از بابيت تا بهائيت

مشخصات كتاب

نويسنده : رضا يوسفي قره بلاغ (خلخالي)

reza_azari30@yahoo.com

موضوع : بابيت و بهائيت

نوع : مقاله

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

با عرض ارادت خدمت تمامي فرهيختگان ايران زمين و عرض تهنيت خدمت تمامي پژوهشگران و محققان حق و حقيقت، در هر مرام و مليّتي، كه با تلاش مضاعف خواستار تثبيت حقايق مي باشند . وامّا در باب نگارش اين كتاب ساليان مديدي كتب و مقالات مستندي را مورد مطالعه و تحقيق قرار دادم و پس از پي بردن به حقيقت آن بدون ذره اي كم و كاست يا تغيير آن را به رشته تحرير در آوردم ولي در اين ميان اغلب كتابهاي موجود داراي حجمي زياد بودند كه غالبا هم از لحاظ حوصله هم از لحاظ قدرت خريد و مطالعه در حد فهم همه اقشار جامعه نبودند و براي اولين بار سعي نمودم كتابي را در اين زمينه فراهم آورم كه از لحاظ حجم و فهم شامل اكثريت قريب به اتفاق عموم باشد. و اگر نبود زحمات بيدريغ خواهر گرانقدر خانم دكتر پريا آذري آقاي دكتر سعيد عليزاده و آقاي رضا مشهدبان و خانم ساداتي هرگز موفق به جمع آوري و نگارش اين كتاب نمي شدم و جا دارد كه از همه عزيزاني كه در اين طريق بنده را ياري نمودند تقدير و تشكر نمايم در خاتمه كتاب فوق الذكر را به محضر خواهر گرامي خانم دكتر پريا آذري از بابت زحمات و الطاف بيدريغشان تقديم نموده و از خداوند متعال علو درجات را براي آن خواهر مكرمه مسئلت دارم. ارادتمند شما

رضا يوسفي قره بلاغ(خلخالي)

پيشگفتار

از دير باز انسان به علت حس كنجكاوي و شناخت هر چه بيشتر خويشتن در صدد شناخت هر چه بيشتر اديان الهي بوده است و اين

امر باعث گرديده تا عده اي سود جو و فرصت طلب به علل فقر فرهنگي و اقتصادي و كاستي هاي ديگر نهايت سوء استفاده را از اين معضل اجتماعي نموده و درصدد تخريب اديان الهي بر آيند و هر چند مدت كوتاهي هم توانسته اند در اين امر به موفقيت هاي مقطعي نيز برسند ولي در ادامه به علت ظهور افرادي انديشمند در اديان مختلف خصوصا مسلمانان به طور فاحشي شكست را تجربه كرده اند و در اين ميان مي توان از فرقه هاي مختلفي من جمله بابيت و بهاييت نام برد و اگر كمي با تامل به ظهور اين فرقه ها توجه كنيم به صراحت در مي يابيم كه نه تنها فقر فرهنگي و اقتصادي بلكه ظلم وجور حكام آن زمان و مساعدت هاي بي چون و چراي استعمارگران خصوصا روسيه و انگليس شامل حال اين عوام فريبان گرديده است كه در ادامه به صراحت حمايت هاي بي بديل صهيونيستها را هم در دوسيه اين طراران حقانيت به صراحت مشاهده مي كنيم چنان كه در اين برهه از زمان دولتمردان يهودي كه حتي ايالات متحده آمريكا را هم در زير نگين خود گرفته اند از هيچ كوششي به جهت ترويج اين فرقه هاي ضاله دريغ نمي كنند واساس اهداف اينان فقط نواختن ضربات پي در پي به پيكره دين مبين اسلام مي باشد كه آن را بزرگترين و خطرناك ترين دشمن خود مي پندارند و جا دارد كه يكايك مسلمين هم به جهت تحكيم دين مبين اسلام و خشكاندن ريشه اين خبائث از هيچ كوششي دريغ نكنند و تجارب گذشته گان اين نكته را

به درجه اثبات رسانيده كه تنها راه مبارزه و نواختن ضربات مستحكم بر تنديس اين استعمارگران آگاهي بخشيدن بر اذهان عموم مسلمانان خصوصا اقشار نوجوان و جوان مي باشد كه همواره اولين هدف اين دغل كاران به طرق مختلف بوده اند اميد است تا مسئولين تمامي كشورهاي اسلامي همتي جزيل در اين راه به خرج دهند تا حريم مسلمانان هر روز پربار تر و شكوفا تر گردد. والله المستعان

فصل اول

مذهب شيخيه يا شيخيگري

مذهب شيخيّه يا شيخيگري مذهبي كه در قرن دوازدهم هجري قمري از مذهب شعيه اثني عشري منشعب شد پيشواي آن يك روحاني شيعي بسيار زاهد بود به نام «شيخ احمد احسائي» پسر زين الدّين احسائي از مردم احسا جزء منطقه (القطيف) از پيرامون بحرين در دودمان پيرو مذهب تسنّن زاده شد او در سن پنج سالگي خواندن قرآن را تمام كرد وي در ميان كودكان ممتاز و داراي هوش و فكر بسيار بود او تا بيست سالگي مقدمات علوم ديني را خواند و توجه خود را به اخبار امامان و عقايد شيعيان افكند و در نتيجه پيرو مذهب شيعة دوازده امامي گشت شيخ در دوران تحصيل از ميان علوم به اخبار و احاديث شيعه و مسايل فلسفي بيش از همه علاقمند بود او مردي بود سخت متعصّب در شيعه گري و در همان حال متفكّر و بي باك و داراي ذوق فلسفي بود شيخ احسائي معتقد بود كه در دوران غيبت امام غائب كسي از ميان برجستگان شيعي لازم است كه ميان امام و امّت واسطه فيض و از سوي خدا ميان مردم حجت باشد و اگر او نباشد لزوم رفع تكليف پيش مي آيد شيخ و پس

از او پيروانش اين واسطه را «شيعي كامل» يا «ركن رابع» خواندند شيخ خودش ركن رابع شمرده مي شد و وقتي كه وفات كرد بايستي جانشين داشته باشد تا رفع تكليف لازم نيايد با اينكه شيخ احسائي پسران فاضلي مانند شيخ علي نقي و شيخ علي و شيخ عبداللّه داشت و هر سه نفر هم لياقت جانشيني پدرشان را داشتند شيخ هيچ كدام از آنان را براي جانشيني تعيين ننمود و اين سيّد رشتي بود كه در مرتبه او جلوس نمود.

سيّد كاظم رشتي

سيّد كاظم رشتي فرزند سيّدقاسم رشتي يكي از شاگردان خاص شيخ بود او وقتي به حضور شيخ احسائي درآمد شيخ به واسطه شايستگي كه در او مي ديد به تعليم و تربيت او همّت گماشت او بعد از فوت شيخ احمد احسائي كه جواني حدوداً سي ساله بود با وجود دويست تا سيصد نفر مجتهد شصت هفتاد ساله و فرزندان شيخ احمد احسائي به پيشوايي فرقه شيخيّه منصوب شد و بي باكانه بوسيله نطق و قلم و تصنيف و تأليف كتب عهده دار انتشار عقايد استاد خود گرديد او مدّت 17 سال به عنوان شيعي كامل يا ركن رابع مرجع شيخيان ايران و عراق بود او سخنان تازه اي به گفتار استاد خود افزود مِن جمله كه ظهور امام غايب خيلي نزديك است و چنان در اين مطلب خود پافشاري مي نمود.

كه عده اي از شاگردانش مي پنداشتند شايد امام غايب خود او باشد زيرا كه مي گفت امام غايب اكنون در ميان شماست سيّد كاظم رشتي در سال 1259 وفات كرد و او نيز چون استاد خود جانشيني تعيين نكرد زيرا كه مي گفت ظهور امام غايب

نزديك است و به همين جهت لزومي به تعيين جانشين نيست امّا بعد از مرگ او امام غايب ظهور نكرد و شيخيان بي سرپرست ماندند در اين ميان چند نفر ادّعاي جانشيني وي را نمودند كه يكي از آنها سيّدعلي محمّد باب بود مدّعي ديگر سيّداحمد پسر سيّدكاظم رشتي بود كه در كربلا عهده دار پيشواييُ شيخيان عراق بود و مدّت 36 سال در اين مقام باقي ماند و در سال 1295 هجري قمري به دست عربي كشته شد از جمله مدّعيان ديگر ميرزاشفيع تبريزي و حاج محمّد كريم خان كرماني بودند كه سيّدعلي محمّد باب با تزوير اطرافيان و خدعه هاي مختلف بر ساير مدّعيان فائق گرديد.

تاليفات شيخ احسايي :

1) جوامع الكلام

2) شرح الزياره الجامعه

3) حياه النّفس

4) شرح عرشيه

تاليفات سيّدكاظم رشتي:

1) شرح قصيده

2) دليل المتحيّرين

فامّا مباحث بعد كه در رابطه با بابيان و بهائيان خواهد بود از كتبي همانند تاريخ نبيل تأليف نبيل زرندي كه يكي از سران بهايي بوده كتاب الفرائد تأليف ميرزاابوالفضل گلپايگاني و تمامي آثار باب كه معروف به البيان مي باشد و ساير كتب و مقالات درباره بابيان و بهائيان بهره جسته ايم.

سيّد علي محمّد باب كيست؟

سيّدعلي محمّد باب در اول محرم سال 1235 در شيراز به دنيا آمد و در 27 شعبان 1266 در سن 31 سالگي به دار آويخته شد. وي مطابق اسناد و قرائن معتبر از ايام نوجواني و جواني داراي عادات غيرمتعارف بوده به طوري كه در اوان جواني خود را از لذّات زندگي محروم نموده و مانند مرتاضان مصائب زيادي را به خود روا داشته و مطابق اصول علم روانكاوي همين مرارتها در آتيه همانند

دمل چركين سرگشود و او را وادار نمود تا دست به كارهاي عجيب و ضداجتماعي و متضاد با منطق عقلاني زده و ادعاهاي شگفتي بنمايد فامّا پدر او ميرزا رضا بزّاز شيرازي بود كه در اوان كودكي علي محمّد باب درگذشت و قيّوميّت وي را دايي او به نام سيّد علي كه او نيز پيشه تجارت داشت به عهده گرفت علي محمّد باب به توسط دايي خود براي كسب علوم وارد مكتب خانه شد وي به علّت ديرفهمي گهگاهي از طرف استاد مكتب خانه تنبيه بدني مي شد و آن هم مطابق اعترافات خود كه در نسخه هاي معتبر وجود دارد، كساني كه وي را از نزديك مي شناختند اعمال او را غيرعادي و به دور از عادات اجتماعي مي پنداشتند وي از همان اوان كودكي از مردم كناره مي گرفت و در جواني به رياضت چلّه نشيني روي آورد. چنانچه در هواي تابستان بوشهر به پشت بام مي رفت و به قول خود هدفش تسخير شمس بود و تماس مستقيم آفتاب سوزان با سر او آن هم هنگامي ظهر تابستان و به طور متمادي وي را مبتلا به بيماري رواني نمود و هم چنين وي به خوش نويسي و تندنويسي در ميان دوستان و آشنايان شهره بوده است كه با كمال سفاهت اين اعمال را از نشانه هاي نبوّت مي دانسته. در اين جا شايان ذكر است كه پيروان باب براي آنكه مهر قبولي به برگه كذب نبوّت وي بزنند او را مكتب نرفته مي خوانند در صورتي كه اين ادعا مطابق اسناد تاريخ به كلي مردود مي باشد فامّا علي محمّد باب به اعمال فوق الذكر ادامه داد در تجارت خانه دايي خود

گذران امور مي كرد و در كنار آن از هر فرصت بدست آمده رياضت و چلّه نشيني و ختم ختومات را هم انجام مي داده پافشاري در ادامه اين اعمال و بيان سخنان پريشان بستگان وي را به چاره انديشي وادار نمود و آنان به اين نتيجه رسيدند كه وي را از بوشهر دور نمايند تا شايد رفتار وي با تغيير آب و هوا و ترك رياضت بهبود يابد اين بود كه وي را براي بهبودي با ميل خود به عراق فرستادند وي در سن 20 سالگي عازم كربلا شد و در آنجا با شاگردان سيّدكاظم رشتي آشنا شد و با هدايت آنها به خدمت سيّدكاظم رشتي درآمد و در كلاسهاي درس وي حاضر شد چون درس هاي مقدّماتي عربي را در شيراز آموخته بود و در بوشهر آنها را كامل كرده بود توانست از دروس سيّد رشتي بهره جسته و در سلك شاگردان او قرار گيرد وي در پايان خطبه اوّل تفسير سوره بقره مرقوم داشته كه خبر فوت دانشمند جليل و معلّم من (يعني سيّدكاظم رشتي) رسيد پيش از رسيدن خبر خوابم را به برخي از مردم (احباب) خبر دادم كه فوت او را در خواب شنيده بودم و اين هم دليل روشن به قلم خود علي محمّد باب در باب تحصيل وي، شايان ذكر است كه او در دعايي كه خود براي سال 27 از عمر خود نوشته اعلام نموده كه هر يك از ايّام عمر خود را در كجا سپري نموده و اين موضوع تا 30 سالگي وي ادامه داشته است. در اين جا بايد خدمت شما خواننده عزيز عرض نمايم كه سيّدعلي محمّد باب

ارقام حساب ابجد صغير و ابجد كبير را آموخته بود و با عنايت به اين موضوع (خصوصاً براي آنان كه به اين موضوع اشراف دارند) بسيار واضح است كه وي با استدلالهاي بسيار مضحك خود را صاحب حق مي ناميده است به عنوان مثال عدد (رب : ر 200 + ب 2) كه جمع ابجد كبير آن مي شود 202 و ابجد كبير علي محمّد هم مي شود عدد 202 را يكي از بيّنات نبوت خود اعلام مي نموده است و در اين ميان از مسايلي همانند فقر، بي عدالتي، فقر فرهنگي... ساده لوحي عوام و رِندي عده اي سودجو نبايد غافل شد كه اينها همگي با هم مجموعه گرديده و دست در دست شخصي هالو و سفيه العقل داده و اين فتنه زمان را پديد آورده است.1

آغاز دعوت سيّد علي محمّد و منشاء ادعاي او

هم چنان كه در ابتدا مكتوب شد شيخ احمد احسائي و به دنبال آن سيّد كاظم رشتي ادّعا نمودند كه ظهور امام غايب نزديك است و تا جايي كه سيّدكاظم رشتي علت عدم انتخاب جانشين را ظهور قريب الوقوع امام غائب دانست و اعلام نمود امام زمان در ميان شماست و حتي به شاگردان خود اعلام نمود بعد از مرگ من به شهرهاي مختلف درآييد و امام غائب را جستجو كنيد بعد از فوت سيّدكاظم رشتي چنان كه در نخست گفتيم چندين نفر خود را جانشين وي ناميدند ولي ادّعاي باب با سايرين متفاوت بود وي ضمن تفسيرهاي مضحكي كه از سوره هايي مانند سوره يوسف، سوره كوثر، و غيره مي نمود خود را باب يعني واسطه امام غائب معرفي مي نمود و مي گفت هر كه مي خواهد امام غائب را ببيند بايد از در باب وارد

شود و به همين علت بود كه پيروانش او را حضرت باب مي گفتند باب در ابتدا باور نداشت كه سريع و بسيار ناباورانه دعوتش اجابت شود ولي هنگامي كه مشاهده كرد بيشتر افراد فرقه شيخيّه (شاگردان احمد احسايي، سيّد كاظم رشتي) او را تاييد نمودند خود را ترفيع درجه داده و از بابيت اين بار پا در ركاب مهدويت نهاد و خود را امام غائب معرفي نموده و با تبليغ ياران خود كه اكثراً روحاني و شاگردان سيّدرشتي بودند در اندك زمان بسياري از عوام را فريفت به فرقه بابيت متديّن نمود و بايد در اينجا به طور مكرر فساد حاكم بر حكومت فقر اقتصادي و فرهنگي را از عواملي ناميد كه دست به دست هم داده بودند تا به اين فتنه باب دامن بزنند فامّا ادّعاي مهدويت هم پايدار نبود تا آنجا كه باب اين بار مدعي نبوّت شد و به صراحت بيان داشت به وي الهام و وحي مي شود و خود را نقطه اولي ناميد . آفرينندة حقيقت و مظهرالله است و همان بود كه پيروانش او را حضرت اعلي ناميدند هنوز دعوت باب علني نشده بود كه مبلغين خود را به نقاط مختلف فرستاد تا بابيت را تبليغ كنند و خود به سوي مكّه رهسپار شد عده اي از صاحبنظران علت سفر باب در آن برهه از زمان به مكه هكذا به كوفه را چنين گفته اند كه چون مطابق احاديث و روايات معتبر مهدي موعود ابتدا در مكه ظهور مي كند و از آنجا به كوفه مي رود باب هم براي بهتر قبولاندن خود به اين سفر تن در داد. ولي سفاهت او در اينجا

براي خواننده پديدار است كه با انجام همه اين حركات نام پدر و مادر خود را چه مي كند و هزاران قرائن موجود ديگر. فامّا وي پس از سفر به مكه و كوفه به شيراز بازگشت و اينجا بود كه ادعاي خود را علني نمود و اين عمل بلوايي در ايران برپا نمود و خصوصاً در شيراز به طوري كه نظام الدوله حسين خان قاجاريه حاكم شيراز او را توقيف و مدت شش ماه او را در زندان محبوس نمود هم زمان با اين رويداد شخصي به نام منوچهرخان معتمدالدوله حاكم اصفهان بود كه با علماي اصفهان ميانه خوبي نداشت و دليل آن نفوذ علما در بين مردم از جلال او كاسته بود و همين امر باعث شده بود كه وي به فكر تخريب شأن علما در اصفهان بيافتد با عنايت به موارد فوق الذكر چون مبلغين باب در اصفهان هم عده اي از مردم را فريفته و پيرو آئين باب نموده بودند حاكم اصفهان به فكر دعوت باب به اين شهر افتاد و انديشيد جلسه محاوره اي بين باب و علماي اصفهان تشكيل داده و خود به همراه اطرافيان ناظر اين مناظره مي شود اگر باب آنان را مجاب نمود جلسه ديگري با حضور مردم برقرار نموده و با اين عمل علماي اصفهان را بي اعتبار مي نمايد و اگر عكس آن شود هم چيزي از او كاسته نخواهد شد و اين شد كه باب را از شيراز با رعايت حال به اصفهان منتقل نمود و با احترام وي را پذيرفت و جلسه اي خصوصي بين علما و باب تشكيل داد ميرزا محمدتقي همداني در كتاب احقاق الحق مي نويسد علماي اصفهان در

يك سو اعم از ميرزا سيّدمحمّد امام جمعه اصفهان و حاج مهدي كلباسي و..... در سويي هم باب شروع به مناظره نمودند نخست جناب محمّدمهدي كلباسي سؤال اول را مطرح نمود كه باب از پاسخ آن مطابق اظهارات حاضرين عاجز ماند سپس يكي از علماي حاضر به نام ميرزا حسن سوالاتي درباره طي الارض نمود و باب به جاي پاسخ به آن خطبه اي عنوان نمود كه به قول معروف:

از قياسش خنده آمد خلق را او چه مي پنداشت صاحت دهر را چون باب همانند حباب نمايان شد آن مناظره به پايان رسيد ولي باز حاكم اصفهان به علت اين كه باب در اصفهان داراي پيرواني بود حاكم اصفهان او را به عنوان اهرم فشار به توسط پيروانش بر عليه علما نگه داشت و در اصفهان دستور داد براي او منزلي گرفتند و وسايل رفاه را براي او آماده نمودند و در شهر شايعه نمودند كه او را از شهر بيرون نموده اند تا زماني كه منوچهرخان درگذشت و در اين مدت هم بالطبع فتنه باب بالا گرفت در سال 1263 هجري قمري به حسب فرمان دولت باب را از اصفهان به آذربايجان برده و در قلعه چهريق حبس نمودند شايان ذكر است وي ابتدا مدت كوتاهي در ماكو كه در آن زمان ماه كو ناميده مي شد زنداني بود و چون يارانش مي توانستند با پرداخت رشوه و ساير شيوه ها فرامين و دست نوشته هاي وي را در سراسر ايران منتشر كنند براي قرنطينه كامل و قطع هرگونه ارتباطي وي را به قلعه چهريق منتقل نمودند باري مدت دوران بابيت مهدويت و نبوت باب حدود شش سال طول

كشيد و آن چنانكه در كتاب ناسخ التواريخ مرقوم شده بزرگترين اشتباه را ميرزا آقاسي وزير محمّد شاه قاجار مرتكب شد اين بود كه بدون انتقال باب به پايتخت و ديدار علما و مردم با باب او را به آذربايجان منتقل نمود چه بسا كه اگر اين عمل انجام مي شد مردم پي به ادعاي پوچ و بي اساس او مي بردند و رفته رفته فتنه باب خاموش مي شد ولي ممنوع الملاقات نمودن وي اين شبهه را در اذهان تقويت نمود كه وي همان امام غائب است و در ادامه باب در آذربايجان دو مبلّغ قوي به نامهاي سيّدحسين يزدي و ملامحمّد علي ربيب را در اختيار داشت و حاكم آذربايجان هم حمزه ميرزا حشمت الدوله بود به دستور حشمت الدوله باب را به همراه حسين يزدي در مجلس مناظره حاضر نمودند و با دستور حاكم، علما شروع به طرح سوال نمودند كه باب از ارائه پاسخ عاجز ماند و آنگاه حشمت الدوله خود مشغول گفتگو شد و به باب گفت شنيده ام تو خود را پيامبر ميداني و مدعي شدي كه به شما وحي مي شود اينك چند آيه براي ما تلاوت كن تا صحّت گفتار خود را به اثبات رساني و باب شروع به خواندن چند آيه از سوره نور و سوره ملك نمود در اين هنگام حشمت الدوله به يكي از اهالي مجلس گفت كه به همراه مريد وي سيدحسين يزدي آياتي را كه جناب باب مي خواند به روي كاغذ كتابت كنيد و باب آيات را مي خواند و آن كاتب و سيّد حسين يزدي آن را مي نگاشتند هكذا حشمت الدوله شروع به سوالات متعددي از باب نمود و

سپس گفت يكي از صفات معصومين و انبياء معصوم بودن آنها است و انبياء و اولياء از هرگونه خطا و اشتباه مصون مي باشند اكنون جناب باب آياتي را كه در ابتدا خوانده و يكي از حضار و مريد وي سيّدحسين يزدي آن را نوشته اند به طور مجدد بخواند كه در اين هنگام باب دچار خطا شد و نتوانست همانگونه كه اول بار خوانده و كتابت شده بود آن را بخواند و اين جا بود كه فتواي قتل او بدست علمايي چون حاجي ميرزا باقر و ملامحمد ممقاني صادر شد و آقاي سيد زنوزي هم به عنوان عالم ثالث آن را تنفيذ نمود در اين هنگام مريد مخلص او سيّدحسين يزدي داد توبه سر داد و گفتند باب را لعن كن تا از بند رها شوي و او چنان كرد و رها شد ولي ملامحمّدعلي، مريد ديگر باب بر ارتاد خويش اصرار نمود باري سرانجام باب را به همراه مريد خود به ميدان مركزي تبريز بردند و در روز دوشنبه 27 شعبان 1266 به حكم حمزه ميرزا دستانشان را با طناب به داري بستند سپس به عده اي از سربازاني كه نصراني بودند فرمان آتش تيرباران را صادر نمودند و آنان چون فتنه اصحاب باب را در همه جا شنيده بودند تيرها را به حوالي او زدند تا ابتدا يقين نمايند پيروان باب به آنها حمله ور نخواهند شد و آسيبي به آنها نخواهد رسيد به طوري كه ملا محمّد علي را ابتدا مورد هدف قرار داده و او را كشتند از قضا يكي از تيرهايي كه به حوالي باب شليك مي شد به طنابي

كه دستان وي را در برگرفته بود اصابت كرد و دستهاي وي را گشود در اين هنگام باب كه مشاهده كرد مريد وي كشته شده از ترس جان خويش پا به فرار نهاد و سربازان هم كه ديدند مبلغ وي به هلاكت رسيده و كساني از مومنين باب كه به طور محض در ميان جمعيت بودند و جرأت تعرض به آنها را پيدا نكرده اند و وي را تعقيب نمودند و در حاليكه به حجره يكي از سربازان پناه برده بود وارد شده و او را به هلاكت رساندند سپس مطابق دستور رجال دولتي به جهت عبرت لاشه هاي آنان را در شهر گردانيده و در ادامه آنها را به بيابان برده و جنازه هايشان را در آنجا رها نمودند بعدها بابيان مدعي شدند كه به طور مخفيانه باب را به شيراز انتقال داده و او را در منزلش دفن نموده اند و در زمان بهاء نيز مدعي انتقال جسد باب به عكا واقع در فلسطين اشغالي شدند و در اين باره حتماً در آينده گفتگو خواهيم نمود و جا دارد كه در اين جا به نكته اي اشاره شود كه اگر باب از ترس جان نمي گريخت و بعد از اصابت گلوله به طناب دستهايش به سوي مردم مي آمد و اين عمل را در كمال رندي از معجزات خود اعلام مي نمود چه بسا عدّه اي از عوام فريفته شده و با همدستي هواداران باب او را از معركه مي رهانيدند.

ولي طبق فرموده حضرت اميرمومنان علي عليه السلام: ولايمكن الفرار من حكومته، باري كساني كه كفر و الحاد و فساد را به هر عنوان و تحت هر شرايطي كه آن را

مهيا ديده و قصد اشاعه و ترويج آن را داشته اند چه بسا به مصلحت حق چند صباحي مجال جولانشان بوده ولي هرگز نتوانسته اند كه از سرپنجه منتقم و مقتدر عدل الهي جان بدر برده و به اهداف شوم خود برسند و مطابق تمامي وعده هاي حضرت باري تعالي «و ان كان امرالله مفعولاً» گرفتار تير غيب الهي شده و با خفت و خواري دارفاني را وداع نموده اند و باب نيز بسان اسلاف به سزاي اعمال خود رسيد باري مطابق وعده خداوند در قرآن مبين اين است سزاي كافران1

رسولان و داعيان باب

اشاره

باب به جهت گسترش و اشاعه فرقه ضاله هيجده تن از مبلّغان و داعيان خود را كه اغلب از روحاني نمايان و شاگردان شيخ احمد احسايي و سيّدكاظم رشتي بودند را جهت اغفال و جذب مردم ناآگاه و در عين حال ستم كشيده به نقاط مختلف گسيل داشت باب به آنها مطابق عدد ابجد نام «حي» (ح 8، ي10) را اعطا كرده بود و هنگاميكه آنها را با خود محاسبه مي نمود نام «واحد» را به كار مي برد كه مطابق اعداد ابجد (6 ، آ 1 ، ح 8، د 4) 19 مي شود و بر همين اساس اكثر احكام خود را بر پايه عدد 19 استوار نمود كه به عنوان مثال ايام و ماه، و غيره، ضمناً به مبلغين باب «باب الباب» نيز مي گفتند اينك عده اي از مبلغين و رسولان باب را كه نقش مهمي در اشاعه اين فرقه ضاله داشته اند را خدمتتان معرفي مي نمائيم:

ملاحسين بشرويه

از شاگردان احمد احسايي و كاظم رشتي وي اولين فردي بود كه به فرقه باب گرويد و به همين خاطر باب به وي لقب «اول من آمن» اعطا نمود او در ابتدا يكي از سران شيوخ اصفهان به نام ملامحمّد تقي هراتي را فريفته و بابي نمود هكذا به كاشان رفت و در آنجا ميرزا جاني كاشاني مؤلف كتاب (نقطه الكاف) را بابي نمود به طوري كه ميرزا خود عده كثيري از مردم كاشان را بابي كرد و از ديگر افراد سرشناس مي توان از ملاعبدالخالق يزدي و ملاعلي اصغر مجتهد نيشابوري نام برد در اين جا بايد به اين نكته اذعان نمود كه او در فن بيان

يكي از سرآمدين عصر خويش بود.

محمد حسين بشرويه

پسرعموي ملاحسين بشرويه كه در نبرد قلعه طبرستان كه ميان بابيان و مسلمانان درگرفته بود به هلاكت رسيد و به وي لقب سيّد الشهدا و علمه سبز دادند.

ملاعلي بسطامي

كه به وي لقب حضرت اعظم داده بودند و از هم كلاسي هاي باب بود

ميرزا محمّد علي بارفروش

معروف به حضرت قدّوس وي در زنجان پانزده هزار نفر از مردم را با حيله هاي گوناگون و تأويل و تفسير بابي نمود و در حادثه قلعه طبرستان هلاك شد.

سيّد يحيي دارابي

قبل از گرويدن به باب يكي از مجتهدان شيعي و ملقّب به كشّاف بود و بسياري از مردم را اغفال نموده و مريد باب نمود و دست آخر نيز در نبرد با مسلمين به هلاكت رسيد.

زرَين تاج برغاني قزويني

معروف به طاهره و قُرةُ العين دختر ملاصادق قزويني كه با پسر عموي خود پسرملامحمد تقي قزويني معروف به شهيد ثالث ازدواج نمود و با داشتن چند فرزند وي را رها نموده و براي تبليغ فرقه باب راهي مناطق مختلف شد به گفته راويان بسيار جميل و همچنين آشنا به علوم ديني مانند فقه, اصول, تفسير حديث ,صرف و نحو عربي بود وي هم چنين داراي قدرت بيان بسيار بالايي بوده و هم چنين داراي طبع شعر بسيار شيوا، و اشعاري چند هم در عشق علي محمّد باب سروده و با مشايعت ملاحسين بشرويه و محمّد علي بارفروش بسياري ز افراد را به واسطه جمال و قدرت بيان بابي نمود هم چنين بابيان1 عموي او را به علت تكفير بابيان در 1263 هجري قمري در مسجد قزوين به هنگام نماز صبح در صحن مسجد به شهادت رساندند وي هم چنين با بسياري از بابيان رابطه خلاف اخلاق داشته و اولين زن بابي بوده كه با وضعي زننده در ميان بابيان مشهور گرديد سرانجام وي نيز به علت دامن زدن به فتنه باب دستگير و كشته شد لازم به ذكر است وي تنها داعي و مبلغي بود كه هرگز موفق به ديدار باب نشد. فامَا به جهت تنوير اذهان خوانندگان گرامي بايد يادآور شدكه علت پيوستن مردم به باب شاگردان احمد احسايي و سيّدكاظم رشتي بودند باري اين

گندم نمايان جو فروش را نمي توان مدعي شد كه از جهالت و يا عدم آگاهي كافي به باب گرويدند بلكه براي ارضاء جاه طلبي و به قول معروف رسيدن به نان و نوايي تبليغات باب را به عهده گرفتند و در كمال بي شرمي و وقاحت باب را بالاتر و والاتر از رسول اكرمصل الله عليه و اله معرفي نمودند و در نمونه ميتوان ميرزا ابوالفضل گلپايگاني را نام برد كه اكنون در ميان بهائيان معروف به حضرت ابوالفضل يا حضرت ابوالفضائل مي باشد وي يكي از روحاني نماهاي سرآمد و معروف زمان خويش بوده است كه با نوشتن كتاب الفرائد به دفاع از جناب بهاء پرداخته و به خيال خود خاتميت پيامبر اكرم را نفي و حقانيّت فرقه ضاله بهاييت را تثبيت نموده است.1

احكام و عقايد و فلسفه ديني فرقه بابيه

در ابتدا بيشتر شبيه عقايد شيعيان و شيخيان بوده ولي در ظاهر دست به تاويل و تفسير زده بود و در تفسير سوره كوثر به طور صريح به امام زمان اشاره نموده و خود را باب آن حضرت معرفي نموده است به طوري كه روح خود را فدايي حضرت امام غائب دانسته ولي بعدها منكر آن شده و خود را مهدي موعود معرفي نموده و اعلام داشته كه امام غائب وجود شخصي ندارد وي به مهدويت هم قناعت نكرده و ادعاي نبّوت و موضوع خاتميت را هم نفي، به طوري كه وي و پيروانش مي گويند خاتميت و اوّليت يكي است و خاتم و اول بدين معني مي باشد كه هر پيامبري در دوره خويش اولين و آخرين پيامبر بوده و خداوند هرگز در يك زمان دو يا

چند پيامبر را به رسالت نمي رساند و در اين مورد به آيات 35 سوره اعراف و آيه 55 سوره نور و آيات 46 و 49 سوره يونس متوسّل شده و آن را به نفع خود و پيشبرد اهدافشان تأويل كرده اند و به عنوان مثال خداوند در آيه 35 سوره اعراف1 فرموده «اي فرزندان آدم البته در آينده پيامبراني از ميان شما خواهند آمد و نشانه هاي مرا براي شما بيان خواهند كرد، در حالي كه جناب باب و پيروانش اين نكته را در تفسير و تاويل خويش بيان نمي كنند كه اين پيشگويي ها مربوط به گذشته هستند نه آينده و به وقوع پيوسته اند و نه بوقوع خواهند پيوست هم چنين پيروان باب درباره دلايل و علائم نبوت چهار شرط را ملاك آن قرار داده اند:

1) ادعاي نبوت

2) تشريح دين

3) پافشاري در دعوي نبوت

4) نفوذ كلمه

و ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در كتاب الفرائد صفحه 61 براي پيامبر دو صفت قائل مي شود: 1) صفت انساني همانند خوردن خوابيدن و غيره 2) صفت خدايي كه آن را جنبه روحاني و خدايي، و از اين رو پيامبر را داراي مقام خدايي مي دانند به عقيده باب و بهاء الله خداوند به پيامبر خود نيازمند است و به وسيله آنان ميان بندگانش شناخته مي شود و بر همين اساس خود را مظهر خدا مي دانند و براي اثبات اين ادعا به آيات 18 سوره انفال و آيه 10 سوره الفتح و آيه 41 سوره طه متوسل مي شوند و به عنوان مثال در آيه 41 سوره طه آمده كه، و تو را اي پيامبر براي ظهور ذات خود برگزيديم

از نظر باب و بهاء الله خداوند خود را در لباس پيامبر متجلي مي نمايد و به همين علت آنها مظهر خداوند مي باشند و خداوند را از روي جهالت همانند اربابي مي دانند كه بدون رعيت نمي توانند اربابيت خود را به درجه اثبات برساند باب هم چنين در كتاب بيان خود به صراحت برتري خود را نسبت به خاتم الانبياء اعلام مي دارد و مي گويد كه استغفرالله حضرت محمّدصل الله عليه و اله به من سجده نموده هم چنين امير مومنان و خداوند رسول اكرمصل الله عليه و اله را در چهل سالگي از ميان اعراب برگزيد و مرا در 25 سالگي از ميان عجم ، هم چنين بابيان و بهائيان معتقدند كه تنها معجزه پيامبران گفتار و كتب آنهاست به طوري كه يكي از پيروان باب در كتاب احقاق الحق مي نويسد معجزاتي كه به پيامبران نسبت داده مي شود هر كدام تفسيري دارد في المثل مي گويند عيسي مرده زنده مي كرد منظور از مرده زنده نمودن، يعني قلب مردم جاهل همانند مرده اي مي باشد كه او با نور علم خود زنده مي فرمود و نسبت دادن شق القمر و امثالهم نيز بر پيامبرصل الله عليه و اله تفسير خاص خود را دارد و باز ابوالفضل گلپايگاني بزرگترين متكلم بابيان و بهائيان متذكر مي شود چون انسان بصير به دقّت قرآن را ملاحظه نمايد به صراحت خواهد ديد كه خداوند براي اثبات رسول خود جز به قرآن به چيز ديگري استدلال نفرموده و در اين باره ميتوان به يكي از آيات سوره عنكبوت «كافران گفتند اگر از سوي خدواند معجزه اي به پيامبر نرسد ما به او ايمان نخواهيم آورد بگو

اي پيامبر معجزات نزد خداست. من فقط ترساننده اي آشكارم» اشاره نمود كه پيامبر براي اثبات پيامبريش به معجزات استدلال نمي كرد و در ثاني به اين آيه از سوره طه مي توان اشاره كرد

«چرا پيامبر براي ما معجزه نمي آورد آيا آنچه در كتب مقدس يهود و نصارا بوده براي آنها بيّنه و معجزه نبوده» و هم چنين در سوره اسراء «باز نداشت ما را از اينكه به پيامبر معجزه بفرستيم مگر تكذيب ملل گذشته» و مقصود آيه اين است چون گذشتگان معجزات پيامبرشان را تكذيب نمودند ما براي تو معجزه نفرستاديم و همواره اهل علم ميان مدّعا و دليل معتقدند كه بايد ارتباطي وجود داشته باشد يعني از طبيب به جهت اثبات مدعا بايد امري در رابطه با علم طبابت جستجو نمود نه علم ديگري به عنوان مثال با نجوم به راحتي مي توان دريافت كه ميان ادّعاي نبوت و توانايي انجام امور خارق العاده (معجزه) ارتباطي وجود ندارد و اين گونه مساله نبّوت را بيان مي دارند و اگر هر عاقلي فهم خود را كار بندند هر روز ميليونها رسول متجلي توان شدن و هر كس در خانواده خود ادعاي نبوّت توان نمود با عنايت به موارد فوق الذكر جناب باب و بهاء كه مدّعي شده اند خدواند براي اثبات وجود خود نياز به پيامبر دارد اين بار هم حتماً اين پيامبر است كه نياز به پيرو و مريد به جهت اثبات امر نبوّت دارد و اگر مريدي نباشد پيامبري نخواهد بود و با اتّكا به اين امر افراد بايد تاهّل اختيار كنند تا زن و فرزندان آنها به ايشان ايمان بياورند و هيچ

فرد مجردي نمي تواند مدعي رسالت شود و مسأله ديگر رد عصمت پيامبران مي باشند و آن اين كه باب و بهاء معتقدند در تورات و انجيل تحريف نشده چون در آن كتب بارها به اشتباهات آدم نوح لوط سيلمان اشاره شده است و هم چنين در قرآن هم به اشتباه حضرت آدم اشاره شده و به همين خاطر پيروان باب و بهاء بر آن شدند كه بگويند پيامبران هر كاري از صواب و خطا انجام دهند عين صواب است باري اين عين صواب ها خطا پوشي است بر خطاهاي باب و بهاء كه در گفتار و نوشتار خود از لحاظ صرف و نحو مرتكب اشتباه شده اند و از ديگر ويژگي هاي جناب باب علاقه شديد او به علوم غريبه مي باشد1 او تقسيمات تاريخي و احكام خود را براساس حروف جمل و عدد 19 قرار داد چنانكه در اثبات نبوّتش هم از آن بهره جسته و اعلام نموده كه چون ابجد جمل علي محمد 202 مي شود و ابجد جمل رب (خداوند ) هم 202 هست پس اين هم يكي از دلايل نبوت او مي باشد و كلمه «واحد» را كه ابجد جمل او 19 مي باشد اساس خود قرار داده است و علت مقدّس بودن عدد 19 در ابجد جمل را اين گونه بيان داشته كه چون پنج تن آل عبا «محمد علي فاطمه حسن حسين» كلّ حروفشان مي شود 19 و جمع حروف بسم الله الرحمن الرحيم هم 19 مي باشد و در سوره المدثر در آيه 30 به عدد 19 اشاره شد ه اركان دين خود را بر اساس عدد 19 بنيان نهاده است و

جالب اينجاست او كه مدعي شده محمد صل الله عليه و اله و علي عليه السلام در نزد من سجده كرده اند چه لزومي دارد اركان دين خود را با حساب اعداد يا حروفات رسول الله و اولادش بنا نهد و او كه خود را رسولي برانگيخته شده از عجم ميداند چه لزومي دارد از بسم الله الرحمن الرحيم كه حضرت رسول الله آن را به زبان عربي بيان داشته بدو اتكا كند و چه لزومي دارد وي كه خود مدعي نبوت ميباشد از قرآني كه محمدصل الله عليه و اله از سوي پروردگار عالمين آورده به سوره المدثر (آيه 30) آن متوسل و هم چنين خود و پيروانش براي تثبيت حقانيت خود متوسل به قرآن مجيد شوند و با آيات آن مدعاي خود را تثبيت نمايند اگر قرآن حق پس تمام قرآن حق است و در آن ياد شده كه رسول اكرم آخرين پيامبر است و اگر استغفرالله ناحق چرا از آيات آن براي اثبات ادعاي خود سود مي جويند فامّا باب سال را 19 ماه و هر ماه را 19 روز مي دانند و كتاب بيان را به 19 واحد و هر واحد را به 19 مبحث تقسيم نموده است و باز داعيان خود را كه 18 نفر بوده اند مربوط به ابجد جمل حرف (حي) دانسته كه عدد حي هم مي شود 18 و با جناب باب كه 19 نفر ميشوند عدد واحد را انتخاب نموده و جمع جمل واحد مي شود 19، باري اين اراجيف همگي ساخته فردي مي باشد كه با تحريك اطرافيان براي سودجويي بيان شده و جان خود را هم در

طروق همين عقايد زايد و بي اساس از دست داده است.

تاليفات و آثار و احكام و حدود آئين باب

اشاره

باب به زبان فارسي و عربي آثار متفاوتي را از خود به جاي نهاده كه تنها حاصل آن بي محتوايي و گهگاهي هم بي معنايي مي باشد حال به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم:

1)خطبتان ابوشهر 2

) خطبه في كنگان 3

) خطبه في جده 4

) خطبه في مصيبه الحسين 5

) خطبه في عيد فطر

فامّا تفسيرهاي او عبارتند از

تفسير سوره يوسف

اين تفسير كه باب آن را علي القاعده در آغاز ادعايش در شيراز نوشته صد و ده قسمت مي باشد كه هر قسمت آن را سوره ناميده است و از قرار معلوم و به اقرار بسياري از خوانندگان باب از نوشتن آن قصد هم طراز نمودن آن با قرآن مبين و از ميان برداشتن آن را داشته است به طوري كه خود را از حضرت محمدصل الله عليه و اله اولي دانسته.

2) تفسير سوره كوثر كه آن را هم در ابتداي ادعا نگاشته است.

3) تفسير سوره والعصر

4) تفسير بسم الله

5) تفسير آيه نور

6) تفسير احاديث كميل و حديث جاريه

7) دعاها و زيارت نامه صحيفه في اعمال سنه

8) بين الحرمين

9) قيوم الاسماء

10) فروغ عدليه

11) اسماء كل شي يا يا چهار شأن اين كتاب رساله اي است در 19 واحد و هر واحد 19 باب

12) رساله نبوت خاصه باب اين كتاب را در اصفهان نگاشته است

13) ادله سبعه

14) الرّوح

15) البيان كه معروف ترين كتاب باب مي باشد كه در زندان چهريق نوشته است نام اين كتاب هم از قرآن مجيد سوره الرحمان آيه سوم اقتباس شده است (علّمه البيان) اين كتاب اساس فرقه بابيت را تشكيل مي

دهد باب البيان را به 19 واحد و هر واحد را به 19 قسمت تقسيم نموده كه به علت قصور علمي و عمري از تاليف كامل آن بازمانده و آن را به عهده من يظهرالله (ميرزا يحيي) نائب خود محوّل نموده و شخص فوق هم تا واحد 11 آن را نگاشته و باقي آن را به عهده ناآمده نهاده است1 و جالب اينجاست كه قبل از ايجاد نفاق در ميان بابيان يكي از حكماي آنان ميرزا جاني كاشاني با نگارش كتاب نقطه الكاف نيابت ميرزايحيي نوري (ازل) را به خيال خام خود به درجه اثبات رسانده ولي برادر بزرگوار او جناب بهاءالله آن دفتر اسناد را به علت ثبت خلاف وقايع وحي با ذكاوت و قاطعيت بي مثال مهر و موم نموده است به طوري كه طرفداران بهاءالله با كتاب نقطه الكاف به شدت مخالفند براي اطلاع كامل رجوع شود به كتاب پرفسور ادوارد برون انگليسي كه در تصحيح نقطه الكاف نگاشته است صفحه 126، فامّا بابيان و بهائيان بعد از معدوم شدن جناب باب به جمع كليه كتب باقي مانده از باب به بهانه حفظ آثار بي بديل آن جناب همت گمارده اند اما نه به دليل محفوظ ماندن آن بلكه در ابتدا اشتباهات و خطاهاي نگارشي از آن حذف گردد و در ثاني مطالب كتاب البيان در تضاد با ادعاهاي بهاءالله بوده را از دسترسي دشمنان محفوظ بدارند به طوري كه آقاي فضل الله مهتدي (صبحي) كه خود از مبلغين بهائيت بوده به اين امر اعتراف نموده است و مضحك تر از آن نگارش عربي جناب بابست كه نه تنها هيچ شباهتي با نظم عربي ندارد بلكه

بايد اُدباي عرب در مورد نثر بودن آن هم ارفاق نمايند و جالب اين است كه پيروان باب و بهاء اين گزافه گوئيها را چنين بيان ميپندارند كه حضرت محمّد صل الله عليه و اله هم در قرآن كلماتي همانند حم يا الم را بيان نموده كه معناي لغوي ندارند و جزء اسراري الهي به شمار مي آيند ولي حضرات محترم از اين غافلند كه سراسر بيانات جناب باب به غير از تقليدهاي او سراسر نه الهي بلكه جناب بابي مي باشند.

احكام باب

جناب باب در واحد هشتم كتاب البيان درباره ارث و ميراث احكامي را مرقوم داشته اند كه خدمت خوانندگان گرامي بيان ميداريم باب وارث مرده را هفت نفر دانسته كه با خود مرده هشت نفر مي باشند يعني آن كسي كه مي ميرد به طوري كه اگر مرده قبل از موت وصيّت كند مي تواند تا يك سوم از اموال خويش را طبق وصيت بعد از فوت خرج احسان خود نمايد وي همچنين اعلام كرده بر هركس واجب است كه براي وارث خود نوزده ورق از قرطاس لطيف و نوزده انگشتري كه بر آنها نام خدا منقوش شده باشد به ارث نهد و در ادامه هم فرموده از مرده ارث نمي برد مگر پدر و مادر و زن و فرزند و برادر و خواهر و معلمش1 ولي متأسفانه به علت ضيغ وقت يا فراموشي ميزان هر كدام را بيان نفرموده و هم چنين در كمال بي مهري شوهر را به ارث بردن از اموال خانم مرحومه خويش محروم نموده زيرا هيچ نامي از شوهر در رديف وراث بيان نشده هم چنين درباره حجاب

و ارتباط زن و مرد فرموده كه (در باب دهم از واحد هشتم) در ميان امّت ما چه مرد و چه زن حلال است به همديگر نگاه كنند و سخن گويند و در قسمت بعد مي گويد ولي نبايد به آنچه كه خدا دوست ندارد نگاه كنند خدا مي خواهد مردان و زنان آزاد باشند همچنان كه در بهشت خواهند بود وي هم چنين در تفسير سوره يوسف رفع حجاب را براي نسوان در دستور كار قرار داده و حتي به قره العين (مبلغين خود) نوشته كه اي قره العين به زنان امت ما اجازه داده شد كه مانند حوريان بهشت لباسهاي حرير پوشيده و خود را بيارايند و همانند حوران بهشتي از خانه خارج شوند و بدون حجاب برصندلي ها بنشينند..... لازم به تذكر مي باشد اين حكم جناب باب درباره آزادي زنان و تساوي حقوق آنها با مردان در جامعه تا حدود زيادي از كتاب جمهوريت افلاطون برگرفته شده و اين كار در ساير احكام و آداب و سنن نيز به وضوح مشاهده مي شود چه از جمهوريت افلاطون و چه از آئين زرتشت و غيره..... فامّا زشت ترين و كثيف ترين حكم جناب باب درباره تكليف زني مي باشد كه شوهر وي عقيم است و از او صاحب فرزند نمي شود اين حكم در واحد چهارم باب پانزدهم مرقوم گرديده ولي نه آزادانه و بدون اجازه از شوهر، بلكه با اجازه شوهر محترم زن مي تواند در صورت عقيم بودن شوهر با مردي ديگري همبستر گرديده و صاحب فرزند شود باري اين گونه نطفه هاي منعقد شده مي باشند كه پيرو بابيت و بهائيت گرديده

و اوامر آنان را بدون شك و ريب به معرض اجرا مي گذارند و درباره احكام مطهرات هم بيان فرموده كه ( واحد هشتم باب شانزدهم) فضله موش و پرستو كه موجبات ناراحتي مومنين را برآورده مي كرده من بعد پاك و مطهر مي باشد. همچنين فضله خفاش و اينجا بايد به دانايي و فراست آن جناب آفرين گفت زيرا جناب باب بالعكس جميع انسانها كه در طول عمر خود فضله خفاش را نديده اند به چشم بصيرت مشاهده نموده و به محض مشاهده فضله خفاش را هم مطهر كرده ولي با كمال معذرت از خوانندگان محترم جناب باب مني انسان را هم مطهر و پاكيزه و عاري از نجاست دانسته چون مهدي موعود بابيان از آن به وجود خواهد آمد باري اين عقل و ادب و شرف جناب باب، و بايد به بزرگواري او يكبار ديگر هم آفرين گفت كه در ادامه بياناتش فرموده حتي كساني كه كافر مي باشند و بدين مبين باب نگرويده اند را پاك و مطهر اعلام مي نمايم وي هم چنين در ادامه اعلام كرده كه به حساب ابجد جمل حرف الله كه 66 مي باشد هر كس 66 بار كلمه الله را به نجاستي بخواند و بدمد آن نجاست پاك مي شود وي در باب 18 از واحد پنجم رباخواري را نيز حلال نموده و درباره اقامه نماز در كمال فراست نماز جماعت را حرام و پيروان خود را ترغيب به اقامه نماز آن هم به صورت فُرادا و تنها نماز ميت را به جماعت توصيه نموده است و جناب بهاءالله هم در كتاب اقدس صفحه ششم اعلام نموده كه نماز خواندن بر شما واجب و نوشته

شد به طور فرادا زيرا كه حكم جواز نماز جماعت برداشته شد اگر هر فرد عاقلي در همين امر دقّت نمايد به راحتي پي مي برد كه حضرات باب و بهاء به سختي از مقام معظم روحانيت رنجيده و متوحش بوده اند و بالعكس دين مبين اسلام كه در همه امور اتحاد و جماعت را توصيه نموده جناب باب و بهاء از نماز جماعت وحشت داشته اند زيرا يكي از هزاران دستاورد نماز جماعت طرح سوال درباره دين و شكيّات مي باشد لذا چون آقايان دلايل محكم و استواري كه بتوان به آن اتكاء نمود در دست نداشته اند از اين امر ابا مي نموده اند باب درباره مناسك حج همانند دين مبين اسلام كه آن را از تاريخ گذشته مي دانند مجدداً تقليد نموده و احكامي را صادر نموده كه قابل تامل است وي گفته كه قبر مرا در حرمين (مكه يا مدينه) بنا كنند و همانند قبور امامان اهل تشيع گنبدي براي آن بسازند و درون آن را آيينه كاري كنند گفتاري كه هيچ يك از ائمه و اولياء آن را نفرموده بعد از مدتي با توصيه محرمان انس خويش مكان مرقد خود را از حرمين (مكه و مدينه) به شيراز منتقل مي كند و مي خواهد كه بابيان هر سال مناسك حج خود را در آن مكان به انجام رسانند وي در واحد چهارم از باب شانزدهم بيان داشته كه خانه او در شيراز كعبه پيروان او گردد تا بابيان همه ساله به زيارت آن آيند و اگر قدرت داشتند خاك آن را اكسير و الماس قرار دهند باري اين است كه عقده هاي اين جناب باب كه به يكباره

همانند دُمل چركين سر مي گشايد و درون پر از عقدهاي حقارت و شيوه هاي شهرت طلبي و هزاران عقده ديگر را به وضوح در گفتار و كردار به نمايش مي گذارد و به طور يقين اگر فردي آگاه به اصول روانشناسي اين مطلب را مشاهده كند بالطبع عقده هاي كودكي و بي توجهي و بي اعتنائي هايي كه در اوان كودكي به علت يتيمي بر وي روا گرديده ملتفت مي شود كه در هنگام جواني به صورت عقده «تصعيد» بروز نموده است قابل ذكر است در روانشناسي عقده تصعيد به ظهور عقده هاي واپس زده شده رواني گفته مي شود ولي با همه اين توصيه ها وصيت جناب باب از طريق مكاني به مورد اجرا گذاشته نشد و به جاي شيراز وي را در شهر بندري به نام عكا در فلسطين اشغالي برده و در مكاني غصبي او را دفن نمودند و نام آن مقبره را روضه رضوان نهادند، و در ادامه آنگاه كه جناب باب بر اريكه حكومت خود را لايق مي بيند و پيرواني در كنار خود مشاهده مي كند دستور به نابودي كليه كتاب ها به جز كتبي كه خود آنها را نوشته است را صادر مي كند ولي بهاءالله چون زشتي اين عمل را با انتقاد به اين حكم باب از همگان شنيده بود زيركانه اعلام مي دارد كه من حكم محو كتابها را كه در البيان نازل شده بود از شما بهائيان برداشتم و اذن دادم همه كتب را مطالعه بنمائيد الّا كتاب هايي كه باعث مجادله شما با ديگران مي شود و در استمرار اين احكام، جناب باب اين بار بالعكس گذشته دست به بدعت مي زند آن هم در گاه شماري و آن اين كه

يكسال را به 19 ماه و 19 روز تقسيم مي نمايد كه مجموع آن مي شود 361 روز و چند روز اضافه آن را ايّام هاء قرار مي دهد1 و بهاءالله هم در ادامه از اين بدعت استفاده نموده و تقويم بهائيان را هم برهمين بدعت پايه گذاري مي نمايد و در اين رابطه پرفسور ادوارد برون انگليسي در كتاب سرگذشت مسافر خود جلد دوم صفحه 414 مي نويسد كه تقويم بهائيان با تقويم زرتشتيان شباهت زيادي دارد و فكر نمي كنم كه اين وجه تشابه تصادفي باشد فامّا ماههاي باب و بهاء( 1) ماه بهاء 2) ماه جلال 3) ماه جمال 4) ماه عظمت 5) ماه نور 6) ماه رحمت 7) ماه كلمات 8) ماه كمال 9) ماه اسماء 10) ماه عزّت 11) ماه مشيت12) ماه علم 13) ماه قدرت 14)ماه قول 15) ماه سائل 16) ماه شريف 17) ماه سلطان 18) ماه ملك 19) ماه علاء ) شايان ذكر است جناب بهاءالله هم به تقليد از باب براي بها دادن به فرقه خود از اين آيه قرآن تقليد نموده اند البته با اندكي تغيير «انّ عده الشهور عند الله اثنتا عشر شهرا.....» تبديل نموده به «انّ عدّه الشهور السنه تسعه عشر شهراً في كتاب الله» يعني شماره ماههاي سال در كتاب خدا (اقدس) نوزده ماه است و آخرين ماه را كه ماه علاء مي باشد به روزه داري اختصاص داده اند آن هم از طلوع آفتاب الي به غروب آفتاب و آن چند روز اضافي را ايام آزادي نام نهاده اند يعني اعمالي كه در ايام ديگر معصيت دارد در اين چند روز حرام نيستند و همچنين بابيان

و بهائيان خلاصه كلام در آن چند روز اعمالي را كه در روزهاي معمولي همانند همبستر شدن با مادر و خلاصه هر آنچه را كه به تعداد بسيار ناچيزي حرام مي دانند در اين چند يوم آزادي حلال مي دانند. من جمله تقارب با زن شوهردار و اگر از ساير محرّمات نام برده نمي شود به اين دليل است كه مقاربت با خواهر و برادر عمه خاله خلاصه هر آنچه در قرآن مجيد به عنوان محرمات از آن ياد شده با عدم اعلام، آنها را حلال نموده است و در پايان روزهاي هفته (1: روز جلال يكشنبه2: روز جمال دوشنبه3: روز كمال سه شنبه4: روز فضال چهارشنبه 5: روز عدل پنجشنبه 6: روز استجلال 7: روز استقلال شنبه) لازم به ذكر است كه جناب باب خريد و فروش عناصر اربعه (چهارگانه) آب، خاك، باد، آتش را حرام مي داند و اين هم برگرفته از مذهب زرتشتي مي باشد و اگر خواننده اين مسايل اندكي مطالعه عمومي داشته باشد به راحتي مي تواند پي به اين موضوع ببرد كه فرقه هاي فوق گاهي در صورت معنادار بودن تقليدي از مذاهب و عقايد مختلف اعم از اسلام زرتشت كتاب جمهوريت افلاطون فرقه اسماعيليه و ساير اديان و مذاهب مي باشند حال خود قضاوت كنيد.

1. باب هر چه را كه بوي بد داشته حرام نموده است اعم از سير و پياز

2. باب فرزند بزازي به نام ميرزا رضا شيرازي بوده است

3. يكي از از ادله پيامبري باب برابر عدد ابجد كبير اسم خود ( علي محمد 202 ) با عدد رب 202

4. باب تند نويسي و خوشنويسي را از اعجاز نبوت خود مي داند

5. بدشت

: منطقه اي در حوالي شاهرود بود كه بابيان به جهت آزاد سازي باب از زندان در آن جا جمع شدند و در آن جا بود كه اعمال بسيار شنيدني از اسران بابي خصوصاً قره العين سر زد كه عده اي هم آنجا از فرقه باب اعراض نمودند و باقي مانده سوگند تقيّد ياد نمودند

6. قره العين در طول حيات خود هرگز موفق به ديدار باب نشد

7. باب از موارد نعشه زا استفاده مي نموده است و يكي از دلايل و انگيزه هاي چله نشينيهاي او استفاده از مواد مخدر بوده است و توهمات او نيز حاصل استفاده او از مخدرات ميباشد

8. هرگاه زني از شوهرش صاحب فرزند نگرديد آن زن مي تواند با اذن شوي خويش با مرد دلخواهش مجامعت نموده و صاحب فرزندي گرديد آن هم به نيّت ازدياد نسل پيروان باب.

9. شايان ذكر است جناب اميركبير زحمات بسياري در خشكاندن ريشه سران باب متحمل گرديده است.

10يكي ديگر از علل انتخاب عدد 19 در بابيت به عنوان عدد مقدس اين است كه تعداد حروفات بسم الله الرحمن الرحيم 19 حرف مي باشد. در رابطه با بيا ن بيشتر بدانيم.

فصل دوم

پيدايش فرقه ازلي و بهايي

علي محمّد باب پيش از معدوم شدن بوسيله يكي از كاتبانش به نام عبدالكريم قزويني نامه اي به ميرزا يحيي نوري (صبح ازل) نوشت و در آن وي را وصي خود معرفي نمود و كليه بابيان را در هر كجا مكلّف به اطاعت از او نمود ميرزايحيي در ميان بابيان معروف به حضرت مرآت، حضرت وحيد، حضرت ثمره و حضرت صبح ازل بود و اين القاب را باب

به او اعطا نموده بود همچنين باب در توصيه اي از جانشين خود خواست براي در امان ماندن از گزند دشمنان در خفا به زندگي ادامه دهد تا همانند او دچار تيغ دشمنان باب نگردد و صبح ازل هم با اطاعت از اوامر او برادر خود حسين علي نوري را به عنوان سخنگو از جانب خود براي بابيان برگزيد شايان ذكر است سن ميزرا يحيي در زمان جانشيني هيجده الي بيست سال بوده است و برادر او حسين علي (بهاء) عهده دار امور مي شود1 باب همچنين مدعي مي شود مطابق نام غياث كه ابجد جمل آن 1511 مي باشد هيچ پيامبري تا 1511 سال بعد او ظهور نخواهد نمود و اگر هم كسي چنين ادعايي نمايد دروغ گفته و آن پيامبري هم كه از بعد اين مدت مذكور ظهور كند (مَنْ يظهره الله) مي باشد باب در كتاب البيان خود يكي از عللي را كه مني انسان را پاك اعلام نموده اين است كه من يظهره الله از نطفه اي پاك ظهور خواهد نمود و در ادامه بعد از كشته شدن باب عده كثيري از بابيان به اطاعت از ميرزا يحيي گردن نهادند الّا تني چند كه از اين امر اعراض نموده و خود را من يظهره الله موعود معرفي نمودند و آنها عبارتند از 1) سيّد نابينا در ايران از پيروان باب مدعي من يظهره الله شد و جمعي را مريد خود ساخت 2) ميرزا اسدالله معروف به (ديّان) و عده اي از بابيان به او گرويدند و نام فرقه خود را (ديّانيه) نهادند 3) حسين ميلاني مدعي من يظهره الله شد و عده اي بدو

گرويدند و نام فرقه خود را هم (حُسينيّت) نهاد 4) سيّد نابينايي از اهالي هند مدعي من يظهره الله شد وي به شيوه مرتاضان كارهاي عجيب انجام مي داد و عده كثيري از بابيان هند به او گرويدند 5) ميرزا موسي قمي كه ادعاي من يظهره الله را سر داد و گروهي هم به وي گرويدند 6) شخصي به نام محمّد زرندي هم مدعي من يظهر الله شده و عده اي هم از بابيان به او گرويدند 7) ميرزا عبدالله از پيروان باب هم ادعاي من يظهره الله سر داد و چون داراي طبع سليسي در سخنوري بود و گهگاهي هم اشعاري مي سرود جمعي را به خود معتقد نمود 8) هاشم كاشاني هم ادعاي من يظهره الله را سر داد و عده اي را به متابعت از خود واداشت 9) ميرزا حسينعلي نوري برادر صبح ازل بود كه گوي سبقت نه تنها از ديگر مدعيان بلكه از برادر كوچك خود (ميرزا يحيي) را هم ربود و از علل دوام و پيروزي وي در مقابل ساير مدعيان را مي توان محبوس بودنش در زندان به علت همكاري در ترور ناصرالدّين شاه كه با سفارش سفير روس جان سالم بدر برد و همچنين دور انديشي و تدبير و بذل و بخشش هاي وي به سران بابي و سخنگوي برادر كوچك خود بودن و دلايل بسياري كه بعدها به آن اشاره خواهيم نمود فامّا نكات قابل توجهي را كه مي توان برشمرد در ردّ ادعاي تمامي من يظهره الله ها مطابق آئين خودشان دهها مورد مي باشد كه در اين جا به چند نكته از ان به جهت تنوير

اذهان اشاره مي كنيم ابتدا جناب باب مدعي شده كه من يظهره الله بعد از 1511 مطابق ابجد جمل (غياث) ظهور خواهد نمود كه تمامي افرادي كه مدعي اين امر شدند به دو دهه بعد از باب هم نمي رسد شايان ذكر است كه پيروان حسين علي نوري (بهاء الله) ادعا مي كنند كه باب بشارت دهنده بهاء بوده است و اين در حالي است كه جناب بهاء الله خود پيرو فرقه باب بوده و در ثاني باب مدعي گشته كه من يظهره الله مطابق نام غياث كه از اسماء الحسني مي باشد 1511 سال است و به خاطر همين مني انسان را پاكيزه خوانده و در ادامه تنبيه شاگردان در مكتب را حرام نموده كه من يظهره الله تنبيه نشود و ديگر علامت ظهور من يظهره الله را افزوني مومنين باب در روي زمين نسبت به ساير اديان ذكر نموده است فامّا بهائيان براي عدد غياث كه 1511 مي شود با محاسبات گوناگون كه مثلاً فلان عدد را ضربدر فلان عدد كني و به فلان عدد جمع نمايي و از فلان عدد كم نمايي زمان ظهور بهاء مي شود و اين در حاليست كه اين بازي با اعداد را با هر عدد بنمايي به راحتي مي توان عدد مدنظر را از آن استخراج نمود ضمناً باب گفته است كه من يظهره الله 1511 سال ديگر مطابق با ابجد جمل غياث به دنيا خواهد آمد در حاليكه با استناد به براهين و اسناد قابل اتكا جناب حسين علي نوري 3 سال زودتر از جناب باب به دنيا آمده بود حال بابيان و بهائيان بايد بگويند باب دروغ مي گويد يا

بهاء اگر باب دروغ مي گويد بهاء پيرو باب بوده پس هنگامي كه رسول دروغ ميگويد ديگر نمي شود پيروان او را محق نبوت ناميد و اگر باب بشير به ظهور بهاء بوده پس اگر به عنوان بشارت دهنده لب به سخن گشوده مطابق همين چند دليل روشن گفتار باب خطا است و اين در حالي است اگر كمي دقت كنيم بشير و رسول هر دو كذابند پس رسالت آن رسول وان بشير هم دو كذب محض است و اگر فرض كنيم باب راست مي گويد پس بها كذّاب است و اين در حالي است كه جناب بهاء قبل از ادّعاي رسالت پيرو مكتب همين جناب باب بوده است و مرحله سومي هم هست كه هر دو دروغ مي گويند و با عنايت به موارد فوق الذكر به راحتي ميتوان شرط سوم را پذيرفت كه با عقل هم مغايرت ندارد حال خود قضاوت كنيد.

پيشينه خانواده نوري

ميرزا حسين علي نوري و ميرزا يحيي نوري فرزندان عباس نوري مي باشند كه اصالت آنها مربوط به روستاي (تاكر) شهرستان نور در استان مازندارن مي باشد.

تذكر: لقب بهاء الله را قره العين يكي از مبلغين باب به حسينعلي نوري اعطا نموده است البته مطابق مستندات موجود در واقعه (بدشت).

تذكر: بدشت يكي از توابع بسطام مي باشد كه در آن جا جلسه اي به جهت تدبيرانديشي درباره آزادي باب از قلعه چهريق و اشاعه فرقه او ميان مبلغين باب تشكيل شده بود.

آغاز اعلام موجوديت

فرزندان عباس نوري

ميرزايحيي (ازل)؛ حسين علي (بهاء) مي باشند كه بعد از هلاكت علي محمد شيرازي ملقب به باب و كشتار عده كثيري از بابيان به دست دولت و مردم بابيان چون ماري تيرخورده در صدد اخذ انتقام از ناصرالدّين شاه برآمدند و به توسط چندين نفر از بابيان در نياوران به جان شاه قاجار سوء قصد نمودند و اين سوء قصد كارآمد واقع نگرديد و در مقابل ضربه سختي به بابيان وارد شد به طوري كه اكثريت سران و مبلغين باب همانند قره العين عبدالكريم قزويني محمد تقي شيرازي و تني چند از بابيان سريعاً به هلاكت رسيده و عده اي هم به زندان روانه شدند كه حسينعلي نوري يكي از كساني بود كه به علت دست داشتن در سوء قصد زنداني شد و اگر نبود وساطت سركنسول روس و حمايت همه جانبه او بي شك حسين علي (بهاء) هم كشته مي شد ولي مطابق عرف سياست روسها و انگليسي ها كه همواره از ايجاد فرقه ها و مذاهب در جهان سوم و حمايت از آنها به جهت پيشبرد اهداف نهايت سوء استفاده را

از اين بدعتهاي سخيف به عمل آورده اند و اين بار هم روس ها به جهت ايجاد شكاف در ميان صفوف مسلمانان در نهايت ضلالت و رذالت با سفارشات اكيد به درباريان و عوامل خود در ميان سران توانستند حسينعلي نوري را از زندان رهانيده و با دور نگاه داشتن او و برادرش ميرزا يحيي نوري در صدد گسترش اين فرقه ضالّه برآيند تا آن جايي كه سركنسول روس هنگام تبعيد حسينعلي نوري از ايران به مرز عراق يكي از وابسته گان سفارت روس را به همراه حسينعلي نوري تا مرز عراق فرستاد تا گزندي از سربازان و مردم به او وارد نشود كه حتي آقاي حسينعلي بهاء در الواح خود يكي از آيات و احاديث من درآوردي خود را به سركنسول روس اختصاص داد كه خداوند فرموده در بهشت براي آن جناب مكاني بسيار جليل و در خور خدمات مهيّا نموده است و در اين ميان برادر آقاي حسينعلي نوري جناب ميرزا يحيي با لباس دراويش به طور مستور و گمنام خود را به عراق رسانيد و تعداد كثيري از بابيان هم از ايران به سوي عراق روانه شدند و در آنجا مشغول اشاعه پنهاني فرقه ضالّه در اين ميان گرديدند آقاي بهاء باز صلاح را در آن ديد كه ميرزا يحيي با مردم و پيروان مراوده ننموده و سخنان خود را از طريق بهاء كه برادر بزرگتر و سخنگوي او بود به گوش ديگران برساند در اينجا بايد نكته اي را يادآور شد كه بهاء از همان آغاز رهبري برادر خود ميرزا يحيي (ازل) به فكر تصاحب قدرت بوده و پنهان نمودن او از ديد

عام نه از بهر خودگذشتگي بلكه بخاطر از او گذشتگي بوده كه خود را به عنوان سخنگوي برادر كوچكتر معرفي مي نموده است و اين را نه منتقدين بلكه خواهر اين دو برادر در يكي از نامه هاي شكايت آميز خود به بهاء يادآور شده و در استمرار سخن حسينعلي در بغداد ابتدا به ساكن دستورات و احكامي را بدور از سمع و نظر (ازل) از جانب او به پيروان ازل ابلاغ مي نموده و هم چنين از حرّ به بذل و بخشش اموال باد آورده بابيان به سران و مستمندان اعطا مي كرده است و در همين ميان بهاء به جهت آزمون پيروان و عملكردهاي خويش در اين مدت مدّعي خلافت شد و اين سخن به گوش برادر او (ازل) رسيد و ميان اين دو كدورتي حاصل شد و ميرزا يحيي (ازل) صلاح را درآن ديد كه بهاء را از خود به دور سازد تا موجب تنش و بحران در ميان پيروان نگردد و بدين گونه بهاء را از خود راند و او به سليمانيه عراق كه اكثريت قريب به اتفاق آن اَكراد بودند و اغلب صوفي و درويش مسلك فرستاد و در آن جا بود كه كتاب هفت وادي را نگاشت1 وي هم چنين بنابر مستندات موجود كتاب (ايقان) خود را هم در اين مدت دو سالي كه در آنجا بود نگاشته است و بعد از دو سال ازل با درخواست عدّه اي از دوستان و پيروان كه مورد الطاف مادي و معنوي بهاء قرار گرفته بودند درصدد دلجويي برادر خويش برآمد و او را به نزد خود طلبيد در ميان اين لازم به ذكر است

كه بهاء در اين مدت هم جاسوساني در ميان پيروان و سران باب داشته و از كم و كِيف مسايل آگاه بوده و هنگامي كه به او خبر مي رسد كه ازل او را به نزد خويش فرا خوانده از منابع مُوثّق مطلع مي گردد كه اين امر به توسط عده اي از پيروان و بلند پايگان باب از ميرزا يحيي در خواست شده است جناب بهاء ديگر تعلل را جايز نمي بيند و به محض رسيدن به بغداد ديگر شمشير خلافت را از رو مي بندد و مُصرّانه پيروان باب را به سوي خويش مي خواند و چون فردي مدبّر و زيرك بوده احتمال هرگونه تنش و درگيري را قريب ميديده و در خفا به استخدام اراذل و اشرار مي پردازد تا آنجا كه اين عمل هم به وقوع مي پيوندد و موجب هلاك كثيري از بابيان آن هم بدست هم كيشان خود و عدّه اي از اراذل كه بهاء آنها را استخدام نموده بود مي گردد در آن برهه از زمان بغداد تحت حاكميت عثماني ها بود و چون خبر به دربار عثماني مي رسد والي عثماني به جهت آرام نمودن اوضاع و جلوگيري از هرج و مرج هر دو برادر ازل و بهاء را به همراه پيروانشان به شهر «اَدِرنَه» واقع در خاك عثماني فرا مي خواند و هر كدام را به طور جداگانه به همراه پيروان خود راهي شهر «اَدِرنَه» مينمايد و در آنجا بود كه بهاء بصورت كاملاً فاش خود را من يظهره الله خطاب مي نمايد و نام شهر «اَدِرنَه» را جناب بهاء به «ارض السر» نام مي نهد و اين بار درگيري ميان پيروان

ازل و بهاء با شدت بيشتري دنبال ميشود به طوري كه دولت عثماني براي ايجاد ثبات در منطقه ازل را به قبرس و بهاء را به عكا (فلسطين اشغالي) تبعيد كرده و اينجا بود كه ازل به واسطه خامي و كم تجربگي مغلوب فراست و رندي برادر بزرگ خود بهاء ميگردد وي در قبرس تنها به نگارش رساله «نور» مشغول ميشود و تنها آثار به جا مانده او همين رساله نور و كتاب «مجمل بديع في وقايع ظهور منيع» مي باشد ازل در سن 82 سالگي در شهر ماغوساي قبرس درمي گذرد و چون براي خود جانشيني تعيين ننموده بود ازليان رو به انقراض ميگذارند به طوري كه بعد از ازل ميرزا هادي دولت آبادي در تهران زمام امور ازليان را در بدست ميگيرد و بعد از او ميرزا يحيي دولت- آبادي و بعد از مرگ او نيز به جرأت مي توان گفت كه ازليان به مرور زمان روبه انقراض مي نهند ولي بهاء به دلايل عديده عده كثيري از بابيان چه در ايران و چه در خارج ايران عده كثيري از ازليان را هم پيرو خود مي نمايد و مراتب ترقّي را به سرعت مي پيمايد و اين سرعت عمل در موفقيت بهاء مرهون بذل و بخشش بهاء در زمان وزارت برادر خود هم چنين دورانديشي و تدبير در رندي و هم چنين به دور بودن از ايرانيان مسلمان كه بزرگترين دشمن وي به شمار مي آمدند بوده و هكذا سرزمين فلسطين معروف به بلاد پيامبرخيز بود و بسياري از رسولان الهي از همين خطّه فلسطين به رسالت مبعوث شده بودند و در ادامه مطالعه كثير بها درباره

فلاسفه و اديان و اصلاح اشتباهات باب و هم چنين فقر اقتصادي و فرهنگي مردم و ظلم حاكمان موجب ميگردد كه عوام بهاء را در پيشبرد اهداف خود ياري دهند.1

نقد و بررسي تاليفات بهاء

بهاء در طول عمر خود كتب و رسالات مختلفي را نگاشت كه مهمترين آنها اقدس، ايقان، اشراقات، و الواح السلاطين مي باشد ولي ميزان اشتباهات او در نگارش عربي آن هم نسبت به باب را مرهون اطرافيان خود مي باشد ولي با اين حال خطاهاي فاحش و عديده اي در كتب و رسالات او ديده مي شود و موضوع جالب و خنده دار را بايد در اينجا جست و آن اين است كه روزي يكي از اطرافيان بهاء گفتار يكي از منتقدين كتب بهاء را به او يادآور مي شود كه اشتباهات بارزي در نگارش هاي عربي بهاء در صرف و نحو ديده مي شود كه بهاء با غروري توأم با جهالت مشخص اعلام مي دارد كه شما چرا كتب و رسالات مرا كه به زبان عربي نگاشته شده است با ادبيات عرب مقايسه نموده و از آن اشكالات مختلفي در صرف و نحو بيان مي داريد شما به جاي آن كه كتب و نوشته هاي عربي مرا با ادبيات عرب سنجيده و خطاهاي صرف و نحو براي آن بتراشيد ادبيات عرب را با نوشته هاي من بسنجيد و ديگر خوانندگان گرامي خود مي توانند منصفانه در هر مكتب و باوري پي به عقل و شعور جناب بهاء ببرند و اين گفته بهاء همانند اين است كه به عنوان مثال نظم يا نثري به زبان فارسي بنگاريم و هنگامي كه اشتباهات فاحشي از لحاظ دستور ادبي در آن پديدار شد

به منتقدين بگويم كه اين چه خطايي است شما از كتب بنده از لحاظ قواعد دستور فارسي اعلام ميداريد شما به جاي اينكه در نظم و نثر بنده آن هم در قياس آن با ادبيات پارسي اشكال تراشي كنيد ادبيات پارسي را با نوشته هاي من مقايسه نموده و قواعد دستور زبان پارسي را كه دچار خطا و اشتباهات فاحش مي باشد اصلاح كنيد فامّا كتب و تاليف بهاء 1) اقدس: اين كتاب را بهاء به زبان عربي نگاشته است و بسيار كوشيده كه آن را همانند قرآن مبين بيان نمايد تا به مردم بقبولاند اين كتاب وحي مُنْزَل است بهاء اين كتاب را در عكا نوشته است اما با همه حذف خبط و خطاهاي صرف و نحو باز اشتباهات عديده اي در آن مشاهده مي گردد.

2 كتاب ايقان: اين كتاب در ابتدا به رساله خالويه شهرت داشت و بهاء آن را در پاسخ به سوالات دايي كوچك علي محمد باب نگاشته بود و بعدها آن را ايقان ناميد اين كتاب كه ظاهر آن فارسي مي باشد بيشتر در آن از جملات و واژه هاي عربي استفاده شده است اين كتاب در كل به جهت اثبات حقانيت قيام باب و نبوت بهاء مكتوب شده است مطابق مستندات بهاء وي اين كتاب را قبل از زمان دعوي رسالت نگاشته تا در آينده هنگام اعلام رسالت استفاده شود.

3)كتاب اشراقات: بهاء اين كتاب را هم به فارسي و عربي نگاشته است كه شامل حدود و احكام آئين بهاء مي باشد.

4) كتاب الواح السلاطين : اين كتاب شامل نامه ها و الواحي مي باشد كه بهاء آنها را براي پادشاهان و سلاطين كشورهاي

مختلف نوشته است اين كتاب هم به زبان عربي و فارسي مي باشد.

شايان ذكر است كه بهاء رسالات و الواح ديگري هم نوشته كه معروف به الواح بهاء مي باشند (هفت ولد : موضوع عرفان) (كتاب عهد شامل: وصيت)

آئين و احكام بهاء

ابتدا قبل از پرداختن به آئين و احكام بهاء به اين نكته بايد توجه كامل نمود كه جناب بهاء در كتاب اشراقات آن را بيان داشته است1 و اين جزء ادعاي ربوبيت نيست كه بهاء مدعي شده هر چه گويد حال ثواب است يا گناه، خطا است يا درست، معقول و يا غيرمعقول و هر دستوري كه صادر كند ولو آن دستور با عقل و حكمت مغاير باشد پيروانش حقّ اعتراض ندارند و بايد بدون چون و چرا از آن متابعت نمايند، چون بهاء به درستي مي دانسته كه در زمان حيات خويش به شدّت احكام و اوامرش مورد انتقاد قرار مي گرفته بالطبع در آتيه اي نه چندان دور احتمال انقراض كامل فرقه ضالّه او مي رود و براي استحكام آن راهي جزء ردّ هرگونه نقد و بررسي وجود ندارد هم چنين براي خلاصي خود از شبهاتي كه براي پيروان او در زمان حياتش بوجود مي آمده، با عنايت به موارد فوق حال مي پردازيم به مطالبي كه بهاء آنها را به عنوان آئين و احكام فرقه ضالّه خود قرار داده است. بهاء در كتب اقدس خود بيان داشته كه هر كس پيش از تمام شدن هزار سال كامل ادّعاي نبوت كند كذّاب است (همان كاري كه خود با رسول خود جناب باب نمود) اگر توبه كند خدا او را مي بخشد و در

غير اينصورت خداوند كسي را برانگيزد كه بدو رحم ننمايد و (مقتولش سازد ) و اگر كسي اين آيه را تاويل كند و يا آن را بر چيز ديگري تفسير كند ( همانند خويش كه براساس ادعاي باب 1511 عدد غياث براي رسول راستين خود بعد از او تاويل و تفسير نمود و به 19 سال تقليل بخشيد و بعد از مرگ باب او را نه رسول بلكه بشير خواند آن هم با توسل به نيرنگ تأويل و تفسير ) از رحمت خداوند بي بهره خواهد ماند بهاء ايّام را مطابق باب بر پايه 19 بنيان نهاد و آخرين ماه را به روزه اختصاص داده و زمان روزه را از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب قرار داده است و نماز را به 9 ركعت در روز قرار داده و الباقي را خود بر مومنانش عفو نموده به طوري كه خواندن نماز آيات را هم واجب نمي داند و قبله بهائيان را هم به طرف عكا قرار داده (مقبره خود و باب) فامّا اينجا لازم مي دانم به نكته بسيار مهمي اشاره كنم و آن تعداد ركعت هاي نماز و تعداد نفرات بيت العدل مي باشد كه به عدد 9 مقرر شده و دليل آن هم به عدد نام آقاي بهاء مي باشد كه مطابق حروف ابجد عدد 9 مي باشد و در ادامه و مطابق ادّعاي خويش همه نجاسات را در درياي طهارت خود پاك و منزه گردانيد وي هم چنين اعلام نموده در صورت نبودن آب براي وضو 6 بار بسم الله اطهر كفايت مي كند مي نمايد1 و نماز جماعت را حرام نموده

و اعلام كرده كه مومنين بهاء بايد نماز را فرادا بخوانند الّا نماز ميّت كه تنها نمازي مي باشد كه بايد با جماعت خوانده شود هم چنين بهاء حكم نموده كه قبرستان بهائيان بايد ميان باغ و بوستان واقع گردد و فاصله آن تا شهر نبايد بيش از يك ساعت باشد بهاء همانند باب با اندكي تغييرات احكام ميّت را رقم زده است به طوري كه مال ميّت متعلق به بيت العدل مي باشد و در صورت نداشتن ورثه كُل ميراث نصيب بيت العدل مي شود كفن ميت هم بايد پنج تكه از حرير و پنبه باشد و اگر ورثه وسع مالي نداشته باشد به يكي بسنده كند فامّا در رابطه با محارم جنسي بهاء نيز از باب تبعيّت نموده و تنها ازدواج با زن پدر و زن شوهردار را حرام نموده به طوري كه ازدواج خواهر خواهرزاده برادر و برادرزاده عمه خاله و ....... كه اسلام آن موارد را حرام نموده جناب باب و بهاء لباس حلاليت به آن پوشانده اند به طوري كه بابيان و بهائيان توان منكر بودن يا تاويل و تفسير نمودن در اينها را از دست داده اند. زيرا در كتاب اقدس به صراحت اين موارد بيان شده است هم چنين بهاء درباره لواط هم شرم نموده تا به صراحت آن را مباح اعلام نمايد ولي هيچ گونه اشاره اي در هيچ يك از كتب و الواح خود به حرام بودن آن ننموده است وي هم چنين ازدواج هم زمان با دو زن را براي مرد حرام نموده است به طوري كه يك بهايي نمي تواند به طور هم زمان صاحب

دو زن باشد گويا از قرار معلوم جناب بهاء از داشتن چند زن در عذاب بوده است چون دليل شرعي و عرفي را در نفي اين مورد كه در اسلام جايز مي باشد نتوانسته همانند ساير احكام ارائه دهد بهاء در رابطه با ازدواج دختر كه باب شرط ازدواج را رضايت طرفين اعلام نموده بهاء با شگردي ماهرانه تر از باب و هم چنين از لحاظ عرف هم پسنديد تر رضايت پدر و مادر را هم حائز اهميت مي داند رسولي كه خود را پيام آور برابري و مساوات مي داند با چه استدلالي مهريه يك زن روستايي را نقره و مهريه يك زن شهري را طلا جايز و روا ميداند و چگونه مابين يك شهروند و يك روستايي تفاوت قائل است در حاليكه رسول اكرمصل الله عليه و اله شرط برتر را در تقوي دانسته نه مأوا و مكان زندگي و درباره زناكاران هم چنين حكم فرموده كه حكم زنا اولين بار 9 مثقال طلا مي باشد كه بايد به بيت العدل پرداخت گردد و بار دوم دو برابر يعني در صورت تكرار حالت تصادي يعني هنگامي كه شخص متموّل بهايي متمايل به زنا باشد با پرداخت جريمه هاي نقدي براحتي مي تواند معصيت زنا را يكي پس از ديگري به مرحله انجام برساند و اين جاي سوال از مومنين جناب بهاء مي باشد كه چرا جناب بهاء موقرم ننموده كه اگر اين عمل زشت و سخيف اگر دهها بار هم انجام شود همان حالت تصاعدي است يا نه اگر همان حالت است كه يك فرد غني براحتي مي تواند صدها زن مومنه بهاء را مورد تعرض قرار دهد آن هم با پرداخت مبلغ

غوّادي به مراجع بيت العدل و اگر نه چرا حكمي قاطع درمقابل زناكار قرار نداده در حاليكه همين جناب بهاء در رابطه با دزد حكم صريح نموده بار اول تبعيد و بار دوم حبس و بار سوم پيشاني او را با آهن گداخته علامت گذاري كنيد تا در همه جا وي شناخته شود در حاليكه نسبت به زناكار در كمال رأفت و التفات فقط جريمه نقدي در نظر گرفته است باري جناب بهاء در زكات هم خزانه خود و وارثين و مبلغين خود را فراموش ننموده و تاكيد نموده كه هر كس داراي صد مثقال طلا باشد بايد 19 مثقال آن را به عنوان زكات به جناب بهاء و در آتيه به وراث و منسوبين و مبلغين وي پرداخت نمايد1 جناب بهاء اعلام كرده كه مومنين وي در صورت داشتن استطاعت حج رهسپار «عكا» (محل دفن باب و بهاء) گردند1 هم چنين بهاء زنان را از انجام مناسك حج معاف نموده است اين هم نمونه اي از لطف و نظر بهاء در رابطه با حق برابري مرد و زن كه مدعيان مومن او داعيه برابري حقوق انسانها مي باشند خوانندگان گرامي بنده اكنون قصد فرجام ندارم و اين عمل را به انتهاي اين كتاب محول مي نمايم و هم چنين به وجدان بيدار، حال مسلمان و خواه غير مسلمان قضاوت كنند و اگر دقتي در كتاب بيان علي محمّد باب و كتاب اقدس بهاء شود به وضوح ميتوان استدلال نمود كه در احكام آقايان باب و بهاء به طور محرز از قسمت سوم كتاب اَوِستاي زردتشتيان (ونديداد) و كتاب تورات قسمت سوم آن (سفرلاويان) تقليد نموده اند

و اگر كمي تاملي شود انسان براحتي مي تواند دريابد كه اينان لاف زني بيش نيستند.1

نقد و بررسي تاليفات بهاء به طور مختصر

مختصري از كتاب اقدس

در باب تطهير نجاسات
اشاره

و كذالك رفع الله حكم دون الطهارت عن كل الاشياء ...... الي ...... صفاتنا العليا : خداوند حكم غير پاكي را از همه چيزها برداشت و همه اشياء را در پاكي و طهارت فرو رفتند و پاك شدند زيرا كه ما بوسيله اسماء الحسني و صفات خود در همه چيز تجلي كرديم.

مختصري از كتاب اشراقات بهاء در اشراقات به نكته اي اتكا نموده كه بسيار جالب است و امّا العصمه الكبر المن كان مقامه مقدّساً عن الاوامر الفواهي و منزهاً عن الخطاء و النسيان ...... الي و مطاع في امره.

يعني پاكي بزرگ براي كسي است كه صاحب مقام مقدّس باشد اين مقام ( مقام بهاء الله ) از اوامر و نواهي به دور از فراموشي و خطا منزّه است و او مانند نوري است كه تاريكي در او راه ندارد و همه كارهايش صواب است اگر او كار صواب را ناصواب شمارد و كفر را ايمان گويد حق با اوست ....... الي اگر او گويد سوي جنوب شمال است حق با اوست و نبايد در كردار او شك نمود چون او كردارش پسنديده و دستورات او مطاع است، باري جناب بهاء با تاويلات و تفسيراتي كه بر نوشته هاي باب نمود. برادر خود ميرزا يحيي (صبح ازل) را از جانشيني باب خلع كرد و به راحتي پي برد كه چند صباح بعد از مرگ او نيز فرد يا افراد ديگري با خود او اين كار را به انجام خواهند رسانيد و به همين دليل گفتار و كردار خود را

حق مسلم دانسته و به اَحَدي از مومنان خود اين اجازه را نمي دهد كه حتي در مقام ريب از اوامر و احكام او سوالي نمايند يعني به هيچ عنوان و تحت هيچ شرايطي.1

مسايل فلسفي آئين بهائيت

فلسفه بهائيت را اگر به دقت بنگريم تفسيري از مسايل مبهم كلامي است كه باب آنها را بيان داشته است اعتقاد بهائيان نسبت به رُسل و احكام آنان ادواري است يعني بعد از گذشت مدت زمان خدواند رسول ديگري با احكامي نوين به جهت هدايت خلق برمي گزيند جالب اين است كه بهائيان انبياء را به دو دسته تقسيم مي نمايند رسولان اولوالعزم كه صاحب كتاب مي باشند و دسته ديگر رسولاني كه صاحب كتاب نمي باشند و وظيفه آنان مژده دادن به جهت ظهور رسولان اولوالعزم و في الواقع مهيا نمودن راه ظهور پيامبران صاحب كتاب، و در نهايت تعجب همان گونه كه يحيي را مبشر ظهور حضرت عيسي مي دانند جناب باب را هم مبشّر ظهور جناب بهاء مي دانند در حاليكه اولاً باب صاحب كتب گوناگون من جمله كتاب بيان مي باشد و ثانياً صاحب احكام و ثالثاً همين جناب بهاء مقلَد باب بوده است و در ادامه درباره قيامت معتقدند كه روز قيامت يعني روز قيام باب و بهاء و اهل بهشت يعني كساني كه به فرقه باب و بهاء معتقد مي گردند و اهل دوزخ را هم آن عده از افرادي مي دانند كه در اين عالم آئين باب و بهاء را منكر شده اند فامَا بهائيان قيامت را به دو دسته قيامت صغرا و قيامت كبري تقسيم نموده اند و درباره قيامت صغري معتقدند كه از همان لحظه مرگ (عالم برزخ)

آغاز مي شود و اين قيامت را روحاني مي دانند فامّا درباره قيامت كبري معتقدند كه انتهاي مدت دين سابق و ظهور پيامبر و تشريع شريعت جديد را قيامت كبري مي دانند و بزرگترين قيامت ها را قيام باب و بهاء مي دانند فامّا بابيان يا اهل بيان بهاء را مرتد و كذّاب مي دانند زيرا به گفته باب مطابق نام غياث به حساب ابجد جمل 1511 سال بعد من يظهره الله ظهور مي كند ولي بهاء 19 سال نشده خود را من يظهره الله ناميده و بهائيان در باغ رضوان بغداد تا اعلام بعثت او كه در شهر ادرنه تركيه به وقوع پيوسته را عيد رضوان مي نامند و آن هم از روز 33 بهار تا 44 بهار ميباشد. بهاء پس از ابداع فرقه ضاله بهائيت در سن 76 سالگي فوت نمود يعني در 1309 هجري قمري در فلسطين اشغالي كه بهائيان به آن «ارض مقدس» مي گويند و در شهر عكا در كنار آرامگاه علي محمّد باب جاي گرفت شايان ذكر است كه بابيان مدعي انتقال جنازه باب به شهر (عكا) مي باشند ولي آن چنان كه از قرائن و شواهد موجود بر مي آيد بهائيان براي محق جلوه دادن بها و محتاج نمودن بابيان به جهت قبر رسول خويش مدعي همجواري مرقد باب و بهاء مي باشند و موجه جلوه دادن بهاء و بهائيان كه چون باب بشير بهاء بوده بهائيان او را هم مورد زيارت و تفقد معنوي خويش قرار مي دهند باري بهاء قبل از مرگ خود پسر بزرگ خود ميرزا عباس (كه از نام پدر خويش عباس نوري اخذ نموده بود) معروف به عباس آفندي معروف به عبدالبهاء غصن اعظم را نائب

خويش معيّن نمود و بعد از او هم پسر كوچكترش محمّد علي معروف به غصن اكبر را جانشين برادر بزرگ خويش قرار داد و در ادامه مي خوانيم كه چگونه فرزندان بهاء به جهت اخذ قدرت و سوء استفاده هاي كلان از ثروت هاي باد آورده به عناوين مختلف اعم از ديات، زكات، كفاره ها و غيره به يكديگر متعرض شده و خصم خونين هم ميگردند درست همان كاري كه پدرشان جناب ميرزا حسين علي با برادر خود ميرزا يحيي انجام داد.

جانشيني عبدالبهاء بعد از پذيرش بهاء الله

اشاره

بعد از مرگ بهاء طبق وصيت او پسر بزرگش ميرزا عباس ملقّب به غصن اكبر در زمان حيات پدر و بعد از مرگش معروف به عبدالبهاء جانشين او گرديد ولي نه ميرزا عباس مطابق وصيت پدر جانشيني خود را لايق برادر كوچك خود محمد علي دانست و نه برادر كوچك محمد علي جانشيني ميرزا عباس برادر بزرگتر خود را پذيرفت و بدين سبب ميان برادران عناد سختي درگرفت بيشتر بهائيان پيرو غصن اعظم شدند و او را امام اول خود دانستند و عده اي هم جانب برادر كوچكتر محمدعلي را گرفتند و غصن اكبر را امام خود برشمردند چنانكه پيروان عبدالبهاء به «بهائيان ثابت» و مريدان محمد علي معروف به «بهائيان موحّد» معروف گرديدند هم چنين طرفداران عبدالبهاء بهائيان موحّد را «ناقص» و پيروان معروف محمّد علي آنان را «مشرك» ناميدند. باري عبدالبهاء با پيرواني بيش امام بهائيان شناخته شد و بدين جهت اوامر و احكامي براي سراسر بهائيان در ايران نوشت و مطابق وصيت پدر خود را امام بهائيان معرفي نمود عبدالبهاء سپس از عكا به شهر حيفا هجرت نمود و آرامگاه باب و بهاء را

كعبه بهائيان و زيارتگاه آنان قرار داد كه اكنون به «روضه مباركه» مشهور مي باشد چنانكه هر بهايي به آنجا رود زيارت روضه مباركه بر او واجب مي باشد عبدالبهاء براي رفع نقص ها از اصول و فروع فرقه پدرش بسيار كوشيد به طوري كه سران بهائيت بدو لقب «مبين دين بهاء الله» اعطا نمودند همچنين عبدالبهاء به پاس اينكه دولت حاكم بر سرزمين فلسطين در دوران زعامت وي(انگليسي ها) به او و پيروانش اجازه تبليغات گسترده و علني را هديه نموده بودند ستايش ها و كرنش ها و دعاهاي خيري حواله دولت فخيمه انگلستان كرده به طوري كه استعمارگر پير به او لقب «سِر» داد و عبدالبهاء كه اين لقب را عطيه اي بزرگ براي خود و پيروانش مي دانست بيشتر خود و مومنانش را آلات نيل به اهداف انگليسي ها نمود و اسناد و مدارك مستدلي در مسندات تاريخي موجود است كه عبدالبهاء در كنار گسترش روابط با دولت هاي اجنبي عده اي از بهائيان سخنور و آگاه به فنون تبليغ را هم گردآوري نموده و از آنان خواسته تا با مطالعه بسيار دقيق در كتب اديان استفاده از آيات آنها در تفسير و تاويل به نفع فرقه بهائيت نهايت كوشش را به عمل آورند تا نه تنها عوام بلكه خواص را هم براحتي جذب عقايد و احكام خود بنمايند تا جايي كه به صراحت متذكر مي شود براي نابودي ادياني كه خصم بهائيت مي باشند بايد با استفاده از ايدئولوژي و اعتقادات آنها حال يا تفسير يا تاويل يا سفسطه خلاصه با توسل به عقايد خودشان آنها را در هم كوبيد و اين نياز به مطالعه بسيار دقيق و ظريف اديان خصوصاً اسلام

دارد كه بيشتر پيروان ما در كشور ايران و ساير كشورهاي هم جوار مسلمان مي باشند و در ادامه به نام مبلغين عبدالبهاء و عملكردهايشان بطور مختصر اشاره مي كنيم:

ميرزا ابوالفضل گلپايگاني

ملقب به «ابوالفضايل» وي در زمان حيات بهاء در تهران به فرقه بهائيت گرويد و در سال 1273 خورشيدي به عكا مهاجرت نمود و به خدمت بهاء نايل گشت وي پسر يكي از روحانيان تهران به نام محمدرضا گلپايگاني بود و بواسطه روحاني بودن پدر و علاقه بسيار به مطالعه مذاهب (خصوصاً دين مبين اسلام) داشت و به سبب همين امر و اعتراف اطرافيانش بسياري از اوقات پدرش و دوستان او كه همه روحاني بودند متحيّر اطلاعات بسيار دقيق و ظريف خود از مذاهب بالاخص دين مبين اسلام مي نمود وي بعد از مرگ بهاء بسيار مورد توجه عبدالبهاء قرار گرفت به طوري كه به درخواست عبدالبهاء كتاب «الفرايد» را در اثبات فرقه باب و بهاء آن هم با تفسير و تاويل از آيات قرآن و روايات شيعه تحرير نمود و با اين عمل بزرگترين خدمت را به بهائيان نمود به طوري كه اين كتاب را بهائيان سپر فولادين در مقابل ضربات مخالفين خود مي دانند عبدالبهاء از ابوالفضل گلپايگاني به عنوان عالم منتقد كه از فرقه ضاله بهائيت تمجيد به عمل مي آورد درخواست نمود كه با تأليف كتابي تحقيرها و معايبي كه مسلمانان خصوصاً شيعيان از آنان به عمل مي آورند را پايان دهد و او نيز در كمال خباثت و لئامت «كتاب الفرائد» را نگاشت كه هفتصد صفحه اول آن معطوف به نفي خاتميت رسول اكرم صل الله عليه و اله و دوازده امام شيعي مي باشد آن هم

با استناد به آيات و احاديث اسلام با توسل به مكر و حيله تفسير و تاويل كه از ديرباز حربه خائنين به مذاهب الهي بوده و هست. وي همچنين در ادامه فصل اول بعد از نفي خاتميت پيامبر اسلام صل الله عليه و اله و دوازده ائمه معصوم با تفسير و تاويل آيات و احاديث نبوّت باب و بهاء را به قول بهائيان اثبات مي نمايد. شايان ذكر است كه اينگونه ادله و براهين همواره عوام و افرادي را كه داراي مطالعات ناچيز از مذهب به علت بي سوادي و هم چنين افرادي كه ايمان سست و متزلزل دارند را اغفال نموده و همواره از رويارويي آنها با علما اعراض شده فامّا در فصل دوم آن ظهور باب و بهاء را طبق روايات يهود و نصارا و اسلام در تورات و انجيل و قرآن به خيال خود تثبيت كرده و اصل معجزات رسولان را نفي نموده و رواياتي را كه درباره معجزات پيامبر بيان شده را با تأويل به چيزهايي ديگري نسبت داده است شايان ذكر است هر از گاهي كه بهائيان در قسم هاي خود از حضرت ابوالفضل نام مي برند مقصودشان حضرت ابوالفضل العباس نيست كه شيعيان او را فرزند اميرمؤمنان( عليه السلام) و علمدار حسين بن علي مي دانند بلكه منظورشان همين ابوالفضل گلپايگاني مي باشد كه در نزد بهائيان از ارج و قرب خاصي برخوردار است به طوري كه به عنوان فردي مقدّس و روحاني براي اثبات سخنانشان به نام منحوس او سوگند ياد مي كنند.

سيّدمهدي گلپايگاني

از خويشان ميرزا ابوالفضل گلپايگاني بود كه از دانشمندان و مبلغان برجسته اهل بهاء شمرده مي شده كه در شمال شرق ايران به

تبليغ اشتغال داشته است.

عبدالحسين آيتي

اشاره

معروف به «آواره» از مبلغان برجسته عبدالبهاء بوده كه مانند فضل الله مهتدي معروف به «صبحي» بعد از عبدالبهاء از شوقي و از بهائيگري رو گردانيده و كتاب «كشف الحيل» را در رد فرقه بهائيت نگاشته است.

ميرزا احمد سهراب اصفهاني

فارغ التحصيل مدرسه دارالفنون بوده كه در سال 1284 خورشيدي در شهر عكا واقع در فلسطين اشغالي عبدالبهاء را ملاقات نموده و به شدّت مورد توجه او قرار گرفته است عبدالبهاء در سال 1287 خورشيدي او را براي تبليغ و ترويج فرقه بهائيت به عنوان مبلغ به كشور آمريكا رهسپار كرد وي پس از مرگ عبدالبهاء به علت برخوردهاي تند و ناخوشايند شوقي به شدّت از او مكدّر شد و به طور مستقل عهده دار امورات عده اي از بهائيان گرديد و پيروان او را «كاروان خاور و باختر» ناميدند. در پايان عبدالبهاء در 1340 هجري قمري در سن 83 سالگي درگذشت عبدالبهاء مطابق اسناد و مدارك معتبر پدر خويش بهاء الله را بشدت تكريم مي نموده به طوريكه در نوشته هايش هميشه از او با عناوين «جمال مبارك» و هم چنين «مظهر تجلي خدا» ياد مي كرده است و اطاعت از او را براي همه ملل واجب مي دانسته است بيشترين خدمات عبدالبهاء به فرقه بهائيت نگارش كتب مختلف درباره اثبات حقانيّت باب و بهاء مي باشد كه خواه بوسيله ديگران و خواه بوسيله خود او آنها تاليف شده اند وي غير از تأليف كتب از خود الواح بسياري هم به جا نهاده است.

تاليفات عبدالبهاء

كتاب مفاوضات

اين كتاب شامل مسايل فلسفي است كه در آن اركان عقايد و طروق استدلال بهائيت را درباره نبّوت و عظمت انبياء و باب و بهاء با اصول فلسفي و كلاسيك تبيين شده است اين كتاب با همه مسايل مهم عقيدتي بهائيان كه توسط اولين امام آنها عبدالبهاء نگاشته شده بعد از كتاب الفرائد ابوالفضل گلپايگاني مهمترين كتب بهائيان شمرده مي شود.

كتاب مقاله سياح

اين كتاب را عبدالبهاء درباره تاريخ باب و بهاء همانگونه كه مورد پسند بهائيان است مرقوم كرده به طوري كه با تلاش بسيار و قلم فرسايي خواسته است كه پدر خود بهاء را ارجح تر از باب متجلي كرده و او را بشير نبوت بهاء قرار دهد و براي تمثيل باب را حضرت يحيي و بهاء را حضرت عيسي معرفي كرده است و اينجاست كه انسان از اين قياس مع الفارق و بسيار مضحك به خنده مي آيد و در اين ميان جا دارد كه از اين بيت زيبا هم كه تمثيلي از براي تمثيل جناب عبدالبهاء است يادي كند از قياسش خنده آمد شهر را او چه مي پنداشت صاحب دهر را عبدالبهاء به جز اين كتاب رسايل و نامه هاي بسياري نوشته كه همه آنها را «الواح عبدالبهاء» مي نامند كتاب خطايا هم از اوست.1

شوقي آفندي، لقب ولي امرالله

بهاء پيش از مرگ خود وصيت كرده بود كه بعد از او ابتدا عبدالبهاء و بعد از عبدالبهاء برادر كوچكتر او محمّد علي جانشين او گردد ولي در پس وقوع اختلاف ما بين دو برادر عبدالبهاء در زمان حيات خود چون صاحب پسر نبوده نوه دختري خود شوقي آفندي را به جانشيني خود برگزيد شوقي زاده ضيائيه دختر بزرگ عبدالبهاء و پسر ابوالقاسم شيرازي بود و در عين حال ابوالقاسم خويشاوندي دوري با علي محمّد باب داشت و علت انتخاب شوقي از جانب عبدالبهاء به جانشيني حاكي از تدبير و دورانديشي عبدالبهاء در اين زمينه بود چون بهاء محمّد علي (غصن اكبر) پسر كوچك خود را به عنوان جانشين عبدالبهاء انتخاب نموده بود به دنبال اختلاف شديدي مابين اين دو برادر عبدالبهاء

به خاطر داشتن پيرواني بيشتر بر محمّد علي فائق آمده بود و عمده دليل اين ظفر وصيت پدرشان بهاء الله بود وي اين احتمال را مي داد چون عده اي مطابق وصيت بهاء وي را ابتدا لايق جانشيني دانسته اند به همان ميزان بعد از مرگ او طبق وصيّت بهاء امكان دارد جانشيني را حق برادر كوچكتر او بدانند در زمان حيات هيچ كسي را اولي تر از شوقي نوه دختري خود نديد زيرا از يك سو منتسب به بهاء بود و از سويي منتسب به باب، پس در آن شرايط هيچكس به اندازه شوقي نمي توانست قابل قبول حاميان عبدالبهاء واقع شود البته در اين مورد اظهارنظرهايي هم از طرف صاحب نظران گرديده كه عبدالبهاء به واسطه علاقه وافر خود به شوقي او را در ميان ساير نوادگان انتخاب نموده كه اين احتمال بسيار بعيد به نظر مي رسد فامّا دليل ديگري كه شوقي بعد از عبدالبهاء مورد قبول مؤمنان عبدالبهاء واقع گرديد احترام خاصي بود كه بهائيان به علت خدمات بي دريغي كه وي با تلاش وافر خود و ساير مبلغين براي استحكام اين فرقه ضاله با نگارش كتب چه از جانب خويش و چه از طريق مبلغين همانند ابوالفضل گلپايگاني متحمل گرديده بود و اگر نبود آن پي ريزي هاي عبدالبهاء و مبلغين وي از نظر معنوي و عقيدتي چه بسا در آتيه با عملكردهاي شوقي بهائيان نيز همانند ازليان روبه زوال مي نهادند.1

امامت شوقي و اقدامات او

شوقي دوران جواني و تحصيلاتش را در اروپا گذارنده بود و رفته رفته هم بيشتر زندگيش را در اروپا و آمريكا گذارند شوقي حتي همسر خود را هم از كانادا انتخاب نمود و همين

امر باعث شد تا اقوام همسر او بر مصدر امورات شوقي مستولي شوند و به مرور زمان دست بهائيان ايراني كه از بدو تأسيس تا به آن زمان در همه امورات بهائيان همواره از همه هم كيشان خود در هر مليتي بالاتر بود به آرامي كوتاه گردانيد و اين امر حتي گريبان اقوام شوقي را هم گرفت و در خاتمه نوبت خانواده او بود و تا جايي كه برسر بالين مادر خود كه سخت بيمار بود حاضر نشد تا مادرش در حسرت ديدار او جان داد پدر نيز بعد از چندي در كمال بي مهري شوقي او نيز همانند مادر چشم انتظار فرزند خويش دارفاني را وداع گفت و بعد از آن پولهاي بي حد و نصاب بهائيان بود و خوش گذراني هاي شوقي و اقوام همسرش جناب شوقي در سال چند ماهي در سوئيس با خرج پول هاي بادآورده بهائيان در اوج عياشي به جان پيروانيش دعا مي كرد و در اين ميان جهت خودي نشان دادن هم شده بود سري به عكا مي كشيد عده كثيري از بهائيان در اروپا و آمريكا كه ريخت و پاشهاي جناب شوقي و همسر و اقوام محترمش را بيشتر مي شنيده و اغلب به ديده خود شاهد آن اعمال بوده اند براي نيل به اهداف دين خود وي را رها كرده و پيرو گروه «كاروان خاور و باختر» (كه رهبري آن را ميرزا احمد سهراب به عهده داشت) شدند و عده اي هم به علت انحرافات جنسي جناب شوقي ملقب به (ولي امرالله بهائيان) آن هم به عنوان مفعول در هم جنس بازي، البته بهائيان اين اتهام ناروا را حاصل كج

بيني هاي دشمنان خود مي پندارند ولي با كمال تاسف بايد خدمت بهائيان عرض كنم كه يك نمونه از اين هم جنس بازيهاي جناب شوقي ولي امرالله بهائيان به توسط تنها فرد مورد اعتماد پدر او جناب فضل الله مهتدي (صبحي) كه خود كاتب آقاي عبدالبهاء بوده مشاهده گرديده كه فاعل پسر يكي از سران بهايي كه پزشكي مقيم آمريكا بوده1 و مفعول جناب شوقي امام و زعيم محترم بهائيان، و در خور عنايت است كه وقتي جناب مهتدي به اين امر شيخ اعتراض مي كند امام سوم بهائيان او را هم دعوت به ادامه اين عمل خلاف اخلاق مي نمايد وي همان زمان از آن مكان خارج شده و از فرقه ضاله بهائيت روي گردان ميشود وي كتابي هم درباره اين فرقه كج انديش نگاشته است و جالب اين كه وقتي اين امر شنيع افشاء مي شود حتي فاعل اين امر نيز از خجالت در جرائد در صدد اين امر بيانه اي صادر نمي كند گويا ترس آن جناب دكتر از اين بوده كه عادت ناهنجار جناب شوقي چون متمادي مي باشد2 در صورت آزمايشات پزشكي قابل تشخيص باشد و چون خود نيز پزشك بوده بهتر از افراد عادي به نتيجه اين گونه آزمايشات آگاه بوده و صدها برهان ديگر حال خود لحظه اي قضاوت كنيد فرقه اي كه امام ثالث آن حداقل به اندازه يك فرد عوام كه اين عمل را يكي از زشت ترين و منفورترين جرائم انساني قلمداد مي كند چگونه به خود اجازه مي دهد كه عامل آن باشد آن هم به عنوان يك مفعول البته جناب شوقي هم به عنوان امام سوم بهائيان نبايد از ديد بهائيان و خصوصاً

پدربزرگ ارجمند و گرامي او جناب بهاء الله مورد نكوهش و سرزنش قرار داد زيرا جناب بهاء الله در كتاب مقدّس اقدس خود هيچگونه قباحت و پليدي براي اين امر در نظر نگرفته و ضمناً هيچگونه جريمه اي خواه مالي خواه جاني براي آن مرقوم نفرموده مگر مي شود براي دزدي سوزاندن پيشاني دزد براي زنا جريمه تصاعدي زناكار و پرداخت اين مبلّغ غوّادي براي آن امام بزرگوار و بيت العدل آن امام در نظر گرفت ولي براي امر شنيع لواط هيچگونه برگ جريمه اي صادر ننمود مگر آن كه جناب بهاء با پيش بيني هاي شيطاني كه در وجود خود ايجاد كرده بود مفعوليت لواط را در نطفه خود مشاهده مي نموده است و بدان حد يقين نايل گشته بود و آخر الامر در همان شبي كه جناب شيطان در عالم معنا به او رسالتش را ابلاغ نموده بود اين موضوع بسيار خطير را هم به او گفته بود كه به علت پاكي نهاد و طهارت اجداد در نسل مكرم او مفعولي به عنوان امام سوم بهائيان نزول خواهد نمود كه براي حفظ حريم او هم شده جناب بهاء بايد از صحبت درباره لواط به علت كهولت سن و خجالت و يا صدور احكام بيش از حد اعراض كند و تمام امور در اين باره را به عهده نوه مكرّم خويش جناب شوقي محول بنمايد تا آن ثلاله مطهر جناب بهاء خود توضيحات لازم را به عنوان امام سوم بهائيان در عمل خدمت پيروان مكرم عرض كند و عاقل را اشارتي بس وقتي انساني شرف مردانگي و انساني خود را اين چنين مراعات كند واي به

حال آناني كه او را به عنوان زعيم خود شناخته و او را منشاء طهارت دانسته و مقلّد او باشند واسفا، شوقي به عنوان امام سوم بهائيان بدون انجام وصيّت كه مطابق احكام بهائيت (كه هر بهائي مكلف است هر سال يك بار وصيّت خود را تجديد كند) از واجبات است در سال 1334 خورشيدي در 58 سالگي در لندن دار فاني را وداع گفت و او را در عكا كنار اجداد خود دفن كردند.

بيت العدل (اعظم)

بعد از مرگ امام سوم بهائيان كه صاحب فرزندي نبود خاندان جناب بهاء خشكيد و چون بدون وصيت هم مرده بود اين امر مورد سؤال بسياري از پيروان بهاء واقع گرديد كه چرا امام ما بدون وصيّت كه تجديد آن هر سال واجب است فوت نمود سران بهائيت را برآن داشت كه به فكر چاره اي باشند و همين امر باعث شد كه تفسيرها و تأويل ها شروع شوند تا آن جايي كه بزرگان بهائيت اعلام نمودند كه اين يك آزمايش الهي است تا بهائيان ثابت قدم و متعهد نمايان شوند و با استناد به نوشته هاي بهاء كه خدا مي داند كه واقعاً آن را نوشته بود و يا آن هم همانند بعضي از آيات و الواح امامان بهائيت هَرَاز چندگاهي آن هم در وقت ضرور گشاده مي شود در آن برهه از زمان حساس به حساب جناب بهاء واريز گرديد بايد در هر شهر يك بيت العدل ايجاد گردد كه مطابق جمع الفبا حروفات بهاء طبق ابجد كبير كه عدد 9 مي شود نُه نفر افراد امين و زعما از ميان بهائيان انتخاب شوند تا به كليه امور بهائيان

آن منطقه رسيدگي كنند2 اين تشكل در ابتدا بيشتر جنبه مالي داشت تا معنوي و سياسي ولي بعدها جنبه سياسي هم به خود گرفت به طوري كه كليه امورات بهائيان حتّي اختلافات مالي و خانوادگي بهائيان هم در آن رسيدگي مي شد و طوري كه مبلغين بهايي به ديگران اعلام مي كردند كه اگر به دادگاهها مراجعه كنيد در ميان اقليت هاي ديني بهائيان كمترين ميزان شكايت را دارند و اين از بالا بودن معنويت در بهائيت مي باشد فامّا بهائيان در تشكيلات ديني همانند مسيحيان و مراتب روحانيون آنها همانند فرقه اسماعيليه مي باشند و آن از اين قرار كه بيت العدل كشور هم زير نظر بيت العدل اعظم قرار دارد كه در فلسطين اشغالي مشغول فعاليت مي باشد شايان ذكر است هر سال يكبار اعضاي بيت العدل عوض مي شوند درآمد بيت العدل اعظم از ديه ها كفاره هاي گناهان زكات...... به توسط بيت العدل هاي شهرستانها و استانها و كشورها تشكيل ميشود با عنايت به موارد معروض اين تنها مسايل مالي نيست كه از طريق اين بيت العدل ها انجام مي دهند و اين امر از ديرباز وجود داشته و علّت حمايت شديددولت غاصب اسرائيل از بهائيان خدمات بي شايان مالي و سياسي بهائيان بوده و هست1 كه به نفع صهيونيست ها صورت مي پذيرد شما به عنوان يك فرد آگاه ولو بي طرف به اين موضوع توجه كنيد مگر مي شود كه نبض اسرائيل بالاترين امكانات را از بهاييان در اختيار داشته باشد ولي آنان هيچ گاه دخالتي در سياست نكنند اگر اندگي توجه كنيد خواهيد ديد كه سران ارتش و خصوصاً سازمان اطلاعات اسرائيل موساد هيچگاه خالي از بهائي نبوده و هيچگاه هم

نخواهد بود زيرا بهائيت و دولت صهونيستي اسرائيل لازم و ملزوم يكديگر ميباشند و جالب اينجاست كه اين آقايان بهايي چه اكنون و چه در دوران طاغوت كه نخست وزير (هويدا) و رياست ركن سوم ساواك (ثابتي) در رأس هرم قدرت قرار داشتند كمتر زماني ديده شده كه اعلام نمايند يك بهايي هستند و اغلب خود را احباب مي ناميدند و منظورشان از احباب نه دوستان مخاطب بلكه دوستان جناب بهاء و تنها دولت حامي آنان كشور اسرائيل بود و نظر به اينكه جنازه جناب هويدا بعد از انتقال به فرانسه به كشور اسرائيل انتقال يافت و در ميان استقبال و اداي احترامات خاص نظامي و حضور انبوهي از دولتمردان آن كشور در گورستان مقدّس بهائيان مدفون گرديد و اين هم لابد يكي از بي طرفي هاي دولت غاصب اسرائيل نسبت به بهائيان مي باشد همچنين عدم ارتباط بهائيان و صهيونيست ها.

ايّام مقدس بهائيان

1-روز اول و دوم محرم به مناسبت تولد باب و بهاء، ولي شايان ذكر است طبق مستندات موجود بهاء در ذي الحجه متولد شده است و همجواري تولد باب و بهاء هم مصلحتي بوده است.

2-عيد نوروز ايرانيان كه به عنوان عيد فطر بهاييان و ايام هاء تلقي مي شود.

3-اول ارديبهشت روز بعثت بهاء الله

4-روز معدوميت بهاء

5-روز فوت بهاء

لوح احمد (بهاء الله)

اشاره

اين لوح توسط بهاء نگاشته شده و جناب بهاء به آن لوح احمد نام داده و آن را شاهكار خود ناميده به طوري كه هر كس فقط يكبار آن را بخواند ثواب صد شهيد (البته در راه اهداف بهاء) به او ارزاني مي شود شايان ذكر است كه اگر منظور از ثواب دهنده خداوند است بنده با تمام وجود مدعي مي شوم خداوند نه يك بار اگر صد بار هم كسي آن را بخواند يك دسته سبزي هم بدو نمي بخشد تا چه رسد ثواب خون صد شهيد. فامّا بنده براي اثبات اين ادّعا هم دلايلي مي آورم اين خط اول آن لوح بسيار شريف و پر از راز و رمز جناب بهاء مي باشد. الباقي به عهده وجدان هاي بيدار.

هذه ورقه الفردوس تغن علي افنان سدره البقاء بالحان قدس مليح : اين برگ بهشت است كه آواز مي خواند بر روي شاخه هاي درخت سدره بقاء با آهنگ هاي نمكدار پاكي.

فامّا اعجاز اين لوح مقدّس جناب بهاء در غالب غلط

1-تغن اگر به معني آواز خواندن باشد بايد بگويد تغني 2- بايد قبل از قدس الف و لام بياورد و بگويد القدس 3- مليح اين صفت الحان است و بايد المليحه خوانده شود ضمناً در اين واژه دو غلط موجود است به جاي آن كه مليح را مَعرفه بياورد نكره آورده است و همچنين بجاي مونث مذكر بيان نموده است. حال خود قضاوت كنيد خداوند اگر اين لوح را به عنوان يك خواننده تصحيح كند به جناب بهاء بي بهاء نمره صفر هم حتي با ارفاق مي تواند بدهد تا چه رسد به ثواب خون صد شهيد خود با نهادي بيدار قضاوت كنيد..

1) جهاد در بهائيت

ممنوع مي باشد.

2) لواط در بهائيت بلامانع مي باشد.

3) مقاربت با مادر و زن شوهردار حرام است و باقي حلال.

4) گفتن ذكر الهي در خارج از منزل حرام است.

5. اسباب خانه هر 19 سال يكبار بايد تعويض شود و اين عين اسراف است.

6. بي سوادي بهاء الله كذب محض است زيرا او قبل از اعلام من يظهرالله كتاب ايقان را در زمان تبعيد خود به سلمانيه عراق نگاشته بود.

7. بهائيان ضدّيت سختي با ميرزا جاني از طرفداران باب و نگارنده كتاب نقطه الكاف دارند كه در آن باب تائيد و بهاء مردود مي باشد.

8. بهاء الله براي سفير روس در ايران آيه اي نازل نموده و بعد از تمجيد براي او، دولتش بقاء ابدي درخواست نموده كه چندي پيش آن دعا مستجاب گرديد و كشور قدرتمند روسيه تجزيه شد.

9. بهائيان به اندازه وسع خود همراه امواتشان انگشتر دفن مي نمايند.

10. نماز جماعت حرام است مگر براي مرده.

11. عضويت زنان در بيت العدل ممنوع مي باشد.

فرجام

هنگامي كه نگارش اين كتاب را به پايان رساندم يكبار به طور دقيق توأم با فراغت خيال، به عنوان فردي وارسته از هرگونه تعصّبات قومي و مرامي به مطالعه آن پرداختم و سؤالات متعددي به ذهنم خطور نمود و سپس به عنوان نويسنده اين كتاب خود را موظف به پاسخگويي آن سوالات دانستم فامّا اولين مطلب مطروحه اين بود كه چرا جنابان باب و بهاء سعي نموده اند كه كتب به اصطلاح آسماني خود را به زبان عربي بنگارند و آن را در كمال حيرت وحي مُنزل نامگذاري نمايند ابتدا در مفهوم اين جملات كلامي نگفته و فقط به

بررسي دستور زبان آنها اكتفا مي كنم، آيا خداوند با همه انبياء به زبان عربي سخن گفته كه اين حضرات با توسل به جبر سعي داشته اند ادعاي نزول وحي به خويشتن را با بيان الفاظ عربي ادا نمايند آن هم سراسر خطا و اشتباه، و در ادامه چرا جناب باب و بهاء سعي وافر دارند با تغيير در نحوه قرائت نماز و تغيير در ايّام روزه داري و تغيير قبله از مكه به عكا، و تغيير ساير اركان و فرعيات دين اسلام در گمان خود ديني مشابه و چه بسا اولي تر و كاملتر از آن را ارائه نمايند و اي عجب هنگامي منتقدين هزاران ادله محكمه پسند در ردّ اين ادعاهاي پوچ ارائه مي دهند. باز در كمال تعجب پيروان آن فرقه در عين ناباوري به اعتقادات خويش اصرار مي ورزند به عنوان مثال با يكي از متابعان جناب بهاء در حال مناظره درباره احكام بهائيت بودم كه اظهار نمودم. پيامبر اسلام در سوره نساء مجامعت با مادر، خواهر، عمه، خاله،......... را بصراحت حرام نموده است و براي شخص متجاوز هم حدودي معين نموده است و آيه فوق الذكر را هم بدو نشان دادم و هكذا متذكر گشتم به احكام جناب بهاء در اين حدود كه فرموده مقاربت با مادر و زن شوهردار حرام مي باشد و فرزندان ايشان نيز كه امام بهائيان بوده و مورد قبول همه بهائيان مي باشند هنگاميكه از او در اين باره سوال مي شود كه آيا مقاربت با دختر يا خواهر يا عمه يا خاله اگر مجرد باشند جايز مي باشد يا خير ايشان در جواب مي فرمايند هر چه را

كه پدربزرگوارم حرام نموده حرام، و هرچه را كه حلال نموده حلال مي باشد، و حال بنده به عنوان يك بهايي آيا مي توانم با دختر مجرد خويش مجامعت نمايم و ايشان مي فرمايند خير ميگويم پس چرا رسول گرانقدر شما آن را مباح دانسته و او در جواب مي گويد روا ندانسته آن را به شرط عقل واگذار نموده زيرا هر انسان عاقل و بالغي مي داند كه نزديكي با دختر يا خواهر فعل ركيكي مي باشد ميگويم چگونه پس نزديكي با مادر را كه از زشت ترين اعمال مي باشد را درك نمي نمايد و جناب بهاء آن را بر حسب وظيفه بدو متذكّر مي گردد ولي مجامعت با خواهر و دختر را كه دست كمي از آن ندارد را يادآوري نمي كند و باز همانند هميشه تاويل و طفره، و شايان ذكر است خدمت خوانندگان گرامي عرض نمايم چندي پيش به گزارش سايت هاي خبري دختري بهايي مورد تعرض پدر خويش واقع گرديد و شكايتي در اين رابطه به دادگستري شهرستان تربت حيدريه ارائه نموده و هنگامي كه پدر وي دستگير گرديد در كمال وقاحت و رذالت به امر مطروحه اعتراف كرد و اعلام داشته كه در دين ما اين عمل مباح مي باشد جا دارد متذكر شوم پيروان جناب بهاء اعلام مي دارند كه در ميان مسلمانان هم اين اتفاقات رخ داده است بنده منكر اين امر نمي شوم كه اين امر ميان مسلمانان انجام نگرفته ولي به يقين مي توانم مدعي شوم كه هيچ فرد مسلمان نتوانسته همانند آن فرد بهايي انجام اين عمل وقيح را اينگونه توجيه نمايد كه اين عمل در مكتب ما حرام نمي باشد

ولي آن پدر مبري از شرافت انساني به وضوح در دادگستري تربت حيدريه به مباح بودن اين عمل اعتراف نموده است آن هم در مكتب سراسر شرافت و حميّت جناب بهاء، و همچنين بهاء لواط را هم حرام ندانسته اگر غير اين است پيروان بهاء ادعاي خويش را با فرمايشات جناب بهاء كه در كتب عقيدتي خود مرقوم گردانيده ارائه فرمايند و جاي بسي تأسف است كه از زبان يكي از ليدرهاي اين فرقه آن هم در يكي از شبكه هاي تلويزيوني كه از اروپا پخش مي شود شنيدم كه حرام ننمودن لواط توسط جناب بهاء الله نشانه احترام وي به آزادي هاي فردي ميباشد به طوري كه هم جنس بازان هم مورد تفقد و احترام آن حضرت بزرگوار بوده اند، فامّا در رابطه با زناي محسنه (زن شوهردار) جناب بهاء در اين رابطه با عين كرامت و مناعت شخص متجاوز را فقط به پرداخت چند مثقال طلا محكوم كرده كه آن هم با پرداخت آن مبلغ به جناب بهاء و (بعد از آن به فرزندان آن جناب و هكذا بيت العدل) قابل حلّ و فصل مي باشد و اگر شخصي متجاوز براي دومين مرتبه مرتكب اين عمل شنيع گرديد موظف است دو برابر پرداخت بار اول جريمه پرداخت نمايد، و هنگاميكه اين سوال را از يك فرد مطلع به احكام بهائيت كه خود نيز بهايي مي باشد مطرح مي نمايم كه اگر شخصي متمولي دهها يا صدها بار اين عمل شنيع را انجام دهد و هر بار نقداً مبلغ تعيين شده را خدمت صندوق بيت العدل تقديم نمايد تكليف چيست آيا جناب بهاء حكم بازدارنده

اي براي او صادر نموده است در جواب مي گويد مگر يك انسان چند بار مي تواند يك اشتباه را تكرار كند مي گويم انسانهايي بوده و هستند كه يك اشتباه را تا آخر عمر هزاران بار مرتكب مي شوند و مثال هم مي آورم فردي كه سيگار استعمال مي كند با علم به اينكه اين عمل اشتباه مي باشد روزانه چندين نوبت اين اشتباه را انجام مي دهد و با عنايت به مورد فوق الذكر، به فرض بنده يك بهايي مي باشم و در مقابل خواهش هاي نفساني خويش بسيار ضعيف النّفس مي باشم و داراي وضع مالي بسيار مساعدي نيز هستم و جسارت اين عمل ركيك را هم دارم و آن زمان تكليف چيست و آن عزيز جواب سوال بنده را با لبخندي پاسخ مي دهد و چه لبخندهاي مليحي، و اين در حالي است كه همين جناب بهاء را كه بهائيان مأمن لطافت احساس مي شمارند جناب بهاء براي اصلاح و حفظ آبرو با خطاكاران اين گونه احكام انسان دوستانه و مطابق موازين حقوق بشر مرقوم نموده مي فرمايد بايد پيشاني سارق را با آهن گداخته در آتش سوزاند تا به هر جايي كه رود او را بشناسند و هركس خانه كسي را به آتش بكشد او را بايد در همان آتش سوزاند باري اين از جناب بهاء بي بها به طور مختصر و بسيار محدود، فامّا جناب باب در ابتداي عرايض بايد يادآور شوم جناب باب بر حسب چه دليل و منطقي الله اعلم ولي وي خريد و فروش و مصرف دارو به جهت درمان تالمات را براي پيروان خويش حرام نموده است به طوري كه از متابعان آن

جناب فردي بر اثر كهولت سن يا ضعف مزاج نياز مبرم به پزشك و دارو پيدا كند به انوار قدسي جناب باب مراجعه فرمايد و شفاي خود را از شفاخانه آن جناب جويا شود باري اين منطق فردي كه به رأي عده اي بابي رسول و عده اي بهايي بشير جناب بهاء مي باشد و در ادامه احكام سراسر عقلاني خود مي فرمايد هرگاه شخصي صاحب فرزند نشود و ايراد عقيم بودن از مرد باشد آن زن مي تواند با اجازه همسر خويش با مرد اجنبي مقاربت نموده و صاحب فرزند شود و چه فرزند حلال زاده اي، به خداوند زمين و آسمان سوگند اين عين حكم صادره از جانب باب براي پيروان خويش مي باشد و آخرين سوال من از بابيان و بهائيان اين است آيا انسان بايد به ادعاهاي مطروحه خويش متعهّد باشد يا خير آيا جناب باب اعلام نموده كه تا هزار سال بعد از من رسولي نخواهد آمد و من يظهرالله هزار سال بعد از من بدنيا خواهد آمد آيا باب با خطّ خويش ميرزا يحيي صبح ازل را بعد خود به عنوان جانشين انتخاب ننموده پس چگونه زمان حتّي به دو دهه از مرگ باب نرسيده جناب بهاء ادعاي نبوت و من يظهراللهي مي نمايد آيا بشير سخن به گزاف رانده يا نبي، آيا مي توان به رسولي گرويد كه صدها سال زودتر از مدت معين بشير خود ظهور نموده، و آيا مي توان به رسولي متوسل شد كه بشيري بيش نبوده است، چگونه مدعيّان نبوت بدين سهولت يكديگر را مسخ مي نمايند ادله بسيار است فامّا به قول حكما براي عاقل اشارتي بس. مويد باشيد والسلام

رضا

يوسفي قره بلاغ (خلخالي)

منابع ماخذ

1- شيخيگري بابيگري بهاييگري از يوسف فضايي

2- ماجراي باب و بهاء

3- نقد و بررسي فرقه بهاييت

4- محاكمه وبررسي باب و بهاء

5- ماهييت بابيت و بهاييت

6- تاريخ جامع بهاييت

7- شيخيگري و بابيگري

8- خاطرات صبحي

9- اسناد و مقالات مستند

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109