قرآن و مصونیت از تحریف ترجمه صیانه القرآن من التحریف

مشخصات كتاب

سرشناسه : حیدری، سیدکمال، 1338 -

عنوان قراردادی : صیانه القرآن من التحریف .فارسی

عنوان و نام پديدآور : قرآن و مصونیت از تحریف ترجمه صیانه القرآن من التحریف/ سیدکمال حیدری؛ ترجمه گروهی از مترجمان [نشر مشعر].

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1392.

مشخصات ظاهری : 144 ص.

شابک : 978-964-540-448-0

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [141] - 143.

موضوع : قرآن -- تحریف

موضوع : قرآن -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : نشر مشعر

رده بندی کنگره : BP89/2/ح9ص9041 1392

رده بندی دیویی : 297/159

شماره کتابشناسی ملی : 3157465

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

همواره هدايت و لطف الهى از آغاز آفرينش شامل حال بشر بوده است؛ به گونه اى كه خداوند افزون بر بهره مندكردن انسان از عقل، كه رسولى درونى است، انسان را از نعمت پيامبران نيز بهره مند ساخت. ازاين رو مى فرمايد: ( إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ) ؛ «هر امتى در گذشته، انذاركننده اى داشته است» . (فاطر:٢4)

و اين بدان جهت بود كه بشر را بر خدا حجت نباشد. ازاين رو مى فرمايد: ( لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ) ؛ «تا بعد از [آمدن] اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند» . (نساء: ١65)

اين هدايت و لطف الهى نسبت به بشريت با خاتم پيامبران (ص) به كمال رسيد و خداوند دين و آيينش را جهانى و جاودانه ساخت و معجزه پيامبرش را قرآن قرار داد و خود، مصونيت آن را از هرگونه تغيير، تحريف و دستبرد تضمين كرد و فرمود: ( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) ؛ «ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع آن را حفظ مى كنيم» . (حجر:٩)

ص:10

ازاين رو، به عقيده مسلمانان، قرآن تنها كتاب آسمانى است كه از گزند تحريف مصون مانده است. دانشمندان اسلامى، به ويژه پيروان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام) ، همواره با دلايل محكم و متقن به دفاع از اين عقيده پرداخته اند. اما با وجود همه تلاش هاى علمى، برخى كژانديشان بر آن بوده اند تا پيروان اهل بيت ( عليهم السلام) را به عقيده تحريف قرآن متهم كنند؛ تهمتى كه همواره شيعه از آن بيزارى جسته است.

استاد معظم حضرت آيت الله «سيد كمال حيدرى» در اين نوشتار كوشيده است تا از اين عقيده راستين دفاع كند و پيروان اهل بيت ( عليهم السلام) را از چنين تهمتى مبرا سازد. ما ضمن تقدير و تشكر از ايشان و مترجمان اثر: آقايان جعفر آريانى، ابراهيم نداف زاده و عباس جلالى، از خداوند مى طلبيم بر عمر و عزت ايشان در توفيق خدمت به مكتب اهل بيت ( عليهم السلام) بيفزايد.

إنه ولى التوفيق

پژوهشكده حج و زيارت

گروه كلام و معارف

ص:11

مقدمه

تاريخ فكرى مسلمانان همواره شاهد دو رويكرد متضاد علمى و اعتقادى بر سر مسائل مهم قرآنى و غيرقرآنى بوده است. در اين بين گاهى انگيزه هاى اعتقادى، با رنگ سياسى يا مذهبى چيره شده و توانسته است روح علمى را در اين مسائل به ركود بكشاند يا از صفحه تحولات فكرى، پنهان كند يا دستِ كم آن را به حاشيه براند.

كشمكشى كه بر سر مخلوق بودن قرآن و حادث يا قديم بودن آن شدت يافت روشن ترين گواه بر قدرت لابى ها و محافل سياسى است و نشان مى دهد تا چه ميزان ريشه اختلاف علمى به آنها برمى گردد. اين گروه ها با اختلاف افكنى علمى در پى تثبيت و تحكيم مبانى اعتقادى خود و به دست گرفتن امور اجتماعى و فرهنگى جامعه هستند. اما شبهات تنها به موارد مذكور محدود نيست، بلكه نمونه هاى بسيارى از اين دست وجود دارد. شايد مهم ترين آنها، موضوع تحريف باشد كه از برجسته ترين مسائلى است كه در طول تاريخ مسلمانان، وارد عرصه كشمكش اعتقادى، از دو جنبه سياسى و مذهبى شده است. پرداختن به

ص:12

اين مسئله بيشتر با انگيزه هاى سياسى و رويارويى مذهبى همراه است تا بررسى منصفانه و پژوهش علمى و منطقى.

هرچند آنچه بيان شد بدان معنا نيست كه اين مسئله از پايه علمى تهى است. بلكه آن قدر انگيزه هاى سياسى و مذهبى، بر انگيزه هاى علمى آن غلبه دارد كه اگر آن انگيزه ها وجود نداشت، اصلاً اين مسئله موضوعيت علمى پيدا نمى كرد و چنانچه به كمكش هاى آن خاتمه دهند، مى توان با اندكى تلاش علمى پرونده آن را بست.(1)

به همين دليل يكى از بزرگان معاصر مى گويد: «شبهه تحريف، از اين پس، از جمله شبهاتى است كه سزاوار نيست در آن سخن به درازا كشد؛ زيرا شبهه اى مقابل امرى بديهى و روشن است» .(2)


1- فهم القرآن دراسة علي ضوء المدرسة السلوكية الامام الخميني النهضة والمنهج، جواد علي كسّار، ص5٢٧.
2- الاصول العامة للفقه المقارن، علامه محمدتقي حكيم، ص١١4.

ص:13

مباحث مقدماتى

مفهوم تحريف

مرحوم آيت الله «خويى» مى گويد: «وقتى كه لفظ تحريف گفته مى شود، به طور مشترك، معانى متعددى از آن اراده مى گردد. برخى از آنها به اتفاق مسلمانان در قرآن وارد شده، و برخى نيز به اتفاق آنان، در قرآن وارد نشده است و درباره برخى ديگر ميان مسلمانان اختلاف است، كه به تفصيل بيان خواهد شد:

معناى نخست: انتقال چيزى از جاى خود و تغيير آن به جاى ديگر؛ از جمله اين موارد، سخن خداى متعال است كه مى فرمايد: «برخى از يهوديان كلام [خدا] را از جاى خود تحريف مى كنند» .(1)

در وقوع چنين تحريفى در كتاب خدا ميان مسلمانان اختلافى نيست؛ زيرا هركس قرآن را به غير حقيقتش تفسير، و آن را بر غير معناى خود حمل نمايد، در حقيقت، آن را تحريف كرده است. اگر بسيارى از بدعتگذاران و مكاتب فاسد را ببينيد، درمى يابيد كه آنها با تفسير آيات


1- نساء: 46 .

ص:14

قرآن براساس ديدگاه ها و هوا و هوس هاى خويش، قرآن را تحريف كرده اند.

در روايات، از چنين تحريف كننده اى نكوهش شده است؛ چنان كه در كافى از امام باقر (ع) روايت شده كه در نامه اش به «سعد الخير» نوشت:

از جمله امورى كه در راستاى دورافكندن قرآن انجام دادند آن بود كه حروفش را نگاه داشتند و حدود آن را به تحريف كشاندند. آن را روايت نمودند، اما حق آن را رعايت نكردند. نابخردان از حفظ روايت آن مسرور و دانشوران از عدم رعايت حق آن، اندوهگين گشتند.(1)

معناى دوم : كاسته يا افزوده شدن در حروف يا حركات، با حفظ اصل قرآن و فراموش نكردن آن، هرچند در ظاهر از ديگر قرآن ها متمايز نباشد.

به طور قطع چنين تحريفى در قرآن روى داده است. پيش تر(2)متواترنبودن قرائت ها را براى شما ثابت كرديم؛ بدين معنا كه قرآنِ نازل شده با يكى از اين قرائت ها سازگار است و قرائت هاى ديگر قرآن يا فزونى دارد يا كاهش.

معناى سوم: كاهش يا فزونى در يك يا دو كلمه، با حفظ خود قرآنِ نازل شده.

به يقين در صدر اسلام و دوران صحابه چنين تحريفى واقع شده و مسلمانان اجماع دارند كه عثمان، بخشى از قرآن ها را سوزاند و به فرماندارانش دستور داد غير از قرآنى كه خود گردآورده، همه را


1- فروع كافي، كليني، ج٨، ص5٣.
2- مقصود مباحث مطرح شده در «البيان في تفسير القرآن» «آيت الله خوئي» است.

ص:15

بسوزانند. اين خود دلالت دارد كه قرآن هاى ديگر با آنچه وى گردآورى كرده بود، تفاوت داشت. وگرنه دليلى براى سوزاندن آنها وجود نداشت. گروهى از دانشمندان، از جمله «عبدالله بن ابوداود سجستانى» ، كه كتاب خود را «مصاحف» ناميده، موارد اختلاف ميان قرآن ها را ثبت كرده است.

ازاين رو ترديدى نيست كه از سوى عثمان يا نويسندگان قرآن هاى به آتش كشيده چنين تحريفى شده است. اما به خواست خدا به زودى بيان خواهيم كرد كه آنچه عثمان گردآورى كرد، همان قرآنى بود كه ميان مسلمانان معروف است و آن را از پيامبر (ص) دست به دست به ما رسانده اند. پس تحريف به فزونى و كاهش تنها در قرآن هايى بود كه پس از دوره عثمان از بين برده شد. ولى در قرآن موجود، فزونى و كاهشى وجود ندارد.

خلاصه سخن: كسى كه به متواتر نبودن اين قرآن ها قائل است، كه سخن حق هم همين است، بداند كه هرچند در قرآن صدر اسلام تحريف به فزونى و كاهش واقع شد، اما در زمان عثمان از بين رفت و تنها قرآن هايى كه تواتر آن از پيامبر (ص) ثابت شده بود، باقى ماند.

اما كسى كه به متواتربودن همه قرآن ها قائل است، بايد به وقوع تحريف در قرآنِ نازل شده ملتزم شود و لازمه چنين اعتقادى، از دست دادن برخى از آيات قرآن است.

معناى چهارم: تحريف به فزونى و كاهش در آيه و سوره با حفظ اصل قرآنِ نازل شده و اتفاق نظر بر تلاوت شدن آن آيه يا سوره توسط پيامبر (ص) .

تحريف بدين معنا نيز به يقين در قرآن صورت گرفته است؛ مانند

ص:16

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ كه از مواردى است كه مسلمانان پذيرفته اند كه پيامبر اكرم (ص) آن را پيش از هر سوره اى غير از «توبه» تلاوت مى كرد و بين دانشمندان اهل سنت اختلاف شده كه آيا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ جزو قرآن است يا خير؟ گروهى از آنها بر اين باورند كه جزو قرآن نيست. حتى مالكى ها آوردن آن را در نماز واجب پيش از سوره فاتحه مكروه مى دانند. مگر اينكه نمازگزار آن را به نيت پرهيز از اختلاف قرائت كند. گروه ديگرى هم مى گويند كه بسم الله جزو قرآن است.

ولى شيعه اتفاق نظر دارد كه بسم الله جزئى از هر سوره، غير از توبه است و گروهى از دانشمندان اهل سنت نيز همين گفته را پذيرفته اند. بر اين اساس در قرآن نازل شده از آسمان، به يقين تحريف به فزونى و كاهش صورت گرفته است.

معناى پنجم : تحريف به فزونى، بدين معنا كه بعضى از قرآنى كه در دست ماست جزء كلام نازل شده نيست.

تحريف بدين معنا به اجماع مسلمانان باطل، بلكه از مواردى است كه بطلان آن واضح و معلوم است.

معناى ششم : تحريف به كاهش، بدين معنا كه قرآن موجود در دست ما شامل همه قرآنى كه از آسمان نازل شده، نيست. بلكه قسمتى از آن از بين رفته است.

اين معنا از تحريف همان چيزى است كه در آن اختلاف است؛ چنان كه گروهى آن را اثبات و گروهى آن را نفى كرده اند» .(1)


1- البيان في تفسير القرآن، سيدابوالقاسم خويي، ص١٩٧.

ص:17

كلام بزرگان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام)

اشاره

محققان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام) در رد احتمال تحريف، به معناى ششم، يك رأى اند كه در اينجا مهم ترين سخنان آنان بيان مى شود:

١. جناب شيخ صدوق قدس سره

«محمد بن على بن بابوَيْه» ملقب به «صدوق» (متوفاى ٣٨١ه. ق) مى گويد:

ما معتقديم قرآنى كه خداى متعال بر پيامبرش حضرت محمد (ص) نازل كرده، همان قرآنى است كه ميان دو جلد وجود دارد و در دست مردم است و بيش از آن نيست. . . و كسانى كه به ما نسبت مى دهند كه قرآن بيش از قرآن موجود است، دروغ مى گويند. (1)

٢. جناب سيد مرتضى قدس سره

«على بن حسين موسوى» معروف به «عَلَم الهدى» (متوفاى 4٣6ه. ق) در نخستين پاسخ نامه خود درباره مسائل طرابلسيات مى گويد:

آگاهى بر صحيح بودن نقل قرآن، مانند آگاهى بر شهرها و رخدادهاى بزرگ و كتاب هاى مشهور و اشعار شعراى عرب است؛ زيرا براى نقل و نگهدارى قرآن، توجه فوق العاده و انگيزه هايى فراتر از آنچه ما بيان كرديم وجود داشت؛ چون قرآن معجزه نبوت و خاستگاه علوم شرعى و احكام دينى است و دانشمندان مسلمان در حفظ و حمايت از آن، نهايت تلاش را


1- الاعتقادات، ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه صدوق ، ص٨4.

ص:18

كرده اند؛ به گونه اى كه همه اختلافات مربوط به اِعراب، قرائت، حروف و آيات آن را شناخته اند. بر اين اساس، با وجود اين همه توجه و عنايت صادقانه و ثبت و ضبط شديد، چگونه ممكن است قرآن دستخوش تغيير شود و يا كاهش يابد.(1)

٣. جناب شيخ طوسى قدس سره

«ابوجعفر محمد بن حسن طوسى» ملقب به «شيخ الطائفه» (متوفاي46٠ه. ق) در مقدمه تفسير خود مى گويد:

شايسته نيست درباره تحقق تحريف به زيادى يا نقصان در قرآن سخنى گفته شود؛ زيرا درباره بطلان تحريف به زيادى ميان مسلمانان اجماع است و از مذهب مسلمانان و مذهب صحيح اماميه به دست مى آيد كه تحريف به نقصان نيز در قرآن تحقق نيافته است.(2)

4. جناب شيخ طبرسى قدس سره

«ابوعلى فضل بن حسن طبرسى» (متوفاى 54٨ه. ق) نيز در مقدمه تفسير خود مى گويد:

شايسته نيست درباره تحقق تحريف به زيادى يا نقصان در قرآن سخنى گفته شود؛ زيرا درباره تحريف به زيادى، مسلمانان بر بطلان آن اجماع دارند. اما درباره تحريف به نقصان، برخى از اصحاب ما و جمعى از حشويه اهل سنت (كسانى كه ظاهر


1- الذخيرة في علم الكلام، مرتضي عَلَم الهدي، ص٣6١.
2- التبيان في تفسير القرآن، ابوجعفر محمدبن حسن طوسي، ج١، ص٣.

ص:19

روايات را ملاك قرار مى دهند) رواياتى ذكر كرده اند كه در قرآن، نقصان راه يافته است.(1)

5. مرحوم كاشف الغطاءقدس سرة

«شيخ جعفر كاشف الغطاء» (متوفاى ١٢٢٨ه. ق) در اين زمينه مى گويد:

. . . در قرآن هيچ گونه افزايشى، نه در سوره و نه در آيه بسمله و غير آن، و نه در كلمه و حرف، وجود ندارد و همه آنچه ميان دو جلد است، به ضرورت مذهب، بلكه ضرورت دين و اجماع مسلمانان و خبردادن پيامبر (ص) و پيشوايان پاك ( عليهم السلام) ، كلام خداى متعال است. هرچند بعضى افراد غير مهم، خلاف آن را مى گويند.

. . . و ترديدى نيست كه قرآن، در پرتو عنايت خداوند، از هرگونه نقصان محفوظ مانده است؛ چنان كه صريح قرآن و اجماع علماى هر عصر و زمان بر اين امر گواهى مى دهد و مخالفت افرادى اندك، در خور توجه نيست و رواياتى كه درباره تحريف به نقصان وارد شده، بديهى بودن امر، عمل به ظاهرشان را رد مى كند، به ويژه آن رواياتى كه درباره نقصان يك سوم يا بيشتر قرآن وارد شده است؛ زيرا اگر چنين چيزى اتفاق افتاده بود، به خاطر وجود انگيزه هاى زيادى كه بر نقل آن وجود داشت، بايد آن حذف شده ها به طور متواتر نقل مى شد


1- مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسي، ج١، ص٣٠.

ص:20

و دشمنان اسلام نيز از آن به عنوان يكى از حربه هاى بزرگ ضد اسلام و مسلمانان به كار مى گرفتند.(1)

6- مرحوم فيض كاشانى قدس سره

محدث و عارفِ محقق، «محمدبن مرتضى» ، مشهور به «فيض كاشانى» (متوفاى ١٠٩٠ه. ق) در مقدمه ششم تفسيرش پس از نقل روايات مربوط به توهم وقوع تحريف در قرآن مى گويد:

بر همه اين موارد، اشكالى وارد است و آن اينكه با اين فرض، اعتمادى نسبت به مطلبى از قرآن براى ما باقى نخواهد ماند؛ زيرا بر اين اساس، احتمال دارد هر آيه اى از آن، دستخوش تحريف و تغيير گشته و برخلاف مقصودى باشد كه خداوند آن را فرو فرستاده است. بنابراين هيچ گونه حجتى در قرآن براى ما باقى نخواهد ماند. ازاين رو فايده آن و فايده دستور به پيروى از آن و سفارش به تمسك به آن و ديگر فوايد، از بين خواهد رفت.

همچنين خداى متعال مى فرمايد: «كسانى كه به اين ذكر (قرآن) هنگامى كه به سراغشان آمد، كافر شدند. و اين كتابى است كه قطعاً شكست ناپذير است و هيچ گونه باطلى نه از پيش رو، و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد» . (2)و مى فرمايد: «ما قرآن را نازل كرديم و به يقين نگاهدار آن هستيم» .(3)[با اين وصف] چگونه تحريف و تغيير در آن راه مى يابد؟


1- كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغرّاء، كاشف الغطاء، ص ٢٩٨.
2- إِنّ الّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جاءَهُمْ وَ إِنّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ فصلت: 4١ و 4٢ .
3- إِنّا نَحْنُ نَزّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ حجر: ٩ .

ص:21

همچنين از پيامبر (ص) و امامان عليهم السلام، حديثِ عرضه كردن خبر بر كتاب خدا در موارد متعددى وارد شده تا ميزان صحيح بودن روايت به سبب موافقت با قرآن، و فاسدبودنش به سبب مخالفت با قرآن مشخّص گردد. بنابراين اگر قرآنى كه در دست ماست تحريف شده باشد، فايده عرضه كردن چيست؟ با اينكه خودِ روايت مربوط به تحريف، مخالف كتاب خداست و آن را تكذيب مى كند. بدين سان، واجب است اين روايت رد، و به بى اعتبار بودنش حكم گردد و يا تأويل شود.(1)

همچنين بسيارى از بزرگان گذشته و معاصر مكتب اهل بيت عليهم السلام با رويكردهاى مختلف، مسئله تحريف قرآن را رد كرده اند كه به نام برخى از آنان اشاره مى كنيم:

٧. سيد رضى (متوفاى 4٠6ه. ق)

٨. شيخ مفيد (متوفاى 4١٣ه. ق)

٩. ابوالفتوح رازى (متوفاى 556ه. ق)

١٠. قطب الدين راوندى (متوفاى 5٧٣ه. ق)

١١. ابن شهرآشوب مازندرانى (متوفاى 5٨٨ه. ق)

١٢. ابن ادريس حلى (متوفاى 5٩٨ه. ق)

١٣. سيدبن طاووس (متوفاى 664ه. ق)

١4. ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهر حلّى (متوفاى ٧٢6ه. ق)

١5. مقداد سيورى (متوفاى ٨٢6ه. ق)

١6. شيخ عبدالعالى كركى عاملى ملقب به محقق ثانى (متوفاى ٩4٠ه. ق)


1- تفسير صافي، فيض كاشاني، ج١، ص46.

ص:22

١٧. محقق مولى احمد اردبيلى (متوفاى ٩٩٣ه. ق)

١٨. شهيد سيد قاضى نورالله شوشترى (متوفاى ١٠١٩ه. ق)

١٩. شيخ الاسلام محمد بن حسين حارثى مشهور به بهاءالدين عاملى (متوفاى ١٠٣٠ه. ق)

٢٠. فاضل تونى ملاّعبدالله بشروى خراسانى (متوفاى ١٠٧١ه. ق)

٢١. شيخ محمد بن حسن حرّ عامِلى (متوفاى ١١٠4ه. ق)

٢٢. سيد محسن اعرجى كاظمى (متوفاى ١٢٢٧ه. ق)

٢٣. سيد محمدجواد حسينى عامِلى (متوفاى ١٢٢٨ه. ق)

٢4. سيد محمد طباطبايى (متوفاى ١٢4٢ه. ق)

٢5. سيد حسن كوه كمرى (متوفاى ١٢٩٩ه. ق)

٢6. شيخ محمدحسن آشتيانى (متوفاى ١٣١٩ه. ق)

٢٧. علامه شيخ محمدجواد بلاغى (متوفاى ١٣5٢ه. ق)

٢٨. سيد محسن امين عامِلى (متوفاى ١٣٧١ه. ق)

٢٩. علامه شيخ محمدحسين كاشف الغطاء (متوفاى ١٣٧٣ه. ق)

٣٠. سيد شرف الدين عامِلى (متوفاى ١٣٧٧ه. ق)

٣١. علامه شيخ عبدالحسين احمد امينى (متوفاى ١٣٩٠ه. ق)

٣٢. علامه سيد محمدحسين طباطبايى (متوفاى ١4٠٢ه. ق)(1)

بهترين سخن پايانى در اين گواهى ها، گفته دو تن از شخصيت هاى بزرگ معاصر است:

مرحوم آيت الله خويى مى گويد: «خلاصه سخن اين است كه آنچه


1- صيانة القرآن من التحريف، محمدهادي معرفت، صص 5٩ - ٩٢؛ سلامة القرآن من التحريف و تفنية الافترائات علي الشيعة الاماميه، فتح الله محمدي نجّارزادگان ، صص ١٣5 - ١54.

ص:23

ميان دانشمندان و محققان شيعه مشهور است، بلكه همه آن را پذيرفته اند، همان اعتقاد به عدم تحريف است» .(1)

مرحوم «امام خمينى رحمه الله» مى گويد:

كسى كه بر عنايت و توجه مسلمانان نسبت به گردآورى كتاب (قرآن) و حفظ و ضبط و ثبت قرائت و يا نوشتن آن آگاه باشد، بر باطل بودن اين ادعا آگاهى مى يابد و سزاوار نيست هيچ خردمندى به آن اعتماد نمايد.

تا آنجا كه مى گويد:

اين كتاب عزيز دقيقاً همان قرآنى است كه بى فزونى و كاهش ميان دو جلد قرار دارد، و اختلاف در قرائت ها ناشى از اختلاف اجتهادهاست، بى آنكه به جنبه وحى، كه جبرئيل (ع) آن را بر قلب سرور رسولان (ص) نازل كرده، خدشه اى وارد سازد. . . .(2)


1- البيان في تفسير القرآن، ص٢٠١.
2- تهذيب الاصول، جعفر سبحاني، ج٢، ص١65.

ص:24

ص:25

دلايل قائلان به عدم تحريف

١. تحدى قرآن

اشاره

تبيين اين دليل به مقدماتى نياز دارد:

مقدمه نخست

روشن است كه حضرت محمد (ص) چهارده قرن پيش ادعاى نبوت كرد و به دعوت مردم برخاست و امتى از عرب و غير عرب نيز بدو ايمان آوردند. ايشان از سوى پروردگار خويش كتابى را به نام قرآن آورده كه شامل معارف الهى و آيينى است كه [مردم را] بدان فرا مى خواند. آن حضرت پيوسته با آن تحدى مى كرد و آن را نشانه نبوتش مى شمرد. قرآنى كه امروز در دست ماست، همان قرآنى است كه او آورد و بر مردم قرائت كرد؛ بدين معنا كه پيامبر در حفظ اصل آن كوتاهى نكرده تا مفقود شود. سپس كتاب ديگرى را كه نظمى شبيه قرآن دارد، جعل كند و آن را به خدا نسبت دهد و كتاب جديد به دروغ ميان مردم مشهور شود.

بنابراين، [آنچه بيان شد] حقايقى است كه كسى جز انسان هاى

ص:26

كم خِرَد و بى اطلاع، در هيچ يك از آنها ترديد نمى كند و هيچ يك از پژوهشگرانِ اهل سنت و شيعه نيز چنين احتمال هايى را در مسئله تحريف نداده اند.

تنها احتمالى كه برخى قائلان به تحريف داده اند، اندكى فزونى، مانند جمله يا آيه و يا كاهش يا تغيير در جمله يا كلمات و إعراب آيه اى بوده است. وگرنه عمده كتاب الهى همان قرآنى است كه در دوران پيامبر (ص) بوده و از آن چيزى كم و ناپديد نشده است.

مقدمه دوم

اشاره

تحدى قرآن به همه آياتش برمى گردد. ازاين رو، تمام قرآنى كه در دست ماست داراى ويژگى هايى است كه بتوان با آن تحدى كرد، بى آنكه در هيچ يك از اوصاف تغييرى به وجود آمده، يا از بين رفته باشد.

تحدى در بلاغت

خداى متعال مردم عرب را در بلاغت و فصاحت به رقابت مى طلبد و مى فرمايد:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (هود: ١٣ و ١4)

آيا مى گويند: «او به دروغ قرآن را [به خدا] نسبت داده [و ساختگى است]» . بگو: «اگر راست مى گوييد، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد و هر كس را كه مى توانيد

ص:27

غير از خدا [براى اين كار] دعوت كنيد» . و اگر كافران دعوت شما را نپذيرفتند، [به آنها بگوييد] بدانيد [قرآن] تنها با علم الهى نازل شده است و هيچ معبودى جز او نيست. آيا [با اين حال] تسليم [حق] مى شويد؟

در آيه ديگر مى فرمايد:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (يونس: ٣٨ و ٣٩)

آيا آنها مى گويند: «او قرآن را به دروغ [به خدا] نسبت داده است» . بگو: «اگر راست مى گوييد، يك سوره همانند آن بياوريد و غير از خدا، هركس را مى توانيد، [به يارى] فراخوانيد» . [ولى آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نكردند]. بلكه آنان چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند؛ درحالى كه هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده بود. پيشينيان آنها نيز همين گونه تكذيب كردند. پس بنگر عاقبت كار ستمگران چگونه بود.

اين آيه نيز [مانند آيه قبل] مكى است و در آن براى نظم و بلاغت، رقابت طلبى صورت گرفته است؛ زيرا اين كار با شأن ظاهرى عرب هاى مخاطب آيات در آن روزگار سازگار بود. بر اساس تاريخ، بلاغت اعراب [فصيح] در سخن گفتن چنان بود كه هيچ يك از امت ها بدان حد نبود و اعراب در بيان، نظم سخنورى، كاربرد عبارات، روان بودن گفتار قدرتى داشتند كه ديگران نداشتند.

ص:28

قرآن چنان آنان را به رقابت طلبيد كه غيرتشان را برانگيخت و آتش غرور و عصبيتشان را شعله ور ساخت؛ زيرا آنان چنان به داشته هايشان مغرور بودند كه هيچ گاه حاضر نبودند برابر ديگران تسليم شوند. البته هرچند زمان عرض اندام در اين عرصه بسيار بود، ولى آنان نه تنها وارد ميدان نشدند، بلكه پنهان شدند و فرار كردند؛ چنان كه خداى متعال مى فرمايد:

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (هود: 5)

آگاه باشيد آنان [براى نجوا] سينه هاشان را كنار هم قرار مى دهند تا خود را از او (پيامبر) پنهان دارند. آگاه باشيد، آن گاه كه آنان لباس هايشان را به خود مى پيچند، [خداوند] آنچه را پنهان مى كنند و آنچه را آشكار مى سازند، مى داند؛ زيرا او از اسرار درون سينه ها آگاه است.

[و همچنان] با گذشت بيش از چهارده قرن، كسى نتوانسته است نظير قرآن را بياورد و با آن معارضه كند، جز آنكه خود را در اين كار، خوار و رسوا كرده است.

تحدى درباره نبودن اختلاف در قرآن

خداى متعال مى فرمايد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء: ٨٢)

آيا درباره قرآن نمى انديشند؟ درحالى كه اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.

ص:29

بديهى است كه اين جهان هستى، همان عالم مادى است و قانون

حاكم در آن، قانون دگرگونى و تكامل است و موجودات اين جهان تكامل تدريجى دارند؛ به گونه اى كه از ضعف به قوت، و از نقص به كمال مى گرايند؛ مانند انسان كه افعال و آثارش همواره، با قدرت انديشه و ادراك، دستخوش دگرگونى و تكامل است. بر اين اساس، هر انسانى هر روز، خود را عاقل تر از روز گذشته مى بيند و هر كارى كه انجام مى دهد، يا چيزى مى سازد يا امورى شبيه آن انجام مى دهد يا در هر ديدگاه و نظريه و مانند آن تدبر مى كند، آخرين كار استوارتر از كار نخست است. حتى اگر در كارى كه زمان اندكى مى برد، مانند خواندن كتاب يا شعر و شنيدن خطبه اى دقت كند، پايان آن را بهتر از آغازش خواهد يافت.

بنابراين انسان در ذات و عمل خود از اختلاف و دگرگونى در امان نيست و اين خود قانونى كلى است كه در انسان و موجودات پايين تر از او كه تحت قانون تحرك و تكامل عمومى اند، جارى است. هيچ موجودى در دو لحظه پى درپى، داراى يك حالت نيست. پيوسته ذات و احوالش دگرگون مى شود.

پيامبر (ص) اين كتاب (قرآن) را آورد و هر بخشى از آن را در مدت ٢٣سال در حالات و شرايط گوناگون: در مكه و مدينه، در شب و روز، در سفر و حضر، در جنگ و صلح، در روز سخت و پيروزى و روز امن و ترس، براى رساندن معارف الهى، از مسئله مبدأ و معاد و آفرينش و پيدايش [هستى] گرفته تا فضايل عمومى انسانيت و قوانين اجتماعى و فردى، بر بشر تلاوت كرد. سپس سرگذشت ها و پندها را بر مردم خواند؛

ص:30

با اين حال هيچ اختلافى در قرآن ديده نمى شود؛ نه تناقض دارند كه بعضى آيات، برخى ديگر را نفى كنند، و نه تفاوت دارند كه دو آيه به لحاظ بيانى يا استوارى معانى و مقاصد، با هم متفاوت باشند تا برخى آيات از حيث بيان، استوارتر باشند. بلكه برعكس، هر آيه قرآن آيه ديگر را تفسير و تبيين مى كند و هر جمله اى جمله ديگر را تصديق مى نمايد؛ چنان كه اميرالمؤمنين على (ع) فرمود: «برخى از آن، بعضى ديگر را به زبان مى آورد و برخى بر بعضى ديگر گواهى مى دهد» .(1)اگر [قرآن] از جانب غير خدا بود، نظم زيبا و باشكوهش و بلاغت گفتارش، از نظر صحت و استوارى دچار اختلاف و دگرگونى مى شد.

تحدى در علم

قرآن در زمينه علم و معرفت نيز رقابت طلبى كرده است؛ به ويژه آنجا كه مى فرمايد:

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ (نحل: ٨٩)

و اين كتاب را كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است، بر تو نازل كرديم.

همچنين مى فرمايد:

وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ (انعام: 5٩)

و هيچ تر و خشكى وجود ندارد، جز اينكه در كتابى آشكار (در كتاب علم خدا) ثبت است.


1- نهج البلاغه، سيدرضي نسخه تصحيح، صبحي صالح، خطبه ١٣٣.

ص:31

و مانند اين آيات در كتاب فراوان است.

هركس با دين اسلام آشنا باشد مى داند كليات اين آيين در قرآن است و جزئيات آن در كلام پيامبر (ص) تبيين مى شود؛ همان گونه كه خداوند مى فرمايد:

ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر: ٧)

آنچه را پيامبر براى شما آورده، بگيريد [و اطاعت كنيد] و از آنچه شما را نهى كرده، خوددارى كنيد.

و نيز مى فرمايد:

لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللهُ (نساء: ١٠5)

تا ميان مردم به آنچه خداوند به تو آموخته، ميان مردم قضاوت كنى.

با اين حال آنچه درباره معارف الهى، اخلاق و قوانين فرعى دينى، اعم از عبادات و معاملات و هر چيز مرتبط به عمل انسان بيان شده، همه براساس فطرت و اصل توحيد است؛ به گونه اى كه همه جزئيات، با تحليل عقلى به اصل توحيد، و با تركيب آن، توحيد خالص به همان جزئيات بازمى گردد.

تحدى به خبردادن از غيب

قرآن در آيات بسيارى با خبردادن از سرگذشت پيامبران و امت هاى پيشين و خبردادن از غيب، رقابت طلبى كرده است؛ مانند سخن خداى متعال كه مى فرمايد:

تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا (هود: 4٩)

ص:32

[اى پيامبر] اينها از اخبار غيبى است كه به تو وحى مى كنيم. نه

تو و نه قومت، اينها را پيش از اين نمى دانستيد.

و آنجا كه بعد از بيان داستان يوسف مى فرمايد:

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (يوسف: ١٠٢)

[اى پيامبر] اين از اخبار غيبى است كه به تو وحى مى فرستيم. تو [هرگز] نزد آنها نبودى هنگامى كه به اتفاق تصميم مى گرفتند و توطئه مى كردند.

و در ماجراى حضرت مريم مى فرمايد:

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (آل عمران: 44)

[اى پيامبر] اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم، و تو در آن هنگام كه قلم هاى خود را [براى قرعه كشى به آب] مى افكندند تا كدام يك سرپرستى مريم را عهده دار شود، و [نيز] به هنگامى كه [علماى بنى اسرائيل براى كسب افتخار سرپرستى او] با يكديگر كشمكش داشتند، حضور نداشتى.

همچنين مى فرمايد: ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ ؛ «اين است عيسى پسر مريم؛ گفتار حقى كه در آن ترديد مى كنند» . (مريم: ٣4)

در اين گونه آيات كه درباره داستان هاى انبيا و امت هاى گذشته سخن مى گويد به گونه اى است كه متناسب با دين پاك و به دور از تحريف و مناسب با مقام انبيا و خلوص آنها در عبوديت و طاعت حق است و

ص:33

هرگاه ما چنين داستان هايى را با داستان هاى تورات و انجيل مقايسه

مى كنيم، اين مطلب بيشتر آشكار مى گردد.

برخى آيات از رخدادهاى آينده خبر مى دهد؛ نظير اين سخن خداى متعال كه مى فرمايد:

غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (روم: ٢-4)

روميان شكست خوردند، [و اين شكست] در سرزمين نزديكى رخ داد. اما آنان پس از [اين] شكست، به زودى پيروز خواهند شد. . .

و درباره بازگشت پيامبر به مكه پس از هجرت مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ (قصص: ٨5)

آن كس كه قرآن را بر تو لازم كرد، تو را به جايگاهت (زادگاهت) بازمى گرداند.

و نيز آنجا كه مى فرمايد:

لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ (فتح:٢٧)

به طور قطع همه شما، به خواست خدا، وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت و درحالى كه سرهاى خود را تراشيده يا كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترس و وحشتى نداريد.

همچنين آيات بسيار ديگرى كه درباره وعده به مؤمنان و تهديد كافران و مشركان مكه در قرآن وجود دارد.

ص:34

مقدمه سوم

قرآن، خود را به اوصافى پاك و زيبا توصيف مى كند؛ اوصافى چون نور، هدايتگر و آيينى پايدار و ملاحظه مى كنيم قرآنى كه در اختيار ماست، دراين باره چيزى كم ندارد و در امر هدايت و ارشاد، از چيزى فروگذار نكرده است.

از ويژگى هاى جامعى كه قرآن براى خود بيان مى كند، « ذكرالله » است؛ زيرا قرآن، نشانه اى زنده و جاودان است كه بر خداوند دلالت مى كند و او را به نام هاى زيبا و ويژگى هاى برجسته مى ستايد. سنت و روش الهى را در آفرينش، و ويژگى هاى فرشتگان و كتب [آسمانى] و رسولانش را بيان مى دارد و فرجام كار آفرينش را، كه معاد و بازگشت همه به سوى خداى سبحان است، وصف مى كند و موضوعاتى مانند سعادت، شقاوت، بهشت و دوزخ را، كه بازگشت مردم به آنهاست به تفصيل بيان مى دارد. در همه اين موارد ذكر خدا وجود دارد و مقصود قرآن نيز از بيان كلمه «ذكر» همين است.

از سويى، چون كلمه ذكر از ويژگى هاى جامعى است كه بيانگر جميع شئونات قرآنى است در آياتى خداوند از حفظ قرآن از تغيير و تحريف با كلمه ذكر خبر مى دهد و قرآن را «ذكر» مى نامد و مى فرمايد:

إِِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (فصلت: 4٠ - 4٢)

ص:35

كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند، بر ما پوشيده نخواهند بود. آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در روز قيامت با امنيت به عرصه محشر مى آيد؟ هر كارى مى خواهيد بكنيد. او به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. كسانى كه به اين ذكر (قرآن) ، هنگامى كه به سراغشان آمد، كافر شدند [نيز بر ما مخفى نخواهند ماند] و اين كتابى است قطعاً شكست ناپذير كه هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد؛ چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش، نازل گشته است.

بنابراين خداى متعال بيان مى كند كه قرآن از آن رو كه ذكر است، نه در حال و نه در آينده، هرگز باطل بر آن چيره نخواهد شد و به آن راه نمى يابد و اين ذكر بودن كتاب، يعنى ابطال و تغيير و تحريف در اين مجموعه راهى ندارد.

همچنين خداوند مى فرمايد: ( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) ؛ «ما ذكر را نازل كرديم و ما به طور قطع آن را حفظ مى كنيم» . (حجر: ٩)

خداوند [لفظ] ذكر و حفظ را مطلق آورده است. بنابراين قرآن در سايه حفظ الهى از هرگونه فزونى و كاهش و تغيير در لفظ يا ترتيب، كه آن را از ذكربودن بيندازد و ذكربودن آن را نسبت به خداى سبحان به گونه اى باطل كند، مصون خواهد بود.

خلاصه دليل گذشته

خدا قرآن را بر پيامبرش نازل كرد و آن را در آيات بسيارى با ويژگى هايى توصيف نمود. اگر يكى از اين ويژگى ها با فزونى يا كاهش

ص:36

و يا با تغييرى در لفظ يا ترتيب، دگرگون مى شد، به يقين آثارش را از دست مى داد. اما مى بينيم كه قرآن، همه ويژگى هاى يادشده را به طور كامل، و به زيباترين شكل دارد. ازاين رو، در قرآن هيچ گونه تحريفى كه اندكى از اين ويژگى ها را سلب كند، واقع نشده است. پس آنچه در دست ماست همان قرآنى است كه بر پيامبر (ص) نازل شده است. گفتنى است اگر به فرض، تغييرى هم صورت گرفته باشد، بايد در نقطه يا اعراب و مانند آن باشد تا در ويژگى هاى آن، مانند اعجاز، برداشتن اختلاف، هدايت، نوربودن، ذكربودن، چيرگى بر كتاب هاى آسمانى ديگر و غير آن، اثرگذار نباشد.(1)

٢. دليل قرآنى

اشاره

خداى متعال فرمود: ( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) ؛ «ما ذكر را نازل كرديم و ما به طور قطع آن را حفظ مى كنيم» . (حجر: ٩) بدين معنا كه اين ذكر را از پيش خود نياوردى تا مخالفان تو را درمانده سازند و با دشمنى و شدت خشونت و جرئتشان آن را باطل كنند يا تو براى حفظ آن، خود را به زحمت اندازى و قادر بر اين كار نباشى. از ناحيه فرشتگان نيز نازل نشده است تا نياز به نزول فرشتگان و تصديق آنان باشد. بلكه ما اين ذكر را به تدريج نازل كرديم و ما خود با عنايت كاملى كه بدان داريم و با صفت ذكربودنش نگاهدار آن خواهيم بود.

بنابراين قرآن، ذكرى زنده و جاودان است و از نابودى و فراموشى و


1- براي شرح و تفصيل اين دليل ر. ك: الميزان في تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايي، ج١، صص6٢ - ٧٣ و ج١٢، صص ١٠4 - ١٠٧.

ص:37

فزونى و كاهشى كه ذكربودن آن را تباه سازد، مصون است و از تغيير در ظاهر و سياق به گونه اى كه صفت ذكربودن آن را نسبت به خدا و بيان حقايق معارف الهى تغيير دهد، مصونيت دارد.

بنابراين، آيه مزبور دلالت دارد كه كتاب خدا از همه اقسام تحريف محفوظ است؛ زيرا ذكرِ خداى سبحان است. پس ذكرى زنده و جاودان است.(1)

«ابن عاشور تونسى» مى گويد:

حفظ و نگاهدارى [خداى متعال] شامل نگاهدارى از متلاشى شدن و حراست از فزونى و كاهش در آن مى شود؛ به صورتى كه تواتر و اسباب حفظ آن را ميسر ساخت و آن را از تغيير و تبديل در امان داشت تا امت در دوران زندگى پيامبر اكرم (ص) آن را از بر نموده و حفظ كردند و بدين ترتيب، در جوار رسول خدا (ص) ميان امت پابرجا گرديد و حافظان آن در هر شهرى فزونى يافتند.

عياض، در المدارك، آورده است كه قاضى اسماعيل بن اسحاق بن حمّاد مالكى بصرى درباره راز راهيابى تغيير در كتاب هاى گذشته و سالم ماندن قرآن از آن، مورد پرسش قرار گرفت. وى پاسخ داد: خداوند حفظ كتاب هايشان را به انديشمندان [اهل كتاب] سپرد و فرمود: «به آنچه از كتاب خدا به آنان سپرده شده بود. . .» .(2)ولى حفظ قرآن را ذات بارى تعالى


1- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١٠١.
2- مائده: 44 .

ص:38

خود به عهده گرفت و فرمود: إِنّا نَحْنُ نَزّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ .(1)

بر اين استدلال اشكالاتى وارد شده است:

نخستين اشكال

دليلى ندارد كه مقصود از حفظ در آيه، نگاهدارى از دست اندازى و تغيير و تبديل باشد. بلكه دو احتمال در آن وجود دارد:

الف) منظور از حفظ، علم و آگاهى است. در نتيجه، معناى اينكه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «ما به يقين نگاهدار آنيم» ؛ يعنى از آن آگاهيم. ازاين رو، در آن هيچ گونه دلالتى بر تحريف نشدن وجود ندارد و بر همين اساس به موضوع تحريف نپرداخته است. اين احتمال را «محقق قمى» رحمه الله در كتاب «قوانين» يادآور شده است.

ب) اگر به فرض، مقصود از حفظ، نگاهدارى باشد، احتمال دارد كه منظور، نگاهدارى از امكان خدشه در امورى باشد كه معانى بلند و مطالب ارزشمند و آموزه هاى پر اهميتى را شامل مى شود.

پاسخ به احتمال «محقق قمى» اين است كه روشن است لفظ حفظ در لغت و عرف، به معناى علم و آگاهى نيست، بلكه مقصود از آن صيانت است و ارتباطى با علم به معناى ادراك و اطلاع ندارد. اين احتمال زمانى استدلال ما را خدشه دار مى كند كه عقلايى باشد و با ظهور معنا در لفظ منافات داشته باشد و روشن است كه اين احتمال در اينجا هيچ جايگاهى ندارد.


1- التحرير والتنوير، شيخ محمد طاهر بن عاشور، ج١٣، ص١٧.

ص:39

پاسخ احتمال دوم: اگر مقصود از نگه داشتن قرآن از خدشه، حفظ آن از ايراد كافران و معاندان باشد، در بطلان آن ترديدى نيست؛ زيرا خدشه اين دسته افراد در قرآن و تلاش براى به تباهى كشاندن قوانين و احكام آن، فراتر از شمارش است.

اما اگر منظور اين است كه قرآن داراى معانى متين، استدلال قوى و راه و روش صحيح است و ازاين رو مقامش فراتر از آن است كه ايراد خدشه كنندگان و ترديد شكاكان به آن برسد، اين احتمال هرچند سخنى صحيح است. اما به چنين چيزى حفظ پس از تنزيل كه آيه خود بيانگر است نمى گويند؛ زيرا قرآن به دليل مشخصه هايى كه دارد، حافظ خويش است و به نگاهدارنده ديگرى نياز ندارد و اين مطلب غير از مفاد آيه كريمه است؛ زيرا اين آيه متضمن حفظ قرآن پس از نزول آن است.

به بيان ديگر، قرآن به دليل استوارى حقايق و متانت معانى و مقاصد بلندش، خود نگاهدار خويش است. اما آيه دلالت دارد كه قرآن نيازمند نگاهدارنده ديگرى است و او همان خدايى است كه آن را نازل كرده است و چه اندازه ميان اين دو تفاوت است!

دومين اشكال

منظور از ذكر، رسول خدا (ص) است؛ چنان كه خداى متعال مى فرمايد:

قَدْ أَنْزَلَ اللهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللهِ مُبَيِّناتٍ (طلاق: ١٠ و ١١)

به يقين خداوند چيزى كه مايه تذكر است بر شما نازل كرد. پيامبرى [به سوى شما فرستاده] كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند.

ص:40

بنابراين مرجع ضمير در «له» همان رسول خدا (ص) است و معناى آيه اين است كه ما محمد (ص) را حفظ و نگاهدارى مى كنيم. اين سخن «فراء»(1)است كه «ابن انبارى» نيز آن را تأييد كرده است.(2)

اما اين احتمال ناتمام است؛ زيرا مقصود از ذكر، در هر دو آيه، به قرينه تعبير فرستاده شدن تدريجى و نازل شدن دفعى، قرآن است و اگر منظور از آن رسول بود، مناسب بود كه با لفظ ارسال يا آنچه به اين معنا نزديك است، بيايد.

شايد اين احتمال در آيه سوره طلاق صدق كند؛ چنان كه از ظاهر آن برداشت مى شود، اما در آيه حفظ، صدق نمى كند؛ زيرا آيات قبل آن دلالت دارد كه مقصود از ذكر، همان كتاب خداست؛ همان گونه كه خداى متعال مى فرمايد:

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ * لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ (حجر: 6 - ٨)

و [كافران] گفتند: اى كسى كه ذكر (قرآن) بر تو نازل شده است، تو به يقين ديوانه اى. اگر راست مى گويى، چرا فرشتگان را نزد ما نمى آورى؟ [آنان بدانند] ما فرشتگان را جز به حق نازل نمى كنيم و آن گاه كه نازل شوند، ديگر به آنان مهلت داده نمى شود.

در واقع، كافران مى گفتند كه فرد ديوانه نمى تواند از ذكر حفاظت كند


1- يكي از نحويان معروف است.
2- التفسير الكبير، فخر رازي، ج١٩، ص١٢٧.

ص:41

و شايستگى ندارد كه كتاب الهى بر او نازل شود. اما خداى متعال اين گونه پاسخ داد كه تنزيل، تنها كار خداست و خودش قرآن را از تحريف و تغيير نگاه مى دارد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ؛ «ما ذكر (قرآن) را نازل كرديم و ما به طور قطع آن را حفظ مى كنيم» . (حجر: ٩)

سومين اشكال

مدعى تحريف در قرآن، وجود تحريف را در خود همين آيه احتمال مى دهد؛ زيرا اين آيه نيز يكى از آيات قرآن است. بنابراين استدلال به آن نمى تواند صحيح باشد تا بتواند تحريف نشدن را ثابت كند. ازاين رو اگر بخواهيم تحريف نشدن قرآن را با اين آيه ثابت كنيم، دور باطل خواهد بود.

به اين اشكال دو پاسخ داده شده است:

الف) اين شبهه در صورتى وارد است كه عترت پاك [رسول خدا (ص)] از خلافت الهى كنار نهاده شوند و بر گفتار و كردارشان اعتماد نشود. اما كسى كه آنان را حجت خدا بر مردم و همتاى قرآن مى داند و به تأييد آنان به قرآن موجود ايمان دارد، چنين اشكالى را بر قرآن نمى پذيرد؛ زيرا دلالت اين آيات بر تحريف نشدن قرآن، بستگى به تحريف نشدن خود آيات دارد و تحريف نشدن آيات نيز با تأييد اهل بيت ( عليهم السلام) ثابت است. ازاين رو، اين آيات در مدلولشان كه تحريف نيافتن قرآن است ظاهر و حجت است و به تحريف نشدن قرآن بستگى ندارد و هرگاه موقوف (تحريف نشدن) با موقوف عليه (تأييد اهل بيت) متفاوت شد، دور از ميان مى رود.

ص:42

تأييد اهل بيت ( عليهم السلام) درباره قرآن، امرى بديهى است؛ چنان كه در بحث هاى آينده بر آن آگاه خواهيم شد.

ب) استدلال به اين آيه اگر برابر كسى باشد كه در موارد خاصى مدعى تحريف است، يعنى مواردى كه روايات تحريف بر آن دلالت دارد، در اين صورت جاى بحث و مناقشه در استدلال به آيه حفظ وجود ندارد؛ زيرا آيه حفظ، بنا به اعتراف اشكال كننده، از آن موارد نيست؛ چون اصلاً روايتى كه دلالت بر وقوع تحريف در آيه حفظ بكند، وارد نشده است.

اما اگر [اين استدلال] برابر كسى باشد كه مدعى است تحريفى اجمالى در قرآن صورت گرفته است، بدين معنا كه از ديدگاه وى در هر آيه اى، احتمال وقوع تحريف وجود دارد و قرينه اى نيز بر خلاف ظاهر آن وجود ندارد. البته در چنين حالتى بايد توجه داشت گاهى اين مدعى با وجود وصف تحريف، به حجيت ظواهر كتاب قائل است و گاهى قائل به آن نيست، بلكه عقيده دارد تحريف، مانع بقاى حجيت ظواهر كتاب و مانع جواز اخذ و تمسك به آن است و معتقد است كه دليل بر عدم حجيت، همان وقوع تحريف است. بنا به صورت نخست، در استدلال به آيه حفظ مبنى بر تحريف نشدن قرآن، جاى بحث و مناقشه نيست؛ زيرا هنگامى كه ظواهر بر حجيت خود باقى باشند، و وقوع تحريف، مانع حجيت ظواهر نباشد (فرض مسئله) به ظاهر آيه حفظ، تمسك مى جوييم و چنان كه واضح است، به واسطه آن بر تحريف نيافتن قرآن استدلال مى كنيم.

اما بنا به صورت دوم كه تحريف، مانع عمل و تمسك به ظواهر بود،

ص:43

اگر [مدعى تحريف اجمالى] به صورت اجمال، مدعى آگاهى و قطع و يقين به وقوع تحريف در قرآن باشد و احتمال وقوع تحريف در هر آيه اى وجود داشته باشد، استدلال به آيه حفظ به ادعاى وى آسيبى نمى رساند؛ و آيه حفظ بر حجيت خود باقى است؛ زيرا ظاهر كتاب براى كسى كه علم به خلاف آن ندارد، حجت است؛ چون ظاهر كتاب از امارات ظنى معتبر است و جايگاه امارات اين است كه حجيت آنها اختصاص به كسانى دارد كه جاهل به مقتضاى امارات است. ولى حجيت امارات براى كسى كه به خلاف مقتضاى آن عالم است و بدان يقين دارد، بى معناست؛ مثلاً خبر واحدى كه دلالت بر وجوب نماز جمعه دارد، تنها براى كسى اعتبار دارد كه به عدم وجوب آگاه نباشد. اما براى كسى كه به عدم وجوب آن آگاهى دارد، اعتبارى ندارد. بنابراين ظاهر آيه حفظ به فرض حجيتش نيز فقط براى كسى فايده دارد كه به تحريف آگاه نباشد، و بحث ما در اينجا در مورد فرد غير آگاه به تحريف است.

اگر مدعى تحريف احتمالى از مجرد احتمال تجاوز نكند و به وقوع تحريف در كتاب خدا آگاهى نداشته، بلكه فقط داراى ترديد باشد، ما قائليم كه صِرف احتمال وقوع تحريف، هرچند درباره آيه حفظ نيز باشد مانع استدلال به آن براى تحريف نشدن نمى شود، چگونه مى تواند مانع شود؟ ! درحالى كه دليل بر حجيت نداشتن ظواهر و مانع از حجيت آنها، فقط احتمال تحريف است!

بنابراين با وجود ثابت نبودن تحريف، و احتمال وجود و عدم آن، چگونه مى توان از ظاهر دست برداشت و به سقوط حجيت آن حكم كرد؟ بلكه لازم است بدان عمل كرده و طبق مقتضاى آن حكم كرد كه

ص:44

اين سخن بدان معناست كه تحريف به هيچ وجه محقق نشده است و بدين ترتيب، مستلزم تحقق دور باطل نيست؛ زيرا ساقطشدن حجيت ظاهر، فرع بر تحقق و ثبوت تحريف است و فرض ما بر اين بود كه استدلال به آن در مورد شك و آگاهى نداشتن است و پرواضح است تا زمانى كه وقوع تحريف ثابت نشده باشد، ترديد در آن موجب سقوط ظاهر از حجيت نمى شود.

٣. دلايل روايى

روايات نيز بر تحريف نشدن قرآن دلالت دارد كه به برخى از آنان اشاره مى كنيم:

الف) روايات بسيارى از طريق اهل سنت و شيعه از پيامبر (ص) نقل شده است كه دستور مى دهد هنگام فتنه و براى حل مشكلات، به قرآن رجوع كنيد.

ب) حديث ثقلين كه از طريق شيعه و سنى به حد تواتر رسيده است:

اِنّي تاركٌ فيكم الثِّقْلَيْن كتابَ اللهِ وعترتي اَهْلُ بَيْتي ما ان تَمَسَّكتُم بِهما لَن تَضِلُّوا ابداً.

من ميان شما دو وديعه گرانبها باقى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. تا زمانى كه به آن دو تمسك بجوييد، هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد.

اعتقاد به تحريف، مستلزم امكان نداشتن تمسك به كتاب خداست. در حالى كه حديث [ثقلين] بر امكان تمسك به قرآن، تا روز قيامت دلالت دارد و از كسى كه بدان تمسك جويد براى هميشه گمراهى را نفى كرده است.

ص:45

ج) از پيامبر (ص) و عترت پاك ( عليهم السلام) روايات متواتر وارد شده است كه بر عرضه روايات و اخبار به كتاب خدا دلالت دارد تا هركدام موافق با آن بود، بدان عمل شود و روايات مخالف آن كنار نهاده شود. ولى اگر قائل به تحريف شويم، چنين رواياتى باطل است و از آن بزرگواران صادر نشده است.

برخى از بزرگان گفته اند كه اين سخنان درباره اخبار فقهى است. بنابراين مى توان درباره آيات احكام، به واقع نشدن تحريف ملتزم شويم. ولى درباره ديگر آيات سودى ندارد. البته اين سخن مردود است؛ زيرا اين اخبار، مطلق است و تخصيص آن به روايات فقهى تخصيصى بدون مخصّص خواهد بود.

افزون بر اين، دلالت اخبار عرضه، شبه صريح يا صريح است كه فرمان به عرضه [روايات بر قرآن] تنها براى تشخيص راست از دروغ، و حق از باطل است و مشخص است كه وضع و جعل احاديث، منحصر در اخبار فقهى نيست. بلكه انگيزه هاى توطئه و جعل در معارف اعتقادى، داستان هاى پيامبران و امت هاى پيشين و ويژگى هاى مبدأ و معاد بيشتر است و اسرائيليات و شبه اسرائيليات موجود در دست ما از امورى است كه مسئله جعل در آنها روشن تر، و مؤيد اين معناست.

د) رواياتى كه متضمن تمسك و استناد اهل بيت ( عليهم السلام) به آيات مختلف قرآنى در هر مسئله اى است. حتى آنان به آياتى كه درباره تحريف شدن آنها اخبارى وارد شده است نيز استناد مى كنند. در واقع، اين استناد جستن بهترين گواه است كه قرآن موجود تحريف نشده و مقصود از سخن امامان ( عليهم السلام) در بسيارى از روايات تحريف، همان تفسير به حسب

ص:46

تنزيل و در مقابل بطن و تأويل است.

ه) رواياتى كه بيانگر آن است كه قرآن موجود در دست مردم، همان قرآنى است كه از سوى خداى سبحان نازل شده است. البته اين قرآن غير از مصحفى است كه حضرت على (ع) آن را تأليف كرده است و بر همين اساس امامان ( عليهم السلام) به شيعيانشان فرموده اند: «[قرآن را] همان گونه كه مردم مى خوانند، تلاوت كنيد» .

نتيجه آنكه:

اقتضاى اين روايات آن است كه اگر قرآن موجود ميان مردم، اندكى متفاوت با مصحف على (ع) باشد تنها در ترتيب سوره ها يا در ترتيب برخى آيه هاست كه اين اختلاف ترتيب، در مفهومشان و در ويژگى هايى كه خداى سبحان، قرآن نازل شده از نزد خود را بدان توصيف نموده، تأثيرى ندارد.

بنابراين مجموع اين روايات با اصناف مختلفش دلالت قاطع دارد كه قرآن موجود در دست ما همان قرآن نازل شده بر پيامبر (ص) است؛ بى آنكه اندكى از اوصاف كريمه و آثار و بركات آن كاسته شده باشد.(1)


1- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١٠٨.

ص:47

دلايل قائلان به تحريف

اشاره

قائلان به وقوع تحريف در زمينه كاهش در آيات، به دلايلى استناد كرده اند كه مهم ترين آنها از اين قرار است:

دليل نخست: همانندى امت ها

اشاره

در روايات بسيارى از طريق اهل سنت و شيعه وارد شده است كه در اين امت، حوادثى نظير حوادث امت هاى پيشين، واقع خواهد شد. بنابراين از آنجا كه بنى اسرائيل طبق تصريح قرآن و روايات، كتاب پيامبرشان را تحريف كردند، به ناچار نظير آن در اين امت اتفاق خواهد افتاد و آنها كتاب پروردگارشان، قرآن كريم را تحريف خواهند كرد.

در صحيح بخارى از «ابوسعيد خدرى» ، از پيامبر (ص) نقل شده است كه حضرت فرمود:

شما وجب به وجب و ذراع به ذراع روش هاى امت هاى پيشين را پيروى خواهيد كرد. حتى اگر آنها وارد سوراخ سوسمارى شده باشند، شما از آنان پيروى خواهيد كرد.

ص:48

پرسيدم: «اى رسول خدا! منظورتان يهود و نصاراست؟» فرمود: «پس مقصودم چه كسانى است؟»(1)

اين روايت مستفيض (2)است و در جوامع حديثى به نقل عده اى از صحابه، مانند ابوهريره، عبدالله بن عمر، ابن عباس، حذيفه، عبدالله ابن مسعود، سهل بن سعد، عمر بن عوف، عمرو بن عاص، شداد ابن اوس و مستورد بن شدّاد، با عباراتى نزديك به هم، روايت شده است.

روايت بعدى نيز به نحو مستفيض، از طريق شيعه به نقل چند تن از اهل بيت: ، از پيامبر (ص) روايت شده است؛ چنان كه در تفسير قمى از رسول خدا (ص) منقول است كه فرمود:

گام به گام راه امت هاى پيشين را طى خواهيد كرد. از راه آنان وجب به وجب، و ذراع به ذراع، و ارش به ارش*(3)خطا نخواهيد رفت. حتى اگر آنها وارد سوراخ سوسمارى شده باشند، شما نيز داخل آن خواهيد شد.

پرسيدند: «اى رسول خدا! منظورتان يهود و نصاراست؟» فرمود:

پس منظورم چه كسانى است؟ حلقه هاى اسلام را يك به يك خواهيد گُسست و نخستين حلقه اى كه از دينتان پاره مى كنيد، امانت و آخرينش نماز است.(4)


1- صحيح بخاري، محمد بن اسماعيل بخاري، ح ٧٣٢٠؛ صحيح مسلم، ج 4، ص ٢٠54.
2- روايت مستفيض آن دسته از روايات را مي گويند كه به حد شايع بودن روايت متواتر نمى رسد. علم الحديث، شانه چي، ج١، ص ١5٠.
3- فاصله ميان دو دست گشاده.
4- تفسير قمي، على بن ابراهيم قمي، ج٢، ص4١٣.

ص:49

پاسخ

در صدور و فراوانى رواياتى كه به همانندى حوادث رخ داده در اين امت، با رخدادهاى امت هاى پيشين حكم مى كند، ترديدى نيست. اما اين روايات بر همسانى همه جانبه رخدادها دلالت ندارند.

توضيح مطلب: اگر اين مورد كلى كه از پيامبر (ص) نقل شده، و عمده دليل در استدلال است، همانند ساير عمومات، تخصيص پذير باشد، مانعى ندارد دلايلى كه در گذشته براى تحريف نشدن قرآن بيان داشتيم، دليل تخصيص دهنده اين عام قرار داده شود. بنابراين مقتضاى روايت پس از تخصيص اين است كه همه رخدادهاى امت هاى پيشين، در اين امت اتفاق خواهد افتاد، مگر تحريف كه بر واقع نشدن آن در اين امت دليل اقامه شده است.

ولى اگر گفته شود سياق اين كلى تخصيص پذير نيست و مؤيدش سخن پيامبر (ص) است كه فرمود: «حتى اگر كسانى كه پيش از شما مى زيستند وارد سوراخ سوسمارى شده باشند، شما نيز وارد آن خواهيد شد» ، اين احتمال عدم امكان تخصيص به چند دليل رد مى شود ١؛ زيرا هم مخالف صريح قرآن است كه مى فرمايد: وَ ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ؛ «تا تو ميان آنها هستى، خداوند آنان را مجازات نخواهد كرد» (انفال:٣٣) يعنى با وجود پيامبر اسلام، عذاب و مجازاتى ميان مسلمانان واقع نشد؛ درحالى كه در امت هاى پيشين با وجود پيامبرشان عذاب واقع شد؛ و هم بسيارى از وقايع رخ داده در امت هاى گذشته، در اين امت

١) . زيرا بهترين دليل بر امكان تخصيص وقوع تخصيص است و موارد مورد اشاره دليل بر تخصيص خوردن اين حديث است. (م)

ص:50

اتفاق نيفتاده است؛ مانند پرستش گوساله، چهل سال حيرانى بنى اسرائيل، غرق شدن فرعون و يارانش، پادشاهى سليمان بر انس و جن، به سوى آسمان بالابردن حضرت عيسى، مرگ هارون (جانشين موسى) پيش از مرگِ موسى، دريافت نُه آيه توسط موسى، بدون پدر متولدشدن حضرت عيسى، مسخ شدن بسيارى از پيشينيان به صورت بوزينه و خوك و نظاير اين وقايع.

بر اين اساس، در اين روايات ناگزير بايد مرتكب خلاف ظاهر شد و در برخى موارد، آنها را بر اراده همسانى و مشابهت حمل كرد؛ نظير اينكه گفته شود: در وقوع تحريف در اين امت كافى است كه آنها از حدود قرآن پيروى نكنند و احكام، حدود، قوانين و شرايعش را رعايت ننمايند و اين مطلب نيز نوعى تحريف است؛ همان گونه كه اختلاف و پراكندگى بين امت و تقسيم آنها به مذاهب گوناگون و ٧٣فرقه شدن آنها، نظير ٧٢ فرقه شدن مسيحيان و ٧١ فرقه شدن يهوديان كه اقتضاى روايات بسيار،(1)بلكه روايات متواترى است كه بر اين معنا دلالت دارد، تحريف به شمار مى آيد؛ زيرا هر يك از آنها به قرآنى كه از ديدگاه خود تفسير مى كنند، استناد مى جويند و بر اخبارى كه در تفسير آيات وارد شده، بى آنكه بر قرآن عرضه شود و درست و نادرست آن تشخيص داده شود، اعتماد مى كنند.

روايتى را كه «ابوواقد ليثى» نقل كرده است، بر اين معنا تأكيد دارد [وى مى گويد]:


1- خصال، شيخ صدوق، ج٢، ص5٨5.

ص:51

هنگامى كه رسول خدا (ص) به سمت حُنين حركت كرد، از كنار درختى مربوط به مشركان به نام ذات انواط (درخت آويخته ها) كه سلاح هايشان را بر آن مى آويختند عبور كرد. عرض كردند: «اى رسول خدا! براى ما نيز درختى اين چنين قرار دِه» . پيامبر (ص) فرمود: «سبحان الله! اين سخن شما مانند سخن قوم موسى بود كه گفتند: براى ما خدايى همانند خدايان آنها قرار دِه. سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، شما نيز راه و روش پيشينيان را طى خواهيد كرد» .(1)

اين روايت صراحت دارد حوادثى كه در اين امت رخ مى دهد، از برخى جهات، همانند رخدادهايى است كه در آن امت ها واقع شده است.(2)

دومين دليل: مصحف گردآورى شده توسط امام على (ع)

اشاره

اهل سنت و شيعه روايت كرده اند كه امام على (ع) پس از رحلت رسول خدا (ص) از مردم كناره گرفت و جز براى به جاآوردن نماز، ردا به دوش نينداخت تا قرآن را گردآورى كرد. سپس آن را به سوى مردم آورد و اعلام كرد كه اين همان قرآنى است كه خداوند آن را بر پيامبرش (ص) نازل فرمود و من آن را گرد آوردم.

مردم آن را نپذيرفتند و به واسطه قرآنى كه «زيدبن ثابت» برايشان گرد آورده بود، خود را از قرآن آن حضرت بى نياز دانستند. (3)اگر در قرآن


1- جامع ترمذي، كتاب الفتن، ح٢١٨٠.
2- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١١٨.
3- اشاره مى شود كه زيدبن ثابت، قرآن را در زمان عثمان بن عفان نيز گردآوري كرده است.

ص:52

حضرت، مطلبى مخالف با مصحف زيد نبود، دليلى نداشت كه حضرت آن را نزد مردم بياورد و به ايشان اعلام كند و آنان را به سوى آن فراخواند. روايات فراوانى بر اين مطلب دلالت دارد؛ مانند روايت احتجاج على (ع) بر گروهى از مهاجران و انصار كه فرمود:

اى طلحه! هر آيه اى را كه خداى متعال بر محمد (ص) نازل فرمود، با املاى رسول خدا (ص) و دست خط من، نزدم وجود دارد و تفسير هر آيه اى كه خداى متعال آن را بر محمد (ص) نازل فرمود و هر حلال يا حرام يا حد يا حكم يا مطلبى كه امت تا روز قيامت بدان نيازمند است، با املاى رسول خدا (ص) و دست خط من حتى ديه خراش، نزدم مكتوب است. . . .(1)

از ديگر روايات احتجاج على (ع) بر زنديق است كه «آن حضرت كتاب [قرآن] را به صورت كامل و مشتمل بر تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ [براى آنان آورد] كه از آن حرف الف و لامى نيفتاده بود. ولى پذيراى آن نشدند» .(2)

روايتى را كافى به اسنادش از امام باقر (ع) نقل مى كند كه فرمود: «جز اوصياى [الهى] كسى نمى تواند ادعا كند همه قرآن، ظاهر و باطنش نزد اوست»(3)

پاسخ

«گردآورى قرآن و عرضه كردن آن بر مردم از سوى امام على (ع) ، دليل بر اين نيست كه آنچه را حضرت گرد آورده، با آنچه ديگران گرد


1- مقدمة تفسير البرهان، ص66.
2- تفسير صافي، ج١، ص46.
3- اصول كافي، ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني رازي، ج١، ص٢٢٨.

ص:53

آوره اند، مخالف است؛ مگر اينكه در امورى مانند ترتيب سوره ها يا آياتى باشد كه به طور تدريجى نازل شده و به مخالفت در برخى حقايق دينى بازنمى گردد. وگرنه، اگر قرآن على (ع) با قرآن ديگران در بخشى از حقايق اصلى يا فرعى دين مخالف بود، حضرت با احتجاج و استدلال به معارضه با آنها مى پرداخت و دفاع مى كرد و به صِرف اعلام بر آنان و اعلام بى نيازى آنان از قرآنى كه او گرد آورده بود، بسنده نمى كرد؛ چنان كه در موارد گوناگونى از آن حضرت روايت شده و در احتجاجاتش از آن بزرگوار نقل نشده كه درباره موضوع ولايتش و ديگر امور، آيه يا سوره اى بخواند كه بر [اختلاف در حقايق دينى] دلالت بكند و در راستاى اسقاط يا تحريف آن آيه يا سوره با آنان رويارو گردد» .(1)

به همين دليل، برخى از بزرگان معاصر گفته اند:

ظاهراً اين اضافات و زوايد جزء قرآن نيستند و اطلاق [تنزيل] بر آنها دليل بر جزء قرآن بودن آنها نيست؛ چون اين ويژگى اختصاص به قرآن ندارد و متعارف بود كه برخى امور به عنوان توضيح و تفسير براى قرآن نازل مى شد و برخى از نويسندگان قرآن، كه از اشتباه مصون بودند، آن را بدون نشانه اى همراه با قرآن مى نگاشتند. به همين دليل حكايت شده كه «ابن مسعود» در مصحفش [آيه شريفه را] اين گونه خوانده و ثبت كرده است: « ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلاً من ربكم في موسم الحج » [كه عبارت «فى موسم الحج» جزء آيه نيست].

از «ابن جزرى» حكايت شده، كه گفته است: «چه بسا تفسير را به عنوان روشنگرى و بيان در قرائت ها وارد مى كنند؛ زيرا آنان


1- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١١6.

ص:54

به خوبى مى دانستند آنچه را از پيامبر دريافت نموده اند، قرآن است. بنابراين از اشتباه مصون بودند و چه بسا برخى از آنان، آن را همراه با قرآن مى نگاشتند» .

در اين صورت، به ظاهر، اضافاتى كه در مصحف على (ع) واقع شده از اين قبيل بوده و امتياز [قرآن حضرت] تنها از اين جهت است كه مشتمل بر تمام امورى است كه به اين عنوان نازل گشته و برخلاف ساير مصاحف چيزى از آن كاسته نشده است. (1)

دقت در برخى از روايات گذشته كه دراين باره وارد شده است، دلالت دارد كه تنزيل و تأويل، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و ظاهر و باطن قرآن همگى نزد امام على (ع) است و سخن آن حضرت كه فرمود: «همه قرآن نزد اوست» ، هرچند ظاهر در لفظ قرآن است و بيانگر وقوع تحريف در آن است، ولى مقيدكردن آن به اين سخن كه فرمود: «ظاهر و باطن آن» مى رساند كه مقصود، همان آگاهى به همه قرآن از لحاظ معانى ظاهرى و معانى درونى آن، نسبت به فهم متعارف و فهم عادى است. همچنين سخن آن حضرت كه فرمود: «و آنچه را گردآورده و حفظ كرده است» ؛ ناظر به همين معناست چون گردآورى را با حفظ، مقيد ساخت.

آنچه بيان شد، مورد تأكيد سخنان عده اى از بزرگان اهل سنت و شيعه است كه برخى از آنها را در اينجا يادآور مى شويم:

«شيخ مفيد» مى گويد:


1- مدخل التفسير، ص٢٧٣.

ص:55

تأويل و تفسير معانى قرآن بر پايه حقيقت تنزيلش كه در مصحف اميرمؤمنان (ع) ثبت شده، [از مصحف موجود] حذف گرديده است و اين [موضوع] ثابت است. هرچند جزء كلام خداى متعال كه همان قرآن اعجازآور است، نمى باشد.(1)

«ابن عبدالبرّ» به سندش، از «محمد بن سيرين» نقل مى كند: «به من رسيده كه او (على (ع)) قرآن را بر اساس تنزيلش نوشته است و اگر به آن كتاب دست يافته شود، حتماً در آن، علم و دانش اندوخته باشد» .(2)

«سيوطى» مى گويد:

بيشتر دانشمندان اتفاق نظر دارند كه ترتيب سوره ها به اجتهاد صحابه بوده است و ابن فارس در اين خصوص اين گونه استدلال كرده كه برخى از صحابه سوره ها را بر اساس نزول مرتب نمودند و آن مصحف على (ع) است كه آغاز آن سوره «اقرأ» ، سپس سوره «نون» پس از آن «مزمّل» است و همين گونه سوره ها را تا آخر مكى، سپس مدنى بيان كرده است.(3)

بدين ترتيب، اين گفته ها به روشنى با روايات پيروان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام) سازگار است كه مصحف امام على (ع) افزون بر اينكه سوره ها و آياتش، به همان ترتيبى كه نازل شده، مرتب شده است، حقايق بسيارى از تبيين و تفسير آيات شريفه را نيز داراست.


1- اوائل المقالات و المذاهب المختارات، محمد بن محمد بن نعمان شيخ مفيد ، ص ٩٣.
2- الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ص٩٧4.
3- الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، ج١، ص66.

ص:56

سومين دليل: روايات تحريف

اشاره

تحريف كتاب هاى گذشته آسمانى، از رواياتى كه درباره آنها وارد شده، روشن است. اما هيچ كس نمى تواند، به استناد نص قرآنى، درباره تحريف قرآن سخن بگويد و اين موضوع، خود، بهترين گواه بر تحقق وعده الهى درباره حفظ قرآن و صيانت آن از تحريف است.

آرى، با وجود برخى روايات مربوط به تحريف قرآن، در كتاب هاى اهل سنت و شيعه، در واقع شدن يا واقع نشدن تحريف، اختلاف به وجود آمده است و تمام كسانى كه قائل به تحريف قرآن شده اند، تنها به اين روايات استناد كرده و نتوانسته اند به خود نص قرآنى تمسك جويند. ازاين رو، سزاوار است كه درباره همين روايات، و مقدار دلالت آنها بر اين مطلب، سخن گفته شود.

ترديدى نيست، احاديث بسيارى از طريق شيعه و سنى روايت شده است كه «بر افتادن و تغيير برخى سوره ها و آيات و نيز جمله ها و اجزاى جمله ها و كلمات و حروف در گردآورى نخستِ دوران ابوبكر و همچنين در گردآورى دوم دوران عثمان دلالت دارد.

روايات مزبور را شيعه در جوامع معتبر روايى و ديگر كتب خود و اهل سنت در صحاح خويش، نظير صحيح بخارى و مسلم و سنن ابوداوود، نسائى و احمد و ديگر جوامع و كتاب هاى تفسير، روايت كرده اند» .(1)

در مقام پاسخ از اين گونه رواياتى كه ادعا مى شود بر تحريف دلالت


1- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١٠٩.

ص:57

دارد، ناگزير، از دو جنبه بايد سخن گفت: يكى سند اين روايات، و ديگرى مضمون و دلالت اين روايات.

سند روايات

پژوهشگران در اين باره اتفاق نظر دارند كه بيشتر اين گونه روايات، ضعيف است و بلكه بسيارى از راويان آنها متهم به جعل و دست اندازى در احاديث اند.

آيت الله خويى مى گويد:

سند بسيارى از اين روايات ضعيف است؛ زيرا عمده آنها از كتاب «احمد بن محمد سيارى» نقل شده كه دانشمندان علم رجال بر فساد مذهب او اتفاق نظر دارند؛ چون وى قائل به تناسخ است و [نيز] از كتاب «على بن احمد كوفى» منقول است كه دانشمندان علم رجال گفته اند وى فردى دروغگو و فاسدالمذهب است.(1)

علامه طباطبايى مى گويد:

اگر كسى درخصوص مطالبى كه ما در مورد رواج دست اندازى و جعل در روايات بيان داشتيم، به روايات نقل شده درباره آفرينش و خلقت و سرگذشت پيامبران و امت ها و احاديثى كه درباره تفاسير آيات و رخدادهاى صدر اسلام وارد شده، رجوع نمايد، در اين سخن ترديد نخواهد كرد و بزرگ ترين موردى كه دشمنان دين


1- البيان في تفسير القرآن، ص٢٢6.

ص:58

بدان همت گماشتند و از هيچ تلاشى براى خاموش ساختن نور و فرونشاندن آتش آن و از بين بردن اثر آن فروگذار نكردند، قرآن كريم، آن پناهگاه دست نيافتنى و ستون استوار است كه معارف دينى در پناه و دژ [تسخير ناشدنى] آن قرار مى گيرد و سند زنده و جاويد منشور نبوت و عنصر دعوت و تبليغ است؛ زيرا مى دانند اگر حجيت قرآن به تباهى رود، امر نبوت نيز بدين ترتيب فاسد شده و نظام دين مختل گرديده و از بنيان آن، سنگى روى سنگ قرار نخواهد گرفت.

از اين استدلال كنندگان به روايات منسوب به صحابه يا امامان اهل بيت ( عليهم السلام) ، بر تحريف كتاب خداى سبحان و ابطال حجيت آن جاى شگفتى است. در صورتى كه با بطلان حجيت قرآن، نبوت بى فايده و معارف دينى بيهوده و بى اثر مى گردد و آن گاه اين سخن چه سودى دارد كه بگوييم: مردى در فلان تاريخ ادعاى نبوت كرد و قرآن را به عنوان معجزه آورد. اما خود رحلت كرد و قرآنش تحريف شد و از او چيزى كه رسالتش را تأييد كند، در دست ما باقى نماند، مگر گروندگان به او كه به راستى دعوتش اجماع دارند و قرآنى را كه به عنوان معجزه آورد بر نبوتش دلالت دارد و اجماع، حجت است؛ زيرا پيامبرِ نامبرده حجيت آن را معتبر دانسته يا مثلاً كاشف از گفته امامان اهل بيت اوست!

خلاصه سخن، احتمال دست اندازى در احاديث، كه احتمالى

ص:59

بسيار نزديك و با شواهد و قراين مورد تأييد است، حجيت اين روايات را رد، و اعتبار آنها را از بين مى برد و با اين احتمال براى آنها حجيتى شرعى و عقلايى باقى نخواهد ماند. حتى به بخشى از رواياتى كه سند صحيح دارد نيز نمى شود استناد كرد؛ زيرا صحت سند و عدالت راويان، دروغ عمدى را رد مى كند. اما دست اندازى ديگران در اصول و جوامع روايى آنان را مردود نمى سازد.(1)

«علامه بلاغى» در تفسيرش پس از طرح رواياتى كه به وسيله آنها بر تحريف و كاهش استدلال مى شود، مى گويد:

سند بخش زيادى از اين روايات، به چند تن بازمى گردد و دانشمندان علم رجال، هريك از آنها را يا داراى سند ضعيف و مذهب فاسد [مى دانند]، يا از نقل روايت آنان دورى مى كنند و يا حديث و مذهبشان را مضطرب و ناپايدار مى شمارند. [چنين افرادى] از راويانِ ضعيف، نقل حديث مى كنند، يا به دروغگويى و دست اندازى به [روايات] متهم اند كه من روا نمى دارم از تفسيرشان حتى يك حديث نقل كنم، يا [اين گونه افراد] به واقفى بودن معروف اند و بيش از همه مردم، با امام رضا (ع) دشمنى داشتند، يا غالى دروغگويند، يا ضعيف اند و قابل توجه و اعتماد نبوده و از دروغگويانند، يا روايتشان فاسد و متهم به غلو هستند.(2)


1- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١١4.
2- آلاء الرحمن في تفسير القرآن، علامه محمدجواد بلاغي نجفي، ج١، ص65.

ص:60

مضمون روايات

اشاره

با تدبر در روايات تحريف، فهميده مى شود كه معانى آنها يكسان نيست، بلكه متفاوت و داراى اصنافى است كه مهم ترين آنها عبارت اند از:

١. رواياتى كه به طور صريح بر تحريف دلالت دارند
اشاره

براى آگاهى بر مضمون اين دسته از روايات، لازم است اشاره شود كه مقصود از تحريف در لغت چيست و آيا منظور از تحريف در آيات و روايات، همان معناى مورد اختلاف است؟

معناى لغوى تحريف

تحريفِ چيزى، در لغت به معناى ميل دادن و انتقال آن از جاى خود به جاى ديگر است. اين مفهوم، برگرفته از «حرف الشيء» به معناى كنار و جانب چيزى است. گفته مى شود: « حَرَفتُ الشيء وحرّفتُه » ؛ يعنى آن را از جايگاه و اعتدالش بيرون آوردم و به سمت كنار و گوشه، كه همان كنار چيزى را مى گويند(1)، آن را از او دور ساختم.

خداى متعال مى فرمايد:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ. . . (حج: ١١)

و بعضى از مردم، خدا را تنها با گوشه زبان مى پرستند. اگر [دنيا به آنها رو كند و] خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند. اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى شوند. . . .


1- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، ج٢، ص١٩٧، ماده «حرف» .

ص:61

«زمخشرى» مى گويد:

يعنى بر گوشه اى از دين، نه در وسط و قلب آن، و اين مطلب، مثال، و بدين معناست كه آنها در دين خود نگران و بى قرارند و سكون و آرامش ندارند؛ مانند كسى كه در كنار و حاشيه لشكر باشد كه اگر احساس پيروزى و غنيمت كرد، آرام و قرار يابد وگرنه فرار كند و روگرداند.(1)

راغب در مفردات مى گويد: «معناى تحريف كلام اين است كه آن را به گونه اى احتمال دهى كه حملش بر دو وجه ممكن باشد» .(2)

تحريف در آيات و روايات

قرآن، عبارت تحريف را در معناى لغوى آن، يعنى تصرف در معناى كلمه و تفسير آن بر غير وجهش، استعمال كرده است. خداى متعال مى فرمايد: مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ ؛ «سخنان را از موردش، تحريف مى كنند» . (نساء: 46 و مائده: ١٣)

زمخشرى در ذيل اين آيه مى گويد:

معناى آيه اين است كه سخنان، براى خود جايگاهى شايسته داشته باشند. اما آن گاه كه آن را تحريف كردند، به سانِ فرد غريبى است كه [قبلاً] مقر و جايگاهى داشته [و اكنون] بى جا و مكان شده است.

«طبرسى» مى گويد: «يعنى آن را برخلاف نزولش تفسير مى كنند و ويژگى پيامبر (ص) را تغيير مى دهند» .


1- تفسير كشاف، زمخشري، ج٣، ص١46.
2- المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ص١١4، ماده «حرف» .

ص:62

در نتيجه، مقصود از تحريف، بنابر استعمال قرآنى، همان معناى نخستين است كه در مقدمه اين بحث بدان آگاهى يافتيم و گفتيم كه در وقوع اين تحريف در كتاب خدا، ميان مسلمانان اختلافى نيست. بنابراين هركس قرآن را به غيرحقيقتش تفسير، و آن را بر غير معنايش حمل كند، در حقيقت آن را تحريف كرده است.

روايات فراوانى از اهل بيت ( عليهم السلام) بر اين مطلب تأكيد دارد؛ براى مثال حضرت على (ع) فرمود:

به خدا شكايت مى كنم از مردمى كه در جهالت زندگى مى كنند و با گمراهى مى ميرند؛ ميان آنها، كالايى خوارتر از قرآن نيست، اگر آن را آن گونه كه بايد بخوانند؛ و متاعى سودآورتر و گران بهاتر از قرآن نيست، اگر آن را تحريف كنند.(1)*(2)

على (ع) از وقوع اين گونه تحريف در آينده خبر داد و فرمود:

همانا پس از من روزگارى بر شما فرا خواهد رسيد كه. . . و نزد مردم آن زمان كالايى بى ارزش تر از قرآن نيست، اگر آن را درست بخوانند و تفسير كنند؛ و متاعى پرسودتر از قرآن يافت نمى شود، آن گاه كه آن را تحريف كنند و معانى دلخواه خود را رواج دهند.(3)


1- نهج البلاغه، خطبه ١٧.
2- يعني وقتي قرآن به درستي تلاوت مى شود به آن بى اعتنايند، و وقتي براي اثبات مقاصدشان آن را تحريف مى كنند گران بهاترين شىء به شمار مى آيد.
3- نهج البلاغه، خطبه ١4٧.

ص:63

همچنين روايتى [در اين خصوص] از امام باقر (ع) وارد شده است كه حضرت فرمود:

از امورى كه براى دورافكندن قرآن انجام دادند، اين بود كه حروفش را نگاه داشتند و حدود آن را فقط به تحريف كشاندند. آن را فقط روايت كردند. اما حق آن را رعايت نكردند. نابخردان از حفظ روايتِ آن مسرور، و دانشوران از رعايت نكردن حق آن اندوهگين گشتند.(1)

از مطالب گذشته روشن شد تحريفى كه در آيات و روايات به كار رفته، فقط معناى لغوى آن مقصود بوده كه همان تحريف معنوى است و غير از تحريف لفظى است كه با فزونى و كاستى ايجاد مى شود و اين تحريف است كه گروهى آن را ثابت، و جمعى ديگر آن را نفى مى كنند.

٢. روايات دلالت كننده بر برخى نام هاى امامان در قرآن

روايات بسيارى دلالت دارد كه نام هاى امامان يا برخى از آنها در قرآن ذكر شده است كه از اين موضوع به عناوين مختلف، مانند تنزيل، تأويل و مانند آن ياد شده است.

كلينى در اصول كافى از امام كاظم (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود: «ولايت على (ع) در همه مصحف هاى پيامبران نوشته شده، و خداوند هرگز رسولى را جز با نبوت محمد (ص) و جانشينى على (ع) مبعوث نكرده است» .(2)


1- كافي، ج ٨، ص 5٣.
2- اصول كافي، ج١، ص4٣٧.

ص:64

در «تفسير عياشى» از امام صادق (ع) نقل شده است كه حضرت فرمود: «اگر قرآن همان گونه كه نازل شده، خوانده مى شد، نام ما را در آن مى يافتى»(1)

همچنين در جاى ديگرى از اصول كافى، از «سالم بن سلمه» چنين نقل شده است:

مردى، حروفى از قرآن را برخلاف آنچه مردم مى خواندند بر امام صادق (ع) قرائت كرد و من مى شنيدم. امام صادق (ع) فرمود: «از اين قرائت خوددارى كن. همان گونه كه مردم مى خوانند قرائت كن تا آنكه [حضرت] قائم (عج) قيام كند. آن گاه كه قائم قيام كرد، كتاب خداوند عزوجل را بر اساس حد واقعى آن قرائت مى كند و مصحفى را كه على (ع) نگاشته است، ظاهر مى كند» .

آن گاه امام صادق (ع) افزود: على (ع) هنگامى كه از نوشتن [قرآن] فراغت يافت، آن را براى مردم آشكار ساخت و به آنها فرمود: «اين كتاب خداوند عزوجل است؛ همان گونه كه بر محمد (ص) نازل شد و من آن را از دو لوح گردآورى كردم» . [در پاسخ] گفتند: «نزد ما مصحفى است كه قرآن در آن گردآورى شده است و نيازى به مصحف شما نيست» . حضرت فرمود: «به خدا سوگند! از اين پس، هرگز آن را نخواهيد ديد. تنها موظف بودم وقتى آن را گردآورى كردم، به شما اعلام كنم تا آن را تلاوت كنيد» .(2)


1- تفسير عياشي، شيخ ابونصر محمدبن مسعود عياشي، ج١، ص٨٩.
2- اصول كافي، ج١، ص6٣٣.

ص:65

براى روشن شدن پاسخ اين دسته از روايات، ناگزير بايد ديد مقصود از مفاهيم «تنزيل و تأويل و قرائت» در اين روايات چيست؛ زيرا ما امروز از اين عبارات معنايى را مى فهميم كه ما را به قراردادن اين روايات در دايره روايات دلالت كننده بر تحريف، وادار مى كند. در صورتى كه اين عبارات در عصر صدورشان نه تنها از اين معانى جديد، دور، بلكه با آنها بيگانه بوده است.

بيشتر عبارات و تعابير به كاررفته در روايات صدر اول [اسلام]، اين چنين بوده است: «كنّا نقرأ كذا» ، «تنزيله كذا» ، «هكذا نزلت» و «تأويله كذا» . پس مقصود از اين عبارات و اصطلاحات چيست؟

قرائت

برخى از بزرگان معاصر در مورد اين اصطلاح و تحول تاريخى اين عبارت بيانى دارند كه خلاصه اش اين است:

«معناى إقراء در دوران رسول خدا (ص) تا سال هايى پس از آن حضرت، آموزش تلاوت عبارت، همراه با آموزش معناى [اصطلاحى] آن بود، و «مُقرئ» كسى بود كه تلاوت عبارات قرآن را همراه با آموختن معناى آن آموزش مى داد. . . . ولى پس از رواج آموزش قرآن، «إقراء» در يكى از آن دو معنا به كار مى رفت كه همان آموزش معناى آيات نيازمندِ تفسير بود و آنچه بخارى آن را در كتاب صحيحش، از ابن عباس نقل كرده به همين معناست؛ آنجا كه ابن عباس مى گويد:

كنت اقرأ رجالاً من المهاجرين منهم عبدالرحمن بن عوف. . .(1)


1- صحيح بخاري، باب رجم الحبلي من الزنا، ح 6٨٣٠.

ص:66

من به شخصيت هايى از مهاجران، از جمله عبدالرحمان بن عوف قرآن آموزش مى دادم؛ در همان زمان كه من در مِنا در منزل [خيمه] وى بودم و او در حضور عمربن خطاب در آخرين حجش بود كه. . . .

زيرا ما مى دانيم اسلام آوردن عبدالرحمان بن عوف، براساس گفته ابن هشام درباره مهاجران نخستين، در سال سوم بعثت اتفاق افتاد و آخرين حجى كه عمر به جا آورد، در سال ٢٣ بود و همان ماه در مدينه كشته شد. پس پى مى بريم كه مدت بين اين دو زمان، بيش از ٣٢ سال است. بنابراين بزرگان مهاجر، امثال عبدالرحمان بن عوف، كودكان مكتبخانه نبودند كه ابن عباس تلاوت عبارات قرآن را به آنها بياموزد. بلكه تفسير قرآن را به آنان مى آموخته است» .(1)

اما در مقام رد اين اشكال از حديث ابن عباس كه گفت:

عمر بن خطاب براى ما خطبه خواند و گفت: كنّا نقرأ [ما آيه رجم را اين گونه مى خوانديم]: «هرگاه پيرمرد و پيرزن زنا كنند، به جهت عملى كه از روى شهوت انجام داده اند حتماً آن دو را سنگسار كنيد» . ابوجعفر نحّاس، از بزرگان اهل سنت، (متوفاى ٣٣٨ه. ق) مى گويد: «سند اين حديث صحيح است. ولى حكم آن، حكم قرآنى نيست كه گروهى آن را از گروهى ديگر نقل كرده اند. اما سنتى ثابت است. . . گاهى انسان براى غير قرآن مى گويد: كنت أقرأ. . . . (2)


1- ر. ك: القرآن الكريم و روايات المدرستين، علامه مرتضي عسكري، ج١، ص٢٩١.
2- الناسخ و المنسوخ، دكتر فتح الله محمدي، ص55.

ص:67

بنابراين، شايان توجه است وقتى روايات مى گويند پيامبر (ص) آيه را اين گونه مى خوانده، مقصود، تلاوت عبارات آن به همراه تفسير آن معانى است كه پيامبر (ص) آن را از وحى دريافت مى كرده است؛ براى مثال، «عبدالله بن مسعود» مى گويد:

كُنا نقرأ علي عهد رسول الله (ص) يا ايُّها الرّسُولُ بلّغْ ما اُنزِلَ اليك من ربك «اِنَّ عليّاً مولي المؤمنين» و اِنْ لم تَفْعَلْ فما بلّغتَ رِسالتَه والله يَعصمك من الناس.(1)

در دوران رسول خدا (ص) همواره اين آيه را اين گونه مى خوانديم: «اى رسول خدا! آنچه از ناحيه پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ نما «كه على، مولاى مؤمنان است» و اگر [اين كار را] انجام ندهى رسالت وى را ابلاغ نكرده اى. . .» .

مقصود او از سخن «على، مولاى مؤمنان است» ، اين نيست كه جمله مزبور، جزء آيه قرآن باشد. بلكه منظور اين است كه ما در مقام آموختن آيه، آن را چنين مى خوانديم؛ زيرا تعليم و تفسير، نقش مستقيمى در فهم آيه دارد.

گواه اين مطلب، روايتى است كه كافى آن را در صحيحه فضلاء(2)از امام باقر (ع) ، و نيز رواياتى كه «ابوجارود» از آن حضرت و «ابوديلم» از امام صادق (ع) ، نقل كرده است كه آن دو، در مقام احتجاج و عدم تقيه، فرموده خداى متعال را اين گونه تلاوت كردند:


1- الدر المنثور في التفسير المأثور، سيوطي، ج٣، ص١١٧.
2- فضلاء به برخي از ياران امام باقر و امام صادق عليهماالسلام همچون زراره، محمد بن مسلم و بريد عجلي اطلاق مى شود.

ص:68

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (مائده: 6٧)

اى رسول خدا! آنچه از ناحيه پروردگارت بر تو نازل شده، [به مردم] ابلاغ كن و اگر [اين كار را] انجام ندهى، رسالت او را ابلاغ نكرده اى.

و آن دو بزرگوار در تلاوت آيه، كلمه «في عليّ» را ذكر نكرده اند.

مطلب فوق دلالت دارد آنچه درباره ذكر نام على (ع) در اين مقام و جاى ديگر روايت شده، فقط تفسير و بيان مقصود از آيات قرآن است؛ بدين نحو كه جبرئيل اين تفسير و بيان را از نزد خدا به صورت وحى مطلق آورده است، نه اينكه اينها نيز قرآن باشد؛ همان گونه كه خداوند مى فرمايد: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى ؛ «و پيامبر از سَر هوا و هوس سخن نمى گويد، [هرچه مى گويد] وحيى است كه بدو مى شود (1)» .(2)

به هر حال، آنچه يادآورى شد، روش رايج زمان رسول خدا (ص) در تفسير و تبيين آيات وحى بود. اما برخى از خلفا، قرآن را بدون تفسير و تبيين مى خواندند و همين مسئله موجب پيدايش اختلاف در فهم آيات قرآن شد؛ زيرا پيامبر (ص) آيات نازل شده برخود را به تدريج تبيين و تفسير مى كرد. (3)ولى همه مردم موفق به شنيدن آنها از پيامبر (ص) نمى شدند، و به


1- نجم، ٣ و4.
2- آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج١، ص٧٠.
3- در گذشته از ابن جزري نقل كرديم كه گفت: «چه بسا صحابه براي شرح و بيان، تفسير را در قرائت وارد مى كردند؛ زيرا به خوبي مى دانستند كدام بخش مطالبي كه از پيامبر ص دريافت مى كنند، قرآن است. ازاين رو، از اشتباه مصون بودند و چه بسا برخي از آنان، آن مطالب را همراه با قرآن مى نگاشتند» .

ص:69

همين گونه، اسباب نزول از بسيارى پنهان ماند كه به پديدآمدن اختلاف در تنزيل و تفسير و تأويل آيات قرآن انجاميد.

«ابوعبيد قاسم بن سلاّم» (متوفاى ٢٢4ه. ق) به اسنادش، از «ابراهيم تيمى» آورده است:

روزى عمر با خود به خلوت نشست و با خود گفت: «اين امت با اينكه پيامبرشان يكى است، چگونه دچار اختلاف مى شوند؟» ازاين رو، در پى ابن عباس فرستاد و پرسيد: «اين امت با اينكه پيامبرشان يكى و قبله آنها يكى است، چگونه دچار اختلاف مى شوند» ؟ ابن عباس گفت: «اى اميرمؤمنان! قرآن بر ما نازل شد و آن را قرائت كرديم و دانستيم درباره چه چيزى نازل شده است. پس از ما مردمى خواهند آمد كه قرآن را قرائت مى كنند و نمى دانند درباره چه چيزى نازل شده است. ازاين رو، درباره آن اظهارنظر مى كنند و هرگاه در آن به اظهارنظر پرداختند، دچار اختلاف مى شوند و زمانى كه اختلاف كردند با يكديگر مى جنگند.

راوى مى گويد: «عمر بر او بانگ زد و از خود راند» .

ابن عباس عمر را ترك كرد و رفت. ولى عمر در گفتار او انديشيد و معناى سخنش را دريافت. كسى را در پى او فرستاد و بدو گفت: «آنچه را برايم گفتى، بازگو كن» . او بازگو كرد و عمر، اهميت و بلنداى سخن او را دريافت و اين سخن، وى را

مسرور ساخت.(1)


1- فضائل القرآن، ص45. اين گفته را «بيهقي» و «خطيب» نقل كرده اند. ر. ك: جامع الكبير، سيوطي، به نقل از: سلامة القرآن من التحريف، ص5٧.

ص:70

بدين سان، ابن عباس، طبق اين گفته، در نص قرآن اختلافى نمى بيند. اما اختلاف را در نشناختن سبب نزول آيات و شرايط نزول آنها مى بيند كه علت آن، به تهى ساختن قرآن از شرح و تفسير و شرايط نزول آيات توسط برخى خلفا بازمى گردد. (دقت كنيد)

تأويل

آيت الله خويى در كتاب «البيان» مى نويسد:

تأويل در لغت، مصدر مزيد فيه و اصل آن «أوْل» به معناى رجوع است و جمله « أوَّل الحُكمَ إلي أهل ه» ؛ «حكم را به سوى اهلش بازگرداند» ، نيز از همين قبيل است.

گاهى در عبارت، لفظ «تأويل» به كار مى رود و مقصود از آن، عاقبت و چيزى است كه كار به آن مى انجامد و اين آيات كريمه بر همين اساس جريان دارد: «و از تأويل خواب ها به تو مى آموزد»(1)، «اين است تأويل خواب من»(2)، «اين بود تأويل آنچه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى»(3)و ديگر موارد كاربرد اين لفظ در قرآن كريم. بنابراين، مقصود از تأويل چيزى است كه كلام به آن بازمى گردد و سرانجام آن است؛ چه اين

موضوع ظاهر باشد و واژه شناس عرب آن را بفهمد، يا پوشيده باشد و جز راسخان در علم آن را درنيابند. (4)


1- وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ يوسف: 6 .
2- هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ يوسف: ١٠٠ .
3- ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً كهف: ٨٢ .
4- البيان في تفسير القرآن، ص٢٢4.

ص:71

تنزيل

تنزيل نيز مصدر مزيد فيه، و اصل آن «نزول و پايين آمدن» است. گاهى به معناى مطلب نازل شده، به كار مى رود و اطلاق آن در بسيارى از آيات، بر قرآن، از همين قبيل است؛ مانند اين سخن خداى متعال كه مى فرمايد:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (واقعه: ٧٧ - ٨٠)

آن، قرآن پرارزشى است كه در كتاب محفوظى جاى دارد و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند [و دست يابند]. آن، از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است.

بنابراين، اين گونه نيست كه هر وحيى از سوى خدا نازل شده است، لزوماً جزئى از قرآن باشد.

بر اين اساس، مقصود تعبير برخى روايات درباره بعضى آيات كه «تنزيل آن چنين است» ، اين است كه از پيشگاه خدا بر پيامبر (ص) نازل شده است؛ چه آيه باشد و چه شرح و بيان آيه. خداى متعال مى فرمايد:

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (قيامت: ١6 - ١٩)

[هنگام نزول وحى] زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن

حركت مده؛ چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن. سپس بيان [و توضيح] آن [نيز] بر عهده ماست.

بنابراين، بيان قرآن، بنابر يكى از احتمالات، همان شرح و تفسير آن است كه بر عهده خداى متعال است.

ص:72

از اطلاقِ فرموده خداى متعال:

وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى (نجم: ٣ و 4)

و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد. آنچه مى گويد، چيزى جز وحى كه بر او القا شده، نيست.

استفاده مى شود كه خداوند سبحان همان گونه كه قرآن را بر پيامبر نازل كرده، تفسير و تبيين آيات را نيز بر آن حضرت نازل فرموده است. اين مطلب از برخى اخبار نيز استفاده مى شود؛ چنان كه در سنن دارمى به سندش، از «حسان بن ثابت» نقل مى كند: «جبرئيل همان گونه كه قرآن را بر رسول خدا (ص) نازل مى كرد، پيوسته سنت را بر آن حضرت نازل مى كرد» .(1)

بنابراين مى توانيم بگوييم همه آنچه را پيامبر (ص) از تفسير قرآن و شرح و بيان آن فرموده، تنزيل يا تأويل از ناحيه خداست؛ زيرا گاهى به بيان پيامبر (ص) در شرح آيات كه آن را از خدا دريافت كرده است، تأويل نيز گفته مى شود؛ چون تأويل قرآن، چنان كه اشاره كرديم، چيزى است كه كلام به آن بازمى گردد؛ خواه آنچه كلام بدان بازمى گردد، شرحى براى مقصود از وحى قرآنى باشد يا غير قرآن.

با توجه به مطالب گذشته، منظور واقعى از برخى روايات براى ما روشن مى شود؛ مانند روايت محمدبن فضيل از امام كاظم (ع) كه مى گويد: از آن حضرت درباره اين سخن خداوند عزوجل پرسيدم: «مى خواهند نور خدا را با دهان هايشان خاموش كنند» .(2)


1- سنن دارمي، ابومحمد عبدالله بهرام دارمي، ج١، ص١45.
2- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ صف: ٨ .

ص:73

فرمود: «مى خواهند ولايت اميرمؤمنان (ع) را با دهان هايشان خاموش كنند» .

پرسيدم: «ولى خدا كامل كننده نور خويش است» .

فرمود: «كامل كننده امامت است؛ به دليل اين سخن خداوند عزوجل كه فرمود: فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا ؛ «به خدا و رسولش و نورى كه نازل كرديم ايمان بياوريد» . (تغابن: ٨) و نور، همان امام (ع) است.

پرسيدم: هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ؛ «او كسى است كه رسولش را براى هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب سازد» . (فتح: ٢٨)

فرمود: «تا آن را بر همه اديان به هنگام قيام قائم غالب كند؛ به دليل اين سخن خداوند عزوجل كه فرمود: وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ ؛ «و خدا كامل كننده نور خويش است» ؛ يعنى [كامل كننده] ولايت قائم است وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ؛ «هرچند كافران نپسندند» ؛ يعنى ولايت على را نپسندند» .

پرسيدم: آيا [آنچه فرموديد] تنزيل است؟

فرمود: «آرى، اين حرف تنزيل است. ولى غير آن تأويل است» .(1)

سخن امام (ع) آنجا كه فرمود: «اما اين حرف، تنزيل است» ، در اراده معناى مطابق تفسير آيه، صراحت دارد. ولى معانى ديگرى را كه امام (ع) ذكر كرد، تأويل است كه معناى آيه به آن برمى گردد.

بدين ترتيب، مقصود از همه رواياتى كه درباره برخى معانى، تعابيرى


1- اصول كافي، ج١، ص4٣٢.

ص:74

مانند «هكذا نزلت» و «كذا نزولها» و. . . دارد، روشن مى شود؛ براى نمونه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

ابوبصير، از امام صادق (ع) درباره اين سخن خداى عزوجل [كه مى فرمايد: «هركسى از خدا و رسولش اطاعت كند»] (1)نقل مى كند كه حضرت فرمود:

اين [آيه] چنين نازل شده است: «و هركس خدا و رسولش را، درباره ولايت على و ولايت امامان پس از او اطاعت كند، در حقيقت به رستگارى بزرگى دست يافته است.(2)

«عبدالله بن سنان» از امام صادق (ع) درباره اين سخن خدا وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ (طه: ١١5) فرمود:

پيش از اين با آدم، كلماتى را درباره محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان ( عليهم السلام) از فرزندان آنها، پيمان بستيم كه فراموش كرد. به خدا سوگند! [آيه مزبور] اين گونه بر

محمد (ص) نازل شده بود.(3)

ابوبصير درباره اين سخن خداوند عزوجل [كه مى فرمايد: «پى خواهيد برد كه چه كسى در گمراهى آشكارى است»](4)از امام صادق (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

پى خواهيد برد، اى گروه دروغ پرداز! كه رسالت پروردگارم


1- وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ احزاب: ٧١ .
2- اصول كافي، ج ١، ص 4١4.
3- همان، ص4١6.
4- مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبينٍ ملك: ٢٩ .

ص:75

را درباره ولايت على (ع) و امامان ( عليهم السلام) پس از او به شما خبر دادم، چه كسى در گمراهى آشكارى است.(1)

ابوبصير درباره اين سخن خداى متعال كه فرمود: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ؛ «تقاضاكننده اى، تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد» . (معارج: ١) از امام صادق (ع) روايت كرده است كه حضرت فرمود:

تقاضاكننده اى، از عذابى كه بر منكرانِ ولايت على (ع) واقع مى شود، پرسيد، دفع كننده اى براى آن وجود ندارد. به خدا سوگند! جبرئيل (ع) آن را همين گونه بر محمد (ص) نازل كرد.(2)

جابر از امام باقر (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

آيه [و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مى شد، انجام مى دادند] (3)اين گونه نازل شد: «و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مى شد،

درباره على (ع) ، انجام مى دادند براى آنها بهتر بود. . . .(4)

بنابراين اندك عباراتى كه در اين روايات وارد شده است به هيچ وجه بر تحريف دلالت ندارد؛ چون توضيح داديم كه بخشى از تنزيل، همانند تفسير قرآن است كه از خود قرآن نيست و ناگزير بايد آن روايات را بر اين حمل كنيم كه بيان نام هاى امامان: در تنزيل، از همين قبيل است.

از اينجاست كه دانشمندان پژوهشگر مكتب اهل بيت: گفته اند كه نام هاى امامان به صراحت در قرآن ذكر نشده است.


1- اصول كافي، ج ١، ص 4٢١.
2- همان.
3- وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً نساء: 66 .
4- اصول كافي، ج١، ص4٢4.

ص:76

از جمله مرحوم آيت الله خويى مى گويد:

از جمله موضوعاتى كه دلالت دارد نام اميرمؤمنان (ع) به صراحت در قرآن ذكر نشده، حديث غدير است؛ زيرا اين حديث صراحت دارد كه پيامبر (ص) على (ع) را به فرمان خدا هنگامى نصب كرد كه در اين باره بر آن حضرت تأكيد شده بود و همچنين هنگامى بود كه خدا به او وعده داد، وى را از شر مردم نگاه مى دارد. بنابراين اگر نام على (ع) در قرآن ذكر مى شد، به نصب كردن و مهيانمودن آن اجتماع انبوه مسلمانان نيازى نبود و رسول خدا (ص) از اظهار آن بيم و هراسى نداشت تا به تأكيد در امر تبليغ نياز داشته باشد.

بر اين اساس، اجمالاً صحت حديث غدير، موجب حكم به تكذيب اين دسته رواياتى مى شود كه مى گويد نام هاى امامان در قرآن بيان شده است؛ به ويژه كه حديث غدير به حجةالوداع

مربوط بود و در اواخر زندگى پيامبر (ص) و نزول همه قرآن و رواج آن ميان مسلمانان رخ داد.

همچنين صحيحه ابوبصير كه در كافى روايت شده است با همه اين روايات (كه مى گويد نام على (ع) درقرآن آمده است) معارضه مى كند؛ ابوبصير مى گويد: از امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند عزوجل: «. . . خدا و رسول و اولوالامر از ميان خودتان را اطاعت كنيد»(1)، پرسيدم. فرمود: «[اين آيه] درباره على بن ابى طالب و حسن و حسين ( عليهم السلام) نازل شده است» .


1- أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ نساء: 5٩ .

ص:77

به ايشان عرض كردم: «مردم مى گويند: چرا خداوند نام على (ع) و اهل بيت او ( عليهم السلام) را در كتاب خود ذكر نكرده است؟»

فرمود: «به آنان بگوييد: نماز بر رسول خدا (ص) نازل شد. ولى خداوند متعال نامى از سه يا چهار ركعت نياورد، تا آنكه رسول خدا (ص) آن را بر ايشان تفسير كرد. . .» .(1)

بدين سان، اين صحيحه بر همه آن روايات حاكم است و مقصود آنها را توضيح مى دهد و بيان نام اميرمؤمنان (ع) در اين روايات، تفسيرى بوده است.(2)

«امام خمينى رحمه الله» مى گويد:

اگر قضيه چنين بود، يعنى اگر كتاب خدا پر از ذكر اهل بيت ( عليهم السلام) و فضائل آنها و ذكر اميرمؤمنان (ع) و اثبات جانشينى و امامت او

بود، چرا اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين ( عليهم السلام) و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و ديگر اصحاب كه پيوسته بر خلافت آن حضرت (ع) احتجاج مى كردند، به يكى از اين آيات نازل شده و براهين قاطع كتاب الهى، استدلال نكرده اند؟

چرا آن حضرت به احاديث نبوى استدلال كرد و به قرآن موجود بين آنان تمسك ننمود؟

اگر قرآن از نام اميرمؤمنان و فرزندان معصومش ( عليهم السلام) و فضايل آنها و اثبات خلافتشان پُر بود، به چه دليل پيامبر، در حجة الوداع در سال هاى پايانى عمر شريفش و آخرين نزول وحى


1- اصول كافي، ج١، ص٢٨6.
2- البيان في تفسير القرآن، ص٢٣١.

ص:78

الهى، از تبليغ تنها آيه مربوط به تبليغ مى ترسيد تا آنكه اين آيه شريفه نازل شد: «و خدا تو را از [شر] مردم نگاه مى دارد»(1)، و چرا پيامبر هنگام مرگش به دوات و قلم براى تصريح به نام على (ع) احتياج پيدا كرد؟ آيا براى سخن خويش تأثيرى فراتر از تأثير وحى الهى قائل بود؟(2)

ذكر امامان در قرآن با ويژگى ها و اوصاف

روايات متواترى كه از پيامبر و امامان اهل بيت ( عليهم السلام) از طريق اهل سنت و شيعه وارد شده است، تأكيد مى ورزد كه قرآن كريم، اهل بيتِ بلندپايه را ستوده و از پليدى پيراسته دانسته است:

إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب: ٣٣)

خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.

دانشمندان مسلمان نيز به اين محور عقيدتى در معارف قرآن كريم اهتمام نشان داده و كتاب هاى ارزشمندى را در اين باره تأليف كرده اند؛ از جمله آنها موسوعه نفيسى است كه «حافظ كبير عبيدالله بن عبدالله» ، معروف به «حاكم حسكانى» ، از اساتيد مرحوم طبرسى، صاحب تفسير مجمع البيان، در منزلت امامان اهل بيت ( عليهم السلام) گردآورى كرده است.

وى در مقدمه كتاب «شواهد التنزيل» خود، به كسى كه همواره با


1- وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ مائده: 6٧ .
2- انوار الهداية في التعليقة علي الكفاية، امام خميني، ج١، ص٢45.

ص:79

ناسزاگويى درباره پيشواى علويان آن روز، مردم را گمراه مى كرد، اعتراض مى كند. آن شخص اغواگر، زياده روى كرده و تا مرز عيبجويى پدران پيشواى علوى پيش رفته و [گفته است]: «هيچ يك از مفسران نگفته اند سوره «هل أتى» و مطلب ديگرى غيرآن از قرآن، درباره على (ع) و اهل بيتش نازل شده است!»

وى مى گويد:

ازاين رو، جسارت او را انكار كردم و بهتان و نيرنگ وى را بزرگ شمردم و دفع اين شبهه را از اصحاب، كارى داراى پاداش و ثواب دانستم و به گردآورى اين كتاب پرداختم.(1)

وى در فصل پنجم [كتاب خود] به إسنادش از «سعيد بن جبير» ، از ابن عباس نقل مى كند: «درباره هيچ كس به اندازه على (ع) در كتاب الهى،

آيه وارد نشده است» .

همچنين از «ابن ابى ليلى» آورده است كه گفت: «در كتاب خدا هشتاد آيه ناب و خالص، درباره على (ع) نازل شده است كه هيچ يك از اين امت در آنها با او شريك نيست» .

همچنين به اسنادش از امام سجاد (ع) نقل كرده است كه حضرت فرمود: «قرآن بر ما نازل شد و كرامت هايش نيز از آنِ ماست» .(2)

حسكانى روايات صحيحه ديگرى را در كتابش آورده كه براساس ترتيب سوره ها تنظيم شده و بالغ بر ١١6٠ حديث است كه آنها را با تكيه بر منابع معتبر سنى و شيعى، روايت كرده است.


1- شواهد التنزيل لقواعد التفصيل، حاكم حسكاني، ص١4.
2- همان، ص ٣٩.

ص:80

به همين معنا، در بيانى جامع تر، روايتى است كه از محمد بن مسلم وارد شده است كه مى گويد:

امام باقر (ع) فرمود: «اى محمد! هرگاه شنيدى خدا يكى از اين امت را به نيكى ياد كرده است، بدان كه آنان، ماييم و هرگاه شنيدى خدا از قومى به بدى ياد كرده است، بدان كه آنها دشمنان مايند» (1)

اين حقيقت منظور دسته اى از روايات را در اين حوزه براى ما روشن مى كند؛ از جمله، ابوجارود مى گويد:

از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: «قرآن بر چهار بخش نازل شده است: بخشى درباره ما، بخشى درباره دشمنان ما، بخشى فرايض و احكام است و بخشى سنن و مَثَل هاست، و

كرامت هاى قرآن از آنِ ماست» .(2)

از اصبغ بن نباته با عبارتى ديگر چنين نقل شده است كه مى گويد: «از اميرمؤمنان (ع) شنيدم مى فرمود: قرآن بر سه بخش نازل شده است: بخشى درباره ما و دشمنانمان، و بخشى سنن و مَثَل هاست و بخشى فرايض و احكام است» . (3)

روشن است كه اين تقسيم بندى، مقصود اصلى نيست، بلكه شرح و بيانى براى انواع آيه هاى قرآن است كه بخش بزرگى از آن در مورد جايگاه قرآنى امامت نازل شده و از مهم ترين اركان اعتقادى است كه قرآن كريم آنها را به ارمغان آورده است.


1- تفسير عياشي، ج١، ص٨٩.
2- همان، ص٨4.
3- همان.

ص:81

از ديگر روايات در اين زمينه، حديثى از «ابن مسكان» است كه مى گويد: امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه امر و جايگاه ما را در قرآن نشناسد، از فتنه ها كناره نگيرد»(1)؛ يعنى كسى كه جايگاه امامت و ولايت را به گونه اى كه در قرآن آمده است، امامتى كه ذاتاً بر آنان (اهل بيت) منطبق است نه ديگران، نشناسد، نمى تواند از گمراهى هاى فتنه ها رهايى يابد؛ زيرا آنان دستاويز محكم و ريسمان آويخته ميان آسمان و زمين، و كشتى هاى نجات و راه به سوى خدايند.

همچنين «حنان بن سدير» از امام باقر (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

اى ابوالفضل! در محكم كتاب خدا براى ما حقى است كه اگر

آن را محو كنند و بگويند آن حق از جانب خدا نيست، يا از آن آگاهى نداشته باشند، اين دو گفتار در مفهوم و معنا يكسان است.(2)

يعنى ويژگى ما و توصيف جايگاه ما از ولايت، طبق آنچه حق شايسته و بايسته اين جايگاه والاست، در قرآن با دلايل و شواهد بيان شده است كه اگر، به فرض، آن را محو كنند يا بگويند به آن حق آگاهى نداشته اند، يعنى به طور كلى از آن بى اطلاع بوده اند، اين دو گفتار يكسان است؛ يعنى ناآگاهى آنان، با محوكردن آن از كتاب خداوند، يكسان است.(3)


1- تفسير عياشي، ج١، ص٨٨.
2- همان.
3- صيانة القرآن من التحريف، ص٢٨٢.

ص:82

«ميسّر» از امام باقر (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود: «اگر در كتاب خدا فزونى و كاستى رخ نمى داد، حق ما بر انديشمندان پوشيده نمى ماند» .

مقصود از فزونى و كاستى، تحميل نظر و تفسير بر وجه غيرصحيح است؛ يعنى از روى عمد در مفهوم كلام خداى متعال بيفزايند يا از آن بكاهند يا بدون علم و هدايت الهى درباره آن نظر دهند كه از آن به «تفسير به رأى» تعبير مى شود. چه رسد به اينكه حقايق آن را كتمان كنند؛ زيرا اين كار، پايين آوردن جايگاه قرآن و فروكاستن از دلايل ارزشمند آن است.(1)

اين معنا همان مقصود امامان ( عليهم السلام) از اين سخن است كه فرمودند: «ما

را در آن نامبرده مى يافتى» . شواهد بسيارى در سخنان امامان اهل بيت ( عليهم السلام) وجود دارد كه بيان مى كند منظور از نامبرده شدن [در قرآن]، همان توصيف و تعريف است.

«مسعدة بن صدقه» ، از امام باقر، از پدرش، از جدش ( عليهم السلام) نقل مى كند كه اميرمؤمنان (ع) فرمود:

آنان، يعنى خاندان پيامبر (ص) ، را به نيكوترين مَثَل هاى قرآن نام نهيد. اين آب شيرين گوارايى است، آن را بياشاميد و اين آبى شور است، از آن بپرهيزيد.(2)

عمر بن حنظله مى گويد:

از امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند عزوجل پرسيدم:


1- صيانة القرآن من التحريف، ص٢٨٢.
2- تفسير عياشي، ج١، ص٩٠.

ص:83

«بگو كافى است كه خداوند و كسى كه علم كتاب نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند» .(1)آن گاه كه حضرت ديد من دربارةدربارهء اين آيه و مانند آن در قرآن جست وجو مى كنم، فرمود: «تو را همين بس كه هرچه در كتاب خدا از آغاز تا پايانش مثل اين است، منظور از آن، امامان اند» .(2)

٣. روايات خيمه ها

در برخى روايات آمده است كه در روزگار ظهور حجت منتظر (عج) براى آموزش قرائت قرآن، براساس قرآنى كه امام اميرمؤمنان (ع)

گردآورى كرده، در پشت كوفه (نجف) خيمه ها زده مى شود و حفظ آن قرآن بر كسى كه تا آن زمان آن را حفظ كرده بود، دشوارتر است؛ زيرا برخلاف ترتيب معروف است.

شيخ مفيد به اسنادش، از «جابر جعفى» از امام باقر (ع) روايت كرده است كه حضرت فرمود:

آن گاه كه قائم آل محمد (ص) قيام كند براى كسانى كه قرآن را بر اساس قرآنى كه خدا نازل كرده، به مردم مى آموزند خيمه هايى برپا مى سازد و حفظ آن قرآن بركسى كه تا آن زمان آن را حفظ كرده بود، دشوارتر است؛ زيرا در گردآورى و تأليف، با قرآن كنونى متفاوت است.(3)


1- قُلْ كَفى بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ رعد: 4٣ .
2- تفسير عياشي، ج١، ص٩٠.
3- الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، محمد بن محمد بن نعمان شيخ مفيد ، ج٢، ص٣٨6.

ص:84

امام (ع) علت دشوارى حفظ آن را، متفاوت بودن با تأليف آن بيان مى دارد؛ يعنى آن قرآن، براساس نظم موجود بين اين سوره ها و آيات نيست؛ زيرا مصحف اميرمؤمنان على (ع) با دقيق ترين ترتيب، طبق قرآنى كه خدا نازل كرده، بدون تغيير و تبديل است و اندكى از خصوصيات نزول آن، از لحاظ زمان و مكان و ترتيب و ديگر موارد فهم آيه، از جنبه عام و خاص و نظاير آن، از دست نرفته است و همه آنها در مصحف امام (ع) ثبت است. ولى چنان كه گفتيم به صورت حاشيه است.(1)

روايات ديگرى نيز به همين معنا وجود دارد؛ مانند روايت «سالم بن سلمه» كه مى گويد:

مردى حروفى از قرآن را برخلاف قرائت مردم بر امام صادق (ع) قرائت كرد و من مى شنيدم. امام صادق (ع) فرمود: «از اين قرائت خوددارى كن و همان گونه كه مردم قرائت مى كنند، تلاوت كن تا زمانى كه قائم، قيام كند. هرگاه قائم [ قيام كرد، كتاب خداوند عزوجل را براساس حد واقعى آن قرائت مى كند و مصحفى را كه على (ع) نگاشته است، ظاهر مى كند» .(2)

همچنين «محمد بن سليمان» به نقل يكى از دوستانش، از امام كاظم (ع) روايت مى كند و مى گويد:

از آن حضرت پرسيدم: «فدايت شوم! ما آيات قرآن را مى شنويم. اين آيات آن گونه كه ما مى شنويم، نزدمان نيستند و


1- صيانة القرآن من التحريف، ص٢6٩.
2- اصول كافي، ج٢، ص6٣٣.

ص:85

نمى توانيم آنها را طبق دستورى كه از شما به ما رسيده است، نيكو قرائت كنيم. آيا مرتكب گناه مى شويم؟» فرمود: «خير. همان گونه كه آموخته ايد قرائت كنيد. كسى كه آن را به شما بياموزد، خواهد آمد» . (1)

روشن است كه اين روايات و مانند آنها، تنها بر تفاوت بين مصحف امام على (ع) با مصحف كنونى دلالت دارد. اما نوع اين تفاوت، كه آيا در نص آن است يا در نظم يا چيز ديگر، از امورى است كه در اين احاديث، به آن تصريح نشده است، جز حديث نخست كه بدان اشاره كرديم؛ چراكه در جنبه تفاوت، صراحت دارد و تفاوت و اختلاف، جز در نظم و

ترتيب، مورد ديگرى نيست و اين مطلب خود بهترين گواه بر بيان اختلاف و تفاوتى است كه در ديگر روايات بدان اشاره شد و اين موضوع در اصطلاح علماى اصول، از نوع حكومتى است كه كاشف از موارد ابهام در بخش ديگر سخن متكلم حكيم است.

افزون بر اين، اختلاف در نظم كلام، به تنهايى كافى است تا باعث دشوارى تلاوت، و سختى درك مقصود كلام شود؛ زيرا درستى معنا در ذات خود، مرهون نظم موجود ميان اجزاى كلام است. در واقع، اگر اين نظم تغيير يابد، معنا نيز تغيير مى كند؛ همان گونه كه قراردادن جمله هاى يك سخن در جايگاه خود، طبق اراده و نطق متكلم، بهترين كمك براى درك مقصود اوست؛ به نحوى كه قراين اطراف كلام، زمانى صلاحيت قرينه بودن را دارد كه همان گونه كه متكلم آنها را وضع كرده است، وضع شود، نه اينكه به عمد يا اشتباه از جاى نخستين خود تغيير مكان يافته باشد.


1- اصول كافي، ج٢، ص6١٩.

ص:86

بنابراين، اگر مسئله نظم و ترتيب از مهم ترين مسائل لفظى به شمار آيد، چنان كه از منابع هم چنين استفاده مى شود، بايد همين نظم، به صورت كامل تر در مصحف امام على (ع) وجود داشته باشد.

از آنجا كه مردم با مصحف موجود مأنوس شده، و طى ده ها قرن نسل به نسل به آن عادت كرده اند، بر آنان دشوار است كه برخلاف آن عادت كنند؛ به همين علت، آنان به تربيت، آموزش و تمرين مستمر نيازمندند كه حضرت صاحب الامر (ع) هنگام ظهورش، به خواست خدا به آن اقدام خواهد كرد. بدين ترتيب، سخن امام (ع) صحيح است كه فرمود: «كتاب خدا را بر حد خودش قرائت خواهد كرد» ؛ يعنى طبق نظم و ترتيب نخست و اصيل آن.

از رواياتى كه دلالت دارد كه در قرآنى كه صاحب الأمر مى آورد، چيزى افزون بر قرآن نيست، روايتى است كه عياشى آن را از امام باقر (ع) نقل كرده است كه حضرت فرمود: «آن گاه كه قائم قيام كند و سخن بگويد، قرآن او را تصديق خواهد كرد»(1)؛ يعنى آياتى از قرآن موجود در دست ما درباره قيام و ظهور آن حضرت و عدالت گسترى وى در زمين صراحت دارد؛ زيرا اگر آياتى كه او را تصديق مى كند، جزء اضافات قرآنى باشد كه نزد اوست و مسلمانان از پيش با آنها آشنايى نداشته اند، دورِ باطل است؛ زيرا هيچ چيز معرِّف خود نمى شود.

به يقين، امام (عج) دستش را بر جاهايى از قرآن مى نهد كه دلالت آن بر صدق آن حضرت قبل از آن پوشيده بوده است و آن گاه كه امام (ع) ، مردم


1- تفسير عياشي، ج١، ص٨٩.

ص:87

را به آن موارد راهنمايى كند، مردم به حقيقت آشكارى پى خواهند برد كه پيش تر آن را نمى دانستند و به استخراج آن از خود قرآن آگاه نبودند.(1)

آنچه بيان شد، نمونه رواياتى بود كه ادعا شده بود بر وقوع تحريف در قرآن دلالت دارد. احاديث ديگرى نيز در اين باره وجود دارد. اما هيچ يك از آنها [بحث را] به نتيجه دلخواه نمى رساند. اكنون اگر سند و دلالت اين روايات تمام باشد، آيا براى اثبات تحريف مى توان به آنها استناد كرد؟

در واقع پاسخ اين مطلب بر همان قاعده اى استوار است كه در مباحث گذشته درباره آن بحث كرديم، كه حجيت هر روايتى، از حيث حدوث و بقا متكى به قرآن است؛ زيرا همين قرآن است كه با تبيين و

تفسير خود، موجب حجيت سنت مى شود؛ بدين معنا كه اعتبار روايت بر محور تأييد قرآن است. پس اگر در قرآن، گواهى بر آن باشد، معتبر است. وگرنه آن روايت معتبر نخواهد بود.

بنا بر اين قاعده، به دليل وجود آياتى كه بر واقع نشدن تحريف در قرآن دلالت دارد، پس روايات بيانگر تحريف در قرآن، معتبر نيست. بلكه روايات تحريف، با سنت قطعى نيز مخالفت دارد؛ زيرا چگونه ممكن است خاندانى كه خود بيان كننده وحى، وارث كتاب و به مقتضاى حديث ثقلين، همسنگ قرآن اند، برخلاف هدفى باشند كه قرآن براى آن نازل شده است و با آموزه هاى قرآن به صراحت مخالفت ورزند؟

براساس همين بيان كه روايات متواتر بر آن دلالت دارد، اكنون به بيان كلام نهايى در اين بخش مى پردازيم و آن عبارت است از: «ضرورت


1- صيانة القرآن من التحريف، ص٢6٩.

ص:88

عرضه روايات بر كتاب و سنت و دورافكندن رواياتى كه با قرآن مخالف اند» . برخى از محدثانى كه همتشان را صرف افزايش تعداد اين روايات كرده اند، بى آنكه صحت و سقم آن را بررسى كنند، بر اثر غفلت از همين نكته مذكور، بر اين گونه روايات كه ظاهرشان بيانگر وقوع تحريف است، اعتماد كرده اند و در نتيجه، آن [گونه] روايات نزد آنان بر قرآن حاكم شده است؛ در صورتى كه اين گونه احاديث با رواياتى كه از امامان اهل بيت ( عليهم السلام) درباره حاكم بودن قرآن وارد شده است، مخالفت دارد.

«علامه طباطبايى» در تفسير خود مى گويد:

و اما اينكه گفتيم روايات تحريف، به فرض صحت سندهايشان، مخالف كتاب اند، مقصود صِرف مخالفت آنها با ظاهر اين سخن خداى متعال نيست كه مى فرمايد: إِنَّا نَحْنُ

نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ؛ «ما ذكر (قرآن) را نازل كرديم و به يقين نگاهدار آنيم» (حجر: ٩) ، و فرمود: لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ ؛ «آن كتابى شكست ناپذير است كه هيچ گونه باطلى از پيش رو و از پشت سر در آن راه ندارد» (فصلت: 4٢) ، تا گفته شود اين مخالفت ظنى است؛ زيرا ظهور الفاظ از ادله ظنى است. بلكه منظور مخالفت روايات تحريف با دلالت قطعى از مجموع قرآنِ موجود است. همان گونه كه در دليل نخست براى نفى تحريف بيان كرديم، چگونه با دلالت قطعى قرآن مخالفت نداشته باشند، با اينكه قرآن موجود در نظم و ترتيب شگفت انگيز و اعجازآورش، اجزاى شبيه به هم دارد و در رفع اختلافات خيالى ميان آيات و اجزايش كافى

ص:89

است و در بيان آموزه هاى حقيقى و علوم كلى و جزئى الهى كه برخى از آنها به بعضى ديگر مرتبط است و فروع آن بر اصولش مترتب و اطراف آن بر ميانه هايش معطوف است (داراى انسجام كامل است) و ديگر خواص نظم قرآنى كه خدا آن را بدان توصيف كرده، ناقص و قاصر نمى باشد.(1)

چهارمين دليل: گردآورى قرآن توسط غيرمعصوم

اشاره

وقتى كه قرآن ميان مردم متفرق و پراكنده و پخش شده باشد و غيرمعصوم به گردآورى آن بپردازد، بنابه حكم عقل و به طور معمول

امكان ندارد گردآورى او به طور كامل مطابق با واقع باشد.

به همين علت لازم است بحثى درباره كيفيت گردآورى قرآن مطرح شود تا ببينيم، آيا ممكن است گردآورى غيرمعصوم باعث وقوع تحريف در قرآن شده باشد؟

گردآورى قرآن در دوران ابوبكر

در «تاريخ يعقوبى» چنين آمده است:

عمربن خطاب به ابوبكر گفت: «اى جانشين رسول خدا (ص) ، بيشتر حاملان و حافظان قرآن در روز جنگ يمامه كشته شدند. مناسب است قرآن را گردآورى كنى؛ چون مى ترسم حاملان آن از بين بروند» . ابوبكر گفت: «آيا كارى كنم كه رسول خدا نكرد» ؟ عمر همواره پافشارى كرد تا اينكه ابوبكر [قرآن] را


1- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١١5.

ص:90

گردآورى كرد و در مصحف هايى نوشت، كه در چوب درخت خرما و غير آن پراكنده بود و ٢5 مرد از قريش و 5٠ مرد از انصار را نشاند و گفت: «قرآن را بنويسيد و بر سعيدبن عاص كه فردى سخندان است عرضه كنيد» .

برخى راويان نقل كرده اند كه على بن ابى طالب (ع) پس از رحلت رسول خدا (ص) قرآن را گردآورى كرد و آن را بار بر شترى آورد و فرمود: «اين قرآن را من گردآورى كرده ام» .

راوى مى گويد: «حضرت آن [قرآن] را هفت جزء كرده بود، آن گاه آن اجزاء را ذكر كرد» .

در تاريخ ابوالفداء آمده است:

در جنگ مسيلمه گروهى از قاريان مهاجر و انصار كشته شدند. زمانى كه ابوبكر كثرت كشته شدگان را ديد، به جمع آورى قرآن از سينه مردان (حافظان) و چوب هاى درخت خرما و پوست ها فرمان داد، و آن مجموعه را نزد حفصه دختر عمر، همسر پيامبر (ص) ، باقى گذاشت.

اصل آنچه در تاريخ يعقوبى و ابوالفداء آمده است، مانند اين گونه روايات است:

بخارى در صحيحش از «زيد بن ثابت» نقل مى كند كه گفت:

ابوبكر مرا به قتلگاه اهل يمامه فراخواند و عمر نيز نزد او بود. ابوبكر گفت: «عمر نزد من آمد و گفت: شدت جنگ روز يمامه قاريان قرآن را از ما گرفت و من بيم آن دارم در جاهاى ديگر نيز قاريان را از بين ببرند و در نتيجه، بخش زيادى از

ص:91

قرآن نابود شود و نظر من اين است كه به گردآورى قرآن فرمان دهى» .

به عمر گفتم: «چگونه كارى را انجام دهم كه رسول خدا (ص) انجام نداده است» ؟ عمر گفت: «به خدا سوگند! اين كار بهتر است» .

عمر همواره نزد من مى آمد تا اينكه خداوند در اين زمينه به من شرح صدر عنايت كرد و در اين باره با عمر هم نظر شدم.

زيد مى گويد كه ابوبكر گفت: «تو مرد جوان و عاقلى، و تو را متهم نمى كنيم. تو همواره وحى را براى رسول خدا (ص) مى نوشتى. بنابراين جمع آورى قرآن را پى بگير و آن را

گردآور. به خدا سوگند! اگر جابه جايى كوهى را به عهده ام مى گذاشتند، برايم سنگين تر از فرمان دادن وى به گردآورى قرآن نبود» .

گفتم: «چگونه كارى را انجام مى دهيد كه رسول خدا (ص) آن را انجام نداده است» ؟ گفت: «به خدا سوگند! اين كار بهتر است» .

ابوبكر همواره به من رجوع مى كرد تا اينكه خداوند در اين زمينه به من شرح صدر عنايت كرد؛ همان گونه كه به ابوبكر و عمر داده بود. آن گاه جمع آورى قرآن را پى گرفتم و آن را از شاخه هاى نخل و پاره سنگ هاى سفيد و نازك و سينه هاى مردان (حافظان) پى گرفتم تا اينكه آخر سوره توبه را نزد «ابوخزيمه انصارى» يافتم كه آن را نزد ديگرى نيافته بودم [و عبارت بود از:] «به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه

ص:92

رنج هاى شما بر او سخت است» ،(1)تا پايان سوره برائت (توبه) ، و اين صحيفه ها نزد ابوبكر بود تا مرگش فرارسيد و تا عمر زنده بود، نزد وى، و سپس نزد حفصه دختر عمر بود.(2)

«ابن ابى داود» از طريق «يحيى بن عبدالرحمان بن حاطب» نقل مى كند كه گفت:

عمر از راه رسيد و گفت: «هركس بخشى از قرآن را از رسول خدا (ص) دريافت كرده است، بياورد و همواره آن را در

مصحف و لوح ها و شاخه هاى نخل مى نوشتند و تا دو تن گواهى نمى دادند، چيزى را از كسى نمى پذيرفت» . (3)

ابن ابى داود، از طريق «هشام بن عروه» ، از پدرش [در سلسله سند فاصله افتاده است] نقل مى كند كه ابوبكر به عمر و زيد گفت: «بر آستانه مسجد بنشينيد و هركس براى بخشى از قرآن، دو شاهد براى شما آورد، آن را يادداشت كنيد» .(4)

«ابن أشته» در كتاب مصاحف از «ليث بن سعد» چنين نقل مى كند:

ابوبكر نخستين كسى بود كه قرآن را گردآورى كرد و زيد آن را نوشت و مردم نزد زيدبن ثابت مى آمدند و او هيچ آيه اى را جز با دو شاهد عادل نمى نوشت و آخر سوره برائت جز نزد خزيمة بن ثابت يافت نشد. زيد گفت: «آن را بنويسيد كه


1- لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ توبه: ١٢٨ .
2- صحيح بخاري، ص ٩٩٢.
3- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١٠.
4- همان.

ص:93

رسول خدا (ص) شهادت خزيمه را برابر شهادت دو مرد قرار داده است» و زيد آن را نوشت و عمر نيز آيه رجم را آورد. ولى چون تنها بود آن را ننوشت.(1)

در كتاب «الاتقان» از «دير عاقولى» در كتاب فوايدش نقل مى كند كه ابراهيم بن يسار، از سفيان بن عيينه، از زهرى، از عبيد، از زيد بن ثابت نقل مى كند كه گفت: «پيامبر (ص) رحلت كرد با اينكه قرآن در چيزى گردآورى نشده بود» .(2)

حاكم در مستدرك به اسنادش از زيدبن ثابت روايت كرده است كه گفت: «نزد رسول خدا (ص) بوديم و قرآن را از قطعه هاى پوست، گردآورى مى كرديم. . .» .(3)

علامه طباطبايى در شرح خود بر اين روايت مى گويد:

شايد مقصود، ضميمه شدن برخى از آيات نازل شده، به گونه اى تدريجى، به برخى سوره ها و يا پيوستن برخى از سوره ها به برخى ديگر باشد كه به يكديگر شباهت داشتند؛ مانند سوره هاى طولانى و سوره هاى مفصل كه در احاديث نبوى از آنها ياد شده است. وگرنه تأليف و گردآورى قرآن در يك مصحف، بى ترديد پس از رحلت پيامبر (ص) صورت گرفت و بقيه موارد نيز بر اين مطلب حمل مى شود.(4)


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢٠٧.
2- همان.
3- همان.
4- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١٢٠.

ص:94

نسائى از عبدالله بن عمرو نقل كرده است كه گفت: «قرآن را گردآوردم و هر شب آن را قرائت مى كردم. خبر به پيامبر (ص) رسيد. فرمود: آن را در يك ماه بخوان. . .» . (1)

در كتاب «الاتقان» ابن ابى داود، به سند حسن، از «محمد بن كعب قُرظى» نقل كرده است كه گفت: «پنج تن از انصار، قرآن را در دوران رسول خدا (ص) گردآورى كردند كه عبارت اند از: معاذ بن جبل، عبادة بن صامت، اُبى بن كعب، ابودرداء و ابوايوب انصارى» .(2)

بيهقى در «المدخل» از ابن سيرين نقل كرده است كه گفت:

قرآن را چهارتن در دوران رسول خدا (ص) گردآورى كردند كه درباره آنها اختلاف نشده است: معاذبن جبل، اُبى بن كعب، زيد و ابوزيد. ولى در مورد دو تن از اين سه نفر اختلاف شده است: ابودرداء و عثمان و برخى گفته اند: عثمان و تميم دارى.(3)

او و ابن ابى داود از شعبى چنين نقل مى كنند:

قرآن را شش تن در دوران پيامبر (ص) گرد آوردند: اُبى، زيد، معاذ، ابودرداء، سعد بن عبيد، ابوزيد و مجمّع بن جاريه، كه جز دو يا سه سوره، بقيه را جمع آورى كرد.(4)

علامه طباطبايى با شرح بر اين دسته از روايات مى گويد:

نهايت چيزى كه اين روايات بر آن دلالت دارد، صِرف گردآورى سوره ها و آيات توسط اين افراد است. ولى عنايت


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢4٩.
2- همان.
3- همان.
4- همان.

ص:95

و توجه به ترتيب سوره ها و آيات به گونه اى امروزى يا به ترتيب ديگر در آن دوران صورت نگرفته است.(1)

آنچه بيان شد، گردآورى قرآن در زمان ابوبكر بود.

گردآورى قرآن در دوران عثمان

زمانى كه در مصحف ها اختلاف پديد آمد و قرائت ها بسيار شد، قرآن بار دوم در دوران عثمان گردآورى شد.

«يعقوبى» در تاريخ خود مى گويد:

عثمان، قرآن را گردآورى و تأليف كرد و سوره هاى طولانى را با سوره هاى طولانى و سوره هاى كوتاه را با كوتاه همراه نمود و دستور داد مصحف ها را از همه نقاط جمع آورى كردند. سپس آنها را با آب داغ و سركه جوشاند و به گفته برخى آنها را سوزاند و هيچ مصحفى را جز مصحف ابن مسعود، باقى نگذاشت و آن را به شهرها ارسال كرد؛ مصحفى را به كوفه، مصحفى را به بصره، مصحفى را به مدينه، مصحفى را به مكه، مصحفى را به مصر، مصحفى را به شام، مصحفى را به بحرين، مصحفى را به يمن و مصحفى را به الجزيره فرستاد.

وى (عثمان) به مردم دستور داد از روى يك نسخه قرائت كنند. و علت اين كار اين بود كه به او خبر رسيده بود كه مردم مى گويند: «قرآن فلان خاندان چنين است و قرآن فلان خاندان


1- الميزان في تفسير القرآن، ج١٢، ص١٢١.

ص:96

چنان. . .» . ازاين رو خواست يك نسخه باشد. گفته شده است: اين خبر را ابن مسعود به او نوشته بود. اما وقتى كه خبردار شد كه عثمان قرآن ها را سوزانده است، گفت: «مقصود من اين نبود» ، و برخى گفته اند كه حذيفة بن يمان اين خبر را بدو نوشته بود.

بخارى از انس نقل كرده است:

حذيفة بن يمان نزد عثمان آمد. در دورانى كه شاميان در فتح ارمنستان و آذربايجان همراه عراقى ها مى جنگيدند، اختلاف

مردم در قرائت قرآن، او را نگران كرده بود و لذا به عثمان گفت: «امت را پيش از آنكه مانند يهود و نصارا دچار اختلاف شوند، درياب» . عثمان در پى حفصه فرستاد كه همه صحيفه هاى قرآن را به سوى من ارسال كن تا آنها را در مصحف ها بنويسيم. سپس به تو برگردانيم. حفصه آنها را به سوى عثمان فرستاد و او به زيد بن ثابت، عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص و عبدالرحمان بن حارث بن هشام دستور داد تا آنها را در مصحف ها نسخه بردارى كنند.

و عثمان به گروه سه نفره قرشى گفت: «هرگاه شما با زيد بن ثابت در مقدارى از قرآن اختلاف كرديد، آن را به زبان قريش بنويسيد؛ زيرا قرآن به زبان آنها نازل شده است» . آنها نيزچنين كردند؛ به گونه اى كه وقتى از صحيفه ها نسخه بردارى كردند، عثمان صحيفه ها را به حفصه بازگرداند و هر يك از مصحف هاى نسخه بردارى شده را به منطقه اى فرستاد و دستور

ص:97

داد هر قرآنى، غير از آنچه در هر صحيفه و مصحفى وجود دارد، سوخته شود.(1)

زيد مى گويد:

زمانى كه مصحف را نسخه بردارى كرديم، آيه اى از سوره احزاب را كه شنيده بودم رسول خدا (ص) آن را قرائت مى كرد، گم كردم. به جست وجويش پرداختيم. آن را نزد خزيمة بن

ثابت انصارى يافتيم و [عبارت بود از]: «در ميان مؤمنان، مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند، صادقانه ايستاده اند» (2)، كه آن آيه را به سوره اش در مصحف ملحق كرديم. (3)

ابن أشته، از طريق ايوب، از ابوقلابه نقل كرده است:

مردى از قبيله بنى عامر به نام انس بن مالك به من گفت: «مردم در دوران عثمان به گونه اى دچار اختلاف شدند كه نوجوانان با آموزگاران به جنگ پرداختند» . اين خبر به عثمان بن عفان رسيد. عثمان گفت: «پيش من با قرآن، يكديگر را تكذيب مى كنيد و آن را غلط تلفظ مى كنيد! [اگر اين گونه باشد] آنان كه از من دورند، در تكذيب يكديگر، و غلط تلفظكردن بايد شديدتر باشند. اى اصحاب محمد! گرد آييد و براى مردم قرآنى كه اصل قرآن ها باشد، بنويسيد» .

آنان گرد آمدند و نوشتند، و هرگاه درباره آيه اى اختلاف و


1- صحيح بخاري، كتاب فضائل القرآن، باب مجمع القرآن، ح 4٩٨٧.
2- مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً احزاب: ٢٣ .
3- الاتقان في تفسير القرآن، ج١، ص٢١٢.

ص:98

نزاع مى كردند، مى گفتند: «اين آيه را رسول خدا (ص) براى فلانى قرائت كرده است» . در پى او كه در گوشه اى از مدينه بود مى فرستادند و از او مى پرسيدند: «رسول خدا (ص) فلان آيه را چگونه برايت قرائت كرده است» ؟

مى گفت: «چنين و چنان، [و كاتبان] آن را در جايى كه برايش

باقى گذاشته بودند، مى نوشتند» .(1)

ابن ابى داود، از طريق «محمد بن سيرين» ، از «كثير بن افلح» نقل كرده است:

زمانى كه عثمان تصميم گرفت مصحف ها را بنويسد، براى اين كار دوازده نفر از مردان قريش و انصار نزد او گرد آمدند. سپس در پى صندوقِ جزوه هاى صحيفه ها كه در خانه عمر بود، فرستاد و آن را آوردند، و عثمان از آنها سركشى مى كرد و هرگاه در موردى دچار اختلاف مى شدند، آن را به تأخير مى انداختند.

محمد بن سيرين مى گويد: «به گمانم، نوشتن آيه را به تأخير مى انداختند تا ببينند كدام يك براى آخرين بار اين آيه را شنيده است تا براساس گفته وى، آن را بنويسند» (2)

ابن ابى داود به سند صحيح، از سُويد بن غَفله نقل كرده است كه گفت:

على [(ع)] فرمود: «درباره عثمان جز نيكى چيزى نگوييد. به


1- الاتقان في تفسير القرآن، ج١، ص٢١٢.
2- همان، ص٢١٣.

ص:99

خدا سوگند! او مصحف ها را جز از ناحيه گروهى از ما گردآورى نكرد» .

پرسيد: «درباره اين قرائت چه مى گوييد؟ به من خبر رسيده است كه برخى به بعضى ديگر مى گويند: قرائت من از قرائت تو بهتر است و اين سخن به كفر مى انجامد» . گفتيم: «نظر شما چيست» ؟

فرمود: «نظر من اين است كه مردم بر يك مصحف گرد آيند تا تفرقه و اختلاف نباشد» . گفتيم: «بهترين ديدگاه است» .(1)

در الدرالمنثور، «ابن ضريس» از «علباء بن احمر» نقل مى كند:

وقتى عثمان بن عفان تصميم گرفت مصحف ها را بنويسد، خواستند [حرف] «واو» را كه در سوره برائت بود از اين آيه بردارند: «و كسانى كه طلا و نقره مى اندوزند» .(2)پدرم به آنها گفت: «آن را به آيه ملحق مى كنيد يا شمشيرم را برگردنم مى نهم (شمشير مى كشم)» كه واو را به آيه ملحق كردند.(3)

احمد، ابوداود، ترمذى، نسائى، ابن حبان و حاكم، روايتى را از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت:

به عثمان گفتم: «چه چيز شما را واداشت كه سوره انفال را كه از مثانى (سوره هاى بخش دوم قرآن كه كمتر از صد آيه اند) است، كنار سوره برائت كه از مئين (سوره هاى بخش نخست قرآن كه بيش از صد آيه اند) است، قرار داديد و بين آن دو


1- الاتقان في تفسير القرآن، ج١، ص٢١٣.
2- وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّة توبه: ٣4 .
3- الدرالمنثور، سيوطي، ج4، ص١٧٨.

ص:100

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را ننوشتيد و آن دو را در زمره هفت سوره طولانى گذاشتيد» ؟

عثمان گفت: «همواره سوره هاى طولانى بر رسول خدا (ص) نازل مى شد و هنگامى كه آيه اى بر آن حضرت نازل مى شد، برخى از نويسندگان را فرامى خواند و مى فرمود: «اين آيات را در

سوره هايى كه در آن چنين و چنان ذكر شده است، قرار دهيد» ، و انفال از نخستين سوره هاى نازل شده در مدينه، و برائت از آخرين سوره هاى نازل شده قرآن بود و ماجراى آن دو شبيه هم بود. ازاين رو گمان كردم كه برائت از انفال محسوب مى شود. رسول خدا رحلت كرد. ولى براى ما بيان نفرمود كه سوره برائت از سوره انفال است. به همين دليل آن دو را كنار هم قرار دادم و ميان آن دو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را ننوشتم و آنها را در زمره هفت سوره طولانى قرار دادم» .

بر اساس آنچه از اين روايت ظاهر مى شود و از ابن جبير نيز روايت شده است، مقصود از هفت سوره طولانى، بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و يونس است كه در گردآورى نخست به همين ترتيب نهاده شده بودند. سپس عثمان اين ترتيب را تغيير داد و انفال را كه از «مثانى» ، و برائت را كه از «مئين» است پيش از مثانى، و هر دو را بين اعراف و يونس قرار داد و انفال را بر برائت مقدم داشت.

تفاوت ميان دو گردآورى

رواياتى كه در اين فصل وارد شده، مشهورترين روايات صحيح و غيرصحيحى است كه در موضوع گردآورى قرآن و تأليف وارد شده

ص:101

است كه دلالت دارد گردآورى نخست، گردآورى سوره هاى پراكنده اى بوده است كه در شاخه هاى نخل، پاره سنگ هاى سفيد و نازك، استخوان هاى شانه گوسفند و پوست ها و تكه ها نوشته شده بوده و آيات متفرقه به سوره هاى متناسب ملحق شده است و گردآورى دوم، همان گردآورى عثمانى است كه همه مصاحف پخش شده گردآورى نخست را

پس از به وجود آمدن اختلاف نسخه ها و قرائت ها، به يك مصحف مورد اتفاق همه، برگرداند.

«ابن تين» و ديگران درباره تفاوت بين گردآورى ابوبكر و عثمان مى گويند:

گردآورى ابوبكر براى ترس از اين بود كه بخشى از قرآن به علت از بين رفتن حاملان آن، از بين برود؛ زيرا در يك جا گردآورى نشده بود. ازاين رو، آن را در صحيفه هايى كه آيات سوره هايش آن گونه كه پيامبر (ص) آنان را در اين خصوص آگاه كرده بود، گردآورى كرد.

اما گردآورى عثمان زمانى انجام شد كه در اَشكال قرائت، اختلاف بسيارى شد؛ به گونه اى كه آن را بر اساس گستره و تنوع لغت و زبان خودشان قرائت مى كردند و اين كار سبب تخطئه برخى، توسط بعضى ديگر شد. عثمان درباره وخامت اوضاع در اين خصوص بيمناك شد. ازاين رو آن صحيفه ها را به ترتيب سوره هايش در يك مصحف نسخه بردارى كرد و از ميان ساير لغات به لغت قريش بسنده كرد؛ با اين استدلال كه قرآن به لغت قريش نازل شده است. هرچند قرائت آن به لغت هاى ديگر نيز جايز بود؛ زيرا در آغاز كار، مردم به سختى مى افتادند و آن گاه

ص:102

كه عثمان ديد نياز به قرائت با لغات گوناگون به پايان رسيده است، به قرائت يك لغت اكتفا كرد.(1)

«حارث محاسبى» در كتاب «فهم السنن» مى گويد:

ميان مردم مشهور است كه گردآورنده قرآن، عثمان است؛ با اينكه چنين نيست. عثمان تنها مردم را به قرائت واحدى واداشت كه بين او و مهاجر و انصار حاضر توافق شد، زمانى كه از بروز فتنه بر اثر اختلاف ميان اهل عراق و شام در حروف قرائت ها و قرآن، بيمناك شده بود. وگرنه پيش از آن، مصاحف با قرائت هاى گوناگونى تلاوت مى شد كه اين گونه قرائت ها بر حروف هفتگانه اى كه قرآن با آنها نازل شده بود، اطلاق مى شد.(2)

ديدگاه علامه طباطبايى در گردآورى قرآن

آنچه از انديشه آزاد درباره اين روايات و دلالت آنها به دست مى آيدكه مباحث عمده اين باب را تشكيل مى دهند، اين است كه آنها اخبار آحاد(3)و غير متواتر، ولى همراه با قرينه هاى قطعى اند. پيامبر (ص) دستورهايى را كه از سوى پروردگارش نازل مى شد، بى كم وكاست به مردم ابلاغ مى كرد و آنچه را از سوى پروردگارش نازل مى شد، (طبق


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١٣.
2- البرهان في علوم القرآن، ج١، ص٣٠١.
3- خبر آحاد: خبري است كه فقط يك يا چند نفر كه في حد نفسه و بدون ضميمه و بدون قرينه از گفته آنان علم به مضمون خبر حاصل نشود آن را نقل كرده باشند. علم الحديث، شانه چي، ج ١، ص ١46.

ص:103

نص قرآن) به آنان مى آموخت و برايشان تبيين مى كرد و پيوسته گروهى از آنان، تلاوت و بيان قرآن را ياد مى گرفتند و ياد مى دادند و آنها همان قاريانى بودند كه شمار زيادى از آنان در جنگ يمامه كشته شدند.

مردم علاقه زيادى به يادگيرى و آموزش قرآن داشتند و اين عمل ترك نشد و قرآن، يك روز يا كمتر از آن نيز از ميان آنها برداشته نشد تا اينكه در يك مصحف گردآورى، و بر آن اتفاق نظر شد. بدين ترتيب، قرآن مانند تورات و انجيل و كتاب هاى ساير پيامبران تحريف نشد.

روايات بى شمارى را كه از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده، كه بسيارى از سوره هاى قرآن توسط پيامبر (ص) در نمازهاى روزانه و غير آن در جمع مردم قرائت مى شد، بر اين موارد مى افزايم كه در آنها مكى و مدنى بودن تعداد زيادى از سوره هاى قرآن، مشخص شده است.

همچنين مطلبى را كه در روايت «عثمان بن ابى العاص» ، درباره تفسير اين سخن خداى متعال: إِنّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ؛ «خداوند به عدالت و نيكى فرمان مى دهد» . (نحل: ٩٠) ، بر اين بحث مى افزايم كه رسول خدا (ص) فرمود: «جبرئيل اين آيه را برايم آورد و فرمان داد آن را در جاى خودش از سوره قرار دهم» . (1)و نظير همين روايت در دلالت، حديثى است كه بر قرائت پيامبر (ص) درباره برخى سوره ها، مانند آل عمران و نساء و نظير اين دو كه يكى بعد از ديگرى نازل مى شد، دلالت دارد كه آن حضرت به نويسندگان وحى دستور مى داد برخى آيات را در جاى خودشان قرار دهند.

بزرگ ترين شاهد قطعى، مطلبى است كه در آغاز اين مباحث گذشت


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١5.

ص:104

كه قرآن موجود در دست ما تمام اوصاف كريمه اى را كه خداى تعالى توصيف كرده، داراست.

خلاصه، بر اساس اين روايات، قرآن ميان دو جلد موجود، همان كلام

خداى متعال است و چيزى بر آن افزوده نشده و چيزى از آن تغيير نكرده است. ولى اين روايات، كم شدن آيات را نفى قطعى نمى كند؛ چنان كه به طُرُق مختلف روايت شده است كه عمر پيوسته آيه رجم را يادآور مى شد، اما از او پذيرفته نشد كه نوشته شود.

افزون بر اين، كسانى كه مصحفى غير از آن مصحف زيد فراهم كردند، مانند على (ع) و أبى بن كعب و عبدالله بن مسعود، مطلبى مخالف مصحف رسمى ندارند؛ جز موردى كه از ابن مسعود نقل شده كه وى در مصحفش دو سوره معوّذتين را ننوشته و گفته است: «آن دو سوره، تعويذى بودند كه جبرئيل آنها را بر رسول خدا (ص) نازل كرد تا به وسيله آنها حسن و حسين ( عليهما السلام) را از گزند شياطين حفظ كند» .(1)ولى صحابه سخن او را نپذيرفتند و براساس روايات متواتر، از امامان اهل بيت ( عليهم السلام) ، آن دو سوره، از قرآن است.(2)

روايات گذشته، خبرهاى واحد همراه با قرينه هاى قطعى اند كه تحريف به زيادى و تغيير را قاطعانه، و تحريف به نقصان را به گونه اى ظنّى نفى مى كنند. سخن برخى كه ادعا كرده اند تواتر (3)اخبار، جهات سه گانه نفى


1- الدرالمنثور في التفسير المأثور، ج٨، ص6٨٣.
2- تفسير نورالثقلين، حويزي، ج5، ص٧١6.
3- تواتر: در اصطلاح علم الحديث منظور خبر جماعتي است كه في حد نفسه نه به ضميمه قرائن اتفاق آنان بر كذب محال و در نتيجه موجب علم به مضمون خبر باشد. علم الحديث، شانه چي، ج ١، ص ١44.

ص:105

تحريف به زيادى، تغيير و نقصان را شامل است، مستندى ندارد.

در اين باره، تكيه بر حجت و دليل قرآنى است كه در آغاز اين مباحث آن را مطرح كرديم، كه قرآن موجود، داراى همه اوصافى است

كه خداى سبحان به وسيله آنها قرآنى را كه بر رسولش (ص) نازل كرده، توصيف فرموده است؛ بدين معنا كه قرآن، قول فصل، برطرف كننده اختلاف، ذكر، هدايتگر، نور و بيان كننده معارف حقيقى و شرايع نظرى و نشانه اعجازآور بوده و ديگر صفات كريمه را داراست و سزاوار است بر همين دليل اعتماد كنيم؛ زيرا دليل قرآن بر اينكه خود، كلام الهى نازل شده بر رسولش (ص) است، همان قرآن است كه بدين ويژگى هاى ارزشمند آراسته است؛ بى آنكه بر هيچ امر و دليل ديگرى غير از خود (وجود قرآن) وابسته باشد. بنابراين، هرجا و نزد هركس كه باشد و از هر طريقى برسد، دليل آن با خودش همراه است.

به بيان ديگر، متّصف بودن قرآن به اين ويژگى هاى ارزشمند به ثبوت استناد آن به پيامبر (ص) از طريق روايات متواتر يا متظافر بستگى ندارد. بلكه امر به عكس است؛ متصف بودن قرآن به اين ويژگى هاى ارزشمند، همان دليل بر مستند بودن آن است. بدين ترتيب، قرآن به سان كتاب ها و رساله هاى نويسندگان، و ديدگاه ها و سخنان دانشمندان نيست كه صحت استنادشان، به نقل قطعى و متواتر، يا مستفيض بستگى داشته باشد. بلكه خود بر ثبوت خودش حجت است.

ترتيب سوره هاى قرآن

علامه در ادامه مى گويد: ترتيب سوره ها در گردآورى نخست و دوم، از طرف صحابه است. از جمله دلايل آن، روايات گذشته است كه دلالت

ص:106

داشت عثمان، [سوره هاى] انفال و برائت را بين اعراف و يونس قرار داد، با اينكه اين سوره ها در گردآورى نخست، متأخر از اعراف و يونس بودند.

از ديگر دلايل آن، روايتى است كه درباره مغايرت ترتيب مصاحف ديگر صحابه، با هر دو گردآورى نخست و دوم وارد شده است؛ چنان كه روايت شده، مصحف على (ع) طبق ترتيب نزول، مرتب شده است كه آغاز آن، «إقرأ» سپس «مدثّر» ، «نون» ، «مزمّل» ، «تبّت» ، «تكوير» و به همين ترتيب تا آخر سوره هاى مكى و مدنى. اين روايت را سيوطى در «الاتقان» از ابن فارس نقل كرده است.(1)البته در تاريخ يعقوبى ترتيب ديگرى براى مصحف على (ع) بيان شده است.

از ابن أشته به اسنادش از ابوجعفر كوفى، ترتيب مصحف اُبى نقل شده است كه با مصحف رايج مغايرت زيادى دارد. جايى ديگر از او به اسنادش، از جرير بن عبدالحميد، ترتيب مصحف عبدالله بن مسعود نقل شده كه به ترتيب سوره هاى طولانى، مئين، مثانى و مفصّل است كه آن نيز با مصحف رايج مغايرت دارد.(2)

بسيارى از صحابه عقيده دارند كه ترتيب سوره ها توقيفى است؛ يعنى پيامبر (ص) با اشاره جبرئيل و به فرمان خداى سبحان، به اين ترتيب، دستور داده است (3)؛ به گونه اى كه حتى برخى ادعا كرده اند كه توقيفى بودن سوره ها با تواتر ثابت شده است. اى كاش! مى دانستم اين تواتر كجاست؟


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢٢٠.
2- همان، ص٢٢6.
3- همان.

ص:107

با اينكه عمده روايات اين باب گذشت و اثرى از اين تواتر نبود. در بحث هاى آينده، استدلال برخى از آنان بر اين معنا، به رواياتى كه بيانگر نزول يك پارچه قرآن از لوح محفوظ به آسمان دنيا، سپس به تدريج از

آسمان دنيا بر پيامبر (ص) صورت گرفته، خواهد آمد.

ترتيب آيات قرآن

علامه طباطبايى دراين باره مى گويد: وقوع برخى از آيات قرآنى، كه پراكنده نازل شده اند، در جايى كه اكنون قرار دارند از مداخله اجتهادى صحابه خالى نيست؛ چنان كه ظاهر روايات گردآورى نخست همين بود كه گذشت.

اما روايت عثمان بن ابى العاص از پيامبر (ص) ، كه فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و فرمان داد كه آيۀ: إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ؛ «خداوند به عدالت و نيكى فرمان مى دهد» (نحل: ٩٠) را در اين جاى سوره قرار دهم» ، اين روايت به نحو اجمال و نه كلى، به بيش از عملكرد پيامبر (ص) در مورد برخى آيات، دلالت نمى كند.

به فرض تسليم، روايات گذشته اى كه در اختيار داريم، بر مطابقت ترتيب صحابه با ترتيب پيامبر (ص) دلالت ندارد و صِرف حسن ظن به صحابه، اجازه نمى دهد تا روايات، دلالتى بر مطابقت ترتيب داشته باشد. تنها از آن استفاده مى شود كه آنها در مواردى كه مى دانستند، از روى عمد با ترتيب رسول خدا (ص) مخالفت نمى ورزيدند؛ نه در جايى كه نمى دانستند. روشن ترين شواهد در روايات گردآورى نخست، بيانگر آن است كه صحابه با جايگاه همه آيات آشنا نبودند.

ص:108

روايات مستفيضى كه از طريق شيعه و سنى وارد شده است، بر اين معنا دلالت مى كند. اين دسته روايات، دلالت دارند كه پيامبر (ص) و مؤمنان، كامل و تمام شدن سوره را تنها با نزول بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

مى دانستند؛ چنان كه ابوداود و حاكم و بيهقى و بزّاز، آن را از طريق سعيدبن جبير، طبق نقل الاتقان، از ابن عباس نقل مى كنند كه گفت: «پيامبر (ص) جدايى و پايان سوره را تا زمانى كه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بر او نازل مى شد، نمى دانست» . و بزّاز افزوده است: «آن گاه كه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نازل مى شد، حضرت مى دانست كه سوره به پايان رسيده و سوره ديگرى فرارسيده يا آغاز شده است» .

اين روايت از حاكم، به صورت ديگرى، از سعيد، از ابن عباس نقل شده است كه گفت: «مسلمانان پايان يافتن سوره را نمى دانستند تا اينكه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نازل مى شد. هرگاه كه نازل مى شد، مى دانستند كه سوره به پايان رسيده است» . اسناد اين روايت براساس شرط بخارى و مسلم است.(1)

همان گونه كه ملاحظه مى كنيد، روايات صراحت دارد كه آيات، نزد پيامبر (ص) طبق ترتيب نزول مرتب شده بود. ازاين رو آيات مكى در سوره مكى، و آيات مدنى در سوره مدنى قرار دارد. مگر اينكه فرض شود پاره اى از سوره اى در مكه، و پاره ديگرش در مدينه نازل شده باشد و اين فرض جز در يك سوره تحقق نمى يابد و لازمه اش اين است اختلافى كه در جايگاه آيات مشاهده مى كنيم، به اجتهاد صحابه مستند باشد.


1- تفسير عياشي، ج١، ص١٠٠؛ المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، با تلخيص المستدرك، ذهبي، ج ١، ص ٢٣١

ص:109

توضيح مطلب: بسيارى از روايات اسباب نزول، بر وجود آيات بسيارى در سوره هاى مدنى دلالت دارند كه در مكه نازل شده اند و بالعكس. همچنين اين گونه روايات، بر وجود آياتى از قرآن دلالت مى كند كه مثلاً در

اواخر دوران پيامبر (ص) نازل شده است؛ با اينكه آن آيات، در سوره هايى كه در اوايل هجرت نازل شده، قرار دارد و بين اين دو زمان سوره هاى بسيار ديگرى نازل شده است؛ مانند سوره بقره كه در سال نخست هجرت نازل شد و آيات ربا در آن وجود دارد؛ در صورتى كه روايات، دلالت دارد كه آيات ربا جزء آخرين آياتى است كه بر رسول خدا (ص) نازل شده است. حتى از عمر روايت شده است كه گفت: «رسول خدا رحلت كرد، ولى آيات ربا را براى ما بيان نكرد» . همچنين در سوره بقره اين فرموده خداى متعال: وَ اتّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللهِ ثُمّ تُوَفّى كُلّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ ؛ «و از روزى بپرهيزيذ [و بترسيد] كه در آن روز، به سوى خدا باز گردانده مى شويد» . (بقره: ٢٨١) وارد شده؛ در صورتى كه روايات، دلالت دارد اين آيه، آخرين آيه قرآن است كه بر پيامبر (ص) نازل شده است.

بدين سان، اين آيات كه به صورت پراكنده نازل شده و به نحوى ناسازگار در سوره هاى مكى و مدنى قرار داده شده است، به حسب ترتيب نزول در جاى خودشان قرار نگرفته، بلكه اين كار با اجتهاد صحابه بوده است.

مؤيد اين مطلب روايتى است كه در «الاتقان» از ابن حجر نقل شده و از امام على (ع) وارد شده است كه پس از رحلت پيامبر (ص) قرآن را بر اساس ترتيب نزول گردآورى كرده است. اين روايت را ابن ابى داوود نقل كرده و مدلول آن از مسلّمات روايات مكتب اهل بيت: است.

ص:110

دلايل قائلان به توقيفى بودن ترتيب آيات

علامه در ادامه مى گويد كه جمع زيادى از دانشمندان اهل سنت

پافشارى مى كنند كه ترتيب آيات، توقيفى است. بنابراين آيات مصحفِ رايجِ امروز كه همان مصحف عثمانى است، بر اساس ترتيبى است كه پيامبر (ص) آن را با اشاره جبرئيل مرتب كرده است و ظاهر روايات را اين گونه تأويل كرده اند كه گردآورى صحابه، ترتيبى نبوده است. بلكه آنها آن را از رسول خدا (ص) به صورت سوره ها و آيات مرتب شده بين دو جلد در يك جا آموخته و حفظ كرده اند.

اما چگونگى گردآورى نخست كه روايات بر آن دلالت دارد، به صراحت اين ادعا را رد مى كند؛ هرچند آنان درباره ادعاى خود به دلايلى استدلال كرده اند:

١. ادعاى اجماع بر اين مطلب.

سيوطى در الاتقان مى گويد:

اجماع را تعدادى نقل كرده اند؛ از جمله «زركشى» در «البرهان» و «ابوجعفر بن زبير» در كتاب «مناسبات» اش نقل كرده، و عبارتش اين است: «ترتيب آيات در سوره ها به دستور پيامبر (ص) صورت گرفته است و ميان مسلمانان در اين باره اختلافى وجود ندارد» .(1)

مگر اينكه گفته شود بعد از وجود اختلاف در اصل تحريف قرآن، اين اجماع، منقول و غير قابل اعتماد است و روايات قبلى نيز برخلاف اين اجماع هستند.

(2)


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١4.
2- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١4.

ص:111

٢. ادعاى تواتر روايات بر اين مطلب.

ابن الحصّار مى گويد:

ترتيب سوره ها و نهادن آيات در جاى خود، تنها به وسيله وحى بوده است. رسول خدا (ص) پيوسته مى فرمود: «فلان آيه را در فلان مكان قرار دهيد» . همچنين از روايات متواتر درباره تلاوت رسول خدا (ص) و اجماع صحابه به قراردادن آنها به اين صورت در مصحف، به ترتيب سوره ها يقين حاصل مى شود. (1)

سيوطى در الاتقان پس از نقل روايت بخارى و غير او، به چند طريق از انس نقل كرده است كه گفت: «پيامبر (ص) رحلت كرد و قرآن را تنها چهار نفر گردآورى كردند: ابودرداء، معاذبن جبل، زيدبن ثابت و ابوزيد» و در روايتى أبى بن كعب به جاى ابودرداء آمده است. (2)

«مازرى» مى گويد:

گروهى از بى دينان به اين سخن انس متوسل شده اند، درحالى كه اين روايت دلالتى به بهانه تراشى آنها ندارد؛ چرا كه اولاً ما نمى پذيريم مراد از اين روايت ظاهر آن باشد و ما آن را حمل بر ظاهر نمى كنيم. ثانياً اگر هم ظاهرش را بپذيريم، از كجا معلوم كه واقع امر هم همين طور بوده؟ ! (ممكن است انس اشتباه كرده باشد) ؛ ثالثاً اگر باز بپذيريم كه چنين قولى حق است (و انس اشتباه نكرده) و تنها همين چهار نفر قرآن را حفظ بوده اند، لازمه اش اين نيست كه بگوييم گروه بسيارى قرآن را


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢٢٠.
2- صحيح بخاري، كتاب فضائل القرآن، باب القرّاء من اصحاب النبي، ص ٢، ح 5٠٠4.

ص:112

مجموعاً حفظ نكرده بودند و شرط تواتر هم اين نيست كه تمامى قرآن را يك يك مسلمانان حفظ كرده باشند. بلكه اگر

همه قرآن را همه افراد حفظ كنند، هرچند به طور توزيع و بخش بخش، كفايت مى كند.(1)

اما اين ادعا كه ظاهر كلام انس مقصود نيست، خود از امورى است كه در مباحث لفظى مبتنى بر ظاهر لفظ، پذيرفته نمى شود. مگر اينكه از خود كلام متكلم يا جانشين وى، قرينه اى داشته باشد. اما صِرف ادعا و استناد به سخن ديگران، هرگز پذيرفتنى نيست. افزون بر اينكه اگر قرار باشد كلام انس برخلاف ظاهرش حمل شود، بايد بر اين حمل شود كه فقط همان چهار تن، بيشتر سوره ها و آيات قرآن را در دوران پيامبر (ص) گردآورى كرده اند، نه حمل بر اين شود كه آنها و ديگر صحابه، همه قرآن را بر اساس مصحف عثمانى، گردآورى، و ترتيب سوره ها و آياتش را حفظ، و هر يك از آنها را تا آخر ضبط و ثبت كرده باشند. زيدبن ثابت، كه خود يكى از چهار تن يادشده در سخن انس، و متصدى هر دو گردآورى اول و دوم است، در رواياتش به صراحت مى گويد كه همه آيات را حفظ نكرده است.

همچنين درباره سخن مازرى كه مى گويد: «اگر حمل برخلاف ظاهر را بپذيريم، از كجا معلوم كه در واقع چنين بوده باشد؟» ، بايد گفت اين اشكال به خود او برمى گردد: از كجا معلوم كه واقع، همان گونه باشد كه شخص گوينده (خود او) ادعا مى كند؛ با اينكه شواهد برخلاف ادعاى وى را ملاحظه كرديد.

و همچنين آنجا كه مى گويد: «در تحقق تواتر، كافى است كه همه


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢46.

ص:113

افراد، تمام قرآن را، هرچند به صورت بخشى از آن، حفظ كرده باشند» ، مغالطه آشكارى است؛ زيرا نتيجه چنين سخنى اين است كه مجموع

قرآن، به همان صورت مجموع، به تواتر نقل شده باشد. اما معنايش اين نيست كه تك تك آيات قرآن در محل و جاى خود به تواتر حفظ شده باشد، و اين مطلب روشنى است.

٣. قرآن در لوح محفوظ به همين ترتيب نوشته شده است.

«بغوى» در كتاب «شرح السنّه» مى گويد:

صحابه به علت بيم از دست رفتن حافظان قرآن، آن را همان گونه كه خداوند بر رسولش فرو فرستاده بود، بى كم وكاست، ميان دو جلد گردآوردند و آن را به گونه اى كه از رسول خدا (ص) شنيده بودند، به نگارش درآوردند، بى آنكه آيه اى را مقدّم يا مؤخر كنند، يا ترتيبى براى آن قرار دهند كه آن را از رسول خدا (ص) نگرفته باشند، و رسول خدا (ص) همواره آن را براساس ترتيب نزولى كه اكنون در مصاحف ما، به دستور جبرئيل وجود دارد، به ياران خود ياد مى داد و مى آموخت و به هنگام نزول هر آيه اى اعلام مى كرد كه اين آيه پس از فلان آيه در فلان سوره نگاشته شود. بدين سان، ثابت مى شود كه تلاش صحابه در گردآورى قرآن، جمع آورى آن در يك جا بوده است نه در ترتيب آن؛ زيرا قرآن در لوح محفوظ به همين ترتيب بوده است كه خداوند آن را يك پارچه به آسمان دنيا سپس به هنگام نياز به گونه اى پراكنده آن را نازل مى كرده است و ترتيب نزول با ترتيب تلاوت متفاوت است.(1)


1- به نقل از الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١٩.

ص:114

اما آنجا كه گفته است: «صحابه، مصحف را به همان ترتيبى كه از

پيامبر (ص) دريافت كرده، نگاشته اند، بى آنكه اندكى با آن مخالفت داشته باشد» ، موضوعى است كه هيچ يك از روايات گذشته بر آن دلالت ندارد. تنها آنچه مسلّم است، اين است كه روايات دلالت دارد آنها متن آيات را براساس بيّنه ثبت كرده اند و در اين روايات به چگونگى ترتيب آياتى كه به گونه اى پراكنده نازل شده، اشاره اى نيست. آرى، در روايت گذشته ابن عباس از عثمان، مطلبى است كه اشاره اى به اين معنا دارد. اما مطلبى كه در آن روايت وجود دارد اين است كه رسول خدا (ص) به بعضى از كاتبان وحى دستور رعايت ترتيب را مى داد، و اين مطلب غير از آن است كه اين موضوع را به همه صحابه اعلام كند. افزون بر اينكه آن روايت با روايات گردآورى نخست و احاديث نزول بسم الله و غير آن، مخالفت دارد.

همچنين آنجا كه مى گويد: «پيامبر (ص) ، اين ترتيب موجود را در مصاحف كنونى ما، به دستور جبرئيل و وحى آسمانى به صحابه ياد داد» ، گويى به حديث گذشته عثمان بن ابى العاص در مورد آيه: إِنّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ ؛ «خداوند به عدالت و نيكى فرمان مى دهد» . (نحل: ٩٠) اشاره دارد. با اينكه از مطالب گذشته پى برديد كه حديث يادشده، تنها يك حديث، و آن هم درخصوص جاى يك آيه است. پس چنين موردى، ارتباطى به جاى همه آيات پراكنده ندارد.

اما سخن آنان كه مى گويند: «قرآن در لوح محفوظ به همين ترتيب نوشته شده است و خداى متعال آن را به آسمان دنيا فرو فرستاد، سپس به هنگام نياز، آن را به تدريج نازل كرد. . .» ، به روايت مستفيضى اشاره

ص:115

دارد كه از طريق شيعه و سنى نقل شده است كه قرآن يك پارچه از لوح

محفوظ به آسمان دنيا، و سپس به صورت تدريجى و پى درپى بر پيامبر (ص) نازل شده است. ولى در روايات، كمترين دلالتى وجود ندارد كه قرآن در لوح محفوظ نوشته شده، و در آسمان دنيا بر اساس ترتيب موجود در مصحفى كه در دست ماست، تنظيم شده باشد.

همچنين آنجا كه مى گويند: «براساس روايات متواتر از رسول خدا (ص) يقين حاصل شده است كه ترتيب آيات قرآن به همين ترتيب موجود در مصاحف ماست» ، ادعاى بدون دليل است و خبرى از اين تواترِ ادعا شده در مورد تك تك آيات نيست.(1)

ديدگاه قائلان به گردآورى قرآن در دوران پيامبر اكرم (ص)

مقابل رويكرد گذشته اى كه معتقد بود قرآن فقط در دوران ابوبكر گردآورى شده است و اين نظريه را بيشتر پيروان خلفا پذيرفته، و برخى از بزرگان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام) نيز از آنان پيروى كرده اند، رويكرد ديگرى در مكتب اهل بيت وجود دارد كه اعتقاد دارد قرآن در دوران رسول خدا (ص) گردآورى شده است، و اين نظريه را بسيارى از بزرگان، نظير آيت الله خويى قدس سره در «البيان» پذيرفته اند. ايشان پس از آنكه بيشتر روايات گذشته در بيان چگونگى گردآورى قرآن را ارائه مى دهد، مى گويد: «اين احاديث، مهم ترين رواياتى است كه درباره گردآورى قرآن وارد شده است. اين روايات، افزون بر اينكه خبر واحدند و مفيد علم نيستند، به


1- براي تفصيل بحث صيانت قرآن از تحريف و چگونگي گردآوري و ترتيب سوره ها و آيات آن ر. ك: الميزان في تفسير القرآن، ج٢، صص ١٠4 - ١٣٢.

ص:116

دلايل گوناگونى مخدوش اند:

دليل نخست: اين روايات، با رواياتى كه دلالت دارد قرآن در دوران رسول خدا (ص) گردآورى و نگارش شده است، تعارض دارد. افرادى، مانند ابن ابى شيبه، احمدبن حنبل، ترمذى، نسائى، ابن حبان، حاكم، بيهقى و ضياء مقدسى، از ابن عباس چنين روايت كرده اند:

به عثمان بن عفان گفتم: چه چيز شما را واداشت سوره انفال را كه از مثانى، و سوره برائت را كه از مِئين به شمار مى آيد، كنار يكديگر قرار دهيد و ميان آنها بسم الله الرحمن الرحيم را ننويسيد و سوره هاى نامبرده را جزء هفت سوره طولانى قرار دهيد؟ عثمان گفت: پيوسته سوره ها با آيات متعدد بر رسول خدا (ص) نازل مى شد و هرگاه آياتى بر او نازل مى شد برخى از نويسندگان را فرامى خواند و مى فرمود: «اين آيات را در سوره اى كه در آن چنين و چنان ذكر شده، قرار دهيد» ، و سوره انفال از نخستين سوره هاى نازل شده در مدينه، و سوره برائت از آخرين سوره هاى نازل شده قرآن بود. چون سرگذشت آنها شبيه يكديگر بود، گمان كردم سوره برائت بخشى از سوره انفال است. رسول خدا (ص) رحلت كرد و براى ما تبيين نفرمود كه سوره توبه از انفال است؛ به همين دليل آن دو را كنار هم قرار دادم و بينشان بسم الله الرحمن الرحيم ننوشتم و اين سوره ها را در جمع هفت سوره طولانى قرار دادم» . (1)


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١5.

ص:117

طبرانى و ابن عساكر، از شعبى روايت كرده اند كه مى گويد:

شش تن از انصار، قرآن را در دوران رسول خدا (ص) گرد آوردند كه عبارت بودند از: أبى بن كعب، زيد بن ثابت، معاذ بن جبل، ابودرداء، سعد بن عبيد و ابوزيد. البته مجمع بن جاريه، همه قرآن را به جز دو يا سه سوره، دريافت كرده بود.(1)

همچنين روايت گذشته كه بخارى آن را از انس بن مالك روايت كرد.

شايد كسى بگويد: مقصود از گردآورى در اين روايات، گردآورى در سينه [حافظان] است نه تدوين. ولى بر اين ادعا شاهدى وجود ندارد. در ضمن نام حافظان قرآن در دوران رسول خدا (ص) قابل شمارش نبوده است. بنابراين چگونه مى توان آنان را منحصر در چهار يا شش تن دانست؟ ! و كسى كه حالات صحابه و پيامبر (ص) را به گونه اى دقيق بررسى كند، برايش يقين حاصل مى شود كه قرآن در دوران رسول خدا (ص) گردآورى شده و تعداد گردآورندگان آن كم نبوده است.

اما روايتى را كه بخارى به اسنادش، از انس روايت كرده است كه گفت: «رسول خدا (ص) رحلت كرد و قرآن را جز چهار تن كسى گردآورى نكرد» ، مردود است و پذيرفتنى نيست؛ زيرا با روايات گذشته، حتى با روايتى كه بخارى نقل كرده است، تعارض دارد. افزون بر آنكه قابل تصديق نيست. از سويى چگونه امكان دارد كه راوى، هنگام وفات پيامبر (ص) ، آن همه مسلمان پراكنده در شهرها را بشناسد و حالتشان را جويا شود تا بتواند گردآورندگان قرآن را در چهار تن منحصر كند. بنابراين چنين ادعايى، حدس و تخمين، و سخن بدون علم و آگاهى است.


1- منتخب كنزالعمال، ج٢، ص5٢.

ص:118

خلاصه سخن: با وجود اين روايات چگونه مى توان پذيرفت كه

ابوبكر نخستين كسى بود كه پس از به خلافت رسيدن، قرآن را گرد آورد؟ اگر هم بپذيريم، چرا وى به زيد و عمر دستور داد قرآن را از پاره سنگ هاى سفيد، شاخه هاى نخل و سينه مردان (حافظان) گرد آورند؟ ! ولى آن را از عبدالله، معاذ و أُُبى كه هنگام گردآورى زنده بودند، نگرفت؟ ! با اينكه مأموريت داشتند قرآن را از آنها دريافت كنند. افزون بر اينكه زيد كه به گفته ابوبكر، جوانى عاقل و غيرمتهم بود، طبق ظاهر اين روايت يكى از گردآورندگان قرآن بود. از اين رو نيازى به پرسيدن از ديگرى نبود. همچنين اخبار بى شمار ثقلين، كه بدان اشاره خواهيم كرد، ما را رهنمون مى سازد كه قرآن، در دوران رسول خدا (ص) گردآورى شده است.

دليل دوم: اين روايات، با كتاب خدا در تعارض اند.

بسيارى از آيات كتاب خدا دلالت دارند كه سوره هاى قرآن در خارج (جامعه) از يكديگر متمايز بود و سوره ها ميان مردم، حتى مشركان و اهل كتاب، منتشر شده بود؛ زيرا پيامبر (ص) ، كافران و مشركان را براى آوردن نظير قرآن يا ده سوره مانند آن يا يك سوره مثل آن به رقابت مى طلبيد؛ بدين معنا كه سوره هاى قرآن در دسترس آنان بوده است.

لفظ كتاب در بسيارى از آيات، و اين سخن پيامبر (ص) كه فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» ؛ «من ميان شما دو وديعه گرانبها باقى مى نهم: كتاب خدا و خاندانم» . بر قرآن اطلاق شده است كه خود دلالت دارد قرآن به صورت مكتوب، گردآورى شده بود؛ زيرا اگر قرآن در سينه [حافظان] باشد، اطلاق كتاب بر آن، صحيح نيست. بلكه بر آياتى كه در

ص:119

پاره سنگ ها و شاخه هاى درختان نخل و استخوان ها نيز نوشته شده،

كتاب اطلاق نمى شود، مگر به نحو مجاز؛ و لفظ كتاب را نمى توان بر مجاز حمل كرد، مگر با وجود قرينه؛ چون لفظ كتاب در چيزى ظهور دارد كه داراى وجود جمعى واحدى باشد و بر نوشتارى مجزا و گردآورى نشده، اطلاق نمى شود؛ چه رسد به اينكه نوشته نشده، و تنها در سينه [حافظان] محفوظ باشد.

بدين ترتيب، با فرض تعارض و مخالفت با قرآن كريم، اين روايات از درجه اعتبار ساقطاند. دليل آن، روايات مستفيضه اى است كه دستور مى دهد حديث بر كتاب عرضه شود و آن بخشى را كه موافق با قرآن است، عمل كنند و بخشى را كه مخالف است به دور افكنند. امام صادق (ع) فرمود:

رسول خدا (ص) فرمود: «هر حقى، داراى حقيقتى است و هر صواب و درستى، نورى دارد. بنابراين آنچه موافق كتاب خداست بدان عمل كنيد و آنچه را مخالف كتاب خداست رها سازيد» .(1)

دليل سوم : روايات مزبور، با حكم عقل مخالفت دارد.

از خلال بحث هاى گذشته روشن شد كه اسلام از آغازِ خود، بر دو ركن اصل نبوت و خاتميت نبوت استوار بوده است.

بازگشت دومى (خاتميت نبوّت ها) به بقاى دينِ استوار تا روز قيامت و استمرار شريعت مقدس آن است؛ به گونه اى كه پس از رسول خدا (ص) نه پيامبرى خواهد آمد و نه آيينى كه ناسخ دين وى باشد. پرواضح است


1- تفصيل وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعه، حر عاملي، ج٢٧، ص١١٠.

ص:120

كه آوردن معجزه اثبات كننده اين ادعا، بايد صلاحيت اثبات هر دو

موضوع را داشته باشد و در مورد هر دو ادعا، استنادپذير باشد. بنابراين معجزه در اين دين از معجزات پيامبران گذشته متمايز است و داراى ويژگى اى است كه در معجزات سفيران (پيامبران) پيشين يافت نمى شود و به همين دليل، از نظر سنخ و نوع، با آن معجزات ناپايدار و امور خارق العاده اى كه هدف از آنها اثبات اصل نبوت بوده، متفاوت است.

روشن است كه اين ويژگى براى قرآن مجيد است و در ديگر معجزات پيامبر (ص) هم يافت نمى شود؛ زيرا قرآن، تنها معجزه جاودان، و يگانه دليل پايدار تا روز قيامت است. بنابراين، قرآن از هنگام نزولش با همين وصف، و با دليلى كه فراتر از آن دليلى نيست، منظور شده است و جايگاهى والاتر از آن مشاهده نمى شود؛ چنان كه [بر كسى] پوشيده نيست.

با وجود اين ويژگى براى قرآن كريم، چگونه مى توان تصور كرد كه قرآن در عصر پيامبر (ص) گردآورى نشده باشد و رسول بزرگوار و هيچ يك از مسلمانان به گردآورى آن اعتنا نكرده باشند. با اينكه آنان به قرآن و حفظ، قرائت، ياددادن و يادگيرى آن، و برگرفتن معارف، احكام، سرگذشت ها و حكمت ها و حقايق ديگر از آن، به شدت اهتمام مى ورزيدند؟ !

چگونه با عقل سازگار است كه پيامبر (ص) ، كار گردآورى قرآن را پس از خود به كسى بسپارد كه به خوبى مى داند، معصوم نيست و به يقين گردآورى او، از جنبه تحريف و تناسب نداشتن كامل ميان آيات، ناقص خواهد بود. بديهى است كه پيوستگى اجزاى كتاب، و قرارگرفتن هر

ص:121

بخشى در جاى خود، اثر كاملى در دستيابى به هدف كتاب دارد؛ به ويژه

در قرآن كه از يك سو مهم ترين اهداف را دارد و از ديگر سو به علم و فن خاصى محدود نيست. در نتيجه، اگر تناسب در كتابى، مانند قرآن، رعايت نشود، اصلاً هدف كتاب محقق نمى شود.

بدين ترتيب، ناچار بايد به تحقق گردآورى و تأليف در عصر آن حضرت، و متمايزبودن سوره ها و آياتش از يكديگر ملتزم شد؛ به ويژه دلايل گوناگونى در قرآن وجود دارد كه هر يك از آنها براى مورد توجه مسلمانان بودن و مشهورشدن ميان مردم كافى خواهد بود كه عبارت اند از:

الف) بلاغت قرآن: عرب به حفظ سخن بليغ و رسا اهتمام مى ورزيد. ازاين رو آنان اشعار و خطبه هاى دوران جاهليت را حفظ مى كردند؛ چه رسد به قرآن كه با بلاغتش، هر فرد بليغى را به رقابت طلبيد و با فصاحتش، هر خطيب سخنورى را به سكوت واداشت و همه عرب، اعم از مؤمن و كافر، به قرآن توجه داشتند؛ مؤمن آن را براى ايمانش حفظ مى كرد و كافر در آرزوى مخالفت و به چالش كشاندن حجتش.

ب) علاقه اى كه پيامبر (ص) به حفظ قرآن و نگاهدارى از آن ابراز مى كرد و نيز به علت سيطره معنوى ايشان بر قلب ها، قرآن ميان همه مردم، كه براى دين يا دنيا خشنودى رهبر را مى طلبيدند، رواج مى يافت.

ج) حفظ قرآن، سبب بالارفتن ارج و عظمت حافظ [قرآن] ميان مردم مى شد و هر تاريخدانى مى داند كه قاريان و حافظان، چه جايگاه بزرگ و مقام والايى ميان مردم داشتند كه خود، قوى ترين دليل بر اهتمام مردم براى حفظ كل يا جزئى از قرآن بود.

ص:122

د) پاداش و ثواب قرائت و حفظ قرآن از عوامل مهمى بود كه براى

حفظ قرآن و نگاهدارى از آن ايجاد انگيزه مى كرد. مسلمانان نيز به قرآن و نگاهدارى از آن بيشتر از خود، مال و فرزندانشان اهميت مى دادند.

در روايات آمده است كه برخى از زنان، قرآن را گردآورى كردند. ابن سعد در «الطبقات» از فضل بن دُكين از وليد بن عبد الله بن جميع نقل كرده است:

جده ام از اُم ورقه دختر عبدالله بن حارث، كه رسول خدا (ص) با او ديدار مى كرد و وى را شهيده مى ناميد و قرآن را گردآورى كرده بود، نقل مى كند كه وى هنگام جنگ بدر به رسول خدا (ص) عرض كرد: «آيا اجازه مى فرمايى من نيز با شما بيايم و مجروحان و بيماران را مداوا كنم؟ شايد خداوند شهادت را به من هديه كند» . حضرت فرمود: «خداوند شهادت را به تو هديه كند» .(1)

هرگاه وضعيت زنان در گردآورى قرآن چنين باشد، حال مردان چگونه بوده است؟ در دوران رسول خدا (ص) گروه زيادى جزء حافظان قرآن به شمار مى آمدند.

از انس بن مالك نقل شده است:

رِِعل، ذكوان، عصيه و بنى لحيان از رسول خدا (ص) عليه دشمن يارى خواستند. حضرت آنها را با هفتاد نفر از انصار يارى داد كه ما، آنان را در زمان خودشان قارى مى ناميديم. در روز، هيزم جمع مى كردند و شب، نماز مى گزاردند تا اينكه به بئر معونه رسيدند. در


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢5٠.

ص:123

آنجا آنان را غافلگير كردند و به قتل رساندند. خبر به پيامبر (ص)

رسيد. آن حضرت يك ماه در قنوت نماز صبح بر قبيله رعل، ذكوان، عصيه و بنى لحيان نفرين مى كرد.(1)

اهتمام فراوان پيامبر (ص) به قرآن، با اينكه نويسندگان متعددى داشت، به ويژه كه قرآن مدت ٢٣ سال به صورت تدريجى نازل شد، ما را به يقين مى رساند كه پيامبر (ص) در دوران خود دستور به نگارش قرآن داده است. زيدبن ثابت روايت مى كند و مى گويد: «نزد رسول خدا (ص) حضور داشتيم و قرآن را از روى رقعه ها و قطعات جمع آورى مى كرديم» .

حاكم در مستدرك مى گويد:

اين روايت، بنابر شرط بخارى و مسلم، حديث صحيحى است. ولى آن دو، اين حديث را نقل نكرده اند. در اين حديث دليل روشنى وجود دارد كه قرآن در دوران رسول خدا (ص) گردآورى شده است.(2)

در واقع، حفظ برخى از سوره هاى قرآن يا بخشى از سوره، بسيار مورد توجه مسلمانان بود و به ندرت اتفاق مى افتاد كه زن و مرد مسلمانى بخشى از قرآن را حفظ نكرده باشند.

«عبادة بن صامت» روايت مى كند و مى گويد:

هرگاه رسول خدا (ص) مشغول كارى مى شد و براى يادگرفتن قرآن، مردى از مهاجر نزد رسول خدا (ص) مى آمد، حضرت او را نزد يكى از ما مى فرستاد تا قرآن را به او ياد دهد.(3)


1- صحيح بخاري، كتاب المغازي، باب غزوة الرجيع، ح 4٠٩٠.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج٢، ص6١١.
3- مسند احمد، ج5، ص٣٢4.

ص:124

«كليب» روايت مى كند و مى گويد: «همراه على (ع) بودم. زمانى كه آن حضرت شنيد [مسلمانان] در مسجد قرآن مى خوانند، فرمود: خوشا به حالشان» .(1)

آرى، حفظ قرآن، هرچند بخشى از آن، ميان مردان و زنان مسلمانان رايج بود؛ حتى گاهى زن مسلمان مهريه اش را آموزش يك سوره يا بيشتر، از قرآن قرار مى داد.

با اين همه اهتمام، چگونه امكان دارد گفته شود كه گردآورى قرآن تا زمان خلافت ابوبكر به تأخير افتاده است تا ابوبكر در گردآورى آن نيازمند دو شاهد باشد كه گواهى دهند آن را از رسول خدا (ص) شنيده اند.

دليل چهارم: مخالفت اين روايات با ضرورت تواتر قرآن.

روايات گردآورى در زمان ابوبكر، با اجماع همه مسلمانان در اين باره كه قرآن جز از راه تواتر ثابت نمى شود، مخالفت دارد؛ زيرا براساس آن روايات، اثبات آيات قرآن هنگام گردآورى، به گواهى دو شاهد يا يك شاهد، كه [شهادت وى] معادل دو شاهد باشد، منحصر بوده است. بنابراين لازمه اش اين است كه قرآن با خبر واحد نيز ثابت مى شود. آيا امكان دارد مسلمانى بدان ملتزم شود؟

نمى دانم چطور اين گونه روايات كه بر ثبوت قرآن با بينه دلالت دارد، با رواياتى كه اثبات قرآن را جز از راه تواتر نمى داند، جمع مى شود؟ آيا يقين به لزوم متواتربودن قرآن، سبب يقين به دروغ بودن همه اين روايات نمى شود؟


1- كنز العمال، ج٢، ص١٨5.

ص:125

شگفت آور است برخى، مانند ابن حجر، دو شاهد در روايات را به كتابت و حفظ تفسير كرده اند.(1)شايد دليل چنين تفسيرى، همان لزوم تواتر در قرآن باشد.

به هر حال، اين تفسير به دو علت فاسد است: يكى آنكه با تصريح روايات گردآورى قرآن، كه پيش از اين به آن پرداخته شد، مخالف است. ديگر آنكه لازمه چنين تفسيرى اين است كه آنان چيزى را از قرآن كه با تواتر ثابت شده، ولى چون نزدشان مكتوب نبوده است، در قرآن ننويسند؛ بدين معنا كه آنها چيزى را از قرآن كه با تواتر ثابت شده است، بيندازند؛ زيرا هنگامى كه مى خواهند مطلبى را بنويسند، اگر متواتر باشد به كتابت و حفظ نياز ندارد و اگر مطلبى متواتر نباشد، كتابت و حفظ ثابت نمى كند كه آن بخش، از قرآن است. به هر ترتيب، بر شرط قراردادن كتابت و حفظ در گردآورى قرآن، فايده اى مترتب نخواهد بود.

به هر حال، بايد اين روايات دور افكنده شود؛ زيرا بر ثبوت قرآن بدون تواتر دلالت دارد؛ با اينكه بطلان آن به اجماع مسلمانان ثابت شده است.

دليل پنجم: اين روايات، مستلزم قائل شدن به تحريف است.

استناد به اين روايات براى اثبات گردآورى نشدن قرآن در زمان پيامبر (ص) ، و به وسيله معصوم (ع) و اثبات و كشف وجود كاستى در قرآن از اين طريق، با مدعا سازگار نيست. بلكه بر استدلال كننده لازم است قائل به تحريف به زيادى نيز باشد؛ زيرا به طور عادى، مستند (گواهى دو شاهد) هميشه مطابق واقع نيست. بديهى است التزام به آن و ادعاى


1- الإتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١٠.

ص:126

حصول يقين، به اينكه هرچه را دو شاهد يا كسى كه در حكم دو شاهد است گواهى كند مطابق با واقع باشد، بسيار بعيد است. بلكه ظاهر اين است كه در برخى موارد، علم اجمالى به تحقق دروغ وجود دارد؛ به ويژه با ثبوت انگيزه و تلاشى كه منافقان براى تخريب و نابودى دين داشتند. بنابراين به وجود زياده در قرآن، مانند كاستن آن، علم اجمالى حاصل مى شود.

اين ادعا كه آيه به علت دارابودن مرتبه اى فراتر از سخن بشر، قرينه بر اين است كه جزء قرآن است نه سخن بشر، مردود است؛ زيرا در اين صورت، گواهى دو شاهد، تصديق كننده آيه و سخنِ خدابودن نمى شود. بلكه آيه، تصديق كننده شهادت و مطابق با واقع بودن آن مى شود. بر اين اساس، اصلاً نيازى به شهادت نيست، با اينكه اين سخن با مفاد اين روايات مخالفت دارد.

خلاصه ديدگاه

نظر به مطالبى كه گذشت، روشن شد كه نمى توان به مضمون رواياتى عمل كرد كه گردآورى قرآن را در دوران پيامبر (ص) نمى داند. بنابراين بايد ملتزم شد كه گردآورى و تأليف قرآن در زمان پيامبر بوده است. در واقع، تشخيص آيات از يكديگر، تبيين جزءبودن فلان آيه از فلان سوره، جايگاه هر آيه در سوره و تشخيص سوره ها از يكديگر، به فرمان آن حضرت بوده است. در نهايت، بايد گفت كه پراكندگى آيات به علت اشيايى نظير شاخه هاى نخل، پاره سنگ هاى سفيد و مانند آنها بوده كه اين آيات روى آنها نگاشته يا روى آنها نقش بسته بوده است.

عده اى از دانشمندان شيعه و سنى بر اين مطلب تأكيد مى ورزند:

ص:127

«سيد مرتضى» مى گويد:

قرآن در دوران رسول خدا (ص) به صورت كنونى گردآورى و تأليف شده بود؛ زيرا در آن زمان همه قرآن حفظ و آموخته مى شد؛ به گونه اى كه گروهى از صحابه براى حفظ آن تعيين شده بودند، و قرآن پيوسته بر رسول خدا (ص) عرضه و تلاوت مى شد و گروهى از صحابه، مانند عبدالله بن مسعود و اُبى بن كعب و ديگران، بارها قرآن را نزد پيامبر (ص) ختم كردند و همه اين امور با اندك تأملى دلالت دارد كه قرآن بدون پراكندگى، گردآورى و مرتب شده بود.

بلخى در كتاب تفسير خود به نام «جامع علم القرآن» طبق نقل «سيدبن طاووس» در كتاب «سعد السعود» چنين مى گويد:

من در شگفتم از اينكه مؤمنان سخن كسى را بپذيرند كه مدعى است پيامبر (ص) قرآنى را كه بر امتش حجت است و دعوت و تبليغ و فرايضى كه از ناحيه پروردگارش آورده بر آن استوار است و دينى كه خدا او را براى تبليغ آن برانگيخته، به وسيله آن صحت مى يابد، به صورت پراكنده در گوشه و كنار رها كند و آن را گرد نياورد و نگاهدارى نكند و كيفيت قرائتش را تعيين نكند، و در حال اختلاف قرائت چه چيزى از قرائت آن جايز و چه چيزى جايز نيست، و در اعراب و مقدار آن، و تأليف سوره ها و آيه هايش تحكيم نبخشد. اين توهم درباره مسلمانى عادى صحيح نيست؛ چه رسد به فرستاده پروردگار جهانيان (ص) .

ص:128

نقش ابوبكر و عثمان در گردآورى قرآن

برخى از بزرگان معاصر مى گويند ابوبكر و عثمان در گردآورى قرآن نقشى داشته اند. ولى معناى گردآورى آنها با محل بحث ما متفاوت است:

نخست: ابوبكر [سوره ها و آيات] پراكنده اى راكه از همه لحاظ تبيين شده و به طور كامل از نقاط ابهام و اجمال خالى بود، در برگ كاغذ يا مصحفى كه به معناى كاغذ يا پوست دباغى شده باشد، گرد آورد. در برخى سخنان گذشته تصريح شد ابوبكر نخستين كسى بود كه قرآن را بين دو لوح گرد آورد. ابن تين و ديگران گفته اند:

دليل گردآورى ابوبكر اين بود كه بيم داشت قرآن به سبب از بين رفتن حاملان آن از بين برود؛ زيرا در يك جا گردآورى نشده بود. به همين دليل آيات سوره هاى قرآن را به همان نحوى كه پيامبر (ص) آنان را به آن آگاه ساخته بود، تنظيم و مرتب كرد.(1)

در واقع، گردآورى ابوبكر به منزله رشته ارتباط ورق هاى پراكنده موجود در خانه پيامبر (ص) بود. ازاين رو بعيد نيست آنچه در برخى روايات آمده است كه ابوبكر قرآن را در مصحفى گرد آورد، همان مصحفى باشد كه در زمان حياتش نزد خود، و پس از او نزد عمر، و از او به دخترش حفصه، همسر پيامبر (ص) ، انتقال يافت.

بدين ترتيب، روشن مى شود كه اشكال و اشتباه، از مفهوم كلمه «جمع» ، كه در روايات وجود دارد، ناشى شده است و تصور شده است مقصود از اين كلمه همان موردى است كه در اين بحث مطرح شده و


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١٣.

ص:129

مورد اختلاف و نقض و ابرام قرار گرفته است كه اندكى نيازمند توضيح است؛ هرچند تفاوت آن بر اهل دقت روشن است:

از ديدگاه ما، گردآورى و جمعى كه در اينجا محل بحث است، گردآورى به معناى تأليف و تركيب و قراردادن هر آيه اى در جايى از سوره اى است كه آن آيه، جزء آن سوره و در جايگاه خودش از آن سوره واقع شده باشد. گردآورى بدين معنا، تنها وظيفه پيامبر (ص) است و توسط غير او محقق نمى شود و انجام دادن آن توسط غير او، حتى در زمان حياتش، معنا ندارد. بنابراين مشخص مى شود مقصود رواياتى كه بر تحقق گردآورى از سوى اشخاصى معيّن در زمان پيامبر (ص) دلالت دارد، اين معنا نيست؛ زيرا افرادى مانند اُبى بن كعب قادر بر اين كار نيستند؛ هرچند در زمان حيات پيامبر (ص) حضور داشته باشند؛ به دليل اينكه ترتيب آيه ها و سوره ها از شئون قرآن است و حقيقت قرآن بر آن استوار است و براى شناخت آن، راهى جز وحى وجود ندارد.

مقصود از گردآورى و جمعى كه در روايات گذشته بيان شد، چه رواياتى كه بر محقق نشدن گردآورى در زمان پيامبر (ص) ، و چه رواياتى كه بر تحقق آن در زمان آن حضرت از ناحيه اشخاص ديگرى دلالت داشت، گردآورى قرآنِ مكتوب و منقوش روى اشياى پراكنده است. آرى، در نهايت مى توان گفت كه گردآورى در زمان پيامبر (ص) ، به معناى قدرت دستيابى به همه قرآن، و حصول اين جمع به نحو فراگير است.

به بيان ديگر: همه قرآن در اشياى پراكنده نزد آن حضرت وجود نداشته، و گردآورى پس از رحلت او به معناى گردآورى ميان دو لوح و در ورق هاى كاغذ و مصحف است. (دقت كنيد)

ص:130

بدين سان، روشن شد كه گردآورى، به معناى محل بحث، به مراتب از مفاد همه روايات بعيد است و به هيچ وجه كسى غير از پيامبر (ص) چنين ويژگى ندارد. بنابراين، روايات و نيز تاريخى كه بر تحقق گردآورى در زمان پيامبر (ص) توسط اشخاص ديگرى دلالت مى كنند، از محل بحث بيگانه اند.

دوم: نقشى كه عثمان در گردآورى قرآن ايفا كرد، به معناى گردآورى آيات و سوره ها در يك مصحف نيست. بلكه به معناى گردآوردن مسلمانان بر اساس قرائت يك كتاب است. او مصاحف ديگرى را كه با آن مصحف مخالف بود، سوزاند و به شهرها نوشت كه هر مصحفى را كه نزدشان هست، بسوزانند و مسلمانان را از اختلاف در قرائت نهى كرد و بيان اين مطلب پيش تر گذشت و بسيارى از بزرگان بدان تصريح كرده اند.

«حارث محاسبى» مى گويد:

نزد مردم مشهور است كه گردآورنده قرآن، عثمان است، با اينكه چنين نيست. عثمان آن زمان كه از فتنه و آشوب مردم عراق و شام در مورد قرائت هاى گوناگون بيمناك شد، مردم را بر حسب توافقى كه بين او و مهاجر و انصار حاضر صورت گرفت، بر يك قرائت واداشت. اما پيش از آن، قرآن براساس قرائت هاى اطلاق شده بر حروف هفت گانه اى كه قرآن بدان ها نازل شده بود، قرائت مى شد.(1)

همين مطلب، كارى بود كه عثمان انجام داد و مسلمانان را بر يك قرائت گرد آورد؛ همان قرائتى كه ميان مسلمانان متعارف بود و به نحو متواتر آن را از پيامبر (ص) دريافت كردند و از قرائت هاى ديگرى كه مبتنى


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١4.

ص:131

بر احاديث نزول قرآن بر اساس حروف هفت گانه بود، نهى كرد؛ هرچند هيچ يك از مسلمانان، به اين كار وى انتقاد نكرد؛ زيرا اختلاف در قرائت، به اختلاف ميان مسلمانان و گسست صفوف و شكستن وحدتشان، بلكه به تكفير يكديگر منجر مى شد. البته براى آتش زدن بقيه مصاحف توسط عثمان و دستورى كه به مردم شهرها داد تا مصاحف نزد خود را بسوزانند، مورد اعتراض گروهى از مسلمانان قرار گرفت؛ به گونه اى كه او را سوزاننده مصاحف ناميدند.

بخارى در صحيحش به اين مطلب تصريح مى كند و ذيل روايت انس بن مالك مى گويد:

تا آن زمان كه صحيفه ها را در مصاحف نسخه بردارى كردند، عثمان صحيفه ها را به حفصه بازگرداند و به هر سرزمينى، يكى از مصحف هاى نسخه بردارى شده را فرستاد و دستور داد غير از آن قرآن، هر صحيفه يا مصحفى سوزانده شود.(1)

از مطالب گذشته، چنين به دست مى آيد كه لفظ «جمع» در مسئله گردآورى قرآن، داراى چهار معناست كه گاهى بين آنها اشتباه رخ مى دهد و به همين دليل، موجب تحريف و تزلزل در دين مسلمانان مى شود. آن چهار معنا عبارت اند از:

الف) جمع به معناى تأليف، تركيب و قراردادن هر آيه اى در سوره اى كه اين آيه جزئى از آن است و در جاى خود در آن سوره كه مثلاً آيه دوم يا سوم يا چهارم است. جمع به اين معنا، محل بحث و كلام است و پى برديد كه گردآورنده به اين معنا، نمى تواند كسى جز پيامبر باشد؛ به بيان ديگر، اين


1- صحيح بخاري، ص ٩٩٢، ح 4٩٨٧.

ص:132

معنا راهى جز وحى ندارد و استناد آن به غير پيامبر (ص) به هيچ وجه صحيح نيست و توضيح بيشتر در بحث ترتيب آيات قرآن خواهد آمد.

ب) جمع به معناى به دست آوردن همه قرآن از اشياى پراكنده اى كه روى آنها مكتوب بود، و نتيجه اين كار، آن بود كه آنچه گردآورى شده، همه قرآن را از آغاز تا پايان دربرداشته باشد و اين قرآن، همان گردآورى تحقق يافته در عصر پيامبر (ص) بود كه به اشخاص معدودى غير از آن حضرت نسبت داده شده است و چه بسا مقصود از جمع به اين معنا، گردآورى همه شئون قرآن، مانند تأويل، تفسير، شأن نزول و غير آنها باشد. البته مقصود از گردآورى، كه روايات فراوان بعدى بر اختصاص آن به اميرمؤمنان (ع) دلالت دارد، همين است.

ج) جمع به معناى گردآورى آيات و سوره هاى پراكنده و نگارش آنها در يك چيز مانند ورق كاغذ و مصحف، بنابر اينكه مصحف با ورق كاغذ متفاوت باشد و اين نوع گردآورى، همان جمعى است كه به ابوبكر منسوب است.

د) جمع به معناى گردآوردن مسلمانان بر اساس يك قرائت از ميان قرائت هاى گوناگونى كه از اختلاف زبان قبيله ها و مكان ها ناشى شده بود و مقصود از گردآورى منسوب به عثمان همين است؛ چنان كه اندكى قبل با آن آشنا شديد.

شايد اين نوع گردآورى، همان موردى است كه حاكم در «المستدرك» بدان اشاره كرده و گفته است كه قرآن سه بار گردآورى شده است. در ذيل حديثى، ترمذى از زيد بن ثابت روايت مى كند و مى گويد: «نزد رسول خدا (ص) حضور داشتيم و قرآن را از روى قطعات

ص:133

[مختلف] تأليف مى كرديم» .(1)

رقاع جمع رقعه، به معناى قطعه اى از پوست يا كاغذ يا برگ است. [حاكم] از اين حديث تعبير به صحيح كرده كه طبق شرط بخارى و مسلم است؛ هرچند آن دو، حديث مزبور را در كتاب هاى خود نياورده اند. وى مى گويد:

در آن عبارت واضح است كه گردآورى قرآن، يك بار نبوده است. برخى از آن در حضور پيامبر (ص) گردآورى شده است. سپس بعضى از آن نزد ابوبكر، و گردآورى سوم در خلافت عثمان بن عفان صورت گرفته است. . . . (2)

اين گردآورى همان است كه «بغوى» نيز به آن اشاره كرده است كه توضيح خواهيم داد.

توقيفى بودن ترتيب سوره ها و آيات

رويكردى كه مشهور بزرگان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام) به آن قائل شده اند، اين است كه ترتيب سوره ها توقيفى نيست و بيشتر دانشمندان اهل سنت نيز همين گفته را اختيار كرده و گفته اند: آنچه موجود است به اجتهاد صحابه است؛ هرچند برخى مانند زركشى، كرمانى و برخى ديگر با آن مخالفت ورزيده اند.

سيوطى مى گويد: «اما آيا ترتيب سوره ها نيز توقيفى است يا به اجتهاد صحابه است، در آن اختلاف است. بيشتر دانشمندان، مانند مالك و


1- جامع ترمذي، ص 6٠٧، ح ٣٩54.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج٢، ص٢٢٩.

ص:134

قاضى ابوبكر در يكى از دو گفته اش، به نظريه دوم قائل اند» .

ابن فارس مى گويد:

گردآورى قرآن بر دوگونه است: يكى تأليف سوره ها، مانند تقديم هفت سوره طولانى و در پى آنها سوره هاى مئين. اين كار همان است كه صحابه آن را به عهده گرفتند. اما گونه ديگر، گردآورى آيات در سوره هاست كه توقيفى است و آن را پيامبر (ص) ، آن گونه كه جبرئيل از ناحيه پروردگارش به آن خبر داده، به عهده گرفته است.

از جمله امورى كه براى اثبات اين مطلب بدان استدلال شده، اختلاف مصاحف گذشتگان درباره ترتيب سوره هاست: برخى از آنان، سوره ها را بر اساس نزول مرتب كرده اند كه همان مصحف على (ع) است. ابتداى آن، [سورۀ] اقرأ، سپس به ترتيب سوره مدثّر، [سورۀ] ن، مزمل، تبت، تكوير و به همين ترتيب تا آخر سوره هاى مكى و مدنى. اما آغاز مصحف ابن مسعود چنين بود: [سوره] بقره، سپس نساء، آن گاه آل عمران. مصحف اُبى و ديگران نيز، همين گونه بوده است.

گروهى قائل به گفته نخست اند.

ابوبكر انبارى مى گويد:

خداوند همه قرآن را به آسمان دنيا نازل كرد. سپس آن را در مدت ٢٣ سال به تدريج نازل كرد. هر سوره، به علت كارى كه رخ مى داد، و هر آيه، در پاسخ كسى كه پرسشى داشت، نازل مى شد. جبرئيل نيز، پيامبر (ص) را از محل آيه و سوره آگاه مى ساخت. بنابراين چينش سوره ها، مانند چينش آيات و

ص:135

حروف، همگى از سوى پيامبر (ص) است. بر اين اساس، هركس سوره اى را مقدم يا مؤخر كند، در حقيقت نظم قرآن را به هم ريخته است.

كرمانى مى گويد:

ترتيب سوره ها نيز از ناحيه خدا در لوح محفوظ به همين ترتيب بوده است، و رسول خدا (ص) هرچه از قرآن طى هر سال نزدش جمع مى شد، بر جبرئيل عرضه مى كرد و در سالى كه از دنيا رفت آن را دو بار بر جبرئيل عرضه كرد.

بيهقى در «المدخل» مى گويد: «سوره ها و آيات قرآن در دوران پيامبر (ص) ، به همين ترتيب بوده است» .(1)

حاصل مطلب اين است كه مسئله ترتيب سوره ها، اختلافى است؛ هرچند تعبير به «الكتاب» ، در نظم و ترتيب همه جانبه و نيز تقسيم سوره ها به اقسام چهارگانه سوره هاى طولانى، مئين، مثانى و مفصل در عصر رسول خدا (ص) ظهور دارد. برخى امور ديگر نيز، مانند تعبير از سوره نخست به «فاتحة الكتاب» ، چه بسا مؤيد توقيفى بودن ترتيب سوره ها از ناحيه رسول خدا (ص) ، و به فرمان جبرئيل باشد.

در ترتيب آيات، مشهور بين بزرگان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام) توقيفى بودن آنهاست و بيشتر دانشمندان اهل سنت نيز همين نظريه را اختيار كرده اند.

سيوطى مى گويد: «اجماع و روايات مترادف، حاكى از توقيفى بودن ترتيب آيات است» . البته اجماع را بسيارى، مانند زركشى در «البرهان» و ابوجعفربن زبير در «المناسبات» نقل كرده اند و عبارتش اين است: «ترتيب


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢٢٠.

ص:136

آيات در سوره ها به دستور رسول خدا (ص) بوده است، بى آنكه در اين باره ميان مسلمانان اختلافى باشد» . ولى روايات در اين باره بسيار است؛ مانند روايتى كه مسلم آن را چنين نقل مى كند:

عمربن خطاب روز جمعه اى خطبه خواند و پيامبر (ص) را ياد كرد. . . سپس گفت: من پس از خود چيزى را باقى نمى نهم كه نزدم مهم تر از كلاله* (1)باشد. در هيچ مسئله اى مانند كلاله به رسول خدا (ص) مراجعه نكردم و درباره هيچ مسئله اى مانند كلاله به من سخت نگرفت تا آنجا كه با انگشتش به سينه ام زد و فرمود: «اى عمر! آيا آيه صيف كه در آخر سوره نساء است براى تو كافى نيست؟»(2)

از روايات ديگر، احاديث مربوط به آيات پايانى سوره بقره است. عبدالرحمان بن يزيد مى گويد:

با ابومسعود كنار خانه خدا ديدار كردم و پرسيدم: «از تو حديثى درباره دو آيه سوره بقره رسيده است» ؟ گفت: «آرى، رسول خدا (ص) فرمود: هركس دو آيه آخر سوره بقره را در يك شب بخواند، او را كفايت مى كند» .(3)

همچنين حديثى است كه مسلم آن را از ابودرداء روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود: «هركس ده آيه از آغاز سوره كهف حفظ كند، از [شر] دجال در امان باشد» ، و در عبارت ديگرى فرمود: «هركس ده آيه


1- كلاله: به خواهر يا برادر ميتي اطلاق مى شود كه داراي فرزند نيست و اين خواهر و برادر از او ارث مى برند.
2- صحيح مسلم، ص65٩
3- همان، ص٣١5؛ صحيح بخاري، ح 5٠٠٩ و 5٠5١.

ص:137

پايانى سوره كهف را بخواند [از شر دجال مصون خواهد بود]» .(1)

بغوى در «شرح السنّه» مى گويد:

صحابه از بيم اينكه مبادا با از ميان رفتن حافظان قرآن، بخشى از آن نيز از بين برود، قرآنى را كه خدا بر رسولش نازل فرمود، بى آنكه چيزى بر آن بيفزايند يا چيزى از آن بكاهند، ميان دو جلد گرد آوردند. ازاين رو همان گونه كه قرآن را از رسول خدا (ص) شنيده بودند، بى آنكه مطلبى را مقدم و مؤخر كنند يا به ترتيبى قرار دهند كه آن را از رسول خدا (ص) دريافت نكرده باشند، آن را به نگارش درآوردند. رسول خدا (ص) پيوسته قرآن را بر اساس ترتيب موجود در مصاحف، به دستور جبرئيل، به صحابه اش مى آموخت و هنگام نزول هر آيه اى اعلام مى كرد كه اين آيه پس از فلان آيه در فلان سوره نوشته شود. بنابراين ثابت شد كه تلاش صحابه براى گردآورى قرآن، در يك مكان بوده است و به ترتيب آن كارى نداشته اند؛ زيرا قرآن در لوح محفوظ به همين ترتيب مكتوب بوده است كه خداوند آن را يك پارچه به آسمان دنيا نازل كرد و سپس به تدريج، به هنگام نياز، آن را نازل مى فرمود.(2)

قاضى ابوبكر در «الانتصار» مى گويد:

عقيده ما اين است كه همه قرآنى را كه خدا نازل كرده و به نوشتن آن فرمان داده و پس از نزول، چيزى را از آن نَسخ نكرده و تلاوتش را برنداشته، همين قرآنى است كه ميان دو جلد است؛


1- صحيح مسلم، ص ٣١6، ح ٨٠٩.
2- شرح السنة، ج5، ص5٢١ به نقل از الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١٩.

ص:138

همان كه مصحف عثمان، آن را در بر دارد و چيزى از آن كاسته يا بر آن افزوده نشده است و ترتيب و نظمش به همان صورتى است كه خداى متعال، تنظيم، و رسول خدا آيات سوره هايش را بر همان اساس مرتب كرده، و چيزى از آن مقدم و مؤخر نشده است. امت نيز ترتيب آيه هاى هر سوره و جاى آنها را از پيامبر ثبت كرده اند و به جايگاه آنها آشنا بودند. آرى، ممكن است رسول خدا (ص) سوره هاى آن را خود مرتب كرده باشد، يا اين كار را پس از خود به امت وانهاده و خود شخصاً عهده دار ترتيب سوره ها نشده باشد.(1)

اين مطلب را قرآن در تعبيركردن به «السوره» تأييد مى كند، كه معناى آن مجموعه اى از آيات متعدد و مرتب است كه شامل يك هدف يا اهداف متعدد به هم پيوسته باشد. اين تعبير در خود قرآن عزيز در جاهاى بسيارى، به ويژه آياتى كه در مقام رقابت طلبى است، وجود دارد. خداى متعال مى فرمايد: وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ .(2)

آيا مى گويند: او به دروغ قرآن را [به خدا] نسبت داده [و ساختگى است]. بگو: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ . (3)


1- الاتقان في علوم القرآن، ج١، ص٢١٩.
2- و اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ترديد داريد، يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را، غير خدا، [براي اين كار] فراخوانيد اگر راست مى گوييد. بقره: ٢٣
3- اگر راست مى گوييد، شما هم ده سوره ساختگي مانند اين قرآن بياوريد و هر كس را كه مى توانيد، غير از خدا [براي اين كار] دعوت كنيد. هود: ١٣

ص:139

همچنين آمدن كلمه سوره در زبان پيامبر (ص) و احكام مترتب بر آن، مانند وجوب قرائت سوره در نماز واجب پس از قرائت حمد و استحباب آن و نظاير اينها، با پراكندگى آيات و واضح نبودن هر يك از آنها كه جزء كدام سوره است، سازگارى ندارد.

از آنچه گذشت معناى سخن سابق علامه طباطبايى روشن مى شود كه گفت:

واقع شدن برخى از آيات قرآن، كه به تدريج نازل شده است، در جاى كنونى، از دخالت اجتهادى صحابه، خالى نيست و روايت عثمان بن ابى العاص از پيامبر (ص) كه فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و فرمان داد آيۀ: إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ؛ «خداوند به عدالت و نيكى فرمان مى دهد» را در اين جاى سوره قرار دهم» ، بيش از اين دلالت ندارد كه آن حضرت (ص) در مورد برخى آيات چنين كرده است، نه همه آنها.

و بر اين مطلب به روايات مستفيضه واردشده از طريق شيعه و سنى استدلال شده است كه پيامبر (ص) و اصحابش با نزول «بسم الله» از پايان يافتن سوره آگاه مى شدند. اين روايات، دلالت صريح دارد كه آيات، به حسب ترتيب نزول نزد پيامبر (ص) مرتب بوده است. آيات مكى در سوره هاى مكى و آيات مدنى در سوره هاى مدنى. مگر اينكه فرض شود بخشى از سوره اى در مكه و بخش ديگر آن در مدينه نازل شده باشد و چنين فرضى جز در يك سوره، اتفاق نيفتاده است. ازاين رو، لازمه اين استدلال آن است كه بگوييم موارد اختلاف درباره مكان آيات را كه مشاهده مى كنيم، به اجتهاد صحابه استناد دارد.

در اينجا ممكن است گفته شود: هرچند ظاهر روايت عثمان بن

ص:140

ابى العاص، بر عموم و شمول دلالت نمى كند [كه پيامبر در همه سوره ها چنين مى كرد]، اما پس از ملاحظه اينكه مورد، خصوصيت ندارد، مى توان عموم و شمول را از آن استفاده كرد؛ به ويژه پس از ملاحظه دليل هايى كه بيان كرديم، اين جنبه ترجيح مى يابد كه آيات در دوران او و به دست شخص پيامبر (ص) مرتب شده است.

همچنين رواياتى كه دلالت مى كند پيامبر (ص) و مسلمانان با نازل شدن «بسم الله» به پايان يافتن سوره پى مى بردند، با صدور دستور جبرئيل براى قراردادن فلان آيه در فلان سوره منافات ندارد؛ زيرا تمام شدن سوره به نزول «بسم الله» بر امكان نداشتن قراردادن آيه اى به فرمان جبرئيل در سوره اى خاص، اصلاً دلالت ندارد.

خلاصه: اگرچه دلايل گذشته، كه ثابت مى كند قرآن در دوران پيامبر (ص) گردآورى، و به دست [مبارك] آن حضرت و در زمان وى مرتب شده است، نمى تواند ثابت كند ترتيب سوره ها نيز به فرمان و نظر آن حضرت بوده، اما دست كم ثابت مى كند كه ترتيب آيات و تشكيل سوره ها چنين بوده است. بديهى است كه ترتيب آيات و سوره ها در مترتب بودن هدف كتاب و دستيابى به هدف مورد نظر اهميت كامل دارد؛ زيرا مطالب پراكنده، هدف را محقق نمى كند.

بر اين اساس، دليل بر ترتيب آيات، همان دليل قبلى بر تحقق همه آن، در دوران پيامبر (ص) و به دست [مبارك] آن حضرت است. (1)


1- ر. ك: البيان في تفسير القرآن، صص ٢٣٩ - ٢5٩.

ص:141

كتابنامه

* قرآن كريم

* نهج البلاغه

١. آلاء الرحمان في تفسير القرآن، محمدجواد بلاغى، قم، مؤسسه بعثت، ١4٢٠ه. ق.

٢. الاتقان، جلال الدين سيوطى، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، ١4١6ه. ق.

٣. الارشاد في معرفة حجج الله على العباد، محمدبن محمدبن نعمان (شيخ مفيد) ، قم، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، ١4١٣ه. ق.

4. اصول العامة للفقه المقارن، محمدتقى حكيم، چاپ دوم، دارالاندلس، ١٩٧٩م.

5. اصول كافى، محمدبن يعقوب كلينى، بيروت، دارالتعارف.

6. الاعتقادات، محمدبن على الصدوق، چاپ اول، قم، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، ١4١٣ه. ق.

٧. انوار الهداية، امام خمينى، چاپ اول، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ١4١٣ه. ق.

٨.

ص:142

٩. اوائل المقالات، شيخ مفيد، قم، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، ١4١٣ه. ق.

١٠. البيان في تفسير القرآن، ابوالقاسم خويى، چاپ چهارم، بيروت، دارالزهراء، ١٣٩5ه. ق.

١١. التبيان في تفسير القرآن، محمدبن حسن طوسى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

١٢. التحرير و التنوير، محمدطاهربن عاشور، چاپ اول، بيروت، مؤسسه التاريخ، ٢٠٠٠م.

١٣. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى، تهران.

١4. تفسير العياشى، محمدبن مسعود عياشى، چاپ اول، قم، مؤسسه بعثت، ١4٢١ه. ق.

١5. تفسير القمى، علي بن ابراهيم قمى، مطبعه نجف، ١٣٨٧ه. ق.

١6. التفسير الكبير (مفاتيح الغيب) ، امام فخر محمدبن عمر رازى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٢١ه. ق.

١٧. تفسير صافى، فيض كاشانى، بيروت، مؤسسه اعلمى، ١٩٧٩م.

١٨. تفصيل وسائل الشيعه، محمدبن حسن حرعاملى، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، ١4١٢ه. ق.

١٩. تهذيب الاصول، امام خمينى، قم، مطبعه مهر.

٢٠. جامع الترمذى، محمدبن عيسى ترمذى.

٢١. الخصال، محمدبن على (شيخ صدوق) ، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى.

٢٢. الدرالمنثور، جلال الدين سيوطى، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، ١4٠٣ه. ق.

٢٣. الذخيرة في علم الكلام، سيد مرتضى علم الهدى، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى، ١4١١ه. ق.

٢4. سلامة القرآن من التحريف، فتح الله محمدى (نجارزادگان) ، تهران، مشعر.

٢5.

ص:143

٢6. سنن الدارمى، عبدالله بن بهرام دارمى، دار احياء النسة النبويه.

٢٧. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، بيروت، ١٩٧4م.

٢٨. صحيح بخارى، محمدبن اسماعيل بخارى.

٢٩. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى.

صيانة القرآن من التحريف، محمدهادى معرفت، چاپ اول، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى، ١4١٣ه. ق.

٣٠. فروع كافى، محمدبن يعقوب كلينى، چاپ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ١٩٨٨م.

٣١. فهم القرآن دراسة على ضوء المدرسة السلوكيه، جواد على كسّار، چاپ اول، تهران، مؤسسه عروج، ١4٢١ه. ق.

٣٢. القرآن الكريم و روايات المدرستين، سيد مرتضى عسكرى، قم، نشر دانشكده اصول دين، ١4١6ه. ق.

٣٣. الكشاف، جارالله محمد زمخشرى، بيروت، دارالكتاب العربى.

٣4. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعه الغرّاء، شيخ جعفر كاشف الغطاء، انتشارات مهدوى.

٣5. مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسى، بيروت، دار مكتبة الحياة.

٣6. المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، بيروت، دارالفكر، ١٩٧٨م.

٣٧. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهانى، بيروت، دارالمعرفة.

٣٨. الميزان في تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايى، چاپ دوم، بيروت، مؤسسه اعلمى، ١٣٩١ه. ق.

نورالثقلين، عبدعلي بن جمعه عروسى حويزى، چاپ چهارم، قم، مؤسسه اسماعيليان، ١4١5ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109