مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف مهم ترين حقيقت تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه : گودرزي، مجتبي، 1346 -

عنوان و نام پديدآور : مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف مهم ترين حقيقت تاريخ: (نقدي بر كتاب عجيب ترين دروغ تاريخ)/ مجتبي گودرزي.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1391.

مشخصات ظاهري : 191 ص.

شابك : 978-964-540-398-8

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتاب حاضر نقدي بر كتاب" عجيب ترين دروغ تاريخ " نوشته عثمان بن محمد الخميس است.

يادداشت : كتابنامه : ص[187]-190؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : نقدي بر كتاب عجيب ترين دروغ تاريخ

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- غيبت

موضوع : مهدويت-- دفاعيه ها و رديه ها

رده بندي كنگره : BP224/4/گ9م9 1391

رده بندي ديويي : 297/462

شماره كتابشناسي ملي : 2866109

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطاهرين سيما المهدي المنتظر الذي يَملأ الارض قسطا وعدلا بعد ما مُلئت ظلما و جورا.

آينده روشن جهان با ظهور منجى، از جمله باورهايى است كه همه اديان الهى و برخى اديان غير الهى به آن عقيده دارند. اين منجى در اسلام به مهدى موعود، معروف و از نسل پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و از فرزندان حضرت على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) است. اعتقاد به وجود منجى بين همه مسلمانان مشترك است و اختلاف در تولد يا متولد نشدن منجى است. شيعه به تولد منجى اعتقاد دارد، ولى اهل سنت در اين باره اختلاف دارند. برخى دانشمندان اهل سنت مانند شيعه معتقدند منجى متولد شده و عده اى تولدش را رد مى كنند. در اين ميان برخى فرقه هاى منحرف مى كوشند عقيده به مهدويت را به شيعه منحصر بدانند و با ايجاد شبهه، اصل اعتقاد به مهدويت را نيز زير سؤال برند. آنچه در اين نوشتار مى خوانيد، پاسخ به شبهه هايى است كه در يكى از كتاب هاى فرقه وهابيت درباره اعتقاد به منجى نوشته شده است.

ص:10

جناب آقاى گودرزى در اين نوشتار كوشيده با استفاده از كتاب هاى معتبر شيعه و اهل سنت، شبهات مهم اين كتاب را پاسخ گويد. با تقدير و سپاس از ايشان، از خدا مى خواهيم به ايشان پاداشى شايسته عطا كند و اين اثر را براى جست وجوگران حقيقت، مفيد قرار دهد.

انه ولي التوفيق

گروه كلام و معارف

پژوهشكده حج و زيارت

ص:11

مقدمه

اشاره

مهدويت و اعتقاد به ظهور حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و ضرورت تشكيل حكومت جهانى و عدالت گستر ايشان، از باورهاى مشترك ميان شيعه و سنى است و هر دو مذهب به بسيارى از روايت هاى مهدويت باور دارند. با اين حال، اختلاف هايى نيز در اين باره وجود دارد كه در جاى خود، به تفصيل به آن پرداخته شده كه اساسى ترين آن، درباره وجود حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است. بيشتر اهل سنت معتقدند كه آن حضرت هنوز به دنيا نيامده است و در آينده متولد خواهد شد. در مقابل، شيعيان با توجه به روايت ها و اسناد تاريخى، معتقدند ايشان در سال ٢55ه. ق متولد شده و هم اكنون زنده است و تا زمان ظهور در غيبت كبرى به سر مى برند.

امروزه با وجود باورهاى مشترك بسيار ميان دو مذهب و ضرورت وحدت مسلمانان، فرقه اى ساختگى به نام وهابيت، مى كوشد تا با ايجاد اتهام هاى واهى و مخدوش كردن چهره شيعه اثناعشرى اختلاف ميان شيعه و سنى را عميق تر كند. ازاين رو، اين فرقه در سال هاى اخير، كتاب هاى بسيارى درباره مسائل اختلافى با رويكرد تهمت و افترا و طرح

ص:12

مسائل ضعيف و مطرود از ديدگاه شيعه، به چاپ رسانده است. يكى از آنها كتاب «متي يشرق نورك ايها المنتظر» تأليف «عثمان بن محمد الخميس» است كه ترجمه فارسى آن با نام «عجيب ترين دروغ تاريخ» چاپ شده است. وى با هدف قرار دادن اين اختلاف، كوشيده است باور به وجود منجى را در روايت ها و كتاب هاى شيعيان مخدوش سازد. وى اعتقاد به مهدويت را امرى موهوم و خيالى جلوه مى دهد و با گزينش برخى روايت ها، تصويرى كاريكاتورى از اين اعتقاد براى مخاطب به نمايش مى گذارد. عثمان بن محمد الخميس، بخشى از يك روايت را بيان مى كند و بخش ديگر آن را كه با خواست و نيت او در تضاد است، ناديده مى گيرد.

همچنين، وى به روايت هايى استناد مى كند كه راويانى مجهول دارد و در مذهب شيعه كمتر به اين گونه راويان توجه مى شود. نويسنده اين كتاب حتى در برخى موارد، رويدادهاى تاريخى را با انتخاب و تفسير خود، به گونه اى غير واقعى جلوه داده است تا بتواند باور خود را به مخاطبان منتقل كند. آنچه بيش از همه در اثر او به چشم مى خورد، استفاده بسيار از مطالبى است كه درك و فهم آن خارج از فهم عامه مردم است و به تخصص در علوم خاص نيازمند است؛ براى مثال، وى در قسمتى از كتاب خود، گفتار زراره را هنگام احتضار، دليل حيرت شيعيان در شناخت امام تفسير و از بيان كل ماجرا خوددارى مى كند.

عثمان الخميس، با وجود روايت هاى فراوان و اجماع علماى شيعى بر

ص:13

تحريف نشدن قرآن، شيعيان را قائل به تحريف قرآن مى داند. (1)چنين نويسندگانى بايد همواره به خاطر داشته باشند كه در يك بحث علمى بايد به اصل وجدان و انكار نكردن حقيقت و بررسى نكردن متعصبانه عقايد ديگران پايبند باشند.

در اين نوشتار مسئله مهدويت بررسى، و به شبهات آن، بدون تعصب و با رعايت انصاف، پاسخ داده مى شود. نويسنده در اين اثر كوشيده است در پاسخ به شبهات مطرح شده، موضوع مهدويت را از ديدگاه روايت هاى صحيح و مورد وثوق بررسى و شبهات مرتبطى را كه در كل كتاب پراكنده بود، جمع آورى كند و به صورت خلاصه در چندين فصل پاسخ دهد.

نگاهى به سرگذشت حديث

از آنجا كه در كتاب هاى مختلف اعتقادى، براى انكار يا اثبات مطلبى، از حديث و روايت استفاده مى شود، گاه به دليل آشنا نبودن عموم مردم با اين روايات، برخى نويسندگان با استفاده از همين نقطه ضعف، در مسائل فقهى، اخلاقى به ويژه اعتقادى ايجاد شبهه مى كنند. ازاين رو، لازم است تاريخچه علم حديث و برخى مسائل مربوط به آن به اختصار بيان شود تا خوانندگان گرامى با بينش صحيحى در اين باره، در رويارويى با افكار انحرافى در اين زمينه، به برداشتى درست و آگاهانه دست يابند.


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص6٠.

ص:14

تاريخچه حديث

اشاره

ايجاد حديث، بيان و گسترش آن، ارتباطى تنگاتنگ با وجود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) دارد. بنابراين مى توان پيدايش حديث را با آغاز رسالت ايشان همزمان بدانيم. در عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حفظ، نقل و كتابت احاديث نبوى رايج بود و صحابه ايشان، احاديث بسيارى را از پيامبر (صلى الله عليه و آله) نوشته و به نوشته هاى خود مى باليدند. تشويق هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و اهتمام ايشان به نقل و كتابت حديث، خود شاهد اين مدعاست كه در عصر پيامبر بازار حديث بسيار گرم بود و آن حضرت نيز مى فرمود:

«اُكتُبُوا هذَا الْعِلمَ» (1)؛ «علم را به كتابت در آوريد» . يا در جاى ديگر فرمود:

«قَيِّدُوا الْعِلمَ بِالكتِابة»(2)؛ «علم را با نوشتن، به بند كنيد» .

با توجه به احاديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در زمينه كتابت حديث، مى توان دريافت كه ايشان مى دانستند آنچه شفاهى بيان مى شود و فقط در ذهن ها مى ماند، ممكن است بر اثر مرور زمان، اغراض سياسى، فراموشى يا اختلاف در نقل ها، دچار تغييرات يا به طور كلى نابود شود. ازاين رو ايشان پيروان خود را چه در مورد احاديث و چه در مورد كلام وحى به نوشتن سفارش مى كردند. براين اساس، كاتبانى هميشه كلام وحى را مى نگاشتند. در روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آمده است كه به حضرت على (عليه السلام) فرمود: «آنچه بر تو املا مى كنم، بنويس!» على (عليه السلام) عرض كرد:


1- تقييد العلم، ص ٧٢.
2- بحارالانوار، ج ٧6، ص ١٣٩؛ المستدرك علي الصحيحين، ج ١، ص ١٠6. «علم را با نوشتن به بند كنيد حفظ كنيد» .

ص:15

«آيا از فراموشى من بيم داريد؟» پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «من از فراموشى تو هراسى ندارم؛ چرا كه از خداوند درخواست كردم كه به تو حافظه اى قوى عطا كند. براى شريكان خود بنويس!» على (عليه السلام) پرسيد: «شريكان من كيستند اى رسول خدا؟» حضرت فرمود: «فرزندان امامت» .(1)

پس از وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) اتفاقاتى عجيب در دنياى اسلام رخ داد كه يكى از آنها به خلافت رسيدن ابوبكر، عمر و عثمان و دستور منع نقل حديث از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود. نخست ابوبكر كه خود پانصد حديث از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) جمع آورى كرده بود، تمامى آن احاديث را در آتش سوزاند(2)و دستور داد از پيامبر (صلى الله عليه و آله) حديث نقل نكنند و به قرآن مشغول باشند. (3)عمر نيز در دوران حكومتش، سياست منع نقل حديث را به شدت دنبال كرد. در زمان عثمان نيز مبارزه دستگاه خلافت با نقل حديث شديدتر شد. عثمان براى جلوگيرى از بازگويى سخنان و سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، ياران بزرگ ايشان را شكنجه و تبعيد كرد.(4)

در دوران ٢5 ساله حكومت سه خليفه، ياران پيامبر و تابعين، در چنين اوضاعى به سر بردند تا سرانجام خلافت به صاحب اصلى اش رسيد. ولى حضرت على (عليه السلام) زمانى به خلافت رسيد كه سيره پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) دچار تحريف و ضعف شده بود. (5)در مقابل اصلاحات


1- امالي، صدوق، ص ٣٢٧؛ بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص ١4٧.
2- تذكرة الحفاظ، شمس الدين ذهبي، ج١، ص5.
3- همان، صص ٧ و ٨.
4- انساب الاشراف، بلاذري، ج 5، ص 4٩.
5- روضه كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج٨، صص6١ - 6٣.

ص:16

حضرت على (عليه السلام) معاويه همه نيروى خود را براى نابودى نام و نشان پيامبر و خاندانش به كار گرفت. (1)وى براى رسيدن به هدف خويش، دستگاه هاى گوناگون جعل حديث را به راه انداخت، به گونه اى كه «ابوهريره» بيش از 5٣٠٠ حديث و «عبدالله بن عمر» بيشتر از دو هزار حديث و «عايشه» و «انس بن مالك» هر يك، بيش از ٢٣٠٠ حديث به دروغ به پيامبر نسبت دادند.(2)

منع از روايتگرى حديث، تا روى كار آمدن عمر بن عبد العزيز ادامه يافت. پس از به حكومت رسيدن عمر بن عبدالعزيز، دستور رسمى كتابت حديث صادر شد و در نتيجه ده ها كتاب در سيره پيامبر و صحابه گردآورى شد. با توجه به اين سير تاريخى، بايد گفت تاريخ حديث شيعه از عصر رسالت و امامت تا به امروز، پيوسته بوده و هيچ حلقه اى از آن نيفتاده است. درحالى كه حديث در اهل سنت اين گونه نبوده؛ زيرا گردآورندگان اوليه حديث در اهل سنت احاديث را براساس سنت شفاهى فراهم آوردند. در حقيقت، بخارى و مسلم با توجه به شنيده هاى روايى كه از استادانشان به آنان منتقل شد، به تدوين صحيحين پرداختند. ولى گردآورندگان جوامع اوليه حديثى شيعه، با احاديث و سن-ت مكتوب روبه رو بودند كه ما آن را به عنوان اصول «اربع مأة» مى شناسيم و از آن با عنوان شكل گيرى ميراث روايى شيعه در قالب اصول اربع مأة و دورة دوم از ادوار تاريخ حديث شيعه ياد مى كنيم كه اين دوره از


1- مروج الذهب، مسعودي، ج٣، ص 454.
2- احاديث ام المؤمنين عايشه، مرتضي عسكري، ص٢٨٩.

ص:17

اختصاصات تاريخ شيعه است.

با توجه به اين ويژگى و نيز مكتوب بودن احاديث شيعى و نظارت اهل بيت (عليهم السلام) بر مكتوبات حديثى، پديده وضع و جعل در احاديث شيعه، در مقايسه با حديث اهل سنت محدودتر است. بنابراين، پيراستن منابع روايى شيعه از احاديث جعلى، در مقايسه با منابع روايى اهل سنت، ضرورت كمترى دارد.

با توجه به آنچه گفته شد، نخستين نگاشته هاى حديثى شيعه در دوران رسالت و امامت ائمه (عليهم السلام) تا زمان امام سجاد (عليه السلام) (م ٩5) فراهم آمده است. ازاين رو، مى توان آنها را متعلق به سده نخست دانست؛ يعنى دورانى كه خلفا با نقل، كتابت و تدوين حديث مبارزه و مخالفت شديد مى كردند. پس از اين دوران، ميراث روايى شيعه در قالب اصول اربع مأة شكل گرفت. اصول اربع مأة يا اصول چهارصدگانه، به مجموعه اى از مكتوبات حديثى گفته مى شود كه در دوران ائمه به ويژه در عصر صادقين (عليهما السلام) با كوشش ياران ائمه (عليهم السلام) نگاشته شد. البته برخى از بزرگان بر اين باورند كه اصول اربع مأة از زمان حضرت على (عليه السلام) تا زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام) فراهم آمده و در بر دارنده گفتار همه ائمه (عليهم السلام) است؛ هر چند بيشترين روايت هاى اصول اربعهمأة از صادقين (عليهما السلام) است. اين اصول تا دوران مؤلفان جوامع اوليه شيعه، يعنى كلينى، شيخ صدوق و شيخ طوسى وجود داشته است و آنان نيز از اين اصول استفاده كرده اند و نيز شمارى از آنها تا زمان محمّد بن ادريس حلّى (م5٩٨ه. ق) ، سيد بن طاوس (م6٣٧ه. ق) ، شهيد ثانى (م٩66ه. ق) ، كفعمى (م٩٠5ه. ق) و نيز شمار كمترى از آنها تا دوران

ص:18

علامه مجلسى (م١١١١ه. ق) ، شيخ حر عاملى (م ١١٠4ه. ق) و ميرزا حسين نورى (م ١٣٢٠ه. ق) باقى مانده و استفاده شده است. امروزه از ميان اين اصول، فقط شانزده اصل به دست ما رسيده است.

دو عامل اساسى در از بين رفتن اصول اربعه مأة نقش مؤثر داشته است كه عبارت اند از:

١. پس از تدوين جوامع اوليه حديثى، ميل علما براى استفاده از اصول اربع مأة كم شد؛ زيرا وجود اين روايات در چهل كتاب از يك سو و نداشتن نظم و تثبيت از ديگر سو، مراجعه مستقيم به اين اصول را دشوار كرده بود.

٢. در آتش سوزى كتابخانه شيخ طوسى در سال 44٨ه. ق به دست متعصبان، شمارى از اين اصول سوخت و از بين رفت.(1)

پس از دوره تدوين جوامع اوليه حديثى شيعه، دوران تكميل و تنظيم جوامع حديثى شيعه آغاز مى شود. از مهم ترين آثار اين دوره به «بحارالانوار علامه مجلسي» ، «تفصيل وسائل الشيعه إلي تحصيل مسائل الشريعة حر عاملي» ؛ «مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ميرزا حسين نوري» ، «وافي از ملا محسن فيض كاشاني» و نيز «جامع احاديث الشيعه آيت الله بروجردي» مى توان اشاره كرد.

از ديگر پرسش هايى كه بايد به آن پاسخ داده شود، اين است كه آيا تمام احاديث موجود در منابع روايى، صحيح است؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: با توجه به آنچه در تاريخچه پر فراز و نشيب حديث


1- به نقل از: پژوهشي در تاريخ حديث شيعه، شيخ آغا بزرگ تهراني، ص ١٩5.

ص:19

گفته شد، پاسخ اين پرسش منفى است. اگرچه بزرگان و علماى «اخبارى» و «اصولى» در ميزان صحت روايات كتب اربعه با هم اختلاف داشته اند، ولى همه علما و بزرگان اتفاق نظر دارند كه تمام احاديث صحيح نيستند. بلكه احاديث ضعيف نيز بين آنها وجود دارد. بنابراين، براى شناخت سره از ناسره، علوم حديث را به چند علم تقسيم كرده اند كه به كمك آنها مى توان به ميزان صحت حديثى پى برد. اين علوم عبارت اند از:

١. علم رجال

رجال، دانشى است كه به معرفى راويان و صفاتى مى پردازد كه در پذيرش يا رد كردن راويان نقش دارد؛ مانند ايمان، عدالت و مانند آن. همچنين، در اين دانش از چگونگى جرح و توثيق راويان و راه هاى رفع تعارض ميان جرح و تعديل، سخن به ميان مى آيد.

٢. علم درايه

دانشى است كه در آن از متن حديث، سند و طرق آن از نظر صحت، ضعف، علت و تمام آنچه براى شناخت حديث مقبول از مردود لازم است، بحث مى شود.

٣. فقه الحديث

فقه به معناى فهم يا فهم از روى تأمل و دقت (1)است و فقه الحديث


1- ر. ك: الصحاح، ج 6، ص٢٢4٣؛ النهاية في غريب الحديث، ج ٣، ص 465؛ الفروق اللغوية، ص4١٢.

ص:20

به معناى فهم حديث است. به عبارت كامل تر، فقه الحديث، مبانى و ضوابطى است كه در فهم متون و مداليل روايات مورد استفاده قرار مى گيرد و تفسير و تبيينى است كه براساس اين مبانى از احاديث بيان مى شود. ازاين رو، شخصى كه مى خواهد وارد علوم حديث شود، بايد به اين علوم مجهز باشد.

ص:21

فصل اول: مهدويت و روايات شيعه

در بررسى يك دين يا عقايد يك مذهب، دو موضوع اهميت ويژه دارد: يكى منابع اعتقادى و آموزه هاى آن دين و مذهب و ديگرى هماهنگى و نگرش كلى به اين عقايد است. بسيارى از مذاهب و اديان، حداقل در يكى از اين دو موضوع مشكل اساسى دارند و به تناقض مى رسند. شيعه معتقد است منابع اعتقادى خود را از قرآن و روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و ائمه معصوم (عليهم السلام) استنتاج مى كند و به نظر و ديدگاه يك يا چند نفر مبتنى نيست. همچنين با نگرشى كلى به مجموعه عقايد شيعه، تضاد و تناقضى در آن ديده نمى شود.

در منابع شيعه، جنبه هاى گوناگون مسئله مهدويت مطرح شده است كه با دقت و انديشيدن در روايات، مى توان گفت ناهماهنگى و ناسازگارى در محتواى روايات مهدويت ديده نمى شود. در رواياتى كه ولادت و امامت ايشان را بيان كرده و غيبت و اوضاع و احوال آن دوره و ظهور آن حضرت را تشريح كرده اند نيز اختلافى ديده نمى شود. ولى

ص:22

برخى مخالفان مذهب از فرق ديگر، برخلاف آموزه هاى قرآن كه راه برخورد با انديشه ديگران را دعوت به حكمت و جدال احسن مى داند، براى اثبات حقانيت خود، از هر راهكارى حتى دروغ و افتراء استفاده مى كنند تا عقيده طرف مقابل را داراى تضاد و باور نكردنى نشان دهند.

نويسنده كتاب «عجيب ترين دروغ تاريخ» نيز از جمله كسانى است كه از اين شيوه استفاده كرده است. با آنكه مسئله امام زمان و غيبت او نزد اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) ، از باورهاى مسلم است و به فرموده امامان شيعه دوازدهمين نفرشان مهدى موعود است، ولى نويسنده اين كتاب به دروغ مدعى مى شود كه «محمد بن عبدالله بن حسن، معروف به نفس زكيه» مشهورترين كسى بوده كه به مهدى شهرت داشته و جعفر صادق، به موسى و عبدالله (پسرانش) اجازه داده كه به شورش محمد بن عبدالله (نفس زكيه) بپيوندند؛ چون وى همنام پيامبر (صلى الله عليه و آله) و پدرش همنام پدر پيامبر (صلى الله عليه و آله) بود و از نوادگان حسن بود و او اقدام به شورش كرد و همگى معتقد بودند كه او مهدى منتظر است. بنابراين جعفر صادق و موسى، امام پس از جعفر و عبدالله، هر دو با او بيعت كردند و كارها به وسيله او مستقر شد تا وقتى كه كشته شد.(1)

چنين باورى به يقين دروغ است؛ زيرا ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين مى گويد:

هنگامى كه عبدالله بن حسن خواست براى فرزندش محمد به عنوان مهدى بيعت بگيرد، تنها كسى كه مخالفت كرد و گفت او مهدى


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص١١٩.

ص:23

موعود نيست و سرانجام كشته خواهد شد، جعفربن محمد (عليه السلام) بود كه سخن او موجب متفرق شدن آن جمع گرديد.(1)

حال چگونه مى توان در مقابل اين نص صريح، بدون دليل و مدرك مدعى شد كه امام صادق (عليه السلام) ، نفس زكيه را مهدى موعود مى دانسته است.

عثمان محمد الخميس براى آنكه در عقيده به مهدى موعود خدشه وارد كند، به دو روايت تمسك مى كند و مى گويد: شيعيان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت كرده اند كه به على گفت: «اى على! پس از من دوازده امام مى آيد كه دوازده مهدى است» . بنابراين، مهدويت خاص محمد بن حسن عسكرى نيست. همچنين شيعيان از رسول الله (صلى الله عليه و آله) روايت كرده اند كه گفت: «من و دوازده فرزندم و تو اى على، پايه و ميخ زمين هستيم. پس چند نفر مى شوند؟ سيزده امام!» .(2)

نويسنده كتاب عجيب ترين دروغ تاريخ، در فهم حديث جاهل بوده يا آنكه خود را به جهالت زده است؛ زيرا در نخستين روايتى كه به آن استناد كرده، معناى لغوى مهدى (هدايت يافته از سوى خدا) مد نظر است. بنابر عقيده شيعه، همه امامان و شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله) مهدى اند و در روايت هاى اهل بيت (عليهم السلام) به اين موضوع اشاره شده است و همه آنان نيز همواره يادآور شده اند كه آنان مهدى موعود نيستند. بنابراين، اين روايت با روايات مربوط به مهدى موعود تناقضى ندارد. بلكه هر كدام به


1- مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، ص١٨6.
2- عجيب ترين دروغ، ص١٢4.

ص:24

موضوع خاص خويش اشاره دارد.(1)بر اين اساس، روايت بعدى نيز كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل شده است، با عقيده اماميه درباره امامت و عقيده به مهدى موعود تعارضى ندارد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «اى على! من و دوازده فرزندم و تو استوانه هاى زمينيم» كه در اين روايت، تعداد اين مهديون چهارده نفر بيان شده كه در شيعه به چهارده معصوم مشهورند؛ يعنى على (عليه السلام) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و دوازده فرزندش كه مراد از دوازده فرزند، فاطمه (عليها السلام) و يازده امام از فرزندان فاطمه (عليها السلام) است؛ همان كسانى كه خداوند آنان را از پليدى و زشتى دور كرده است.

نويسنده در بخش ديگرى از كلامش مدعى مى شود كه تمام اين فرقه ها و تمام اين شيعيان نگفته اند كه محمد بن حسن عسكرى همان مهدى و امام دوازدهم است و امامت به او منتهى مى شود. بلكه بر اين امر دلالت مى كند كه نظريه مهدويت قديمى است. ولى منحصر كردن آن به شخص معينى كه محمد بن حسن باشد، متأخر است كه پس از وفات حسن عسكرى بوده است.(2)

در پاسخ به اين شبهه مى گوييم: برخلاف ادعاى عثمان الخميس، رواياتى كه در طول بيش از دويست سال درباره امام مهدى نقل شده است، همگى محتواى ثابتى دارد كه در اينجا به چند نمونه اشاره مى كنيم.


1- بايد يادآور شد كه در روايات شيعي از اين گونه روايات كه به منظور خاصي اشاره دارند، بسيار است، مانند روايتي كه امام هادي ع ، امامت در احكام را به امام حسن عسكري ع منتهي مي داند و در واقع همين گونه است؛ زيرا پس از شهادت ايشان امام مهدي عج غائب مي شود.
2- عجيب ترين دروغ، ص١٢٠.

ص:25

امير المؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد:

لِلقائمِ مِنّا غَيبةٌ، أَمَدُها طَويلٌ كَأَنّي بالشيعة يَجولُون جَوَلانَ النَّعَمِ فِي غَيبتِه. يَطلبُونَ الَمرعَى فَلا يَجِدونَه أَلا فَمَنْ ثَبتَ مِنهُم عَلَى دِينِه وَلَم يَقْسُ قَلبُه لِطُولِ أمَدِ غَيبةِ إمامهِ فَهُو مَعي فِي دَرَجَتي يَومَ القِيامَة.(1)

براى قائم ما غيبتى بسيار طولانى است و من شيعيان را مى نگرم كه در غيبت او بسان گلّه بدون شبان، سرگردان دنبال چراگاهند و نمى يابند. آگاه باشيد كه هركس از اينان بر دين خويش استوار باشد و با غيبت طولانى آن حضرت، قلبش سخت نگردد، چنين كسى با من است و در قيامت در درجه من.

امام حسين (عليه السلام) مي فرمايد:

مِنّا اِثنا عَشرَ مَهديّا، اَوَّلهُم أميرُ المؤمنينَ عَليُّ بنُ ابي طالبٍ وآخِرُهُم التّاسِعُ مِنْ وُلدي وَ هُوَ الْاِمامُ القائمُ بِالحَقِّ. . . لَه غَيبةٌ يرَتَدُّ فيها اَقوامٌ و يَثْبُتُ فيها عَلَى الدّينِ آخَرُون.(2)

دوازده مهدى از ما اهل بيت است كه اولين آنان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و آخرين آنان نهمين فرزند من است. او امام و قيام كننده براى حق است. . . او غيبتى دارد كه در آن غيبت، گروه هايى از دين خارج مى شوند و گروه هاى ديگرى بر دينشان استوار مى مانند.

امام زين العابدين (عليه السلام) مى فرمايد:

«اِنَّ للِقائمِ غَيبتَيْنِ اِحْداهما اَطْوَلُ مِنَ


1- كمال الدين، شيخ صدوق، ج ١، ص٢٨٧.
2- همان، ص٣١٧.

ص:26

الْاُخرى»(1)؛ «قائم دو غيبت دارد كه يكى از آن دو از ديگرى طولانى تر است» .

يونس بن عبدالرحمان مى گويد:

دَخلتُ على موسى بنِ جَعفرٍ فَقُلتُ له يَابنَ رَسولِ الله، أنتَ القائمُ بِالحَقِّ؟ فقال: أنَا قائِمٌ بِالحْقِّ وَلَكنَّ القائمَ الَّذي يُطهِّرُ الْأرضَ مِنْ أعداءِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ويَملَؤُها عَدْلاً كَما مُلئتْ جَوراً وظُلماً هُو الخامِسُ مِنْ وُلدي لَه غَيبةٌ يَطولُ أمَدُها خَوفاً عَلى نَفسهِ، يَرتَدُّ فيها أقوامٌ وَ يَثبُتُ فيها آخَرون.(2)

از موسى بن جعفر پرسيدم: «اى پسر رسول خدا! آيا شما قائم هستيد؟» گفت: «من قائم هستم، ولى قائمى كه زمين را از دشمنان خداوند پاك مى كند و آن را از عدل و داد پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است. [قائم]، پنجمين فرزند من است. او غيبتى دارد كه زمان آن به دليل ترس از جانش طولانى است و در آن زمان، گروه هاى بسيارى از دين خارج خواهند شد و گروه هايى بر دينشان استوار مى مانند» .

حضرت عبدالعظيم حسنى مى گويد:

دَخلتُ عَلَى سَيِّدي مُحمّدِ بنِ عَليٍّ وَأنا اُريد أن أسْاَلَه عَنِ الْقائِمِ أ هُو الْمهدِيُّ أو غَيرُه؟ فَابتَدَأَني فقال لي: يا أبالقاسمِ إنَّ القائِمَ مِنَّا هُوالمهدِيُّ الذَّي يَجِبُ أنْ يُنتَظَرَ في غَيْبَتِة، وَيُطاعَ فِي ظُهورِه وَ هُو الثّالِثُ مِن وُلدِي، وَالذَّي بَعثَ مُحمّدا (صلى الله عليه و آله) بِالنُّبوَّةِ وَ خَصَّنا بِالْاِمامةِ إنَّه لَو لَم يَبقَ


1- كمال الدين، ج ١، ص٣٠٣.
2- همان، ج٢، ص٣6١.

ص:27

مِنَ الدُّنيا إلّا يَومٌ واحِدٌ لَطوَّلَ اللهُ ذلك الْيَومَ حَتّى يَخرُجَ فيه فَيَملَأُ الْأَرْضَ قِسطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئَتْ جَوراً وَظُلماً. (1)

به خدمت سيد و مولايم حضرت امام جواد محمد بن على (عليه السلام) رسيدم و مى خواستم درباره قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بپرسم كه آيا مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) اوست يا غير او. حضرت خود آغاز سخن كرد و فرمود: «اى ابوالقاسم! همانا قائم ما همان مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است كه انتظار در غيبتش و اطاعت در ظهورش واجب است و او سومين فرزند من است. قسم به آنكه محمد (صلى الله عليه و آله) را به پيامبرى برانگيخت و امامت را خاص ما قرار داد، اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن يك روز را طولانى مى كند تا [مهدى] خروج كند و زمين را از عدل و داد لبريز سازد، همچنان كه پر از ظلم و جور شده است.

اين پنج روايت از ميان روايت هاى بى شمارى با همين مضمون انتخاب شده اند و راويان آن از راويان ثقه و مورد اطمينان شيعه هستند؛ چنان كه اين روايات را جعلى بدانند، به راحتى مى توان ديگر روايات در ابواب فقهى، مانند نماز را نيز نه تنها در مذهب شيعى، بلكه در ديگر مذاهب جعلى شمرد. (2)بى شك، عقيده به جعلى بودن اعتقاد مهدويت با توجه به اين روايات، نشانه جهالت و بى اطلاعى يا غرض ورزى است. در اين پنج روايت كه در سال هاى امامت امام على (عليه السلام) (پس از سال


1- كمال الدين، ج٢، ص٣5١.
2- اين نكته فقط از ديد روايات بررسي شده است و اگر بحث تاريخي آن كه در فصل چهارم بدان پرداخته خواهد شد، ضميمه شود، جعلي دانستن اين مسئله، يك توهم و فكر كودكانه است كه منشأ آن نداشتن اشراف به علوم اسلامي است.

ص:28

يازدهم هجرى) تا سال هاى امامت امام جواد (عليه السلام) (حداكثر تا سال٢٢٠ هجرى) روايت شده، موضوع غيبت و اينكه حضرت دو غيبت دارد، بيان شده است. اين همان موضوعى است كه شيعه پس از ١4٠٠ سال هنوز به آن معتقد است و تاريخ نيز آن را تأييد كرده است.

ص:29

فصل دوم: مهدويت و عالمان شيعه

همان گونه كه در فصل پيش گفته شد، موضوع مهدويت از زمان ائمه معصوم (عليهم السلام) مطرح بوده است و اين گونه نبوده كه عالمان شيعه، پس از غيبت و پس از دوره اى به نام حيرت و سرگردانى، به جعل اين اعتقاد پرداخته و آن را ساخته باشند يا به عقيده عده اى ديگر برخى از امامان، به گمان اينكه افرادى (مانند محمد بن عبدالله بن حسن) مهدى موعود هستند، با آنها بيعت كنند. شيعه اماميه نه معتقد به مهدى موعود بودن شخصى غير از فرزند امام عسكرى (عليه السلام) است و نه در اثناى تاريخ به جعل اين اعتقاد پرداخته است.

عثمان الخميس در كتاب خود برخلاف مسلمات شيعه مى گويد: روايات، از سرگردانى شيعيان پس از شهادت امام عسكرى و نيز فقدان اعتقاد به مهدويت در آن زمان حكايت دارد. از جمله اينكه كلينى و نعمانى مجموعه بزرگى از روايات را بيان كرده اند كه بر سرگردانى مردم پس از غيبت محمد بن حسن عسكرى و اختلاف شيعيان و پراكندگى آنها در آن

ص:30

زمان و اتهام دروغگو و كافر بودن بعضى ها بر بعضى ديگر و لعن و نفرين آنها بر يكديگر و واژگون شدن شيعيان، مانند كشتى واژگون شده اى در امواج دريا و شكستنشان مانند شيشه، دلالت دارند. راه حل برون رفت از اين معضل بزرگ، بسيار ساده است و آن جعل كردن حديث و نسبت دادن آن به يكى از ائمه و پايان دادن به اين اختلاف هاست.(1)

ادعاى وى كه پيش از امام عسكرى (عليه السلام) عقيده به مهدويت در شيعه مطرح نبوده و عالمان شيعه آن را ساخته اند، ادعايى باطل است؛ زيرا همچنان كه در فصل پيش بيان شد، احاديث مربوط به انديشه مهدويت و غيبت مهدى موعود، از عصر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تا عصر امام عسكرى به طور متواتر بيان شده است. هر چند در آغاز دوره غيبت، به ويژه در دوره غيبت صغرى، بحث هاى روايى مربوط به موضوع غيبت، كم رنگ بوده، ولى كم رنگ بودن بحث در اين موضوع را نمى توان به دليل فقدان مهدى و دروغ بودن اين عقيده و حيرانى و سرگردانى شيعه دانست. درباره كم رنگ بودن اين موضوع در آن دوره، مى توان به دو دليل اشاره كرد:

١. يكى از دلايلى كه بى شك در كم رنگ شدن بحث درباره مسئله غيبت و مهدويت در عصر غيبت صغرى اثرگذار بود، امكان ارتباط با امام به واسطه وجود نواب اربعه بود. اين ارتباط كه در طول 6٩ سال غيبت صغرى به طول انجاميد، كمتر شيعيان را به نگارش آثار علمى و مكتوب درباره اعتقاد به مهدويت حجة بن الحسن و مسئله غيبت تشويق مى كرد. پس از سال ٣٢٩ه. ق كه دوره غيبت صغرى به پايان رسيد، جنب


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص55.

ص:31

و جوش و تكاپو براى نگارش اين گونه كتاب ها و مقاله ها براى رفع شبهات و پرسش هايى كه شيعيان با آن روبه رو بودند، به وجود آمد.

٢. از خلافت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) و در دوره خلافت امام حسن (عليه السلام) ، شيعيان منصب و قدرت رسمى براى بيان و تبيين عقايد خود نداشتند. اين اتفاق پس از حادثه جانگداز كربلا به شدت مشهود است. ولى در دوره كوتاهى كه ميان بنى عباس و بنى اميه اختلاف درگرفت، مكتب فقهى و اعتقادى شيعه جان گرفت و با تلاش امام محمد باقر (عليه السلام) و فرزند ايشان امام جعفر صادق (عليه السلام) به سطح عالى علمى رسيد.

با قدرت گرفتن بنى عباس، دوباره فشار و خفقان بر شيعيان افزايش يافت. اين فشارها به قدرى بود كه حتى امامان از معرفى وصى و جانشين خود نيز خوددارى ميكردند؛ براى مثال، امام صادق (عليه السلام) در وصيت نامه خود، از پنج نفر به عنوان وصى نام برد كه ميان آنها منصور خليفه عباسى، فرماندار مدينه، پسرش عبدالله و حميده همسرش بودند تا با اين كار از آسيب رسيدن به جانشين حقيقى خود، يعنى امام كاظم جلوگيرى كند. اين فشارها به قدرى زياد شده بود كه امامان جانشين خود را به ياران و شيعيان نيز معرفى نمى كردند.

با وجود چنين خفقانى، اگرچه گاهى شيعيان در تشخيص امام و صاحب منصب امامت گرفتار سرگردانى مى شدند، ولى روح حقيقت جويى و حق طلبى آنان به سرعت آنان را به مسير اصلى و حقيقى برميگرداند. اگر چه ميان اصحاب، كسانى مانند «عمار ساباطى» با عبدالله بن جعفر همراهى كردند. ولى يارانى نيز چون «هشام بن سالم» و «محمد بن نعمان» نيز با

ص:32

پرسش و بررسى و تحقيق، امام حقيقى خود را شناختند و به آغوش مذهب حقيقت برگشتند. نقل است هشام بن سالم جواليقى و محمد بن نعمان، دو تن از بزرگان اصحاب از اينكه امام خود را نمى يافتند، به گريه افتادند.(1)


1- هشام بن سالم مي گويد: از نزد عبدالله بن جعفر گمراه و سرگردان بيرون آمديم و نمي دانستيم به كجا برويم و كنار يكي از كوچه هاي مدينه نشسته بوديم و گريه مي كرديم و نمي دانستيم چه بايد بكنيم و به كه روآوريم. با خود گفتيم: «به سوي مرجئه، يا به سوي قدريه، يا به سوي معتزله، يا به سوي زيديه برويم؟» در همين حال بوديم كه ديدم مردي كه او را نمي شناختم، با دست به من اشاره مي كند. ترسيدم جاسوسي از جاسوسان منصور دوانيقي باشد؛ چون منصور جاسوساني در مدينه داشت كه ببيند مردم پس از جعفر بن محمد، امامت چه شخصي را خواهند پذيرفت تا او را بگيرند و گردن بزنند. من ترسيدم اين پيرمرد از همان جاسوسان باشد. پس به مؤمن الطاق گفتم: «تو از من دور شو؛ زيرا من براي خود و تو نگرانم و اين مرد مرا مي خواهد نه تو را تو از من دور شو مبادا به هلاكت برسي و به دست خود در نابودي ات كمك كرده باشي. پس احول كه همان مؤمن الطاق بود به فاصله زيادي از من دور شد و من به دنبال پيرمرد رفتم و چنين گمان مي كردم كه نمي توانم از دست او رها شوم و به ناچار همچنان به دنبال او رفته و تن به مرگ داده بودم تا اينكه مرا به در خانه حضرت موسي بن جعفر ع برد. آن گاه مرا رها كرد و رفت. ديدم خادمي بر در خانه است. به من گفت: «خدايت رحمت كند داخل شو!» من داخل خانه شدم و ديدم حضرت موسي بن جعفر ع در آنجاست و بدون سابقه فرمود: «نه به سوي مرجئه و نه به سوي قدريه و نه به سوي معتزله و نه به سوي زيديه، بلكه به سوي من، به سوي من» . عرض كردم: «فدايت شوم پدرت از دنيا رفت؟» فرمود: «آري» . گفتم: «پس از او امام ما كيست؟» فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را راهنمايي كند، خواهد كرد» . گفتم: «قربانت شوم همانا عبدالله برادر شما چنين پندارد كه او پس از پدرش امام است؟» فرمود: «عبدالله مي خواهد خدا را نپرستد» . گفتم: «پس بفرماييد پس از پدر شما امام كيست؟» فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را راهنمايي كند، خواهد كرد» . عرض كردم: «قربانت شوم آن امام شما هستي؟» فرمود: «من آن را نمي گويم» . با خود گفتم: «من از راه مسئله درست وارد نشدم» . سپس [پرسشم را عوض كردم و] گفتم: «براي شما امامي هست؟» [و بر شما لازم است از امامي پيروي كني؟] فرمود: «نه» . [در اين هنگام] چنان هيبت و عظمتي از آن بزرگوار در دلم افتاد كه جز خدا نمي داند. سپس عرض كردم: «قربانت شوم، من از تو بپرسم همان گونه كه از پدرت مي پرسيدم؟» فرمود: «بپرس تا پاسخ گيري، ولي فاش مكن كه اگر فاش كني، نتيجه اش سر بريدن است» يعني ما را مي كشند . من از او پرسش هايي كردم و ديدم دريايي است بي كران. عرض كردم: «قربانت شوم، شيعيان پدرت گمراه و سرگردان شده اند. آيا با اين پيماني كه شما بر پنهان داشتن جريان از من گرفته ايد، [اجازه مي دهيد] جريان امامت شما را به آنها برسانم و آنان را به سويت دعوت كنم؟» فرمود: «رشد و خردمندي و رازداري هر كدام را دريافتي، به او برسان و پيمان بگير كه فاش نكند و اگر فاش كند، سر بريدن در كار است و با دست اشاره به گلوي خود كرد» . پس، از نزد آن حضرت بيرون رفتم و ابا جعفر احول مؤمن الطاق را ديدم. به من گفت: «چه خبر بود؟» گفتم: «هدايت بود و داستان را برايش گفتم» . آن گاه زراره و ابوبصير را ديدار كرديم [به آن دو نيز جريان را گفتم]. آنان خدمت آن حضرت رسيدند و سخنانش را شنيدند و پرسش هايي كردند يقين به امامتش پيدا كردند.

ص:33

همچنين نقل است يونس بن عبدالرحمان اگر چه در دوره اى به فطحيه گرايش پيدا كرد، ولى در نهايت به امامت امام رضا (عليه السلام) معترف شد و به مسير حقيقى مذهب بازگشت يا فردى چون زراره كه مى خواهد امام را به مردم معرفى كند، مردد مى ماند آيا همچنان بايد تقيه كند يا حضرت را معرفى كند. ازاين رو قرآن را جلوى ديدگانش قرار مى دهد و مى گويد هر كه را اين قرآن امام قرار داده، امام من است.(1)


1- محمد همداني مي گويد: «به حضرت رضا ع عرض كردم: آقا! آيا زراره عارف به مقام پدرت موسي بن جعفر بود؟» فرمود: «بلي» . عرض كردم: «پس چرا پسر خود را فرستاد تا جست وجو كند امام پس از حضرت صادق كيست؟» امام فرمود: «زراره عارف به مقام پدرم بود و مي دانست كه پدرش حضرت صادق او را امام قرار داده. ولي پسر خود را فرستاد تا از پدرم موسي بن جعفر جويا شود كه آشكارا مردم را به امامت ايشان دعوت كند؟ و تقيه بر طرف شود؟ چون پسرش دير كرد، مردم سخت گرفتند كه بگويد امام كيست. نخواست قبل از اينكه دستور پدرم به او برسد، اقدام به كاري كند. به همين دليل قرآن را برداشت و گفت: امام من كسي است كه اين قرآن او را تعيين كند، از ميان فرزندان حضرت صادق ع» . صدوق رحمه الله مي گويد: «اين خبر دليل نيست كه زراره امام خود را نمي شناخته است. با اينكه راوي اين خبر احمد بن هلال است كه علماي شيعه او را در صداقت و درستي قبول ندارند. با اين بيان شبهه عثمان الخميس كه مدعي است زراره امام خود را نمي شناخت، پاسخ داده مي شود»

ص:34

با توجه به آنچه گفته شد، مسائل مربوط به اختلاف درباره امام مهدى و پنهان بودن تولد و غيبت آن حضرت و تعداد افراد محدودى كه از تولد حضرت آگاه بودند، به دليل همين فشارهاست كه پس از غيبت نيز ادامه داشت. حتى سفيران و نايبان حضرت در دوره غيبت صغرى نيز تقيه ميكردند و حتى گاه براى اين تقيه شكنجه مى شدند؛ چنان كه «حسين بن روح نوبختى» (نائب سوم امام زمان) پنج سال در زندان مقتدر عباسى به سر برد. با اين شرايط خفقان آور، عالمان شيعه چگونه مى توانستند آزادانه به نقل حديث و انتشار كتاب در اين باره بپردازند.

ازاين رو در آغاز غيبت صغرى به دليل فشار و خفقان موجود، شيعه درباره آخرين موعود، دچار اختلاف شد.

نوبختى در اين باره مى گويد:

در مسئله جانشينى امام حسن عسكرى (عليه السلام) ، چهارده فرقه پديد آمد كه سرسخت ترين آنها جعفريه، طرفداران جعفر بن على، عموى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بودند.(1)

با افول قدرت بنى عباس و به وجود آمدن حكومت شيعى آل بويه، به تدريج، عرصه براى ابراز وجود علمى و سياسى انديشمندان شيعه فراهم شد و دانشمندانى مانند شيخ مفيد و شيخ طوسى به عرصه هاى علمى وارد شدند و به تبيين و تدوين عقايد شيعى پرداختند. با تبيين اين عقايد، كار به جايى رسيد كه شيخ مفيد مى گويد: «در سال ٣٧٣ه. ق كه وى


1- فرق الشيعه، صص٩6 - ١١٢.

ص:35

مشغول تأليف «الفصول المختاره» بوده، فقط فرقه اماميه وجود داشت و فعاليت مى كرد» .(1)

همچنين شيخ طوسى نيز كسى را در زمان حياتش پيرو مذهب جعفريه (پيرو جعفر كذّاب) ندانسته است.(2)

با توجه به آنچه گفته شد، با وجود اختلافى كه در بحث جانشينى امام حسن عسكرى به وجود آمده بود، علماى شيعه موضع خود را در دوره غيبت صغرى اعلام كردند و در آغاز دوره غيبت كبرى به نگارش كتاب ها و مقاله هايى در اين باره پرداختند. نخستين تأليفى كه در اين دوره نگاشته شد، اثر محمد بن ابراهيم نعمانى است كه بين سال هاى٣٢٢ تا ٣4٢ه. ق كتابى مستقل در باب مسائل غيبت با نام «الغيبة» نوشت. البته پيش از وى استادش كلينى نيز در كتاب كافى بخشى را به اين موضوع اختصاص داده و به آن پرداخته بود.

پس از نعمانى نيز على بن بابويه در كتاب «الامامة والتبصرة من الحيرة» به موضوع مهدويت پرداخت و پس از او پسرش شيخ صدوق «كمال الدين و تمام النعمه» را به رشته تحرير درآورد. كتاب «خمس رسائل في اثبات الحجة» و «اربع رسالات في الغيبة» از شيخ مفيد نيز از جمله آثارى است كه پيش از نيمه قرن چهارم تأليف شد. با نگاهى به اين كتب و محتواى آنها و همچنين روايات ائمه معصوم (عليهم السلام) كه بنيان اعتقادى شيعه است، مى توان دريافت كه اعتقاد شيعيان به موضوع


1- الفصول المختاره، ص٢6١.
2- الغيبه، ص٢٠٣.

ص:36

مهدويت سيرى ثابت و بدون تغيير داشته است و علماى قديم و جديد نيز در كتاب هاى خود بر اين نكته تأكيد داشته اند. ازاين رو جز افراد مغرض كه بدون استدلال سخن مى گويند، كسى اعتقاد به مهدويت را ادعايى ساختگى نمى داند.

ص:37

فصل سوم: دلايل عقلى و نقلى بر ضرورت وجود حجت

اشاره

شكى نيست كه ما در اين جهان هدفى داريم و براى رسيدن به آن هدف، پا به عرصه وجود نهاده ايم. همچنين مى دانيم كه اين هدف، بزرگ، و رسيدن به آن دشوار است. ازاين رو خداوند حكيم براى اينكه انسان را براى رسيدن به اين هدف راهنمايى و هدايت كند، راهنمايانى براى او قرار داده است تا در مسير دشوار زندگى، فانوس و چراغى براى رسيدن به آن هدف والا باشند. در روايت هايى كه به دست ما رسيده است، اين راهنمايان به دو بخش تقسيم شده اند: يكى رسول باطنى و ديگرى رسول ظاهرى.

رسول باطنى تعبير و اصطلاحى است از عقل و فطرت سليم بشرى كه همواره با اوست و بسيارى از امور را با آن محك مى زند. رسول ظاهرى نيز فرستاده اى است كه خداوند او را براى روشن كردن

ص:38

كمينگاه ها و گريزگاه هاى عقل فرستاده است كه اين گريزگاه ها كم نبوده و نيست. با نگاهى به تاريخ مى بينيم كه انسان گاهى به سبب خواهش هاى نفسانى و پيروى از هوا و هوس، پا بر عقل و فطرت خود مى گذارد. براساس حكمت و عدل الهى همه انسان ها بايد از هر دو راهنما بهره مند شوند و اين گونه نباشد كه در برهه اى از زمان عده اى بر خوان نعمت هدايت بنشينند و در برهه اى ديگر افرادى از آن محروم باشند.(1)ازاين رو يكى از عقايد مهم مشترك ميان مذاهب اسلامى، اعتقاد به فرستادن پيامبران از سوى خداوند يكتا و ضرورت آن است. براى اثبات ضرورت اين اصل اعتقادى، دلايل بى شمارى بيان شده كه يكى از آنها قاعده لطف است.(2)

دليل عقلى بر لزوم وجود حجت

گفته شد كه هدف خداوند از آفرينش انسان، رساندن او به كمال و مرتبه اى است كه انسان شايسته آن است. از ديگر سو خداوند عقل را آفريده و به انسان دستور داده تا از آن پيروى كند. اين عقل با تفكر و تدبر درمى يابد كه انسان به تنهايى نمى تواند در مسير كمال قدم بردارد و بايد آفريننده و كسى كه نقشه و مسير كمال را به انسان معرفى كرده، وى را راهنمايى و كمك كند.


1- البته اين بدان معنا نيست كه لزوماً بايد امام وجود ظاهري داشته باشد. بلكه غيبت او نيز به گونه اي هدايت گري و ولايت بر مخلوقات دارد كه در عقايد تشيع به آن ولايت باطني مي گويند.
2- شيعيان و اهل سنت معتزله بر قاعده لطف اتفاق نظر دارند.

ص:39

بى شك، انسان نيز در اين مسير به كمك ها و راهنمايى هايى نياز دارد؛ چرا كه رسيدن به اين كمال و مرتبه، بسيار والا و مهم است. از آنجا كه افعال و اعمال خداوند بر مبناى حكمت است، اين كمك ها و راهنمايى ها را در اختيار انسان قرار مى دهد تا وى در اين مسير دچار خطا نشود. قاعده لطف، همين لزوم كمك ها و راهنمايى هاى خداوند براى انسان است كه در قالب هاى مختلف به وى يارى مى رساند؛ از آن جمله فرستادن پيامبران براى هدايت انسان و بازداشتن او از انحراف هاست.

بر اين اساس، اين بايدها تعيين تكليف براى خداوند نيست، بلكه اطاعت از تكليفى است كه خداوند انسان را به آن امر كرده كه همان تفكر و كشف واقعيت موجود (لطف) از صفت حكمت خداوند به كمك عقل و تفكر است. ازاين رو، منظور از آنچه در مباحث اعتقادى لطف دانسته شده، وجوب على الله و تعيين تكليف براى خداوند متعال نيست، بلكه در حقيقت، به معناى وجوب من الله است؛ يعنى با توجه به شناخت ما از خداوند و شناختى كه از اوصاف او داريم، وى هيچ گاه بندگانش را بدون راهنما و پيامبر و امام رها نمى كند و حتما وسايل و وسائطى را براى رسيدن به كمال براى انسان قرار مى دهد. ازاين رو مؤاخذه كردن و زير سؤال بردن بندگان، امرى است عقلانى؛ چرا كه خداوند با ارسال رسل براساس قاعده لطف، حجت را بر همه تمام كرده و فرموده است.

(رُسُلاً مُبَشِّ-رِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ

ص:40

الرُّسُلِ وَ كانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً) (نساء: ١65)

پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند [و بر همه اتمام حجت شود] و خداوند، توانا و حكيم است.

از ديگر سو در اصول اعتقادى شيعه، اصلى بنيادى به نام امامت وجود دارد كه بر اساس همين قاعده و دليل عقلى، قابل تفسير است؛ يعنى «ضرورتاً بايد از جانب خداوند، فردى معصوم به عنوان حجت خدا براى رهبرى و هدايت مسلمين برگزيده شود» .(1)شيعيان، معتقدند كه اين دليل به همراه ديگر دلايل(2)، ضرورت وجود امام و رهبرى معصوم را پس از پيامبر خاتم اثبات مى كند.

گفتنى است وجود آيات مجمل و متشابه در قرآن كريم و نيز وجود بسيارى از احكام اسلام كه در حيات پر بركت پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله) به صورت كلى بيان شده بود و نياز به تبيين داشت(3)، امكان فهم مطالب را براى مردم


1- بايد به اين نكته اشاره كرد كه يكي از مجراها و راه هاي لطف خداوند بر بندگان ارسال رسل است. ولي آنچه در اين لطف خاص مهم است، هدايت بندگان است و وقتي راه هاي هدايت بندگان كامل شود يا راه هاي ديگري امكان پذير باشد، ديگر به ارسال رسل نيازي نيست؛ همچنان كه با ختم نبوت اين هدايت به وسيله امامان معصوم انجام گرفت.
2- از جمله اين دلايل مي توان به برهان فطرت، واسطه فيض و علت غايي اشاره كرد.
3- حوادث تاريخي كه در زمان برخي خلفاي عباسي روي مي داد، نشان دهنده تبيين نكردن برخي مسائل مهم و گاه مشهور بين مسلمانان آن دوره بود؛ براي مثال، حكم قطع دست سارق در زمان پيامبر بيان شده بود، ولي در زمان معتصم خليفه عباسي و در جلسه اي كه بسياري از علما و دانشمندان آن روز در جلسه حاضر بودند، وقتي از مقدار و حد قطع دست سارق پرسيدند، كسي از آن اطلاع نداشت و امام جواد ع كه در جلسه حضور داشت، به اين پرسش پاسخ داد.

ص:41

دشوار كرده بود، به گونه اى كه بعدها عده اى تصور مى كردند بايد با توجه به شباهت هاى موضوع هاى مطرح شده در زمان پيامبر و موضوع هاى زمان خود، آنها را با هم مقايسه كنند(1)و با قياس احكام زمان خود را استخراج نمايند. ازاين رو عقيده به امامت بدان معنا نيست كه دين در زمان پيامبر خاتم ناقص و ابتر بوده و با امامت ائمه اطهار به كمال رسيده است. بلكه با انتصاب حضرت على (عليه السلام) به امامت در روز غدير كه خود يكى از رسالت هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بود، دين اسلام به كمال رسيد.(2)به بيان ديگر، امامت، يكى از اركان دين اسلام است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بر آن تأكيد داشت و اين مجموعه(3)اسلام نام دارد. شيعه دليل چنين نصبى را قاعده لطف مى داند. ولى عثمان الخميس بدون آنكه معنا و مفهوم اين قاعده را درك كند و با دليل عقلى يا نقلى آن را رد كند، مى گويد:

اينكه مى گويند لطف بر خدا واجب است، اين بى ادبى به خداوند متعال است. هيچ كس حق ندارد چيزى را بر خداوند واجب كند؛ زيرا خداوند هر آنچه را مى خواهد، انجام مى دهد. ادعاى اينكه وجود امام لطف است، لازمه اش اين است كه در هر مكان و زمان، امام معصومى وجود داشته باشد؛ وقتى كه اين گونه باشد، ما به چند معصوم نيازمنديم؟(4)


1- ابوحنيفه به آن اعتقاد داشت و قياس را مبناي استدلال فقهي خود قرار داده بود.
2- مائده: 5 الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ .
3- در روايات بي شماري بحث ولايت و رهبري مسلمانان مورد بحث قرار گرفته كه حتي در برخي از اين روايت ها ولايت، يكي از اركان پنج گانه اسلام شمرده شده است.
4- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص5٩.

ص:42

با توجه به آنچه گفته شد، درمى يابيم كه چنين اشكالى وارد نيست؛ زيرا قاعده لطف، الزام كردن خدا توسط بندگان نيست، بلكه به دليل كشف عقل و به گفته خود خداوند در آيه ١65 سوره نساء، حكمت خدا ارسال رسل را براى اتمام حجت خدا بر بندگان اقتضا مى كند. ازاين رو، شيعه اصل امامت و لزوم وجود امام پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله) را با دليل عقلى اثبات مى كند. ولى تعيين مصاديق آن را و اينكه چه كسى بايد در اين سمت قرار گيرد، براساس دليل نقلى و روايى مى داند.(1)

عثمان الخميس با توجه به مبناى سلفى گرى خود، هرگونه دليل عقلى را رد مى كند و فقط نقل و روايات را مبناى صحت هر عقيده اى مى داند. براين اساس، وى بدون توجه به اين مبناى عقلانى، درباره دليل شيعه بر وجود امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى گويد:

هرگاه شيعه اى خواست در مورد امامت به يكى از آيات قرآن استدلال كند، مى بينى كه به ذكر آيه اى كه به گمانش بر امامت دلالت مى كند، اكتفا نمى كند. بلكه حديثى را نيز به آن ضميمه مى كند يا شأن نزول نادرستى را براى آن بيان مى كند يا با استدلال عقلى آن را تقويت مى كند يا به آيه ديگرى كه ارتباطى با آن ندارد، استدلال مى كند. درحالى كه عامل اصلى كه تمام اين استدلال ها را رد مى كند، اين است كه قرآن از آيه اى كه به صراحت بر اين عقيده دلالت كند، خالى است و هر كس


1- در حقيقت، راه عملي در بررسي اين مسئله اين گونه و به اين شيوه و طريق است و نبود دليل عقلي براي اثبات مصاديق، آسيبي به آن وارد نمي كند.

ص:43

در مورد دلايل شيعه دوازده امامى بر امامت تأمل كند، درستى اين امر را درمى يابد. (1)

با آنچه گفته شد، پاسخ چنين شبهه اى داده مى شود؛ زيرا شيعه بر لزوم وجود امام و حجت، به حكم عقلى قاعده لطف تمسك مى كند، ولى در تعيين مصداق، به سراغ روايات مى رود؛ چرا كه عقل فقط حكم كلى را بيان و كبراى مسئله را ثابت مى كند و كارى به تطبيق صغرا ندارد. ازاين رو، عقل حكم مى كند كه براى تطبيق صغرا و تعيين مصداق امام بايد به سراغ روايات رفت تا روشن شود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از جانب خدا چه كسانى را پس از خود به امامت منصوب كرده است و آنها چه ويژگى هايى دارند تا در تطبيق مصداق به اشتباه نيفتد.

به عقيده شيعه، منصب امامت منصبى الهى است و امامان دوازده گانه، به دستور خداوند تعيين مى شوند، نه با اجماع و فرمان شخصى افراد؛ ازاين رو بايد با جست وجو در وقايع صدر اسلام و سخنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در زمان حياتشان، فردى كه به فرمان خداوند و از سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله) براى رهبرى و امامت جامعه اسلامى انتخاب شده است را شناخت؛ زيرا امام نيز مانند پيامبر، بايد عصمت و تقوا و علم خدادادى داشته باشد كه از ملزومات هدايت و سرپرستى مردم است و تنها خداوند يكتا از عصمت و علم بندگانش آگاه است.(2)


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص١١.
2- ر. ك: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتي مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللهِ اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام: ١٢4 .

ص:44

ازاين رو، پيامبر (صلى الله عليه و آله) را مأمور ابلاغ آن مى كند و مى فرمايد:

( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ ) (مائده: 6٧)

اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است، كاملاً [به مردم] برسان.

در بحث اثبات وجود و تعيين مصداق مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نيز شيعه به دليل عقلى تمسك نمى كند. بلكه در تعيين مصداق، به آيات و روايات تمسك مى كند تا دريابد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه به صراحت آيه 44 سوره نحل (1)مبين و مفسر قرآن است، درباره مهدى موعود چه مى گويد و كدام آيه را بر وجود مقدس او تفسير مى كند. ازاين رو، لازم نيست آيه اى به صراحت، نام امام يا امامان پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را بيان كرده باشد، بلكه تفسير رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز در اين باره، به دليل وجود آيه 44 سوره نحل كفايت مى كند؛ زيرا اگر قرار بود همه جزئياتى كه جزو ضروريات دينى مسلمانان است؛ از تعداد ركعت هاى نماز و چگونگى اجزا و شرايط آن و ديگر ضروريات دين كه در كتب حديث شيعه و اهل سنت به آنها پرداخته شده، در قرآن بيايد، قرآن چند برابر وضع كنونى خود بود.

ازاين رو پيروان اهل بيت براى تعيين مصداق مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و ويژگى هاى او، به سراغ روايات اهل بيت كه از رسول خدا نقل شده است،


1- بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ؛ «و ما اين ذكر [قرآن] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است، براي آنها روشن سازي و شايد انديشه كنند!» نحل: 44 .

ص:45

مى روند؛ رواياتى كه سلسله امامان دوازده گانه را بر شمرده اند كه از حضرت على (عليه السلام) آغاز و به امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ختم مى شود. (1)همچنين، به اعتراف تاريخ نگارانى كه مستقيم يا غير مستقيم، تولد مهدى موعود را بيان كرده اند، رجوع مى كنند تا تولد و حيات آن حضرت در دوره غيبت را اثبات كنند.

اينكه عثمان الخميس مى گويد: «لازمه قاعده لطف آن است كه در هر زمان و مكانى امامى معصوم وجود داشته باشد» ، پاسخش اين است كه ما نيز مى پذيريم كه لازمه قاعده لطف، ضرورت وجود امام معصوم در هر زمان است و دلايل نقلى چون روايات اثناعشر و حديث ثقلين آن را تأييد مى كند. ولى لازمه قاعده لطف، وجود امام معصوم در هر مكان نيست. بلكه وجود امام معصوم به عنوان حجت الهى در هر عصرى كفايت مى كند تا حجت خدا بر همه اتمام گردد. همچنان كه وجود رسول خاتم (صلى الله عليه و آله) براى همه زمان ها كفايت مى كند، و لازم نيست در همه مكان ها و شهر و روستا رسولى باشد، وجود امام معصوم كه جانشين رسول خداست نيز براى همه زمان ها كفايت مى كند و لازم نيست در هر مكانى امام مستقلى باشد.

دلايل نقلى بر لزوم وجود حجت

افزون بر دليل عقلى، برخى دلايل نقلى نيز لزوم وجود حجت را در هر زمان ثابت مى كند. تعداد اين روايت ها كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و ائمه


1- از جمله منابع اهل سنت كه اين روايت را نقل كرده اند، مي توان به قندوزي حنفي، صاحب كتاب «ينابيع المودة» كه از قول جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده و همچنين جويني شافعي در كتاب «فرائد السمطين» اشاره كرد.

ص:46

معصوم (عليهم السلام) آن را بيان كرده اند، زياد است. در اين نوشتار به برخى از رواياتى كه مورد نظر شيعه است، اشاره مى شود.

در چندين روايت درباره لزوم حجت آمده است:

«لَولَا الحُجّةُ لَساخَتِ الْأَرضُ بأهلِها» (1)؛ «اگر زمين بدون حجت باشد، ساكنانش را فرو مى برد» .

از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نيز در نهج البلاغه نقل شده است:

بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً.

آرى، زمين از حجت خداوند تهى نخواهد ماند؛ حجتى كه يا آشكار و شناخته شده است يا در خفا و پنهان.

ابن ابى الحديد در شرح اين روايت نوشته است:

تا زمان خالى نماند از فردى كه به مشيت الهى بر بندگان خدا، احاطه و سيطره دارد. اين مطلب تقريباً تصريح به مذهب اماميه تلقى مى گردد؛ هر چند معتزله آن را بر ابدال حمل مى كنند. (2)

اين دسته روايات و ديگر روايت ها چون اثنا عشر خليفه و حديث ثقلين كه مورد اتفاق شيعه و اهل سنت است، از متقن ترين و محكم ترين دلايل بر لزوم وجود حجت و امام است كه مؤيد حكم عقلى قاعده لطف است. افزون بر اين روايات عام كه بر ضرورت وجود حجت در هر زمان دلالت دارد، روايات فراوان ديگرى بر مصداق اين حجت در عصر


1- علامه مجلسي ١١٨ حديث به اين مضمون در بحارالانوار، ج ٢٣، صص ١- 56 نقل كرده است.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج١٨، ص٣5١.

ص:47

غيبت دلالت دارد كه در منابع حديثى شيعه، به طور متواتر از ائمه معصوم (عليهم السلام) نقل شده است.

اشكال

عثمان الخميس نويسنده كتاب عجيب ترين دروغ تاريخ، با استناد به آيه ١٩ سوره مباركه مائده گمان كرده كه در برهه اى از زمان، خداوند براى بشر حجت و امامى نفرستاده و اين در دوره فترت بوده است. وى مى گويد: «از ابوعبدالله جعفر صادق روايت شده كه گفت: اگر زمين بدون امام باشد، فرو مى افتد. واقعيت، گواه بطلان آن است؛ چون خداوند متعال مى فرمايد:

( يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ) (مائده:)

اى اهل كتاب! رسول ما، پس از فاصله و فترتى ميان پيامبران، به سوى شما آمد. .

اين بزرگ ترين دليل بطلان آن است.(1)

پاسخ: همچنان كه گفته شد، وجود حجت براى انسان ضرورى است. ازاين رو، «حافظ ابن حجر عسقلانى» از انديشمندان برجسته اهل سنت، در شرح صحيح بخارى، پس از نقل احاديث حاكى از نزول حضرت عيسى (عليه السلام) به زمين به هنگام ظهور حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و اقتداى او به آن حضرت، مى نويسد:


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص6٢.

ص:48

اينكه عيسى (عليه السلام) در آخر الزمان و نزديك قيامت به مردى از اين امت اقتدا مى كند و پشت سر او نماز مى خواند، دليل بر نظريه صحيح در ميان دانشمندان اسلامى است كه زمين هرگز از وجود حجت كه با دلايل و برهان هاى آشكار براى خدا قيام مى كند، خالى نمى ماند.(1)

بر اين اساس، ادعاى عثمان الخميس از روى عناد با حق است. ولى اينكه مى گويد «آيه، منكر ضرورت امام و حجت است» ، اگرچه اين آيه در ظاهر با روايات بيان شده تناقض دارد و بيان مى كند كه سلسله رسولان ظاهرى، منقطع شده است. ولى با دقت بيشتر در اين آيه به دو نكته مى رسيم:

١. به تصريح تفاسير، اين دوره فترت، به فاصله زمانى اشاره دارد كه ميان رسالت الهى حضرت عيسى (عليه السلام) و پيامبر خاتم، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) بوده است. در اين دوره چنين نبوده كه هيچ پيامبرى نيامده باشد؛ زيرا چنين چيزى با كلام خداوند در تعارض آشكار است؛ آنجا كه مى فرمايد:

(إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ) (فاطر: ٢4)

ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم و هر امتى در گذشته انذاركننده اى داشته است.

به همين دليل، مفسران گفته اند مراد از فترت در اين آيه، اندك بودن تعداد پيامبران در اين عصر است در مقايسه با تعداد زيادى پيامبر كه


1- فتح الباري بشرح صحيح البخاري، ج 6، ص4٩4.

ص:49

مابين پيامبرى حضرت موسى و عيسى (عليهما السلام) برانگيخته شده اند؛ همچنان كه بيضاوى از مفسران بنام اهل سنت مى گويد: مراد از فترت در مقابل (تترى) انبوه پيامبرانى است كه مابين حضرت موسى و عيسى برانگيخته شدند؛ زيرا مابين پيامبرى آن دو بيش از هزار پيامبر برانگيخته شد و حال آنكه مابين پيامبرى حضرت عيسى و رسول خاتم (صلى الله عليه و آله) فقط چهار پيامبر برانگيخته شدند كه سه تن از آنها از بنى اسرائيل بود و از عرب فقط «خالد بن سنان عبسى» به پيامبرى رسيد.(1)

٢. برفرض كه بپذيريم پيامبرى ديگر نيامده، ولى همه مسلمانان بر اين نكته اتفاق نظر و اجماع دارند كه حضرت عيسى زنده است و به آسمان عروج كرده است. با توجه به اين دو نكته و بحثى كه درباره ولايت باطنى وجود دارد، مى توان به اين نتيجه رسيد كه شايد مقصود آيه، ولايت ظاهرى بوده و اينكه در اين برهه و دوره زمانى، پيامبرى ظاهرى نداشته است، ولى دليل بر فقدان حجت و امام بر انسان ها نيست.


1- انوار التنزيل، ج٢، ص١٢١.

ص:50

ص:51

فصل چهارم: نام حضرت

اشاره

از نسبت هاى دروغين به شيعه درباره مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) اين است كه شيعيان درباره اسم آن حضرت اختلاف دارند و اسامى گوناگونى براى او بيان كرده اند. اين اسامى دليل بر آن است كه وى وجود ندارد و اين عقيده ساختگى است. عثمان الخميس درباره نام هاى مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) گفته است: «مهدى، محمد، قائم و نام هاى فراوان ديگر تا جايى كه تعداد آنها به ١٨٢ اسم مى رسد؛ چنان كه نورى طبرسى بيان مى كند» . همچنين از نام هاى او - نام چهل و هفتم او چنان كه نورى مى گويد - خسرو مجوس است. پس چطور مجوس به صاحب زمان نفوذ پيدا كرده است! خواننده اين نام ها تعجب مى كند و از خود مى پرسد: «آيا مهدى، عرب و از نسلِ شريفِ هاشمى نيست؟ ! پس اين نام ها چيست؟ گويى كه تجسم باقى مانده تمام اديان بت پرستى اين دنياست» .(1)

چنين برداشتى در حقيقت، بيانگر عمق كينه و دشمنى اش با شيعيان


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص٣٣.

ص:52

است؛ زيرا چنين افترايى چنان بى حساب و كتاب است كه حتى عقايد بزرگان خود را نيز مورد هجمه و نقض و اشكال قرار داده است و كوشيده با ايجاد فضاى غبار آلود، انسان هاى غافل را به سوى خود جذب كند. اما غافل است از اينكه خداوند فرموده است: ( وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ) ؛ «بگو: حق آمد و باطل نابود شد. حقا كه باطل نابودشدنى است» . (اسراء: ٨١) در پاسخ به شبهه عثمان الخميس بايد به چند مطلب اشاره شود:

نام اصلى حضرت

نام اصلى آن حضرت، محمد و لقب مشهورش مهدى است. شيعه و اهل سنت درباره اسم آن حضرت اختلافى ندارند. دلايل متعددى بر اين مدعا وجود دارد كه به برخى اشاره مى شود:

١. بر اساس منابع شيعه و اهل سنت، آن حضرت همنام پيامبر (صلى الله عليه و آله) است. از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل شده است:

خداوند مردى را از [خاندان] من برخواهد انگيخت و اسم او مانند اسم من است كه جهان را از قسط و عدل پر خواهد كرد، همان گونه كه از ستم و جور پر شده است. . . .(1)

٢. كنيه معروف امام حسن عسكرى (عليه السلام) ، «ابومحمد» است (يعنى پدر محمد) ازاين رو نام حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) محمد است.

٣. رواياتى موجود است كه در كنار نام امامان دوازده گانه، نام آن


1- سلسلة احاديث الصحيحه، آلباني، ج4، ص٣٨.

ص:53

حضرت نيز به صراحت بيان شده است:

الف) جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) درباره حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) پرسيد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نام دوازده تن را بر زبان جارى كرد و هنگامى كه به نام امام محمد باقر (عليه السلام) رسيد، رو به جابر كرد و فرمود: «اى جابر! تو او را ملاقات مى كنى و هنگام ملاقات، سلام مرا به ايشان برسان» . سپس نام ائمه بعدى را بيان كرد تا به امام حسن عسكرى رسيد و فرمود:

سپس قائم است كه اسم و كنيه او مانند اسم و كنيه من است؛ يعنى محمدبن حسن بن على، كسى كه خداوند به دست او شرق و غرب زمين را فتح مى كند. . . .(1)

ب) پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در پاسخ مردى يهودى كه از تعداد اوصياى حضرت و نام آنها پرسيد، فرمود:

. . . و پس از او فرزندش حسن كه عسكرى خوانده مى شود و پس از او فرزندش محمد كه مهدى، قائم و حجت خوانده مى شود؛ پس او غايب خواهد شد و سپس ظهور مى كند. . . .(2)

ج) حموئى شافعى نويسنده «فرائد السمطين» از مشايخ خود (امام جمال الدين رضى، امام جلال الدين عبدالحميد و امام شمس الدين شيخ الشرف فخار) با سند متصل، از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند:

پدرم روزى از جابر بن عبدالله انصارى خواست در زمانى مناسب و


1- ينابيع الموده، ج٣، ص٣٩٩، به نقل از: مناقب، خوارزمي.
2- همان، ج٢، ص ٢٨٢.

ص:54

خلوت، آنچه را به هنگام ولادت حسين بن على (عليه السلام) در لوحى كه در اختيار حضرت فاطمه (عليها السلام) بود و او آن را ديده بود، برايش تشريح كند. جابر آنچه را ديده بود، براى پدرم نقل كرد. در آن لوح اسامى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و ائمه معصوم (عليهم السلام) با مشخصات كامل آنان و مسائل ديگرى نوشته شده بود؛ از جمله اينكه:

«. . . ابوالقاسم محمد بن الحسن هو حجة الله القائم أمه جارية اسمها نرجس. . .» .(1)

اين گونه احاديث بسيار است كه به دليل اختصار به همين مقدار بسنده مى كنيم.

حكم بيان نام حضرت

درباره حكم نام بردن اسم شريف حضرت، بيش از صد روايت وجود دارد كه مى توان آنها را به چهار دسته تقسيم كرد:

١. روايت هايى كه به طور مطلق و بدون هيچ قيد و شرطى بيان نام حضرت را نهى كرده اند. (2)

٢. روايت هايى كه بيان نام شريف آن حضرت را تا زمان ظهور نهى كرده اند.(3)

٣. روايت هايى كه علت نهى بيان نام شريف آن حضرت را خوف و تقيه و دلايل ديگر دانسته اند.(4)


1- فرائد السمطين، ج٢، صص١٣6 - ١4١.
2- همان.
3- كافي، ج١، ص٣٣٢.
4- كمال الدين، ص٢١4.

ص:55

4. روايت هايى كه در آنها امام يا راوى به اسم شريف حضرت اشاره كرده اند.(1)

دسته اول و دوم روايات بيانگر يك معنا بوده كه برخى با استناد به اين احاديث، به حرام بودن بيان نام آن حضرت تا زمان ظهور فتوا داده اند. دسته سوم و چهارم روايات نيز بيان نام آن حضرت را به دوران خوف و تقيه و به طور كلى دوران پيش از غيبت كبرى منحصر دانسته اند يا به طور مطلق چنين قيدى را نيز ندارند.

با توجه به روايت هايى كه نقل شد كه در همه آنها اسم آن حضرت آمده است، درمى يابيم كه اگر منعى نيز وجود داشته، به دورانى مربوط بوده كه به دليل خفقان و حكومت جور، بيان نام آن حضرت خطرهايى را براى خود ايشان و اطرافيانشان به دنبال داشته است. درحالى كه در عصر كنونى چنين هراسى وجود ندارد.

آيا شيعيان درباره اسم آن حضرت اختلاف دارند؟

پرسش: چرا امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را با نام هاى گوناگون مى خوانند و آيا مى توان فردى را كه ذات واحدى دارد، با نام هاى متعدد و مختلف خواند؟

پاسخ: داشتن اسامى و القاب گوناگون، فقط مختص به امام دوازدهم شيعيان نيست. بلكه پيش از ايشان نيز سابقه داشته است. با اندكى تأمل درمى يابيم كه فقط در قرآن و انجيل، براى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نام و القاب


1- بحارالانوار، ج5١، ص٣١.

ص:56

متعددى بيان شده است؛ نام ها و القابى چون: محمد، احمد، طه، يس، بشير، نذير. آن حضرت در انجيل نيز «فارقليطا» و به زبان سريانى و يونانى « كلوطوس» خوانده شده است. همچنين قهرمان جاودانه اسلام، اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نيز نام ها و القاب متعددى دارد؛ از جمله: على، حيدر، مرتضى و ايليا به زبان سريانى. . . . بانوى بانوان، حضرت فاطمه (عليها السلام) نيز نام ها و القاب متعددى دارد؛ مانند: زهرا، بتول، مباركه، محدثه، طاهره و صديقه. . . .

در روايت هاى بسيارى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) وجود دارد نيز از حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) با القاب مختلف مانند: مهدى، بقية الله، حجت، قائم، منتظر، خلف صالح و صاحب الامر. . . ياد شده است. مرحوم حاج ميرزا حسين طبرسى نورى در كتاب خود «النجم الثاقب» به ١٨٢ لقب حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و وجه تسميه آنها اشاره كرده است.

با توجه به آنچه گفته شد، بسيار مايه تعجب و شگفتى است كه نويسندگان مغرض، مانند عثمان الخميس، شيعيان را به مسائلى متهم مى كنند كه از نظر صحت و درستى، بديهى و مسلم است؛ زيرا داشتن القاب متعدد، از شئون شخصيت هاى بزرگ است كه به دليل دارا بودن صفات و ويژگى ها و ابعاد گوناگون شخصيتى، از القاب متعددى برخوردارند. همه القابى كه به حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نيز نسبت داده شده، سرچشمه قرآنى و حديثى دارد يا در كتاب هاى ديگر اديان بيان شده است.

بر اين اساس، بديهى است كه موعود يا منجى وعده داده شده،

ص:57

شخص واحدى است و تعدد القاب، سبب تعدد در ذات نمى شود و عالم بشريت تنها به ظهور منجى واحدى اعتقاد دارد و براى ظهورش به انتظار نشسته است و چه بسا اين منجى در اديان و زبان هاى گوناگون، اسامى و القاب گوناگونى داشته باشد. حال ممكن است مجوسان چنين بزرگى كه جهان را از عدل و داد پر مى كند، خسرو بنامند؛ زيرا به گفته «زبيدى» ، خسرو به معناى خشرو يا كسى است كه حكومتش بسيار وسيع است (1)و براساس روايات متواتر، مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) كسى است كه حكومتش وسيع و جهان گير است.


1- تاج العروس، ج٧، ص446.

ص:58

ص:59

فصل پنجم: نسب حضرت

اشاره

يكى از مهم ترين مباحث مهدويت، شناخت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و نسب ايشان است. از مهم ترين پرسش هايى كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و ائمه معصوم (عليهم السلام) درباره آن حضرت مى شد، پرسش درباره نسب و خاندان آن حضرت بوده است. روايات معصومين (عليهم السلام) در اين باره بسيار و به عبارتى در حد تواتر است. از آنجا كه اين روايات بيانگر و مشخص كننده مهدى موعود بوده، گاه دست خوش اميال نفسانى قدرت طلبان و سودجويان شده و تحريفاتى در آنها صورت گرفته است. البته تواتر روايات، مانند طوفان، اين گرد و غبار را مى زدايد و چهره حقيقى مهدى را نشان مى دهد.

در اين بخش برخى روايات كه درباره نسب آن حضرت است، بررسى مى شود.

درباره اجداد آن حضرت روايات مختلفى در منابع شيعه و سنى موجود است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

ص:60

مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از فرزندان عبدالمطلب

برخى روايات، حضرت مهدى را از فرزندان عبدالمطلب معرفى مى كنند.

قَالتْ أُمُّ سَلمةَ سَمِعتُ رَسولَ الله (صلى الله عليه و آله) يَقولُ: نَحنُ وُلْدُ عَبدِ المطَّلِبِ، سَادَةُ أهلِ الجْنَّةِ أنَا وَحَمزةُ وَعَليٌّ وَجَعفرٌ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وَالمهديُّ.(1)

ام سلمه (همسر پيامبر) مى گويد: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «ما فرزندان عبدالمطلب، يعنى من و حمزه و على و جعفر و حسن و حسين و مهدى، سروران بهشتيم» .

مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) فرزند فاطمه زهرا (عليها السلام)

به اتفاق انديشمندان شيعه و اهل سنت، حضرت مهدى از اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و از اولاد فاطمه زهراست. هر چند در برخى احاديث در كتاب هاى اهل سنت، به صورت غير صريح و گاهى نيز آشكارا، مهدى را از فرزندان عباس (عموى پيامبر) دانسته اند، ولى انديشمندان اهل سنت اين باور را رد كرده اند. عظيم آبادى در شرح سنن ابى داوود، پس از آوردن روايت:

«المَهدىُّ مِن وُلدِ الْعباسِ» مى گويد: «اين حديث غريب بوده و مناوى گفته است در اسنادش، كذاب وجود دارد» .(2)

روايت هايى كه مهدى را از نسل فاطمه (عليها السلام) مى داند، متعدد و متواتر است كه در اينجا به دو روايت اشاره مى شود:


1- بحارالانوار، ج٢6، ص٢6١؛ كنزالعمال، ج١٢، ص٩٧.
2- عون المعبود، ج١١، ص٢5٢.

ص:61

قالَ رَسولُ الله (صلى الله عليه و آله) يَبعَثُ اللهُ عَزَّ وَجلَّ رَجُلاً مِن عِترَتي فَيملَأُ الْأرضَ قِسطاً وَعَدلاً كَما مُلِئَتْ ظُلماً وَجَوراً.(1)

خدا مردى از عترتم را بر مى انگيزد. او زمين را همان گونه كه از ستم و جور پر شده است، از عدل و داد پر مى كند.

عَن أُمِّ سَلمةَ قَالتْ سَمعتُ رَسولَ اللهِ (صلى الله عليه و آله) يَقولُ: «المَهدىُّ مِنْ عِترَتي مِنْ وُلدِ فَاطمةَ» . (2)

ام سلمه مى گويد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: مهدى از خاندان من و از فرزندان فاطمه (عليها السلام) است.

در ميان روايت هايى كه نسب حضرت را بيان كرده اند، چند روايت در كتب روايى بيان شده است كه با نظر بيشتر بزرگان تفاوت دارد كه به آن اشاره خواهد شد.

مهدى فرزند امام حسين (عليه السلام)

به اعتقاد شيعه، مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از نسل حسين بن على (عليه السلام) است و در منابع روايى شيعه، اين مطلب به طور متواتر نقل شده و روايت اهل سنت نيز اين عقيده را تأييد مى كند. فقط در حديثى به نقل از امام على٧ آمده است: «مهدى از فرزندان حسن بن على٨ (3)است كه با توجه به دلايل بى شمار باطل است»(4)؛ زيرا:


1- بحارالانوار، ج5١، ص١٠4.
2- ٢. همان، ص١٠٢.
3- مستدرك حاكم، ج 4، ص55٣؛ عقدالدرر، صص4٢ - 44.
4- ر. ك: المهدي المنتظر في الفكر الاسلامي، ثامر هاشم العميدي، صص٧١ - ٧5.

ص:62

١. اين روايت در سنن ابى داوود آمده و نقل از وى مختلف است. جزرى دمشقى در اسنى المناقب همين روايت را از ابوداوود نقل كرده، ولى با عنوان «من ولد الحسين» .

٢. راوى اين حديث كه آن را از على (عليه السلام) نقل مى كند، ابواسحاق يعنى سبيعى است كه در زمان شهادت على (عليه السلام) بيش از هفت سال نداشت.

٣. سند اين حديث نيز مجهول است؛ زيرا ابوداوود مى گويد: «برايم روايت شده و معلوم نيست راوى چه كسى بوده است» .

4. روايت ضعيف است؛ چنان كه البانى در سلسله احاديث ضعيف به آن تصريح كرده است.

5. از همه مهم تر، اين روايت با رواياتى كه مهدى را از فرزندان حسين بن على (عليهم السلام) شمرده اند، تعارض دارد. ازاين رو قابليت طرح ندارد.

پدر مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

تنها اختلاف ميان شيعه و اهل سنت، درباره پدر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است. نزد پيروان اهل بيت نام پدر مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) حسن (عليه السلام) است. بنابراين، سلسله خلفاى دوازده گانه كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرموده، به آن حضرت ختم مى شود. بر اين اساس، شيعه معتقد است كه آن حضرت متولد شده و هم اكنون در پس پرده غيبت به سر مى برد. در اين عقيده، عده اى از علماى اهل سنت با شيعه هم عقيده اند. ولى بيشتر آنان بر اين باورند كه آن حضرت هنوز به دنيا نيامده است. دليل آنان در اين باره، روايتى است كه در آن، پدر مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را همنام پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) دانسته اند.

ص:63

همه روايت ها با اين مضمون كه در كتب روايى اهل سنت و برخى كتب شيعى آمده، از چهار روايت سرچشمه مى گيرد كه سه روايت آن از ابن مسعود، صحابه معروف پيامبر است. روايت چهارم را تمامى بزرگان اهل سنت ضعيف و استنادناپذير دانسته اند.(1)

از ديگر سو، بسيارى از علماى اهل سنت، از ابن مسعود و بسيارى ديگر از صحابه رواياتى را نقل كرده اند كه فقط به شباهت نام پيامبر و مهدى دلالت دارد و صحبتى از مشابهت نام هاى پدران به ميان نيامده است. (2)

ازاين رو، پژوهشگران و متخصصان اهل سنت اين قسمت از روايت را زائد و تنها بخش اول آن را قابل اعتماد مى دانند. به تازگى نيز يكى از استادان دانشگاه الازهر تصريح كرده كه احاديثِ مشابهتِ نام پدر مهدى با نام پدر پيامبر، مجعول است. (3)

بى شك، اين دسته از روايات، از جمله تحريفات در بخش مهدويت است و بسيارى آن را با معرفى محمد بن عبدالله ابوجعفر منصور عباسى، به عنوان مهدى، همسو دانسته اند. گفتنى است بيان اين روايات در كتب شيعى فقط به قصد جمع آورى روايات بوده و هدف تأييد صحت و سقم آن نبوده است؛ چنان كه برخى كتب روايى شيعه با همين هدف


1- براي مثال دو روايت آن در كتاب الفتن، ج١، صص٣٧6 و٣6٨؛ ابن ابي شيبه در المصنف، ج١5، ص١٩٨؛ تاريخ بغداد، ابن خطيب بغدادي، ج١، ص٣٧٠.
2- مسند احمد، ج١، صص٣٧6، ٣٧٧،4٣٠ و 44٨ اين روايت را به نقل از ابن مسعود آورده اند.
3- المهدية في الاسلام، سعد محمدحسن، ص6٩.

ص:64

جمع آورى شده اند. در حقيقت، تعارض اين روايات با اصول مسلم مهدويت و تواتر روايات، امرى مسلم است و بيان توجيهات از سوى علماى شيعه به اين دليل بوده كه به فرض صحت اين روايات نيز امكان اينكه حضرت مهدى مقصود روايات بوده باشد، وجود دارد. البته بايد توجه داشت كه اين گونه توجيهات فقط از سوى شيعيان نبوده است. بلكه علما و بزرگان اهل سنت نيز در جنبه هاى مختلف به توجيه اين روايت پرداخته اند؛ براى مثال، گنجى شافعى چنين آورده است:

از آنجا كه امام حسين (عليه السلام) كنيه اش اباعبدالله است و گاهى كنيه را بر اسم اطلاق مى كنند، مى توان گفت كه نام پدر پيامبر و مهدى مانند هم است.

مادر آن حضرت

براساس نظر مشهور عالمان شيعه، نام مادر آن حضرت نرجس است كه به نام هاى ديگرى مانند ريحانه و سوسن نيز خوانده مى شده است. عثمان الخميس تعدد نام مادر مهدى موعود را با جعل چند اسم ديگر، دليل بر نبود آن حضرت مى داند و مى گويد:

از جمله دلايل نبود اين فرد اين است كه مادرش معلوم نيست؛ چنان كه علماى شيعه مى گويند مادرش كنيزى بوده كه اسمش سوسن بوده و نيز گفته اند كه كنيزى به نام نرگس بوده يا كنيزى به نام صيقل بوده يا گفته اند كنيزى به نام مليكه بوده يا كنيزى به اسم خمط يا حكيمه يا ريحانه بوده است. همچنين گفته اند كنيز

ص:65

سياه پوستى بوده و نيز گفته اند زن آزاده اى به اسم مريم، دختر ابوزيد علوى بوده است. پس چگونه ممكن است كه فردى معروف باشد و اين اختلافات در مورد مادرش وجود داشته باشد؟ (1)

در پاسخ به اين شبهه بايد گفت، در ميان عرب مرسوم بوده كه يك نفر به دليل كمالات، به چند نام خوانده مى شده و چنان كه پيش از اين گفته شد، فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به نام هاى ديگرى چون بتول، مباركه، محدثه، طاهره و صديقه خوانده مى شد. ازاين رو، از تعدد اسم مادر كسى نمى توان نتيجه گرفت كه خود آن شخص وجود نداشته باشد. نام مشهور مادر امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نرجس بوده و به دليل برخوردارى از كمالات، به نام هاى ديگر نيز خوانده مى شده است. نه تنها نام مادر آن حضرت معلوم است، بلكه در روايات شيعه حتى جزئيات فراهم آمدن زمينه ازدواج آن حضرت با امام حسن عسكرى (عليه السلام) پدر بزرگوار امام زمان نيز به تفصيل آمده كه براى رفع هرگونه شبهه همه ماجرا نقل مى شود.

بُشر بن سليمانِ برده فروش كه از فرزندزادگان ابوايوب انصارى، صحابى شريف پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، يكى از شيعيان امام هادى (عليه السلام) و امام حسن عسكرى (عليه السلام) بوده و در سامرا نيز همسايه حضرت امام هادى (عليه السلام) بوده است، مى گويد: كافور، غلام امام هادى (عليه السلام) نزد من آمد و گفت: مولايمان امام هادى (عليه السلام) تو را مى خواند. من نزد حضرت (عليه السلام) شرفياب شدم. هنگامى كه در مقابل ايشان نشستم، فرمود: اى بشر! تو از فرزندان آن گروهى


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص٣5.

ص:66

هستى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) را يارى دادند و اين دوستى در شما هيچ گاه از بين نخواهد رفت و نسل به نسل به شما به ارث مى رسد و شما همواره مورد وثوق و اطمينان ما اهل بيت (عليهم السلام) هستيد. اكنون تو را به آگاهى از رازى مفتخر مى سازم كه با دانستن آن از ديگر شيعيان و دوستان ما برترى و پيشى خواهى گرفت و آن، فرمان من به توست كه كنيزى را خريدارى كنى.

آن گاه نامه اى زيبا و لطيف به خط و زبان رومى نگاشت و با انگشتر مبارك خويش مُهر كرد و بسته زردرنگى را بيرون آورد كه در آن ٢٢٠ سكه طلا بود. سپس فرمود: اين نامه را بگير و به بغداد برو و بامدادان هنگام طلوع آفتاب فلان روز، روى پل فرات حاضر باش! هنگامى كه قايق هاى فروشندگانِ شراب به كنار تو رسيدند و كنيزان را در آنها ديدى، به زودى گروهى از خريداران را مى يابى كه نمايندگان اشرافِ بنى عباس هستند. ميان آنها تعداد كمى از جوانان عرب نيز به چشم مى خورد. هنگامى كه آنان را ديدى، از دور شخصى به نام «عمر بن يزيد» برده فروش را زير نظر داشته باش. او از روز اول كنيزى را در معرض فروش مى گذارد.

كنيز دو قطعه حرير مندرس بر تن دارد كه مانع از نگاه و دست درازى تماشاگران به او مى شود و وى خود را در اختيار كسى كه بخواهد به او دست بزند، قرار نمى دهد. در اين حال، صداى ناله او را كه به زبان رومى است، از پس نقاب نازكى مى شنوى كه مى گويد: به فريادم برسيد! مى خواهند حرمتم را بشكنند و پرده حجابم را بدرند. در اين

ص:67

هنگام، يكى از خريداران حاضر خواهد شد تا با ميل و رغبت، به دليل عفت او، براى خريدن وى سيصد سكه طلا بپردازد. ولى آن كنيز به زبان عربى مى گويد: اگر مقام و مُلك سليمان بن داوود را هم داشته باشى، من رغبتى به تو ندارم. بيهوده مال خود را تلف نكن! فروشنده خواهد گفت: چاره چيست؟ من ناچارم كه تو را بفروشم. آن كنيز خواهد گفت: چرا شتاب مى كنى؟ من بايد خريدارى را انتخاب كنم كه قلبم به او و وفا و امانت دارى او آرام بگيرد! در آن هنگام به سوى عمر بن يزيدِ برده فروش برو و به او بگو من نامه سربسته اى دارم كه يكى از اشراف آن را به خط و زبان رومى نوشته است و در او كرامت، وفا، شرافت و سخاى خود را شرح داده است. آن را به كنيز بده تا در نامه و نويسنده آن بينديشد. اگر به صاحب نامه تمايلى يافت و تو راضى شدى، من از سوى او وكيلم كه اين كنيز را از تو بخرم.

بشر گويد: من تمام اوامر امام هادى (عليه السلام) را اجرا كردم. هنگامى كه آن كنيز نامه را ديد و خواند، به شدت گريست و گفت: «اى عمر بن يزيد! تو را به جان خودت سوگند! مرا به صاحب اين نامه بفروش! كنيز پس از سوگندهاى سخت و بسيار گفت: اگر مرا به او نفروشى، خودم را خواهم كشت» . من با فروشنده بر سر قيمت گفت وگوى بسيار كردم تا او به همان مبلغى كه مولايم به من داده بود، راضى شد. پول ها را به او دادم و كنيز را درحالى كه شاد و خندان بود، تحويل گرفتم و از آنجا به همراه كنيز به خانه كوچكى كه در بغداد براى سكونت اختيار كرده بودم، بازگشتم. كنيز در مسير راه آرام و قرار نداشت. همين كه به منزل

ص:68

رسيديم، نامه را از لباس خود بيرون آورد و آن را مى بوسيد و روى ديدگان و صورت خود مى گذاشت و بر تن خود مى كشيد. به او گفتم: عجبا! نامه اى را مى بوسى كه صاحبش را نمى شناسى؟

فرمود: اى بيچاره جاهل كه مقام فرزندان پيامبران را نمى شناسى! گوش فرادار و دل به من بسپار! من مليكه دختر يشوعا، پسر قيصر روم، هستم و مادرم از نوادگان شمعون، حوارى و جانشين مسيح (عليه السلام) است. داستانى عجيب دارم كه اكنون تو را از آن باخبر مى سازم. جدم، قيصر مى خواست مرا به ازدواج برادرزاده خود، يعنى پسرعموى پدرم درآورد. من سيزده سال بيشتر نداشتم. قيصر روم براى برگزارى اين مراسم، سيصدتن از حوارى زادگان مسيح و راهبان و بزرگان كليسا و هفتصد نفر از اعيان و اشراف و چهارهزار نفر از فرماندهان سپاه و سران لشكر و بزرگان گروه هاى مختلف و اميران طوايف گوناگون را دعوت كرد و تختى آراسته به انواع جواهرات بر روى چهل ستون در بهترين و بالاترين قسمت قصر خويش نصب كرد و صليب هاى بسيارى از هر طرف برپا داشتند.

هنگامى كه داماد را بر تخت نشاندند و كشيشان بزرگ مشغول اجراى مراسم شدند و انجيل ها را گشودند، ناگهان صليب ها از جايگاه هاى بلند خويش بر زمين فرو ريختند و پايه هاى تخت لرزيدند و از محل استقرار خويش جدا شدند و داماد از بالاى تخت بر زمين افتاد و بى هوش شد. رنگ از رخسار اسقف ها پريد و بدنشان لرزيد. آن گاه اسقف اعظم به جدم گفت: پادشاها! ما را از اين كار معاف كن كه اين حوادث، نشانه از

ص:69

بين رفتن دين مسيح و مذهب بر حق آن پادشاه است. جدم نيز اين حادثه را به فال بد گرفت. ولى به اسقف ها گفت: ستون هاى تخت و صليب ها را دوباره در جايگاه هاى خويش نصب كنيد و برادر داماد را بياوريد تا اين دختر را به همسرى او درآوريم؛ شايد نحوست برادر نخستين را با سعادت برادر ديگر دفع كنيم. وقتى دوباره خواستند مراسم را برگزار كنند، همان رويداد تكرار شد و مردم متفرق شدند. جدم درحالى كه بسيار اندوهگين بود، برخاست و به حرمسراى خويش رفت و درها بسته و پرده ها افكنده شد.

من آن شب در خواب، حضرت مسيح (عليه السلام) و شمعون و گروهى از حواريون را ديدم كه در قصر جدم گرد آمده بودند. آنان در همان جايى كه جدم در آن، تخت بزرگ را نصب كرده بود، منبرى از نور نصب كردند كه بلنداى آن به آسمان مى رسيد. در اين حال، پيامبر اسلام محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و داماد و جانشين او على مرتضى (عليه السلام) و گروهى از فرزندانش وارد شدند. حضرت مسيح (عليه السلام) به پيشواز ايشان رفت و با آنها معانقه كرد. آن گاه حضرت محمّد (صلى الله عليه و آله) به ايشان فرمود: اى روح الله! من براى خواستگارى مليكه از شمعون، براى اين پسرم آمده ام. آن گاه با دست به سوى ابا محمّد حسن بن على (عليهما السلام) ، پسر صاحب اين نامه اشاره كرد. حضرت مسيح (عليه السلام) به شمعون نگاه كرد و فرمود: شرف و سعادت به تو روى آورده است. خاندان خود را به خاندان آل محمّد (عليهم السلام) پيوند ده! شمعون عرض كرد: پذيرفتم.

آن گاه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) بر منبر رفت و مرا به عقد فرزندش درآورد و

ص:70

حضرت مسيح (عليه السلام) و فرزندان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و حواريون را شاهد گرفت. از خواب بيدار شدم. ترسيدم كه اين خواب را به پدر و جد خويش بازگو كنم؛ چون ممكن بود مرا بكشند. به همين دليل، آن را پنهان كردم و به آنها بازگو نكردم.

از سوى ديگر مهر و محبت حسن بن على (عليهما السلام) در دلم جاى گرفت و به خوردن و آشاميدن بى ميل شدم؛ چنان كه به شدت، ضعيف، لاغر و بيمار شدم. جدم از شهرهاى روم همه پزشكان را براى مداواى من به بالينم حاضر كرد. وقتى از معالجه من نااميد شد، گفت: نور چشمم! عزيزم! آيا در اين دنيا آرزويى دارى تا آن را پيش از مرگت برآورم؟ گفتم: پدر جان! تمام درهاى اميد به روى من بسته شده، اگر كمى از رنج اسيران مسلمان كه در زندان تو هستند، كم و آنها را به عنوان صدقه از بند آزاد كنى شايد مسيح (عليه السلام) و مادر او حضرت مريم (عليها السلام) مرا شفا عنايت كنند.

چون جدم خواسته مرا برآورد، به ظاهر اظهار سلامت كردم و كمى غذا خوردم. او نيز در رعايت حال اسيران بيشتر كوشيد. پس از چهارده شب، دوباره خوابى ديدم. اين بار سروَر زنان جهان فاطمه (عليها السلام) همراه حضرت مريم (عليها السلام) و هزار فرشته به عيادت من آمدند. حضرت مريم (عليها السلام) به من فرمود: ايشان سروَر زنان جهان و مادرشوهر تو، حسن بن على (عليه السلام) هستند. من دامنِ مبارك ايشان را گرفتم و گريستم و از اينكه حسن بن على (عليه السلام) به ملاقات من نيامده است، شِكوه كردم. حضرت فاطمه (عليها السلام) فرمود: تا تو مشرك و در دين نصارى هستى، فرزندم به ديدار تو نخواهد

ص:71

آمد. اين خواهرم حضرت مريم (عليها السلام) است و از دين تو بى زارى مى جويد. اگر مى خواهى رضاى خدا و مسيح (عليه السلام) و مريم (عليها السلام) را به دست آورى و ابامحمّد حسن بن على (عليهما السلام) به ديدار تو بيايد، بايد بگويى: «أشهد أن لا إله إلّا الله، و اَنَّ أبى محمّد رسول الله (صلى الله عليه و آله)» .

هنگامى كه اين كلمات را به زبان جارى كردم، حضرت فاطمه (عليها السلام) مرا در آغوش كشيد و احساس خوشى به من دست داد. آن گاه فرمود: اكنون منتظر ديدار حسن بن على (عليه السلام) باش، من او را نزد تو خواهم فرستاد. وقتى از خواب برخاستم، با خيال راحت منتظر ديدار حسن بن على (عليه السلام) شدم. فرداى آن شب امام (عليه السلام) را در خواب ديدم و به او گفتم: جانا! اين چه رسم وفادارى است كه مرا نخست در آتش عشق خود سوزاندى، آن گاه به درد فراقم دچار كردى؟ ! فرمود: علّت تأخير من به دليل شرك تو بود. اكنون كه مسلمان شده اى، هر شب در خواب به ديدار تو خواهم آمد تا وقتى كه به صورت آشكار به يكديگر بپيونديم. از آن شب تاكنون، هر شب او را به خواب مى ديدم.

بشر بن سليمان گويد به آن خاتون عرض كردم: چطور شد كه در ميان اسيران افتادى؟ ! فرمود: شبى حسن بن على (عليهما السلام) به من فرمود: جدت فلان روز براى نبرد با مسلمانان، سپاهى روانه خواهد كرد و در فلان روز نيز گروه ديگرى را به دنبال آنها خواهد فرستاد. تو بايد به شكل ناشناس، در شكل و لباس خدمه، همراه گروهى از كنيزان از فلان راه خود را به آنان برسانى؛ من نيز چنين كردم. از همان مسير آمديم تا به پيش قراولان سپاه اسلام برخورديم و كار من به اينجا كشيد و كسى از آنها نفهميد كه

ص:72

من دختر پادشاه روم هستم. اكنون تو تنها كسى هستى كه از راز من آگاهى. سرانجام من اسير شدم و مرا به عنوان غنيمت، به پيرمردى دادند. او نامم را پرسيد. من آن را پنهان كردم و گفتم: نرجس هستم. او گفت: اين اسم اغلب، اسم كنيزان است.

بشر بن سليمان گويد دوباره عرض كردم: جاى بسى شگفت است كه شما رومى هستيد و به زبان عربى سخن مى گوييد! فرمود: آرى! جدم در تربيت من بسيار كوشيد تا من آداب بزرگان بياموزم. به همين دليل، زنى را كه چندين زبان مى دانست، براى تعليم من معين كرد. او هر صبح و شب نزد من مى آمد و من از او زبان عربى مى آموختم تا اينكه با تمرين فراوان به خوبى اين زبان را آموختم.

بشر گويد او را به سامرا منتقل كردم، و به خدمت امام هادى (عليه السلام) شرفياب شدم. حضرت فرمود: [اى مليكه!] عزت اسلام و ذلت نصرانيت و شرف محمد (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت او را چگونه ديدى؟ عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! چگونه وصف كنم چيزى را كه شما از من بدان داناتريد؟ امام (عليه السلام) فرمود: من مى خواهم شايسته مقامت با تو رفتار كنم. بين اين دو يكى را انتخاب كن: دوست دارى ده هزار دينار به تو دهم يا مژده شرافت ابدى را؟ عرض كرد: مژده فرزندى به من بدهيد. امام (عليه السلام) فرمود: بشارت مى دهم تو را به فرزندى كه شرق و غرب دنيا را تسخير كند و زمين را، آن گاه كه از ظلم و جور انباشته شده باشد، پر از عدل و داد كند. عرض كرد: از چه كسى؟ فرمود: از همان شخصى كه پيامبر اسلام، محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله) در فلان شب و فلان ماه و فلان سال، در سرزمين روم

ص:73

تو را به عقد او درآورد؛ آن شب حضرت مسيح (عليه السلام) و وصى او شمعون، تو را به چه كسى تزويج كرد؟ مليكا عرض كرد: به فرزند شما ابا محمد حسن بن على (عليه السلام) . امام هادى (عليه السلام) فرمود: آيا او را مى شناسى؟ عرض كرد: از آن شبى كه به دست سيده زنان، فاطمه زهرا (عليها السلام) مسلمان شدم، شبى نبوده است كه او را ملاقات نكرده باشم. آن گاه مولايمان امام هادى (عليه السلام) فرمود: اى كافور! به خواهرم حكيمه بگو نزد ما بيايد. هنگامى كه حكيمه خاتون خدمت امام (عليه السلام) مشرف شد، حضرت فرمود: اين همان زنى است كه گفته بودم. حكيمه خاتون او را مدتى طولانى در آغوش گرفت و از ديدار او بسيار شادمان شد. آن گاه حضرت فرمود: او را به خانه خود ببر و واجبات دين و آداب زندگى را به او بياموز كه او همسر ابامحمد و مادر قائم آل محمد (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است.(1)

در اين روايت افزون بر آنكه نام مادر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به صراحت بيان شده، با بيان جزئيات و تفصيل، به چگونگى فراهم آمدن زمينه ازدواج ايشان با امام عسكرى (عليه السلام) نيز اشاره شده است تا هرگونه شبهه از مغرضان دور گردد. كسى كه چنين اطلاعات جزئى درباره اش وجود دارد، آيا مى توان به دليل برخوردارى از چند اسم، وجود وى را تكذيب كرد. از ديگر سو جريان و اتفاق هاى بيان شده در اين روايت، اگر چه به نظر برخى مانند عثمان الخميس عجيب است، ولى اگر قرار بود هر آنچه براى انسان عجيب است، آن را بى پايه و اساس بداند، بى شك، بايد در بسيارى حوادث و جريانات نيز اين حكم جارى شود. آيا ماجراى


1- الغيبة، طوسي، صص٢١4 - ٢٠٨.

ص:74

حضرت ابراهيم و سوخته نشدن در آتش و ذبح اسماعيل و داستان يوسف پيامبر عجيب نيست؟ ! آيا متولد شدن حضرت عيسى بدون پدر و سخن گفتن وى در گهواره و عروجش به آسمان يا اتفاق هايى كه هنگام تولد پيامبر رخ داد، تعجب برانگيز نيست؟ آيا سخن گفتن سليمان نبى با حيوانات، شبيه داستان هاى كليله و دمنه است؟ ! در صورتى كه شيعيان و اهل سنت به همه اين رخدادها معتقدند و اسناد تاريخى نيز درستى آنها را تأييد كرده است.

گفتنى است هر ادعا و صحبتى بايد با دليل و منطق همراه باشد و نمى توان كوركورانه، همه رخدادها را خرافه و دروغين خواند. اين سخنان، بسيار شبيه سخنان مشركان در آغاز رسالت پيامبر است كه همه گفته هاى ايشان را شعر، دروغ و سحر مى دانستند.

در تأييد روايت هاى موجود درباره مادر گرامى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بايد گفت، شواهد تاريخى نشان مى دهد در سال هاى ٢4٠،٢44، ٢4٧، ٢4٨ و ٢5٣ه. ق جنگ هايى ميان قواى اسلام و روم شرقى در گرفت و در اين جنگ ها اسيران طرفين مبادله شدند. در «تاريخ العرب و الروم» تأليف «نازيليف رومى» آمده است:

در سال٢4٧ه. ق جنگ هايى ميان مسلمانان و روميان در گرفت و غنايم بسيارى نصيب مسلمانان شد. در سال ٢4٨ «بلكاجور» ، سردار مسلمانان با روميان جنگيد و در اين جنگ بسيارى از اشراف روم اسير شدند.(1)


1- تاريخ العرب و الروم، نازيليف رومي، ص٢55.

ص:75

آيا در تمام اين موارد، بايد نامى از اسيرى برده مى شد تا شك نويسنده كتاب «عجيب ترين دروغ تاريخ» به يقين تبديل شود؟ ! درباره شبهه اى كه درباره نام مادر امام زمان نيز در اين كتاب بيان شده، بايد گفت همان گونه كه اشاره شد، تعدد نام براى شخص امرى بعيد نيست. افزون بر اين، تهديدهاى حكومت وقت عليه امام نيز ايجاب مى كرد كه ايشان براى محافظت از خانواده خود، از تعدد نام ها براى ايشان استفاده كند تا مبادا به يك نام كه بيانگر يك فرد است، توجه شود و صاحب نام را در معرض خطر قرار دهد.

ص:76

ص:77

فصل ششم: ولادت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

اشاره

نويسنده وهابى، عثمان الخميس بر تاريخ تولد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نيز شبهه وارد كرده و با صراحت ادعا كرده است: «مهدى موعود، به دنيا نيامده است» . (1)يكى از دلايل وى درباره اين ادعا، اختلاف در تاريخ تولد آن حضرت است. وى مى نويسد: «گفته اند وى (حضرت مهدى) در هشتم ذى القعده سال ٢5٧ يا ٢5٨ه. ق يا نيمه شعبان سال ٢55 يا ٢5٢ه. ق يا هشتم شعبان سال ٢56ه. ق يا نيمه رمضان، بدون اينكه سال را مشخص كنند، به دنيا آمده است. . .» .(2)

١. تولد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از ديدگاه اهل سنت§نويسنده كتاب گفتمان مهدويت، به نام بسياري از اهل سنت كه به امامت و حيات حضرت مهدي عج معتقد بوده اند، اشاره كرده كه تعداد آنها بيش از٧٠ نفر است.§

برخلاف ادعاى نويسنده كتاب مذكور، افزون بر مدارك محكمى كه


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص١4٩.
2- همان، ص45.

ص:78

شيعه درباره ولادت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) دارد، برخى از بزرگان اهل سنت نيز به تولد آن حضرت، نام پدرشان و تاريخ ولادت ايشان اعتراف كرده اند كه از جمله آنها مى توان به علامه شيخ شمس الدين محمدبن طولون دمشقى حنفى(1)، علامه كمال الدين محمدبن طلحه شامى شافعى(2)، علامه ابن خلكان(3)، علامه سبطبن جوزى (4)، علامه ابن صباغ مصرى(5)، علامه ابن حجر هيتمى(6)، علامه حمزاوى (7)، علامه شيخ عبدالله بن محمدبن عامر شبراوى شافعى مصرى (8)، علامه قندوزى(9)، علامه نورالدين عبدالرحمان دشتى جامى حنفى (10)، علامه محمد خواجه پارسا بخارى (11)، قاضى روزبهان (12)، علامه شعرانى (13)، علامه ذهبى (14)، علامه شيخ محمدبن صباغ مالكى(15)در كتاب اسعاف الراغبين و علامه شيخ احمد فاروقى نقشبندى(16)اشاره كرد.


1- ر. ك: الشذورات الذهبيه في تراجم ائمة اثني عشر ع ، ص١١٧.
2- ر. ك: مطالب السؤول، ص٨٩.
3- وفيات الاعيان، ج١، ص5٧١.
4- تذكرة الخواص، ص٢٠4.
5- الفصول المهمة، ص٢٧٢.
6- الصواعق، ص١٢4.
7- مشارق الأنوار، ص١5٣.
8- الاتحاف بحبل الاشراف، ص6٨.
9- ينابيع المودة، ج٣، ص١٧١.
10- ر. ك: كتاب شواهد النبوة، ص٢.
11- فصل الخطاب، ص٣٨٧.
12- ر. ك: اثبات الهدي، ج 5، ص ٢٨١.
13- ر. ك: اليواقيب والجواهر، ج٣، ص١4٣.
14- العبر في خبر من غبر، ج٢، ص٢١.
15- ر. ك: اثبات الهدي، ج 5، ص ٢٨١.
16- ر. ك: مكاتيب، ج ٣، ص ١٢٣.

ص:79

. تاريخ تولد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

اگرچه پرداختن به تاريخ تولد حضرت حجت و مشابه آن اهميت چندانى ندارد و از جانب كسانى كه در اين باره به شبهه پراكنى پرداخته اند، به وجود آن حضرت ضرر و خللى وارد نمى سازد، براى آنكه پرسشى بى پاسخ نمانده باشد، به بيان چند دليل در اين باره مى پردازيم:

الف) اختلاف در سال تولد يا وفات بيشتر بزرگان دين و دانش در سه قرن اول هجرى، امرى مسلم است؛ چنان كه اين اختلاف درباره تولد يا وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز وجود دارد. در پاسخ به اين شبهه بايد پرسيد:

آيا در تاريخ ولادت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) اختلاف نبوده است؟ آيا تاريخ ولادت خلفاى پس از پيامبر اكرم مشخص است؟ ! با نگاهى دقيق و منصفانه به چنين موضوع هايى، درمى يابيم كه هرگز نمى توان با چنين اختلاف هاى جزيى، اصلى را رد يا حقيقتى را انكار كرد. حال با توجه به شخصيت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) كه مورد توجه حاكمان ستمگر بوده و آنان در پى آن بودند كه پيش از تولد، وى را به قتل برسانند، بى شك بايد خانواده و بستگان آن حضرت، تولد وى را پنهان نگاه مى داشتند. اختلاف جزيى در روز تولد آن حضرت امرى طبيعى است.

در كتاب هاى تاريخ آمده است: بنى عباس شنيده بودند و مى دانستند در خاندان پيامبر و از نسل حضرت على و فاطمه (عليهما السلام) فرزندى به دنيا خواهد آمد كه حكومت جباران و مستبدان به دست او بر چيده مى شود و وى فرزند حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) است. ازاين رو تصميم به

ص:80

كشتن اين فرزند گرفتند؛ همان گونه كه فرعون قصد كشتن حضرت موسى (عليه السلام) را پيش از تولدش داشت.

بنى عباس براى آنكه از ولادت آن حضرت آگاه شوند، نخست جاسوسان و مأمورانى اجير كردند. سپس تصميم گرفتند آن حضرت را بيابند و دستگير كنند. ولى خدا آن حضرت را حفظ و دشمنان او را نااميد كرد. به ظاهر نيز جنگ هاى داخلى بزرگ و ابتلاى بنى عباس به شورش و انقلاب «صاحب الزنج» ، آنها را از پى گيرى اين هدف شوم بازداشت. بى شك، اگر بنى عباس به آن حضرت دست مى يافتند، بى درنگ ايشان را شهيد مى كردند. ازاين رو، ولادت امام از آنان پنهان ماند، چنان كه ولادت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - از فرعونيان مخفى ماند. پس از ولادت نيز آن حضرت از ديدگان پنهان شد و هر چه كوشيدند، او را نيافتند.

از ديگر سو پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و ديگر ائمه (عليهم السلام) درباره آن حضرت، تولد پنهانى را از ويژگى هاى مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بيان كرده اند كه موجب حوادثى از جمله ضبط نكردن دقيق تاريخ ولادت مى شود. امام باقر (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

«القائِمُ مَنْ تَخفَى وِلادَتُه عَلَى النَّاسِ»(1)؛ «حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) كسى است كه ولادتش بر مردم مخفى مى ماند» .

در روايتى ديگر آمده است كه «عبدالله بن عطا» مى گويد:

از واسط براى انجام حج خارج شدم و پيش از حج نزد امام باقر (عليه السلام) رفتم. از من درباره وضعيت مردم و گرانى قيمت ها پرسيد. گفتم:


1- اثبات الوصية، صص ٢٢٢ و ٢٢٣.

ص:81

«من در حالى مردم را ترك كردم كه [از وضعيت موجود ناراحت بودند و] همگى به تعريف و تمجيد از شما مى پرداختند (به عنوان كسى كه خروج كند و وضعيت را دگرگون كند) . اگر خرو ج كنى مردم همگى تابع تو خواهند بود» . امام باقر (عليه السلام) فرمود: «اى عبدالله بن عطا پرده هاى گوشت را خاك گرفته است. به خدا سوگند! من آن صاحب الامرى كه تو مى پندارى نيستم. امروزه به سوى هيچ يك از ما [خاندان رسالت] با انگشت يا ابرو اشاره نشود، مگر آنكه كشته يا [در خانه زندانى] مى شود تا در تنهايى خويش در رختخواب جان دهد. بنگريد هر كس از ما كه ولادتش بر مردم مخفى باشد، پس او صاحب الامر است» .(1)

ب) آنچه نويسنده كتاب بزرگ ترين دروغ تاريخ، با غرض ورزى بيان كرده و تاريخ تولد حضرت مهدى را محل اختلاف دانسته است، صحيح نيست. عالمان شيعه، تاريخ تولد حضرت را نيمه شعبان سال ٢55ه. ق ثبت كرده اند و برخى از عالمان اهل سنت نيز اين نظر را پذيرفته اند و در كتاب هاى خويش بيان كرده اند؛ براى مثال، مرحوم «شيخ نجم الدين عسكرى» در جلد اول كتاب خويش(2)، نام چهل تن از دانشمندان اهل سنت را آورده است كه همگى آنان در كتاب هاى خويش، با ايمان به روايات رسيده از پيامبر9، به ولادت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) اعتراف كرده اند.

«آيت الله صافى» از مراجع تقليد معاصر نيز در كتاب ارزشمند خود


1- غيبة، نعماني، ص ١6٧.
2- المهدي الموعود المنتظر عند اهل السنة، ج ١، ص ٢٢٠

ص:82

«منتخب الاثر» ، نام و نشان گروهى ديگر از آنان را كه تعدادشان به ٢6 نفر مى رسد، آورده است كه همگى به ولادت دوازدهمين امام تصريح مى كنند. در ادامه با استفاده از اين دو كتاب، سخنان برخى انديشمندان اهل سنت را بيان مى كنيم كه تولد و نام پدر يا روز و سال تولد مهدى موعود را تصريح كرده اند.

«محمد بن طلحه حلبى شافعى» در كتاب خود، در بحثى گسترده مى نويسد: «باب دوازدهم درباره حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است. . .» . و آن گاه با برشمردن نام ها و القاب آن حضرت مى گويد: «او در شهر تاريخى سامرا ديده به جهان گشود. . .» .(1)

«محمد بن يوسف كنجى شافعى» از ديگر علماى اهل سنت است. او در كتاب خويش مى نويسد:

حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، فرزند جناب حسن عسكرى (عليه السلام) است. آن وجود گرانمايه، زنده و در اوج سلامت و طراوت از زمان غيبت خويش تاكنون در اين جهان زندگى مى كند. . . .(2)

«محمد بن احمد مالكى» معروف به «ابن صباغ» نيز در كتاب خويش در باب دوازدهم مى نويسد: «ابوالقاسم، محمد، حجت، فرزند حضرت حسن عسكرى٧ است. او در شهر سامرا و در نيمه شعبان ٢55ه. ق ديده به جهان گشود» .(3)


1- مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ص ٨٨.
2- البيان في اخبار صاحب الزمان، ص ٣٣6.
3- الفصول المهمه، ص ٢٧٣.

ص:83

سبط بن جوزى حنفى در كتاب خويش در بخشى با عنوان «فصل فى ذكر الحجة المهدى» مى نويسد:

نام بلندآوازه او محمد، فرزند حسن عسكرى (عليه السلام) و كنيه اش ابوالقاسم است. او را خلف الحجة، صاحب الزمان و القائم المنتظر نيزخوانده اند و آن حضرت آخرين امامان است. . . .(1)

«احمد بن حجر هيتمى» ، عالم ديگرى از اهل سنت است. او در كتاب خويش به هنگام بحث درباره شخصيت حضرت عسكرى (عليه السلام) مى نويسد:

او جز فرزندش ابوالقاسم محمد الحجة، فرزندى به يادگار ننهاد و فرزند گرانمايه اش، به هنگام شهادت پدر، پنج ساله بود، اما خداوند حكمت و بينشى ژرف و اعجازآميز به او ارزانى كرد. . . .(2)

از علماى ديگر اهل سنت، «شبراوى شافعى» است. او درباره ولادت دوازدهمين امام نور در كتاب خويش مى نويسد: «امام يازدهم، «حسن خالص»(3)به لقب عسكرى معروف است و او را شرافت همين بس كه امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از فرزندان گرانمايه اوست. . .» .(4)

آن گاه مى افزايد: «امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) فرزند حضرت عسكرى (عليه السلام) است و در شهر تاريخى سامرا در پانزدهم شعبان ٢55ه. ق ديده به جهان گشود» .

«عبدالوهاب شعرانى» ، دانشمند ديگر اهل سنت، در كتاب خويش با عنوان «نشانه هاى نزديك شدن رستاخيز» ، به قيام و ظهور حضرت


1- تذكرة الخواص، ص ٣6٣.
2- الصواعق المحرقة، ص ١٢٧.
3- خالص، از القاب ناشناخته حضرت عسكري ع است.
4- الاتحاف بحب الاشراف، ص ١٧٨.

ص:84

مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) اشاره مى كند و مى نويسد:

امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، از فرزندان امام عسكرى (عليه السلام) است و در پانزدهم شعبان سال ٢55ه. ق به دنيا آمده و او زنده و باقى است تا براساس روايات رسيده از پيامبر (صلى الله عليه و آله) با حضرت عيسى (عليه السلام) كه به هنگام ظهور او از آسمان ها فرود مى آيد، ديدار كند. . . .(1)

از علماى ديگر اهل سنت، «عبدالله بن محمد مطيرى شافعى» است. او در كتاب خويش پس از يادآورى نام بلندآوازه امامان معصوم (عليهم السلام) تا حضرت عسكرى مى نويسد: «فرزند حضرت عسكرى (عليه السلام) امام مهدى، دوازدهمين امامان است. نام او محمد و قائم است و به مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نيز شهرت دارد. . .» .

«سراج الدين رفاعى» از ديگر دانشمندان اسلامى است. او در كتاب خويش «صحاح الأخبار» در اين باره مى نگارد:

يازدهمين امام، حضرت حسن عسكرى (عليه السلام) پس از خويش، فرزندش حضرت مهدى را بر جاى نهاد و او جانشين پدر و دوازدهمين امام است.(2)

استاد «بهجت افندى» نيز در كتاب خويش (3)مى نويسد: «امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در پانزدهم شعبان سال ٢55ه. ق ديده به جهان گشود و مادرش نرجس بود. . .» .(4)


1- اليواقيت و الجواهر، ج ٢، ص ١4٣.
2- منتخب الأثر، ص ٣٣6؛ به نقل: از صحاح الأخبار.
3- ر. ك: محاكمه، در تاريخ آل محمد كه از تركي به فارسي ترجمه شده است.
4- منتخب الاثر، ص ٣٣٧؛ دفاع عن الكافي، ج ١، ص 5٨٧.

ص:85

عالم ديگر اهل سنت «حافظ محمد بن محمد حنفى نقشبندى» در كتاب خويش(1)در اين باره مى نويسد:

حضرت عسكرى (عليه السلام) يازدهمين امام است و فرزند گرانمايه اش «محمد» نزد ياران و دوستان راستين خاندان وحى و رسالت مشخص و معلوم بود. او در سال ٢55ه. ق در پانزدهم شعبان ديده به جهان گشود.(2)

اين مطلب را از بانوى بزرگ و مورد اعتماد، «حكيمه» ، دختر امام جواد (عليه السلام) نيز نقل كرده است.

«سليمان قندوزى حنفى» از ديگر دانشمندان اسلامى است. او در كتاب خويش ضمن ترسيم ولادت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، به نقل از بانو حكيمه، دختر گرانقدر حضرت جواد (عليه السلام) به همان گونه كه در كتاب هاى معتبر شيعه آمده است، مى افزايد:

اين روايت و اين گزارش از ديدگاه علما و شخصيت هاى مورد اعتماد اسلامى، محقق و مسلم است كه ولادت «قائم آل محمد» پانزدهم شعبان سال ٢55ه. ق رخ داد و آن حضرت در شهر تاريخى سامرا و در حيات پدرش ديده به جهان گشود.(3)

«شبلنجى شافعى» ، دانشمند ديگر اهل سنت در كتاب خويش دراين باره مى نويسد: «رحلت حضرت عسكرى (عليه السلام) روز جمعه هشتم ربيع الاول سال ٢6٠ه. ق بود و از خود، فرزندى گرانمايه بر جاى نهاد كه


1- فصل الخطاب.
2- منتخب الاثر، ص ٣٣٢، به نقل از: فصل الخطاب.
3- ينابيع المودة، ج ٣، ص ١٧١.

ص:86

نام او را محمد نهاده بود» .(1)

دانشمند ديگر اهل سنت «ابن خلكان» است. او در كتاب خود درباره امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى نويسد:

ولادت آن گرانمايه، پانزدهم شعبان سال ٢55ه. ق بود و هنگامى كه پدرش جهان را بدرود گفت، آن حضرت پنج ساله بود و مادرش نرجس نام داشت. . . .(2)

عالم ديگر اهل سنت «ابن الخشاب» در اين باره مى نويسد:

فرزند و جانشين شايسته كردار حضرت عسكرى (عليه السلام) ، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بود كه او را «الخلف الصالح» نيز مى گفتند. او همان صاحب الزمان است و به نام مقدس «مهدى» نيز شهرت دارد.(3)

«عبدالحق دهلوى» نيز از دانشمندان اسلامى است. او در كتاب خود، درباره زندگى امامان نور (عليهم السلام) در اين باره مى نويسد:

«ابومحمد حضرت حسن عسكرى (عليه السلام)» يازدهمين امام نور است و فرزند گرانمايه اش محمد (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، نزد ياران و دوستداران مورد اعتماد، شناخته شده است.

وى مى افزايد: «خلف صالح، از فرزندان حضرت عسكرى (عليه السلام) ، همان صاحب الزمان است» . (4)


1- نور الابصار، ص ١٨5.
2- وفيات الاعيان، ج 4، ص ١٧6.
3- مهدي منتظر در نهج البلاغه، ص٢٣؛ دفاع عن الكافي، ج ١، ص 5٧١، به نقل از تاريخ مواليدالائمه.
4- رساله ويژه مناقب ائمه و احوال آنها به نقل كشف الاستار علامه نوري، ش ١٢.

ص:87

مورخ بزرگ اهل سنت «ابن الوردى» در تاريخ خود(1)آورده است: «محمد، فرزند حضرت عسكرى (عليه السلام) در سال ٢55ه. ق به دنيا آمد. . .» .

به شمارى از منابع و كتاب هاى علما و دانشمندان اهل سنت اشاره شد كه همگى آنان به ولادت پربركت دوازدهمين امام نور، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، تصريح كرده و پانزدهم شعبان سال ٢55ه. ق را به طور مشخص، سالروز ولادت نور شناخته اند و همگى، پدر گرانمايه او را حضرت عسكرى (عليه السلام) دانسته اند. روشن است كه اگر بخواهيم اعتراف ها و تصريحات همه دانشمندان اهل سنت را در اين باره، نقل كنيم، كتاب، طولانى و بحث، خسته كننده مى شود.(2)


1- نور الابصار، ص ١5٣؛ به نقل از: تاريخ ابن الوردي.
2- فقيه عالي قدر حضرت آيت الله صافي در كتاب خويش، «منتخب الاثر» ، ص٣٢٠، نام 65 نفر و محقق گرامي، فقيه ايماني در كتاب خود «مهدي منتظر در نهج البلاغه» ، ص ٢٣، نام ١٠٢ نفر از بزرگان اهل سنت را نقل كرده اند كه به ولادت حضرت ولي عصر ع اشاره كرده اند. همچنين آقاي جناب عميدي نام ١٢٨ نفر از علما و بزرگان اهل سنت را آورده است كه در كتاب هاي خود به ولادت حضرت ولي عصر عج تصريح كرده اند. ر. ك: دفاع عن الكافي، ج ١، صص 56٩ - 5٩٢.

ص:88

ص:89

فصل هفتم: شاهد ولادت آن حضرت

اشاره

يكى از شبهه هايى كه عثمان الخميس برخلاف عادت اجتماعى و سيره عملى مسلمانان درباره مهدى موعود مطرح مى كند، درباره شاهد تولد آن حضرت است. وى در اين باره مى نويسد: «ولادت مهدى را يك زن روايت كرده و كسى غير از او، از غيبت مهدى اطلاع نداشته و فقط اين زن از غيبت او باخبر بوده است. چگونه شيعيان، سخن زنى را كه معصوم نيست، درباره يكى از اصول دينشان پذيرفته اند؟ !»(1)

در اين گونه امور كه از مسائل داخلى خانواده است، نمى توان انتظار داشت ولادت در برابر ديدگان توده هاى مردم اتفاق افتد تا براى كج انديشان و منحرفان، شك و شبهه اى باقى نماند. در جوامع اسلامى همواره چنين بوده كه زن قابله از نوزاد و جنسيت او به ديگران اطلاعات


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص٨٨.

ص:90

مى داده است و امروزه نيز در جوامع اسلامى، اين دكتر قابله و برخى دستياران او هستند كه شاهدان اصلى تولد نوزاد هستند و كسى در خبر آنها شك نمى كند كه آيا آنان حقيقت گفته اند يا بچه شخص ديگرى را جا زده اند. در اين گونه امور داخلى مربوط به زنان، وثوق و اطمينان به گوينده خبر كفايت مى كند و برخلاف ادعاى نويسنده، در خبردهنده عصمت شرط نيست و لازم نيست وى معصوم باشد. ازاين رو فقط بايد مطمئن شد آيا حكيمه خاتون موثق بوده است يا نه؟

حكيمه خاتون كيست؟

اشاره

در خاندان رسالت، دو نفر به نام حكيمه خاتون وجود دارند: يكى حكيمه، دختر امام موسى بن جعفر (عليه السلام) است كه هنگام تولد امام جواد (عليه السلام) حضور داشته و چگونگى ولادت آن حضرت را بيان مى كند. وى از زنان محترم بوده كه محضر سه امام را درك كرده است و امروزه در كوه هاى اطراف بهبهان، مزارى منسوب به وى وجود دارد. ديگرى، حكيمه، دختر امام جواد (عليه السلام) است. وى از بزرگان خاندان رسالت و زنان با شخصيت دودمان ولايت است كه نام شريفش در ماجراى ولادت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) فراوان به ميان مى آيد. بسيارى از حقايق درباره تولد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به نقل از اين بانوى محترم به ما رسيده است. ازاين رو، مناسب است قدرى با او آشنا شويم و درباره اين بانوى ارجمند معرفتى اجمالى پيدا كنيم.

نقل است حضرت جواد (عليه السلام) پنج فرزند داشته است: حضرت امام على

ص:91

نقى (عليه السلام) ، موسى، فاطمه، امامه و حكيمه. (1)

مرحوم محدث قمى از قول صاحب «تحفة الازهار» درباره نام مادر حكيمه چنين نقل مى كند:

حضرت جواد (عليه السلام) چهار پسر داشت: ابوالحسن امام على نقى (عليه السلام) و ابواحمد موسى مبرقع و ابواحمد حسين و ابوموسى عمران و دختران آن حضرت فاطمه، خديجه، ام كلثوم و حكيمه بودند. مادر آنها كنيزى بود كه به وى سمانه مغربيه مى گفتند و امام جواد (عليه السلام) از ام الفضل، دختر مأمون فرزندى نداشت.(2)

هرچند تاريخ ولادت حكيمه در دست نيست، ولى با توجه به آنچه در كتاب هاى حديثى و متون تاريخى درباره وفات وى نقل شده است، مى توان به مطالبى دست يافت و مجهولاتى را معلوم كرد. براساس اسناد، وى در سال ٢٧4ه. ق از دنيا رفته است.(3)

با توجه به اينكه شهادت پدر بزرگوار حكيمه خاتون در سال ٢٢٠ه. ق بوده، اين بانو 54 سال پس از پدرگرامى اش در قيد حيات بوده است. از ديگر سو، مرحوم سيد بن طاووس درباره حرز حضرت جواد (عليه السلام) از حكيمه خاتون نقل كرده است:

پس از رحلت پدرم امام جواد (عليه السلام) ، براى عرض تعزيت و تسليت نزد ام الفضل رفتم، او را سخت در جزع و اضطراب ديدم. او مطالبى


1- انيس المؤمنين، ص٢١5.
2- منتهي الآمال، ج٢، ص٣5٠.
3- رياحين الشريعه، ج4، ص١5٠.

ص:92

براى من نقل كرد تا سخن را به حرزى رساند كه پدرم، جوادالائمه (عليه السلام) ، براى پدر او، مأمون عباسى، مرقوم فرموده بود.(1)

از اين ماجراى تاريخى درمى يابيم هنگام شهادت حضرت جواد (عليه السلام) ، جناب حكيمه خاتون در سن رشد و كمال بوده كه براى تسليت گويى نزد ام الفضل رفته است. بنابراين احتمال مى رود، ولادت آن بانو حدود سال٢١٠ه. ق، دوران زندگى اش حدود 64 سال، هنگام ولادت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در نيمه شعبان سال ٢55ه. ق بانويى 45 ساله، و نوزده سال پس از ميلاد آن حضرت زندگى كرده باشد. ابوالحسن محدث كه نسبش با پنج واسطه به امام چهارم حضرت زين العابدين (عليه السلام) مى رسد، حكيمه خاتون را به همسرى برگزيد و از او صاحب سه فرزند پسر شد.(2)مرقد اين بانوى بزرگوار در سامرا در حرم مطهر عسكريين، پايين پا، چسبيده به ضريح مقدس است.(3)

مرحوم مجلسى درباره محل دفن حكيمه خاتون مى نويسد:

بدان كه در قبه شريفه عسكريين (عليهما السلام) قبرى است منسوب به نجيبه كريمه، عالمه فاضله، تقيه رضيه، حكيمه دختر حضرت ابوجعفر جواد (عليهما السلام) و نمى دانم چرا كسى متعرض زيارتى براى آن بانو نشده، با آن فضيلت و جلالتى كه داشته و با آن اختصاصى كه به حضرات معصومين (عليهم السلام) دارا بوده است؛ تا آنجا كه اسرارشان را نزد او به وديعه مى نهادند و والده ماجده حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نزد او بوده و


1- مهج الدعوات، ص٣6.
2- رياحين الشريعه، ج4، ص١5٧.
3- مفاتيح الجنان، ص5١٩.

ص:93

[وى] در موقع ولادت حضرتش توفيق حضور داشته است و پيوسته آن حضرت را در زمان حيات حضرت عسكرى (عليه السلام) ديدار مى نموده و پس از وفات حضرتش از سفرا بوده، مقام سفارت و وساطت ميان مردم و امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را داشته است. لذا سزاوار است آن بانو را به آنچه بر زبان جارى مى شود كه مناسبتى با فضيلت و جلالت او دارد، زيارت نمود.(1)

حكيمه خاتون صاحب كمالات و دارنده ويژگى هاى صفاتى برجسته است؛ وى دختر امام، خواهر امام و عمه امام است. از جنبه هاى گوناگون با مقام حجيت و امامت پيوند دارد. استفاده از همان تعبيرهايى كه در زيارت عمه كريمه اش، حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) مى خوانيم، در حق او نيز سزاوار است: «ألسلام عليك يا بنت ولى الله، ألسلام عليك يا أخت ولى الله، ألسلام عليك يا عمة ولى الله» . حكيمه خاتون، عصر و دوره چهار معصوم را درك كرده است و به افتخار حضور در محضر چهار امام نائل آمده و از نظر فضل و دانش و ايمان و تقوا چنان مورد وثوق بوده كه به امر برادر بزرگوارش، امام هادى (عليه السلام) ، عهده دار تعليم و تربيت و پرورش و آموزش جناب نرجس خاتون شده است. نقل است امام هادى (عليه السلام) به او فرمود: «اى دختر رسول خدا! نرجس را به منزل ببر و فرائض و سنن و احكام شريعت را به او بياموز كه او همسر فرزندم ابومحمد خواهد بود» .(2)

به دليل همين كمالات، وى محرم اسرار برادر شده و مسئوليتى به او


1- بحارالانوار، ج١٠٢، ص ٧٩.
2- كمال الدين، ص4٢٣.

ص:94

واگذار گرديده كه هيچ يك از زنان بيت نبوت و ولايت، شايستگى پذيرش چنين وظيفه اى را نداشته اند.

حكيمه خاتون از آغاز فراهم آمدن مقدمات همسرى پدر و مادر امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) تا دوران حمل مادرش و مقدمات ولادت آن حضرت حضور داشته است. ايشان همچنين، قابله مولود نيمه شعبان، نور آل محمد حضرت بقية الله الاعظم، ارواحنا لتراب مقدمه الفداء بوده و به اين مقام نائل آمده است. حكيمه خاتون پيش از نيمه شعبان سال ٢55ه. ق، صاحب عزت و مقام و احترام بود. ولى از آن تاريخ به بعد، اين افتخار نيز نصيب او شده كه نامش در صحيفه تاريخ ولادت موعود امم رقم بخورد و جاويد بماند و به عنوان قابله مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله) شناخته شود.

لذا با عنايت ها و اعتمادى كه خود امامان معصوم (عليهم السلام) به حكيمه خاتون داشته اند و نيز با اعتماد راويان و نويسندگان متون كهن به ايشان، جايى براى هيچ گونه شك و شبهه درباره وثاقت ايشان نمى گذارد.

موضوع ها و روايت هايى را كه از حكيمه خاتون نقل شده است، به صورت زير مى توان تقسيم بندى كرد:

١. روايات درباره مادر امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ؛

٢. روايات درباره تولد امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ؛

٣. روايات درباره حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و امامت آن حضرت.

نخست به راويان اين روايت ها به صورت فهرست وار اشاره مى كنيم و سپس هر يك از آنها را به اقتضاى بحث، بررسى خواهيم كرد:

موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر (عليه السلام) ،

ص:95

محمدبن عبدالله الطهورى، محمد بن ابراهيم، محمد بن على بن بلال، محمد بن اسماعيل حسنى، محمد بن عثمان عمرى، محمد بن قاسم «قسم» علوى، ابونصر همدانى، عقبه خادم، خواهران حكيمه خاتون و برخى ديگر از بزرگان كه بدون ذكر نامشان، روايت هايى از آن بانوى جليل القدر بيان كرده اند.

١. روايات درباره مادر امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

روايات درباره مادر حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) متعدد است، ولى دو روايت به اين بحث مربوط مى شود. يكى از اين روايات را حكيمه خاتون و ديگرى را «ابوحسين محمد بن بحر شيبانى» نقل كرده است كه در بخشى از آن به حكيمه خاتون اشاره مى كند.

شيخ صدوق هر دو روايت را در كمال الدين و تمام النعمه آورده كه اصل داستان در فصل دوم از بخش اول به تفصيل آمده است. در روايت اول، شيخ صدوق با پنج واسطه از حكيمه خاتون اين روايت را نقل مى كند كه اين پنج واسطه عبارت اند از:

الف) ابوعبدالله حسين بن احمد بن ادريس اشعرى قمى: شيخ با لفظ «رضى الله عنه» از وى ياد مى كند و شيخ طوسى او را استاد «تلعكبرى» دانسته و گفته كه تلعكبرى از او اجازه روايت داشته است. علامه حلى توثيقش كرده و مرحوم مامقانى درباره اش گفته است:

ابوعبدالله حسين بن احمد بن ادريس به ظاهر امامى بوده و شيخ صدوق و مجلسى اول هر جا از او نام برده اند، بر او رحمت

ص:96

فرستاده اند كه غايت بزرگى و جلالت او را مى نمايد و كثرت روايات نقل شده از او، نشان از قدرت فكر او و نيز مقبوليتش بين علماست.

ب) ابوعلى احمد بن ادريس بن احمد اشعرى قمى (م٣٠6ه. ق) : نجاشى و علامه حلى، وى را فردى مورد اعتماد از اصحاب اماميه دانسته اند و با عناوينى چون «فقيه» ، «كثير الحديث» ، «صحيح الروايه» و «اعتمد على روايته» او را ستوده اند.

ج) محمد بن اسماعيل: اعتماد اشعرى قمى كه به گفته شيخ نجاشى و علامه حلى فردى صحيح الروايه و مورد اعتماد است، به محمدبن اسماعيل، با وجود تعرّض نكردن علماى رجال به احوال و شخصيت وى، نشانه مقبوليت رواياتش ميان علماست.

د) محمد بن ابراهيم كوفى: مطلبى درباره وى در منابع متقدم بيان نشده، ولى اعتماد بزرگانى چون عبدالله بن جعفر حميرى كه فردى ثقه و از اصحاب امام عسكرى (عليه السلام) بود، نشانه مقبول بودن چنين فردى است. حميرى، بنابر نقل شيخ صدوق، روايت قربانى امام عسكرى (عليه السلام) براى فرزندش را از كوفى نقل كرده است. منابع متأخر نيز او را فردى نيكو و مقبول دانسته اند.

ه) محمد بن عبدالله طهورى: شيخ طوسى و اردبيلى، وى را از اصحاب امام رضا (عليه السلام) برشمرده اند، بدون اينكه او را در شمار اصحاب عسكريين (عليهما السلام) بيان كرده باشند. وجود محمد بن عبدالله در زمان آن بزرگان، بنا به متن روايت، محرز و مسلم بوده و احتمال مى رود كه

ص:97

طهورى در ايام آن دو امام همام در سامرا نبوده باشد. اين مطلب نيز از بخش هاى ابتدايى بيان شده در روايت دريافت مى شود. با توجه به وجود بزرگانى چون احمد بن ادريس اشعرى قمى، فرزندش حسين و نيز محمد بن ابراهيم كوفى در سند روايت، مى توان به صحت اين روايت پى برد.

٢. روايات تولد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

شايد نخستين كسى كه تفصيل واقعه ولادت حضرت را نقل كرده، مورخ معروف و مورد اعتماد، على بن الحسين مسعودى هذلى باشد كه اين ماجرا را در كتاب پر ارزش و گران قدر اثبات الوصيه آورده است؛ كتابى كه در سال ٣٣٢ هجرى نگارش آن را با اين جمله به پايان رسانده است:

عمر حضرت صاحب (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از وقتى كه به دنيا آمده تا اين زمان كه سال ٣٣٢ه. ق است، ٧6 سال و ١١ ماه و نيم است كه چهار سال و هشت ماه آن را با پدر بزرگوارش زندگى كرده و ٧٢ سال و چند ماه است كه در امامت منفرد است.(1)

وى همچنين در اين كتاب از جناب حكيمه خاتون نقل مى كند: من فراوان به محضر برادرزاده ام حضرت عسكرى (عليه السلام) شرفياب مى شدم و پيوسته در حق او دعا مى كردم كه خدا فرزندى به او عنايت فرمايد.(2)


1- اثبات الوصيه، ص٢6٣.
2- همان، ص٢4٩.

ص:98

مرحوم كلينى (م٣٢٩ه. ق) در كتاب اصول كافى، باب تولد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، به روايت نقل شده از حكيمه خاتون درباره تولد و جزئيات آن اشاره اى نكرده است. وى فقط در باب تسميه «سرّ من رآه» با دو واسطه از موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت مى كند كه حكيمه خاتون در شب تولد و پس از آن، حضرت را ديده است.

پس از كلينى، شيخ صدوق (م٣٨١ه. ق) در كمال الدين و تمام النعمه با چهار واسطه از حكيمه خاتون، اصل جريان تولد امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و جزئيات آن را نقل كرده است. متن روايت در كمال الدين صدوق بدين شرح است:

حكيمه خاتون گويد: حسن بن على (عليه السلام) كسى را نزد او فرستاد و فرمود: «عمه جان! امشب كه نيمه شعبان است، در منزل ما افطار كن؛ زيرا خداى تبارك و تعالى امشب حجت خود را آشكار مى كند و او حجت خدا بر روى زمين است» . حكيمه گفت: «عرض كردم مادرش كيست؟» فرمود: «نرجس» . آن گاه حكيمه عرض كرد: «قربانت شوم به خدا در او اثرى از حمل نيست!» امام فرمود: «همين است كه به تو مى گويم» . حكيمه گفت: «آمدم و چون سلام كردم و نشستم، نرجس آمد، كفش مرا بكند و گفت: اى سيده من و سيده خاندان من! در چه حالى هستى؟» گفتم: «تو سيده من و سيده خاندان منى» . گفتار مرا ناستوده شمرد و گفت: «اين چه فرمايشى است، عمه جان؟» به او گفتم: «دختر جانم! خداى تعالى امشب پسرى به تو كرامت مى كند كه در دنيا و

ص:99

آخرت آقاست» .

حكيمه خاتون گويد: خجالت كشيد و حيا كرد و چون نماز عشا را خواندم، افطار كردم و در بستر خوابيدم و خوابم برد. چون نيمه شب شد، برخاستم، نماز خواندم و فارغ شدم. نرجس در خواب بود و هيچ اثرى در او نبود. من نشستم و تعقيبات نماز را خواندم و دراز كشيدم و هراسان بيدار شدم و او باز هم خواب بود. او برخاست، نماز خواند و خوابيد.

حكيمه در ادامه گويد: در شك افتادم كه ابومحمد از محل خود صدا زد: «عمه جان! شتاب نكن. اينجاست كه مطلب نزديك است» . آن گاه نشستم و مشغول قرائت سوره الم سجده و يس شدم. در اين ميان بود كه هراسان بيدار شد. به بالين او رفتم و گفتم: «بسم الله عليك، چيزى درك مى كنى؟» گفت: آرى، اى عمه! به او گفتم: «خود را جمع كن و دل آسوده دار! همانى است كه به تو گفتم» .

حكيمه در ادامه گويد: حالتى براى نرجس و من پيش آمد كه لحظاتى به حال خود نبوديم و من با صداى مولا به خود آمدم و جامه را از روى نرجس عقب زدم و مولاى خود را ديدم كه در حال سجده و مواضع سجودش بر زمين است. او را برگرفتم. ديدم پاك و نظيف است. آن گاه ابومحمد صدا زد: «عمه جان! پسرم را نزدم بياور!» نوزاد را نزد وى بردم. دستش را به پشتش گذاشت و دو پايش را روى سينه خود جا داد و زبانش را در دهان او نهاد و دو دستش را بر دو چشم و دو گوش و بندهاى او كشيد. آن گاه خطاب به فرزندش فرمود: «اى پسر جانم، سخن

ص:100

بگو!» گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شريك له و أنَّ محمداً رسول الله» .

حكيمه مى افزايد: آن گاه او بر اميرالمؤمنين و هر يك از امامان صلوات فرستاد تا بر پدرش توقف كرد و زبان دركشيد.

آن گاه ابومحمد (عليه السلام) فرمود: «عمه جان! او را نزد مادرش ببر تا بر او سلام بدهد و نزد من بياور!» او را نزد مادرش بردم، سلام داد و برگردانيدم و در محضر امام گذاشتم. فرمود: «عمه جان، روز هفتم كه شد نزد ما بيا!»

حكيمه گويد: چون صبح آمدم تا به ابومحمد (عليه السلام) سلام بدهم، پرده را بالا زدم تا از سيد خود تفقد كنم. او را نديدم. گفتم: «قربانت شوم، سيد و مولايم چه شد؟» فرمود: «عمه جان! او را سپرديم به آنكه مادر موسى (عليه السلام) پسرش را به او سپرد» .

حكيمه گويد: روز هفتم آمدم، سلام كردم و نشستم. امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود: «فرزندم را نزد من بياور!» سيد خود را نزد وى بردم. در پارچه اى بود، همان كارى را كه اول بار با او كرد، تكرار كرد و زبانش را در دهان او گذاشت؛ گويا شير و عسل به وى مى خوراند. سپس فرمود: «سخن بگو، پسر جانم!» گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله» و صلوات بر محمد (صلى الله عليه و آله) و اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين فرستاد تا به پدرش رسيد و توقف كرد و سپس اين آيه را خواند:

(وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ)

ص:101

راوى مى گويد: «از عقبه خادم درباره اين موضوع پرسيدم، گفت: حكيمه راست گفته است» .(1)

راويان در سند اين حديث چهار نفرند كه به بررسى آنان مى پردازيم:

الف) ابوجعفر محمد بن حسن بن وليد: شيخ طوسى نام وى را اين گونه آورده است: «ابوجعفر محمد بن حسن بن احمد بن وليد» و سپس نوشته: «وى قمى و فردى جليل القدر، عالم به علم رجال و مورد اعتماد است» . نجاشى او را با تعابيرى چون «شيخ القميين و فقيههم و وجيههم» ، «ثقةٌ ثقة» و «عين» ياد كرده و وفات او را در سال ٣4٣ه. ق بيان كرده است و نيز ابن شهرآشوب (م 5٨٨ ه. ق) در معالم العلماء وى را به بزرگى ياد مى كند.

ب) ابوجعفر محمد بن يحيى عطار: شيخ طوسى در فهرست، عطار را از اخص اصحاب ابوجعفر احمد بن موسى اشعرى كه از بزرگان قم بوده، بيان كرده و در رجال، وى را در بخش «من لم يروِ عن الأئمه (عليهم السلام)» آورده و نوشته است: «محمد بن يحيى، قمى و فردى كثيرالروايه بود و مرحوم كلينى از او روايت كرده است» . همچنين نجاشى، عطار را شيخ


1- اين روايت در كتاب هاي بسياري با كمي اختلاف در متن حديث و با اسنادهاي مختلف نقل شده است؛ مانند كتاب هاي اثبات الوصيه نوشته مسعودي م٣46ه. ق ؛ دلائل الإمامه نوشته طبري م ٣5٨ه. ق ؛ الغيبه نوشته شيخ طوسي م 46٠ه. ق ؛ الخرائج و الجرائح نوشته راوندي م5٧٣ه. ق ؛ كشف الغمة في معرفة الأئمه نوشته اربلي م6٩٢ه. ق ؛ مدينة المعاجز نوشته سيد هاشم بحراني م١١٠٧ه. ق ؛ بحارالانوار نوشته مجلسي م١١١١ه. ق ؛ ينابيع المودّه نوشته قندوزي حنفي م١٢٩4ه. ق و بسياري از كتاب هاي روايي ديگر كه به شرح اين واقعه پرداخته اند.

ص:102

اصحاب اماميه در زمان خودش معرفى مى كند و در ادامه مى آورد: «او فردى مورد اعتماد و كثيرالحديث بوده است» .

ج) ابوعبدالله حسين بن رزق الله: علامه شيخ شوشترى در قاموس الرجال و آيت الله خويى در ذيل نام وى در معجم الرجال، درباره اين شخص (كه با يك واسطه حكيمه خاتون را از جمله كسانى ياد مى كند كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را ديده است) چيزى بيان نكرده اند، ولى اعتماد محمد بن يحيى عطار، استاد مرحوم كلينى، به روايت او نشان از مقبوليت اوست؛ چنان كه بيان شد، نجاشى و شيخ طوسى، عطار را در نقل حديث موثّق و مورد اعتماد بيان كرده اند.

د) موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر (عليه السلام) : وى فردى «حَسَن» در نقل روايت بوده و بيشتر منابع روايى، چگونگى تولد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را از طريق او و به نقل حكيمه خاتون روايت كرده اند كه دليل بر موثق بودن اين شخص است.

٣. روايات درباره امامت آن حضرت

محمد بن عبدالله طهورى مى گويد: پس از وفات امام حسن عسكرى (عليه السلام) ، خدمت حكيمه دختر امام محمد بن على (عليه السلام) رفتم تا از او درباره امام بپرسم. مرا اذن نشستن داد و فرمود: «اى محمد! به درستى كه خداى تبارك و تعالى، زمين را از حجتى گويا و يا خاموش خالى نگذارد. امامت را بعد از حسن و حسين (عليهما السلام) در دو برادر ننهاده و اين شرافت را مخصوص حسن و حسين (عليهما السلام) ساخته و آنها را از عديل و

ص:103

نظيرى بر روى زمين به اين فضيلت بركنار داشته و به درستى كه خداوند تبارك و تعالى، فضل امامت را خاص فرزندان حسين نموده و نه حسن؛ چنان كه فرزندان هارون را به فضل نبوت بر فرزندان موسى ترجيح داد و اگرچه خود موسى حجّت بر هارون بوده، فضل نبوت تا روز قيامت در اولاد هارون است و به ناچار بايد امت، سرگردانى و امتحانى بكشند تا مبطلان از مخلصان جدا گردند و از براى مردم بر خدا حجتى نباشد. اكنون بعد از وفات امام حسن عسكرى (عليه السلام) دوره حيرت رسيده است» .

محمد بن عبدالله گويد: عرض كردم: «اى خانم! مگر از براى امام حسن عسكرى (عليه السلام) پسرى بود؟» تبسمى كرد و فرمود: «اگر امام حسن عسكرى (عليه السلام) پسر نداشت، امام پس از او چه كسى بود؟ من كه به تو خبر دادم كه بعد از حسن و حسين (عليهما السلام) امامت در دو برادر نيست؟»

حكيمه خاتون پس از اين سخنان به تفصيل درباره مادر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و از چگونگى تولد آن حضرت براى محمد بن عبدالله سخن گفت. سپس افزود: «پس از وفات امام عسكرى (عليه السلام) ، من هر صبح و شام او را مى بينم و از هر چه شما مى پرسيد، به من خبر مى دهد و من به شما خبر مى دهم. به خدا گاهى مى خواهم چيزى از او بپرسم، او نپرسيده به من مى گويد. امرى پيش مى آيد و پرسش نكرده، همان ساعت جوابش را مى دهد. شب گذشته از آمدن تو به من خبر داد و دستور داد كه تو را به حق مطلع سازم» .

محمد بن عبدالله مى گويد: «به خدا حكيمه از چيزهايى به من خبر داد كه جز خدا كسى آنها را نمى دانست و دانستم كه اين امر از طرف

ص:104

خداى تبارك و تعالى و درست و راست است؛ زيرا خداوند آنها را بر آنچه آگاه كرده، احدى از خلق خود را از آن آگاه نكرده است» .(1)

در روايتى ديگر احمد بن ابراهيم مى گويد: من در سال ٢6٢ه. ق به حضور حكيمه دختر محمد بن على (عليه السلام) خواهر ابوالحسن عسكرى (عليه السلام) در مدينه رفتم و از پشت پرده با او سخن مى گفتم. از دين وى پرسيدم و كسى را كه بايد امام بداند. به من گفت: «فلان، پسر حسن عسكرى (عليه السلام) است» . نام او را گفت؛ گفتم: «قربانت شوم او را ديده اى يا خبر او را شنيده اى؟» گفت: «خبر او را از امام يازدهم شنيده ام كه به مادرش نوشته بود» . گفتم: «آن مولود كجاست؟» گفت: «پنهان است» . گفتم: «شيعه به كه مراجعه كند؟» گفت: «به جده او، مادر امام يازدهم» . گفتم: «به كسى اقتدا كنم كه به زنى وصيت كرده است؟» گفت: «پيروى از حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) كرده است؛ زيرا حسين بن على (عليه السلام) به ظاهر، وصاياى خود را به خواهرش زينب دختر على بن ابى طالب (عليه السلام) سپرد تا امامت پسرش على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام) پنهان بماند» .

سپس فرمود: «شما مردمى مطلع از اخبار هستيد. آيا در روايات به شما نرسيده است كه نهمين فرزند حسين (عليه السلام) درحالى كه زنده است، ميراثش تقسيم مى شود» .(2)

اين دو روايت، نمونه اى از آگاهى حكيمه خاتون به موضوع ها و مباحث روز خود، به ويژه درباره مسئله امامت است. روايات بسيار


1- كمال الدين، ج٢، ص4٢6.
2- همان، ص٧٠5.

ص:105

ديگرى نيز نشان دهنده اين امر است. سيد بن طاووس نيز در «مهج الدعوات» ، حرز امام جواد (عليه السلام) را از حكيمه خاتون نقل كرده و سپس به جريان نقل حرز از امام جواد (عليه السلام) و متن آن پرداخته است.

در پايان بايد گفت درباره كودكى و چگونگى زندگى اين بانوى عظيم الشأن در منابع، مطالب چندانى بيان نشده، ولى با توجه به روش و منش اين بانو در برخورد با برادر، برادرزاده، نرجس خاتون و حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) كه از ميان منابع روايى به دست مى آيد، مى توان به ميزان جلالت، عظمت و جايگاه رفيع وى در خاندان امامت پى برد. حكيمه خاتون، فرزند امام، خواهر امام، عمه امام و معلم نرجس خاتون و قابله حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و نيز فردى مورد اعتماد در اين خاندان به شمار مى رفته و درباره ولادت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و پس از آن، نقش مهمى ايفا كرده است و بارها امامان او را تأييد كرده اند.

حكيمه خاتون تا پايان عمر شريفش (يعنى تا سال ٢٧4ه. ق) به عنوان سفير و نماينده حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) رابط ميان آن حضرت و شيعيان بوده است. با توجه به آنچه درباره حكيمه خاتون بيان شد و تأييد عالمان گذشته در اين باره، نمى توان به بهانه وجود اشخاصى مجهول در سندها، چنين حقيقتى را انكار كرد؛ به ويژه اينكه برخى اصحاب برجسته امام عسكرى (عليه السلام) نيز امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را نزد پدرش بارها ديده و گزارش كرده اند.

ص:106

ص:107

فصل هشتم: غيبت آن حضرت

اشاره

از بحث هاى مهم در موضوع مهدويت، بحث غيبت است. روايات بسيارى درباره غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) نقل شده كه در اين روايات، به اصل غيبت و انواع آن و ويژگى هاى اين دوران اشاره شده است. ولى عثمان الخميس همه اين روايات را ناديده گرفته و براى تشكيك در مسئله امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، به قول خودش به دروغ هاى عجيبى دست يافته است.

وى در اين باره مى گويد: در زمان غيبت صغرى، نزديك بيست نفر ادعاى نايب بودن كرده اند كه شيعيان فقط چهار نفر از آنها را پذيرفته اند(1)؛ چرا يكى از اين نايبان چهارگانه كه ادعاى ارتباط با امام مهدى را داشته اند، كشته نشدند؟ چرا كسانى كه مى خواستند امام را بكشند، در كمين ننشستند تا وقتى اين نائبان نزد امام مى روند، با آنها بروند و امام را بكشند؟

وى شبهه هاى ديگرى نيز در اين باره مطرح كرده است. ازاين رو،


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص٧٨.

ص:108

نخست به اصل مسئله غيبت پرداخته و در خلال آن به شبهات آن نيز پاسخ گفته است.

مفهوم غيبت

غيبت به معناى پنهان زيستى است. با مراجعه به مجموعه هاى حديثى روشن مى شود بسيارى از روايات و احاديثى كه درباره وجود گران مايه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) موجود است و از خورشيد جهان افروز او نويد مى دهد، از غيبت او نيز خبر مى دهد و مسئله «غيبت» در اين روايات به روشنى بيان شده است. غيبت را مى توان در اينجا به سه معنا تفسير كرد:

١. آن حضرت در درون جوامع بشرى زندگى نمى كند و در دسترس مردم نيست كه مانند ديگر انسان هاى عادى، هركس خواست، او را ببيند.

٢. حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در ميان جامعه و انسان ها بوده، ولى به قدرت خدا، هرگاه اراده كند، از برابر چشم ها ناپديد مى شود و ديدگان مردم - با اينكه آن حضرت موجود و حاضر است- او را نمى بينند؛ همان گونه كه موجودات ديگرى چون فرشتگان، ارواح و جن را نمى بينند؛ براى مثال، در اين باره مى توان به ديدن و سخن گفتن فرشتگان با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و انسان هاى وارسته و شايسته اى مانند مادر گرامى حضرت عيسى (عليه السلام) و «ساره» همسر حضرت ابراهيم اشاره كرد.

با توجه به قرآن كريم نيز مى توان درستى امكان استتار و اختفاى انسان از برابر ديدگان را - چه به صورت كوتاه مدت و چه به صورت درازمدت - دريافت. خداوند در قرآن مى فرمايد:

ص:109

( وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ ) (يس: ٩)

و ما در برابر آنان ديوارى كشيديم و در پشت سرشان [نيز] ديوارى و بر ديدگانشان نيز پرده اى افكنديم تا نتوانند بنگرند و ببينند.

همچنين درآيه ديگر مى فرمايد:

(وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً) (اسراء: 45)

[اى پيامبر!] هنگامى كه تو قرآن تلاوت كنى، ما ميان تو و آنانى كه به قيامت ايمان ندارند، پرده اى ستبر قرار مى دهيم.

در داستان سامرى نيز مى خوانيم:

(قالَ بَصُ-رْتُ بِما لَمْ يَبْصُ-رُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها. . .) (طه: ٩6)

سامرى گفت: من چيزى ديدم كه آنان نمى ديدند. مشتى از خاكى كه نقش پاى آن فرستاده خدا بر آن بود، برگرفتم و در آن پيكر افكندم. . . .

اين سه آيه از قرآن، نشان دهنده اين حقيقت است كه امكان دارد موجودى يا انسانى، حاضر و زنده و داراى اثرات و فيوضاتى باشد و در همان حال ديده نشود؛ چرا كه اين مطلب از نظر علوم ماوراء الطبيعه امرى بديهى است.

٣. سومين معناى غيبت اين است كه حضرت مهدى در ميان جامعه و انسان ها حضور داشته باشد، ولى به قدرت خداوند، مردم قادر به شناخت ايشان نباشند؛ مگر در مواردى كه اراده ايشان بر اين امر تعلق بگيرد كه شخصى ايشان را ببيند و بشناسد؛ به عبارت ديگر، غيبت ايشان

ص:110

در حقيقت، پنهان بودن از نگاه تشخيص انسان هاست؛ به اين معنا كه آن حضرت را مى بينند، ولى نمى شناسند.

با توجه به آنچه گفته شد، تعريفى كه درباره غيبت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) صدق مى كند، تعريف سوم است؛ هرچند تعريف دوم نيز مى تواند صادق باشد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:

يَفْقِدُ النَّاسُ اِمامَهُمْ يَشْهَدُ المَوسِمَ فَيَراهُمْ وَلا يَرَوْنَهُ.(1)

مردم امام خويش را گم مى كنند، پس آن امام در موسم حج حضور مى يابد [و] مردم را مى بيند، ولى مردم او را نمى بينند.

در تأييد معناى سوم، روايت هاى بى شمارى وارد شده است و قراينى نيز در موارد مشابه وجود دارد. در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرشته وحى به صورت يكى از ياران پيامبر به نام «دحيه كلبى» پديدار مى شد و با پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) سخن مى كرد كه برخى او را مى ديدند و مى پنداشتند دحيه كلبى است و او را نمى شناختند كه فرشته وحى است. امام صادق (عليه السلام) در حديثى فرموده است:

. . . فَما تَنْكِرُ هذِهِ الاُمَّةُ اَنْ يَفْعَلَ اللهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ كَما فَعَلَ بِيوُسُفَ اَنْ يَمْشِيَ في اَسْواقِهِم ويَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتّى يَأْذِنَ اللهُ فِي ذلِكَ لَهُ كَما اَذِنَ لِيوُسُفَ.(2)

اين امت چه چيز را انكار مى كنند كه خداى عزوجل در يك زمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف٧ كرد كه يوسف در ميان


1- اصول كافي، ج١، ص٣٣٧.
2- همان.

ص:111

مردم در بازارشان قدم مى زد و در ميانشان راه مى رفت [و او را نمى شناختند] تا اينكه خدا خواست شناخته شود.

براين اساس، مردم حجت را مى بينند، ولى نمى شناسند.

انواع غيبت

اشاره

در روايت هاى بسيارى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) اشاره شده است كه غيبت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به دو بخش كوتاه مدت (صغرى) و درازمدت (كبرى) تقسيم مى شود.

حضرت على (عليه السلام) در روايتى به دو نوع غيبت اشاره مى كند و مى فرمايد:

اِنَّ لِلقائِم مِنّا غَيْبَتيْنِ: إحداهُما أطوَلُ مِنَ الْأُخرى، فلا يَثبُتُ عَلَى إمامَتِه إلّا مَن قَوىَ يَقينُه، وَ صَحّتْ مَعرفتُه.(1)

همانا براى قائم ما دو غيبت وجود دارد كه يكى از آنها طولانى تر از ديگرى است. كسى بر امامت او باقى نمى ماند، مگر كسى كه يقينى قوى و معرفتى صحيح داشته باشد.

آن حضرت در روايتى ديگر مى فرمايند:

لِلْقائِمِ غَيْبَتانِ اِحْداهُما قَصِيرَةٌ وَالاُخْرى طَوِيلَةٌ الغَيْبَةُ الاُولَى لا يَعْلَمُ بِمَكانِهِ فِيها اِلّا خاصَّةُ شِيعَتِهِ وَالاُخْرَى لا يَعْلَمُ بِمَكانِهِ فِيها اِلَّا خَاصَّةُ مَواليهِ.(2)

براى قائم دو غيبت است: يكى از آنها كوتاه مدت و ديگرى


1- كمال الدين، ج ١، ص ٣٢4.
2- الغيبة، نعماني، ص ١٧5.

ص:112

درازمدت است. در غيبت صغرا مكانش را جز برخى شيعيان خاص نمى دانند و در غيبت كبرا نيز جز اندك دوستداران نزديك از مكانش خبر ندارد.

حضرت على (عليه السلام) درباره غيبت طولانى مدت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نيز مى فرمايد:

لِلقائِمِ مِنّا غَيْبَةٌ اَمَدُها طَويلٌ، كَاَنّي بِالشِّيعَةِ يَجُولُونَ جَوَلانَ النَّعَمِ في غَيبَتِهِ، يَطلُبُونَ المَرْعى فَلا يَجِدوُنَهُ، اَلا فَمَنْ ثَبَتَ مِنْهُمْ عَلى دِينِهِ وَلَمْ يَقْسُ قَلبُهُ لِطُولِ اَمَدِ غَيبَةِ اِمامِهِ فَهُوَ مَعي في دَرَجَتي يَوْمَ القِيامَةِ. . . .(1)

قائم ما را غيبتى است كه زمانش طولانى خواهد بود. گويى شيعه را مى بينم كه در زمان غيبت او، به اين سو و آن سو مى روند؛ مانند گوسفندانى كه چوپان خويش را گم كرده باشند، به دنبال چراگاه مى روند و آن را نمى يابد. بدانيد هر كس كه در زمان غيبت او، بر دين خويش ثابت قدم بماند و در طول مدت غيبت، قلبش را قساوت نگيرد، روز قيامت با من در يك درجه قرار خواهيم داشت.

١. غيبت صغرى

غيبت صغرى، پنهان زيستى كوتاه مدت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است. آغاز اين غيبت را برخى از همان ابتداى ولادت دانسته اند. براين اساس، مدت غيبت صغرى ٧4 سال مى شود. برخى نيز شروع آن را از شهادت امام حسن عسكرى (عليه السلام) دانسته اند. بنابراين، پنج سال از ٧4 سال كاسته مى شود. البته نظريه دوم بيشتر مورد تأييد است.


1- بحارالانوار، ج 5١، ص١٠٩.

ص:113

غيبت صغرى، مرحله نخست امامت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بوده است. از آغاز چنين مقدر بوده است كه آن حضرت پس از رسيدن به امامت، از ديد عمومى پنهان شود و در ظاهر، از آنچه در جامعه رخ مى دهد، فاصله بگيرد. ولى در حقيقت، او از نزديك همه وقايع را احساس و ادراك مى كرد.

گفتنى است اگر غيبت، يك باره رخ مى داد، ضربه سنگينى به عقايد مردم و طرفداران امامت وارد مى شد؛ زيرا مردم پيش از آن، با امام خود ارتباط داشتند و در مشكلات به او رجوع مى كردند. بنابراين، اگر ناگهان امام غايب مى شد و مردم احساس مى كردند كه ديگر به رهبر فكرى و معنوى خود دسترسى ندارند، ممكن بود عقايد درباره وجود امام سست شود و جمع مسلمانان دچار تفرقه شود. بنابراين لازم بود براى «غيبت تامه» زمينه سازى شود تا مردم به تدريج با آن خو بگيرند و عقايد خود را بر اساس آن بسازند.

با غيبت صغرى در حقيقت، اين زمينه سازى صورت گرفت. در اين زمان امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از ديده ها پنهان بود. ولى از راه نمايندگان، وكيلان و ياران مورد وثوق، با شيعيان خود ارتباط داشت. به تدريج، با به وجود آمدن آمادگى در مردم، پس از گذشت 6٩ سال، به دستور خداوند، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در پرده پنهان زيستى كامل قرار گرفت.

ويژگى هاى غيبت صغرى

الف) زمان غيبت صغرى محدود بود و از نظر زمانى 6٩ سال طول كشيد و به دليل كوتاه بودن مدت آن، «غيبت صغرى» ناميده شد؛

ص:114

برخلاف غيبت كبرى كه غير از خدا كسى از مدت آن آگاه نيست.

ب) در دوران غيبت صغرى، پنهان زيستى امام (عليه السلام) همه جانبه و عمومى نبود. بلكه كسانى مانند نواب خاص و برخى وكلاى آن حضرت مى توانستند با آن حضرت در تماس باشند و پرسش ها و نامه هاى مردم را خدمت امام ببرند و پاسخ را به مردم برسانند. ولى در غيبت كبرى، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به طور كلى از نگاه ها پنهان است و مكاتبه و نامه نگارى با ايشان نيز امكان ندارد.

ج) در غيبت صغرى، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) چهار نماينده داشت كه آنها راخود آن حضرت تعيين كرده بود. ولى در دوره غيبت كبرى اين نايبان با وصف عام تعيين شدند؛ يعنى اگر فردى آن اوصاف را داشته باشد، مردم بايد به سراغ او بروند و وى را نايب عام حضرت بدانند. بر اين اساس، در عصر غيبت صغرى چون نواب به طور معين مشخص شده بودند، مردم ادعاى هر كسى را نمى پذيرفتند و سره را از ناسره تشخيص مى دادند؛ چه تعداد آنها بيست نفر باشد، چه صد نفر، و ادعاهاى دروغين تأثيرى در خدشه دار كردن اين مطلب نداشت.

با اين توضيح اين شبهه عثمان الخميس كه مى گويد: «در زمان غيبت صغرى حدود بيست نفر ادعاى نايب بودن كرده اند كه شيعيان فقط چهار نفر از آنها را پذيرفته اند»(1)، بى ربط است؛ زيرا مردم، به ويژه عالمان شيعه، به دلخواه خويش نيابت كسى را نمى پذيرفتند يا رد نمى كردند. بلكه به انتخاب و انتصاب امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) توجه داشتند.


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص٧٨.

ص:115

در پاسخ به اين پرسش هاى عثمان الخميس كه مى پرسد: «چرا يكى از اين نايبان چهارگانه كه ادعاى ارتباط با امام مهدى را داشته اند، كشته نشدند؟ چرا كسى كه مى خواسته امام را بكشد، در كمين ننشسته تا وقتى اين نائبان نزد امام مى روند، با آنها برود و امام را بكشد؟» بايد گفت: دسترسى دشمنان امام زمان به نايبان آن حضرت، مشكل آنان را حل نمى كرد؛ زيرا نائبان خطر اصلى براى حاكمان به شمار نمى آمدند.

حاكمان جور از كسى كه بساط فساد و ستم آنان را برچيند، احساس خطر مى كردند. همچنين، اين چهار نفر، همزمان نايب حضرت نبودند. بلكه يكى پس از ديگرى منصوب مى شد و در صورت دستگيرى و قتل يكى، حضرت مى توانست فردى ديگر را برگزيند. آنان موظف بودند ميان امام (عليه السلام) و مردم ارتباط برقرار كنند.

از ديگر سو آنان به طور مشخص از اقامتگاه و مكان حضرت باخبر نبودند. بلكه هرگاه امام مى خواست، آنان به ديدارش نايل مى شدند يا خود امام با آنان ارتباط بر قرار مى كرد. ازاين رو در كمين نشستن حاكمان، آن هم به مدت بيش از شصت سال براى دستيابى به امام، براى آنان كار ساده اى نبود. به همين دليل آنان پيش از تولد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بسيار در پى آن بودند كه از تولد ايشان جلوگيرى كنند.

آنها به همين منظور پدر و مادر حضرت را در لشكرگاه تحت نظر داشتند و پس از تولد نيز به دنبالش بودند. ولى به خواست خدا به

ص:116

مقصود خود نرسيدند. بنابراين، به تدريج نااميد شدند و از مراقبت و پى گيرى دست كشيدند. ولى دست از سر نايبان نيز بر نداشتند. بلكه به تعقيب آنان پرداختند و گاه آنان را نيز زندانى كردند؛ چنان كه حسين بن روح نوبختى، نايب سوم حضرت به مدت پنج سال در زندان مقتدر عباسى به سر برد.

٢. غيبت كبرى

غيبت كبرى با به پايان رسيدن غيبت صغرى در سال ٣٢٩ ه. ق و رحلت چهارمين نايب امام (عليه السلام) آغاز شد و تا فرا رسيدن روز ظهور آن حضرت ادامه خواهد يافت.

ويژگى هاى غيبت كبرى

الف) مدت غيبت كبرى طولانى و پايان آن نامشخص است.

ب) ارتباط كلى با امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) قطع است؛ چنان كه ارتباط موجود در زمان غيبت صغرى در اين دوران وجود نخواهد داشت.

ج) نيابت در اين دوران به صورت عام است. بر خلاف دوران غيبت صغرى كه ارتباط مردم با آن حضرت از طريق نواب خاص صورت مى گرفت، در اين دوران ديگر نيابت خاص وجود ندارد و تنها مرجع مردم، نايبان عام آن حضرت هستند كه با ملاك هايى كه در روايت ها بيان شده، قابل تشخيص است.

د) ظلم و جور در زمين، پيش از ظهور، حاكم و فراگير مى شود.

ه) امتحانات الهى شديدتر مى شود.

ص:117

امكان ديدار با حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در عصر غيبت

همچنان كه در آغاز بحث بيان شد و در روايات نيز آمده، يكى از ويژگى هاى عصر غيبت كبرى، ممكن نبودن رؤيت آن حضرت يا شناخته نشدن حضرت در صورت ديده شدن است. ولى در توقيعى كه به امام زمان منسوب است، ديده شدن آن حضرت به طور كلى نفى شده و كسانى كه ادعاى ديدن ايشان را كنند، دروغگو ناميده شده اند. برخى مغرضان و منحرفان كه به مسائل حديثى شيعه آشنايى كافى ندارند، به اين موضوع تمسك كرده و خواسته اند با ايجاد شبهه، اصل وجود امام زمان را انكار كنند. ازاين رو گفته اند: «مگر مهدى بر ممكن نبودن رؤيت خودش در زمان غيبت كبرى تأكيد نكرده است؟» . ايشان در نامه اى به نايب چهارم، على بن محمد سيمرى آورده است: «كسانى از شيعيان من مى آيند كه ادعاى ديدن مرا مى كنند، بدان كه، آن كه پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى ديدن مرا داشته باشد، دروغگوست» .(1)

پيش از پرداختن به پاسخ شبهه، لازم است به اصل توقيع پرداخته شود. طبرسى در كتاب احتجاج خويش نقل مى كند:

هنگامى كه مرگ آخرين نايب امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، يعنى على بن محمد سمرى نزديك شد، عده اى از شيعيان نزدش رفتند و گفتند پس از خود چه كسى را به عنوان نايب معرفى مى كنى. او گفت: «معرفى نايب دست من نيست. بلكه صاحب الامر بايد تعيين كند» . پس از آن از جانب حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) توقيعى خطاب به آخرين نايب


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص١٣5.

ص:118

آمد كه در آن نوشته بود:

بسم الله الرّحمن الرّحيم. يا عليُّ بنُ محمّدٍ السَّمرُى، أعظم اللهُ أجرَ إخوانِك فيك، فإنّك مَيّتٌ ما بَينَك وَ بَينَ سِتَّةِ أيّامٍ، فَاجْمَعْ أمرَك وَلا تُوصِ إلى أَحدٍ فَيَقومَ مَقامَك بَعدَ وَفاتِك؛ فَقدْ وَقعَتْ الغَيبةُ التّامّة، فَلا ظُهورَ إلّا بَعدَ إذنِ اللهِ تَعالَى، وَ ذلك بَعدَ طُولِ الأَمَدِ، وَ قَسوَةِ القُلوبِ، وَ امْتِلاءِ الأَرضِ جَوْراً. وسَيأتى إلَى شيعتي من يَدَّعي المُشاهَدةَ ألا فَمَنْ ادّعى المُشاهَدَةَ قَبلَ خُروجِ السُّفيانيّ وَ الصَّيحَةِ فَهُو كَذّابٌ مُفْترٍ، وَ لا حولَ وَ لاَ قوّةَ إلّا بِاللهِ الْعليِّ الْعَظيمِ.(1)١

اى على بن محمد سمرى! خدا اجر برادران [دينى] تو را در [غم از دست دادن] تو افزون گرداند؛ زيرا تو تا شش روز ديگر خواهى مرد. خود را آماده رفتن كن و به جاى خويش كسى را به نيابت معرفى نكن؛ زيرا غيبت كامل [من] صورت گرفته است و آشكار شدنى در كار نيست. مگر هنگامى كه خدا بخواهد و اين ظهور، پس از مدت ها و قساوت قلب ها و پر شدن زمين از ظلم و جور خواهد بود و به زودى افرادى ادعاى دين من را خواهند كرد. از اين پس اگر پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى كسى ادعاى ديدن مرا كند، دروغگو و افترازننده خواهد بود و نيرو و قدرتى جز از ناحيه خدا نيست.

با توجه به روايت بيان شده، در پاسخ به شبهه پيش مى توان گفت:

١. توقيع مذكور در نقل طبرسى، خبر مرسل است. بنابراين از حيث سند ضعيف است.

٢. بر فرض صحت سند، حديث نفى مشاهده، خطاب به على بن


1- احتجاج طبرسي، ج٢، ص4٧٨.

ص:119

محمد سمرى آخرين نايب خاص است و با توجه به آغاز روايت، شأن صدورش مشخص است و درباره ادعاى رؤيتى است كه مستلزم نيابت باشد؛ زيرا قرينه اى در كلام وجود دارد كه موضوع ديدار را به سوى نيابت منصرف مى كند؛ زيرا شيعيان در پى شناخت نايب پس از على بن محمد سمرى بودند و حضرت نيابت را نفى كردند و فرمودند: «اگر پس از اين، كسى ادعاى ديدار (نيابى) كند، دروغگو و افترا زننده است» و معلوم است كه اين دو وصف (دروغگو و افترا زننده) براى كسى است كه دو ادعا را با هم داشته باشد؛ اينكه ادعاى ديدار داشته و اين ديدار از روى نيابت بوده است. ازاين رو چنين فردى، در ادعاى ديدار، كاذب و در ادعاى ديدار از روى نيابت، افترا زننده است؛ زيرا بر امام افترا بسته كه خود را نايب او معرفى كرده است. با توجه به اين نكته، بزرگانى كه ادعاى رؤيت دارند، چون هرگز ادعاى نيابت نكرده اند، مشمول روايت نيستند. بنابراين با اين توقيع نمى توان در آن همه وقايع و حكايت هاى مشهور و متواتر كه دانشمندان برجسته و مورد اطمينان درباره ديدار با حضرت بيان كرده اند، خدشه وارد كرد.

٣. اينكه برخى افراد آن حضرت را ديده اند، با فلسفه غيبت منافات ندارد؛ زيرا مقتضاى غيبت و بناى غيبت بر اين است كه ديده نشود. ولى نه اينكه نبايد ديده شود يا ممكن نيست كه ديده شود. بلكه چه بسا ديده شود، ولى اين ديدار با برنامه اى از پيش تعيين شده و آگاهانه براى ديداركننده نباشد. بلكه چنان كه پيش از اين گفته شد و در روايات آمده كه او را مى بينند، ولى نمى شناسند. ازاين رو چه بسا او را ديده باشند و

ص:120

در آن لحظه ندانند با چه كسى در سخن بوده اند. بسيارى از برجستگان شيعه وقتى ماجراى ديدار حضرت را نقل كرده اند، به اين نكته اشاره دارند كه ديدار، ناگهانى و با غفلت از اصل موضوع ديدار بوده است.

امكان بهره بردارى از امام زمان (عج) در مسائل دينى

نويسنده كتاب عجيب ترين دروغ تاريخ، براى اينكه در وجود داشتن امام زمان تشكيك كند، به مسئله ممكن نبودن استفاده از امام زمان در مسائل شرعى تمسك مى كند و مى گويد: «امكان بهره گرفتن ما در مسائل دينى از امام زمان در زمان غيبت، چيزى است كه جز فرد بى عقل آن را نمى پذيرد. پس چه فرقى ميان قتل و مرگ و غيبت او براى شيعه وجود دارد؟ ! چرا كه آنها حتى در زمان غيبت صغرى، بهره اى دينى از او نمى برند؛ جز مقدار كمى كه با رجوع به علما نيز امكان پذير است. پس از بيان اين اسباب چگونه ممكن است كه ميان غائب بودن او و حجت خداوند بودن او براى مردم، در آن واحد موافقت حاصل كرد؟ چون مهم ترين شرط اينكه امام، حجت خدا باشد، اين است كه بايد ظاهر باشد، عادل باشد، زنده باشد و معروف باشد» .

در پاسخ وى بايد گفت: اگر بتوان ممكن نبودن بهره مندى از صاحب مكتبى را دليل بر بطلان راه و روش مكتب گرفت، پس بايد به طور كلى همه مذاهب چهارگانه اهل سنت را باطل دانست؛ زيرا آنان پس از سال يازده هجرى و پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ، از پرسش مسائل دينى از آن حضرت محروم شدند و حال آنكه پيروان اهل بيت، تا سال ٢6٠ه. ق

ص:121

توانستند به بركت اهل بيت (عليهم السلام) ، از مسائل دينى خود كه رسول خدا فرموده بود، به تفصيل آگاه گردند و پس از اين مدت طولانى، چون خودكفا شده بودند، به تدريج، خداوند زمينه غيبت امام زمان را فراهم آورد. ازاين رو، امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در آستانه شروع غيبت كبرى، چون ديد زمينه بى نيازى فراهم آمده است، پيروان مكتب اهل بيت را به مجتهدان مذهب ارجاع داد و فرمود:

أَمَّا الحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ الله.(1)

اما در پيشآمدها به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ زيرا آنان حجت من برشمايند و من حجت خدايم.

همچنين، در روايتى ديگر به برخى ويژگى هاى نايبان عام اشاره كرده و پيروان اهل بيت را به آنان ارجاع داده است. بنابراين بهره گرفتن از حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در مسائل دينى در عصر غيبت وجود ندارد، چرا كه لازمه غيبت كبرى آن است كه جلوى نفوذ ادعاهاى واهى در مسائل دينى گرفته شود و مردم نيز موظف شده اند به فقهاى مذهب رجوع كنند و فقيهان نيز بايد براى اثبات فتواهاى خود، مدارك و ملاك هايى را بيان كنند كه در قرآن و سنت موجود است. ازاين رو، چنانچه شخصى يا فقيهى پيدا شود كه فتواى خود را به امام زمان مستند كند، از او پذيرفته نخواهد شد و اين مطلب به معناى آن نيست كه علما و فقها و حتى مردم عادى از يارى و مدد آن حضرت بى بهره بوده اند. بلكه شواهد بسيارى در زمينه بهره مندى از الطاف حضرت موجود است.


1- وسائل الشيعه، ج٢٧، ص١4٠.

ص:122

همچنين، اينكه مدعى شده اند امام براى حجت خدا بودن، بايد شرايطى داشته باشد، از جمله ظاهر بودن و مشهور بودن، امرى است كه نزد شيعه پذيرفته شده نيست و عثمان الخميس از خود چنين مطلبى را به شيعه نسبت داده و هيچ رابطه اى بين اين شرايط و حجت خدا بودن وجود ندارد. به بيان حضرت على (عليه السلام) حجت يا ظاهر است و مشهور يا پنهان است و مستور. شاهد بر اين مدعا داستان حضرت موسى و خضر (عليهما السلام) در سوره كهف است. هر دو حجت خدايند، ولى حضرت موسى حجت ظاهر خدا بر بنى اسرائيل بوده و حضرت خضر حجت مستور است كه به ديدگان همه در نمى آيد و شخصيت هايى چون موسى موفق به ديدار وى مى شوند.

بر اين اساس شبهه ديگر نويسنده كتاب مذكور كه مى گويد: «آيا امام دوازدهم از ديدگان همه غايب است يا براى برخى مردم ظاهر مى شود؟»(1)و سپس نتيجه گرفته است: «اگر براى برخى ظاهر مى شود، پس كسانى كه وى را نمى بينند، گناهكارند» نيز پاسخ داده مى شود. براى ديدن حضرت در دوران غيبت شرايطى لازم است كه شرط اصلى آن پاكى ظاهرى و باطنى است و نمى توان انتظار داشت كه هر شخصى بتواند حضرت را ديدار كند؛ زيرا نديدن آن حضرت ممكن است دلايل گوناگونى داشته باشد. چه بسا اين مانع به دليل گناهكار بودن باشد يا ممكن است پس از ديدن حضرت براى او مفسده حاصل شود. ازاين رو، از ديدن آن حضرت بى نصيب مى گردد.


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص٧٢.

ص:123

فصل نهم: فلسفه غيبت

علت اصلى غيبت آخرين ذخيره الهى، بر ما آشكار نيست و از اسرار خداوندى است. ولى در روايات به برخى دلايل اشاره شده كه عبارت است از:

١. تحت بيعت هيچ حاكمى نبودن امام (عليه السلام) ؛

٢. تكامل انسان ها از نظر عقلى و معرفتى و به طور كلى فراهم شدن زمينه ظهور؛

٣. خالى شدن صلب هاى كافران از مؤمنان؛

4. اجراى سنن پيامبران (عليهم السلام) درباره حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ؛

5. نبودن امام، ميان قوم ستمگر؛

6. برنامه الهى براى حفظ جان امام تا روزى كه وعده الهى در زمين تحقق يابد.

مهم ترين دلايل غيبت كه در روايات به آن اشاره شده، امتحان و آزمودن ميزان ايمان مردم است.

يكى از امور مسلم و سنت الهى، آزمودن انسان ها براى نشان دادن

ص:124

ميزان ايمان آنان به خود آنان است؛ چرا كه بسيارى از مردم در صحنه هاى عادى زندگى ادعاهاى زيادى دارند. ولى هنگامى كه امتحانى پيش مى آيد، براى ديگران و خود او آشكار مى شود كه چه ميزان در ادعاى خود صادق بوده است. در اسلام نيز اين اصل و قاعده عمومى و سنت الهى جريان داشته و دارد. خداوند در اين باره مى فرمايد:

آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم» ، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنان بودند، آزموديم [و اينها را نيز امتحان مى كنيم]. بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند، تحقق يابد.(1)

مسلمانان نيز بر اين اساس بارها آزمايش شده اند و خواهند شد و يكى از موارد امتحان الهى كه در روايت هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام) به آن تصريح شده، مربوط به غيبت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است. عثمان الخميس در اين باره تشكيك كرده و نوشته است: «حكمت غيبت او مجهول است. او فقط غايب است، چرا؟ كسى نمى داند. عصمت امام مهدى مقتضى تسليم شدن به وجود حكمت مجهولى در وراى غيبت است» . (2)وى همچنين مى نويسد: «. . . خداوند متعال مى فرمايد: بى شك، همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها، آزمايش مى كنيم و بشارت ده به استقامت كنندگان» .(3)


1- عنكبوت: -.
2- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص ١١٣.
3- بقره: .

ص:125

بنابراين، امتحان و آزمايش، به غيبت يا ظهور كسى تعلق ندارد و امتحان ممكن است پيش از ظهور امامان و هنگام ظهورشان و پس از مرگشان باشد و اين سنت خداوند در مورد بندگانش است.(1)

در پاسخ به اين شبهه بايد گفت: اينكه وى مى گويد عصمت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، اقتضا مى كند تسليم شدن به وجود حكمت مجهولى در وراى غيبت را بى اساس است؛ زيرا هيچ انديشمند شيعه اى نگفته است چون مهدى موعود معصوم است، به همين دليل مخفى شده و حكمت اين غيبت را فقط خود او مى داند. بلكه شيعه مى گويد: «علت و راز اصلى غيبت را فقط خدايى مى داند كه غيبت را براى آن حضرت مقرر كرده، ولى فلسفه غيبت را امامان معصوم ديگر بيان كرده اند و فلسفه غيبت غير از علت آن است» .

از مهم ترين فلسفه هايى كه براى غيبت مطرح شده و بر اساس سنت الهى است، امتحان مردم است؛ سنتى كه براى امت هاى پيشين و مسلمانان نيز جارى شد. ازاين رو، ما با اين سخن عثمان الخميس كه مى گويد: «امتحان ممكن است پيش از ظهور امامان و هنگام ظهورشان و پس از مرگشان باشد و اين سنت خداوند درباره بندگانش است، موافقيم و جز اين چيزى نمى گوييم. پيش از ظهور پيامبر اكرم٩ مردم به آنچه از پيامبران گذشته به دستشان رسيده بود، امتحان شدند. پس از ظهور و بعثت پيامبر اكرم٩ و پس از مرگ آن حضرت نيز همچنان امتحان شدند. عده اى پيش از ظهور پيامبر به او كافر شدند و برخى پس از


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص ١١٠.

ص:126

ظهورش و برخى نيز پس از وفاتش با ترك آموزه هاى الهى به اوكافر شدند. ولى اينكه موارد امتحان، در موارد اشاره شده در اين آيه محصور باشد و اينكه عثمان الخميس نتيجه گرفته است كه غيبت مهدى موعود از موارد امتحان در آيه نيست، مورد قبول ما نيست؛ زيرا همه صحنه زندگى و دلبستگى هاى آن براى انسان، مى تواند زمينه امتحان را فراهم كند.

اين آيه موارد امتحان را محدود و محصور نمى كند؛ زيرا فقط موارد سلبى آزمايش كه به ظاهر شر است، در اين آيه بيان شده است. درحالى كه خداوند مى فرمايد: ( وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً ) ؛ «ما شما را به وسيله بدى ها و خوبى ها امتحان مى كنيم» . (انبياء: ٣5)

به همين دليل در قرآن موارد متعدد ديگرى به عنوان آزمايش و امتحان بيان شده است. براى نمونه خداوند درباره صيد در حال احرام مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللهُ بِشَ-يْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ) (مائده: ٩4)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خداوند شما را به چيزى از شكار كه [به نزديكى شما مى آيد، به طورى كه] دست ها و نيزه هايتان به آن مى رسد، مى آزمايد تا معلوم شود چه كسى با ايمان به غيب، از خدا مى ترسد و هر كس پس از آن تجاوز كند، مجازات دردناكى خواهد داشت.

ص:127

با استناد به اينكه امتحان به وسيله صيد، مصداق هيچ يك از موارد مورد استناد ايشان نيست، غيبت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نيز مى تواند از موارد امتحان و آزمايش الهى مردم باشد و قرآن نيز امتحان به وسيله غيبت رهبر را تأييد مى كند. در قرآن مى خوانيم وقتى حضرت موسى به كوه طور رفت، در غيبت وى بنى اسرائيل آزمايش شدند و عده اى به گوساله پرستى رو آوردند. خداوند به موسى گفت: «ما قوم تو را پس از تو آزموديم و سامرى، آنها را گمراه ساخت» .(1)

از آنجا كه اين نوع آزمايش به دليل نبود ظاهرى رهبر، بسيار مشكل و طاقت فرساست، در تكامل انسان ها نقش بسيار مهمى دارد و با اين آزمايش سره از ناسره جدا مى گردد و ياران راستين حق مشخص مى شوند.

با توجه به اين مطلب كه قرآن نيز آن را تأييد كرده، مسلمانان در عصر غيبت نيز مورد امتحان بوده اند و اين آزمايش به دو دليل از شديدترين امتحانات است:

١. چون وقتى اصل غيبت بسيار طولانى مى شود، بيشتر مردم دچار شك و ترديد مى شوند و برخى در اصل ولادت و برخى در بقاى آن حضرت شك مى كنند و جز اشخاص مخلص و با معرفت و آزموده، كسى بر ايمان و عقيده به امامت آن حضرت باقى نخواهد ماند. پيامبراعظم (صلى الله عليه و آله) در روايت معروفى كه جابر روايت كرده است، فرمود:

ذلك الَّذي يَغيبُ عَن شيعَتِه وأوليائِه غَيبةً لا يَثبُتُ فيها عَلَى الْقَولِ


1- طه: ٨5.

ص:128

بِإمامَتِه إلّا مَنِ امْتَحنَ اللهُ قَلبَه بالايمانِ.(1)

او همان كسى است كه از پيروان و دوستدارانش غايب مى گردد؛ غيبتى كه در آن در عقيده به امامتش باقى نمى ماند جز كسى كه خداوند با ايمان قلبش را آزموده باشد.

حضرت مى فرمايد تنها كسانى به امامت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ثابت و استوار باقى مى مانند كه خداوند آنها را با امتحان هاى قلبى آزموده است و معلوم است كه ايمان به بقا و حيات و عمر و غيبت طولانى و انتظار ظهور در دوران بسيار طولانى غيبت، ايمان به غيب و دليل حسن اعتقاد و اعتماد به خبرهاى غيبى پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) بوده و نشانه ايمان به قدرت الهى و علامت قوت، تسليم و تمكين از برنامه هاى دينى است. ايمان كامل و صادق به امور غيبى حاصل نمى شود مگر براى اهل يقين و پرهيزكاران و كسانى كه از تاريكى وسوسه ها نجات يافته و به سر منزل اطمينان نفس و ثبات عقيده رسيده و دلشان از انوار هدايت منور و روشن شده باشد؛ كسانى كه به استبعادات و شبهات واهى اعتنا نكرده و در راه ديندارى و ولايت، لغزش قدم و تزلزل نيافته باشند.

٢. پيشامدهاى ناگوار و تحول هايى است كه در دوره غيبت، روى مى دهد و مردم را دگرگون مى كند؛ چنان كه حفظ ايمان و استقامت، بسيار دشوار مى شود و ايمان افراد به خطر مى افتد. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است:

اِنَّ لِصاحِبِ هذَا الامرِ غَيبةً المُتمَسِّكُ فيها بِدينه كَالْخارطِ لِلْقَتادِ ثُمَّ


1- بحارالانوار، ج٢٣، ص٢٨٩.

ص:129

قال: هكذا بِيَده. ثم قال: اِنّ لِصاحبِ هَذَا الْامرِ غَيبةً فَلْيتَّقِ اللهَ عَبدٌ وَلْيَتمسَّكْ بِدينه.(1)

براى صاحب اين امر غيبتى است. آنكه بخواهد در عصر غيبت به دينش متمسك و ملتزم باشد، مثل كسى است كه شاخه درخت خار را با دست بزند تا خارهايش قطع شود. سپس امام با دست خود به اين كار اشاره كرده و آن گاه فرمود: «به درستى كه براى صاحب اين امر غيبتى است. پس بايد هر بنده خدايى بپرهيزد و بايد به دينش متمسك گردد» .

علت اين سختى و دشوارى دين دارى نيز در روايات آمده است. براساس روايات، در دوران غيبت، زيبايى دنيا هر چه بيشتر و بهتر جلوه گر و دل فريب مى شود؛ اسباب معاصى و گناهان و لذايذ حيوانى بيشتر فراهم مى شود و در دسترس عموم قرار مى گيرد. بساط لهو و لعب و غنا و خوانندگى و طرب همه جا گسترده مى شود. زن ها و مردهاى بيگانه با هم ارتباط و اختلاطهاى نامشروع و خلاف عفت و نجابت پيدا مى كنند. كسب هاى حرام، متداول و رسمى مى شود و معاش بيشتر مردم از راه هاى حرام است و براى مؤمن، ضربت شمشير از به دست آوردن يك درهم حلال آسان تر است. مادّيات و دنياپرستى بر مردم غالب مى شود و مقامات و مناصب به دست كسانى مى افتد كه به احكام خدا پايبند و ملتزم نيستند. زنان را در رتق و فتق امور و كارهايى كه به عهده مردهاست، دخالت مى دهند. ربا و مى گسارى و فروش شراب و قمار و


1- بحارالانوار، ج5٢، ص١١١؛ كافي، ج١، ص٣٣5.

ص:130

بى عفتى و فحشا علنى مى شود. اهل دين و امانت و ايمان، ذليل و نابكاران و اراذل و بى دينان، به ظاهر عزيز مى شوند. امر به معروف و نهى از منكر، ترك و عكس آن، رايج مى شود. معروف را منكر و منكر را معروف مى دانند. مردم به معصيت و گناه و همكارى با ستمگران افتخار مى كنند. امانت را غنيمت و صدقه را غرامت مى شمارند. آموزه ها و آداب اسلام را ترك و آداب و شعائر كفار را رسمى مى كنند. اهل حق، خانه نشين مى شوند و ناپاكان و خدانشناسان در صدر امور قرار مى گيرند. زن ها با گستاخى، آداب و سنن اسلامى را ترك مى كنند و به وضع دوران جاهليت بازمى گردند. به دليل تسلط و غلبه كفار و استبداد اشرار، مؤمنان چنان در فشار قرار مى گيرند و از آزادى محروم مى شوند كه كسى جرئت نمى كند نام خدا را ببرد مگر در نهان. حفظ ايمان سخت مى شود؛ چنان كه شخص صبح مى كند، در حالى كه در شمار مؤمنان و مسلمانان است و شب مى كند، درحالى كه از اسلام بيرون رفته و كافر شده است. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است:

اين امر (فرج) براى شما واقع نخواهد شد مگر پس از نااميدى. نه، به خدا نمى آيد تا شما (مؤمن و منافق) از هم جدا شويد! نه، به خدا نخواهد آمد تا شقى شود هركس شقى مى شود و سعيد گردد، هركس سعيد مى گردد.(1)

ابن عباس نيز روايت كرده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «كسانى كه در زمان غيبت او بر عقيده به امامت او ثابت باشند، از كبريت


1- كافي، ج١، ص٣٧٠.

ص:131

احمركمياب ترند» . (1)پس جابر به پا خاست و عرض كرد: «اى رسول خدا! براى قائم از فرزندان تو غيبت است؟»

پيامبر٩ فرمود:

آرى، سوگند به پروردگارم و بايد خدا گروندگان را تخليص كند و كفار را محو سازد. اى جابر! اين امرى است (كار بزرگى است) از كارهاى خدا و سرّى است از اسرار خدا كه از بندگان خدا پوشيده است. پس برحذر باش از شك در آن. به درستى كه شك در كار خداوند عزوجل كفر است.

عبدالرحمان بن سليط نيز از حضرت امام حسين (عليه السلام) نقل كرده است:

از ما دوازده نفر، مهدى (هدايت شده) باشند كه نخستين ايشان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و آخر ايشان، نهمين از فرزندان من است. اوست امام قائم به حق كه خدا زمين را پس از مردگى به او زنده سازد و دين را به او ظاهر و بر هر دين پيروز گرداند؛ اگر چه مشركان كراهت داشته باشند. براى او غيبتى است كه جمعى در آن، از دين مرتد و بيگانه مى شوند و ديگران بر دين خود ثابت مى مانند و اذيت مى شوند. به آنها گفته مى شود: «چه زمان اين وعده انجام مى شود (چه وقت قائم قيام مى كند) اگر راست مى گوييد؟» آگاه باش كه صبركننده در عصر غيبت او بر اذيت و تكذيب، مانند جهاد كننده با شمشير در پيش روى پيامبر خداست.(2)


1- بحارالانوار، ج٣٨، ص١٢6.
2- همان، ج٣6، ص٣٨5.

ص:132

پيشواى هفتم شيعيان، امام كاظم (عليه السلام) نيز فرموده است:

إِذَا فُقِدَ الخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فَاللهَ اللهَ فِي أَدْيَانِكُمْ لا يُزِيلُكُمْ عَنْهَا أَحَدٌ يَا بُنَيَّ إِنَّهُ لابُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِيَ مِحْنَةٌ مِنَ اللهِ عَزَّوَ جَلَّ امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ. . . .(1)

هنگامى كه پنجمين فرزند از امام هفتم ناپديد شود، پس خدا را خدا را [مواظب باشيد] در دينتان، شما را احدى از آن دور نسازد! فرزندم! صاحب اين امر ناگزير از غيبتى خواهد بود، تا كسى كه به اين امر قائل است، از آن بازگردد. همانا آن آزمايشى از جانب خداست كه خداوند، خلق خود را به آن وسيله مى آزمايد.

روشن است كسانى در اين امتحان بزرگ سربلند خواهند بود كه مرتبه اى والا از ايمان و عمل صالح داشته باشند و كسانى كه در اين امور دچار نقصان باشند، در معرض لغزش و سقوط هستند. امام صادق (عليه السلام) تبلور اين حقيقت را چنين بيان كرده است:

. . . فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ أَيَّامُ غَيْبَتِهِ لِيُصَرِّحَ الحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ يَصْفُوَ الْإِيمَانُ مِنَ الْكَدَرِ بِارْتِدَادِ كُلِّ مَنْ كَانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً مِنَ الشِّيعَةِ الَّذِينَ يُخْشَى عَلَيْهِمُ النِّفَاقُ إِذَا أَحَسُّوا بِالاسْتِخْلَافِ وَ التَّمْكِينِ وَ الْأَمْنِ المُنْتَشِ-رِ فِي عَهْدِ الْقَائِمِ٧ ثُمَّ تَلَا الصَّادِقُ هذِهِ الْآية: ( حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا

) .(2)(يوسف: ١١٠)

غيبت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به طول مى انجامد تا حق روشن گردد و ايمان


1- علل الشرايع، ص١٩٢؛ كافي، ج١، ص٣٣6.
2- غيبت طوسي، ص ١٠٨

ص:133

محض از تيرگى خالص شود و هر كه از شيعيان سرشت ناپاك دارد و بيم آن است كه اگر از امكانات وسيع و امن و امان گسترده در عهد قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) آگاه شود، از درِ نفاق درآيد، به ارتداد گرايد و با ارتداد وى، خالص و ناخالص از يكديگر جدا شود. آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: «هنگامى كه پيامبران نوميد شدند و مردم خيال كردند كه آنها را به دروغ وعده عذاب داده اند، يارى ما فرا رسيد» .

ص:134

ص:135

فصل دهم: دليل ظهور نكردن حضرت مهدى (عج)

اشاره

بى شك، غيبت آخرين حجت الهى، حضرت مهدى [، پديده اى بى نظير است كه هرگز در تاريخ اتفاق نيفتاده و طبيعى است كه ذهن جست وجوگر انسان، همواره اين پرسش را مطرح كند كه چرا چنين رخدادى به وجود آمده است؟ عثمان الخميس نيز از اين نكته غافل نبوده و براى زير سؤال بردن اصل وجود امام زمان [ مى پرسد: عمر مهدى الان ١١٧٢ سال است. پس چرا تا به حال خروج نكرده است؟(1)آن گاه نتيجه مى گيرد كه آن حضرت از ترس جانش ظهور نكرده است. وى مى گويد: علت قانع كننده اى كه امام مهدى از ترس آن غايب شده است، وجود ندارد. معلوم نيست كه آنها مى خواهند او را بكشند يا نه. او مى ترسد و اين چيزى است كه بيشتر آنها بر آن هستند. بنابراين، يكى از اسامى و القاب او ترسوست.

وى همچنين مى گويد: «خروج براى او جايز است؛ چون بيعتى بر


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص١٠٣.

ص:136

عهده او نيست» . نعمت الله جزائرى مى گويد:

چون هر يك از اجداد پاكش، بيعت يكى از ظالمان زمان خودشان را بر گردن داشتند. از جمله علتى كه على نمى خواست خليفه شود، اين بود كه براى بيعت با آن سه نفر مجبورشده بود.(1)

وى در ادامه مى گويد:

دولت هاى شيعه زيادى مثل فاطميه، آل بويه، قرامطه، صفويه و اخيراً جمهورى شيعى ايران تشكيل شده، پس چرا ظهور نكرد كه از صدق وعده او مطمئن شوند و از علمش استفاده كنند. سپس وقتى دولتشان سقوط كرد يا ضعيف شد، بار ديگر غايب شود. ولى وقتى دولت قوى است، چرا ظهور نمى كند تا در هنگام ضعف غايب شود؟ ! (2)

پاسخ اجمالى به اين شبهه اين است كه علت اصلى پنهان زيستى آخرين ذخيره الهى، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، بر ما آشكار نيست و از اسرار خداوندى است. ولى در روايات دلايل بسيارى براى آن بيان شده است كه در فصل پيش به آن اشاره شد. شبهه هايى كه عثمان الخميس مطرح كرده است، در چند بند پاسخ داده مى شود.

حكمت الهى و لزوم غيبت

نظريه ترسى كه شبهه كننده مطرح كرده، مربوط به اصل ضرورت غيبت و حكمت و برنامه الهى براى حفظ جان امام تا روزى است كه وعده الهى در زمين تحقق يابد كه وى با سوء برداشت، آن را به شيعه نسبت مى دهد.


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص ١١٢.
2- همان، ص ١٠5.

ص:137

حال آنكه ترس از پيامبران و اهل بيت (عليهم السلام) به دور است. آنها دوست داشتند در راه خدا به شهادت برسند؛ به ويژه مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) كه مى داند تا نزول حضرت عيسى (عليه السلام) زندگى مى كند و كسى نمى تواند او را بكشد تا زمين را پر از عدل كند. پس چنين فردى نمى تواند ترسو باشد. بلكه دشمنان فاسد و دولت هاى متزلزل و عالمان دربارى از ظهور او هراس دارند. بنابراين، به يقين، اين سخن باطلى است و اساسى ندارد و ترس با ويژگى امام كه شجاع بودن است، منافات دارد. شاهد اين ادعا، اجداد مطهر آن حضرت اند كه همگى با شجاعت در مقابل حاكمان ستمگر ايستادند و هيچ يك به مرگ طبيعى از دنيا نرفتند. بلكه همگى آنان به شهادت رسيدند.

از ديگر سو در روايت آمده است: «امامان مى دانند كه چه وقت مى ميرند و جز با اختيار خود نمى ميرند» . (1)بنابراين، چگونه كسى را كه از زمان مرگ خويش آگاه و همواره آماده جانبازى در راه حق است، مى توان به ترسو بودن متهم كرد؟ ! چگونه چنين فردى مى ترسد، درحالى كه از امام رضا (عليه السلام) روايت شده است:

قائم كسى است كه وقتى خروج مى كند، هم سن پيران و در شكل جوانان است و بدنى قوى دارد؛ چنان كه اگر دستش را دراز كند و درخت بزرگى را بگيرد، آن را از ريشه مى كند و اگر ميان كوه ها فرياد بزند، سنگ هاى آن متلاشى مى شوند. او عصاى موسى و انگشتر سليمان را به همراه دارد.(2)


1- الكافي، ج١، ص٢5٨؛ بصائر الدرجات، ص5٠٠؛ بحارالانوار، ج٢٧، ص٢٨5.
2- كمال الدين و تمام النعمة، ص٣6٧؛ بحارالانوار، ج5٢، ص٣٢٢؛ كشف الغمة، اربلي، ج٣، ص٣٣١.

ص:138

اگر ترس از قتل، مانع ظهور حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) شده باشد، پس بايد آن حضرت هيچ وقت ظهور نكند؛ زيرا دشمنى و كينه توزى جزو طبيعت بشر است. هرگاه امامى ظهور كرده، دشمنانى داشته است. بنابراين، نبايد هرگز ظهور كند.

بنابراين مى گوييم علت و ضرورت غايب شدن حضرت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به خواست و مشيت خدا، حفظ جان حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از راه زندگانى مخفيانه است. خداوند با پنهان ساختن آن حضرت، ايشان را از شر دشمنان حفظ كرد و زمينه اين محروميت را خود مردم فراهم آوردند. حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در زمانى به مشيت الهى از ديده ها غايب شد كه هنوز در سن كودكى بود و عامل غيبت او خود خدا بود؛ نه برنامه اى كه آن حضرت براى خود طراحى كرده باشد. ازاين رو، اصل غيبت، براى حفظ جان آخرين ذخيره الهى بود. ولى ظهور نكردن آن حضرت پس از ساليان متمادى، دلايل بسيارى دارد كه به اجمال به آن اشاره شد.

علت غايب شدن حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از آغاز امر امامت، بيم از قتل و تمكين نكردن مردم بود؛ يعنى اگر از اول، آن حضرت در جامعه اسلامى ظاهر مى شد، به يقين دعوتش را نمى پذيرفتند او را مى كشتند؛ چنان كه اجداد مطهرش را كشتند. ازاين رو خدا صلاح ديد در پس پرده غيبت باشد تا روزى كه اين وعده الهى محقق گردد:

(وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْ-رِكُونَ بِي

ص:139

شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) (نور: 55)

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، وعده مى دهد كه بى شك، آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد؛ چنان كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده است. پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند؛ چنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقان اند.

در روايت نيز آمده اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند چنان آن روز را طولانى مى كند تا مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، زمين را پر از عدل و داد كند؛ پس از آنكه پر از ستم و جور شده باشد.

از ديگر سو اگر از چنين احتياطى به ترس تعبير شود، به معناى ترسو بودن نيست؛ زيرا در اين صورت، خداوند چنين تعبيرى را براى پيامبرانش به كار نمى برد. در داستان موسى (عليه السلام) مى خوانيم:

به مادر موسى وحى كرديم كه طفل خود را شير ده و چون (از آسيب فرعونيان) بر او ترسان شوى، به دريايش افكن و ديگر هرگز مترس و محزون مباش كه ما او را به تو باز آوريم و هم از پيامبران مرسلش گردانيم. . . .(1)

در آيه اى ديگر، خداوند گفته موسى به فرعون را نقل مى كند كه به صراحت گفت: «و آن گاه كه از ترس شما گريختم تا آنكه خداى من مرا


1- قصص: ٧.

ص:140

علم و حكمت عطا فرمود و از پيامبران خود قرار داد» .(1)

بنابراين، فرار از چيزى و احتياط كردن به امر پروردگار، از امور ناپسند نيست؛ زيرا اگر ناپسند بود، پيامبران هرگز مرتكب آن نمى شدند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به امر پرودگار در ليلةالمبيت از دست قريش فرار نمى كرد. آيا نخوابيدن پيامبر (صلى الله عليه و آله) در شب ليلةالمبيت به دليل ترس از شهادت بوده است؟ آيا فرار ايشان از مكه به مدينه از ترس بوده است؟ آيا پنهان شدن ايشان در غار از ترس بوده است يا نه، دليل اصلى آن اين بوده كه با اين شهادت، وظيفه و رسالتى كه داشت، ناقص مى ماند.

بنابراين، نتيجه مى گيريم شهادت، اگرچه براى آن حضرت كمال بود، ولى در آن زمان براى جامعه انسانى ثمره و نتيجه اى سودمند در برنداشت. خدا چنين مقرر كرد كه حضرت از مكه خارج شود تا رسالتش را در مدينه به انجام برساند. اگر چنين احتياطى را دليل بر ترس بگيريم، در اين صورت از نظر عثمان الخميس، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز به ترسو بودن متهم است.

افزون بر اين، براساس روايات فرجام قيام امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) شهادت است و در راه تشكيل حكومت واحد جهانى با قدرت هاى بزرگ روزگار خويش مبارزه خواهد كرد. بنابراين، در اين راه با انواع كينه ورزى ها و دشمنى ها روبه رو خواهد شد. پس هرگز از ترس مرگ فرار نخواهد كرد.

كلينى و شيخ طوسى در كتاب «كافى» و «غيبت» به سند خود از زراره روايت كرده اند:


1- شعراء: ٢١.

ص:141

شنيدم حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: «براى قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) پيش از آنكه قيام كند، غيبتى است» . عرض كردم: «براى چه؟» فرمود: «براى آنكه از كشته شدن بيم دارد» .(1)

بنى عباس شنيده بودند و مى دانستند در خاندان پيامبر و از فرزندان على و فاطمه (عليهما السلام) شخصيتى پيدا خواهد شد كه حكومت جباران و مستبدان به دست او بر چيده مى شود و وى فرزند حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) است. ازاين رو، تصميم به قتل او گرفتند؛ همان گونه كه فرعون نسبت به حضرت موسى (عليه السلام) رفتار كرد.

حاكمان جور براى آنكه از ولادت آن حضرت باخبر شوند، نخست جاسوسان و كارآگاهانى گماشتند. سپس خواستند شخص او را بيابند و دستگير كنند. ولى خدا آن حضرت را حفظ و دشمنان او را نااميد كرد. ازاين رو، حدوث غيبت با خوف از قتل ارتباط دارد و دستگاه حكومت، ولادت آن حضرت را به عنوان خطرى جدى براى خود شمرده است. بنابراين، ولادت امام از دشمنان پنهان ماند، چنان كه ولادت موسى -على نبينا و آله و عليه السلام- از فرعونيان پنهان ماند. پس از ولادت نيز آن حضرت از ديده ها مخفى ماند و دشمنان هر چه كوشيدند، او را نيافتند. بنابراين، ارتباطى كه ميان غيبت با خوف از قتل وجود دارد، به اين دليل است.

خداوند متعال مى تواند، در هر زمان و هر ساعت، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را ظاهر و به طور قهر و غلبه بر تمام ملل و حكومت ها پيش از فراهم


1- كافي، ج١، ص٣٣٨؛ منتخب الاثر، ص٢66.

ص:142

شدن اسباب، غالب سازد. ولى چون خداوند جريان اين جهان را بر مجراى اسباب و مسببات قرار داده، تا اسباب چنان ظهورى فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات، آن حضرت ظاهر شود، از خطر قتل مصون نخواهد ماند.

بنابراين، آن حضرت چون آخرين ذخيره الهى در زمين است، حاكميت جهانى و فراگيرى كه در تمامى اديان وعده داده شده است، فقط به دست او تحقق مى يابد؛ چرا كه ظهور آن حضرت، براى اتمام رسالت پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام) و ايجاد صلح و صفا و عدل و داد و امنيت عمومى زير پرچم اسلام و يكتاپرستى و اجراى احكام قرآن مجيد در سراسر گيتى است. بنابراين، خداوند بايد او را تا روز موعود حفظ كند و واضح است كه مُجرى اين برنامه بايد در شرايطى قيام كند كه موفقيت و پيروزى او صددرصد حتمى باشد و مانعى از نظر حكمت الهى در ميان نباشد؛ چرا كه امور بايد از مجراى طبيعى خود صورت بگيرد.

رهايى مهدى موعود از بيعت ها

نويسنده كتاب عجيب ترين دروغ تاريخ با استهزا مى نويسد: «خروج براى او جايز است، چون بيعتى بر عهده او نيست. . .» .

بيعت نداشتن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از امور مسلم نزد شيعه است و در روايات متعدد اهل بيت (عليهم السلام) بيان شده است. در «كمال الدين» ، باب4٨، باب علّت غيبت، و در «عيون» و «علل» و ديگر كتاب ها رواياتى در

ص:143

اين باره آمده است. در حديث هشام بن سالم آمده است: حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد:

«يقوم القائم وليس في عنقه بيعة لأحد»(1)؛ «قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) قيام مى كند، درحالى كه در گردن او بيعت براى احدى نيست» .

در روايت حسن بن على بن فضّال نيز آمده است:

امام رضا (عليه السلام) خبر از غيبت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) پس از وفات امام حسن عسكرى (عليه السلام) داد، پرسيدند: «براى چه؟» حضرت فرمود: «براى آنكه بيعت كسى به گردن او نباشد؛ هنگامى كه با شمشير قيام كند» .(2)

اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز مى فرمايد:

اِنَّ القائِمَ مِنَّا اِذا قامَ لَمْ تَكُنْ لِاَحَدٍ فِي عُنُقِهِ بَيعَةٌ فَلِذلكَ تُخفى وِلادَتُهُ وَيَغيبُ شَخْصُهُ.(3)

همانا قائم از ما اهل بيت، هنگامى كه قيام مى كند، بيعت احدى بر گردن او نيست و به همين علت است كه ولادتش مخفى نگه داشته مى شود و شخص او غايب است.

همين معنا در كلامى از امام حسن (عليه السلام) نيز ديده مى شود. هنگامى كه آن حضرت به دليل مصالح اسلام و مسلمانان تن به مصالحه با معاويه داد، مردم زبان به ملامت آن حضرت گشودند. حضرت فرمود:

آيا ندانستيد كه هيچ يك از ما ائمه نيست، مگر اينكه بيعت با ستمگرى بر گردن او قرار مى گيرد، به جز قائم كه عيسى بن مريم


1- كافي، ج١، ص٣4٢.
2- علل الشرايع، ص١٩٢؛ عيون اخبار الرضا، ج١، ص٢٧٣.
3- اعلام الوري، ص4٢6.

ص:144

پشت سرش نماز مى گزارد. پس به درستى كه خداوند تبارك و تعالى ولادتش را مخفى و شخصش را پنهان مى كند تا هنگامى كه قيام مى كند، بيعت هيچ كس برگردنش نباشد.(1)

حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در توقيعى شريف در پاسخ به برخى پرسش ها مى فرمايد:

. . . وَاَمّا عِلَّةُ الغَيْبَةِ فَاِنَّ اللهَ يَقُولُ يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْألُوا عَنْ اَشْياءَ اِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُم(2)

اِنَّهُ لَمْ يَكُنْ اَحَدٌ مِنْ آبائي عَلَيهِمُ السَّلامُ اِلَّا وَقَدْ وَقَعَتْ في عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطاغِيَةِ زَمانِهِ وَاِنّي اَخرُجُ حينَ اَخْرُجُ وَلابَيْعَةَ لِاَحَدٍ مِنَ الطَّواغيتِ في عُنُقي.(3)

درباره علت غيبت [پرسيده بوديد] خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «اى اهل ايمان! از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما روشن شود، ناراحت مى شويد» . بدانيد كه هركدام از پدران من بيعت يكى از طاغوت هاى زمان خويش را برگردن داشتند. ولى من وقتى قيام مى كنم، بيعت هيچ يك از گردنكشان و طاغوت هاى زمان را بر گردن ندارم.

رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) حقيقت راز بودن اين امر را چنين بيان كرده است:


1- بحارالانوار، ج١٠4، ص٣4٩.
2- مائده: ١٠١.
3- كمال الدين، ج ٢، صص 4٨٣ - 4٨5؛ غيبة الشيخ، صص ٢٩٠ - ٢٩٣؛ اعلام الوري، ص45٢؛ كشف الغمة، ج٢، صص 5٣٠ - 5٣٢؛ الخرائج و الجرائح، ج٣، صص ١١١٣- ١١١٧؛ الاحتجاج، ج ٢، صص ٢٨١- ٢٨4؛ بحارالانوار، ج 5٣، صص ١٨٠- ١٨٢ و ج ٧5، ص ٣٨٠.

ص:145

يا جابِرُ! اِنَّ هَذا أَمرٌ مِن اَمْرِ اللهِ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللهِ مَطوِيٌ عَنْ عِبادِاللهِ، فَاِيّاكَ وَالشَّكَّ؛ فَاِنَّ الشَّكَّ فِي اللهِ كُفْرٌ.(1)

اى جابر! همانا اين امر، امرى است از امر خداوندى و رازى است از رازهاى خدا كه بر بندگان او پوشيده است. پس برحذر باش كه دچار ترديد نشوى. همانا شك درباره خدا كفر است.

امام صادق (عليه السلام) نيز اين حقيقت را چنين تبيين كرده است:

اين امر، امرى از امر خدا و سرّى از سرّ خدا و غيبى از غيب خداست و زمانى كه مى دانيم خداوند بزرگ مرتبه، حكيم است، تصديق مى كنيم كه همه كارهاى او از روى حكمت است.(2)

با توجه به آنچه گفته شد، يكى از نشانه ها و ويژگى هاى امام منتظر و مهدى آخرالزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) اين است كه بيعت هيچ كس و هيچ حكومت غاصب و ستمگرى، حتى به عنوان تقيه، بر گردن او نيست و ظهور مى كند، در حالى كه نسبت به احدى از جبابره و حكومت هاى مختلف، تمكين و تسليمى ندارد و از راه تقيه نيز حكومت هاى غير اسلامى و حكومت هايى را كه تمام اسلامى نيستند، تأييد نمى كند. او اكمل مظاهر اسم «العادل» و «السلطان» و «الغالب» و «الحاكم» است و زير سلطه غير خدا نمى رود و در برابر حكومتى از حكومت هاى جائر تقيه نمى كند. از اخبار بسيار درمى يابيم، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به تقيه عمل نخواهد كرد و حق را آشكار و باطل را از صفحه روزگار محو خواهد كرد. بنابراين،


1- بحارالانوار، ج٣٨، ص١٢6.
2- همان.

ص:146

يكى از حِكَم و مصالح غيبت اين است كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) پيش از رسيدن وقت ظهور و مأمور شدن به قيام، ناچار نمى شود مانند پدران بزرگوارش، از راه تقيه، با خلفا و زمامداران و سياستمداران وقت بيعت كند.

نبودن زمينه ظهور

عثمان الخميس در بخشى از شبهه اش درباره امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى پرسد: «با وجود دولت هاى شيعه چرا وى ظهور نمى كند؟» در پاسخ به اين شبهه بايد گفت:

١. امر ظهور آن حضرت به دست خود ايشان نيست كه بخواهند در زمانى ظهور داشته باشند و در زمانى غيبت كنند. بلكه ظهور، تابع مصلحت خداوند است. حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) براساس روايت مورد اتفاق شيعه و سنى، مجرى گسترش عدالت و برچيدن بساط ظلم و جور و تحقق بخشيدن به آرمان پيامبران در كل جهان به امر الهى است. ازاين رو، هرگاه خدا اراده كند و لطف او شامل جهانيان شود، دستور قيام و ظهور را به وى خواهد داد.

٢. يكى از مصالح غيبت، انتظار كمال يافتن استعداد بشر و بلوغ فكرى براى ظهور آن حضرت است؛ زيرا روش و سيره حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مبنى بر رعايت امور ظاهرى و حكم به ظواهر نيست. بلكه بر رعايت حقايق و حكم به واقعيات و ترك تقيه و مسامحه نكردن در امور دينى، احقاق حقوق و رد مظالم، برقرارى عدالت حقيقى و اجراى تمام

ص:147

احكام اسلامى است.

حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) آنچه را دشمنان اسلام و مخالفان اصلاحات و سياستمداران رياست طلب سازمان داده اند، باطل و خراب مى كند و همه آنچه را انسان ها از احكام اسلام متروك و ضايع كرده اند، اجرا و زنده مى سازد. همچنين، اسلامى را كه جدش پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) آورده و بر اثر مظالم صاحبان نفوذ و زمامداران خودسر و دنياطلبان، مهجور شده و از رسميت افتاده، از نو رسميت جهانى مى بخشد و خلق را به اسلام و قرآن باز مى گرداند. آن حضرت كارفرمايان، صاحب منصبان، متصديان و به دست گيرندگان امور مردم را به شدت مؤاخذه مى كند و با اهل معصيت و ستم هرگز سازش و مدارا نمى كند و حكومت جهانى اسلام را تشكيل مى دهد.

به يقين، اجراى اين برنامه و اين انقلاب همه جانبه، به پيشرفت بشر در علوم، معارف، فكر، اخلاق و آمادگى جامعه براى پذيرش و استقبال از اين نهضت و لياقت زمامدارى آن رهبر عظيم الشأن نيازمند است. بايد اصحاب خاص كه در اعتقاد و قيام آن حضرت ثابت قدم و در معرفت و بصيرت كامل باشند، به عدد معين در احاديث پيدا شوند و جهان آماده چنان ظهورى شود.

وقتى آن حضرت ظهور مى كند كه جامعه بشرى و ملت ها بفهمند كه هيئت هاى حاكم در رژيم هاى گوناگون، از عهده اداره امور بر نمى آيند و مكتب هاى سياسى و اقتصادى مختلف، دردى از انسان درمان نمى كنند و اجتماع ها و كنفرانس ها و سازمان هاى بين المللى و طرح ها و كوشش هاى

ص:148

آنها براى حفظ حقوق بشر نقشى را ايفا نخواهد كرد و آن گاه كه در اصلاحات و اجراى طرح ها، نااميد شوند و فساد و طغيان شهوت ها و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد؛ چنان كه مى بينيم همه طرح ها و پى ريزى ها، در مسيرى مخالف تمدن حقيقى و مروج ظلم و فساد و سبب اضطراب و نگرانى و عقده هاى روحى و ارتداد و ارتجاع است و در آنها بيشتر به تأمين جنبه هاى حيوانى و جسمى توجه شده و جنبه هاى انسانى و روحى ناديده گرفته شده است.(1)

در چنين شرايطى، هرچند منتظران حقيقى براى زمينه سازى ظهور كارهايى انجام مى دهند، ولى به سبب موانع بسيار و مقابله ستمگران و استكبار جهانى، اين كارها پاسخ گوى همه نيازها نخواهد بود و توان اجراى عدل حقيقى و قسط بر كل جهان را نخواهد داشت. ازاين رو، وقتى همه از تمدن (منهاى انسانيت) به ستوه مى آيند و تاريكى جهان را فرا مى گيرد، ظهور مردى الهى در پرتو عنايت هاى غيبى با استقبال روبه رو خواهد شد و منجى با ظهورش تاريكى ها را از بين مى برد و به تشنگان حقيقت و عدالت، آب زلال معرفت و سعادت مى دهد و در كالبد اين انسان دل مرده، روح نو مى دمد كه خداوند خود فرموده است: «بدانيد كه خداوند، زمين را پس از مردن، زنده مى گرداند» .(2)


1- البته نبايد اين شبهه نيز ايجاد شود كه بايد دست روي دست گذاشت تا خود امام زمان عج بيايد. بلكه بايد براي اصلاح امور كوشيد و در اين زمينه امام زمان نيز ياري خواهد كرد؛ براي مثال، در عصر حاضر، نظام جمهوري اسلامي ايران كه با ياري امام زمان به پيروزي رسيد، زمينه ساز ظهور خواهد بود.
2- حديد: ١٧.

ص:149

در اين شرايط، استقبال جامعه از نداى روحانى يك منادى آسمانى بى نظير خواهد بود؛ زيرا در شدت تاريكى، درخشندگى نور ظاهرتر و ارج و اثر آن آشكارتر است. حال اگر شرايط و اوضاع و احوال مساعد نباشد و در ظهور آن حضرت تأخيرى كه حكمت الهى است، صورت نگيرد، نتايج و فوايدى كه از اين ظهور منظور است، حاصل نمى شود. بنابراين بايد اين ظهور تا وقت معلوم به تأخير افتد و هنگامى كه شرايط آن حاصل و حكمت الهى مقتضى شد و منادى آسمانى آن را اعلام كرد، انجام شود.

كسى از وقت ظهور آگاهى ندارد و هر كس، وقتى براى آن معين كند، دروغ گفته است. ازاين رو با وجود نبودن شرايط ظهور در كل جهان و فراهم نبودن زمينه چنين امرى ميان مردم جهان براى پذيرش آن امام عدل گستر، وجود و استعداد زمينه در برخى كشورهاى شيعه نمى تواند دليلى بر لزوم ظهور گردد؛ زيرا حاكميت استكبار جهانى بر جهان، وجود چنين كسى را كه داعيه دار برچيدن فساد و ستم از كل جهان است، برنمى تابد؛ چنان كه پس از وقوع انقلاب اسلامى در ايران، همه استكبار و طاغوتيان حاكم بر سرزمين هاى اسلامى به جاى يارى مردم مظلوم ايران، به اتحاد با كفر جهانى روى آوردند و براى نابودى حكومت تازه تأسيس اسلامى با هم متحد شدند. آيا چنين حكومت هايى در برابر امام عدل گستر كوتاه مى آيند و تسليم امر او مى شوند. بنابراين صرف آمادگى يك ملت و دولت كافى نيست، بلكه فراگيرى ظلم بر همه جهان و به ستوه آمدن مردم از اين ظلم و ستم ها و آمادگى جهانى براى ظهور آن

ص:150

حضرت لازم است.

اما پاسخ شبهه ديگر عثمان الخميس كه مى گويد: «چرا مهدى به هزاران، بلكه ميليون ها نفرى كه شبانه روز از او كمك مى خواهند، رحم نمى كند»(1)نيز اين است كه اين شبهه بر سخيف و هتاكانه بودن، نه تنها نشانه نبود معرفت و شناخت درباره امام زمان است، بلكه نشانه نداشتن معرفت و شناخت درباره خداوند نيز هست؛ زيرا ميليون ها مسلمان شبانه روز از خداوند كمك مى خواهند؛ آيا همه دعاهاى آنان اجابت مى شود؟ ! نه! برخى اجابت مى شود و برخى به دلايل مختلف، از جمله امتحان مردم، اجابت نمى شود.

بنابراين، آيا مى توان گفت چرا خداوند به مردم بيچاره كه شب و روز او را مى خوانند، پاسخ نمى دهد و دعاى آنان را اجابت نمى كند؟ ! آيا از اين امر مى توان نتيجه گرفت كه خدايى در كار نيست. از ديگرسو اعتقاد عثمان الخميس درباره مهدى موعود كه وى را در امور عامه شيعه بى تأثير مى داند، نادرست است؛ زيرا ما معتقديم امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در تمام عرصه هاى سخت، شيعيان خود رايارى مى كند و شاهد آن كارها، رفتار و اتفاق هايى است كه در تاريخ از يارى حضرت ثبت و ضبط شده است. ولى ظهور حضرت، چنان كه گفته شد، به خواست خدا بستگى دارد.


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص ١٠6.

ص:151

فصل يازدهم: مكان و چگونگى زندگى حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

اشاره

يكى از پرسش هايى كه درباره حضرت مطرح است، مكان و زندگى حضرت در دوران غيبت است؛ اينكه آن حضرت در كجا زندگى مى كند و زندگى ايشان چگونه اداره مى شود؟ آيا ايشان خانواده اى دارد يا خير؟ اين پرسش ها در ذهن هر انسانى خطور مى كند، ولى در اصل موضوع كه ضرورت وجود آن حضرت است، نقشى ندارد. ضرورت وجود مصلح و حجت الهى و اصل عقيده به وجود مهدى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، جزو ضروريات اسلامى است و بحث از چگونگى زندگى حضرت از مسائل فرعى است كه نقشى در رسالت آن حضرت ندارد.

ازاين رو در روايات به آن پرداخته نشده است؛ چنان كه عقيده به وجود حضرت خضر در ميان مسلمانان رواج دارد و كارهايى را نيز به او نسبت مى دهند، ولى كسى نگفته وى كجا و چگونه زندگى مى كند، چه مى خورد، آيا زن و فرزندى دارد يا نه؟ درباره امام مهدى نيز چنين است.

ص:152

نويسنده وهابى مسلك، عثمان الخميس، براى انكار اصل مسئله مهدويت و وجود امام زمان، اين گونه امور را اصل قرار داده و در اين باره نوشته است: «مهدى منتظر در حال حاضر چگونه زندگى مى كند و آيا زن و بچه دارد يا نه؟ گفتيم كه عمر مهدى اكنون ١١٧٢ سال است. سؤال اين است كه آيا تا به حال ازدواج كرده يا همچنان مجرد است؟ آيا براى او جايز است تا اين سن (١١٧٢ سال) مجرد بماند؟ اگر ازدواج كرده، آيا همسرش نيز هم سن اوست يا هر سى سال يك بار، زن ديگرى اختيار مى كند؟ آيا فرزندى دارد؟ برخى گفته اند كه وى در مدينه زندگى مى كند و برخى نيز گفته اند كه در جبل رضوى است و برخى گفته اند كه در مكه و ذى طوى است و نيز گفته اند وى در سرداب سامرا زندگى مى كند»(1)

طرح چنين پرسش هايى ضرورت چندانى ندارد و يافتن پاسخ اين پرسش ها در شناخت حضرت تأثير بسزايى ندارد. ولى از آنجا كه عثمان الخميس از اين سؤال ها براى انكار وجود مقدس امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) استفاده كرده است، ما در دو بخش به آن پاسخ مى دهيم.

مكان زندگى حضرت

همان گونه كه گفته شد، يكى از مهم ترين دلايل غيبت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) خطرهايى بود كه از طرف حكومت وقت، ايشان را تهديد مى كرد. اين خطر همچنان وجود دارد. ازاين رو، اين غيبت و معلوم نبودن مكان زندگى امام تا هنگامى كه خداوند به آن عالم است، ادامه خواهد


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص١٢6.

ص:153

يافت. بنابراين، پنهان بودن مكان ايشان در عصر غيبت و آگاهى نداشتن از آن مكان، امرى عادى و منطقى است و اين مسئله، لازمه غيبت آن حضرت است تا خطرى احتمالى وى را تهديد نكند تا آن حضرت در وقت مقرر مأموريت الهى خويش را انجام دهد، چنان كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از خطر احتمالى قريش به سوى مدينه گريخت تا بتواند مأموريت الهى خويش را به انجام برساند. حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) همچنان از ديدگان پنهان است، ولى مانند خضر به وظايف خود مشغول است.

مسئله زن و فرزند داشتن حضرت، از اهميت چندانى برخوردار نيست و در مأموريت الهى وى نقشى ندارد؛ زيرا حضرت يحيى كه از پيامبران الهى بود، زن و فرزند نداشت يا حضرت عيسى با آنكه از پيامبران اولواالعزم و صاحب شريعت بود، زن و فرزندى نداشت. به همين دليل در روايات به زن و فرزند حضرت اشاره نشده است. چند روايتى كه درباره مكان حضرت و داشتن زن و فرزند وى وجود دارد، از چند حالت بيرون نيست:

١. برخى ضعف سند دارند؛ مانند آنچه علامه مجلسى در بحارالانوار آورده و به مكانى به نام جزيره خضرا كه امام در آنجا زندگى مى كند، اشاره كرده است. (1)البته خود علامه بيان مى كند كه اين ماجرا را در كتاب هاى موثق موجود نيافته است. بزرگان و علماى معاصر نيز هيچ يك اين ماجرا را نقل و حتى اشاره اى نيز به آن نكرده اند. مهم ترين دليل در رد اين روايت، اين است كه داستان نقل شده، از نظر محتوا تعارض ها و


1- بحارالانوار، ج5٢، ص١5٩.

ص:154

تناقض هاى فراوانى دارد. از جمله تعارض هاى موجود در اين داستان، اشاره به تحريف قرآن است. ازاين رو، علما آن را صحيح نشمرده و به آن توجهى نداشته و آن را افسانه دانسته اند. اگرچه برخى خواسته اند با برقرارى ارتباط ميان جزيره خضرا و مثلث برمودا، به نوعى آن را محل سكونت حضرت معرفى كنند، با كمى دقت و تأمل در برخى جنبه هاى ماجرا مى توان به سستى اين گفته پى برد.

٢. برخى روايات نيز، هرچند به مكانى خاص اشاره دارند، ولى بيانگر نكته اى ديگر نيز هستند. براى مثال، در روايتى از امام باقر (عليه السلام) مى پرسند: «كجا او را بخوانيم؟» حضرت مى فرمايد: «در مدينه» . اين به آن معنا نيست كه ايشان در مدينه زندگى مى كند. بلكه مراد اين است كه اگر كسى خواست با آن حضرت درد دل كند و براى دل پريشانش تسلا بجويد، هنگامى كه به مدينه رفت، همان گونه كه به ياد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و ائمه بقيع است، به ياد آن عزيز دور از نظر نيز باشد.

٣. آنچه وهابيان، از جمله عثمان الخميس درباره سرداب سامرا بيان كرده اند، بى سند است. وى مى گويد: «شيعيان (1)عقيده دارند امام زمان ساكنِ سرداب است و بدون آب و غذا در آنجا زندگى مى كند تا هنگام ظهورش فرا رسد. اين عقيده نه تنها در هيچ يك از كتاب هاى شيعه نيامده، بلكه علماى شيعه به شدت آن را رد و نقد كرده اند. علامه امينى در اين باره مى نويسد:


1- از آن جمله افراد مي توان به ابن حجر هيتمي به نقل از ابن خلكان در الصواعق المحرقه، ص١٠٠؛ ابن تيميه در منهاج السنه و سويدي در سبائك الذهب، ص٧٨ اشاره كرد.

ص:155

اى كاش اين دروغ پردازان موضوع سرداب، بر يك دروغ اتفاق مى كردند تا اينكه جعل كردن اينها، بيش از اين آنان را رسوا نكند و «ابن بطوطه» نمى گفت كه اين سرداب در حله است و «قرمانى» نمى گفت كه در بغداد است و ديگران نمى گفتند كه در سامراست و سپس «قصيمى» بعد از اينان سرگردان و متحير نمى ماند و لفظ «سرداب» را - بدون آنكه شهر و مكان آن را ذكر كند - به صورت مطلق بياورد تا آنكه بدى آن را بپوشاند. (1)

4. برخى نيز كوه رضوى و ذى طوى را محل سكونت حضرت مى دانند.(2)كوه رضوى محلى است كه برخى معتقدند محمد بن حنفيه در آنجا زندگى مى كند و ذى طوى مكانى در مكه است. اين استفهام در دعا استفهام حقيقى نيست. بلكه براى بيان فراق و سوز و گداز دورى از امام مطرح شده است. در بيانات ادبى نيز از اين قبيل گفتارها بسيار موجود است و به اين نكته اشاره دارد كه ديگر فرقه ها در مكانى به دنبال آن حضرت مى گردند. ولى شيعيان در فراق حضرت از اين موهبت (اطلاع از مكان او) نيز محروم اند. ازاين رو، نمى دانند آيا در كوه رضوى به دنبال او باشند يا در ذى طوى يا در مكانى ديگر. براساس روايت هاى صحيح، شيعيان مطمئن هستند كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در غيبت كبرى، در مكان خاص و در شهرى معين مستقر نيست و در ميان جمع و جامعه است، با


1- الغدير، ج٣، ص ٣٠٩.
2- در فرازهايي از دعاي ندبه آمده است: «ليت شعري أين استقرت بك النوي أبرضوي أم ذي طوي» .

ص:156

مردم حشر و نشر دارد، زندگى طبيعى و معمولى را مى گذراند، در مراسم مذهبى و مناسك حج شركت مى كند و در حال انجام تكاليفش در شهرهاى مختلف است، ولى ناشناخته است.

اين امر سابقه داشته و دارد، چنان كه خداوند در سوره كهف درباره حضرت خضر مطالبى بيان كرده و سه كار غير معمولى را به او نسبت داده است. خضر در ميان مردم و حتى براى موسى ناشناخته بود. ولى خدا موسى را مأمور كرد براى آموختن نزد او برود. مهدى موعود نيز چنين است. نمى توان وى را در مكانى معين جست وجو كرد. فقط مى توان گفت وى در ميان مردم زندگى مى كند، اما مردم او را نمى شناسند؛ چنان كه امكان دارد فردى سال ها در محلى زندگى كند و با مردم نشست و برخاست و رفت و آمد داشته باشد، ولى او را آن گونه كه هست، نشناسند و هيچ مشكلى نيز به وجود نيايد.

با توجه به آنچه گفته شد، اگرچه در برخى روايات مكان هايى به عنوان محل سكونت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بيان شده، ولى با توجه به بيشتر روايات بايد گفت حضور حضرت در آن مكان ها به صورت موقت و كوتاه مدت است.

شرح زندگى آن حضرت

درباره زندگى خصوصى حضرت نيز مانند محل زندگى اش، روايات متقن و مطمئنى در دسترس نيست.(1)گاه از محتواى روايتى مى توان به


1- در افسانه جزيره خضراء آمده كه حضرت داراي خانواده است.

ص:157

ابعادى از اين مسئله پى برد. ولى اين مطلب آنچنان قابل اطمينان و تأكيد و تأييد نيست. از ديگر سو رواياتى نيز در اين زمينه وجود دارد كه سند آن ضعيف است و نمى توان به آن توجه كرد. در هر صورت سه احتمال درباره زندگى ايشان وجود دارد: يكى اينكه ايشان ازدواج نكرده باشد؛ چرا كه ازدواج امرى استحبابى است و در مقابل تكاليف الهى از اهميت پايين ترى برخوردار است و پيامبرى اولواالعزم مانند حضرت عيسى (عليه السلام) هرگز ازدواج نكرد. ديگر اينكه ازدواج كرده است، ولى فرزندى ندارد و سوم اينكه ازدواج كرده و فرزندى نيز دارد.

البته همان گونه كه اشاره شد، در هر يك از اين احتمال ها اشكالاتى وجود دارد. در هر صورت، اين موضوع بر كسى روشن نيست و هر چه گفته شود، فقط احتمال است. گفتنى است دانستن يا ندانستن اين موضوع به اصل موضوع، يعنى وجود حضرت مهدى خدشه اى وارد نمى كند و نمى توان با توجه به آن استدلال كرد كه چون اين مسئله نزد شيعه شناخته شده نيست، پس مهدى وجود ندارد.

ص:158

ص:159

فصل دوازدهم: حوادث پس از ظهور

اشاره

از روزى كه انسان ناملايمات روزگار را چشيد و آتش اختلاف ها در جامعه انسانى شعله ور شد، همواره اميدوار بود روزى اين سختى ها برطرف شود و در جامعه اى امن و آرام زندگى كند. از آرمان شهر و مدينه فاضله افلاطون تا مدينه فاضله فارابى، همه به دنبال رسيدن به نوعى آرامش بودند.

دين اسلام نيز با آرمان هايى كمال گرايانه براى انسان، روزى را نويد داده است كه در آن روز، انسان در آسايش و امنيت، پله هاى كمال را طى مى كند و به كمال حقيقى مى رسد. خداوند آن روز را در قرآن به مسلمانان وعده داده و فرموده است:

(وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْ-رِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) (نور: 55)

خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند

ص:160

وعده داد كه در روى زمين جانشين ديگرانشان كند، چنان كه مردمى را كه پيش از آنها بودند جانشين ديگران كرد. و دينشان را كه خود برايشان پسنديده است، استوار سازد و وحشتشان را به ايمنى بدل كند. مرا مى پرستند و هيچ چيزى را با من شريك نمى كنند، و آنها كه از اين پس ناسپاسى كنند، نافرمانند.

بر اساس احاديث و رواياتى كه از پيامبر اسلام و ائمه اطهار (عليهم السلام) به دست ما رسيده، اين مدينه فاضله و آسايش و امنيتى كه براى رسيدن انسان به كمال نياز است، زمانى اتفاق مى افتد كه انسان در بن بستى بزرگ گرفتار شده باشد و راه خروجى از آن نيابد. اين حادثه با توجه به روايت هاى مشهور و متواتر ميان شيعه و اهل سنت، زمانى اتفاق مى افتد كه زمين مملو از ظلم و ستم شده باشد. در چنين شرايطى، آخرين حجت خداوند قيام و اوامر خداوند را در زمين اجرا مى كند؛

«يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا» .(1)

پس از اين قيام، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) حكومتى بر پايه اسلام به پا خواهد كرد؛ مرامش مرام رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و راه و رسمش عمل به سيره و سنت او و كتاب خداوند است. او مانند جدش رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) با همه مهربان و رحمت عالميان است. وى امامى رئوف است كه خلق و خوى جدش رسول خدا را دارد. او بر طاغيان و ستمگران، مظهر خشم الهى است. ازاين رو، قيام وى و تحقق عدالت به دست او با موانعى همراه است. به يقين، زورمداران و ظالمان در مقابل او صف آرايى خواهند كرد.


1- سنن ابي داوود، ج٢، ص٣٠٩؛ مستدرك الوسائل، حاكم، ج4، ص465.

ص:161

ازاين رو آن حضرت به امر الهى با آنان مقابله خواهد كرد.

همچنين بر اساس روايات موثق، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) برخى كژى ها را كه در طول تاريخ در معارف اسلام و آداب و سنن آن رخ داده، اصلاح مى كند و طاغيانى كه در طول تاريخ اسلام سبب گمراهى امت شده اند نيز در زمان ظهور حضرت به دنيا رجعت مى كنند و سزاى برخى اعمال خود را در دنيا خواهند ديد. همچنين مؤمنان و محرومان به حق خود خواهند رسيد.

اين امور برخى از ويژگى هاى عصر ظهور است كه در روايات شيعه و اهل سنت به آن اشاره شده است. ولى عثمان الخميس در نوشته خود اين امور را به سخره گرفته و از روى انكار مى نويسد: مهدى شيعه در روايات اين ويژگى ها را دارد: پس از دوران ظهور، قرآن جديدى مى آورد كه افراد تكذيب مى كنند. مساجد را نابود و كعبه و مسجد رسول الله (صلى الله عليه و آله) را نيز ويران مى كند. از ابوجعفر نقل شده كه گفت: «وقتى قائم ظهور كند، به كوفه مى رود و چهار مسجد را نابود مى كند» . خداوند او را براى انتقام مبعوث مى كند و او بر قتل عرب ها، به ويژه قريش اصرار و پافشارى مى كند و نوادگان قاتلان حسين (عليه السلام) را مى كشد. برخى را از قبر خارج و زنده مى گرداند (رجعت) و حد شرعى را برآنان جارى مى كند.(1)

در اين فصل براى پاسخ به اين شبهه ها هر يك را به طور جداگانه بررسى مى كنيم.


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص١4٢.

ص:162

1-امام مهدى و قرآن جديد

در چند روايت آمده است كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) با كتاب و امرى جديد با مردم بيعت مى كند. آنچه از اين روايات برداشت مى شود، چند احتمال است كه يكى از آنها مى تواند قرآنى جديد باشد كه عده اى اين برداشت را به شيعه نسبت مى دهند. (1)برخى مغرضان اين گونه روايات را دليل برعقيده شيعه به تحريف قرآن دانسته اند. ولى روشن و مشخص است كه شيعيان هيچ گاه به تحريف قرآن يا ناقص بودن آن قائل نبوده اند.(2)عالمان شيعه دو توجيه براى اين گونه روايات بيان كرده اند:

اول: مراد از قرآنى جديد، تفسيرى جديد از دين با استفاده از قرآن است؛ زيرا امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در عصرى ظهور مى كند كه به آخرالزمان مشهور است؛ عصرى كه انسان ها تمام تلاش خود را كرده و به نهايت رشد و پيشرفت رسيده اند و بر اساس پيشرفت، نيازمند پاسخ به نيازهاى خود هستند. حال برخى مى پرسند: چگونه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) با ثابت بودن قوانين اسلام مى تواند به پرسش هاى عصر پاسخ دهد. درحالى كه علم بشر همواره در حال تكامل است؟


1- اين توجيهات با رواياتي كه مي گويد حضرت به شيوه حضرت داوود حكم مي كند، همراه مي شود. درحالي كه منظور از حكم و قضاوتي شبيه به حكم و قضاوت داوود اين است كه حضرت با علم خود حكم خواهد كرد. اين امر نه تغيير مسلك و دين است و نه تغيير شيوه در قضاوت و از بين بردن. جايگاه شاهد در دادگاه؛ اينكه قاضي با علم خود رأي صادر كند، در شرع وارد شده است. ولي چون حكم بايد از روي يقين باشد و معمولاً انسان غير معصوم از بينه و دليل پي به واقع مي برد، اين گونه حكم كردن منسوخ شد.
2- ر. ك: تحريف ناپذيري قرآن، نجارزادگان.

ص:163

استاد شهيد مطهرى در كتاب اسلام و مقتضيات زمان مى نويسد:

جاودانگى قوانين اسلام و نسخ ناپذيرى آن كه امرى قطعى و از ضروريات اسلام است، با قابليت انعطاف كه امرى است مربوط به سيستم قانون گذارى اسلام (و اسلام خود به خود با مكانيسم مخصوصى كه از مختصات سيستم قانون گذارى اسلام است، به وجود مى آورد) ، يكى فرض شده است و حال اينكه اين دو كاملاً از يكديگر جدا هستند.

در سيستم قانون گذارى اسلام، قابليت انعطاف وجود دارد و اين مسئله در طول تاريخ، اگرچه با تغيير ظاهرى حكمِ موضوعى همراه بوده، ولى هيچ گاه پايبندى به اصل را از دست نداده است؛ براى مثال، روزى خريد و فروش خون انسان به اين دليل كه از نجاسات است، حرام بوده، ولى امروز براى نجات جان انسان ها جايز است.

به اين ترتيب، اسلام دينى جاودانه است كه با مقتضاى زمان خود همخوانى دارد و امام زمان [ چون وارث ميراث نبوى و علوى است، براساس آن برداشتى جديد از اسلام عرضه مى دارد؛ زيرا آنچه مذاهب اسلامى تاكنون بيان كرده اند، همه براساس روايت هايى است كه چه بسا متعارض يا جعلى و دروغ(1)يا ادله اى ظنى بوده است. ازاين رو، اختلاف فتوا در همه مذاهب ديده مى شود. از ديگر سو انحراف هايى كه از واپسين لحظات عمر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آغاز شد، در عقب ماندگى و


1- براي مثال روايات جعلي و منع از نقل حديث در دوره اي، برخي از اين مشكلات است كه كار فقها را در اعصار دور از زمان ائمه سخت و مشكل كرده است.

ص:164

تفسيرهاى غلط دخيل بود؛ چنان كه كار را براى مسلمانان سده هاى پس از پيامبر اسلام دشوار كرد.

ائمه اطهار (عليهم السلام) پس از پيامبر براى جلوگيرى از اين انحراف ها بسيار كوشيدند، ولى متأسفانه نفاق و تفرقه ميان مسلمانان آغاز شده بود و اين تلاش ها چندان نتيجه اى براى معرفى و عرضه اسلام به معناى حقيقى نداشت. اين انحراف ها به قدرى در باورهاى مردم ريشه دواند كه حتى تفسير قرآن به دست عالمان واپس گرا و دنيادوست و دربارى، وسيله اى براى توجيه كار دنياداران و زورمندان شد و اين گونه به انحراف ها دامن زده شده و مردم سر از بيراهه ها درآوردند.(1)

آن گاه كه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ظهور كند، حكم صحيح قرآن و ادله قطعى را اجرا مى كند. ازاين رو، عالمانى كه عمرى با فتواى مذهب خود خو گرفته اند و از اسلام و معارف آن برداشتى تاريخى دارند، حكم جديد حضرت را بر نمى تابند و به مقابله با حضرت مى پردازند و مى گويند وى دين جديدى آورده است. درحالى كه چنين نيست. حضرت براى پاسخ به نياز زمان، حكم جديد آن را براساس اصول ثابت اسلام و بر اساس ادله قطعيه از قرآن بيان مى كند.

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در تشريح تفسير جديدى كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)


1- فرقي ندارد كه كدام فرقه يا مذهب و مليت، اين تفاسير غلط را از دين بيان مي كنند، ولي اينكه در روايت هاي ما آمده: اينكه اين تفسير حضرت بر عرب سخت مي آيد، بي شك يكي از آينده نگري هاي ائمه است. ولي بايد توجه كرد كه اين دسته از روايات، موجبه جزئيه است، نه موجبه كليه. به عبارتي منظور تمام اعراب نيست؛ چنان كه اين گروه در روايات ديگر تخصيص هم خورده است.

ص:165

براى مسلمانان ميآورد، مى فرمايد: «گويا نگاه مى كنم به شيعيانى كه در خيامى كه در مسجد كوفه بنا كرده اند، حلقه زده اند و قرآنى جديد مى آموزند» .(1)

دوم: برخى عقيده دارند كه مقصود از قرآن جديد، قرآنى است كه حضرت على (عليه السلام) آن را جمع آورى و بر خليفه دوم عرضه كرد. ولى وى جلوى آن را گرفت و هم اكنون اين قرآن نزد مهدى موعود است. تفاوت قرآن حضرت على (عليه السلام) با قرآن كنونى در اين است كه در آن، تفاسير و شأن نزول ها بيان شده و تقدم و تأخر آيات بر مبناى ترتيب نزول است. ازاين رو با قرآن موجود تفاوت دارد، همان گونه كه مصحف و قرآنى كه اكنون در دست ماست، با مصحفهاى افرادى مانند ابنمسعود تفاوت داشت. ولى به آن معنا نيست كه چيزى از قرآن كم يا زياد شده، بلكه عقيده شيعه همواره اين بوده كه حرفى از قرآن تحريف نشده است.

٢. امام زمان (عج) و تخريب برخى مساجد

در برخى روايات شيعى آمده است كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) چند مسجد را در كوفه ويران مى كند يا مساجدى را كه تزئينات پر زرق برق دارند، ويران مى كند. اين موضوع شايد در نگاه اول امرى نادرست باشد و هتك حرمت مكانى دانسته شود كه خانه خدا شناخته مى شود. ولى نبايد فراموش كردوقتى پيامبر اسلام از جانب وحى از تأسيس مسجدى آگاه


1- الانوار النعمانيه، ج٢، ص٣٨5.

ص:166

شد كه هدف آن غير خدايى بود، دستور تخريب آن را صادر كرد كه آن مسجد به مسجد ضرار معروف شد؛ زيرا بنيان آن بر پايه تقوا نبود و نتيجه اى جز كفر و پراكندگى ميان مؤمنان نداشت.(1)

بنابراين تخريب مساجد در عصر ظهور، نخستين تخريب بناى مساجد نبوده و همان گونه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) از اهداف شوم منافقان آگاه شد، حضرت حجت نيز از نيت سازندگان مساجد آگاه است. ازاين رو، تخريب برخى قسمت هاى كعبه و مسجدالنبى نيز به همين مسئله اشاره دارد، كارى كه بنا به گفته عايشه، پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز قصد انجام آن را داشت. مسلم در صحيح خود از عايشه نقل مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) به او فرمود:

يا عائشةُ لَولا أنَّ قومَكِ حَديثُو عهدٍ بِشِركٍ لَهدَمتُ الْكعبةَ فَاَلْزَقتُها بِالْاَرضِ وَ جَعَلتُ لَها بابَيْن باباً شَرقْياً وَباباً غَربيّاً وَ زِدتُ فيها سِتّةَ اَذرُعٍ مِنَ الحِجرِ فَانَّ قُرَيشاً اِقْتصَرَتْها حَيثُ بَنَتِ الْكَعبةَ.(2)

اى عايشه! اگر ترس از بازگشت قومت به دوره شرك نبود، خانه كعبه را خراب و هم سطح زمين مى كردم براى آن دو در شرقى و غربى قرار مى دادم و از طرف حجرالأسود شش ذراع مى افزودم؛ زيرا قريش هنگام تجديد بنا از آن كاسته است.

بر اين اساس، اگر امام عصر چنين كند، آرزوى جدش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را عمل كرده است و اشكالى بر او وارد نيست.


1- ر. ك: توبه: ١٠٧.
2- صحيح مسلم، ج4، ص٩٨.

ص:167

٣. امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و قتل و خون ريزى

از مهم ترين و مشهورترين حوادث قيام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، جنگ هاى ايشان است. به يقين، حضرت از خاندان لطف و مهربانى و از نسل پيامبر رحمت است و خلق و خوى نبوى دارد. ازاين رو، قيام وى براى نجات انسان از شر ظالمان و طاغيان است. افزون بر اين، آن حضرت معصوم بوده و از هرگونه لغزش و خطايى به دور است. ولى در برخى روايات به جنگ و خون ريزى در عصر ظهور اشاره شده است. اين مسئله در برهه هاى مختلف، با كجفهميهايى همراه بوده و به گونه اى اغراقآميز در ذهن افراد قرار گرفته است. درباره رواياتى كه در اين موضوع به ما رسيده است، بايد به چند نكته توجه كرد:

الف) گاهى جنگها و غارت هاى پيش از ظهور كه از نشانه هاى آخرالزمان شناخته شده است، به عمد يا سهوى، از حوادث قيام حضرت شمرده مى شود؛ از جمله جنايت هاى سفيانى و دجال كه ظهور آنها از نشانه هاى پيش از ظهور مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است و آنان اند كه به خون ريزى مشغول اند، نه امام زمان.

ب) برخى از اين روايت ها درباره جنگ و خونريزى در عصر ظهور و به دست حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، يا روايت هايى ضعيف است و راويانى آنها را نقل كرده اند كه هيچ يك از علماى رجال، آنان را تأييد نكرده و آنان را افرادى مجهول دانسته اند يا رواياتى است كه سلسله راويان آنها در جايى قطع شده است (كه در اصطلاح عالمان درايه شيعه به آن مرفوعه مى گويند) يا هرگز راويان آن بيان نشده است (كه به اين گونه

ص:168

روايت ها مرسله مى گويند) ؛ براى مثال، در روايتى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «هنگامى كه قائم آل محمد قيام كند، پانصد نفر از قريش را مى كشد و سپس پانصد نفر ديگر را ميكشد و اين كار را تا شش بار انجام ميدهد» .(1)اين روايت، روايتى مرفوعه است و از سلسله راويان آن فقط نام يك نفر بيان شده است.

ج) برخى روايات نيز كه درباره جنگ آن حضرت و كشتن برخى قبايل يا افراد است، صحيح و با توجه به مأموريت حضرت اجتناب ناپذير است. برتراند راسل، فيلسوف غربى، در مطلبى كه درباره امپراطورى وسيع جهانى مطرح ميكند، آينده بشر را در سه راه منحصر ميداند. وى ميگويد:

يا بايد حكومت واحدى را قبول كنيم يا به عهد بربريت برگرديم و يا به نابودى نژاد انسانى راضى شويم. تاريخ زندگى بشر نشان داده است همواره افرادى مانع رسيدن جامعه به كمال هستند. اين افراد با اغراض منفعت طلبانه و خودخواهانه از رسيدن انسان به جايگاه حقيقى اش جلوگيرى مى كنند و در حقيقت، زبانى براى گفت وگو با اين افراد نيست، مگر زبان شمشير.

بر اين اساس، مصلح جهانى و منجى كل، شمشير عدالت و عذاب الهى است. پس از دوران مديد ارشاد و راهنمايى بشر، حضرت وظيفه خواهد داشت آنچه را خداوند وعده كرده است، در زمين اجرا كند. گفتنى است شمشيرى كه حضرت برگردن اين افراد مينهد، شمشير


1- بحارالانوار، ج5٢، ص٣٣٨.

ص:169

قدرت نيست، بلكه شمشير عدالت است و خداوند عدالت را در آن روز به دست حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) محقق خواهد كرد. اين مسئله با لطف و رحمت آن حضرت منافات ندارد؛ همان گونه كه خداوند در عينحال كه به رحمانيت و رحيميت شناخته مى شود، به صفت جباريت نيز مشهور است و اين دو با يكديگر منافاتى ندارند.

د) اينكه در چند روايت به كشته شدن اعراب و قريش به دست حضرت ولى عصر اشاره شده، به دليل پيشينه آنان در دشمنى با اهل بيت و همچنين (آن گونه كه در روايات آمده) قتل نفس زكيه (كه مأمور حضرت خواهد بود) به دست آنان در ميان ركن و مقام است. البته در روايت هاى ديگرى نيز آمده است كه قريش به تهديد و تطميع سفيانى، به مبارزه با حضرت ميپردازند.(1)حضرت حتى از كسانى كه در جنگ با امام حسين (عليه السلام) حضور نداشته اند، ولى با رضايت قلبى خود در شهادت امام حسين (عليه السلام) مباشرت و همكارى داشته اند نيز انتقام مى گيرد؛ زيرا آنان با رضايت خود، از كار پدرانشان حمايت و پشتيبانى كرده اند. نقل است فردى از امام صادق (عليه السلام) مى پرسد: «چرا اين افراد به جرم پدرانشان كشته ميشوند؟» حضرت با تشبيهى زيبا پاسخ مى دهد و اين آيه را تلاوت مى كند:

(الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ


1- بحارالانوار، ج5٢، ص٣٠٨. البته بايد توجه داشت كه اعراب يا قريش يا هر قوم و قبيله ديگر، سالبه جزييه هستند، نه سالبه كليه .

ص:170

فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) (آل عمران: ١٨٣)

اينان كسانى هستند كه مى گفتند خداوند به ما سفارش كرده است كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم مگر آنكه براى ما قربانى اى عرضه بداريد كه آتش آن را پاك بسوزاند. بگو پيش از من پيامبرانى بودند كه براى شما معجزاتى آوردند و همين را كه گفتيد، عرضه داشتند. اگر راست مى گوييد، پس چرا آنان را كشتيد؟

سپس مى فرمايد:

آيا كسانى كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در بينشان بود، از پيامبران پيشين كسى را كشته بودند؟ روشن است كه نه، بلكه خدا مى گويد: «گرچه شما خود در ميان آنان نبوديد، ولى چون به آن كار راضى هستيد، گويا خود شريك و مباشر قتل هستيد» .(1)

افزون بر اين، مضمون برخى ديگر از روايات اين است كه در چند سال اول قيام، درگيرى هايى وجود دارد و اين مسائل به دوران ابتدايى حكومت حضرت مربوط است و پس از آن، زمين به صلح و آرامش خواهد رسيد و پس از تشكيل حكومت، آرامش و امنيت همه جا را فرا خواهد گرفت.

4. امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و رجعت

يكى از عقايد مسلم و ضرورى شيعه، اعتقاد به رجعت است. رجعت در حقيقت بازگشت عده اى به دنيا، پيش از حسابرسى در آخرت است.


1- دعائم الاسلام، ج١، ص٣٠.

ص:171

بنابراين عقيده، دو دسته پاكان خالص و ناپاكان خالص پس از ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) زنده مى شوند. اين امر به قدرى مسلم و مورد قبول علماست كه علامه مجلسى مى گويد: «اگر احاديث رجعت متواتر نباشد، در هيچ موردى نمى توان ادعاى تواتر كرد» . وى در ادامه ميگويد:

چگونه ممكن است شخص با ايمانى كه حقانيت اهل بيت را باور كرده، در مورد رجعت ترديد كند، در صورتى كه نزديك به دويست حديث صريح از امامان اهل بيت (عليهم السلام) به طور متواتر به دست ما رسيده و بيش از چهل تن از بزرگان شيعه از قبيل شيخ طوسى، شيخ مفيد، سيدمرتضى علم الهدى، شيخ صدوق، كلينى و امثال آنها، [اين احاديث را] در آثار پر ارج خود گرد آوردهاند.(1)

همچنين مفسران شيعى با توجه به روايات ائمه و دلايل محكم و مستدل، آياتى از قرآن را نيز دال بر اين عقيده دانسته و در تفاسير خود آنها را بيان كرده اند.(2)بنابراين، با توجه به روايات، پس از ظهور، برخى افراد كه در طول تاريخ اسلام ظلم بيش از حد داشته يا زمينه انحراف امت اسلامى را فراهم آورده اند، به دنيا رجعت مى كنند و به سزاى برخى اعمال خود در دنيا مى رسند.


1- بحارالانوار، ج5٣، ص١٢٣.
2- همان، ص4٩.

ص:172

ص:173

فصل سيزدهم: مدت حكومت وقلمرو حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

اشاره

ظهور منجى از نسل پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در آخرالزمان و حكومت او در ميان شيعه و اهل سنت، از امور مسلم است و در روايت هاى متعدد به آن اشاره شده است و در ميان عالمان شيعه و سنى در اين باره اختلافى نيست. حتى روايات متعددى درباره مدت حكومت آن حضرت در منابع اهل سنت وجود دارد. ولى عثمان الخميس برخلاف نظر بزرگان مذهب خود، همه اين روايات را ناديده گرفته و اختلاف در مدت حكومت آن حضرت را دليل بر دروغ بودن چنين باورى دانسته است. وى براى زير سؤال بردن اصل اعتقاد به وجود حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى گويد: او چقدر حكومت مى كند؟ در اين مورد روايات زياد و ضد و نقيضى وجود دارد تا جايى كه بسيارى از مؤلفان را دچار حيرت كرده است. در روايتى آمده كه دوره حكومت او نوزده سال است و در روايتى آمده كه طول حكومت او هفت سال است كه خداوند طول روزها و شب هاى آن را

ص:174

زياد مى كند؛ يعنى هر سال آن به اندازه ده سال است. پس مدت حكومت او هفتاد سال مثل اين سال هاست و در روايت ديگر چهل سال و در روايتى ١٢٠ سال آمده است. در روايت ديگرى آمده كه مهدى قائم ٣٠٩ سال حكومت مى كند؛ مثل اصحاب كهف كه ٣٠٩ سال در غار ماندند.(1)

در پاسخ بايد گفت: اختلاف در مدت حكومتى كه بعدها اتفاق خواهد افتاد، هيچ نقشى در اثبات يا نفى اصل موضوع مهدى موعود ندارد؛ زيرا ظهور منجى آخرالزمان كه از اهل بيت پيامبر است، جزو عقايد مسلّم مسلمانان است و ايجاد شبهه در آن، ايجاد شبهه در عقيده همه مسلمانان است و به شيعه منحصر نيست تا به آن پاسخ گويد.

اختلاف ميان شيعه و عده اى از عالمان اهل سنت در اصل موضوع مهدى موعود نيست. بلكه در اين است كه آيا چنين شخصى به دنيا آمده است يا نه؟ به همين دليل، روايات مربوط به مدت زمان حكومت آن حضرت، در منابع حديثى اهل سنت نيز آمده است، ولى عثمان الخميس، با وجود ادعاى پيروى از سنت، اين روايات را ناديده گرفته و آنها را دليل بر انكار مهدى موعود قرار داده است. حال آنكه چه مهدى موعود بنابر نظر پيروان امامان معصوم (عليهم السلام) به دنيا آمده باشد و چه بنابر نظر پيروان اهل سنت به دنيا نيامده باشد، در اصل موضوع فرقى نمى كند و هر دو مكتب بايد مشكل تعارض روايات مربوط به مدت حكومت مهدى موعود را حل كنند. ازاين رو، ما در ادامه به پرسش ها و شبهه هاى بيان شده، در چند مرحله پاسخ مى دهيم.


1- عجيب ترين دروغ تاريخ، ص4٩.

ص:175

1. مدت حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بر پايه مقتضاى قاعده عمومى

براى پاسخ به اين پرسش، بايد آيات و رواياتى كه درباره فلسفه قيام آن حضرت است، بررسى شود. برخى آيات در قرآن به ظهور حضرت اشاره دارد. ازاين رو بايد آنها را بررسى كرد؛ براى مثال، خداوند در آيه اى مى فرمايد:

(وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ) (انبياء: ١٠5)

در زبور پس از ذكر [تورات] نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث [حكومت] زمين خواهند شد.

يا در آيه اى ديگر از قرآن مى خوانيم:

(وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ) (قصص: 5)

ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم.

همچنين خداوند در آيه اى ديگر وعده داده است:

(وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْ-رِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) (نور: 55)

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، وعده مى دهد كه به يقين، آنان را حكمران روى زمين

ص:176

خواهد كرد؛ همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند، چنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقان اند.

با توجه به اين آيات، بايد به چند نكته اشاره كرد:

الف) هدف از آفرينش انسان، فقط تحقق و تشكيل حكومت جهانى نيست تا با وجود آن، ولو در برهه اى از زمان، مقصود حاصل شده باشد. بلكه هدف مهم و والا از تشكيل اين نوع حكومت، تحقق عبوديت به معناى گسترده آن در تمام ابعاد جامعه است كه اين به نوبه خود، عمرى طولانى را براى نوع بشر در عصر ظهور اقتضا مى كند.

ب) آنچه در اين آيات وعده داده شده است، هنوز در روى زمين تحقق نيافته و هنوز بندگان صالح، وارث زمين نشده اند. بلكه اين امور با ظهور منجى كل و مهدى موعود تحقق خواهد يافت.

ج) سال هاى سال است كه انسان خود را براى روز موعود آماده كرده و به انتظار تحقق عدالت روى زمين و بركنده شدن ريشه ظلم و ستم نشسته است؛ مدت زمانى كه مى توان آن را به درازاى عمر انسان دانست و چه فداكارى هايى كه براى تحقق اين هدف صورت نگرفته است. ازاين رو، بعيد به نظر مى رسد كه زمان نتيجه گيرى، خيلى كوتاه تر از زمان مقدمات آن باشد. حال آيا مى توان هدف اين مقدمات طولانى را رسيدن به مدتى بسيار كوتاه در نتيجه گيرى دانست؟ اين امر چنان است كه

ص:177

انسانى همه عمرش را در رنج و عذاب در زندان به سر ببرد و در آخرين لحظات عمرش به او وعده رهايى دهند. بنابراين، با توجه به انتظار انسان در اين مدت طولانى، قاعده اقتضاء مى كند كه وجود دوره اى نسبتاً طولانى براى حكومت آن حضرت ضرورى است.

٢. مدت حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

اشاره

در اين زمينه در منابع حديثى شيعه و سنى، دو دسته روايت نقل شده است:

الف) روايت هايى كه مدت بقاى حكومت حضرت را ده سال يا كمتر بيان كرده اند كه بيشتر اين روايات در مصادر اهل سنت يافت مى شود؛ براى مثال ابوداوود از ابوسعيد خدرى، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل كرده است كه فرمود: «مهدى از من است. . . و هفت سال حكومت خواهد كرد» .(1)

ترمذى به سند خود از ابوسعيد خدرى، از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل كرده است كه فرمود: «همانا در ميان امتم مهدى است كه خروج خواهد كرد و مدت پنج يا هفت يا نه سال حكومت خواهد كرد» (2)

ب) رواياتى ديگر كه مدت حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را بيش از ده سال بيان كرده اند؛ براى مثال قندوزى حنفى از حذيفة بن يمان نقل كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: «مهدى، مردى از اولاد من است. . . . وى بيست سال حكومت خواهد كرد» .(3)


1- سنن ابي داوود، ج ٢، ص 4٢٢.
2- صحيح ترمذي، ج ٣، ص ٣4٣.
3- ينابيع المودة، ج ٢، ص ١٠4.

ص:178

سيوطى از امام على (عليه السلام) نقل كرده است: «مهدى، در مدت سى يا چهل سال متولّى امر مردم خواهد شد» .(1)

شيخ طوسى از جابر از امام باقر (عليه السلام) در حديثى نقل مى كند كه به حضرت عرض كردم: «چه مدت قيام حضرت در جهان طول خواهد كشيد؟» حضرت فرمود: «نوزده سال» .(2)و نيز شيخ طوسى به سندش از ابن ابى يعفور نقل كرده است كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: «حكومت قائم از ما نوزده سال و چند ماه خواهد بود» .(3)

شيخ طوسى از عبدالكريم خثعمى نقل مى كند كه به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: مدت حكومت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) چه مقدار است؟ حضرت فرمود:

هفت سال، خداوند روزها و شب ها را طولانى خواهد كرد، به حدى كه يك سال از سال هاى او به مقدار ده سال از سال هاى شماست. بنابراين، مدت حكومت آن حضرت هفتاد سال از سال هاى شما خواهد بود.(4)

شيخ طوسى از ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده است:

همانا قائم سيصد و نه سال حكومت خواهد كرد، همان گونه كه اهل كهف در غارشان درنگ كردند و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، آن گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.(5)


1- الحاوي للفتاوي، ص ١55.
2- الغيبة، طوسي، ص ٢٨6.
3- الغيبه، ص ١٨١.
4- همان، ص 4٣٢.
5- همان، ص ٢٨٣.

ص:179

دلايل اختلاف در روايات چيست؟

اختلاف در كل منابع شيعه و سنى و تعارض در روايات، به يكى از اين دلايل است:(1)

١. ناتوانى برخى راويان در ضبط و ثبت حديث از امامان معصوم (عليهم السلام) هنگام فراگيرى حديث. اين ناتوانى يا به دليل شرايط محيطى بوده يا جسمانى؛ براى مثال، راوى قدرت حفظ مناسب نداشته يا سروصدا موجب شده كلام معصوم را به خوبى متوجه نشود.

٢. اختلاف احوال برخى راويان يا زمان شنيدن حديث و حالات كسانى كه حديث از آنها املا و تقرير شده است.

٣. روايات نقل به مضمون شده؛ يعنى فرد هر چه را خود از كلام معصوم فهميده، نقل كرده و روشن است كه كلام از نظر مطلق و مقيد بودن، عام و خاص بودن، حقيقت يا مجاز بودن و مانند اينها به فهم ناقل وابسته است.

4. در صدر اسلام، احاديث سينه به سينه منتقل مى شده نه به صورت مكتوب. افزون بر اينكه گروه غالب (بنى اميه) پس از پيامبر از روايت و روايتگرى منع مى كردند. پس سلسه روايات تا زمان عمر بن عبد العزيز از حديث اهل سنت قطع گرديد. بلكه تا انقراض حكومت بنى اميه ادامه داشت (البته بنابر اختلاف ارباب تواريخ درباره زمان برداشته شدن ممنوعيت روايتگرى) .

5. نقل نكردن قرائن حاليه و مقاليه كه در فهم مخاطب از حديث


1- منتخب الاثر، ص٢6١ با تصرف و تلخيص.

ص:180

اثرگذار است؛ چنان كه فقدان اين قرائن موجب برداشت اشتباه از روايت مى شود.

6. تقطيع حديث؛ يعنى روايت كردن بخشى از حديث كه دلايل مختلفى دارد.

البته نمى توان گفت همه اين موارد كه سبب اختلاف و اشتباه در روايت شده، به عمد بوده است. ولى از موارد عمدى نيز نمى توان چشم پوشيد؛ آن هم درجايى كه غرضى سياسى، گاه ناقل حديث را به منع بيان احاديث نبوى و گاه به جعل حديث و گاه به اضافه يا كم كردن چيزى از متن حديث وا مى داشته و البته همگى اين موارد را فقيه در حديث و خبير سند شناس مى فهمد.(1)

درباره اينكه آيا اين اختلاف فقط در روايات شيعه وجود دارد، مى توان گفت: اين ادعايى بى اساس است كه از بى سوادى و ناآشنايى چنين اشخاصى نسبت به منابع خودشان سرچشمه مى گيرد كه اين ناآشنايى با بيان احاديثى كه در قسمت پيش، از منابع خود اهل سنت بيان كرديم(2)، روشن مى شود. در ادامه نيز به توجيهات برخى از اهل سنت درباره اختلاف اين احاديث اشاره مى كنيم. افزون بر آنچه گفته شد، بنابر سخنان عالم گران قدر آيت الله صافى در كتاب منتخب الاثر، چنين اختلاف هايى در اخبار، هرگز به اصل موضوع ضربه نمى زند؛ آن هم در موضوعاتى كه اصل آنها با اخبار متواتر يا خبرهاى صحيحه تأييد و


1- منتخب الاثر، ص٢6٢.
2- در قسمت مفاد روايات درباره مدت حكومت حضرت مهدي چيست؟

ص:181

تثبيت شده است؛ هر چند وجه اين اختلاف ها و راه برطرف كردن آن براى ما كشف نشود.(1)

راه حل جمع بين روايت هاى متعارض

اشاره

با توجه به اينكه در برداشت از اين روايات نظرهاى مختلفى وجود دارد، ما سه نظر عمده را بيان مى كنيم:

١. ترجيح روايات حكومت كوتاه مدت

برخى عالمان اهل سنت مى گويند: ترجيح با روايات هفت سال حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است؛ زيرا از شهرت در عمل برخوردار است؛ اين روايات بنابر قول ابوالحسن آبُرى، مستفيض يا متواتر است(2)و قيام و حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در مدت هفت سال، فضيلتى براى آن حضرت است.

٢. ترجيح روايات طولانى مدت

آيت الله صافى در كتاب منتخب الاثر مى نويسد: آن دسته از رواياتى كه در رابطه با مدت حكومت آن حضرت است، مخصوصاً آن دسته از روايات كه ناظر به حكومت قليل آن حضرت است، نمى توانند با آنچه خداوند و معصومين (عليهم السلام) بدان وعده داده اند، سازگار باشد. از طرفى چون در اين زمينه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) خبر قطعى نداريم، چنين


1- منتخب الاثر، ص٢6٣.
2- صواعق المحرقه، ص ١6٢.

ص:182

احتمالاتى را درباره مدت حكومت ايشان به حال خود باقى مى گذاريم و چنانچه كسى بگويد آيا شما احاديث را رد مى كنيد، جواب مى دهيم:

الف) ممكن است اين مدت هايى كه در روايات بيان شده اند را حمل بر رمز نماييم؛ آن هم به خاطر خبرى كه از اميرالمؤمنين (عليه السلام)(1)و همچنين از ابى عبدالله (عليه السلام) نقل شده است.(2)با وجود چنين احتمالى نمى توان اين فرض را رد كرد.

ب) چرا مدت حكومت آن حضرت به همان اندازه نباشد كه زمين پر از ظلم و جور و ناعدالتى بر جهان حكم فرما بوده است؟

ج) حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) تمام دنيا را فتح خواهد كرد و چنين امرى مستلزم فراهم كردن لوازم عظيمى است كه تهيه آن لوازم و تحقق چنين امرى، خود، مدت زمان طولانى را مى طلبد.

د) با توجه به بشارت هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) درباره وجود و ظهور قائم آل محمد، با اين عنوان پر از عدل و داد مى كند همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده است، با كرم و لطف خداوندى سازگار نيست كه چنين دورانى كمتر از دوران ظلم و جور باشد؛ چه رسد به اينكه هفت، هشت يا نه سال باشد.

ه) در روايات مى خوانيم عمر مردم در زمان حكومت آن حضرت طولانى مى شود و طولانى شدن عمرها مستلزم طولانى شدن حكومت آن حضرت و بهره مند شدن مردم از آن حضرت است.


1- منتخب الاثر، تحت الرقم ١١٩٩.
2- همان، تحت الرقم ١٢٠٣.

ص:183

٣. توجيه روايات و جمع بين آنها

برخى از عالمان به جمع بندى روايات پرداخته و چندين وجه الجمع بيان نموده اند:

١. روايات هفت سال، به روايتى تقييد مى خورد كه هر سال از آن هفت سال را برابر ده سال مى داند كه مجموع آن هفتاد سال مى شود كه مدت معقولى براى برپايى حكومت عدل جهانى است. يا آنكه روايت مدت طولانى را حمل بر مبالغه در طولانى بودن مدت حكومت حضرت كرد؛ زيرا عدد هفتاد براى مبالغه به كار مى رود.

٢. ابن حجر در «القول المختصر» اين چنين مى گويد:

بر فرض صحت تمام روايات، مى توان همه را اين گونه حمل كرد كه حكومت حضرت از نظر ظهور و قوت متفاوت است. بنابراين، مدت بيشتر را حمل بر تمام مدت حكومت از اول زمان بيعت تا آخر حكومت حمل مى كنيم. و مدت زمان كمتر را بر حدّ اقلّ ظهور و مدت حدّ وسط را نيز بر حدّ وسط ظهور و قوّت حمل مى كنيم.(1)

٣. علامه مجلسى نيز در مقام جمع بين اين اخبار گفته است:

بعضى از اين روايات، به تمام مدت حكومت ايشان اشاره دارد. برخى ديگر به زمان استقرار دولت ايشان و بعضى ديگر به مدت حكومت ايشان براساس سال و ماه عادى و برخى ديگر اشاره به سال و ماهى دارند كه نزد ما شناخته شده نيست.(2)


1- لوائح الانوار، ج ٢، ص ٧٩.
2- بحارالانوار، ج 5٢، ص ٢٨٠.

ص:184

4. احتمال ديگر آن است كه روايات مختلف را مربوط به يكى از مراحل زير بدانيم:

الف) مرحله حيات امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) پس از ظهور كه كمتر از ده سال است.

ب) مرحله حكومت عدل جهانى توحيدى كه بيش از ده سال به طول خواهد انجاميد؛ به ويژه آنكه با رجعت هر يك از امامان، پيش از برپايى قيام و پس از ظهور حضرت، حكومت عدل جهانى توحيدى ادامه خواهد يافت. امام صادق (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

نخستين كسى كه در رجعت باز مى گردد، حسين بن على (عليه السلام) است. ايشان چهل هزار سال در روى زمين مى ماند تا از كثرت سن، ابروانش بر روى چشم هايش مى ريزد.(1)

قلمرو حكومت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

براساس برخى دلايل، حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بر كل كره زمين حكومت مى كند؛ زيرا بر اساس برخى آيات و روايات:

- هدف از آفرينش، رسيدن كل بشر به عبوديت كامل در تمام زمينه هاست.(2)

- حكومت حضرت، تمام كره زمين را فرا خواهد گرفت.(3)

- حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، تمام زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.


1- بحارالانوار، ج 5٣، ص 46؛ تفسير برهان، ج ٢، ص 4٠٨.
2- انبياء: ١٠5.
3- نور: 55.

ص:185

- حكومت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از نظر گستردگى، به حكومت ذوالقرنين تشبيه شده است.

- حضرت، تمام مناطق روى زمين را فتح خواهد كرد.

نعمانى از ابى حمزه ثمالى نقل كرده كه از امام باقر (عليه السلام) شنيدم: «. . . خداوند براى او -قائم آل محمّد (عجل الله تعالى فرجه الشريف) - روم و چين و ترك و ديلم و سند و هند و كابل و خزر. . . را فتح خواهد كرد. . .» .(1)

با توجه به روايات بيان شده، مى توان نتيجه گرفت كه قلمرو حكومت آن حضرت، سراسر جهان و حكومتى فراگير خواهد بود.

در پايان گفتنى است آنچه در اين كتاب به عنوان پاسخ به شبهات آمده، حرف آخر در پاسخ به اين شبهات نيست. بلكه امكان دارد پاسخ هايى محكم و دقيقتر نيز وجود داشته باشد كه از قلم نگارنده دور مانده باشد. به يقين، آنچه در پاسخ بيان شده است، براى ابطال شبهه هاى بيان شده در كتاب عجيبترين دروغ تاريخ كافى بوده است.

همچنين گفتنى است بسيارى از مطالبى كه عثمان الخميس بيان كرده است، بدون اطلاع كافى از جوانب مسائل مطرح شده است. وى در صورت كمى آشنايى با چنين جوانبى، مى توانست به فهم صحيح از تفكر و عقايد شيعه دست يابد. البته چون اين افراد با ديدگاهى انتقادى و تخريبى و اشكال تراشانه به سراغ عقايد شيعه ميآيند، هرگز نمى توانند به حقيقت عقايد شيعه دست يابند. در پايان به خوانندگان گرامى توصيه مى شود در رويارويى با شبهاتى كه در اين عصر، شدت يافته است، بدون


1- الغيبة، نعماني، ص ٢٣5.

ص:186

تحقيق و تفحص تسليم اين هجمه ها نشوند؛ زيرا حقيقت عقايد شيعه با چنين شبهاتى زير سؤال نمى رود و اين همان دستورى است كه اسلام و قرآن داده است. اميدواريم همواره در برخورد با اين هجمه ها با بصيرت و روشن بينى اسلامى و قرآنى پايه هاى اعتقادى خود را مستحكم سازيم.

به اميد روزى كه وجود حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از پرده غيبت آشكار گردد و ديدگان ما را به روى جهانافروزش منور گرداند.

ص:187

كتابنامه

١. الاتحاف بحب الاشراف، لعبد الله بن محمد بن الصديق الحضرمى، چاپ مصر.

٢. اثبات الهدى، شيخ حر عاملى، چاپ اول، بيروت، مؤسسه اعلمى، ١4٢٢ه. ق.

٣. احاديث ام المؤمنين عايشه، مرتضى عسكرى، چاپ تهران، ١٣٨٠ه. ش.

4. الاحتجاج، طبرسى، نشر مرتضى، ١4٠٣ه. ق.

5. احياء الميت، جلال الدين سيوطى، قاهره، دارالمعرفه، ١4٢٠ه. ق.

6. الاربعين، ابوالفتح محمد بن ابى الفوارس.

٧. الارشاد، شيخ مفيد، قم، انتشارات كنگره شيخ مفيد، ١4١٣ه. ق.

٨. اسعاف الراغبين، محمد بن صباغ مالكى، انتشارات حسينى اصل، اروميه، ١٣٨١ه. ش.

٩. الاصابه، ابن حجر عسقلانى شافعى، بيروت، مؤسسة الرساله، ١4١٧ه. ق.

١٠. اعلام الورى، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى، تهران، انتشارات الاسلاميه.

١١. امالى، شيخ صدوق، تهران، انتشارات الاسلاميه، ١٣6٢ه. ش.

١٢. انساب الأشراف، البلاذرى، تحقيق: محمد حميد الله، مصر، دارالمعارف، ١٩5٩م.

١٣. الانوار النعمانيه، سيد نعمت الله جزائرى، چاپ دوم، تبريز، حقيقت،١٣٨١ه. ش.

ص:188

١4. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، انتشارات جاويدان.

١5. بشارة الاسلام، سيد مصطفى كاظمى، قم، مكتبة الامين.

١6. بصائر الدرجات، ابى جعفر محمد بن الحسن فروخ الصفار، چاپ دوم، تهران، اعلمى، ١٣٨١ه. ش.

١٧. البيان فى اخبار صاحب الزمان، ابى عبدالله محمد بن يوسف بن محمد الكنجى الشافعى، تهران، نباء، ١٣٨٩ه. ش.

١٨. پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، معارف، مجيد، مؤسسه ضريح، ١٣٧4ه. ش.

١٩. تاريخ العرب و الروم، فازياف رومى، ترجمه: محمد عبدالهادى شعيره.

٢٠. تحريف ناپذيرى قرآن، فتح الله نجارزادگان، چاپ اول، تهران، مشعر، ١٣٨4ه. ش.

٢١. تذكرة الحفاظ، ابى عبدالله شمس الدين ذهبى، دارالكتب العلميه، ١٣٧6ه. ش.

٢٢. تذكرة الخواص، علامه سبط ابن جوزى، قم، شريف الرضى، ١4١٨ه. ق.

٢٣. جامع بيان العلم و فضله، ابن عبدالبر يوسف بن عبدالله، دارالكتب الحديث، ١٩٧5م.

٢4. الخرائج و الجرائح، قطب الدين ابى الحسين سعيد بن هبة الله الراوندى، مدرسه امام مهدى [.

٢5. دعائم الاسلام، قاضى نعمان مغربى، مصر، دارالتعارف.

٢6. دفاع عن الكافى، ثامر عميدى، مركز الغدير، ١4١5ه. ق.

٢٧. سلسلة احاديث الصحيحه، محمد ناصرالدين البانى، رياض، مكتبة المعارف.

٢٨. سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد قزوينى، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، ١4١٠ه. ق.

٢٩. سنن، ابو داوود سليمان بن اشعث، داراحياء التراث العربى،١4٢١ه. ق.

٣٠. شذورات الذهبيه در تراجم ائمه اثنى عشر: ، شيخ شمس الدين محمد ابن طولون دمشقى حنفى، بيروت.

ص:189

٣١. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، ١4٠4ه. ق.

٣٢. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج، دارالكتب العلميه، ١4١5ه. ق.

٣٣. الصواعق المحرقه، ابن حجر هيتمى، دارالصادق، بيروت، ١4١٨ه. ق.

٣4. الطبقات الكبرى، محمد بن سعدى كاتب الواقدى، تهران، نشر نو، ١٣65ه. ش.

٣5. العبر فى خبر من غبر، ذهبى، التراث العربى،١٩6٠م.

٣6. عقد الدرر، يوسف بن يحيى المقدسى شافعى.

٣٧. علل الشرايع، شيخ صدوق، قم، مكتبة الداورى، ١4٠٩ه. ق.

٣٨. عون المعبود، محمد عظيم آبادى، بيروت، دارالكتب العلميه، دوم، ١4١5ه. ق.

٣٩. غاية المرام، سيد هاشم بحرانى، تهران، احياء كتاب، ١٣٧٣ه. ش.

4٠. الغيبة، شيخ طوسى، قم، انتشارات مؤسسه معارف اسلامى، ١4١١ه. ق.

4١. الغيبة، محمد بن ابراهيم نعمانى، تهران، صدوق، ١٣٩٧ه. ق.

4٢. فرائد السمطين، حموئى جوينى، بيروت، مؤسسة المحمودى، ١4٠٠ه. ق.

4٣. الفروق اللغوية، ابى هلال العسكرى، مكتبة بصيرتى،١4١٠ه. ق.

44. فصل الخطاب، محمد خواجه پارسا بخارى، چاپ مركز نشر دانشگاهى، ١٣٨١.

45. الفصول العشره، شيخ مفيد، انتشارات كنگره شيخ مفيد، قم، ١4١٣ه. ق.

46. الفصول المهمة، ابن صباغ مصرى، دارالحديث، قم، ١4٢٢ه. ق.

4٧. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارالاضواء، ١٣٧٨ه. ق.

4٨. كتاب شواهد النبوة، عبدالرحمن جامى، قم، طيب، ١٣٧٩ه. ش.

4٩. كشف الغمة، ابى الفتح على بن عيسى الاربلى، ملك الكتاب، بمبئى، ١٣٠٨.

ص:190

5٠. كفاية الطالب فى مناقب اميرالمؤمنين٧، حافظ كنجى، مطبعة العزى، ١٣56ه. ق.

5١. كمال الدين، شيخ صدوق، انتشارات الاسلاميه، ١٣٧٨ه. ق.

5٢. كفاية الاثر، على خرازى، انتشارات بيدار، قم، ١4٠١ه. ق.

5٣. گفتمان مهدويت، لطف الله صافى گلپايگانى، قم، بوستان كتاب، ١٣٨١ه. ش.

54. لوائح الانوارالبهيه، شمس الدين محمد سفارينى نابلسى.

55. المحجة فيما نزل فى القائم الحجة، سيد هاشم بحرانى، بيروت، موسسه النعمان، ١4١٣ه. ق.

56. مروج الذهب، مسعودى، مصر، البهيه، ١٣46ه. ق.

5٧. المستدرك على الصحيحين، ابى عبدالله محمد بن عبدالله المعروف بالحاكم النيسابورى، مؤسسة المختار، ١٣٨٢ه. ق.

5٨. مسند احمد، احمد بن حنبل، بيروت، الكتاب الثقافه، ١4٠٨ه. ق.

5٩. مشارق الأنوار، قاضى عياض، قاهره، العتيقه.

6٠. مطالب السؤول، كمال الدين محمد بن طلحه شامى شافعى، چاپ تهران.

6١. مقياس الهداية، علامه مامقانى، مطبعة المرتضويه، ١٣45ه. ق.

6٢. مكاتيب، شيخ احمد فاروقى نقشبندى.

6٣. الملاحم والفتن، سيد ابن طاووس، الاسلاميه،١٣6٠ه. ش.

64. منتخب الاثر، آيت الله لطف الله صافى گلپايگانى، قم، مؤسسة السيدة المعصومه، ١4١٩ه. ق.

65. المهدى الموعود المنتظر عند اهل السنة، شيخ نجم الدين عسكرى، مؤسسة الامام المهدى.

66. المهدية فى الاسلام، سعد محمد حسن، دارالكتب العربية، ١٩5٣م.

ص:191

6٧. النجم الثاقب، حسين طبرسى نورى، انتشارات مسجد مقدس جمكران، چاپ دوم، ١٣٧٧ه. ش.

6٨. نور الابصار، سيد مؤمن شبلنجى مصرى، دارالكتب العلميه.

6٩. النهاية فى غريب الحديث، ابن اثير، مطبعة الخيريه.

٧٠. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، نشر آل البيت، ١4٠٩ه. ق.

٧١. وسيلة النجاة، مولوى محمد بن مبين هندى، لكهنو، چاپ گلشن فيض.

٧٢. وفيات الاعيان، ابن خلكان، مصر، المكتبة النهضه، ١٣6٧ه. ق.

٧٣. الهداية، حسن بن حمدان الحضينى.

٧4. ينابيع المودة، شيخ سيلمان قندوزى حنفى، چاپ اول، قم، انتشارات اسوه،١4١6ه. ق.

٧5. اليواقيب والجواهر، شعرانى، بيروت، دار الاحياءتراث العربى، ١4١٨ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109