ده گفتار

مشخصات كتاب

پديدآورنده : سيد عبدالحسين طيب

ناشر : مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

فهرست

و قبل از شروع در تفسير، از بيان امورى چند، كه موجب بصيرت در آن است ، ناگزيريم وآن ها را تحت عنوان «ده گفتار»، متذكّر مىشويم :

گفتار اول : در بيان فضيلت قرآن ووجوب تمسّك به آن .

گفتار دوم : در بيان عدم تحريف قرآن وتوجيه اخبار تحريف .

گفتار سوم : در تفسير قرآن وروش مفسرين وكتب تفسيرى .

گفتار چهارم : در اختلاف قرائات وتحقيق كلام در سياهى قرآن .

گفتار پنجم : در فضيلت قرائت قرآن وحفظ وتعليم وتعلّم آن .

گفتار ششم : در بيان اعجاز قرآن ووجوه اعجاز آن .

گفتار هفتم : در وجوب احترام قرآن وحرمت هتك آن .

گفتار هشتم : در بيان شفاعت وخصومت قرآن وبحث مختصرى درباره شفاعت .

گفتار نهم : در كيفيت نزول قرآن ومراتب نزول .

گفتار دهم : در بيان استعاذه وحقيقت آن ، وبحثى درباره مستعيذ ومستعاذٌ به ومستعاذٌ منه .

و از خداوند استمداد واستعانت مى جوييم كه ما را براى انجام واتمام اين خدمت ، موفّق ومويّد واز خطا ولغزش مصون ومحفوظ دارد.

گفتار اول

در بيان فضيلت قرآن ووجوب تمسّك به آن

الف) آياتى كه فضل قرآن را بيان مىكند:

آيات شريفهاى كه دلالت بر عظمت وفضيلت قرآن دارد بسيار است ودر اينجا به ذكر چند آيه از آن ها اكتفا نموده وساير آيات را در محل خود، شرح وبيان خواهيم كرد :

?

?شَهْرُ رَمَضَانَ آلَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ آلْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ آلْهُدى وَآلْفُرْقَانِ)

ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شد، در حالى كه قرآن راهنماى مردم ونشانههاى واضحى از هدايت وجدا كننده حق از باطل است .

در اين آيه سه

صفت براى قرآن ذكر شده : «راهنما» و«مبيّن» بودن از جهت راهنمايى و«فارق» بين حقّ وباطل بودن وبه اين صفات سه گانه در بسيارى از آيات قرآن توصيف شده است ، مانند :

(هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ) .

و (وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .

و (نَزَّلْنَا عَلَيْكَ آلْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ) .

و (تِلْكَ آيَاتُ آلْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ* هُدىً وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ) .

و (تَبَارَكَ آلَّذِي نَزَّلَ آلْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً) .

و (بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ آلَّذِينَ أُوتُوا آلْعِلْمَ) .

و (تِلْكَ آيَاتُ آلْكِتَابِ آلْحَكِيمِ* هُدىً وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ) .

و (هذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ) .

و (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ) .

و غير اينها از آيات ديگر.

?

?يَا أَيُّهَا آلنَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً)

اى مردم! به تحقيق براى شما برهانى از جانب پروردگارتان آمد وروشنى آشكارايى براى شما فرو فرستاديم .

در اين آيه ، قرآن به صفت برهان بودن ونورانيّت ستوده شده وبه اين صفت نيز در آيات ديگر توصيف گرديده ، مانند (قَدْ جَاءَكُم مِنَ آللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ* يَهْدِي بِهِ آللهُ مَنِ آتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ آلسَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ آلظُّلُمَاتِ إِلَى آلنُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

و (فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَآلنُّورِ آلَّذِي أَنزَلْنَا) .

و (وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ) .

?

?يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ)

اى مردم! به تحقيق آمد شما را موعظهاى از جانب پروردگارتان وشفايى

از براى دردهاى درونى .

در اين آيه ، قرآن موعظه واندرز ودرمان دردهاى درونى خوانده شده ودر آيات ديگر نيز به اين دو صفت اشاره شده ، مانند آيه

(هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ) .

و آيه (وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُوْمِنِينَ) .

و (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَشِفاءٌ) .

و (وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ وَما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ) .

?

(وَهذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيّاً لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ)

واين كتاب تصديق كننده كتب انبياى سلف ] =گذشته [ است ، در حالى كه به زبان عربى است ، براى اينكه ستمكاران را انذار كند (=بهراساند) وبشارت

(=مژده) براى نيكوكاران باشد.

در اين آيه ، كتاب ، مصدّق كتب انبياى سلف وبه زبان عربى ونذير وبشير ستوده شده واين صفات در بسيارى از آيات قرآن ذكر گرديده ، مانند :

(كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .

و (قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) .

و (وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ* نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمِينُ* عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ* بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ* وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الاَْوَّلِينَ) .

و (فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ) .

و (نَزَّلَ عَلَيْكَ آلْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ آلتَّوْرَاةَ وَآلإِنجِيلَ* مِن قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ آلْفُرْقَانَ) .

?

(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ* فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ* لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ آلْمُطَهَّرُونَ * تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ العَالَمِينَ)

به درستى كه اين ، قرآن بزرگوارى است در كتاب پوشيده ، كه مس حقايق آن را نمىكند، مگر پاكيزگان از پليدى وآن از جانب

پروردگار جهانيان فرستاده

شده .

و قريب به اين آيه است :(بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ* فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) .

و (وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ) .

و (كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ) .

كه مفاد اين آيات اشاره به مرتبه جمعى قرآن وسپس تنزيل وتفصيل وتفريق آن است .

اوصاف ديگرى نيز براى قرآن در اين آيات وآيات ديگر ذكر شده ، مانند رحمت ، ذكر، مبارك ، كتاب عزيز، حق ، ميزان ، بصائر، احسن الحديث ، كتاب متشابه ، مثانى ، حقّ اليقين ، تذكره ، كتاب حكيم ، قيّم ، خالى از عوج وكجى وغير اينها از صفات ديگر، كه إن شاء الله هر يك را در محلّ خود توضيح خواهيم داد.

ب) اخبارى كه در فضيلت قرآن ووجوب تمسك به آن وارد شده :

اخبار در فضيلت قرآن بسيار است ودر اينجا به ذكر دو حديث اكتفا مىشود واحاديث ديگر را در محلهاى مناسب متذكر خواهيم شد إن شاء الله.

] حديث أول : [ حديث معروف به «ثقلين» كه از رسول اكرم 9 به طور متواتر روايت شده كه فرمود :

«إن_ّي تارك فيكم الثقلين : كتاب الله وعترتي أهل بيتي ، ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً، فإنّهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض» .

(من دو چيز گرانبها در ميان شما به امانت مىگذارم : يكى كتاب خدا وديگر عترت واهل بيت من ، مادامى كه به اين دو چيز متمسّك شويد (چنگ زنيد) هرگز گمراه نگرديد، واين دو چيز از هم جدا نشوند، تا حوض كوثر بر من

وارد شوند).

و اين حديث را خاصه وعامه به عبارات مختلفه به طور تواتر از رسول اكرم9 نقل كردهاند ودر بعض روايات ، آن به اين عبارت نقل شده :

«إن_ّي تارك فيكم الثقلين : الثقل الأكبر والثقل الأصغر؛ فأمّا الأكبر فكتاب ربّي ، وأمّا الأصغر فعترتي أهل بيتي ، فاحفظوني فيهما فلن تضلّوا ما تمسّكتم بهما» .

كه از قرآن به «ثقل أكبر» تعبير فرموده .

و اگر ثِقْل _ به كسر ثاء وسكون قاف _ به معنى بار گران وسنگين باشد چنانچه بعضى ضبط كردهاند تعبير حضرت 9 كتاب خدا وعترت را به

ثقلين ، براى اين است ، كه قبول كردن وزير بار آن ها رفتن بر مردم گران وسنگين بود. وچنانچه واضح است از همان ابتداى اسلام پذيرفتن اوامر ونواهى قرآن ودست برداشتن از عادات جاهليت وكبر ونخوت وعصبيت وساير اخلاق رذيله واعمال قبيحه براى مردم دشوار وهمچنين قبول ولايت

خاندان عترت وطهارت از همان ابتداى امر بر مسلمين سنگين وگران بود، چنانچه پس از رحلت رسول اكرم 9 زير بار خلافت امير المومنين على 7 نرفتند وبه آياتى كه در اثبات ولايت وخلافت وعصمت وساير شئون وفضايل عترت بود اعتنا ننمودند، وامروز نيز عامه مسلمين ، بلكه شيعيان نيز كه معتقد به امامت ائمّه اطهارند، اوامر ونواهى قرآن را مورد عمل قرار نداده وزير بار احكام ودستورات آن نمىروند وبه فرمايشات پيغمبر 9 وائمّه طاهرين : اعتنا نمىنمايند واز اين جهت ، در ضلالت وبه ذلّت گرفتار شدهاند.

ووجه تعبير حضرت از قرآن به «ثقل اكبر» اين است ، كه اگر كسى به حقيقت به قرآن متمسّك شود وزير بار آن رود، عترت را

هم قبول خواهد كرد وكسانى كه به ظاهر، قرآن را قبول كرده وزير بار امامت عترت نرفتهاند در حقيقت ، قرآن را نپذيرفته ومتمسّك به آن نشدهاند.

و اگر ثَقَل _ به فتح ثاء وقاف _ به معنى چيز نفيس وگرانبها باشد، چنانچه اكثر ضبط كردهاند ، وجه تعبير حضرت 9 از قرآن وعترت به دو چيز

گرانبها، واضح وهويداست .

بعضى از محققين در كلمات خود از قرآن به «كلام الله صامت» واز عترت به «كلام الله ناطق» تعبير كردهاند، واين تعبير در هر دو قسمت به نظر تمام نمىآيد. اما راجع به قرآن به واسطه وجوه زير :

1. در خود قرآن به «كتاب ناطق» تعبير شده ، مىفرمايد: (هذا كِتابُنا يَنْطِقُ

عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ) (اين كتاب ماست ، كه با شما به حق سخن مىگويد)، پس

چگونه مىتوان از «كتاب ناطق» به «كلام صامت» تعبير نمود؟

2. نامهايى در قرآن براى آن ذكر شده كه با صامت مناسب نيست ، مانند

«تذكره»: (وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ) .

و «ذكر»: (إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ) .

و «حديث»: (اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ) .

و «موعظة»: (قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ) .

و «بيان»: (هذا بَيانٌ لِلنّاسِ) .

و «تبيان»: (تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ) .

و «قول فصل»: (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ) .

و «بشير ونذير»: (قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ* بَشِيراً وَنَذِيراً) وغير اينها.

3. لفظ قرآن كه از مادّه قرائت است با صامت مناسبت ندارد.

4. در خود تعبير تناقض موجود است ، چه اگر «كلام است صامت نيست»

واگر «صامت است كلام نيست».

5. اين تعبير مناسب كتب انبياى سلف است ، امّا با قرآن كه الفاظ آن به قدرت كامله حق ايجاد وبه واسطه جبريل امين بر

قلب سيد المرسلين 9 القا گرديد وحضرت به لسان خود بيان فرمود مناسبت ندارد.

و امّا راجع به ائمّه اطهار، اگر مراد از كلام الله ناطق شخص امام است ، كه وى از مقوله الفاظ نيست واگر به عنايت اين است كه همه عالم كلام حق تبارك وتعالى مىباشند به اعتبار اينكه مظهر صفات وكمالات اويند، اين تعبير اختصاص به ائمّه ندارد. بلى آنان مظهر اتمّ واكمل صفات الهى هستند، واگر از كلام الله، ناطق بودن آنان ، بيانات واوامر ونواهى ايشان است ، آن ها هم به ما از طريق كتاب وضبط راويان اخبار وآثار رسيده است ، مگر اينكه بگوييم هر امامى نسبت به حاضرين زمان خود كلام الله ناطق ، يعنى بيان كننده قرآن مجيد به طور شفاهى است .

حديث دوم : در كافى از على بن ابراهيم از پدرش

از نوفلى از سكونى از حضرت صادق 7 از پدران گرامش از پيغمبر

اكرم 9 روايت فرموده كه رسول خدا9 فرمود :

«أيّها الناس ، إنّكم في دار هُدنَة ، وأنتم على ظهر سفر، والسير بكم سريع ، وقد رأيتم الليل والنهار والشمس والقمر يبليان كلّ جديد، ويقرّبان كلّ بعيد، ويأتيان بكلّ موعود، فأعدّوا الجهاز لبعد المجاز»، قال : فقام المقداد بن الأسود فقال : يا رسول الله، وما دار الهدنة؟ قال : «دار بلاغ وانقطاع ، فإذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ، فإنّه شافع مشفّع وماحل مصدّق ، ومن جعله إمامه قاده إلى الجنّة ، ومن جعله خلفه ساقه إلى النار، وهو الدليل يدلّ على خير سبيل ، وهو كتاب فيه تفصيل وبيان وتحصيل

، وهو الفصل ليس بالهزل ، وله ظهر وبطن ، فظاهره حكم وباطنه علم ، ظاهره أنيق وباطنه عميق ، له نجوم وعلى نجومه نجوم ، وله تخوم وعلى تخومه تخوم ، لا تحصى عجائبه ، ولا تبلى غرائبه ، مصابيح الهدى ومنار الحكمة ودليل على المعرفة لمن عرف الصفة ، فليجلِ جالٍ بصره ، وليبلغ الصفة نظره ، يُنجَ من عَطَب ويخلّص من نشب ، فإنّ التفكّر حياة قلب

البصير، كما يمشي المستنير في الظلمات بالنور، فعليكم بحسن التخلّص وقلّة التربُّص» .

ترجمه حديث : اى مردم! شما در دار ]هدنه و[ صلح وآرامش ]يعنى شما در سراى آرامش موقت [ ودر طريق سفرى هستيد كه زود به مقصد رهسپار مىشويد، وبه تحقيق مىبينيد كه شب وروز وخورشيد وماه (سال وماه) هر تازهاى را كهنه وهر دورى را نزديك وهر موعودى را به وجود مىآورند، پس براى گذرگاه دور ودراز تهيه جهاز نماييد، در اين موقع مقداد بن اسود

برخاست وعرض كرد: يا رسول الله! مقصود از دار هدنه چيست؟

حضرت فرمود: مقصود از دار هدنه ، دارى است كه به نهايت مىرسد ومنقطع مىگردد پس هر گاه فتنههايى چون قطعههاى شب تاريك ، امر را

بر شما مشتبه ساخت ، بر شما باد به تمسّك به قرآن ؛ زيرا قرآن شفاعت كنندهاى است كه شفاعت او مورد قبول وخصومت كنندهاى است كه خصومتش گواهى مىشود، هر كه قرآن را جلو خويش قرار دهد (=به دستوراتش رفتار كند) او را به بهشت كشاند وهر كه قرآن را پشت سر قرار دهد (=مخالفت با آن كند) او را به طرف دوزخ راند، قرآن راهنمايى است كه

به بهترين طريق راهنمايى مىكند وكتابى است كه در آن حقّ وباطل را از يكديگر جدا وحقايق را هويدا ومحصّل ومقصود از هر چيزى را آشكارا مىسازد وكلام حقى است كه باطل در آن راه ندارد. براى قرآن ظاهرى وباطنى است ، ظاهر قرآن حُكم وباطن آن دانش است ، ظاهر قرآن نيكو منظر وشگفتآور وباطن آن عميق واز فهم عموم فراتر است . آسمان قرآن را ستارگانى است وبر بالاى آن ستارگان ، ستارگان ديگر (داراى آياتى است كه به آن ها هدايت مىشود وآيات ديگرى است كه بر آن آيات دلالت مىكند) (براى قرآن حدّ ومنتهاست وبر آن حد، حدّ ديگر) ، عجايب قرآن احصا

نمىشود وغرايب (=چيزهاى كمياب ونادر) آن كهنه نمىگردد، قرآن چراغهاى هدايت ومنارههاى حكمت ودليلهاى معرفت وخداشناسى است براى كسى كه به حقيقت قرآن آشنا گردد.

بنابراين لازم است كه كنجكاوان ومتفكران ، ديده خود را جولان دهند وصفت بصيرت را به طور رسا به كار برند تا از هلاكت نجات واز وقوع در بيچارگى رهايى يابند؛ زيرا تفكر وانديشه مايه زندگى دل بيناست ، چنانچه روشنى وسيله رهروى استفاده كننده از نور در تاريكىهاست ، پس بر شما باد به نيك گذر كردن از اين دنيا واندك انتظار كشيدن در اين سرا.

گفتار دوم

در بيان عدم تحريف قرآن

بعضى از ظاهربينان به واسطه برخى از اخبار، كه موهم تحريف است ، بدون تحقيق قائل به تحريف در قرآن شدهاند واين گفتار بسيار واهى وبىاساس است وما در الكلم الطيب آنچه از اساتيد كرام وآيات عظام ، مانند مرحوم نائينى ودرچهاى وبلاغى اخذ نموده وبه نظر رسيده بود متذكر

شديم ، ودر اينجا

نيز لازم است اين قسمت را تحت چند مطلب متعرض

گرديم :

1. قرآن بزرگترين معجزه پيغمبر اسلام بوده واز ابتداى نزول ، پيغمبراكرم9 به آيات آن تحدّى مىنمود ودليل صدق دعوى خود قرار

مىداد.

و چنانچه در بيان طرز نزول قرآن متذكر مىشويم ، قرآن ، نجوماً وآيه

آيه وسوره سوره نازل مىشد وچون پايه واساس دين ووسيله دعوت پيغمبر9 ومسلمين بود، از همان روز اول اهتمام بسيار به حفظ وضبط آن داشتند وبه محض نزول ، پيغمبراكرم9 براى مسلمانان قرائت وآنان ضبط مىكردند ودر مواقع لازم براى مشركين ويهود ونصارا تلاوت وآنان را به دين مبين دعوت مىنمودند. وعدهاى به نام كُتّاب وحى معروف بودند وآياتى كه نازل مىشد مىنوشتند. هر چه عدّه مسلمين رو به زيادى مىرفت اهتمامشان در اين امر بيشتر مىشد وچه بسيار از آن ها، كه تمام قرآن را

ضبط وحفظ كرده بودند وهر چند مرتبه بر پيغمبر9 تلاوت

مىنمودند، مانند حضرت على 7، عبد الله بن مسعود ،

معاذ بن جبل ، اُبىّ بن كعب ، زيد بن ثابت ،

ابوايوب انصارى ، ابو الدرداء ،

عبادة بن صامت ، سعد بن عبيد وغير اينها، مخصوصاً على امير

المومنين 7 كه عالم به شأن نزول وتفسير وتأويل قرآن ، واز روز اول بعثت ، تا رحلت حضرت ختمى مرتبت در سفر وحضر ملازم آن سرور بود وتا اواخر بعثت ، كه عدّه مسلمانان به دهها هزار رسيد، همه كم وبيش حافظ قرآن بودند، اگر چه به حسب سبقت وفضيلت تفاوت داشتند. واز طرفى پيغمبر

اسلام مسلمانان را به تلاوت قرآن وعمل نمودن به اوامر

ونواهى آن تأكيد مىفرمود ومسلمانان هم تلاوت قرآن وحفظ ودراست آن را شعار اسلام ونشانه ايمان ووسيله تهذيب اخلاق وتزكيه نفس وتقدّم در فضيلت ومايه سعادت خود مىدانستند واز اين جهت در حفظ وضبط آن ساعى وكوشا بودند. با اين وصف ، چگونه ممكن بود كه چيزى از قرآن اسقاط ، يا در آن كم وزياد بشود؟! ولى چون وحى در حيات رسول خدا منقطع نشده بود ومسلمانان منتظر نزول وحى بودند، قرآن را در مصحف واحد جمع ننموده بودند، هنگامى كه رسول خدا رحلت ووحى منقطع شد، مسلمين در حضور هزاران حافظ ، قرآن را در مصحف واحد جمع كردند واز آن به بعد نيز قرآن كريم با همين اهتمام عظيم مسلمين در قرون واعصار متماديه ]= طولانى [ ومراقبت تامّ وتمام در استنساخ از آن ، دوره به دوره وقرن به قرن به دست ما رسيده است .

بلى ، در تنظيم قرآن رعايت ترتيب نزول نشده ؛ مثلاً آيه (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) كه بعد از آيه (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) نازل شده ،

به چندين آيه قبل از آن ضبط شده وآيه تطهير (إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) كه آيه مستقلى است ، در بين آيات

زوجات نبى9 نوشته شده وغير اينها، ولى اينها مربوط به كم وزياد يا تغيير اسلوب قرآن نيست .

2. گفتار بزرگان از دانشمندان واساتيد فن درباره عدم تحريف :

شيخ صدوق ؛ با كمال احاطه وتتبّعى كه در اخبار دارد، در كتاب

اعتقاداتش مىگويد: «اعتقاد ما اماميه اين است ، كه قرآنى

كه بر پيغمبر 9 نازل شد، همين است ، كه ما بين الدفتين ]= ميان دو جلد[ است وبيش از اين نيست وهر كه به ما نسبت دهد كه قائل به نقصان در قرآنيم دروغگوست» .

شيخ مفيد؛ در كتاب مقالاتش گفته : «جماعتى از اماميه گفتهاند كه از

قرآن هيچ كلمهاى وهيچ آيهاى وهيچ سورهاى كم نشده ، ولى آنچه در قرآن اميرالمومنين 7 از تأويل وتفسير معانى قرآن بر حقيقت تنزيلش ثبت شده حذف گرديده است» .

سيد مرتضى ؛ بعد از قول به عدم نقيصه ، مىفرمايد: «كسانى كه از

اماميّه وحشويّه مخالفت كردهاند اعتنايى به مخالفت آن ها نيست ؛ زيرا به اخبار ضعيفى كه گمان كردهاند صحيح است استناد نمودهاند».

شيخ طوسى ؛ در تفسير تبيان مىگويد: «اما كلام در زياد وكم شدن

قرآن از سخنانى است كه لايق به قرآن نيست . زيرا قول به زياد شدن در قرآن ، بطلان آن اجماعى تمام مسلمانان از خاصّه وعامّه است وقول به كم شدن نيز خلاف ظاهر مذهب مسلمين مىباشد، ونزد ما هم اقرب به صواب واَلْيَق به صحت ، قول به عدم نقيصه است وسيّد مرتضى ؛ آن را تأييد فرموده واز ظاهر روايات نيز همين معنى ظاهر وهويداست ورواياتى كه از خاصّه وعامّه مخالف اين نقل شده ، روايات آحادى است كه مفيد علم نيست وبهتر، اعراض از آن هاست» .

و شيخ طبرسى ؛ در مجمع البيان كلام شيخ را متابعت

نموده است .

شيخ كبير در كشف الغطاء فرموده : «شك نيست كه قرآن به

حفظ ملك

ديّان از نقصان محفوظ است ، چنانچه قرآن واجماع علما در هر زمان بر اين امر دلالت مىكند واعتبارى به اخبار نادره نيست» .

قاضى نور الله در كتاب مصائب النواصب گفته : «آنچه به شيعه اماميه از

وقوع تغيير در قرآن نسبت داده شده ، جمهور اماميه به آن قائل نشدهاند، بلكه عده كمى كه اعتنا به قول آن ها در ميان علماى شيعه نيست گفتهاند» .

شيخ بهائى ؛ فرمود: «درست اين است ، كه قرآن عظيم ، محفوظ از

زياده ونقصان است وقول خداى تعالى : (إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ) بر اين امر دلالت دارد» .

مقدّس بغدادى در شرح وافيه فرموده : «معروف بين اصحاب ما، عدم

نقيصه در قرآن است به حدى كه اجماع آن ها بر اين مطلب نقل شده» .

محقّق ثانى رساله مستقلّه درباره عدم تحريف

نوشته .

و مرحوم سيّد، استاد سيّد محمّد باقر درچهاى در درس خود تصريح

مىفرمود كه اخبار تحريف باطل وضعيف وخلاف اجماع است .

و استادنا الاعظم مرحوم نائينى در درس خويش نكوهش بسيار از قول به تحريف مىكرد واخبارش را ضعيف مىشمرد وتفسير منسوب به امام حسن عسكرى را مدخول مىدانست ومدّعى اجماع بر بطلان تحريف بود.

] ردّ اخبار تحريف از وجوهى :[

و مرحوم بلاغى در تفسير آلاء الرحمن اهمّيت بسيار به اين مطلب داده واخبار تحريف وآياتى را كه ملصق به قرآن دانستهاند رد نموده است .

3_.اخبار تحريف از جهاتى قابل اعتماد نيستند :

الف ) اكثر آن ها ضعيفند، زيرا راوى آن ها از غلات يا نواصب بوده

يا خبرش مرسل يا مقطوع است .

ب )

بسيارى از آن ها معارض يكديگرند ودو خبر كه معارض يكديگر شد از درجه اعتبار ساقط مىشود.

ج ) مخالف با اخبار معتبرهاى هستند كه تاب مقاومت با آن ها ندارند.

د) معرضٌعنه اصحابند (علماى فن از آن ها اعراض نموده ومورد اعتنا قرار ندادهاند) وبه گفته محقق خراسانى : «خبر معرضٌ عنه ، هر چه صحّتش

بيشتر شود ضعفش زيادتر گردد».

ه ) خلاف اجماعند چنانچه گذشت .

و) مخالف با نصّ قرآنند: (لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ)

و(إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ) .

ز) پارهاى از آن ها مشتمل بر مطالبى است كه خلاف ضرورت دين يا مذهب يا برهان قطعى است .

ح ) اگر اخبار تحريف درست باشد، قرآن از استدلال ساقط مىشود وحال آنكه ائمّه طاهرين وعلماى راشدين وعامه مسلمين ، از زمان نزول تا اين زمان در فروع واصول به قرآن استدلال مىكردهاند وقرآن را يكى از ادلّه اربعه مىشمارند.

ط ) بسيارى از تحريفاتى كه قائل شدهاند، موجب ركاكت عبارت مىشود وقرآن را از فصاحت خارج مىكند.

ى ) اكثر اخبار تحريف قابل توجيهند وراجع به تفسير يا تأويل يا شأن نزول آياتند؛ به اين معنى كه ، يا از جانب حق ، تفسير وتأويلش نازل شده ، يا جبرئيل امين حين نزول تفسير كرده ، يا پيغمبر اكرم 9 حين تلاوت بيان فرموده ، يا از ائمّه طاهرين : تفسيرش رسيده ومربوط به أصل قرآن نيستند.

بالجمله ، قول به تحريف مخالف ضرورت دين ومذهب واجماع مسلمين ونصّ قرآن مبين وبرهان عقل واستدلال ائمّه طاهرين است .

4. در اخبار دارد كه حضرت على

7 پس از رسول اكرم 9: «وما وضع برده على كتفيه إلّا في الصلاة ، حتّى جمع القرآن» (ردا بر دوش نگرفت مگر

براى نماز، تا قرآن را جمعآورى كرد) وهنگامى كه از جمع آورى ونوشتن آن فارغ شد در محضر مسلمانان آورد وگفت : اين كتاب خداست همان طور كه خدا بر محمّد9 نازل فرموده ومن آن را جمع كردهام . گفتند: آن همين است كه نزد ماست وما را بدان نيازى نيست ، حضرت قسم ياد كرد: بعد از

اين روز، آن را نخواهيد ديد .

و بعضى گمان كردهاند، قرآنى را كه حضرت على 7 جمعآورى كرد بيش از اين قرآن ودر آن ، كلمات وآياتى بوده كه از اين حذف شده است واز اين جهت قائل به تحريف شدهاند؛ ولى اين گمان باطل ومدّعايى بدون دليل بوده ، بلكه برهان بر خلاف آن قائم است وآنچه مسلّم است ومحققين از علما متذكّر شدهاند اين است كه قرآنى كه حضرت على 7 جمعآورى فرموده به ترتيب نزول وتقدم منسوخ بر ناسخ ومتضمن شأن نزول وتفسير وتأويل وذكر خاصّ وعام بوده وچون اين قسمت با اغراض ومقاصد افراد خاص منافات داشته ، از اين جهت آن را نپذيرفتند.

5. در بعضى از كتب وزبانهاست ، كه عثمان در زمان خلافتش دستور داد قرآن را جمعآورى كنند وقرآنى را كه زيد بن ثابت جمع كرده بود از آن استنساخ نموده به بلاد اسلامى فرستاد وساير قرآنها را سوزانيد واين سخن بىپايه ونادرست است ، براى اينكه ، أولاً: چنانچه قبلاً متذكّر شديم ، قرآن پس از رحلت رسول اكرم 9 بلافاصله در مجمع مسلمانان

در مصحف واحد جمع گرديد .

و ثانياً: تا زمان خلافت عثمان ، جمعيت مسلمانان اكثر نقاط زمين را گرفته وبيش از هزار شهر را در قلمرو خود درآورده ونسخ قرآن در همه بلاد مسلمين منتشر شده بود وبراى عثمان مقدور نبود كه تمام قرآنهايى را كه در نقاط مختلف جهان بود جمعآورى كرده وبسوزاند وبر فرض ، اگر چنين عملى

مىكرد با چه عكس العملى از جانب مسلمانان رو به رو مىشد؟ وآيا از سينه مسلمانان مىتوانست محو كند؟

بلى ، در بعض اخبار دارد كه از عبد الله بن مسعود واُبىّ بن كعب خواست قرآنى را كه نوشتهاند به او دهند تا با قرآنى كه خودش نوشته تطبيق كند، عبدالله بن مسعود امتناع كرد. دستور داد او را زدند وبه زور قرآن او را گرفته سوزانيدند .

و أمّا رسم الخطى كه در بعض مصاحف به عثمان نسبت مىدهند دليل بر اين نيست كه اختلافى با ساير قرآنها داشته باشد، بلى ، ممكن است در وقف ووصل وتعيين آيات وطرز كتابت بعض كلمات ونحو اينها اختلافى باشد واين ضررى به اصل قرآن نمىزند، بلكه در رسم الخط عثمان در بعض موارد غلطهاى كتابى هم ديده مىشود؛ مانند «لشيء» در آيه (وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ)

كه «لشأى» به زياد كردن الف بين شين وياء نوشته و(لأَذْبَحَنَّهُ) كه «لا اذبحنَّه» ضبط كرده ودر قرآنها كه از اين رسم الخط استنساخ شده مانند

قرآنهاى چاپ مصر به همين نحو مكتوب مىدارند، ولى در قرائت ، همگى «لشيء» و«لأذبحنّه» مىخوانند.

گفتار سوم

در تفسير قرآن وروش مفسرين

تفسير در لغت ، به معنى كشف وپرده برداشتن از چيزى پوشيده ، ودر اصطلاح ، بيان مراد ومقصود از

آيه است .

و در اخبار بسيار از رسول اكرم 9 وائمّه اطهار : از تفسير به رأى واظهار سليقه در معنى آيات قرآن نهى شده . از رسول اكرم9 روايت شده كه فرمود :

«من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار» .

(هر كه قرآن را به رأى وسليقه خود تفسير كند، جايگاه او از آتش پر شود).

و در روايت ديگر مىفرمايد :

«من فسّر القرآن برأيه فأصاب الحقّ فقد أخطأ» .

(هر كه قرآن را به رأى وسليقه خود تفسير كند وبه حق برسد، باز هم خطا رفته است).

و از حضرت صادق7 روايت شده كه فرمود :

«من فسّر القرآن برأيه إن أصاب لم يُؤجر، وإن أخطأ فهو أبعد من السماء» .

(هر كه قرآن را به رأى خود تفسير كند اگر درست دريابد، او را اجرى نباشد واگر به خطا رود به بيش از مسافت زمين وآسمان از حقيقت دور افتد).

و در اينكه مراد از «تفسير به رأى» چيست؟ بين مفسّرين اختلاف است وتوضيح در اين مقام اين است كه طبق آيه شريفه (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلّا اللهُ وَالرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ) ، آيات قرآن بر دو دسته است : محكمات ومتشابهات . محكم آن

است كه مقصود از آن بدون ضمّ ضميمهاى (=پيوستن پيوستى) روشن باشد؛ مانند (فَلاَ تَدْعُ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ) ومتشابه آن است كه تاب معانى متعدّد داشته

باشد وبدون ضمّ ضميمهاى مقصود معلوم نگردد؛ مثل (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) وتأويل متشابه عبارت از

مرجع وضميمه است ، كه متشابه به آن

بازگشت مىكند ومعناى مقصود به وسيله آن معلوم مىگردد واين مرجع عبارت از آيه محكم يا خبر قطعى از رسول اكرم وائمّه اطهار: است كه مبيّن قرآنند؛ زيرا علم به تأويل قرآن طبق آيه مزبور مختصّ به خدا وراسخين در علم ، يعنى پيغمبر9 وائمّه هدى است ، چنانچه در ذيل تفسير آيه شريفه دلايل واخبار آن را ذكر خواهيم نمود، إن شاء الله تعالى .

و از جهت ديگر آيات قرآن داراى دو جنبه است : جنبه ظاهرى وجنبه باطنى .

و ظاهر قرآن بر دو نوع است :

1. نصوص : يعنى آياتى كه دلالت لفظ در آن ها بر مراد ومقصود قطعى ويقينى است ، به طورى كه خلاف آن احتمال نمىرود؛ مانند بسيارى از آيات وارده در توحيد ومعاد جسمانى وغير اينها در باب عقايد وغيره . ودر اين قبيل آيات چون مراد معلوم است اشكالى در اخذ آن ها نيست .

2. ظواهر: يعنى آياتى كه لفظ بر حسب قواعد عربيّت ،مانند: «اصالة العموم» و«اصالة الاطلاق» و«اصالة الحقيقة» ونحو اينها، دلالتش بر مقصود روشن وهويدا باشد ولى خلاف آن هم احتمال برود، به اينكه مخصّص يا مقيّد يا قرينه مجازى داشته باشد، ودر علم اصول حجت بودن ظواهر قرآنى بعد از فحص تامّ از مخصّص ومقيّد وقراين مجاز در اخبار وآيات وادلّه عقليّه ثابت شده است واين مختصّ مجتهد است وغير او نمىتواند به ظواهر قرآن عمل كند.

و باطن قرآن ، يعنى معانى پوشيدهاى كه از مطاوى قرآن استفاده مىشود، واز پيغمبر اكرم9 روايت در حديث سابق ]گذشت [ كه فرمود: «له

تخوم

وعلى تخومه تخوم» ، وغير آن از احاديث كثيره كه دلالت دارد كه براى قرآن

ظاهرى وباطنى است وبراى باطن قرآن هم باطنى است تا به هفت بطن منتهى شود. ودر بعض اخبار براى قرآن هفتاد بطن ذكر شده واين اخبار اشاره به كثرت بطون قرآن است .

و علم به بواطن ]= درونهها، نهفتههاى [ آيات قرآن از خصايص خاندان نبوّت وعصمت وطهارت است واين منبع يكى از منابع وسرچشمههاى علم وحكمت خاندان نبوّت است وجز به وسيله آنان راهى براى استفاده از اين منبع نيست وكسانى كه به استحسانات وحدسيّات وروايات غير معتبره ،

آيات قرآن را به ذوق ومشرب خود تفسير وتأويل مىكنند اعتمادى به قول آن ها نيست ومشمول اخبارى هستند كه در نهى از تفسير به رأى مذكور شد.

بنابراين تفسير به رأى عبارت است از: تفسيركردن آيه متشابه بدون استناد به آيهاى محكم يا خبر قطعى ، وهمچنين تفسير كردن بواطن آيات بدون استفاده از علوم ائمّه اطهار است .

سخنى درباره مفسرين وكتب تفسير :

چنانچه از بحث پيش استفاده شد در تفسير قرآن بايد به

فرمايشات پيغمبر9 ومبيّنان قرآن ، كه طبق حديث ثقلين

واحاديث قطعى ديگر عترت پيغمبر 9 يعنى ائمّه اثنا عشر

مىباشند، مراجعه كرد؛ امّا مراجعه به مفسّرين عامّه ، مانند عكرمه

ومجاهد وعطاء وحسن بصرى وضحّاك بن مزاحم

وقتاده ومقاتل بن سليمان ومقاتل بن حيان وفخر رازى وامثال

اينها درست نيست واعتبار واعتمادى به كلمات آن ها نمىباشد براى اينكه ،

1. از طريق خود عامّه واهل رجالشان ضعيف شمرده شدهاند، چنانچه در حقّ عكرمه گفتهاند: «داراى عقيده خوارج وكذّاب

وغير ثقه است» .

و درباره مجاهد از اعمش نقل شده كه ، «تفسيرش را از اهل كتاب

گرفته ، واز جمله منكراتش اينكه مقام محمود ]در آيه (عَسى أن يبعثَك ربُّك مقامآ محمودآ) [ را چنين تفسير كرده كه پيغمبر 9 فرداى قيامت پهلوى خدا

در عرش جلوس مىكند» .

و درباره ضحّاك از يحيى بن سعيد نقل شده كه ، «ضحّاك نزد ما

ضعيف است واز ابن عباس روايت مىكند وحال آنكه هرگز او را ملاقات نكرده» .

و درباره قتاده گفتهاند كه او، «مدلّس است» .

و درباره مقاتل بن سليمان از وكيع نقل شده كه او، «كذّاب است»، واز

نسائى نقل شده كه او، «دروغ مىگفت»، واز يحيى بن سعيد نقل شده كه ، «حديث او قابل اعتنا نيست» .

و در حقّ ابنحيان گفته كه : «علم قرآن را از يهود ونصارا مىگرفته ومطابق كتب آن ها تفسير مىكرده» .

و درباره مقاتل بن حيان از وكيع نقل شده كه ، «او را به كذب نسبت مىداده» وابن معين «او را ضعيف شمرده»؛ واحمدبن حنبل گفته كه ،

«اعتنايى به مقاتل بن سليمان ونيز به مقاتل بن حيان نيست» .

و درباره فخر رازى ، مرحوم نراقى در جامع السعادات مىگويد :

«روزى در اواخر عمرش گريه مىكرد، سببش را پرسيدند؟ گفت : مطلبى را سالهاى متمادى معتقد بودم وفعلاً فهميدم اشتباه بوده ومىترسم تمام عقايدم از اين قبيل باشد» .

و اين مطلب كاشف از اين است ، كه در تمام عقايدش شك داشته وچون در اكثر امور تشكيك مىنموده وى

را امام المشكّكين ناميدهاند.

]اشكالات كتب تفسيرى اهل سنّت :[

2. كتب تفاسير آن ها مشتمل بر كفريات وافترائاتى نسبت به مقام

مقدّس انبياست كه مخالف با مبانى دين مبين واصول مسلّمه اسلام است ؛ مثل اينكه در تفسير آيه (وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِيٍّ إِلّا إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللهُ آياتِهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) مىگويند معنى آيه اين است كه هر گاه پيغمبرى تكلّم كند، يا حديث

گويد، يا تلاوت وقرائت آيه كند، شيطان در آن ميان القاى ضلالت ]=گمراهى ، باطل [كند.

و گويند: وقتى پيغمبر اكرم 9 سوره نجم را در مجمع مشركين مكّه قرائت مىفرمود، هنگامى كه به اين آيه رسيد: (أَفَرَأَيْتُمُ اللّاتَ وَالْعُزّى* وَمَناةَ الثّالِثَةَ الأُخْرى) شيطان اين دو جمله را بر زبان پيغمبر 9 جارى كرد :

«تلك الغرانيق العلى ، منها الشفاعة ترتجى» .

(اين بتها نيكويان بلند مرتبهاى هستند كه از آن ها اميد شفاعت برده مىشود).

چون قريش اين بشنيدند خرسند شده وگفتند: محمّد 9 خدايان ما را مىستايد وبه سجده افتادند، جبرئيل پيغمبر را خبر داد وحضرتش محزون شد، پس اين آيه براى تسليت پيغمبر 9 نازل شد كه به زعم آنان مفادش اين است ، كه «همه انبيا ورسل هر گاه تلاوت آيات مىكردند شيطان در زبان

آن ها تصرف مىكرد؛ ولى خداوند القاى شيطان را برطرف وآيات خود را محكم مىدارد»؛ واين كلام از وجوهى فاسد است :

أ. منافى با عصمت انبياست .

ب . موجب سلب وثوق واعتماد از گفتار آن ها مىشود.

ج . منافى با آيات قرآن است ،

مانند آيه شريفه (وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحى* عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى) كه در همان سوره والنجم است

وآيات ديگر.

د. سوره حج كه شامل آيه مزبور است در مدينه نازل شده وسوره نجم در مكّه وبيش از ده سال بين نزول اين دو سوره فاصله شده وهيچ گونه مناسبتى با تسليت ندارد. ومعنى ظاهر آيه اين است كه ، «هر رسول ونبى را كه فرستاديم آرزوى او هدايت قومش بود وشيطان القاى ضلالت مىكرد ومردم را اغوا مىنمود؛ ولى خداوند رفع القاى شيطان را مىنمود وآيات خود را محكم مىفرمود».

و از اين قبيل كفريات وافترائات در كلمات آن ها بسيار است ، كه إن شاء الله هر يك را در محل خود اشاره خواهيم كرد.

3. مطالبى كه در ذيل آيات متعرض مىشوند اكثر تفسير به رأى است واخبارى را كه در مذمّت آن بود قبلاً متذكر شديم .

4. رواياتى كه نقل مىكنند اغلب از كتب يهود ونصاراست وحال كتابهاى آن ها معلوم است .

5. اخبارى كه از پيغمبر9 نقل مىكنند اگر منتهى به امثال

ابو هريره وأنَس بن مالك واشباه اينها بشود كه حالشان نزد

شيعه اماميه معلوم وكذّاب وجعّال بودنشان مسلّم واگر به

اميرالمومنين7 وابن عباس وسلمان

وعمّار وامثال اينها بشود از حيث سند ضعيف است واگر در بعض موارد

استناد به روايات آن ها شود براى الزام يا استفاضه وتوافق واثبات تواتر است .

6. قطع نظر از امور فوق ، اينها اهل خبره فن نيستند تا گفته شود رجوع به اهل خبره با شرايطش جايز است ؛ زيرا به محض نوشتن كتاب تفسير ونام

مفسّر بر خود نهادن ، خبرويّت ثابت نمىشود وبر فرض كه اهل خبره باشند فاقد شرايط مرجعيّتند.

]اشكالات وارد بر كتب تفسيرى شيعه :[

و امّا كتب تفسير اماميّه اغلب آن ها نيز خالى از نقص نيست براى اينكه ،

اولا، قسمت مهم آن ها نقل اقوال مفسرين عامّه است ، مثل اينكه

مىگويند عكرمه چه گفته ، يا مجاهد چه گفته ، يا عطاء چه گفته وتعجب اين است كه چه بسا حضرت ابى جعفر باقر وابى عبد الله صادق 8 را هم در عداد آن ها مىشمارند.

ثانيآ، يك قسمت نقل اخبار ضعيفه ، مانند تفسير منسوب به امام حسن عسكرى7 يا اخبار مجعوله غلات ، يا اخبار خلاف اجماع وضرورت مذهب ، مثل اخبار تحريف وغير اينها از اخبار ضعيفه ديگر است .

ثالثآ، يك قسمت فلسفه بافى وتطبيق آيات قرآن بر فرضيّات حكما واختلاقات (= به هم بافتههاى) عرفاست .

رابعآ، كوشش بسيار در ادبيّت (صرف ، نحو، اعراب ، معانى ، بيان ، لغت ونحو اينها) كه چه بسا از فنّ تفسير خارج است وبيش از مقدارى كه فهم عربيّت بستگى به آن دارد لزومى ندارد.

خامسآ، جدّيّت بليغى در ارتباط سورهها وآيات به يكديگر وحال آنكه چون قرآن نجوماً (=آيه آيه وسوره سوره) نازل شده ، جز در مواردى كه ارتباط ومناسبت ظاهر ومعلوم است رعايت آن لزومى ندارد.

و بالجمله ، كتاب تفسيرى كه خالى از اين عيوب باشد كم است واگر خدا توفيق دهد وامام عصر مددى فرمايد تصميم دارم در اين تفسير آياتى را كه «ظاهر الدلالة» است به همان ظاهر اكتفا نمايم ، با رعايت اخبار وارده

بر خلاف ظواهر وكلمات بزرگان از محقّقين ودانشمندان خبره فن ؛ واگر «ظاهر الدلالة» نباشد هر گاه خبر معتبرى در تفسير وتأويل وبيان آن يافتم آن خبر را متذكر شده وتشريح نمايم وهر گاه خبر معتبرى نيافتم علمش را به اهلش محول كنم . در صورت اخير اگر چيزى در بيان آيه گفته شود مجرّد احتمال است وقصد به مراد ومقصود منظور نيست .

گفتار چهارم

در اختلاف قرائات

مشهور بين علماى خاصّه وعامّه جواز قرائت قرآن بر طبق

قرائت يكى از قرّاى سبعه : عمرو بن علاء بصرى ،

عبد الله بن كثير مكّى ، نافع بن عاصم مدنى ،

عبدالله بن عامر شامى ، عاصم ، وحمزه ، وكسائى كوفى است .

و بعضى قرائت سه نفر ديگر: يزيد بن قعقاع مدنى

ويعقوب بن اسحاق حضرمى

وخلف بن هشام را نيز ضميمه نموده وقرائت اين ده نفر را صحيح ومعتبر

وغير اينها را شاذ دانستهاند.

و بعضى مجرّد صحّت عربيّت را در قرائت كافى دانسته ، اگر چه مطابق قرائت احدى از قرّا نباشد؛ مانند مرحوم آية الله يزدى در عروة الوثقى .

وجماعتى تنها قرائت قرآن را مطابق سياهى جايز دانسته ؛ مانند مرحوم استاد شيخ جواد بلاغى ؛ وآنچه به نظر صحيح و درست مىآيد همين قول اخير

است ودليل مشهور بر مدّعاى خود، از چند وجه است :

1. متواتر بودن قرائت هر يك از قرّاى هفتگانه از زمان ايشان تا اين زمان واين دعوى مخدوش ومورد انكار است ؛ براى اينكه ،

أولاً، قرائت هر كدام از ايشان به واسطه دو راوى به آن ها منتهى

مىشود ودر بسيارى از موارد در روايت كردن از ايشان با هم اختلاف دارند وخود اين اختلاف موجب عدم ثبوت قرائت هر يك از قرّا مىشود وبر فرض

ثبوت قرائت هر يك از قرّا، تازه هر كدام شخص واحدى بوده كه عدالت ووثوق او ثابت نيست واز واحد ديگرى روايت كرده كه حال اغلب آن ها در روايت مثل خود اوست . وحتى سندهاى هيچكدام از اين قرائات نزد اهل سنت صحيح ومعتبر نيست ، تا چه رسد به شيعه اماميّه ، وتعجب اين است كه بعضى قرائات قرّاى سبعه را از نبى9 متواتر مىدانند، وحال آنكه سند هر يك از قرّا مضبوط است وعلاوه بر اينكه حال راويان آن ها معلوم واغلب غير معتبر ومخدوشند، از آحاد تجاوز نمىكند، تا چه رسد به اينكه متواتر باشد.

و ثانيآ، از استدلال هر يك بر صحّت قرائت خود ووجوه ترجيح آن بر ساير قرائات معلوم مىشود كه قرائت آن ها از روى اجتهاد بوده ومستند به روايت نيست ؛ مانند استدلالاتى كه در ترجيح كلمه ملك بر مالك وعكس آن مىكنند.

ثالثآ، نفس اختلاف قرّا وتعارض آن ها، تمام را از اعتبار ساقط مىكند؛ زيرا هر يك قرائت ديگرى را باطل مىداند.

] اخبار سبعة أحرف :[

2. اخبارى كه از طريق عامّه از پيغمبر 9 روايت كردهاند كه ،

«إنّ القرآنَ نزل على سبعة أحرف» ، (قرآن بر هفت حرف نازل شده)

وگفتهاند مقصود از هفت حرف ، هفت قرائت است ، واين استدلال نيز

مخدوش است ؛ براى اينكه ،

أولا، سند اين اخبار حتّى در رجال عامّه ضعيف شمرده شده .

و ثانيآ، معارض با

اخبار ديگرى است ، كه نقل كردهاند :

«إنّ القرآن على أربعة أحرف» ، يا «اُنزل القرآن على عشرة أحرف» .

و ثالثآ، در معناى «سبعة أحرف» در خود اخبارش اختلاف است ، در بعض رواياتش دارد :

«اُنزل القرآن على سبعة أحرف : آمر وزاجر وترغيب وترهيب وجدل وقصص ومثل » .

و در بعض رواياتش دارد :

«اُنزل القرآن من سبعة أبواب على سبعة أحرف : زاجراً وآمراً وحلالاً وحراماً ومحكماً ومتشابهاً وأمثالاً» .

و در بعض رواياتش دارد :

«اُنزل القرآن على عشرة أحرف : بشير ونذير وناسخ ومنسوخ وعظة ومثل ومحكم ومتشابه وحلال وحرام » .

و در تفسير آلاء الرحمن از كتاب الإتقان نقل مىكند كه ، چهل قول در

معناى «سبعة أحرف» گفتهاند، بنابراين بر فرض صحت ، حديث مجمل مىشود واز دلالت مىافتد.

و رابعاً، معارض با اخبار ديگرى است كه از طريق عامّه نقل شده ؛ مثل خبرى كه ابن انبارى از عبد الرحمان سلمى نقل مىكند كه گفت : «قرائت ابى

بكر وعمر وعثمان وزيد بن ثابت ومهاجرين وانصار يكى بود» ، يا خبرى

كه ابى داود از انس بن مالك نقل مىكند كه گفت : «پشت سر ابى بكر

وعمر وعثمان وعلى نماز خواندم همه «مالك يوم الدين» خواندند واول كسى كه «ملك يوم الدين» خواند مروان بن حكم بود» .

و خامساً: اين اخبار با اخبارى كه از ائمّه هدى به طريق شيعه رسيده مردود است ؛ مثل حديثى كه كافى مسنداً از حضرت باقر7 وصدوق ؛ در

عقائدش از حضرت صادق7 روايت كرده كه ، «إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد، ولكن الاختلاف يجيء من

قِبَلِ الرواة» .

(به درستى كه قرآن يكى است واز جانب خداوند يكتا نازل شده واختلاف از ناحيه راويان آمده است).

و در كافى به سند صحيح از فضيل بن يسار روايت كرده كه گفت :

قلت لأبي عبد الله 7: إنَّ الناس يقولون : إنّ القرآن نزل على سبعة أحرف ، فقال 7: «كذبوا أعداء الله، ولكنّه نزل على حرف واحد من عند الواحد» .

(گفتم به حضرت صادق كه ، مردم مىگويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده ، فرمودند: دروغ مىگويند دشمنان خدا، بلكه قرآن به يك حرف از جانب يكى نازل شده).

سادساً: بالوجدان واضح است كه جبرئيل قرآن را بر پيغمبر هفت مرتبه وهر مرتبه بر طبق قرائت يكى از قرّا نازل نكرده .

] خبر اقرؤا القرآن كمايقرأ الناس :[

3. خبرى كه از طريق شيعه از ائمّه هدى رسيده كه فرمودند :

«إقرؤوا القرآن كما يقرأ الناس» .

(قرآن را همانطورى كه مردم مىخوانند بخوانيد) وادعا كردهاند كه مراد از «ناس» در اين خبر قرّاى سبعه هستند.

اين ادعا هم بدون دليل وباطل است ؛ زيرا ظاهر از «ناس» عموم مسلمين از عامّه وخاصّه هستند، كه قرآن را مطابق سياهى قرائت مى كنند وتنها بعضى از قرّا كه بخواهند اظهار فضلى كنند بر طبق قرائت قرّاى سبع مى خوانند، لذا اين خبر دليل بر مدّعاى ماست نه ادعاى آن ها.

قرائت قرآن تنها مطابق سياهى جايز است :

بنابرآنچه ذكر شد ادلّه مشهور بر اثبات صحت قرائات هفتگانه هيچ قابل اعتماد نيست وتنها سياهى قرآن كه از زمان نبى9 تا اين زمان به نحو تواتر به ما رسيده معتبر است .و دليل بر

اين مدعا اين است كه قرآن مجيد آنچه نازل مىشد، مسلمين با كمال جدّيّت وتمام رغبت ضبط ومكرر بر يكديگر قرائت وتصحيح مىنمودند وچنانچه گذشت عدّه زيادى تمام قرآن را حفظ نموده وبر رسول اكرم9 قرائت مىكردند واز زمان نبى 9 به بعد هزارها قرآن نوشته شده وهزاران نفر آن را حفظ داشتند وحافظين قرآن رقيب قرآنها

بوده ، اگر يك قرآن بر خلاف سياهى نوشته مىشد آن را تصحيح مىكردند وقرآنها رقيب حافظين بوده ، اگر يك نفر بر خلاف سياهى مىخواند غلط

شمرده مىشد وحتى كسانى كه مىخواستند قرائت قرّا را رعايت كنند در حواشى قرآن به خط قرمز مىنوشتند واز اين جهت سياهى قرآن به «سواد» يا سياهى قرآن معروف شد واين سياهى به نحو تواتر، بلكه فوق آن ، از زمان پيغمبر 9 دست به دست به ما رسيده وقابل هيچگونه خدشهاى نيست ، چه اگر در اين نحوه تواتر خدشه شود، در عالم ، تواترى يافت نخواهد شد ودر اين صورت بايد در سند قرآن هم تأمّل نمود.

و اينكه معروف است سياهى قرآن مطابق قرائت حفص از عاصم نوشته

شده اشتباه است ، بلكه حفص مطابق سياهى قرائت كرده وقبل از حفص وعاصم همه قرآنها برطبق همين سياهى بوده ومطابق آن ، قرائت مىنمودهاند.

و دليل ديگر اينكه قرائت سياهى قرآن به اجماع مسلمين ، بلكه ضرورت دين ، صحيح است واحدى در صحت آن اشكال نكرده ؛ ولى غير سياهى باطل نباشد مورد شبهه واشكال است . بنابراين نبايد امر قطعى يقينى را كنار گذارده وبه مشكوك عمل كرد.

بلى ، اعتماد ورجوع به قرّا در تشخيص مخارج حروف ومراعات «مدّ

لازم» و«ادغام» و«قلب» و«اخفا» و«اظهار» و«تفخيم» و«ترقيق» و«اماله» و«اشمام» و«وقف» و«وصل» وامثال اينها در صورتى كه از عرف عرب خارج نشود وشرايط خبرويّت در آن ها موجود باشد، مانعى ندارد، بلكه بسا لازم است .

گفتار پنجم

در فضيلت قرائت قرآن وآداب آن و تعليم وتعلّم وحفظ قرآن

اخبار در فضيلت قرائت قرآن وختم آن وقرائت هر يك از سورهها وخصوص بسيارى از آيات شريفه قرآن وخواندن از روى مصحف ، يا از حفظ وتلاوت در نماز نشسته وايستاده وخواندن به صوت حسن وبا ترتيل وغير اينها بسيار ودر كتب اخبار مضبوط است ، وما در اينجا به ذكر چند

روايت اكتفا مىكنيم :

1. در كافى از حضرت باقر7 روايت مىكند كه فرموده :

«من قرأ القرآن قائماً في صلاته كتب الله له بكلّ حرف مائة حسنة ، ومن قرأ في صلاته جالساً كتب الله له بكلّ حرف خمسين حسنة ، ومن قرأ في غير صلاته كتب الله له بكلّ حرف عشر حسنات» .

(هر كس قرآن را ايستاده در نماز بخواند، خداوند براى او به هر حرفى صد حسنه بنويسد وهر كه نشسته در نماز بخواند، خداوند براى او به هر حرفى

پنجاه حسنه بنويسد وهر كه در غير نماز بخواند، خداوند براى او به هر حرفى ده حسنه بنويسد).

2. در كافى از حضرت سيد الشهداء7 روايت مىكند كه فرمود :

«من قرأ آية من كتاب الله عزّوجلّ في صلاته قائماً يكتب له بكلّ حرف مائة حسنة ، فإذا قرأها في غير صلاته كتب الله له بكلّ حرف عشر حسنات ، وإن استمع القرآن كتب الله له بكلّ حرف حسنة ، وإن ختم القرآن ليلاً صلّت عليه الملائكة حتى يصبح ، وإن ختمه نهاراً صلّت عليه الحفظة حتّى يمسي

، وكانت له دعوة مجابة ، وكان خيراً له ممّا بين السماء إلى الأرض . قلت : هذا لمن قرأ القرآن ، فمن لم يقرأ؟ قال : يا أخا بني أسد، إنّ الله جواد ماجد كريم ، إذا قرأ ما معه أعطاه الله ذلك» .

(هر كس آيهاى از كتاب خداى عزّوجلّ در نمازش ايستاده بخواند براى او به هر حرفى صد حسنه نوشته شود وهر گاه در غير نماز بخواند براى او به هر حرفى ده حسنه نوشته شود واگر قرآن را استماع كند براى او به هر حرفى يك حسنه نوشته شود واگر قرآن را در شب ختم كند فرشتگان براى او طلب رحمت كنند تا صبح نمايد واگر در روز ختم كند فرشتگان نگاهبان براى او طلب رحمت كنند تا شام نمايد وبراى او دعاى مستجاب باشد. راوى گويد : گفتم : اين ثوابها براى كسى است كه قرائت قرآن نمايد، پس كسى كه نتواند بخواند؟ حضرت فرمود: اى برادر بنى اسد! خداوند جواد، بزرگوار وكريم است ، هر گاه بخواند آنچه با اوست از قرآن (= از حفظ دارد) خداوند اين ثوابها را به او عطا كند).

آداب قرائت ظاهرى وباطنى قرآن :

آداب قرائت بر دو قسم است : 1. آداب ظاهريه . 2. آداب باطنيه .

] آداب دهگانه ظاهرى :[

آداب ظاهريه قرائت قرآن عبارت است از :

1. با طهارت بودن .

2. با كمال ادب خواندن .

3. با طمأنينه در حال ايستاده يا نشسته بدون اينكه تكيه دهد يا چهار زانو بنشيند.

4. شمرده خواندن ، چنانچه در قرآن مىفرمايد: (وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً) .

5. جهر متوسط اگر

ايمن از ريا باشد وگرنه آهسته خواندن .

6. با حال حزن وبكا بودن .

7. تحسين وتجويد قرائت .

8. اداى حقوق قرائت ، به اينكه به آيه سجده كه مىرسد سجده كند وبه آيه عذاب استعاذه نمايد وبه آيه رحمت ومغفرت استرحام واستغفار كند وبه آيات بهشت مسألت نمايد وبه آيه دعا، دعا وبه آيه تكبير، تكبير وبه آيه تسبيح ، تسبيح كند.

9. قبل از شروع به قرائت استعاذه كند، چنانچه شرحش بيايد.

10. پس از فراغ از قرائت هر سوره بگويد: «صدق الله العليّ العظيم وبلّغ رسوله الكريم ، اللهمّ انفعنا به وبارك لنا فيه والحمد لله ربّ العالمين».

] آداب دهگانه باطنى :[

آداب باطنيه ]قرائت قرآن [ عبارت است از :

1. فهميدن وپى بردن به عظمت كلام ، به اين معنى كه بداند قرآن كلام الهى است ، كه از عرش عظمت حق نزول نموده تا به مرتبه اَفهام خلق رسيده ؛ براى اينكه بشر را از تيه ضلالت وسرگردانى به سر منزل سعادت جاودانى

هدايت كند؛ وكليد خزاين گوهرهاى گرانبهايى است كه هر كه به چنگ آرد به غناى حقيقى نايل گردد؛ وآب حياتى است كه هر كه بياشامد از زندگانى جاويد بهرهمند شود؛ وداروى شفا بخشى است ، كه هر كه بنوشد از دردهاى نهانى وآشكار شفا يابد.

2. دانستن وپى بردن به عظمت گوينده كلام ، يعنى بداند كه گوينده آن ، خداوند بزرگ وآفريدگار وپروردگار جهانيان است ، كه ذات مقدّسش جامع جميع كمالات ومنزّه از همه عيوب ونواقص ومبرّا از احتياج است ونهايتى براى صفات كمال وعظمت وكبريايى وعلوّ او نيست .

واو حكيم على الاطلاق وعالم به جميع سراير وضماير وقادر بر هر چيز وسميع وبصير ومدرك ولطيف وخبير است .

3. از طهارت ظاهر به طهارت باطن التفات نمودن ، به اين معنى كه بداند چنانچه ظاهر قرآن را بدون طهارت نمىتوان مس نمود، تا زبان انسان از

سخنان زشت وناروا پاك نگردد ودل انسان از اخلاق ناپسند وصفات نكوهيده پيراسته نشود، حقيقت كلام حق را درنيابد و لذّت شيرينى آن را درك ننمايد.

4. با خضوع وخشوع ورقّت قلب وخوف خدا قرائت كردن ، چنانچه در جامعالسعادات از حضرت صادق 7 روايت مىكند :

«من قرأ القرآن ولم يخضع ولم يرقّ قلبه ولم ينشأ حزناً ووجلاً في سرّه ، فقد استهان بعظيم شأن الله وخسر خسراناً مبيناً» .

(كسى كه قرآن بخواند وخاضع نشود ورقّت قلب نداشته باشد ودر باطنش حزن وترس پيدا نشود به تحقيق به امر بزرگ خدا توهين كرده وزيان آشكارايى نموده).

5. با حضور قلب وترك حديث نفس كه روح هر عبادتى است ، قرآن خواندن .

6. در معانى آيات قرآن تدبّر نمودن ، در قرآن مى فرمايد: (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)

(پس آيا در قرآن تدبّر نمىكنند، بلكه بر دلهاى آنان قفل زده شده).

و در جامع السعادات از امير المومنين7 روايت مىكند :

«لا خير في عبادةٍ لا فقه فيها، ولا في قراءةٍ لا تدبّر فيها» .

(در عبادت بدون علم ودر قرائت بدون تدبّر ، خيرى نيست).

7. متحقق شدن به حقايق قرآن از اعتقادات واخلاق فاضله واعمال صالحه ، چون قرآن مشتمل بر توحيد وبيان صفات وافعال صانع عالم واوصاف واحوال روز قيامت وبهشت ودوزخ

وعلّت بعثت انبيا وصفات ورفتار آن ها وتمجيد از گروندگان به پيغمبران وتقبيح مخالفين آنان وبيان صفات حسنه واخلاق پسنديده وهمچنين صفات سيئه واعمال نكوهيده وذكر فوايد اطاعت وايمان وعمل صالح وزيانهاى معصيت وكفر واعمال زشت وبيان قصص وحكايات امم گذشته وغير اينها از امور ديگر مىباشد، كه خواننده قرآن بايد از هر قسمت از اين اُمور كاملاً بهرهبردارى كند، به امور اعتقاديه آن معتقد وبه اخلاق فاضلهاش متخلّق وبه اعمال شايستهاش

متحقق گردد، از قصص آن عبرت گرفته به وعدههاى قرآن اميدوار ]باشد [و از وعيد آن بهراسد.

8. تخصيص ، يعنى متوجه باشد كه خداوند، او را مخاطب قرار داده با وى تكلم مىكند وگويا در محضر پيغمبر 9 بوده واز زبان وى كلام الهى را مىشنود.

9. تأثير قلبى ، يعنى از مواعظ قرآن متّعظ شود (=پند پذيرد)، اوامر آن را امتثال واز نواهى آن اجتناب كند، به ذكر نعم الهى كه مىرسد،

شكرگزارى واز بليّات ونقماتش استعاذه نمايد وبه حول وقوّه الهى متمسّك ]شود[و از هر حول وقوّهاى بيزارى جويد وتوفيق امتثال اوامر واجتناب از

نواهى قرآن را از خدا طلب نمايد.

10. ترقّى به درجات ومراتب كلام حق ، به اين معنى كه در مرتبه اول خود را مقابل حق ببيند كه با خدا تكلّم مىكند ودر مرتبه دوم كلام حق را بشنود كه بندهاش را مخاطب قرار داده با او سخن مىگويد، در مرتبه سوم خدا را به چشم دل ببيند، چنانچه از حضرت سيد الشهداء واز حضرت صادق 8 روايت شده : «خداوند بر بندگانش در كتاب خود وكلام خود تجلّى مىنمايد» .

تعليم وتعلّم قرآن :

در كتاب لآلى

الأخبار از پيغمبر اكرم 9 روايت كرده كه فرمود :

«القرآن مَأدَبَةُ الله، فتعلّموا مأدَبَته ما استطعتم» .

(قرآن ، طعام ميهمانى است كه خداوند خوان آن را گسترده ومردم را دعوت فرموده ، پس از اين طعام به قدر قدرت خود بهرهبردارى كنيد) .

«مأدبة» طعامى است كه براى عروسى ونحو آن تهيه مىشود وپيغمبر اكرم ، قرآن را تشبيه به چنين طعامى فرموده ، چون انواع واقسام اغذيه روحى ، از معارف الهى واخلاق انسانى وكمالات نفسانى وعبادات بدنى كه

موجب تكميل روح انسانى وسعادت اُخروى و رسيدن به فيوضات ونعم بهشتى است در اين كتاب بوده وبر هر كس لازم است كه از اين خوان نعمت ]=كانون فضل [ الهى به اندازه استطاعت وتوانايى خود فرا گيرد.

و در حديث ديگر از امير المومنين7 روايت مىكند كه فرمود :

«من تعلّم القرآن ، وتواضع في العلم ، وعلَّم عباد الله وهو يريد ما عند الله لم يكن أعظمَ ثواباً منه ، ولا أعظمَ منزلةً منه ، ولم يكن في الجنّة منزل ولا درجة رفيعة ولا نفيسة إلّا كان له فيها أوفر النصيب وأشرف المنازل» .

(كسى كه قرآن فرا گيرد ودر طريق دانش فروتنى كند وبندگان خدا را بياموزد وقصد او رسيدن به آنچه نزد خداست باشد، در بهشت ، ثواب كسى بزرگتر از او ومقام كسى بالاتر از او نباشد؛ ودر بهشت ، منزل ودرجه رفيع وگرانبهايى نيست ، جز آنكه بهره زيادتر ومنزلِ بالاتر ووالاتر از آنِ اوست).

و از حضرت سجّاد وصادق8 روايت مىكند كه ،

«من تعلّم منه حرفاً ظاهراً كتب الله له عشر حسنات ، ومحا عنه عشر سيّئات ، ورفع له

عشر درجات»، ثمّ قال 7: «لا أقول بكلّ آية ، ولكن بكلّ حرف باءٍ أو تاءٍ أو شبههما» .

(هر كه حرف ظاهرى از قرآن بياموزد، خداوند براى او ده حسنه بنويسد وده گناه از نامه عمل او محو كند وده درجه براى او بالا برد، سپس فرمود : نمىگويم كه اين ثوابها براى ياد گرفتن هر آيهاى از قرآن است ، بلكه مىگويم براى ياد گرفتن هر حرفى مانند باء وتاء ومانند اينهاست).

و در حديث ديگر از حضرت رسالت 9 روايت مىكند :

«من علّمه _ أي ولده _ القرآن دُعي بالأبوين ، فيُكسَيانِ حلّتين يضيء من نورهما وجوه أهل الجنّة» .

(هر كه فرزند خود را تعليم قرآن دهد، پدر ومادرش را بخواهند ودو حوله ، كه نور آن ها صورت اهل بهشت را نورانى كند، به آن ها بپوشانند).

و در خبر ديگر از آن حضرت روايت مىكند كه فرمود _ در تتمه آن حديث _:

«لا يمكن تقويمهما لأحد، ويوضع على رأسهما تاج يضيء مسافة اثني عشر ألف سنة» .

(ممكن نيست بر احدى قيمت آن حوله را نمايد وگذاشته شود بر سر آنها تاجى كه به مقدار مسافت دوازده هزار سال نور مىدهد).

و در خبر ديگر از آن حضرت روايت مىكند كه فرمود :

«من علّم ولده القرآن فكأنّما حجّ البيت عشرة آلاف حجّة ، واعتمر عشرة آلاف عمرة ، وأعتق عشرة آلاف رقبة من ولد إسماعيل ، وغزا عشرة آلاف غزوة ، وأطعم عشرة آلاف مسكينٍ مسلمٍ جائع ، وكأنّما كسا عشرة آلاف عارٍ مسلم ، ويُكتب له بكلّ حرف عشر حسنات ويُمحى عنه عشر سيئات ، ويكون معه في قبره حتى

يبعث ، ويثقل ميزانه ، ويجاوز به على الصراط كالبرق الخاطف ، ولا يفارقه القرآن حتى ينزل به من الكرامة أفضل ما يتمنّى» .

حفظ وحمل قرآن :

در كافى از حضرت صادق7 روايت مىكند كه فرمود :

«قال رسول الله 9: حملة القرآن عرفاء أهل الجنّة ، والمجتهدون قوّاد أهل الجنّة» .

(نگهبانان قرآن ، دانايان اهل بهشت ؛ وكوشش كنندگان در ترويج وتبليغ وعمل به قرآن ، جلوداران اهل بهشتند).

و نيز در كافى از حضرت صادق7 روايت مىكند كه فرمود :

«الحافظ للقرآن العامل به ، مع السَفَرة الكرام البَرَرَة» .

(حفظ كنندگان قرآن كه عامل به آن باشند، با سفيران بزرگوار ونيكو كار باشند).

و در لآلى الاخبار از حضرت رسول9 روايت كرده كه فرمود :

«أشراف اُمّتي حملة القرآن وأصحاب الليل» .

(بزرگوارترين اُمت من ، نگهبانان قرآن وشب بيداران به عبادت پروردگارند).

و نيز در كتاب لآلى از حضرت رسول9 روايت كرده كه فرمود :

«حملة القرآن هم المحفوفون برحمة الله، الملبسون نور الله، يا حملة القرآن ، تحبّبوا إلى الله بتوقير كتابه يَزدكم حبّاً، ويُحبِّبكم الله إلى خلقه» .

(نگهبانان قرآن ، به دستآورندگان رحمت الهى ودر بركنندگان جامه نور خداوندى هستند)، كنايه از اينكه رحمت الهى شامل حال ايشان ونور خداوندى در قلوب آنان تابش مىكند.

مراد به «حملة القرآن» كسانى هستند كه قرآن را حفظ ونگهبانى وبه دستورات آن عمل نموده ، نگذارند از بين برود واحكام آن تعطيل گردد ولذا در حديث دوم حافظ قرآن را قيد فرموده به اينكه عامل به قرآن باشد وگرنه صرف حفظ كردن قرآن وعمل ننمودن به آن مثمر ثمرى نيست ، بلكه مشمول آيه شريفه است كه

در مذمّت يهود نازل شده : (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) .

(مَثَلَ كسانى كه تورات بر آنان حمل شد وايشان تورات را برنگرفتند وعمل به آن نكردند، مثل خرى است كه كتابها بر آن بار كنند).

و البته چنين كسان ]=نگهبانان قرآن [عرفا وجلوداران اهل بهشت ودر مراتب سفراى كرام الهى خواهند بود، چه آنكه مراد از سفراء ملائكه هستند كه بين خدا وانبيا واسطهاند وكتب واحكام الهى را بر آنان مىآورند وحمله قرآن نيز به منزله سفيران الهى هستند، كه دستورات قرآن را علماً وعملاً به مردم ابلاغ مىكنند.

گفتار ششم

در بيان معجزه بودن قرآن ووجوه اعجاز آن

قرآن مجيد بزرگترين معجزات پيغمبر اسلام است ، بلكه چنين معجزهاى به اين عظمت به هيچ يك از انبيا، از آدم تا خاتم عطا نشده واين معجزه از جهاتى بر ساير معجزهها مزيّت وترجيح دارد :

1. ساير معجزات به تنهايى براى اثبات نبوّت كافى نيستند، بلكه بايد به طور قطع از خارج ثابت شود كه آورنده معجزه ، دعوى نبوّت نموده وواجد شرايط نبوّت وفاقد موانع آن بوده ، تا معجزه دليل بر صدق دعوى او باشد، ولى قرآن به تنهايى براى اثبات نبوّت كافى است ؛ زيرا به صراحت جميع اين امور را بيان مىكند واحتياج به امر ديگرى ندارد.

2. اغلب معجزات ، بلكه نوع آن ها مخصوص زمان اقامه آن معجزه ومشاهده كنندگان بوده وبراى ديگران دليل بر اثبات نبوّت نيست ، مگر اينكه به طريق تواتر يا از راه قطع ثابت شود؛ مانند عصاى موسى ويد بيضاء واحياى موتى وتسبيح سنگريزه وامثال اينها؛ ولى قرآن براى هر زمان وهر كس تا دامنه قيامت ، معجزه

بودن آن باقى است .

3. قرآن ، هر سوره وهر آيه آن علىحده معجزه است ، به خلاف ساير معجزات .

4. اغلب معجزات ، بلكه جميع آن ها از يك جهت معجزهاند؛ ولى قرآن از جهات متعدده معجزه است ، كه ذيلاً به آن ها اشاره مىنماييم :

اول : از جهت معجزه ادبى ، يا فصاحت وبلاغت :

چون مردم از حيث معارف ومعلومات ورشتههاى ترقى وتعالى در ازمنه مختلفه متفاوتند، لذا حكمت الهى مقتضى بوده كه در هر دوره وزمان معجزه پيغمبرانش را نظير همان رشتهاى كه مردم در آن مهارت دارند قرار دهد، تا حجت بر آن ها تمامتر باشد، چنانچه در زمان حضرت موسى كه فنّ سحر رواج كامل داشت واهل فن ، سحر را از غير سحر به خوبى تمييز مىدادند معجزه آن حضرت را عصا قرار داد تا خبره فن از اتيان به مثل آن عاجز شده ، اقرار به معجزه بودن آن كنند وبر سايرين حجت تمام شود.

و همچنين در زمان حضرت عيسى كه علم طب رونق به سزايى داشت ، معجزه حضرت عيسى را، مرده زنده كردن وكور وكر مادر زاد وابرص را شفا دادن قرار داد، كه بر اطبا وديگران معلوم شود كه اين قسمت خارج از حدود طب بوده وخارق عادت ودليل بر صدق مدّعاى آن حضرت است وحجت بر آنان تمام باشد.

و امّا زمان بعثت حضرت ختمى مرتبت ، چون قسمت جزيرة العرب از هر گونه علم وكمال خالى بود، نه بهرهاى از معارف حِكْمى ونه سهمى از اخلاق انسانى ونه نصيبى از علوم وصنايع مادى داشتند، لذا اگر معجزهاى

از قبيل

معجزه موسى وعيسى8 براى آن حضرت قرار داده مىشد، عامّه مردم نمىتوانستند تمييز دهند وتوهّم سحر وصنايع غريبه وامثال اينها درباره آن مىشد وبالاخره حجت كاملا بر آنان تمام نبود، وتنها چيزى كه عرب جاهليّت در آن مهارت به سزا ويد طولايى داشت فنّ فصاحت وبلاغت وادب عربى بود كه در آن به اوج ترقّى وتعالى وسر حدّ كمال وعظمت رسيده بودند وبه اندازهاى اهميت داشت كه در مواسم حج ومواقع ديگر، مجالس ومحافلى تشكيل داده وشعراى بزرگ وخطباى سترگ در آن ها شركت كرده واشعارى را كه گفته بودند انشاد نموده وبا يكديگر مقايسه و بر يكديگر مفاخره ومباهات مىكردند، وهر قصيدهاى كه افصح وابلغ بوده انتخاب نموده بر كعبه مىآويختند، تا در موسم حج ، قبايل مختلف عرب آن را مشاهده نموده ، موجب بلند نامى وشهرت وعظمت آن ها گردد. در چنين عصرى حكمت اقتضا كرد كه خداوند معجزه پيغمبر خاتم9 را از قبيل همين قرار دهد، تا بفهمند كه اين طرز كلام از قدرت بشر خارج بوده ، تصديق به رسالت حضرتش نموده راه عذرى براى آنان باز نباشد. ودر خود قرآن مكرّر در مقام تحدّى برآمده وبا صداى رسا به همگان اعلان نموده ، كه اگر شك دارند كه

اين كلام خداست كه بر پيغمبرش نازل شده مانند آن را بياورند.

و نخست معارضه به مثل فرموده : (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلى أَنْ

يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً) .

و سپس تنزّل نموده وبه آوردن ده سوره مثل قرآن اكتفا فرموده : (أَمْ

يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ

مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ) .

و باز هم تنزّل نموده وبه آوردن يك سوره مثل قرآن دعوت كرده ، مىفرمايد: (وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ* فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ) .

و اين نداى قرآن از زمان بعثت حضرت تا اين زمان به گوش همه جهانيان ودشمنان اسلام ، از يهود ونصارا وعرب وغير آن ها رسيده ودر ميان آن ها فصحا وبُلغاى بسيار بوده واگر مىتوانستند يك سورهاى مثل قرآن

بياورند، اين قدر خود را به زحمت جنگ وخونريزى نينداخته وهر روز انواع مكر وحيله وسياست بازى بر ضدّ اسلام ومسلمين _ چه در صدر اول اسلام از ناحيه مشركين قريش و يهود وچه بعد از آن از طرف نصارا وغير آن ها _ نمىنمودند. واگر آورده بودند، مانند آتش در مناره وخورشيد در وسط روز ظاهر وهويدا بوده ودر همه روزنامهها ومجلات وراديوها به رخ مسلمين مىكشيدند.

بنابراين هر عاقلى اگر چه از علم فصاحت وبلاغت ، بلكه از لغت عرب بهرهاى نداشته باشد اين معنى را كاملاً مىفهمد كه اگر قرآن ، كلام خدا وما

فوق قدرت بشر نبود، با اهتمامى كه در اين باره داشتند مانند آن را آورده بودند واينكه نتوانسته مثل آن را بياورند معجزه بودن قرآن وبالنتيجه نبوّت پيغمبر اسلام را ثابت مىكند. وامّا كسى كه بهرهاى از عربيت وعلم فصاحت وبلاغت داشته وكلمات فصحا وبلغاى عرب را تتبّع نموده وآيات قرآن را با آن ها مقايسه كند، فصاحت وبلاغت ، روانى وسلاست ، شيرينى وملاحت

قرآن به خوبى براى وى ظاهر مىشود ودرمىيابد كه هيچ كلامى از فصيحترين شعرا وخطباى عرب حتّى كلمات ديگر پيغمبر9 از مواعظ وخطب و كلمات قصار وهمچنين خطب نهجالبلاغه وكلمات ساير ائمّه اطهار (صلوات الله عليهم أجمعين) _ با اينكه در كمال فصاحت وبلاغت بوده ، به حدّى كه درباره

خطب نهجالبلاغه گفته شده : «فوق كلام المخلوق ودون كلام الخالق» _ در

مقابل قرآن عرض اندام نمىتواند بكند واگر جملهاى از قرآن در ميان صدها جمله از كلمات ديگران قرار گيرد، مانند بدر ]= ماهتمام [ در ميان ستارگان مىدرخشد، واين حقيقتى است راجع به مجموع الفاظ ومعانى قرآن ، به طورى كه اگر اين معانى را در قالب الفاظ ديگر بريزند ويا تحريف وتبديلى در كلمات آن بدهند، سلاست وحلاوت خود را از دست مىدهد، مثل اينكه قرآن را به زبانهاى ديگر ترجمه ويا كلمات آن را به كلمات مرادف وجملههاى آن را به جملههاى مشابه تبديل نمايند؛ ويا جاى بعض كلمات را عوض كنند؛ مثلاً صفاتى را كه براى خدا در آخر آيات ذكر مىشوند جا به جا سازند: «عزيز حكيم» را به جاى «حميد مجيد» و«غفور رحيم» را مكان «سميع بصير» بگذارند ونحو اينها، زيرا هر كدام مناسب ومرتبط با مطلبى است كه

در ضمن آيه بيان مىشود، در صورتى كه جا به جا شود نسبت به مطلب آيه نامربوط مىگردد واين خود دليل واضحى است بر اينكه در قرآن تحريفى رخ نداده است .

در خطابهايى كه به حضرت ختمى مرتبت9 در قرآن مىشود حضرتش را به صفاتى مخاطب قرار مىدهد كه مناسب مأموريّت اوست ، آنجا كه مأمور به تبليغ

است (يَا أيّها الرسول) گفته مىشود، آنجا كه مأمور به تقوا

وتربيت ازواج است (يَا أيّها النبىّ) خطاب مىشود، در جاى ديگر (يَا أيّها

المزّمّل) ودر جاى ديگر (يَا أيّها المدّثّر) وهمچنين در هر جايى مناسب

آن مقام به حضرتش خطاب مىگردد، در تشبيهات وتمثيلات قرآن به اندازهاى رعايت مناسبت بين «مشبّه ومشبّه به» و«ممثّل وممثّل به» شده كه هر بينندهاى را متعجّب مىسازد.

در يك جا بلعم باعورا وهر كه منع وزجر الهى وترك آن ودريافتن

آيات الهى وجدا شدن از آن ها به حال او يكسان بوده ودر هر صورت دنبال هواى نفس برود به سگ مثل زده است ، كه اگر بر او حمله كنى زبان از دهان بيرون مىكند واگر او را رها كنى باز چنين كند: (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ

عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ) .

و در جاى ديگر يهود را كه كتاب الهى را فرا گرفته وبه آن عمل نكردند به خرى كه بر آن ، كتابها بار كرده باشند تشبيه نموده ، مىفرمايد: (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) .

و در جايى مثل كسانى كه غير خدا را ولىّ خود قرار مىدهند به عنكبوت زده مىفرمايد: (مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) وغير اينها از تمثيلات

ديگر.

و بالجمله ، هر قسمتى از قرآن را كه بررسى كند، عجايب وغرايبى از فصاحت وبلاغت درك مىكند كه به اصطلاح اهل فن «يدرك و لا يوصف» ،

ادراك مىشود ولى نمىتوان توصيف نمود .

دوم : معجزه از

نظر استدلالهاى عقلى :

پيغمبر اسلام9 در عصرى قيام نمود كه سراسر جهان به ويژه قسمت جزيرة العرب را ظلمت جهل وضلالت فرا گرفته ومعارف حقّه و علوم الهى به كلّى از ميان جامعه رخت بربسته ، شرك وبتپرستى وخرافات وموهومات جانشين توحيد وخداپرستى وحقايق و معقولات شده بود. در چنين زمانى نبىّ اكرم9 نداى توحيد وخداپرستى را بلند نمود وبا استدلال وبرهان به طرزى ساده وآسان ودر كمال احكام واتقان حقايق را براى مردم بيان فرمود، به طورى كه عوام ، با فطرت ساده وسليم خود به خوبى دريابند وخواص خدشه و اشكالى در طريق استدلال آن نيابند.

دانشمندان وفلاسفه بزرگ ، پس از سالهاى متمادى كه رنج وزحمت تحصيل دانش را بر خود هموار نموده ومعلّمين متعدد وكتب علمى وفلسفى مختلف را مطالعه نموده وكتابى در يكى از فنون مىنگارند ودرباره موضوعات متنوع آن استدلال مىنمايند، كمتر دليلى ديده مىشود كه در عين دشوارى وپيچيدگى مورد خدشه وايراد آيندگان قرار نگيرد؛ وبا توجه به اينكه پيغمبراسلام9 معلّمى نديده و كتابى نخوانده وبا دانشمندان وعلما معاشرتى نداشته ، هر عاقلى حكم مىكند كه اين علوم ومعارف را از سرچشمه علم الهى كه از هر شايبه جهل وخطا مصون است اخذ فرموده : (إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحى * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى) .

ملاحظه كنيد در مقام اثبات صانع به چه طرزى بديع وآسان استدلال

مىنمايد: (أَفِي اللهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ) ، در عين اينكه موضوع را

بديهى تلقّى مىكند دليل آن را ذكر نموده مىفرمايد: آيا امرى كه دليلى به اين سادگى ومحكمى دارد (دلالت اثر بر موثّر) كه هر كه بهرهاى از

خرد داشته باشد به آن حكم مىكند قابل شك است .

در مقام «اثبات توحيد» مىفرمايد: (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلّا اللهُ لَفَسَدَتا) كه

در عين سادگى قاطعترين دليلى است كه حكما در اثبات توحيد ذكر نمودهاند وبه «دليل تمانع» معروف است وتقرير فلسفى آن را در الكلم الطيب ذكر نموده ودر محل خود نيز متعرض خواهيم شد.

و در مقام «اثبات صفات» مثل علم وقدرت وحكمت مىفرمايد: (أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ) ونيز مىفرمايد: (أَفَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الإِبِلِ كَيْفَ

خُلِقَتْ* وَإِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ * وَإِلَى الأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ) كه از عجايب وغرايب صنع وآثار حكمت كه در موجودات است ،

استدلال به علم وحكمت وقدرت وعظمت صانع مىنمايد.

و درباره «توحيد عبادتى» مىفرمايد: (اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ) دليل

بر معبوديت خدا را، ربوبيّت وخالقيّت او قرار داده وبه اصطلاح تعليق حكم به وصف كرده كه مشعر به علّيّت است .

و درباره «توحيد افعالى» مىفرمايد: (أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ * أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ ...) إلى آخر آيات سوره واقعه .

و در مورد «اثبات نبوّت» مىفرمايد: (وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ) . كه بيان آن ذكر شد.

و راجع به «اثبات معاد جسمانى» مىفرمايد: (قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ) خداوندى كه قادر بر ايجاد ماده و صورت است ،

قدرت بر خلع صورت خاكى وافاضه صورت بشرى هم دارد، آن وقتى كه هيچ نبود او را بيافريد: (لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً) اكنون كه تغيير صورتى داده ، به

صورت اولى در آوردن

او آسانتر است ؛ وغير اينها از آيات ديگر كه در قرآن مجيد بر مطالب علمى استدلال فرموده ، كه اگر بخواهيم بيان كنيم به طول مىانجامد ومقصود در اينجا اشارهاى بيش نيست .

و اگر بخواهيد بين حقّ وباطل به خوبى تمييز دهيد، استدلالات قرآن را با استدلالات اناجيل اربعه مقايسه كنيد وببينيد چه استدلالات پوچ وفاسدى

در مورد تعدّد آلهه وتعدّد ارباب وغيره نموده كه هر بچهاى به آن ها مىخندد، ودر الكلم الطيب به پارهاى از آن ها اشاره شده ، هر كه طالب است به آنجا

مراجعه نمايد.

سوّم : معجزه از جهت تشريع احكام :

قرآن مجيد در عين اينكه مشتمل بر معارف الهى واصول ديانت حقّه است حاوى قوانين جامع وعادلانهاى است كه براى تأمين سعادت دنيا وآخرت وتنظيم امور معاش ومعاد وتكميل مدارج ترقى وتعالى فرد واجتماع وتضمين حقوق جميع طبقات وحفظ مساوات حقوقى بين افراد تشريع شده وبا اينكه شامل قوانين كشورى ، لشگرى ، سياسى ، قضايى ،

جنايى ، جزايى ، اقتصادى ، بازرگانى ، امور معاشرتى ، زناشويى ، خانهدارى ، تربيت اولاد وغير اينهاست ، متضمّن مصالح فرد واجتماع وموافق فطرت وعقل سليم است وهر چه سطح افكار بشر بالا رود ومراحل علمى بيشترى را طى كند، حكم ومصالح قوانين قرآن روشنتر واحتياج بشر به اجراى آن ها فزونتر مىگردد. بشر عادى هر چند مراحل دانش را بپيمايد ومكتبها واستادان حقوق را ديده وكتب ورسايل آن را مطالعه و بررسى كرده باشد، نمىتواند قوانينى وضع كند كه اولاً، براى رفع احتياجات جامعه بشر در هر دوره وزمانى صلاحيت داشته ؛ وثانياً، معارض

با قوانين ديگر نبوده ؛ وثالثاً،

نقض وايرادى به آن ها وارد نشود تا چه رسد به فردى كه مكتبى نرفته ،

مدرّس ومعلّمى نديده و درس حقوقى نخوانده باشد. واين خود دليل قاطعى است بر اينكه قرآن از جانب خداوند منّان بر قلب پيغمبراسلام9 القا شده ؛ وگرنه چگونه مىتواند بشرى كه درس نخوانده ومدرّس نديده وميان جامعهاى كه بهرهاى از علم ودانش نداشتهاند مىزيسته ودر مدت بيست و سه سال دعوت خود، همهاش گرفتار شكنجه وآزار وجنگ وجدال وهزاران گرفتارىهاى ديگر بوده ، چنين قوانينى وضع وتشريع نمايد كه عقول دانشمندان دنيا را متحير سازد وهمه سر تعظيم در مقابل آن فرود بياورند.

و حقيقتاً اگر روزى ، جامعه بشر، عناد وعصبيّت وتقليد وهواپرستى را كنار گذارند وقوانين قرآن را به مورد اجرا نهند آن مدينه فاضلهاى كه آرزوى ديرينه فلاسفه ودانشمندان بلكه عموم طبقات بشر بوده ، در خارج تحقّق خواهد يافت وهمه بدبختىها، گرفتارىها، بيچارگىها، جنگها، خونريزىها، اضطراب ووحشتها وهزاران مفاسد ديگر از ميان جامعه رخت بربسته ، سعادت ، صميميت ، اتحاد، يگانگى ، اخوت ، برادرى ، برابرى ، مودّت ، رحم ، عاطفه ؛ وبالجمله ، همه خوبىها ومحاسن جايگزين آن ها خواهند شد.

ضمناً براى مزيد بصيرت ، خوب است قوانين تورات وانجيل رايج را

مطالعه وبا قوانين قرآن مقايسه كنيد _ اگر چه قابل مقايسه نيست _ تا به تحريف وسستى اين كتابها واقف شده واهمّيت وعظمت احكام قرآن آشكارتر گردد، وما در الكلم الطيب مقدارى از آن ها را نقل كرده ، هر كه بخواهد به آنجا مراجعه كند .

چهارم : معجزه از

جهت دستورهاى اخلاقى :

محيطى كه پيغمبر اسلام9 در آن نشو ونما كرده وبه حدّ رشد وسپس به مرتبه نبوّت ورسالت رسيد، از هر گونه فضايل انسانى و كمالات نفسانى خالى وهمه اخلاق رذيله وصفات بهيمى ، سبعى وشيطانى در آنجا حكمفرما بود. كبر، نخوت ، خودپسندى ، خيانت ، دروغ ، دزدى ، قتل ، غارت ، بىعفتى ، زنا، قمار، كينهتوزى ، ظلم ، بىانصافى ، مىگسارى وصدها مفاسد ديگر در ميان آن ها شيوع داشت وتواضع ، فروتنى ، امانت ، راستى ، رحم ، عاطفت ، عفّت ، پاكدامنى ، انصاف ، مروّت ، عدالت ، احسان وديگر صفات نيك ، رخت بربسته بودند. در چنين محيطى پيغمبر اسلام به وسيله قرآن جامعه را به پيراسته شدن از صفات زشت وآراسته شدن به صفات نيك دعوت فرمود. يك جا مىفرمايد: (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ وَإِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) .

و در جاى ديگر مىفرمايد: (وَ قَضى رَبُّكَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ

إِحْساناً...) إلى آخر .

و جاى ديگر مىفرمايد: (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً...) إلى آخر وغير اينها از آيات ديگر كه

در سورههاى مختلف قرآن است ، وكمتر سورهاى در قرآن وجود دارد كه خالى از دستورات اخلاقى باشد، حتى قصص قرآنى نتيجه آن ها منتهى به تخلّق به اخلاق نيكان واجتناب از عادات بدان مىگردد، بلكه هدف قرآن وعلّت بعثت پيغمبر اسلام تتميم مكارم اخلاق وتأسيس كارخانه آدمسازى وافتتاح مكتب اخلاقى بوده كه مىفرمايد :

«بُعثت لاُتمّم

مكارم الأخلاق» .

و مكتبى را كه قرآن تأسيس فرمود، مانند بعض مكاتب فلاسفه مكتب تئورى وفرض نبوده ، بلكه مكتب عمل وتحقق دادن به اخلاق حسنه وملكات فاضله وصفات شايسته در خارج بوده وبه مفهوم خالى از مصداق اهمّيتى نداده واز همين جهت در مدت كمى توانست مردانى را تربيت كند كه از لحاظ اخلاق ، برادرى ، برابرى ، گذشت ، صميميّت وساير صفات برجسته ، موجب حيرت جهانيان و واقعاً در خور ستايش وثنا باشند ودر خود قرآن در توصيف آنان مىفرمايد: (وَ الَّذِينَ تَبَوَّوُا الدّارَ وَ الإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُوْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ

وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

و بالجمله ، اگر كسى به دقّت در دستورات اخلاقى قرآن بنگرد وسپس تأثير شگفتآورى را كه اين دستورات در مسلمين صدر اول بخشيد بررسى ومطالعه نمايد، اذعان واعتراف مىكند كه اين كتاب از جانب خداوند حكيم ومربّى وپروردگار جهانيان است ، كه تربيت تكوينى وتشريعى آنان لايق به شأن اوست .

پنجم : معجزه از جهت تاريخ :

مقصود از جنبه تاريخى ، قرآنْ تنها ذكر قصههاى انبياى گذشته واُمّتهاى سابقه نيست ، بلكه از اين جهت است كه قصههايى را كه قرآن ذكر مىكند، اغلب آن ها در تورات وكتب عهد قديم بوده ؛ در حالى كه مشتمل بر كفريات وافترائات به ساحت مقدّس انبيا وامور خلاف عقل نسبت به ذات پاك پروردگار است ؛ ولى قرآن مجيد قصصهاى مذكور را به بهترين وجه ومصون از اين گونه افترائات و مطالب

ناروا ذكر فرموده ، وبا توجه به اينكه قبل از نزول قرآن خبرى از قصههاى انبياى سلف وامتهاى گذشته جز در كتب وافواه يهود ونصارا نبوده وهر گاه رسول اكرم9 از آن ها اخذ فرموده بود،

بايد مشتمل بر همان خرافات وافترائات ، بلكه بدتر از آن ها باشد، هر صاحب

خردى حكم مىكند كه منبع اخذ قرآن جز از ناحيه وحى پروردگار نبوده وساخته وپرداخته بشر نيست .

] مقايسه قرآن با تورات در قصص انبيا :[

و ما به طور اختصار قسمتى از قصص تورات را ذكر نموده ومقايسه آن ها را با قصص قرآن به عهده خوانندگان مىگذاريم :

در سفر پيدايش (تكوين) باب اول ودوم تورات ، قصه حضرت آدم وخوردن از شجره منهيّه ]=منع شده [ واغواى شيطان را ذكر مىكند، كه حاصلش اين است كه خداوند آدم وحوا را بيافريد وآن ها را در باغ عدن جاى داد وفرمود كه از همه درختان بىممانعت بخوريد واز خوردن درخت «معرفت نيك وبد» آن ها را منع فرمود وگفت : زنهار، از اين درخت مخوريد؛ زيرا روزى كه از آن بخوريد خواهيد مرد. مار (شيطان) كه از همه حيوانات هوشيارتر بود به زن گفت : اگر از آن درخت بخوريد نخواهيد مرد، بلكه چشمان شما باز شود ومانند فرشتگان ، عارف نيك وبد خواهيد بود. وحوا از ميوه آن درخت گرفت وخودش بخورد وبه آدم نيز داد واو خورد، آن گاه چشمان هر دو باز شد وفهميدند كه عريانند، لذا برگهاى انجير را به هم دوخته ساتر ساختند وآواز خداوند را شنيدند كه در هنگام وزيدن نسيم بهار در باغ مىخراميد وآدم

وحوا خود را از حضور خداوند در ميان درختان باغ پنهان كردند وخداوند آدم را ندا داد: كجايى؟ آدم گفت : چون آواز تورا شنيدم ترسان گشتم ؛ زيرا عريانم ، پس خود را پنهان كردم ؛ وخداوند گفت : كه تورا آگاهيد كه عريانى؟ آيا از آن درخت كه ترا قدغن كردم خوردى؟ آدم گفت : اين زن كه او را قرين من ساختى به من داد، پس خداوند به زن گفت :

چرا اين كاركردى؟ گفت : مار مرا اغوا كرد. پس خداوند مار را مورد غضب خود قرار داد.

سپس كروبيان را گفت : همانا انسان مثل يكى از ما شده وعارف نيك

وبد گرديده ومبادا دست خود را دراز كند واز درخت حيات هم بخورد وتا ابد زنده بماند. پس آدم را از باغ بيرون كرد وكروبيان را مسكن داد وشمشير آتشبارى كه به هر سو گردش مىكرد در طريق درخت حيات قرار داد تا آن را محافظت نمايد.

اين قصه آدم وحوا از نظر تورات رايج كه در آن نسبت كذب وجهل وتجسّم وتفريح وتفرّج وعجز وشريك پيدا شدن براى حق تعالى ، به خدا مىدهد. واين قصه در قرآن در سوره بقره وسوره اعراف وسوره طه

ذكر شده ، در حالى كه منزّه از اين مزخرفات و مصون از اين افترائات است ، كه إن شاء الله در محلّ خود بيان خواهيم نمود.

و باز در سفر پيدايش باب هيجدهم ونوزدهم قصه ابراهيم وآمدن ملائكه وبشارت به اسحاق وهلاك شدن قوم لوط را متعرض است و نسبت شرب خمر وزناى با محارم به حضرت لوط داده وجماعتى از انبيا

را از نسل زنا مىشمارد؛ ودر قرآن در سوره هود وسوره ذاريات اين قصه را ذكر

فرموده وساحت مقدس لوط را از اين افترائات پاك نگاهداشته .

و نيز در سفر خروج باب سوم وچهارم قصه مأمور ساختن خدا، موسى را به طرف فرعون ومصريان ذكر مىكند ومىگويد: موسى ابتدا عذر كُند زبانى خود را آورد وپس از آنكه خدا نعم خود را ذكر فرمود ووعده نصرت به او داد، گفت : استدعا دارم كه بفرستى به هر كه مىفرستى ، آن گاه خشم خدا بر موسى مشتعل شد واين قصه را در قرآن در سوره طه وشعراء ونمل

وقصص مفصلاً بيان فرموده .

و باز در سفر خروج باب سى ودوم ، نسبت گوساله ساختن وگفتن بنى اسرائيل كه اين خداى شماست وعيد گرفتن وقربانى سوزاندن براى گوساله را به هارون نسبت مىدهد. ودر سوره اعراف وسوره طه اين قصه را ذكر

فرموده ومقام مقدس هارون را از اين عمل شنيع مبرّا كرده ونسبت آن را به سامرى داده است ، علاوه بر اين در كتب عهد قديم قضاياى ديگرى نسبت به خدا وانبيا مىدهد كه كفر محض وخلاف عقل ومنطق ومنافى با مقام عصمت انبياى خداست ؛ مانند به حيله وخدعه گرفتن يعقوب بركت (= نبوّت) را از پدرش ، وكشتى گرفتن يعقوب با خدا از سر شب تا طلوع صبح وبر خدا

غالب شدن وبركت را گرفتن ، ونسبت زنا دادن به داود با زن اوريا ،

ونسبت بتكده ساختن حضرت سليمان براى زنانش به خواهش آن ها در آخر پيرى ، وغير اينها از مزخرفات و نسبتهاى زشت ونارواى ديگر.

]مقايسه

قرآن با انجيل در قصص انبيا :[

و در كتب عهد جديد نيز نسبت شرب خمر به حضرت عيسى وشاگردانش داده وهمچنين نسبت داده كه مسيح به عروسى رفت و به خواهش مريم

قدحهاى آب را تبديل به شراب نمود وبه اهل منزل نوشانيد وغير ذلك از

امور شرمآورى كه در اين كتابها به مقام قدس انبيا نسبت مىدهند، كه خواننده را به شگفت مىآورد كه دست تحريف وغرضورزى تا چه حد در اين قبيل كتب به كار رفته و ساحت مقدس فرستادگان خدا را، تا چه اندازه آلوده ساخته .

ششم : معجزه از نظر اخبار غيبى :

پيشبينىهايى كه اشخاص فطن وبا فراست ]=دانا وهشيار[ از امور آينده مىكنند، از روى آثار وزمينههايى است كه در زمان حاضر موجود ومستلزم حوادث آينده است ؛ مثل اينكه در جنگهايى كه بين كشورهاى مختلف واقع مىشود جهات پيروزى وشكست را در دو طرف مورد بررسى ومطالعه قرار داده وحدس مىزنند كه فلان كشور غالب يا مغلوب مىشود؛ ولى قرآن كريم از امورى كه خبر داده از آثار وزمينههايى كه مشهود بوده خلاف آن پيشبينى مىشده ، چنانچه در اوايل بعثت كه كفار قريش در كمال تسلط واقتدار بوده و

آن دشمنىها وسختگيرىها را نسبت به پيغمبر9 وعده معدودى كه به وى گرويده بودند مىنمودند وكسى گمان نمىبرد كه روزى رسول خدا واين عده معدود بر كفار قريش چيره وغالب شوند، از دفع شرّ آنان خبر داده مىفرمايد :

(فَاصْدَعْ بِما تُوْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ) .

و همچنين غلبه دين اسلام را بر جميع اديان عالم بشارت داده مىفرمايد :

(هُوَ الَّذِي

أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) .

و چندى نگذشت كه خداوند تبارك وتعالى شرّ مشركين را از پيغمبر ومسلمانان دفع فرموده ودين او را در سرتاسر عالم ظاهر نموده واكثر ممالك دنيا يا به شرف اسلام مشرّف ويا تحت حمايت مسلمين درآمدند. ومانند اين ، كه از غلبه روميان بر ايرانيان خبر داده در وقتى كه ايران در كمال عظمت وقدرت در عهد سلطنت خسرو پرويز بوده وروم شكست فاحشى از ايران خورده بود مىفرمايد: (غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَى الأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ) .

و از كثرت نسل پيغمبر9 خبر داده ، با اينكه بيش از يك دختر از رسول اكرم9 باقى نماند وآن هم در جوانى از دنيا رفت و مىگفتند پيغمبر9 مقطوع النسل است ؛ ولى خداوند از همين يك دختر آن قدر ذريّه

به پيغمبر9 عطا فرمود كه امروز شهر يا ده و قصبهاى نيست كه از سادات خالى باشد، مىفرمايد: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ* فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ* إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الأَبْتَرُ) .

(]به نام خداوند رحمتگر مهربان [ ما به تو كوثر عطا كرديم ، پس براى پروردگارت نماز بگذار ونحر ]=قربانى [ كن ، به درستى كه دشمن تو مقطوع النسل است) .

و غير اينها از امور غيبيهاى كه قرآن خبر داده وتحقق پيدا كرده است .

هفتم : معجزه از نظر سالم بودن از تناقض واختلاف :

دانشمندان وحكماى بزرگ كه پس از كوشش بسيار ودقّت زياد در فنّى از فنون علمى كتابى مىنگارند،

با اينكه جدّيّت كامل در تقرير وتحرير مطالب آن مىكنند، خالى از تناقض واختلاف ووهن عبارت وفساد مضمون وامثال اينها نيست . وهمچنين عقلا و برگزيدگان هر مملكتى كه براى رفاه حال رعيّت وملت ، قانون وضع مىكنند اختلافات وتناقضات بسيار در آن ديده مىشود؛ در صورتى كه كتب وقوانين مزبور غالباً در بيان يك رشته از فنون علمى واصول قانونى است . لكن قرآن كريم با اينكه مشتمل بر فنون بسيار از علوم الهى وفنّ اخلاق ، تشريع احكام ، سياست مدن ، فنون جنگى ،

تنظيم معاش ، اصلاح معاد، علم معاشرت ، حجج ، امثال ، مواعظ ، حكم ، ترغيب ، تهديد، بشارت ، انذار، قصص ، تاريخ وامثال اينهاست ، كوچكترين اختلاف وتناقض وفساد مضمون وسخافت بيان در آن يافت نمىشود؛ وحسن اسلوب وسلاست وحلاوتى كه در اول آن مشاهده مىگردد تا آخر آن مشهود است واين مطلب را خود قرآن با صداى رسا به جهانيان اعلام كرده مىفرمايد: (أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً) .

(آيا در قرآن تدبّر نمىكنند! اگر از طرف غير خدا بود هر آينه در آن اختلاف بسيار مىيافتند).

پس چون در قرآن اختلافى نيست دليل بر اين است كه از جانب خداوندى كه از علم او چيزى پنهان نمىشود بر رسول اكرم 9 نازل شده .

يك كتاب انجيل كه بيش از تاريخچه مختصرى از مسيح نيست ببينيد چه اندازه اختلاف وتناقض دارد ويك جا مسيح را پسر انسان وجايى پسر خدا وگاهى او را خدا وگاهى پسر داوود واز نسل او معرفى مىكند وغير اينها از

اختلافات ديگر، كه در نسب مسيح و امور ديگر كه در آن يافت مىشود. وما در الكلم الطيب متعرض شدهايم .

هشتم : معجزه از نظر عدم ملالت از تلاوت قرآن :

هر كتابى را كه انسان مطالعه وقرائت كند، يكى دو مرتبه كه خوانده شد ديگر ميل ورغبت به قرائت ومطالعه آن نبوده وموجب ملالت وخستگى مىشود؛ ولى قرآن هر چه تلاوت شود ودر آيات آن تدبّر وتفكر گردد، شوق

ورغبت انسان زيادتر وحقايقى از آن كشف مىشود كه پيش از آن مكشوف نبوده وخستگى وملالت در تكرار تلاوت آن پيدا نمىشود.

نهم : از جهت استشفا به قرآن :

قرآن كريم همچنانكه شفا دهنده دردهاى باطنى انسان از اخلاق رذيله وصفات نكوهيده است ، همين طور وسيله شفاى دردهاى ظاهرى وامراض جسمانى وآفات وگرفتارىهاست ، ودرباره استشفا به آيات وسور قرآنى وحفظ از دشمن وحرز از بليّات ودفع آفات و غير اينها اخبار بسيار وارد شده وتجربه نيز اين مطلب را ثابت كرده است وخود قرآن نيز به اين موضوع ناطق بوده مىفرمايد: (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُوْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلّا خَساراً) .

دهم : از جهت استخاره به قرآن :

واين نيز كرامتى است براى قرآن كه از صدر اول اسلام تا اين زمان بر جميع طبقات مسلمين پوشيده نبوده ونتايج بسيار به بركت آن به دست آمده است .

و مخفى نماند كه جهات اخير (هشتم ونهم ودهم) كه براى اعجاز قرآن ذكر شد، جهاتى كه بتوان به آن تحدّى نمود ومكابر و مخالف را قانع ساخت

نبوده وغرض از بيان

آن ها تذكر وتوجه مومنين ومعتقدين به قرآن وازدياد ايمان آنان است .

گفتار هفتم

در بيان وجوب احترام قرآن وحرمت هتك آن

واضح وهويداست كه احترام هر چيزى كه منتسب ووابسته شخص محترمى باشد، احترام آن شخص وهتك آن ، هتك حرمت آن شخص است ؛ مثلاً احترام به فرزند وخدمتگزار وبستگان كسى ، احترام آن كس واهانت وتحقير آنان ، اهانت وى محسوب مىگردد. روى اين اصل ، احترام به كعبه ومساجد واماكن شريفه وضرايح مقدسه وساير منتسبات به آن ها لازم ونجس كردن وبىاحترامى به آن ها حرام است واحترام حجج اسلام ودانشمندان ومبلغين وطلاب علوم دينى ومومنين از همين جهت لازم وبىاحترامى وتوهين به آنان حرام شده ؛ زيرا احترام آنان احترام به امام وپيغمبر وبالاخره احترام به خداست واهانت به آنان ، اهانت به اينها مىباشد. ووجوب احترام به قرآن هم از جهت انتساب به حق تبارك وتعالى بوده واين احترام از جهاتى براى قرآن ثابت است :

اول : كلام الهى است ، كه به قدرت كامله حق موجود شده ، چه آنكه يكى از صفات بارى تكلّم است ؛ يعنى قدرت بر ايجاد كلام دارد، چنانچه براى حضرت موسى7 در كوه طور ايجاد سخن فرمود وموسى 7 را طرف خطاب

قرار داد: (وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكْلِيماً) و همچنين عين كلمات قرآن را خدا ايجاد

وبر قلب رسول اكرم به وسيله جبرئيل امين القا فرمود.

دوم : قرآن كتاب قانون الهى ومرامنامه دينى است وبر هر متديّنى احترام به قانون ومرامنامه دين لازم است .

سوم : معجزه بزرگ پيغمبر اسلام است واحترام به آن احترام به پيغمبر 9 وهتك آن هتك حرمت پيغمبر 9 است .

چهارم :

كتاب دستور العمل مسلمين ومايه سعادت دنيا وآخرت ونجات آنان از هلاكت وبدبختى نشأتين ووسيله ترقّى وتعالى و عزّت وشرافت آن هاست .

پنجم : قرآن معرّف حقيقت پيغمبر وعلى وفاطمه وحسنين وساير ائمّه طاهرين : وانبيا ورسل الهى وهدات إلى الله است و احترام به قرآن در حكم احترام به آنان وبىاعتنايى به قرآن بىاعتنايى به آنان محسوب مىشود.

و بالجمله ، براى مسلمانان لازم است كه احترامات قرآن را ملحوظ داشته واز بىاعتنايى وبىحرمتى به آن اجتناب ورزند؛ ومراد به احترام قرآن ، نه تنها احترامات ظاهرى از قبيل نجس نكردن وبىوضو مس كتابت قرآن ننمودن وآداب قرائت را رعايت كردن وامثال اينهاست ؛ بلكه اهم ، احترامات باطنى قرآن وعمل كردن به دستورات وپشت پا نزدن به احكام قرآن است .

و همچنين مراد از قرآن فقط مجموع قرآن نيست ، بلكه هر سوره وهر آيهاى از قرآن ، اگر چه جزء دعا، يا مقاله ، يا اعلان وآگهى باشد هم ، قرآن است وبايد احترام آن رعايت شود.

گفتار هشتم

در شفاعت وخصومت قرآن

اخبار در شفاعت قرآن در روز قيامت از كسانى كه پيروى آن را نموده وخصومت از كسانى كه بىاعتنايى به آن كردهاند بسيار است و در خبرى كه در ضمن گفتار اول از رسول اكرم 9 نقل كرديم از قرآن به «شافع مشفّع»

و«ماحل مصدّق» (يعنى شفاعت كنندهاى كه شفاعتش پذيرفته وخصومت كنندهاى كه مخاصمه او تصديق مىگردد) تعبير فرموده .

و در كافى حديث مبسوطى ومفصلى درباره آمدن قرآن به صحراى محشر وشفاعت آن ، از حضرت باقر7 نقل مىكند ودر اول آن حديث است كه ،

«يا سعد، تعلّموا القرآن فإنّ القرآن يأتي يوم

القيامة في أحسن صورة نظر إليها الخلق» .

(اى سعد! قرآن را بياموزيد، زيرا كه قرآن در روز قيامت مىآيد در بهترين صورتى كه خلق به آن مىنگرند) وپس از آنكه گذر نمودن قرآن را از صفوف اهل محشر (صفوف مسلمين وشهدا و انبيا و مرسلين و ملائكه) ذكر مىكند، تا اينكه پاى عرش عظمت حق به سجده مىافتد، مىفرمايد :

«فيناديه تبارك و تعالى : يا حجّتي في الأرض و كلامي الصادق الناطق ، ارفع رأسك وَسَلْ تُعطَ ، و اشفع تشفّع ، فيرفع رأسه ، فيقول الله تبارك و تعالى : كيف رأيت عبادي؟ فيقول : يا ربّ ، منهم من صانني و حافظ عليّ و لم يضيّع شيئاً، و منهم من ضيّعني و استخفّ بحقّي و كذّب بي و أنا حجّتك على جميع خلقك! فيقول الله تبارك و تعالى : و عزّتي و جلالي و ارتفاع مكاني لاُثيبنّ عليك اليوم أحسن الثواب ، و لاُعاقبنّ عليك أليم العقاب ...» إلى آخر الحديث .

(پس خداوند تبارك و تعالى قرآن را ندا مىكند كه ، اى حجّت من در زمين و كلام راست و گوياى من! سر بلند كن و بخواه تا به تو عطا شود و شفاعت كن تا شفاعت تو پذيرفته گردد. پس سربلند كند، خداوند تبارك و تعالى فرمايد: بندگان مرا چه ديدى؟

گويد: اى پروردگار من! بعضى از آنان مرا نگهدارى نموده و مراقبت بر من كرده و چيزى از حقوق مرا تباه نساختند، و برخى از آنان حق مرا ضايع نموده و درباره من استخفاف كرده و مرا دروغ شمردند و حال آنكه من حجّت تو بر همه بندگانت بودم ،

پس خداى تبارك و تعالى فرمايد: به عزّت و جلال وبزرگوارى خود قسم، هر آينه بر متابعت تو ثواب مىدهم امروز بهترين ثواب را، و عقاب مىكنم بر مخالفت تو سختترين عقاب را...) تا آخر حديث .

و نيز در كافى از حضرت باقر7 نقل مىكند كه فرمود :

«يجيء القرآن يوم القيامة في أحسن منظور إليه صورة» .

سپس مرور قرآن را از صفوف اهل محشر و گزارش و عرض حال او را

در پيشگاه عظمت حق ذكر كرده مىفرمايد :

«فيقول تبارك و تعالى : أدخلهم الجنة على منازلهم ، فيقوم ، فيتبعونه ، فيقول للمومن : إقرأ و ارقَ . قال : فيقرأ و يرقى ، حتّى يبلغ كلّ رجل منهم منزلته الّتي هي له فينزلها» .

(پس خداى تبارك و تعالى خطاب به قرآن گويد: اينان را داخل بهشت كن به حسب مراتب آن ها، پس قرآن قيام كند و پيروان او از پى او باشند و به مومن گويد: بخوان و بالا رو، حضرت فرمود: پس مومن مىخواند و بالا مىرود تا اينكه هر كسى به مرتبهاى كه براى اوست برسد).

و در كافى از حضرت صادق 7 روايت مىكند كه فرمود :

«إنّ الدواوين يوم القيامة ثلاثة : ديوان فيه النعم ، و ديوان فيه الحسنات ، و ديوان فيه السيّئات ، فيقابل بين ديوان النعم و ديوان الحسنات ، فتستغرق النعم عامة الحسنات و يبقى ديوان السيئات ، فيدعى بابن آدم المومن للحساب ، فيتقدّم القرآن أمامه في أحسن صورة ، فيقول : يا ربّ ، أنا القرآن و هذا عبدك المومن قد كان يُتعِب نفسه بتلاوتي ، و يطيل ليله بترتيلي ،

و تفيض عيناه إذا تهجّد، فارضِهِ كما أرضاني ، قال : فيقول العزيز الجبار: عبدي ، ابسط يمينك ، فيملأها من رضوان الله العزيز الجبار و يملأ شماله من رحمة الله، ثمّ يقال : هذه الجنة مباحة لك فاقرأ و اصعد، فإذا قرأ آية صعد درجة» .

(دواوين و نامههاى روز قيامت سه است : ديوانى كه در آن نعم الهى

است و ديوانى كه در آن حسنات و ديوانى كه در آن سيّئات نوشته شده . پس بين ديوان نعم و ديوان حسنات مقابله مىشود و نعم الهى همه حسنات را فرا مىگيرد و ديوان سيّئات باقى مىماند. سپس انسان مومن براى حساب دعوت مىشود در اين هنگام قرآن به بهترين صورت پيش آمده و مىگويد: اى پروردگار من! من قرآنم و اين بنده مومن تو است ، كه خودش را براى تلاوت من به زحمت مىافكند و شبش را به ترتيل و نيكو خواندن من ادامه مىداد و چشمهايش هنگام شب بيدارى اشك مىريخت ، پس او را خشنود ساز، چنانچه او مرا خشنود ساخته . حضرت فرمودند: خداوند عزيز جبار گويد: بنده من! دست راستت را باز كن ، پس آن را از رضوان خداى عزيز جبار پر كند و دست چپش را از رحمت خدا پر نمايد و به او گويد: اين بهشت براى تو مباح است بخوان و بالا رو، پس هر گاه آيهاى از قرآن بخواند مرتبهاى بالا رود.

و نيز در كافى از حضرت صادق 7 حديثى روايت مىكند و در آخر آن حديث است كه خداوند به قرآن خطاب مىفرمايد :

«و عزّتي و جلالي و ارتفاع مكاني ،

لاُكرمنّ اليوم من أكرمك ، و لاُهيننّ من أهانك» .

(قسم به عزّت و جلال و رفعت مقامم ، كه هر آينه امروز، گرامى مىدارم هر كه تورا گرامى داشته و خوار مىسازم هر كه تورا خوار ساخته) .

] تحقيق در معناى شفاعت :[

و بالجمله ، اخبار در اين مورد بسيار است ، كه نقلش موجب تطويل كلام مىشود و مطلبى كه بايد در اطراف آن بحث كنيم اصل مسأله شفاعت است و ما در الكلم الطيب تحت چهار عنوان درباره آن بحث نموده و در اينجا

مقدمهاى براى اثبات اين موضوع متذكر مىشويم :

از آيات شريفه و اخبار كثيره و مضامين ادعيه و زيارات و غير اينها استفاده مىشود كه حسن دعا در حقّ مومنين و طلب مغفرت و آمرزش از خدا براى آنان و تجاوز از سيّئات و قبول نمودن عبادات آنان و رفع گرفتارىهايشان و شفا دادن مريضانشان و قضاى حوايج ايشان و بالجمله ، مسئلت نمودن از خدا، كه خيرات دنيا و آخرت را نصيب آنان گرداند و از بليّات و گرفتارىهاى دنيا و آخرت ، آنان را نجات بخشد و درجات خوبانِ آنان را متعالى گرداند و بدانِ آنان را به عفو و كرمش ببخشد، وظيفه هر مسلمان و يكى از حقوق مومن بر برادر دينى خود مىباشد. و همچنين است طلب لعن و عذاب و ازدياد آن براى كفار و مخالفين و اهل بدعت و ضلالت (اگر قابل هدايت نباشند) مخصوصاً دشمنان دين و معاندين ائمّه طاهرين و كسانى كه پيرو و كمك كار آن ها بودهاند.

و شفاعت در قيامت همين است كه مقرّبان درگاه الهى ، مانند

انبيا و اوليا و شهدا و مومنين و قرآن و غير اينها از خداوند متعال خواهش و تمنّا مىكنند

كه از گناهان مومنين درگذرد؛ و خصومت نيز اين است كه از خداوند ازدياد عذاب و عقوبت معاندين را مسألت مىنمايند. و با توجه به اين مقدمه اشكالى براى مسأله شفاعت باقى نمىماند و از آيات شريفه قرآن نيز اين مطلب به طور واضح استفاده مىشود؛ مانند آيه شريفه (يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً) .

(در اين روز نفع نمىبخشد شفاعت ، مگر كسى را كه خداوند رحمن شفاعت او را اذن دهد و راضى باشد از او از جهت گفتار).

و آيه مباركه (لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى) .

(سود نمىبخشد شفاعت ملائكه چيزى را، مگر بعد از آنكه خدا اذن دهد براى كسى كه بخواهد و راضى باشد).

و آيه شريفه (وَلا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ) .

(سود نبخشد شفاعت نزد خدا، مگر براى كسى كه خدا اذن دهد).

و آيه مباركه (وَلا يَشْفَعُونَ إِلّا لِمَنِ ارْتَضى) .

(و شفاعت نمىكنند فرشتگان ، مگر براى كسى كه مرضىّ حق باشد).

و آيه شريفه (وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) .

(كسانى را كه كافران جز خدا مىخوانند، مالك شفاعت نيستند ، مگر

كسانى كه به راستى گواهى دهند و بدانند كه چگونه شهادت مىدهند).

كه از جميع اين آيات استفاده مىشود كه مصاديق شفاعت دو دستهاند :

1. كسانى كه خداوند اجازه داده كه در حقّ

آن ها شفاعت شود، و آن ها كسانى هستند كه دينشان مرضىّ و پسنديده حق باشد.

2. كسانى كه درباره آن ها شفاعت فايدهاى ندارد و خداوند اذن شفاعت نداده ، و آن ها كفار و معاندين و كسانى هستند كه داراى دين پسنديده نباشند.

و اما آياتى كه به طور اطلاق نفى شفاعت مىكند:

مانند (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُوْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) .

(بترسيد از روزى كه كفايت نكند نفسى از نفس ديگر چيزى را و شفاعتى درباره او پذيرفته نگردد و فدا و عوض ]= غرامت [ از او گرفته نشود و ايشان يارى كرده نشوند).

و مانند (مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ) .

(پيش از آنى كه بيايد روزى كه خريد و فروش و دوستى و شفاعت در آن نباشد).

و مثل (ما لِلظّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ) .

(براى ستمكاران ، خويش مشفق و شفيع مطاعى نباشد).

و مثل (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ) .

(شفاعتِ شفاعت كنندگان ، ايشان را نفع نبخشد).

اولاً، در مورد كفار است ؛ زيرا در آيه چهارم در مورد سؤال از اهل دوزخ و علّت آمدن آن ها به آتش مىفرمايد: (ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ* وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ * وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتّى أَتانَا الْيَقِينُ) .

(از مجرمان مىپرسند كه ، چه چيز شما را در دوزخ آورد؟ گويند: ما از نمازگزاران نبوديم و

اطعام مسكين نمىنموديم «زكات نمىداديم» و با فروروندگان در كارهاى زشت فرو مىرفتيم و روز جزا را دروغ مىشمرديم تا اينكه مرگ ما فرا رسيد) كه صريح است در اينكه ، اينان از زمره مومنين و باوركنندگان روز جزا خارج بودهاند.

و در آيه دوم بعد از كلمه (وَ لا شَفاعَةٌ) مىفرمايد: (وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ) كه از اين جمله معلوم مىگردد، كسانى كه شفاعت براى آنان نيست كافرانند و ضمناً استفاده مىشود كه مراد از ظالمين در آيه سوم نيز كفارند.

ثانياً، در مقام اطلاق نيست ، بلكه قدر متيقّن دارد كه همان كفار و

معاندين باشند.

ثالثاً، بر فرض كه اطلاق داشته باشد، آيات قبل مقيّد اطلاق اينهاست .

و امّا اشكالى كه بعضى نمودهاند، كه اگر كسى استحقاق عذاب ندارد محتاج به شفاعت نيست و اگر مستحق عذاب باشد و خدا بخواهد به دوزخ برود، شفاعت چه معنى دارد؟ بىپايه و سست است .

براى اينكه اولاً، نقض مىكنيم به بليّات دنيوى كه اگر اين شخص بايد مريض و مبتلا و گرفتار باشد، دعا و طلب شفا و رفع ابتلا چه معنى دارد؟ واگر بناست شفا پيدا كند احتياج به دعا ندارد.

و ثانياً، استحقاق عذاب منافى با قابليّت رحمت و تفضّل نيست و نفس شفاعت نوعى از تفضل در حقّ شفيع و مشفوعٌ له است .

و ثالثاً، شفاعت تنها طلب نجات از عذاب نيست ، بلكه ارتفاع درجه و رتبه را هم شامل است ، از اين جهت انبيا و اوليا هم محتاج به شفاعتند. علاوه بر اينكه اخبار كثيره و متواتره به تواتر اجمالى در مورد شفاعت وارد شده

كه ذكر آن ها موجب تطويل است و در محل مناسب به قسمتى از آن ها اشاره خواهيم كرد. إن شاء الله تعالى .

گفتار نهم

در كيفيت نزول قرآن و مراتب آن

و اين موضوع را در ضمن سه امر بيان مىكنيم :

امر اول : ]در مراتب نزول قرآن :[

به طورى كه از آيات قرآن استفاده مىشود براى قرآن يك مرتبه «جمعى» بوده كه در لوح محفوظ : (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) و امّ

الكتاب : (وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ) و كتاب مكنون : (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ

كَرِيمٌ* فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ) قرار داشته .

و يك مرتبه «تفريقى» كه سوره به سوره و آيه به آيه به مرور زمان بر پيغمبر اكرم9 نازل شده و حضرت براى مردم تلاوت فرموده ، چنانكه

مىفرمايد: (وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً) .

(قرآن را متفرق ]= بخش بخش [ نازل كرديم براى اينكه با مهلت و درنگ بر مردم قرائت كنى و به تدريج آن را نازل كرديم به تدريج نازل كردنى).

و درباره لوح محفوظ و حقيقت آن ، اخبار و كلمات مفسّرين مختلف است . از بعض اخبار استفاده مىشود كه براى خداوند دو لوح است :

«لوح محفوظ» كه در اوست آنچه تا قيامت واقع مىشود و غير قابل تغيير و محتوم است و علم آن به پيغمبر و ائمّه اطهار داده شده است .

و «لوح محو و اثبات» كه مربوط به امور قابل تغيير و بداء است و علم آن مختصّ به ذات مقدّس حق است ، چنانچه از آيه شريفه (يَمْحُو اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ

وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ) (خداوند آنچه بخواهد محو و اثبات مىكند و اصل

كتاب نزد اوست) نيز استفاده مىشود.

و در بعض اخبار دارد كه لوح محفوظ لوحى است از ياقوت حمرا بين

دو چشم اسرافيل و هر گاه پروردگار تبارك و تعالى تكلّم كند، لوح به جبين او برخورد نموده پس در آن نظر كند و آنچه در اوست به جبرئيل وحى نمايد.

و بالجمله ، بايد گفت لوح محفوظ از متشابهات و علم قطعى آن را به خدا

و راسخون در علم بايد رد نمود؛ ولى آنچه محتمل و به نظر نزديكتر است

اين است كه «لوح محفوظ» همان روح مقدس پيغمبرخاتم9 و عقل كل بوده باشد، كه به اصطلاح حكما صادر اول و عقل اولش گويند، كه خداوند جميع علوم و كمالات را به قلم قدرت در او قرار داد و تمام قرآن به او القا و در لوح او محفوظ گرديد. و شايد آيه شريفه (وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ)

كه مشعر است به اينكه بدون واسطه ، قرآن را از خداوند حكيم عليم فرا گرفته ، اشاره به اين باشد.

و همچنين محتمل است مراد از «اُمّ الكتاب» كه مقصود اصل كتاب و حقيقت آن است نيز، وجود مقدّس آن حضرت باشد و اين اوّلين مرتبه نزول قرآن است كه از «صقع شامخ الهى به نور مقدّس نبوى» القا گرديده و در همين مرتبه است كه از نور آن حضرت به «انوار مقدسه ائمّه اطهار» افاضه شده و بعيد نيست بتوان اين معنى را از آيه شريفه (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ* فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ* لا يَمَسُّهُ إِلّا الْمُطَهَّرُونَ)

استفاده نمود.

مرتبه دوم نزول قرآن ، نازل شدن به «بيت المعمور» است ، چنانچه در كافى به اسناد خود از حفص بن غياث روايت مىكند كه ، از حضرت

صادق 7 پرسيدم از معنى قول خداى تعالى : (شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ) ، كه چگونه قرآن در ماه رمضان نازل شد و همانا قرآن در مدت

بيست سال بين اول نزول قرآن و آخر آن نازل گرديد؟

فقال أبو عبد الله 7: «نزل القرآن جملة واحدة في شهر رمضان إلى البيت المعمور، ثم نزل في طول عشرين سنة ...» الحديث .

(پس حضرت صادق 7 فرمودند: قرآن يك مرتبه در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شده و سپس در مدت بيست سال به تدريج فرود آمد).

و بيت المعمور كعبه و مطاف ملائكه است . و در بعضى اخبار دارد كه در آسمان دنياست و در برخى اخبار در آسمان چهارم و در بعضى در آسمان هفتم ذكر شده .

و مرتبه سوم نزول قرآن بر «روح الامين» است .

و مرتبه چهارم نازل شدن به وسيله روح الامين بر قلب رسول اكرم 9 چنانچه مىفرمايد: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ* عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ) .

(قرآن به وسيله روح الامين بر قلب تو نازل شد براى اينكه از انذار كنندگان ]=بيم دهندگان [ باشى) و پس از آن جارى شدن بر زبان مبارك پيغمبر و «تلفظ آن سرور براى امّت» است ، كه آخرين مرتبه نزول مىباشد.

و بعضى گفتهاند مراد به «بيت المعمور» قلب مبارك نبىّ اكرم 9 است كه

قرآن جملة واحدة و يك مرتبه در شب قدر

بر آن حضرت نازل شد، سپس به وحى الهى به وسيله جبرئيل امين در مواقع معين از باطنش بر زبان مباركش جارى مىگرديد چنانچه آيه شريفه (وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ

وَحْيُهُ) (و شتاب مكن به تلاوت قرآن پيش از آنكه وحى به تو رسد) بر اين

مطلب اشعار دارد، بلكه خالى از دلالت نيست .

امر دوم : ]قرآن تا قيامت بىنسخ باقى است :[

از آيه شريفه (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ* فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) استفاده مىشود كه

قرآن مجيد تا قيامت باقى است و نسخ در آن راه ندارد و اگر مانند كتب انبياى سلف قابل نسخ بود جاى آن در لوح محفوظ نبود و همين آيه دليل بر خاتميّت حضرت رسول اكرم 9 و بقاى دين اسلام تا دامنه قيامت است ، علاوه بر آيات ديگر كه صريح در اين موضوع است ؛ مانند (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ) ؛

و آيه (لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ) ؛

و آيه (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ) ؛

و آيه (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ) ، و

غير ذلك از آيات ديگر و اخبار متواتره كه در الكلم الطيب شرح دادهايم .

امر سوم : ]حقيقت ملائكه واقوال در آن :[

روح الامين در اخبار، به جبرئيل كه يكى از ملائكه مقرّبين است ، تفسير شده .

و در حقيقتِ ملائكه ، ميان حكماى الهى و حكماى طبيعى و علماى اسلام اختلاف شده ؛ حكماى

الهى ملائكه را از «عالم عقول و مجردات» و حكماى طبيعى «قواى عالم طبيعت» دانسته و بعضى از ارباب حديث آن ها را «اجسام لطيفه» تصور كردهاند.

و خلاصه آنچه از آيات و اخبار استفاده مىشود در الكلم الطيب تذكر دادهايم . و تفصيل و تحقيق كلام را در ضمن قصّه آدم و ملائكه متذكر

خواهيم شد، إن شاء الله تعالى .

گفتار دهم

در بيان استعاذه قبل از قرائت قرآن

در قرآن مجيد مىفرمايد: (فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ) (هر گاه قرآن قرائت كردى ، پناه به خدا ببر از شيطان رانده شده)

ودر اين موضوع در چند مقام بحث مىشود :

مقام اول : در حقيقت استعاذه :

از طريق آيات و اخبار و برهان عقل ثابت شده ، كه انسان بايد هميشه اوقات و در جميع حالات به خدا پناه برد و از شرّ حوادث و آفات و شرور به حصن حصين و دژ محكم الهى ملتجى گردد، چنانچه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد :

(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ* مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ ....) .

و نيز مىفرمايد: (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ* مَلِكِ النّاسِ* إِلهِ النّاسِ* مِنْ شَرِّ

الْوَسْواسِ ....) .

(بگو: پناه مىبرم به پروردگار مردم و پادشاه مردم و معبود مردم ، از شرّ وسوسه گر پنهانكار، ]آن كس كه در سينههاى مردم وسوسه مىكند[).

و از قول حضرت نوح حكايت مىفرمايد: (قَالَ رَبِّ إنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ) .

(نوح گفت : پروردگارا! پناه مىبرم به تو از اينكه سوال كنم چيزى را كه دانشى براى من نسبت به آن نيست).

و از قول حضرت يوسف حكايت مىفرمايد: (قالَ مَعاذَ

اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ) .

(پناه مىبرم به خدا، به درستى كه او پروردگار من است كه درباره من احسان فرموده).

و از قول حضرت موسى حكايت مىفرمايد: (أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ) .

(پناه مىبرم به خدا از اينكه از نادانان باشم).

و از قول حضرت مريم مىفرمايد: (إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيّاً) .

(محققاً من به خداوند از تو پناه مىبرم اگر پرهيزكار بوده باشى) و غير اينها از آيات ديگر.

و اخبار نيز در اين موضوع بسيار؛ و اكثر ادعيه و عوذات كه از رسول اكرم9 و ائمّه اطهار روايت شده ، متضمّن اين قسمت مىباشد؛ مانند خبرى كه از پيغمبر روايت شده :

«أعوذ بوجه الله الكريم ، و بكلمات الله التامّات التي لا يجاوزهنّ برّ و لا فاجر، من شرّ ما ينزل من السماء و من شرّ ما يعرج فيها، و من شرّ ما ينزل إلى الأرض و من شرّ ما يخرج منها...» الحديث .

(پناه مىبرم به ذات خداوند كريم و به كلمات الهى ، كه هيچ آدم خوب و بدى از آن ها تجاوز نمىكند (از نعم و بليّات دنيوى) از شرّ آنچه از آسمان فرود مىآيد و آنچه در آن بالا مىرود و از شرّ آنچه از زمين فرود مىآيد و آنچه از زمين خارج مىشود).

و مانند حديثى كه در كافى از حضرت صادق 7 روايت مىكند كه فرمود :

«إذا أصبحت فقل : اللهمّ إن_ّي أعوذ بك من شرّ ما خلقت و ذرأت و برأت في بلادك و عبادك ، اللهمّ إنِّي أسألك بجلالك و جمالك وحلمك و كرمك ، كذا و كذا»

.

(هر گاه داخل صبح شدى ، بگو: خدايا! پناه مىبرم به تو از شرّ آنچه آفريدى در شهرها و در ميان بندگانت . خدايا! از تو سوال مىكنم به جلال و حلم و كرمت چنين و چنان) و غير اينها از اخبار ديگر؛ و به برهان عقل نيز اين مطلب _ يعنى پناه بردن به خدا در همه امور _ ثابت است ؛ زيرا انسان قدرت و نيروى مستقلّى ندارد كه دفع شرور و مضرات و آفات و بليات دنيوى

و اخروى ، ارضى و سماوى ، باطنى و ظاهرى را از خود بنمايد، مگر به حفظ و حراست خداوند؛ چنانچه قدرت جلب نفعى را هم ندارد، مگر به فضل و عنايت حق :

«لا يملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حياتاً و لا نُشورا00» 000000 .

و اين بديهى است كسى كه نيرو و قدرتى از خود ندارد بايد هميشه به منبع فيض و قدرت مطلقه پناهنده شود، تا از حوادث روزگار مصون بماند؛ و بايد دانست كه استعاذه تنها به گفتن كلمه : «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» نيست ؛ زيرا جمله ، لفظ و خبر حاكى از باطن و واقع است و اگر در واقع به خدا پناه نبرده باشد دروغگو بوده است ؛ و پناه بردن حقيقى منوط به دو امر است :

يكى فرار از شيطان و طرق آن به واسطه ازاله اخلاق رذيله و عقايد

فاسده و ترك معاصى و هواهاى نفسانى ؛ و ديگر رفتن رو به خدا و حصن حصين الهى به وسيله تكميل عقائد حقه و تحصيل اخلاق پسنديده و به جا

آوردن اعمال شايسته .

ضمناً از كلمه استعاذه ، بطلان جبر و تفويض و ثبوت مذهب اختيار نيز استفاده مىشود؛ زيرا اگر جبر باشد، استعاذه از جانب عبد معنى ندارد و اگر تفويض باشد، احتياج به استعاذه نخواهد داشت ؛ و تفصيل اين مطلب را در ذيل آيه شريفه (إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ) بيان خواهيم نمود، إن شاء الله تعالى .

مقام دوم : علّت استعاذه :

در حكمت ، ثابت و محقق شده كه ممكن از حيث ذات ، فقر و احتياج محض است و همين طور كه در وجود، محتاج به موجد است ، در بقا نيز محتاج به اوست و بايد آن به آن از مبدأ فيض به او افاضه وجود شود و همين نحو كه در ذات ، محتاج به اوست در افاضه جميع كمالات و نعم داخلى و خارجى نيازمند به او مىباشد، بلكه هر چه افاضات الهى به او بيشتر شود احتياجش زيادتر گردد؛ و هم چنان كه در جلب منافع محتاج به مبدأ است در دفع مضارّ هم احتياج به او دارد؛ از اين جهت دايماً به مبدأ فيّاض ملتجى شده و پناه به او برد. و چون انسان در بين ممكنات قابليتش از همه بيشتر است ، تفضلات و نعم الهى در حق او فزونتر و لذا احتياجش شديدتر است و علاوه بر احتياجات ظاهرى حوايج ديگرى دارد، كه آن ها اهم ، بلكه علّت غايى خلقت اوست وآن رسيدن به سعادت اخروى ودرك فيوضات كامله الهى است .

در سير اين طريق به موانع و محظورات و دشمنان و راهزنان و منحرف و گمراه كنندگان بسيارى برخورد

مىكند، كه بسا انسان را از جاده منحرف ساخته و به پرتگاه ابدى او را سرنگون مىگردانند و بزرگترين آن ها شيطان است ، كه به عزّت خداوند قسم ياد كرده جز بندگان خالص حق ، همه را گمراه كند و خداوند مىفرمايد: (إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ) و چه بسيار اشخاصى را كه از

طريق حق منحرف ساخته و در تيه ضلالت و هلاكت و شقاوت و بدبختى هميشگى گرفتار نموده است . بنابراين ، بر انسان لازم است كه آنى از توجه به حق غافل نشود و در همه حال خود را در حرز الهى مصون و محفوظ دارد.

مقام سوم : به كه بايد پناه برد؟ :

واضح است كه انسان عاقل دست احتياج به جانب كسى دراز مىكند كه بر رفع احتياج او قادر باشد و به كسى التجا ]=پناه [ مىبرد كه التجا به او، وى را از ترس و وحشت و خسران و هلاكت رهايى بخشد؛ و هويداست كه جز ذات بىنياز و غنىّ على الاطلاق ، كسى شايسته التجا و پناه بردن نمىباشد؛ زيرا هر كه جز اوست خود محتاج و نيازمند به اوست و كسى كه فاقد چيزى است نمىتواند معطى آن چيز باشد؛ بنابراين انسان بايد به خدا پناه برد؛ زيرا پناهگاه و پناه دهندهاى جز او نيست : «لا ملجأ إلّا إليه» و پناه بردن به خدا تقرب به اوست و هر چه انسان در مقام معرفت كاملتر و در تحصيل ملكات و اخلاق فاضله ساعىتر و در اطاعت و بندگى حق كوشاتر باشد به خداوند نزديكتر شود و از مكايد شيطان و نفس امّاره بيشتر

مصون و محفوظ ماند؛ و هر چه در مقام معرفت سستى ورزد و در ملكات رذيله و اعمال سيّئه بيشتر فرو رود، از حق دورتر و در چنگال شيطان بيشتر گرفتار گردد؛ و بالجمله ملجأ و پناهى جز خدا نيست و پناه بردن به او جز در طريق معرفت و بندگى و اطاعت او حاصل نشود.

و امّا پناه بردن به وسايط فيض الهى چنانچه در ادعيه و عوذات مأثوره وارد شده مانند

«أعوذ بعزّة الله، و أعوذ بقدرة الله، و أعوذ بجلال الله، و أعوذ بعظمة الله، و أعوذ بجمع الله، و أعوذ برسول الله، و أعوذ بأسماء الله...» .

و مانند

«أعوذ بوجه الله العظيم ، و بكلماته التامّات الّتي لا يجاوزهنّ برّ و لا فاجر، وبأسمائه كلّها» .

و در حديث وارد شده :

«نحن كلمات الله التامّات» ، «نحن وجه الله الّذي منه يوتى» ، «نحن

الأسماء الحسنى» ، عين پناه بردن به حق تبارك و تعالى است ؛ زيرا پناه به

«واسطه» عين پناه به «ذى الواسطه» است ؛ و خاندان نبوّت و ولايت حبل الله المتين و عروة الوثقى و وجود ربطى بين خالق و خلقند و لحاظ استقلال در آن ها شرك است ، نه لحاظ ارتباط و اتصال .

مقام چهارم : از چه بايد پناه برد؟:

چيزهايى كه بايد از شرّ آن ها به خدا پناه برد، دو دستهاند :

اول : شياطين :

اعمّ از شياطين جنّى و انسى ، چنانچه خداوند ]در سوره ناس [مىفرمايد : (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ* مَلِكِ النّاسِ* إِلهِ النّاسِ* مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ* الَّذِي

يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ* مِنَ الْجِنَّةِ وَ

النّاسِ).

(بگو: به پروردگار و پادشاه و معبود مردم ، پناه مىبرم از شرّ وسوسه كننده و پنهانى كه وسوسه مىكند در دل آدميان از جنيان و آدميان).

و اصل شيطان به معنى سركش و متمرّد است و از اين جهت بر هر عاتى

و متمرّدى اطلاق مىشود، چنانچه مىفرمايد: (وَ كَذَلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الإِنْسِ وَ الْجِنِّ) و اطلاق شيطان بر نفس امّاره و قوه شهوت و غضب

و انسان مكّار و مفسد و سركش و شرور از اين جهت است .

] حقيقت شيطان وجنّ :[

و امّا شيطان كه در قرآن از آن به «ابليس» نيز تعبير شده و از سجده كردن به آدم ابا و امتناع نمود، از آيات قرآن ظاهر مىگردد كه از طايفه جنّ بوده است ، مثل آيه (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ) .

(و ياد كن زمانى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد، پس همه سجده كردند مگر ابليس كه از جن بود، پس از امر پروردگارش عصيان ورزيد).

و آيهاى كه از قول شيطان حكايت مىكند: (خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ

طِينٍ) به ضميمه آياتى كه مىفرمايد طايفه جنّ را از آتش آفريديم ، مثل

(وَالْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ) .

و ]شيطان [ جنود و ذريّه بسيارى دارد كه براى اغواى اولاد آدم گمارده

است ، چنانچه مىفرمايد: (وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الأَمْوالِ وَ الأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلّا غُرُوراً) .

(و برانگيز و

سبك گردان هر كه را مىتوانى به آواز خود و گرد آور آن ها را به واسطه سوارگان و پيادگانت و مشاركت كن با ايشان در مالها و فرزندان و وعده بده ايشان را؛ و وعده نمىدهد شيطان ، مگر از روى فريب و غرور).

و آن ها اولاد آدم را مىبينند ولى اولاد آدم آن ها را نمىبينند: (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ) .

(به درستى كه شيطان و طايفه او مىبينند شما را از جهتى كه شما آن ها را نمىبينيد).

و آن ها تسلّطى بر اولاد آدم ندارند و تنها كار آن ها القاى وسوسه در قلب انسان است ؛ نظير الهاماتى كه از طريق فرشتگان در دل انسان مىشود؛ چنانچه مىفرمايد: (وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا

تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ....) .

(و هنگامى كه امر خلايق به پايان رسيد، شيطان مىگويد: به درستى كه خداوند وعده داد شما را، وعده حق و درست ؛ و من به شما وعده دادم و مخالفت كردم و مرا بر شما تسلّطى نبود، جز اينكه شما را دعوت كردم و مرا اجابت نموديد، پس مرا ملامت نكنيد و خودتان را سرزنش نماييد).

و در خبر از حضرت صادق 7 روايت شده كه فرمود :

«ما من مومن إلّا و لقلبه اُذنان في جوفه : اُذن ينفث فيها الوسواس الخنّاس ، و اُذن ينفث فيها المَلَك ، فيويّد الله المومن بالمَلَك فذلك قول الله: (و أيّدهم بِروحٍ مِنْهُ)» .

(هيچ مومنى

نيست ، جز اينكه براى قلب او دو گوش در باطن اوست : گوشى كه شيطان وسوسه كنندهاى در آن مىدمد و گوشى كه ملكى در آن مىدمد، پس خداوند مومن را به واسطه فرشته تأييد مىكند؛ و اين است معنى آيهاى كه مىفرمايد: «آن ها را به واسطه روحى كه از جانب اوست تأييد نمود »).

]فرق وسوسه والهام :[

و القا در قلب ، گاهى به واسطه حواسّ ظاهره مىشود، مثل اينكه چشم مناظر شهوتانگيز را مىبيند و گوش صداهاى نامشروع را مىشنود، يا كتب ضلال ]= گمراه كننده [ و مجلّات مخرّب اخلاق را مىخواند؛ و يا بر عكس

كتب علمى و قرآن و احاديث را مطالعه مىكند و نصايح و مواعظ دانشمندان را گوش مىدهد، كه آن به منزله وساوس شيطان و اين به منزله الهامات فرشتگان است ؛ و گاهى بدون واسطه حواس در قلب القا مىشود، كه اگر از طريق شيطان است «وسوسه» و اگر از جانب ملك است «الهامش» گويند.

و مراد از «قلب» نفس انسانى و روح مجرد است ، كه اگر توجه به مبادى عاليه نمود و تسليم اوامر مولا و مخالف هواى نفس گرديد، از صقع عالم ملكوت به وى الهام مىشود و اگر به عالم فانى متوجه شد و گرد شهوات و هواهاى نفسانى گرديد مورد وسوسه شيطان قرار مىگيرد؛ و خلاصه كليدِ درِ قلب به دست خود اوست ، اگر خواست به روى ملائكه باز مىكند و اگر نه به روى شياطين باز مىنمايد و چون روح انسانى احاطه تدبير و تصرّف در بدن انسان دارد، هر گاه ارتباط با شياطين پيدا نمود، آن ها

در جميع اجزاى بدن او متصرّف مىشوند و ظاهراً معنى حديث «الشيطان يجري من ابن آدم مجرى الدَم» همين است .

]راه تمييز الهام و وسوسه :[

و براى تمييز بين «الهام» و «وسوسه» وجوهى گفتهاند :

1. مراجعه به «شرع»: به اين معنى كه اگر خيالى در قلب انسان خطور كرد، اگر مطابق دستور شرع است «الهام» و اگر مخالف آن است «وسوسه شيطان» مىباشد.

2. مراجعه به «عقل»: هر گاه مطابق موازين عقلايى است «الهام» و گر نه

«وسوسه» است .

3. رجوع به «عقلا»: هر گاه از طريق شرع و عقل چيزى به دست نياورد با عقلا «مشورت» كند، تا صواب و خطا را به او نشان دهند؛ و هر گاه از مشورت با آنان نيز خطا و صواب را نفهميد «توقف وخوددارى» نمايد كه گفتهاند: «الوقوف عند الشبهة ، خير من الاقتحام في الهلكة» .

دوم : استعاذه از تمام شرور و مفاسد :

از چيزهايى كه بايد از آن ها به خدا پناه برد، جميع شرور و مفاسد و مضارّى است كه در اين عالم كون و فساد ممكن است براى انسان پيش بيايد، مانند سوء اختيار انسان كه منشأ نفس امّاره است و بايد از آن به حصن حصين ]=دژ بسيار محكم [الهى پناه برد، چنانچه حضرت يوسف فرمود: (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّي) و بليّات و شدايد و مضارّ و

گرفتارىها و امراض و مصايبى كه دست تقدير در اين عالم مقدّر نموده است كه بايد به ذات مقدسحق تبارك و تعالى ملتجى شد تا به عنايت و لطف خود، انسان را مصون و

محفوظ دارد.

و منقول است كه خدمت حضرت على 7 عرض كردند كه افلاطون

گفته است : الأفلاك قِسِيّ، و الحوادث سهام ، و الإنسان هدف ، و الرامي هو الله، فأين المفرّ؟.

قال 7: «ففرّوا إلى الله» .

(افلاك كمانها، و حوادث تيرها، و انسان نشانه ، و تيرانداز خداست ؛ پس گريزگاه كجاست؟ حضرت فرمود: به جانب خدا فرار كنيد ).

اللّهمّ احفظنا من كلّ سوء و ادفع عنّا شرّ كلّ ذي شرّ و ادخلنا في كنفك

بحقّ محمّد و آله صلوات الله عليهم أجمعين و الحمد لله ربّ العالمين .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109