «فبما رحمة من الله لنت لهم (6) ؛ پس به بركت رحمت الهي با آنان نرم خو و پر مهر شدي»؛ «لنت» ديگر «تدهين» نيست، بلكه مجامله است و مراد از «لهم» در اين جا مؤمنان نيست، بلكه منافقان و كافران است. خداي متعال خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: به سبب رحمت خداست كه شما با اينها به نرمي رفتار مي كنيد. اينها بد بودند و بدي مي كردند، اما شما با آنها رفتار نيكو داشتيد؛ آنها نيت بد داشتند، اما شما نيت نيكو داشتيد؛ آنها به شما نفرين مي كردند، اما شما برايشان دعا مي كرديد. آري، نهايت مجامله و نيكي در حق گمراهان آن جا متبلور مي شود كه رسول خدا در حق قومي كه او را سنگ مي زنند و به او اهانت مي كنند، طلب هدايت مي كند و مي فرمايد: «اللهم اهد قومي فانهم لا يعلمون (7) ؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه آنها نادانند».

«لا يعلمون» به اين معنا نيست كه معذورند؛ به عبارت ديگر اين «لا يعلمون» در گفتار حضرت از باب «رفع ما لا يعلمون (8) «نيست؛ بلكه به معناي «موزور» و از باب وزر است. يعني خدايا، قوم مرا نجات ده تا در بدي نمانند.

بسياري هم، با همين برخورد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اصلاح شدند و ايمان آوردند. اهل باطل نبايد تا آخر عمر در باطل بمانند. بايد هدايت شوند و بهترين راه براي هدايت آنان برخورد خوب مؤمنان و اهل اصلاح با آنان است. آن هم نه يك بار و دو بار، بلكه ده ها بار.

ص: 529


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- رحمن، آيه ي 60.
3- رعد، آيه 22.
4- وسائل الشيعه، ج 16، ص 146: «عن أبي جعفر عليه السلام (في حديث) قال: أوحي الله الي شعيب النبي عليه السلام اني معذب من قومك مأة الف، اربعين ألفا من شرارهم و ستين ألفا من خيارهم، فقال عليه السلام: يا رب، هؤلاء الأشرار، فما بال الأخيار؟ فأوحي الله عزوجل اليه: داهنوا اهل المعاصي و لم يغضبوا لغضبي.».
5- قلم، آيه 9.
6- آل عمران، آيه 159.
7- بحارالانوار، ج 11، ص 298.
8- وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.

خدمت به خلق و آخرت

در روايات متعددي آمده است كه: اگر كسي را يافتيد كه نياز عالم آخرت شما را با خود به آن جا ببرد و در آن جا به شما باز گرداند فورا احتياج او را برآورده كنيد. زاد و توشه و نياز آخرت چيزي جز خوش اخلاقي، صدقه دادن، خيرات كردن، منبر رفتن، تدريس كردن، هديه دادن، خدمت به خلق و برآوردن حاجت ديگران نيست. پول در دنيا خيلي كارها مي كند، و براي پول دارها نوعي خوشي است؛ چرا كه به هنگام گرفتاري و احتياج، ديگر لازم نيست به اين و آن رو بيندازند و پول قرض كنند. پس پول داشتن در دنيا يك امتياز است. عقل اين مطلب را قبول دارد و كاملا منطقي است. اما بايد به نفس قبولاند كه وقتي كار خيري براي ديگران انجام مي شود، در واقع مانند آن است كه فاعل آن خير براي خودش پول جمع مي كند و بودجه آخرت خود را تأمين مي كند، پس اگر در دنيا گره از كار كسي گشود و مشكلي را حل كرد، در آخرت صدها گره از كارهايش باز مي شود. اين است معناي احسان به خويشتن، نه اين كه انسان خوب بخورد، يا راحت بخوابد. از دنيا و پول فقط آنچه صرف آخرت و خدمت به خلق خدا مي شود ارزش دارد و بقيه اش ضرر است.

در كتاب هاي قديمي آمده است كه شخصي با سوزاندن اسكناس آب سماوري را جوش مي آورد. اين كار، كار جاهلانه و بي ارزشي است كه حكايت از بي عقلي شخص دارد؛ چرا كه با آن پول هايي كه سوزانده دو استكان چاي نصيبش شده است و حال آن كه مي توانست با مقدار اندكي از آن پول ها ميليون ها استكان چاي بنوشد. عمري كه، صرف خوش گذراني مي شود حكايت همان اسكناس هايي است كه براي به جوش آمدن سماور مصرف مي شود. از تمام عمر فقط لحظاتي ارزش دارد كه صرف تأمين آخرت گردد و با آن مايحتاج جهان ديگر فراهم شود و بقيه اش تباه كردن سرمايه گران بهاي عمر و جواني است. تلف كردن عمر هيچ فرقي با سوزاندن اسكناس نمي كند، بلكه ضرر تلف شدن عمر بيشتر است، چرا كه با سرمايه ي عمر مي توان آخرت را آباد كرد و صرف عمر در عياشي و خوش گذراني نابود كردن پربهاترين سرمايه در راه هاي بي ارزش است. كسي كه سرمايه عمر و جواني خود را بر باد مي دهد از كسي كه پول خود را هيزم سماور مي كند به مراتب بي خردتر است.

«و أحسنوا الي أنفسكم ما استطعتم» استطاعت يعني توانستن، يك شرط عقلي است، نه شرعي. فرض كنيم شخصي يكي از نزديكانش مريض شده و پولي براي مداواي او نداشته باشد. آن شخص مي توانسته پولي از كسي قرض كند و مريض خود را نجات دهد، اما اين كار را نكرده و بيمار او در گذشته است. اگر از او بپرسند: آيا نمي توانستي پول قرض كني و با آن مريض خود را مداوا نمايي؟ در جواب خواهد گفت: چرا مي توانستم. اين معناي استطاعت است. كسي كه براي امرار معاش خود كاسبي مي كند اگر يك روز اصلا كاسبي نكند و به خانه بيايد، به اهل و عيال خود بگويد: من امروز كاسبي نكرده ام، در نتيجه شما هم غذايي براي خوردن نداريد، آيا اين جمله پذيرفتني است؟ آيا عقلاي عالم چنين سخني را قبول خواهند كرد؟

معصومين عليهم السلام از ما خواسته اند با استطاعتي كه داريم آخرت خويش را آباد كنيم.

خداشناس ترين مردم

خداشناسي علايمي دارد؛ روحيه آدم خداشناس قوي است. استقامت او در پيشامدها بسيار است. بي تابي، كم حوصلگي و خود باختن در قاموس زندگي آدم مؤمن نيست.

شخص باايمان متكي به خدا، و روح او تسليم خواسته ها و اوامر پروردگار است. از همه ي حوادث، اعم از شيرين و تلخ، با چهره اي گشاده استقبال مي كند و در حالي كه اعتماد به فضل الهي دارد، با سرپنجه ي صبر و تدبير گره از كار بسته ي خويش مي گشايد.

ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضآءالله عزوجل. (1) .

خداشناس ترين مردم كسي است كه به قضا و خواست خداوند عزيز و بزرگ، خوشنودتر از همه باشد.

ص: 530


1- اصول كافي. ج 2، ص 60.

خوشبختي

گاهي بدون آنكه شخصي اختياري از خود داشته باشد در اثر نيت خير، خوشبختي به او روي مي آورد و علايم آن آشكار مي شود. اكنون گوش فرا داريد و نشانه هاي آن را بشنويد:

ثلاثة من السعادة: الزوجة المواتية، و الاولاد البآرون و الرجل يرزق معيشته في بلده يغدو الي اهله و يروح. (1) .

سه چيز از سعادت است: زن مطيع، فرزندان نيك و فرمانبردار و فراهم شدن هزينه ي زندگي شخص در شهر خودش كه بامداد و شام نزد خانواده ي خود باشد.

ص: 531


1- وافي. ج 10، ص 58.

خطابيه

و اما خطابيه: پيروان ابي الخطاب محمد بن ابي زينب اسدي اجدع مي باشند كه بعد از كشته شدن ابي الخطاب داخل فرقه اي شدند كه معتقد به امامت محمد بن اسماعيل بودند و آنها اهل غلو بودند و به فرقه هايي تقسيم گرديدند و قرامطه نيز از آنان هستند. (1) ابي الخطاب قبلا از اصحاب امام صادق عليه السلام بود و هنگامي كه آن حضرت دانست و او بر آن حضرت دروغ مي بندد او را طرد نمود و از او بيزاري جست و او را لعنت نمود. سپس ابي الخطاب براي خود ادعاي پيامبري و براي امام صادق عليه السلام ادعاي خدايي نمود و گفت: من پيامبري هستم كه از ناحيه ي خداي خود جعفر بن محمد مبعوث شده ام. بعد از آن از ناحيه ي او و ياران او بدعت هايي ظاهر گرديد.

او اهل هواپرستي و خوشگذراني شد تا هنگامي كه خبر او و همراهان او در كوفه به عامل منصور - عيسي بن موسي - رسيد و آنها هفتاد نفر بودند كه در مسجد كوفه جمع شده بودند. پس عيسي بن موسي با آنان جنگ نمود و همه ي آنان را كشت جز يك نفر كه مجروح بود و جزء كشته ها شمرده شده بود و نجات يافت و ابي الخطاب دستگير شد و عيسي بن موسي او را در كنار فرات به قتل رساند و با عده اي از اصحاب و يارانش آنان را به دار آويخت و سپس دستور داد آنان را آتش زدند و سرهايشان را نزد منصور فرستاد و منصور سرهاي آنان را سه روز در دروازه ي بغداد به دار آويخت و سپس آتش زد. (2) .

ص: 532


1- فرق الشيعه، صص 76 -67.
2- فرق الشيعه، ص 69.

خوارج

خوارج روز صفين به خدعه عمرو ابن عاص ظهور يافتند - پيدايش اين فرقه در اثر مكر و حيله عمروعاص در واقعه حكمين بود كه چون لشكر معاويه شكست خورد و هنوز مالك اشتر داشت پيشروي مي كرد آنها را متواري مي ساخت آمدند با حيله قرآن ها را سر نيزه كردند واقعه حكمين را به وجود آوردند و در آن حيله به كار بردند و عمروعاص معاويه را نصب نمود و موجب پديد آمدن عقايدي گرديد كه از آن جمله خوارج است اين طايفه گفتند قرآن ما را كفايت مي كند و ما مردم را به قرآن دعوت مي كنيم در هر حال آتش جنگ را به فرمان فرونشانيدند تا علي بن ابيطالب كه حاضر به اين حكم نشد با هو و جنجال كناره گرفتند در نتيجه عده اي گفتند علي از دين خارج شد كه راضي به حكمين گرديد و جنگ نهروان را ايجاد كردند در آنجا هم آنها شكست خوردند ناچار به خدعه و مكر علي را كشتند تا از دست اين مرد آسماني فراغت يابند و بر مردم سلطنت نمايند.

خوارج همان مارقين هستند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر آنها را داده بود كه سيحاربهم و يظفربهم خوارج عثمان و علي را تكفير نمودند (1) و گفتند توبه كن و آنها چند شعبه شدند كه غلات از آنها منشعب گرديدند - تناسخيين - حلوليين - ملحدين - شبه الحاد و غيره از اين فرقه منشعب شدند كه براي بسط اطلاع به كتب فريقين مراجعه نمايند.

ص: 533


1- الفرق بين الفرق ص 55.

خدا مي تواند جهانرا در يك تخم مرغ بگنجاند؟

عبدالله الديصاني از هشام پرسيد: تو پروردگار داري؟

گفت: آري.

گفت: او توانا و قادر است؟

گفت: آري هم قادر است و هم قاهر؟

گفت: آيا مي تواند تمام جهان را در يك تخم مرغ قرار دهد كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان كوچك شود؟

هشام گفت: مهلتم بده.

ديصاني گفت: يك سال به تو مهلت دادم... و بيرون رفت.

هشام سوار [مركب] شد، و به خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد و اجازه خواست، حضرت به او اجازه داد.

هشام عرض كرد: يابن رسول الله؛ عبدالله ديصاني از من سؤالي كرده كه تكيه گاه آن فقط خدا و شما هستيد.

امام فرمود: چه سؤالي كرده؟

گفت: چنين و چنان پرسيده.

حضرت فرمود: اي هشام، چند حس داري؟

گفت: پنج حس.

فرمود: كدام يك كوچكتر است؟

گفت: باصره (چشم).

فرمود: اندازه ي بيننده (مردمك) چه قدر است؟

گفت: به اندازه ي يك عدس يا كوچكتر از آن

فرمود: اي هشام، به پيش رو، و به بالاي سرت بنگر، و به من بگو چه مي بيني؟

گفت: آسمان و زمين و خانه ها و كاخها و بيابانها و كوهها و نهرها را مي بينم.

امام فرمود: آنكه توانست آنچه را كه تو مي بيني در يك عدس يا كوچكتر از آن بگنجاند، مي تواند جهان را در يك تخم مرغ بگنجاند بي آنكه جهان كوچك و تخم مرغ بزرگ شود.

هشام خود را به طرف حضرت انداخت و دست و سر و پاي حضرت را بوسيد، و عرض كرد: مرا بس است اي پسر پيغمبر، و به منزلش بازگشت.

فردا صبح ديصاني بر او وارد شد، به هشام گفت: اي هشام، من براي سلام آمده ام، ونيامدم تا جواب را طلب كنم.

هشام به او گفت: اگر آمده اي تا جواب را طلب كني اين جواب و پاسخ تو. (1) .

ص: 534


1- اصول كافي: ج 1 ص 102 ح 4.

خدا چگونه مي شنود و مي بيند؟

بعد از سؤال مذكور: زنديق پرسيد: مي گوئيد خدا شنوا و بيناست؟

فرمود: او شنوا و بينا است، شنواست بدون عضو (گوش)، بينا است بدون ابزار (چشم)، بلكه به نفس خود مي شنود و به نفس خود مي بيند.

اينكه مي گوئيم: شنواست، و به نفس خود مي شنود، بيناست و به نفس خود مي بيند، معنيش اين نيست كه او چيزي است و نفس چيزي ديگر، بلكه خواستم آنچه در دل دارم به لفظ آورم، چون از من پرسيده اي مي خواهم به تو سؤال كننده بفهمانم (لذا بايد با الفاظي كه تو با آنها مأنوسي مقصود خود را ادا كنم).

حقيقت اين است كه مي گويم: او با تمام ذاتش مي شنود و معني تمام اين نيست كه او را بعضي باشد، بلكه خواستم به تو بفهمانم ومقصودم را به لفظ آورم، و برگشت سخنم اين است كه او شنوا، بينا، دانا و آگاه است بي آنكه ذات و صفت او اختلاف كثرت پيدا كنند . (1) .

سؤال كننده پرسيد: پس خدا چه باشد؟

امام فرمود: او رب (پروردگار) است، او معبود است، او الله است، اينكه مي گوئيم «الله» است نظرم اثبات حروف الف، لام، هاء، راء، باء نيست، بلكه برگشت به معنائي و چيزي است كه خالق همه چيز است، و سازنده ي آنها، و مصداق اين حروف همان معنائي است كه الله، رحمن، رحيم، عزيز و اسماء ديگرش ناميده مي شود و او است معبود بزرگ و والا. (2) .

ص: 535


1- اصول كافي، ج 1، ص 551.
2- اصول كافي، ج 1، ص 84.

خداوند براي مؤمن چه چيزي را ضمانت كرد؟

مفضل گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمودند: خداوند متعال براي مؤمن ضمانتي را ضمانت كرده است.

گفتم: آن ضمانت چيست؟

حضرت فرمودند: براي او ضمانت كرده است اگر به ربوبيت خدا، و رسالت و نبوت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - و امامت علي - عليه السلام - اقرار كند، و آنچه بر او واجب شده است ادا كند، او را در جوار خود سكونت دهد.

گفتم: به خدا قسم؛ اين كرامتي است كه كرامت بشر به آن شباهت ندارد (يعني اين تكريمي است كه به تكريم بشري هرگز شباهت ندارد).

سپس حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: اندك عمل كنيد، بسيار بهره مند شويد. (1) .

ص: 536


1- ثواب الأعمال: ص 15، بحارالأنوار: ج 64 ص 146 ح 2.

خدا انسانها را براي رحمت آفريد يا عذاب؟

زنديق گفت: آيا خلق براي رحمت آفريده شدند يا براي عذاب؟

حضرت فرمودند: خدا آنان را براي رحمت آفريد و پيش از آنكه آنها را بيافريند مي دانست كه عده اي از آنها به سبب اعمال بد و انكارشان جهنمي خواهند شد.

زنديق گفت: آنهائي كه انكار كردند و مستوجب عقوبت شدند، عذاب مي كند، ولي چرا آنهائي كه موحد هستند و او را شناختند عذاب مي كند؟

حضرت فرمودند: منكر الوهيت را با عذاب ابدي عذاب مي كند، ولي مقرّ به الوهيت را به خاطر معصيت (به اندازه ي معصيتش) عذاب مي كند سپس او را از جهنم خارج مي سازد، و پروردگارت هرگز كسي را ظلم نمي كند. (1) .

ص: 537


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 182. كلمه «واصب» به چه معني است؟

سوره ي نحل آيه ي 52

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: «واصب» در آيه «و دين خالص (نيز) همواره از آن او مي باشد) به چه معني است؟

حضرت فرمودند: يعني واجب. (1) .

ص: 538


1- تفسير العياشي: ج 2 ص 262، بحارالأنوار: ج 90 ص 144 ح 9. چه ديني را خدا بر مردم واجب كرده؟

علي بن ابوحمزه گويد: شنيدم ابوبصير از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: به من خبر ده از ديني كه خداي عزوجل بر بندگان واجب فرموده، و بندگان را ندانستن آن روا نباشد، و جز آن از ايشان پذيرفته نيست؛ كدام است؟

فرمود: دوباره بگو، گفت.

حضرت فرمود: گواهي دادن به اينكه معبودي نيست جز خدا، و محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - رسول خدا است، و گزاردن نماز، و دادن زكاة، و حج خانه ي خدا براي هر كه بدان راه استطاعت و توانائي داشته باشد، و روزه ي ماه رمضان....

سپس اندكي سكوت نمود و باز فرمود: و ولايت - دو بار -.

آنگاه فرمود: اين است آنچه را خدا بر بندگان واجب ساخته و پروردگار در روز قيامت از بندگانش نخواهد پرسيد كه چرا از آنچه بر شما واجب ساختم زيادتر انجام داديد، ولي هر كس زيادتر آورد خدا هم پاداش او را زياد مي كند، همانا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - سنتهائي نيكو و آراسته وضع فرموده كه سزاوار است مردم به آنها عمل كنند. (1) .

ص: 539


1- اصول كافي: ج 3 ص 35 ح 11.

استباق به ايمان

راوي مي گويد: عرض كردم: از آنچه خداوند مؤمنين را بر استباق بر ايمان خبر داده؛ آگاهم ساز.

حضرت فرمودند: خداوند فرموده: (سابقوا إلي مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الأرض أعدت للذين آمنوا بالله و رسله). (1) .

«به پيش تازيد براي رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتي كه پهنه ي آن مانند پهنه ي آسمان و زمين است، و براي كساني كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند؛ آماده شده است».

و فرمود: (السابقون السابقون - أولئك المقربون) (2) «و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند، آنها مقربانند»!

و فرمود: (و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه).(3) «و پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كساني كه به نيك از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند».

پس با مهاجران نخستين شروع كرد چرا كه درجه ي سبقت آنها مقدم بود سپس گروه دوم انصار را آورد و سپس گروه سوم تابعين با احسان ياد نمود، پس هر گروهي به اندازه ي درجات و منازلش پيش خودش قرار داد.

سپس خداي عزوجل آنچه بعضي از دوستان و اولياءاش نسبت به بعضي ديگر برتري داده ذكر كرده است.

پس فرمود: (و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض) (4) «بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم؛ برخي از آنها، خدا با او سخن مي گفت؛ و بعضي را درجاتي برتر داد...» تا آخر آيه.

وفرمود: (تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات) (5) «ما بعضي از پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم.»

و فرمود: (أنظر كيف فضلنا بعضهم علي بعض و للآخرة أكبر درجات و أكبر تفضيلا) (6) «ببين چگونه بعضي را (در دنيا به خاطر تلاششان) بر بعضي ديگر برتري بخشيده ايم؛ و درجات آخرت و برتريهايش، از اين هم بيشتر است!»

و فرمود: (هم درجات عند الله) (7) «هر يك از آنان، درجه و مقامي در پيشگاه خدا دارند؛»

و فرمود: (و يؤت كل ذي فضل فضله) (8) «و به هر صاحب فضيلتي، به مقدار فضيلتش ببخشد!»

و فرمود: (الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله بأموالهم و أنفسهم أعظم درجة عند الله) (9) «آنها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است».

و فرمود: (و فضل الله المجاهدين علي القاعدين أجرا عظيما - درجات منه و مغفرة و رحمة). (10) «و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمي برتري بخشيده است. درجات (مهمي) از ناحيه ي خداوند، وآمرزش و رحمت (نصيب آنان مي گردد)»؛

و فرمود: (لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجة من الذين أنفقوا من بعد و قاتلوا) (11) «كساني كه قبل از پيروزي انفاق كردند و جنگيدند (با كساني كه پس از پيروزي انفاق كردند) يكسان نيستند؛ آنها مقامشان بلندتر از كساني هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند؛»

و فرمود: (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين أوتوا العلم درجات). (12) «خداوند كساني را كه ايمان آورده اند و كساني را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمي مي بخشد؛»

و فرمود: (ذلك بأنهم لا يصيبهم ظمأ و لا نصب... إلي قوله: ان الله لا يضيع أجر المحسنين). (13) «اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگي و خستگي، و... به آنها نمي رسد» تا آنجا كه مي فرمايد: «زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي كند»!

و فرمود: (و ما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله). (14) «و (بدانيد) آنچه را از كارهاي نيك براي خود از پيش مي فرستيد نزد خدا (در سراي ديگر) خواهيد يافت».

و فرمود: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره - و من يعمل مثقال ذرة شرا يره). (15) «پس هر كس هم وزن ذره اي كار خير انجام دهد آن را مي بيند! و هر كس هموزن ذره اي كار بد كرده آن را مي بيند!»

پس اين توضيح و بيان درجات و منازل ايمان در نزد خداي جليل و عزيز است. (16) .

ص: 540


1- سوره ي حديد آيه ي 21.
2- سوره ي واقعه آيه ي 10 و 11.
3- سوره ي توبه آيه ي 100.
4- سوره ي اسراء آيه ي 55.
5- سوره ي بقره آيه ي 253.
6- سوره ي اسراء آيه ي 21.
7- سوره ي آل عمران آيه ي 163.
8- سوره ي هود آيه ي 3.
9- سوره ي توبه آيه ي 20.
10- سوره ي نساء آيه ي 95 و 96.
11- سوره ي حديد آيه ي 10.
12- سوره ي مجادله آيه ي 11.
13- سوره ي توبه آيه ي 120.
14- سوره ي بقره آيه ي 110 و سوره ي مزمل آيه ي 20.
15- سوره ي زلزال آيه ي 7 و 8.
16- اصول كافي: ج 2 ص 40، بحارالأنوار: ج 22 ص 308 ح 9.

خدا اطاعت شخصي را واجب مي كند ؟

حماد صائغ گويد: شنيدم مفضل بن عمر از امام صادق - عليه السلام - مي پرسد: آيا ممكن است خداوند اطاعت از شخصي را واجب كند ولي از دادن اخبار آسمان به او دريغ كند؟

حضرت فرمود: خدا بالاتر و والاتر و گرامي تر است و مهربانتر است به بندگان خود اينكه اطاعت از شخصي را بر بندگان خود واجب كند، ولي او را از خبر آسمان - صبح و شام - محروم سازد.

سپس موسي بن جعفر - عليه السلام - وارد شد حضرت صادق - عليه السلام - به او فرمودند: دوست داري به صاحب كتاب علي - عليه السلام - نگاه كني؟

مفضل گفت: بالاتر از آن چه، چيزي مي تواند مرا خوشحال كند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: اين همان صاحب كتاب علي - عليه السلام - است، كتاب مكنون و مستوري كه خداوند عزوجل درباره ي آن فرمود: (لا يمسه الا المطهرون) (1) .

توضيح: ظاهرا مقصود از «كتاب علي - عليه السلام -» همان علوم گسترده اي است كه خداوند توسط پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آنها را بر اميرالمؤمنين - عليه السلام - آموخت.

2- مفضل (بن عمر) از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: آيا ممكن است خدا اطاعت شخصي را بر بندگانش واجب سازد و مع ذلك خبر آسمان را از او پوشيده دارد؟

فرمود: نه، خدا بزرگوارتر، و مهربانتر، و مشفق تر از آن است كه اطاعت شخصي را بر بندگانش واجب كند و مع ذلك خبر آسمان را - در هر صبح و شام - از او پوشيده نگاه دارد. (2) .

ص: 541


1- غيبة النعماني، ص 178، بحارالأنوار: ج 48 ص 23 ح 34.
2- اصول كافي: ج 1 ص 389 ح 3.

خانه هائي كه خدا اذن داده تا رفيع باشند كدامند؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير اين آيه: (في بيوت أذن الله أن ترفع) (1) «(اين چراغ پرفروغ) در خانه هايي قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاي آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد)» سؤال كردم.

حضرت فرمود: آنها خانه هاي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است. (2) .

ص: 542


1- سوره ي نور آيه ي 36.
2- روضة الكافي: 331، بحارالأنوار: ج 233 ص 332 ح 18.

خب چيست؟

هشام بن سالم گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند به چيزي محبوبتر نزد او مانند خب عبادت نشد.

پرسيدم: خب چيست؟

حضرت فرمود: تقيه. (1) .

ص: 543


1- معاني الاخبار: ص 162، بحارالأنوار: ج 72 ص 396 ح 17.

خداوند اوليايش را مخصوص مصائب كرده است

علي بن رئاب گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم از تفسير اين آيه كه خدا مي فرمايد: (و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم) (1) «آنچه به شما از مصيبتها رسد براي آن چيزي است كه خودتان كرده ايد» بفرمائيد آنچه به علي - عليه السلام - و اهل بيت گراميش - صلوات الله عليهم - رسيد آيا به خاطر كاري بود كه آنها كرده بودند، با اينكه آنان خاندان عصمت و طهارت بودند؟

حضرت فرمود: همانا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در هر روز وشبي - بدون گناه - صد بار استغفار و طلب آمرزش از خداوند مي نمود، و به سوي او توبه مي كرد، همانا خداوند دوستان خود را به مصيبتها و پيش آمدها گرفتار مي كند تا بدان واسطه بدون گناه به آنها پاداش و اجر ثواب دهد. (2) .

ص: 544


1- سوره ي شوري آيه ي 30.
2- اصول كافي: ج 4 ص 186 ح 2.

خداوند چه مقصودي از آيه تطهير اراده فرمود؟

علي بن حسان از عموي خود عبدالرحمان بن كثير نقل مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مراد خداوند عزوجل از اين فرموده: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا)؟ (1) «خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد» چيست؟

حضرت فرمود: اين آيه درباره ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤمنين و حسن و حسين و فاطمه - عليهم السلام - نازل شد و هنگامي كه رسول خدا در گذشت اميرالمؤمنين بود، و سپس حسن سپس حسين - عليهم السلام - بودند. سپس اين آيه: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) (2) «و خويشاوندان نسبت به يكديگر در آنچه خدا مقرر داشته اولي هستند» تأويل و معني شد، و لذا علي بن الحسين - عليه السلام - امام بود، سپس اين آيه در فرزندان ايشان كه ائمه و اوصيا بودند جريان پيدا كرد، پس طاعت آنان طاعت خدا است، و معصيت آنان معصيت خداي عزوجل است. (3) .

ص: 545


1- سوره ي احزاب آيه ي 33.
2- سوره ي احزاب آيه ي 6.
3- علل الشرايع: 79، بحارالأنوار: ج 25 ص 255 ح 15.

خوردن پياز و تره جايز است؟

محمد بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي خوردن پياز و تره سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد خوردن آن، چه پخته و چه نپخته، ولي هرگاه كسي چيزي از اشياء بودار را خورد به مسجد نرود، تا اينكه همنشينان خود را با بوي آن آزار ندهد. (1) .

از امام صادق - عليه السلام - در مورد خوردن پياز و سير و تره پخته يا نپخته سؤال شد؟

حضرت فرمود: خوردن اين چيزها اشكالي ندارد (حتي اگر نپخته خورده شود) ولي هر كسي آن را نپخته خورد وارد مسجد نشود، تا ديگران را با بوي آن آزار ندهد. (2) .

ص: 546


1- علل الشرايع: ج 2 ص 207.
2- دعائم الاسلام: ج 2 ص 112.

خنده از كجا نشأت مي گيرد؟

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - هنگامي كه در سن كودكي و نزد پدر بزرگوارش بود سؤال كردم: اي فرزند رسول خدا؛ منشأ خنده چيست؟

حضرت فرمود: اي محمد؛ عقل از قلب، و اندوه از اسپرز، و نفس از شش، و خنده از طحال نشأت مي گيرد.

من برخاستم و سر مقدسش را بوسيدم. (1) .

ص: 547


1- بحارالأنوار: ج 58 ص 305 ح 12.

خواب بعد از طلوع فجر

(راوي گويد:) از حضرت سؤال كردم: آيا خواب بعد از طلوع فجر خوب است؟

حضرت فرمود: خير، تا وقتي كه آفتاب طلوع كند. (1) .

ص: 548


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 265.

خوردن پيه كدام حيوان بيماري را دفع مي كند؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ آن كدام پيه است كه خوردنش بيماري را از بدن بيرون مي كند؟

حضرت فرمود: پيه گاو است، اي زراره؛ هيچ كس قبل از تو از من چنين سؤالي را نكرده است. (1) .

ص: 549


1- المحاسن: ص 465، بحارالأنوار: ج 63 ص 66 ح 40.

خوردن و آشاميدن با دست چپ جايز است؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم مردي است كه با دست چپ مي خورد و مي آشامد، آيا اين عمل جايز است؟

حضرت فرمود: با دست چپ نخورد و نياشامد و به وسيله ي آن چيزي را به كسي ندهد. (1) .

توضيح: شايد قسمت آخر از اين جهت است كه اين عمل نوعي اسائه ي ادب نسبت به طرف مقابل تلقي شود.

ص: 550


1- المحاسن: 455، بحارالأنوار: ج 63 ص 387 ح 13.

خضاب موي سر و محاسن سنت است؟

حفص بن اعور گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: نظر شما در رنگ زدن (و خضاب) موي سر و محاسن چيست؟

حضرت فرمود: اين كار از سنت است.

عرض كردم: ولي اميرمؤمنان - عليه السلام - خضاب ننمود.

حضرت فرمود: كلام رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - كه فرمود: «يا علي؛ محاسن تو با خون سرت خضاب (رنگين) خواهد شد». اميرالمؤمنين - عليه السلام - را از خضاب نمودن مانع شد. (1) .

ص: 551


1- بحارالأنوار: ج 73 ص 103 ح 10.

خويشاوند مخالف بر من حقي دارد؟

جهم بن حميد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من خويشاوندي دارم كه هم مذهب من نيست (شيعه نيست) آيا به گردن من حقي دارند؟

حضرت فرمود: بله، حق خويشاوندي، كه چيزي آن را قطع نمي كند. و هرگاه آنها هم مذهب تو باشند دو حق دارند: حق خويشاوندي، و حق اسلام. (1) .

ص: 552


1- الكافي: ج 2 ص 157، بحارالأنوار: ج 71 ص 131 ح 97.

خيرالدين الزركلي

مؤلف «الأعلام» قاموس تراجم (معاصر) مي نويسد:

«جعفر الصادق أبوعبدالله جعفر بن محمد الباقر بن زين العابدين بن الحسين السبط الهاشمي القرشي، سادس الائمة الإثني عشر عند الإمامي:. كان من أجل التابعين و له منزلة رفيعة في العلم أخذ عنه جماعة منهم: أبوحنيفة؛ مالك و جابر بن حيان و لقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط، له اخبار مع الخلفاء من بني العباس و كان جرئيا عليهم صداعا في الحق و صنف تلميذه جابر بن حيان كتابا في ألف ورقة يتضمن (رسائل الإمام جعفر الصادق) و هي خمس مأة رسالة مولده و وفاته بالمدينة» (1) .

«جعفر صادق ابوعبدالله فرزند محمد باقر فرزند زين العابدين فرزند حسين سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله هاشمي و قرشي، ششمين امام از ائمه ي دوازده گانه نزد اماميه است. او از بزرگان تابعين بود و مقام بلندي در علم داشت جماعتي از او علم آموخته اند كه از جمله ي آنها: ابوحنيفه، مالك، جابر بن حيان و... ملقب به «صادق» است براي اين كه هرگز دروغي از او شنيده نشد. او را خلفاي بني عباس داستانهائي است و نسبت به آنها جري بود حق را آشكارا مي گفت. شاگردش جابر بن حيان كتابي در هزار ورقه تأليف كرد كه متضمن رسائل امام جعفر صادق بود و آنها پانصد رساله بودند، تولد و وفات او مدينه بود».

ص: 553


1- الأعلام، ج 2، ص 126.

خشونت منصور دوانيقي بر امام صادق

روزي منصور (خليفه ي عباسي) به وزيرش ربيع گفت: هم اكنون جعفر بن محمد عليهماالسلام را اين جا حاضر كن! ربيع، فرمان منصور را اجرا كرد و حضرت صادق عليه السلام را احضار ساخت. منصور با كمال خشم و تندي به آن حضرت رو كرد و گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آيا در مورد سلطنت من اشكال تراشي مي كني...؟ امام صادق عليه السلام فرمود: آن كس كه چنين خبري به تو داده، دروغگو است...!

ربيع مي گويد: جعفر بن محمد عليهماالسلام را هنگام ورود ديدم كه لب هايش حركت مي كند. وقتي كنار منصور نشست، لب هايش همچنان حركت مي كرد و لحظه لحظه از خشم منصور كم تر مي شد. پس از آن كه جعفر بن محمد عليهماالسلام از نزد منصور رفت، پشت سر ايشان رفته، به او عرض كردم: زماني كه شما وارد بر منصور شديد، منصور بر شما بسيار خشمگين شد، ولي وقتي كه نزد او آمديد لب هاي شما حركت كرد و متعاقبا خشم او نيز كاسته شد. شما لب هاتان را به چه چيز حركت مي داديد؟!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: لب هايم را به دعاي جدم حسين بن علي عليهماالسلام حركت مي دادم. ربيع مي گويد: از جعفر بن محمد عليهماالسلام التماس دعا كردم تا آن دعا را بازگويد. در جواب خواسته ام فرمود: آن دعا اين است: «يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي احرسني بعينك التي لا تنام و اكفني بركنك الذي لا يرام؛ اي نيروبخش من! هنگام دشواري هايم و اي پناه من! هنگام اندوهم، با چشمت كه نخوابد، حفظم نما، و مرا در سايه ي ركن استوار و خلل ناپذير، قرار ده.» (1) .

ص: 554


1- اصول كافي.

خشونت منصور بر امام صادق

روزي منصور به وزير دربارش «ربيع» گفت همين اكنون جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) را در اينجا حاضر كن.

ربيع فرمان منصور را اجرا كرد، حضرت صادق (ع) را احضار نمود، منصور با كمال خشم و تندي به آن حضرت رو كرد و گفت: «خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، آيا در مورد سلطنت من اشكال تراشي مي كني؟...».

امام: آن كس كه چنين خبري به تو داده دروغگو است...

ربيع مي گويد: امام صادق (ع) را ديدم هنگام ورود لبهايش حركت مي كند، وقتي كه كنار منصور نشست، لبهايش حركت مي كرد و لحظه به لحظه از خشم منصور كمتر مي شد، وقتي كه امام صادق (ع) از نزد منصور رفت، پشت سر امام رفتم، و به او عرض كردم: وقتي كه شما وارد بر منصور شديد، منصور نسبت به شما بسيار خشمگين بود، ولي وقتي كه نزد او آمدي و لبهاي تو حركت كرد، خشم او كم شد، شما لبهايتان را به چه چيز حركت مي دادي؟

امام صادق (ع) فرمود: لبهايم را به دعاي جدم امام حسين (ع) حركت مي دادم، و آن دعا اين است:

يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي، احرسني بعينك التي لا تنام و اكنفني بركنك الذي لا يرام.

:«اي نيروبخش من، هنگام دشواري هايم، و اي پناه من هنگام اندوهم، به چشمت كه نخوابد مرا حفظ كن و مرا در سايه ي ركن استوار و خلل ناپذيرت قرار بده». (1) .

ص: 555


1- تلخيص از اعلام الوري ص 270- 271 - ترجمه ارشاد مفيد ج 2 ص 178.

خداوند به زنان مهربان است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند تبارك و تعالي به زنان مهربانتر از مردان است، هيچ مردي نيست كه زني از محارم خود را خوشحال سازد، مگر اين كه خداي تعالي در روز قيامت او را شادمان گرداند. (1) .

ص: 556


1- كافي: 6 / 6 / 7، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22658.

خوش رفتاري با پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و به پدر و مادر نيكي كنيد)، (و بالوالدين احسانا) فرمودند: نيكي كردن اين است كه با آنان خوش رفتاري كني و اجازه ندهي كه مجبور شوند آنچه را نياز دارند اظهار كنند و از تو بخواهند، اگر چه بي نياز باشند. (بلكه پيش از آن كه مجبور به اظهار نياز خود شوند آن را برطرف ساز) (1) .

ص: 557


1- كافي: 2 / 157 / 1 همان، 22670.

خيرخواهي شخص حسود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خيرخواهي و (ارشاد) از حسود محال است. (1) .

ص: 558


1- بحار: 78 / 194 / 9، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20175.

خداوند زيباست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند زيباست و زيبايي را دوست مي دارد و دوست دارد اثر نعمت را در بنده ي خود ببيند. (1) .

ص: 559


1- كافي: 1 / 438 / 2، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20430.

د

دختران امام

امام صادق عليه السلام سه دختر داشت:

1- ام فروه كه همنام مادرش بود.

اين ام فروه عروس زيد بن علي بن الحسين بود.

2- اسماء

3- فاطمه

اين دو بانو از نظر تاريخ شهرتي ندارند. همسران و فرزندان امام صادق

امام صادق عليه السلام ده فرزند داشت كه از اين تعداد سه نفر دختر و هفت نفر پسر بوده اند. فرزندان پسر آن بزرگوار عبارتند از:

1. اسماعيل؛ 2. عبدالله؛ 3. موسي؛ 4. اسحاق؛ 5. محمد؛ 6. عباس و 7. علي.

اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق عليه السلام بود و قبل از فوتش گمان بر آن بود كه به جاي پدر خواهد نشست؛ ولي وي در سال صد و سي و پنج هجري رحلت كرد. امام عليه السلام او را بسيار دوست مي داشت و به خاطرش سخت دلتنگ و محزون شد.

فرقه ي اسماعيليه - كه امروزه تحت رهبري آقاخان كريم اداره مي شود - به امامت اسماعيل معتقدند و امام هفتم يعني موسي بن جعفر عليه السلام را امام نمي دانند. جنازه ي اسماعيل را مردم مدينه از خانه ي امام عليه السلام تا قبرستان بقيع بر دوش حمل كردند.

دومين فرزند امام عليه السلام عبدالله افطح بود. افطح، لقب كسي است كه سر بزرگ و پاي پهني داشته باشد. فرقه ي افطحيه مردمي هستند كه به امامت عبدالله، پس از امام صادق عليه السلام، معتقدند.

مادر اسماعيل و عبدالله، فاطمه دختر حسين فرزند امام سجاد مي باشد.

اسحاق مردي دانشمند و زاهد بود و به امامت برادر گراميش موسي بن جعفر عليه السلام ايمان داشت. وي از جانب مادر با امام موسي عليه السلام برادر تني بود. مادر اين دو بزرگوار حميده ي بربريه است.

محمد آن چنان زيبا بود كه وي را به ديباج تشبيه كرده اند. او مردي شجاع و پارسا بود و در خلافت مأمون بر ضد حكومت وقت قيام كرد و در خراسان از دنيا رفت.

عباس به فضل و كرم معروف بود و علي بن جعفر كه از علما و رجال حديث است، مردي متقي و پرهيزكار بود. وي ملازمت برادرش موسي بن جعفر عليه السلام را اختيار كرد.

علي بن جعفر، از برادرش موسي بن جعفر عليه السلام بسيار حديث روايت كرده است. علي بن جعفر پس از امام موسي عليه السلام و امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام هم چنان زنده بود و امامت امام هادي عليه السلام را درك نمود.

فرزند هفتم امام صادق عليه السلام، امام موسي كاظم عليه السلام مي باشد كه شرح زندگي او خواهد آمد و اين چند فرزند پسر از مادران متعددي بودند.

دست هاي باران

ترديدي نداشتم؛ اما مي خواستم دلم محكم تر شود؛ فقط همين! نمي دانستم از كجا شروع كنم. نزديكش شدم. تپش قلبم، تمام وجودم را مي لرزاند. سلام كردم؛ جواب داد. چشم هايم را بستم. احساس خوبي داشتم. بايد حرفم را مي زدم:

- در پي نشانه يي آمده ام! مي دانيد دلم...

لبخندي بر لب هايش نشست؛

- حرف دلت را بزن.

داشتم خودم را آماده مي كردم. به خودم مي گفتم «درد را بايد گفت» ، اما چه قدر سخت بود؛

- به شما شك ندارم، ولي دلم....

صدايش آرامشم مي داد؛

- آن كليدي را كه در آستينت پنهان كرده يي، بده!

همين برايم كافي بود؛ مگر من چه مي خواستم؟ با وجود اين، كليد را تقديم كردم. ناگهان شير درنده يي از دست هايش ظاهر شد. ديگر بار، صداي زيبايش در دلم طنين انداخت:

- بگير آن را و نترس.

به دست هاي باراني اش نگاهي كردم. تمام بدنم داغ شد. و در دست هايم فقط يك كليد بود. (1) .

ص: 560


1- بحارالانوار، ج 47، ص 117؛ از زبان «ابوالصامت».

داوود رقي، طلاهاي شمش و اعجاز امام

داوود رقي گويد: امام صادق مرا ديد و فرمود: چه شده كه رنگت را متغير مي بينم؟ گفتم: قرض كمرشكني كه دارم آن را تغيير داده و حال تصميم گرفته ام به هند سفر كنم و پيش پدرم بروم. امام فرمود: هر وقت خواستي بروي برو. گفتم: از خطرهاي دريا مي توانم خلاص شوم و به وطن برگردم؟ امام فرمود: داوود! آن خدايي كه در خشكي حافظ توست در دريا هم حافظ توست. داوود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد و ميوه ها نمي رسيد و درخت ها سبز نمي گشت. (1) .

داوود گويد: من سوار كشتي شدم و سير كردم تا به ساحل رسيدم؛ همان جايي كه خدا خواسته بود كشتي آنجا رود. پس از صد و بيست روز از كشتي خارج شدم. روز جمعه بود و قبل از وقت نماز كه آسمان را ابر گرفته بود. ناگاه نوري از كرانه ي آسمان تا روي زمين ظاهر شد و صدايي آهسته به گوشم رسيد كه: اي داوود رقي! زمان اداي دين تو است. سر بلند كن و متوجه خدا باش كه سالم ماندي. گويد: سر بلند كردم و ندايي به من رسيد كه برو پشت آن تپه ي سرخ. چون به آنجا رفتم صفحه هايي از طلاي سرخ يافتم كه يك طرفش صاف و يك طرف ديگرش با اين آيه مخلوط بود: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب» (2) ؛ اين عطاي ماست. پس تو هم به هر كه خواهي عطا كن يا براي خود نگاه دار و حسابي بر تو نيست.

داوود گويد: طلاها را برداشتم و در حالي كه ارزش و قيمت آنها به شمار نمي آمد آنها را محفوظ به مدينه بردم. در مدينه خدمت امام صادق شرفياب شدم. امام به من فرمود: داوود! عطاي من به تو همان نوري بود كه بر تو درخشيد نه آن طلاها، ولكن آنها براي تو گوارا باد! عطايي است از پروردگار كريم. پس خدا را حمد و ثنا كن.

داوود گويد: از معتب خادم پرسيدم كه حضرت در آن وقت كه من از كشتي بيرون آمدم چه مي كرد؟ گفت: آن وقت كه تو مي گويي به تدريس و حديث خواندن بر يارانش از جمله خثيمه، حمران عبدالأعلي مشغول بود و آنچه تو مي گويي و ديده بودي همان ها را براي آنان بيان مي كرد و چون وقت نماز شد حضرت برخاست و با ايشان نماز گزارد.

داوود گفت: اين را از آن جماعت نيز سؤال كردم و آنان نيز همين مطالب را برايم نقل كردند. (3) .

ص: 561


1- در جملات زيارت جامعه ي كبيره نيز اين مضمون آمده است.
2- جن / 39.
3- منتهي الآمال، زندگاني امام صادق (ع).

دستور امام صادق براي زنده كردن مرده

مي گويند: زني نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: «پدرم وفات يافت.» و بسيار ناراحت و غمگين بود. امام صادق عليه السلام فرمود: «مرده باشد! اما تو برخيز و به خانه برو و غسل كن و دو ركعت نماز بجاي بياور. بعد از آن بگو: «يا من وهبت لي و لم يك شيئا جدد لي هبة. يعني «اي كسي كه به من عطا نمودي در حالي كه هيچ چيزي نداشتم! دوباره عطايت را بر من تجديد كن.»

پس او را حركت بده و به كسي هم چيزي نگو.

زن به خانه رفت و به فرموده ي امام صادق عليه السلام عمل كرد و در همان حال مرده به فرمان الهي زنده شد. (1) .

ص: 562


1- خلاصة الأخبار.

ديدار با امام باقر در بعد از شهادت آن حضرت

مي گويند: روزي امام صادق عليه السلام به همراه فرزند بزرگوارش امام كاظم عليه السلام سواره به طرف عريض مي رفتند. در اثناي راه، مردي پيدا شد كه موي سر و ريش سفيد شده بود. امام صادق عليه السلام پياده شد و ميان دو چشم و دستش را بوسيد و گفت: فداي تو شوم.» و مشغول صحبت با او گرديد.

بعد، آن پير رفت و امام صادق عليه السلام سوار مركب خويش گرديد. امام كاظم عليه السلام از ايشان پرسيد: «آنچه با اين مرد انجام داديد نسبت به هيچ كسي نكرده ايد!» امام صادق عليه السلام فرمود: «او پدرم امام محمد باقر عليه السلام بود.» (1) .

ص: 563


1- عين الحيات.

داخل شدن به تنور پر از آتش

مأمون رقي مي گويد: «در خدمت آقايم حضرت صادق عليه السلام بودم كه سهل بن حسن خراساني وارد شد و بر آن حضرت سلام كرد و نشست. سپس گفت: «اي فرزند رسول خدا! از براي شما رأفت و رحمت است، و شما اهل بيت عليهم السلام، امام هستيد، حال چه چيز مانع است كه شما به حق خود برسي در حالي كه صد هزار شيعه داري كه حاضر هستند كه برايت شمشير بزنند.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «بنشين اي خراساني! خداوند حقت را مراعات كند؟» سپس حضرت رو به كنيزي كرد و فرمود: «تنور را گرم كن.»

پس آن كنيز تنور را گرم كرد كه مانند آتش، سرخ شد و بالاي آن سفيد گرديد. آنگاه فرمود: «اي خراساني! برخيز و در تنور بنشين.»

مرد خراساني عرض كرد: «اي آقاي من!اي فرزند رسول خدا! مرا به آتش عذاب نكن و از من بگذر كه خدا از تو بگذرد.»

حضرت فرمود: «از تو گذشتم.»

پس در اين حال بوديم كه هارون مكي وارد شد در حالي كه نعلينش را با انگشت سبابه اش گرفته بود. حضرت به او فرمود: «نعلين را از دستت بينداز و در تنور بنشين.»

هارون كفش را از دست خود انداخت و در تنور پر از آتش نشست. سپس امام صادق عليه السلام به آن مرد خراساني رو كرد و شروع كرد با او حديث خراسان را گفتن مانند كسي كه آن را مشاهده مي كند. سپس فرمود: «برخيز اي خراساني و به داخل تنور نظر كن.»

او برخاست و داخل تنور را نگاه كرد. ديد كه هارون صحيح و سالم، چهار زانو در داخل آتشهاي تنور نشسته است، آنگاه از تنور بيرون آمد و بر ما سلام كرد. امام صادق عليه السلام فرمود: «در خراسان چند نفر مثل اين مرد وجود دارد؟»

او گفت: «به خدا قسم يك نفر هم نيست.»

حضرت فرمود: «ما خروج نمي كنيم در زماني كه نمي بيني، پنج نفر ياور ما باشند! ما خود به وقت خروج، داناتر هستيم.» (1) .

ص: 564


1- مناقب ابن شهر آشوب.

دفع شير درنده

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند تمام كارهاي مسلمان را به خود او واگذار كرده و در اختيارش قرار داده است ولي به او اختيار نداده كه خود را ذليل و خوار كند.

ابوعبدالله بن لحي الكاهلي نقل مي كند كه: روزي امام جعفر عليه السلام فرمود: يابن الكاهلي، هرگاه شيري ببيني مي داني كه چه بگويي؟ گفتم: نه يابن رسول الله. فرمود: هرگاه به شير يا درنده اي كه از آن هراسان هستي روبرو شدي اين دعا را بخوان: عزمت عليك بعزيمة الله و عزيمة رسوله و عزيمة علي بن ابي طالب و عزيمة سليمان بن داوود و الأئمة لا تتبحثت عن طريقتا و لم تؤزنا فانا لا تؤذيك.

عبدالله نقل مي كند روزي همراه پسر عمويم از راهي مي رفتيم با شيري مواجه شديم و ترس و هراس فراواني بر پسر عمويم غالب شد در اين هنگام آنچه امام صادق عليه السلام فرموده بود به خاطرم آمد و آن را خواندم ديدم شير سرش را پائين انداخت و از همان راهي كه آمده بود برگشت. پسر عمويم با ديدن اين وضعيت بسيار متعجب شد و گفت: من در عمر خود بهتر از كلام تو چيزي براي دفع شر شير تصور نكرده ام.

گفتم: اين كلام من نبود بلكه كلام مولايم امام جعفر صادق عليه السلام است و پسر عموي من معرفتي نسبت به ائمه اطهار عليهم السلام نداشت وقتي بعدا خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، ماجراي شير را براي حضرت نقل كردم.

حضرت فرمودند: اگر شما ما را بر تمامي حالات واقف نمي دانيد اين حالي است كه شما داريد اما بدانيد كه هر كدام از ائمه چشمي بينا دارد كه حاضر و غايب شما را مي بيند گوشي شنوا دارد كه تمام خواسته ها و دعاهاي شما را مي شنود و زباني گويا دارد كه از ضماير و اذهان و قلوب شما خبر مي دهد.

سپس حضرت فرمود: اي عبدالله به خدا سوگند كه من آن شير را از سر راه شما دور كردم و در آن هنگام شما در كنار رودخانه اي راه مي رفتيد و اسم پسر عمويت حبيب است و او از مخالفان ما است و با اظهار اين ماجرا قبل از آن كه وفات كند از محبان و دوستداران ما خواهد شد.

عبدالله نقل مي كند: وقتي به كوفه رسيدم پسر عمويم را از آنچه شنيده بودم آگاه كردم و گفتم كه: امام صادق عليه السلام فرمود: حبيب قبل از آن كه از دنيا برود از دوستان و محبان ما خواهد شد. پسر عمويم وقتي اين سخن را شنيد بسيار خوشحال شد و اين ماجرا باعث ازدياد محبت و اعتقاد او به امام صادق عليه السلام شد و از جمله محبان و دوستداران اهل البيت عليهم السلام گرديد.

دعاي حضرت در حق يكي از اصحاب

حضرت امام صادق عليه السلام از حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حديث كرده است: كه هر چيز مست كننده حرام است و چيزي كه زيادش مست مي كند، كمش نيز حرام است. راوي حديث سؤال كرد آيا حرام كم را آب زياد حلال مي كند؟ حضرت دو بار كف دست خود را حركت داد كه نه نه.

عماد بن عيسي روايت مي كند كه روزي به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم و گفتم يا مولا از شما تقاضا دارم كه در حق من دعا كني تا حق سبحانه و تعالي مرا آن مقدار مال و توانگري بدهد كه با آن حج بسيار كنم و ديگر مزرعه هاي خوب و سراي دل گشا و مرغوب روزي من كند و ديگر زوجه صالحه از اهل اعتبار و اولاد نيكوكار پاكيزه روزگار به من عطا نمايد. پس حضرت امام جعفر عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! حماد بن عيسي را آن مقدار توانگري بده كه پنجاه حج بكند و مزرعه هاي لطيف در دنيا و سراي روح افزاي دل گشا روزي او گردان و زوجه صالحه نصيب او كن. يكي از اصحاب روايت مي كند كه وقتي عبور من به بصره افتاد، حماد بن عيسي را ديدم. چون چشمم به حماد افتاد به خاطرم رسيد كه از وي سؤال كنم كه حضرت صادق عليه السلام براي تو دعا كرد، چه اثري مشاهده كردي. گفتم: اي حماد! حقتعالي به تو كرامت كرد از آن چه از جعفر بن محمد استدعا نموده بودي؟ گفت: بلي. پس دست مرا گرفت و به خانه خود برد. چون نظر كردم منزلي ديدم كه هرگز منزل هيچ يكي از ملوك زمانه را به آن صفا و تكلف نديده بودم.

حماد گفت: اين خانه من بهترين خانه اين شهر است. به خاطر خانه و املاك مورد حسادت مردم روزگار هستم و زوجه من صالحه ترين و گرامي ترين مردم اين ديار است. فرزندان من را هر كسي كه مي شناسد، مي داند كه از اخيارند و به لطف الهي و به بركت دعاي امام جعفر صادق عليه السلام چهل و هشت حج رفته ام و همه آن چه از آن حضرت خواسته بودم ميسر گرديد و اميدوارم هم چنان كه به واسطه دعاي آن حضرت در دنيا نيك بختم به سبب محبت و ولاي آن حضرت و ساير اهل بيت عصمت عليهم السلام در آخرت نيز محصل المرام باشم. راوي گويد كه حماد بن عيسي بعد از اين حكايت دو حج ديگر كرد و پنجاه حج تكميل شد. در حج پنجاه و يكم به حدود جحفه رسيد و قصد غسل احرام كرد. در آن حدود رودخانه بود. چون داخل آب شد، آب او را برد، بعد از سعي بسيار غلامان و خدام او را از آب بيرون كشيدند و بين مردم به حماد غريق جحفه مشهور گرديد.

دعاي حضرت و دفع شر منصور

حضرت صادق عليه السلام رشته مطمئن و ناگسستني را كه در قرآن آمده ايمان به يگانگي خداوند بزرگ تفسير نموده است.

محمد بن اسقنطوري روايت مي كند كه روزي پيش منصور دوانيقي رفتم و او را متفكر ديدم. گفتم: يا اميرالمؤمنين سبب تفكر شما چيست؟ گفت: من از فرزندان فاطمه بيشتر از هزار نفر را كشتم و سيد و امام ايشان هنوز زنده است. گفتم: او كيست؟ گفت: جعفر بن محمد عليه السلام من مي دانم كه تو به امامت او معتقدي و به درستي كه آن حضرت امام من است و امام تو و امام همه خلايق، ولي همين ساعت از او راحت مي شويم.

محمد مي گويد: كه بعد از شنيدن اين سخنان دنيا براي من تاريك شد. سپس امر كرد كه طعام بياورند. بعد از صرف طعام و شراب به حاجب دستور داد تا مردم را بيرون كردند. من در آن جا بودم كه سياف (1) را طلبيد و به او گفت: همين الان وقتي كه جعفر بن محمد عليه السلام را حاضر كردم، او را به صحبت مشغول مي كنم. همين كه عمامه از سر خود برداشتم تو گردن او را بزن.

سياف گفت: بله آقاي من. محمد گويد: من به دنبال سياف رفتم و گفتم: واي بر تو، پسر رسول خدا را مي كشي؟ گفت: نه به خدا هرگز اين كار را نمي كنم. گفتم: پس چه كار خواهي كرد؟ گفت: چون جعفر بن محمد عليه السلام حاضر شود و با او به صحبت مشغول شوند. هنگامي كه منصور عمامه از سر بردارد، من گردن منصور را مي زنم و ترسي ندارم كه عاقبت كار من چه مي شود. سپس جعفر بن محمد عليه السلام را حاضر كردند. محمد گويد: من در پرده اول به آن حضرت رسيدم. مي گفت: يا كافي موسي من فرعون اكفني شره و در پرده اي كه ميان او و دوانيقي بود شنيدم كه مي گفت: يا دايم يا دايم آن گاه لبهاي مبارك را بر هم زد و نشنيدم كه چه گفت ولي من سقف آن قصر را ديدم كه موج مي زد چنان كه كشتي در ميان دريا بود. دوانيقي را ديدم كه پيش آن حضرت دويد و سر و پاي برهنه دندانهايش به هم مي خورد و مي لرزيد. سپس بازوي آن حضرت را گرفت و او را بر تخت نشاند و پيش پاي او زانو زد، ماننده بنده اي كه پيش مولاي خود زانو مي زند و گفت: اي مولاي من! چرا آمدي؟ حضرت فرمود: تو مرا خواستي آمدم. گفت: امر كن به آن چه مي خواهي. حضرت فرمود: از تو مي خواهم كه ديگر مرا نخواني كه پيش تو آيم. گفت: مطيع و فرمانبردارم. پس آن حضرت برخاست و بيرون رفت، دوانيقي پوستيني بر خود پيچيد و خوابيد و تا نيمه شب بيدار نشد.

محمد گويد: چون بيدار شد گفت: تو هنوز اينجا نشسته اي؟ سپس گفت: به خدا قسم كه چون جعفر بن محمد عليه السلام به اين جا آمد قصر خود را ديدم كه موج مي زد مانند كشتي در دريا و اژدهايي ديدم دهان باز كرده و لب زير به زير قصر و لب بالا بر بالاي آن نهاده و به زبان صريح مي گفت: اي منصور! اگر به جعفر بن محمد عليه السلام تعرض كني و او را بيازاري تو را با اين قصر فرو مي برم. من چون اين واقعه را مشاهده نمودم عقل از سرم رفت و لرزه بر اعضاي من افتاد. شخصي در آن مجلس گفت: اين سحر است. گفت: خاموش باش كه جعفر بن محمد عليه السلام خليفه و حجت خداست بر خلق.

ص: 565


1- شمشير زن.

ديدن عجايبي از دريا و آسمان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: يك فرد عبادتي را انجام مي دهد ولي در آن عمل طالب رضاي الهي نيست بلكه مي خواهد مردم او را به پاكي و نيكي ياد كنند و دوست دارد كار خوبش را به مردم بشناساند. چنين فردي با اين طرز تفكر شرك به خدا دارد.

داوود بن كثير روايت مي كند كه روزي نزديك ابي عبدالله عليه السلام نشسته بودم كه مردي پيش او آمد و گفت: يابن رسول الله به من خبر بده كه علم شما به كجا رسيده است؟ حضرت فرمود: سوال كن. گفت: به من از اين دريا خبر بده كه در آن چيست؟ حضرت فرمود: شنيدن به گوش را بيشتر دوست داري يا ديدن به چشم؟ گفت: ديدن به چشم. آن حضرت برخاست دست من و دست آن مرد را گرفت. رفتيم تا به كنار دريا رسيديم. حضرت چوبي در دست داشت. به دريا زد و فرمود: اي درياي موج زننده به فرمان حق تعالي آن چه در تو پنهان است بر ما ظاهر گردان.

پس دريا شكافته شد و درياي ديگر پديد آمد كه سفيدتر از برف، نرم تر از مسكه و شيرين تر از انگبين بود. گفتم: مولاي من! فدايت شوم، اين آب مخصوص كيست؟ حضرت فرمود: مخصوص حضرت قائم و اصحابش، به درستي كه قائم غايب گرداند اين آب را كه بر روي زمين است تا آن را نيابند، آن گاه به حقتعالي تضرع و زاري نمايند. پس اين آب را برايشان ظاهر گرداند تا از اين آب بياشامند. بعد از آن به آسمان نظر كردم. اسبهايي با زين و لجام ديدم كه بال داشتند. گفتم: اي حضرت فدايت شوم اين اسبها از كيست؟ فرمود: از قائم و اصحابش. آن مرد گفت: آيا من به يكي از اي اسبها سوار خواهم شد؟ فرمود: اگر از ياران وي باشي سوار خواهي شد. گفت: آيا از اين آب خواهم آشاميد؟ فرمود: اگر شيعه وي باشي بلي. بعد از آن حضرت چوب را بر دريا زدند و دريا به حالت اول باز آمد.

دعاي حضرت براي گرگ

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: من جوان بودم و در عبادت مستحب بسيار كوشا، پدرم به من فرمود: فرزندم از اين كمتر عمل كن، وقتي بنده اي محبوب خدا باشد، خدا با عمل كم، از او راضي مي شود.

روايت شده روزي حضرت امام جعفر عليه السلام با اصحاب خود به مزرعه اي از مزارع خود مي رفت و در اثناي راه گرگي به طرف ايشان آمد. غلامان آن حضرت قصد كشتن گرگ را داشتند. حضرت فرمود: او را به حال خود بگذاريد كه او حاجتي دارد. پس گرگ آمد تا به نزديك آن حضرت رسيد و در خاك افتاد و مي گريست. حضرت سر مبارك پيش گرگ آورد و گرگ سخني با حضرت گفت: كه مردم متوجه نشدند. حضرت نيز مانند او سخني گفت. سپس گرگ باز گرديد. اصحاب گفتند: به ما هم از اين گرگ خبر دهيد. حضرت فرمود: او جفت خود را در پس اين كوه در غاري گذاشته است. جفت او را درد زائيدن بي تاب كرده و براي او مي ترسد. از من تقاضا داشت دعا كنم تا حقتعالي او را از آن درد رهايي بخشد و فرزند پسر او را روزي كند كه دوستدار ما باشد.

من آن را براي او ضامن شدم. پس حضرت به اتفاق اصحاب به مزرعه خود تشريف بردند و چند ماه در آن محل بودند. راوي مي گويد: كه هنگام بازگشت، همان گرگ را با جفت و بچه اش ديدم كه پيش آن حضرت آمدند و روي خود را به پاي مبارك آن حضرت مي ماليدند و با حضرت به زبان خود صحبت مي كردند و حضرت نيز با ايشان صحبت نمود و بعد از آن رفتند. اصحاب از آن حضرت پرسيدند كه گرگ چه مي گفت: حضرت فرمود: مرا و شما را دعا كردند و من نيز به ايشان سفارش نمودم كه دوستان اهل بيت مرا آزار نكنيد و آنها قبول نمودند.

ديدن مطلع و مغرب آفتاب

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اسماء قبيح مردم و بلاد را تغيير مي داد.

ابراهيم بن سعيد روايت مي كند كه روزي در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام بودم كه ماهي با نمك سوده پيش ايشان حاضر كردند. آن حضرت دست مبارك به آن ماهي ماليد، ماهي به حركت آمده آغاز رفتن نمود. پس حضرت دست مبارك بر زمين زد، دجله و فرات را در زير پاي او ديدم كه كشتيها بر روي آن جاري بود و بعد از آن مطلع و مغرب آفتاب را به ما نشان داد و همه در يك چشم بر هم زدن بود.

ديدار از خانواده به يك چشم بر هم زدن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه مي خواهد با نداشتن خويش و قوم، عزيز و محترم باشد، با نداشتن ثروت، غني و بي نياز باشد، با نداشتن مقام شامخ اجتماعي داراي ابهت و عظمت باشد، بايد خويشتن را از ذلت گناه و ناپاكي به محيط با عزت اطاعت الهي منتقل كند.

معلي بن حنينس روايت مي كند كه روزي در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام نشسته بودم كه فرمود: يا معلي چگونه است كه تو را اندوهناك مي بينم؟ گفتم: اي حضرت شنيده ام كه در عراق وبائي آمده، براي خانواده ام نگرانم. حضرت فرمود: مي خواهي ايشان را ببيني؟ گفتم: آري. فرمود: صورتت را برگردان، صورت خود را گردانيدم، آن گاه فرمود: به اين طرف نگاه كن. وقتي نگاه كردم خانه خودم را پيش چشمم ديدم.

پس حضرت فرمود: اكنون وارد خانه خود شو و اهل بيت خودت را ببين و زود بازگرد. من داخل خانه خود شدم، اهل خانواده ام را از كوچك و بزرگ صحيح و سالم يافتم و هر چه در خانه ما بود، ديدم. آن گاه بيرون آمدم و به خدمت آن حضرت رسيدم. حضرت فرمود: صورتت را برگردان، چون صورتم را برگرداندم هيچ نديدم.

دعاي حضرت و رهايي از زندان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عزت و شرف مؤمن در اين است كه از ديگران مأيوس باشد و از آن چه در دست مردم است قطع اميد نمايد.

روايت شده است كه وقتي منصور دوانيقي، عبدالحميد بن ابي المعلي را گرفته زنداني ساخت و محمد بن عبدالحسين كه صديق و يار او بود در آن سال به حج رفته بود، در عرفات توفيق شرفيابي محضر حضرت امام جعفرصادق عليه السلام يافت. آن حضرت از او احوال عبدالحميد را پرسيد. به عرض رسانيد كه او در زندان منصور است.

آن حضرت دست مبارك به دعا برداشت، بعد از آن فرمود: به خدا قسم كه مصاحب تو از زندان خلاصي يافت. بعد از آن محمد از آن سفر بازگشت با عبدالحميد ملاقات نمود و از او پرسيد كه چه ساعتي منصور تو را از زندان خلاص كرد. گفت: روز عرفه بعد از عصر.

دعايي جهت دفع شر

حضرت امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب فرموده است: با كساني كه از تو بالاترند ستيزه نكن و كساني را كه از تو پايين ترند مورد استهزاء و تمسخر قرار نده.

عبدالله ابي ليلي روايت مي كند كه روزي ابوجعفر دوانيقي مرا خواست و چون به مجلس او حاضر شدم گفت: تعجيل كنيد و امام جعفر را نزد من حاضر كنيد. خدا مرا بكشد اگر من او را نكشم. خدا زمين را از خون من آب دهد، اگر من زمين را از خون وي آب ندهم. پس از صاحب پرسيدم كه او چه كسي را مي خواهد.

گفت: جعفر بن محمد را، در حال گفتگو بوديم كه جماعتي آن حضرت را احضار كردند و پيش از آن كه پرده بردارند، آن حضرت را ديدم كه لب مبارك مي جنبانيد و چون ابوجعفر دوانيقي به او نگاه كرد، گفت: مرحبا يابن عمي يابن رسول الله و او را با كمال عزت و احترام در پهلوي خود نشانيد و گفت: طعام حاضر كنيد. من ديدم ابوجعفر خود لقمه در دهان آن حضرت مي گذاشت و بعد از ساعتي حضرت از آن مجلس برخاست و بيرون آمد.

من گفتم: اي حضرت، فداي تو گردم، تو محبت مرا نسبت به خود مي داني.

اين دوانيقي قصد كشتن تو را داشت و چون شما وارد شديد، لب مبارك مي جنبيد، شك ندارم كه دعا مي خوانديد، اگر صلاح مي دانيد آن دعا را به من تعليم دهيد تا چون نزد ايشان بروم آن دعا را بخوانم كه به صحبت ايشان مبتلا گشته ام.

حضرت فرمود: آن دعا اين است: ما شاءالله ما شاءالله لا يصرف السوء الا لله ما شاءالله ما شاءالله كل نعمة فمن الله ما شاءالله لا حول و لاقوة الا با الله.

دو قطعه قند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عفو و گذشت زكات پيروزي است.

و از معتب غلام حضرت صادق عليه السلام نقل مي كند كه گفت:

هنگامي كه حضرت شام خورد، فرمود: برو و از خزانه دو قطعه قند بياور؛ گفتم: قربانت شوم در خزانه چيزي نيست. فرمود: واي بر تو، برو. وارد خزانه شدم و دو قطعه قند آن جا ديدم و براي حضرت بردم.

درباره امامت بحث كردم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خوشا به حال بنده اي كه طلب آخرت كند و براي آن سراي كوشش نمايد.

و نيز صدوق در كتاب علل از ربيع بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

ميان من و عبدالله بن حسن درباره ي امامت بحثي شد؛ و سخنان را ذكر مي كند تا آن جا كه مي گويد: پس سخن قطع شد و من خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم؛ هنگامي كه مرا ديد، فرمود: اي ربيع! در گفتارت با عبدالله بن حسن خوب سخن گفتي؛ خداوند تو را ثابت بدارد.

در شهري كنار دجله

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر خوبي نزد خدا پذيرفته است مگر آن عمل كه در آن ريا باشد.

حسن بن سليمان بن خالد در كتاب مختصر البصائر از مفضل بن عمر در حديثي طولاني نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: سرور من! حضرت مهدي عليه السلام در هنگام تولد ديده مي شود؟ فرمود: آري به خدا! از ساعت تولد تا ساعت وفات پدر بزرگوارش كه دو سال و نه ماه است، ديده مي شود و تولد او هنگام طلوع فجر از شب جمعه در ماه شعبان سال 257 است، و وفات پدرش روز جمعه ي هشتم ربيع الاول در سال 260 در شهري كنار دجله كه متكبر گردنكشي به نام جعفر گمراه، ملقب به متوكل بنا مي كند واقع خواهد شد.

سپس قسمت ديگري از حالات حضرت مهدي عليه السلام در زمان غيبت و در حال ظهور را بيان مي كند.

دعا جهت رفع بيماري

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز است كه اگر در كسي باشد منافق است، اگر چه روزه بگيرد و نماز بخواند، وقتي كه سخن گويد دروغ بگويد، وقتي كه وعده دهد خلاف كند و وقتي كه به او امانتي دادي خيانت كند.

حسين بن بسطام و برادرش: ابوعتاب در كتاب طب الائمه از عبدالله بن سنان نقل مي كند كه گفت:

در مكه مطلبي از خاطرم گذشت كه جز خدا از آن خبر نداشت. هنگامي كه به مدينه رفتم و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم، نگاهي به من كرد و فرمود: از آن نيتي كه كردي توبه كن و ديگر چنين قصدي نكن. گفتم: استغفرالله و هنگامي كه با حضرت خداحافظي مي كردم، فرمود: هر كه مريض و دردمند شود و براي رضاي خدا صبر كند، خداوند اجر هزار شهيد به او بدهد. هنگامي كه مسافتي از مدينه دور شدم، عرق مدني (چيزي مانند مو است كه در ران پديد مي آيد) در پايم پيدا شد و چند ماهي به آن مبتلا بودم. سال ديگر به حج رفتم و خدمت آن حضرت رسيده و گفتم: دعايي به اين پاي من بخوانيد و جريان بيماري را بيان كردم و گفتم كه اين پايم درد مي كند. حضرت فرمود: اين پايت چيزي نيست، پاي ديگرت را كه سالم است بده كه خداوند برايت شفا فرستاد. پاي ديگر را دراز كردم و حضرت دعايي به آن خواند. هنگامي كه از خدمت او مرخص شده و مسافتي دور شدم، پاي سالمم به همان مرض مبتلا شد. گفتم: به خدا! به اين پا دعا نخواند مگر براي بيماري كه در آن پيدا مي شود. سه شب مريض بودم و بعد خداوند به جهت دعاي آن حضرت مرا شفا داد.

دعايي براي رفع شكنجه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خرد را شايسته نيست كه در هيچ حالي اين سه را فراموش كند: فنا و نابودي دنيا را، دگرگوني احوال و آفات بي امان.

و از رزام: غلام خالد قسري نقل شده كه گفت:

پس از خروج محمد بن خالد از مدينه، مرا شكنجه مي دادند و نگهبان مرا به سقف مي آويخت و در را مي بست و به خانه ي خود مي رفت. به خدا! روزي به اين حال بودم، ناگاه از روزنه ي كوچه كاغذي كه به ريگ بسته بود به طرف من افتاد. خط حضرت صادق عليه السلام را شناختم. حضرت نوشته بود: اي رزام! بگو: اي كه قبل از هر چيز بودي، و اي كه بعد از هر چيز هستي، و اي ايجاد كننده ي هر چيز، زره محكم خود را به من بپوشان و مرا از شر همه خلق خود حفظ فرما. رزام گفت: هنگامي كه اين كلمات را گفتم، ديگر شكنجه نديدم.

ديواري از طلا

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: احترام و حرمت مؤمن از كعبه عظيم تر است.

از مهلب بن قيس روايت شده كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: چه موقع بنده امام خود را مي شناسد؟ فرمود: اگر اين كار را كرد - و دستش را روي ديوار گذاشت - پس مشاهده كردم كه ديوار طلا شده، سپس دستش را روي ستوني گذاشت، همان ساعت پر از برگ شد.

دو علم دانستني پيرامون دوقلوها و چگونگي وزش باد

مرحوم كليني در كتاب شريف كافي آورده است:

يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام داراي دو نوزاد دوقلو گرديد، همين كه به حضور مبارك آن حضرت شرفياب شد، پس از تبريك و تهنيت به او فرمود: آيا مي داني كدام يك از دوقلوها بزرگترند؟

پدر نوزاد در جواب اظهار داشت: آن كه اول از شكم مادر خارج و به دنيا آمده است.

حضرت فرمود: خير، آن كه آخر به دنيا آمده بزرگ تر است، زيرا مادر در ابتداء به وسيله او؛ و سپس به وسيله آن كه اول خارج شده، آبستن گرديده است.

و چون نطفه اولي در ابتداء وارد رحم شده و منعقد گرديده است، به همين جهت توان خروج از رحم مادر را ندارد، تا آن كه نوزاد بعد از خودش خارج گردد؛ و پس از آن كه راه براي اولي باز شد آن وقت مي تواند از رحم مادر خارج و وارد دنيا گردد. (1) .

بنابر اين، آن كه نطفه اش اول منعقد شده است، دومين نوزاد محسوب مي شود، كه به همين جهت بزرگ تر هم خواهد بود.

همچنين محمد بن فُضيل عزرمي حكايت كند:

روزي كنار كعبه الهي در حِجر اسماعيل زير ناودان طلا، در محضر پُر فيض امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم.

ناگاه متوجه شديم كه دو نفر با يكديگر در رابطه اين كه باد از كجا و چگونه مي وزد نزاع مي كنند، و يكي به ديگري مي گويد: به خدا قسم! تو نمي داني باد از كجا مي وزد.

و چون سر و صداي آن ها بالا گرفت، امام جعفر صادق عليه السلام به آن كه بيشتر ادعا مي كرد، خطاب نمود و فرمود: آيا تو خودت مي داني كه باد از كجا و چگونه مي وزد؟

اظهار داشت: خير، من نمي دانم؛ وليكن از مردم چيزهايي را در اين رابطه شنيده ام.

محمد عزرمي در ادامه داستان گويد: من به امام صادق عليه السلام عرض كردم: ياابن رسول اللّه! شما خود بيان فرمائيد كه باد از كجا و چگونه مي وزد؟

حضرت فرمود: باد، زير ركن شامي، در كنار كعبه الهي زنداني است، وقتي خداوند تبارك و تعالي اراده وزش آن را نمايد، مقداري از آن را آزاد مي سازد.

پس چنانچه آن باد از جنوب كعبه خارج شود، باد از سمت جنوب مي وزد.

ولي اگر از شمال آن خارج گردد، آن را باد شمال گويند.

و اگر از مشرق باشد، آن را باد صبا خوانند.

و اما چنانچه از مغرب باشد، باد دبورش گويند.

و سپس امام عليه السلام در ادامه فرمايش خود افزود: دليل و علامت آن اين است كه هميشه در تابستان و زمستان اين ركن شامي متحرك مي باشد.(2) .

ص: 566


1- كافي: ج 6، ص 53، ح 8، وسائل الشّيعة: ج 21، ص 497.
2- بحارالانوار: ج 60، ص 8، ح 7.

دفن پدر و خبر از مرگ برادر

يكي از راويان حديث - و از اصحاب امام موسي كاظم صلوات اللّه و سلامه عليه - حكايت كند:

از آن حضرت شنيدم كه فرمود: هنگامي كه نشانه هاي مرگ بر پدرم امام جعفر صادق عليه السلام آشكار گرديد، خطاب به من اظهار داشت:

اي پسرم! كسي غير از تو مرا غسل نمي دهد، همان طور كه من خودم پدرم امام محمد باقر عليه السلام را غسل دادم؛ و او نيز پدرش امام سجاد زين العابدين عليه السلام را غسل داد، چون كه حجت خدا را فقط حجت او بايد غسل دهد؛ و من خود، چشمان پدرم را بر هم نهادم و او را كفن كردم.

سپس پدرم، امام جعفر صادق عليه السلام افزود: اي فرزندم! پس از فوت من، برادرت عبداللّه. ادعاي امامت و خلافت مرا خواهد كرد، او را به حال خود واگذار؛ زيرا او اول كسي است كه به من ملحق خواهد شد.

و هنگامي كه امام صادق عليه السلام به شهادت رسيد، فرزندش حضرت موسي كاظم عليه السلام او را غسل داده و كفن نمود.

ابوبصير گويد: به حضرتش عرض كردم: ياابن رسول اللّه! امسال شما و برادرت، عبداللّه مناسك حج را انجام داديد؛ وليكن عبداللّه يك شتر قرباني و نَحر كرد؟

حضرت فرمود: همين كه حضرت نوح عليه السلام سوار كشتي شد، از هر موجودي يك جفت نر و ماده داخل آن قرار داد؛ مگر زنازاده را كه سوار كشتي ننمود.

ابوبصير گويد: با شنيدن اين سخن، گمان بردم كه امام عليه السلام خبر از مرگ خود مي دهد؛ ولي بر خلاف فكر و تصور من حضرت موسي كاظم عليه السلام اظهار نمود: برادرم عبداللّه، بيش از يك سال زنده نمي ماند.

اصحاب، تاريخ آن روز را يادداشت كردند؛ و عبداللّه فرزند امام جعفر صادق عليه السلام بيش از يك سال ادامه زندگي نداد؛ و بلكه كمتر از آن قبل از پايان يك سال از دنيا رفت. (1) .

ص: 567


1- دلائل الامامه طبري: ص 328، ح 285.

درسهايي آموزنده و ارزشمند

1 مرحوم قطب الدّين راوندي روايت كرده است:

روزي از امام جعفر صادق عليه السلام سوال كردند: روزگار خود را چگونه سپري مي فرمائي؟

حضرت در جواب فرمود: عمر خويش را بر چهار پايه و ركن اساسي سپري مي نمايم:

مي دانم آنچه كه روزي براي من مقدر شده است، به من خواهد رسيد و نصيب ديگري نمي گردد.

مي دانم داراي وظائف و مسئوليت هائي هستم، كه غير از خودم كسي توان انجام آن ها را ندارد.

مي دانم مرا مرگ در مي يابد و ناگهان بدون خبر قبلي مرا مي ربايد؛ پس بايد هر لحظه آماده مرگ باشم.

و مي دانم خداي متعال بر تمام امور و حالات من آگاه و شاهد است و بايد مواظب اعمال و حركات خود باشم.(1) .

2 در روايات متعدّدي وارد شده است:

هرگاه كه امام جعفر صادق عليه السلام در باغستان و مزرعه، بيل در دست داشته و مشغول كشاورزي و كارگري مي بود؛ و اصحاب و دوستان، حضرت را با آن حالت مشاهده مي كردند، عرضه مي داشتند: ياابن رسول اللّه! چرا در اين موقعيت خود را به زحمت انداخته ايد؟! اجازه فرمائيد تا ما كمك كنيم و شما استراحت نمائيد؟

حضرت در جواب مي فرمود: مرا به حال خود وا گذاريد، من علاقه مندم كه خداوند مرا در حالتي مشاهده نمايد كه با دست خود زحمت مي كشم و كار مي كنم و جسم خود را براي بدست آوردن روزي حلال به زحمت و مشقت انداخته ام. (2) .

3 بعضي از بزرگان همانند مرحوم إربلي حكايت كرده اند:

روزي مگسي بر صورت منصور دوانيقي نشست و منصور با دست خود آن را دور ساخت، مگس بار ديگر برگشت و بر همان جاي اوّل نشست و باز منصور آن را دور كرد.

و اين كار چند مرتبه تكرار شد تا آن كه منصور به خشم آمد، در همان حال، امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد.

منصور گفت: ياابن رسول اللّه! خداوند متعال براي چه مگس را آفريده است؟

حضرت در پاسخ فرمود: براي آن كه به وسيله آن، جبّاران را ذليل و متواضع گرداند. (3) .

4 مرحوم نراقي در كتاب ارزشمند خود آورده است:

شخصي نزد امام جعفر صادق عليه السلام حضور يافت؛ و عرضه داشت: ياابن رسول اللّه! پدرم پير و ضعيف گشته است به طوري كه همانند بچه كوچك بايد در خدمت او باشم؛ و نيز او را براي قضاء حاجت بغل مي كنم.

حضرت فرمود: چنانچه توان داشته باشي بايد اين كار را ادامه دهي؛ و نيز بايد با كمال ملاطفت و مهرباني برايش لقمه بگيري و دهانش بگذاري.

و انجام اين امور فرداي قيامت، راه ورود به بهشت را برايت آسان مي گرداند. (4) .

5 صفوان جمّال حكايت كند:

روزي در خدمت آن حضرت بودم، كه فرمود: اي صفوان! آيا تعداد سفيران و پيامبراني را كه خداوند متعال براي هدايت بندگان؛ مبعوث گردانيده است، مي داني؟

عرض كردم: خير، نمي دانم.

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بر انگيخت و به همان تعداد نيز وصي و جانشين منصوب و معرفي كرده، كه تمامي آن ها اهل صدق حديث و اداي امانت و زاهد در امور دنيا بوده اند.

سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: خداوند متعال پيغمبري بهتر و با فضيلت تر از حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله نفرستاد.

و نيز جانشيني بهتر و با فضيلت تر از جانشين آن بزرگوار يعني؛ حضرت اميرالمؤمنين امام علي بن ابي طالب عليه السلام معرّفي نكرده است.(5) .

ص: 568


1- مستدرك الوسائل: ج 12، ص 172، ح 15.
2- كافي: ج 5، ص 76، بحارالانوار: ج 47، ص 57، وافي: ج 17، ص 30 و 36.
3- كشف الغمّة: ج 2، ص 373.
4- جامع السّعادات: ج 2، ص 265.
5- بحارالانوار: ج 16، ص 352، به نقل از اختصاص شيخ مفيد.

درباره مذهب جعفري

امام ششم اسلام و معصوم هشتم محقق حقايق جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه به سال هشتاد و سوم هجرت در هفدهم ماه ربيع الاول هنگام فجر روز جمعه از ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر به دنيا آمد.

طلوع اين نور مقدس در بحران ظلمت آل اميه صورت گرفت.

بني مروان در آن سال ها اوج قدرت و عظمت مادي خود را مي پيمودند.

صادق آل محمد سلام الله همانطور كه در كتاب معصوم هفتم ياد كرده ايم در ميان برادران خود عبدالله اكبر و ابراهيم و عبدالله اصغر شاخص خاندان علوي بود.

بنابراين درباره ي هيچ كدام از پسران امام باقر گمان به امامت نرفت و هيچ كدام از آنان اين داعيه را ابراز نكرد.

تنها جعفر بن محمد ابوعبدالله سلام الله عليه مشاراليه و محل تعظيم و تكريم طايفه ي ناجيه ي اماميه بود.

امام صادق در دوران حيات جدش علي بن الحسين عليهماالسلام به دنيا آمد و در آن تاريخ كه سيدالساجدين جهان را بدرود مي گفت صادق اهل بيت كودكي دوازده ساله بود.

و به سال صد و هفده كه حضرت باقر رحلت مي كرد وي سي و چهار سال داشت و در سن سي و چهار سالگي امامت امت محمد صلي الله عليه و آله به عهده ي او افتاد.

مي گويد در آن دم كه پدرم ديده از ديدار فرو مي بست فرزندان خود را به حضور طلبيد.

در اين هنگام رجال شيعه نيز افتخار حضور داشتند.

پدرم باقر سلام الله عليه در ميان جمع آن سخن به پسران خود گفت كه يعقوب اسرائيل به هنگام نزع فرزندان خود را وصيت فرمود.

پروردگار متعال به خاطر شما دين مبين خود را برگزيد. آن دين مبين اسلام است و شما چنان باشيد كه مسلمان بميريد.

و بعد رويش را به سمت من برگردانيد و فرمود:

يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون

- جعفر! پس از مرگ جنازه ي مرا از زمين بردار و خويشتن به غسل من اقدام كن. با آن جامه كه روزهاي جمعه نماز مي خواندم كفنم بپوشان و در دل خاك بند كفنم را باز كن و در بقيع كنار قبر پدرم به خاكم بسپار و مزار مرا به قدر چهار انگشت بالا بياور و بعد روي مقدس خود را سوي اصحاب خويش برگردانيد و فرمود:

الضرفوا

چنان پنداشتم كه پدرم ابوجعفر اصحاب خود را به گواهي بر بالين خويش طلبيد.

گفتم بابا. آيا براي تو مقدور نبود كه وصاياي خويش را محرمانه به من باز گوئي.

فرمود:

- مي خواستم همه بدانند كه پس از بدرود من زمام امور به مشت كيست. و دوست نمي داشتم كه در امامت تو شبهه و اشكالي به وجود بيايد.

امام صادق به سال صد و هفده در سن سي و چهار سالگي بر جاي پدر نشست و ابواب افاده و افاضه و تعليم و تدريس را به روي علماي عصر خويش گشود.

گفته مي شود و اين گفتار محقق است. به قدري كه از محضر معارف جعفر بن محمد كسب فيض و عرفان شده از محضر هيچ يك از علما و حتي ائمه ي اسلام نشده است.

آمار علمائي كه از امام ابوعبدالله جعفر بن محمد روايت حديث كرده اند به چهار هزار نفر بالغ است.

در عصر امام صادق عقائد مادي ريشه ي استواري گرفته بود.

1- ابن ابي العوجا.

2- ابن طالوت

3- ابن اعمي

4- ابن مقفع

اين چهار نفر پديد آورندگان فكر مادي و الحاد به نشر افكار خود همت گماشته بودند.

تنها امام صادق بود كه همچون سدي شكست ناپذير در برابر ايرادها و اشكالات اين قوم استقامت مي ورزيد.

و بايد دانست كه امام صادق به سخن مردم «هر چه بود» با منتهاي خونسردي و ادب گوش مي داد و بعد با بياني وسيع و عميق به پاسخ مي پرداخت.

از دهريون هر كس با ابوعبدالله جعفر صادق سلام الله عليه طرف مباحثه مي شد نتيجه ي مباحثه به نفع حق و شكست باطل صورت مي گرفت.

ماديون احيانا در استدلال خود سخناني خشم انگيز و نفرت آور از دهان مي پرانيدند.

اين قوم قومي بي ادب و دور از تربيت اجتماعي بودند.

ولي امام صادق با همه قدرت و اعتبار اجتماعي خود آن قدر مدارا مي فرمود و آن قدر ادب به كار مي برد و آن چنان در تنظيم منطق خود مهارت نشان مي داد كه حريف چاره اي جز تسليم نداشت.

ابوشاكر ديصاني كه از پيشوايان مكتب مادي بود يك روز به حضور امام شرفياب شد و گفت:

- پدران تو مردمي دانشمند و درخشان بوده اند و مادران تو نيز از فكر و علم بهره اي داشتند. تو كه از چنان نطفه به وجود آمده اي و بر چنين دامان پرورش يافته اي امروز همچون آفتاب تابان بر آسمان معارف و علوم مي درخشي. ما عقيده داريم كه جهان از ليست، قديم است بي ابتد است و شما كه اين جهان را حادث مي شماريد چه منطق معقولي داريد.

امام با مهرباني و آرامش تخم مرغي را از زمين برداشت و فرمود مي دانيد اين چيست.

- تخم مرغ است.

- نگاهش كنيد. در زير اين پوست نقره فام دو مايع غليظ تكوين شده كه هرگز به هم نمي آميزند.

سفيده اي مانند سيماب از بالا و پائين. از چهار طرف زرده اي همچون طلاي مذاب را به ميان گرفته است. اين طور نيست.

- چرا اين طور است يا اباعبدالله.

امام گفت:

- و ما امروز اين تخم جامد و ساكن و بي حس و حال را در زير بال هاي گرم مرغي مي گذاريم و در انتهاي چندين روز اين تخم از هم مي شكافد و در ميان سفيده و زرده اش طاوسي رنگين پر و بال سر مي كشد. اين طور نيست؟

- چرا يا اباعبدالله اين طور است.

- تخم مرغ. اين تخم مرغ تا ديروز وجود خارجي نداشته.

از نطفه يك طاووس نر در دل يك طاووس ماده تكوين شده و پس از چندي طاووسي كه اكنون وجود خارجي ندارد از ميانش به در مي آيد. آيا معهذا مي توانيم اين تخم مرغ يا آن طاووس را ازلي و قديم بناميم. اين تخم مرغ. و اين طاووس و آنچه در جهان مي بينيد اجزائي نيستند كه در مقام «كل» وجود عالم را تشكيل مي دهند و تاريخ همه ي آنها به روزي منتهي مي شود كه اصلا وجود نداشته اند.

اين جهان اگر قديم مي بود بايد اجزائش نيز از قديم وجود مي داشتند. بايد كوهش، دشتش، دره اش، صحرايش، نهرش، دريايش همه و همه با خودش كه جز اين چيزها نيست بايد در عالم حس و عيان موجود مي بودند. بايد تخم مرغش هميشه تخم مرغ مي بود طاووسش نيز مستغني از وجود تخم مرغ بال و پر مي افراشت. اينجاست كه به حدوث جهان پي مي بريم. اينجاست كه با ديده ي سر آغاز جهان را مي بينيم. اين طور نيست.

ابوشاكر با منتهاي عجز و مسكنت گفت:

- اين طور است يا اباعبدالله.

- اين طور است.

دللت فاوضحت و قلت فاحسنت و ذكرت فاوجزت

با برهان خويش اين تيرگي را روشن فرمودي. گفتي و نيكو گفتي و بيان كردي و در عين اختصار حق بيان را ادا كردي يا اباعبدالله. و اكنون يك سئوال ديگر.

- چشمان ما مي بيند. گوش هاي ما مي شنود. با بشره لمس مي كنيم.

ذائقه ي ما مزه ها را مي شناسد و شامه ي ما بوها را درمي يابد.

اين بوي خوب است. اين بوي بد است.

معني اين حواس چيست! اين پنج حس ما را به اين حقيقت نزديك مي سازند كه ملاك حقايق در جهان ادراك هاي مادي است. آنچه را كه با حواس مادي خود نمي توانيم ادراك كنيم موهومي بيش نيستند اينطور نيست يا اباعبدالله!

فرمود:

- اين طور نيست. اين طور نيست.

اباشاكر! مي داني چرا! آنچه را كه از حواس خمسه تعريف كرده اي آلاتي بي حس و حال را يكي پس از ديگري شمرده اي. چشم آلت ديدن و گوش آلت شنيدن و زبان آلت ذوق و بشره آلت لمس و بيني آلت استشمام است. ما درخت را با اره و تبر مي بريم ولي ملاك بريدن درخت تنها اره و تبر نيست.

تا دستي به دسته ي اره و تبر نچسبد. تا نيروئي اين فلز تيز شده و صيقل خورده را تكان ندهد خود به خود نمي تواند گياهي را فرو اندازد تا چه رسد به درخت.

ذكرت الحواس الخمس و هي لا تنفع الا بدليل كما لا تقصع الظلمه بغير مصباح

آنچنان كه ظلمت را پي چراغ نشايد پيمود اين آلات پنج گانه را نيز بي نيروي معنويش نمي توان بكار انداخت.

درباره ي معرفت به مقام كبريائي حق چنين گفت:

- من علوم را در چهار علم محصور يافتم.

1- نخست آن كه خداي خويش را بشناسي.

2- و بعد دريابي كه با تو چه كرده يعني از مواهب و عطاياي وجودي به وجود تو تا چه اندازه افاضه فرمود.

3- و بعد از تو در برابر اين همه اعطا و انعام چه خواسته.

4- و چهارم آنكه چه خطائي فروغ جان تو را خاموش خواهد ساخت و كدام دست به اين دستبرد خواهد زد.

با اين چهار معرفت معارف واجبه را خواهيم شناخت.

چون خداي خويش را شناختيم ناچاريم نعمت او را نيز بشناسيم.

نعمت شناسي مقدمه سپاسگذاري است و سپاسگذاري در حقيقت نفس خود ايفاي تكليف و اداي مراسم عبوديت است. و در آنجا كه آدميزاده نعماي پروردگار خود بشناسد و شكر نعمتش بگذارد و از خطائي كه آفت دين اوست بگذرد حقيقت علوم را دريافته و از دانش خود بينش بهره برده است.

به هشام بن حكم. شاگرد فعال و هوشيار خود فرمود:

ان الله تعالي لا يشبه شيئا و لا يشبهه شيئي و كلما وقع في الوهم فهبخلافو

نه چيزي به خدا مانند است و نه او به چيزي مي ماند.

آنچه در وهم بشر صورت مي گيرد صورتي موهوم بيش نيست. بنابراين آن صورت موهوم حقيقت الوهيت نيست.

«اين حكمت را در مكتب پدر بزرگوار خويش امام باقر آموخته بود».

او مي فرمود كه پروردگار متعال عادل است و درباره ي عدل الهي اين سخن يادگار اوست.

يا زراه اعطيك حملة في القضا و القدر

زرارة بن اعين به عرض رسانيد:

- فداي تو شوم. بگو تا بشنوم كه تكليف ما با مقدرات ما چيست.

امام صادق گفت:

- به روز رستاخيز. در آن صحرا كه محشر بشر است پروردگار عادل بندگان خويش را بر مبناي تعهدات آنان به پاي حساب مي كشاند. و از آنچه خود بر آن تقدير كرده و قضا رانده كلمه اي نخواهد پرسيد.

آدميزاده به هر چه دلخواه اوست دسترس ندارد و اگر دلخواه خود را به دست بياورد مسلم نيست كه بر آن توفيق يابد و اگر بر آن توفيق يافت باز هم بايد از توفيق خويش رضا حاصل كند. بنابراين تا اراده و قدرت و توفيق و رضا به دست نيايد سعادت او كمال نخواهد يافت.

آنچه را كه بايد بدانيد در طلبش از پاي منشينيد و به راهش از هر چه داريد بگذريد زيرا دين خدا بر اركاني قرار گرفته كه تا حقايقش ادراك نشود اين عبادت هاي عادي سودي نخواهد بخشيد و آن ناداني به هيچ پوزش شايسته اغماض و بخشايش نتواند بود.

به توبت و انابت بگرائيد.

تاخير التوبه اعتزار و طول التسويف حيرة و الاعتدال علي الله هلكه و الاصرار علي الذنب امن لمكر الله يا من مكر الله الا القوم الخاسرون.

آنان كه در اداي توبت و انابت تعلل مي ورزند قومي مغرور باشند و آن كسان كه استغفار را به امروز و فردا مي اندازند سرگردان مي مانند و بدين ترتيب به هلاكت مي گرايند.

گناهكاراني كه به گناه خويش ادامه مي دهند از سقوط ناگهاني خود غفلت دارند. و همين قوم سرانجام زيان خواهند كرد.

شيخ اجل اعظم بهاءالملة والدين محمد عاملي اعلي الله مقامه در كشكول خود از عين خط مردي به نام «عنوان بصري» چنين مي نويسد:

مردي از مشايخ عرب بود كه نود و چهار سال از عمرش گذشته بود مي گفت:

- سال ها بود كه من از محضر مالك بن انس دانش فرا مي گرفتم ولي در آن روز كه جعفر بن محمد الصادق «سلام الله عليه» از سفر كوتاه خود به مدينه بازگشت و من حضورش را ادراك كردم. تصميم گرفتم كه در آينده شاگرد ابوعبدالله صادق باشم و به اين مقام افتخار كنم.

ولي امام به من فرمود:

- از من دست بدار. در خانه ي من آمد و رفت بسيار است، به علاوه من در شب ها و روزها او را دو اذكاري دارم كه سزاوار است هر كدام به وقت خود انجام شود. شما همان طور كه در محضر مالك بن انس به كسب معرفت مي پرداختي از كار خويش دست باز مدار و مرا به حال خويش بگذار.

از اين امتناع دلم شكست. با غم بسيار خانه اش را ترك گفتم و به خانه ي خود برگشتم.

پيش خود گفتم اگر جعفر بن محمد در پيشاني من فروغ سعادت مي ديد، مرا از پيشگاه خود طرد نمي كرد.

شب هنگام به مسجد رسول الله عليه و آله رفتم و نماز گذاشتم و به قبر مطهر رسول سلام دادم و بازگشتم.

و فرداي آن روز بار ديگر به روضه ي رسول شرفياب شدم و دو ركعت نماز گذاشتم و دست به آسمان بلند كردم و گفتم:

امسا لك يا الله يا الله ان تعطف علي قلب جعفر و ترزقني من علمه ما اهتدي به الي صراطك المستقيم

پروردگارا! قلب جعفر بن محمد را به من مهربان كن و از علم او برخوردارم فرماي تا در روشنائي علم او صراط مستقيم را بشناسم و از آنجا به خانه ام آمدم.

ديگر رغبتي نداشتم كه به محفل مالك بن انس پا بگذارم زيرا عشق امام صادق چنان به قلب من ريشه كرده بود كه جز او و محضر او همه چيز را از ياد برده بودم.

شب و روز در خانه ي خود به كنج عزلت خزيده بودم. جز به خاطر نماز از خانه ام پا به در نمي گذاشتم.

بالاخره طاقتم طاق شد.

ديدم نمي توانم در اين كنج عزلت قرار بگيرم.

برخاستم جامه و ردا پوشيدم و رو به سوي خانه ي صادق به راه افتادم.

در خانه ي او از خدمتكارش اجازه خواستم كه امام را ببينم.

خدمتكار برگشت و پرسيد:

- چكار داريد.

گفتم:

السلام علي الشريف

در آن عهد علويين را مردم عرب «شريف مي ناميدند»

گفتم مي خواهم بر «شريف» سلام كنم.

خدمتكار معذرت خواست و گفت:

امام بر سجاده ي عبادت ايستاده است و دارد نماز مي خواند.

اندكي به انتظار نشستم كه ديدم همان خدمتكار بار ديگر آمد و گفت:

- ادخل علي بركة الله

اجازه داد.

خوشحال شدم امام تازه از نماز فراغت يافته بود.

سلام كردم.

بر جواب سلام من اضافه كرد:

- بنشين كه مغفرت الهي نصيب تو باد.

روبرويش نشستم.

چند لحظه مكث كرد و آن وقت فرمود:

- كنيه شما چيست.

گفتم: ابوعبدالله.

فرمود:

- اين كنيه را خدا براي تو ثابت كند و توفيق رفيقت سازد چه حاجتي داشتيد.

در دل گفتم اگر از اين ديدار جز همين دعا بهره ي ديگري نبرم براي من همين دعا كه در حق من كرده بس است.

دوباره پرسيد:

- چه مي خواهيد:

گفتم از درگاه خدا مسئلت كردم كه قلب تو را به من مهربان فرمايد و از علم تو بهره ورم كند و اميدوارم دعاي من مستجاب شود و «شريف» با من بر سر لطف و مرحمت درآيد.

امام فرمود:

- گوش كن يا اباعبدالله. علم متاعي نيست كه در نتيجه ي تعلم و تحصيل به دست آيد.

و انما هو نوريقع في قلب من يريد الله تعالي ان يهديه

بلكه علم نوريست كه پروردگار متعال در قلب هاي تهذيب شده برمي افروزد و در پرتو همان نور به راه راست هدايتش مي كند. شما كه علم را مي جوئيد خوبست نخست در نفس خود حقيقت عبوديت را بجوئيد و بعد علم را به خاطر عمل فرا گيريد، و رموز دانش را از خدا بخواهيد تا با شما بازش گذارد.

گفتم يا شريف:

امام در اينجا حرف مرا بريد و فرمود:

- به من «شريف» نگوئيد.

به من بگوئيد. يا اباعبدالله.

گفتم يا اباعبدالله حقيقت عبوديت چيست.

در جوابم فرمود:

- حقيقت عبوديت محصول سه خصلت است.

1- نخست آنكه بنده براي خود در اين جهان مال و ملكي نشناسد زيرا بنا به قاعده بندگي و بردگي آن كس كه بنده و برده است در برابر مولاي خود مالك هيچ. حتي نفس خويش هم نيست. هر چه دارد همه را مال خدا بشمارد و در همان راه كه با رضاي خدا قرين است به مصرفش رساند.

2- بنده اي كه مي خواهد به حقيقت عبوديت برسد نبايد به خاطر خويش تدبير و چاره جوئي كند.

3- و همواره به دين خود بينديشد و فكر كند كه پروردگار او را به چه امر كرده و از چه نهي فرموده است.

هنگامي كه بنده خويشتن را صاحب مال و مالك ملك نشمارد به مال و ملك دنيا حرص نخواهد زد و از انفاق دينار و درهم نخواهد ترسيد. و مال دنيا را به همان ترتيب كه خداي او فرمان داده خرج خواهد كرد.

هنگامي كه بنده خويشتن را شايسته تدبير و چاره جوئي نداند مصيبت هاي دنيا در چشمش با همه عظمت خود كوچك خواهد نمود و حوادث زندگي را با بردباري و تسليم خواهد پذيرفت.

هنگامي كه بنده به اوامر و نواهي الهي بينديشد و در فكر دين خود باشد هرگز به خودنمائي و جاه فروشي در اجتماع نخواهد پرداخت و در راه مفاخره و مباهات براي خويشتن دردسر فراهم نخواهد ساخت.

و هنگامي كه خداوند متعال بنده ي خويش را بدين سه خصلت اكرام فرمايد. دنيا و مردم دنيا و اهريمنان دنيا در چشم و دل او كوچك و ناچيز جلوه كنند.

يك چنين انسان هرگز در جمع مال حرص نزند و در سايه ي مال افتخار نجويد و به ديگران كبر و يا نخوت نفروشد و بدان چه در ملك مردم است چشم طمع نگشايد و عمر خويش را به بطالت سر نكند.

اين نخستين پايه ي تقواست.

قال الله جل و عز من قائل تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين

ما سعادت را در آخرت به كساني وا خواهيم گذاشت كه در دنيا برتري نجويند و فساد نيانگيزند. سعادت در عاقبت ويژه ي پرهيزكاران است .

عنوان بصري مي گويد.

- گفتم يا اباعبدالله نصيحتم فرماي.

فرمود:

- تو را به نه حكمت وصيت كنم و همين نه وصيت نصيحت را كافي است. من سالكان طريق را به همين نه كلمه وصيت گويم.

و از درگاه پروردگار متعال مسئلت جويم كه تو را در انجام اين وصاياي نه گانه ياري فرمايد:

از اين نه سخن سه سخن به رياضت نفس و سه سخن به حلم و سه سخن به علم وابسته است.

اين نه سخن را به ياد دار و زنهار در انجامش كسالت و اهمال روا مدار.

عنوان مي گويد:

- حواسم را جمع كردم و قلبم را از انديشه هاي گوناگون تهي ساختم و با فكري آسوده و خاطري تهذيب شده به سخنان امام ابوعبدالله گوش هوش فرا داشتم.

امام چنين گفت:

اكنون آن سه حكمت كه به رياضت نفس تعلق دارد.

1- آنجا كه در نفس خويشتن اشتها نمي يابي از خوردن پرهيز كن. زيرا ناخواسته خوردن خورنده را احمق و ابله بپروراند و به هوش باش كه جز به هنگام گرسنگي لب به طعام نيالائي.

2- از سفره لقمه ي حلال برداري و در نخستين لقمه اسم مقدس پروردگار بر زبان آوري.

3- فراموش مكن كه رسول اكرم فرمود:

ما ملاء آدمي وعائا شرا من بطنه و ان كان و لابد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه

هرگز آدميزاده ظرفي را كه ناهنجارتر از شكم وي باشد آكنده نسازد. و در آن هنگام كه گرسنگي طاقت از كفش بربايد انبار شكم را به سه قسمت تقسيم كند:

يك قسمت را طعام و يك قسمت را به شراب «نوشيدني» و قسمت سوم را به نفس خويش وا بگذارد.

و اما آن سه سخن كه بايد در حلم گفته شود:

1- در پاسخ آن كس كه گريبان تو گيرد و گويد.

اگر يك دشنام دهي ده دشنام خواهي شنيد.

چنين گوي:

- كه اگر ده دشنام دهي يك دشنام هم نخواهي شنيد.

2- به آن كس كه تو را به ناهنجار ياد كند چنين جواب گوي:

- اين خصلت ها كه به من نسبت داده اي اگر در من موجود است به درگاه خدا استغفار مي كنم و از قدرت و رحمت او مسئلت مي دارم كه مرا از اين خصال نكوهيده برهاند و اگر در من چنين خصلتي موجود نيست و تو به ناحق تهمتم مي زني باز از درگار الهي مي خواهم كه اين گناه را بر تو ببخشايد.

3- با دشمنان خويش مدارا كن و اگر تو را به آزار و ايذاء تهديد كرده اند تو آنان را به محبت و دعا نويد ده.

و سرانجام آن چه از گفتار ما به علم مربوط است:

1- از دانشمندان دانش فراگير و آنچه را نمي داني از پرسيدنش ننگ مدار ولي زنهار از سر هزل و لهو پرسش مكن و قيمت وقت را بشناس.

2- هرگز خودسرانه در مسائل سخن مگوي و علم را حقير مگير و جانب احتياط را هرگز فرو مگذار.

3- گردن خويش را زنهار براي مردم پل مساز و از اعطاي فتوي آن چنان كه از شير مي گريزي بگريز.

عنوان بصري مي گويد:

در اين هنگام امام محقق حقايق جعفر بن محمد الصادق فرمود:

قم عني يا اباعبدالله فقد نصحت لك و لا نفسد علي وردي

اكنون از حضور من برخيز و برنامه ي اذكار و اوراد مرا درهم مشكن آنچه گفتني بود با تو باز گفته ام.

فاني امرء ضنين بنفسي والسلام علي من اتبع الهدي

از من دست بردار كه من با خويشتن خلوت كرده ام.

سفيان ثوري عارف و صوفي مشهور به حضور امام ابوعبدالله جعفر بن محمد افتخار يافت. و استدعا كرد كه وي را وصيت و نصيحت فرمايد:

امام صادق فرمود:

- سفيان! تو مردي باشي كه دربار خليفه از تو جستجو كند و من مردي هستم كه گوشه ي عزلت گرفته ام و مستغني از دربار و درباريان روزگار مي گذرانم من چه گويم كه تو را سودمند باشد

سفيان در پاسخ امام گفت:

-من از اين محفل بر نمي خيزم مگر آن كه آن چه بايد بشنوم از زبان مقدس تو بشنوم.

در اين هنگام امام فرمود:

1- هنگامي كه نعمت هاي الهي به تو روي آورد تو پيشاني سپاس بر خاك بر گذار و شكر نعمت ادا كن تا نعمت افزون شود.

در قرآن كريم فرمود:

لئن شكرتم لازيدنكم

چون شكر گوئيد بر نعمايتان بيفزايم.

2- و در آن جا كه معيشت را بر خويش تيره و تنگ يابي و رنج تهي دستي بري لب به توبت و انابت بگشاي و از گناهان خويش مغفرت و آمرزش خواه زيرا چون گناه افزون گردد روزي فروكاهد و زندگي درهم بفشارد.

باز هم در كلام كريم آمده است:

فقلت استغفروا ربكم يرسل السماء عليكم مدرارا

آنجا كه نوح به قوم خويش سفارش مي داد: «استغفار كنيد تا پروردگار شما درهاي آسمان را به روي شما بگشايد و باران رحمت بر كشتزارتان ببارد.

3- و به هنگام ترس و اندوه تا مي تواني اين جمله ي مقدس را تكرار كن.

لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم

سفيان ثوري از جا برخاست و گفت راضي شدم يابن رسول الله.

ثلاثه واي ثلاثه

سه كلمه به من القا فرمودي ولي كلماتي كه از هيچ كس و هيچ جا نخواهم شنيد.

سه كلمه اما چگونه كلماتي.

به يكي از فرزندان خويش «گمان دارم پسر بزرگش اسماعيل بود» پند مي داد:

پسرم پند من بشنو و گفتار من به گوش گير

آنچه گويم به كار بند تا در اين دنيا عمر خويش را دلپسند بسر بري و پس از مرگ سعيد و رستگار باشي.

1- آن كس كه به قسمت خويش قناعت كند هميشه غني و توانگر است و آنان كه چشم طمع به مال غير دوزند هر چند غني باشند فقيرند و همچنان مستمندانه بدرود جهان گويند.

2- آنان كه به قضاي الهي رضا نمي دهند، پروردگار خويش را در امضاي قضا متهم دارند.

3-كسي كه لغزش خويش را كوچك شمارد لغزش ديگران در چشم وي بزرگ جلوه كند. يك چنين كس همواره عيب مردم جويد

و غيبت مردم گويد و هرگز به اصلاح نفس خويش نپردازد لاجرم در فساد بميرد.

4- آن كس كه سعي كند تا پرده از عيوب ديگران بردارد ناگهان پرده از عيب خويش فرو هشته بيند و خود را رسواي خاص و عام يابد.

5- آن كس كه شمشير فساد از غلاف برآورد سرانجام خون او با همان شمشير بر خاك فرو ريزد.

6- آنان كه در راه مردم چاه بكنند هم خويشتن در آن چاه فرو افتند و كيفر كردار خود را از دست خود گيرند.

7- تا تواني با علماي صالح همنشين باش تا جان به فضيلت علم بيارائي و از پرتو دانش آنان روشن و بزرگ شوي.

8- و آن كسان كه سفها و نادانان را به دوستي گيرند خوار و بي مقدار شوند.

9- و آنان كه پاي به محيط بدنام گذارند بديهي است كه به بدنامي تهمت خورند.

10- همه جا و هميشه حق گو باش پسرم هر چند كه اين گفتار كام تو را تلخ سازد. هر چند كه اين حق گوئي به دنياي تو زيان رساند.

11- از دو جا گوئي و سخن چيني بپرهيز زيرا اين كردار كينه ي تو را در دل مردم بكارد و از شرف و شخصيت اجتماعي تو بكاهد.

12- و اگر روزي به دينار و درم نيازمند شوي دست حاجت به سوي اين و آن پيش مبر بلكه در جستجوي معادن كرم باش.

از امام صادق شنيده اند كه مي گفت:

من لم يعضب من اتحفوه لم يشكر النعمه

آن كس كه از جفا خشم نگيرد قدر وفا را نشناسد، چون زشت را از زيبا فرق نگذارد.

و فرمود:

سلامت آنچنان كمياب شده كه گوئي ناياب است و كس نداند كه در كجا تواند به دستش آورد ولي من چنان دانم كه اگر از سلامت جستجو كنيم بعيد نيست در گمنامي بازش ببينيم.

اگر نتوانيم گمنام ماند دست كم خلوت بگزينيم و اگر ما را در خلوت نگذارند خاموشي را پيشه خويش سازيم.

باشد كه سلامت را در خاموشي دريابيم.

مردي از ايرانيان خاك عراق خوشحال و سعادتمند بود كه در مدينه همواره حضور امام صادق عليه السلام را ادراك كند.

وي كه هميشه در محضر مقدس امام مي نشست ناگهان ناپديد شد.

گويا پيش آمدي شده بود كه ديگر نتوانست آن فيض عظيم را دريابد.

امام از وي سراغ گرفت.

يك تن از اصحاب با لحني نيش دار گفت:

انه نبطي

«نبطي» در اصطلاح اعراب به ايرانيان مقيم عربستان اطلاق مي شود.

اين سخن گو مي خواست با اداي چنين جمله آن ايراني دانش پژوه را تحقير كند.

ولي امام عليه السلام با بياني قاطع زبان ياوه گوي اين مرد را قطع كرد.

امام فرمود:

اصل الرجل عقله و حسبه دينه و كرمه تقواه و الناس في آدم مستوون

ريشه ي مرد عقل اوست و شخصيت او دين او و كرامتش در تقواي او جلوه گر است.

نژادهاي گوناگون بشر همه يكسر در وجود آدم محو مي شود و به صورت يك نژاد در مي آيد.

انسان ها عموما آدمي زاده اند يعني از نسل آدم هستند. يعني با هم اختلاف و تفاوتي از لحاظ تشكيلات خانوادگي نخواهند داشت.

بني آدم در برابر آدم مساوي هستند.

امام عليه السلام با اين سخن بر ترهات و ياوه گوئي هاي اعراب خط بطلان كشيده و عقيده ي اسلام را درباره ي قبايل و عشائر و نژادهاي گوناگون بيان كرد.

مردي از خاندن «شقران صالح كه غلام آزاد كرده ي رسول اكرم بود در عهد خلافت ابوجعفر منصور از دريافت عطا محروم ماند.

اين مرد سخت بيچاره بود زيرا معاشش به وسيله ي همين عطايا تأمين مي شد.

ابوجعفر منصور از بغداد به عزم حج به مدينه آمد و از مدينه به مكه رفت و ابن «شقراني» را محروم ساخت.

خانواده ي «شقراني» به دليل اينكه جدشان شقران غلام پيغمبر بود خودشان را به اهل بيت عصمت و طهارت مي چسبانيدند.

شقراني با دست تهي و دل نوميد و خاطري شكسته به حضور امام صادق صلوات الله عليه شرفياب شد و گفت يابن رسول الله از ابوجعفر ديناري دريافت نداشته ام.

امام ابوعبدالله لبخندي زد و دستور داد آنچه را كه ابوجعفر منصور به وي هديه كرده بود «مبلغ عظيمي بود» همه را به شقراني تحويل دادند.

شقراني خوشحال شد. سراپا نشاط شد.

امام فرمود:

ان الحسن من كل احد حسن و منك احسن لمكانك منا و ان القبيح من كل احد قبيح و منك قبح لمكانك منا.

امام صادق عليه الصلوة و السلام با شقراني در اين بيان از راز مكتوم سخن گفت.

امام به شقراني فرمود:

- نيكوئي از هر كس سر بزند نيكوست و از تو نيكوتر است زيرا به ما نسبت داري و زشتي از هر كس سر بزند زشت است و از تو زشت تر است چون خويشتن را به ما نسبت مي دهي.

رازي كه در اين بيان امام صادق به شقراني القا فرموده:

به روايت «ابوالمظفر يوسف سبط علامه ابن جوزي» اين بود كه وي مردي شرابخواره بود صادق اهل بيت از كلمه ي «زشتي» به شرابخواري او اشارت كرده بود.

ابوالمظفر ابن جوزي در پايان اين حكايت مي نويسد:

فمن مكارم اخلاق جعفر انه رجب به و قضي حاجته مع علمه بحاله و وعظه علي وجه التعريض و هذا من اخلاق الانبيا

امام صادق عليه السلام با اينكه مي دانست اين شقراني چكاره است باز هم وي را با لبخند پذيرفت و حاجتش را روا ساخت و در عين حال با لحن كنايه پندش هم داد. و اين خصلت خصلت پيامبران است.

سفيان ثوري مي گويد.

به حضور صادق اهل البيت عليه السلام شرف يافتم و عرض كردم يابن رسول الله سخت از اجتماع عزلت گزيده ايد و با تنهائي ساخته ايد!

در جوابم فرمود:

يا سفيان فسد الزمان و تعير الاخوان فرأيت الانعراد اسكن للفؤاد

روزگار برگشته اي سفيان!

برادران اين زمانه خصلت برادري را از ياد برده اند.

من در اين هنگام تنهائي را براي آرامش خاطرم مناسب تر يافته ام و بعد گفت:

- آيا كاغذ و قلم به همراه داري سفيان.

گفتم بله. يابن رسول الله.

فرمود اين شعرها را بر صفحه اي بنگار:

ذهب الوفاء دهاب امس الذاهب

فا الناس بين مخاتل و موارب

لفشون بينهم الموده و الصفا و قلوبهم محسوه بالعقارب

آن چنان كه شب گذشته، خصلت وفا هم از ميان مردم گذشته است و مردم جز حيله و ريا روشي به پيش ندارند.

به يكديگر مودت و صفا نشان مي دهند.

اما قلب هايشان لانه ي كژدم هاي قتال است.

امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه در زماني ظهور فرمود كه دولت بني اميه سر به زوال گذاشته بود.

زوال بني اميه و طلوع بني عباس آرامشي به جهان داد كه طايفه ي ناحيه ي اماميه و خاندان رسول الله توانستند از فرصت بهره ور شوند و به نشر عقايد حقه ي اسلاميه اي بپردازند.

امام صادق عليه السلام در اين فرصت براي دين اماميه سازمان و قوامي به وجود آورد كه نسل آينده آن تشكيلات را به نام جعفر صلوات الله مذهب جعفري ناميد.

مذهب جعفري مذهب طايفه ي بر حق و با حق ماست.

هر چند كه پيروان سنت جز اين چهار فرقه:

1- حنفي

2- مالكي

3- شافعي

4- حنبلي

فرقه ي ديگري را به رسميت نمي شناسند ولي حق و حقيقت مذهب جعفري ما را صراط مستقيم و هادي مبين مي شناسد و همين ما را كافي است.

يا مالك الملك انت تحكم بين عبادك فيما هم فيه تختلفون

داود بن زربي كوفي

از شيعيان با اخلاص حضرت موسي بن جعفر (ع) و از ثقات و اهل علم و ورع و تقوي بوده (1) و همانند علي بن يقطين، از خواص رشيد است. (2) .

بعضي از بزرگان او را از خواص منصور دانسته و گفته اند كه او براي مدتي از محضر امام صادق (ع) استفاده نموده و جزء اصحاب آن بزرگوار شمرده شده است. (3) .

محمد بن اسماعيل رازي، از احمد بن سليمان، از داود رقي نقل كرده كه گفت: وارد شدم بر امام صادق (ع) و از آن حضرت از دفعات شستن اعضاي وضوء سؤال كردم، فرمود: آن چه خدا واجب كرده، يكي است؛ وليكن رسول خدا (ص) به جهت ضعف مردم يكي بر آن اضافه نمود، و هر كس سه بار بشويد، براي او نمازي نيست. در اين حال، داود زربي وارد شد و همين سؤال را نمود، حضرت فرمود كه هر يك از اعضاء بايد سه دفعه شسته شود. اين شبيه وضوي اهل سنت و جماعت بود كه حضرت به او دستور مي داد. از اختلاف كلام حضرت، مرا لرزه گرفت و نزديك بود كه شيطان بر من مسلط گردد كه امام متوجه من شد و مرا امر به سكون نموده و فرمود: «اسكن يا داود هذا هوالكفر او ضرب الاعناق». (4) .

بالجمله، داود زربي در وضوء به همين نحو عمل مي كرد تا آن كه وقتي در همسايگي باغ منصور، وضوء مي گرفت، و منصور از خارج تماشا مي كرد. پس منصور او را طلبيد و گفت: درباره تو سعايت كرده و گفته بودند كه تو رافضي و شيعه مي باشي، و من از وضوي تو فهميدم كه رافضي و شيعه نيسيتي، مرا حلال كن. و صد هزار درهم به وي داد.

بعد از مدتي، داود رقي، و داود زربي، به خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدند؛ داود زربي به امام عرض كرد: فدايت شوم، خون مرا حفظ كردي، در دنيا، و اميدوارم به يمن و بركت تو داخل بهشت شويم، فرداي قيامت. حضرت فرمود: خدا چنين كند به تو و جميع برادران تو. آن گاه فرمود: حكايت خود را براي داود رقي بگو، تا دلش آرام شود. داود زربي حكايت خود را نقل كرد. حضرت فرمود: من از اين جهت او را بدين نحو فتوي دادم كه مشرف بر قتل بود، و در خطر اين دشمن. سپس به داود زربي فرمود: بعد از اين اعضاي وضوء را دو دفعه بشوي (مانند عمل شيعه). (5) .

ص: 569


1- ارشاد مفيد، فصل نص بر امام رضا (ع)، ص 278.
2- رجال كشي، ص 263.
3- رجال الطوسي، ص 190.
4- اي داود! آرام بگير كه اين جايگاهي است بين حق و كفر از يك طرف، و مرگ و نابودي از طرف ديگر.
5- رجال كشي، ص 265 - 263.

داود بن فرقد كوفي

ثقه جليل القدر، و از اصحاب امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) است. (1) .

روزي خدمت امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص)، نزديك قبر مطهر، نماز مي خواندم كه ناگاه از پشت سر شنيدم كسي خواند: «اتريدون ان تهدوا من اضل الله و الله اركسهم بما كسبوا» (2) ؛ نگاه كردم، شخصي را ديدم، ليكن او را نشناختم، اما فهميدم كه آيه شريفه (3) را بر من تأويل كرده، من هم در جواب گفتم: «ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم، و ان اطعتموهم أنكم لمشركون» (4) - ديو نهادان به دوستان خود القا مي كنند تا با شما مجادله كنند، اگر اطاعتشان كنيد، مشرك خواهيد بود - سپس معلوم شد كه او هارون بن سعد زيدي بود. حضرت خنديد و فرمود: جواب صواب كوتاهي دادي، به اذن خدا. (5) .

داود بن فرقد از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: در ضمن آن چه خداي عزوجل به موسي بن عمران (ع) وحي كرد، اين بود كه: اي موسي بن عمران! مخلوقي كه نزدم محبوب تر از بنده مؤمن باشد نيافريدم؛ من او را مبتلي كنم به آن چه براي او خير است و عافيت دهم به آن چه برايش خير است؛ آن چه شر اوست از او بگردانم، براي آن چه خير اوست؛ و من به آن چه بنده ام را اصلاح كند داناترم؛ پس بايد بر بلايم صبر كند و نعمتهايم را شكر نمايد، و به قضايم راضي باشد، تا او را در زمره صديقين نزد خود نويسم، زماني كه به رضاي من عمل كند و امر مرا اطاعت نمايد. (6) .

داود بن فرقد داراي كتابي است كه عده اي از اصحاب از او روايت كرده اند.(7) .

ص: 570


1- رجال الطوسي، ص 189 و ص 349 - رجال نجاشي، ص 114.
2- علماي رجال عموما در ذيل حالات داود بن فرقد جمله «اتريدون ان تهدوا...» را به عنوان آيه قرآن ذكر كرده اند، در حالي كه چنين آيه اي در قرآن نيست. اما آن چه در قرآن است چنين است: «فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا» - سوره نساء آيه 88 - چرا شما درباره منافقان دو فرقه شديد؟ آنها در باطن كافرند و خداوند آنان را به وساطه اعمال زشتشان دوباره به گمراهي برگردانده. آيا شما مي خواهيد كسي را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد؟ در صورتي كه تو هرگز بر هدايت آن كه خدا او را گمراه كرده راهي نخواهي داشت - مؤيد مطلب روايتي است كه صفوان، از داود، نقل كرده كه به امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص) نماز مغرب مي خواندم كه مردي در پشت سرم اين آيه را خواند: «مالكم في المنافقين...» دانستم كه مرا قصد كرده، من هم در پاسخ او خواندم: «ان الشياطين ليوحون...» (رجال كشي، ص 294). شايد بزرگان از جهت اعتماد به يكديگر، بدون مراجعه به قرآن، نقل روايت كرده باشند؛ و ممكن است كه هارون بن سعد، اقتباسي از قرآن را خوانده باشد.
3- علماي رجال عموما در ذيل حالات داود بن فرقد جمله «اتريدون ان تهدوا...» را به عنوان آيه قرآن ذكر كرده اند، در حالي كه چنين آيه اي در قرآن نيست. اما آن چه در قرآن است چنين است: «فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا» - سوره نساء آيه 88 - چرا شما درباره منافقان دو فرقه شديد؟ آنها در باطن كافرند و خداوند آنان را به وساطه اعمال زشتشان دوباره به گمراهي برگردانده. آيا شما مي خواهيد كسي را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد؟ در صورتي كه تو هرگز بر هدايت آن كه خدا او را گمراه كرده راهي نخواهي داشت - مؤيد مطلب روايتي است كه صفوان، از داود، نقل كرده كه به امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص) نماز مغرب مي خواندم كه مردي در پشت سرم اين آيه را خواند: «مالكم في المنافقين...» دانستم كه مرا قصد كرده، من هم در پاسخ او خواندم: «ان الشياطين ليوحون...» (رجال كشي، ص 294). شايد بزرگان از جهت اعتماد به يكديگر، بدون مراجعه به قرآن، نقل روايت كرده باشند؛ و ممكن است كه هارون بن سعد، اقتباسي از قرآن را خوانده باشد.
4- سوره انعام، آيه 121.
5- رجال كشي، ص 294 - بحارالانوار، ج 47، ص 346.
6- اصول كافي، ج 2، باب الرضا بالقضاء، ص 51 - امالي مفيد، مجلس 11، ح 2.
7- فهرست ابن النديم، ص 308 - فهرست طوسي. ص 130 - رجال الطوسي، ص 349 - رجال نجاشي، ص 114.

داود بن كثير رقي كوفي

رقي، منسوب به رقه. در تحرير الوسائل آمده است كه رقه شهري در قوهستان بوده، و بعضي گفته اند كه رقه شهري در غرب بغداد، و گردشگاه هارون الرشيد بوده است.

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بوده و تا زمان حضرت علي بن موسي الرضا (ع) را درك كرده است. (1) .

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (2) ، و همچنين جزء اصحاب امام كاظم (3) عليهماالسلام شمرده و مي فرمايد كه او ثقه است (4) ، و در فهرست گويد: داود كتابي دارد كه ابن ابي عمير از او نقل كرده است. (5) رباب، همسر داود بن كثير، نيز از اصحاب امام صادق (ع) به شمار آمده است. (6) .

علماي رجال، درباره داود بن كثير، اختلاف نظر دارند، مانند اختلافي كه درباره ي جابر بن يزيد و ابن سنان و غيره دارند:

عده اي مانند ابن الغضائري معتقدند كه: او ضعيف و فاسد المذهب بوده، و او را از غلات شمرده اند (7) نجاشي هم با ابن الغضائري هم قول است، و مي گويد: به طور قطع داود ضعيف است جدا، و غلات از وي روايت كرده اند؛ و احمد بن عبدالواحد (8) گويد كه كمتر حديثي از او ديده است؛ او كتاب مزاري دارد و كتاب اهليلجه از اوست. (9) .

از ابي عبدالله عاصمي درباره او سؤال شد، گفت: جماني و ديگران از او روايت كرده اند. سؤال شد كه در چه سالي وفات كرده، گفت: بعد از سال دويست، كمي بعد از وفات امام رضا (ع)؛ او از راويان امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) است. (10).

مرحوم شهيد ثاني (ره) (11) نيز، او را ضعيف شمرده، و تابع ابن الغضائري است؛ و مرحوم محقق بحراني نيز او را موثق ندانسته و جرح او را بر تعديل مقدم شمرده است. (12) .

اما جمعي از بزرگان، داود را توثيق و تعديل نموده اند، مانند: شيخ طوسي (13) و شيخ مفيد (14) ، و ابن فضال و صدوق و ابن بابويه (15) و علامه حلي (16) و شيخ كشي (17) ، و طريحي، و شيخ محمد امين كاظمي (18) .

رواياتي كه در مدح داود رسيده، گفته توثيق كنندگانش را تأييد مي كند، از جمله: از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: منزلت داود نزد من، همان منزلت مقداد نزد رسول خدا (ص) است. (19) .

و نيز نقل شده كه وقتي داود از محضر امام صادق (ع) خارج مي شد، آن حضرت در قفاي او مي نگريست و مي فرمود: هر كس دوست دارد كه نظر كند به مردي از اصحاب حضرت قائم (ع)، نظر كند به اين شخص. (20) .

در عيون اخبار الرضا (ع) از داود نقل شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت گردم، و پيش مرگ تو باشم، اگر شما از دنيا برويد، ما به كه رو كنيم؟ حضرت فرمود: به فرزندم موسي؛ و چون امام صادق (ع) از دنيا رفت، من در امامت موسي بن جعفر (ع) لحظه اي هم شك ننمودم... (21) .

صفار در كتاب بصائر الدرجات، از داود، روايت كرده كه گفت: به امام هفتم (ع) عرض كردم: آيا اسم من در ديوان اسماء شيعيان شما هست؟ حضرت فرمود: آري، به خدا سوگند، در ناموس (22) است. (23) .

علامه مامقاني (ره)، بعد از نقل كلمات علماء، در جرح و تعديل داود، مي گويد: اقوي وثاقت و جلالت اوست، و نسبت هايي كه به او داده شده، از غلو و فساد مذهب، نسبت نارواست و قابل قبول نيست. (24) .

در ذيل حالات داود به چند حديث اشاره مي گردد:

ابن شهر آشوب، به سند خود، از داود رقي، نقل كرده كه گفت: دو تن از بردارانم به قصد مزار (25) از كوفه بيرون رفتند. در بين راه، يكي از آن دو را تشنگي سختي عارض شد، به طوري كه از روي مركوبش به زمين افتاد. برادر ديگر سرگشته و متحير ماند، پس به نماز ايستاد و خدا را خواند و به محمد (ص) و علي (ع) و ائمه اطهار (ع) يك يك استغاثه نمود تا رسيد به امام زمانش، حضرت امام جعفر صادق (ع)، و پيوسته به آن حضرت التجاء برد و آن جناب را خواند. ناگاه ديد شخصي بالاي سرش ايستاده مي گويد: اي مرد! داستانت چيست؟ او قصه برادر تشنه را تذكر داد، آن شخص قطعه چوبي به او داد و گفت: اين چوب را بين لب هاي برادرت بگذار، چون آن چوب را بين لب هاي برادرش قرار داد، برادر تشنه به هوش آمد و چشم هايش را گشود و برخاست و نشست، در حاليكه تشنگي اش رفع شده بود، پس به زيارت قبر شريف، مشرف گشتند.

چون به كوفه مراجعت كردند، آن برادري كه دعا مي كرد، به مدينه مشرف شد و به محضر حضرت جعفر صادق (ع) شرفياب گرديد. حضرت او را دعوت به نشستن نمود، و فرمود: حال برادرت چگونه است؟ آن چوب كجاست؟ عرض كرد: اي سرور من! با ديدن برادرم در آن حالت، غم و اندوه سختي به من دست داد، و همين كه حق تعالي روحش را به او برگردانيد، از كثرت خوشحالي، ديگر از آن چوب غفلت كردم و فراموشش نمودم. حضرت فرمود: همان ساعت كه تو در غم برادر بودي، برادرم خضر (ع) نزد من آمد، آن قطعه چوب را كه از درخت طوبي است، به وسيله او براي تو فرستادم. آن گاه حضرت به خادم خود امر نمود تا سبد را بياورد. همين كه آوردند، حضرت آن را گشود و آن قطعه چوب را بيرون آورد و نشان او داد و سپس آن را به سبد بازگرداند. (26) .

از اين حديث شريف چنين استفاده مي گردد كه در موقع اضطرار و پريشاني، در هر عصر و زماني، بايد به امام و حجت آن عصر توسل جست؛ چون پروردگار عالم براي اغاثه ملهوفين و گرفتاران هر دوره، ملجأ و پناهگاهي خاص، مقرر و معين فرموده است؛ و لذا در اين عصر كه زمان غيبت حضرت ولي الله اعظم، امام زمان، حجة بن الحسن، روحي و ارواح العالمين له الفداء است، به ما دستور داده شده كه در مهمات، دست توسل به سوي آن بزرگوار دراز كنيم.

«اللهم ارنا الطلعة الرشيده و الغرة الحميده و اجعلنا من اعوانه و انصاره، آمين يا رب العالمين».

قطب الدين راوندي (27) ، در كتاب خرائج، از داود رقي، نقل كرده كه گفت: در محضر امام صادق (ع) بودم كه حضرت از تغيير رنگ چهره ام سؤال نمود، در پاسخ عرض كردم: قرض زيادي دارم كه رسوا كننده و كمرشكن است، و قصد كرده ام كه براي گشايش كارم سفري به سند نمايم و نزد فلان برادرم روم، تنها چيزي كه مانع من مي گردد، ترس از سفر دريايي است.

حضرت فرمود: آن خدايي كه تو را در خشكي حفظ مي كند، در دريا هم نگهبان است؛ اي داود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد، درختان سبز نمي گشت و به ثمر نمي رسيد... (28) .

ص: 571


1- رجال كشي، ص 348.
2- رجال الطوسي، ص 190.
3- رجال الطوسي، ص 349.
4- رجال الطوسي، ص 349.
5- فهرست طوسي، ص 133.
6- رجال الطوسي، ص 342.
7- خلاصه، علامه حلي، ص 34.
8- احمدبن عبدالواحد، معروف به ابن عبدون، از علماي اماميه و مردي اديب، فاضل، و محدث است. او صاحب كتاب تفسير خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام و كتاب اعمال جمعه و... است. او به سال 423 هجري، وفات كرد. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 19).
9- رجال نجاشي، ص 112.
10- رجال نجاشي، ص 113.
11- شيخ شهيد، زين الدين بن نورالدين بن علي بن احمد بن محمد بن جمال الدين تقي بن صالح بن شرف العاملي الجبعي، صاحب تأليفات بسيار كه مشهورترين آن ها شرح لمعه مي باشد. ولادت او در سيزده شوال سال 911، و شهادتش در سال 966 هجري واقع شده، رحمه الله. (الكني و الالقاب، ج 2، ص 350).
12- تنقيح المقال، ج 1، ص 414، رديف 3861.
13- رجال الطوسي، ص 349.
14- شيخ مفيد، رد ارشاد، فصل نص بر امام رضا (ع) ص 278، داود را از ثقات، خواص، و اهل ورع و علم و فقه معرفي مي كند.
15- جامع الروات، ج 1، ص 308.
16- خلاصه، علامه حلي، ص 34.
17- رجال كشي، ص 348.
18- رجال مامقاني، ج 1، ص 414.
19- رجال كشي، ص 343 - اختصاص، مفيد، ص 216 - بحارالانوار، ج 47، ص 395.
20- رجال كشي، ص 344.
21- عيون اخبار الرضا، باب 4، نص بر امام رضا (ع)، ح 6 - بحارالانوار، ج 48، ص 14.
22- ناموس اسم صحيفه اي است كه اسماء شيعه در آن ثبت است.
23- بصائر الدرجات، جزء 4، باب 3، ح 7، ص 173.
24- رجال مامقاني، ج 1، ص 415.
25- ظاهرا مراد كربلاء است.
26- مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب خوراق عادات امام صادق (ع)، ص 319.
27- سعيد بن هبة الله، ابوالحسن الراوندي، صاحب مؤلفات بسيار، از جمله كتاب الخرائج و الجرائح. صاحب رياض فرموده: او اول كسي است كه نهج البلاغه را شرح كرده. او اشعار بسياري در مدح اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيتش (ع) سروده است: قسيم النار ذو خبر و حبر بخلصنا الغداة من السعير فكان محمد في الدين شمسا علي بعد كالبدر المنير و همچنين گفته: بني الزهراء اباء اليتامي اذا ما خطبوا قالوا سلاما هم حجج الا له علي البرايا فمن ناواهم يلق الا ثاما قطب الدين راوندي از مشايخ ابن شهر آشوب است و او را مشايخي همچون: ابوعلي طبرسي، ابوالقاسم طبرسي، سيد مرتضي رازي، و آمدي صاحب غرر الحكم است. او در روز چهارشنبه چهاردهم شوال سال 573 هجري درگذشت و قبرش در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها، مي باشد. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 200).
28- الخرائج الجرائح، ج 2، باب 14، فصل امام صادق، ص 622.

درست بن ابي منصور واسطي

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي الكاظم عليهماالسلام است. (1) .

شيخ نجاشي فرموده: درست بن ابي منصور محمد واسطي، كتابي دارد كه عده اي همچون: سعد بن محمد طاطري (2) و محمد بن ابي عمير، از او نقل كرده اند. (3) .

شيخ طوسي در رجالش گفته: درست بن ابي منصور از اصحاب امام صادق (ع) (4) و امام كاظم (ع) بوده، و واقفي مذهب است. (5) و جمعي از بزرگان رجال تصريح كرده اند كه او واقفي است و از اهالي واسط (6) است. هر چند علامه وحيد بهبهاني در وقف او تأمل دارد، ليكن با تصريح بزرگاني چون شيخ و كشي و غيره جاي ترديد نيست. بلي، فقط مي توان گفت كه احاديثي كه او نقل كرده، مورد قبول است. (7) .

مرحوم كليني، در كافي، از طريق درست بن ابي منصور، روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: «رأس كل خطيئة حب الدنيا»، ريشه و منشأ هر خطا كاري عشق به دنياست. (8) .

و نيز، در كافي، از درست بن ابي منصور، نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده است: كسي كه تعصب (حمايت از عقيده باطل، دفاع از جهل و گمراهي، و پايداري بر عقيده اي كه انسان بطلان آن را فهميده است) بورزد، يا بر او تعصب ورزند (و او راضي باشد) رشته ايمان را از گردن خويش باز كرده است. (9) .

ص: 572


1- رجال مامقاني، ج 1، ص 417، رديف 3880.
2- سعد، عموي علي بن حسن طاطري است. علي از اصحاب امام كاظم (ع) و از فقها و ثقات در حديث (اما واقفي) بوده، و از راويان عمويش، سعد، به شمار مي آيد. آنان را، چون فروشنده پوشاك طاطريه بودند، طاطري گويند.
3- رجال نجاشي، ص 117 - فهرست طوسي، 134 - خاتمه مستدرك الوسائل، ص 800.
4- رجال الطوسي، ص 191.
5- رجال الطوسي، ص 349.
6- ياقوت حموي در معجم البلدان گويد: واسط نام چند محل است. آن گاه يك به يك آن ها را ذكر كرده و سپس مي گويد: واسط حجاج بن يوسف از همه مشهورتر و بزرگ تر است، و بدان جهت واسط نام گرفته كه در وسط كوفه و بصره واقع، و از هر كدام به فاصله پنجاه فرسخ مي باشد. يحيي بن مهدي كلال گويد: حجاج در سال 83 هجري شروع به ساختمان واسط و در سال 86 از بناء شهر فارغ شد و براي عبدالملك مروان نوشت كه شهري در سرزمين كرش بنا كرده و نام آن را واسط نهاده است. اصمعي گويد: حجاج به اطباء دستور داد كه محلي را كه آب و هواي خوش و سالم داشته باشد در نظر بگيرند تا شهري بنا كند، و آنان پس از بررسي كامل در سرزمين عراق منطقه واسط را انتخاب كردند. حجاج در سال 95 هجري مرد. (معجم البلدان، ج 8، كتاب الواو، ص 387 - 378). آن گاه حموي (از جنبه ي تعصب) فقط به گوشه اي از جنايات حجاج، آن هم نگاهي گذرا، مي نمايد. براي شناخت حجاج، گفته شعبي را مي آوريم: «هر امتي اگر بخواهد شقي و خبيث و فاسقش را عرضه بدارد و ما هم حجاج را در برابر آنان عرضه بداريم، بر همه غلبه خواهيم جست». (در تحفة الاحباب، ص 53، اين گفته به عمر بن عبدالعزيز نسبت داده شده است).
7- رجال مامقاني، ج 1، ص 417، رديف 3880.
8- اصول كافي، ج 2، باب حب الدنيا، ص 238.
9- اصول كافي، ج 2، باب عصبيت، ص 232.

دشواري هاي تقوا و اجتهاد

تقوا مانند اجتهاد (1) مراتبي دارد. هزاران نفر كوشش مي كنند تا به مرتبه ي اجتهاد برسند ولي از بين آنها عده ي كمي به اين مقام دست مي يابند. از بين صدها مجتهد نيز كه كوشيدند به مقام اعلميت برسند در گذشته و حال فقط شمار اندكي موفق شده اند. خدا مي داند چه موانعي براي رسيدن به مقام اعلميت وجود دارد. بسياري با وجود تلاشهاي فراوان نتوانستند شروط اعلميت را فراهم كنند و بسياري شروط آن را فراهم كردند اما از بين هزار مانع، يك مانع بر سر راهشان ماند و موفق نشدند.

ممكن است انسان در طول سال ده ها تصميم بگيرد، اما به دلايلي از انجام دادن آنها باز ماند. اگر در طول سال در برابر هر تصميمي كه موفق به انجام دادن آن نشويم يك نقطه بر روي كاغذ بگذاريم، شايد در پايان سال با كاغذي سراسر سياه مواجه شويم.

تقوا نيز كلمه اي است كه به سادگي مي توان درباره آن داد سخن داد ولي در عمل كار بسيار دشوار و طاقت فرسايي است. بسياري از مردم دوست دارند تقوا داشته باشند ولي فقط عده كمي براي تحصيل آن تلاش مي كنند و از اين ميان عده بسيار كم تري موفق به تحصيل آن مي شوند؛ زيرا بسياري از كساني كه مي خواهند با تقوا باشند و عزمشان را در اين راه جزم مي كنند، به درستي نمي دانند در اين راه با چه موانعي برخورد مي كنند و چه مشكلاتي در پيش رو دارند. براي كسب تقوا علاوه بر تصميم واقعي، همت بالا و اراده محكم، بايد موانع تحصيل آن را نيز بشناسيم و از خداي متعال و اهل بيت عليهم السلام بخواهيم ما را در اين راه يار و كمك كار باشند. در حقيقت توفيق الهي و عنايت اهل بيت عليهم السلام حكم مهر و امضاي نهايي را دارد و كامل كننده شروط تقوا است. البته توفيق الهي نيز تا حدي بستگي به اطاعت اوامر الهي از جانب ما دارد. در غير اين صورت نقطه هاي سياه در طول زندگي آن قدر زياد مي شود كه سراسر عمر را به تباهي مي كشاند و باعث هدر رفتن كارهاي خوب مي شود، خداوند فرموده است: «ثم كان عقبة الذين أساؤا السوأي أن كذبوا بأيات الله و كانوا بها يستهزءون (2) ؛ آنگاه فرجام كساني كه بدي كردند [بسي] بدتر بود؛ [چرا] كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به ريشخند مي گرفتند.» .

ص: 573


1- در اصطلاح، قدرت استنباط احكام شرعي از ادله ي آنها را اجتهاد گويند.
2- روم، آيه ي 10.

دشواري سكوت

كنترل شهوت سخن گفتن، از كنترل شهوت جنسي سخت تر است. سكوت اختيار كردن در چنين حالتي به مراتب سخت تر از آن است كه جوان مجردي با زن زيبايي در يك اتاق خلوت با هم باشند و شهوت خود را مهار كند. اين سخن چيزي است كه با تجربه ثابت مي شود. مرحوم شيخ عباس قمي منبري نبوده است، اما گاهي بزرگان و مراجع او را دعوت مي كرده اند تا در منزل آنها منبر برود. از مراجعي كه بارها شيخ را براي منبر دعوت مي كرده اند مي توان مرحوم حاج حسين قمي (1) را نام برد كه قبل از جريان كشف حجاب و در مشهد (1313 ش) از شيخ دعوت مي كرد تا در منزل او منبر برود. مقام معنوي شيخ عباس بسيار بالا بوده و سخنان او در شنوندگان تأثير عجيبي داشته است. مرحوم سيد شهاب الدين مرعشي نجفي (2) براي بنده نقل مي كردند كه پاي منبر شيخ عباس نشسته بودم. ديدم ايشان صحبت مي كردند و اهل علم گريه مي كردند.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:؛ احسبوا كلامكم من أعمالكم (3) ؛ سخنان خود را جزء اعمالتان به حساب آوريد» يعني همان طور كه روزه، حج، زنا و ظلم در نامه اعمال ما نوشته مي شود، و از اعمال انسان به شمار مي آيد، بدو خوب زبان نيز جزء اعمال است. در مقابل ناسزا در نامه ي عمل ما گناه، و در مقابل موعظه ي ديگران ثواب نوشته مي شود.

مرحوم والد [آيت الله ميرزا مهدي شيرازي قدس سره] مي فرمودند: وقتي مي خواهيد تصميم به انجام كاري بگيريد، ببينيد وقتي كه شما را در قبر مي گذارند و شما مي مانيد و تنهايي قبر، آيا به پاس آن كار به شما آفرين مي گويند يا نه. اگر ديديد در تنهايي قبر براي انجام دادن آن كار تحسين مي شويد، آن را انجام دهيد و در غير اين صورت آن را انجام ندهيد. واقعا اين جمله در پيچ و خم هاي زندگي، براي من بسيار ارزشمند و كارگشا بود و بركت هاي زيادي برايم به دنبال داشت.

ناگفته نماند دعوت به سكوت در اين جا نبايد باعث سكوت نا به جا شود و بر ممدوح بدون هميشگي سكوت حمل شود. مؤمن بايد خانواده اش را نصيحت كند. قرآن كريم مي فرمايد: «ياأيها الذين ءامنوا قوا أنفسكم و أهليكم نارا و قودها الناس و الحجارة (4) ؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، خودتان و كسانتان را از آتشي كه سوخت آن، مردم و سنگ ها است حفظ كنيد». زن و بچه آدم مرجع تقليد و عارف نيستند. بايد با آنها به سادگي گفت و گو كنيم و احكام و آداب و اخلاق اسلامي را براي آنان در قالب قصه و تمثيل بيان نماييم. در روايت آمده است كه خداي متعال در برابر گفت و گوي مرد با خانواده اش، برايش ثواب تسبيح مي نويسد.

در روايت آمده است: «الندامة علي طول الصمت مرة واحدة خير من الندامة علي كثرة الكلام مرات (5) ؛ اگر آدمي يك بار بر سخن نگفته اي پشيمان شود بهتر از آن است كه بارها از پر سخني پشيمان شود».

پيرمردي مي گفت: پنجاه سال پيش با عيالم مشاجره كردم. او چيزي گفت و من جواب خيلي زشتي دادم. اكنون پس از پنجاه سال، هر وقت برايش ناراحتي پيش مي آيد، صدايش را بلند مي كند كه تو همان مردي هستي كه پنجاه سال پيش فلان حرف را زدي. آن پيرمرد مي گفت: كاش آن سال چنين سخني بر زبان نمي آوردم.

ممكن است انسان ها به دنبال سكوت دچار پشيماني شوند، اما پشيماني به دليل سكوت بسيار كم تر اتفاق مي افتد تا پشيماني به دليل بر زبان آوردن يك سخن.

حكايت :

مرحوم شيخ محمود عراقي (6) كه از شاگردان مبرز شيخ انصاري (7) بوده است در قسمت پاياني كتاب دارالسلام قصه هايي را با ذكر سند در احوال فقها و علما آورده است كه سند بعضي از آنها شيخ انصاري و ملا احمد نراقي (8) است. يكي از اين ماجراها مربوط به ميرزاي قمي است كه شيخ انصاري عصر او را درك كرده است؛ چرا كه شيخ انصاري متولد 1214 قمري است و ميرزاي قمي به سال 1231 چشم از جهان فروبست؛ به عبارت ديگر وقتي ميرزاي قمي رحلت كرد، شيخ جواني هفده ساله بود. اين قصه به موضوع مورد بحث چندان ارتباط ندارد، اما از آن جا كه مي گويند ميرزاي قمي بسياري از كراماتي كه به دست آورده از آن رو بوده كه به زبانش پر و بال نداده است، ذكر آن خالي از فايده نيست.

شيخ محمود عراقي در كتاب دارالسلام آورده است كه شخصي از راه درياي عمان عازم حج بود. در بين راه هميان پول خود را درآورده بود و داشت محاسبه مي كرد كه چقدر از پول هايش خرج شده و چقدر مانده است. در همين حال متوجه مي شود كه شخصي از طبقه بالاي كشتي او را مي پايد. چند لحظه بعد همان شخص از بالاي كشتي شروع به داد و فرياد كرد كه هميان پول مرا دزديدند، پليس كشتي آمد و پرس و جو را آغاز كرد. او نشاني و مشخصات هميان اين زائر بيت الله الحرام را به آنها داد، كه رنگش چنين است و اين مقدار پول داخل آن است. آن زائر ديد دقيقا مشخصات هميان او را مي دهد و مي خواهد از اين طريق پول هايش را به چنگ آورد. با خود گفت: خدايا، چه كار كنم؟ الآن است كه مرا به جرم دزدي دستگير كنند و پول هايم را نيز از دست بدهم و چه بسا به مجازات برسم. اين بود كه گفت: يا اميرمؤمنان، اين پول هاي من نزد شما امانت باشد، و پول ها را به دريا انداخت مأمورها همه را گشتند تا نوبت به او رسيد. او را نيز تفتيش كردند، اما چيزي پيدا نكردند. از اين رو شخصي را كه در طبقه فوقاني كشتي بود به جرم اين كه تهمت زده است به مجازات رساندند. اما مجازات او هيچ فايده اي به حال اين زائر بي نوا نداشت؛ زيرا پول هايش را از دست داده بود. با هزار بدبختي به حج رفت و در راه بازگشت، به نجف اشرف و حرم اميرمؤمنان عليه السلام رفت و عرض كرد: يا اميرمؤمنان، ما به شما اعتقاد داريم. من هميان خود را به رسم امانت به شما سپردم و اكنون هم آن را از شما مي خواهم. شب حضرت علي عليه السلام را در عالم رؤيا ديد كه به او فرمودند: به قم برو و امانت خود را از ميرزاي قمي بگير. از خواب بيدار شد. ميرزاي قمي را نمي شناخت، اما به طرف قم حركت كرد. به قم كه رسيد، از مردم پرس و جو كرد كه ميرزاي قمي كيست و خانه اش كجاست؟ گفتند: مرجع تقليد است و خانه اش در فلان محله قرار دارد. خدمت ميرزا رسيد و ماجرا را برايش نقل كرد. ميرزاي قمي نيز همان هميان را از زير عبايش درآورد و به او داد. وقتي آن را باز كرد، ديد پول ها دست نخورده است.

ميرزاي قمي نيز مثل ديگران، انساني معمولي بود، اما با زحمت و پشتكار به اين مقام رسيده بود. گفته اند خيلي از چيزهايي كه به دست آورده بود، از راه سكوت و نگه داشتن زبان بوده است. انسان بايد قدرت نگه داشتن زبان را كسب كند و مهار زبانش را به دست بگيرد. متأسفانه مهار زبان اغلب مردم در دست زن و بچه و برادر و خواهر و مشتري است و انسان بايد با تمرين مهار زبانش را در دست خودش بگيرد.

ميرزاي قمي كه به اين مقام رسيده بود، چنين نبود كه اصلا سخن نگويد. بلكه ميرزا درس مي گفته، بحث مي كرده، و ريگ هم در دهانش نبوده است. ريگ دهان، عقل انسان است.

در روايت آمده است كه انسان بايد «هش» و «بش» يعني داراي چهره ي گشاد باشد. لازم نيست هميشه ساكت باشد، اما بايد كاري كند كه سخنانش به درد آخرت بخورد. البته صحبت كردن در مورد دنيا هم گاهي اوقات خوب است و علاوه بر منفعت دنيايي، منافع اخروي نيز در بر دارد. براي تحصيل معاش بايد سخن گفت و با ديگران ارتباط يافت. كسب روزي به اندازه اي كه انسان در مقابل ديگران دست نياز دراز نكند از فضايل است و ثواب دارد و اگر مؤمني اين كار را انجام دهد طلب دنيا نيست، بلكه طلب آخرت است. شخصي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: من دنيا را دوست دارم. حضرت فرمودند: امور دنيوي و پول را براي چه مي خواهي و آن را دوست داري؟ گفت: يابن رسول الله، مي خواهم با پول صله رحم كنم، صدقه دهم و آبروي خود را حفظ نمايم. حضرت فرمودند: اين پول درآوردن كسب دنيا نيست، بلكه كسب آخرت است (9) .

كسب مسائل معنوي نيز مانند كارهاي دنيايي به تمرين و كوشش نياز دارد. تزكيه نفس واجب عيني است و موعظه به تنهايي براي تزكيه نفس كافي نيست. البته، به موعظه بايد به عنوان مقدمه واجب نگريست و هم چنان كه مي دانيم مقدمه واجب، واجب است.

ص: 574


1- سيد حسين طباطبائي قمي فرزند محمود (1366 - 1282 ق) فقيه و مرجع تقليد، در قم به دنيا آمد. پس از فراگيري مقدمات و دوره ي سطح در زادگاه خود، به سامرا عزيمت نمود و از محضر ميرزاي بزرگ شيرازي به مدت سه سال بهره مند گرديد. سال 1306 ق به تهران رفت و نزد استاداني همچون ميرزا ابوالحسن جلوه و حسن آشتياني تلمذ نمود. سال 1311 ق راهي نجف گرديد و در درس زندگاني همچون ميرزا حبيب الله رشتي، آخوند خراساني، سيد ميرزا محمدتقي شيرازي حاضر شد و ميرزاي شيرازي نيز او را پس از خود به عنوان مرجع تقليد معرفي نمود. سال 1331 ق به مشهد رفت و در آن جا علاوه بر عهده دار شدن مرجعيت، حوزه درس و بحث تشكيل داد. در سال 1314 ش به تهران آمد و از آن جا به عراق تبعيد شد كه اين تبعيد ده سال به طول انجاميد. سال 1321 ش به قصد زيارت مشهد عازم ايران گرديد و در اين زمان بود كه موفق شد آزادي حجاب در ايران را رسميت بخشد، پس از اين ماجرا به كربلا بازگشت (اثر آفرينان: زندگي نامه نام آوران فرهنگي ايران از آغاز تا سال 1300 ش، ج 4، ص 358 ).
2- سيد شهاب الدين مرعشي نجفي (1369 - 1279 ش) اصولي، فقيه، محدث، رجالي، اديب و مورخ معاصر كه از مراجع تقليد بودند.
3- بحارالأنوار، ج 10، ص 98، باب 7،.
4- تحريم، آيه 6.
5- وسائل الشيعه، ج 12، ص 186.
6- شيخ محمود عراقي فرزند محمود، معروف به صاحب قوامع (م: 1310 ق، تهران) از اكابر علماي اماميه در اوائل قرن چهاردهم هجري بود. او پس از فراگيري مقدمات در سال 1255 ق جهت ادامه تحصيل عازم بروجرد گرديد. پس از آن به مدت ده سال به شهرهاي سلطان آباد، تهران، مشهد و آذربايجان مسافرت كرد و عاقبت به نجف رفت و در درس شيخ مرتضي انصاري حاضر شد. با وفات شيخ به ايران آمد و در همدان اقامت گزيد. سال هاي پاياني عمر خويش را در تهران به سر برد و همان جا نيز رحلت كرد و جنازه ي وي به نجف اشرف انتقال داده شد.
7- شيخ مرتضي انصاري فرزند محمد امين شوشتري (م: 1281 ق) فقيه و اصولي بزرگ اماميه و معروف به شيخ اعظم و خاتم الفقهاء و المجتهدين بود. او در دزفول متولد شد و ابتدا نزد پدر و عموي خويش به تحصيل پرداخت. سال 1232 ق به همراه پدر به عتبات عاليات رفت و به مدت چهار سال نزد سيد محمد مجاهد و شريف العلماي مازندراني درس خواند. پس از آن به نجف رفت و نزد شيخ موسي بن جعفر كاشف الغطاء تلمذ نمود. سال 1240 ق پس از مراجعه به زادگاهش رحل اقامت افكند و از ملا احمد نراقي اجازه ي اجتهاد دريافت نمود. براي بار دوم سال 1250 وارد عراق شد و پس از فوت مرحوم صاحب جواهر در سال 1266 ق مرجع تقليد شيعيان گرديد. (اثر آفرينان: زندگي نامه نام آوران فرهنگي ايران از آغاز تا سال 1300 ش، ج 1، ص 320).
8- ملا احمد نراقي فرزند ملا مهدي (م: 1244 يا 1245 ق) از فحول علماي اماميه، فقيه، اصولي، محدث، رجالي، منجم، رياضي دان، حكيم، فيلسوف و شاعر مي باشد. او استاد شيخ مرتضي انصاري بود و از پدر خود و سيد بحرالعلوم و شيخ كاشف الغطاء روايت مي كرده است. (ريحانة الادب، ج 6، ص 162 - 160).
9- مستدرك الوسائل، ج 13، ص 18.

دوري كردن از حرص

و اياكم أن تشره أنفسكم الي شي ء مما حرم الله عليكم فانه من انتهك ما حرم الله عليه هاهنا في الدنيا حال الله بينه و بين الجنة و نعيمها و لذتها و كرامتها القائمة الدائمة لأهل الجنة أبد الآبدين ؛ مبادا شيفته چيزي شويد كه خدا بر شما حرام كرده است؛ زيرا هر كس پرده حرمت خدا را در اين دنيا بدرد خدا ميان او و بهشت و نعمت ها و خوشي و مقام ارجمند و پايدار و پيوسته آن جا كه براي اهلش مقرر شده براي هميشه جدايي مي افكند.

«اياكم» يعني بپرهيزيد، حذر كنيد، دوري كنيد. «شره» به معناي حرص و مرتبه اي بالاتر از آن است. علامه مجلسي در تفسير شره عبارت هاي مختلفي همچون «شدة الحرص» و «اسوء الحرص» بيان كرده اند. وقتي نفس انسان دلخواه خود را مطالبه مي كند و در درون انسان رغبتي نسبت به آن چيز پيدا مي شود، به دنبال به دست آوردن آن مي رود. در اين حالت انسان دچار حرص شده است و اگر مطيع خواسته نفس باشد و به اين وضعيت ادامه دهد حرص او شديدتر شده، تبديل به شره مي شود.

البته، اين تفاسير و تعابير گاهي سبب، مسبب، لازم و يا ملزوم حرصند و گرنه خود حرص يعني اين كه انسان نعمت هاي الهي را بيشتر از حد نياز براي خويشتن بخواهد.

ناگفته نماند خداي متعال وجود انسان را با مجموعه اي از شهوات و روحانيت در آميخته است. به علت وجود شهوت در درون انسان، طبيعتا خواسته هايي فرا روي او قرار مي گيرد. اين خواسته ها اگر در حد معمول و منطقي باشند و قوام زندگي به آنها بستگي داشته باشد، حرص نيست. چرا كه شهوت خوراك، شهوت آسايش، شهوت جنسي و شهوت هايي از اين قبيل از لوازم ادامه حياتند و بقاي نسل بشر به اينها بستگي دارد و كسي كه غذا نخورد و آب نياشامد، سرانجامي جز مرگ در انتظارش نخواهد بود. كسي كه غريزه جنسي اش را ارضا نكند و شهوت خود را در اين زمينه اشباع نكند دچار بيماري مي گردد. خواسته هاي نفس در اين حد و اندازه حرص نيست، بلكه از ضروريات قانون زندگي است. شارع مقدس نيز ارضاي اين نيازها را در حد معقول تاييد كرده است.

دشواري هاي عصر غيبت

كساني كه به خدمت ائمه عليهم السلام مي رسيدند مسائل برايشان حل مي شد؛ چرا كه آنها راهنماياني بودند كه بر عالم غيب احاطه داشتند و تكليف مراجعه كننده را به روشني مشخص مي كردند.

اما در زمان غيبت امام عليه السلام وضع طور ديگري است. اگر كسي از مراجع بزرگ تقليد همچون صاحب جواهر، شيخ انصاري و يا سيد بحرالعلوم بپرسد كه آيا اين احكامي كه شما گفته ايد حكم خدا است؟ پاسخ خواهند داد: نه، ما اين گونه تشخيص داده ايم و معتقديم كه آنچه گفته ايم حكم خدا است. اگر شما به اين احكام عمل كرديد و مطابق با واقع درآمد كه بسيار خوب، اما اگر مخالف احكام واقعي بود معذوريد و راهي به جز اين وجود ندارد. فقدان امام در بين مصيبت بزرگي است. اين مسئله تقدير الهي است و ما دخالتي در آن نداريم. پس بايد به تكليف عمل كنيم.

مرحوم محقق خراساني از منبري هاي خوب بود كه آن وقت ها (چهل سال پيش) به كربلا و عتبات مي آمدند و منبر مي رفتند و من هم گاهي از منبرهاي ايشان بهره مي بردم. شبي در مدرسه صميميه منبر رفتند و فرمودند از اين كه در زمان غيبت هستيد، خيلي تأسف نخوريد، گرچه نعمت بسيار بزرگي را از دست داده ايد. در اين زمان براي حل مشكلات ديني خود نمي توانيد به امام معصوم مراجعه كنيد و بايد از مراجع تقليد بپرسيد. آنها نيز خواهند گفت: ما نمي دانيم احكامي كه استنباط مي كنيم مطابق واقع است يا نه، و فقط وظيفه خود را انجام مي دهيم. اما اگر در زمان معصوم بوديد و در اداي واجبات كوتاهي مي كرديد، كار بسيار مشكل تر مي شد. كساني كه در زمان معصوم بودند اما استفاده نكردند وضعشان بسيار بدتر است از كسي كه در زمان غيبت زندگي كرده و گناهي مرتكب شده است.

دعاي «يا من ارجوه»

معروف است كه در ماه رجب دعاي «يا من أرجوه لكل خير» بعد از هر نماز خوانده شود. در روايت آمده است اين دعا را در صبح و شام و بعد از نمازها بخوانيد (1) خوب است انسان در شبانه روز يك بار اين دعا را با تأمل بخواند و بينديشد كه اين «من» كه در دعا آمده كيست؟ آيا به راستي اميد ما به خدا است يا به استاد و پول و اهل و عيال و ديگران؟

اگر اميدمان به ديگران است، بايد خود را اصلاح كنيم و اميد به خدا را جايگزين اميد به ديگران نماييم. تأمل در اين دعا مقدمه وجود تزكيه، و تزكيه واجب عيني است، هر چند كه خواندن اين دعا در حال عادي مستحب است.

ص: 575


1- بحارالأنوار، ج 95، ص 390.

دين فروشي سمرة بن جندب

همان طور كه گفته شد، تسليم مراتبي دارد و از هر كس به فراخور حال و موقعيتش انتظار مي رود. در بين عوام اصطلاح جالبي وجود دارد كه مي گويند: فلاني دين فروشي كرد. اين اصطلاح حقيقت دارد و بسياري از مردم دين خود را مي فروشند. قيمتي كه مردم با آن دين خود را مي فروشند، به تناسب حال فروشندگان، مختلف است. سمرة بن جندب دين خود را به چهارصد درهم يا دينار فروخت. اگر درهم باشد معادل 150 كيلوگرم طلا، و اگر دينار باشد معادل يك تن و نيم طلاي ناب است. اين همه پول را فقط در مقابل يك دروغ گرفت، كه به پيامبر نسبت داد. معاويه اين پول را به او داد و او نيز با آن، خانه و باغ و زمين خريد. اما آيا واقعا ارزش آن را داشت كه دين خود را بفروشد؟ با آن پول ها زندگي خوبي كرد، اما هر چه بود پول ها تمام شد و سمره نيز مرد. از اولين روز مردن او تا به امروز كه چندين قرن گذشته گرفتار بوده، و تا قيامت گرفتار خواهد بود.

دشواري تسليم

تسليم كار ساده اي نيست، اما چاره اي جز آن نيست. كسي كه مي خواهد در آن دنيا هم نشين انبيا و اوليا گردد راهي به جز تسليم ندارد. در روايت آمده است كه امام رضا عليه السلام كسي را نصيحت مي كردند. آن شخص در جواب گفت: من دوست پدر شما موسي بن جعفرم و پدر شما مرا رها نمي كند. امام در پاسخ او گفتند: تو خيال مي كني با اين اعمال روز قيامت هم نشين موسي بن جعفر مي شوي كه آن همه تقوا و ورع و قرب به خدا دارد؟ اگر چنين باشد كه به موسي بن جعفر ظلم شده است. تصور كنيد شخص محترمي خانه ي بسيار تميز و با شكوهي دارد و در اين خانه با نهايت نظافت و آراستگي زندگي مي كند. شخص ديگري كه سر تا پا آلودگي است به اين آقا اظهار علاقه مي كند، آيا كسي حاضر مي شود اين ژوليده را نزد آن شخص پاكيزه ببرد؟ اگر بخواهد نزد او برود بايد خودش را تميز كند و لباس مناسب بر تن نمايد.

انسان بايد در مقابل تكوين و تشريع تسليم باشد. آن كه پول ندارد گرفتار تسليم در مقابل خمس و زكات نيست، اما كسي كه پول دارد بايد در مقابل حكم پرداخت خمس و زكات تسليم باشد، و هر قدر پول بيشتري داشته باشد تسليم مشكل تر است. به ثروتمندي گفته بودند: خمس اموالت را پرداخت كن، گفته بود: مي فهمي چه مي گويي؟ من اگر بخواهم خمس بدهم مي داني چقدر بايد پول بدهم؟ پول زياد اين گونه است و تسليم شدن به هنگام ثروت كار مشكلي است. تسليم عالم و مرجع ديني نيز آن است كه حلال را حرام، و حرام را حلال جلوه ندهد و حاضر نباشد حتي در مقابل تمام ثروت هاي دنيا چنين كند.

دنيا و ارزش آن

و اذا لم يرد الله بعبد خيرا و كله الي نفسه و كان صدره ضيقا حرجا، فان جري علي لسانه حق لم يعقد قلبه عليه و اذا لم يعقد قلبه عليه لم يعطه الله العمل به، فاذا اجتمع ذلك عليه حتي يموت و هو علي تلك الحال كان عندالله من المنافقين، و صار ما جري علي لسانه من الحق الذي لم يعطه الله أن يعقد قلبه عليه و لم يعطه العمل به حجة عليه (1) ؛ هر گاه خدا خير بنده اي را نخواهد او را به خودش واگذار مي كند و سينه اش گرفته و پريشان مي شود. در اين حال اگر سخن حقي بر زبانش جاري شود دل بدان نمي بندد و چون بدان دل نمي بندد خدا توفيق عمل كردن به آن سخن را به او نمي دهد. چون اين وضع در او ايجاد شود و بر همان حال بميرد در پيشگاه خدا از منافقان خواهد بود و آن سخن حقي كه بر زبانش جاري شده ولي خدا توفيق به او نداده كه بر دلش بنشيند و آن را به كار بندد، عليه او حجتي مي گردد.

ارزش دنيا از نگاه امام علي :

اميرمؤمنان عليه السلام درباره دنيا تشبيهي به كار برده اند كه تا جايي كه در كتاب ها مطالعه كرده ام قبل از ايشان كسي اين نوع تشبيه را به كار نبرده است. البته اميرمؤمنان و ائمه اطهار عليهم السلام مطالب ابتكاري بسياري دارند. حضرت مي فرمايند: «و الله لدنياكم هذه أهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم (2) ؛ به خدا سوگند كه دنياي شما در چشم من بي ارج تر از پاره ي استخوان خوكي است كه در دست شخص جذامي باشد.» در نهج البلاغه كلمه عراق با كسر عين ثبت شده است، و علامه مجلسي در بحار دو وجه (عراق و عراق) را ذكر كرده اند كه هر كدام معناي خاصي دارد و به قول مرحوم مجلسي هر دو در منتهاي پليدي است. عراق به استخوان بي گوشت و عراق به روده شكم خوك مي گويند. حضرت مي فرمايند: «دنياكم» چون دنيا براي حضرت نيست. ممكن است كسي از دنيا بدش بيايد اما طلاقش ندهد؛ مانند كسي كه زن بدي دارد ولي طلاقش نمي دهد. حضرت از دنيا جدا شدند و آن را سه طلاقه كرده اند و زن سه طلاقه قابل رجوع نيست. البته، دنيا فقط محرمات نيست، بلكه حلال هم در اين دنيا وجود دارد، اما دلبستگي مسئله اي است و بهرمندي از نعمت ها بدون دلبستگي مسئله اي ديگر. عراق استخوان خوكي است كه حيوانات گوشت آن را خورده اند. اگر عراق باشد، يعني روده. آن هم روده درون شكم خوك كه انسان از تصور آن نيز حالش به هم مي خورد. انسان ها از ديدن شكمبه حيوانات حلال گوشت دوري مي كنند چه رسد به شكمبه خوك، آن هم در دست انسان جذامي. اگر يك سيني غذا در جلو شخص جذامي گذاشته شده است مردم از آن مي گريزند، چه رسد به اين كه غذا در دست جذامي باشد. در اسلام سفارش شده است همان طور كه از شير فرار مي كنيد از شخص جذامي فرار كنيد آن وقت با اين اوصاف حضرت فرمودند: دنياي شما از اين هم پست تر است.

اين دنيا فقط پول، جواني، رياست، خوش اندامي و غيره نيست. قرآن كريم جزئي از دنيا را اولاد و تفاخر و غيره ذكر كرده است. پول فقط يكي از مظاهر دنيا است. در منتهي الآمال آمده است حضرت امام باقر عليه السلام مي فرمايند: اگر انسان از خودش واعظ نداشته باشد وعظ ديگران فايده اي به حالش ندارد. انسان اگر پا نداشته باشد با صد تا عصا هم نمي تواند راه برود، بايد پا داشته باشد تا بتواند به كمك عصا راه برود. بايد انسان خودش اقدام به اصلاح نفس كند تا موعظه هاي ديگران برايش سودمند باشد. وقتي كه انسان «و كله الله الي نفسه» شد، يعني خدا او را به خويش واگذار كرد براي پول و مانند آن آدم هم مي كشد. يكي از كارهايي كه ابن زياد نسبت به حضرت مسلم انجام داد اين بود كه با حيله هاي مختلف از جمله پول وضعيت دشوار و غريبي را بر آن حضرت تحميل كرد. او به كساني پول داد و گفت پرچمي را برداريد و اعلام كنيد هر كس زير پرچم قرار گيرد جان و مال او در امام خواهد بود. او هم چنين عده اي را با رياست و عده ديگري را با پول تطميع كرد و كوفه را به چندين قسمت تقسيم كرد تا نقشه خود را پياده كند. در نهايت وضع چنان شد كه دوستان حضرت مسلم بن عقيل هم از اطراف او پراكنده شدند. اين همان دنيايي است كه امام ما درباره آن مي فرمايند از استخوان خوك در دهان شخص مبتلا به خوره بي ارزش تر است.

خيلي از امثال من بعضي از محرمات و واجبات را نمي دانند. اسحاق بن عمار (3) به حضرت عرض كرد: «يابن رسول الله، بچه اي دارم كه اذيت مي كند. چقدر حق دارم كه او را بزنم؟» خيلي ها ممكن است اهل نماز و روزه باشند، اما نمي دانند كه پدر تا چه حدي حق دارد بچه اش را تنبيه كند؟ حضرت فرمودند: چقدر او را مي زني؟ گفت: خيلي شيطان است شايد روزي صد مرتبه او را بزنم. حضرت فرمودند: نه، جايز نيست. عرض كرد: يابن رسول الله، چقدر بزنم؟ گفت: يك مرتبه. عرض كرد: فايده ندارد. فرمودند: دو مرتبه. عرض كرد: يابن رسول الله، به خدا قسم، اگر بداند او را بيش از دو بار نمي زنم زندگي ام را تباه خواهد كرد. حضرت فرمودند: سه مرتبه بزن. گفت: يابن رسول الله، فايده ندارد. نقل مي كنند كه حضرت صورتشان سرخ شد و غضب در صورت مباركشان ظاهر شد و فرمودند: «اگر حكم خدا را بلدي برو و خودت عمل كن».

انسان اگر «و كله الله الي نفسه» شد تمام فكر و ذكرش معطوف خوراك و لباسش مي گردد و از امور معنوي و ديني باز مي ماند. از سوي ديگر اگر بخواهد بداند كه واجبات و محرمات چيست خيلي وقت پيدا نمي كند كه به دنيا برسد، فقها مي فرمايند: ظلم مطلقا حرام است. اما قبل از آن بايد بدانيم ظلم چيست؟ هر چيزي كه عرفا ظلم بر آن صدق كند، ظلم است مثلا اگر پدري بچه كوچكش را بترساند تا به اين طرق موجبات تفريح پدر فراهم شود، اين هم ظلم است اگر عرف مي گويد ظلم است اين حرام است. البته، شايد از محبت اين كار را انجام بدهد، اما اگر محبت مصداق ظلم باشد حرام است. اين بچه مي ترسد و اشكش جاري مي شود اين ظلم نيست؟ انسان بچه اش را به هوا پرتاب مي كند و او مي ترسد اين ظلم نيست؟ ظلم تنها مال مردم خوردن و شهوات نيست، اينها هم مصاديق ظلم است. آن وقت اين خود انسان است كه زمينه «لم يرد الله بعبد خيرا» را فراهم مي كند. «ان الله لا يظلم مثقال ذرة (4) ؛ خدا به اندازه ذره اي به كسي ستم نمي كند». من در جايي غير از قرآن نديدم كه از ذره به مثقال تعبير شده باشد. ذره چه مقدار است كه وزن آن را هم بخواهيم حساب كنيم؟ اين طور نيست كه خداوند خودش اراده كند بنده اي را به نفس خود واگذارد، بلكه جزاي اين انسان و نتيجه اعمال او همين است و زمينه ساز آن خود ما هستيم و كليد آن در دست ما است.

ص: 576


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- نهج البلاغه، كلام 236.
3- از جمله ثقات است.
4- نساء، آيه 40.

دوستي خدا

و من سره ان يعلم ان الله يحبه فليعمل بطاعة الله و ليتبعنا ألم يسمع قول الله عزوجل لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم) (1) (2) ؛ هر كه دوست دارد كه بداند خدا او را دوست دارد يا نه، بايد در طاعت خدا بكوشد و از ما پيروي كند. آيا اين گفته خداي متعال را نشنيده ايد كه به پيامبرش فرمود: بگو اگر دوستدار خداييد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد.

حضرت در آخرين بخش نامه ي خود مي فرمايند: كسي كه مي خواهد بداند خدا او را دوست دارد، يا نه، بايد از فرمان خدا اطاعت كند و از اهل بيت عليهم السلام پيروي نمايد. علامت دوستي خدا اين دو چيز است.

كسي كه اين دو كار را انجام دهد. بنابر فرمايش حضرت صادق عليه السلام خدا او را دوست مي دارد. سپس حضرت به آيه ي شريفه استشهاد مي كنند و مي فرمايند: آيا اين آيه به گوش شما نخورده است؟

در زبان عربي يك «استماع» و يك «سماع» هست. گاهي كسي قرآن مي خواند و شما با توجه، به آن گوش جان مي سپاريد اين كار شما را «استماع» مي گويند، اما وقتي انسان مشغول كاري است و مثلا دارد مي نويسد يا مطالعه مي كند، و همزمان اين صدا به گوشش مي خورد اين را «سماع» مي گويند. بين فقها اختلاف هست كه اگر كسي آيه ي سجده ي واجب را خواند و ديگري سماع كرد نه استماع، آيا سجده بر شنونده واجب است. اگر استماع مي كرد، يعني گوش فرا مي داد فقها اجماع دارند كه سجده واجب است. و در اين فرع، اختلافي نيست، اما آيا در سماع هم سجده است يا نه؟ فتواي عده اي از علما بر وجوب و نظر عده ي ديگر بر عدم وجوب است. در نامه امام صادق عليه السلام، تعبير سماع آمده، نه استماع. نفرمودند: «ألم يستمع»، بلكه فرمودند: «ألم يسمع»؛ يعني آيا اين آيه به گوشش نخورده است؟ لازم نيست به اين آيه گوش جان سپرده باشد، بلكه همين قدر كه به گوشش خورده باشد براي درك رابطه حب الهي با آن دو كار كافي است. «ألم يسمع قول الله عزوجل لنبيه: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله؛ آيا اين گفته خداي متعال را نشنيده ايد كه به پيامبرش فرمود: بگو اگر دوستدار خداييد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد». پيرامون واقعه غدير

لازم به ذكر است كه شرح فراز آخر نامه ي امام صادق صلي الله عليه و آله و سلم مصادف با روز عيد غدير بوده، لذا معظم له اين گفتار را درباره ي عيد غدير در ادامه مطلب بيان فرموده اند.

امروز روز غدير است و چنين روزي به فرمايش معصومين عليهم السلام عظيم ترين عيد در اسلام است. در بيشتر تفاسير قرآن و كتاب هاي روايي ماجراي غدير آمده است (3) .

غدير واقعه سرنوشت ساز و مهمي در تاريخ پيامبر خدا است. كم و بيش انسان ها اسم غدير را شنيده اند. اما بايد بدانيم كه بسياري از جمعيت جهان هنوز اسم غدير را نشنيده اند، و ماجراي غدير را نمي دانند. بزنطي كه از خوبان اصحاب معصومين عليهم السلام است از حضرت رضا عليه السلام نقل مي كند كه فرمودند: «لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرات (4) ؛ اگر مردم حقيقت اين روز را چنان كه بايد مي شناختند، هر آينه فرشتگان روزانه ده بار با آنان مصافحه مي كردند».

غير از روز غدير در جايي يا مناسبتي نيست كه ملائكه با انسان ها مصافحه كنند. روايت ديگري نداريم كه ملائكه به مناسبتي روزي ده بار با انسان مصافحه كنند، مگر در مسئله غدير.

ملائكه موجودات معمولي نيستند. و قرآن درباره ي ملائكه فرموده است: «لا يعصون الله (5) ؛ مرتكب معصيت خدا نمي شوند».

ملائكه عصمت دارند، ولي مرتبه عصمت آنها پايين تر از مرتبه عصمت چهارده معصوم عليهم السلام است. اين كه اين موجودات به دور از پليدي و گناه، با غديرشناسان مصافحه، و از آنان تجليل مي كنند به اين دليل است كه محبت خود را به آنان اعلام كنند. اگر اين اتفاق براي ما ماهي يك بار يا سالي يك بار يا حتي در طول عمرمان فقط يك بار بيفتد، مايه بسي افتخار است، چه رسد به روزي ده بار. ارحام و بستگان شايد سالي يك بار به ديدن شما بيايند و با شما مصافحه كنند. اگر علاقه بيشتر باشد ماهي يك بار، هفته اي يك بار، و در نهايت اگر علاقه خيلي بيشتر باشد روزي يك بار؛ اما اين چه علاقه فوق العاده اي است كه فرشتگان را وامي دارد تا روزي ده بار غديريان و غديرشناسان را تحيت بگويند.

از سوي ديگر اين تكريم و بزرگداشت در برابر عمل نيست بلكه به پاس نوعي معرفت و دانستن ارج و فضيلت غدير صورت مي گيرد. عمل مرتبه ي بعد از معرفت قرار مي گيرد. اين مقدمه ي عمل است. ما چرا به مرجع تقليد احترام مي گذاريم؟ براي اين كه شخص عالم ارزش دارد. هر چند به او احتياج نداشته باشيم و مقلد او نباشيم، چون عالم دين است ارزش دارد.

در بعضي از زيارتنامه ها آمده است كسي كه امام حسين را زيارت كند ارواح انبياء با آن شخص مصافحه مي كنند، اما مصافحه ملائكه آن هم روزي ده بار يك استثنا است.

حضرت امير عليه السلام فرمودند: «و انا لأمراء الكلام (6) ؛ ما [ملك] سخن را اميرانيم». حضرت رضا عليه السلام اينجا نفرموده اند: «ان عرف الناس» يا «اذا عرف الناس»، بلكه فرمودند: «لو عرف الناس». در كتاب هاي ادبيات مي گويند «لو» حرف شرط است و در جايي به كار مي رود كه نسبت به انتفاء شرط قطع داشته باشيم. هم چنين قيد «بحقيقته» نيز در كلام حضرت آمده است. فضيلت غدير يك حقيقت فوق العاده ژرف است و شايد جز خدا و كساني كه خدا بخواهد از حقيقت بلند غدير آگاهي نداشته باشند.

اين روايت را با روايات ديگر جمع مي كنيم تا معناي غدير روشن تر شود. به عنوان مثال در روايت آمده است كه اگر مانع اميرمؤمنان عليه السلام نمي شدند، و آن حضرت مي توانستند در اين سي سال از عمر مباركشان درست كار كنند «أقام كتاب الله كله و الحق كله (7) ؛ تمام كتاب خدا و تمام حق را برپا مي داشت». يك جزء از كتاب خدا «أقيموا الصلاة» است يك جزء آن «آتو الزكاة» است. يك قسمت آن حج است و يك قسمت هم «خلق لكم ما في الأرض جميعا (8) ؛ تمام آنچه روي زمين است براي شما آفريد». همه اينها را اميرمؤمنان عليه السلام اقامه مي كردند. در آيه شريفه آمده است: «لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم (9) ؛ در آن صورت از روي سر و زير پاهايشان روزي مي خوردند». آن وقت ديگر روي كره ي زمين حتي يك گرسنه و يا بيچاره پيدا نمي شد. 25 سال اميرمؤمنان عليه السلام را كه غدير متعلق به او است خانه نشين كردند و با اين كار در گنجينه هاي زمين و آسمان را بر مردم بستند.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز غدير از جانب خدا مأموريت يافتند كه علي بن ابي طالب عليه السلام را به عنوان مولاي مردم معرفي كنند: «ياأيها الرسول بلغ مآ أنزل اليك من ربك (10) ؛ اي رسول، آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده (يعني مسئله غدير) را به گوش همه برسان.» كنار نهادن اميرمؤمنان عليه السلام ظلم تاريخ است كه از روز غدير شروع شده و تا به امروز ادامه دارد. اگر يك نفر شب را گرسنه به صبح رساند براي آن است كه آن ظلم هم چنان ادامه دارد. حضرت امير عليه السلام چهار سال حكومت كرد و اگر آن چهار سال با حكومت هاي امروزي مقايسه شود معلوم مي شود كه عدالت چيست و علي كيست. امروزه در دنياي شرق و غرب به دروغ شعار آزادي مي دهند، ولي هزاران نفر بي گناه كشته مي شوند و ميليون ها نفر در زندان هاي حاكمان بي هيچ گناهي هم چنان اسيرند و ميليون ها انسان تشنه و گرسنه و بيمارند. علت العلل همه اين نابساماني ها و پريشاني ها آن است كه مسير غدير در 1400 سال پيش عوض شد.

يكي از خوارج نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و به حضرت عرض كرد: «اتق الله فانك ميت (11) ؛ از خدا بترس، چرا كه روزي مي ميري». در آن زمان امام علي عليه السلام رياست بزرگ ترين كشور را دارا بود، ولي با اين قبيل معترضان با مهرباني برخورد مي كرد. اين آموزه ناب را بايد با ارزش ها و هنجارهاي حاكمان امروز مقايسه كرد. يكي از خلفا اعلام كرد اگر كسي به من بگويد: «اتق الله» گردنش را مي زنم! به نام خليفه رسول خدا اين گونه با مردم عمل مي كردند. حضرت امير «مع القرآن» است ولي آنها ضد قرآنند. امروزه در دنيا چه كسي مي تواند چنين سخني را به يك مسئول كوچك بگويد، چه برسد به مسئول بزرگ؟ در دنيا قانوني وضع مي شود كه اگر به فلان كس اهانت كردند جرم دارد. اينها كجا و آن روش و سلوك حضرت كجا؟ از زمين تا آسمان بين اين دو روش فاصله هست.

«لاقام كتاب الله كله» در اين كلمه ي «كله» يك دنيا مطلب نهفته است. قسمت هايي از قرآن هست كه همه به آن عمل مي كنند و در مقابل، بخش هايي از آن مورد اهمال و بي مهري قرار گرفته است. قرآن يهودي ها را به اين دليل كه گفتند: «نؤمن ببعض و نكفر ببعض (12) ؛ بعضي را مي پذيريم بعضي را نمي پذيريم». نكوهش كرده است. وقتي همه اجزاي بدن اين انسان، اعم از قلب، خون، اعصاب و غيره سالم باشد انسان مي تواند راه برود و كار كند، اما اگر بعضي از اجزاي بدن سالم باشد نه فقط مفيد نيست بلكه وبال هم هست. اگر چشم زيبا و سالمي را درآورند و آن را روي ميزي بگذارند بعد از دو روز فاسد مي شود. چشمي خوب و مفيد است كه ضمن مجموعه اندام و متصل به اعصاب و داراي روح باشد دين خدا نيز چنين است. زماني مي توان از دين نهايت بهره را برد كه همه آن به عنوان يك مجموعه ي كامل (كل مركب) مورد استفاده قرار گيرد.

حضرت امير عليه السلام با اينكه خليفه رسول خدا است در عين حال تابع محض پيامبر اسلام است. در تاريخ آمده است موقعي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رياست عامه مسلمانان را داشت و علي عليه السلام خليفه او بود چادر فاطمه زهرا عليهاالسلام سيزده وصله داشت. اميرمؤمنان با بيت المال مسلمانان همان گونه رفتار كرد، كه رسول خدا رفتار مي كرد، ولي عمر اموال مردم را از سالي به سال ديگر نگه مي داشت. در تاريخ نوشته اند خمس آفريقا را كه آوردند عثمان همه را يك جا به مروان داد. از اين مبلغ كه شايد ميليون ها درهم و دينار بوده چيزي به دست مسلمانان ديگر نرسيد. و اين كار مورد اعتراض ابوذر و عمار واقع شد كه در پي آن ابوذر را به ربذه تبعيد كردند و عمار را آن قدر شكنجه دادند تا مريض شد. فرق غدير و غير غدير اين جا معلوم مي شود.

غدير چشمه جوشان مهر و عدالت است. علي عليه السلام كه خود ملاك حق است، در خصوص شخصي كه به او ناسزا گفته است به اين آيه عمل نمي كند: «فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم (13) ؛ هر كس به شما تجاوز كرد بر او همان گونه تعدي كنيد». علي نمي گويد به من توهين شده و در نتيجه به اسلام و پيامبر توهين شده است، چون من اولي الامر هستم، بلكه بنا به سفارش قرآن او را عفو مي كند. «و أن تعفوا أقرب للتقوي (14) ؛ اگر عفو كنيد به تقوا نزديك تر است». اگر اميرمؤمنان بعد از پيامبر سي سال حاكم مي شد و راهنمايي مسلمانان را به دست مي گرفت، اين اخلاق به عنوان اخلاق حاكمان رواج پيدا مي كرد و ما امروز گرفتار اين حاكمان نبوديم.

نوشته اند مساحت خانه هارون عباسي شانزده كيلومتر مربع بود، در حالي كه دختران امام موسي بن جعفر عليهماالسلام، دختران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، يك چادر نماز بيشتر نداشتند و بايد صبر مي كردند و يكي يكي نماز مي خواندند.

شخصي به كوفه آمد و به يكي از مسلمان ها گفت: رئيس شما چه كسي است؟ خانه ي اميرمؤمنان را نشان دادند. خانه امام علي عليه السلام را كه از نزديك ديد گفت: اثاث و خانه شما همين است؟ امام فرمودند: اثاث هاي ديگر را به آن خانه فرستادم (15) آن شخص بيرون آمد و از مردم پرسيد: خانه ديگر اميرمؤمنان كجا است؟ گفتند: خانه ي ديگري ندارد. خانه اش همين است كه ديدي. گفت: خودش فرمود: وسائل و اثاثيه را به خانه ديگر فرستادم. گفتند: مقصودش خانه ي آخرت است. ولي در تاريخ مدينه (16) ، كه قبل از طبري نوشته شده، آمده است كه ابوبكر وقتي كه مرد سه باب خانه داشت.

ص: 577


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- آل عمران، آيه 31.
3- به غير از صحيح بخاري، در بقيه صحاح سته اهل سنت مسئله غدير آمده است.
4- بحارالانوار، ج 94، ص 118.
5- تحريم، آيه 6.
6- نهج البلاغه، خطبه 233.
7- وسائل الشيعه، ج 20، ص 397.
8- بقره، آيه 29.
9- مائده، آيه 66.
10- مائده، آيه 67.
11- بحارالأنوار، ج 42، ص 195.
12- نساء، آيه 150.
13- بقره، آيه 194.
14- بقره، آيه 237.
15- مقصود حضرت خانه آخرت بود.
16- مؤلف تاريخ مدينه، «ابن شبه» مي باشد و استاد طبري است.

ديد و بازديد

معمولا كساني كه مسلك مشتركي دارند، با يكديگر مجالست و همنشيني مي كنند. اشخاصي كه پيرو مكتب ائمه مي باشند نيز بايد با هم مصاحبت داشته باشند و سرگرم بازگويي و استفاده از مرامنامه ي اين مكتب باشند.

تزاوروا فان في زيارتكم احياء لقلوبكم و ذكرا لاحاديثنا و احاديثنا تعطف بعضكم علي بعض. فان اخذتم بها رشدتم و نجوتم، و ان تركتموها ضللتم و هلكتم فخذوا بها و انا بنجاتكم زعيم (1) .

ديد و بازديد كنيد كه موجب زنده شدن دل شما و ذكر سخنان ماست. سخنان ما شما را با هم مهربان مي كند. اگر به آنها بگرويد، هدايت و نجات خواهيد يافت و اگر آنها را واگذاريد، گمراه و هلاك مي شويد. بنابراين، سخنان ما را بگيريد و طبق آنها رفتار كنيد. من متكفل رستگاري و نجات شما خواهم شد.

ص: 578


1- اصول كافي. ج 2، ص 186.

دري از بهشت

آرزوي هر مرد و زن مؤمن اين است كه در جهان ديگر، سعادتمند باشد و از نعمت ابدي پروردگار (بهشت) متنعم شود. اما اين آرزو، خود به خود عملي نمي شود. بلكه بايد ابتدا مقدمات لازم را فراهم كرد تا آن آرزو تأمين شود اكنون دقت كنيد كه در اينجا يكي از آن اسباب و موجبات بيان مي شود.تنافسوا في المعروف لاخوانكم و كونوا من اهله، فان للجنة بابا يقال له المعروف. لا يدخله الا من اصطنع المعروف في الحيوة الدنيا. (1) .

به برادران ديني خود بسيار نيكي كنيد، و در اين باره بر يكديگر پيشي گيريد، و از نيكان باشيد. چه براي بهشت دري است كه به آن «معروف - نيكي» مي گويند. فقط كسي كه در دنيا كار نيك كرده باشد، از آن در وارد مي شود.

ص: 579


1- اصول كافي. ج 2، ص 195.

دوام دوستي

دوستان اگر بخواهند دوستي آنها دوام پيدا كند و پايدار بماند و مادام العمر از مزاياي دوستي با يكديگر برخوردار شوند، بايد چند صفت داشته باشند و مواظب باشند كه هميشه به آن صفات عمل كنند. در غير اين صورت طولي نمي كشد كه كينه و عداوت، جايگزين دوستي بين آنان مي شود.

تحتاج الاخوة فيما بينهم الي ثلاثة اشياء، فان استعملوها و الا تباينوا و تباغضوا و هي التناصف و التراحم و نفي الحسد. (1) .

دوستان در معاشرت با يكديگر احتياج به سه صفت دارند. اگر آن سه صفت را به كار بردند (دوستي آنان باقي خواهد ماند ) ، وگرنه از هم جدا شده و دشمن يكديگر مي شوند. آن سه صفت عبارتند از: انصاف دادن با يكديگر، ترحم كردن بر يكديگر، و حسد نداشتن نسبت به يكديگر.

ص: 580


1- تحف، ص 322.

دعاي مستجاب

دعا كردن، تحت شرايطي به اجابت خواهد رسيد و اثر خواهد كرد. البته دعاي عده اي از مردم در موقعيت خاص اجابت مي شود، مثل شخص دل شكسته، كسي كه توجه خاص و كامل به خدا دارد و شخصي كه در حال انجام وظيفه ي ديني است.

ثلاثة دعوتهم مستجابة: الحآج، فانظروا كيف تخلفونه و الغازي في سبيل الله فانظروا كيف تخلفونه. و المريض فلا تغيظوه و لا تضجروه. (1) .

سه نفرند كه دعاي آنان مستجاب است: كسي كه به حج رفته است، پس بنگريد كه در غياب او چگونه با اهل بيت او رفتار مي نماييد. كسي كه در راه خدا جنگ مي كند، پس ببينيد پشت سر او با عائله اش چگونه خواهيد بود و مريض، پس او را به خشم مياوريد و ناراحت مكنيد.

ص: 581


1- اصول كافي. ج 2، ص 509.

دوستي و دشمني

بشر مي كوشد تا براي خود جلب منفعت و از خود دفع مفسده و ضرر كند. مردم را از نظر سود و يا زياني كه براي او دارند مورد بررسي قرار مي دهد و به طرف كسي مي رود كه منفعتي از او حاصل شود و از كسي كه از جانب او احتمال خطر و زياني باشد دوري مي كند. پس سودمند باشيد تا محبوب شويد و مردم به شما علاقه پيدا كنند و از ضرر زدن به مردم حذر كنيد، و گرنه با شما دشمن مي شوند.

جبلت القلوب علي حب من ينفعها و بغض من اضربها. (1) .

دلها طبعا كسي را دوست دارند كه براي آنها سود داشته باشد، و با كسي دشمن اند كه براي آنها ضرر داشته باشد.

ص: 582


1- وافي. ج 14، ص 139.

دين جاويدان

پيغمبر اسلام، آخرين پيغمبر و دستورات او آخرين دستوراتي است كه براي هدايت جامعه ي بشريت ظهور يافته و منتشر شده است. درست است كه در هر عصر و زمان، بايد به اقتضاي همان عصر، برنامه اي وجود داشته باشد تا نظم و عدالت اجتماعي برقرار شود. اما اين را هم بايد اقرار كرد كه دستورات پيغمبر اسلام بر پايه فطرت و خلقت و بر مبناي عقل و وجدان است و دستوراتي كه با توجه به واقعيت، بر چنين مبنا و اساسي وضع شده است تا بشر عواطف، روحيات، وجدان و عقل خود را زير پا نگذارد چنين دستوراتي از كهنگي و غير قابل اجرا بودن مبرا و براي هميشه پابرجا و جاويدان خواهد بود.

حلال محمد حلال ابدا الي يوم القيامة، و حرامه حرام ابدا الي يوم القيامة. (1) .

حلال محمد (ص) هميشه و تا روز قيامت حلال، و حرام او هميشه و تا روز قيامت حرام است.

ص: 583


1- اصول كافي. ج 1، ص 58.

دعاي غيابي

انسان نبايد هيچ گاه برادران ديني خود را فراموش كند و هرگاه كه مقتضي ديد و گمان اجابت دعا داشت، بايد خير و سعادت آنان را از خداوند بخواهد تا در پرتو اين يادآوري و دعاي خير، خود نيز استفاده كند. البته دعا براي ديگران در وقتي كه حاضر نباشند، براي طرف و شخص دعا كننده اثر مخصوصي دارد، زيرا در آن موقع ريا و تظاهري در آن دعا نيست و از اين نظر نسبت به شخص مورد نظر، به اجابت مي رسد. براي خود دعا كننده نيز چون به فكر برادر ديني خود بوده است، بهره و پاداشي هست.

دعآء المرء لأخيه بظهر الغيب، يدر الرزق و يدفع المكروه.

دعا كردن شخص براي برادر ديني خود در غياب او، روزي را زياد و ناملايم و گرفتاري را بر طرف مي كند.

دعا

دعا در لغت به معني خواندن است و در اصطلاح «طلب و درخواست چيزي از خداوند متعال است براي شخص دعا كننده يا ديگري» درباره ي ديگري دعاي خير را «دعاء له» و نفرين را «دعاء عليه» گويند. به طور كلي خداوند وعده فرموده است كه دعا را بپذيرد و بدان ترتيب اثر دهد. ما معتقديم كه در شرايط خاصي دعا مؤثر است. اخيرا بعضي از دانشمندان در اين موضوع تحقيق كرده و پي برده اند كه «كسي كه توجهي به خدا پيدا نمود و دعا كرد، يقينا نتيجه ي مثبت مي گيرد» (1) بنابراين دعا را ترك مكنيد. چه، رو آوردن به خدا و توجه به ذات اقدس او از صميم قلب، خيلي از كارها را آسان مي كند.

ان الدعآء انفذ من السنان. (2) .

دعا از سر نيزه، نفوذش (اثرش) بيشتر است.

ص: 584


1- آئين زندگي. ص 192.
2- اصول كافي. ج 2، ص 469.

دين و مذاهب متعدد

فرمايش حكمت آميز نبي ما محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمود مسلمان كسي است كه مردم از دست و زبان و قلب او در امان باشند - از كلمات باقيه و هميشگي است.

مفاد بيان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را ائمه ي ما همه تأكيد كرده و مكرر آن را در موارد لازم بيان فرموده اند و تا به حال هم علماء اسلام كه ديانت اسلام را درك و از قرآن مجيد و نصوص وارده به خوبي استنباط كرده اند - در تمام موارد كه نظر اصلاحي خود را ابراز داشته و مي دارند اين كلمه را قاعده و مبناي اصلاحات خود قرار داده اند و با آن كلمه ي باقيه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم زبان كساني كه مي خواهند بين امم اسلامي تفرقه اندازند و امتي را قطعه قطعه سازند بسته اند تا مردم مغرض نتوانند بين اجزاي يك امت جدائي اندازند

فرمايش رسول ما محمد صلي الله عليه و آله و سلم كلمه ي واضح و روشني است كه هيچ احتياج به شرح و بسط و تفسير ندارد و براي اثبات آن دليل و برهان لازم نيست و به صراحت اعلان و اعلام مي كند كه رسالت او و برنامه ي او برنامه ي دشمني نيست بله برنامه ي انسانيت عمومي است و قبل از هر رنگي كه به آن زده شود رنگ آن شفاف و نوراني و لب آن مهرباني با خلق و ابناء بشر است اين پيغمبر بزرگ صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد مسلمان كسي است كه مردم از دست و زبان و قلب او در امان باشند و نگفته است مسلمانان از دست و زبان و قلب او در امان باشند - و اگر رسالت او مخصوص به يك طايفه ي معين بود مي فرمود مسلمان كسي است كه مسلمانان الي آخر - ولي گفت مردم اعم از مسلمان و غير مسلمان بايد از دست و زبان و قلب مسلمان در امان باشند - و بنا به رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم هر كس به زبان و دست و قلب خود بر ديگري تعدي نمايد و در دل كينه ي غير مسلمان را بپروراند و به نظرش بيايد كه اسلام چنين خواسته و يا آن را اجازه داده است بنابر صريح فرمايش رسول صلي الله عليه و آله و سلم مسلمان نيست اسلامي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم آن را آورده است مي گويد پروردگار خود را، در خانه ات در مسجدت و در هر جاي ديگر بپرست و مسلمان موحد و يكتاپرست باش و در حال غير عبادت با مردم مثل انساني باش كه با انسانهاي ديگر معاشرت مي كنند و آنها را دوست بدار و براي آنها همان را بخواه كه براي خود مي خواهي و از هر چه خود متنفري براي آنها نخواه و اسلامي كه خداي عزوجل به رسولش مي فرمايد با كفاري كه ايمان به خدا ندارند طرفيت نكن و با آنها مهربان باش و بگو من آن را كه شما مي پرستيد نمي پرستم و شما هم آن را كه من مي پرستم نمي پرستيد و ديانت شما مال شما و ديانت من مال من - با اين كيفيت به رسول و امين خود امر فرموده است كه با آنها جر و بحث نكن تو راه خود را برو و آنها هم به راه خود بروند (چنين خدائي هيچ گاه دستور نداده است كه مسلمانان در بين خود آنگونه باشند)

مسلمان به معناي صحيح اسلام دين خود را محترم دانسته و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خود را تجليل مي كند و اولياء خدا را تقديس و نسبت به دين خود با جان و دل و مال فداكاري مي نمايد - و در چنين وضعي، طبيعي است كه ديانت ديگران را هم احترام خواهد كرد و از تحقير و بدگوئي از اولياء اديان ديگر و مقدسات آنها خودداري خواهد كرد - و احترام به احساسات ديني مردم را جزئي از وظايف ديني خود خواهد دانست

خوب است مثلي از صدها مثال كه در اين زمينه به وجود و از طرف رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ي طاهرين ما رسيده به نظر آوريم -

امام صادق عليه السلام در سفارشي كه به شيعيان خود مي كند مي فرمايد: امانت مردم اعم از بر و فاجر را رد كنيد و هر كس از شما بايد در دين خود تقوي و ورع داشته باشيد - راست بگوئيد و امانت مردم را رد كنيد و با مردم خوش رفتار و خوش خلق باشيد مردم شما را جعفري گفته و مي گويند اين است ادب جعفر و من از اين وضع مسرور مي گردم -

آري لغت و زبان امام صادق عليه السلام و پدران و فرزندان بعد از او و لغت خلفاي راشدين رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همين لغت و همين زبان بوده و اين لغت لغتي است كه بين انسانها در معاملات در حقوق عمومي و در ساير علاقه هاي مردم با هم جاري و ساري بوده و بين مردم فرقي نمي گذاردند.

امام صادق عليه السلام امر مي كند امانت مردم را اعم از بد و خوب بايد پس داد و امر مي كند بايد راستگو باشند و نگفته است با دسته اي راست بگوئيد و با دسته ي ديگر نه و امر كرده كه با مردم خوش رفتاري و خوش خلقي نمائيد و در معاشرت با مردم (هر كه باشد) مهربان باشيد و نفرموده است با مسلمانان خوش خلقي كنيد و با غير مسلمان نه - و كلمه ي حسن خلق شامل معاني بسيار است از قبيل وفاي به عهد و اداي حقوق به تمام معني كلمه

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در وقتي به او گزارش دادند كه سپاه دشمن بر مردم بي طرف و آرام سر حدي هجوم كرده و عامل او را كشته مثله نموده اند براي مردم خطبه خواند و آنها را به جهاد در راه خدا تحريص نمود و در ضمن فرمود به من گزارش رسيده است كه دشمن به طرف يك زن ذميه كه با ما هم عهد بوده حمله كرده و خلخال و گوشواره ي او را كنده است (و من اگر بميرم بهتر از آنست كه چنين وضعي را ببينم) الي آخر - امام عليه السلام در اين بيان به نكته اي اشاره فرمود كه در ذهن تمام مسلمانان آن روز معلوم بود و آن اين است كه همه مي دانستند كه افراد غير مسلمان كه در ذمه ي اسلام هستند و معاهدين با خود مسلمانان فرقي ندارند لذا موضوع حمله به يك زن ذميه را مثل زد تا احساسات آنها را تحريك نمايد زيرا دشمن احساسات ديني و فطري آنها را جريحه دار ساخته و حرمت اين امر مقدس را هتك نموده بود و امام عليه السلام مردم را متوجه امري كرد كه در نظر آنها اولويت داشت و آن حمايت از زنان ذميه و معاهد است و اولين صدمه كه به قلب آنها رسيد و مشاعر و احساسات آنها را جريحه دار ساخت صدمه اي بود كه به آن زن غير مسلمان ذميه وارد گرديده بود

و امثال بسيار ديگري در اين زمينه در دست است كه رسالت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را روشن و ثابت مي كند كه برنامه ي اسلام برنامه ي انساني است و اختصاص به مسلمانان ندارد ولي اين امر مانع از آن نيست كه جهال مسلمان عمل به فرمايش رسول صلي الله عليه و آله و سلم نكنند و در بين مسلمانان هزاران نفر هست كه از اسلام فقط نامي شنيده اند زيرا پدران آنها مسلمان بوده و حتي يكي از واجبات ديني خود را هم نمي دانند و يا در مقام دانستن آن نيستند و بسياري از اين جهال متمرد به همين اكتفا نكرده بلكه بالاتر رفته و نسبت به كساني كه به وظايف ديني خود عمل مي كنند و فرائض خود را انجام مي دهند تحقير مي نمايند و از روي جهالت تصور كرده اند كه اين بي اعتنائي جزئي از تمدن كه دين آنها است مي باشد.

اين مردم جاهل هنگامي در اين امور كه نمي دانند با آنها بحث شود جوابي ندارند بدهند و به لكنت مي افتند چنان كه دلهاي آنها هم مي لرزد و در گناهان خود سردرگمند و اگر از اين مباحث خود را كنار مي كشند براي فرار از مسئوليت و تكليف است و نمي خواهند خود را با فضايل دين آشنا سازند زيرا اگر چنين نباشند و تسليم واقعيات شوند ديگر نمي توانند شهوات خود را تأمين كنند و آن امور بي ارزش را از دست مي دهند - نماز در نظر اين طبقه يك عمل ارتجاعي است كه نبايد به آن اهميت داد و يك مرد امروزي و متجدد نبايد پابند آن باشد و التزام به طهارت به نظر آنها قيد بي ربط و مزاحمي است و روزه هم به نظر آنها يك امر پر مشقت و عذاب دردناكي است و جهال معتقدند دوري از محرمات هم در دو معناي كوچك و بزرگ خود جز افسانه و خرافات و تنگ گرفتن بر مردم چيزي نبوده و الزاماتي است كه معناي معقولي ندارد

ما از اين دسته نمي خواهيم نماز بخوانند و يا روزه بگيرند يا به فرائض ديني عمل نمايند - زيرا ما اختياردار آنها نبوده و مأمور طرفيت با آنها نيستيم و هر كس در زندگي خود سليقه و عقيده اي دارد و فائده و ضرر هر كاري به فاعل آن مي رسد

ولي مي گوئيم همان گونه كه خود را داراي سليقه و عقيده ي مخصوص مي دانند و در كارهاي خود آزاد هستند ديگران هم بايد در اعمال خود آزاد باشند و تمدن كه از شنيدن اين كلمه به رقص مي آيند مخالف رويه ي آنها است زيرا حمله و هجوم به شرف و آزادي مردم و تعدي و تجاوز به عقايد ديگران مخالف تمدن و آزادي است - و شايد اين طبقه از تمدن اين معني را درك نمي كنند و عجب تر آنكه اين عده از جوانان كه به قول خود تازه فارغ التحصيل شده يا در بين راه فراغت از تحصيل هستند خيال مي كنند همه چيز را فهميده و رشد آنها كامل و شايستگي دخالت در هر امري را دارند

حقيقتا عجيب و بسيار عجيب است - اينها خيال مي كنند اگر در يك رشته ي بخصوص تحصيل كرده و چيزي ياد گرفته اند حق دارند در همه ي علوم و رشته ها اظهار نظر كنند و بر فرض كه در همان رشته كه مي گويند پيش رفته باشند تازه اين صلاحيت را ندارند اينها از ديانت به هيچ وجه اطلاعي ندارند تا در آن اظهار نظر نمايند و ميل دارند مثل يك شخص مطلع و بصير بحث كنند در حالي كه از موضوعات بحث ابدا آگاه نيستند و موضوعات را مطابق شهوات خود شرح و بسط مي دهند و اگر از آنها بپرسي دليل شما چيست مي گويند ما اين طور مي فهميم و بايد اين طور فهميد ولو از قرآن و احاديث نبوي اطلاعي نداريم -

روزي يكي از اين جوانان پس از آنكه من نمازم را خواندم به من گفت تا كي دنبال اين كارها مي روي و رويه ي ارتجاعي را دنبال مي كني و اصرار بر خواندن نماز داري در حالي كه ما شما را مي شناسيم كه مرد روشن فكري بوده و با خرافات در جنگ هستي و آيا فكر نمي كني كه اين كارهاي تو بد است.

من با تبسم مستهزآنه به او نگاه مي كردم، گفت اين طور نگاه نكن و جواب مرا بده و تبسم تو جواب مقنعي نيست به او گفتم تو مي گوئي من آدم خوبي هستم اگر تو در گفته ي خود صادق باشي خوبي من از آن جهت است كه پابند به اين اعمالم (كه تو آنها را دليل ارتجاع مي داني) من اگر نماز نمي خواندم آدم خوبي نبودم نماز كه تو آن را بد و عمل لغو مي داني تنها قيام و قعود و ايستادن و نشستن نيست - نماز كه يكي از اركان دين ما است اگر قبول شد همه ي اعمال ما قبول شده و اگر نشد نه، عملي است كه انسان را از كارهاي بد باز مي دارد و اگر راست بگوئي كه من آدم خوبي هستم براي آن است كه نماز مي خوانم و چون نماز مي خوانم دروغ نمي گويم و دزدي و خيانت و زنا نمي كنم و آشوب و فتنه برپا نمي سازم الي آخر تمام اين قيود براي آن است كه نماز مي خوانم زيرا نماز است كه انسان را از كارهاي بد دور مي كند و اگر كسي تمام يا بعضي از آن كارهاي بد را كرد و نماز هم خواند چنين آدمي نماز نخوانده و آن حركات به تنهائي مانع آن كارها نيست و من بالصراحه به تو مي گويم اگر به راستي آدم بدي نباشم - براي خواندن نماز است كه تو آن را نشانه ي ارتجاع مي داني

ولي بايد بداني كه اين توجيه و توضيح درباره ي نماز يك مسئله ي اتفاقي است - تو چيزي گفتي من هم جوابي دادم و يك جمله از حقايق را به اين مناسبت براي تو گفتم و در حقيقت شاهدي براي عمل خود آوردم بلي دولت عثماني از پاشيدن تخم نفاق و تفرقه بين مسلمانان در مدتي از زمان كوتاهي نكردند و پرده هائي را بازي كردند تا تخم نفاق و تفرقه را بين مسلمانان و مسيحيان پاشيدند و سبز كردند و حتي بين خود مسيحيان با هم و مسلمانان با هم ايجاد اختلاف نمودند و از سياست (تفرقه بينداز و حكومت كن) پيروي نمودند و حوادث سال 1860 ميلادي به وجود آمد كه خونها در اثر آن ريخته شد و نهرهائي از خون جاري ساختند كه هنوز هم ما و مسيحيان گرفتار آثار سوء و نتايج زيان بخش آن هستيم -

تركهاي عثماني آن فتنه ها را طوري طرح ريزي كردند كه هميشه آثار خود را بروز دهد و گذشت زمان آن آثار را از بين نبرد و دشمني طايفي بين مردمي كه داراي يك خون و يك تاريخ و يك زبان و يك نوع عادات و رسوم بوده و سالهاي زياد در كنار هم به خوشي و صلح و صفا زندگي مي كردند و هيچ نوع دشمني و دوئيت و كينه توزي نداشتند ايجاد نمودند

بديهي است عثمانيان در شهر ما لبنان در سياست خود پيشرفت كامل كرده و آنچه مي خواستند در اين محيط به وجود آوردند يعني بين مردم دشمني ايجاد و در قلب مردم كينه و نفرت نسبت به هم پديد آمد و باقي ماند - و بحمدالله در دوره ي استقلال اقداماتي براي سوزاندن آن علفهاي هرزه به عمل آمده و هنوز هم اولياي امور اقداماتي در اين زمينه به عمل مي آورند تا تخم آن بذور نفاق دوره ي عثماني را از خاك بيرون آورده و بسوزانند و هر چيز كه موجب نزاع و اختلاف طايفي است از بين بردارند - و فرزندان بيدار لبنان شروع به حمله ي بي رحمانه بر باقي مانده از اختلاف كرده و در اين كار پيشرفت هائي نموده و در قلوب افسرده ي مردم نور اميدي از نو درخشيدن گرفت تا به كلي روح خبيث تفرقه بميرد و در اين راه دائما كوشش مي نمايند تا اين پرده را از برابر چشم مردم ساده لوح از هر دو طايفه عقب بزنند و اين فكر شريف و عالي را با كارهائي كه مؤيد اين فعل بود تقويت كردند و نشان دادند كه در اين فكر تفاهم صحيح موجود و بر اساس اخلاص و صدق نيت و قصد پاك مي باشد.

و از مثال هاي مؤيد اين گفتار همان فاجعه ي حريق است كه مسلمانان در عيد ولادت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در سال 1954 به آن برخوردند و آن اتفاق در اثر اصطكاك مشعلهاي آتش در دانشكده ي مقاصد اسلامي پيش آمد و آن فاجعه را به وجود آورد ولي فورا درهاي مريضخانه ها و درمانگاههاي مسيحي بيش از مريضخانه و درمانگاههاي مسلمانان به روي آسيب ديدگان باز شد - و اعانه هاي مالي و عواطف انساني و مواساة شرافتمندانه و عالي آنها از بلندترين و شريف ترين عواطفي بود كه به تصور نمي آمد و بالاتر از آن است كه به وصف و به زبان بيايد.

و قبل از اين حادثه اتفاق ديگري افتاد و آن اين بود كه يكي از جوانان مسيحي نسبت به سيد پيغمبران توهين كرد (البته در اثر تحريك اجنبي و غرض استعمار بود) آن جوان ارمني خواسته بود توهين بكند ولي مسيحيان خودشان به جنب و جوش آمده و آن مرد ارمني را مفتضح و بي آبرو كردند و تمام روزنامه هاي آنها و مردم بيدار و باهوش اصرار نمودند كه بايد اين مرد محاكمه شود و طوري تنبيه گردد كه ديگر نتواند برخيزد و درس تلخي براي امثال او از اجيران استعمار كه مي خواهند بين افراد يك ملت تفرقه بيندازند گردد مسلمانان هم در بيداري كمتر از برادران مسيحي خود نبودند و به زودي دانستند كه اين عمل در اثر تحريك اجنبي است و لذا آن را با نرمي و ملايمت پذيرفتند و در اين كار عقل و درايت به كار برده با روح قوميت و مليت تدارك نمودند يعني پيش از آنكه مطلب به گوش مردم كوچه و بازار برسد غائله را خواباندند - و ما اميدواريم كه اين احساسات شريف ملي و وطن خواهي و هوش و درايت هميشه بين ما حكومت كند و پرده ها را از برابر چشم ما بردارد

بلي عثمانيان به فتنه و اختلاف بين مسلمانان و مسيحيان اكتفا نكرده بلكه بين خود مسلمانان هم نفاق و اختلاف انداختند و آتش فتنه را بين آنها روشن نمودند و نزاعهاي خونين به راه انداختند كه نكبت هاي زيادي بار آورد و فجايع ننگيني به وجود آوردند كه ننگ تاريخ بود و چيزي كه به اين اختلاف و ايجاد فاصله كمك كرد اين بود كه خود آنها حامل نام اسلام بوده و ظاهرا از افراد يك خانواده بوده و نقاط ضعف و نقصان كارهاي مسلمين را مي دانستند و بديهي است كسي كه از داخله ي زندگاني فردي مطلع باشد بهتر مي تواند او را تحت فشار قرار دهد و ضربتي كه اين قبيل اشخاص بر پيكر يك جامعه وارد مي سازند ضربت كاري خواهد بود و اگر فتنه برپا سازند بسيار مهم و عمومي مي گردد و همه چيز را در راه خود مي سوزاند.

در چه وقت و چگونه مذاهب اربعه بوجود آمد

در اوائل قرن دوم هجري عبدالله بن المقفع نويسنده و علامه ي مشهور زمان گزارشي براي تقديم به حضور خليفه ي عباسي ابوجعفر منصور به عنوان (رساله ي صحابه) تهيه كرد و تقديم نمود در آن گزارش توضيح داده بود كه مسئله ي اجتهاد هرج و مرجي توليد كرده و احكام مختلفي در موضوعات متشابه صادر شده و مي شود و فتوي هاي متناقض و آراء متباين زياد شده است و پيشنهاد كرد كه يك قانون كلي و عمومي در احكام و فتاوي تنظيم شود كه تمام ممالك اسلامي بر طبق آن عمل نمايند و احكام مزبور را بايد از كتاب و سنت استخراج نمود و در مواردي كه در كتاب و سنت نيست به مقتضاي مصلحت عمومي رأي بدهند

ولي اين اقتراح در منصور تأثيري نكرد و مطلب را به سكوت گذارد و شايد اين عدم توجه از ترس فقها از يك طرف و آنكه اختيار به دست حكام داده نشود تا مفاسد بزرگتري به وجود نيايد از سوي ديگر بود

و در قرن 17 ميلادي يكي از پادشاهان هند (عالمگير) هيئتي تحت رياست شيخ نظام تشكيل داد و كتاب فتاوي را در هند نوشتند و نام آن را (عالم گيريه) نهادند اين كتاب در شش جلد بزرگ و مطابق سبك (الهداية) نوشته شده و خلاصه ي اقوال و آراء مذهب حنفي در عبادات و معاملات است و احكام كتاب مزبور شبيه به رسمي ولي مثل قوانين جديد الزامي نيست.

و به هر حال احكام اسلامي رسما در دوره ي خلافت عربي تدوين نشده و به همين حال بود تا نيمه ي قرن 19 ميلادي در دوره ي عثمانيها در اين قرن عثمانيان قوانيني وضع كردند كه از قوانين اروپائي گرفته بودند و اهم آنها قانون تجارت و قانون جزا و قانون اصلاح محاكمات حقوقي و جزائي بود،

و براي تدوين قانون مدني دولت عثماني هيئتي را مأمور كرد كه آن را مطابق مذهب حنفي تدوين نمايند و آن هيئت در سال 1876 ميلادي كار خود را تمام كرد و با يك فرمان سلطنتي كه در مجله ي احكام عدليه درج گرديد ابلاغ شد و اين عمل اولين تدوين رسمي از يك قانون در مورد احكام شرعي بوده است.

و مجله ي رسمي مزبور مشتمل بر 1851 ماده بود كه به يك مقدمه و 16 كتاب تقسيم شده بود و مقدمه ي آن مركب از يك صد ماده و شامل تعريف فقه و تقسيمات آن و بقيه متضمن بيان بعضي از قواعد كلي و عمومي است و 16 كتاب ديگر در عقود مختلف و در احكام حجر و صلاحيت و غصب و اتلاف و كيفيت اقامه ي بعضي از دعاوي و طرز اقامه ي شهود و در بيان قواعد اصول محاكمات است و به طور كلي از كتابهائي گرفته شده است كه روايات مستند در مذهب حنفي در آنها نقل شده (به استثناي بعضي از مسائل)

دليل بر حدوث اجسام چيست؟

در حديثي آمده است هنگامي كه امام صادق - عليه السلام - با ابن ابي العوجاء در زمينه ي مسائل اعتقادي گفتگو كردند، ابن ابي العوجاء روز ديگر به نزد امام - عليه السلام - آمد و گفت: دليل بر حدوث اجسام چيست؟

حضرت فرمودند: ما چيزي سراغ نداريم- چه كوچك باشد چه بزرگ - مگر اينكه وقتي چيزي مانند آن را به آن ضميمه مي كنيم بزرگتر مي شود، و اين نشانه ي زوال و انتقال از حالت اول (به حالت ديگري) است. در حالي كه اگر قديم بود هرگز زوال و تحول در آن راه نداشت، زيرا چيزي كه زايل و متحول و متغير مي شود ممكن است هم پديد آيد، و هم از بين برود، وجود آن بعد از عدم، آن را جزء امور حادثه قرار مي دهد، درحالي كه بودن هميشگي آن، به آن صفت قدمت مي بخشد، و هرگز اين دو صفت - يعني صفت ازل و صفت عدم - در شي ء واحدي جمع نمي شود.

عبدالكريم گفت: گيرم اشكالي كه گفتيد در مورد اجتماع دو حالت صحيح باشد، و شما از اين طريق حدوث اجسام را ثابت نموديد. ولي اگر چيزي پس از ضميمه نمودن بر همان كوچكي خود بماند، در اين صورت چگونه مي توانيد حدوث اشياء را ثابت كنيد؟

امام - عليه السلام - فرمودند: سخن پيرامون همين جهان مصنوع و فعلي است، و چنانچه آن را برداريم و جهان ديگري بجاي آن بگذاريم همين مطلب (ازاله اين جهان و جايگزين كردن جهان ديگر) قويترين دليل بر حدوث آن است، ولي من از آن جهت كه اشكال كردي به تو پاسخ خواهم داد و مي گويم:

اگر چيزها (پس از ضميمه كردن) بر همان كوچكي خود بمانند، و در ذهن و وهم هرگاه چيزي مانندش به آن ضميمه شود بزرگتر خواهد بود، و همين مطلب يعني امكان تغيير و تحول در وهم و ذهن او را از صنف قديم خارج و در امور حادث وارد مي سازد. آيا راه گريز ديگر داري اي عبدالكريم؟

اينجا بود كه عبدالكريم نتوانست چيزي بگويد و مستأصل و رسوا گشت. (1) .

ص: 585


1- التوحيد: ص 216، بحارالأنوار: ج 54 ص 62 ح 32.

دليل بر حدوث جهان چيست؟

روايت شده است كه روزي ابوشاكر ديصاني در مجلس امام صادق - عليه السلام - حاضر شد، به ايشان گفت: همانا شما يكي از ستارگان درخشان هستيد، و پدران و نياكان شما ماههاي تابان، و مادران شما مخدرات با كمال بودند، و عنصر شما از گرامي ترين عناصر است، و هنگامي كه از علماء يادي شود به شما اشاره مي شود، اي درياي پربار؛ به ما خبر دهيد كه دليل بر حدوث جهان چيست؟

حضرت فرمود: از نزديكترين دلايل همين است كه براي تو بيان خواهم كرد. سپس تخم مرغي خواست بعد در ميان كف دست خود گذاشت و فرمود: اين يك سربسته ي دربسته اي است كه در درون آن پوست سفيد نازكي است (پوست نازك بين پوست ضخيم و محتواي تخم) كه چيزي را در درون خود گرفته است مانند نقره ي روان و طلاي ذوب شده است آيا در اين مطلب شك داري؟

ابوشاكر گفت: شكي ندارم.

امام فرمودند: پس از مدتي شكافته مي شود يك موجودي داراي شكل و شمايلي مانند طاووس (از آن بيرون مي آيد)، آيا چيزي وارد آن شد غير از آن چيزي كه تو مي داني؟

ابوشاكر گفت: خير.

حضرت فرمودند: اين است دليل بر حدوث جهان.

ابوشاكر گفت: اي اباعبدالله، دليل اقامه كردي و بسيار نيكو اقامه نمودي، و بيان فرمودي و چه مختصر و مفيد بيان فرمودي، ولي شما مي داني كه ما چيزي را نمي پذيريم مگر اينكه با چشم آن را ببينيم، و يا با گوش خود بشنويم، و يا با زبانمان آن را بچشيم، يا با بينيمان آن را بو كنيم، يا با بشره ي خود آن را لمس كنيم.

امام فرمودند: تو حواس پنجگانه را نام بردي در حالي كه آنها در استنباط مطالب و حقايق مفيد نيستند مگر به دليل عقل، همان طور كه ظلمت و تاريكي را بدون چراغ نمي توان پشت سر گذاشت.

منظور حضرت اين بود كه حواس بدون كمك عقل انسان را به شناخت مسائل پنهاني و غايب رهنمون نمي شود، و آنكه از حدوث صورتها و تصاوير به طور معقول ديده مي شود بر پايه ي شناخت محسوس است. (1) .

ص: 586


1- بحارالانوار: ج 10 ص 211 ح 12.

دليل بر وحدانيت خدا چيست؟

هشام بن حكم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: دليل بر اينكه خدا يكي است چيست؟

حضرت فرمود: انسجام و اتصال در تدبير جهان آفرينش، و كامل بودن خلقت (هر چيزي). همان طوري كه خداي عزوجل فرموده: (لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا) (1) «اگر در آسمان و زمين جز «الله» خدايان ديگري بود، (نظام جهان به هم مي خورد) فاسد مي شد»! (2) .

ص: 587


1- سوره ي انبياء، آيه ي 22.
2- بحارالانوار: ج 3 ص 229 ح 19.

دليل بر وجود خدا چيست؟

هشام گويد: از جمله سؤالات زنديق اين بود كه گفت: دليل بر وجود خدا چيست؟

امام - عليه السلام - فرمود: وجود ساخته ها دلالت دارد بر اينكه سازنده اي آنها را ساخته است. مگر نمي داني كه چون ساختمان افراشته و استواري مي بيني يقين مي كني كه بنايي دارد، اگر چه تو آن بنا را نديده و مشاهده نكرده باشي؟

زنديق گفت: خدا چيست؟

فرمود: (خدا) چيزي است بر خلاف چيزها، (به عبارت ديگر:) ثابت كردن معنائي است و اينكه او چيزي است به حقيقت چيز بودن جز آنكه جسم و شكل نيست، ديده نمي شود، لمس نگردد، و به هيچ كدام از حواس پنجگانه درك نمي شود، خيالها او را درنيابند، و گذشت زمان كاهشش نداده، و دگرگونش نمي سازد. (1) .

ص: 588


1- اصول كافي: ج 1 ص 105 ح 6.

دليل نفرت و تمايل دلها به همديگر

حنان بن سدير از پدرش نقل كرده است كه به امام صادق - عليه السلام - گفتم: گاهي مردي را ملاقات مي كنم كه نه او را قبل از اين مي شناختم، و نه او مرا مي شناخته است، ولي محبت او را به شدت در دلم احساس مي كنم، و هنگامي كه با او سخن مي گويم مي بينم او نيز مانند من است (يعني) او هم همان احساسات مرا دارد و اين معني را برايم متذكر مي شود، اين چيست؟

حضرت فرمودند: راست گفتي اي سدير؛ تمايل دلهاي ابرار و صالحان به همديگر به هنگام ملاقات با همديگر گر چه محبت مزبور را با زبان متذكر نشده اند مانند در هم آميختن قطرات آسمان با آب نهرها است.

و از هم فاصله گرفتن دلهاي فجار و فساق هنگامي كه با هم ملاقات مي كنند گر چه كلمات مودت و محبت را بر زبان جاري كنند، مانند از هم فاصله گرفتن چهارپايان از همديگر است گر چه مدتهاي طولاني از يك آخور چريده باشند. (1) .

ص: 589


1- امالي الطوسي: ج 2 ص 25، بحارالأنوار: ج 71 ص 281 ح 1.

دعا حضرت يوسف در چاه چه بود؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: دعاي حضرت يوسف در چاه چه بود، زيرا در اين مورد ما با هم اختلاف داريم؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: هنگامي كه يوسف - عليه السلام - در چاه بود، و از زندگي مأيوس شد گفت:

بارالها، اگر گناهان و خطاها چهره ي مرا نزد تو كريه كرده است و سبب شده است صداي مرا به سوي خود بالا نبري، و دعائي برايم اجابت نفرمائي، من تو را به حق آن پيرمرد يعقوب مسألت مي نمايم، و قسم مي دهم، پس رحم كن به ضعف و ناتواني او، و بين من و او را جمع نما، به تحقيق تو از حزن و اندوه او به خاطر من، و از شوق من به او آگاه هستي.

راوي گويد: سپس امام گريه نمودند و فرمودند: من نيز مي گويم:

بارالها، اگر گناهان و خطاها چهره ي مرا نزد تو كريه كرده است و سبب شده است تا صداي مرا به سوي خود به بالا نبري به ذات خودت مسألت مي نمايم و قسم مي دهم كه مانند تو هيچ چيز نيست، و به پيامبرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر رحمت نزد تو متوسل مي شوم اي الله... اي الله... اي الله... اي الله.

راوي گويد: حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: اين دعا را بخوانيد، و بسيار آن را تكرار كنيد، زيرا بسيار شده به هنگام گرفتاري هاي بزرگ آن را خوانده ام. (1) .

ص: 590


1- امالي صدوق، ص 403 ح 4.

داستان ماني چيست؟

زنديق گفت: قصه ي ماني چيست؟

حضرت فرمود: ماني جستجوگري بود كه مقداري از عقايد و احكام مجوسيت را گرفت و با نصرانيت مخلوط نمود، و در هر دو دين اشتباه كرد، و به هيچ يك از آن دو مذهب نرسيد، و مدعي شد كه جهان ناشي از تدبير دو خدا مي باشد نور و ظلمت، و نور در حصاري از ظلمت است - آن سان كه گفتيم - پس نصاري او را تكذيب كردند، و قوم مجوس او را تصديق نمودند. (1) .

ص: 591


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 177.

در زمان غيبت چه دعائي بخوانيم؟

1- خالد بن نجيح از زراره حديثي را - در ارتباط با غيبت حضرت قائم - عليه السلام - روايت كرده، كه زراره در آن به امام صادق - عليه السلام - گفت: فدايت شوم؛ اگر من آن زمان را درك كردم چه عملي را انجام دهم؟

حضرت فرمود: اي زراره اگر آن زمان را درك كردي بر خواندن اين دعا ملازمت كن.

بارالها؛ خود را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناساني پيامبرت را نخواهم شناخت.

بارالها؛ پيامبر و فرستاده ات را به من بشناسان، زيرا اگر پيامبرت را به من نشناساني حجتت را نخواهم شناخت.

بارالها؛ حجتت را به من بشناسان، زيرا اگر حجتت را به من نشناساني از دينم دور و گمراه خواهم شد. (1) .

2- زرارة بن اعين گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: آن جوان (يعني حضرت مهدي - عليه السلام -) ناچار غيبت مي كند.

پرسيدم: چرا؟

فرمود: براي اينكه مي ترسد - و با دست خود به شكمش اشاره كرد (يعني او را مي كشند) - و او است كه چشم به راهش باشند، و او است كه مردم در ولادتش ترديد مي كنند، برخي مي گويند: در شكم مادرش بود (كه پدرش مرد)، بعضي مي گويند: پدرش مرد و فرزندي نگذاشت، و بعضي مي گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد.

زراره گويد: من عرض كردم: چه دستور مي فرمائي اگر من آن زمان را درك كردم؟

فرمود: خدا را با اين دعا بخوان :

«خدايا؛ خودت را به من بشناسان، زيرا اگر خودت را به من نشناساني من تو را نخواهم شناخت.

خدايا؛ پيغمبرت را به من بشناسان، زيرا اگر تو پيغمبرت را به من نشناساني من هرگز او را نخواهم شناخت.

خدايا؛ حجتت را به من بشناسان، زيرا اگر تو حجتت را به من نشناساني از طريقه ي دينم گمراه مي شوم».(2) .

ص: 592


1- اكمال الدين: ج 2 ص 11، بحارالأنوار: ج 92 ص 326.
2- اصول كافي: ج 2 ص 144 ح 29.

در جفر سفيد چه چيز است؟

حسين بن أبو العلا گويد: شنيدم امام صادق - عليه السلام - مي فرمود: همانا جفر سفيد نزد من است.

عرض كردم: در آن چيست؟

فرمود: زبور داود، و تورات موسي و انجيل عيسي و صحف ابراهيم - عليهم السلام -، و حلال و حرام، و مصحف فاطمه - سلام الله عليها -، و معتقد نيستم كه در مصحف چيزي از قرآن باشد، در آن است آنچه مردم به ما احتياج دارند، و ما به كسي احتياج نداريم حتي مجازات يك تازيانه، و نصف تازيانه، و ربع تازيانه و جريمه خراش در آن هست، و جفر سرخ هم نزد من است. (1) .

ص: 593


1- اصول كافي: ج 1 ص 347 ح 3.

در جفر سرخ چيست؟

ابن أبوالعلاء گويد: پرسيدم در جفر سرخ چيست؟

فرمود: اسلحه است، و آن تنها براي خونخواهي گشوده مي شود و صاحب شمشير (امام قائم - عليه السلام -) آن را براي كشتن باز مي كند.

ابن ابو يعفور پرسيد: أصلحك الله؛ آيا پسران حسن (حسنيون) آن را مي شناسند (و از آن اطلاع دارند)؟

فرمود: آري قسم به خدا ، مي شناسند چنانكه روز و شب را مي شناسند و تشخيص مي دهند كه اين روز است و اين شب است، ولي حسد و دنيا طلبي ايشان را به سرپيچي و انكار وا مي دارد، و اگر ايشان حق را از راه حق جويند، برايشان بهتر است. (1) .

ص: 594


1- اصول كافي: ج 1 ص 347 ح 3.

دوستي و دشمني از ايمان است؟

فضيل بن يسار گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا حب و بغض از ايمان است؟

فرمود: مگر ايمان چيزي غير از حب و بغض است؟

سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان و أولئك هم الراشدون) (1) «خدا ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دل شما بياراست و كفر و نافرماني و عصيان را ناپسند شما كرد، آنانند هدايت يافتگان». (2) .

ص: 595


1- سوره ي حجرات آيه ي 7.
2- اصول كافي: ج 3 ص 190 ح 5.

در فضيلت صلوات بر پيامبر

ابان احمر از عبدالسلام بن نعيم روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من داخل خانه ي كعبه شدم و هيچ دعائي بيادم نيامد مگر صلوات بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - (اين چه حكمي دارد)؟

حضرت فرمود: هيچ كس از كعبه بيرون نيامده است كه عملش از عمل تو بهتر باشد. (1) .

ص: 596


1- ثواب الاعمال: ص 140، بحارالأنوار: ج 91 ص 57 ح 34.

دليل بر خروج امامت از اولاد امام حسن

1- ابوعمرو زبيري گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: خبر ده مرا به چه دليل امامت از فرزندان امام حسن - عليه السلام - خارج شد و به فرزندان امام حسين - عليه السلام - اختصاص يافت؟

امام فرمود: هنگامي كه اجل امام حسين - عليه السلام - و آنچه خداوند متعال درباره ي او مقرر فرموده بود - فرا رسيد حضرت مجاز نبودند امامت را به فرزندان برادرشان برگردانند، و آنها را وصي خود قرار دهند، زيرا خداوند فرموده است: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) (1) «صاحبان رحم در كتاب خدا بعضي از بعضي سزاوارترند».

پس فرزندانش نزديكتر بودند به او از فرزندان برادرش، و لذا سزاوارتر بودند از ديگري به امامت، بدين آيه امامت از فرزندان امام حسن - عليه السلام - خارج شد، و در فرزندان حسين - عليه السلام - قرار گرفت، و اين حكم آيه كه امامت از آن آنها باشد تا روز قيامت است.

2- عبدالرحمان بن المثني هاشمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ به چه علت فرزندان حسين - عليه السلام - بر فرزندان حسن - عليه السلام - برتري پيدا كردند در حالي كه هر دو در يك خط حركت مي كنند.

حضرت فرمودند: گمان نمي كنم اين مطلب را قبول كنيد. همانا جبرئيل - عليه السلام - بر پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرود آمد در حالي كه هنوز حسين - عليه السلام - متولد نشده بود و به او گفت: فرزندي براي شما متولد خواهد شد كه امت تو او را پس از تو خواهند كشت.

حضرت فرمودند: اي جبرئيل؛ به چنين فرزندي نياز ندارم. پس جبرئيل سه بار اين مطلب را با پيامبر تكرار كرد.

سپس پيامبر علي - عليه السلام - را خواست و به او فرمود: جبرئيل از ناحيه ي خداي عزوجل به من خبر داد كه براي تو فرزندي متولد مي شود كه امتم او را پس از من خواهند كشت.

حضرت فرمود: نيازي به او ندارم يا رسول الله. پس حضرت رسول اين مطلب را سه بار به علي - عليه السلام - فرمود، سپس به او گفت: امامت و وراثت در او و در فرزندان او خواهد بود، و خزانه دار علم الهي خواهند بود.

سپس حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - براي فاطمه - سلام الله عليها - خبر فرستاد كه خداوند به تو بشارت مي دهد به فرزندي كه امت من او را پس از من خواهند كشت.

حضرت فاطمه - سلام الله عليها - فرمود: پدرجان؛ نيازي به چنين فرزندي ندارم.

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - سه بار اين مطلب را با فاطمه - سلام الله عليها - در ميان گذاشت، پس براي او خبر فرستاد: كه امامت و وراثت و خزانه داري علم الهي در آن فرزند و اولاد او خواهد بود.

حضرت فاطمه - سلام الله عليها - فرمود: اين پيشنهاد خداي عزوجل را قبول كردم.

سپس نطفه حسين - عليه السلام - منعقد و فاطمه - سلام الله عليها - باردار شد، و اين بارداري شش ماه طول انجاميد، سپس او را زائيد، و هيچ بچه شش ماهه اي زنده نماند جز حسين بن علي - عليه السلام - و عيسي بن مريم - عليه السلام -.

ام سلمه متكفل امور او شد، و رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - هر روز مي آمد نزد او و زبان شريف خود را در دهان حسين - عليه السلام - مي نهاد، و او زبان پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - را مي مكيد تا اينكه سيراب مي شد، و بدين طريق گوشت حسين - عليه السلام - از گوشت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - روئيد، و هرگز نه از فاطمه شير خورد و نه از كسي ديگر.

وقتي خداوند تبارك و تعالي درباره ي او: (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا حتي اذا بلغ أشده و بلغ أربعين سنة قال رب أو زعني أن أشكر نعمتك التي أنعمت علي و علي والدي و أن أعمل صالحا ترضاه و أصلح لي في ذريتي) (2) «وضع حمل او و از شير گرفتن او سي ماه است چون توانائي اش رسيد و به چهل سالگي رسيد گفت: پروردگار من؛ در دل من بيانداز كه شكر نعمت تو كنم كه بر من و بر والدينم ارزاني داشتي و اينكه كار شايسته بكنم كه آن را بپسندي و شايستگي را در ذريه ي من قرار ده» نازل فرمود.

و اگر گفته بود: «ذريه مرا اصلاح كن» در اين صورت تمامي آنها ائمه مي شدند، و لكن اين چنين مخصوص كرد (و دعاي عام نكرد) (3) .

3- مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مرا خبر ده درباره ي فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و جعلها كلمة باقية في عقبه) (4) «قرار داد آن را كلمه ي باقيه در نسل او».

حضرت فرمود: مراد و مقصود امامت است كه خداوند آن را در فرزندان امام حسين - عليه السلام - تا روز قيامت قرار داد.

گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ چرا امامت در فرزندان امام حسين - عليه السلام - قرار داده شد نه اولاد و فرزندان امام حسن مجتبي - عليه السلام -، در حالي كه هر دو اولاد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - هستند، و هر دو نواده ي او و هر دو سيد جوانان اهل بهشتند؟

حضرت فرمود: موسي و هارون هر دو پيامبر مرسل بودند، و هر دو برادر، با اين حال خداوند پيامبري را در صلب (و فرزندان) هارون قرار داد نه موسي، و هيچ كس حق نداشت بگويد: چرا خدا چنين كرد؟

امامت خلافت و جانشيني از ناحيه ي خداست و كسي حق ندارد بگويد: چرا آن را در صلب امام حسين - عليه السلام - قرار داد نه در صلب امام حسن - عليه السلام -؟ زيرا خداوند در كارهايش حكيم است و از كارهايش هرگز سؤال نمي شود، بلكه او است كه از كارهاي مردم سؤال مي كند، و حق چنين كاري را دارد. (5) .

ص: 597


1- تفسير العياشي: ج 2 ص 72، بحارالأنوار: ج 25 ص 253 ح 9.
2- سوره ي احقاف آيه ي 15.
3- علل الشرايع: 79، بحارالأنوار: ج 25 ص 254 ح 14.
4- سوره ي زخرف آيه ي 28.
5- اكمال الدين: 204، معاني الأخبار: 126، الخصال: ج 1 ص 146، بحارالأنوار: ج 25 ص 260 ح 25.

در بهشت غناء و آواز هست؟

عاصم بن حميد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من مي خواستم از شما چيزي بپرسم ولي از آن شرم دارم.

حضرت فرمود: بپرس.

عرض كرد: آيا در بهشت غناء و آواز هست؟

حضرت فرمود: در بهشت درختي هست كه خداوند دستور مي فرمايد به بادهاي آن تا حركت كند و آن درخت را به هم بزند، و از آن درخت صداهاي زيبائي منبعث مي شود كه خلايق هرگز نظير آن نشنيده اند.

سپس حضرت فرمود: اين پاداش كسي است كه شنيدن آواز را در دنيا از ترس خدا ترك كرد. (1) .

ص: 598


1- بحارالأنوار: ج 8 ص 127 ح 27.

در چه ساعتي بنده به خدا نزديك تر است؟

ابن ابويعفور گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ بنده در چه ساعتي به خدا نزديكتر است و خدا به او نزديك است؟

حضرت فرمود: هرگاه در آخر شب برخيزد در حالي كه همه چشمها آرام گرفته است، سپس به طرف محل وضويش برود، و به بهترين شكل وضو بگيرد، سپس در محل نمازش بايستد، و چهره ي خود را به سوي خدا بنمايد، و پاهاي خود را به عنوان خضوع و حضور جفت كند، و صداي خود را به تكبير بلند كند، و نماز را با آن آغاز نمايد، و اذكار نماز را بياورد، و دو ركعت نماز بگذارد.

سپس برخيزد تا نماز ديگري را به جا بياورد يك نداكننده اي از اعماق آسمان او را ندا مي كند در حالي كه فرشته ها اطراف او را از اعماق زمين تا اعماق آسمان گرفته اند، و خدا او را ندا مي كند: اي بنده ي من؛ اگر بداني با چه كسي مناجات مي كني، هرگز نماز را رها نمي كردي؟

عرض كردم: فدايت شوم اي فرزند رسول خدا؛ رها كردن چگونه، و به چه محقق مي شود؟

حضرت فرمود: به اينكه روي گرداني، و بدن خود را از سوي قبله برگرداني اين طور، سپس صورت مباركش را از سوي قبله برگردانيد، اين رها كردن نماز است. (1) .

ص: 599


1- بحارالأنوار: ج 84 ص 158 ح 46.

در شب نيمه شعبان مقدرات رقم مي خورد؟

محمد بن عمران گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم مي گويند: در شب نيمه ي شعبان اجلها مقدر مي شود، و روزيها تقسيم و مقرر مي گردد، و براتهاي حجاج صادر مي شود (يعني حج براي افراد مقدر مي شود، آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: چنين چيزي نزد ما نيست، بلكه هنگامي كه شب نوزدهم ماه رمضان فرا رسد اجلها مقدر و روزيها تقسيم و براتهاي حجاج صادر مي شود، و خداوند به بندگانش عنايت مي فرمايد، و در آن شب هيچ مؤمني نيست مگر اينكه آمرزيده مي شود مگر شارب الخمر.

پس هرگاه شب بيست و سوم شد، هر امر و مطلبي به ثبوت مي رسد، و امضاء و ابلاغ مي شود. (1) .

ص: 600


1- بصائر الدرجات: ص 222، بحارالأنوار: ج 94 ص 19 ح 43.

در مدينه از كدام مسجد شروع كنيم؟

عقبة بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم كه ما مسجد اطراف مدينه را زيارت مي كنيم بفرمائيد از كدام يك آنها شروع كنيم؟

حضرت فرمود: از مسجد «قبا» شروع كن و بسيار در آن نماز بخوان، زيرا آن نخستين مسجدي است در اين خطه كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در آن نماز گزارد. سپس بيا نزد «مشربه ي ام ابراهيم» و در آن نماز بگزار، چون محل سكونت و محل نماز خواندن پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، زيرا پيامبرت - صلي الله عليه و آله و سلم - در آن نماز گزارد. (1) .

ص: 601


1- فروع الكافي: ج 1 ص 318، بحارالأنوار: ج 19 ص 120 ح 5.

دروغگو و كذاب كيست؟

عبدالرحمان فرزند حجاج گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: (آيا) دروغگو و كذاب كسي است كه در چيزي دروغ گويد؟

فرمود: نه، زيرا كسي نيست مگر اينكه اين عمل از او سر زند، ولي مقصود كسي است كه به دروغ عادت كرده است. (1) .

ص: 602


1- اصول كافي: ج 4 ص 37 ح 12 و ص 60 ح 3 و ص 84 ح 8.

دو آيه از قرآن در مورد دعا و انفاق

عثمان بن عيسي از كسي كه براي او حديث كرده نقل مي كند كه به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: دو آيه در كتاب خدا (قرآن) است كه آن دو را مي جويم و نمي يابم (يعني معني آن دو را نمي دانم).

حضرت فرمود: آن دو آيه كدامند؟

عرض كردم: گفتار خداوند متعال: (أدعوني استجب لكم) (1) «مرا بخوانيد تا اجابت كنم (دعاي) شما را» و ما او را مي خوانيم و اجابتي نمي بينيم؟

فرمود: آيا گمان مي كني كه خداوند خلاف وعده ي خود كرده است؟

عرض كردم: نه.

فرمود: پس اين (عدم اجابت) از چيست؟

عرض كردم: نمي دانم.

فرمود: ولي من تو را آگاه كنم، هر كس خداي عزوجل را در آنچه به او فرمان داده اطاعت كند سپس او را از جهت دعا بخواند، او را اجابت كند.

عرض كردم: جهت دعا چيست؟

فرمود: شروع مي كني پس خدا را حمد و ستايش مي كني، و نعمتهائي كه به تو داده است را بر زبان مي آوري، سپس بر محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - صلوات مي فرستي، و سپس گناهان خود را يادآور مي شوي و به آنها اعتراف مي كني، و از آنها به خدا پناه مي بري، پس اين جهت و راه دعا است.

سپس فرمود: آيه ي ديگر كدام است؟

عرض كردم: گفتار خداي عزوجل (و ما أنفقتم من شي ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين) (2) «و هر چيزي را (در راه او) انفاق كنيد عوض آن را مي دهد(و جاي آن را پر مي كند)؛ و او است بهترين روزي دهندگان».

فرمود: آيا چنين مي پنداري كه خداي عزوجل خلاف وعده خود كرده؟

عرض كردم: نه.

فرمود: پس اين (پندار) از چيست؟

عرض كردم: نمي دانم.

فرمود: هر آينه اگر يكي از شماها مالي از راه حلالش به دست آورد، و آن را در راه حلالش انفاق كند هيچ درهمي از آن را انفاق نكند جز اينكه بر آن عوض داده مي شود. (3) .

ص: 603


1- سوره ي مؤمن آيه ي 60.
2- سوره ي سباء آيه ي 39.
3- اصول كافي: ج 4 ص 240 ح 8

دعا كردن و بلند كردن دستها چه كيفيت است؟

ابوبصير گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم از دعا كردن و بلند كردن دستها (كه چگونه خوب است صورت بگيرد).

فرمود: بر چهار وجه (و كيفيت) است:

1- اما براي پناه بردن به خدا (از شر دشمنان)، درون دستهاي خود را به طرف قبله نمايد.

2- و اما در دعا براي روزي دستهاي خود را باز نما و درون آن دو را به سوي آسمان بدارد.

3- و اما تبتل (1) ؛ پس آن اشاره كردن با انگشت سبابه است.

4- و اما ابتهال؛ بلند كردن دستها است به طوري كه از سرت بگذرد.

و دعاي تضرع اين است كه انگشت سبابه را در برابر رويت بجنباني، و آن دعاي ترس است.

ص: 604


1- تبتل: يعني از مردم جهان بريدن و انقطاع كامل پيدا كردن.

درباره خضاب و رنگ كردن مو چه مي فرمائيد؟

ابوشيبه انصاري گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به رنگ كردن و خضاب مو سؤال كردم.

حضرت فرمود: امام حسين و امام باقر - عليهماالسلام - با حنا و كتم خضاب نمودند (پس اشكالي ندارد). (1) .

-توضيح: كتم گياهي است كه داراي رنگ قرمز، كه با حنا مخلوط مي شود.

ص: 605


1- الكافي: ج 6 ص 481، بحارالأنوار: ج 46 ص 298 ح 32.

درباره رنگ كردن مو با وسمه چه مي فرمائيد؟

ابوبكر حضرمي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي خضاب با وسمه (رنگ سياه محاسن) سؤال شد.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد. امام حسين - عليه السلام - در حالي به قتل رسيد كه محاسن خود را با وسمه (رنگ سياه محاسن) خضاب كرده بود. (1) .

ص: 606


1- بحارالأنوار: ج 45 ص 94 ح 38.

درود فرستادن بر مؤمنين جايز است؟

سليمان بن خالد أقطع گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا درود فرستادن بر مؤمنين جايز است؟

حضرت فرمود: آري به خدا، درود فرستاده مي شود بر آنان، زيرا خدا بر آنها درود فرستاد، مگر نشنيدي فرمايش خدا را (كه فرمود): (هو الذي يصلي عليكم) (1) «او كسي است كه بر شما درود و رحمت مي فرستد»؟ (2) .

ص: 607


1- سوره ي احزاب آيه ي 43.
2- بحارالأنوار: ج 91 ص 70 ح 62.

در چه صورتي بنده منت گذار مي باشد؟

علي بن مسيره گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: مبادا منت گذار باشيد.

عرض كردم: فدايت شوم؛ چگونه اين تحقق پيدا مي كند؟

حضرت فرمود: اين است كه شخص در قضاي حوايج مردم سعي كند سپس به پشت بخوابد و پا روي پا بگذارد، سپس بگويد: بارالها اين كار را براي تو انجام دادم (و بدين طريق بر خدا منت بگذارد). (1) .

ص: 608


1- معاني الاخبار: ص 140، بحارالأنوار: ج 69 ص 316 ح 22.

در بلاها دعاي مقيد به زمان خاصي داريم؟

از علي - عليه السلام - روايت شده كه فرمود: رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: دعا بلا را دفع مي كند، گر چه وقوع آن حتمي باشد.

وشاء گويد: به عبدالله بن سنان گفتم: آيا در اين موارد دعاي مقيد به زمان خاصي هست (يعني اينكه دعائي كه فورا به اجابت نرسد، بلكه در زمان معيني به اجابت مي رسد هست يا خير)؟

او گفت: من از امام صادق - عليه السلام - همين سؤال را كردم حضرت فرمود: اما دعاي شيعيان در هر مشكلي از مشكلات مقيد به وقت خاصي است.

و اما كساني كه مستبصر شده اند و بالغ هستند دعايشان بي درنگ به اجابت مي رسد. (1) .

ص: 609


1- طب الائمه: ص 365، بحارالأنوار: ج 91 ص 89.

دستور نماز به سوي بيت المقدس از كي شد؟

1- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني فرمايش خدا: (و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه) (1) «و ما، آن قبله اي را كه قبلا بر آن بودي تنها براي اين قرار داديم كه افرادي كه از پيامبر پيروي مي كنند، از آنها كه به جاهليت بازمي گردند مشخص شوند» سؤال نمودم كه آيا پيامبر ابتدا دستور به نماز گزاردن به سوي بيت المقدس شد؟

حضرت فرمود: آري؛ رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به سوي آسمان نگاههاي انتظار آميز مي نمود، چون خدا دانست كه در قلب او چه مي گذرد فرمود: (قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضاها) (2) «نگاههاي انتظارآميز تو را به سوي آسمان (براي تعيين قبله ي نهايي) مي بينيم! اكنون تو را به سوي قبله اي كه از آن خشنود باشي، بازمي گردانيم». (3) .

2- حلبي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به طرف بيت المقدس نماز مي خواند؟

فرمود: بله.

عرض كردم: آيا پشت به سوي كعبه مي ايستاد؟

حضرت فرمود: اما هنگامي كه در مكه بود نه، و هنگامي كه به مدينه هجرت فرمود بله، تا وقتي كه دستور به گزاردن نماز به سوي كعبه داده شد. (4) .

3- از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد:

چه هنگام به پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - دستور نماز گزاردن به سوي كعبه داده شد؟

حضرت فرمود: پس از بازگشتش از جنگ بدر. (5) .

ص: 610


1- سوره ي بقره آيه ي 143.
2- سوره ي بقره آيه ي 144.
3- تهذيب الأحكام: ج 1 ص 145، بحارالأنوار: ج 19 ص 199 ح 3.
4- فروع الكافي: ج 1 ص 79، بحارالأنوار: ج 19 ص 200 ح 5.
5- تهذيب الاحكام: ج 1 ص 145، بحارالأنوار: ج 19 ص 199 ح 2.

در آسمان دريا هست؟

جميل بن دراج گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا در آسمان دريا هست؟

حضرت فرمود: بله، پدرم از پدرش و او از جدش (كه درود بر همه ي آنها باد) خبر داد كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: در آسمانهاي هفت گانه درياهايي هست كه عمق هر كدام از آنها به اندازه ي راه رفتن پانصد سال است، در آن فرشتگاني است كه در حال قيام هستند از روزي كه خداوند عزوجل آنها آفريده است. و آب تا زانوهاي آنها است و هيچ فرشته اي نيست مگر آنكه هزار و چهارصد بال دارد در هر بالي چهار چهره است، و در هر چهره چهار زبان، و هيچ بال و چهره و زبان و دهاني نيست مگر اينكه براي خداي متعال تسبيح مي گويد، به نوعي كه شبيه ديگري نيست. (1) .

ص: 611


1- التوحيد: ص 204، بحارالأنوار: ج 56 ص 182 ح 23.

دكتر احمد امين مصري (معاصر)

مؤلف «ظهر الإسلام» مي نويسد:

«الإمام جعفر الصادق، فانه كان من أوسع الناس علما و اطلاعا، عاش من سنة 83 إلي سنة 148 ه و قد لقب بالصادق لصدقه...» (1) .

«امام جعفر صادق وسعت علم و اطلاعش در ميان مردم بي نظير بود. از سال 83 تا سال 148 ه زندگي كرد و به خاطر صدقش به صادق» ملقب بود».

ص: 612


1- ظهر الإسلام، ج 4، ص 114.

دكتر كامل مصطفي شيبي

دكتر در فلسفه از دانشگاه كمبريج انگلستان» و استاد دانشگاه «بغداد» و مؤلف كتاب «الصلة بين التصوف و التشيع» درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«از تحقيق در احوال امام جعفر صادق روشن مي شود كه مردم به دليل علم فراوانش و به سبب روي آوردن بسياري از دانش پژوهان به سوي او و داشتن نسب شريف علوي، همه علوم و معارف زمانش را به وي نسبت داده اند و اين عجيب نيست زيرا چنان كه از اين پيش ديديم تمام علوم اسلامي منتهي مي شود به جدش علي بن ابيطالب عليه السلام از علومي كه به وي نسبت داده شده است، گفتاري است درباره ي كيميا و زجر و فال. همچنين كتاب جفري را كه «ابن خلدون» از آن خبر داده است. (1) .

«دكتر شيبي» در پايان مي گويد:

«آنچه قابل ملاحظه است، آن است كه امام جعفر صادق عليه السلام استاد نخستين كسي بوده است كه به كار كيميا شهرت يافته است (2) .

ص: 613


1- مقدمه ي ابن خلدون، ص 334.
2- شيبي، مصطفي كامل، همبستگي ميان تصوف و تشيع، ص 189 - 90، ترجمه ي دكتر علي اكبر شبهاني.

دانش

علم و دانش برترين معيار برتري مي باشد. آنچه ارزشها را شكوفا مي سازد و آنچه راه را در جهت پيمودن تعالي و تكامل هموار مي سازد، دانش و آگاهي است. مي توان گفت معيار محوري در برتري ها در ميان موجودات دانش و آگاهي آنان از حقايق مي باشد.

اين ارزش تنها معيار برتري در ميان انسان ها نمي باشد، بلكه در توازن و سنجش انسان با ديگران همانند فرشتگان، نيز معيار برتري دانش است. بدين خاطر است كه هنگامي كه فرشتگان از آفرينش انسان آگاهي يافتند از درگاه الهي پرسيدند چرا موجودي سفاك و تباه گر مي آفريني! أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء. (1) .

فرشتگان خوي و گرايش هاي انسان را مي ديدند كه اين گونه سؤال نمودند. از ظرفيت دانش وي بي خبر بودند. زيرا هنگامي كه خداي سبحان از اين فضيلت آنان را آگاه ساخت كه ظرفيت دانش اين موجود، برتر حتي از شما فرشتگان است، فرشتگان پاسخ خويش را دريافتند، فلما أنبأهم باسمائهم قال ألم أقل لكم اني اعلم غيب السموات و الارض. (2) .

همين فضيلت محوري يعني آگاهي از حقايق هستي معيار برتري انسان بر فرشتگان قرار مي گيرد كه فرشتگان به خاطر اين فضيلت در برابر انسان سجده مي نمايند، و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا. (3) انسان به خاطر دانش و آگاهي مسجود فرشتگان است. در حقيقت فرشتگان در برابر دانش خضوع و سجده نموده اند. سجده فرشتگان بر علم و عالم مي باشد.

بر اين اساس كه دانش و آگاهي محور بنيادين برتري ها مي باشد، هر كس كه در اين فضيلت بهره اي بيشتر داشته باشد، به همان تناسب از ديگران برتر است. عترت كه در آگاهي برترين است، از همگان مهتر و برتر است.

عترت يعني انسان هايي كه مظهر دانش الهي مي باشند. باذن الله از همه چيز و از همه جا باخبر مي شوند. خداي سبحان آنان را از گذشته و آينده باخبر مي سازد. به همين جهت عترت برترين انسان ها مي باشند. و صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم بر همين اساس مي فرمايد: اني لأعلم كتاب الله و خبر ما هو كائن. (4) «من از كتاب خدا و آنچه اتفاق مي افتد با خبرم».

امام صادق عليه السلام ان عندنا سرا من سر الله و علما من علم الله لا يحتمله ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا مؤمن امتحن الله قلبه للايمان. (5) «در نزد ما آگاهي هايي است كه هيچ فرشته ي مقرب و پيامبر مرسل و حتي مؤمني كه قلب او را خدا امتحان نموده بر نمي تابد.» امام صادق عليه السلام اني لاعلم ما في اصلاب الرجال و ارحام النساء. (6) «من به آنچه كه در صلب مردان و رحم زنان است آگاهم».

بكير بن اعين قال قبض ابوعبدالله علي ذراع نفسه و قال يا بكير هذا جلد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هذه و الله عروق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هذا و الله عظمه و هذا والله لحمه و الله اني لا علم ما في السموات و أعلم ما في الارض و أعلم ما في الدنيا و اعلم ما في الاخرة. (7) .

«امام صادق عليه السلام قسمتي از دست خويش را گرفت و فرمود اين پوست و رگهاي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است، سوگند به خدا اين گوشت و استخوان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است، سوگند به خدا، من به آنچه در آسمان و زمين وجود دارد آگاهم! من به آنچه در دنيا و آخرت وجود دارد آگاهم!»

امام صادق عليه السلام با بهره وري از علم لدني مستقيم از خداي سبحان سخن مي گويد. ابوحفصه مي گويد هنگامي كه باقر العلوم عليه السلام رحلت نمود به خدمت جعفر بن محمد عليه السلام رسيدم تا رحلت پدرش را تعزيت بگويم. به وي عرض كردم كسي از ميان ما رفت كه مستقيم از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سخن مي گفت. ذهب و الله من كان يقول قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و لا يسئل عمن بينه و بين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الله لا يري مثله ابدا. (8) قال سكت ابو عبدالله ساعة ثم قال قال الله عز و جل ان من عبادي من يتصدق بشق تمرة فاربيها له كما يربي احد كم فلوه... حتي اجعلها له مثل احد. (9) .

«كسي از ميان ما رخت بر بسته كه اگر مستقيم از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سخن مي گفت، كسي از وي سؤال نمي كرد، چگونه. سوگند به خدا همانند وي نخواهد آمد. امام صادق عليه السلام لحظه اي ساكت شد. آنگاه فرمود خداي عز و جل مي گويد هر كدام از بندگان من كه به نصف خرما صدقه بدهد، من آن را مي پرورانم همان گونه كه شما بچه اسب را مي پرورانيد، تا همانند كوه احد رشد كند.» آنگاه ابوحفصه گفت اينك كسي را زيارت كرديم كه مستقيم از خدا سخن مي گويد!

به همين خاطر است كه در زيارت حضرت به حضرت خطاب مي كنيم صل علي الصادق عن الله، (10) «درود بر كسي كه از خداي سبحان به راستي سخن مي گويد.» به همين خاطر صادق آل محمد همانند اميرالمؤمنين (عليهم السلام) ادعا مي كند كه سلوني قبل ان تفقدني فانه لا يحدثكم احد بعدي بمثل حديثي. (11) «پيش از آنكه مرا از كف نهيد از من سوال كنيد. زيرا كسي همانند من نخواهد بود كه به سؤال هاي شما پاسخ دهد».

اين است دانش برتر امام صادق عليه السلام. حضرت از اين مقدار ظرفيت علم و دانش بهره ور است كه وارث همه انبيا و وارث خاتم الانبيا قرار مي گيرد امام صادق عليه السلام چنين از علم و آگاهي بهره ور است كه الگوي زندگي همگان قرار مي گيرد.

ص: 614


1- بقره، 30.
2- بقره، 33.
3- بقره، 34.
4- مناقب، ج 4، ص 250.
5- مناقب، ج 4، ص 250؛ القطرة، ج 2، ص 390.
6- همان، ص 392.
7- همان، ص 991؛ مناقب، ج 4، ص 250.
8- همان، ص 392.
9- همان، ص 378.
10- الفقية، ج 2، ص 342.
11- تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 175.

دوستان فراوان

بي ترديد انسان با كمك و همياري برادر ديني خود، قدرت بيشتري مي يابد [و او به منزله ي بازوي انسان است]. يعني دوست و برادر انسان در مصايب و سختي ها يار و ياور اوست و در هنگام وحشت پناهگاه اوست و در غربت تنهايي انيس اوست و در وقت حيرت و سرگرداني راهنماي اوست و در وقت سقوط نگهدار اوست و در پنهاني حافظ مال و آبروي اوست و بركات و آثار ديگري نيز دارد كه قلم از شمارش و بيان آنها ناتوان است. از اين رو امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «تا مي توانيد برادران ديني خود را زياد نماييد.» و در سخن ديگري نيز مي فرمايد:

«أكثر من الأصدقاء في الدنيا فانهم ينفعون في الدنيا و الآخرة، أما الدنيا فحوائج يقومون بها، و أما الآخرة فان أهل جهنم قالوا: فمالنا من شافعين و لا صديق حميم» (1) يعني: دوستان خود را در دنيا زياد كن. زيرا آنان در دنيا و آخرت براي تو سودمند خواهند بود. در دنيا حوايج و نيازهاي تو را برطرف مي كنند و در آخرت همان گونه كه قرآن از قول دوزخيان فرموده است: «اكنون ما نه شافعي داريم و نه دوست حمايت كننده اي» يعني آنان در آخرت نيز شفيع و حامي انسان خواهند بود.

و شايد مقصود آن حضرت از سود اخروي اين باشد كه اگر دوست انسان، فردي الهي و صاحب عقل و ديانت باشد؛ دوست خود را جز به صلاح دنيا و آخرت راهنمايي نمي كند و با راهنمايي و خيرانديشي خود برادر خويش را از گرفتاري و خطر دنيا و آخرت نجات مي دهد و چه بهره اي بزرگ تر از اين است؟! و شايد مقصود آن حضرت، دعاهايي است كه برادر ديني در حق برادر خود مي نمايد. چنان كه امام صادق عليه السلام در سخن ديگري مي فرمايد: «براي خود دوستان زيادي فراهم كنيد. زيرا هر مؤمني را دعاي مستجابي خواهد بود.»

و يا مقصود آن حضرت اين است كه دوست مخلص و مؤمن در قيامت، از برادر خود شفاعت خواهد نمود. چنان كه امام عليه السلام مي فرمايد: «برادران خود را زياد كنيد، زيرا هر مؤمني در قيامت حق شفاعت دارد.» و يا مي فرمايد: «برادران خود را زياد كنيد، زيرا آنان در قيامت بر خداي خود حقي دارند كه خداوند آن حق را ادا خواهد نمود.» (2) .

البته اگر برادر ديني، فردي مؤمن و داراي همه ي خصلت هاي نيكو باشد؛ در دنيا و آخرت مفيد خواهد بود.

ص: 615


1- وسائل ج 8 / 427.
2- وسائل ج 8 / 408.

دروغگويي

حضرت صادق عليه السلام فرموده است:

«نشانه ي دروغگو اين است كه از آسمان و زمين و مشرق و مغرب خبر مي دهد، ولي آن گاه كه از حلال و حرام خدا از او پرسي، حرفي براي پاسخگويي ندارد.» (1) .

ص: 616


1- اصول كافي، ج 4، باب الكذب.

دستورهاي اخلاق عملي

صل من قطعك، و أعط من حرمك، و أحسن الي من أساء اليك و سلم علي من سبك، و أنصف من خاصمك، واعف عمن ظلمك كما أنك تحب أن يعفي عنك، فاعتبر بعفو الله عنك؛ ألا تري أن شمسه أشرقت علي الابرار و الفجار. و أن مطره ينزل علي الصالحين و الخاطئين. (1) .

با كسي كه از تو بريده بپيوند، و به آن كه از تو دريغ كرده بخشش كن، و با كسي كه به تو بدي كرده نيكي كن، و به كسي كه به تو دشنام داده سلام كن، و با كسي كه به تو دشمني ورزيده انصاف ورز، و كسي كه تو را ستم ورزيده عفو كن همچنان كه دوست داري كه از تو گذشت شود پس به عفو خدا از خودت عبرت گير؛ آيا نبيني كه آفتابش بر نيكان و بدان هر دو مي تابد و بارانش بر شايستگان و ناشايستگان مي بارد؟!

گفتار آرام و آهسته!

و اخفض الصوت، ان ربك الذي يعلم ما تسرون و ما تعلنون، قد علم ما تريدون قبل أن تسألوه.(2) .

صدايت را فرود آر، زيرا خدايي كه نهان و آشكار را مي داند سؤال ناكرده مي داند كه شما چه مي خواهيد.

ص: 617


1- تحف العقول، ص 305.
2- تحف العقول، ص 305.

درخواست عافيت از خدا

فسئلوا ربكم العافية و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة و الحياء. (1) .

از پروردگارتان عافيت بخواهيد و نرمش و وقار و آرامش حيا را حفظ كنيد.

ص: 618


1- تحف العقول ، ص 313.

دوستي بينوايان مسلمان

و عليكم بحب المساكين المسلمين، فان من حقرهم و تكبر عليهم فقد زل عن دين الله والله له حاقر ماقت، و قد قال أبونا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «أمرني ربي بحب المساكين المسلمين منهم». (1) .

بر شما باد به دوستي مستمندان مسلمان، زيرا هر كس آنان را كوچك بدارد و بر آنها تكبر ورزد، به راستي كه از دين خدا لغزيده و خدا كوچك كننده و زبون كننده ي اوست، و پدر ما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: «پروردگارم به من دستور داده است كه مستمندان مسلمان را دوست بدارم.» .

ص: 619


1- تحف العقول ، ص 315.

درباره دانش

أطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار، و تواضعوا لمن تعلمونه العلم، و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم، و لا تكونوا علماء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم. (1) .

دانش بياموزيد و با آن خود را به بردباري و سنگيني بياراييد، و با دانش آموزان خود فروتن باشيد، و در برابر استاد خويش تواضع كنيد، و از عالمان متكبر و مستبد نباشيد كه رفتار ناحقتان حق شما را از بين مي برد.

ص: 620


1- اصول كافي، ج 1، ص 44.

دو كار مايه هلاكت انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو كار مايه ي هلاكت است: به رأي خود براي مردم فتوا دهي يا ندانسته از چيزي پيروي كني. (1) .

ص: 621


1- تحف العقول: 269، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21235.

دشمنان مردان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانگونه كه از دشمنان خود حذر مي كنيد، از هوس هايتان حذر كنيد، زيرا براي مردان دشمني بدتر از پيروي از هوس هايشان و درويده هاي زبان هايشان (سخنان بيهوده و ياوه) نيست. (1) .

ص: 622


1- كافي: 2 / 335 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21428.

دوري از حرام هاي خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از مرد پارسا، فرمودند: آن كه از حرام هاي خداوند عزوجل پرهيز كند. (1) .

ص: 623


1- كافي: 2/ 77 / 8. 21642.

دو خصلت شيعيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو خصلت است كه در هر كه نباشد از او دوري كن، دوري كن، دوري كن!

عرض شد: آن دو چيست؟ حضرت فرمودند:

نماز به وقت خواندن و مواظبت كردن بر آن و همدردي و دستگيري از برادران. (1) .

ص: 624


1- خصال: 47 / 50، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21718.

دنيا عالم خواب است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به جابر كه از ايشان اندرزي خواسته بود فرمودند:

اي جابر دنيا را (چونان) مالي بدان كه در عالم خواب به دست مي آوري و چون بيدار مي شوي چيزي از آن با خود نمي يابي. آيا نصيب تو از دنيا چيزي جز همان جامه اي است كه مي پوشي و كهنه اش مي كني. يا همان خوراكي است كه (مي خوري و سپس) به آن تبديل مي شود كه خود مي داني؟ پس، شگفت از مردمي است كه اولين هاي آنان از آخرين هايشان گرفته شده (و رفته اند) و آنگاه در ميان ايشان بانگ رحيل سر داده شده است، ليكن همچنان بي خبر سرگرم بازي اند. (1) .

ص: 625


1- بحار: 78 / 190 باب 23 و ص 279 باب 24 ميزان الحكمه: ج 14، ح 22126 تنبيه الخواطر: 2 / 30.

دعوت عملي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم را به غير از زبان خود دعوت كنيد تا پارسايي و كوشايي در عبادت و نماز و خوبي، از شما ببينند؛ زيرا اينها خود دعوت كننده است. (1) .

ص: 626


1- كافي: 2 / 78 / 14، ميزان الحكمه: ج 14، ح 1222.1.

ذ

ذليل شدن شير وحشي

ابو حازم عبدالغفار بن حسن مي گويد: ابراهيم بن ادهم به كوفه وارد و من با او بودم و اين در ايام، حكومت منصور بود و اتفاقا در آن ايام حضرت جعفر بن محمد علوي وارد كوفه شد و چون براي رجوع به مدينه از كوفه خارج شد، علماء و اهل فضل كوفه آن حضرت را مشايعت كردند، و از جمله كساني كه به مشايعت آن حضرت آمده بودند سفيان ثوري و ابراهيم ادهم بود و آن اشخاص كه به مشايعت آمده بودند جلوتر از آن حضرت مي رفتند كه ناگهان به شيري برخورد كردند كه در سر راه بود. ابراهيم ادهم به آن جماعت گفت: «بايستيد تا جعفر بن محمد عليه السلام بيايد و ببينيم با اين شير چه مي كند.»

پس حضرت صادق عليه السلام تشريف آورد، بطرف آن شير رفت تا به او رسيد، گوش او را گرفت و او را از راه دور كرد. آنگاه رو به آن جماعت كرد و فرمود: «آگاه باشيد! اگر مردم خدا را اطاعت مي كردند هر آينه بارهاي خود را بر روي شير قرار مي دادند.» (1) .

ص: 627


1- مناقب ابن شهر آشوب.

ذريح محاربي

ذريح (1) ثقه اي جليل القدر، و از اصحاب حضرت صادق (2) ، و حضرت كاظم عليهماالسلام است. (3) .

او، اصل و كتابي دارد كه عده اي از اصحاب از او نقل كرده اند. (4) .

شيخ صدوق (ره)، از عبدالله بن سنان، روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: خدا مرا فداي تو گرداند! معناي آيه «ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم» (5) - آن گاه كثافاتي كه در حال احرام بر ايشان است ازاله كنند و به نذرهايشان وفا كنند - چيست؟ فرمود: قضاء تفث، گرفتن ناخن و اشباه آن است. گفتم: قربانت گردم، ذريح محاربي، از شما، نقل كرد كه فرموده بوديد كه «ليقضوا تفثهم» لقاء امام است و «وليوفوا نذورهم» اين مناسك است. فرمود: ذريح درست گفته و تو هم راست مي گويي؛ همانا از براي قرآن ظاهر و باطني است، و چه كسي بتواند تحمل كند آن چه را كه ذريح تحمل كرده. (6) .

اين جمله امام، دلالت بر علو مرتبه و عظمت منزلت ذريح محاربي دارد.

عبدالله بن طلحه نهدي (7) نقل كرده كه ذريح به امام صادق (ع) عرض كرد: من به شما حاجتي دارم. امام فرمود: حاجتت را بخواه كه برآوردن آن نزد من بسيار محبوب است. (8) .

رجال حديث به رواياتي كه ذريح نقل كرده عنايتي تمام داشته اند: ابن ابي عمير راجع به دين و قرض، به حديثي از ذريح استناد مي نمايد كه ما آن را به شرح زير ذكر مي كنيم:

«روي الشيخ الصدوق (ره) في فقيه عن ابراهيم بن هاشم ان محمد بن ابي عيمر (ره) كان رجلا بزازا فذهب ماله و افتقر و كان له علي رجل عشرة الاف درهم فباع دارا له كان يسكنها بعشرة الاف درهم و حمل المال الي بابه، فخرج اليه محمد بن ابي عمير فقال: ما هذا؟ قال: هذا مالك الذي لك علي. قال: ورثته؟ قال: لا. قال: و هب لك؟ قال: لا. قال: فهو ثمن ضيعة بعتها؟ قال: لا. قال: فما هو؟ قال: بعت داري التي اسكنها لا قضي ديني. فقال محمد بن ابي عمير: حدثني ذريح المحاربي عن ابي عبدالله (ع) قال: لا يخرج الرجل عن مسقط راسه بالدين، ارفعها فلا حاجة لي فيها و الله اني محتاج في وقتي هذا الي درهم و ما يدخل ملكي منها درهم - شيخ صدوق (ره)، در كتاب فقيه، از ابراهيم بن هاشم، روايت كرده كه گفت: محمد بن ابي عمير مردي بزاز بود، پس ثروتش را از دست داد و بينوا گشت؛ ليكن از مردي ده هزار درهم طلبكار بود. مديون و بدهكار، خانه مسكوني خود را به ده هزار درهم فروخت و پول ها را به در منزل ابن ابي عمير آورد و در را كوبيد. محمد بن ابي عمير بيرون آمد و گفت: اين پول ها براي چيست؟ گفت: طلبي است كه از من داري. گفت: اين ارث است كه به تو رسيده؟ گفت: نه. گفت: كسي به تو بخشيده؟ گفت: نه. گفت: پول مزرعه اي است كه فروخته اي؟ گفت: نه. گفت پس اين چيست؟ گفت: خانه مسكوني ام را فروخته ام كه طلب تو را بدهم. محمد بن ابي عمير گفت: حديث كرد مرا ذريح محاربي از امام صادق (ع) كه فرمود: آدمي به واسطه دين و بدهكاري از خانه خودش بيرون نمي رود (و ملزم به فروش نمي شود)، پول ها را بردار كه مرا به اين احتياجي نيست، و حال آن كه، به خدا قسم، الان به يك درهم نيازمندم، اما يك درهم از اين پول را قبول نمي كنم، و وارد در ملك من نخواهد شد. (9) .

نويسنده گويد: فقهاء فرموده اند: اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته، و اثاثيه منزل و چيزهايي ديگري كه بدان محتاج است، چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، بلكه بايد صبر كند تا بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد؛ ليكن اگر خود مديون خانه اش را فروخت و با طيب نفس بدهكاري اش را پرداخت، براي طلبكار، قبول آن مانعي ندارد. جناب ابن ابي عمير، چون مردي احتياط كار بوده، از قبول آن پول خودداري فرموده، و الا شرعا اشكال نداشته.

كشي، از طريق صفوان و جعفر بن بشير، از ذريح محاربي، روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: خداوند تبارك و تعالي از روزي آدم را قبض روح فرمود، زمين را خالي از حجت نگذاشته، و در هر عصري، راهنمايي كه مردم را به سوي خدا هدايت كند، قرار داده، و او را حجت بر خلق ساخته؛ هر كس او را پيروي كند، رستگار گردد و هركس تخلف ورزد، هلاك شود. (10) .

در كافي، از ذريح محاربي، نقل شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: هر كس گرفتاري مؤمني را كه در سختي افتاده رفع كند، خدا حوائج دنيا و آخرتش را آسان كند.

آن گاه فرمود: تا زماني كه مؤمن در راه كمك به برادرش باشد، خدا در راه كمك به اوست. (11) .  

ص: 628


1- به فتح ذال و كسر راء.
2- رجال الطوسي، ص 191.
3- رجال نجاشي، ص 117 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.
4- فهرست طوسي، ص 136 - رجال نجاشي، ص 117.
5- سوره حج، آيه 29.
6- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 290 - معاني الاخبار، ص 340 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 253 - بحارالانوار، ج 47، ص 338.
7- از اصحاب امام صادق (ع) مي باشد (رجال الطوسي، ص 229).
8- تنقيح المقال، ج 1، ص 420، رديف 3909 - سفينة البحار، ص 481.
9- من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 117 - تهذيب الاحكام، ج 6، ص 198 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 86 - وسائل الشيعه، ج 13، ص 95)مرحوم شيخ حر عاملي مي فرمايد: نقل اين حديث به وسيله ابن ابي عمير توثيق ذريح است).
10- رجال كشي، ص 319.
11- اصول كافي، ج 2، باب گشودن گرفتاري مؤمن، ص 160.

ذريح (1) ثقه اي جليل القدر، و از اصحاب حضرت صادق (2) ، و حضرت كاظم عليهماالسلام است. (3) .

او، اصل و كتابي دارد كه عده اي از اصحاب از او نقل كرده اند. (4) .

شيخ صدوق (ره)، از عبدالله بن سنان، روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: خدا مرا فداي تو گرداند! معناي آيه «ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم» (5) - آن گاه كثافاتي كه در حال احرام بر ايشان است ازاله كنند و به نذرهايشان وفا كنند - چيست؟ فرمود: قضاء تفث، گرفتن ناخن و اشباه آن است. گفتم: قربانت گردم، ذريح محاربي، از شما، نقل كرد كه فرموده بوديد كه «ليقضوا تفثهم» لقاء امام است و «وليوفوا نذورهم» اين مناسك است. فرمود: ذريح درست گفته و تو هم راست مي گويي؛ همانا از براي قرآن ظاهر و باطني است، و چه كسي بتواند تحمل كند آن چه را كه ذريح تحمل كرده. (6) .

اين جمله امام، دلالت بر علو مرتبه و عظمت منزلت ذريح محاربي دارد.

عبدالله بن طلحه نهدي (7) نقل كرده كه ذريح به امام صادق (ع) عرض كرد: من به شما حاجتي دارم. امام فرمود: حاجتت را بخواه كه برآوردن آن نزد من بسيار محبوب است. (8) .

رجال حديث به رواياتي كه ذريح نقل كرده عنايتي تمام داشته اند: ابن ابي عمير راجع به دين و قرض، به حديثي از ذريح استناد مي نمايد كه ما آن را به شرح زير ذكر مي كنيم:

«روي الشيخ الصدوق (ره) في فقيه عن ابراهيم بن هاشم ان محمد بن ابي عيمر (ره) كان رجلا بزازا فذهب ماله و افتقر و كان له علي رجل عشرة الاف درهم فباع دارا له كان يسكنها بعشرة الاف درهم و حمل المال الي بابه، فخرج اليه محمد بن ابي عمير فقال: ما هذا؟ قال: هذا مالك الذي لك علي. قال: ورثته؟ قال: لا. قال: و هب لك؟ قال: لا. قال: فهو ثمن ضيعة بعتها؟ قال: لا. قال: فما هو؟ قال: بعت داري التي اسكنها لا قضي ديني. فقال محمد بن ابي عمير: حدثني ذريح المحاربي عن ابي عبدالله (ع) قال: لا يخرج الرجل عن مسقط راسه بالدين، ارفعها فلا حاجة لي فيها و الله اني محتاج في وقتي هذا الي درهم و ما يدخل ملكي منها درهم - شيخ صدوق (ره)، در كتاب فقيه، از ابراهيم بن هاشم، روايت كرده كه گفت: محمد بن ابي عمير مردي بزاز بود، پس ثروتش را از دست داد و بينوا گشت؛ ليكن از مردي ده هزار درهم طلبكار بود. مديون و بدهكار، خانه مسكوني خود را به ده هزار درهم فروخت و پول ها را به در منزل ابن ابي عمير آورد و در را كوبيد. محمد بن ابي عمير بيرون آمد و گفت: اين پول ها براي چيست؟ گفت: طلبي است كه از من داري. گفت: اين ارث است كه به تو رسيده؟ گفت: نه. گفت: كسي به تو بخشيده؟ گفت: نه. گفت: پول مزرعه اي است كه فروخته اي؟ گفت: نه. گفت پس اين چيست؟ گفت: خانه مسكوني ام را فروخته ام كه طلب تو را بدهم. محمد بن ابي عمير گفت: حديث كرد مرا ذريح محاربي از امام صادق (ع) كه فرمود: آدمي به واسطه دين و بدهكاري از خانه خودش بيرون نمي رود (و ملزم به فروش نمي شود)، پول ها را بردار كه مرا به اين احتياجي نيست، و حال آن كه، به خدا قسم، الان به يك درهم نيازمندم، اما يك درهم از اين پول را قبول نمي كنم، و وارد در ملك من نخواهد شد. (9) .

نويسنده گويد: فقهاء فرموده اند: اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته، و اثاثيه منزل و چيزهايي ديگري كه بدان محتاج است، چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، بلكه بايد صبر كند تا بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد؛ ليكن اگر خود مديون خانه اش را فروخت و با طيب نفس بدهكاري اش را پرداخت، براي طلبكار، قبول آن مانعي ندارد. جناب ابن ابي عمير، چون مردي احتياط كار بوده، از قبول آن پول خودداري فرموده، و الا شرعا اشكال نداشته.

كشي، از طريق صفوان و جعفر بن بشير، از ذريح محاربي، روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: خداوند تبارك و تعالي از روزي آدم را قبض روح فرمود، زمين را خالي از حجت نگذاشته، و در هر عصري، راهنمايي كه مردم را به سوي خدا هدايت كند، قرار داده، و او را حجت بر خلق ساخته؛ هر كس او را پيروي كند، رستگار گردد و هركس تخلف ورزد، هلاك شود. (10) .

در كافي، از ذريح محاربي، نقل شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: هر كس گرفتاري مؤمني را كه در سختي افتاده رفع كند، خدا حوائج دنيا و آخرتش را آسان كند.

آن گاه فرمود: تا زماني كه مؤمن در راه كمك به برادرش باشد، خدا در راه كمك به اوست. (11) .

ص: 629


1- به فتح ذال و كسر راء.
2- رجال الطوسي، ص 191.
3- رجال نجاشي، ص 117 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.
4- فهرست طوسي، ص 136 - رجال نجاشي، ص 117.
5- سوره حج، آيه 29.
6- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 290 - معاني الاخبار، ص 340 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 253 - بحارالانوار، ج 47، ص 338.
7- از اصحاب امام صادق (ع) مي باشد (رجال الطوسي، ص 229).
8- تنقيح المقال، ج 1، ص 420، رديف 3909 - سفينة البحار، ص 481.
9- من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 117 - تهذيب الاحكام، ج 6، ص 198 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 86 - وسائل الشيعه، ج 13، ص 95)مرحوم شيخ حر عاملي مي فرمايد: نقل اين حديث به وسيله ابن ابي عمير توثيق ذريح است).
10- رجال كشي، ص 319.
11- اصول كافي، ج 2، باب گشودن گرفتاري مؤمن، ص 160.

ذكر و انواع آن

و اكثروا من التهليل و التقديس و التسبيح و الثناء علي الله و التضرع اليه و الرغبة فيما عنده من الخير الذي لا يقدر و قدره و لا يبلغ كنهه أحد فاشغلوا ألسنتكم بذلك (1) ؛ خدا را بسيار به يگانگي و پاكي بستاييد و تسبيحش گوييد و ستايشش كنيد و به درگاهش زاري كنيد و از آن خير و خوبي كه در نزد اوست و قدرش كس نداند و دست كسي به حقيقتش نرسد فراوان بخواهيد.

«اكثروا» يعني زياد بگوييد. اكثار و زياد انجام دادن كار يك امر مشكك است و نسبت به افراد و مواقع فرق مي كند. تهليل و تقديس و تسبيح، يعني بر زبان ذكر خدا را جاري كردن.

بر زبان آوردن اسماء حسناي الهي، مدح خداوند است. هزار اسم از اين اسما در دعاي جوشن كبير آمده است. معروف است كه مي گويند، خداوند متعال هزار و يك اسم دارد كه هزار تاي آن در دعاي جوشن كبير آمده و يك اسم ديگر، كه همان اسم اعظم باشد از غالب مردم مخفي است. اما چنين حصري صحيح به نظر نمي رسد. چرا كه در دعاهاي ديگر، غير از دعاي جوشن كبير اسم هاي ديگري از اسماء حسناي الهي آمده است، كه در دعاي جوشن كبير نيست.

معناي دقيق و معادل فارسي «تضرع» (2) خيلي معلوم نيست. برخي تضرع را به معناي زاري كردن دانسته اند، ولي تضرع با زاري تفاوت دارد و زاري از لوازم تضرع است. تضرع، يعني خواستن با مسكنت و با احساس احتياج. گاهي اوقات انسان خواسته اي دارد كه چندان برايش ضروري و سرنوشت ساز نيست مثلا مي خواهد مسافرت برود، اگر مقدمات فراهم شد مي رود، اگر هم نشد نمي رود و اين نرفتن خيلي برايش اهميت ندارد. در مقابل، گاهي انسان در سختي و تنگنا است و خواسته مهمي دارد كه اگر برآورده نشود، بيچاره مي شود در اين وضعيت، اگر علي رغم تلاش و تكاپو نتيجه نگيرد دست بردار نيست و دوباره دست به كار مي شود و تلاش و پافشاري مي كند تا به خواسته اش برسد. به چنين حالتي تضرع مي گويند. امام صادق عليه السلام از شيعيان مي خواهد به درگاه الهي تضرع نمايند.

«و الرغبة فيما عنده من الخير» و مؤمنان بايد به خيرهايي كه در نزد كريم بي همتا وجود دارد رغبت نشان دهند. اما چه چيزهايي نزد خداوند وجود دارد: «الذي لا يقدر قدره و لا يبلغ كنهه أحد». كسي نمي تواند به عمق و كنه خيرهايي كه نزد خداي متعال وجود دارد پي ببرد؛ چرا كه اين ديگر از امور دنيايي نيست كه ابعاد آن معلوم باشد. حتي انبيا نيز نمي دانند كنه و عمق خيرهايي كه نزد خداوند وجود دارد چقدر است.

مرحوم سيد عبدالله شبر (3) در كتاب مصابيح الأنوار في حل مشكلات الأخبار، آورده است كه از يكي از معصومين عليهم السلام پرسيدند: حد و حدود خيري كه نزد خدا است چقدر است؟ حضرت فرمودند: احدي نمي داند.

ص: 630


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- تضرع به معناي تواضع و زاري و گاه حتي به معناي فروتني و كرنش نيز آمده است.
3- سيد عبدالله شبر فرزند محمدرضا (م: 1242 ق) از محدثين و فقهاي بزرگ اماميه در كاظمين بود.

ذريه فاطمه كه آتش بر آنان حرام است

محمد بن مروان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «فاطمه خودش را از حرام حفظ نمود، لذا خدا آتش را بر ذريه ي او حرام كرد»؟

حضرت فرمود: بله، و مقصود پيامبر از آنان حسن و حسين و زينب و ام كلثوم - عليهم السلام - بود. (1) .

2- حماد بن عثمان گويد به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ معني قول پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم -: «فاطمه خود را از حرام حفظ نمود لذا خدا آتش را بر ذريه او حرام كرد» چيست؟

حضرت فرمود: آزاد شدگان از آتش جهنم فرزنداني هستند كه از شكم او متولد شدند: حسن و حسين و زينب و ام كلثوم - عليهم السلام -. (2) .

ص: 631


1- معاني الاخبار: ص 106، بحارالأنوار: ج 93 ص 222 ح 15.
2- معاني الاخبار: ص 107، بحارالأنوار: ج 93 ص 223 ح 16.

ذكر در «و خدا را در روزهاي معيني ياد كنيد!» چيست؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني ذكر در فرمايش خدا: (و اذكرو الله في أيام معدودات) (1) «و خدا را در روزهاي معيني ياد كنيد!» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: تكبير در ايام تشريق در تعقيب نمازها است. (2) .

ص: 632


1- سوره ي بقره آيه ي 203.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 99، بحارالأنوار: ج 96 ص 310 ح 27.

ر

راه كسب درآمد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مردم از راهي كه خداوند به آنان فرمان داده است كسب درآمد كنند و آنها را در راهي كه خداوند از آن بازشان داشته است انفاق كنند، آن را از ايشان نمي پذيرد و اگر از راهي كه آنها را از آن نهي كرده است درآمد به دست آورند و آن درآمد را در راهي كه خداوند بدان فرمانشان داده است به مصرف برسانند باز از آنان نمي پذيرد، مگر اين كه از راه حلال به دست آوردند و در راه حلال انفاق كنند. (1) .

ص: 633


1- من لا يحضره الفقيه: 2 / 57 / 1694، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20668.

روايت عيص بن قاسم و اعجاز امام صادق

در روايتي - كه كليني نقل كرده - عيص بن قاسم مي گويد: از امام صادق شنيدم كه مي فرمود: بر شما باد تقوا و ترس از خداي يگانه كه شريك ندارد و مواظب خود باشيد. به خدا سوگند مردي كه گوسفندي دارد، آن را به چوپاني داناتر مي سپارد. به خدا سوگند چه خوب بود اگر براي شما دو جان بود كه با يكي از آنها نبرد مي كرديد و تجربه مي آموختيد و ديگري به جاي مي ماند و با آن بدان چه براي او آشكار شده بود (و تجربه آموخته بود) كار مي كرد! ولي يك جان بيشتر نيست و اگر آن يك جان رفت، به خدا قسم كه وقت توبه از دست خواهد رفت.

پس شما خود سزاوارتريد (رهبري براي خويش انتخاب كنيد). اگر يكي از ما خاندان به نزد شما آمد (و به خروج دعوت كرد) دقت كنيد تا به چه منظور و هدفي مي خواهيد قيام كنيد و نگوييد زيد خروج كرد (پس همه ي خروج ها جايز است) زيرا زيد مرد دانشمند و راستگويي بود و شما را به خود دعوت نمي كرد. به طور مسلم به همان هدف كه شما را دعوت مي كرد وفاداري مي نمود (و حق را به اهلش مي سپرد). او بر ضد حكومتي قيام كرد و مي خواست آن را ساقط كند ولي آن كس از ما كه امروز خروج مي كند، به چه چيز شما را دعوت مي كند؟ آيا به همان فرد پسنديده از آل محمد (ص) فرا مي خواند؟ يا هدف ديگري دارد؟ شما را گواه مي گيرم كه ما از چنين كسي راضي نيستيم (و او مورد پسند ما نيست).او امروز كه كسي با وي همراه نيست از ما نافرماني مي كند و هنگامي كه پرچم ها و بيرق ها را پشت سر خود ببيند و به قدرت برسد به يقين سخن ما را نخواهد شنيد (و به خواست ما عمل نخواهد كرد)، مگر كسي كه همه ي فرزندان فاطمه گرد او جمع شوند (و با او همكاري كنند)... (1) .

اين روايت نكات بسيار دقيقي دارد:

اول اينكه غير از خروج زيد بن علي هيچ كدام از قيام هاي آل ابوطالب مورد تأييد امام صادق نبوده و فردي كه مردم را به سوي او دعوت مي كردند مرضي آل محمد نبوده است.

دوم، هدف آنها مانند هدف زيد نبوده؛ اگر پيروز مي شدند حق را به صاحب حق كه حجت خدا بود برنمي گردانيدند.

سوم، غير از زيد، از علويان همه خود را مهدي موعود معرفي مي كردند. نفس زكيه مي گفت: من مهدي موعودم. پدرش عبدالله از پيامبر روايت مي كرد كه فرموده: اگر از دنيا جز يك روز باقي نماند خدا آن روز را چندان طولاني مي كند تا مهدي و قائم ما كه نامش نام من و نام پدرش نام پدر من است ظهور كند. البته عبدالله، جمله ي «نام پدرش نام پدر من است» را به ذيل روايات اضافه مي كرد و با اين جعل پسرش محمد را با مهدي موعود تطبيق مي داد و با اين ترفتند بيعت مي گرفت.

امام صادق ناچار بود مدعيان مهدويت را كذاب اعلان كند و چنين مي كرد و از اين رو عبدالله محض به امام بدبين مي شد.

چهارم؛ امام صادق از سهل انگاري و بي توجهي مسلمانان در انتخاب رهبر انتقاد مي كرد و با مثال تعيين چوپان آنان را به حقايق راهنمايي مي فرمود و اگر امام صادق راهنمايي ها نمي كرد پيش خدا جوابي نداشت. زيرا برابر روايات فراواني كه برخي از آنها در اوراق گذشته بيان شد اسامي امامان يك به يك بيان شده بود؛ مانند روايت جابر انصاري و ديگران، و امام صادق در حفظ اساس تشيع وظيفه داشت همگان را به حقيقت آگاه سازد، و لو خويشان خودش مانند عبدالله محض و پسرانش از آن حضرت دلگير شوند.

ص: 634


1- روضه ي كافي مترجم، ج 2، ص 79، حديث 381.

ريختن اعجاز انگيز دينارها از لبه ي طشت

يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام مي گويد: مقداري مال نزد امام صادق عليه السلام بردم و با خود فكر مي كردم كه چه مقدار از آن مال را به آن حضرت بدهم. وقتي كه به خدمتش رسيدم، آن حضرت غلامي را صدا كرد و دستور داد طشتي كه در آن طرف خانه بود را بياورد.

سپس مشغول حرف زدن شد تا اينكه طشت آورده شد. ناگهان متوجه شدم دينارها از لبه هاي طشت مي ريزد و آنقدر ريخت تا اينكه ميان من و ايشان حايل شدند. آنگاه حضرت به من فرمود: «آيا خيال مي كنيد كه ما به آنچه در دست شما است، محتاج هستيم؟! ما آنها را مي گيريم تا شما را پاك نماييم.» (1) .

ص: 635


1- بحارالانوار ج 47.

ريختن خرما از درخت خشك شده

علي بن حمزه مي گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام به مكه مي رفتم. در منزلي زير درخت خشكي نشستيم. امام صادق عليه السلام نظري بر آن درخت انداخت و لب مباركش را حركت داد، بعد فرمود: «اي درخت! ما را از آنچه خداي تعالي در تو به جهت روزي بندگانش مقرر ساخته است، بخوران.»

ناگهان ديدم كه آن درخت پر از خرما شد و همينطور خرما از آن درخت مي ريخت، و من خرمائي كه از آن بهتر باشد را نديده بودم. پس ما به خوردن آن خرماها مشغول شديم. در اين هنگام مردي اعرابي كه در آنجا حاضر بود و اين معجزه را مشاهده كرده بود گفت: «اين سحر است.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «ما وارث انبياء هستيم و در ميان ما سحر و ساحر و كاهن نبوده است بلكه هر چه مي خواهيم دعا مي كنيم و حق تعالي اجابت مي كند، آيا مي خواهي دعا كنم تا تو مسخ شده و بصورت سگي بشوي و به خانه خود رفته و دم بجنباني و ترا از خانه بيرون كنند.»

اعرابي جاهل گفت: «بلي! مي خواهم كه اينطور دعا كني.»

پس آن حضرت دعا كرد و اعرابي في الفور بصورت سگي شد و بطرف خانه ي خود رفت.

امام صادق عليه السلام به من فرمود: به دنبال او برو و ببين كه چه مي كند.»

من به دنبال او رفتم، ديدم كه او داخل خانه خود شده و دم مي جنبانيد و اهل خانه او را مي راندند تا اينكه چوبي برداشته و بر او زدند و او را از خانه اش بيرون كردند. من برگشتم و خدمت امام صادق عليه السلام واقع را بيان كردم كه در اين ما بين آن اعرابي كه به شكل سگي شده بود برگشت و در برابر آن حضرت ايستاد و اشك از چشم مي ريخت و مي ناليد و خود را به خاك مي ماليد.

امام صادق عليه السلام دلش به رحم آمد و دست مبارك را بلند كرد و دعا نمود ناگهان آن اعرابي بصورت اول شد.

آن حضرت به او گفت: «ايمان آورده اي يا نه؟!»

گفت: «آري! آري! هزار هزار بار ايمان آوردم.» (1) .

ص: 636


1- خرايج.

رفع حاجت بوسيله جن

محمد بن مسلم به نقل از دربان امام صادق عليه السلام به نام مفضّل بن عمر حكايت كند:

روزي دو نفر از دوستان و اصحاب آن حضرت مقداري پول نقد و ديگر اجناس از خراسان به سوي مدينه مي آوردند؛ در بين راه، عبورشان به شهر ري افتاد.

در آنجا يكي ديگر از دوستانشان نيز كيسه اي پول تحويل آن ها داد تا خدمت امام صادق عليه السلام تحويل دهند؛ و مرتّب از آن كيسه محافظت و نگه داري مي كردند، كه مبادا مفقود شود.

همين كه وارد مدينه منوّره شدند، قبل از آن كه به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شوند، به جستجوي اموال و اشياء پرداختند، ناگاه با حالت تعجّب ديدند، كه تمام آن ها موجود است؛ مگر كيسه اماني آن مردي كه در بين راه براي حضرت فرستاده بود، هر چه تلاش كردند، آن كيسه را نيافتند.

يكي از آن دو نفر به ديگري گفت: خدا به فرياد ما برسد، چه جوابي به حضرت بدهيم؟

ديگري پاسخ داد: آن حضرت كريم و بزرگوار است، عذر ما را مي پذيرد، او مي داند كه ما مقصّر نيستيم.

به هر حال اموال و پول ها را برداشتند و به محضر مبارك امام صادق عليه السلام شرفياب شدند؛ و سپس آن اموال را به خدمت حضرتش تقديم كردند.

حضرت پيش از آن كه آن اموال را بررسي و محاسبه نمايد كه چيست و چقدر است، فرمود: كيسه آن مرد رافضي، كه از شهر ري براي ما فرستاده بود كجا است؟

آن ها جريان خود را تعريف كردند.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن را ببينيد، مي شناسيد؟

گفتند: بلي، آن را مي شناسيم.

حضرت پيش خدمت خود را صدا زد و فرمود: آن كيسه را بياور، همين كه كيسه را آورد، گفتند: اين همان كيسه است.

و در اين لحظه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: شبان گاه به مقداري پول محتاج شدم، يكي از جنّيان را كه از دوستان و شيعيان ما بود فرستادم تا كيسه را از بين اموال بردارد و بياورد.(1) .

ص: 637


1- بحارالانوار: ج 47، ص 65، ح 5، به نقل از بصائرالدّرجات: ج 2، ب 18، ص 27.

رفتن، رسيدن است...

مرد، سر در گريبان فرو برده و زانوي غم در بغل گرفته بود. او پيوسته از خويش مي پرسيد: يعني هيچ راهي ندارد؟ آن گاه زير لب، زمزمه مي كرد:

«من در اين كشتي طوفان زده نيز

به تو مي انديشم؛

به تو، اي خوب؛ اي دوست!

شايد از راه بيايي و مرا،

تا ثريا ببري؛

تا سرايي كه در آن،

عشق را مي فهمند...» (1) .

مرد، به سراغ انديشه مندان شيعه شتافت؛ جملگي پاسخ دادند:

- چنين طلاقي در يك مجلس - بدون دو بار رجوع شوهر به زن، بعد از طلاق - درست نيست. (2) .

مرد، خرسند بود؛ اما همسرش چندان خشنود نبود. او در پي گفتار امامش بود و سخنان ديگران را، همه هيچ مي پنداشت. امام عليه السلام در آن دوران، در «حيره» (3) مي زيست. و مرد به آن ديار، رهسپار شد. بايد خود را به امام مي رساند؛ اما چه گونه؟ انديشه كنان، به اطراف، سرك مي كشيد. صداي يك خيارفروش، رشته ي افكارش را قطع كرد؛ ولي مرد، را در انديشه يي ديگر فرو برد.

تمام خيارهاي را خريد و لباس ها و وسايل فروشنده را امانت گرفت؛

- آهاي! خيار؛ آهاي! خيار.

نزديك خانه ي امام ايستاد. پسري بيرون آمد؛

-اي خيارفروش! نزد امامت بشتاب.

امام عليه السلام لبخندي بر لب آورد؛

- تدبير خوبي به كار بردي! داستانت چيست؟

مرد، ماجرايش را گفت. حضرتش فرمود:

- بازگرد؛ همسرت فقط از آن توست. (4) .

مرد، شادمانه بازگشت، تا همسرش را از انبوه اندوه، رها سازد. (5) .

ص: 638


1- بخشي از شعر «طلوع عشق» ؛ سروده ي سارا احمدپور (باران).
2- مرد، همسر خويش را در يك مجلس، سه طلاقه كرده بود!.
3- حدفاصل بين نجف و كوفه؛ در زمان حكومت ابوالعباس سفاح (نخستين طاغوت عباسي).
4- بنابر گفتار حضرتش: طلاق مرد، باطل بود و چيزي بر گردنش نبود.
5- برگرفته از: سوگنامه ي آل محمد عليهم السلام؛ با تلخيص و تصرف بسيار.

روات حديث

حضرت صادق در حدود 4000 راوي حديث دارد كه در عصر او كتبي تدوين كردند و 400 كتاب در فقه جعفري نوشتند كه به چهارصد - اصل مشهور است و كتب اربعه: كافي، كتاب من لا يحضر الفقيه، التهذيب، و الاستبصار از آن اتخاذ شده.

از جمله روات امام صادق عليه السلام ابان بن تغلب است كه 30000 حديث از پيشواي خود نقل كرده است.

محمد بن مسلم 16000 حديث از حضرت صادق 30000 حديث از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده و مستدرك آنها در كتب اربعه اخير - (وافي - بحارالانوار - وسائل الشيعه - مستدرك الوسايل) ضبط شده و به نظر ما بايد نهضت فقهي اين هشت كتاب نفيس را كه درياي ساكت علم و دانش است مهذب و منقح و مبوب كرده به سبك روز در دسترس ملل مختلف اسلامي بگذارند تا همه نژادهاي مسلمان از آن بهره مند گردند.

ربعي بن عبدالله بن جارود، ابونعيم بصري

ثقه (1) و از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام، و از خواص فضيل بن يسار (2) بوده (3) ، و از او بسيار حديث نقل كرده است.

ربعي بن عبدالله، راوي حديث «ابل» است، و آن حديث چنين است:

مردي از بني رياح به نام سحيم بن اثيل، با غالب (پدر فرزدق) منافرت داشت؛ در كوفه با هم قرار بستند، آن گاه كه شتران براي خوردن آب مي آيند هر يك صد شتر از شتران ديگري را پي كند. زماني كه شتران براي خوردن آب آمدند، آنان شمشيرها را كشيدند و شتران را پي كردند. مردم با الاغ و استر براي بردن گوشت شتران بيرون آمدند.

در آن وقت، اميرالمؤمنين (ع) كه در كوفه مي زيست، سوار بر استر رسول خدا (ص) شد و بدان محل تشريف برد، و فرمود: اي مردم! از گوشت اين شتران نخوريد كه اين ها به غير نام خدا كشته شده اند. (4) .

ربعي گويد: امام صادق (ع) فرمود: هر كه براي خدا، برادرش را اطعام كند، همانند كسي است كه صد هزار تن از مردم را اطعام كرده باشد. (5) .

ربعي بن عبدالله، كتابي دارد كه عده اي، همچون حماد بن عيسي، از او روايت كرده اند. (6) .

ص: 639


1- رجال كشي، ص 308.
2- فضيل بن يسار بصري، ثقه اي جليل القدر، از راويان و فقهاي اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، و از اصحاب اجماع است. هر گاه حضرت صادق (ع) او را مي ديد، مي فرمود: به به، بشارت باد مخبتين را به بهشت! هر كس دوست دارد كه ديده بر مردي از اهل بهشت افكند، پس نظر به سوي اين مرد كند. (تحفة الاحباب، ص 270). به گفته صدوق (ره)، در امالي، او همراه و همرزم زيد شهيد بوده، و پس از شهادت زيد، به مدينه رفته و خدمت امام صادق (ع) رسيده و حضرت را در جريان قرار داده است. او در زمان امام صادق (ع) از دنيا رفت.
3- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.
4- رجال نجاشي، ص 119 - وسائل الشيعه، ج 16، كتاب الصيد و الذبائح، ص 312. ابن خلكان در تاريخ خود، داستان فوق را، اين گونه نقل كند: زماني كوفه دچار قحطي بود، غالب پدر فرزدق شاعر، شتري كشت و طعامي تهيه كرد و يك ظرف از آن را براي سحيم فرستاد. او عمل غالب را هتك خود پنداشت و گفت: حال كه او شتري كشته، من نيز چنين مي كنم؛ پس رقابت بين آن دو آغاز شد. روز بعد غالب دو شتر كشت و سحيم نيز دو شتر. روز سوم غالب سه شتر و سحيم هم سه شتر. روز چهارم غالب صد شتر و سحيم آن تعداد شتر در اختيار نداشت حتي يك شتر هم نكشت. سحيم با قبول شكست در فكر جبران بود. پس از دوران قحطي، و اعتراض قبيله اش به او براي قبول ننگ و بدنامي، يك روز سحيم سيصد شتر كشت، و در اختيار عموم قرار داد و اعلام نمود كه همگي مي توانند آزادانه هر چه بخواهند از گوشت شتران استفاده كنند. اين قضيه در زمان حكومت علي (ع) بود، از ايشان درباره حليت گوشت ها استفتاء شد، حكم به حرمت آن ها داد و فرمود: اين شتران براي تأمين نياز غذايي مردم كشته نشده اند، بلكه مقصود از اين كار مفاخره و مباهات بوده است. پس لاشه شتران را در كنار شهر كوفه انداختند و طعمه سگ و عقاب و كركس شد. (تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 334).
5- اصول كافي، ج 2، باب اطعام مؤمن، ص 162.
6- فهرست طوسي، ص 136 - رجال نجاشي، ص 119.

ربيع بن ابي مدرك ابوسعيد كوفي

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده (1) ، و علامه حلي، در خلاصه، از او به عنوان ثقه نام برده است. (2) .

ابن نديم در كتاب الفهرست گويد: وي از فقهاي شيعه بوده، و جزء كساني است كه در اصول و فقه كتابي نوشته اند. (3) نجاشي گويد: ابوسعيد كوفي را مصلوب ناميده اند، چون وي را در كوفه براي تشيعش به دار كشيدند؛ او ثقه است، و از امام صادق (ع) روايت كرده، و كتابي دارد. (4) .

ص: 640


1- رجال الطوسي ص 192.
2- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.
3- فهرست ابن النديم، ص 308.
4- رجال نجاشي، ص 117.

رزام بن مسلم، مولي خالد بن عبدالله قسري

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. (1) .

شيخ كشي (ره)، از رزام بن مسلم، نقل كرده كه گفت: من در مدينه معذب بودم، و مرا به سقف مي آويختند و كسي كه مرا شكنجه مي داد، در را به روي من مي بست و مي رفت. اهل خانه پس از رفتن او، مرا از سقف به زير مي آوردند، ساعتي بر زمين مي نشستم و راحت مي شدم، تا نزديك آمدن او، دوباره اهل خانه مرا از سقف آويختند.

مدتي گذشت، تا آنكه روزي، كاغذي كه بسته به سنگي بود، از روزنه خانه به سوي من پرتاب شد. نامه را گرفتم. ديدم كه خط حضرت صادق (ع) است، نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم.اي رزام! بگو: يا كائنا قبل كل شي ء و يا كائنا بعد كل شي ء و يا مكون كل شي ء البسني درعك الحصينة من شير جميع خلقك».

چون اين دعا را خواندم از عذاب خلاص شدم. (2) .

در روز جمعه اي، منصور دوانيقي، در حالي كه تكيه بر دست حضرت صادق (ع) كرده بود، بيرون آمد؛ رزام كه ناظر صحنه بود، گفت: دوست مي داشتم كه صورت منصور، كفش امام صادق (ع) باشد. پس در فرصتي نزديك رفت. و از امام صادق (ع)، از نماز و حدود آن سؤال كرد، حضرت در پاسخ او فرمود: از براي نماز چهار هزار حد است... (3) .

ص: 641


1- رجال الطوسي، ص 195.
2- رجال كشي، ص 290.
3- اعيان الشيعه، ج 31، ص 214، (به نقل از كنز الفوائد كراچكي، و فلاح السائل ابن طاووس).

رفيد مولي ابن هبيره

شيخ طوسي، در رجالش، رفيدرا از اصحاب حضرت باقر (ع) دانسته، و مي گويد: ابوخالد قماط از او روايت كرده است. (1) ودر جاي ديگر رفيد را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده، و او را كوفي مي داند. (2) .

علامه مامقاني مي گويد: از بعضي روايات، حسن عقيده او معلوم مي گردد. (3) .

مرحوم كليني، در كافي، و ابن شهر آشوب، در مناقب، روايت كرده اند كه رفيد غلام يزيد بن عمر بن هبيره (والي و عامل مروان در عراق) گفت: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا بكشد. پس از او گريختم و به امام صادق (ع) پناهنده شدم، و حضرت را از وضع خودم آگاه كردم. امام به من فرمود: بر نزد او و از من به او سلام برسان و بگو جعفر بن محمد (ع) مي گويد: من غلامت رفيد را پناه دادم، او را آسيبي مرسان. به حضرت عرض كردم: فدايت گردم، او اهل شام است و عقيده پليدي دارد. حضرت فرمود: همان طور كه دستور دادم، نزدش برو.

رفيد گويد: من حركت كردم؛ در راه عربي به سويم آمد، و گفت: كجا مي روي؟ من چهره تو را چهره مردي كه كشته مي شود، مي بينم. سپس گفت: دستت را بيرون بياور؛ چون بيرون آوردم، گفت: دست مردي است كه كشته مي شود. و همچنين در مورد پا و تنم اظهار مشابهي كرد. آن گاه گفت: زبانت را بيرون كن؛ چون بيرون آوردم، گفت: برو كه باكي بر تو نيست، زيرا در زبانت پيامي است كه اگر آن را بر كوه هاي بلند و سركش عرضه بداري، همه منقاد و فرمانبردار تو مي گردند.

رفيد گويد: پس بيامدم تا بر در خانه ابن هبيره رسيدم، اجازه خواستم؛ چون وارد شدم، گفت: خيانتكار با پاي خود آمد؛ غلام! زود سفره چرمي و شمشير را بياور. و دستور داد تا شانه و سر مرا بستند، و جلاد بالاي سرم ايستاد تا گردنم را بزند.

گفتم: اي امير! تو كه با جبر و زور بر من دست نيافتي، بلكه من به پاي خود نزد تو آمدم؛ من پيامي دارم كه بايد به تو باز گويم، آن گاه خود داني هر چه خواهي انجام ده. گفت: بگو. گفتم: مجلس را خلوت كن. ابن هيبره به حاضرين دستور داد تا همگي مجلس را ترك كنند؛ چون همه خارج شدند، گفتم: جعفر بن محمد (ع) به تو سلام رسانيده و فرموده: من غلامت رفيد را پناه دادم، با خشم خود به او آسيبي مرسان. گفت: تو را به خدا، جعفر بن محمد (ع) به تو چنين فرمود، و به من سلام رسانيد؟! من برايش سوگند خوردم، و او سه بار سخنش را تكرار كرد.

آن گاه بازوهاي مرا باز كرد و گفت: من به اين قناعت نمي كنم و از تو خرسند نمي گردم مگر اينكه، همان كاري را كه با تو كردم، با من انجام دهي (بازوهاي مرا ببندي) گفتم: دستم ياري نمي كند كه دست هاي تو را ببندم، و به خود اجازه چنين كاري را نمي دهم. گفت: به خدا كه من جز به آن قانع نشوم. پس من هم چنانكه به سرم آورد، به سرش آوردم، و سپس بازش كردم. او انگشتر (مهر) خود را به من داد و گفت: تو اختيارات تام داري، هر چه مي خواهي انجام ده.

و با اين پيام بود كه رفيد در نزد ابن هيبره بزرگ گشت. (4) .

در كتاب اختصاص، از رفيد، روايت شده كه حضرت امام صادق (ع) فرمود: اگر حضرت قائم (ع) را ديدار كردي، و ديدي كه به يك نفر صد هزار درهم عطا فرمود و به تو يك درهم، نبايد كه بر تو سنگين باشد، بلكه بايد تسليم باشي؛ زيرا كه كار به دست او است. (5) .

ص: 642


1- رجال الطوسي، ص 121.
2- رجال الطوسي، ص 194.
3- تنقيح المقال، ج 1، ص 434، رديف 4146.
4- اصول كافي، ج 1، زندگاني امام صادق (ع)، ص 394 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل خرق عادت امام صادق (ع)، ص 314.
5- اختصاص، مفيد، ص 331. اين روايت در بصائر الدرجات، جزء 8، باب 5، ح 10، ص 386، آمده است.

رضايت به تقدير خدا

همان طور كه گفته شد، «لن» براي افاده نفي ابدي به كار مي رود. خداوند حكيم براساس مصلحت خويش با بندگان خود رفتار مي كند و از روز اول كه آنها را خلق كرده، قدم به قدم آنان را به طرف صلاح و مصلحت خويش سوق مي دهد. سخت ترين مصيبتي كه واقع شده مصيبت سيد الشهدا عليه السلام بود كه طي آن آل پيامبر دشواري هاي بسياري تحمل كردند اما چون مصلحت امام عليه السلام در اين بود، اراده خداوند بر وقوع اين مصيبت ها تعلق گرفت. صرف راحتي دنيا مصلحت انسان نيست، بلكه مصلحت آن است كه تمام اوضاع و احوال انسان سنجيده شود و دنيا و آخرت او مد نظر قرار گيرد. سپس، براساس همه اينها مصلحت او مشخص شود. انسان ها نيز در حد عقل و فهم خويش بر اين امر واقفند و در كارهاي دنياي خويش اين ملاحظات را به كار مي بندند؛ به عنوان مثال كسي كه پول زيادي اندوخته، اما سفر طولاني يا امر خيري همچون ازدواج در پيش دارد، به پس انداز خود دست نمي زند و آن را خرج نمي كند. بنابراين، هر كس در حد عقل و فهم خويش مصلحت انديش است. كارهاي خداي حكيم نيز بر همين اساس استوار است و مقام ربوبي اش با هر بنده اي طبق مصلحت او رفتار مي نمايد. آنچه بر سر بندگان مي آيد قطعا به صلاح آنها است، چه با آن موافق باشند چه نباشند. ايزد منان هر كسي را به طرف مصلحتش سوق مي دهد، و انسان است كه بايد در مواقف و مراحلي كه خوشايند او نيست بردباري به خرج دهد و راضي به رضاي الهي باشد.

رفاقت تا جهنم

در حالات يكي از مراجع نقل شده است كه شخصي از ايشان درخواست غير معقولي داشت. ايشان در پاسخ او فرموده بودند: من تا در جهنم با شما رفيق هستم، اما ديگر در داخل جهنم با شما دوست نيستم! كنايه از اين كه نمي خواهم به واسطه ي رفاقت با تو به جهنم بروم. تمام تلاش شيطان براي آن است كه انسان را به داخل جهنم هدايت نمايد. گاهي براي انجام ندادن عبادت آن قدر به انسان فشار مي آورد كه انسان العياذ بالله، از عبادت كردن بيزار مي شود و گاهي نيز او را چنان مشغول مستحبات و مكروهات مي كند كه از واجبات باز ماند، و هر دو راه منتهي به جهنم مي شود. در حالات يكي از علما نقل مي كنند كه هر كس هر چه از او مي خواست انجام مي داد و هيچ وقت «نه» نمي گفت، ولي در عين حال هيچ كس نمي توانست او را به انجام دادن كاري كه به آن اعتقاد نداشت مجبور سازد. اين يك الگو است و ديگران نيز بايد سعي كنند اين گونه باشند. بايد مواظب بود تا رياست و آقايي دنيا با بهشت معامله نشود و انسان راهي جهنم نشود؛ چون مالكيت تمام دنيا در مقابل رفتن به جهنم، هيچ ارزشي ندارد.

ربا

قانون خدايي و طبيعي براي به دست آوردن هزينه زندگي، همان كسب و كار، كوشش و استفاده ي مشروع از پول است و تخطي از اين قانون گناهي بس بزرگ به شمار مي رود. خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده است:

1. و احل الله البيع و حرم الربا. (1) .

خداوند خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است.

2. يمحق الله الربا و يربي الصدقات. (2) خداوند ربا را از بين مي برد (بي بركت مي سازد) و صدقه ها را زياد مي نمايد (پاداش آنها را چندين برابر مي كند ) .

درهم ربا اشد عندالله من سبعين زنية كلها بذات محرم. (3) .

يك درهم ربا (سود پول) نزد خداوند از هفتاد زنا با زنان محرم سخت تر است.

ص: 643


1- سوره بقره. آيه ي 275.
2- سوره ي بقره. آيه ي 276.
3- فقيه. ج 3،ص 174.

رزق

هر سري رزقي دارد. شما هر چند كم روزي و كم نصيب باشيد در صورت ازدواج و اختيار كردن شريك زندگي، اقبال خود را با ديگري پيوند زده ايد. ضمنا با تولد كودكان روزيهاي تازه اي به شما خواهد رسيد. از اين گذشته، فكر اداره كردن و تأمين مخارج عائله شما را وادار مي كند تا در جستجوي راههاي بهتر زندگي باشيد و از حالت بي اعتنايي خارج شويد. مسلم است كه با كوشش بيشتر، درآمد بيشتر مي شود. بنابراين با توجه به عوامل ياد شده، سزاوار نيست كه انسان اميدي به تأمين مخارج همسر نداشته باشد و به اين دليل ازدواج نكند يا در صورتي كه ازدواج كرده غم روزي اهل و عيالش را بخورد، بلكه شايسته است كه انسان كمر همت را براي كار ببندد و اميدوار باشد كه از عهده ي اداره كردن آنان بر مي آيد.

الرزق مع النسآء و العيال. (1) .

روزي با زن و عائله است.

ص: 644


1- وافي. ج 12، ص 12.

روش صحيح خداشناسي

ابن عتيك گويد: به امام صادق - عليه السلام - نامه نوشتم و توسط عبدالملك بن اعين فرستادم كه: مردمي در عراق خدا را به شكل و ترسيم وصف مي كنند، اگر صلاح مي دانيد - خدا مرا قربانت كند - روش درست خداشناسي را برايم مرقوم فرمائيد.

حضرت به من چنين نوشتند: خدايت رحمت كند، از خداشناسي و عقيده ي مردم معاصرت سؤال كردي، خداوند برتر است آن خدائي كه چيزي مانند او نيست، و او شنوا و بينا است، برتر است از آنچه توصيف كنند، توصيف كنندگاني كه او را به مخلوق خودش تشبيه مي كنند، و بر او تهمت مي زنند.

بدان - خدايت رحمت كند - كه روش صحيح خداشناسي آن است كه قرآن درباره ي صفات خداي - عزوجل - به آن نازل شده.

بطلان و تشبيه را از خدا بركنار ساز، نه نفي است و نه تشبيه (يعني نه نفي صفات از او و نه تشبيه او به مخلوق)، او است خداي ثابت موجود، برتر است خدا از آنچه واصفان گويند، و از قرآن تجاوز نكنيد كه پس از توضيح و بيان حق گمراه مي شويد. (1) .

ص: 645


1- اصول كافي ج 1 ص 135 ح 1.

رسالت انبيا چگونه ثابت مي شود؟

هشام بن حكم گويد: امام صادق - عليه السلام - به زنديقي كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت مي كني؟ فرمود:

چون ثابت كرديم كه ما را آفريننده و صانعي است كه از ما و تمام مخلوقات برتر است و با حكمت و رفعت است، ممكن نيست كه خلقش او را ببينند و لمس كنند، و بي واسطه با يكديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براي او سفيراني در ميان خلقش باشند كه خواست او را براي مخلوق و بندگانش بيان كنند و ايشان را به مصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهبري نمايند.

پس وجود امر و نهي كنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداي حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت، و ايشان همان پيغمبران و برگزيده هاي خلق او باشند.

اينان حكيماني هستند كه به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند، در احوال و اخلاق شريك ايشان نيستند، از جانب خداي حكيم دانا به حكمت مؤيد هستند.

سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زماني به سبب دلائل و براهيني كه مي آورند ثابت مي شود تا زمين خالي از حجتي كه با او علمي باشد دلالت كند بر صدق گفتار و ثبوت عدالتش، نباشد. (1) .

ص: 646


1- اصول كافي: ج 1 ص 236 ح 1.

روحي كه در آدم دميده شد چه روحي بود؟

1- احول گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - درباره ي روحي كه در آدم دميده شد پرسيدم كه خدا مي فرمايد: (فاذا سويته و نفخت فيه من روحي) (1) «هنگامي كه كار آن (عنصر) را معتدل ساختم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم».

حضرت فرمود: آن روح مخلوق و آفريده است، و روحي كه در عيسي مي باشد نيز همان روح مخلوق است. (2) .

2- محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي عزوجل: (و نفخت فيه من روحي) «و از روح خود در او دميدم» پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟

فرمود: روح مانند باد متحرك است و براي آن روح ناميده شد كه نامش از ريح (باد) مشتق است، و چون ارواح همجنس باد هستند روح را از لفظ ريح بيرون آورد.

و علت اينكه آن را به خود نسبت داد، زيرا كه آن را بر سائر ارواح برگزيد، چنانكه نسبت به يك خانه از ميان خانه ها فرموده: خانه ي من (و آن كعبه است) و نسبت به يك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظائر اينها و همه ي اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند. (3) .

ص: 647


1- سوره ي حجر آيه ي 29.
2- اصول كافي: ج 1 ص 181 ح 1.
3- اصول كافي: ج 1 ص 181 ح 3.

رسول خدا سرور فرزندان آدم است؟

حسين بن عبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - سرور (و بهترين) فرزندان اولاد آدم بود؟

حضرت فرمود: به خدا ايشان سرور (و بهترين) آنچه خدا آفريد بود، و خداوند مخلوقي بهتر از محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - نيافريد. (1) .

ص: 648


1- بحارالأنوار: ج 16 ص 368 ح 76.

رسول خدا غير از حجة الوداع حج ديگري كرد؟

عمر بن زيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - حج ديگري غير از حجة الوداع (كه در سال آخر عمر شريفشان صورت گرفت) انجام داد؟

حضرت فرمود: بله؛ بيست بار ايشان حج انجام دادند. (1) .

ص: 649


1- فروع الكافي: ج 1 ص 235، بحارالأنوار: ج 21 ص 400 ح 30.

رسول خدا را در چه كفن نمودند؟

زيد شحام گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را در چه كفن نمودند؟

حضرت فرمود: در سه قطعه پارچه: دو تا قطعه پارچه صحاري، و يك برد حبري.

جوهري گويد: صحار - با ضم صاد -: قصبه اي از قصبات عمان است.

و جزري گويد: پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را در دو پارچه صحاري كفن نمودند، و صحار قريه اي است در يمن، كه اين پارچه به آن مكان منتسب است.

و گفته شده است: صحاري از صحره - مانند غبره - يعني سرخي كم رنگ گرفته شده است، بنابراين، پيراهن صحاري يعني پيراهني متمايل به سرخي.

روح بعد از مرگ كجا مي باشد؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: روح (بعد از مرگ) كجا مي باشد؟

حضرت فرمود: در باطن زمين همانجا كه محل مرگ انسان است تا روز قيامت.

زنديق گفت: هرگاه كسي به دار آويخته بشود چه؟

حضرت فرمود: در دست فرشته اي كه جان او را گرفته؛ مي باشد تا وقتي كه او را به خاك بسپارند.

زنديق گفت: خبر ده مرا آيا روح غير از خون است؟

حضرت فرمود: آري؛ روح همان طوري كه براي تو گفتم ماده و ريشه اش از خون است. و رطوبت (و نرمي) بدن و روشنائي رنگ (رخسار) و خوب بودن صوت و صدا و كثرت خنده (و شادي) از خون است، پس هرگاه خون جامد (و راكد) شد روح از بدن جدا مي شود.

زنديق گفت: آيا مي توان روح را به سنگيني و سبكي، و وزن توصيف نمود؟

حضرت فرمود: روح مانند هوا در مشك است، هرگاه باد در مشك دميده شود مشك از آن پر مي شود در حالي كه ورود باد در آن وزنش را زياد، و خروجش وزنش را كم نمي كند، همچنين است روح نه وزني دارد نه سنگيني. (1) .

ص: 650


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 185.

روح پس از مرگ متلاشي مي شود؟

زنديق گفت: آيا روح پس از خروج آن از بدن متلاشي مي شود يا باقي مي ماند؟

حضرت فرمود: بلكه باقي است تا وقتي كه در صور دميده شود، در آن هنگام است كه همه ي اشياء باطل و فاني مي شوند، و ديگر نه احساسي مي ماند و نه محسوسي، سپس همه چيز اعاده مي شود همچنانكه مدبرش آغاز كرده بود، و اين پس از چهارصد سال است كه خلائق در آن در حالتي از حيرت مي باشند، و اين بين دو نفخه (و دميدن) مي باشد. (1) .

ص: 651


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 185.

روزه مستحب كدام است؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي روزه (مستحبي) در غير سفر سؤال نمودم.

حضرت فرمود: سه روز در ماه: پنج شنبه از هفته اول، و چهارشنبه از هفته دوم، و پنج شنبه از هفته سوم.

حلبي گفت: معني آن اين مي شود كه از هر ده روز يك روز روزه بگيرد.

حضرت فرمود: بله.

و حضرت اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - فرمود: روزه ي ماه رمضان و سه روز در هر ماه شكهاي سينه را از بين مي برد.

روزه سه روز در هر ماه معادل است با روزه دهر (هميشگي). خداوند عزوجل فرمود: (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها) (1) «هر كس كار نيكي بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد». (2) .

ص: 652


1- سوره ي أنعام آيه ي 160.
2- بحارالأنوار: ج 94 ص 94 ح 3.

روزه در روز عرفه و عاشورا چه حكمي دارد؟

حسين بن ابوغندر از پدرش روايت مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - راجع به روزه در روز عرفه پرسيدم.

حضرت فرمود: عرفه عيدي از اعياد مسلمين و روز دعا و مسألت است.

عرض كردم: روزه در روز عاشوراء چطور؟

حضرت فرمود: اين روز روزي است كه حسين - عليه السلام - در آن به قتل رسيد، پس اگر از شماتت كنندگان هستي اين روز را روزه بگير.

سپس حضرت فرمود: بني اميه - كه خدا آنها و كساني كه به آنها از اهل شام در قتل امام حسين - عليه السلام - كمك كردند لعنت كند - نذر كردند كه اگر حسين - عليه السلام - و يارانش كشته شدند و خلافت در اختيار خاندان ابوسفيان قرار گرفت اين روز را عيد بگيرند، و براي شكرانه ي خدا آن روز را روزه بگيرند، و بچه هايشان را خوشحال كنند.

اين كار در ميان خاندان ابوسفيان از آن روز تا به امروز سنت شد، و مردم همگي به آنها اقتدا كردند، و لذا اين روز (يعني عاشوراء) را روزه مي گيرند و خانواده هاي خود را خوشحال مي كنند.

سپس حضرت فرمود: روزه براي مصيبت نيست، بلكه براي شكرانه به خاطر سلامتي است و براي اين است كه حسين - عليه السلام - كشته شد، پس اگر از كساني هستي كه به خاطر اين فاجعه غمزده شده اي؛ اين روز را روزه مگير، و اگر شماتت شده از طرف كساني كه به خاطر سلامتي بني اميه خوشحالي مي كنند هستي؛ پس براي شكر از خدا روزه بگير. (1) .

ص: 653


1- امالي الطوسي: ج 2 ص 279، بحارالأنوار: ج 93 ص 67 ح 17.

روز غدير چه روزي است؟

حسن بن راشد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم آيا براي مسلمانان غير از دو عيد، عيدي است؟

حضرت فرمود: بلي اي حسن - بزرگترين و با شرفترين آنها -.

گفتم: و آن چه روزي است؟

حضرت فرمود: روزي است كه اميرالمؤمنين - عليه السلام - براي مردم رهنما (و خليفه) منصوب شد.

گفتم: فدايت شوم؛ در اين روز چه كاري سزاوار است انجام دهيم.

حضرت فرمود: آن را روزه بگيري - اي حسن - و بسيار بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرست، و از ظالمانشان بيزاري بجوي، زيرا انبياء - صلوات الله عليهم - به جانشينان خود كه در چنين روزي كه به جانشيني تعيين مي كردند دستور مي دادند آن را عيد بگيرند.

گفتم: ثواب كسي كه اين روز را روزه بگيرد؛ چيست؟

فرمود: ثواب روزه ي شصت ماه (را به او مي دهد). (1) .

ص: 654


1- فروع الكافي: ج 4، ص 148، بحارالأنوار: ج 37 ص 171 ح 53.

رفث و فسوق و جدال چيست؟

شحام گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني رفث و فسوق و جدال سؤال كردم.

حضرت فرمود: رفث جماع است.

و فسوق دروغ است، مگر نشنيدي كلام خداي عزوجل را كه مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا أن تصيبوا قوما بجهالة) (1) «اي كساني كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره ي آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد».

و جدال گفتار انسان است كه مي گويد: نه به خدا، آري به خدا، و همچنين دشنام انسان به ديگري است. (2) .

ص: 655


1- سوره ي حجرات آيه ي 6.
2- معاني الأخبار: ص 294، بحارالأنوار: ج 96 ص 170 ح 8.

رشد در «پس اگر در آنها رشد (كافي) يافتيد» چيست؟

يونس بن يعقوب گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و درجه ي رشدي كه در ايتام شرط است تا بشود ثروت را به آنان سپرد در فرمايش خدا: (فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم أموالهم) (1) «پس اگر در آنها رشد (كافي) يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد!» آمده است سؤال نمودم.

حضرت فرمود: تا آنجائي كه بتواند مال و ثروتش را حفظ كند. (2) .

- توضيح: يعني علامت رشد اين است كه شخص بداند چگونه ثروت خود را حفظ كند و به طور صحيح مصرف نمايد.

ص: 656


1- سوره ي نساء آيه ي 6.
2- العياشي: ص 221، بحارالأنوار: ج 72 ص 6 ح 16.

رسول خدا خضاب نمودند؟

سليمان بن هارون عجلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - محاسن خود را خضاب نمود؟

حضرت فرمود: خير، و علي - عليه السلام - نيز چنين نكرد، ولي جدم (امام سجاد - عليه السلام -) و پدرم (امام باقر - عليه السلام -) خضاب نمودند، و تو نيز اگر بخواهي خضاب كني خوب است، و اگر ترك كني نيز خوب است. (1) .

ص: 657


1- بحارالأنوار: ج 73 ص 103 ج 1.

روزه

روزه داري يكي از راههاي مناسب چيره شدن بر خواهش هاي نفساني است. چون خواهش هاي نفساني همواره زمينه آلودگي و تيرگي روح انسان را فراهم مي سازند. روزه داري كه پرهيز از اين لذت ها و خواهش ها مي باشد، بهترين راه ستيز با شيطان نفس است. همان اهريمن نفس كه سعادت انسان را كمين نموده است.

خداي سبحان براي پاكي جان ها روزه را قرار داده است. از روزه داران به عنوان افرادي كه خداي سبحان پاداش جزيل براي آنان مهيا ساخته است ياد مي كند، و الصائمين و الصائمات... اعدالله لهم اجرا عظيما. (1) .

نقش مهم روزه در پاكي و تزكيه انسان ها سبب شده كه دين آسماني هماره به آن پافشاري كند و پيامبران و امامان معصوم هماره از اين فضيلت بهره مي جسته و بسياري از ايام عمر را روزه مي گرفتند. در سيره امام صادق عليه السلام اين گونه آمده است كه بيشتر روزها، روزه دار بودند. (2) .

ص: 658


1- احزاب، 35.
2- اعلام الهداية، ج 8، ص 32.

راستگويي و امانت داري

امام صادق عليه السلام همواره به كساني كه خدمتشان مي رسيدند و يا از ايشان جدا مي شدند، سفارش به راستگويي و اداي امانت مي نمود. البته قبلا نيز برخي از اين گونه احاديث، از آن حضرت نقل شده بود.

با توجه به سفارش هاي امام عليه السلام اين دو خصلت ذاتا از بهترين خصلت هاي نيك است و نه تنها در ديانت اثر و نشانه ي روشني دارد؛ بلكه سبب محبوبيت بين مردم و گرايش و اطمينان آنان و به دست آوردن اعتبار و ثروت نيز خواهد شد. براي اثبات اين ادعا مي توان تنها به حادثه اي [عجيب] اشاره كرد كه براي فهم اين موضوع كافي خواهد بود.

امام صادق عليه السلام به عبدالرحمان بن سيابه كه مرد جواني بود و بعد از مرگ پدر خود خدمت آن حضرت رسيد فرمود: آيا مي خواهي من به تو وصيت و سفارشي بكنم؟ او گفت: آري فداي شما شوم. امام عليه السلام به او فرمود: بر تو باد به راستگويي و اداي امانت كه اگر رعايت اين خصلت را بكني در اموال مردم شريك خواهي شد. سپس امام عليه السلام انگشتان خود را كنار يكديگر قرار داد و فرمود: اين چنين با مال آنان شريك خواهي بود.

عبدالرحمان بن سيابه مي گويد: من اين سخن را از امام عليه السلام حفظ نمودم و عمل كردم و پس از آن به قدري اموال من زياد شد كه سيصد هزار درهم براي آنها زكات پرداخت نمودم. (1) .

خلاصه ي سخن اين كه، نصايح و سفارش هاي امام صادق عليه السلام براي تمام ابعاد و شؤون زندگي و سعادت دنيوي و اخروي و رستگاري انسان سودمند و ضروري است، و وظيفه ي هر مسلماني است كه به آنها عمل كند.

ص: 659


1- بحارالأنوار ج 47 / 384.

روا كردن حاجت مومن

حضرت امام صادق عليه السلام درباره ي روا كردن حاجت مؤمن فرموده است:

1- كسي كه يكي از خواسته برادر ديني خود را برآورد خداوند عالم در روز قيامت صدهزار خواسته او را برآورد كه اولين آن ها بهشت است و از جمله ي اين پاداش ها آن است كه خويشان و آشنايان و برادران ديني او را نيز وارد بهشت مي كند به شرط اين كه ناصبي نباشند(1) .

2- روا ساختن حاجت مؤمن از آزاد ساختن هزار بنده و بار كردن هزار اسب در راه خدا (فرستادن به جهاد) بهتر است(2) .

3- كسي كه براي برآوردن حاجت برادر مؤمن خود كوشش كند مانند اين است كه نه هزار سال خدا را عبادت كرده باشد كه روزها را به روزه داري و شب را به شب زنده داري بگذراند(3) .

4- به حضرت عيسي بن مريم عليه السلام دو حرف، به موسي بن عمران عليه السلام چهار حرف، به حضرت ابراهيم عليه السلام هشت حرف، به حضرت نوح عليه السلام پانزده حرف، به حضرت آدم عليه السلام بيست و پنج حرف، از اسم اعظم عطا شده بود و بدان عمل مي كردند.

خداوند تمام اسامي را به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم تعليم نمود و خداوند هفتاد و سه اسم اعظم دارد كه هفتاد و دو اسم آن را به حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تعليم نمود و فقط يك اسم باقي مانده است. ما همه آن هفتاد و دو اسم را از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برديم(4) .

5- روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با حارثة بن مالك انصاري روبرو شد و پرسيد حالت چه طور است؟ او در پاسخ گفت در حالي هستم كه ايمان حقيقي دارم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود هر چيزي را حقيقتي است، نشانه حقيقت گفتار تو چيست؟ حارثه عرض كرد اي رسول خدا اشتياق به دنيا ندارم شب را (براي عبادت) بيدارم و روزهاي گرم را روزه مي گيرم و گويا عرش خدا را مي نگرم كه براي حساب گسترده شده و بهشتيان را در بهشت مي نگرم و ناله دوزخيان را در ميان دوزخ مي شنوم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: (اين) بنده اي است كه خداوند قلبش را نوراني نموده است، بصيرتي كه يافتي ثابت و استوار باشد. حارثه عرض كرد اي رسول خدا از پروردگار عالم بخواه كه شهادت در ركابت را نصيب من گرداند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود خدايا شهادت را به حارثه روزي كن. چند روزي نگذشت كه جنگي پيش آمد و حارثه در آن جنگ شركت نمود و پس از كشتن 9 يا 8 نفر از دشمن به شهادت رسيد(5) .

6- ابوبصير گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم ماجراي وادي يابس (شنزار) كه سوره ي عاديات در مورد ستودن قهرمان اسلام كه در اين وادي جنگيدند، نازل شد چيست؟ امام صادق عليه السلام فرمود: اهالي بيابان يابس كه دوازده هزار نفر سواره بودند با هم پيوند بستند كه همه تا سر حد مرگ پيش روند و محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام را بكشند.

جبرئيل جريان را به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اطلاع داد و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نخست ابوبكر و سپس عمر را با سپاهي به سوي آن ها فرستاد ولي آن ها بي نتيجه بازگشتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين بار علي عليه السلام را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوي وادي يابس رهسپار نمود.

به دشمن خبر رسيد كه سپاه اسلام به فرماندهي علي عليه السلام روانه ميدان هستند، دويست نفر از مردان مسلح دشمن به ميدان تاختند و گفتند شما كيستيد و از كجا آمده ايد و چه تصميم داريد؟ علي عليه السلام در پاسخ فرمود: منم علي بن ابي طالب پسر عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و برادر او و فرستاده او به سوي شما هستم، شما را به يكتائي خدا و بندگي و رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دعوت مي كنم، اگر ايمان بياوريد در نفع و ضرر شريك مسلمين هستيد.

آن ها گفتند سخن تو را شنيديم آماده ي جنگ باش و بدان كه ما تو و اصحاب تو را خواهيم كشت.

علي عليه السلام به آن ها فرمود: واي بر شما مرا به بسياري جمعيت خود و پيوند خود تهديد مي كنيد؟! بدانيد ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما كمك مي جوئيم و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

دشمن به پايگاه هاي خود بازگشت و مستقر شد. علي عليه السلام نيز همراه اصحاب به پايگاه خود رفتند و مستقر شدند. حضرت علي عليه السلام دستور داد مسلمانان در آماده باش كامل براي حمله صبحگاهي به سر برند. با دميدن سحر علي عليه السلام با اصحاب خود نماز خواند سپس به سوي دشمن حمله نمود و آن چنان آن ها را غافلگير كرد كه تا هنگام درگيري نمي فهميدند كه مسلمين چطور بر آن ها دست يافتند. هنور دنباله سپاه اسلام نرسيده بود كه پيشتازان اسلام، دشمن را به هلاكت رساندند و علي عليه السلام شخصا هفت نفر از دلاوران پيشتاز دشمن را از پاي در آورد، در نتيجه زنان و كودكان اسير شدند و اموالشان به دست مسلمين افتاد.

جبرئيل پيروزي علي عليه السلام و سپاه اسلام را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر داد. آن حضرت به منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي مردم را از فتح مسلمين با خبر كرد و به آن ها اطلاع داد كه تنها دو نفر از مسلمين به شهادت رسيده اند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و همه مسلمين از مدينه بيرون آمدند و به استقبال علي عليه السلام شتافتند و در يك فرسخي مدينه با سپاه علي عليه السلام روبرو شدند. حضرت علي عليه السلام هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديد از مركب پياده شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز از مركب پياده شد و بين دو چشم علي عليه السلام را بوسيد و مسلمانان استقبال كننده نيز مانند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مقام علي عليه السلام تجليل كردند و غنائم جنگي و اسيران و اموال دشمن كه به دست مسلمين رسيده بود مورد تماشاي مسلمين قرار گرفت.

جبرئيل امين نازل شد و سوره ي عاديات را به ميمنت اين پيروزي نازل كرد و اشك شوق از چشمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سرازير شد(6) .

در روايت ديگر آمده: سوره عاديات وقتي نازل شد كه هنوز سربازان اسلام به مدينه بازنگشته بودند. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن روز براي نماز صبح اين سوره را تلاوت فرمود. بعد از نماز اصحاب عرض كردند اين چه سوره اي است كه تا به حال نشنيده بوديم؟ فرمود: علي عليه السلام بر دشمنان پيروز شد و جبرئيل ديشب با آوردن اين سوره به من بشارت داد. چند روز بعد علي عليه السلام به مدينه وارد شد.

7- روزي ابوحنيفه، امام صادق عليه السلام را ديد كه بر عصايي تكيه داده. عرض كرد اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سن و سالت به حدي نرسيده كه عصا به دست گيري.

امام صادق عليه السلام فرمود: آري ولي اين عصا، عصاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، خواستم به آن تبرك جويم. ابوحنيفه به پيش آمد تا ان عصا را ببوسد. امام صادق عليه السلام از بوسيدن او جلوگيري كرد و دستش را جلو آورد و به او فرمود سوگند به خدا تو مي داني كه پوست و موي و دستم، پوست و موي و دست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، آن را نمي بوسي ولي مي خواهي عصايش را ببوسي!(7) .

ص: 660


1- اصول كافي، ج 2، ص 193.
2- همان؛ بحار، ج 71، ص 339.
3- همان، ص 315.
4- بوستان ولايت، ج 1، ص 103، اقتباس از كافي، ج 1، ص 283.
5- اصول كافي، ج 1، ص 54.
6- بحار، ج 21، ص 66؛ ارشاد مفيد، ص 84.
7- همان، ص 28.

ريشه كفر

اياكم أن يحسد بعضكم بعضا فان الكفر أصله الحسد.(1) .

از حسد ورزي به يكديگر بپرهيزيد، زيرا ريشه ي كفر، حسد است.

ص: 661


1- تحف العقول ، ص 315.

راه آسايش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه راه آسايش در چيست؟ فرمودند: در مخالفت با هوس. عرض شد: پس، بنده، كي به آسايش دست مي يابد؟ حضرت فرمودند: در نخستين روزي كه به بهشت مي رود. (1) .

ص: 662


1- تحف العقول: 21439370.

راه هاي خويشتن داري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه خشم بر او غلبه كند، و يا به چيزي رغبت پيدا مي كند و يا مي ترسد و يا هوس چيزي را مي كند، خويشتن داري كند، خداوند پيكر او را بر آتش حرام مي گرداند. (1) .

ص: 663


1- بحار: 78 / 243 / 42، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21517.

راه نزديك شدن به خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با دستگيري از برادرانتان، خود را به خداوند متعال نزديك سازيد. (1) .

ص: 664


1- خصال: 8 / 26، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21711.

راه شناختن شيعيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان ما را در نحوه ي مواظبت كردن بر اوقات نمازشان و حفظ كردن اسرار ما از دشمنانمان و دستگيري از برادرانشان بيازماييد. (1) .

ص: 665


1- قرب الاسناد: 78 / 253، همان، همان، 21717.

راه هاي فروتني چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فروتني اين است كه از مجلس به جايي كمتر از مقام و موقعيت خود، راضي باشي و به هر كه برخوردي، سلام كني و مشاجره را رها كني هر چند حق با تو باشد و دوست نداشته باشي كه تو را به پرهيزكاري بستايند و فروتني در رأس همه ي خوبي ها است. (1) .

ص: 666


1- بحار: 75 / 123 / 20 و 75 / 118 / 3، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21838.

روزي، حرص و حسابرسي

امام صادق عليه السلام به مردم كه تقاضاي پند مي كردند، فرمودند:

اگر خداوند تبارك و تعالي روزي (رساندن) را به عهده گرفته است، پس غم روزي خوردن از بهر چيست؟ و اگر روزي قسمت شده است، پس حرص چه معنا دارد؟ و اگر حسابرسي راست است، پس گردآوردن (مال و ثروت) چرا؟ (1) .

ص: 667


1- بحار: 78 / 190 / 1 همان، همان، 222124.

راه رفتن روي آب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

روزي حواريون، عيسي عليه السلام را نديدند پس در جستجوي او بيرون رفتند و ديدند كه روي آب راه مي رود. يكي از آنان عرض كرد: اي پيامبر خدا، به طرف تو بيايم؟ حضرت فرمود: آري. آن مرد يك پايش را روي آب گذاشت و رفت تا پاي ديگرش را نيز روي آب بگذارد كه زير آب رفت حضرت فرمود: دستت را بده اي كوته ايمان، اگر آدميزاد به وزن دانه اي، ذره اي يقين داشت در آن صورت روي آب راه مي رفت. (1) .

ص: 668


1- الدر المنثور: 2 / 203، ميزان الحكمه: ج 14، ح 23027.

راه ورود و خروج را بشناسيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در هر كاري، پيش از آن كه بدان مبادرت ورزي و بعد پشيمان شوي، درنگ كن تا راه ورود و خروج آن را بشناسي (بداني از كجا آغازش كني و چگونه به پايانش رساني) (1) .

ص: 669


1- تحف العقول: 304، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20105.

ز

زوجات

حضرت صادق عليه السلام 3 زن گرفت اول فاطمه بنت الحسين الاثرم بن حسين بن علي بن ابيطالب دوم ام حميده مادر حضرت كاظم عليه السلام بود سوم مادر ابي حنيفه بود و يازده كنيز در حباله او بود كه از اين زوجات 7 اولاد آورد كه 6 پسر و يك دختر بود و برخي ده اولاد نوشته اند كه 7 پسر و 3 دختر داشته اند (1) .

ص: 670


1- كافي شافي - مصباح - مناقب ص 255 ج 2 دوائر العلوم ص 31.

زنده كردن گاو مرده به اذن خداوند

مفضل مي گويد: با امام صادق (عليه السلام) در راهي مي رفتيم ناگهان به زني كه در مقابل دو گاو ماده ي مرده اي بود، برخورد كرديم.

آن زن و بچه هايش در حال گريه كردن بودند كه حضرت از ايشان پرسيد: «داستان شما چيست»؟

آن زن گفت: من و كودكانم از اين گاو، معاش مي كرديم و حال همان طور كه مي بينيد، اين گاو مرده است و من مانده ام كه چه كنم و مخارج زندگي ام را از كجا تامين نمايم؟

امام فرمود: «مي خواهي، اين گاو را خدا برايت زنده كند».

آن زن گفت: اي مرد! ما را به تمسخر گرفته اي؟

امام فرمود: «خير» و با پايش به گاو اشاره اي كرد، ناگهان گاو مرده به اذن خداوند، زنده شد و به پا خاست.

آن زن گفت: به پروردگار كعبه اين مرد، عيسي بن مريم است!

حضرت براي آنكه شناخته نشود، خود را در ميان مردم مخفي نمود. (1) .

ص: 671


1- منتهي الآمال.

زنده كردن محمد بن حنفيه به اذن خداوند

روزي اسماعيل حميدي، يكي از اهالي مدينه، نزد امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) من شنيده ام كه شما فرموده ايد، من محب كامل شما نيستم در حالي كه من عمرم را در محبت شما فاني كردم و مردم را هم به طرف شما دعوت كردم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «آيا تو در حق محمد حنفيه نگفتي تا كي اي پسر وصي پيغمبر (صلي الله عليه و اله)! تو زنده باشي، روزي بخوري، در كوه رضوي اقامت كني، پيوسته در آن جا باشي، ديده نشوي و حال آنكه از ذوق و عشق تو ديوانه باشيم؛ آيا تو قائل نشدي كه محمد بن حنفيه همان قائم است...

واي بر تو! رسول خدا (صلي الله عليه و اله)، علي، حسن و حسين (عليهماالسلام)،

بهتر از محمد بن حنفيه بودند و مرگ را چشيدند».

اسماعيل گفت: آيا براي جمله ي خودت دليلي داري؟

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «بلي، بدرستي كه پدرم مرا خبر داد كه او نماز خواند بر جنازه ي محمد بن حنفيه و در دفنش نيز حاضر بود». سپس امام، دست اسماعيل را گرفت و با هم به سوي قبري حركت كردند؛ امام دست خود را به آن قبر زد و دعايي خواند در آن حال قبر شكافته شد و مردي كه موهاي سر و ريشش سفيد بود از قبر بيرون آمده و در حالي كه خاك از سر و صورتش مي ريخت، گفت: اي ابوهاشم! مرا مي شناسي؟ اسماعيل گفت: نه.

گفت: من محمد بن حنفيه هستم، همانا امام بعد از حسين (عليه السلام)،علي بن الحسين (عليه السلام) است و بعد از او، محمد بن علي (عليه السلام) و بعد از او، ايشان (يعني جعفر بن محمد (عليه السلام)) امام و پيشواي مردم زمين و زمان هستند؛ سپس سرش را در قبر كرد و قبر دوباره به حالت اوليه باز گشت. (1) .

ص: 672


1- منتهي الآمال.

زنده شدن گاو

از مفضل بن عمر روايت شده كه گفت وقتي با امام جعفرصادق عليه السلام در مكه مي رفتيم كه ناگاه به زني رسيديم در پيش روي او گاوي مرده بود آن زن با جمعي از كودكان به او مي نگريست امام صادق عليه السلام پرسيد موضوع چيست آن زن گفت من با فرزندان خود به شير اين گاو معاش مي كرديم و اكنون اين گاو مرده من در كار خود حيران هستم چه كنم؟

امام صادق عليه السلام فرمود اي زن مي خواهي حق تعالي اين گاو را زنده فرمايد - آن زن گفت اي مرد مرا مسخره مي كني؟! - امام فرمود نه سخريه نمي كنم آنگاه دعائي خواند و سرپائي بر آن گاو زد گاو بلند شد تندرست و سالم امام رفت و زن ندانست اين كي بود و چه كرد.

ابوحمزه ثمالي مي گويد با امام جعفرصادق عليه السلام در راه مكه مي رفتم بين مكه و مدينه چيزي پيدا شد به شكل مرغ آن حضرت فرمود كه اين پست و بريد جن است مي گويد در اين ساعت هشام بن عبدالملك مرد -!!

ابراهيم بن عبدالحميد روايت كرده كه گفت در مكه بردي خريدم و قسم خوردم آن را از خود دور نسازم تا بدان كفنم كنند اتفاقا در مشعرالحرام زير سرم گذاشتم چون بيدار شدم آن برد نبود خيلي محزون شدم تا به مني برگشتم در مسجد خيف يكي آمد گفت امام جعفرصادق عليه السلام تو را مي خواهد رفتم حضورش يك برد يماني به من داد كه بسيار عالي و شبيه برد خودم بود جريان را عرض كردم فرمود برو شكر نعمت خدا را كن.

زنده شدن كودك

جميل بن دراج مي گويد: حضور امام ششم بودم كه مردي آمد خدمتش عرض كرد پسرم مرد او را در لحاف پيچيدم گذاشتم آمدم خدمت شما فرمود شايد نمرده باشد برخيز برو به جانب خانه خود و غسل كن و دو ركعت نماز بگذار و دعا كن بگو:

يا من وهبه لي ولم يكن شيئا جد دلي هبة يعني اي كسي كه بخشيدي اين طفل را به من در حالي كه نبود او را مجددا به من بخش و او را حركت ده و اين خبر را هم براي كسي نقل مكن.

آن زن رفت چنانكه دستور فرموده بود عمل كرد و طفل خود را حركت داد كه آوازش به گريه بلند شد و زنده گرديد - در مناقب عينا اين روايت را از ديگري نقل كرده است.

زنده شدن زني

در بصائر الدرجات روايت كرده كه مردي از اصحاب به حج رفت به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد عرض كرد فدايت شوم زن من بيسار مريض بود در حال مرض وفات مي كرد من حركت كردم و من تنها مانده ام فرمود او را دوست مي داشتي عرض كرد بلي فرمود به منزل خود برگرد او را خواهي ديد چون برگشت ديد زنش نشسته مشغول غذا خوردن است - و نظير اين اخبار در سيره امام صادق عليه السلام بسيار است كه به شخصيت او مي توان پي برد.

در اخبار كتب رجال چنين استنباط مي شود كه امام صادق عليه السلام در تمام فنون علمي دست قوي داشته و برخي از آنها به نام نهر بهشتي يا حوض بزرگ دامنه دار علوم جغرافيا را آموخته و طبقات ارض را تشريح و تعريف فرموده است و در ضمن اين خوارق عاداتي كه به حس و شهود به اصحاب نموده علومي را آموخته است و بالاترين معجزات آن حضرت همان قسمتها است.

در كتاب خرايج از ابان بن تغلب روايت نموده كه گفت در مدينه از خانه خود بيرون آمدم كه به خدمت امام صادق عليه السلام بروم چون نزديك خانه او رسيدم ديدم جمعي از خانه او بيرون آمدند همه صورت زيبائي و لباسهاي فاخري داشتند باوقار و سكينت و من آنها را نشناختم چون شرفياب شدم ديدم پانزده نفر حضور او هستند كه هيچ يك زبان يكديگر را نمي فهميدند بعضي عربي و برخي فارسي و نبطي و حبشي و سقلبي و عجمي بودند.

يكي از ما از ديگري پرسيد كه آن حضرت چه مي گويد به چه زبان حديث مي فرمايد آنكه عربي بود گفت به زبان عربي آنكه عجمي بود گفت به زبان فارسي آن كس كه حبشي بود گفت من به لغت حبشي شنيدم و سقلبي گفت به زبان سقلبي به گوش من رسيد و هر يك از آن پانزده نفر به زبان مانوس خود حديث امام را شنيدند چون مجلس ما تمام شد بيرون آمديم و همين نظر موجود بود ما برگشتيم حضور امام جريان را عرض كرديم فرمود حديث يكي بود اما به گوش شماها به لهجه و لغات مختلف رسيد و اين هم از تصرفات ولايت مطلقه الهيه است.

در خرايج است كه جابر گفت وقتي در خدمت اباعبدالله بوديم و به مردي گذشتيم كه بزغاله اي را مي خواست ذبح كند آن حيوان نگاهش به امام ششم افتاد صيحه اي زد آن حضرت به آن مرد فرمود قيمت اين بزغاله چند است گفت چهار درهم امام صادق چهار درهم از آستين خود بيرون آورد به او داد و بزغاله را رها كرد.

پس از آن ديديم بازي دراجي را گرفته و آن دراج فرياد برآورد امام ششم فرمود آن دراج را رها كن من عرض كردم امري عجيب از شما مي بينم فرمود آري آن بزغاله را چون صاحبش خواست ذبح كند چشمش كه بر من افتاد گفت پناه به خدا و شما اهل بيت مي برم از اراده قصاب من او را در پناه خود نجات دادم.

اما آن دراج نيز به ما پناه آورد كه آزادي او را خواستم آنگاه فرمود اگر شيعيان ما داراي استقامت در عقيده خود بودند به آنها منطق طيور و وحوش را مي آموختم و هر كجا استعدادهاي لايق و خلوص نيت و حسن طويت مي ديد از علوم و فنون غريبه مي آموخت تا بهره مند گردند.

زنا كردن فرستاده ي پادشاه هند با كنيز زيبا روي

مي گويند: يكي از پادشاهان هند احوال امام صادق عليه السلام را شنيده بود و محبت آن حضرت در دلش جا كرد و اين محبت روز به روز بيشتر مي شد.

روزي وي كنيزي در نهايت زيبائي و جمال را به همراه تحفه و هدايا و اجناس نفيسي را به عنوان هديه به خدمت امام صادق عليه السلام روانه كرد.

فرستاده ي او با آن اسباب به درب خانه آن حضرت رسيد ولي امام صادق عليه السلام اجازه ي ورود نداد. وي مدتي بر درب خانه منتظر شد ولي باز موفق نشد كه خدمت آن حضرت برسد. پس به بريد بن سليمان التماس نمود و با واسطه ي او توانست خدمت امام صادق عليه السلام برسد.

بعد از سلام، آن مرد گفت: «من از راه دور از پيش پادشاه هند آمده ام و كاغذي سر به مهر دارم و مدتي است كه در درگاه شما سرگردان هستم! آيا اولاد انبياء اينچنين رفتار مي كنند؟!» آن حضرت سر در پيش افكنده و جوابي نداد، بعد از لحظه اي فرمود: «البته بعد از مدتي خواهي فهميد.»

چون مهر را از كاغذ برداشتند، نوشته بود كه: «به نام خداوند بخشنده و مهربان، بسوي جعفر بن محمد الصادق، طاهر و پاك از هر پليدي و بدي، مي نويسد فلان پادشاه هند كه فلان نام دارد: حق تعالي مي خواهد كه مرا بوسيله ي شما هدايت نمايد، كنيزي كه تا امروز از آن زيباتر و خوبتر نديده بودم را با چيزهاي ديگري از جواهر و حلي و زيور و بوي خوش و ديگر اجناس خدمت شما فرستادم. چون هيچ كس را به جز شما قابل اين كنيز ندانستم هزار نفر از ميان وزراء و علماء و كاتبان و امينان خود كه صلاحيت امانت داشتند را انتخاب نموده و از آن هزار نفر، صد نفر و از آن صد نفر، ده نفر و از آن ده نفر، يك نفر را كه ميزاب بن حباب بود و اعتماد بر ديانت و امانت او داشتم، انتخاب نمودم و هديه خود را به او سپرده و به خدمت شما فرستادم، به اميد آن كه مورد قبول شما بيفتد.»

چون مضمون نامه خوانده شد، امام صادق عليه السلام رو به آن فرستاده كرد و فرمود: «اكنون برگرد اي خائن و هر چه آورده اي ببر كه ما چيزي كه در آن خيانت واقع شده است را قبول نمي كنيم.»

آن شخص شروع به قسم خوردن نمود، آن حضرت فرمود: «اگر آن جامه اي كه تو پوشيده اي بر عليه تو گواهي دهد، مسلمان مي شوي؟!»

او گفت: «مرا از اين كار معاف كنيد.»

حضرت فرمود: «پس هر چه تو كرده اي را براي صاحبت مي نويسم.»

گفت: «اگر چيزي از من صادر شده باشد آن را بنويس.»

آن حضرت رو به قبله كرد و دعا فرمود كه: «خدايا! اين پوستين را كه اين مرد پوشيده به سخن در آور تا بر آنچه كرده است، گواهي دهد.» و به او دستور داد كه پوستين را در بياورد و در آنجا بگذارد.

آن هندي، پوستين را از تن خود بيرون آورد و آنجا گذاشت. ناگهان آن پوستين به زبان آمد و گفت: «اي پسر رسول خدا! فلان پادشاه، اين مرد را امين ساخت و او را در حفظ آنچه با اوست بسيار سفارش نمود. در راه به منزلي رسيديم، در آنجا باران بود و ما خيس شده بوديم. او خادمي كه نامش بشير بوده و همراه كنيز بود را از بدنبال كاري فرستاد. بعد كنيز را طلبيد. آن راه پر از گل شده بود، كنيز لباسش را بالا گرفت تا جامه اش گل آلوده نشود كه نظر اين خائن بر ساق كنيز افتاد. پس او را پيش خود خواند و با او زنا كرد.»

چون سخن پوستين به اينجا رسيد هندي به خاك افتاد و اعتراف به خطاي خود نمود. سپس پوستين خود را پوشيد. ناگهان پوستين، حلق او را گرفت و رويش سياه شد و نزديك بود كه بميرد. در اين هنگام امام صادق عليه السلام به آن پوستين دستور داد كه: «او را بگذار كه صاحبش به كشتن او اولي است.» و دستور داد كه هدايا را پس ببرد. منتها با التماس حضار هر چه غير از كنيز بود را نگه داشت و كنيز را به او برگرداند. هندي گفت: «صاحب من عقوبتش بسيار سخت است! مرا بكشتن مي دهي.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «مسلمان شو تا كنيز را به تو ببخشم.»

ولي آن ملعون قبول نكرد و چون برگشت، پادشاه باهوش و فراستي كه داشت فهميد كه او خيانت كرده است. پس آن كنيز را تهديد نمود و كنيز نيز ماجرا را نقل كرد. و پادشاه هر دوي آنها را كشت. بعد خدمت امام صادق عليه السلام نوشت كه: «چون آنچه نفيس بود را پس فرستادي و چيزهايي كه زياد نفيس نبود را قبول فرموديد دانستم كه خيانتي شده است و بر اولاد انبياء اين چيزها مخفي نمي ماند. پس كنيز را تهديد نمودم و او اقرار كرد و قصه ي پوستين را براي من نقل نمود. پس هر دوي آنها را گردن زدم و شهادت مي دهم كه خدا يكي است و به غير از او خدائي نيست و محمد صلي الله عليه و اله و سلم كه جد شما مي باشد رسول خدا است و تو وصي و جانشين رسول خدا هستي و اميدوارم كه انشاءالله تعالي به دنبال اين نامه توفيق رسيدن به خدمتتان را بيابم.»

پس بعد از مدتي اندك او به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و اسلامش نيكو شد و از دوستان و شيعيان آن حضرت بود و خدمت آن حضرت را به پادشاهي ترجيح داد، تا اينكه از دنيا رفت و به بهشت وارد شد. (1) .

ص: 673


1- حديقة الشيعه.

زنده كردن پرندگان كشته شده

يونس بن ظبيان مي گويد: با جمعي كثيري در خدمت امام صادق عليه السلام بودم.كسي پرسيد: «اي فرزند رسول خدا! پرندگاني كه حق تعالي در قرآن مجيد ياد نموده و به ابراهيم خطاب فرموده كه «خدا اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل علي كل جبل منهن جزء» (1) (يعني: خداوند فرمود چهار پرنده را بگير و گوشت آنها را با هم در آميز، سپس هر قسمتي را بر سر كوهي بگذار.) آيا آن پرنده ها از يك جنس بودند يا مختلف بودند؟!» امام صادق عليه السلام فرمود: «مي خواهيد به شما مثل آن را نشان بدهم؟» ما همه گفتيم: «بلي اي فرزند رسول خدا.»

پس ايشان چهار پرنده را طلبيد كه عبارت بودند از: طاووس، باز و كبوتر و كلاغ، و آنها را ذبح فرمود و سرهاي آن پرنده ها را نزد خود گذاشت.

به دستور آن حضرت استخوان و پر و گوشت آن پرندگان درهم كوفته شد و بعد آنها به چهار بخش تقسيم شده در چهار گوشه ي خانه گذاشته شد.

سپس امام صادق عليه السلام اول طاووس را صدا زد، ناگهان ديدم كه از آن چهار بخش، ذره ذره جدا مي شد و بهم مي پيوست تا طاووس كاملي ساخته شد و سرش نيز به بدنش پيوست. بعد از آن، كلاغ را صدا زد، باز از هر بخشي، ذره ذره به يكديگر پيوستند تا يك كلاغ كامل شده و سر به بدن ملحق گشت.

آن دو پرنده ي ديگر را نيز به همين طريق صدا زد و اجزاء آنها بهم پيوست تا آن چهار پرنده، زنده و متحرك گرديدند. (2) .

ص: 674


1- سوره ي بقره آيه ي 260.
2- حديقة الشيعه.

زنده كردن گاو مرده براي زن فقير

مفضل بن عمر مي گويد: در مكه به همراه امام صادق عليه السلام مي رفتيم. زني را ديديم كه در مقابل او گاو مرده اي بود و آن زن و بچه هايش مي گريستند.

امام صادق عليه السلام به آنها فرمود: «قضيه ي شما چيست؟»

آن زن گفت: «من و كودكانم روزي خود را از اين گاو، بدست مي آورديم ولي حالا مرده است و من متحير مانده ام كه چه بكنم.»

حضرت فرمود: «دوست داري كه حق تعالي، گاو را زنده بكند.»

آن زن كه امام صادق عليه السلام را نمي شناخت، گفت: «اي مرد! ما را مسخره مي كني؟»

حضرت فرمود: «چنين نيست! من قصد تمسخر نداشتم.»

سپس دعائي خواند و پاي مبارك خود را به گاو زد و به او صيحه اي زد، پس ناگهان آن گاو زنده شد و با شتاب برخاست.

آن زن گفت: «به پروردگار كعبه، اين عيسي عليه السلام است.»

پس امام صادق عليه السلام خود را در ميان مردم داخل كرد كه شناخته نشود. (1) .

ص: 675


1- خرايج.

زنده شدن برادر مرده و گواهي به امامت امام صادق

جد محمد بن راشد مي گويد: خواستم كه نزد امام جعفر صادق عليه السلام بروم و درباره ي مسأله اي از ايشان سؤال كنم. گفتند: «سيد حميري شاعر مرده و حضرت براي تشيع جنازه ي او رفته است.»

پس به قبرستان رفته و خدمت ايشان رسيدم و سؤال خود را كردم و آن حضرت پاسخ مرا گفتند. وقتي كه مي خواستم بروم، امام عليه السلام لباس مرا گرفت و نگهداشت و فرمود: «شما جوانها علم را ترك كرديد.»

گفتم: «آيا تو امام زمان هستي؟» فرمود: «بلي.»

گفتم: «دليل و نشانه ي آن چيست؟» فرمود: «از هر چه مي خواهي بخواه ان شاءالله برآورده مي كنم.»

گفتم: «من برادري داشتم كه مرد و او را در اين قبرستان دفن كردم، به اذن خدا وي را براي من زنده كن.»حضرت فرمود: «تو اهل اين كار نيستي ولي برادرت مؤمن بود و اسمش نزد ما احمد است.»

پس نزديك قبر او شد و دعا كرد. ناگهان قبر شكافته شد و برادرم از آن بيرون آمد و رو به من كرد و گفت: «اي برادر! از او (امام صادق عليه السلام) پيروي كن و جدا نشو.» سپس به قبرش بازگشت. (1) .

ص: 676


1- بحارالانوار ج 47.

زنده كردن محمد بن حنفيه

ابوهاشم اسماعيل بن محمد حميري مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا! شما درباره ي من فرموده ايد كه من بر چيزي نيستم، و حال آنكه من عمرم را در محبت شما فاني كردم و مردم را به جهت شما هجو كردم.»

حضرت فرمود: «آيا تو در حق محمد بن حنفيه قدس سره نگفته اي كه: حتي متي والي و كم المدي

يابن الوصي و انت حي ترزق تاوي برضوي لا تزال و لا تري

و بنا اليك من الصبابة اولق (يعني: تا كي و تا چه مدت اي پسر وصي پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم زنده باشي و روزي بخوري و در كوره رضوي اقامت طولاني داشته باشي و پيوسته در آنجا باشي و ديده نشوي و حال آنكه از ذوق و عشق تو ديوانه هستيم)

آيا تو قائل نشده اي كه محمد بن حنفيه، قائم است در شعب رضوي و شيري از طرف راست و شيري در طرف چپش است و صبح و شام روزيش مي رسد؟!

واي بر تو! رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم و علي و حسن و حسين عليهم السلام بهتر از محمد بن حنفيه بودند و مرگ را چشيدند.

من گفتم: «آيا براي اين دليلي هست؟»

حضرت فرمود: «بلي! بدرستي كه پدرم به من خبر داد كه او بر جنازه ي محمد نماز خواند و در دفنش حاضر بود. من به تو آيتي را نشان مي دهم.»

سپس امام صادق عليه السلام دست مرا گرفت و بسوي قبري برد و دست خود را بر آن زد و دعائي خواند.

در همان حال قبري شكافته شد و مردي كه موهاي سر و ريشش، سفيد بود از قبر بيرون آمد و خاك از سر و صورتش مي ريخت.

او به من گفت: «اي ابوهاشم! مرا مي شناسي؟!» من گفتم: «نه.»

گفت: «من محمد بن حنفيه هستم، همانا امام بعد از حسين عليه السلام، علي بن الحسين عليه السلام است و بعد از او ايشان است.» و به امام صادق عليه السلام اشاره كرد. سپس داخل قبر شد و قبر بهم آمد. (1) .

ص: 677


1- ثاقب المناقب.

زنده شدن زن جوان

داوود رقي مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه جواني وارد شد و گريه مي كرد. او گفت: «نذر كردم كه با همسرم به حج بروم ولي هنگامي كه به مدينه وارد شدم، همسرم مرد.» حضرت فرمود: «برو، او نمرده است.»

جوان گفت: «او مرد و من رويش را كشيدم.»

حضرت فرمود: «او زنده است.»

جوان رفت و خندان برگشت و گفت: «بر او كه وارد شدم، ديدم نشسته است.»

حضرت فرمود: «اي داوود! آيا ايمان نياوردي؟»

گفتم: «چرا ولي مي خواهم قلبم آرام بگيرد.»

ذيحجه كه رسيد، امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اي داوود! مشتاق زيارت خانه ي پروردگار شده ام.»گفتم: «سرور من! فردا عرفات است.»

حضرت فرمود: «وقتي نماز عشاء را خواندي، شترم را افسار بزن و بياور.»

من هم دستور ايشان را اجرا كردم. پس با حضرت روانه خانه ي خدا شديم. در وقت طلوع آفتاب در خانه ي خدا بوديم كه آن جوان با همسرش از مقابل ما گذشتند. آن زن اشاره به امام صادق عليه السلام كرد و به شوهرش گفت: «اين شخصي بود كه درباره زندگي من نزد خداوند شفاعت كرد.» (1) .

ص: 678


1- بحارالانوار ج 47.

زنده شدن گاو با معجزه حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: با مردم بياميزيد، در اجتماعاتشان شركت كنيد و آنان را در كارها ياري نمائيد، منزوي نشويد و از جامعه كناره نگيريد و همواره در معاشرتهاي اجتماعي دستور خداوند را به كار بنديد كه فرموده است: با مردم به خوبي سخن بگوئيد و حسن برخورد داشته باشيد.

مفضل بن عمر روايت مي كند كه در مني در خدمت امام جعفرالصادق عليه السلام بودم كه گذار آن حضرت بر پيرزني افتاد كه با دو طفل خردسال مي گريستند و ماده گاوي مرده نزديك ايشان افتاده بود. آن حضرت پرسيد: كه اي ضعيفه چرا گريه مي كني؟ گفت: چرا گريه نكنم كه روزي من و اطفال من از اين گاو بود. اكنون در كار خود حيرانم.

حضرت فرمود: مي خواهي كه گاو تو زنده شود؟ پيرزن گفت: اي بنده خدا، اين مصيبت مرا بس نيست كه مرا مسخره مي كني؟ فرمود: حاشا كه من از روي تمسخر گفته باشم و لب مبارك بجنبانيد و پا بر آن گاو زد و فورا آن گاو برجست و بر پاي ايستاد. آن پيرزن از شدت خوشحالي گفت: برب كعبه اين شخص عيسي عليه السلام پيامبر است. حضرت خود را در ميان مردم انداخت و به راه خود رفت كه مبادا كسي بر آن مطلع شود.

زائريني از فرشتگان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از گناهان كبيره نارضائي والدين و نااميدي از رحمت خدا و امن از عذاب الهي است.

ابان بن تغلب روايت مي كند كه روزي طرف صبح بر در خانه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام رفتم و قومي را ديدم كه از نزد ايشان بيرون مي آمدند كه هرگز قومي به هيأت و سيماي ايشان نديده بودم. ايشان به وقار و آرامش هر چه تمام تر غايب شدند و گويا زمين ايشان را فرو برد. چون به نزد آن حضرت رفتم به او از آن چه ديده بودم خبر دادم. ايشان فرمودند: فرشتگاني بودند كه مرا زيارت كردند و اكنون به زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفتند.

زيد چه كرد؟

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس از شما به بلايي مبتلا شود و صبر كند، در صبرش مثل اجر هزار شهيد است.

شيخ طوسي در كتاب مجالس از مهزم بن ابي برده ي اسدي نقل مي كند كه گفت:

آن گاه كه تازه زيد را به دار كشيده بودند؛ وارد مدينه شدم و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم. هنگامي كه چشم حضرت به من افتاد، فرمود:

اي مهزم! زيد چه كرد؟ گفتم: به دار آويخته شد؛ فرمود: كجا؟ گفتم: در كناسه ي بني اسد، فرمود: در كناسه ي بني اسد او را بر سر دار ديدي؟ گفتم: بلي، پس حضرت گريه كرد به طوري كه زنهاي پشت پرده هم گريه افتادند.

آن گاه فرمود: به خدا! طلب ديگري هم از آنها نزد او مانده كه هنوز نگرفته اند؛ من هم چنان فكر مي كردم و مي گفتم: بعد از كشتن و دار كشيدن ديگر چه طلبي از او دارند؟

پس با حضرت وداع كرده و برگشتم تا به كناسه رسيدم. عده اي را ديدم كه جمع شده بودند. نزديك رفته و ديدم كه زيد را از چوبه ي دار عليه السلام پايين آورده اند و مي خواهند بسوزانند، گفتم: اين آن مطلبي است كه آن حضرت فرمود.

زكات است يا هديه؟

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در تن عضوي كم سپاس تر از چشم و زبان نيست.

و نيز از ابوبصير نقل مي كند كه:

شعيب عقرقوفي با كيسه ي ديناري بر حضرت صادق عليه السلام وارد شد و كيسه را جلوي حضرت گذاشت. حضرت فرمود: زكات است يا هديه؟ اول سكوت كرد و بعد گفت: زكات و هديه با هم است. حضرت فرمود: ما حاجتي به زكات نداريم و يك مشت برداشت و به شعيب داد. هنگامي كه بيرون رفتيم به شعيب گفتم: چقدر آنها زكات بود؟ گفت: همان مقدار كه به من داد؛ به خدا! به قدر يك شصتم دينار هم كم و زياد نبود.

زشتي مزاحمت

مرحوم شيخ حر عاملي در كتاب شريف خود آورده است:

عبدالرّحمن بن حجّاج - كه يكي از راويان حديث از امام صادق عليه السلام است - حكايت نمود، كه آن حضرت فرمود:

در ايّام حجّ، اطراف كعبه الهي طواف مي كردم و سفيان ثوري نيز در نزديكي من طواف انجام مي داد، از من پرسيد: آيا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، هنگامي كه در طواف كعبه، مقابل حجر الاسود مي رسيد، آن را إستلام مي نمود؟

من در پاسخ به او، اظهار داشتم: بلي، رسول خدا صلي الله عليه و آله حَجَرالاسود را در طواف واجب؛ و نيز در طواف مستحبّ إستلام و مسح مي نمود.

پس از آن، سفيان ثوري مقداري از من كناره گرفت، و من چون در طواف نزديك حجرالاسود رسيدم، آهسته به راه خود ادامه دادم و آن را إستلام نكردم.

سفيان دو مرتبه به من نزديك شد و گفت: مگر نگفتي رسول اللّه در طواف خود حجرالاسود را مي بوسيد و إستلام مي كرد؟

جواب دادم: بلي.

پرسيد: پس چرا از كنار آن عبور كردي و آن را إستلام ننمودي؟!

در جواب گفتم: مردم حقّ حضرت رسول صلي الله عليه و آله را رعايت مي كردند؛ و چون پيامبر خدا به حجرالاسود مي رسيد مردم برايش راه مي گشودند و آن حضرت به راحتي آن را إستلام مي نمود.

ولي چون مردم حق مرا نمي شناسند و رعايت نمي كنند، دوست ندارم براي آن كه إستلام حَجَر كنم و آن را ببوسم، بر جمعيّت فشار آورم و افراد را اذيّت كنم.(1) .

ص: 679


1- وسائل الشّيعة: ج 13، ص 325، ح 3 و 8 اين داستان درس بزرگي به انسان مي آموزد كه بايد روي آن فكر شود و مورد عمل قرار گيرد.

زندگاني علمي و روحاني امام جعفر صادق

جاي هيچ ترديد نيست كه زندگاني بدون دانش و بينش خور و خواب و خشم و شهوت حيواني است و در اين زندگي - سعادت و روحانيت نيست خلود در قشر مادي و جمود در لوث كدورات طبيعي و خمود در حضيض دنائت و پستي حاصل زندگي حيواني است.

علم و دانش علت مبقيه زندگي و بقاء نفساني و روحانيت آدمي مي باشد با علم سعادت فردي و اجتماعي تأمين مي گردد. با علم رشد عقل و رقاء اجتماعي حاصل مي شود - عالم دستي به تمام عوالم نشئه طبيعت و محيط ماوراء دارد و حيوان خبر ندارد از اين مقام آدميت - ديده دوربين عالم و دانشمند است كه از اعماق زمين و اوج آسمان ديدن مي كند.

آنچه بيند عالم اندر خشت خام

مي نه بيند جاهل اندر آينه

هيچ چيزي در عالم زندگي براي فرد و جمع بيش از علم مورد احتياج نيست با دانش مي توان به تمام اسرار وجود راه يافت و با علم مي توان به كليه موجودات و عناصر وجود و مواليد عالم طبع دست احاطه و تسلط انداخت.

بقاء و جاوداني براي انسان فقط به وسيله علم و دانش ميسر مي شود و فاقد علم از همه مزاياي زندگي محروم است در قرآن و حديث بيش از هر چيز توجه به علم و آموختن شده و مدت را از گهواره تا گور دانسته و ادب و آداب آموزش و پرورش را بهتر از ملت و قومي بيان كرده است.

اين علم و دانش مخصوص علم دين است و از دين منفك نيست - علم و دين غيرقابل تفكيك است و چون ما در اين موضوع كتابي نوشته ايم اينجا هم ميدان تنگ است از شرح آن مي گذريم.

علم دين را هم بايد از مكتب ربوبي بوسيله نبي و وصي فراگرفت و چنانچه گفتيم در دين استوارترين اديان آسماني از لحاظ علمي و فضيلت و قانون گذاريست پس از اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرصتي براي نشر علم نشد تا زمان حضرت امام محمد باقر كه زمينه حاضر فرمود تا افكار عمومي را به علم و دانش جلب كرد و حضرت صادق عليه السلام از مقتضيات زمان و مكان استفاده كرده مكتب جعفري را گشود و آن حقايق علمي را به مردم آموخت و آن درجات و مقام روحاني و رقايق لطيفه معنوي را كه مولود و محصول علم و دانش است به مسلمين ارائه داد.

علم ائمه عليهم صلوات الله اجمعين علم الهامي كه در مكتب ربوبي و دانشگاه نبوي آموخته بودند و هر وقت محتاج مي شدند به ارتباط مستقيم و كاملي كه با منبع فيوضات غيبي داشتند الهام مي گرفتند و به همه چيز واقف و محيط بودند. علوم انبياء و اولياء مانند دو دستگاه بي سيمي كه ميزان شده و با هم وضع و محاذات يافته از منبع علم لا يتناهي الهي سرچشمه و الهام گرفته و به تمام علوم تكويني و تشريعي دست مي انداختند و تا عميق ترين مراحل آنها مي پيمودند.

مدرسه علميه و دانشگاه جعفريه كه در نيمه قرن تأسيس شده سيزده قرن است ادامه دارد و حوزه علميه آن منشعب به هزاران كشور و شهرهاي اسلامي شده و دست به دست منتقل و توسعه داده مي شود.

در مدرسه علميه جعفري بيش از 12 هزار دانشجو تربيت شد كه از كلاس اول تا آخرين حد اجتهاد و استنباط به رهبري امام عليه السلام پيمودند و آنها جهان اسلامي را از علم و دانش سيراب كردند.

چهار هزار نفر آنها در يك عصر شروع به تدريس و آموختن كرده و يك قول گفتند حدثنا جعفر بن محمد الصادق عليه السلام

اهميت مكتب جعفري در اين بود كه شاگردان خود را اول تربيت مي كرد و آنگاه تعليم مي نمود و همه را چنين آموخت كه علم را براي عمل بخوانند و دانش را براي خدمت به دين و حفظ شرافت نفس و ناموس اجتماع فراگيرند.

امام صادق عليه السلام فرمود هر كس علم را به غير از اين هدف فراگيرد از علم دور مي شود و سعدي اين بيان را متين ترجمه كرده علم چندان كه بيشتر خواني

چون عمل در تو نيست ناداني سنائي گفته: علم كز آن تو را نه بستايد

جهل از آن علم بيشتر شايد دانش براي ايجاد بينش است و اگر انسان به حد بينش رسيد دانش او اثري ندارد و اين خود بحثي است و اگر انسان به حد مفصل كه امام عليه السلام به مردم آموخته - فرمود راستي را قبل از گفتن بايد ملكه كنيد تا هر چه مي شنويد و مي گوئيد راست و درست باشد تعلموا الصدق قبل الحديث (1) .

فصل روش و تعليم و تربيت امام صادق عليه السلام يك كتاب مشبعي مي باشد كه بايد در خلال احاديث مرويه جستجو كرد چنانچه برخي را شيخ مفيد در كتاب مجالس خود نقل مي نمايد (2) .

ص: 680


1- 1- در كتب رجال عموما اين حديث را نقل كرده اند و در كافي باب الصادق و اداء الامانه آورده است.
2- مجالس شيخ مفيد - مجلسي 17 - 11.

زكريا بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري قمي

ثقه و جليل القدر بوده، و مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب امام صادق (ع) دانسته (1) ، و در جاي ديگر، او را از ثقات اصحاب حضرت رضا (ع) (2) ، و در محل ديگر، او را از اصحاب حضرت جواد (ع) مي داند. (3) طبق ظاهر گفته شيخ، زكريا بايستي محضر امام هفتم (ع) را درك نكرده باشد.

زكريا نزد حضرت ثامن الحج (ع) منزلتي رفيع داشت. (4) .

شيخ كشي از زكريا بن ادم روايت كرده كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض كردم كه مي خواهم از شهر قم بيرون روم، چون سفيهان در آن جا بسيار مي باشند. حضرت فرمود: اين كار را مكن؛ زيرا به واسطه تو بلا از ايشان دفع مي شود همچنان كه به واسطه حضرت ابوالحسن كاظم (ع) از اهل بغداد. (5) .

و نيز كشي از علي بن مسيب همداني كه از ثقات حضرت رضا (ع) است، نقل كرده كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض كردم كه راه من دور است، و همه وقت نمي توانم خدمت شما برسم، از چه كسي احكام دين خود را اخذ كنم؟ حضرت فرمود: «من زكريا بن ادم القمي المأمون علي الدين و الدنيا» - معالم دين خود را از زكريا بن ادم فرا بگير كه او بر دين و دنيا مأمون است. (6) .

يكي از خوشبختي هاي زكريا بن ادم آن بود كه يك سال با حضرت ثامن الحجج در راه حج، از مدينه تا مكه، مصاحب و هم كجاوه بوده است. (7) .

شيخ كشي، به سند معتبر، از زكريا بن ادم روايت كرده كه گفت: در اول شب، بر حضرت رضا (ع) وارد شدم، حضرت از ابوجرير قمي كه تازه وفات كرده بود سؤال كرد، و برايش طلب رحمت نمود، و پيوسته با من سخن مي گفت، و من با آن حضرت صحبت مي نمودم، تا صبح طلوع كرد و حضرت برخاست و نماز صبح را به جا آورد. (8) نويسنده گويد: از ظاهر روايت استفاده مي شود كه آن شب را حضرت تا صبح بيدار بوده، و با زكريا سخن مي گفته؛ و بايد آن سخنان مطالب بسيار مهمي بوده باشد كه حتي آن حضرت را از نوافل شب باز داشته، و بي شك آن مذاكره برگرد مباحث علمي و حديث دور مي زده، كه اشتغال به علم و حديث از هر عبادتي افضل و بالاتر است.

«وقال شيخنا الصدوق (ره) فيم املي علي المشايخ في مجلس واحد من مذهب الامامية: و من احيي هاتين الليلتين بمذاكرة العلم فهو افضل» - شيخ صدوق (ره)، در آن مجلسي كه ديكته نمود بر مشايخ از مذهب اماميه، فرمود: و هر كس كه احياء بدارد شب بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان را به مذاكره علم، پس آن افضل است. (9) .

زكريا از موقعتي همسان سلمان نسبت به رسول خدا (ص) برخوردار گشته بود: «روي ابن ابي الحديدي عن الاستيعاب صلي الله عليه و آله يتفرد به في الليل حتي كاد يغلبنا علي رسول الله (ص)» - ابن ابي الحديد، از كتاب استيعاب، از عايشه نقل كرده كه گفت: شب هنگام، رسول خدا (ص) با سلمان، به دور از ديگران، مجلسي داشت كه تا پاسي از شب ادامه مي يافت تا جايي كه بهره او از پيامبر بيشتر از ما مي گشت. (10) .

حضرت جواد الائمه (ع) پس از مرگ زكريا، از او به نيكي ياد كرد و درباره اش فرمود: «رحمه الله تعالي، يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا، رحمت پروردگار بر او در روز ولادت و در هنگام مرگ و در روز قيامت؛ به درستي كه او عارف به حق زندگي كرد و صابر بر آن، و بر پا دارنده فرائض الهي بود، و بي هيچ كژي و كاستي از دنيا رفت، خداوند به او پاداش نيت و سعي اش را عطا فرمايد». (11) .

در مجالس المؤمنين، از شيخ نجاشي، نقل شده كه از زكريا كتابي در حديث و كتابي در بيان مسائلي كه آن ها را از امام رضا (ع) استماع نموده بود، بر جا ماند. (12) شيخ طوسي نيز كتاب او را ذكر كرده است. (13) .

ص: 681


1- رجال طوسي، ص 200.
2- رجال الطوسي، ص 377.
3- رجال طوسي، ص 401.
4- رجال ابن داود، جزء اول (ممدوحين اصحاب)، باب الزاء.
5- رجال كشي، ص 496 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 87 - بحارالانوار، ج 60، ص 217.
6- رجال كشي، ص 496 - اختصاص، مفيد، ص 87.
7- جامع الروات، ج 1، ص 330 - تنقيح المقال، ج 1، ص 447 رديف 4236.
8- رجال كشي، ص 513 - 512 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 86.
9- امالي صدوق، مجلس 93، ص 517.
10- استيعاب، ج 2، ص 56 - تحفة الاحباب ص 130.
11- كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 211 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 88.
12- مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 417.
13- فهرست طوسي، ص 144.

زياد بن عيسي كوفي، (ابوعبيده حذاء)

شيخ طوسي (ره) او را از اصحاب حضرت باقر (1) و حضرت صادق عليهماالسلام شمرده (2) ؛ و نجاشي او را توثيق كامل كرده و از راويان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام دانسته است. (3) .

ابوعبيده خواهري به نام «حماده» دارد كه او نيز از امام صادق (ع) روايت كرده است. (4) .

حسن بن علي بن فضال (5) گويد: ابوعبيده حذاء از اصحاب حضرت باقر (ع) مي باشد، و نامش «زياد» است، و در زمان امام صادق (ع) وفات يافت. او كتابي دارد كه علي بن رئاب از او نقل كرده است. (6) .

عقيقي علوي گويد: ابوعبيده حذاء، در پيشگاه آل پيامبر (ص)، منزلت و مقامي نيكو داشته، و با حضرت باقر عليه السلام در راه مكه هم كجاوه بوده است. (7) .

مرحوم كليني (ره)، در كافي، از ابوعبيده، نقل كرده كه گفت: من با حضرت باقر (ع)، از مدينه تا مكه، هم كجاوه بودم، در بين راه حضرت براي انجام كاري پياده شد، چون مراجعت نمود به من فرمود: ابا عبيده، دستت را بده. من دستم را دراز كردم. حضرت آن را به سختي فشرد، آن گاه فرمود: اي اباعبيده! هر مسلماني كه در حين ملاقات برادر مسلمانش، دست او را بفشرد و انگشتان خود را با انگشتان او درهم كند، گناهان آنان مانند برگ درختان، در فصل خزان، بريزد. (8) .

شيخ كشي (ره)، از ارقط، نقل كرده كه موقعي كه جنازه ابوعبيده دفن شد، حضرت صادق (ع) بر سر قبر او حضور يافت، و دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم برد علي ابي عبيده الله نور له قبره اللهم الحقه بنبيه». (9) .

ابن ادريس (10) ، در سرائر، نقل كرده كه بعد از وفات ابوعبيده حذاء، زنش به محضر امام صادق (ع) آمد و گفت: من بر شوهرم مي گريم، زيرا كه در حال غربت مرد. حضرت فرمود: ابوعبيده غريب نيست، او از ما اهل بيت پيغمبر است. (11).

در كافي، به سند محمد بن عمرو الزيات، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: هر كس در مدينه بميرد، خداوند او را در قيامت با آمنين محشور خواهد كرد. سپس فرمود: يحيي بن حبيب، ابوعبيده حذاء و عبدالرحمن بن حجاج، از آن جمله اند. (12) .

برقي، به سند صحيح، از جميل، نقل كرده كه امام صادق (ع) فرمود: هر كس بين مكه و مدينه بميرد، خداوند او را در قيامت از آمنين قرار خواهد داد. آنگاه فرمود: ابوعبيده و عبدالرحمن بن حجاج از اين دسته اند. (13) .

ص: 682


1- رجال الطوسي، ص 122.
2- رجال الطوسي، ص 198.
3- رجال نجاشي، ص 122.
4- رجال الطوسي، ص 342 - رجال نجاشي، ص 122.
5- ابن فضال، حسن بن علي بن فضال، از اصحاب و راويان امام رضا (ع) است. او به كثرت عبادت، و ديانت، مشهور، و مصلاي او در جامع كوفه در كنار ستون هفتم كه افضل مقامات آن مسجد است بوده. از فضل بن شاذان منقول است كه در مسجد الربيع از جماعتي شنيده كه در حق حسن بن علي بن فضال مي گفتند: ابن فضال اعبد مردم است كه ما ديده يا شنيده ايم. گاهي ابن فضال بن علي بن حسن بن علي بن فضال اطلاق مي شود، كه فرزند حسن بن علي است. نجاشي، در رجالش، گويد: ابن فضال مردي فقيه و وجيه و ثقه در بين اصحاب كوفه است. او عارف به حديث بوده و از ضعفاء كمتر نقل كرده است. (الكني و الالقاب، ج 1، ص 372).
6- رجال نجاشي، ص 122.
7- رجال نجاشي، ص 122.
8- اصول كافي، ج 2، باب مصافحه، ص 144.
9- خداوندا بر ابوعبيده آرامش بخش، قبرش را نوراني، و او را به پيامبر ملحق بگردان - رجال كشي، ص 314.
10- محمد بن احمد بن ادريس الحلي، فخرالدين ابوعبدالله العجلي، شيخ فقهاي حله، صاحب كتاب سرائر كه شامل تحرير فتاوي است و صاحب كتاب مختصرتبيان شيخ طوسي (ره)، و چند كتاب ديگر. علماي متأخرين به فضل و علم و فهم او اذعان دارند. قاضي نورالله شهيد، در مجالس المؤمنين فرموده: شيخ عالم مدقق، فخرالدين ابوعبدالله، محمد بن ادريس حلي، در اشتعال فهم و بلند پروازي از فخرالدين رازي بيش، و در علم فقه و نكته پردازي از محمد بن ادريس شافعي در پيش است. او را بر تصانيف شيخ اجل ابوجعفر طوسي، ابحاث بسيار است و در اكثر مسائل فقهي او را خلافي، يا اعتراضي، و يا استدراكي هست. در سنين عمر او اختلاف است: عده اي آن را كمتر از 25 سال و عده اي 35 سال و عده اي 55 سال مي دانند. كفعمي در رساله مشهوره در وفيات علماء، سال بلوغ او را 558 و سال وفاتش را 598 هجري ذكر كرده است، كه تقريبا مطابق گفته صاحب «نخبة المقال» است كه تولد او در سال 543 و وفات او را در سال 598 هجري مي داند. صاحب لؤلؤة گويد: «مادر ابن ادريس، دختر شيخ طوسي است، و شيخ به مادر ابن ادريس اجازه روايت داده بود». گفته صاحب لؤلؤه نمي تواند درست باشد؛ چون وفات شيخ در سال 460 هجري بوده، پس ابن ادريس 83 سال بعد از شيخ به دنيا آمده است و از طرفي مي گويد كه شيخ به مادر ابن ادريس اجازه روايت داده كه در اين صورت مادر ابن ارديس در زمان شيخ بايستي به سنين فهم و كمال رسيده باشد. و بر اين اساس، شدني نيست كه مادر ابن ادريس در سن نزدي به 100 سالگي او را به دنيا آورده باشد (فوائد الرضويه، ج 2، ص 385).
11- السرائر، مستطرفات از كتاب ابان بن تغلب، ص 475 - بحارالانوار، ج 47، ص 345.
12- فروع كافي، ج 5، كتاب الحج، ص 558 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 272.
13- محاسن برقي، ج 1، ص 70.

زياد بن منذر ابوجارود همداني

از اصحاب و راويان حضرت باقر (ع) (1) و حضرت صادق عليهماالسلام بوده است. (2) .

او پس از آن كه زيد شهيد خروج كرد، از استقامت خارج شد (3) و از رؤساي «زيديه» گرديد. گروه «جاروديه» و «سرحوبيه» كه يكي از شاخه هاي «زيديه» مي باشد. منسوب به اوست. (4) او كور مادرزاد بود و چيزي را نديده بود (5) ، پس او را سرحوب (6) لقب دادند. (7) .

در مذمت ابوجارود رواياتي وارد شده است: از جمله ابن نديم روايت كرده كه امام صادق (ع) زياد را لعنت كرد، و فرمود: او چشم ظاهر و چشم دلش كور است. و سپس از محمد بن سنان نقل كرده كه ابوجارود قبل از مرگ، هم شرب خمر كرد و هم با كفار در آميخت و دوستي نمود. (8) .

از ابي اسامه روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: ابوجارود، چه شد؟ به خدا سوگند، او نمي ميرد، مگر سر گردان و گمراه. (9) .

ابوبصير گويد: در خدمت امام صادق (ع) بوديم كه كنيزي از كنار ما بگذشت و همراهش قمقه اي بود كه آن را وارونه كرده بود. امام فرمود: خداوند قلب ابوجارود را وارونه كرده همان گونه كه اين كنيز اين قمقمه را وارونه كرده، چه مي توان كرد؟ (10) .

از سماعه، از ابوبصير روايت شده كه گفت: روزي امام صادق (ع)، كثيرالنوي و سالم بن ابي حفصه، و ابوجارود را ياد كرد، و فرمود: اين افراد، دروغگويان و تكذيب كنندگان و كفارند، لعنت خدا بر آنان باد. (11) .

از ابي سليمان روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) در خيمه اش، در مني، با صداي بلند به ابوجارود فرمود: به خدا سوگند، پدرم، هنگامي كه از دنيا رفت، پيشواي تمام مردم روي زمين بود. جاهل به او، گمراه است. در سال بعد نيز حضرت همين مطلب را به او تذكر داد. سپس ابوجارود را در كوفه ديدم، گفتم: آيا نشنيدي آن چه امام صادق (ع) دو نوبت به تو فرمود؟ گفت: منظورش از پدر، علي بن ابيطالب (ع) بود. (12) .

از مجموع آن چه ذكر شد چنين برمي آيد كه ابوجارود مردي منحرف از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بوده، و به گفته هاي او اعتمادي نيست، و علماي رجال او را ضعيف شمرده اند (13) الله العالم.

مرحوم محدث نوري (ره) در خاتمه مستدرك، در ترجمه ابوجارود، مي گويد: سخن درباره او طولاني است؛ او در اول امر امامي و شيعه بود، و در پايان زيدي مذهب گرديد. (14) .

مرحوم راوندي، در كتاب دعوات، مي گويد: ابوجارود گويد: به حضرت باقر (ع) عرض كردم: يا ابن رسول الله، من مردي نابينايم، و (به علت راه دور بين من و شما) نمي توانم هر لحظه به زيارت شما بيايم، مي خواهم ديني را كه شما و خاندانتان، خدا را به آن عبادت مي كنيد، به من بياموزيد، تا به آن متدين و متمسك باشم (و به بازماندگانم نيز بياموزم). حضرت از سخنم تعجب نمود، و فرمود: آن دين: شهادت به وحدانيت خدا؛ و گواهي به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله، و اقرار به آن چه او از جانب خدا آورده (به پاداشتن نماز، پرداخت زكات، و حج خانه خدا، و روزه ماه رمضان)؛ و ولايت ولي ما، و بيزاري از دشمن ما؛ و تسليم در برابر فرمان ما؛ و انتظار قائم ما؛ و كوشش (در امر واجب و حلال)، و پرهيزكاري (از محرمات) است. (15) .

مرحوم كليني، در كافي،روايت كرده كه ابوجارود گفت: حضرت باقر (ع) فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده: من نخستين كسي هستم كه روز قيامت بر خداي عزيز جبار وارد شوم، با كتابش و اهل بيتم؛ آن گاه امتم (وارد شوند)، پس، از ايشان بپرسم كه با كتاب خدا و اهل بيت من، چه كردند؟ (16) .

بعضي گفته اند: ابوجارود داراي كتابي در تفسير قرآن است كه از حضرت باقر (ع) روايت كرده است. (17) .

بخاري، وفات ابوجارود را در دهه 160 - 150 ذكر كرده است. (18) .

ص: 683


1- رجال الطوسي، ص 122.
2- رجال الطوسي، ص 197.
3- رجال نجاشي، ص 121.
4- گروه جاروديه، اصحاب ابوجارود (زياد بن منذر همداني) بودند. آنان چنين گمان مي بردند كه پيامبر (ص) در مورد امامت، نام علي (ع) را به طور نص و صريح نبرده، بلكه او را با نشانه ها و علائم توصيف كرده است. اما امام بعد از رسول (ص)، علي (ع) است، ليكن مردم نفهميدند و در شناسايي مصداق آن اوصاف كوتاهي ورزيدند، سپس به اختيار خود ابوبكر را به خلافت برگزيدند؛ و بدين جهت كافر گشتند، چون خلافت امر رسول (ص) كردند. ابوجارود بر اساس اين تفكر از زيد بن علي جدا شد، زيرا او چنين اعتقادي نداشت. گروهي از جاروديه، امامت را از آن علي (ع)، سپس حسن (ع)، سپس حسين (ع)، سپس علي بن الحسين (ع)، سپس زيد بن علي، و سپس محمد بن عبدالله مي دانستند، و به امامت محمد بن عبدالله قال بودند. از جمله شيعيان محمد بن عبدالله، ابوحنفيه مي باشد. (ملل النحل، ج 1، ص 255).
5- رجال نجاشي، ص 121.
6- اسم شيطان كوري در دريا.
7- رجال كشي، ص 199.
8- فهرست ابن النديم، ص 253.
9- رجال كشي، ص 200.
10- رجال كشي، ص 199.
11- رجال كشي، ص 200.
12- رجال كشي، ص 200.
13- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 106.
14- خاتمه مستدرك الوسائل - فائده پنجم - ص 703.
15- دعوات راوندي، ص 135.
16- اصول كافي، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 438.
17- فهرست طوسي، ص 146.
18- تهذيب التهذيب، ج 3، ص 386.

زيد بن يونس، ابواسامه، (شحام)

چون زيد، دنبه فروش بوده معروف به شحام شده است.

از ثقات اصحاب شمرده شده است. (1) او از اصحاب حضرت باقر (ع) (2) و حضرت صادق (ع) و موسي بن جعفر عليهم السلام مي باشد. (3) .

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده (4) و در فهرست فرموده: زيد شحام، مكني به ابواسامه، ثقه است، و كتابي دارد. (5) .

ابن شهر آشوب، در مناقب، او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) دانسته است. (6) .

شيخ مفيد، زيد از فقهاي اصحاب امام باقر و صادق عليهماالسلام، و از اعلام رؤسا و بزرگاني كه حلال و حرام از آنان گرفته شده، مي داند. (7) .

اكثر بزرگان او را توثيق و تجليل نموده اند (8) ، و رواياتي نيز در مدحش رسيده كه ما به چند روايت اكتفاء مي كنيم:

در رجال كشي، و كتاب خرائج، از زيد شحام روايت شده كه گفت: وقتي امام صادق (ع) به من فرمود: چقدر از عمرت گذشته؟ عرض كردم: اين مقدار. حضرت فرمود: عبادت پروردگار خود را تجديد كن و توبه خويش را تازه گردان. من بگريستم. حضرت فرمود: براي چه گريه مي كني؟ عرض كردم: شما خبر مرگ مرا به من دادي. حضرت فرمود: بشارت باد تو را، چه تو از شيعيان مايي، و در بهشت با مايي؛ و صراط و ميزان و حساب شيعيان ما به ما راجع است؛ و خداي تعالي رحيم تر است بر شما از نفوس شما. اي زيد! گويا مي بينم تو را در درجه خودت، در بهشت، و رفيقت در آن جا حارث بن مغيره نضري است. (9) .

و نيز كشي، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه آيا اسم من در بين آن اسامي (در كتاب اصحاب يمين) هست؟ امام فرمود: آري. (10) .

ظاهرا اين حديث تتمه روايت ديگري است كه مرحوم كشي به شرح زير نقل كرده:

محمد بن مسعود، از علي بن محمد نقل كرده كه او، از محمد بن احمد و او، از محمد بن موسي همداني، از منصور بن عباس، از مروك بن عبيد، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: نيافتم احدي را كه گفته مرا قبول كند و فرمانم را بپذيرد و به دنبال اصحاب پدرم برود الا دو نفر كه خدا هر دو را رحمت كند: عبدالله بن ابي يعفور، و حمران بن اعين؛ آن دو مؤمن خالص، و از شيعيان ما مي باشند، و نام هاي آنان در كتاب اصحاب يمين است كه خداوند به محمد (ص) مرحمت فرموده است. (11) .

نويسنده گويد: در ذيل حالات سدير صيرفي خواهد آمد كه سدت زيد، در حال طواف، در دست امام صادق (ع) بوده، در حالي كه اشك از چشم هاي حضرت جاري بود. (12) .

شيخ كشي (ره)، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: محضر امام صادق (ع) بودم كه ناگاه حسن بن خنيس (13) عبور كرد؛ حضرت فرمود: او را دوست داري؟ او از اصحاب پدرم مي باشد. و در روايت ديگر امام مي فرمايد: سزاوار است براي مرد كه ياران پدرش را حفظ كند؛ و نيكي به آنان، نيكي به پدر است. (14) .

در كافي، از زيد شحام نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: به هر كس كه ديدي از من پيروي مي كند و به گفتار من عمل مي نمايد، سلام مرا برسان! و من شما را به پرهيزكاري نسبت به خداي عزوجل و پارسايي در دين خود و كوشش براي خدا و راستگويي و اداي امانت و طول دادن سجده و نيكي به همسايه، سفارش مي كنم؛ زيرا محمد (ص) همين دستورات را آورده است. هر كس به شما امانت سپرد، نيك رفتار باشد يا بدكردار، امانتش را به او پس بدهيد؛ زيرا رسول خدا (ص) دستور مي داد كه سوزن و نخ را نيز به صاحبش برگردانيد. با فاميل خود پيوند داشته باشيد، و به جنازه مرده هايشان حاضر شويد، و بيمارانشان را عيادت كنيد، و حقوقشان را بپردازيد؛ زيرا هر كس از شما كه در دينش پارسا باشد، و راستگو باشد، و امانت را به صاحبش برگرداند، و اخلاقش با مردم خوب باشد، گويند: «اين جعفري است»، و اين مرا شاد كند و از جانب او شادي مرا فراگيرد، بلا و ننگش به من رسد و گويند: «اين ادب جعفر است». به خدا سوگند، پدرم براي من حديث كرد كه مردي از شيعيان علي (ع) در قبيله اي بود، و زينت آن قبيله به شمار مي رفت؛ از همه آن ها در پرداخت امانت بهتر بود، و حقوقشان را بهتر مراعات مي كرد، و در گفتار راستگوترين بود؛ تمامي وصايا و سپرده هاي اهل قبيله به او سپرده مي شد، و هر گاه درباره او سؤال مي شد، مي گفتند: كيست مثل فلان كس؟ او، در پرداخت امانت و راستگويي، از همه ما بهتر است. (15) .

ص: 684


1- معجم الثقات، ص 57.
2- رجال الطوسي، ص 122.
3- رجال نجاشي، ص 125 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 36.
4- رجال الطوسي، ص 122 و ص 195.
5- فهرست طوسي، ص 149.
6- مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل تاريخ و احوال امام صادق (ع)، ص 350.
7- تنقيح المقال، ج 1، ص 465، رديف 4426.
8- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 36.
9- خرائج و جرائح، ج 2، باب 15، ص 714 - رجال كشي ص 286 - بحارالانوار، ج 47، ص 143 و ص 343 - اين روايت در بصائر الدرجات، جزء 6، باب 1، ص 73، بدون قسمت آخر آمده است.
10- رجال كشي، ص 286.
11- رجال كشي، ص 151.
12- رجال كشي، ص 183.
13- در نسخه اي، حسن بن حبيش، و در نسخه ديگر، حسن بن جيش، آمده است.
14- رجال كشي، ص 344.
15- اصول كافي، ج 2، كتاب معاشرت، ص 464.

زاهد و ترس از گناه

پيرمردي روزي با خود انديشيد كه من شصت سال است زندگي مي كنم. اين شصت سال حدود بيست هزار روز مي شود. اگر در هر روز فقط يك گناه مرتكب شده باشم مي شود بيست هزار گناه. بابت كدام يك از خدا عذر بخواهم و كدام يك را مي توانم جواب دهم. در اين افكار غوطه ور بود كه ناگهان از شدت ناراحتي سكته كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود. در دنيا خيلي ها سكته مي كنند: فلاني در فلان شهر به دنبال پايين و بالا رفتن قيمت ها سكته مي كند و مي ميرد، ديگري به سبب اختلاف خانوادگي يا تقسيم ارث سكته مي كند. همام نيز پس از شنيدن صفات متقين از زبان اميرمؤمنان عليه السلام تاب نياورد و جان مشتاقش از كالبد تن خاكي بيرون رفت. «فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها (1) ؛ همام فريادي كشيد و جان داد».

يكي از دوستان خبر مرگ شخصي را برايم آورد. از او پرسيدم: چه مرضي علت مرگ او شد؟ گفت: هيچ، فقط اين آقا در زمان حيات پدرش مقداري پول خرج خانه مسكوني او كرده بود. پس از فوت پدر، به وارث ديگر گفت: علاوه بر سهم الارث بايد آن پول هم در سهم من لحاظ شود و سهم بيشتري از ديگران نصيبم شود. اين را كه گفت بين آنها مشاجره شد و چند لحظه بعد در حالي كه روي صندلي نشسته بود ناله اي كرد و مرد.

ص: 685


1- نهج البلاغه، خ 193 (خطبه همام).

زكات علم

زكات اين است كه انسان مقداري از اموال مخصوصي كه پروردگار به او مرحمت فرموده است در موردي كه مي بايست، صرف كند و ببخشد و از اين نظر آن را زكات گويند كه دادن آن مقدار،موجب نمو، زيادتي و بركت آنچه باقيمانده است مي شود. هر نعمتي را كه خداوند به بشر عطا فرموده، نوعي زكات مخصوص در آن مقرر شده است، تا آن نعمت پايدار بماند. علم هم يكي از موهبتهاي پروردگار است كه زكات آن را امام صادق (ع) چنين بيان مي فرمايد:

ان لكل شي ء زكاة، و زكاة العلم ان يعلمه اهله. (1) .

براي هر چيزي زكاتي است، و زكات علم آن است كه آن را به اشخاص شايسته بياموزند.

ص: 686


1- تحف. ص 364.

زيديه

يكي از فرقه هايي كه به تشيع نسبت داده مي شود زيديه هستند. اين گروه منسوب به زيد بن علي بن الحسين عليه السلام مي باشند، چرا كه پيروان آن معتقد به امامت او هستند. البته خود زيد مدعي امامت براي خود نبود، ولي مردم براي او ادعاي امامت نمودند. حركت و قيام او نيز جز براي نصرت و ياري حق و جنگ با باطل نبود و مقام زيد بالاتر از اين بود كه چيزي را كه حق او نبود ادعا كند. او اگر پيروزي به دست مي آورد خوب مي دانست كه بايد آن را تحويل چه كسي بدهد. و اگر در بعضي از احاديث وارد شده كه او امامت را منسوب به خود نموده، معناي آن معلوم و روشن است؛ چرا كه امام صادق عليه السلام از سيطره ي بني اميه هراس داشت و صحيح نبود كه خروج زيد به آن حضرت نسبت داده شود و به امر او باشد، زيرا در آن صورت امام صادق عليه السلام و شيعيان آن حضرت گرفتار مي شدند. به همين علت زيد قيام و امامت را به خود نسبت مي داد.

اگر زيد، مطابق اين احاديث، واقعا خود را امام و صاحب حق مي دانست رسول خدا و اميرالمؤمنين (صلوات عليهما و علي آلهما) قبل از به دنيا آمدن او بر او گريه نمي كردند و آن گونه كه براي او محزون و مصيبت زده و پريشان نمي شدند چنان كه پدران او نيز هنگامي كه يادي از او مي نمودند و كشته شدن او را متذكر مي شدند گريان و پريشان مي گرديدند.

در منزلت و بزرگواري و دوري او از اين اتهام همين بس كه امام صادق عليه السلام بر او گريه نمود و اموال او را بين بازماندگان از مقتولين همراه او تقسيم نمود و از كساني كه او را ياري نكردند ملامت كرد و كشته شدگان با او را مؤمن و محاربين با او را كافر دانست.

به راستي چگونه مي توان گفت او امامت و رهبري را براي خود طلب مي نموده، در حالي كه امام صادق عليه السلام براي او طلب و رحمت مي نمود و مي فرمود: «او مردي مؤمن و عارف و عالم و راستگو بود و اگر پيروز مي گرديد اهل وفا بود و اگر قدرت پيدا مي كرد مي دانست كه بايد آن را به دست چه كسي بدهد.» (1) .

امام صادق عليه السلام در سخن ديگري فرمود: «نگوييد زيد [براي خود] قيام نمود، همانا زيد عالم و راستگو است و هرگز شما را به سوي خود دعوت نمي كند، بلكه او شما را براي حكومت و امامت [امام] از آل محمد صلي الله عليه و آله دعوت مي نمايد.» (2) و «اگر او پيروزي به دست مي آورد به آنچه به شما گفته بود وفا مي نمود جز اين كه دو در مقابل سلطاني قيام نمود تا او را بشكند.» (3) .

از اين رو، حضرت رضا عليه السلام به مأمون مي فرمايد: «برادرم زيد را با زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام مقايسه مكن؛ چرا كه زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام از علماي آل محمد عليهم السلام است و او براي خدا غضب نمود و با دشمنان او جنگ كرد تا در راه خدا شهيد گرديد.»

تا اين كه فرمود: «زيد بن علي بن الحسين عليه السلام هرگز چيزي كه حق او نبود به ناحق براي خود ادعا نكرد؛ چرا كه او باتقواتر از اين بود و مي گفت: من شما را براي رضاي از آل محمد عليهم السلام دعوت مي كنم.» (4) .

اين صراحت سخن حضرت رضا عليه السلام در مقابل مأمون به اين علت بود كه آن زمان، زمان حكومت بني عباس بود و فرزند او يحيي بن زيد درباره ي پدر خود مي گفت: خدا پدرم را رحمت كند، او يكي از عبادت كنندگان بود كه روزها روزه مي گرفت و شب ها به عبادت قيام مي نمود و با تمام كوشش در راه خدا جهاد نمود [تا كشته شد].

عمير بن متوكل بلخي مي گويد به يحيي گفتم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله امام بايد به همين وضعيت باشد. پس يحيي گفت: پدرم امام نبود. لكن از افراد بزرگوار و زاهد و با شخصيت و از مجاهدين في سبيل الله بود. گفتم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله! پدر تو براي خود ادعاي امامت نمود و قيام كرد و از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايتي در مذمت از ادعاي دروغين نقل شده است. يحيي گفت: آرام باش! آرام باش! پدرم غافل تر از اين بود كه چيزي را ادعا كند كه حق او نيست. پدرم فقط مي گويد: من شما را به رضاي آل محمد عليهم السلام دعوت مي نمايم و مقصود او عموي من جعفر عليه السلام بود. سپس مي گويد: به يحيي گفتم: آيا جعفر امروز صاحب فقه است؟ او گفت: آري، او از همه ي بني هاشم داناتر و فقيه تر است. (5) .

اين حديث همان گونه كه كاشف از مقام والاي زيد و منزلت و فضيلت او و بطلان آنچه به او نسبت داده اند مي باشد براي فرزند او يحيي نيز مقام بلند و دانش و تقوا و فقاهت را اثبات مي نمايد.

احاديث درباره ي پاكي زيد و دوري او از ادعاي امامت امت فراوان است. بنابراين زيد بن علي بن الحسين عليه السلام پاك تر و باتقواتر از اين است كه خود را با ادعاي باطل ضايع و آلوده نمايد. آري. مسأله ي امامت و رهبري را مردم پس از او براي او ادعا نمودند و به اين علت معروف به زيديه شدند.

خلاصه ي سخن اين كه زيديه فرقه هاي زيادي دارند و اعتقاد مشترك آنان اين است كه امامت بايد در اولاد فاطمه عليهماالسلام باشد و امامت و رهبري غير از فرزندان فاطمه عليهاالسلام جايز نيست و باطل است. البته مي گويند: از اولاد فاطمه عليهاالسلام هر كسي كه عالم و زاهد و شجاع و سخي باشد و قيام به سيف و شمشير نمايد واجب الاطاعة مي باشد؛ خواه از اولاد امام حسن عليه السلام باشد خواه از اولاد امام حسين عليه السلام، و به همين علت عده اي از آنان معتقد به امامت محمد و ابراهيم، دو فرزند عبدالله بن الحسن بن الحسن عليه السلام هستند. (6) البته گمان مي رود مسأله ي اشتراط امامت به بني فاطمه عليهاالسلام كه اين گروه مي گويند درباره ي كساني باشد كه بعد از زيد بن علي بن الحسين مدعي امامت باشند؛ چرا كه بعضي از فرقه هاي زيديه امامت ابوبكر و عمر را چنان كه خواهد آمد پذيرفته اند.

ص: 687


1- رجال كشي، ص 184، ذيل عنوان سيد حميري.
2- مقصود از رضا از آل محمد امام وقت است كه امام صادق عليه السلام براي تقيه چنين فرموده است.
3- وافي، به نقل از كتاب كافي، كتاب الحجة، باب أن زيد بن علي مرضي، ج 1 / 141.
4- وافي، به نقل از كتاب كافي، كتاب الحجة، باب أن زيد بن علي مرضي، ج 1 / 141.
5- همان.
6- ملل و نحل، پاورقي فصل 1، ص 159.

زيديه

از شيعه زيديه عصر حضرت صادق آنها بودند كه خروج به شمشير مي كردند و زيد بن علي بن الحسين و يحيي بن زيد به خروج كشته شدند و چنانچه سابقا هم اشاره شد ما معتقديم كه آنها داعيه امامت نداشتند و در عقيده آنها هيچ خللي نبود كساني كه بعد خواستند به نام آنها زمامدار شوند و حكومت نمايند اين عقيده را ابراز داشتند و در اين باره به جاي خود مفصل بحث كرده ايم و امام صادق عليه السلام نسبت به شهادت آنها سخت متأثر و گريان بود و معتقدين به اين اصل را سرزنش فرمود.

حضرت امام صادق عليه السلام درباره حضرت زيد فرمود رحمه الله اما انه كان مؤمنا و كان عارفا و كان عالما و كان صدوقا و اما انه له ظفر نوفي اما له لوملك لعرف كيف يضعها (1) و مي فرمود نگوئيد زيد خروج كرد او مردي عالم و صادق و مؤمن و باوفا بود اگر ظفر مي يافت مي دانست چه كند شايد خلافت را به محل خود استقرار مي داد و اگر سلطنت مي يافت آن هم مي توانست حكومت شرعي نمايد - مقام زيد بسيار است كه اينجا محل بحث آن نيست.

ص: 688


1- رجال كشي در ترجمه سيد حميري ص 184.

زمين بدون امام ممكن است رها شود؟

حسين بن ابي العلاء گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا ممكن است زمين بدون امام رها شود، (يعني امامي در آن نباشد)؟

فرمود: نه.

گفتم: دو امام در يك زمان مي شود؟

فرمود: نه، مگر اينكه يكي از آنها خاموش و ساكت باشد؟

ص: 689

زيارت قبر براي مرده مفيد است؟

داوود رقي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: زيارت قبر بستگان يا غير بستگان براي شخص مرده مفيد است يا خير؟

حضرت فرمود: بله، درست مانند هديه دادن به شخصي، همان طوري كه او را خوشحال مي نمايد، مرده نيز خوشحال مي شود. (1) .

ص: 690


1- بحارالأنوار: ج 79 ص 64 ضمن ح 8.

زنا بدتر است يا شرب خمر؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: زنا بدتر است يا شرب خمر؟ و چرا حد در شرب خمر هشتاد تازيانه، ولي در زنا صد تازيانه است؟

حضرت فرمود: اي اسحاق؛ حد هميشه يكي مي باشد ولي اين زيادي (در زنا) به خاطر اين است كه نطفه را ضايع كرده است، و آن را در موضع و مكاني كه خدا دستور داده است قرار نداده است. (1) .

ص: 691


1- علل الشرايع: ج 2 ص 230، بحارالأنوار: ج 76 ص 37 ح 10.

زاهد در دنيا كيست؟

امام جواد از پدرش از جدش - سلام الله عليهم - روايت مي فرمايد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه زاهد در دنيا كيست؟

حضرت فرمود: كسي است كه حلال را از ترس محاسبه اش، و حرام را از ترس عذابش ترك كند. (1) .

ص: 692


1- امالي الصدوق: ص 215، بحارالأنوار: ج 67 ص 311 ح 6.

زهد در دنيا چيست؟

حفص بن غياث نخعي قاضي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: زهد در دنيا چيست، (و به چه چيز محقق مي شود؟)

حضرت فرمود: خداوند عزوجل آن را در كتابش (قرآن) بيان نموده آنجا كه فرمود: (لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتكم) (1) «اين به خاطر آن است كه براي آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد». (2) .

ص: 693


1- سوره ي حديد آيه ي 23.
2- امالي الصدوق: ص 616 ح 3.

زندگي خود را بر چه چيز بنا فرموديد؟

به خط شهيد - رحمه الله - آمده است كه به امام صادق - عليه السلام - عرض شد: شما امرتان را به چه چيز بنا فرموديد؟

حضرت فرمود: بر چهار چيز:

1- دانستم كه عملم را غير از خودم انجام نمي دهد، لذا خود كوشش كردم (و سستي و تنبلي نكردم).

2- و دانستم كه خداوند عزوجل بر (كار و حالت من) مطلع است، و لذا حيا كردم (و گناه نكردم).

3- و دانستم كه روزي مرا غير از خودم نمي خورد، لذا مطمئن شدم (و هراسي به دل راه ندادم).

4- و دانستم كه عاقبت و پايان عمر من مرگ است، لذا آماده شدم. (1) .

ص: 694


1- بحارالأنوار ج 75 ص 228 ح 100.

زمامدار ستمگر

من تعرض لسلطان جائر فأصابته منه بلية لم يوجر عليها و لم يرزق الصبر عليها. (1) .

هر كه از زمامدار ستمگر طالب فضل و احساني شود، از او بلايي بيند كه بر آن پاداشي نيابد و شكيبايي بر آن نصيبش نشود.

ص: 695


1- تحف العقول، ص 359.

زمان روزه گرفتن كودكان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما كودكان خود را وقتي هفت ساله شدند، امر مي كنيم كه تا هر مقدار از روز را كه مي توانند، نصف روز يا كمتر و يا بيشتر، روزه بگيرند و هر گاه تشنگي و گرسنگي بر آنان غالب آمد افطار كنند تا بدين ترتيب به روزه گرفتن عادت كنند و توان آن را بيابند و شما نيز وقتي كودكانتان نه ساله شدند به آنها دستور دهيد كه تا هر مقدار از روز را كه مي توانند روزه بگيرند و هر گاه تشنگي بر آنان غلبه كرد روزه شان را باز كنند. (1) .

ص: 696


1- كافي: 4 / 124 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22759.

زمان خواندن نماز كودكان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما كودكان خود را وقتي پنج ساله شدند به خواندن نماز امر مي كنيم و شما كودكانتان را وقتي هفت ساله شدند به نماز خواندن وادار كنيد. (1) .

ص: 697


1- كافي: 3 / 409 / 1، همان، همان، 22760.

زبان، دل و ظاهر منافق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

منافق سه نشانه دارد: زبان او با دلش ناسازگار است و دلش با كردارش و ظاهرش با باطنش. (1) .

ص: 698


1- خصال شيخ صدوق: 121 / 113، همان، همان، 20580.

س

سخاوت امام صادق

هشام بن سالم مي گويد: «رويه ي امام صادق اين بود كه چون پاسي از شب مي گذشت، كيسه اي را به دوش مي گرفت و محتويات آن را ميان فقراي مدينه تقسيم مي كرد. آنان از حضرت خبري نداشتند، تا اينكه پس از مرگ امام صادق روشن شد كه چه كسي به آنان توجه داشته است.» (1) .

خثعمي مي گويد: «امام صادق كيسه اي دينار به من دادند كه به شخصي بدهم و تاكيد نمودند كه اسم ايشان را نبرم. چون كيسه را به آن شخص دادم تشكر كرد؛ ولي از امام صادق گله كرد كه با وصفي كه قدرت دارد، به ما رسيدگي نمي كند!» (2) .

ص: 699


1- بحارالانوار ج 47 ص 38 نقل از كافي ج 4 ص 8.
2- مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 273 - بحار قديم ج 11 ص 89 نقل از امالي شيخ طوسي ره.

سعه صدر امام صادق

مفضل يكي از بزرگان شيعه است و كتاب او موسوم به توحيد مفضل، كتابي است در اثبات صانع و صفات او. درباره ي امام مي گويد: «در مسجد نشسته بودم و ابن ابي العوجا با اطرافيانش كلمات كفرآميز مي گفتند. نتوانستم صبر كنم و به آنها پرخاش كردم. ابن ابي العوجا گفت: اي مرد! اگر تو از اصحاب جعفر بن محمد هستي، روش او چنين نيست. ما با او مذاكره مي كنيم و او با كمال صبر و بردباري، با كمال عقل و فطانت به حرفها گوش مي كند كه گويا مجاب شده است، و بعد حرفها را يكي پس ديگري رد و باطل مي كند.» (1) .

در خاتمه، قضيه اي از ابي بصير كه خود معجزه است نقل مي كنيم: ابي بصير مي گويد: يك نفر گناهكار كه ما از گناه او به تنگ آمده بوديم، همسايه ي ما بود و هر چه به او نصيحت مي كرديم، اثر نمي كرد. در سفري كه مي خواستم به مدينه بروم، پيش من آمد و گفت «ابابصير انا رجل مبتلي و انت المعافي.»؛ يعني: من مردي مبتلا به گناهم و ترك آن برايم مشكل است. تو به خودت نگاه نكن كه از شيطان رهانيده شده اي، حال مرا به امام صادق بگو، شايد آن حضرت برايم فكري كند. من قضيه را خدمت امام صادق (ع) گفتم. حضرت فرمودند: سلام مرا به او برسان و بگو اگر گناه را ترك كني، من بهشت را برايت ضامن مي شوم. ابي بصير مي گويد: چون برگشتم آن مرد به ديدنم آمد. من سلام امام صادق و پيغام را به او گفتم و او به شدت منقلب شد. چند روزي نگذشته بود كه به ديدنش رفتم و او را در حال مرگ ديدم. چشم باز كرد و گفت: امام صادق به ضمانت خود وفا كرد. سال بعد در مدينه به منزل امام رفتم. هنوز وارد اتاق نشده بودم كه فرمود: ابابصير، ما به ضمانت خود عمل كرديم.» (2) .

- نظير اين قضيه را باز ابي بصير نقل مي كند و آن چنين است: «يكي از عمال بني اميه را خدمت امام صادق بردم كه توبه كند. حضرت گله كرد و فرمود: «اگر مردم در اطراف بني اميه گرد نيامده بودند، آنان نمي توانستند حق ما را غصب كنند.» سپس فرمودند: هر چه بگويم انجام مي دهي؟ آن مرد لحظه اي صبر كرد و قبول كرد كه آنچه امام صادق مي گويد، انجام دهد. حضرت فرمودند: همه ي اموالت را صدقه بده، من هم ضامن بهشت مي شوم.» ابي بصير مي گويد: چند روزي نگذشته بود كه دخترش را دنبال من فرستاد. چون رفتم، ديدم آنچه داشته صدقه داده است؛ به طوري كه پيراهني هم به تن ندارد! پيراهني براي او تهيه كردم و چند روزي نگذشت كه وقتي در حال مرگ بود، به بالين او رفتم به من گفت: امام صادق به وعده ي خود عمل كرد. دوباره خدمت امام صادق (ع) رسيدم و هنوز وارد اتاق نشده بودم كه فرمود: ابابصير ما به وعده ي خود وفا كرديم.» (3) .

اين قطره اي از درياي فضايل امام صادق است، و ما اگر به طور اجمال درباره ي امام صادق چيزي بگوييم، آن را مي گوييم كه خود امام صادق (ع) فرموده است. جهني مي گويد: «ما در مدينه درباره ي فضايل اهل بيت صحبت مي كرديم و شبهه ي ربوبيت براي ما جلو آمد. امام صادق (ع) را ملاقات نموديم. حضرت فرمودند: اين فكر خرافي چه وقت به نظر شما رسيد؟ همانا براي ما پروردگاري است كه هميشه حافظ ما است و ما او را عبادت مي كنيم. شما مي توانيد هر چه مي خواهيد درباره ي ما بگوييد، مشروط بر اينكه ما را مخلوق خداوند متعال بدانيد.»

اين جمله از بسياري از ائمه طاهرين عليهم السلام نقل شده است، (4) بايد بدانيم كه ائمه ي طاهرين ممكن الوجود، بنده ي مخلوق، و فقر صرف هستند و استقلالي از خود ندارند. استقلال، وجوب، وجود، ربوبيت، خلق، و غنا مختص ذات ربوبي است؛ ولي آنان واسطه ي فيض اين عالم، مظهر صفات خداوند، عالم بما سوي الله و داراي همه ي صفات كمال مي باشند.

و به گفته ي اميرالمؤمنين (ع): نزلونا عن الربوبية و قولوا فينا ما شئتم.

ما را خدا نگوييد و هر چه مي خواهيد درباره ي ما بگوييد.

«بحارالانوار - كتاب الاماهة» .

ص: 700


1- سفينة البحار ج 1 ص 423.
2- محجة البيضاء ج 4 ص 263 و كشف الغمة ص 426 و اصول كافي ج 1 ص 474.
3- بحارالانوار ج 48 ص 138، مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 240.
4- در خصال از اميرالمؤمنين عليه السلام در توقيعي از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام (احتجاج طبرسي ج 2) و در كتاب البصائر و....

سخاوت

از گرايش هاي طبيعي انسان علاقه به مال اندوزي است.انسان مي خواهد بهره وري نعمت هاي الهي را به خويش اختصاص دهد. گرايش طبيعي انسان در اين ميدان آنگونه پيش تاز است كه اين بيماري را در اعماق جان انسان رسوخ مي دهد. طبع حريص انسان همه چيز را براي خويش خواسته و از بهره وري ديگران منع مي كند، ان الانسان خلق هلوعا (1) ، اذا امسه منوعا (2) ؛ «انسان آزمند آفريده شد،... انسان هنگامي كه خيري به او رسد ديگران را منع مي كند».

قرآن اين بيماري را درمان مي كند. با تعالي بخشيدن به روح، انسان را وادار مي سازد كه از بخل ورزي و شح نفس دوري گزيند. بخل را مهار مي كند تا به رستگاري برسد، و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون. (3) «كساني كه بخل نفس خود را مهار نمايند، آنها رستگار مي باشند».

قرآن در همين راستا داستان فردي را كه درخت ميوه اش (خرما) در حياط فرد فقيري سر كشيده بود مطرح مي سازد. وي بچه هاي خردسال همسايه را از بهره گيري خرماهايي كه به داخل حياط وي مي ريخت سخت منع مي نمود. شخصي به نام «ابو دحداح» از وي خواست درختش را به قيمت گزاف (چهل درخت) مبادله كند. با اين قيمت گزاف آن درخت را از وي خريد به فرد فقير بخشيد. قرآن فرد بخيل را نكوهش مي نمايد، امّا من بخل و استغني، (4) و از فردي چون «ابو دحداح» ستايش مي كند كه با تقواترين است، فما من اعطي و اتقي. (5) از وي به عنوان با تقواترين ياد مي كند، و سيجنبها الاتقي. (6) .

اين بخل و شح نفس است كه روا نمي دارد از ميوه درخت كه نعمت الهي است فرزندان فقير همسايه بهره ببينند. سرشت طبيعي تا اين مقدار انسان را سقوط مي دهد. اينك به تماشاي صفت كرم و سخاوت صادق آل محمد عليه السلام مي نشينيم تا بر ما آشكار گردد كه عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه قرآن عينيت يافته در جامعه مي باشند، چگونه خويشتن را تزكيه نموده اند؛ تا چه درجه اي در پاكي و بلند مرتبه اي بار يافته اند. مشاهده كنيم عترت آل رسول چگونه بخل را مهار نموده اند و چگونه مظهر صفت حسناي الهي، كرم و بخشش قرار دارند.

امام صادق عليه السلام در مدينه باغ خرمايي احداث كرده بودند كه خود با ياران به آن رسيدگي مي نمودند تا به ثمر برسد. اين روش عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود كه همواره به توليد و عمران و آبادگري توجه شاياني داشتند. هنگامي كه باغ به ثمر مي نشست و وقت بهره برداري فرا مي رسيد، حضرت دستور مي دادند از آخر باغ قسمتي از ديوار باغ را سوراخ كنند تا ديگران و رهگذران بتوانند از ميوه باغ بهره ببرند، فاذا نضج الثمر امر الوكلاء أن يثلموا في حيطانها الثلم ليدخل الناس و يأكلوا من الثمر. (7) .

اين رفتار امام صادق عليه السلام كمال پاكي و دوري از بخل و اوج شكوفايي صفت سخاوت است. نه تنها بهره وري ديگران را مانع نمي شود، بلكه راه را براي استفاده ديگران هموار مي سازد. چند نكته مهم و آموزنده از اين رفتار مي توان بهره وري نمود:

1- امام بخل و گرايش طبيعي نفس خويش را آنگونه به زنجير كشيده است كه هيچ گونه چالشگري از اين خواهش نفساني و هيچ گونه خطري متوجه تقوا و پاكي حضرت نمي شود. بلكه به راحتي از اموال حلال خويش انفاق مي نمايد.

2- در بهره وري ديگران هيچ گونه محدوديتي به وجود نمي آورد كه فرد نيازمند يا رهگذر چه مقدار از اين باغ استفاده كند، بلكه شرايط بهره وري را براي همگان فراهم مي سازد.

3- در بهره وري نيازمندان آنان را وادار به سؤال نمي كند تا عرق شرمندگي سؤال در چهره آنان ننشيند. بلكه دري فرعي كه محل رفت و آمد صاحب باغ نيست و دور از چشم صاحب باغ است را فراهم مي آورد تا نيازمند براي سير كردن شكمش كرامتش آسيب نبيند و شرمنده صاحب نعمت نشود.

4- مقدار بهره وري را تعيين نمي كند؛ بلكه در اختيار انصاف نيازمند مي گذارد كه خودش به مقدار نيازش بهره مند شود.

5- افراد خاص را مورد عنايت قرار نمي دهد، بلكه با ايجاد راه فرعي راه را براي همگان هموار مي سازد. نه تنها فقرا بلكه ديگران نيز در صورت علاقه مندي مي توانند از ميوه هاي باغ حضرت بهره ببرند. اين است الگوي كرم و سخاوت و اين است الگوي رفتار زندگي انساني. كجا و در كدامين مكتب اين گونه ارزش را مي توان سراغ گرفت؟! .

ص: 701


1- معارج، 19.
2- همان، 21.
3- حشر، 9.
4- الليل، 8.
5- همان، 5.
6- همان، 17؛ الكشاف، ج 4، ص 764؛ نور الثقلين، ج 5، ص 589؛ درا المنثور، ج 6، ص 375.
7- اعلام الهداية، ج 8، ص 26.

سفارشات امام صادق به مؤمن طاق

از سفارشات گران بها و نوراني امام صادق عليه السلام به مؤمن طاق اين است كه فرمود: اي فرزند نعمان، از كشمكش و نزاع بپرهيز كه آن اعمال خير تو را تباه مي كند و از جدال ناپسند پرهيز كن كه تو را هلاك خواهد نمود و از درگيري و خصومت زياد پرهيز كن كه تو را از خدا دور خواهد نمود. همانا مسلمانان پيشين قبل از همه چيز تمرين سكوت مي كردند، حال آن كه شما تمرين سخن گفتن مي كنيد. آنها قبل از اين كه قصد اطاعت و بندگي خدا را داشته باشند؛ ده سال تمرين سكوت مي كردند. پس اگر توانايي و صبر بر آن را در خود مي يافتند خود را براي عبادت آماده مي ديدند و گرنه مي گفتند: ما هنوز اهليت پيدا نكرده ايم و كسي مي تواند نجات پيدا كند كه بتواند در مقابل زشتي ها سكوت نمايد و بر آزار دولت باطل صبر نمايد، چنين افرادي مؤمنان و برگزيدگان و دوستان حقيقي خداوند هستند.

سپس فرمود: به خدا سوگند! يكي از شما چون وارد قيامت شود اگر به اندازه ي گنجايش زمين طلا در راه خدا داده باشد؛ اما حسد مؤمني را در دل داشته باشد آن طلاها در آتش گداخته خواهد شد [و او در آنها معذب خواهد بود].

اي فرزند نعمان، كسي كه از او سؤالي شود و بگويد: نمي دانم، در حق علم و دانش ظلم نكرده و انصاف داشته است. اي فرزند نعمان! مؤمن [ممكن است] در مجلس خود حسد بورزد، اما هنگامي كه از آن مجلس خارج گرديد كينه از دل او خارج مي شود.

اي فرزند نعمان، اگر مي خواهي محبت و علاقه ي تو نسبت به برادر ديني خود خالص بماند، با او مزاح [زياد] و بحث و جدل، و مباهات مكن و كينه و دشمني او را در دل مگير و دوست خود را به اسرار خويش آگاه مكن مگر به اندازه اي كه اگر دشمن تو به آن آگاه شود، زياني به تو نرسد؛ زيرا ممكن است دوست انسان روزي دشمنش شود.

اي فرزند نعمان، بلاغت در سخن به تندي زبان و بيهوده گويي و شوخي هاي فراوان نيست، بلكه بلاغت در سخن به معناي فهم كلام و قصد تفهيم و اثبات حقيقت مي باشد. (1) .

ص: 702


1- بحارالأنوار ج 78 / 292.

سفارشات امام صادق به حمران بن اعين

امام صادق عليه السلام به حمران بن اعين فرمود: در امور دنيوي به ضعيف تر از خود نگاه كن؛ نه به كسي كه توان مالي بيشتري دارد، تا به نعمت هاي الهي قانع باشي و استحقاق افزايش نعمت خدا را پيدا كني. و بدان كه عمل كم و دائم اگر همراه با يقين باشد، نزد خداوند بهتر از عمل زيادي است كه همراه با يقين نباشد. و بدان كه هيچ تقوا و ورعي بهتر از پرهيز از محرمات و دوري از آزار و غيبت مؤمنين نيست و هيچ زندگي شيرين تر از حسن خلق نيست و هيچ مالي سودمندتر از قناعت نيست و هيچ ناداني خطرناك تر از عجب و خودپسندي نيست. (1) .

ص: 703


1- روضه كافي ج 8 / 204.

سفارشات امام صادق به مفضل بن عمر

امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمر فرمود: من خودم و تو را به تقوا و طاعت خدا سفارش مي كنم. همانا اطاعت از خداوند و پرهيز از گناه و تواضع در برابر خداوند و آرامش خاطر و كوشش در راه خدا و كسب رضايت او و رعايت امر و نهي الهي و خيرخواهي نسبت به پيامبران خدا، از نشانه هاي تقوا مي باشد.

به راستي كسي كه تقواي الهي را پيشه كند، خود را با كمك الهي از آتش دوزخ نجات داده و خير دنيا و آخرت را به دست آورده است و كسي كه مردم را به تقواي الهي دعوت كند، به رستگاري دعوت نموده است. و خداوند او را به رحمت خود از متقين قرار مي دهد. (1) .

ص: 704


1- بصائر الدرجات ص 526.

سفارشات امام صادق به جميل بن دراج

امام صادق عليه السلام به جميل بن دراج فرمود: بهترين شما شيعيان، كساني هستند كه اهل سخاوت و بخشش باشند و بدترين شما افراد بخيل مي باشند. و از اعمال شايسته اين است كه به برادران ديني خود احسان كني و در حوايج آنان تلاش نمايي چرا كه اين اعمال بيني شيطان را به خاك مي مالد و انسان را از آتش دوزخ نجات مي دهد و وارد بهشت مي كند.

اي جميل بن دراج، اين حديث را براي دوستان شايسته ي خود بيان كن. جميل به امام صادق عليه السلام مي گويد: فداي شما شوم دوستان شايسته ي من چه كساني هستند؟ امام عليه السلام فرمود: كساني كه در سختي ها و آساني ها به برادران خود احسان و اكرام مي نمايند. سپس فرمود اي جميل، مگر نمي داني كه اين عمل براي برادران شايسته آسان خواهد بود؛ [تو بنگر چگونه] خداوند افرادي را ستايش نموده كه از دنيا مال اندكي داشته اند و درباره ي آنان فرموده است: (و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون) (1) .

ص: 705


1- خصال صدوق باب الثلاثة.

سفارشات امام صادق به معلي بن خنيس

امام صادق عليه السلام هنگامي كه معلي بن خنيس تصميم سفر نمود، به او فرمود: اي معلي، عزت خدا را حفظ كن تا خدا تو را عزيز گرداند. معلي گفت: عزت خدا را به چه چيز حفظ نمايم؟ امام فرمود: از خدا بترس تا خدا همه چيز را از تو بترساند. اي معلي، به برادران ديني خود نيكي و احسان كن؛ زيرا خداوند احسان و بخشش را عامل محبت و بخل را عامل دشمني قرار داده است. سپس فرمود: به خدا سوگند! اگر شما از من چيزي بخواهيد و من آن را به شما عطا نمايم بيشتر دوست مي دارم تا اين كه چيزي از من درخواست نكنيد و چون به شما احساني نكنم مرا مبغوض بداريد. و هر چه را كه خداوند به دست من براي شما قرار مي دهد، در حقيقت بايد خدا را ستايش نماييد و از شكر او غافل مشويد. (1) .

ص: 706


1- مجالس شيخ طوسي مجلس / 11.

سفارشات امام صادق به سفيان ثوري

سفيان ثوري مي گويد: من امام صادق عليه السلام را ملاقات نموده و به آن حضرت گفتم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله، مرا نصيحت و موعظه كنيد. امام عليه السلام فرمود: اي سفيان انسان دروغگو مروت و جوانمردي ندارد و انسان ملول و خسته برادري ندارد، و انسان حسود راحتي ندارد و كسي كه بداخلاق باشد سروري ندارد. گفتم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله، بيش از اين مرا موعظه كنيد. فرمود: اي سفيان، به خدا توكل و اعتماد كن تا مؤمن محسوب شوي و به مقدرات خداوند راضي باش تا بي نياز باشي، و به هم نشينان و همسايگان خود احسان و نيكويي كن تا مسلمان شمرده شوي و با فاسق و گناهكار همنشين مشو كه او فسق و فجور خود را به تو مي آموزد و در امور خود با كساني مشورت كن كه از خداي خود مي ترسند.

گفتم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله، بيش از اين مرا نصيحت فرماييد. امام عليه السلام فرمود: اي سفيان، كسي كه بخواهد بدون عشيره و قبيله عزيز باشد و بدون مال غني و بي نياز باشد و بدون سلطنت و حكومت هيبت و عظمت داشته باشد؛ بايد لباس ذلت گناه را از تن بيرون كند و لباس عزت طاعت را به تن بپوشاند. (1) .

روزي سفيان ثوري به امام صادق عليه السلام گفت: از شما جدا نمي شوم تا براي من سخني بگوييد و مرا نصيحت نماييد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: حديث زياد براي تو سودي ندارد. سپس فرمود: اي سفيان، اگر خداوند به تو نعمتي عطا نمود و تو دوست داشتي كه آن نعمت براي تو ادامه يابد، پس شكر آن نعمت و حمد خدا را زياد به جاي بياور؛ زيرا خداوند در قرآن فرموده است: (لئن شكرتم لأزيدنكم) (2) و هنگامي كه روزي تو تنگ شد، زياد استغفار كن؛ زيرا خداوند در قرآن فرموده است: (... استغفروا ربكم انه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا - و يمددكم بأموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم أنهارا) (3) يعني: از پروردگار خويش استغفار نماييد همانا او بسيار بخشنده است و اگر از او طلب مغفرت كنيد براي شما رحمت فراوان از آسمان مي فرستد و اموال و فرزندان شما را زياد مي كند و باغستان ها و نهرهايي به شما عطا مي فرمايد.

سپس فرمود: اي سفيان، هنگامي كه از جانب سلطان و يا غير سلطان اندوهي پيدا مي كني فراوان بگو: (لا حول و لا قوة الا بالله) زيرا آن كليد گشايش امور و گنجي از گنج هاي بهشتي مي باشد. پس سفيان دست هاي خود را به يكديگر گره نمود و گفت سه نصيحت بزرگ براي من گفته شد. (4) .

ص: 707


1- بحارالأنوار ج 78 / 192.
2- ابراهيم / 7.
3- نوح / 10 - 12.
4- حلية الأولياء ج 3 / 193.

سفارشات امام صادق به عنوان بصري

عنوان بصري همواره نزد مالك بن انس رفت و آمد مي كرد [و مسايل خود را از پيشواي مالكيه، سؤال مي نمود]. پس روزي تصميم گرفت كه از وجود امام صادق عليه السلام بهره مند شود و چون خدمت آن حضرت رسيد، امام عليه السلام به او فرمود: من مراجعان مخصوصي دارم و علاوه بر آن در هر ساعتي از شبانه روز مشغول ذكر و دعا هستم، و تو مرا از دعاها و ذكرهايم بازمي داري، پس همان گونه كه تا به حال مسايل خود را از مالك بن انس مي پرسيدي و نزد او رفت و آمد مي كردي، حال نيز از او بپرس.

عنوان بصري مي گويد: من با شنيدن اين سخنان بسيار ناراحت و غمگين شدم و به مسجد رفتم و كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله نشستم و سلام كردم و روز بعد داخل روضه ي پيامبر صلي الله عليه و آله شدم و دو ركعت نماز خواندم و گفتم: خدايا، من از تو مي خواهم كه قلب جعفر بن محمد عليه السلام را به من معطوف نمايي و از دانش او مرا بهره مند كني تا به صراط مستقيم دين تو هدايت شوم. و چون صبرم تمام شد و سينه ام تنگ گرديد به در خانه ي امام صادق عليه السلام رفتم و در خانه او را كوبيدم خادم آن حضرت گفت: چه مي خواهي گفتم: آمده ام به آقا سلام كنم. خادم گفت: آقا در محراب خود مشغول نماز است. پس من كنار آن در نشستم و چيزي نگذشت كه خادم آمد و گفت: اكنون با عنايت خداوند داخل شو، پس من وارد شدم و بر آن حضرت سلام كردم و ايشان جواب داد و فرمود:

بنشين، خدا تو را ببخشد و چون نشستم امام عليه السلام مدتي سر به زير انداخت و سپس فرمود: كنيه ي تو چيست؟ گفتم: ابو عبدالله است فرمود: خدا اين كنيه را براي تو ثبت نمايد و به تو توفيق مرحمت كند، اكنون سؤال تو چيست؟ پس من پيش خود گفتم: اگر اين ملاقات فايده اي جز اين دعا برايم نداشته باشد، همين دعا براي من بسيار ارزشمند خواهد بود. سپس امام عليه السلام سر مبارك خود را بالا نمود و فرمود: سؤال تو چيست؟ گفتم: من دعا كردم و از خداي خود خواستم كه قلب شما را به من معطوف نمايد و مرا از علم شما بهره مند گرداند اميدوارم خداوند دعاي مرا مستجاب نموده باشد پس امام عليه السلام فرمود:

[اي عنوان] علم [واقعي] با تعلم و آموزش به دست نمي آيد؛ زيرا علم نور است و خداوند آن را در قلب كسي قرار مي دهد كه بخواهد او را هدايت كند. پس اگر تو طالب علم هستي بايد اول حقيقت عبوديت را در خود ايجاد كني و سپس علم را از راه عمل به دست آوري و از خدا بخواهي كه آن علم را نيز به تو تفهيم نمايد گفتم: يا شريف فرمود: بگو: يا اباعبدالله. گفتم: يا اباعبدالله حقيقت عبوديت چيست؟ فرمود حقيقت عبوديت و بندگي سه چيز است:

اول آن كه بنده در مقابل خداوند هيچ قدرت و اختياري براي خود نداند؛ همان گونه كه غلامان و بندگان خود را مالك چيزي نمي دانند و مال و ثروت را متعلق به خدا مي دانند و همان گونه كه او دستور داده مصرف مي كنند و اساسا بنده از پيش خود تدبيري ندارد و همه ي حركات خود را طبق دستور مولاي خود انجام مي دهد و هنگامي كه بنده براي خود اختياري قايل نباشد و خود را مالك چيزي نداند، دادن اموال در راه خدا براي او آسان خواهد بود و هنگامي كه بنده تدبير امور خويش را به خدا واگذار نمايد، مصايب دنيا نيز براي او آسان خواهد شد و هنگامي كه بنده مشغول به انجام اوامر و پرهيز از نواهي خداوند باشد فرصتي براي نزاع و مباهات پيدا نخواهد كرد.

و هنگامي كه خداوند اين سه خصلت را به بنده ي خود عطا نمود دنيا [و زينت هاي آن] و ابليس [و وسوسه هاي او] و [آزار] مخلوقات ديگر براي او ناچيز خواهد بود. و هرگز نسبت به دنيا و آنچه در آن است تفاخر و تكاثري نخواهد داشت و در راه بندگي خدا به دنبال شهرت و بزرگي نيست و اوقات خود را با امور باطل از بين نمي برد و اين اولين درجه ي تقوا مي باشد چنان كه خداوند مي فرمايد: (تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقين) (1) .

عنوان بصري مي گويد: سپس من به امام عليه السلام گفتم: يا ابا عبدالله، مرا نصيحت كنيد. امام عليه السلام فرمود: من تو را به نه چيز سفارش مي كنم. و آن نه چيز مربوط به كساني است كه مي خواهند در طريق الهي سلوك نمايند و از خدا مي خواهم كه به تو توفيق انجام آن كارها را بدهد. تا اين كه فرمود: از آن نه چيز، سه چيز درباره ي رياضت نفس و سه چيز درباره ي حلم و بردباري و سه چيز ديگر درباره ي علم و دانش مي باشد؛ پس تو از آنها مراقبت كن و از بي اعتنايي به آنها بترس.

عنوان بصري مي گويد: پس من قلب خود را آماده ي شنيدن آنها كردم. امام عليه السلام فرمود: آن سه چيزي كه مربوط به رياضت نفس است: 1- بپرهيز از اين كه اگر اشتها به خوردن چيزي نداري آن را نخوري زيرا آن سبب حماقت و ابلهي تو خواهد شد 2- تا گرسنه نشده اي غذا مخور و چون خواستي غذايي را بخوري مراقب حلال بودن آن باش و نام خدا را نيز قبل از آن بر زبان خود جاري كن و سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله را به ياد آور كه فرمود: «هيچ انساني ظرفي را پر نكرده كه بدتر از ظرف شكم باشد» 3- و اگر ناچار به خوردن غذا هستي پس معده ي خود را سه قسمت كن، قسمتي را براي غذا و قسمتي را براي آب و قسمتي را براي نفس قرار ده.

و اما آن سه چيزي كه مربوط به حلم است: 1- هر كس به تو گفت: اگر يكي بگويي ده تا مي شنوي، تو به او بگو، اگر تو ده تا بگوي از من يكي هم نخواهي شنيد؛ 2- هر كه به تو دشنام داد به او بگو: اگر آنچه را كه تو گفتي راست باشد من از خدا مي خواهم كه مرا ببخشد و اگر دروغ باشد من از خدا مي خواهم كه تو را ببخشد 3- و هر كه به تو وعده ي ظلم و آزار داد تو به او وعده ي خيرخواهي و احسان بده.

اما آن سه چيزي كه مربوط به علم است: 1- آنچه را نمي داني از علما سؤال كن و بپرهيز از اين كه سؤال تو از روي تجربه و امتحان كردن آنها باشد 2- بترس كه در امور ديني به فكر و انديشه ي خود عمل كني؛ بلكه در هر چه كه امكان احتياط دارد احتياط كن 3- از فتوا دادن فرار كن، همان گونه كه از حيوان درنده فرار مي كني و گردن خود را براي مردم پل قرار مده، سپس فرمود: اي عنوان بصري برخيز كه من نصايح لازم را به تو گفتم، پس اوقات مرا مشغول مكن و مزاحم ذكر و دعاي من مشو، همانا من در صرف اوقات خود بخيل هستم. و السلام علي من اتبع الهدي» (2) .

ص: 708


1- قصص / 83.
2- بحارالأنوار ج 1 / 224.

سفارش هاي كوتاه و ارزشمند امام صادق

نصيحت ها و سفارش هاي ارزشمند و گران بهاي امام صادق عليه السلام، در ابعاد گوناگون، با عبارات زيبا و دلنشين بيان شده است. امام صادق عليه السلام نه تنها شيعيان و دوستان خود را بلكه مخالفان و دشمنان را نيز نصيحت و ارشاد مي نمود. و ما به برخي از سفارش هاي آن حضرت مي پردازيم.

امام صادق عليه السلام گاهي ما را به تقوا و ورع و كوشش در راه خدا و طولاني كردن سجود و ركوع سفارش نموده و مي فرمايد: «كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم [يروا منكم الورع و الاجتهاد و الخير فان ذلك داعية»] و يا مي فرمايد: «كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا» (1) .

و گاهي ما را به درجات بالاتري از ايمان و كمال هدايت مي كند تا ما اهل دعا و توكل باشيم و مي فرمايند: «من أعطي ثلاثا لم يمنع ثلاثا من أعطي الدعاء أعطي الاجابة، و من أعطي الشكر أعطي الزيادة، و من أعطي التوكل أعطي الكفاية» سپس مي فرمايد: آيا كتاب خدا را خوانده اي كه مي فرمايد: «و من يتوكل علي الله فهو حسبه» و يا مي فرمايد: «أدعوني أستجب لكم»؟ (2) .

و در جاي ديگر ما را به منازل بالاتري سوق مي دهد و مي فرمايد: «اذا أراد أحدكم أن لا يسأل الله شيئا الا أعطاه فلييأس من الناس كلهم و لا يكون له رجاء الا عندالله، فاذا علم الله عزوجل ذلك من قلبه لم يسأل الله شيئا الا أعطاه.» (3) .

و گاهي ما را به اخلاق نيك و صفات پسنديده ترغيب مي نمايد و مسأله ي تواضع و مراتب آن را بيان مي فرمايد و مي گويد: «من التواضع أن ترضي من المجلس دون المجلس و أن تسلم علي من تلقي، و أن تترك المراء و ان كنت محقا، و لا تحب أن تحمد علي التقوي». (4) و گاهي به برخي از خصلت هاي نيكو اشاره مي فرمايد كه سبب زيبايي و تعالي انسان مي شود و به اصحاب خود مي فرمايد: «سخني را از من بشنويد كه زيباتر از استر منقوش باشد و آن اين است كه از سخنان بي فايده پرهيز نماييد و سخنان مفيد را نيز در جاي خود بگوييد، چه بسا گوينده اي كه به دليل گفتن سخن بي جا به شخصيت خود آسيب رسانده است و هرگز با افراد سفيه و حليم نزاع نكنيد. زيرا هر كه با شخص حليم نزاع كند زمين مي خورد و هر كه با سفيه و ناداني نزاع كند موهون مي شود.»

و يا مي فرمايد: «اگر نامي از برادر خود برديد، او را به بهترين توصيف كه خود دوست مي داريم ياد كنيد.»

و يا مي فرمايد: «اعمال خير را مانند كسي انجام دهيد كه يقين دارد عمل خير و احسان او به احسان پاداش داده مي شود» [چنان كه خداوند در قرآن مي فرمايد: (هل جزاء الاحسان الا الاحسان)].

ايشان چنان از حسن خلق سخن مي گويد كه ما را به داشتن اخلاق نيكو مشتاق مي كند و مي فرمايد: «هنگامي كه با مردم معاشرت مي نماييد، سعي كنيد كه دست احسان شما فوق آنان قرار گيرد؛ زيرا ممكن است انسان در بعضي از عبادت هاي خود قصور نموده باشد و خداوند سبب حسن خلق، او را به درجه ي روزه داران شب زنده دار برساند.» (5) .

امام صادق عليه السلام درباره ي حسن خلق و سعادت بندگان خدا به سبب آن به دوستان خود بسيار سفارش نموده و مي فرمايد: «ان الله ارتضي لكم الاسلام دينا فأحسنوا صحبته بالسخاء و حسن الخلق» يعني: خداوند اسلام را به عنوان دين خود، براي شما پسنديده، پس شما به وسيله ي سخاوت و حسن خلق همنشين خوبي براي اسلام باشيد. (6) .

امام صادق عليه السلام به وسيله مفضل بن عمر جعفي ما را به شش خصلت توصيه نموده كه ارزش آنها قابل توصيف نيست. ايشان مي فرمايد: «أوصيك بست خصال تبلغهن شيعتي قال: و ما هي يا سيدي؟ قال عليه السلام: أداء الامانة الي من ائتمنك. و أن ترضي لأخيك ما ترضي لنفسك، و اعلم أن للأمور أواخر فاحذر العواقب، و أن للأمور بغتات فكن علي حذر، و اياك و مرتقي جبل سهل اذا كان المنحدر و عرا، و لا تعدن أخاك وعدا ليس في يدك وفاؤه» (7) يعني: اي مفضل، من تو را وصيت مي نمايم كه شش خصلت را از جانب من به شيعيانم بگويي. مفضل گفت: اي مولاي من، آن شش خصلت كدام است؟ فرمود: 1- هر كه امانتي به تو سپرد تو آن را به او بازگردان؛ 2- آنچه را كه براي خود راضي مي شوي براي برادر ديني خود نيز راضي بشو؛ 3- بدان كه هر امري عاقبتي دارد و از عاقبت امور حذر كن؛ 4- بدان كه هر امري خطر زوال و نابوي دارد و تو از خطرهاي ناگهاني بترس؛ 5- بترس كه از كوهي به آساني بالا بروي و راه بازگشت از آن خطرناك باشد؛ 6- هرگز چيزي را كه در اختيار نداري و عملي كه در اختيار تو نيست، به برادر ديني خود وعده مده. (8) .

به خدا سوگند اين سفارش ها بسيار نيكو و ارزشمند است و چه بسيار از اين گونه نصايح براي ما بيان شده تا با عمل كردن به آنها راه سعادت و كمال انساني را بپيمائيم و از ملايكه پيشي بگيريم، اما گوش شنوا كجاست؟!

امام صادق عليه السلام ما را از خصلت هايي كه سبب پستي و هلاكت مي شود نهي نموده و مي فرمايد: «مزاح و شوخي [زياد] مكن كه نور تو از بين مي رود و دروغ مگو كه ارزش و شأن تو ضايع مي شود و از اظهار خستگي و ناتواني پرهيز كن، زيرا اظهارخستگي و ناتواني تو را از صبر در راه حق باز مي دارد و حقي را نمي تواني ادا كني.»

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: حضرت عيسي عليه السلام فرمود: كسي كه اندوه او زياد باشد بدن او بيمار خواهد بود، و كسي كه خلق او بد باشد خود را عذاب خواهد داد، و كسي كه گفتار او زياد باشد خطاي او نيز زياد خواهد بود، و كسي كه زياد دروغ بگويد ارزش و اعتبار او از بين مي رود و كسي كه با مردم نزاع و مشاجره كند مروت او ضايع مي شود. (9) .

و از سفارش هاي امام صادق عليه السلام به اصحاب و شيعيان خود اين است كه فرمود: «تزاوروا فان في زيارتكم احياء لقلوبكم و ذكرا لأحاديثنا، و أحاديثنا تعطف بعضكم علي بعض فان أخذتم بها رشدتم و نجوتم، و ان تركتموها ضللتم و هلكتم، فخذوا بها و أنا بنجاتكم زعيم» (10) يعني: «به زيارت و ملاقات يكديگر برويد تا به واسطه ي آن دل ها و قلب هاي شما زنده شود و احاديث ما را به ياد آوريد؛ زيرا احاديث ما شما را به يكديگر نزديك مي كند. پس اگر به سخنان و احاديث ما عمل كرديد رشد و كمال پيدا مي كنيد و نجات مي يابيد و اگر از آنها فاصله گرفتيد گمراه و هلاك مي شويد.

حقا امامان معصوم عليهم السلام با نصايح و سفارش هاي خود، تمام راه هاي خير و صلاح را براي ما بيان نموده اند و ما را از انحراف و گمراهي دور نگاه داشته اند؛ بنابراين تنها راه نجات و كمال انسان تمسك جستن و عمل كردن به سخنان آنان است، چنان كه گمراهي و هلاكت نيز با دوري از نصايح آنان حاصل مي گردد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: شما شيعيان عقايد و اعمال خود را براي خدا قرار دهيد نه براي مردم؛ زيرا هر چه براي خدا انجام گيرد مربوط به خدا خواهد بود و هر چه براي مردم انجام گيرد ارتباطي به خداوند نخواهد داشت. و در عقايد خود با يكديگر نزاع نكنيد، زيرا نزاع و درگيري دل ها را مريض مي كند و خداوند به پيامبر خود صلي الله عليه و آله مي فرمايد: (انك لا تهدي من أحببت و لكن الله يهدي من يشاء) (11) يعني: تو نمي تواني هر كه را دوست مي داري هدايت كني، و خدا هر كه را بخواهد [و شايسته باشد] هدايت خواهد نمود. و يا مي فرمايد: (... أفأنت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين) (12) يعني: آيا تو مي تواني كسي را مجبور به ايمان كني؛ سپس فرمود: «اين مردم [يعني اهل تسنن] را رها كنيد [كه هدايت نخواهند شد]، زيرا آنها دين خود را از مردم گرفته اند، و شما دين خود را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام گرفته ايد و هرگز مرجع ديني شما و آنان يكسان نخواهد بود و من از پدرم شنيدم كه مي فرمود: اگر خداوند ولايت ما را براي بنده اي نوشته باشد، او سريع تر از پرنده اي كه به طرف لانه ي خود پرواز مي كند به طرف ما پرواز خواهد نمود.»

از روايات و احاديث ائمه ي اطهار عليهم السلام، در مي يابيم كه آنان مناظرات و مباحث فراواني را بر اساس اصول صحيح عقلاني و منطقي با اهل سنت و ديگران داشته اند، و با وجود چنين مباحث دقيقي، عده اي از كافران و مشركان همچنان بر كفر خود باقي مانده و هيچ تغييري در اعتقاد خود نداده اند با آن كه حقيقت براي آنان كاملا روشن گشته و هيچ گونه عذري نداشته اند، و چه بسا افراد كافر و ملحدي كه به آساني با كوتاه ترين استدلال اسلام را پذيرفته اند.

امام صادق عليه السلام براي تقويت روحيه ي شيعيان و آينده نگري آنان مي فرمايد: «بر مصايب و مشكلات دنيا صابر باشيد؛ زيرا دنيا ساعتي بيش نيست. از اين رو شما نسبت به آنچه گذشته است در اين ساعت، نه احساس دردي مي كنيد و نه احساس شادي و سروري، و نسبت به آنچه كه نيامده است اطلاعي نداريد و نمي دانيد چه خواهد شد؛ بنابراين شما بايد ساعت كنوني خود را دريابيد و در اين ساعت در مقابل اطاعت و معصيت خدا صابر باشيد. (13) .

با توجه به اين حديث، شادي و اندوه گذشته، فراموش شدني است و آينده نيز معلوم نيست كه چه خواهد شد؛ بنابراين انسان تنها بايد به زمان حال بينديشد و در برابر مشكلات و مصايب و طاعت خداوند صابر باشد و تمام تلاش و كوشش خود را به چيزي كه بايد در اين ساعت انجام دهد معطوف كند. شاعر نيز در اين مورد مي گويد: ما مضي فات و المؤمل غيب

و لك الساعة التي أنت فيها شاعر ديگري نيز مي فرمايد: ما فات مضي و ما سيأتيك فأين

قم فاغتنم الفرصة بين العدمين امام صادق عليه السلام در تشبيه زيباي خود مي فرمايد: «عقل خود را به منزله ي خويشاوندي خيرخواه و فرزندي مهربان بدان و عمل خود را به منزله ي پدري بدان كه بايد از او پيروي كني و نفس خود را به منزله ي دشمني بدان كه بايد با او مبارزه نمايي و مال خود را به منزله ي عاريه اي بدان كه بايد آن را به صاحبش بازگرداني.» (14) .

امام عليه السلام درباره ي شخصيت اجتماعي مؤمن فرمود: «اگر مي تواني، كاري كن كه بين مردم معروف و شناخته نباشي؛ زيرا تعريف و ستايش مردم براي تو سودي نخواهد داشت و باكي نيست كه تو بين مردم مذموم و نكوهيده باشي و نزد خداوند عزيز و محبوب باشي». (15) .

و درباره ي تشويق و ترغيب به دعا فرمود: «دعا قضاي حتمي خدا را برمي گرداند، پس فراوان دعا كنيد كه آن كليد رحمت الهي و رسيدن به هر حاجتي است و كسي به وعده هاي الهي نمي رسد، مگر با دعا. و هيچ دري نيست كه فراوان كوبيده شود جز آن كه اميد باز شدن آن به روي كوبنده وجود دارد.» (16) .

و در زيباترين و سودمندترين سخن خود فرمود: «كسي كه با اظهار علاقه و محبت رو به شما مي آورد، عيوب او را مطرح نكنيد و با بيان گناه و خطاهايش او را شرمسار نگردانيد؛ زيرا اين عمل از اخلاق پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و اولياي او نمي باشد.» (17) .

و از سخنان بسيار سودمند آن حضرت اين است كه فرمود: «در آنچه كه چاره اي جز دانستن آن را نداريد، به دقت بنگريد [تا گرفتار آفت و شرمساري نشويد] و آنچه را كه عذري در ندانستن آن نداريد، در دانستن آن كوشا باشيد [تا گرفتار زحمت و تدارك اعمال نگرديد] همانا دين خدا اركاني دارد كه عبادت هاي ظاهري جبران جهالت و ناداني شما را نسبت به آنها نمي كند و آگاهي پيدا كردن از آنها و حفظ ديانت به وسيله ي آنها، ضرري به زندگي و اقتصاد مؤمن نمي زند و احدي جز با لطف و مدد الهي نمي تواند به سوي فهم احكام و معارف و اسرار ديني راه پيدا كند. (18) .

ص: 709


1- كافي باب الورع.
2- طلاق / 3 - ابراهيم / 7 - مؤمن / 60.
3- كافي باب الاستغناء عن الناس.
4- كافي باب التواضع.
5- كافي باب حسن الخلق.
6- كافي باب كظم الغيظ.
7- بحارالأنوار ج 78 / 250.
8- بحار ج 78 / 250.
9- بحار ج 78 / 199.
10- كافي ج 2 / 186، باب تذاكر الاخوان.
11- قصص / 56.
12- يونس / 99.
13- بحارالأنوار ج 78 / 311.
14- كافي ج 2 / 454.
15- بحارالأنور ج 78 / 224.
16- كافي باب ان الدعاء يرد البلاء و القضاء ج 2 / 470.
17- كافي ج 8 ص 150.
18- ارشاد مفيد ص 283.

سبقت گرفتن در كارهاي خير

ترديدي نيست كه فراهم شدن شرايط براي انجام عمل شايسته فرصتي است كه نبايد آن را از دست داد چرا كه از دست دادن آنها موجب ندامت و پشيماني مي شود و مي توان گفت كه همه ي موقعيت هاي زندگي فرصت هايي براي انسان است كه اگر از دست برود، باز نخواهد گشت؛ زيرا انجام هر عملي نياز به شرايط بسياري دارد كه بيشتر آنها از قدرت و اختيار انسان خارج مي باشد، ازاين رو امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «از فرصت ها غافل نباشيد و هر كاري را در فرصت و زمان خود انجام دهيد و از موانع و حوادث آينده هراس داشته باشيد.»

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «اگر شرايط انجام كار خيري براي شما آماده شد، آن را به تأخير نيندازيد [زيرا ممكن است شرايط انجام آن ديگر حاصل نشود] و چون خداوند انجام آن عمل را از بنده ي خود مي بيند مي فرمايد: «به عزت و جلالم سوگند! پس از اين عمل بنده ي خود را عذاب نخواهم نمود.»

سخنان امام صادق عليه السلام در اين زمينه [در كتب حديث] فراوان است. ايشان همانگونه كه در مورد فراهم شدن شرايط انجام عمل خير سفارش كرده اند در زمينه ي فراهم شدن شرايط گناه نيز اعلان خطر نموده و ما را از انجام گناه و معصيت نهي نموده و مي فرمايد: «اگر شرايط گناه براي تو آماده شد از آن پرهيز كن؛ زيرا ممكن است هنگامي كه خداوند بنده ي خود را بر آن گناه مي بيند به او بگويد: «به عزت و جلالم سوگند! پس از اين تو را نخواهم بخشيد.» (1) آري سفارش هاي امام صادق عليه السلام در اين زمينه فراوان است كه در اين كتاب مجال بيان همه ي آنها نيست.

ص: 710


1- وسائل الشيعه ج 1 / 18.

سخنان حكمت آميز امام صادق

از امام صادق عليه السلام سخنان زيبا و حكيمانه اي نقل شده كه نفس هاي پاك و فطرت هاي سالم را [از لحاظ نورانيت] به صفوف ملايكه متصل مي نمايد و اگر مردم در آنها تدبر نمايند به سوي فضيلت و سعادت سوق داده مي شوند. ما كوشيديم تا بخشي از آنها را كه صحت و انتسابشان به آن حضرت صحيح و روشن بود، جمع آوري كنيم:

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

1- «العقل ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان»؛ عقل مايه ي عبادت خدا و دستيابي به بهشت است.

2- «ان الثواب علي قدرالعقل»؛ پاداش عمل هر كسي به اندازه ي عقل اوست.

3- «أكمل الناس عقلا أحسنهم خلقا»؛ هنگامي مردم به كمال عقل مي رسند كه اخلاقشان نيكوتر باشد.

4- «دعامة الانسان العقل»؛ اساس ارزش و شخصيت انسان عقل اوست.

5- «العقل دليل المؤمن» (1) ؛ عقل راهنما و دليل مؤمن است.

6- «كمال العقل في ثلاث: التواضع لله، و حسن اليقين، و الصمت الا من خير» (2) ؛ كمال عقل به سه چيز است: تواضع و فروتني براي خدا، حسن يقين، خاموشي جز از سخن نيك.

7- «الجهل في ثلاث: الكبر، و شدة المراء، و الجهل بالله» (3) ؛ نشانه ي جهالت و ناداني سه چيز است: تكبر، جدال و كشمكش شديد، نشناختن خداوند.

8- «أفضل طبايع العقل العبادة، و أوثق الحديث له العلم، و أجزل حظوظه الحكمة»؛ (4) بهترين آثار عقل عبادت است، و بهترين سخن عاقل علم و دانش است، و بيشترين بهره ي او حكمت است.

9- «كثرةالنظر في العلم يفتح العقل» (5) دقت و مطالعه ي فراوان در علوم، عقل را رشد مي دهد.

10- «العلم جنة، و الصدق عز و الجهل ذل، و الفهم مجد، و الجود نجح، و حسن الخلق مجلبة للمودة، و العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس، و الحزم مساءة الظن» (6) ؛ علم سپر نجات از بلاست، و صدق و راستي سبب عزت، و جهل و ناداني سبب ذلت و خواري و فهم سبب آقايي و سروري، و بخشش سبب نجات، و حسن خلق سبب محبت و دوستي است، و كسي كه آگاه به حوادث و احوال زمان خويش باشد، گرفتار اشتباه نمي شود، و دقت نظر و كاوش فراوان سبب سوء ظن مردم خواهد شد.

11- «ان شئت أن تكرم فلن، و ان شئت أن تهان فاخشن» (7) اگر مي خواهي محترم باشي، نرم باش و اگر مي خواهي مورد اهانت قرار گيري، خشونت و تندي كن.

12- «من كرم أصله لان قلبه و من خشن عنصره غلظ كبده» (8) ؛ كسي كه كريم الاصل باشد، قلب او نرم خواهد بود و كسي كه عنصر او خشن باشد سخت دل خواهد بود.

13- «من فرط تورط، و من خاف العاقبة تثبت عن الدخول فيما لا يعلم» (9) ؛ كسي كه افراط گر باشد، خود را به هلاكت مي اندازد و كسي كه عاقبت انديش باشد از ورود در مواضع خطر خودداري مي كند.

14- «من هجم علي أمر بغير علم جدع أنف نفسه»؛ (10) كسي كه بدون علم و آگاهي بر انجام امري شتاب كند، خود را خوار نموده است.

15- «العلماء أمناء، و الأتقيا حصون، و الأوصياء سادة»؛ (11) علماي ديني امينان مردم هستند، و متقيان سبب امنيت مردم، و اوصيا سرور مردم هستند.

16- «ان هذا العلم عليه قفل و مفتاحه المسألة»؛ (12) بر روي اين عمل و دانش ديني قفلي زده شده و كليد آن سؤال مي باشد.

17- «العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير الطريق، لا يزيده سرعة السير الا بعدا» (13) ؛ كسي كه بدون علم و معرفت عبادت كند مانند كسي خواهد بود كه از بي راهه حركت كند، چنين كسي هر چه به سرعت خود بيفزايد از مقصد خود دورتر خواهد شد.

18- «لا يقبل الله عملا الا بمعرفة، و لا معرفة الا بعمل، فمن عرف دلته المعرفة علي العمل، و من لم يعمل فلا معرفة له، ألا ان الايمان بعضه من بعض» (14) خداوند هيچ عملي را بدون معرفت نمي پذيرد و معرفت حاصل نمي شود مگر با عمل، پس كسي كه معرفت داشته باشد، معرفت او را راهنمايي به عمل مي كند و كسي كه عمل نكند معرفتي نخواهد داشت، آگاه باشيد كه ايمان از ايمان سرچشمه پيدا مي كند.

19- «لا يتم المعروف الا بثلاثة: بتعجيله، و تصغيره و ستره»؛ (15) عمل نيك و پسنديده، به كمال و ارزش نمي رسد مگر با سه چيز: تعجيل در انجام آن، كوچك شمردن آن، پنهان نمودن آن.

20- «ما كل من رأي شيئا قدر عليه، و لا كل من قدر علي شي ء وفق له، و لا كل من وفق له أصاب موضعا، فاذا اجتمعت النية و المقدرة و التوفيق و الاصابة فهناك السعادة» (16) ؛ چنين نيست كه هر چه را ببيند توان به دست آوردن آن را داشته باشد، و هر كه بر هر چه قدرت و توان داشته باشد موفق به انجام آن بشود، و هر كه موفق به انجام چيزي بشود از راه حق به آن دست يافته باشد. آري اگر نيت صحيح و نيرو و توفيق عمل و دسترسي به حق جمع شود، آنجا سعادت حاصل خواهد شد.

21- «أربعة أشياء القليل منها كثير: النار، و العداوة، و الفقر، و المرض» (17) ؛ چهار چيز است كه كم آن هم زياد است: آتش، دشمني، فقر، بيماري.

22- «صحبة عشرين يوما قرابة»؛ همنشيني به اندازه ي بيست روز خويشي و قرابت مي آورد.

23- «من لم يستح عند الغيب، و يرعو عند الشيب، و يخش الله بظهر الغيب فلا خير فيه» (18) ؛ كسي كه در پنهاني حيا نكند، و در پيري به صلاح و خير رو نياورد، و در خلوت از خدا نترسد خيري در او نيست.

24- «من أكرمك فأكرمه، و من استخف بك فأكرم نفسك عنه»؛ هر كس تو را گرامي داشت، تو نيز به او احترام اكرام كن و هر كس به تو توهين نمود، تو آبروي خويش را نگهدار و به او پاسخ مده و خود را از شر او حفظ كن.

25- «منع الجود سوء ظن بالمعبود»؛ خودداري از بخشش و احسان، بدگماني به خداست.

26- «ان عيال المرء أسراؤه، فمن أنعم عليه فليوسع علي أسرائه، فان لم يفعل يوشك أن تزول تلك النعمة عنه» (19) ؛ عيال و خانواده اسيران انسانند، پس هر كس نعمت خدا بر او افزون شد بايد به خانواده ي خود وسعت دهد و اگر چنين نكند اميد مي رود كه نعمت از او گرفته شود.

27- «ثلاثة لا يزيد الله بها الرجل المسلم الا عزا: الصفح عمن ظلمه، و الاعطاء لمن حرمه، و الصلة لمن قطعه» (20) ؛ سه چيز است كه خداوند به سبب آنها براي مسلمان جز عزت ايجاد نمي كند: چشم پوشي و گذشت از كسي كه به او ظلم كرده، احسان به كسي كه او را محروم نموده، و آشتي و ارتباط با كسي كه از او بريده و قطع رحم نموده است.

28-«المؤمن اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حق، و اذا رضي لم يدخله رضاه في باطل»؛ مؤمن هنگامي كه به خشم آيد از حق خارج نمي شود، و هنگامي كه راضي باشد [و نعمت هاي خدا براي او فراهم گرديده باشد] در باطل و معصيت داخل نمي شود.

29- «للصداقة خمسة شروط فمن كانت فيه فانسبوه اليها، و من لم تكن فيه فلا تنسبوه الي شي ء منها، و هي أن يكون زين صديقه زينه، و سريرته له كعلانيته، و أن لا يغيره عليه مال، و أن يراه أهلا لجميع مودته، و لا يسلمه عند النكبات»؛ (21) صداقت و صميميت پنج شرط دارد پس هر كس داراي آن شرايط بود او را صديق و دوست صميمي خود بخوانيد و هر كس چيزي از اين شرايط را دارا نبود او را صديق خود ندانيد: 1- آبروي دوست خود را آبروي خود بداند 2- باطن و ظاهر او براي دوست خود يكسان باشد. 3- مال دنيا سبب خشم بر او نشود. 4- او را شايسته همه ي محبت خود بداند. 5 - در هنگام گرفتاري او را تنها نگذارد.

30- «أربغ لا ينبغي لشريف أن يأنف منها و ان كان أميرا: قيامه من مجلسه لأبيه، و خدمته لضيفه، و قيامه لدابته و لو أن له مأة عبد، و خدمته لمن يتعلم منه» (22) ؛ چهار چيز است كه هيچ شخصيتي نبايد از آنها امتناع داشته باشد: 1- برخاستن در مقابل پدر 2- خدمت به مهمان 3- قيام براي برآوردن نيازهاي حيوان چهارپايي كه در اختيار اوست، گر چه يكصد غلام خدمتكار داشته باشد. 4- خدمت و احترام به معلم و استاد.

31- «العلماء أمناء الرسل ما لم يأتوا أبواب السلاطين»؛ (23) دانشمندان ديني امينان پيامبران هستند، مادامي كه اطراف سلاطين و پادشاهان [ستمگر] نروند.

32- «و كان يتردد عليه رجل من أهل السواد فانقطع عنه، فسأل عنه، فقال بعض القوم: انه نبطي، يريد أن يضع منه، فقال عليه السلام: أصل الرجل عقله، و حسبه دينه، و كرمه تقواه، و الناس في آدم مستوون» (24) ؛ مردي از روستاييان همواره خدمت آن حضرت رفت و آمد داشت و چون مدتي نيامد، امام عليه السلام از حال او سؤال نمود؛ پس يكي از اصحاب گفت: او مرد نبطي مي باشد و مقصودش تحقير او بود. امام عليه السلام فرمود: اساس ارزش مردم عقل اوست، و حسب او دين اوست، و كرم و بزرگواري او تقواي اوست، و مردم از جهت انتساب به آدم [عليه السلام] يكسان مي باشند.

33- «المكارم عشر، فان استطعت أن تكون فيك فلتكن فانها تكون في الرجل و لا تكون في ولده، و تكون في الولد و لا تكون في أبيه، و تكون في العبد و لا تكون في الحر. قيل: و ما هي؟ قال عليه السلام: صدق اليأس، و صدق اللسان، و أداء الأمانة، و صلة الرحم، و اقراء الضيف، و اطعام السائل، و المكافاة علي الصنائع، و التذمم للجار، و التذمم للصاحب، و رأسهن الحياء» (25) ؛ مكارم و خوبي ها ده چيز است، اگر مي تواني همه ي آنها را در خود جمع كن؛ زيرا كه ممكن است اين ارزش ها در وجود كسي باشد و در فرزند او نباشد، و يا در فرزند باشد و در پدر نباشد، و يا در غلام باشد و در شخص آزاد نباشد. پرسيده شد: آنها چيست؟ فرمود: صداقت و راستگويي در نااميدي از مردم، راستگويي، اداي امانت، صله ي رحم، مهمان نوازي، احسان و اطعام به سائل، جبران احسان هاي ديگران، تحمل مذمت همسايه، تحمل مذمت رفيق، و بهتر از همه ي آنها شرم و حيا مي باشد.

34- «من صحة يقين المرء المسلم أن لا يرضي الناس بسخط الله، و لا يلومهم علي ما لم يؤته الله، فان الرزق لا يسوقه حرص حريص، و لا يرده كراهة كاره، و لو أن أحدكم فر من رزقه كما يفر من الموت لأدركه رزقه كما يدركه الموت» (26) ؛ نشانه ي صحت و درستي يقين مسلمان اين است كه به خاطر مردم خداي خود را به خشم نياورد، و مردم را نسبت به چيزي كه خدا به آنان نداده ملامت نكند، زيرا رزق به واسطه ي حرص حريص به دست نمي آيد و به سبب كراهت مردم رد نمي شود، و اگر يكي از شما از رزق خود فرار كند. همان گونه كه از مرگ فرار مي كند، رزق او به او خواهد رسيد، همان گونه كه مرگ او به او خواهد رسيد.

35- «ان الله بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة في اليقين و الرضا، و جعل الهم و الحزن في الشك و السخط» (27) خداوند به سبب عدل و قسط خود، راحتي و نشاط را در يقين و رضاي از تقديرات خود قرار داده و اندوه و ناخوشي را در شك و نارضايتي از تقديرات خود قرار داده است.

36- «رأس طاعة الله الصبر و الرضا عن الله فيما أحب الله للعبد أو كره، و لا يرضي عبد عن الله فيما أحب أو كره، الا كان له خيرا فيما أحب أو كره»؛ (28) اساس طاعت خداوند صبر و راضي بودن از تقديرات خداوند است، نسبت به آنچه بنده دوست بدارد و يا كراهت داشته باشد و هيچ بنده اي از خداي خود راضي نمي شود جز آن كه آنچه خداوند براي او تقدير نموده خير او خواهد بود.

37- «ان أعلم الناس بالله أرضاهم لقضاء الله»؛ (29) خداشناس ترين مردم كسي است كه به تقديرات و قضاي الهي راضي تر از ديگران باشد.

38- «لا تغتب فتغتب، و لا تحفر لأخيك حفرة فتقع فيها، فانك كما تدين تدان» (30) ؛ غيبت كسي را مكن تا كسي غيبت تو را نكند، و براي برادر خود چاه مكن كه خود در آن خواهي افتاد و بدان كه هر دستي مي دهي باز خواهي گرفت.

39- «اياكم و المزاح فانه يذهب بماء الوجه و مهابة الرجال» (31) ؛ از مزاح [زياد] پرهيز كنيد، همانا مزاح آبرو و عزت و بزرگي انسان ها را از بين مي برد.

40- «لا تمار فيذهب بهاؤك، و لا تمزح فيجترأ عليك»؛ (32) از جدال و كشمكش پرهيز كن كه بها و ارزش تو ضايع مي شود و مزاح [زياد] مكن كه ديگران بر تو مسلط مي گردند.

41- «اياكم و المشارة فانها تورث المعرة و تظهر العورة»؛ (33) از دشمني و نزاع بپرهيزيد كه آن زشت و ناپسند و سبب زوال آبرو و حيثيت انسان است.

42- «من لم يستح من طلب الحلال خفت مؤونته، و نعم أهله» (34) ؛ كسي كه از به دست آوردن روزي حلال حيا نكند، خداوند زندگي را بر او آسان و سبك مي گرداند و اهل و عيال او متنعم خواهند بود.

43- «عجبت لمن يبخل بالدنيا و هي مقبلة عليه، أو يبخل عليها و هي مدبرة عنه، فلا الانفاق مع الاقبال يضره، و لا الامساك مع الادبار ينفعه»؛ (35) تعجب مي كنم از كسي كه با داشتن و نداشتن مال دنيا از بخشش و انفاق بخل مي ورزد، در حالي كه نه انفاق و بخشش به او آسيبي مي رساند و نه امساك و بخل براي او سودي دارد.

44- «المسجون من سجنته دنياه عن آخرته» (36) زنداني [واقعي] كسي است كه دنيا او را از دست يافتن به امر آخرت محبوس نموده باشد.

45- «لا تشعروا قلوبكم الاشتغال بما قد فات، فتشغلوا أذهانكم عن الاستعداد لما لم يأت»؛ (37) قلوب خود را با ياد مصايب گذشته مشغول نكنيد تا استعداد براي مصايب آينده را داشته باشيد.

46- «استنزلوا الرزق بالصدقة، و حصنوا أموالكم بالزكاة، و ما عال من اقتصد، و التدبير نصف المعيشة، و التودد نصف العقل، و قلة العيال أحد اليسارين، و من أحزن والديه فقد عقهما، و الصنيعة لا تكون صنيعة الا عند ذي حسب و دين، و الله تعالي منزل الصبر علي قدر المصيبة، و منزل الرزق علي قدر المؤونة، و من قدر معيشته رزقه الله تعالي، و من بذر معيشته حرمه الله تعالي» (38) با دادن صدقه از خداوند رزق [فراوان] به دست آوريد، و اموال خود را با پرداخت زكات نگهداري كنيد، و با اقتصاد و ميانه روي در مصرف، از فقر جلوگيري كنيد؛ [زيرا] تدبير در معاش نصف زندگي را تأمين مي كند. [و بدانيد كه] دوستي با برادران ديني نصف عقل است، و عيال و فرزندان كم نصف آسايش انسان را تأمين مي كند، و هر كس پدر و مادر خويش را اندوهناك كند به آنان آزار نموده [و عاق آنان خواهد بود] و احسان و عمل نيك، هنگامي نيك خواهد بود كه نسبت به صاحب حسب و دين انجام گيرد، و خداوند به اندازه ي مصيبت صبر مي دهد، و به اندازه ي نياز رزق مي فرستد، و كسي كه در معاش و زندگي اندازه گيري داشته باشد، خداوند رزق او را [به آساني] مي رساند، و كسي كه نعمت هاي خدا را ضايع كند، خداوند او را محروم خواهد نمود.

مؤلف گويد: برخي از سخنان فوق نيز در «نهج البلاغه» به اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت داده شده و شايد امام صادق عليه السلام به سخن آن حضرت استشهاد نموده باشد.

47- «أغني الغني من لم يكن للحرص أسيرا»؛ (39) بزرگ ترين ثروت اين است كه انسان اسير حرص نباشد.

48- «لا شي ء أحسن من الصمت، و لا عدو أضر من الجهل، و لا داء أدوي من الكذب» (40) ؛ هيچ چيزي بهتر از سكوت نيست، و هيچ دشمني خطرناك تر از جهل و ناداني نيست و هيچ دردي بدتر از دروغگويي نيست.

49- «ثلاث لا يضر معهن شي ء: الدعا عند الكرب، و الاستغفار عند الذنب، و الشكر عند النعمة»؛ (41) سه چيز است كه با بودن آنها آسيبي به انسان نمي رسد: دعا هنگام بلا و مصيبت، استغفار هنگام گناه و معصيت، شكر هنگام نعمت [زيرا با دعا بلا برطرف مي شود و استغفار گناه بخشوده مي گردد و با شكر، نعمت از دست نمي رود].

50- «المؤمن مألوف و لا خير فيمن لا يألف و لا يؤلف»؛ (42) مؤمن اهل الفت و دوستي مي باشد و خيري نيست در كسي كه با مردم الفت پيدا نمي كند و مردم نيز [در اثر سوء اخلاق او] با او الفت پيدا نمي كنند.

51- «قيل: ما حد حسن الخق؟ فقال عليه السلام: تلين جناحك، و تطيب كلامك، و تلقي أخاك ببشر» (43) ؛ به امام صادق عليه السلام گفته شد: حسن خلق چيست؟ امام عليه السلام فرمود: ملايمت و نرمي در برخورد، كلام و سخن شيرين، ملاقات نمودن برادر خود با شادي و روي باز.

52- «من صدق لسانه زكا عمله، و من حسنت نيته زيد في رزقه، و من حسن بره بأهل بيته مد له في عمره»؛ (44) كسي كه زبانش راستگو باشد، عملش پاكيزه [و مقبول] مي باشد، و كسي كه نيتش نيكو باشد، رزقش زياد خواهد بود و كسي كه معاشرت و احسان او با خانواده اش خوب باشد عمرش طولاني خواهد بود.

53- «الحياء من الايمان» (45) ؛ حيا نشانه ي ايمان است.

54- «من رق وجهه رق علمه» (46) ؛ كسي كه از سؤال و تحصيل علم حيا كند، دانش او ضعيف و ناچيز خواهد بود.

55- «لا ايمان لمن لا حياء له» (47) ؛ ايمان [درستي] ندارد كسي كه حيا ندارد.

56- «ثلاث من مكارم الدنيا و الآخرة: تعفو عمن ظلمك، و تصل من قطعك، و تحلم اذا جهل عليك» (48) سه چيز از خصلت هاي نيك دنيا و آخرت مي باشد: گذشت از ظالم، صله نمودن با قاطع، بردباري با جاهل.

57- «أيما أهل بيت أعطوا حظهم من الرفق فقد وسع الله عليهم في الرزق، و الرفق في تقدير المعيشة خير من السعة في المال، و الرفق لا يعجز عنه شي ء، و التبذير لا يبقي معه شي ء، ان الله عزوجل رفيق يحب الرفق» (49) ؛ هر خانواده اي كه اهل رفق و مدارا باشند، خداوند رزق آنان را وسعت مي دهد؛ البته رفق و مداراي در تقدير معاش بهتر از وسعت در مال است و صاحب رفق در معاش به هر چيز دست پيدا مي كند؛ اما كسي كه اهل تبذير و اسراف باشد چيزي براي او باقي نمي ماند و خداوند اهل رفق است و رفق را دوست مي دارد.

58- «من كان رفيقا في أمره نال ما يريد من الناس» (50) ؛ كسي كه در كارهاي خود اهل رفق و مدارا باشد [و با مردم سخت گيري نكند] هر چه بخواهد از مردم بهره مند مي شود.

59- «من قنع بما رزقه الله فهو أغني الناس»؛ كسي كه به داده هاي خداوند قانع باشد، بي نيازترين مردم است.

60- «و شكا اليه رجل أنه يطلب فيصيب و لا يقنع، و تنازعه نفسه الي ما هو أكثر منه، و قال: علمني شيئا أنتفع به، فقال أبوعبدالله عليه السلام: ان كان ما يكفيك يغنيك فأدني ما فيها يغنيك، و ان كان ما يكفيك لا يغنيك فكل ما فيها لا يغنيك» (51) ؛ شخصي به امام صادق عليه السلام [از حرص خود شكايت نمود و] گفت: دنيا به طرف من مي آيد؛ اما من قانع نمي شوم و همواره به دنبال چيز بيشتري هستم، پس مرا نصيحت فرماييد امام عليه السلام فرمود: اگر با داشتن مقدار كفاف و نياز، احساس بي نيازي كني به كمترين نياز خود قانع خواهي بود و اگر با داشتن مقدار نياز قانع نشوي، همه ي دنيا تو را بي نياز نخواهد نمود.

61- «العدل أحلي من الماء يصيبه الظمآن» (52) ؛ عدالت گواراتر و شيرين تر از آبي است كه تشنه مي نوشد.

62- «ما أوسع العدل و ان قل» (53) ؛ عدالت در همه چيز شايسته است حتي در چيزهاي حقير و ناچيز.

63- «من أنصف الناس من نفسه رضي به حكما لغيره»؛ (54) كسي كه با مردم با انصاف معامله كند، راضي مي شود كه در حق او نيز با انصاف حكم شود.

64- «شرف المؤمن قيام الليل، و عزه استغناؤه عن الناس» (55) ؛ شرافت مؤمن به قيام در شب [و نماز شب خواندن] است و عزت او در بي نيازي از مردم مي باشد.

65- «طلب الحوائج الي الناس استلاب للعز و مذهبة للحياء، و اليأس مما في أيدي الناس عز للمؤمن في دينه، و الطمع هو الفقر الحاضر»؛ (56) درخواست از مردم، عزت و حياي انسان را سلب مي كند و بي نيازي از مردم، عزت دين مؤمن است و طمع به مردم، فقر حاضر است.

66- «صلة الأرحام تحسن الخلق، و تطيب النفس، و تزيد في الرزق، و تنسي في الأجل»؛ (57) صله ي رحم اخلاق انسان را نيكو، نفس را پاك، روزي را زياد و عمر را طولاني مي كند.

67- «كفي بالحلم ناصرا»؛ حلم و بردباري بهترين ياور انسان است.

68- «اذا لم تكن حليما فتحلم» (58) ؛ اگر حليم و بردبار نيستي خود را بردبار و حليم نشان ده [تا حليم و بردبار شوي].

69- «من كف يده عن الناس فانما يكف يدا واحدة و يكفون أيدي كثيرة»؛ (59) كسي كه از ظلم به مردم خودداري نمايد همه ي مردم از ظلم به او خودداري خواهند نمود.

70- «كفي بالمرء اعتمادا علي أخيه أن ينزل به حاجته»؛ (60) كسي كه حاجت خويش را نزد برادر خود ببرد به او اعتماد نموده است.

71- «صدقة يحبها الله: اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا»؛ (61) صدقه اي كه خدا دوست مي دارد عبارت است از: اصلاح بين مردم هنگامي كه بين آنان فاسد شده باشد و يا آشتي دادن آنان هنگامي كه از يكديگر دور شده باشند.

72- «من عامل الناس فلم يظلمهم، و حدثهم فلم يكذبهم، و وعدهم فلم يخلفهم، كان ممن حرمت غيبته، و كملت مروته، و ظهر عدله، و وجبت أخوته» (62) كسي كه با مردم معاشرت كند و به آنان ظلم روا ندارد و با آنان سخن گويد و دروغ نگويد و با آنان وعده كند و خلف وعده نكند او از كساني خواهد بود كه غيبت نمودن از او حرام و مروت او كامل و عدالت او ظاهر و برادري با او واجب مي باشد.

73- «من طلب الرياسة هلك»؛ (63) كسي كه به دنبال رياست باشد هلاك مي شود.

74- «من زرع العداوة حصد ما بذر»؛ (64) كسي كه بذر كينه و دشمني با برادر خود را در دل بكارد، نتيجه آن را خواهد ديد.

75- «الغضب مفتاح كل شر» (65) غضب و خشم كليد هر شري است.

76- «الغضب ممحقة لقلب الحكيم» (66) ؛ غضب، قلب انسان حكيم را هلاك مي كند.

77- «من لم يملك غضبه لم يملك عقله «؛ (67) كسي كه مالك خشم خود نباشد، مالك عقل خويش نخواهد بود.

78- «ان الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب» (68) ؛ حسد ايمان را مي خورد هم چنان كه آتش هيزم را مي خورد.

79- «آفة الدين الحسد، و العجب و الفخر»؛ (69) آفت دين مؤمن: حسد و عجب و فخر و مباهات است.

80- «ما من أحد يتيه الا من ذلة يجدها في نفسه»؛ (70) احدي تكبر نمي كند مگر به سبب ذلتي كه در وجود خود مي بيند. [احساس حقارت سبب انحراف اخلاقي مي شود.]

81- «ما أقبح بالمؤمن تكون له رغبة تذله»؛ (71) چقدر براي مؤمن زشت است كه براي هوس و علاقه به دنيا [و قانع نبودن به داده هاي خداوند خود را ذليل نمايد.]

82- «ان السفه خلق لئيم، يستطيل علي من دونه، و يخضع لمن فوقه» (72) ؛ سفاهت و بي خردي خوي پستي است و سفيه كسي است كه نسبت به پايين تر از خود تكبر و بزرگي مي كند و در مقابل بالاتر از خود خضوع مي نمايد.

83- «ان مما أعان الله علي الكذابين النسيان» (73) ؛ يكي از كيفرهايي كه خداوند در دنيا براي دروغگويان قرار داده، فراموشي است.

84- «اياك و سقطة الاسترسال فانها لا تقال» (74) ؛ [اعتماد بي حد مكن و] به مردم آزادي مده كه مهار كردن آن غير ممكن خواهد شد.

85- «ان خير العباد من يجتمع فيه خمس خصال: اذا أحسن استبشر، و اذا أساء استغفر، و اذا اعطي شكر، و اذا ابتلي صبر، و اذا ظلم غفر» (75) ؛ بهترين مردم كساني هستند كه پنج خصلت در آنان جمع شده باشد: هنگامي كه عمل نيكي انجام دهند شاد شوند، هنگامي كه عمل زشتي انجام دهند استغفار نمايند، هنگامي كه احساني به آنان بشود شاكر باشند، هنگامي كه بلايي به آنان برسد صابر باشند و هنگامي كه از برادران خود آزاري ببينند از آن بگذرند.

86- «و قال له أبوحنيفة: يا أبا عبدالله ما أصبرك علي الصلاة، فقال عليه السلام: ويحك يا نعمان أما علمت أن الصلاة قربان كل تقي، و أن الحج جهاد كل ضعيف، و لكل شي ء زكاة و زكاة البدن الصيام، و أفضل الأعمال انتظار الفرج من الله، و الداعي بلا عمل كالرامي بلا وتر، فاحفظ هذه الكلمات يا نعمان» (76) روزي ابوحنيفه به امام صادق عليه السلام گفت: چقدر نسبت به نماز صابر و شكيبا هستيد؟ امام عليه السلام فرمود: واي بر تو اي نعمان! مگر نمي داني نماز وسيله ي تقرب هر مؤمن با تقوايي است، و حج، جهاد هر ضعيفي است و هر چيزي را زكاتي است و زكات بدن ها روزه است و برترين اعمال انتظار فرج است و گوينده بدون عمل مانند تيرانداز بدون تير است؟ پس اي نعمان اين سخنان را نگهداري كن.

87- «ثلاثة اقسم بالله انها لحق، ما نقص مال من صدقة و لا زكاة، و لا ظلم أحد بظلامة بقدر أن يكافي بها فكظهما الا أبدله مكانها عزا، و لا فتح عبد علي نفسه باب مسألة الا فتح الله عليه باب فقر» (77) ؛ سه چيز است كه من بر حقانيت آنها سوگند ياد مي كنم: هيچ مالي به واسطه پرداخت صدقه و زكات كم نمي شود، هيچ مظلومي با توان تلافي و مقابله كردن، خشم خود را فرو نمي برد؛ جز آن كه خداوند به جاي آن به او عزت مي دهد و هيچ بنده اي باب سؤال از ديگران را نمي گشايد؛ جز آن كه خداوند باب فقر را به روي او باز مي كند.

88- «مروة المرء في نفسه نسب لعقبه و قبيلته»؛ (78) مروت و جوانمردي انسان سبب عزت فرزندان و قبيله ي او نيز خواهد شد.

89- «سبعة يفسدون أعمالهم: الرجل الحليم ذو العلم الكثير لا يعرف بذلك و لا يذكر به، و الحكيم الذي يدير ماله كل كاذب منكر لما يؤتي اليه، و الرجل الذي يأمن ذا المكر و الخيانة، و السيد الفظ الذي لا رحمة له، و الأم التي لا تكتم عن الولد السر و تفشي عليه، و السريع الي لائمة اخوانه، و الذي لا يزال يجادل أخاه مخاصما له» (79) ؛ هفت دسته از مردم اعمال خود را تباه مي كنند: دانشمند حليم و گران قدري كه شناخته و معرفي نگردد؛ شخص حكيمي كه مال خود را به دست هر دروغگو و انكار كننده اي بدهد، كسي كه به اهل مكر و خيانت اطمينان نمايد. بزرگي كه تندخو و اهل ترحم نباشد، مادري كه اسرار فرزند خويش را فاش نمايد، كسي كه برادران خويش را سريع ملامت نمايد و كسي كه پياپي با برادر ديني خود نزاع و دشمني كند.

90- «لا يطمع ذوالكبر في الثناء الحسن، و لا الخب في كثرة الصديق، و لا السيي الأدب في الشرف، و لا البخيل في صلة الرحم، و لا المستهزي بالناس في صدق المودة، و لا القليل الفقه في القضاء، و لا المغتاب في السلامة، و لا الحسود في راحة القلب، و لا المعاقب علي الذنب الصغير في السؤدد، و لا القليل التجربة المعجب برأيه في رياسة» (80) ؛ چند چيز از چند گروه انتظار نيست: 1- از صاحب رياست و قدرت، انتظار احترام و تجليل نيست. 2- از افراد مكار و حيله گر، انتظار دوست فراوان نيست. 3- از بي ادب ها، انتظار شرف و بزرگواري نيست. 4- از بخيل انتظار صله ي رحم نيست. 5- از كساني كه مردم را استهزار مي كنند، انتظار صداقت و دوستي نيست. 6- از كسي كه از فقه و مسايل شرعي اطلاع چنداني ندارد، انتظار قضاوت نيست. 7- از اهل غيبت انتظار سلامت [دين] نيست. 8- از حسود انتظار آرامش و راحتي قلب نيست. 9- از كسي كه مردم را به خاطر خطاي كوچك مجازات مي كند، انتظار سروري نيست. 10- و از كسي كه تجربه اي كسب نكرده و مغرور به فكر خويش است، انتظار رياست نيست.

91- «من كان الحزم حارسه، و الصدق جليسه، عظمت بهجته، و تمت مروته» (81) كسي كه بردباري و صبر نگهبان اوست، و راستي همنشين اوست، شادابي او زياد و جوانمردي او كامل خواهد بود.

92- «جاهل سخي أفضل من ناسك بخيل»؛ نادان با سخاوت بهتر از عابد بخيل است.

93- «من سأل فوق حقه استحق الحرمان» (82) ؛ كسي كه بيش از حق خود مطالبه كند، سزاوار محروم شدن مي باشد.

94- «أولي الناس بالعفو أقدرهم علي العقوبة، و أنقص الناس عقلا من ظلم من دونه، و لم يصفح عمن اعتذر اليه» (83) ؛ عفو و گذشت از كسي كه قدرت بر مجازات دارد سزاوار است، پست ترين مردم از جهت عقل و دانايي كساني هستند كه به زيردستان خود ظلم مي كنند و عذر كسي را نمي پذيرند.

95- «لا تكونن أول مشير، و اياك و الرأي الفطير» (84) ؛ [در قضاوت] نخستين نظر دهنده مباش و از رأي نسنجيده پرهيز كن.

96- «الاستقصاء فرقة» (85) ؛ خرده گيري زياد سبب جدايي مي شود.

97- «الانتقاد عداوة» (86) انتقاد و ذكر معايب، سبب دشمني مي شود.

98- «قلة الصبر فضيحة» (87) كم صبري رسوايي به بار مي آورد.

99- «افشاء السر سقوط» (88) ؛ فاش نمودن اسرار، اعتبار انسان را از بين مي برد.

100- «السخاء فطنة» (89) ؛ سخاوت و گذشت دليل دانايي و زيركي است.

101- «اللؤم تغافل» (90) ؛ پستي و خباثت سبب فراموش شدن خواهد شد.

102- «ثلاثة من فرط فيهن كان محروما: استماحة جواد، و مصاحبة عالم، و استمالة سلطان» (91) ؛ زياده روي در سه چيز سبب محروميت مي شود: 1- اصرار به كريم براي كرامت و بخشندگي 2- همنشيني زياد با عالم 3- اصرار در جلب توجه سلطان.

103- «ثلاثة تورث المحبة: الدين و التواضع و البذل» (92) ؛ سه چيز سبب دوستي و محبت مي شود 1- ديانت 2- تواضع 3- احسان و بخشش.

104- «من بري من ثلاثة نال ثلاثة: من بري من الشر نال العز، و من بري من الكبر نال الكرامة، و من بري من البخل نال الشرف» (93) ؛ بيزاري از سه چيز سبب به دست آوردن سه چيز ارزشمند خواهد شد 1- بيزاري از شر، عزت مي آورد 2- بيزاري از تكبر، كرامت و بزرگواري مي آورد. 3- بيزاري و جدايي از بخل، سبب شرافت مي شود.

105- «ثلاثة مكسبة للبغضاء: النفاق، و العجب، الظلم» (94) ؛ سه چيز سبب دشمني مي شود: نفاق، عجب، ظلم.

106- «من لم يكن فيه خصلة من ثلاث لم يعد نبيلا، من لم يكن له عقل يزينه، أو جدة تعينه، أو عشيرة تعضده» (95) ؛ كسي كه داراي يكي از سه چيز نباشد صاحب شخصيت شناخته نمي شود: 1- عقلي كه او را زينت بدهد. 2- كوشش و اجتهادي كه او را كمك دهد 3- فاميل و قبيله اي كه او را حمايت كنند.

107- «ثلاثة تزري بالمرء: الحسد، و النميمة، و الطيش» (96) ؛ سه چيز انسان را ضايع مي كند: 1- حسد 2- سخن چيني 3- تلون و كم خردي.

108- «ثلاثة لا تعرف الا من ثلاثة مواطن: لا يعرف الحليم الا عند الغضب، و لا الشجاع الا عند الحرب، و لا أخ الا عند الحاجة» (97) ؛ سه گروه از مردم شناخته نمي شوند مگر در سه جا 1- حلم حليم شناخته نمي شود مگر هنگام خشم و غضب 2- شجاعت شجاع شناخته نمي شود مگر هنگام جنگ و كارزار 3- برادر [حقيقي] شناخته نمي شود مگر هنگام نياز و حاجت.

109- «ثلاثة من كن فيه فهو منافق و ان صام و صلي: من اذا حدث كذب، و اذا وعد أخلف، و اذا ائتمن خان» (98) ؛ سه چيز در هر كه باشد او منافق است گر چه اهل نماز و روزه باشد 1- كسي كه هنگام سخن دروغ بگويد 2- كسي كه چون وعده و قراري گذارد تخلف نمايد 3- كسي كه چون امين شمرده شود خيانت كند.

110- «احذر من الناس ثلاثة: الخائن، و الظلوم، و النمام، لأن من خان لك خانك، و من ظلم لك سيظلمك، و من نم اليك سينم عليك» (99) ؛ از سه گروه از مردم پرهيز كن 1- خائن 2- شرور و ظالم 3- سخن چين، زيرا هر كه به خاطر تو خيانت كند، به تو نيز خيانت خواهد نمود و هر كه به خاطر تو ظلم كند، به تو نيز ظلم خواهد نمود و هر كه نزد تو از كسي سخن چيني كند از تو نيز سخن چيني خواهد نمود.

111- «لا يكون الأمين أمينا حتي يؤتمن علي ثلاثة فيؤديها: علي الأموال و الأولاد و الفروج و ان حفظ اثنين و ضيع واحدة فليس بأمين» (100) ؛ هيچ كسي را نمي توان امين دانست جز آن كه در سه چيز امين باشد: در اموال، اولاد و نواميس مردم اگر دو مورد را رعايت كند و يكي را ضايع نمايد، امين نخواهد بود.

112- «لا تشاور أحمق، و لا تستعن بكذاب، و لا تثق بمودة ملول، فان الكذاب يقرب لك البعيد و يبعد لك القريب، و الأحمق يجهد نفسه و لا يبلغ ما يريد، و الملول أوثق ما كنت به خذلك، و أوصل ما كنت له قطعك» (101) ؛ با احمق مشورت مكن، از دروغگو كمك نخواه، و به دوستي انسان ملول تكيه مكن؛ زيرا دروغگو دور را براي تو نزديك مي كند و نزديك را براي تو دور مي نمايد، احمق نيز مي كوشد كه به تو خدمت كند ولي كاري از پيش نمي برد، و انسان ملول و خسته و بي نشاط در حساس ترين موقعيت ها كه به او اميدوار مي شوي تو را تنها مي گذارد و در حالي كه فراوان به او احسان كرده اي با تو قطع رابطه مي نمايد.

113- «أربعة لا تشبع من أربعة: أرض من مطر، و عين من نظر، و انثي من ذكر، و عالم من علم» (102) ؛ چهار چيز از چهار چيز سير نمي شوند 1- زمين از باران 2- چشم از نگاه 3- زن از مرد 4- عالم از علم.

114- «أربعة تهرم قبل أوان الهرم: أكل القديد، و القعود علي النداوة، و الصعود في الدرج، و مجامعة العجوز»؛ چهار چيز انسان را زود پير مي كند: 1- خوردن گوشت خشكيده 2 - نشستن بر جاي مرطوب 3- بالا رفتن از پله 4- همبستر شدن با پيرزن.

115- «النساء ثلاث: واحدة لك، و واحدة لك و عليك، و واحدة عليك لا لك، فأما التي لك فالمرأة العذراء، و أما التي لك و عليك فالثيب، و أما التي عليك فهي المتبع التي لها ولد من غيرك» (103) ؛ زن ها سه دسته اند: 1- زني كه براي تو سودمند است 2- زني كه داراي سود و زيان است 3- زني كه تنها زيانبخش است و سودي براي تو ندارد. اما آن كه سودمند است زن باكره مي باشد. و آن كه سود و زيان دارد زن شوهر ديده است و آن كه تنها زيان بار است و سودي براي تو ندارد، زني است كه از شوهر قبلي اش فرزندي همراه خود آورده باشد.

116- «ثلاثة من كن فيه كان سيدا، كظم الغيظ، و الصفح عن المسي ء، و الصلة بالنفس و المال» (104) ؛ سه چيز سبب آقايي و بزرگواري انسان مي شود 1- فرو بردن خشم 2- گذشت از خطاي ديگران 3- احسان به مردم با جان و مال.

117- «ثلاثة فيهن البلاغة: التقرب من معني البغية، التبعد من حشو الكلام، و الدلالة بالقليل علي الكثير» (105) ؛ سه چيز نشانه ي بلاغت كلام است: 1- عدم انحراف سخن از هدف و مقصود 2- پرهيز از سخنان زايد و بي فايده 3- بيان معاني زياد با عبارت كوتاه.

118- «الجهد [الجهل] في ثلاثة: في تبدل الاخوان، و المنابذة بغير بيان، و التجسس عما لا يعني» (106) ؛ ناداني و زبوني در سه چيز است: 1- از دست دادن دوستان 2- جدايي و دشمني با دوستان بدون بيان 3- تجسس در چيزهاي بدون فايده.

119- «ثلاثة يحجزن عن طلب المعالي: قصر الهمة، و قلة الحياء، و ضعف الرأي» (107) ؛ سه چيز انسان را از ترقي و تعالي باز مي دارد: 1- بي ارادگي و كم همتي 2- كم حيايي 3- ضعف انديشه و تفكر.

120- «الحزم في ثلاثة: الاستخدام للسلطان، و الطاعة للوالد، و الخضوع للمولي» (108) ؛ در سه چيز بايد صابر و بردبار بود: 1- مقابل سلطان 2- مقابل پدر 3- مقابل مولا.

121- «الأنس في ثلاثة: في الزوجة الموافقة، و الولد البار، و الصديق المصافي» (109) ؛ با سه گروه مي توان انس گرفت: 1- همسر موافق 2- فرزند صالح و شايسته 3- رفيق با صفا.

122- «من رزق ثلاثا الغني الأكبر: القناعة بما اعطي، و اليأس مما في أيدي الناس، و ترك الفضول» ؛ (110) ؛ كسي كه به سه چيز دست يابد بايد به بالاترين ثروت دست يافته است: 1- قانع بودن به داده هاي خدا 2- چشم طمع به مال مردم نداشتن 3- پرهيز از تجملات و تشريفات اضافي.

123- «ثلاثة لا يعذر المرء فيها: مشاورة ناصح، و مداراة حاسد، و التحبب الي الناس» (111) ؛ انسان مؤمن از سه چيز ناگزير است: 1- مشورت نمودن با انسان خيرخواه و شايسته 2- مدارا نمودن با حسود 3- دوستي با مردم [و احسان به آنان].

124- «من لم يرغب في ثلاث ابتلي بثلاث: من لم يرغب السلامة ابتلي بالخذلان، و من لم يرغب في المعروف ابتلي بالندامة، و من لم يرغب في الاستكثار من الاخوان ابتلي بالخسران» (112) ؛ كسي كه به سه چيز راغب نباشد گرفتار سه چيز ديگر خواهد شد: 1- كسي كه در سلامت خود نكوشد، گرفتار خزلان و خواري خواهد شد. 2- كسي كه به اعمال نيك راغب نباشد، گرفتار پشيماني خواهد گرديد. 3- كسي كه برادران و دوستان زيادي براي خود فراهم نكند، گرفتار زيان و خسران خواهد گرديد.

125- «ثلاث يجب علي كل انسان تجنبها: مقارنة الأشرار، و محادثة النساء، و مجالسة أهل البدع» (113) ؛ سه چيز است كه هر انساني بايد از آنها پرهيز نمايد: 1- همنشيني با اشرار [و گناهكاران]؛ 2- سخن گفتن با زن ها؛ 3- همنشيني با اهل بدعت.

126- «ثلاثة تدل علي كرم المرء: حسن الخلق، و كظم الغيظ، و غض الطرف» (114) ؛ سه چيز نشانه ي كرم و سخاوت انسان است: 1- حسن خلق 2- فرو بردن خشم 3- چشم پوشي از خطاي ديگران.

127- «من وثق بثلاثة كان مغرورا: من صدق بما لا يكون، و ركن الي من لا يثق به، و طمع فيها لا يملك» (115) ؛ كسي كه به سه چيز اطمينان كند فريب خورده است: 1- كسي كه آنچه به وجود نيامده است را تصديق كند. 2- كسي كه به افراد نامطئن اعتماد نمايد 3- كسي كه نسبت به چيزي كه مالك آن نيست طمع كند.

128- «ثلاثة من استعملها أفسد دينه و دنياه: من ساء ظنه، و أمكن من سمعه، و أعطي قياده حليلته» (116) ؛ سه چيز است كه اگر كسي به آنها عمل كند دين و دنياي خود را فاسد نموده است: 1- بدگماني به خدا و خلق خدا 2- گوش فرا دادن به هر حرفي [و پذيرفتن آن] 3- اختيار خود را به دست همسر دادن.

129- «أفضل الملوك من أعطي ثلاث خصال: الرأفة و الجود و العدل» (117) ؛ بهترين پادشاهان و حكام كساني هستند كه سه خصلت داشته باشند: 1- رأفت و مهرباني 2- جود و بخشش 3- عدالت و حق شناسي.

130- «و ليس يحب للملوك أن يفرطوا في ثلاثة: في حفظ الثغور، و تفقد المظالم، و اختيار الصالحين لأعمالهم» (118) ؛ سلاطين نبايد در سه چيز كوتاهي كنند 1- حفظ ثغور و مرزهاي كشور 2- دقت در مظالم و رسيدگي به وضع ستمديده ها 3- انتخاب افراد شايسته براي انجام امور. 131- «العاقل لا يستخف بأحد، و أحق من لا يستخف به ثلاثة، العلماء، و السلطان، و الاخوان، لأنه من استخف بالعلماء أفسد دينه، و من استخف بالسلطان أفسد دنياه، و من استخف بالاخوان أفسد مروته» (119) ؛ عاقل نبايد به احدي بي اعتنايي كند و سزاوارتر از همه ي مردم به احترام سه دسته هستند 1- علما و دانشمندان 2- سلاطين [به خاطر نجات از شر آنان] 3- برادران ديني؛ زيرا كسي كه به علما و دانشمندان توهين كند، دين خود را فاسد نموده و كسي كه به پادشاهان توهين كند، دنياي خود را فاسد نموده و كسي كه به برادران ديني خود توهين نمايد، مروت و جوانمردي خويش را فاسد نموده است.

132- «ثلاثة أشياء يحتاج اليها الناس طرا: الأمن و العدل و الخصب» (120) ؛ سه چيز است كه همه ي مردم به آنها نيازمند هستند: 1- امنيت 2- عدالت 3- فراواني نعمت و رحمت و نزولات آسماني.

133- «ثلاثة تكدر العيش: السلطان الجائر، و الجار السوء، و المرأة البذية» (121) ؛ سه چيز زندگي را تلخ مي كند: 1- سلطان ستمگر 2- همسايه بد 3- زن فاسد.

134- «لا تطيب السكني الا بثلاثة: الهواء الطيب، و الماء الغزير، و الأرض الخوارة»؛ سه چيز زندگي را نيكو مي كند: 1- هواي پاك 2- آب فراوان 3- فضاي باز و قابل كشت.

135- «ثلاث خصال من رزقها كان كاملا: العقل، و الجمال و الفصاحة»؛ سه خصلت است كه هر كه دارا باشد به كمال رسيده است: 1- عقل 2- جمال 3- فصاحت.

136- «ثلاثة تورث الحرمان: الالحاح في المسألة، و الغيبة، و الهزء» (122) ؛ سه چيز سبب محروميت مي شود: 1- اصرار در سؤال؛ 2- غيبت؛ 3- استهزاء.

137- «من طلب ثلاثة بغير حق حرم من ثلاثة بحق: من طلب الدنيا بغير حق حرم الآخرة بحق و من طلب الرياسة بغير حق حرم الطاعة له بحق، و من طلب المال بغير حق حرم بقاءه له بحق» (123) ؛ كسي كه سه چيز را به ناحق طلب كند، حق است كه از سه چيز محروم گردد: 1- كسي كه دنيا را به ناحق طلب كند، حق است كه از آخرت محروم گردد 2- كسي كه به ناحق رياستي را به دست آورد، حق است كه كسي از او اطاعت نكند. 3- كسي كه مالي را از غير راه حلال به دست آورد، حق است كه آن مال براي او باقي نماند.

138- «ثلاثة لا ينبغي للمرء الحازم أن يقدم عليها: شرب السم للتجربة و ان نجا منه، و افشاء السر للقرابة الحاسد و ان نجا منه، و ركوب البحر و ان كان الغني فيه» (124) ؛ انسان [دانا و] صبور سزاوار است از سه چيز پرهيز نمايد: 1- آشاميدن سم براي تجربه، گرچه آسيبي نبيند 2- افشاي سر به خويشاوند حسود، گر چه آسيبي به او نرسد 3- داخل دريا شدن، گر چه ثروتي از آن به دست آورد و خطري براي او پيش نيايد.

139- «لا يستغني أهل كل بلد عن ثلاثة يفزع اليهم في أمر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا هجما، فقيه عالم ورع، و أمير خير مطاع، و طبيب بصير ثقة» (125) ؛ اهل هيچ شهري براي دنيا و آخرت خود از سه چيز بي نياز نيستند از: عالم فقيه با تقوا، امير و رئيس نيكوكار و مطاع، و طبيب حاذق و مورد اعتماد؛ اگر مردم اين سه [راهنما و مدير] را براي اصلاح امور دنيا و آخرت خود نداشته باشند هرج و مرج بين آنان حاكم خواهد شد.

140- «ان يسلم الناس من ثلاثة أشياء كانت سلامة شاملة: لسان السوء، و يد السوء، و فعل السوء» (126) ؛ اگر مردم از سه چيز سالم باشند، سلامت كامل خواهند داشت: 1- زبان بد 2- دست بد 3- عمل بد.

141- «اذا لم يكن في المملوك خصلة من ثلاث فليس لمولاه في امساكه راحة: دين يرشده، أو أدب يسوسه، أو خوف يردعه» (127) ؛ اگر مملوك [و خادم] يكي از سه خصلت را دارا نباشد، نگهداري او براي مولايش آسان نخواهد بود: 1- ديني كه او را ارشاد نمايد 2- ادبي كه سبب تدبير امور او شود 3- ترسي كه او را از عمل خلاف باز دارد.

142- «ان المرء يحتاج في منزله و عياله الي ثلاث خلال يتكلفها و ان لم يكن في طبعه ذلك: معاشرة جميلة، و سعة بتقدير، و غيرة بتحصن» (128) ؛ انسان بايد براي معاشرت با خانواده و فرزندان خود داراي سه خصلت باشد و اگر اين خصلت ها در طبع او نيست، بايد با زحمت خود را مقيد به آنها نمايد: 1- معاشرت و برخورد نيكو و زيبا 2- توسعه در زندگي با رعايت تقدير و اقتصاد 3- غيرت لازم براي تأمين مصونيت خانواده.

143- «ثلاثة من ابتلي بواحدة منهن كان طائح العقل، نعمة مولية، و زوجة فاسدة، و فجيعة بحبيب» (129) ؛ سه چيز است كه هر كه به يكي از آنها مبتلا شود، عقل او فاسد و دگرگون خواهد شد: 1- نعمت به او پشت كند 2- همسر او فاسد شود 3- براي دوست او مصيبت ناگواري رخ دهد.

144- «جعلت [جبلت] الشجاعة علي ثلاث طبائع، لكل واحدة منهن فضيلة ليس للاخري: السخاء بالنفس، و الأنفة من الذل و طلب الذكر، فان تكاملت في الشجاع كان البطل الذي لا يقام في سبيله، و الموسوم بالاقدام في عصره، و ان تفاضلت بعضها علي بعض كانت شجاعته في ذلك الذي تفاضلت في أكثر»؛ شجاعت [به صورت كامل] در سه چيز حاصل مي شود و در هر كدام فضيلتي خواهد بود كه در ديگري نيست 1- سخاوت نفس 2- زير بار ذلت نرفتن 3- دوري از شهرت طلبي. پس اگر همه ي آنها جمع شود، شجاعت كامل خواهد بود و صاحب آن، چنان نيرومند مي شود كه هيچ قدرتي او را از پاي در نمي آورد. و اگر در برخي قوي تر از بقيه باشد، شجاعت را نسبت به آن خواهند داد.

145- «يجب للوالدين علي الولد ثلاثة أشياء: شكرهما علي كل حال، و طاعتهما فيما يأمرانه به وينهانه عنه في غير معصية الله، و نصيحتهما في السر و العلانية» (130) ؛ حق پدر و مادر بر فرزند سه چيز است: 1- تشكر از آنان در همه ي حالات 2- اطاعت از آنان در همه چيز جز معصيت خداوند 3- خيرخواهي از آنان در آشكارا و پنهان.

146- «و يجب للولد علي والده ثلاث خصال: اختيار والدته، و تحسين اسمه، و المبالغة في تأديبه» (131) ؛ حق فرزند بر پدر سه چيز است: 1- مادر خوبي براي او انتخاب نموده باشد 2- نام او را نيك قرار دهد 3- در تربيت و تأديب او بكوشد.

147- «السرور في ثلاث خلال: في الوفاء، و رعاية الحقوق، و النهوض في النوائب» (132) ، شادي و سرافرازي در سه چيز است: 1- وفاداري 2- رعايت حقوق 3- استقامت در مشكلات.

148- «ثلاثة يستدل بها علي اصابة الرأي: حسن اللقاء، و حسن الاستماع، و حسن الجواب» (133) ؛ سه چيز نشانه ي اخلاق نيك و تفكر صحيح است: 1- برخورد نيك 2- به دقت گوش فرا دادن به سخن ديگران 3- پاسخ زيبا و نيكو دادن به آنان

149- «الرجال ثلاثة: عاقل، و أحمق، و فاجر، فالعاقل ان كلم أجاب، و ان نطق أصاب، و ان سمع وعي، و الأحمق ان تكلم عجل، و ان حدث ذهل، و ان حمل علي القبيح فعل، و الفاجر ان ائتمنته خانك، و ان حدثته شانك» (134) ؛ مردم سه گروه هستند: 1- عاقل 2- احمق 3- فاجر؛ نشانه ي عاقل اين است كه اگر از او سؤال شود، پاسخ مي گويد و اگر سخن بگويد، حق مي گويد و اگر به سخني گوش فرا دهد حفظ مي كند. نشانه ي احمق اين است كه اگر سخن بگويد، عجولانه سخن مي گويد. و اگر سخني را بشنود فراموش مي كند اگر به كار زشتي دعوت شود انجام مي دهد. نشانه ي فاجر اين است كه اگر او را امين شماري، به تو خيانت مي كند و اگر با او سخن بگويي، حرمت تو را ضايع مي كند.

150- «ثلاثة ليس معهن غربة: حسن الأدب، و كف الأذي، و مجانبة الريب» (135) ؛ با داشتن سه چيز انسان غريب نخواهد بود: 1- ادب نيكو 2- خودداري از آزار به مردم 3- پرهيز از موارد شك و اتهام.

151- «الأيام ثلاثة: فيوم مضي لا يدرك، و يوم الناس فيه فينبغي أن يغتنموه، و غدا انما في أيديهم أمله» (136) ؛ دوران زندگي سه روز است 1- روزي كه گذشت و باز نخواهد گشت 2- روزي كه مردم در آن به سر مي برند و بايد آن را غنيمت بدانند 3- روزي كه نيامده و مردم به آن اميدوارند.

152- «من لم يكن فيه ثلاث خصال لم ينفعه الايمان: حلم يرد جهل الجاهل، و ورع يحجزه عن طلب المحارم، و خلق يداري به الناس» (137) ؛ كسي كه داراي سه خصلت نباشد ايمان براي او سودي ندارد: 1- حلمي كه از جهالت جاهلان جلوگيري كند 2- تقوا و ورعي كه او را از انجام حرام حفظ كند 3- خلق نيكي كه به وسيله ي آن بتوان

سفارش امام به عنوان بصري

چيزي را كه ميل نداري نخور زيرا اين كار موجب حماقت و بلاهت مي گردد هيچ وقت گرسنه نشده غذا نخور، و اگر شروع به غذا خوردن كردي با عجله و شتاب نخور و مراقب باش غذاي حلال بخوري و نام خدا را ببري و اگر كسي به تو بد گفت به او بگو اگر راست گفته اي از خدا مي خواهم كه آن حالت را از من دور كند و اگر دروغ گفتي خدا تو را بيامرزد و اگر كسي تو را تهديد به عملي كرد او را نصيحت كن و هر چه را نمي داني از دانشمندان بپرس ولي متوجه باش كه به قصد امتحان يا خودپسندي چيزي نپرسي، و از عمل به رأي خود بپرهيز و احتياط را در هر كاري رعايت نما و تا مي تواني از فتوي دادن فرار كن آنگونه كه از شير درنده فرار بايد كرد

ص: 711

سه چيز، تباهي مي آورند

ثلاثة تكدر العيش: السلطان الجائر، و الجار السوء و المرأة البذية. (1) .

سه كس زندگي را تيره كنند: زمامدار ستمگر، و همسايه ي بد، و زن بي شرم و بد زبان.

ص: 712


1- تحف العقول ، ص 320.

سفارش به نوشتن وصيت نامه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه از ايشان سفارش خواست. فرمودند: بار و بنه ات را آماده ساز و توشه ات را پيشاپيش بفرست و خود وصي خودت باش. به ديگري نگو كه آنچه را به كار تو مي آيد (بعدا) برايت بفرستد. (1) .

ص: 713


1- ميزان الحكمه: ج 14، ح 21805 بحار: 78 / 270 / 111 همان، همان، 31815.

ستمهاي جابران به امام

در روايات معتبره مذكور است كه ابوالعباس سفاح كه اول خلفاي شقاوت اساس بني عباس بود آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد، و بعد از مشاهده ي معجزات بسيار و علوم بي شمار و مكارم اخلاق و اطوار آن امام عاليمقدار نتوانست اذيتي به آن جناب رساند و مرخص ساخت آن حضرت را، و به مدينه مراجعت نمود.

چون منصور دوانقي برادر او خلافت را غصب كرد و بر كثرت شيعيان و اتباع آن حضرت مطلع شد، بار ديگر حضرت را به عراق طلبيد و پنج مرتبه يا زياده اراده ي قتل آن مظلوم نمود، و در هر مرتبه معجزه ي عظيمي مشاهده نمود، و از آن عزيمت برگشت.

چنانچه ابن بابويه و ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه روزي ابوجعفر دوانقي حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام) را طلبيد كه آن حضرت را به قتل آورد فرمود كه شمشيري حاضر كردند و نطعي انداختند، و ربيع حاجب خود را گفت كه: چون او حاضر شود و مشغول سخن شوم و دست بر دست زنم، او را به قتل آور. ربيع گفت: چون حضرت را آوردم و نظر منصور بر او افتاد گفت: مرحبا خوش آمدي اي ابوعبدالله، ما شما را براي آن طلبيديم كه قرض شما را ادا كنيم و حوايج شما را برآوريم، و عذرخواهي بسيار كرد، و آن حضرت را روانه كرد و مرا طلبيد و گفت: بايد كه بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدينه كني.

چون ربيع بيرون آمد و به خدمت حضرت رسيد، گفت: يابن رسول الله آن شمشير و نطع را كه ديدي براي تو حاضر كرده بود، چه دعا خواندي كه از شر او محفوظ ماندي؟ فرمود كه: اين دعا را خواندم، و دعا را تعليم او نمود.

به روايت ديگر: ربيع برگشت و به منصور گفت: چه چيز خشم عظيم تو را به خشنودي مبدل گردانيد؟ منصور گفت: اي ربيع چون او داخل خانه من شد، اژدهاي عظيمي ديدم كه نزديك من آمد و دندان بر من مي خاييد و به زبان فصيح گفت كه: اگر اندك آسيبي به امام زمان برساني، گوشتهاي تو را از استخوانهاي تو جدا مي كنم، و من از بيم آن چنين كردم.

سيد ابن طاووس روايت كرده است كه چون منصور نامشكور در سالي كه به حج آمد به ربذه رسيد، روزي بر حضرت صادق (عليه السلام) در خشم شد و ابراهيم بن جبله را گفت كه: برو جامه هاي جعفر بن محمد را در گردن او بينداز و او را بكش و نزد من بياور، ابراهيم گفت كه: چون بيرون رفتم آن حضرت را در مسجد ابوذر يافتم، و شرم مرا مانع شد كه چنانچه او گفته بود حضرت را ببرم، به آستين او چسبيدم و گفتم: بيا كه خليفه تو را مي طلبد، حضرت فرمود كه: انا لله و انا اليه راجعون، مرا بگذار تا دو ركعت نماز بكنم، پس دو ركعت نماز كرد و بعد از نماز دعايي خواند و گريه بسيار كرد، و بعد از آن متوجه من شد و فرمود كه: به هر روش كه تو را امر كرده است مرا ببرد، گفتم: به خدا سوگند كه اگر كشته شوم تو را به آن طريق نخواهم برد، و دست آن حضرت را گرفتم و بردم، و جزم داشتم كه حكم به قتل او خواهد كرد. چون نزديك پرده ي مجلس آن لعين رسيد، دعايي ديگر خواند و داخل شد. چون نظر آن لعين بر آن سيد امين افتاد، شروع به عتاب كرد و گفت: به خدا سوگند كه تو را به قتل مي رسانم، حضرت فرمود: دست از من بردار كه از زمان مصاحبت من با تو چنداني نمانده است و روز مفارقت واقع خواهد شد، آن ملعون چون اين سخن شنيد حضرت را مرخص گردانيد و عيسي بن علي را از عقب آن حضرت فرستاد و گفت: برو و از آن حضرت بپرس كه مفارقت من از او به فوت من خواهد بود يا به فوت او؟ چون از حضرت پرسيد فرمود كه: به موت من، برگشت و به منصور نقل كرد، و آن لعين از اين خبر شاد شد.

ايضا روايت كرده است كه روزي منصور ملعون در قصر حمره اي خود نشست، و هر روز كه در آن قصر شوم مي نشست آن روز را روز ذبح مي گفتند، زيرا كه نمي نشست در آن عمارت مگر براي قتل و سياست، و در آن ايام حضرت صادق (عليه السلام) را از مدينه طلبيده بود، و آن حضرت داخل شده بود، چون شب شد و بعضي از شب گذشت، ربيع حاجب را طلبيد و گفت: قرب و منزلت خود را نزد من مي داني، به اين قدر تو را محرم خود گردانيده ام كه تو را بر رازي چند مطلع مي گردانم كه آنها را از اهل حرم خود پنهان مي دارم، ربيع گفت: اينها از وفور اشفاق خليفه است نسبت به من، و من نيز در دولت خواهي تو مانند خود كسي گمان ندارم، گفت: چنين است، مي خواهم بروي و جعفر بن محمد را بر هر حالتي كه بيابي بياوري و نگذاري كه هييت و حال خود را تغيير دهد. ربيع گفت: بيرون آمدم و گفتم: انا لله و انا اليه راجعون، هلاك شدم، زيرا كه اگر او را در اين وقت نزد اين لعين بياورم با اين شدت غضبي كه دارد البته او را هلاك مي كند و آخرت از دستم مي رود، و اگر مداهنه كنم و نبرم مرا مي كشد و نسل مرا برمي اندازد و مالهاي مرا مي گيرد، پس مردد شدم ميان دنيا و آخرت، و نفسم به دنيا مايل شد و دنيا را بر آخرت اختيار كردم.

محمد پسر ربيع گفت كه: چون پدرم به خانه آمد مرا طلبيد، و من از همه پسرهاي او جرأت دارتر و سنگين دل تر بودم، پس گفت: برو نزد جعفر بن محمد و از ديوار خانه او بالا رو و بي خبر به سراي او داخل شو، و بر هر حالتي كه او را بيابي بياور، پس آخر آن شب به منزل او رسيدم و نردباني گذاشتم و به خانه او بي خبر درآمدم، ديدم كه پيراهني پوشيده و دستمالي بر كمر بسته و مشغول نماز است، چون از نماز فارغ شد گفتم: بيا كه خليفه تو را مي طلبد، گفت: بگذار دعا بخوانم و جامه بپوشم، گفتم: نمي گذارم، فرمود: بگذار بروم و غسلي كنم و مهياي مرگ گردم، گفتم: مرخص نيستم و نمي گذارم. پس آن مرد پير ضعيف را كه زياده از هفتاد سال از عمرش گذشته بود با يك پيراهن سر و پاي برهنه از خانه بيرون آوردم، و چون پاره اي راه آمد ضعف بر او غالب شد، من رحم كردم بر او و او را بر استر خود سوار كردم، چون به در قصر خليفه رسيدم شنيدم كه به پدرم مي گفت: واي بر تو اي ربيع دير كرد و نيامد.

پس ربيع بيرون آمد چون نظرش بر امام (عليه السلام) افتاد و او را بر اين حال مشاهده كرد گريست، زيرا كه ربيع اخلاص بسيار به خدمت حضرت داشت و آن بزرگوار را امام زمان مي دانست، حضرت فرمود كه: اي ربيع مي دانم كه تو به جانب ما ميل داري، اين قدر مهلت ده كه دو ركعت نماز بكنم و با پروردگار خود مناجات كنم، ربيع گفت: آنچه خواهي بكن و به نزد آن لعين برگشت، و او مبالغه مي كرد از روزي طپش و غضب كه جعفر را زود حاضر كن، پس حضرت دو ركعت نماز كرد و زمان طويلي با داناي راز عرض نياز كرد.

چون فارغ شد، ربيع دست آن حضرت را گرفت و داخل ايوان كرد، پس در ميان ايوان نيز دعايي خواند. چون امام عصر را به اندرون قصر برد و نظر آن لعين بر آن حضرت افتاد، از روي خشم و كين گفت: اي جعفر تو ترك نمي كني حسد و بغي خود را بر فرزندان عباس، و هر چند سعي مي كني در خرابي ملك ايشان فايده نمي بخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اينها را كه مي گويي هيچيك را نكرده ام، و تو مي داني كه من در زمان بني اميه كه دشمن ترين خلق بودند براي ما و شما و با آن آزارها كه از ايشان به ما و اهل بيت ما رسيد اين اراده نكردم و از من بدي به ايشان نرسيد، با شما چرا اين آزارها كنم، با خويشي نسبي و اشفاق و الطاف شما نسبت به ما و خويشان ما. پس منصور ساعتي سر در زير افكند، و در آن وقت بر روي تكيه نمدي نشسته بود و بر بالشي تكه داده بود و در زير مسند شوم خود پيوسته شمشيري مي گذاشت، پس گفت: دروغ مي گويي، دست در زير مسند كرد و نامه هاي بسيار بيرون آورد و به نزديك آن حضرت انداخت و گفت: اين نامه هاي توست كه به اهل خراسان نوشته اي كه بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اينها بر من افتراست، و من اين را ننوشته ام و چنين اراده اي نكرده ام، و من در جواني اين عزمها نكرده ام، اكنون كه ضعف پيري بر من مستولي شده است چگونه اين اراده كنم، اگر خواهي مرا در ميان لشكر خود قرار ده تا مرا مرگ برسد و مرگ من نزديك شده است. هر چند آن امام مظلوم اين سخنان معذرت آميز مي گفت، طپش آن ملعون زياده مي شد، و شمشير را به قدر يك شبر از غلاف كشيد. ربيع گفت: چون ديدم كه آن ملعون دست به شمشير دراز كرد بر خود لرزيدم و يقين كردم كه آن حضرت را شهيد خواهد كرد، پس شمشير را در غلاف كرد و گفت: شرم نداري كه در اين سن مي خواهي فتنه برپا كني كه خونها ريخته شود؟ حضرت فرمود كه: نه به خدا سوگند كه اين نامه ها را من ننوشته ام، و خط و مهر من در اينها نيست، و بر من افترا كرده اند. پس باز آن ملعون شمشير را به قدر يك ذراع كشيد، در آن مرتبه عزم كردم كه اگر مرا امر كند به قتل آن حضرت شمشير را بگيرم و بر خودش زنم هر چند باعث هلاك من و فرزندان من گردد، و توبه كردم از آنچه پيشتر در حق آن حضرت اراده كرده بودم.

پس آن ملعون باز آتش كينش مشتعل گرديد، شمشير را تمام از غلاف كشيد، و آن امام غريب مظلوم نزد آن بدبخت مي شوم ايستاده بود و مترصد شهادت بود، و عذر مي فرمود، و آن سنگين دل قبول نمي نمود، پس ساعتي سر به زير افكند و سر برداشت و گفت: راست مي گويي و به من خطاب كرد كه: اي ربيع حقه غاليه مخصوص مرا بياور. چون آوردم، امام (عليه السلام) را نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشانيد و از آن غاليه محاسن مبارك حضرت را خوشبو گردانيد و گفت: بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر را بر آن سوار كن، و ده هزار درهم به او عطا كن و همراه او برو تا به منزل او، و آن حضرت را مخير گردان ميان آنكه با ما باشد با نهايت حرمت و كرامت و ميان برگشتن به مدينه جد بزرگوار خود.

ربيع گفت كه: من شاد بيرون آمدم و متعجب بودم از آنچه منصور اول در باب او اراده داشت، و آنچه آخر به عمل آورد، چون به صحن قصر رسيدم گفتم: يابن رسول الله من متعجبم از آنچه او اول براي تو در خاطر داشت، و آنچه آخر در حق تو به عمل آورد، و مي دانم كه اين اثر آن دعا بود كه بعد از نماز خواندي، و آن دعاي ديگر كه در ايوان تلاوت نمودي، حضرت فرمود كه: بلي، دعاي اول دعاي كرب و شدايد بود و دعاي دوم دعايي بود كه حضرت در روز احزاب خواند. پس فرمود كه: اگر نه خوف داشتم كه منصور آزرده شود، اين زر را به تو مي دادم، وليكن مزرعه اي كه در مدينه دارم و پيش از اين ده هزار درهم به قيمت آن به من دادي و من به تو نفروختم آن را به تو بخشيدم، من گفتم: يابن رسول الله من آن دعاها را از شما مي خواهم كه به من تعليم نماييد و توقع ديگر ندارم، حضرت فرمود كه: ما اهل بيت رسالت عطايي كه نسبت به كسي كرديم پس نمي گيريم، و آن دعاها را نيز به تو تعليم مي كنم.

چون در خدمت آن جناب به خانه رفتم، دعاها را خواند و من نوشتم و تمسكي براي مزرعه نوشت و به من داد، گفتم: يابن رسول الله در وقتي كه شما را به نزد آن لعين آوردند، شما مشغول نماز و دعا شديد و آن ملعون طپش مي كرد و تأكيد در احضار شما مي نمود، من هيچ اثر خوف و اضطراب در شما مشاهده نمي كردم، حضرت فرمود: كسي كه جلالت و عظمت خداوند ذوالجلال در دل او جلوه گر شده است، ابهت و شوكت مخلوق در نظر او نمي نمايد، كسي كه از خدا مي ترسد از بندگان پروا ندارد.

ربيع گفت: چون به نزد خليفه برگشتم و خلوت شد، گفتم: ايها الامير ديشب از شما حالتهاي غريب مشاهده كردم، و در اول حال با آن شدت و غضب جعفر بن محمد را طلبيدي، و به مرتبه اي تو را در غضب ديدم كه هرگز چنين غضبي از تو مشاهده نكرده بودم تا آنكه شمشير را به قدر يك شبر از غلاف كشيدي، و باز به قدر يك ذراع كشيدي، و بعد از آن شمشير را برهنه كردي، و بعد از آن برگشتي و او را تعظيم و اكرام نمودي، و از حقه غاليه كه فرزندان خود را به آن خوشبو نمي كني او را خوشبو كردي، و اكرامهاي ديگر نمودي، و مرا مأمور به مشايعت او ساختي، اينها چه بود؟ منصور گفت: اي ربيع من رازي را از تو پنهان نمي كنم وليكن بايد اين سر را پنهان داري كه به فرزندان فاطمه و شيعيان ايشان نرسد كه موجب مزيد مفاخرت ايشان گردد، بس است ما را آنچه از مفاخرت ايشان در ميان مردم مشهور و در السنه خلق مذكور است، پس گفت: هر كه در خانه هست بيرون كن. چون خانه را خلوت كردم و نزد او برگشتم گفت: به غير از من و تو و خدا كسي در اين خانه نيست، و اگر يك كلمه از آنچه به تو مي گويم بشنوم از كسي، تو را و فرزندان تو را به قتل مي رسانم و اموال تو را مي گيرم. پس گفت: اي ربيع در وقتي كه او را طلبيدم، مصر بودم بر قتل او و بر آنكه از او عذري قبول نكنم، و بودن او بر من هر چند خروج به شمشير نكند گران تر است از عبدالله بن الحسن كه خروج مي كند، زيرا كه او و پدران او را مردم امام مي دانند و ايشان را واجب الاطاعه مي شمارند، و از همه خلق عالمتر و زاهدتر و خوش اخلاق ترند، و در زمان بني اميه من بر احوال ايشان مطلع بودم، چون در مرتبه اول قصد قتل او كردم و شمشير را يك شبر از غلاف كشيدم، حضرت رسالت (صلي الله عليه و آله و سلم) براي من متمثل شد و ميان من و او حايل گرديد، دستها گشوده بود و آستينهاي خود را بر زده بود و رو ترش كرده بود و از روي خشم به سوي من نظر مي كرد، من به آن سبب شمشير را در غلاف برگردانيدم. چون در مرتبه دوم اراده كردم و شمشير را بيشتر از غلاف كشيدم، باز ديدم كه حضرت به نزد من متمثل شد نزديكتر از اول، و خشمش زياده بود، و چنان بر من حمله كرد كه اگر من قصد قتل جعفر مي كردم او قصد قتل من مي كرد، به اين سبب شمشير را باز به غلاف بردم. و در مرتبه سوم، جرأت كردم و گفتم: اينها را فعل جن مي نمايد باشد و پروا نمي بايد كرد، و شمشير را تمام از غلاف كشيدم، در اين مرتبه ديدم كه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بر من متمثل شد، و دامن بر زده و آستينها را بالا بسته و برافروخته گرديده، و چنان نزديك من آمد كه نزديك شد كه دست او به من برسد، به اين جهت، از آن اراده برگشتم و او را اكرام كردم، و ايشان فرزندان فاطمه اند، و جاهل نمي باشد به حق ايشان مگر كسي كه بهره اي از شريعت نداشته باشد، زنهار مبادا كسي اين سخنان را از تو بشنود.

محمد بن ربيع گفت: پدرم اين سخن را به من نقل نكرد مگر بعد از مردن منصور، و من نقل نكردم مگر بعد از مردن مهدي و موسي و هارون، و كشته شدن محمد امين.

ايضا روايت كرده است به سند معتبر از صفوان جمال كه مردي از اهل مدينه بعد از كشته شدن محمد و ابراهيم پسرهاي عبدالله بن الحسن، به نزد منصور دوانقي رفت و گفت: جعفر بن محمد مولاي خود معلي بن خنيس را فرستاده است كه از شيعيان اموال و اسلحه بگيرد و اراده ي خروج دارد، محمد پسر عبدالله نيز به اعانت او اين كارها كرد، آن ملعون بسيار در خشم شد و فرماني به داود عم خود كه والي مدينه بود نوشت كه به سرعت تمام امام (عليه السلام) را به نزد او فرستد، و او نامه منصور را به خدمت حضرت فرستاد و گفت: بايد كه فردا روانه شوي.

صفوان گفت كه: حضرت مرا طلبيد و فرمود كه: شتر براي ما حاضر كن كه فردا روانه شويم به جانب عراق، برخاست و متوجه مسجد حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) شد و چند ركعت نماز كرد و دست به دعا بلند كرد و دعايي خواند، روز ديگر شتران براي آن حضرت حاضر كردم و متوجه عراق شد.

و چون به شهر منصور رسيد، به در خانه او رفت رخصت طلبيد داخل شد، آن ملعون اول آن حضرت را اكرام نمود، و بعد از آن شروع به عتاب كرد و گفت: شنيده ام كه معلي براي تو اموال و اسلحه جمع مي كند، حضرت فرمود: معاذ الله اين بر من افتراست، منصور گفت: سوگند ياد كن، حضرت به خدا سوگند ياد كرد، منصور گفت: به طلاق و عتاق قسم بخور، حضرت فرمود: سوگند به خدا خوردم قبول نمي كني و مرا امر مي كني كه سوگندهاي بدعت ياد كنم؟! منصور گفت: نزد من اظهار دانايي مي كني؟! حضرت فرمود: چون نكنم و حال آنكه ماييم معدن علم و حكمت. منصور گفت: الحال جمع مي كنم ميان تو و آنكه اينها را براي تو گفته است تا در برابر تو بگويد. فرستاد و آن بدبخت را طلبيد و در حضور حضرت از او پرسيد، گفت: بلي چنين است و آنچه در حق او گفته ام صحيح است، حضرت به او گفت: سوگند ياد مي كني؟ گفت: بلي و شروع كرد به قسم و گفت: و الله الذي لا اله الا هو الطالب الغالب الحي القيوم، حضرت فرمود: در سوگند تعجيل مكن و به هر نحو كه مي گويم سوگند ياد كن، منصور گفت: اين سوگند كه او ياد كرد چه علت داشت؟ حضرت فرمود: حق تعالي صاحب حيا و كريم است، كسي كه او را مدح كند به صفات كماليه و به رحمت و كرم، او را معاجله به عقوبت نمي كند. پس حضرت فرمود: بگو بيزار شوم از حول و قوت خدا و داخل شوم در حول و قوت خود اگر چنين نباشد، چون آن بدبخت اين سوگند ياد كرد، در حال افتاد و مرد و به عذاب الهي واصل شد، منصور از مشاهده ي اين حال بر خود لرزيد و خايف گرديد و گفت: ديگر سخن كسي را در حق تو قبول نخواهم كرد.

ايضا روايت كرده است از محمد بن عبدالله اسكندري كه گفت: من از جمله نديمان ابوجعفر دوانقي و محرم اسرار او بودم، روزي به نزد او رفتم، او را بسيار مغموم يافتم و آهي كشيد و اندوهناك بود، گفتم: ايها الامير سبب تفكر و اندوه شما چيست؟ گفت: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم، و سيد و بزرگ ايشان مانده است و در باب او چاره نمي توانم كرد، گفتم: كيست؟ گفت: جعفر بن محمد الصادق، گفتم: ايها الامير او مردي است كه بسياري عبادت او را كاهانيده، و اشتغال او به قرب و محبت خدا او را از طلب ملك و مال و خلافت غافل گردانيده، گفت: مي دانم كه تو اعتقاد به امامت او داري، و بزرگي او را مي دانم وليكن ملك عقيم است، و من سوگند ياد كرده ام كه پيش از آنكه شام اين روز درآيد، خود را از اندوه او فارغ گردانم.

راوي گفت: چون اين سخن را از او شنيدم، زمين بر من تنگ شد و بسيار غمگين شدم، پس جلادي را طلبيد و گفت: چون ابو عبدالله صادق را طلب نمايم و مشغول سخن گردانم و كلاه خود را از سر بردارم و بر زمين گذارم، او را گردن بزن، و اين علامت است ميان من و تو، در همان ساعت كس فرستاد و حضرت را طلبيد. چون حضرت داخل قصر آن لعين شد، ديدم كه قصر به حركت درآمد مانند كشتي كه در ميان درياي مواج مضطرب باشد، ديدم كه منصور برجست و سر و پاي برهنه به استقبال او دويد، و بندهاي بدنش مي لرزيد و دندانهايش برهم مي خورد، و ساعتي سرخ و ساعتي زرد مي شد، و آن حضرت را اعزاز و اكرام بسيار كرد، و بر روي تخت خود نشانيد و به دو زانو در خدمت او نشست مانند بنده اي كه در خدمت آقاي خود مي نشيند، و گفت: يابن رسول الله به چه سبب در اين وقت تشريف آوردي؟ حضرت فرمود كه: براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمده ام، گفت: شما را نطلبيدم، و رسول اشتباهي كرده، و اكنون كه تشريف آورده اي هر حاجت كه داري بطلب. حضرت فرمود: حاجت من آن است كه مرا بي ضرورت طلب ننمايي، گفت: چنين باشد، حضرت برخاست و بيرون آيد، و من خدا را بسيار حمد كردم كه آسيبي از آن ملعون به آن امام مبين نرسيد، و بعد از آنكه حضرت بيرون رفت، منصور لحاف طلبيد و خوابيد و بيدار نشد تا نصف شب، چون بيدار شد ديد كه بر بالين او نشسته ام، گفت: بيرون مرو تا من نمازهاي خود را قضا كنم و قصه اي براي تو نقل كنم.

چون از نماز فارغ شد گفت: چون حضرت صادق را براي كشتن طلبيدم و داخل قصر من شد، ديدم كه اژدهاي عظيمي پيدا شد و دهان خود را گشود، و كام بالاي خود را بر بالاي قصر من گذاشت و كام پايين خود را در زير قصر گذاشت، و دم خود را بر دور قصر خانه من گردانيد و به زبان عربي فصيح به من گفت كه: اگر بدي اراده كني نسبت به آن جناب، تو را و خانه تو را فرو مي برم. به اين سبب عقل من پريشان شد و بدن من به لرزه درآمد به حدي كه دندانهاي من برهم مي خورد.

راوي گفت: من گفتم كه: اينها از او عجب نيست، زيرا كه نزد او اسمها و دعاها است كه اگر آنها را بر شب بخواند روز مي شود، و اگر بر روز بخواند شب مي شود، و اگر بر موج درياها بخواند ساكن مي شود، پس بعد از چند روز از او رخصت طلبيدم كه به زيارت آن جناب روم، مرا دستوري داد و ابا نكرد، چون به خدمت حضرت رفتم از حضرت التماس كردم كه آن دعا كه در وقت دخول مجلس منصور خواند تعليم من نمايد، او اجابت التماس من نمود.

ايضا روايت كرده است كه ربيع حاجب گفت: روزي منصور مرا طلبيد و گفت: مي بيني چه ها از جعفر بن محمد مردم براي من نقل مي كنند، به خدا سوگند كه نسلش را بر مي اندازم، پس يكي از امراي خود را طلبيد و گفت: با هزار نفر به مدينه رو و بي خبر به خانه امام جعفر (عليه السلام) داخل شو و سر او و پسرش موسي را براي من بياور چون آن امير داخل مدينه شد، حضرت فرمود دو ناقه آوردند و بر در خانه حضرت بازداشتند، و اولاد خود را جمع كرد و در محراب نشست و مشغول دعا شد.

امام موسي (عليه السلام) فرمود: من ايستاده بودم كه آن امير با لشكر خود به در خانه ما آمد و امر كرد لشكر خود را كه سرهاي آن دو ناقه را بريدند و برگشت، چون نزد منصور رفت گفت: آنچه فرموده بودي به عمل آوردم، و كيسه را نزد منصور گذاشت. چون منصور سر كيسه را باز كرد، سرهاي ناقه را ديد، پرسيد كه: اينها چيست؟ گفت: ايها الامير چون من داخل خانه امام جعفر شدم، سرم گرديد و خانه در نظرم تاريك شد و دو شخص را ديدم كه در نظر چنان نمود كه جعفر و پسر اوست، حكم كردم كه سر آنها را جدا كردند و آوردم، منصور گفت: زنهار آنچه ديدي به كسي نقل مكن، و احدي را بر اين معجزه مطلع مگردان، و تا او زنده بود كسي را بر اين قصه مطلع نگردانيدم.

بعضي از ستمها كه در زمان آن حضرت بر اقارب و شيعيان آن حضرت واقع شد

ابن بابويه روايت كرده است كه چون منصور در بغداد عمارتي بنا مي كرد، اولاد حضرت علي (عليه السلام) را تفحص مي كرد، و هر كه را مي يافت در ميان ستونهاي آجر مي گذاشت تا به اين زجر شهيد مي شدند، روزي كودك خوش روي خوش مويي از فرزندان حضرت امام حسن (عليه السلام) را آوردند و به بنا دادند كه آن امام زاده ي مظلوم را در ميان ستون گذارد، مردي را بر او موكل گردانيدند كه در حضور او اين را واقع سازد. چون نظر بنا بر جمال بي مثال آن خورشيد اوج رفعت و جلال افتاد، بر او ترحم نمود، و تاب نياورد كه آن نونهال چمن آمال و اماني را از برگ و بار زندگاني عاري گرداند، پس آن جوان را در ميان ستون گذاشت و فرجه اي براي نفس كشيدن او قرار داد و گفت: اي نور ديده ي غمگين مباش كه به زودي نزد تو مي آيم و تو را از اين مهلكه نجات مي دهم.

چون شب درآمد، و مردم در جاهاي خود آرام گرفتند، آن بنا به نزد آن ستون آمد و آن جوان عربي را بيرون آورد و گفت: اي جوان من بر تو رحم كردم، تو نيز بر من رحم كن و در خون خود و ساير عمله اي كه با من كار مي كردند شريك مشو، و خود را از نظر خلق پنهان ساز و هيأت خود را تغيير ده كه كسي تو را نشناسد، و من در اين شب تار نزد تو آمدم و تو را نجات دادم و خود را در خوف و بيم افكندم براي آنكه جد تو در روز قيامت با من خصمي نكند، پس به آن آلتي كه گچكاران را مي باشد گيسوهاي آن سيد عربي را بريد و گفت: از اين ديار بيرون رو و به سوي مادر خود برمگرد كه مبادا من رسوا شوم.

امام زاده ي مظلوم گفت: چون مصلحت نمي داني كه من به نزد مادر خود بروم و بر من منت نهادي و مرا از مردن نجات دادي، بر مادر من نيز منت گذار و او را خبر ده كه حيات من باقي است، شايد جزع و زاري و ناله و بي قراري او بر من تسكين يابد، و اين گيسوهاي مرا به نشانه براي او ببر كه سخن تو را باور كند. پس در آن شب آن امام زاده گريخت و كسي ندانست كه كجا رفت، بنا گفت كه: بعد از آن من رفتم و خانه مادر او را جستم، چون نزديك آن غم خانه شدم، صداي گريه و نوحه آن سيده را شنيدم، پس خبر حيات پسرش را به او رسانيدم، و او را شاد گردانيدم و برگشتم.

سبب خوش رفتاري فرزندان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با پدرانتان خوش رفتار باشيد تا فرزندانتان با شما خوش رفتاري كنند. (1) .

ص: 714


1- بحار: 74 / 65 / 31، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22674.

سه حق پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پدر و مادر را بر فرزند سه حق است: در همه حال شكرگزار آنان باشد، در هر چه به او امر و نهي مي كنند، به جز در معصيت خداوند، اطاعتشان كند و در نهان و آشكار خيرخواه آنان باشد. (1) .

ص: 715


1- تحف العقول: 322، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22727.

سه حق فرزند بر پدر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فرزند سه حق بر گردن پدرش دارد: مادر خوبي برايش انتخاب كند، نام نيكويي بر او نهد و در تربيت او بكوشد. (1) .

ص: 716


1- بحار: 78 / 236 / 67، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22739.

سه وظيفه زمام دار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه بر زمامدار واجب است درباره ي خواص و عوام رعايت كند: پاداش نيكوكار را به نيكي دادن تا بر رغبت مردم به كارهاي نيك افزوده شود، پوشاندن گناهان بد كار تا توبه كند و از گمراهي و انحراف خود برگردد و ايجاد الفت ميان همه آنان از طريق احسان و رعايت انصاف و داد. (1) .

ص: 717


1- تحف العقول: 319، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22794.

سه كار ناپسنديده حكمرانان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

براي حكمرانان پسنديده نيست كه در سه كار كوتاهي ورزند: حفظ مرزها، رسيدگي به مظالم و حقوق پايمال شده ي مردم و انتخاب افراد شايسته براي كارهاي خود. (1) .

ص: 718


1- تحف العقول: 319، همان، همان، 22795.

ستارگان زمين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا سوگند كه شما در تاريكي هاي زمين مي درخشيد. به خدا قسم كه اهل آسمان در تاريكي هاي زمين شما را مي بينند، همانگونه كه شما ستارگان درخشان را در آسمان مي بينيد. اهل آسمان به يكديگر مي گويند: فلاني! تعجب است، چگونه فلاني به اين مقام رسيده است؟ و اين فرموده ي پدر من است: به خدا قسم از اين كه كسي هلاك شود تعجب نمي كنم كه چرا هلاك شد، بلكه اگر كسي نجات يابد تعجب مي كنم كه چگونه نجات يافته است (1) .

ص: 719


1- كافي: 8 / 275 / 415، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20093.

سه نگاه انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نگاه اول از آن توست، نگاه دوم به زيان توست، نه به سود تو و نگاه سوم مايه ي هلاكت است. (1) .

ص: 720


1- من لا يحضره الفقيه، 3 / 474 / 4658 همان، همان، 20292.

سه شرط نگهداري نعمت ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نعمت ها ماندگار نمي شوند مگر بعد از سه كار: شناخت جايگاه شايسته ي خداوند در نعمت ها، گزاردن شكر آنها و رنج و زحمت كشيدن در آنها.(1) .

ص: 721


1- تحف العقول: 318 همان، همان، 2383.

سخن چين قاتل است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سعايت كننده قاتل سه نفر است: قاتل خودش و قاتل كسي كه از او سعايت مي كند و قاتل كسي كه پيش او سعايت مي كند. (1) .

ص: 722


1- خصال شيخ صدوق: 108 / 73، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20683.

سخن امام صادق در معناي عدالت بين زن ها

يكي از منكرين خدا، از مؤمن طاق پرسيد: خداوند در يك آيه مي فرمايد: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم ألا تعدلوا فواحدة) يعني: «از زن هايي كه مي پسنديد [و با شما سنخيت دارند] دو عدد يا سه عدد و يا چهار عدد آنان را به نكاح خود درآوريد و اگر مي ترسيد كه نتوانيد بين آنان عدالت برقرار كنيد يك زن براي شما كافي است».

و در آيه ي ديگر مي فرمايد: (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل)؛ يعني «شما هرگز نمي توانيد [در محبت] بين زن ها عدالت برقرار كنيد گر چه حريص بر آن باشيد پس همه تمايل خود را به يك سو نكنيد»، در حالي كه بين اين دو آيه تنافي وجود دارد، زيرا آيه ي نخست اشاره به اين مطلب دارد كه بين زنان عدالت را برقرار كنيد؛ در حالي كه در آيه ي ديگر مي فرمايد: هرگز نمي توانيد بين زنان عدالت برقرار كنيد. مؤمن طاق مي گويد: من نتوانستم پاسخ او را بدهم، پس وارد مدينه شدم و از امام صادق عليه السلام راجع به اين دو آيه سؤال نمودم. امام عليه السلام فرمود: آيه ي اول مربوط به نفقه است و آيه ي دوم مربوط به محبت است. و مقصود از آيه ي (و لن تستطيعوا أن تعدلوا..) اين است كه شما هر چه بكوشيد نمي توانيد همه ي آنان را يكسان دوست بداريد، [ولكن نبايد از بعضي از آنان اعراض داشته باشيد]. و چون مؤمن طاق اين پاسخ را براي آن زنديق بيان كرد؛ او گفت: اين چيزي است كه تو از حجاز آورده اي.

اين زنديق با تكيه بر آيه ي دوم كه مي فرمايد: «هرگز شما نمي توانيد بين آنان عدالت را رعايت كنيد.» ادعا مي كند كه نوعي تناقض و تنافي بين اين آيه و آيه ي اول وجود دارد. كه البته بايد توجه داشت كه اين تناقض در صورتي قابل قبول است كه هر دو آيه، تنها به يك چيز اشاره داشته باشد؛ اما طبق سخن امام صادق عليه السلام آيه ي اول به نفقه و آيه ي دوم به محبت اشاره دارد. بنابراين تناقضي بين اين دو آيه وجود ندارد.

سخنان امام صادق با رؤساي معتزله

هنگامي كه وليد بن عبدالملك كشته شد؛ ميان گروه ها اختلاف شديدي به وجود آمد، در اين شرايط افرادي از فرقه ي معتزله كه در ميان آنان عمرو بن عبيد واصل بن عطا حفض بن سالم و ديگران از رؤساي معتزله حضور داشتند؛ خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند و هر كدام از آنان سخناني گفتند: و امام عليه السلام به آنان فرمود: شما زياد حرف زديد و سخنان شما به درازا كشيد. [و هر كدام چيزي را گفتيد] پس كار خود را به يك نفر واگذار كنيد تا او خلاصه ي سخنان شما را بيان كند. پس آنان عمرو بن عبيد را نماينده ي خود كردند، و او با امام عليه السلام به مناظره پرداخت كه بخشي از سخنان او چنين است:

«اهل شام خليفه ي خود را كشتند و خداوند آنان را گرفتار اختلاف و تعارض نمود، پس ما بين امت جستجو كرديم و مردي را كه صاحب دين و عقل و مروت است و از گنجينه ي خلافت بهره ها دارد، يافتيم، و او محمد بن عبدالله بن الحسن مي باشد. اكنون مي خواهيم همگي با او بيعت كنيم و به اين ترتيب حكومت تشكيل بدهيم و مردم را نيز براي بيعت با او دعوت خواهيم نمود؛ پس هر كه با او بيعت كند از ما خواهد بود و هر كه بيعت نكند آزاري به او نمي رسانيم. ولي اگر كسي به جنگ و دشمني با ما برخيزد با او به جنگ برخواهيم خواست و دشمن او خواهيم بود تا زماني كه او به حق بازگردد و در كنار اهل آن قرار گيرد و اكنون مي خواهيم اين مسأله را براي شما نيز مطرح كنيم چرا كه شما صاحب كمال و فضيلت هستيد و شيعيان فراواني داريد و ما نيازمند موافقت شما هستيم». هنگامي كه سخن عمرو بن عبيد به اتمام رسيد، امام صادق عليه السلام فرمود: «آيا سخن همه شما همين است؟ گفتند: آري.

پس امام حمد و ثناي الهي را انجام داد و بر محمد صلي الله عليه و آله و آل او درود فرستاد و سپس فرمود: ما هنگامي خشمگين مي شويم كه معصيت خدا انجام گيرد و هنگامي خشنود مي شويم، كه فرمان خدا اطاعت شود. سپس رو به عمرو بن عبيد نمود و فرمود: اي عمرو، اگر امت بدون جنگ و خون ريزي زمام رهبري را به تو واگذار نمايند و بگويند: هر كسي را كه مي خواهي براي خلافت انتخاب كن، تو چه كسي را انتخاب مي كني؟ عمرو گفت: من خلافت را به صورت شورايي بين مسلمانان قرار مي دهم. امام عليه السلام فرمود: آيا براي همه ي مسلمانان يكسان حق انتخاب قرار مي دهي؟ گفت: آري، فرمود: آيا فقها و خوبان را نيز در آن شركت مي دهي؟ گفت: آري، فرمود: آيا فرقي بين قريش و ديگران نمي گذاري؟ گفت: من حتي فرقي بين عرب و عجم هم نمي گذارم.

امام عليه السلام فرمود: آيا تو از ابوبكر و عمر بيزاري مي جويي يا آنان را دوست مي داري؟ گفت: آنان را دوست مي دارم. امام عليه السلام فرمود: اگر تو از آنان بيزار باشي، مي توان برخلاف آنان عمل كني؛ ولي اگر آنان را پذيرفته اي و دوست مي داري نبايد در امر خلافت با آنان مخالفت كني. زيرا عمر با ابوبكر بيعت نمود بدون اين كه با كسي مشورت كند و ابوبكر نيز خلافت را به عمر واگذار كرد، در حالي كه با احدي مشورت نكرد. سپس عمر خلافت را به صورت شورايي بين شش نفر قرار داد. كه در آن شورا به هيچ كدام از انصار، اختياري نداد و از مهاجرين نيز فقط به همين شش نفراختيار داد؛ سپس درباره ي اين شش نفر، به مردم سفارشاتي كرد كه تو و يارانت به آن راضي نخواهيد شد.

عمرو گفت: عمر درباره ي آن شش نفر به مردم چه سفارشاتي كرد؟ امام عليه السلام فرمود: عمر به صهيب دستور داد تا سه روز، بر مردم نماز بخواند و در آن سه روز نيز آن شش نفر با يكديگر مشورت كنند و هيچ كس با آنان نباشد، جز عبدالله عمر كه البته مي توانند با او مشورت بكنند؛ اما او حق رأي نداشته باشد. سپس به گروهي از مهاجرين و انصار كه همراه او بودند گفت: «اگر سه روز گذشت و آن شش نفر نتوانستند تكليف امت را مشخص كنند و از ميان خود خليفه اي را انتخاب نمايند؛ گردن همه ي آنان را بزنيد و اگر قبل از پايان سه روز، چهار نفر از آنان به توافق رسيدند و كسي را انتخاب كردند؛ ولي دو نفر ديگر مخالف بودند، گردن آن دو نفر را بزنيد». آيا شما به چنين شورايي بين مسلمانان راضي مي شويد؟ گفتند: خير. پس امام عليه السلام به عمرو بن عبيد فرمود: از اين كار صرف نظر كن . سپس فرمود: اي عمرو، شما با آن كسي كه مي گوييد [يعني محمد بن عبدالله بن الحسن]، بيعت كنيد، و همه ي امت نيز با شما همراه شوند تا جايي كه حتي دو نفر هم با شما مخالفت نكنند، آيا با مشركين جنگ خواهيد كرد؟ گفتند: آري. فرمود: به آنان چه مي گوييد؟ عمرو گفت: آنان را به اسلام دعوت مي كنيم و اگر نپذيرفتند از آنان جزيه و ماليات مي گيريم. امام عليه السلام فرمود: اگر مجوس و آتش پرست و يا بهائمه بودند و اهل كتاب نبودند، چه مي كنيد؟ عمرو گفت: همه يكسان خواهند بود.

امام عليه السلام فرمود: آيا قرآن را قرائت مي كنيد؟ عمرو گفت: آري. امام عليه السلام فرمود: بخوان آيه ي (قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين أوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون) (1) و چون عمرو آيه را قرائت نمود، گفت: «خداوند در اين آيه اهل كتاب و آنان كه ايمان نياورده اند را يكسان قرار داده است» امام عليه السلام فرمود: اين معنا را از كجا دريافته اي؟ عمرو گفت: از مردم شنيده ام. امام عليه السلام فرمود: اين موضوع را رها كن. حال بگو بدانم اگر جزيه ندادند و با آنان به جنگ برخواستيد و پيروز شديد، با غنيمت ها چه مي كنيد؟ عمرو گفت: پس از پرداخت خمس، چهار قسمت باقي مانده را بين سپاهيان تقسيم مي نماييم. امام عليه السلام فرمود: بين همه ي سپاهيان تقسيم مي كني؟ گفت: آري.

امام عليه السلام فرمود: در آن صورت با عمل و سيره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت نموده اي و اگر باور نداري، از فقها و بزرگان مدينه بپرس، چرا كه آنان در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با اعراب مصالحه كرد كه آنها در خانه هاي خود بمانند و مهاجرت نكنند به شرط آن كه اگر دشمني به آن حضرت هجوم آورد در جنگ با دشمن، از نيروهاي آنان استفاده شود، بدون آن كه سهمي از غنيمت داشته باشند و تو مي گويي غنيمت را بين همه تقسيم مي كنم در حالي كه عمل تو مغاير با سيره ي رسول خداست. از اين موضوع هم بگذريم، اكنون نظرت را درباره ي زكات بگو. پس عمرو آيه ي: (انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها) را تا آخر آيه قرائت نمود. امام عليه السلام فرمود: درست است. حال بگو بدانم چگونه زكات را تقسيم مي كني؟ عمرو گفت: زكات را هشت قسمت مي كنم و هر قسمت را به يكي از طبقات مستحق آن مي دهم. امام عليه السلام فرمود: اگر طبقه اي از آنها ده هزار نفر بودند و طبقه ي ديگر يك نفر يا دو نفر و يا سه نفر بودند، براي آن يك نفر به اندازه همان ده هزار نفر قرار مي دهي؟ عمرو گفت: آري. امام عليه السلام فرمود: آيا سهم زكات شهري ها و صحرانشينان را يكسان مي پردازي؟ عمرو گفت: آري.

امام عليه السلام فرمود: در اين صورت، تمام آنچه كه گفتي با سيره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله مغايرت دارد، چرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله زكات صحرانشينان را در بين خودشان تقسيم كرد و زكات اهل مدينه را نيز در بين فقراي آن تقسيم كرد، ولي نه به طور مساوي بلكه با خواست و نظر پيامبر تعيين مي شد كه به هر يك از آنان چه مقدار داده شود. و اگر آنچه را گفتم باور نمي كني، بهتر است باز هم از فقها و بزرگان مدينه بپرسي؛ زيرا آنان در اين زمينه نيز اتفاق نظر دارند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله زكات را اين چنين تقسيم مي كرد.

سپس رو به عمرو و همراهان او كرد و فرمود: از خدا بترسيد، همانا پدرم كه بهترين اهل روي زمين و از همه ي آنان به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله داناتر بود، براي من از آن حضرت نقل كرد كه ايشان فرمودند: كسي كه با شمشير مردم را به سوي خود دعوت كند و بين مسلمانان عالم تر و داناتر از او وجود داشته باشد او گمراه و متكلف خواهد بود.» (2) .

ممكن است در ابتدا چنين به نظر آيد كه سؤالات امام صادق عليه السلام از عمرو بن عبيد، هيچ ارتباطي با بيعت آن حضرت با محمد بن عبدالله بن الحسن ندارد، ولي بعد از اندكي تأمل مي توان دريافت كه ارتباط بسيار روشن و واضحي بين آن دو وجود دارد. در حقيقت امام عليه السلام مي خواستند اين مسأله را روشن كنند كه آنها به احكام دين و شريعت جاهل هستند و كسي كه براي رهبري مسلمانان انتخاب كرده اند نيز مثل خودشان به احكام و قواعد دين جاهل است. و آيا شايسته است كه او، يعني محمد بن عبدالله بن الحسن، امور مسلمانان را دست بگيرد و امام و پيشواي آنان شود، در حالي كه در ميان امت آگاه تر و داناتر از او وجود دارد؟

ص: 723


1- توبه / 29.
2- احتجاج طبرسي ج 2 / 364.

سعيد رومي

يكي ديگر از غلامان امام صادق عليه السلام سعيد رومي است. شيخ طوسي در كتاب رجال خود او را از اصحاب آن حضرت [نيز] شمرده است. در ميان ياران امام صادق عليه السلام، شخصيت هايي مانند ابن مسكان، ابان و حماد كه از اصحاب اجماع هستند و همه ي صحابه روايات آنان را تصحيح نموده اند و به فقاهت آنان اقرار دارند، از او روايت نقل نموده اند و در احوالات آنان ثبت شده است. و اين خود دليل واضح و روشني است بر اطمينان و امانت داري او درنقل روايات و اعتماد اين شخصيت هاي معتبر نسبت به او. همچنين وي در حديث شناسي و فهم احكام الهي و معرفت و كسب فيض از امام عليه السلام بسيار مشهوراست.

سالمه

سالمه از كنيزان امام صادق عليه السلام است، شيخ طوسي رحمه الله در كتاب «رجال» خود او را از اصحاب آن حضرت نيز شمرده است. وي همان كسي است كه مي گويد: من در هنگام رحلت امام صادق عليه السلام بر بالين او بودم و او در حال اغماء بود و چون به هوش آمد فرمود: «به حسن افطس هفتاد دينار و به فلاني و فلاني چنان مقدار و چنان مقدار بدهيد.» پس من به امام عليه السلام گفتم: آيا به مردي [يعني افطس] كه به شما حمله نمود و مي خواست با شمشير خود شما را بكشد پولي مي دهيد؟ پس امام عليه السلام به من فرمود: «آيا تو مي خواهي من مصداق آيه ي: (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب) )رعد / 21.( نباشم؟»

اين ماجرا به طور كامل در بحث بخشش هاي امام صادق عليه السلام و در احوالات آن حضرت در هنگام رحلتشان از دنيا بيان شد.

از اين روايت مشخص مي شود كه سالمه مورد عنايت آن حضرت بوده است و امام عليه السلام، هر چند با سخن او مخالف بود، ولي به سخن او گوش داد و نه تنها با او تندي نكرد، بلكه با موعظه و تعليم، پاسخ او را بيان نمود.

نگارنده گويد: اين پايان احوالات امام صادق عليه السلام و ياران و دوستداران ايشان بود كه خداوند توفيق انجام آن را نصيب ما كرد.

به اميد آن كه خالص وجه كريم خود قرار دهد و از لغزش ها و نارسايي هاي قلم بنده ي خود درگذرد و اگر چيزي برخلاف رضاي او در آن قرار گرفته باشد، با كرم و بزرگواري خود اين بنده را عفو نمايد.

چنان كه از مولاي خود امام صادق عليه السلام نيز اميد عنايت و لطف و پذيرفتن اين هديه ي ناچيز را داريم، زيرا ارزش هدايا همواره به اندازه ي شأن اهدا كننده خواهد بود.

[مترجم گويد: اين حقير نيز از مولاي خود اميد قبولي و عنايت دارم، و لله الحمد أولا و آخرا]

و له الحمد كما بدأ يعود

و الصلاة و السلام علي خيرته من العباد

محمد المصطفي وعترته الأطياب الأمجاد

سخن گفتن با حيوانات

جابر يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) مي گويد: روزي از يكي از كوچه هاي مدينه با امام صادق (عليه السلام) مي گذشتيم كه فردي را ديديم، مي خواهد بزغاله اي را ذبح كند.

آن بزغاله تا امام صادق (عليه السلام) را ديد، صيحه اي زد؛ امام به آن مرد فرمود: «قيمت اين بزغاله، چند درهم مي باشد»؟

مرد پاسخ داد: چهارده درهم.

حضرت از كيسه ي خود، چهارده درهم در آورد و به آن مرد داد؛ سپس بزغاله را رها كرد و به نوعي از مردن نجات داد.

بعد از اين قضيه باز با هم به راه افتاديم، ناگهان شاهيني را ديديم كه پرنده اي را در هوا دنبال كرده است، آن پرنده با ديدن امام، آوازي به صورت ناله سر داد.

بلافاصله امام با دست مبارك خود به شاهين اشاره اي كرد و شاهين از صيد آن پرنده منصرف شد و به طرف شيري پرواز كرد.

جابر مي گويد: از امام پرسيدم، آيا امكان دارد درباره ي اين دو امر عجيب، برايم توضيحاتي بدهيد؟

امام فرمود: «آري، همانا آن بزغاله كه آن شخص مي خواست، ذبح كند به من گفت: مرا از مرگ نجات بده و آن پرنده نيز همين را گفت؛ من هم هر دو را نجات دادم» و سپس فرمود: «اگر شيعيان استقامت داشتند هر آينه به آنها صدا و منطق پرندگان را مي شناسانديم».

سئوال از چهار مرغ ابراهيم

مردي آمد حضور امام صادق عليه السلام پرسيدم آن چهار مرغي كه ابراهيم گرفت و كشت و با هم كوبيد و سر چهار كوه گذاشت صدا كرد زنده شدند از يك جنس بودند يا از اجناس مختلف - آن حضرت فرمود شما مي خواهيد مانند آن را به شما بنمايم - گفتم آري آن حضرت فرمود اي طاوس في الحال يك طاوس ظاهر شد بعد فرمود اي باز يك باز آمد فرمود اي كبوتر في الفور كبوتري مقابلش نشست مرغي ديگر را كه نام او را ننوشته اند صدا كرد حاضر شد تا همه را كشتند و ريزريز كردند و با يكديگر درآميختند و سرهاي ايشان را نگاه داشت بعد سر طاوس را دست گرفت فرمود اي طاوس ديدم طاوس كه گوشت و استخوان و پرهاي او داخل اجزاي ديگران بود از هم جدا شد و طاوس زنده گرديد حاضر به حركت درآمد - و آن سه مرغ ديگر هر يك به همين طريق جدا جدا زنده شدند و ما اين معجزه را از پسر پيغمبر ديديم. (1) .

ص: 724


1- خرايج و بحارالانوار باب معجزات ص 107 ج 11.

سير و سياحت در بهشت

عبدالله بن سنان مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «براي ما حوضي (حوض كوثر) است از ما بين بصري تا صنعاي يمن، مي خواهي آن را ببيني؟»

گفتم: «بلي، فداي تو شوم.»

پس دستم را گرفت و مرا بيرون مدينه آورد و پا بر زمين زد. ناگهان ديدم (در بعد ملكوتي) دريائي ظاهر شد كه ساحلش پيدا نيست مگر آنجا كه ما بر آن ايستاده بوديم كه مانند جزيره اي است در ميان اين دريا.

در اين جزيره، نهري ديدم كه در يك طرفش،آبي جاري بود از برف سفيدتر، و در ميانش، شرابي جاري بود از ياقوت رنگين تر، و هيچ يك يا ديگري مخلوط نمي شد و آن سرخي در ميان آن سفيدي، بسيار زيبا و خوش نما بود و من هرگز چنين چيزي نديده بود.

عرض كردم: «فداي تو شوم، اين نهر از كجا بيرون مي آيد؟»

حضرت فرمود: «اين چشمه هائي است كه خدا در قرآن در مورد بهشت وصف نموده است.»

و درختاني را ديدم كه حوريان بسيار زيبائي بر آن درختان نشسته اند كه من هرگز مانند آنها را نديده بودم. و در آنجا ظرفهايي را ديدم كه شباهت به ظرفهاي دنيا نداشت.

پس حضرت نزديك ايشان رفت و اشاره فرمود كه: «آب بده.»

ديدم كه خم شد و درخت نيز خم شد تا ظرف را پر كرد و به حضرت داد، و باز درخت، راست گرديد. پس حضرت آن را به من عطا فرمود و من از آن خوردم كه هرگز به آن لذت و لطافت چيزي نخورده بودم، بويش مانند بوي مشك بود و چون در كاسه نظر كرديم ديدم سه رنگ شربت در آن مي باشد.

عرض كردم: «فداي تو شوم هرگز چنين حالي مشاهده نكرده بودم و نمي دانستم كه اين عجايب در عالم مي باشد.»

حضرت فرمود: «اين كمتر چيزي است كه خدا از براي شيعيان ما مهيا كرده است و چون مؤمن از دنيا مي رود، روحش را به اينجا مي آورند و در باغها سير مي كند و از آن شرابها مي خورند.

دشمن ما كه مي ميرد روحش را به وادي برهوت مي برند كه صحرائي است در حوالي يمن و هميشه در عذاب مي باشند و ز قوم (1) و حميم (2) مي خورند، پس از شر آنجا به خدا پناه ببريد. (3) .

ص: 725


1- درخت تلخ جهنم.
2- شرابهاي جهنمي.
3- عين الحيات.

سوار شدن بر باد در آسمان ارمنستان

داوود رقي مي گويد: من در ارمنستان بودم و قرض زيادي بر عهده داشتم. در اين حال، در يكي از راههاي آنجا مي رفتم كه صدايي شنيدم. به چپ و راست خود نگاه كردم ولي كسي را نديدم. سرم را بلند نمودم، ناگهان امام صادق عليه السلام را ديدم كه سوار بر باد بود و باد گاهي او را پايين مي آورد و گاهي بالا مي برد.

امام صادق عليه السلام فرمود:«اي داوود! بدهي تو پرداخت نخواهد شد، مگر اينكه قرآن را حفظ كني.»

پرسيدم: «چه چيز شما را به اينجا آورده است؟»

حضرت فرمود: «در نواحي خزر و چين كاري داشتم، از خداوند خواستم كه مرا بر باد سوار كند و خدا هم مرا بر آن سوار نمود و ديدم كه تو غمگين هستي، خواستم ترا دلداري بدهم.»

پس من قرآن را نوشتم تا اينكه حفظ كردم و خداوند قرضم را ادا نمود. (1) .

ص: 726


1- اثبات الهداة.

ساحران بابل و معجزه حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نفس خود را از آن چه برايش مضر است بازدار قبل از آن كه بميري و در آزادي جانت كوشش كن همان طور كه در طلب روزيت كوشش مي كني زيرا كه جانت در گرو اعمال تو است و جز با كوشش تو آزاد نخواهد شد.

نقل است كه منصور دوانيقي كسي را فرستاد تا هفتاد نفر از ساحران بابل را دعوت كند و گفت: جعفر بن محمد عليه السلام ساحر است. اگر شما سحر كنيد كه در مجلس من او خجل و شرمسار گردد، من به شما مالي عظيم دهم. گروهي حاضر شدند.

پس منصور كسي را دنبال حضرت امام محمدصادق عليه السلام فرستاد. آن حضرت چون به مجلس آمد و ساحران و صورتها را ديد فرمود: واي بر شما، مرا نمي شناسيد. من حجت آن خدايم كه سحر پدران شما را در عهد موسي باطل كرد. آن گاه حضرت در آن صورت ها نگريست و فرمود: هر يك صاحب خود را فرو بريد. به فرمان خداي عزوجل همان لحظه آن صورت ها از جاي خود جستند و هر كدام صاحب خود را فرو برد. منصور بيهوش شد و از تخت به زمين افتاد. چون به هوش آمد گفت: يا اباعبدالله توبه كردم. اين خطاي مرا عفو فرمائيد. حضرت فرمود: عفو كردم و

منصور گفت: به صورت ها امر كنيد تا آن مردان را برگردانند. فرمود: هيهات، هيهات، اگر عصاي موسي آن سحر را رد كرد اين سباع (1) نيز رد كنند، اين امر محال است و بعد از اين هرگز ايشان را نخواهي ديد.

ص: 727


1- درندگان.

سخاوت مهدي عباسي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز آدمي را از رسيدن به ارزشهاي عالي باز مي دارد: پست همتي و ناتواني در چاره جستن و اراده ي سست.

و از موسي بن عبدالله نقل مي كند كه:

هنگامي كه مهدي (عباسي) در مكه خطبه مي خواند، به پا خاسته و گفتم: اي اميرالمؤمنين! پدر اين مرد - اشاره به موسي بن جعفر عليه السلام - اين مقام تو را به من خبر داد و امر كرد كه من به تو سلام برسانم و فرمود: او خليفه ي عادل و سخاوتمندي است. مهدي دستور داد: پنج هزار دينار به موسي بن جعفر عليه السلام بدهند و آن حضرت دو هزار دينار به من داد و همه ي اصحابش را از آن بهره مند نمود.

سرانجام هدايت شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در كارهاي دين با كسي مشورت كن به حكم دين داراي پنج صفت باشد: عقل و بردباري و تجربه و خيرخواهي و تقوي داشته باشد.

و از ابوعمير دياري از كسي كه براي او نقل كرده روايت مي كند كه گفت:

مردي كه برادري جارودي مذهب داشت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد. (جاروديها پيرو ابوالجارود زياد بن منذر هستند و معتقد به امامت حضرت علي عليه السلام به نص پيامبر صلي الله عليه و آله و كفر آن سه نفرند، گرچه در تفسير عقيده ي آنها خلاف است) حضرت فرمود:

برادرت چگونه است؟ گفت: قربانت! وقتي كه مي خواستم بيايم حالش خوب بود، حضرت فرمود: چگونه است؟ گفت: همه ي حالاتش خوب است جز اين كه به امامت شما معتقد نيست. فرمود: چرا؟ گفت: به جهت پرهيزكاري (احتياط مي كند) حضرت فرمود: هنگامي كه برگشتي به او بگو: پرهيزكاري تو در آن شب در نهر بلخ كجا بود؟!

و در اين حديث است هنگامي كه پيغام را به برادرش داد و قضيه را پرسيد، برادرش گفت: من رفيقي داشتم كه كنيز زيبايي داشت؛ من كنار نهر بلخ با او همبستر شدم و به خدا احدي از خلق خدا از آن خبر نداشت، جز من و همان كنيز.

سپس نقل مي كند كه: آن مرد خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و به راه حق وارد شد.

سنتي مانند سنت حضرت موسي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آنكه در انجام حاجت برادر مسلمانش گام بر مي دارد مانند كسي است كه در سعي صفا و مروه است.

و از سليمان بن خالد نقل مي كند:

عبدالله بلخي با حضرت صادق عليه السلام همسفر بود. در جايي بين راه آن حضرت فرمود: ببين اينجا چاهي مي بيني؛ بلخي از چپ و راست نگاه كرد و برگشت و گفت: چيزي نيافتم. حضرت فرمود: چرا، باز هم نگاه كن. بلخي دوباره رفت و اطراف را نگاه كرد و برگشت ولي چيزي نديد. پس آن حضرت با صداي بلند فرمود:

اي چاه پر آب مطيع پروردگار! از آن چه خدا در تو نهاده ما را سيراب كن؛ پس آبي از همه ي آبها گواراتر و پاكيزه تر و زلال تر و شيرين تر از چاهي جوشيد. بلخي گفت: قربانت شوم، اين سنتي است در شما مانند سنت حضرت موسي عليه السلام كه چشمه ها براي او منفجر مي شد.

سفري عجيب

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مردم از سه چيز سلامت باشند، از همه چيز سلامت هستند: زبان بد، دست خيانت كننده و كار بد.

و نيز از داوود بن كثير در حديثي طولاني نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام انگشتر خود را در آورد و زمين گذاشت، آن گاه سخني گفت، زمين از هم شكافته شده باز شد و درياي خروشاني براي ما ظاهر شد كه در وسط آن كشتي سبزي از زبرجد سبز بود و در وسط كشتي قبه اي از در سفيد و اطراف آن خانه ي سبزي بود. سپس حضرت سخني فرمود، آب دريا با كشتي بالا آمد. آن گاه به ما فرمود: داخل آن شويد؛ پس ما وارد آن قبه اي كه در كشتي بود شديم حضرت به كشتي فرمود: به قدرت پروردگار گردش كن. كشتي گردش كرده تا به جزيره ي بزرگي رسيديم كه در آن قبه هايي بود. سپس حضرت با دست مبارك اشاره فرموده و سخني گفت و ما مشاهده كرديم كه روي زمين و در منزل حضرت صادق عليه السلام هستيم. حضرت انگشترش را برداشت و دست به زمين كشيد و ما اثري از شكاف در زمين نديديم.

سفر با شيري درنده

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن كسي است كه آن چه كسب مي كند پاكيزه است. و طبيعتش نيكوست و پنهانش صحيح است، اضافه مالش را انفاق مي كند و از اضافه سخنش خودداري مي نمايد.

و از مفضل در حديثي نقل شده كه:

هنگامي كه منصور به آن حضرت اجازه داد كه به مدينه برگردد؛ مفضل بن عمر هم همراه او رفت. حضرت شير زين و مهار كرده اي را سوار شد و مفضل را ترك خود نشاند و يك شبه به مدينه رسيد.

سرچشمه اندوه و خنده

محمد بن مسلم - كه يكي از راويان حديث و از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام است - حكايت كند:

روزي محضر مبارك ابوجعفر امام محمد باقر عليه السلام نشسته بودم، كه فرزندش حضرت صادق عليه السلام، در حالي كه كودكي خردسال بود و كلاهي منگوله دار بر سر نهاده بود و چوبي در دست گرفته و بازي مي كرد، وارد شد.

امام باقر عليه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فدايت؛ و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت:

اي محمد بن مسلم! اين كودك بعد از من امام و پيشواي تو خواهد بود، و تو بايد علوم خود را از او بهره مند شوي، سوگند به خداي يكتا! كه او همان صادقي است، كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را توصيف نموده و بشارتش را داده است.

و به درستي كه پيروان و شيعيان او در دنيا و آخرت مورد حمايت خداوند متعال خواهند بود و دشمنانش ملعون و مغضوب مي باشند.

در همين لحظه، حضرت صادق خنديد و رنگ چهره اش سرخ گرديد، آن گاه امام باقر عليه السلام متوجّه من شد و فرمود: آنچه مي خواهي از او سؤال كن، كه جواب كافي دريافت خواهي كرد.

گفتم: ياابن رسول اللّه! خنده از كجا سرچشمه مي گيرد؟

آن كودك لب به سخن گشود و فرمود: اي محمد بن مسلم! سر چشمه انديشه و عقل انسان از قلب است، غم و اندوه از كبد، تنفّس از ريه؛ و خنده از طحّال بر مي خيزد.

و من چون چنين پاسخ صريح و صحيحي را از آن كودك خردسال عزيز - يعني حضرت صادق آل محمد عليهم السلام - شنيدم، از جاي خود برخاستم و پيشاني او را بوسيدم. (1) .

ص: 728


1- بحارالانوار: ج 47، ص 15، ح 12 به نقل از كفاية الاثر: ص 321.

سود و زيان

فرزندانش را مي ديد و رنج مي كشيد؛ همسرش را؛ بايد از اين تنگدستي، خلاص مي شد. هزار دينار فراهم كرد و به دربانش «مصادف» داد. او نيز به «مصر» شتافت و با بازرگاني چند همراه شد. هنگام ورود به آن كشور به قافله ي ديگري از تاجران برخوردند، كه عزم خروج داشتند. مصادف، ازاين ديدار، بسيار خشنود گرديد؛ زيرا كالاهاي او و دوستانش در مصر، بسيار كمياب و بازار خوبي يافته بود! آنان نيز پيمان بستند كالاهاي شان را به سودي كم تر از صد درصد نفروشند. (1) و چنين شد.

مصادف با هزار دينار سود خالص به مدينه شتافت و در محضر امامش بار يافت. شادمانه. دو كيسه را به حضرتش سپرد، كه در هر يك هزار دينار بود. امام عليه السلام با شگفتي پرسيد:

- اين ها چيست؟

مصادف با خوشحالي گفت:

- يكي: اصل سرمايه، و ديگري: سود خالص.

- اين همه سود، چه گونه فراهم آمده است؟

مصادف، تمام ماجرا را گفت و امام عليه السلام سخت برآشفت:

- شما چنين كرديد؟ سوگند براي ساختن بازار سياه، ميان مسلمانان؟! من چنين تجارت و سودي را هرگز نمي پسندم.

سپس يكي از كيسه ها را برداشت و فرمود:

- اين، سرمايه ام است؛ به كيسه ي ديگر، كاري ندارم.

و باز فرمود:

«شمشير زدن از گردآوردن مال حلال، بسي آسان تر است.» (2) .

ص: 729


1- يعني از هر دينار، ديناري سود برند!.
2- برگرفته از: داستان راستان؛ با تلخيص و تصرف بسيار.

سليمان بن مهران كوفي، ابومحمد، (اعمش)سليمان بن مهران كوفي، ابومحمد، (اعمش)

شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده (1) ، و ابن شهر آشوب او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) مي داند (2) او معروف به كثرت حفظ حديث بوده، و با آن كه شيعي مذهب است، علماي جمهور او را تجليل و تعظيم نموده اند. (3) بخاري، مسلم، ترمذي، ابوداود، نسائي، و ابن ماجه در صحاح ششگانه خود از او حديث نقل كرده اند. (4).

ابن معين و نسائي و عجلي او را توثيق نموده، و عجلي درباره ي وي چنين گويد: اعمش، ثقه و محدث است، و در عصر خود محدث كوفه بوده، و چهار هزار حديث از او نقل شده، ليكن كتابي از وي در دست نيست؛ و شيعي مذهب است. (5) .

عبدالكريم شهرستاني او را از رجال شيعه شمرده (6) ، و ابن قتيبه نيز، در المعارف، او را شيعي مي داند. (7) .

جوزجاني در ترجمه زبيديامي (كه از شيعيان است) گويد: «عده اي در كوفه بودند كه مذهبشان پسنديده نبود و آنان رؤساي محدثين كوفه اند، مانند: زبيد، منصور و اعمش». البته منظور جوزجاني از مذهب ناپسند، تشيع است كما اينكه ذهبي نيز چنين گفته. (8) .

علماي عامه نيز او را تلامذه امام صادق (ع) مي دانند، و برتري او را بر ديگران، در قرائت قرآن و علم به فرائض و حفظ حديث، پذيرفته اند. (9) .

وقتي هشام بن عبدالملك خواست، از جهت تشيع، اعمش را امتحان كند؛ نامه اي براي وي فرستاد و در آن نامه از وي تقاضا كرد كه فضائل عثمان و كارهاي ناپسند علي (ع) را بنويسد. اعمش نامه را گرفت و به گوسفندي كه در كنارش بود خورانيد و به نامه رسان گفت كه جواب نامه همين بود. قاصد اصرار كرد تا جواب دريافت كند. اعمش به ناچار نوشت: امام بعد، اگر براي عثمان مناقب و مفاخر اهل عالم جمع باشد تو را نفعي نبخشد، و اگر براي علي (ع) بدي هاي اهل زمين جمع باشد به تو زياني نرساند، بر تو باد به تزكيه نفس خويش. (10) ابن ابي ليلي، قاضي كوفه، اعمش را سرور و بزرگ كوفه معرفي مي كرد (11) و او را «علامه اسلام» مي ناميدند. (12) .

اعمش را در حفظ و قرائت حديث ستوده اند، و او را يكي از اعلام و مقارن زهري (13) .

كه در حجاز مي زيسته شمرده اند. (14) .

ابن خلكان، اعمش را ثقه، عالم و فاضل خوانده است. (15) .

مرحوم شهيد ثاني، قدس سره، در تعليق بر خلاصه (كه گفته: يحيي بن وثاب مستقيم است چون اعمش او را ذكر كرده) مي فرمايد: «جاي بسي تعجب است از مصنف، كه يحيي بن وثاب را موثق دانسته، چون اعمش از او نقل كرده، اما خود اعمش را ذكر نمي كند در حالي كه سزاوار است كه ياد شود به واسطه فضل و درستي كه دارد؛ حتي علماي عامه هم او را ثناء گفته اند، با اينكه او را شيعي مذهب مي دانند؛ و شگفت آورتر اينك ديگر از بزرگان نيز از او ياد نكرده اند، و از ترجمه اش غفلت نموده اند». (16) .

سيد الحكاء ميرداماد (17) رحمه الله، گويد: «سليمان بن مهران اعمش كوفي مشهور را شيخ، در كتاب رجالش، از اصحاب امام صادق (ع) شمرده، و مي گويد كه ابومحمد سليمان بن مهران اسدي معروف به فضل و وثاقت و جلالت و استقامت و تشيع است. و علماي عامه بر او ثناء گفته اند، و در عين اين كه او را شيعي مي دانند، توثيق و تجليل نموده اند. و شگفت آور اينكه ارباب رجال از ذكر ترجمه و شرح حالش غفلت نموده اند، در حالي كه سزاوار بود با آن علو قدر و شخصيتي كه داشته از او ياد شود. از اعمش هزار و سيصد حديث نقل شده است.» (18) .

شيخ بهائي (ره) در «توضيح المقاصد» (كه در وقايع سنين و شهور است) گويد: در پانزدهم ربيع الاول (سال 148)، سليمان بن مهران اسدي، اعمش، مكني به ابومحمد كه از زهاد و فقهاي عصر خود بوده، وفات كرد (19) ؛ و آن چه از تواريخ به دست آمده، وي شيعه امامي است، و تجب اين است كه اصحاب، او را در كتب رجال ياد نكرده اند.

سپس داستاني از اعمش با ابوحنيفه نقل مي كند كه چنين است: روزي ابوحنيفه به او گفت: اي ابومحمد! شنيدم از تو كه مي گفتي خداوند نعمتي را كه از بنده سلب كند در عوض نعمت ديگري به وي عطا فرمايد؛ خداوند نعمت بينايي را كه از تو سلب كرده چه در عوضش به تو داده؟ اعمش گفت: اين نعمت كه مانند تو را نبينم. (20) .

نويسنده گويد: در تشيع اعمش خلافي نيست، و از رواياتي كه از او نقل شده به خوبي تشيعش ظاهر مي گردد، مانند اين حديث كه خاصه و عامه ذكر كرده اند كه اعمش بر منصور وارد شد، و منصور از او پرسيد: چند فضيلت درباره حضرت علي بن ابيطالب (ع) روايت مي كني؟ گفت: ده هزار حديث. (21) .

در كتاب بحارالانوار، از حسن بن سعيد نخعي، از شريك بن عبدالله قاضي نقل شده كه گفت: من در آخرين روز زندگي اعمش، نزدش رفتم كه ناگاه ابن شبرمه و ابن ابي ليلي و ابوحنيفه به عيادتش آمدند و احوال او را پرسيدند. اعمش در جواب گفت كه ضعف شديدي در خود احساس مي كند. آن گاه ياد گناهان خود كرد و گريست. ابوحنيفه گفت: اي ابومحمد! از خدا بترس و فكري به حال خود كن چه تو در آخر روز از ايام دنيا و اول روز از ايام آخرت مي باشد؛ همانا تو احاديثي در فضيلت علي (ع) نقل كرده اي كه اگر از آنها برمي گشتي براي تو بهتر بود. اعمش گفت: مثل چه، يا نعمان؟ ابوحنيفه گفت: مانند «انا قسيم النار». اعمش گفت: از براي مثل من اين را مي گويي؟ «اقعدوني سندوني» - مرا بنشانيد و به جايي مرا تكيه دهيد -

سپس گفت: به خدايي كه بازگشت من به سوي اوست سوگند، حديث كرد موسي بن طريف - و من اسدي كه از او بهتر باشد نديدم - و گفت: شنيدم از عباية بن ربعي (بزرگ عشيره حي) كه گفت: شنيدم از حضرت اميرالمؤمنين (ع) كه فرمود: «انا قسيم النار اقول هذا وليي دعيه و خذا عدوي خذيه» - من قسمت كننده جهنم مي باشم به آتش فرمان مي دهم اين دوست من است او را رها كن، و اين دشمن من است او را بگير.

سپس اعمش ادامه داد و گفت: حديث كرد مرا ابوالمتوكل ناجي، در زمان امارت حجاج (كه در زمان حكومتش بسيار سب و شتم علي عليه السلام را مي نمود)، از ابوسعيد خدري (22) كه رسول خدا (ص) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند عزوجل من و علي را امر كند كه بر صراط بنشينيم و فرمايد كه در بهشت داخل كنيد هر كه را كه به من ايمان آورده و شما را دوست داشته و داخل در آتش كنيد هر كه را كه به من كافر گشته و شما را دشمن داشته. پس ابوسعيد گفت كه رسول خدا (ص) فرمود: ايمان به خدا نياورده كسي كه به من ايمان نياورد، و ايمان به من نياورده كسي كه علي را دوست نداشته باشد. آن گاه اين آيه را قرائت نمود «القيا في جهنم كل كفار عنيد» (23) - هر كافر و ناسپاس معاند حق را به دوزخ اندازيد -.

ابوحنيفه چون اين حديث را شنيد، ازار خود را بر سر كشيد، و گفت: برخيزيد و برويم.

شريك بن عبدالله گويد: اعمش آن روز را شام نكرد، و از دنيا رفت. (24) .

علامه مامقاني گويد: از جمله رواياتي كه دليل بر تشيع اعمش است روايتي است كه او از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: هر كس بر كفش مسح كند، مخالف خدا و رسول و كتاب خداست و وضويش ناتمام و نمازش با آن وضو مجزي نيست. (25) .

مرحوم پدرم، در سفينة البحار، دو داستان از اعمش نقل مي كند كه ما در اينجا ترجمه آن را ذكر مي كنيم:

داستان اول - اعمش گويد: در مدينه طيبه، كنيز سياه چهره نابينايي بود كه به مردم آب مي داد و مي گفت: بياشاميد به محبت اميرالمؤمنين (ع).سپس او را در مكه ديدم كه بينا شده و به مردم آب مي داد، و مي گفت: بياشاميد به محبت كسي كه چشم مرا به من رد كرد. از جريانش پرسيدم، گفت: «مردي را ديدم كه به من گفت: تو دوستدار علي بن ابيطالب (ع) مي باشي؟ گفتم: آري. گفت: بارالها! اگر اين زن راست مي گويد، چشمش را به او برگردان. به خدا قسم، خدا چشمم را به من برگردانيد. از آن شخص پرسيدم كه تو كيستي؟ گفت: من خضرم و از دوستان علي (ع) مي باشم». (26) .

داستان دوم - در كتاب تفسير فرات بن ابراهيم كوفي، از اعمش روايت شده كه گفت: براي انجام مراسم حج به سوي مكه حركت مي كردم، همين كه مقداري راه پيمودم، زن كوري را در راه ديدم كه مي گفت: بارالها، به حق محمد و آل محمد، چشم مرا به من برگردان، از سخنش تعجب كردم، گفتم: چه حقي محمد و آلش بر خدا دارند، بلكه خدا بر آنان حق دارد. گفت: ساكت باش،اي نابخرد دون! خداوند راضي نشد مگر به قسم ياد كردن به حق ايشان، و اگر آنان حقي نداشتند به حق آنان قسم ياد نمي كرد. پرسيدم: در كجا قسم ياد كرده؟ گفت: در اين آيه شريفه «لعمرك انهم لفي سكرتهم يعمهون» (27) - به جان تو سوگند، كه ايشان در مستي خود حيران مي زيستند و سرگردان بودند - و «عمر» در لغت عرب به معناي حيات و زندگي است.

اعمش گويد: در بازگشت از حج آن نابينا را ديدم كه بينا شده و در جاي خود نشسته و مي گويد: اي مردم! علي (ع) را دوست بداريد كه علاقه به او نجات دهنده از جهنم است. پيش رفتم و سلامش كردم و از حالش جويا شدم، گفت: رسول خدا (ص) و علي (ع) آمدند، و پيامبر اكرم (ص) دست بر چشمم كشيد بينا شدم؛ و امر فرمود: بنشين در جاي خودت، تا مردم از حج باز گردند، و به آنان اعلام كن كه محبت علي امير المؤمنين (ع) نجات دهنده از آتش جهنم است. (28) .

گفته اند كه با آن كه اعمش مردي تنگدست و حاجتمند بود همواره به سلاطين و اغنياء به چشم خواري نگريست، آن گونه كه آنان در چشم احدي به اين مقدار خوار نبودند. (29) .

از براي اعمش حكايات و نوادر بسياري نقل شده است. ابن طولون شامي (30) كتابي در نوادر وي موسوم به «الزهرا لا نعش في نوادر الا عمش» تأليف نموده است. (31) .

ولادت اعمش در شب عاشوراي سال 61 و وفاتش در نيمه ربيع الاول 148 واقع شده است. (32) .

گفته اند كه پدر اعمش ايراني و از اهل دماوند بود، و زماني كه همسرش به اعمش حامله بوده، وارد كوفه شده و در آن جا اقامت گزيده است. (33) .

سليمان بن مهران گويد: شرفياب حضرو امام صادق (ع) شدم، وقتي كه چند تن از شيعيان در خدمتش بودند، و شنيدم كه حضرت مي فرمود: اي گروه شيعه! زينت ما باشيد، و باعث ننگ ما نباشيد، با مردم نيكو سخن بگوييد، زبان خود را حفظ كرده، و از گفتار زشت و پرگويي بپرهيزيد. (34) .

نويسنده گويد: ارباب مقاتل داستاني از ملاقات اعمش با يكي از كشندگان امام حسين (ع) نقل كرده اند كه ما آن را نقل مي نماييم:

علامه مجلسي (ره)، از خرايج قطب راوندي (به سند خود)، از سليمان بن مهران اعمش نقل كرده كه گفت: بر دور كعبه طواف مي كردم كه ناگاه مردي را ديدم كه دعا مي كرد و مي گفت:بارالها! مرا بيامرز، و مي دانم كه مرا نمي آمرزي. از حرف او بدنم لرزيد، نزديكش رفتم و گفتم: تو در حرم خدا و رسولي، در اين ايام محترم، در ماه محترم، چرا از آمرش حق مأيوسي؟ در جواب گفت: اي مرد! گناه من بزرگ است. گفتم: از كوه تهامه هم بزرگ تر؟

گفت: آري. گفتم: هموزن كوهاي بلند؟ گفت: آري، و اگر مايل باشي از گناهم آگاهت سازم. گفتم: بگو چه كرده اي؟ گفت: از حرم خارج شويم. چون بيرون رفتيم، گفت: در هنگام قتل امام حسين (ع)، من در لشكر عمر بن سعد بودم، و يكي از آن چهل نفري بودم كه سر مطهر آن حضرت را از كوفه به شام حمل مي كردند. شبي در كنار دير نصراني رسيديم و سر را به نيزه زديم و نيزه را به زمين كوبيديم، و اطراف نيز عده اي را به پاسداري گماشتيم. همين كه براي صرف غذا نشستيم، دستي از ديوار بيرون آمد، و اين شعر را به ديوار دير نوشت: اترجو امة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب (35) . هنگامي ما را ترسي شديد فراگرفت. بعضي برخاستند تا آن دست را بگيرند كه ناپديد شد. همين كه رفقاي من دوباره به خوردن غذا مشغول شدند، آن دست براي بار ديگر نمايان شد، و اين شعر را نوشت: فلا و الله ليس لهم شفيع

و هم يوم القيامة في العذاب (36) . رفقايم برخاستند تا آن دست را بگيرند كه ناپديد گشت. چون ديگر بار مشغول غذا خوردن شدند، همان دست بيرون آمد و اين شعر را نوشت: و قد قتلوا الحسين بحكم جور

و خالف حكمهم حكم الكتاب (37) . در آن شب غذا بر ما گوارا نشد. ناگاه راهبي كه در آن دير بود، نوري درخشنده از بالاي سر ديد، به سوي لشكر آمد و به نگهبانان گفت: از كجا مي آييد؟ گفتند: از عراق مي آييم، و با حسين جنگيده ايم. راهب گفت: حسين فرزند فاطمه دختر پيامبر شما و فرزند پسر عموي يپغمبرتان؟ گفتند: آري. گفت: نابود باشيد، به خدا، اگر عيسي بن مريم پسري داشت ما او را بر ديدگانمان مي نشانديم؛ من به شما حاجتي دارم. گفتند: حاجتت چيست؟ گفت: به رئيستان بگوييد من ده هزار درهم دارم كه از پدر به من رسيده، از من بگيرد، و اين سر را به من بدهد كه تا هنگامي كه خواستيد از اين جا حركت كنيد، نزد من باشد. آنان به عمر بن سعد خبر دادند، عمر گفت: پول را از او بگيريد و سر را تا موقع حركت به او دهيد. به راهب گفتند: پول را حاضر كن و سر را بگير. راهب دو كيسه آورد كه هر كدام داراي پنج هزار درهم بود. عمر سعد دستور دارد تا پول ها را شمارش كردند و به صندوق سپردند. راهب سر را گرفت و به دير برد، و با مشك و كافور سر را شستشو نمود و در حرير پيچيد، و در كنارش گذاشت و پيوسته مي گريست. صبح لشكر او را خواندند، و سر را از او خواستند. راهب گفت: اي سر نازنين! من ديگر براي تو بي قرارم؛ فرداي قيامت در محضر جدت، رسول خدا محمد مصطفي (ص)، شهادت بده كه من شهادتين گفتم و به دست تو مسلمان شدم؛ من غلام تو هستم. سپس گفت: من بايد با رئيس لشكر مطلبي را در ميان بگذارم، و سر را به او بسپارم. عمر سعد را خواندند. چون با راهب مواجه شد، راهب گفت: شما را، به حق خدا و پيغمبر، سوگند مي دهم كه ديگر اين سر را به نيزه نزنيد و از صندوق بيرون نياوريد. عمر گفت: چنين خواهيم كرد. راهب سر را به لشكر برگردانيد و از دير بيرون رفت و در كوه ها مشغول عبادت شد.

عمر سعد نيز از آن جا حركت كرد، همين كه به دمشق نزديك شد، فرمان داد تا لشكر پياده شوند، و از صندوقدار خواست تا آن دو كيسه پول را حاضر سازند. چون پول ها را حاضر ساختند، ديد تمام سكه ها مبدل به خزف (سفال) شده، بر يك طرفش نوشته شده «و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون» (38) و برطرف ديگرش نوشته شده «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» (39) عمر گفت: انا لله و انا اليه راجعون، تباهي دنيا و آخرت يافتم. آن گاه به غلمانش دستور داد تا آن سكه ها را به نهر بريزند و در روز بعد وارد دمشق شد و سر را نزد يزيد لعين گذاشت، قاتل امام حسين (ع) وارد شد و اين شعر را خواند: املأ ركابي فضة و ذهبا

اني قتلت الملك المحجبا قتلت خير الناس اما و ابا (40) . يزيد گفت: اگر مي دانستي كه او بهترين مردم است، چرا او را كشتي؟ و فورا فرمان قتل او را صادر كرد. آن گاه سر را در طشتي نهاد، و در حالي كه به دندان هاي امام نظر مي كرد، اين اشعار را گفت: ليث اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل و جزيناهم ببدر مثلها

و با حد يوم احد فاعتدل لست من خندف ام لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل (41) . در اين هنگام زيد بن ارقم (42) واردشد و چون ديد كه يزيد سر را، در نزد خود، در طشت نهاده و چوب به دندان آن حضرت مي زند، گفت: يزيد دست از اين سر بردار، به خدا،مكرر ديدم كه رسول خدا (ص) اين لب و دندان را مي بوسيد. يزيد گفت: اگر پيرمرد خرفتي نبودي، تو را مي كشتم.

آن گاه رأس اليهود وارد مجلس شد، و پرسيد: اين سر كيست؟ يزيد گفت: سر خارجي است. پرسيد: خارجي كيست؟ گفت: حسين. پرسيد: حسين فرزند كيست؟ گفت: فرزند علي. پرسيد: مادرش كيست؟ گفت: فاطمه. پرسيد: فاطمه كيست؟ گفت: دختر پيامبر اسلام. پرسيد: پيامبر خودتان؟ گفت: آري. گفت: خدا به شما جزاي خير ندهد، ديروز پيامبر شما (محمد (ص)) بين شما بود و امروز فرزند دخترش را كشتيد. واي بر تو! بين من و داود پيغمبر، سي و چند واسطه است، اما همين كه يهوديان مرا مي بينند در برابرم فروتني و كوچكي مي كنند. سپس دست برد و سر را برداشت و بوسيد؛ و شهادتين بر زبان جاري كرد. يزيد فرمان قتلش را صادر كرد، و وي را شكتند.

آن گاه يزيد دستور داد تا سر را در اتاقي كه برابر مجلس عيش و شرب او بود، نصب كردند و ما نگهبانان، در آن اتاق، به محافظت و نگهباني آن سر گماشته شديم. مرا از مشاهده آن سر مطهر دهشت عظيمي روي داده بود، و خوابم نمي برد. همين كه شب به نصف رسيد و رفقايم به خواب رفتند، ناگاه صداهاي بسيار از جانب آسمان به گوشم رسيد. آن گاه منادي فرياد كرد: اي آدم! فرود آي. آدم ابوالبشر، با عده اي از ملائكه كه همراهش بودند، به زير آمد. سپس منادي فرياد كرد: اي ابراهيم! به زير آي. ابراهيم با عده اي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي بر زير آي. موسي با جمعي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي به زير آي. موسي با جمعي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي عيسي به زير آي. عيسي با عده اي از ملائكه به زير آمدند. آن گاه همهمه شديدي را احساس كردم و ندايي شنيدم كه اي محمد (ص)! به زير آي. ناگاه ديدم كه حضرت رسالت، با افواج بسياري از ملائكه، نازل شد، و عده اي از فرشتگان اتاق را محاصره كردند. حضرت رسول (ص) داخل اتاق شد و سر مطهر را برداشت (و در روايت ديگر است كه سر از روي نيزه به دامن پبامبر افتاد). پس پيامبر سر را نزد آدم آورد، و فرمود: اي پدر! مي بيني امتم با فرزند چه كردند. در اين وقت من برخود لرزيدم. آن گاه جبرئيل برخاست و گفت: يا رسول الله! اجازه فرما تا زمين را بلرزانم و تمامي را هلاك سازم و آنان را با يك فرياد نابود كنم. پيغمبر اكرم (ص) اجازه نفرمود. جبرئيل عرض كرد: اجازه بفرما اين چهل نفر را هلاك سازم. فرمود: اختيار با تو است. جبرئيل به نزد هر يك كه مي رفت بر ايشان مي دميد آتش در ايشان مي افتاد و مي سوختند؛ چون نوبت به من رسيد، گفت: آيا مي بيني و مي شنوي و ايستاده اي؟ پيامبر (ص) فرمود: او را واگذار كه خدايش نيامرزد. مرا رها كرد و سر را برداشتند و بردند و از آن شب سر مطهر مفقود شد و كسي از آن خبردار نشد. عمر سعد نيز به سوي شهر روي رفت، هنوز به محل مأموريتش نرسيده، در راه هلاك شد.

سليمان بن اعمش گويد: به آن مرد گفتم: از من دور شو، و به آتشت مرا مسوزان. او رفت، و ديگر نمي دانم چه بر سرش آمد. (43) .

نويسنده گويد: روايتي از اعمش نقل شد مشتمل بر مطالبي است كه مسلم تمام تواريخ معتبره نيست، كه به دو مورد آن اشاره مي گردد:

اول آن كه گويد: «سر مطهر را رسول خدا (ص) همراه خود برد و ديگر كسي آن سر را نديد.» .

ص: 730


1- رجال الطوسي، ص 206.
2- مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، تاريخ و احوالات امام صادق (ع)، ص 350 بحارالانوار، ج 47، ص 350.
3- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.
4- الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حيدر، ج 6، ص 347.
5- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.
6- الملل و النحل، ج 1، ص 325.
7- المعارف، ص 268.
8- الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.
9- الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.
10- تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - 229 - حياة الحيوان، ج 2، ص 37.
11- الامام الصادق، و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 349 - 348.
12- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.
13- محمد بن مسلم زهري (به ضم زاء و سكون هاء)، فقيه مدني، و تابعي است. ابن ابي الحديد گويد: او منحرف از اميرالمؤمنين (ع) بود و از علي (ع) بدگويي مي كرد. سيد ابن طاووس، او را از دشمن خاندان عصمت و طهارت شمرده. اما مرحوم محدث نوري، او را، چون حديثي نص بر امامت اهل بيت نقل كرده، از نيكان مي شمرد. علماي جمهور او را ذكر كرده و گفته اند كه او حافظ علم فقهاي سبعه مي باشد، و ده نفر از صحابه را درك كرده است. زهري در ابتدا عامل بني اميه بود، حضرت سجاد (ع) در نامه اي كه در تحف العقول آمده است، به او نوشت:... تو را دعوت كردند تا قطبي براي آسياي ستم آنان باشي، و پلي كه بر تو عبور كنند و به سياهكاري خود برسند.... زهري چند ندبه از حضرت سجاد (ع) روايت كرده است، و از آن امام به زين العابدين تعبير مي نمود. او در سال 124 هجري وفات يافت (سفينة البحار، ج 1، ص 573).
14- تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.
15- تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.
16- اعيان الشيعه، ج 35، ص 374 و تنقيح المقال، ج 2، ص 65، رديف 5255، (به نقل از شهيد ثاني) - وقايع الشهور و الايام، مجتهد بيرجندي، 15 ربيع الاول، ص 75.
17- محمد باقر بن محمد حسني استرآبادي «السيد الداماد». وجه تسميه او به داماد بدين جهت است كه پدرش، سيد محمد، داماد محقق ثاني، شيخ علي كركي بوده، و به آن افتخار مي كرده، لذا ملقب به داماد گشته و اين لقب در اولادش، به ارث رسيده است. مير داماد، استاد ملاصدارست، و از نورالدين موسوي، و عبدالعالي كركي (دايي خود) و شيخ حسين (پدر شيخ بهائي) روايت مي كند. مرحوم سيد عليخان شيرازي در «سلافة العصر من محاسن اعيان العصر» از ميرداماد مدح بليغي نموده و مي گويد: هيچ مبالغه نيست اگر بگويم كه مثل او نخواهد آمد. ميرزا اسكندر منشي، در كتاب عالم آراي عباسي، در شرح حال سيد داماد گويد: الحق او جامع كمالات صوري و معنوي است، و در اكثر علوم، مانند: رياضي، فقه، تفسير و حديث، رتبه اجتهاد دارد. مرحوم ميرداماد مصنفاتي دارد كه از آن جمله: قبسات، صراط المستقيم، و حبل المتين، در حكمت؛ و شارع النجاة، در فقه؛ و حواشي و تعليقات بر كافي و بر فقيه، و بر صحيفه كامله؛ و شرح الاستبصار، و عيون المسائل و نبراس الضياء، و خلسة الملكوت، و تقويم الايمان، و الافق المبين، و الرواشح السماويه، و السبع الشداد، و ضوابط الرضاع، و سدرة المنتهي در تفسير قرآن، و تقديسات در رفع شبه ابن كمونه، و ديوان شعر، و رسالة الاعضالات في فنون العلم و الصناعات. مرحوم ميرداماد به فارسي و عربي شعر نيكو مي سروده، و اين رباعي از اوست: در كعبه قل تعالوا ازمام كه زاد از بازوي باب خطه خيبر كه گشاد برناقه ي لا يؤدي الا كه نشست بر دوش شرف پاي كرأسي كه نهاد از جناب ميرداماد عجايبي نقل شده كه مهم تر از همه آن كه: چهل سال پايش را براي خوابيدن دراز نكرد؛ و مدت بيست سال فعل مباح از او صادر نگرديد؛ و هر شب پانزده جزء قرآن تلاوت مي كرد. محقق ميرداماد، در اواخر عمرش به همراهي شاه صفي از اصفهان به سوي عتبات عاليات، كه در زمان در تصرف سلاطين صفويه بود، حركت كرد. در راه مريض شد و در منزل ذي الكفل به رحمت ايزدي پيوست. نعش او را به نجف اشرف بردند، و در آستان علوي به سال 1041 هجري دفن گرديد. ملا عبدالله كرماني در سوگ او گفته: فغان از جور اين چرخ جفا كيش كز او گردد دل هر شاد ناشاد ز اولاد نبي داناي عصري كه مثلش مادر ايام كم زاد خرد از ماتمش گريان شد و گفت عروس علم و دين را مرده داماد (فوائد الرضويه، ج 2، ص 425 - 418).
18- الرواشح السماويه، راشحه 22، ص 78.
19- ذهبي نيز، در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 4، ص 154، گويد: اعمش در سن 87 سالگي در ربيع الاول سال 148 هجري وفات يافت.
20- رساله توضيح المقاصد، 15 ربيع الاول.
21- مناقب علي بن ابيطالب (ع)، ابن مغازلي شافعي، ص 143 - امالي صدوق، مجلس 67، ح 2.
22- سعد بن مالك بن سنان خزرجي، معروف به ابوسعيد خدري (به ضم خاء). پدرش، مالك، جزء شهداي غزوه احد است، و او خود در غزوه احد و خندق و غزوات ديگر حاضر بوده است. سعد يكي از صحابه كبار مي باشد و گفته شده كه در بين جوانان صحابه افقه از او نبوده است. ابن عبدالبر گويد: ابوسعيد، از حفاظ و علماي بزرگ و عقلاي صحابه است، و اخبارش شاهد بر مدعي است. برقي، ابوسعيد را از اصفياء شمرده و گويد: او از كساني بود كه به اميرالمؤمنين (ع) رجوع كردند، و مستقيم بوده اند. حضرت امام رضا (ع) در ضمن نامه اي به مأمون، مرقوم فرمودند: كساني كه بر منهاج رسول الله (ص) بودند و تزلزل و تغييري پيدا نكردند و منحرف نشدند: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن الاسود، عمار بن ياسر، سهل بن حنيف، حذيفه بن يمان، ابوالهيثم بن تيهان، خالد بن سعيد، عبادة بن صامت، ابوايوب انصاري، خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين)، و ابوسعيد خدري، و امثال آنان رضي الله عنهم مي باشند. ابن قتيبه، در كتاب الامامة و السياسه، در ذيل داستان حره مي گويد: ابوسعيد خدري، در آن آشوب، در خانه نشست؛ چند تن از لشكريان شام بر او وارد شدند و گفتند: پيرمرد! تو كيستي؟ گفت: من، ابوسعيد خدري، صاحب پيغمبرم. گفتند: پيوسته نام تو را مي شنيديم، خوب كردي كه ما به جنگ برنخاستي، و در خانه ات نشستي، اينك هر چه داري بياور. گفت: به خدا سوگند، مالي برايم نمانده كه براي شما بياورم. شامي ها در غضب شده، ريشش را كندند و او را زدند، و آن چه در خانه داشت حتي يك جفت كبوتر و مختصري سير را به غارت بردند. حضرت علي بن الحسين (ع) فرمود: ابوسعيد مردي مستقيم بود، حالت نزع بر او شدت كرد و سه روز به حال احتضار بود، امر كرد كه اهل بيتش او را به مصلايش برند، طولي نكشيد كه وفات كرد. وفاتش در سال 74 هجري در مدينه طيبه واقع شد (الكني والالقاب، ج 1، ص 80 و تحفة الاحباب، ص 121).
23- سوره ق. آيه 24.
24- بحارالانوار، ج 47، ص 412 و ص 357 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 1، جزء 3، فضائل و مناقب اختصاصي اميرالمؤمنين (ع)، ص 347 - مناقب علي بن ابيطالب (ع) ابن مغازلي شافعي، ص 427.
25- تنقيح المقال، ج 2، ص 66 - رديف 5255.
26- سفينة البحار، ج 1، ص 391.
27- سوره حجر، آيه 72.
28- سفينة البحار، ج 1، ص 204.
29- الكني و الالقاب، ج 2، ص 41.
30- امير ابوالعباس، احمد بن طولون، حاكم مصر و شام و سرحدات بود. معتز بالله، او را والي مصر قرار داد و سپس حكومت او را بر دمشق و انطاكيه و سرحدات گسترش داد. ابن طولون با اينكه فردي خونريز بود و هجده هزار نفر در جبهه جنگ و در زندان او جان باختند، مردي عالم دوست نيز بود و به علم و دانش علاقه زيادي نشان مي داد، و همه روزه عده زيادي از طبقات مختلف، كنار سفره اش حاضر مي شدند، و در هر ماه هزار مثقال طلا صدقه مي داد. او در سال 270 هجري در گذشت (الكني والالقاب، ج 1، ص 338).
31- كشف الظنون، ج 2، ص 8.
32- المعارف، ابن قتيبه، ص 214 - ميزان الاعتدال، ذهبي، ج 1، ص 423 - تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - در تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222 وفات اعمش به سال 145 هجري ذكر شده است.
33- تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.
34- امالي صدوق، مجلس 62، ح 17، ص 326.
35- آيا امتي كه قاتل حسين (ع)اند، به شفاعت جدش، در روز قيامت، اميد بسته اند؟.
36- به خدا سوگند كه پيامبر (ص) شفيع آنان نخواهد بود، و در روز قيامت به عذاب الهي معذبند.
37- (چگونه پيامبر اكرم ايشان را شفات كند) در حالي كه فرنزد عزيز او حسين (ع) را به حكم جور و ستم شهيد كردند، و حكم ايشان با حكم كتاب خدا مخالفت داشت.
38- سوره ابراهيم، آيه 42 - هرگز مپندار كه خدا از كردار ستمكاران غافل است.
39- سوره شعراء، آيه 227 - به زودي آنان كه ظلم و ستم (در حق آل رسول (ص)) كردند خواهند دانست كه به چه كيفر گاهي بازگشت مي كنند.
40- ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه پادشاه بزرگي را كشته ام، كسي را به قتل رسانده ام كه از جهت پدر و مادر از همه كس بهتر است. در خرائج، بيت دوم چنين است: قتلت خيرالناس اما و ابا ضربته بالسيف حتي انقلبا.
41- بيت اول از ابن زبعري، شاعر كفار قريش است كه آنان را با شعر خويش عليه پيامبر (ص) تحريض مي كرد. و اين بيت اشاره به شكست مسلمين در روز احد دارد و يزيد به آن تمثل جست و بقيه ابيات را خود سرود. (الكني والالقاب ج 1 ص 288): - اي كاش، بزگران طايفه من كه در جنگ بدر كشته شدند، بودند و مي ديدند كه چگونه قبيله خزرج در برابر ضربات تير و نيزه به زاري افتاده است - آن گاه از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند: يزيد دستت شل مباد (دستت درد نكند) - و اين سزاي جنگ بدر آنان بود كه داديم و در احد سر به سر شديم - از دودمان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد (پيامبر) انتقام نگيرم.
42- زيد بن ارقم خزرجي، از اصحاب رسول خدا (ص) و از سابقين كه رجوع به اميرالمؤمنين (ع) نمودند، مي باشد. وي در اكثر غزوات پيامبر (ص) حضور داشته است. او در كوفه ساكن بوده و مكالمه او با ابن زياد، هنگامي كه سر مطهر امام حسين (ع) را آورده بودند، و آن ملعون چوب بر لب و دندان مقدس آن جناب مي زد، مشهور است (ارشاد مفيد، اهل بيت در كوفه، ص 225 - مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 54)؛ ليكن در تواريخ معتبره نيست كه او به شام رفته و در مجلس يزيد شركت كرده باشد.
43- الخرائج و الجرائح، ج 2، باب 14، ص 582 - 577 - بحارالانوار، ج 45، ص 184.

سالم بن مكرم بن عبدالله، ابوخديجه

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) برشمرده و گويد: سالم بن مكرم، ابوخديجه، شتربان، از اصحاب حضرت صادق (ع) بوده است. (1) .

و در فهرست گويد: سالم بن مكرم مكني به «ابوخديجه» ضعيف است، و كتابي دارد. (2) .

نجاشي فرموده: گفته شده كه سالم بن مكرم بن عبدالله، شتربان، كنيه اش ابوخديجه بود و امام صادق (ع) كنيه او را ابوسلمه قرار داد. او ثقه است، و از امام صادق (ع) و امام هفتم (ع) روايت مي كند، و كتابي دارد كه عده اي از بزرگان از او روايت كرده اند. (3) .

كشي، از محمد بن مسعود روايت كرده كه گفت: از ابوالحسن، علي بن حسن (بن علي بن فضال) سؤال كردم از اسم ابوخديجه. پاسخ داد: سالم بن مكرم است. گفتم: ثقه است؟ گفت: مردي صالح، و از اهل كوفه، و شتربان بوده؛ و وقتي امام صادق عليه السلام را از مكه به مدينه سوار كرده و برد. (4) .

سالم در اول امر از اصحاب ابي الخطاب بوده كه در مسجد كوفه، به عنوان عبادت، در پاي ستون هاي مسجد مي نشتند، و مردم را گواه مي كردند، و آنان را به اباحات و پيغمبري ابوالخطاب مي خواندند. عيسي بن موسي (عامل منصور دوانيقي در كوفه) دسته اي را فرستاد تا آن ها را كشتند. تمامي آنان كشته شدند، جز سالم كه مجروح در ميان كشتگان افتاده بود. همين كه شب شد او از بين ايشان بيرون رفت، و از مرگ بجست، و بعد توبه كرد. (5) .

در كافي، از ابوخديجه نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: دروغ بر خدا و رسولش (ص) از گناهان كبيره است. (6) .

و نيز در كافي، از او نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: هر كه حديث ما را براي سود دنيا خواهد، در آخرت بهره اي ندارد؛ و هر كه آن را براي خير آخرت جويد، خداوند خير دنيا و آخرت به او عطا فرمايد. (7) .

ص: 731


1- رجال الطوسي، ص 209.
2- فهرست طوسي، ص 150.
3- رجال نجاشي، ص 134.
4- رجال كشي، ص 301.
5- رجال كشي، ص 301.
6- اصول كافي، ج 2، باب كذب، ص 254.
7- اصول كافي، ج 1، باب روزي خوردن از علم، ص 37.

سدير بن حكيم صيرفي كوفي

از اصحاب حضرت زين العابدين (1) و حضرت باقر (2) و حضرت صادق (3) عليهم السلام بوده است.

و او همان است كه در خدمت حضرت صادق (ع) نام برده شد، فرمود: «سدير عصيدة بكل لون» (4) ، كنايه از اينكه سدير با افراد بسيار معاشرت و مخالطت دارد.

از زيد شحام منقول است كه گفت: من بر گرد خانه كعبه طواف مي كردم، در حالي كه دستم در دست امام صادق (ع) بود، ديدم اشك آن بزرگوار بر رويش جاري است، فرمود: اي شحام! نديدي كه پروردگار من، به من، چه احساني فرمود. پس گريست و دعا كرد. سپس فرمود: اي شحام! من از خدا، آزادي سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن را، از زندان، طلب كردم و خداوند آنان را به من بخشيد و ايشان را خلاص كرد. (5) .

شيخ مفيد (ره)، مسندا، از سدير صيرفي نقل كرده كه گفت: نزد امام صادق (ع) بودم و عده اي از اهالي كوفه نيز حضور داشتند؛ حضرت روي به آنان كرد و فرمود: «حجوا قبل ان لا تحجوا» - حج به جا آوريد قبل از آن كه نتوانيد به حج رويد - «حجوا قبل ان يمنع البرجانيه». (6) .

سپس حضرت فرمود: حج كنيد قبل از آن كه خراب شود مسجدي عراق (7) ، مابين درخت خرما و نهرها. حج كنيد قبل از آن كه بريده شود درخت سدري، در زوارء (8) ، كه واقع است بر ريشه هاي نخله اي كه حضرت مريم عليهاالسلام از آن رطب تازه چيده است. هنگامي كه اينها واقع شد، از انجام حج ممنوع مي شويد؛ و ميوه ها كم مي شود، و خشكسالي در شهرها پديد آيد، و به گراني نرخها و ستم حكام مبتلا مي شويد، و در ميان شما ظلم و ستم يا بلاء و وبا و گرسنگي آشكار شود، و فتنه ها را از جميع آفاق به شما رو آور شود. پس واي بر شما، اي اهل عراق، هنگامي كه بيايد به سوي شما رايات و پرچم ها از خراسان؛ و واي بر اهل شهر ري، از ترك؛ و واي بر اهل عراق، از شهر ري؛ و واي بر ايشان از «ثط».

سدير گويد: من پرسيدم: مولاي من «ثط» كيست؟ فرمود: قومي هستند كه گوشهايشان مانند گوش موش است، از كوچكي؛ لباسشان آهن است؛ سخنشان مانند سخن شياطين است؛ حدقه چشمشان كوچك است؛ صورتشان مو ندارد. پناه ببريد، به خدا، از شر ايشان؛ آنان كساني مي باشند كه دين بر دستشان گشوده مي شود، و سبب امر ما مي باشند (9) يعني ايشان مقدمه ظهور خواهند بود. (10) .

در كتاب كافي، از سدير صيرفي روايت شده كه گفت: وقتي خدمت حضرت صادق (ع) رفتم، عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن براي شما روا نيست (هنگام خرج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن براي شما روا نيست (هنگام خروج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به واسطه بسياري دوستان و شيعيان و ياوراني كه داري؛ به خدا كه اگر اميرالمؤمنين (ع) به اندازه شما شيعه و ياور و دوست مي داشت، تيم و عدي، در خلافت، نسبت به او طمع نمي كردند. فرمود: اي سدير! فكر مي كني جمعيت ايشان چه مقدار باشند؟ عرض كردم: صد هزار. حضرت از روي تعجب فرمود: صد هزار؟! عرض كردم: آري، بلكه دويست هزار. فرمود: دويست هزار؟! عرض كردم: آري، و بلكه نصف دنيا. حضرت ساكت شد و ديگر هيچ نفرمود. پس از لحظه اي فرمود: مي آيي همراه من تا ينبع برويم؟ عرض كردم: آري. پس دستور فرمود تا استر و الاغي را حاضر ساختند، من پيشي گرفتم تا بر الاغ سوار شوم، حضرت فرمود: اي سدير! چه شود كه الاغ را براي من بگذاري؟ عرض كردم: استر زينت آن بيشتر و راه روتر است. فرمود: الاغ براي من رهوارتر است. پس حضرت بر الاغ سوار شد و من بر استر، و رفتيم تا وقت نماز رسيد، حضرت فرمود: اي سدير! پياده شويم تا نماز بگزاريم. سپس فرمود: اين زمين شوره زار است و نماز در آن جايز نيست. پس از آن جا گذشتيم تا به زميني رسيديم كه خاك آن سرخ رنگ بود، و در آن جا كودكي مشغول به چرانيدن بزغاله هايي بود. حضرت در حالي كه به آن ها مي نگريست فرمود: اي سدير! به خدا سوگند، اگر شيعيانم به عدد اين بزغاله ها مي بودند، البته، خانه نشستن و سكوت برايم جايز نبود. آن گاه پياده شديم و نماز خوانديم. چون از نماز فارغ شديم، من به سوي بزغاله ها متوجه شدم و آن ها را شمردم، هفده بزغاله بود. (11) .

از سدير صيرفي روايت شده كه گفت: حضرت باقر (ع) راجع به كارهايي كه در مدينه داشت، به من سفارشاتي فرمود. در فج الروحاء (12) بر راحله ام سوار بودم كه مردي كه خودش را به جامه اش پيچيده بود به طرف من آمد. من نيز متوجه او شدم و گمان كردم كه تشنه است، ظرف آبي در اختيارش گذاشتم، گفت: تشنه نيستم، و كاغذي به من داد كه مهرش تر و تازه بود. همين كه به نامه دقت كردم ديدم مهر حضرت باقر (ع) است. گفتم: چه وقت از نزد صاحب نامه آمده اي؟ گفت: در همين ساعت. در نامه مطالبي بود كه من مي بايست انجام دهم. ناگاه متوجه شدم كه نامه رسان ناپديد شد. چون به محضر حضرت باقر (ع) مشرف شدم، عرض كردم كه نامه شما را شخصي به من داد كه مهرش تر بود و خود او ناپديد گرديد. حضرت فرمود: كارهايي كه براي ما پيش مي آيد و فوري است، به وسيله جن انجام مي دهيم. (13) .

ابن شهر آشوب، در مناقب، از سدير صيرفي روايت كرده كه گفت: در عرفات، خدمت امام صادق (ع) بودم، حجاج بسيار، و ناله هاي آنان بلند بود؛ درست دقت كرده و با خود گفتم: آيا اين جماعت همه گمراهند؟ امام صادق (ع) مرا بخواند و فرمود: نيك نظر كن. چون نيك نظر كردم، همگي را به صورت خوك و بوزينه ديدم. ابن حماد روايت را به شعر در آورده: لم لم يسمعوا مقال سدير

و هو في قوله سديد رشيد كنت مع جعفر لدي عرفات

و لجمع الحجيج عج شديد فتوسمت ثم قلت تري

ضل عن الله جمع هذا الجنود فانثني سيدي علي و ناداني

تأمل تري الذي قدتريد فتاملتهم اذاهم خنازير

بلاشك كلهم و قرود (14) .

ص: 732


1- 1. رجال الطوسي، ص 91.
2- 2. رجال الطوسي، ص 125.
3- 3. رجال الطوسي، ص 217.
4- 4. سدير، شكل پذيري همه رنگ است (رجال كشي، ص 183).
5- 5. رجال كشي، ص 184 - 183.
6- 6. مرحوم علامه مجلسي در بيان اين كلمه فرموده: «حج به جا آوريد پيش از آن كه بيابان مخوف گردد و سير در آن ممكن نشود». و گويا «البرجانيه» را كه آخرش ياء با دو نقطه است غلط دانسته و صحيحش را با باء يك نقطه مي داند، و آن را دو كلمه گرفته: «البر» بيابان و «جانبه». ليكن مرحوم پدرم در كتاب منتهي الامال، در ذيل اين حديث، فرموده اند: از بعضي از اهل تحقيق نقل شده كه برجانيه معرب بريطانيه است كه بريطانيا باشد. يعني حج به جا بياوريد پيش از آن كه حكومت بريطانيا مردم را منع كند.
7- 7. محتمل است كه منظور مسجد «براثا» در بغداد باشد.
8- 8. شهركي در سمت شرقي بغداد (معجم البلدان، ج 4، ص 413) - كناره و زمين دور.
9- 9. شايد مراد، گروهي از مردم آسياي شرقي باشد، و محتمل است كه اين قسمت روايت اشاره به حمله هلاكوخان به بغداد و انقراض دولت عباسيان داشته باشد.
10- 10. امالي شيخ مفيد، مجلس هفتم، ح 10.
11- 11. اصول كافي، ج 2، باب قلت عدد مؤمنين، ص 190 - بحارالانوار، ج 47، ص 372.
12- 12. محلي بين مكه و مدينه مي باشد (كه بين 30 تا 40 ميلي مدينه قرار گرفته است). رسول خدا (ص) از آن جابه بدر رفت، و در عام الفتح نيز از آن جا به مكه معظمه تشريف برد (معجم البلدان، ج 6، ص 339 - مراصد الاطلاع، ص 1017). در بحار الانوار، «فخ الروحاء»، ذكر شده است.
13- 13. بصائر الدرجات، جزء 2، باب 18، ص 96 - بحارالانوار، ج 46، ص 283.
14- 14. چرا گوش به گفتار سدير نمي سپارند، گفتاري كه محكم و راهنماست؛ مي گويد: نزد امام جعفر صادق (ع) در عرفات بودم، و حاجيان آوازي بلند در لبيك گويي داشتند. چون نظري به چهره آنان افكندم با خود گفتم: اين خيل عظيم جميعت همه گمراهند؟! سرورم، روي به من كرد، و صدايم نمود، و فرمود: دقت كن! خواهي ديد آن چه را كه به دنبال آني. پس چون نيك نگريستم، همگي آنان را خوك و بوزينه ديدم. مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل خرق عادات امام صادق (ع)، ص 314.

سعيده

امام رضا (ع) فرمود: سعيده، مولاة و آزاد شده امام جعفر صادق (ع)، از اهل فضل بود، و كلمات امام را آموخته بود، و وصيت پيامبر نزد او بود، و امام صادق (ع) به او فرمود: درخواست مي كنم از خدايي كه در دنيا مرا به تو شناسانده، در آخرت تو را همسر من گرداند.

سعيده در همسايگي امام صادق (ع) زندگي مي كرد، و پيوسته در مسجد النبي بر پيامبر (ص) سلام و درود مي فرستاد. او يا به مكه مي رفت يا در حال بازگشت از مكه بود؛ و آخرين كلامش اين بود كه خشنود از ثواب و ايمن از عذاب شديم. (1) .

ص: 733


1- رجال كشي، ص 312 - جامع الروات، ج 1، ص 365 - بحارالانوار، ج 47، ص 351.

سفيان بن مصعب عبدي، ابومحمد

سيف العبدي، ابن مصعب، نيز گفته شده. (اختيار معرفة الرجال، ص 401 - خلاصه، علامه حلي، ص 40)

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده و مي گويد: سفيان بن مصعب عبدي، شاعر كوفي است. (1) .

ابوعمرو كشي گويد: از اشعار ابن معصب معلوم مي شود كه او از طياره (2) است. (3) .

و روايت شده كه حضرت صادق (ع) فرمود: اي گروه شيعه! به اولادتان، اشعار عبدي را، تعليم كنيد كه او بر دين خدا بوده است. (4) .

مرحوم مامقاني (ره)، مي گويد: گفته ابوعمرو، اجتهادي است در قبال گفته امام صادق (ع) كه امر به تعليم اشعار عبدي مي فرمايد. اگر در او غلو بود امام چنين دستوري نمي داد، و نمي فرمود كه او بر دين خداست.

ثانيا: قدماء به كسي كه در فضائل ائمه، بعضي از رواياتي را، كه امروز جزء ضروريات مذهب است، نقل مي كرد، نسبت غلو مي دادند؛ و نسبت عبدي به غلو از همين قسم است. (5) .

شيخ كليني (ره)، از عبدي روايت كرده كه گفت: وارد شدم بر امام صادق (ع)، فرمود: به ام فروه بگوييد بيايد و بشنود آن چه را كه با جدش به جا آورده اند. ام فروه آمد و پشت پرده نشست. پس حضرت خطاب به من فرمود: شعر بخوان براي ما. من خواندم: «فروة جوي بدمعك المسكوب». (6) ام فروه صيحه كشيد و زنان صيحه زدند به طوري كه اهل مدينه بر در خانه امام جمع شدند كه چه خبر شده... (7) .

ام فروه مادر امام صادق (ع) است و جدش محمد بن ابي بكر كه معاوية بن خديج، به امر معاويه، او را با لب تشنه كشت و بدنش را سوزانيد، و محمد در آن هنگام 28 ساله بود. (8) .

ابن قولويه، در كامل الزيارات از ابي عماره نوحه خوان، روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي ابا عماره! اشعار عبدي را كه در مرثيه امام حسين (ع) گفته، براي ما بخوان. من مي خواندم، حضرت مي گريست، تا آن كه صداي گريه از خانه حضرت بلند شد... (9) .

ص: 734


1- رجال الطوسي، ص 213.
2- طياره، فرقه اي از غلاة مي باشند.
3- رجال كشي، ص 343.
4- رجال كشي، ص 343.
5- تنقيح المقال، ج 2، ص 40، رديف 4962.
6- اي ام فروه، نثار كن اشك ريزانت را.
7- روضه كافي، ح 263، ص 182.
8- تحفة الاحباب، ص 127 و ص 306.
9- كامل الزيارات، باب 33، ص 105 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 465.

سليمان بن خالد ابوربيع هلالي كوفي

از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام بوده، و در آغاز زندگاني اش در رديف ياوران زيد بود و با او خروج كرد و انگشتانش در همان واقعه قطع شد (1) ، ليكن پس از آن به مذهب حق بازگشت. و چون از دنيا رفت امام صادق (ع) بر مرگ او متأثر گرديد. (2) .

روزي حضرت باقر (ع) سواره به يكي از باغات مدينه مي رفت، و سليمان در ملازمت آن جناب بود، در راه، از حضرت سؤال كرد كه آيا امام مي داند آن چه در روز واقع مي گردد؟ حضرت فرمود: اي سليمان! سوگند به آن كه محمد صلي الله عليه و آله را به نبوت مبعوث فرمود و او را به رسالت برگزيد، امام مي داند آن چه را كه در روز و در ماه و در سال اتفاق مي افتد. مگر نمي داني كه روح بر امام نازل مي شود در شب قدر؛ و مي داند آن چه در سال واقع مي گردد، تا سال بعد، و آن چه در شب و روز رخ مي دهد؛ و الان مي بيني چيزي را كه قلب تو به آن مطمئن شود. پس آن حضرت خبر داد از واقعه دو نفر دزد و فرمود كه الساعه با آنان برخورد خواهيم كرد... (3) .

در كافي، نقل شده كه سليمان بن امام صادق (ع) عرض كرد، من خانواده اي دارم كه از من شنوايي دارند، آيا آنان را به امر امامت دعوت كنم؟ فرمود: آري، خداي عزوجل در كتابش مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة» (4) - اي كساني كه ايمان آورده ايد، خود و خاندان خود را از آتشي كه آتش گيره آن مردم و سنگ است بر كنار داريد - (5) .

روزي سليمان بن امام صادق (ع) عرض كرد: گروه زيديه مردمي معروف و با تجربه هستند، و در نزد آنان هيچ كس از خاندان پيامبر (ص) محبوب تر از شما نيست، اگر صلاح بدانيد آنان را به خود نزديك كنيد. حضرت فرمود: اي سليمان! اگر اين كم خردان بخواهند ما را از علم خود باز داشته (انكار علم ما كرده) و ما را به سوي ناداني خود كشند، هيچ خوشامدي بر آنان مباد، ولي اگر بخواهند گفتار ما را گوش كنند و چشم به راه فرج ما باشند، بفرمايند. (6) .

شيخ مفيد، سليمان را از بزرگان اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و او را از ثقات و فقهاي صالحين مي داند. (7) .

نجاشي گويد: سليمان مردي فقيه و وجيه بوده، و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت كرده، و در زمان حيات امام صادق (ع) از دنيا رفت؛ حضرت بر مرگ او اندوهناك شد، و براي فرزندانش دعاي خير فرمود، و درباره آنان به اصحابش سفارش كرد. (8) .

و از بعضي روايات ظاهر مي شود كه اين سليمان صاحب سر بوده؛ چنانچه در كافي از عمار روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: آيا به كسي خبر داده اي آن چه را كه به تو خبر داده ام؟ عرض كردم: نه، فقط به سليمان بن خالد گفته ام. فرمود: احسنت! (9) ، آيا نشنيده اي گفته شاعر را فلا يعدون سري و سرك ثالثا

الا كل سر جاوز الاثنين شاع راز من و تو به سومين كس نرسد

هر راز كه از دو بگذرد فاش شود (10) . سليمان كتابي دارد كه عبدالله مسكان (11) ، كه يك تن از اصحاب اجماع است (12) ، از او روايت مي كند. (13) .

ص: 735


1- رجال الطوسي، ص 207.
2- رجال نجاشي، ص 130.
3- رجال كشي، ص 304 - بحارالانوار، ج 46، ص 272.
4- سوره تحريم، آيه 6.
5- اصول كافي، ج 2، باب دعوت خانواده به ايمان، ص 168.
6- روضه كافي، ج 158، ص 141.
7- ارشاد، مفيد، نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.
8- رجال نجاشي، ص 130.
9- علامه مامقاني گويد: ظاهرا كلمه «احسنت» به قرينه استشهاد به شعر، توبيخي است. تنقيح المقال، ج 2، ص 57.
10- اصول كافي، ج 2، باب كتمان، ص 177.
11- مسكان بر وزن سبحان.
12- مرحوم ميرداماد، عبدالله بن مسكان را در طبقه بندي اصحاب اجماع در دومين دسته فقهاي اصحاب قرار مي دهد (رواشح السماويه، راشحه سوم، ص 45).
13- رجال نجاشي، ص 130.

سفيان ثوري

يكي ديگر از شاگردان امام صادق عليه السلام سفيان بن سعيد بن مسروق ثوري كوفي است. او چندين مرتبه در بغداد سكونت داشت و مسايل گوناگوني را از امام صادق عليه السلام روايت نموده و همان گونه كه در بخش وصاياي امام صادق عليه السلام گذشت، آن حضرت وصيت هاي ارزشمندي را به او نموده است.

چنان كه گذشت سفيان ثوري در مسأله ي زهد نيز با امام صادق عليه السلام مناظره اي كرده است، او در پايان عمر خود به بصره هجرت نمود و در سال 161 (ه ق) در بصره از دنيا رفت ولادت او نيز در سال 90 يا 91 و يا 92 واقع شده است.

عده اي گفته اند: او در ماجراي خونين شهادت زيد بن علي بن الحسين عليه السلام در بين لشكر هشام بن عبدالملك بوده است.

شاگردي او در محضر امام صادق عليه السلام در كتابهاي «تهذيب»، «نور الأبصار» «تذكرة»، «مطالب السؤال»، «الصواعق المحرقه»، «ينابيع المودة»، «حلية الأولياء» و «فصول المهمة» و كتب ديگر نقل شده است و رجاليون شيعه، او را از راويان امام صادق عليه السلام دانسته اند.

سفيان بن عيينه

سفيان بن عيينة بن ابي عمران كوفي مكي از شاگردان امام صادق عليه السلام است. او در سال 107 (ه ق) در كوفه متولد شد و در سال 198 (ه ق) در مكه از دنيا رفت. روزگار جواني وي، همزمان با دوراني بود كه ابوحنيفه در كوفه بود.

شاگردي او در محضر امام صادق عليه السلام در كتاب هاي «تهذيب»، «نورالأبصار»،، «مطالب السؤال»، «الصواعق المحرقة»، «ينابيع المودة»، «حلية الأولياء»، «فصول المهمة» و كتب ديگر اهل سنت نقل شده است، چنان كه علماي اهل رجال شيعه نيز آن را نقل نموده اند.

سرانجام نيك

زهير بن قين (1) كسي است كه بنا به گفته مرحوم نمازي (2) در مستدرك سفينه البحار «تشرف بالسلام من الناحية المقدسة» يعني در زيارت ناحيه كه منسوب به حضرت ولي عصر است آمده: «السلام علي زهير بن القين». آري فخر عالم، منجي بشريت بر زهير بن قين درود مي فرستد. مگر زهير كه بود؟ در تاريخ آمده است كه او عثماني بود و با اهل بيت عليهم السلام جنگ و دشمني داشت. عثمانيه جرياني بود كه پس از كشته شدن عثمان به سركردگي معاويه تشكيل شد و اساس آن بر اين عقيده بود كه سبب كشته شدن عثمان، علي بن ابي طالب بوده است. عثماني ها ادعا داشتند اطرافيان علي بودند كه عثمان را كشتند. آنان نه تنها علي بن ابي طالب را امام نمي دانستند كه با آن حضرت و پيروانش جنگ و دشمني هم داشتند. زهير در كوفه يعني مركز اصحاب اميرمؤمنان و فرزندان بزرگوار آن حضرت زندگي مي كرد، اما با اين حال با آنان دشمني داشت. ولي همين زهير بن قيس عثماني به مقام و مرتبه اي مي رسد كه امام غايب شيعيان بر او سلام مي فرستد.

ص: 736


1- زهير بن قين از جمله اصحاب امام حسين عليه السلام است، امام بعد از شنيدن خبر شهادت مسلم در صحراي كربلا سفيري به اردوي زهير فرستاد و از او طلب ياري كرد. زهير ابتدا امتناع كرد ولي با تشويق زنش هر دو به ياري امام شتافتند و سرانجام شهد شهادت نوشيدند.
2- علي نمازي شاهرودي (1363 - 1293 ش)، عالم ديني، فقيه، محدث و متكلم. در شاهرود به دنيا آمد پس از فراگيري مقدمات نزد پدرش، به مشهد مهاجرت نمود و مدارج عالي سطح را نزد استادان مشهد فرا گرفت. در معارف و اخلاق از محضر ميرزا مهدي غروي اصفهاني بهره مند گشت. وي علاوه بر امامت جماعت يكي از مساجد مشهد به كار تأليف و تصنيف نيز اشتغال داشت. از آثار وي مي توان مستدرك سفينة البحار، ابواب رحمت، تاريخ فلسفه و تصوف، اركان دين، مقام قرآن و عترت در اسلام، فهرست منتهي الجمان، اثبات ولايت و آثار ديگري را نام برد. (اثر آفرينان: زندگينامه نام آوران فرهنگي ايران از آغاز تا سال 1300 شمسي، ج 6، ص 64.).

سكوت، گذرگاه تجهيز

و عليكم بالصمت الا فيما ينفعكم الله به من أمر آخرتكم و يأجركم عليه (1) ؛ سكوت اختيار كنيد مگر در كارهايي كه مربوط به آخرت باشد و خدا به سبب آنها به شما پاداش دهد.

امام عليه السلام در اين بخش از سخنان خويش به شيعيان دستور مي دهد كه دهان خود را ببنديد و سخن مگوييد، مگر در اموري كه براي آخرت شما نفعي در برداشته باشد؛ يعني حتي فوايد دنيوي را در چهار چوب آخرت بنگريد و از دايره ي آخرت وارد امور دنيوي شويد. عمل به اين دستور بسيار مشكل است و زحمت فراوان مي خواهد اما غير ممكن نيست. چه بسيار سخن ها كه از دهان انسان بيرون مي آيد و پس از آن گوينده در مي يابد كه هيچ نفع دنيوي يا اخروي برايش در برنداشته است.

امام عليه السلام سفارش مي فرمايند كه جز در جايي كه پاي امر اخروي و اجر در ميان است، سكوت پيشه كنيد. بايد دانست كه امور اخروي به دو گونه اند: يا مانند نماز خواندن، مستقيما اخروي هستند و يا با واسطه و به نحو غير مستقيم به آخرت مربوط مي شوند و قبل از آن كه به آخرت مربوط باشند از امورات دنيايي اند. به عنوان مثال در روايت آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «المؤمن يأكل بشهوة أهله و المنافق يأكل أهله بشهوته (2) ؛ مؤمن براساس ميل خانواده اش غذا مي خورد، ولي كافر خانواده اش طبق ميل او غذا مي خورند». يكي از علامات مؤمن اين است كه مي كوشد طبق ميل خانواده اش غذا بخورد. نبايد در امور مربوط به غذا به خانواده امر و نهي كرد؛ چرا كه اين كار از خصلت هاي منافقان است.

كلمه «اهل» در زبان عربي به كساني اطلاق مي شود كه تحت تكفل شخص قرار دارند و در خانه او به سر مي بردند، خواه زن و بچه باشند يا بستگان دورتر نظير پدر، مادر، خواهر، برادر و حتي پسر عمو و پسر دايي. نقل شده است كه هارون عباسي روزي از حضرت كاظم عليه السلام پرسيد: عائله شما چند نفر است؟ امام فرمودند: پانصد نفر، حال آن كه عده زن و بچه ي آن امام همام بسيار كم تر از اين رقم بود. اما، حضرت نوكرها و كلفت ها و بستگان تحت تكفل خود را نيز به حساب آورد. كلمه شهوت در اين روايت برخلاف معناي فارسي آن، به معناي غريزه ي جنسي نيست، بلكه غريزه ي جنسي فقط يكي از مصداق هاي شهوت است، در زبان عربي به همه خواسته هاي نفس شهوت اطلاق مي شود. در روايت آمده است: «من أكل التمر علي شهوة رسول الله اياه لم يضره (3) ؛ اگر كسي چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خرما را دوست داشت خرما بخورد، خدا زيان خرما را از او بر مي دارد». شهوت در اين جا به معناي اشتها و دوست داشتن آمده است. به هر حال مؤمن بايد طبق ميل خانواده غذا بخورد و اين نوع غذا خوردن، ثواب هم دارد و چه نيكو است كه شخص در عين حالي كه غذا ميل مي نمايد در نامه ي اعمالش ثواب ثبت گردد.

پس در چنين جاهايي، امور دنيايي با واسطه و غير مستقيم به امر اخروي منتهي مي گردند و مؤمن در عين حال كه، غذا يا خرما مي خورد، ثواب هم مي برد.

ص: 737


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- كافي، ج 4، ص 12، باب كفاية العيال و التوسع عليهم؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 542.
3- بحارالانوار، ج 63، ص 140.

سكوت و سخن گفتن

انسان به طور طبيعي دوست دارد سخن بگويد و درباره اموري كه دوست دارد با ديگران گفت و گو كند. سخن گفتن كارآمدترين ابزار براي معرفي شخصيت انسان ها و تمايلات آنان است، اما بايد از اين قوه در جهت درست استفاده نمود و در جايي كه لازم است آن را به كار بست.

سكوت با قطع نظر از ملازمات زماني و مكاني كار پسنديده اي است، اما در برخي موارد صحبت كردن لازم است؛ مثلا اگر در يك جمع علمي كسي مطلبي مي داند كه ديگران نمي دانند، اين جا ديگر جاي سكوت نيست و بايد سخن گفت تا ديگران استفاده نمايند. هم چنين در باب امر به معروف و نهي از منكر، صحبت كردن از لوازم كار است و گاهي بدون سخن گفتن امر به معروف و نهي از منكر تحقق نمي يابد. در چنين جاهايي نه تنها سخن گفتن اشكالي ندارد، بلكه سكوت حرام و سخن گفتن واجب است. همانطور گاهي سكوت كردن واجب مي شود. براي مثال اگر ظالمي از انسان نشاني مظلومي را بخواهد، واجب است سكوت اختيار شود تا جان مظلوم محفوظ بماند.

محمد بن ابي عمير از ياران امام موسي بن جعفر عليه السلام و از محدثان بزرگ اماميه بود كه در زمان هارون الرشيد به سختي شكنجه و زنداني شد. او به دستور هارون الرشيد هفده سال از عمر خود را در زندان سپري كرد و تمام اموالش مصادره گرديد. بلاهايي كه بر سر ابن ابي عمير آمد در طول تاريخ بني العباس سابقه ندارد. تمام اين شكنجه ها براي آن بود كه هارون از او اسم ياران حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را مي خواست ولي او از افشاي نام آنان خودداري مي كرد. كافي بود ابن ابي عمير اسم كسي را بگويد تا آن شخص كشته شود. خود ابن ابي عمير مي گويد: روزي زير شكنجه به قدري به تنگ آمده بودم كه نزديك بود نام شيعيان را بر زبان آورم، يك دفعه محمد بن يونس بن عبدالرحمن (1) را ديدم كه به من مي گفت: «يا محمد بن أبي عمير، أذكر موقفك بين يدي الله؛ اي محمد بن ابي عمير، روزي را به يادآر كه بايد در برابر خدا بايستي». از اين سخن نيرو گرفتم و اقرار نكردم. آري ابن ابي عمير شكنجه را تحمل كرد و دم بر نياورد؛ چرا كه سكوت در آنجا واجب بود.

مختصر اين كه نفس سكوت پسنديده است، اما اگر پاي مسئله مهم تري به ميان آمد حكم عوض مي شود و گاهي سكوت حرام، و گاهي واجب مي شود، اما در غير اين موارد و در جاهايي كه نه سكوت واجب است و نه صحبت كردن، سكوت پسنديده است. نبايد كلام را بدون استفاده ي اخروي هدر داد. گاهي هدف از سخن گفتن خودنمايي و ارضاي شهوت سخن گفتن است. شهوت سخن به مراتب از شهوت جنسي قوي تر است.

گاهي دانشمندي براي فخرفروشي به سخن گفتن در مسئله اي مي پردازد و داد سخن مي دهد، اما دريغا از يك جو ثواب كه پس از خستگي فراوان نصيبش گردد. تأمل در سخن گفتن، وقت گير نيست. گاهي بايد يك ثانيه تأمل كنيم و از خودمان بپرسيم: آيا اين سخن كه مي خواهم بر زبان آورم، به درد آخرتم مي خورد يا نه؟ بزرگان ما اين نكته را رعايت مي فرمودند و در بسياري از مواقع علي رغم ميل باطني سكوت اختيار مي كردند.

نقل شده است كه پدر شيخ عباس قمي (2) به مسجد امام حسن عسكري عليه السلام رفته بود. در آن مسجد واعظي منبر مي رفت و داستان هاي كتاب منازل الآخرة، نوشته ي شيخ عباس قمي را از روي كتاب براي مردم مي خواند و افراد زيادي پاي منبر او حاضر مي شدند. روزي پدر شيخ عباس به شيخ مي گويد: ببين فلان واعظ كه در مسجد امام حسن عسكري عليه السلام منبر مي رود، چه زيبا موعظه مي كند، تو نيز از او ياد بگير و سعي كن مثل او منبر بروي. شيخ عباس قمي چيزي نمي گويد و پدرش چندين بار اين سخن را تكرار مي كند. مرحوم شيخ حتي يك بار هم نگفت آن كه تو در پاي منبرش حاضر مي شوي، به سبب خواندن كتاب من منبرش چنين رونقي گرفته است.

ص: 738


1- اختيار معرفة الرجال، ص 592 - 591.
2- شيخ عباس قمي فرزند محمدرضا معروف به محدث قمي (م: 1359 ق) از شاگردان و ملا زمان ميرزا حسين نوري بود و داراي آثار بسيار پر ارزشي همچون: بيت الأحزان في مصائب سيدة النسوان، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، الكني و الألقاب، منازل الآخرة، منتهي الآمال في مصائب النبي و الآل و مفاتيح الجنان مي باشد (ريحانة الادب، ج 4، ص 487 و 488).

سرگذشت علي بطائني

علي بن حمزه بطائني عالم دين و اهل فتوا و وكيل امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بود. در ايام زنداني شدن امام كاظم عليه السلام، سي جاريه (1) ، چند هزار درهم و دينار و هم چنين مقداري گوسفند و شتر در نزد او جمع شد. پس از شهادت امام كاظم عليه السلام دلش نيامد اين اموال را تسليم حضرت رضا عليه السلام كند. در نتيجه امامت امام رضا عليه السلام را رد كرد و براي خود مذهبي به نام واقفيه درست كرد و با اين كار او هزاران نفر منحرف شدند. امام رضا عليه السلام از واقفيه با عبارت «كلاب ممطورة» (2) ياد كرده، يعني سگي كه زير باران خيس شده است. باران همه چيز را پاك مي كند، اما سگ را نجس تر مي كند. كسي كه از كنار يك سگ خيس عبور كند با عجله مي گذرد تا مبادا سگ خود را تكان دهد و او را نجس كند. نجاست مادامي كه خشك است اگر به بدن يا لباس برسد نجس نمي كند، اما تا رطوبت به آن برسد نجاستش سرايت مي كند. ابن ابي العزاقر شخصي بود كه مدت بسياري تسليم حق تعالي بود، اما در يك جا دچار لغزش شد و حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) او را لعنت كرد. درباره يكي از همين بدعت گذاران آمده است: «احذروا الصوفي المتصنع (3) ؛ بر حذر باشيد از صوفيان بدعت گذار».

اسلام در عين سختي بسيار آسان است. مشكل آن جاست كه بعضي مواقع بايد از منافع دست شست و تسليم گرديد. قرآن نمي گويد كه فقط تسليم باش، بلكه مي گويد علاوه بر آن كه تسليم شدي، شكايت هم نكن و راضي باش. نبايد بگويي اسلام دستم را بسته و الا فلان كس را چنين و چنان مي كردم. امام صادق عليه السلام سه مرتبه قسم ياد مي كنند كه اگر كسي عمل داشته باشد، اما در نفس خود دچار حرج گردد مشرك است. البته شرك مراتب گوناگوني دارد.

ص: 739


1- كنيز.
2- كمال الدين، ص 93.
3- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 318.

سبك شمردن دين

شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد: يك موش مرده در يك حلب روغن افتاده است، حكم اين دروغ چيست؟ حضرت فرمودند: تمام روغن نجس است و بايد آن را دور بريزي. عرض كرد: «ان الفارة أهون علي من أن أترك طعامي من أجلها؛ بودن موش در روغن بهتر از آن است كه روغن را دور بريزم». امام به دليل اهميت مسئله و اين كه پاي حكم شرعي در بين بود، فرمود: «انك لم تستخف بالفارة و انما استخففت بدينك (1) ؛ تو نسبت به موش سهل انگار نيستي، بلكه در دين خود سهل انگار و مسامحه كاري». نجس بودن حكم خدا است و كم و زياد ندارد، بايد اوامر الهي را انجام داد و محرمات را ترك كرد؛ چرا كه اينها مسائلي است كه يا در قرآن آمده و يا از طريق جبرئيل به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفته شده و يا از طريق ائمه عليهم السلام نقل شده است. بنابر اعتقاد ما اين چهارده نور پاك گفته هايشان مطابق همديگر است و سخني كه از يكي از آنها نقل شده باشد در واقع حكم خدا است. البته التزام به اين سخنان يك مطلب است و عمل به آنها مطلبي ديگر. در اين جا نيز مسئله التزام مطرح است. بلكه «ما من حادثة الا و لله فيها حكم (2) ؛ هيچ موضوعي نيست كه از ناحيه دين درباره آن حكمي نيامده باشد». هر كس بايد براساس شأني كه دارد احكام ضروري خود را فرا گيرد.

در اطراف هر كس روزانه صدها واجبات و محرمات و مسائل مبتلا به هست كه بايد بياموزد. مسائل شرعي را بايد پرسيد و ياد گرفت.

ص: 740


1- تهذيب، ج 1، ص 420.
2- وسائل الشيعه، ج 27، ص 52.

سلام

پيشوايان ما خواسته اند آداب زندگي را اعم از فردي واجتماعي، به مردم بياموزند و براي آنكه اين موضوع در نظر مردم كاملا محسوس شود تا آنجا كه ممكن بوده است و بدون هيچ مضايقه اي، خودشان در اين امر پيشقدم شده اند. از اين نظر مي بينيم در مورد سلام كردن - كه خود يكي از شعارهاي اسلامي و برادري است - پيغمبر اكرم (ص) به ديگران كه مي رسيدند، پيش از آنكه آنان عرض ادب و احترام كنند، ايشان سلام مي كردند (1) پس ما نيز چنين كنيم تا به روش پيشوايان عمل نموده و تواضع خود را ثابت كرده باشيم.

البادي بالسلام اولي بالله و برسوله. (2) .

كسي كه اول سلام كند، به خدا و پيغمبر نزديكتر است.

ص: 741


1- مناقب. ج 1، ص 127.
2- اصول كافي. ج 2. ص 645.

سود بي زيان

اگر انسان درست فكر كند، مي بيند يكي از اين سه حالت را داراست: يا گرفتار است، يا مرتكب خطا شده است، يا در نعمت پروردگار به سر مي برد.

البته بايد كاري كند كه در حالت اول گرفتاري او رفع شود و در حالت دوم گناهش را جبران كند و در حالت سوم نعمتش زوال نپذيرد. آيا براي حصول اين منظور، راهي هست؟ آري، اگر دعا كند، گرفتاري او بر طرف مي شود. اگر توبه كند، گناه او بخشوده مي شود. و اگر شكر كند، نعمت او پايدار مي ماند.

ثلاث لا يضر معهن شي ء، الدعآء عندالكرب و الاستغفار عند الذنب، و الشكر عند النعمة. (1) .

سه چيز است كه با بودن آنها چيزي زيان نمي رساند: دعا در وقت گرفتاري و سختي، طلب آمرزش به هنگام ارتكاب گناه و سپاسگزاري در موقع داشتن نعمت.

ص: 742


1- اصول كافي. ج 2، ص 95.

سخنداني

شخص سخندان و سخنور كسي است كه رعايت حال شنونده را كرده و با مقدمه اي مناسب، آنچه را مي خواهد بيان مي كند و بدين وسيله جلب قلوب آنان مي شود. اين دستوري است كه پيشوايان ما به منظور پيشرفت در تبليغ داده اند و خودشان نيز همين روش را داشته و بدان عمل كرده اند.

رحم الله عبدا اجتر مودة الناس الي نفسه فحدثهم بما يعرفون و ترك ما ينكرون. (1) .

خدا رحمت كند بنده اي را كه محبت مردم را نسبت به خود جلب كند. يعني: براي آنان به اندازه ي فهم و معرفتي كه دارند سخن گويد، و آنچه را كه از فهم و ادراك آنان دور است نگويد.

ص: 743


1- خصال. ج 1، ص 25.

سرآمد كارها

ذكر خدا فقط اين نيست كه تسبيح به دست گرفته، مثلا «سبحان الله» بگوييم. بلكه ذكر، معني ديگري هم دارد.

سيد الآعمال ثلاثة: انصاف الناس من نفسك حتي لا ترضي بشي ء الارضيت لهم مثله و مواساتك الاخ في المال و ذكر الله علي كل حال، ليس سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر و فقط، ولكن اذا ورد عليك شي ء امرالله عزوجل به، اخذت به، أواذاورد عليك شي ء نهي الله عزوجل عنه تركته. (1) .

سرآمد كارها سه كار است: انصاف دادن با مردم، به طوري كه آنچه را براي خود مي پسندي مانند آن را براي مردم بپسندي، مواسات و كمك مالي به برادر ديني و به ياد خدا بودن در هر حال. به ياد خدا بودن فقط به گفتن «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر» نيست؛ بلكه يادآوري خدا آن است كه هرگاه كاري براي تو پيش آمد كه خداوند به آن امر كرده است، آن را انجام دهي يا اگر كاري براي تو پيش آمد كه خداوند از آن نهي فرموده است آن را ترك كني.

ص: 744


1- اصول كافي. ج 2، ص 144.

سليمانيه

فرقه ي سليمانيه نيز يكي از فرقه هاي زيديه است كه منسوب به سليمان بن جرير است. اين فرقه به امامت و خلافت عمر و ابوبكر معتقدند، لكن عثمان و طلحه و زبير و عايشه را كافر مي دانند و اعتقاد دارند كه امامت به وسيله ي شوري، گر چه به وسيله ي دو نفر از خيار امت باشد، مشروعيت پيدا مي كند. اين فرقه امامت و رهبري مفضول را با بودن افضل جايز دانسته و گمان كرده اند كه امت چون با ابوبكر و عمر بيعت كردند و علي عليه السلام را رها نمودند تنها رعايت اصلح را در بيعت نكرده اند، چرا كه علي عليه السلام نسبت به ابوبكر و عمر سزاوارتر به امامت بوده، ولي اين خطا سبب كفر و فسق آنان نمي شود.

از آنچه گفته شد آشكار مي شود كه آنچه به زيديه نسبت داده مي شود كه گفته اند امامت در غير اولاد فاطمه عليهاالسلام مشروعيت ندارد مربوط بعد از قيام زيد است كه علاوه بر اين گفته اند بايد امام قائم به سيف نيز باشد.

سليمانيه

يك طايفه از فرقه زيديه سليمانيه هستند كه نسبت آنها به سليمان بن جرير مي رسد او هم امامت را از شيخين مي دانست ولي عثمان و طلحه و زبير و عايشه را طعن مي زد و منتسب به كفر مي دانست و امامت را به عقد شوري ولو دو نفر باشند و تقدم مفضول بر فاضل را هم جايز مي دانست و بيعت مردم را با شيخين قبل از بيعت علي عليه السلام موجب كفر و فسق نمي دانست ولي مي گفت امامت نبايد در اولاد غير فاطمه باشد. (1) .

ص: 745


1- الفرق بين الفرق ص 23 الملل والنحل - حاشيه الفصل ابن حزم ص 164 ج 1.

سؤال در مورد تفسير دو آيه

ابن مسكان از مالك جهني روايت مي كند، كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد: (أولا يذكر الانسان أنا خلقناه من قبل و لم يك شيئا) (1) «آيا انسان به خاطر نمي آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم در حالي كه چيزي نبود؟!» سؤال كردم.

حضرت فرمودند: يعني نه در تقدير ازلي بود، و نه ايجاد شده بود.

و سؤال كردم درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (هل أتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا) (2) «آيا زماني طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود»؟!

حضرت فرمود: در تقدير خدا بود، اما مذكور نبود. (و غير از خدا نمي دانست).

مرحوم مجلسي در بيان اين حديث مي فرمايند: ظاهرا اين حديث دليل بر حدوث نوع بشر است. (3) .

ص: 746


1- سوره ي مريم، آيه ي 67.
2- سوره ي انسان، آيه ي 1.
3- الكافي: ج 1 ص 147؛ بحارالانوار: ج 54 ص 63 ح 33.

سؤالي در مورد آسمان؟

زنديق گفت: اي حكيم؛ به من خبر بده چرا از آسمان كسي به سوي زمين فرود نمي آيد، و بشري از زمين به آسمان صعود نمي كند، و راهي به آسمان وجود ندارد؟

مگر نه اينكه اگر بندگان در هر دوران ببينند افرادي به آسمان مي روند يا از آسمان فرود مي آيند اين مطلب دليل خوبي براي اثبات پروردگار خواهد بود، و بهتر مي تواند شك را از بين ببرد و يقين را تقويت كند، و بندگان بهتر خواهند دانست كه مدبر و گرداننده اي هست، كه كسي به سوي او بالا مي رود و از نزد او فرود مي آيد؟

حضرت فرمودند: آنچه در زمين از مظاهر تدبير مي بيني از ناحيه ي آسمان فرود مي آيد و از آنجا آشكار مي گردد.

مگر نمي بيني آفتاب از آن طلوع مي كند، و آن روشني روز است، و قوام دنيا به آن است، و اگر آفتاب طلوع نكند اهل زمين متحير مي شوند و هلاك مي گردند؟

و ماه از آسمان طلوع مي كند و آن نور شب است، و به وسيله ي آن شماره ي سالها، و محاسبات و ماهها و روزها دانسته مي شود، و اگر طلوع نكند اهل زمين حيران مي شوند، و تدبير امور فاسد و خراب مي شود؟

و ستارگان كه به آنها در تاريكيهاي دريا و خشكي استفاده مي شود در آسمان است.

و از آسمان باراني كه زندگي هر چيز از گياهان و نباتات و چهارپايان بستگي به آن دارد فرود مي آيد. و چنانچه باران حبس شود خلايق ديگر نمي توانند زندگي كنند.

و هوا اگر براي چند روزي حبس شود اشياء همگي فاسد مي شوند و تغيير پيدا مي كنند.

و همچنين است ابر و رعد و برق و صواعق، تمامي اينها دليل بر اين هستند كه مدبري وجود دارد كه همه چيز را تدبير مي كند، و تنظيم امور از ناحيه ي او است و به تحقيق خداوند با موسي - عليه السلام - گفتگو كرد و با او نجوي نمود، و او است كه عيسي - عليه السلام - را بالا برد و ملائكه از ناحيه او فرود مي آيند، ولي مشكل تو اين است كه ايمان نمي آوري به چيزي كه آن را به چشمت نديدي، ولي آنچه را كه با چشمت مي بيني كافي است تا تو بفهمي، و تعقل كني (و اعتقاد پيدا كني). (1) .

ص: 747


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 174.

سجده كردن بر غير خدا جايز است؟

در پاسخ سؤال زنديق از امام صادق - عليه السلام - كه پرسيد: آيا سجده براي غير خدا جايز است؟

امام - عليه السلام - فرمودند: خير.

زنديق گفت: پس چطور خدا به ملائكه دستور داد براي آدم سجده كنند؟

حضرت فرمودند: كسي كه به امر خدا سجده كند، (در واقع) براي خدا سجده كرده است، بنابراين سجود به امر خدا سجود براي خداست.

سپس حضرت فرمودند: اما ابليس بنده اي است كه خدا او را آفريد تا او را عبادت كند، و موحد باشد و هنگامي كه او را آفريد مي دانست كه چيست، و كارش به كجا مي كشد، و او با فرشته گان خدا را عبادت مي كرد تا اينكه خدا او را به وسيله ي سجود براي آدم آزمايش كرد، ولي از روي حسد و شقاوت و بدبختي كه بر او غالب شد امتناع ورزيد.

و لذا خدا او را لعنت كرد، (و از درگاه رحمت خود دور ساخت) و او را از ميان فرشته گان بيرون كرد، و به زمين فرود آورد.

و لذا دشمن حضرت آدم و فرزندانش گشت، و بر فرزندان آدم هيچ سلطه اي ندارد مگر از طريق وسوسه، و دعوت به راهي كه غير راه خدا است، ولي با اينكه معصيت كرد، به ربوبيت خدا اقرار داشت. (1) .

ص: 748


1- بحارالأنوار: ج 11 ص 12.

سبع مثاني چيست؟

يونس از كسي روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه: (و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم) (1) «همانا هفت آيه با ثنا و دعا (در سوره ي حمد) و اين قرآن با عظمت را بر تو فرستاديم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آن سوره ي حمد است، و آن هفت آيه است كه «بسم الله الرحمن الرحيم» جزو آنها است.

و بدين علت به سبع مثاني ناميده شد كه در نماز دو بار تكرار مي شود. (2) .

ص: 749


1- سوره ي حجر آيه ي 87.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 19، بحارالأنوار: ج 89 ص 235 ح 23.

سؤالي پيرامون علم امام

حارث بن مغيره گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: به تحقيق كه زمين بدون عالم و دانشمندي رها نمي شود؟

گفتم: آنچه عالم شما مي داند چيست؟ و از كجا است؟

فرمود: وراثتي از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و از علي بن ابي طالب - عليه السلام - است، علمي است كه به وسيله ي آن از مردم بي نياز مي شود، ولي مردم از او بي نياز نيستند.

گفتم: آيا حكمتي است كه در دل او الهام مي شود، يا در گوش او القا مي گردد؟

حضرت فرمودند: هم اين است و هم آن. (1) .

- و نظير همين حديث از طريق صفوان از حارث روايت شده است و ما به جهت مشابهت آن دو حديث، از ترجمه ي حديث دوم صرف نظر كرديم. (2) .

ص: 750


1- بصائر الدرجات: 93، بحارالأنوار: ج 26 ص 62 ح 141.
2- بحارالأنوار: ج 26 ص 62 ح 143.

سؤالي پيرامون علم امام بعدي

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: خدا مرا فدايت كند؛ آيا ممكن است امام وعالمي از شما شبي يا روزي يا ساعتي درگذرد، و عالم بعدي به دنبالش بيايد و در همان روز يا ساعت علوم او را بداند؟

فرمود: اي ابومحمد؛ امام قبلي كتابهائي را به امام بعدي به ارث منتقل مي كند، و امام بعدي شب و روز بر دانشش اضافه مي شود، و خدا او را به خودش واگذار نمي كند. (1) .

ص: 751


1- بصائر الدرجات: 137، بحارالأنوار: ج 26 ص 95 ح 29.

سبب سجده شكري كه حضرت علي انجام داد

فضل بن ربيع گويد: منصور (دوانيقي) قبل از رسيدن به حكومت مانند كسي كه كاملا مريد امام صادق - عليه السلام - باشد، بود. (منصور) مي گويد: در دوران حكومت مروان الحمار از امام صادق - عليه السلام - راجع به علت سجده ي شكري كه علي - عليه السلام - انجام داد سؤال كردم.

حضرت در پاسخ از پدرشان امام باقر - عليه السلام - و آن حضرت از پدرش علي بن الحسين - عليه السلام - و او از پدرش حسين - عليه السلام - و آن حضرت از پدرش علي بن ابي طالب - عليه السلام - روايت كرد كه: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - او را به مأموريت فرستاد، و ايشان آن مأموريت را به خوبي انجام داد و در راه آن متحمل سختي زيادي شد، و هنگامي كه از آن مأموريت بازگشت، به مسجد آمد، در حالي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - عازم مسجد جهت نماز بود و با ايشان نماز خواند.

هنگامي كه از نماز بازگشت نزد رسول اكرم - عليه السلام - آمد، پيامبر گرامي، او را در آغوش گرفت، سپس از جريان سفر و مأموريت و آنچه انجام داده بود از او سؤال نمود.

و چون حضرت امير - عليه السلام - ماجراي سفر را براي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بازگو مي كرد، چهره ي ايشان از خوشحالي باز مي شد و آثار سرور بر آن آشكار مي شد.

هنگامي كه از گزارش سفر فراغت حاصل كرد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به او فرمود: اي ابوالحسن مي خواهي به تو بشارتي بدهم؟

حضرت امير فرمود: پدر و مادرم فدايت شوند؛ چه بسا بشارت به من داده اي!

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: جبرئيل هنگام ظهر به من نازل شد و به من گفت: اي محمد؛ اين پسرعم تو است كه اينك بر تو وارد خواهد شد، و خداوند عزوجل مسلمانان را به وسيله ي او امتحان و آزمون خوبي كرده است، و او در اين سفر و مأموريت چنين و چنان كرد، و تمام آنچه را كه تو برايم گفتي بازگو كرد، سپس جبرئيل به من گفت:

اي محمد؛ از اولاد آدم كساني نجات يافتند كه شيث بن آدم را كه وصي پدرش آدم بود دوست داشتند، و پيروي كردند، و خود شيث هم به وسيله ي پدرش آدم نجات يافت، و آدم به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس سام بن نوح را كه وصي پدرش نوح بود دوست داشت و از او پيروي مي كرد به وسيله ي سام نجات يافت، و سام به وسيله ي نوح نجات يافت، و نوح به وسيله ي خدا نجات يافت. (1) .

اي محمد؛ هر كس اسماعيل بن ابراهيم خليل الرحمان، كه وصي پدرش ابراهيم بود، را دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي اسماعيل نجات يافت، و اسماعيل به وسيله ي ابراهيم نجات يافت، و ابراهيم به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس يوشع بن نون كه وصي موسي بود دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي يوشع نجات يافت، و يوشع به وسيله ي موسي نجات يافت و موسي به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس شمعون الصفا كه وصي عيسي بود دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي يوشع نجات يافت و يوشع به وسيله ي عيسي نجات يافت و عيسي به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس كه علي - عليه السلام - وزير تو در حياتت و وصي تو پس از وفاتت را دوست بدارد و پيروي كند به وسيله ي علي - عليه السلام - نجات يابد و علي - عليه السلام - به وسيله ي تو نجات يافت و تو به وسيله ي خداي عزوجل نجات يافتي.

اي محمد، خدا تو را سيد انبياء و علي - عليه السلام - را سيد اوصيا و بهترين آنان قرار داد، و امامان را از ذريه ي شما قرار داد تا زماني كه خدا شما را وارث زمين و آنچه بر اوست قرار دهد.

اينجا بود كه علي - عليه السلام - سجده ي شكر انجام داد، و زمين را به شكرانه ي خداي متعال بوسيد.

سپس امام صادق - عليه السلام - اضافه فرمودند: خداي عزوجل محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - را به طور اشباح (و موجودات نوراني) آفريد، كه آنان خدا را در مقابل عرش او تسبيح و تمجيد مي گفتند چهارده هزار سال پيش از آنكه آدم را بيافريند، سپس آنها را نوري قرار داد و از اصلاب و پشتهاي مردان خوب به ارحام مادران خوب و پاك در دوراني پس از دوراني منتقل نمود.

و هنگامي كه خداي عزوجل خواست فضل و برتري آنها را بيان كند، و ما را با منزلت آنان آشنا سازد، و حق آنان را بر ما واجب كند آن نور را دو قسمت نمود:

قسمي را در عبدالله بن عبدالمطلب قرار داد، و از آن محمد سيد انبياء و خاتم مرسلين شد، و نبوت را در او قرار داد.

و قسم دوم را در عبد مناف، يعني ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قرار داد، و از او علي اميرالمؤمنين - عليه السلام - و سيد اوصياء به وجود آمد.

و رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - او را متولي امور خود، و وصي و جانشين و خليفه، و شوهر دخترش و ادا كننده ي دين اش، و برطرف كننده ي غم و همّش، و برآورنده ي وعده اش و ياري دهنده ي دينش قرار داد. (2) .

ص: 752


1- دلائل الامامه، ص 55.
2- بحارالأنوار: ج 35 ص 26 ح 23.

سؤالي پيرامون ارواح مؤمنين

ابو ولاد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ نقل مي كنند كه ارواح مؤمنين (پس از مرگ) در چينه دانهاي مرغان سبزي پيرامون عرش الهي قرار داده مي شوند، (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: خير، مؤمن نزد خدا گرامي تر از اين است كه روحش در چينه دان مرغي قرار داده شود، بلكه در بدني مانند بدن خودش قرار داده مي شود. (1) .

ص: 753


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 268 ح 119.

سؤالاتي پيرامون حوض كوثر

ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حوض كوثر سؤال كردم.

حضرت فرمود: حوضي است كه وسعت آن از بصري (در راه شام) تا صنعا (در يمن) است، آيا دوست داري آن را ببيني؟

گفتم: بله.

(ابن سنان) گويد: حضرت دست مرا گرفت، و به بيرون مدينه برد، سپس با پاي مباركش به زمين زد، من نگاه كردم نهري را ديدم كه از يك طرف آن آبي جاري است از يخ سفيدتر، و در طرف ديگر آن شيري سفيدتر از يخ، و در وسط آن شرابي كه از ياقوت زيباتر است، و من تا به آن روز چيزي زيباتر از آن شرابي كه بين شير و آب بود هرگز نديده بودم.

عرض كردم: فدايت شوم؛ اين از كجا سرچشمه مي گيرد؟ و منبع آن از كجا است؟

حضرت فرمود: اينها چشمه هائي است كه خداوند آنها را در كتابش ذكر نموده است، اينها چشمه اي از آب، و چشمه اي از شير، و چشمه اي از شراب است كه جايگاهش در بهشت است و در اين نهر جاريند.

و من در كناره هاي آن نهر درختهائي ديدم كه دختران بهشتي در كنارشان بود، كه به زيبائي آن هرگز نديده بودم، و در دست هر كدام جامي بود كه زيباتر از آن هرگز نديده بودم، و آنها از جامهاي دنيا نيستند.

پس حضرت به يكي از آنان نزديك شد و به او اشاره كرد كه آبش بدهد، من به او نگاه كردم ديدم خم شد تا از نهر آب بردارد درخت نيز با او خم شد، از آب برداشت سپس به حضرت تقديم نمود، حضرت جام را از دست او گرفت و آشاميد، سپس ظرف را به او برگردانيد، و به او اشاره كرد او خم شد تا از نهر آب بردارد درخت نيز با او خم شد، از آب برداشت، و ظرف را به او داد، حضرت ظرف را به من داد من آشاميدم، هرگز شرابي گواراتر و لذيذتر از آن نخورده بودم، و بوي و رائحه ي آن مانند رائحه و بوي مشك بود، و من در جام نظري افكندم در او سه رنگ ديدم.

به حضرت عرض كردم: فدايت شوم؛ من هرگز مانند اين روز نديدم و گمان نمي كردم كه قضيه اين چنين است.

حضرت فرمود: اين كمترين چيزي است كه خداوند براي شيعيان ما آماده كرده است.

همانا مؤمن هرگاه بميرد روحش به كنار اين نهر منتقل مي شود، و در مرغزارها و باغهايش مي خورد و از شرابش مي نوشد.

و همانا دشمن ما هرگاه بميرد روحش به دره ي برهوت برده مي شود و براي هميشه در آن عذاب مي شود، و از زقومش (كه غذاي بسيار تلخ و بدطعمي است) مي خورد، و از آب بسيار داغ و جوشانش مي آشامد. پس از (عذاب) آن دره به خدا پناه ببريد. (1) .

ص: 754


1- الاختصاص: ص 321، بصائر الدرجات: 119، بحارالأنوار: ج 25 ص 381 ح 35.

سزاي كسي كه نماز عصر را به تأخير بيندازد

ابوسلام عبدي گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شدم، و به حضرتش عرض كردم: نظر شما درباره ي كسي كه نماز عصر را عمدا به تأخير بيندازد چيست؟

حضرت فرمود: روز قيامت مي آيد در حالي كه اموال و اهلش را از دست داده است.

عرض كردم: فدايت شوم؛ اگر از اهل بهشت باشد چي؟

فرمود: حتي اگر از اهل بهشت باشد.

عرض كردم: پس مقام و منزلت او در بهشت چيست در حالي كه خانواده و ثروت را از دست داده است، (و غريب و تنها و بي چيز است)؟

حضرت فرمود: ميهمان اهل بهشت است، و در آن خانه و منزل (مخصوص به خود) ندارد. (1) .

ص: 755


1- ثواب الأعمال: ص 208، بحارالأنوار: ج 80 ص 29 ح 9.

سجود بر چه چيز جايزست

هشام بن الحكم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا بر چه چيز سجده جايز است؟ و به چه چيز جايز نيست؟

حضرت فرمود: سجود جايز نيست مگر بر زمين يا آنچه از زمين روئيده است مگر آنچه خوردني يا پوشيدني باشد.

عرض كردم: فدايت شوم؛ علت اين مطلب چيست؟

حضرت فرمود: براي اينكه سجود خضوع و فروتني در برابر خدا است، پس سزاوار نيست كه بر خوردني و پوشيدني باشد، زيرا فرزندان دنيا بندگان و بردگان آنچه مي خورند و مي پوشند مي باشند، و شخص سجده كننده اي كه سجود خود را براي خداي عزوجل مي كند سزاوار نيست پيشاني خود را - در سجود - بر معبود فرزندان دنيا - كه فريب آن را خورده اند - قرار دهد.

و سجود بر زمين بهتر است، براي اينكه در ابراز و اظهار فروتني و خضوع در برابر خداي عزوجل گوياتر است. (1) .

ص: 756


1- علل الشرايع: ج 2 ص 30، بحارالأنوار: ج 82 ص 147 ح 2.

سنت در زمينه روزه مستحب مستمري

زراره گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: سنت در زمينه ي روزه مستحبي هميشگي چيست؟

حضرت فرمود: سه روز در هر ماه: پنج شنبه ي دهه ي اول، و چهار شنبه ي دهه ي وسط، و پنج شنبه ي دهه ي آخر.

عرض كردم: اين همه ي چيزي كه سنت بر آن - در اين زمينه - جاري است؟

حضرت فرمود: بله. (1) .

2- علي بن ابوحمزه از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: كه سنت و سيره رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در مورد روزه ي مستحب چه بوده است؟

حضرت فرمود: سه روز در هر ماه: پنجشنبه ي دهه ي اول، و چهارشنبه ي دهه ي وسط، و پنجشنبه ي دهه ي آخر، روزه در آن معادل با روزه ي دهر (دائمي) است.

خداوند مي فرمايد: (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها) (2) «هر كس كار نيكي بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد».

پس هر كس توان آن را - به علت ضعف - ندارد يك درهم صدقه بدهد، اين براي او از يك روز روزه بهتر است. (3) .

ص: 757


1- ثواب الاعمال: ص 74، بحارالأنوار: ج 94 ص 101 ح 29.
2- سوره ي أنعام آيه ي 160.
3- الخصال: ج 1 ص 77، بحارالأنوار: ج 94 ص 95 ح 7.

سرنوشت كسي كه حج را به تأخير بياندازد

1- كليب گويد: ابوبصير از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود در حالي كه من مي شنيدم: مردي صد هزار دارد ولي مي گويد: امسال به حج مي روم، سال ديگر به حج مي روم (يعني امسال را سال ديگر مي كند) و همين طور حج را به تأخير انداخت تا اينكه مرگ او فرا مي رسد، در حالي كه حجة الاسلام را بجا نياورده (حكم او چيست و وضع او چگونه است)؟

حضرت فرمود: اي ابوبصير؛ مگر نشنيدي فرمايش خداي متعال را: (و من كان في هذه أعمي فهو في الآخرة أعمي و أضل سبيلا) (1) «اما كسي كه در اين جهان (از ديدن چهره ي حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است»!

او نسبت به يكي از فرايض الهي كور است، (يعني اين عمل مهم را ناديده گرفته است، و لذا به سرنوشت كوردلان مبتلا مي شود).(2) .

2- از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه مجازات مردي كه حج را به خاطر تجارتي كه مشغول است يا قرضي كه دارد به تأخير مي اندازد چيست؟

حضرت فرمود: هيچ عذري ندارد، سزاوار نيست براي چنين شخصي كه حج را به تأخير بيندازد، و چنانچه در اين حالت بميرد در حالي مرده است كه شريعتي از شرايع اسلام را ترك كرده است. (3) .

ص: 758


1- سوره ي اسراء آيه ي 72.
2- تفسير العياشي: ج 2 ص 306، بحارالأنوار: ج 96 ص 12 ح 40.
3- دعائم الاسلام: ج 1 ص 288، بحارالأنوار: ج 96 ص 22 ح 85.

سبيل الله در وصيت چيست؟

حسين بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردي به من وصيت كرده است كه ثروت او را في سبيل الله (در راه خدا) مصرف كنم.

حضرت فرمود: آن را در حج مصرف كن، زيرا من راهي را در ميان راههاي خدا بهتر و افضل از حج نمي شناسم. (1) .

ص: 759


1- معاني الاخبار: ص 167، بحارالأنوار: ج 93 ص 66 ح 33.

سرور خورشتها چيست؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: سرور خورشتها در دنيا و آخرت چيست؟

حضرت فرمود: گوشت است، مگر نشنيدي فرمايش خداي تبارك و تعالي را كه مي فرمايد: (و لحم طير مما يشتهون) (1) «و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند (برايشان فراهم است)»؟ (2) .

ص: 760


1- سوره ي واقعه آيه ي 21.
2- المحاسن: 460، بحارالأنوار: ج 63 ص 60 ح 15.

سوء هاضمه از چيست؟

مسمع بن عبدالملك گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من به سوء هاضمه گرفتار مي شوم.

حضرت فرمود: آيا (هنگام غذا خوردن) نام خدا را مي بري (يا مثلا «بسم الله الرحمان الرحيم» مي گوئي)؟

عرض كردم: بله، نام خدا را مي برم.

حضرت فرمود: شايد انواع متعددي از غذا مي خوري؟

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: براي هر نوعي از غذا نام خدا را مي بري؟

عرض كردم: خير.

حضرت فرمود: به همين جهت است كه به سوء هاضمه مبتلا مي شوي. (1) .

ص: 761


1- المحاسن: ص 438، بحارالأنوار: ج 63 ص 378 ح 39.

سرمه كشيدن با سرمه معجون شده با شراب جايز است؟

معاوية بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا سرمه كشيدن با سرمه اي كه با شراب عجين شده است جايز است؟

حضرت فرمود: خداوند عزوجل در حرام شفا را قرار نداده است. (1) .

ص: 762


1- الكافي: ج 6 ص 414، بحارالأنوار: ج 59 ص 90 ح 20.

سه نفري كه تخلف نمودند كدامند؟

علي بن ابوحمزه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (و علي الثلاثة الذين خلفوا) (1) «مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار... نمود... و همچنين آن سه نفري (كه از شركت در جنگ تبوك) تخلف جستند» پرسيدم.

حضرت فرمود: آنها كعب و مرارة بن الربيع، و هلال بن امية بودند. (2) .

ص: 763


1- سوره ي توبه آيه ي 118.
2- تفسير العياشي: 2: 115، بحارالأنوار: ج 21 ح 237 ح 21.

سؤالي پيرامون«آن گونه كه حق تقوا و ...»

1- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فرمايش خدا: (اتقوا الله حق تقاته) (1) «آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكاري است، از خدا بپرهيزيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اين آيه منسوخ است.

عرض كردم: چه آيه اي او را نسخ كرده است؟

حضرت فرمود: فرمايش خدا: (اتقوا الله ما استطعتم) (2) «تا مي توانيد تقواي الهي پيشه كنيد». (3) .

2- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (اتقوا الله حق تقاته) «آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكاري است، از خدا بپرهيزيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني اطاعت بشود و معصيت نشود، و در يادها باشد، و فراموش نشود، و سپاسگزاري شود، و نعمتهاي او كفران نشود. (4) .

ص: 764


1- سوره ي آل عمران آيه ي 102.
2- سوره ي تغابن آيه ي 16.
3- تفسير العياشي: ج 1 ص 194، بحارالأنوار: ج 67 ص 287 ح 12.
4- معاني الاخبار: ص 240، بحارالأنوار: ج 67 ص 291 ح 31.

سعادت و شقاوت چيست؟

زنديق به حضرت صادق - عليه السلام - گفت: سعادت چيست؟ و شقاوت چيست؟

حضرت فرمود: سعادت عبارت است از سبب خيري كه سعادتمند به آن تمسك جست، و او را به نجات كشانيد.

و شقاوت عبارت است از سبب خذلان كه شقي به آن تمسك جست و او را به هلاكت كشانيد، البته هر دو در علم خداي متعال است. (1) .

ص: 765


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 184.

سفر در روز معيني كراهت دارد؟

حماد بن عثمان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا سفر در روزي از روزها - مانند چهارشنبه و غيره - مكروه است؟

حضرت فرمود: سفر خود را با صدقه آغاز كن و آية الكرسي را بخوان، هرگاه خواستي سفر كني. (1) .

ص: 766


1- المحاسن: ص 348، بحارالأنوار: ج 73 ص 231 ح 6.

سرور و اندوه بدون سبب از چيست؟

ابوعبدالرحمان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: گاهي مي شود كه محزون مي شوم و گاهي مي شود كه مسرور مي شوم در حالي كه براي آن هيچ علت و سببي ناشي از اهل و عيال و ثروتم نمي بينم، اين از چيست؟

حضرت فرمود: با هر انساني - بدون استثناء - فرشته و شيطاني هست، پس فرح و سرور او هنگامي است كه فرشته به او نزديك مي شود، و حزن و اندوه او هنگامي است كه شيطان به او نزديك مي شود، و اين است معني فرمايش خداي متعال: (الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء و الله يعدكم مغفرة منه و فضلا والله واسع عليم) «شيطان، شما را وعده ي فقر و تهيدستي مي دهد؛ و به فحشاء (و زشتيها) امر مي كند؛ ولي خداوند وعده ي آمرزش و فزوني به شما مي دهد، و خداوند، قدرتش وسيع؛ (و به هر چيز) داناست. (و به همين دليل، به وعده هاي خود وفا مي كند)». (1) .

ص: 767


1- علل الشرايع: ج 1 ص 87، بحارالأنوار: ج 58 ص 145 ح 21.

سفيان بن سعيد الثوري

به گفته ي «ابن خلكان» سفيان (متوفي 161 ه_) در حديث و علوم ديگر امام و پيشوا بوده و تمامي مردم - اهل سنت - به ديانت و ورع و زهد و وثاقت وي متفق هستند (1) او كه از اهل كوفه و مردي صوفي و عامي بود، درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«دخلت علي جعفر بن محمد رضي الله عنه فقال لي: يا سفيان، اذا كثرت همومك فأكثر من لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. و اذا تداركت عليك النعم فأكثر من الحمد الله. و اذا ابطأ عنك الرزق فأكثر من الاستغفار» (2) .

«به خدمت جعفر بن محمد عليه السلام شرفياب شدم به من فرمود: اي سفيان، هنگامي كه حزن و اندوه دامنگير تو شد، (لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم) را زياد بگو و اگر نعمت زياد برايت فراهم شد، ذكر (الحمد لله) را زياد كن و اگر روزيت به تأخير افتاد زياد استغفار كن».

ص: 768


1- ابن خلكان، و فيات الأعيان، ج 2، ص 127 - ش 242.
2- العقد الفريد، ج 3، ص 221.

سيد امير علي هندي

«سيد امير علي» ضمن اشاره به گسترش علم در زمان امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«و لا يفوتنا أن نشير إلي أن الذي تزعم تلك الحركة: هو حفيد علي بن ابي طالب المسمي بالإمام الصادق و هو رجل رحب افق التفكير بعيد اغوار، ملم كل الالمام بعلوم عصره، و يعتبر في الواقع انه اول من اسس المدارس الفلسفية المشهورة في الإسلام و لم يكن يحضر حلقته العلمية اولئك الذين اصبحوا مؤسسي المذاهب الفقهية فحسب، بل كان يحضرها طلاب الفلسفة و المتفلسفون من الانحاء القاصية».

«شايان ذكر است كه رهبري اين حركت فكري را كه در حوزه ي علمي شكل گرفته بود، يكي از نواده هاي علي بن ابي طالب عليه السلام به نام امام جعفر صادق عليه السلام داشت. او پژوهشگري فعال و متفكري بزرگ بوده و با علوم عصر خود به خوبي تبحر و آشنائي داشت. او نخستين كسي بود كه مدارس فلسفي مشهور در اسلام را تأسيس كرد.

در مجلس درس او، تنها كسي كه بعدها مذاهب فقهي را تأسيس كردند، شركت نمي كردند، بلكه فلاسفه و طلاب حكمت و دانش از مناطق دور دست در آن حاضر مي شدند».

«حسن بصري» مؤسس مكتب فلسفي «بصره» و «واصل بن عطا» مؤسس مذهب معتزله از شاگردان او بودند كه از زلال چشمه ي دانش او سيراب مي شدند (1) .

ص: 769


1- مختصر تاريخ العرب، تعريب: عفيف البعلبكي، ط 2، بيروت، دارالعلم للملايين، ص 193.

سيد مؤمن بن سيد حسن

سيد مؤمن بن سيد حسن مؤمن شبلنجي شافعي (متولد 1250 ه_) «شبلنجي» به قريه ي شبلنج از دهات مصر منسوب و از اكابر علماي عامه در اوائل قرن چهاردهم هجري مي باشد و كتاب «نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار» كه مكرر در قاهره چاپ شده از آن اوست.

وي درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«مناقب آن حضرت به قدري زياد است كه نمي شود آنها را به شمار آورد و در انواع مناقب او مردم باهوش و نويسندگان زبردست دچار حيرت شده اند و «كان جعفر الصادق مستجاب الدعوة إذا سأل الله شيئا لا يتم قوله الا و هو بين يديه» (1) .

«او مستجاب الدعوه بود چنان كه هر وقت از خدا چيزي مي خواست، دعايش تمام نشده آنچه خواسته بود، در برابرش حاضر بود».

ص: 770


1- نورالأبصار، بنا به نقل اسد حيدر، الإمام الصادق، ج 1، ص 60.

ش

شيمي

آن قدر كه مسلمين در شيمي پيشرفت كردند در هيچ چيز به آن سرعت و تعمق پيش نرفتند و ما به دلايلي كه در جلدهاي سابق زندگاني امام صادق عليه السلام نوشتيم معتقديم مباني كامل اين علم از گياه شناسي و تأثير داروها از مكتب جعفري است و چنانچه گفتيم جابر بن حيان شاگرد و مبرز امام صادق تمام علوم و فنون كيميا كه امروز به شيمي و فيزيك و مكانيك تعبير مي شود از استادش گرفت و هزار ورق در پانصد علم در اين فنون نگاشت و علماي غرب كه از كتب او استفاده كرده اند چنين نوشته اند.

جورج سارتن استاد تاريخ علم در دانشگاه هاروارد مي نويسد اگر به پايه اين علم توجه كنيم موفقيت و موقعيت مسلمين را در شيمي بيشتر مي توانيم درك كنيم - او مي گويد - هيچ كاري اساسي تر از بنيان گذاري يك كار نيكو نيست مخصوصا كاري كه تمام ساختمان بر روي او استوار است و بايد اذعان و اعتراف كنيم كه در علم شيمي اين پايه را مسلمين مستحكم و استوار نمودند و اساس و شالوده آهنين بر آن ريختند و آنها بودند كه از جنبه حياتي شيمي يعني به دست آوردن كيميا و تبديل معادن به يكديگر صرف نظر و آن را رد نمودند.

در اين قسمت مثل اين كه يك اشتباهي شده است و آن اين است كه چون تبديل اجسام به اجسام ديگر و تبديل اجسام به نيرو از اصول مسلمه علمي اسلامي است و و رد نظريه تبديل به خيال غلط بوده زيرا تجزيه و تحليل مي خواهد و اين علم علم تجربي و شهودي است بدون عمل استفاده نمي شود و چون برخي از مسلمين كم مايه خيال مي كردند با تبديل گياهي به گياهي مي توان فلز را طلا كرد و چون بسياري در اين راه فدائي شدند و به جائي نرسيدند از آن صرف نظر كردند اما در اصل تعليم اين علم ترديدي نداشتند زيرا از صادق مصدق و امام معصوم تعليم شده بود و به علاوه پايه ها و مايه هاي علمي فدائيان اين راه سست و كم بوده يا اغراض و هدفشان دنيا بوده كه موفق نمي شدند در حالي كه امروز دنيا ثابت كرد درس امام صادق در قرن دوم امروز پس از دوازده قرن در سوئيس و ژنو صورت عمل گرفت و شيميست هاي آن كشور با همان عوامل طلا ساختند و اين طلسم را شكستند و به علاوه كه ما اطلاع و تجربه داريم و مي دانيم علم شيمي علم تجربي است - خداوند گياهاني آفريده كه با شرايطي جسمي ديگر را به طلا تبديل مي كنند و اين تجربه را از چند نفر شنيده ام گوسفنداني هستند كه دندان هاي آنها در اثر برخورد با آن گياهان طلا شده است و مردي دهاتي از اصفهان در دوران گذشته تاريخش معلوم نيست با شمشيري ك علف مي بريده شمشيرش زرد و طلا مي شود و اثرش اين است كه بر هر آهني بزند مانند بريدن پنير نرم مي برد و براي امتحان دستمالي ابريشمي روي آب حوض مي اندازد و با اين شمشير بر دستمال مي زند بدون هيچ به هم آميختگي و جمع شدني دستمال ابريشم را از وسط نصف مي كند و با اين شمشير شمشيرها را به آساني مي برد و آن گياه را نشان مي كند.

پس از آنكه گزارش كار خود را به پادشاه وقت مي دهد و امتحان مي كنند آن جبار ستمكار دستور مي دهد چشم هاي او را درآوردند كه ديگر آن علف را نشناسد و نيز چوبدارها مكرر گفته اند برخي از گوسفندان علفي مي خورند كه دندان هاي آنها طلا مي شود پس معلوم است كه اثري در گياه بود كه امام فرمود آن گياه را بكوبند و روغن گيري كنند و بر فلزي بزنند طلا مي شود و امروز اين علم و تجربه علمي به آساني حل شده است.

چون موضوع تبديل معادن به يكديگر جالب توجه بود الكندي و ابن سينا اول منكر آن شدند و ابن خلدون در مقدمه كتاب خود طرفداران اين علم را به ناسزا و مسخره گرفته سخت مورد انتقاد قرار مي دهد علتش اين است كه از علوم طبيعي اطلاعي نداشته ابوعلي هم بعدا امكان اين عمل را جايز دانسته و گفته منكر نشويد.

ابن خلدون مي گويد با استادم ابوالبركات بلقيقي صحبت كردم و يكي از كتب كيميا را به او دادم او مدتي آن را مورد تفحص قرار داد و سپس آن را به من رد كرد و گفت من ضمانت مي كنم كه خواننده اين كتاب جز با نااميدي به خانه خود بازنگردد. (1) .

نگارنده هم مي گويد با آنكه شيميست نيستم و رياضي دان نيستم و لذا اگر يك مسئله شيمي با لگاريتم و مثلثات به من بدهند همان ضمانت را مي كنم زيرا لزومي ندارد هر كس همه علوم را به كمال بداند و ندانستن علمي دليل عدم صحت آن نيست و هيچ علمي را نمي توان انكار كرد بلكه بايد با شرايط زمان و مكان و استعداد و ذوق و شم علمي فراگرفت صرفا يك مرد دانشمند نمي تواند از همه علوم بهره مند گردد.

نخستين كسي كه در اسلام به تحقيق علم شيمي برخاست خالد بن يزيد مرواني است كه مطالبي در كتب يونانيان و روميان ديد و از امام باقرالعلوم پرسيد و آن حضرت اساس اين علم را به او آموخت و بعد او جابر بن حيان شاگرد امام صادق عليه السلام اين علم را به صورت كتابي تدوين كرد و اختراعات و ابداعاتي از تعليمات امام صادق نمود كه شمه ي در جلد دوم نوشتيم.

هاروني وزن مخصوص عده اي از مايعات را به دست آورد كه با اوزان مخصوص اين عصر تفاوتي ندارد و اگر اندك فرقي داشته باشد مربوط به مقدار مواد محلول در آب است كه بر حسب مكان هاي مختلف در آب به اندازه هاي مختلف وجود دارد و اين صحت و درستي كار پيشينيان مسلمين را مي رساند.

و ابوريحان كه شاگرد به واسطه جابر بن حيان است از دو راه وزن مخصوص اجسام را به دست آورد و اعدادي كه نتيجه محاسبات او است با گذشت زمان و ترقي روز افزون علم چندان تغييري نكرده است.

هلم يارد مي نويسد در آثار رازي در خصوص شيمي هيچ نقطه ابهامي وجود ندارد و او فقط متكي به حقايق تجزيه و شهودي و حسي فرموده است و ما بايد از آن مرد شيميست براي طبقه بندي و ترتيبي كه او براي اولين بار در خصوص مواد شيميائي به كاربرد تشكر كنيم. (2) .

دكتر عمر فروخ مي گويد بدون شك مؤسس شيمي جديد در شرق و غرب محمد بن زكرياي رازي است كه او شاگرد به واسطه جابر بود و او هم از امام صادق فراگرفته است.

دكتر مصطفوي در مجله دنياي علم مي نويسد رازي تحقيقا بوراكس «مواد در اسيد بوريك» را مي شناخت ولي با اين سابقه لاووازيه و موفن شيمي دانهاي اروپا در قرن شانزدهم معدودي از استخراج آن بي اطلاع بودند و از ايران خريداري مي كردند. (3) .

اين عقيده كه مي توان فلزات ناقص را به فلزات كامل تبديل كرد در افكار اروپائيان قوت گرفت و حتي در قرن 18 دانشمندان اروپا سرگرم اين فكر كه از اسلام ميراث گرفته بودند مي شدند. (4) .

و مسلمانان در همان اوقات اوليه بوراكس را از دو طريق طبيعي و مصنوعي به وسيله آزمايشگاه تهيه مي كردند.

جورج سارتن قرن دوم را كه ما قرن مكتب جعفري مي ناميم او قرن جابر بن حيان ناميده است زيرا اين مرد شيمي دان از مشهورترين دانشمند شرق و غرب در قرن دوم اسلامي بود و رسائلي كه بيش از 170 رساله مي باشد از او در اروپا چاپ شده كه شهرت فراواني به او داده است.

رسائل جابر را خاورشناس معروف پاول كراورس serworK - lewaP كه از اهالي چك اسلواكي بود در 1944 - 1904 مي زيسته و در عصر سال 1354 قمري مطابق سال 1935 م در 555 صفحه تحت عنوان «مختارات من رسائل جابر بن حيان» از روي نسخه هاي منحصر به فرد قاهره و پاريس و بريتانيا به طبع رسانده و اين مجموعه شامل 20 رساله از جابر و مقدمه اي از تصحيح است.

در سابق گفتيم كه جابر تركيب شوره - زاج سبز - اسيد نيتريك را به دست آورد و زكرياي رازي از تقطير زاج سبز اسيد سولفوريك را به دست آورد و از تقطير مواد نشاسته با مواد قندي تخمير شده يا از تقطير شراب الكل را با همين نام الكل تهيه نمود.

بدون شك مسلمين در تقطير - تبخير - تبلور - انحلال و تجزيه و عمليات ديگر روي شيميائي بر ساير ملل دنيا تفوق يافتند و ابتكار در دست داشتند تيتروكلريك - و نيترات نقره - كلريد - زيبق و اكسيد جيوه و سولفور آهن همه از مسلمين است.

اين جنبش فكري و عملي بود كه به گفته جورج سارتن پايه هاي شيمي جديد را با استحكام كامل پي ريزي نمود. (5) .

خاورشناسان نوشته اند پيشرفت علمي مسلمانان به قدري سريع و عميق بود كه در قرن دوم هارون الرشيد براي شارلمان ساعت زنگ داري فرستاد كه خودبخود كار مي كرد و طبق نوشته پي ير روسو اهالي مغرب آن را هشتمين عجايب دنيا بپنداشتند. (6) .

رقاصه ساعت را كه داراي اهميت فني و مكانيك نوين است مسلمين اختراع كردند و گاليله آن را توصيف نموده است. (7) .

طبق بررسي عمر فروخ استفاده از پاندول براي آزمايش هاي علمي نخستين بار به وسيله ابن يونس مصري در قرن چهارم انجام شد عده اي از قوانين پاندول را دانشمندان ديگري به همين نام در سال 640 يعني درست چهارصد سال قبل از گاليله كشف كردند. (8) .

غرض از اين نكته ها اين است كه در تمام علومي كه يادآور شديم نبوغ علمي مسلمانان به خوبي مشهود است و ريشه همه آنها را كه جستجو كني در مكتب جعفري خواهي يافت زيرا همه از جابر سرچشمه گرفته و جابر افتخار به شاگردي امام صادق (ع) نموده است.

ص: 771


1- مقدمه ابن خلدون ترجمه پروين گنابادي ص 1112 تا 1120.
2- سالنامه نور دانش ص 284 ترجمه از اسلاميك ريوير.
3- مجله دنياي علم سال اول شماره 2 و 3 و اسرار كيميا.
4- تاريخ علوم پي ير روسو ص 224.
5- سرگذشت علم اثر جورج سارتن ترجمه احمد بيرشك ص 229.
6- تاريخ علوم ترجمه حسن صفاري ص 118.
7- هنرهاي مسلمين.
8- عبقرية العرب في العلم و الفلسفه ص 76.

شبي كه در آن اميد مي رود آنچه اميد مي رود كدام است؟

قاسم بن محمد از علي روايت مي كند كه گفت: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه ابوبصير به ايشان عرض كرد: آن شبي كه در آن اميد مي رود آنچه اميد مي رود (يعني شب قدر و تعيين مقدرات) كدام است؟

حضرت فرمود: شب بيست و يكم، يا بيست و سوم.

عرض كرد: اگر هر دو را نمي توانم احيا كنم چه كنم؟

حضرت فرمود: احياء، دو شب در مقايسه با مطلب و خواست بزرگي كه داري چه آسان است!

عرض كرد: گاهي شده است ما ماه را ديده ايم ولي از سرزمين ديگر خبري به خلاف آنچه ديديم مي رسد. (در اين صورت وضع شب قدر چه مي شود)؟

حضرت فرمود: احياي چهار شب در مقايسه با مطلب و خواسته ي بزرگ تو چه آسان است!

عرض كردم: فدايت شوم، گفته مي شود: شب بيست و سوم همان شب جهني است؟

حضرت فرمود: چنين گفته مي شود.

عرض كردم: سليمان بن خالد روايت كرده است كه در شب نوزده نام حاجيان نوشته مي شود (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: اي ابامحمد؛ در شب قدر نام حاجيان، و اجلها، و مصيبتها، و روزيها و آنچه تا سال آينده بايد واقع بشود مقرر و مقدر مي شود، پس آن را طلب كن در شب بيست و يكم و بيست و سوم، و در هر كدام از اين دو شب صد ركعت نماز بخوان و آن دو شب را [تا بامداد - يعني تا فجر - تا مي تواني احيا كن و در آن دو شب غسل كن.

عرض كردم: اگر نمي توانم اين كار را (نماز را) ايستاده انجام بدهم چه كنم؟

حضرت فرمود: نشسته نماز بخوان.

عرض كردم: اگر نتوانستم چه كنم؟

فرمود: روي بستر - خوابيده - بخوان.]

عرض كردم: اگر نمي توانم چه كنم؟

حضرت فرمود: هيچ چيز بر تو نيست، آغاز شب چشمت را با مقداري از خواب سرمه كن، زيرا درهاي آسمان در ماه رمضان باز مي شود و شياطين به زنجير كشيده مي شوند، و اعمال مؤمنين قبول مي شوند.

چه نيكو ماهي است ماه رمضان!! اين ماه در زمان رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مرزوق ناميده مي شد. (1) .

ص: 772


1- امالي الطوسي: ج 2 ص 301، بحارالأنوار: ج 94 ص 2 ح 4.

شخصيت و كرم و سروري چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم ملاك حسب و شخصيت چيست؟

حضرت فرمود: مال و ثروت.

عرض كردم: چه چيز مايه ارزش و شرافت است؟

حضرت فرمود: تقوا و پرهيزگاري.

عرض كردم: چه چيز مايه ي سيادت و بزرگي و زعامت است؟

حضرت فرمود: سخاوت. مگر نديدي چگونه حاتم طائي به وسيله ي سخاوت و بذل و بخشش آقا و سرور قوم خويش شد، در حالي كه شايسته تر از آنها از نظر موقعيت خانوادگي نبود. (1) .

ص: 773


1- بحارالأنوار: ج 75 ص 258 ح 142.

شيخ ابوعبدالرحمن السلمي

«محمد بن حسين بن محمد بن موسي»(متوفي 412 ه_) ، محدث بزرگ و يكي از حفاظ اهل سنت و صوفي مشرب مؤلف كتاب «تفسير حقائق و طبقات مشايخ» درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«ان الإمام جعفر الصادق فاق جميع أقرانه و هو ذو علم غزير في الدين و زهد بالغ في الدنيا، و ورع تام عن الشهوات و أدب كامل في الحكمة» (1) .

«امام جعفر صادق عليه السلام بر تمام اقران خود برتري داشته و داراي دانش وسيعي در پيرامون مسائل ديني و زهد فراوان نسبت به مسائل دنيوي و ورع كامل در مقابل شهوات و ادب كامل در حكمت بود».

ص: 774


1- طبقات المشايخ الصوفية.

شهاب الدين محمد بن احمد الابشهي

مؤلف كتاب «المستطرف في كل فن مستطرف» (متوفي 850 ه_) مي گويد:

«حكي عن جعفر الصادق رضي الله عنه ان غلاما له وقف يصب الماء علي يديه فوقع الإبريق من يد الغلام في الطست، فطار الرشاش في وجهه فنظر جعفر إليه نظر مغضب، فقال: يا مولاي (و الكاظمين الغيظ) قال: قد كظمت غيظي. قال (و العافين عن الناس) قال: قد عفوت عنك. قال: (و الله يحب المحسنين) قال: إذهب فأنت حر لوجه الله تعالي» (1) .

«از جعفر صادق عليه السلام حكايت شده كه آن حضرت غلامي داشت روزي اين غلام ايستاده و بر دستهاي آن حضرت آب مي ريخت ناگهان آفتابه از دست غلام به تشت افتاد و آب تشت به صورت امام پاشيده شد، امام با حالت غضب به روي غلام نگاه كرد. غلام گفت: اي مولاي من، خداوند در قرآن فرموده است: (مؤمنان كساني هستند كه غيظ خود را فرو مي نشانند) امام فرمود: غيظ خود را برو نشاندم. غلام گفت: (و از مردم عفو مي كنند) امام فرمود: تو را عفو كردم. باز غلام است: (خداوند احسان كنندگان را دوست دارد) فرمود: برو تو در راه خدا آزادي»..

ص: 775


1- المستطرف، ج 1، ص 193.

شيخ يوسف بن اسماعيل النبهاني

مؤلف كتاب «جامع كرامات الأولياء» (1350 - 1265) مي نويسد:

«جعفر الصادق عليه السلام أحد أئمة ساداتنا آل البيت الكبار كان رضي الله عنه إذا احتاج إلي شي ء قال: يا رباه، انا محتاج إلي كذا. فما يستتم دعاؤه الا و ذلك الشي ء بجنبه موضوعا. قاله الشعراني» (1) .

«جعفر صادق يكي از ائمه ي اهل بيت كبار مي باشد و هرگاه محتاج چيزي مي شد مي گفت: پروردگارا به فلان چيز احتياج دارم و دعايش تمام نشده آنچه خواسته بود، در كنارش نهاده شده بود. اين مطلب را شعراني در «لواقع الأنوار» نوشته است».

ص: 776


1- جامع كرامات الأولياء ج 2، ص 4.

شيخ محمد بن علي بن زين العابدين

مناوي قاهري شافعي (1031 - 952 ه_) ملقب به «عبدالرؤوف» مؤلف كتاب «كنوز الحقائق في حديث خير الخلائق» مي نويسد:

«من كراماته انه سعي به عند المنصور، فلما حج أحضر الساعي و أحضره و قال للساعي: اتحلف؟ قال له: نعم. فقال جعفر للمنصور: حلفه بما أراه فقال: حلفه، فقال: قل برأت من حول الله و قوته و التجأت إلي حولي و قوتي، لقد فعل جعفر كذا و كدا. فامتنع الرجل، ثم حلف، فما تم حتي مات مكانه.

و منها: ان بعض البغاة قتل مولاه، فلم يزل ليلته يصلي، ثم دعا عليه عند السحر فسمعت الضجة بموته.

و منها: انه لما بلغه قول الحكم بن العباس الكلبي في عمه زيد: صلبنا لكم زيدا علي جذع نخلة

و لم نر مهديا علي الجذع يصلب قال: اللهم سلط عليه كلبا من كلابك، فافترسه الأسد» (1) .

«از كرامات حضرت صادق عليه السلام يكي اين است كه مردي پيش منصور از آن حضرت سعايت كرده بود منصور كه ضمن يك سفر حج به مدينه آمده بود، سخن چين و حضرت صادق را احضار كرد و به سخن چين گفت: آيا حاضري قسم بخوري؟ گفت: آري. حضرت صادق عليه السلام به منصور فرمود: او را آن چنان كه من مي گويم، قسم بده. منصور گفت: خودت قسم بده. حضرت صادق عليه السلام به آن شخص سخن چين فرمود: بگو از حول و قوه ي الهي خارج و به حول و قوه ي خود متكي شدم بر اينكه جعفر بن محمد اين چنين گفته است. آن شخص اول امتناع كرد، سپس قسم خورد قسمش هنوز به پايان نرسيده بود كه هلاك شد.

از جمله كرامات آن حضرت اين است بعضي از ستمكاران غلام او را كشت حضرت طول شب را نماز خواند، سپس به هنگام سحر آن قاتل غلام را نفرين كرد، دعايش تمام نشده بود كه آن شخص مرد.

ديگر اينكه چون سخن «حكم بن عباس كلبي» (شاعر بني اميه) درباره ي عمويش زيد، به گوش او رسيد كه گفته بود:

از خانواده ي شما زيد را از شاخه ي درخت خرما دار زديم ما هرگز هيچ مهدي كه بر شاخه ي درخت آويزان شود، نديده بوديم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: پروردگارا سگي از سگهايت را بر وي مسلط گردان. طولي نكشيد كه شيري او را از هم دريد».

ص: 777


1- جامع كرامات الأولياء، ج 2، ص 5.

شجاعت

شجاعت فقط زور بازو و شمشير زدن نيست. شجاعت، نيرويي دروني و قلبي است كه مظاهر آن در اعضا و جوارح، گاه بر زبان و گاهي بر دست و بازو ظاهر مي شود. اهل بيت پيامبر و از جمله امام صادق عليه السلام تمام مظاهر شجاعت را داشتند كه در موقعيت هاي مختلف ظاهر مي شد. در تاريخ آمده است روزي حضرت در حضور منصور دوانيقي بود. پس مگسي بر صورت منصور نشست. منصور مگس را مي راند، ولي او باز مي گشت تا منصور آزرده خاطر شد. پس به امام صادق عليه السلام رو كرد و گفت: يا اباعبدالله! به چه علت و حكمتي خدا مگس را خلق كرده است؟ حضرت فرمود: «ليذل به الجبابرة؛ تا به وسيله آن متكبران و ستمگران را خوار كند». منصور چون سخن را شنيد، ساكت شد و چيزي نگفت. (1) .

ذهبي مي نويسد:

وقتي نزد حضرت صادق عليه السلام از بخل منصور سخن گفته شد، حضرت فرمود: حمد خدايي را كه او را از دنيايش هم محروم ساخت و دينش را هم بر او باقي نگذارد. (2) .

ص: 778


1- حليةالاولياء، ج 3، ص 198؛ الفصول المهمة، ج 2، ص 915؛ مطالب السؤول، ص 286؛ شبلنجي، نورالابصار، بيروت، دارالكتب (رحلي)، ص 148؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 429.
2- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 445؛ ابي سعيد منصور آبي، نثر الدر، تحقيق: منير محمد مدني، مصر، 1991 م، ج 1، ص 352.

شكر نعمت هاي الهي

امام صادق عليه السلام درباره ي نعمت هاي خداوند و حفظ آنها [به وسيله شكر و ترك اسراف و تبذير و رعايت اعتدال در مصرف] مي فرمايد: «نعمت هاي خداوند را نيكو مصرف كنيد و بترسيد از اين كه آنها [به سبب ناسپاسي و تضييع] از دست شما گرفته شود و به ديگران داده شود؛ زيرا نعمتي كه گرفته شود غيرممكن است كه به صاحبش بازگردد.» اميرالمؤمنين عليه السلام نيز مي فرمود: نعمتي كه گرفته شود امكان بازگشت آن بعيد خواهد بود.» (1) .

امام صادق عليه السلام به اصحاب خود آموزش داد كه چگونه بايد از نعمت هاي خدا نگهداري كنند و به سدير صيرفي فرمود: «هر چه مال انسان زياد شود حجت الهي بر او بزرگتر خواهد شد، پس تا مي توانيد حجت الهي را از دوش خود برداريد.»

سدير گفت: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله چگونه مي توانيم حجت خدا را از دوش خود برداريم؟ امام عليه السلام فرمود: «به اين وسيله كه حوايج برادران ديني خود را برآورده كنيد. سپس فرمود: نعمت هاي خداوند را نيكو مصرف كنيد و شكر صاحب آن را به جاي آوريد و كسي كه از شما تشكر مي كند نسبت به او بيشتر احسان كنيد. و اگر چنين كنيد خداوند نعمت خود را بر شما مي افزايد و مردم نيز از شما تشكر و قدرداني مي كنند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (لئن شكرتم لأزيدنكم) (2) .

و از راه هاي شكر نعمت هاي خدا اين است كه بنده ي خدا نعمت ها و عنايات الهي را [به مقتضاي آيه ي: (فأما بنعمة ربك فحدث)] بازگو نمايد. از اين رو امام صادق عليه السلام اين خصلت پسنديده را به ما ياد داده و مي فرمايد: «خداوند زيبايي و تجمل را دوست مي دارد و سستي و اظهار ناراحتي و مصيبت را مكروه مي شمارد و دوست مي دارد كه چون نعمتي را به بنده ي خود عطا نمود اثر آن نعمت را بر او ببيند.» پرسيده شد: چگونه بايد بنده اثر نعمت را ظاهر نمايد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «لباس خود را تميز و زيبا كند و بوي خوش استعمال نمايد و خانه ي خود را نظافت كند و اطاق خود را سفيد كند، تا جايي كه فرمود: روشن نمودن چراغ قبل از غروب آفتاب فقر را برطرف و رزق را فراوان مي كند.» (3) .

آنچه گفته شد تنها برخي از راه هاي شكر و سپاس از نعمت هاي خدا بود و آيه ي شريفه ي (و أما بنعمة ربك فحدث) نيز به همين معنا تفسير شده است.

ص: 779


1- مجالس شيخ طوسي مجلس / 9.
2- مجالس شيخ طوسي مجلس / 11 - آيه 7 سوره ابراهيم.
3- مجالس شيخ طوسي مجلس / 10.

شش خصلت نابود كننده ي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند شش گروه را به سبب شش خصلت نابود مي كند: فرمانروايان را به سبب ستمگري، عرب ها را به سبب تعصب، ملاكان را به سبب كفر، بازرگانان را به سبب خيانت، روستائيان را به سبب ناداني و فقيهان را به سبب حسادت. (1) .

ص: 780


1- بحار: 78 / 111 / 207 ح 212422.

شيطان و افراد كثير الشك

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از تكليف كسي كه در تعداد ركعات نمازش زياد شك مي كند، به طوري كه اصلا نمي داند چند ركعت خوانده و چند ركعت باقي مانده است، فرمودند: بايد نمازش را اعاده كند. (زراره و ابوبصير مي گويند:) عرض كرديم: زياد شك مي كند، به طوري كه هر چه هم اعاده كند باز شك مي كند. حضرت فرمودند: به شك خود اعتنايي نكند (و به نمازش ادامه دهد).

سپس حضرت فرمودند: با شكستن نماز، شيطان پليد را به خودتان عادت ندهيد كه با اين كار او را به طمع مي اندازيد (كه هر لحظه به سروقت شما بيايد و وسوسه تان كند) زيرا شيطان خبيث است و بدان چه عادتش دهند، عادت مي كند، پس هر يك از شما (كه كثيرالشك باشد) به شك خود اعتنا نكند و نمازش را زياد نشكند؛ چون اگر چند مرتبه به شك خود اعتنا نكرد، ديگر دچار شك نخواهد شد.

زراره مي گويد: حضرت سپس فرمودند: شيطان پليد مي خواهد مطاع باشد، لذا اگر نافرماني شود ديگر به طرف كسي از شما نمي آيد. (1) .

ص: 781


1- كافي: 3 / 358 / 2. 121688.

شكافتن زمين با پا و در آوردن شمس طلا

جماعتي از اصحاب امام صادق عليه السلام مي گويند: ما در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه آن حضرت فرمود: «در نزد ما خزينه هاي زمين و كليدهاي آن وجود دارد. اگر بخواهم اشاره كنم با يكي از دو پاي خود كه:اي زمين! آنچه از طلا در تو وجود دارد بيرون بكن؛ هر آينه بيرون مي كند.»

سپس آن حضرت با يكي از دو پاي خود به زمين اشاره كرد به اين نحو كه كشيد پاي مباركش را در روي زمين، پس ناگهان زمين شكافته شد.

سپس آن حضرت دست خود را داخل زمين كرد و شمش طلائي به اندازه ي يك وجب بود بيرون آورد. بعد فرمود: «به شكاف زمين خوب نگاه كنيد.»

ما نگاه كرديم و ديدم شمش هاي بسياري بر روي يكديگر قرار دارند و مي درخشند.

يكي از افراد به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «فدايت شوم! خدا به شما اين همه عطا كرده است و شيعيان شما محتاج هستند؟!»

حضرت فرمود: بدرستي كه حق تعالي، دنيا و آخرت را براي ما و شيعيان ما جمع خواهد كرد و ايشان را در جنات نعيم، و دشمن ما را در آتش جحيم داخل خواهد نمود.» (1) .

ص: 782


1- كافي.

شهري در پشت دريا

هشام بن سالم مي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «براي خدا شهري هست در پشت دريا كه وسعت آن بقدر سير چهل روز آفتاب است و در آن شهر جمعي هستند كه هر گز معصيت نكرده اند و شيطان را نمي شناسند و نمي دانند كه شيطان كيست و در هر چند گاه ما ايشان را مي بينيم و آنچه احتياج دارند را از ما سؤال مي كنند و كيفيت دعا را ما به آنها تعليم مي نمائيم.

آنها مي پرسند كه قائم آل محمد عليهم السلام كي ظهور مي كند، و در عبادت و بندگي بسيار سعي مي كنند. شهر ايشان دروازه هاي بسياري دارد و از هر دروازه تا دروازه ي ديگر، صد فرسخ مسافت مي باشد. آنها بسيار تقديس و تنزيه و عبادت مي كنند كه اگر ايشان را ببينيد عبادت خود را سهل مي دانيد.

در ميان ايشان كسي هست كه يك ماه سر از سجود بر نمي دارد. خوراك ايشان تسبيح الهي است و پوشش ايشان برگ درختان است و صورت ايشان از نور روشن است.

چون يكي از ايشان ما را مي بيند براي بركت بر گرد او مي آيند و از خاك قدمش بر مي گيرند و چون نماز مي شود صداهاي ايشان بلند مي شود مانند باد تند.

در ميان ايشان جمعي هستند كه براي انتظار قدوم قائم آل محمد عليهم السلام هرگز حربه را از خود جدا نكرده اند و از خدا هميشه مي طلبند كه به خدمت او مشرف شوند. عمر هر يك از ايشان هزار سال است كه اگر ايشان را ببيني آثار خشوع و شكستگي و فروتني از ايشان ظاهر است و پيوسته طلب مي كند امري را كه موجب قرب خدا باشد و پيوسته منتظر آن وقتي هستند كه ملاقات ما و ايشان است. هرگز از عبادت سست نمي شوند و به تنگ نمي آيند و قرآن را به نحوي كه ما به آنها ياد داده ايم تلاوت نمي نمايند و در ميان قرآن چيزي هست كه از براي مردم اگر بخواهيم كافر مي شوند، و اگر چيزي از قرائت بر ايشان مشكل شود از ما مي پرسند و چون بيان مي كنيم، سينه هاي ايشان گشاده و منور مي شود و از خدا مي طلبند كه ما را از براي ايشان باقي دارد و مي دانند كه خدا بوجود ما بر ايشان نعمتها را عطاء كرده است و قدر ما را مي شناسند.

ايشان با قائم آل محمد عليهم السلام خروج خواهند كرد و جنگيان ايشان بر ديگران سبقت خواهند گرفت و هميشه از خدا همين را مي طلبند.

در ميان ايشان پيران و جوانان هستند و چون جواني از ايشان پيري را مي بيند نزد او بمانند بندگان مي نشيند و تا اجازه نفرمايد بر نمي خيزد.

ايشان بهتر از جميع خلق، از امام اطاعت مي كنند و هر امري كه امام به ايشان فرمان دهد عمل مي كنند و تا امر ديگري نفرمايد آن را ترك نمي كنند.

اگر ايشان را به خلايق ما بين مشرق و مغرب بگمارند در يك ساعت همه را فاني مي گردانند. حربه بر ايشان كار نمي كند، شمشيرهايي از آهن دارند به غير از اين آهن كه اگر بر كوه بزنند درهم مي شكند و امام (مهدي) عليه السلام با اين لشكر با هند و روم و ترك و ديلم و بربر و هر كه در ما بين جابلقا و جابلسا است، جنگ خواهند كرد و جابلقا و جابلسا دو شهر است يكي در مشرق و يكي در مغرب. بر هر يك از اهل اديان كه وارد شوند، اول ايشان را به خدا و رسول و دين اسلام بخوانند و هر كه مسلمان نشود او را به قتل مي رسانند تا آنكه در ميان مشرق و مغرب كسي نماند كه مسلمان نشود (1) .

ص: 783


1- عين الحيات.

شفاي همسر در حال احتضار توسط امام صادق

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه سه بار نسبت به تو خشمگين شود و درباره ات به بدي سخن نگويد، شايسته ي رفاقت است، او را براي دوستي انتخاب كن.

صفوان ابن يحيي نقل مي كند كه: از عبدي كوفي شنيدم كه گفت: روزي همسر من گفت: اي عبدي امسال آرزو دارم به حج بروم و شوق زيارت امام جعفر صادق عليه السلام را دارم. دنيا اعتباري ندارد بيا مقدمات سفر را فراهم كن و با هم به اين سفر معنوي برويم. گفتم: اي زن به خدا قسم توان سفر به حجاز را ندارم و گرنه من هم مثل تو اين آرزو را دارم.

زن گفت: پارچه ها و وسائل مرا بفروش و اسباب و وسائل سفر را تهيه كن من هم همين كار را كردم و به اتفاق عازم مدينه شديم. قبل از رسيدن به مدينه همسرم به شدت مريض شد و هنگامي كه به مدينه رسيديم، مرگ بر وي سايه افكند و به حالت احتضار در آمد به طوري كه از زنده ماندن او كاملا مأيوس شدم سپس به مجلس شريف امام صادق عليه السلام رفتم حضرت دو جامه ي مصري پوشيده بودند كه بر روي آن ها خطوطي بود. من سلام كردم حضرت بعد از جواب سلام فرمود: اي عبدي همسرت چطور است؟ گفتم: يابن رسول الله همين الان كه خدمت رسيدم او در حال سكرات موت بود و از زنده ماندنش نااميد شدم كه خدمت شما رسيدم. حضرت فرمود: اي عبدي تو به خاطر همسرت محزون و غمگين مباش. گفتم: يابن رسول الله. حضرت فرمود: خوشحال باش من از خداوند خواستم و دعا كردم همسرت خوب شد و هيچ ضرري به او نمي رسد وقتي به محل اقامت مراجعه كردم ديدم همسرم نشسته و كاملا سالم است نزديك او نشستم و احوالش را پرسيدم گفت: خداوند متعال مرا شفا داد و من گفتم: اي زن وقتي كه من از نزد تو رفتم كاملا مأيوس شدم. پس هنگامي كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم از من احوال تو را پرسيد. گفتم: يابن رسول الله او در حال احتضار است. فرمود: همسرت را خداوند حيات عنايت فرمود به محل اقامت خود مراجعه كن او را سالم خواهي ديد.

زن گفت: مي خواهي به تو خبر بدهم از مسئله اي كه عجيب تر از آن نشنيده باشي؟! گفتم: بلي گفت: اي عبدي در آن وقتي كه تو از نزد من رفتي در حال جان دادن بودم ناگهان ديدم جواني آمد كه لباس مخطط مصري پوشيده بود از من پرسيد حال تو چگونه است؟ گفتم: هم اكنون ملك الموت براي قبض روح من آمده است.

آن جوان گفت: اي ملك الموت. او جواب داد: لبيك اي امام. آن جوان فرمود: آيا تو مأمور نيستي كه مطيع و فرمانبردار ما باشي؟ ملك الموت گفت: همين طور است يابن رسول الله.

جوان فرمود: اكنون به تو امر مي كنم كه بيست سال ديگر به اين زن مهلت بده. ملك الموت گفت: شنيدم و فرمانبردارم و قبول كردم. سپس هر دو از نزد من رفتند و بقيه نشانيهاي امام صادق عليه السلام را نيز همسرم را ذكر كرد به همان صورت كه من ديده بودم من نيز گفتم وقتي كه به خدمت امام عليه السلام رسيدم، احوال پرسيد من گفتم: همسرم در حال احتضار گذاشتم و خدمت شما رسيدم. حضرت تأمل نمود بعد از لحظه اي فرمود: برو كه خداوند متعال او را شفا داد. وقتي آمدم تو را در كمال صحت و سلامتي ديدم.

شهادت دادن محمد بن حنفيه به امامت حضرت صادق

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز از سعادت است: زن مطيع و فرزند نيكو و رزقي كه مايه رفاه و آسايش عائله باشد.

روايت شده كه ابوهاشم اسماعيل بن محمد حميري در ابتداي حال به اعتقاد كيسانيه بود كه محمد حنفيه را امام مي دانستند و مي گفتند كه او نمرده است از اين جهت حضرت امام صادق عليه السلام درباره او (اسماعيل) فرمودند كه او بر هيچ نيست يعني اعتقاد صحيح و مذهب درست ندارد. اين سخن به اسماعيل مذكور رسيد. به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد، يابن رسول الله شنيده ام كه در حق من چنين فرموده ايد. من عمر خود را در هواداري شما گذرانيدم و به جهت ولاي شما از مردمان كناره گزيدم.

حضرت پاسخ فرمودند: تو مي گويي محمد حنفيه در شعب رضويست يعني اعتقاد تو آن است كه او زنده است و در آن جاست و شيري در راست و پلنگي در چپ اوست. بامداد و شبانگاه روزي او را مي آورند.

واي بر تو، به درستي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه از او بهتر بودند شربت مرگ چشيدند.

اسماعيل گفت:، بر وفات محمد حنفيه دليلي هست؟ فرمود: آري به درستي كه پدرم مرا خبر داد كه بر او نماز خواند و وي را دفن نمود و من در اين باب آيتي به تو نشان دهم. آن گاه دست اسماعيل را گرفت و بر سر قبري برد و دست مبارك بر قبر زد. پس دعائي خواند و قبر شكافته شد، مردي ظاهر شد موي سر و محاسنش سفيد و خاك از سر و روي خود مي افشاند و گفت: يا اباهاشم مرا مي شناسي؟ اسماعيل گفت: نه. گفت: منم محمد بن علي الحنفيه، به درستي كه امام بعد از حسين بن علي عليه السلام، علي بن الحسين عليه السلام است و بعد از او محمد بن علي عليه السلام و بعد از او اين مرد يعني امام جعفرالصادق عليه السلام. سپس به گريبان خاك كشيد و قبر هم چنان پوشيده گرديد.

شناخت احوال شخصي

حضرت امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه فرمود: بزرگترين پاداش براي عباداتي است كه پنهاني و در خفا انجام شود.

هم چنين ابوبصير روايت مي كند كه روزي به مدينه طيبه داخل شدم و مرا جنابت رسيده بود و رفقاي من به خدمت آن حضرت مي رفتند. براي من سخت بود كه دوستانم قبل از من آن حضرت را ببينند. پس تصميم گرفتم با همان حال خدمت حضرت بروم. چون به خدمت شريف آن حضرت رسيدم، حضرت فرمود: اي ابوبصير! مگر نمي داني كه به خانه انبياء و اولياء خدا جنب وارد نمي شوند. من شرمنده شدم و گفتم: ترسيدم كه دوستان من قبل از من به خدمت شما مشرف شوند و بعد از آن توبه كردم كه ديگر اين كار را تكرار نكنم

شفاي بيمار

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از ناموس مردم چشم بپوشيد تا ناموستان محفوظ باشد.

و از هيثم نهدي نقل مي كند كه مرفوعا (بدون ذكر راوي از امام) روايت مي كند كه:

مردي مبتلا به خارش اسافل اعضا بود. به حضرت صادق عليه السلام شكايت كرد؛ آن حضرت دست بر پشتش كشيد، كرم قرمزي از او دفع شد و بيماريش بهبود يافت.

شيرين ترين و تلخ ترين مخلوقات خداوند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: باطن آدمي كه اصلاح شد، رفتارش محكم و دلچسب خواهد بود.

و از ابن ابي ليلا نقل مي كند كه:

به حضرت صادق عليه السلام گفت: شيرين ترين مخلوقات خدا چيست؟ فرمود: فرزند جوان، گفت: تلخ ترين مخلوقات وي چيست؟ فرمود: مرگ آن جوان؛ گفت: شهادت مي دهم كه: شما حجتهاي خدا بر بندگان هستيد.

شفاي زن پيس به دعاي حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: براي خدا يكديگر را نصيحت كنيد هرگز عملي را بهتر از اين نمي بينيد.

و نيز از سدير صيرفي نقل مي كند كه گفت:

زني خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و گفت: قربانت شوم من و كسانم اهل ولايت و دوستي شما هستيم؛ حضرت فرمود: راست مي گويي، اكنون چه مي خواهي؟ زن گفت:

قربانت يابن رسول الله! در بازويم پيسي به وجود آمده، دعا كنيد تا خداوند آن را دفع كند. آن حضرت عرض كرد: خدايا! تو كور و پيس را شفا مي دهي و استخوانهاي پوسيده را زنده مي كني؛ اين زن را از عفو و تندرستي خود بهره مند بفرما؛ به نحوي كه اجابت دعاي مرا بنمايي. زن گفت: به خدا! برخاستم در صورتي كه اثري از آن پيسي در من نبود، نه كم و نه زياد.

شستن پوستين

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اعتماد كلي به برادرت نداشته باش، به درستي كه به زمين خوردن از خودباختگي جبران پذير نيست.

و از عبدالله نجاشي نقل مي كند كه گفت:

پوستيني داشتم كه ترشحي از بول به آن رسيد و مايه ي شك من شد. شب سردي آن را در آب فرو بردم. هنگامي كه خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم، حضرت بي مقدمه فرمود:

پوستين كه به آب برسد فاسد مي شود.

شيعه خالص

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مسلمان هرگز داراي شش خصلت ناپسند كه عبارت از: سختگيري، بي خيري، حسد داشتن، لجاجت و دروغگويي و ستمگري نمي شود.

و از مالك جهني نقل شده كه:

روزي خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم و فضيلت ائمه ي اهل بيت عليهم السلام را با خود مي گفتم، كه حضرت به من نگاه كرد و فرمود: اي مالك به خدا! حقا شما شيعه ما هستيد و گمان نكن كه درباره ي فضل ما تندروي كرده اي.

شعر و شراب

پيوسته بهانه مي گرفت؛ مي خواست كسي او را نبيند؛ حرفش را نشنود و... شايد اصلا نباشد! همه دوستش داشتند و سخنانش بر دل ها مي نشست. چيزي براي خودش نمي طلبيد و از كسي جز پروردگارش نمي هراسيد؛ از همين رو، همواره در آرامش بود.

خليفه (1) ، اما پيوسته نگران به سر مي برد و هماره او را مي آزرد. به «عراق» فرامي خواندش و مردمان «حجاز» و «مدينه» را از ديدارش بازمي داشت.

تمام مظلوميت در چشم هاي امام عليه السلام جمع شده بود، و بغض عجيبي گلويش را مي فشرد. خوب مي دانست نخست تبعيدش مي كنند؛ مسمومش مي سازند و شهيدش؛

«قبرم را به روي تپه هاي سيمگون گرانبار بركنيد

همنواي غزل گريه هاي شقايق زاران

بر ملكوت بلند صاحب خورشيد

كنار جويبار ابدي صلح و آرامش

در هجمه ي كاسبرگ هاي پوسيده ي سرگردان خاكم كنيد

شايد كه باد در گرده افشاني اش

با خاكسترم

زخم هزاراني نياكانم را فرياد كند.» (2) .

در يكي از سفرهاي تبعيدي، سرداري از سران سپاه خليفه، كه خويش را بزرگ مي پنداشت، بسياري ناكسان را دعوت به وليمه يي كرد. امام عليه السلام در آن مجلس حضور داشت. وقتي ميهماني، آب طلبيد، جامي شراب دادندش. ناگهان حضرتش برخاست و مجلس را ترك كرد. در صدد بازگرداندنش برآمدند، اما سودشان نبخشيد. امام نيز فقط گفتار رسول خداوند را باز فرمود:

«هر آن كس كه بر سفره ي شراب نشيند، تنها شايسته ي نفرين خدايش باشد.» .

ص: 784


1- منصور دوانيقي.
2- بخشي از شعر «وصيت» ؛ سروده ي شاعر متعهد معاصر: فاطمه ملك زاده (پژواك).

شيعه جعفري

از زمان شهادت مولا اميرالمؤمنين تا بعد از شهادت امام سجاد موقعيت سياسي آن عصر اجازه نمي داد كسي رشته علوم اسلامي را به دست گرفته و تعليم دين كند و حوزه علميه از فقه اسلام تشكيل دهد. (1) .

اين فرصت در اواخر زندگي امام محمد باقر عليه السلام پيدا شد تا بتواند تشكيل مجالس درس داده و به آموختن علوم اسلامي بپردازد و زمينه مساعدي به وجود آورد تا فرزند خلف ايشان امام جعفر صادق عليه السلام دانشگاه بزرگ مدينه را تأسيس و عظمت علمي اسلام را آشكار نمايد.

در اين ايام كه امويان و عباسيان در گيرودار جنگ قدرت بودند، امام ششم از فرصت استفاده نموده و در مدت بسيار كمي فرهنگ اسلامي را ميان مسلمانان دنيا منتشر ساخت. (2) .

عباسيان از اين نهضت و توسعه فرهنگ اسلامي و تعاليم جعفري زماني آگاه شدند كه نفوذ علمي امام جعفر صادق در تمام ممالك اسلامي راه يافته بود.

عباسيان از اين مي ترسيدند كه اين جنبش علمي استقلال آنان را متزلزل نمايد و براي جلوگيري از قدرت علمي حضرت و ايجاد اختلاف در دانشگاه مدينه دو نفر از شاگردان ايشان به نام هاي نعمان بن ثابت (مشهور به ابي حنيفه) و مالك بن انس را بر ضد استاد برانگيختند تا از روحانيت خاندان نبوت بكاهند. (3) .

از اينجا مذاهب اربعه اهل سنت آغاز شد و پيروان عترت و طهارت را شيعه خواندند. (4) .

مذهب جعفري و شهرت شيعه از تعليمات امام جعفر صادق پديدار گرديد. (5) .

شيعه به خداوند متعال - به ملائكه - به رسول خدا و كتاب آسماني و به روز قيامت ايمان دارد.

شيعه به حقيقت كلمه شهادتين تصديق و اعتراف دارد.

شيعه علاوه بر توحيد، نبوت و معاد دو اصل ديگر (عدل و امامت) را نيز از اصول دين دانسته و به آن معترف است.

شيعه به كسي اطلاق مي شود كه بدون افراط و تفريط قدم به قدم تابع و مطيع اوامر اهل بيت اطهار باشد. (6) .

شيعيان كساني هستند كه از مولا علي پيروي كرده، چه از روي نص جلي (7) و يا از روي نص خفي (8) قائل به امامت مولاي متقيان پس از رسول خدا هستند و معتقدند كه امامت از خاندان عصمت و طهارت بيرون نخواهد رفت. (9) .

همچنين معتقدند كه امامت قضيه اي مصلحتي و امري سياسي نيست كه به اختيار و تعيين امت باشد.

ابن خلدون مي نويسد: شيعه در لغت به معني پيروان و هواخواهان است و در اصطلاح فقيهان و متكلمان اسلام، شيعه به پيروان مولاي متقيان و يازده فرزند ايشان اطلاق مي شود. (10) .

شيعه در ابتدا به كساني گفته مي شد كه بعد از رحلت رسول اكرم ولايت را حق مسلم حضرت علي عليه السلام دانسته و با وجود اين كه اكثر مسلمين با ابوبكر بيعت كردند، باز در مودت و ولايت حضرت اميرالمؤمنين ثابت ماندند.

كلمه شيعه در ارادت و مودت به مولا علي و فرزندان وي و تمايل به خاندان بني هاشم و تنفر از طايفه بني اميه خلاصه مي شود.

شيعيان معتقدند كه امامان داراي علم لدني هستند و آن علمي است كه مفهوم دين و علوم غيبي و همه دانستنيهاي جهان را در بر مي گيرد. (11) .

ص: 785


1- چهارده معصوم، عمادزاده / 935.
2- چهارده معصوم، عمادزاده / 935.
3- چهارده معصوم، عمادزاده / 935.
4- چهارده معصوم، عمادزاده / 935.
5- ايضا / 936.
6- ايضا / 937.
7- كساني كه قاتل به نص و تعيين آشكار مي باشند و گويند كه رسول اكرم در روز غدير خم مولا علي را به امامت برگزيده و صريحا وي را به جانشيني خود انتخاب فرموده است. تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، مشكور / 45.
8- كساني كه قائل به نص و تعيين پنهان مي باشند و معتقدند كه رسول اكرم راز امامت مولا علي را به طور پنهان به بعضي از اصحاب فرموده است. تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، مشكور / 45.
9- تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، مشكور / 39.
10- تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، مشكور / 39.
11- ايضا / 48.

شعيب بن يعقوب عقرقوفي

از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام و ثقه است. (1) او پسر خواهر ابوبصير، يحيي بن قاسم (2) است.

مرحوم شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام ششم (3) و هفتم (4) شمرده و در فهرست فرموده: شعيب كتابي دارد كه بزرگاني همچون: ابن ابي عمير و حماد بن عيسي آن را از او نقل كرده اند. (5) .

نجاشي و علامه، كنيه او را ابويعقوب گفته اند (6) ؛ و مرحوم شيخ طوسي، دردو جا، نام پدر شعيب را يعقوب فرموده، ليكن كنيه اي براي او ذكر نكرده است. (7) .

ابن داود گفته: اسم پدر و كنيه او يكي است. (8) .

شيخ كشي، راجع به صله رحم، روايتي از شعيب، بدين عبارت، نقل فرموده: يافتم به خط جبرئيل بن احمد كه، از محمد بن عبدالله بن مهران، از محمد بن علي، از حسن بن علي بن ابي حمزه، از پدرش ابي حمزه، از شعيب عقرقوفي روايت كرده كه گفت: روزي خدمت حضرت موسي بن جعفر (ع) بودم كه ابتداءا و بدون سابقه فرمود: اي شعيب! فردا مردي از ساكنين غرب، تو را ملاقات مي كند و از حال من مي پرسد، تو در جواب او بگو: به خدا سوگند، موسي بن جعفر (ع) امامي است كه حضرت صادق (ع) او را سفارش نموده و تصريح به امامت او كرده؛ آن گاه هر چه از حلال و حرام سؤال كرد، از طرف من جواب ده. گفتم: فدايت شوم، آن مرد مغربي چه نشاني دارد؟ فرمود: مردي بلند قامت و درشت هيكل است، به نام يعقوب؛ وقتي او را ملاقات كردي ترس نداشته باش، هر چه پرسيد جواب ده، و اگر ميل داشت پيش من بيايد، او را نزد من بياور.

شعيب سوگند ياد كرد و گفت: روز ديگر، من در طواف بودم كه مردي جسيم و قوي هيكل روي به من كرد و گفت: مي خواهم از تو راجع به احوال آقا و مولايت سؤالي كنم. گفتم: آقايم كيست؟ گفت: موسي بن جعفر (ع) گفتم: نام تو چيست؟ گفت: يعقوب. از مكانش سؤال كردم، گفت: از اهالي مغرب مي باشم. پرسيدم: از كجا مرا شناختي؟ گفت: در خواب ديدم كسي به من دستور داد: شعيب را ملاقات كن و هر چه مي خواهي از او بپرس. وقتي كه بيدار شدم از نام تو جستجو كردم، تو را به من راهنمايي كردند. گفتم: بنشين در اين جا تا از طواف فارغ شوم. پس از طواف پيش او رفتم و صحبت را آغاز كردم، او را مردي دانا و عاقل يافتم. از من خواهش كرد خدمت موسي بن جعفر (ع) برسانمش. با هم حضور حضرت رسيديم. همين كه امام چشمش به او افتاد فرمود: اي يعقوب! ديروز كه وارد شدي بين تو برادرت نزاعي درگرفت و كار به جايي رسيد كه يكديگر را دشنام داديد؛ اين چنين كرداري روش ما نيست، دين ما و پدران ما مخالف اين كارهاست، و هرگز كسي را به چنين كاري فرمان نمي دهيم. از خدا بترس و پرهيز كن. به همين زودي مرگ ما بين تو و برادرت جدايي مي افكند، و برادرت در هيمن سفر خواهد مرد، قبل از آن كه به وطن برسد، تو هم از كرده خود پشيمان مي شوي. اين پيشامد به واسطه آن است كه قطع رحم كرديد، خداوند هم عمر شما را قطع كرد. يعقوب پرسيد: فدايت گردم، اجل من كي خواهد رسيد؟ فرمود: اجل تو هم رسيده بود؛ ليكن چون در فلان منزل نسبت به عمه خود مهرباني كردي و صله رحم نمودي، بيست سال بر عمرت افزوده گشت.

شعيب گويد: سال بعد از اين جريان، يعقوب را در راه مكه و احوالش را پرسيدم، گفت: برادرم در همان سفر، به وطن نرسيده، از دنيا رفت و در بين راه او را دفن كرديم. (9) .

در كافي، از شعيب نقل شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) به اصحابش مي فرمود: از خدا پروا گيريد، و برادراني خوشرفتار باشيد؛ در راه خدا با هم دوستي كنيد و پيوستگي داشته باشيد، و مهر ورزيد، و يكديگر را ديدار كنيد؛ و امر ما را مذاكره كنيد، و آن را زنده داريد. (10) .

نويسنده گويد: شعيب پسري به نام ابراهيم داشته، و گفته اند كه واقفي مذهب بوده است. (11) .

علامه حلي فرموده: من به روايت ابراهيم بن شعيب اعتماد نمي كنم. (12) .

ص: 786


1- رجال نجاشي، ص 139 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 42.
2- شرح حال مختصري از يحيي بن قاسم، در پاورقي عنوان ابوبصير، آمد.
3- الطوسي، ص 217.
4- رجال الطوسي، ص 352.
5- فهرست طوسي، ص 166.
6- رجال نجاشي، ص 139 - خلاصه، علامه حلي، ص 42.
7- رجال الطوسي، ص 217 و ص 352.
8- رجال ابن داود - جزء اول - باب الشين.
9- رجال كشي، ص 375 - 374.
10- اصول كافي، ج 2، باب مهرورزي و عطوفت با يكديگر، ص 140.
11- اختيار معرفة الرجال، ص 470.
12- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 95.

شهاب بن عبدربه

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده (1) و در فهرست فرموده: شهاب، «اصلي» دارد كه ابن ابي عمير از او روايت كرده است. (2) .

شهاب بن عبدربه، از موالي بني اسد، از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت نموده، و مردي سرمايه دار و متمكن بوده است. (3) .

كشي گفته: شهاب و برادرانش: عبدالرحمن (4) و وهب و عبدالخالق، همگي از ثقاتند و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت كرده اند. (5) .

اخباري در مدح و ذم او وارد شده كه ما به چند روايت در ذم و مدح او اشاره مي كنيم و كساني كه طالب تفصيلند به رجال مامقاني و ساير كتب رجال مراجعه فرمايند.

كشي، از حمدويه، از بعض مشايخ، روايت كرده كه وهب و شهاب و عبدالرحمن و اسماعيل بن عبدالخالق (پسر برادر شهاب) همگي فاضل، و از اخيارند. (6) .

از شهاب بن عبدربه نقل شده كه گفت: وقتي امام صادق (ع) به من فرمود: چگونه خواهي بود آن گاه كه محمد بن سليمان (عامل منصور در بصره) خبر وفات مرا به تو بدهد؟

پس از مدتي، روزي در بصره، نزد محمد بن سليمان بودم كه نامه اي را به من داد، و گفت: «اعظم الله اجرك في جعفر بن محمد (ع)» (7) چون محمد، خبر شهادات آن حضرت را به من داد، ياد كلام آن بزرگوار افتادم، و گريه گلويم را گرفت. (8) .

و اما از رواياتي كه در ذم او وارد شده است، ما به يك روايت روايت اشاره مي كنيم:

مسمع كردين از امام صادق (ع) نقل كرده كه امام فرمود: شهاب بدتر است از ميته، خون، و گوشت خوك. (9) .

نويسنده گويد: اين روايت و روايات ديگري كه در قدح او وارد شده، نشان مي دهد كه امام صادق (ع) براي حفظ جان و مال او، چنين فرموده. چون او مردي توانگر بود و مورد طمع حكومت وقت، و بهانه جوييهايي براي مصادره اموالش مي كردند، و بهتر از همه نسبت او به تشيع بود؛ و آن روز شيعه گري گناه غير قابل بخشش بود. لهذا امام از او اظهار تنفر مي فرمود تا او سالم بماند و نظيرش در مورد زراره و ديگران به وقوع پيوست.

در داستان محمد بن عبدالله بن حسن (كه در مدينه خروج كرده بود) نقل شده كه چون شهاب تسليم آنان نشد، و با آنان همكاري نكرد، قريب هفتاد تازيانه بر بدنش زدند. (10) .

در كتاب بصائر الدرجات، از شهاب بن عبدربه روايت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شدم، و مي خواستم از آن حضرت بپرسم كه آيا جايز است شخص جنب، از حب (11) آب برداشته، غسل كند؟ چون خدمت حضرت رسيديم، مطلب خود را فراموش كردم، امام به طرف من توجهي كرده، فرمود: اي شهاب! اشكالي ندارد كه جنب از آب حب بردارد. (12) .

وليد بن صبيح گويد: شهاب بن عبدربه از من خواست تا سلامش را به امام صادق (ع) رسانده، و بگويم كه هراسي در خواب به او دست مي دهد. من پيغامش را به حضرت رساندم، امام صادق (ع) فرمود: به او بگو: مالش را پاكيزه كرده، زكاتش را بپردازد. من فرمايش حضرت را به شهاب ابلاغ كردم، او در جواب گفت: به حضرت عرض كن كه همه مطلعند كه من زكات مالم را پرداخته ام. من بار ديگر پيغام شهاب را به حضرت رساندم، حضرت فرمود: به او بگو: آري، از مالت خارج كرده اي، اما آن را به دست مستحق نرسانده، و در جايگاه واقعي اش قرار نداده اي. (13) .

روايت شده كه وقتي، شهاب بن عبدربه از حضرت صادق (ع) پرسيد: فدايت شوم، چگونه صبح كردي؟ فرمود: صبح كردم همان گونه كه ابوطفيل، عامر بن واثله، گفته: و ان لاهل الحق لا شك دولة

علي الناس اياها ارجي و ارقب (14) . ثم قال: انا و الله ممن يرجي و يرقب - سپس فرمود: من هم به خدا، از اميدواران و چشم انتظارانم - (15) .

ص: 787


1- رجال الطوسي، ص 218.
2- فهرست طوسي، ص 167.
3- اختيار معرفة الرجال، ص 413 - قاموس الرجال، ج 5، ص 89.
4- در نسخه اي، عبدالرحيم ذكر شده (اختيار معرفة الرجال، ص 413).
5- رجال كشي، ص 352.
6- رجال كشي، ص 353.
7- خداوند اجر تو را، در مصيبت امام صادق (ع)، بزرگ گرداند.
8- رجال كشي، ص 353.
9- رجال كشي، ص 352.
10- اختيار معرفة الرجال، ص 415.
11- ظرف سفالين بزرگي كه مايحتاج خانه ها پر از آب مي شد.
12- بصائر الدرجات، جزء 5، باب 10، ح 3، ص 236.
13- فروع كافي، ج 3، كتاب الزكاة، ص 546 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 364.
14- بي شك براي اهل حق حكومتي بر مردم خواهد بود، كه من اميدوار و چشم انتظار آنم.
15- اختيار معرفة الرجال، ص 94.

شعبة بن حجاج

شعبة بن حجاج ازدي از ائمه و اعلام اهل سنت است وي فتواي خروج و حمايت از ابراهيم بن عبدالله بن الحسن را صادر نمود. عده اي گفته اند كه او از جمله كساني بود كه با عده ي ديگري از اصحاب حديث، به حمايت از ابراهيم رفت. شاگردي او در محضر امام صادق عليه السلام را عده اي از علماي اهل سنت مانند صاحب كتاب «تهذيب»، «الصواعق»، «حليه»، «ينابيع»، «الفصول»، «تذكرة» و... نقل كرده اند و در كتب شيعه نيز وي را به عنوان يكي از رجال حديث امام صادق عليه السلام ثبت كرده اند.

شروط استجابت دعا

«عن أبي عبدالله، قال: كان بين قوله قد اجيبت دعوتكما و بين أن اخذ فرعون أربعون سنة (1) ؛ از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: بين اين گفته خدا كه فرمود: دعاي شما مستجاب شد، و مرگ فرعون چهل سال طول كشيد».

خداي متعال به موسي و هارون عليهماالسلام مي فرمايد: «دعاي شما مستجاب شد»، اما اين استجابت چهل سال طول كشيد.

«ان رجلا اتي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال ادع الله أن يستجيب دعائي فقال اذا أردت ذلك فأطب كسبك (2) ؛ مردي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و از ايشان خواست تا از خدا بخواهد دعاي او مستجاب گردد. رسول خدا فرمودند: اگر مي خواهي خدا دعاي تو را مستجاب نمايد، كسب خود را پاكيزه كن و در جامعه غل و غش نكن.» اين يكي از شروط استجابت دعا است. بنابراين كسي كه مي خواهد دعايش مستجاب گردد نبايد ديگران را در معامله فريب دهد.

«روي أن موسي رأي رجلا يتضرع تضرعا عظيما و يدعوا رافعا يديه و يبتهل (3) ؛ روايت شده است كه حضرت موسي عليه السلام شخصي را ديد كه سخت در حال تضرع است و در حالي كه دست هايش را بلند كرده، با زاري به درگاه خدا دعا مي كند».

ابتهال انواعي دارد. يكي از آنها اين است كه انسان دست هايش را به سوي خداي متعال بلند نمايد و آنها را از يكديگر باز كرده، دعا نمايد. حضرت موسي شخصي را ديد كه با اين حال به درگاه خداي متعال دعا مي كرد به حضرت موسي وحي شد كه: «لو فعل كذا و كذا لما استجبت دعائه، لأن في بطنه حراما، و علي ظهره حراما و في بيته حراما (4) ؛ اين مرد هر قدر دعا كند دعاي او را مستجاب نخواهم كرد چرا كه لباسش حرام، خوراكش حرام و در خانه اش نيز حرام است». كنايه از اين كه وسايل خانه اش دزدي است يا زنش كار حرام انجام مي داده است. به هر حال مراد حرامي است كه انسان در برابر آن مسئول است، و الا اگر در حرام نقشي نداشته باشد عقوبت ندارد.

غرض اين كه استجابت دعا نيز مانند بسياري از كارهاي روزمره ما شروط و قيودي دارد. كسي كه مي خواهد ازدواج كند، چه بسا با همسرش شرط و شروط مي گذارد، آن كه مي خواهد خانه اي معامله كند با شرط و شروط معامله مي كند. هر كاري شرط و شروطي دارد و استجابت دعا نيز از اين قاعده بيرون نيست. نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «ان الله يحب السائل اللحوح (5) ؛ خداي متعال بنده اي را كه در خواهش خود پافشاري مي كند، دوست مي دارد.»

بندگان خداوند پافشاري و اصرار را دوست ندارند و اگر كسي چيزي از آنها بخواهد و پاسخشان منفي باشد، ولي اصرار فراوان طرف مقابل را ببينند به ستوه مي آيند. اما خداي متعال چنين نيست و اصرار و الحاح بندگان خود را دوست دارد. پس اگر چيزي از خدا خواستيد و يك بار، دو بار، سه بار، ده بار، يا صد بار گفتيد و برآورده نشد، خسته نشويد و دوباره از خدا بخواهيد؛ چرا كه تكرار يكي از شروط استجابت دعا است. در همين زمينه روايتي از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «و الله لا يلح عبد مؤمن علي الله في حاجة الا قضاها له (6) ؛ هيچ بنده مؤمني نيست كه با اصرار از خداي متعال حاجتي بخواهد و خدا آن حاجت را برآورده نكند».

ص: 788


1- بحارالانوار، ج 13، ص 140.
2- مستدرك الوسائل، ج 5، ص 217.
3- همان.
4- همان.
5- وسائل الشيعه، ج 7، ص 60.
6- مستدرك الوسائل، ج 5، ص 193.

شهوت هاي انباشته و دنياي آكنده از بلا

نفس متشكل از شهوت هاي گوناگون و خواسته هاي دروني فرد است. مؤمن بايد اين خواسته ها را تعديل كند و افسار خود را به دست نفس ندهد.

حملات و خواهش هاي نفس صورت هاي گوناگون دارد. گاهي خواست او فلان امتياز و فلان نعمت است و گاهي در برابر مصيبت هاي دنيوي مؤمن را بي تاب كرده، او را به اعمال خلاف شرع وادار مي كند. بايد دانست، دنيايي كه انسان ها در آن زندگي مي كنند آكنده از بلاهاي نامتناهي و مستمر است و داستان آزمايش كما كان در اين دار فاني تكرار شده است و هم چنان ادامه دارد. اما مؤمن بايد با گوش دادن به كلام وحي و احاديث، تندي و تيزي خواهش ها را در درون خويش آهسته آهسته كم كند. خداوند حكيم دو نيروي متضاد يعني بي تابي و بردباري را توأما در نهاد انسان به وديعه گذاشته و البته اختيار هر دو را نيز در دست انسان نهاده است و انسان است كه بايد با تمرين و تلاش بسيار، سعي خود را معطوف كسب مقام صبر در برابر ناملايمات سازد و اگر از اين مقام برخوردار است خداي را به پاس داشتن چنين نعمتي شكر گزارد.

همان طور كه اشاره شد بلاهاي دنيا نامتناهي است و هيچ گاه انسان خود را از تيرهاي پي در پي بلا آسوده نخواهد ديد، و امام اين حالت را با عبارت «تتابع البلاء في الدنيا» بيان فرموده و شيعيان را به صبر در برابر اين بلايا دعوت كرده است.

در اين گير و دار برخي اختيار خود را به مركب سركش نفس سپرده اند و بعضي عنان در دست عقل دارند و هر دو به سوي آخرت مي روند، ولي منزل مقصود يكي دوزخ دائم و ديگري بهشتي سرشار از نعمت و رحمت است. آنان كه مطيع نفس گشته اند، دست و پا مي زنند تا هر چند با نافرماني از خدا و فريب ديگران خود را از بلايا رهايي بخشند، ولي آنان كه به سر منزل مقصود چشم اميد بسته اند صبر پيشه كرده، مصيبت هاي پي در پي را تحمل مي كنند.

مؤمن بايد بداند هيچ بلايي به طور كلي رفع نمي شود، بلكه مجددا و به شكلي ديگر گريبانگير او خواهد شد و اگر بخواهد بر طاعت الهي اصرار ورزد، به تعبير امام دچار سختي و شدت مي شود؛ چرا كه اداي واجبات و ترك محرمات همواره با سختي و مشكلات فراوان عجين است. اين جا است كه ديگر بايد خدا را ولي و مالك خود دانست و خالق را بر تمام مخلوقات مقدم داشت.

شيعه كيست؟

آنان كه جز در راه خدا راه ديگري نرفته اند و براي رضاي خدا در انجام اوامرش كوشيده اند، رستگارند. اينان پيرو دستورات پيغمبر بزرگ اسلام و جانشينان گرانقدرش مي باشند. پس هر كس خود را شيعه دانست شيعه نيست، مگر اينكه متصف به صفاتي باشد كه امام صادق (ع) به عبدالله بن جندب فرمود:

بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لا تذهبن بكم المذاهب، فوالله لا تنال ولايتنا الا بالورع و الاجتهاد في الدنيا و مواساة الاخوان في الله. و ليس من شيعتنا من يظلم الناس. (1) .

به پيروان ما پيغام ده و به آنان بگو: مرامهاي مختلف شما را از جاده ي مستقيم منحرف نسازد. به خدا سوگند دوستي ما، جز به پارسايي، كوشش در اجراي فرمان خدا در دنيا و كمك به برادران ديني براي رضاي خدا، فراهم نمي شود و كسي كه بر مردم ظلم كند، از شيعيان ما نيست.

ص: 789


1- تحف. ص 303.

شكايتها

هركس و هر چيز حقي دارد. اگر انسان حق آنها را ادا كرد در روز رستاخيز، از آن نظر مسئوليتي نخواهد داشت، و بر طبق مداركي كه در دست داريم، به نفع شخصي كه آن حق را رعايت كرده است شهادت مي دهند. مثلا: «هر زميني كه بر آن نماز خوانده شده گواهي مي دهد كه فلاني بر من نماز خوانده.» (1) و از اين قبيل. و اگر حق آنها ادا نشد، در روز قيامت از كساني كه رعايت حق را نكرده اند شكايت مي كنند.

ثلاثة يشكون الي الله عزوجل: مسجد خراب لا يصلي فيه اهله، و عالم بين جهال، و مصحف معلق قد وقع عليه غبار لا يقرأ فيه. (2) .

سه چيز به خداوند متعال شكايت مي كنند: مسجد خرابي كه همسايه هاي آن درآن نماز نخوانند، دانشمندي كه ميان نادانان باشد و از او استفاده نكنند و قرآني كه گرد و غبار بر آن نشسته باشد و از آن نخوانند.

ص: 790


1- وسائل. ج 2، ص 613.
2- اصول كافي. ج 2، ص 613.

شريك پاداش

خداوند رئوف و مهربان هيچ عملي را بدون اجر و مزد نمي گذارد. كسي كه دعا مي كند و چيزي از خدا مي طلبد، پروردگار مهربان به او پاداشي عنايت مي فرمايد. و كسي كه پشتيبان دعا كننده است و با او در آن مورد هماهنگي دارد و اجابت دعاي او را از خداوند متعال مسئلت مي كند و مي گويد «آمين» (يعني پروردگارا اجابت كن ) ، به واسطه ي اين همكاري در پاداش او شريك خواهد بود.

الداعي المؤمن في الاجر شريكان. (1) .

دعا كننده و آمين گو، هر دو، در پاداش شريك اند.

ص: 791


1- اصول كافي. ج 2، ص 487.

شيعه

ترديدي نيست كه پيدايش شيعه از زمان صاحب شريعت يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله است. از همان آغاز، برخي از اصحاب آن حضرت مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذيفه و حزيمه و جابر و ابوسعيد خدري و ابوايوب انصاري و خالد بن سعيد بن عاص و قيس بن سعد و غير آن شيعه ناميده شدند. (1) .

شيعه از نظر لغت به معناي پيروان و ياران است و اصل آن از مشايعت به معناي پيروي و اطاعت و فرمان برداري است، لكن [در اصطلاح] به دوستان و پيروان علي و اهل بيت او عليهم السلام اختصاص پيدا كرده است. (2) .

نخستين كسي كه كلمه ي شيعه را بر زبان جاري نمود و مقصود او دوستان و پيروان علي عليه السلام و فرزندان او بود شخص رسول الله صلي الله عليه و اله بود. و روايات زيادي در اين معنا از آن حضرت رسيده است. (3) .

ص: 792


1- كتاب استيعاب، در مورد ابي ذر؛ درجات رفيعه، سلمان؛ روضات الجنات، نقل از كتاب الزينه؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 / 225؛ خطط شام ج 5 / 256 -251.
2- قاموس؛ لسان العرب؛ نهايه ابن اثير؛ مقدمه ابن خلدون، ص 138 و بسياري از كتب ديگر.
3- مراجعه شود به: كتاب «صواعق» بعد از آيه 8 و 10 از آيات مربوط به فضايل اهل بيت عليهم السلام و كتاب «نهايه» ابن اثير، ذيل كلمه ي «قمح» و كتاب «در المنثور» سيوطي در تفسير آيه ي (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك هم خير البرية) و جاهاي ديگر از كتب فريقين.

شيعه قبل از امام صادق

قبل از عصر امام صادق يعني قرن دوم شيعه علوي - شيعه عباسي - شيعه زيدي - شيعه كيساني و غيره بوده اند كه از مندرجات مطالب بعد مكشوف خواهد شد.

شيعه عصر امام صادق

در زمان امام جعفر صادق عليه السلام از شيعه سه طايفه شهرت داشته اند:

1- اماميه كه قائل به امامت دوازده نفر از اوصياي پيغمبر خدا (ص) مي باشند به شرحي كه در اكثر كتب ادله امامت نقل شده و جامعترين آنها كتاب منتقم حقيقي است كه ما درباره حضرت حجة ابن الحسن العسكري (عج) نوشتيم و ادله آن را ذكر نموده ايم امروزه هم اطلاق شيعه به نحو اعم بر اين فرقه است كه بيش از يكصد و پنجاه ميليون از آنها در كشورهاي اسلامي هستند.

2- فرقه زيديه مي باشند كه به امامت زيد بن علي بن الحسين قائل بوده و مي گفتند

هر كس قائم به شمشير از بني فاطمه باشد او خليفه و امام شيعه است.

3- اسماعيليه: هستند كه به امامت اسماعيل پسر بزرگ امام جعفر صادق عليه السلام معتقدند و موسي بن جعفر را امام نمي دانند و اسماعيليه در هند و پاكستان و غيره بسپارند.

اين سه فرقه از شيعه باقي و متشكل و مجتمع و داراي جمعيتي انبوه هستند.

شرك و شك چيست؟

زنديق گفت: شرك و شك چيست؟

امام - عليه السلام - فرمودند: شرك اين است كه (شخص) چيز ديگري را با حضرت احديت - كه مثل ندارد - ضميمه كند، و شك آن است كه قلبش به چيزي معتقد نباشد. (1) .

ص: 793


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 184 ح 2.

شهادت چه كسي قبول مي شود و نمي شود؟

علقمه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ خبر ده مرا، چه كسي شهادتش قبول است؟ و چه كسي شهادتش قبول نيست؟

حضرت فرمود: اي علقمه؛ هر كس كه بر فطرت اسلام است (و مرتد و كافر نشده است) شهادتش پذيرفته مي شود.

عرض كردم: آيا شهادت كسي كه مرتكب گناهان شده قبول مي شود؟

حضرت فرمود: اي علقمه؛ اگر شهادت كساني كه مرتكب گناهان مي شوند پذيرفته نشود ديگر قبول نمي شود مگر شهادت پيامبران و اوصياء آنان - صلوات الله عليهم اجمعين - زيرا تنها آنان از ميان انسانها معصوم هستند.

پس هرگاه با چشمت نديدي كه كسي را گناه مي كند يا دو شاهد به آن شهادت ندادند او از اهل عدالت و ستر به شمار مي رود و شهادت او مقبول و پذيرفته است، گر چه في نفس الامر گنهكار باشد، و هر كس او را غيبت كند به آنچه در او هست، از ولايت خداي عزوجل خارج، و در ولايت شيطان داخل شده است.

و همانا پدرم از پدرش و او از پدرانش - عليهم السلام - روايت كرده است كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «هر كس مؤمني را به آنچه در او هست غيبت كند خداوند بين او و آن مؤمن روز قيامت در بهشت هرگز جمع نخواهد نمود، و غيبت كن در جهنم جاودانه خواهد بود، و چه سرنوشت بدي است».

علقمه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم مطالب بد بزرگي به ما نسبت مي دهند و سينه ي ما به خاطر آن به تنگ آمده است.

حضرت فرمود: اي علقمه؛ دستيابي به رضايت مردم ممكن نيست، و زبان آنها قابل كنترل نيست، چگونه شما انتظار داريد در امان باشيد از آنچه كه پيامبران و فرستادگان و حجتهاي خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از آن در امان نماندند؟

مگر نه اينكه حضرت يوسف - عليه السلام - را به عمل نامشروع زنا نسبت دادند؟

مگر نه اينكه حضرت ايوب - عليه السلام - را به اين نسبت دادند كه به سبب گناهانش گرفتار آن بلاها شد؟

مگر نه اينكه حضرت داود - عليه السلام - را به اين نسبت دادند كه دنبال پرنده رفت تا چشمش به همسر اوريا افتاد، و عاشق او شد، و دستور داد شوهرش را به جنگ بفرستند و جلودار آتش قرار دهند تا اينكه كشته شد، و با همسرش ازدواج كرد؟!

مگر نه اينكه به حضرت موسي - عليه السلام - نسبت دادند كه قدرت مردي ندارد، و او را اذيت و آزار دادند، تا اينكه خدا او را تبرئه نمود، در حالي كه نزد خدا داراي مقامي بلند بود؟! (1) .

مگر نه اينكه تمامي پيامبران را نسبت دادند به اينكه ساحر و طالبان دنيا بودند؟!

مگر نه اينكه مريم دختر عمران - سلام الله عليها - را نسبت دادند به اينكه از مرد نجاري - كه نامش يوسف بود - به عيسي باردار شد؟

مگر نه اينكه پيامبر ما محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را نسبت دادند به اينكه شاعر، ديوانه (يا جن زده) است؟

مگر نه اينكه روز جنگ بدر به او نسبت دادند كه قطيفه ي سرخي از غنائم را براي خود به ناحق برداشته است؟ تا اينكه خداي عزوجل او را از جاي آن قطيفه آگاه ساخت و پيامبر خود را از تهمت خيانت مبرا ساخت، و در اين زمينه در كتابش آيه اي نازل فرمود آنجا كه فرمود: (و ما كان لنبي أن يغل و من يغلل يأت بما غل يوم القيامة) (2) «گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند؟! در حالي كه ممكن نيست هيچ پيامبري خيانت كند! و هر كس خيانت كند، روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده، با خود (به صحنه ي محشر) مي آورد».

مگر نه اينكه به او نسبت دادند كه او در زمينه ي پسرعمش علي - عليه السلام - از روي هواي نفس سخن گفت؟ تا اينكه خدا سخن آنها را تكذيب نمود و فرمود: (و ما ينطق عن الهوي - ان هو الا وحي يوحي)؟ (3) «و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد - آنچه مي گويد چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست»!

مگر نه اينكه او را در گفته اش كه: «من فرستاده ي خدا به سوي شما هستم» به دروغ گفتن نسبت دادند؟ تا اينكه خداوند عزوجل بر او آيه اي نازل فرمود كه در آن مي فرمايد: (و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا علي ما كذبوا و أوذو ان حتي أتيهم نصرنا) - (4) «پيش از تو نيز پيامبراني تكذيب شدند؛ و در برابر تكذيبها، صبر و استقامت كردند؛ و (در اين راه) آزار ديدند، تا هنگامي كه ياري ما به آنها رسيد».

و روزي كه فرمود: مرا ديشب به معراج به آسمانها بردند.

گفتند: به خدا قسم ديشب از خوابگاهش جدا نشد!!

و آنچه كه به اوصياء و جانشينان پيامبر نسبت دادند بيشتر بود.

مگر نه اينكه به علي سيد اوصياء - عليهم السلام - نسبت دادند كه دنيا و ملك را طلب مي كرد، و فتنه را بر آرامش ترجيح مي داد، و اينكه خون مسلمين را بدون مجوز مي ريخت، و اينكه اگر در او خيري بود خالد بن وليد مأموريت پيدا نمي كرد كه گردن او را بزند؟!

مگر نه اينكه به آن حضرت نسبت دادند كه با وجود فاطمه - سلام الله عليها - در خانه اش مي خواست؛ با دختر ابي جهل ازدواج كند، و پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از اين كار خشمگين شد، و بر منبر به مسلمين از او شكايت نمود و فرمود: علي مي خواهد با وجود دختر پيامبر خدا در خانه اش، با دختر دشمن خدا ازدواج كند، آگاه باشيد فاطمه پاره اي از من است هر كس او را آزار بدهد، مرا آزار داده است، و هر كس او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است. و هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم در آورده است.

سپس امام صادق - عليه السلام - فرمود: اي علقمه؛ چقدر سخنان مردم درباره ي علي - عليه السلام - عجيب و غريب است؟!!

چه قدر فاصله است بين آن كس كه مي گويد: علي پروردگار و معبود است، و آن كسي كه مي گويد: او بنده ي معصيت كار است، و معبود را معصيت كرده است.

و البته گفته ي كسي كه گناه را به او نسبت مي دهد آسانتر است از گفته ي كسي كه به او نسبت پروردگاري مي دهد.

اي علقمه؛ مگر نه اينكه درباره ي خدا گفتند: او يكي از سه تا است؟

مگر نه اينكه او را به مخلوقش تشبيه كردند؟

مگر نه اينكه گفتند: او همان زمانه است؟

مگر نه اينكه گفتند: او همان فلك است؟

مگر نه اينكه گفتند: او جسم است؟

مگر نه اينكه گفتند: او داراي صورت است؟ منزه است خدا و متعالي است از تمام آنچه مي گويند.

اي علقمه؛ زبانهائي كه ذات خداي متعال را به آنچه ذات مقدسش لايق آن نيست توصيف مي كنند چگونه ممكن است نسبت ندهند به شما آنچه را كراهت داريد؟

(ان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين) (5) .

پس از خدا كمك بگيريد، و صبر كنيد خداوند زمين را به هر كس از بندگانش كه بخواهد واگذار مي كند و سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است.

بني اسرائيل به موسي گفتند: (أوذينا من قبل أن تأتينا و من بعد ما جئتنا) (6) «پيش از آن كه به سوي ما بيايي آزار ديديم (هم اكنون) پس از آمدنت نيز آزار مي بينيم (كي اين آزارها سر خواهد آمد)»؟

خداي عزوجل فرمود: (قل لهم يا موسي: عسي ربكم أن يهلك عدوكم و يستخلفكم في الأرض فينظر كيف تعملون) (7) «اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند، و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد، و بنگرد چگونه عمل مي كنيد»؟ (8) .

ص: 794


1- امالي الصدوق: ص 164.
2- سوره ي آل عمران: آيه ي 161.
3- سوره ي نجم آيه ي 3 و 4.
4- سوره ي انعام آيه ي 34.
5- سوره أعراف آيه ي 128.
6- سوره ي اعراف آيه ي 139.
7- سوره ي اعراف آيه ي 139.
8- امالي الصدوق: 63 و 64، بحارالأنوار: ج 67 ص 2 ح 4.

شما كي هستيد؟

سدير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ شما چه كسي (و چه چيزي) هستيد؟

حضرت فرمود: ما خزينه داران علم الهي هستيم، ما مفسران وحي خدا هستيم، ما حجت بالغه خدا بر آنچه زير آسمان و روي زمين است؛ هستيم. (1) .

ص: 795


1- بصائر الدرجات: 30، بحارالأنوار: ج 26 ص 105 ح 4.

شيعه حقيقي كيست؟

مسعدة بن صدقه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اينكه شيعيان كيانند سؤال شد.

حضرت فرمود: شيعه ي ما كسي است كه جلو بياندازد آنچه را نيكو مي داند، (از اعمال صالح و خوب)، و اجتناب كند از آنچه آن را قبيح مي داند، و كار زيبا و خوب را آشكار كند، و در كار مهم و مفيد، با انگيزه ي رسيدن به رحمت حق جل و علا پيشتازي كند، اين چنين شخصي از ما است، و پايانش با ما است، و در كنار ما است هر كجا كه باشيم. (1) .

ص: 796


1- صفات الشيعه: 171، بحارالأنوار: ج 65 ص 169 ح 29.

شخص دار زده شده در قبر معذب مي شود؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: آيا شخص دار زده شده عذاب قبر مي بيند؟

حضرت فرمود: پروردگار زمين كه خود پروردگار هوا نيز هست، به هوا وحي و فرمان مي دهد تا او را چنان فشاري دهد كه از فشار قبر شديدتر است. (1) .

ص: 797


1- بحارالأنوار: ج 6 ص 266 ح 112.

شراب خوار پشيمان چه حكمي دارد؟

ابونجران گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خويشاوندي دارم كه شما را دوست مي دارد، ولي شراب آبجو مي خورد.

حنان گويد: و ابونجران خود همان شخصي بود كه شراب مي خورد، ولي با كنايه اين مطلب را گفت.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: آيا مست مي شود؟

ابونجران گفت: فدايت شوم؛ آري به خدا، او مست هم مي شود.

حضرت فرمود: آيا نماز را نيز ترك مي كند؟

گفت: گاهي به كنيزش مي گويد: ديروز نماز خواندم، و گاهي (در پاسخ اينكه آيا نماز خواندي) مي گويد: بله، سه بار نماز خواندم، و گاهي به كنيزش مي گويد: نماز صبح را ديروز خواندم ولي كنيز به او مي گويد: نه به خدا؛ نماز نخواندي و ما تو را بيدار كرديم، و تلاش زياد كرديم كه بيدار بشوي.

حضرت صادق - عليه السلام - دست مباركش را مدت زيادي روي پيشانيش گذاشت، سپس برداشت، و فرمود: به او بگو: شراب را ترك كند، گر چه يك قدم او لغزيده است ولي قدم ثابتي در مودت و محبت ما اهل بيت دارد (و همين ارتباط او را نجات خواهد داد).

- توضيح: گذاردن دست روي پيشاني كه توسط حضرت انجام گرفت نشانه ي تأثر و تنفر حضرت از گناه و معصيت است. (1) .

ص: 798


1- رجال الكشي: ص 272، بحارالأنوار: ج 76 ص 173 ح 19.

شب قدر يك بار بوده يا هر سال

داوود بن فرقد گويد: شنيدم مردي از امام صادق - عليه السلام - راجع به شب قدر سؤال كرد و گفت: خبر ده مرا از شب قدر آيا يك بار بوده است يا هر سال مي باشد؟

حضرت به او فرمود: اگر شب قدر برداشته شود (و تكرار نشود) قرآن نيز برداشته مي شود.

- توضيح: چون قرآن از حادثه ي شب قدر را با فعل مضارع ياد كرده است، و فرموده است: (تنزل الملائكة) (1) يعني فرشتگان نازل مي شوند و نفرموده است: فرشتگان نازل شدند.

پس اگر شب قدر در هر سال نباشد ديگر پيام قرآن جاري نمي شود. (2) .

ص: 799


1- سوره ي قدر آيه ي 4.
2- علل الشرايع: ج 2 ص 75، بحارالأنوار: ج 94 ص 17 ح 36.

ص

صباح

صباح نيز از غلامان امام صادق عليه السلام است و جزء اصحاب آن حضرت نيز محسوب مي شود و اين دلالت بر توفيق و قابليت و فهم و روايات و معرفت او نسبت به امام عليه السلام دارد. بنابراين وي علاوه بر اين كه سعادت خدمت به امام و انجام امور آن حضرت را داشت، جزء ياران او نيز محسوب مي شد و چه افتخار و سعادتي بالاتر از اين كه او هم خدمت گذار امام صادق عليه السلام و هم يار و ياور آن حضرت بوده باشد؟!

صداي پاي آب

بايد مي شتافتيم؛ بايد خانه ي دوست را مي يافتيم. هيچ چيز و هيچ كس، جلودارمان نبود و فقط عشق بود، كه ما را به خويش مي خواند و پله - پله تا خداي مان مي راند. گرماي هوا به اوج رسيده بود، كه انگار «او» ترسيد! به من نگاهي انداخت؛

- از راه، بيرون بزنيم!

با شگفتي پرسيدم:

- آخر چه گونه؟ آب در اين بيابان خشكيده،.... نه! فقط سراب است!

ديگر هيچ نگفت. راه افتاد. فهميدم نبايد حرفي بزنم. عجيب بود. روي زميني خشك خشك ايستاد. گمان كردم مي خواهد بگويد: حق با تو بود! اما حتي نگاهم نكرد. پايش را آرام بالا آورد و آرام تر بر زمين نهاد. چشم هايم را بستم... مي دانستم تمام كارهايش حكمتي دارد، و چيزي كه دست كم، من نمي دانستم! ناگهان صداي پاي آب... از زير پايش به گوش رسيد. با خود گفتم:

«... ما، چه مي گوييم؟

ما كه عطشناك آمدنت بوديم

تا خستگي سفر زخم را

در سايه ي مبارك دستانت بتكانيم

چه گونه دفترمان را به نام آب نياراييم؟» (1) .

بي درنگ، وضو گرفتيم و نماز خوانديم. بايد راه مي افتاديم. خانه ي دوست در يك قدمي مان بود. اما دوباره ايستاد! پيرامونش را مي نگريست؛ جز درخت خرمايي پوسيده چيزي نبود. لب هايش به حركت درآمد:

- داوود! خرما نمي خواهي؟

نگاهي به درخت خرما كردم؛ ولي ديگر نپرسيدم: چه گونه؟ مي دانستم نبايد حرفي بزنم. دست هايش روي درخت، آرام گرفت... انگار خرما مي چيد. چشم هايم را، هم نبستم. اندكي خورديم... ديگر بايد مي رفتيم. هنوز هم به دست هايش نگاه مي كردم؛ دست هاي باراني اش. سبز بود؛ سبز سبز. (2) .

ص: 800


1- زيارت دريا، زنده ياد: محمد هراتي.
2- بحار كمپاني، ج 11، ص 144؛ برداشتي از سفر حج «داوود نيلي» همراه امام عليه السلام.

صفات خدايي براي ما قائل نشويد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نرمي و مدارا بر چيزي گذاشته نمي شود، مگر آن كه او را زينت مي دهد و از چيزي گرفته نمي شود مگر آن كه او را زشت مي گرداند.

و از اسماعيل بن عبدالعزيز نقل مي كند كه گفت:

حضرت صادق عليه السلام به من فرمود: آبي براي من در مستراح بگذار؛ اطاعت كردم و حضرت وارد مستراح شد. من با خود گفتم: من درباره ي او چنين و چنان معتقدم و او مستراح مي رود و قضاي حاجت مي كند!! طولي نكشيد كه حضرت بيرون آمد و فرمود: اي اسماعيل عمارت را بيش از طاقتش بالا مبر كه خراب مي شود (و در عقيده از حد تجاوز نكن كه متزلزل مي گردد) ما را بنده و مخلوق قرار دهيد؛ و هر چه مي خواهيد درباره ي ما بگوئيد (يعني از مقامات بندگان خدا، هر چه در حق ما بگوئيد به خطا نرفته ايد ولي صفات خدايي براي ما قائل نشويد) اسماعيل گفت: من قبلا درباره ي او اعتقاداتي داشتم و (به خدايي او قائل بودم).

صفوان بن مهران اسدي كوفي جمال

ثقه، جليل القدر (1) و از راويان حضرت صادق (2) و حضرت كاظم (3) عليهماالسلام است.

او كتابي دارد كه جماعتي از اصحاب از او نقل كرده اند. (4) .

او عقايدش رابه شرح زير محضر امام صادق (ع) عرضه داشت، و امام به او فرمود: «رحمك الله».

علامه مجلسي (ره)، از قرب الاسناد، از سندي بن محمد، از صفوان جمال، روايت كرده كه گفت: عقايد خود را به امام صادق (ع) چنين عرضه داشتم:

شهادت مي دهم كه نيست خدايي جز خداي يگانه و شريكي ندارد، و شهادت مي دهم كه محمد (ص) رسول خدا و حجت بر خلق است، و پس از او، علي اميرالمؤمنين (ع) حجت بر خلق است. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند. سپس عرض كردم: پس از او، حسن بن علي (ع) حجت بر خلق است. حضرت فرمود: رحمك الله. عرض كردم: پس از او، حسين بن علي (ع) حجت بر خلق است. فرمود: خدا تو را رحمت كند. سپس عرض كردم: پس از او، علي بن الحسين (ع) حجت بر خلق است؛ و پس از او، محمد بن علي (ع) حجت خداست بر خلق؛ و بعد از او، شما حجت بر خلق مي باشيد. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند. (5) .

شيخ كشي (ره)، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت: بر حضرت كاظم (ع) وارد شدم، حضرت فرمود: اي صفوان! همه چيز از تو نيكو و پسنديده است، مگر يك چيز. گفتم: فدايت گردم، كدام است آن چيزي كه نزد شما ناپسند افتاده؟ فرمود: كرايه دادن شتران به اين مرد (هارون). عرض كردم: من به جهت سفر معصيت و لهو و لعب كرايه ندادم، بلكه براي راه مكه كرايه دادم؛ و خودم هم در كار نيستم، كار به دست غلامان من است. حضرت فرمود: آيا كرايه از ايشان طلب نداري؟ گفتم: آري. فرمود: آيا دوست داري بقاي ايشان را، تا كرايه تو، به تو، برسد؟ گفتم: آري. فرمود: كسي كه دوست داشته باشد بقاي ايشان را، از ايشان خواهد بود و كسي كه از ايشان باشد با ايشان وارد آتش خواهد شد.

صفوان تمامي شتران خود را فروخت. هارون همين كه مطلب را فهميد، گفت: شنيده ام شترانت را فروخته اي؟ صفوان گفت: آري. هارون سؤال كرد: به چه جهت؟ صفوان پاسخ داد: چون پير شده ام و غلامانم درست رسيدگي نمي كنند. هارون گفت: هيهات، هيهات! من مي دانم موسي بن جعفر (ع) تو را وادار به فروش كرده، و اگر نبود دوستي و رفاقت گذشته، تو را مي كشتم. (6) .

نويسنده گويد: از اين روايت دو مطلب استفاده مي گردد:

اول - آن كه جناب صفوان، شخصيت بزرگي بوده و خضوع و انقيادي در برابر اوامر و نواهي امام زمانش داشته؛ همين كه احساس كرد امام زمانش، حضرت موسي بن جعفر (ع)، از عملش ناراضي است، فورا شترهايش را فروخت كه ديگر موجبات ملال خاطر و كدورت امام نگردد، و امامش را از خود خشنود سازد، «طوبي له و حسن مآب».

دوم - موضوع اعانت و همكاري را ستمگران است:

ص: 801


1- رجال نجاشي، ص 140 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 44.
2- رجال الطوسي، ص 220 - رجال نجاشي، ص 140.
3- رجال كشي، ص 373.
4- فهرست طوسي، ص 171 - رجال نجاشي، ص 140.
5- بحارالانوار، ج 47، ص 336.
6- رجال كشي، ص 373.

صدقه و بي نيازي

در روايت آمده است كه شخصي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و به آن حضرت عرض كرد: من فقير هستم و چيزي ندارم. حضرت فرمودند: صدقه بده. عرض كرد: يا رسول الله، ندارم. حضرت فرمودند: قرض كن، و صدقه بده. او نيز صدقه داد و گره از كارش گشوده شد. با اين كار هم مشكل دنيايش بر طرف شد و هم ثوابي براي آخرت ذخيره كرد. البته، كار خير را نبايد با منت گذاشتن از بين برد. اگر كسي پول هنگفتي براي خودش در بانك پس انداز كند آيا درست است كه بر ديگران منت گذارد؟ اين كار خنده آور و مضحكي است. آن كه براي ديگران كار خيري انجام مي دهد و به دنبال آن بر آنها منت مي گذارد، كار مضحكي انجام داده است. هم چنان كه بارها اشاره شد ايجاد ملكه در وجود انسان نياز به تكرار فراوان دارد، بايد بر نفس فشار آورد تا رام شود نفس بسيار سركش است و حتي بعد از آن كه رام شد گاهي يادش مي رود و سركشي مي كند، ولي بايد به آن فشار آورد تا اگر يك بار افسارش رها شد كار خراب نشود.

صدقه

شما هر چه مي خواهيد و هر طور مي خواهيد فكر كنيد. يكي از مطالب مستندي كه نمي توان از آن چشم پوشي كرد، صدقه است.

صدقه يعني بخشش در راه خدا. براي اين بخشش، خواص بسياري ذكر شده است از جمله اينكه «مال را زياد مي كند.» (1) امام صادق (ع) به فرزندش محمد فرمود: «چهل ديناري كه از مخارج باقي مانده، صدقه بده.» او آنها را صدقه داد و ده روز نكشيد كه از جايي چهار هزار دينار براي امام صادق رسيد. (2) ديگر آنكه، صدقه، بلا و حوادث ناگوار را برطرف مي كند بنابراين شما صبح كه از خانه بيرون مي رويد به فقير كمك كنيد تا روز خود را با عملي، خداپسندانه شروع و افتتاح نماييد و به بركت آن كار نيك، گرفتاري براي شما پيش نيايد.

باكروا بالصدقة، فان البلاء لا يتخطاها (3) .

بامداد صدقه بدهيد و آن را سپر بلا كنيد، زيرا تير بلا از آن نمي گذرد.

ص: 802


1- وسائل.ج 6، ص 257.
2- بحار. ج 93، ص 134.
3- وافي.ج 6،ص 54.

صالحيه

گفته شده كه يكي از فرقه هاي زيديه نيز صالحيه است. اين فرقه منسوب به حسن بن صالح است. در حالي كه پيش از اين دانستي كه حسن بن صالح از رجال بتريه است. بنابراين وجهي ندارد كه آنها فرقه ي ديگري باشند، آري اختلاف مختصري بين حسن بن صالح و كثير النوي كه از نخستين رجال بتريه اند وجود دارد، لكن بن اندازه اي نيست كه فرقه حسن بن صالح را از فرقه ي بتريه جدا سازد. به همين علت، نوبختي در كتاب «فرق الشيعه» زيديه را اين چنين معرفي ننموده و در كتاب خود مي افزايد: آنچه ما درباره ي زيديه ذكر نموديم به كتاب هاي ملل و نحل نزديك تر است. خواننده در صورت تمايل مي تواند به كتاب هاي ملل و نحل مراجعه نمايد.

صالحيه

صالحيه نسبت به حسن بن صالح كه از رجال بتريه است مي رسد و بين او و كثيري اختلافات بسيار بود ولي در مسلك با هم قريب العقيده بوده بلكه يكي بودند كه با دو رهبر پيش مي رفتند.

صاحب الزمان كيست؟ و چه هنگام مي آيد؟

ابوحمزه گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم و پرسيدم: صاحب الأمر (يعني مهدي موعود - عليه السلام -) شمائيد؟

فرمود: نه.

گفتم: پسر شما است؟

فرمود: نه.

گفتم: پسر پسر شما است؟

فرمود: نه.

گفتم: پسر پسر پسر شما است؟

فرمود: نه.

گفتم: پس او كيست؟

فرمود: همان كسي است كه زمين را پر از عدالت مي كند، چنانكه از ستم و جور پر شده باشد، او در زمان نبودن امامان بيايد، چنانكه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در زمان نبودن رسولان مبعوث شد. (1) .

ص: 803


1- اصول كافي: ج 2 ص 141 ح 21.

صراط چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي صراط سؤال نمودم.

حضرت فرمود: صراط همان راه به سوي معرفت و شناخت خداي عزوجل است، و آن دو صراط و راه است: يكي صراط در دنيا، و يك صراط در آخرت.

و اما صراطي كه در دنيا است، امام مفترض الطاعة است، هر كس آن را در دنيا بشناسد و به او اقتدا كند بر صراطي كه پلي است روي جهنم در آخرت به سلامتي عبور خواهد كرد.

و هر كس او را در دنيا نشناسد پاي او روي صراط خواهد لغزيد، و به جهنم خواهد افتاد. (1) .

ص: 804


1- بحارالأنوار: ج 8 ص 66 ح 3.

صداي قرائت در نماز شب

علي بن اسباط از عموي خود يعقوب بن سالم روايت كرده است كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم آيا جايز است شخصي كه (براي نماز شب) برمي خيزد صداي خود را به قرائت قرآن بلند كند؟

حضرت فرمود: سزاوار است براي مرد هنگامي كه نماز شب مي خواند صداي خود را بلند كند تا خانواده اش بشنود تا اينكه كسي برخيزد و حركت كننده اي حركت كند. (1) .

ص: 805


1- علل الشرايع: ج 2 ص 53، بحارالأنوار: ج 82 ص 79 ح 18.

صلاح است مريض سيب بخورد؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: اگر مريضي اشتها كرد سيب بخورد، در حالي كه نهي شده است از خوردنش آيا صلاح است بخورد؟

حضرت فرمود: مبتلايان به تب را سيب بخورانيد، زيرا هيچ چيز نافع تر از سيب نيست (1) .

ص: 806


1- طب الائمه: ص 63، بحارالأنوار: ج 59 ص 101 ح 26.

صالح بن محمد الحجازي

زنديق گفت: اي حكيم؛ چه مي گوئي درباره ي كسي كه مي گويد: تدبير اين جهان توسط ستارگان هفتگانه صورت مي گيرد؟

امام - عليه السلام - فرمود: اينان نياز دارند دليل بياورند كه آن جهان بزرگتر و اين جهان كوچكتر به تدبير و ستارگاني است كه در فلك مي چرخند و با گردش او مي گردند، و با اينكه خسته اند اما وقفه اي ندارند. و مدام در حركت و سير بي توقفند.

سپس حضرت فرمود: هر ستاره اي از آنها مأمور است و تحت تدبير (و در روايت ديگر: براي هر كدام از اين ستارگان مأموري است و مدبري)، پس تمامي اين ستارگان به منزله ي بردگاني هستند كه تحت امر و نهي ديگري هستند. و چنانچه اين ستارگان قديم و ازلي بود اين چنين از حالي به حالي ديگر تغيير پيدا نمي كردند.

زنديق گفت: پس به آنهايي كه قايل به طبايع هستند (چه مي گوئيد؟) (يعني اين موجودات و حالات آنها تحت تأثير طبائع چهارگانه يعني حرارت و برودت و رطوبت و يبوست صورت مي گيرد، و اعتقاد به وجود صانع ماوراي آنها نيستند).

حضرت فرمودند: درباره ي كسي كه مالك امر بقاي خود نيست و نمي تواند حوادث را از خود دور سازد، و شب و روز آن را تغيير مي دهد نمي تواند پيري را از خود دور سازد، و اجل را از خود دفع نمايد، چه مي گوئي؟ و با آن چه مي كني؟ (1) .

ص: 807


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

صبر امام صادق

اسماعيل كه پسر بزرگ امام صادق بود، از دنيا رفت. امام صادق (ع) با كمال خوشرويي از مردمي كه براي تعزيت آمده بودند، پذيرايي فرمود، به قدري كه مورد تعجب شد. از حضرت در اين مورد سؤال نمودند، آن بزرگوار فرمودند: «بايد تسليم امر خداوند بود.» (1) در مصيبت ديگري فرمودند: «ما اهل بيت قبل از مصيبت، فعاليت خود را انجام مي دهيم؛ ولي چون مصيبت آمد، راضي و تسليم تقدير الهي هستيم.» (2) .

ص: 808


1- بحار قديم ج 11 ص 83.
2- كافي ج 3 ص 225 - بحار ج 47 ص 49.

صفات آمر به معروف و ناهي از منكر

انما يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال:

1- عالم بما يأمر، عالم بما ينهي،

2- عادل فيما يأمر، عادل فيما ينهي،

3- رفيق بما يأمر، رفيق بما ينهي. (1) .

كسي امر به معروف و نهي از منكر مي كند كه در او سه ويژگي باشد:

1- به آنچه امر كند دانا باشد و بدانچه نيز نهي كند دانا باشد،

2- در آنچه امر كند عادل باشد و در آنچه نيز نهي كند عادل باشد،

3- به آنچه امر كند با نرمش امر كند و بدانچه نيز نهي كند با نرمش نهي كند.

ص: 809


1- تحف العقول، ص 358.

صله رحم و آثار آن

ان صلة الرحم و البر ليهونان الحساب و يعصمان من الذنوب فصلوا اخوانكم و بروا اخوانكم و لو بحسن السلام و رد الجواب. (1) .

به راستي كه صله ي رحم و نيكوكاري، حساب را آسان كند و از گناهان جلوگيري نمايد، پس با برادران خود صله ي رحم و نيكي كنيد، گر چه به نيكو سلام دادن و جواب سلام باشد.

ص: 810


1- تحف العقول، ص 376.

صفات مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن در دين نيرومند است و نرمي را با دورانديشي توأم كرده است و ايماني همراه با يقين دارد. (1) .

ص: 811


1- بحار: 67 / 271 / 3، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22923.

صفات زشت نامردي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه عرض كرد: آيا خلايق همه در شمار مردمند؟ فرمودند: از شمار آنان بيفكن كسي را كه مسواك نمي زند، كسي كه در جاي تنگ چهار زانو مي نشيند، كسي كه به چيزهايي بي ربط و بيهوده مي پردازد، كسي كه در موضوعاتي كه نمي داند بحث و مجادله مي كند، كسي كه بي جهت خود را در بستر بيماري مي اندازد، كسي كه بدون مصيبتي سر و وضعش ژوليده و پريشان باشد، كسي كه با ياران خود درباره ي حقيقتي كه همه آنها بر آن هم دستانند مخالفت مي كند، كسي كه به مفاخر پدران خود ببالد اما از كارهاي نيك و شايسته آنان بي بهره باشد، چنين كسي به خلنگ مي ماند كه پوسته هاي آن لايه لايه برداشته شود تا به مغزش برسد و نيز چنان است كه خداي عزوجل فرموده است: (اينان نيستند مگر مانند چهارپايان و بلكه آنان گمراهترند. (1) .

ص: 812


1- خصال: 409 / 9، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20888.

ض

ضمانت بهشت براي همسايه ي ابوبصير

ابن شهرآشوب از ابوبصير روايت كرده كه گفت:

من همسايه اي داشتم كه از اعوان سلطان جور بود و مالي به دست آورده و كنيزان مغنيه گرفته بود و پيوسته انجمني از جماعت اهل لهو و لعب و عيش و طرب مي آراست و شراب مي خورد و مغنيات براي او مي خواندند و من به جهت مجاورت با او، پيوسته در اذيت و صدمه بودم از شنيدن منكرات. لاجرم چند دفعه به سوي او شكايت كردم، گوش نداد. بالاخره در اين باب اسرار و مبالغه ي بي حد كردم، جواب گفت مرا كه: اي مرد، من مردي هستم مبتلا و اسير شيطان و هواي نفس، و تو مردي هستي معافي. پس اگر حال مرا عرضه داري خدمت صاحبت (يعني حضرت صادق عليه السلام)، اميد مي رود كه خدا مرا از بنده نفس و هوي نجات دهد.

كلام آن مرد در من اثر كرد، پس صبر كردم تا گاهي كه از كوفه به مدينه رفتم. چون خدمت امام شرفياب شدم، حال همسايه را براي آن جناب نقل كردم. فرمود: گاهي كه به كوفه برگشتي آن مرد به ديدن تو مي آيد، پس به او بگو كه جعفر بن محمد مي گويد منكرات الهي را ترك كن تا من ضامن تو شوم و براي تو از خدا بهشت را ضمانت كنم.

پس چون به كوفه مراجعت كردم و مردمان به ديدن من آمدند، آن مرد نيز به ديدن من آمد. چون خواست برود، من او را نگاه داشتم تا آنكه منزلم از واردين خالي شد. پس گفتم او را: اي مرد، همانا من حال تو را به جانب امام صادق عليه السلام عرضه كردم، فرمود كه او را سلام برسان و بگو ترك كند آن حال خود را، و من ضامن مي شوم بهشت را براي او.

آن مرد از شنيدن اين كلمات گريست و گفت: تو را به خدا سوگند جعفر بن محمد عليه السلام چنين گفت؟

من قسم ياد كردم كه چنين فرمود، گفت: همين بس است مرا.

اين بگفت و برفت. پس چند روز كه گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبيد. چون در خانه ي او رفتم، ديدم برهنه در پشت در است و مي گويد: اي ابوبصير، آنچه در منزل خود از اموال داشتم، بيرون كردم و الان برهنه و عريانم چنانكه مشاهده مي كني.

چون حال آن مرد را ديدم، نزد برادران ديني خود رفتم و از براي او لباس جمع كردم و او را با آن پوشانيدم. چند روزي نگذشت كه باز به سوي من فرستاد كه: من مريض شده ام، به نزد من بيا.

پس من پيوسته نزد او مي رفتم و مي آمدم و معالجه مي كردم او را تا گاهي كه مرگش در رسيد. من بر بالين او نشسته بودم و او مشغول جان كندن بود كه ناگاه بيهوشي او را عارض شد. چون به هوش آمد، گفت: اي ابوبصير، حضرت جعفر بن محمد عليه السلام به عهد خود وفا كرد براي من به آنچه فرموده بود.

اين بگفت و دنيا را وداع نمود.

پس از مردن او چون به سفر حج رفتم، همين كه به مدينه رسيدم، خواستم خدمت امام خود برسم. در خانه استيذان نمودم و داخل شدم. چون داخل خانه شدم، يك پايم در دالان بود و يك پايم در صحن خانه كه حضرت صادق عليه السلام از داخل اطاق مرا صدا زد: اي ابوبصير، ما وفا كرديم براي رفيقت آنچه را كه ضامن شده بوديم. (1) .

ص: 813


1- منتهي الآمال، ج 2، صص 247 و 248.

ضمانت خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تو (مفضل) را به ترس از خدا سفارش مي كنم؛ زيرا خداوند ضمانت كرده است كه هر كس از او پروا كند وي را از وضعي كه خوش ندارد به وضعي كه خوش دارد درمي آورد و از جايي كه گمان نمي برد روزيش مي دهد.؟ (1) .

ص: 814


1- كافي 8 / 49 / 9 ميزان الحكمه: ج 14، ح 21792.

ط

طاهر

يكي ديگر از غلامان آن حضرت طاهر است كه درباره ي او چيز زيادي گفته نشده است، جز اين كه او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده اند. همان گونه كه درباره ي صباح نيز گفته شد، اين افتخار بيانگر توفيق و سعادت وي در شنيدن و نقل سخنان و احاديث امام عليه السلام است كه خود بر معرفت و شناخت او نسبت به امام و مولاي خود دلالت دارد. گويا وي همان كسي است كه نقل كرده: امام صادق عليه السلام به فرزند خود عبدالله، به سبب عمل خلافي كه انجام داده بود عتاب و تندي نمود.

طبقي از خرما

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كم خرجي و آسان زايي از بركت زن، و سنگيني مخارج و هزينه و دشوارزايي از شومي اوست.

و از قبيصة روايت كرده كه گفت:

با حضرت صادق عليه السلام بودم، ناگهان از نظرم غايب شده، سپس بازگشت در حالي كه طبقي از خرما در دستهاي مباركش بود.

طاعت و عبادت

ماه هاي رجب، شعبان و رمضان بر ماه هاي ديگر برتري دارند و در روايات تعابيري هست كه شوق و رغبت بيشتري براي طاعت و عبادت در اين ماه ها به وجود مي آورد در اين ماه ها مي توان خود را به گونه اي از لحاظ معنوي تقويت كرد كه اثر آن تا نه ماه ديگر سال بر جاي بماند. مي توان در اين سه ماه براي بقيه سال به قدر امكان نيرو ذخيره نمود و كاهلي در اين ماه ها ضربه بزرگي به انسان خواهد زد.

در كافي و بحار روايتي نقل شده كه در آن آمده است: «أغلق بابك فان الشيطان لا يفتح بابا (1) ؛ در نفس خود را ببند؛ زيرا شيطان در بسته اي را نمي گشايد». شيطان يك دزد است - البته، دزد ايمان - و دزد از در بسته وارد نمي شود، اما اگر كسي از بستن در خانه غفلت كرد و در را باز گذاشت دزد وارد مي شود و در صورت ورود دزد به خانه اي كه در آن باز است صاحبخانه نبايد كسي به جز خودش را ملامت كند. البته دزد هم بي تقصير نيست، اما صاحبخانه است كه اسباب ورود دزد را فراهم ساخته است. اين سه ماه فرصت مناسبي براي تحقق اين سفارش ارزشمند و ديگر تعاليم ناب اهل بيت عليهم السلام است. در اين سه ماه فرصت براي عبادت و خودسازي بيشتر از ايام ديگر سال مهيا است. طاعت و عبادت در همه ايام سال ممدوح است و به وقت خاصي اختصاص ندارد، اما در اين ماه ها بازار عبادت داغ تر است. كاسب در طول سال به كسب و خريد و فروش اشتغال دارد، اما در بعضي از ايام و ماه ها كه بازار خريد و فروش داغ تر است، سود بيشتري مي برد. در زمستان و فصل سرما بازار لباس هاي زمستاني، و در تابستان بازار جنس هاي تابستاني رونق دارد و همين طور اجناس ديگر هر كدام فصلي دارند. سه ماه رجب و شعبان و رمضان نيز فصل عبادت است. در بحار و كتاب هاي ديگر فضيلت ماه رجب و رمضان و اين كه كدام يك از اين ماه ها بر ديگري فضيلت بيشتري دارد بررسي شده است. در روايتي كه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داده شده ماه رجب با فضيلت ترين ماه معرفي شده و از طرف ديگر چندين (2) روايت مبني بر افضل بودن ماه رمضان نسبت به ديگر ماه هاي سال وارد شده است. اصل اين بحث كه كدام يك از اين ماه ها افضل است مهم نيست. مهم غنيمت شمردن فرصت در اين ماه ها است. انسان بايد در اين ماه ها و در اين فرصت طلايي، خود را بيش از پيش آماده اطاعت نمايد و اين كار آساني نيست.

ص: 815


1- كافي، ج 6، ص 532؛ بحارالانوار، ج 73، ص 177.
2- در اين زمينه نك: وسائل الشيعه، ج 10، ص 313؛ بحارالانوار، ج 55، ص 376 و نيز ج 87، ص 362؛ علل الشرايع، ج 1، ص 268.

طبيعي يا اكتسابي

اخلاق و عادات نيكي كه در انسان هست، يا ذاتا آنها را دارد يا اينكه ذاتا نداشته و در خود به وجود آورده است. حال بايد ديد برتري با كداميك از آنهاست؟

الخلق خلقان: احدهما نية و الآخر سجية قيل فايهما افضل؟ قال: النية، لأن صاحب السجية مجبول علي امر لا يستطيع غيره. و صاحب النية يتصبر علي الطاعة تصبرا فهذا افضل. (1) .

خوي نيكو بر دو قسم است، اكتسابي و طبيعي. پرسيدند: «كدام بهتر است؟» امام صادق (ع) فرمود: «اكتسابي. چه دارنده ي خوي طبيعي، طبيعت وي آن است و نمي تواند غير آن را داشته باشد. ولي دارنده ي خوي اكتسابي، خود را به داشتن آن خوي وادار كرده و بر طاعت خدا تحمل مي كند. پس اين برتر است.» .

ص: 816


1- تحف. ص 373.

طواف چگونه آغاز شد؟

ابن ابوعمير از برخي از اصحاب ما روايت كرد كه از يكي از دو امام همام (امام باقر يا امام صادق - عليهماالسلام -) درباره ي كيفيت و تاريخچه ي آغاز طواف دور خانه ي كعبه سؤال شد.

حضرت فرمود: همانا خداوند متعال هنگامي كه خواست آدم را بيافريند به ملائكه فرمود: (اني جاعل في الأرض خليفة) (1) «همانا من در روي زمين، جانشيني (نماينده اي) قرار خواهم داد».

دو فرشته از ميان فرشتگان عرضه داشتند: (أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء) (2) «(پروردگارا؛) آيا كسي را در آن قرار مي دهي كه فساد و خونريزي كند»؟!

اينجا بود كه حجابهائي ميان آن دو (ملك) و خداي متعال قرار گرفت، در حالي كه نور خداي تبارك و تعالي براي فرشتگان آشكار بود.

هنگامي كه آن حجابها ميان آن دو (ملك) و ميان نور خداي متعال حايل شد دانستند كه خداوند از كلامشان به غضب درآمده است، لذا به فرشتگان گفتند: چه كنيم و چگونه توبه كنيم (تا خداوند توبه ي ما را قبول كند، و از گناه ما درگذرد).

گفتند: ما براي شما توبه اي نمي بينيم مگر اينكه به عرش (الهي) پناه ببريد.

حضرت فرمود: آنها به عرش (خدا) پناه بردند، تا اينكه خداوند - عزوجل - توبه ي آنها را قبول فرمود. و حجابهاي ميان آنها و نور خدا كنار رفت.

و (بعد از آن) خداوند اراده فرمود (كه در زمين نيز) به چنين عبادتي (يعني طواف و پناه به عرشش) او را عبادت كنند، لذا خانه ي كعبه را در زمين قرار داد، و بر بندگان واجب نمود تا دور خانه ي كعبه طواف كنند.

و بيت معمور (خانه ي آباد) را در آسمان ايجاد نمود، كه هر روز هفتاد هزار فرشته به آن حج مي كنند، و ديگر نوبت آنها نمي شود تا روز قيامت. (3) .

ص: 817


1- سوره ي بقره آيه ي 30.
2- سوره ي بقره آيه ي 30.
3- علل الشرايع: ص 402، بحارالأنوار: ج 96 ص 31 ح 6.

طبقات متوسط جامعه

و نيز حضرت فرمودند:

بر شما باد همتايان خود از مردم و طبقات متوسط جامعه؛ زيرا كه معادن جواهر را در ميان اينان مي يابيد. (1) .

ص: 818


1- مستدرك الوسايل: 12 / 310 / 14167، همان، همان، 20858.

طبقات سه گانه مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم سه طبقه اند: طبقه اي از مايند و ما از آنان هستيم، طبقه اي به واسطه ي ما خود را آراسته مي كنند (با چسباندن خود به ما براي خويش كسب وجهه و آبرو مي كنند) و طبقه اي هم به نام ما يكديگر را مي خورند. (1) .

و نيز فرمودند:

مردم سه دسته اند: ناداني كه از آموختن سر باز مي زند، دانايي كه علم و دانشش او را نزار كرده است و خردمندي كه براي دنيا و آخرتش كار مي كند. (2) .

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، فرمودند:

مردان سه دسته اند: يكي از مال و ثروت برخوردار است، يكي از جاه و مقام و ديگري از زبان (و سخنوري) و اين برترين آنهاست. (3) .

ص: 819


1- مشكاه الانوار: 63، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20878.
2- تحف العقول: 324، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20880.
3- خصال: 116، همان، همان، 20881.

ظ

ظلم منصور بر امام صادق

روزي منصور در قصر حمراي خود نشست، و هر روز كه در آن قصر شوم مي نشست آن روز را روز ذبح مي گفتند، زيرا كه نمي نشست در آن عمارت مگر براي قتل و سياست، و در آن ايام حضرت صادق عليه السلام را از مدينه طلبيده بود و آن حضرت داخل شده بود. چون شب شد و بعضي از شب گذشت، ربيع حاجب را طلبيد و گفت: قرب و منزلت خود را نزد من مي داني و آن قدر تو را محرم خود گردانيده ام كه بسيار است تو را بر رازي چند مطلع مي گردانم كه آنها را از اهل حرم خود پنهان مي دارم.

ربيع گفت: اينها از وفور اشفاق خليفه است نسبت به من، و من نيز در دولتخواهي تو مانند خود كسي را گمان ندارم.

گفت: چنين است. مي خواهم در اين ساعت بروي و جعفر بن محمد را در هر حالتي كه بيابي، بياوري و نگذاري كه هيئت و حالت خود را تغيير دهد.

ربيع گفت كه بيرون آمدم و گفتم: انا لله و انا اليه راجعون، هلاك شدم، زيرا كه اگر آن حضرت را در اين وقت به نزد منصور بياورم، با اين شدت و غضبي كه دارد، البته آن حضرت را هلاك مي كند و آخرت از دستم مي رود، و اگر مداهنه كنم و نياورم، مرا مي كشد و نسل مرا برمي اندازد و مالهاي مرا مي گيرد. پس مردد شدم ميان دنيا و آخرت، و نفسم به دنيا مايل شد و دنيا را بر آخرت اختيار كردم.

محمد پسر ربيع گفت كه چون پدرم به خانه آمد، مرا طلبيد، و من از همه ي پسرهاي او جري تر و سنگين دل تر بودم. پس گفت: برو نزد جعفر بن محمد و از ديوار خانه ي او بالا رو و بي خبر به سراي او داخل شو و بر هر حالتي كه او را بيابي، بياور.

پس آخر شب به منزل آن حضرت رسيدم و نردباني گذاشتم و به خانه ي او بي خبر درآمدم، ديدم كه پيراهني پوشيده و دستمالي بر كمر بسته و مشغول نماز است. چون از نماز فارغ شد، گفتم: بيا كه خليفه تو را مي طلبد.

گفت: بگذار دعا بخوانم و جامه بپوشم.

گفتم: نمي گذارم.

فرمود: بگذار بروم غسلي بكنم و مهياي مرگ گردم.

گفتم: مرخص نيستم و نمي گذارم.

پس آن مرد پير ضعيف را كه زياده از هفتاد سال از عمرش گذشته بود، با يك پيراهن و سر و پاي برهنه از خانه بيرون آوردم. چون پاره اي راه آمد، ضعف بر او غالب شد و من رحم كردم بر او و او بر استر خود سوار كردم. چون به در قصر خليفه رسيدم، شنيدم كه با پدرم مي گفت: واي بر تو اي ربيع! دير كرد و نيامد.

پس ربيع بيرون آمد، چون نظرش بر امام عليه السلام افتاد و او را با اين حالت مشاهده كرد، گريست زيرا كه ربيع اخلاص بسيار به خدمت حضرت داشت و آن بزرگوار را امام زمان مي دانست. حضرت فرمود: اي ربيع، مي دانم كه تو به جانب ما ميل داري، اين قدر مهلت بده كه دو ركعت نماز به جا بياورم و با پروردگار خود مناجات كنم.

ربيع گفت: آنچه خواهي بكن.

آنگاه به نزد منصور برگشت، و او مبالغه مي كرد از روي غضب كه جعفر را زود حاضر كن. پس حضرت دو ركعت نماز كرد و زمان طويلي با داناي راز عرض نياز كرد و چون فارغ شد، ربيع دست آن حضرت را گرفت و داخل ايوان كرد، پس در ميان ايوان نيز دعايي خواند. چون امام عصر را به اندرون قصر برد و نظر منصور بر آن حضرت افتاد، از روي خشم گفت: اي جعفر، تو ترك نمي كني حسد خود را بر فرزندان عباس، و هر چند سعي مي كني در خرابي ملك ايشان، فايده نمي بخشد.

حضرت فرمود: به خدا سوگند اينها كه مي گويي هيچ يك را نكرده ام.

سپس مطالبي بين منصور و امام صادق عليه السلام رد و بدل شد و هر چند آن حضرت اين سخنان و ادعاي منصور را كه آن حضرت به اهل خراسان نامه نوشته است تا بيعت خود با خليفه را بشكنند رد مي كرد و جواب مي داد، غضب منصور زياده مي شد و شمشير را به قدر يك شبر از غلاف كشيد.

ربيع گفت كه چون ديدم منصور دست به شمشير دراز كرد، بر خود لرزيدم و يقين كردم كه آن حضرت را شهيد خواهد كرد. پس شمشير را در غلاف كرد و گفت: شرم نداري كه در اين سن مي خواهي فتنه به پا كني كه خونها ريخته شود؟

حضرت فرمود: به خدا قسم كه اين نامه ها را من ننوشته ام و خط و مهر من در اينها نيست و برمن افترا كرده اند.

پس منصور باز شمشير را به قدر يك زراع از غلاف كشيد. در اين مرتبه عزم كردم كه اگر مرا امر كند به قتل آن حضرت، من شمشير را بگيرم و بر خودش بزنم هر چند باعث هلاك من و فرزندان من گردد، و توبه كردم از آنچه پيشتر در حق آن حضرت اراده كرده بودم. پس منصور باز آتش غضبش مشتعل گرديد و شمشير را تمام از غلاف كشيد، و آن حضرت نزد او ايستاده بود و مترصد شهادت بود و عذر مي فرمود و منصور قبول نمي نمود. پس منصور ساعتي سر به زير افكند و سر برداشت و گفت: «راست مي گويي» و با من خطاب كرد كه: اي ربيع، حقه ي غاليه ي مخصوص مرا بياور.

چون آوردم، حضرت را نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشانيد و از آن غاليه محاسن مبارك آن حضرت را خوشبو گردانيد و گفت: بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر را بر آن سوار كن و ده هزار درهم به او عطا كن و همراه او برو تا به منزل او، و آن حضرت را مخير گردان ميان آنكه با ما باشد با نهايت حرمت و كرامت و يا برگشتن به مدينه ي جد بزرگوار خود.

ربيع گفت كه من شاد بيرون آمدم و متعجب بودم از آنچه منصور اول در باب آن حضرت اراده داشت و آنچه آخر به عمل آورد. چون به صحن قصر رسيدم، گفتم: يابن رسول الله، من متعجبم از آنچه او اول براي شما در خاطر داشت و آنچه آخر در حق شما به عمل آورد، و من مي دانم كه اين اثر آن دعا بود كه بعد از نماز خواندي و آن دعاي ديگر كه در ايوان تلاوت فرمودي...

ربيع گفت كه چون به نزد خليفه برگشتم و خلوت شد، گفتم: ايها الامير، ديشب از شما حالتهاي غريب مشاهده كردم. در اول حال با آن شدت و غضب جعفر بن محمد را مي طلبيدي، و به مرتبه اي تو را در غضب ديدم كه هرگز چنين غضبي در تو مشاهده نكرده بودم تا آنكه شمشير را به قدر يك شبر از غلاف كشيدي و باز به قدر يك زراع كشيدي و بعد از آن شمشير را برهنه كردي و بعد از آن برگشتي و او را تعظيم و اكرام نمودي و از حقه ي غاليه ي مخصوص خود كه فرزندان خود را به آن خوشبو نمي كني، او را خوشبو كردي و اكرامهاي ديگر نمودي و مرا به مشايعت او مأمور ساختي. سبب اينها چه بود؟

منصور گفت: اي ربيع، من رازي را از تو پنهان نمي كنم وليكن بايد كه اين سر را پنهان داري كه به فرزندان فاطمه و شيعيان ايشان نرسد كه موجب مزيد مفاخرت ايشان گردد، بس است ما را آنچه از مفاخر ايشان در ميان مردم مشهور است.

پس گفت: هر كه در خانه هست، بيرون كن.

چون خانه را خلوت كردم و به نزد او برگشتم. گفت: به غير از من و تو و خدا كسي در اين خانه نيست. اگر يك كلمه از آنچه با تو مي گويم از كسي بشنوم، تو را و فرزندان تو را به قتل مي رسانم و اموال تو را مي گيرم.

پس گفت: اي ربيع، در وقتي كه او را طلبيدم، مصر بودم بر قتل او و بر آنكه از او عذري قبول نكنم. چون در مرتبه ي اول قصد قتل او كردم و شمشير را يك شبر از غلاف بيرون كشيدم، حضرت رسالت صلي الله عليه و آله براي من متمثل شد و ميان من و او حايل گرديد در حالي كه دستها را گشوده بود و آستينهاي خود را بالا زده بود و رو ترش كرده بود و از روي خشم به سوي من نظر مي كرد؛ من به آن سبب شمشير را در غلاف برگردانيدم. چون در مرتبه ي دوم اراده كردم و شمشير را بيشتر از اول از غلاف كشيدم، ديدم كه باز حضرت رسول صلي الله عليه و آله نزد من متمثل شد نزديك تر از اول، و خشمش زياده بود و چنان بر من حمله كرد كه اگر من قصد قتل جعفر مي كردم او قصد قتل من مي كرد؛ به اين سبب شمشير را باز به غلاف بردم. در مرتبه ي سوم جرأت كردم و گفتم اينها از افعال جن مي بايد باشد و پروا نمي بايد كرد، و شمشير را تمام از غلاف كشيدم. در اين مرتبه ديدم كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله نزد من متمثل شد دامن بر زده و آستينها را بالا بسته و برافراخته گرديده، و چنان نزديك من آمد كه نزديك شد دست او به من برسد؛ به اين جهت از آن اراده برگشتم و او را اكرام كردم. و ايشان فرزندان فاطمه اند و جاهل نمي باشد به حق ايشان مگر كسي كه بهره اي از شريعت نداشته باشد. زنهار مبادا كسي اين سخنان را از تو بشنود. (1) .

ص: 820


1- منتهي الآمال، صص 285 - 281.

ظاهر شدن طلا از زمين

روايت شده است: امام صادق (عليه السلام) با عده اي از اصحاب خود در جايي جمع شده بودند كه امام صادق (عليه السلام) به آنها فرمود: «خزانه هاي زمين و كليدهاي آنها در دستان ماست و اگر بخواهم با يكي از دو پاي خود اشاره مي كنم كه اي زمين! آنچه طلا در تو هست، بيرون بريز در همان لحظه بيرون مي ريزد».

سپس امام با يكي از دو پاي مباركش به زمين اشاره اي كرد، زمين مقداري شكافته شد بعد از آن دست برد و شمش طلايي از زمين بيرون آورد كه اندازه ي آن يك وجب بود.

حضرت فرمود: «در شكاف زمين خوب نگاه كنيد» اصحاب به شكاف زمين نگاه كردند، ديدند تعداد بسيار زيادي، شمش طلا روي هم انباشته شده است و درخشش فوق العاده اي از آنها ساطع مي شود.

يكي از اصحاب به امام عرض كرد: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) خدا اين همه به شما عطا كرده است در حالي كه شيعيان شما محتاج اند؟! حضرت فرمود: «بدرستي كه حق تعالي، جمع خواهد كرد، براي ما و شيعه ي ما، دنيا و آخرت را و داخل خواهد كرد، ايشان را در جنات نعيم و داخل خواهد كرد، دشمن ما را در جهنم».

ظاهر شدن نوري درخشنده و صفحه هايي از طلاي سرخ

داود رقي مي گويد: من به خاطر قرضي كه بر عهده داشتم بسيار ناراحت و غمگين بودم. امام صادق عليه السلام به من فرمود: «چه شده است؟! مي بينم رنگت تغيير كرده است.»

گفتم: «قرضي بزرگ بر عهده دارم كه رسوا كننده است و من تصميم گرفته ام كه براي اداء قرضم به كشتي سوار شوم به سند، نزد برادرم بروم.»

حضرت فرمود: «هرگاه خواستي بروي، برو.»

گفتم: «از خطرها و هولهاي دريا مي ترسم.»

حضرت فرمود: «آن خدائي كه ترا در خشكي حفظ مي كند در دريا نيز ترا حفظ مي كند.اي داود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد و ميوه ها نمي رسيد و درختها سبز نمي گشت.»

پس من سوار كشتي شدم و سير كرديم و صد و بيست روز در حال حركت بوديم تا اينكه به ساحل رسيديم در همانجائي كه خدا مي خواست.

پس از كشتي بيرون آمدم و اين وقت پيش از زوال جمعه بود و آسمان را ابر گرفته بود. پس ناگهان از آسمان تا روي زمين، نوري درخشنده ظاهر شد، سپس صدائي آهسته به گوشم رسيد كه: «اي داود! اين وقت، زمان قضاي دين تو است، سر بلند كن كه سالم ماندي.»

سر خود را بلند كردم، باز ندائي به من رسيد كه: «به پشت آن پشته ي سرخ برو.»چون به آنجا رفتم، ديدم صفحه هائي از طلاي سرخ در آنجا است كه يك طرفش صاف، و در جانب ديگرش اين آيه ي شريفه نوشته شده است:

«هذا عطاءنا فامنن او امسك بغير حساب.» (1) يعني: اين بخشش ما است به تو، پس عطا كن از آن بر هر كسي كه خواهي با منع كن آن را از هر كسي كه مي خواهي كه حسابي بر تو نيست. پس از آن طلاها برداشتم و قيمت آنها بقدري زياد بود كه به شمار نمي آمد. با خود گفتم: «با آن كاري نمي كنم تا به مدينه بروم.»

پس به مدينه بازگشتم و بر امام صادق عليه السلام وارد شدم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اي داود! عطاء ما به تو، آن نوري بود كه برايت درخشيد نه آن طلايي كه آن را يافتي ولكن آن برايت گوارا باد، آن عطائي است براي تو از طرف پروردگار كريم، پس خدا را حمد كن.»

من آن زماني را كه از كشتي بيرون آمدم را به معتب - خادم امام صادق عليه السلام - گفتم و پرسيدم: «آن حضرت در آن وقت كه من از كشتي بيرون آمدم چه مي كرد؟»

او گفت: «آن وقتي كه تو مي گويي، امام صادق عليه السلام، با اصحابش (كه از جمله ي اصحاب ايشان، خيثمه و حمران و عبدالاعلي بودند) به صحبت مشغول بود و مثل آنچه كه ذكر كردي را بيان مي فرمود.»

پس چون وقت نماز شد، حضرت صادق عليه السلام برخاست و با اصحاب، نماز بجاي آورد. من از آن جماعت نيز سؤال كردم و ايشان نيز همين حكايت را برايم نقل كردند. (2) .

ص: 821


1- سوره ي ص آيه ي 39.
2- خرايج.

ظاهر كردن دريا و كشتي هايي از نقره در زمين

ابوبصير مي گويد: روزي در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم. آن حضرت پاي مباركش را بر زمين زد، ناگهان ديدم (در بعد ملكوتي) دريائي ظاهر شد و كشتي هايي از نقره در كنار آن دريا قرار دارند.

امام صادق عليه السلام به يكي از آن كشتيها سوار شدند و مرا نيز سوار كردند رفتيم تا به محلي رسيديم كه در آنجا خيمه هايي از نقره زده بودند.

حضرت داخل هر يك از آن خيمه ها شدند و بيرون آمدند. سپس فرمود: «آن خيمه اي كه اول داخل شدم خيمه ي رسول خدا صلي الله عليه و اله بود. خيمه ي دوم از حضرت امير المؤمنين عليه السلام و سومي خيمه ي حضرت فاطمه عليهاالسلام و چهارمي مال حضرت خديجه عليهاالسلام و پنجمي از امام حسن عليه السلام و ششمي از حضرت امام حسين عليه السلام و هفتم از حضرت علي بن الحسين عليهما السلام و هشتم از پدرم و نهمي به من تعلق دارد و هر يك از ما كه از دنيا برود خيمه اي دارد كه در آنجا ساكن مي شود. (1) .

ص: 822


1- عين الحيات.

ظاهر شدن دريايي عجيب در داخل دريا

داود رقي مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مرد پيري پيش آن حضرت آمد و گفت: «اي فرزند رسول خدا! به من خبر ده كه علم شما به كجا رسيده است؟»

حضرت فرمود: «سؤال شما به چه رسيده است؟»

او گفت: «به من خبر بده از اين دريا و بگو كه در آن چيست؟»

حضرت فرمود: «دوست داري بشنوي يا ببيني؟»

گفت: «دوست داريم ببينم.»

پس امام صادق عليه السلام با قضيبي (1) كه در دست داشت برخاست و رفتيم تا به كنار دريا رسيديم. آن حضرت،قضيب را به دريا زد و. گفت: «اي درياي موج زننده و اطاعت كننده از پروردگار خود! براي ما ظاهر كن آن چه را كه در تو مي باشد.»

پس دريا شكافته شد و درياي ديگر پيدا شد كه سفيدتر از برف و نرمتر از مسكه و شيرين تر از عسل بود. من گفتم: «جانم فداي تو باد اين آب براي كيست؟»

حضرت فرمود: «براي قائم عليه السلام و اصحاب وي مي باشد، بدرستي كه قائم عليه السلام اين آب كه بر روي زمين است را غايب گرداند تا از آن هيچ نيابد، آن گاه به خدا تضرع كنند، پس براي ايشان اين آب را ظاهر گرداند تا از آن بياشامند.»

در اين هنگام به آسمان نگاه كردم، اسباني با زين و لجام و بال مشاهده كردم. عرض كردم: «فداي تو شوم اين اسبان براي كيست؟»

حضرت فرمود: «بيا قائم آل محمد صلي الله عليه و اله و اصحابش.»

عرض كردم: «آيا مي شود كه من نيز بر اين اسبان بنشينم؟»

حضرت فرمود: «اگر از ياران او باشي مي نشيني.»

گفتم: «آيا مي توانم از آن آب بياشامم.»

حضرت فرمود: «اگر شيعه ي او باشي مي آشامي.»

سپس بار ديگر، قضيب را به دريا زد و دريا به حال اول خود بازگشت. (2) .

ص: 823


1- شاخه ي قطع شده ي درخت يا شمشير بسيار تيز.
2- خلاصة الأخبار.

ظاهر شدن حضرت رسول براي دفاع از امام صادق

روزي منصور ملعون در قصر سرخ خود نشست، و هر روز كه در آن قصر شوم مي نشست به آن روز، روز ذبح مي گفتند، زيرا در آنجا نمي نشست مگر براي قتل و سياست. در آن ايام، حضرت صادق عليه السلام را از مدينه طلبيده بود و آن حضرت آنجا بود.

چون شب شد و مقداري از شب گذشت، منصور، ربع را طلب كرد و به او گفت: «قرب و منزلت خود را نزد من مي داني، اين قدر ترا محرم خود گردانيده ام كه ترا بر رازي مطلع مي گردانم كه آنها را از اهل حرم خود پنهان مي دارم.»

ربيع گفت: اينها از وفور رحمت و مهرباني خليفه است، نسبت به من، و من نيز در ارادت به تو و دولت خواهي تو مانند خود كسي را نمي شناسم.»

منصور گفت: «آري چنين است. حال از تو مي خواهم بروي و جعفر بن محمد را در هر حالتي كه ديدي بياوري و نگذاري كه هيئت و حال خود را تغيير بدهد.»

ربيع گفت: «بيرون آمدم و گفتم: انا لله و انا اليه راجعون، هلاك شدم، زيرا كه اگر او را در اين وقت نزد اين لعين ببرم با اين شدت غضبي كه دارد او را به قتل مي رساند و آخرت از دست من مي رود و اگر از دستورش سرپيچي كنم، مرا به قتل مي رساند و نسل مرا بر مي اندازد و مالهاي مرا مي گيرد. پس ميان دنيا و آخرت مردد شدم، نفسم به دنيا مايل شد و دنيا را بر آخرت اختيار كردم.

محمد پسر ربيع مي گويد: چون پدرم به خانه آمد مرا صدا زد. من از همه ي پسرهاي او سنگ دل تر بودم، پس گفت: «نزد جعفر بن محمد رفته و از ديوار خانه ي او بالا رو و بي خبر به جايگاه او داخل بشو، و بر هر حالتي كه او را ديدي بياور.» پس من آخر آن شب به منزل او رسيدم و نردباني گذاشتم و بي خبر به خانه ي او وارد شدم. ديدم كه آن حضرت پيراهني پوشيده و دستمالي بر كمر بسته و مشغول نماز خواندن است. چون نمازش تمام شد، گفتم: «بيا كه خليفه ترا مي طلبد.»

فرمود: بگذار دعا بخوانم و لباس بپوشم.» گفتم: «نمي گذارم.»

فرمود: «بگذار بروم و غسلي كنم و مهياي مرگ گردم.» گفتم: «اجازه ندارم و نمي گذارم.»

پس آن حضرت كه بيش از هفتاد سال از عمرش گذشته بود را با يك پيراهن و سر و پاي برهنه از خانه بيرون آوردم. چون مقداري راه آمد ضعف بر او غالب شد، من بر او رحم كردم و وي را بر استر خود سوار كردم چون به درب قصر خليفه رسيدم، شنيدم كه منصور به پدرم مي گفت، «واي بر تو اي ربيع! دير كرد و نيامد.»

پس ربيع بيرون آمد، چون نظرش بر امام صادق عليه السلام افتاد و او را بر اين حال مشاهده كرد به گريه افتاد، زيرا كه ربيع به خدمت آن حضرت ارادت داشت و آن بزرگوار را امام زمان مي دانست، حضرت فرمود: «اي ربيع! مي دانم كه تو به جانب ما ميل داري، اين قدر مهلت ده كه دو ركعت نماز بجاي بياورم و با پروردگار خود مناجات كنم.»

ربيع گفت: «آنچه مي خواهي بكن.» و به نزد آن ملعون برگشت. خليفه از شدت غضب بسيار اصرار مي كرد كه جعفر را زود حاضر كن، پس حضرت دو ركعت نماز خواند و زمان بسياري با خداوند مناجات كرد.

چون فارغ شد، ربيع دست آن حضرت را گرفت و داخل ايوان كرد، پس آن حضرت در ميان ايوان نيز دعائي خواند. چون امام عصر عليه السلام را به اندرون قصر برد و نظر آن ملعون بر آن حضرت افتاد، از روي خشم و كينه گفت: «اي جعفر! تو ترك نمي كني حسد و دشمني خود را بر فرزندان عباس، و هر چند در خرابي ملك ايشان سعي مي كني فايده نمي بخشد.»

حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه اينها كه مي گوئي هيچ يك را نكرده ام، و تو مي داني كه من در زمان بني اميه كه دشمن ترين خلق براي ما و شما بودند و با آن آزارها كه از ايشان به ما و اهل بيت ما رسيد، اين اراده نكردم و از طرف من به ايشان بدي نرسيد، حال با توجه به خويشي نسبتي و مهرباني و الطاف شما نسبت به ما و خويشان ما چرا اين كارها را انجام بدهم؟!»

پس منصور ساعتي سرش را پايين انداخت، و در آن وقت بر روي نمدي نشسته و بر بالشي تكيه داده بود و در زير خود پيوسته شمشيري مي گذاشت، پس گفت: «دروغ مي گوئي.»

بعد دست در زير تخت كرد و نامه هاي زيادي را بيرون آورد و به نزديك آن حضرت انداخت و گفت: «اين نامه هاي تو است كه به اهل خراسان نوشته اي كه بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند.»

حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه اينها افترا است، و من اينها را ننوشته ام و چنين اراده اي نكرده ام! من در جواني به اين كارها، عزم نكردم، اكنون كه ضعف پيري به من مستولي شده است چگونه اين اراده را بكنم؟! اگر مي خواهي مرا در ميان لشكر خود قرار بده تا مرگ من برسد، و بدرستي كه مرگ من نزديك شده است.»

هر چند آن امام مظلوم اين سخنان معذرت آميز را مي گفت، غضب آن ملعون بيشتر مي شد، و شمشير را مقداري از غلاف بيرون كشيد.

ربيع مي گويد: چون ديدم كه آن ملعون دست به شمشير دراز كرد بر خود لرزيدم و يقين كردم كه آن حضرت را شهيد خواهد كرد.

پس شمشير را در غلاف كرد و گفت: «شرم نداري كه دراين سن مي خواهي فتنه برپا كني كه خونها ريخته شود؟!»

حضرت فرمود: «نه! به خدا سوگند كه اين نامه ها را من ننوشته ام، و خط و مهر من در اينها نيست، و بر من افتراء بسته اند.»

پس باز آن ملعون، شمشير را به قدر يك ذراع از غلاف كشيد.

در اين مرتبه تصميم گرفتم كه اگر منصور به من دستور قتل آن حضرت را بدهد شمشير را بگيرم و بر خودش بزنم، هر چند باعث هلاك من و فرزندان من گردد، و توبه كردم از آنچه پيشتر در حق آن حضرت اراده كرده بودم.

پس آن ملعون باز آتش كينه اش مشتعل گرديد و تمام شمشير را از غلاف بيرون كشيد، و آن امام غريب مظلوم نزد آن بدبخت شوم ايستاده بود و عذر مي خواست و آن سنگ دل قبول نمي كرد.

سپس منصور، مقداري سر به زير افكند و سر برداشت و گفت: «راست مي گوئي.»

و به من خطاب كرد كه: «اي ربيع! عطر خوشبوي مخصوص مرا بياور.»

چون آن را آوردم، وي، امام صادق عليه السلام را به نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشاند و از آن عطر خوشبو، محاسن مبارك حضرت را خوشبو گرداند. سپس به من گفت: «بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر را بر آن سوار كن، و ده هزار درهم به او عطا كن و همراه او تا به منزل او برو و آن حضرت را مخير گردان ميان آنكه با ما باشد با نهايت حرمت و كرامت يا به مدينه ي جد بزرگوار خود برگردد. من شادمان بيرون آمدم و متعجب بودم از آنچه منصور در اول تصميم داشت و آنچه در آخر عمل كرد. چون به صحن قصر رسيدم گفتم: «اي فرزند رسول خدا! من متعجبم از آنچه او در اول در مورد تو تصميم داشت و آنچه در آخر در حق تو به عمل آورد، و مي دانم كه اين اثر آن دعا بود كه بعد از نماز خواندي، و آن دعاي ديگري كه در ايوان تلاوت نمودي.»

حضرت فرمود: «بلي: دعاي اول دعاي كرب و شدايد، و دعاي دوم و دعائي بود كه حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم در روز احزاب خواند.»

سپس فرمود: «اگر خوف اين نبود كه منصور آزرده شود، اين زر را به تو مي دادم، وليكن مزرعه اي كه در مدينه دارم و تو مي خواستي بيش از اين ده هزار درهم از من بخري و من به تو نفروختم، حال آن مزرعه را به تو بخشيدم.»

من گفتم: «اي فرزند رسول خدا! من از شما مي خواهم كه آن دعاها را به من تعليم فرماييد و توقع ديگري ندارم.»

حضرت فرمود: «ما اهل بيت رسالت، عطائي را كه به كسي داديم پس نمي گيريم، و آن دعاها را نيز به تو تعليم مي نمايم.»

چون در خدمت آن حضرت به خانه رفتم، دعاها را خواند و من نوشتم و مدركي براي مزرعه نوشت و به من داد.

من عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا! در وقتي كه شما را به نزد آن لعين آوردند، شما مشغول نماز و دعا شديد و آن ملعون، طپش مي كرد و تأكيد در احضار شما مي نمود، ولي هيچ اثر خوف و اضطرابي در شما نبود؟!»

امام صادق عليه السلام فرمود: «كسي كه جلالت و عظمت خداوند ذوالجلال در دل او جلوه گر شده است، ابهت و شوكت مخلوق در نظر او چيزي نمي باشد، كسي كه از خدا مي ترسد، از بندگان ترسي ندارد.»

چون به نزد خليفه برگشتم و خلوت شد، گفتم: «اي امير!ديشب از شما حالتهاي غريبي مشاهده كردم، در اول با آن شدت و غضب، جعفر بن محمد را طلب كردي و بعد به قدري غضبناك بودي كه تا به حال هرگز چنين غضبي را از تو مشاهده نكرده بودم تا آنكه شمشير را مقداري از غلاف كشيدي، و باز به قدر يك ذراع كشيدي، و بعد از آن شمشير را برهنه كردي، و بعد از آن برگشتي و او را تعظيم و اكرام نمودي، و از عطر مخصوصت كه فرزندان خود را به آن خوشبو نمي كني او را خوشبو كردي و اكرامهاي ديگري نيز نمودي، و مرا مأمور به مشايعت او ساختي! اينها چه بود؟!»

منصور گفت: «اي ربيع! من رازي را از تو پنهان نمي كنم وليكن بايد كه اين سر را پنهان داري كه به فرزندان فاطمه و شيعيان ايشان نرسد كه موجب افزايش مفاخرت ايشان مي شود، بس است براي ما آنچه از مفاخرت ايشان در ميان مردم مشهور شده و در زبان مردم افتاده است.

سپس گفت: «هر كس كه در خانه هست را بيرون كن.»

چون خانه را خلوت كردم و نزد او برگشتم، گفت: «به غير از من و تو و خدا، كسي در اين خانه نيست و اگر يك كلمه از آنچه به تو مي گويم از كسي بشنوم، ترا و فرزندان ترا به قتل مي رسانم و اموال ترا مي گيرم. اي ربيع! در وقتي كه او را طلبيدم، مصمم بودم كه او را به قتل برسانم و بر آنكه از او هيچ عذري را قبول نكنم. بودن او بر من هر چند با شمشير خروج نكند گران تر است از عبدالله بن الحسن كه خروج مي كند، زيرا كه مردم او و پدران او را امام و واجب الاطاعه مي دانند، و آنها از همه ي خلق، عالمتر و زاهدتر و خوش اخلاق تر هستند. در زمان بني اميه من بر احوال ايشان مطلع بودم.

چون در مرتبه ي اول قصد قتل او را كردم و شمشير را يك مقدار از غلاف كشيدم، حضرت رسالت صلي الله عليه و اله و سلم براي من متمثل شد و ميان من و او حايل گرديد، دستهايش را گشوده و آستينهاي خود را بر زده بود و رو ترش كرده بود و از روي خشم بسوي من نظر مي كرد و من به آن سبب شمشير را در غلاف برگردانيدم.

چون در مرتبه ي دوم اراده كردم و شمشير را بيشتر از غلاف كشيدم، باز ديدم كه حضرت نزديكتر از دفعه ي اول، نزد من متمثل شد و خشمش زيادتر شده بود، و چنان بر من حمله كرد كه اگر من قصد قتل جعفر مي كردم او قصد قتل مرا مي كرد، به اين سبب شمشير را باز به غلاف بردم.

در مرتبه ي سوم، جرأت كردم و با خود گفتم: «اينها از كارهاي اجنه است و نبايد ترسيد، و تمام شمشير را از غلاف بيرون كشيدم. در اين مرتبه باز ديدم كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و اله بر من متمثل شد، و دامن بر زده و آستينها را بالا برده و بسيار بر افروخته شده بود و چنان نزديك من آمد كه نزديك بود كه دست او به من برسد، به اين جهت، از تصميم خود منصرف شدم و او را اكرام و احترام نمودم.

ايشان فرزندان فاطمه عليهاالسلام هستند، و جاهل نمي باشد به حق ايشان مگر كسي كه بهره اي از شريعت نداشته باشد، زنهار مبادا كسي اين سخنان را از تو بشنود.»

محمد بن ربيع مي گويد: «پدرم اين سخن را به من نقل نكرد مگر بعد زا مردن منصور، و من نقل نكردم مگر بعد از مردن مهدي و موسي و هارون، و كشته شدن محمد امين.» (1) .

ص: 824


1- مهج الدعوات.

ظاهر شدن اعجاز انگيز آب از زمين

محمد بن معروف هلالي كه از معمرين بوده و صد و بيست و هشت سال عمر كرد مي گويد:در ايام حكومت سفاح در حيره به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم. ديدم كه مردم دور آن حضرت را گرفته اند به نحوي كه به خدمتش رسيدن ممكن نيست، سه روز متوالي رفتم و هر چقدر تلاش كردم از كثرت جمعيت نتوانستم خود را به آن حضرت برسانم. چون روز چهارم شد، مردم كم شده بودند، حضرت مرا ديد و نزديك طلبيد، سپس حركت كرد كه به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام برود.

من نيز همراه امام صادق عليه السلام رفتم. چون مقداري راه رفتيم، آن حضرت خود را از جاده به كناري كشيد و ريگها را با دست خود پس كرد، پس ناگهان بطور اعجازانگيز، آبي ظاهر شد و ايشان با آن آب براي نماز وضو گرفت، سپس برخاست و دو ركعت نماز بجاي آورد و دعا كرد. (1) .

ص: 825


1- منتهي الآمال.

ع

عبادت

بندگي و عبادت در برابر خداي مهربان كه منبع هر خير و نعمت است، بزرگترين ارزش است كه نصيب يك انسان مي شود. بندگي خداي سبحان سبب بالندگي و پويندگي و پايندگي هر انسان است.

نگون بخت، آن انساني است كه در برابر خداي خويش تمرد و گردن فرازي نمايد. همانند سر سلسله گمراهان و خود كامگان شيطان، أبي و استكبر. (1) «شيطان در برابر دستور خدا تمرد و خود بزرگ بيني نمود».

عبوديت و بندگي زيربناي هر فضيلت و بالندگي است. هنگامي كه سخن از ارزاني شدن آموزه هاي وحي است، پايه آن عبوديت عنوان مي شود، الحمد لله الذي أنزل علي عبده الكتاب. (2) «سپاس خدايي را كه بر «بنده» خود كتاب نازل نمود».

هنگامي كه سخن از عروج و صعود انسان به معراج است، سخن از عبوديت است، سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي. (3) .

هنگامي كه سخن از انگيزه پيامبران الهي است، سخن از عبوديت و بندگي است، و لقد بعثنا في كل امة رسولا ان اعبدوا الله، (4) «از ميان هر ملتي پيامبري برگزيديم كه همگان خداوند را پرستش نمايند». هنگامي كه سخن از هدف آفرينش انسان است عبوديت و بندگي خدا مطرح است، ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. (5) همان هدفي كه نظام هستي با آن هماهنگ است، ان كل من في السموات و الارض الا آتي الرحمن عبدا. (6) اين نقش عبادت در بالندگي انسان از ديدگاه قرآن است.

اينك به نقش عبادت از ديدگاه شاخص عترت امام صادق عليه السلام مي پردازيم، كه حضرت نسبت به عبادت در انديشه و رفتار چه نگرشي دارد، تا از زلال كوثر وي جرعه اي به كام تشنه كامان نصيب شود و شبنمي از شميم طراوتش سبب شادابي روحمان گردد.

ص: 826


1- بقره، 34.
2- كهف، 1.
3- اسراء، 1.
4- نحل، 36.
5- ذاريات، 56.
6- مريم، 94.

عفو و گذشت

احسان و كرم، سجيه و عادت اهل بيت پيامبر اسلام است. امام صادق عليه السلام نيز در اين بيت رشد يافته و از همان كودكي، درس عفو و گذشت را از پدران بزرگوارش فراگرفته بود. ما در اينجا نمونه هايي از عفو گذشت امام را كه در كتاب هاي اهل سنت آمده است، ذكر مي كنيم.

علامه يوسف بن محمد اندلسي در كتاب الف باء مي نويسد:

روايت شده است حضرت كنيزي داشت كه در ظرفي، آب بر دستان حضرت مي ريخت. پس در اين هنگام، ظرف به پيشاني امام خورد و به شدت درد گرفت. وقتي كنيز متوجه شد، گفت: اي مولاي من «و الكاظمين الغيظ؛ مؤمنان كساني هستند كه در ناراحتي كظم غيظ مي كنند» و حضرت فرمود: كظم غيظ كردم. پس گفت: «و العافين عن الناس؛ مؤمنان، اهل گذشت هستند». حضرت فرمود: تو را بخشيدم. كنيز گفت: خدا نيكوكاران را دوست دارد. حضرت فرمود: تو در راه خدا آزادي و هزار درهم نيز به تو بخشيدم. (1) .

عبدالحليم جندي مي نويسد:

آن حضرت اعضاي خانواده اش را از رفتن روي بلندي باز مي داشت. روزي امام به خانه آمد. يكي از كنيزكانش كه كودك او را نگه داري مي كرد و با كودك بالاي نردبان رفته بود، تا چشمش به حضرت افتاد، از خطايي كه كرده بود، هول شد و بدنش لرزيد و كودك از دستش به زمين افتاد و از دنيا رفت. حضرت با چهره اي برافروخته بيرون رفت و هنگامي كه سبب آن را از وي پرسيدند، فرمود: رنگ چهره ام به سبب مردن كودك نيست، بلكه بدين جهت است كه كنيزك از آمدن من به وحشت افتاد. پس از آن به كنيز فرمود: تو در راه خدا آزادي و از تو گذشتم. (2) .

ص: 827


1- الامام ابي الحجاج يوسف بلوي، الف باء، بيروت، عالم الكتب، 1405 ه. ق، چ 3، ج 2، ص 499.
2- ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 151.

عمل براي آخرت

اعمل اليوم في الدنيا بما ترجوا به الفوز في الاخرة. (1) .

امروز در دنيا كاري كن كه به وسيله ي آن اميد كاميابي در آخرت را داشته باشي.

ص: 828


1- تحف العقول ، ص 306.

عبدالله افطح

عبدالله، بعد از اسماعيل بزرگ ترين فرزند امام صادق عليه السلام است و به همين علت بعضي از مردم در مسأله ي امامت گرفتار اشتباه شدند و او را امام دانستند، تنها به دليل اين كه امامت بايد به فرزند بزرگ تر انتقال داده شود، غافل از اين كه نبايد هيچ گونه آفت و بيماري در او باشد. در حالي كه عبدالله «افطح الرجلين» بود [يعني پاهاي او دراز بود] و به همين علت به او افطح مي گفتند و پيروان او را نيز فطحيه مي ناميدند. از سويي او متهم به فساد عقيده و مخالفت با پدر خود بود و با حشويه رابطه داشت و به مذهب مرجئه و خوارج متمايل بود؛ به همين علت منزلت او نزد امام صادق عليه السلام مانند برادران ديگرش نبود. (1) .

امام صادق عليه السلام عبدالله را بسيار موعظه و ملامت مي نمود؛ ولي نصايح امام عليه السلام در او هيچ تأثيري نداشت. امام صادق عليه السلام روزي به او فرمود: «آيا مانعي دارد كه تو همانند برادرت موسي باشي؟ به خدا سوگند! من در صورت موسي احساس نور مي كنم. عبدالله گفت: براي چه؟ مگر پدر من و او يكي نيست و مادر من و او يكي نيست؟! امام صادق عليه السلام فرمود: آري، اما او از من به وجود آمده [و از من خو گرفته] و تو تنها فرزند من هستي.» (2) گمان مي شود كه مقصود امام صادق عليه السلام از تعبير: «برادرت» فقط اسماعيل باشد، زيرا عبدالله جواب داد: مگر پدر من و او يكي نيست؟ و مادر من و او يكي نيست؟ در حالي كه عبدالله با اسماعيل از يك پدر و مادر بود، نه با موسي.

همين حديث براي اثبات فضيلت و منزلت اسماعيل نزد خداوند و نزد امام صادق عليه السلام و همچنين براي اثبات جهالت عبدالله و پستي او نزد خدا و نزد امام صادق عليه السلام كافي خواهد بود؛ زيرا عبدالله بعد از پدر به دليل اين كه بزرگتر از برادران ديگر خود بود، ادعاي امامت نمود و امام صادق عليه السلام پيش از آن به فرزند خود موسي بن جعفر خبر داد كه عبدالله پس از من ادعاي امامت خواهد نمود و خود را در جايگاه من قرار خواهد داد و به او سفارش نمود كه با عبدالله نزاع نكند و با او سخن نگويد و فرمود: «عبدالله پيش از ديگران به من ملحق خواهد شد.» و آنچه آن حضرت خبر داده بود به وقوع پيوست. (3) .

و چون عبدالله بعد از پدر خود ادعاي امامت نمود، عده اي از اصحاب امام صادق عليه السلام از او پيروي كردند، اما هنگامي كه ناتواني او را در امر امامت ديدند و مقام بلند و قوت و حقانيت موسي بن جعفر عليه السلام را مشاهده كردند، بيشتر آنان از عبدالله جدا شدند و به امامت آن حضرت بازگشتند. (4) .

از جمله كساني كه نزد عبدالله رفتند تا او را بيازمايند و صحت ادعاي او را بيابند؛ هشام بن سالم و مؤمن طاق بودند. اين دو نفر [كه از شاگردان امام صادق عليه السلام و از دانشمندان شيعه بودند] نزد عبدالله آمدند و چون مردم را ديدند كه گرد او جمع شده اند. به عبدالله گفتند : نصاب زكات و مقدار آن چيست؟ عبدالله گفت: از دويست درهم، پنج درهم. گفتند: از صد درهم چقدر؟ عبدالله گفت: دو درهم و نيم. به او گفتند: به خدا سوگند! مرجئه چنين چيزي را نمي گويند. عبدالله دست خود را بالا نمود و گفت: به خدا سوگند! من نمي دانم مرجئه چه مي گويند. پس آنان دانستند كه عبدالله چيزي نمي داند در حالي كه نمي دانستند به چه كسي روي آورند [و از چه راهي امام خود را بيابند] از اين رو، از نزد او خارج شدند. و در بعضي از كوچه هاي مدينه نشستند در حالي كه گريان و حيران بودند و با خود مي گفتند: نمي دانيم به طرف چه كسي برويم آيا به طرف مرجئه برويم و يا به طرف قدريه [و جبريه] و يا به طرف زيديه و يا به طرف معتزله و يا به طرف خوارج؟!

در اين هنگام هشام، پيرمرد ناشناسي را ديد كه به او اشاره مي كرد. پس هشام ترسيد كه او از جاسوس هاي منصور باشد - منصور در مدينه جاسوس هايي قرار داده بود تا ببينند شيعيان امام صادق عليه السلام چه كسي را امام خود مي دانند تا گردن او را بزنند - از اين رو هشام به مؤمن طاق گفت: تو از من دور شو، زيرا من بر جان خود و تو مي ترسم و اين مرد مرا صدا مي زند و با تو كاري ندارد، تو خود را گرفتار مكن.

پس مؤمن طاق از هشام جدا شد و از دور او را مي نگريست تا آن كه آن پيرمرد هشام را به در خانه ي موسي بن جعفر عليه السلام رساند و به دنبال كار خود رفت. و خادمي كه بر در خانه بود به هشام گفت: وارد شود، خدا تو را رحمت كند. هشام چون خدمت امام كاظم عليه السلام رسيد، امام عليه السلام شروع به سخن نمود و فرمود: نزد من بياييد، نزد من بياييد، نزد من بياييد، نيازي به گروه، قدريه، زيديه، معتزلة و خوارج نيست [و چون] هشام [مقصود خود را به دست آورد] از منزل امام كاظم عليه السلام خارج گرديد. مؤمن طاق به او گفت: چه يافتي؟ هشام گفت: امام و هادي خود را يافتم و ماجراي ملاقات خود را با امام كاظم عليه السلام براي او بيان نمود.

مفضل و ابوبصير نيز نزد عبدالله رفتند و چون سلام كردند و سخنان عبدالله را شنيدند از او سؤالاتي نمودند و او را مجاب و محكوم كردند. سپس هشام با گروه هاي شيعه ملاقات نمود و مسأله امامت را براي آنان روشن كرد و همه ي مردم سخنان هشام را پذيرفتند و امامت موسي بن جعفر عليه السلام را باور نمودند، جز عده ي كمي مانند عمار ساباطي و ياران او. از اين رو عبدالله تنها ماند و اكثر مردم از گرد او پراكنده شدند و چون فهميد كه هشام مردم را از گرد او پراكنده نموده، عده اي را در مدينه در كمين هشام قرار داد تا او را كتك بزنند. هر چند دوران زندگي عبدالله بعد از ادعاي امامت، بيش از هفتاد روز نبود اما بر ادعاي خود اصرار داشت تا اين كه مرگش فرا رسيد، و چون از دنيا رفت همه ي كساني كه گرد او بودند به امامت موسي بن جعفر عليهماالسلام بازگشتند جز گروه اندكي از آنان به نام فطحيه كه به امامت او باقي ماندند (5) و پس از گذشت مدت كوتاهي، گروه فطحيه نيز از بين رفتند و آخرين آنان بنو فضال بودند كه آنان نيز منقرض شدند.

ص: 829


1- كافي ج 1 / 310، كتاب الحجة، باب النص علي الامام كاظم عليه السلام.
2- همان.
3- بحارالأنوار ج 47 / 261؛ رجال كشي، ص 165.
4- ارشاد مفيد، ص 285؛ رجال كشي، ص 165.
5- ارشاد مفيد، ص 286.

علي بن جعفر

علي بن جعفر عليه السلام در بزرگواري و فضيلت به مقام والايي رسيد كه كسي به آن دست پيدا نكرده است. وي در امانتداري و نقل حديث نيز به قدري مورد اعتماد بود كه احدي در صداقت او اختلاف نظر ندارد و اگر كسي به كتب حديث بنگرد و اخبار فراواني كه او از برادر خود، امام كاظم عليه السلام، نقل نموده است را ملاحظه كند به علم و دانش و معرفت او پي خواهد برد.

شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «ارشاد» مي گويد: «علي بن جعفر از راويان حديث و مردي متين و بسيار باتقوا و با فضيلت مي باشد. او همواره ملازم برادر خود امام كاظم عليه السلام بوده و شديدا به او اعتماد و وابستگي داشته و در كسب علوم به او تمسك مي جسته و احاديث فراواني را از ايشان نقل نموده است.» سپس مي گويد:

«علي بن جعفر عليه السلام سؤالات فراواني از برادر خود نموده و امام كاظم عليه السلام به او پاسخ داده است. چنان كه روايات مربوط به امامت حضرت كاظم عليه السلام نيز از علي بن جعفر و اسحاق بن جعفر عليهم السلام نقل شده است و فضيلت و تقوا و ورع اين دو برادر براي كسي پوشيده نيست.»

علي بن جعفر عليه السلام به قدري با تقوا بود كه با وجود بزرگي و منزلت رفيع و كهولت سني كه داشت، از اعتراف به امامت امامان ديگر، بعد از امام كاظم عليه السلام نيز خودداري ننمود؛ بلكه از امامان خود پيروي نمود و از ناحيه ي آنان بصيرت و بينش زيادي به دست آورد.

«يكي از واقفي ها (1) از علي بن جعفر درباره ي برادرش موسي بن جعفر سؤال نمود، علي بن جعفر گفت: موسي بن جعفر عليه السلام از دنيا رفت. مرد سائل گفت: از كجا مي داني كه او از دنيا رفته است؟ علي بن جعفر گفت: از اين كه اموال او تقسيم گرديد و همسران او ازدواج نمودند و امام بعد از او نيز به امامت رسيد. مرد سائل گفت: امام بعد از او كيست؟ علي بن جعفر گفت: فرزند او علي بن موسي الرضا عليه السلام. مرد سائل گفت: او چه شد؟ علي بن جعفر گفت: او نيز از دنيا رفت. مرد سائل گفت: از كجا مي داني كه او نيز از دنيا رفته است؟ علي بن جعفر گفت: اموال او تقسيم شد و همسران او ازدواج نمودند و امام بعد از او به امامت رسيد. مرد سائل گفت: امام بعد از او كيست؟ علي بن جعفر گفت: فرزند او ابوجعفر جواد عليه السلام. مرد سائل به علي بن جعفر گفت: آيا تو با اين سن و مقام و منزلتي كه داري و فرزند جعفر بن محمد عليه السلام هستي، چنين چيزي را درباره ي نوجواني مانند ابوجعفر جواد مي گويي؟ علي بن جعفر گفت: من تو را جز شيطاني نمي دانم. سپس محاسن سفيد خود را به دست گرفت و به طرف آسمان بالا برد و گفت: اگر خدا او را لايق اين مقام دانسته باشد و مرا با اين محاسن سفيد لايق آن ندانسته باشد، من چه مي توانم بكنم؟» (2) .

به خدا سوگند! اين همان معناي تقوا و ورع و اعتماد راسخ و سلامت از انحراف است كه به سبب تكبر و غرور به شؤون ظاهري، مانند فضيلت و سن و... از بين نمي رود. علي بن جعفر فريفته ي چنين اموري نشد؛ و چه بسا افرادي كه به پايين تر از آن نيز مغرور مي شوند.

علي بن جعفر همواره پيرو امام جواد عليه السلام بود و خود را مأموم و آن حضرت را امام خود مي دانست. وي منزلت و مقام امام جواد عليه السلام را مي شناخت و هرگز پيري و رابطه ي خويشاوندي - و اين كه او عموي پدر حضرت جواد عليه السلام بود - مانع از اعتراف او به مقام امامت آن حضرت نمي شد؛ بلكه بسا آرزو مي كرد كه جان خود را براي مولا و آقايش نثار كند.

روزي حضرت جواد عليه السلام تصميم گرفت كه حجامت كند و چون طبيب آماده شد كه از او رگي را قطع كند تا خون جاري شود، علي بن جعفر برخاست و گفت: «اي مولاي من، اجازه بدهيد اول طبيب مرا فصد كند تا تيزي تيغ قبل از شما بر من وارد شود.» و چون امام جواد عليه السلام برخاست، علي بن جعفر زودتر بلند شد و كفش آن حضرت را آماده نمود تا بپوشند. (3) .

روزي حضرت جواد عليه السلام وارد مسجد النبي صلي الله عليه و آله شد و علي بن جعفر عليه السلام چون آن حضرت را ديد، بدون عبا و كفش از جاي خود برخاست و دست آن حضرت را بوسيد و تعظيم نمود؛ پس حضرت جواد عليه السلام به او فرمود: «عمو بنشين خدا تو را رحمت نمايد.» علي بن جعفر گفت: «مولاي من، چگونه من مي توانم بنشينم در حالي كه شما ايستاده ايد» و چون حضرت جواد عليه السلام به جاي خود بازگشت، اصحاب علي بن جعفر او را سرزنش نمودند و گفتند: شما عموي پدر اين نوجوان هستيد، براي چه اين گونه به او احترام مي گذاري؟ علي بن جعفر گفت: ساكت شويد و سپس دست به محاسن خود گرفت و گفت: «آيا اگر خداوند صاحب اين محاسن سفيد را لايق امامت امت ندانسته باشد و اين جوان را لايق آن دانسته باشد، من مي توانم آن را انكار نمايم؟» سپس گفت: «من از گفته ي شما به خدا پناه مي برم و خود را غلام اين جوان مي دانم.» (4) در حقيقت اين همان نفس قدسي و پاكي است كه حق را پذيرفته و از آن پيروي نموده است و به دنبال تعصبات جاهلي و غرور نفساني نرفته است؛ زيرا اگر انسان به معناي صحيح حب نفس داشته باشد، بايد از خالق خود اطاعت كند و پيرو اولياي او باشد.

آنچه بيان شد تنها بخشي از احوالات علي بن جعفر عليه السلام بود كه نشان دهنده ي نفس پاك و قدسي و بيانگر تعبد و ايمان و يقين او به خدا و ولي امر او بود.

علي بن جعفر (رضوان الله عليه) را عريضي نيز مي نامند. و عريض محلي در اطراف مدينه بود كه وي در آنجا ساكن شده بود، برادر او اسماعيل نيز در همان محل از دنيا رفت. و شايد به همين علت بعضي از فرزندان علي بن جعفر عليه السلام را نيز عريضي مي نامند.

ص: 830


1- واقفي ها از جمله كساني بودند كه پس از موسي بن جعفر، امامت علي بن موسي الرضا عليه السلام را همان گونه كه در اول اين كتاب بيان شد نپذيرفتند و به علت اهدافي كه داشتند، مرگ حضرت كاظم عليه السلام را انكار نمودند.
2- رجال كشي ص 429 / 803.
3- رجال كشي 429، 804.
4- كافي ج 1 / 322، باب النص علي ابن جعفر الثاني.

عباس بن جعفر

در احوالات عباس بن جعفر عليه السلام، در كتب رجالي و تاريخي چيز زيادي بيان نشده است جز مقدار مختصري چنان كه شيخ مفيد (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب «ارشاد» مي فرمايد: «عباس بن جعفر عليه السلام مردي فاضل و بزرگوار مي باشد.» (1) .

ص: 831


1- ارشاد مفيد، ص 287.

عبدالله

گروهي اين عبدالله را پسر بزرگ يعني بزرگترين پسران امام صادق مي شمارند زيرا كنيت او امام ابوعبدالله است و ظاهرا بايد اين روايت به حقيقت نزديكتر باشد.

عبدالله را افطح مي ناميدند و افطح لقب كسي است كه سر بزرگ و پاي پهن داشته باشد.

فرقه ي افطحيه مردم اندكي بودند كه به امامت عبدالله پس از امام صادق ايمان آوردند ولي اين مردم اندك هم چون در عبدالله شخصيت ممتاز امامت را نتوانستند بشناسند از او روي برگردانيدند و به صراط مستقيم گرويدند.

اين عبدالله عنصر خوبي نبود. پدر بزرگوارش از وي چندان خشنود نبود.

شيخ سعيد مفيد رضوان الله عليه در ارشاد مي نويسد كه امام صادق چه بسيار شخصيت برجسته ي پسرش موسي را به رخ عبدالله مي كشيد و مي فرمود:

برادرت موسي را نگاه كن و از او درس بزرگي بياموز.

عبدالله افطح پس از پدر ديري نپائيد و ديده از جهان فرو بست.

عباس

اين عباس هم به فضل و كرم معروف بود.

علي

علي بن جعفر از علما و رجال حديث است.

بسيار باتقوي و پرهيزكار بود. ملازمت خدمت برادرش موسي بن جعفر را اختيار كرده بود.

علي بن جعفر از برادرش موسي بن جعفر احاديث بسيار روايت كرد.

اين علي پس از امام موسي كاظم و امام علي بن موسي الرضا و امام محمد جواد صلوات الله عليهم همچنان زنده مانده بود و امامت امام علي نقي عليه السلام را نيز ادراك كرد.

و پسر هفتم امام صادق امام هفتم ما موسي كاظم عليه الصلوة و السلام است كه در كتاب معصوم نهم به شرح زندگاني مقدس و مطهر وي خواهيم پرداخت.

علي

از پسران ديگر علي بن جعفر است كه از رواة موثق و از پدر و برادرش روايت مي كند و به امامت برادرش نيز اعتراف داشت (1) .

ص: 832


1- كشي ص 269.

عباس بن زيد

عباس بن زيد يكي ديگر از غلامان امام صادق عليه السلام است، او اهل مدينه و از اصحاب امام عليه السلام شمرده شده است. احاديثي نيز از او نقل شده، ولي بيش از اين چيزي درباره ي او گفته نشده است. به هر حال خدمت به برگزيده و حجت خداوند و قرار گرفتن در سايه لطف و عنايت آن امام بزرگوار، سعادت بزرگي است كه نصيب هر كسي نمي شود؛ همچنين شنيدن سخنان سلاله ي پيامبر و انجام بي چون و چراي دستورات ايشان، اگر از روي بصيرت و معرفت و توجه باشد خود از بهترين باقيات و صالحات است كه بايد براي چنين توفيق و رسيدن به چنين نعمت بزرگي خدا را شاكر بود.

عاقبت قسم دروغ

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس از دوست خود، جز ايثار و فداكاري نخواهد، هميشه ناراضي و خشمگين مي شود.

روايت شده است كه شخصي از بدطينتان نزد منصور دوانيقي سخن چيني نمود و بهتاني چند در حق امام جعفرصادق عليه السلام گفت و منصور را چنان عصباني ساخت كه وزيرش را تهديد و امر نمود كه امام جعفرصادق عليه السلام را حاضر كن و چون از دور چشمش بر آن حضرت افتاد گفت: خدا بكشد مرا اگر تو را نكشم. چون آن حضرت نزديك رسيد منصور گفت: ملك را بر من مي شوراني و لشكر را از من بر مي گرداني و چنين و چنان مي كني.

حضرت فرمود: به خدا قسم كه اينها كه تو مي گويي نكرده ام و در خاطر من نگذشته است. البته آن جماعت كه اين سخنان را به تو رسانده اند دروغگو و فتنه انگيزند.

بر يوسف پيامبر ظلم كردند عفو كرد. ايوب نبي مبتلا شد، صبر نمود. به سليمان عطا رسيد، شكر كرد. ايشان پيامبر خدا بودند و نسب تو به آنان مي رسد. مي خواهي كه پيروي ايشان كني؟ اگر آن چه مي گويي من انجام داده ام؛ تو مانند آباء و اجداد خود عمل كن.

منصور چون اين سخنان را از آن حضرت شنيد گفت: يابن عم بالا برو و آن حضرت را در كنار خود نشانيد و گفت: فلان بن فلان به من خبر داد كه تو اين كارها را كرده اي. حضرت فرمود: اگر او را حاضر كني راستي و دروغ او براي تو مشخص مي شود. منصور آن شخص را طلبيد و گفت: تو چنين و چنان از جعفر بن محمد عليه السلام به من خبر نداده اي؟ گفت: بله گفته ام و شروع به قسم خوردن كرد.

حضرت فرمود: اي منصور اجازه بده، چون قسم مي خورد من او را قسم دهم. گفت: بده. حضرت فرمود: كه بگو (برئت من حول الله و قوته و التجات الي حولي و قوتي لقد قال و فعل جعفر كذا و كذا) آن بدبخت ساعتي فكر كرد و چون ديد كه چاره اي ندارد، همين كلام را بر زبان آورد. لحظه اي نگذشت كه در همان مجلس متغير شده و پا به زمين مي زد تا به جهنم واصل گرديد. منصور چون اين ماجرا را ديد دستور داد تا پاي آن ملعون را گرفته و از مجلس بيرون كشيدند. همان لحظه ظرفي را كه بوي خوش در آن بود طلبيد و از آن طيب به سر و روي مبارك آن حضرت ماليد و عذرخواهي كرد و آن حضرت را بدرقه نمود.

عذاب زن خيانتكار

حضرت امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود: از ازدواج با احمق بپرهيزيد زيرا هم نشيني با احمق مايه اندوه و بلا و فرزندش نيز مهمل و بدبخت است.

صبيح بن اشعث بزاز كوفي روايت مي كند كه روزي پيش مفضل بودم. نامه اي از امام جعفر صادق عليه السلام براي او آمد.

چون نامه را خواند، برخاست و به اتفاق هم به خدمت آن حضرت رفتيم، و بعد از اجازه به مجلس شريف ايشان داخل شديم. ديديم كه آن حضرت بر كرسي نشسته و زني پيش او ايستاده است.

پس حضرت فرمود: اي مفضل اين زن را به بيرون شهر ببر و ساعتي صبر كن تا ببيني كار او چه مي شود و زود به نزد من مراجعت كن. مفضل گويد: كه من به فرموده آن حضرت عمل نموده و آن زن را به بيرون شهر بردم. چون به ميان بيابان رسيدم، ندايي شنيدم كه حذر كن اي مفضل. پس من به كنار آمدم، ديدم كه ابري سياه پيدا شد و سنگ بر آن زن مي باريد تا آن كه هلاك شد. من از مشاهده اين ماجرا ترسيدم و با عجله فراوان به خدمت امام جعفر عليه السلام مراجعت نمودم. پس آن حضرت از من زودتر فرمود: اي مفضل، آن زن، زن فضال بن عامر بود. من او را به فارس فرستاده بودم تا در آن جا به اصحاب ما درس فقه آموزش دهد.

شوهرش هنگام رفتن به او گفت: مولاي من جعفر عليه السلام شاهد تو است، به من خيانت نكن. زن گفت: آري اگر به تو خيانت كنم در نفس خود، حقتعالي از آسمان بر من عذابي ببارد. پس در شبي از شبها به شوهرش خيانت كرد و حقتعالي عذابي كه خودش گفته بود بر او نازل ساخت.

اي مفضل چون زن پرده عصمت خود بدرد، حجاب خداي را دريده است و عقوبت و عذاب به عارفان زودتر مي رسد از جمعي كه عارف و مطلع نباشند.

عاقبت بدگويي درباره حضرت علي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس تيغ سركشي و ستم بركشد، به همان تيغ كشته مي شود.

و از ابوالصالح كناني نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام گفتم: ما همسايه اي همداني به نام جعد بن عبدالله داريم كه با ما مجالست مي كند و هنگامي كه ما حضرت علي عليه السلام را ياد مي كنيم، سخنهاي ناروا درباره ي او مي گويد، آقاي من! آيا اجازه مي دهي كه او را بكشم؟ حضرت فرمود: اي ابوالصباح اين كار را مي كني؟ گفتم: به خدا قسم آري؛ اگر اجازه دهي دامي براي او مي گسترم؛ هنگامي كه به دام افتاد، با شمشير به او حمله مي كنم و او را مي زنم تا جان دهد. حضرت فرمود: اي ابوالصباح! اين فتك است (يعني قتل از روي خدعه و غافلگيري است) و پيامبر صلي الله عليه و آله از اين گونه كشتن ها جلوگيري كرده؛ اي ابوالصباح! اسلام زنجير فتك است (يعني مانع از آن است) بلكه او را واگذار، به زودي ديگري از تو كفايت مي كند. ابوالصباح گفت: به كوفه برگشتم و بيش از هجده روز نگذشت كه براي نماز صبح به مسجد رفتم و پس از نماز تعقيب مي خواندم كه مردي با پا مرا تكان داد و گفت: اي ابوالصباح بشارت! گفتم: خدا تو را به خير بشارت بدهد، چه خبر است؟ گفت: ديشب جعد بن عبدالله در خانه اي كه در جبانه (نام چند محل در كوفه است) داشت خوابيده بود؛ وقتي خواستند براي نماز بيدارش كنند، او را مرده يافتند و مثل مشگ پر باد روي زمين افتاده، خواستند جنازه اش را از زمين بردارند، گوشت بدنش از استخوانش جدا مي شد، او را در پوستي جمع كردند و زير بدنش ماري پيدا شد. به هر حال او را دفن كردند.

علت را خواهم پرسيد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: رفتار برادر ايماني خودت را به بهترين وجه معني و تفسير كن.

و از عنبسة بن مصعب نقل مي كند كه گفت:

در مني حضرت صادق عليه السلام را ديدم كه مقداري پياده مي رود و مقداري سواره، با خود گفتم: هنگامي كه نزد ايشان روم علت اين كار را خواهم پرسيد. وقتي كه حضرت را ملاقات كردم، قبل از اين كه من سؤال كنم؛ فرمود: حضرت سجاد عليه السلام براي رمي جمرات از منزل خود پياده مي رفت؛ و منزل امروز من از منزل او دورتر است. پس من تا منزل او سواره مي روم و از آن جا تا مكان رمي پياده مي روم.

عاقبت تهمت و قسم دروغ

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: صاحب بخشش در دنيا پسنديده و در آخرت سعادتمند است.

و از ربيع در حديثي نقل مي كند كه:

منصور، حضرت صادق عليه السلام را طلب كرد و قسم خورد كه او را بكشد، هنگامي كه حضرت وارد شد، لبانش را حركت داد و دعايي خواند. منصور به حضرت احترام زيادي گذاشت و حاجتهايش را برآورد و گفت: تو نزد مردم ادعاي علم غيب مي كني؟ فرمود: چه كسي اين خبر را به تو داده؟ منصور به پيرمردي كه جلويش نشسته بود اشاره كرد. حضرت او را به اين نحو قسم داد كه بگو:

از حول و قوه ي خدا بيزار باشم اگر دروغ بگويم؛ و قسم او به آخر نرسيد كه زبانش مانند سگ از دهان بيرون آمد و همان لحظه مرد.

عذاب هشام در قبر

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دعا را ترك نكنيد، خدا در ميان بندگانش خواننده ي خود را دوست دارد.

و از عروة بن موسي نقل مي كند كه:

روزي ما صحبت مي كرديم، آن حضرت فرمود: اين ساعت چشم هشام در قبر از حدقه بيرون آمد. گفتيم: هشام كي مرده؟ فرمود: امروز سه روز است كه او مرده.

وقتي كه از زمان مرگ هشام پرسيديم و حساب كرديم، مطابق فرمايش حضرت در آمد.

عقيده خدايي ائمه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از اين كه بر ضرر مسلمان مظلومي ستمگر را ياري كنيد تا نفرين كند.

و از مالك جهني نقل شده كه:

هنگامي كه شيعيان مختلف و فرقه فرقه شده بودند، ما در مدينه بوديم و كناري رفته خلوت كرديم و فضائل ائمه و سخنان شيعيان را ذكر مي كرديم تا اين كه عقيده ي خدايي آنها به قلب ما خطور كرد. ناگاه ديديم حضرت صادق عليه السلام بر الاغي سوار است و بالاي سر ما ايستاده و ما نفهميديم از كجا آمد و فرمود: اي مالك؛ اي خالد، كي درباره ي خداوندي سخن آغاز كرديد.

عاقبت شاعر بي لياقت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه از سه چيز بيزار شد، به سه چيز مي رسد: كسي كه از بدي بيزار شد به عزت مي رسد و كسي كه از خودخواهي بيزار شد به سربلندي و كسي كه از بخل بيزار شد به توفيق و سخاوت مي رسد.

و نيز علي بن عيسي از كتاب صفةالصفوة ابوالفرج بن جوزي نقل مي كند كه:

چون حكم بن عياش كلبي اين شعرها را گفت: ما زيد را بر تنه ي درخت خرما آويختيم؛ و هيچ مهدي را نديدم كه به درخت آويزانش كنند، و از سفاهت علي را با عثمان قياس كرديد، در صورتي كه عثمان از علي بهتر و پاك تر است. حضرت صادق عليه السلام خبر دار شد، دستهاي مباركش را كه مي لرزيد به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! اگر اين بنده ي تو دروغگو است، سگ خود را بر او مسلط فرما. بني اميه او را به كوفه فرستادند و شيري او را دريد. هنگامي كه خبر به آن حضرت رسيد، به سجده افتاد و فرمود: شكر خدايي را كه به آن چه به ما وعده داد، وفا كرد.

عاقبت غاصبان خلافت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: چيزي براي قلب مؤمن زيان بارتر از پرخوري نيست، پرخوري موجب دو چيز است: سنگدلي و هيجان شهوت.

و از داوود رقي نقل شده كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيده گفتم: حال اين گروه (غاصبان خلافت) را بيان فرما. فرمود: شنيدن بهتر است يا ديدن؟ گفتم: ديدن. حضرت صادق عليه السلام به حضرت كاظم عليه السلام فرمود: آن عصا را بياور. حضرت عصا را آورد. پس حضرت صادق عليه السلام دست به زمين زد؛ شكافته شد و درياي سياهي پديد آمد، عصا را به دريا زد، شكافته شد و سنگ سياهي ظاهر شد، عصا را به سنگ زد، دري باز شد كه همه ي آنها را كه عده ي بي شماري بودند، ديدم كه صورتشان سياه است. تا آن جا كه گويد: به من فرمود: اين جبت است و آن طاغوت، و آن رجس فرمان (شايد اينها كنايه از آن سه نفر است) و آل لعين بن لعين و يك يك آنها را نام برد. سپس به سنگ فرمود: تا روز قيامت روي آنها باش.

عدالت در علاقه و محبت زنان

روزي ابن ابي العوجاء از هشام بن حكم - كه هر دو از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام هستند، پرسيد: آيا خداوند متعال حكيم و به همه امور و مسائل دانا است؟

پاسخ داد: آري، او حكيم ترين و داناترين حكيمان و عالمان است.

پرسيد: آيه قرآن فانكحوا ماطاب لكم من النّساء مثني و ثلاث و رباع فإن خفتم... (1) كه مي فرمايد: آنچه از زنان مورد علاقه شما قرار گيرد مي توانيد تا چهار زن ازدواج نمائيد و اگر نتوانستيد بين آن ها عدالت نمائيد، به يك نفر اكتفا كنيد، آيا ضروري و حتمي است؟

هشام گفت: بلي، سپس پرسيد: پس اين آيه قرآن ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النّساء...(2) كه مي فرمايد: هرگز نخواهيد توانست بين زنان به عدالت رفتار نمائيد، آيا با آيه قبل منافات ندارد؟

اگر خداوند، حكيم است؛ پس چرا دو سخن مخالف و ضد يكديگر در يك موضوع ايراد مي نمايد؟

هشام از دادن پاسخ صحيح ساكت ماند؛ و سريع به سمت منزل امام صادق عليه السلام حركت نمود و چون به مدينه رسيد و بر آن حضرت وارد گرديد، امام عليه السلام فرمود: چه عجب، الان كه موقع حج نيست، چطور اين جا آمده اي؟!

هشام گفت: به جهت يك مشكل علمي كه ابن ابي العوجاء از من سوال نمود و نتوانستم جواب آن را بگويم، به حضور شما آمدم؛ و سپس داستان را به طور مشروح براي حضرت تعريف كرد.

حضرت فرمود: در رابطه با آيه اوّل، مقصود مصارف و مخارج زن مي باشد يعني اگر امكانات مالي برايتان فراهم بود و مايل بوديد، مي توانيد تا چهار زن را ازدواج نمائيد؛ وگرنه بيش از يكي حق نداريد.

و اما نسبت به دومين آيه قرآن، مقصود علاقه و محبت است، كه امكان ندارد مردي نسبت به تمام همسران خود يك نوع ابراز علاقه و محبت داشته باشد.

بنابراين در اين جهت، رعايت عدالت امكان ندارد، برخلاف آيه اول كه امكان عدالت هست و مي توان براي هر كدام يك نوع لباس، منزل، خوراك و... تهيه و در اختيار آن ها قرار داد.

بعد از آن هشام از حضرت صادق عليه السلام خداحافظي كرد و چون نزد ابن ابي العوجاء آمد و جواب حضرت را بازگو نمود، ابن ابي العوجاء گفت: به خدا قسم! اين جواب از خودت نمي باشد.(3) .

ص: 833


1- سوره نساء: آيه 3.
2- سوره نساء: آيه 129.
3- اعيان الشّيعة: ج 1، ص 662.

عطوفت و مهرباني

روزي يكي از مردم مدينه، خدمت امام جعفر صادق (عليه السلام) رسيد و حضرت را با حالتي نگران مشاهده كرد.

به حضرت عرض كرد: اي مولاي من! فدايت شوم، علت ناراحتي شما چيست؟

حضرت فرمود: «من نهي كرده بودم كه در خانه، كسي بالاي پشت بام رود؛ ولي وقتي امروز وارد خانه شدم، ديدم يكي از كنيزان كه تربيت يكي از فرزندان من را عهده دار بود، روي نردبان ايستاده است در حالي كه فرزندم را در بغل دارد؛ كنيز وقتي مرا ديد، دستپاچه شد و طفل از دست او افتاد و از دنيا رفت.

نگراني من از مردن آن طفل نيست؛ بلكه سبب آن، ترسي است كه آن كنيزك از من پيدا كرد.

بعد از اتفاق افتادن اين ماجرا، حضرت آن كنيز را آزاد كرد. (1) .

ص: 834


1- منتهي الآمال، ج 2.

عقايد شيعه امامية

شيعه احكام دين را به آساني از امام ششم نقل مي كردند و اصول عقايد شيعه به دين جهت ممتاز است كه بر مذهب جعفري و تعليمات فقه امام جعفر صادق عليه السلام عمل مي كنند و اين راه مستقيمي است كه از خاندان پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيده و به سعادت و رستگاري منتهي مي گردد.

عقايد شيعه در غالب كتب مندرج است شيخ صدوق - شيخ مفيد - سيد رضي و مرتضي علامه حلي و شيخ بهائي رضوان الله عليهم اجمعين كه از پيشوايان بزرگ اين فرقه مي باشند كاملا عقايد خود را تشريح كرده و در دسترس عموم مسلمانان گذاشته اند و هر كجا به احتجاج برخورد كرده فتح و ظفر با اين فرقه بوده است چنانچه مأمون الرشيد بر اين عقيده بوده و احتجاجات مفصلي با كليه ي علماء معاصر خود كرد و ثابت نمود دين صحيح و راه مستقيم تعليمات خانداني است كه قرآن در آن خاندان وارد شده است.

ما عقايد شيعه و علل تفوق آنها را در مدارج علوم و فنون اسلامي در كتاب سر تفوق شيعه نگاشته ايم در اينجا منظور از سخن ما فداكاري و پافشاري حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در مقابل ابراز عقايد متنوع و بطلان افكار پريشان بود كه در عصر آن حضرت هزارها حديث جعل كردند تا چهره زيباي حقيقت را بپوشانند و با برك و سازهاي احاديث جعلي شائبه هائي ببندند تا حقيقت را از مجاز تشخيص نتوان داد و آن قدر در اين راه بر آن حضرت سخت گرفتند و تهديد كردند كه از تعليمات خود دست بردارد تا پس از چندين مرتبه كه شمشيري به سوي آن حضرت كشيدند او را به زهر مسموم و شهيد ساختند صلي الله عليه و عليه السلام ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار.

شيعه ايمان به خداوند متعال و ملائكه و رسل و كتب آسماني و روز قيامت و قضا و قدر و بدا دارد - شيعه تصديق و اعتراف دارد كه پيغمبر خاتم حضرت محمد رسول خدا در تمام آنچه كه از آسمان فرود آمده مي باشد.

قلب شيعه اذعان دارد كه عبادات و معاملات و اوامر و نواهي و خضوع و انقياد ظاهرا و باطنا متبع و به همين جهت در زبان شهادت به حقيقت وقوع آن مي دهد.

شيعه اماميه معتقد است كه تعاليم اسلام سه نحو مي باشد: عقايد - عبادات - قوانين مقرره كه حفظ سلسله نظام بشر بر آن مبتني است.

قوانين عبارت است از معاملات - حقوق متبادله - اصول اداره شئون مسلمين كه محيط دين اسلام در تمام نقاط كره زمين در هر جمع و جامعه اي از لحاظ شئون دنيوي و سياست مدن و احكام و حقوق اجتماعي و آموزش و پرورش بر حسب زمان و مقياس سطح انديشه و فكر و رقاء ملي مي تواند از آن قوانين به حد كمال استفاده نمايد و با تطورات ملل جهان تطور و سير كمالي قانون را دريابد. فقه اسلام عبارت است از عبادات - احكام - عقود - ايقاعات كه در فقه شيعه از طهارت تاديات مضبوط است.

شيعه اماميه معتقد است كه دين اسلام جز علم و عمل نيست دين اسلام جز وظايف عقل و جسد نيست شيعه به تمام اصول عقيده و ايمان دين اسلام معتقد و به فروع آن از دستور خاندان نبوت عاملست.

در كتاب معاني الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت مي كنند كه يكي از اصحاب آن حضرت عرض كرد: «ان من مواليكم من يعملون بالمعاصي و يقولون نرجو».

بعضي از دوستان شما اعمال ناشايستي مي كند و مي گويند اميدواريم به آمرزش يعني آمرزش را مرهون دوستي اهل بيت مي دانند و مرتكب زشت كاري مي شوند.

آن حضرت فرمود: «كذبوا والله ليسوا من موالينا فان من رجي شيئا عمل له و من خاف من شيي ء هرب منه.» حضرت صادق عليه السلام فرمود به خدا قسم كه دروغ مي گويند از دوستان ما نيستند.

زيرا هر كه چيزي را بخواهد بايد براي به دست آوردن آن مجاهده نمايد و از هر چيز بترسد از او بگريزد و پرهيز كند.

يعني پيروان ما كه شيعيان باشند بايد براي به دست آوردن رضاي خدا و بخشش پروردگار آنچه كه موجب آمرزش مي شود و آنچه كه سبب ترضيه خاطرها مي باشد مبارزه كند محبت ما تنها براي آمرزش كافي نيست بايد اصول عقايد و فروع احكام هم چنان با تقوي و پرهيزكاري عمل شود كه «انما يتقبل الله من المتقين» آنگاه دوستي و محبت ما راهنماي سعادت است براي ايشان.

در روايات ديگر هم از اين گونه مباحث بسيار است كه مي فرمايد جاي خلافكار در جهنم است اگر سيد قريشي باشد و پرهيزكار در بهشت است اگر سياه حبشي باشد.

و نيز شيعه را به كسي اطلاق مي كند كه قدم به قدم بدون افراط و تفريط تابع و مطيع اوامر اهل بيت اطهار (ع) بوده باشد.

پس با اين مقدمه فقط صرف اميد - صرف مسلماني - صرف تظاهر و رياكاري از نظر نتيجه اميدبخش نيست.

در امامت ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام گويند:

ابان بن تغلب از حضرت صادق عليه السلام روايت مي كند كه فرمود در تفسير آيه «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» (1) .

فرمود نحن الذين يعلمون و عدونا الذين لا يعلمون و شيعتنا اولوالالباب .

ص: 835


1- مناقب ابن شهرآشوب ج 6 ص 298.

علل و عوامل مسبب تجلي مذهب جعفري

اول فتنه اي كه در اسلام رخ داد بعد از سقيفه... بود كه عمر براي روي كار آوردن عثمان تشكيل داد. اگرچه بايد اين فته را از متفرعات سقيفه بني ساعده دانست ولي مخالفين اين شورا زياد هستند اكثر علماء و مورخين به نظر كينه و بغضاء و غدر و حيله به اين شوري تلقي مي كنند و لذا پس از شوري بسياري از مردم به اختلاف پرداختند كه چگونه افضل اصحاب در سياست عقب رفت و مفضول تقدم يافت.

هميشه علاقه مندان به مقام و منصب متحد و متفق بودند و براي سوار شدن بر گردن ملت دست به دست هم مي دادند ولي اهل حق از خدا مي ترسيدند و مقامي كه حق آنها نبود مطالبه نمي كردند.

پس از شوراي منتخب عمر و روي كار آمدن عثمان مردم مسلمان دو دسته شدند يك دسته شيعه علي بن ابيطالب و دسته ديگر شيعيان عثمان كه اكثريت آنها را بني اميه تشكيل مي دادند و آن اختلافات به شرحي كه ديديم به كشته شدن عثمان منجر گرديد اين اختلاف سابقه داشت و از خونخواهيهاي جاهليت سرچشمه مي گرفت و شرح آنرا در كتاب سيدالشهداء درباره بني اميه در تاريخ نگاشتيم و علي بن ابيطالب را به همين حساب كشتند و حتي سيدالشهداء هم به اين حساب كشته شد (1) .

و دليل اين حقيقت شعريست كه يزيد بن معاويه در كشتن سيدالشهداء گفت لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلنا مثل بدر فاعتدل معاويه جنگهاي جمل و صفين و نهروان را روي همين بغض و كينه تعصب جاهليت به ميان آورد تا اولاد علي را كشت و خود به قهر و غلبه بر ملت اسلام سلطه يافت و اهل شام را عليه علويين تربيت كرد عراقيين هم عليه شاميين قيام كردند و اين جنگهاي عراق و شام دامنه وسيعي داشت تا اوايل قرن دوم ادامه يافت و يكي از بني ضبه كه در جنگ جمل با علي (ع) جنگيد و بغض و دشمني خود را ظاهر گردانيد و گفت. نحن «بني ضبة» اعداء علي

ذاك الذي يعرف قدما بالوصي و فارس الخيل علي عهد النبي

ما انا عن فضل علي بالعمي لكنني انعي ابن عفان التقي

ان اولي طالب الثار الولي مفادش اين است كه ما دشمن علي هستيم با آنكه مي دانيم او فارس حجاز بوده و در عهد پيغمبر فضيلتي داشته ولي به انتقام خون عثمان قصاص مي كنيم و يكي از روات جاهليت مي گويد طلحه به مسيلمه گفت يا مسيلمه اشهد انك كذاب و ان محمدا صادق و لكن كذاب ربيعه احب الينا من صادق مضر

گفت مي دانم تو دروغگوي ربيعه هستي و محمد راستگوي قبيله مضر است ولي دروغگوي ربيعه نزد من بهتر از راستگوي قبيله مضر است.

اين خبر عصبيت جاهليت و خصومت ديرين آنها را نشان مي دهد.

شيخي از ازد گفت مردي را در طواف خانه خدا ديدم پدرش را دعا مي كند ولي از مادرش نامي نمي برد گفتم چرا مادرت را فراموش كردي گفت او از قبيله تميمه است - اين اندازه تعصب جاهليت مؤثر بود.

همين خصومت نژادي و تيره گي بين علويين و امويين ادامه يافت تا رسيد بين امويين و عباسيين به شرحي كه ديديم كه بني اميه هزاران هزار از علويين و هاشميين و عبدالمطلبيين را كشتند و بني عباس هم كه به حكومت رسيدند هزارها از آل سفيان و آل مروان را به قتل رسانيدند و در اوايل قرن دوم بني زبدي و بني حسن و علويين و عباسيين نيز از يك طرف و امويين و مروانيين و زياديين از طرف ديگر باز به جنگها پرداختند و دنبال همان خونخواهي را گرفتند.

در اين عهد شيعه كه به همه هواخواهان اين قبايل اطلاق مي شد منحصر به شيعه علويين گرديد و آنها همه از ميدان بيرون رفتند و بني عباس از فرط خصومت با دو جبهه جنگ كردند يكي امويين و ديگر علويين عموزادگان خودشان و ديديدم كه امامين صادقين را كشتند و قبر امام حسين را به آب بستند در حالي كه منصور به احاديث فضل و برتري علي بن ابيطالب استناد مي كرد.

امام جعفر صادق عليه السلام در اين عوامل سكوت داشت و اعمام خود را از نزاع و جنگ و خروج و قيام منع مي فرمود - و خود در حالي كه آنها به اختلاف سياسي مشغول بودند به نشر علم و معارف پرداخت و غرض اصلي دين كه ابلاغ احكام حلال و حرام بود شروع و تجديد فرمود.

بنابراين يكي از عوامل ظهور مكتب جعفري سياست متضاد عرب بود و ديگر بروز و ظهور عقايد و افكاري كه روي همان مباني پيدا شده بود بني عباس به عموزادگان خود هم ترحم نكردند و همان بغض و عداوت آنها بيشتر سبب توجه مردم به نشر حقايق ديني گرديد.

منصور امام صادق را مسموم كرد و هارون موسي بن جعفر را در زندان مسموم ساخت و همين مسموميت و مظلوميت بيشتر نسل بعد را متوجه تعليم و تربيت آنها نموده و علما به نشر معارف آنها همت گماشتند.

يكي ديگر از عوامل تكون و بسط مكتب جعفري ورود فلسفه يونان در اسلام بود كه عقايد مردم را مغشوش و منحرف و متشتت ساخت و نحل و آرائي پديدار گرديد و زندقه و الحاد پيش آمد ناگزير امام صادق بايد به اين اختلاف عقايد خاتمه دهد و خط سير فكري مسلمين را به راه صواب هدايت فرمايد اين هم يك عامل بسياري قوي براي سازمان مكتب جعفري گرديد

جنگهاي حزبي و مبارزات عقيده و آراء به شدت شيوع يافت و چماق تكفير از هر طرف بلند مي شد دليل و برهان كمتر بود - مكتب جعفري با منطقي مستدل به اين جنگها خاتمه داد - به شرحي كه ديديم همه علماء او را افقه و اعلم خلق زمان شناختند.

با اين ترتيب ديديم كه تأثير سياست در تكوين مذهب اهل بيت موجب تمايل مردم به آنها شد و علم و حلم و اخلاق فاضله اهل بيت مؤيد اين جاذبه گرديد و قلوب صافيه شافيه به مهبط عواطف آنها جا مي گرفت و هر كس در اين خاندان دل مي بست چون واسطه دل بستن علم و تقوي و فضيلت و كمال بوده ديگر بر كندن آن جز با جان ميسر نبود.

قدرت فلسفه يونان هم با همه عرفان منطقي در مقابل منطق مستدل زبان وحي نيروئي نداشت - بلكه يك اضطراب و تشويش بر پا مي كرد تا در نتيجه ورود فلسفه يونان زندقه پيش آمده الحاد رواج يافت و حضرت امام جعفر صادق (ع) براي ريشه كن نمودن اين عقيده فاسد شروع به افاضات علمي و احتجاجات برهاني فرمود و به طريق علم و منطق مستدل تار و پود فلسفه يونان را از هم جدا ساخت و حكمت توحيد را به جاي آن تعليم فرمود

همين حقيقت مستدل بود كه سبب هجوم روات اخبار شد و مرداني روشن فكر با نبوغ مطلع - سخن سنج پيدا شدند مرداني موثق - معتمد - موجه شروع كردند اين منطق را اشاعه دادن و در موقعيت علمي و روايتي خود از منطق امام ششم بيان حديث كردن چه او مي فرمود حدثني ابي عن جدي تا برسد به پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و جبرئيل و لوح و قلم كه منطق مطلق همه ائمه دين بوده و با اين منطق احكام اصول دين و فروع را نقل و تعليم فرموده و لذا به مذهب ائمه اماميه شهرت يافت.

اين شهرت و اهميت و پاكي منطق مستدل محكم در ميان شاگردان امام جعفر صادق (ع) رواج يافت و مورد توجه قرار گرفت - به طوري كه مالك بن انس كه در زمره مذاهب خوارج بود به شاگردي امام ششم افتخار كرد و مي گفت حدثني الثقة و ابن حجر در صواعق مي نويسد:

و نقل الناس عن جعفر بن محمد من العلوم ماسارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان

و نوح بن دراج براي ابي ليلي نوشت در قضاوت و حكومت علمي مردي را چون جعفر بن محمد نديدم.

و حافظ ابن عقده در كتاب رجال خود نام چهار هزار نفر روات موثق امام ششم را ضبط كرده است و ابان بن ثعلب مي گويد سي هزار حديث نقل نموده و ابوالحسن بن علي الوشاء مي گويد.

ادركت في هذا المسجد - «يريد مسجد الكوفه» تسعمائة شيخ كلهم يقول حدثني جعفر بن محمد

قاضي القضات خوارزمي در كتاب جامع به اسانيد خود مي نويسد: ابوحنيفه گفت جعفر بن محمد افقه از تمام علماي عصر است به علاوه علم، حلم و تقوي و فضيلت هم دارد كه سايرين مانند يحيي بن سعيد انصاري و سفيان ثوري و ابن جريح و ايوب سجستاني و ابان بن تغلب و عمرو بن عبيد و بسياري ديگر اين پارسائي و تقوي را نداشتند.

در ضعف دولت اموي و نهضت علمي و جنبش فكري مردم آن عصر كه افكار عمومي منقلب گرديد همه روات و فقها و فضلا اطراف امام صادق را گرفتند و به ساده گي عقايد خود را مي گفتند و امام ششم هم بدون هيچ شائبه و يا تندي اخلاق يا تكفير و راندن آنها را به حقايق امر آشنا مي ساخت و بطلان عقايد فاسد را بيان مي فرمود و منطق علمي و برهان مستدل قابل قبول را مي آموخت و لذا همه بدون اختلاف او را بزرگترين عالم عصر مي شناختند.

و يقين مي كردند كه او خود بحار ذخاريست و پدرانش تا به جدش برسد همه اقيانوس متلاطم علم و فضيلت بوده و در عقيده و ايمان به آنچه مي گفتند راسخ و استوار و هيچ گونه اختلافي در تمام سلسله تعليمات آنها وجود نداشت - و همين جهات موجب تمركز چهار هزار مرد دانشمند مطلع گرديد كه همه در پيشگاهش سر تعظيم خم كردند و زانوي ادب بر زمين زدند و افتخار به شاگرديش نمودند.

ص: 836


1- اصل اين مقاله به قلم علامه شيخ احمدرضا در جبل عامل لبنان بوده كه با تصرف ترجمه شد.

عباد بن صهيب، ابوبكر تميمي كلبي بصري

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت باقر (ع) شمرده، و گويد: عباد بن صهيب، بصري، عامي است. (1) .

و در جاي ديگر او را از اصحاب حضرت صادق (ع) مي داند. (2) .

و در فهرست مي فرمايد: عباد بن صهيب ثقه است و كتابي دارد كه جمعي از بزرگان، مانند ابن ابي عمير، آن را ذكر كرده اند. (3) .

نجاشي گويد: عباد بن صهيب، ابوبكر التميمي، بصري، ثقه است. او از امام صادق (ع) روايت كرده، و كتابي نيز دارد. (4) عباد بن صهيب، ثقه است، و به گفته حماد بن عيسي، دويست حديث از امام صادق (ع) آموخته است. (5) .

گر چه كشي روايتي از او، درباره اعتراض به پوشش و لباس حضرت صادق عليه السلام، نقل كرده (6) و مرحوم پدرم نيز در تحفة الاحباب به آن اشاره مي كند، ليكن بايد گفت كه اين روايت مربوط به عباد بن كثير مي باشد نه عباد بن صهيب، چنانكه مرحوم پدرم خود، در سفينه، اين روايت را به عباد بن كثير ارتباط مي دهد:

از عبدالله بن سنان چنين نقل شده كه گفت: از امام صادق (ع) كه فرمود: در بين طواف بودم كه ناگاه مردي لباسم را كشيد، ديدم عباد بن كثير است، ديدم عباد بن كثير است، گفت: اي جعفر! شما، مثل اين جامه را مي پوشي، با اين مقام و منزلت و بستگي كه به اميرالمؤمنين علي (ع) داري؟! گفتم: اين جامه فرقبي (7) است كه به يك دينار خريده ام، و جدم اميرالمؤمنين در زماني بود كه غير آن لباسي براي او مقتضي نبود؛ و من اگر لباس را امروز بپوشم، مردم مي گويند: جعفر، متظاهر و رياكار است، مثل عباد بن كثير. (8) .

در كافي، از عباد بن صهيب نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: خداوند فرمايد: هر گاه كسي كه مرا شناخته نافرماني ام كند، كسي را كه مرا نشناخته بر او مسلط كنم. (9) .

ص: 837


1- رجال الطوسي، ص 131.
2- رجال الطوسي، ص 240.
3- فهرست طوسي، ص 176.
4- رجال نجاشي، ص 208.
5- رجال كشي، ص 268.
6- رجال كشي، ص 335.
7- منسوب به فرقب كه نام محلي است كه در آن جا لباس سفيد از كتان مي بافتند.
8- سفينةالبحار، ج 2، ص 145.
9- اصول كافي، ج 2، باب الذنوب، ص 211.

عبدالرحمن بن حجاج بجلي كوفي، ابوعبدالله

فروشنده سابري (1) ، متهم به مرام كيسانيه (2) ، ثقه و جليل القدر (3) ، استاد صفوان بن يحيي و از اصحاب حضرت صادق (4) و حضرت موسي بن جفعر (5) عليهماالسلام بوده و از طرف امام صادق (ع) وكالت داشته (6) ؛ و از مذهب كيسانيه به حق رجوع كرده؛ و حضرت ثامن الحجج (ع) را ملاقات كرده است. (7) .

شيخ طوسي، در رجالش، او را ذكر كرده و گفته: كتابي دارد (8) كه بزرگاني چون صفوان و ابن ابي عمير از او نقل كرده اند. (9) .

نجاشي گفته: عبدالرحمن بن حجاج، اهل كوفه و فروشنده سابري، و ساكن بغداد، و مرمي به كياسنيت، و از حضرت صادق و حضرت كاظم عليهماالسلام روايت نموده، و بعد از امام هفتم زنده بود و رجوع به مذهب حق كرد، و امام هشتم را نيز ملاقات نموده، و ثقه جليل القدري است. (10) .

او در زمان حضرت رضا (ع) با ولايت از دنيا رفت. و روايت شده كه حضرت ابوالحسن (ع) (11) شهادت بهشت براي او داده (12) ، و حضرت صادق (ع) به او مي فرمود كه تكلم كن با اهل مدينه، همانا من دوست مي دارم كه در رجال شيعه مانند تو را ببينند. (13) .

از آن جايي كه امام صادق (ع)، اين عبارت را فقط در مورد معدودي از اصحاب خود، همچون ابان بن تغلب، به كار برده، مبرز بودن او در بين اصحاب و نيز قدرت كلامي اش معلوم مي شود. (14) .

و هم از آن جناب روايت شده كه هر كه در مدينه از دنيا برود، خداوند او را مبعوث فرمايد در آمنين روز قيامت، و از جمله ايشان است: يحيي بن حبيب، ابوعبيده حذاء، و عبدالرحمن بن حجاج. (15) .

و اما آن خبري از ابوالحسن (ع) كه ذكر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را، و فرمود: «لثقيل علي الفؤاد» (16) كه ظاهرش ذم است، و ليكن توجيه شده به اينكه شايد سنگيني او بر دل مخالفين بوده. و ممكن است سنگيني اين دو كلمه باشد: «عبدالرحمن» و «حجاج» چه آن كه عبدالرحمن، نام عبدالرحمن ابن ملجم مرادي، قاتل اميرالمؤمنين (ع)، و حجاج، نام حجاج بن يوسف ثقفي كه قاتل ذريه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله بوده. و شايد معني حديث اين باشد كه او موقعيتي در نفوس و دل ها داشته. و الله العالم.

نويسنده گويد: نامهاي دشمنان اميرالمؤمنين (ع)، نزد اهل بيت آن بزرگوار، و بلكه نزد شيعيانشان، و دوستانشان، ثقيل و مكروه است.

سبط ابن جوزي، در تذكره، در ذكر اولاد عبدالله بن جعفر بن ابيطالب گفته: هيچ كس از بني هاشم فرزد خود را معاويه نام ننهاد، مگر عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، و چون اين نام را بر فرزند خود گذاشت، بني هاشم با او قطع رابطه كردند و تا زنده بود با وي سخن نگفتند. (17) .

نويسنده گويد: چون عبدالله به معاشرت با بني اميه مبتلا بود، به جهت مماشات يا به ملاحظه ديگر اين نام را بر فرزند خود نهاد؛ و شايد جاي اعتراض بر عبدالله نباشد، چون بزرگ تر از عبدالله، نام بدتر از معاويه را، بنا بر پاره اي از ملاحظات، بر فرزند خود گذاشت.

و اما عكس آن: مسروق روايت كرده كه وقتي در نزد حميراء (عايشه) نشسته بودم و با من صحبت مي كرد كه ناگاه غلامي را خواند كه سياه رو بود و به او عبدالرحمن مي گفت: چون غلام حاضر شد، حميراء رو به من كرد و گفت: مي داني براي چه اين غلام را عبدالرحمن نام نهادم؟ گفتم: نه. گفت: از جهت محبت و علاقه ام به عبدالرحمن بن ملجم. (18) .

در كتاب كافي، از عبدالرحمن بن حجاح نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: از دو صفت بپرهيز كه هر كس هلاك شد از آن جهت بود: بپرهيز از اينكه طبق رأي و نظر خويش به مردم فتوي دهي؛ يا به آن چه نمي داني عقيده ديني پيدا كني. (19) .

و نيز در كافي، از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده كه گفت: حضرت موسي بن جعفر (ع) به من فرمود: بپرهيز از نردباني كه بالا رفتنش آسان و پايين آمدنش دشوار است.

عبدالرحمن بن حجاج در ادامه آن گفت: و حضرت صادق (ع) مي فرمود: نفس را به ميل و خواهش خود رها مكن، زيرا كه نابودي اش در خواهش آن است؛ رها كردن نفس به آن چه خواهد، براي آن درد، و جلوگيري از آن چه خواهد، درمان آن است. (20) .

ص: 838


1- پارچه هاي نازكي كه در سابور فارس بافته مي شد.
2- كيسانيه، گروهي منسوب به كيسان، يعني مختار، بودند كه بعدها به زيديه آميختند.
3- فهرست طوسي، ص 180 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 56.
4- رجال الطوسي، ص 230.
5- رجال الطوسي، ص 353.
6- كتاب الغيبة، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه حلي، ص 56، بحارالانوار، ج 47، ص 343.
7- كتاب الغيبة، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه حلي، ص 56 -، بحارالانوار، ج 47، ص 343.
8- رجال الطوسي، ص 353.
9- فهرست طوسي، ص 180.
10- رجال نجاشي، ص 165.
11- در فهرست طوسي است كه امام صادق (ع) براي او شهادت بهشت داد.
12- رجال كشي، ص 374.
13- رجال كشي، ص 374.
14- الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 165.
15- فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 558.
16- بر دل سنگين است - رجال كشي، ص 374.
17- تذكرة الخواص، ابن الجوزي، ص 200.
18- سفينة البحار، ج 2، ص 297 - تحفه الاحباب ص 167.
19- اصول كافي، ج 1، نهي از ندانسته گويي، ص 33.
20- اصول كافي، ج 2، پيروي از هواي نفس، ص 252.

عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي

شيخ طوسي (ره) او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و نام وي را «واقد» يا «وقدان» گفته است. (1) .

شيخ نجاشي (ره) گويد: عبدالله بن ابي يعفور نامش واقد يا وقدان بوده و كنيه اش ابومحمد است. او ثقه و جليل القدر بوده، و بين اصحاب و در نزد حضرت صادق (ع) موقعيتي خاص داشته، و در ايام حيات امام از دنيا رفته است. (2) .

او كتابي دارد كه اصحاب آن را از او روايت مي كنند. (3) .

در وجيزه و بلغه او را توثيق كرده اند (4) ، و در رجال كشي رواياتي درباره اش نقل شده كه ما بعضي از آنها را ذكر مي كنيم:

شيخ كشي، از حمدويه، از ابوحمزه معقل عجلي، از عبدالله بن ابي يعفور روايت كرده كه گفت: وقتي به حضرت صادق (ع) عرض كردم: به خدا سوگند، اگر شما اناري را دو نصف كني و بگويي اين نصف حرام است و اين نصف حلال؛ شهادت مي دهم كه آن چه را گفتي حلال است حلال، و آن چه را كه گفتي حرام، حرام است. حضرت دو مرتبه فرمود: خدا تو را رحمت كند. (5) .

و در روايت ديگر، حضرت صادق (ع) فرمود: من نيافتم احدي را كه قبول كند سفارش مرا، و اطاعت نمايد امر مرا، مگر عبداله بن ابي يعفور. (6) .

از زيد شحام روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: من نيافتم كسي را كه اطاعت كند فرمان مرا، و گفته مرا بپذيرد، و قدم به دنبال ياران پدرم بردارد، مگر دو نفر كه خدا هر دو را رحمت كناد: يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين؛ آن دو نفر مؤمن خالص و از شيعيان ما مي باشند؛ نامهاي آنان در كتاب اصحاب يمين است كه خداوند آن كتاب را به محمد صلي الله عليه و آله مرحمت فرموده. (7) .

در كافي، از ابي كهمس روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: عبدالله بن ابي يعفور به شما سلام مي رساند، فرمود: بر تو و بر او سلام باد؛ چون نزد عبدالله رفتي سلامش رسان و به بگو، جعفر بن محمد بن تو مي گويد: در آن چه علي نزد رسول خدا (ص) به مقام رسيد، بنگر، و ملازمش باش؛ همانا علي نزد رسول خدا (ص) به سبب راستگويي و اداي امانت به آن مقام رسيد. (8) .

عبدالله بن ابي يعفور گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: مبادا مردم تو را نسبت به خودت بفريبند، كه همانا امر (نتيجه اعمال) به تو خواهد رسيد نه به آنان؛ و نبايد روزت به چنين و چنان سپري شود، كه همانا كسي با تو هست كه اعمال تو را حفظ و ضبط مي كند؛ و خوبي اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را به صورتي خواهي ديد كه تو را شادمان كند، و بدي اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را به صورتي خواهي ديد كه تو را ناراحت سازد؛ و كار نيك كن كه من نديدم چيزي را كه پي جوتر و سريعتر باشد از كار نيكي كه به دنبال گناه گذشته اي انجام گيرد، پروردگار جل اسمه مي فرمايد: «ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكري للذاكرين» (9) - همانا نيكي ها، بدي ها را از بين مي برند، و اين يادآوري است از براي اهل ذكر - (10) .

در كافي، از ابن ابي يعفور، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: مردم را با غير زبان (بلكه با كردار) خويش به خير و نيكوكاري دعوت كنيد؛ مردم بايد كوشش در عبادت و راستگويي و پرهيزكاري شما را ببينند. (11) .

روايت شده كه ابن ابي يعفور موقعي براي اداي شهادت، به محضر ابويوسف قاضي، رفت. ابويوسف گفت: آرزو نمي كنم برايت چيزي بگويم، چون همسايه مني و جز راستي و عبادت طولاني شب، از تو چيزي معهود نيست، الا يك خصلت. عبدالله گفت، آن چيست؟ گفت: تمايل تو به شيعه گري! ابن ابي يعفور به طوري گريه كرد كه اشكش جاري گشت، و گفت: مرا به مردمي نسبت دادي كه مي ترسم از آنان نباشم. ابويوسف شهادتش را پذيرفت. (12) .

ابن ابي عمير گويد: ابن ابي يعفور و معلي بن خنيس در نيل بودند - در زمان امام صادق (ع) - كه راجع به ذبائح يهوديان اختلاف كردند. معلي از ذبيحه يهوديان بخورد و ابن ابي يعفور احتياط كرد و از خوردن خودداري نمود. هنگامي كه به محضر امام صادق (ع) شرفياب شدند و جريان را عوض كردند، حضرت عمل ابن ابي يعفور را تأييد كرد و معلي را خطا كار دانست. (13) .

و بالجمله، در ايام حيات امام صادق (ع)، در سال طاعون، ابن ابي يعفور وفات كرد. بعد از فوت، او حضرت صادق (ع) براي مفضل بن عمر، مرقومه اي نوشته، تمام آن مدح و ثناء و ترضيه است از ابن ابي يعفور، به كلماتي كه دلالت دارد بر جلالت شأن او به مرتبه اي كه عقل حيرت مي كند (14) ، و چگونه اين طور نباشد در حالي كه او از حواريين امام باقر (ع) و امام صادق (ع) به شمار رفته (15) ، رحمه الله و رضوانه عليه و احشرنا معهم بحق محمد و آله الطاهرين، آمين يا رب العالمين.

ص: 839


1- رجال الطوسي، ص 223.
2- رجال نجاشي، ص 147 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 53.
3- رجال نجاشي، ص 147 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 53.
4- تنقيح المقال، ج 2، ص 166، رديف 6730.
5- رجال كشي، ص 215.
6- رجال كشي، ص 213 - و نيز در ص 215، روايت ديگري از امام صادق (ع) نقل شده كه به ابواسامه، زيد شحام، فرمود: و الله، نيافتم احدي را كه اطاعتم كند و گفته مرا بپذيرد، مگر يك نفر، رحمة الله عليه، و او عبدالله بن ابي يعفور بود؛ هرگاه من او را فرماني مي دادم يا سفارشي مي كردم، فرمان مرا اطاعت مي كرد و گفته مرا مي پذيرفت.
7- اختيار معرفة الرجال، ص 180.
8- اصول كافي، ج 2، باب راستگويي، ص 85.
9- سوره هود، آيه 114.
10- امالي شيخ مفيد، مجلس 23، ح 3.
11- اصول كافي، ج 2، باب راستگويي، ص 86.
12- سفينة البحار، ج 2، ص 124.
13- رجال كشي، ص 214. سيد مرتضي (ره)، در مسائل الطرابلسيات، داستان را به گونه ديگر نقل كرده است (سفينة البحار، ج 2، ص 255).
14- رجال كشي، ص 215 - 214.
15- اختيار معرفة الرجال، ص 10.

عبدالله بن سنان، ابن طريف

كوفي، ثقه و جليل القدر (1) و از بزرگان اصحاب حضرت امام صادق (ع) است (2) ؛ و او خازن منصور و مهدي و هادي و رشيد عباسي بوده. (3) .

حضرت صادق (ع) درباره او فرمود: «اما انه يزيد علي السن خيرا» (4) ، شايد منظور اين باشد كه آن چه از عمرش مي گذرد بر ايمان و تقوايش افزوده مي گردد.

علامه مامقاني او را تجليل و توثيق مي نمايد. (5) .

او داراي كتابي است كه عده اي از بزرگان از او نقل كرده اند. (6) .

شيخ مفيد (ره)، از عبدالله بن سنان نقل كرده كه امام صادق (ع)، در تفسير گناهان، فرمود: «الذنوب التي النعم البغي، و الذنوب التي تورث الندم القتل، و الذنوب التي تنزل النقم الظلم، و الذنوب التي تهتك الستر شرب الخمر، و الذنوب التي تحبس الرزق الزنا، و الذنوب التي تعجل الفناء قطيعة الرحم، و الذنوب التي تظلم الهواء و تحبس الدعاء عقوق الوالدين» - گناهاني كه نعمت ها را دگرگون سازند، تجاوز به حقوق ديگران است، و گناهاني كه پشيماني به بار آورند، قتل و آدمكشي است، و آن گناهاني كه عقوبتها نازل كنند، ظلم و ستم است، و آن گناهاني كه پرده را بدرند، شرابخواري است، و آن گناهاني كه روزي را نگهدارند (و آن را كم كنند) زنا است، و آن گناهاني كه به سرعت نابود كنند، قطع رحم است، و آن گناهاني كه فضا را تيره و تار سازند و مانع استجابت دعا شوند، آزردن پدر و مادر است. (7) .

ص: 840


1- رجال كشي، ص 350 - فهرست طوسي، ص 191 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 52.
2- رجال الطوسي، ص 225.
3- رجال نجاشي، ص 148 - خلاصه، حلي، ص 52.
4- رجال كشي، ص 350.
5- رجال مامقاني، ج 2، ص 186، رديف 6892.
6- فهرست طوسي، ص 192.
7- اختصاص، مفيد، ص 238.

عبدالله بن غالب اسدي شاعر

مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت باقر (1) و حضرت صادق (2) عليهماالسلام شمرده است.

و شيخ نجاشي گفته كه او از اصحاب امام باقر و صادق و موسي بن جعفر عليهم السلام است، و سپس او را توثيق و تجليل فرموده است. (3) .

و او همان است كه امام صادق (ع) به وي فرمود: ملكي است كه به تو شعر را القاء مي كند، و من آن ملك را مي شناسم. (4) .

در كافي، از عبدالله بن غالب روايت شده كه امام صادق (ع) فرمود: سزاوار است مؤمن داراي هشت خصلت باشد: 1 - در گرفتاريهاي سخت با وقار باشد 2 - به هنگام بلا شكيبا باشد 3 - در نعمت و آسايش سپاسگزار باشد 4 - به آن چه خدا روزي اش كرده قانع باشد 5 - به دشمنان ستم نكند 6 - به خاطر دوستان مرتكب گناه نشود 7 - تنش از او در زحمت باشد 8 - مردم از او در آسايش باشند. همانا دانش، دوست؛ حلم، وزير؛ صبر، سرلشكر؛ رفق، برادر؛ و لين، پدر مؤمن است. (5) .

ص: 841


1- رجال الطوسي، ص 131.
2- رجال الطوسي، ص 227.
3- رجال نجاشي، ص 154 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 51.
4- رجال الطوسي، ص 131 - رجال كشي ص 288 - خلاصه، علامه، ص 51.
5- اصل كافي، ج 2، باب علامات و صفات مؤمن، ص 181.

عبدالله نجاشي، ابوبجير

در ابتدا رأي زيديه (1) داشت. (2) .

او در سفري به مكه، به مجلس عبدالله بن حسن رفت تا از او، درباره كار خود، سؤال نمايد، و چون پاسخي نشنيد، به خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شد. حضرت پس از دادن پاسخ، براي هدايتش، اخباري از واقعه اي كه براي او اتفاق افتاده بود بيان فرمود. لاجرم نور امامت بر قلبش تابيدن گرفت، و چون از خدمت آن حضرت بيرون آمد، به رفيق خود، عمار سجستاني، گفت: شهادت مي دهم كه اين مرد عالم آل محمد (ص) است، و آن چه من تا به حال بر آن بودم باطل بود، و صاحب امر امامت همين جناب است. (3) .

كليني (ره)، در اصول كافي، از محمد بن جمهور، نقل كرده كه شخصي به امام صادق (ع) عرض كرد: در دفتر عبدالله نجاشي، حاكم اهواز و فارس، بر عهده من خراجي است و او از كساني است كه به فرمانبرداري از شما معتقد است؛ اگر صلاح بدانيد برايش نامه اي بنويسيد. حضرت مرقوم فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم سر اخاك يسرك الله» - برادرت را شاد كن تا خدا تو را شاد كند -

همين كه نام امام صادق (ع) به عبدالله نجاشي رسيد، آن را بوسيد و بر چشم گذاشت و گفت: حاجتت چيست؟ آن مرد گفت: در ديوان شما خراجي بر من است. نجاشي گفت: چه مقدار است؟ مرد گفت: ده هزار درهم. نجاشي دفتردارش را خواست و دستور داد از حساب شخصي خودش پرداخت شود؛ و بدين ترتيب بدهي آن مرد را از دفتر ديون خارج كرد، و براي سال بعد هم همان مقدار خراج را به نام خودش ثبت كرد، و آن گاه رو به مرد كرد و گفت: آيا تو را شاد كردم؟ مرد گفت: آري. سپس دستور داد تا به او مركبي و كنيزي و غلامي و يك دست لباس دادند و در هر بار از او مي پرسيد كه آيا تو را شاد كردم؟ و او در جواب مي گفت: آري، قربانت. و هر چه او مي گفت آري، نجاشي مي افزود تا از عطا فراغت يافت، آن گاه گفت: فرش اين اتاق را هم كه، در لحظه دريافت نامه مولايم، زير پايم بود بردار و ببر، و بعد از اين هم، هر گاه نيازي داشتي پيش من آي.

چون آن مرد به خدمت امام صادق (ع) رسيد و جريان را، چنان كه واقع شده بود، گزارش داد، حضرت مسرور شد. مرد گفت: يا ابن رسول الله، گوييا نجاشي با اين رفتارش، در مورد من، شما را نيز شادمان كرد؟ فرمود: آري به خدا، به يقين او، خدا و پيغمبرش را نيز شادمان كرد. (4) .

ص: 842


1- زيديه، معتقدين به امامت زيد بن علي بن الحسين مي باشند، و بر سر وراثت، و وصيت، و نص در امر خلافت، با شيعه امامت اختلاف ورزيدند. گفتند: آن كس كه از نسل فاطمه عليهاالسلام به شمشير قيام كند، و عالم و شجاع و سخي باشد، امام است، از فرزندان حسن بن علي (ع) و يا از اولاد حسين بن علي (ع) باشد. با اين حال در ميان زيديه نيز دسته هايي چند پديد آمد كه هر دسته اعتقادي منحصر به خويش يافت.
2- رجال نجاشي، ص 147 - خلاصه، علامه حلي، ص 54.
3- رجال كشي، ص 291. (تلخيص يافته).
4- اصول كافي، ج 2، باب شاد كردن مؤمن، ص 152 - اختصاص، مفيد، ص 260 - وسائل الشيعه، ج 12، باب جواز ولايت از طرف ستمگر به سود مؤمنين، ص 142.

عبدالملك بن اعين، ابوضريس

از اصحاب امام باقر (1) و صادق (2) عليهماالسلام بوده، و همان است كه حضرت صادق (ع)، بعد از وفات او، با گروهي از اصحاب، بر مزار او رفت، و بر او ترحم و دعا كرد. (3) .

روايت شده كه عبدالملك كه گفت: برخاستم از نزد حضرت باقر (ع) در حالي كه به هنگام برخاستن از فرط ناتواني بر دست خود تكيه كرده بودم؛ پس گريستم. حضرت فرمود: چه مي شود تو را؟ عرض كردم: اميد داشتم كه درك كنم اين امر را، در حالي كه نيرومند باشم.

امام فرمود: آيا راضي نمي شويد كه دشمنان شما بكشند يكديگر را، و شما در خانه هاي خود ايمن باشيد؛ همانا هرگاه وقت رسيدن امر ماشود، عطا مي شود به هر نفري از شما نيروي چهل مرد، و دل هاي شما مانند پاره هاي آهن مي گردد، و چنان باشد كه اگر بر كوه ها حمله كنيد از جاي خود كنده شوند؛ و شما قوام زمين و خزانه داران آن باشيد. (4) .

و روايت شده كه روزي حضرت صادق (ع) به عبدالملك فرمود: چگونه فرزند خود را ضريس نام نهادي؟ عرض كرد: چگونه پدر شما اسم شما را جعفر گذاشت؟ حضرت فرمود: زيرا كه جعفر نام نهري است در بهشت، ليكن ضريس اسم شيطان است. (5) .

ابن حجر، در تقريب، از عبدالملك ياد كرده و مي گويد: او شيعه راستگويي است و در صحيحين (بخاري و مسلم) از او حديث نقل شده است. (6) .

ص: 843


1- رجال الطوسي، ص 128.
2- رجال الطوسي ص 233.
3- رجال كشي، ص 156 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 57.
4- روضه كافي، ح 449، ص 245.
5- رجال كشي، ص 156.
6- تقريب، ج 1، ص 517.

عبيدالله بن علي بن ابي شعبه حلبي

از اصحاب امام صادق (ع) (1) ، ثقه، جليل القدر، و اصلش از كوفه است؛ ليكن چون او و پدر و برادرانش جهت تجارت به حلب مي رفتند، حلبي ناميده شدند. (2) .

ص: 844


1- رجال الطوسي، ص 229.
2- رجال نجاشي، ص 159.

علاء بن رزين ثقفي

ثقه اي جليل القدر (1) از اصحاب حضرت صادق (ع) (2) ، و از مصاحبين محمد بن مسلم ثقفي است، و نزد او فقه را آموخته (3) و كتابي دارد كه چهار گروه از بزرگان از او روايت مي كنند. (4) .

در كافي، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از ابوحمزه ثمالي روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: يا دانشمند باش و يا دانشجو و يا دوستدار دانشمندان و چهارمي (دشمن اهل علم) مباش كه به سبب دشمني آنان هلاك شوي. (5) .

و نيز در كافي، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از حضرت صادق (ع)، از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: علامت مشتاق به ثواب آخرت، بي رغبتي نسبت به شكوفه بي ثبات دنياي نقد است. همانا بي رغبتي زاهد نسبت به دنيا، از آن چه خداي عزوجل برايش از دنيا قسمت كرده، كاهش ندهد، اگر چه زهد كند؛ و حرص شخص حريص بر شكوفه دنياي نقد، برايش افزوني نياورد، اگر چه حرص زند؛ پس مغبون كسي است كه از بهره آخرت خود محروم ماند. (6) .

از احمد بن محمد بن عيسي قمي (7) روايت شده كه گفت: به جهت طلب حديث و اخذ روايت، به كوفه سفر كردم، و در آن جا حسن بن علي وشاء را ملاقات نمودم و از او خواستم كه كتاب علاء بن رزين و ابان بن عثمان را براي من بياورد. همين كه آورد، گفتم: دوست دارم كه به من روايت اين دو كتاب را اجازه دهي. گفت: خدا تو را رحمت كند، چقدر عجله داري، برو از روي آن ها بنويس، بعد سماع كن. گفتم: از حوادث روزگار ايمن نيستم. گفت: اگر مي دانستم از براي حديث، مثل تو طالبي است، هر آينه بسيار اخذ حديث مي كردم؛ چه آن كه من درك كردم كه در اين مسجد، نهصد تن از مشايخ را كه هر يك مي گفت: «حدثني جعفر بن محمد صلوات الله عليهما». (8) .

ص: 845


1- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 61.
2- رجال الطوسي، ص 245.
3- رجال نجاشي، ص 211.
4- فهرست طوسي، ص 207.
5- اصول كافي، ج 1، اصناف مردم، ص 26.
6- اصول كافي، ج 2، ذم دنيا و زهد در آن، ص 105.
7- ابوجعفر، احمد بن محمد بن عيسي قمي، از اصحاب امام رضا (ع) و شيخ قميين بوده است. در فهرست ابن النديم ص 312، آمده است كه او داراي كتبي مانند: الطب الكبير، الطب الصغير، و المكاسب مي باشد.
8- رجال نجاشي، ص 29 - 28 - سفينة البحار، ج 2، ص 656.

علباء بن دراع اسدي

علباء به كسر عين.

دراع، سازنده زره و يا فروشنده آن است، و در اين جا نام پدر علباء مي باشد.

مرحوم شيخ طوسي، علباء، را از اصحاب امام باقر (ع) شمرده است. (1) .

شيخ كشي، از شعيب عقرقوفي، از ابي بصير روايت كرده كه گفت: روزي خدمت امام جعفر صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت از من سؤال فرمود كه آيا به هنگام مرگ علباء حاضر شده بودم؟ عرض كردم: آري، و او مي گفت كه شما برايش بهشت را ضمانت كرده بوديد، و از من خواست كه اين مطلب را يادآور شوم. حضرت فرمود: راست گفته است... (2) .

شيخ كشي روايت كرده، از ابي بصير، كه علباء اسدي والي بحرين بود، و هفتاد هزار دينار طلا و دواب غلام در آن جا به دست آورد. او تمامي آن ها را به حضرت حضرت صادق (ع) آورد، و عرض كرد: من از جانب بني اميه والي بحرين بوده ام و اين اموال را به دست آورده ام، حال به خدمت شما تقديم مي دارم، به جهت آن كه مي دانم خداوند عزوجل از اين ها سهمي براي بني اميه قرار نداده و تمامي آن ها مال شماست. حضرت فرمود: بياور آن ها را. علباء مال ها را محضر حضرت گذاشت. آن جناب فرمود: قبول كرديم، و به تو بخشيديم، و تو را حلال كرديم، و ضامن شديم براي تو بهشت را بر خدا. (3) .

ص: 846


1- رجال الطوسي، ص 129.
2- اختيار معرفة الرجال، ص 171. شيخ كشي شبيه اين روايت، با اين تفاوت كه ابوبصير به محضر امام باقر (ع) شرفياب مي شود، را نيز نقل كرده است (اختيار معرفة الرجال، ص 200). به روايت علامه حلي، هر دو امام، براي علباء و ابوبصير ضمانت بهشت را نموده اند (رجال علامه حلي، ص 130).
3- رجال كشي، ص 176 - 175 - جامع الروات، ج 1، ص 544. شبيه اين روايت را شيخ طوسي (ره) در باب «زيارات خمس» كتاب تهذيب (ج 4، ص 137) و در باب «ما اباحوه لشيعتهم من الخمس في حال الغيبه» كتاب استبصار (ج 2، باب 32، ص 58) آورده است، با اين تفاوت اساسي كه اولا: آن را به حكم بن علباء (پسر علباء) نسبت مي دهد، ثانيا اموال خدمت امام باقر (ع) آورده مي شود.

علي بن رئاب كوفي

ثقه، جليل القدر (1) و از بزرگان علماي شيعه است. (2) .

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده (3) ، و در فهرست فرموده: علي بن رئاب كوفي، و ثقه اي جليل القدر است، و اصلي كبير دارد كه جماعتي ما را به آن خبر دادند. (4) .

نجاشي گفته: علي بن رئاب كوفي است، و از امام صادق (ع) روايت كرده و از امام هفتم (ع) نيز روايت مي كند. او چند كتاب دارد: كتاب وصيت، كتاب امامت و كتاب ديات، كه جمعي از بزرگان اين كتاب ها را از او نقل كرده اند. (5) .

علامه حلي، در قسم اول از خلاصه، گويد: علي بن رئاب كوفي است، اصلي دارد، و ثقه اي جليل القدر است. (6) .

برادرش «يمان» از رؤساي علماي خوارج بود، و در هر سالي سه روز اين دو برادر با هم مجتمع مي شدند و مناظره مي كردند و بعد از هم جدا مي شدند، و ديگر به كلام، حتي به سلام، با هم مخاطبه نمي كردند. (7) .

حسن بن محبوب، در هر حديثي كه از علي بن رئاب مي نوشت، پدرش او را تشويق مي كرد. (8) .

در كتاب كافي، از حسن بن محبوب، از علي بن رئاب نقل شده كه حضرت صادق (ع) فرمود: ما شخصي را مؤمن ندانيم تا آن كه از تمامي امر ما پيروي كند و خواهان آن باشد.

همانا ورع از جمله پيروي امر ما و خواستن آن است. پس خود را به آن زينت دهيد، خدا شما را بيامرزد، و به وسيله ورع دشمنان ما در تنگنا بگذاريد و بر آنان غلبه كنيد، خدا به شما رفعت دهد. (9) .

ص: 847


1- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 45.
2- مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 204.
3- رجال الطوسي، ص 243.
4- فهرست طوسي، ص 221 - فهرست ابن النديم، ص 308.
5- رجال نجاشي، ص 175.
6- خلاصه، حلي، ص 45.
7- مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 204.
8- اختيار معرفة الرجال، ص 585.
9- اصول كافي، ج 2، باب ورع، ص 63.

عمرو بن حريث، ابواحمد صيرفي اسدي

ثقه (1) ، و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است (2) او كتابي دارد كه عده اي آن را ذكر كرده اند. (3) .

و او همان است كه دينش را بر امام صادق (ع) عرضه كرد، و عقايد خود را تذكر داد و حضرت او را تصديق نمود:

شيخ كشي، رحمه الله، از عمرو بن حريث روايت كرده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) در منزل برادرش عبدالله بن محمد بود، به خدمتش رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم، چه چيز شما را به اين منزل كشاند؟ فرمود: براي تفريح و گردش آمده ام. عرض كردم: فدايت گردم، اجازه مي دهي دينم را به شما عرضه بدارم. فرمود: آري.

عرض كردم: شهادت مي دهم به اينكه شايسته پرستشي، جز خداي يگانه بي شريك، نيست و اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست؛ و روز قيامت آمدني است، و شكي در آن نيست، و اين كه خدا در گورشدگان را برانگيزاند؛ و شهادت مي دهم كه بايد نماز را به پاداشت، و زكات را پرداخت، و ماه رمضان را روزه داشت، و (با شرط استطاعت) حج به جا آورد. و شهادت مي دهم به ولايت حضرت علي بن ابيطالب (ع) بعد از رسول خدا (ص)، و بعد به ولايت حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام حسين (ع)، و بعد به ولايت حضرت علي بن الحسين (ع)، و بعد به ولايت حضرت محمد بن علي (ع)، و بعد به ولايت شما، پس از پدر بزرگوارت. شما امامان و پيشوايان من هستيد، من بر اين عقيده زنده هستم و بر اين عقيده بميرم و متدين به اين دين مي باشم.

امام صادق (ع) فرمود: اي عمرو! به خدا سوگند، اين دين من و دين پدران من است، و اين همان عقيده اي است كه در پنهان و آشكار بدان معتقديم. (اما بايد كه به همين اكتفاء ننمايي، و طريق تقوي و ورع را التزام نمايي) پس از خدا پروا گير و زبانت را، جز از سخن خير، نگه دار. مبادا بگويي من خود وسيله رستگاري ام شده ام، بلكه اين خداوند است كه تو را هدايت فرموده؛ پس شكر نعمت هايي را كه خداي عزوجل به تو داده بگزار. و از كساني مباش كه چون حاضر باشند، روبرو سرزنش شوند، و چون غايب شوند، غيبتشان را نمايند. و مردم را بر دوش خود سوار مكن (آنان را بر خود مسلط مساز و خود را رهينشان قرار مده)؛ زيرا اگر مردم را بر دوش خود سوار كني، استخوان شانه ات به شكستن نزديك شود. (4) .

ص: 848


1- رجال نجاشي، ص 205.
2- رجال الطوسي، ص 247.
3- فهرست طوسي، ص 243 - رجال نجاشي، ص 206.
4- اصول كافي، ج 2، پايه هاي اسلام، ص 19 - رجال كشي، ص 357 - 356.

عمران بن عبدالله بن سعد اشرعي قمي

از اجلاء اهل قم، و از اصحاب و دوستان امام صادق (ع) (1) ، و از محبوبين آن حضرت بوده و حضرت او را بسيار دوست مي داشت، و هر وقت بر آن حضرت، در مدينه، وارد مي شد از او تفقد مي فرمود، و احوال اهل بيت و خويشاوندان و بستگانش را جويا مي شد. (2) .

وقتي عمران بر حضرت صادق (ع) وارد شد، آن جناب از او احوالپرسي فرمود و با او نيكويي و بشاشت نمود؛ چون برخاست برود، حماد ناب از آن حضرت پرسيد: كيست اين شخص كه اين نحو او مهرباني كرديد؟ فرمود: اين از اهل بيت نجباء است يعني اهل قم، كه اراده نمي كند ايشان را جباري از جباره، مگر اين كه خدا در هم مي شكند او را. (3) .

روايت شده كه عمران بن عبدالله، در مني، خيمه هاي بزرگ زنانه و مردانه با خود داشت، و آنها را براي امام صادق (ع) نصب مي كرد. همين كه حضرت، با اهل بيت خود، وارد شد، پرسيد: اين خيمه چيست؟ گفتند: عمران بن عبدالله قمي، اين خيمه ها را براي شما درست كرده، حضرت در آن جا منزل كرد، و عمران را طلبيد. عمران به حضور رسيد و عرض كرد: اين خيمه ها همان هايي است كه امر كرده بوديد برايتان بسازم. حضرت فرمود: اين خيمه ها چند از كار در آمده؟ عمران عرض كرد: فدايت شوم، كرباسهاي آن را خودم بافته ام و ساخته ام، و براي شما درست كرده ام، و به رسم هديه تقديم داشته ام، و دوست دارم كه قبول فرماييد؛ و من آن پولي را كه براي اين كار فرستاده بوديد، رد كردم. آن گاه حضرت دست عمران را گرفت و فرمود: از خدا مي خواهم كه صلوات فرستد بر محمد و آل محمد، و آن كه تو و خاندانت را در سايه رحمت خود درآورد، روزي كه سايه اي نباشد، جز سايه رحمت او (روز قيامت). (4) .

ص: 849


1- رجال الطوسي، ص 256.
2- اختصاص، شيخ مفيد، ص 69 - اختيار معرفة الرجال، ص 333 - بحارالانوار، ج 47، ص 336 - 335.
3- اختصاص، شيخ مفيد، ص 69 - اختيار معرفة الرجال، ص 333 - بحارالانوار، ج 47، ص 336 - 335.
4- اختصاص، شيخ مفيد، ص 68 - اختيار معرفة الرجال، ص 332 - بحارالانوار، ج 47، ص 335.

عنوان بصري

وي در بين علماي رجال عنواني ندارد، و لهذا به شرح حال او نپرداخته اند، فقط در كتب روايات از وي در چند مورد نام برده شده. علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، حديث عنوان بصري را كه مشتمل بر پندهاي مهمي است، نقل كرده كه ما متن آن را به شرح زير ذكر مي كنيم:

عنوان بصري گويد: سال ها بود كه من از محضر مالك بن انس دانش فرامي گرفتم، ولي در آن روز كه حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) از سفر كوتاه خود به مدينه بازگشت، و من حضورش را ادارك كردم، تصميم گرفتم كه در آينده شاگرد ابوعبدالله صادق (ع) باشم و به اين مقام افتخار كنم، ولي امام به من فرمود: از من دست بدار، در خانه من آمد و رفت بسيار است، به علاوه من در شب ها و روزها اوراد و اذكاري دارم كه سزاوار است هر كدام به وقت خود انجام شود؛ شما همان طور كه در محضر مالك بن انس به كسب معرفت مي پرداختي، از كار خويش دست باز مدار، و مرا به حال خويش بگذار.

از اين امتناع دلم شكست، با اندوه فراوان خانه اش را ترك كردم، و به خانه خويش برگشتم، و به خود گفتم: اگر جعفر بن محمد (ع) در پيشاني من فروغ سعادت مي ديد مرا از پيشگاه خود طرد نمي كرد. شب هنگام به مسجد رسول خدا (ص) رفتم و نماز گزاشتم و به قبر مطهر رسل الله (ص) سلام دادم و بازگشتم؛ و فرداي آن روز بار ديگر به روضه رسول (ص) شرفياب شدم و دو ركعت نماز گزاشتم و دست به آسمان بلند كردم و گفتم: «اسألك يا الله يا الله ان تعطف علي قلب جعفر و ترزقني من علمه ما اهتدي به الي صراطك المستقيم»، بار الها از تو مي خواهم قلب جعفر بن محمد (ع) را به من مهربان سازي و از علم او برخوردارم فرمايي تا در روشنايي علم او صراط مستقيم را بشناسم. و از آن جا به خانه ام آمدم. ديگر رغبتي نداشتم كه به محفل مالك بن انس پا بگذارم؛ زيرا عشق امام صادق (ع) چنان بن قلب من ريشه كرده بود كه جز او و محضر او، همه چيز را از ياد برده بودم و شب و روز در خانه خود به كنج عزلت خزيده بودم، و جز براي نماز از خانه پا بيرون نمي گذاشتم.

بالاخره طاقتم طاق شد، ديدم نمي توانم در اين كنج عزلت قرار بگيرم برخاستم جامه و رداء پوشيدم و رو به سوي خانه امام صادق (ع) نمودم. در خانه او از خدمتكارش اجازه خواستم كه امام را ببينم. خدمتكار پرسيد: چه كار داريد؟ گفتم: «السلام علي الشريف»، مي خواهم بر شريف (1) سلام كنم. خدمتكار معذرت خواست، و گفت: اما بر سجاده عبادت ايستاده است و مشغول نماز خواندن است. اندكي به انتظار نشستم، ديدم، همان خدمتكار بار ديگر آمد و گفت: «ادخل علي بركة الله»، اجازه داد. خوشحال شدم. امام تازه از نماز فراغت يافته بود.

سلام كردم. بر جواب سلام من اضافه كرد: بنشين كه مغفرت الهي نصيب تو باد. رو به رويش نشستم. چند لحظه اي مكث كرد و آن گاه فرمود: كنيه شما چيست؟ گفتم: ابوعبدالله. فرمود: اين كنيه را خدا براي تو ثابت كند، و توفيق رفيقت سازد، چه حاجتي داشتي؟ در دل گفتم: اگر از اين ديدار جز همين دعا بهره ديگري نبرم، براي من همين دعا كه در حق من فرمود بس است. دوباره پرسيد: چه مي خواهي؟ گفتم: از درگاه خدا مسئلت كردم كه قلب تو را به من مهربان فرمايد، و از علم تو بهره مندم سازد، و اميدوارم دعاي من مستجاب شود و تو با من بر سر لطف و مرحمت درآيي.

امام فرمود: گوش كن اباعبدالله! علم متاعي نسيت كه در نتيجه تعلم و تحصيل به دست آيد، «انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي ان يهديه»، بلكه علم نوري است كه پروردگار متعال در قل هاي تهذيب شده بر مي افروزد، و در پرتو همان نور را به راه راست هدايتش مي كند. شما كه علم را مي جوييد، خوب است نخست در نفس خود حقيقت عبوديت را بجوييد، و بعد علم را به خاطر عمل فراگيريد، و رموز دانش را از خدا بخواهيد تا به شما بازش گذارد. گفتم: «يا شريف». امام صادق (ع) در اين جا حرف مرا بريد و فرمود: به من شريف نگوييد، به من بگوييد: يا اباعبدالله.

«قال عنوان: فقلت: يا اباعبدالله ما حقيقة العبودية؟»

«فقال الامام (ع): ثلاثة اشياء: ان لا يري العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا، لان العبيد لا يكون لهم ملك يرون المال مال الله يضعونه حيث امرهم الله به، و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا، و جملة اشتغاله فيما امره تعالي به و نهاه عنه».

گفتم: يا اباعبدالله، حقيقت عبوديت چيست؟

در جوابم فرمود: حقيقت عبوديت محصول سه خصلت است:

اول: آن كه بنده براي خود در اين جهان مال و ملكي نشناسد، زيرا بنا به قاعده بندگي و بردگي آن كس كه بنده و برده است در برابر مولاي خود مالك هيچ، حتي نفس خويش، نيست؛ هر چه دارد همه را مال خدا بشمارد، و در همان راه كه با رضاي خدا قرين است به مصرفش رساند.

دوم: بنده اي كه مي خواهد به حقيقت عبوديت برسد نبايد به خاطر خويش تدبير و چاره جويي كند.

سوم: همواره به دين خود بينديشد و فكر كند كه پروردگار او را به چه امر كرده و از چه نهي فرموده است.

هنگامي كه بنده، خويشتن را صاحب مال و مالك ملك نشمارد، به مال و ملك دنيا حريص نخواهد بود و از انفاق دينار و درهم نخواهد ترسيد، و مال دنيا را به همان ترتيب كه خداي او فرمان داده خرج خواهد كرد.

هنگامي كه بنده، خويشتن را شايسته تدبير و چاره جويي نداند، مصيبت هاي دنيا در چشمش، با همه عظمت خود، كوچك خواهد نمود، و حوادث زندگي را با بردباري و تسليم خواهد پذيرفت.

هنگامي كه بنده به اوامر و نواهي الهي بينديشد، و در فكر دين خود باشد، هرگز به خودنمايي و جاه فروشي در اجتماع نخواهد پرداخت، و در راه مفاخره و مباهات، براي خويشتن درد سر فراهم نخواهد ساخت.

و هنگامي كه خداوند متعال بنده خويشتن را بدين سان خصلت اكرام فرمايد، دنيا، و مردم دنيا، و اهريمنان دنيا، در چشم و دل او كوچك و ناچيز جلوه كند. يك چنين انسان، هرگز در جمع مال حرص نزند و در سيه مال افتخار نكند و به ديگران كبريا و نخوت نفروشد، و بدان چه در ملك مردم است چشم طمع نگشايد، و عمر خويش را به بطالت صرف نكند. اين نخستين پايه تقوي است. قال الله تبارك و تعالي: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين» (2) ما سعادت را در آخرت به كساني واخواهيم گذاشت كه در دنيا برتري نجويند و فساد نيانگيزند، و سعادت و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.

عنوان بصري گويد: يا اباعبدالله، نصحيتم فرماي. فرمود: «اوصيك بتسعة اشياء فانها وصيتي لمريدي الطريق الي الله تعالي و الله اسأل ان يوفقك لاستعماله: ثلاثة منها في رياضة النفس و ثلاثة منها في الحلم و ثلاثة منها في العلم فاحفظهما و اياك و التهاون بها»، تو را به نه حكمت وصيت كنم؛ من سالكان طريق را به همين نه كلمه وصيت گويم، و از درگاه پروردگار متعال مسئلت جويم كه تو را در انجام اين وصاياي نه گانه ياري فرمايد. از اين نه سخن، سه سخن به رياضت نفس، و سه سخن به حلم، و سه سخن به علم بستگي دارد. اين نه سخن را به ياد دار و، زنهار، در انجام آن كسالت و اهمال روا مدار.

عنوان گويد: حواسم را جمع كردم و قلبم را از انديشه هاي گوناگون تهي ساختم و با فكري آسوده و خاطري تهذيب شده به سخنان امام صادق (ع) گوش هوش فراداشتم.

امام چنين فرمود: اكنون آن سه حكمت كه به رياضت نفس تعلق دارد:

اول: آن جا كه در نفس خويشتن اشتها نمي يابي، زنهار از خوردن بپرهيز؛ زيرا ناخواسته خوردن، خورنده را احمق و ابله بپروراند، و به هوش باش كه جز به هنگام گرسنگي لب به طعام نيالايي.

دوم: از سفره لقمه حلال برداري، و در نخستين لقمه نام پرودگار بر زبان آوري.

سوم: فراموش مكن كه رسول اكرم (ص) فرمود: «ما ملاء آدمي وعاء اشترا من بطنه فان كان و لا بد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه»، هرگز آدمي زاده ظرفي را كه ناهنجارتر از شكم وي باشد، آكنده نسازد، و در آن هنگام كه گرسنگي طاقت از كفش بربايد، انبار شكم را به سه قسمت تقسيم كند: يك قسمت را طعام، و يك قسمت را به نوشيدني، و قسمت سوم را به نفس خويش وابگذار.

و اما آن سه سخن كه بايد در حلم گفته شود:

اول: در پاسخ آن كس كه گريبان تو گيرد و گويد: اگر يك دشنام دهي، ده دشنام خواهي شنيد، چنين گوي: اگر ده دشنام دهي، يك دشنام هم نخواهي شنيد.

دوم: به آن كس كه تو را به ناهنجار ياد كند، چنين جواب گوي: اين خصلت ها كه به من نسبت داده اي اگر در من موجود است، به درگاه خدا استغفار مي كنم و از قدرت و رحمت او مسئلت مي دارم كه مرا از اين خصال نكوهيد برهاند، و اگر در من چنين خصلتي موجود نيست، و تو به ناحق تهمتم مي زني، باز از درگاه الهي مي خواهم كه اين گناه را بر تو ببخشايد.

سوم:با دشمنان خويش مدارا كن، و اگر تو را به آزار و ايذاء تهديد كرده اند، تو آنان را به محبت و دعا نويد ده.

و آن سه كه مربوط به علم است:

اول: از دانشمندان علم فراگير و آن چه را كه نمي داني از پرسيدنش ننگ مدار؛ ولي، زنهار، از سر هزل و لهو پرسش مكن و قيمت وقت را بشناس.

دوم: هرگز خودسرانه در مسائل سخن مگوي، و علم را حقير مگير، و جانب احتياط را هرگز فرومگذار.

سوم: گردن خويش را، زنهار، براي مردم پل مساز و از اعطاي فتوي، آن چنان كه از شير مي گريزي، بگريز.

عنوان بصري گويد: در اين هنگام امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) فرمود: اكنون از حضور من برخيز و برنامه اذكار و اوراد مرا درهم مشكن، آن چه گفتني بود با تو باز گفتم، و السلام علي من اتبع الهدي. (3) .

ص: 850


1- در آن دوران، مردم عرب، علويين را، شريف مي ناميدند.
2- سوره قصص - آيه 83.
3- بحارالانوار، ج 1، ص 226 - 224.

عبدالرحمن بن حجاج بجلي

وي از شاگردان امام صادق بود و از امام كاظم نيز حديث نقل كرده است. وي در علم كلام تبحر زيادي داشت و با مخالفان نيز بسيار مناظره مي كرد.

امام صادق عليه السلام به وي مي فرمايد: اي عبدالرحمن، با اهل مدينه در مسائل اعتقادي به بحث و مناظره بپرداز كه من دوست دارم در ميان شيعيان شخصي همچون تو ديده شود. (1) .

ص: 851


1- اختيار معرفة الرجال، ص 442؛ رجال نجاشي؛ مجالس المؤمنين؛ منتهي الامال.

عبدالله بن مسكان

عبدالله بن مسكان از جمله شش نفر دانشمند نجيب و شريف و مقدسي است كه بزرگان شيعه - رضوان الله عليهم - همگي به صحت و سقم رواياتي كه از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است، شهادت داده اند و وي را به حق «فقيه» نامبردار نمودند.

گفته مي شود وي به جهت معرفت و شناخت كامل و عميقي كه از مقام عظماي ولايت وامامت و هم چنين شخص شخيص صادق آل محمد عليه السلام داشت، هنگام شرفيابي به محضر حضرتش متحمل رنج و زحمت روحي فراواني گرديد؛ زيرا بيم آن داشت كه قادر نباشد حق اكرام و احترام امام عليه السلام را به صورتي شايسته ادا سازد.

عبدالله بن ابي يعفور

عبدالله بن ابي يعفور از ياران ويژه ي امام صادق عليه السلام بود، در مراتب معرفت و شناخت مقام امامت چنان پيشرفته بود كه در برابر امام جز اطاعت و پيروي، از او چيزي ديده نمي شد. يك بار به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «اگر شما اناري را دو نيم كني و بگويي اين نيمه حرام و آن نيم ديگر حلال است، گواهي مي دهم آنچه را حلال دانسته اي حلال و آنچه را حرام شمرده اي حرام است».

امام دو بار فرمود: «خدا تو را رحمت كند». (1) .

عبدالله به بيماري مخصوصي مبتلا شد كه گاهي شدت مي يافت و براي تسكين آن شراب را تجويز كرده بودند. به خدمت امام آمد و درد و درمان را به عرض رسانيد و توضيح داد كه اگر شراب بنوشد فورا تسكين مي يابد.

امام فرمود: «شراب حرام است، هرگز شراب مياشام. اين شيطان است كه مي خواهد - [به عنوان درمان بيماري] - تو را به شرابخواري وا دارد، اگر نافرماني او كني از تو مأيوس مي شود و دست از تو مي دارد».

ابن ابي يعفور به كوفه بازگشت. بيماريش سخت تر از پيش عود كرد، بستگانش شراب آوردند، گفت: «به خدا سوگند يك قطره نخواهم نوشيد». چند روزي در بستر ماند و درد را تحمل كرد، و خداي متعال براي هميشه او را شفا بخشيد. (2) .

ابن ابي يعفور در زمان امام صادق عليه السلام از دنيا رفت. امام در نامه اي به مفضل بن عمر نوشت: «اي مفضل! تو را سفارش مي كنم به آنچه عبدالله بن ابي يعفور را، كه درودهاي خدا بر او باد، سفارش كردم، و او كه درودهاي خدا بر او باد، از دنيا رفت در حالي كه به پيمان خويش با خدا و پيامبر و امام زمانش وفا كرد. وي از دنيا رفت، درودهاي خدا بر روان او، در حالي كه آمرزيده و مشمول رحمت الهي بود. در زمان ما كسي مطيع تر از او در برابر خدا و پيامبر و امامش نبود، پيوسته چنين بود تا خدا به رحمت خود او را قبض روح كرد و به بهشت منتقل ساخت...». (3) .

ص: 852


1- رجال كشي، ص 249 - معجم رجال الحديث، ج 1، ص 103.
2- رجال كشي، ص 247، با تلخيص.
3- رجال كشي، ص 249، با تلخيص.

عبدالله بن مسكان

اين عبدالله هم از آن شش تن فقيه نجيب و شريف و مقدس است كه اصحاب، رضوان الله عليهم به صحت رواياتش شهادت دادند و وي را به حق «فقيه» خواندند.

گفته مي شود كه عبدالله بن مسكان به دشواري به امام صادق وارد مي شد زيرا مي ترسيد كه حق اكرام و احترام را نتواند نسبت به امام خود ادا كند.

عبدالله بن بكير

اصحاب ما اجتماع كرده اند كه هر چه عبدالله بن بكير روايت كرده همه صحيح و مسلم است.

عالمي كه علم باعث گمراهي اش شد

ابوخطاب يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام بود. وقتي كه عملش زياد شد، ادعا كرد كه جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم، خدا است و من نيز پيامبر اويم و با او به معراج رفتم. عده اي نيز از وي پيروي كردند. در بحارالانوار نقل شده است كه به حضرت صادق عليه السلام گفتند: ابوخطاب در اعمال حج به شما لبيك مي گويد. حضرت با شنيدن اين سخن به گريه افتادند و فرمودند: «خدايا، من برائت مي جويم از آنچه او درباه ي من ادعا مي كند. خدايا، من بنده ي توام و پدرم نيز بنده ي تو است و تمام اعضا و جوارحم سرشار از بندگي تو است». زيد بن نرسي مي گويد: امام اين جمله را مي فرمود و اشك مي ريخت و...، (تا اينكه) فرمود: «هرگز تلبيه ي انبياء و مرسلين اين گونه نبوده است و تلبيه ي من نيز اين گونه نيست، تلبيه ي من اين است: لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك، (سپس فرمود) اي زيد، من اينها را به تو گفتم (از آنچه ابوالخطاب مي گويد برائت جستم) لأستقر في قبري (1) ؛ تا در قبرم آرامش داشته باشم» اين در حالي است كه گناه ابوخطاب ربطي به ايشان ندارد و امام صادق عليه السلام بهتر از همه قرآن را مي شناسد و بهتر از هر كس اين آيه را خوانده است: «و لا تزر وازرة وزر أخري (2) ؛ هيچ كس بار گناه ديگري را بر دوش نمي گيرد».

ص: 853


1- بحارالانوار، ج 47، ص 378.
2- اين جمله در چهار جاي قرآن آمده است: سوره هاي انعام، آيه 164؛ اسراء، آيه 15؛ فاطر، آيه 18؛ زمر، آيه 7.

عاقبت خوشي ندارد

انسان بايد از معاشرت با ديگران بهره مند شود و خير و سعادتي از مصاحبت با آنان نصيب خود كند. پس هر كسي كه اميد خير و نيكي از او مي رود، صلاح است انسان با او رفاقت كند تا از آن رفاقت نتيجه ي مثبت بگيرد و با هر كسي كه چنين انتظار و توقعي از او نمي توان داشت نشست و برخاست صلاح نيست.

اياك و مخالطة السفلة فان مخالطة السفلة لا تؤدي الي خير. (1) .

از آميزش با اشخاص پست دوري كن، زيرا آميزش با آنان به خير و خوشي نمي انجامد.

ص: 854


1- تحف. ص 366.

عيادت كامل

عيادت، يعني ملاقات و احوالپرسي از بيمار. منظور از عيادت آن است كه به مريض اظهار مهرباني و علاقه كنند و او را كه ممكن است در آن حال دل شكسته و روحيه اش ضعيف شده باشد، مورد دلجويي قرار دهند. پس بهتر است كاري را انجام داد كه بيشتر، تفقد از مريض محسوب شود و منظور فوق را بهتر تأمين كند. بنابراين اگر از لحاظ بهداشت، منعي نداشته باشد هنگام عيادت به بيمار نزديك شويد و براي آنكه احساس عطوفت بيشتري از طرف شما كرده باشد با دست خود او را نوازش كنيد.

تمام العيادة ان تدع يدك علي المريض اذا دخلت عليه. (1) .

عيادت كامل آن است كه هر وقت بر مريض وارد شدي، دست بر او بگذاري.

ص: 855


1- وافي. ج 13. ص 32.

عزت مؤمن

شخص با ايمان غيرت ديني دارد؛ يعني مايل است به احكام شرع عمل شود و مردم در راه خير و صلاح قدم بردارند و از ضلالت و گمراهي به دور باشند. چنين شخصي طاقت ندارد كه عمل غير مشروعي را ببيند و ساكت بماند و اگر شرايط نهي از منكر موجود نباشد و صلاح نبيند كه به زبان، از آن كار ناشايست جلوگيري كند و بدي آن را ابراز دارد او قلبا خشمگين و ناراحت است و در هيچ جاي دلش رضايتي براي آن كار وجود نخواهد داشت. دين و ايمان مؤمن گرامي است و بي احترامي به دين و ايمان، خود، بي احترامي و توهين به اوست. لذا بايد از حيثيت خود، يعني دين و عقايد خويش دفاع كند و كمترين دفاع آن است كه از كار زشت منزجر شود و آن را تقبيح نمايد.

حسب المؤمن عزا، اذا راي منكرا، ان يعلم الله عزوجل من قلبه انكاره. (1) .

در عزت مؤمن اين اندازه كافي است، كه هر گاه عمل ناپسندي ديد، خداوند بداند كه او در دل خود، آن كار را زشت مي شمارد.

ص: 856


1- وافي. ج 9، ص 31.

عفت

عفت، صفت پسنديده و بارزي است كه به انسان شرافت و بزرگي مي دهد و او را ارجمند و با شخصيت مي كند. پس بكوشيد تا از دارندگان اين صفت باشيد. چنانچه اين صفت را در خود به وجود آورديد مشمول دعاي امام مي شويد.

رحم الله عبدا عف و تعفف و كف عن المسئلة فانه يتعجل الدنية في الدنيا و لا يغني الناس عنه شيئا. (1) .

خداوند رحمت كند بنده اي را كه با عفت باشد، يعني: از كارهاي حرام و ناپسند پرهيز نمايد و تقاضاي كمك مالي از مردم نكند. زيرا تقاضاي كمك مالي از مردم، در دنيا به سرعت پستي به بار مي آورد و مردم نيز شخص متقاضي را بي نياز نمي كنند.

ص: 857


1- وافي. ج 6، ص 60.

عصر حضرت صادق و ظهور مذاهب و فرق مختلف

ايام امامت حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام روزگار عجيبي بوده است 23 سال دوران نبوت بود و در اين مدت قرآن نازل شد و پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به همان سيره دوران خلفا گذشت و اميرالمؤمنين عليه السلام در مدت خلافت مواجه با جنگها و انقلابات سياسي شد و پس از شهادت آن حضرت فرقي به وجود آمدند كه از سقيفه و نهروان و حكميت و صفين سرچشمه گرفته بودند چون حكومت به بني اميه رسيد فرصتي به حضرت امام حسن مجتبي (ع) نداد كه شبهات مرم را مرتفع فرمايد.

حضرت امام حسين عليه السلام هم ملاحظه كرد كه منطق اثري ندارد و بايد با خون انقلابي برپا كرد شايد تحول فكري پيش آيد و اين هم شد به كلي عربستان منقلب گرديد و حضرت سجاد عليه السلام به علل بقاء مستي و مخموري بني اميه و ظلم و ستم آنها نتوانست جهرا و علنا القاآت خلاف مردم را الغاء نمايد و لذا در خلال دعاها سير تاريخ را بيان فرموده دوره حضرت باقر (ع) يك فرصتي به دست آمد كه در اين فرصت اشتغال بني اميه را در حال ضعف و فعاليت بني عباس براي زمامداري شروع فرمود اصول احكام دين و عقايد حقه را بيان فرموده و علوم و فنون را تشريح كرد و درس تفسير و حديث و كلام به مردم داد يك قدري سطح فكري و افق انديشه مردم مسلمان روشن شد و گروه گروه به طرف مدينه به سوي دانشگاه اسلام مي شتافتند تا از درياي مواج علم ابوجعفر عليه السلام سيراب شوند.

در همين ايام كه حقايق اسلام بر مردم روشن مي شد افكار و عقايد مذاهب و نحل مختلفه نيز پيش مي آمد كه آنها چه مي گويند و در جرح و تعديل آن متوقف مي ماندند آراء و اهواء و كلام و بحث و بدع و ضلالت و شبهه و شكوك و انديشه هاي خام و افكار ناپخته بسيار شد زيرا آزادي عقيده مستلزم اين است كه در بدايت امر عقايد مختلف بروز كند تا يك يك با نيروي نور دانش برطرف گردد و حقيقت آشكار و تثبيت گردد.

در زمان حضرت صادق (ع) اين افكار و عقايد و شبهات ظهور داشت و چنانچه حديث نبوي هم تأييد فرموده است اسلام به 73 فرقه منشعب شدند و از اين فرق در عصر صادق (ع) ظهور داشتند كه بارزترين آنها چهار فرقه بودند.

1- مرجئه 2- معتزله 3- خوارج 4- شيعه.

1- مرجئه: كه از فرق تسنن بودند و چون اشاعره پديد آمدند آنها به نام مرجئه شهرت يافتند و آنها معتقدند كه علي عليه السلام از درجه اولي تأخر به درجه رابعه يافته و چهارمين خليفه است. (1) .

از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كند كه فرمود لعنت المرجئه علي لسان سبعين نبيا قيل من المرجئه يا رسول الله قال ص الذين يقولون الايمان كلام. (2) .

2- معتزله اين طبقه در عصر صادق (ع) پديد آمدند عمرو بن عبيد و واصل بن عطاء در حوزه حسن بصري عزلت گرفتند و ملقب به معتزله شدند و برخي هم از زمان اعتزال سعد بن ابي وقاص مي دانند آنها مي گويند ان الله عزوجل شي ء لا كالاشياء (3) و فرق مختلفي دارند و بيانات بسياري كه براي وقوف بر آن بايد به كتب مربوطه مراجعه كرد.

3- خوارج: كه از حكميت صفين پديد آمدند و آنها هم فرقي شدند برخي غلو كردند بعضي به طرف معاويه رفتند و گروهي از هر دو برگشتند - و بالاخره از همين فرقه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را شهيد نمودند. (4) .

4- شيعه: - تشيع از زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود كه برخي صحابه را شيعه مي گفتند مانند سلمان - ابي ذر و مقداد و حذيفه و خزيمه و جابر و ابي سعيد خدري و ابي ايوب و خالد بن سعيد بن عاص و قيس بن سعد و غيره. (5) .

اين فرقه اكثريت عقيده دارند و به فرقه هائي منشعب شدند مانند اماميه - زيديه - اسماعيليه - كيسانيه منشعب از زنديه - تبريه - سليمانيه - جاروديه - و غيره.

اماميه مؤيدترين و موثق ترين فرق اسلامي هستند كه به نص صريح پيغمبر (ص) معتقد به امامت 12 نفر اوصياء او مي باشند و امروز جمعيت آنها از صد ميليون مي گذرد معارف و فرهنگ و كتاب مآثر آنها نسبت به جمعيت خودشان بين ساير فرق از همه عميق تر و بيشتر است تفوق و تقدم و ابتكار تأليف و تصنيف در علوم و فنون ومقام و مناصب اسلامي دست آنها بوده و هزارها كتاب شاهد اين حقيقت است.

و اين فرقه را به نام جعفريه مي نامند زيرا روش و عقايد آنها را امام جعفر صادق (ع) بين اين همه مذاهب بيان و تثبيت فرمود و تمام عقايد متشتت را باطل فرمود.

اماميه معتقدند كه امام و خليفه بلافصل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) است و پس از او حسن بن علي - حسين بن علي - علي بن الحسين - محمد بن علي - جعفر بن محمد- موسي بن جعفر - علي بن موسي - محمد بن علي الجواد - علي بن محمد الهادي - حسن بن علي العسكري - حجة بن الحسن قائم آل محمد كه سال 255 تولد شده و هم اكنون امام حي و محور وجود است يكي پس از ديگري به نص صريح جلي خلافت و وصايت داشته اند.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام با عقايد اين فرق و غلاة و شبه الحاد - محابه و مناظره كرد و به نيروي علم امامت و مبارزه كلامي تمام آنها را با طبقه ديگري كه از علماي يهود و نصاري و مجوس زنادقه و طبيعيين بودند مغلوب كرد و بزرگترين وظيفه را انجام فرمود.

به طوري كه اغلب علماي اين فرق و اكثر پيشوايان ديني اين مذاهب و نحل و اديان ديگر اعتراف و تصديق كردند كه جعفر بن محمد الصادق عليه السلام بزرگترين مهر سپهر علم و دانش و درخشنده ترين آفتاب عالمتاب آسمان وجود است.

قدرت علمي و نبوغ فطري و عظمت دانش و بينش امام صادق (ع) تمام طبقات علماء عالم را در پيشگاه تعليمات خود متواضع و خاشع كرد.

حضرت امام صادق عليه السلام با جاه طلبي برخي از بني حسن و نفوذ بني عباس و خصومت ديرين بني اميه و آل مروان و آل ابوسفيان شكست خورد قيام به نشر علم و دانش كرد و در مقابل نهضت سياسي يك جنبش علمي به وجود آورد و حركت فكري ايجاد كرد و زندگي نويني به ملل اسلامي بخشيد - و اين عقايد مختلفه و آراء و نحل را با برهان مستدل ولايت خود برطرف كرده عقيده ثابت و پا برجاي فرقه اماميه را كه محكمترين و استوارترين عقايد اسلامي است با براهين علمي و منطقي اثبات فرمود و اين جهاد بزرگ در مدت نيم قرن از خطيرترين مجاهدات اجتماعي به شمار مي رفت به طوري كه اكثر علماي اسلام در فريقين اعتراف به عظمت علمي و حقيقت دعوي او كرده اند.

ص: 858


1- ملل و نحل شهرستاني حاشيه الفضل ابن حزم ص 145 ج 1 - فرق الشيعه نوبختي ص 17- الفضل ابن حزم.
2- الفرق بين الفرق ص 190.
3- الفرق بين الفرق ص 94 - حيات الصادق (ع) ص 85 ج 1.
4- شرح نهج البلاغه ص 455 ص 463 ج 1.
5- استيعاب در كلمه ابي ذر و كتاب درجات الرفيعه سيد عليخان در ترجمه سلمان و روضات الجنات و شرح نهج البلاغه ص 255 ج 4 و خطط محمدعلي كروغلي ص 251 ج 5 و فصول المهمه سيد شرف الدين.

علل و عوامل تأسيس مذاهب اربعه

در اوايل قرن دوم هجري كه دولت عباسي استقرار يافت در مقام اصلاح شئون اجتماع برآمد و يكي از طرق آن اختلاف مذاهب ديني بود كه با سوابقي كه ديديم هر دسته راهي را پيش گرفته به قياس و راي و اجتهاد پيروي دانشمند فقيهي را مي كردند بدون آنكه توجه داشته باشند فقه اسلام را بايد از خاندان فقاهت كه قرآن در آن نازل شده بگيرند.

براي اختلاف مذاهب مردم دانشمند هم كه به اصل يا فرع عقيده نداشته و هميشه حاشيه نشين هيئت حاكمه بودند نظريه مي دادند.

در آن عصر عبدالله بن مقفع و كاتب معروف عصر عباسي براي خليفه نامه اي مبني بر عواقب وخيم اختلاف مذاهب نوشت و توضيح داد كه از اجتهاد و اختلاف احكام و تناقض فتاوي و تباين آراء تفرقه و نفاق بيشتر مي شود بهتر است كه خليفه يك قانوني را انتخاب كند و آن را به تمام بلاد اسلامي به صورت بخشنامه بفرستد و به قضاة و مفتيان دستور دهد كه آن قانون را تعميم دهند و اجرا نمايند و هر كجا كه كتاب و سنت است آنرا به مردم ياد دهند و اگر نصي نيست اجتهاد كنند و بر مصلحت و از روي عدالت راي بدهند.

منصور از اصل موضوع خوشحال شد كه اين اقتراح و نظريه خوبي است ولي از ترس فقهاي مخالف جرئت نمي كرد كه يك مذهب خاصي را انتخاب نمايد زيرا قرآن و سنت حكومت داشت و قريب العهد بودند و از خاندان اهل بيت هم كه به سيادت و اعلميت شناخته شده بودند وجود داشتند با وجود آنها انتخاب راهي و مذهبي خاص مصلحت نبود؟ منصور نتوانست و نخواست كه آراء را جمع كند و از مجموع آنها رأيي را انتخاب و پيروي كند (1) .

منصور مي دانست كه شيعه چه مقامي دارد اگر مي گفت حق با علي است كه بايد كنار برود تا اولاد علي حكومت كنند اگر نمي گفت كه آل مروان و غيره زمينه را به دست آنها نمي دادند و لذا بني عباس به نام آنكه حق با علي است ولي ما پسر عموهاي او هستيم و آنها اعراض دارند از قبول خلافت وارد ميدان شدند و بيش از بني اميه و آل زياد و آل مروان ستم كردند من جمله از تعدي و اجحاف و خصومت آنها در فقه جعفري بود با آنكه مكرر اعتراف و تصديق به مقام اعلميت امام جعفر صادق كرد معذلك دستور داد ابوحنيفه كه از شاگردان امام صادق و مادرش از خدمه خاندان آن حضرت بود در مقابل فتاواي امام صادق فتوي دهد تا مردم را از اطراف آن حضرت پراكنده كند مبادا در سياست موجب انقلاب و احقاق حق نمايند - دستور داد هر كس به درس ابوحنيفه رود يك درهم بلكه يك دينار بگيرد و آراء او مورد قبول دولت عباسي است و هر كس به درس جعفر بن محمد برود بايد يك درهم تا يك دينار بلكه بيشتر و دو برابر بدهد و مردم مي رفتند درس ابوحنيفه آن درهم و دينار را مي گرفتند و براي جواز شركت در درس امام صادق معادل آن روي آن گذاشته به عمال دولت عباسي مي پرداختند و از محضر امام ششم بهره مند مي شدند.

مردم عصر خوب مي دانستند امام ششم پرورده مهد نزول قرآن و دامان عصمت و طهارت و مكتب علوم علويست كه به آسمان و زمين دست داشت و ابوحنيفه تاجري بود كه پوست خز و حرير خراسان را به كوفه مي برد و مي فروخت و اين مرد تاجر در مقابل درياي فقاهت و علم امام صادق نمي توانست عرضه اندامي كند ولي دولت منصور او را تجليل نمود و ترويج داد.

ابوحنيفه در سال 80 متولد شد و در سال 150 درگذشت و مذهب او مذهب رأي و قياس بود كه امام ششم مستدلا آن را رد كرد و سست و سخيف دانست.

ابوحنيفه دليلش فقط استحسان بود نه ادله اربعه كتاب و سنت و عقل و اجماع و شاگردانش كه من جمله ابويوسف قاضي قضاة بغداد به دستور منصور مذهب او را عليه مذهب شيعه اماميه جعفري ترويج نمود و رونق داد و محمد بن حسن شيباني در تعميم آن بسيار كوشيد و اين مذهب با قدرت دولتها اشاعه يافت و از افتخارات ابوحنيفه اين بود كه به شاگردي امام صادق عليه السلام موفق گرديد.

مذهب حنفي در مركز خلافت شهرت گرفتن يافت و در مدينه مالك بن انس متولد 95 هجري و متوفي 179 به نام حديث پيشواي فقاهت شناخته و تجليل شد و به مذهب اهل حديث ترويج گرديد و مذهب او در حجاز شهرت يافت و از آنجا به مغرب و اندلس رفت و او هم افتخار به شاگردي امام صادق مي نمود و نقل حديث از جعفر بن محمد عليه السلام مي كرد.

سپس شافعي در سال وفات ابوحنيفه سال 150 در غزوه متولد شد و در سال 204 در مصر درگذشت او را هم رغما لانف فقه جعفري تجليل كردند و او افتخار مي كرد كه از مالك در حجاز حديث و فقه آموخته است.

مذهب شافعي بين حنفي و مالكي در آراء و اجتهاد بود او ادله اربعه را قبول كرد ولي به قياس عمل مي كرد.

پس از آنها احمد بن حنبل متولد 164 متوفي 241 در بغداد فقيه رسمي دولت شناخته شد زيرا به شاگردي شافعي مفتخر بود و او به پنج اصل عقيده داشت - كتاب - سنت - اجماع - عقل - قياس و اين مذهب رونقي نگرفت و به علاوه كه پيروان او از منحرفين اسلام به شمار رفتند مانند ابن تيميه - ابن قيم جوزي - محمد بن عبدالوهاب كه مؤسس وهابيه نجد بوده و نتيجه قيام آنها سلطنت سعوديهاي حجاز مي باشد و مذهب رسمي امروز حجازيهاست.

در سال 130 منصور دوانقي ديد مردم اطراف ممالك اسلامي گرد وجود علمي امام ششم جعفر بن محمد جمع شده اند بيمناك شد كه مبادا بر او بشورند مالك و ابوحنيفه را احضار نمود و آنها را مكلف نمود به فتوي دادن و راي دادن و به مردم تكليف كرد كه بايد به درس ابوحنيفه بروند و از اطراف جعفر بن محمد دور شوند مقرري و حقوقي براي آنها مقرر نمود و دستور داد بازرس ها هر كس نزد امام صادق برود منع كنند و يك دينار بگيرند و هر كس درس ابوحنيفه برود يك درهم دريافت نمايد.

بدين وسيله علماي درباري منصور روزافزون با فتوي به رأي و قياس ترقي نمودند و مردم اجبارا پيروان آنها شدند تا آنجا كه با ظهور مذاهب اربعه بين خودشان اختلاف شد .

ص: 859


1- در قرن دهم و يازدهم هجري يكي از سلاطين هند به اين نكته برخورد دستور داد شيخ نظام كه بزرگ علماي آن عصر در آن قاره بوده تمام علما را دعوت كرد و تشكيل جلسه اي داد و آراء مختلف را تمركز داده كتابي بزرگ در شش جلد مرتب از آراء مختلفه از فقهاي اسلامي تدوين و جمع آوري كردند و به نام الهداية خلاصه اقوال مذهب حنفي را در عبادات و معاملات رسميت داد و بعد در قرن 12 دولت عثماني اين عمل را تكرار نمود و قانون جزاء و اصول محاكمات و حقوق جزاء را در 1851 ماده تدوين نمودند.

عقل چيست؟

شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: عقل چيست؟

حضرت فرمود: آن (يعني عقل) نيروئي است كه به وسيله ي آن خدا عبادت شود، و بهشت كسب گرديده شود. (1) .

شخصي از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيد: عقل چيست؟

حضرت فرمود: چيزي است كه به وسيله ي آن خداوند رحمان عبادت مي شود، و بهشت به دست مي آيد.

آن شخص مي گويد: پرسيدم: پس آنچه معاويه داشت چه بود؟

فرمود: آن نيرنگ است. آن شيطنت است، و آن شبيه عقل است ولي عقل نيست. (2) .

ص: 860


1- بحارالأنوار: ج 1 ص 116 ح 8.
2- اصول كافي: ج 1 ص 1 ح 3.

علامت مؤمن چيست؟

مردي مي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مؤمن به چه علامتي شناخته مي شود؟

فرمود: به تسليم خدا بودن، راضي بودن به آنچه برايش پيش مي آيد از شادي و غضب. (1) .

ص: 861


1- اصول كافي: ج 3 ص 62 ح 12.

عنصر مؤمن از چه چيزي آفريده شده است؟

صالح بن سهل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ خداوند عزوجل عنصر و طينت مؤمن را از چه چيزي آفريده است؟

حضرت فرمود: از طينت و عنصر انبياء، و لذا هرگز نجس و آلوده نمي شود. (1) .

- شايد منظور اين است كه با شرك و كفر آلوده نمي گردد.

ص: 862


1- الكافي: ج 2 ص 3؛ بحارالأنوار: ج 64 ص 93 ح 12.

علامت نجات يافتگان چيست؟

مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اهل نجات به چه علامت شناخته مي شوند؟

فرمود: آنكه كردارش موافق گفتارش باشد گواهي به نجاتش حتمي است، (و يا گواهي به نجاتش را منتشر كن) و كسي كه كردارش موافق گفتارش نباشد دينش متزلزل، و ايمان ثابت ندارد. (1) .

ص: 863


1- اصول كافي: ج 1 ص 36 ح 5.

علت خوشحالي و غمگيني بدون سبب

ابوبصير گويد: من به اتفاق يكي از دوستانمان خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شديم، و به ايشان عرض كردم: اي فرزند پيامبر خدا؛ من گاهي بدون سبب غمگين و گاهي خوشحال مي شوم، اين از چيست؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: آن اندوه و خوشحالي از ناحيه ي ما به شما مي رسد، زيرا هرگاه بر ما حزن يا سروري وارد شود، بر شما نيز وارد مي شود چون ما و شما از نور خداي عزوجل هستيم، و طينت ما و طينت شما يكي قرار داده شد.

و اگر طينت شما به همان حالي كه در آغاز گرفته شد، مانده بود، ما و شما كاملا يكسان بوديم، ولي طينت شما با طينت دشمنان شما مخلوط شد، و اگر چنين نمي شد شما هرگز گناه نمي كرديد.

راوي گويد: گفتم: فدايت شوم؛ آيا طينت بعدا به وضعي كه در ابتدا بود برمي گردد؟

حضرت فرمود: بلي قسم به خدا اي عبدالله؛ خبر ده مرا از شعاعي كه از قرص آفتاب منبعث مي شود، آيا هنگامي كه قرص آفتاب طلوع مي كند شعاع متصل است به قرص يا از او جدا است؟

عرض كردم: فدايت شوم؛ از او جدا است.

حضرت فرمود: مگر نه اينكه هنگامي كه آفتاب غروب كرد، و قرص آن غائب شد، آن شعاع و به او متصل مي شود آنسان كه بود.

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: چنين است به خدا قسم؛ شيعيان ما از نور خدا آفريده شدند، و به آن برمي گردند.

به خدا قسم؛ شما روز قيامت به ما ملحق مي شويد، و ما به عنوان شفعاء نزد خدا برده مي شويم و شفاعت ما قبول مي شود.

به خدا قسم؛ شما نيز به عنوان شفعاء نزد خدا برده مي شويد و شفاعت شما قبول مي شود، و هيچ مردي از شما آن روز نباشد مگر اينكه آتشي در طرف چپ او، و بهشتي در طرف راست او قرار داده مي شود، پس او دوستانش را به بهشت، و دشمنانش را به آتش وارد مي سازد. (1) .

ص: 864


1- علل الشرائع: ج 1 ص 78، بحارالأنوار: ج 58 ص 145 ح 22.

عمل بدون ولايت و پيروي از امام عادل مفيد است؟

ابن ابويعفور گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: همانا من با مردم رفت و آمد دارم و معاشر هستم، خيلي تعجب مي كنم از كساني كه ولايت شما را نپذيرفته اند، بلكه ولايت فلان و فلان را پذيرفته اند، ولي با اين حال داراي امانت و راستگوئي و وفاداري هستند، در حالي كه افرادي ولايت شما را پذيرفته اند نه امانت دارند، نه وفاداري، نه راستگوئي.

راوي گويد: امام صادق - عليه السلام - راست نشست، و مانند شخص غضبناكي به سوي من روي آورد، سپس فرمود: كسي كه ولايت امام جائر و ستمگري را پذيرفته است كه از ناحيه ي خدا نيست دين ندارد، و از كسي كه ولايت امام عادل از ناحيه خدا را پذيرفته است، گله اي نيست.

گفتم: آنها دين ندارند، و نه از اينها گله اي نيست؟!

حضرت فرمود: بله، نه آنان دين دارند، و از اينها گله اي.

سپس حضرت فرمود: مگر نشنيده اي فرموده خدا را كه مي گويد: (ألله ولي الذين آمنو يخرجهم من الظلمات إلي النور) «خداوند، ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها به سوي نور بيرون مي برد» يعني از تاريكيهاي گناهان به نور توبه، و يا آمرزش، به خاطر ولايت و پيروي از هر امام عادلي كه از ناحيه ي خدا است.

و آنجا كه مي گويد: (والذين كفروا أولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور إلي الظلمات) «(اما) كساني كه كافر شدند، اولياء آنها طاغوتها هستند؛ كه آنها را از نور به سوي ظلمتها بيرون مي برند»، پس چه نوري كافر دارد كه از او خارج مي شود؟

معني اين كلام اين است كه آنها بر نور اسلام بودند ولي هنگامي كه از هر امام (رهبر) جائري كه از ناحيه ي خدا نيست پيروي مي كنند از نور اسلام خارج و به ظلمات و تاريكيهاي كفر وارد شدند، و لذا خداوند آتش را براي آنها با كفار واجب كرد و فرمود: (أولئك أصحاب النار هم فيها خالدون) (1) «آنها اهل آتش هستند و هميشه در آن خواهند ماند» (يعني آنان اهل جهنم و آتش هستند و هميشه در آن باقي خواهند بود).(2) .

ص: 865


1- سوره ي بقره آيه ي 257.
2- غيبة النعماني: 65، بحارالأنوار: ج 23 ص 322 ح 39.

علي چند مرتبه بر جنازه فاطمه تكبير گفت؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: حضرت علي - عليه السلام - چند مرتبه بر جنازه ي فاطمه - سلام الله عليها - تكبير گفت؟

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام - يك تكبير مي گفت جبرئيل هم تكبير ديگري مي گفت، و فرشته هاي مقرب آن را بازگو مي كردند تا آنكه اميرالمؤمنين - عليه السلام - پنج بار تكبير گفت.

به حضرت صادق - عليه السلام - گفته شد: كجا بر ايشان نماز گزارد؟

حضرت فرمود: در خانه فاطمه - سلام الله عليها -، سپس از آنجا خارجش نمود. (1) .

ص: 866


1- بحارالأنوار: ج 78 ص 390 ح 55.

عقاب مساحقه چيست؟

جميل گويد: زني با كنيز خود بر امام صادق - عليه السلام - وارد شد، و عرض كرد: نظر شما درباره ي ارتباط نامشروع زنان با زنان (مساحقه) چيست؟

حضرت فرمود: اينها در آتش مي باشند، هرگاه روز قيامت فرا رسد آن زنان را مي آورند در حالي كه پيراهني از آتش، و كفشي از آتش و روپوشي از آتش به آنها پوشانده شده است.

و ستونهائي از آتش در درون و شرمگاه آنها قرار داده شده است و به آتش انداخته مي شوند.

آن زن گفت: اين در كتاب خدا نيست؟

حضرت فرمود: بله هست.

آن زن گفت: كجا؟

حضرت فرمود: آنجا كه مي فرمايد: (و عادا و ثمود و أصحاب الرس) (1) «و عاد، و ثمود و اصحاب رس» (2) .

- توضيح: اصحاب رس كساني هستند كه زنان آنها مرتكب چنين اعمال زشت مي شدند كه به عذاب دردناكي مبتلا شدند.

ص: 867


1- سوره ي فرقان آيه ي 38.
2- تفسير القمي: ص 465، بحارالأنوار: ج 76 ص 75 ح 2.

علت احترام و تكريم مساجد چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي علت احترام و تكريم مساجد سؤال نمودم.

حضرت فرمود: بدين جهت دستور داده شد به تعظيم و تكريم مساجد چون مساجد خانه هاي خدا در زمين است. (1) .

- توضيح: نسبت خانه ها به خدا نسبت تشريفي است.

ص: 868


1- علل الشرايع: ج 2 ص 8، بحارالأنوار: ج 81 ص 6 ح 78.

علت روزه چيست؟

هشام بن الحكم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع از علت روزه سؤال نمودم.

حضرت فرمود: روزه براي اين است كه ثروتمند و فقير يكسان شوند، براي اينكه اگر روزه نبود ثروتمند هرگز درد گرسنگي را حس نمي كرد، تا فقير را رحم كند، زيرا ثروتمند هر چه دوست بدارد مي تواند به آن دست پيدا كند، و لذا هرگز درد محروميت و گرسنگي را درك نمي كند.

خداي عزوجل خواست تا بين مخلوقات (و بندگانش) مساوات برقرار كند، و به ثروتمند درد گرسنگي و نداري را بچشاند تا بر ضعيف رقت كند، و گرسنه را رحم كند. (1) .

ص: 869


1- علل الشرايع: ج 2 ص 66، بحارالأنوار: ج 93 ص 371 ح 53.

عقاب كسي كه مال دارد و حج نمي رود چيست؟

معاوية بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به عقاب شخصي كه مال و ثروت دارد ولي اصلا حج نكرده است سؤال كردم.

حضرت فرمود: او از كساني است كه خداوند درباره ي آنها فرموده: (و نحشره يوم القيامة أعمي) (1) «و روز قيامت، او را نابينا محشور مي كنيم».

عرض كردم: سبحان الله، نابينا؟!

حضرت فرمود: خداوند او را نسبت به راه بهشت نابينا كرده (و او راه بهشت را پيدا نمي كند).(2) .

ص: 870


1- سوره ي طه آيه ي 124.
2- تفسير القمي: ص 426، بحارالأنوار: ج 96 ص 6 ح 6.

علت قرباني در حج چيست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم علت قرباني كردن در حج چيست؟

حضرت فرمود: در اولين قطره اي كه از خون قرباني بر زمين مي افتد صاحبش آمرزيده مي شود، و براي اينكه خداي عزوجل بداند چه كسي در غيب از او پرهيز مي كند، خداي عزوجل فرمود: (لن ينال الله لحومها و لا دماؤها و لكن يناله التقوي منكم) «نه گوشتها و نه خونهاي آنها، هرگز به خدا نمي رسد، آنچه به او مي رسد تقوا و پرهيزگاري شماست».

سپس فرمود: ببين چگونه خداوند قرباني هابيل را قبول كرد، و قرباني قابيل را قبول نكرد. (1) .

ص: 871


1- علل الشرايع: ص 438، بحارالأنوار: ج 96 ص 296 ح 17.

علت غسل جنابت چيست؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: علت غسل بعد از جنابت چيست در حالي كه آنچه از او صادر شده است كار حلالي بوده، و حلال كه موجب پليدي نمي شود؟

حضرت فرمود: جنابت به منزله ي حيض است، زيرا نطفه (مني) خوني است كه پا نگرفته است، و جماع محقق نمي شود مگر با حركت شديد، وشهوت غالبي. و هرگاه انسان از جماع فارغ شد بدنش نفس مي كشد، و مرد بوي بدي در خود استشمام مي كند و لذا غسل واجب مي شود.

از اين گذشته غسل جنابت يك امانتي است كه خداوند از بنده اش خواسته است كه آن را همواره رعايت كند (و انجام بدهد)، زيرا خواسته است بندگان خود را به وسيله ي آن آزمايش كند. (1) .

- توضيح: مراد از تنفس بدن شايد اين باشد كه به هنگام حصول جنابت تمام منافذ روي پوست بدن باز مي شود، و برگشتن به حالت اوليه ميسر نيست مگر به وسيله ي رسيدن آب به آنها.

و باز شدن منافذ پوست بدن راه را براي ورود ميكروبها آماده مي سازد.

ص: 872


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

علت مسلمان شدن ابوذر چيست؟

ابوبصير گويد: امام صادق - عليه السلام - به مردي از اصحاب خود فرمود: مي خواهي تو را خبر دهم از علت مسلمان شدن سلمان و ابوذر رحمة الله عليهما؟

آن مرد اشتباه كرد و گفت: اما چگونگي و سبب مسلمان شدن سلمان را مي دانم، ولي مرا از سبب و چگونگي مسلمان شدن ابوذر آگاه فرما؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: روزي ابوذر - رحمة الله عليه - در محلي به نام «بطن مرّ» گوسفندان خود را مي چرانيد، كه ناگاه گرگي از طرف راست گوسفندانش پيدا شد، ابوذر با عصاي خود او را دور ساخت، گرگ از طرف چپ به گوسفندان حمله كرد، ابوذر او را با عصايش دور ساخت و گفت: به خدا قسم؛ گرگي خبيث تر و شرورتر از تو نديدم.

گرگ به سخن درآمد و گفت: سوگند به خدا؛ شرورتر و بدتر از من اهل مكه هستند كه خداوند پيامبري براي آنها فرستاد ولي آنها او را تكذيب نمودند، و او را دشنام دادند!!

سخن گرگ تأثير خاصي در جان ابوذر گذاشت و لذا به خواهرش - يا همسرش - گفت: توبره ي مرا بياور، عصا و توشه ي مرا بده سپس به سرعت خارج شده، و دوان دوان به سوي مكه رهسپار شد، تا وارد مكه گرديد، و در آنجا گروهي را ديد كه دور هم نشسته اند، او نيز به جمع آنها پيوست، در اين هنگام متوجه شد كه آنها رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را دشنام مي دهند همان طور كه گرگ خبر داده بود.

ابوذر با خود گفت: به خدا اين همان است كه گرگ مرا از آن خبر داد.

آنان در همان حال بودند تا وقتي كه روز به پايان رسيد، و ابوطالب پديدار گشت، بعضي از آنها به ديگران گفتند: از دشنام محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - دست برداريد، زيرا عموي او آمد، و هنگامي كه ابوطالب نزديك آنها شد او را احترام گذاشتند، و از او تجليل به عمل آوردند.

ابوطالب مدتي با آنها نشست و با آنها سخن گفت تا وقتي كه متفرق شدند.

هنگامي كه ابوطالب برخاست ابوذر به دنبال او حركت كرد تا اينكه ابوطالب رو به ابوذر نمود و گفت: حاجت تو چيست؟

عرض كرد: پيامبري را كه در ميان شما فرستاده شده است (مي خواهم).

فرمود: با او چه كار داري؟

ابوذر گفت: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و در هر چه مرا امر مي فرمايد اطاعت كنم.

ابوطالب فرمود: آيا شهادت مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و محمد پيامبر و فرستاده ي او است؟

گفت: بله، گواهي مي دهم كه خدائي جز الله نيست، و محمد فرستاده ي خدا است.

حضرت ابوطالب فرمود: فردا در همين وقت و ساعت نزدم بيا.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: فردا ابوذر آمد، ديد آن گروه جمع شده اند، و پيامبر گرامي - صلي الله عليه و آله و سلم - را دشنام مي دهند همان طوري كه گرگ خبر داده بود، با آنها نشست، تا وقتي كه ابوطالب آمد، و به همديگر گفتند: از دشنام دادن به محمد دست برداريد، آنها ساكت شدند.

ابوطالب آمد و نشست، و با آنها سخن گفت، تا وقتي كه برخاست و رفت.

و هنگامي كه برخاست ابوذر به دنبال او رفت، ابوطالب رو به او كرد، و فرمود: چه مي خواهي؟

گفت: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما مبعوث شده است ببينم.

ابوطالب فرمود: با او چه كار داري؟

گفت: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و هر چه مرا به آن امر مي فرمايد اطاعت كنم.

حضرت گفت: آيا شهادت مي دهي كه خدايي جز الله نيست، و محمد پيامبر او است؟

ابوذر گفت: بله شهادت مي دهم كه خدايي جز الله نيست، و محمد فرستاده ي او است.

(ابوذر گويد:) ابوطالب مرا به خانه اي كه در آن جعفر بن ابوطالب بود، برد.

هنگامي كه وارد شديم بر او سلام كردم، جواب سلام مرا داد سپس گفت: حاجت تو چيست؟

عرض كردم: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما مبعوث شده است ببينم.

جعفر گفت: براي چه مي خواهي؟

ابوذر گفت: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و هر چه مرا به آن امر بفرمايد اطاعت كنم.

جعفر فرمود: آيا گواهي مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و اينكه محمد فرستاده ي خدا است.

گفتم: گواهي مي دهم كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

او مرا به خانه اي كه حمزه (فرزند عبدالمطلب) در آن بود، برد و هنگامي كه وارد شدم سلام كردم جواب سلام مرا داد.

سپس گفت: حاجت تو چيست؟

گفتم: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما فرستاده شده است ببينم.

فرمود: با او چه كار داري؟

عرض كردم: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و به چيزي مرا دستور ندهد مگر اينكه از او اطاعت كنم.

حمزه گفت: آيا گواهي مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

عرض كردم: گواهي مي دهم كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

او مرا به خانه ي ديگري كه در آن علي بن أبوطالب - عليه السلام - بود، برد و هنگامي كه وارد شدم سلام كردم، حضرت جواب سلام مرا داد، سپس فرمود: حاجت تو چيست؟

عرض كردم: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما فرستاده شده است را ببينم.

فرمود: با او چه كار داري؟

عرض كردم: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و هر چه مرا به آن امر مي فرمايد اطاعت كنم.

فرمود: آيا گواهي مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

گفتم: گواهي مي دهم كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

مرا به خانه ي ديگري كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در آن بود، برد او نوري در نور بود، و هنگامي كه بر او وارد شدم بر او سلام كردم حضرت جواب سلام مرا داد، و فرمود: حاجت تو چيست؟

عرض كردم: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما فرستاده شده است ببينم.

حضرت فرمود: با او چه كار داري؟

عرض كردم: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و هر امري را كه به من مي دهد اطاعت كنم.

حضرت فرمود: آيا گواهي مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و هيچ شريكي ندارد، و محمد فرستاده ي خدا است؟

عرض كردم: گواهي مي دهم كه خدائي نيست جز الله و هيچ شريكي ندارد، و محمد فرستاده ي خدا است.

حضرت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: اي ابوذر؛ من رسول و فرستاده ي خدا هستم. برو به شهر و ديار خودت در آنجا خواهي ديد كه پسرعمويت مرده است، پس اموال او را بگير، و آنجا باش تا وقتي كه نبوت و پيامبري آشكار و ظاهر گردد.

ابوذر گفت: من به سرعت به ديار خود شتافتم، ديدم پسرعموي من مرده است، و ثروت كلاني از خود به جاي گذاشته است، درست در همان زماني كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - خبر داده بود. من ثروت او را در اختيار گرفتم، و در ديار خودم ماندم تا زماني كه امر پيامبر آشكار شد، در آن هنگام من به او ملحق شدم. (1) .

ص: 873


1- امالي الصدوق: 287؛ بحارالأنوار: ج 22 ص 421 ح 32.

علامتگذاري چهارپايان با داغ كردن جايز است؟

ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي علامت گذاري چهارپايان به وسيله ي داغ كردن سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد مگر در صورت. (1) .

اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي علامت گذاري حيوانات و چهارپايان با داغ كردن سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اين كار در غير چهره ي آنان جايز است. (2) .

يونس بن يعقوب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا جايز است گوسفندان را با داغ كردن صورتشان علامت گذاري كنم؟

حضرت فرمود: گوشهايشان را با داغ كردن علامت گذاري كن. (3) .

ص: 874


1- المحاسن: ص 644، بحارالأنوار: ج 61، ص 227 ح 21.
2- المحاسن: ص 644، بحارالأنوار: ج 61 ص 228 ح 23.
3- فروع الكافي: ج 6 ص 545، بحارالأنوار: ج 61 ص 228 ح 26.

عورت مؤمن چيست؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم آيا عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟

حضرت فرمود: بله.

عرض كردم: آيا مراد عورتين او است.

حضرت فرمود: نه اين نيست كه تو تصور مي كني، بلكه مقصود افشاي اسرار او است (1) .

توضيح: اينكه در خصوص اين روايت مراد از عورت؛ افشاي سرّ مؤمن است.

ص: 875


1- الكافي: ج 2 ص 358، بحارالأنوار: ج 72 ص 169 ح 41.

عمل خائف يا با عمل خود پسند افضل است؟

عبدالرحمان بن ابو نجران گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم شخصي كار خير و عمل صالحي را انجام مي دهد اما ترس دارد و نگران است. سپس عمل صالح و نيك ديگري را انجام مي دهد و بر او حالتي چون خودپسندي براي عملي كه انجام داده است عارض مي شود (كدام يك از اين دو حال بهتر است)؟

حضرت فرمود: حال اوليش بهتر از حال دوميش است. (1) .

ص: 876


1- المحاسن: ص 122، بحارالأنوار: ج 68 ص 229 ج 4.

عبادت چيست؟

عيسي بن عبدالله به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: فدايت شوم؛ عبادت چيست؟

حضرت فرمود: حسن نيت در اطاعت، از آن راههائي كه خداوند به وسيله ي آن اطاعت مي شود.

اما تو اي عيسي؛ مؤمن نخواهي بود مگر اينكه ناسخ و منسوخ را بشناسي.

عرض كردم: فدايت شوم؛ شناخت ناسخ و منسوخ چيست؟

حضرت فرمود: مگر نه اينكه با امام هستي، و با حسن نيت در اطاعت از او خود را در كنار او نگاهداشتي، و هنگامي كه آن امام رفت و امام ديگري آمد باز هم با حسن نيت در اطاعت از او خود را در كنار او نگاه مي داري (و اين چنين ايمانت را به امامان به حق حفظ مي كني؟)

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: اين است معرفت و شناخت ناسخ و منسوخ. (1) .

ص: 877


1- الكافي: ج 2 ص 83، بحارالأنوار: ج 67 ص 254 ح 11.

علت تلبيه در حج چيست؟

عبيدالله حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: چرا تلبيه - در مناسك حج - قرار داده شد؟

حضرت فرمود: خداي عزوجل به ابراهيم - عليه السلام - وحي نمود كه: (و أذن في الناس بالحج يأتوك رجالا) (1) «و مردم را دعوت عمومي به حج كن تا پياده... به سوي تو بيايند» و ايشان نيز ندا در داد، و از هر مكان دوري به او پاسخ مثبت دادند.

- توضيح: تلبيه همان عباراتي است كه حاجيها به هنگام احرام پوشيدن براي حج يا عمره مي گويند، يعني جمله:

«لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك، لا شريك لك لبيك» يعني: خدايا آمدم، و به نداي تو پاسخ مي دهم. (2) .

ص: 878


1- سوره ي حج آيه ي 27.
2- علل الشرايع: ص 416، بحارالأنوار: ج 96 ص 184 ح 11.

عرش و كرسي چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به عرش و كرسي سؤال نمودم كه چيست؟

حضرت فرمود: عرش در يك معني تمام جهان هستي است و كرسي ظرف او است.

و در معني ديگر؛ (عرش) همان علمي است كه خدا پيامبران و فرستادگان و حجج خود را از آن آگاه نمود، و كرسي همان علمي است كه هيچ يك از پيامبران و فرستادگان و حجتهاي خود را از آن مطلع نساخته است. (1) .

ص: 879


1- معاني الأخبار: ص 29، بحارالأنوار: ج 55 ص 28 ح 28.

علت سرما و گرما چيست؟

سليمان بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم كه گرما و سرما از چه پديد مي آيند؟

حضرت در پاسخ فرمود: اي ابو ايوب؛ راستي كه مريخ اختر گرمي است. و زحل اختر سردي؛ و هرگاه مريخ آغاز ارتفاع كند زحل شروع به انحطاط مي كند و اين وضع در بهار مي باشد، و پيوسته چنين است كه هرگاه مريخ يك درجه بالا رود زحل يك درجه فرو شود در سه ماه بهار تا مريخ به بي نهايت ارتفاع رسد، و زحل به بي نهايت هبوط و مريخ بالا آيد، و از اين راه گرما سخت گردد.

و چون آخر تابستان و اول پائيز شود زحل آغاز ارتفاع كند و مريخ شروع به هبوط مي نمايد و پيوسته چنين است كه هر آنچه زحل يك درجه برآيد مريخ يك درجه هبوط كند تا مريخ به بي نهايت هبوط رسد و زحل به بي نهايت ارتفاع و زحل آشكارا گردد و جلوه كند، و اين در آغاز زمستان است و آخر پائيز، و از اين رو سرما سخت شود.

و هر آنچه اين ارتفاع گيرد آن هبوط مي كند و هر آنچه آن هبوط كند اين ارتفاع مي گيرد.

و هرگاه در تابستان روز سردي باشد از عمليه ماه است، و هرگاه در زمستان روز گرمي باشد از عمليه ي آفتاب است.

اين است تقدير خداوند عزيز و دانا و منم بنده ي پروردگار جهانيان.

شرح: علامه مجلسي - رحمه الله - در شرح اين حديث مي فرمايد: اينكه حضرت فرمود: «راستي كه مريخ اختر گرمي است» ممكن است از تأثير هر دو اختر در سرما و گرما بر اثر خاصيت آنها باشد، نه بر اثر سرايت گرمي و سردي از آنها به زمين، و مانند آثار مقارنه ي كواكب باشد، و براي هر كدام از آن دو تدويري باشد و ارتفاع مريخ در تدوير آن باشد و مؤثر ناقص باشد در حرارت (چون كه نزديكي آفتاب هم مؤثر ديگري است).

و يا نشانه ي زيادت حرارت باشد و ارتفاع آن نزد ارتفاع زحل باشد بحسب تدوير زحل، و انحطاط زحل هم جزء مؤثر سرما باشد. (زيرا جزء ديگر آن دور شدن خورشيد است از سمت الرأس).

يا نشانه فزوني سرما باشد و از اين جهت است كه هوا در تابستان گرم است و در زمستان سرد، و دليلي بر امتناع آن نيست.

مرحوم ميرزا خليل كمره اي درباره ي اين حديث شريف و شرح علامه ي مجلسي - رحمه الله - گويد: آنچه مرحوم مجلسي - رحمه الله - در اين باره گفته است بر پايه ي فلسفه قديم يوناني است در تصوير افلاك و سير كواكب، و اين پايه هاي فلسفه ي فلكي يوناني امروزه ويران شده است، و با تحقيقات و اكتشافات دانشمندان امروزه بطلان آن ثابت شده است.

ولي تطبيق روايت با ارتفاع و انحطاط مريخ و زحل بعيد نيست به اين معني كه زمين در حركت انتقالي خود كه موجب توليد فصول اربعه است و مريخ و زحل در حركت انتقالي خود به دور خورشيد وضعي دارند كه گرما بر ارتفاع مريخ و نسبت به زمين و انحطاط زحل نسبت بدان تطبيق مي شود و سرما به عكس آن.

و مقصود از ارتفاع مريخ اين است كه از نظر حركت انتقالي خود فوق الارض است، و بر محيط زمين نمايان و جلوه گر است.

و مقصود از انحطاط زحل اين است كه در حركت انتقالي خود تحت الارض است و بر سطح مسكون زمين نمايان نيست، و چون گرما و سرما در دو روي زمين و دو خط استوا متبادل مي شوند و موقع تابستان كه يك سمت زمين كه شدت گرمي آن است موافق زمستان و سرماي سمت ديگر است ممكن است ارتفاع مريخ و انحطاط زحل هم بدين نظر نسبت به دو سوي زمين تفاوت كند، و در اين سو كه ارتفاع مريخ و انحطاط زحل است از آن سوي ديگر بالعكس باشد. (1) .

ص: 880


1- روضة الكافي: ص 306، بحارالأنوار: ج 55 ص 246 ح 27.

علم النجوم چيست؟

يونس بن عبدالرحمان در جامعه ي صغير خود با سلسله سند خود نقل مي كند:

كه به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: علم نجوم چيست؟

حضرت فرمود: آن علمي است از علوم انبياء.

راوي گويد: گفتم: آيا علي بن ابي طالب - عليه السلام - آن را مي دانست؟

حضرت فرمود: او از همه ي مردم به آن علم داناتر بود. (1) .

ص: 881


1- بحارالأنوار: ج 55 ص 235 ح 15.

عاطفه اي كه ما نسبت به فرزندانمان داريم آنها ندارند؟

هشام بن سالم گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: چرا عاطفه و محبتي كه ما نسبت به فرزندانمان داريم آنها نسبت به ما ندارند؟

حضرت فرمود: براي اينكه آنها از شما هستند و شما از آنها نيستيد. (1) .

ص: 882


1- علل الشرايع: ج 1 ص 97، بحارالأنوار: ج 79 ص 72 ح 2.

عبدالله بن المقفع

«ابن مقفع»،(145 - 109 ه_) از مشاهير ادبا و فصحاست با اين كه از شهر «مرو» از بلاد فارس بود، ولي به هر دو زبان فارسي و عربي در نهايت فصاحت و بلاغت سخن مي راند، رسائل و منشآت وي ما بين منشيان عرب مشهور و حكم و امثال و كلمات حكيمانه اي از وي مأثور است او كتابهاي زيادي از پارسي به عربي ترجمه كرده و به همين دليل از مترجمين معروف عرب به شمار مي رود. او درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«لا واحد من هؤلاء - مشيرا الي الذين يطوفون حول البيت - يستحق اسم انسان الي هذا الشيخ الجالس - و اشار الي الامام الصادق عليه السلام - اما غيره فرعاح و بهائم» (1) .

«كسي از اين مردم - اشاره به مردمي كه در حال طواف بودند - كرد شايسته ي لقب انسانيت نيست جز آن پيرمردي كه نشسته است، - اشاره به امام صادق عليه السلام - كرد».

ص: 883


1- جعفر بن محمد الامام الصادق عليه السلام ص 110.

عبدالكريم بن ابي العوجاء

«ابن ابي العوجاء» (مقتول 155 ه_) از زنادقه و ملاحده ي عرب عهد امام صادق عليه السلام و از شاگردان «حسن بصري» بود. درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«ما هذا ببشر و ان كان في الدنيا روحاني يتجسد اذا شاء و يتروح اذا شاء فهو هذا و أشار الي الصادق عليه السلام» (1) اين - امام صادق - بشر نيست.

«اگر در دنيا كسي وجود داشته باشد كه بتواند هر وقت خواست در قالب جسد و هر وقت خواست در قالب روح جلوه كند او اين مرد - يعني امام صادق عليه السلام - است».

ص: 884


1- اسد حيدر، الامام الصادق، ج 1، ص 54.

عمرو بن ابي المقدام

مي گويد: «كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت انه من سلالة النبيين» (1) .

«يعني: هرگاه به محمد بن جعفر عليه السلام مي نگريستم يقين پيدا مي كردم كه او از نسل پيغمبران است».

ص: 885


1- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104 - منهاج السنة، ج 1، ص 124 - ابونعيم، حلية الأولياء، ج 1، ص 193.

عبدالرحمن بن الجوزي

مفسر، واعظ، محدث حافظ علامه عصر، و امام وقت خود(متوفي 597 ه_) ، درباره ي امام چنين گفته:

«جعفر بن محمد بن علي بن الحسين كان مشغولا بالعبادة عن حب الرياسة» (1) .

«جعفر بن محمد به دليل اشتغال به عبادت، حب رياست را در بوته ي فراموشي سپرده بود».

ص: 886


1- صفوة الصفوة، ج 2، ص 94.

عمر بن بحر، الجاحظ

كنيه اش «ابوعثمان» لقبش «جاحظ» از مشاهير ادبا و فصحاء و بلغا بود(متوفي 255 ه_). درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«جعفر بن محمد، الذي ملاء الدنيا علمه و فقهه و يقال: طن أباحنيفة من تلامذته و كذلك سفيان الثوري، و حسبك بهما في هذا الباب» (1) .

«جعفر بن محمد، آن كسي است كه علم و فقهش دنيا را پر كرده است و گفته مي شود كه «ابوحنيفه» و همچنين «سفيان ثوري» از شاگردان او بودند و تلمذ اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است».

ص: 887


1- رسائل الجاحظ، سندوبي، ص 106.

عبدالرحمن بن محمد بن علي (متوفي 858 ه_)

بسطامي حنفي (متوفي 858 ه_) مؤلف كتاب «مناهج التوسل في مباهج الترسل» مي گويد:

«جعفر بن محمد، ازدحم علي بابه العلماء، و اقتبس من مشكاة انواره الأصفياء و كان يتكلم بغوامض الأسرار و علوم الحقيقة و هو ابن سبع سنين» (1) .

«جعفر بن محمد كسي است كه علماء و دانشمندان بر در خانه اش هجوم مي آوردند و نخبگان و برگزيدگان از مشكاة انوارش اقتباس مي نمودند، او در حالي كه هفت سال بيشتر از عمرش نگذشته بود، درباره ي غوامض اسرار و علوم حقيقي، صحبت مي كرد».

ص: 888


1- مناهج التوسل، ص 106.

عبدالله بن اسعد اليافعي

وي (755 - 698 ه_) در كتاب «مرآة الجنان و عبرة اليقظان» مي نويسد:

«الامام السيد الجليل، سلالة النبوة و معدن الفتوة، ابوعبدالله جعفر الصافق عليه السلام و إنما لقب بالصادق لصدقه في مقالته و له كلام نفيس في علوم التوحيد و غيرها. و قد ألف تلميذه «جابر بن حيان» الصوفي كتابا يشتمل علي ألف ورقة يتضمن رسائله و هي خمسمأة رسالة.. دفن بالبقيع في قبر قبه أبوه محمد الباقر، و جده زين العابدين و عم جده الحسن بن علي (رضوان الله عليهم أجمعين) و أكرم بذلك القبر و ما جمع من الأشراف الكرام أولي المناقب» (1) .

«امام و سيد بزرگوار، سلاله ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و معدن جوانمردي ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق به علت راستي و درستي گفتارش ملقب به «صادق» شده است و سخنان گهرباري در علوم توحيد و غير آن از وي بجا مانده است و شاگرد او «جابر بن حيان» صوفي كتاب تأليف كرده است كه مشتمل بر هزار ورق است و متضمن پانصد نامه از امام صادق عليه السلام مي باشد و در بقيع در جوار قبر پدرش و جدش زين العابدين و عموي جدش حسن بن علي دفن شده است چه قبر با بركت و شرف و چه محل پاك و مقدس كه مدفن اشراف بزرگوار و صاحبان مناقب زيادي مي باشند».

ص: 889


1- مرآة الجنان، ج 1، ص 304.

عطار نيشابوري

«محمد بن ابراهيم» ملقب به «فريدالدين» معروف به «شيخ عطار» (627 - 513 ه_) از اكابر و مشاهير مشايخ صوفيه است و صاحب تأليفات زياد از جمله «تذكرة الأولياء» است. وي در آغاز كتابش با وصف حال حضرت صادق عليه السلام به آن حسن مطلع بخشيده است و در وصف آن حضرت چنين مي گويد:

«آن سلطان ملت مصطفوي؛ آن برهان حجت نبوي؛ آن عامل صديق؛ آن عالم تحقيق؛ آن ميوه ي دل اولياء؛ آن جگر گوشه ي انبيا؛ آن ناقد علي؛ آن وارث نبي؛ آن عارف عاشق؛ جعفر الصادق؛ كه گفته بوديم كه اگر ذكر انبياء و صحابه و اهل بيت كنيم، كتابي جداگانه بايد ساخت اين كتاب شرح اولياست كه بعد از ايشان بوده است و چون از اهل بيت بود و سخن طريقت، او بيشتر گفته است و روايت از وي بيشتر آمده است، كلمه ي چند از آن بياوريم كه ايشان همه يكي اند چون ذكر او كرده اند ذكر همه بود. نبيني قومي كه مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ يعني يكي دوازده است و دوازده يكي، اگر تنها صفت او گويم به زبان و عبارت من راست نيايد كه در جمله علوم و اشارات و عبارات بي تكلف به كمال بود و قدوه ي جمله ي مشايخ بود و اعتماد همه بر وي بود و مقتداي مطلق بود هم الهيان را شيخ بود و هم محمديان را امام و اهل ذوق را پيشرو، و هم أهل عشق را پيشوا و هم عباد را مقدم و هم زهاد را مكرم و هم صاحب تصنيف حقائق هم در لطائف تفسير و اسرار تنزيل بي نظير بود و از باقر بسيار سخن نقل كرده است.

عجب دارم از آن قوم كه ايشان خيال بندند كه اهل سنت و جماعت را با اهل بيت چيزي در راه است كه اهل سنت و جماعت اهل بيت را، بايد گفت به حقيقت و من آن نمي دانم كه كسي در خيال باطل مانده است آن مي دانم كه هر كه به محمد ايمان دارد و به فرزندان او ندارد، به محمد ايمان ندارد تا به حدي كه «شافعي» در دوستي اهل بيت تا به حدي بوده كه به رفضش نسبت كردند و محبوس كردند و او در آن معني شعري گفته است و يك بيت آن اين است: لو كان رفضا حب آل محمد (صلي الله عليه و آله)

فليشهد الثقلان إني رافض (1) . «اگر دوستي آل محمد صلي الله عليه و آله رفض به شمار آيد، ثقلين - انس و جن - شاهد باشند كه من رافضي هستم».

ص: 890


1- عطار، تذكرة الأولياء، ج 1، ص 22 - 21.

عبدالرحمن بن محمد بن خلدون

مورخ و جامعه شناس و فيلسوف اندلسي(متوفي 808 ه_) ، مؤلف «مقدمه ي ابن خلدون» مي گويد:

«و أعلم أن كتاب الجفر كان أصله ان هارون بن سعيد العجلي و هو رأس الزيدية كان له كتاب يرويه عن جعفر الصادق عليه السلام و فيه علم ما سيقع لأهل البيت عليهم السلام و علي العموم و لبعض الأشحاص منهم علي الخصوص وقع ذلك لجعفر و نظائره من رجالاتهم علي طريق الكرامة و الكشف الذي يقع لمثلهم من الأولياء و كان مكتوبا عنه جعفر في جلد ثور صغير فرواه عنه هارون العجلي و كتبه و سماه الجفر باسم الجلد..» (1) .

«ابن خلدون درباره ي كتاب جفري كه به امام صادق عليه السلام نسبت داده اند، مي گويد: هارون بن سعيد عجلي كه رئيس زيديه بود، كتابي داشت كه آن را از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است. در آن كتاب آنچه بر عموم اهل بيت و برخي از ايشان روي خواهد داد، نوشته شده بود. اين علوم بر امام جعفر صادق عليه السلام و ساير امامان از راه كشف و كرامت كه خاص ايشان است، حاصل شده است. اين كتاب بر پوست گاوي نوشته شده بود و نزد امام جعفر صادق عليه السلام وجود داشت. هارون عجلي آن را از آن بزرگوار روايت كرده و از آن نسخه اي نوشته است».

ص: 891


1- مقدمه ي ابن خلدون، ص 334.

عبدالحي بن العماد الحنبلي

صاحب كتاب «شذرات الذهب في أخبار من ذهب» (متوفي 1089 ه_) مي نويسد:

«الإمام سلالة النبوة، ابوعبدالله جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زين العابدين بن علي بن الحسين الهاشمي العلوي. و قد ألف تلميذه جابر بن حيان الصوفي كتابا في ألف ورقة يتضمن رسائله. و هي خمسمأة هو عند الإمامية من الإثني عشر بزعمهم.

قيل: إنه سأل أباحنيفة عن محرم كسر رباعية ظبي. فقال: لا أعرف جوابها.

فقال: أما تعلم أن الظبي لا يكون له رباعية» (1) .

«امام، سلاله ي نبوت، ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق... هاشمي علوي كه شاگردش جابربن حيان كتابي تأليف كرده است در هزار ورق مشتمل بر پانصد رساله از امام صادق عليه السلام مي باشد. او به گمان اماميه يكي از ائمه ي دوازده گانه است.

گفته شده آن حضرت از ابوحنيفه از حكم محرمي سؤال كرد كه چهار دندان رباعي گوزني را (كه ميان ثنايا و انياب باشد) شكسته باشد.

ابوحنيفه گفت: جواب آن را نمي دانم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: تو نمي داني كه گوزن دندان رباعي ندارد؟».

ص: 892


1- شذرات الذهب، ج 1، ص 220.

عبدالرحمن الشرقاوي

در وصف امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«لم يجمع الناس علي حب أحد في ذلك العصر كما اجمعوا علي حب الإمام جعفر بن محمد الذي اشتهر فيهم بإسم جعفر الصادق. ذلك انه كان صافي النفس؛ واسع الأفق؛ متوقد الذهن؛ كبير القلب؛ حاد البصيرة؛ ضاحك السن؛، عذب الحديث؛ حلو المعشر؛ سباقا إلي الخير؛ برا؛ طاهرا؛ و كان صادق الوعد و كان تقيا هو من العترة الطاهرة عترة رسول الله صلي الله عليه و آله علي وجهه شعاع من نور النبوة و هو مع انشغاله بكل ذلك - دعوه إلي الوحدانية فالإسلام بالحكمة و الموعظة الحسنة.

كان يتحري أحول الناس و يحمل علي كتفه جرابا فيه طعام و مال فيوزعه علي أصحاب الحاجة دون أن يدع أحدا يعرف علي من يتصدق..» (1) .

«مردم عصر آن حضرت در محبت و دوستي مانند امام صادق عليه السلام توافق نداشتند و او در ميان مردم به اسم «جعفر صادق» شهرت داشت زيرا ذاتش صاف، افق فكرش وسيع، ذهنش روشن، قلبش بزرگ، بينائيش حاد، - يعني بسيار نازك بين - چهره اش خندان، و خوش صحبت و خوش برخورد، و به كارهاي خير و نيكوكاري سبقت مي جست پاكيزه و صادق الوعد و پرهيزگار و از عترت پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و در چهره اش شعاعي از نور نبوت مشاهده مي شد با وجود گرفتاري زياد، مردم را به توحيد و اسلام با حكمت و موعظه حسنه فرا مي خواند. او هرگز از حال مردم غافل نبود و همواره روي شانه ي خود كيسه اي پر از طعام و مال كرده و آن را حمل و در ميان مستمندان توزيع مي نمود بدون اين كه آنها را شناسائي كند.

مردم را از انتقامجوئي بر حذر مي داشت و فضيلت عفو و گذشت را به آنها گوشزد مي كرد و قول جدش رسول خدا را يادآور مي شد كه فرمود: «ما زاد عبد بالعفو الا عزا» در اثر عفو، عزت انسان زياد مي شود.

او در آسمان معرفت اوج مي گرفت و در مشكلات علمي غور مي نمود شخصيت والاي او اشعار مي داشت كه او قويتر از خليفه است زيرا كدام خليفه و ملك در روي زمين در دوران حكومتش به مردم نفع و فائده رسانده است. پيوسته مي فرمود: «من طلب الرئاسة هلك» هر كس در طلب رياست باشد، هلاك مي شود. پيوسته رياست او را طلب مي كرد ولي او از رياست گريزان بود». 8.

ص: 893


1- جريدة الأهرام المصرية، ص 10، 18 / 8 / 1978.

عبدالعزيز سيد الأهل

صاحب كتاب «جعفر بن محمد الإمام الصادق» عضو المجلس الأعلي للشؤون الإسلامية في القاهرة: درباره ي آن سلاله ي رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين آورده است:

«جعفر بن محمد غير أن كان اماما مفخرة من مفاخر المسلمين لم تذهب، أو لم تطمس و إنما بقي منها في كل غد قادم - حتي القيامة - صوت صارخ من حروفها، يعلم الزهاد زهدا و يكسب العلماء علما، يهدي المضطرب و يشجع المقتحم يهدد الظلم و يبني العدالة و هو ينادي المسلمين جميعا أن هلموا و اجتمعوا» (1) .

«جعفر بن محمد افزون بر آنچه مقام امامت داشت، افتخاري از افتخارات مسلمانان بود او هرگز از ميان نرفته، تباه نشده است، بلكه فرياد او هر روز تا قيامت در گوش مسلمانان به صدا در مي آيد. زاهدان را زهد و عالمان را علم تعليم مي داد. مضطرب و آشفته را هدايت و شتاب كننده را تشجيع و ترغيب مي فرمود ظلم را ويران و عدالت را بنياد مي كرد او تمام مسلمانان را به وحدت و همبستگي دعوت مي كرد»

«و قد عاش جعفر في حياة أبيه الباقر عليه السلام نحوا من ثلاثين سنة فتطبع بصفات أبيه زهدا و فضلا و محبة للعلمم و ايثارا له علي الزهد و العبادة و تعلم منه و من جده زين العابدين أن يطعم الطعام حتي لا يبقي لعياله كسرة و ان يكسوا الثياب حتي لا تبقي لهم كسوة» (2) .

«حدود سي سال با پدرش امام باقر عليه السلام زندگي كرد و خود را با صفات نيكوي او آراست. از پدرش و جدش زين العابدين آموخت كه فقرا را اطعام كند تا آنجا كه لقمه ناني براي اهل و عيال خود باقي نماند و بر آنان لباس بپوشاند تا آن حد كه به عائله ي خود لباسي باقي نماند».

«فلقب بالصادق و الفاضل و الظاهر و العالم و أشهرها الصادق. تلقيبه بالصادق علي أفواه الناس جميعا، لم يستثن أحد من أصحابه، أو خصومه لم يلقبه به كان هناك إجماع تام لا خرق فيه، علي تلقيب جعفر بن محمد بالصادق و صار له في الزمان كله علما يعرف به.

إنما سمي بالصادق لأنه كان أكثر الناس صدقا و كان في صدقه خالص الصراحة لا يبالي أحدا، من أهله أو من غير أهله متي نطق بالحق و مع أنه لم يقل الا ما اعتقد انه الحق و لم يعمل الا ما رآه حقا فانه لم يقبل من أحد قولا، أو عملا الا و الصدق بين فيه» (3) .

«ملقب به صادق، فاضل، ظاهر، عالم و... گرديد كه مشهورترين آنها «صادق» بود و در ميان عموم مردم اعم از دوست و دشمن به «صادق» ملقب شده بود و اين لقب براي او مورد اجماع و اتفاق قرار گرفته بود چنان كه در ميان تمام مسلمانان اجماعي بود و كسي با اين اجماع مخالف نبود.

اطلاق لقب صادق به آن حضرت به گونه اي بود كه به نظر مي آيد صادق نام او است نه لقبش زيرا مردم براي وي نامي جز صادق نمي شناختند.

به اين جهت «صادق» ناميده شده كه در صدق گفتار كسي به پاي او نمي رسيد و در صدق چنان خالص و صريح كه در اظهار حق از هيچ كسي پروا نداشت جز حق بر زبان جاري نمي ساخت و جز به آن به چيزي عمل نمي كرد و قول و عمل كسي را قبول نمي نمود مگر اين كه راست باشد صدق و راستي معيار و ميزان او بود».

«كان جعفر بن محمد اماما في كل العلوم (4) و في رحلة لجابر بن حيان الي الكوفة كان اتصاله بجعفر فلزمه تلميذا و صديقا و تلقي عند هذه الصناعة - الكيمياء -» (5) .

«جعفر بن محمد در تمام رشته هاي علوم امام و پيشوا بود. جابربن حيان در سفري به كوفه با جعفر بن محمد ملاقات نمود و به عنوان شاگرد و دوست ملازم آن حضرت شد و اين فن - كيميا - را از او آموخت».

ص: 894


1- جعفر بن محمد الإمام الصادق عليه السلام، ص 6.
2- جعفر بن محمد الإمام الصادق عليه السلام، ص 27.
3- همان مدرك، ص 40.
4- جعفر بن محمد الإمام الصادق، ص 48.
5- همان مدرك، ص 49.

علي بن سلطان محمد الهروي

علي بن سلطان محمد الهروي القاري الحنفي (نورالدين) (متوفي 1014) مي گويد:

«جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب الهاشمي المدني المعروف بالصادق. أمه «ام فروه» بنت «القاسم بن محمد بن ابي بكر»... متفق علي امامته و جلالته» (1) .

«جعفر بن محمد صادق فرزند علي بن حسين بن علي بن ابيطالب هاشمي مدني معروف به «صادق» كه مادرش «ام فروه» دختر «قاسم بن محمد بن ابي بكر» بود. امامت و جلالتش مورد اتفاق همگان است».

ص: 895


1- شرح الشفا، علي قاري، ج 2، ص 35.

عبدالله شبراوي قاهري شافعي

وي در سال 1137 كه جامع «ازهر» به طور رسمي به عنوان پايگاه مهم و مركز علمي مذهبي درآمد، با وجود اكابر علما شبراوي به رياست آن مركز برگزيده شد، كتاب «الاتحاف بحب الأشراف» از تأليفات اوست(متوفي 1172 ه_) ، او درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«السادس من الائمة جعفر الصادق ذو المناقب الكثيرة و الفضائل الشهيرة روي عنه الحديث كثيرون مثل مالك بن انس و أبوحنيفه و يحيي بن سعيد و ابن جريح و الثوري. ولد رضي الله عنه بالمدينة المنورة سنة ثمانين من الهجرة و غرر فضائله عن جبهات الأيام كاملة و توفي رضي الله عنه سنة 148 ه» (1) .

«جعفر صادق عليه السلام ششمين امام از ائمه داراي مناقب زياد و فضائل مشهور مي باشد از او بسياري از محدثين بزرگ از جمله: مالك بن انس، ابوحنيفه، يحيي بن سعيد و ابن جريح و ثوري. حديث نقل كرده اند. در سال 80 هجري در مدينه متولد شد و فضائل درخشانش بر پيشاني روزگار نقش بسته است. آن حضرت در سال 148 فوت كرد».

ص: 896


1- الاتحاف بحب الأشراف، ص 54.

علم حضرت صادق

راجع به علم امام صادق از زبان ايشان چند جمله نقل مي كنيم:

1 - علاء بن سبابه مي گويد، امام صادق فرمودند: «من آگاهم از آنچه در آسمانها و زمين است و آنچه در بهشت و جهنم است، و من آگاهم به گذشته و به آينده تا روز قيامت. سپس ادامه دادند: اين علم را از قرآن مي دانم، به قرآن تسلط دارم، چون تسلط بر كف دستم. خداوند متعال در قرآن فرموده است كه: قرآن بيان كننده ي همه چيز است.» (1) .

2 - بكير بن اعين مي گويد: «امام صادق فرمودند: من آگاهم به آنچه در آسمانها و زمين است و آنچه در دنيا و آخرت است.

چون ديدند كه اين كلام پيش بعضي سنگين آمد، فرمودند: بكير! من اين علم را از قرآن مي دانم؛ زيرا در قرآن است و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء.» (2) .

3 - صفوان بن عيسي مي گويد: «امام صادق فرمود: من علم اولين و آخرين را مي دانم، مي دانم آنچه در صلب پدرها و رحم مادرها است.» (3) .

ص: 897


1- فيه تبيان لكل شي ء مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 249، دلائل حميري - كشف الغمة.
2- نحل، قسمتي از آيه ي 89 نقل از مناقب ابن شهرآشوب ج ص 250.
3- مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 250.

عفو امام صادق

به امام صادق خبر رسيد كه پسرعموي شما در ميان مردم به شما ناسزاي بسيار گفت: حضرت بلند شد دو ركعت نماز خواند و بعد از نماز با رقت شديد گفت: «خدايا! من از حق خودم گذشتم، تو اكرم الاكرميني؛ از او درگذر و به كردارش گرفتار نكن.» گويا حضرت به اين مطلب توجه داشتند كه قطع رحم مؤاخذه ي شديد و با سرعت دارد؛ از اين جهت در نماز و دعا براي او سرعت نمودند.

عبادت و خشيت امام صادق

ابان بن تغلب مي گويد: امام صادق را ديدم كه در ركوع و سجده هستند و شصت تسبيح از ايشان در ركوع و سجود شنيدم. (1) .

در خرائج راوندي است كه راوي مي گويد: «امام صادق را در مسجد رسول الله ديدم به نماز است و سيصد مرتبه سبحان ربي العظيم و بحمده از ايشان شنيدم.»

مالك بن انس مي گويد: «بهتر از جعفر بن محمد؛ در علم و تقوا نديدم و هر وقت كه او را مي ديدم، يا در ذكر بود و يا روزه بود و يا مشغول نماز بود. او از اكابر زهاد و از بندگان شايسته اي بود كه از خدا مي ترسيد و در خانه ي خدا خاشع و گريان بود. سالي در مكه با او بودم، چون موقع تلبيه شد، نمي توانست تلبيه بگويد و مي گفت و مي گريست كه: اگر بگويم لبيك و او بگويد لا لبيك چه كنم؟ (2) .

ص: 898


1- اصول كافي.
2- مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 275، (بحار چاپ قديم ج 11 ص 81 به نقل از خصال و علل الشرايع).

غ

غذا در حال تكيه خوردن

عثمان بن عيسي از سماعه روايت كرده كه گفته است: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا درست است انسان در حالي كه تكيه زده غذا بخورد؟

حضرت فرمود: نه تكيه زده درست است، و نه خوابيده. (1) .

ص: 899


1- المحاسن: 458، بحارالأنوار: ج 63 ص 386 ح 9.

غيبگويي حضرت باعث تشيع ما شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كوتاهي در سه چيز سبب ناكامي است: طمع بخشش از صاحب جود، همنشيني با دانشمند و جلب خشنودي بالا دست آن كه بر تو تسلطي دارد.

و از صفوان بن يحيي نقل مي كند كه:

جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت: مي داني چرا ما شيعه شديم و علت اين كه اين مذهب را شناختيم چه بود؟ با اين كه صحبتي از آن نزد ما نبود و آن چه ديگران در اين باره مي دانستند ما نمي دانستيم؟ گفتم: علتش چه بود؟ گفت: منصور دوانيقي به پدر من محمد بن اشعث گفت: اي محمد مرد عاقلي را پيدا كن كه مأموريتي براي من انجام دهد. پدرم گفت: او را يافتم؛ اين فلان كس پسر مهاجر دايي من است. گفت: او را بياور. او را نزد منصور بردم. به او گفت: اي مهاجر! اين پول را بگير و به مدينه برو و به نزد عبدالله بن حسن بن حسن و عده اي از كسان او از جمله حضرت صادق عليه السلام برو و به آنها بگو: من مرد غريبي از اهل خراسانم و آن جا شما شيعياني داريد كه اين مال را براي شما فرستاده اند، و به اين شرط و اين شرط مقداري به هر يك بده؛ و هنگامي كه پول را گرفتند، بگو: من واسطه ام و دوست دارم قبض رسيد آن را بنويسيد كه خط شما را داشته باشم.

آن مرد پول را گرفت و به مدينه رفت، سپس نزد منصور بازگشت. محمد بن اشعث نيز آن جا بود. منصور گفت: چه خبر؟ گفت: همه را ملاقات كرده، پول را دادم و اين قبض رسيد آنها است؛ به جز جعفر بن محمد عليه السلام كه در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله خدمت ايشان رسيدم، نماز مي خواند، پشت سر حضرت نشستم تا نماز ايشان تمام شود و بعد آن چه به ديگران گفتم به ايشان نيز بگويم.

پس حضرت نمازش را زياد طولاني نكرد و سلام داد و فرمود: اي مرد! از خدا بترس و اهل بيت پيامبر را فريب نده كه تازه از چنگال بني مروان بيرون آمده و همه محتاج هستند. گفتم: خدا تو را شايسته دارد، مگر چه شده؟ حضرت سر مبارك خود را نزديك آورد و همه ي جرياني را كه بين من و تو بود، خبر داد؛ كه گويا مانند شخص سومي در مجلس حضور داشته است.

منصور گفت: اي پسر مهاجر! هر خاندان نبوتي محدثي دارند (محدث كسي است كه فرشته اي براي او حديث و اخبار غيبي و علومي را به او بياموزد) و امروز جعفر بن محمد عليه السلام محدث ما است و اين غيبگويي و معجزه موجب تشيع ما شد.

غفلت و عبرت

در ميان اخسرين نيز مراتب فرق مي كند و چه بسا برخي وضع بدتري نسبت به ديگران داشته باشند. ما اهل علم نيز بسته به ميزان غفلتمان دچار خسرانيم و بايد به چشم عبرت به پيرامون خود بنگريم. انسان هاي عادي اگر مرده اي ببينند تا چند روز وضعشان متحول مي شود، اما مرده شور عادت كرده و برايش عادي است. البته، به مرده شورها اهانت نشود، چرا كه كار واجبي انجام مي دهند و به تكليف عمل مي كنند. انسان ها نيز عادت كرده اند موعظه بگويند و موعظه بشنوند، اما اين گفتن ها و شنيدن ها هيچ تأثيري ندارد. مانند مرده شوري كه ديدن مرده تأثيري به حالش ندارد. اساس تزكيه همين دعاها و زيارت ها است، نبايد انسان فقط بخواند و رد شود، بلكه بايد در آنها تأمل كند. در يكي از زيارت هاي سيدالشهدا عليه السلام آمده است؛ «و اجعل سريرتي خيرا من علانيتي (1) ؛ خدايا، نهان مرا بهتر از آشكارم قرار ده (كه اگر كسي در ظاهر يك خوبي از من سراغ دارد باطن من بهتر از آن باشد)». به راستي كه چه گوهرهايي در اين زيارت ها آمده است، و چه خوب است انسان در طول عمر حتي يك بار هم كه شده تمام اين دعاها را بخواند؛ چرا كه هر گلي بويي دارد.

ص: 900


1- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 69.

غضب شده گان و گمراهان كيستند؟

معاويه پسر وهب گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني (غير المغضوب عليهم و لا الضالين) (1) سؤال كردم.

حضرت فرمود: «غضب شده گان» يهود و «گمراهان» نصاري هستند. (2) .

ص: 901


1- سوره ي حمد آيه ي 7.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 24، بحارالأنوار: ج 89 ¸ 240 ح 47.

غذاي پيامبر اكرم چه بود؟

ابو اسامه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به ما چنين رسيده است كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - حتي سه روز هم از نان گندم سير نخوردند.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: ايشان اصلا نان گندم نخورد.

گفتم: پس چه چيز مي خورد؟

حضرت فرمود: طعام رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نان جو بود اگر آن را مي يافت، و حلواي او خرما بود، و سوخت او سعف (برگ درخت خرما) بود. (1) .

ص: 902


1- امالي الطوسي: ج 2 ص 276، بحارالأنوار: ج 67 ص 318 ح 31.

غيبت چيست؟

داوود بن سرحان گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم: غيبت چيست؟

فرمود: غيبت آن است كه درباره ي برادر ديني خود چيزي را كه نكرده است، بگوئي، و منتشر كني چيزي را كه خداوند بر او پوشانيده، و حدي بر او به خاطرش اقامه نشده است. (1) .

ص: 903


1- اصول كافي: ج 4 ص 60 ح 3.

غيبت و بهتان

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «غيبت آن است كه درباره ي برادر ديني ات چيزي را بگويي كه خدا آن را پوشانيده باشد؛ اما چيزي را كه در وجود وي آشكار و ظاهر است مثل تندخويي، شتابزدگي و... «گفتن آن» غيبت نيست. بهتان نيز آن است كه درباره ي برادر ديني ات سخني بگويي كه در او نيست.» (1) .

ص: 904


1- اصول كافي، ج 4، باب الغيبه والبهت.

غذا خوردن پادشاهانه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از زماني كه خداوند عزوجل او را برانگيخت، در حال تكيه دادن غذا نخورد و خوش نداشت كه مانند پادشاهان باشد. اما ما نمي توانيم اين كار را بكنيم. (1) .

ص: 905


1- كافي: 6 / 272 / 8، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19912.

ف

(جديد 39)

(جديد 40)

(جديد 41)

(جديد 42)

(جديد 43)

(جديد 44)

(جديد 45)

فائده اسفند و كندر چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - از فائده ي اسبند و كندر سؤال شد.

حضرت فرمود: اما اسفند: پس ريشه اي در زمين ندوانيد، و شاخه اي از آن در آسمان بالا نرفت مگر اينكه خداوند فرشته اي به آن موكل نموده است تا هنگامي كه ريز بشود، و يا به وضعي كه به آن رسيده است برسد.

شيطان به اندازه ي هفتاد خانه از خانه اي كه در آن اسفند دود مي شود، دور مي گردد.

و آن شفا از هفتاد بيماري - كه كمترين آن پيسي است - مي باشد، پس مبادا از آن غفلت كنيد.

و اما كندر: پس آن برگزيده پيامبران - عليهم السلام - كه پيش از من بوده اند مي باشد، و مريم - سلام الله عليها - از آن كمك مي گرفت، و هيچ دودي به آسمان بالا نمي رود سريعتر از آن، و استفاده از آن موجب طرد شيطانها، و دفع عيوب بدني است، پس مبادا از آن غافل شويد. (1) .

ص: 906


1- المكارم: 212، بحارالأنوار: ج 59 ص 234.

فائده تره چيست؟

فرات بن احنف گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به خوردن تره سؤال شد.

حضرت فرمود: آن را بخور، زيرا در آن چهار فائده است: دهان را خوشبو مي كند، و باد شكن است، و بواسير را از بين مي برد، و براي كسي كه آن را مدام بخورد امان از جذام (خوره) است. (1) .

ص: 907


1- الخصال: 249، بحارالأنوار: ج 63 ص 200 ح 1.

فائده صلوات بر پيامبر

ابن ابوحمزه از پدرش روايت مي كند كه گفت: امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا كه مي فرمايد: (ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) (1) «خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مي فرستند؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملا تسليم (فرمان او) باشيد» سؤال كردم.

حضرت فرمود: صلوات و درود از ناحيه ي خدا، رحمت است، و از ناحيه ي ملائكه؛ تزكيه، (و اعتراف به پاكي است)، و از ناحيه ي مردم؛ دعا است.

و اما فرمايش خداي عزوجل كه: «و كاملا تسليم (فرمان او) باشيد» مقصودش اين است كه در برابر آنچه كه از ناحيه ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - وارد شده است تسليم و خاضع باشند.

عرض كردم: چگونه بر پيامبر و آل او صلوات و درود بفرستيم؟

فرمود: بگوئيد:

«صلوات الله و صلوات ملائكته و أنبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمد و آل محمد، و السلام عليه و عليهم و رحمة الله و بركاته».

يعني: درود خدا و درود فرشتگان و پيامبران و فرستادگان او و تمام مخلوقات او بر محمد و اهل بيت محمد - عليهم السلام - و سلام بر او و آنان و رحمت و بركات خدا باد.

عرض كردم: ثواب كسي كه بدين شكل بر محمد و آل محمد - عليهم السلام - صلوات و درود بفرستد؛ چيست؟

حضرت فرمود: قسم به خدا، خارج شدن از (تمام) گناهان مانند روزي كه از مادر متولد شده است. (2) .

ص: 908


1- سوره ي احزاب آيه ي 56.
2- معاني الأخبار: ص 368، بحارالأنوار: ج 91 ص 55 ح 27.

فاطمه سرور زنان بهشت است؟

حسن بن زياد عطار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: روايت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كه فرمود: «فاطمه سرور زنان بهشت است» آيا سرور زنان دوران خودش مي باشد؟

حضرت فرمود: آن مريم بود، ولي فاطمه زهرا - سلام الله عليها - سرور زنان بهشت از اولين و آخرين است.

عرض كردم: سخن رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را كه: «حسن و حسين - عليهماالسلام - سرور جوانان اهل بهشت است» چطور؟

حضرت فرمود: آن دو سرور جوانان بهشت از اولين و آخرين مي باشند. (1) .

ص: 909


1- امالي صدوق - مترجم -: ص 125 ح 7.

فايده آلو سياه چيست؟

ازرق بن سليمان گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فائده ي آلوي سياه سؤال نمودم.

حضرت فرمود: براي صفرا خوب است، و مفاصل را نرم مي كند، ولي در خوردن آن زياده روي نكن، زيرا (باد دارد) و در مفاصلت باد ايجاد مي كند. (1) .

ص: 910


1- طب الأئمة: ص 136، بحارالأنوار: ج 63 ص 189 ح 1.

فايده وزش باد چيست؟

امام صادق - عليه السلام - به زنديق (و ملحدي) كه از ايشان سؤالاتي نمود فرمود: اگر باد چند روزي حبس شود، و به حركت در نيايد اشياء همگي فاسد مي شود و تغيير پيدا مي كند.

(آن ملحد) از حقيقت و جوهر (ريح) سؤال كرد.

حضرت فرمود: باد هوا است كه هنگامي كه حركت مي كند، «ريح» ناميده مي شود، پس هرگاه ساكن شود به او «هوا» گفته مي شود، و قوام دنيا به او است. (1) .

و اگر بادها سه روز از حركت بايستند همه چيز روي زمين فاسد و گنديده مي شود، براي اينكه هوا و باد به منزله ي باد بزن است كه دفع مي كند فساد را از هر چيز، و او را پاكيزه مي كند، پس هوا به منزله ي روح است كه هرگاه از بدن خارج شود، بدن مي گندد و تغيير مي كند، تبارك الله أحسن الخالقين. (2) .

ص: 911


1- الاحتجاج: 107.
2- الاحتجاج: 192، بحارالأنوار: ج 57 ص 15 ح 19.

فرزندان امام صادق

حضرت هفت پسر و سه دختر داشتند كه شرح احوال برخي از فرزندان وي را به طور اختصار بيان خواهيم كرد:

اسامي بعضي از فرزندان امام جعفرصادق عليه السلام

1- اسماعيل معروف به اعرج كه بزرگترين فرزند وي است. اسماعيل در زمان حيات حضرت از دنيا رفت. حضرت صادق عليه السلام در حزن فرزند جزع شديدي نمود و اندوهي عظيم داشت. اسماعيل در كنار بقيع مدفون گرديد. تا سال يكهزار و سيصد و پنجاه و پنج هجري آثار بقعه او به شكل چهار ديوار سيماني موجود بود ولي چون در وسط شارع قرار گرفته بود به امر ملك ويران و با زمين يكسان گرديد. گويند چند روزي از اين حادثه نگذشته بود كه ملك را با تير كشتند. جالب اينجا است كه پس از وفات حضرت صادق عليه السلام عده اي از كج انديشان به امامت اسماعيل پيوستند كه آنان را اسماعيليه مي گويند. در حال حاضر تعدادشان بسيار اندك و اضافاتي بر عقيده اسماعيليه افزوده اند كه در اصول و فروع با مذاهب مشهور اسلامي داراي اختلافات خرافاتي بي شمار مي باشد. سلسله سلاطين قاطميه مغرب زمين كه در 274 سال سلطنت كرده اند از اولاد اسماعيل بن جعفر صادق بوده اند. روي همين اصل سلسله را نيز اسماعيليه گويند و محمد فرزند همين اسماعيل در نزد هارون الرشيد درباره ي عموي خود امام موسي بن جعفر سعايت كرد و هارون را به قتل حضرت تحريك كرد. خود محمد بن اسماعيل در نتيجه اين سعايت به مرضي سخت گفتار شد و با وضع بدي از دنيا رفت.

2- عبدالله بن افطح. وي هميشه با خواسته هاي پدر مخالفت مي كرد. بعد از پدر مدعي خلافت و امامت شد و جمعي نيز امامت وي را پذيرفتند كه آنان را فطحيه مي نامند. بعدها چون مردم ضعف علمي و عملي وي را مشاهده كردند از او برگشته و به امامت موسي بن جعفر روي آوردند.

3- اسحق بن جعفرصادق عليه السلام شخص جليل القدر و اهل فضل و تقوي بود و احاديث بسياري نقل كرده است و به امامت برادرش موسي عليه السلام قائل بود و در عريض - قريه اي است در نزديكي مدينه - به دنيا آمد. اين طور پيدا است كه از هر كسي ديگر شباهت به حضرت رسول بيشتر بوده است. اين مرد ارزشمند همسر گرامي حضرت عليا مخدره نفيسه دختر اميرحسن ابن زيد بن حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام بوده و در مصر مدفون است. كرامات بي حد و حصر از اين والاگهر مشاهده شده است (1) و جناب اسحق جد سادات بني الزهرا است.

4- محمد ديباج بن جعفرصادق عليه السلام. اين شخص والا از سخي ترين و شجاع ترين مردمان عصر خود بود و در تمام سال يك روز در ميان روزه دار بود. در سال يكصد و نود و نه به مأمون عباسي به خاطر ظلم ها و حق كشي هاي وي خروج كرد و مأمون نيز يكي از سرداران سپاه خود به نام عيسي جلودي را با لشكري مجهز به جنگ وي فرستاد. در اين جنگ سپاهيانش را فراري دادند و خود ايشان را نيز دستگير كردند. وقتي كه به مرز خراسان رسيدند در محلي به نام «فرقان چاپي» كه امروزه معروف به لطف آباد است دار فاني را وداع گفت. عده اي از محققين نوشته اند كه در تاريخ قرايني پيدا است كه رحلت وي با امر طبيعي نبوده است. در لطف آباد گنبد و بارگاه و صحن سراي زيباي دل افروز دارد كه مورد توجه خاص و عام بوده و از اطراف و اكناف هميشه مسلمانان بسياري به زيارت آن مرقد شريف با هدايا و نذورات روي مي آورند و تا به حال عظمت و كرامات بي شماري از آن تربت مقدس نقل و مشاهده شده است و نگارنده در زماني كه مجاور آستان بوسي حضرت علي بن موسي عليه السلام افتخار داشتم اين مرقد شريف را زيارت كردم. حضرت محمد بن جعفر عليه السلام به قدري زيبا و صبيح المنظر بوده است كه ملقب به «ديباج» معرب ديبا (ابريشم) گرديد. نسب شجره سلسله جليلة السادات آل ديباج به حضرت مي رسد. تا امروز از آن خاندان شريف رجال علم و دانشمندان رشيد بسيار در تاريخ ذكر شده است.

5- عباس بن جعفرصادق عليه السلام است كه سيد جليل القدر و دانشمند و فاضلي بوده است.

6- علي بن جعفر عليه السلام شخص كثير الفضل و پرهيزگار و صاحب عقيده صادق بود. اين بزرگوار تحت تربيت برادرش حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به مقامات عالي علمي و عملي نايل شد. وي تا زمان حضرت امام علي النقي عليه السلام مي زيست. وي كتابي معروف به نام مسايل جعفريات دارد كه در نزد علماي اماميه داراي اعتبار و ارزش خاصي است. مدفن اين بزرگوار را در چند محل گفته اند. برخي نوشته اند كه در عريض نزديكي مدينه مدفون است. همچنين در جنوب شرقي بيرون شهر قم گنبد و بارگاه و صحن و سراي زيبايي وجود دارد كه محل توجه عموم زايرين مي باشد كه در ميان عامه موسوم به مدفن علي بن جعفر است. همين مرقد مزين به كاشي هاي باستاني پرقيمتي بود كه در زمان سلطنت پهلوي شبانه مورد دستبرد سارقين قرار گرفت. پس از كشتن خادم آن كاشي ها را به غارت بردند. در زمان دولت طاغوتي هيچ مقبره و ابنيه باستاني از اين دستبردها سالم نماند و تمام گنجينه هاي تاريخي ايران را با دست خود در تحت اختيار اجانب گذاشتند و از آن مرقد شريف كرامات زيادي ظاهر شده است. از جمله كراماتي كه خود شاهد آن بوده ام، قضيه شگفت آوري است كه در اينجا به طور اختصار به ذكر آن مي پردازم. در زمستان سال 1375 قمري بود كه عده اي از فضلاي محترم حوزه علميه قم به قصد زيارت آل قبر شريف وارد حرم شدند. يكي از آقايان محترم به قصد مزاح و شوخي از شبكه مرقد با كاغذ لوله شده اي كه در دست داشت مي خواست از آن پول هايي كه زوار به قصد هديه و نذر روي مرقد ريخته بودند بردارد. ولي بعد از چند لحظه ناگهان فريادي زد كه همه را به خود جلب كرد. زنبوري بزرگ همچنان دست وي را گزيده بود كه جاي گزيدگي همانند كوزه كوچكي باد كرده بود و اين امر عجيب باعث حيرت همه حاضرين شد؛ زيرا در آن موقع از سال هيچ زنبوري از لانه خود خارج نمي شود. به علاوه در علم جانورشناسي گفته اند كه در فصل سرد زمستان اين گونه حيوانات طبيعتا قدرت گزيدن ندارند، و سم هايي كه دارند بي اثر است. آري هر كس كه قصد اهانت به اولياء الله را داشته باشد اينچنين به سزاي اعمال خود مي رسد هر چند كه به قصد مزاح باشد.

ص: 912


1- اهل مصر اهتمام تمامي در حق وي دارند و مزارش مورد تجليل خاص و عام است. زندگينامه اين اختر فروزان در قسمت تاريخ فرزندان امام حسن مجتبي بيان شده است.

فرزندان عصيانگر بدبخت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نافرماني والدين از گناهان كبيره است؛ زيرا خداوند متعال فرزند نافرمان را عصيانگر بدبخت قرار داده است. (1) .

ص: 913


1- علل الشرايع: 479 / 2، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22712.

فرستادن حضرت خضر با قطعه اي از درخت طوبي

مي گويند: دو برادر به قصد رفتن به مزار از كوفه بيرون رفتند. در بين راه يكي از آن دو نفر دچار تشنگي سختي شد به حدي كه تاب نياورد و از مركبش افتاد. برادر ديگر از حال او سرگشته و متحير شده بود. پس نمازي بجاي آورد و بعد خداوند متعال و محمد صلي الله عليه و اله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه عليهم السلام را يك به يك صدا زد تا اينكه رسيد به امام زمانش امام جعفر صادق عليه السلام.

پس پيوسته آن حضرت را مي خوانده و از آن جناب، پناه مي خواست كه ناگاه ديد مردي بالاي سرش ايستاده است و مي گويد: «اي مرد! قصه ي تو چيست؟»

پس شرح حالش را براي او نقل كرد. آن مرد قطعه ي چوبي به او داد و گفت: «اين چوپ را مابين لبهاي برادرت بگذار.»

چون آن چوب را مابين لبهاي او گذاشت برادرش به هوش آمده و چشمهاي خود را گشود. سپس برخاست و نشست و تشنگي اش رفت.

پس به زيارت رفتند و چون به كوفه برگشتند، آن برادري كه دعا مي كرده است به مدينه مشرف شد پس خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيد.

حضرت فرمود: «حال برادرت چگونه است و آن چوب كجاست؟»

عرض كرد: «اي آقاي من! چون برادرم را به آن حال ديدم، غصه و غم مرا فراگرفت پس چون حق تعالي روحش را به او برگرداند از شدت خوشحالي ديگر به آن چوب توجه اي نكردم و از آن غفلت كرده و فراموشش نمودم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «همان ساعت كه در غم و اندوه برادر خود بودي، برادر من خضر عليه السلام نزد من آمد، پس بواسطه ي او براي تو قطعه اي از چوب درخت طوبي را فرستادم.»

پس امام صادق عليه السلام به خادم خود رو كرد و فرمود، «آن سبد را بياور.»

چون سبد را آورد، حضرت آن را گشود و از آن قطعه چوبي را بيرون آورد كه دقيقا همان چوبي بود كه در بيابان آن مرد به آنها داده بود. پس آن را شناخت. آنگاه حضرت صادق عليه السلام آن چوب را در جاي خودش قرار داد. (1) .

ص: 914


1- مناقب ابن شهر آشوب.

فرشتگان مي خورند و مي آشامند؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: آيا ملائكه مي خورند و مي آشامند، و ازدواج مي كنند؟

حضرت فرمود: نه، ملائكه به نسيم عرش زندگي مي كنند.

به ايشان گفته شد: علت خوابشان چيست؟

حضرت فرمود: براي اينكه بين آنها و خداي عزوجل فرق باشد، چون آنكه او را نه خواب و نه چرت فرا مي گيرد خدا است. (1) .

ص: 915


1- بحارالأنوار: ج 56 ص 193 ح 54.

فرشته ها افضل هستند يا بني آدم؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا فرشته ها افضل و برتر هستند يا بني آدم؟

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - فرمود: خداوند عزوجل در فرشته ها عقل بدون شهوت قرار داد، و در بهائم و چهارپايان شهوت قرار داد بدون عقل، و در انسان هر دو را قرار داد.

پس اگر عقل انسان بر شهوتش غلبه كند او بهتر از فرشته ها است، و اگر شهوتش بر عقلش غلبه كند، از بهائم و چهارپايان بدتر و پست تر است. (1) .

ص: 916


1- علل الشرايع: ج 1 ص 5، بحارالأنوار: ج 57 ص 299 ح 5.

فرشته ها بيشتر هستند يا بني آدم؟

حماد گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد آيا فرشته ها بيشتر هستند يا بني آدم؟

حضرت فرمود: قسم به آنكه جان من در دست قدرت او است؛ ملائكه و فرشته هاي آسمانها از عدد ذرات خاكهاي زمين بيشترند و در آسمانها جاي پائي نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اي هست كه خدا تسبيح مي گويد و تقديس مي نمايد، و در زمين هيچ درخت و سنگ و كلوخي نيست مگر اينكه فرشته اي به او موكل است و هر روز عمل او را به خدا گزارش مي دهد، گر چه خدا عالمتر است به آنها.

و هيچ كدام از آنها نيست مگر اينكه هر روز تقرب مي جويد نزد خدا به ولايت ما اهل بيت و براي دوستداران ما طلب آمرزش مي نمايد، و دشمنان ما را لعنت مي كند، و از خدا مسألت مي نمايد كه بر آنها عذابي فراوان نازل كند. (1) .

ص: 917


1- بصائر الدرجات: 21، تفسير القمي: 583، بحارالأنوار: ج 26 ص 339 ح 5.

فرشته هاي مأمور فروتني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده اند پس هر كس براي خدا فروتني كند، او را بالا برند و هر كه تكبر ورزد، او را پست گردانند. (1) .

ص: 918


1- كافي: 2 / 122 / 2، همان، ج 14: ح 21884.

فرصتهاي پر ارزش

موانع و مشكلات كارها بسيار است. پس هرگاه انسان متوجه شد كه آزادي و قدرت كارهاي شايسته را دارد و بايد آن فرصتهاي با ارزش را غنيمت شمرد و قدر آنها را بداند كه اگر آن فرصتها را به رايگان از دست داد پشيمان مي شود و پشيماني سودي نخواهد بخشيد.

خذ لنفسك من نفسك: خذ منها في الصحة قبل السقم و في القوة قبل الضعف و في الحياة قبل الممات.

بهره ي خود را از وجود خويشتن برگير: در تندرستي پيش از بيماري، در توانايي پيش از ناتواني و در زندگي پيش از مرگ.

فرق اسلامي

براي بسط اطلاعات خوانندگان ما فرق اسلامي را در اين جا بنحو فهرست مي نگاريم و بارزترين آن فرق را كه اختلاف زياد داشته اند نقل مي كنيم.

1- اثني عشريه: فرقه اماميه را گويند كه به دوازده امام قائلند اول آنها علي بن ابيطالب و آخر آنها مهدي صاحب العصر است.

2- احمديه: آنها كه به امامت احمد بن موسي بن جعفر قائلند

3- اسحاقيه: از شعب كيسانيه منسوب به اسحاق بن عمرو مي باشد و سه دسته بوده و از غلات هستند.

4- اسماعيليه: معتقد به امامت اسماعيل پسر امام جعفر صادق هستند

5- كسائيه: از فرق عليائيه معتقد به حلول و غلو هستند و پيروان اصحاب كسائي مي باشند.

6- امريه: از شعب غلات هستند كه علي را شريك محمد و رسالت مي دانند.

7- افراطيه: آنها هستند كه ائمه را به عالم الوهيت به مرز واجب رسانده اند.

8- تفريطيه: آنها هستند كه خدا را تشبيه به انسان كرده اند.

9- رؤيتييه: آنها هستند كه به ديدار خدا معتقدند.

10- باطنيه: شعبه اي از شيعه اسماعيليه هستند.

11- باقريه: از فرق شيعه كه امامت را به امام باقر ختم نمود و به رجعت او قائلند.

12- بتريه: آنها كه پيرو حسن بن صالح شاعر ابتر هستند كه در عين حال عقيده به خلافت علي و بيعت شيخين را هم جايز دانسته اند.

13- بدعيه: از شيعه غلات معتقد به تشبيه هستند.

14- بزيغيه: از شعب خطابيه غلاتند كه به خدائي امام صادق معتقدند و حضرت صادق از آنها تبري جست.

15- بسلميه: يا خلاليه از فرق راونديه و شيعيان بني عباسند كه امامت را با ابوالعباس سفاح مي دانند.

16- بشيريه: از شعب مفوضه هستند به زنده بودن امام هفتم معتقدند سر دسته آنها بشير اسدي است.

17- بقليه: از تيره قرامطه هستند.

18- بلاليه: از فرق غلات بودند.

19- بومسلميه: از پيروان راونديه هستند كه ابومسلم خراساني را امام مي دانستند.

20- بنانيه: اصحاب بنان بن سمعان تميمي نهدي هستند.

21- تعليميه: از تيره هاي اسماعيليه بوده اند كه عقليات را صحت نمي دانستند.

22- تميميه: يا زراريه از فرق غلات بوده اند كه سمع و بصر و علم و قدرت را حادث مي دانند.

23- تومنيه: پيروان ابي معاذ هستند كباير را كفر نمي دانند.

24- ثعالبه: پيروان ثعلبة بن عامر بودند كه در تكليف اختلاف داشتند.

25- ثوبانيه: از فرق مرجئه هستند ايمان را فقط معرفت خدا بدون عمل مي دانستند.

26- جاحظيه: اصحاب عمر بن بحر جاحظ از تيره معتزله بودند.

27- جاروديه: پيروان ابوالجارود مي باشند كه در خلافت علي اختلاف داشتند.

28- جبريه: آنها كه معتقد بودند هر عمل جبر است نه اختيار.

29- جبائيه: پيروان ابي محمد بن علي الوهاب جبائي است از معتزله هستند.

30- جريريه: اصحاب سلمان بن جرير از فرقه زيديه هستند.

31- جعفريه: پيروان امام جعفر صادق را گويند و به غيبت و رجعت آن حضرت قائل بودند.

32- جناجيه: از فرق غلات و پيروان عبدالله بن معاويه بن امام جعفر صادق بودند.

33- جهميه: اصحاب جهم بن صفوان بودند كه نفي صفات ازلي نموده موافق معتزله بوده كه پنج تيره هستند.

34- جوالقيه: اين فرقه از تيره اصحاب هشام بن سالم جواليقي مي باشد و او از هشام بن حكم كه از متكلمان شيعه است پيروي كرد.

35- حارثيه: از فرق كيسانيه و از اصحاب عبدالله مداهني بودند.

36- حازميه: پيروان حازم بن علي بوده دسته اي از مفوضه هستند.

37- حربيه: از فرق كيسانيه طرفدار امامت عبدالله بن عمرو بن حرب كندي بوده اند.

38- حسينيه: از فرق شيعه تابع حسين بن منصور هستند و دو تيره هستند از فرق زيديه و شش امامي بوده اند.

39- حلوليه: آنها هستند كه به حلول روح خدا در آدم و انبياء و ائمه معتقد بودند.

40- حمزيه: يا ميمونيه از قدريه بودند.

41- خرميه: از بابك خرم دين سرچشمه گرفته اند.

42- خشبيه: يا سرخابيه پيروان سرخاب طبري از فرق زيديه بودند.

43- خطابيه: پيروان ابوالخطاب محمد بن ابي زينب اجدع كوفي بوده اند.

44- خلفيه: از فرق زيديه پيروان خلف بن عبدالصمد بوده اند آنها معتقدند در غيبت امام نماز جماعت جايز نيست.

45- خوارج: يك حزب سياسي بوده كه پس از حكمين در صفين پديدار شد.

46- ازارقه: پيروان نافع بن ازرق مي باشند كه علي بن ابي طالب و تمام مسلمانان را كافر مي دانند.

47- نجديه: پيروان نجدة بن عامر حنفي هستند كه خطاكاران مجتهد را معذور مي دانند.

48- بيهقيه: پيروان ابي بيهق بن جابر بوده منكر مسلمين هستند مگر به اقرار پيغمبري او.

49- اباضيه: اباضيه پيروان عبدالله بن اباضي بوده تيره اي از خوارج بودند.

50- صفريه: پيروان زياد بن اصفر بودند كه جنگ با مخالفين را روا نمي دانستند

51- خياطيه: پيروان ابوالحسن بن عمر بن خياط استاد ابن كعبي بوده از معتزله بغداد بودند.

52- ذكريه: از فرقه زيديه منشعب شدند.

53- ذماميه: از تيره غلات شيعه هستند كه جبرئيل را مذمت مي كردند.

54- ذميه: از غلات شيعه و معتقد به خدائي علي هستند.

55- رافضه: پيروان زيد بن علي در كوفه بودند.

56- راونديه: نام شيعيان آل عباس است.

57- رجعيه: از غلات شيعه بوده كه به رجعت علي عليه السلام عقيده داشتند.

58- رزاميه: پيروان رزام بودند كه امام را پس از علي عليه السلام در محمد حنفيه مي دانستند.

59- رشيديه: پيروان رشيد طوسي بودند كه معتقد بودند هر كس از هر جوي آب بخورد غرامت بر او واجب است.

60- زياديه: اصحاب زياد بن اصغر بودند كه جنگ با متقاعدين از جنگ را واجب مي دانستند.

61- صفريه: مرتكب محرمات را كافر مي دانستند.

62- زيديه: نام عموم فرقي است كه پس از علي بن الحسين سجاد معتقد به امامت به شرط خروج شمشير بودند.

63- سابه: آنها هستند كه زمان خلافت علي ابوبكر و عمر و عثمان راسب مي كردند.

64- سبائيه: از فرق غلات پيروان عبدالله بن سبا بودند.

65- سبعيه: نام اسماعيليه و هفت امامي هستند.

66- سرجونيه: از گروه زيديه و جاروديه هستند.

67- سرخابيه: تيره بخشبيه هستند.

68- سلمانيه: معتقد به خدائي سلمان فارسي بودند.

69- سليمانيه: پيروان سليمان جرير از فرقه زيديه بودند.

70- سميطيه: يا شميطيه پيروان يحي بن ابي سبط بودند كه محمد پسر امام صادق را امام مي دانستند.

71- سمباديه: از غلات و تيره حلوليه و تناسخيه از پيروان سنباد در ري بودند.

72- شريعيه: مؤسس آنها ابومحمد حسن شريعي است او از اصحاب امام علي النقي بوده و مدعي نيابت شد.

73- شريكيه: از غلات شيعه بودند كه علي را شريك پيغمبر دانسته.

74- شعيبيه: پيروان شعيب بن محمد هم عقيده عجارد بوده بعد به قدري از آنها منشعب شدند.

75- شلمغانيه: از غلات و از اصحاب شملعاني يا غراقريه بوده اند.

76- شيبانيه: پيروان شيبان سلمه خارجي است كه با ابومسلم خروج كرد.

77- شيخيه: آنها هستند كه به ركن رابع معتقدند و اختلافشان در استنباط احكام از طريق اخبار است.

78- شيطانيه: اصحاب شيطان الطاق بوده كه در قبال مؤمن الطاق قيام كردند.

79- شيعه: كه نام عمومي پيروان علي عليه السلام بوده كه تقسيم به چند فرقه گشته اند.

80- صائديه: از فرقه غلات پيرو صائد نهدي بودند.

81- صباحيه: از فرق اسماعيليه و پيروان حسن صباح بودند.

82- صالحيه: تيره اسماعيليه پيروان حسن بن صالح بوده آنها را به تريه هم گفته اند و چند دسته شدند.

83- صفائيه: آنها هستند كه صفات جلال و جمال را از هم جدا نموده.

84- صفريه: پيروان زياد بن اصفر و از خوارج بوده.

85- صلتيه: پيروان عثمان بن ابي الصلت است كه از عجارده منشعب شده اند.

86- ضراريه: پيروان ضرار بن عمر بودند كه در صفات خدا اختلاف داشتند و ابوحنيفه القاء شبهه كرد - كه خدا به حس ششم ديده مي شود.

87- طياريه: از غلات منسوب به جعفر طيار هستند.

88- عابديه: از تيره كراميه مي باشند.

89- عباسيه: پيروان عباس پيغمبر را گويند.

90- عبيديه: پيروان عبيد المكتب را گويند كه گناه كبيره را فقط شرك مي دانند.

91- عجارده: پيروان عبدالكريم عجرد است كه چند تيره شدند.

92- علياويه: پيروان علياء بن زراع دو سي اسدي از غلات شيعه بودند.

93- عمريه: از شعب خطابيه و معاصر امام صادق بودند.

94- عينيه: از فرق غلات بودند كه علي را بر پيغمبر برتري مي دادند.

95- غاليه: اين نام همه فرقي است كه در حق پيغمبر غلو كردند.

96- غرابيه: از فروع خطابيه و گفته علي به پيغمبر از غراب به غراب شبيه تر است.

97- غسانيه: پيروان غسان كوفي است كه خوردن گوشت خوك را حرام نمي دانستند.

98- غماميه: اين فرقه از غلات گويند خدا هنگام نماز به صورت ابر به زمين مي آيد.

99- فاطميه: پيروان خلفاي فاطمي و از فرقه اسماعيليه هستند.

100- فطحيه: پيروان عبدالله افطح فرزندامام صادق بوده او را امام مي دانستند.

101- قاسميه: از شعبه زيديه پيرو قاسم بن ابراهيم طباطبائي

102- قرامطه: از غلات فرق اسماعيليه و قائل به امامت محمد بن اسماعيل بودند.

103- قطعيه: آنها هستند كه به مرگ امام هفتم قطع امامت نمودند و گاهي قطعيه در مقابل واقفيه به اماميه گفته مي شد كه شيعه بيست فرقه شد.

104- كامليه: اصحاب ابي كامل بوده كه پس از صفين بر علي عليه السلام خورده گيري نمودند.

105- كراميه: پيروان ابي عبدالله محمد بن كرام از فرق صفائيه بودند.

106- كربيه: از شعب كيسانيه اصحاب ابوكرب ضرير مي باشند.

107- كسفيه: از فرق غلات يا مختاريه اصحاب ابوجعفر منصور عجلي بودند.

108- كيسانيه: معتقدين به امامت محمد حنفيه بودند و كيسان محل قيام اين دسته است.

109- كياليه: پيروان احمد بن كيال مي باشند كه پس از امام صادق مدعي رسالت و زعامت بود.

110- كوديه: غلات اصفهان به اين نام خوانده مي شدند.

111- لاعنيه: از دسته غلاتند كه بر ابوموسي اشعري و معاويه و طلحه و زبير و عثمان و عايشه و غيره لعن مي كردند.

112- مباركيه: از تيره اسماعيليه پيرو محمد بودند بيست نفر اولاد او را امام مي دانستند.

113- مبيضه: يا سفيد جامگان يا مقنعيه از تيره شيعه ابن مقنع بودند.

114- متربصه: از مدعيان مدعويت بودند.

115- متصوفه - صوفيه: دسته اي از شيعه كه به هفت فرقه تقسيم شدند و چهارده سلسله داشته اند.

116- مجسميه: آنها بودند كه به تجسم خدا معتقد شدند.

117- محدثه: فرقه اي از مرجئه هستند كه در امام صادق توقف نمودند.

118- محكمه: از خوارج هستند كه حروبيه هم گفتند و بر حكميت اعتراض داشتند.

119- محمديه: طرفداران امامت محمد بن علي هادي هستند و طايفه غلات بودند كه پيغمبر را به مقام خدائي رساندند و چند فرقه شدند.

120- محمره: نام سفيد جامگان غلات حلولي هستند.

121- مختاريه: پيروان مختار بن ابي عبيده ثقفي است.

122- مخطئه: نام تيره اي از غلات بودند كه جبرئيل را خاطي مي دانستند.

123- مخمسه: آنها بودند كه سلمان - مقداد - ابوذر - عمار - عمر بن صيرمي را مصلحين اداره عالم مي دانستند.

124- مرجئه: از ارجاء به معني تأخير گرفته اند زيرا درباره گناه مسلمانان حكمي نمي كنند و استناد به آيه ي قرآن و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم والله عليم حكيم نموده اند.

125- مزداريه: اصحاب عيسي بن صبيح بودند - كه راهب معتزله مي گفتند و سه تيره گشتند.

126- مزدكيه: لقب غلات مردم ري است.

127- مستثنيه: از فرقه مشبه غلاة شيعه بودند.

128- مسوده: سياه پوشان طرفدار بني عباس بودند.

129- مشبهه: نام آن فرقه ايست كه در توحيد به تشبه قائلند.

130- معتزله: پيروان و اصل بن عطاء غزال است كه مخالف حسن بصري بوده.

131- معبديه: از فرق خوارج منشعب شدند.

132- معطله: اين فرقه ضد مشبهه و از ملاحده هستند.

133- معمريه: پيروان معمر بن عباد سلمي بودند كه مي گفتند خداوند غير از جسم چيزي نيافريده اين فرقه از غلات و از فروع خطابيه هستند.

134- مغيريه: پيروان مغيرة بن سعيد عجلي بودند كه مغيره را پس از امام محمد باقر عليه السلام امام مي دانند.

135- مفضليه: پيروان مفضل بن عمروجعفي كوفي هستند و چند تيره هستند.

136- ملاحده: نام فرقه اي از اسماعيليه مي باشد.

137- مكرميه: پيروان مكرم بن عبدالله عجلي از فروع ثعالبه هستند.

138- ممطوره: به معني سگهاي باران خورده است و اين نام واقفه است.

139- منصوريه: پيروان ابومنصور عجلي است كه امامان پس از باقرالعلوم را پيغمبر مي دانست.

140- منهاليه: اصحاب منهال بن ميمون از تيره مشبهه شيعه مي باشد.

141- مؤلفه: از پيروان امام رضا بوده كه بعد به واقفه پيوستند.

142- موسويه: يا موسائيه معتقدين به امامت موسي بن جعفر بوده ولي او را قائم آل محمد مي دانستند.

143- ميميه: از غلات شيعه بودند كه علي و محمد هر دو را پيغمبر مي شناختند.

144- ميمونيه: از فرق اسماعيليه و اصحاب عبدالله بن ميمون بودند و چند دسته از عجارده و قدريه و غيره شدند.

145- ناصريه: پيروان حميد الدين ناصر بن خسرو علوي اسماعيلي داعي بزرگ فاطميان در خراسان ماوراء النهر و طبرستان بودند.

146- ناووسيه: اصحاب عجلان بن ناوس بوده كه گويند امام صادق زنده و نمرده است.

147- نجاريه: اصحاب حسين بن محمد نجار مي باشند كه معتزله شهر ري را تشكيل مي داد.

148- نجدانيه: پيروان نجدة بن عامر حنفي در يمامه را گويند.

149- نحليه: پيروان حسن بن علي نحلي بودند.

150- نظاميه: اصحاب ابراهيم بن سيار نظام بوده كه با معتزله مختلط شدند.

151- نصيريه: يا اسحاقيه از غلات شيعه بودند.

152- نعمانيه: پيروان ابوجعفر محمد بن نعمان بودند كه موافقين او را مؤمن الطاق و مخالفين شيطان الطاق مي گفتد.

153- نعيميه: از فرق زيديه و اصحاب نعيم بن يمان مي باشند.

154- واصليه: پيروان ابوحذيفه واصل بن عطاء غزال بودند.

155- واقفيه: اين نام هر دسته ايست كه بر خلاف اصول توقف نمايند.

156- وهابيه: پيروان محمد بن عبدالوهاب نجدي بودند كه اكنون بر حجاز سلطه دارند.

167- هاشميه: اصحاب ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه بودند.

168- هذيليه: پيروان ابوالهذيل علاف شيخ معتزله بودند.

169- هريريه: پيروان امامت عباس بن عبدالمطلب هستند.

170- هشاميه: پيروان هشام بن سالم جواليقي و پيروان هشام بن عمرو نوفلي و غيره بودند.

171- يزيديه: نام يكي از فرق شيعه است.

172- يعقوبيه: نام فرقه اي از زيديه است كه پيروان يعقوب بن علي كوفي بودند.

173- يمانيه: از فرق زيديه از اصحاب محمد بن يماني كوفي است.

174- يونسيه: از فرق مرجئه و پيروان يوسف نميري هستند. (1) .

ص: 919


1- براي بسط اطلاعات راجع به فرق اسلامي به كتاب الملل والنحل شهرستاني - خاندان نوبختي - الفرق بين الفرق و غيره مراجعه شود.

فرق اشاعره و معتزله

دليل بر ضلالت و گمراهي اشاعره همين بس كه آنها در مسائل فرعي كه شرعي محض است رأي و قياس عقلي را معتبر مي دانند و در اصول دين كه عقلي صرف است رأي عقول را اعتبار نمي كنند تا اكثر آنها به كفر تجسم و عامه آنها به ضلالت تشبيه در توحيد گرفتار شده اند و علت اين لغزش ها براي اين است كه باب تأويل را سد كرده و آيه الرحمن علي العرش استوي و امثال آن را با حديث رؤيت و نظاير آن بر ظاهر حمل كرده در يكي تجسم و از ديگري تشبه تولد نموده و اين جماعت قدرتي بر بيان ادله و قياسات جدليه نداشته بلكه به مجرد تمسك به ظواهر آيات و احاديث مسرور شده و اكتفا نموده و دليل بر استنباط خود دانستند.

فرق اشاعره با معتزله در اين است كه قواعد اعتزال بر مباني اصول عقليه است و به راه حق نزديكتر اما چون دلايل ايشان جدلي و قياسشان غير برهاني است و اشاعره هر چه در صدر اسلام معمول نبوده بدعت دانسته و استدلال عقلي را در كار ديني اساسا غلط مي دانند و از طرفي چون مشرب آنها موجب پيشرفت سياست خلفاي اموي و عباسي بوده آنها شهرتي به سزا گرفتند و براي مخالفت با معتزله مطالعه كتب حكمت و تصورات عقلي آنها را باطل و حرام دانستند و از اين جا حرمت حكمت و فلسفه آغاز شد و خصومت عامه مردم با اهل علم و حكمت شروع و شيوع يافت و اساس عداوت و دشمني با علم حكمت از اشاعره ناشي گرديد وگرنه اساس علم و حكمت در حقيقت همان اساس علم و شريعت است كه اسرار قرآن و حديث رمز آن است و كساني كه ميان دين و علم و يا حكمت و شريعت تفاوت و امتيازي گذاشته يا تخالف و تضادي قائل شده اند بدون شك از دين و حكمت يا در يكي از آنها بي اطلاع بوده و گرنه وحدت كامل بين شريعت و حقيقت است و منظور اصلي ما از نگارش اين كتاب بيان همين حقيقت است.

رد هر دو دسته :

چون بيان اين بحث كلامي در خور يك كتابي مستقلي است و ما در كتاب سير حكمت در اسلام مفصل طرح موضوع نموده ايم اينجا فقط در خور فهم عمومي مسائل را بسيار ساده نقل مي كنيم از آوردن دلايل فني طرفين و اصطلاحات علمي آنها خودداري مي كنيم تا موضوع روشن گردد.

طبق حديث مسلم متواتر منقول از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه در احاديث قدسي فرموده است خداوند عالم مانند گنجي پنهان بوده و خواست اين همه قدرت و علم را بنمايد لذا خلقي آفريد كه از جن و حيوان و ملك جامع تر و برتر باشد تا مظاهر قدرت خود را در مصاديق كامل انسانيت بنمايد و لذا وقتي خطاب به ملائكه شد كه به ديدن آدم سجده كنيد گفتند پروردگارا نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ما كه تسبيح و تقديس تو مي گوئيم احتياجي به اين معجون نيست كه بيافريني خطاب شد اني اعلم مالا تعلمون آنچه من مي دانم شما نمي دانيد و منظور تربيت انسان كامل است نه مقدس عابد.

متن حديث: كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلفت الخلق لكي اعرف من گنجي پنهان بودم دوست داشتم به اراده خود كسي را بيافرينم كه نيروي معرفت مرا داشته باشد و آن انسان عاقل و كامل است نه مقدس زاهد و عابد.

خداوند عالم براي خلقت انسان كامل تمام وسائلي كه در اختيار جن و حيوان بوده در اختيار انسان گذاشت و او را مظهر جامع جميع صفات جمال و كمال خود قرار داد چنانچه مولوي در حديث آفرينش به دين ترجمه مبادرت كرد. در حديث آمد كه خلاق مجيد

خلق عالم بر سه گونه آفريد يك گروه را داد عقل و علم وجود

او فرشته است و نداند جز سجود يك گروه ديگر از دانش تهي

او بهائم و ز علف در فربهي او نداند جز كه اصطبل و علف

كز سعادت غافل است و از شرف آن سوم آن آدمي بالبشر

كز ملائك نيمي و نيمي زخر نيم خر خود مايل سفلي بود

نيم ديگر مايل علوي بود آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب

اين بشر به ادو مخالف در عذاب عقل اگر غالب شود پس مهتر است

از بهائم آن بشر پس بهتر است شهوت ار غالب شود بس كمتر است

از بهائم آن بشر بس كابتر است به منطوقه و اذا انعمنا علي الانسان اعرض و نآي بجانبه مانعم خود را بر بشر تمام كرديم ولي گاهي او اعراض مي كند و به نعمت بدون شكر منعم مشغول مي گردد و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا و هر كس از نعم بي انتهاي ما اعراض كند و از ذكر و ياد منعم غافل گردد به معيشت ضنك مبتلا مي شود و معيشت ضنك اين است كه از نعم الهي آن نتيجه كمال مطلوب حاصل نمي شود.

نعم حق هم تنها در ماديات و اغذيه و حبوبات و فواكه و غيره نيست بلكه نعم معنوي دارد كه به مراتب مهمتر است كه بارزترين آن نعمت ولايت مطلقه الهيه مي باشد و مظهرش عقل انسان است كه بايد در آئينه عقل و خرد منعكس گردد و عقل است كه به رهبري ولايت انسان را به كمال حقيقت هدايت و ارشاد مي نمايد و اين همان گنج مخفي است كه ظاهر و آشكار مي گردد اختلاف در امر ولايت سبب تشتت آراء و افكار شد و در نتيجه از اين نعمت موهبت عظمي دور شدند و به عقايد و اوهام پرداختند چنانچه ديديم جبري و معتزلي و مفوضي و صائبي و غيره هر يك دسته عقايدي اظهار نمودند.

جبريها گفتند خدا به تمام موجودات محيط است و هر فعلي را خداوند ايجاد مي كند ولي ندانستند كه خداوند خود منزه از آنست به امور مادي و كاري مبادرت كند آن قوه اي كه در انسان به وديعت سپرده است كار را انجام مي دهد و در عين حال كه خداوند قادر به انجام كار است و تصرف در امور دارد شخصا مبادرت به كاري نمي كند زيرا احتياجي به كار ندارد آن انسانست كه براي تكامل خود بايد كاري انجام دهد تا به مقصد و مقصود برسد اينكه گفتند علم سبب كار بنده است به كلي اشتباه است زيرا اعلم بشي ء دليل و علت فعل شي ء نمي شود علم به مهندسي يك بناي عظيم علت به وجود آمدن آن نيست بلكه شرط اساس علمي آن است ايجاد غير از ايجاب است و علت غير از شرط كمال است دليل آنها ايجاب است نه ايجاد و علم حق علم به مانع و حوادث است نه علت وقوع حادثه.

پس انسان اجبار تام ندارد و اختيار تامه هم ندارد در شئون زندگي در تكوينيات مجبور و در شئون تشريعي مختار و آزاد است.

تعيين تكليف و موظف نمودن بندگان به شرايع آسماني و تعيين و استقرار معاد و ميزان و حساب و كيفر و ثواب همه دليل آزادي است اما در خلقت و آمدن و رفتن از اين جهان و كيفيت و كميت آن اختياري براي انسان نيست مجبور في اختياره و مختار في جبره پس اراده انسان در اطاعت اوامر شريعت براي نيل به كمال مطلوب روي آزادي است ولي نمي تواند هر وقت خواست بميرد تا هر وقت خواست توالد و تناسل كند و پسر يا دختر به وجود آورد آنها از قدرت انسان خارج است پس در عين حال كه مريد و مختار است در حيطه تصرف الهي در حدود احكام آزاد است و قبايح اعمال صادره از انسان دليل جهل اوست و ارشاد به دين براي كمال علم و هدايت اوست اما آيات صحيح است همه به جاي خود متقن و محكم نهايت چنانچه در سابق گفتيم اين مردم معني محكم و متشابه و عام و خاص را نفهميده از آيات استنباط غلطي كرده اند زيرا تفسير را از غير خانداني كه قرآن در آن خانه نازل شده اتخاذ نموده اند و آنها جاهل به تفسير قرآن و استنباط از معاني آيات نبوده اند معاني كلمات قضا و قدر و خير و شر و جبر و اختيار را نتوانسته اند با حقيقت آن تطبيق نمايند لذا دچار اين مشكل شده اند و در صفحات بعد خواهيم ديد كه اين كلمات و حروف و جملات در مكتب جعفري چگونه تجزيه و تحليل شده است.

با اين اجمال انسان به منطوقه آيه كريمه ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم در راه آزادي دارد و رو به سعادت هدايت شده مگر آنكه خود منحرف گردد و راه كمال را به نقص تحريف نمايد - اين آزادي و ارائه طريق براي حصول سعادت انسان كامل است و انحراف باعث ذلت و زبوني آدمي چنانچه باز مي فرمايد اما هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا.

ما هستيم كه هدايت مي كنيم اما دسته اي به شكرانه هدايت به كمال مطلوب مي رسند و دسته اي به جرم كفران نعمت به آتشي كه خود بر مي افروزند مي سوزند.

باري اين دو دسته جنبه هاي افراط و تفريط در معاني آيات قرآن را پيش گرفته و به لغزش افتاده اند و لذا امام صادق (ع) فرمود.

الا انه لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين

و حضرت امام رضا (ع) در بيان جدش فرمود

لا جبر اي في الافعال العباد و لا تفويض اي في فعل الخالق جل ذكره الاله الخلق والامر كه امر بين الامريين است كه فعل از بنده و امر و نهي از خداي متعال كه بنده فاعل فعل به اطاعت امر است.

لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين

اين عقايد و اين اختلاف افكار همچنان ادامه داشت تا عصر حضرت امام محمد باقر شروع به حل و فصل مطالب علمي گرديد و امام پنجم در مسئله ي بدا به شرحي كه در كتاب قبل نوشتيم مطلب را روشن فرمود و امام ششم در طول مدت مدرسه جعفري در حجاز و عراق احاديث بسيار براي اصحاب بي شمار خود با بياناتي رسا دلائل متقن به عبارات مختلف تعليم فرمود و اختلاف و شك و ترديد را به كلي ريشه كن فرمود در كتب اربعه متقدمين و كتب اربعه متأخرين احاديث بسيار در باب نفي جبر و تفويض جمع آوري شده و مرحوم عرب باقي كه از علماي متأخرين بوده رساله اي مشحون بر چهل حديث در اين باره جمع آوري كرده كه چون ما بحث در اين اصل علمي را به طريقيت تعليمي امام صادق شروع كرده ايم و نمي خواهيم مفصل بشود يكي چند از احاديث امام ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق را در رد شبهات هر دو دسته و سايرين نقل مي كنيم.

1- در تفسير آيه كريمه لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون

آيه 23 سوره انبياء

مي فرمايد خداوند مقام غير مسئول است كسي نيست كه از او سؤال كند چرا چنين كردي ولي بندگان مسئول و مؤاخذ و معاقب و مأمور باشند و از آنها در كارشان سؤال مي شود و همين قدر كه معلوم شد كار خدا با كار بنده شباهتي ندارد بنابراين نمي توان گفت مجبور محض يا مختار صرف است اگر انسان مجبور يا مختار بود نبايد از او سؤال شود - كار اجباري بازخواست ندارد.

2- در آيه 258 سوره بقره كه مي فرمايد الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات الخ مؤمنين را ولايت و كفالت خود و منافقين و كفار را به دوستي و پيروي شيطان منسوب فرموده و در حقيقت مدح مؤمن و ذم كافر است در حالي كه اگر بر ايمان و كفر اجبار داشتند مدح و ذم مورد نداشت.

3- در آيه 149 سوره انعام مي فرمايد سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا في شي ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتي ذاقو بأسنا

يعني زود است آنها كه بگويند خداوند شريك قرار داده و اگر مي خواست ما شريك قرار نمي داديم بر خداوند و پدران ما نيز شريك قرار نمي دادند و ما حرام نمي كرديم هيچ چيزي را كه خداوند حرام نكرده كه منظور كفار اين بود كه شرك ما و شريك قرار دادن پدران ما به خواست خداوند است و مجبوريم نه به اختيار آنگاه قرآن مي فرمايد تكذيب كردند اين نسبت دروغ را به خداوند خداوند كسي را مجبور نكرده و اگر مجبور بودند وعده عذاب آتش به آنها نمي داد تكذيب قرآن بهترين شاهد بطلان اين عقيده است.

همچنين آيات ديگر مانند قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما تركت آيه 102 سوره مؤمنون آيه الم تكن آياتي تتلي عليكم فكنتم بها تكذبون تا آخر آيه 108 سوره مومنون و آيه ي ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون تا آخر آيه 110 و بسياري از آيات ديگر كه در تفسير حضرت امام حسن عسكري عليه السلام وارد شده همه دليل بطلان جبر و فتويض است.

فرق در حال دعا بين برداشتن و برنداشتن دستها

سؤال كننده گفت: چه فرقي است بين اينكه دست خود را به طرف آسمان برداريد و بين اينكه پائين بگيريد (اگر خدا در جاي خاصي نيست)؟

امام صادق - عليه السلام - فرمودند: اين مطلب از نظر علم و احاطه و قدرت خدا يكسان است، ولي خداوند عزوجل بندگان و اوليائش را امر فرمود دستهاي خود را به طرف آسمان، و به سوي عرش بردارند چون آن را معدن روزي قرار داد.

و لذا ما آنچه را قرآن و روايات پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - ثابت نموده ثابت مي كنيم، زيرا پيامبر فرمودند: «دستهاي خود را به طرف خداوند بالا ببريد» و اين مطلبي است كه مورد اتفاق تمامي فرقه هاي امت است. (1) .

ص: 920


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 199.

فرقان و كتاب چيست؟

1- ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره معني فرمايش خدا: (الم - ألله لا اله الا هو الحي القيوم - إلي قوله - و أنزل الفرقان) (1) «الم، معبودي جز خداوند يگانه ي زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست...، و (نيز) كتابي كه حق را از باطل مشخص مي سازد، نازل كرد»؛ سؤال نمودم.

حضرت فرمود: فرقان؛ هر امر محكمي است. و كتاب تمامي قرآن است كه انبياء پيش از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - آن را تصديق نمودند. (2) .

2- ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرق بين قرآن و فرقان پرسيدم.

حضرت فرمود: قرآن تمامي اين كتاب شريف است و اخبار آنچه كه پيش آمد خواهد كرد.

و فرقان آن امري است كه به آن عمل مي شود، و هر محكمي فرقان است. (3) .

ص: 921


1- سوره ي آل عمران، آيات 1 - 4.
2- تفسير القمي: ص 87، بحارالأنوار: ج 89 ص 16 ح 13.
3- تفسير العياشي: ج 1 ص 9، بحارالأنوار: ج 89 ص 15 ح 11.

فرقه ناجيه

شگفت آور اين است كه اكثر اين فرق حديث نبوي را نقل نموده و اعتراف كرده و خود را ناجي و ديگران را هالك مي دانند ولي علم و منطق و استدلال اين حقيقت را نشان مي دهد كه ناجي آن دسته اي هستند كه مستقيم بدون شائبه از دست خاندان آل محمد (ع) كه مهبط وحي و نزول قرآن بوده و تمام آنها بر يك نهج دستور داده و عمل كرده و به يك روش پرورش نموده اند دين را اتخاذ نموده و عمل نمايند و بدون ترديد آن فرقه اماميه اثني عشريه مي باشند كه از نسل فاطمه زهرا منصوب و منصوص بوده و عين كلمات پيغمبر را تعليم داده اند و اهميت مكتب جعفري و عظمت امام جعفر صادق (ع) براي اين است كه با اين همه عقايد و افكار پريشان و ضال و مضل مبارزه نموده و همه را طرد و برطرف كرد با 175 مذهب متشتت و عقايد مختلف امام صادق عليه السلام به مبارزه علمي و استدلال و برهان برخواست و همه را منكوب و مغلوب فرمود تا شيعه اماميه و مذهب جعفري را به رشد علمي و عقلي معرفي كرد.

فرقه هاي شيعه

فرقه هاي شيعه فراوانند برخي از كتاب هاي مربوط به ملل و نحل آنها را به بيش از آنچه ما مي شناسيم شماره نموده و براي هر فرقه هاي بنيان گذاري معرفي كرده اند، مانند هشاميه كه آنها را به هشام بن حكم نسبت داده و زراريه كه آنها را به زرارة بن اعين منسوب نموده و شيطانيه آنها را به مؤمن طاق، يعني محمد بن نعمان احول، منسوب كرده و يونسيه منسوب به يونس بن عبدالرحمان، و غير اينها.

و لكن حق اين است كه ما شيعيان منسوب به اهل بيت عليهم السلام هستيم و اهل بيت خود داناتر به بيت نبوت هستند و ما از اين فرقه هايي كه ذكر شد هيچ نام و نشاني در تاريخ و سخنان معصومين عليهم السلام نديده ايم؛ و بدعت هايي كه به رهبران آنان نسبت داده مي شود نيز چنين است. اگر كسي به كتاب هاي حديث و رجال شيعه بنگرد مي يابد كه افرادي مثل هشام و زرارة و مؤمن طاق و يونس بن عبدالرحمان از خواص ائمه ي اهل بيت عليهم السلام و مورد اعتماد آنها بوده اند و آنان شيعيان خود را به آنان ارجاع مي داده اند و اگر اينها آرا و عقايدي مي داشتند كه مورد قبول نمي بود، ائمه عليهم السلام آنها را از خود دور مي نمودند و بر آنان خشم مي كردند.

و اگر كسي سخنان معصومين عليهم السلام را درباره ي اهل بدعت ببيند به خوي براي او روشن مي شود كه اين نسبت ها صحيح نيست و اين گونه افراد از چنين تهمت هايي به دورند. آري، ائمه عليهم السلام از افرادي مانند عبدالله بن سبا و مغيرة بن سعيد بيزار بوده و به آنان لعنت نموده اند، به علت اين كه مغيره مدعي اباطيل گرديد و به امام باقر عليه السلام تهمت زد. همان گونه كه امام صادق عليه السلام نيز از ابي الخطاب و پيروان او و از ابي الجارود بيزاري جست و درباره ي بني فضال نيز فرمود: «روايت هاي آنان را بگيريد، لكن نظرات و عقايدشان را كنار بريزيد» همان طور كه از حضرت بقية الله عليه السلام نيز نقل شده كه آن حضرت از عده اي كه بدعت در دين خدا وارد نموده بودند و خود را باب آن حضرت مي دانستند بيزاري جستند و موارد ديگري نيز از بيزاري جستند و موارد ديگري نيز از بيزاري ائمه اهل بيت عليهم السلام موجود است كه به همين اندازه اكتفا مي شود. (1) اگر افرادي مانند زراره و هشام و مؤمن طاق و... كه از خوبان اصحاب ائمه عليهم السلام بوده اند، داراي چنين نسبت هايي بودند بايد ائمه عليهم السلام از آنها نيز بيزاري مي جستند و به آنها لعنت مي كردند.

آري، شيعه فرقه هايي قبل از امام صادق عليه السلام و بعد از آن حضرت داشته كه امروز اثري از آنها نيست، جز سه فرقه: اماميه، زيديه، اسماعيليه.

1- اماميه: آنها كساني هستند كه معتقد به امامت دوازده امام هستند و امام دوازدهم عليه السلام را زنده مي دانند و منتظر ظهور آن حضرت مي باشند.

2- زيديه: و آنها كساني هستند كه پس از حضرت زين العابدين عليه السلام، زيد فرزند او را امام مي دانند و به طور كلي مي گويند: از فرزندان فاطمه عليها السلام هر كس قيام كند و شمشير به دست بگيرد و داراي خصلت هاي نيك باشد امام خواهد بود.

3- اسماعيليه: و آنها كساني هستند كه بعد از امام صادق عليه السلام امامت را حق فرزند او اسماعيل مي دانند، نه موسي بن جعفر و فرزندان او عليهم السلام.

اينها فرقه هايي هستند كه از فرق شيعه باقي مانده و در زمان ما شناخته شده هستند، و اما فرقه هاي از شيعه كه در گذشته وجود داشته اند را نوبختي در كتاب «فرق الشيعه» ذكر نموده است هر چند امروز از فرقه هاي شيعه جز سه فرقه ي ياد شده فرقه اي وجود ندارد.

ما ازميان فرقه هاي گذشته، فرقه هايي را كه در زمان امام صادق عليه السلام وجود داشته نام مي بريم؛ گر چه امروز اثري از آنان باقي نمانده باشد.

ص: 922


1- آنچه گفته شد در كتاب «غيبت» شيخ طوسي موجود است.

فروتني چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: كه فروتني و تواضع چيست؟

حضرت فرمود: اين است كه در مجلس به كمتر از موقعيت خود راضي شوي، و به هر كس برخوردي سلام كني، و مجادله را گرچه بر حق هم باشي ترك كني. (1) .

ص: 923


1- بحارالأنوار: ج 75 ص 277 ح 113.

فروختن اسلحه به دو گروه باطل

محمد بن قيس گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فروش سلاح به دو گروه باطلي كه در حال ستيز و جنگ با هم هستند سؤال كردم.

حضرت فرمود: وسائل دفاعي را به آنها بفروش مانند سپر، زره، كلاه، چكمه و شبيه آن. (1) .

ص: 924


1- بحارالأنوار: ج 75 ص 259 ح 147.

فروهشتن چشم از نامحرم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ كس با چيزي چون فروهشتن چشم (از نامحرم و گناه) خود را حفظ نكرد؛ زيرا چشم، خود را از نگاه به حرام هاي خدا باز نمي دارد مگر اين كه قبلا عظمت و جلال خداوند را در دل خويش مشاهده كند.

از اميرالمؤمنين علي عليه السلام سوال شد: براي فروهشتن چشم (از گناه) از چه وسيله اي مي توان كمك گرفت؟ حضرت فرمودند: با در نظر گرفتن قدرت خداوندي كه بر نهاني هاي تو آگاه است. (1) .

ص: 925


1- بحار: 104 / 41 / 52. 2030.

فضايل امام صادق

فضايل امام صادق بيش از آن است كه بتوان ذكر كرد. جمله اي از مالك بن انس امام مشهور اهل سنت است كه: «بهتر از جعفر بن محمد، هيچ چشمي نديده، هيچ گوشي نشنيده و در هيچ قلبي خطور نكرده است.» (1) از ابوحنيفه نيز اين جمله مشهور است كه گفت: «ما رأيت افقه من جعفر بن محمد»؛ (2) يعني: «از جعفر بن محمد، فقيه تر نديدم.» و اگر از زبان خود آن حضرت بشنويم، ضريس مي گويد: امام صادق در اين آيه ي شريفه ي: كل شي ء هالك الا وجهه؛ (3) يعني: «هر چيز فاني است، جز وجه خداي متعال.» فرمود: نحن الوجه الذي يوتي الله منه؛ يعني: «هر چيز فاني است، جز وجه خداي متعال.» فرمود: نحن الوجه الذي يوتي الله منه؛ يعني ماييم آيينه اي كه خداوند از آن آيينه شناخته مي شود. بنابراين امام صادق (ع) فرموده است كه او آيينه ي ذات حق تعالي است.

ص: 926


1- مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 234 از دلالات حنان.
2- مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 234 از دلالات حنان.
3- قصص / 88.

فضل ائمه بر سايرين

حضرت امام صادق عليه السلام از جد گراميش علي عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: خداوند جميل است و جمال و زيبايي را دوست دارد و همچنين دوست دارد كه اثر نعمتهاي خود را در مردم مشاهده نمايد.

محمد بن مسلم روايت مي كند كه روزي نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم ناگاه معلي بن خنيس به گريه افتاد. آن حضرت سبب گريه را سؤال نمود. گفت: اي مولاي من! جماعتي در بيرون بودند، چنين اظهار نمودند كه حضرت تو و آباء گرام و اولاد عظام تو با ايشان در فضل مساويند و شما مطلقا فضل بيشتري نسبت به آنان نداريد.

آن حضرت ساعتي ساكت شد، بعد از آن سر بر آورد و طبق خرما طلبيد. از آن خرماها يكي را برداشت و نصف گردانيد و آن خرما را تناول نمود و دانه اش را در زير خاك پنهان كرد. همان ساعت حقتعالي به بركت آن حضرت از آن دانه درختي رويانيد و آن درخت قدي بلند كشيد و بسر (1) بسيار بار آورد.

آن حضرت يكي از خرماها را به دست مبارك چيده و به دو نصف كرد و از ميان آن ورقي پيچيده بيرون آورد و آن بسر را در دهان مبارك خود گذاشت، ورق را به دست معلي ابن خنيس داد و فرمود: بخوان. معلي آن ورق را گشود، بر آن ورق نوشته بود، بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله محمد الرسول الله علي المرتضي و الحسن و الحسين عليهماالسلام و اسم يك يك از ائمه معصومين تا حضرت صاحب عليهم السلام بر آن نوشته بود.

ص: 927


1- خرماي نارس.

فضل الله بن روزبهان خنجي اصفهاني

خنجي اصفهاني (م 927) در شرح صلوات بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مي نويسد:

«اللهم صل و سلم علي الإمام السادس، المقرب السابق؛ المؤدب الموافق و المغيث للملهوفين عند الطوارق، الملتجي بحرز الله عند نزول كل طارق».

«بار خدايا درود و صلوات فرست بر امام ششم. نزديك گردانيده شده به حضرت حق تعالي و پيشي گيرنده در اعمال نيك (و اين اشاره بر اين كه آن حضرت از مقربان حق تعالي و از سابقان است) او تربيت شده به آداب الهي است و آن حضرت فريادرس و ياري كننده ي ضعيفان و ناتوانان به هنگام نزول حوادث و بليات است (و اين اشاره است به رحم و عطوفت آن حضرت بر عاجزان چنانچه روايت كرده اند كه هر كس را حادثه يا فقري در مدينه پيش آمدي، پناه به جوار لطف و احسان آن حضرت نمودي و از خوان كردم آن حضرت بهره ي وافي يافتي، چنانچه شيوه ي كريمه ي اهل بيت عليهم السلام) بوده. پناه جوينده به حرز و حفظ اللهي به هنگام فرود آمدن هر بلا. (و اين اشاره است به اين كه ابوجعفر دوانيقي قصد آن حضرت كرد و او پناه به حرز الهي برد و بر آن دشمن غدار غالب و فائق آمد) و حرز مشهور آن حضرت كه به «حرز امام جعفر صادق عليه السلام» معروف است، اول آن اين است: «ماشاءالله توجها الي الله، ما شاءالله تقربا الي الله ما شاءالله تلطفا الي الله ما شاءالله لا حول و لا قوة الا بالله...».

«ابن روزبهان» بعد از نقل اين فقره از آن حرز، مي نويسد:

«و بحمدالله تعالي اين فقير ضعيف آن را ياد دارم و از اوراد فقير است كه سالهاست بدان مواظبت مي نمايم و تمام عمر در پناه آن حرز بحمدالله و حوله و قوته از شر اعداء مصون و محروسم».

«الذي بين الحق و الباطل فارق؛ حجةالله القائمة علي كل زنديق و منافق؛ المعتصم بحول الله و قوته في قتل كل خارجي مارق؛ المطلع علي اسرار الغيوب بتعليم الله الخالق؛ العطوف علي كل محبوب مصادق أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق السيد الزكي الصالح؛ صاحب السمع السميع من الله البديع المقبور مع أبويه و عمه بالبقيع».

«آن حضرت جدا كننده ي حق از باطل است. او حجت خدا و برهان حق تعالي است كه بر هر ملحد و منافق قائم شده است. آن حضرت چنگ زننده به حول و قوه ي الهي در كشتن هر خارجي كه از دين بيرون رفته.

(و اين اشاره است بدانچه روايت كرده اند كه نوبتي يكي از خوارج نزد «مهدي عباسي» غيبت آن حضرت كرد و با مهدي گفت كه جعفر بن محمد داعيه ي خروج دارد، نامه ها به اهل كوفه نوشته و با او بيعت كرده اند، مهدي گفت: تو در مقابل او اين سخن مي گوئي؟ گفت: بلي؛ و سوگند بر آن مي خورم. «مهدي عباسي» امام را حاضر گردانيد و آن خارجي را در مقابل آورد و خارجي در حضور امام آن تهمت را تكرار كرد. امام به او فرمود: سوگند مي خوري كه اين سخن راست است؟ خارجي گفت: بلي؛! امام فرمود: بدان نوع كه من سوگند مي دهم تو را، سوگند ياد كن. فرمود: بگو از حول و قوه ي حضرت حق سبحانه و تعالي بيرون آمدم و به حول و قوت خود رفتم اگر اين سخن كه مي گويم دروغ است، آن خارجي به همين عبارت سوگند ياد كرد في الحال بيفتاد و به دروخ رفت. «مهدي» دستور داد از پاي مردار آن خارجي بكشيدند و بيرون بردند و از امام عذرخواهي كرد و او را روانه گردانيد و چنين اثري غريب و كرامتي عجيب از آن حضرت ظاهر شد).

آن حضرت بر اسرار غيبي به تعليم خداوند آگاه است.

(و اين اشاره است به اطلاع آن حضرت بر اسرار غيبي كه ائمه ي هدي عليهم السلام هم به الهام و تعليم الهي اين علم را داشته اند چنانچه روايت كرده اند كه يكي از محبان امام جعفر صادق عليه السلام گفت: من در بغداد بودم و «منصور» خليفه ي عباسي قصد كرده بود كه به حج برود. من به مكه آمدم به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه منصور امسال قصد حج دارد آن حضرت فرمود: منصور كعبه را نمي بيند، چون موسم حج شد، منصور به عزم حج از بغداد بيرون آمد. من به امام جريان را عرض كردم فرمود: منصور كعبه را نمي بيند. چون به مدينه رسيد، رفتم و ديگر بار تكرار كردم، همان سخن فرمود. چون از مدينه متوجه مكه شد، و نزديك مكه رسيد، مرا شكي پيدا شد چون به محل چاه ميمون رسيد كه از آنجا تا مكه يك دو فرسخ است، شب در آنجا وفات كرد، صبح با عده اي به استقبال منصور رفتم و من درباره ي امام به ترديد افتاده بودم. عده اي آمدند و خبر دادند كه منصور ديشب فوت كرد. من بازگشتم و آن خبر را به اطلاع امام رساندم و درخواست كردم كه براي من استغفار كند چون آن حضرت بر دسوتان خود رؤف و مهربان بود جهت من استغفار نمود).

آن حضرت به غايت مهربان بود بر هر دوستي كه مصادقت آن حضرت اختيار كرده بود.

(و اين اشاره است بدانچه روايت كرده اند كه آن حضرت شمل شيعه ي اهل بيت عليهم السلام را جمع فرمود و جهت ايشان مجلس درس دائر نمود و قبل از آن حضرت هرگز جماعت مواليان اهل بيت چنان نبوده اند كه در زمان آن حضرت ايشان را جميعت بوده).

كنيت آن حضرت «ابوعبدالله» است. و او از طرف خداوند صاحب گوش شنونده است.

و سرانجام در مدينه ي منوره به درود حيات گفت و در قبرستان بقيع در كنار قبر عم بزرگوارش امام حسن عليه السلام و جد و پدرش مدفون گرديد و تمامي در يك قبه مدفونند.

اللهم صل علي سيدنا محمد و آل سيدنا محمد سيما الإمام السادس جعفر الصادق عليه السلام (1) .

ص: 928


1- وسيلة الخادم الي المخدوم، در شرح صلوات جهارده معصوم از 195 تا 204.

فضيل

فضيل نيز از غلامان امام صادق عليه السلام و از اصحاب آن حضرت نيز شمرده شده است. نام او در اسناد صدوق در «باب نوادر وصايا» آمده است؛ ولي بيش از اين چيزي درباره ي او گفته نشده است.

فضيلت انفاق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه هر كس يكي از آنها را به درگاه خداوند برد خدا بهشت را بر او واجب مي گرداند: انفاق در حال تنگدستي، خوشروئي با همه مردم و انصاف نشان دادن از خود. (1) .

ص: 929


1- كافي: 2 / 103 / 2، همان، همان، 20662.

فضيلت پيامبر اسلام بر پيامبران ديگر

ابوخنيس كوفي مي گويد: من وارد مجلس امام صادق عليه السلام شدم. پس ديدم عده اي از نصاري نزد آن حضرت نشسته اند و مي گويند: مقام موسي و عيسي و محمد (عليهم السلام) يكسان است؛ زيرا همه ي آنها صاحب شريعت و كتاب بوده اند. امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت محمد صلي الله عليه و آله از موسي و عيسي اعلم و افضل است و خداوند به او دانشي عطا نموده، كه به ديگران چنين دانشي را عطا نكرده ست. آنها گفتند: آيا آيه اي در اين زمينه در قرآن وجود دارد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: آري درباره ي موسي عليه السلام آيه ي شريفه ي: (و كتبنا له في الألواح من كل شي ء) (1) يعني «ما براي موسي در الواح تورات از هر چيزي مقداري نوشتيم.» و درباره ي عيسي عليه السلام آيه ي شريفه ي: (و ليبين لكم بعض الذي تختلفون فيه) (2) يعني «عيسي براي شما بخشي از آنچه در آن اختلاف داريد را بيان خواهد نمود» و لكن درباره ي سيد مصطفي صلي الله عليه و آله مي فرمايد: (جئنا بك شهيدا علي هؤلاء و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء) (3) يعني «روز قيامت ما تو را شاهد بر اين پيامبران قرار خواهيم داد و بر تو كتابي فرستاديم كه بيان كننده ي همه ي چيزهاست.» و مي فرمايد: (ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و أحاط بما لديهم و أحصي كل شي ء عددا) (4) يعني «تا خداوند بداند كه پيامبران رسالت هاي پروردگار خويش را ابلاغ نموده و او به همه چيز آنان احاطه دارد و همه چيز را [در اين كتاب] جمع آوري نموده.»

سپس فرمود: به خدا سوگند! پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اعلم از موسي و عيسي عليهم السلام مي باشد و اگر موسي و عيسي عليهماالسلام از من چنين سؤالي مي پرسيدند و يا من از ايشان سؤال مي پرسيدم؛ حقا پاسخي جز اين وجود نداشت. (5) .

نگارنده گويد: با توجه به اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام، باب مدينه ي علم رسول الله صلي الله عليه و آله مي باشد؛ و اولاد آن حضرت نيز، وارثين علم اويند. ائمه ي اطهار از لحاظ علم و تقوي از همه ي مردم و حتي از پيامبران نيز برتر خواهند بود.

ص: 930


1- اعراف / 145.
2- زخرف / 63.
3- نحل / 89.
4- جن / 28.
5- بحارالانوار ج 10 / 207.

فضيلت حضرت بر ديگران

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي كه امر دنيايت خوب شد به شكر اين نعمت به دينت بپرداز و در اين امر دين اهتمام به خرج بده.

و محمد بن مسلم گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، معلي بن خنيس گريان وارد شد. حضرت فرمود: چرا گريه مي كني؟ گفت: جمعي بر در خانه هستند و گمان مي كنند كه شما فضيلتي بر آنها نداريد و شما و آنها برابريد، حضرت ساكت شد. سپس طبق خرمايي خواست و دانه اي از آن برداشت، دو نيمه كرد، خرما را خورد و هسته اش را كاشت. خدا آن هسته ي خرما را روياند و همان دم خرمايي نيم رس داد؛ دانه اي از آن را چيد و دو نصف كرد و خورد و ورقه اي از آن بيرون آورد و به معلي داد و فرمود: بخوان. معلي ديد در آن نوشته: معبودي جز خدا نيست. محمد پيامبر خدا است. علي مرتضي؛ حسن؛ حسين؛ و علي بن الحسين؛ و يك يك ائمه را شمرد تا به حضرت عسكري و فرزندش رسيد.

فضيلت روزه روز عرفه چيست؟

حسين بن ابوغندر از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - راجع به روزه ي روز عرفه سؤال كردم.

حضرت فرمود: عيدي است از اعياد مسلمين، و روز دعا و مسألت است. (1) .

ص: 931


1- امالي الطوسي: ج 2 ص 279، بحارالأنوار: ج 94 ص 124 ح 6.

فضيلت ميهمان بر ميزبان

محمد بن قيس حكايت كند:

روزي در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهي از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم: سوگند به خدا، من شب ها شام نمي خورم، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مي كنم و مي آيند در منزل ما غذا مي خورند.

امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتي است، كه تو بر آن ها داري.

اظهار داشتم: فدايت شوم، چنين چيزي چطور ممكن است؟!

در حالي كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مي دهم؛ و پذيرائي و انفاق مي نمايم!!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامي كه آن ها بر تو وارد مي شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزي فراوان ميهمان تو مي گردند و زماني كه خواستند بيرون بروند، براي تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت.(1) .

ص: 932


1- محجّة البيضاء: ج 3، ص 33.

فطرت انساني

فطرت بشر، پاك و بي آلايش است. منتها نگهداري فطرت اوليه كار آساني نيست. البته انسان مي تواند هنگامي كه وارد زندگي شد و به راههاي مختلف رسيد، اين طهارت و پاكي را حفظ كند و راهي را انتخاب كند كه راه سلامت است و در صورتي كه به سوء اختيار، راه خطا در پيش گيرد، تقصير از خود اوست و با اصل خلقت او ارتباط ندارد.

بني الانسان علي خصال، فمهما بني عليه فانه لا يبني علي الخيانة و الكذب. (1) .

نهاد بشر بر چند خصلت آفريده شده و بر هر چه آفريده شده باشد، بر خيانت و دروغ آفريده نشده است .

ص: 933


1- بحار. ج 75، ص 203.

فطرتي كه انسان بر آن آفريده شده چيست؟

زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني - فطرت در فرمايش خدا: (فطرت الله التي فطر الناس عليها) (1) «فطرتي كه خدا انسانها را بر آن آفريده » پرسيدم.

حضرت فرمودند: همه را بر توحيد و اعتقاد به يكتائي آفريد.

- مقصود حديث اين است: يكتاگرائي، و اعتقاد به خداي واحد در وجود هر انساني نهاده شده است. (2) .

2- علاء بن فضيل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني قول خداي عزوجل: «فطرتي كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده» سؤال كردم.

فرمود: يعني آنان را بر توحيد آفريد. (3) .

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل:

(فطرت الله التي فطر الناس عليها) «اين فطرتي است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده»؛ سؤال كردم كه آن فطرت چيست؟

حضرت فرمودند: آن اسلام است كه خداوند آنان را بر آن آفريد، آنگاه كه از آنان بر توحيدش پيمان گرفت. (4) .

ص: 934


1- سوره ي روم آيه ي 30.
2- بحارالانوار: ج 3 ص 278 ح 8.
3- كتاب التوحيد: 341، بحارالأنوار: ج 64 ص 132 ح 3.
4- الكافي ج 2 ص 12، بحارالأنوار، ج 62 ص 135 ح 6.

فقط اجازه رفتن مي خواهم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس فردايش از امروزش بدتر باشد فريب خورده به حساب مي آيد، يعني فريب هواهاي نفساني و دنيا را خورده است.

و از معاوية بن عمار؛ و علا بن سيابه؛ و ظريف بن ناصح نقل مي كند كه: چون منصور كسي را فرستاد كه حضرت صادق عليه السلام را حاضر كند، آن حضرت دست بلند كرد و گفت: خدايا! تو آن دو پسر را (كه خداوند در سوره ي كهف نقل مي كند) براي شايستگي پدر و مادرشان حفظ كردي؛ تا آن جا كه گفت: هنگامي كه ربيع جلوي خانه ي منصور با آن حضرت مواجه شد، گفت: اي ابوعبدالله (كنيه حضرت صادق عليه السلام است) چقدر دل منصور از شما پر است؟! شنيدم كه مي گفت: به خدا! كليه ي نخل هاي آنها را قطع مي كنم؛ و كليه ي اموالشان را غارت مي كنم و همه ي فرزندانشان را اسير مي كنم؛ پس آن حضرت آهسته چيزي گفت و لبهاي مبارك خود را حركت داد. هنگامي كه وارد شد، سلام كرد و نشست؛ منصور جواب داد و گفت: به خدا! تصميم گرفتم كه كليه ي نخل هاي شما را ببرم و همه ي اموالتان را بگيرم؛ تا آن جا كه گفت: اينك هر حاجتي داري بيان كن؛ فرمود: فقط اجازه ي رفتن مي خواهم. گفت: اختيار با شماست، پس حضرت به منزل بازگشت.

فقهاي حوزه درس صادق (ع)

فقه جعفري كه احكام و قوانين اسلام است و بيان صريح ائمه اطهار اهل بيت رسالت مي باشد به وسيله حضرت امام جعفر صادق عليه السلام تدريس و تعليم و تشريح گرديد و فقهاي معروف حوزه درس آن حضرت عبارت است از مالك و ابوحنيفه، سفيانين، ايوب و غيره كه ابن ابي الحديد در باب فقه مذاهب اربعه شرح آن را داده است. (1) .

شكي نيست كه فقه (قانون اجتماع) نظام عالم بشريت و ناموس اجتماع است و اين علم را حضرت صادق مشروحا تعليم فرموده و در سطح فرهنگ و معارف بشري قانوني براي حفظ نظام اجتماع از فقه جعفري استوارتر و جامعتر نيست.

امام جعفر صادق عليه السلام مي فرمايد مقام شيعيان ما را از فقه آنها دريابيد كه افق انديشه و فكرشان تا كجا توسعه يافته.

اعرفوا منزل شيعتنا بقدر ما يحسنون من رواياتهم عنافا نالا نعد الفقيه منهم فقيها حتي يرون محدثا (2) .

و درباره روايت و فضيلت آن مي فرمايد:

الرواية للحديث المتفقه في الدين افضل من الف عابد لا فقه له و لا رواية .

ص: 935


1- شرح نهج البلاغه ص 6 ج 1.
2- بحارالانوار ص 89 ج 1 - حيات الصادق 4 ع ص 161 ج 1.

فوائد ذكر

جميل بن دراج (1) در صحيح خود از حضرت امام صادق عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه در شب معراج عده اي از ملائك را ديدم كه مشغول ساختن خانه هاي مجللي از خشت هاي طلا و نقره اند. گاهي كار مي كنند و گاهي دست نگه مي دارند. از آنها پرسيدم: چرا دست از كار مي كشيد؟ گفتند: منتظر مصالح مي مانيم. پرسيدم: مصالحي كه با آنها اين قصرها را مي سازيد چيست؟ گفتند: ذكر «سبحان الله، الحمدلله، لا اله الا الله و الله اكبر». و اين خانه ها براي كساني ساخته مي شود كه اين ذكرها را مي گويند. وقتي مصالح نمي رسد، ما دست نگه مي داريم و منتظر مي مانيم تا دوباره مصالح به ما برسد.

حضرت امام صادق عليه السلام به شيعيان امر مي كنند كه در ذكر گفتن اكثار كنند و بسيار ذكر بگويند.

حكايت :

پيروان برخي از اديان تحريف شده گفته اند: خدا پسر دارد! زن دارد! بر الاغ سوار مي شود! و.... سبحان الله يعني اين كه خدا منزه است از اين نسبت هاي ناشايست كه بدو مي بندند.

نقل شده است كه ابن جوزي روي منبر گفته است: اسئلوني عن الله ما خلا الذكر و اللحية، يعني غير از آلت تناسلي و ريش از ديگر اعضاي خداوند هر چه مي خواهيد از من بپرسيد، از چشم خدا، از پاي خدا، از دندان خدا، از بيني خدا و...، فقط اين دو را بلد نيستم. واقعا اين ياوه گويي ها و ادعاها، علاوه بر اسائه ادب حاكي از بي عقلي نيز هست و خداوند از اين نسبت ها منزه است. قدوس، يعني خدا از همه ي پليدي ها دور است. ذكر خدا بر قيمت انسان ها مي افزايد.

ذكر خدا و اكثار نيز دو نوع است، يك نوع آن در تزكيه نفس مدخليت دارد و روح عدالت را در انسان زنده مي كند كه در اين صورت واجب عيني است؛ زيرا افراد بايد سعي كنند دل خود را هميشه آماده پذيرش حق كنند. اما گاهي انسان به عنوان يك كار مستحبي مي خواهد ذكر بگويد كه اين كار بسيار پسنديده و لازم است.

ناگفته نماند ذكر گفتن، اگر با كار مهم تري تداخل و تزاحم نداشته باشد خوب است؛ چرا كه بعضي از كارها مانند كسب علم، از ذكر گفتن فضيلت بيشتري دارند. اباصلت از امام رضا عليه السلام نقل كرده است كه بهترين اعمال ياد گرفتن علوم ما و آموختن آن به ديگران است. بنابراين اگر امر بين طلب علم و ذكر گفتن دائر شد، مسلما طلب علم مقدم است. گاهي اوقات طلب رزق و روزي نيز از ذكر و عبادت اهميت بيشتري دارد. در روايات آمده است كه امام صادق عليه السلام احوال كسي را پرسيدند و فرمودند: فلاني كجاست؟ گفتند: وضع كاسبي اش خوب شده و احتياج ندارد خودش در مغازه بايستد، شاگردي در مغازه گذاشته و خودش صبح تا شب در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز مي خواند. امام صادق عليه السلام فرمودند: به او بگوييد سر كسب و كارش برگردد و كاسبي كند. اگر خودش احتياج ندارد با اموال خود صله رحم كند و به فقيران كمك كند و اين كار بهتر است. اين در حالي است كه در روايات آمده است: «با فضيلت ترين مكان ها براي نماز خواندن مسجد الحرام و مسجد النبي است». غرض اين كه انسان نبايد براي رسيدن به مستحبات، واجبات و كارهاي مهم تر را از دست بدهد.

ص: 936


1- ابوعلي جميل بن دراج بن عبدالله نخعي از محدثين ثقه اماميه و از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بوده و از آن بزرگواران بدون واسطه روايت مي كرده است. كتابي نيز دارد كه ظاهرا يكي از اصول اربعمأة است. وي در عهد امام رضا عليه السلام وفات يافت (ريحانة الادب، ج 7، ص 516).

فيض بن مختار جعفي كوفي

از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم عليهم السلام است. او ثقه و مورد اعتماد ائمه (ع) بوده (1) ، و شيخ مفيد (ره) او را از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام و خواص او شمرده، و از ثقات فقهاي صالحين مي داند. (2) .

او همان است كه روايت معروف، از امام صادق (ع)، كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) است را نقل كرده:

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از كتاب غيبت نعماني، از فيض بن مختار، روايت كرده كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق (ع)، راجع به مسئله اي، سؤال كردم. حضرت سؤال مرا جواب فرمود. اسماعيل، فرزند حضرت، از جواب امام، اظهار شگفتي نموده، عرض كرد: «يا ابتاه لم يحفظ»،اي پدر، هيچ گاه چنين سخني از شما نشنيده ام! حضرت فرمود: اي پسرك من! به همين جهت است كه پيوسته به تو سفارش مي كنم كه از من مفارقت نكني و غافل از خدمت و محضر من نشوي؛ و چون تو عالم به مسائل نيستي همواره به تو گفته ام كه با من باشي تا از علوم من بهره مند شوي.

اسماعيل برخاست و رفت. من خدمت حضرت عرض كردم: فدايت شوم، چه شده كه اسماعيل ملازم خدمت شما نمي شود، تا چون شما درگذري، امور (امامت) را مفوض به او فرمايي، چنان كه امور بعد از پدرت به شما مفوض شد. حضرت فرمود: اي فيض! اسماعيل نسبت به من، مانند من نسبت به پدرم نيست. عرض كردم: فدايت شوم، بي شك و شبهه، چون شما درگذري، مردم بر او وارد شوند؛ و اگر واقع شود آن چه ما از آن مي ترسيم، و سؤال مي كنم از خدا عافيت را در آن، پس ما به جانب كه بايد برويم؟

حضرت سكوت فرمود. من برخاستم و زانوي آن بزرگوار را بوسيدم، و عرض كردم: رحم كن بر پيري من، «فانما هي النار»، اگر بعد از شما ندانيم كه بايد به چه كسي توسل جوييم، جاي ما در آتش خواهد بود (يا آنكه ندانستن ما، خليفه بعد از شما را، آتشي است سوزان) به درستي كه من، به خدا سوگند، اگر مي دانستم پيش از شما خواهم مرد هيچ باكي نداشتم، و ليكن مي ترسم از اينكه بعد از شما در دنيا زنده بمانم.

حضرت به من فرمود: به جاي خود بنشين. بعد از آن برخاست و پرده اي را كه در كنار اتاق آويخته بود بالا زد و پشت پرده رفت، و پس از چند لحظه مرا صدا زد و فرمود: داخل شو. چون من به آن محل وارد شدم، ديدم آن جا مسجد آن حضرت است. حضرت در آن جا نماز خواند، آن گاه منحرف از قبله نشست؛ من نيز در مقابل آن حضرت قرار گرفتم كه ناگاه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شد، و در آن وقت به سن پنج سالگي بود، و در دست خود تازيانه اي داشت. امام صادق (ع) او را بر روي زانوي خود نشانيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت باد، اين تازيانه چيست در دستت؟ گفت: به برادرم علي گذشتم اين را به دست داشت، و بهيمه اي را مي زد، كه از دست او گرفتم.

آن گاه حضرت فرمود: اي فيض! همان صحف ابراهيم و موسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد، آن حضرت آن را به علي (ع) سپرد و او را بر آن امين دانست، و بعد از آن، امين ساخت علي (ع) بر آن، حسن (ع) را، و بعد از آن حسن (ع)، ايمن قرار داد بر آن، حسين (ع) را، و سپس امين قرار داد حسين (ع)، بر آنها، علي بن الحسين (ع) را، و بعد از آن، امين گردانيد علي بن الحسين (ع) محمد بن علي (ع) را، و امين گردانيد مرا بر آن ها پدرم و آن ها اكنون در نزد من است، و من امين دانستم بر آن ها پسرم را، با كمي سنش، و اينك نزد اوست.

فيض گويد: مراد آن حضرت را دانستم، ليكن گفت: فدايت شوم، بياني زياده بر اين مي خواهم. فرمود: اي فيض! پدرم هر گاه مي خواست كه دعايش مستجاب شود، مرا در طرف راست خود مي نشانيد و دعا مي كرد و من آمين مي گفتم، پس دعاي او مستجاب مي گشت، و من نيز با اين پسر چنين هستم؛ و ديروز هم تو را در موقف به خير ياد كرديم. من از شوق گريستم و گفتم: سيد من! زيادتر كن بيان را. فرمود: هر گاه پدرم به سفر مي رفت من نيز با او بودم: موقعي كه بر روي راحله خود مي خواست بخوابد، من راحله خود را نزديك راحله او مي بردم و بازوي خود را بالش او قرار مي دادم، يك ميل و دو ميل راه، تا از خواب برمي خاست، و اين پسر نيز با من چنين مي نمايد. عرض كردم: فدايت شوم، بيشتر بفرماييد، فرمود: من مي يابم از اين پسر آن چه را كه يعقوب از يوسف يافت. گفتم: اي سيد من! زياده بر اين بفرما. فرمود: اين همان است كه از آن سؤال نمودي، اقرار كن به حق او. من برخاستم و سرمباركش را بوسيدم و براي او دعا كردم.

سپس فيض اجازه خواست كه به بعضي، مطلب را اظهار كند، حضرت فرمود: با اهل و اولاد و رفقايت بگو. فيض در آن سفر با عايله رفته بود، چون به آنان اطلاع داد، همگي شكر و حمد خداي را به جا آوردند.

يكي از رفقاي فيض، يونس بن ظبيان بود. چون به يونس خبر داد، او گفت: بايد خودم از آن حضرت بلاواسطه بشنوم. و او مردي عجول بود. پس به سوي خانه حضرت روانه شد، فيض هم به دنبالش رفت. همين كه به در خانه آن جناب رسيد، صداي حضرت بلند شد كه امر چنان است كه فيض به تو گفته، سكوت نما و قبول كن. يونس عرض كرد: شنيدم و اطاعت كردم.

فيض گويد: بعد از آن، چون داخل شدم بر امام صادق (ع) به من فرمود: فيض! با يونس مدارا كن (يا مرافقت كن). عرض كردم: چنان مي كنم. (3) .

ص: 937


1- رجال نجاشي، ص 220.
2- ارشاد، مفيد، باب نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.
3- بحارالانوار، ج 47، ص 261 - 259 - بحراللئالي، ص 291 - 288 - در كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 33، اين روايت با اختلافي آمده است.

ق

قلم چيست؟

1- يحيي بن ابوالعلاء رازي گويد: مردي بر حضرت صادق - عليه السلام - وارد شد و عرض كرد: فدايت شوم؛ خبر ده مرا از معني فرمايش خداي عزوجل: (ن - و القلم و ما يسطرون) (1) «ن، سوگند به قلم و آنچه مي نويسند».

و خبر ده مرا از معني فرمايش خداي عزوجل به ابليس: (فانك من المنظرين - إلي يوم الوقت المعلوم) (2) «همانا تو از مهلت يافتگاني (اما نه تا روز رستاخيز، بلكه) تا روز و وقت معيني».

و خبر ده مرا از اين خانه (كعبه) چگونه بر مردم واجب شد زيارت آن.

حضرت صادق - عليه السلام - به او نگاهي كرد و فرمود: چنين سؤالي پيش از تو كسي از من ننمود.

خداوند عزوجل هنگامي كه به فرشتگان فرمود: (اني جاعل في الأرض خليفة) (3) «همانا من در روي زمين جانشيني - نماينده اي - قرار خواهم داد.» فرشتگان از اين خبر ضجه و ناله كردند، و عرض كردند: پروردگارا! اگر حتما خليفه اي در زمين قرار خواهي داد پس از ميان ما قرار بده تا مطابق فرمان تو در ميان مخلوقاتت عمل كند.

خدا در پاسخ آنان فرمود: (اني أعلم ما لا تعلمون) (4) «همانا من حقايقي را مي دانم كه شما نمي دانيد».

فرشتگان خيال كردند كه اين سخن كه خدا فرمود از روي غضب بود، لذا به عرش پناه بردند و دور او طواف كردند، و لذا خداوند عزوجل امر فرمود براي آنها خانه اي از مرمر كه سقف آن از ياقوت سرخ بود، و ستونهاي آن از زبرجد ساختند كه در آن هر روز هفتاد هزار فرشته وارد مي شود كه ديگر - پس از آن - تا روز معلوم داخل نمي شوند.

سپس حضرت فرمود: و روز معلوم؛ روزي است كه در صور يك نفخه دميده مي شود، و ابليس ميان دميدن اولي و دميدن دومي مي ميرد.

و اما «نون» پس نهري است در بهشت كه از يخ سفيدتر، و از عسل شيرين تر است خدا به آن فرمود: مداد (جوهر) باش، مداد شده.

سپس درختي را گرفت و آن را با دست خود نشانيد.

سپس حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: مرادم از دست؛ قدرت است، نه آنچه مشبهه مي گويند و معتقدند، سپس فرمود: قلم باش.

سپس به آن فرمود: بنويس.

عرض كرد: پروردگارا؛ چه بنويسم؟

حضرت فرمود: آنچه تا روز قيامت واقع مي شود.

و آن چنين كرد، سپس روي آن مهر زد.

سپس فرمود: تا روز معلوم (قيامت) سخن مگو. (5) .

2- سفيان ثوري گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني (ن) «ن» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آن نهري است در بهشت كه خداوند عزوجل به آن فرمود: جامد شو، پس او جامد گرديد و مداد شد.

سپس خداي عزوجل به قلم فرمود: بنويس، قلم در لوح محفوظ نوشت آنچه واقع شد و آنچه تا روز قيامت واقع مي شود.

پس مداد؛ مدادي است از نور، و قلم؛ قلمي است از نور، و لوح؛ لوحي است از نور.

سفيان گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند پيامبر؛ براي ما امر لوح و قلم و مداد را به بياني كامل؛ بيان كن، و مرا از علمي كه به تو تعليم نمود تعليم نما.

حضرت فرمود: اي پسر سعيد؛ اگر نه اينكه تو اهل پاسخ و جواب بودي هرگز به تو پاسخ نمي دادم.

نون فرشته اي است كه به قلم منتقل مي كند، و قلم به لوح منتقل مي نمايد، و آن فرشته اي است، و لوح به جبرئيل، و جبرئيل به انبياء و فرستادگان الهي منتقل مي كنند.

راوي گويد: سپس حضرت فرمود: اي سفيان، برخيز؛ زيرا من مطمئن نيستم كه آسيبي به تو نرسد. (6) .

3- عبدالرحيم قصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني (ن - و القلم) «ن، سوگند به قلم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: خداوند قلم را از درختي در بهشت آفريد كه نامش «خلد» است، سپس به نهري از بهشت فرمود: مداد باش، آن نهر منجمد شد، و از يخ سفيدتر، و از عسل شيرين تر بود.

سپس به قلم فرمود: بنويس، عرض كرد: پروردگارا؛ چه بنويسم؟

فرمود: بنويس آنچه واقع شد و آنچه تا روز قيامت واقع مي شود.

پس قلم نوشت در برگه اي كه از نقره سفيدتر، و از ياقوت شفاف تر است، سپس آن را پيچيد و در ركن عرش قرار داد.

سپس بر دهان قلم مهر زد، و پس از آن سخني نگفت، و هرگز سخن نخواهد گفت.

و آن كتاب؛ كتاب مستوري كه از آن همه چيز نسخ مي شود.

مگر شما عرب زبان نيستيد؟ چگونه معني كلام را نمي شناسيد، در حالي كه به همديگر مي گوييد آن كتاب را نسخ (و استنساخ) كن؟!

مگر نه اينكه استنساخ مي شود كتابي از كتاب مادر ديگري، و اين است معني فرمايش خدا: (انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون) (7) «ما آنچه را انجام مي داديد مي نوشتيم!» (8) .

ص: 938


1- سوره ي قلم آيه ي 1.
2- سوره ي حجر آيه ي 37 و 38.
3- سوره ي بقره آيه ي 30.
4- سوره ي بقره آيه ي 30.
5- بحارالأنوار: ج 11 ص 108 ح 17.
6- معاني الاخبار: ص 23، بحارالأنوار: ج 54 ص 368 ح 5.
7- سوره ي جاثيه آيه 29.
8- تفسير القمي: 960، بحارالأنوار: ج 54 ص 365 ح 3.

قدرت ابليس و تسلط او تا چه حدي است؟

مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛

ابليس چقدر قدرت دارد؟

حضرت فرمود: همين قدر كه در سينه انسانها وسوسه كند.

عرض كردم: ملك الموت چه قدر قدرت دارد؟

فرمود: همين قدر كه جان انسانها را بگيرد.

عرض كردم: آيا آن دو بر هر كس كه شرق و غرب است مسلط هستند؟

فرمود: بله.

عرض كردم: شما چقدر تسلط داريد؟

حضرت فرمود: مي دانم آنچه در شرق و در غرب هست، و آنچه در آسمانها و زمين، و آنچه در دريا و خشكي، و عدد آنچه در آنها است، و چنين چيزي نه براي ابليس است و نه براي ملك الموت. (1) .

ص: 939


1- بحارالأنوار: ج 60 ص 275 ح 63.

قصر و اژدها در ميان دريا

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خشم، كليد تمام بديها و شرور است.

روايت شده است كه منصور دوانيقي شبي به پسر خود گفت: برو جعفر را بياور تا او را بكشم. وزير منصور گفت: كسي كه در گوشه اي نشسته باشد عزلت گرفته و به عبادت حق مشغول شده و دست از ملك تو كوتاه كرده باشد، كشتن او چه حاصلي دارد و هر چه گفت، سودي نداشت.

ناچار كسي را به دنبال حضرت فرستاد. منصور به غلامان گفت: وقتي كه او آمد و من با او مشغول صحبت شدم و عمامه از سر برداشتم شما همان موقع او را بكشيد. پس چون حضرت داخل مجلس شد، منصور از تخت پايين پريد و پيش پاي او دويد و آن حضرت را در صدر مجلس نشانيد. و خود به رسم ادب زانو زد و گفت: اي مولاي من! چرا زحمت كشيديد.

حضرت فرمود: تو مرا طلبيدي. منصور گفت: امروز هر چه شما بفرمائيد من اطاعت مي كنم. حضرت فرمود: مي خواهم كه ديگر مرا نخواني. منصور گفت: سميع و مطيعم. غلامان و وزير منصور بسيار تعجب كردند. چون امام جعفرصادق عليه السلام از آن مجلس بيرون رفت. منصور از شدت خوف و ترس و اضطرابي كه بر وجود او چيره شده بود، لحاف روي سر كشيد و بيهوش افتاد و تا نصف شب به هوش نيامد. چون به هوش آمد وزير از اضطراب او سؤال نمود.

منصور گفت: اي وزير! چون امام جعفرصادق عليه السلام به اين جا وارد شد، من اين قصر خود را ديدم كه موج مي زند چون كشتي در ميان دريا و اژدهايي عظيم ديدم كه يك لب به زير كشتي نهاده و يك لب بر بالاي آن و مي گفت: اي منصور اگر به ايشان تعرض كني يا بيازاري تو را با اين قصر فرو مي برم. چون او را ديدم و شنيدم عقل از من زايل شد و مدهوش شدم.

قدرت نماز شب ندارم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بر تو است به دست آوردن دوستان با وفا كه چنين دوستاني روز شادي پشتيبان و روز گرفتاري سپر بلاي تو هستند.

شيخ طوسي در كتاب تهذيب از حسن بن موساي حناط نقل مي كند كه گفت: من و جميل دراج و عائذ احمسي به حج رفتيم. عائذ مي گفت: من مسأله اي دارم كه مي خواهم از حضرت صادق عليه السلام بپرسم. من گفتم: باشد تا او را ببيني. هنگامي كه خدمت حضرت رسيده سلام كرديم و نشستيم. حضرت به ما فرمود: هر كه واجبات را به جا آورد و بر خدا وارد شود، از چيز ديگري از او سؤال نمي كنند. عائذ به ما چشمك زد و هنگامي كه برخاستيم، گفتيم: چه سؤالي داشتي؟ گفت: همان كه شنيديد؛ گفتيم: به چه مناسبت اين مسأله را مي خواستي بپرسي؟ گفت: من مردي هستم كه قدرت نماز شب ندارم، ترسيدم مرا مواخذه كنند و هلاك شوم.

قصد داشتند قرآن را نقض كنند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اسلام عريان است و لباسش حيا و شرم است و زيورش وقار و مردانگي، آن كار خوب است و ستونش ورع و اساس اسلام دوستي ما اهل بيت است.

احمد بن علي بن ابيطالب طبرسي در كتاب احتجاج از هشام بن حكم نقل مي كند كه: ابن ابوالعوجا و ابوشاكر ديصاني و عبدالملك بصري و ابن مقفع نزد خانه ي خدا جمع شده و حاجيان را مسخره مي كردند و به قرآن طعنه مي زدند، ابن ابي العوجا گفت: بيائيد هر كدام از ما ربع قرآن را نقض كنيم (يعني مثل آن را بياوريم) و وعده ي ما سال آينده همين جا؛ كه همه ي قرآن را نقض و اينجا گرد آئيم.

سال آينده همه همان جا جمع شدند ولي نتوانسته بودند چيزي از قرآن را نقض كنند و به عجز و ناتواني خويش اقرار كردند. هشام گفت: در اين ميان حضرت صادق عليه السلام به آنها رسيد و اين آيه را خواند:

«بگو اگر جن و انس متفق شوند كه مثل اين قرآن بياورند، نتوانند آورد، هر چند به پشتيباني يكديگر برخيزند. سوره اسري؛ آيه: 88»

آنها به يكديگر نگاه كرده گفتند: اگر اسلام حقيقتي داشته باشد وصيت محمد صلي الله عليه و آله به غير جعفر بن محمد نرسيده است. به خدا! ما هيچ وقت او را نديديم جز اين كه از او ترسيديم و از هيبت او بدنمان لرزيد؛ سپس با اقرار به ناتواني خويش متفرق شدند.

قطان

ابوسعيد يحيي بن سعيد قطان بصري نيز از شاگردان امام صادق عليه السلام است. او بين اهل سنت نه تنها جزء ائمه حديث، بلكه به عنوان محدث زمان خويش شمرده مي شد. صاحبان صحاح سته افراد ديگر به احاديث او تمسك نموده اند. از ابن قتيبه نقل شده كه او قطان را از رجال شيعه دانسته، اما شيعه او را از رجال حديث خود نمي داند. نويسندگان كتاب هاي «تهذيب»، «ينابيع» و ديگران شاگردي او در محضر امام صادق عليه السلام را از اهل سنت نقل نموده اند و در بين علماي شيعه نيز شيخ طوسي و ابن داود و نجاشي او را از شاگردان آن حضرت دانسته اند. او در سال 198 (ه ق) وفات يافت.

قلب، مركز طاعت و معرفت

بسياري از اعمال جزء مظاهر ايمان است، مانند نماز، روزه، حج، زكات و.... ولي مركز تمام اينها قلب است. در صلوات شعبانيه مي خوانيم «واعمر قلبي بطاعتك (1) ؛ قلب مرا به طاعت خود آباد كن». اگر هر دو پاي انسان قطع شود انسان زنده مي ماند، اما اگر قلب كوچك ترين مسئله اي پيدا كند زندگي تمام مي شود. حج، خمس، روزه، عبادت است، ولي اصل تمام معارف و طاعات قلب است. ريشه همه عبادت ها قلب است و اعمال ديگر ظاهر امرند. اين قلب است كه صبح ها انسان را وادار مي كند تا بيدار شود و نماز بخواند. كسي كه قلبش طاعت نداشته باشد مانند ميوه اي گنديده است كه نمي شود از آن استفاده كرد.

همان طور كه گفته شد حضرت مي فرمايند بالاترين درجه احسان به نفس، طاعت خداوند است، و اگر طاعت در عقل انسان رسوخ نمايد، انجام دادن آن آسان مي شود. اگر دل چيزي بخواهد انسان به اندازه ي قدرتش به دنبال آن مي رود. آن كه سوداي سفر در سر دارد، از شوق سفري كه در پيش دارد شب تا به صبح كارهايش را انجام مي دهد و اصلا خستگي را احساس نمي كند. صبح هم سر زنده و با نشاط بيدار مي شود. اما اگر شوق و ذوقي نداشته باشد، هر چند تمام شب را خوابيده باشد صبح دير از خواب بيدار مي شود و حوصله هيچ كاري را ندارد.

ص: 940


1- بحارالانوار، ج 84، ص 68.

قيمت بهشت

هر چيزي قيمتي دارد كه معمولا انسان براي به چنگ آوردن آن، بهايش را بايد بپردازد و اگر انتظار دريافت آن شي ء را بدون پرداخت بهاي آن داشته باشد انتظاري بي مورد و خلاف عرف و عادت است. بهشت نيز محلي است كه براي آسايش و اقامت دائمي اشخاص مؤمن در نظر گرفته شده است. انسان بايد نخست ايماني در خود به وجود بياورد و بر طبق آن عمل كند، آن وقت با اميد به فضل پروردگار توقع بهشت هم داشته باشد. خلاصه اول سعي كنيد بهاي بهشت را به دست آوريد تا بتوانيد بهشت را به وسيله ي آن بخريد. مي دانيد بهاي آن چيست؟ توحيد كامل است كه باقي معتقدات صحيح را به دنبال دارد.

ثمن الجنة لا اله الله و الله اكبر. (1) .

قيمت بهشت: لا اله الا الله (خدايي نيست جز خداي بر حق) و الله اكبر (خدا بزرگتر از آن است كه وصف شود) مي باشد.

ص: 941


1- اصول كافي. ج 2، ص 517.

قضا و قدر چيست؟

1- روايت شده است: مردي از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قضا و قدر سؤال كرد؟

حضرت فرمودند: آنچه كه مي تواني انسان را به خاطر آن ملامت و مورد سرزنش قرار دهي آن عمل از ناحيه ي خود انسان است (و كار خدا نيست)، و آنچه كه به خاطر آن نمي تواني انسان را ملامت و سرزنش كني آن از ناحيه ي خدا (و فعل او) است.

خداوند متعال به بنده مي گويد: چرا معصيت كردي؟ چرا فسق كردي؟ چرا شراب خوردي؟ چرا زنا كردي؟ پس اينها كار انسان است.

ولي به او نمي گويد: چرا بيمار شدي؟ چرا كوتاه شدي؟ چرا سفيد شدي؟ چرا سياه شدي؟ زيرا اين امور فعل خداست. (1) .

2- جميل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قضا و قدر سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آنها دو مخلوق از مخلوقات خدا هستند، و خداوند در مخلوق خود هر طوري كه بخواهد كم و زياد مي كند.

جميل گويد: خواستم درباره ي مشيت سؤال كنم، حضرت به من نگاه كردند، و فرمودند: در اين زمينه به تو پاسخ نمي دهم. (2) .

3- ابن اذينه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ درباره ي قضا و قدر چه مي گوئي؟

حضرت فرمود: خداوند هنگامي كه روز قيامت بندگان را جمع مي كند، از عهدي كه بين او و آنها هست سؤال خواهد نمود، ولي از چيزي كه بر آنها مقدر نموده سؤال نخواهد كرد. (3) .

ص: 942


1- بحارالأنوار: ج 5 ص 59 ح 109.
2- بحارالأنوار: ج 5 ص 120 ح 62.
3- بحارالأنوار: ج 5 ص 112 ح 38.

قصد زنا ايمان را از بين مي برد؟

صباح بن سيابه گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه محمد بن عبده به حضرت عرض كرد: آيا زاني در حال زنا كردن مؤمن است؟

فرمود: نه، زماني كه روي شكم آن زن است، ايمان از او سلب مي شود، و چون برمي خيزد، ايمان به او برمي گردد.

من عرض كردم: اگر قصد دارد دوباره هم زنا كند.

فرمود: چه بسا قصد مي كند دوباره زنا كند. ولي نمي كند (پس با قصد زنا ايمانش سلب نمي شود). (1) .

ص: 943


1- اصول كافي: ج 3 ص 383 ح 13.

قوم مجوس به حق نزديكتر بود يا عرب؟

زنديق گفت: به من خبر ده آيا قوم مجوس در دوران خودشان به درستي نزديكتر بودند يا عربها (در دوران جاهليت)؟

حضرت فرمودند: عرب در دوران جاهليت به دين پاك (ابراهيمي) از مجوس نزديكتر بودند، زيرا قوم مجوس به تمام پيامبران و كتابهايشان كفر ورزيدند، و براهين و دلايل آنان را رد كردند، و به هيچ سنتي از سنتها و آثار آنها أخذ نكردند.

و كيخسرو پادشاه مجوس - در دوران اول - سيصد پيامبر را كشت.

و قوم مجوس از جنابت غسل نمي كردند و عربها غسل مي كردند، وغسل نمودن يكي از شرايع دين حنيفي (دين ابراهيمي) است.

و قوم مجوس ختنه نمي كردند در حالي كه آن يكي از سنن پيامبران است، و نخستين كسي كه آن را انجام داد ابراهيم خليل است.

و قوم مجوس مردگان خود را نه غسل مي دادند و نه كفن مي كردند، در حالي كه عرب اين كار را مي كردند.

و قوم مجوس مرده هاي خود را در صحراها رها مي كردند ولي عربها اموات را در قبرها پنهان مي كردند، و براي آنها لحد مي ساختند و اين سنت پيامبران بود، و نخستين كسي كه گور برايش كنده و لحد براي او ساخته شد حضرت آدم ابوالبشر بود.

و قوم مجوس با مادران و دختران و خواهران خود نزديكي مي كردند، و عربها آن را تحريم مي كردند.

و قوم مجوس خانه ي كعبه را انكار مي كردند و آن را خانه ي شيطان مي ناميدند در حالي كه عربها حج مي كردند و دور آن طواف مي نمودند آن را بزرگ مي شمردند و مي گفتند: خانه ي پروردگارمان، و به تورات و انجيل اعتراف مي كردند و از اهل كتاب سؤال مي كردند، و بسيار تعاليم خود را از آنها مي گرفتند.

بنابراين؛ عربها در تمامي اين زمينه ها به دين حنيفي (دين ابراهيمي) از مجوس نزديكتر بودند. (1) .

ص: 944


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 179.

قرآن مخلوق است يا نيست؟

عبدالرحيم مي گويد : توسط عبدالملك بن أعين نامه اي به محضر امام صادق - عليه السلام - نوشتم كه: فدايت شوم؛ مردم درباره ي قرآن نظريه هاي مختلف مي دهند اختلاف نمودند، گروهي مدعي شدند كه قرآن كلام خدا است مخلوق نيست، و گروهي ديگر مي گويند: كلام خدا مخلوق است.

حضرت در جواب نوشتند: قرآن كلام خدا است، و حادث است و مخلوق نيست، و با خداي متعال ازلي نيست، خداوند برتر و بالاتر از اين است.

خداوند عزوجل بود در حالي كه چيزي - نه شناخته شده و نه چيز ناشناخته - با خدا نبود.

و خداي عزوجل بود در حالي كه نه متكلم و نه مريد (و خواستار چيزي)، و نه متحرك، و نه فاعل و كننده ي كاري بود، بلند مرتبه و عزيز است پروردگار ما، تمامي اين صفات محدث است و به هنگام حدوث فعل از او حادث شدند بلند مرتبه و عزيز است پروردگار ما.

و قرآن كريم كلام خدا است مخلوق نيست، در آن خبرهائي از گذشتگان است، و خبرهائي از آنچه در آينده بعد از شما خواهد پيش آيد، از ناحيه ي خدا بر محمد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل شد. (1) .

- مرحوم صدوق - رحمه الله - مي فرمايد: معني فرمايش امام - عليه السلام - كه فرمود: «مخلوق نيست» يعني تكذيب نمي شود، نه اينكه مقصود اين باشد كه حادث نيست چرا كه خود حضرت فرمودند: حادث است و مخلوق نيست و با خداي تعالي ازلي نيست... تا آخر.

ص: 945


1- التوحيد: 159، بحارالأنوار ج 54 ص 84 ح 66.

قرائت قرآن با صداي بلند جايز است؟

معاوية بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: شخصي فكر مي كند دعا يا قرآن نخوانده است تا وقتي كه آن را با صداي بلند نخوانده است (نظر شما درباره ي چنين فكري چيست)؟

حضرت فرمود: هيچ اشكالي ندارد. حضرت علي بن الحسين - عليهماالسلام - داراي بهترين صدا در خواندن قرآن ميان مردم بود، و چنان به هنگام تلاوت قرآن صداي خود را بلند مي نمود كه تمامي اهل خانه آن را مي شنيدند.

و حضرت باقر - عليه السلام - داراي بهترين صدا در خواندن قرآن ميان مردم بود، و هرگاه براي نماز شب بلند مي شد و قرآن قرائت مي فرمود، صداي خود را چنان مي كرد كه سقاهاي عابر و ديگر عابران هرگاه بر در خانه ايشان عبور مي كردند همانجا مي ايستادند و به صداي قرآنش گوش فرا مي دادند. - (1) .

ص: 946


1- السرائر: ص 476، بحارالأنوار: ج 89 ص 194 ح 9.

قائم از اهل بيت كيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه مي فرمود: تمامي سنتهاي الهي در زمينه ي غيبت كه در مورد انبياء - عليهم السلام - واقع شده، در قائم از ما اهل بيت، مو به مو جاري است.

ابوبصير گويد: گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ قائم از شما اهل بيت - عليهم السلام - كيست؟

فرمود: اي ابوبصير؛ او پنجمين فرزند از اولاد (نواده هاي) فرزندم موسي - عليه السلام - است.

او فرزند سيده ي كنيزان است كه غايب مي شود آنچنان غيبتي كه موجب شك پيروان باطل مي شود، سپس خداي عزوجل او را ظاهر مي سازد، و مشارق و مغارب زمين را براي او فتح مي كند، و روح الله عيسي بن مريم - عليه السلام - بر او نازل مي شود و پشت سر او نماز مي خواند.

و زمين به نور پروردگارش روشن مي شود، و روي زمين بقعه اي نمي ماند كه در آن غير خدا عبادت مي شد مگر اينكه خداوند عزوجل در او عبادت مي شود، و دين حاكم بر جهان بشر فقط دين خدا مي شود گر چه مشركين كراهت داشته باشند. (1) .

ص: 947


1- بحارالأنوار: ج 51 ص 146 ح 14.

قبل از خلق آسمان و زمين چه بوديد؟

مفضل به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: پيش از اينكه خدا آسمانها و زمينها را آفريد شما چه بوديد؟

حضرت فرمود: ما موجودات نوراني بوديم پيرامون عرش، كه تسبيح خدا مي گفتيم، و او را تقديس مي نموديم تا وقتي كه خداوند سبحان فرشته ها را آفريد، خدا به آنها فرمود: تسبيح بگوئيد.

آنها گفتند: ما نمي دانيم (چگونه تسبيح بگوئيم)؟

خدا به ما فرمود: تسبيح بگوئيد.

ما تسبيح گفتيم: ملائكه نيز مطابق تسبيح ما تسبيح گفتند.

ما از نور خدا آفريده شديم، و شيعيان ما از چيزي پائين تر از آن نور آفريده شدند، و هرگاه روز قيامت فرا رسد، طبقه ي پائين به طبقه بالا ملحق مي شود (و در كنار هم قرار مي گيرند).

سپس بين دو انگشت سبابه و وسطي خود جمع نمود، و فرمود: مانند اين دو.

سپس فرمود: اي مفضل؛ هيچ مي داني چرا به شيعيان شيعه گفتند؟

اي مفضل؛ شيعيان ما از ما هستند، و ما از شيعيان هستيم، آيا مي بيني اين آفتاب از كدام سو طلوع مي كند؟

عرض كردم: از طرف مشرق.

فرمود: به كجا بازمي گردد؟

عرض كردم: به سوي مغرب.

حضرت فرمود: اين چنين هستند شيعيان ما، از ما هستند، و به سوي ما باز مي گردند. (1) .

ص: 948


1- بحارالأنوار: ج 25 ص 21 ح 34.

قبل از بعثت پيامبر اسلام حج بود يا خير؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه آيا قبل از بعثت پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - فريضه ي حج انجام مي شد؟

حضرت فرمود: بله، و شاهدش قول شعيب به موسي در قرآن كريم است (حضرت موسي) هنگامي كه مي خواست (با دختر شعيب) ازدواج كند گفت: (علي أن تأجرني ثماني حجج) (1) «به اين شرط كه هشت حج (سال) براي من كار كني» و نگفت: هشت سال.

و شاهد ديگر اينكه آدم و نوح حج نمودند و سليمان بن داوود با انس و جن و پرنده و باد خانه ي خدا را حج نمود.

و حضرت موسي سوار بر شتر سرخ حج نمود در حالي كه مي گفت: لبيك لبيك.

و شاهد ديگرش فرمايش خداست: (ان أول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا و هدي للعالمين) (2) «نخستين خانه اي كه براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شده همان است كه در سرزمين مكه است؛ كه پربركت، و مايه ي هدايت جهانيان است».

و (در جائي ديگر از قرآن) مي فرمايد: (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل) (3) «و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه ي (كعبه) را بالا مي بردند».

(و در موضع ديگر): «أن طهرا بيتي للطائفين و العاكفين و الركع السجود) (4) «اينكه خانه ي مرا براي طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد!».

و همانا خداوند سنگ سياه (حجرالاسود) را براي آدم نازل نمود، در حالي كه كعبه وجود داشت. (5) .

ص: 949


1- سوره ي قصص آيه ي 27.
2- سوره ي آل عمران آيه ي 96.
3- سوره ي بقره آيه ي 127.
4- سوره ي بقره آيه ي 125.
5- تفسير العياشي: ج 1 ص 346، بحارالأنوار: ج 96 ص 65 ح 43.

قتل مورچه جايز است؟

امام كاظم - عليه السلام - مي فرمايد از امام صادق - عليه السلام - راجع به قتل مورچه سؤال كردم؟

حضرت فرمود: آن را مكش مگر اينكه تو را اذيت كند. (1) .

ص: 950


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 271.

ك

كاشتن هسته خرما و رشد و ميوه دادن آن در يك لحظه

محمد بن مسلم مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه معلي بن خنيس با حال گريان، وارد شد، حضرت پرسيد: «چرا گريه مي كني؟!»

او گفت: «دم درب، جماعتي هستند كه خيال مي كنند شما بر آنها هيچ فضل و برتري نداريد و شما و آنان با هم مساوي هستيد.»

حضرت مدتي سكوت كرد و سپس يك طبق خرما خواست و از ميان آنها يك خرما برداشت و هسته اش را در آورد و آن خرما را خورد.

سپس آن هسته را نيز در زمين كاشت، ناگهان آن هسته در همان لحظه روييد و ميوه آورد.

بعد يكي از آن ميوه ها را دو نيمه كرد و خورد و از ميان آن، ورقه اي در آورد و به معلي داد و فرمود: «بخوان.»

پس معلي شروع به خواندن آن ورقه نمود. در آن نوشته شده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم، لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي المرتضي، الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و الحجة بن الحسن.» (1) .

ص: 951


1- اثبات الهداة.

كوه به حضور حضرت آمد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اشد عذاب در قيامت براي مردي است كه نطفه ي خود را در رحم حرامي قرار دهد.

عبدالرحمن بن الحجاج روايت مي كند كه روزي من در ملازمت امام جعفرالصادق عليه السلام از مكه به مدينه مي رفتم. آن حضرت بر شتري سوار بود و من بر الاغي نشسته بودم و شخص سومي با ما نبود. گفتم: آقاي من! علامت امام چيست؟ فرمود: آن كه اين كوه را طلب نمايد و اين كوه به خدمت آيد. عبدالرحمن مي گويد به خدا قسم كه من ديدم آن كوه به جانب ما روان شد. پس آن حضرت رو به من كرد و بعد به آن كوه فرمود كه من تو را نطلبيده ام به حال خود باش. آن كوه به جاي خود قرار گرفت.

كيفيت نماز شخصي كه به دار آويخته شده

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به پدران خود محبت كنيد و احترام بنمائيد تا فرزندان شما به شما احترام گذارند.

و از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: از حضرت رضا عليه السلام راجع به كيفيت نماز دار كشيده سؤال كردم، فرمود: مگر نمي داني كه (حضرت صادق عليه السلام بر عمويش زيد بن علي) نماز خواند. گفتم: چرا ولي به طور واضح نمي دانم؛ فرمود: براي تو بيان مي كنم: اگر صورت شخصي كه به دار آويخته شده رو به قبله است، به سمت راست او بايست و اگر پشتش به قبله است به سمت چپش بايست و بر او نماز بخوان. «وجه اعجاز اين است كه حضرت صادق عليه السلام در مدينه بود و زيد در كوفه به قتل رسيد و به دار آويخته شد و نماز آن حضرت بر او مانند نماز علي عليه السلام است كه در مدينه بود و بر جنازه ي سلمان در مدائن نماز خواند».

كفني از مكه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از بزرگي به خود بستن و تكبر پرهيز كنيد، زيرا بزرگي رداء خداست و هر كه با خدا در رداء او بجنگد خدا او را بشكند و در قيامت خوار سازد.

و از ابراهيم بن عبدالحميد نقل شده كه گفت:

بردي از مكه خريدم و قسم خوردم از ملك خود بيرونش نكنم تا كفنم باشد. آن را پوشيده و به عرفات رفتم و در موقف (جايي كه حاجيان عصر عرفه مي مانند) ماندم؛ از آن جا به مشعر رفته و موقع نماز آن را برداشتم و تا كردم. سپس به سراغ وضو رفتم وقتي كه برگشتم، آن را نديدم. سخت غمگين شدم. هنگام صبح برخاستم، وضو گرفتم و با مردم به طرف مني حركت كردم. در مسجد خيف بودم كه پيك حضرت صادق عليه السلام آمده و گفت: حضرت مي فرمايد: همين ساعت نزد ما بيا. شتابان به حضور حضرت رفته و وارد خيمه ي ايشان شدم. سلام كردم و نشستم. حضرت سر بلند كرده و به من رو كرد و فرمود: اي ابراهيم! مي خواهي بردي به تو بدهم كه كفنت باشد؟ گفتم: به خدا قسم برد من گم شد. غلامش را صدا زد؛ بردي آورد؛ به خدا! عين برد خودم بود و به همان صورت كه پيچيده بودم باقي بود. فرمود: بگير و خدا را شكر كن.

كاغذي براي تبرك

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از حسد بپرهيزيد، زيرا ريشه ي كفر حسد ورزيدن است.

و از هشام بن احمر نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام كاغذي نوشت كه چيزهايي براي او بخرم. هميشه كاغذ را پاره مي كردم ولي اين بار اجناس را كه خريدم، كاغذ را براي تبرك نگهداشته و در كيفم گذاشتم. هنگامي كه خدمت حضرت رسيدم فرمود: هشام! لوازم را خريدي؟ گفتم: آري، فرمود: كاغذ را پاره كردي؟ گفتم: به جهت تبرك آن را در كيف گذاشته و در آن را قفل كردم و اين كليد آن است. حضرت كنار جانمازش را بلند كرد و كاغذ را به من داد و فرمود: آن را پاره كن؛ كاغذ را پاره كردم و برگشتم. هر چه كيف را جستجو كردم چيزي نيافتم.

(شايد دستور پاره كردن كاغذ به جهت تقيه بوده كه دست دشمنان نيفتد).

كشتي در درياي شيرين و سفيد

ابو جعفر طبري به نقل از داود رقّي حكايت كند:

روزي وارد شهر مدينه شدم و منزل امام جعفر صادق عليه السلام رفتم به حضرتش سلام كرده و با حالت گريه نشستم، حضرت فرمود: چرا گريان هستي؟

عرض كردم: اي پسر رسول خدا! عدّه اي به ما زخم زبان مي زنند و مي گويند: شما شيعه ها هيچ برتري بر ما نداريد و با ديگران يكسان مي باشيد.

حضرت فرمود: آن ها از رحمت خدا محروم هستند و دروغ گو مي باشند.

سپس امام عليه السلام از جاي خود برخاست و پاي مبارك خود را بر زمين سائيد و اظهار نمود: به قدرت و اذن خداوند تبارك و تعالي ايجاد شو، پس ناگهان يك كشتي قرمز رنگ نمايان گرديد؛ و در وسط آن درّي سفيد رنگ و بر بالاي كشتي پرچمي سبز وجود داشت كه روي آن نوشته بود:

«لا إله إلاّ اللّه، محمد رسول اللّه، علي وليّ اللّه، يقتل القائم الاعداء، و يبعث المؤمنون، ينصره اللّه» يعني؛ نيست خدائي جز خداي يكتا، محمد رسول خدا، علي ولي خداست، قائم آل محمد عليهم السلام دشمنان را هلاك و نابود مي گرداند و خداوند او را به وسيله ملائكه ياري مي نمايد.

در همين بين متوجه شدم كه چهار صندلي درون كشتي وجود دارد، كه از انواع جواهرات ساخته شده بود، پس امام صادق عليه السلام روي يكي از صندلي ها نشست و دو فرزندش حضرت موسي كاظم و اسماعيل را كنار خود نشانيد؛ و به من فرمود: تو هم بنشين. چون همگي روي صندلي ها نشستيم؛ به كشتي خطاب كرد و فرمود: به امر خداوند متعال حركت كن.

پس كشتي در ميان آب دريائي كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، حركت كرد تا رسيديم به سلسله كوه هائي كه از دُرّ و ياقوت بود؛ و سپس به جزيره اي برخورديم كه وسط آن چندين قبّه و گنبد سفيد وجود داشت و ملائكه الهي در آن جا تجمّع كرده بودند.

هنگامي كه نزديك آن ها رسيديم با صداي بلند گفتند: ياابن رسول الله! خوش آمدي.

بعد از آن، حضرت فرمود: اين گنبدها و قبّه ها مربوط به آل محمد، از ذريّه حضرت رسول صلوات الّله عليهم است، كه هر زمان يكي از آن ها رحلت نمايد، وارد يكي از اين ساختمان ها خواهد شد تا مدت زماني را كه خداوند متعال تعيين و در قرآن بيان نموده است:

ثمّ رددنالكم الكرّة عليهم و امددناكم بأموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا(1) يعني؛ شما اهل بيت رسالت را مرتبه اي ديگر به عالم دنيا باز مي گردانيم....

و بعد از آن، دست مبارك خود را درون آب دريا كرد و مقداري درّ و ياقوت بيرون آورد و به من فرمود: اي داود! چنانچه طالب دنيا هستي اين جواهرات را بگير.

عرضه داشتم: ياابن رسول الله! من به دنيا رغبت و علاقه اي ندارم، پس آن ها را به دريا ريخت و سپس مقداري از شن هاي كف دريا را بيرون آورد كه از مُشك و عَنبر خوشبوتر بود؛ و چون همگي، آن را استشمام كرديم به دريا ريخت؛ و بعد از آن فرمود: برخيزيد تا به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، ابو محمد حسن بن علي، ابو عبدالله حسين بن عليّ، ابو محمد علي بن الحسين و ابو جعفر محمد ابن علي سلام كنيم.

پس به امر حضرت برخاستيم و حركت كرديم تا به گنبدي در ميان گنبدها رسيديم و حضرت پرده اي را كه آويزان بود بلند نمود پس اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام را مشاهده كرديم كه در آنجا نشسته بود، بر حضرتش سلام كرديم.

سپس وارد قبّه اي ديگر شديم و امام حسن مجتبي عليه السلام را ديديم و سلام كرديم، تا پنج گنبد و قبّه رفتيم و در هر يك امامي حضور داشت تا آخر، كه امام محمد باقر عليه السلام بود و بر يكايك ايشان سلام كرديم.

بعد از آن، حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم فرمود: به سمت راست جزيره نگاه كنيد، همين كه نظر كرديم چند قبّه ديگر را ديديم كه بدون پرده بود، پس عرضه داشتم: ياابن رسول الله! چطور اين قبّه ها بدون پرده است؟!

در پاسخ اظهار نمود: اين ها براي من و ديگر امامان بعد از من خواهد بود؛ و سپس فرمود: به ميان جزيره توجّه نمائيد؛ و چون دقّت كرديم گنبدي رفيع و بلندتر از ديگر قبّه ها را ديديم كه وسط آن تختي قرار داشت.

بعد از آن امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اين قبّه مخصوص قائم آل محمد عليهم السلام است؛ و سپس فرمود: آماده باشيد تا بازگرديم، و كشتي را مخاطب قرار داد و فرمود: به قدرت و امر خداوند متعال حركت كن، پس ناگهان بعد از لحظاتي در همان محل قرار گرفتيم.(2) .

ص: 952


1- سوره اسراء: 6.
2- نوادرالمعجزات طبري: ص 146، ح 15، مدينة المعاجز: ج 5، ص 302، ح 1633، دلائل الامامة: ص 294، ح 249.

كرامت و نصيحت در سفر زيارتي

ابوجعفر محمد هلالي - پير مردي 128 ساله - حكايت كند:

در آن سالي كه حضرت ابوعبداللّه، امام صادق عليه السلام به شهر حيره منتقل شده بود، جهت زيارت و ملاقات آن حضرت عازم آن ديار گشتم.

هنگامي كه وارد حيره شدم، كثرت و انبوه جمعيت كه براي ديدار حضرت آمده بودند، مانع شد كه من خود را به حضرت برسانم و تا سه روز به درون منزل راه نيافتم.

و چون روز چهارم شد مقداري خلوت شد، جلو رفتم، آن گاه حضرت مرا ديد و به نزديك خود دعوت نمود.

پس از گذشت ساعتي به همراه حضرتش جهت زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين، امام علي عليه السلام عازم آن ديار شديم، پس مقداري از مسافت را كه پيموديم، امام صادق عليه السلام از جاده كناره گرفت و در گوشه اي نشست و خاك زمين را نرم كرد؛ و سپس در آن خاك نرم ادرار نمود، بعد از آن با آبي كه همراه داشت، وضو ساخت و دو ركعت نماز به جا آورد و دست به دعا بلند نمود.

و چون دعايش پايان يافت، حركت كرديم و در مسير راه، حضرت نكاتي چند مطرح نمود:

دريا، همسايه شناس و همسايه پذير نيست؛ پادشاه، آشنا و دوست نمي شناسد؛ سلامتي و تندرستي قابل تخمين و قيمت نيست، چه نعمت هاي مهم و ارزشمندي كه در اختيار انسان ها است؛ ولي قدر آن ها را نمي دانند.

همچنين امام عليه السلام در ادامه فرمايشات خود افزود: هميشه پنج چيز را سرلوحه برنامه زندگي خود قرار دهيد تا سعادتمند و رستگار باشيد:

براي هر كاري استخاره كنيد، به وسيله شادماني و شادابي جذب بركت و رحمت نمائيد، خود را به وسيله بردباري و صبر و استقامت آرايش دهيد، در هر حال از دروغ پرهيز و دوري نمائيد؛ و در معاملات اجناس را به طور كامل دريافت و پرداخت كنيد. (1) .

ص: 953


1- بحارالانوار: ج 47، ص 94، ح 106، به نقل از نوادر علي بن أسباط.

كنار هر نفر يك نان

مُعلّي بن خُنيس - كه يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:

در شبي تاريك و باراني امام صادق عليه السلام از منزل خارج شد و به سوي محلّه بني ساعده روانه گشت، من نيز به دنبال آن حضرت حركت كردم.

در بين راه، چيزي از دست آن حضرت روي زمين افتاد، فرمود: خداوندا! آن را به ما باز گردان.

من جلو رفتم و سلام كردم، حضرت پس از جواب سلام، اظهار داشت: مُعلّي هستي؟

عرض كردم: بلي، فدايت شوم.

فرمود: در همين دور و بر دقّت كن و دستي روي زمين بكش، اگر چيزي پيدا كردي، آن را بردار و به من بده.

مُعلّي گويد: مقداري تفحّص كردم و روي زمين را جستجو نمودم تا آن كه زنبيلي را يافتم كه داخل آن نان بود، آن را برداشتم و تحويل امام صادق عليه السلام دادم و عرض كردم: اي مولاي من! اجازه بفرمائيد من آن را حمل كنم و همراه شما بياورم؟

حضرت فرمود: خير، من خودم براي اين امر سزاوارترم؛ وليكن اگر مايل باشي مي تواني با من همراهي كني.

مُعلّي گفت: من نيز همراه امام صادق عليه السلام حركت كردم تا آن كه به محلّه بني ساعده رسيديم، افرادي را در آن جا ديدم كه خوابيده بودند.

حضرت به هر يك از آن افراد كه مي رسيد، يك قرص نان از درون زنبيل برداشته و كنار او مي گذاشت؛ و به همين منوال تا آخرين نفر به هر كدام يك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتيم.

در بين راه، به حضرت عرض كردم: ياابن رسول اللّه! آن ها كه متوجّه نشدند و شما را نشناختند؟!

فرمود: خير، اگر مي خواستم متوجّه شوند، بايد نمك هم برايشان مي آوردم؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چيزها را از جهت محاسبه، در اختيار ملائكه قرار داده است مگر صدقه را، كه مستقيما خودش آن را تحويل مي گيرد و مورد محاسبه و پاداش قرار مي دهد.

پس از آن فرمود: پدرم امام محمد باقر عليه السلام هرگاه صدقه اي به فقير مي داد، آن را در دست فقير مي گذاشت و دست خود را مي بوسيد؛ چون صدقه قبل از آن كه به دست سائل و فقير برسد، مورد توجه خداوند قرار خواهد گرفت. (1) .

ص: 954


1- بحارالانوار: ج 93، ص 6 125 و ص 8 127 و ج 47، ص 20، ح 1

كينه توزان نيرنگ باز

بسياري از محدّثين و مورّخين آورده اند، كه ربيع بن يونس از طرف منصور عبّاسي استاندار شهر مدينه بود؛ پسر ربيع كه فضل نام دارد حكايت كند:

منصور خليفه عبّاسي - در سال 147 - پس از مراسم حجّ وارد مدينه منوّره شد و به پدرم، ربيع گفت: هر چه زودتر جعفر بن محمد عليه السلام را با حالتي توهين آميز احضار كن، مي خواهم او را به قتل برسانم.

پدرم ربيع گويد: خود را به حال فراموشي زدم؛ ولي منصور دومرتبه پيام شديدي بر احضار آن حضرت برايم فرستاد و من نيز اهمال كردم و خود را به فراموشي زدم تا شايد پشيمان گردد.

وليكن منصور در مرتبه سوّم رسما نامه اي را برايم فرستاد، با تهديد بر اين كه اگر چنان كاري را انجام ندهم، مورد تهديد و خطر قرار خواهم گرفت.

به همين جهت ناچار شدم و حضرت را نزد خود آوردم؛ و اظهار داشتم: منصور چنين تصميم شومي را در حق شما دارد، از خداوند طلب كن كه از شر او در امان باشي.

امام صادق عليه السلام با شنيدن چنين مطلبي، لب به سخن گشود و اظهار نمود: للّه للّه «لاحُوْلَ وَلاقُوّةَ إلاّ بِاللّه».

و هنگامي كه حضرت بر منصور وارد شد، منصور با حالت تندي و درشتي با وي سخن گفت؛ و سپس حضرت را مورد خطاب و سرزنش قرار داد و اظهار داشت: دشمنان و مخالفين ما در عراق تو را به عنوان امام و رهبر خود برگزيده اند، خدا مرا هلاك كند اگر تو را نكشم و از بين نبرم.

حضرت صادق عليه السلام اظهار داشت: آنچه برايت گفته اند دروغ است، مگر نمي داني كه حضرت سليمان مورد لطف قرار گرفت شكر و سپاس انجام داد و حضرت ايوب مبتلي گرديد و صبر و شكيبائي نشان داد، حضرت يوسف مورد ظلم قرار گرفت و عفو و بخشش كرد.

چون منصور چنين كلماتي را شنيد، غضب خود را فرو نشاند؛ و آن گاه امام عليه السلام را نزد خود دعوت كرد و ضمن عذرخواهي و پوزش، گفت: ساحت شما از آنچه گفته اند پاك است؛ ولي فلاني گزارشاتي را براي ما مطرح كرده است، كه خواستم شك و شبهه برطرف شود.

حضرت فرمود: او را احضار نما تا ثابت شود.

هنگامي كه آن شخص وارد مجلس شد، منصور دوانيقي به او گفت: مگر تو اين مطالب و گزارشات را بر عليه جعفر بن محمد حكايت نكرده اي؟

آن شخص اعتراف كرد و گفت: بلي، من گفته ام.

امام عليه السلام فرمود: او را بر آنچه مي گويد، قسم دهيد.

همين كه طبق روش خاصي قسم خورد، ناگهان به دَرَك، واصل شد و پس از آن منصور، حضرت صادق عليه السلام را مورد احترام و تكريم قرار داد؛ و روانه منزلش نمود.

و از آنجا كه دشمنان و منافقان كينه توز نمي توانند لحظه اي آرام بنشينند، در نهايت منصور دوانيقي، حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه و سلامه عليه را به وسيله انگور زهرآلود مسموم كرده و به شهادت رسانيد.

و يكي دو روز پس از مسموم شدن حضرت، هنگامي كه بعضي از اصحاب به ملاقات آمدند، ديدند كه آن امام مظلوم در بستر قرار گرفته؛ و رنگ چهره مباركش زرد و بيش از حد، لاغر و ضعيف گرديده است، به همين جهت بسيار گريستند.

و همچنين مرحوم كليني رحمة اللّه عليه از امام موسي كاظم عليه السلام روايت كرده است:

چون پدرم به شهادت نائل آمد او را پس از غسل، با دو لباس و پارچه اي كه در ايّام حجّ با آن ها احرام مي بست، كفن كردم.

و نيز عمامه اي را كه از جدّش، امام سجّاد عليه السلام به ارث برده بود بر سرش بستم؛ و سپس جسد مطهّرش را در پارچه ي بُرد يماني پوشاندم.

و بعد از آن، بدن مقدّس و مطهّر حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم را پس از وداع با قبر جدّ بزرگوارش، رسول خدا صلي الله عليه و آله، در قبرستان بقيع - كنار مرقد شريف پدر و جد و عمويش - دفن كردند. (1) .

«صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّا، جَعَلَنَا اللّهُ مِنْ مُحِبيهِمْ وَ مَواليهِمْ، وَ رَزَقَنَا اللّهُ فِي الدُّنْيا زيارَتَهُمْ وَ فِي الْآخِرَةِ شَفاعَتَهُمْ، آمين.» .

ص: 955


1- اعيان الشّيعة: ج 1، ص 666، إعلام الوري طبرسي: ص 270، دلائل الامامة: ص 328، ح 285، ارشاد شيخ مفيد: ص 272، بحارالانوار: ج 47، ص 174 با تفاوت مختصر.

كار و كوشش

روزي مردي از ياران امام جعفر صادق (عليه السلام) ايشان را در حالي مي بيند كه بيلي بر دست گرفته، در بستان خويش، مشغول كار كردن است و از شدت خستگي و گرما، عرق از سر و روي مبارك امام صادق عليه السلام مي ريخت.

آن مرد مي گويد به امام عرض كردم: فداي تو شوم، بيل را به من بده تا من كارهاي بستان را انجام دهم.

امام فرمودند: «همانا من دوست دارم كه مرد اذيت شود به حرارت آفتاب در طلب معيشت». (1) .

ص: 956


1- منتهي الآمال، ج 2.

كمك به نيازمندان

از يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: شبي امام جعفر صادق (عليه السلام) از خانه بيرون رفت در حالي كه كيسه اي بر دوش مبارك خود داشت.

حس كنجكاوي مرا بر آن داشت تا دنبال حضرت بروم و ببينم، حضرت به كجا مي رود و با چه كسي كار دارد.

در حال تعقيب امام بودم كه ناگهان چيزي از دست ايشان به زمين افتاد و امام خم شد تا آن را پيدا كند.

من در همين لحظه، نزديك تر رفتم و سلام كردم.

حضرت بعد از جواب سلام فرمود: «بيا كمك كن تا چيزي را كه گم كرده ام، پيدا كنم» من هم به زمين دست ماليدم و تكه اي نان يافتم و آن را به حضرت دادم؛ سپس به حضرت عرض كردم: اي مولاي من! فدايت شوم، اجازه بده تا اين كيسه را من بردارم.

فرمود: «نه، اين وظيفه ي من است كه اين كار را انجام دهم؛ ولي به تو اجازه مي دهم كه با من بيايي».

با حضرت به راه افتاديم تا به محلي به نام ظله بني ساعده رسيديم.

ظله ي بني ساعده، محلي بود كه در روز، مردم آن جا جمع مي شدند و از سايبان آن جا استفاده مي كردند و در شب فقرا و افراد غريب در آن جا مي خوابيدند.

در آن جا ديدم، حضرت، زير لباس فردي كه آن جا خوابيده، تكه ناني گذاشت و اين كار را براي تمام افراد آن جا، انجام داد.

كار و كوشش

ائمه ي ما گذشته از آنكه به مردم تأكيد مي كردند كه مشغول كسب شوند و از بيكاري و تن آسايي اجتناب كنند، عملا نيز اين موضوع را به مردم تذكر مي دادند. به اين معني كه خودشان زحمت مي كشيدند و كار مي كردند، خلاصه به مردم نشان مي دادند، كه بايد از راه فعاليت و كوشش، رزق خود و عائله شان را به دست آورند.

اني لاعمل في بعض ضياعي حتي اعرق، و ان لي من يكفيني ليعلم الله عزوجل اني اطلب الرزق الحلال. (1) .

با آنكه اشخاصي هستند كه كار مرا انجام دهند، مع ذلك من شخصا در بعضي از املاك (مزروعي) خودم كار مي كنم تا عرق نمايم. براي اينكه خداوند بداند كه من رزق حلال مي طلبم.

ص: 957


1- وافي. ج 10، ص 8.

كشاورزان

كشاورزان كسب حلالي دارند و مواد اوليه اي را كه خداوند به آنها لطف فرموده است تهيه كرده و در دسترس عموم قرار مي دهند. البته در قبال اين شغل اصيل و پر مشقت، نزد خداوند مقام ارجمندي دارند.

الزارعون كنوز الانام، يزرعون طيبا اخرجه الله، و هم يوم القيامة احسن الناس مقاما و اقربهم منزلة، يدعون المباركين. (1) .

كشاورزان گنجور مردم مي باشند. چيز حلال و پاكي را كه خداوند از زمين بيرون مي آورد، كشت مي كنند. در روز قيامت مقام آنان از ديگران بهتر و منزلت آنان از همه مردم به خداوند نزديكتر است و آنان را مباركين (اشخاص با خير و بركت) مي خوانند.

ص: 958


1- وافي. ج 10، ص 23.

كيسانيه

اين فرقه در زمان امام صادق عليه السلام وجود داشته و اعتقاد آنان اين بوده كه محمد بن الحنفيه فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از آن حضرت امام مي باشد و در لقب او به حنفيه اختلاف است. و اين فرقه داراي چند گروه است:

1- گروهي كه مي گويند: محمد حنفيه همان مهدي موعود و وصي اميرالمؤمنين عليه السلام است و هيچ كدام از اهل بيت او حق مخالفت با او را نداشته و مصالحه ي امام حسن عليه السلام با معاويه و خروج امام حسين عليه السلام به اذن او بوده است؛ همان گونه كه خروج مختار نيز براي انتقام از خون شهداي كربلا به اذن او بوده است.

2- فرقه اي كه قايل به امامت محمد حنفيه اند و او را بعد از امام حسن و امام حسين عليهم السلام امام مهدي مي دانند و مي گويند: اميرالمؤمنين عليه السلام او را اين گونه ناميده است و او زنده است و نخواهد مرد، لكن غايب است و كسي محل او را نمي داند و زود است كه ظاهر گردد و مالك روي زمين شود و بعد از غيبت او امامي نخواهد بود تا او قيام كند و اين گروه را اصحاب اين كرب و كربيه مي نامند.

3- گروهي كه مي گويند: محمد حنفيه در كوه هاي رضوي بين مكه و مدينه اقامت دارد و او امام منتظر مي باشد.

4- گروهي كه مي گويند: محمد حنفيه از دنيا رفته و امام بعد از او فرزند او عبدالله، مكناي به ابوهاشم است و او فرزند بزرگ او بوده و محمد حنفيه او را وصي خود قرار داده است. اين رو، اين فرقه را هاشميه مي گويند و اعتقاد آنها اين است كه مي گويند: «عبدالله فرزند محمد حنفيه مهدي اين امت است و او زنده خواهد بود بلكه درباره ي او غلو نموده و مي گويند: او مرده ها را زنده مي كند.» و لكن هنگامي كه عبدالله از دنيا رفت پيروان او به چند فرقه تقسيم شدند.

البته در بين كيسانيه مرداني از اهل ذكر و عبادت و جلالت وجود داشته كه عزت فراواني داشته اند. از آن جمله است شاعر معروف سيد اسماعيل حميري كه از اشعار او نيز معلوم است كه داراي چنين اعتقادي بوده است. هر چند وي به بركت سخنان امام صادق عليه السلام از اين عقيده دست برداشت كه اين معنا نيز در اشعار او مشهود است.

يكي ديگر از كيسانيه حيان سراج است كه او نيز روزي خدمت امام صادق عليه السلام آمد و آن حضرت به او فرمود: «اي حيان! دوستان تو درباره ي محمد بن الحنفيه چه مي گويند؟» او گفت: آنان مي گويند: او زنده است و مانند مردم روزي مي خورد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «پدرم امام باقر عليه السلام مي فرمود: «من در بيماري او، او را عيادت نمودم و از كساني بودم كه چون او مرد چشمان او را بستم و او را داخل قبر نمودم و همسران او تزويج نمودند و اموال او بين وارثين تقسيم گرديد.» او گفت:

يا اباعبدالله! مثل محمد حنفيه در اين امت مثل عيسي بن مريم عليه السلام كه امر او براي مردم مشتبه و نامعلوم گرديد. امام صادق عليه السلام فرمود: «امر او براي دوستان او نامعلوم گرديد و يا براي دشمنان او؟» او گفت: براي دشمنان نامعلوم گرديد. امام صادق عليه السلام فرمود: «آيا تو گمان مي كني كه ابوجعفر امام باقر عليه السلام دشمن عموي خود محمد بن الحنفيه بوده است؟» او گفت: خير. امام صادق عليه السلام فرمود: «اي حيان! شما از آيات قرآن رو گردان شده ايد و خداوند در قرآن مي فرمايد: (سنجزي الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون) (1) يعني: زود است ما كساني كه از آيات ما اعراض مي كنند را به كيفر و عذاب بدي مجازات نماييم.» (2) .

بريد عجلي از اصحاب معروف و معتمد امام صادق عليه السلام مي گويد: بر آن حضرت وارد شدم. پس امام عليه السلام به من فرمود: «اگر چند لحظه زودتر آمده بودي حيان سراج را مي ديدي.» سپس، به محلي در اتاق اشاره نمود و فرمود: «در اين محل نشسته بود و نام محمد بن حنفيه و زنده بودن او را مطرح مي نمود و از او استمداد و در خواست مي كرد. پس من به او گفتم: اي حيان! آيا به گمان تو و هم كيشان تو چنان كه روايت مي كنيد چنين نيست كه هر چه در بني اسرائيل رخ داده در اين امت نيز بدون كم و كاست رخ خواهد داد؟ او گفت: آري. گفتم: آيا ما و شما تاكنون شنيده ايم كه عالمي مقابل چشم مردم بميرد و زن هاي او ازدواج كنند و اموال او تقسيم شود و [باز] او زنده باشد و نميرد؟ پس حيان برخواست و جوابي به من نداد و رفت. (3) .

البته كيسانيه از فرقه هايي است كه منقرض گرديده و امروزه پيروي ندارد.

ص: 959


1- انعام / 157.
2- اكمال الدين، ص 22 رجال كشي، ص 203.
3- رجال كشي، ص 202، ذيل كلمه «حيان».

كيسانيه

كيسانيه آنها بودند كه به امامت محمد بن حنفيه قائل بودند و آنها هم چند فرقه مي شدند فرقه اي گفتند محمد حنفيه مهدي است و وصي اميرالمؤمنين است و مصالحه امام حسن مجتبي و خروج سيدالشهداء هم به اذن او بوده است.

يك طايفه هم معتقد بودند محمد حنفيه پس از امام حسين عليه السلام خليفه بود و او زنده است كه نمرده و نمي ميرد و غايب است و امامي هم پس از او نخواهد آمد تا رجعت او و آنها را كربيه گويند زيرا ابن كرب اول كسي است كه به اين عقيده افتاد.

دسته اي هم گفتند محمد حنفيه امامي منتظر است كه بين مكه و مدينه سير مي كند

يك دسته هم گفتند او مرده عبدالله مكني به ابوهاشم بزرگترين اولادش وصي او بود و لذا اين طايفه را هاشميه خواندند.

كيسانيه در همان نيمه دوم قرن اول شروع كردند و سيد حميري شاعر شهير از آن طايفه بود كه برگشت و از پيروان امام صادق و از اماميه اثني عشريه گرديد و حضرت صادق همه آنها را به عقيده صاف و مستقيم هدايت فرمود. (1) .

نگارنده گويد از اين طايفه كمتر كسي شهرت دارد و كيسان محلي بوده كه مختار خروج كرده و مذهبي نبوده است و مصداق حقيقي هم نداشته.

ص: 960


1- الفرق نوبختي - الامام الصادق علامه مظفر ص 50 ج 2.

كمترين چيزي كه با آن انسان كافر مي شود

حلبي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: كمترين چيزي كه به وسيله ي آن انسان كافر مي شود، چيست؟

حضرت فرمودند: اين است كه انسان بدعتي بگذارد و او را ملاك محبت و ولايت خود قرار دهد، و از كسي كه با آن مخالفت كند تبري بجويد و دوري كند. (1) .

بريد عجلي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: كمترين چيزي كه انسان به وسيله ي آن كافر مي شود، چيست؟

حضرت ريگي از زمين برداشتند و گفتند: اينكه بگويد: اين ريگ هسته است، و از كسي كه مخالفت كند با او تبري بجويد و از او دوري كند، و اين (دوري از مخالفش) را دين خود قرار دهد كه به وسيله ي آن به خدا تقرب جويد، اين شخص يك ناصبي است به خدا شرك ورزيده و بدون اينكه بداند كافر شده است. (2) .

ص: 961


1- معاني الاخبار، ص 393، بحارالأنوار: ج 69 ص 220 ح 5.
2- معاني الأخبار: ص 393، بحارالأنوار: ج 69 ص 230 ح 6.

كدام عمل بهتر و كدام گناه بزرگتر است؟

محمد بن سماعه گويد: يكي از اصحاب ما از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: به من خبر ده كدام اعمال بهتر است؟

حضرت فرمودند: توحيد پروردگار.

سؤال كرد: كدام يك از گناهها بزرگتر است؟

حضرت فرمود: تشبيه خدا به مخلوق. (1) .

ص: 962


1- بحارالأنوار: ج 3 ص 8 ح 18.

كسي كه درباره خدا يا پيغمبر شك كند

محمد بن مسلم گويد: خدمت حضرت صادق - عليه السلام - بودم و من در طرف چپ آن حضرت و زراره در سمت راستش نشسته بوديم، پس ابوبصير وارد شد و عرض كرد: يا اباعبدالله؛ چه مي فرمائي در مورد كسي كه درباره ي خدا شك كند؟

فرمود: كافر است اي ابامحمد (كنيه ابوبصير).

عرض كرد: اگر در پيغمبر شك كند (چطور؟)

فرمود: كافر است.

پس آن حضرت رو به زراره كرد و فرمود: همانا كافر مي شود در صورتي كه انكار كند. (يعني كفر خود را با زبان ابراز كند). (1) .

2- منصور فرزند حازم گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: كسي كه درباره ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - شك دارد حكمش چيست؟

فرمود: كافر است.

پرسيدم: كسي كه شك در كفر شك كننده دارد او هم كافر است؟

حضرت چيزي نفرمود، و از پاسخ خودداري كرد تا سه بار تكرار كردم. ديدم آثار خشم در چهره ي حضرتش ظاهر شد (من هم ساكت شدم).

ص: 963


1- اصول كافي: ج 4 ص 117 ح 3.

كمترين چيزي كه انسان را مشرك ميكند

ابوالعباس گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم كمترين چيزي كه انسان به سبب آن مشرك مي شود چيست؟

فرمود: هر كس رأيي را بدعت گزارد و به واسطه ي آن محبوب گردد يا مبغوض شود؟ (1) .

ص: 964


1- اصول كافي: ج 4 ص 114 ح 2.

كفر جلوتر است يا شرك؟

مسعدة بن صدقه گويد: شنيدم حضرت صادق - عليه السلام - در جواب اين سؤال كه كدام يك جلوتر است كفر يا شرك؟

فرمود: كفر جلوتر است، زيرا ابليس نخستين كسي بود كه كافر شد، و كفر او شرك نبود، زيرا او به پرستش غير خدا دعوت نكرد، بلكه پس از آن (مردم را به پرستش غير خدا) خواند و مشرك شد. (1) .

ص: 965


1- اصول كافي: ج 4 ص 97 ح 8.

كفري هست كه به درجه شرك نرسد؟

عبدالغفار جازي گويد: كسي از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: آيا كفري هست كه به درجه ي شرك نرسد؟

حضرت فرمودند: كفر خود شرك است.

سپس برخاستند و وارد مسجد شدند، و به سوي من متوجه شده و فرمود: بله، شخصي حديثي را بر دوستش عرضه مي دارد، و او چون آن حديث را نمي شناسد رد مي كند، اين نعمتي است كه آن را كفران كرده است، ولي به درجه ي شرك نرسيده است. (1) .

ص: 966


1- معاني الأخبار: ص 137، بحارالأنوار: ج 69 ص 96 ح 10.

كلماتي كه خدا ابراهيم را با آن آزمايش كرد

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: مراد از كلمات در فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات) (1) «و به خاطر آوريد هنگامي كه خداوند، ابراهيم - عليه السلام - را با كلماتي آزمود» چيست؟

حضرت فرمود: همان كلماتي است كه حضرت آدم - عليه السلام - آن را از پروردگارش دريافت نمود، و خداوند توبه ي او را قبول نمود، و آن عبارت است از اينكه گفت:

«پروردگارا؛ از تومسألت مي نمايم به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين كه توبه مرا قبول كني».

و خداوند توبه او را قبول نمود، زيرا خدا توبه پذير و مهربان است.

سپس گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ مقصود خداوند از (فأتمهن) چيست؟

فرمود: يعني عدد دوازده امام را تا حضرت قائم (عج) كامل نمود كه نه نفر از آنان از فرزندان امام حسين - عليه السلام - مي باشند. (2) .

ص: 967


1- سوره ي بقره آيه ي 124.
2- بحارالأنوار: ج 12 ص 66 ح 12.

كيفيت جمع بين دو آيه

نوح بن شعيب و محمد بن حسن گويند: ابن ابي العوجاء از هشام بن الحكم سؤال نمود مگر نه اينكه خداوند حكيم است؟

فرمود: بله او حكيمترين حكيمان است.

گفت: پس خبر ده مرا از معني قول خداوند متعال: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) (1) «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد»، مگر نه اين است كه واجب است؟

هشام گفت: بله.

گفت: پس خبر ده مرا از معني فرمايش خداي متعال: (و لن تستطعوا أن تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا كل الميل) (2) «وشما هرگز نمي توانيد در ميان زنان عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد». كدام حكيم چنين سخن مي گويد؟

هشام پاسخي نداشت، و لذا به مدينه سفر نمود و خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد.

حضرت فرمود: اي هشام؛ چه شده است كه در غير زمان حج يا عمره به اينجا آمده اي؟

هشام گفت: فدايت شوم؛ براي امر مهمي آمده ام. ابن ابي العوجاء از من سؤالي نمود كه پاسخ آن را ندارم.

حضرت فرمود: آن چيست؟

هشام: داستان را براي حضرت بازگو كرد.

حضرت فرمود: اما گفته ي خداي متعال: «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد» يعني در نفقه (نمي توانيد عدالت را رعايت كنيد).

و اما فرمايش خدا: «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد كه ديگري به صورت زني كه شوهرش را از دست داده درآوريد! يعني در محبت.

راوي گويد: چون هشام با اين پاسخ به سوي ابن ابي العوجاء برگشت، و او را از آن مطلع ساخت، ابن ابي العوجاء گفت: به خدا قسم؛ اين پاسخ مال تو نيست. (3) .

2- روايت شده است هنگامي كه مردي از زنديقان از ابوجعفر احول سئوال نمود و گفت: خبر ده مرا از فرمايش خدا: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) (4) «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد».و آنچه در آخر سوره فرموده است يعني: (و لن تستطعوا أن تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا كل الميل) (5) «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد» بين اين دو كلام فرق و تباين هست.

ابوجعفر احول گويد: من پاسخي بر اين سؤال نداشتم، به مدينه سفر كردم و بر امام صادق - عليه السلام - وارد شدم و از نسبت اين دو آيه به همديگر پرسيدم.

امام - عليه السلام - فرمودند: اما فرمايش او: (فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) «و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد».يعني در نفقه.

و فرمايش او: «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش كنيد!» مقصود محبت و مودت است، زيرا كسي نمي تواند در محبت بين دو همسر عدالت را رعايت كند.

ابوجعفر احول به آن مرد بازگشت، و پاسخ را به اطلاع او رسانيد.

آن مرد گفت: اين را از حجاز آورده اي. (6) .

ص: 968


1- سوره ي نساء آيه ي 3.
2- سوره ي نساء آيه ي 129.
3- الكافي: ج 5 ص 362، بحارالأنوار: ج 47 ص 225 ح 13.
4- سوره ي نساء آيه ي 3.
5- سوره ي نساء آيه ي 129.
6- بحارالأنوار: ج 10 ص 202 ح 6.

كسي از صحابه پيامبر بر قضيه سقيفه اعتراض نمود؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ آيا در اصحاب پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - كسي بود كه بر ابوبكر اعتراض كند، و نشستن او را در مجلس و مكان رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - تقبيح نمايد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: بله. دوازده نفر (از مهاجرين و انصار) بر ابوبكر اعتراض نمودند، آنان از مهاجرين عبارت بودند از: خالد بن سعيد بن عاص - و او مردي از بني اميه بود - و سلمان فارسي، و ابوذر غفاري، و مقداد بن اسود، و عمار بن ياسر، و بريده اسلمي.

و اما از انصار عبارت بودند از: ابوالهيثم بن التيهان، و سهل، و عثمان - دو فرزند حنيف - و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين، و ابي بن كعب و ابوايوب انصاري.

سپس حضرت فرمود: هنگامي كه ابوبكر به منبر رفت اين چند نفر با هم مشورت نمودند، بعضي گفتند: به خدا؛ او را از منبر رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - پائين مي كشيم، و ديگران گفتند: به خدا، اگر چنين نموديد به هلاكت خود كمك كرده ايد، در حالي كه خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: (و لا تلقوا بأيديكم إلي التهلكة) (1) «و خود را با دست خود به هلاكت نيفكنيد» پس بيائيد زود برويم نزد اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام - تا با او مشورت كنيم، و نظر او را جويا شويم و بدانيم چه بايد بكنيم.

همگي به طرف آقا اميرالمؤمنين - عليه السلام - شتافتند و به او گفتند: يا اميرالمؤمنين؛ حقي را كه شما از ديگران به آن سزاوارتريد رها كرده ايد؟ زيرا ما مكرر شنيديم كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي فرمود: «علي با حق است و حق با علي، حق با علي به هر طرف كه برود مي رود و ميل مي كند» و ما قصد داشتيم برويم و او را از منبر رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - پائين بكشيم، ولي آمديم ابتداءً با شما مشورت كنيم و نظر شما را جويا شويم و ببينيم ما را به چه چيز دستور مي دهيد. (2) .

حضرت امير - عليه السلام - فرمودند: «به خدا قسم؛ اگر چنين كاري را مي كرديد كار شما با آنها به جنگ مي كشيد، ولي شما مانند نمك در غذا، و سورمه در چشم، باشيد (هستيد).

به خدا قسم اگر چنين مي كرديد به جائي مي كشيد كه نزد من مي آمديد در حالي كه شمشيرها را از نيام كشيده و آماده جنگ و كارزار شده ايد، و در اين صورت مي آمدند و بالاجبار مرا وادار به مبايعت (با آن شخص) مي كردند، و مي گفتند بيعت كن وگرنه تو را مي كشيم، و من ناچار مي شدم كه از خود دفاع كنم (و كشت و كشتار واقع مي شد) در حالي كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - قبل از وفاتشان به من - سراً - فرمودند: اي ابوالحسن، امت پس از من به تو غدر و خيانت خواهند كرد و عهد مرا (كه مربوط به خلافت و جانشيني تو است) نقض خواهند نمود و تو نسبت به من به منزله ي هارون از موسي هستي، و امت پس از من كاري را كه سامري و پيروان او با هارون و پيروانش كردند با تو خواهند كرد.

من گفتم: يا رسول الله، پس شما چه سفارشي به من داريد اگر چنين شد؟

حضرت رسول فرمودند: اگر ياراني را يافتي پس اقدام كن و با آنان جهاد كن، و اگر ياراني را نيافتي دست نگهدار، و خون خود را حفظ كن تا با مظلوميت به من ملحق شوي.

و هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - وفات يافت به غسل و كفن و دفن آن حضرت مشغول شدم، سپس قسم خوردم كه تا قرآن را جمع نكنم عبا بر دوش نگذارم مگر براي نماز، و چنين كردم.

سپس دست فاطمه - سلام الله عليها - و دو فرزندم حسن و حسين - عليهماالسلام - را گرفتم و بر اهل بدر و اهل سابقه (و سابقين در اسلام) مرور كرديم و آنها را به حقم يادآوري كردم، و به نصرت و ياريم دعوت نمودم، ولي هيچ يك از آنان به من پاسخ مثبت ندادند مگر چهار نفر: سلمان، عمار، ابوذر و مقداد - رضي الله عنهم -، و در اين امر با بقيه خويشاوندانم گفتگو كردم ولي همگي امتناع كردند، و ترجيح دادند كه سكوت اختيار شود، چون مي دانستند در سينه ي آن گروه چه كينه هائي انباشته شده است، و مي دانستند چه بغضي نسبت به خدا و پيغمبر و اهل بيت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در دل دارند.

پس همگي برويد نزد آن مرد (يعني ابابكر) و او را از آنچه از فرمايشات پيامبرتان محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - شنيده ايد آشنا كنيد، تا حجت را بدين طريق بر او تمام كنيد، و ديگر براي او عذري نماند، و آنان با مخالفت با اين فرمايشات از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - دورتر باشند هنگامي كه بر او (روز قيامت) وارد مي شوند.

آن گروه به طرف مسجد حركت كردند، تا اينكه منبر رسول خدا را در ميان گرفتند، و آن روز؛ روز جمعه بود و هنگامي كه ابوبكر به منبر رفت مهاجرين به انصار گفتند: شما آغاز كنيد و سخن بگوئيد، و انصار به مهاجرين گفتند: بلكه شما آغاز كنيد و سخن بگوئيد، - تا اينكه گويد -: پس اولين كسي كه سخن گفت خالد بن سعيد بن العاص بود، سپس باقي مهاجرين سپس انصار.

و روايت شده است كه: آنان هنگام وفات رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - حاضر نبودند، و زماني به مدينه آمدند كه ابوبكر در مقام خلافت نشسته بود، و آنها آن زمان از سرشناسان مسجد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بودند.

1- خالد بن سعيد بن العاص برخاست و گفت: اي ابوبكر؛ از خدا بترس، تو حتما مي داني كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي كه دور او را گرفته بوديم روز واقعه ي قريظه هنگامي كه خداوند فتحي نصيب آن حضرت كرده بود، و علي - عليه السلام - آن روز عده اي از قهرمانان و سرشناسان معروف آنها را كشته بود حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «اي گروه مهاجرين و انصار، به شما وصيتي مي كنم آن را حفظ كنيد، و فراموش ننمائيد، و امانتي به وديعت نزد شما مي گذارم از آن نگاهداري كنيد؛

بدانيد علي بن ابي طالب - عليه السلام - امير شما و خليفه ي من بعد از من است، بدين مطلب پروردگار مرا سفارشم نمود. بدانيد كه اگر سفارش و وصيت درباره ي او را حفظ نكنيد، و او را ياري و كمك نكنيد، در احكامتان اختلاف خواهيد كرد، و امر دينتان بر شما مضطرب خواهد شد، و اشرار از شما بر شما مسلط خواهد شد.

بدانيد اهل بيت من وارثان امر من هستند و دانا به امر امت من بعد از من هستند.

خداوندا؛ كسي را كه از آنان اطاعت كند و سفارش و وصيت مرا درباره ي آنها حفظ كند در زمره و گروه من محشور بنما، و نصيبي از مرافقت من براي او قرار بده كه به وسيله ي آن نور آخرت را درك كند. (و آن روز گرفتار ظلمت و تاريكي نشود).

خداوندا؛ هر كس با اهل بيت من پس از من بدرفتاري كند از بهشتي كه وسعت و پهني آن به اندازه ي عرض آسمان و زمين است محروم كن.

عمر بن خطاب به او گفت: ساكت باش خالد، ساكت باش، تو نه از اهل مشورت هستي، و نه از كساني هستي كه از آن نظر بشود پيروي كرد.

خالد گفت: تو ساكت باش اي پسر خطاب، زيرا تو از زبان ديگري سخن مي گوئي، به خدا قسم؛ قريش مي داند كه تو از پست ترين قريش هستي از نظر حسب، و منصب، و ارزش، و گمنام ترين شخص مي باشي، و عاجزترين فرد در دفاع از خدا و پيامبرش هستي، تو در جنگها زبون و ترسو، و در زمينه ي بذل و بخشش بخيل، و داراي عنصري خبيث هستي، نه در ميان قريش افتخاري داري، و نه در جنگها نامي.

و تو در اين قصه به مثابه ي شيطان هستي، كه به انسان گفت: (اذ قال للانسان أكفر فلما كفر قال اني بري ء منك اني أخاف الله رب العالمين - فكان عاقبتهما أنهما في النار خالدين فيها و ذلك جزاء الظالمين ) (3) «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم) اما هنگامي كه كافر شد گفت: من از تو بيزارم، من از خداوندي كه پروردگار عالميان است بيم دارم، سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مي مانند؛ و اين است كيفر ستمكاران». پس عمر خالد بن سعيد را نشاند.

2- سپس سلمان فارسي برخاست و گفت: كرديد و نكرديد، و ندانيد چه كرديد؟ و قبلا از بيعت امتناع كرده بود تا اينكه گردن او را به دست فشار دادند و مضروب ساختند.

آنجا بود كه گفت: اي ابوبكر؛ در امر خود به چه كس اعتماد مي كني هر گاه بر تو چيزي وارد شد كه او را نمي شناسي؟ و به سوي چه كسي پناه مي بري هنگامي كه از تو سؤال مي شود مطلبي را كه نمي داني؟ و عذر تو چيست در پيشي گرفتن بر كسي كه از تو داناتر است، و به رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - نزديكتر است، و به تأويل كتاب خداي عزوجل و سنت پيامبرش داناتر است.

و كسي كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - سفارش او را به شما قبل از وفاتش نموده است. ولي شما قول او را دور انداختيد و توصيه ي او را به فراموشي سپرديد، و به وعده ي خود عمل نكرديد، و عهدش را نقض كرديد، و عقدي را بر شما قرار داده بود - كه زير لواي اسامة بن زيد باشيد - بهم زديد.

پس بترسيد از عملي كه انجام داديد، و مردم بايد بدانند كه با مخالفت امر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - گناهي بزرگ مرتكب شديد، و نزديك است كه شرايط براي تو فراهم شود در حالي كه بار گناهت سنگين تر شده، و به سوي قبرت برده شده اي در حالي كه با خود مي بردي آنچه دو دستت آن را كسب كرده است.

پس اگر زود به حق برگردي و تدارك كني و توبه كني به خدا از گناه بزرگي كه مرتكب شده اي به نجاتت نزديكتر خواهي بود، آن روزي كه در حفره ات تنها خواهي بود، و كساني كه تو را ياري كردند، تو را مي گذارند و مي روند، زيرا تو شنيدي آنچه ما شنيديم، و ديدي آنچه را ما ديديم ولي آنها تو را از آن چيزي كه به آن چنگ زده اي باز نداشتند يعني اين امر (و مقامي) كه هيچ عذري در اشغال آن نداري، و براي دين و مسلمين هيچ نفعي در قيام تو به آن نيست.

پس خدا را! خدا را! در نظر بگير و خود را نجات بده، آنكه بيم داد عذري باقي نگذاشت، و مباش مانند كسي كه (از حق) رو گرداند و تكبر ورزد.

3- سپس ابوذر برخاست و گفت: اي جماعت قريش؛ كار قبيحي مرتكب شديد، و قرابت را رها كرديد.

به خدا قسم؛ (به وسيله ي كار شما) گروهي از عرب مرتد خواهند شد، و در دين شك خواهند كرد. و اگر شما امر را به اهل بيت پيامبرتان بسپاريد هيچ اختلاف و جنگي واقع نخواهد شد.

به خدا قسم؛ اين امر به دست كسي افتاد كه با غلبه و قهر او را به دست آورد (نه با شايستگي)، و از اين به بعد چشم كساني كه هيچ اهليت ندارند به آن دوخته خواهد شد، و خونهاي بسياري در طلبش ريخته خواهد شد.

(و همان واقع شد كه ابوذر گفت..).

سپس ابوذر گفت: شما مي دانيد و خوبان شما مي دانند كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «امر (خلافت و زعامت) پس از من از آن علي - عليه السلام - است، سپس از آن فرزندم حسن و حسين - عليهماالسلام -، و پاكان و مطهران از ذريه ام».

ولي شما گفته ي پيامبرتان را دور انداختيد و آنچه را نزد شما به وديعت گذاشت به فراموشي سپرديد، آري شما از دنياي فاني پيروي كرديد، و آخرت باقي را كه هرگز جوانيش به پيري نمي انجامد، و نعمتش زائل نمي شود، و ساكنانش محزون نمي گردند، و اهلش نمي ميرند، در مقابل بهاي حقير و ناچيز و فاني و زائلي فروختيد.

درست مانند امتهاي گذشته كه بعد از پيامبرانشان كفر ورزيدند و به عقب برگشتند، و تغيير دادند، و تبديل كردند، و اختلاف كردند، و شما درست مانند آنان عمل كرديد، و در اين جهت با آنان يكسان شديد، طابق النعل بالنعل، و چه زود نتيجه ي شوم و تلخ اين كارتان را خواهيد چشيد و به سبب آنچه با دستان خود كسب كرديد مجازات (سخت) خواهيد شد، و هرگز خدا به بندگان ظلم نمي كند.

4- سپس مقداد برخاست و گفت: اي ابابكر؛ از ظلم و ستم خود برگرد (و دست بردار) و به سوي پروردگارت توبه كن، و ملازم خانه ي خود شو، و بر گناهت گريه كن، و امر را به صاحب اصليش كه از تو سزاوارتر است بسپار، زيرا تو مي داني كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - چه پيمان و عهدي بر گردن تو گذاشت، و چه بيعتي از تو گرفت، و چگونه تو را ملزم كرد كه زير پرچم اسامة بن زيد حركت كني و او مولاي تو است.

و به شما فهمانيد كه اين امر (يعني خلافت) از آن تو و كسي كه تو را در آن كمك كرد نيست به وسيله ي ضميمه نمودن نشانه ي نفاق و كانون شقاق عمرو بن عاص كه خداوند در توصيفش بر پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - اين آيه نازل فرمود: (ان شانئك هو الأبتر) (4) «(و بدان) دشمن تو قطعا بريده نسل و بي عقب است!» - زيرا اختلافي ميان اهل علم و دانش نيست كه اين كلام الهي درباره ي عمرو نازل شد - و او بر شما و تمامي منافقين آن زمان كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - براي غزوه ذات السلاسل فرستاد، امير بود، و عمرو شما را نگهبان لشكرش نمود، پس؛ از نگهباني تا خلافت؟ (نگهباني كجا و خلافت كجا).

از خدا بترس، و مبادرت كن به استعفاي از اين كار پيش از آنكه فرصت فوت شود، زيرا اين براي تو در زندگيت و براي پس از مرگت سالم تر است، و به دنيايت اعتماد نكن، و قريش و غير قريش تو را فريب ندهند.

پس به زودي دنيايت مضمحل مي شود و از بين مي رود، و سپس نزد پروردگارت حاضر مي شوي، و تو را به سبب عملت مجازات خواهد كرد، و تو دانستي (و مي داني) و يقين داري كه علي بن ابي طالب - عليه السلام - صاحب (واقعي) اين امر بعد از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است، پس اين امر (خلافت) را به او بسپار؛ زيرا خدا آن را (به خاطر كمالاتي) براي او قرار داد.

اگر چنين كردي، براي ستر (ساير عيوبت) بهتر و كاملتر است، و براي سبك كردن بارت بهتر است، و به خدا من تو را نصيحت كردم اگر نصيحت مرا قبول كني، و بازگشت تمامي امور به خدا است.

5- سپس بريده ي اسلمي برخاست و گفت: انا لله و انا اليه راجعون، حق چه كشيد از دست باطل اي ابابكر؛ آيا فراموش كردي يا به فراموشي سپردي، يا اينكه نفست تو را فريب داد، و باطلها را برايت زينت داد؟ يا اينكه به ياد نمي آوري آنچه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - ما را به آن دستور داد آن هنگام كه علي بن ابي طالب - عليه السلام - را اميرالمؤمنين ناميد، در حالي كه رسول خدا هنوز در ميان ما بود و فراموش كردي فرموده ي او را كه بارها تكرار نمود: «اين اميرالمؤمنين، و كشنده ي قاسطين، و منحرفين است».

پس از خدا بترس، و خود را زود نجات بده پيش از آن كه نتواني آن را نجات دهي، و از آنچه آن را هلاك مي كند خلاص كن، اين امر را به آن كسي كه از تو سزاوارتر است به آن برگردان، و در اين امر غاصبانه ادامه نده، و برگرد، تا هنوز مي تواني برگردي.

من خالصانه به تو نصيحت كردم، و تو را به راه نجات دلالت كردم، پس پشتيبان مجرمان و جنايتكاران مباش.

6- سپس عمار بن ياسر برخاست و گفت: اي جماعت قريش؛ و اي مسلمانان؛ اگر مي دانيد (چه خوب) و اگر نمي دانيد پس بدانيد كه اهل بيت پيامبرتان از همه به او سزاوارترند، و به ارث او احقند، و از همه در تدبير امور دين تواناترند، و نسبت به شؤون مؤمنين امانت دارترند، و نگهباني آنها از ملت و دين او بيشتر است، و داراي اخلاص بيشتري نسبت به امت او هستند.

پس رفيقتان را وادار كنيد كه حق را به صاحبانش برگرداند، پيش از اينكه وحدتتان متلاشي شود، و شوكتتان ضعيف شود، و دشمنانتان بر شما چيره شود، و تفرقتان آشكار شود، و فتنه به وسيله ي شما بزرگ شود، و اختلاف پيدا كنيد، و دشمنتان در شما طمع كند.

پس شما مي دانيد كه بني هاشم از شما به اين امر (خلافت) سزاوارترند، و علي - عليه السلام - از ميان آنان مولاي شما است به وسيله ي عهد خدا و پيامبر (و سفارش و دستور آنان)، و شما ديديد كه ميان علي - عليه السلام - و ديگر فرق آشكار است، زيرا شما ديديد كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - تمامي درهاي خانه هاي شما را كه به داخل مسجد باز مي شد بست ولي در خانه علي - عليه السلام - را نبست.

و دختر گرامي خود را به او داد در حالي كه دست رد به سينه ي تمامي كساني كه از شما از او خواستگاري كردند، زد.

و درباره ي او پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «من شهر علمم، و علي - عليه السلام - دروازه ي آن شهر است پس هر كس خواهان حكمت است (و مي خواهد وارد شهر علم شود) از راه دروازه ي اين شهر وارد شود».

و شما همگي دست نياز - در امور و مشكلات دينتان - به سوي او دراز مي داريد، در حالي كه او از همگي شما بي نياز است. و همچنين سوابق و فضائل ديگري دارد كه حتي آنكه خود را از همه ي شما بهتر مي داند از آنها عاري و بي بهره است.

پس چرا از او روي گردانده ايد؟ و چرا بر حق او حمله ور شده ايد، و زندگي دنيوي را بر آخرت ترجيح داده ايد؟ بدهيد به او آنچه را كه خدا به او داد.

7- سپس ابي بن كعب برخاست و گفت: اي ابوبكر، حقي را كه خداوند آن را براي غير تو قرار داده انكار مكن و ناديده مگير، و نخستين كسي مباش كه امر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را در مورد وصي و صفي (و برگزيده اش) مخالفت كرد، و راه عصيان پيش گرفت، و از دستورش سر باز زد، حق را به صاحبانش برگردان تا در امان باشي، و در ضلالت خود ادامه مده كه پشيمان مي شوي.

و به سرعت توبه كن تا بار گناهت سبك شود و اين امر را كه خدا آن را براي تو قرار نداده است به خود اختصاص مده، كه نتيجه ي شوم عمل خود را ملاقات خواهي كرد، و به زودي اين را كه در آن هستي مفارقت خواهي نمود، و نزد پروردگارت خواهي رفت، و از جنايتي كه مرتكب شده اي سؤال خواهد كرد پروردگارت نسبت به بندگانش ظالم نيست.

8- سپس خزيمه برخاست و گفت: اي مردم مگر نمي دانيد كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - شهادت مرا به تنهائي قبول كرد، و در كنار من شاهد ديگري نخواست؟

گفتند: بله.

گفت: پس شهادت مي دهم كه من شنيدم از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - كه مي گفت: «اهل بيت من حق را از باطل جدا مي كنند، و آنها اماماني هستند كه بايد به آنان اقتدا شود و من آنچه كه دانستم گفتم، و نيست بر فرستاده اي مگر رساندن آشكاري».

9- سپس ابوالهيثم بن التيهان برخاست و گفت: و من شهادت مي دهم كه پيامبر ما - صلي الله عليه و آله و سلم - علي - عليه السلام - را در روز غدير منصوب نمود، و انصار گفتند: او را منصوب ننمود مگر براي خلافت، و بعضيها گفتند: او را منصوب ننمود مگر براي اينكه مردم بدانند كه او مولاي هر كسي است كه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مولاي او است، و مطالب بسياري.

پس ما مرداني به نزد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - فرستاديم كه از مراد آن حضرت بپرسند.

حضرت فرمود: «بگوئيد به آنها كه: علي - عليه السلام - ولي مؤمنان پس از من است و او ناصحترين شخص براي امتم مي باشد».

و من شهادت مي دهم به آنچه خود شاهد و حاضر در آن بودم، پس هر كس خواست ايمان بياورد و هر كس خواست كافر شود، قيامت روز قضاوت و جداسازي است.

10- سپس سهل بن حنيف برخاست و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر پيامبر اكرم محمد و آل او - عليهم السلام - گفت: اي جماعت قريش، شاهد باشيد كه من شهادت مي دهم كه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - را در همين مكان - يعني روضه - ديدم در حالي كه دست علي بن ابي طالب - عليه السلام - را گرفته بود، و مي گفت:

«اي مردم، اين علي - عليه السلام - امام شما پس از من است، و وصي من در حيات، و پس از وفات من است، و پرداخت كننده دين من است، و برآورنده ي وعده ي من است، و نخستين كسي است كه با من كنار حوض كوثر مصافحه مي كند، پس خوشا به حال كسي كه از او پيروي كند، و او را ياري نمايد، و واي بر كسي كه از او تخلف كند، و او را ياري ننمايد».

11- و در كنارش برادرش عثمان بن حنيف ايستاد و گفت: از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - شنيديم كه مي گفت: (لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا أماناتكم و أنتم تعلمون) (5) «اهل بيت من ستاره گان زمينند، پس برآنان پيشي نگيريد، بلكه آنان را مقدم بداريد (و پشت سر آنها حركت كنيد) آنها رهبران شما بعد از من هستند».

در اين هنگام مردي برخاست و گفت: اي رسول خدا، چه كساني اهل بيت شما هستند؟

پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «علي و پاكان از فرزندانش»، و اين مطلب را توضيح داد.

پس اي ابوبكر، نخستين كافر به آن حضرت مباش، و به خدا و پيامبر خيانت نكنيد»! و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد، در حالي كه مي دانيد (اين كار، گناه بزرگي است).

12- سپس ابوايوب انصاري برخاست و گفت: بندگان خدا؛ از خدا بپرهيزيد درباره ي اهل بيت پيامبرتان و به آنها برگردانيد حقي را كه خداوند آن را براي آنان قرار داده، من هر آنچه برادرانم شنيدند شنيدم در جاهاي متعدد كه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به علي - عليه السلام - اشاره مي كرد و مي فرمود:

«علي امام نيكان، و كشنده ي كافران است، خذلان شده است كسي كه او را خذلان كند، و پيروز است كسي كه او را ياري كند».

پس توبه كنيد از اين ظلم و ستمتان كه خدا توبه پذير و مهربان است، و پشت به او ننمائيد، و از او اعراض نكنيد.

امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: اينجا بود كه ابوبكر روي منبر به طوري مجاب شد كه ديگر ندانست در پاسخ آنها چه بگويد، سپس گفت: من رهبر شما شدم در حالي كه از شما بهتر نيستم مرا از اين كار معاف بداريد، معاف بداريد.

عمر بن الخطاب گفت: پائين بيا اي احمق! اگر نمي تواني از قريش با دلايل قوي دفاع كني پس چرا خود را در اين مقام قرار دادي؟ به خدا؛ قصد داشتم تو را از اين منصب خلع كنم، و واگذار كنم آن را به «سالم» غلام و برده ي ابوحذيفه.

ابوبكر پائين آمد، و عمر دست او را گرفت و هر دو به شتاب به منزلش رفتند و سه روز در خانه ماندند، و به مسجد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نمي آمدند.

هنگامي كه روز چهارم شد «خالد بن الوليد» آمد به همراه هزار نفر (رجاله) و به آنها گفت: چرا نشسته ايد، به خدا بني هاشم چشم طمع به اين مقام دوخته اند. و «سالم» غلام و برده ابوحذيفه با هزار نفر آمد و «معاذ بن جبل» با هزار نفر آمد و همين طور از اين سو و آن سو يكي يكي جمع شدند تا اينكه چهار هزار نفر مرد جمع شدند و شمشيرها را از نيام كشيدند و سپس به راه افتادند در حالي كه در پيشاپيش آنان عمر بن الخطاب حركت مي كرد تا به مسجد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - رسيدند.

عمر گفت: اي اصحاب علي؛ اگر كسي از شما سخناني كه ديروز گفت بار ديگر تكرار كند گردن او را مي زنيم. «خالد بن سعيد بن العاص» برخاست و گفت: اي فرزند صهاك حبشيه، با شمشيرتان ما را تهديد مي كنيد؟ به خدا قسم شمشيرهاي ما از شمشيرهاي شما تيزتر است، و ما از شما بيشتر هستيم گر چه عددمان اندك است، چون حجت و دليل با ما است.

به خدا قسم اگر نبود طاعت امامم هر آينه شمشير خود را از نيام برمي كشيدم، و با تو مي جنگيدم تا جايي كه ديگر عذري نماند.

اميرالمؤمنين - عليه السلام - فرمودند: «اي خالد، بنشين خداوند مقام تو را مي داند، و تلاش تو را سپاسگزار است». خالد نشست.

سپس «سلمان فارسي» برخاست و گفت: الله اكبر الله اكبر من از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - با اين دو گوشم شنيدم - و گرنه كر باد - كه فرمود: «در حالي كه برادرم و پسرعمم در مسجد با گروهي از اصحابش نشسته است گروهي از سگان جهنم بر او يورش مي برند، و اراده ي قتل او و قتل يارانش مي كنند» و من شك نمي كنم كه آنها شما باشيد.

عمر ابن الخطاب كه اين سخن را از سلمان شنيد به او حمله كرد، كه علي - عليه السلام - به سرعت برخاست و يقه ي او را گرفت به زمين زد و فرمود: «اي صهاك حبشيه؛ اگر نبود كتاب و وصيتي كه قبلا از ناحيه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به من رسيده، به تو نشان مي دادم كه كدام يك از ما ياران كمتري و ياوران ضعيف تري دارد».

سپس حضرت رو به اصحابش نمود و فرمود: (اذهب انت و ربك فقاتلا انا هاهنا قاعدون) (6) «برويد خداي رحمتتان كند، به خدا وارد مسجد نمي شوم مگر آنسان كه دو برادرم موسي و هارون وارد شدند، هنگامي كه اصحابش به او گفتند: تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم.

به خدا قسم؛ وارد نمي شوم به مسجد مگر براي زيارت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - يا براي قضيه اي كه در آن نظر بدهم چون جايز نيست اهمال آن بدليل نهي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از اينكه مردم در حيرت رها شوند». (7) .

ص: 969


1- سوره ي بقره آيه ي 195.
2- البحار، ج 28، ص 191.
3- سوره ي حشر آيه ي 16 - 17.
4- سوره ي كوثر آيه ي 3.
5- سوره ي انفال آيه ي 27.
6- سوره ي مائده آيه ي 24.
7- الاحتجاج للطبرسي 47 - 50، بحارالأنوار: ج 28 ص 189 ح 2.

كلماتي كه خداوند ابراهيم را با آن آزمايش نمود

مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات) (1) «(به خاطر آوريد) هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود» سؤال نمودم كه اين كلمات چيست؟

حضرت فرمود: اين كلمات همان كلماتي است كه آدم از ناحيه ي خدا دريافت نمود (و با توسل به آنها) خداوند توبه ي آدم را قبول نمود، و آن كلمات عبارت است از اين كه آدم گفت:

«يا رب اسألك بحق محمد و علي و فاطمه و الحسن و الحسين الا تبت عني».

يعني: بارالها؛ مسألت مي نمايم از تو به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - كه توبه ي مرا قبول كني».

خداوند توبه ي او را قبول نمود، زيرا خداوند بسيار توبه پذير و رحيم و مهربان است.

عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ پس معني فرمايش خدا: (أتمهن) (2) يعني: تمامشان نمود، چيست؟

حضرت فرمود: يعني: آنها كه تا نام حضرت قائم - عليه السلام - تمام مي كنند، كه دوازده تا امام هستند كه نه نفر آنها از اولاد حسين - عليه السلام - مي باشند. (3) .

ص: 970


1- سوره ي بقره آيه ي 234.
2- سوره ي بقره آيه ي 124.
3- بحارالأنوار: ج 11 ص 177 ح 24.

كدام يك از اعياد برتر است؟

فرات بن احنف گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ آيا براي مسلمين عيدي هست كه برتر از عيد فطر، و قربان، و جمعه و عرفه باشد؟

حضرت فرمود: بله عيدي است كه از همه عيدها برتر و بزرگتر، و نزد خدا شريفتر، و آن روزي است كه خداوند دين را در آن كامل كرد، و بر پيامبرش محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - اين آيه را فرو فرستاد: (أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا).

«امروز دين شما را تكميل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براي شما پسنديدم».

گفتم: آن چه روزي است؟

حضرت فرمود: هرگاه يكي از انبياء بني اسرائيل مي خواست كسي را براي جانشيني پس از خودش تعيين كند و چنين مي نمود، آن روز را عيد قرار مي دادند، و آن روز روزي است كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - علي - عليه السلام - را در آن براي مردم به عنوان راهنما (و جانشين پس از خودش) منصوب نمود و بر او نازل فرمود آنچه كه نازل فرمود، و دين در او كامل شد، و نعمت بر مؤمنين تمام گرديد.

گفتم: كدام روز از سال است؟

حضرت فرمود: چون ايام پس و پيش مي شود، لذا ممكن است يك سال شنبه يا يك شنبه يا دوشنبه، و هكذا يكي از ساير ايام هفته باشد.

گفتم: چه كاري سزاوار است در آن روز ما انجام دهيم؟

فرمود: آن روز عبادت و نماز و شكر و ستايش خدا و سرور و خوشحالي به خاطر آنچه كه خداوند بر شما به وسيله ي آن منت گذاشت از ولايت ما است. و من دوست دارم براي شما كه اين روز را روزه بگيريد. (1) .

ص: 971


1- تفسير فرات: 12، بحارالأنوار: ج 37 ص 169 ح 46.

كسي از فشار قبر در امان است؟

علي بن أبوحمزة از ابوبصير نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا كسي هست كه از فشار قبر در امان باشد؟

حضرت فرمود: پناه مي بريم به خدا، چه كم هستند كساني كه از فشار قبر در امان باشند!

هنگامي كه عثمان؛ رقيه - دختر پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را كشت،

رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كنار قبر او ايستاد، و سر مبارك خود را به طرف آسمان نمود، و اشك از ديدگانش سرازير شد، و به مردم فرمود: همانا به ياد رقيه و آنچه او ملاقات كرد افتادم، و دلم سوخت، و از خدا خواستم، كه او را از فشار قبر مصون بدارد.

حضرت فرمود: بارالها؛ رقيه را به من ببخش و او را از فشار قبر مصون بدار.

خداوند نيز دعاي او را به اجابت رساند و رقيه را به حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - بخشيد.

و نيز حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در تشييع جنازه ي سعد بن معاذ شركت نمود، در حالي كه هفتاد هزار فرشته او را تشييع مي كردند.

در اينجا بود كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - سر مبارك خود را به سوي آسمان بلند نمود و فرمود: (آيا سزاوار است شخصي) مانند سعد فشار داده شود؟

راوي گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ به ما روايت شده كه آن فشار به اين جهت بود كه سعد از (اصابت) بول اجتناب نمي كرد.

حضرت فرمود: پناه به خدا؛ فشار به خاطر بداخلاقي او با خانواده اش بود.

حضرت فرمود: مادر سعد گفت: خوشا به حالت اي سعد!

حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به او فرمود: اي مادر سعد؛ بر خدا لازم و حتمي مكن (يعني گشايش بر سعد بستگي به لطف خدا دارد). (1) .

ص: 972


1- فروع الكافي:1: 64، بحارالأنوار: ج 22 ص 163 ح 23.

كدام دروغ روزه را باطل مي كند؟

ابوبصير گويد: شنيدم حضرت صادق - عليه السلام - مي فرمود: همانا دروغ روزه را باطل مي كند.

پرسيدم: كدام يك از ما است كه چنين كاري از او سر نزند (و دروغ نگويد)؟

فرمود: آن دروغ كه تو خيال كردي (منظور) نيست، بلكه آن دروغ بستن به خدا و پيغمبر و ائمه - عليهم السلام - است. (1) .

ص: 973


1- اصول كافي: ج 4 ص 33 ح 4 و ص 37 ح 9.

كدام شب؛ شب قدر است؟

حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به شب قدر سؤال نمودم.

حضرت فرمود: شب بيست و سوم، يا شب بيست و چهارم است.

عرض كردم: از اين دو يكي را معين كنيد.

حضرت فرمود: چه مي شود در هر دو شب اعمال شب قدر را انجام دهي كه يكي از آنها شب قدر است. (1) .

حسان بن مهران گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به شب قدر سؤال كردم.

حضرت فرمود: آن را در شب بيست و يكم، و شب بيست و سوم طلب كن. (2) .

ص: 974


1- السرائر: ص 463، بحارالأنوار: ج 94 ص 24 ح 58.
2- الخصال: ج 2 ص 102، بحارالأنوار: ج 94 ص 16 ح 32.

كلام و عمل صالح كه خوب است روزه به آن ختم شود چيست؟

محمد بن زياد ازدي از ابان - و غير ابان - روايت مي كند كه گفت: امام صادق - عليه السلام - فرمود:

هر كس روزه ي خود را به قول صالح و عمل صالح ختم كند خداوند روزه ي او را از او قبول خواهد كرد.

به حضرت گفته شد: اي فرزند رسول خدا؛ قول صالح (و كلام نيك) چيست؟

حضرت فرمود: گفتن: لا اله الا الله، و عمل صالح (و كار نيك) اخراج ساختن و دادن فطريه است. (1) .

ص: 975


1- امالي الصدوق: ص 34، بحارالأنوار: ج 93 ص 313 ح 8.

كدام يك از اهل عرفات جرمش بزرگتر است؟

ادريس بن يوسف گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كدام يك از اهل عرفات جرمش بزرگتر است؟

حضرت فرمود: كسي كه از عرفات خارج شود در حالي كه گمان مي كند كه خدا او را نيامرزيده است. (1) .

ص: 976


1- كتاب الغايات: ص 84، بحارالأنوار: ج 96 ص 263 ح 44.

كدام غذا گوارا است؟

محمد بن علي الحلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به غذاي خوب سؤال كردم.

حضرت فرمود: بر تو باد استفاده از سركه و روغن زيتون، كه گوارا (و سهل الهضم و بر معده سبك است).

و علي - عليه السلام - بسيار از آن استفاده مي نمود، و من نيز بسيار از آن استفاده مي كنم، زيرا گوارا (و هضم آن آسان است). (1) .

ص: 977


1- المحاسن: 483، بحارالأنوار: ج 63 ص 180 ح 10.

كدام سبزي مفيد است؟

احمد بن سليمان روايت مي كند كه ابوبصير گفت: مردي به امام صادق - عليه السلام - در حالي كه من نزد او حاضر بودم - از سبزيجات سؤال كرد.

حضرت فرمود: «هندبا» مال ما است. (1) .

- توضيح: هندبا يعني كاسني.

ابوبصير گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - راجع به سبزيجات مفيد سؤال كرد در حالي كه من آنجا بودم.

حضرت فرمود: «بادروج» مال ما است. (2) .

- توضيح: بادروج: ريحان كوهي است و «بادرويه» نيز گويند.

ص: 978


1- المحاسن: ص 508، بحارالأنوار: ج 663 ص 207 ح 10.
2- المحاسن: ص 514، بحارالأنوار: ج 63 ص 214 ح 7.

كسيكه بدقولي و خيانت كند چه منزلتي دارد؟

يزيد صائغ گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم مردي است كه مسلمان و شيعي مذهب هرگاه خبر دهد دروغ گويد، و هرگاه وعده دهد خلف وعده كند، و هرگاه مورد اعتماد قرار گيرد خيانت كند، او چه منزلتي دارد؟

حضرت فرمود: در نزديكترين مراتب و منازل به كفر قرار دارد، ولي كافر نيست (يعني نزديك است كه گناهانش او را به كفر برساند) (1) .

ص: 979


1- اصول كافي: ج 3 ص 397 ح 5.

كشتن هدهد جايز است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا كشتن هدهد جايز است؟

حضرت فرمود: آن را اذيت نكن و آزار مده و آن را نكش، زيرا خوب پرنده اي است اين پرنده. (1) .

ص: 980


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 271.

كشتن حشرات جايز است؟

ابن زياد گويد: شنيدم از امام صادق - عليه السلام - درباره ي كشتن مورچه ها و مارها و كرمها اگر آزار بدهند سؤال نمودم.

حضرت فرمود: كشتن و سوزاندن آنها اگر آزار بدهند اشكالي ندارد، ولي مارهاي ساكن در خانه ها را نكشيد. (1) .

ص: 981


1- قرب الاسناد: ص 55، بحارالأنوار: ج 73 ص 339 ح 5.

كمترين مقدار تمجيد خدا چيست؟

1- علي بن حسان از يكي از اصحابش روايت مي كند كه امام صادق - عليه السلام - فرمود: هر دعائي كه پيش از آن تمجيد و ستايش خدا نباشد ابتر و ناقص است، اول تمجيد است سپس مدح و ثنا.

عرض كردم: كمترين مقدار تمجيد چيست؟

حضرت فرمود: اين است كه بگوئي: بارالها، توئي اول كه پيش از تو هيچ چيز نيست، و توئي آخر كه بعد از تو هيچ چيز نيست، و توئي ظاهر و غالب كه هيچ چيز بالاي تو نيست، و توئي باطن و عارف به همه چيز كه هيچ حجابي بين تو و آن نيست و توئي عزيز و حكيم.

2- و به همين سند آمده است كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: كمترين مقداري كه در تمجيد كفايت مي كند؛ چيست؟

حضرت فرمود: اينكه بگوئي: حمد خداي را كه به خاطر بلند مرتبه گي همه چيز را مقهور خود ساخت، و حمد و سپاس خداي را كه بر همه چيز مالك شد و بر همه چيز توانا است، و حمد خداي را كه علم او به همه چيز نفوذ نمود، و لذا به همه چيز آگاه است.

و حمد خداي را كه مردگان را زنده مي كند و زنده ها را مي ميراند و بر همه چيز قادر و توانا است. (1) .

توضيح: تمجيد يعني بيان مجد و عظمت و بلند مرتبه گي حق تعالي.

ص: 982


1- بحارالأنوار: ج 90 ص 221 ح 4.

كدامين صدقه بهتر و افضل است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: كدامين صدقه بهتر و افضل است؟

حضرت فرمود: اينكه صدقه بدهي در حالي كه تو هنوز سالم و كم پول هستي، و به بقا اميد داري، و از فقر مي ترسي، و مهلت داده نشوي تا وقتي كه جان به گلو برسد.

راوي گويد: من همانجا ثروتم را به محتاجان بخشيدم، و گفتم: فلان مقدار براي فلاني، و فلان مقدار براي فلاني، و آنچه را كه فقط براي شخصي منظور كرده بودم بهم زدم. (1) .

ابوبصير گويد: به يكي از دو امام (باقر يا صادق - عليهماالسلام -) عرض كردم: كدامين صدقه بهتر و افضل است؟

حضرت فرمود: دادن تنها چيزي كه داري، مگر نشنيده اي فرموده ي خداي عزوجل را كه مي فرمايد: (و يؤثرون علي أنفسهم ولو كان بهم خصاصة) (2) «و آنها را بر خود مقدم مي دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند».

آيا اينجا چيز زيادي مي بينيد؟ (3) .

ص: 983


1- بحارالأنوار: ج 93 ص 182 ح 29.
2- سوره ي حشر آيه ي 9.
3- ثواب الاعمال: ص 127، بحارالأنوار: ج 93 ص 178 ح 15.

كدامين صدقه ثوابش عظيمتر است؟

از امام صادق - عليه السلام - راجع به صدقه سؤال شد كه به چه كسي سزاوار است صدقه داده شود؟ آيا به كساني كه درب خانه ها را مي زنند و درخواست صدقه مي كنند؟ يا اينكه به آنها ندهد بلكه به خويشاوندش بدهد؟

حضرت فرمود: خير، بفرستد براي كسي كه بين او و آن رابطه ي خويشاوندي است، اين ثوابش عظيمتر است. (1) .

ص: 984


1- بحارالأنوار: ج 93 ص 159.

كدام عمل ارزشمندتر است؟

مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه موضوع اعمال مطرح گرديد، من گفتم: عمل من چه اندازه كم و ضعيف است؟!

حضرت فرمود: خاموش باش، از خدا آمرزش بخواه، آنگاه فرمود: عمل كم باتقوا بهتر از عمل بسيار بي تقوا است.

گفتم: چگونه عمل بسيار بي تقوا مي باشد؟

فرمود: آري؛ مانند مردي كه از غذاي خود به مردم مي خوراند، و با همسايگانش مهرباني مي كند، و درب خانه اش باز است ولي چون دري از حرام به نظرش مي رسد بدان روي مي آورد، اين است عمل بدون تقوا، و ديگري هست كه اينها را ندارد ولي چون در -حرامي به نظرش رسد، بدان وارد نمي شود. (1) .

ص: 985


1- اصول كافي: ج 3 ص 121 ح 7.

كدام عمل بهترين اعمال است؟

منصور بن حازم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم چه اعمالي بهتر است؟

فرمود: (خواندن) نماز در وقتش، و نيكي با پدر و مادر، و جهاد در راه خداي عزوجل. (1) .

ص: 986


1- اصول كافي: ج 3 ص 231 ح 4.

كدام ساعت از شب دعا مستجاب مي گردد؟

عمر بن اذينه گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - شنيدم كه مي فرمود:

همانا در شب ساعتي است كه هر بنده ي مسلماني آن را درك كند و در آن ساعت نماز گزارد، و خداي را در آن ساعت بخواند دعايش مستجاب مي گردد، و اين ساعت در هر شب هست.

پرسيدم: خدايت خير دهد، آن چه ساعتي از شب است؟

فرمود: هنگامي كه نيمي از شب بگذرد و آن يك ششم از اول نيمه شب است. (1) .

ص: 987


1- اصول كافي: ج 4 ص 228 ح 10.

كدام فقر مرگ سرخ است؟

علي بن اسباط از شخصي روايت مي كند كه امام صادق - عليه السلام - فرمود: «فقر مرگ سرخ است».

گفتم: آيا مراد فقر مادي، و نداشتن دينار و درهم است؟

حضرت فرمود: خير، مقصود فقر ديني و اعتقادي است. (1) .

ص: 988


1- الكافي: ج 2 ص 266، بحارالأنوار: ج 69 ص 5 ح 3.

كمترين مرحله انحراف از خدا چيست؟

حكيم گويد: از امام صادق - عليه السلام - در مورد كمترين مرتبه ي الحاد سؤال كردم؟

حضرت فرمود: كمترين آن تكبر ورزيدن است. (1) .

ص: 989


1- الكافي: ج 2 ص 309، بحارالأنوار: ج 70 ص 190 ح 1.

كبر چيست؟

عبدالأعلي گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: هر كس در حالي كه از كبر و تكبر پاك و خالي باشد وارد مكه شود گناهش آمرزيده مي شود.

عرض كردم: كبر چيست (يعني به چه چيز محقق مي شود)؟

فرمود: غمص مردم، و تحقير حق.

عرض كردم: اين چگونه است؟

فرمود: حق را نداند، و پيروانش را مورد طعن و تحقير قرار دهد. (1) .

توضيح: مراد از حق، مكتب اهل بيت - عليهم السلام - است.

ص: 990


1- معاني الاخبار: ص 242، بحارالأنوار: ج 70 ص 236 ح 42.

كدام مسجد بر اساس تقوي بنا شد؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: كدام مسجد بر اساس تقوي بنا و تأسيس شد؟

حضرت فرمود: مسجد قبا. (1) .

- توضيح: مسجد قبا، اولين مسجدي است كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در خارج مدينه بنا نمود، و الآن در خود مدينه واقع شده است.

ص: 991


1- فروع الكافي: ج 1 ص 81، بحارالأنوار: ج 119 ص 120 ح 6.

كدام يك ابتدا آفريده شد، شب يا روز؟

زنديق گفت: آيا روز قبل از شب آفريده شد؟

حضرت صادق فرمود: بله روز را قبل از شب، و آفتاب را پيش از ماه، و زمين را پيش از آسمان، و زمين را پيش از نهنگ، و نهنگ را در آب، و آب را در صخره اي مجوف و توخالي، و صخره را روي شانه ي فرشته اي، و فرشته را روي خاك، و خاك را روي باد عقيم (و نازا)، و باد را روي هوا قرار داد، و هوا را قدرت نگه داشته است، و زير باد عقيم و نازا هيچ چيزي جز هوا و ظلمات، و ماوراي آن هيچ گستردگي يا تنگي و هيچ چيزي قابل تصور باشد؛ نيست.

سپس خدا كرسي را آفريد و آسمانها و زمين را در آن جاي داد، و كرسي بزرگتر از هر چيزي است كه آفريد، سپس عرش را آفريد و آن را بزرگتر از عرش قرار داد. (1) .

همه ي اين موارد از جمله سؤالاتي است كه زنديقي از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود.

ص: 992


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 188.

كسب فيض از امام با 45 سؤال

- سرورم! وقتي خداوند به ابوهارون پسري عطا كرد، از وي سؤال فرموديد نام او را چه گذاشتي؟ عرض كرد: محمد، حضرت عالي چون نام محمد را شنيديد صورت مبارك را تا نزديك زمين برديد و فرموديد: محمد، محمد، محمد، در آن هنگام چه فرموديد؟

گفتم: جانم، مادرم، پدرم و تمامي اهل زمين فداي رسول خدا صلي الله عليه و آله باد و خطاب به ابوهارون گفتم اين پسر را دشنام مده، اين پسر را مزن و با او بدرفتاري مكن و بدان كه نيست خانه اي كه در آن اسم محمد باشد مگر آن كه آن خانه در هر روزي پاكيزه و تقديس شود (1) .

- سرورم! علت اين كه علما وارث انبياء هستند چيست كه فرمودند العلماء ورثة الانبياء؟

«براي اين كه پيغمبران پول، طلا، و نقره به ارث نگذارند و تنها بعضي از احاديثشان را به جاي گذارند و بر كسي كه از آن احاديث بيشتر استفاده كند، بهره ي بسياري برده است.» (2) .

- مولاي من! علت اين كه برخي پيامبران را اولوالعزم مي گويند چيست؟

«زماني كه خداوند بر محمد و اوصياي او عهد و پيمان گرفت، اين ها عزم خود را جزم كردند و اقرار بر اين مطلب نمودند.» (3) .

- سرورم! علت اين كه حضرت نوح عليه السلام را بدين نام مي خوانند، چيست؟

«اسم آن حضرت عبدالغفار، عبدالملك و عبدالاعلي مي باشد؛ ولي چون ايشان حدود 500 سال نوحه و گريه كرد، به او نوح مي گويند (علت گريه او به خاطر اين بود كه بر قوم خود نفرين كرد و همه هلاك شدند» (4) .

- سرورم! چرا سيده زنان عالم (حضرت فاطمه عليهاالسلام، دختر گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم را زهرا مي خوانند؟

«زيرا وقتي در محراب براي عبادت مي ايستادند، براي اهل آسمان نور افشاني مي كردند. چنان كه ستارگان براي اهل زمين نورافشاني مي كنند.» (5) .

- مولاي من! علت اين كه گروهي آتش پرست شدند، چه بود؟

«آتش پرستي از زمان قابيل، فرزند حضرت آدم شروع شد و از اين قرار است كه چون آتشي آمد و قرباني هابيل را به نشاني قبولي سوزاند ولي قرباني قابيل را نسوزاند، ابليس پيش قابيل ظاهر شد و گفت: «اين هابيل آتش را مي پرستد كه قرباني او قبول شد.» قابيل در جواب گفت: «من آتشي كه هابيل آن را مي پرستد نمي پرستم، لكن آتش ديگري را مي پرستم و براي آن قرباني مي كنم تا قرباني مرا قبول كند، لذا بيت النار (خانه آتش) را ساخت و براي آن قرباني كرد.» (6) .

- سرورم! وقتي شيعيان به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف مي شوند چه انجام دهند و چه بگويند؟

وقتي به زيارت قبر حضرت ابوالفضل رفتند، زيارت نامه آن حضرت را بخوانند، روي قبر آن بزرگوار بيفتند و آن را ببوسند و بگويند: «بابي و امي يا ناصر دين الله...» (7) .

- سرورم! با توجه به اين كه در نقاط مختلف دنيا مكانهاي خوش آب و هوا، سرسبز و خرم و باصفاي طبيعي وجود دارد، چرا خداوند خانه كعبه را در سرزمين گرم و كوهستاني و دور از دريا و جنگل و سرسبزي قرار داده است؟

«خداوند مي توانست آن را در جاي ديگري كه خوش آب و هوا باشد قرار دهد ولي براي آزمايش مردم، كعبه را در چنين جايي قرار داد تا مدعيان دروغين ايمان از مؤمنان خالص شناخته شوند.» (8) .

- مولاي من! چرا به شهر قم، اين نام را داده اند؟

«به اين جهت اين شهر را قم ناميدند كه اهل آن با قائم آل محمد (عج)، اجتماع مي كنند و با او قيام مي نمايند و بر اين امر استقامت مي كنند و او را ياري مي رسانند.» (9) .

- سرورم! علت اين كه محبوب ترين مكان ها نزد خداوند مسعي (محل انجام سعي) است، چيست؟

«زيرا در آن جا هر گردنكشي، ذليل و خوار مي گردد.» (10) .

- سرورم! علت اين كه به صحراي عرفات، اين نام را داده اند چيست؟

زيرا حضرت جبرئيل در روز عرفه به حضرت ابراهيم گفت: «اي ابراهيم به گناهت اعتراف نما و به مناسك خود معرفت پيدا كن، چون حضرت جبرئيل فرمود: اي ابراهيم اعتراف بكن (و به مناسك معرفت پيدا كن) از اين جهت به عرفات معروف گرديد.» (11) .

- مولاي من! علت اين كه در عمل سعي هروله واجب شده، چيست؟

«زيرا (در اين مكان) ابليس نزد ابراهيم ظاهر شد. جبرئيل به او امر كرد كه او را دور نمايد و حضرت ابراهيم هم به صورت هروله او را دنبال كرد. ابليس فرار نمود و اين اعمال در موقع حج به صورت سنت درآمد.» (12) .

- سرورم! علت اين كه بهشتيان هميشه در بهشت و (بعضي از) جهنميان هميشه در جهنم مي مانند، (و حال اين كه آنها مدت كوتاهي در دنيا كار خوب يا بد انجام داده اند) چيست؟

«زيرا بهشتيان نيت داشتند كه اگر براي هميشه در دنيا بمانند، خدا را اطاعت كنند و جهنميان نيت داشتند كه اگر براي هميشه در دنيا بمانند خدا را معصيت نمايند.» (13) .

- مولاي من! چرا انسانها از مدت عمر و زمان مرگ خود اطلاع ندارند؟

«اگر انسان به عمر كوتاهش پي ببرد، هيچ لذتي از آن نمي برد و با علم به مرگ (انتظار آن)، زندگي براي او گوارا و شيرين نمي شود. اگر انسان به طول عمر خود پي ببرد، در درياي لذات و معاصي غرق مي گردد. انسان به اين اميد كه در پايان عمر توبه خواهد كرد، همواره در راه رسيدن به لذات مي كوشد و به اين ترتيب بهتر است كه زمان مرگ و مدت عمر وي پوشيده ماند» (14) .

- سرورم! علت اين كه از چشمان محتضر اشك مي آيد چيست؟

«چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي بيند لذا از خوشحالي اشك مي ريزد، همان طور كه انسان هنگام خوشحالي از چشمش اشك مي ريزد و مي خندد» (15) .

- مولاي من! علت اينكه در زمان تلقين ميت، كراهت دارد كه زنان حائض و اشخاص جنب حضور داشته باشند چيست؟

«چون ملائكه به واسطه ي حضور چنين افرادي متأذي و ناراحت مي شوند (زيرا در آن وقت ملائكه حضور دارند).» (16) .

- سرورم! حضرت عالي در پاسخ به سؤال كننده اي كه پرسيد «چرا هر كدام از ائمه عليهم السلام به يك نحو عمل نموديد؟» چه فرمويد؟

گفتم: «جبرئيل صحيفه اي را براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورد كه پيش از اين و بعد از آن نياورده بود و در آن خاتم هايي از طلا بود» و گفت: «اي محمد اين وصيت براي نجيب از اهل تو مي باشد حضرت پرسيد براي چه كسي؟ جبرئيل گفت: براي علي عليه السلام.» بنابراين هنگامي كه از دنيا رفتي او بايد خاتم را باز كند و به آن عمل نمايد. حضرت علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن عمل نمودند. سپس به امام حسن عليه السلام رسيد و بعد از ايشان به امام حسين عليه السلام. همين كه حضرت، خاتم را باز كردند نوشته بود «اخرج بقوم الي الشهادة» امام حسين عليه السلام به آن عمل نمودند. سپس به امام چهارم رسيد در آن نوشته بود «اطراق و اصحت و الزم منزلك و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين» (سكوت كن و ملازم خانه باشد و پروردگارت را عبادت كن تا مرگت فرا رسد). سپس آن وصيت به امام پنجم رسيد در آن نوشته شده بود كه «حدث الناس و انشر علم آبائك (با مردم سخن گو و دانش پدرانت را منتشر كن) حضرت باقر عليه السلام به آن عمل نمودند. سپس به من رسيد چون خاتم را باز كردم و در آن نوشته بود «حدث الناس و افتهم و صدق آبائك» (با مردم سخن گو و فتوا بده و پدرانت را تصديق نما. سرانجام آن وصيت به امامهاي بعدي رسيد و هر كدام به آن عمل نمودند.» (17) .

- مولاي من! علت اين كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دست از قوم برداشت چه بود؟

«به جهت ترس از اين كه قوم كافر شوند دست از آن ها برداشت.» (18) .

- مولاي من! علت اين كه خداوند عمر حضرت خضر را طولاني ساخته، چيست؟

«زيرا خداوند مي خواست به قائم ما (حضرت مهدي موعود)، عمر طولاني بدهد و مي دانست كه بندگانش بر طول عمر او اشكال خواهند كرد. به همين جهت عمر بنده اش حضرت خضر را طولاني گردانيد كه عمر طولاني حضرت قائم(عج) به آن تشبيه شود.» (19) .

- سرورم! در پاسخ شخصي كه از شما سؤال نمود چرا خداوند حضرت ايوب را مدتها بيمار و مريض كرد چه فرموديد؟

«گفتم مريضي و بيماري او به خاطر گناه نبود، بلكه چون شيطان گفت خدايا اين عبادتهايي كه ايوب مي كند به خاطر آن است كه نعمت فراوان به وي داده اي اگر نعمتها را از وي بگيري، ديگر تو را عبادت و شكر نمي كند. به همين جهت خداوند براي اين كه به شيطان بفهماند كه ايوب از روي اخلاص عبادت مي كند، چنين امري را براي ايوب مقدر فرمود.» (20) .

- مولاي من! علت اين كه قرآن مي گويد: «دختر شعيب به پدرش گفت اين مرد (موسي) قوي و امين است و حال آن كه با حضرت موسي عليه السلام هيچ آشنايي نداشت، نيرومندي موسي و امين بودن وي را از كجا فهميد؟

«نيرومندي موسي را از راه آب دادن به گوسفندان و اميني او را از اين راه فهميد كه از جانب پدر آمده بود تا موسي را به خانه دعوت كند. هنگامي كه دختر جلو افتاد موسي سبقت گرفت به دختر فرمود: تو از پشت سر من بيا، راه را به من نشان بده، چون ما مردمي هستيم كه پشت سر زنان را نگاه نمي كنيم.»

- سرورم! چرا خداوند پيامبر اسلام را يتيم كرد؟

«براي اين كه احدي حق طاعت بر او نداشته باشد.» (21) .

- روزي حضرت عالي فرموديد «خداوند به موسي بن عمران دستوري داد» آن دستور چه بود؟

«فرمود وظيفه اي كه بين خود و مردم داري اين است كه براي مردم آن را بخواهي كه براي خود مي خواهي و بالعكس.» (22) .

- در خصوص پرهيز از پيروي هواهاي نفساني، فرمايشي داشتيد. خواهش مي كنم آن را شرح دهيد؟

«از هواها و تمايلات خود بر حذر باشيد همانطور كه از دشمنان خويش حذر مي كنيد. دشمني هيچ چيز براي مردم به پايه ي پيروي از هواي نفس و گفتارهاي انسان نمي رسد.» (23) .

- در خصوص سفارش نيكي به پدر و مادر چه فرموديد؟

گفتم: «به پدران خود نيكي كنيد تا فرزندان شما هم به اين سنت مقدس عمل كنند و به شما نيكي نمايند.» (24) .

- نظر حضرت عالي در خصوص گريه براي امام حسين عليه السلام چيست؟

«گريه و بي تابي كردن در تمام ناملايمات و مصايب ناپسند است مگر در مصيبت حسين بن علي عليه السلام كه آدمي در اين گريه و جزع، پاداش نيز خواهد داشت.» (25) (26) .

- حضرت عالي در پاسخ سؤال كننده كه پرسيد چرا نيت مؤمن از عملش بهتر است، چه فرموديد؟

گفتم: «زيرا عمل گاهي ريايي است، در حالي كه نيت خالص براي پروردگار عالميان است. بنابراين خدا بر نيت پاداشي مي دهد كه بر عمل نمي دهد.» (27) .

- سرورم! نظر حضرت عالي پيرامون غنا، مجلس غنا و خوانندگي چيست؟

«غنا، روح نفاق را پرورش مي دهد و فقر و بدبختي را مي آفريند.

خانه اي كه در آن غنا باشد، ايمن از مرگ و مصيبت دردناك نيست، اگر دعا در آن شد به اجابت نمي رسد و فرشتگان وارد آن نمي شوند. نيز گفتم مجلس غنا، خوانندگي و لهو و باطل، مجلسي است كه خدا به اهل آن نمي نگرد، چون غنا سبب تشويق فساد اخلاقي و غافل شدن از ياد خدا بوده آثار زيان باري بر اعصاب دارد و يكي از ابزار كار استعمارگران است.» (28) .

- سرورم! نظر حضرتعالي در خصوص ربا چيست؟

«اگر رباخواري حلال بود، مردم تجارت و خريد و فروش ها را ترك مي كردند و فقط به سراغ ربا مي رفتند.

خداوند ربا را حرام كرده است تا مردم از رباخواري دوري كرده و به سوي تجارت و خريد و فروش بروند و قرض الحسنه هميشه در ميان مردم شيوع داشته باشد. (29) .

رباخواري گرچه به ظاهر منبع درآمد و عامل كاميابي است، ليكن زمينه محروميت ها و عذاب ها نيز مي باشد.» (30) .

- سرورم! چرا خداوند در قرآن مجيد حرمت ربا را زياد تكرار نموده است؟

«براي اين كه مردم كارهاي نيك (از جمله صدقه دادن و قرض الحسنه) را ترك ننمايد (31) گناه يك درهم ربا گرفتن از 70 مرتبه زنا كردن با محرم خود نزد خداوند بيشتر است.» (32) .

- سرورم! چرا اسلام چشم چراني را حرام كرده است؟

«زيرا نگاه ها حسرت طولاني به دنبال دارد.» (33) .

- مولاي من!! لطفا بفرماييد چرا در پايان نماز بايد سلام داد؟

«معناي سلام در پايان هر نماز، امان است يعني هر كس امر خدا و سنت پيامبرش را با خشوع قلبي در مقابل خدا به جا آورد از بلاي دنيا در امان و از عذاب آخرت بر كنار است.» (34) .

- سرورم! لطفا بفرمائيد چرا بعضي از نمازها 2 ركعتي، بعضي 3 ركعتي و بعضي 4 ركعتي است؟

«اول نمازها 2 ركعتي بوده است، نماز صبح به حال خود باقي ماند و چون حضرت زهرا عليهاالسلام در وقت نماز مغرب به دنيا آمد، به شكرانه ي آن يك ركعت به نماز دو ركعتي مغرب اضافه شد و نماز مغرب 3 ركعتي شد. پيامبر طبق مصلحتي، به هر يك از نمازهاي ظهر، مغرب و عشاء 2 ركعت اضافه كردند.» (35) .

- سرورم! چرا در نماز عمل سجده واجب شده است؟

«سجده، سبب نزديك شدن بنده به خداوند است.» (چون سجده ظاهرا آخرين مرتبه ي تواضع و تكريم است كه انسان نسبت به ديگري انجام مي دهد تا در پيش او مقرب گردد) (36) .

- سرورم! علت اين كه جناب عالي تارك الصلاة را كافر مي شماريد چيست؟

«زاني و امثال او عمل را به خاطر شهوت انجام مي دهند. چون شهوت بر او غلبه مي كند ولي تارك الصلاة به خاطر استخفاف نماز، نماز را ترك مي كند. زاني به خاطر لذت اين كار را انجام مي دهد ولي تارك الصلاة قصد لذت ندارد بلكه قصدش استخفاف است و هرگاه استخفاف آمد كفر مي آيد.» (37) .

- سرورم! چرا از ميان نمازهاي شبانه روزي فقط نماز صبح ثوابش دو برابر است؟

چون خداوند مي فرمايد: نماز صبح را فرشته ي روز و فرشته ي شب، هر دو مشاهده مي كنند. پس هرگاه بنده نماز صبح را با طلوع فجر بخواند دو مرتبه براي او (پاداش) نوشته مي شود. هم فرشته صبح مي نويسد و هم فرشته ي شب. (38) .

- سرورم! لطفا بفرمائيد شرابخوار در وقت مردن چه وضعيتي دارد؟

«شرابخوران در موقع مردن تشنه مي ميرند. فرداي قيامت تشنه محشور مي گردند و با حال تشنگي داخل جهنم خواهند شد.» (39) .

- مولاي من! وقتي خواستگار شرابخوار براي دختر مسلمان مي آيد و دختر به او مي دهند مثل چيست؟

«كسي كه دختر خود را به شرابخوار بدهد مثل آن است كه او را به عمل زنا راهنمايي كرده باشد.» (40) .

- سرورم! بعضي از جوانان از ترس فقر از ازدواج خودداري مي نمايند. حضرت عالي چه نظري داريد؟

«چون چنين كاري سوء ظن به خداوند است و قرآن مي فرمايد: ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله، (اگر فقير باشند خداوند آنها را از فضل خودش بي نياز مي سازد.)» (41) .

- سرورم! نقش دنيا براي تحصيل آخرت چيست؟

«دنيا ياور خوبي براي تحصيل آخرت است (42) ثروتي كه تو را از ظلم بازدارد بهتر از فقري است كه تو را به گناه وادار كند.» (43) .

- سرورم! علت وجوب زكات چيست؟

«زكات براي آزمايش اغنيا و كمك به فقرا واجب شد. (44) اگر مردم زكات مال را ادا مي كردند، هيچ مسلماني فقير و محتاجي وجود نداشت. پس فقر، گرسنگي و برهنگي فقرا به خاطر اغنياست.» (45) .

- مولاي من! علت وجوب زكات فطره چيست؟

«اگر كسي زكات فطره را ندهد، احتمال دارد كه مرگ به سراغش بيايد.» (46) .

- سرورم! روزي شخصي خدمت حضرت عالي آمد و عرض كرد: من نمي توانم با دست كار كنم و تجارت را نيز نمي توانم به نيكي انجام دهم، از اين رو فقير و مستمند هستم. جناب عالي در پاسخ وي چه فرموديد؟

گفتم: «كار كن (اگر با دست نمي تواني) با سرت حمل كن (به اين ترتيب كار را ادامه بده) و از مردم بي نيازي بجوي.» (47) .

- مولاي من! روزي يكي از شاگردان حضرت عالي به شما عرض كرد من دنيا را دوست دارم شما فرموديد: مي خواهي با دنيا چه كني؟ او گفت مي خواهم ازدواج كنم، حج بروم، به اهل و عيالم انفاق كنم. به زندگي برادرانم سامان بخشم و به بينوايان انفاق كنم جناب عالي چه فرموديد؟

گفتم: «ليس هذا من الدينا، هذا من الاخرة، اين روش از دنيا نيست بلكه از آخرت است.» (48) .

- سرورم! حضرت عالي در مورد كار كردن حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام چه فرموديد؟

گفتم: «امير مؤمنان علي كه صلوات خدا بر او باد در زمين بيل مي زد و مواهب زمين را (با كشاورزي خود) خارج مي ساخت. آن حضرت هزار برده از مال شخصي و دست رنج خويش (كه به دست آورده بود) خريد و آزاد كرد.» (49) .

ص: 993


1- علل الشرايع ، ص 240.
2- اصول كافي، ج 1، ص 39.
3- علل الشرايع، ص 122.
4- علل الشرايع، ص 28.
5- علل الشرايع، ص 181.
6- علل الشرايع، ص 3.
7- ستارگان درخشان، ج 15، صص 177 - 178.
8- بحار، ج 99، ص 29.
9- بحار، ج 60، ص 216.
10- من لا يحضر، ج 2، ص 196.
11- علل الشرايع، ص 436.
12- علل الشرايع، صص 432 - 433.
13- علل الشرايع ص 523.
14- توحيد مفضل ص 79 - 77.
15- مجالس المواعظ ص 152.
16- علل الشرايع، ص 298.
17- علل الشرايع ص 172.
18- علل الشرايع، ص 150.
19- ره توشه راهيان نور، سال 1380.
20- علل الشرايع ص 75.
21- علل الشرايع ص 131.
22- محجة البيضاء، ج 3، ص 371.
23- كافي ج 2 ص 335.
24- بحار ج 17، ص 184.
25- كامل الزيارات، ص 100، بحار، ج 44، ص 291.
26- علاله، ج 17، ص 533.
27- علل الشرايع، ص 524.
28- تفسير نمونه ج 17 ص 27.
29- ستارگان، درخشان، ج 10 ص 211.
30- تفسير نور، ج 2 ص 500.
31- وسايل الشيعه - گناهان كبيره ج 1 ص 185.
32- كافي - گناهان كبيره، ج 1 ص 185.
33- بحارالانوار، ج 71 ص 393.
34- نكته هاي نوراني حسن ديلمي، ص 138.
35- من لا يحضرة الفقيه، ج 1، ص 289.
36- مصباح الشريعه، ص 191.
37- علل الشرايع، ج 2، ص 339.
38- نكته هاي نوراني حسين ديلمي، ص 125.
39- من لا يحضر الفقيه، صدوق.
40- ستارگان درخشان، ج 10، ص 229.
41- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 430.
42- وسائل الشيعه، ج 12، ص 17.
43- همان.
44- جامع السعادات، ج 2، ص 128.
45- همان.
46- علل الشرايع، ص 390.
47- وسايل الشيعه، ج 12، ص 17.
48- بحارالانوار، ج 73، ص 106.
49- فروع كافي، ج 5، ص 74.

كمال الدين محمد بن طلحه شافعي

از اكابر و رؤساي علماي شافعي (متوفي 625 ه_) كه در فقه و اصول و حديث و علم خلاف و ترسل و انشاء به ديگران تفوق داشته در كتاب «مطالب السؤول في مناقب آل الرسول» درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«جعفر بن محمد هو من علماء أهل البيت و ساداتهم ذو علوم جمة و عبادة موفورة، و اوراد متواصلة، و زهادة بينة و تلاوة كثيرة يتتبع معاني القرآن و يستخرج من بحره جواهره و يستنتج عجائبه و يقسم اوقاته علي أنواع الطاعات بحيث يحاسب عليها نفسه، رؤيته تذكر بالآخرة، و استماع كلامه يزهد في الدنيا و الاقتداء بهديه يورث الجنة، نور قسماته شاهد انه من سلالة النبوة، و طهارة أفعاله تصدع انه من ذرية الرسالة، نقل عنه الحديث و استفاد منه العلم جماعة من أعيان الأمة و أعلامهم، مثل «يحيي بن سعيد الأنصاري، و ابن جريح و مالك بن انس، و الثوري، و ابن عيينة، و ايوب السجستاني و غيرهم» (1) .

«جعفر بن محمد از علماي اهل بيت و بزرگان آنها و داراي علوم بسياري بود، عبادتش فراوان و اوراد و اذكار او دائم و زهد فوق العاده اي داشت و قرآن زياد تلاوت فرموده و در معاني آن تتبع مي نمود و از درياي عميق كتاب الهي گوهرهاي گرانبهائي استخراج مي فرمود و عجائب آن را روشن مي ساخت و اوقات خود را به انواع عبادت تقسيم كرده بود كه به وسيله ي آن از نفس خود حساب مي كشيد قيافه ي او انسان را به ياد آخرت مي انداخت و استماع كلامش انسان را در دنيا رو گردان مي نمود. و پيروي از او موجب رفتن به بهشت مي گرديد و چهره ي نوراني او نشان مي داد كه او ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله است، مناقب و فضائل او قابل شمارش نبود و از او روايات فراواني نقل شده و جمع كثيري از بزرگان امت مثل «يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالك بن انس، سفيان ثوري، ابن عيينه و ايوب سجستاني» و غير اينها از علوم او بهره ها بر گرفته اند».

ص: 994


1- مطالب السؤول، ج 1، ص 55.

كمك كردن به برادران ديني

در بخش گذشته، حقوق برادران ديني بيان شد و كمك نمودن به آنان نيز يكي از آن حقوق بود، و در روايات منقول از امام صادق عليه السلام كمك كردن به برادران ديني عنوان ويژه اي نيز دارد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «بنگر خداوند چه نعمت هايي به تو داده و [به شكرانه ي آنها] برادران ديني خود را از آنها بهره مند گردان.» (1) .

و يا مي فرمايد: «به وسيله ي كمك و ياري كردن برادران ديني خود، به خداوند تقرب پيدا كنيد.» (2) .

از آن جايي كه كمك و ياري به برادران ديني براي مردم، كار سخت و دشواري است امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «سخت ترين چيزي كه خداوند بر بندگان خود واجب نموده سه چيز است 1- انصاف با برادران مؤمن به گونه اي كه براي برادر مؤمن خود نپسندد، مگر آنچه را براي خود مي پسندد. 2- كمك و ياري به برادران ديني در مال 3- ياد خدا نمودن در همه ي حالات [سپس فرمود:] مقصود از ياد خدا گفتن «سبحان الله و الحمدلله...»

نيست؛ بلكه مقصود اين است كه هنگام برخورد با حرام، خدا را به ياد بياورد و از حرام دوري نمايد.» (3) .

در حقيقت رعايت اين سه خصلت، براي مردم از سخت ترين اعمال است؛ زيرا با شديدترين غرايز و شهوات نفساني آنان مانند حب نفس و حب مال و حب شهرت روبه رو مي باشد و چون انصاف و كمك به مردم، كار بزرگ و سختي است، امام صادق عليه السلام بر آنها نام واجب و فريضه نهاده، گر چه از نظر فقهي از واجبات نيستند.

ص: 995


1- وسائل ج 8 / 415.
2- خصايل صدوق باب الواحد.
3- وسائل ج 8 / 415.

كلمات حكيمانه امام

1- آن اندازه دانستن كافي است كه انسان را از خدا بترساند و آن اندازه جهل كافي است كه انسان را مغرور و خود خواه سازد

2- مرد مؤمن مدارات مي كند ولي مردم را گول نمي زند

3- كسي كه از دوست خود انتظار داشته باشد او را بر خود ترجيح دهد هميشه از او ناراضي خواهد بود

4- كسي كه عيب خود را نبيند هميشه ناقص و معيوب خواهد ماند و كسي كه هميشه ناقص و معيوب است مردنش بهتر از زندگي است

5- در كارهاي مردم تفتيش و بازجوئي نكن زيرا بي دوست و رفيق خواهي شد

6- كسي كه بدون قصد مرتكب گناهي شود شايسته ي عفو است

7- كسي كه خود را به مردم بچسباند قيمت و اعتبارش كم مي شود

8- ترس از خدا ميراث و نتيجه ي علم است و علم پرتوي از معرفت و قلب ايمان است و كسي كه از خدا نترسد عالم نيست ولو در متشابهات موي خود را سفيد كرده باشد

9- هر كس كه از او هر چه بپرسند جواب دهد ديوانه است

10- هركس كه دو روز او يك جور باشد مغبون است و هر كس روزي كه در آن هست بهتر از روز پيش او باشد مورد غبطه ي مردم مي گردد

11- پنج نفرند كه خواب ندارند 1- كسي كه در فكر ريختن خون ديگريست 2- كسي كه مال زيادي داشته و شخص اميني با او نباشد 3- كسي كه به مردم زور گفته و بهتان بزند تا مالي به دست آورد 4- كسي كه دوستي داشته و انتظار فراق او را دارد 5- كسي كه قرض زيادي داشته و پولي ندارد بدهد

12- سلامتي نعمتي است كه انسان از شكرگذاري آن عاجز است

13- بهترين صدقات آن است كه دل سوخته اي را سرد مي كند و آن را به دست مي آورد

14- نتيجه ي علوم اين چهار چيز است 1- اول آن كه خداي خود را بشناسي 2- بداني خدا با تو چه كرده 3- آن كه از تو چه مي خواهد 4- و چه چيز انسان را از دين دور مي سازد

15- كمك آن چيزي است كه بدون سؤال بدهي و اگر چيزي بعد از سؤال بدهي در مقابل آبروي سؤال كننده است و ياري نيست

16- پنج چيز چنان است كه من مي گويم بخيل راحتي ندارد - حسود لذت نمي برد - ملول و افسرده وفا ندارد - دروغگو مروت و مردانگي ندارد و مرد سفيه هيچ وقت به رياست و آقائي نمي رسد

17- منت گذاردن خدمت را از بين مي برد

18- هر كس در دل خود واعظي ندارد و در نفس خود مانعي نبيند و دوست راهنمائي هم نداشته باشد - دشمنش بر او مسلط مي گردد

19- چهار چيز است كه اگر زياد شد و رواج پيدا كرد چهار نتيجه ي قطعي از آن بروز مي كند - رواج زنا سبب بروز زلزله هاي بسيار مي گردد - امساك در زكوة سبب هلاك احشام و اغنام مي شود - اگر حاكم در قضاوت خود ظلم كند آسمان از باران امساك مي نمايد و اگر نقض عهد باب بشود مشركين بر مسلمانان غالب مي گردند (زيرا اعتماد بين مردم از بين رفته و قلبا از هم متفرق مي باشند و دشمن بر مردم متفرق به زودي چيره خواهد شد)

20- علامت تواضع اين است كه انسان به هر كس برخورد به او سلام كند

21- صبر و نيكي و حلم و حسن خلق از اخلاق پيغمبران است

22- مدارات با مردم ثلث عقل است

23- چهار چيز است كه هدر مي شود خوردن بعد از سيري و چراغ در ماهتاب و زراعت در زمين شوره و خدمت به نااهل

24- كسي بعد از مشورت گمراه و هلاك نمي شود (با تذكر فرمايش ديگر امام عليه السلام كه بايد با ديندار مشورت كرد)

25- مردم در اين دنياي فاني طالب چهار چيزند - بي نيازي - راحتي كمي گرفتاري - عزت - اما بي نيازي در قناعت نهفته است و كسي كه آن را در زيادي مال بخواهد به دستش نمي رسد - و اما كمي گرفتاري در آن است كه كارهاي شخصي و مشغله ي او زياد نباشد و كسي كه براي خود مشغله ي زياد تهيه مي كند ناراحتي فكر و خيال او زياد است و اما عزت در خدمت به خدا است (بنا به فرمايش ائمه خدمت به خدا همان خدمت صادقانه ي به خلق است)

26- نشانه ي دين دوستي برادر دوستي است

27- با سه طايفه اگر دشمني كني ذليل خواهي شد با پدر - با سلطان با طلبكار -

28- شرف مؤمن به اين است كه نماز شب بخواند و عزت او در اينست كه دست به آزار كس دراز نكند

29- با مواسات با برادران ايماني خود به خدا نزديك شويد.

30- من ضامن مرد مقتصد هستم كه هيچ وقت فقير نشود.

31- هر كس كاري را بي موقع شروع كند نتيجه اش بي موقع به او مي رسد

32- مردم به سه وسيله سرشناس مي شوند بعضي به مال بعضي به مقام و بعضي به زبان خود و وسيله ي سوم از آن دو بهتر است (كنايه از علم است)

33- هر كس در مقابل محبتهاي تو دشمني كرد صبر كن زيرا كسي كه خدا را در مورد تو عصيان كند تو نمي تواني او را مكافات دهي

34- هر كسي راضي به قضاء خدا شد قضاء او مي رسد و اجر مي برد ولي اگر راضي نباشد قضاء مي رسد و عمل او بي اجر خواهد ماند

35- براي يكديگر هديه بفرستيد تا محبت شما نسبت به هم زيادتر شود و هديه كينه را از دل مي برد

36- خدا را به بهترين وجه عبادت كنيد و آن در سكوت - و رفتن به خانه ي خداست

37- از دو چيز تو را نهي مي كنم زيرا كساني با داشتن آن دو خصلت هلاك شده اند 1- پرستيدن خدا از راه باطل 2- فتوي دادن بدون علم

38- حقيقت ايمان اين است كه حق را بر هر چيز ترجيح دهي اگر چه بر ضرر تو باشد و باطل را از خود دور كني اگر چه بر نفع تو باشد و هيچ وقت اضافه بر آنچه مي كني نگوئي

39- حريص از دو خصلت محروم است و دو چيز دامن گير او خواهد شد قناعت را از دست مي دهد و لازمه ي آن ناراحتي است و همچنين رضاي به موجود را از دست مي دهد و ناچار يقين او خواهد رفت

40- در تأمل و تعقل سلامتي است و در عجله و دستپاچگي پشيماني است

41- شايسته ترين افراد كه بايد آرزوي بي نيازي مردم را بنمايند مردمان بخيل هستند زيرا اگر مردم بي نياز شوند از اموال خود منصرف گشته و به آنها مي رسد و شايسته ترين فرد كه بايد آرزوي اصلاح حال مردم را بنمايند آنهائي بايد باشند كه خود عيوبي دارند زيرا اگر مردم بي عيب شوند آنها هم از دنبال كردن عيوب مردم دست برمي دارند و شايسته ترين طبقه كه بايد آرزوي حلم و بردباري براي مردم بنمايند مردمان طبقه ي سوم و ضعيف هستند تا از حلم مردم استفاده نمايند ولي مردمان بخيل تمناي فقر مردم داشته و مردمان معيوب ميل دارند كه مردم هم معيوب باشند و مردم طبقه سوم و سفيهان آرزو مي كنند كه مردم همه مثل آنها باشند و فرمود - فقر موجب ايجاد بخل و فساد موجب مي شود كه مردم دنبال عيوب هم بروند و در هرج و مرج فكري (سفاهت) گناهان زياد خواهد شد

42- كامل ترين مردم از حيث عقل كساني هستند كه خلق آنها خوب است

43- ثواب هر كس به قدر عقل اوست

44- پايه و تكيه گاه انساني عقل است

45- مطالعه ي زياد عقل انسان را زياد مي كند

46- اگر بخواهي محترم باشي با مردم به نرمي رفتار كن و اگر بخواهي كسي به تو اعتناء نكند با مردم با خشونت معامله كن

47- هر كس در هر كاري افراط كند بالاخره دچار انحراف مي گردد و كسي كه از عاقبت بيمناك است از دخول در امري كه نمي داند چيست پرهيز مي نمايد

48- كسي كه با شتاب و عجله در امري وارد شود بيني خود را به خاك ماليده است

49- هركسي به كاري كه نمي داند شروع كند مثل كسي است كه بيراهه مي رود و به سرعت رفتن در بيراهه راه و مقصد را دورتر خواهد كرد

50- كمال عقل در سه چيز است - تواضع براي خدا و حسن يقين و سكوت مگر در موارد ضروري

51- سه چيز دليل بر جهل است تكبر و خودسازي و خداناشناسي

52- پنج خصلت شرط دوستي است و الا نمي توان كسي را كه اين خصال در او نيست دوست دانست آنكه خوبي و آسايش دوست خود را خوبي و آسايش خود بداند و سروعلن خود را بر او معلوم دارد و مال و ثروت او را نسبت به دوست خود تغيير ندهد و او را شايسته تمام محبتهاي خود بداند و در گرفتاريها دوست خود را رها نكند

53- چهار چيز است كه هر شريف و آقائي نبايد از آن دوري كند بايد در مقابل پدر در موقع ورود او برخيزد و بايد شخصا از مهمانان خود پذيرائي كند و بايد شخصا مراقب اسب سواري خود باشد ولو يكصد غلام داشته باشد و بايد نسبت به معلم خود خدمتگذاري كند.

54- نيكي هر كار نيك آنست كه با سه چيز توأم باشد- زود انجام دهد و آن را كوچك بشمارد و آن را پنهان نمايد

55- انسان هر چه را ديد به آن نمي رسد و به هر چه دسترس او بود موفق به تحصيل آن نمي گردد و هر كس كه موفق به تحصيل آن شد نتيجه از آن نمي گيرد پس قصد و قدرت و توفيق و وصول به هدف اگر با هم جمع شد سعادت حاصل شده است

56- چهار چيز است كه كم آن هم زياد است آتش، دشمن، فقر، مرض

57- هم نشيني بيست روز يك نوع خويشاوندي است

58- هر كس در غياب ديگري حياء نكند، و در پيري در كارهاي خود رعايت سن و وضع خود را ننمايد و از خدائي كه نديده است نترسد - خيري در او نيست.

59- هر كس از تو احترام كرد تو هم از او احترام كن و هر كس تو را سبك شمرد خود را از او دور بگير و خود احترامت را نگاهدار

60- مانع شدن از بخشش بدگماني به خداست

61- عائله و خانواده ي شخص اسيران او هستند و كسي كه خدا به او نعمت داده بايد بر اسيران خود وسعت دهد و اگر چنين نكرد ممكن است نعمت از او گرفته شود

62- سه چيز است كه اگر در شخص مسلماني بود خداوند عزت او را زياد مي كند، از ستمكار خود بگذرد و به كسي كه از او امساك كرده عطاء كند و به كسي كه از او بريده نزديك گردد

63- مؤمن كسي است كه اگر خشمگين شد از راه حق دور نشود و اگر از وضع خود راضي بود رضايت او او را به باطل نكشاند

64- مكارم اخلاق ده چيز است مردم را راستگو بداند و خود زبان راستگوئي داشته باشد - امانت مردم را رد كند، صله رحم نمايد، و مهمان نواز باشد وسائل اطعام كند و در مقابل محبت محبت كند و از همسايه خود حمايت نمايد و نسبت به دوست خود غيرت بكشد، و در رأس تمام اين حالات حياء است

65- از نشانه هاي صحت يقين در يك فرد مسلمان آنست كه براي راضي نگاه داشتن مردم از خود خدا را به خشم نياورد و در چيزهائي كه خدا نخواسته مردم را به آنها هدايت نكند و بداند كه روزي اشخاص با حرص شخص فراهم نمي گردد و بي ميلي مردم مانع روزي آنها نخواهد شد، و اگر هر يك از شما از روزي خود مثل گرگ فرار كنيد او به شما خواهد رسيد

66- بي نيازترين فرد آن كس است كه اسير حرص خود نشود

67- از خودنمائي دوري كنيد زيرا اين حال سبب از بين رفتن نعمت شده و عيوب انسان را ظاهر مي سازد

68- در مقام اغفال مردم نباش زيرا ارزش تو را از بين مي برد و شوخي نكن زيرا شوخي مردم را بر تو جري مي نمايد

69- دلهاي خود را به گذشته مشغول نسازيد زيرا از فكر كردن به آينده و مهيا كردن خود براي آن باز مي مانيد

70- زنداني كسي است كه دنياي او او را در خود نگاه داشته و از فكر آخرت حبس كرده است

71- غيبت نكن تاغيبتت نكنند - و برادر خود را تحقير مكن تا تحقير نشوي زيرا هر طور با مردم رفتار كني مردم هم با تو همان رفتار را مي نمايند

72- داناترين فرد به خدا كسي است كه به قضاي الهي راضي تر باشد

73- از كسي تعجب مي كنم كه دنيا به او رو آورده و بخل مي كند و از كسي كه دنيا از او برگشته و بذل مي نمايد زيرا نه انفاق در حال اقبال دنيا و نه بخل در حال ادبار دنيا هيچ كدام به نفع او نيست

74- كسي كه (بول) ادرار خود را نگاه مي دارد رأي ندارد اين مثل است (لا رأي لحاقن) يعني آراء او در آن حال مضطرب است و اشخاص افسرده و ملول دوست يا دوستاني نخواهند داشت و حسود هيچ وقت بي نياز نمي شود و كسي كه عاقبت انديش نيست نمي تواند به طور قطع اظهار عقيده كند و مآل انديشي به منزله ي لقاح دلها است

75- سخاوت و حسن خلق دو وسيله ي زينت مردان است همان طور كه گردن بند زينت زنان است.

76- چه بسا كساني كه خداوند به آنها نعمت داده و مغرور شده اند و چه بسا گول خورده ها كه خداوند پرده بر آنها كشيده و چه بسا مردمي كه به مدح و ثناي ديگران مفتون شده اند

77- عافيت و سلامتي نعمت پنهاني است كه تا هست انسان آن را بياد ندارد و هر وقت از دست رفت انسان به ياد آن مي افتد.

78- سه چيز موجب سعادت است، زوجه همراه و موافق، فرزند مهربان، و روزي به قدر كفايت كه مرد صبح دنبال آن برود و شب آن را براي عائله و فرزندانش بياورد

79- خواب موجب راحتي بدن و نطق موجب راحتي روح و سكوت موجب راحتي عقل است

80- فال بد يا بدبيني در سه مورد است در زن در خانه در مال سواري در زن از آن جهت است كه صداقش زياد و شوهر از او ناراضي باشد (چنين زني وجودش موجب ناراحتي و بدبيني است) و در مال سواري از آن جهت است كه بد ركاب و چموش باشد و در خانه از آن جهت است كه تنگ و كم فضا بوده و همسايگان بد و عيوب فراوان هم داشته باشد

81- هنگامي مي شود كسي را دوست خود دانست كه در سه چيز او را امتحان كرده باشد - اگر او را به خشم آورد از جاده ي مستقيم حق خارج نگردد و اگر حسابي با او پيدا كرد امانت به خرج دهد و در سفر مزاحم او نشود چنين شخصي را بايد دوست خود دانست

83- اگر سوار به پياده بگويد راه بده اين عمل خود يك نوع عذاب و تعدي است

84- چه بسا خداوند به بنده ي خود بدون آنكه او كاري براي رضاي خدا كرده باشد نعمتي مي دهد و چه بسا آرزوهائي كه انساني دارد ولي به آن نمي رسد ولي به ديگران رسيده است و چه بسا كساني كه براي نابودي خود تلاش مي كنند ولي به آرزوي خود يا به سهم خود دير مي رسند يا خوشبختي از آنها دور است

85- به امام صادق عليه السلام عرض كردند چه خصلتهائي خوب است كه در شخص باشد فرمود وقار بدون مهايت و گذشت بدون انتظار مكافات و اشتغال به امور غير دنيائي

86- چه بسا يك ساعت صبر خوشي طولاني در دنبال داشته و بسا يك لذت دنباله اش اندوه بي حد باشد

87- كسي كه خشم او ظاهر شود كينه اش هم علني مي گردد و كسي كه هواي نفس در او قوي است حزم و احتياط او كم است

88- كسي كه قبل از اعتماد به اشخاص آنها را امتحان ننمايد و كسي كه قبل از اعتماد به مردم با آنان دوست شود دوستي چنين شخص پشيماني بار مي آورد

89- هيچ جهل و ناداني بدتر و مضرتر از عجب و خودپسندي نيست

90- با هم مصافحه نمائيد زيرا مصافحه دل چركي را مي برد

91- از خدا بپرهيز ولو در موارد معدود و بين خود و خدا حجاب و پرده رقيقي را نگاهدار

92- مطالعه ي بسيار در حكمت لقاح عقل است (يعني عقل انساني را بارور مي سازد).

93- صفت عدل را از امام عليه السلام پرسيدند فرمود مرد عادل كسي است كه چشم خود را از محرمات و زبان خود را از گناهان و دست خود را از ستم گري بازدارد

94- طرز نگاه كردن انسان قسمتي از شخصيت او است

95- كسي كه مستبد به رأي خود است بر پرتگاه لغزش ايستاده است

96- كسي كه از فضل خدا چيزي نخواهد فقير مي گردد

97- نفوذ دعاء از نيزه بيشتر است

98- وسيله ي رسيدن برادران به يكديگر در شهرها ديدار از هم و در حال مسافرت نامه نگاري است

99- انسان بالفطره دوستدار كسي است كه به او نفعي برساند و دشمن كسي است كه به او ضرر زده است

100- قرض موجب اندوه در شب و ذلت در روز است

101- به پدران خود از طريق نيكي به فرزندان خود نيكي نمائيد و چشم از زنان مردم بپوشيد تا مردم به زنان شما نگاه نكنند

102- مصاحبت و دوستي با كسي كه آنچه براي خود مي خواهد براي تو نخواهد خير و فائده ندارد

103- كسي كه براي احدي برتري نشناسد مرد خودخواهي است

104- هر كس ولو اسباب براي او از هر جهت فراهم باشد به خوشي زندگي نمي رسد مگر در خلال ناراحتيها و ناكاميها و كسي كه به منظور به دست آوردن فرصت صبر كند و دنبال كاري نرود فرصت را هم از دست داده است زيرا رويه ي روزگار اين است كه فرصت را از دست ابناء خود مي گيرد

105- برادرت را در هنگام داشتن نعمت امتحان كن يا در گرفتاري

106- سه دسته اند كه آنچه به آنها مي رسد خير است - مردمان خاموش و كساني كه دنبال بديها نمي روند و كساني كه در ياد خدا هستند

107- مردمان بدخلق اگر بدانند خود را آزار مي دهند اخلاق خود را اصلاح مي نمايند

108- در مقابل هر مشكل و هر امر گيج كننده كه موجب ناراحتي است و در برابر هر پيش آمدي كه راه چاره بر انسان بسته شده باشد مدارات و ملايمت به منزله ي كليد تمام مشكلات است

109- اگر كسي جز با اشخاص كم عيب رفاقت نكند دوستان او كم خواهند بود و كسي كه از دوست خود ناراضي باشد مگر در صورتي كه براي او از خود بگذرد هميشه از رفقاي خود در خشم خواهد بود - و آنكه هر كس را بر هر گناهي سرزنش كند بايد هميشه مشغول ملامت مردم گردد

110- سينه ي تو براي اسرار خود جادارتر است

111- راز تو جزء خون تو است آن را در رگهاي ديگران جاري نساز

112- از نشانه ي اخلاق جاهل اين است كه قبل از شنيدن جواب دهد و پيش از فهميدن مطلب با گوينده معارضه كند و حكم چيزي را كه نمي داند بدهد

113- زكوة نعمت هاي الهي كار نيك كردن - و شفاعت (در كارهاي خطاكاران) زكوة جاه و مقام است و دردها زكوة بدن و عفو و بخشش زكوة پيروزي است و كسي كه زكوة خود را داده باشد از بي چيز شدن و از دست دادن نعمت مأمون و محفوظ است

114- گذشت نيكو آنست كه شخص بر گناه ديگران ملامت ننمايد و صبر جميل آن است كه انسان از چيزي شكايت نكند

115- دوستان خود را از بين مردمان راستگو انتخاب كن زيرا آن دسته از مردم در موقع سختي به منزله ي قوائي هستند كه سپر بلاي تو خواهند شد

116- پربهاترين چيزها فهم است و بهترين درجه ي فهم حلم و بردباري است و زينت حلم مهرباني و زينت مهرباني نرمي و ملايمت بوده و زينت نرمي و ملايمت سبك گرفتن كارهاست

117- كار برادر خود را بر محمل درست و صحيح حمل كن و هر حرفي را از او شنيدي به بدي تعبير نكن و تا بتواني براي آن محمل صحيحي در نظر بگير

118- اگر كسي خود را در معرض تهمت قرار دهد به كساني كه به او بدگمان مي شوند نبايد بدگمان گردد

119- هر كسي كه سر خود را كتمان كند اختيار خود را به دست خود دارد و هر صحبتي كه از دو نفر تجاوز كرد فاش مي گردد

120- پرفائده ترين عمل شخص آنست كه زودتر از مردم به عيب خود آگاه شود و مشكل ترين كار آنست كه انسان فقر خود را مخفي كند و سخت ترين درجه ي تحمل آنست كه انسان به اشخاصي نصيحت كند كه به او گوش ندهند

121- كسي كه در بلاها صبر و در نعمت ها شكر نكند مرد عاجزي است

122- نرسيدن به مقصود بهتر از آنست كه از كسي حاجت بخواهي كه شايسته و اهل نباشد و سخت تر از مصيبت سوء خلقي است كه انسان بعد از مصيبت دچار آن مي گردد

123- از امام عليه السلام پرسيدند مروت چيست فرمود آنكه خدا تو را در جائي نبيند كه نهي كرده و جائي كه مي خواهد باشي تو را ببيند

124- از كسي كه به تو محبت كرد تشكر كن و به هر كس از تو تشكر كرد محبت كن زيرا شكر بر نعمت نعمت تو را مي افزايد و اگر كفران نمائي نعمت از دستت خواهد رفت

125- برادران و دوستان بر سه دسته اند بعضي در مقابل تو از خود مي گذرند و بعضي در مقابل تو از مال خود مي گذرند و اين دو دسته راستگو هستند و دسته ي سوم كساني هستند كه از تو استفاده مي كنند و تو را براي استفاده خود مي خواهند نبايد به اين طبقه اعتماد داشت

126- هر كسي كه سه خصلت در او نباشد ايمان به درد او نمي خورد: حلم در مقابل جاهل و ورع از ورود در محرمات و حسن خلقي كه بشود با مردم مدارات كند

127- روزگار انسان سه قسمت شده روزي كه گذشته و ديگر بر نمي گردد و روزي كه در آن هستي كه بايد آن را غنيمت شمرد و روزي كه نيامده است

128- مردم بر سه دسته اند عاقل و احمق و فاجر، عاقل كسي است كه اگر از او چيزي پرسيدند جواب دهد و اگر صحبتي كرد درست بگويد و اگر ديگري صحبت كرد گوش بدهد و احمق كسي است كه در صحبت كردن تند و عجول باشد و پرت و پلا بگويد و اگر او را به كار قبيحي واداشتند انجام دهد و فاجر كسي است كه اگر به او امانت دهند خيانت كند و اگر به او محبت كنند بدگو باشد

129- سه چيز است كه انسان با داشتن آن صفات غريب نيست ولو در شهر غربت باشد، حسن ادب و بي آزاري و دوري از كارهاي مشكوك

130- سه صفت است كه دليل اصابت رأي و عقل مي باشد خوش برخوردي با مردم و گوش دادن به صحبت گوينده و جواب خوب دادن به اشخاص

131- انساني در سه خصلت مسرور خواهد بود، در رفاهيت، و در رعايت حقوق مردم، و در وقتي كه از مشكلي فارغ مي گردد

132- فرزند بر پدر خود سه حق دارد، آنكه مادر او را از زنان شايسته انتخاب كند و نام او را مناسب تعيين كند و در تاديب او كوشا باشد

133- حق پدر و مادر بر فرزند آنست كه فرزند از آنها سپاسگذار بوده و از آنها اطاعت كند (در غير معصيت خدا) و نسبت به آنها در خفا و علانيه صميمي و مهربان و دلسوز باشد

134- شجاعت بر سه اصل پايه گذاري شده كه هر يك از اين اصول متضمن فضيلتي است كه در صفت ديگر نيست از خود گذشتگي بيزاري از خواري - طلب خوش نامي اين سه صفت در هر كسي بود شجاع و پهلواني است كه هيچ كس نمي تواند در راه او مانعي بتراشد و در عصر خود معروف به قدرت مي گردد و اگر يكي از اين سه خصلت بر ديگري فزوني گرفت در آن خصلت شجاع است

135- انسان در خانه بين زن و بچه اش نيازمند به سه حالت و صفت است كه اگر اين اوصاف طبيعي او نيست بايد خود را به آنها واوارد با زن و بچه اش به خوشي و مهرباني معاشرت كند، در زندگي آنها به قدر امكان وسعت دهد، و درباره ي آنها غيرت داشته باشد تا بتواند آنها را نگاهداري نمايد

126- سه چيز است كه اگر انسان به آن دچار شد عقلش را از دست مي دهد نعمتش از دست رفته باشد، زن فاسدي در خانه داشته باشد، دوستي كه به او دلبستگي داشته از بين برود

137- مردم هر شهر از سه چيز بي نياز نخواهند بود تا امر دنيا و آخرت آنها تأمين گردد و اگر اين سه چيز را نداشته باشند مانند طفيلي و حشرات زندگي خواهند كرد دانشمند با تقوي، حاكم مختار و مطاع، طبيب موثق و بينا

138- مردم اگر از سه چيز دوري كنند از هر جهت سالم مي مانند: زبان بد، دست متعدي، كارهاي ناشايست

139- مرد عاقل و محتاط از سه چيز دوري مي كند: خوردن سم براي تجربه ولو از آن نجات يابد، افشاء سر خود براي خويشاوند حسود ولو از شر او خلاص شود، دردر يا سفر كردن ولو او را به ثروت برساند

140- اگر مردم دنبال سه چيز بدون استحقاق بروند از سه چيز محروم مي گردند كسي كه دنيا را بدون استحقاق بخواهد از آخرت به استحقاق محروم مي گردد، كسي كه بدون استحقاق طالب رياست گردد از او اطاعت نمي نمايند، كسي كه بدون استحقاق طالب مال گردد مال در دست او نمي ماند.

141- سه چيز انسان را محروم مي كند اصرار و سماجت در خواستن تمامي، مسخرگي

142- سه خصلت را اگر كسي داشت مرد كاملي خواهد بود: عقل، زيبائي - فصاحت

143- مسكن انساني نيكو نمي شود مگر با سه شرط: هواي خوب آب فراوان، زمين مسطح قابل كشت

144- سه چيز زندگاني را تيره مي سازد: سلطان ستمكار، همسايه ي بد، زن بد دهن

145- مردم به سه چيز احتياج دارند امنيت كامل عدالت، رفاه

146- مرد عاقل هيچكس را سبك نمي شمارد خاصه سه دسته علماء و سلطان و برادران ديني و ملي خود زيرا كسي كه به علما وقعي نگذارد ديانت او فاسد مي شود و كسي كه به سلطان تحقير كند دنياي او و كسي كه به برادران و همكيشان خود بي اعتنائي كند احترام او از بين مي رود

147- پادشاهان بايد در سه چيز افراط نمايند در حفظ حدود و ثغور كشور در رسيدگي و تحقيق در مظالم مردم در انتخاب مردم صالح براي اداره ي مملكت

148- بهترين پادشاهان پادشاهي است كه مهربان و عادل و با سخاوت باشد

149- كساني كه اين سه كار را مي كنند دين و دنياي آنان فاسده مي شود بدگماني، زودباوري، اختيار خود به دست زنان دادن

150- كسي كه به سه چيز اعتماد كند گول خورده است - باور كند به چيزي كه شدني نيست - و اعتماد كند به كسي كه به او اعتماد حقيقي ندارد - طمع كند در چيزي كه مال او نيست

151- سه چيز دلالت بر كرم شخصي مي كند - نيكوئي خلق - فرو نشاندن خشم - و بستن چشم از چيزهائي كه نبايد به آنها نظر كند

152- هر انساني بايد از سه چيز دوري كند - دوستي با اشرار - درد دل با زنان - و همنشيني با اهل بدعت

153- هر كس به سه چيز بي ميل شده از آنها دوري كند به سه چيز گرفتار خواهد شد - هر كه از سلامت نفس دوري كند به خواري و آنكه از كارهاي نيك دوري كند به پشيماني و كسي كه به داشتن دوستان بي رغبت باشد به خسارت و زيان مبتلا مي گردد

154- انسان از سه چيز بي نياز نيست - مشورت با مردم ناصح - مدارات با حسودان - اظهار محبت به مردم

155- دارنده ي سه خصلت بي نياز كامل است - قناعت به آنچه دارد بريدن طمع از مردم - به ترك اضافات

156- انس و خوشي انسان در سه چيز است - زوجه ي موافق - فرزند خيرخواه و مهربان، دوست با صفا

157- حزم و تعقل در سه كار لازم است، در خدمتگزاري سلطان، اطاعت پدر، خضوع نسبت به خدا

158- چيز مانع ترقي شخص مي گردد، كوتاهي همت، كمي حياء، سستي راي،

159- انسان از سه چيز خسته مي شود، عوض كردن دوستان، مخالفت با مردم بدون دليل، تجسس در كاري كه مربوط به او نيست

160- در سه چيز بلاغت نهفته است، مقصود را نزديك كند و از مطالب غير لازم پرهيز نمايد - و كلمات مخصوص و پر معني اداء نمايد.

161- در هر كس اين سه چيز باشد آقا و بزرگوار خواهد شد، فرو نشاندن خشم گذشت از كسي كه بد كرده است و كمك كردن با مال و جان به مردم

162- زنان بر سه دسته اند، يكي براي تو است و ديگري عليه تو، و سومي هم له و هم عليه تو است - زن مخصوص به تو دختر باكره است و زن عليه تو زني است كه بيوه بوده و از شوهر سابق خود فرزند داشته باشد و زني كه هم له و هم عليه تو است زن بيوه اي است كه از ديگري فرزند نداشته باشد

163- چهار دسته اند كه پيري آنها زودتر مي رسد، خوردن قديد، نشستن در جاي مرطوب، و از پله بالا رفتن، و همخوابي با پيرزنان

164- چهار چيز از چهار چيز سير نمي شود: زمين از باران، چشم از ديدن، زن از مرد، دانشمند از دانش

165- هر كس در سه چيز افراط كند از آنها محروم مي گردد از مرد سخي و كريم اصرار در جلب كرم او كند، دانشمندي را از مصاحبت خود خسته كند، و نسبت به سلطان استمالت زياد مصرانه نمايد.

166- سه چيز جلب محبت مي كند - ديانت، تواضع، بخشش

167- سه چيز است كه اگر از انسان دور شود به سه چيز مي رسد: هر كس از شر دوري كند به عزت مي رسد، و هر كس از تكبر دوري نمايد به كرامت و آقائي مي رسد و هر كس از بخل دوري كند به شرف مي رسد

168- هر كس يكي از اين سه خصلت در او نباشد مرد شريفي نيست: كسي كه عقلي نداشته باشد كه او را زينت دهد يا مالي نداشته باشد كه آبروي او را حفظ كند، يا عشيره و قبيله و خانواده اي نداشته باشد كه تكيه گاه او باشند

169- سه چيز انسان را مبغوض مي سازد: نفاق، عجب، ظلم

170- سه چيز در مواقع معين آشكار مي گردد: مرد بردبار هنگام خشم، شجاعت در جنگ، صفاي در برادري در موقع نيازمندي

171- سه چيز اگر در كسي جمع شد منافق است اگر چه نماز بخواند و روزه بگيرد، كسي كه در حرف دروغ بگويد - و در وعده تخلف كند و چون امين كسي شد خيانت نمايد.

172- از سه دسته مردم پرهيز بايد نمود - از خائن و نمام و ستمكار چون هر كس به نفع تو خيانت كند به ضرر تو هم خيانت خواهد كرد و اگر به نفع تو نمامي كند به ضرر تو هم خواهد كرد و اگر به نفع تو ستم نمايد به ضرر تو هم خواهد كرد

173- امانت شخص سه مورد آشكار مي گردد - تأمين در مال و اولاد و ناموس

174- با احمق مشورت نكن و از دروغ گو كمك نگير و به دوستي مردم افسرده اعتماد منما زيرا دروغ گو مطالب دور را نزديك و نزديك را دور مي كند و احمق خود را خسته مي كند و به مقصود نمي رسد و مردم افسرده تو را در موقع حاجت به حال خود مي گذارند

175- سخاوت دليل هوشمندي است

176- افشاء سر - سقوط و پستي است، و كم صبري موجب فضيحت است

177- بدگوئي، دشمني است، و تفتيش در كار مردم موجب تفرقه

178- اولين كسي مباش كه طرف شور واقع شوي از رأي ناپخته پرهيز داشته باش

179- شايسته ترين كس به عفو آنست كه قدرت عقوبت دارد و بي عقل ترين فرد كسي است كه به زير دست خود ستم نمايد و از كسي كه از او عذر خواسته نگذرد

180- كسي كه بيش از استحقاق خود بخواهد محروم مي گردد

181- جاهل سخاوتمند بهتر از ناسك عايد بخيل مي باشد

182- كسي كه حزم و احتياط نگهبان او و راستي قرين او باشد، خوشي و سرور او زياد شده و مردانگي او كامل مي گردد

183- مرد متكبر نبايد از مردم طمع نيكي و از دوستان خود انتظار مهرباني داشته باشد و مرد بي ادب نبايد متوقع احترام از مردم باشد و مرد بخيل هم نبايد از خويشان خود صله ي رحم بخواهد و كسي كه مردم را مسخره مي كند نبايد از مردم متوقع دوستي گردد و شخص كم فهم نبايد خود را براي قضاوت معرفي كند و هم چنين شخصي كه از مردم غيبت مي كند نبايد منتظر سلامتي و راحتي باشد و حسود هم نمي تواند قلب آرام و راحت داشته باشد و هم چنين كساني كه بر گناهان كوچك عقوبت مي كنند نمي توانند منتظر بزرگي باشند و كسي كه كم تجربه و خودخواه است نمي تواند متوقع رياست گردد

184- هفت طايفه اند كه احوالشان را خود فاسد مي سازند دانشمند بردباري كه خود را به اين صفات نشناساند - حكيم فهميده اي كه مردمان دروغ گو را در كارهاي خود وارد كند كساني كه از مكر و حيله ي سايرين بي اطلاع و به مردم خيانت كار اعتماد مي كنند و بزرگي كه رحم و عاطفه ندارد و مادري كه سر خود را از فرزندش پنهان مي كند ولي سر او را فاش مي سازد و كساني كه از دوستان خود به زودي مي رنجند و گله مي كنند و كساني كه دائما با برادران خود مجادله و طرفيت مي كنند

185- مروت انسان يك نوع نسب شريف براي بازماندگان و قبيله ي او خواهد بود

186- هيچ مالي از دادن صدقه و زكوة كم نمي شود - و هر مظلومي كه قدرت مكافات دادن به ظالم خود را ندارد خداوند او را عزيز مي كند - و من قسم مي خورم كه اينها حق است،

187- نماز قرباني هر پرهيزگار و حج جهاد هر ضعيف است - و هر چيزي زكوة دارد، زكوة بدن روزه است و بهترين اعمال انتظار فرج از طرف خداست و كسي كه بدون عمل دعا كند مثل كسي است كه بدون گمان بخواهد تيراندازي كند.

188- بهترين مردم كساني هستند كه در آنها پنج خصلت باشد، اگر كار نيك كنند خوشحال مي گردند و اگر بد كردند استغفار مي نمايند و اگر چيزي به آنها داده شد شكر مي كنند و اگر مبتلا شدند صبر دارند و اگر ستمي به آنها شد مي گذرند

189- هر كس كه دشمني بكارد آن را درو خواهد كرد

190- خشم محنت هر حكيم و كليد هر شر است

191- كسي كه نتواند به خشم خود مسلط شود عقل خود را هم نمي تواند نگه دارد

192- حسد ايمان را مي خورد هم چنان كه آتش چوب را

193- آفت دين حسد و خودخواهي و فخرفروشي است

194- هيچكس گمراه نمي گردد مگر از لغزش نفس خود

195- چه قبيح است مؤمن علاقمند به چيزي باشد كه او را ذليل مي نمايد

196- سفاهت خوي بدي است كه آدمي را نسبت به زيردست سركش ساخته و نسبت به زيردست فروتن مي كند

197- خدا دروغگويان را فراموش كار ساخته تا مفتضح شوند

198- هركس طالب رياست شود هلاك خواهد شد

199- غيبت از شخصي كه در معاشرت خود با مردم به آنها ستم نكند و در صحبت كردن به آنها دروغ نگويد و اگر وعده اي كرد، تخلف نكند حرام است زيرا چنين فردي كامل و عادل بوده و برادري با او لازم است

200- كار نيكوئي كه خدا دوست دارد اصلاح ذات البين و نزديك كردن دلها به هم است

201- دليل اعتماد دوست به دوست خود آنست كه حاجت خود را از او بخواهد

202- كسي كه دست را براي ستم به مردم بلند نكند دست ستم نكرده و دستهاي بسياري به كمك او بلند مي شود

203- اگر فطرتا حليم و بردبار نيستي خود را به آن وادار

204- بهترين ياور انسان حلم و بردباري است

205- صله ي رحم خوي انسان را نيكو و نفس را پاك و مال را زياد مي كند و اجل را دور مي سازد.

206- نيازمندي از مردم عزت و حياء انسان را مي برد و بريدن طمع از مردم سبب عزت مي گردد و طمع فقر مي آورد.

207- شرف انسان به شب زنده داري و عبادت و عزت او در بي نيازي از مردم است

208- كسي كه درباره ي خود انصاف دهد مردم به حكميت او تن خواهند داد

209- عدالت هر چه كم باشد نفوذش زياد است

110- عدالت شريف تر و گواراتر از آبي است كه به تشنه مي رسد و لازم تر است

211- اگر آنچه داري تو را كفايت مي كند پس بي نيازت هم مي سازد و حتي كمتر از آن هم تو را بي نياز خواهد كرد و اگر برايت كافي نباشد زيادترش هم كفايت نخواهد كرد

212- كسي كه به آنچه خدا به او داده قانع باشد بي نياز از همه است

213- هر كس داراي رفق و نرمي است آنچه از مردم توقع دارد به او مي رسد

214- هر خانواده كه به هم مهربان باشند خداوند روزي آنها را زياد مي كند مداراي در معيشت بهتر از وسعت در مال است و رفق با هر وضعي سازگار است و تبذير چيزي باقي نمي گذارد و خداوند رفيق است و رفق را دوست مي دارد

215- هيچ حالي بهتر از خاموشي و هيچ دشمني بدتر از ناداني و هيچ دردي بدتر از دروغگوئي نيست

216- سه چيز اگر در كسي بود هيچ چيز به او زيان نمي رساند، دعاء در هنگام سختي و استغفار در گناه و شكر در نعمت

217- مؤمن خون گرم است و كسي كه خون گرم نيست خيري در او نيست

218- كسي كه زبانش راستگو شد كارش پاكيزه مي گردد و كسي كه نيتش خوب شد روزيش زياد مي شود و كسي كه به خانواده اش نيكوئي كند عمرش دراز مي گردد

219- حياء از ايمان است

220- كسي كه شرم داشت دانش او محكم خواهد بود

221- سه چيز از مكارم دنيا و آخرت است گذشت از كسي كه به تو ستم كند نزديكي با كسي كه با تو قطع علاقه نموده باشد و بردباري در برابر كسي كه تو را نشناسد

222- اگر زمانه زمانه ي جور و ستم گشت و مردم خيانت كار شدند اعتماد به هر كس دليل عجز است

223- جابجا كردن كوه آسان تر است از جابجا كردن دل

224- امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمر گفت تو را به شش خصلت سفارش مي كنم كه به شيعيان من برساني اداء امانت و آنكه هر چه براي خود مي خواهي براي برادرت بخواهي و بدان كه هر كاري عاقبتي دارد كه آن را هميشه بايد در نظر داشت و در كارها پيش آمدهائي مي كند كه هميشه بايد مراقب كار خود باشي و از راهي كه رفتنش آسان و برگشتن از آن مشكل است نرو وعده اي نكن كه انجام آن به دست تو نيست

225- اگر خويشاوندان در سه چيز بين خود هم فكر نباشند به زودي در معرض از هم پاشيدگي و شماتت دشمنان قرار مي گيرند - به يكديگر حسد نبرند تا دسته دسته نشده و در نتيجه متفرق نگردند و همواره همديگر را ببينند تا الفت آنها زياد شود و به هم كمك نمايند تا عزت آنها افزوده گردد

226- سه چيز در هر كس بود به زيانش تمام مي شود - مكر و حيله - ظلم - نقض عهد

227- اي شيعه ي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم هر كس در هنگام خشم نتواند خودداري كند از ما نيست و كساني كه با مصاحبين خود به خوشي رفاقت نكنند و با دوستان خود هم صحبت خوبي نباشند و با هر كس با آنها در حال صفا است صفا نباشند و با هر كس با آنها مخالف است مخالف نباشند از ما نيستند اي شيعيان تا مي توانيد خدا را در نظر داشته باشيد

كمال احسان به سه چيز

لا يتم المعروف الا بثلاث خصال: تعجيله و تقليل كثيره و ترك الامتنان به. (1) .

احسان و نيكي كامل نباشد، مگر با سه خصلت: شتاب در آن، كم شمردن بسيار آن، و منت ننهادن بر آن.

ص: 996


1- تحف العقول، ص 323.

كليد رزق و روزي

يحيي بن علاء و اسحاق بن عمار هر دو گفتند:

حضرت صادق عليه السلام هيچ گاه با ما خداحافظي نمي كرد مگر اين كه به دو كار سفارشمان مي فرمودند: بر شما باد به راستگويي و بازگرداندن امانت به نيك و بد؛ زيرا كه اين دو خصلت كليد روزي هستند. (1) .

ص: 997


1- امالي شيخ طوسي: 676 / 1429، همان، همان، 21785.

كلاس اول يا مرحله نخستين مدرسه جعفري

حضرت امام حعفر صادق عليه السلام براي رساندن معاني از حروف و الفاظ و كلمات شروع فرمود چه اين كلمات نماينده معاني است و حروف و الفاظ واسطه انتقال احساسات و ادراكات است. آموزنده مدرسه جعفري از حروف و كلمات شروع كرد تا معاني و احساسات را به مردم تعليم دهد و اين آغاز ادب و آداب و ادبيات است.

از طرف ديگر در مرحله و كلاس بالاتر از اعداد شروع كرد تا حاصل جمع و تفريق و ضرب و تقسيم و جذر و كعب و جبر و مثلثات را بياموزد و آن را مقدمه رياضيات قرار داد و علوم رياضي و فلكي را به مسلمين آموخت.

از جانب ديگر در مرحله و كلاس رشته ديگر اعداد و حروف را با هم به مقايسه و مقابله قرار داده تبديل عدد به حروف و تبديل حروف به اعداد و تعيين جداول و اعمال اصلي حساب و جبر را آموخت تا از علوم غريبه و رمل و جفر و طلسمات و اوفاق و اقسام حروف «كه در جلد دوم گفتيم» تعليم فرموده و علوم مختلفه غريبه رياضي را تعليم فرمود.

و با اين مقدمات ابتدائي در كشف علوم طبيعي و طب از راه گياه شناسي و جانورشناسي پرداخت و در فلزات و اجسام و عناصر راهنمائي فرموده و امكان تبديل جسم به نيرو را و فلز به فلز ديگري را آموخت و همه علوم را بدين روش تعليم فرموده است.

كمال نعمت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نعمت دنيا، امنيت و تندرستي است و كمال نعمت آخرت وارد شدن به بهشت است و بنده اي كه به بهشت نرود هرگز نعمت بر او تمام نشده است. (1) .

ص: 998


1- معاني الاخبار: 408 / 87 همان، همان، 20440.

كم سپاس ترين عضو بدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در سفارش خود به عبدالله بن جندب فرمودند:

اي پسر جندب، شب كم بخواب و روز كم سخن بگو؛ زيرا در بدن آدمي عضوي كم سپاس تر از چشم و زبان نيست. مادر سليمان به سليمان گفت: فرزندم، از خواب بپرهيز؛ زيرا خواب (زياد) تو را در آن روزي كه مردم به اعمال خود نيازمندند، تهيدست مي گرداند. (1) .

ص: 999


1- تحف العقول: 302، همان، همان، 20916.

گ

گذشت

چشم پوشي از لغزش ديگران و گذشت از حق خويش، از اخلاق پسنديده بوده و از ارزش هاي والاي انساني است. اين خصلت نيك تنها زيبنده انسان هاي وارسته مي باشد. در مقابل انسان هاي وارسته، دو گروه قرار دارند كه در حقوق اجتماعي خويش گذشت ندارند. برخي از اينان به استيفاي حق خويش قانع اند. تنها خواستار احقاق حقوق خويش مي باشند كه راه اعتدال را در پيش مي گيرند. بر رفتار اينان نيز نكوهش متوجه نمي شود؛ زيرا استيفاي حق بر خلاف ارزش هاي انسان نيست.

گروه دوم افرادي مي باشند كه اكتفا به استيفاي حق خويش نمي كنند. بلكه در صدد تجاوز و دست اندازي به حقوق ديگران مي باشند كه خواستگاه ناهنجاري ها، رفتار اين گروه مي باشد.

رفتار گروه اول كه از حق خويش گذشت مي كنند افزون بر هنجار بخشيدن به ناهنجاري ها، خلق و خوي پسنديده را پديدار مي سازد و تزكيه و پاكي جامعه را مورد ستايش قرار مي دهد، و العافين عن الناس. (1) .

عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه راهبران جامعه مي باشند، با رشد و تعالي اين اخلاق پسنديده نقش محوري در ساختار فرهنگي و رفتار اجتماعي به عهده دارند. عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين ارزش قرآني را در جامعه عينيت و تحقق بخشيده است.

عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در رفتار، تبلور عفو و گذشت مي باشند و آيينه تمام نماي ارزش هاي انساني مي باشند. عترت در رفتار خويش اين ارزش را آنگونه پايدار ساخته است كه بر همگان الگو مي باشد. عترت به لحاظ نقش محوري در رهبري جامعه هماره مورد تعرض چالشگران بوده است و حقوق آنان بيش از ديگران درخطر تجاوز بوده است.

ليكن آنچه در اين راستا به عنوان يك ارزش اجتماعي و الهي از عترت پديدار است، گذشت و عفو از حقوق مسلم خويش است. اين حقيقت نه به عنوان يك رخداد موردي، بلكه رفتار مستمري است كه در سيره عترت شفاف مي درخشد.

صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم از معرفي عترت و خويشتن در اين راستا اين گونه سخن مي گويد: مروت و جوان مردي ما (عترت) گذشت و عفو از كساني است كه بر حقوق ما، ستم روا مي دارند، انا اهل البيت مروتنا العفو عمن ظلمنا.(2) اين نوع عفو و گذشت سيره و الگو بر همگان است.

اين تجلي و تبلور صفات عترت و استقرار ارزش هاي انساني در سيره عترت است. اين سخن امام صادق عليه السلام درمورد كسي است كه در سفر حج هميانش كه هزار دينار در آن بوده گم مي شود. وي كه امام همام را نمي شناخته، به حضرت گمانه زني نموده در هنگامي كه امام در مسجد نبوي صلي الله عليه و آله و سلم در حال نماز بود، به وي مراجعه نمود و از حضرت دينارهاي خود را مطالبه مي نمايد. حضرت از وي مي پرسد چند دينار در هميان بوده است. مي گويد هزار دينار؛ حضرت هزار دينار را به وي مي پردازد. وي هنگامي كه بر مي گردد دينارهاي خود را پيدا مي كند. سپس مجددا به مسجد باز مي گردد، تا هزار دينار امام را به وي بر گرداند. امام به وي مي گويد ما چيزي را كه داديم، پس نمي گيريم، شيء خرج من يدي فلا يعود اليّ. (3) وي مي پرسد اين شخص كيست. مي گويند جعفر الصادق عليه السلام. آنگاه مي گويد از همانند اين شخص، جز اين انتظار نيست.

ص: 1000


1- آل عمران 134.
2- خصال، ج 1، ص 10.
3- مناقب، ج 4، ص 274؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 30.

گفتگو با ملك الموت براي مهلت دادن به زن شيعه

عبدي كوفي مي گويد: زنم به من گفت: «از ملازمت امام صادق عليه السلام محروم شده ام، اگر به حج مي رفتم و به خدمت آن حضرت مي رسيدم، سعادت عظيمي بود.»

به او گفتم: «به خدا قسم كه در دست من هيچ مالي نمي باشد.»

گفت: «من مقداري زيور آلات و رخت زيادي دارم، آنها را ببر و بفروش.»

پس من آنها را فروختم و اسباب سفر را مهيا كردم و حركت كرديم. چون به مدينه رسيديم او بيمار شد و روزي كه داخل مدينه شديم به مردن نزديك شده بود. من خانه اي گرفتم و زنم را به آن حال گذاشته و به خدمت امام صادق عليه السلام رفتم. چون سلام كردم از حال او پرسيد.

گفتم: «او در حال احتضار بود كه من به خدمت شما آمدم و شايد كه الان مرده باشد.»

امام صادق عليه السلام تأملي نموده و فرمود «آيا بخاطر اين موضوع ناراحت هستي؟» گفتم: «بلي اي فرزند رسول خدا.»

حضرت فرمود: «ناراحت نباش! حق تعالي او را شفا داد.»

پس به خانه برگشتم و ديدم كه صحيح و سالم نشسته است. به او گفتم: «بر تو چه گذشت؟»

او گفت: «وقتي كه تو رفتي من وقت مرگم شده بود، كه ناگهان شخصي آمد و از من پرسيد: «حالت چگونه است؟»

گفتم: «اينك ملك الموت به قبض روح من آمده است.»

گفت: «يا ملك الموت!»

ملك الموت در جواب او گفت: «لبيك اي امام من!»

او فرمود: «مگر حق تعالي به تو امر نكرده است كه فرمانبردار ما باشي؟»

ملك الموت گفت: «بلي! چنين است.»

فرمود: «پس من به تو امر مي نمايم كه بيست سال ديگر به او مهلت بدهي.»

ملك الموت گفت: «شنيدم و اطاعت كننده ام.»

بعد هر دو از نزد من بيرون رفتند و آن شخص دو جامه و عمامه اي با مشخصات چنين و چنان پوشيده بود.»

و نشانه هاي امام صادق عليه السلام را در آن موقعي كه من در خدمت آن حضرت بودم را بيان كرد. پس ماجراي خود را با امام صادق عليه السلام و صحبتهاي آن حضرت را به او گفتم و معلوم شد كه آن لحظه اي كه حضرت تأمل كرد و بعدش فرمود كه خداي تعالي او را شفا داد، مشغول صحبت با ملك الموت بوده است. (1) .

ص: 1001


1- خرايج.

گنجهاي زمين و كليدهاي آن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دوستي انسان را با دوستش سه چيز با صفا مي كند: با چهره ي باز برخورد داشتن، در مجلس براي او جا باز كند، هر گاه خواست نزد او بنشيند به هر نامي كه دوست مي دارد او را بخواند.

و از يونس بن ظبيان، و مفضل بن عمر و ابوسلمه؛ و حسين بن ثوير روايت مي كند كه گفتند:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم، فرمود: گنجهاي زمين و كليدهاي آنها نزد ماست و اگر بخواهم با پا به زمين اشاره كنم كه: آن چه طلا در خود داري بيرون كن؛ خواهد كرد و آن گاه حركت كرد و با پا خطي به زمين كشيد؛ زمين شكافته شد، سپس دست دراز كرد و شمش طلايي به قدر يك وجب بيرون آورد و فرمود: خوب نگاه كنيد. نگاه كرده و شمشهاي زيادي ديديم كه روي هم چيده شده و مي درخشد. يكي از ما گفت: قربانت شوم شما اين گنجها را داريد و شيعيانتان محتاجند؟ فرمود: به زودي خداوند دنيا و آخرت را براي ما و شيعيانمان جمع خواهد كرد و آنان را در بهشتهاي پر نعمت وارد مي كند و دشمنان ما را وارد دوزخ مي كند.

گوسفند لاغر و معجزه حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به چهار نفر در قيامت نظر لطف مي اندازد: كاسبي كه جنس پس آورده را قبول كند، آن كه غمي را از دلي بزدايد، كسي كه بنده اي را آزاد كند و آن كه انسان بي زني را زن دهد.

و از ابراهيم بن وهب روايت كرده كه گفت:

گوسفند آبستن بسيار لاغري را نزد حضرت صادق عليه السلام آوردند؛ حضرت دست به پستان گوسفند كشيد، شير آورده و لاغريش بر طرف شد.

گناه بي اعتنائي سواره

طبق روايتي كه در كتاب هاي معتبر وارد شده است:

در يكي از سال ها امام صادق عليه السلام به همراه بعضي از اصحاب و دوستان خود، براي انجام مناسك حجّ خانه خدا، به سوي مكه معظمه حركت كردند.

در مسير راه، جهت استراحت در محلي فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضي از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بي ارزش مي كنيد؟

يكي از افراد - كه از اهالي خراسان بود و در آن مجلس حضور داشت - از جا برخاست و گفت: ياابن رسول اللّه! به خداوند پناه مي بريم از اين كه خواسته باشيم به شما بي اعتنائي و توهيني كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: چرا، تو خودت يكي از آن اشخاص هستي.

آن شخص گفت: پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهيني نكرده ام.

حضرت فرمود: واي بر حالت، در بين راه كه مي آمدي در نزديكي جُحفه، تو با آن شخصي كه مي گفت: مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه كردي؟

و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براي خود كسر شأن دانستي؛ و حتي سر خود را بالا نكردي؛ و او را سبك شمردي و با حالت بي اعتنائي از كنار او رد شدي.

و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤمن بي اعتنائي و بي حرمتي كند، در حقيقت نسبت به ما بي اعتنائي كرده است؛ و حرمت و حق خدا را ضايع كرده است. (1) .

ص: 1002


1- كافي: ج 8، ص 88، ح 73، وسائل الشيعة: ج 12، ص 272، ح 1.

گمان نيك به خدا

خوش گماني همان خوش بيني و بدگماني همان بدبيني است كه هم نسبت به اشخاص و هم نسبت به اشياء اطلاق مي شود. مثلا وقتي كه مي گوييم به فلاني خوش بينم، مقصود اين است كه اميد خير به او هست و يا مي گوييم درباره ي او بدبين هستم، مقصود آن است كه انتظار خوبي از او نمي رود. اما درباره ي خدا، شكي نيست كه ما نسبت به پروردگار، خوش گمان و خوش بين هستيم. اعتماد به فضل و كرم او داريم، ولي بايد رفتار ما طوري باشد كه اين چنين اميدي را بر باد ندهد و اين انتظار را از بين نبرد.

بنابراين آدم بايد هميشه و در هر حال، به خدا گمان نيك ببرد؛ به اين معني كه خدا را كريم، آمرزنده و مهربان بداند و در پرتو اين معني راهي براي بازگشت و توبه به سوي خدا باز ببيند. اما نه تا آن حد كه جرئت مخالفت و معصيت در او پديد آيد و مادام العمر به اين موضوع دلش را خوش كند و خود را در هر كاري آزاد بنگرد.

حسن الظن بالله الا ترجو الا الله، و لا تخاف الا ذنبك. (1) .

خوش گماني به خدا آن است كه جز به خدا اميدوار نباشي، و جز از گناهت نترسي.

ص: 1003


1- اصول كافي. ج 2، ص 72.

گناهان

هر گناهي اثر مخصوصي دارد و نوعي ناراحتي ايجاد مي كند. اينك پاره اي از گناهان و آثار آنها:

الذنوب التي تغير النعم: البغي. و الذنوب التي تورث الندم: القتل. و الذنوب التي تنزل النقم: الظلم. والتي تهتك الستر: شرب الخمر. و التي تحبس الرزق: الزنا. و التي تعجل الفناء قطيعة الرحم و التي ترد الدعاء و تظلم الهوآء: عقوق الوالدين. (1) .

گناهي كه نعمت را تغيير مي دهد: تكبر و سركشي است. گناهي كه موجب پشيماني مي شود: قتل (ناحق) است. گناهي كه عذاب فرود مي آورد: ستم است. گناهي كه پرده را پاره مي كند: شرب خمر است. گناهي كه روزي را باز مي دارد: زناست. گناهي كه مرگ را نزديك مي كند: بريدن از خويشان است و گناهي كه از اجابت دعا جلوگيري و فضاي زندگي را تاريك مي نمايد، ناراضي بودن پدر و مادر است.

ص: 1004


1- اصول كافي. ج 2، ص 447.

گرامي ترين بندگان خدا كيست؟

از امام - عليه السلام - سؤال شد: گرامي ترين بندگان نزد خدا كيست؟

امام - عليه السلام - فرمودند: كسي كه بيشتر از همه به ياد خدا باشد و در عبادت بيشتر از همه عمل كند.

گفتم: چه كسي مبغوض ترين بندگان نزد خداست؟

حضرت فرمود: كسي كه خدا را متهم كند.

گفتم: مگر كسي خدا را متهم مي كند؟

حضرت فرمود: آري؛ كسي كه استخاره بگيرد (و با خدا مشورت كند) و خدا چيزي را كه او كراهت دارد براي او انتخاب كند، ناراحت و خشمگين شود چنين شخصي خدا را متهم نموده است.

گفتم: ديگر چه كسي؟

فرمودند: كسي كه از خدا شكايت كند.

گفتم: مگر كسي از خدا شكايت مي كند؟

فرمودند: بلي. كسي كه هرگاه مبتلا به مشكل يا مصيبتي شود بيش از اندازه از آن مصيبت شكايت كند.

گفتم: ديگر چه كسي؟

فرمودند: كسي كه هرگاه به او عطا شود تشكر نكند، و هرگاه مبتلا بشود صبر نكند و شكيبا نباشد.

گفتم: چه كسي گرامي ترين مخلوق نزد خدا است؟

حضرت فرمودند: كسي كه هرگاه به او عطا شود شكرگزار باشد، و هرگاه گرفتار شود صبر كند. (1) .

ص: 1005


1- بحارالأنوار: ج 75 ص 247 ح 72.

گوش فرا دادن به قرآن واجب است؟

زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم هنگامي كه مردي قرآن مي خواند آيا بر كسي كه صداي او را مي شنود واجب است سكوت كند و گوش فرا دهد؟

حضرت فرمود: بله، اگر قرآن نزد تو خوانده شد بر تو واجب است گوش فرا دهي و سكوت كني. (1) .

ص: 1006


1- السرائر: ص 469، بحارالأنوار: ج 89 ص 222 ح 7.

گريستن به ياد مردگان جايز است؟

اسحاق بن عمار گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: من دعا مي كنم و ميل دارم گريه كنم ولي گريه ام نمي آيد، و بسا به ياد برخي از مردگان خانواده ي خودم مي افتم، پس رقت مي كنم و گريه مي كنم آيا اين كار جايز است؟

فرمود: آري، آنها را به ياد آور چون رقت كردي گريه كن و پروردگار تبارك و تعالي را بخوان و به درگاهش دعا كن. (1) .

ص: 1007


1- اصول الكافي: ج 4 ص 235 ح 7.

گريه، موقع خواندن قرآن در حال نماز جايز است؟

امام كاظم - عليه السلام - مي فرمايد: از حضرت صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا جايز است انسان نمازگزار هرگاه در حال قرائت (حمد يا سوره) به آيه اي برسد، كه در آن تهديد باشد، گريه كند و آيه را تكرار نمايد؟

حضرت فرمود: هر قدر خواست تكرار كند، و هرگاه گريه اش آمد اشكالي ندارد. (1) .

ص: 1008


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 276.

گناهان كبيره كدامند؟

احمد بن عمير حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم) (1) «اگر از گناهان بزرگي كه نهي شده ايد اجتناب كنيد ما از گناهان ديگر شما درمي گذريم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: هر كس اجتناب كند از آنچه كه خداوند وعده ي آتش بر آن داده است، در حالي كه مؤمن باشد گناهان ديگرش آمرزيده مي شود:

كبائر هفتگانه كه موجب آتش جهنم هستند عبارتند از:

1- قتل نفس محترمه.

2- و عاق شدن پدر و مادر.

3- و خوردن ربا.

4- و صحرانشيني پس از هجرت.

5- و متهم كردن زن شوهر دار به زنا.

6- و خوردن مال يتيم.

7- و فرار از حمله در جنگ و جهاد. (2) .

2- عبيد بن زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به كبائر پرسيدم؟

فرمود: آنها در كتاب علي - عليه السلام - هفت است:

1- كفر به خدا.

2- آدمكشي.

3- عاق پدر و مادر.

4- خوردن ربا بعد از دانستن.

5- خوردن مال يتيم به ناحق.

6- فرار از جهاد.

7- تعرب بعد از هجرت. (يعني برگشتن به صحرانشيني پس از هجرت به شهر).

پرسيدم: اينها بزرگترين گناهانند؟

فرمود: آري.

عرض كردم: گناه خوردن يك درهم از مال يتيم به ناحق بزرگتر است يا ترك نماز؟

فرمود: ترك نماز.

عرض كردم: شما كه ترك نماز را از كبائر نشمردي؟

فرمود: نخستين چيزي كه به تو گفتم چه بود؟

عرض كردم: كفر.

فرمود: همانا تارك نماز كافر است، يعني بدون علت و عذر. (3) .

عبيد بن زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به گناهان كبيره سؤال نمودم:

حضرت فرمود: از جمله ي آن خوردن مال يتيم است به ظلم و ستم، (و بدون حق)، و الحمد لله در اين مورد ميان اصحاب ما اختلافي نيست. (4) .

ص: 1009


1- سوره ي نساء آيه ي 38.
2- ثواب الاعمال: ص 117، بحارالأنوار: ج 74 ص 13 ح 14.
3- اصول كافي: ج 3 ص 381 ح 8.
4- العياشي: ج 1 ص 225، بحارالأنوار: ج 72 ص 10 ح 22.

گناهان كبيره در كتاب خدا كدامند؟

عمرو بن عبيد محضر امام صادق - عليه السلام - شرفياب شد و اين آيه را تلاوت نمود: (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه) (1) «اگر از كبائر اجتناب كنيد...» سپس گفت: دوست دارم كبائر (گناهان كبيره) را از كتاب خدا (قرآن) بدانم.

حضرت فرمود: آري، اي عمرو؛ سپس كبائر را به طور مفصل بيان نموده و فرمود: كبائر عبارتند از:

1- شرك ورزيدن به خداوند متعال: (ان الله لا يغفر أن يشرك به) (2) «همانا خداوند نمي آمرزد اينكه به او شرك ورزيده شود».

2- يأس و نوميدي: (و لا تيأسوا من روح الله) (3) «از رحمت و لطف خدا مأيوس نشويد».

3- عاق پدر و مادر شدن، زيرا شخص عاق ستمگر و بدبخت است. (و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا) (4) «حضرت عيسي گفت: و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار بده، و مرا ستمگر و جبار و بدبخت قرار نده».

4- و قتل نفس: (و من يقتل مؤمنا معتمدا) (5) «هر كس مؤمني را عمدا بكشد پس جزاي او جهنم است كه در آن جاودانه خواهد بود».

5- و تهمت زنا زدن به زنان شوهردار.

6- و خوردن مال يتيم: (ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما) (6) «آنانكه اموال ايتام را بناحق و ستمگرانه مي خورند».

7- و فرار از حمله در جنگ: (و من يولهم يومئذ دبره) (7) «و هر كس به دشمن پشت كند...».

8- و خوردن ربا: (الذين يأكلون الربوا) (8) «آنانكه ربا مي خورند...».

9- و سحر: (و لقد علموا لمن اشتريه) (9) «و به تحقيق دانستند كه با سحر چه چيزي در آخرت براي خود مي خرند».

10- و زنا: (و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق أثاما) (10) «و آنان (يعني مؤمنان) زنا نمي كنند و هر كس زنا كند مرتكب گناه و معصيت شده است و گرفتار عقاب بد خواهد شد».

11- و قسم دروغ: (ان الذين يشترون بعهد الله و أيمانهم ثمنا) (11) «همانا آنانكه با عهد و قسم دروغشان در صدد جلب منفعت براي خود هستند...».

12- و خيانت: (و من يغلل يأت بما غل) (12) «و هر كس خيانت كند با خيانت به صحنه ي قيامت خواهد آمد».

13- و ندادن زكات: «يوم يحمي عليها في نار جهنم) (13) «آن روز؛ روزي است كه اموال زكات داده نشده را داغ كنند و بر بدن آنها در جهنم گذارند».

14- و شهادت باطل، و كتمان شهادت: (و من يكتمها فانه آثم قلبه) (14) «و هر كس شهادت را كتمان كند قلب و دل او معصيت كار و زشت است».

15- و شرب خمر، زيرا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «شارب الخمر مانند بت پرست است».

16- و ترك نماز، زيرا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «هر كس نماز را عمدا ترك كند از خدا و پيامبر بريده است».

17- و پيمان شكني.

18- و قطع رحم: (ألذين ينقضون عهد الله) (15) «آنانكه قطع مي كنند عهد خدا را».

19- و سخن باطل: (و اجتنبوا قول الزور) (16) «و از كلام باطل اجتناب كنيد».

20- و جسارت بر خدا: (أفأمنوا مكر الله) (17) «آيا از مكر خدا در امانند»؟

21- و كفران نعمت: (و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) (18) «اگر نعمت مرا كفران كنيد بدانيد عذاب من سخت و شديد است».

22- و كم فروشي: (ويل للمطففين) (19) «واي بر كم فروشان».

23- و لواط و همجنس گرائي: (الذين يجتنبون كبائر الاثم) (20) «آنانكه از گناهان بزرگ اجتناب كنند».

24- و بدعت، چون پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: «هر كس در چهره ي بدعت گذاري تبسم كند بر منهدم كردن دين خود ياري كرده است».

(راوي گويد:) عمرو بن عبيد (كه از بنيانگذاران مكتب معتزله بود) هنگامي كه اين بيان مفصل و مستدل را شنيد از منزل حضرت خارج شد در حالي كه بلند بلند گريه مي كرد، و مي گفت: هلاك شد هر كس ارث (حق) شما را ضايع كرد، و ملك شما را سلب نمود، و در فضل و دانش با شما منازعه و كشمكش نمود. (21) .

- توضيح: حضرت - عليه السلام - به قسمتي از آيه مورد استدلال اشاره نموده كه با مراجعه به خود قرآن مطلب به طور كامل روشن مي شود.

ص: 1010


1- سوره ي نساء آيه ي 31.
2- سوره ي نساء آيه ي 48.
3- سوره ي يوسف آيه ي 87.
4- سوره ي مريم آيه ي 32.
5- سوره ي نساء آيه ي 93.
6- سوره ي نساء آيه ي 10.
7- سوره ي أنفال آيه ي 16.
8- سوره ي بقره آيه ي 275.
9- سوره ي بقره آيه ي 102.
10- سوره ي فرقان آيه ي 68.
11- سوره ي آل عمران آيه ي 77.
12- سوره ي آل عمران آيه ي 161.
13- سوره ي توبه آيه ي 35.
14- سوره ي بقره آيه ي 283.
15- سوره ي بقره آيه ي 27.
16- سوره ي حج آيه ي 30.
17- سوره ي اعراف آيه ي 99.
18- سوره ي ابراهيم آيه ي 7.
19- سوره ي مطففين آيه ي 1.
20- سوره ي نجم آيه ي 32.
21- المناقب: ج 3 ص 375، بحارالأنوار: ج 47 ص 216 ح 4.

گوشت لابلاي دندان را مي شود فرو برد؟

شخصي گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فرو بردن گوشت باقي مانده لابلاي دندانها را سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آنكه لابلاي دندانهاي مقدم دهان است، مانعي ندارد فرو ببري، ولي آنكه لابلاي دندانهاي آسيايي است بيانداز. (و فرومبر). (1) .

ص: 1011


1- المحاسن: 559، بحارالأنوار: ج 63 ص 440 ح 17.

گرامي ترين بندگان نزد خدا چه كسي است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد گرامي ترين بندگان نزد خدا چه كسي است؟

حضرت فرمود: كسي است كه اگر به او عطا شود سپاسگزاري كند، و اگر مبتلا به بلا شود شكيبائي پيشه گيرد. (1) .

ص: 1012


1- بحارالأنوار: ج 68 ص 53 ح 82.

گناهان كوچك شمرده شده كدامند؟

ابو اسامه زيد شحام گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: بپرهيزيد از گناهان كوچك شمرده شده؟

عرض كردم: گناهان كوچك شمرده شده كدامند؟

حضرت فرمود: اينكه شخص گناه كند و بگويد: خوشا به حال من اگر غير از اين (گناه ديگري) نداشته باشم. (1) .

ص: 1013


1- الكافي: ج 2 ص 287، بحارالأنوار: ج 70 ص 345 ح 29.

ل

لعن به ابوبكر و عمر

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مسواك زدن و رعايت بهداشت دندان از اخلاق انبياء الهي است.

و از محمد بن ابي كثير كوفي نقل مي كند كه گفت:

من در اول و آخر هر نماز ابوبكر و عمر را لعنت مي كردم، شبي در خواب ديدم پرنده اي با ظرفي از گوهر كه در آن چيزي شبيه خلوق است (خلوق نوعي از عطر است) در بقعه ي پيامبر صلي الله عليه و آله فرود آمد و آن دو نفر را از قبر در آورد و از آن خلوق به گونه هاي آنها ماليد و باز آنها را به قبر برگرداند و بالا رفت. از اطرافيانم پرسيدم: اين پرنده كيست؟ و اين خلوق چيست؟ گفتند: اين فرشته اي است و هر شب جمعه مي آيد و از اين خلوق به آنها مي مالد و مي رود. اين خواب مرا مضطرب كرد و ديدم ديگر به لعن كردن آنها خوشدل نيستم. حضور حضرت صادق عليه السلام رسيدم. هنگامي كه مرا ديد خنديد و فرمود: پرنده را ديدي؟ گفتم: آري، فرمود: اين آيه را بخوان:

«راز گويي از شيطان است (تا مؤمنان را محزون كند) سوره مجادله، آيه 10»

(خواندن اين آيه هنگام ديدن خوابهاي پريشان مستحب است) به خدا! آن فرشته مأمور اكرام آنها نيست، بلكه فرشته اي است كه به مشرق و مغرب زمين موكل است و وقتي كه كسي مظلوم كشته شود، مقداري از خون وي را مي گيرد و در گردن آنها مي آويزد. چون كه آنها سبب هر ظلمي شدند كه بعد از خودشان واقع شد.

لقب اميرالمؤمنين مخصوص حضرت علي است؟

عمر بن زاهر گويد: مردي از امام صادق - عليه السلام - پرسيد كه به امام (قائم) به عنوان اميرمؤمنان سلام مي كنند؟

فرمود: نه، آن نام را خدا مخصوص اميرالمؤمنين (علي بن ابي طالب - عليه السلام -) نموده، پيش از او كسي بدان نام؛ ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن را بر خود نبندد.

پرسيدم: پس چگونه بر او سلام مي كنند؟

فرمود: مي گويند: «السلام عليك يا بقية الله» سپس اين آيه را قرائت نمود: (بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين) (1) «اگر مؤمن هستيد بقية الله براي شما بهتر است».(2) .

ص: 1014


1- سوره ي هود آيه ي 86.
2- اصول كافي: ج 2 ص 275 ح 2.

لمم يعني چه؟

محمد بن مسلم گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: تفسير گفتار خداي تعالي كه مي فرمايد: (ألذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم) (1) «آنانكه دوري مي جويند از گناهان بزرگ و ناشايسته ها جز لمم» چيست؟ (و لمم يعني چه)؟

حضرت فرمود: لمم گناهي است كه شخص بدان دست زند، سپس تا خدا خواهد (تا مدتي) خودداري مي كند، و باز دوباره بدان دست مي زند. (2) .

ص: 1015


1- سوره ي نجم آيه ي 32.
2- اصول كافي: ج 4 ص 175 ح 1.

م

محمد بن جعفر

محمد فرزند امام صادق عليه السلام مردي شجاع و با سخاوت [و اهل عبادت] بود. او هميشه يك روز روزه مي گرفت و روز ديگر افطار مي نمود. همسر او خديجه، دختر عبدالله بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام، مي گويد: «محمد هيچ روزي از خانه بيرون نمي رفت جز آن كه لباس خود را به فقيري داده بود و هر روز براي مهمانان خود يك گوسفند ذبح مي نمود (1) و از بس زيبا و جميل بود او را ديباجه مي ناميدند.»

وي همانند زيديه بر اين اعتقاد بود كه امام بايد قيام مسلحانه كند. از اين رو در سال 199 در مكه عليه مأمون قيام نمود و زيديه و جاروديه از او پيروي نمودند. (2) .

هنگامي كه مردم با او به عنوان خليفه بيعت نمودند و گرد او جمع شدند و او را اميرالمؤمنين خواندند، حضرت رضا عليه السلام نزد او رفت و به او فرمود: «اي عمو، با اين عمل پدر و برادر خود را تكذيب مكن، زيرا چنين چيزي براي تو انجام نخواهد گرفت.» پس چيزي نگذشت كه والي مأمون در مكه، به نام عيسي جلودي، عليه او قيام نمود و چون محمد مغلوب گشت، درخواست امان كرد و همانند عباسيان به عنوان تسليم لباس سياه پوشيد و بالاي منبر رفت و خود را خلع نمود و گفت: «خلافت حق مأمون است و من در آن حقي ندارم.» (3) .

و چون خواست به لشكر جلودي بپيوندد، حضرت رضا عليه السلام غلام خود، مسافر، را نزد او فرستاد و فرمود: «به او بگوييد فردا خارج مشو كه مغلوب خواهي شد و ياران تو كشته مي شوند و اگر گفت: از كجا دانستي بگو: در خواب ديدم.» چون غلام حضرت رضا عليه السلام نزد او آمد و او را از حركت و قيام نهي نمود، او از علت آن سؤال نمود و غلام گفت كه من در خواب چنين ديدم. محمد گفت: «اين غلام بدون اين كه عورت خود را بشويد، خوابيده و چنين ديده است.» اما همان گونه كه امام عليه السلام به غلام گفته بود، محمد چون قيام كرد، مغلوب گرديد و ياران او كشته شدند. (4) .

و چون خود را از خلافت خلع نمود، جلودي او را نزد مأمون فرستاد و چون مأمون او را ديد به او اكرام نمود و در كنار خود نشاند و به او احسان نمود و جايزه نيكي به او داد. پس در خراسان ماند و با عموزاده هاي خود نزد مأمون رفت و آمد مي كرد و مأمون بيش از مردم ديگر در حق او احترام مي نمود.

تا اين كه روزي مأمون به خاطر همراه شدن محمد با عده اي از طالبيين - كه عليه مأمون در سال 200 (ه ق) خروج نموده بودند و به آنان امان داده بود - اظهار كراهت نمود و نامه اي نيز به دست آنان رسيد كه با محمد بن جعفر نياييد؛ بلكه با عبدالله بن الحسين بياييد. پس آنها اين دستور را نپذيرفتند و در خانه هاي خود نشستند و نزد مأمون نرفتند؛ تا اين كه نامه ي ديگري آمد كه با هر كه مي خواهيد بياييد، پس آنها با محمد بن جعفر مي آمدند و با او بازمي گشتند. (5) تا اين كه روزي چون محمد با همراهان خود بر مأمون وارد شد، حضرت رضا عليه السلام از او دوري نمود و فرمود: «من با خود عهد كرده ام كه هرگز با محمد زير يك سقف قرارنگيرم» عمر بن يزيد كه در آن مجلس حاضر بود مي گويد:

«من پيش خود گفتم كه امام عليه السلام همواره امر به احسان و صله رحم مي كند و اكنون به عموي خود بي اعتنايي مي نمايد! پس حضرت رضا عليه السلام به من توجه نمود و فرمود:اين كار نيز احسان و صله مي باشد، زيرا او هر زماني نزد من مي آيد از من تعريف مي كند و مردم او را تصديق مي نمايند [و اين براي من و او در حكومت مأمون خطرناك خواهد بود]؛ اما اگر نزد منم نيايد و من نزد او نروم، سخنان او درباره ي من پذيرفته نخواهد بود [و رعايت تقيه خواهد شد].» (6) .

از معجزات حضرت رضا عليه السلام درباره ي محمد بن جعفر اين است كه چون او بيمار گرديد و به آن حضرت خبر دادند كه محمد بيمار گرديده، به گونه اي كه چانه ي او را بسته اند. حضرت رضا عليه السلام با عده اي از اصحاب خود به عيادت او آمد و ديد محاسن او را بسته اند و برادر او اسحاق و فرزندان او و عده اي از علويين گرد او نشسته و گريه مي كنند. حضرت رضا عليه السلام بالاي سر او نشست و به او نگاه نمود و تبسم كرد، كساني كه در آن مجلس بودند از آن حضرت گلايه كردند و گفتند: تبسم آن حضرت شماتت به عموي خود مي باشد. و چون امام عليه السلام براي نماز خارج گرديد و به مسجد رفت. بعضي از اصحاب گفتند: فداي شما شويم چون شما تبسم نموديد ما از اينها چيزهاي ناشايسته اي درباره ي شما شنيديم. حضرت رضا عليه السلام فرمود: من از گريه اسحاق بر او تعجب نمودم، زيرا او قبل از محمد خواهد مرد و محمد براي او گريه خواهد كرد و همان گونه كه آن حضرت فرموده بود، محمد بهبودي پيدا كرد و اسحاق از دنيا رفت. (7) .

هنگامي كه محمد در خراسان ساكن گرديد، نفس قدرت طلب او اجازه نمي داد كه در مقابل او شخصي مانند مأمون داراي تاج و تخت باشد. او گرچه در واقع زنداني آن شهر و تحت سلطه ي مأمون بود؛ اما نفس او مايل به خضوع و تحمل حاكميت مأمون نبود. از اين رو روزي به او گفتند: غلامان وزير مأمون «ذي الرياستين» غلامان تو را براي دريافت هيزمي كه خريده بودند، كتك زده اند. پس محمد لباس مخصوص خود را پوشيد و عصاي خود را برگرفت و رجز خواند و گفت: «مرگ براي من بهتر از زندگي با ذلت است. سپس با عده اي از مردم آمد و غلامان وزير مأمون را كتك زدند و هيزم ها را از آنان پس گرفتند. چون اين خبر به مأمون رسيد. مأمون به ذوالرياستين گفت: «بايد نزد محمد بن جعفر بروي و از او عذرخواهي كني و غلامان خود را در اختيار او قرار دهي.»

پس ذوالرياستين به طرف محمد حركت نمود و چون به محمد گفته شد كه اين وزير مأمون است كه به طرف تو مي آيد. محمد گفت: «او بايد در مقابل من روي زمين بنشيند.» پس دستور داد فرش ها را جمع كردند و تنها براي او بالش و جايگاهي براي نشستن باقي گذاردند. چون ذوالرياستين وارد شد، محمد براي او مجلس خود را آماده نمود؛ اما او روي زمين نشست و از محمد عذرخواهي نمود و غلامان خود را در اختيار او قرار داد.

و چون محمد بن جعفر در خراسان از دنيا رفت، مأمون براي تشييع جنازه ي او حركت كرد؛ اما هنگامي رسيد كه جنازه را حركت داده بودند. پس مأمون پياده شد و خود را به جنازه رساند و همواره زير جنازه حركت نمود تا آن را بر روي زمين گذاردند. پس مأمون جلو رفت و بر او نماز خواند و همراه جنازه رفت تا به قبر رسيد و خود داخل قبر رفت و ايستاد تا جنازه را دفن كردند. پس عبدالله الحسين به او دعا كرد و گفت: «يا اميرالمؤمنين، شما خود را به زحمت انداختيد، خوب بود سوار مي شديد.» مأمون گفت: «اين عمل رعايت خويشي و صله ي رحمي بود كه از دويست سال قبل تاكنون قطع شده بود.»

هنگامي كه محمد بن جعفر از دنيا رفت، دين زيادي داشت. پس فرزند او اسماعيل بن محمد موقعيت را غنيمت دانست كه از مأمون بخواهد دين او را بپردازد. پس به برادر خود كه در كنار مأمون ايستاده بود گفت: «خوب است ما درباره ي دين پدر خود با مأمون صحبت كنيم، زيرا فرصتي بهتر از اين نيست.» پس مأمون خود شروع به سخن نمود و گفت: «دين او چه قدر است؟» اسماعيل گفت: «بيست و پنج هزار دينار. مأمون گفت: «خداوند دين او را پرداخت نمود، بگوييد بدانم وصي او كيست؟» گفتند: «وصي او يحيي مي باشد كه در مدينه است.» مأمون گفت: «او در مدينه نيست بلكه در مصر مي باشد و ما مي دانيم او در مصر است، اما نخواستيم به او خبر دهيم كه از مدينه خارج گرديده است و چون او مي دانست ما از خروج او كراهت داريم، ما اين خبر را به او نداديم تا آزرده نشود.» (8) .

ص: 1016


1- ارشاد مفيد، ص 286.
2- همان.
3- بحارالأنوار ج 47 / 246.
4- ارشاد، ص 314.
5- همان، ص 286.
6- بحارالأنوار ج 47 / 246.
7- عيون اخبار الرضا عليه السلام، 42، ص 206.
8- ارشاد مفيد، ص 287.

محمد

محمد به ديباج معروف است. از بس زيبا بود كه وي را به ديباج تشبيه كرده بودند.

مردي شجاع و پارسا بود.

در ارشاد مي نويسد كه اين محمد در طول عمر خود «سواي ماه رمضان» يك روز روزه مي گرفت و روز ديگر روزه دار نبود.

همسرش خديجه دختر عبدالله محض مي گويد:

هر روز كه شوهرم جامه ي فاخري به تن مي پوشيد و از خانه بيرون مي رفت، هنگامي كه به خانه برمي گشت ديگر آن جامه را بر تن نداشت زيرا آن جامه فاخر را به مستمندان مي بخشيد.

اين محمد روزي يك گوسفند سر مي بريد و از مهمانانش پذيرائي مي كرد.

وي در خلافت مأمون بر ضد حكومت وقت قيام كرد.

عيسي جلوي فرمانده نيروي خليفه در حجاز وي را دستگير كرد و به مرو فرستاد.

مأمون خلاف انتظار با محمد كه اسيرش بود بي نهايت مهرباني كرد و از اكرام و تعظيم درباره ي وي فرو نگذاشت و او را پهلوي خود نگاه داشت.

محمد بن جعفر معروف به ديباج در خراسان زندگي را بدرود گفت.

مناظرات امام صادق در توحيد

هشام بن حكم مي گويد: در مصر زنديقي به نام عبدالملك با كنيه ي ابوعبدالله بود كه نام امام صادق عليه السلام به گوش او رسيده بود؛ او چون به مدينه آمد تا با آن حضرت مناظره كند، به او گفتند: امام صادق عليه السلام به مكه رفته است، پس او به مكه آمد و در حالي كه ما در طواف خانه ي خدا خدمت آن حضرت بوديم؛ او نيز رسيد، پس شانه ي خود را به شانه ي امام صادق عليه السلام زد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: اسم تو چيست؟ او گفت: عبدالملك. فرمود: كنيه ي تو چيست؟ گفت: ابوعبدالله امام صادق عليه السلام فرمود: آن پادشاهي كه تو بنده ي اويي كيست؟ آيا او از پادشاهان زمين است يا از پادشاهان آسمان؟ و اين كه گفتي: پدر عبدالله هستي؛ آيا فرزند تو عبد خداي آسمان است و يا عبد خداي زمين؟ هر چه بگويي محكوم خواهي بود. پس او نتوانست پاسخي بدهد و امام صادق عليه السلام به او فرمود: هنگامي كه از طواف فارغ گرديدم نزد من بيا [تا پاسخ كامل تو را بدهم]. چون امام عليه السلام از طواف فارغ گرديد، آن زنديق آمد و همانند ما مقابل آن حضرت نشست. پس امام صادق عليه السلام به او فرمود: آيا تو مي داني كه زمين بالا و پاييني دارد. گفت: آري. فرمود: آيا تو زيرزمين رفته اي؟ گفت: خير. فرمود: تو از كجا مي داني كه زيرزمين چه چيز موجود است او گفت: من گمان مي كنم كه زيرزمين چيزي نيست. امام صادق عليه السلام فرمود: اين كه مي گويي گمان مي كنم؛ دليل ناتواني تو است، براي چه دنبال نمي كني تا به يقين برسي؟

سپس به او فرمود: آيا به آسمان رفته اي؟ گفت: خير. امام عليه السلام فرمود: آيا مي داني در آسمان چه چيز وجود دارد؟ گفت: خير. امام صادق عليه السلام به او فرمود: چقدر سخن تو شگفت انگيز است؛ تو كه نه مشرق را ديده اي و نه مغرب را، نه به آسمان رفته اي و نه به داخل زمين، چگونه مي گويي گمان مي كنم چيزي آنجا نباشد؟ آيا انسان عاقل، چيزي را كه نمي داند انكار مي نمايد؟ مرد زنديق گفت: تاكنون كسي اين گونه با من سخن نگفته بود.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: پس تو شك داري و نمي داني كه آيا چيزي در آسمان ها و زيرزمين هست و يا نيست؟ مرد زنديق گفت: شايد چنين باشد. امام عليه السلام فرمود: اي مرد، كسي كه نادان است و حجتي در دست ندارد؛ نمي تواند با عالم و صاحب دانش سخني بگويد و دليلي بياورد. سپس فرمود: «اي برادر مصري، بدان كه ما هرگز درباره ي ذات پروردگار خود شكي نداريم. آيا تو به چشم خود خورشيد و ماه و روز و شب را مي بيني كه به سير خود ادامه مي دهند، در حالي كه چاره اي جز اين ندارند، و اگر مي توانستند سير خود را تغيير مي دادند و يا متوقف مي شدند، و يا اگر مجبور و مقهور قدرت خدا نبودند بايد شب، روز مي شد و روز، شب مي گرديد. به خدا سوگند! اي برادر مصري، آنها مجبور به ادامه سير خود هستند و كسي كه آنان را مجبور نموده صاحب قدرت و عظمت والايي است.» پس مرد زنديق گفت: آري، حقيقتا همين گونه است.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: اي برادر مصري، چيزي كه شما نام آن را طبيعت مي گذاريد و فكر مي كنيد كه او عالم را به وجود آورده، اگر حيات مردم و موجودات به دست اوست؛ چگونه نمي تواند مرده ها را زنده كند و اگر زنده مي كند، چگونه نمي تواند بميراند؟ بنابراين همه ي عالم و موجودات مقهور قدرت الهي هستند. تو مي بيني كه آسمان در بالا استوار است و زمين در پايين قرار دارد، پس بگو بدانم چگونه آسمان به زمين سقوط نمي كند و زمين واژگون نمي گردد و زمين و اهلش با آسمان ها برخورد نمي كنند؟ پس مرد زنديق [موحد گرديد و] گفت: پروردگار جهانيان آنها را نگاه داشته است.

هشام بن حكم مي گويد: مرد زنديق با ادله و گفتار امام صادق عليه السلام مسلمان شد و به خداي خود ايمان آورد. و حمران بن اعين به آن حضرت گفت: فداي شما شوم، اگر زنادقه به دست شما ايمان مي آورند كفار نيز به دست پدرتان [و جدتان] ايمان آوردند. پس آن زنديق [و منكر خدا] ايمان آورد و به آن حضرت گفت: مرا از شاگردان خود قرار دهيد. امام عليه السلام به هشام فرمود: «او را ببر و با تعاليم اسلامي آشنا ساز.» هشام نيز او را تعليم داد؛ و او معلم شاميان و مصريان گرديد و اسلام او نيكو شد و امام صادق عليه السلام از او راضي گرديد.

هشام مي گويد: زنديق ديگري نزد امام صادق عليه السلام آمد و سؤالاتي از آن حضرت نمود كه ما بخش هايي از آن را بيان مي كنيم:

1- زنديقي به امام صادق عليه السلام گفت: چگونه مردم خدايي را عبادت مي كنند كه نديده اند؟ امام عليه السلام به او فرمود: «قلب ها با نور ايمان، او را مي بينند و عقل هاي بيدار به روشني او را اثبات مي كنند و چشم ها با ديدن نظام عالم وجود و اسرار خلقت و حكمت هاي آن، او را مشاهده مي كنند، سپس پيامبران با معجزات و كتاب هاي متقن آسماني [عظمت و جلال و قدرت و حكمت و علم] او را معرفي مي نمايند و علما [و اولياي الهي] بدون نياز به ديدن او، با چشم دل عظمت او را مشاهده مي نمايند.»

مرد زنديق گفت: آيا او نمي تواند خود را بر مردم ظاهر كند تا او را ببينند و بشناسند و از روي يقين او را بپرستند؟ امام عليه السلام فرمود: درخواست چيزي كه محال است پاسخ ندارد.

با توجه به سخنان امام عليه السلام ترديدي نيست كه ديدن با چشم، مربوط به جسم است و چون خداوند جسم نيست ديدن او با چشم محال خواهد بود، و اين امر به خاطر نقص در خالق نيست بلكه به علت نقص در مخلوق است.

مرد زنديق گفت: پس شما با چه دلايلي وجود پيامبران و انبيا را اثبات مي كنيد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامي كه براي ما ثابت شد خالق و آفريننده اي حكيم وجود دارد كه به هيچ كدام از مخلوقاتش شباهت ندارد و منزه است از اين كه نسبت جسم بودن به او داده شود و ديدن و لمس كرد و مباشرت و تكلم با او امكان ندارد؛ مشخص مي شود كه چنين خداي حكيمي، فرستادگان و نمايندگاني دارد كه از جانب او مأمورند انسان را به مصالح و منافع خود آگاه سازند و آنچه مايه ي سعادت و كمال و يا شقاوت و هلاكت اوست را بيان كنند. در حقيقت از طرف خداي حكيم عده اي بايد بين مردم بشارت دهنده به خوبي ها و انذار دهنده از بدي ها باشند و سخن خدا را به آنان ابلاغ كنند، چنين مبلغاني پيامبران و برگزيدگان خدا و حكما و تربيت كنندگان مردم هستند كه در خلقت همانند بقيه ي افراد مي باشند؛ جز آن كه از طرف خداوند تأييد گرديده اند و داراي علم و حكمت و دلايل متقن و معجزاتي همانند زنده كردن مردگان و شفا دادن كور و ابرص [و...] مي باشند.

مرد زنديق گفت: پيامبران از چه آفريده شده اند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: از «لا شي ء» يعني از عدم به وجود آمده اند.

مرد زنديق گفت: چگونه چيزي مي تواند از «لا شي ء» به وجود آيد؟ امام عليه السلام فرمود: آفرينش اشياء از اين دو حالت خارج نيست يا از «شيء» آفريده شده اند و يا از «لا شي ء»؛ حال اگر آنها از شي ء آفريده شده باشند، لازم است كه هميشه همراه آن شي ء باشند بنابراين آن «شي ء» قديم خواهد بود و قديم با حادث سازگار نيست، و از آن جايي كه قديم تغيير نمي كند، آن شي نيز بايد داراي جوهر و لون واحد باشد، پس اين الوان مختلف و جواهر كثير از كجا آمده اند و اگر شيء قديم كه چيزهاي ديگر از آن به وجود آمده است، زنده باشد مرگ از كجا به وجود آمده؛ و اگر مرده باشد حيات از كجا به وجود آمده است. پس نمي توان گفت كه همواره اشياء از يك موجود زنده ي قديم و يك موجود مرده ي قديم آفريده شدند، چرا كه از حي و زنده، مرده به وجود نمي آيد و آن حي نيز بايد هميشه حي و زنده باشد؛ از سويي شي ء مرده نيز نمي تواند هميشه قديم باشد؛ چرا كه مرده قدرت و بقا ندارد. [از اين رو، خداوند همه چيز را از لا شي ء آفريده است].

نگارنده گويد: امام عليه السلام با دلايل عقلاني چنين مسأله ي ظريف و دقيق را با زيباترين بيان روشن نمود. و مقدماتي براي آن بيان كرد كه عقل راه فراري از آنها نداشته باشد.

حقا اگر چيزي كه اشياي ديگر [از ديدگاه ماديان] از آن به وجود آمده قديم باشد، [و او خداي آفريننده نباشد] بايد كه هميشه همراه وجود خداوند چيزي قديمي باشد كه مخلوق او نباشد و اگر كسي بگويد كه آن نيز مخلوق خداست، باز اين سؤال تكرار مي شود كه او نيز از چه آفريده شده است؟ علاوه بر اين، قديم نيز نمي تواند حادث باشد و از مرده نيز چيز زنده به وجود نمي آيد و از زنده نيز چيز مرده به وجود نمي آيد.

از سويي حيات و ممات نمي توانند يك چيز مركب باشند و اگر آنها را يك چيز مركب فرض كنيم، همان سخن سابق پيش مي آيد، چرا كه اشياء زنده نمي توانند هم داراي مرگ و هم حيات باشند و مرگ نيز نمي تواند داراي حيات و بقا باشد تا خداوند اشياء زنده را از آن خلق نمايد، از اين رو چاره اي جز اين نيست كه بگوييم: خداوند اشياء را از «لا شي ء» آفريده است.

سپس مرد زنديق گفت: پس به چه دليل عده اي مي گويند كه اشياء عالم ازلي است يعني همواره بوده است؟ امام صادق عليه السلام فرمود: اين اعتقاد كساني است كه مدبر عالم و پيامبران و مرسلين را انكام مي كنند و سخنان آنان را باطل و كتاب هاي آسماني را افسانه مي دانند و با عقايد پوچ و گمان هاي باطل خود ديني تراشيده و آن را پسنديده اند در حالي كه حركت فلك و افلاك هفتگانه آن [يعني خورشيد و انواع حركت آن] و حركت زمين و آنچه بر آن قرار دارد و دگرگوني زمان ها و اختلاف حوادث عالم كه داراي زيادي و نقصان و مرگ و پيري و فرسودگي است، دليل حدوث عالم است و انسان ها به ناچار بايد اقرار كنند، كه عالم، خالق و صانع و مدبري دارد. تا اين كه فرمود:

آيا نمي بيني كه شيريني تبديل به ترشي مي شود و آب گوارا تبديل به تلخي مي گردد و هر چيز جديد و تازه اي كهنه و فرسوده مي شود و همه چيز رو به تغيير و فنا مي رود؟ (1) .

استدلال امام صادق عليه السلام به دگرگوني زمان ها و حركت فلك از دقيق ترين استدلال هاي علمي براي اثبات حدوث عالم است كه حتي بسياري از فلاسفه ي بزرگ هم به آن پي نبرده اند. كما اين كه فلك - يعني منظومه ي خورشيد - را واحد قرار دادن و سپس آن را به هفت فلك تفسير نمودن، جز با علوم جديد قابل تطبيق نيست؛ زيرا مقصود از فلك، منظومه ي خورشيد است و از طرفي اشاره ي امام عليه السلام به حركت زمين از جمله اكتشافات علوم جديد است كه فلاسفه و علماي هيئت قديم به آن معتقد نبودند.

ص: 1017


1- احتجاج طبرسي ص 345 - 336.

مناظرات امام صادق با ابن ابي العوجا

امام صادق عليه السلام مناظرات فراواني با ابن ابي العوجاي ملحد داشته كه برخي از آنها در زمينه ي توحيد بوده است. ابن ابي العوجا كه نام اصلي او عبدالكريم مي باشد از ملحدين و منكرين اديان آسماني و از جمله كساني بود كه به اعتراف خودش، احاديث دروغين را به احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله آميخته بود، كه وضعيت روحي او از مناظرات آينده اش با امام صادق عليه السلام روشن مي گردد، او با وجود مناظرات بسياري كه با امام عليه السلام داشت، سرانجام همانند ابن مقفع ملحد در حالت كفر و الحاد كشته شد.

يكي از مناظرات ابن ابي العوجا با امام صادق عليه السلام اين است كه روزي او و دوستش ابن مقفع در مسجد الحرام نشسته بودند، پس ابن مقفع در حالي كه با دست خود به طواف كنندگان اشاره مي كرد به ابن ابي العوجا گفت: اين مردم را كه مي بيني، هيچ كدام از آنان را نمي توان انسان ناميد مگر آن پيرمرد - يعني امام صادق عليه السلام - و اما بقيه ي آنان، افراد بي اراده و بي منطق همچون حيواناتي هستند [كه دور اين خانه مي گردند].

ابن ابي العوجا به او گفت بايد به من ثابت كني كه اين پيرمرد همانند آنان نيست، و نمي توان به وي چنين نسبتي داد. ابن مقفع به او گفت: من چيزهايي از او ديده ام كه از بقيه نديده ام. ابن ابي العوجا گفت: بايد برويم و با او صحبت كنيم تا سخن تو درباره ي او ثابت شود پس ابن مقفع به او گفت: با او سخن مگو، چرا كه مي ترسم وي افكار تو را دگرگون كند. ابن ابي العوجاء گفت: شايد تو مي ترسي به خاطر اين رفتارت [يعني احترام به امام صادق عليه السلام] محكوم شوي! ابن مقفع به او گفت: حال كه چنين مي گويي، برخيز تا نزد او برويم، لكن مواظب سخنان خود باش و هر سخني را مطرح مكن، زيرا او تو را محكوم خواهد كرد و دست و پاي تو را خواهد بست پس ابن ابي العوجا برخاست و نزد آن حضرت رفت و چون بازگشت به ابن مقفع گفت: واي بر تو! اين آقا را نمي توان بشر عادي دانست. او مردي روحاني و معنوي است كه اگر بخواهد در قالب انسان ظاهر مي شود و اگر بخواهد، مي تواند پرواز كند و به عالم ديگري برود. ابن مقفع گفت: مگر او چگونه بود؟ ابن ابي العوجا گفت: من نزد او نشستم و چون تنها شديم، رو به من كرد و فرمود: اگر اعتقاد كساني كه به دور كعبه مي گردند صحيح باشد، كه به نظر من صحيح خواهد بود، آنها به سعادت رسيده اند و شما گرفتار عذاب خواهيد شد و اگر اعتقاد شما كه براي عالم مبديي قايل نيستيد صحيح باشد كه البته هرگز صحيح نخواهد بود، شما و آنان مساوي خواهيد بود و به آنان زياني نخواهد رسيد. پس من گفتم: خدا شما را رحمت كند مگر ما چه مي گوييم و آنان چه مي گويند؟ همانا سخن ما و آنان يكي است.

فرمود: چگونه امكان دارد سخن تو و آنان يكي باشد؛ در حالي كه آنان به معاد و جهان آخرت و پاداش و جزاي اخروي اعتقاد دارند و مي گويند آسمان خدايي دارد كه آن را خلق كرده است، و شما مي گوييد خدايي وجود ندارد و آسمان خراب است و احدي در آن نيست. پس من فرصت را غنيمت شمردم و گفتم: اگر براي آسمان خالق و آفريدگاري است پس چرا او خود را بر مخلوقاتش ظاهر نمي كند و آنان را به عبادت خود دعوت نمي كند، تا احدي درباره ي او شك نداشته باشد؟ و چرا او خود را از مخلوقاتش پنهان كرده و پيامبران و رسولاني را از سوي خود به نزد آنان فرستاده است؟ در حالي كه اگر خود مستقيما با مردم تماس پيدا مي كرد، مردم زودتر به او ايمان مي آوردند.

پس او به من فرمود: «واي بر تو! چگونه خدا خود را از تو پنهان كرده، در حالي كه قدرتش را به تو نشان داده است؛ [مگر جز اين است كه] او تو را آفريد در حالي كه تو وجود نداشتي؛ و تو را به رشد و كمال رسانيد بعد از آن كه ناتوان و كوچك بودي؛ و به تو نيرو داد بعد از آن كه ضعيف بودي؛ و تو را ضعيف نمود بعد از آن كه قوي بودي و تو را مريض نمود بعد از آن كه سالم بودي؛ و شفا بخشيد بعد از آن كه مريض بودي؛ و خشنود نمود بعد از آن كه خشمناك بودي؛ و خشمناك نمود بعد از آن كه خشنود بودي؛ و محزون نمود بعد از آن كه شاد بودي؛ و شاد نمود بعد از آن كه محزون بودي؛ و تو را محبوب نمود بعد از آن كه مبغوض بودي؛ و مبغوض نمود بعد از آن كه محبوب بودي؛ و به تو نيروي عزم و اراده داد بعد از آن كه كندي و ناتواني داشتي؛ و ناتوان نمود بعد از آن كه توانا و صاحب اراده بودي؛ و علاقه و محبت داد بعد از آن كه كراهت داشتي؛ و كراهت داد بعد از آن كه رغبت و علاقه داشتي؛ و جرأت و رغبت داد بعد از آن كه مي ترسيدي؛ و ترساند بعد از آن كه علاقه و رغبت داشتي؛ و اميدوار نمود بعد از آن كه نااميد بودي؛ و نااميد نمود بعد از آن كه اميدوار بودي و به فكر و خاطر تو آورد چيزهايي را كه تو فكر نمي كردي. سپس فرمود: «چقدر از حقيقت دور است آنچه كه تو به خيال خود به آن معتقد شده اي» سپس همه ي قدرت هاي پروردگار خود را در وجود من برشمرد و من نتوانستم آن را انكار كنم، به گونه اي كه گمان كردم او بر من غالب گشته است. (1) .

ابن ابي العوجا روزي بر امام صادق عليه السلام وارد شد و گفت: آيا شما چنين گمان مي كنيد كه خداي متعال همه چيز را آفريده است؟ امام عليه السلام فرمود: آري. ابن ابي العوجا گفت: من نيز مي توانم چيزي را خلق كنم. امام عليه السلام فرمود: چگونه خلق مي كني؟ او گفت: من نطفه خود را در رحم مي ريزم و صبر مي كنم تا آن به انسان كاملي تبديل شود و در اين صورت من او را خلق كرده ام.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: آيا كسي كه چيزي را خلق مي كند، نبايد بداند كه چه تعداد خلق نموده و مخلوق او چگونه است؟ گفت: آري. امام عليه السلام فرمود: آيا تو هنگامي كه نطفه خود را در رحم مي ريزي مي داني او مرد مي شود يا زن؟ و آيا مي داني او چقدر عمر خواهد كرد؟ پس ابن ابي العوجا سكوت نمود و چيزي نگفت.

امام عليه السلام اين مناظره را با جعدة بن درهم نيز داشتند. او نيز مردي گمراه و بدعت گذار بود و به همين علت والي كوفه روز عيد قربان او را گشت. ابن شهر آشوب نقل نموده كه جعدة بن درهم، مقداري آب و خاك در شيشه اي ريخت و پس از مدتي آنها تبديل به كرم و حيوانات ريز شد به اصحاب خود گفت: من اينها را خلق نمودم، چرا كه من اسباب به وجود آمدن اين كرم ها را فراهم نمودم . چون اين سخن به گوش امام صادق عليه السلام رسيد فرمود: اگر او خالق است پس بايد بگويد تعداد كرم ها و جنسيت آنها و وزن هر كدام از آنها چقدر و چگونه است و اگر راست مي گويد، دستور دهد كه آن كرم ها به چيز ديگري تبديل شوند. پس جعدة محكوم گرديد و فرار كرد.

ابن ابي العوجا روز دوم نيز نزد امام صادق عليه السلام رفت و در حالي كه ساكت بود كنار آن حضرت نشست. پس امام عليه السلام به او فرمود: مثل اين كه آمده اي سخنان قبل خود را دوباره بازگويي كني؟ او گفت: اي فرزند رسول خدا، چنين اراده نموده ام. امام عليه السلام فرمود: عجيب است كه تو منكر خدا هستي در حالي كه شهادت مي دهي من فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله هستم. ابن ابي العوجاء گفت: عادت مرا به چنين سخني واداشته است. امام عليه السلام به او فرمود: براي چه سخن نمي گويي؟

او گفت: عظمت و بزرگي شما نمي گذارد من سخن بگويم، چرا كه من با علما و متكلمين بوده ام و با آنان نيز سخن گفته ام، ولي چنين هيبتي را كه در شما احساس مي كنم در هيچ كدام از آنان نديده ام. امام عليه السلام رو به او كرد و فرمود: اين چنين است كه مي گويي، ولي من سؤالي از تو دارم. بگو بدانم آيا تو مخلوق هستي يا خالق؟ ابن ابي العوجا گفت: من خالق هستم. امام عليه السلام فرمود: اگر مخلوق بودي چه ويژگي هايي داشتي ؟ او متحير ماند و پاسخي نداد، سپس با دقت به چوبي كه مقابلش بود نگاه كرد و گفت: طويل، عريض، عميق، قصير، متحرك و ساكن، سپس گفت: همه ي اين صفات نشانه هاي مخلوق بودن است. پس امام عليه السلام به او فرمود:

اگر نشانه ي مخلوق بودن همين هاست كه مي گويي پس خود را مخلوق فرض كن و ببين آيا نشانه هاي مخلوق بودن را در خود مي يابي يا نه؟ ابن ابي العوجا گفت: شما از من سؤالي پرسيديد كه تاكنون كسي چنين سؤالي از من نپرسيده و نخواهد پرسيد. امام عليه السلام به او فرمود: اگر كسي تاكنون چنين سؤالي را از تو نپرسيده است، چه اطميناني داري كه بعد از اين هم چنين سؤالي از تو پرسيده نشود؟ از طرفي تو سخنان قبلي خود را مبني بر اين كه همه ي چيزها از اول يكسان بوده اند را انكار كرده اي، پس چگونه چيزي را مقدم و چيزي را مؤخر مي داني؟ آيا مي خواهي بيشتر براي تو توضيح بدهيم؟ پس فرمود: بگو بدانم اگر تو كيسه اي داشته باشي كه حاوي درهم و دينار است و كسي از تو بپرسد كه آيا در اين كيسه ديناري هست يا نه؟ و تو در جواب بگويي در اين كيسه ديناري نيست. سپس آن شخص از تو بخواهد كه دينار را برايش توصيف كني، و تو توصيفات دينار را نمي داني؛ آيا صحيح است كه چون صفات دينار را نمي داني، اصل وجود دينار را انكار كني؟ ابن ابي العوجاء گفت: خير.

امام عليه السلام فرمود: عالم از آن كيسه بزرگتر و وسيع تر است و شايد در آن مخلوقاتي باشد كه تو صفات آنان را نمي شناسي و نمي داني چگونه است، آيا مي تواني اصل آنها را انكار كني؟ پس ابن ابي العوجا پاسخي نداد. و بعضي از همراهان او مسلمان شدند؛ ولي او و عده ي ديگري از همراهانش به كفر خود باقي ماندند.

ابن ابي العوجاء روز سوم نيز نزد امام صادق عليه السلام رفت و گفت: من مي خواهم سؤال قبلي خود را دوباره از شما بپرسم. امام صادق عليه السلام فرمود: هر سؤالي كه مي خواهي بپرس. ابن ابي العوجا گفت: دليل حدوث عالم چيست؟

امام عليه السلام فرمود: من هيچ چيز كوچك و بزرگي را نديدم؛ مگر آن كه اگر چيزي از جنس خودش به آن اضافه شود، آن چيز بزرگ تر خواهد شد و اين دليل زوال و انتقال از حالت اول به حالت ديگر است. حال اگر چيزي قديم باشد، تغيير و تبديلي در آن صورت نمي گيرد و اگر چيزي تغيير و تبديل پيدا كند، امكان فرسودگي و نابودي در آن وجود دارد، و همين تبديل و نابودي دليل حدوث آن است. اين بديهي است كه هرگز صفت ازلي بودن با صفت عدم در يك چيز جمع نمي شود. (يعني چيزي كه از ازل وجود داشته عدم و نابودي در آن راه ندارد).

ابن ابي العوجاء گفت: اگر من بپذيرم كه اين دو حالت مختلف در دو زمان، دليل حدوث آن موجود است؛ اين سؤال براي من مطرح مي شود كه اگر اشيا بر حالت صغر خود باقي بمانند، شما حدوث آنها را چگونه اثبات مي كنيد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: ما در مورد وضعيت اين عالم با تو سخن مي گوييم، حال اگر اين عالم را برداريم و عالم ديگري جاي آن بگذاريم، مسلما استدلال «لا شي ء» دلالت روشن تري بر حدوث عالم خواهد بود زيرا فرض تبديل عالم به عالم ديگر، عين معناي حدوث است. و طبق سؤالي كه پرسيدي، تو معتقدي كه عالم قديم است يعني تبديل و تغييري پيدا نمي كند و به حال خود باقي مي ماند، حال ما پاسخ اين سؤالات را همان گونه كه مطرح كرده اي، برايت بيان مي كنيم. اگر اشيا بر صغر و كوچكي خود نيز باقي بمانند، باز هم اگر چيزي به چيز ديگري اضافه شود در ذهن انسان ثابت است كه آن چيز بزرگ تر خواهد شد. همين كه چيزي قابل تغيير و تبديل باشد، از صفت قديمي بودن خارج مي شود، چنان كه در مثال نيز ثابت شد و خداوند همه چيز را از «لا شي ء» خلق نموده است پس ابن ابي العوجا از سخن باز ماند و سرافكنده گرديد.

طبق سخنان و براهين امام صادق عليه السلام، اگر چيزي از اجزاي اين عالم به چيز ديگري افزوده شود، مسلما آن چيز دوم بزرگ تر خواهد شد و حالت اول خود را از دست خواهد داد و اين نشانه ي حدوث (و مخلوق بودن) است. حتي اگر اين تركيب فرضي باشد، و طبق ادعاي ابن ابي العوجاء اشياء بر صغر خود باقي بمانند باز هم اگر چيزي به چيز ديگري اضافه شود و هر كدام از آنها حالت اول خود را از دست مي دهند و افزايش و يا كاستي پيدا مي كنند، و اين از بديهيات چهارگانه است كه اساس علوم رياضي مي باشد، و امام عليه السلام دليل حدوث عالم را مبتني بر واضح ترين بديهيات نمود كه هيچ كس در آن ترديدي نمي كند. حال آن كه قديم، داراي چنين تحولاتي نيست و هرگز تغيير و تبديلي در آن به وجود نمي آيد.

علاوه ي بر اين امام عليه السلام فرضيه ي ابن ابي العوجا - مبني بر اين كه: فرض كنيم چيزي به اشيا افزوده نشود تا دليل حدوث آنها نباشد - را اين گونه پاسخ داد و فرمود: بر اساس اين فرض يعني در فرض عدم تغيّر، دليل حدوث در حقيقت جواز تغيّر است چرا كه اگر فرض شود اشياء عالم به يكديگر افزوده شوند؛ حالت جديدي پيدا مي كنند و آن دليل حدوث آنها خواهد بود. و اگر به فرض اين عالم را برداريم و عالم ديگري به جاي آن قرار دهيم، در آن صورت استدلال حدوث عالم روشن تر خواهد بود (چرا كه فرض تغيير و تبديل عالم به عالم ديگري دليل حدوث آن است).

اين استدلال امام صادق عليه السلام به قدري دقيق و ظريف بود كه ابن ابي العوجا با شنيدن آن سكوت نمود و از پاسخ آن عاجز ماند. ابن ابي العوجا پس از اين مناظره در سال بعد امام صادق عليه السلام را در مكه ملاقات كرد. و بعضي از شيعيان به آن حضرت گفتند: ابن ابي العوجا مسلمان شده است. امام عليه السلام فرمود: او كورتر از اين است كه مسلمان شود. ابن ابي العوجا چون امام عليه السلام را ديد گفت: سيدي و مولايي، امام عليه السلام فرمود: براي چه به اينجا آمده اي؟ او گفت: طبق عادت و سنت معمول و همچنين براي ديدن وضع اين مردم ديوانه به هنگام مراسم حج به اينجا آمده ام.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: تو هنوز بر گمراهي و انكار خود باقي مانده اي. و چون او خواست با آن حضرت مباحثه و مجادله كند؛ امام عليه السلام عباي خود را بر سر كشيد و فرمود: جدال در حج حرام است. و پس از مراسم حج به او فرمود: اگر اعتقاد تو صحيح باشد كه هرگز چنين نخواهد بود ما و تو نجات يافته ايم و اگر اعتقاد ما صحيح باشد كه مسلما چنين خواهد بود ما نجات يافته ايم و تو هلاك شده اي. (2) .

روزي ابن ابي العوجا درباره ي آيه (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) (3) با امام صادق عليه السلام مناظره اي كرد و گفت: در اين آيه بيان شده كه اهل دوزخ چون پوست هاي بدنشان سوخته مي شود خداوند پوست هاي جديدي براي آنها قرار مي دهد تا همواره عذاب دوزخ را بچشند سپس گفت: پوست هايي كه با آنها گناه كرده اند حقيقتا مستحق عذاب هستند، ولي پوست هاي جديد براي چه عذاب مي شود؟ امام صادق عليه السلام فرمود: اين پوست هاي جديد را هم مي توان همان پوست هاي قديمي دانست و هم مي توان آنها را پوستي جديد فرض كرد. ابن ابي العوجا گفت: اين سخن را به من بفهمانيد. امام عليه السلام فرمود: آيا اگر كسي خشتي را بشكند و آب بر آن بريزد تا گل شود و سپس خشت تازه اي از آن تهيه نمايد، صحيح است كه بگويد اين همان است [از نظر ماده] و آن نيست [از نظر هيئت.] ابن ابي العوجاء گفت: آري، خدا به شما خير دهد. (4) .

استدلال فوق چيزي است كه فلاسفه ي بزرگ از تأمل ها و بحث هاي طولاني درباره ي عذاب گنهكاران در آتش دوزخ، به آن رسيده اند، و شبهه آكل و مأكول را پاسخ داده اند. آن شبهه اين است كه اولا ذرات بدن گنهكار، دائما تغيير مي كند و ثانيا جسم انسان خوراك حيوانات مي شود و يا تبديل به گياه و مواد غذايي مي گردد و ديگران از آن استفاده مي كنند، و آن اجزايي كه با آن معصيت شده، تغيير پيدا مي كند.

امام صادق عليه السلام با بيان زيبا و دقيق و ساده ي خود، پاسخ اين شبهه را بيان فرمود؛ حال آن كه در آن زمان كسي به اين گونه مسايل آگاه نبوده است؛ جز امام عليه السلام كه علم ايشان از جانب خداوند بوده و همين راز اين مسأله است.

ص: 1018


1- كافي ج 1 / 72، كتاب التوحيد باب حدوث العالم و اثبات المحدث.
2- توحيد صدوق باب حدوث العالم.
3- النساء / 56.
4- احتجاج طبرسي ص 354.

مناظرات امام صادق با ابوشاكر ديصاني

ابوشاكر ديصاني از منكرين خدا، با امام صادق عليه السلام مناظراتي داشته است؛ و همچنين وي سؤالاتي از هشام بن حكم نموده و هشام پاسخ آنها را از آن حضرت گرفته و براي او نقل كرده است.

ابوشاكر روزي به هشام بن حكم گفت، در قرآن آيه اي بيان شده كه مطابق با اعتقاد ماست و آن آيه اين است: (و هو الذي في السماء اله و في الأرض اله) (1) .

هشام مي گويد: من نتوانستم پاسخ او را بدهم، تا اين كه به حج رفتم و سؤال او را خدمت امام صادق عليه السلام مطرح نمودم. امام عليه السلام فرمود: «اين سخن زنديق خبيثي است» سپس فرمود: «هنگامي كه بازگشتي از او بپرس، نام تو در كوفه چيست؟ او خواهد گفت: عبدالله. پس دوباره بپرس: نام تو در بصره چيست؟ او باز خواهد گفت: عبدالله. پس به او بگو: پروردگار ما نيز اين چنين است نام او در آسمان اله است. و در هر مكان ديگري نيز اله است.» و چون من به عراق بازگشتم و اين پاسخ را به ابوشاكر دادم او گفت: «تو اين پاسخ را از حجاز آورده اي.» (2) .

روزي ابوشاكر از هشام بن حكم پرسيد: آيا تو به خدا اعتقاد داري؟ هشام پاسخ داد: آري. ابوشاكر پرسيد: خداي خود را قادر مي داني؟ هشام پاسخ داد: آري، ابوشاكر پرسيد: آيا او مي تواند همه ي دنيا را درون يك تخم مرغ جاي دهد، به گونه اي كه نه تخم مرغ بزرگ تر و نه دنيا كوچك تر شود؟ هشام گفت: بايد به من مهلت بدهي. ابوشاكر گفت: يك سال به تو مهلت مي دهم. پس هشام بر مركب سوار شد و خود را به امام صادق عليه السلام رساند و گفت: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله عبدالله ديصاني سؤالي از من پرسيده و جز خدا و شما پاسخ آن را نمي داند. امام صادق عليه السلام فرمود: اي هشام، كدام يك از حواس پنج گانه ي تو از همه كوچك تر است؟ هشام گفت: چشم هايم.

امام عليه السلام فرمود: مقدار بينايي آن چقدر است؟ هشام گفت: به اندازه ي يك عدس يا كمتر. امام عليه السلام فرمود: با چشم هايت به اطراف خويش بنگر و به من بگو چه مي بيني؟ هشام گفت: آسمان، زمين، خانه ها، قصرها، بيابان ها، كوه ها و نهرها را مي بينم. امام صادق عليه السلام فرمود: آن خدايي كه مي تواند آنچه را تو ديدي در درون يك عدس و كمتر از آن قراردهد؛ مي تواند همه ي دنيا را درون تخم مرغ جاي دهد؛ به گونه اي كه نه تخم مرغ بزرگ تر و نه دنيا كوچك تر مي شود. پس هشام خود را در آغوش امام صادق عليه السلام انداخت و صورت و دست و پاي آن حضرت را بوسيد و گفت: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله، پاسخ شما كافي است. و سپس به خانه ي خود بازگشت.

[نگارنده گويد:] چنين پاسخي به منظور اقناع و توجيه ظاهري مدعي بيان شده و حضرت صادق عليه السلام دليل برهاني آن را بيان نكرده است. دلايل برهاني چنين سؤالاتي اين است كه اين عمل محال و انجام شدني نيست؛ همان گونه كه اموري چون وجود شريك براي خداوند و اجتماع نقيضين و ضدين محال است. اين به علت ضعف در قدرت خداوند نيست؛ بلكه ضعف در مقدور است. چرا كه قدرت بر چيزي تعلق مي گيرد كه امكان وجود خارجي داشته باشد. و اين كاملا واضح است. و شايد امام عليه السلام مي دانسته كه اگر اين گونه به ديصاني پاسخ دهد يا قانع نمي شود و يا نمي فهمد.

و روايت شده كه همين سؤال را از اميرالمؤمنين نيز پرسيدند و آن حضرت فرمود: «به خداوند نمي توان نسبت عجز و ناتواني داد و آنچه تو سؤال كردي امكان وجود ندارد.» و در حقيقت پاسخ صحيح همين است.

سپس ديصاني نزد هشام آمد و هشام به او گفت: اگر براي گرفتن پاسخ آمده اي، پاسخ تو اين است. ديصاني گفت: من براي گرفتن پاسخ نيامده ام، بلكه براي سلام كردن به نزد تو آمده ام. پس ديصاني از نزد هشام خارج شد و به در خانه امام صادق عليه السلام رفت و اجازه ي ورود خواست و چون وارد شد گفت: «اي جعفر بن محمد، مرا به پروردگار خود راهنمايي كن». امام صادق عليه السلام فرمود: نام تو چيست؟ او جواب نداد و از خانه امام خارج شد. اصحاب امام به او گفتند: براي چه نام خود را نبردي. ديصاني گفت: اگر مي گفتم: نام من عبدالله است، او مي پرسيد: آن خدايي كه تو بنده ي او هستي كيست؟ به او گفتند: بازگرد و بخواه كه تو را از معبود خويش آگاه سازد؛ بدون آن كه از نام تو سؤال كند.

پس ديصاني به خانه امام عليه السلام بازگشت و گفت: مرا به پروردگارم راهنمايي كنيد و از نام من سؤال نفرماييد. امام صادق عليه السلام فرمود: بنشين و چون نشست، در آن مجلس كودكي بود كه تخم مرغي در دست داشت و با آن بازي مي كرد. پس امام صادق عليه السلام به ديصاني فرمود: اي ديصاني، چنان كه مي بيني اين تخم مرغ، بسته است و پوسته ي غليظي بر روي آن قرار گرفته و زير اين پوسته ي غليظ و محكم، پوسته ي رقيق و نازكي قرار دارد و درون پوسته ي رقيق، دو مايع روان نقره اي و طلايي وجود دارد؛ كه هيچ كدام داخل ديگري نمي شوند و همان گونه كه مي داني نه كسي از آن خارج شده كه خبر از سلامت آن بدهد و نه كسي در آن داخل شده كه خبر از فساد آن بدهد. و معلوم نيست آيا براي پيدايش جوجه نر آفريده شده و يا براي پيدايش جوجه ماده. از اين تخم مرغ انواع طاووس ها [و جوجه هاي گوناگون ديگر] بيرون مي آيد؛ آيا فكر نمي كني كه براي اين آفرينش مدبري [حكيم] لازم است؟ ابوشاكر ديصاني چيزي نگفت و سر به زير انداخت و پس از اندكي تأمل، رو به آن حضرت كرد و گفت:

«أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له و أن محمدا عبده و رسوله، و أنك امام و حجة من الله علي خلقه، و أنا تائب مما كنت فيه»؛ يعني شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست و او شريكي ندارد و حضرت محمد صلي الله عليه و آله بنده و رسول اوست و تو امام و حجت خدا بر مردم هستي و من از اعمال گذشته خود توبه مي كنم.

ص: 1019


1- زخرف / 84.
2- كافي ج 1 / 125، باب الحركة و الانتقال.

مناظره امام صادق با طبيب هندي

روزي امام صادق عليه السلام در مجلس منصور حضور داشت و طبيبي از هند كتاب خود را براي منصور مي خواند و امام عليه السلام به سخنان او گوش مي داد و چون آن طبيب از سخنان خود فارغ گرديد رو به امام صادق عليه السلام كرد و گفت: آيا شما مايليد كه من اندكي از اين قوانين طبي را در اختيار شما بگذارم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: خير، آنچه از طب نزد من مي باشد بهتر است از آنچه كه تو مي داني. طبيب هندي گفت: شما از طب چه مي دانيد؟ امام عليه السلام فرمود: من طبع گرم را به سردي و طبع سرد را به گرمي و طبع رطب را به يابس و يابس را به رطب معالجه مي نمايم. و همه ي امور را به خدا وامي گذارم [يعني شفا را از خدا مي خواهم] و به آنچه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دستور داده، عمل مي كنم. سپس فرمود: بدان كه پر كردن معده، سبب هر دردي است و پرهيز [از پرخوري] داروي هر دردي است و بدن را بايد به آنچه عادت نموده، تأمين نمود.

مرد طبيب گفت: مگر طب جز اين است؟ امام صادق عليه السلام فرمود: آيا فكر مي كني كه من اين سخنان را از كتاب هاي طب برگرفته ام؟ طبيب گفت: آري. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! آنچه كه بيان كردم جز از جانب خداوند نبود. سپس فرمود: آيا تو داناتر به طب هستي يا من؟ طبيب هندي گفت: البته من. امام صادق عليه السلام فرمود: پس من مي خواهم از تو سؤالي بپرسم. طبيب هندي گفت: بپرس.

امام عليه السلام فرمود: بگو بدانم آيا تو اجزاء مغز و جايگاه هر كدام از آنها را مي داني؟ طبيب گفت: نمي دانم. امام عليه السلام فرمود: آيا مي داني براي چه موها روي سر قرار گرفته؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه پيشاني خالي از مو مي باشد؟ گفت: نمي دانم.

فرمود: آيامي داني خط هاي روي پيشاني براي چيست؟ [و نشانه ي چيست؟] گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه ابروها بالاي چشم قرار گرفته است؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه چشم ها به شكل بادام مي باشد؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه بيني بين دو چشم قرار دارد؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه سوراخ هاي بيني در پايين قرار گرفته؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه شارب و لب بالاي دهان قرار دارد؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه دندان هاي جلو برنده؛ و دندان هاي آخر پهن؛ و دندان هاي نيش بلند است؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه به مردها محاسن و ريش داده شده؟ گفت نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه كف دست ها مو ندارد؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه مو و ناخن داراي روح و حيات نيست؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه قلب مانند دانه ي صنوبر گرد و دراز است؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه ريه دو قسمت است و هر قسمت در جايگاه خود حركت مي كند؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه كبد محدب [و داراي برآمدگي] مي باشد؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه كليه مانند دانه ي لوبيا مي باشد؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه زانوها به عقب بسته مي شود؟ گفت: نمي دانم. فرمود: آيا مي داني براي چه كف پاها صاف و يكنواخت نيست و ميان آنها گودي دارد؟ گفت: نمي دانم. امام صادق عليه السلام فرمود: من اين اسرار را مي دانم. طبيب هندي گفت: پس همه ي اين اسرار را براي من بازگو كن.

امام صادق عليه السلام فرمود: سر داراي قسمت هاي مختلفي است كه روابط فراوان و پيچيده اي بين اجزاي آن وجود دارد. اين در حالي است كه اگر در چيز مجوّف فضاي خالي وجود داشت دچار درد و بيماري فراواني مي شد، ولي چون داراي بخش هاي گوناگوني است، كمتر دچار بيماري مي شود. و خداوند روي سر را با مو پوشاند، تا به وسيله آن چربي به مغز برسد و بخار سر از اطراف آن خارج شود؛ موها، جلوي سرما و گرما را بگيرد.

و خداوند پيشاني را بدون مو قرار داد تا نور به چشم ها برسد؛ و در پيشاني خطوطي قرار داد تا عرقي كه از سر پايين مي آيد، داخل چشم نشود و انسان بتواند با دست عرق پيشاني اش را بگيرد؛ در حقيقت اين خطوط و گودي هاي پيشاني همانند نهرها روي زمين است كه آب را به خود جذب مي كند.

و خداوند ابروها را بالاي چشم قرار داد؛ تا نور بيش از اندازه به چشم وارد نشود. همان گونه كه اگر كسي در برابر نور شديدي قرار گيرد، دست خود را جلوي آن مي گيرد تا نور بيش از اندازه به چشم هايش نرسد.

و خداوند بيني را بين دو چشم قرار داد تا نور به طور يكسان به چشم ها وارد شود. و خداوند چشم را مانند بادام قرار داد تا دارو به وسيله ميل در آن وارد شود و درد آن برطرف گردد؛ و اگر چشم به شكل مربع و يا مدور [و گرد] مي بود، دارو به وسيله ميل در آن وارد نمي شد و درد آن برطرف نمي گرديد.

و خداوند سوراخ هاي بيني را به طرف پايين قرار داد تا مواد زايد از آنها خارج شود و بوي خوش به مشام برسد؛ ولي اگر سوراخ هاي بيني به طرف بالا مي بود، هرگز مواد زايد [و چرك ها] از آنها خارج نمي شد و بوي خوش به مشام نمي رسيد.

و خداوند لب و شارب را بالاي دهان قرار داد تا مواد زايدي از بيني خارج مي شود بلافاصله وارد دهان نشود. و شخص بتواند آن را برطرف سازد؛ بدون اين كه مواد زايد با آب و غذا آميخته شود.

و براي مردها ريش و محاسن قرار داد تا به وسيله آن، مرد از زن شناخته شود و نياز به كشف عورت نباشد. و خداوند دندان هاي جلو را برنده قرار داد، تا انسان بتواند بعضي از چيزها را به دهان بگيرد؛ و دندان هاي آخر را پهن قرار داد تا بتواند غذا را به وسيله آنها بجود و آسياب كند؛ و دندان هاي كناري [و نيشي] را بلند قرار داد تا تكيه گاه دندان هاي پيش و عقب باشد؛ همانند ستوني كه در ساختمان قرار مي دهند.

و خداوند بر كف دست ها مو قرار نداد، تا انسان بتواند به وسيله آنها چيزها را لمس كند و در غير اين صورت انسان نمي توانست چيزي را لمس كند.

و خداوند در مو و ناخن حيات قرار نداد، چرا كه آنها رشد مي كنند و لازم است كه كوتاه شوند؛ و اگر مو و ناخن حيات داشت، كوتاه كردن آن با درد و الم بسياري همراه بود؛ و اگر كوتاه نمي شد بسيار زشت ناهماهنگ با بقيه ي اعضاي بدن مي بود.

و خداوند قلب را مانند دانه ي صنوبر وارونه اي [كه گرد و بلند است] آفريد و سر آن را باريك قرار داد تا داخل ريه شود و به اين صورت قلب خنك گردد و به سبب حرارت خود به بيني آزار نرساند.

و خداوند ريه را در دو بخش مجزا آفريد تا قلب بين آن دو بخش قرار گيرد و به سبب تنفس، قلب خنك گردد.

و خداوند كبد [جگر] را به شكل محدب [و داراي برآمدگي] آفريد و آن را روي معده قرار داد تا با سنگيني بر معده به آن فشار وارد كند و در نتيجه بخار آن خارج گردد.

و خداوند كليه ها [قلوه ها] را مانند دانه ي لوبيايي آفريد تا مني بر همه ي نقاط آن ريخته شود و به همه جاي آن برسد. با توجه به اين نكته كه مني از ستون فقرات به كليه ها منتقل مي شود و كليه ها مانند كرمي كه منقبض و منبسط مي شود مني را در چند نوبت همانند بندقه كمان به مثانه مي پاشانند در نتيجه اگر كليه به صورت مربع يا مدور باشد؛ مني به همه ي نقاط آن نمي رسد و با خارج شدن آن، لذتي حاصل نمي شود.

و خداوند زانوها را به گونه اي آفريد كه بتوانند به طرف پشت خم شوند با توجه به اين كه انسان به جلو حركت مي كند اين امر سبب اعتدال حركت پاها مي شود؛ و در غير اين صورت انسان به رو مي افتاد.

و خداوند كف پا را گود قرار داده تا به وسيله ي آن راه رفتن آسان شود و از افتادن جلوگيري شود؛ و اگر سر تا سر كف پا همانند سنگ آسياب صاف و يك دست بود و كاملا روي زمين قرار مي گرفت، راه رفتن سخت دشوار مي شد و انسان همواره به زمين مي افتاد و برخاستن و دوباره راه رفتن براي او دشوار مي بود.

طبيب هندي گفت: شما اين علوم را از كجا آموخته اي؟ امام صادق عليه السلام فرمود: از پدرم، و پدرم از پدرانش و ايشان از رسول خدا صلي الله عليه و آله و رسول خدا صلي الله عليه و آله از جبرئيل و جبرئيل از پروردگار عالم (جل جلاله) كه اين ابدان و ارواح را آفريده است. طبيب هندي گفت: راست مي گوييد و من شهادت مي دهم به يگانگي خداوند و اين كه حضرت محمد، بنده و رسول اوست و شما نيز اعلم اهل زمان خود هستيد. (1) .

ص: 1020


1- بحارالانوار ج 10 / 207.

مناظره امام صادق با سفيان ثوري

سفيان ثوري [صوفي] نزد امام صادق عليه السلام رفت، و ديد كه آن حضرت لباس سفيدي پوشيده، پس به آن حضرت گفت: اين لباس در شأن شما نيست. امام عليه السلام به او فرمود: اگر مي خواهي بر طريقه ي دين و سنت الهي بماني و از بدعت گزاران مباشي، به سخن من گوش كن كه براي دنيا و آخرت تو نيكو خواهد بود. سپس فرمود: بدان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان فقر و كمبود امكانات زندگي مي كرد. اما اكنون كه نعمت هاي خداوند فراوان شده، سزاوارتر است كه صالحان و مؤمنان از اين نعمت ها استفاده كنند، نه منافقان و كافران. پس تو براي چه استفاده كردن از نعمت هاي الهي را منع مي كني؟ به خدا سوگند! من از هنگامي كه حقيقت را يافتم و در آن تأمل نمودم، اين شيوه زندگي را به حق يافتم؛ و هيچ روز و شبي بر من نگذشته مگر اين كه حق واجبي كه در مال من بوده است را ادا كرده ام.

همچنين عده ي ديگري از زاهد نمايان كه مردم را به كهنه پوشي دعوت مي كردند، نزد آن حضرت آمدند و گفتند: بزرگ ما [سفيان ثوري] مقهور سخنان شما شد و نتوانست دليل قانع كننده اي براي شما بياورد. امام عليه السلام فرمود: اگر شما دليل روشني داريد بياوريد، پس آنها گفتند: دليل ما از كتاب خدا مي باشد، امام فرمود: از قرآن هر چه مي خواهيد بياوريد، چرا كه حقانيت آن بر همگان مسلم است. پس آنها گفتند: خداوند از حالات بعضي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر مي دهد و مي فرمايد: (و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة (1) ) يعني: «ديگران را بر خود مقدم مي دارند گر چه خود در سختي و فقر به سر مي برند.»

و پس از آن مي فرمايد: (و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون) (2) يعني: «كساني كه بخل را از خود دور مي نمايند حقيقتا رستگار هستند.»

و در آيه ي ديگر مي فرمايد: (و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و أسيرا) (3) يعني «آنان غذاي خود را كه به شدت به آن نياز دارند به فقير و يتيم و اسير مي دهند» و ما به همين چند آيه بسنده مي كنيم، بعضي ديگر از آنان گفتند: ما ديده ايم كه شما از غذاهاي طيب و نيكو پرهيز مي كنيد و در عين حال به مردم مي گوييد تا حقوق واجب اموال خود را بپردازند تا شما از آنها استفاده كنيد.

امام صادق عليه السلام به آنان فرمود: از اين سخنان بيهوده بگذريد و به من بگوييد بدانم، آيا شما دانش كاملي نسبت به آيات ناسخ، منسوخ، محكم و متشابه قرآن داريد؟ چرا كه افراد بسياري به دليل بي اطلاعي از اين آيات، به گمراهي كشيده شده اند؟ آنان گفتند: ما اين آيات را نمي دانيم. امام عليه السلام فرمود: علاوه بر اين كه نسبت به اين آيات آگاهي كاملي نداريد، نسبت به سخنان رسول صلي الله عليه و آله نيز درك درستي نداشته ايد، به همين دليل چنين ادعايي را مي كنيد.

سپس فرمود: و اما آيه ي شريفه ي: (و من يوق شح نفسه....) الي قوله: (و من يوق شح نفسه....) كه خداوند در آن خبر از عمل نيك عده اي داده در حالي كه اين عمل بر آنان واجب نبوده، خداوند خلاف اين عمل را به آنان توصيه كرده است [چنان كه فرموده است: (و الذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا)](4) نهي خداوند از ايثار كردن در چنين شرايطي، نهي رحمت است، و حقيقت اين است كه خداوند پاداش انفاق آنها را خواهد داد يعني خداوند نمي خواسته آنان به خود و خانواده ي خود كه بعضي از آنها صغير و ضعيف و خردسال، و پيرمرد و يا پيرزن بودند و طاقت و صبر كمي داشتند سختي و فشاري وارد كنند. يعني در وضعيتي كه من يك قرص نان بيشتر ندارم شايسته نيست كه آن را به فقير بدهم و عيال من از گرسنگي هلاك شوند. از اين رو رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اگر كسي مالك پنج دانه خرما و يا پنج قرص نان و يا پنج دينار و يا درهم باشد و بخواهد آن را مصرف كند قبل از هر چيز پدر و مادر او سزاوار آن هستند و سپس خود او و فرزندانش و بعد خويشان فقير او و بعد از آن همسايگان فقير او و در نهايت در راه خدا به مصارف خير برساند كه پاداش بيشتري خواهد داشت.

رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي كسي كه هنگام مرگش مال او تنها پنج يا شش غلام بود و او آنها را آزاد كرد، در حالي كه فرزندان خردسالي داشت فرمود: اگر زودتر به من خبر داده بوديد اجازه نمي دادم كه او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد. چرا كه اموال خود را انفاق نموده و فرزندان خويش را محتاج ديگران كرده است. و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: براي انفاق به ترتيب از نان خورهاي خود شروع كن.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: اين همان چيزي است كه برخلاف گفته ي شما، خداوند عزيز و حكيم نازل كرده است؛ چنان كه مي فرمايد: (و الذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما) (5) ؛ يعني «بندگان خداي رحمان كساني هستند كه... در انفاق و مصرف زياده روي نمي كنند و بر خود سخت نمي گيرند بلكه معتدل هستند.» يعني [اول واجب النفقه خويش را تأمين مي كنند و سپس به ديگران مي دهند].

سپس فرمود: آيا نمي بينيد خداوند در قرآن برخلاف آنچه شما مي گوييد، امر كرده و سخنان شما را اسراف مي داند و در چندين آيه از آيات قرآن مي فرمايد:(انه لا يحب المسرفين) (6) و مردم را از اسراف در انفاق و از سخت گيري بر خود و خانواده ي خود نهي كرده است؛ و همچنين مي فرمايد: هر مسلماني بايد در انفاق ميانه رو باشد و نبايد همه ي دارايي خود را انفاق كند. و سپس از خدا طلب روزي كند . كه در اين صورت دعاي او مستجاب نخواهد شد . چنان كه در حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: دعاي چند دسته از امت من مستجاب نخواهد شد:

1- كسي كه به پدر و مادر خود نفرين كند؛ 2- كسي كه مال خود را به ديگري بدهد و امضا و شاهدي بر آن نگيرد و چون مال او را ندهند بر آنان نفرين كند؛ 3- كسي كه به همسر خود نفرين كند در حالي كه خداوند اختيار طلاق را به دست او داده است؛ 4- كسي كه در خانه خود بنشيند و بگويد خدايا! روزي مرا برسان و دنبال كار و تلاش نرود، پس خداوند به او گويد: بنده ي من مگر من دستور تلاش و طلب روزي را به تو ندادم و بدني سالم به تو عطا ننموده ام و براي تو عذري در طلب روزي باقي نگذاردم و آيا به تو نگفتم كه بار زندگي خود را به دوش اهل خود قرار مده، پس اكنون اگر بخواهم دعاي تو را مستجاب مي كنم و اگر بخواهم بر تو سخت مي گيرم و براي تو عذري نخواهد بود؛ 5- كسي كه خداوند مال فراواني به او داده و او رعايت اقتصاد را نكرده و همه را تباه نموده و رو به خدا آورده گويد: خدايا! به من روزي بده، پس خداوند به او مي فرمايد: آيا من به تو روزي فراوان ندادم و به تو نگفتم كه رعايت اقتصاد و ميانه روي را از دست مده و از اسراف و زياده روي در مصرف و از بين بردن مال پرهيز كن و تو رعايت اقتصاد و اعتدال را نكردي؟؛ 6- كسي كه براي جدايي از خويشان و قطع رحم دعا كند.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به پيامبر خود، تعليم داد كه چگونه انفاق كند و علت آن اين بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مقداري طلا داشت و نمي پسنديد كه شب را صبح كند در حالي كه آن طلاها نزد او باشد، پس همه را انفاق نمود و چون صبح شد سائلي آمد و از او درخواست كمك كرد و چون آن حضرت چيزي براي بخشش نداشت، سائل او را ملامت كرد. و از آن جايي كه پيامبر صلي الله عليه و آله مردي رقيق القلب و رحيم بود از اين مسئله سخت اندوهگين شد و خداوند پيامبر را به اين شكل تأديب نمود و آيه شريفه ي: (و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا) (7) را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل فرمود كه در آن به پيامبر گفته مي شود كه: «مردم ممكن است از تو سؤالي بكنند و عذر تو را نپذيرند» و اگر هر چه داري يكجا در راه خدا بدهي دست خالي مي ماني [و مورد حسرت و ملامت واقع خواهي شد.]

اين سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه قرآن آنها را تصديق مي نمايد و قرآن را نيز اهل آن از مؤمنين [يعني ائمه معصومين عليهم السلام] و پس از آنان كساني كه شما آنان را مي شناسيد مانند سلمان و ابوذر رضي الله عنه آن را تصديق نموده و به آن عمل كرده اند. اما سلمان: هنگامي كه سهم خود را از بيت المال مي گرفت خرج يكسال خود را از آن جدا مي كرد تا سال آينده برسد و باز سهم خود را از بيت المال بگيرد. از او پرسيدند: اي سلمان، تو با زهدي كه داري در حالي كه نمي داني امروز و فردا زنده هستي يا نه چگونه نفقه يك سال خود را ذخيره مي كني. سلمان در جواب گفت: چرا شما احتمال مردن من را در نظر مي گيريد؟ حال آن كه امكان زنده بودنم نيز هست. سپس گفت: اي نادان ها، مگر نمي دانيد اگر انسان مالي كه معاش او را تأمين مي كند، ذخيره نكند نفس او هميشه در اضطراب است، و من چون معاش خود را تأمين مي كنم اطمينان خاطر مي يابم.

و اما ابوذر رحمه الله كه شتران و گوسفنداني داشت و بعضي از آنها را ذبح مي كرد و از گوشت آنها استفاده مي نمود و گاهي نيز از شيرشان استفاده مي كرد، و اگر ميهماني بر او وارد مي شد و يا مي ديد كه همسايگان او فقير هستند به اندازه نياز، شتر و يا گوسفندي را ذبح مي نمود و بين آنان تقسيم مي كرد و خود نيز به اندازه يكي از آنان برمي داشت و خود را بر آنان ترجيح نمي داد و اين در حالي است كه آنان زاهدترين افراد زمان خود بودند، و سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله را شنيده و به آن عمل مي كردند ولي آنها هرگز تمام دارايي خود را انفاق نمي كردند، در حالي كه شما، مردم را به چنين كاري امر مي كنيد.

سپس فرمود: بدانيد كه پدرم از پدرانش از رسول خدا صلي الله عليه و آله برايم نقل كرد كه آن حضرت روزي فرمود: من از هيچ چيزي به اندازه ي احوال مؤمن در دنيا تعجب نكردم چرا كه اگر بدن او را با مقراض جدا كنند خير او خواهد بود و اگر مالك مشرق و مغرب شود نيز خير او خواهد بود و هر چه براي او مقدر شود خير او خواهد بود.

سپس امام صادق عليه السلام به آنان فرمود: اي كاش مي دانستم كه آنچه امروز براي شما گفتم كافي خواهد بود يا بايد بيشتر بگويم؟ آيا نمي دانيد كه خداوند در هنگام جنگ قبل از هر چيز، بر مؤمنان واجب ساخت كه هر كدام از آنان در مقابل ده نفر از مشركين قرار گيرند و فرار نكنند، و اگر كسي در آن روز پشت به دشمن كند و از جبهه فرار كند، جايگاه خود را در آتش دوزخ فراهم نموده است، و سپس خداوند به آنان ترحم نمود و واجب كرد كه هر كدام از مؤمنان فقط در مقابل دو تن از مشركين قرار گيرد و فرار نكند، و اين رحمت خداوند نسبت به مؤمنان بود كه اگر سربازان مشركين بيش از دو برابر مؤمنان باشند فرار كردن براي آنان جايز است.

هنگامي كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت نمودند، در ابتداي ورود به مدينه نه خانه اي داشتند و نه غذايي، پس ايثار اهل مدينه نسبت به آنان در آن شرايط لازم به نظر مي رسيد. ولي هنگامي كه نيازهاي لازم مهاجرين تأمين شد ايثار به عنوان يك تكليف از دوش انصار برداشته شد.

و سخن امام صادق عليه السلام در مورد مقاومت يك نفر از مسلمانان در مقابل ده نفر از مشركان مربوط به جنگ هاي صدر اسلام بود كه تعداد مسلمانان كمتر از مشركان بود. ولي با گذشت زمان كه تعداد مسلمانان بيشتر و بيشتر شد اين تكليف ساقط شد.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: آيا اگر قضات حكم كنند كه مرد بايد نفقه ي همسر خود را بپردازد؛ و همسر او كه زاهد است بگويد: من چيزي براي پرداخت نفقه ندارم. آيا حكم قضات ظالمانه است، حال اگر بگوييد حكم آنان ظالمانه است، خلاف حق گفته ايد و در حق مسلمانان ظلم كرده ايد و اگر بگوييد قضات به حق حكم كرده اند، باز هم با اعتقاد شما سازگار نيست و محكوم شده ايد. همچنين در مورد حكم قضات نسبت به كسي كه زمان مرگش فرا رسيده و بيش از ثلث اموالش را وصيت كرده است. در صورتي كه قضات مقدار بيش از ثلث اموال را امضا نمي كنند، اين هم برخلاف اعتقاد شما باشد.

امام صادق عليه السلام سپس به آنان فرمود: آيا اگر همه ي مردم طبق گفته ي شما [اين گونه] زاهد باشند و نيازي به ديگران نداشته باشند، پس مردم كفاره ي قسم ها و نذرها و همچنين زكات طلا و نقره و خرما و كشمش و شتر و گاو و گوسفند و امثال اينها را به چه كساني بپردازند؟ در حالي كه شما مي گوييد: سزاوار نيست كسي براي خود چيزي ذخيره كند و بايد هر چه دارد در راه خدا بدهد حتي اگر فقير و تهي دست شود.

سپس فرمود: شما چه اعتقاد زشتي داريد و مردم را نيز به آن واداشته ايد. و اين اعتقاد نادرست شما به خاطر جهل و ناداني شما نسبت به كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله است و همچنين بي اطلاعي از احاديثي كه كتاب خدا شاهد صدق آنهاست. در حقيقت شما به قرآن، و ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه و امرو نهي آن نادان هستيد.

تا اين كه فرمود: شما درباره ي حضرت سليمان بن داود عليهماالسلام چه مي گوييد، او از خداي خود سلطنتي را درخواست كرد كه احدي بعد از او سزاوار آن نباشد و خداوند چنين سلطنتي را به او عطا فرمود؛ در حالي كه در تمام دوران سلطنتش سخن حق مي گفت و به آن عمل مي كرد. و نه تنها خداوند بلكه همه ي مؤمنان از او راضي بودند. همچنين قبل از حضرت سليمان، حضرت داوود نيز ملك و سلطنت وسيعي داشت. يوسف عليه السلام نيز به پادشاه مصر گفت: «اجعلني علي خزائن الأرض اني حفيظ عليم» (8) او كشور مصر تا يمن و اطراف آن را در اختيار گرفت و مردمان گرسنه كه از قحطي رنج مي بردند، نزد او مي آمدند و او سخن حق مي گفت و به آن عمل مي كرد و همه از او راضي بودند و احدي او را بر چنين عملي سرزنش نكرد.

سپس به آنان فرمود: شما به دستوراتي كه خداوند براي مؤمنان تعيين نموده، عمل كنيد و به امرو نهي خداوند بسنده نماييد و چيزي كه بر شما مشتبه است و به آن علم نداريد را كنار بگذاريد. و هر دانشي را به اهلش واگذار كنيد تا نزد خداوند مأجور و معذور باشيد و براي قرب به درگاه الهي و دوري از جهالت بكوشيد تا ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه و حلال و حرام خدا را بشناسيد، و جهالت را به اهلش واگذار كنيد چرا كه اهل آن زياد و اهل علم و دانش كم هستند و خداوند در قرآن مي فرمايد: (و فوق كل ذي علم عليم) (9) سپس به آنان فرمود:

انسان در جهالت و گمراهي قرار نمي گيرد، مگر به علت تكيه نمودن به آراء و افكار بشري و دوري از مراجعه به كتاب خدا و سخنان عترت رسول الله صلي الله عليه و آله كه عالم به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله مي باشند. بنابراين ما وظيفه اي جز اطاعت از خدا و رسول و عترت رسول الله صلي الله عليه و آله نداريم.

ص: 1021


1- خصاصه؛ يعني فقر و تنگدستي.
2- الحشر / 9.
3- دهر / 8.
4- فرقان / 67.
5- فرقان / 67.
6- انعام / 141.
7- بني اسرائيل / 29. محسور به معناي دست خالي بودن و نداشتن مال است.
8- يوسف / 55.
9- يوسف / 76.

مناظره امام صادق با يك عالم سني درباره

ترديدي نيست كه اگر انسان ها به خود تكيه كنند و به اهل علم و دانش حقيقي مراجعه ننمايند در بياباني از جهل و ناداني سرگردان خواهند شد، در حالي كه پيش خود گمان مي كنند كه به معارف دين آگاه هستند و هدايت يافته اند. حال اگر علما و دانشمندان نيز فريفته ي علم و دانش اندك خود باشند و به صاحبان حقيقي علوم كه همان پيامبران و ائمه عليهم السلام هستند. مراجعه نكنند؛ ديگر از مردم عادي چه انتظاري مي توان داشت؟!

شگفت آور است حال كسي كه در جهل و ناداني به سر مي برد؛ و ادعاي علم و دانش مي كند. براي نمونه مناظره ي امام صادق عليه السلام با فرد ناداني كه ادعاي علم و دانش مي كرد را بيان مي كنيم.

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: «يكي از كساني كه خود را عالم مي دانست و به خويش مغرور گشته بود مردي بود كه عامه ي مردم او را تعظيم و تكريم مي نمودند؛ و من تصميم گرفتم به گونه اي كه مرا نشناسد با او ملاقات كنم. پس روزي مردم گرد او جمع شدند و او مشغول گفتگوي با آنان و عوام فريبي بود، هنگامي كه از مردم جدا شد و به راه خود رفت، من هم به دنبال او رفتم. ناگهان ديدم به دكان خبازي رسيد، و خباز را غافل نمود و دو قرص نان از دكان او دزديد؛ بسيار تعجب كردم و پيش خود گفتم: شايد معامله اي در كار بوده؛ ولي باز با خود گفتم اگر معامله بوده براي چه مخفيانه و به صورت سرقت انجام گرفته است؛ دوباره به دنبال او رفتم تا به دكان انار فروشي رسيد، پس با او نيز به سخن پراكني پرداخت و دو عدد انار نيز از دكان او سرقت نمود، دوباره تعجب نمودم و با خود گفتم: شايد معامله اي در كار بوده؛ ولي با خود گفتم: اگر چنين بوده، براي چه به صورت سرقت و دزدي انجام گرفته است؛ همچنان به دنبال او بودم تا اين كه ديدم به مريضي رسيد و آن دو قرص نان و دو انار را نزد او گذاشت. پس من از كار او سؤال نمودم و او به من نگاهي كرد و گفت: شايد تو جعفر بن محمد هستي؟ گفتم: آري. پس به من گفت: چگونه با داشتن چنان خاندان و نسب شريفي، اين گونه نادان و جاهل هستي؟ گفتم: از چه چيزي من جاهل مي باشم؟ گفت: از سخن خدا كه مي فرمايد: (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها) (1) و من چون دو قرص نان و دو عدد انار دزديدم، چهار گناه انجام دادم و چون هر كدام را صدقه دادم براي من چهل پاداش و حسنه پيدا شد كه اگر آن چهار گناه را از چهل حسنه كسر كنيم، سي و شش حسنه ديگر براي من باقي مي ماند. پس من به او گفتم: مادر در عزايت گريه كند! تو به كتاب خدا جاهل هستي؛ مگر سخن خدا را نشنيده اي كه مي فرمايد: (انما يتقبل الله من المتقين) (2) سپس به او گفتم تو با دزديدن دو قرص نان و دو عدد انار چهار گناه انجام دادي و چون آنها را به غير صاحبانش دادي، چهار گناه ديگر نيز به آن افزودي و هرگز چهل حسنه انجام ندادي تا چهار گناه را از آن كم كني. پس او از روي تعجب نگاهي به من نمود و من از او جدا شدم.

امام صادق عليه السلام سپس فرمود: «دانشمندان اهل تسنن با چنين تأويل زشت و ناپسندي نه تنها خود را، بلكه ديگران را نيز گمراه نموده اند.» (3) .

در ميان اهل تسنن افرادي همچون اين نادان بسيار هستند؛ البته از كساني كه خود را از چشمه هاي زلال علم و دانش - يعني ائمه اطهار عليهم السلام - محروم كرده اند و به سراب دانايي اكتفا نموده، چنين جهالت هايي بعيد نيست.

آنچه در اين مختصر گنجانده شد، برخي از مناظرات امام صادق عليه السلام با كساني بود كه از جاده ي دين و معرفت و راه حق منحرف شده بودند، و در حقيقت اين كتاب قطره ي ناچيزي در برابر درياي پرعظمت حيات علمي امام صادق عليه السلام مي باشد.

ص: 1022


1- انعام / 160.
2- مائده / 27.
3- وسائل الشيعه ج 2 / 57 باب استحباب الصدقه با طيب المال.

مناظره امام جعفر صادق با ابوحنيفه

در زندگينامه هاي پيشوايان بزرگوار (ع) سخن از احتجاجات (مناظره هاي) آنها با دهري ها (مادي ها) و مردم فرقه هاي ديگر به ميان آمد. براي نمونه يكي از مناظره هاي قاطع و كوبنده و در عين حال مختصر حضرت صادق (ع) را نقل مي كنيم تا به درجه ي قدرت كلام و منطق امام (ع) تا حدي پي بريد كه (مشت نمونه ي خروار است).

روزي ابوحنيفه (1) براي ملاقات با امام صادق (ع) در خانه ي امام آمد، و اجازه ي ملاقات خواست امام اجازه نداد. ابوحنيفه گويد: دم در مقداري توقف كردم تا اينكه عده اي از مردم كوفه آمدند، و اجازه ي ملاقات خواستند، به آنها اجازه داد. من هم با آنها داخل خانه شدم وقتي به حضورش رسيدم گفتم: «شايسته است كه شما نماينده اي به كوفه بفرستيد و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد نهي كنيد. بيش از ده هزار نفر در اين شهر به ياران پيامبر ناسزا مي گويند».

امام: مردم از من نمي پذيرند.

ابوحنيفه: چگونه ممكن است سخن شما را نپذيرند در صورتي كه شما فرزند پيامبر خدا هستيد؟

امام: تو خودت يكي از همانها هستي كه گوش به حرف من نمي دهي. مگر بدون اجازه ي من داخل خانه نشدي؟ و بدون اينكه بگويم ننشستي؟ و بي اجازه شروع به سخن گفتن ننمودي؟ شنيده ام كه تو بر اساس قياس فتوا مي دهي (2) .

ابوحنيفه: آري.

امام: واي بر تو اولين كسي كه بر اين اساس نظر داد شيطان بود. وقتي كه خداوند به او دستور داد كه به آدم سجده كند، گفت: من سجده نمي كنم، زيرا كه مرا از آتش آفريدي و او را از خاك و (آتش گرامي تر از خاك است).

(سپس امام براي باطل بودن قياس مواردي از قوانين اسلام را كه بر خلاف اين اصل است ذكر نمود) و فرمود:

به نظر تو كشتن كسي به ناحق مهمتر است يا زنا؟

ابوحنيفه گفت: كشتن كسي به ناحق.

امام: بنابراين اگر عمل كردن به قياس صحيح باشد، پس چرا براي اثبات قتل دو شاهد كافي است ولي براي ثابت نمودن زنا چهار شاهد لازم است؟ آيا اين قانون اسلام با قياس سازگار است؟

ابوحنيفه: نه.

امام: بول كثيف تر است يا مني؟ (3) .

ابوحنيفه: بول.

امام: پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو گرفتن امر كرده، ولي در مورد دوم دستور غسل كردن صادر فرموده؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است؟

ابوحنيفه: نه.

امام: نماز مهمتر است يا روزه؟

ابوحنيفه: نماز.

امام: پس چرا بر زن حائض قضاي روزه واجب است ولي قضاي نماز واجب نيست؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است؟

ابوحنيفه: نه.

امام فرمود: شنيده ام كه اين آيه را (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) (4) يعني (در روز قيامت به طور حتم از نعمتها سؤال مي شويد) چنين تفسير مي كني كه: خداوند مردم را از غذاهاي لذيذ و آبهاي خنك كه در فصل تابستان مي خورند مؤاخذه و بازخواست مي كند.

ابوحنيفه گفت: درست است من اين آيه را اين طور تفسير كرده ام.

امام فرمود: اگر مردي تو را به خانه اش دعوت كند و با غذاي لذيذ و آب خنكي از تو پذيرايي كند و بعد براي اين پذيرايي به تو منت بگذارد، درباره ي چنين كسي چگونه قضاوت مي كني؟

ابوحنيفه گفت: مي گويم آدم بخيلي است.

امام فرمود: آيا خداوند بخيل است تا اينكه در روز قيامت در مورد غذاهايي كه به ما داده ما را بازخواست كند؟

ابوحنيفه گفت: پس مقصود از نعمتهايي كه قرآن مي گويد انسان مؤاخذه مي شود چيست؟

امام فرمود: مقصود نعمت دوستي ما خاندان رسالت و اهل بيت است (5) .

ص: 1023


1- نامش نعمان بن ثابت رئيس فرقه ي حنفي (يكي از چهار مذهب اهل سنت).
2- سنجش دو مطلب كه هر كدام حكم جداگانه اي دارد با هم مثل اينكه بگوئيم: هر گردي گردوست.
3- آبي كه از مرد در موقع شهوت خارج مي شود.
4- سوره ي تكاثر آيه 8.
5- مناظره، محمدي ري شهري، ص 130، به نقل از بحارالانوار.

مناظره امام صادق با ابوحنيفه

روزي ابوحنيفه براي ملاقات با امام صادق عليه السلام به خانه ي امام آمد و اجازه ي ملاقات خواست. امام اجازه نداد.

ابوحنيفه مي گويد: دم در، مقداري توقف كردم تا اينكه عده اي از مردم كوفه آمدند، و اجازه ي ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم با آنها داخل خانه شدم، وقتي به حضورش رسيدم گفتم:

شايسته است كه شما نماينده اي به كوفه بفرستيد و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم نهي كنيد، بيش از ده هزار نفر در اين شهر به ياران پيامبر ناسزا مي گويند. امام فرمود:

- مردم از من نمي پذيرند.

- چگونه ممكن است سخن شما را نپذيرند، در صورتي كه شما فرزند پيامبر خدا هستيد؟

- تو خود يكي از همانهايي هستي كه گوش به حرف من نمي دهي. مگر بدون اجازه ي من داخل خانه نشدي، و بدون اينكه بگويم نشستي، و بي اجازه شروع به سخن گفتن ننمودي؟

آنگاه فرمود:

- شنيده ام كه تو بر اساس قياس (1) فتوا مي دهي؟

- آري.

- واي بر تو! اولين كسي كه بر اين اساس نظر داد شيطان بود؛ وقتي كه خداوند به او دستور داد به آدم سجده كند، گفت: «من سجده نمي كنم، زيرا كه مرا از آتش آفريدي و او را از خاك و آتش گرامي تر از خاك است».

(سپس امام براي اثبات بطلان «قياس»، مواردي از قوانين اسلام را كه بر خلاف اين اصل است، ذكر كرد و فرمود:)

- به نظر تو كشتن كسي به ناحق مهمتر است، يا زنا؟

- كشتن كسي به ناحق.

- بنابراين اگر عمل كردن به قياس صحيح باشد پس چرا براي اثبات قتل، دو شاهد كافي است، ولي براي ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آيا اين قانون اسلام با قياس توافق دارد؟

- نه.

- بول كثيف تر است يا مني؟

- بول.

- پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر كرده، ولي در مورد دوم دستور داده غسل كنند؟ آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟

- نه.

- نماز مهمتر است يا روزه؟

- نماز.

- پس چرا بر زن حائض قضاي روزه واجب است، ولي قضاي نماز واجب نيست؟ آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟

- نه.

- آيا زن ضعيف تر است يا مرد؟

- زن.

- پس چرا ارث مرد دو برابر ارث زن است؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است؟

- نه.

- چرا خداوند دستور داده است كه اگر كسي ده درهم سرقت كرد، دستش قطع شود، در صورتي كه اگر كسي دست كسي را قطع كند، ديه ي آن پانصد درهم است؟ آيا اين با قياس سازگار است؟

- نه.

- شنيده ام كه اين آيه را: (در روز قيامت به طور حتم از نعمتها سؤال مي شويد) (2) چنين تفسير مي كني كه: خداوند مردم را در مورد غذاهاي لذيذ و آبهاي خنك كه در فصل تابستان مي خورند، مؤاخذه مي كند.

- درست است، من اين آيه را اين طور معنا كرده ام.

- اگر شخصي تو را به خانه اش دعوت كند و با غذاهاي لذيذ و آب خنكي از تو پذيرايي كند، و بعد به خاطر اين پذيرايي بر تو منت گذارد، درباره ي چنين كسي چگونه قضاوت مي كني؟

-مي گويم آدم بخيلي است.

- آيا خداوند بخيل است (تا اينكه روز قيامت در مورد غذاهايي كه به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟

پس مقصود از نعمت هايي كه قرآن مي گويد انسان درباره ي آن مؤاخذه مي شود، چيست؟

- مقصود، نعمت دوستي ما خاندان رسالت است (3) .

ص: 1024


1- قياس عبارت است از اين كه حكمي را خداوند براي موردي بيان نموده باشد و بدون اينكه وجود علت آن حكم در مورد ديگري شناخته گردد، در مورد دوم هم جاري گردد.
2- (لتسئلن يومئذ عن النعيم) (سوره ي تكاثر: 8).
3- بحارالانوار، ج 10، ص 22؛ مناظره درباره ي مسائل ايدئولوژيكي، محمدي ري شهري، قم، انتشارات دارالفكر، ص 132 - 130؛ سيره ي پيشوايان، ص 365 - 363.

مناظره با فردي دهري مذهب

ابو منصور مي گويد: يكي از دوستانم برايم نقل كرد كه با ابن ابي العوجاء و عبدالله بن مقفع - [كه هر دو از دهري مذهبان آن زمان بودند] - در مكه، در مسجد الحرام نشسته بوديم؛ ابن مقفع گفت: «اين مردم را مي بينيد؟ - و به سوي جايي كه حاجيان طواف مي كردند اشاره كرد - هيچ يك از آنان شايسته ي نام انسان نيستند، مگر آن مرد بزرگ كه نشسته است (يعني امام صادق عليه السلام، اما ديگران همگي سفله و حيوانند!»

ابن ابي العوجاء گفت: «چرا از اين همه فقط آن مرد را انسان مي داني؟!»

- زيرا در او چيزهايي - [از دانش و فضل و بزرگي] - ديده ام كه در غير او نيافتم.

- بايد ادعاي تو را درباره ي او از خود او جويا شوم، و خودم دريابم.

- از اين كار صرف نظر كن، چرا كه من بيمناكم اگر با او سخن بگويي آنچه در دست داري تباه سازد (يعني تو را ازعقيده ات كه به خدا و دين قائل نيستي بازگرداند).

- نظر تو اين نيست، بلكه مي خواهي من او را نبينم تا نادرستي آنچه درباره ي اوگفتي آشكار نشود، وگفتار تو دروغ در نيايد.

- اكنون كه درباره ي من چنين مي انديشي، نزد او برو و هر چه مي تواني دقت كن تا لغزشي نداشته باشي و زمام اختيار را از دست نده كه دست بسته تسليم خواهي شد و آنچه را مي خواهي بگويي حساب كن كدام به سود و كدام به زيان توست و آنها را نشانه و علامت گذاري كن (تا در موقع گفتگو حيران نشوي و اشتباه نكني).

ابن ابي العوجاء براي ديدار امام رفت، و من و ابن مقفع بر جاي خويش مانديم.

چون بازگشت گفت: «اي پسر مقفع! واي بر تو، تو گفتي او انساني است، اما من ديدم او از جنس بشر نيست! اگر در جهان يك تن باشد كه هر گاه بخواهد روح محض است و هر گاه بخواهد در بدن جسماني ديده مي شود، تنها اوست!!»

ابن مقفع پرسيد: «مگر چه شده است؟»

گفت: به خدمت او رفتم و نشستم وقتي كه ديگران رفتند و من و او تنها مانديم، آغاز سخن كرد و فرمود: «اگر مطلب - [دين و ايمان] - چنان باشد كه اينها مي گويند - اشاره به مسلماناني كه طواف مي كردند - و مسلما هم چنان است كه آنان مي گويند؛ [يعني خدا و دين و آخرت بر حق است] در اين صورت آنان به راه سلامت رفته اند و شما از سعادت دور مانده ايد و در هلاكت خواهيد بود. و اگر مطلب چنان باشد كه شما مي گوئيد، [يعني خدايي و آخرتي در كار نباشد] و قطعا چنان نيست كه شما مي گوئيد، در اين صورت شما با مسلمانان مساوي هستيد. [يعني مسلمانان كه به دين معتقدند به مهلكه اي نيفتاده اند چرا كه اگر به فرض محال خدا و آخرتي هم نباشد و چنان كه شما دهري مذهبان مي پنداريد با مرگ همه چيز پايان پذيرد و حساب و كتابي در كار نباشد باز مسلمانان زياني نديده اند و عاقبتشان مثل شما خواهد بود.]

گفتم: «خدا تو را رحمت كند، مگر ما چه مي گوييم و آنان چه مي گويند، اعتقاد ما با آنان تفاوتي ندارد و يكي است!»

فرمود: «چگونه سخن تو و آنان يكي است؟ در حالي كه آنان به معاد و پاداش اخروي و كيفر الهي و به خداي آسمان معتقدند و آسمان را به وجود خدا آباد مي دانند، در حالي كه شما آسمان را ويرانه اي مي پنداريد كه كسي در آن نيست!»

من اين فرصت را كه امام سخن از خدا به ميان آورد براي بيان اعتقاد خود غنيمت شمردم و گفتم: «اگر چنان است كه آنان مي گويند، پس چرا خدا خود را بر آفريدگان خويش آشكار نمي سازد و روياروي، ايشان را به پرستش خود دعوت نمي كند تا دو نفر از خلايق با هم اختلاف نداشته باشند، چرا خود را از ايشان پنهان مي دارد و پيامبران را مي فرستد؟ اگر خودش مي آمد براي ايمان آوردن مردم مؤثرتر بود!»

فرمود: «واي بر تو، چگونه كسي كه قدرتش را در وجود خودت به تو نشان داده بر تو پوشيده مانده است؟ آفريدنت در حالي كه قبلا نبودي، بزرگ شدنت بعد از كوچك بودنت، توان و نيرويت بعد از ناتوانيت، و باز ناتوانيت بعد از توانائيت، بيماريت بعد از سلامتيت، و سلامتيت بعد از بيماريت، خشنوديت بعد از خشمت، و خشمت بعد از خشنوديت، اندوهت بعد از سرورت و سرورت بعد از اندوهت، دوستيت بعد از دشمنيت و دشمنيت بعد از دوستيت، پايداريت بعد از تأني و سستيت، و تأني و سستيت بعد از عزم و پايداريت، خواستنت بعد از بيزاريت و بيزاريت بعد از خواستنت، تمايل و رغبتت بعد از بي ميليت و بي ميليت بعد از تمايل و رغبتت، اميدت بعد از يأست و يأست بعد از اميدت، آگاه شدن و به ذهن آوردن چيزي را كه در ذهنت نبود، و رها كردن و فراموش نمودن چيزي را كه در ذهن داشتي...».

و همچنين آثار قدرت و خلقت خدا را كه در وجود من است و نمي توانم انكار كنم متصلا بر من مي شمرد؛ چنانكه گمان كردم هم اكنون خدا ميان من و او آشكار مي گردد. (1) .

ص: 1025


1- اصول كافي، ج 1، ص 74، حديث 2 از كتاب توحيد.

مناظره با فردي كه به خدا اعتقاد نداشت

عبدالله ديصاني كه به خدا اعتقاد نداشت به خانه ي امام صادق عليه السلام رفت. اجازه خواست و داخل شد و نشست و عرض كرد: «اي جعفر بن محمد! مرا به معبودم دلالت كن».

امام فرمود: «نامت چيست؟»

ديصاني هيچ نگفت و برخاست و بيرون آمد! دوستانش چون از جريان آگاه شدند

گفتند: «چرا نام خود را نگفتي؟»

گفت: «اگر مي گفتم نامم عبدالله است بي ترديد مي گفت: اين كيست كه تو عبد و بنده ي اويي؟»

گفتند: «بازگرد و از او بخواه تو را به خدا دلالت كند و از نامت سئوال نكند».

ديصاني بازگشت و به امام عرض كرد: «مرا به معبودم دلالت كن و از نامم نيز نپرس!»

امام فرمود: «بنشين!»

فرزند كوچك امام تخم مرغي در دست داشت و با آن بازي مي كرد، امام تخم مرغ را از او گرفت، و فرمود: «اي ديصاني! اين حصاري سربسته است كه پوستي محكم دارد، و در زير پوست محكم باز پوسته اي نازك است، و درون پوسته ي نازك، طلايي محلول و نقره اي مذاب است كه هيچ يك با ديگري مخلوط نمي شود و بر همين حالت باقي است؛ نه چيزي كه سلامت بخش است از درونش بيرون مي آيد كه خبر از سلامتش بدهد و نه چيزي كه فاسد كننده ي آن باشد به درونش راه دارد كه ما را از فساد درونش آگاه سازد. هيچ معلوم نيست براي آفرينش جنس نر يا ماده است، و در اين حالت شكافته مي شود و رنگ هاي طاووسي از آن بيرون مي آيد. آيا براي آن [با اين همه شگفتي] هيچ مدبر و خالقي قائل نيستي؟»

ديصاني به فكر فرو رفت ومدتي ساكت ماند، و سرانجام سر برداشت و گفت: «گواهي مي دهم كه خدايي جز الله نيست كه يكتاست و شريكي ندارد، و گواهي مي دهم كه محمد بنده و فرستاده ي اوست، و گواهي مي دهم كه شما امام و حجت بر خلايق هستيد، و من از گذشته ي خويش پشيمان و تائبم». (1) .

3- هشام مي گويد: زنديقي از امام صادق عليه السلام ضمن سئوالات خود پرسيد: «خدا چيست؟»

امام فرمود: «او شيئي است بر خلاف همه ي اشياء، و منظورم از اين كلام اثبات معناي اين سخن است و اين كه او شيئي است به حقيقت «شيئي و چيزي بودن» [حقيقتا چيزي است كه وجود دارد] جز آنكه نه جسمي دارد و نه شكلي و نه دريافته مي شود و نه لمس مي گردد و نه با حواس پنجگانه درك مي شود و نه خيال و اوهام او را درك مي كند و نه هلاكت ونابودي در او راه دارد كه نقصاني در او به وجود آورد و نه گذشت زمان در او تغييري ايجاد مي كند».

-آيا مي گويي او شنوا و بيناست؟

-او شنوا و بيناست؛ شنوا بدون عضوي براي شنيدن و بينا بدون وسيله اي جهت ديدن؛ بلكه او به نفس خويش مي شنود و به نفس خويش مي بيند، سخن من چنين نيست كه وقتي مي گويم «به نفس خود مي بيند و به نفس خويش مي شنود» چنان باشد كه او چيزي است و نفس او چيز ديگري، بلكه اين عبارت را براي تفهيم و تفاهم به كار مي برم؛ بنابراين مي گويم كه او با «كل وجود خود» شنواست، و باز نه به اين معنا كه وقتي مي گويم «كل او» يعني وجود او بعض و جزء داشته باشد، ولكن مي خواهم مطلب را به تو بفهمانم، و منظورم جز اين نيست كه او شنوا و بينا و دانا و آگاه است بدون هيچ اختلافي در ذات و بدون هيچ اختلافي در معنا.

- پس او چيست؟

- او رب و معبود است، او الله است؛ و باز مراد من از رب و الله حروف «ا، ل، ه» و «ر، ب» نيست، بلكه منظور من آن معنا و وجودي است كه خالق همه ي اشياء است و سازنده ي آنهاست و منظورم از به كار بردن اين حروف همان معناست كه به الله و الرحمن و رحيم و عزيز و اسم هاي ديگر ناميده مي شود، و او خداي معبود است كه عزيز و جليل باد.

- ولي ما هيچ چيزي كه به فكر آيد نمي يابيم مگر آنكه مخلوق است!

- اگر چنين باشد تكليف توحيد از ما برداشته مي شود زيرا در مورد چيزي كه اصلا به فكر نيايد تكليفي نداريم و لكن ما مي گوييم هر چه از طريق حواس به فكر ما راه يابد و محدود به حواس گردد و شكلي در حواس ما داشته باشد كه بتوان همانندي براي آن تصور نمود، آن مخلوق است؛ بنابراين در اثبات خالق اشياء بايد خدا را از دو جهت ناسزاوار او، بيرون بدانيم؛ يكي نفي كه نفي او موجب ابطال و انكار اوست، و ديگري تشبيه چرا كه شباهت داشتن از صفات مخلوقات است كه آشكار است، از اجزايي تركيب و تأليف يافته اند، پس از اثبات صانع و خداي متعال ناگزيريم، به خاطر آنكه مخلوقات نيازمند اويند، و همه مصنوعند و صانع آنان غير از خودشان است و مثل آنان نيست، چرا كه مثل ايشان شبيه به ايشان خواهد بود در تركيب و تأليفي كه در آنان آشكار است و نيز شبيه به ايشان خواهد بود در اين كه قبلا نبودند و بعدا به وجود آمدند، و از خردي به بزرگي و از سياهي به سپيدي و از نيرومندي به ناتواني منتقل مي شوند، و در احوال ديگري كه در مخلوقات موجود است و حاجتي نيست ما آن را بيشتر بيان كنيم.

- وقتي خدا را اثبات كني در واقع براي او حد قائل شده اي!

- نه هرگز براي او حدي قائل نشده ام، بلكه فقط بودن او را اثبات مي كنم و بين نفي و اثبات هيچ مرتبه اي نيست.

- آيا او هستي دارد؟

-آري، هيچ چيز جز به هستي كه دارد اثبات نمي شود.

- آيا او كيفيت و چگونگي دارد؟

نه؛ زيرا كيفيت و چگونگي از جهت صفت است. و به واسطه ي احاطه بر چيزي مي توان كيفيت و چگونگي او را بيان كرد؛ ولي در اثبات خداي متعال بايد از دو جهت تعطيل؛ (نفي كردن و هيچ انگاشتن او) و تشبيه؛ (او را چون ديگر اشياء پنداشتن) بيرون رفت؛ زيرا هر كس او را نفي كند انكار او كرده و پروردگاري او را كنار گذاشته و بر بطلان او قائل شده است، و هر كس او را تشبيه به غير او نمايد، او را به صفت مخلوقات و مصنوعات كه سزاوار پروردگاري و خدايي نيستند اثبات كرده است؛ پس بايد گفت براي او كيفيتي است كه جز او سزاوار آن نيست، و غير او در آن شركت ندارد و هيچ كس بر آن احاطه اي ندارد و هيچ كس جز او نمي داند كه چگونه است.

-آيا او به وجود خود با اشياء مباشرت دارد و كاري را انجام مي دهد؟

- او برتر از آن است كه به وجود خود با اشياء مباشرت داشته و كاري انجام دهد؛ چرا كه اين صفت مخلوق است كه با وجود خود با اشياء تماس و مباشرت دارند [و كارهايشان با بدن و اعضاء انجام مي شود] و خداي متعال اراده و مشيت او نافذ در همه چيز است، و هر چه بخواهد [با اراده] انجام مي دهد. (2) .

ص: 1026


1- اصول كافي، ج 1، ص 79، حديث 4 از كتاب توحيد.
2- اصول كافي، ج 1، ص 83، حديث 6.

مناظره با اصحاب

امام صادق عليه السلام بحث بين شاگرد و استاد و يا بين شاگردان را برقرار مي نمود تا در علوم مختلف متبحر شوند. شاگردان و اصحاب امام صادق از اين جهت با حضرت بحث مي كردند كه علوم را بهتر درك كنند.

به عنوان نمونه، جابر بن حيان درباره ي مسائل مختلف با امام به بحث و گفت و گو مي پردازد و در ضمن آن سؤالات خود را از حضرت مي پرسد. برخي از اين سؤالات عبارتند از: سؤال درباره ي وحدت وجود، فلسفه ي احكام، همگاني شدن احكام، فلسفه ي نسخ، فلسفه ي تغيير قبله، فلسفه ي انتخاب كعبه براي قبله، فلسفه ي انتحار، مرگ، زندگي، آفرينش، فلسفه ي كم شدن حافظه در پيري، فلسفه ي بيماري و آغاز آفرينش و پايان جهان. (1) .

امام صادق عليه السلام اصحاب و راويان خود را از جدايي بين قول و عمل و عقيده و سلوك بر حذر مي داشت و آنها را نصيحت مي كرد كه مردم را با رفتارتان آموزش دهيد نه با مواعظ و ارشادات. (2) هدف امام از فعاليت هاي فكري و علمي، درمان جهل امت از لحاظ عقيده به مكتب و نظام، ايستادگي در برابر امواج كفرآميز و شبهه هاي گمراه كننده ي آن، و نيز حل مشكلاتي بود كه از انحراف ناشي شده بود.

آزادي بحث در مسائل مذهبي، از زماني شروع شد كه امام صادق فرهنگ شيعي را به وجود آورد. در آن فرهنگ، مباحث مذهبي وارد مباحث علمي شد و در مراحل بعدي با آن يكي گرديد و در قرون بعد به جايي رسيد كه دانشمندان مذهب شيعه، آن مذهب را با قوانين علمي به ثبوت مي رساندند.

در نتيجه ي فكر بيگانگان، از راه ترجمه كتابهاي يوناني، فارسي، هندي و پديد آمدن گروههاي خطرناك از قبيل «غلات»، «زنادقه»، «جاعلان حديث»، «اهل رأي و قياس»، و «متصوفه»، زمينه هاي مساعدي براي رشد انحراف فكري فراهم شد كه امام صادق در برابر آنها ايستادگي كرده و در سطح علمي، با آنها به گفت و گو و بحث و مناظره پرداخت و خطوط فكري آنها را براي امت اسلامي افشا نمود. (3) .

فعاليت هاي امام در ايستادگي قاطعانه در برابر شبهه هاي غرض آلود در زمينه عقايد و نظريات ديني كه از لحاظ اغراض سياسي به منظور از بين بردن روح حقيقي اسلام منتشر مي شد، متمركز بود.

محضر درس امام جعفر صادق يك جلسه بحث آزاد بود كه در آن هر شاگرد مي توانست به استاد ايراد بگيرد و اگر بتواند، نظريه اش را رد كند. امام صادق نظريه اش را به شاگردان تحميل نمي كرد و آنها را در پذيرش نظريه استاد آزاد مي گذاشت. آنچه سبب مي شد كه شاگردان امام نظريه او را بپذيرند، تأثير درس استاد بود.

امام صادق عليه السلام علاوه بر اين كه به همه سؤالات پاسخ مي دادند، در بحث هاي طولاني نيز با صبر و متانت، به مباحث گوش مي داد و با اتخاذ شيوه هاي مختلف، طرف مقابل را مجاب مي كردند. به طور مثال مناظره اي طولاني بين امام صادق و يك زنديق صورت گرفت كه يونس بن ظبيان آن را روايت كرده است. اين مناظره مشتمل بر 85 سؤال است كه آن زنديق مطرح نموده و حضرت نيز با ادب، احترام، و صبر به تمامي آنها پاسخ گفته است. البته ضمن آن مباحث، امام صادق نيز سؤالهايي از زنديق مي پرسد. (4).

ص: 1027


1- مناظره در رابطه با مسائل ايدئولوژي، محمدي ري شهري، محمد، صص 104-72، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1359 ش.
2- الامام الصادق دراسات و أبحاث، المستشارية الثقافية للجمهورية الاسلامية الايرانية بدمشق ص 329، 1412 ه.
3- زندگاني تحليلي پيشوايان ما ائمه دوازده گانه (ع)، اديب، عادل، مترجم: دكتر اسدالله مبشري، ص 190 و 191.
4- براي اطلاع بيشتر درباره ي اين مناظره، رك: الاحتجاج، ج 3، صص 323-264؛ بحارالانوار، ج 10، صص 194-165.

مناظره با غلات

غلات گروههاي كوچكي بودند كه در عصر ائمه عليهم السلام ظاهر شدند و مردم را به عقايد و انديشه هاي خود دعوت مي كردند. از آنجا كه ائمه آنها را لعنت مي كردند و ايشان را به همه مردم معرفي مي نمودند، هيچ شبهه اي بر مردم مسلمان شيعي و سني در شناخت آنان باقي نمي ماند و غالبا پس از چند صباحي نابود مي شدند.

شأن حضرت صادق و پدر بزرگوارش امام باقر عليهماالسلام به اندازه اي عظيم بود كه جمعي از شيعيان و پيروان ناآگاه، در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا مرتبه ي الوهيت بالا بردند. از جمله ي اين اشخاص، ابوالخطاب محمد بن ابي زينب مقلاص بن الخطاب الاجدع اسدي است كه بارها به خاطر عقايد افراطي و غلو آميز در حق آن حضرت، از سوي ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است. (1) .

در يكي از اين روايات، حضرت صادق عليه السلام صريحا عقيده ي ابوالخطاب را درباره ي اين كه حضرت علم غيب دارد، نفي نموده و فرموده است:

فوالله الذي لا اله الا هو ما أعلم الغيب فلا آجرني الله في أمواتي و لا بارك لي في أحيائي ان كنت قلت له... (2) .

سوگند به خدايي كه آفريننده اي جز او نيست كه من غيب نمي دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشانم مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزي به او گفته باشم...

در روايت ديگر، ابوبصير به حضرت صادق عرض مي كند كه آن ها (يعني خطابيه) مي گويند شما تعداد قطره هاي باران، عدد ستارگان، برگهاي درختان، خاكها، و وزن درياها را مي دانيد. حضرت سر به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله، نه به خدا كه اين همه را جز خدا كسي نمي داند»

شهرستاني (م: 548 ه) دانشمند مشهور علم كلام كه در عقايد، مقلد اشعري و در فقه، مقلد شافعي بوده است، پس از معرفي فرقه هاي غلات و بيان مبارزه ائمه عليهم السلام با آنان مي گويد:

و تبرأ من هولاء كلهم جعفر بن محمد الصادق و طردهم و لعنهم (3) .

جعفر بن محمد صادق از تمامي فرقه هاي نامبرده بيزاري جست، و آنان را از خود راند و لعنت نمود. (4) .

امام صادق عليه السلام به غلات اجازه نمي داد در مورد او و اهل بيت چيزي را بگويند كه در آنها وجود ندارد. در مقابل آنها با جديت مي ايستاد، آنها را

لعن و تكفير مي نمود و از آنها تبري مي جست. (5) .

ص: 1028


1- درباره ي او رك: رجال كشي، صص 308-290.
2- بحارالأنوار، ج 25، ص 321 (باب 10 نفي الغلو في النبي والأئمة).
3- الملل والنحل، شهرستاني، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم، ج 1، صص 181-173، ترجمه و تعليقات: سيد محمدرضا جلالي نائيني، تهران، 1358 ش.
4- نقش ائمه در احياء دين، عسكري، علامه سيد مرتضي، ج 9، ص 87، چاپ چهارم، انتشارات مجمع علمي اسلامي، 1374 ش.
5- الامام الصادق دراسات و ابحاث، ص 329.

مناظره با صوفيان

امام صادق در برخورد با صوفيان، اولا به راهنمايي آنها مي پردازد و با استناد به آيات قرآن، محروم كردن مردم از نعمتهاي الهي را جايز نمي داند. (1) .

روزي سفيان ثوري در مسجدالحرام امام را در حالي كه لباس گران قيمتي پوشيده بود، ديد. سفيان با خود گفت الآن نزد او مي روم و به خاطر پوشيدن لباس گران قيمت، او را سرزنش مي كنم. وي به امام نزديك شد و عرض كرد: يابن رسول الله، به خدا قسم پيغمبر و علي چنين لباس فاخري نپوشيدند، بلكه هيچ كدام از پدرانت چنين لباس گرانبهايي بر تن نكردند. امام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان تنگدستي و فقر مردم مي زيست و به تناسب تنگدستي مردم، لباس مي پوشيد. دنيا پس از آن زمان نعمتش زياد شد و سزاوارترين افراد به استفاده از اين نعمتها نيكوكاران هستند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده والطيبات من الرزق (2) .

بگو چه كسي زينت الهي را كه براي بندگانش پديد آورده و رزق پاكيزه ي او را حرام كرده است؟

حضرت در ادامه فرمودند: پس ما نسبت به آنچه خداوند عطا فرموده است، سزاوارتريم. البته اين لباسي را كه مي بيني، براي ظاهر پوشيده ام كه مردم ببينند و هماهنگ با جامعه لباس پوشيده باشم. سپس دست سفيان را گرفت و آن لباس را كنار زد و جامه ي خشني را كه بر تن كرده بود، به او نشان داد و به او فرمود: اين لباس را براي تهذيب خود پوشيده ام. سپس جامه ي خشن سفيان را كنار زد و لباس نرم و لطيفي را كه زير آن بر تن كرده بود به او نشان داد و فرمود: تو اين جامه ي خشن را براي تظاهر به زهد پوشيده اي و اين لباس لطيف را براي تن آسايي، بر تن كرده اي. (3) .

ص: 1029


1- كشف الغمة في معرفة الائمة، ج 2، ص 369.
2- اعراف / 32.
3- اصول كافي، ج 6، ص 442.

مناظره با معتزله

از جمله مخاطبان امام صادق عليه السلام، معتزله بودند كه گاهي به قصد مناظره و احتجاج، و گاهي به قصد سؤال كردن از مسائلي چون تفسير قرآن و... نزد حضرت مي آمدند. در تمام اين برخوردها، امام سؤالات مخاطب خود را به نحوي شايسته پاسخ مي دهد. به طوري كه در پايان جلسه مخاطب امام كه معمولا از رؤسا و دانشمندان معتزله محسوب مي شدند، در برابر عظمت علمي، تواضع و اخلاق كريمانه امام، سر تعظيم فرود مي آورند.

روزي عمرو بن عبيد كه از دانشمندان و سران معتزله محسوب مي شد، نزد امام عليه السلام آمد و گفت مي خواهم گناهان كبيره را از كتاب خدا بشناسم. امام نيز 22 گناه كبيره را با استناد به آيات قرآن براي وي بر شمردند. هنگامي كه عمرو بن عبيد از خانه خارج مي شد، در حالي كه مي گريست مي گفت:

هلك من سلب تراثكم و نازعكم في الفضل والعلم (1) .

هر كس ميراث شما را غصب كرد و در فضل و علم با شما به منازعه پرداخت، هلاك شد.

به نظر مي رسد برخورد متواضعانه امام با آن دسته از علماي اهل سنت بوده كه مناصب حكومتي را نمي پذيرفتند و به طور رسمي با حكومت همكاري نداشتند؛ زيرا برخورد امام با علماي متصدي مناصب حكومتي، فرق مي كرده است.

ابن ابي ليلي از فقهاي مدينه بود. سعد بن ابي الخصيب مي گويد: با ابن ابي ليلي در مسجد الرسول به امام صادق برخورديم. امام از من احوالپرسي كرد و پرسيد: اين مرد كيست؟ گفتم: ابن ابي ليلي، قاضي مسلمانان. امام برخورد تندي با او كرد. به طوري كه رنگ رخسار ابن ابي ليلي زرد شد. امام فرمودند: با شخص ديگري هم صحبت شو و الله يك كلمه هم با تو سخن نخواهم گفت. (2) .

اين برخورد امام با عالمي بود كه مقام قضاوت را از طرف حكومت پذيرفته بود. مقام قضاوت از طرف حكومت، به معني تأييد طرفيني حاكم و قاضي بود. قاضي، حكومت را تأييد مي كرد، علم خود را در اختيار حكومت قرار مي داد و فتاواي مورد نياز حكومت را صادر مي كرد. حكومت هم قاضي را حمايت و تأييد مي نمود و حكم او را به رسميت مي شناخت.

اين گونه برخورد نشان مي دهد كه امام عليه السلام در مخاطب شناسي، بسيار دقيق و در برخورد با افراد مختلف، بسيار حساس بوده است.

ص: 1030


1- مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 251.
2- بحارالانوار، ج 4، ص 334.

مناظره با ابوحنيفه (رئيس مذهب حنفيه)

ابوحنيفه نعمان بن ثابت متوفاي سال 150 هجري، از جمله كساني است كه درباره مسايل مختلف، پرسش هاي فراواني از امام صادق پرسيده است. وي همواره مي گفت:

ما رأيت أعلم من جعفر بن محمد

كسي را عالم تر از جعفر بن محمد نديدم. (1) .

مرحوم مجلسي به نقل از كنز الفوائد روايت مي كند: روزي امام صادق با ابوحنيفه غذا مي خورد. در پايان غذا، يك بحث علمي بين آن دو رد و بدل شد. روز ديگر ابوحنيفه در مراسم حج، نزد امام صادق آمد و امام با او معانقه نمود و از احوال او و خانواده اش پرسيد. فردي سؤال كرد: يابن رسول الله، آيا اين مرد را مي شناسي؟ امام فرمود: من از او و خانواده اش احوالپرسي مي كنم و تو مي پرسي آيا او را مي شناسم؟ اين ابوحنيفه فقيه ترين مردم شهر خودش است. (2) .

البته بارها امام به كارهاي اشتباه ابوحنيفه نيز اعتراض داشته و بارها به او مي فرمودند كه قياس مكن. روزي فتوايي از ابوحنيفه صادر شد كه وقتي امام صادق آن را شنيد، فرمود:

في مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السماء ماءها و تمنع الأرض بركتها (3) .

چنين فتواها و قضاوتهايي است كه آسمان و زمين بركت خود را حبس مي كنند.

كنايه از اين كه خداوند از نزول بركات آسماني و زيادي بركات زميني بر اثر غضبش جلوگيري مي كند.

ص: 1031


1- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، صص 295-279.
2- بحارالانوار، ج 47، ص 240.
3- اصول كافي، ج 5، ص 290.

مناظره با مالك بن انس (رئيس مذهب

ابو عبدالله مالك بن انس متوفاي سال 179 هجري، يكي ديگر از مخاطبان امام صادق بود. او امام يكي از چهار مذهب رسمي اهل سنت و از اصحاب رأي و قياس و استحسان بود. (1) وي مي گويد:

كنت أدخل علي الصادق جعفر بن محمد عليه السلام فيقدم لي مخدة و يعرف لي قدرا و يقول يا مالك اني أحبك فكنت أسر بذلك و أحمد الله عليه قال و كان عليه السلام رجلا لا يخلو من احدي ثلاث خصال اما صائما و اما قائما و اما ذاكرا و كان من عظماء العباد و أكابر الزهاد الذين يخشون الله عزوجل و كان كثير الحديث، طيب المجالسة و كثير الفوائد (2) .

وقتي بر جعفر بن محمد صادق وارد مي شدم مرا اكرام مي كرد و بالش خود را به من مي داد و مي گفت: اي مالك، من تو را دوست دارم و به خاطر آن خوشحالم و خداي را حمد مي كنم بر اين دوستي. مالك بن انس مي گويد: هر بار كه جعفر بن محمد را ديدم، يا در حال نماز بود و يا روزه دار بود، يا قرآن تلاوت مي كرد. وي از بزرگترين عبادت كنندگان و زاهدان بود، آن كساني كه در برابر خداوند عزوجل خشوع دارند. وي بسيار حديث مي گفت و مجالست با او نيكو بود و فوايد بسياري داشت.

امام صادق چنان اثري بر مالك نهاده بود كه مالك درباره ي امام گفته است:

با فضيلت تر و برتر از جعفر بن محمد از بعد علمي، عبادت، و تقوا، هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و بر قلب هيچ بشري خطور نكرده است. (3) .

ص: 1032


1- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 70.
2- الخصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 167، الطبعة الثانية، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1403 ه؛ بحارالانوار، ج 47، ص 16.
3- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 53، مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 248.

مناظره با خلفا و حكام

از مخاطبان امام صادق عليه السلام، خلفا و حكام بودند. حكام و خلفا، معمولا زماني مورد خطاب امام قرار مي گرفتند كه آنها امام را احضار مي كردند وگرنه هيچ كدام از مورخان نقل نكرده اند كه امام صادق به نزد يكي از حكام و يا خلفا رفته باشد مگر براي شفاعت از فرد مظلومي و يا حفظ مال و يا جان بي گناهي. البته اين جزء سيره ي امام بود كه از دربار و حكام دوري مي گزيد و هرگز حركتي كه موجب تأييد آنها شود، از امام مشاهده نشد.

خطابهاي امام با اين دسته از مخاطبان، عموما تند و بي باكانه است، مگر در جايي كه براي خود و يا نظام شيعه احساس خطر جدي مي كردند. احضارهاي منصور معمولا جهت بهانه گيري و گاهي قتل ايشان بود. لذا سخنان و حركتهاي امام همراه با احتياط و تقيه بود. اولين بار هشام بن عبدالملك، امام صادق را به همراه پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام به شام فرا خواند و اين احضار به خاطر سخناني بود كه امام صادق در سفر حج ايراد كرده بود.

ابوالعباس سفاح، اولين خليفه ي عباسي كه از ناحيه ي امام براي حكومت نوپاي خود احساس خطر مي كرد، آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد. اما با ديدن معجزاتي از حضرت، از آزار رساندن به ايشان منصرف شد. (1) .

منصور نيز كه از كثرت شيعيان و ميزان نفوذ امام در ميان مردم آگاه بود بيش از پنج مرتبه امام را از مدينه به عراق احضار كرد و هر بار كه اراده قتل او را كرد، با معجزه اي رو به رو مي شد كه توان قتل امام را از دست مي داد. (2) .

منصور در سفرهاي حج خود نيز معمولا با امام ديدارهايي داشته است. روزي منصور به امام گفت: مردم گمان مي كنند تو حجت خدا، داراي علم الهي، و ملاك عدل الهي و چراغ روشنگري هستي كه طالبان نور و هدايت به دنبال آن مي باشند و چيزهايي را مي گويند كه در تو نيست.

امام عليه السلام مي فرمايد: من شاخه اي از شاخه هاي درخت زيتون و قنديلي از قنديلهاي خاندان نبوت هستم، در خانه كرامت تربيت شده ام، و چراغي از چراغهاي مشكاة هستم كه نورالنور در آن است و....

منصور خطاب به حاضران در مجلس گفت: اين مرد مرا به درياي مواجي فرستاد كه ساحل آن معلوم نيست و عمق آن نيز مشخص نمي باشد. علما در آن حيران و شناگران در آن غرق مي شوند و فضا براي شنا كننده در آن تنگ است، اين استخواني است كه در گلوگير كرده، نه مي شود آن را بيرون آورد و نه فرو برد، و اگر رابطه ي فاميلي من با او نبود، به نحو بدي با او برخورد مي كردم.

امام صادق عليه السلام در پاسخ به وي او را نصيحت مي كند به اين كه از واسطه هاي دروغگو، نمام، و فاسق كه خبرهاي كذب براي منصور مي آورند بپرهيزد. همچنين حرمت خويشاوندي خود را با علويين مراعات كند. از اين طريق به نرمي با منصور سخن مي گويد تا او را از غضب و شدت عمل نسبت به شيعيان و سادات علوي باز دارد. (3) .

ص: 1033


1- بحارالانوار، ج 47، ص 163.
2- همان، ص 162.
3- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 302.

مناظره با غير مسلمانان (اهل كتاب)

امام صادق عليه السلام در مناظرات و برخورد با اهل كتاب سعي مي كردند از مطالب مورد قبول طرفين كه هم در قرآن و هم در كتب آسماني آنها وجود داشت، به عنوان ادله ي مدعاي آنها استفاده كنند و ضمن سفارش اصحاب خود به مهرباني با اهل كتاب كه با مسلمانان معاند نبودند، آنها را به تشرف به دين اسلام تشويق مي كردند.

زكريا بن ابراهيم مي گويد: من نصراني بودم و اسلام آوردم. خدمت امام صادق رسيدم و به امام عرض كردم، پدر، مادر، و خاندانم مسيحي هستند. مادرم نابينا است و من با آنها زندگي مي كنم و در ظروف آنها غذا مي خورم. امام فرمود: آيا گوشت خوك هم مي خورند؟ عرض كردم: خير. امام فرمودند: اشكالي ندارد. با مادرت نيكي كن و هرگاه از دنيا رفت، كار تكفين و تدفين او را خودت به عهده بگير و به ديگري واگذار مكن.

وي مي گويد: پس از اين ماجرا به كوفه رفتم و با مادرم به مهرباني رفتار مي كردم و با دست خود به او غذا مي دادم و لباس و سر او را تميز مي كردم و به او خدمت مي نمودم. مادرم گفت: پسرم تا وقتي به دين نصراني بودي، اين گونه نبودي و آنچه از تو مي بينم از زماني است كه مسافرت نموده اي. بگو ببينم آيا مسلمان شده اي؟ گفتم: مردي از فرزندان پيامبر اسلام مرا به اين كارها امر نمود.

گفت: آيا اين مرد پيامبر است؟ گفتم: نه، او پسر پيامبر است. گفت: پسرم، اين شخص پيامبر است؛ زيرا اينها سفارشات پيامبران است. گفتم: نه مادرم، بعد از پيامبر اسلام، پيامبر ديگري وجود ندارد و ليكن او پسر پيامبر اسلام است.

گفت: پسرم دين تو بهترين دين ها است. آن را به من هم بياموز. من نيز اسلام را بر او عرضه نمودم و او مسلمان شد و پس از خواندن نماز ظهر، عصر، مغرب، و عشا، در نيمه شب حالش منقلب شد و از من خواست شهادتين را مجددا بخوانم و او تكرار كند. پس از اين كار، او از دنيا رفت و من خود بر او نماز خواندم. (1) .

ص: 1034


1- بحارالانوار، ج 47، ص 374.

مناظره با زنادقه و دهريون

منحرف نمودن مسلمانان از مسير حقيقي دين، سبب بروز عقايد و آراي متكلمان شد و مخصوصا نيروي زر و زور معاويه كه موجب جنگ جمل، صفين و نهروان گرديد و واقعه حكمين را به وجود آورد، عقايد مختلفي را در ميان مسلمانان ايجاد كرد كه موجب بروز حوادث دامنه داري شد. از اين رو يك قدرت علمي لازم بود كه اين افكار و اوهام پريشان را با استدلال و براهين مستند به قرآن و سنت و عقل از ميان بردارد و راه راست و روشن را به مردم نشان دهد.

نام زنديق نخست در زبان عرب به پيروان ماني اطلاق مي شد كه جهان را از دو اصل ازلي نور و ظلمت مي پنداشتند و به همين سبب آنها را به عنوان دوگانه پرست مي شناختند. سپس اين نام به ماديون اطلاق شد، كه منكر خدا، پيامبران، و كتابهاي آسماني هستند، به ابديت جهان معتقدند و منكر دنياي ديگر و عوالم مابعد الطبيعه مي باشند. سپس اين نام بر كسي اطلاق شد كه منكر يكي از اصول دين اسلام باشد و يا رأي و نظري داشته باشد كه آن رأي در نتيجه انكار يكي از اصول عقايد باشد. و بعد اين نام به هر كس كه مخالف مذهب اهل سنت بود، اطلاق گرديد و در آخر به هر شاعر ياوه گويي كه بي ملاحظه دم از معشوق مي زد و يا هر نويسنده اي از اين قبيل و نيز طرفداران آنها گفته مي شد. (1) .

گروهي از افرادي كه مخاطب امام بودند و در جلسات مناظره شركت مي كردند، دهري بودند كه درباره مسائل مختلف از جمله حدوث و قدم عالم، بحث مي كردند.

به نقل از مجمع البحرين، دهري يعني ملحد و آنها گروهي هستند كه معتقدند خدا و بهشت و جهنمي در كار نيست و بر اين باورند كه ما را جز روزگار از بين نمي برد. آنها اين اعتقاد خود را بر اساس استحسان خودشان شكل داده بودند نه تحقيق و تعمق. (2) .

بنابراين گروههاي غيرمذهبي نيز كه ملحدان و مشركان آن زمان و بعضي نيز مادي گرا بودند، با امام صادق عليه السلام به مناظره مي نشستند و از مخاطبان آن حضرت محسوب مي شدند. اين گروه با خود امام و گاهي با شاگردان امام در مسائلي چون اثبات صانع، وحدانيت خالق، اصالت ماده، ملاك بودن حس در ادارك موجودات عالم و رد عالم ماوراء الطبيعه به بحث و گفت وگو مي پرداختند.

امام با همه ي گروهها به بحث و مناظره مي نشست. هر چند افرادي، آنها را از خود طرد كرده باشند؛ از جمله ابن ابي العوجاء كه زنديقي منكر بود و علما از هم نشيني و بحث به او به جهت خبث لسان و فساد دروني اش، كراهت داشتند. وي با وجود اين كه انجام مناسك عبادي مسلمانان از جمله مناسك حج را مسخره مي نمايد، حضرت از او مي خواهد كه هر سؤالي كه دارد، بپرسد. امام نيز در پاسخ به او، عقايد خود را صريحا اعلام مي دارد و مي گويد كه او گمراه است. (3) .

امام و شاگردان او در اين مناظرات همواره حافظ اركان شريعت و اعتقادات اسلامي بودند. رفتار امام با اين طبقه از جامعه، برخوردي حكيمانه و همراه با حلم و صبر بود.

امام به ادعاها و ادله آنها با متانت و صبوري گوش مي داد و معمولا از ادله خود خصم، با ظرافت خاصي استفاده مي كرد و آنچه را كه مبناي اعتقادات خود آنها بود و مورد قبولشان واقع مي شد، براي رد مدعاي آنها و اثبات اعتقادات اسلامي استفاده مي كرد.

مهم ترين ابزار امام در برخورد با اين گروهها، همان اخلاق معنوي، كريمانه و روحيه بردباري وي بود كه سرانجام مخاطب را به تسليم وادار مي كرد و آنها زبان به ستايش امام مي گشودند.

ابو شاكر ديصاني از بزرگترين متكلمان زنادقه و ملحدان به شمار مي رود. وي كه سابقه بحث هاي متعددي را با امام عليه السلام دارد، هنگامي كه مي خواهد نظر و دليل امام را در حدوث عالم بداند به امام مي گويد:

انك أحد النجوم الزواهر و كان آباؤك بدورا بواهر و أمهاتك عقيلات عباهر و عنصرك من أكرم العناصر و اذا ذكر العلماء فبك تثني الخناصر فخبرني أيها البحر الخضم الزاخر ما الدليل علي حدوث العالم (4) .

تو يكي از ستارگان درخشان هستي و پدرانت ماههاي درخشنده ي آسمان معرفت و مادرانت دانايان و اهل جمال و كمال هستند و نهاد تو از بهترين نهادها و سرشت هاست و هرگاه ذكري از علما مي شود، انگشتان به سوي تو اشاره مي كنند. اي درياي پر آب و گرانمايه، دليل حدوث عالم چيست؟

امام عليه السلام در مناظره با ابوشاكر ديصاني براي اثبات حدوث عالم از يك تخم مرغ استفاده مي كند و چگونگي تغيير آن و تبديل شدن تخم مرغ به جوجه را نشانه ي حدوث عالم مي داند.

ابوشاكر از امام تشكر مي كند و مي گويد:

تو چون مي دانستي كه عادت ما بر اين است كه تا چشمانمان نبيند و امري را با يكي از حواس خود حس نكنيم، آن را نمي پذيريم، شما هم از همين راه ما را قانع كرديد. (5) .

در زمان امام جعفر صادق چند نفر به زندقه شهرت داشتند كه معروف ترين آنها ابن ابي العوجاء، ابن طالوت، ابن اعمي، و ابن مقفع بودند كه در ايام حج به مسجدالحرام مي آمدند و با مردم تماس داشتند و نيز با امام صادق درباره ي مسائل مختلف مناظره و احتجاج مي كردند. (6) لذا در اين قسمت به معرفي بعضي از اين شخصيت ها و نيز افكار آنها مي پردازيم:

ابن مقفع : چنان كه گفته شد، زندقه يك معني عام و وسيع داشت كه عبارت از الحاد، بي ديني و استهزا نسبت به شعاير ديني، يا اهميت ندادن به اين شعاير و بي اعتنايي به آنها بود. معني خاص و محدودي هم داشت كه پيروي از دين ماني بود. از همان آغاز استعمال و رواج اين كلمه در ميان مسلمانان، هر دو معني آن شايع و رايج بود و از اين رو درباره ي كساني كه به زندقه مشهور شده اند، پرده اي از ابهام و شبهه ايجاد شده است كه آيا كسي كه به زندقه متهم بوده است، ملحد و بي دين و بي اعتنا به شعاير مذهبي بوده است، يا متدين به دين مانوي؟

درباره ي ابن مقفع هم چنين ابهام وجود دارد. بعضي او را زنديق خوانده اند و بعضي مانند ابوريحان بيروني او را پيرو دين مانوي دانسته اند. (7) سيد مرتضي در امالي خود مي گويد: در زمان جاهليت و صدر اسلام قومي دهري و گروهي مشرك بودند: اولي صانع را منكر و به دهر معتقد و دومي نيز معبودي غير از خالق يگانه را مي پرستيدند. پس از آنكه عزت و شوكت اسلام عالمگير شد، گروهي ديگر ظهور كردند كه در باطن زنديق و بي دين بودند، ولي در ظاهر به خاطر حفظ جان و مالشان، اظهار اسلام كرده و در حوزه ي مسلمانان وارد شدند.

صدمه اينها به اسلام و مسلمانان بيشتر از دهريون و مشركاني بود كه با اسلام ظاهري و به نام دين صوري از در تدليس وارد شده و ضعفاي مسلمانان را از جاده ي حق منحرف مي ساختند. سيد مرتضي، عبدالله بن المقفع را جزء اين گروه به شمار مي آورد. (8) .

ابومحمد عبدالله بن مقفع ملحد و زنديق، معتقد بود روح ابومسلم خراساني در وي حلول كرده است. وي مذهبي به نام «مبيضه» را اختراع كرد، آن را نشر داد و جمعي از جهال هم به او گرويدند.

شيخ حسن مظفر مي نويسد: ابن مقفع دين مجوس داشت و به ظاهر مسلمان شد ليكن گفتار و كردارش نشان مي داد كه به اسلام نگرويده است. او مردي فارسي زبان بوده و در ادبيات و فن نويسندگي مهارت داشت. كتاب كليله و دمنه را نيز به عربي ترجمه كرده است. او نيز به فرمان منصور عباسي در سال 143 ق. به دست والي بصره، به سبب داشتن كفر و الحاد، مانند ابن ابي العوجاء به قتل رسيد. (9) .

علامه عسكري در كتاب يكصد و پنجاه صحابي ساختگي، ضمن معرفي كامل ابن مقفع مي نويسد: ابن مقفع با وجود اين كه از زرتشت به اسلام روي آورد، در قبول يكي از اديان شك و ترديد داشت. (10) .

ابن ابي ليلي : محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي انصاري كوفي (148 - 74 ق / 765 - 693 م) فقيه، محدث، مفتي و قاضي كوفه، پدرش عبدالرحمن از بزرگان تابعين بوده است. شيخ طوسي او را از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام مي داند و طبرسي حديثي آورده كه گرايش شديد وي را به امام صادق نشان مي دهد. اما روشن است كه او شيعي مذهب نبوده؛ زيرا گفته اند كه او به رأي خود فتوا مي داده است. (11) .

ابن ابي ليلي، سمت قضاوت بني اميه و سپس قضاوت بني عباس را بر عهده داشت. وي قبل از ابوحنيفه، قائل به قياس و اجتهاد به رأي بود و در حالي كه قاضي منصور بود، در سال 148 ه در گذشت.

ابن ابي العوجاء : عبدالكريم، زنديق معروف و آشنا به علم كلام در سده ي دوم هجري، پس از شكست در مباحثه اي، گروهي از مريدانش به اسلام گرويدند و گروهي به پيروي او ادامه دادند. (12) .

در بحارالانوار آمده است كه وي از شاگردان حسن بصري بود كه از توحيد منحرف شد. با اين تمرد به مكه رفت و علما از مجالست با او به خاطر خبث لسان و فساد ضميرش اكراه داشتند. (13) .

وي از دوستي و تحسين افرادي چون ابن مقفع هم برخوردار بود و همانند ديگر زنديقان زمان منصور و مهدي، ظاهري آراسته و پاكيزه داشت. از مجموع احتجاجات منسوب به او مي توان دريافت كه مردي جسور و بي باك بود و از محيط نسبتا آزاد زمان خويش بهره گرفته، به تبليغ عقايد الحادي خود مي پرداخت. از آن گذشته در عقايد خود سخت استوار بود و با اين كه در مباحثاتي مغلوب مي شد، از انديشه هاي خويش دست بر نمي داشت و تا دم مرگ بر نظراتش باقي بود.

ابن ابي العوجاء نيز مانند بسياري ديگر از زنادقه، در تخريب مباني اعتقادي مسلمانان كوشا بود. به جعل اخبار و احاديث و پراكندن آنها در ميان مردم اهتمام داشت. وي هنگام مرگ خود اعلام كرد كه 4000 حديث جعل كرده تا حرام را حلال و حلال را حرام نمايد. مؤلفان كتب تاريخ و كلام او را در شمار زنادقه آورده اند و قتل او نيز به همين اتهام بوده است.

از احتجاجاتي كه بارها با امام جعفر صادق عليه السلام داشته است، گرايشهاي دهري وي آشكار مي شود. از احتجاجات مزبور چنين به نظر مي رسد كه او به وجود آفريدگار اعتقاد نداشته، يا درباره ي خداوند به بحث و جدل مي پرداخته و در جايي ديگر خدا را غايب شمرده است.

در گفت و گويي ميان وي و امام صادق عليه السلام، امام او را متهم مي كند كه نه به خدا اعتقاد دارد و نه به پيامبر. و عبدالكريم نيز اين گفته را رد نمي كند. وي در مواردي سعي مي كند وجود صانع را نفي نمايد. در جايي مي پرسد اگر خدايي هست، چرا خود را آشكار نمي كند و توسط واسطه ها (پيامبران) مردمان را به پرستش خويش دعوت مي نمايد يا در جاي ديگر سؤال مي كند كه چگونه خداوند در دو يا چند جا مي تواند باشد.

ابن ابي العوجاء به قدم جهان معتقد بود و اين تفكرش از سؤالي كه امام از وي مي پرسد مشخص مي شود. او مي پرسد: «ما الدليل علي حدث الاجسام؛ دليل حدوث اجسام چيست؟»

در گفت و گويي ديگر معلوم مي شود كه معتقد به ازليت اشيا بوده است و يا خود را غير مخلوق مي داند. در گفت و گويي در حضور مفضل، سخن را به نفي صنع و صانع مي كشاند و مي گويد كه همه چيز به اقتضاي طبيعت خود موجود شده است؛ نه مدبري در كار است و نه صانعي، عالم پيوسته چنين بوده و خواهد بود. او مي پنداشت كه پس از مرگ بازگشتي نيست. در يك مناظره امام صادق عليه السلام انكار روز واپسين و بهشت و دوزخ را به او نسبت مي دهد و او نيز اين قول را رد نمي كند.

ابن ابي العوجاء از طعنه به قرآن خودداري نمي كرد و رسالت پيامبر اكرم و به طور كلي نبوت را منكر بود. طبرسي مي گويد ابن ابي العوجاء، ابوشاكر ديصاني، عبدالملك بصري و ابن مقفع به پيشنهاد ابن ابي العوجاء بر آن شدند كه هر كدام يك ربع از قرآن را نقض كنند؛ زيرا با اين كار نبوت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و سپس اسلام باطل مي شد، ولي البته نتوانستند. (14) وي احكام دين را بي اعتبار مي دانست و حتي به تمسخر آنها مي پرداخت. چنان كه گاهي حجاج را استهزا مي كرد و مناسك حج را خوار و وضع چنين آدابي را ناروا مي شمرد. (15) .

دهخدا درباره ي ابن ابي العوجاء مي نويسد كه او به عبدالكريم خال معن بن زائد معروف است. او باطنا از پيروان كيش ماني بود و در سال 155 والي كوفه او را بي اجازت خليفه به قتل رسانيد و بعضي مورخان گويند وي به همين جهت معزول گرديد. هنگامي كه او را براي كشتن مي بردند، گفت چهار هزار حديث مخالف با اوامر و نواهي شريعت اسلامي جعل كرده و آن را به امام جعفر صادق عليه السلام نسبت داده اند و صاحب الفهرست در ضمن رؤساي مانوي كه تظاهر به اسلام كرده و در معني مانوي بودند، نام او را نعمان بن ابي العوجاء مي آورد. (16) .

ابن ابي العوجاء نيز كه مشهورترين متكلم ملحد زمان امام صادق محسوب مي شود، امام عليه السلام را در بحث علمي به دانه هاي سرخ آتش تشبيه مي كند كه مخاطب را در آن مخمصه راه فراري نيست كه گرفتار حملات علمي امام مي شود و به ناچار بايد خود را تسليم كند. وي زماني كه در مسجدالحرام در ميان جمعي از ياران خود به بحث با امام مي پردازد و وقتي در برابر براهين و دلايل امام حرفي براي گفتن ندارد، به اطرافيان خود مي گويد:

سألتكم أن تلتمسوا لي خمرة فألقيتموني علي جمرة (17) .

من از شما خواستم يك بحث و كار آسوده برايم فراهم كنيد و شما مرا بر روي آتش گداخته انداختيد.

ص: 1035


1- خمسون و مائة صحابي مختلق، العسكري، علامه سيد مرتضي، ج 1، ص 32، التوحيد للنشر، 1414 ه، 1993 م.
2- مجمع البحرين، ج 3، ص 42.
3- مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 260 و 261.
4- بحارالأنوار، ج 3، ص 39؛ كشف الغمة في معرفة الائمة، ج 2، ص 39.
5- الارشاد، ص 548.
6- زندگاني معلم كبير حضرت صادق، عمادزاده، عمادالدين، ج 1، ص 397، چاپ دوم، انتشارات گنجينه نشر محمد (ص)، ص 1362 ه ش.
7- دائرة المعارف بزرگ اسلامي، موسوي بجنوردي، كاظم، ج 4، ص 670، چاپ اول، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران 1369 ش.
8- ريحانة الادب، مدرس تبريزي، علامه محمدعلي، ج 8، ص 226-222، چاپ سوم، كتابفروشي خيام، چاپ سوم، 1369 ش.
9- زندگاني امام جعفر صادق، ص 272.
10- خمسون و مائة صحابي مختلق، الجزء الاول، ص 45.
11- دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 696.
12- همان، ص 688.
13- خمسون و مائة صحابي مختلق، صص 58-47.
14- الاحتجاج، ج 2، ص 377.
15- دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 689.
16- لغتنامه دهخدا، ج 2، ص 289.
17- الفقيه من لا يحضره الفقيه، الصدوق، ابوجعفر بن علي بن الحسين، ج 2، ص 250؛ الارشاد، ص 547.

مناظره امام با زنديق مصري

امام: تو مي داني كه زمين زير و زبري دارد؟

گفت: آري.

امام: زير زمين رفته اي؟

گفت: نه.

امام: پس چه مي داني زير زمين چيست؟

گفت: نمي دانم، ولي به گمانم كه زير زمين چيزي نيست.

امام: ظن و گمان، اظهار درماندگي است، نسبت به چيزي كه نتواني يقين كني.

امام: به آسمان بالا رفته اي؟

زنديق: نه.

امام: مي داني در آن چيست؟

زنديق: نمي دانم.

امام: از تو عجب است كه نه به مشرق رسيده اي و نه به مغرب، نه به زير زمين فرو شده اي و نه به آسمان بالا رفته اي و نه به آنجا گذر كرده اي تا بفهمي چه آفريده اي دارند در حالي كه منكر هر چه در آن هاست، هستي. آيا خردمند چيزي را كه نداند، منكر آن مي شود؟

زنديق: هيچ كس جز تو با من اين سخن را نگفته است.

امام: پس تو در اين شك داري، شايد كه آن همان باشد و شايد هم نباشد.

زنديق: شايد همين طور است.

امام: اي مرد، كسي كه نمي داند، بر كسي كه مي داند، دليلي ندارد؛ اي برادر مصري، نادان كه دليلي ندارد. از طرف من اين نكته را خوب بفهم كه ما هرگز درباره خدا ترديدي نداريم، مگر نمي بيني خورشيد و ماه و شب و روز غروب مي كنند و بي اشتباه و كم و بيش بر مي گردند؟ ناچار و مسخرند، جز مدار خود مكاني ندارند، اگر مي توانستند مي رفتند و بر نمي گشتند. اگر ناچار نبودند، چرا شب، روز نمي شد و روز، شب نمي شد.

اي برادر اهل مصر، به خدا قسم آن دو مسخر و ناچارند كه به وضع خود ادامه دهند و آنكه آنها را مسخر و ناچار كرده است، از آنها محكم تر و حكيم تر و بزرگتر است.

زنديق: درست مي فرمايد:

امام: اي برادر مصري، به راستي آنچه را شما به آن گرويده ايد و گمان مي كنيد كه دهر است، اگر دهر است، آن گاه كه مردم را از بين مي برد، چرا آنها را بر نمي گرداند؟ اگر آنها را بر مي گرداند، چرا نمي برد؟ (يعني چون دهر شعور و حكمت ندارد، اگر مؤثر باشد بايد افعال صادره از او مختل باشد و به جاي ايجاد، از بين ببرد و به جاي از بين بردن، ايجاد كند؛ زيرا ترجيح بين آنها را نمي فهمد).

اي برادر مصري، همه ناچارند. راستي چرا خداوند آسمان افراشته است و زمين را هموار و زير پا نهاده است و چرا آسمان بر زمين نمي افتد و زمين بالاي طبقات آسمان فرو نمي رود و به هم نمي چسبند و كساني كه در آنها هستند، به هم نمي چسبند؟

زنديق: خداوند پرورنده و سيد و سرورشان، آنها را نگه داشته است.

در پايان اين مناظره آن زنديق به دست امام صادق عليه السلام مؤمن شد. آن تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به شاگردي خود بپذير. امام به هشام بن حكم فرمود: او را با خود ببر و به او تعليم ده. هشام او را تعليم داد. (1) .

علامه مجلسي در توضيح اين مناظره چنين مي نويسد:

در اين حديث امام صادق به طرز استادانه اي با اين زنديق برخورد مي كند و به آساني او را درمان مي كند. اين زنديق دچار خودبيني و جهل مركب بود و به اين دليل دريچه عقل خداشناسي او بسته شده بود، پايه خودبيني او تا آنجا بود كه شهرت علمي امام صادق از مدينه او را ناراحت كرده بود و به راه افتاده كه با طي مسافتهاي دور و دراز، در برخورد و بحث علمي با امام صادق، پيروز گردد. وي وقتي در طواف به امام صادق مي رسد، به آن حضرت شانه اي مي زند! حضرت از عمل وي به دردش پي برد، هر چند امام خود حقايق نهفته را مي داند. به اين خاطر براي شكستن سد خودبيني و دريدن پرده ي سياه و ستبر خودخواهي كه دريچه تعقل او را بسته است، امام يك نيشتر عميق به دل او مي زند و بي درنگ از او مي پرسد نام و كنيه ات چيست.

عبدالملك نام دارد، «بنده پادشاه»؛ امام او را به اين نكته متوجه مي كند كه شعور بي زبان خداشناسي، پدرت را به اين اعتراف رهبري كرده كه تو بنده هستي و خودت را هم مسخر كرده كه تاكنون آن را پذيرفته و درصدد عوض كردن نامت برنيامده اي، پس تو از ته دل معترفي كه بنده ي ملكي هستي؛ اين پادشاه زميني است يا آسماني؟

البته يك مغز مغرور به دانش، هرگز حاضر نيست بگويد من بنده فلان پادشاهم. اينجاست كه دلش چنان مي لرزد كه پرده سياه آن دريده مي شود. وي براي اين كه عذر و بهانه بياورد مي گويد: اين نام را پدرم گذارده و بخاطر احترام به او آن را عوض نكرده ام.

به علاوه امام او را يادآور كنيه اش مي كند كه دلالت دارد بر اين كه پسرش به نام عبدالله است. امام از نامي كه او خود بر پسرش نهاده او را متوجه شعور بي زبان خودش مي كند و پرده مانع تعقل او را مي شكافد؛ اين خود در حقيقت يك عمل جراحي روحي بسيار ماهرانه بود كه امام انجام داد.

در جلسه گفت و گوي بعدي، امام در آغاز سخن پرده غفلت و جهل او را كنار زد و فكر او را به زير زمين و فراز آسمان برد، و به مشرق و مغرب كشانيد تا از سستي و خمودي ساليان دراز درآيد، و دل او به زيور شك و ترديد كه مبدأ كاوش و جستجو است، متوجه گردد.

بزرگترين آفت روح انساني، غفلت عميق و عدم توجه است كه گاهي با جهل مركب و اعتقاد به باطل، توأم مي شود و در اين صورت بيماري روحي خطرناكي در شخص به وجود مي آيد. امام به خاطر اين كه روح اين زنديق را به طور كامل معالجه نمايد وارد تعليمات اساسي شد و در درجه اول مقام استادي و دانش خود را به او تلقين كرد و فرمود: «ما درست مي دانيم و درباره خدا هرگز شك و ترديد نداريم».

يكي از شرايط تأثير تعليمات، اين است كه استاد به گفته خود معتقد باشد و با قاطعيت و تصميم، مطلب خود را به شاگردان بياموزد تا به دل آنها بنشيند. استادي كه خود نسبت به گفتارش ترديد دارد و يا بدان عقيده ندارد، نمي تواند در روح و دل شاگرد تأثير كند و او را معتقد سازد، و شايد عيب بزرگ تعليمات عصر ما همين است كه غالبا مبلغاني مي خواهند به مردم عقيده و ايمان بياموزند كه خود از نظر وجدان دروني فاقد آن هستند.

امام اين شاگرد آماده را، سر كلاس برد و كتاب خلقت را براي او ورق زد و فرمود: به چشم خود ببين و اين سطور را مطالعه كن:

1. گردش مرتب خورشيد و ماه.

2. پيدايش منظم و متعاقب شب و روز.

در اينجا هم نظم كامل وجود دارد، هم نيروي قدرت و تسخير و به خاطر اين كه نظم كامل درك مي شود، نمي توان گفت به طور تصادفي انجام مي پذيرد. زيرا طبيعت ماده، سكون و آرامش است پس ذات و ماهيت خود آفتاب، ماه، شب و روز هم نمي تواند علت اين انتظام و گردش و رفت و آمد منظم باشد بلكه علتي دارد كه اينها به ناچار اين مسير را طي مي كنند و آن همان خداوند است. با همين درس ساده و مختصر، آن زنديق حق را باور كرد و تصديق نمود. (2) .

ص: 1036


1- اصول كافي، مترجم: آية الله محمد باقر كمره اي، ج 1، صص 217-211، چاپ دوم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372.
2- اصول كافي، ج 1، صص 538-535.

مناظره با ابن ابي العوجاء

احمد بن محسن ميثمي گويد: پيش منصور. طبيب بودم و او به من گزارش داد كه يكي از رفقاي من گفت: من و ابن ابي العوجاء و عبدالله بن مقفع در مسجدالحرام بوديم. ابن مقفع گفت: اين خلق را مي بيني، هيچ يك شايسته ي نام انسان نيستند، بلكه در شمار فرومايگان و چهارپايانند مگر آن شيخ كه در يك سو نشسته است.

ابن ابي العوجاء در حالي كه به اشارت دست عبدالله بن مقفع، امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام را كه در گوشه اي نشسته بود مي نگريست، گفت: از چه روي در ميان جمع، تنها اين شيخ را شايسته نام انسان مي داني؟

عبدالله بن مقفع پاسخ داد: زيرا آنچه از وي در دانش و فضيلت

ديده ام، در نزد ديگران نيست.

عبدالكريم بن ابي العوجاء گفت: به ناچار، او را در آنچه گفتي بايد بيازمايم.

ابن مقفع گفت: زنهار، اين كار را مكن؛ زيرا بيم آن دارم كه اگر با وي گفتگو آغاز كني، انديشه خويش تباه گرداني.

«ابن ابي العوجاء» گفت: از تباهي انديشه من بيم نداري، بلكه مي ترسي در سخن بر وي چيره گردم و سستي رأي تو، از آن توصيف كه درباره او كردي بر من آشكار شود.

عبدالله بن مقفع به او گفت: حال كه چنين گمان مي كني، برخيز و به نزد او برو، ليكن تا مي تواني از لغزش خودداري كن و زبان خود را نگه دار و مهار از دست مده كه تو را در بند كند.

ابن ابي العوجاء به سوي امام صادق عليه السلام رفت و اندكي بعد نزد دوست خود ابن مقفع باز آمد و به او گفت: واي بر تو، اي پسر مقفع! او نه مردي از ابناي بشر است، بلكه اگر در اين جهان موجودي روحاني باشد كه هر گاه بخواهد، تجسم يابد و هر گاه مايل باشد چون روح مستور گردد، جز او نيست!

به او گفت: چطور؟

گفت: من پيش او نشستم و چون حاضران همه رفتند، بي پرسش من سخن آغاز كرد و فرمود:

اگر حقيقت همان است كه اينان گويند و بي ترديد حقيقت همان است كه آنها مي گويند (يعني طواف كنندگان) آنها نجات يافته و شما هلاك مي شويد و اگر حق اين است كه شما مي گوييد و مسلما چنين نيست، در اين صورت شما و آن ها يكسانيد.

من گفتم: خدايت رحمت كناد، ما چه مي گوييم و آنها چه مي گويند؟ گفته ما و آنها يكي است.

فرمود: چگونه گفته تو و گفته آن ها يكي است با اينكه آن ها معتقدند معادي دارند و ثواب و عقابي، و عقيده دارند كه در آسمان ها معبودي است و آسمان ها آباد، و به وجود ساكنان خود معمورند. شما معتقديد كه آسمان ها ويرانند و كسي در آن ها نيست.

گويد: من اين فرصت را غنيمت دانستم و به او عرض كردم: اگر راست گويند كه آسمان خدايي دارد، چه مانعي دارد كه خود را بر خلق عيان كند و آن ها را به پرستش خود بخواند تا دو شخص از آنها هم اختلافي نكنند؟ چرا خود در پرده شده است و رسولان را براي دعوت خلقش گسيل داشته؟ اگر به شخص خود قيام به دعوت مي كرد، براي ايمان مردم به او مؤثرتر بود.

فرمود: واي بر تو چطور موجودي نسبت به تو در پرده است با اينكه قدرت خود را در وجود شخص خودت به تو نشان داده است؟ پيدا شدي در حالي كه چيزي نبودي، بزرگت كرده با اينكه كوچك و خرد بودي، توانايت نموده پس از اينكه ناتوان بودي، بيمارت كرده پس از تندرستي و تندرستت كرده پس از بيماري، خشنودت كند پس از خشم و به خشمت آرد پس از خشنودي، و ناراحتيت دهد پس از شادي و شاديت دهد پس از اندوه، مهرت دهد بعد از دشمني و دشمني پس از مهر، به تصميمت آرد پس از سستي و به سستي اندازدت پس از تصميم، به تو رغبت بخشد پس از هراس و هراس پس از رغبت، اميدت دهد پس از نوميدي و نوميدي پس از اميدواري، آنچه در وهم و خيالت نيست به خاطرت آرد و آنچه در خاطر داري محو كند.

وي گويد: قدرت نمايي هاي خدا را كه در وجود خود من بود پي در پي برشمرد و من نتوانستم جوابي بدهم تا آنجا كه معتقد شدم در اين گفتگويي كه ميان ما جاري است محققا او پيروز است و حق با اوست.

گويد: ابن ابي العوجاء روز ديگر به حضور امام صادق عليه السلام رفت و خاموش نشست و سخني نگفت. امام به او فرمود: گويا آمده اي كه قسمتي از گفتگويي كه داشتيم را اعاده كني؟ عرض كرد: يابن رسول الله مقصودم همين است.

امام فرمود: چه بسيار شگفت آور است كه تو خدا را منكري و مرا پسر رسول خدا مي خواني؟

وي گفت: اين طبق عادت بود نه عقيده.

امام فرمود: چه چيز مانع سخن گفتن توست؟

عرض كرد: از جلال و هيبت شما زبانم ياراي سخن گفتن ندارد. من همه دانشمندان را ديده ام، با همه متكلمان بحث كرده ام، هرگز هيبتي چنين در دلم نيفتاده است!

امام فرمود: آري چنين است من در پرستش را به روي تو مي گشايم؛ توجه كن. سپس به او فرمود: آيا تو را ساخته اند يا موجودي غير مصنوع هستي؟

گفت: من ساخته شده نيستم.

امام فرمود: براي من شرح بده اگر ساخته و مصنوع آفريننده اي بودي، چه وصفي داشتي؟

عبدالكريم مدتي ساكت شد و پاسخي نداشت و با چوبي كه پيشش بود بازي كرده و مي گفت: دراز و پهن و عميق و كوتاه و متحرك و ساكن است، همه اينها صفت آفريده هاست!

امام فرمود: در صورتي كه تو صفت مصنوعات را جز اينها نداني، بايد خود را ساخته شده و مصنوع بداني؛ زيرا در خودت اين امور را درك مي كني.

عبدالكريم گفت: از من سؤالي كردي كه هيچ كس پيش از تو از من نپرسيده است و بعد از تو هم مانند آن را از من نمي پرسند.

امام فرمود: فرض كن مي داني كسي پيش از اين از تو نپرسيده است. از كجا مي داني كه بعد از اين هم نخواهند پرسيد؟ به علاوه، اي عبدالكريم تو گفتار خود را نقض كردي؛ زيرا تو معتقدي كه همه چيز از نخست با هم برابرند، چطور در اشيا تقديم و تأخير قائل شدي؟

سپس امام فرمود: اي عبدالكريم، توضيح بيشتري به تو بدهم. بگو اگر يك كيسه جواهر داري و كسي به تو گويد در اين كيسه سكه طلا هم هست و تو جواب بدهي كه نيست و بگويد آن دينار غير موجود را برايم توصيف كن و تو وصف آن را نداني، آيا درست است كه تو ندانسته بگويي در ميان كيسه اشرفي نيست؟ گفت: نه.

امام فرمود: سراسر جهان، بزرگ تر و درازتر و پهن تر از يك كيسه است. شايد در اين جهان مصنوعي باشد كه ساخته خداست، چون تو نمي تواني مصنوع را از غير مصنوع تشخيص بدهي.

ابن ابي العوجا در دادن پاسخ عاجز ماند و بعضي از يارانش به اسلام گرويدند و بعضي با او ماندند.

روز سوم خدمت امام آمد و عرض كرد: مي خواهم سؤالي از شما بپرسم.

امام فرمود: از هر چه مي خواهي بپرس.

گفت: دليل حدوث اجسام چيست؟

فرمود: من هيچ جسم كوچك و بزرگي را در اين جهان درك نمي كنم جز اينكه در صورتي كه مانند آن، به آن بپيوندند، بزرگتر مي شود و حقيقت شخصيت خود را تغيير مي دهد. اين موضوع زوال و انتقال حالت اولي است و اگر جسم قديم بود، زوال و تحولي نمي پذيرفت؛ زيرا چيزي كه زوال پذيرد و دگرگون شود، شايسته است كه پيدا شود و نابود گردد. وجودش پس از نبود عين حدوث است، بودنش در ازل عين نيستي اوست (زيرا فرض تحول شده و صورت جديد در ازل نبوده است) و هرگز صفت ازليت و عدم حدوث و قدم، در يك چيز جمع نگردد.

ابن ابي العوجا گفت: فرض كن از نظر جريان دو حالت كوچكي و بزرگي و فرض دو زمان چنانكه فرمودي و استدلال كردي حدوث اجسام را دانستي ولي اگر همه چيز به همان حال كوچكي مي ماند، از چه راهي شما دليل بر حدوث آن داشتي؟ امام فرمود:

1. ما روي همين عالم موجود كه خردها درشت مي شوند، بحث و گفت و گو داريم و اگر آن را از ميان برداريم و عالم ديگري كه تو مي گويي به جاي آن بگذاريم، دليل روشن تري است براي حدوث؛ زيرا بر حدوث عالم دليلي بهتر و روشن تر از اين نيست كه ما آن را از ريشه برداريم و عالم ديگري به جاي آن بگذاريم، ولي باز بر اساس فرض خودت به تو جواب مي دهم. (1)(2)

2. اگر همه چيز اين عالم جسماني به حال كوچكي بماند، اين فرض صحيح است كه اگر بر هر خردي مثل و مانند آن افزوده شود، بزرگ تر خواهد شد. همين صحت امكان تغيير وضع، آن را از قدم بيرون مي آورد. چنانكه تغيير و تحول آن را در حدوث داخل مي كند. دنبال اين سخن چيزي نداري اي عبدالكريم حرفت تمام شد. سپس عبدالكريم درماند و رسوا شد. (3) .

در سال بعد ابن ابي العوجاء در حرم مكه به امام عليه السلام برخورد و يكي از شيعيان آن حضرت به وي عرض كرد: راستي آيا ابن ابي العوجاء راه مسلماني در پيش گرفته است؟

امام عليه السلام فرمود: او كور دل تر از اين است كه مسلمان شود و چون چشمش به امام افتاد گفت: اي آقا و مولاي من.

امام به او فرمود: براي چه به اينجا آمدي؟

وي پاسخ داد: از روي عادت و همراهي روش و سنت كشور و براي تماشاي جنون و ديوانگي اين مردم كه سرهايشان را مي تراشند و سنگ مي پرانند.

امام فرمود: اي عبدالكريم، تو هنوز به سركشي و گمراهي خود هستي؟

وي خواست شروع به سخن گفتن كند كه امام فرمود:

در حال حج جدال روا نيست و فرمود: اگر حقيقت آن است كه تو مي گويي ما و تو هر دو نجات مي يابيم و اگر آنچه كه ما به آن معتقديم درست باشد، پس ما نجات يافته و تو هلاك مي شوي.

عبدالكريم به همراهان خود رو كرد و گفت: قلبم سوزشي و دردي گرفت، مرا برگردانيد. (4) .

مناظره سوم

عبدالله ديصاني از هشام بن حكم پرسيد: آيا تو را پروردگاري است؟

هشام گفت: آري.

ديصاني: تواناست؟

هشام: آري، قادر است و قاهر.

ديصاني: مي تواند دنيا را در يك تخم مرغ جاي دهد به گونه اي كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه دنيا كوچك گردد؟

هشام: به من مهلت جواب بده.

ديصاني: من تا يك سال به تو مهلت دادم.

هشام به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، عبدالله ديصاني مسئله اي را برايم طرح كرده كه در آن به جز به شما و خدا؛ پناهي نيست.

امام فرمود: از تو چه پرسيده؟ هشام سؤال ديصاني را بازگو كرد.

امام: اي هشام حواس تو چند تا است؟

هشام: پنج تا.

امام: كدام يك از آن ها از همه كوچك تر است؟

هشام: ديده ي من كه همه چيز را مي بيند.

امام: اندازه مركز ديد چشم تو چه قدر است؟

هشام: به اندازه يك عدس يا كمتر از آن.

امام: به پيش روي و بالاي سرت بنگر و به من بگو چه مي بيني.

هشام: آسمان و زمين و خانه ها و كاخها و بيابانها و كوهها و نهرها را مي بينم.

امام: آنكه قادر است آنچه را كه تو مي بيني در يك عدس يا كمتر از آن در آورد، قادر است همه دنيا را در يك تخم مرغ جاي دهد به طوري كه نه دنيا كوچك شود و نه تخم مرغ بزرگ گردد.

هشام به زمين افتاد و دست و سر و پاي امام را بوسيد و عرض كرد: مرا بس است يابن رسول الله. سپس به منزل خود بازگشت و فرداي آن روز ديصاني به نزد او رفت و گفت: اي هشام آمدم سلامي بدهم، نيامده ام كه پاسخ پرسش خود را بگيرم.

هشام گفت: اگر به درخواست پاسخ خود هم آمده اي اين جواب توست (و بيانات امام را به او گفت).

ديصاني از منزل هشام بيرون آمد و به خانه امام صادق عليه السلام رفت و چون در محضر امام نشست عرض كرد: اي جعفر بن محمد، مرا به معبودم راهنمايي كن.

امام فرمود: نامت چيست؟ تا اين جمله را شنيد برخاست و بيرون رفت.

يارانش به او گفتند: چرا نام خود را نگفتي؟

گفت: اگر به او مي گفتم نامم عبدالله است، مي گفت: اين كيست كه تو بنده او هستي؟

گفتند: به حضور او برگرد و بگو از پرسيدن نامت صرف نظر كند و تو را به معبودت راهنمايي كند.

وي خدمت حضرت برگشت و گفت: اي جعفر بن محمد، از نامم مپرس و مرا به معبودم راهنمايي كن. امام به او فرمود: بنشين، در اين ميان پسر بچه اي تخم مرغي در دست داشت با آن بازي مي كرد، امام به آن پسرك گفت: اين تخم مرغ را به من بده، پسرك نيز آن را به امام داد.

امام فرمود: اي ديصاني، اين تخم مرغ قلعه اي است در بسته، پوست ضخيمي دارد و زير آن، پوست بسيار نازكي است و زير آن پوست نازك، مايع طلايي است كه روان است و ماده نقره اي رنگ ذوب شده. نه طلاي روان به نقره آب شده مي آميزد و نه نقره آب شده به طلاي روان، نه مصلحي از درون آن برآيد و از نيكي آن گزارش دهد و نه مفسدي درونش رود و از تباهي آن خبر دهد، نمي توان دانست براي توليد نر آفريده شده است يا ماده. با اين حال شكافته مي شود و مانند طاووس هاي زيبا و رنگارنگ از آن بيرون مي آيد، آيا اين را درك مي كني؟

راوي گويد: ديصاني مدتي سر به زير افكند و سپس سر برداشت و گفت: أشهد أن لا اله الا الله، گواهي مي دهم كه جز خدا شايسته پرستشي نيست، يكتاست و شريك ندارد، گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست و تو به راستي امام و حجت بر خلقش هستي و من از راهي كه مي رفتم بازگشتم. (5) .

مناظره چهارم

هشام بن حكم در ضمن حديث زنديقي كه خدمت امام صادق رسيده است نقل كرده است كه: امام صادق عليه السلام در ضمن بياناتش فرمود: اينكه تو مي گويي دو مبدأ وجود دارد، از اين بيرون نيست كه يا هر دو قديمند و توانا، و يا هر دو قديمند و ضعيف، يا يكي تواناست و ديگري ناتوان. اگر هر دو توانايند، چرا هر كدام به دفع ديگري نپردازند و خود را در تدبير جهان بي همتا نسازند؟ اگر بگويي يكي تواناست و ديگري ناتوان، ثابت شود كه همان توانا خداست و آن ناتوان درمانده خدا نيست.

اگر تو بگويي كه آنها دو تا هستند، يا از هر جهت يگانه اند يا از هر جهت جدايند و بر هم امتياز دارند. وقتي ملاحظه مي كني مي بيني خلقت رشته منظمي دارد و گردون گردش يكنواختي و تدبير يكسان است و شب و روز و خورشيد و ماه را هم مي بيني. درستي كار و تدبير همان هم آهنگي جريان هستي دلالت دارند كه مدبر يكي است. (6) .

باز هم اگر تو مدعي دو مبدأ آفرينش گردي، بر تو لازم شود كه ميان آنها رخنه اي را معتقد شوي تا دو تا باشند. اين رخنه خود مبدأ قديم سومي گردد، و بايد به سه مبدأ قديم معتقد شوي و اگر به سه مبدأ معتقد شدي، لازم است دو رخنه ميان اين سه باشد و سه قديم، پنج تا مي شود و به همين تقرير شماره بالا مي گيرد و تا از كثرت به لانهايت رسد.

هشام گويد: آن زنديق به پرسش خود ادامه داد و گفت: چه دليلي بر وجود خداي يگانه است؟ امام عليه السلام فرمود: وجود افعال دليل است كه سازنده اي آنها را ساخته. تو چون به ساختمان محكمي كه مصنوع است نگاه كني مي داني كه بنايي داشته اگرچه خود بنا را نديده اي.

زنديق: حقيقت آن خداي يگانه چيست؟

امام: چيزي است بر خلاف هر چيز ديگر كه ديده اي و درك كرده اي.

گفته مرا به اين برگردان كه يك معنايي اثبات مي كند و مي فهماند كه او چيزي است واجد حقيقت هستي جز اينكه جسم نيست، صورت نيست، محسوس نيست، قابل ستايش نيست، در حواس خمسه نيايد، اوهام دركش نكنند، گذشت روزگارها از او نكاهد و گذشت زمانها او را دگرگون نسازد. (7) .

مرحوم مجلسي در كتاب مرآت العقول در شرح اين خبر مي گويد: حكما در اثبات نبوت برهاني دارند كه مبتني بر مقدماتي به اين شرح است:

الف. ما را آفريدگاري است توانا.

ب. آفريدگار جسماني و مادي نيست و برتر از اين است كه با چشم سر، يا يكي ديگر از حواس ظاهري ادراك و احساس شود.

ج. آفريدگار حكيم است؛ يعني به خير و منفعت نظام جهان، دانا و به طرق صلاح مردم در زندگي و ادامه حيات آگاه است.

د. مردم در معاش و معاد خود به مدير و مدبري كه كارهاي آنان را اداره نموده و طريق زندگي دنيا و نجات از عذاب آخرت را به ايشان بياموزد، نيازمند مي باشند.

به حكم ضرورت مقنن بايد از نوع بشر باشد و ملك براي اين معني صلاحيت ندارد؛ چرا كه قواي اكثر مردم قادر بر ديدن ملك نيست، مگر آنكه به صورت بشر متشكل شوند و فقط عده ي مخصوصي كه انبيا هستند، به نيروي قدسي و روحاني مي توانند ملك را ببينند، و بر فرض اينكه ملك به صورت بشر ظاهر شود و همه او را مشاهده كنند، امر بر مردم مشتبه مي شود.

از مقدمات بالا نتيجه گرفته مي شود كه:

1. وجود پيغمبر و سفير لازم است.

2. سفير بايد انسان باشد.

3. سفير بايد داراي مزيت و خصوصيتي باشد كه ديگران فاقد آن باشند و آن مزيت همان معجزات و خارق عادات است.

4. لازم است كه سفير، قوانيني را براي مردم به اذن و وحي خداوند تشريح كنند.

مناظره پنجم

از عيسي بن يونس روايت شده كه ابن ابي العوجاء به خدمت امام صادق عليه السلام آمد و گفت: يا اباعبدالله آيا به من اجازه سؤال كردن مي دهي؟ حضرت فرمود: هر سؤالي كه مي خواهي بيان نما.

ابن ابي العوجاء گفت: چقدر شما در اين آستانه را مي كوبيد و به اين سنگ پناه مي بريد و اين خانه اي كه از خاك و سنگ ساخته شده را عبادت مي كنيد و در ميان صفا و مروه به مانند شتر گريزان هروله مي كنيد! هر كس در اين باره عاقلانه تفكر و تدبر نمايد، متوجه مي شود كه بنيان گذار اين افعال، حكيم مدبر و صاحب نظر نمي باشد. اي اباعبدالله تو كه بزرگ اين گروه هستي و پدرت مؤسس آن، علت اين كار را بيان نما؟

حضرت فرمودند: هر كس را كه خداوند عزوجل گمراه گرداند و دلش را تاريك و از رحمت دور نمايد، امر حق با نظرش موافق نيست و اصلا آمادگي اطاعت از امر خداوند را ندارد و شيطان ولي او مي شود و او را هلاك مي گرداند.

حضرت باري تعالي از تمامي بندگان خواسته كه اين خانه را عبادت كنند و آنها را در انجام اين كار مختار نموده است. خداوند اين خانه را محل انبيا و قبله نمازگزاران و... قرار داده است؛ زيرا اين خانه، عظمت و جلال خداوند متعال است و خداوند اين خانه را قبل از گسترانيدن زمين، ايجاد نمود.

ابن ابي العوجاء گفت: از الله ياد كردي، در حالي كه او غايب است.

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: اي واي بر تو! چگونه خداوند تبارك و تعالي غايب باشد در حالي كه همواره با مخلوقات خود حاضر است و شاهد آنهاست و از رگ گردن هم به آنها نزديك تر و به اسرار آشكار و نهان آنها، آگاه است.

ابن ابي العوجاء گفت: پس خداوند در همه ي مكان هاست. اي اباعبدالله هرگاه خداوند در آسمان باشد، چگونه مي تواند در زمين باشد و اگر در زمين باشد، چگونه مي تواند در آسمان هم باشد؟

حضرت فرمود: آنچه تو توصيف كردي، صفت مخلوق است نه صفت خالق؛ زيرا وقتي مخلوق از يك مكان به مكان ديگري منتقل مي شود، مكان اول از او خالي مي گردد و از امور و حوادث مكان اول بي خبر مي شود. اما هيچ مكاني از خداي عظيم الشأن خالي نيست و به هيچ مكاني نزديك تر از مكان ديگر نمي باشد. (8) . 6.

ص: 1037


1- اصول كافي، مترجم: آية الله محمد باقر كمره اي، ج 1، صص 217-211، چاپ دوم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372.
2- اصول كافي، ج 1، صص 538-535.
3- همان، ص 543.
4- همان، صص 228-216.
5- همان، صص 235-231؛ الاحتجاج، ج 2، ص 335.
6- اين يك استدلال اني است كه از معلول به علت پي مي برند. به اين صورت كه يكنواختي و جريان منظم هستي و گردش منظم شب و روز و خورشيد و ماه، دليل يگانگي خالق و مدبر است.
7- همان، صص 239-235.
8- الاحتجاج، ج 2، ص 336.

مناظره با رؤساي معتزله

عبدالكريم بن عتبه ي هاشمي مي گويد: وقتي كه وليد (يكي از خلفاي مرواني) كشته شد، در ميان مردم شام اختلاف به وجود آمد. خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه عده اي از رؤسا و سردمداران معتزله كه در بين آنان عمرو بن عبيد، واصل بن عطاء و حفص بن ابي سالم بودند، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند تا درباره ي بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن مثني بحث و گفتگو كنند. سخنان زيادي گفتند، تا آنجا كه امام عليه السلام فرمود: سخن به درازا كشيد. يك نفر را از ميان خود انتخاب كنيد تا به طور مختصر به عنوان نماينده صحبت كند.

عمرو بن عبيد را معرفي كردند. او هم گفت: اهل شام خليفه ي خود را كشتند و خدا آن ها را به جان هم انداخت و پراكنده و متفرقشان ساخت. در اين ميان، ما كسي را پيدا كرديم كه متدين، عاقل و با مروت است و براي امر خلافت لياقت و شايستگي دارد و نام او، محمد بن عبدالله بن حسن، است. ما تصميم گرفته ايم اطراف او جمع شويم و با وي بيعت كنيم، سپس با او قيام كنيم و مردم را به بيعت با او دعوت كنيم. هر كس با او بيعت كرد و از او فرمان برد، ما با او هستيم و اگر از ما دوري جست و كاري با ما نداشت، او را كنار خواهيم زد و با وي كاري نخواهيم داشت، اما هر كس در برابر ما بايستد و از فرمان ما سرباز زند، ما نيز در برابر او خواهيم ايستاد و او را به حق و اهل حق برخواهيم گرداند. با اين همه دوست داشتيم، اين مطلب را با شما در ميان گذاريم، چون از فكر و ارشادهاي افرادي مانند شما بي نياز نيستيم، چرا كه شما داراي فضيلت و دانش هستيد و شيعيان و پيروان زيادي داريد.

پس از آن كه سخنان عمرو به پايان رسيد، امام صادق عليه السلام فرمود: همه ي شما با عمرو در اين باره هم عقيده ايد؟

گفتند: آري.

امام پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: ما خانداني هستيم كه هر گاه معصيت خدا مي شود، به خشم مي آييم و زماني كه مردم خدا را اطاعت مي كنند، خشنود مي شويم. اي عمرو! اگر امت اسلام حق حاكميت را به تو بدهند و تو بدون جنگ و خونريزي و زحمت آن را به دست بياوري، آن گاه به تو بگويند حكومت را به هر كس خواستي، واگذار كن، آن را به چه كسي واگذار مي كني؟

عمرو: آن را به مشورت مسلمين واگذار مي كني؟

امام: مشورت با همه ي مسلمين؟

عمرو: آري.

امام: مشورت را با فقها و نيكان مسلمين؟

عمرو: آري.

امام: (مشورت) با قريش و غير قريش؟

عمرو: مشورت با عرب و عجم.

امام: اي عمرو! آيا ابوبكر و عمر را دوست داري يا از آن دو بيزاري مي جويي؟ عمرو: آن ها را دوست دارم.

امام: اگر تو از كساني بودي كه از آن ها بيزاري مي جويند، مي توانستي برخلاف نظر آن ها كاري انجام دهي، ولي تو مدعي هستي كه آن ها را دوست داري و برخلاف روش آن ها عمل مي كني. چون عمر طبق قراردادي كه با ابوبكر داشت با او بيعت كرد و در اين كار با هيچ كس مشورت نكرد، ابوبكر هم بدون اين كه با كسي مشورت كند، خلافت را به عمر برگردانيد. سپس عمر خلافت را به شوراي شش نفره واگذاشت و از انصار جز همان شش نفر را در شورا شركت نداد و با اين همه راجع به آن شش نفر هم سفارش كرد كه شايد از نظر تو و يارانت كار پسنديده اي نباشد.

عمرو: عمر چه كرد؟

امام: عمر به صهيب دستور داد سه روز با مردم نماز جماعت برگزار كند و در اين سه روز آن شش نفر به بحث و مشورت بپردازند و در آن جلسه هيچ كس جز پسر عمر شركت نكند، آن هم فقط به عنوان مشاور نه به عنوان كسي كه حق دارد در امر خلافت دخالت كند. عمر به مهاجر و انصار كه در حضور او بودند، سفارش كرد كه اگر سه روز گذشت و شورا خاتمه پيدا نكرد و درباره ي يك نفر به توافق نرسيدند، گردن هر شش نفر زده شود، و قبل از اين كه سه روز تمام شود، اگر چهار نفر درباره ي يكي موافقت كردند، ولي دو نفر مخالفت ورزيدند، گردن آن دو نفر زده شود. آيا شما درباره ي خلافتي كه با شوراي مسلمين به چنين شيوه اي صورت پذيرد، راضي هستيد؟ گفتند: نه.

امام فرمود: اي عمرو! اين كار را رها كن! به نظر تو اگر مردم را براي بيعت با محمد دعوت كرديد و تا آنجا در اين امر موفق شديد كه همه ي مردم با شما هم صدا شدند، به گونه اي كه دو نفر هم مخالفت نكردند و آن گاه با مشركان رو به رو شديد كه نه اسلام مي آورند و نه جزيه مي دهند، آيا شما و كسي كه او را براي خلافت انتخاب كرده ايد، مي دانيد كه روش رسول خدا عليه السلام درباره ي مشركان براي پرداخت جزيه چيست و چگونه عمل مي كرد؟

گفتند: آري.

امام: چه مي كنيد؟

عمرو: آنان را به اسلام دعوت مي كنيم و اگر نپذيرفتند، از آن ها جزيه مي گيريم.

امام: اگر مجوس و آتش پرست و يا از پرستش كنندگان چهارپايان باشند و اهل كتاب نباشند، چگونه با آن ها برخورد مي كنيد؟

عمرو: همه از نظر ما يكسان هستند.

امام: قرآن مي خوانيد؟

عمرو: آري.

امام : اين آيه را بخوان كه مي فرمايد:

(قاتلو الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين او الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون) (1) .

با كساني از اهل كتاب كه نه ايمان به خدا و نه به روز جزا دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده اند حرام مي شمرند و نه آيين حق را مي پذيرند، پيكار كنيد تا زماني كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند.

خداوند استثناء نموده و فقط جزيه را در مورد اهل كتاب شرط كرده است و شما مي گوييد اهل كتاب و ديگران مساوي هستند؟

عمرو: آري، يكسانند.

امام: اين علم را از چه كسي فرا گرفته اي؟

عمرو: مردم چنين مي گويند.

امام : از اين بگذر! اگر آن ها از قبول اسلام و پرداخت جزيه خودداري ورزيدند و با يكديگر جنگ كرديد و بر آن ها پيروز شديد، با غنائم جنگي چه مي كنيد؟

عمرو: يك پنجم آن را كنار مي گذاريم و چهار پنجم بقيه را بين كساني كه به همراه ما جنگيدند، تقسيم مي كنيم.

امام: ميان تمام جنگجويان تقسيم مي كني؟

عمرو: آري.

امام: با اين كار، تو با سيره و روش رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت كرده اي و اگر از فقهاي اهل مدينه و بزرگان آن ها اين مطلب را سؤال كني، در اين باره اختلافي ندارند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با عرب هاي بيابان نشين اين گونه مصالحه كرد كه آن ها در سرزمين هاي خود بمانند و هجرت نكنند، با اين شرط كه اگر دشمن عليه مسلمين قيام كرد، پيامبر آن ها را وادار كند كه بروند و با دشمن نبرد كنند و از غنائم جنگي هم بهره اي نداشته باشند، اما تو مي گويي بايد غنيمت بين همه تقسيم شود و با اين سخن برخلاف روش پيامبر در جنگ با مشركان عمل مي كني؟ از اين هم كه صرف نظر كنيم، نظر تو درباره ي صدقه و زكات چيست؟

عمرو اين آيه را تلاوت كرد:

(انما الصدقات للفقراء و المساكين و العالمين عليها...)

زكات مخصوص فقرا و مساكين و كاركناني است كه براي (جمع آوري) آن كار مي كنند. (2) .

امام: آري، پس آن را چگونه بين آنان تقسيم مي كني؟

عمرو: آن را به هشت جزء تقسيم مي كنم و به صنف از آن هشت گروه يك قسمت مي دهم.

امام: اگر تعداد يك گروه ده هزار نفر ولي صنف ديگر فقط يك نفر يا حداكثر سه نفر باشد، باز هم همان مقدار كه به ده هزار دادي به آن سه نفر هم همين مقدار مي دهي؟

عمرو: آري.

امام: درباره ي سهم شهرنشين و صحرانشين چه مي كني؟ سهم آن ها را هم به طور مساوي پرداخت مي كني؟

عمرو: آري.

امام: بنابراين، تو با تمام كارهاي پيامبر مخالفت مي ورزي؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله صدقه و زكات صحرانشين ها را به فقرا و مستحقان صحرانشين مي پرداخت و زكات شهرنشينان را ميان اهل شهر تقسيم مي كرد و به طور مساوي بينشان تقسيم مي كرد، بلكه آن را به كساني كه حاضر بودند، مي داد. اگر درباره ي آنچه گفتم ترديد داري، از فقهاي مدينه و بزرگان و اساتيدشان سؤال كن، چرا كه همه ي آنان معتقدند رسول خدا صلي الله عليه و آله اين گونه رفتار مي كرد.

سپس امام صادق عليه السلام به عمرو فرمود: اي عمرو و اي كساني كه از همفكران او هستيد! از خدا بترسيد، زيرا پدرم - كه بهترين مرد روي زمين و داناترين آنان به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله بود - فرمود: كسي كه شمشير به رخ مردم بكشد و آن ها را به سوي خود دعوت كند، با اين كه در بين مسلمين كسي باشد كه از او داناتر است، گمراه شده و بي جهت خود را به زحمت انداخته است (چون صلاحيت احراز آن مقام را ندارد). (3) .

مرحوم مظفر پس از نقل اين مناظره مي نويسد: ممكن است خواننده ي اين بحث در اولين نگاه چنين تصور كند كه سؤال هاي امام با مسأله ي بيعت براي محمد ارتباطي ندارد، ولي پس از اندكي دقت و تأمل. قصد امام را به خوبي در مي يابد و مناسبت آشكاري را كه بين سؤال هاي امام و جواب هاي عمرو وجود دارد، مي فهمد. چون مقصود امام از طرح اين مسائل آن بود كه به آنان بفهماند كه از شريعت اسلام و احكام اطلاعي ندارند و از اين طريق رهبري و امامت كسي را كه مدعي است، براي اين كار لياقت و شايستگي دارد، مورد خدشه قرار دهد و به آن ها ثابت كند كسي كه آن ها به عنوان پيشوا برگزيده اند، از دستورها و مقررات دين بي اطلاع است و چگونه ممكن است كساني كه از اسلام و قوانين آن به طور كامل بي بهره اند، متصدي امور مسلمين شوند، با اين كه در بين آن ها عالم تر و با فضيلت تر از همه وجود دارد؟ .

ص: 1038


1- سوره ي توبه، آيه ي 29.
2- سوره ي توبه، آيه ي 60.
3- الاحتجاج، ج 2، ص 272؛ الامام الصادق عليه السلام مظفر، ج 1، ص 207.

معلي بن خنيس

معلي بن خنيس از غلامان امام صادق عليه السلام است كه آن حضرت در تدبير امور زندگي به وي بسيار اعتماد داشت. او نيز از جمله راويان موثقي بود كه برخي از اوقات حافظ اسرار آن بزرگوار نيز محسوب مي شد. و همان گونه كه قبلا نيز بيان شد او از مشاهير راويان و مورد اعتماد امام صادق عليه السلام بوده است.

معتب

از غلامان معروف آن حضرت معتب است كه علماي رجال او را از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام نيز شمرده اند از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «غلامان من ده نفر هستند و بهترين آنان معتب است». و فرمود: «در بين آنان يك نفر خائن است و او صغير مي باشد.» در روايت ديگر نيز فرمود: «غلامان من ده نفر هستند و بهترين آنها معتب است و معتب به يقين، مرا سزاوارتر از همه ي مردم [به امامت] مي داند».

و بزرگان حديث مانند يونس به يعقوب، معلي بن خنيس، اسحاق بن عمار و... از معتب رواياتي نقل نموده اند كه نشان دهنده ي معرفت و فضيلت وي و اطمينان و امانت داري وي در نقل حديث است. چنان كه مرحوم علامه حلي در كتاب «خلاصه» بدون هيچ گونه شك و ترديدي وي را از راويان موثق و مورد اعتماد شمرده است.

مسلم

يكي ديگر از غلامان آن حضرت مسلم است كه امام كاظم عليه السلام در مورد وي فرمود: «مسلم زنگي بوده است» امام صادق عليه السلام نيز به او فرمود: «من اميدوارم تو به اين اسم موفق گردي [يعني همانند اسمت مسلمان حقيقي شوي] همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «همانا قرآن را در شبي به مسلم آموختند و چون صبح شد به همه ي آن عالم بود.» اين روايت از حضرت رضا عليه السلام نيز نقل شده است. همچنين بعضي از روايات بر معرفت خاص او به امام صادق عليه السلام و اين كه او حافظ اسرار آن حضرت نيز بوده است دلالت دارد.

مصادف

مصادف نيز از غلامان امام صادق عليه السلام است كه علماي رجال او را از راويان و اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام نيز شمرده اند. برخي از راويان مورد اعتماد و موثق مانند حسن بن محبوب و علي بن رئاب و... از او روايت نموده اند و اين شاهد بر امانتداري و معرفت او نسبت به احاديث و مقام امامت امام عليه السلام مي باشد.

در مورد وي قبلا نيز سخناني بيان شد، و برخورد امام عليه السلام در معامله ي پرسودي كه او انجام داده بود، بسيار مشهور است، و آن داستان چنين است كه امام صادق عليه السلام هزار دينار به او داد و او را براي تجارت به مصر فرستاد و او در آن تجارت هزار دينار سود برد، ولي امام عليه السلام از چنين سودي تعجب نمود و آن را زياد دانست. پس مصادف گفت: ما متاعي را خريديم كه در شهر ديگر وجود نداشت [و يا كمياب بود] پس با تجار ديگر عهد و سوگند ياد نموديم كه آنها را به دو برابر قيمت بفروشيم. پس امام عليه السلام از اين كار مصادف ناراحت شد و سود معامله را حرام دانست و اصل مال خود را برداشت و سود را رها نمود و فرمود: «اي مصادف، مقابل شمشير قرار گرفتن آسان تر از به دست آوردن روزي حلال است».

همچنين داستان همراهي مصادف و ملازم با امام صادق عليه السلام به حيره - چنان كه گذشت - بسيار مشهور است. و در آن سفر آنها از حلم و بردباري امام عليه السلام درس بزرگي گرفتند.

مغيره

او از غلامان امام صادق عليه السلام است كه علماي رجال او را از اصحاب آن حضرت نيز شمرده اند. از او تنها يك روايت نقل شده و بيش از اين چيزي درباره ي او گفته نشده است.

موسي

موسي از غلامان امام صادق عليه السلام و جزء اصحاب آن حضرت نيز شمرده شده است. درباره ي وي چيز ديگري گفته نشده و همان گونه كه بيان شد، همين اندازه نيز توفيق بزرگي است كه خداوند به او مرحمت نموده است.

معجزه امام

منصور عباسي شبي وزير خود را احضار كرد گفت جعفرصادق عليه السلام را بياور تا او را بكشم وزير گفت او در گوشه اي نشسته و عزلت گرفته به عبادت مشغول است و دست از دنيا و مال دنيا كشيده و تو را رنجي از او نرسيده كه چنين قصدي داري از كشتن چنين كس به تو چه نفعي مي رسد.

وزير را مرخص كرد رو به غلامان خود كرد برويد جعفرصادق عليه السلام را بياوريد و تا من كلاه از سر بردارم يكباره بر او حمله كنيد او را بكشيد.

رفتند امام ششم را آوردند تا چشم منصور بر او افتاد برخاست استقبال كرد و تعظيم و تكريم نمود و او را برد به جاي خود نشاند و مقابلش چون يك شاگردي كه برابر استاد بنشيند نشست گفت يا ابوعبدالله حاجتي داري؟!

امام جعفرصادق عليه السلام فرمود حاجت من اين است مزاحم من نشوي بگذار به عبادت خود مشغول شوم.

منصور دستور داد آن حضرت را با عزت تمام به منزلش برگردانيدند و يك لرزه اي بر اندام منصور افتاد كه بدنش تكان مي خورد و سر در گريبان گرفت بيهوش شد تا سه نماز از وي ترك شد - چون به هوش آمد وزيرش گفت اين چه حالي بود در تو ديدم - منصور گفت چون امام صادق عليه السلام آمد يكباره اژدهائي ديدم بر اطاق وارد شد و لبي به زير و لبي بر بالاي صفه نهاده به من گفت اگر او را بيازاري تو را با اين صفه فروبرم من از بيم او ندانستم چه كنم و چه گويم از او عذر خواستم و بيهوش شدم. (1) .

ص: 1039


1- نقل از امام صادق عليه السلام مرحوم نواب شيرازي ص 7.

معجزه

يكي از اصحاب مالي براي آن حضرت آورد كه در نظرش خيلي زياد نمود چون وارد شد امام صادق عليه السلام يكي از غلامان خود را صدا كرد فرمود آن طشت كه كنار منزل است بياور و كلماتي تلفظ فرمود آن غلام طشت را آورد تا رسيد مقابل امام دينارهاي طلا از آن مي ريخت آن قدر دينار مقابل امام ريخت كه بين او و آن مرد حائل شد.

آنگاه رو به يكي ديگر كرده فرمود گمان مي كنيد ما محتاج هستيم و به آنچه دست توانگران است مي نگريم اگر ما از شما مبلغي را قبول مي كنيم به دستور الهي براي تزكيه مال شما است. (1) .

ص: 1040


1- خرايج راوندي.

معلي بن خنيس و يك خارق عادت

در دنباله اخبار طي الارض و خوارق عادات امام ششم مي نويسند: معلي بن خنيس آمد حضور امام جعفرصادق عليه السلام حضرت ديد او خيلي محزون و مغموم و گرفته است فرمود تو را چه مي شود كه چنين دلتنگي عرض كردم از بي خبري يا خبرهاي آشوب انگيز عراق ناراحت شده ام و دلم براي زن و فرزندم تنگ شده است.

امام صادق عليه السلام فرمود روي خود را برگردان به پشت سر چون برگشتم خود را در خانه خود در كوفه نزد زن و فرزندم ديدم با آنها احوال پرسي كردم از ديدن آنها مشعوف شدم كوچك و بزرگ از ديدن من خوشحال شدند و من نظم و ترتيب زندگي داخلي خود را مشاهده كردم راحت شدم آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود روي خود را برگردان چون رو برگرداندم هيچ چيز از آنچه مي ديدم نديدم.

اين تصرف ولايت مطلقه الهيه است كه در زمان و مكان ناظر و منظر مي فرمايد و حقايقي را نشان مي دهد كه مانند مرائي و مناظر كهنه و جادوگران نيست كه اكثر خلاف واقع باشد بلكه رؤيت و شهود حقايق است.

منصور و گرزي آهنين

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس در جستجوي نقص و كسري در وجود خود نباشد، هميشه ناقص مي ماند و كسي كه دائما ناقص است و رو به كمال نمي رود، مرگ براي او بهتر است.

هم چنين ابن طاووس از ربيع روايت كرده كه وي گفت: با ابوجعفر منصور عازم حج شدم. در نيمه ي راه گفت: اي ربيع! وقتي به مدينه رسيديم، جعفر بن محمد بن علي بن حسين عليه السلام را به ياد من آور، كه به خدا سوگند! او را كسي جز من نكشد. متوجه باش كه فراموش نكني! ربيع مي گويد: از قضا من در مدينه فراموش كردم كه او را به ياد جعفرصادق عليه السلام بيندازم، تا به مكه رسيديم. منصور گفت: مگر نگفته بودم، در مدينه جعفر را به ياد من بياور؟ ربيع پاسخ داد: اي سرور من و اي امير! فراموش كردم. منصور با خشم گفت: در راه بازگشت حتما او را به ياد من بياور كه ناگريز بايد او را بكشم و اگر اين بار هم فراموش كني، گردن خودت را خواهم زد. ربيع گويد: گفتم: چشم اي امير! و آن گاه به غلامان و خدمتكاران خودم سفارش كردم كه منزل به منزل امام صادق عليه السلام را به ياد من آورند تا به مدينه وارد شديم.

نزد منصور رفتم و گفتم: اي امير! جعفر بن محمد عليه السلام. منصور خنده اي كرد و گفت: آري، هم اكنون برو و كشان كشان او را نزد من بياور. ربيع مي گويد: گفتم: اطاعت مي كنم اي سرور من و براي خاطر شما اين كار را انجام خواهم داد. سپس بلند شدم و حالي عجيب داشتم كه چگونه اين جنايت بزرگ را مرتكب شوم و سرانجام به راه افتادم و به منزل امام جعفرصادق عليه السلام رسيدم. حضرت در ميان اطاق نشسته بود. به حضرت عرض كردم: قربانت گردم، امير شما را احضار كرده است. حضرت فرمود: بسيار خوب، همين الان. آن گاه بلند شد و با من به راه افتاد. عرض كردم: اي فرزند رسول! او به من دستور داده كه شما را كشان كشان نزد او ببرم. حضرت فرمود: هر چه گفته عمل كن. آن گاه آستين امام را گرفته و حضرت را كشان كشان مي بردم تا به حضور منصور وارد شديم. او روي تختي نشسته و گرزي آهنين به دست داشت كه مي خواست حضرت را با آن به قتل برساند. من به جعفر بن محمد عليه السلام نگاه مي كردم و مي ديدم كه لبهاي حضرت تكان مي خورد. شكي نداشتم كه منصور امام را خواهد كشت و كلماتي را هم كه امام زير لب زمزمه مي كرد، نمي فهميدم. پس، ايستاده و به هر دو نگاه مي كردم تا اين كه امام جعفرصادق عليه السلام كاملا نزديك منصور رسيد. منصور گفت: جلوتر تشريف بياوريد اي عموزاده! و روي او هم چون هلال شده بود. آن گاه حضرت را در كنار خود روي تخت نشانيد و دستور داد مشك و غاليه آوردند و با دست خود، سر و صورت حضرت را معطر ساخت و سپس گفت: استري آوردند و امام را سوار كرد و يك كيسه زر و خلعتي گرانبها به حضرت داد و ايشان را به منزل روانه ساخت. ربيع مي گويد: پس از آن كه امام از مجلس منصور بيرون آمد، من پيشاپيش او را مشايعت مي كردم تا حضرت به منزل رسيد. به ايشان عرض كردم: پدر و مادرم فداي تو اي فرزند رسول! من ترديدي نداشتم كه منصور قصد كشتن شما را دارد و شما در هنگام ورود به مجلس، لبهايتان تكان مي خورد و زير لب دعايي مي خوانديد؛ آن دعا چه بود؟ حضرت فرمود: اين دعا بود: «حسبي الرب من المربوبين و حسبي الخالق من المخلوقين... (مهج الدعوات، ص 185) «و دعا را كامل براي من قرائت فرمود.

معجزات پيامبران توسط امام صادق

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند تمام برگزيدگان خود را مأموريت داد كه مردم را به راستگويي و اداء امانت كه نداي فطرت است دعوت نمايند.

داوود بن كثير رقي و ابوالحفاظ و مفضل بن عمر و ابوعبدالله بلخي نقل مي كنند كه: زماني در محضر امام صادق عليه السلام به سفر حج مي رفتيم هنگامي كه از مدينه دور شديم ابوعبدالله بلخي رو به حضرت كرد و گفت: اي امام معصوم از شما كرامات و معجزاتي نقل مي كنند من نيز اعتقاد دارم اما با چشم هايم نديده ام.

حضرت فرمود: ان شاءالله خواهي ديد. اما به ياد داري آن شبي را كه در كنار رودخانه بودي و فلاني كنيز خود را به تو داد كه براي او بفروشي وقتي از رودخانه گذشتي در زير درختي با كنيزك جمع شدي؟ بلخي از شنيدن اين سخن به سجده افتاد و گفت: به خدا قسم كه از آن زمان تا به حال چهل سال گذشته است و من از آن كار توبه كرده و به سوي خداي خود بازگشت نمودم.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: توبه تو قبول باشد. بعد از آن رفتيم تا به مكاني رسيديم كه در آنجا چاهي بود. حضرت به بلخي فرمود: از اين چاه به ما آب بده. بلخي نگاه كرد و گفت: يابن رسول الله اين چاه بسيار عميق است و آب در آن ديده نمي شود. سپس حضرت بر سر چاه آمد و ملاحظه نمود همانطور است كه بلخي گفت و بعد حضرت به چاه آب فرمود: ايها الجب المطيع السامع لربنا اسقنا مما جعل الله فيك باذن الله تعالي. تا اين كلمات بر زبان مبارك حضرت جاري شد ديديم آب در چاه شروع به جوشش و بالا آمدن نمود و آن قدر بالا آمد كه از سر چاه لبريز و بر روي زمين جاري شد و ما همه از آن آب نوشيديم.

و وقتي حضرت از سر چاه دور شد مجددا آب فرو نشست و همچنان شد كه بود. مفضل بن عمر خدمت حضرت عرض كرد يابن رسول الله فداي تو شوم اين معجزه شما مانند معجزه حضرت موسي بود در روزي كه از شر فرعون فرار كرد و نزد حضرت شعيب رفت. حضرت فرمود: درست است خدا تو را رحمت كند بعد از آن به راه خود ادامه داديم تا به درخت خرماي خشكي رسيديم كه خرما نداشت و زمان خرما هم نبود. حضرت به آن درخت نزديك شد و فرمود: ايتها النخله اطعمنا مما جعل الله فيك تا اين عبارت را فرمود آن درخت خشك سبز و بارور شد و خرماي فراواني به بار آورد به طوري كه خرماها از آن مي ريخت و همگي ما از آن خرماها خورديم سپس مفضل گفت: يابن رسول الله اين معجزه شما مانند معجزه حضرت عيسي بود. حضرت فرمود: درست است خدا تو را رحمت كند.

سپس به راه خود ادامه داديم در بين راه ناگهان آهويي نزد حضرت آمد و سر خود را به خاك مي ماليد و فرياد مي زد.

حضرت به آهو فرمود: تو برگرد من همان كاري را مي كنم كه تو آرزو داري. آهو برگشت. يكي از حاضرين گفت: اين آهو چه مي خواست؟ حضرت فرمود: او به ما پناه آورده است و گفت: صيادي جفت مرا شكار كرده و بچه هاي من هنوز به چرا نيامده اند. حضرت ادامه دادند كه: آهو از من توقع داشت كه جفت او را از دست صياد رها كنم. و صياد مدينه جفت اين آهو را گرفته است. مفضل گفت: يابن رسول الله اين معجزه شما هم مثل معجزه سليمان پيامبر بود. حضرت فرمود: درست گفتي خدا تو را رحمت كند.

سپس رو به قبله كرد و گفت: الحمدلله كما هو اهله و اين آيه را خواند: ام يحسدون الناس علي ما اتيهم الله من فضله فقد هم ملكا عظيما. پس از آن فرمود: به خدا قسم آن مرداني كه به آن ها حسد برده اند ما هستيم و سپس عازم كعبه شديم و معجزات بسياري نيز در اوقات حج از حضرت ظهور كرد. بعد به مدينه برگشتيم وقتي به مدينه رسيديم بلافاصله حضرت به دنبال صياد فرستاد و جفت آهو را از صياد خريداري نمود و آزاد كرد و به حضار فرمود: شما اسرار ما را كتمان كنيد و آنچه از ما مي بينيد به نامحرمان و غير شيعه اظهار نكنيد. آن كسي كه حالات ما را براي مخالفان اظهار كند از آنها به او ضرر و زيان خواهد رسيد.

مائده هاي آسماني

ابي بصير به امام صادق عليه السلام عرض كرد: مردي كم بضاعت با افراد متمكن و ثروتمند رفيق سفر مي شود. آنان با ثروت بسياري كه دارند آزادانه مصارف مسافرت را مي پردازند ولي او قادر نيست مانند آنها خرج كند. امام فرمود: دوست ندارم كه خود را ذليل و پست نمايد، البته با كساني رفيق راه شود كه در ثروت همانند وي هستند.

داوود بن كثير رقي نقل مي كند كه: روزي در مجلس امام صادق عليه السلام بودم كه ناگهان امام موسي عليه السلام به مجلس پدر بزرگوارش آمد. امام صادق عليه السلام از فرزند گراميش سؤال كرد: در كنف الطاف الهي محفوظم و از نعمت هاي نامتناهي حضرت حق محظوظم. اي پدر بزرگوار امروز به انار و انگور بسيار ميل دارم. داوود بن كثير نقل مي كند من گفتم سبحان الله الان زمستان است. انار و انگور از كجا مي شود تهيه كرد؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: اي داوود خداوند متعال بر هر چيزي قادر است. داخل آن باغ شو و براي فرزندم انار و انگور بياور. من به جهت اطاعت امر حضرت به باغ رفتم ديدم كه بر درختي خوشه هاي انگور و بر درخت ديگري انارهاي بزرگ و لطيفي ظاهر شده است. گفتم: اين از بركت و معجزات اولاد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. سپس از آن انگورها و انارها چيدم و خدمت حضرت بردم. امام موسي كاظم عليه السلام از آن ميوه ها تناول نمود و فرمود: اين مائده به خدا قسم فضل خداي متعال است. همچنان كه به مريم عمران عنايت فرمود.

ما به اموال شما نياز نداريم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه مي خواهد با نداشتن خويش و قوم، عزيز و محترم باشد، با نداشتن ثروت، غني و بي نياز باشد، با نداشتن مقام شامخ اجتماعي داراي ابهت و عظمت باشد، بايد خويشتن را از ذلت گناه و ناپاكي به محيط با عزت اطاعت الهي منتقل كند.

يكي از شيعيان نقل مي كند كه مقداري از درهم و دينار را كه به عنوان هديه داشتم خدمت امام صادق عليه السلام مي بردم و به نظرم زياد مي آمد. وقتي نزد حضرت رسيدم امام به خادم خود دستور داد طشتي را كه در گوشه خانه بود نزديك آورد و حضرت ذكري بر زبان مبارك جاري ساختند ديدم آن قدر دينارهاي سرخ طلا در طشت ظاهر شد كه بين من و حضرت حائل شد. سپس امام رو به من نموده و فرمود كه: آيا تصور مي كنيد كه ما محتاجيم به آنچه در نزد شماست ما از مال و اموال شما نمي گيريم مگر به خاطر تطهير و برائت ذم شما.

مناظره مرد شامي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: حسن خلق مايه افزايش روزي است.

يونس بن يعقوب نقل مي كند كه: روزي در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردي شامي نزد حضرت آمد و گفت: من اهل شام هستم و علم فقه و فرائض و علم كلام را خوب مي دانم و آمده ام كه با اصحاب شما مناظره نمايم. امام فرمود: كلام تو از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؟

مرد شامي گفت: بعضي از رسول و بعضي از خودم است.

امام فرمود: پس تو شريك رسول هستي؟

مرد شامي گفت: نه.

امام فرمود: پس از طرف خدا به تو وحي شده است.

گفت: نه

حضرت فرمود: بنابراين اطاعت تو واجب است همان گونه كه اطاعت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم واجب بود؟

گفت: نه

يونس بن يعقوب نقل مي كند كه: در اين هنگام امام روي مبارك به طرف من نمود و فرمود: اين مرد قبل از آن كه حرف بزند حجت بر خودش تمام مي كند. برو كسي از اهل كلام را پيدا كن و بياور تا با او سخن بگويد.

من گفتم: يابن رسول الله شما از كلام نهي مي كنيد و شنيده ايم كه فرموده ايد ويل لاصحاب الكلام

فرمود: بلي، آنها كساني هستند كه گفتارها را رها مي كنند و هر چه خودشان مي خواهند مي گويند. سپس من رفتم و حمران ابن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و قيس بن ناصر كه همه از متكلمان و اصحاب حضرت بودند را آوردم و آنها با مرد شامي وارد صحبت و بحث شدند در اين هنگام حضرت از شكاف خيمه نگاه كردند و شخصي را ديدند كه از دور مي آيد و فرمودند: هشام و رب الكعبه.

اهل مجلس تصور كردند كه هشام عقيل است كه به حضرت بسيار محبت داشت. وقتي نزديك آمد ديديم هشام بن الحكم است بعد از آن كه سلام و احترام كرد او را در مجلس جاي دادند. حضرت فرمود: اين هشام به دل و زبان ياور ماست. به مرد شامي فرمودند: با اين جوان حرف بزن و مرد شامي رو به هشام نموده و گفت: مي خواهم در امامت جعفر بن محمد با تو حرف بزنم.

وقتي هشام اين سخن را شنيد در حالي كه بر خود مي لرزيد، گفت: آيا خداوند سبحان بر اين مردم مهربانتر است يا مردم به خود مهربانترند؟ مرد شامي گفت: خداوند متعال مهربانتر است. هشام گفت: مهرباني خداوند با مردم در دين و مذهب چگونه است؟

مرد شامي گفت: اين كه مردم را به آن تكليف نموده و حجت و دليل براي آنچه تكليف نموده اقامه كرده است.

هشام گفت: آن دليل و حجت كدام است.

مرد شامي گفت: آن رسول خدا بود كه خداوند متعال براي مردم فرستاد.

هشام گفت: بعد از آن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ميان رفت آن حجت و دليل چه كسي مي تواند باشد؟

مرد شامي گفت: بعد از آن كتاب خدا و سنت رسول است.

هشام گفت: آيا كتاب و سنت در مسائلي كه در آن اختلاف واقع شود براي ما نفع مي بخشد و رفع اختلاف مي نمايد و موجب وحدت و اتفاق نظر مي شود؟

مرد شامي گفت: بلي

هشام گفت: پس چرا ميان ما و تو اختلاف است و تو از شام آمده اي كه با ما بحث كني و تصور تو اين است كه نظر تو در دين كفايت مي كند و حال آن كه اقرار كردي به اين كه رأي هر كسي تفاوت دارد وقتي سخن هشام به اينجا رسيد شامي به فكر فرو رفت و مدتي ساكت بود. سپس امام جعفرصادق عليه السلام به او فرمود: چرا حرف نمي زني؟

مرد شامي گفت: اگر بگويم بين ما و شما اختلاف نيست مكابره كرده ام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع اختلاف مي كند؛ چگونه مي توانم آن را بگويم در حالي كه چنين اختلافي در ميان است و ليكن مرا با او معاوضه است و مانند آن چه او گفت مي توانم بگويم.

حضرت فرمود: بگو او در نمي ماند و جوابش آماده است.

سپس مرد شامي دليل هشام را رد كرد و گفت: خداوند به مردم مهربانتر است يا مردم نسبت به خود مهربانترند؟

هشام گفت: خداوند متعال

مرد شامي گفت: آيا خداوند متعال براي مردم دليلي كه مورد اتفاق آنها باشد و بين آنها رفع اختلاف كند و حق را از باطل جدا كند قرار داده است يا خير؟

هشام گفت: بلي

مرد شامي گفت: آن كدام است؟

هشام گفت: در ابتدا شريعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و بعد غير آن

مرد شامي گفت: غير آن كدام است؟

هشام گفت: در غير اين زمان يا در همين زمان؟

مرد شامي گفت: در همين زمان

هشام اشاره به امام جعفرصادق عليه السلام نمود و گفت: اين امام كه نشسته است و به ما از آسمان و زمين خبر مي دهد و از هر چه كه سؤال كني و هر چه مي خواهي به علمي كه از پدر و جدش تا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است.

مرد شامي گفت: اين معنا چگونه ثابت خواهد شد؟

هشام گفت: بدين طريق كه هر چه سؤال به ذهن تو مي آيد از او بپرسي.

مرد شامي گفت: ديگر عذري باقي نمي ماند و بر من لازم است كه سؤال كنم.

امام صادق عليه السلام فرمود: من زحمت سؤال كردن را از دوش تو بر مي دارم و به تو خبر مي دهم از راه و سفر و سير تو و فرمود: تو فلان روز از خانه ات بيرون آمدي و در مسير در هر منزل فلان ديدي و فلان گفتي و فلان چيز خوردي و فلان وقت حركت كردي و هر كدام را كه حضرت مي فرمود، مرد شامي مي گفت: راست گفتي، درست است، به خدا قسم كه همين طور بود وقتي اين سخنان را از حضرت شنيد گفت: هم اكنون مسلمان شدم.

امام جعفرصادق عليه السلام فرمود: بگو هم اكنون ايمان به خدا آوردم زيرا اسلام قبل از ايمان است و مدار نكاح و ميراث و حفظ مال و خون به اسلام است و مدار ثواب و گناه به ايمان است.

مرد شامي گفت: درست فرمودي: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصي الانبياء.

يعني گواهي مي دهم نيست خدايي و معبودي جز معبود حقيقي و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خداست و گواهي مي دهم كه تو امام و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و جانشين او هستي.

ما نور هستيم و نور سايه ندارد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كه خداوند به داوود پيامبر وحي فرستاد اي داوود به وجود من شادي كن و از ياد من لذت ببر و با مناجات من متنعم باش.

مفضل روايت مي كند كه روزي نزد مولاي خود امام جعفرصادق عليه السلام رفتم و براي مطلبي نشستم. آن حضرت برخاست و به صحن خانه آمد. چون نگاه كردم ديدم كه آن حضرت در آفتاب ايستاده بود ولي سايه نداشت. من بعد از مشاهده اين حال در نفس خود تفكر مي كردم كه در آن حال حضرت صدا زد و فرمود: اي مفضل ما نوريم و نور سايه ندارد هر كه تسليم امر ما كند، در بهشت با ما باشد.

مرگ من نزديك است

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن كس كه از گناه توبه واقعي كرده مانند كسي است كه از اصل گناه نكرده است.

مخزومة الكندي روايت مي كند كه روزي منصور در مكاني كه ربذه نام داشت، رفت و حضرت امام جعفر عليه السلام هم در آن مكان بود. منصور گفت: مرا معذور داريد اگر جعفر صادق عليه السلام را به قتل برسانم زيرا از او مي ترسم. پس كسي را دنبال آن حضرت فرستاد. چون آن حضرت به مجلس منصور آمد فرمود:

اي امير! از قتل من بگذر كه زمان زيادي از مصاحبت من با تو نمانده است. منصور گفت: به تو رخصت مي دهم. پس آن حضرت بيرون رفت. منصور به عيسي بن علي گفت: كه خود را به جعفر بن محمدالصادق عليه السلام برسان و از او بپرس كه سبب قطع مصاحبت مرگ من باشد يا مرگ تو؟ عيسي به دنبال آن حضرت رفت و سؤال كرد. حضرت فرمود: مرگ من نزديك شده است.

مقام شيعه در بهشت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شنواندن سخن، بدون ملال و دلتنگي به كسي كه گوشش سنگين است صدقه گوارايي است.

ابوبصير روايت مي كند كه روزي امام جعفرصادق عليه السلام از من احوال ابوحمزه را پرسيد. من خدمت آن حضرت عرض كردم او را سلامت ديدم. حضرت فرمود: چون به نزد وي برسي سلام ما را به او برسان و بگو كه در فلان روز از فلان ماه او وفات خواهد نمود. من گفتم: آيا ابوحمزه شيعه شماست؟ فرمود: بلي. گفتم: فدايت شوم شيعه شما با شماست؟ گفت: آري، اگر از حق سبحانه و تعالي بترسند و از گناه دوري كنند، در درجات بهشت با ما باشند. ابوبصير گويد چون برگشتم چيزي نگذشت كه ابوحمزه در آن روز و آن ساعت كه حضرت فرموده بودند وفات نمود.

مشاهده سگ و خوك در طواف

دو نفر به مخاصمه، شرفياب محضر حضرت امام صادق عليه السلام شدند و هر يك براي غلبه بر ديگري تلاش مي كرد. امام عليه السلام فرمود: آن كس كه با ظلم و ستم بر خصم خود غلبه مي كند بايد بداند كه پيروزي خوب و شرافتمندانه اي به دست نياورده است.

هم چنين ابوبصير روايت مي كند كه سالي در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام به حج مي رفتم، در هنگام طواف خدمت آن حضرت عرض كردم يابن رسول الله حق سبحانه و تعالي اين خلق را مي آمرزد؟

حضرت فرمود: اي ابوبصير اين جماعتي را كه مي بيني، بيشتر ايشان سگان و خوكانند. گفتم: ايشان را چنان چه هستند به من نشان ده. پس آن حضرت سخن چند بر زبان مبارك جاري ساخت و دست بر چشم من كشيد. من آن جماعت را چنان كه آن حضرت فرمود ديدم.

پس خدمت آن حضرت عرض كردم، كه چشم مرا به حالت اول برگردان. چنان كرد، پس ايشان را مثل اول ديدم. سپس آن حضرت فرمود: يا ابامحمد انتم في الجتة تجرون و بين اطباق النار تطلبون فلا توجدون. يعني شما در بهشت شادمان و خوشحال باشيد و شما را در طبقات جهنم طلب كنند و نيابند.

من نسب شناس هستم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه براي طلب دانش از خانه خارج مي شود تا وقتي كه به خانه خود بر مي گردد مانند كسي است كه در راه خدا با دشمن مي جنگد.

محمد بن يعقوب كليني در كتاب كافي از كلبي نسابه در حديثي روايت مي كند كه: مذهب حق را نمي شناخت و وارد مدينه شد؛ پرسيد: اعلم اين خانواده (اهل بيت) كيست؟ گفتند: خدمت جعفر بن محمد برو كه دانشمندترين آنهاست.

گفت: تا در منزل او رفتم و در زدم. غلامي بيرون آمده و گفت: اي مرد كلبي وارد شو، و به خدا! اين قضيه مرا در وحشت انداخت (كه مرا از كجا شناخت) مضطرب وارد شدم. پيرمردي را ديدم كه بدون بالش و گليم در جاي نماز خود نشسته؛ سلام كردم. فرمود: كيستي؟ با خود گفتم: سبحان الله؛ غلامش مي گويد اي مرد كلبي داخل شو؛ و خودش مي پرسد تو كيستي؟ گفتم: من كلبي نسب شناس هستم. حضرت دست بر پيشاني زد و فرمود: مشركان دروغ گفتند، تا آن جا كه فرمود: خدا مي فرمايد:

«و قوم عاد و ثمود، و اصحاب رس و ملتهاي زياد ديگري در اين ميان را (هلاك كرده و عبرت مردم قرار داديم) سوره فرقان؛ آيه 38 »

نسب اينها را مي شناسي؟ گفتم: نه؛ فدايت شوم. فرمود: نسب خودت را مي داني؟ گفتم: آري من فلان پسر فلان پسر فلانم و عده اي از پدرانم را شمردم. فرمود: صبر كن، چنين نيست، كه گمان كردي. واي بر تو فلان بن فلان را مي شناسي؟ گفتم: آري پسر فلان است؛ فرمود: نه پسر او نيست، پسر فلان چوپان كردي است كه در فلان كوه چوپاني مي كرد و از كوه پايين آمد و نزد فلان زن عيال فلان مرد رفت و غذايي به او داد و با وي هم بستر شد و فلان كس از او متولد شد، و فلان كس پسر فلان از فلان زن و فلان مرد پيدا شد.

سپس فرمود: اين نامها را مي شناسي؟ گفتم: نه به خدا! فدايت شوم؛ اگر صلاح بداني مرا از اين قسمت معاف داري، فرمود: تو گفتي من نسب شناسم و من هم گفتم: پس اينها را معرفي كن. گفتم: ديگر اين سخن را نمي گويم. فرمود: ما هم ديگر بر نمي گرديم، اينك آن چه به منظور آن آمدي بپرس.

سپس ذكر مي كند كه: مسائل زيادي پرسيد و بهترين پاسخها را گرفت، تا آن جا كه گفت: سپس آن حضرت برخاست و من هم برخاسته و بيرون رفتم و مي گفتم: اگر چيزي هست اين است. و از آن پس هميشه كلبي دوستي اهل بيت عليه السلام را دين خود قرار داده بود تا از دنيا رفت.

ماجراي غلام فراري

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز نشانه ي ناداني است: هر روز دوستي گرفتن و دوست قبلي را واگذاشتن و ترك دوستي بدون جهت و تجسس از آن چه كه بي فايده است.

و از رفيد غلام ابن هبيره نقل مي كند كه گفت:

ابن هبيره از دست من عصباني شد و قسم خورد كه مرا بكشد؛ من فرار كرده و به حضرت صادق عليه السلام پناه بردم و قصه را به عرض ايشان رساندم. فرمود: برگرد و سلام مرا به او برسان و بگو: من رفيد غلام تو را پناه داده ام، او را آزار نده؛ و به او بدي نكن. گفتم: فدايت شوم، اين مرد شامي پليدي است؛ فرمود: برو و آن چه به تو گفتم به او بگو.

رفتم و هنگامي كه به بياباني رسيدم، يك اعرابي به من رسيد و گفت: كجا مي روي؟ من صورت مقتول در تو مي بينم. بعد گفت: دستت را بيرون بياور، بيرون آوردم، گفت: دست مقتول است، باز گفت: پايت را نشان بده؛ نشان دادم گفت: پاي مقتول است، سپس گفت: بدنت را نشان بده، بدنم را به او نشان دادم، گفت: بدن مقتول است. آن گاه گفت: زبانت را بيرون بياور. زبانم را نشان دادم، گفت: برو كه ترسي براي تو نيست؛ زيرا پيامي بر زبان داري كه اگر آن را به كوههاي استوار ببري براي تو نرم مي شود. (در عرب عده اي بودند كه خصوصيات زيادي را در قيافه ي اشخاص مي ديده اند و ظاهرا اين اعرابي از آنها بوده؛ و از نشانه هايي به مطلب پي برد.)

و در اين حديث است كه:

ابن هبيره خواست غلام را بكشد و دستش را بست و سفره ي چرمي و شمشير آماده كرد و هنگامي كه غلام پيغام را رساند، آزادش كرد؛ و مهر خود را به او داد و گفت: كارهاي من به دست تو هر گونه كه مي خواهي اداره كن.

مولاي تو به وعده ي خود وفا كرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس به سه چيز توجه كند به مقصود دنيا و عقبي برسد: به خدا پناه برد و به او خوشبين باشد و راضي به قضاي خدا باشد.

از ابوبصير در حديثي نقل مي كند كه:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: فلان مرد شراب مي خورد و كارهاي حرام انجام مي دهد. فرمود: هنگامي كه به كوفه برگشتي، به ديدن تو مي آيد. به او بگو: جعفر بن محمد مي فرمايد: اين كارهايي كه مي كني ترك كن، من ضامن مي شوم كه خدا بهشت را به تو عنايت كند. هنگامي كه به كوفه برگشتم، او هم به همراه اشخاص ديگر به ديدن من آمد. او را نگهداشتم تا منزل خلوت شد و پيغام حضرت را به او رساندم. سپس ذكر مي كند كه پذيرفت و دست از آن كارها كشيد؛ تا آن جا كه مي گويد:

آن گاه چند روزي بيشتر نگذشت كه پيغام داد من بيمارم؛ پيش من بيا. من به منزل او رفت و آمد كرده و او را مداوا مي كردم تا هنگام مرگ او رسيد. موقع جان دادن كنار بستر او بودم؛ حمله ي غشي به او دست داد و هنگامي كه به هوش آمد گفت: ابوبصير! مولاي تو به وعده ي خود وفا كرد؛ اين را گفت و از دنيا رفت، و چون سال آينده به حج رفتم، خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم و هنگامي كه اجازه خواسته و وارد شدم، هنوز يك پايم در صحن خانه و پاي ديگرم در دالان بود و پيش از آن كه سخني بگويم از داخل اطاق فرمود:

اي ابوبصير! ما به وعده ي رفيقت وفا كرديم.

مي دانم كه شما هم مثل او كشته مي شويد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ميل و علاقه به دنيا سبب غم و اندوه مي شود و بي ميلي به دنيا موجب آسايش تن و آرامش خاطر است.

در صحيفه ي سجاديه از متوكل بن هارون در حديثي طولاني نقل مي كند كه:

يحيي بن زيد بن علي بن الحسين عليه السلام به من گفت: عمويم، محمد باقر عليه السلام به پدرم دستور مي داد كه خروج نكند و مي فرمود: اگر خروج كني و از مدينه بيرون روي، چنين و چنان مي شود و عاقبت خروج را به او معرفي كرد. آيا تو پسر عمويم: امام جعفرصادق عليه السلام را ديده اي؟ گفتم: آري، گفت: چيزي درباره ي من از او شنيده اي، گفتم: آري، گفت: چه فرموده؟ بگو، گفتم: قربانت! من نمي خواهم آن چه از او شنيده ام در حضور شما بگويم؛ گفت: مرا از مرگ مي ترساني؟! آن چه شنيده اي بگو؛ گفتم: شنيدم كه فرمود: تو هم مانند پدرت كشته مي شوي و به دار آويخته خواهي شد؛ پس رنگش متغير شد و گفت:

«خدا هر چه را بخواهد محو مي كند و ثبت مي كند و ام الكتاب نزد او است، سوره ي رعد آيه ي 29».

تا آنجا كه گفت: آن گاه جعبه اي را خواست و صحيفه اي سربسته و مهر كرده از آن بيرون آورد و به مهر نگاه كرد و آن را بوسيد و گريست. سپس مهر را برداشت و قفل را باز كرد و صحيفه را گشود و بر چشم گذاشت و به صورت كشيد و گفت: اي متوكل به خدا! اگر نبود آن چه از پسر عمم راجع به كشته شدن و به دار آويختن من نقل كردي، اين را به تو نمي دادم و نسبت به آن بخل مي ورزيدم؛ ولي مي دانم كه گفتار او حق است و از پدرانش گرفته و به زودي صحتش ظاهر مي شود؛ و من ترسيدم كه چنين علمي به دست بني اميه بيفتد و آن را كتمان كرده و در خزانه ها براي خودشان ذخيره كنند. پس تو آن را بگير و به جاي من حفظ كن و منتظر باش، چون قضاي خداوندي درباره ي من و اين مردم جاري شد. اين امانتي است نزد تو به عموزاده هايم: محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن بن حسن بن علي عليه السلام برسان كه پس از من آنها در اين امر قيام مي كنند.

متوكل گفت: صحيفه را گرفتم و هنگامي كه يحيي كشته شد به مدينه رفتم و حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كردم. تا آن جا كه گفت: سپس از آن حضرت اجازه خواستم كه صحيفه را به پسران عبدالله بن حسن بدهم. فرمود: خدا به شما امر مي كند كه امانتها را به صاحبانش برسانيد، آري به ايشان بده.

هنگامي كه به قصد ملاقات آنها برخاستم، فرمود: بنشين و كسي را به دنبال محمد و ابراهيم فرستاد؛ آمدند. فرمود: اين ميراث پسر عموي شما يحيي است كه از پدرتان مانده؛ و آن را به برادران خود نداده و به شما اختصاص داده و ما درباره ي آن با شما شرطي مي كنيم. گفتند: خدا تو را رحمت كند، بفرما؛ كه هر چه بگويي مي پذيريم. فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد. گفتند: چرا؟ فرمود: آن ترسي كه پسر عموي شما درباره ي آن داشت من هم آن ترس را درباره ي شما دارم (يعني مي ترسم به دست ديگران بيفتد) گفتند: او وقتي مي ترسيد كه فهميد كشته مي شود؛ فرمود: شما هم در امان نيستيد به خدا! من مي دانم كه شما هم مثل او خروج مي كنيد و مثل او كشته مي شويد.

پس برخاستند و مي گفتند: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

معناي (المص) سوره اعراف

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: براي ابليس لشكري سخت تر از زنها و خشم نيست.

ابن بابويه صدوق در كتاب معاني الاخبار از رحمة بن صدقه نقل مي كند كه:

يكي از منشيان بني اميه كه مردي بي دين و منافق بود، خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و گفت: اين كلام خدا در قرآن «المص، سوره ي اعراف؛ آيه 1 «چه معني دارد؟ و چه حلال و حرامي در آن است؟ و چه فايده اي براي مردم دارد؟ حضرت خشمگين شد و فرمود: بس است واي بر تو، الف (در حروف ابجد) يكي است؛ و لام؛ سي و ميم: چهل و صاد: نود، حاصل جمع چقدر است؟ گفت: صد و شصت و يك. حضرت فرمود: چون سال صد و شصت و يكم بگذرد دولت اربابهاي تو (بني اميه) به باد رود.

و نگاه كرديم چون عاشوراي 161 رسيد سياهپوشان وارد كوفه شدند و سلطنت امويها تمام شد. (بر حسب تاريخ انقراض بني اميه به دست عباسيان و هوا خواهانشان كه شعارشان لباس سياه بود، سال 132 اتفاق افتاد).

مؤمن به نور خدا مي بيند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه با رفيق بد رفاقت كند، سالم نمي ماند.

و از محمد بن حرب حكومت مدينه نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: يابن رسول الله! مسأله اي در دل دارم، مي خواهم از شما بپرسم، فرمود: اگر مي خواهي قبل از پرسش از سؤال تو خبر دهم و اگر هم مي خواهي بپرس. گفتم: چگونه قبل از پرسش از قلب من خبر مي دهي؟ فرمود: از باريك بيني و فراست؛ مگر كلام خدا را نشنيده اي:

«در اين (هلاكت قوم لوط) براي باريك بينان (و اهل فراست) نشانه هايي است؛ سوره ي حجر آيه 75».

و هم چنين كلام پيامبر صلي الله عليه و آله را كه مي فرمايد: از فراست مؤمن برحذر باشيد كه به نور خدا مي بيند؟ گفتم: يابن رسول الله! از سؤال من خبر بده، فرمود: مي خواستي بپرسي چرا هنگام ريختن بتها از بام كعبه، علي عليه السلام با آن قوت و شدتي كه داشت نتوانست پيامبر صلي الله عليه و آله را حمل كند؟ عرض كرد: به خدا! همين را مي خواستم بپرسم، اينك جوابش را بفرمائيد.

سپس پاسخهاي عجيبي از آن حضرت نقل مي كند تا آن جا كه مي گويد: پس برخاستم و سر مبارك حضرت را بوسيدم و گفتم: خدا بهتر مي داند پيامبري خود را كجا قرار دهد.

مردي از قادسيه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ابليس جهت فريب شما دامهايش را قرار داده است.

و نيز صدوق در كتاب ثواب الاعمال از موسي بن قاسم حضرمي نقل مي كند كه گفت: در اول سلطنت منصور حضرت صادق عليه السلام به نجف تشريف آورد و فرمود: اي موسي! برو سر راه بزرگ بايست و نگاه كن، مردي از طرف قادسيه در آيد، هنگامي كه نزديك شد به او بگو: يكي از فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله اين جاست و تو را مي خواهد، همراه تو مي آيد.

من رفتم و سر راه ايستادم و هوا هم بسيار گرم بود؛ مدتي ايستادم و نزديك بود نافرماني كرده و برگردم؛ ناگاه ديدم از دور چيزي به شكل شتر سواري مي آيد. هم چنان نگاه كردم تا نزديك شد. گفتم: اي مرد! يكي از اولاد پيامبر صلي الله عليه و آله اينجا است و تو را طلب مي كند و اوصاف تو را براي من فرموده است.

گفت: برو تا با هم به خدمت ايشان برويم. او را آوردم تا شتر خود را نزديك خيمه ي آن حضرت خواباند، حضرت او را صدا زد و اعرابي وارد شد. «تا آخر حديث»

و در اين حديث است كه آن مرد از يمن براي زيارت حسين عليه السلام آمده بود و امام عليه السلام ثواب زيارت او را بيان مي فرمود.

مرا خدايي است كه مي پرستم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خدا نسبت به بندگان مدارا كننده است و دوست مي دارد بنده اي را كه اهل مدارا و نرمي باشد و مي بخشد به مدارا كننده آن چه را كه هرگز به يك سخت گير نمي بخشد.

و از خالد بن نجيح نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم؛ من با خود گفتم: اينها مي دانند در برابر چه كسي هستند؟ پس مرا به خود نزديك كرد تا مقابلش نشستم. سپس سه مرتبه فرمود: اي مرد مرا خدايي است كه مي پرستم.

(از حديث بعد معلوم مي شود كه خالد حضرت صادق عليه السلام را خدا مي دانسته است).

من بنده اي مخلوقم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه از طرف خود به مردم حق بدهد، مسلم است كه حكم مردم را درباره ي ديگري مي پسندد.

و نيز از خالد بن نجيح نقل مي كند كه گفت:

بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدم و سرم را پوشانده، كناري نشستم و با خود گفتم: چقدر شما غافليد! نزد چه كسي تكلم مي كنيد؟! نزد پروردگار جهانيان، پس مرا صدا زده و فرمود:

واي بر تو اي خالد، به خدا! من بنده اي مخلوقم.

مردي از اهل كوفه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر حاجت از دست برود بهتر است از اين كه در خانه ي فرومايه اي بروي و به او بگويي حاجتم را روا كن.

و از حارث بن حصيره ي ازدي نقل مي كند كه:

مردي به خراسان آمد و مردم را به ولايت و دوستي حضرت صادق عليه السلام دعوت كرد، عده اي پذيرفتند و جمعي منكر شدند، و گروهي به مقتضاي ورع و پرهيزگاري، نه قبول كردند و نه رد، و از هر عده اي يك نفر خدمت حضرت صادق عليه السلام رفت و آن كه در مجلس سخن مي گفت از دسته ي سوم بود؛ و يكي از آنها كنيزي داشت و همين مرد سخنگو با او خلوت كرد و همبستر شد؛هنگامي كه به مجلس حضرت رفتند و مشغول سخن گفتن شد؛ گفت: خدا تو را شايسته دارد! مردي از اهل كوفه نزد ما آمده و مردم را به اطاعت و دوستي تو مي خواند، دسته اي پذيرفته اند و جماعتي رد كرده اند و طائفه اي پرهيزكاري كرده و سكوت كرده اند. فرمود: تو از كدام دسته اي؟ گفت: از پرهيزكارانم، فرمود: پس پرهيزكاري تو فلان روز با آن كنيزك كجا بود؟ آن مرد به شك افتاد و متزلزل شد.

مسأله را فراموش كردم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در كار خود با آنان كه از خدا مي ترسند مشورت كن.

و از شهاب بن عبدربه نقل مي كند كه گفت:

به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم و مي خواستم از حكم دست زدن جنب در حب آب سؤال كنم؛ هنگامي كه خدمت حضرت رفتم، مسأله را فراموش كردم. آن حضرت به من نگاه كرد و فرمود:

اي شهاب! مانعي ندارد كه جنب با دست؛ آب از حب بردارد.

من او را نمي شناختم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه اعتماد به پنج چيز كند مغرور است: اول اگر باور شدني را قبول كند، به غير مورد اعتماد، اعتماد كند، به حرف غريب و كودك اعتماد كند و به آن چه مالش نيست دل ببندد و طمع بورزد.

و از شهاب بن عبدربه نقل مي كند كه گفت:

حضرت صادق عليه السلام به من فرمود: هنگامي كه محمد بن سليمان خبر مرگ مرا به تو مي دهد چگونه اي؟ و به خدا! من نه محمد بن سليمان را مي شناختم و نه مي دانستم كه او كيست؟

سپس مالم زياد شد و به كوفه و بصره تجارت مي كردم. روزي در بصره نزد محمد بن سليمان حكومت آن جا بودم. نامه اي پيش من انداخت و گفت: اي شهاب! خدا اجر تو و ما را در مصيبت امامت جعفر بن محمد زياد كند.

مي ترسم اموالم پراكنده شود

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خوب نيست براي كساني كه در رأس كشور هستند كوتاهي كردن در نگهداري از مرزها و دلجوئي ستم رسيده و اختيار نمودن شايستگان در كارهاي مملكت.

و از اسحاق بن عمار نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: من اموالي دارم و با مردم معامله مي كنم و مي ترسم اگر اتفاقي رخ دهد و از دنيا بروم، اموالم پراكنده شود. حضرت فرمود: در هر ماه ربيعي مالت را جمع كن. علي بن اسماعيل گفت: اسحاق در ماه ربيع از دنيا رفت.

معجزه اي شبيه معجزه ابراهيم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم همه از هر دين و مرام احتياج به امنيت و عدالت و فراواني نعمت دارند.

و از يونس بن ظنيان نقل شده كه گفت:

با عده اي خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم؛ گفتم: مرغهايي كه خدا به حضرت ابراهيم فرمود:

«چهار مرغ بگير و نزد خويش پاره پاره كن، سوره ي بقره، آيه 260»

از چهار نوع مختلف بود يا از يك نوع؟ حضرت فرمود: مي خواهيد نظير آن را ببينيد؟ گفتيم: آري؛ حضرت صدا زد: اي طاووس؛ اي كلاغ؛ اي باز؛ اي كبوتر؛ يك يك پرندگان حاضر شدند. سپس حضرت دستور داد آنها را كشتند و قطعه قطعه كرده و پرهاي آنها را كندند و با يكديگر مخلوط كردند. سپس سر طاووس را گرفت و فرمود:

اي طاووس؛ ديديم كه گوشت و استخوان و پرهاي او جدا شد و به يكديگر پيوست و به سر متصل شد و زنده از مقابل حضرت پرواز كرد؛ آن گاه كلاغ و باز و كبوتر را يك يك صدا زد و همه در برابر او زنده شدند.

ميمون ده مرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه خدا را بشناسد از خدا مي ترسد و حيا مي كند.

بزنطي نقل مي كند كه: مردي از اهل حربابل گفت:

در ده مردي بود كه مرا آزار مي داد و مي گفت: اي رافضي؛ و حرفهاي زشت مي زد و مرا سرزنش مي كرد. به زبان نبطي (نبط گروهي از عجم بودند كه ميان كوفه و بصره منزل كرده بودند و زبان خاص و طبيعت مخصوصي داشتند) به او ميمون ده مي گفتند. سالي به حج رفتم و حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كردم. از حال آن مرد پرسيد و بي مقدمه به زبان نبطي فرمود: ميمون ده مرد. گفتم: چه موقع؟ فرمود: هم اكنون. پس از خدمت حضرت مرخص شده و روز و ساعت را يادداشت كردم. هنگامي كه به كوفه برگشتم، برادرم را ديدم و پرسيدم: چه كسي در ده ما مرده؟ از جمله كساني كه نام برد همان ميمون ده بود. گفتم: كي مرد؟ گفت: فلان روز، فلان ساعت، دقيقا همان تاريخ و ساعتي كه حضرت فرموده بود.

مردي كه سعادت هدايت داشت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خرد و زيبايي چهره و شيوايي در كلام را هر كس داراست، كامل است.

و حديثي طولاني از عمر بن يزيد نقل مي كند كه حاصلش اين است كه:

هشام بن حكم عقيده ي جهميه را داشت، (جهميه اتباع جهم بن صفوان از فرق جبريه هستند) و در آنها هم خبيث و پليد بود. خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد؛ حضرت مسأله اي از او پرسيد؛ متحير ماند و مهلت گرفت و چند روزي به فكر جواب بود و نتوانست جوابي تهيه كند. باز به حضرت رجوع كرد و حضرت جوابش را فرمود و مسأله ي ديگري از او پرسيد كه دليل بر بطلان مذهبش بود. هشام غمگين و حيران بيرون رفت و چند روزي را در حيرت و سرگرداني به سر برد و دوباره اجازه ي ورود خواست. حضرت پيغام داد در حيره (نزديك نجف) بايستد من مي آيم. هشام خشنود و مسرور زودتر رفت و آن جا ماند تا حضرت سوار استري به آن جا وارد شد. هشام گفت: چون به من نزديك شد منظره ي او به طوري مرا ترساند كه نتوانستم حرف بزنم و زبانم بسته شد. حضرت مدتي توقف كرد و ماندن ايشان رعب و حيرت مرا زياد مي كرد. هنگامي كه مرا به اين حالت ديد. از آن جا رفت. من دانستم اين حالتي كه به من دست داد چيزي جز امري از جانب خدا نبود و از آن پس هشام از عقيده خود برگشت و به حضرت صادق عليه السلام گرويده و دين حق را اختيار كرد.

مي خواست به حضرت تازيانه بزند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين زنان شما زني است كه چون با شوهر خلوت كند و جامه از تن برگيرد پرده حيا را نسبت به شوهر خود به دور افكند و چون جامه بر تن پوشد، لباس حيا را نيز همراه آن بپوشد.

از مفضل بن عمر نقل مي كند كه گفت:

حضرت صادق عليه السلام سواره مي رفت و من هم در خدمت ايشان بودم. در راه به عبدالله بن حسن رسيديم كه او نيز سوار بود؛ تازيانه اش را بلند كرد كه به حضرت بزند. حضرت اشاره اي كرد و همين طور كه تازيانه در دستش بود، دستش خشك شد. گفت: اي اباعبدالله! (كنيه ي حضرت صادق عليه السلام) تو را به خويشاوندي قسم مرا ببخش. باز حضرت اشاره كرد و دست او به حال اول برگشت.

هر كس به فرقه ي صوفي تمايل پيدا كند، از ما نيست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دزدان سه طايفه اند: آنان كه از پرداخت زكات بخل مي ورزند، كساني كه خوردن و به غارت بردن مهر زن را حلال مي دانند و مردمي كه قرض مي گيرند و خيال اداي آن را ندارند.

مولانا احمد اردبيلي در كتاب حديقة الشيعه از احمد بن محمد بن ابي نصر نقل مي كند كه:

يكي از اصحاب ما به حضرت صادق عليه السلام گفت: در اين زمان گروهي پيدا شده اند كه به آنها صوفي مي گويند؛ شما درباره ي آنها چه مي فرمائيد؟ حضرت فرمود: اينها از دشمنان ما هستند، هر كس به آنها مايل شود از آنها است و با آنها محشور مي شود و به زودي عده اي پيدا مي شوند كه مدعي دوستي ما هستند ولي به اينها مايل مي شوند و به ايشان شبيه مي شوند و لقبهاي آنان را بر خود مي گذارند و كلمات آنها را تأويل مي كنند. بدان! هر كس به آنها ميل كند از ما نيست و ما از او بيزاريم و هر كه آنها را رد و انكار كند مانند كسي است كه مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله با كفار جهاد كرده است.

معجزه حيات چهار پرنده

يكي از اصحاب حضرت ابا عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام حكايت كند:

روزي به همراه بعضي از دوستان به مجلس شريف و مبارك آن حضرت شرفياب شدم؛ و من از محضر مقدّسش پيرامون اين آيه شريفه قرآن:

خُذْ أرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إلَيْكَ(1) سؤال كردم بر اين كه آيا آن پرندگان از يك جنس و يك نوع؛ و يا آن كه از انواع پرندگان متفاوت بودند؟

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا دوست داريد تا همانند آن را به شما ارائه و نشان دهم؟

همگي در پاسخ گفتيم: بلي.

حضرت در همان حالتي كه نشسته بود صدا زد: طاووس!

ناگهان طاووسي پرواز كنان جلوي حضرت آمد، بعد از آن صدا زد: كلاغ! و كلاغي هم نزد حضرت آمد؛ و سپس يك كبوتر و يك باز شكاري را صدا نمود و آن دو نيز نزد حضرت حاضر شدند.

بعد از آن امام عليه السلام دستور داد تا سر آن چهار پرنده را بريدند؛ و پر و بال آن ها را كَنْدند و بدن هاي آن ها را قطعه قطعه كردند و سپس تمام گوشت و پوست آن ها را درهم آميختند.

پس از آن امام عليه السلام سر طاووس را به دست خود گرفت و آن را صدا زد.

ناگهان ديدم مقداري از استخوان ها، گوشت ها و پرها حركتي كردند و از مابقي جدا گشته و به هم پيوستند.

بعد از آن، حضرت سر طاووس را رها نمود و آن سر به بدن متّصل شد؛ و طاووس حركت كرد و صحيح و سالم جلوي امام صادق عليه السلام ايستاد.

سپس حضرت كلاغ و باز شكاري و كبوتر را يكي پس از ديگري صدا زد و جريان را به همان شكل انجام داد؛ و آن ها هم زنده شدند و در مقابل حضرت سر پا ايستادند. (2) .

ص: 1041


1- سوره توبة: آيه 103.
2- اثبات الهداة: ج 3، ص 114، ح 135.

مرثيه شاعر و اهميت گريه

يكي از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند:

روزي به همراه عدّه اي در محضر پربركت آن حضرت بوديم، يكي از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اي جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم، حسين عليه السلام شعر گفته اي؟

جعفر شاعر پاسخ داد: بلي، فدايت گردم.

حضرت فرمود: چند بيتي از آن اشعار را برايم بخوان.

همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاي امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدري گريست كه تمام محاسن شريفش خيس گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اي بسيار كردند.

سپس حضرت فرمود: به خدا قسم، ملائكه مقرّب الهي در اين مجلس حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مي شنوند؛ و بر مصيبت آن بزگوار مي گريند.

آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت: خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه، مرثيّه سرائي مي كني اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد.

بعد از آن، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستي بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خواني و گريه براي جدّم، حسين عليه السلام، برايت بگويم؟

جعفر بن عفّان شاعر گفت: بلي، اي سرورم.

حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعري بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مي آمرزد و اهل بهشت قرارش مي دهد.(1) .

ص: 1042


1- اختيار معرفة الرّجال: ص 289، ح 508.

مناظره ابوحنيفه و امام صادق

روزي ابو حنيفه - يكي از پيشوايان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اي از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و اظهار داشت:

يابن رسول اللّه! فرزندت، موسي كاظم عليه السلام را ديدم كه مشغول نماز بود و مردم از جلوي او رفت و آمد مي كردند؛ و او آن ها را نهي نمي كرد، با اين كه رفت و آمدها مانع معنويّت مي باشد؟!

امام صادق عليه السلام فرزند خود موسي كاظم عليه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنيفه چنين مي گويد كه در حال نماز بودي و مردم از جلوي تو رفت و آمد مي كرده اند و مانع آن ها نمي شدي؟

پاسخ داد: بلي، صحيح است، چون آن كسي كه در مقابلش ايستاده بودم و نماز مي خواندم، او را از هر كسي نزديك تر به خود مي دانستم، بنابر اين افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستايش خود در مقابل پروردگار متعال نمي دانستم.

سپس امام جعفر صادق عليه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد، كه نگه دارنده علوم و اسرار الهي و امامت هستي.

بعد از آن خطاب به ابو حنيفه كرد و فرمود: حكم قتل، شديدتر و مهمتر است، يا حكم زنا؟

ابو حنيفه گفت: قتل شديدتر است.

امام عليه السلام فرمود: اگر چنين است، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته؛ ولي شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است؟!

سپس حضرت به دنباله اين پرسش فرمود: بنابر اين بايد توجّه داشت كه نمي توان احكام دين را با قياس استنباط كرد.

و سپس افزود: اي ابوحنيفه! ترك نماز مهمتر است، يا ترك روزه؟

ابو حنيفه گفت: ترك نماز مهمتر است.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا زنان نمازهاي دوران حيض و نفاس را نبايد قضا كنند؛ ولي روزه ها را بايد قضا نمايند، پس احكام دين قابل قياس نيست.

بعد از آن، فرمود: آيا نسبت به حقوق و معاملات، زن ضعيف تر است، يا مرد؟

ابوحنيفه در پاسخ گفت: زنان ضعيف و ناتوان هستند.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است، با اين كه قياس برخلاف آن مي باشد؟!

سپس حضرت افزود: اگر به احكام دين آشنا هستي، آيا غائط و مدفوع انسان كثيف تر است، يا مني؟

ابو حنيفه گفت: غائط كثيف تر از مني مي باشد.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا غائط با قدري آب يا سنگ و كلوخ پاك مي گردد؛ ولي مني بدون آب و غسل، تطهير نمي شود، آيا اين حكم با قياس سازش دارد؟!

پس از آن ابوحنيفه تقاضا كرد: ياابن رسول اللّه! فدايت گردم، حديثي براي ما بيان فرما، كه مورد استفاده قرار دهيم؟

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرانش، و ايشان از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام روايت كرده اند، كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال ميثاق و طينت اهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم را از اعلي عليين آفريده است.

و طينت و سرشت شيعيان و دوستان ما را از خمير مايه و طينت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلايق جمع شوند، كه تغييري در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست.

بعد از آن كه امام صادق عليه السلام چنين سخني را بيان فرمود ابو حنيفه گريان شد؛ و با دوستانش كه همراه وي بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند.(1) .

ص: 1043


1- اختصاص شيخ مفيد: ص 189.

مسافري فوق العاده در سفر

مسافري فوق العاده در سفر

مناظره با شامي به وسيله شاگردان

مرحوم شيخ طوسي رضوان اللّه تعالي عليه به نقل از هشام بن سالم حكايت فرمايد:

روزي به همراه جماعتي از اصحاب حضرت ابو عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام، در مجلس و محضر مباركش نشسته بوديم، كه شخصي از اهالي شهر شام اجازه گرفت و سپس وارد مجلس شد و سلام كرد.

امام عليه السلام جواب سلام او را داد و فرمود: بنشين.

پس از آن كه نشست، حضرت او را مخاطب قرار داد و فرمود:

اي مرد شامي! خواسته ات چيست؟

و براي چه به اين جا آمده اي؟

آن شخص اظهار داشت: شنيده ام كه شما نسبت به تمام علوم و به همه مسائل آشنا و عالم هستي، لذا آمده ام تا مناظره كنم.

حضرت فرمود: در چه موردي؟

عرضه داشت: پيرامون قرآن؛ و حروف مقطعه و اعراب آن.

حضرت فرمود: مطالب خود را در اين رابطه با حمران بن اعين در ميان بگذار.

مرد شامي گفت: مي خواهم با شخص خودت مباحثه و مناظره نمايم، نه با ديگران.

امام عليه السلام فرمود: مسائل خود را با حمران مطرح كن، چنانچه بر او غلبه كردي، بر من نيز غالب خواهي شد.

پس از آن، شامي با حمران مشغول مذاكره و مناظره گرديد، به طوري كه خود خسته و عاجز گشت.

حضرت فرمود: اي مرد شامي! او را چگونه يافتي؟

پاسخ داد: او را شخصي متخصص و آشنا يافتم، هر آنچه سوال كردم، جواب كاملي شنيدم.

سپس عرضه داشت: چنانچه ممكن باشد مي خواهم با خودت پيرامون علوم عربي مناظره نمايم؟

امام صادق عليه السلام اشاره به ابان بن تغلب نمود و اظهار داشت: آنچه مي خواهي با اين شخص مناظره كن.

مرد شامي كنار ابان بن تغلب رفت و در مناظره با او مغلوب شد، اين بار به حضرت گفت: مي خواهم در علم فقه مناظره كنم.

حضرت در اين مرحله يكي ديگر از شاگردان خويش را به نام زراره، معرفي نمود و به مرد شامي فرمود: با او مناظره كن، كه تو را در مسائل، قانع مي نمايد.

و چون با زراره مباحثه و مناظره كرد، نيز مغلوب گشت و شكست خورد؛ حضرت را مخاطب قرار داد و گفت: اين بار مي خواهم با خودت درباره علم كلام مناظره نمايم.

امام عليه السلام اين بار نيز به يكي ديگر از شاگردان خود به نام مؤمن طاق خطاب نمود و فرمود: اي مؤمن طاق! با اين مرد شامي در آنچه كه مي خواهد مناظره نما.

پس او طبق دستور حضرت با مرد شامي در علم كلام مناظره نمود و بر او غالب گرديد.

و بر همين منوال با هشام بن سالم در توحيد و خداشناسي؛ و بعد از آن با هشام بن حكم پيرامون امامت و خلافت مناظره انجام گرفت و مرد شامي شكست خورد.

و امام جعفر صادق عليه السلام شادمان بود و تبسم مي نمود.

سپس شامي اظهار داشت: مثل اين كه، خواستي به من بفهماني، كه در بين شيعيان شما اين چنين افرادي وجود دارند كه در علوم مختلف آشنا و مسلط مي باشند؟!

حضرت فرمود: اين چنين فكر كن.

و پس از صحبت هائي حضرت فرمود: خداوند متعال حق و باطل را در كنار يكديگر قرار داد؛ و پيامبران و اوصياء را فرستاد تا بين آن دو را جدا سازند؛ و انبياء را قبل از اوصياء منصوب نمود تا فضيلت و عظمت هر يك بر ديگري روشن شود.

مرد شامي در اين لحظه گفت: خوشا به حال كسي كه با شما همنشين باشد.

امام عليه السلام در پايان فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل با رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - همنشين بودند؛ و اخبار و جريانات را از طرف خداوند متعال براي آن حضرت مي آوردند.

سپس مرد شامي اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! آيا ممكن است، كه من هم جزء شيعيان شما قرار گيرم؟ و مرا نيز از علوم و بركات خود بهره مند فرمائي؟

حضرت هم او را پذيرفت و به هشام فرمود: مسائل مورد نياز او را تعليمش بده، كه برايت شاگردي شايسته باشد. (1) .

ص: 1044


1- اختيار معرفة الرجال: ص 275، ح 494.

مسئولين با معرفت

مأمون رقي - كه يكي از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:

در منزل آن حضرت بودم، كه شخصي به نام سهل بن حسن خراساني وارد شد و سلام كرد و پس از آن كه نشست، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت:

ياابن رسول اللّه! شما بيش از حد عطوفت و مهرباني داريد، شما اهل بيت امامت و ولايت هستيد، چه چيز مانع شده است كه قيام نمي كنيد و حق خود را از غاصبين و ظالمين باز پس نمي گيريد، با اين كه بيش از يك صد هزار شمشير زن آماده جهاد و فداكاري در ركاب شما هستند؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: آرام باش، خدا حق تو را نگه دارد و سپس به يكي از پيش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش كن.

همين كه آتش تنور روشن شد و شعله هاي آتش زبانه كشيد، امام عليه السلام به آن شخص خراساني خطاب نمود: برخيز و برو داخل تنور آتش بنشين.

سهل خراساني گفت: اي سرور و مولايم! مرا در آتش، عذاب مگردان، و مرا مورد عفو و بخشش خويش قرار بده، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خويش قرار دهد.

در همين لحظات شخص ديگري به نام هارون مكي - در حالي كه كفش هاي خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام كرد.

حضرت امام صادق سلام اللّه عليه، پس از جواب سلام، به او فرمود: اي هارون! كفش هايت را زمين بگذار و حركت كن برو درون تنور آتش و بنشين.

هارون مكي كفش هاي خود را بر زمين نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اي، داخل تنور رفت و در ميان شعله هاي آتش نشست.

آن گاه امام عليه السلام با سهل خراساني مشغول مذاكره و صحبت شد و پيرامون وضعيت فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و ديگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبي را مطرح نمود مثل آن كه مدت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است.

پس از گذشت ساعتي، حضرت فرمود: اي سهل! بلند شو، برو ببين در تنور چه خبر است.

همين كه سهل كنار تنور آمد، ديد هارون مكي چهار زانو روي آتش ها نشسته است، پس از آن امام عليه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بيا؛ و هارون هم از تنور بيرون آمد.

بعد از آن، حضرت خطاب به سهل خراساني كرد و اظهار داشت: در خراسان شما چند نفر مخلص مانند اين شخص - هارون كه مطيع ما مي باشد - پيدا مي شود؟

سهل پاسخ داد: هيچ، نه به خدا سوگند! حتي يك نفر هم اين چنين وجود ندارد.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اي سهل! ما خود مي دانيم كه در چه زماني خروج و قيام نمائيم؛ و آن زمان موقعي خواهد بود، كه حداقل پنج نفر هم دست، مطيع و مخلص ما يافت شوند، در ضمن بدان كه ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستيم. (1) .

ص: 1045


1- بحارالانوار: ج 47، ص 123، ح 176، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

معاشرت و برخورد با سلطان

در زمان امامت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شخصي به نام نجاشي استاندار و حاكم اهواز و فارس بود و از مردم ماليات زيادي مي گرفت.

يكي از اهالي اهواز كه ماليات سنگيني پرداخت كرده بود، حضور امام صادق عليه السلام آمد و اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! نجاشي از مردم ماليات بسياري مي گيرد، گرچه من ماليات خود را پرداخته ام ولي برايم خيلي مشكل و سخت است.

و با توجه به اين كه او شخصي مسلمان و متدين و از ارادتمندان و پيروان شما است، اگر ممكن است نامه اي برايش بنويس تا رعايت حال مرا بنمايد؟

لذا امام جعفر صادق عليه السلام نامه اي براي نجاشي بدين مضمون نوشت:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، سرّ أخاك يسرّك اللّه...»، برادرت را خوشحال كن تا خداوند متعال تو را خوشحال نمايد.

مرد اهوازي نامه حضرت را گرفت و سپس تحويل نجاشي داد، چون نجاشي نامه را خواند آن را بوسيد و بر چشم نهاد و آن گاه گفت: اي مرد! خواسته ات چيست؟

اهوازي گفت: مأموران شما ماليات زيادي برايم تعيين كرده است و پرداخت آن براي من مشكل است، گرچه آن را پرداخته ام.

نجاشي پرسيد: مگر ماليات دريافتي از تو چه مقدار بوده است؟ جواب داد: مقدار ده هزار درهم.

نجاشي دستور داد كه آنچه از او گرفته اند، باز پس دهند و پس از آن به آن مرد گفت: آيا اكنون راضي و خوشحال شدي؟

اظهار داشت: بلي، جانم به فدايت.

آن گاه نجاشي دستور داد تا يك حيوان سواري و يك كنيز پيش خدمت، همچنين يك دست لباس كامل نيز به او داده شود.

سپس مرد اهوازي به شهر مدينه منوره آمد و جريان نجاشي را براي امام صادق عليه السلام تعريف كرد و حضرت بسيار شادمان و مسرور گرديد.

اهوازي گفت: ياابن رسول اللّه! گويا شما هم شاد و خوشحال گشته اي؟

حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين فرمود: بلي، قسم به خداوند بي همتا! پيامبر خدا نيز از اين كار خوشحال مي باشد.(1) .

ص: 1046


1- بحارالانوار: ج 47، ص 370، ح 89، اختصاص شيخ مفيد: ص 260.

مهمترين سفارش در آخرين لحظات

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

منصور دوانيقي در يكي از روزها بعضي از علماء و دانشمندان شهر مدينه منوره را در مجلسي به حضور خود دعوت كرد، كه من نيز يكي از آنان بودم.

همين كه به دربار خليفه عباسي وارد شديم، دربان او - كه ربيع نام داشت - جلو آمد و گفت: خليفه دستور داده است كه دو نفر، دو نفر وارد شويد.

به همين جهت من با عبداللّه بن حسن وارد شديم؛ و چون كنار منصور قرار گرفتيم و نشستيم، منصور به من گفت: شنيده ام علم غيب مي داني؟

گفتم: كسي غير از خداوند متعال غيب نداند.

اظهار داشت: شنيده ام مردم ماليات و حقوق و صدقات خود را تحويل شما مي دهند؟

گفتم: ماليات ها همه براي شما مي باشد.

بعد از آن، پرسيد: آيا مي دانيد كه شما را براي چه؛ و به چه منظور دعوت كرده ام؟

اظهار داشتم: خير.

گفت: شما را دعوت كرده ام تا آن كه خانه ها و باغات شما را تخريب و خودتان را در جزيره اي يا منطقه اي تبعيد و منتقل كنم، كه تحت نظر و ممنوع الملاقات باشيد تا آن كه در جامعه، صلح و آرامش برقرار باشد.

گفتم: همانا حضرت ايوب به بلاهاي سختي مبتلا شد و صبر نمود؛ و حضرت يوسف مورد ظلم و ستم قرار گرفت و عفو نمود، و حضرت سليمان به مُلْكي عظيم رسيد و شكر خدا كرد؛ و تو از نسل همان ها مي باشي.

منصور خوشحال شد و گفت: مرا به آن موعظه هائي كه گاهي مطرح مي فرمودي، موعظه نما؟

گفتم: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: رابطه رَحِم و خويشاوندي، همچون ريسماني است كه از زمين به آسمان ها متصل مي باشد؛ كه هر كه قطع رابطه كند، قطع آن ريسمان نموده و هر كه صله رحم نمايد با آن وصل نموده است.

منصور گفت: حديثي ديگر برايم بگو؟

اظهار داشتم: جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله به نقل از فرمايش خداوند متعال فرموده است: من رحمان هستم و خويشاوندي را بر قرار كردم و هر كه قطع صله رحم نمايد با من قطع رابطه كرده است.

منصور اظهار داشت: من چنين حديثي را نخواستم، حديث ديگري را بيان كن؟

پس از آن، گفتم: يكي از پادشاهان بني اسرائيل، سي سال از عمرش بيشتر باقي نمانده بود، ولي چون قطع صله رحم كرد، خداوند عمرش را از سي سال به سه سال كاهش داد.

منصور در پايان گفت: منظورم اين بود و همين را خواستم؛ و سپس هدايايي به من داد و با خوشحالي با ما خداحافظي كرد؛ و از مجلس بيرون آمديم. (1) .

ص: 1047


1- مستدرك الوسائل: ج 15، ص 242، ح 29، به نقل از عوالي اللئالي: ج 1، ص 362، ح 45.

مذهب جعفري، مذهب اهلبيت

مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالي عليه و ديگر بزرگان آورده اند:

يكي از راويان حديث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق عليه السلام به نام ابوبصير ليث مرادي حكايت كند:

پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، روزي جهت اظهار هم دردي و عرض تسليت به اهل منزل حضرت، رهسپار منزل آن امام مظلوم عليه السلام گرديدم.

همين كه وارد منزل حضرت شدم، همسرش حميده را گريان ديدم؛ و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام عليه السلام بسيار گريستم.

و چون لحظاتي به اين منوال گذشت، افراد آرامش خود را باز يافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب كرد و اظهار داشت:

اي ابوبصير! چنانچه در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق عليه السلام در جمع ما و ديگر اعضاء خانواده مي بودي، از كلامي بسيار مهم استفاده مي بردي.

ابوبصير گويد: از آن بانوي كريمه توضيح خواستم؟

پاسخ داد: در آن هنگام، كه ضعف شديدي بر امام عليه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد كه در كنار من حاضر و جمع شوند.

وقتي تمامي افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهي عميق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:

كساني كه نسبت به نماز بي اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام شامل حالشان نمي گردد. (1) .

قابل دقت است كه حضرت نفرمود: شفاعت ما شامل افراد بي نماز نمي شود؛ بلكه فرمود: شفاعت ما شامل حال افراد بي اعتناء به نماز، نمي شود.

ص: 1048


1- ثواب الاعمال: ص 205، بحارالانوار: ج 47، ص 2، ح 5.

مذهب جعفري

منظور از نوشتن اين چند صفحه اين است كه مذهب شيعه و جعفري همان مذهب اهل بيت و عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است. از روي تعصب مانند ساير مذاهب با قدرت جبر خلفاي وقت ظهور پيدا نكرده است بلكه مرام شيعه همان مرام سلمان و اباذر و مقداد و عمار ياسر و كميل بن زياد و مالك بن نويره و سعد بن عباده و عبدالله بن عباس و قيس بن سعد بن عباده و مالك اشتر و محمد بن ابي بكر و هزاران اشخاص علمي و برجسته اصحاب كبار پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و صدها تن از تابعين اصحاب صحيح الاراده بوده است كه در آن زمان ابوحنيفه و مالك و شافعي و احمد حنبل وجود نداشته اند زيرا كه اين چهار رييس نوظهور در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هنوز به دنيا نيامده بودند و دين مبين اسلام با وجود پيغمبر ظهور كرده و بعد از رحلت آن حضرت ابوحنيفه در سال 80 هجري در كابل متولد و در سال 150 فوت كرد. مالك بن انس در سال 93 هجري، شافعي در سال 150 هجري و احمد بن حنبل در سال 165 به دنيا آمد و شافعي و احمد بن حنبل به ترتيب در سال 198 و 241 درگذشتند. ولي شيعه در زمان پيغمبر از آن حضرت پيروي مي كردند و بعد از رحلت ايشان نيز از عترت و فضيلت و كرامت و علم و دانش حضرت و طبق سنت و رسم رسول خدا تبعيت مي كردند و آن همه شدت عمل و صبر و شكيبايي را در مقابل زجر و شكنجه هاي مخالفين تحمل مي كردند و اين مطالب درباره شيعه در همه اعصار و قرون در دفتر روزگار به ثبت رسيده و به هيچ وجه قابل انكار و ترديد نبوده بلكه تابعين حق و حقيقت (شيعه) معني مرام و آيين جعفري را محضر اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم يافته اند و تمام آزارها و جور و جفا و تنبيه هاي بدني آنها را در راه دين سست نمي كند بلكه استوارتر نمود و مردم آنها را مايه سعادت بشر مي دانند. جمعيت شيعه طبق روايات متواتره از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اهل بيت پيغمبر را عدل (همرديف) قرآن و كشتي نجات مي دانند.

اما اشتباه برادران اهل تسنن در تعيين اهل بيت پيغمبر پرواضح است و به نظر مي رسد چنان مغرورند كه از شدت تكبر نمي توانند آن را قبول نمايند و معلوم نيست آيا در اين اشتباه متعمد هستند يا تعمد ندارند؛ زيرا كه احاديث بسياري از جمله حديث متواتر از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از دانشمندان اهل تسنن در خصوص فضيلت اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده به حدي كه هيچ منصفي قدرت انكار آن را ندارد مانند حديث منزله و حديث ثقلين و حديث غديرخم و حديث طير مشوي و قضيه مباهله و قضيه خانم بخش و قضيه ليلة المبيت و ساير قضاياي ديگر قطع نظر از تأويل آيات قرآني كه شماره ي آن آيات در اين مختصر نمي گنجد.

مذهب جعفري (شيعه)، مذهب اهل بيت

طبق عقيده مذهب جعفري مقام خلافت و جانشيني حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از آن علي بن ابيطالب و يازده فرزند مطهرش مي باشد و اين منصب الهي با نص تعيين حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به فرمان خداي عزوجل ثابت شده است. شيعه ها همين مذهب الهي را كه مذهب اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است از آن زمان نگه داري كرده اند.

اصحاب خاص پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز براي احقاق حق خود از لحظات اول در مقابل زمامداران خودسر حاكمان عادل فداكاري هاي مالي و جاني كرده اند و در زمان خليفه اول و دوم و سوم زشت كاريهاي آنان را فاش مي كردند و شيعه ها بودند كه از سلاطين بني اميه شكنجه ها ديدند و به ظلم ها و ستم ها و جفاهايي كه اين خائنين دين بر مسلمانان كردند صبر نمودند. با اين رويدادها دولت بني اميه در نتيجه اعمال شديد و قبيح خود رو به ضعف گراييد. جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم در اين برهه از زمان موقعيت را براي قيام علمي مساعد ديدند مردمي كه براي به دست آوردن حقيقت تشنه بودند و به دنبال پناهگاه واقعي مي گشتند از اطراف و اكناف عالم دور چشمه زلال علم پيغمبر را كه در آن زمان مخصوص حضرت بود فراگرفتند.

محمد بن علي بن نعمان صيرفي كوفي (مؤمن طاق)

مورخين سني و شيعي نوشته اند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مسلمانان را در حجةالوداع در محلي كه آن را غدير خم مي گفتند جمع كرد و بر بالاي بلندي يا بالاي چند چوب كه براي او گذاردند يا بر بالاي چند جهاز شتر ايستاد و به خلافت علي بن ابيطالب عليه السلام بعد از خود در برابر چشم و گوش ده ها هزار مردم تصريح كرد و من جمله از فرمايشات رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه گفت اين بود (من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله الي آخر) يعني اي مردم بر هركس كه من مولاي او بودم علي مولاي اوست خداوند هر كس با او دوست است تو با او باش و هر كس با او دشمني كرد تو دشمن او باش خداوندا ياران علي را ياري كن و كساني كه او را تنها مي گذارند - خوارساز

در آن وقت عمر بن الخطاب برخاست و بعلي بن ابيطالب عليه السلام گفت بخ بخ لك يا علي اصبحت مولاي و مولاكل مؤمن و مؤمنه - به به اي علي تو مولاي من و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه شدي و در خطابه ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مطالب ديگري هست كه شيعه به آن استدلال مي نمايند و تاريخ آن را به طور تفصيل نقل كرده است شيعه ي اماميه به اين نص صريح كه به شهادت هزاران نفس از مسلمانان اثبات شده تكيه كرده اند و از آن تجاوز نمي كنند و ايمان دارند كه علي بن ابيطالب امام مفترض الطاعه است و معتقدند كه امامان و پيشوايان آنها هر يك به موجب نص و تصريح امام قبل امام هستند چنانكه علي عليه السلام نسبت به فرزندش حسن و بعد از او به حسين فرزندان رسول صلي الله عليه و آله و سلم تصريح كرد و حسين بن علي عليه السلام نسبت به فرزندش علي بن الحسين عليه السلام و او به فرزندش تا امام دوازدهم قائم آل محمد مهدي عليه السلام - تصريح فرموده است.

محمد بن مسلم بن رباح ثقفي، ابوجعفر

محمد بن علي بن نعمان، ابوجعفر، كوفي صيرفي معروف به احول و ملقب به مؤمن طاق

يكي از ثقات (1) و برجستگان اصحاب امام صادق (ع) (2) است (3) كه لقب مؤمن طاق دارد (4) ؛ چون در طاق المحامل كوفه دكاني داشته؛ نه آن چنان كه صاحب قاموس و تاج اللغة گفته اند كه طاق قلعه اي در طبرستان بوده و محمد بن نعمان در آن جا سكونت داشته (5) ، كه اين اشتباه است.

در زمان محمد بن نعمان پول قلبي پيدا شده بود كه اكثر مردم تشخيص نمي دادند، مؤمن طاق قلب و سالم را از يكديگر تشيخيص مي داد و از هم جدا مي كرد، لهذا دشمنان وي و بدخواهان مذهب جعفري، او را شيطان طاق مي خواندند. (6) .

مؤمن طاق نيز، مانند هشام بن حكم، در علم كلام قدرتي تمام داشت، و از متكلمان عصر خويش محسوب مي گشت (7) ، و امام صادق (ع) در اين زمينه او را ستوده بود. (8) .

او مصنفات بسياري، مانند: كتاب الاحتجاج در امامت اميرالمؤمنين (ع) و كتاب رد بر معتزله در امامت مفضول، و كتابي در امر طلحه و زبير و عايشه (9) ، و كتابي در رد خوارج و مناظراتش با آنان، و كتابي در مجالس وي با ابوحنيفه و فرقه مرجئه دارد. (10) .

او كتابي نيز به نام «افعل لا تفعل» دارد كه مرحوم ثقه الاسلام آقاي حاج شيخ آقا بزرگ تهراني، قدس سره، در الذريعه، فرموده: «كتاب افعل لا تفعل لا بي جعفر محمد بن علي بن النعمان بن ابي طريفة البجلي الاحول الصيرفي الاحول الصيرفي الملقب بمؤمن الطاق يروي عن الامام ابي عبدالله الصادق عليه السلام و هو احد الاربعة الذين هم احب الناس اليه احياءا و امواتا. قال النجاشي: رايت هذا الكتاب عند احمد بن ابي عبدالله الحسين عبيدالله بن الغضائري و هو كتاب كبير حسن»، صاحب كتاب افعل لا تعفل، ابوجعفر محمد بن علي بن نعمان احول صيرفي است كه ملقب به مؤمن طاق است، و از امام صادق (ع) روايت مي كند، و او جزء چهار نفري است كه، مرده و زنده ايشان، محبوب ترين مردم نزد امام جعفر صادق (ع) بوده. نجاشي گفته: من آن كتاب را نزد ابن غضائري ديده ام، و آن كتاب بزرگ و خوبي است. (11) .

مؤمن طاق مناظرات و مباحثاتي با مخالفين داشته كه ما بعضي از آن ها را ذكر مي كنيم: .

ص: 1049


1- رجال الطوسي، ص 359.
2- رجال الطوسي، ص 302.
3- مؤمن طاق از اصحاب امام كاظم (ع) نيز شمرده شده است (رجال الطوسي، ص 359 - خلاصه، علامه حلي، ص 67).
4- رجال نجاشي، ص 228.
5- تاج العروس، مجلد 6، ص 428 و قاموس اللغه، باب القاف، فصل الطاء.
6- اختصاص، شيخ مفيد، ص 204 - رجال كشي، ص 163 - رجال نجاشي، ص 228 - خلاصه، علامه حلي، ص 67 - بحارالانوار، ج 47، ص 394.
7- فهرست ابن النديم، ص 250.
8- اختصاص، ص 204 - بحارالانوار، ج 47، ص 394.
9- فهرست ابن النديم، ص 250.
10- رجال نجاشي، ص 228.
11- الذريعه، ج 2، ص 261.

مسمع بن عبدالملك كردين، ابوسيار

در خلاصه، علامه حلي، ص 84، مسمع بن مالك، آمده است.

كردين، به كسر كاف و دال.

سيد بكر بن وائل، و رئيس آنان در شهر بصره، و صاحب جاه و منزلت در ميان ايشان (1) ، و از اصحاب امام باقر (ع) (2) ، و امام صادق (ع) (3) بوده، و ثقه است (4) ، او از حضرت باقر (ع) اندكي روايت كرده، و ليكن از حضرت صادق (ع) بسيار روايت نموده، و اختصاص تمام به آن حضرت داشته تا آن كه آن جناب روزي به او فرمود: «اني لا عدك لامر عظيم يا اباسيار»، اباسيار، من تو را از براي امري بزرگ مهيا و آماده داشته ام. (5) .

روايت شده كه وقتي امام صادق (ع) به او فرمود: اي مسمع! تو از اهل عراقي، آيا به زيارت قبر امام سحين (ع) مي روي؟ عرض كرد: نه، چون من مردي معروف و در بين اهل بصره مشهورم، و نزد ما جماعتي هستند كه تابع خليفه اند، و از قبايل عرب و ناصبيان و غير ايشان، دشمنان بسيار داريم، و من ايمن نيستم كه احوال مرا به والي خبر ندهند، به طور قطع گزارش مي دهند، و از ايشان به من ضررها خواهد رسيد. حضرت فرمود: آيا مصائب آن حضرت با به خاطر مي آوري؟ عرض كرد: آري. فرمود: آيا بر آن حضرت جزع مي كني؟ عرض كرد: آري، به خدا سوگند كه بي تابي مي كنم و مي گريم بر آن بزرگوار تا آن كه اهل خانه من، اثر اندوه در من مي يابند، و حتي از غذا خوردن امتناع مي كنم تا از حال من، آثار مصيبت ظاهر مي شود. حضرت فرمود: خدا رحم كند بر گريه تو، به درستي كه تو شمرده مي شوي از كساني كه جزع مي كنند از براي ما، و شاد مي شوند براي شادي ما، و اندوهناك مي شوند براي اندوه ما، و خائف مي گردند براي خوف ما، و ايمن مي گردند براي ايمني ما، و زود باشد كه ببيني، در وقت مرگ خود، كه پدران من حاضر شوند نزد تو، و سفارش كنند به ملك الموت درباره تو، و بشارت دهند تو را كه ديده ات روشن گردد، وشاد شوي؛ و ملك الموت بر تو مهربان تر باشد از مادري مهربان نسبت به فرزند خويش.

پس حضرت گريست و مسمع نيز گريست، تا آخر حديث كه چشم را روشن و دل را نوراني مي سازد. (6) .

ص: 1050


1- رجال نجاشي، ص 298.
2- رجال الطوسي، ص 136.
3- رجال الطوسي، ص 321.
4- رجال كشي، ص 262.
5- رجال نجاشي، ص 298.
6- كامل الزيارات، باب 32، ص 101.

مصادف، مولي ابي عبدالله

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، او را از مواليان و ملازمان امام صادق و امام كاظم (ع) شمرده است. (1) .

كشي، از عياشي، از علي بن عطيه، از مصادف نقل كرده كه گفت: حضرت ابوالحسن موسي الكاظم (ع) يك قطعه زمين زراعتي در مدينه (يا نزديك آن) خريد، و سپس به من فرمود: من اين زمين را براي دختر بچه (دختر مصادف) خريده ام. (2) .

داستان سفر مصادف به مصر، براي تجارت، از طرف حضرت صادق (ع)، مشهور است (3) و ما آن را در ذيل اخلاق امام صادق (ع) نقل كرده ايم.

در روضه كافي، روايتي از حلم امام صادق (ع) نقل شده كه ما ترجمه آن را ذكر مي كنيم. محمد بن مرازم، از پدرش نقل كرده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع)، از حيره خارج شديم (آن زماني كه منصور دوانيقي ايشان را خواسته بود و اجازه بازگشتن داده بود)، مقداري آمديم تا به ساحلين (4) رسيديم. اول شب بود. مردي از كاركنان منصور كه سمت تحصيلداري داشت و در سالحين زندگي مي كرد، جلو حضرت را گرفت و گفت: نمي گذارم از اين جا بگذري؛ و شديدا بر ممانعتش پافشاري نمود.

من و مصادف در خدمت حضرت بوديم، مصادف عرض كرد: اين سگ، شما را خيلي آزار مي كند و ممكن است بازگرداند، باز معلوم نيست منصور چه كند؛ اگر اجازه فرمايي او را مي كشيم و بدنش را در رود مي اندازيم. حضرت فرمود: مصادف! خويشتن داري كن. مصادف پي درپي از آن مرد تقاضاي آزاد كردن مي نمود و او مانع بود، تا بيشتر از شب گذشت، آن گاه دست از جلوگيري برداشت و رفت. حضرت فرمود: اين كار بهتر بود (كه مقداري صبر كنيم و بردباري نماييم) يا آن چه شما مي گفتيد كه او را بشكيم؟ عرض كرديم: اين عمل بهتر بود. حضرت فرمود: «ان الرجل يخرج من الذل الصغير فيدخله ذلك في الذل الكبير»، گاهي مرد در گرفتاري كوچكي است اما به واسطه عدم تحمل خود را در ذلت بزرگ تر مي اندازد. (5) .

مصادف فرزندي به نام محمد داشته كه از پدر خود روايت كرده است. ابن غضائري در يكي از كتاب هايش، محمد را توثيق و تعديل كرده (6) ، اما مصادف را چيزي نمي شمارد. (7) .

ص: 1051


1- رجال الطوسي، ص 359.
2- رجال كشي، ص 380.
3- فروع كافي، ج 5، ص 161 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 311.
4- چهار فرسخي غرب بغداد.
5- روضه كافي، ح 49، ص 73.
6- گر چه در جاي ديگر او را ضعيف دانسته است (معجم الثقات، ص 117).
7- رجال مامقاني، ج 3، ص 217، رديف 11822.

معاذ بن كثير كسائي كوفي

از شيوخ اصحاب حضرت صادق (ع) (1) ، و از ثقات ايشان، و از كساني است كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر را از پدرش صلوات الله عليهما روايت كرده است. (2) .

و در روايت «تهذيب» است كه معاذ كرباس فروش بود، وقتي ترك كسب كرد، حضرت صادق (ع) احوال او را پرسدند(3)، گفتند: تجارت را ترك .

ص: 1052


1- رجال الطوسي، ص 314.
2- ارشاد، مفيد، فصل نص بر موسي بن جعفر (ع)، ص 264.
3- تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 4.

معاوية بن وهب بجلي

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده (1) ، و در فهرست گفته: او كتابي دارد كه بزرگان از او نقل كرده اند. (2) .

نجاشي گويد: معاوية بن وهب، ابوالحسن، عربي خالص، ثقه و بر طريق مستقيم بوده. او از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام روايت كرده، و كتابي به نام «فضائل الحج» دارد كه ابن ابي عمير از او روايت مي كند. (3) .

در كافي، نقل شده كه معاوية بن وهب به امام صادق (ع) عرض كرد: چگونه شايسته است براي ما كه با شيعيان، و مردماني كه با آميزش دارند و شيعه نيستند، رفتار كنيم؟ حضرت فرمود: نگاه كنيد به پيشوايان خود، از آنان كه پيروي مي كنيد، هر طور آنان رفتار كنند، شما نيز همان گونه رفتار كنيد؛ به خدا سوگند، آنان بيمارنشان را عيادت مي كنند، و بر سر جنازه هايشان حاضر گردند، و براي آنان گواهي و شهادت دهند و امانت هاي آنان را به آنان رد كنند. (4) .

معاوية بن وهب گويد: شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار و تواضعوا لمن تعلمونه العلم و تواضعوالمن طلبتم منه العلم، و لا تكونوا علمآء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم»، دانش بياموزيد و دانش خود را با خويشتن داري و وقار زينت بخشيد، نسبت به شاگردان خود متواضع و نسبت به استادان خود فروتن باشيد، و از علماي جبار نباشيد كه رفتا باطلتان، حق شما را نيز از بين ببرد. (5) .

ص: 1053


1- رجال الطوسي ص 310.
2- فهرست طوسي، ص 334.
3- رجال نجاشي، ص 293.
4- اصول كافي، ج 2، كتاب معاشرت، ص 464.
5- اصول كافي، ج 1، باب صفت علماء، ص 28 - امالي صدوق، مجلس 57، ح 9، ص 294.

معروف بن خربوذ مكي

شيخي جليل القدر و عابدي بلند پايه و يكي از اصحاب اجماع است كه حديث منقول از او در شمار صحاح آورده مي شود (1) او بين عامه و خاصه معروف بوده است. (2) .

معروف بن خربوذاز اعاظم صحابه ائمه بزرگوار، حضرات علي بن الحسين (3) و محمد بن علي (4) و جعفر بن محمد الصادق (5) عليهم السلام بوده، و امتياز مخصوص وي به كثرت عبادت اوست.

همان گونه كه در شرح حال جميل بن دراج گذشت، وقتي كه فضل بن شاذان از سجده طولاني ابن ابي عمير در شگفت شد، ابن ابي عمير داستان شگفتي خود را از سجدهاي جميل بن دراج ذكر كرد و گفت كه جميل بن دراج به او گفته بود كه سجده طولاني اش در مقايسه با سجده هاي طولاني معروف بن خربوذ، بس ناچيز بوده است. (6) .

معروف بن خربوذ، به كثرت عبادت و طول سجده كه غايت خضوع و منتهاي عبادت است، و اقرب حالات بنده به نزد پرودگار، و اشد اعمال بر ابليس است، معروف و محل توجه بوده است. او اين نشانه از شيعه راستين علي (ع) بودن را، كه - به فرموده امام صادق (ع) - معروف بودن به عبادت است (7) ، به خوبي دارا بود.

مرحوم كليني، در كافي، باب علامات و صفات مؤمن، از معروف بن خربوذ، از امام باقر (ع) روايت مي كند كه فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام نماز صبح را، در عراق، به جماعت گزارد؛ چون رو برگردانيد، مردم را موعظه فرمود و از خوف خدا گريست و آنان را نيز گرياند، سپس فرمود: هان به خدا، در زمان دوست و رفيقم پيغمبر (ص)، مردمي را مي شناختم كه در بامداد و شام ژوليده و گرد آلود و گرسنه بودند، پيشاني آنان (در اثر سجده) مانند زانوي بز بود، شب را براي پروردگار خود با سجود و قيام مي گذرانيدند، گاهي روي پا ايستاده و گاهي پيشاني به زمين مي گذاشتند،با پروردگار خود مناجات نموده، و آزادي خويش را از آتش دوزخ طلب مي كردند. به خدا كه آنان را، با اين حال، ديدم كه ترسان و نگران بودند. (8) .

ابن اثير، در اسد الغابه، در ذيل حالات بشير بن تيم صحابي، نقل كرده كه معروف بن خربوذ از بشير بن تيم روايت مي كند كه در شب ولادت نبي اكرم (ص)، موبد كسري (9) در خواب ديد كه شتران و گروه اسبان از دجله گذشتند و درياچه ساوه خشك شد، و آتشكده فارس خاموش گرديد... (10) .

نويسنده گويد: بنابراين روايت، معروف بايد از تابعين به شمار آيد.

علي بن ابراهيم تيمي از محمد اصبهاني نقل كرده كه گفت: در مكه معظمه، با معروف بن خربوذ نشسته بوديم، و عده اي نيز حضور داشتند؛ ناگاه جمعي از اهالي مدينه كه بر چهارپايان سوار بودند بر ما گذشتند. معروف گفت از ايشان بپرسيد كه در مدينه چه خبر تازه اي است. ما پرسيديم، گفتند؛ عبدالله بن حسن (11) وفات كرده است. ما به معروف خبر داديم. طولي نكشيد، عده ديگري آمدند، معروف گفت: از ايشان هم از خبر تازه مدينه بپرسيد. آنان گفتند: عبدالله بن حسن غش كرده بود و به هوش آمد. معروف گفت: نمي دانم ايشان چه مي گويند، الا آن كه ابن المكرمة (حضرت صادق عليه السلام) به من خبر داد كه قبر عبدالله و اهل بيتش در كنار فرات است. و چنان شد كه او شنيده و خبر داده بود؛ منصور ايشان را به كوفه برد و در حبس افكند، و تمامي بر كنار فرات شهيد گشتند. (12) .

از محمد بن مروان روايت شده كه گفت: من با معروف نزد حضرت صادق (ع) نشسته بوديم، پس او براي من شعر مي خواند و من براي او شعر مي خواندم، او از من سؤال مي كرد و من از او سؤال مي نمودم، و امام صادق (ع) مي شنيد، پس فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده: دل آدمي از چرك پر شود، از براي او بهتر است كه از شعر پر شود. «فقال معروف: و انما يعني بذلك الذي يقول الشعر. فقال (ع): ويحك او ويلك، قد قال ذلك رسول الله (ص)» - معروف گفت: شايد مراد رسول خدا (ص)، گوينده شعر باشد، نه خواننده شعر، حضرت فرمود: واي بر تو! رسول خدا (ص) اين طور فرموده است - (13) .

نويسنده گويد: جمله «قد قال» يعني فرمايش رسول خدا (ص)، آن طور كه تو خيال كردي و گفتي، نيست؛ بلكه فرمايش ايشان شامل گوينده، و حفظ كننده و خواننده شعر است. خدا و رسولش آگاه ترند. (14) .

مرحوم پدرم فرموده: سيد بن طاووس (ره)، در طريق اين روايت قدح فرموده. (15) .

از جابر جعفي روايت شده كه گفت: وارد شدم بر امام باقر (ع) و زيد، برادر آن حضرت، نيز حاضر بود؛ ناگاه معروف بن خربوذ به مجلس وارد شد، حضرت فرمود: اي معروف! از اشعار شيرين و لطيفت، براي ما انشاد كن. معروف اين شعر را خواند: لعمرك ما ان ابومالك

بواه و لا بضعيف قواه و لا بالالدي قوله

يعادي الحكيم اذا مانهاه و لكنه سيد بارع

كريم الطبائع حلو ثناه اذا سدته سدت مطواعة

و مهما و كلت اليه كفاه (16) . حضرت دست بر شانه زيد گذاشت، و فرمود: اين ها صفات تو است. (17) .

ص: 1054


1- الرواشح السماويه، راشحه سوم، ص 45.
2- سفينة البحار، ج 2، ص 178.
3- رجال الطوسي، ص 101.
4- رجال الطوسي، ص 135.
5- رجال الطوسي، ص 320.
6- رجال كشي، ص 184.
7- اصول كافي، ج 2، باب علامات مؤمن، ص 183.
8- اصول كافي، ج 2، ص 185.
9- داناترين عالم زرتشتي.
10- اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 192.
11- عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع)، معروف به عبدالله محض، و شخ بني هاشم.
12- رجال كشي، ص 185.
13- رجال كشي، 185 - 184.
14- در زمينه شعر، و انواع آن مي توان اين گونه توضيح داد كه: شعر همچون وسيله اي است كه هرگاه در جهت ناصواب به كار گرفته شود و بر اساس تخيل شكل گيرد و با تزيينات خيالي وتصويرهاي واهي عرضه شود، جلوگير راه حق مي شود و به جاي رشد، غي را به بار مي آورد، و طبيعي است كه پردازندگان به اين نوع شعر، يا پرداختن به شعر از اين ديدگاه، سرانجامي جز گمراهي نخواهد داشت. سرودن اين دسته اشعار و سرخوش بودن به اين نوع شعر، انحراف از حق به غير حق است، و اين است معني قول خداي تعالي: «الشعراء يتبعهم الغاون»؛ و در همين زمينه است كه پيغمبر (ص) فرموده است كه اگر جوف يكي از شما پر از چرك شود، بهتر از آن است كه پر از شعر گردد. از چنين اشعاري در اخبار و روايات نهي شده است. بر عكس هرگاه كه شعر در طريق صواب قرار گيرد و بر پايه شناخت صحيح و ايمان سروده شود، و تعهدآور و آگاهي از و انتقام گيرنده از ظالمين و ياري بخش مظلومين باشد، عمل صالح محسوب مي گردد، و از اين رو است كه خداوند تعالي اين دسته از شعرا را استثناء فرموده، مي فرمايد: «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا» (سوره شعراء، آيه 227) مگر آن شاعران كه اهل ايمان و عمل صالح بوده و ياد خدا بسيار كرده، و براي انتقام از ستمي كه در حق آنها و ساير مؤمنان شده، از حق ياري جستند (و به شمشير زبان با دشمنان دين جهاد كردند). مسعودي، در مروج الذهب (ج 3، ص 246 - 242)، منشاء اختلافات داخلي را كه يكي از موجبات سقوط رژيم بني اميه بوده، به شعر كميت نسبت مي دهد.
15- تحفة الاحباب، ص 369.
16- به جان تو سوگند، كه ابومالك سهل انگار و سست ضعيف نيست - او آن چنان نيست كه اگر حكيمي او را نهي كند، با او به ستيز برخيزد - بلكه او سروري است برتر از همه كه سرشتي بخشنده دارد و نيك منش است - اگر بر او فخر كني تنها بر فرمانبردارنش فخر نموده اي، ولي اگر كار را بدو واگذار كني او تمامي امور تو را كفايت خواهد نمود.
17- امالي صدوق، مجلس 10، ح 12، ص 43.

معلي بن خنيس بزاز كوفي

از كبار اصحاب، و يكي از كارگزاران و مواليان حضرت صادق (ع) بوده (1) ؛ و از روايات استفاده مي شود كه او از اولياء الله و اهل بهشت است؛ و حضرت صادق (ع) او را دوست مي داشت، و او وكيل و قيم بر نفقات عائله حضرت بود. (2) .

او كتابي دارد كه از آن روايت شده است. (3) .

بعضي گفته اند كه او در اول امر، معتزلي، و سپس از پيروان محمد بن عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع) - نفس زكيه - بود (4) ، و در آخر كار، از اصحاب حضرت صادق (ع) گرديد، و حق آن است كه او از بزرگان اصحاب حضرت صادق (ع) و از ممدوحين است.

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب غيبت، فرمود: معلي بن خنيس از ممدوحين است، و از كارگزاران حضرت صادق (ع)، و بدين سبب، داود بن علي (والي مدينه) او را كشت. وي نزد حضرت پسنديده بود، و بر طريقه امام صادق (ع) در گذشت. (5) .

و نيز گفته شده كه داود بن علي، او را از اين جهت گرفت و به زندان افكند كه نام اصحاب و شيعيان امام صادق (ع) را فاش كند، و آنان را معرفي نمايد ولي معلي نپذيرفت. داود او را تهديد به قتل نمود، و معلي بر كتمان پافشاري كرد و گفت: به خدا سوگند، اگر آنان در زير پايم باشند، پايم را برندارم، و تو را از نامشان آگاه نكنم؛ و چون مرا بكشي سعادتمندم ساخته اي. آن گاه داود دستور قتل معلي را صادر كرد. (6) در بعضي از روايات وارد شده كه سبب قتلش اشاعه و ابراز بعضي از اسرار بوده.در بصائرالدرجات، از حفص ابيض تمار روايت شده كه گفت: اي حفص! من معلي را به چيزي امر كردم، و او مخالفت كرد، و به آهن مبتلا شد. روزي او را افسرده و دلتنگ ديدم، گفتم، تو را چه مي شود، شايد به ياد زن و بچه و مالت افتاده اي؟ گفت: آري. گفتم: پيش بيا، پيش آمد، دستم را به صورتش كشيدم و به او گفتم چه مي بيني؟ گفت: خود را در خانه ام، در كنار همسر و اولادم، مي بينم. سپس دوباره دستم را به صورتش كشيدم و گفتم: خود را در كجا مي بيني؟ گفت: در مدينه، در خانه شما. به او توصيه كردم كه اين راز را پوشيده بدارد، مخالفت كرد، و به آن مصيبت مبتلا شد... (7) .

و از بعضي از روايات استفاده مي گردد كه امام صادق (ع)، در موقع كشتن او، در مدينه نبوده، و بعد از قتل او به مدينه برگشته اند.

علامه مجلسي (ره) فرموده: امام صادق (ع) در خارج شهر مدينه به سر مي برد كه داود بن علي، عموي منصور كه حكومت مدينه را داشت، معلي بن خنيس را، كه يكي از كارگزاران و موالي حضرت بود، به آن تعمت كه به منظور قيام امام خريداري اسلحه مي كند، كشت.

همين كه امام صادق (ع) به مدينه بازگشت، از فاجعه قتل معلي سخت اندوهگين شد، و با خشم به نزد داود بن علي رفت، و بر وي عتاب آورد و گفت: به كدام گناه معلي را كشته اي؟ داود، از خشم امام، در وحشت افتاد و رئيس شرطه (شهرباني) خود را كه نامش سيرافي بود عامل قتل معلي معرفي كرد.

امام صادق (ع)، از قدرت دستگاه خلافت و سطوت فرمانرواي مدينه كه عموي منصور بود، بيم نكرد و در قصاص قاتل پافشاري نمود، تا به جايي كه كه داود بن علي ناگزير در امتثال فرمان وي، رئيس شرطه خويش را به كيفر رسايند؛ هر چند كه قاتل معلي به وقت مكافات خود بر داود اعتراض مي كرد و به فرياد مي گفت: خود بر من فرمان قتل مردم را مي دهند، و خود نيز مرا به آن گناه مي كشند. (8) .

شيخ كشي، از ابن ابي نجران، از حماد ناب، از مسمعي روايت كرده كه گفت: داود بن علي،حاكم مدينه، موقعي كه خواست معلي را به قتل برساند، معلي گفت: مرا به سوي مردم بيرون بريد، چون من دين و قرض بسياري دارم، و مال فراوان، و مي خواهم كه مردم را بر قروض خود شاهد بگيرم. او را به بازار بردند. همين كه مردم گرد او جمع شدند، گفت: اي مردم! من معلي بن خنيس مي باشم، هر كس مرا شناخته است، چه بهتر، و هر كه مرا نشناخته، بشناسد؛ شاهد باشيد، آن چه از من به جا مانده، از كم و زياد، از اعيان و اموال و ديون و خانه و غلام و كنيز، تماما متعلق است به امام صادق (ع). رئيس شرطه چون اين بشنيد بر او غضب كرد و او را به قتل رسانيد.

همين كه اين خبر به حضرت صادق (ع) رسيد، غضبناك از خانه بيرون آمد، در حالي كه ردايش به زمين كشيده مي شد، و اسماعيل، فرزندش، همراه بود. حضرت نزد داود بن علي رفت و فرمود: كشتي كارگزار و مولاي مرا، و گرفتي مال مرا. عرض كرد: من او را نكشتم، رئيس شرطه او را كشت. حضرت فرمود: با اجازه تو بود، يا بدون اجازه تو؟ داود گفت: بدون اجازه من بوده. حضرت به اسماعيل فرمود: خود داني، هر چه خواهي بكن. اسماعيل برفت و به شمشيري كه همراه داشت رئيس شرطه را بكشت.

مسمعي گويد: امام صادق (ع) فرمود: هر آينه نفرين كنم، به درگاه خدا، بر كسي كه مولاي مرا كشته و مال مرا ربوده است، داود بن علي گفت: آيا مرا به نفرين خود تهديد مي كني؟

مسمعي گويد: معتب (خادم امام) برايم نقل كرد كه آن شب حضرت صادق (ع) پيوسته در ركوع و سجود بود، و چون سحر شد، شنيدم كه در سجده اين دعا را يم خواند: «اللهم اني اسالك بقوتك القويه و بمحالك الشديد و بعزتك التي خلقك لها ذليل ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تاخذه الساعة الساعة».

معتب گفت: به خدا سوگند، آن حضرت سر از سجده بر نداشته بود كه فرياد شيون از خانه داود بن علي برخاست و خبر رسيد كه داود بن علي مرد؛ حضرت صادق (ع) سر از سجده برداشت و فرمود: من خدا را خواندم، و خداوند فرشته اي را فرستاد كه با حربه اي آهنين چنان بر سر او زد كه مثانه اش از آن ضربت شكافت و مرد. (9) .

در كتاب بصائرالدرجات، از ابن سنان روايت شده كه گفت: موقعي كه داود بن علي فرستاد معلي بن خنيس را به قتل رسانيدند، ما در مدينه بوديم؛ و حضرت صادق (ع) بعد از ان واقعه، يك ماه گذشت كه به نزد داود بن علي تشريف نبرد، و داود هر كس را به خدمت آن حضرت مي فرستاد، ايشان از رفتن به جانب او امتناع مي فرمود. داود ناگزير پنج تن از نگهبانان خود را فرستاد، و دستور داد كه حضرت صادق (ع) را حاضر سازند، و اگر از آمدن امتناع ورزد، سر از تنش برگيرند، نتيجة يا خودش و يا سرش را حاضر نمايند.

چون نگهبانان بر حضرت وارد شدند، ايشان مشغول نماز بود، و ما با حضرت نماز ظهر را به جا مي آورديم، همين كه از نماز فارغ شديم، آن جماعت گفتند: اجابت كن داود بن علي را. حضرت فرمود: اگر اجابت نكنم، چه خواهد شد؟ آنان گفتند: به ما دستور داده: اگر نيامد سرش را همراه بياوريد. حضرت فرمود: گمان نمي كنم كه شما پسر پيغمبر را بكشيد. آنان گفتند: ما نمي فهميم كه تو چه مي گويي، ما دستور داود بن علي را اطاعت مي كنيم. حضرت فرمود: برگرديد كه خير دنيا و آخرت شما در همين است. مأمورين گفتند: به خدا سوگند، از اين جا نمي رويم تا آن كه خودت يا سرت را همراه ببريم. حضرت چون ديد كه آنان دست بردار نيستند و تصميم قتلش را دارند، دو دستش را بلند كرد و بر شانه هاي خود گذاشت، و سپس دست ها را گشود و با انگشت سبابه خود اشاره فرمود، و شنيديم كه مي گفت: «الساعة الساعة»، كه ناگاه ناله بلندي شنيده شد. حضرت به ايشان فرمود: صاحب شما الساعه مرد، و اين صداي ناله او بود؛ شما يك تن را بفرستيد تا خبر بياورد، اگر نمرده بود، و اين ناله او نبود، من با شما خواهم آمد. آنان يكي را فرستادند، طولي نكشيد كه برگشت و خبر آورد كه داود مرده، و ناله، ناله او بوده.

همين كه آنان رفتند، ما عرض كرديم: خدا ما را به قربان تو گرداند، حال آن ملعون چگونه بود؟ فرمود: او يك تن از مواليان مرا كه معلي بن خنيس بود به قتل رسانيده، و يك ماه بود كه به منزل او نمي رفتم. او كسي را به دنبال من فرستاد كه بايد در همين ساعت پياپي. من نرفتم، اين عده را فرستاد كه گردن مرا بزنند. من هم خدا را به اسم اعظمش خوادم و خداوند ملكي را فرستاد كه با حريه اي او را كشت. (10) .

شيخ كليني، و شيخ طوسي، رحمهماالله، به سند صحيح، از وليد بن صبيح، روايت كرده اند كه گفت: مردي خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شد، و گفت: معلي به من مديون بود، و حق مرا از بين برد. حضرت فرمود: آن كسي كه او را كشت، حق تو را برده؛ سپس به من دستور داد: برخيز و حق اين مرد را بده، همانا مي خواهم خنك كنم بدن معلي را، و بدن او خنك هست؛ يعني حرارت جهنم به آن نرسيده. (11) و نيز كليني (ره)، از وليد بن صبيح روايت كرده كه گفت: روزي خدمت حضرت صادق (ع) مشرف شدم، حضرت پارچه هايي نزد من افكند و فرمود: اين ها را تاه كن. چون برخاستم و در مقابل حضرت ايستادم، حضرت فرمود: خدا رحمت كند معلي بن خنيس را. من گمان كردم حضرت ايستادن مرا، مقابل خود، به ايستادن معلي در خدمتش تشبيه كرد. سپس فرمود: اف باد بر دنيا كه خانه بلا است، مسلط فرموده پروردگار عالم، در دنيا، دشمنش را بر دوستش. (12) .

از عقبة بن خالد روايت شده كه گفت: من و معلي و عثمان بن عمران شرفياب محضر امام صادق (ع) شديم، همين كه حضرت ما را ديد، فرمود: مرحبا به شما! اين چهره ها دوست دارند ما را، و ما دوست داريم ايشان را، «جعلكم الله معنا في الدنيا و الاخرة»، خداوند شما را در دنيا و آخرت با ما قرار دهد. (13) .

شيخ كشي (ره) روايت كرده كه چون روز عيد مي شد، معلي بن خنيس به صحرا بيرون مي رفت، ژوليده مو و گردآلوده در پوشش ستمديدگان؛ همين كه خطيب به منبر مي رفت، معلي دست خود را به آسمان بلند مي كرد و مي گفت:

«اللهم هذا مقام خلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك الذين خصصتهم ابتزوها و انت المقدر للاشياء لا يغالب قضاؤك و لا يجاوز المحتوم من تدبيرك كيف شئت و اني شئت علمك في ارادتك كعلمك في خلقك صفوتك و خلفائك مغلوبين مقهورين مبتزين يرون حكمك مبدلا و كتابك منبوذا و فرائضك محرفة عن جهات شرايعك و سنن نبيك صلواتك عليه و آله متروكة، اللهم العن اعدائهم من الاولين و الاخرين و الغاوين و الرائحين و الماضين و الغابرين اللهم العن جبابرة زماننا و اشياعهم و احزابهم و اعوانهم انك علي كل شي ء قدير». (14) .

معلي بن خنيس از امام صادق (ع) از حقوقي كه مسلماني بر مسلمان ديگر دارد سؤال مي كند، و حضرت او را بدين نحو پاسخ مي دهد:

مسلمين را بر يكديگر هفت حق واجب است كه هر گاه يكي از آنها را ضايع كنند از ولايت و طاعت خدا بيرون روند. معلي عرض كرد: قربانت، آن هفت حق چيست؟

امام صادق (ع) فرمود: اي معلي! من بر تو نگرانم و مي ترسم آنها را ضايع گذاري و مراعات نكني و بداني و عمل ننمايي. معلي عرض كرد: «لا قوة الا بالله»، نيرويي نيست مگر از خدا. آن گاه امام صادق (ع) فرمود:

آسانترين آن حقوق اين است كه آن چه برخويشتن مي پسندي بر وي هم بپسندي، و آن چه بر خود زشت مي داري بر او زشت شماري.

حق دوم آن كه از خشم و ناخشنودي وي بپرهيزي و در طلب رضا و فرمانبرداري او بكوشي.

سومين حق آن است كه او را با جان و مال و زبان و دست و پاي خويش ياري دهي.

حق چهارم آن كه او را به منزله چشم و آيينه باشي و راهنمايي كني.

پنجمين حق آن كه با گرسنگي و تشنگي و برهنگي او، سير و سيراب و پوشيده نباشي.

حق ششم آن است كه اگر خدمتگزاري داري و برادر مسلمانت ندارد، خادم خويش را به شستشوي جامه ها و ترتيب طعام و تظيم بستر وي وابداري.

هفتمين حق آن كه سوگند وي را راست گيري و دعوتش را بپذيري و به هنگام بيماري به عيادتش روي و در وقت مرگ بر جنازه اش حاضر گردي؛ و چون دانستي كه او را حاجتي است، پيش از آن كه سؤال كند، حاجتش را بر آوري.

چون چنين كردي دوستي خود را به دوستي او، و دوستي او را به دوستي خود پيوسته اي. (15) .

ص: 1055


1- رجال الطوسي، ص 310.
2- كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.
3- فهرست طوسي، ص 334.
4- و به همين اتهام، داود بن علي او را كشت (خلاصة الاقوال، علامه مجلسي، ص 127).
5- غيبت، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه، ص 127 و بحار، ج 47، ص 342 به نقل از غيبت طوسي.
6- رجال كشي، ص 326.
7- بصائر الدرجات، جزء 8، باب 13، ص 403 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 321 - رجال كشي، ص 324.
8- رجال كشي، ص 325 - بحارالانوار، ج 47، ص 353.
9- رجال كشي، ص 324 - 323 - بحارالانوار، ج 47، ص 352.
10- بصائرالدرجات، جزء 5، باب 2، ص 218 - 217.
11- فروع كافي، ج 5، باب الدين، ص 94 - تهذيب الاحكام، طوسي، ج 6، كتاب الديون ص 186 - وسائل الشيعه، ج 13، ص 91 - بحارالانوار، ج 47، ص 337 - خاتمه مستدرك الوسائل، فائده پنجم، ص 681.
12- روضه كافي، ح 469 ص 252.
13- خاتمه مستدرك الوسائل، فائده پنجم، ص 681.
14- بارالها! اين مقام خلفاء و برگزيدگان تو، و جايگاه امنايي كه آنان را مخصوص گردانيده اي، مي باشد كه به زور و ستم ربوده و غصب شده، و تو تقدير گر همه چيزي كه بر حكم تو چيرگي نخواهد بود، و تدبير حتي تو به هر صورت كه باشد تجاوز ناپذير است؛ دانش تو درخواست و اراده ات همچون علمت در مخلوقت مي باشد؛ اين چنين، برگزيدگانت شكست خورده، از پا افتاده، و غارت شده؛ ديده شود كه احكام تو مبدل گشته، و كتابت به كناري نهاده شده، و واجبات تو از چهارچوب اصلي دينت تحريف يافته و سنت پيامبرت متروكه باشد. بارالها! دشمنان آنان را، از اولين و آخرين، گذشتگان و آيندگان، رفتگان و ماندگان، لعنت فرما. بارالها! تمام جباران زمان ما، و پيروانشان، و گروهشان، و مدد كارانشان را لعنت فرما؛ به درستي كه تو بر هر كاري قادري -رجال كشي ص 327 - 326 - بحارالانوار، ج 47، ص 363.
15- اصول كافي، ج 2، باب حق برادر مؤمن، ص 135 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 29 - 28.

مفضل بن عمر، ابوعبدالله، جعفي كوفي

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) (1) و نيز از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) مي شمارد. (2) .

بزرگان رجال درباره مفضل بن عمر اختلاف دارند: پاره اي از محققان او را ثقه و مورد اعتماد دانسته (3) و در شمار اجله ي راويان امام صادق (ع) آورده اند، و گروهي او را ضعيف و فاسد المذهب و مضطرب الروايه خوانده اند. (4) .

گروه اول - مانند: شيخ مفيدكه، در ارشاد، فرموده:

مفضل از بزرگان اصحاب امام صادق (ع) و خواص، و ثقات از فقهاي صالحين است. (5) .

و نيز شيخ طوسي، در كتاب غيبت، مفضل را از قوام ائمه و پسنديده نزد آن بزرگواران مي داند، و مي گويد كه او بر منهاج و رويه آنان بوده است. (6) .

ظاهر فرمايش محقق وحيد نيز چنين است كه او مورد اعتماد بوده است. (7) .

گروه دوم - مانند ابن الغضائري كه گويد:

مفضل ضعيف، و خطابي (پيرو ابوخطاب) بوده است. (8) .

نجاشي و علامه نيز او را فاسد المذهب، و مضطرب الروايه، مي دانند كه به احاديثش اعتمادي نيست. (9) .

ابن داود نيز او را ضعيف مي داند، و در رجالش به اين مطلب تصريح كرده است. (10) .

هر دو گروه براي اثبات عقيده خود به رواياتي استشهاد كرده اند كه ما به ايراد چند روايات، از دسته روايات مدح و ذم، در اينجا، اكتفا مي كنيم.

اول - روايات مستفيضه اي كه در مدح مفضل وارد شده، و ما چند روايت را ذكر مي كنيم: شيخ صدوق، رحمه الله، در عيون، در فصل «نصوص بر حضرت ثامن الحجج (ع)»، به سند خود، از محمد بن سنان، از حضرت موسي بن جعفر (ع) روايت كرده كه حضرت به او فرمود: اي محمد! مفضل مايه انس و استراحت من است. (11) .

شيخ كليني، رحمه الله، در كافي، روايت كرده كه مابين ابوحنيفه سابق الحاج، و دامادش بر سر ميراثي مشاجره و نزاع بود، مفضل از آن جا مي گذشت، همين كه مشاجره ايشان را ديد، آنان را به منزل برد و بين ايشان به چهارصد درهم اصلاح داد، آن پول را هم خودش پرداخت و از آن دو نسبت به ديگري تعهد گرفت (كه ديگر ادعا نكنند)، و گفت: اين پول از مال من نيست، بلكه امام صادق (ع) مالي را نزد من گذاشته و دستور داده كه هرگاه مابين دو نفر از شيعيان نزاع شود، من ميان آنها صلح دهم و مال المصالحه را از پول آن حضرت بپردازم. (12) .

و نيز در كافي، از مفضل نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: هر گاه ميان دو نفر از شيعيان ما نزاعي ديدي از مال من فديه بده (آن چه را كه يكي بر عليه ديگري ادعا مي كند از مال من بپرداز تا نزاع برطرف شود). (13) .

روزي مفضل بن عمر به محضر امام صادق (ع) مشرف شد. امام به ديدار وي خرسند گرديد، و با تبسم به او فرمود: اي مفضل! به خدا سوگند كه تو را دوست مي دارم، و نيز دوستدار آنم كه تو را دوست مي دارد. (14) .

از عبدالله بن فضل هاشمي روايت شده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع) بودم كه مفضل بن عمر وارد شد. چون حضرت او را ديد، به صورت او خنديد و فرمود: به نزد من بيا، اي مفضل! قسم به پروردگار كه من دوست مي دارم تو را، و دوست مي دارم كسي كه تو را دوست مي دارد، و اگر مي شناختند جيمع اصحاب من آن چه تو مي شناختي، دو نفر مختلف نمي شدند.

مفضل گفت: يا ابن رسول الله، گمان مي كنم كه مرا بالاتر از مقامم فرود آورديد. امام فرمود: بلكه تو را در مقام خودت، و به منزلتي كه خدا تو را فرود آورده، منزل دادم. آن گاه مفضل عرض كرد: جابر بن يزيد نزد شما چه مقامي دارد؟ فرمود: مقام سلمان نزد رسول خدا (ص). گفت: داود بن كثير رقي نزد شما چه منزلتي دارد؟ حضرت فرمود: به منزله مقداد است نزد رسول الله (ص).

راوي مي گويد: سپس حضرت رو كرد به من و فرمود: اي عبدالله بن فضل! به درستي كه خداوند تبارك و تعالي ما را از نور عظمت خود خلق كرد و در رحمت خود غوطه ور ساخت و ارواح شما را از ما خلق كرد؛ پس ما آرزومند و مايليم به سوي شما، و شما آرزومند و مايليد به سوي ما. به خدا قسم كه اگر كوشش كنند اهل مشرق و مغرب كه زياد كنند در شيعيان ما يك نفر را و كم كنند يكي را، نتوانند؛ و همانا ايشان نامهايشان نزد ما ثبت است، و نام هاي پدرانشان و فاميل هايشان و نسبهايشان همه نوشته شده. اي عبدالله بن فضل! اگر بخواهي، نامت را در صحيفه مان، نشانت خواهم داد. پس دفتري را طلبيد و آن را گشود، ديدم آن صفحه سفيد است و اثر نوشته در آن نيست، گفتم: يا ابن رسول الله، در اين صحيفه اثر نوشته نمي بينم، حضرت دست خود را بر آن كشيد، نوشته هايي در آن ديدم و در آخر آن، اسم خود را يافتم، و براي خدا سجده شكر به جا آوردم. (15) .

شيخ كشي (ره)، از محمد بن سنان، روايت كرده كه عده اي از اهالي كوفه به محضر امام صادق (ع) نامه اي نوشتند كه مفضل بن عمر با گروهي زشتكار رفاقت و دوستي دارد، شما به او مرقوم درايد كه رفاقتش را با آن جميعت ترك كند.

حضرت، توسط آن عده اي كه نامه نوشته بودند، نامه اي براي مفضل فرستاد و دستور داد كه نامه را به دست خودشان به مفضل دهند. آن عده، كه زراره و محمد بن مسلم و عبدالله بن بكير و ابوبصير و حجر بن زائده جزء آنان بودند، نامه را به مفضل رساندند.

مفضل در حضور جميع نامه را گشود، و ديد امام صادق (ع) مرقوم فرموده:

بسم الله الرحمن الرحيم، فلان چيز و فلان چيز را خريداري كن. و كم و زيادي، از آن چه درباره اش نامه نوشته بودند، مرقوم نشده بود. همين كه نامه را قراوت كرد، آن را به دست زراره داد. زراره نامه را به محمد بن مسلم داد و او به ديگري، خلاصه نامه دست به دست گرديد. مفضل گفت: چه مي گوييد؟ گفتند: اين پول زيادي لازم دارد، بايد فكري كرد تا تدريجا جمع آوري گردد، اما فعلا ميسر نيست؛ پس از جمع آوري به شما مراجعت مي نماييم.

همين كه خواستند بروند، مفضل آنان را براي صرف غذا نگه داشت و به دنبال رفقاي آن چناني خودش فرستاد؛ چون حاضر شدند، نامه حضرت را براي آنان خواند. هنوز آورندگان نامه از صرف غذا فارغ نشده بودند كه دوستان مفضل بازگشتند، و مبلغ دو هزار دينار طلا و ده هزار درهم جمع آوري شده را به مفضل تحويل دادند.

مفضل به زراره و رفقايش گفت: شما مي گوييد من اين گروه را رها سازم و با آنان قطع رابطه كنم، در حالي كه در موارد لزوم از آنان كارهاي بزرگ ساخته است، و شما گمان كرده ايد كه خداوند محتاج به نماز و روزه شماست؟ (16) .

مرحوم شيخ طوسي در كتاب غيبت، از هشام بن احمر، روايت كرده كه اموالي را براي حضرت موسي بن جعفر (ع) به مدينه بردم، حضرت فرمود تا آنها را به كوفه برگردانم و به مفضل تحويل دهم. من هم تمامي آن ها در كوفه به مفضل تحويل دادم. (17) .

شيخ كليني (ره)، در كافي، در باب صبر، از يونس بن يعقوب، روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من امر فرمود كه نزد مفضل روم و او را در مرگ اسماعيل تسليت دهم و سلام حضرت را به او برسانم و بگويم: «ما به مصيبت اسماعيل (فرزندم) مبتلا شديم و صبر كرديم تو نيز مانند ما صبر كن. ما چيزي خواستيم، و خداي عزوجل چيز ديگري خواست، پس ما تسليم امر خداي عزوجل گشتيم». (18) .

و نيز در كافي، از مفضل بن عرم نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: بنويس، و علمت را در ميان دوستانت منتشر ساز، و چون مرگت فرارسيد آن را به پسرانت ميراث ده؛ زيرا براي مردم، زمان فتنه و آشوبي خواهد رسيد كه در آن هنگام، جز با كتاب، انس نگيرند. (19) .

شيخ كشي (ره)، از عيسي بن سليمان روايت كرده كه گفت: بر حضرت موسي بن جعفر (ع) وارد شدم و عرض كردم: فدايت شوم، دوست شما، مفضل، بيمار بود، برايش دعا بفرماييد. فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه آسوده شد. من نزد دوستانم رفتم و گفتم: مفضل وفات كرده. هنگامي كه به كوفه وارد شديم، گفتند كه او از دنيا رفته است. (20) .

و نيز شيخ كشي، از موسي بن بكر، روايت كرده كه چون خبر وفات مفضل به حضرت موسي بن جعفر (ع) رسيد، فرمود: خدا رحمت كند او را، او والدي بود بعد از والد، همانا او راحت گرديد. (21) .

نويسنده گويد: منظور از والد، پدر روحاني و مربي و معلم است، از شفقتي كه او بر شيعه و دوستان اهل بيت (ع) داشت. و البته اين مقام بسيار عالي و ارجمندي است كه هر كس لايق آن نيست.

از مجموع اين روايات، و روايات ديگر، كاملا معلوم مي گردد كه مفضل مورد لطف و وثوق ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين بوده و نسبتهايي كه به وي داده شده از قبيل غلو و يا خطابي (از پيروان ابوالخطاب) بودن، پايه و اصلي ندارد و تمامي آن ها كذب محض است. چگونه ممكن است مفضل غالي يا خطابي باشد، و امام او را امين بر اموالش قرار دهد، يا بر او رحمت فرستد، يا آن كه او را مايه انس و استراحت خود خواند.

دوم - در مورد قدح مفضل، به دو خبر اكتفا مي كنيم.

روايت شده كه امام صادق (ع) به اسماعيل بن جابر فرمود: برو نزد مفضل و به او بگو: اي كافر!اي مشرك! از پسرم اسماعيل چه مي خواهي، آيا اراده داري او را به قتل رساني؟ (22) .

در روايت ديگر است كه در سفر زيارت امام حسين (ع)، چون چهار فرسنگ از كوفه دور شدند، وقت نماز صبح رسيد، رفقاي مفضل پياده شدند و نماز خواندند، پس به مفضل گفتند: چرا براي نماز پياده نمي شوي؟ گفت: من نمازم را، قبل از آن كه از منزلم بيرون آيم، خواندم. (23) .

و امثال اين روايات كه با اخبار مدح قابل معارضه نيست.

مرحوم محدث نوري و مرحوم مامقاني، در حالات مفضل، كلام را بسط داده و روايات قدح را جواب داده اند، و هر كه خواستار تفصيل آن است مي تواند به خاتمه مستدرك و رجال مامقاني مراجعه نمايد. (24) .

در ادامه اين مبحث، لازم است كه مختصر و خلاصه اي از «توحيد مفضل» ذكر شود.كسي كه به توحيد مفضل، كه حضرت صادق (ع) براي او فرموده، رجوع كند خواهد دانست كه مفضل نزد آن حضرت چه مقام و منزلتي داشته، و قابل تحمل علوم ايشان بوده است.

توحيد مفضفل رساله بسيار شريفي است كه سيد بن طاووس رحمه الله، فرموده كه هر كس به سفر مي رود آن را با خود همراه داشته باشد (25) ، و در «كشف المحجة» به پسرش وصيت مي فرمايد كه در رساله توحيد مفضل دقت كند. (26) .

علامه مجلسي رحمه الله، آن را به فارسي ترجمه كرده تا فارسي زبانان از آن استفاده كنند.

ص: 1056


1- رجال الطوسي، ص 314.
2- رجال الطوسي، ص 360.
3- معجم الثقات، ص 122.
4- رجال نجاشي، ص 296 - خلاصه، علامه حلي، ص 126.
5- ارشاد، مفيد، فصل نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.
6- كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.
7- رجال مامقاني، ج 3، ص 238، رديف 12084.
8- رجال مامقاني، ج 3، ص 238، رديف 12084.
9- رجال نجاشي، ص 295 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 126.
10- رجال ابن داود، الجزء الثاني، باب الميم.
11- عيون اخبار الرضا (ع)، باب 4، ح آخر.
12- اصول كافي، ج 2، باب اصلاح بين مردم، ص 167.
13- اصول كافي، ج 2، باب اصلاح بين مردم، ص 167.
14- بحارالانوار، ج 47، ص 395.
15- اختصاص، شيخ مفيد، ص 216 - بحارالانوار، ج 47، ص 395.
16- رجال كشي، ص 277 - 276.
17- كتاب الغيبة، طوسي، ص 224 - بحارالانوار، ج 47، ص 342.
18- اصول كافي، ج 2، ص 75 - وسائل الشيعه، ج 2، ص 904.
19- اصول كافي، ج 1، باب فضيلت كتابت، ص 42.
20- رجال كشي، ص 278.
21- رجال كشي، ص 273 - 272 - جمله «او والدي بود بعد از والد»، درباره او، از امام صادق (ع) نيز نقل شده است (بحارالانوار، ج 47، ص 69).
22- رجال كشي، ص 274 و ص 272.
23- رجال كشي، ص 276 - 275.
24- استاد اسد حيدر، در كتاب الامام الصادق (ع)، ج 3، ص 122، گويد: فرق است ما بين مفضل بن عمر جعفي، و مفضل بن عمر صيرفي، كه اولي ثقه و مورد اعتماد، و دومي فاسد المذهب و از خطابيه و مخالفين اصول اسلام مي باشد. و شايد مخالفان بعمد، بين اين دو خلط كرده اند تا مقام مفضل بن عمر جعفي را كه از خواص امام صادق (ع) بوده، نزد شيعه تنزل بخشند.
25- سفينة البحار، ج 2، ص 372.
26- كشف المحجة، فصل 16.

مفضل بن قيس بن رمانه مولي الاشعريين

شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت باقر (1) و حضرت صادق (2) عليهماالسلام مي داند. او از خواص اصحاب امام صادق (ع) (3) ، و برگزيده و خوب بود (4) ، و رواياتي در مدحش نقل شده است. (5) .

مفضل بن قيس گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اگر اصحاب ما در چيزي اختلاف ورزند، من گويم: همان را خواهم گفت كه جعفر بن محمد (ع) گويد... (6) .

كشي از مفضل روايت كرده كه گفت: وقتي به خدمت امام صادق (ع) رسيدم و از وضع خودم به آن حضرت شكايت كردم و از آن بزرگوار استدعاي دعا نمودم (7) حضرت كنيز خود را طلبيد و فرمود: بياور آن كيسه اي را كه ابوجعفر منصور دوانيقي براي ما فرستاده. كنيز كيسه را آورد. حضرت فرمود: در اين كيسه چهارصد اشرفي است بردار و به كار خود گشايشي بده. گفتم: نه، به خدا، فدايت شوم، من پول نخواستم بلكه تقاضاي دعا از شما داشتم. فرمود: براي تو دعا خواهم كرد، و ليكن بدان اگر به مردم از پريشاني و گرفتاري خود خبر دهي در نظر آنان خوار و بي مقدار خواهي شد. (8).

اين روايت دلالت بر لطف تام حضرت بر او دارد، از اين جهت كه مي خواستند او با پوشيده داشتن حال و وضعش از مردم، عزيز و محترم باقي بماند. (9) .

ص: 1057


1- رجال الطوسي، ص 136.
2- رجال الطوسي، ص 314.
3- مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 7، ص 350.
4- جامع الروات، ج 2، ص 260.
5- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 82 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 167.
6- رجال كشي، ص 162.
7- در روايت ديگر كشي جمله «... استدعاي دعا نمودم» وجود ندارد - رجال كشي، ص 161.
8- رجال كشي، ص 162 - فروع كافي، ج 4، كتاب الزكاة، ص 21 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 311 - بحارالانوار، ج 47، ص 34.
9- تنقيح المقال 7 ج 3، ص 242، رديف 12086.

منصور بن حازم، ابوايوب، بجلي كوفي

ثقه، صدوق، و از اجله و فقهاي اصحاب صادقين (ع) (1) بوده، و از امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) نقل حديث كرده است. (2) .

او را تصانيفي بوده است كه از آن ميان كتاب اصول الشرايع لطيف و كتاب الحج است.(3) .

شيخ طوسي گويد: او كتابي دارد كه ابن ابي عمير ناقل آن است. (4) .

منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: خداوند اجل و اكرم از اين است كه به وسيله مخلوقش شناخته شود، بلكه مخلوق به وسيله خدا شناخته مي شوند. فرمود: درست گفتي.

عرض كردم، هر كه خدا را شناخت و دانست كه خدايي دارد، سزاوار است كه بداند خداوند خشنودي و خشمي دارد (5) ، و خشنودي و خشم او جز به وسيله وحي و پيامبر معلوم نشود؛ و آنكه وحي بر او نازل نشود بايد كه در جستجوي پيامبران باشد و چون آنان را يافت بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازمست. من به مردم (اهل سنت) گفتم: مگر نمي دانيد كه رسول خدا (ص) حجت خداوند بر خلقش بود؟ گفتند: آري. گفتم: مگر نمي دانيد كه رسول خدا (ص) حجت خداوند بر خلقش بود؟ گفتند: آري. گفتم: چون پيامبر درگذشت حجت خدا كيست؟ گفتند: قرآن. من در قرآن نظر كردم و ديدم مرجئه، قدري، و حتي زنديقي كه به آن ايمان ندارد براي غلبه در بحث به آن استشهاد مي كند، پس دانستم كه قرآن بدون قيم (و سرپرستي كه معني واقعي آن را بيان كند) حجت نخواهد بود، و آن قيم هر چه نسبت به قرآن بگويد حق است. پس به آنان گفتم: قيم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن مي دانست، عمر هم مي دانست، حذيفه هم مي دانست. گفتم: همه قرآن را؟ گفتند: نه. پس نيافتم احدي را كه گويد كسي جز علي (ع) تمام قرآن را مي دانست و آن گاه كه هر كدام مي گفتند نمي دانم، علي (ع) مي گفت: مي دانم (6) ، پس شهادت مي دهم كه علي (ع) قيم قرآن بود و اطاعتش واجب و بعد از پيامبر حجت خدا بر مردم بود، آن چه او درباره قرآن گفت حق است. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.

عرض كردم: علي (ع) از دنيا نرفت تا آنكه براي پس از خود حجتي بر جاي گذاشت، همان گونه كه رسول خدا (ص) بر جاي گذاشت، و حجت بعد از علي (ع)، حسن بن علي (ع) است (7) و شهادت مي دهم كه امام حسن (ع) از دنيا نرفت مگر آن كه براي پس از خود حجتي گذاشت همان طور كه پدر و جدش گذاردند و حجت بعد از حسن (ع)، حسين (ع) بود و اطاعتش واجب. حضرت فرمود: خدايت رحمت كند. من سر حضرت را بوسيدم و عرض كرم: شهادت مي دهم كه امام حسين (ع) از دنيا نرفت تا اينكه حجت بعد از خود را بر جاي گذاشت و حجت بعد از او علي بن الحسين (ع) است و اطاعتش واجب. حضرت فرمود: خدايت رحمت كند. من سر حضرت را بوسيدم و گفتم: شهادت مي دهم كه علي بن الحسين (ع) از دنيا نرفت مگر آنكه براي پس از خود حجتي بر جاي گذاشت كه او محمد بن علي ابوجعفر (ع) است و اطاعتش واجب بود. فرمود: خدايت رحمت كند. عرض كردم سرت را پيش آور تا ببوسم، حضرت خنديد و عرض كردم: اصلحك الله، مي دانم كه پدرت از دنيا نرفت تا اين كه حجت پس از خود را بر جاي گذاشت چنان كه پدرش اين كار را كرده بود، و خدا راگواه مي گيرم كه تويي آن حجت، و اطاعت تو واجب است. حضرت فرمود: بس است، خدايت رحمت كند. عرض كردم: سرت را پيش آور تا ببوسم، پس سرش را بوسيدم، حضرت خنديد، و سپس فرمود: هر چه مي خواهي از من سؤال كن كه بعد از اين تو را باور كرده، هرگز انكار نخواهم كرد. (8) .

ص: 1058


1- در رجال الطوسي، ص 138، منصور بن حازم از اصحاب امام باقر (ع)، و در ص 313، جزء اصحاب امام صادق (ع) شمرده شده است. در رجال مامقاني، در ج 3، ص 249، رديف 12166، و همچنين در ج 1، فائده 22، ص 209، به نقل از شيخ مفيد، منصور بن حازم از فقهاي اصحاب صادقين (ع) شمرده شده است.
2- رجال نجاشي، ص 294 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 82،و تحت نام رجال علامه حلي، ص 167 - رجال كبير، ص 345.
3- رجال نجاشي، ص 294.
4- فهرست طوسي، ص 339.
5- در امالي صدوق، مجلس 47، ح 6، آمده است كه امام صادق (ع) در جواب سؤالي از رضا و سخط خداوندي، فرمود: آري، خداوند داراي رضا و سخط است، اما نه مانند مخلوق، خشم خدا عقاب اوست ورضايش ثواب او.
6- در رجال كشي، پس از «مي دانم»، اضافه شده: «و بر او پوشيده نبود و گفته گفته او بود».
7- در رجال كشي پس از «حسن بن علي است»، آمده است كه: «و شهادت مي دهم كه حسن (ع) حجت خدا بود و اطاعتش واجب؛ حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند؛ سر آن حضرت را بوسيدم و گفتم: و شهادت مي دهم...».
8- اصول كافي، ج 1، باب وجوب اطاعت ائمه، ص 145 - رجال كشي، ص 359 - 358 - علل الشرايع، باب 152، ح 1، ص 192.

موسي بن اشيم

شيخ طوسي (ره)، او را جزء اصحاب حضرت باقر (ع) بر شمرده است (1) و او همان است كه خدمت حضرت صادق (ع) مي رسيد، و از حضرت سؤال مي كرد و جواب مي شنيد، آن گاه نزد ابوالخطاب مي رفت، و ابوالخطاب بر خلاف قول امام صادق (ع) او را خبر مي داد، و موسي گفته حضرت را مي گذاشت و گفته ابوالخطاب را قبول مي كرد. (2) .

هنگامي در محضر امام صادق (ع) بود كه مردي راجع به آيه اي از قرآن سؤال كرد و حضرت جوابش فرمود، پس مرد ديگري وارد شد و همان آيه را پرسيد، حضرت او را بر خلاف معني اول خبر داد.

موسي گويد: از اختلاف گويي آن حضرت خيالات و شكوكي در دلم وارد شد كه خدا داند، چنانكه گويا دلم را با كارد قطعه قطعه مي كردند، با خود گفتم كه من ابوقتاده را كه يك «واو» و شبه آن اشتباه نمي كرد، در شام، رها كردم و به سوي اين امر چنين اشتباه بزرگي مي كند آمدم. پس در آن حال كه من دچار چنين افكري بودم، شخص ديگري وارد شد و از همان آيه پرسيد، حضرت برخلاف آن دو جواب پيشين جواب فرمود. آن وقت دلم آرام گرفت. زيرا دانستم كه اين اختلاف از روي تعمد و تقيه است. (3) .

سپس آن حضرت به من توجه نمود و فرمود: اي پسر اشيم! خداي عزوجل امر را به سليمان بن داود واگذار نمود و فرمود: «هذا عطاؤنا فامنن اوامسك بغير حساب» (4) - اين است عطاي ما، خواهي ببخش يا نگهدار كه عطاي ما بي حساب است - (5) و به پيامبر (ص) واگذار كرد و فرمود: «ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (6) - آنچه پيامبر به شما داد بگيريد و از آن چه شما را نهي كرد باز ايستيد - و آنچه را به رسول خدا (ص) واگذار نموده، به ما واگذار كرده است. (7) .

اي پسر اشيم! «من يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا» (8) - هر كه را كه خدا هدايتش را بخواهد او را، براي اسلام، شرح صدر دهد و دلش را به نور اسلام روشن گرداند، و هر كه را كه گمراهي اش را خواهد سينه و دل او را براي پذيرش ايمان تنگ و حرج نمايد - هيچ مي داني حرج چيست؟ عرض كردم:

نه حضرت دست خود را محكم بست و به من فهماند حرج هر چيز ميان پري است كه نه چيزي از آن بيرون شود و نه چيزي بتواند در آن داخل گردد. (9) .

ص: 1059


1- رجال الطوسي، ص 136.
2- رجال كشي ص 294 - قسم دوم خلاصة الاقوال، ص 126، كه علامه حلي او را جزء ضعفاء قرار داده است - رجال كبير، ص 347.
3- در اصول كافي، ج 1، باب اختلاف حديث، از منصور بن حازم نقل شده كه از امام صادق (ع) پرسيد: چگونه است كه من از مشا مطلبي مي پرسم و شما جواب مرا مي گوييد سپس ديگري نزد شما مي آيد و به او جواب ديگري مي فرماييد! حضرت فرمود: ما مردم را به زياد و كم (و به اندازه درك و فهمشان) پاسخ مي گوييم....
4- سوره ص، آيه 39.
5- و چون امام از طرز گفتار مردم مقدار فهم و استعداد و ايمان آنان را را دانسته و درجه آمادگي و پذيرش آنان را تشخيص مي دهد، از اين جهت در پاسخ، هر كس را به قدر ظرفيتش مي بخشد - رجوع شود به اصول كافي، ج 1، ص 346) چاپ اسلاميه).
6- سوره حشر، آيه 7.
7- تا اينجا؛ در اصول كافي، ج 1، باب تفويض امر دين به پيامبر و ائمه عليهم السلام، ص 208 - بصائرالدرجات، جزء 8، باب 5، ح 8، ص 385 - بحارالانوار، ج 47، ص 50.
8- سوره انعام، آيه 125.
9- اختصاص، شيخ مفيد، ص 331 - 330 - بصائرالدرجات، جزء 8، باب 5، ح 11، ص 386 - در تفسير الميزان، در بحث روايتي آيه 125 سوره انعام، علامه طباطبائي پس از نقل اين حديث گويد: مسئله تفويض و واگذاري امر به سليمان و به رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) گر چه روايات بسياري در تفسيرش وارد شده، ليكن از خود اين حديث و اين كه آيه 125 سوره انعام را با داستان سليمان تطبيق كرده مي توان فهميد كه معناي آن اين است كه علمي كه خداوند از معناي قرآن به ايشان داده منحصر در يك يا دو معنا نيست، بلكه براي هر آيه قرآن معناي زيادي در نزد ايشان است، و ايشان از آن معاني مقداري را انتشار مي دهند كه خدايشان اذن داده باشد و بعيد نيست كه مقصود امام از خواندن آيه راجعه به سليمان اشاره به همين معنا باشد، گو اينكه روايت ظهور دارد در اينكه مقصود از تلاوت آيه بيان حال دل ها و تعريض بر موسي بن اشيم و اضطراب خاطر اوست.

ميسر بن عبدالعزيز كوفي

ميسر بن عبدالعزيز النخعي المدائني. (رجال الطوسي ص 135).

ثقه، مورد اعتماد (1) ، از اصحاب امام باقر (ع) (2) و امام صادق (ع) (3) و از خواص آنان بوده است. (4) .

عقيقي گويد: آل محمد (ص) او را ستوده اند، و از كساني است كه در زمان رجعت مجاهده خواهد كرد. (5) .

چندين مرتبه اجل ميسر رسيد بود ليكن چون صله رحم به جاي مي آورد مرگش به تأخير افتاد (6) تا در زمان امام صادق (ع)، ظاهرا به سال 136 هجري (7) ، وفات يافت. (8) .

روايت شده كه از زماني كودكي كه به بازار مي رفت و روزي دو درهم مزد مي گرفت، يك درهم آن را به عمه و يك درهم را به خاله خود مي داد (9) ، به همين جهت امام باقر (ع) به او فرمود: «قد حضر اجلك غير مرة و لا مرتين كل ذلك يؤخره الله بصلتك قرابتك»، تاكنون چندين بار اجلت رسيده بود ولي به واسطه صله رحم خداوند آن را تأخير انداخت. (10) .

ابن مسكان از ميسر روايت كرده كه گفت: امام باقر (ع) به من فرمود: آيا شما خلوت مي نماييد و گفتگو مي كنيد و آنچه بخواهيد مي گوييد؟ عرض كردم: آري به خدا كه ما خلوت مي نماييم و گفتگو كرده و هر چه بخواهيم مي گوييم. فرمود: به خدا سوگند، دوست دارم كه در بعض از آن مجالس با شما باشم؛ همانا به خدا كه بوي شما و ارواح شما را دوست دارم و شما بر دين خدا و دين ملائكه او هستيد، پس با پرهيز از حرام و كوشش در طاعات، مرا كمك كنيد. (11) .

در كافي، از ميسر بن عبدالعزيز روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي ميسر! دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آنچه مقدر شده همان شود؛ همانا نزد خداوند منزلت و مقامي است كه بدان نتوان رسيد جز به درخواست و مسئلت، و اگر بنده اي دهان خود ببندد و درخواست نكند چيزي به او داده نشود، پس درخواست كن تا به تو داده شود؛ اي ميسر! هيچ دري نيست كه كوبيده شود جز اين كه اميد آن رود كه بر روي كوبنده باز شود. (12) .

ص: 1060


1- رجال علامه حلي، ص 171.
2- رجال الطوسي، ص 135.
3- رجال الطوسي، ص 317.
4- مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 9، ص 350.
5- خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 83. علامه مجلسي، در بحارالانوار، ج 53، باب الرجعة، ص 40، از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: گويا حمران و ميسر را مي بينم كه با شمشيرهاي خود مردم (بي دين) را بين صفا و مروه به خاك مي اندازند.
6- رجال كبير، ص 351.
7- رجال مامقاني، ج 3، ص 264، رديف 12347.
8- رجال الطوسي، ص 317.
9- رجال كشي، ص 211 - در كتاب الخرائج والجرائح راوندي، ج 2، باب 15، ح 11، ص 714، آمده است كه امام صادق (ع) به ميسر فرمود: همانا عمرت فزوني گرفته، چه عملي انجام داده اي؟ ميسر در پاسخ عرض كرد: در نوجواني براي ديگران كار مي كردم و پنج درهم دستمزد مي گرفتم و آن را در اختيار خاله خود قرار مي دادم.- در كتاب بصائر الدرجات، جزء 6، باب 1، ح 14، ص 256، و نيز در بحارالانوار، ج 47، ص 78، روايت فوق با تفاوت ذكر «دايي» به جاي «خاله» آمده است.
10- رجال كشي، ص 211 - در وسائل الشيعه، ج 6، ص 270، به نقل از سيد بن طاووس (ره)، اين روايت با اندكي تفاوت از امام صادق (ع) نقل شده است.
11- اصول كافي، ج 2، باب مذاكره برادران، ص 149 - وافي، ج 3، باب 96، ح 2792، ص 650.
12- اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 338.

مؤمن الطاق

محمد بن نعمان، (1) از اصحاب امام جعفر صادق و يكي از متكلمان حاذق شيعه بود. وي در فصاحت و بلاغت، علم فقه، كلام، حديث و مناظره درباره ي امامت تبحر زيادي داشت و نيز بسيار حاضر جواب بود.

گويند وي در محله اي به نام «طاق المحال» مغازه ي صرافي داشت و سكه هاي تغلبي را به راحتي تشخيص مي داد و به اين خاطر «مؤمن الطاق» ناميده شد اما دشمنانش او را شيطان الطاق مي ناميدند. روزي ابو حنيفه با گروهي در مجلسي نشسته بودند كه مؤمن الطاق وارد شد. ابو حنيفه گفت:

شيطان به سوي شما مي آيد. وي نيز بي درنگ اين آيه را تلاوت كرد كه:

الم تر انا أرسلنا الشياطين علي الكافرين تؤزهم ازا (2) .

آيا نديدي كه شياطين را بر سر كافران فرستاديم تا آنها را سخت آزار دهند؟ (3) .

كتابهاي الامامة، المعرفة، الرد علي المعتزلة في امامة المفضول و كتاب في امر طلحة والزبير و عايشه، از اوست. وي با ابوحنيفه و رؤساي معتزله و خوارج مناظرات بسيار داشته است. (4) .

روايت شده كه ابوحنيفه به او گفت: آيا شما شيعيان به رجعت اعتقاد داريد؟ مؤمن الطاق گفت: آري.

ابوحنيفه گفت: پس هزار دينار به من قرض بده تا در رجعت كه به دنيا برگشتم آن را به تو پس مي دهم. وي در پاسخ گفت: براي من ضامني بياور كه وقتي به دنيا بر مي گردي به صورت انسان بر گردي. (5) .

او در مناظراتش از استدلال هاي روشن و متقن استفاده مي كرد و به قدرت در بحث و جدل و نيز مهارت در استنباط مشهور است. مؤمن الطاق و ديگر اصحاب ائمه، تلاش فراواني در جهت مقابله با دشمنان انجام دادند. دشمناني كه هدفشان نابودي اسلام و مسلمانان بود و به اين منظور عقايد باطل خود را رواج مي دادند. (6) .

ص: 1061


1- الفهرست، ص 250؛ الملل والنحل، ج 1، ص 113.
2- مريم / 83.
3- صادق آل محمد (ص)، محمود منشي، ص 210.
4- لغتنامه دهخدا، ج 14، ص 21835، به نقل از رجال نجاشي، ص 228.
5- الاحتجاج، ج 2، ص 382.
6- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، صص 76-69.

مفضل بن عمر جعفي

«مفضل بن عمر جعفي» از اصحاب و ياران تراز اول امام صادق عليه السلام بود. وي يكي از معدود خواص آن حضرت عليه السلام و از فقيهان و دانشمندان بزرگ و مورد وثوق است. (1) وي به علاوه متصدي و عهده دار برخي امور امام صادق عليه السلام نيز بود.

«گروهي از شيعيان به مدينه آمدند و از امام صادق عليه السلام تقاضا كردند تا فردي را به آنان معرفي كند كه هنگام نياز در امور ديني و احكام شرعي به وي مراجعه كنند. امام عليه السلام فرمود: هر كس سؤالي داشت، نزد من بيايد، از خودم بپرسد و برود. آنان عذر آوردند كه اين كار براي شان مقدور نيست و از اين رو اصرار كردند كه آن حضرت عليه السلام حتما شخصي را تعيين فرمايد. امام عليه السلام فرمود: مفضل بن عمر جعفي را برايتان تعيين كردم. آنچه بگويد پذيرا باشيد؛ زيرا او جز حق چيزي نمي گويد.» (2) .

حضرت امام صادق عليه السلام براي مفضل بن عمر جعفي، درس توحيد و يگانه پرستي مي فرمود، كه مجموع آن دروس به صورت كتاب «توحيد مفضل» مشهور است. اين درس ها خود شاهدي است بر عنايت مخصوص امام عليه السلام به مفضل و علو مرتبت و مقام وي، نزد خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله درباره ي محبت مخصوص حضرت امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمر جعفي نقل شده است كه امام عليه السلام به او فرمود: «اي مفضل! به خدا سوگند، تو را دوست دارم و كسي را كه تو را دوست بدارد نيز، دوست مي دارم.»

ص: 1062


1- جامع الرواة، ج 2.
2- كتاب رجال / علامه كشي.

مالك بن انس

يكي ديگر از شاگردان امام صادق عليه السلام، مالك بن انس مدني است. او نيز يكي از امامان اهل سنت و رييس يكي از مذاهب آنان بود و ابن نديم در كتاب «فهرست» مي گويد: «مالك بن انس فرزند ابي عامر از طايفه ي حمير و از قبيله ي بني تيم بن مره قرشي است.» سپس مي گويد: از مالك بن انس نزد والي مدينه، جعفر بن سليمان عباسي، بدگويي شد و به او گفتند كه مالك بن انس به بيعت با شما اعتقادي ندارد، پس جعفر بن سليمان او را احضار نمود و بدن او را برهنه كرد و به او تازيانه زد و دست او را كشيد تا از كتف جدا شد».

وي در سال 179 (ه ق) در سن 84 سالگي از دنيا رفت چنان كه ابن خلكان نيز مثل آن را گفته است.

شاگردي مالك بن انس در محضر امام صادق عليه السلام معلوم و مشهور است؛ چنان كه اين موضوع را نووي در كتاب «تهذيب»، شبلنجي در كتاب «نور الأبصار» سبط بن جوزي در كتاب «تذكره» شافعي در كتاب «مطالب السؤال»، ابن حجر در كتاب «صواعق» شيخ سليمان قندوزي در كتاب «ينابيع»، ابونعيم در كتاب «حليه» و ابن صباغ در كتاب «فصول» و علماي ديگر اهل سنت نيز در كتاب هاي خود ذكر نموده اند.

محمد بن اسحاق

يكي ديگر از شاگردان امام صادق عليه السلام، محمد بن اسحاق بن يسار است كه صاحب كتاب «المغازي و السير» مي باشد. او اهل مدينه و ساكن مكه بود و ابن خلكان از وي بسيار تعريف نموده است. بين او و مالك بن انس كينه و نفرتي وجود داشت كه هر كدام از آنان، ديگري را تضعيف مي نمود. وي زماني كه منصور در حيره مي زيست، نزد او رفت و كتاب «مغازي» را براي او نوشت. و سپس به بغداد رفت وي در سال 151 (ه. ق) طبق گفته ي مشهور علماي اهل سنت، از دنيا رفت. بعضي از علماي اهل سنت مانند صاحب «تهذيب» و «ينابيع» و... شاگردي او در محضر امام صادق عليه السلام را نقل كرده اند و از علماي شيعه نيز شيخ طوسي در كتاب «رجال» و علامه ي حلي در كتاب «خلاصه» و كشي در «رجال» خود و ديگران نيز چنين مطلبي را نقل نموده اند.

مفضل بن عمر نجفي

مفضل از بزرگان ياران امام صادق و از خواص او و يكي از فقهاي بزرگ موثق است. (1) او از نزديكان امام محسوب مي شد و متصدي برخي از امور آن حضرت بود. (2) .

گروهي از شيعيان به مدينه آمدند و از امام صادق عليه السلام تقاضا كردند شخصي را به ايشان معرفي نمايند كه به هنگام نياز در امور ديني و احكام شرعي به او مراجعه كنند، امام فرمود: «هر كس سؤالي داشت نزد من بيايد و از خودم بپرسد و برود».

آنان اصرار كردند كه حتما شخصي را نيز تعيين فرمايد، فرمود: «مفضل را برايتان تعيين كردم، آنچه بگويد بپذيريد، زيرا او جز حق نمي گويد...» (3) .

امام صادق عليه السلام در چند جلسه درسهاي ويژه اي در توحيد براي مفضل فرمودند كه مجموع آن به صورت كتاب توحيد مفضل، مشهور است و قبلا آن را معرفي و فرازهايي از آن را ذكر كرديم. اين درسها شاهدي است بر عنايت مخصوص امام نسبت به مفضل و علو مرتبت و مقام او نزد امام.

مفضل نزد امام صادق عليه السلام چنان محبوب بود كه يك بار امام به او فرمود، «به خدا سوگند تو را دوست دارم و كسي را كه تو را دوست دارد نيز دوست مي دارم...». (4) .

امام كاظم عليه السلام در مورد مفضل مي فرمود: «مفضل همدم و موجب راحتي من است». (5) و هنگامي كه مفضل از دنيا رفت فرمود: «خدا او را رحمت كند، او پدري بود بعد از پدر، هم اكنون او راحت و آسوده شد». (6) .

ص: 1063


1- جامع الرواة، ج 2، ص 258.
2- جامع الرواة، ج 2، ص 258.
3- رجال كشي، ص 327.
4- بحار، ج 47، ص 395 - اختصاص شيخ مفيد، ص 216.
5- تحفة الاحباب، ص 376.
6- تحفة الاحباب، ص 376.

معناي وقار و سكينه

«وقار» متعلق به ظاهر آدمي است و «سكينه» مربوط به باطن و درون اوست. به كسي كه در هنگام غذا خوردن، گفت و گو، راه رفتن، گوش دادن، نگاه كردن و... آرامش و طمأنينه داشته باشد و مي گويند شخص باوقاري است. پس مورد استفاده ي وقار اعضا و جوارح است.

اما آرامش و قرار دل را سكينه مي گويند، و در واقع سكينه، وقار و آرامش دل است. لفظ سكينه از ماده ي سكون است و سكون بيشتر براي دل است تا براي ظاهر و بدن. به عبارت ديگر سكون با ظاهر تناسب ندارد؛ چرا كه بنا نيست ظاهر انسان آرام باشد. ظاهر انسان به طور مرتب در جنب و جوش است. اما دل حكم وزنه ي سنگيني را دارد كه نبايد تكان بخورد و پيش آمدهاي سخت و ناگوار آن را بلرزاند. سكينه مكمل وقار است و اين دو را بايد با همديگر داشت. انسان براي حفظ آبروي خويش سعي مي كند وقار داشته باشد. وقتي وقار ظاهري پيدا كرد بايد سعي كند در دلش هم آرامش و وقار حاكم گردد كه اين همان «سكينه» است. اگر انسان نتواند دلش را تحت تصرف خود در آورد، وقار ظاهري اش را نيز از دست خواهد داد. از طرف ديگر اگر وقار ظاهري نباشد، سكينه ي دل نيز وجود نخواهد داشت. پس اين دو در يكديگر تأثير و تأثر دارند و نبايد از هيچ كدام آنها غافل ماند. روايتي از حضرت امير عليه السلام نقل شده است كه مي فرمايند:

«ما أضمر أحدكم شيئا الا و أظهره الله علي صفحات وجهه و فلتات لسانه (1) ؛ هيچ كس چيزي را در دل نهان نمي كند مگر آن كه در سخنان بي تأملش يا در چهره اش ظاهر مي گردد.»

اگر انسان نتواند مهار دل خود را به دست گيرد سرانجام تأثيرات آن ظاهر مي شود و همه از آن باخبر مي شوند. حتي آنهايي كه قوي النفس و با اراده هستند نيز در نهايت درونشان آشكار مي گردد، اما ديرتر از ديگران.

«عليكم» اسم فعل و به معناي «الزموا» است. اما در اين جا از شيعيان مي خواهند كه در ظاهر و باطن خود آرامش داشته باشند و البته به كار بستن اين دستورها تمرين و جديت مي خواهد و در هر كاري تمرين لازم است.

پس كسي كه مي خواهد درون و بيرون خود را به صفت آرامش و وقار بيارايد بايد بسيار تمرين كند و تلاش و استقامت فراواني به خرج دهد.

ص: 1064


1- بحارالأنوار، ج 65، ص 316.

محاسبه نفس

محاسبه ي نفس از بهترين تمرين ها براي كسب وقار و سكينه است. در اهميت اين كار همين بس كه در روايت آمده است: «ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم (1) ؛ آن كه هر روز نفس خود را محاسبه نكند از پيروان ما اهل بيت نيست». و با تمرين و استمرار است كه انسان پخته مي شود و ظاهر و باطن خود را آرامش بخشيده، سكون را در وجود خويش حكمفرما مي كند.

اهل علم مثالي براي لزوم تكرار و استقامت در مطالعه و تحقيق دارند؛ مي گويند: «اما تري الحبل بتكراره، في الصخرة الصماء قد أثرا؛ آيا نمي بيني طنابي كه از ليف خرماست بر اثر تكرار و آمد و رفت بسيار، در سنگ خارا اثر كرده است؟» دلوي كه با آن از چاه آب مي كشند به يك طناب وصل است، لبه چاه از جنس سنگ، و طناب بسيار نرم است، اما همين طناب نرم آن قدر بر روي اين سنگ كشيده مي شود و بالا و پايين مي رود كه در محل تماس خود با سنگ ساييدگي ايجاد مي كند. مي گويند علم از آن طناب لطيف تر نيست و ذهن دانش پژوه نيز از آن سنگ سخت تر نيست. پس با تكرار و ممارست همه مي توانند عالم شوند. دانش پژوهان بايد درس ها را بارها مطالعه كنند و بر اثر تكرار، در وجود خويش ملكه سازند.

براي نهادينه كردن صفات خوب اخلاقي نيز بايد با نفس همين كار را كرد. آن قدر بايد آن را تمرين داد تا صفتي در آن به صورت ملكه درآيد. حضرت امام صادق عليه السلام نيز با بيان عبارت «عليكم» درصدد بيان همين نكته اند. بايد تصميم گرفت و عمل كرد. به صرف تصميم كاري از پيش نمي رود. در همين روايت آمده است كه شيعيان اين نامه را در مصلاي خانه هاي خود قرار مي دادند و هر بار كه از نماز فارغ مي شدند، آن را مطالعه مي كردند. بر اثر عمل به اين سفارش ها است كه بزرگاني همچون ابن ابي عمير، و محمد بن مسلم (2) و ديگران پرورش مي يابند.

نبايد از سختي كار ترسيد، و بايد به خود تلقين كرد كه آدم شدن و ايجاد صفات پسنديده در وجود خود ناممكن نيست.

در هيچ كاري نبايد احساس نااميدي به انسان راه يابد؛ زيرا در اين صورت موفقيتي به دست نمي آيد. سختي كار نبايد انسان را به هراس اندازد، اگر ممكن نبود ديگران هم نمي توانستند، اما تاريخ گواهي مي دهد كه كساني توانسته اند بر قله هاي افتخار قدم نهند و صاحب اخلاق و رفتار اسلامي در حد اعلاي آن شوند. اين خود، بالاترين دليل بر امكان تهذيب نفس و كسب فضايل اخلاقي است.

ص: 1065


1- كافي، ج 2، ص 453.
2- محمد بن مسلم بن عبدالله بن شهاب الزهري (124 - 58 ق) از اعيان فقها و محدثين و تابعين بوده است. مالك بن انس، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه و جمع ديگري از محدثين از وي روايت كرده اند، وي احاديث بسياري از حضرت سجاد عليه السلام روايت كرده است. بعضي از علماي رجال او را از اصحاب امام صادق عليه السلام نيز شمرده اند. علماي اهل سنت بيش از اندازه او را ستوده اند و جلال الدين سيوطي او را اولين كسي مي داند كه حديث را تدوين نموده است. (ريحانة الادب، ج 2، ص 398 و 399.).

ن

نصر بن ساعد

نصر بن ساعد از غلامان امام صادق عليه السلام است و تنها يك روايت از آن حضرت نقل نموده است. او نيز مانند فضيل و مغيره و موسي از كساني است كه توفيق مصاحبت و كرامت امام صادق عليه السلام را پيدا نموده است.

ناگهان بهار

«كاش مي شد تا دعا را، سبز كرد

زير باران، دست ها را سبز كرد» (1) .

داشتيم مي رفتيم. به فكرمان هم نمي رسيد كه چيزي از «او» بخواهيم، اگر آن درخت خرماي خشكيده نبود! بازهم چيزي نگفتيم. خودش نگاهي به نخل و بي برگ و باري اش انداخت؛ -اي درخت فرمانبردار پروردگار! از آنچه خدايت بخشيده، به ما ارزاني دار. و... ناگهان بهار، باران، باز باران، نه! انگار خرماهاي تازه بودند؛ به رنگ هايي عجيب كه بر زمين مي ريخت.

همراهمان فقط گفت: -مثل داستان مريم! (2) .

ص: 1066


1- غريب آشنا؛ برگرفته از: مقدمه؛ م. طلوع.
2- همان، ج 11، ص 126؛ از زبان «سليمان بن خالد» و «ابي عبدالله بلخي».

نجات فردي از تشنگي

دو نفر از اهالي مدينه به قصد زيارت اهل قبور به بيرون شهر رفتند. در بين راه به سبب خستگي و گرماي شديد، يكي از آن دو نفر، دچار تشنگي شديدي شد به حدي كه تاب و توان از او گرفته شد و از مركبش به زمين افتاد.

مرد ديگر كه برادرش بود، ناراحت و حيران گشت و تصميم گرفت، براي نجات برادرش، نماز بخواند و دعا كند.

آن مرد به نماز، دعا و ائمه معصومين خصوصا امام زمانش، يعني امام جعفر صادق (عليه السلام) متوسل گرديد و از آنها درخواست كمك كرد.

پس از مدتي، ناگهان فردي را مشاهده كرد كه به طرف آنها مي آيد. آن غريبه به آنها رسيد؛ تكه چوبي را در دهان خشكيده ي آن مرد تشنه گذاشت با اين كار حضرت، او به هوش آمد و تشنگي اش رفع شد؛ سپس آن دو برادر به زيارت اهل قبور رفتند و آن گاه به مدينه باز گشتند.

بعد از رسيدن به مدينه، يكي از آنها خدمت امام جعفر صادق (عليه السلام) مشرف شدند، امام صادق (عليه السلام) به او فرمود:

«حال برادرت چگونه است و آن چوب كجاست»؟

عرض كرد: اي آقاي من! وقتي برادرم را به آن حال ديدم، بسيار ناراحت شدم و از خداوند خواستم، او را نجات دهد و وقتي عنايت حق تعالي، نصيب ما شد و برادرم نجات پيدا كرد از آن چوب غافل شديم.

حضرت فرمود: «همان ساعت كه تو در غم برادر خود بودي، برادر من، حضرت خضر (عليه السلام) نزد من آمد و من قطعه ي چوبي از درخت طوبي را توسط خضر براي تو فرستادم».

سپس امام رو به خادم خود كرد و فرمود: «آن سبد را بياور». چون خادم سبد را آورد، حضرت در آن را برداشت و از آن قطعه ي چوبي را بيرون آورد؛ آن همان تكه چوبي بود كه برادرم به وسيله اش از مرگ حتمي، نجات يافته بود. (1) .

ص: 1067


1- منتهي الآمال.

نشان دادن باطن برزخي افراد

ابو بصير مي گويد: در راهي با امام صادق عليه السلام مي رفتم. من به خدمت ايشان عرض كرد: «ما چه فضيلتي بر مخالفان خود داريم، در حالي كه من افرادي از آنان را مي بينم كه همتشان بالاست و زندگي خود را بهتر نموده و حالشان را نيكو كرده و به بهشت طمع مي ورزند.»

امام صادق عليه السلام ساكت شد تا اينكه به ابطح مكه رسيديم و مردمي را ديديم كه بسوي خدا مي ناليدند. حضرت فرمود: «اي ابو محمد! آنچه را كه من مي شنوم تو نيز مي شنوي؟»

گفتم: «من صداي ناله ي مردم را مي شنوم.»

حضرت فرمود: «سر و صدا چه زياد است ولي حاجي چقدر كم مي باشد! سوگند به كسي كه محمد صلي الله عليه و اله را به پيامبري برگزيده، خداوند فقط از تو و ياران تو قبول مي كند.»

آنگاه دست مباركش را به صورتم كشيد، نگاه كردم و ناگهان ديدم اكثر مردم به صورت خوك و الاغ و ميمون هستند. (1) .

در نقل ديگري ابوبصير مي گويد: با امام صادق عليه السلام حج بجاي مي آوردم. وقتي كه در طواف بودم، عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا! آيا خداوند اين مردم را مي بخشد؟»

حضرت فرمود: «بيشتر كساني كه مي بيني ميمون و خوك هستند.»

گفتم: «آنان را به من نشان بده.»

پس امام صادق عليه السلام دعايي كرد و دستش را بر چشم من كشيد و ناگهان همانطور كه آن حضرت فرموده بود آنها را به شكل ميمون و خوك ديدم.

سپس گفتم: «اي مولاي من! چشمم را به حالت اول باز گردان.»

پس حضرت دعا كرد و من آنها را مانند اول ديدم.

سپس فرمود: «به شما در بهشت، نعمت داده مي شود. و در ميان طبقه هاي آتش جستجو مي شويد، ولي پيدا نمي گرديد. به خدا سوگند! دو نفر از شما در آتش جمع نمي شوند! نه، به خدا سوگند يك نفر هم جمع نمي شود. (2) .

ص: 1068


1- بحارالانوار ج 27.
2- بحارالانوار ج 47.

نذر سالانه هزار دينار به امام صادق

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه كار خود را با لطف و مدارا انجام دهد به آن چه از مردم متوقع است نائل خواهد شد.

مردي از حدود خراسان كه از محبان خاندان اهل البيت عليهم السلام بود از ثروت و نعمت فراواني برخوردار بود و هر سال هزار دينار نذر امام صادق عليه السلام كرده بود و همسرش كه دخترعمويش بود نيز ثروت زيادي داشت و چون شوهرش دوستدار اهل البيت عليهم السلام بود روزي به او گفت: اي پسر عمو امسال خيلي آرزوي طواف خانه كعبه را دارم چه مي شود كه مقدمات سفر مرا فراهم كني تا همچنانكه در اينجا انيس تو هستم در سفر در كجاوه نيز جليس تو باشم. شوهر تقاضاي او را پذيرفت و مقدمات سفر او را نيز فراهم كرد. آن زن صالحه براي خانواده و فرزندان امام صادق عليه السلام هداياي نفيسي از جواهرات و پارچه و غيره همراه برداشت و شوهرش نيز هزار دينار طلاي احمر براي نذري كه داشت داخل كيسه اي كرد و به همسرش سپرد و زن كيسه را با مقداري پارچه در صندوقي گذاشت و عازم شدند بالاخره بعد از طي مسافتهاي طولاني به مدينه رسيدند و شوهر خواست كه به خدمت امام صادق عليه السلام برسد. كيسه زر را از همسرش طلب كرد و زن هر چه جستجو كرد كيسه زر پيدا نشد به شوهرش گفت: تمامي وسائل موجود است به غير از كيسه زر كه شما نذر حضرت كرده بودي. و هر دو مأيوس شدند و شوهر مقداري از زيورآلات همسرش را به امانت و گرويي نزد افراد قافله گذاشت و هزار دينار از آنان گرفت تا نذرش را ادا كند. و سپس آن را نزد حضرت آورد و با كمال احترام و تواضع از حضرت اجازه خواست كه همسرش به حضور خانواده امام مشرف شود.

حضرت اجازه دادند و بعد فرمودند: اين كيسه را بردار كه ما آن كيسه را گرفتيم. آن مرد گفت: يابن رسول الله كيفيت گرفتن آن چگونه است؟ كه غير از من و همسرم كسي از آن اطلاع ندارد. حضرت فرمود: ما براي آن وجه مراجعه كننده اي داشتيم و اجنة خدمتكار ما هستند وقتي در كاري عجله باشد از آن ها استفاده مي كنيم آن ها هم به سرعت كار را انجام مي دهند و يكي از آن ها كيسه زر را از ميان وسائل همسرت برداشت و آورد و آن را براي امري مصرف كرديم. وقتي خراساني اين سخن را شنيد موجب افزايش بصيرت و ايمان او نسبت به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گرديد و كيسه را برداشت و دينارهايي را كه قرض گرفته بود به رفقاي خود پس داد و جواهر آلات همسرش را از گرويي بيرون آورد و به منزل خود برد. وقتي برگشت ديد همسرش در حال احتضار است از كنيز خدمتگذارش سؤال كرد چه شده است؟ گفت: هنوز ساعتي نگذشته است كه او درد دل شد و احوال او بسيار متغير شد.

وقتي خراساني آثار موت را بر چهره همسرش ديد چشم هايش را پوشانيد و بيرون رفت تا مقدمات كفن و دفن را آماده كند و بعد از خريد سدر و كافور و بقيه چيزهاي لازم خدمت امام صادق عليه السلام آمد و مسئله فوت همسرش را به اطلاع حضرت رسانيد و از امام خواهش كرد كه براي خواندن نماز ميت بر سر جنازه همسرش تشريف بياورند.

حضرت فرمود: من براي سلامت و صحت همسر تو دو ركعت نماز خواندم و او را دعا كردم نگران نباش او هم اكنون در خانه نشسته است و خدمتگذاران به او خدمت مي كنند وقتي به خانه بروي آن چه گفتم براي تو روشن مي شود وقتي خراساني به خانه آمد ديد همسرش كاملا سالم است و بعد از چند روز از حضرت اجازه گرفته و عازم مكه شدند و بالاخره به مكه رسيدند. روزي با همسرش در حال طواف كعبه بود اتفاقا امام صادق عليه السلام نيز در حال طواف بود ناگهان نظر همسر خراساني به امام افتاد از نهايت شوق مدهوش شد و از شوهرش پرسيد اين مرد كيست؟

شوهرش گفت: او امام صادق عليه السلام است. زن گفت: به خدا قسم همين مرد بود كه من او را ديدم كه دست به پاي عرش زد و شفاعت مرا نمود تا روح مرا به من برگرداندند.

نعمات خداوند براي شيعيان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شايسته است مسلمان عاقل ساعتي از روز خود را براي كارهايي كه بين او و خداوند انجام مي گيرد اختصاص دهد و ساعتي برادران ايماني و دوستان خود را ملاقات كند و در امور معنوي و اخروي با آنان گفتگو نمايد و ساعتي نفس خود را با لذائذ و مشتهياتش كه گناه نباشد آزاد بگذارد و اين ساعت لذت، آدمي را در انجام وظائف دو ساعت ديگر كمك مي كند.

عبدالله بن سنان روايت مي كند كه روزي از حالات و خوشي بهشت از امام جعفرصادق عليه السلام سؤال كردم. حضرت فرمود مي خواهي كه آن را ببيني، گفتم: آري. دست مرا گرفت و به بيرون مدينه برد و پاي بر زمين زد. من جويي عظيم ديدم كه كنارهاي آن پيدا نبود و از يك طرف آبي سردتر از برف ديدم. از جانب ديگر شيري در نهايت سفيدي و در ميان آن شرابي از ياقوت سرخ تر. گفتم يابن رسول الله اين جويها از كجا مي آيد. فرمود: اين آن است كه حقتعالي در قرآن وعده كرده است. هم چنين در كنار جوي درختاني ديدم و بالاي آن درختان كنيزكان ديدم كه از آنها بهتر و زيباتر كسي نديده است.

حضرت امام صادق عليه السلام به يكي از كنيزكان اشاره فرمود آب خواست. كنيز از درخت پايين آمد و درخت نيز خم گرديد، پس آن كنيز آب برداشت و به آن حضرت داد. آن حضرت آب را آشاميد و به من داد من نيز آشاميدم و هرگز از آن خوش تر و خوش بوتر هيچ آبي نياشاميده بود. گفتم يابن رسول الله فكر نمي كردم كه كار چنين است.

حضرت فرمود: آن چه ديدي كمترين چيز است كه حقتعالي از براي شيعيان ما ساخته است. مؤمن چون وفات كند روح او را به اينجا آورند و از اين شراب مي دهند و دشمن ما چون وفات كند روح وي را به وادي برهوت مي برند و حميم و زقوم به او مي دهند پس از وادي برهوت به حقتعالي پناه گيريد. حقتعالي بهشت را براي دوستان ما آفريده و دوزخ را براي دشمنان ما خلق كرده است.

نفرين حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دورترين فاصله از خداوند براي آدمي هنگامي است كه همانند حيوان جز پر كردن شكم و ارضاء شهوت، همت و هدفي نداشته باشد.

اسماعيل بن جابر روايت مي كند كه من در مكه در خانه حضرت ابوعبدالله بودم. آن حضرت طعام ميل مي كرد. غلام خود را به زمزم فرستاد تا براي او آب بياورد. غلام رفت و بسيار دير آمد. چون مراجعت كرد آب همراه نداشت.

حضرت جريان را از او پرسيد. غلام گفت: چون نزديك چاه زمزم رفتم صاحب زمزم به من گفت: تو غلام كيستي؟ گفتم: غلام جعفر بن محمد عليه السلام. او در جواب گفت: فداي اهل عراق، حضرت بعد از شنيدن اين سخنان دست به دعا برداشت و دعا كرد و فرمود: برو نگاه كن ببين چه مي بيني.

غلام رفت و بعد از لحظه اي برگشت و گفت: او را مرده ديدم. مردم او را بيرون مي آوردند و مي گفتند بر پاي ايستاده و هم چنان ايستاده مرد.

نفرين حضرت به داوود بن علي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كبر عبارت از اين است كه آدمي، مردم را با ديده پستي و حقارت نگاه كند و حق را خوار و ناچيز بشمرد و آن را بر وفق واقع نبيند.

ابوبصير روايت مي كند كه چون داوود بن علي، معلي بن حنينس را كشت و به دار آويخت، امام جعفر عليه السلام از اين كار زشت بسيار ناراحت شد. به پيش داوود بن علي رفت و فرمود: اي داوود! به چه علت بي گناهي را كشتي و قيم مال و عيال مرا به قتل رساندي.

داوود گفت: من او را نكشتم. حضرت فرمود: پس او را چه كسي كشت؟ گفت: نمي دانم. حضرت فرمود: دروغ نيز مي گويي. به خدا راضي نشدي تا اين كه او را به دشمني و ظلم كشتي و به دار آويختي و خواستي كه نام تو به اين سبب بلند شود. به خدا قسم كه جاه و منزل او پيش حق تعالي عظيم تر از توست. تو را به سبب آن پيش حقتعالي موقفي (1) خواهد بود،: نگاه كن كه چگونه از آن خلاصي خواهي يافت.

به خدا كه از خدا بخواهم تا انتقام او را از تو بكشد. داوود گفت: مرا از دعاي خود مي ترساني. هر دعايي كه مي خواهي بكن.

پس حضرت از آن مجلس بيرون آمد و چون شب شد، غسل كرد و جامه دعا پوشيد و ساعتي با حضرت ايزد متعال مناجات نمود، بعد از تضرع و زاري گفت: پروردگارا! تيري از تيرهاي خود بر داوود بزن تا دل او بشكافد. چون از دعا فراغت يافت به غلام خود فرمود: اي غلام! گوش كن، آيا هيچ صدايي مي شنوي؟ در اين سخن بودند كه ناگاه فرياد كنندگان فرياد برآوردند و بر داوود بن علي زاري مي كردند.

پس حضرت ابي عبدالله عليه السلام به سجده افتاد و گريه مي كرد تا صبح شد و در سجده مي گفت: شكر العزيز، شكر الكريم، شكر الدائم، شكر القائم، الذي يجيب المضطر و يكشف السوء.

بعد از صبح مردم پيش امام جعفرصادق عليه السلام مي آمدند و آن حضرت را به مردن داوود تهنيت مي دادند و بعد از آن حضرت فرمود: به خدا قسم كه داوود بر دين ابي لهب مرد و من هلاك او را به خاطر معلي از خدا خواستم.

حق تعالي دعاي مرا اجابت كرد و او را به تعجيل به هاويه فرستاد. در كتاب شريف كافي روايت شده كه آن حضرت در اكثر آن شب در ركوع و سجود بود. هنگامي كه سحرگاه شد به سجده رفت و در سجده اين دعا مي خواند:

اللهم اني اسئلك بقوتك القوي و بجلالك الشديد الذي كل خلقك له ذليل ان تصلي علي محمد و آل محمد ان تأخذه الساعة و هنوز در سجده بود كه صداي گريه از خانه داوود بن علي بر آمد، پس حضرت سر از سجده برداشت و فرمود: كه حقتعالي به سبب دعاي من ملكي را برانگيخت و آن ملك عصاي آهنين بر مغز داوود زد و او را هلاك گردانيد.

ص: 1069


1- ايستگاه.

نامه و مهر تر بود

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انسان عارف، چهره ي باز و خندان دارد و دلي حزين و ترسان.

و از يكي از اصحاب ما نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم و گفتم: من اينجا مي مانم تا شما حركت كنيد، حضرت فرمود: نه؛ تو برو تا ابوالفضل سدير بيايد؛ و اگر كارهاي ما مرتب شد براي تو مي نويسيم.

پس من حركت كردم و بعد از دو شبانه روز كه راه رفته بودم، مردي بلند قامت و گندمگون نامه اي كه هنوز تر بود و مهر آن خشك نشده بود، براي من آورد: نوشته بود: ابوالفضل آمد و ما هم انشاءالله حركت مي كنيم، تو بايست تا ما به تو برسيم. هنگامي كه حضرت تشريف آورد، گفتم: قربانت! نامه و مهر تر بود؟! فرمود:

ما پيرواني از جن داريم، چنان كه تابعيني از انس داريم و هر گاه كاري سريع داشته باشيم، آنها را مي فرستيم.

نگهباني از جانب خداوند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر چه محبت همسر در قلب شوهرش زيادتر شود، ايمانش زيادتر مي شود.

عبدالملك بن حكيم در كتابي كه هارون بن موساي تلعكبري از او روايت مي كند، از بشير نبال نقل مي كند كه گفت:

بالاي كوه صفا بودم و حضرت صادق عليه السلام هم آن جا ايستاده بود. با هم از كوه سرازير شديم، منصور دوانقي بر الاغ خود سوار بود و با لشكريانش كه سوار اسب و شتر بودند، آمدند و راه را بر آن حضرت تنگ كردند، به طوري كه ترسيدم آن حضرت را پايمال كنند و من براي حفظ وجود مبارك حضرت مقابلش ايستادم و در دل گفتم: خدايا! اين بنده و بهترين خلق تو در زمين است، و اينها كه از سگ بدترند هميشه او را به رنج و زحمت مي اندازند. پس حضرت نگاهي به من كرد و فرمود: بشير! گفتم: بلي. فرمود: سرت را بالا بگير، ببين چه مي بيني؟ به خدا! ديدم نگهباني از جانب خداوند، بزرگتر از آن كه بتوانم وصف كنم؛ بالاي سر آن حضرت است. فرمود: اي بشير آن چه مي بيني خدا به ما داده ولي ما مأمور به صبريم، لذا صبر مي كنيم.

نصر بن قابوس لخمي كوفي

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) (1) و امام كاظم (ع) (2) شمرده است. او از سه امام: حضرت جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا عليهم السلام روايت كرده، و در پيشگاه اين بزرگوران منزلت و تقرت بسيار داشته است. (3) .

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب غيبت، فرموده كه نصر در طول بيست سال وكيل امام جعفر صادق (ع) بود و شناخته نشد. (4) .

نويسنده گويد: وكالت نصر از طرف حضرت صادق (ع) دليل عدالت و وثاقت اوست، و گرنه حضرت امام جعفر صادق (ع) او را بر اموال مسلمانان امين قرار نمي داد.

نصر مردي فاضل و نيكوكار بود (5) ، و شيخ مفيد در ارشاد فرموده كه او از خواص و ثقات حضرت موسي بن جعفر (ع)، و از اهل علم و ورع و فقه بود، و از شيعيان آن حضرت است. (6) .

از نصر بن قابوس روايت شده كه گفت: به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام عرض كردم: من از پدر شما پرسيدم كه امام بعد از او كيست؟ آن جناب شما را تعيين فرمود، پس چون آن حضرت رحلت نمود مردم به راست و چپ گراييدند ولي من و اصحابم بر يقين خود بر امامت شما باقي بوديم، اكنون بفرماييد كدام يك از پسران شما جانشين شماست؟

حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود: پسرم، علي (ع). (7) .

شيخ كشي پس از نقل روايت فوق گويد: اين حديث دليل بر كمال عقل و اهتمام نصر در امر دينش مي باشد. (8) .

شيخ كشي، از حمدويه از حسن بن موسي از سليمان صيدي، از نصر بن قابوس روايت كرده كه گفت: من در منزل حضرت موسي بن جعفر (ع) بودم كه آن حضرت دست مرا گرفت و به پشت در يكي از اطاق هاي منزل برد، و بر سر پا نگه داشت، و در را باز كرد. چون در باز شد، پسرش حضرت رضا (ع) را ديدم كه كتابي در دست داشت و آن را مطالعه مي كرد.

حضرت كاظم (ع) به من فرمود: اي نصر! آيا اين شخص را مي شناسي؟ گفتم: آري، اين فرزندت علي (ع) است. حضرت فرمود: مي داني اين كتاب چيست كه در آن نظر مي كند؟ گفتم: نه. فرمود: اين كتاب جفر است كه فقط نبي يا وصي نبي اطلاع بر حقايق و معاني آن پيدا مي كند.

حسن بن موسي گويد: به جان خودم سوگند كه نصر، موقعي كه از وفات حضرت موسي بن جعفر (ع) آگاه شد، ديگر شك و ترديدي در امر امامت حضرت رضا (ع) (همانند ديگران كه متوقف شدند) پيدا نكرد. (9) .

در كافي، از نصر بن قابوس روايت شده كه گفت: حضرت صادق (ع) فرمود: اطعام دادن به يك مؤمن نزد من محبوب تر است از آزاد كردن ده بنده و گزاردن ده حج.

نصر گويد: با تعجب عرض كردم: ده بنده و ده حج؟! فرمود: يا نصر! اگر شما طعامش ندهيد مي ميرد يا زبونش مي سازيد، زيرا او، از فرط گرسنگي، نزد ناصبي مي رود و از او سؤال مي كند، و مردن برايش ز سؤال كردن از ناصبي بهتر است. اي نصر! هر كه مؤمني را حيات بخشد چنان است كه همه مردم را حيات بخشيده است؛ و اگر به او اطعام نكنيد او را كشته ايد، و اگر اطعامش كنيد او را حيات بخشيده ايد. (10) .

نويسنده گويد: نصر بن قاموس لخمي از آل ابوالجهم قابوسي است كه از اولاد قابوس بن نعمان بن منذر بود، و ايشان در كوفه بيتي كبير و جليل بودند، و از ايشان است: ابوحسين سعيد بن ابي جهم و پسران او: حسين بن سعيد و منذر بن سعيد؛ و محمد بن منذر، و منذر بن محمد بن منذر، و سعيد مردي ثقه و موجه در شهر كوفه بوده است.

ص: 1070


1- رجال الطوسي، ص 324.
2- رجال الطوسي، ص 362.
3- رجال نجاشي، ص 301 - رجال علامه حلي، ص 175 - رجال ابن داود، جزء اول، باب نون.
4- كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.
5- كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.
6- ارشاد، مفيد، فصل نص بر امامت علي بن موسي الرضا (ع)، ص 278.
7- اصول كافي، ج 1، باب اشاره و نص بر ابوالحسن الرضا (ع)، ص 250 - عيون اخبار الرضا (ع)، باب 4، ح 22 - ارشاد مفيد، فصل نص بر امامت علي بن موسي الرضا (ع)، ص 279 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 27 - رجال كبير، ص 353.
8- اختيار معرفة الرجال، ص 451.
9- رجال كشي، ص 382.
10- اصول كافي، ج 2، باب اطعام مؤمن، ص 163.

نقش زبان در سعادت و شقاوت انسانها

و اياكم أن تذلقوا ألسنتكم بقول الزور و البهتان و الاثم و العدوان (1) .

مبادا زبانتان را به گفتار دروغ و تهمت و گناه و دشمني آلوده سازيد.

«اياكم» در اين روايت نهي نيست بلكه تحذير است؛ به اين معنا كه حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايد: اي مؤمنان، مواظب باشيد كه زبان شما نلغزد و مرتكب گناه نشود چرا كه انسان در معرض اشتباه و فراموشي است و بايد هميشه هوشيار و مواظب باشد.

«ذلاقت» به معناي فصاحت و زبان آوري و «زلاقت» به معناي لغزش است.

عبارت بعد از «اياكم» اگر «تزلقوا» باشد، معناي عبارت اين است كه از اين كه زبانتان به لغزش دچار گردد، و قول زور و بهتان بر آن جاري گردد حذر كنيد، اما اگر «تذلقوا» باشد، يعني خوش زباني هايتان را در قول زور و بهتان قرار ندهيد.

كنترل زبان نسبت به تقوا مانند آب است نسبت به زندگي. همان طور كه بدون آب زندگي ناممكن است بدون بازداشتن زبان از گناه به دست آوردن ملكه تقوا ممكن نيست. اگر زبان كنترل گردد جلو بسياري از گناهان گرفته مي شود. انسان ها همان طور كه با دست و پا و چشم و گوش خود گناه مي كنند با زبان نيز مرتكب گناه مي شوند، اما اگر تمام گناهان اعضاي بدن را با هم جمع كنند به اندازه ي گناهان زبان نمي شود.

امام زين العابدين عليهم السلام مي فرمايد: ان لسان ابن آدم يشرف علي جميع جوارحه كل صباح فيقول كيف أصبحتم فيقولون بخير ان تركتنا... (2) ؛ هر روز صبح زبان از اعضاي بدن مي پرسد: حال شما چطور است؟ آنها جواب مي دهند كه اگر تو بگذاري حال ما خوب است...» زبان منشأ گناهان بزرگي چون دروغ، غيبت و تهمت است. زبان ممكن است باعث دگرگوني حق و باطل شود، و حق را باطل جلوه دهد و لباس حق بر تن باطل پوشاند. اين زبان است كه باعث مي گردد يزيد بن معاويه خليفه مسلمانان شناخته شده، و امام حسين عليه السلام خارجي و سركش معرفي گردد.

ص: 1071


1- در بعضي از نسخه ها تزلقوا آمده است. (متن نامه).
2- كافي، ج 2، ص 115، باب الصمت و حفظ اللسان.

نعمت هاي خداوند

گاهي در روايات به مطالبي درباره چگونگي استفاده از نعمت هاي خداي بزرگ بر مي خوريم؛ به عنوان مثال در روايت آمده است: «من أكل التمر علي شهوة رسول الله اياه لم يضره (1) ؛ هر كس چون پيامبر خرما دوست داشت خرما بخورد، ضرر خرما گريبان گير او نخواهد شد».

آري، در روايات آمده است كه رسول گرامي اسلام خرما را دوست مي داشتند. پيامبري كه در طول عمر خويش حتي يك بار هم شكم خود را از غذا سير نكردند، خرما را دوست داشتند. درباره حضرت امير عليه السلام نيز آمده است كه خرما را دوست داشتند و از آن ميل مي فرمودند تا قواي تحليل رفته بدنشان باز آيد. به هر حال برآوردن نيازهاي طبيعي انسان در حد لازم و ضروري نه تنها حرص نيست، بلكه در روايات از آن به قناعت تعبير شده است؛ يعني انسان در اين حالت به مقدار مورد نياز قانع است.

يكي از علماي اخلاق مي گويد: «هر چيزي كه به دست انسان مي رسد معنايش اين نيست كه مال خود او است و حتما بايد آن را مورد استفاده قرار دهد». انسان نبايد پول و غذا و ديگر نعمت هايي كه به دست او مي رسد همه و همه را به تنهايي مصرف كند. اگر كسي بخواهد هر آنچه دارد به تنهايي بخورد دچار سوء هاضمه و عواقب ناگواري مي شود و مي ميرد. نبايد فكر كند هر چه پول در اختيار دارد مال اوست.

پول و خوراك و نعمت هاي ديگر كه اكنون در اختيار آدمي است امتحاني بيش نيست. بايد معلوم شود از اين عزت و نعمتي كه خداوند به انسان عطا فرموده چگونه استفاده مي كند و آيا همه را براي خود مي خواهد يا به فكر همنوعان نيز هست. نعمت ها و امكاناتي كه در اختيار انسان قرار گرفته اگر از ضرورت و مقدار نياز او بيشتر باشد و آن را فقط صرف خود نمايد دچار حرص گرديده است. اين حرص اگر ادامه يابد و مهار نشود كم كم به «شره» تبديل مي شود. حضرت در اين بخش از نامه مباركشان مؤمنان را از شره باز داشته و فرموده اند: «اياكم أن تشره أنفسكم الي شي ء». فعل تشره، در اين جا با «الي» متعدي شده است. در روايات گاهي اين فعل با «علي»، و در بيشتر جاها با «الي» متعدي شده است. در كلام بليغ «الي» بر انتهاي غايت دلالت مي كند و مثال معروف آن اين جمله است: «سرت من الكوفة الي البصرة». در اين صورت معناي روايت اين است كه نهايت و غايت حرص و زياده طلبي شره است. اما اگر با علي متعدي شود، شايد به اين جهت باشد كه در حالت شره نوعي سلطه و سطوت خفته است. كسي كه به جاي پانصد گرم غذاي مورد نياز بدنش، ششصد يا هفتصد گرم غذا بخورد در واقع مبتلا به نوعي سلطه طلبي و چيرگي خواهي است.

در جايي كه به «الي» اختصاص دارد، استفاده از «علي» معنا نخواهد داشت، همچنان كه در جمله «سرت من الكوفة الي البصرة» نمي توان به جاي «الي»، «علي» نهاد؛ چون شخصي كه از شهري به شهر ديگر مي رود، بر آن شهر تسلط ندارد. اما اگر همين شخص كه از كوفه به بصره مي رود حاكم بصره باشد، استفاده از «علي» بلامانع است و «سرت» با «علي» متعدي مي شود.

در اين كلام نوراني آمده است: «أن تشره أنفسكم» و فعل «شره» به نفس نسبت داده شده است. در واقع اين نفس اماره است كه انسان را به شره مي اندازد. نوع انسان ها معمولا از شره در امان نيستند و از اين نظر بين عالم و غير عالم فرقي نيست. حتي آن كه داراي درجات بالاي علمي است از اين مسئله در امان نيست، و بايد اين مشكل را حل نمايد. شره در انسان ها به گونه هاي متفاوت نمود مي يابد: يكي در غريزه جنسي شره دارد، ديگري در غذا خوردن، و آن يكي در خواب و استراحت. اين صفت در افراد گوناگون متفاوت است.

در كتاب هاي روايي و اخلاقي همچون حلية المتقين و بحارالانوار، حد و مرز هر يك از اين غرايز به تفصيل بيان شده است. به طور كلي مي توان گفت در هر غريزه اگر پا از حد نياز طبيعي بدن فراتر نهاده شود، انسان دچار حرص مي گردد و اگر اين حرص مهار نشود و شدت يابد به شره منتهي مي شود. شره نيز دنيا و آخرت انسان را تلف مي كند، و به كوتاه شدن عمر و نزديك شدن اجل مي انجامد. در روايات آمده است: «كل داء من التخمة ما خلا الحمي (2) ؛ همه بيماري ها به جز تب از پر خوري و سوء هاضمه است.»

كساني كه پر خوري مي كنند و هنوز غذاي قبلي هضم نشده، غذاي ديگري را به معده خود تحميل مي كنند، در نتيجه ي سوء هاضمه و مرض هاي ناشي از آن به مرگ زودرس دچار مي گردند. همچنين افراط در غريزه جنسي منتهي به جنون مي گردد. جواني در همسايگي ما زندگي مي كرد كه انسان خوب و صالحي بود ولي متأسفانه بر اثر اين كار، كم كم دچار حواس پرتي شد و كارش به جنون كشيد. از قضا پدر و مادر خوبي هم داشت. بندگان خدا جوانشان را براي عوض كردن آب و هوا و بهبود به تفريحات گوناگوني مي بردند. اما طاقت نياورد و مرد. همان گونه كه گفته شد حد و مرز تمام غريزه ها در روايات معين شده است. و نبايد در برآورده كردن غرايز و شهوات گوناگون زياده روي كرد.

«اياكم أن تشره أنفسكم الي شي ء مما حرم الله عليكم».

كلمه «شي ء» در اين جمله نكره در سياق نفي است و افاده عموم مي كند، هر چند ادات صريح نفي قبل از آن قرار نگرفته است؛ ولي معناي جمله، معناي منفي است. «اياكم» يعني «احذروا»؛ از ارتكاب اعمالي كه خداوند حرام كرده دوري نماييد. مبادا حرص و طمع و در نهايت شره شما را به ارتكاب اعمال حرام وادار كند.

«فانه من انتهك ما حرم الله عليه هاهنا في الدنيا حال الله بينه و بين الجنة و نعميها و لذتها و كرامتها القائمة الدائمة لأهل الجنة أبد الآبدين».

«انتهاك»، يعني پاره كردن پرده. خداوند پيرامون انسان ها حدود و پرده هايي قرار داده است. اين حد و حدود ديوار نيست كه عبور از آن غير ممكن باشد، بلكه مانند پرده هستند در اين بخش امام عليه السلام مي فرمايند از ارتكاب محرمات الهي دوري كنيد، نگاه حرام، گوش دادن به حرام، لمس حرام، فكر حرام، همه و همه حريم هايي هستند كه نبايد انسان به هيچ يك از اين ها نزديك شود.

مرحوم شيخ انصاري در مكاسب تمام اينها را ذكر كرده اند. در اينجا محرمات الهي به پرده تشبيه شده اند كه مؤمن نبايد اين پرده ها را بدرد و مرتكب حرام گردد. استفاده از كلمه انتهاك در اين روايت، نوعي استخدام است، و استخدام از اقسام مجاز به شمار مي رود. آن كه مرتكب محرمات مي شود و پرده دري مي كند خداوند بين او و بهشت ديوار نفوذناپذيري قرار خواهد داد.

كسي كه با استفاده از قدرت و اختيار خدادادي حدود الهي را بشكند و حرمت نگاه ندارد، در روز قيامت خداوند بين او و بهشت ديوار نفوذناپذيري ايجاد مي كند: «فضرب بينهم بسور (3) ؛ در اين هنگام ميان آنها ديواري زده مي شود».

انسان مي تواند خود را از بالاي يك برج بيست طبقه پايين بياندازد و براي اين كار قدرت تكويني دارد، اما شرع به او گفته است كه چنين كاري را مرتكب نشود. اين جا شارع با گفتن اين مطلب مانع ايجاد كرده و پرده اي قرار داده است.

در اين روايت سه وصف براي بهشت ذكر شده است كه شره باعث از دست دادن آنها مي شود: نعيم، لذت، كرامت. نعمت هاي بهشتي لذت مي آورد و لذت همراه و مصحوب كرامت است. ولي دنيا چنين نيست و هيچ كس تا به حال در دنيا اين سه امتياز را يك جا نداشته است. حتي حضرت سليمان عليه السلام كه خداوند او را استثنا قرار داده و همتايي براي او قرار نداده است، قدرت و نعمت هايي كه در اختيار او بود، اين اوصاف را نداشت؛ چرا كه نعمت هاي اين جهان با نعيم جاودان آن جهان قابل مقايسه نيست. نعمت هاي اين دنيا مانند صحت، غذاهاي لذيذ و گوارا و تفريح، گاهي اوقات وجود دارند، اما با لذت همراه نيستند؛ به عنوان مثال شخصي را تصور كنيد كه در حال ميل كردن بهترين و خوشمزه ترين غذاها است، اما فكرش مشغول دادگاهي است كه پيش رو دارد. چنين كسي در حال استفاده از بهترين نعمت هاي دنيايي است، اما از اين نعمت ها كم ترين لذتي نمي برد.

يكي از تجار بزرگ مي گفت اهل علم از دنيايشان لذت بيشتري نسبت به ما مي برند، چون صبح نان و پنير و چاي شيرين ساده اي مي خورند و لذت هم مي برند، اما ميز صبحانه ما آن قدر شلوغ و داراي غذاهاي متنوع است كه نمي دانيم از كدام يك از آنها ميل كنيم. اگر بخواهيم سر همان ميز شش كيلو غذا در معده جا بدهيم مي توانيم، اما هيچ وقت از خوردن صبحانه لذت نمي بريم؛ چرا كه اول صبح دل مشغولي هاي ما نيز شروع مي شود. چون راديو همزمان با وقت صبحانه قيمت اجناس را اعلام مي كند و ما هم در حال خوردن صبحانه گوش مي دهيم. تا مي گويد قيمت فلان چيز سقوط كرد ما با خود مي گوييم اي واي! چقدر ضرر كرديم. اي كاش، ديروز اين قلم جنس را فروخته بوديم! و مرتب در حال فكر و خيال هستيم. آري، نعمت هاي دنيا اين چنين است و گاهي انسان از داشتن آنها لذتي نمي برد، اما نعمت هاي بهشت چنين نيست و با كامل ترين لذت ها همراه است. آيا حيف نيست آن نعمت هاي ابدي را با لذت چهار روزه دنيا عوض كنيم؟ چهار روز دنيا در مقابل ميلياردها سال بهشت! در بهشت علاوه بر نعمت و لذت، كرامت نيز هست. گاهي ممكن است در دنيا انسان از سلامت و بهترين نعمت ها برخوردار باشد، اما در جامعه ارزش و احترام نداشته باشد، حال يا در واقع انسان بي ارزشي باشد و يا محيطي كه در آن قرار داد براي او احترام قائل نباشد.

كرامت امتيازي است كه هيچ چيز جايش را پر نمي كند. از اين گذشته نعمت، لذت، و كرامت دنيايي، روزي تمام مي شود و جاويد نيست، ولي بهشت نعمت هايش با لذت و كرامت همراه است و تمام شدني نيست.

حضرت مي فرمايند شره پيدا نكنيد تا از اين نعمت هاي ابدي محروم نگرديد. شخصي براي من نقل مي كرد كه روزي سر سفره فلان شخصيت سياسي در عراق افراد زيادي از جمله سيد صالح حلي كه از منبري هاي معروف بود، مهمان بودند. روي اين سفره غذاهاي گوناگون و لذيذي قرار داشت اما براي ميزبان، آبگوشت فلان حيوان حرام گوشت را آوردند؛ آبگوشتي بدون هيچ ادويه و چاشني و نمك. آقا سيد صالح پرسيد: چرا چنين غذايي مي خوري؟ گفت: اين غذاهاي گوناگون كه سر سفره است هيچ كدام با طبع من سازگار نيست و به خاطر بيماري هايي كه دارم فقط بايد از اين غذا استفاده كنم. دنيا همين است گاهي نعمت هايش لذتي در بر ندارند. شخصي در جواني با فقر و فلاكت زندگي مي كرد، اما در ايام پيري آب لاي پوستش رفته بود و ثروتي به دست آورده بود. با خودش مي گفت: من آن وقتي كه دندان داشتم، نان برشته نداشتم و نان جو و خمير مي خوردم، اكنون كه نان برشته دارم نمي توانم بخورم.

آن كه پا را از حد خود فراتر گذارد بنا به فرموده امام صادق عليه السلام خداي متعال بين او و نعمت ها و لذت ها و كرامت بهشت كه دائم و مهيا است حايل ايجاد مي كند. «الدائمة» يعني مستمر. «القائمة»، يعني آماده و حاضر. يعني نعمتهاي بهشتي هر لحظه در دسترسند و پشت سر هم ادامه دارند. در دنيا اگر كسي به عنوان مثال جايي منظره زيبايي ديده باشد و دوباره بخواهد آن منظره را ببيند، گاهي لازم است يك هفته رنج سفر را تحمل كند تا به مقصود خويش برسد، اما نعمت هاي بهشت جاويدان و هميشه در دسترس و مهيا است.

لازم است افراد گاهي روايات مربوط به بهشت و نعمت هاي آن را بخوانند، تا شوق بهشت به عنوان يك جزء سبب، مانع از دست و پا زدن آنها در باتلاق و زباله دان دنيا شود. نعمت هاي بهشت جاويد و در دسترس اهل بهشت است و اهل جهنم نيز تا ابد در جهنم ماندگارند. در روايت آمده است كه: روز قيامت مرگ را به شكل حيواني براي اهل قيامت مجسم مي كنند و به آنها مي گويند اين مرگ است. اين حيوان را به جايي مي برند كه تمام اهل بهشت و اهل دوزخ او را ببينند و آن گاه بين بهشت و جهنم آن را سر مي برند. و به بهشتيان و دوزخيان اعلام مي شود، ديگر مرگ نيست (4) .

طبق مضمون روايتي: اگر مرگ وجود داشت اهل بهشت از شدت اندوه و اهل جهنم از شادماني مي مردند (5) چرا كه نعمتهاي بهشت براي بهشتيان ابدي است و اهل جهنم نيز تا ابد در عذاب خواهند بود و از آن عذاب دردناك خلاصي ندارند. كليد اين خوشبختي و بدبختي در حال حاضر در دست ما است. اين كليد از دست مردگان گرفته شده و پرونده هايشان بسته شده است، اما آنها كه در قيد حياتند پرونده هايشان هنوز باز است.

ص: 1072


1- بحارالانوار، ج 63، ص 140.
2- بحارالأنوار، ج 63، ص 336.
3- حديد، آيه ي 13.
4- بحارالأنوار، ج 8، ص 345.
5- همان.

نمونه اي از ابتلائات گذشتگان

در ميان قبائل عرب چه قبل و چه بعد از اسلام، رسم بر اين بوده كه اگر كسي به خانه اي رفت و از آنها امان خواست و تقاضا كرد كه به او پناه دهند و به او امان و پناه مي دهند و جا و غذا و ديگر وسايل آرامش او را مهيا مي كنند، چه شخص پناهنده دوست باشد چه دشمن. حتي اگر قاتلي به خانواده مقتول پناه مي برد به او پناه مي دادند و چه بسا او را احترام مي كردند. اين مسئله در سابق بيشتر رعايت مي شده است. بنده خودم در عراق بارها اين مسئله را مشاهده كرده و شنيده ام. براي عرب عيب بسيار بزرگي است كه كسي از او پناه بخواهد، اما به او پناه ندهد. هيچ عربي حاضر نيست چنين كاري كند و اگر كسي چنين كاري انجام دهد، و به پناهنده اي پاسخ منفي دهد، ننگ تلقي مي شود.

در بحارالانوار آمده است كه «ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خرج في الموسم يعرض نفسه علي القبائل» (1) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ايام برگزاري مناسك حج خود را بر قبايل عرب كه براي زيارت خانه خدا آمده بودند عرضه مي كرد؛ به اين معنا كه هر قبيله و عشيره اي كه بدان جا مي آمد، پيامبر نزد آنها مي رفت و مي فرمود: آيا اجازه مي دهيد بنشينم و برايتان صحبت كنم؟ «فلم يقبله أحد منهم» (2) كلمه احد، نكره ي در سياق نفي است و افاده عموم مي كند. يعني احدي به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اجازه چنين كاري را نمي داد؛ زيرا مشركان مكه بر قبايل عرب فشار آورده بودند كه با پيامبر گفت و گو نكنند. در تمام تاريخ جزيرة العرب فقط يك نفر است كه با او چنين برخورد شده است، و غير از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مورد ديگري در تاريخ ثبت نشده و نبوده است. رسم و مرامي كه حتي در مورد قاتلان هم ترك نمي شد، در خصوص ايشان ترك شد و هنگامي كه سيد صالحان، پيامبر اسلام، با آن سيماي جذاب و نوراني و ملاحت و زيبايي كلام، در ايام حج از قبايل عرب دعوت مي كردند كه به سخنان آن حضرت گوش دهند، دست رد بر سينه اش مي زدند. در بحار آمده كه «فجعل يعرض نفسه علي قبائل العرب فاذا أتاهم قالوا كذاب امض عنا» (3) نعوذ بالله، به پيامبر مي گفتند: «دروغ گويي از كنار ما رد شو». اين كار خرق عادت و شكستن سنت بود كه نزد عرب بسيار ناپسند شمرده مي شد و عرب ها حتي با يك قاتل چنين رفتاري نمي كردند، اما در مورد پيامبر اكرم از اين بي حرمتي و اهانت ابا نكردند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با آن كه بسيار با حيا بودند با وجود همه اين اهانت ها دست از تبليغ بر نداشتند. از ميان اين همه قبايل و با اين همه خون دل خوردن فقط عده اي انگشت شمار ايمان آوردند. اما چنين كساني بسيار نادر بودند و «النادر كالمعدوم؛ چيزي كه كمياب است، گويا نيست و وجودش مثل نبود است». اما از آن جا كه اين كار از طرف خدا به رسولش امر شده بود، پيامبر همچنان به وظيفه خود عمل مي كردند. هر سال فقط افراد نادري به اسلام مي گرويدند و بعضي از سال ها هيچ كس اسلام نمي آورد. در يكي از اين سال ها عده اي از مشركان قبيله ي خزرج از مدينه براي به جا آوردن زيارت (4) خانه ي خدا به مكه آمده بودند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد آنها رفت و فرمود: آيا اجازه مي دهيد براي شما صحبت كنم؟ گفتند: بلي، بيا صحبت كن. پيامبر نيز براي آنها از دين اسلام و خداوند يگانه گفت و آنها با گوش دادن به سخنان پيامبر ايمان آوردند.

ص: 1073


1- بحارالانوار، ج 19، ص 23، باب 5 (باب دخوله الشعب و ما جري بعده الي الهجرة و عرض نفسه علي القبائل و...).
2- همان، ص 6.
3- همان، ص 18.
4- مراسم حج قبل از اسلام و از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام در ميان عرب ها مرسوم بوده است. مشركان قبل از اسلام نيز حج به جا مي آوردند و خانه خدا را طواف مي كردند، اما در حين طواف مرتكب اعمال زشتي مي شدند. (شيرازي).

نابودي اعمال

در روايات آمده است: روز قيامت بسياري از اعمالي كه انسان در دنيا انجام داده، در نامه اعمال خويش مشاهده نمي كند؛ مثلا مي بيند خمسي كه پرداخته يا نماز و روزه اي كه به جا آورده در نامه اعمالش ثبت نشده، و اين مطلب را زماني در مي يابد كه بيشترين احتياج را به اين اعمال دارد. تصور كنيد شخصي تصميم بگيرد در مسافرت فقط پول با خود ببرد؛ چرا كه غذا و ديگر لوازم سفر را مي شود با پول تهيه كرد، اما وقتي به مقصد مي رسد متوجه مي شود پول هايش را نياورده يا گم كرده است؛ از سوي ديگر نه كسي را مي شناسد و نه جايي را بلد است. چنين مسافري چه حالي پيدا مي كند؟ چه خوب است انسان كمي به عقب برگردد و اعمال و واجبات خود را از نو ياد بگيرد. اگر مقلد است رساله عمليه را ببيند و اگر مجتهد است ادله را بازبيني نمايد. مرحوم شيخ عبدالرحيم قمي مي فرمودند: نكند علم عالم، علم سينه به سينه [ يعني بدون پژوهش و بازبيني ادله] باشد.

اگر دقت و تأمل به خرج دهيم چه بسا معلوم شود كه اشتباهات زيادي در آموخته هايمان وجود دارد. بارها در قرآن كريم آمده است: «أفلا يتدبرون (1) ؛ آيا انديشه نمي كنند؟» براي مثال بسياري از ما گمان مي كنيم كه در برابر خطاهاي خانواده و بستگانمان وظيفه اي جز امر به معروف، آن هم به صورت زباني، نداريم؛ حال آن كه خداي متعال مي فرمايد: «قوا أنفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة (2) ؛ خودتان و كسانتان را از آتشي كه سوخت آن مردم و سنگها است حفظ كنيد». در جاهاي گوناگون قرآن آمده است كه بايد امر به معروف كرد، اما آيا صرف امر به معروف و نهي از منكر كافي است. قرآن درباره كساني كه تحت تكفل انسان هستند، نگفته امر به معروف و نهي از منكر كنيد، بلكه فرموده: «قوا»؛ كاري كنيد كه اينها خوب شوند. قسمتي از اين هدف با امر به معروف و نهي از منكر به دست مي آيد، اما قسمت ديگر با عمل كردن تأمين مي شود. بايد خود انسان عمل كند و با عمل الگوي كوچك ترها باشد. اگر خود انسان دروغ نگويد اهل خانه نيز راستگويي را از او ياد مي گيرند. شكي نيست كه خداوند در حد قدرت انسان از او توقع دارد تا خود را از آتش جهنم دور سازد، اما از آن طرف قدرت كوشش كردن را نيز به انسان عطا كرده است.

مؤمن بايد پشت كار را از كاسب ها ياد بگيرد. اگر صبح، اول وقت از يك كاسب بپرسند: آيا مي داني كه امروز ضرر مي كني يا سود مي بري؟ مي گويد: نه نمي دانم. ممكن است ضرر كنم. اگر بپرسند: حال كه احتمال ضرر هست چرا به دنبال كسب مي روي؟ مي گويد: چاره اي جز اين نيست، يك روز ضرر مي كنم و روز ديگر سود مي كنم. بارها كساني به خود من مراجعه كرده و گفته اند: كاسب هستيم و مثلا هشت سالي سود نبرده بوديم، اما امسال سود خوبي كرده ايم و مي خواهيم خمس بدهيم. ممكن است شخصي با يك بار گفتن و ده بار گفتن اثري در فرزند خود نبيند، اما بايد به اميد اين كه روزي اين گفتن ها به عمل تبديل شود هم چنان ادامه دهد. در كتاب هاي حوزه تعبير معروفي هست مبني بر اين كه «ما من عام الا و قد خص؛ هيچ عامي نيست مگر آن كه استثنايي داشته باشد». در كتاب معالم (3) آمده است كه خود اين عام نيز تخصيص خورده است؛ چرا كه عام هايي وجود دارد كه تخصيص نخورده اند؛ مثل: «ان الله علي كل شي ء قدير (4) ؛ و خدا بر همه چيز توانا است». اين عامي است كه تخصيص نخورده و قدرت الهي مافوق همه چيز است. خداوند بر همه موجودات قدرت دارد و چيزي نيست كه از دايره قدرت او بيرون باشد. در اين فقره از رساله حضرت مي فرمايند: هيچ كس راهي به جز عبادت و طاعت ندارد، و بعد در ادامه براي تأكيد بيشتر، موجودات و الا مرتبه اي همچون نبي و ولي را نيز مشمول اين حكم عام دانسته اند. اين فرمايش امام نيز از آن دسته عموماتي است كه تخصيص نخورده است.

ص: 1074


1- نساء، آيه 82؛ محمد، آيه 24.
2- تحريم، آيه 6.
3- يكي از كتاب هاي درسي حوزه هاي علميه كه موضوع آن علم اصول است و طلاب علوم ديني به عنوان اولين كتاب درسي اصول، آن را مي خوانند.
4- بقره، آيات 20 و 106؛ و نيز جاهاي ديگر.

نيرنگ هاي شيطان

قرآن يك كلمه گفته است كه كاري كنيد كه جهنم نرويد، اما به جا آوردن اين كار، مستلزم انجام دادن هزاران كار ديگر است.

اطراف انسان پر از تله هاي شيطاني است؛ قلاب هاي آهني و زنجيرهاي محكمي كه شيطان بر گردن آدمي مي اندازد و او را به طرف جهنم هدايت مي كند. در اطراف هر يك از انسان ها شياطين بسياري وجود دارد. در روايت آمده است كه در قلب انسان 25 شيطان، و در كنار آنها نيز 25 فرشته وجود دارد. اين شياطين بسيار سريع تر از انسان عمل مي كنند. خداي حكيم به انسان نيروي بيشتري عطا فرموده تا توان مقابله با آنها را داشته باشد. آنها خواب و خوراك ندارند و بابت اين كارها وقتي صرف نمي كنند، اما انسان ها گرفتاري هاي متعددي دارند. شياطين در كار خود تخصص دارند ولي انسان در مبارزه با شيطان و شناخت نيرنگ ها محتاج آموزش و يادآوري است. انسان ها چه بسا در طي روز با صدها نفر سر و كار داشته باشند، اما شياطين فقط با يك نفر كار دارند. خلاصي از دست شيطان با اين اوصاف كار بسيار مشكل و طاقت فرسايي است.

در قرآن كريم بارها و بارها آمده است: «أكثرهم لا يعقلون (1) ؛ بيشتر آنان نمي انديشند»، «أكثرهم لا يعلمون (2) ؛ بيشتر آنان نمي دانند». شيطان وسواس الخناس است، گاهي مطلبي را در دل انسان مي اندازد تا براي او شك و شبهه ايجاد كند.

من با چشم خودم كسي را ديدم كه لب حوض نشسته بود و بيش از هفتاد بار دستش را داخل آب مي برد و بيرون مي آورد. بنده خدا مي خواست دست خود را بشويد، ولي دچار وسواس بود. اين شخص فكر مي كرد چنين كاري دقت در اعمال است، اما در واقع شيطان او را هدايت مي كند و اين همان زنجير جهنمي است كه بر گردن انسان ها مي اندازد.

قرآن كريم درباره چنين افرادي كه مي پندارند عبادت مي كنند اما در واقع شيطان بر آنها سوار شده است، مي فرمايد: «و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا (3) ؛ و خود مي پندارند كه كار خوب انجام مي دهند». همچنين آنان را «الأخسرين أعملا (4) ؛ زيانكارترين مردم» خوانده است. افعل التفضيل يا با «من» يا با «عن» و يا با الف و لام مي آيد و اگر با الف و لام بيايد عموميت و شمول بيشتري دارد. در اين آيه «اخسرين» با الف و لام آمده است. «اخسرين» در بين همين انسان ها و امثال من و شما هستند. كسي بودند كه بيست و سه سال پاي منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشستند و بيست و سه سال پشت سر آن حضرت نماز خواندند، اما سرانجام از خاسرين شدند. شمر در جنگ صفين و جنگ جمل زير پرچم اميرمؤمنان عليه السلام مي جنگيد، اما عاقبتش چه شد؟ .

ص: 1075


1- مائده، آيه 103.
2- انعام، آيه 37.
3- كهف، آيه 104.
4- همان، آيه 103.

نفس و سبك شمردن نماز

صبروا النفس علي البلاء في الدنيا فان تتابع البلاء فيها و الشدة في طاعة الله و ولايته و ولاية من امر بولايته خير عاقبة عندالله في الاخرة من ملك الدنيا و ان طال تتابع نعيمها و زهرتها و غضارة عيشها (1) ؛ خود را در دنيا بر بلا شكيبا سازيد؛ زيرا پي در پي رسيدن بلا و سختي در راه اطاعت خدا و ولايت او و ولايت كساني كه خدا به ولايت آنان فرمان داده، سرانجام آن در آخرت نزد خدا بهتر از دارايي و پادشاهي دنيا است، هر چند نعمت و خرمي و جلوه و كام آن به درازا كشد.

نفس به خودي خود، چيزي به نام صبر نمي شناسد و آتشي شعله ور و زبانه كش است كه هيچ چيز جز عقل جلو دار خواسته هايش نيست. عقل قدرت مهار كردن اين اسب سر كش را دارد و طوق صبر بر گردن آن مي اندازد. آري، نفس تاكنون ميليونها انسان را جهنمي كرده و به راستي كه «ان النفس لأمارة بالسوء (2) ؛ قطعا نفس بسيار به بدي امر مي كند». اماره، صيغه مبالغه و لام آن، لام قسم است. ان نيز مفيد تأكيد است. نفس از همه ي اعضاي بدن قوي تر است و تنها عقل است كه قدرت مقابله با آن را دارد. البته به شرط آن كه انسان ها از نيروي عقل استفاده كرده؛ مهار امور را به دست او دهند. در غير اين صورت سرنوشتي به جز تباهي و هلاك در انتظار انسان نخواهد بود. امام صادق عليه السلام در اين فقره از رساله مي فرمايند: «صبروا النفس» يعني از نيروي عقل كه خداي مهربان به شما عطا كرده استفاده كنيد و نفس خود را به صبر واداريد.

ص: 1076


1- متن نامه امام صادق(ع).
2- يوسف، آيه 53.

ناداني

دانايي علايمي دارد كه در رفتار و گفتار انسان نمايان است. آدم دانا هر چه مي كند، و هر چه مي گويد، از روي عقل و بينش است. متين مي گويد و گفته ي او از نزاكت خارج نيست و ايمان محكمي نيز دارد. پس مي توان فهميد يا لااقل حدس زد كه صاحب اين گونه كردار و سخن، آدم دانايي است.

ناداني نيز نشانه هايي دارد كه از روي آنها مي توان به وجود آن پي برد؛ آدم نادان بصيرت ندارد، كار و گفتارش نسنجيده است. و ايماني هم در كار او نيست.الجهل في ثلاث: الكبر، و شدة المرآء، و الجهل با لله. (1) .

بي خردي در سه چيز است: تكبرورزي، ستيزه جويي و خدانشناسي.

ص: 1077


1- بحار. ج 1، ص 131.

نور حج

كسي كه به مكه مشرف شد و اعمال حج را طبق دستور انجام داد، آن اعمال او را دگرگون مي كند و وضع روحي او را تغيير مي دهد. تيرگيهاي باطني را از قلب او مي زدايد و روشنايي خاصي در دلش پديد مي آورد. نورانيتي به او مي دهد كه تا آن موقع دارا نبوده است، آن هم نوري با ارزش و گرانبها، نوري خدايي و قابل نگهداري. كسي كه موفق شد و آن نور را به دست آورد، بايد قدر آن را بداند و عزيز و محترمش بشمارد، تا در تاريكيهاي مراحل آينده ي خويش و جهان آخرت، آن مشعل فروزان معنوي را فرا راه خويش داشته باشد.

الحاج لا يزال عليه نور الحج ما لم يلم بذنب. (1) .

حاجي تا زماني كه گناه نكرده، هميشه نور حج با او هست.

ص: 1078


1- وافي. ج 8، ص 42.

نماز و مواسات

كسي كه ايمان محكمي داشته باشد و واقعا به وظايف ديني خود ازجمله نماز عمل كند - يعني روزي پنج نوبت با خداوند ارتباط داشته و در برقراري اين ارتباط، دقيق و مواظب باشد - و از طرف ديگر با سخاوت طبع و برابري با دوستان، اثبات كند كه طمعي به مال دنيا ندارد. چنين كسي جز نيكي از او انتظار نمي رود. اما كسي كه اين صفات را دارا نباشد، شايسته معاشرت نيست و بايد از او دوري جست.

خصلتان من كانتا فيه، و الا فاعزب ثم اعزب ثم اعزب، قيل و ما هما؟ قال: الصلوة في مواقيتها و المحافظة عليها و المواساة. (1) .

دو صفت است كه اگر در كسي بود (به او نزديك شو) ، و گرنه دورشو، دورشو، دورشو. گفته شد: آن دو صفت كدام است؟ فرمود: به جا آوردن نماز در اوقات خود و مسامحه نكردن در آن. و كمك كردن و برابري نمودن با ديگران.

ص: 1079


1- خصال. ج 1، ص 47.

نشر مذاهب اربعه در جهان اسلام

مذهب جعفري در عراق - لبنان - ايران - پاكستان - هندوستان

مذهب مالكي در مغرب اقصي و الجزائر و تونس و طرابلس.

مذهب شافعي در مصر اكثريت دارد.

مذهب حنفي در شام - و در فلسطين: هر چهار مذهب معمول است.

در عراق: حنفي - شافعي - جعفري - كمي حنبلي و مالكي.

در تركيه: حنفي - در اكراد: شافعي - در افغان: حنبلي و حنفي - شافعي - در هند: حنفي و شافعي - در چين: شافعي - در امريكا: مذاهب اربعه و امامي بيشتر است.

در حجاز: شافعي - حنبلي و كمي حنفي و مالكي - در يمن و عدن و عمان و حضرموت:

شافعي - در قطر و بحرين و احسا و كويت: شافعي و مالكي و جعفري.

نظر اسلام درباره علم ستاره شناسي

زنديق گفت: نظر شما درباره ي علم ستاره شناسي چيست؟

حضرت فرمودند: آن علم و دانشي است كه فوائدش كم و زيانهايش بسيار، زيرا نمي توان به وسيله ي آن مقدرات را دفع نمود، و يا از خطري در امان بود.

اگر منجم از بلا و واقعه اي خبر دهد نمي تواند از مقدر الهي خود را نجات دهد، و چنانچه به خيري خبر دهد نمي تواند در حصول و تحقق آن تعجيلي كند، و اگر مصيبتي بر او وارد شود نمي تواند به وسيله ي اين علم آن را از خود دفع كند.

منجم با علم خدا به وسيله ي ادعاهايش مخالفت مي كند، چون ادعا مي كند كه مي تواند قضاي الهي را در مورد بندگانش تغيير دهد، و آن را دفع كند. (1) .

ص: 1080


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 183.

نظر امام درباره قرآن چيست؟

علي بن سالم از پدرش نقل نمود كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم:

اي فرزند رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم -؛ نظر شما درباره ي قرآن چيست؟

حضرت فرمود: آن كلام خدا است، و قول خداست، و كتاب خدا است، و وحي خدا، و تنزيل او است، و آن كتاب عزيز و منيعي است كه باطل از هيچ سوي به آن راه ندارد، تنزيلي است از ناحيه خداوند حكيم و ستوده. (1) .

ص: 1081


1- أمالي الصدوق: ص 326، بحارالأنوار: ج 89 ص 117 ح 3.

ناسخ و منسوخ محكم و متشابه چيست؟

مسعدة بن صدقه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني ناسخ و منسوخ و محكم ومتشابه سؤال نمودم.

حضرت فرمود: ناسخ آن چيزي است كه ثابت و براي عمل است.

و منسوخ آن چيزي است كه به آن عمل مي شده. سپس چيزي آمد كه او را از بين برده و نسخ كرده است.

و متشابه چيزي است كه جاهل به آن مشتبه باشد. (1) .

ابومحمد همداني از مردي نقل مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم از معني ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه.

حضرت فرمود: ناسخ يعني ثابت، و منسوخ آن است كه گذشت، و محكم آن است كه به آن عمل مي شود، و متشابه آن است كه بعضي شبيه ديگري باشد. (2) .

ص: 1082


1- تفسير العياشي: ج 1 ص 11، بحارالأنوار: ج 89 ص 383 ح 22.
2- تفسير العياشي: ج 1 ص 10، بحارالأنوار: ج 89 ص 383 ح 19.

نامهاي معصومين بر چه نوشته شد؟

قاسم بن معاويه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اينان (يعني عامه) حديثي را روايت مي كنند در معراجشان، كه هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به معراج برده شد، روي عرش ديد نوشته شده است: لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبكر الصديق.

حضرت فرمود: سبحان الله همه چيز را تغيير دادند حتي اين!!

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: هنگامي كه خداوند عزوجل عرش را آفريد روي ستونهاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آب را آفريد در محل جريان آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل كرسي را آفريد روي پايه هاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل لوح را آفريد در آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل اسرافيل را آفريد روي پيشاني او نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل جبرئيل را آفريد روي بال او نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آسمانها را آفريد روي دامنه هاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل زمينها را آفريد روي طبقات آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل كوهها را آفريد روي قله هاي آنها نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آفتاب را آفريد روي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل ماه را آفريد روي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

پس هرگاه كسي از شما گفت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، حتما بگويد: علي اميرالمؤمنين ولي الله. (1) .

ص: 1083


1- الاحتجاج: 83، بحارالأنوار: ج 27 ص 1 ح 1.

نهايت علم و دانش امام چيست؟

ابوبصير گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم هنگامي كه مفضل بن عمر بر او وارد شد و گفت: اي فرزند رسول خدا، يك مسئله دارم.

حضرت فرمود: بپرس اي مفضل؛

مفضل گفت: نهايت علم امام چقدر است؟

حضرت فرمود: سؤال سنگيني كردي، و از امري بس مهم پرسيدي. آسمان دنيا در مقايسه با آسمان دوم نيست مگر حلقه ي زرهي كه روي زمين در صحرائي افتاده است، و همچنين هر آسماني در مقايسه با آسمان ديگر، و همچنين آسمان هفتم در مقايسه با ظلمت، و ظلمت نيست در مقايسه با نور، و همچنين همه ي آنها در مقايسه با فضا و نه زمينها هر طبقه نسبت به يكديگر، و همه و همه در مقايسه با علم و دانش امام نيست مگر مانند مدي (ده سير) از خردل است كه آن را بسيار سائيده باشي، سپس با آب مخلوط كرده و به هم زده باشي تا جايي كه كف كند، سپس انگشتي در آن كف زده باشي، (يعني همه اين عوالم در مقايسه با علم امام به مقدار كفي است كه سر انگشت تو است).

و همچنين علم و دانش امام در مقايسه با علم و دانش خداي متعال نيست مگر مانند مدي از خردلي كه او را بسيار سائيده باشي سپس آن را با آب مخلوط ساخته و زده باشي تا جايي كه كف شود، و با سر سوزن ذره اي از آن گرفته باشي.

سپس حضرت فرمود: همين مقدار بيان براي تو كافيست تا به وسيله آن و با نظر در احوال و اخبار امامان پاسخ خود را دريابي. (1) .

ص: 1084


1- بحارالأنوار: ج 25 ص 385 ح 43.

نرول «و آنها كه پيوندهايي...»درباره كيست؟

1- عمر بن زيد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي آيه ي: (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل) (1) «آنها كه پيوندهايي را كه خداوند دستور به برقراري آن داده، برقرار مي دارند»، سؤال كردم.

حضرت فرمود: درباره ي خاندان آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل فرمود، و ممكن است درباره ي خويشاوندانت نيز باشد.

سپس فرمود: از آن كساني نباشيد كه در تفسير آيه مي گويند: مراد همين يكي است.

مرحوم علامه مجلسي در ذيل اين حديث مي نويسد:

«قد» گاهي براي تحقيق و تاكيد، گاهي براي تقليل است مجازا، و تعبير امام در اين حديث با لفظ «قد» كنايه از اين است كه اصل در آيه ي مزبور همان اولي است.

و جمله ي امام - عليه السلام - كه مي فرمايد: مباش از آنها... تا آخر، معنايش اين است: هرگاه آيه اي در مورد خاصي نازل شد شما حكم آن را مخصوص به همان مورد نكنيد، بلكه به نظائر و اشباه آن معني تعميم دهيد.

يا معنايش اين است كه: هرگاه معنائي براي آيه اي ذكر نموديم سپس معناي ديگر ذكر نموديم تو آن را انكار نكن، زيرا آيات هم ظاهر و هم باطن دارد، و ما در هر مقامي معنائي را متذكر مي شويم كه مناسبت داشته باشد، و همه ي آنها حق است، و با هم منافات ندارد.

و بدين طريق ممكن است بين اخباري كه در ظاهر از جهت معني با هم اختلاف در معني دارند و آن اخباري كه در تفسير آيات و تأويل آنها آمده است؛ جمع كنيم. (2) .

2- عمر بن مريم گويد: به امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا:

(و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل) (3) «و آنها كه پيوندهايي را كه خدا دستور به برقراري آن داده، برقرار مي دارند»، سؤال نمودم.

حضرت فرمود: از مصاديق آن صله رحم است، و عالي ترين تأويل آن اين است رابطه ات را با ما حفظ كني. (4) .

ص: 1085


1- سوره ي رعد آيه ي 21.
2- الكافي: ج 2 ص 156؛ بحارالأنوار: ج 71 ص 130 ح 95.
3- سوره ي رعد آيه ي 21.
4- تفسير العياشي: ج 2 ص 208، بحارالأنوار: ج 23 ص 268 ح 14.

نماز بر خرمن گندم جايز است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: آيا نماز بر خرمن جايز است؟ حضرت از آن نهي فرمود.

از حضرت سؤال شد: اگر پهن شوند و مانند سطح بشود چطور؟

حضرت فرمود: نبايد بر چيزي از طعام نماز خواند همانا آن روزي خدا براي بندگانش و نعمت او بر آنها است، پس آن را احترام كنيد و حرمت آن را داشته باشيد و پا روي آن نگذاريد، و آن را تحقير نكنيد.

همانا مردمي بودند، پيش از شما كه خداوند در زندگي آنها توسعه داده بود و محصولات آنها را زياد قرار داده بود، و آنها از نان شكلي مانند سنگ، قرار دادند، و به وسيله ي آن محل غائط خود را پاك و تميز مي كردند.

خداوند آنان را به بلا گرفت و گرفتار قحطي و گرسنگي و بي محصولي كرد، آنان از روي ناچاري همان نانهاي آلوده را پيدا مي كردند و مي خوردند.

و اين آيه درباره ي آنها نازل شد: (و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة يأتها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بأنعم الله فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون) (1) «خداوند (براي آنان كه كفران نعمت مي كنند) مثلي زده است: منطقه ي آبادي كه أمن و أمان و آرام و مطمئن بود، و همواره روزيش از هر جا و مكاني مي رسيد، اما به نعمت هاي خدا ناسپاسي كردند و خداوند به خاطر اعمالي كه انجام مي دادند لباس گرسنگي و ترس را بر اندامشان پوشانيد». (2) .

ص: 1086


1- سوره ي نحل آيه ي 112.
2- دعائم الاسلام: ج 1 ص 179، بحارالأنوار: ج 81 ص 98 ح 16.

نماز شارب الخمر قبول مي شود؟

1- ابي الصحاري گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به شارب الخمر سؤال كردم.

حضرت فرمود: تا وقتي كه از شراب چيزي در رگهاي او است هيچ نمازي از او قبول نمي شود. (1) .

2- علي بن زيد گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي از حضرتش سؤال كرد: آيا نماز شارب الخمر قبول مي شود؟

حضرت فرمود: نماز شارب الخمر چهل روز قبول نمي شود مگر اينكه توبه كند.

آن مرد گفت: اگر همان روز يا همان ساعت بميرد چطور؟

حضرت فرمود: توبه و نمازش قبول مي شود اگر در حال شعور توبه كرد، اما اگر در حال مستي و بي شعوري توبه كرد هرگز توبه او قبول نمي شود. (2) .

3- عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حال شخصي كه به وسيله ي شراب خوردن مست بشود پرسيده شد.

حضرت فرمود: خدا نماز او را چهل روز قبول نخواهد كرد و در اين چهل روز توبه او قبول نمي شود، و چنانچه در اثناي اين مدت بميرد در آتش وارد مي شود. (3) .

ص: 1087


1- ثواب الاعمال: ص 218، بحارالأنوار: ج 76 ص 139 ح 44.
2- بحارالأنوار: ج 81 ص 317 ح 2.
3- ثواب الاعمال: ص 219، بحارالأنوار: ج 76 ص 140 ح 49.

نماز را به صورت زيبا خواندن ريا است؟

عبيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر شخصي كه نماز مي خواند و نماز را قشنگ و زيبا بخواند به هدف اينكه كسي كه او را مي بيند به او تمايل كند، (آيا اين عمل ريا محسوب مي شود)؟

حضرت فرمود: اين از ريا محسوب نيست. (1) .

ص: 1088


1- بحارالأنوار: ج 69 ص 301 ح 39.

نشستن در خانه و بسنده به عبادت كافي است؟

عمر بن يزيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردي است كه مي گويد: من در خانه مي نشينم، و نماز مي گزارم، و روزه مي گيرم، و پروردگارم را عبادت مي كنم، و اما روزي من پس خودش نزدم مي آيد (و نياز به تلاش و كسب نيست) آيا اين منطق درست است؟

حضرت فرمود: اين يكي از سه نفري است كه دعايش مستجاب نمي شود.

عرض كردم: دو نفر ديگر كدامند؟

حضرت فرمود: مردي است كه همسر بدي دارد، و مرتبا دعا مي كند كه خدا او را از دست آن زن خلاص كند، و راحت نمايد.

به چنين شخصي گفته مي شود: امر اين زن دست خودت مي باشد طلاقش بده.

و مردي كه حقي به گردن انسان ديگري دارد، و بر او شاهد نگرفته، و مرتب دعا مي كند كه خدايا؛ حق (پول) مرا به من برگردان.

به چنين شخصي گفته مي شود: ما به تو دستور داديم كه شاهد و وثيقه بگيري و تو چنين نكردي. (1) .

ص: 1089


1- السرائر: ص 483، بحارالأنوار: ج 90 ص 357 ح 15.

نور چراغ پس از خاموشي كجا ميرود؟

نماز

زنديق گويد: خبر ده مرا از چراغ هنگامي كه خاموش مي شود نور آن كجا مي رود؟

حضرت [صادق - عليه السلام -] فرمود: مي رود و برنمي گردد.

زنديق گفت: پس نمي تواني انكار كني كه انسان نيز چنين است، پس هرگاه مرد روح او از بدنش مفارقت مي كند، و مي رود و ديگر برنمي گردد، همان طوري كه نور چراغ هرگاه خاموش شد اصلا برنمي گردد.

حضرت فرمود: در مقايسه اشتباه كردي، زيرا آتش از اجسام مخفي و ناپيداست، و اجسام با اعيان خود قائم مي باشند مانند آهن و سنگ، پس هرگاه يكي از آنها به همديگر برخورد كند آتشي از آنها منبعث و ظاهر مي شود كه نور چراغ را از آن مي گيرند و روشنايي مي دهند.

پس آتش در اجسام ثابت و باقي است، و روشنايي رفتني است.

و اما روح پس جسم رفيقي است كه در پوشش و قالبي غليظ قرار دارد، و مشابه چراغي كه گفتي نيست.

خداوند در رحم (زنان) از آب صافي جنيني مي آفريند و در آن انواع گوناگوني از عروق و اعصاب و دندانها و مو و استخوان و غيره تعبيه مي كند، و او آن را پس از مرگ زنده مي كند، و پس از فنا اعاده مي نمايد. (1) .

ص: 1090


1- بحارالأنوار: ج 10 ص 184.

نماز جماعت

از ديدگاه امام صادق عليه السلام نماز با شكوه ترين عبادت بعد از توحيد و شناخت خداي سبحان مي باشد. انديشه امام صادق عليه السلام درمورد نماز اين گونه شفاف است كه نماز را برترين وسيله تقرب به خداي سبحان عنوان مي نمايد، ما تقرب العبد الي الله بعد المعرفة افضل من الصلوة، (1) «بعد از شناخت خدا هيچ وسيله براي تقرب به خدا برتر از نماز نيست.» نماز را برترين و زيباترين عمل انسان در قيامت معرفي مي نمايد، ان افضل الاعمال يوم القيمة الصلوة، «برترين اعمال انسان در قيامت نماز است».

نماز با شكوه ترين كرنش انسان در برابر معبود است و محبوب ترين رفتار انسان در پيشگاه خداست، احب الاعمال الي الله عز و جل الصلوة. (2) امام صادق عليه السلام: اقرب ما يكون العبد الي الله عزوجل و هو ساجد (3) ، «نزديكترين حالت انسان در قرب الهي سجده است».

نماز آخرين وصيت پيامبران است، و هي أخر الوصايا انبياء. (4) و همچنين آخرين وصيت امام صادق عليه السلام است. ابو بصير از زبان حميده همسر امام صادق عليه السلام مي گويد: هنگام رحلت فرمود تمام خويشان مرا خبر كنيد و آنگاه كه همه آمدند خطاب به آنان فرمود: ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة. (5) .

«شفاعت ما (اهل بيت) نصيب آنان كه نماز را سبك شمارند نمي شود».

ص: 1091


1- مجموعه ورام، ج 2، ص 86؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 31.
2- فروع كافي، ج 3، ص 264.
3- الفقيه، ج 1، ص 134، باب فضل الصلوة.
4- الفقيه، ج 1، ص 136.
5- وسائل، ج 3، ص 17.

نتيجه اعتماد به خدا

نماز اولين واجب از فروعات ديني است كه در دين اسلام مقرر شده است. از آغازين روزهاي تشريع آن هم به صورت جماعت برگزار شده است. اولين نماز جماعت با شركت دو نفر (رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام) و يا سه نفر (به امامت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و با شركت امير المؤمنين عليه السلام و خديجه كبري (سلام الله عليها) تشكيل شده است. (1) .

ثواب نماز جماعت به آن مقدار است كه بنا بر روايتي اگر تعداد نماز گزاران از ده نفر بگذرد، جن و انس و فرشتگان توان نگاشتن ثواب يك ركعت آن را نخواهند داشت. (2) .

نماز جماعت از آن مقدار اهتمام برخوردار است كه نماز جماعت با تأخير، از فراداي اول وقت افضل مي باشد. از امام صادق عليه السلام پرسيده شد، نماز اول وقت يا با تأخير با جماعت كداميك افضل است؛ فرمود: امام جماعت نماز را با تأخير انجام مي دهد. امام كاظم عليه السلام نيز فرمود: يصلونها جماعة افضل، (3) «با جماعت بخوانند (با تأخير) افضل است».

امام صادق عليه السلام از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كند: شخصي نابينا به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد من در برخي اوقات صداي اذان را مي شنوم، ليكن كسي نيست كه مرا كمك كند تا به مسجد بيآيم. حضرت فرمودند: از منزل خويش تا مسجد ريسماني را وصل كن تا به كمك آن به مسجد بيايي، شدّ مِن منزلك الي المسجد حبلا و احضر الجماعة. (4) .

حتي امام صادق عليه السلام درمورد شركت در نماز جماعت اهل سنت فرمود: كسي كه با آنان نماز بخواند، همانند اين است كه در صف اول نماز جماعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شركت نموده باشد، كان كمن صلي خلف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في الصف الاول. (5) اينك بر پيروان امام صادق عليه السلام است كه رهنمودهاي حضرت را در برپايي نماز جماعت آويزه گوش خويش قرار دهند.

ص: 1092


1- اسد الغابة، ج 4، ص 101؛ وسائل، ج 4، ص 373.
2- روض الجنان، ج 2، ص 965؛ مستدرك الوسائل، باب 1 از ابواب صلوة الجماعة.
3- وسائل، ج 5، ص 388.
4- همان، ص 377؛ روض الجنان، ج 2، ص 963.
5- همان، ج 5، ص 281، محجة البيضاء، ج 1، ص 343.

نفس دعا، عمل است

من يثق الله يكفه ما أهمه من أمر دنياه و آخرته و يحفظ له ما غاب عنه، و قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبرا و لكل نعمة شكرا و لكل عسر يسرا. (1) .

هر كه به خدا اعتماد ورزد، خدا مهم دنيا و آخرتش را كفايت كند و هر چه از او غايب است برايش حفظ كند. درمانده و ناتوان است هر كه براي هر بلا صبري، و براي هر نعمت شكري، و براي هر دشواري آسانيي ندارد.

ص: 1093


1- تحف العقول ، ص 304.

نشانه هاي سه كس

أكثروا من الدعاء، فان الله يحب من عباده الذين يدعونه، و قد وعد عباده المؤمنين الاستجابة، والله مصير دعاء المؤمنين يوم القيمة لهم عملا يزيدهم به في الجنة. (1) .

زياد دعا كنيد، زيرا خداوند بندگان دعا كننده ي خود را دوست دارد و به بندگان مؤمنش وعده ي اجابت داده است، و خداوند در روز قيامت دعاي مؤمنان را از كردارشان محسوب دارد و در بهشت بر پاداش آنها بيفزايد.

ص: 1094


1- تحف العقول ، ص 314.

نشانه هاي نفاق

ثلاث من كن فيه فهو منافق و ان صام و صلي: من اذا حدث كذب، و اذا وعد أخلف. و اذا ائتمن خان. (1) .

سه چيز است در هر كه باشد منافق است، اگر چه روزه بدارد و نماز بخواند: آنكه چون سخن گويد دروغ گويد، و چون وعده كند خلاف ورزد، و چون امينش دانند خيانت نمايد.

ص: 1095


1- تحف العقول ، ص 316.

نشانه هاي سروري و بزرگي

ثلاث من كن فيه كان سيدا: كظم الغيظ و العفو عن المسي ء و الصلة بالنفس و المال. (1) .

سه چيز است كه در هر كه باشد آقا و سرور است: خشم فروخوردن، گذشت از بدكردار، و صله ي رحم با جان و مال.

ص: 1096


1- تحف العقول ، ص 317.

نشانه هاي بلاغت

ثلاثة فيهن البلاغة: ألتقرب من معني البغية، و التبعد من حشو الكلام، و الدلالة بالقليل علي الكثير. (1) .

سه چيز است كه در آن بلاغت و شيوايي است: معني مقصود را رساندن، و از سخن بيهوده دوري جستن، و با لفظ كم، معني بسيار را رساندن.

ص: 1097


1- تحف العقول ، ص 317.

نجات در سه چيز است

النجاة في ثلاث: تمسك عليك لسانك، و يسعك بيتك و تندم علي خطيئتك. (1) .

نجات در سه چيز است. زبانت را نگهداري، و در خانه ات بماني! و بر خطايت پشيمان شوي.

ص: 1098


1- تحف العقول ، ص 317.

نشانه هاي كرم و بزرگواري

ثلاثة تدل علي كرم المرء: حسن الخلق، و كظم الغيظ و غض الطرف. (1) .

سه چيز است كه دليل بزرگواري شخص است: خوشخويي، فروبردن خشم، و فروهشتن چشم.

ص: 1099


1- تحف العقول، ص 319.

نتيجه ي تمايل به دنيا و اعراض از آن

الرغبة في الدنيا تورث الغم و الحزن و الزهد في الدنيا راحة القلب و البدن. (1) .

رغبت و تمايل به دنيا مايه ي غم و اندوه، و زهد و بي ميلي به دنيا سبب راحتي قلب و بدن است.

ص: 1100


1- تحف العقول، ص 358.

نگه داري دين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از خدا پيروي كنيد و دين خود را با پارسايي نگهداريد.

ص: 1101

نحوه نوشتن وصيت نامه توسط حضرت جبرئيل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر كس در هنگام فوت خود وصيت نكند، اين كار نقصي در نقل و مروت اوست. عرض كردند: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وصيت چگونه است.

حضرت فرمودند: چون كسي زمان مرگش فرا رسد و مردم (خويشان و كسان او) پيرامونش جمع شدند، بگويد:

اي خداي آفريننده ي آسمان ها و زمين، داناي نهان و آشكار و بخشنده مهربان، من در اين سراي دنيا در پيشگاه تو اعتراف مي كنم كه گواهي مي دهم معبودي جز تو نيست، يگانه و بي نيازي، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده و فرستاده ي توست و قيامت آمدني است و شكي در آن نيست و تو خفتگان گورها را برمي انگيزي و حساب راست است و بهشت راست است و نعمت هاي بهشتي از خوردني و نوشيدني و زناشويي كه خداوند به آنها وعده داده است راست است و دوزخ راست است و ايمان راست است و دين چنان است كه تو وصف كرده اي و اسلام همان گونه است كه تو تشريع فرموده اي و سخن همان است كه تو گفته اي و قرآن چنان است كه تو نازل كرده اي و تو همان معبود حقيقي و آشكار هستي.

من در اين سراي دنيا در نزد تو اعتراف مي كنم كه تو را به عنوان پروردگار پذيرفته ام و اسلام را به عنوان دين و محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به پيامبري و علي عليه السلام را به امامت، قرآن را به عنوان كتاب آسماني خود و اين كه اهل بيت پيامبر تو (عليه و عليهم السلام) امامان من هستند. بار خدايا! در هنگام شدايدم تو تكيه گاه من هستي و به هنگام غم و اندوهم تو اميد مني و به گاه گرفتاري هايي كه به من هجوم مي آورد، تو نيروي ذخيره مني و ولي نعمت من تو هستي و معبود من و معبود پدرانم تو هستي.

بر محمد و آل او عليهم السلام درود فرست و هرگز چشم بر هم زدني مرا به خودم وامگذار و در تنهايي وحشتناك قبر تو مونس من باش و در آن روز كه با تو ديدار مي كنم از خودت به من عهد و زنهاري ده. و اين پيمان ميت است در روزي كه وصيت مي كند و وصيت حقي است بر ذمه هر مسلماني.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: مؤيد اين وصيت، اين سخن خداي تبارك و تعالي در سوره ي مريم است كه مي فرمايد: (اختيار شفاعت ندارند مگر كسي كه از جانب (خداي) رحمان پيماني گرفته است) و اين همان پيمان است.

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي عليه السلام فرمودند: اين وصيت را بياموز و آن را به خاندان و شيعيان نيز تعليم ده. حضرت فرمودند: اين را جبرئيل به من تعليم داد. (1) .

ص: 1102


1- فلاح السائل: 66، وسائل الشيعه: 13 / 313 باب 3.

نيمه شب و امام صادق

شبي به دستور منصور (خليفه ي عباسي) حضرت صادق عليه السلام را در نيمه هاي شب، با سر برهنه و بدون روپوش مناسب به حضور او آوردند. منصور با كمال جسارت و خشونت به آن حضرت عليه السلام گفت: اي جعفر! با اين سن و سال، آيا شرم نمي كني كه خواهان رياست هستي و مي خواهي بين مسلمانان فتنه و آشوب به پاكني؟! سپس شمشير خود را از غلاف بيرون كشيد و قصد جان امام عليه السلام را نمود. ناگاه جناب پيامبر اسلام رسول خدا عليه السلام در نظرش متمثل شد كه خشمگين به او نگاه مي كند؛ ترسيد و شمشيرش را در غلاف نهاد. براي دومين بار نيز همين كار را تكرار كرد و باز رسول خدا صلي الله عليه و اله را با همان هيأت در برابر خود ديد. اين ماجرا تا سه بار اتفاق افتاد. سرانجام از ترس و به ناچاري از كشتن امام صادق عليه السلام منصرف گرديد. (1) .

ص: 1103


1- منهاج الدموع.

نشانه توكل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از (نشانه ي) توكل اين است كه از كسي جز خدا نترسي. (1) .

ص: 1104


1- بحار: 71 / 158 / 75، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22528.

نيكي به پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چه مانعي دارد كه يكي از شما به پدر و مادرش، زنده باشند يا مرده، نيكي كند. از طرف آنها نماز بخواند، از جانب آنها صدقه بدهد و از طرف آنها حج بگزارد و روزه بگيرد تا ثوابش هم به آنها برسد و هم به همان اندازه براي خودش ثواب منظور شود و خداوند عزوجل به واسطه ي نيكوكاري و صله ي او، خير و بركت فراوان برايش بيفزايد. (1) .

ص: 1105


1- كافي: 2 / 159 / 7، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22689.

نگاه كينه توزانه به پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به پدر و مادر خود كه به او ستم كرده اند كينه توزانه نگاه كند، خداوند هيچ نمازي را از او نمي پذيرد. (1) .

ص: 1106


1- بحار: 74 / 61 / 26، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22721.

نيكي نمودن مرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكي مرد به فرزندش، نيكي اوست به پدر و مادرش. (1) .

ص: 1107


1- بحار: 78 / 236 / 67، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22739.

نشانه هاي يقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از نشانه هاي يقين اين است كه با به خشم درآوردن خداوند، مردم را خشنود نسازيد و از اين كه خداوند از فضل خود به شما عطا نكرده است، آنان را نكوهش و ملامت نكنيد؛ زيرا نه حرص زدن آزمندي، روزي را به سوي او سوق مي دهد و نه بي ميلي شخصي بي ميلي آن را از او باز مي دارد. (1) .

ص: 1108


1- بحار: 70 / 172 / 22، همان، همان، 22967.

نگاه حضرت رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نگاه هاي خود را ميان اصحابش تقسيم مي كرد و به اين و آن يكسان مي نگريست. (1) .

ص: 1109


1- كافي: 8 / 268 / 393، همان، همان، 19933.

نگاه بذر شهوت است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي پسر جندب! عيسي بن مريم عليه السلام به ياران خود گفت: از نگاه كردن بپرهيزيد؛ زيرا كه آن بذر شهوت در دل مي كارد و اين خود براي به فتنه و گناه انداختن صاحب آن نگاه كافي است. خوشا به حال كسي كه ديده اش را در دل خويش قرار داد و آن را در چشم خود قرار نداد. (1) .

ص: 1110


1- تحف العقول: 305، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20249.

نگاه هاي دزدانه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از آيه ي (بعلم خائنة الاعين) فرمودند: ديده اي كه گاه انسان به چيزي طوري مي نگرد كه انگار به آن نگاه نمي كند! اين است معناي نگاه هاي دزدانه. (1) .

ص: 1111


1- معاني الاخبار: 147، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20276.

نگاه تير زهرآلود ابليس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نگاه كردن يكي از تيرهاي زهرآلود ابليس است. هر كه به خاطر خداي عزوجل و نه به خاطر غير او، چشم خود را فروبندد در پي آن ايماني به او ارزاني مي دارد كه مزه اش را بچشد. (1) .

ص: 1112


1- من لا يحضره الفقيه: 4 / 18 / 4969، همان، همان، 20284.

نعمت ها مانند همسايه اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حق همسايگي نعمت ها را نيكو به جا آوريد و مواظب باشيد كه از شما به ديگري منتقل نشود. بدانيد كه اگر نعمت از جوار كسي رخت بربندد كمتر پيش مي آيد كه دوباره به سوي او باز گردد.

نعمت هاي خداوند را بازگو كن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي معناي آيه (و اما نعمت پروردگارت را بازگو كن) فرمودند:

معناي آن اين است كه نعمت خدا را ياد كن و آن را آشكار ساز و براي مردم بازگو نما. و در حديث آمده است: (كسي كه از مردم تشكر نكند از خدا تشكر نكرده است و كسي كه از كم تشكر نكند از زياد هم تشكر نمي كند و بازگو كردن نعمت خدا خود تشكر است و بازگو نكردن آن ناسپاسي است)

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

معناي اين آيه اين است كه آنچه را خداوند به تو عطا فرموده و برتريي كه به تو بخشيده و آنچه را به تو روزي كرده و احساني كه به تو نموده و حديثي را كه ارزانيت داشته است (براي مردم) بازگو كن. (1) .

ص: 1113


1- مجمع البيان: 10 / 768، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20435.

نشانه نفاق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چهار چيز از نشانه هاي نفاق است: سختدلي، خشكيدگي چشم، مداومت بر گناه و آزمندي به دنيا. (1) .

ص: 1114


1- الاختصاص: 228، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20573.

نيت برتر از عمل است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيت برتر از عمل است. بدانيد كه نيت همان عمل است. (1) سپس آيه ي (قل كل يعمل علي شاكلته) (بگو هر كس بر حسب ساختار (رواني و بدني) خود عمل مي كند.) (اسرا / 84) را قرائت نمودند، (و حضرت فرمودند) يعني بر پايه ي نيت خود. (2) .

ص: 1115


1- اين جمله ي حضرت كه: نيت همان عمل است، اشاره به اتحاد عنوان و معنوي آن دو دارد، تفسير الميزان، ج 13، ص 212.
2- وسايل الشيعه: 1 / 36 / 5، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20952.

و

واي بر كسي كه ياريش نكند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دعوت كننده به خوبي كه خود اهل عمل نيست مانند تيراندازي است كه كمان ندارد.

محمد بن علي بن الحسين صدوق در كتاب عيون از ابوعبدون در حديثي از حضرت رضا از پدرش عليهماالسلام نقل مي كند كه فرمود:

شنيدم، پدرم حضرت صادق عليه السلام مي فرمود، خداوند عمويم: زيد را رحمت كند، او مردم را به امام پسنديده از آل محمد دعوت مي كرد و اگر پيروز مي شد به آن چه مي گفت، عمل مي كرد (و خود به فكر دعوي امامت نبود) و درباره ي خروج با من مشورت كرد. گفتم: عمو! اگر مي خواهي تو آن كشته ي دار كشيده ي در كناسه باشي راه خود را پيش بگير؛ و چون زيد رفت، پدرم فرمود:

واي بر آن كسي كه فرياد مظلومي او را بشنود و ياريش نكند.

وظيفه به هنگام ورود حديثي پس از حديث ديگر چيست

ابن خنيس گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: اگر حديثي از امام سابق رسد، و حديثي برخلافش از امام بعدي برسد به كدام يك عمل كنيم؟

فرمود: به يكي از آن دو عمل نما تا از امام زنده بياني برسد، و چون از امام زنده بياني رسيد به آن عمل كنيد.

سپس فرمود: به خدا ما شما را به راهي درآوريم كه در وسعت باشد.

و در روايت ديگر است كه: به حديثي كه جديدتر است عمل كنيد. (1) .

ص: 1116


1- اصول كافي: ج 1 ص 53 ح 9.

ولادت حضرت فاطمه چگونه بود؟

مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ولايت حضرت فاطمه - سلام الله عليها - چگونه بود؟

حضرت فرمود: بله، هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - با خديجه - سلام الله عليها - ازدواج نمود، زنان مكه از خديجه فاصله گرفتند، و از آن پس نه بر او وارد مي شدند، و نه به او سلام مي كردند، و نه مي گذاشتند زني بر او وارد شود، لذا ايشان را وحشتي فرا گرفت، و ناراحتي و نگراني او به خاطر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بود.

و هنگامي كه به فاطمه - سلام الله عليها - حامله شد از درون شكم مادر با او سخن مي گفت، و او را دلداري مي داد، و خديجه - سلام الله عليها - اين مطلب را از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - پنهان مي كرد.

ولي يك روز هنگامي كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بر خديجه - سلام الله عليها - وارد شد شنيد خديجه - سلام الله عليها - با فاطمه - سلام الله عليها - سخن مي گويد، به خديجه فرمود: خديجه؛ با چه كسي سخن مي گويي؟

خديجه گفت: بچه اي كه در شكمم مي باشد با من سخن مي گويد، و مرا دلداري مي دهد.

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: اي خديجه؛ اين جبرئيل است كه مرا خبر مي دهد، و مرا بشارت مي دهد كه او دختر است، و او داراي نسلي طاهر و پاك و با ميمنت است، و خداي تبارك و تعالي نسل مرا از او قرار خواهد داد، و از نسل او اماماني قرار خواهد داد، و آنها را جانشينان خود در زمين پس از انقطاع وحي خود قرار خواهد داد.

خديجه بر همين حالت بود تا اينكه ولادت فاطمه - سلام الله عليها - فرا رسيد، خديجه - سلام الله عليها - به سوي زنان قريش و بني هاشم قاصدي فرستاد كه بيائيد تا قيام كنيد به آنچه زنان به آن - به هنگام زايمان - قيام مي كنند.

آنان پاسخ فرستادند: كه شما ما را نافرماني كرديد، و كلام ما را قبول ننمودي، و با محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - يتيم ابوطالب ازدواج كردي در حالي كه او فقير و بي پول بود، پس ما نمي آئيم، و ما از براي تو هيچ كاري نخواهيم كرد.

حضرت خديجه از اين بابت غمگين شد، و لذا در اين حال بود كه چهار زن بر او وارد شدند كه گندمگون و قد بلند بودند، مثل اينكه زنان و بانوان بني هاشم بودند.

خديجه از ديدن آنان ترسيد و وحشت كرد، ولي يكي از آنان گفت: اي خديجه؛ محزون مباش پروردگارت ما را به سوي تو فرستاد و ما خواهران تو هستيم، من ساره و اين آسيه دختر مزاحم - كه همراه تو در بهشت است -، و اين مريم دختر عمران، و اين كلثوم خواهر موسي بن عمران است، خداوند ما را به نزد تو فرستاد، تا آنچه زنان به هنگام زايمان براي زنان انجام مي دهند، انجام دهيم.

سپس يكي از آنان در طرف راست خديجه، و ديگري در طرف چپ، و سومي مقابل او، و چهارمي در پشت سر او نشستند، و فاطمه زهرا - سلام الله عليها - پاك و پاكيزه متولد شد.

و هنگامي كه زهرا - سلام الله عليها - روي زمين قرار گرفت نوري از او درخشيد كه وارد خانه هاي مكه شد، و هيچ نقطه اي از شرق و غرب زمين نبود مگر اينكه آن نور در آنجا درخشيد.

و بيست نفر از زنان بهشتي (حور العين) وارد شدند كه به دست هر كدام از آنها طشتي و آفتابه اي بهشتي بود، و در آن آفتابه آبي از كوثر قرار داشت، و آن بانوئي كه مقابل خديجه نشسته بود آفتابه را گرفت و فاطمه - سلام الله عليها - را با آب كوثر شستشو نمود، و دو عدد پارچه سفيد كه از شير سفيدتر، و بوي عطرش از مشك و عنبر خوشبوتر بود بيرون آورد، در يكي از آنها فاطمه - سلام الله عليها - را پيچيد و ديگري را مقنعه او قرار داد، سپس با او سخن گفت، حضرت به سخن درآمد و شهادتين را اجرا كرد و فرمود:

«أشهد أن لا اله الا الله و أن أبي رسول الله سيد الأنبياء و أن بعلي سيد الأوصياء و ولدي سادة الأسباط».

يعني: شهادت مي دهم كه خدائي نيست جز الله، و پدرم رسول الله سرور پيامبران، و شوهرم علي سرور اوصياء، و فرزندانم سروران اسباط و نواده هايم هستند.

سپس بر همه سلام داد، و هر كدام از آن زنان را با نام خود خواند، و آنان با او خنديدند و حور العين به همديگر بشارت دادند، و اهل آسمان به همديگر ولادت فاطمه زهرا - سلام الله عليها - را بشارت دادند، و در آسمان نوري پديدار گشت كه فرشته ها پيش از آن نظير آن را نديده بودند.

و آن زنان گفتند: اي خديجه؛ بگير زهرا را پاك و پاكيزه و با ميمنت و با بركت، خدا به او و فرزندانش بركت بدهد.

خديجه با خوشحالي و شادي او را گرفت، و پستان خود را در دهان او نهاد، شير فراوان سرازير شد. و فاطمه - سلام الله عليها - در هر روز به اندازه يك ماه، و در هر ماه به اندازه يك سال كودكان ديگر رشد مي كرد. (1) .

ص: 1117


1- امالي صدوق: ص 593 ح 1.

واصله و موصوله كيانند؟

عمار ساباطي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم روايت مي كنند كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - واصله و موصوله را لعن نموده است (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: بله درست است.

عرض كردم: آيا زني كه شانه مي زند زنان را (به جهت زيبائي)، و موي اضافي به گيسوان آنها وصل مي كند (كار بدي انجام مي دهد)؟

حضرت فرمود: نه، اين كار اشكالي ندارد.

عرض كردم: پس واصله (وصل كننده) و موصوله (وصل شونده) چيست؟

حضرت فرمود: مراد زن زناكار، و زني است كه براي رسيدن دو حرام به هم پا درمياني (و قوادي) مي كند. (1) .

ص: 1118


1- بحارالأنوار: ج 73 ص 105 ح 1.

وادار كردن حيوانات به جنگ باهم

ابوالعباس مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي وادار ساختن حيوانات به جنگ با هم سؤال نمودم.

حضرت فرمود: همه ي انواع اين كار مكروه (و ناپسند) است مگر سگها. (1) .

مسمع كردين گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي وادار ساختن حيوانات به جنگ با همديگر شنيدم كه حضرت فرمود:

تمام انواع اين كار را كراهت دارم (و نمي پسندم) مگر بين سگها.

توضيح: شايد تجويز اين كار در مورد سگها به اين علت است كه اين شيوه مي تواند اين حيوان را در دفع متجاوز ورزيده تر كند. (2) .

ص: 1119


1- المحاسن: 628، بحارالأنوار: ج 61 ص 226 ح 16.
2- بحارالأنوار: ج 61 ص 226 ح 15.

ورع چيست؟

1- حفص بن غياث گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: شخص با ورع كيست؟

فرمود: كسي است كه از محرمات الهي اجتناب كند. (1) .

2- فضيل بن عياض گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: شخص با ورع كيست؟ حضرت فرمود: (فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين) (2) «كسي كه از محرمات الهي دوري كند». (3) .

و اگر از شبهات اجتناب نكند در حرام مي افتد، بدون اينكه متوجه شود و اگر منكر را ببيند و آن را انكار نكند در حالي كه توانائي بر تغيير آن دارد پس او در حقيقت دوست داشته كه خدا معصيت شود، و هر كس دوست داشته باشد كه خدا معصيت شود با دشمني با خدا اعلام جنگ كرده است.

و هر كس دوست داشته باشد كه ظالمان و ستمگران بمانند (و سلطه ي آنان ادامه پيدا كند) در حقيقت دوست داشته است كه خدا معصيت شود؛ در حالي كه خداوند متعال خود را بر هلاك كردن ستمگران ستايش و مدح كرده است. «و (به اين ترتيب) دنباله ي (زندگي) جمعيتي كه ستم كرده بودند، قطع شد، و ستايش مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است».

ص: 1120


1- الكافي: ج 2 ص 77، بحارالأنوار: ج 67 ص 299 ح 8.
2- سوره ي أنعام آيه ي 44.
3- معاني الاخبار: ص 252، بحار الانوار: ج 67 ص 304 ح 15.

وصيت لقمان به فرزندش چه بوده است؟

حارث بن مغيره - يا پدرش - به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: وصيت لقمان به پسرش چه بود؟

فرمود: در آن وصيت مطالب شگفتي بود، و شگفت تر از همه اين بود كه به پسرش گفت: از خداي عزوجل چنان بترس كه اگر اعمال خوب جن و انس را بياوري تو را عذاب كند، و به خدا چنان اميدوار باش كه اگر گناه جن و انس را بياوري به تو رحم كند. (1) .

ص: 1121


1- اصول كافي: ج 3 ص 109 ح 1.

وضو

خداي سبحان دستورات ديني را راهي براي نورانيت و پاكي انسان قرار داده است. هدف هر دستوري از خدا كه به عنوان عبادت بر انسان متوجه شده است؛ پاكي و نورانيت انسان است.

خداي سبحان هنگامي كه سخن از وضو و غسل و حتي تيمم دارد، هدف آنها را پاكي انسان عنوان مي نمايد. وضو و غسل گرچه شستشوي بدن كه پاكي ظاهري است را در بردارند، ليكن هدف اصلي پاكي روح است كه وضو و غسل روح انسان را پاك مي گردانند. به همين خاطر در مورد تيمم هم كه در ظاهر شستشو بدن نيست، بلكه به عكس خاك مال نمودن بدن است، سخن از پاكي دارد. در پايان دستور وضو و غسل و تيمم مي فرمايد: يريد ليطهركم، (1) خدا مي خواهد شما را با وضو و غسل تيمم پاك گرداند.

امام صادق عليه السلام در مورد نقش وضو در پاكي انسان مي فرمايد: من توضأ فذكر اسم الله طهر جميع جسده و من لم يبسم لم يطهر من جسده الا ما اصابه الماء. (2) «هر كس در هنگام وضو نام خدا را ببرد تمام بدنش پاك خواهد شد و هر كس نام خدا را نبرد تنها اعضاي وضو كه به آنها آب وضو رسيده است، پاك خواهند شد».

امام صادق عليه السلام فرمود هنگام وضو اين گونه دعا كن: اللهم اجعلني من المطهرين، (3) «خدايا مرا از پاكان قرار ده.» در هنگام شستن صورت بگو: اللهم بيض وجهي يوم تسود فيه الوجوه، (4) «خدايا صورت مرا در روزي كه صورت ها سياه مي شوند سفيد و نوراني گردان.» امام صادق عليه السلام وضو را نور معرفي مي كند و وضو بعد از وضو را نور بر نور معرفي مي نمايد، الوضو علي الوضو نور علي نور.(5) .

امام صادق عليه السلام در مورد غسل مي فرمايد: هنگام غسل بگوييد اللهم طهر قلبي... و اجعلني من المتطهرين. (6) «خدا قلب مرا پاك گردان، مرا از پاكان قرار ده».

امام صادق عليه السلام درمورد تيمم مي فرمايد: خداي آب، خداي خاك نيز مي باشد، ان رب الماء هو رب الارض. (7) خداي سبحان آب و زمين را براي تطهير قرار داده است، ان الله عزوجل جعلهما طهورا. (8) خداي سبحان زمين را مسجد و طهور (سبب پاكي) قرار داده است، جعل الله الارض مسجدا طهورا. (9) .

در همه اين عبارت ها سخن از پاكي است. همه يك هدف را پي مي گيرند و آن هدف انگيزه اصلي از زندگي انسان است كه تلاش كند خويش را از همه آلايندگي ها پاك گرداند. انسان از اين مسؤوليت هيچگاه نبايد غافل شود. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: هر كس با وضو در بستر بيآرمد، بستر او مسجد او خواهد بود، من تطهر ثم آوي الي فراشه بات و فراشه كمسجده. (10) حتي اگر در بستر استراحت بدون طهارت و وضو قرار گرفته است، امام صادق عليه السلام فرمود بر همان لباس و رختخواب خويش تيمم كند و با طهارت و پاكي بخوابد تا ياد خدا باشد، كه روح در هنگام خواب پيش خداست، الله يتوفي الا نفس حين موتها و التي لم تمت في منامها. (11) «خدا جان ها را در هنگام مرگ مي گيرد، و آنان كه نمرده اند در هنگام خواب».

ص: 1122


1- مائده، 6.
2- وسائل، ج 1، ص 298.
3- وسائل، ج 1، ص 298.
4- همان، ص 309.
5- همان، ص 302.
6- وسائل، ج 1، ص 520.
7- همان، ج 2، ص 966.
8- همان، ص 997.
9- همان، ص 969.
10- همان، ج 1، ص 265.
11- زمر، 42.

وصيت به فرزندان

وصيت و نصيحت به فرزندان، سيره و سجيه ائمه معصومين عليهم السلام بوده است. اين روش، درسي است از مكتب ائمه معصومين عليهم السلام براي شيعيانشان در بهتر تربيت كردن فرزندان. اين سيره نشان مي دهد كه نصيحت و وصيت فرزندان از وظايف پدري است و پدران بايد بدان توجه كنند.

يكي از اصحاب حضرت مي گويد: به محضر امام صادق عليه السلام مشرف شدم. فرزندش موسي بن جعفر (امام هفتم) را در مقابل حضرت ديدم، در حالي كه امام صادق اين سخنان را به او وصيت مي كرد و مي فرمود:

فرزندم! وصيت مرا حفظ كن كه اگر آن را به خاطر داشته باشي، به سعادت و بزرگي خواهي زيست و به درست كاري و خوبي خواهي مرد. اي فرزندم! هر كه به قسمت خدا قانع شود، غني خواهد شد. هر كس چشمش به آنچه در دست ديگران است باشد، فقير خواهد شد. هر كس به قسمت خدا راضي نباشد، خدا را در قضا و قدرش متهم ساخته است... هر كس عيب هاي ديگران را آشكار سازد، رسوا خواهد شد و هر كه شمشير ستم پيشه كند، به همان كشته خواهد شد و هر كس چاهي براي دوستش بكند، خود در آن گرفتار شود.... (1) .

ص: 1123


1- براي ديدن تفصيل وصيت حضرت نك: حلية الاولياء، ج 3، ص 195؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 427؛ جمال الدين ابي الفرج جوزي، المنتظم، بيروت، دارالفكر، 1420 ه. ق، ح 5، ص 2274؛ حوادث سنة، ص 148.

وصيت امام صادق به فرزند خود امام كاظم

روزي عده اي از شيعيان خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند و شنيدند كه آن حضرت سفارشاتي به فرزند خود، امام كاظم عليه السلام، مي كند و در حين سفارشات خود مي فرمايد: «اي فرزند عزيزم، به سفارشات من توجه كن و آن ها را حفظ كن تا در زندگي دنيوي و اخروي خود سعادتمند شوي. سپس فرمود:

اي فرزند عزيزم، هر كه به داده هاي خود قانع باشد، بي نياز خواهد بود، و هر كه چشم طمع به مال مردم داشته باشد، فقير از دنيا خواهد رفت و هر كه به تقدير خدا راضي نباشد، خدا را متهم نموده است، و هر كه لغزش و اشتباه خود را ناچيز بداند، لغزش ديگران را بزرگ خواهد دانست، و هر كه آبروي ديگري را ببرد آبرويش خواهد رفت، و هر كه به روي مردم شمشير بكشد به وسيله آن شمشير كشته خواهد شد، و هر كه براي نابودي برادر خود چاهي بكند در آن چاه هلاك خواهد شد، و هر كه با افراد سفيه و نادان همنشين شود تحقير خواهد شد، و هر كه با علما و دانشمندان همنشين شود عزيز خواهد شد، و هر كه در مجالس گناه وارد شود متهم خواهد گرديد.

اي فرزند عزيزم، به حق اعتراف كن خواه به سود تو باشد و خواه به ضرر تو، و از سخن چيني بپرهيز كه در دل هاي مردم براي تو دشمني ايجاد مي كند.

اي فرزند عزيزم، بخشش و كرم را از سرچشمه و معدن آن طلب كن؛ زيرا جود و كرم سرچشمه هايي دارد و هر سرچشمه اي اصلي دارد و هر اصلي فرعي دارد و هر فرعي ميوه اي دارد و هيچ ميوه اي جز از درخت خود چيده نمي شود و هيچ اصلي بدون معدن نيست.

اي فرزند عزيزم، اگر خواستي به زيارت برادران خود بروي به زيارت خوبان آنان برو و به زيارت اشرار و اهل گناه مرو زيرا آنها مانند صخره اي هستند كه آبي از آن نمي جوشد و يا مانند درختي هستند كه سبز نمي شود و يا زميني كه گياهي از آن نمي رويد.» (1) .

برخي از اين سخنان از اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در «نهج البلاغه» نقل شده؛ اما استبعادي ندارد كه امام صادق عليه السلام يا از آنها اقتباس نموده باشد و يا به آنها استشهاد نموده باشد.

ص: 1124


1- نور الأبصار ص 163، حلية الأولياء ج 3 / 135.

وصيت نامه به اصحاب و شيعيان

مرحوم كليني در ابتداي كتاب روضه كافي مي گويد: «اين وصيت نامه را امام صادق عليه السلام براي شيعيان خود نوشت و به آنان دستور داد كه در آن دقت كنند و همواره به يكديگر تعليم دهند و به آن عمل نمايند و آن را نگهداري كنند. اصحاب و شيعيان آن حضرت نيز آن را در نمازخانه ها قرار داده بودند و چون از نماز فارغ مي شدند در آن نظر مي كردند.» با توجه به اين وصيت نامه امام عليه السلام بسيار طولاني است، ما تنها بخشي از آن را كه بسيار زيبا و حكمت آميز است، بيان مي كنيم. البته واجب است به چنين وصيت نامه هايي كه در برگيرنده ي نكات اخلاقي و ارزش هاي والاي دين اسلام است بيشتر توجه كنيم.

بسم الله الرحمن الرحيم

«... اما بعد، از خداي خود عافيت [دنيا و آخرت] طلب كنيد و بر شما باد به فراغت از دنيا و وقار و آرامش و حيا و دوري از آنچه صالحين از آن دوري مي جسته اند، از خدا بترسيد و زبان هاي خود را جز از سخن خير ببنديد، از دروغ و بهتان و گناه و دشمني پرهيز نماييد؛ چرا كه اگر شما زبان هاي خود را از آنچه خداوند نمي پسندد و شما را از آن باز داشته است، نگه داريد و هر سخني را نگوييد، پاداش شما نزد خداوند نيكو خواهد بود.

مبادا با تندي و خشونت سخن بگوييد؛ زيرا اين گونه سخن گفتن در جاهايي كه خدا كراهت دارد واز آن نهي نموده، سبب پستي بنده و خشم خدا مي شود و در آن صورت بنده همان گونه كه خداوند فرموده: (صم بكم عمي فهم لا يعقلون) (1) در روز قيامت كر و گنگ و كور خواهد بود و اجازه سخن گفتن به او داده نمي شود تا بتواند عذري براي خود بيان كند، و بر شما باد به خاموشي، مگر در جايي كه براي آخرت شما سودي داشته باشد و پاداشي بر آن بيان شده باشد.

فراوان خداي خود را بخوانيد؛ زيرا خداوند از بين بندگان خويش كساني كه اهل دعا هستند را دوست مي دارد، و به بندگان خود وعده ي اجابت داده و دعاي مؤمنان را در روز قيامت جزء اعمالي قرار مي دهد كه به سبب آن درجات بهشتي آنان بالا مي رود؛ پس تا مي توانيد در ساعت هاي شبانه روز خداي خود را ياد كنيد؛ زيرا او به شما امر نموده كه فراوان او را ياد نماييد و خداوند به ياد هر مؤمني است كه او را ياد كند. [همان گونه كه مي فرمايد: (فاذكروني أذكركم و اشكروا لي و لا تكفرون )] (2) .

و بدانيد كه احدي از بندگان مؤمن، خدا را ياد نمي كند جز آن كه خداوند نيز او را به خوبي ياد خواهد نمود. پس هر چه توان داريد در راه اطاعت خداوند صرف نماييد؛ چرا كه هيچ خيري از جانب خداوند به كسي نمي رسد مگر به وسيله ي اطاعت از او و دوري از آنچه او در ظاهر قرآن و باطن آن نهي نموده است.

خداوند در قرآن مي فرمايد: (و ذروا ظاهركم الاثم و باطنه) (3) شما بدانيد كه هر چه را خداوند امر به اجتناب آن نموده حرام خواهد بود، پس شما از هوس ها و آراي خود پيروي نكنيد كه گمراه خواهيد شد. همانا گمراه ترين مردم نزد خداوند كسي است كه از هوي و هوس و نظر خود بدون توجه به راهنمايان الهي [يعني امامان معصوم عليهم السلام] پيروي كند. و تا مي تواند كارهاي سودمند انجام دهيد؛ زيرا هر كار زشت و يا سودمندي را كه انجام دهيد براي خود ذخيره نموده ايد.

و بدانيد كه ايمان هيچ بنده اي از بندگان خدا پذيرفته نيست مگر آن كه آن بنده از تقديرات تلخ و شيرين خداي خويش راضي باشد و خداوند پاداش بنده ي صابر و راضي به تقديرات خود را جز با فضل و كرم خود نخواهد داد و اين براي او بهتر از هر چيزي است. و بر شما باد به محافظت از نمازها به ويژه نماز وسطي و به خضوع و تضرع به پيشگاه خداوند، همان گونه كه امر الهي به مؤمنان پيشين چنين بوده است.

و از تكبر و بزرگي پرهيز كنيد؛ چرا كه بزرگي مخصوص خداي عزوجل است و هر كه در مقابل او تكبر و بزرگي كند، خداوند كمر او را مي شكند و او را در روز قيامت ذليل و خوار خواهد نمود. و از ظلم و آزار به يكديگر پرهيز كنيد كه آن از خصلت هاي صالحين نيست؛ زيرا هر كه به ديگران ظلم كند به خود ظلم نموده و خداوند ياور مظلوم خواهد بود و هر كه خدا ياور او باشد غالب و پيروز خواهد شد.

و از حسد پرهيز كنيد؛ چرا كه ريشه ي كفر، حسد مي باشد [چنان كه شيطان با حسد ورزيدن كافر شد].

و بترسيد از اين كه عليه مسلمان مظلومي حركت كنيد؛ زيرا اگر او به شما نفرين كند، نفرينش پذيرفته خواهد شد. همانا جد ما رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: «نفرين مسلمان مظلوم مستجاب است.»

و از كمك به يكديگر دريغ نكنيد، چرا كه جد ما رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «پاداش كمك نمودن به مسلمان، بهتر و بيش تر از پاداش يك ماه اعتكاف و روزه گرفتن در مسجدالحرام است.»

و بدانيد كه اسلام به معناي تسليم است و تسليم نيز مساوي با اسلام است. پس هر كه تسليم باشد مسلمان خواهد بود و هر كه روح تسليم و اطاعت در او نباشد بهره اي ازاسلام نخواهد داشت و كسي كه دوست داشته باشد در حق خود احسان كند بايد از خداي خويش اطاعت نمايد و هر كه از خداي خود اطاعت نمايد در حقيقت به خود احسان نموده است.

از معصيت و نافرماني خدا بترسيد و گناه نكنيد؛ زيرا هر كه به ساحت مقدس خداوند هتك حرمت كند، در نهايت به خود هتك حرمت نموده است و بدانيد كه بين نيكي و بدي منزلتي نيست. اهل احسان و نيكي به بهشت مي روند و اهل زشتي و بدي به آتش خواهند رفت، پس خدا را اطاعت كنيد و از معصيت و نافرماني او بپرهيزيد.

ص: 1125


1- بقره / 171.
2- بقره / 152.
3- انعام / 12.

وصيت به محمد بن احول

اي پسر نعمان از خودسازي بپرهيز زيرا رياكاري عمل انسان را از بين مي برد و از جدل و جر و بحث دوري كن زيرا اين كار تو را هلاك خواهد كرد و از طرفيت با مردم احتراز نما زيرا اين حال تو را از خدا دور مي سازد

منفورترين افراد در نظر من كساني هستند كه رياست طلب بوده و دو بهم زن و نمام مي باشند و نسبت به برادران خود حسد مي برند - اين طبقه از مردم از ما نيستند و من هم از آنها نيستم به خدا قسم اگر هر يك از شما به وسعت زمين طلا به مردم بدهد ولي نسب به مؤمني حسد ورزد آن طلاها در آتش گداخته شده و او را با آنها داغ مي كنند

اي پسر نعمان از هر كس چيزي بپرسند و او نداند و در جواب بگويد نمي دانم نيمي از علم را دارد (علم را دو نيمه كرده است) و مرد مؤمن ممكن است در مجلسي حقد پيدا كند ولي چون از آن مجلس رفت حقد دل او هم مي رود

اي پسر نعمان راز خود را به دوستت نگو زيرا ممكن است آن دوست روزي دشمن شود مطلبي را بايد به دوست خود گفت كه اگر روزي دشمن شود نتواند از آن مطلب عليه تو استفاده نمايد.

اي پسر نعمان بلاغت به حدت و طلاقت زبان نيست و پرحرفي هم دليل بلاغت نخواهد بود بلكه بلاغت آن است كه مقصود را با دليل و برهان قاطع در عبارتي كوتاه و رسا بيان نمائي

وصيت امام به حمران بن اعين

اي حمران هميشه به زيردستان خود نگاه كن و به بالادستان خود منگر زيرا اين كار تو را بيشتر به زندگاني خود علاقه مند مي سازد و از وضع خود راضي شده و شايسته تر به توجه خدا خواهي شد و بدان كه عمل كم و دائم كه بر مبناي يقين باشد بهتر از عمل زياد بدون يقين است

و بدان كه هيچ تقوي و پرهيزكاري نافع تر از دوري از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن و غيبت آنها نيست و براي زندگاني خوش و گوارا بهتر از حسن خلق نيست و قناعت به كم و كافي از هر مالي بهتر است و جهلي بالاتر از خودخواهي نيست

وضو نصف ايمان است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

وضو، جزء (يا نصف) ايمان است. (1) .

ص: 1126


1- بحار: 80 / 122 / 2، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21884.

وضو روشنايي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

وضو روي وضو، روشنايي روي روشنايي است. (1) .

ص: 1127


1- وسائل الشيعه: 1 / 263 باب 8، عواملي اللالي: 1 / 23 / 3 همان، همان، 21924.

ولي خداوند چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زكريا عليه السلام فرزند خود يحيي را پيوسته غمگين و گريان و در خود فرورفته مي ديد. عرض كرد: پروردگارا، من از تو فرزندي خواستم كه از او بهره مند شوم و تو فرزندي روزيم كردي كه از او بهره اي نمي برم؟ فرمود: تو ولي خواستي و ولي جز چنين نباشد. بي گناهان آماج بلاها هستند. (1) .

ص: 1128


1- تنبيه الخواطر: 1 / 86، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22850.

ه

هاتفي در آسمان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: پليدترين گناه قتل نفس، خودداري از پرداخت مهر، و نپرداختن اجرت مزدور است.

و از داوود رقي نقل شده كه گفت:

قرضي داشتم كه مرا غمگين كرده بود؛ شنيدم هاتفي بالاي سرم مي گويد: قرضت ادا نشود تا قرآن را حفظ كني؛ سر برداشتم و حضرت صادق عليه السلام را در آسمان ديدم. قرآن را حفظ كردم و قرضم ادا شد.

هداياي پادشاه هند به امام صادق

حضرت امام صادق عليه السلام به بعضي از اصحاب خود فرمود: دوست خود را از اسرار زندگيت آگاه مكن مگر آن سري كه اگر به فرض دشمنت بداند به تو زيان نمي رساند، زيرا دوست كنوني ممكن است روزي دشمن تو گردد.

يكي از پادشاهان هند از فضائل و صفات پسنديده امام صادق عليه السلام مطالب زيادي شنيده بود و محبت حضرت در دل ايشان جاي گرفته بود و روز به روز هم بر محبت او افزوده مي شد. روزي كنيزي را كه در نهايت زيبايي و كمال بود همراه با سوغاتيهاي فراوان ديگر توسط گروهي از نيروهاي مورد اعتماد خود براي امام صادق عليه السلام فرستاد. وقتي فرستاده پادشاه هند و همراهان به در خانه امام صادق عليه السلام رسيد به او اجازه ورود ندادند و مدتي در خانه حضرت بود و به او اجازه نمي دادند وارد شود تا اينكه بريد بن سليمان التماس نمود و بالاخره فرستاده پادشاه را اجازه دادند تا وارد شود. فرستاده پادشاه سلام كرد و گفت: من از راه دور و از طرف پادشاه هند آمده ام و نامه اي سربسته با مهر پادشاه همراه دارم و مدتي است كه سرگردانم و مرا اجازه ورود ندادند آيا اولاد پيامبر چنين عمل مي كنند؟

حضرت سرش را پايين انداخت و جواب او را نداد و بعد از اندكي فرمود: به زودي علت آن را خواهي دانست و بعد وقتي سر نامه را باز كردند. پادشاه نوشته بود كه: بسم الله الرحمن الرحيم. به سوي جعفر بن محمدالصادق طاهر و پاك از هر رجس و بدي از طرف پادشاه هند كه خداوند متعال مي خواهد من را به وسيله شما هدايت كند. كنيزي را كه بهتر از او نديده ام به همراه مقداري سوغات از جواهر و قماش و عطريات و ديگر اجناس به خدمت شما ارسال نمودم و چون هيچ كس را لايق اين كنيز نمي دانستم لذا هزار نفر از ميان بزرگان، كاتبان و امانتداران خود كه صلاحيت امانتداري داشتند را انتخاب نمودم و از بين هزار نفر صد نفر و صد نفر ده نفر و از آن ده نفر يك نفر را بيشتر از همه به امانتداري و ديانت او اعتماد داشتم انتخاب نمودم و هديه خود را به او سپردم و به خدمت شما فرستادم وقتي نامه خوانده شد، حضرت روي مبارك به آن هندي نموده و فرمود: اكنون برگرد و آنچه آورده اي برگردان كه ما چيزي را كه در آن خيانت كنند قبول نمي كنيم. هندي شروع به قسم خوردن نمود و انكار كرد.

حضرت فرمود: اگر آن لباسي كه پوشيده اي شهادت بدهد قبول مي كني و در آن صورت مسلمان مي شوي؟ گفت: مرا معاف كنيد. حضرت فرمود: پس هر چه كرده اي به كسي كه تو را فرستاده مي نويسم. گفت: اگر من كاري كرده ام بنويسيد. حضرت رو به قبله كرد و گفت: خداوندا پوستيني را كه اين مرد پوشيده به سخن بياور، بعد به آن مرد هندي فرمود: پوستين خود را در آور او پوستين را از تن بيرون كرد و مقابل خود گذاشت. پوستين به زبان درآمد و گفت: اي پسر رسول خدا پادشاه هند اين مرد را امين خود قرار داد و مكرر به او سفارش امانت داري نمود و در بين راه به منزلي رسيديم و به علت ريزش باران همه تر شده بوديم. اين مرد خادمي به نام بشير را كه همراه كنيز بود به دنبال كاري فرستاد و راه پر از گل بود و كنيز لباس خود را بالا گرفت كه لباسش گل آلود نشود و در اين هنگام نگاه خائن اين مرد به ساق پاي كنيز افتاد و او را نزد خود طلبيد و با او فسق نمود.

وقتي سخن پوستين به اينجا رسيد مرد هندي به خاك افتاد و به گناه خود اعتراف نمود و بعد پوستين را پوشيد، پوستين آن قدر بر بدن و حلق او فشار آورد كه صورتش سياه شد و نزديك بود بميرد در اين هنگام حضرت به پوستين فرمود: او را رها كن كه صاحبش پادشاه هند به كشتن او سزاوارتر است و بعد به مردي هندي فرمود: هدايا را برگردان. اما به اصرار حاضرين غير از كنيز بقيه هدايا را نگه داشتند و كنيز را به او داد كه برگردد. مرد هندي گفت: مجازات پادشاه هند سخت تر است و مرا به كشتن مي دهيد. اگر كنيز را برگردانم. حضرت فرمود: مسلمان شو كنيز هم مال تو باشد. مرد هندي قبول نكرد كه مسلمان شود و به اتفاق كنيز به هند برگشت. پادشاه كه مرد زيركي بود متوجه شد كه بايد خيانتي در كار باشد. كنيز را جداگانه احضار كرد و تهديد نمود. كنيز تمامي قصه را نقل نمود و پادشاه دستور داد كه هر دو را به قتل رساندند و بعد نامه اي به خدمت حضرت صادق عليه السلام فرستاد و در آن پس از دعا و ثناي فراوان نوشت وقتي ديدم شما كنيز را پس فرستاده اي، با خود گفتم: آنها بايد خيانت كرده باشند و بر فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله اين خيانت مخفي نمي ماند. لذا كنيز را تهديد نمودم و او اقرار نمود و قصه پوستين را براي من نقل كرد و دستور دادم هر دو را گردن زدند و شهادت مي دهم كه خدا يكي است و غير از او خدايي نيست و محمد كه جد توست رسول خداست و تو وصي و جانشين رسول اويي و اميدوارم به دنبال نامه توفيق يابم خدمت شما برسم و بعد از مدتي به خدمت حضرت آمد و از جمله شيعيان و دوستان حضرت شد و ملازمت حضرت را بر پادشاهي ترجيح داد تا به بهشت رسيد.

هدايت افراد و كمك محرمانه

مسعدة بن زياد - كه يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام و راويان حديث است - حكايت كند:

روزي از روزها در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم، كه شخصي بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت:

ياابن رسول اللّه! پدر و مادرم فدايت باد، من همسايه اي دارم كه صداي موسيقي و رقص و ساز و آواز از منزلشان بلند است.

و من هرگاه براي قضاي حاجت به مستراح مي روم، صداي آن ها را كه مي شنوم، نشستن خود را براي شنيدن آن، طولاني مي كنم؛ آيا اين امر اشكال دارد؟

حضرت در پاسخ فرمود: اين كار را نكن.

آن مرد گفت: به خدا سوگند، من نزد آن ها نمي روم و فقط صداي آن ها را مي شنوم؟

حضرت فرمود: خدا تو را خير دهد، مگر كلام خداوند متعال را نشنيده اي كه مي فرمايد:

إنّ السّمع و البصر و الفؤاد كلّ أولئك كان عنه مسئولاً (1) .

يعني؛ همانا گوش و چشم و قلب - شما انسان ها - مورد سوال قرار خواهند گرفت.

مرد اظهار داشت: بلي، سوگند به خدا، اين آيه شريفه را از هيچكس نشنيده ام؛ و انشاءاللّه از اين به بعد ديگر چنين كار خلافي را مرتكب نمي شوم و تكرار نخواهم كرد، و از خداوند متعال براي كار خلاف خود طلب مغفرت و آمرزش مي نمايم.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: تو چه كار زشتي انجام داده اي؛ و روزگار بدي داشته اي، و آيا اگر به همين وضع از دنيا مي رفتي چه مي كردي؟!

و سپس حضرت افزود: بايد از گناه خويش جداً توبه و استغفار نمائي تا خداوند متعال تو را ببخشد و بيامرزد. (2) .

روزي عُبّاد بصري - در حالي كه لباس شهرت بر تن پوشيده بود - به محضر مبارك ابو عبداللّه امام صادق عليه السلام وارد شد.(3) .

امام عليه السلام او را مخاطب قرار داد و فرمود: اي عُبّاد! اين چه لباسي است، كه پوشيده اي؟

عُبّاد در جواب حضرت گفت: آيا اين را هم بر من عيب مي گيري؟

حضرت فرمود: بلي، چون رسول اللّه صلي الله عليه و آله فرموده است: كسي كه لباس شهرت بر تن نمايد و بپوشد، خداوند روز قيامت بر او لباس ذلّت و خواري مي پوشاند.

عُبّاد گفت: چه كسي اين حديث را به شما گفته است؟!

امام عليه السلام فرمود: آيا مي خواهي مرا متّهم سازي؟

و آن گاه افزود: اين حديث را پدرانم از رسول خدا صلوات اللّه عليهم برايم بازگو كرده اند.(4) .

همچنين آورده اند:

وقتي تاريكي شب همه جا را فرا مي گرفت، امام جعفر صادق عليه السلام كيسه اي را برمي داشت و در آن نان و گوشت مي ريخت و بر دوش مبارك خود حمل مي نمود؛ و نيز با مقداري پول بر مي داشت و به سوي محل سكونت نيازمندان و بي نوايان اهالي مدينه مي برد؛ و آن ها را در بين آن ها تقسيم مي كرد، بدون آن كه آنان امام عليه السلام را بشناسند.

و هنگامي كه آن حضرت به شهادت رسيد و به لقاء اللّه پيوست، فقراء ديدند آن شخص گمنام ديگر نمي آيد، پس از مدّتي فهميدند كه او امام جعفر صادق عليه السلام بوده است.(5) .

ص: 1129


1- سوره إسراء: آيه 36.
2- جامع أحاديث الشّيعة: ج 17، ص 206، ح 6.
3- لباس شهرت، لباسي است كه از جهت رنگ، نوع دوخت و... ديگران نپوشند و انگشت نما باشد.
4- رجال كشّي: ج 2، ص 690، ح 737.
5- اعيان الشّيعة، ج 1، ص 666.

هديه

گاهي رابطه بين دو نفر به عللي تيره مي شود. البته براي رفع آن تيرگي و كدورت، راههاي بسياري وجود دارد كه شخص با توجه به امكانات مي تواند يك يا چند راه را انتخاب كرده، عمل كند. يكي از اين طرق، هديه دادن است. هنگامي كه دو نفر به يكديگر هديه دادند، يا يكي از آنها پيشقدم شده و چيزي به عنوان هديه به ديگري داد، آن شخص طبعا عاطفه اش تحريك شده احساس محبت مي كند، و قلبش مهربان و نرم مي شود و همين امر سبب مي شود كه آن تيرگي از ميان برود و جاي خود را به صميميت بدهد.

تهادوا تحابوا، فان الهدية تذهب بالضغائن.(1) .

به يكديگر هديه بدهيد تا همديگر را دوست داشته باشيد كه قطعا هديه دادن، كينه ها را از بين مي برد.

ص: 1130


1- خصال. ج 1، ص 27.

هديه شاعر و نجات از جن

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود، به نقل از امام هادي عليه السلام آورده است:

امام موسي كاظم عليه السلام حكايت نمود: روزي پدرم امام جعفر صادق عليه السلام در بستر بيماري خوابيده بود، و من كنار بالين آن حضرت نشسته بودم، كه يكي از شعراء به نام اشجع سلمي به ديدار پدرم آمد.

اشجع پس از آن كه وارد اتاق شد، كنار بستر پدرم نشست و در فكر و اندوه فرو رفت؛ پدرم امام صادق عليه السلام خطاب به او كرد و فرمود: اي أشجع! به چه مي انديشي؛ و براي چه اين قدر غمگيني، خواسته ات را بگو؟

أشجع در مدح و ثناي حضرت، همچنين براي شفا و بهبودي آن بزرگوار دو بيت شعر سرود، پس از آن پدرم به يكي از غلامان خود فرمود: چه مقدار پول باقي مانده است؟

غلام گفت: چهارصد درهم.

حضرت فرمود: آن ها را به أشجع تحويل بده، همين كه شاعر هديه حضرت را گرفت، تشكّر كرد و رفت.

پدرم فرمود: او را باز گردانيد، وقتي أشجع بازگشت، گفت: اي سرور و مولايم! آنچه مي خواستم به من دادي و مرا بي نياز نمودي، پس چرا مرا برگرداندي؟

حضرت فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش، از پيغمبر خدا صلوات اللّه و سلامه عليهم نقل فرمود: بهترين هديّه، آن است كه ماندگار باشد؛ و آنچه را دادم، ناچيز بود؛ اين انگشتر را نيز بگير و موقع نياز آن را بفروش.

اشجع گفت: ياابن رسول اللّه! مرا تأمين و بي نياز نمودي؛ ولي من مسافرت هاي زياد و طولاني مي روم؛ و در بعضي مواقع وحشت مرا فرا مي گيرد، چنانچه ممكن باشد، دعائي را به من بياموز تا از بركت آن در امان باشم؟

حضرت در همان حالتي كه قرار داشت، فرمود: هرگاه وحشت كردي، دست راست خود را روي سر بگذار و با صداي بلند بخوان: أفغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السّموات طوعا و كرها و إليه يرجعون (1) .

سپس راوي از قول اشجع افزود، كه گفت: چون از حضرت خداحافظي كردم و به سفري كه در پيش داشتم، رفتم، در مسير راه به بياباني ترسناك قرار گرفتم و صداي وحشتناكي را شنيدم كه گفت: او را دست گير كنيد.

و من فورا آن دعاي حضرت را خواندم، آن گاه صدائي را شنيدم كه گفت: چگونه او را بگيريم؛ و حال آن كه ناپديد گشته است؛ و در نتيجه سالم و صحيح از آن بيابان گذر كردم. (2) .

ص: 1131


1- سوره آل عمران: آيه 83.
2- أمالي شيخ طوسي: ص 176، بحارالانوار: ج 47، ص 310.

هر سوره اي را با استعاذه بايد شروع نمود؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم درباره ي استعاذه از شيطان كه هر سوره اي را بايد با آن آغاز نمود؟

حضرت فرمودند: بله، پناه ببر به خدا از شيطان رجيم، و فرمود: رجيم از خبيث ترين شيطانها است.

گفتم: چرا او رجيم ناميده شده است؟

فرمود: براي اينكه رانده شده است.

گفتم: آيا هرگاه چيزي رانده شود تغيير ماهيت مي دهد.

فرمود: خير، ولي در ذهن و علم رانده شده مي باشد. (1) .

ص: 1132


1- تفسير العياشي: ج 2 ص 27، بحارالأنوار: ج 89 ص 215 ح 16.

هر كسي مي گويد

انسان به طور كلي طالب درستي و مخالف نادرستي است بنابراين هركس در هر وضعي كه باشد و هر مرام و مسلكي كه داشته باشد و به هر ترتيبي كه زندگي كند، خود را در آن وضع و مرام و كيفيت زندگاني، محق مي داند و به نظر خودش راه صحيح را مي پيمايد و خطا و اشتباه نمي كند. چه در غير اين صورت، راه خويش را عوض كرده روش ديگري را انتخاب مي كند.

ثلاث خلال يقول كل انسان انه علي صواب منها: دينه الذي يعتقده، و هواه الذي، يستعلي عليه، و تدبيره في اموره. (1) .

سه چيز است كه هر انساني مي گويد من درست و صحيح آن را دارا هستم؛ ديني كه بدان اعتقاد دارد، ميل و خواسته اي كه بر او مسلط است (و او را به كار وادار مي كند ) ، تدبير و سياست او در امور زندگي خود.

ص: 1133


1- تحف. ص 321.

هسته مركزي و تكون تشيع

مقريزي در كتاب خود گمان كرده است تشيع بدعتي از بدعتهاي يهود است كه به دست عبدالله بن سباء به ظهور پيوسته پس از او مورخين در اين باره تحقيق و تتبع كردند معلوم شد كه مقريزي به خطا رفته تشيع از زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ظاهر گرديده است و بعد هم هر چه خواستند با بميان آوردن اشياع و شيعيان بني اميه و بني عباس و غيره اين نام را كتمان كنند و بپوشانند نشد و اينك شمه اي از مظاهر آن را به نظر خوانندگان مي رسانيم.

ترديدي نيست كه پيشرفت اسلام چه از جهت فتوحات و جنگها و مجاهدات و مدافعات چه از نظر اشاعه علم و احكام شريعت و عمل به فروع و تعليمات قرآن سهم بزرگي نصيب حضرت علي بن ابيطالب ارواحنا فداه مي باشد كه از خصايص ممتازه اوست و فداكاري او در اين طريق از مميزات مخصوص بلكه منحصر به او بوده و لذا نسخه فرد گفته اند - هر قدر خواسته اند كتمان كنند و بپوشانند ميسر نشده است سبقت او در اسلام كه اول مرد مسلمان و اول مؤمن بقرآن است - توفيق مجاهدت و فداكاري او در مكه از كوه صفا - در تبعيد - در دعوت و بيتوته در بستر پيغمبر خدا با علم به آنكه چهل نماينده از چهل عشيره قصد كشتن پيغمبر را دارند - تقدم و تفوق او در علم و قدرت فصاحت و بلاغت - نيروي بازوي او در جنگ فتوحات متوالي او در مدت دعوت اسلام - جود و سخاوت بزرگمنشي او عبادت و زهد و تقواي او همه از مميزات و مخصوص و منحصريست كه در هيچ كس به اين اندازه ظهور و بروز نداشته و قوت و قدرت نگرفته.

با اين حال پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم اگر غير از علي را به خلافت و وصايت معرفي كرده بود شايد مورد اعتراض قرار مي گرفت.

نصب و نص بر خلافت، وزارت و وصايت و ولايت اميرالمؤمنين آسماني بوده و هيچ كس را نمي رسد كه درباره او شك و ترديد نمايد.

حضرت علي بن ابي طالب در هر واقعه از وقايع موجب پيشرفت اسلام و سهمي به سزا داشت و در تمام مراتب و مراحل هم به حد كمال و علو مقام ارتقاء و اعتلا رسيد.

در جنگ بدر شصت و چند نفر از كفار را علي به تنهائي كشت و بيست و چند نفر را علي با قوم با هم كشتند.

در واقعه حنين همه فرار كردند مگر هفت نفر كه شش نفر محافظ پيغمر بودند و علي به تنهائي با دشمن مي جنگيد.

شگفتي هاي كار او يكي و دو تا نيست و قابل شماره و حساب نمي باشد و همين حوادث موجب مي شد از يك طرف علي محبوب عامه مي گرديد از طرف ديگر محسود و مبغوص خواص مي شد.

در زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم مكرر فرمود يا علي انت و شيعتكم الفائزون كه او را با شيعيانش و دوستان ثابت قدمش پيغمبر وعده رستگاري داده است و ما در كتاب سر تفوق الشيعه اين حقيقت را به اثبات رسانيده ايم.

چون پيغمبر خدا (ص) علي را در غدير خم به صراحت لهجه و خصوصيات ديگر شخصا سردست بلند كرد با تمام مميزات معرفي و منصوب فرمود سبب بغض و عداوت و كينه و حسد دشمن شده و سقيفه بني ساعده را در حالي كه هنوز جسد پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم روي زمين بود برپا كردند و القاء شبهه نمودند كه پيغمبر خليفه معين نكرده است و خود به خود طبق نقشه مقام خلافت را به اسامي مختلفه خلافت الله خلافت رسول الله خلافة الخلق احراز كردند و بعد به صورت ولايتعهدي بدست يكديگر چون گوي سپرده دست به دست دادند.

ولي براي بزرگ نمودن خود و تحقير علي بن ابي طالب ناچار شدند جعل حديث كنند تا بر گردن مردم سوار شوند و ديديم كه چه احاديثي جعل شد و چه عواملي پيدا شد تا 25 سال گذشت ناچار علي را آوردند و بر مسند خلافت نشاندند اما رقيب ديگري به ميان آمد و جنگهاي جمل و صفين - نهروان را برپا كرد و عقايد ملل و نحل مختلفي پديدار گرديد و راه اغوا و ضلالت رهبري شد تا بالاخره علي را كشتند و به كام دل رسيدند.

اما آنها كه گوهر وجود شخصيت علمي علي را شناخته بودند از عقايد خود برنگشتند و انحرافي نيافتند و سخت دنبال كار خود به پيروي علي عليه السلام مي رفتند.

پس تشيع از زمان خود پيغمبر در ميان بود و قرآن هم حاكي اين كلمه و معاني عاليه او درباره پيغمبران و اولياي او در گذشته بوده و خاتم النبيين هم علي را به بزرگواري و پيروان او به شيعه ياد و دعا فرمود و شيعه در همان عصر و اعصار پس از او همچنان بر كار خود ادامه مي داد تا به كمال خود رسيد.

يكي از مميزات شيعه اين است كه از باب مدينه علم درس كمال و فضيلت آموخته اند و در مشعلداري دانش و بينش پرچم معارف و فرهنگ هميشه به دست آنها بوده است.

شيعه همواره نگهبان علم و دانش بوده و پيوسته حمايت از احكام و اصول و فروع شريعت مي كرده است و در نشر معارف از فضايل و مناقب رهبر بزرگوار خود كه اين همه علم و دانش به آنها آموخته ياد كرده و سپاس و تشكر و تقدير نموده است.

شيعيان علي عليه السلام از طبقه فاضله بشر و از دانشمندان و منبر زين صفوف آدميان هستند و اكثر آنها عمر خود را در ميان كتابخانه ها و مدارس و مساجد طي كرده و حقايق علمي را كه از شاه ولايت فراگرفته اند به ديگران آموخته اند.

نكات و دقايق علمي - اسرار و حقايق تاريخي - حكمت و فلسفه عقلي و دقت در علوم طبيعي و رياضي همه از خواص اين طايفه فاضله است اين ها بودند كه هميشه مورد خشم و غضب در درجه اول به سعايت بدانديشان و بعد مورد لطف و محبت سلاطين امرا و بزرگان قرار مي گرفتند - و طبقه فاضله مسلمين و مؤمنين را اين صف تشكيل دادند.

شيعه اماميه بود كه زندگاني خود را وقف اعتلا و ارتقاء احكام دين نمود و در نشر و اشاعه علوم و فنون اسلامي فداكاري و مجاهدت بي حد و حصري كرد - آنها همانطور كه در زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به تهذيب نفس مشغول بودند در ادوار بعد هم به نشر علوم و تنزيه خويش و ديگران مي پرداختند و چه فداكاري و از خودگذشتيگها كه نشان دادند - چه جانبازي و قرباني كه نمودند تا دين را حفظ كردند و به پيروي از ائمه معصومين مصالح نوع را بر منافع شخصي ترجيح دادند تا به كمال مطلوب رسيدند.

سيوطي در الدر المنثور در تفسير آيه شريفه اولئك هم خير البريه مي نويسد ابن عساكر از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم علي را صدا كرد فرمود

والذي نفسي بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيمه و نزلت ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه

يعني به حق خدائي كه جان محمد به دست قدرت اوست اين علي و شيعيانش در روز قيامت رستگاران هستند و اين آيه درباره آنها نازل شده كه مي فرمايد كساني كه ايمان آورده اند و عمل نيكو دارند آنها بهترين نيكوكاران مي باشند - يعني علي و شيعيان او بهترين طبقه فاضله نيكوكار امت اسلام هستند.

ابن عدي از ابن عباس روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود در شأن نزول آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات

پيغمبر به علي فرمود انت و شيعتك يوم القيامة راضون مرضيون

مردويه از علي عليه السلام نقل مي كند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به من فرمود قال لي رسول الله الم تسمع قول الله ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه اولئك انت و شيعتك و موعدي و موعدكم الحوض اذا جائت الامم للحساب تدعون غمرا محجلين انتهي

فرمود آن كساني كه ايمان آورده و عمل صالح كرده اند آنها بهترين نيكوكاران هستند و آنها تو و شيعيان تو مي باشيد كه وعده گاه ما سر حوض كوثر است وقتي كه همه امم براي حساب دعوت مي شوند تو آنها را به حساب مي خواني.

ابن حجر در الصواعق از دار قطني نقل مي كند كه ام سلمه گفت شنيدم پيغمبر به علي عليه السلام فرمود يا علي انت و اصحابك في الجنة انت و شيعتك في الجنة تو و يارانت و تو و دوستانت و پيروانت در بهشت هستيد.

ابن اثير در نهايت در ماده قمح مي نويسد ان رسول الله قال لعلي انت ستقدم علي انت و شيعتك راضين مرضيين... عليك عدوك غضابا مقمحين ثم جمع يديه الي عنقه ليريهم كيف الأقماح

يعني يا علي تو و شيعيانت راضي و مرضي هستيد و دشمنان بر شما دست تجاوز بهم مي دهند - سر به هوا مي باشند - آنگاه دست را در پشت گردن به هم بست فرمود اين طور است معني اقماح - يعني براي غصب حق تو دست به دست هم مي دهند.

زمخشري در ربيع الابرار از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده كه فرمود.

اذا كان يوم القيامة اخذت بحجزة الله تعالي و اخذت انت بحجزتي و اخذ ولدك بحجزتك و اخذ شيعة ولدك بحجزهم فتري اين يؤمر بنا

فرمود يا علي روز قيامت كه مي شود من ساق عرش الهي را مي نگرم و تو ذيل دامن مرا خواهي گرفت و فرزندان تو لباس تو را به دست مي گيرند و شيعيان تو دامن آنها را مي گيرند آن وقت معلوم مي شود كي به ما ايمان آورده و كي از ما روگردان شده است.

ما اين احاديث را براي عظمت مقام شيعه آورديم تا صواب كار و راه راست و صحيح آنها روشن گردد و اهل تتبع و تحقيق مي دانند با داشتن اين اخبار و احاديث كه بزرگان اهل سنت درباره علي و شيعيان او روايت كرده اند تعصب و رنگ مذهبي نيست بلكه حقيقت و راه مستقيم و صاف و روشن و كوتاه متصل به مطلوب است اين روش از قوت ايمان و يقين به صحت روايات نبوي و بزرگواري و كرامت علي عليه السلام مي باشد كه جمعي را بر تحكيم مباني تشيع و مزايا و مختصات آن واداشت و حق دارند بدان مفاخره كنند چه اگر در حقيقت و صفا و وفا به دنبال آن بروند به كمال مطلوب مي رسند.

پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و اصحابش علي را شناختند و ايرانيان گوهر وجود او را دريافتند و او را از اركان علم و فضيلت و دين دانستند - و به فرمان پيغمبر اطاعت او را واجب شمردند.

علي بن ابيطالب مردي بود كه دين به وجود او شناخته شد مفهوم شجاعت - عبادت انفاق - ايثار - فداكاري از وجود او پديدار شد - او باب مدينه علم، منادي سلوني قبل ان تفقدوني مباهي به لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا بوده

و شيعيان علي آنها كه به اماميه شهرت يافتند آن گوهر تابناك را شناختند و به پيشوائي او مفتخر هستند كي آنها را رهبري مي كند كه به حتم و يقين در آغوش سعادت مي رساند.

ابومحمد حسن نوبختي در كتاب «الفرق و المقالات» مي نويسد

الشيعه هم فرقة علي بن ابيطالب المسمون بشيعة علي زين النبي و بالعدة معروفون بانقطاعهم اليه والقول بامامته منهم المقداد بن الاسود و سلمان الفارسي و ابوذر الغفاري و عمار بن ياسر و من دافق مودته مودة علي و هم اول من سمي باسم التشيع من هذه الامة

شيعه فرقه اي هستند كه پيروان علي در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بدان شهرت يافتند و آنها معروف به پيروي علي و امامت او مي باشند و مشهورترين آنها زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مقداد بن اسود و سلمان فارسي - ابوذر غفاري - عمار بن ياسر و غيره مي باشند و آنها اول كسي هستند كه به تشيع شهرت داشته اند.

حاجي خليفه در كشف الظنون از كتاب الزينة تأليف ابن حاتم سهل بن محمد سجستاني چنين نقل كرده:

ان لفظ الشيعه في عهد رسول الله كان لقب اربعة من الصحابه سلمان الفارسي - ابي ذرالغفاري - مقداد بن الاسود الكندي - عمار بن ياسر.

ابن ابي الحديد مي گويد: ان القول بتفضيل علي قول قديم قال به كثير من الصحابه و التابعين فمن الصحابه و المقداد و ابوذر و سلمان و جابر بن عبدالله و ابي بن كعب و حذيفة و بريده و ابوايوب و سهل و عثمان ابن حنيف و ابوالهيثم بن التيهان و خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين و ابوالطفيل و العباس بن عبدالمطلب و بنوه و بنوهاشم كافة و بنو عبدالمطلب كافة و كان الزبير من القائلين به في بدء الامر ثم رجع و كان من بني اميه قوم يقولون بذلك ثم قال و اما من قال بتفضيله علي الناس كافة من التابعين فخلق كثير كاوس القرني و زيد بن صوحان و صعصة اخيه و جندب الخير و غيرهم ممن لا يحصي

يعني در تفضيل علي بن ابيطالب قدماء قائل بودند و از اصحاب و تابعين بسيار هستند كه اين اسامي را مي شمارد و مي گويد قابل اشاره و احصاء نيستند و همه آنها به تشيع شهرت داشتند - و معتقد به تفضيل علي بن ابيطالب عليه السلام بوده اند.

هشام بن حكم

ابومحمد يا ابوالحكم (1) ، كندي يا شيباني (2) ، بغدادي يا كوفي (3) ، و از اعاظم ائمه كلام و از كياي اعلام (4) ، از بهترين شاگردان مكتب امام صادق (ع) (5) ، و از خواص اصحاب امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) بوده است. (6) .

هشام دانشمندي جامع در علوم عقلي و نقلي، خوش قريحه، بديهه گو، حاضر جواب، خوش بيان، و عقايد شناسي بزرگ بوده است. (7) .

تاريخ ولادتش به طور تحقيق معلوم نيست، اما مي توان حدس زد كه در اوائل قرن دوم هجري بوده است. (8) .

زادگاه هشام طبق گفته اكثر دانشمندان و علماي رجال، شهر كوفه و محل نشو و نماي وي شهر واسط است (9) وليكن از فضل بن شاذان نقل شده كه اصل هشام كوفي، اما محل تولد و نشو و نماي او در شهر واسط بوده است. (10) .

احمد امين گويد: نشو نماي هشام در كوفه بوده. (11) .

اقامتگاه هشام در كوفه بود (12) ، و خانه اي هم در واسط داشت، و مركز تجارتش در محله كرخ بغداد بود (13) او در پايان عمر، در سال 199 هجري (14) ، به بغداد منقل شد و در قصر وضاح منزل گزيد.(15) .

شيخ صدوق (ره)، گويد: هشام از بغداد به كوفه تغيير مكان داد (16) به هر حال او براي تجارت از شهري به شهر ديگر منتقل مي شد. (17) .

تجارت هشام، به گفته شيخ صدوق، فروش كرباس بوده (18) ، و ابن شهر آشوب اين نظر را تأييد مي كند. (19) .

استاد عبدالله نعمه، با استفاده از گفته مسعودي در مروج الذهب، و به لحاظ مشاركت تجاري هشام با عبدالله بن يزيد اباضي خراز، شغل او را خرازي ذكر كرده است. (20) .

اما با استفاده از نقل خود هشام مي توان پي برد كه او فروشنده سابري (21) بوده؛ چنانكه گويد: روزي، در سايه، مشغول فروش سابري بودم كه امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) سواره از آن جا عبور كرد و خطاب به من فرمود: اي هشام! فروش كالا در سايه، خدعه و نيرنگ به حساب مي آيد، و كسب آلوده به نيرنگ حلال نيست. (22) .

ابن نديم، شيخ طوسي، شيخ مفيد، كشي، و نجاشي از هشام بن عنوان مولي (23) نام مي برند. ابن نديم و شيخ طوسي و شيخ مفيد او را مولي بني شيبان مي دانند (24) ، و كشي او را مولي كنده معرفي مي كند (25) ، و نجاشي مي گويد كه او مولي كنده بوده اما در بني شيبان منزل داشته است (26) از گفته آنان چنين استنباط مي شود كه هشام از نژاد عرب نبوده، چون كلمه مولي بر غير عرب اطلاق مي شود. (27) .

ليكن مرحوم سيد صدر تصريح فرموده كه اصل هشام از قبيله خزاعه مي باشد (28) و اين به معناي آن است كه او از نژاد عرب بوده. آقاي عبدالله نعمه، در تأييد احتمال عربي بودن نژاد هشام، گويد: يكي از مؤيدات اين مطلب، نام خود، پدر، عمو، و برادر اوست كه به ترتيب: هشام، حكم، عمر بن يزيد، و محمد بوده است. (29) .

ص: 1134


1- كنيه معروف او ابومحمد است.
2- چون او (به گفته كشي) از موالي قبيله كنده يا (به گفته ابن نديم) از موالي بني شيبان بوده است.
3- بغدادي، به تعبير ابن نديم و كوفي، به تعبير ديگران.
4- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 358.
5- فهرست ابن نديم، تكملة الفهرست، ص 7 - رجال الطوسي، ص 329 - فصول المختاره، ص 28.
6- فهرست طوسي، ص 355.
7- رجوع شود به فهرست ابن نديم، تكمله، ص 7 و خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 86 و مجالس المؤمنين، ج 1، ص 358 و المراجعات، مراجعه 110، ص 344 و ضحي الاسلام، ج 3، ص 268. بر حذاقت هشام در علم كلام و حاضر جوابي و بديهه گويي او همگان مهر تأييد نهاده اند: ابن نديم در ص 249 الفهرست، نمونه از حاضر جوابي او را اين گونه نقل كرده است: روزي از هشام پرسيدند كه آيا معاويه در جنگ بدر حاضر بود؟ هشام پاسخ داد: آري، اما از آن طرف (در لشگر مخالفين اسلام).
8- استاد عبدالله نعمه، در كتاب هشام بن الحكم، ص 37، محدوده سال تولد هشام را اين گونه ترسيم مي كند: «اگر به گفته ابن نديم در فهرست، هشام از اصحاب جهم بن صفوان - مقتول در سال 128 هجري - باشد، و حداقل سن قابليت شاگردي را پانزده سال بگيريم، هشام متولد 113 هجري است. و اگر مناظره هشام با عمرو بن عبيد متوفي در سال 144 هجري را در سال وفات عمرو بن عبيد فرض كرده و سن او را در زمان مناظره بيست سال حدس بزنيم، او متولد 124 هجري است».
9- رجال نجاشي، ص 305 - خلاصة الاقوال، ص 86.
10- رجال كشي، ص 220 - رجال كبير، ص 360.
11- ضحي الاسلام، ج 3، ص 286.
12- فصول المختاره، ص 28.
13- رجال كشي، ص 220. ابن نديم، در فهرست ص 250، و ابن حجر در لسان الميزان، ج 6، ص 194، گفته اند كه محل سكونت او در كرخ بغداد بوده است.
14- چون وفات هشام را در سال 197 هجري نيز ذكر كرده اند (الامام الصادق، استاد اسد حيدر، ج 3، ص 81)، ممكن است كه انتقال او به بغداد در سال 197 صورت گرفته باشد.
15- رجال نجاشي، ص 305 - تأسيس الشيعه، ص 360.
16- جامع الروات، ج 2، ص 314 - تنقيح المقال، ج 3، ص 294، رديف 12853.
17- الامام الصادق، استاد اسد حيدر، ج 3، ص 81.
18- جامع الروات، ج 2، ص 314 - تنقيح المقال، ج 3، ص 294.
19- هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 12.
20- هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 44.
21- نوعي پارچه و جامه ابريشمي گرانمايه منسوب به سابور فارس.
22- فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشة، باب الغش، ص 160 - من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب البيع في الظلال، ص 172 - تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 13.
23- غلام آزاد شده.
24- فهرست ابن نديم، ص 249. فهرست طوسي، ص 355. فصول المختاره، ص 28.
25- رجال كشي، ص 220.
26- رجال نجاشي، ص 304.
27- هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 13.
28- تأسيس الشيعه، ص 360.
29- هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 35 و 36.

هشام بن حكم

هشام بن حكم (1) ، مكني به ابومحمد، از اصحاب امام صادق عليه السلام بود. وي در شمار متكلمان شيعه و از كساني است كه در فن كلام تبحر ويژه اي داشت. به طوري كه كسي نمي توانست با او برابري كند. بحث هاي او در فنون كلامي و مباحث ايدئولوژيكي، هر كس را به نيرومندي او در احتجاج و استدلال و قدرتش در سركوبي مخالفان واقف مي سازد. امام صادق، هشام را در عين حالي كه بسيار جوان و كم سن و سال بود، بر بسياري از اصحاب كهنسال و پيش كسوت خويش مقدم مي داشت و درباره اش مي فرمود: هشام با دل، زبان و دستش ما را نصرت و ياري مي كند. (2) .

وي براي تجارت از شهري به شهر ديگر مي رفت و مردم را نيز راهنمايي مي كرد و از مكتب اهل بيت دفاع مي كرد. وي با ملحدان مناظره مي كرد و با قدرت استدلال و خضوع در برابر حق آنها را به توحيد هدايت مي كرد.

زركلي مي گويد: هشام بن حكم فقيه، متكلم، مناظره كننده و از بزرگان شيعه بود. (3) .

كتابهاي الامامة، الدلالات علي حدوث الاشياء، الرد علي الزنادقة، الرد علي هشام الجواليقي، الرد علي اصحاب الطبايع و... از اوست. (4) .

در كوفه به دليل انتشار علم كلام و نيز شكل گيري مذاهب مختلف، حلقه هاي علمي فراواني تشكيل مي شد و مناظراتي بين پيروان مذاهب مختلف انجام مي گرفت و هر گروه براي پيروزي بر گروه ديگر از علم كلام بهره مي گرفتند هشام بن حكم از برجسته ترين شخصيت هاي آن عصر بود.

هارون الرشيد درباره هشام بن حكم گفته است:

لسان هشام أوقع في نفوس الناس من ألف سيف

زبان هشام كارسازتر از هزار شمشير در جان هاي مردم است. (5) .

ص: 1135


1- الفهرست، ص 249؛ الملل والنحل، ج 1، ص 308؛ المراجعات (رهبري امام علي عليه السلام در قرآن و سنت)، سيد شرف الدين موسوي، مترجم: محمد جعفر امامي، صص 534-530، چاپ سوم، شركت چاپ و نشر بين الملل، 1382.
2- زندگاني امام جعفر صادق، مظفر، محمدحسين، مترجم: سيد ابراهيم علوي، ص 145، چاپ اول، انتشارات رسالت، قم، 1367، ه ش.
3- الاعلام، زركلي، خيرالدين، ج 3، ص 1123، بيروت، دارالعلم للملايين، 1986 م.
4- لغتنامه دهخدا، ج 15، ص 23478.
5- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، ص 78 و 79.

هشام بن سالم جواليقي جعفي علاف

وليد كننده يا فروشنده جولق كه پارچه پشمين و خشن جوال و خرجين است - جوالباف، جوال فروش.

شيخ طوسي، رحمه الله، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده (1) و نيز او را در عداد اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) ياد كرده است. (2) .

و در فهرست فرموده: هشام بن سالم، اصلي (كتابي) دارد كه بزرگان از آن نقل كرده اند، و سند آن به ابن ابي عمير منتهي مي گردد. (3) .

نجاشي گويد: هشام بن سالم از امام صادق و موسي الكاظم سلام الله عليهما روايت كرده است؛ او ثقه ثقه مي باشد، و كتبي همچون كتاب الحج و كتاب تفسير و كتاب معراج دارد كه محدثيني مانند ابن ابي عمير از وي نقل كرده اند. (4) .

هشام بن سالم از معدود كساني است كه در مورد آنان دو مرتبه كمله ثقه به كار برده شده است. (5) .

ابن ادريس گويد: هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: بر ماست كه اصول را به شما بياموزيم و بر شماست كه فروع آن را بر گوييد. (6) .

يونس بن يعقوب نقل كرده كه امام صادق (ع) به هشام بن سالم دستور فرمود تا با مرد شامي كه براي مناظره با حضرت به مدينه آمده بود در بحث توحيد مناظره كند، و اين نشانه تبحر و تخصص و علميت او در باب توحيد است. (7) .

هشام بن سالم گويد: من و ابوجعفر مؤمن طاق بعد از وفات امام جعفر صادق (ع) در مدينه بوديم. مردم بر گرد عبدالله بن جعفر، پسر امام، جمع شده بودند و گمان مي كردند او بعد از پدر، امام است. من و ابوجعفر بر او وارد شديم، ديدم مردم به خاطر روايت مشهور كه امر امامت در پسر بزرگ است در صورتي كه عيبي در او نباشد (8) او را امام مي پندارند. ما بعد از ورود از او مسأله اي پرسيديم همچنان كه از پدرش مي پرسيديم. از او سؤال كرديم كه زكات در چه مقدار واجب مي گردد؟ گفت: در دويست درهم پنج درهم. سؤال كرديم در صد درهم چه كنيم؟ گفت: دو درهم و نيم زكات بايد داد (9) گفتم: والله، مرجئه چنين چيزي نمي گويند كه تو گفتي. عبدالله دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: والله، من نمي دانم مرجئه چه مي گويند.

از نزد او بيرون آمديم و با حالي پريشان به راه افتاديم و در يكي از كوچه هاي مدينه گريان و حيران نشستيم در حالي كه نمي دانستيم كجا بايد رفت؟ و چه بايد كرد؟ و چه كس را قصد نمود؟ با خود مي گفتيم آيا بايد به سوي مرجئه، يا قدريه، يا زيديه، يا معتزله، يا خوارج رفت؟! ناگاه ديدم پيرمردي كه من او را نمي شناختم، با دست خود، به سوي من اشاره كرد كه بيا. من ترسيدم كه او جاسوس منصور باشد، چون منصور در مدينه جاسوسان زيادي گماشته بود كه هرگاه شيعه بر شخص معني اتفاق كنند او را گردن بزنند، و من ترسيدم كه او از آنان باشد. به ابوجعفر گفتم: تو دور شو كه من بر خودم و بر تو خائفم، ليكن اين مرد مرا خواسته نه تو را، پس دور شو كه بي جهت خود را به كشتن ندهي. ابوجعفر قدري دور شد. من همراه آن پيرمرد به راه افتادم و گمان داشتم كه از دست وي خلاص نخواهم شد؛ پيوسته به دنبالش مي رفتم و تن به مرگ داده بودم. او مرا به در خانه حضرت موسي بن جعفر (ع) برد، و سپس تنهايم گذاشت و رفت.

ناگاه ديدم خادمي بر در سراي است. خادم به من گفت داخل شو، خدا تو را رحمت كند. وارد شدم، ديدم حضرت موسي بن جعفر (ع) نشسته. ابتداءا به من فرمود: نه به سوي مرجئه، نه سوي قدريه، نه به سوي زيديه، نه به سوي معتزله و نه به سوي خوارج؛ به سوي من، به سوي من، به سوي من. گفتم: فدايت شوم، پدرم از دنيا رفت؟ فرمود: آري. گفتم: به موت درگذشت. فرمود: آري. گفتم: فدايت شوم، كي از براي ما است، بعد از او؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدايت خواهد كرد. گفتم: فدايت گردم، عبدالله گمان مي كند كه او بعد از پدرت امام است. حضرت فرمود: «يريد عبدالله ان لا يعبدالله»، عبدالله مي خواهد كه خدا پرستش نشود. دوباره پرسيدم كه كي بعد از پدر شماست؟ حضرت همان جواب اول را فرمود. گفتم: شما امامي؟ فرمود: اين را نمي گويم. با خود گفتم: خوب سؤال نكردم. گفتم: فدايت شوم بر تو امامي هست؟ فرمود: نه.

آن گاه چندان هيبت و عظمت از آن حضرت مرا فراگرفت كه جز خدا نمي داند، حتي زيادتر از آنچه از پدرش مرا فرا مي گرفت، در وقتي كه خدمتش مي رسيدم. گفتم: فدايت شوم، سؤال كنم از شما، از آنچه از پدرت سؤال مي كردم؟ فرمود: سؤال كن و جواب بشنو و فاش مكن كه اگر فاش كني بيم كشته شدن است. پس پيوسته از آن حضرت سؤال كردم و دريافتم كه او درياست. گفتم: فدايت شوم، شيعه تو و شيعه پدرت در گمراهي و حيرتند، آيا مطلب را به سوي ايشان القاء كنم و آنان را به امامت شما بخوانم؟ فرمود: هر كدام را كه آثار رشد و صلاح از او مشاهده مي كني اطلاع ده، و از ايشان پيمان بگير كه مطلب را كتمان كنند كه اگر آن را آشكار نمايند بيم قتل است، و با دست مباركش اشاره به گلوي مقدسش نمود.

چون هشام از محضر حضرت (ع) بيرون آمد، به مؤمن طاق، مفضل بن عمر، ابوبصير، و ساير شيعيان اطلاع داد. شيعيان خدمت آن حضرت مي رسيدند و به امامت آن حضرت يقين پيدا مي كردند. و كم كم جمعيت از اطراف عبدالله پراكند و مردم ديگر نزد او نمي رفتند، مگر عده قليلي. عبدالله از سبب آن تحقيق كرد، گفتند: هشام بن سالم مردم را از دور تو متفرق ساخته.

هشام گويد: عبدالله گروهي را گماشته بود كه هرگاه مرا پيدا كنند بزنند. (10) .

مرحوم قاضي نورالله شوشتري، در مجالس المؤمنين، پس از نقل روايت فوق گويد: از اين روايت نهايت شدت تقيه در زمان حضرت امام موسي (ع) ظاهر مي شود. تا آنجا كه اصحاب و راويان آن حضرت به واسطه شدت تقيه از ايشان به عالم، فقيه، عبدصالح، و گاهي به رجل تعبير يم كردند. (11) .

در كافي، از هشام بن سالم روايت شده كه امام صادق (ع) درباره قول خداي عزوجل: «اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرءون بالحنسة السيئة» (12) - ايشان براي صبري كه كردند دوبار پاداش خود را دريابند و با حسنه سيئه را دفع كنند - فرمود: براي صبري كه بر تقيه كردند و حسنه (خوبي) تقيه و سيئه (بدي) فاش كردن است. (13) .

در ذم هشام بن سالم نيز روايتي گوياي اين كه هشام گمان آن دارد كه خدا به صورت انسان است، نقل شده، كه با توجه به غير موثق بودن راوي و ضعيف بودن روايت، غير قابل اعتماد و اعتناست. (14) .

و در صورت صحت چنين رواياتي، اصل طعن ساخته و پرداخته مخالفين بوده (15) سپس به ضعفاي شيعه سرايت مي كرده، و آنان در اين باره از ائمه (ع) سؤال مي كردند و امامان (ع) در پاسخ به نفي تجسيم و تشبيه مي كوشيدند. (16) .

ص: 1136


1- رجال الطوسي، ص 329.
2- رجال الطوسي، ص 363.
3- فهرست طوسي، ص 356.
4- رجال نجاشي، ص 305.
5- رجال ابن داود، پايان قسم اول.
6- سرائر، مستطرفات جامع بزنطي، ص 477. عبدالحليم الجندي، در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص 239 و 240، پس از نقل اين روايت به توضيح آن پرداخته است.
7- بحارالانوار، ج 47، ص 408.
8- در اصول كافي، ج 1 ص 225، باب اموري كه امامت امام را ثابت مي كند، از هشام بن سالم نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: «امر امامت به فرزند بزرگ مي رسد در صورتي كه عيبي در (خلق و خلق) او نباشد». عبدالله بن جعفر، پس از اسماعيل (كه در زمان امام صادق (ع) وفات يافت) بزرگترين فرزند حضرت بود ولي دو عيب داشت: 1 - عيبي در خلقت كه پاهايش بي اندازه پهن و بزرگ بود (و گفته شده كه داراي سري بزرگ بود) 2 - از دانش بي بهره بود و نزد پدرش آبرويي نداشت.
9- اولين نصاب نقره: 200 درهم بابر با 105 مثقال نقره است (كه يك چهلم آن بابت زكات پرداخت مي شود) و كمتر از آن زكات ندارد. (عروة الوثقي، ص 395).
10- اصول كافي، ج 1، ص 286 - 285 - رجال كشي، ص 241 - 239 - ارشاد مفيد، باب فضائل ابي الحسن موسي (ع)، ص 266 - رجال كبير، ص 367 - 366 - بحارالانور، ج 47، ص 262 و ص 343. در بصائر الدرجات جزء 5، باب 12، ح 4، ص 252 - 251، و در خرائج راوندي، ج 1، باب 8، ح 23، ص 333 - 331، اين روايت با حذف قسمت آخر و اندكي تفاوت آمده است.
11- مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 373 - 371.
12- سوره قصص، آيه 54.
13- اصول كافي، ج 2، باب تقيه، ص 172.
14- تنقيح المقال، ج 3، ص 302 - معجم رجال الحديث، ج 19، ص 301.
15- در انساب سمعاني، برگ 590 (چاپ ليدن)، پس از تقسيم هشاميه به دو دسته و منسوب كردن اولي به هشام بن حكم و دومي به هشام بن سالم؛ سپس هشام بن سالم متهم شده است كه مي پنداشته كه خدا جسم است و به صورت انسان، اما نه از گوشت و پوست، بلكه نوري ساطع است.
16- قاموس الرجال، ج 9، ص 361.

هشام بن محمد بن سائب كلبي، ابومنذر

عالم بزرگوار و مشهور به فضل و علم، عارف به ايام و انساب، از علماي مذهب ما است (1) كه در كوفه نشو و نما كرده، و در سال 204 هجري درگذشته است. (2) .

در «انساب» سمعاني (3) است كه هشام، نسبش عالي و در شيعه گري غالي بوده است. (4) .

از هشام روايت شده كه گفت: به بيماري سختي دچار شدم كه تمام دانستنيهاي خود را فراموش كردم. خدمت امام صادق (ع) رسيدم، حضرت علم را در كاسه اي به من نوشانيد پس دانش من، به من بازگشت. (5) .

امام صادق (ع) به او عنايت داشت و او را نزديك خود مي نشاند و با گشاده رويي و انبساط با او برخورد مي كرد. (6) .

در تاريخ بغداد، از هشام، نقل شده كه گفت: عمويم مرا سرزنش نمود كه چرا قرآن را حفظ نمي كنم. من وراد منزل شدم و سوگند ياد كردم كه از خانه خارج نشوم تا قرآن را حفظ كنم. پس در مدت سه روز حافظ قرآن گشتم. (7) .

مرحوم پدرم گويد: قرآن را در سه روز حفظ كردن، از كسي كه علم را از دست امام صادق (ع) نوشيده، بعيد نيست. (8).

ابن خلكان در تاريخ خود، ضمن معرفي هشام به عنوان دانشمندترين مردم در علم انساب و داراي بهترين كتب در اين فن، او را از حافظان مشهور خوانده است. (9) .

ابن قتيبه در المعارف، ابن نديم در الفهرست، ابن خلكان در وفيات الاعيان، ذهبي در ميزان الاعتدال، ابن حجر در لسان الميزان (خود و به نقل از ابوالفرج اصفهاني)، و كاتب چلبي در كشف الظنون، هشام را پيشگام همگان در علم انساب دانسته و او را علامه نسابه خوانده اند. (10) .

هشام تأليفات بسياري دارد كه از آن جمله: كتاب المذيل الكبير در علم نسب، كتاب الجمهره (11) ، كتاب جنگهاي اوس و خزرج، كتاب مشاتمات بين الاشراف، كتاب قداح و ميسر، كتاب اسواق العرب (12) ، كتاب اخبار ربيعه و بسوس و جنگ هاي تغلب و بكر، كتاب انساب الامم، كتاب المعمرين، كتاب الاوائل (13) ، كتاب اخبار قريش، كتاب اخبار جرهم، كتاب اخبار لقمان بن عاد، كتاب اخبار بني تغلب و ايامهم و انسابهم، كتاب اخبار بني عجل و انسابهم، كتاب بني حنيفه، كتاب كلب، كتاب اخبار تنوخ و انساب ها، كتاب مثالب بني اميه، كتاب الطاعون في العرب، كتاب الاصنام، كتاب فتوح العراق، كتاب فتوح الشام، كتاب الردة، كتاب فتوح خراسان، كتاب فتوح فارس، كتاب مقتل عثمان، كتاب الجمل، كتاب صفين، كتاب النهروان، كتاب الغارات، كتاب مقتل اميرالمؤمنين (ع)، كتاب مقتل حجر بن عدي، كتاب مقتل رشيد و ميثم و جويرية بن مسهر، كتاب عين الوردة، كتاب الحكمين، كتاب مقتل الحسين (ع)، كتاب قيام الحسن (ع)، كتاب اخبار محمد بن الحنفيه، كتاب التباشير بالاولاد، كتاب المؤودات، كتاب من نسب الي امه من قبائل العرب، كتاب الطائف، كتاب رموز العرب، كتاب غرائب قريش و بني هاشم و سائر العرب، كتاب اجراء الخيل، كتاب الرواد، كتاب الحيران، و كتاب الخطب است. (14) .

ابن نديم در الفهرست كتاب هاي هاشم را به اقسام گوناگون تقسيم مي كند، و متجاوز از 140 كتاب براي وي مي شمارد. (15) .

ابن خلكان پس از برشمردن تعدادي از كتب هشام گويد: تصانيف هشام افزون بر 150 تصنيف است (16) و بهترين و سودندترين آنها كتاب معروف به الجمهره در شناخت انساب است كه در اين زمينه چنين كتاب نگاشته نشده است. (17) .

احمد امين گويد: نسخ خطي كتاب الجمهره در چند كتابخانه هنوز باقي است، و كتاب الاصنام او در مصر چاپ شده است. (18) .

ص: 1137


1- رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179.
2- ميزان الاعتدال، ج 4، ص 305 و لسان الميزان، ج 6، ص 196)چاپ بيروت) به نقل از تاريخ بلاذري - و فيات الاعيان، ج 6، ص 83، رديف 782 - كشف الظنون، ج 1، علم الانساب، ص 157. در فهرست ابن النديم، ص 140 و در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 7. ص 343، رديف 326، سال وفات هشام، 206 هجري ذكر شده است.
3- ابوسعد، عبدالكريم بن محمد بن ابي المظفر منصور تميمي مروزي شافعي، حافظ، فقيه و مورخ، صاحب كتاب انساب، فضائل صحابه، تذييل تاريخ بغداد و غير ذلك است. وي براي فراگرفتن علم و حديث، سفرها به شرق و غرب جهان كرد و به شهرهاي خراسان، شهري ري، اصفهان، همدان، موصل، جزيره، شام، و كشور حجاز مسافرت نمود و با بسياري از علما ملاقات كرده و از آنان روايت نموده است. گفته شده كه عده شيوخش به چهار هزار نفر رسيده است. پدر و جدش نيز از علماي بزرگ بوده اند. عبدالكريم سمعاني در روز اول ربيع الاول سال 562 هجري از دنيا رفت. سمعاني منسوب به سمعان است كه بطني از تميم مي باشد.
4- انساب سمعاني، باب الكاف و اللام، برگ 486)چاپ ليدن).
5- رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179 - رجال ابن داود، جزء اول باب الهاء - رجال كبير، ص 367.
6- رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179 - رجال ابن داود، جزء اول باب الهاء - رجال كبير، ص 367.
7- تاريخ بغداد، ج 14، ص 45، رديف 7386 - تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 7، ص 343، رديف 326 - وفات الاعيان، ج 6، ص 82، رديف 782 - اعيان الشيعه، ج 51، ص 58.
8- الكني و الالقاب، ج 3، ص 102 - تحفة الاحباب، ص 410.
9- تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 332 و وفات الاعيان، ج 6، ص 82، رديف 782.
10- المعارف، ص 233 (چاپ مصر) - الفهرست، ص 140 - وفيات الاعيان، ج 6، ص 82 - ميزان الاعتدال، ج 4، ص 304، رديف 9237 (چاپ بيروت) - لسان الميزان، ج 6، ص 196 (چاپ بيروت) - كشف الظنون، ج 1، علم الانساب، ص 157.
11- در معجم المؤلفين، ج 13، ص 14، جمهرة الانساب ذكر شده است.
12- كتب هشام در اخبار شهرها و مناطق (به نقل ابن نديم)، گذشته از كتاب اسواق العرب، كتاب الاقاليم، كتاب البلدان الكبير، كتاب البلدان الصغير، كتاب تسمية الارضين، كتاب الانهار، كتاب الحيره، كتاب منازل اليمن، و كتاب العجائب الاربعه مي باشد كه دليل تقدم شيعه بر ديگران در زمينه جغرافيا در صدر اسلام است (الشيعه و فنون الاسلام، ص 65 (چاپ صيدا)).
13- اول كسي كه در «اوائل» كتاب تصنيف كرده است، هشام بن محمد مي باشد (الشيعه و فنون الاسلام، ص 76).
14- رجال نجاشي، ص 306 - 305.
15- فهرست ابن النديم، ص 143 - 140.
16- بلاذري، در تاريخ خود، آورده است كه مصنفات هشام زياده از 150 تصنيف مي باشد.
17- وفيات الاعيان، ج 6، ص 84.
18- ضحي الاسلام، ج 2، ص 348. (چاپ بيروت).

هفت آسمان چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به آسمانهاي هفتگانه سؤال كردم.

حضرت فرمود: هفت آسمان كه هيچ آسماني از آنها نيست مگر اينكه در آن مخلوقاتي هست و ميان هر آسماني و آسماني ديگر مخلوقاتي است تا آسمان هفتم.

گفتم: زمين چي؟

حضرت فرمود: هفت طبقه مي باشد كه در پنج طبقه از آنها مخلوقي است از مخلوقات خدا، و دو طبقه آن هوا هستند كه در آن چيزي نيست. (1) .

ص: 1138


1- بحارالأنوار: ج 55 ص 97 ح 18.

هفت دستور امام صادق

سفيان ثوري گفت: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم عرض كردم: به من سفارشي (پندي) فرماييد تا بعد از شما آن را به كار بندم. حضرت فرمودند: به گوش مي گيري، اي سفيان؟

عرض كردم: آري، اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت فرمودند: اي سفيان، دروغگو را مردانگي نيست و حسود را آسايش و شاهان را برادري و مغرور و متكبر را دوستي و بداخلاق را سروري نيست.

حضرت سپس دم فروبستند. من گفتم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، بيشتر بفرماييد، حضرت فرمودند: اي سفيان، به خدا اعتماد كن، تا عارف باشي و به آن چه قسمت تو كرده است خرسند باش، تا توانگر باشي، چنان رفاقت كن كه با تو رفاقت مي كنند، تا بر ايمانت بيفزايي و با بدكار همنشيني مكن، كه تو را بدكاري مي آموزد و در كارهايت با كساني مشورت كن كه از خداوند عزوجل مي ترسند.

پس حضرت دوباره دم فروبستند. گفتم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بيشتر بفرمائيد. حضرت فرمودند: اي سفيان، هر كه عزت خواهد بي آن كه پادشاهي داشته باشد و قدرت خواهد بي آن كه برادران (و دوستان) داشته باشد و هيبت و شكوه خواهد بي آن كه مال و ثروت داشته باشد، بايد از خواري معاصي خداوند به عزت طاعت او درآيد.

باز حضرت دم فروبستند. عرض كردم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) باز هم بفرماييد. حضرت فرمودند: اي سفيان پدرم سه نكته ي ادب به من آموخت و از سه چيز نهي فرمود: اما آن سه نكته ي ادب كه به من آموخت اين بود كه به من فرمود: فرزندم، هر كه با يار بد بنشيند، به سلامت نماند و هر كه گفتارش را در بند نكشد، پشيمان گردد و هر كه به جاهاي بدنام آمد و شد كند، مورد بدگماني و اتهام قرار گيرد. عرض كردم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آن سه چيز كه شما را از آنها نهي نمودند چيست؟

حضرت فرمودند: مرا از همنشيني با كسي كه بر نعمت (ديگران) حسادت مي ورزد و از گرفتاري و معصيت (ديگران) شاد مي شود و يا كسي كه سخن چين است نهي فرمود. (1) .

ص: 1139


1- تحف العقول: 21791 367.

همت بلند

يكي از اصحاب معصومين عليهم السلام روزي خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، سال هاي سال است كه در خدمت شما هستم و تاكنون چيزي از شما نخواسته ام. حضرت فرمود عيبي ندارد، از ما حاجتي بخواه. عرض كرد: مي روم تا فكر كنم چه چيزي از شما بخواهم. پس از مدتي خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، من از شما مي خواهم بهشت را برايم ضمانت كنيد. حضرت مقداري تأمل كردند و بعد فرمودند: من بهشت را برايت ضمانت مي كنم. سپس فرمودند: اگر حاجت ديگري داري بگو. عرض كرد: يابن رسول الله، من در مورد خواسته ام بسيار فكر كردم. ديدم اگر از شما پول بخواهم، سرانجام آن را در اين دنيا بر جاي مي گذارم و مي ميرم. اگر طول عمر بخواهم، سرانجام همه مرگ است. بنابراين، تصميم گرفتم كه آخرت را از شما بخواهم.

همسايه خوبي باشيد

از حقوقي كه دين مقدس اسلام آن را واجب دانسته است، حق همسايه است. انسان بايد همسايه ي خود را مانند خانواده اش مورد لطف قرار دهد و با او انس و الفت داشته باشد و در مواقع لزوم به او كمك كند. اگر شخص حق همسايه را رعايت كرد، از انعكاس و مزاياي اين عمل نيك بهره مند مي شود. علي (ع) در آخرين وصيت خود فرمود: «پيغمبر خدا آن قدر درباره ي همسايه به من سفارش كرد كه گمان كردم آن حضرت، براي همسايه سهمي از ارث قرار خواهد داد. (1) ملاحظه كنيد، اگر اين مسئله عملي شود و همه ي همسايگان نسبت به هم معاشرت نيكو داشته باشند، همه در خوشي به سر مي برند و همين خوشي باعث آبادي خانه ها و طولاني شدن عمرها مي شود.

حسن الجوار يعمر الديار و يزيد في الأعمار. (2) .

خوب همسايگي كردن، خانه ها را آباد و عمرها را زياد مي كند.

ص: 1140


1- نهج البلاغه. ص 422.
2- اصول كافي. ج 2، ص 667.

همسران حضرت امام صادق

همسر حضرت منحصر به علويه مخدره فاطمه دختر حسين اصغر عموي آن بزرگوار است و نيز كنيز ام ولد به نام حميده مي باشد.

همه چيز طلا و جواهرات مي شود

روزي عدّه اي از دوستان و اصحاب خاصّ امام جعفر صادق عليه السلام همانند يونس بن ظبيان، مفضّل بن عمر، ابو سلمه سرّاج، حسين بن ابي فاخته و...، در محضر شريف و مبارك آن حضرت، شرف حضور داشتند.

امام عليه السلام در آن جمع فرمود: تمام گنج هاي زمين و نيز كليد تمام جواهرات درون آن، نزد ما اهل بيت - عصمت و طهارت عليهم السلام - مي باشد؛ و چنانچه هم اكنون اراده كنم و به يكي از دو پايم بگويم كه آنچه از طلا و نقره زير آن پنهان شده درآورد و آشكار سازد، فورا انجام خواهد داد.

سپس در ادامه فرمايش خود، اظهار داشت: توجّه كنيد؛ و آن گاه با پاي مبارك خود روي زمين خطّي كشيد و زمين شكافته شد و گنجي پُر از طلا و نقره نمايان گرديد.

بعد از آن با دست مبارك خود اشاره به گنج كرد و فرمود: ما كراماتي اين چنين انجام مي دهيم؛ و سپس يكي از آن شمش هاي طلا را كه به اندازه يك وجب بود برداشت و به تمامي افراد حاضر نشان داد و فرمود:

خوب نگاه كنيد و دقّت نمائيد و چشمان خود را باز داريد كه اشتباه نكنيد و فردا در شكّ و شبهه قرار نگيريد.

و همگي آن افراد پس از دقّت كامل گفتند: ياابن رسول اللّه! اين ها طلاي خالص است؛ و چقدر جالب برق مي زند و مي درخشد.

پس از آن، حضرت خطاب به افراد كرد و فرمود: اينك درون زمين را نگاه كنيد.

و چون درون زمين را نگاه كردند، شمش هاي فراواني را از طلا و نقره ديدند؛ و با حالت ناباوري عرضه داشتند: ياابن رسول اللّه! قربان شما گرديم، آيا واقعا شما چنين قدرت و چنين خزائن گرانبهائي را داريد؛ و حال آن كه شيعيان و دوستان شما در فقر و بيچارگي به سر مي برند؟

حضرت در پاسخ فرمود: به همين زودي خداوند متعال خزائن دنيا و آخرت را براي ما و شيعيان ما جمع و فراهم مي نمايد؛ و ما در ميان نعمت هاي وافر بهشتي قرار خواهيم گرفت؛ و آن گاه دشمنان ما به عذاب دردناك الهي مبتلا مي گردند.(1) .

ص: 1141


1- الخرايج والجرايح مرحوم راوندي: ج 2، ص 737، ح 52.

هنگام فرود جبرئيل و نزول وحي پيامبر

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد آيا به هنگام فرود جبرئيل بر پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - حضرت بيهوش مي شدند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: نه، بلكه جبرئيل هرگاه نزد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - مي آمد بر او وارد نمي شد مگر پس از اجازه گرفتن از او، هنگامي كه بر حضرتش وارد مي شد مانند غلام و برده در برابرش مي نشست.

و اما حالتي كه گفتي هنگامي بود كه خدا با او بدون واسطه و ترجمان سخن مي گفت.

اين حديث را ابن ادريس از پدرش از جعفر بن محمد بن حسين بن زيد از حسين بن علوان از عمرو بن ثابت از امام صادق - عليه السلام - روايت كرد. (1) .

ص: 1142


1- كمال الدين: 51، بحارالأنوار: ج 18 ص 260 ح 12.

هوس مايه ي درد و دروغ است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نفس را با هوس هايت رها مكن كه هواي نفس موجب هلاكت آن مي گردد و واگذاشتن نفس با هوسش مايه ي درد و رنج آن است و باز داشتن نفس از هوا و هوسش باعث درمان آن مي باشد. (1) .

ص: 1143


1- كافي: 2 / 336 / 4، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20549.

هوسها

انسان در اداره كردن امور خود بايد مدبر باشد. در راههايي كه او را به هدف مي رسانند گام بردارد و از راههايي كه او را از مقصود دور مي كند، اجتناب كند. از جمله موانعي كه در راه پيشرفت آدمي وجود دارد، دشمن است كه هميشه مي كوشد تا سد راه ترقي شخص شود و در كارهايي كه به نفع اوست كارشكني كند. انسان با هشياري كامل بايد فعاليت دشمنان خود را خنثي و بي اثر كند تا به مقصودش نائل آيد.

يكي ديگر از موانع پيشرفت و سعادت آدمي، هواي نفس و خواسته هاي بي مصلحت اوست كه بايد آنها را زير نظر داشته باشد، از ميدان دادن به آنها خودداري كند، با نيروي عقل با آنها مبارزه نمايد، به فرمان عقل عمل كند و خلاصه آنچه مصلحت اوست انجام دهد، نه آنچه ميل اوست.

احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدآئكم (1) .

از هوي و هوسهاي خود بپرهيزيد، همچنان كه از دشمنان خود پرهيز مي كنيد.

ص: 1144


1- اصول كافي. ج 2، ص 335.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109