صهباى صفا

مشخصات كتاب

نام كتاب: صهباى صفا

نويسنده: آيت الله جوادى آملى

موضوع: اسرار و معارف

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: نشر مشعر

مكان چاپ: تهران

سال چاپ: 1386

نوبت چاپ: 10

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

مقدمه معاونت آموزش و تحقيقات

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«مراتب معنوى حج كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مى نمايد، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادى حج به طورصحيح و شايسته مو به مو عمل شود». حضرت امام خمينى قدس سرّه

حجّ نمايشى پرشكوه، از اوج رهايى انسان موحّد ازهمه چيز جز او، و عرصه پيكارى فرا راه توسن نفس، و جلوه بى مانندى از عشق و ايثار، و آگاهى و مسئوليت، در گستره حيات فردى و اجتماعى است. پس حجّ تبلور تمام عيار حقايق و ارزشهاى مكتب اسلام است.

مؤمنان گرچه با اين عبادت الهى، آشنايى ديرينه دارند، و هر سال با حضور شورانگيز از سراسر عالم، زنگار دل، با زلال زمزم توحيد مى زدايند، و با حضرت دوست تجديد ميثاق مى كنند، و

ص:12

گرچه ميراث ادب و فرهنگ ما، مشحون از آموزه هاى حياتبخش حجّ است، امّا هنوز ابعاد بى شمارى از اين فريضه مهمّ، ناشناخته و مهجور مانده است.

پيروزى انقلاب اسلامى، در پرتو انديشه هاى تابناك امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- حجّ را نيز همچون ساير معارف و احكام اسلامى، در جايگاه واقعى خويش نشاند، و سيماى راستين و محتواى غنى آن را نماياند. امّا هنوز راهى دراز در پيش است، تا فلسفه و ابعاد و آثار و بركات حجّ، شناخته و شناسانده شود، و مؤمن حجّ گزار با آگاهى و شعور دينى، بر آن مواقف كريمه، و مشاعر عظيمه، كه محلّ هبوط ملائكة اللَّه، و توقّف انبيا و اوليا بود، گام بگذارد.

در راستاى تحقق اين هدف بزرگ، بعثه مقام معظّم رهبرى با الهام از انديشه هاى والا و ماندگار امام راحل، احياگر حجّ ابراهيمى- قدّس سرّه الشّريف- و بهره گيرى از رهنمودهاى ارزشمند رهبر عزيز انقلاب اسلامى حضرت آيةاللَّه خامنه اى- مدّظلّه العالى- با تأسيس معاونت آموزش و تحقيقات، تلاش مى كند فصل جديدى فراراه انديشمندان مسلمان، و علاقمندان به فرهنگ حجّ، و زائران و راهيان حرمين شريفين بگشايد. از اين رو در عرصه تحقيق و تأليف و ترجمه، آثار گوناگون پيرامون حقايق و معارف حجّ، آشنايى با اماكن مقدسه، تاريخ و سرگذشت شخصيتهاى بزرگ اسلام، بررسى رويدادها و

ص:13

عرضه خاطرات و بويژه آموزش مسائل و آداب حجّ تلاش هايى را آغاز كرده است.

آنچه اينك پيش روى خواننده قرار دارد برگ سبزى است از اين دفتر.

بى گمان راهنمايى و همراهى انديشوران، از نارسائى ها خواهد كاست، و در اين راه معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظّم رهبرى، از همكارى همه علاقمندان استقبال كرده، و دست آنان را به گرمى مى فشارد.

و من اللَّه التوفيق و عليه التكلان

معاونت آموزش و تحقيقات

بعثه مقام معظم رهبرى

ص:14

ص:15

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و ايّاه نستعين

پيشگفتار

كتاب حاضر گردآمده از دو مقالت و نوشتار و چند مقال و گفتار است كه در دهه 1370- 1360 بمناسبت هاى گوناگون در ايران و حجاز ايراد و ارائه شد و دو مقاله آن (1- نظام حج در اسلام 2- قداست و امنيت حرم) قبلًا به طبع رسيد و اگر پاره اى تكرار در اين مجموعه بنظر مى رسد در اثر فصل ممتدّ بين زمان بَيان و تنظيم اثر بَنان است.

گرچه مقدارى از اسرار حج و سيره حاجيان عارف و معتمران معروف به پيروى از پيامبرانصالح و اولياى فالح كه در سالف و آنف حج نهاده اند و اسوه غابر و قادم بوده و هستند، در ثناياى رساله اسرار حج كه به عربى نگارش يافت و به فارسى ترجمه و ويرايش شد، آمد ليكن تذكر برخى ديگر از رموز زيارتِ اين بناى ديرپا و بيت پايدار و مهبط پيام پروردگار، سودمند خواهد بود.

1- آيه: «وللَّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا و من كفر فان

ص:16

اللَّه غنىّ عن العالمين» 1 از جهات فراوان جريان حج را مورد تأييد قرار داد مانند: بيان وجوب آن با «جمله اسميه»، «تقديم خبر بر مبتدا»، ذكر حرف «لام» كه نشانه اختصاص حق خداست، «ذكر عموم مردم اولًا و خصوص توانمندان راه ثانياً»، «تعبير از تارك حج به كافر در مقام عمل نه در مرحله اعتقاد»، «بى نيازى خداوند از تمام جهانيان نه فقط از خصوص تاركان حج» و ...

2- آيه: «ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللَّه فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام» 2 گذشته از شمول سودصورى و منفعت معنوى امّت اسلامى، ياد حق را هدف دانسته و مهم تر آنكه به جاى نام قربانى ياد خدا را ذكر فرمود تا روشن شود كه هدف از «تضحيه» همانا «تسميه خداست» نهصرف نَحْر و ذبْح يعنى به جاى اين كه بفرمايد: قربانى كنند فرمود: خدا را به ياد آورند كه آنها را از دام هاى حلال مانند گوسفند روزى داد، بطورى كه هم اصل قربانى به نام حق آغاز گردد و هم تمام نعمت هاى دامى در تمام مدت زندگى براى همه انسان ها به عنوان ياد خدا مطرح شود و منظور از «ايام معلومات» همان زمان حج بويژه دهه ذى حجة است كه جزء شهر حرام به شمار مى آيد و ماههاى حرام چهارند كه سه ماه آن سَرْد و متصل (ذى قعده، ذى حجه، محرم) و يك ماه آن فرد و منفصل (رجب) است.

3- آيه: «فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و مَن دَخَلَه كان آمنا» 3 براى مقام حضرت ابراهيم كه جايگاه آن حضرت هنگام معمارى كعبه بود، خصوصيتى قائل است لذا از باب «ذكر خاص بعد از عام»، جريان آن را جداگانه بعد از ياد نشانه هاى ديگر به عنوان عام نام مى برد زيرا اثر دو پاى

ص:17

مبارك آن حضرت در سنگصَلْد و سخت بجا مانده و همان قسمت مخصوصصخره جامد كه جاى قدم مبارك بود فرو رفت نه بيش از آن بطورى كه هم اكنون اثر بياد ماندنى آن كاملًا مشهود است و در چهره نوار فلزى كه بر لبه آن نصب است جمله نورانى: «و لا يَؤده حفظهما و هو العلىّ العظيم» 4، با حسن انتخاب مسؤولان حرم حك شده است و راقم سطور آن را ديده و عدّه را نيز ارائه نمود.

4- كعبه در زمين، محاذى بيت معمور آسمان مى باشد كه آن بيت برابر عرش خداست و فرشته خاصى مأمور بناى بيت معمور شد تا فرشتگانى كه مقام انسانيت را به خلاف نشناخته اند و تسبيح و تقديس خويش را سند شايستگى خود براى خليفة اللّهى ياد نموده اند و با تنبيه خداوند به اوج مقام انسان كامل آگاه شده و بر پيشنهاد خويش رقم ندامت كشيده و بر استفهام خود قلم پشيمانى زده اند، بر گرد آن طواف كنند و با اين عبادت نقص كار خود را ترميم نمايند. ساختار ساختمان كعبه نيز به منظور طواف گرد آن جهت ترميم تمام قصورها و جبران همه تقصيرها مخصوصاً غفلت از مقام انسانيت و سهو و نسيان يا عصيان در پيشگاه خليفة اللّهى انسان مى باشد لذا بهترين تنبّه براى طائفان غافل و حاجيان ذاهل همانا تدارك جهل و جبران غفلت در باره خودشناسى و معرفت مقام شامخ انسان كامل و خليفه عصر حضرت بقيةاللَّه- ارواح من سواه فداه- مى باشد تا چون فرشتگان طواف مقبول و سعى مشكور داشته باشند.

5- زرارة بن اعْين از حضرت امامصادق- ع- پرسيد: من چهل سال است كه در باره حج مسائلى را از شما مى پرسم و شما فتوا مى دهيد؟!

ص:18

امام ششم فرمود: جريان حج دوهزار سال قبل از آفرينش آدم هم مطرح بود و تو مى خواهى مسائل آن در ظرف چهل سال بپايان برسد؟! بحث هايى كه پيرامون دوهزار سال قابل طرح است و نيز مباحثى كه راجع به آدم هاى قبل از آدم و زندگى انسان هايى كه نسل آنان منقرض شد، خارج از حوزه اين پيشگفتار كوتاه است، فقط به جريان چهل سال پرسش و پاسخ اشاره مى شود:

حضرت امامصادق- ع- سنه 83 هجرى بدنيا آمد و در سال 114 به امامت رسيد و در سنه 148 رحلت فرمود و عمر مبارك آن حضرت 65 سال بود و دوران پر افتخار امامت آن حضرت 34 سال 5 بنابراين منظور زراره از «چهل سال» يا اعم از دوران امامت و قبل از آنست؛ زيرا وجود مبارك آن حضرت قبل از امامت هم عالم به احكام دين بوده و در تحت زعامت حضرت امام باقر- ع- آگاه به مسائل بوده است و يا خصوص دوران 34 ساله امامت آن حضرت بوده و تعبير به چهل سال براى متعارف بودن آن كه كسر دهه ها را عرفاً محسوب نمى داند و رقم تقريبى آن را ياد مى نمايد.

6- تفكر اسرائيلى همراه با رسوب تعصّب درصدر اسلام توسط افرادى چون كعب الاحبار مانند سمّ واگير منتشر مى شد و عترت طاهرين- عليهم السلام- كه همتاى قرآن كريمند در كمالصلابت به طرد و قدح و ابطال آن همت مى گماردند.

زراره مى گويد: من در كنار امام باقر- ع- در برابر كعبه نشسته بودم، آن حضرت فرمود: نگاه به كعبه عبادت است، عاصم بن عمر به آن حضرت- ع- گفت: كعب الاحبار مى گفت: كعبه هر بامداد براى

ص:19

بيت المقدس سجده مى كند- امام باقر- ع- به او فرمود: تو در باره گفته كعب چه مى گويى، عاصم گفت: كعب درست گفت، امام باقر- ع- به او فرمود: تو دروغ گفتى و كعب الاحبار هم با تو دروغ گفت. زراره مى گويد: آن حضرت غضبناك شد ومن هرگز نديده بودم كه امام باقر ع- غير از عاصم بن عمر كسى را اين چنين تكذيب كرده باشد، آنگاه فرمود:

خداوند هيچ سرزمينى را محبوب تر از كعبه خلق نكرد، سپس با دست اشاره به كعبه نمود و فرمود: و لا اكرم على اللَّه منها ...- و نه گرامى تر از كعبه نزد خداوند. 6

7- گر چه نگاه به كعبه محمود و نظر به آن ممدوح و ناظر به آن مُثاب و مأجور 7 است ليكن همان طورى كه كلمه توحيد به شرط ولايت حصن امْن و دِژ نجات است نگاه عارفانه به كعبه، هماهنگ با ولايت نيز مايه غفران گناه و پايه نيل به جاه و رهايى از اندوه دنيا و آخرت است چنانكه امامصادق- ع- فرمود: «مَن نَظَر الى الكعبة بمعرفة فَعَرَف حَقَّنا و حُرْمَتَنا مثل الذى عرف من حقّها و حرمتها غفراللَّه ذنوبه و كفاه همّ الدنيا والاخرة» 8 از اين رهگذر معناى حديثى كه در باره محبوبيت سرزمين مكه و تمام آنچه در فضاى آن است اعم از: خاك، سنگ، درخت، كوه و آب 9 روشن خواهد شد يعنى منطقه حرم كه ادراك حق و حرمت آن آميخته به عرفان حق ولايت و امتثال آثار وَلا است، محبوب ترين چيزها خواهد بود و هيچ چيزى همتاى محبوبيت آن نيست زيرا قرآن همتاى ثَقَل اصغر خود، همراه ولايت، محبوب و معروف محبان عارف ثَقَلين است و سرزمين وحى مايه شكوفايى اين احترام آميخته با امتثال و اين معرفت هماهنگ با عمل بوده و از اين جهت محبوت ترين سرزمين ها

ص:20

خواهد بود، و شاهد اصل بحث، عدم قبول عبادت منكرين ولايت است.

8- محدوده حَرَم به پاس حرمت كعبه از احترام ويژه برخوردار است كه آثار آن در بسيارى از احكام فقهى ظهور دارد.

سماعة بن مهران از امامصادق- ع- پرسيد، مردى به من بدهكار بود و مدّتى غايب شد بعداً وى را در حال طوافِ دور كعبه ديدم آيا مال خود را از او بخواهم؟ امام ششم- ع- فرمود: نه، بر او سلام نكن، و او را نترسان تا از حرم بيرون آيد. بحث در باره حرام بودنِ مطالبه دَيْن از بدهكارِ «پناهنده به حرم» نيست. چنانكه از درس مرحوم شهيد نقل شد، زيرا در حديث مزبور قيد «التجاء به حرم» اخذ نشده، بلكه اطلاق آن شامل «غير حال پناهندگى» هم مى شود و اگر تقييدى باشد بايد آن را از دليل ديگر استظهار كرد.

9- گر چه حوادث سهمگين سيل و مانند آن، چند بار به محدوده كعبه آسيب رساند، ليكن آيات الهى آن، مانند حجرالأسود، مقام ابراهيم و ... هرگز از بين نرفت و هر بار با معجزه اى همچنان از گزند سوانح ناگوار مصون مانده اند.

زراره از امام باقر- ع- پرسيد: آيا شما حضرت حسين بن على- ع- را ادراك كرده اى؟ فرمود: آرى، بياد دارم كه در خدمت آن حضرت در مسجد كنار كعبه بودم و مردم در باره مقام ابراهيم- ع- سخن هاى گوناگون داشتند. بعضى مى گفتند: مقام را سيل برد و برخى مى گفتند: مقام در جاى خود باقى است. امام حسين- ع- به من فرمود: مردم چه كرده اند؟ گفتم: مى ترسند سيل مقام را ببرد، فرمود: ندا كن، خداوند مقام را آيت و علامت قرار داد هرگز آن را نمى برد، آرام باشيد (مردم آرام

ص:21

شدند) 10. البته سيل مزبور غير از سيل سنه 17 هجرى است كه به سيل امّ نِهْشَل معروف است و در عصر عُمَر رخ داد زيرا در آن زمان وجود مبارك امام حسين- ع- كه در سال سوم هجرى بدنيا آمد بيش از چهارده سال نداشت و حضرت سجاد- ع- هنوز بدنيا نيامده بود، چه رسد به امام باقر- ع-.

به هر تقدير ظهور اعجاز الهى در رخدادهاى خطرخيز، ضامنصيانت آيات بيّنه حرم بوده و هست و سن شريف امام باقر- ع- طبق نقلصدوق- ره- در من لايحضره الفقيه در واقعه كربلا چهار سال بود 11.

بناى كعبه در ادوار تاريخ از ارتفاع 9 ذراع (5/ 4 متر) به 18 ذراع (9 متر) رسيده و در اين حال مسقّف شد سپس در واقعه حجاج و ابن زبير به 27 ذراع (5/ 13 متر) بالغ شد 12 تا به ارتفاع كنونى رسيده است. ليكن پايه هاى معنوى آن چنانكه از امامصادق- ع- رسيده است به هفتمين طبقه زمين (نهايت آن) و ارتفاع حقيقى آن به هفتمين طبقه سپهر (نهايت آن) خواهد بود 13.

10- هر مؤثّرى در اثر خاص خويش تجلى دارد و هر اثرى واجد مزاياى ويژه مؤثّر خود خواهد بود و آنچه در باره كلام متكلم آمده است كه: «المَرء مخبوءٌ تحت لسانه»، و يا در باره كتاب كاتب آمده است كه: «كتاب المرء معيار عقله ...» 14 و يا در باره فرستاده مرسِل آمده است كه: «رسُولك ميزان نُبْلِك ...» 15 همه اينها به عنوان تمثيل است نه تعيين و روح جامع همه آنها همانست كه اثر جلوه مؤثر است و مؤثر در اثر خويش نهفته است. از اين رهگذر مى توان همه آثار خليل- ع- و ذبيح- ع- را در مهندسى و معمارى و بنّايى كعبه جستجو نمود و هر

ص:22

وصف ممتازى كه در قرآن كريم يا زبان عترت طاهرين- عليهم السلام- پيرامون شخصيت برجسته اين دو پيام آور بزرگ وحى الهى آمده باشد، براى ترسيم خطوط چهره معنوى كعبه سند گويايى است. مثلًا اگر در باره حضرت ابراهيم- ع- آمده است كه آن حضرت يهودى يا نصرانى نبوده بلكه حنيف، ميانه رو، مسلم و منقاد محض و از گزند هرگونه شرك معصوم بوده است، مى توان اوصاف اعتدال و توحيد و انقياد را هندسه كعبه دانست و همچنين هر كس به حضرت ابراهيم نزديكتر و سزاوارتر بود به پاسدارى از كعبه و معمارىصورى و معنوى آن اولى خواهد بود و آن گروه غير از پيروان راستين عصر آن حضرت همانا پيامبر گرامى اسلام-ص- و مؤمنان نابند كه نه گرايش به يهوديت داشته و نه ميل به ترسايى و نه منحرف از اعتدال عقيده و خلق و عمل و نه مبتلا به شرك اعتقادى، اخلاقى و عملى مى باشند.

11- حرمت كعبه آنچنان مايه حرمت حَرَم شد كه فقها سكونت در حرم را پروا مى داشتند! زيرا هر گونه گناهى در آن، حتى زدن خدمتگزار را احتمال الحاد مى دانند و در نتيجه خطر تعذيب الهى را پيش بينى مى كردند و بر اساس: «و مَن يُرد فيه بالحادٍ بظلمٍ نذقه من عذاب اليم» 16 به استناد تفسيرى كه تطبيق گونه از امامصادق- ع- رسيده است، اقامت در مكه را كراهت داشتند 17، و اين نه به معناى كراهت زندگى در آن مكان مقدس، بلكه به معناى هراس از رعايت نكردن حقوق آن حَرَم والاى الهى است، گر چه در بعضى از نصوص دينى اقامت يك سال را روا ندانسته و تحول و انتقال از آن پيشنهاد شده و دليل آن طبق بعضى از نصوص ديگر چنين آمد كه اقامت در مكه مايه قساوت دل مى شود 18.

ص:23

سرّش ظاهراً اين است كه حقوق عظيم آن محدوده رعايت نمى شود و رفته رفته پايه سست عهدى و دل مردگى چيده خواهد شد؛ البته زائر مجاور كه رعايت حقوق حرم فراموشش نشود از فيض عظيمى برخوردار مى گردد زيرا اقامه در حرم بهتر از خروج از آنست 19.

12- خضوع در ساحت قدس كعبه اقتضا دارد كه نه تنها از لحاظ سيرت كسى برتر از آن نباشد، چنانكه نيست، بلكه از لحاظصورت نيز برتر از آن بنا نكند تا در آن بناى مرتفع قرار گيرد و كعبه زيربناى وى واقع گردد؛ چنانكه از حضرت امام باقر- ع- رسيده است: «... لأينبغى لاحدٍ ان يرفع بناءً فوق الكعبه» 20.

براى جاى جاى حرم و نيز مناسك حج و عمره اسرار و رموزى است كه جز براى زائران خاص، كهصاحب خانه را در مجالى گوناگون مشاهده مى نمايند مكشوف نخواهد بود. به اميد ديدار رب البيت و شهود آيات آفاقى و انفسى آن و امتثال حج ابراهيمى و اعتمار ناب حسينى- ع- تفصيل بحث به مجال ديگر موكول مى شود.

و الحمدللَّه رب العالمين

جوادى آملى- 5/ 9/ 1371

ص:24

پانوشتها:

1- آل عمران: 97.

2- حج، آيه: 28.

3- آل عمران: 97.

4- بقره: 225.

5- كافى، ج 4،ص 188- 187، باب بدء البيت.

6- كافى، باب مولد امام باقر- ع- و امامصادق- ع-.

7- كافى، باب فضل النظر الى الكعبة، ج 4،ص 239.

8 و 9- همان مصدر.

10- كافى، كتاب حج، باب من رأى عزيمه فى الحرم.

11 و 12 و 13- وافى ط جديد، ج 8،ص 65- 62.

14 و 15- غرر و درر (4 و 3)، آل عمران: 67- 68.

16- حج: 25.

17- وافى ط جديد، ج 8،ص 86.

18- وافى، ج 8،ص 89.

19- همان مصدر،ص 44.

20- همان مصدر،ص 89.

ص:25

ضرورت آگاهى از اسرار حج

اشاره

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم،

الحمدللَّه الّذى هدانا لِهذا و ما كنّا لِنَهتدىَ لَولا ان هَدانا اللَّه وصَلّى اللَّه على جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهُداةِ المهدييّن سيّما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء عليهما آلاف التّحيةِ و الثّناء بهم نتولّى و مِن اعدائهم نَتَبرَّأُ الى اللَّه».

به خواست ذات اقدس اله، بحث كوتاهى پيرامون «اسرار حج» مطرح مى شود. گرچه بحث، با عنوان «تبيين اسرار حج» است ولى روح اين سخن به «تحليل اسرار عبادتها» بر مى گردد، چرا كه همه عبادتها يك سرّ مشترك دارند و يك سرّ مختصّ؛ انسان به هر كدام از اين دو راز و سرّ، راه پيدا كند، مى تواند درباره غير حج نيز اين راه را طى كند. عظمت حج بقدرى در دعاهاى ماه مبارك رمضان چشمگير است كه معلوم مى شود خداوند مى خواهد ضيافت خود را در طى اين چند ماه تتميم كند.

ص:26

حج ضيافت خداوند

آغاز ضيافت، ماه مبارك رمضان و پايانش ذيحجه است، كه پايان ماههاى حرام و حج مى باشد؛ حج ضيافت خداست و حاجيان ضيوف الرّحمانند. تعبير «ضيافت» كه درصوم و حج آمده، از روايات اسلامى گرفته شده است. در اسلام گاه سخن از «عبادت» است، گاه از «ضيافت».

عبادت را با بحثهاى فقهى و ظاهرى مى توان تحليل كرد. و ضيافت را با اسرار عبادتها.

يكى از برجسته ترين دعاهاى ماه مبارك رمضان، همان طلبِ حج است، آن هم حج مكرر. در دعاهاى شب و روز اين ايّام آمده است:

«وَ ارْزُقْنى حَجَّ بيتك الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى كُلِّ عام».

«خدايا، زيارت خانه ات و انجام مراسم و مناسك حجّ را هر ساله نصيبم فرما».

اين دعا از دعاهاى برجسته ماه مبارك رمضان است كه در خودِ اين ماه، انسانِصائم و روزه دار، ضيفُ الرَّحمان است. پس ضيافت دو مرحله دارد:

1- مهماندار به مهمان مى گويد: چيزى طلب كن. 2- مهماندار آنچه را كه مهمان بخواهد به او عطا مى كند.

در ماه مبارك رمضان، مهماندار كه خداست به بندگان روزه دارش دستور مى دهد كه: «از من حج طلب كنيد». در مراسم و مناسك حج نيز سخن از ضيافت است، امّا نه از طلب، بلكه اينجا سخن از عطاست. در حج، نمى گويد: «از من بخواه» بلكه «خواسته ها را عطا مى كند». گرچه هر

ص:27

خواسته اى و عطايى به هم آميخته است؛ يعنى هر مرتبه اى از «عطا»، «خواسته» اى را هم به همراه دارد. (يا مَن لا تَزيدُهُ كَثْرةُ العَطاء الّا جُوداً وَكَرَماً).

انسان هر چه از خدا دريافت كند، تشنه تر مى شود. ابتدا نمى داند از خدا چه بخواهد؛ چون نمى داند در دستگاه خدا چه نعمتهايى وجود دارد، ولى آنگاه كه خودى نشان داد و تحوّل روحى پيدا كرد و چيزهايى را از پشت پرده ديد در او سؤال توليد مى شود و «درخواست» ظهور مى كند. هر مرحله اى از «عطا» و «بخشش»، مرتبه اى از «درخواست و خواهش» را در انسان زنده مى كند و آدمى با درخواست و خواهش، مرحله تازه ترى را از خدا مسألت مى نمايد.

از مواردى كه «طمع» بسيار خوب است، همين معارف و علوم الهى است. طمع هر چه در مادّيات بد است به همان اندازه در معارف خوب و نيكو است. قناعت در علومِ حق، به همان اندازه بد است كه طمع در دنيا.

طمع در مسائل مادى بد است و قناعت در مسائل الهى زشت. حيف است كه انسان در معارف قانع باشد. بلكه بايد هر چه مى تواند بيشتر طلب كند.

چون خود او- جلّ جلاله- تشويق كرده است كه «يَدعونَ رَبَّهم خوفاً و طَمَعاً». 1

هر چه خوف، طمع، دعا و درخواست بيشتر باشد، خلوص و تقرب برتر خواهد بود. آرى، اينجا است كه خداوند هر اندازه به عبد سالكِصالح مرحمت كند در او سؤال توليد مى شود و در برابر اين سؤال، خدا پاسخ جديدى به او عطا مى كند. آن پاسخ جديد، همان «مزيد عطا» ست.

اينكه در دعاهاى ماه مبارك رمضان مى خوانيم: «يا مَن لاتَزيدهُ كثرَةُ

ص:28

العَطاء الّا جوداً و كَرَماً» بخشى از آن، ناظر به همين معناست. يك وقت در دعا مى گوييم: «خدا هر چه ببخشد از مخزنش كم نمى شود»؛ اين معناى روشنى دارد. گاهى مى گوييم: «هر چه ببخشد جودش بيشتر مى شود»، اين كه هر چه ببخشد جودش بيشتر مى شود، براى آن است كه هر چه ببخشد، ظرفيت، شرحصدر، درخواست و سؤال سالك زيادتر مى گردد. وقتى درخواست بيشتر شد، عطاى بيشترى نصيب او خواهد شد. وقتى عطا بيشتر بود باز درخواست بهتر و بيشتر ايجاد مى شود، در برابر درخواست بهتر و بيشتر، عطاى افزونترى نصيبصالح سالك مى گردد. بنابراين، نه تنها با بخشش، از مخزن خدا كم نمى شود، بلكه بر آن افزوده مى گردد.

چون مخزن الهى با اراده حق تأمين مى شود و ارادات الهى لايتناهى و پايان ناپذير است.

بنابراين در مرحله اى از ضيافت، در ماه مبارك رمضان به ما دستور داده اند كه: زيارت حرمين و اعتاب مقدسه را مسألت و درخواست كنيم.

از آنجا كه ولايت از اركان حج است در دعاها همراه با حج و در كنار هم ياد شده اند. هم سخن از زيارت «بيت اللَّه» است، هم «حرم مطهّر رسول اللَّه و ائمه معصومين- عليهم السلام-» در فرازى از دعاى ابوحمزه ثمالى آمده است كه: «خدايا! مبادا جايم در مشاهد مشرّفه خالى باشد.!» (وَ لاتُخْلِنى يا ربّ مِن تلك المشاهِدِ الشّريفة).

در مهمانى هاى عادى، بنابراين نيست كه مهماندار به مهمان بگويد:

«از من چه بخواه»، هر چه حاضر كردند مهمان مى پذيرد. مهمان تابع سفرهصاحبخانه است. ولى در اينجاصاحبخانه به مهمان مى گويد: «از من چه بخواه»، «هر چه بخواهى مى دهم»، «زيارت خانه ام را طلب كن»،

ص:29

«زيارت حرم رسولم را بخواه»، «زيارت مشاهد مشرفه را مسألت نما» و ...

اينها كيفيت ضيافت ماه مبارك رمضان است كه زمينه ضيافت حج را فراهم مى كند.

حج خالصانه

سخن ديگر در «اسرار حج» اين است كه هر اندازه «خلوص» بيشتر باشد، «ثواب» نيز به همان اندازه بيشتر است و خلوص شأنى از شؤون «عقل عملى» است. اراده، نيت، تصميم، اخلاص و ... در حوزه عقل عملى است و اين مسبوق به «معرفت» است كه مربوط به «عقل نظرى» است.

انسان بايد «بفهمد» تا به اندازه معرفتش «اقدام خالصانه» داشته باشد.

انسان بايد بداند كه در حج چه خبر است تا حج را با خلوص انجام دهد.

اگر اسرار حج را نداند، هر اندازه هم خلوص داشته باشد، خلوص او بسته و محدود است. ولى وقتى به اسرار حج آگاه باشد خلوص او مشروح و بازتر مى شود. لذا قبل از مسأله نيت و اخلاص، انس به اسرار حج لازم است تا انسان اعمالصورى و ظاهرى را كه انجام مى دهد، بداند كه باطن و مغزى دارد. آن مغز را با اخلاص از ذات اقدس اله مسألت كند. براى هر عبادتى سرّى است. براى حج نيز سرّ مخصوصى است. پس بدون آشنايى به اسرار، طى مراحل كامله اخلاص، ميسّر نيست.

همانطورى كه همه موجوداتِ عالمِ طبيعت، از مخزن الهى تنزّل نموده اند، اعتباريات نيز- به استنادِ ريشه هاى تكوينى شان- از مخزن غيب، تنزل كرده اند. امور اعتبارى مثل: نماز، روزه، حج و معاملات اعتبارى (بيع،صلح، اجاره، و مانند آن) خود وجود خارجى ندارند و

ص:30

امرى اعتباريند. مجموعه حركات و سكنات زير پوشش يك عنوان، به نام «نماز»، «حج»، «صيام» و ... قرار مى گيرد و درست است كه اينها وجود خارجى ندارند، اما به يك واقعيتهايى متكى هستند و منشأ پيدايش بسيارى از واقعيات مى باشند. چه اينكه خيلى از واقعيتها، در اعتبارِ اين اعتباريات سهيمند.

امور اعتبارى به استناد منشأهاى تكوينى شان، از مخزن غيب نازل شده اند و اگر كسى اين امور اعتبارى را بشناسد و عمل كند، به ريشه آنها كه آن مخزن غيب است مى رسد. اينكه وارد شده است كه نماز، روزه، زكات، حج، و اعمال ديگر، در قبر بهصورت زيبايى در مى آيند و ولايت اولياى الهى از همه زيباتر جلوه مى كند، ناظر به همين است كه هر كدام از اين عبادتها يك واقعيتى دارد كه انسان در برزخ نزولى ياصعودى با آن واقعيتها آشنا مى شود.

اوحدى از انسانها قبل از اينكه نماز به اين عالم بيايد در برزخ نزولى به حقيقت آن آگاهند. انسانهاى متوسط و عادى بعد از مرگ، حقيقت نماز را مشاهده مى كنند و مى بينند كه نماز يك فرشته است، روزه يك فرشته است، حج يك فرشته است و در قبر با اين فرشته ها مأنوسند. اين حقيقت نماز است.

حقيقت حج

اگر كسى بداند كه حقيقت نماز فرشته است، هنگام اقامه آن، با يك نيت والا و برترى وارد نماز مى شود، همچنين اگر كسى بداند حقيقت و درون حج، مَلَك است و با مَلَك مى خواهد همپرواز شود، قهراً براى

ص:31

انجام حج، با اخلاص و آگاهى بيشترى اقدام مى كند. چون همه اينها از مخزن غيبت نشأت گرفته است و در مخزن غيب جز فرشتگان چيز ديگرى نيست.

در اصطلاح دينى، از موجودات مجرّد كه مصون از لوثِ نقص، عيب، معصيت، نسيان و عصيان است به «فرشته» تعبير مى شود. ملك و فرشته موجود منزّهى است كه گناه نمى كند و مرگ ندارد، نقص و عيب در او نيست. باطن نماز و حج اين چنين است. اگر كسى نماز و حج واقعى و مانند آن را به جا آورد، با فرشته ها همصحبت و همسفر است. او با ملك زندگى مى كند و ملائك هم با او مأنوسند.

بعضى از روايات، در ذيل آيه كريمه «فَفَرّوا الى اللَّه» 3، گفته اند: منظور از «سير الى اللَّه» در اين آيه كريمه همان «حج» است. گرچه انسان به هر سَمت كه روى آورد، وجه خداست و چهره الهى را مى بيند (اينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللَّه) 3 همين انسانى كه مى تواند به هر سو بنگرد خدا را ببيند، ممكن است به جايى برسد كه: «احاطَتْ به خطيئتُه» 4 يعنى: «ايْنَما تُوَلّوا فَثمَّ وَجهُ الشّيطان». بنابراين انسان حريم و حدود خود را خودش مى سازد.

اگر راه گناه را طى كند اطرافش پر از شياطين و مار و عقرب مى شود و به هر سو كه بنگرد، شيطان و مار و عقرب مى بيند. چرا كه خطا و گناه او را احاطه كرده و راه توبه به رويش بسته شده است.

گاهى، گناه در بيرون دروازه قلب است. انسان مى فهمد كه دارد بد مى كند و احتمال توبه در او هست. يك وقت هم گناهان از درون به بيرون راه پيدا كرده اند كه زمينه «ناراللَّه الموقدة الّتى تطَّلعُ عَلى الأفئدة» 5 را- معاذ اللَّه- فراهم كرده است. در اين حال نمى بيند كه بد مى كند. بلكه

ص:32

حتّى بد را خوب مى بيند و به فرموده قرآن: «وَ هُم يَحسَبونَ انَّهُم يُحسِنونَصُنعا» 6. لذا هر كارى را كه به عنوان خلاف و معصيت انجام مى دهد خيال مى كند كار خوب است و چون خيال مى كند خوب است هرگز موفق به توبه نمى شود. مى تواند توبه كند ولى كار خود را بد نمى داند تا از آن توبه كند. پس چنين شخصى درون و بيرون منزل خود را پر از شياطين، مار و عقرب كرده است، همچون كسى كه باغچه منزلش را پر از علف هرز كرده باشد كه هرچه مى رويد علف هرز است. درون گلدان اتاقش را هم پر از علف هرز مى كند.

اما گاهى چنين نيست؛ نه تنها علف هرز سبز نمى كند بلكه صحنه را تطهير و تنظيف مى كند و مواظب است كه علف هرزى نرويد. اينجاست كه: «ايْنَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللَّه» به هر سمت روى آورد، آيات الهى را مى بيند. هر كارى مى كند هم به حال خودش و هم به حال ديگران سودمند مى شود.

انسان در چنين حالى هم براى خود نورانى است، هم براى جامعه نورافكن است (جَعَلنا لَهُ نوراً يَمْشى به فى النّاس) 7. انسان در اين مرحله بطور دائم در حال سير الى اللَّه است. همواره در تلاش و كوشش است كه فساد دامنگيرش نشود، اين، فرار الى اللَّه دارد.

و اما اگر كسى- معاذاللَّه- تمام اطراف درون و بيرون را پر از علف هرز كرده است، او اصلًا راه حركت را عمداً با دست خود بسته است؛ يعنى با دست خود پايش را، دستش را، دهانش را، گوشش را و چشمانش را بسته است. (فَرَدّوا ايديَهُم فى افواههم) 8.

در ادوار گذشته، عدّه اى از مردم وقتى سخنان انبيا-صلواةاللَّه و سلامه

ص:33

عليهم- را مى شنيدند، لباسهايشان را به سر مى كشيدند و گوشهايشان را با انگشتانشان مى بستند كه مباداصداى پيغمبر به گوش آنها برسد يستغشون ثيابهم و (ثيا يجعلون اصابعهم فى آذانهم) 10؛ چون حرفهاى پيامبران را سحر و اسطوره مى پنداشتند، كسانى بودند كه: «احاطَت بِهِم خطيئتَهُم».

يكى از بارزترين مصاديق سير الى اللَّه جريان حج است يعنى انسانى كه حج مى رود، سفر الهى دارد.

حج: فرار الى اللَّه

گرچه انسان مى تواند در همه جا خدا را عبادت و زيارت كند و ضيف الرحمان باشد، ولى ذات اقدس اله، بعضى از مكانها و بعضى از زمانها را براى ضيافت و پذيرايى، مشخّص و آماده كرده است. همان «فَفرّوا الى اللَّه» كه در ذيل اين آيه كريمه آمده است يعنى سفر حج، فرار از غير خداست به سوى خدا. چون خدا همه جا هست، معناى «سير الى اللَّه»، سير مكانى يا زمانى نخواهد بود. خدا در هر زمان، در هر زمين و در همه جا هست (و هُوَ الذى فى السّماء اله وَ فى الأرضِ اله) 11.

حج، يك سير خاصى است كه «فرار الى اللَّه» به «حج» تفسير شده است. در اينجا فرار الى اللَّه يعنى انسان ما سواى اللَّه را ترك كرده و اللَّه را طلب كند. پس يكى از اسرار حج، ترك ما سواى خدا و طلب خداست.

پس اگر كسى حج را به قصد تجارت يا به قصد شهرت و يا به قصد و نيت ديگرى- غير از خدا- انجام داد، اين فرار «عن اللَّه» كرده است نه فرار «الى اللَّه». همانطور كه جهاد «عن اللَّه» داريم و جهاد «فى اللَّه». آنچه كه در قرآن دستور رسيده است: «الذين جاهدوا فينا لَنهدينَّهُم سُبُلَنا» 12 است.

ص:34

ولى عده اى جهاد «عن اللَّه» دارند نه جهاد «فى اللَّه». آنان كه به خود، كار خود، جاهِ خود، شهرت خود و امثال آن وابسته اند، جهادشان عن اللَّه است، قهرا راه را هم گم مى كنند؛ چون «الذين جاهدوا فينا لَنهدينَّهم سُبُلَنا» و امّا «الذينَ جاهَدوا عن اللَّه» نتيجه و پايانش همان است كه: «فَتَفَرقّوا عن سبيل اللَّه».

فرار نيز اين چنين است. گاهى «فرار الى اللَّه» است و گاهى «فرار عن اللَّه».

حج در قرآن به عنوان فرار الى اللَّه بازگو شده است؛ يعنى انسان زائر و حاجى همين كه آهنگ و قصد حج يا عمره را مى كند، سيرش به طرف خداست و سير به طرف خدا يعنى اعتماد بر خدا و ديگر هيچ.

اگر كسى به زاد و راحله، كسب و كار و به همراهان خود تكيه كند، فرار به سوى همراهان كرده است، نه فرار به سوى خدا. سفر به سفره خود كرده است، نه سفر به سفره ضيافت اللَّه.

پس يكى از اسرار حج آن است كه انسان از غير خدا بريده، به خدا وصل شود. و اين از همان تهيه مقدمات آغاز مى شود. كسى كه مى خواهد در شهرش لباس احرام فراهم كند، مالش را تطهير، وصيتنامه اش را تنظيم و از بستگانش خدا حافظى كند، از همان قدم اوّلش اينها را به عنوان فرار الى اللَّه انجام مى دهد كه اين مى شود سرّى از اسرار حج. قهراً در همه اين حالات با خداست. سير چنين كسى «الى اللَّه»، «فى اللَّه»، «مع اللَّه» و «لِلّه» است. اين كه در بعضى از دعاهاى حج و مانند آن آمده است: «بسم اللَّه و فى سبيل اللَّه و عَلى ملَّة رسول اللَّه» شايد ناظر به همين باشد؛ يعنى اين كار به «نام خدا» و در «راه خدا» و با «ملت خدا» و با «سنت رسول خدا»-

ص:35

صلى اللَّه عليه و آله- شروع مى شود.

مطلب ديگر، روايتى است كه از امام سجاد- عليه السلام- رسيده است، اگر چه از نظر سند، بعضى از اين رواياتِ ناظر به اسرار حج، جاى تأمل و تحقيق بيشترى است، ولى متنش بسيار قوى است. كسانى كه احاديث را با متون مى شناسند، اين گونه روايات را هم معتبر مى دانند. از وجود مبارك امام سجاد- سلام اللَّه عليه-، آنطورى كه از مستدرك حاجى نورى نقل شده است، كه در نسخ خطى ديدم، گرچه مرسل است اما مورد اعتماد اين بزرگان است، اين است كه:

وجود مبارك امام سجاد- سلام اللَّه عليه- بعد از سفر حج شبلى را ديد. به او فرمود: چه كردى؟ شبلى عرض كرد: من از حج برمى گردم.

امام- عليه السلام- فرمود: آيا ميقات رفتى؟ و لباس دوخته را از تن بيرون و لباس ندوخته را، (لباس احرام) در بركردى؟ و غسل احرام انجام دادى؟

شبلى عرض كرد: آرى.

امام- عليه السلام- فرمود: آيا هنگام كندن لباس دوخته، قصد كردى كه از لباس معصيت بيرون بيايى؟

شبلى عرض كرد: نه.

امام- عليه السلام- فرمود: وقتى لباس ندوخته، در بركردى آيا قصد كردى كه جامه طاعت در بر مى كنى؟ عرض كرد: نه.

امام پرسيد: وقتى غسل احرام انجام دادى، قصد كردى كه خود را از گناهان شستشو كنى؟

شبلى گفت: نه، من فقط لباس دوخته را كندم و لباس احرام در بر كردم

ص:36

و غسل و نيت كردم، همين. آنگونه كه ديگران انجام مى دهند.

امام فرمود: پس تو احرام نبسته اى.

احرام، يك دستور ظاهرى دارد كه همه انجام مى دهند و يك دستور باطنى دارد كه اهل سير و سلوك و كسانى كه به اسرار حج آگاهند انجام مى دهند. احرام بستن، سرّى دارد؛ معناى اينكه لباس دوخته را درآوريد؛ يعنى جامه گناه را از تن بيرون كنيد. لباس گناهى كه خود تاروپودش را بافتيد، دوختيد و در بركرديد، بايد از خود به در كنيد. و گرنه روح قضيه اين است كه: فرقى بين لباس دوخته و ندوخته نيست. اينها علامت آن اسرار است. انسان در تمام ايام سال در لباس دوخته نماز مى خواند و عبادت مى كند. اين چنين نيست كه عبادت در لباس دوخته قبول باشد.

ولى در حج قبول نيست. چون مى خواهند اسرار حج را به انسان تفهيم كنند؛ كه انسان روزى دارد كه با لباس ندوخته وارد آن مى شود و آن روزِ مرگ است كه كفن در برمى كند. و قيامت با همان كفن ظهور و حضور پيدا مى كند. مى خواهند آن مراسم را در اين مناسك اظهار كنند. اسرار قيامت را در مناسك و مراسم حج تجلّى دهند.

گفته اند: لباس ساده در بركنيد كه هرگونه فخر و خودخواهى برطرف شود. لباس ندوخته در بركنيد كه سفر مرگ در نظرتان مجسم باشد. مسأله مردن و قيامت در حضورتان حاضر گردد.

امام سجاد- سلام اللَّه عليه- طبق اين نقل به شبلى فرمود: معناى كندن لباس دوخته شده اين است كه «خدايا! من ديگر لباس گناه در بر نمى كنم و از هر گناهى توبه كردم». تنها گناه نكردن مهم نيست، اطاعت كردن مهم است. لذا انسان «لباس احرام» به تن مى كند؛ يعنى لباس ندوخته، رنگ

ص:37

نگرفته، حلال و پاك و در يك كلام، «لباس طاعت» مى پوشد.

و فرمود معناى غسل كردن در حال احرام، اين است كه: «خدايا! من گناهانم را از خود شستم». پس سه كار است: 1- ديگر گناه نمى كنم، 2- تصميم گرفته ام هميشه مطيع باشم، 3- اينك گناهان گذشته را جبران مى كنم.

گاهى انسان لباس كثيف و چركى را كه مدتها به تن داشت، از بدن درآورده، لباس نو مى پوشد، پس انسان سه وظيفه دارد. كندن لباس چركين، يك وظيفه است و پوشيدن لباس نو وظيفه اى ديگر، اما بعد از كندن لباس چركين و قبل از پوشيدن لباس تازه و نو، شستشو و تطهير بدن هم وظيفه ديگرى است.

در حج نيز بايد لباس دوخته (لباس معصيت و گناه) را از تن بيرون كنيد. گناهان و معصيتهاى گذشته را با آب توبه غسل و شستشو دهيد؛ يعنى «خدايا! نه تنها ديگر گناه نمى كنم كه گناهان گذشته را نيز شستشو مى دهم.» مهم آن است كه انسان گناهِ كرده را هم ترميم كند. اينكه مى گويند حاجى در هنگام احرام، در ميقات غسل كند، سرّ غسل كردن اين است كه: خدايا! من همه آن معاصى را در پاى توبه تو ريختم. و اين غسل، غسل توبه است و دارم پاك مى شوم. آنگاه با بدن پاك، با قلب پاك، جامه طاعت دربر مى كنم و اين اولين سرّ از اسرار حج است.

به اميد اينكه مردم گرانقدر ايران اسلامى و مسلمانان جهان بعد از آشنايى به اسرار حج، مشتاقانه به زيارت بيت، حرم رسول خدا، ائمه بقيع و اعتاب مقدسه بشتابند.

قم- 1370 هجرى شمسى

ص:38

پانوشتها:

1- سجده: 16. 7- انعام: 22.

2- الذاريات: 50. 8- ابراهيم: 9.

3- بقره: 115. 9- هود: 5.

4- بقره: 81. 10- بقره: 19.

5- همزه: 6. 11- زخرف: 84.

6- كهف: 104. 12- عنكبوت: 69.

ص:39

اسرار حج در كلام امام سجاد- ع-

اشاره

حج، همانند ديگر عبادتها، آداب، سنن و فرايضى دارد كه بعضى از آنها ارشادى است، برخى مستحبى و دسته اى نيز واجب. همه اين آداب و سنن و فرايض براى تحصيل صفات ثبوتيّه و پرهيز ازصفات سلبيّه است.

انسان از آن جهت كه مظهر ذات اقدس اله و خليفةالرحمان است، داراى صفات ثبوتى و سلبى است.صفات نفسانى،صفات سلبى انسان است. وصفات كمالى،صفات ثبوتى اوست. انسان موظف است كه هرصفت كمالى را تحصيل و هر آنچه ازصفات نقصى است را از خود دفع كند.صفات سلبى و ثبوتى بهصورت «تخليه» و «تحليه» ظهور مى كند، يعنى انسان، ابتدا بايد خود را از رذايل اخلاقى خالى كند و سپس به فضايل اخلاقى مزين سازد و جلوه جمال و جلال حق شود. و حج يكى از بهترين اعمالى است كه اين امور را براى انسان تأمين مى كند.

اگر كسى به اسرار حج آشنا نباشد و به حج برود حج كامل انجام نداده و آن حجى كه ضيافت اللَّه است نصيب او نشده است. ممكن است صحيح

ص:40

باشد ولى مقبول حق نباشد؛ زيرا روحِ شخص حج گزار به خاطر عدم آگاهى به اسرار حج، تعالى پيدا نكرده است.

براى اينكه بهتر به اسرار حج پى ببريم، بايد سنت و سيره كسانى را كه حج راستين انجام داده اند ياد بگيريم. و اين حج گزاران راستين، همان معصومين- عليهم الصّلاة و السّلام- هستند. آنان، هم به آداب حج آشنا بودند، هم سنن و مستحبات حج را رعايت مى كردند و هم فرائض و واجبهاى حج را انجام مى دادند و در كنار اين حكمهاى ظاهرى، تكيه گاه تكوينى اين احكام را هم در نظر داشتند.

هر انسانى كه به مكه رفت، به آن اسرار آشنا نيست، كسى آشنا به اسرار حج است كه از مخزن حكم با خبر باشد، نمونه اش همان حديث مرسلى است كه اشاره شد.

امام سجّاد- عليه السلام-: فرمود وقتى در ميقات تنظيف مى كنيد؛ يعنى خود را از نفاق و ريا تطهير مى نماييد. نظافت در ميقات، فقط پاك و طاهر كردن بدن نيست، بلكه نشانه و سمبلى است از تطهيرِ دل و آنگاه كه احرام مى بنديد معنايش آن است كه: هر چه را خدا بر شما حرام كرد، شما هم بر خود تحريم كنيد و متعهد شويد كه در مرز حرام راه نرويد.

بعضى از امور در حال احرام «موقتاً» بر انسان حرام است؛ و بعد از احرام، حلال مى شود؛ مثل كندن مو، نگاه كردن به آينه، كشتن حيوان،صيد كردن و ... امّا بعضى از امور «مطلقاً» حرام مى شود. اينكه امام فرمود «هنگام احرام بستن هر چه را كه خدا بر شما حرام كرده است شما هم بر خود تحريم كنيد»، اختصاص به محرمات حال احرام ندارد، بلكه همه معاصى مراد است. كسى كه در ميقات احرام مى بندد، معنايش اين است

ص:41

كه: «خدايا! من تعهد مى كنم كه همه محرماتت را بر خود تحريم كنم و براى هميشه آنها را ترك نمايم».

عمل ديگر، «عقد احرام» است. اين عمل، سه جزء دارد: 1- پوشيدن دو لباس (دو پارچه ندوخته). 2- قصد حج يا عمره. 3- لبيك گفتن. عقد احرام با اين سه عمل، حاصل و محقّق مى شود. وقتى گفت: «لبيك»، احرام بسته شد و اين عقد است.

امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- فرمود: مى دانيد عقد احرام يعنى چه؟ سرّ اين كار آن است كه حاجى مى گويد: «خدايا ارتباطم را از هر چه كه غير تو است، گسستم و فقط به تو پيوستم». پس اين «عقد» و «پيمان بستن» يك «حلّى» را به همراه دارد. و آن «گسستن از غير خدا» است. اول گسستن از غير خدا، بعد پيوستن به لطف حق. امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- مى فرمايد:

اگر كسى در ميقات، هنگام احرام بستن، از قلب نگذارند كه: «خدايا! از هر چه كه غير تو است دست شستم و فقط به ولاى تو دل بستم» او در حقيقت، ميقات نرفته و احرام نبسته است!

نماز احرام، نمازى است كه در ميقات خوانده مى شود. نماز در حال احرام مستحب است، گرچه بعضى از مشايخ ما احتياط وجوبى كرده اند، ولى نوعاً فتوا به استحباب مى دهند. نماز در ميقات قبل از احرام مستحب است و شايسته است كه احرام بعد از نماز باشد. معناى اين نماز هنگام بستن احرام اين است: «خدايا! من با ستون دين تو، به تو نزديك شدم.»

لبيك، تطهير زبان است

معناى لبيك گفتن در حال احرام اين است كه: «خدايا! من هر چه حق

ص:42

است به آن گويايم و هر چه باطل است زبانم را بر آن مى بندم»؛ يعنى وقتى انسان مى گويد: «لبيّك»، راز اين لبيك گفتن، تطهير زبان از همه معصيتهاى لسانى است. زبان «قليل الجِرم و كثير الجُرم» است، جِرمش كوچك ولى جُرمش زياد است. گناهان فراوانى با زبان انجام مى گيرد.

همچون: انكار لسانى، غيبت، تهمت، دروغ، افترا و مسخره كردن.

امام سجاد- عليه السلام- فرمود: راز لبيك گفتن، اين است كه: «خدايا من تعهد كرده ام كه هر چه اطاعت تو است بر زبانم جارى كنم و هر چه معصيت توست زبانم را بر آن ببندم». شهادت دروغ، گناه و معصيت است.

حاجى هرگز شهادت دروغ نمى دهد. غيبت نمى كند. دروغ نمى بندد.

تهمت نمى زند. كسى را با زبان مسخره نمى كند. زبان زائرِ بيت اللَّه، زبان طاهر است. سرّ لبيك گفتن، زبان به اطاعت گشودن و از معصيت رستن است، آن هم نه تنها در محور و محدوده حج و عمره، بلكه براى هميشه.

امام سجاد- عليه السلام-: آيا وارد مرز حرم و وارد مكّه شدى؟ كعبه را زيارت كردى؟

شبلى: آرى.

حرم و مكّه، محدوده مشخَصى دارند. مسجدالحرام مشخص است و كعبه هم مشخص. مرز حرم در بخشى از قسمتها بيشتر از مرز مكه است.

ورود غير مسلمان آنجا جايز نيست. ورود انسانى كه احرام نبسته به آنجا جايز نيست. مگر كسى كه اهل مكه باشد و روزانه مكرراً بخواهد رفت و آمد كند، يا كسى كه قبلًا احرام بسته و هنوز يك ماه از آن مدّت نگذشته است. موارد استثنا دارد، وگرنه كسى حق ورود به مرز حرم و محدوده

ص:43

آن را ندارد.

راز ورود در حرم اين است كه: «خدايا! من غيبت، بدگويى و عيب جويى احدى از ملّت اسلام را نكرده و اين كارها را بر خودم تحريم مى كنم». در آن حديث مرسل، سخن از ملت اسلام بود فرمود: وقتى وارد مكّه شدى مى دانى راز ورود در اين سرزمين چيست؟ سرّش آن است كه:

«خدايا من به قصد تو آمده ام، نه به قصد تجارت، شهرت، اسم عوض كردن، سياحت، تفريح و ...».

انسان وقتى اين محدوده ها را طىّ كرد، وارد مسجدالحرام مى شود.

كعبه را زيارت و طواف مى كند و با اركان چهارگانه؛ يعنى ركن حجرالأسود، ركن شامى، ركن مستجار و ركن يمانى تماس مى گيرد. اينها جزء سنن و آداب طواف است. بعد كنار مقام ابراهيم آمده، دو ركعت نماز طواف مى خواند.

فضيلت حجرالأسود

شايسته است كسانى كه طواف واجب را انجام مى دهند، در استلام حجر و بوسيدن آن حق تقّدم داشته باشند. و سزاوار است آنان كه حج و طواف واجب را انجام داده و مشغول طواف مستحب هستند، هنگام استلام حجرالأسود، مزاحم كسانى كه طواف واجب انجام مى دهند نشوند.

امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- طبق اين حديث مرسل، وقتى به اسم حجرالأسود و استلام آن رسيد،صيحه اى زد كه نزديك بود مدهوش شود، اينجا بود كه از شبلى سؤال فرمود: مى دانى حجرالأسود چيست؟

ص:44

دست خداست، يمين اللَّه است. گرچه براى خدا دست چپ و راست متصوّر نيست چون (كلنا يديه يمين) دستى براى خدا نيست. او منزه از جسم و دست و امثال ذلك است، ولى يك تمثُّل و تنزل معقولى است بهصورت محسوس. گفته شد حجرالأسود، دست راست خداست. انسان با دست خدا تماس گرفته است. ذات اقدس اله جسم نيست، ديدنى نيست، مجرّد محض و هستىصِرف است ولى براى اينكه در نشأه طبيعت و حسّ، يك الگويى داشته باشد كعبه اى ساخته و در ركن مخصوص، سنگ خاصّى به دستورش قرار گرفته به عنوان «يمين اللَّه».

امام سجاد- عليه السلام- فرمود: معناى دست زدن به حجرالأسود اين است كه: «خدايا! من تعهّد كردم كه ديگر دست به گناه دراز نكنم»، امضاى باطل نكنم، ربا ندهم و نگيرم، رشوه ندهم و نگيرم. كسى را بيجا نزنم و ...

اصرارى كه متشرّعين دارند تا دستشان به حجرالأسود برسد، سرّش آن است كه مى خواهند اين تعهّد را امضا كنند كه: «خدايا من ديگر به گناه دست نمى زنم، بديهى است كه اگر حجرالأسود داراى سرّ و روح نباشد، آن هم فضيلت نخواهد داشت.

ائمّه- عليهم السّلام- كه آن همه اصرار مى ورزيدند تا اين سنگ سياه را ببوسند و به آن دست بزنند بخاطر اين است كه رازى در اين «استلام» و «تقبيل» نهفته است و آن راز اين است: خدايا! دستم به دست تو رسيد، ديگر به بيگانه دست نمى دهم. كسى كه مسؤول سياسى مملكت است، اگر موفّق شد حجرالأسود را استلام كند ديگر نه به شرق دست سياسى مى دهد نه به غرب؛ يعنى دستش را در دست سياست بازان نمى گذارد.

ص:45

آنگاه فرمود: معناى ايستادن در مقام ابراهيم و نمازگزاردن در آن مقام را مى دانى و آيا اين كارها را انجام دادى؟

شبلى عرض كرد: ظاهرش را انجام دادم ولى نيّتهايى را كه مى فرماييد، نكردم.

امام سجاد- عليه السلام- فرمود: تو اصلًا طواف نكردى، اركان را مسّ نكرده اى، حجرالأسود را دست نزده اى و مقام ابراهيم نرفته اى و نماز طواف نخوانده اى؛ زيرا عملت بى سرّ و بى روح بود.

در قرآن كريم آمده است كه بعد از طواف، كنار مقام ابراهيم برويد و آنجا را به عنوان مصلّى و جاى نماز انتخاب كنيد. (واتّخذوا مِن مقامِ ابراهيم مُصَلّىً) 1.

روايات ما سخن از «خلفِ مقام ابراهيم» دارد ولى قرآن كريم تعبيرش اين است: «واتّخذوا من مقام ابراهيمَ مُصَلّىً». همان محدوده را به عنوان جاى نماز انتخاب كنيد.

امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- طبق اين نقل مى فرمود: اين يك سرى دارد؛ يعنى «خدايا! جايى كه ابراهيم ايستاده است من ايستاده ام. اين دو حكم دارد: يكى «حكم ظاهرى» و ديگرى «حكم باطنى». آن باطن، سرّ اين ظاهر است.

«ظاهر» آن است كه: انسان به آن مكانى كه ابراهيم- ع- ايستاده واقف شود و بايستد و دو ركعت نماز بخواند.

«باطن» آن است كه: آن مكانت را در يابد، به آن مكانت مستقر شود و نمازى چون نماز ابراهيم بخواند. هر دو مطلب آمده؛ يكى مربوط به مناسك حج است و ديگرى مربوط به اسرار حج.

ص:46

حضرت، در اين حديث فرمود: وقتى انسان به مقام ابراهيم مى رسد؛ يعنى «خدايا من به جايگاه ابراهيم خليل پا گذاشته ام». در اينجا با هر اطاعتى آشنايى برقرار مى كنم و از هر معصيتى، ابراز انزجار دارم.

همانطورى كه خليل تو گفت: «وَجّهتُ وَجهىَ لِلّذى فَطَرَ السَّماواتِ و الأرض» 2. من نيز ابراهيم گونه به هر طاعتى روى مى آورم و از هر معصيتى روى بر مى گردانم. حضرت- عليه السلام- از شبلى سؤال كرد:

«وصلّيت صلوةَ ابراهيم و ارْغَمْتَ انفَ الشّيطان»؛ ابراهيم گونه نماز خواندى؟ و دماغ شيطان را به خاك ماليدى؟

آن كسى كه در حال نماز، حواسش جمع نيست، و خلوص و خضوعى ندارد، او به جاى ابراهيم نايستاده است. افرادى كه مكه مى روند و اطراف مكّه طواف مى كنند، لحظه به لحظه، قدم به قدم، آن مراسم و مواقف را گرامى مى دارند. آنجا انبيا و اوليا و ائمه پا گذاشته اند.

كسانى كه به اسرار حج آگاهند، مى گويند من به جايى پا گذاشته ام كه انبيا و اوليا و ائمه- عليهم السلام- پا گذاشته اند. من چيزى را دست مى زنم كه انبيا و ائمّه- عليهم السّلام- دست زده اند. كسانى كه به اسرار حج آشنا نيستند، معلوم نيست با چه حالى به مكه مى روند، با چه قالى در مكه سخن مى گويند. اينها اطراف كعبه اى مى گردند كه مشركين هم اطراف آن زياد طواف كرده اند. كه: «وَ ما كانَصَلاتُهُم عندالبيتِ الّا مُكاءً و تصدية» 3.

افراد تبهكار هم دور كعبه زياد گشته اند. آن وقت كه اين كعبه بتكده بود، بت پرستان زياد، دور اين كعبه مى گشتند. در جاهليت دور اين كعبه طوافها كرده اند! اگر كسى با اسرار حج و زيارت آشنا بود مى بيند به جاى انبيا و ائمّه- عليهم السّلام- پا مى نهد. امام سجّاد- عليه السّلام- طبق اين

ص:47

حديث مرسل فرمود: كسى كه به مقام ابراهيم رسيده است در مكانت ابراهيم ايستاده و ابراهيم گونه نماز مى خواند و دماغ شيطان را به خاك مى مالد. امّا چه گروهى اند كه دماغ شيطان را به خاك مى مالند؟ گروه مخلصند. مخلصين كسانى هستند كه دماغ شيطان را به خاك مى مالند.

يعنى وساوس شيطان در آنها اثر نمى كند. خاطرات شيطانى درصحنه نفسشان راه پيدا نمى كند. و دسيسه هاى بيگانه ها هم در مرزهاى فكرى اينها رخنه و نفوذ ندارد. و اينها هستند كه دماغ شيطان را به خاك ماليدند.

و اما كسى كه گرفتار دسائس و وساوس و سياست بازيها و امثال آن است.

او طعمه شيطان است. شيطان دماغ او را به خاك ماليده.

چون ابراهيم پدر همه ما مسلمانهاست و ما فرزندان ابراهيم خليليم.

خداوند در قرآن كريم در پايان سوره حج، نسب و شجره ما مسلمانها را به ابراهيم خليل منتهى مى كند: به مسلمانهاى جهان مى فرمايد: اى مسلمين عالم! شما فرزندان خليل من هستيد، فرزندان ابراهيم هستيد، ابراهيم پدر شماست. (و ملّة ابيكم ابراهيم) 4 هر پسرى بايد وارث تُراثِ پدر باشد. حضرت سجّاد- سلام اللَّه عليه- به شبلى فرمود: پس تو نماز مقام ابراهيم را انجام ندادى و شبلى و امثال او از كسانى بودند كه به مراسم و مناسك حج آشنا بودند و عمل كردند ولى زيارت بى روح، مثل ترك زيارت است.

مستحب است انسان بعد از طواف و نماز طواف به كنار چاه زمزم برود، مقدارى از آب زمزم بنوشد و مقدارى هم بر سر و روى خود بريزد و به او تبرك كند. وجود مبارك پيامبر-صلى اللَّه عليه و آله- كه در مكّه بودند شخصاً از زمزم استفاده مى كردند. وقتى مدينه تشريف بردند،

ص:48

استهداء مى كردند. يعنى زائرانى كه از مكّه برمى گشتند، براى آن حضرت آب زمزم را هديه مى آوردند و وجود مبارك پيامبر-صلى اللَّه عليه وآله- آب زمزم را به عنوان هديه قبول مى كرد. آب زمزم آنقدر پربركت است كه پيغمبر-صلى اللَّه عليه وآله- آن را به عنوان هديه قبول مى كند.

آبى است كه به بركت دودمان خليلِ حق جوشيد و هنوز هم بعد از هزاران سال مى جوشد. با اينكه مكّه سرزمين برف و يخ و باران فراوان نيست، جوشيدن اين چشمه در طى هزاران سال، بسيار شگفت آور است. گرچه چاهها و قناتهاى ديگرى افزوده شد، ولى آن آب (زمزم) همچنان در حال جوشش است.

امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- پرسيد: اشراف بر آب چاه زمزم پيدا كرده اى؟ آيا مقدارى از آب زمزم را نوشيده اى؟ آيا در هنگام اشراف و نوشيدن، هنگامى كه بالاى اين چاه آمدى به اين قصد بودى كه «خدايا! هر چه طاعت توست پذيرفتم، هرچه معصيت تو است ترك كردم؟» كه معناى نوشيدن آب زمزم و اشراف بر آن، اين است.

شبلى عرض كرد: نه.

امام- عليه السلام- فرمود: پس تو اشراف پيدا نكرده اى.

زائر بيت اللَّه كه به اسرار حج آشناست. وقتى آب زمزم را بر سر و سينه يا در كامش مى ريزد، قصد مى كند: «خدايا! آنچه طاعت توست نوشيدم.» من جام طاعت نوشيدم و جام معصيت را ترك كردم. آنگاه نوبت به سعى بينصفا و مروه مى رسد.

حضرت، طبق اين حديث مُرسل به شبلى فرمود: «آيا بينصفا و مروه سعى كردى؟ عرض كرد: آرى. امام- عليه السلام- فرمود: در هنگام

ص:49

سعى، فلان مطلب را در ذهن داشتى؟ هنگامصفا فلان مطلب را، هنگام مروه، فلان مطلب را، هنگام سعى بينصفا و مروه فلان مطلب را به عنوان حج و زيارت در ذهن داشتى؟

شبلى عرض كرد: نه.

امام- عليه السلام- فرمود: پس تو سعى بينصفا و مروه نكرده اى.

مطالب فراوانى به عنوان سعى بينصفا و مروه آمده است. در قرآن كريم مسألهصفا و مره بهصورتصريح بيان شده و جزء شعائر الهى به شمار آمده: «انَّ الصّفا و المروَة مِن شَعائرِاللَّه فَمَن حَجَّ البيتَ او اعتَمَر فلا جُناحَ عليه ان يَطَّوَّفَ بِهِما» 5. سعى بينصفا و مروه به نوبه خود به عنوان طواف تعبير شده و از شعائر الهى بشمار آمده است. حضرت فرمود:

معناى سعى اصولًا اين است كه: انسان از معصيت به اطاعت فرار مى كند و كريمه: «فَفِرّوا الى اللَّه» 6 در سعى بينصفا و مروه بهصورت بارز جلوه كرده است. اين تلاش و كوشش و دويدن يعنى از گناه به اطاعت دويدن، از مخالفت به موافقت دويدن. از غير حق دورى جستن و مانند آن، معناى سعى است.

در اينجا زائران بينصفا و مروه تردد دارند يعنى مى روند و برمى گردند. امام سجاد- عليه السلام- خطاب به شبلى فرمود: مى دانى راز اين تردد چيست؟ بين اين دو كوه حركت كردن يعنى چه؟ يعنى «خدايا! من بين خوف و رجاء بسر مى برم». نه خوف محض دارم، نه رجاىصرف. نه آن چنان است كه فقط بترسم، هيچ اميد نداشته باشم، نه آن چنان است كه همه اش اميد باشد و هيچ ترس نباشد. اين تردد بينصفا و مروه همان تردد بين خوف و رجاء است. مسلمان مؤمن تا زنده است بين

ص:50

خوف و رجاء به سر مى برد. از كارهاى خود خوف دارد و به لطف اميدوار است.

در سوره مباركه زُمَر مردان الهى را كه عالم با عملند مى ستايد و مى فرمايد: «امَّن هو قانِت اناء اللَّيلِ ساجداً و قائماً يَحذَرُ الاخِرَة و يَرجوا رَحمَةَ ربِه قُل هَل يَستوى الذينَ يَعلمون والذينَ لا يَعلمون» 7 مردان الهى كه علمهاى آموزنده دارند، اينها از پايان كار خود هراسناكند و به لطف حق اميدوار. و كسانى هستند كه: «يَحذَرُ الاخرة و يَرجوا رَحمَةَ ربِّه». از خدا نمى ترسند چون خدا جمال محض است. جمال محض و ارحم الرّاحمينصرف، ترسى ندارد. انسان از پايان كار خود مى ترسد و گرنه خدا محبوب است نه مهروب. در اين آيه شريفه ترس از عاقبت كار خود انسان و اميد به لطف حق ياد شده است. مؤمن بين خوف و رجاء زندگى مى كند. تا زنده است در اواسط عمر مى كوشد كه خوفش مقدارى بيشتر باشد. در اواخر عمر مى جوشد كه اميدش بيشتر باشد. به هر جهت بين خوف و رجاء به سر مى برد. اينطور نيست كه خوف محض يا رجاءصرف باشد. و اين سرّ، در سعى بينصفا و مروه جلوه كرد. وقتى بهصفا مى آيد سعى مى كند خود را تصفيه كند. وقتى به مروه مى رود سعى مى كند مروت و مردانگى را فراهم كند. «مروه» يادآور مروت و مردانگى است. «صفا» يادآور تصفيه و تهذيب روح است. هر كدام از اينها سرى دارد، گرچه در اصل اين تردد، هاجر- عليهاالسلام- چند بار از كوهصفا به مروه و از مروه بهصفا براى طلب آب آمد، سخن از «هَل مِن انيس و هَل من مونس» بود تا اينكه آبى براى نوزادش فراهم كند و اين آهِ مادرانه هاجر- عليهاالسلام- آنچنان اثر گذاشت كه طبق دعاىِ خليل حقّ، از زير پاى

ص:51

اسماعيل چشمه زمزم جوشيد و هنوز با گذشت چند هزار سال مى جوشد.

ولى سرّ اين كار آن است كه انسان بهصفا برسد و به مروت و مردانگى بار يابد. يك انسان جوانمرد ديگر دست به كار ذليلانه دراز نمى كند. همان كه سالار شهيدان حسين بن على-صلوات اللَّه و سلامه عليه- فرمود:

«لا اعطيكُم بِيَدى اعطاء الذليل ولا افِرُّ فِرارَ العبيد».

فرمود: نه دست تسليم و مذلت دارم و نه پاى گريز و فرار. منم و مردانگى و ميدان و مبارزه و شهامت و شجاعت. همان درس را حج به انسان مى آموزد.

اميدواريم كه همه زائران بيت اللَّه با حج و زيارت مقبول، اين سفر الهى را طى كنند ولى بدانند كه هر قدمش سرّى دارد،صفا و مروه سرى دارد، و نيز هروله در آن محدوده خاص سرى دارد.

پانوشتها:

1- بقره: 125. 5- بقره: 158.

2- انعام: 79. 6- الذاريات: 50.

3- انفال: 35. 7- زمر: 9.

4- حج: 78.

ص:52

ص:53

اسرار سرزمين عرفات، مشعر و منى (1)

اشاره

زائران بيت خدا كه عازم زيارت كعبه مقدسه و حرم رسول خدا-صلى اللَّه عليه و آله- هستند، بايد با آشنايى به اسرار حج و زيارت، اين ضيافت را استقبال كنند.

اصولًا بايد توجه كرد كه: تزكيه هر عملى به منزله بيان اسرار آن عمل است. قهراً همه اعمال دينى سرّى دارد- نه تنها عبادات كه- معاملات نيز خالى از اسرار نيست؛ چون مسأله: «يعلّمهم الكتابَ والحكمة و يزكّيهم» 1 در سراسر معارف الهى ظهور كرده است؛ يعنى «تعليم كتاب و حكمت»، هم به عقايد و اعمال و اخلاق عبادى برمى گردد و هم به مسائل تجارى، اقتصادى، سياسى، نظامى و ... «يُزكّيهم» براى بيان باطن اعمالى است كه انسان با آن اعمال، خداى خود را «عبادت» مى كند يا به دستور خدا امتثال مى كند. پس بنابراين بيان، هر عملى سرّى دارد كه توجه به آن، مايه تزكيه روح خواهد شد. و رسول خدا-صلى اللَّه عليه وآله- گذشته از اينكه مفسّر

ص:54

و مبيّن قرآن و معلم كتاب و حكمت است، مبيّن راز و رمز اين كتاب و حكمت نيز هست. از اين جهت، مُزَكّىِ نفوس هم مى باشد.

فلسفه آشنايى با اسرار عبادتها

بخش مهم «تزكيه نفوس» در پرتو آشنايى با اسرار عبادتها و دستورهاى دينى است. منتهى حج يك خصيصه اى دارد كه ائمّه- عليهم السّلام- و شاگردان آنها درباره اسرار آن، دستورات سودمند بهتر و بيشترى داده اند كه يكى از آن رهنمودها، جريان مصاحبه اى بود كه بين امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- با شبلى اتفاق افتاده بود. و گفته شد گرچه اين حديث از نظر سند مرسل است ولى مضمون بسيار دقيق و برجسته اى دارد كه اسرار حج را مى آموزد. در بحثهاى قبل، برخى از اسرار حج را با الهام از آن حديث، شرح كرديم تا به جريان عرفه رسيديم.

حاجى در روز ترويه معمولًا احرام مى بندد تا شب نهم را در سرزمين عرفات بماند و وقوف لازم روز نهم را درك كند. شب دهم از عرفات به مشعر برود در آنجا بيتوته كند و روز دهم بعد از طلوع آفتاب از آن محدوده عبور كند و وارد سرزمين مِنى شود. وقتى وارد سرزمين مِنى شد قربانى، حلق و وَمْىِ جَمَرات مى كند. اينها وظايفى است كه در روز دهم و بعد از دهم بايد انجام شود، كه بعضى از آنها واجب و برخى مستحب مى باشد.

حقيقت حج اين نيست كه انسان فقط اعمال ظاهر را انجام دهد. چنان كه در بعضى از روايات ديگر، غير از جريان امام سجّاد- عليه السلام- هم آمده است كه فرمود: مى دانيد وقتى حاجى احرام بسته است چرا بايد به

ص:55

عرفات برود و بعداً بيايد طواف كند؟ چون عرفات خارج از مرز حرم است و اگر كسى مهمان خدا بود اول بايد بيرون دروازه رود، آنقدر دعا و ناله كند تا لايق ورود حرم شود لذا در عرفات- چه شب و چه روز عرفه و مخصوصاً روز عرفه- دعاى مخصوص دارد كه جزء فضايل برجسته و وظايف مهم روز عرفه است. حتى اگر كسى در عرفات نباشد نيز يكى از فضايل برجسته آن روز مسأله دعاست. مخصوصاً دعاى عرفه سالار شهيدان، حسين بن على بن ابيطالب-صلوات اللَّه و سلامه عليهما-.

طبق بيانى كه از اميرالمؤمنين- عليه السلام- رسيده است: زائر بايد ابتدا خارج از محدوده حَرَم آنقدر دعا كند و خود را تزكيه و تطهير كند تا لايق ورود مرز حرم شود. از اين جهت گفته اند: قبل از طواف بايد به عرفات يعنى بيرون دروازه رود؛ زيرا اگر بنده اى بخواهد نزد مولايش حضور يابد ابتدا بايد پشت در آنقدر بايستد تا اجازه ورود بگيرد.

سرّ وقوف در عرفات

حاجيان كه در روز نهم به سرزمين عرفات مى روند، آنجا دعا مى كنند تا لياقت كسب نمايند و در حقيقت اجازه ورود به خانه خدا را از خدا مسألت كنند. وقتى دعا و راز و نياز به درگاه ذات اقدس اله كرده و لياقت پيدا نمودند، آنگاه به محدوده حرم وارد مى شوند. اسرار عرفات فراوان است كه حدّاقل پنج سرّش در آن حديث مرسل آمده است:

1- وقوفِ در عرفات براى آن است كه انسان به معارف و علوم الهى واقف شده و از اسرار الهى، نظام ربانى، نظام آفرينش حق و كيفيت پرورش ذات اقدس اله با خبر شود. بداند كه خداوند به همه نيازهاى او

ص:56

واقف است و براى رفع همه نيازمنديهاى او تواناست. خود را به خدا بسپارد و احساس كند كه فقط بنده او و محتاج اوست و نه كس ديگر و فقط او را اطاعت كند. طاعت او سرمايه است و وسيله هر بى نيازى است (و طاعَتُه غِناء).

2- بايد در آنجا عارف شود و بداند كه ذات اقدس اله بهصحيفه قلب و رمز و راز او آگاه است. يعنى آيه كريمه: «ان تَجْهَرْ بالقول فَانَّهُ يعلَمُ السِّرَّ و اخفى» 2 را در سرزمين عرفات بخوبى درك كند.

در آيه آمده است: شما هر حرفى كه مى زنيد و هر كارى را كه انجام مى دهيد و هر سرّى را كه در درونتان داريد، خدا مستحضر است. راز نهانتان را مى داند. حتى چيزهايى را كه براى خود شما روشن نيست، و بطور ناخودآگاه در زواياى شيار مغز، قلب و روحتان عبور مى كند.

اگر انسان بداند كه قلبش در مشهد و محضر حق است همان طور كه گناه زبان، دست و پا ندارد، گناه خيالى و فكرى هم نمى كند. و ياوه در دل نيز ندارد همان طور كه حرف باطل و ياوه بر لب ندارد، آرزوهاى ياوه در دل نيز ندارد. همان طور كه به كسى بد نمى گويد، بدِ كسى را نيز در دل نمى طلبد. و همان طورى كه بدنش را تطهير كرده، قلبش را نيز از خاطرات آلوده تنزيه مى كند.

3- شايسته است كسى كه در روز نهم در عرفات به سر مى برد، از جبل الرّحمه، آن كوه رحمت، بالا رود. و دعايى را كه گفته اند سالار شهيدان حسين بن على-صلوات اللَّه و سلامهُ عليه- قسمت چپ آن كوه رو به كعبه ايستاد و خواند، بخواند.

«جَبَلُ الرَّحمة» در سرزمين عرفات است. امام سجاد- عليه السلام-

ص:57

فرمود: انسان وقتى بالاى كوه رحمت مى رود راز و سرّ بالاى كوه رحمت رفتن اين است كه: بداند خداوند رئوف و رحيم است «بكُّل مؤمِنٍ و مؤمنة و يَتَولَّى كُلُّ مُسلِم و مُسلَمة».

رحمت خاصّ الهى

خداوند به هر زن و مرد مسلمان رئوف و مهربان و متولى هر مرد مسلمان است. گرچه ولايت خدا نسبت به همگان تكوينى است و او ولىِّ كلّ است. (هُنالِك الوَلايَةُ لِلّهِ الحقّ) 3. و گرچه رحمت خدا فراگير و براى عموم است (رَحمَتى وَسِعَت كُلّ شَئ) 4 ولى در كنار آن «رحمت عام»، «رحمت ويژه» و خاصّى دارد كه براى همه نيست. اين كه فرمود: «كَتَبَ رَبّكُم عَلى نفسِهِ الرَّحمة» 5 و همچنين «رَحَمتى وَسِعتْ كلُّ شئ فَسَاكُتُبها لِلّذين يَتّقون»، رحمت خاصّ يعنى براى متقيان است. (فَسَاكتُبُها لِلذين يَتّقون) من تنظيم و لازم مى كنم براى خودم (فَسَاكُتُبها عَلى نفسى لِلّذينَ يتقّون)، چون «كتَبَ ربّكُم عَلى نَفسِه الرَّحمة» عهده دار يك بخش است كه خدا رحمت را بر خودش لازم كرده است. اما براى چه كسى، مشخص نكرده است؛ به عبارت ديگر اين آيه كه فرمود: «فَسَاكتُبُها لِلذينَ يتّقون»، مشخص كرده است كه «رحمت خاص را به چه كسى مى دهد». اما مشخص نكرد «بر چه كسى لازم مى كنم كه رحمت خاص را بپردازد». از مجموع دو آيه مشخص مى شود خداوند بر خودش لازم كرده است كه رحمت خاصّ را به پرهيزكاران بپردازد. جبل رحمت، انسان را به اين راز و رمز آشنا مى كند كه: خدا يك رحمت خاص دارد براى مرد و زن «با ايمان» و رحمت خاصّ ديگرى دارد براى مرد و زن «مسلمان».

ص:58

بالاى كوه رحمت رفتن، انسان را عارف و مزيّن به اين سرّ مى كند.

يعنى نسبت به مرد و زن «مؤمن» رحمت خاص دارد و نسبت به مرد و زن «مسلمان» ولايت خاصّ. انسان يك نوع برخورد با انسانهاى ديگر در سراسر عالم دارد و برخورد ديگرى نيز با برادران و خواهران ايمانى و اسلامى. وقتى بالاى كوه رحمت رفت و به اين سرّ آشنا شد، در رفتار، گفتار و نوشتارش آن را پياده مى كند. اين سه راز از اسرار پنج گانه سرزمين عرفات است.

شرط آمر به معروف و ناهى از منكر

4- منطقه اى است به نام «نَمِرة» كه محدوده آن با علامتهايى مشخص شده است كه امام سجاد- عليه السلام- فرمود: وقتى به اين منطقه از عرفات رسيديد راز و رمزش اين است كه بگوييد: «خدايا! من به چيزى امر نمى كنم، مگر اينكه قبلًا خود مُؤتمِر باشم و از چيزى منزجر نمى كنم مگر اينكه خود قبلًا منزجر باشم». بيان سرّ چهارم اين است كه: هر انسان مسلمانى عهده دار امر به معروف و نهى از منكر است. امر به معروف و نهى از منكر يك حكم فقهى دارد و يك سرّ. حكم فقهى اش آن است:

اگر كسى عالم به حكم شرعى بود و ديد كه شخصى از روى عمد آن حكم را رعايت نمى كند، بايد او را از باب امر به معروف و نهى از منكر راهنمايى كند كه البته امر به معروف و نهى از منكر غير از تعليم و موعظه و ارشاد است، امر به معروف و نهى از منكر جنبه ولايت و آمريَّت دارد.

البته با لسان نرم گفتن حساب ديگرى دارد. گرچه ممكن است در بعضى موارد از مصاديق تعليم، ارشاد، و ... باشد، ولى در حقيقت از عناوين ياد

ص:59

شده جداست. در امر به معروف و نهى از منكر لازم نيست كه انسان درون پاك داشته و يا عادل باشد، زيرا عدالت از شرايط امر به معروف و نهى از منكر نيست، بلكه علم، آگاهى، احتمال تأثير و ... جزء شرايط است. ولى در سرزمين عرفه، راز و رمز امر به معروف، به عدالت برمى گردد؛ يعنى انسانى كه آمر است بايد قبلًا مُؤتَمِر باشد. انسانى كه ناهى و زاجر است بايد قبلًا منتهى و منزجر باشد. يعنى بگويد: خدايا! چنان توفيقى بر من عطا كن كه هر چه را به ديگران، به عنوان امر به معروف امر مى كنم، قبلًا خودم عمل كرده باشم. و نيز توفيقى عطا كن كه هر چه را نهى مى كنم و ديگران را از آن منزجر مى نمايم، خودم قبلًا منزجر شده باشم. اين سرّ است؛ يعنى در مسأله اسرار حج، عدالت در امر به معروف و نهى از منكر شرط شده است. ولى در مسأله فقهى، در امر به معروف و نهى از منكر عدالت شرط نيست.

5- منطقه وسيع با علامتهاى خاص، به عنوان «نَمِرات» مشخص شده است. امام چهارم- عليه السلام- فرمود: «وقتى روز نهم وارد سرزمين عرفات شديد، به اين منطقه وسيع كه رسيديد بايد آگاه باشيد كه اين سرزمين، سرزمين شهادت، معرفت و عرفان است. او مى داند چه كسانى بر روى آن سرزمين پا مى نهند، با چه انگيزه اى آمده اند و با چه انگيزه اى برمى گردند. گذشته از اينكه خدا و ملائكه شاهدند، «رَبُّ السّمواتِ والأرض» اين سرزمين وسيع و اين منطقه را نيز شاهد اعمال شما قرار داد.

و اينها مى دانند شما چه مى كنيد.

زمينى كه زير پاى زائران بيت خداست، كاملًا مستحضر است كه حاجى با چه نيّتى آمده و با چه نيّتى برمى گردد و به آن شهادت مى دهد.

ص:60

اين سرّ وقوف در عرفات است.

زائر بيت اللَّه لحظه به لحظه به اسرار دين آگاهتر مى شود. «يُعلمّهم الكتابَ و الحكمة» با «يُزكيّهِم» هماهنگ مى گردد. گرچه اسرار بيشترى در جريان وقوف به عرفات هست ولى در اين حديث مُرسل، پنج سرّ از اسرار وقوف در عرفات مشخص شده است.

سرّ بيتوته در مشعر

بعد از اينكه روز نهم پايان پذيرفت و آفتاب غروب كرد ذات اقدس اله دستور مى دهد:

«ثُمَّ افيضوا مِن حيث افاضَ النّاس» 6: «همانطور كه ديگران مى آيند شما هم از سرزمين عرفات به طرف مشعر حركت كنيد».

مشعرالحرام جزء محدوده حرم است. اگر كسى روز نهم را با معرفت آشنا شد، لايق است كه داخل در ورودى حرم شود. اولين در، همان مشعرالحرام است. دمِ در دالان ورودى حرم- اولين محدوده حرم- شبى را بيتوته مى كند، براى رَمىِ جَمَرات، در روز دهم 49 سنگريزه جمع مى كند.

امام سجّاد- سلام اللَّه عليه- طبق اين حديث مرسل فرمود: معناى بيتوته كردن شب دهم در سرزمين مشعرالحرام، آن است كه قلبت را با شعار تقوا آگاه كنى: «اشعِر قلبَكَ بالتّقوى». يعنى تقوا را شعار قلبت قرار دهى كه قلبت با تقوا شناخته شود.

ص:61

تقوا: معيار شناخت زائر بيت اللَّه

شعار هر قومى، معرّف آن قوم است. شعار قلب انسان زائر بيت خدا تقواست و با تقوا شناخته مى شود و اين را در شب دهم در مشعرالحرام بايد فراهم كرد. گرچه اين مسأله در تمام مناسك و مراسم مطرح است، اما بروز و ظهورش در شب دهم، در سرزمين مشعرالحرام است. آنجا كه زائر سنگريزه ها را جمع و خود را مسلّح مى كند كه با شيطان به نبرد برخيزد. آنجا كه وقوف مى كند و نيرو مى گيرد تا در برابر هر عصيانى به ستيز برخيزد و در پيشگاه هر طاعتى سر بسايد. وقتى (شب دهم) وقوف در مشعرالحرام تمام شد، زائر بايد به طرف مِنى حركت كند، و بايد بين طلوعين را در آن محدوده و مرزِ مُزدَلفه بماند و وارد مِنى نشود.

گفته اند كه وقتى اين راه را طى مى كنى متمايل به سمت چپ و راست نباش. يعنى از اين دو طرف بيرون نرو. نگو از هر راهى كه شد خودم را به منى برسانم، نه، يك راه مخصوصى دارد.

امام سجاد- سلام اللَّه عليه- فرمود: مى دانى سرّ اينكه گفته اند وقتى فاصله بين مشعر و منى را طى مى كنى به دست راست و چپ نرو و در همان محدوده خاص حركت كن يعنى چه؟ سرّش آن است كه: نه متمايل به شرق باش و نه متمايل به غرب، درصراط مستقيم حركت كن؛ چون «اليمين و الشّمال مَضلَّة و الوسطى هِى الجادَّة» 7 چپ و راست انحراف است و وسط صراط. زائر بيت اللَّه وقتى شب دهم را در مشعر مى ماند و وقوف مى كند، فكرش اين است كه قلبش را با شعار تقوا تطهير كند و خود را با جمع آورى سنگ ريزه ها مسلح كند و هنگام عبور، از راه مستقيم

ص:62

منحرف نشود اينها همه براى تزكيه است.

اسرار منى

امام سجاد- سلام اللَّه عليه-: «وقتى به منى رسيدى، به نيتها، آرزوها و تمنيّات خود نائل آمدى و حاجاتَت برآورده شد؟ اگر اين چنين نباشد به سرّ حج آگاه نبوده اى. دوباره بايد حج كنى».

زائر بيت اللَّه بايد طورى حركت كند، كه وقتى مواقف را طى كرد و به سرزمين منى رسيد، احساس كند كه به آرزوهاى خود رسيده است؛ چون آرزوى انسان اين است كه چيزى را فراهم كرده و كسب كند كه هميشه با او است، نه اينكه او را مى گذارد و مى رود و براى او وبال است.

مشكل ما در تهيّه اموال دنيا اين است كه: ما براى خود بَلا تهيّه مى كنيم. آن كس كه به فكر جمع مال است در اشتباه بوده و براى خود وزر و وبال جمع مى كند زيرا: 1- «به مال علاقه مند است و محبّتش را در دل جاى داده است.» 2- «مرگ يقينى است» (كُل نفسٍ ذائقةُ الموت) 8، (ماجَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلد افان مِتَّ فَهُم الخالِدون) 9، (انَّكَ مَيّت وَ انَّهُم ميّتون) 10. 3- «انسانى كه مى ميرد مال را رها مى كند و تنها مى رود». 4- «مال» را رها مى كند نه «علاقه به مال» را.

عذاب از اينجا شروع مى شود؛ زيرا انسانى كه به مال علاقه دارد و آن را از دست مى دهد، علاقه به مال او را رها نكرده است. اگر علاقه باشد و مورد علاقه نباشد عذاب شروع مى شود.

اگر انسانى براى توليد و ازدياد مال كوشش كند ليكن در مصرف قانع باشد، مشكل ديگران را براى رضاى خدا حلّ كند و متمكن و سرمايه دار

ص:63

شود خوب است، چنين شخصى سرمايه اش را قبلًا فرستاده است و با مرگ به حضور اموال خود مى رود. آدم تنبل، تن پرور و كم كارى نيست، پر توليد و كم مصرف است. عاقل است و اهل ذخيره و انباردارى براى نسل بعد نيست. چون بعد از مرگ رابطه پدر و پسر و موّرث و وارث قطع مى شود، او رنج كشيده، مال جمع آورى نموده، لذت را ديگران مى برند بنابراين عاقل چنين كارى را نمى كند. البتّه حفظ فرزندان و تأمين آنان جزء دستورات دين است. اما آدمى بايد قسمت مهم تلاش خود را براى آينده خود مصروف نموده و فرزندان خود راصالح بپروراند.

طبق اين حديث فرمود: سرّ مكّه رفتن، آن است كه انسان وقتى به سرزمين منى پا گذاشت، بفهمد به همه امانى، تمنيّات و آرزوهاى خود رسيده است. چرا عده اى علاقه مندند زودتر بميرند عده اى تا دوران پيرى هم سعى مى كنند باز بمانند؟ چون آنها كه به سالمندى رسيده اند و چيزى ذخيره آخرت ندارند مى بينند دستشان تهى و رويشان سياه و سفر هم سخت است، اما آنها كه عاقلانه زندگى كرده اند، مى بينند دستشان پر و رويشان سفيد است لذا علاقه مند به رفتن هستند و احساس سبكى مى كنند.

آرى منى، سرزمين «تمنيّات» است، نه «آرزو كردن ها» و اين از اسرار منى است.

حضرت امام سجاد- عليه السلام- از شبلى پرسيد «آمَنتَ النّاس بِلِسانِك و قلبك و يَدك». آرزوهاى ديگران را هم برآوردى؟ آيا به حدى رسيدى كه مردم از زبان و دل و دستت آسيب نبينند؟

سرّ ديگر حج اين است كه زائر بيت اللَّه وقتى به مكه رفت و برگشت

ص:64

مردم از زبان، دست و دل او آسوده باشند. به اين معنا كه: نه با جِدّ و نه با شوخى آبروى كسى را نبرد. گاهى انسان كسى را با طنز گويى و طنز نويسى خجل مى كند. ولو طنز است امّا آبروى كسى را مى برد. اين كار بدى است. طنز ادبى كه مسرّت بخش باشد، به حيثيت كسى لطمه وارد نكند چيز خوبى است. اما طنزى كه با حيثيت افراد سروكار دارد، خوب و روا نيست. شوخيهايى كه با حيثيت و آبروى افراد در تماس است،صحيح نيست، و با سرّ زيارت خانه خدا سازگارى ندارد. گذشته از دست، انسان بايد با زبان و قلب به كسى آسيب نرساندصدمه و آسيب قلبى آن است كه انسان كينه كسى را در دل داشته باشد و يا نسبت به كسى حسادت ورزد و بدخواه باشد و بخواهد او را تحقير كند.

سرزمين مِنى سرّ سومى دارد و آن اين است كه زائر وقتى جمره ها، تلّ و برجستگيها و آن سنگ چين شده هاى فعلى را رَمى مى كند با اين عمل مى گويد كه: من هر شيطان و شيطنتى را رَمى كردم. انسانى كه خودش جزء شياطين انس باشد، هرگز قدرت رمى ندارد. كسى كه شيطان قرين او باشد او را رَمى نمى كند. خدا فرمود: «مَن يَعْشُ عَن ذِكرِ الَّرحمن نُقَّيض لَهُ شيطاناً فهُوَ لَهُ قَرين» 11 در آيه ديگر فرمود: «وَ مَن يَكُن الشيطان لَهُ قريناً فَساء قريناً» 12. كسى كه از ياد حق غافل باشد و نام و ياد حق را نشنود و نبيند، خداوند كيفرى كه مى دهد آن است كه: شيطان را قرين و مقارن او مى كند.

در آيه ديگر فرمود: هركس شيطان قرين او بود، به هم سفر و قرين بدى مبتلاست. اگر كسى شيطان قرين او بود، او در حقيقت كار مِنى را انجام نداده است، به سرِّ رَمى جمرات نرسيده و حجش ناتمام است.

امام سجاد- عليه السلام-: «سرّ قربانى كردن آن است كه حنجره ديو

ص:65

طمع را بريده و اهرمن را بكشيد». و ذبح كردن گاو، گوسفند و يا نحر شتر و رها كردن و بى مصرف گذاشتن، چه سودى دارد اگر انسان سرّش را نفهمد؟ زائران با آن عمل مى خواهند اين معنا را تفهيم كنند كه قربانى كردن گوسفند؛ يعنى سر بريدن آز و طمع.

سرّ ديگر منى در «سر تراشيدن» است، موى سر- به حسب ظاهر- براى انسان جمال و زيبايى است و اگر كسى موى سر كسى را به اجبار- بتراشد، زيبايى را از او گرفته است و بايد ديه بپردازد. انسان وقتى وارد سرزمين منى شد، مى خواهد اين جمال را هم در پاى فرمان آن جميلِ محض، نثار كند. خدايا! من اين جمال را هم ريختم. اين مايه غرور را هم از سر به دور كردم.

از «ابن ابى العوجاء» بعد از آن مناظره معروفى كه با امامصادق-صلوات اللَّه و سلامه عليه- داشت و شكست خورده برگشت، سؤال كردند:

در اين مناظره علمى، امامصادق را چگونه يافتى؟ گفت: او درياى علم است و ... بعد گفت: «كيفَ و هُوَ ابن مَن حَلَقَ رؤوس هؤلاء»، او پسر كسى است كه پدرش سَرِ همه اين مردم را تراشيد. يعنى هيچ كس حاضر نيست موى سر خود را تيغ كند، مخصوصا جوان. امّا به فرمان پيغمبر-صلى اللَّه عليه و آله وسلم- كه وحى خدا را دريافت كرد و ابلاغ نمود، مردم سرشان را تراشيدند. در بين عرب اين كار بسيار دشوار بود كه موى سرشان را تيغ كنند مخصوصاً جوانها. اما اين كار را براى رضاى خدا كردند تا به جمالصورى هم دل نبندند. به همين دليل گفته اند: در مراسم حج خود را معطر و زيبا نكنيد. براى اينكه انسان هرگونه زيبايى ظاهرى را به پاى دوست و جميل محض نثار كند. فرمود: راز سر تراشيدن اين است كه:

ص:66

انسان هرگونه غرور و كبر و نخوت و منيّت را از سر بدر كند و هر معصيتى را بريزد و خود را تطهير و تنظيف كند. اين سِرّ سر تراشيدن است.

حضرت سجّاد- عليه السلام- طبق اين نقل به شِبلى فرمود: آيا موقع تراشيدن سر، رمى جمرات، قربانى كردن، اين اسرار را در نظر داشتى يا نه؟

عرض كرد: نه، در همه اين بخشها فرمود: گويا طواف نكردى، در مقام ابراهيم نماز نخواندى، آب زمزم را ننوشيدى، و اشراف نكردى، سعى بينصفا و مروه نكردى، در عرفات نايستادى، به مشعر نرفتى، به مِنى نرفتى و احكام را انجام ندادى. اين سخنان حضرت، طورى در شبلى اثر كرد كه او شديداً متأثر شد تا اينكه تصميم گرفت سال بعد حجى را با دستورات امام سجّاد-صلوات اللَّه و سلامه عليه- انجام دهد.

زائران بيت حق و حرم رسول خدا-صلّى اللَّه عليه و آله وسلم- بايد به اين اسرار آگاه باشند و سپس حج بجا آورند ..

و شما عزيزان زائر سفر حجّ را سبك نگيريد، احساس كنيد كه به مقصد رسيده، مقصود را در مقصد يافته ايد، وقتى چنين بوديد و برگشتيد سيرتان «من الحقّ الى الخلق بالحقّ» خواهد بود. گرچه اين سير، سير افقى و آفاقى است اما سير انفُسى را به همراه دارد. وقتى مهمان حق شديد درك مى كنيد كه «هُوَ معكُم اينَ ما كُنتم» 13، به همراه مهماندار به شهرتان برمى گرديد. آنگاه مثل روزى مى شويد كه از مادر متولد شديد.

در روايات حج آمده: حاجى با نورانيت برمى گردد و ديگران موظفند، به زيارت حاجى بروند او خانه خدا را زيارت كرده است و ... در اين بخش از روايات آمده: «قبل از اينكه او به معصيت مبتلا شود با او مصافحه كنيد». معناى اين جمله آن است كه او ديگر تطهير شده است.

ص:67

در بخشى از تعبيرات دينى دارد كه: او مثل كسى است كه «وَلَدَتْهُ امُّه» تازه از مادر متولده شده است. همه گناهانش شستشو و تطهير شده است.

او بايد برنامه را از اين به بعد شروع كند. معلوم مى شود حج گذشته از: «وَ ارِنا مَناسِكنا و تُبْ علينا» 14، مسأله «يزكيّهم» را نيز به همراه دارد.

اميدواريم حج ابراهيم با شعار وحدت در مدينه و برائت از مشركين در مكه و با اسرارى كه امام سجّاد- عليه السلام- طبق اين حديث مرسل بيان فرمودند نصيب همه ما بشود.

قم 1371 هجرى شمسى

پانوشتها:

1- بقره: 129. 8- آل عمران: 185.

2- طه: 7. 9- انبياء: 34.

3- كهف: 44. 10- زمر: 30.

4- اعراف: 156. 11- زخرف: 36.

5- انعام: 54. 12- نساء: 38.

6- بقره: 199. 13- حديد: 14.

7- نهج البلاغه: خطبه 16. 14- بقره: 128.

ص:68

ص:69

اسرار سرزمين عرفات و منى (2)

حج راستين

امام سجاد (طبق اين نقلى كه از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى- سلام اللَّه عليه- است) به زُهرى فرمود: به نظر شما جمعيت زائران امسال چقدر است؟ زهرى عرض كرد چهارصد يا پانصد هزار نفر، حضرت اشاره اى كرد و گوشه هايى از ملكوت براى زهرى روشن شد و باطن بسيارى از افراد را ديد كه بهصورت حيوانند. آنگاه امام فرمود: «ما اقلَّ الحجيج و اكثَر الضجيج» يا «اعظم الضجيج». حاجى كم است و سر وصدا و ناله زياد است. حاجيهاى راستين بسيار كمند. آنگاه فرمود: افرادى را كه به شكل ملكوتى مى بينى، كسانى هستند كه به قرآن و عترت، به وحى و رسالت و ولايت معتقدند. همان طورى كه ظاهر اينها انسان است، باطنشان نيز انسان است. اينها به تمام معنا انسانند. اينها كسانى هستند كه ظاهر و باطنشان را دين احاطه و تأمين كرده است. و اما كسانى كه بسيارى

ص:70

از مسائل را نمى پذيرند و مى گويند رسول خدا-صلى اللَّه عليه و آله- در تعيين رهبرى اجتهاد كرد و ... اينها قائل به جدايى قرآن و عترت از يكديگرند. و چون قرآن و عترت نور است و جدايى ناپذير. اگر كسى قرآن را بگيرد و عترت را رها كند، در حقيقت، قرآن منهاى قرآن را قبول كرده است. اين چنين نيست كه قرآن منهاى عترت، حقيقت قرآن باشد. چون اينها از هم جدا نمى شوند كسى كه عترت را نپذيرد، در حقيقت قرآن را نپذيرفته است زيرا مصداق «نُؤمِنُ ببعضٍ و نكفُرُ ببعض» شده است. آنها كه: «يريدون ان يَتّخذوا بينَ ذلك سَبيلا» 1: آنها كه خواستند راه نزديكترى انتخاب كنند، به بيراهه رفتند. باطن اينها در حقيقت جحود و انكار حق است و جحود و انكار حق بهصورت حيوانيت ظهور مى كند. آن انسانى كه حيوان شود بد است، و گرنه حيوانى كه انسان نبوده و خودش در حد حيات حيوانى خلق شده است، مذموم نيست. او را به جهنم نمى برند، چون مكلّف و معاقب نيست.

امام سجاد- سلام اللَّه عليه- گوشه هايى از اسرار حج را براى زُهرى بيان كرد، آنگاه فرمود: زُهرى! افرادى كه در باطن و ظاهر، دين را با همه شؤون و ابعاد مى پذيرند، نورانيند، منتهى براى ايمان درجاتى هست، اينكه خداوند در قرآن كريم فرمود: «لهُمْ دَرجات» 2، مسلّماً درجاتى براى مؤمنين خواهد بود. ايمان سازنده حقيقت انسان است. وقتى ايمان درجاتى داشت، مؤمنين نيز درجاتى دارند. فرمود: اينها به سه گروه تقسيم مى شوند: گروهى ايمانشان ضعيف است و دسته اى ديگر از جهت ايمان قوى و محكم و دسته سوم متوسّط هستند.

گروهى كه ايمانشان ضعيف است، نور و چهره باطنشان راه هزار ساله

ص:71

را روشن مى كند. معلوم نيست هزار سال به حساب دنيا يا به حساب آخرت.

آنان كه در كمال شدت و قوتند، نورشان مسافت راه و مسيرصدهزار سال را روشن مى كند، كه اين كل محدوده مسافت آنصحنه است. البته ظاهرش سالهاى دنيايى نيست.

گروه سوم كه از جهت ايمان متوسط مى باشند درجاتشان بين «هزار سال» و «صدهزار سال»، است و قلمرو نورشان مختلف است ذات اقدس اله به آنان تا هر جا كه شعاع نورشان تابيد و افرادى را ديدند، اجازه شفاعت مى دهد. آرى اين درباره كسانى است كه حج راستين انجام مى دهند و بين قرآن و عترت جدايى قائل نيستند. آنان كه به اسرار ولايت آگاهند و به اسرار حج آشنايند، حج راستين انجام داده و انجام مى دهند، اينها نورانيند و حق شفاعت دارند، منتهى منطقه شفاعتشان به اندازه قلمرو نورشان مى باشد، تا هر اندازه كه ديدند قدرت شفاعت دارند. ذات اقدس اله مى فرمايد: كسانى كه در دنيا نسبت به شما احسان كردند، كار خوبى نسبت به شما كردند. يا مشكلى داشتيد، و آنها حل نمودند يا دشمنى قصد تهاجم داشت، آنها دشمن را از شما طرد كردند، يا در رفتار و معامله با شما، عدل و احسان را رعايت كردند، و خلاصه در يكى از اين موارد به شما محبت و احسان روا داشتند، امروز اگر مشكلى دارند شما مجازيد درباره اينها شفاعت كنيد و شفاعت شما مقبول است.

پس حاجى راستين كسى است كه مى تواند در قيامتصحنه وسيعى را روشن نمايد و شفاعت كند، دست افتاده هاى صحنه قيامت را بگيرد، به بالين افتاده ها بشتابد و مشكلشان را درصحنه قيامت درمان كند. در آن

ص:72

روز كسانى كه حق شفاعت ندارند عاجزند. آن روز رابطه حكومت نمى كند، در آن روز برادر از برادر و فرزند از پدر و مادر فرار مى كند:

«يَومَ يَفرّ المَرءُ مِن اخيه و أُمِّه و ابيه» 3 مانند جايى كه آتش سوزى شده يا سيل و طوفانى آمده باشد، كه در چنينصحنه اى هيچ كس به فكر ديگرى نبوده و هر كس به فكر نجات خويش است. آن روز تنها كسانى به فكر ديگرانند كه به اسرار ولايت و حج آشنايند، مؤمن راستين و حاجى واقعى مى باشند اينها از كسى فرار نمى كنند. و مى كوشند افتاده ها را دريابند.

آنگاه مردى به امام سجاد- سلام اللَّه عليه- عرض كرد: ما وقتى اعمال عرفات، مشعر و مِنى را انجام داده و فراغتى پيدا مى كنيم، در سرزمين مِنى به جاى بيتوته، به ياد نياكان، تبار، اجداد و پدرانمان مى افتيم، خوبيها و فضايل آنها را ذكر مى كنيم و غرضى به عنوان فخر فروشى نيز نداريم.

بلكه مى خواهيم حقوقشان را ادا كنيم. آيا اين كار رواست يا روانيست؟

وجود مبارك امام سجاد- سلام اللَّه عليه- در جواب فرمود: شما مى توانيد راه بهترى را طى كنيد كه هم ثواب بيشترى ببريد و هم حقّ گذشتگانتان را بهتر ادا كنيد.

قبل از تبيين و توضيح پيرامون جواب امام سجاد- سلام اللَّه عليه- تشريح يك نكته تاريخى و تفسيرى سودمند است. آن نكته تاريخى اين است كه: حج در زمان جاهليت و بت پرستى نيز بود كه عده اى در ايام منى مفاخر نياكانشان را به عنوان فخر فروشى ياد مى كردند. همان طورى كه در بازار «عُكاظ» از زيادى ثروت، قبيله يا قدرت غارتگرى بستگانشان سخن مى گفتند و اين را مايه فخر مى شمردند و مى گفتند: قبيله ما بقدرى

ص:73

قوى بود كه فلان گروه و قافله را غارت كرد. يا در فلان غارتگرى برنده شد. يا زد و خورد فلان جنگ، به نفع قبيله ما بود. و ... و خلاصه به غارتگرى، تجاوز و تهاجم تبارهايشان فخر و مباهات مى كردند.

قرآن كريم اين نكته تاريخى را گوشزد مى كند و بر آن خط بطلان مى كشد و راهصحيح را ارائه مى دهد:

«فاذكروا اللَّه عِندالمشعَرالحرام» 4. وقتى برنامه عرفات تمام شد و به طرف مشعر حركت مى كنيد به ياد خدا باشيد.

«فَاذا قَضَيتُم مناسِكَكُم فَاذكروا اللَّه كذِكرِكُم ابائكُم او اشدَّ ذِكراً» 5. همان طورى كه قبلًا به ياد پدرانتان بوديد الآن بهتر و بيشتر از آن، به ياد خدا باشيد. ياد گذشتگانتان را در سايه ياد حق زنده نگه داريد وگرنه بازگو كردن آثار تبار، كم كم زمينه تفاخر را فراهم مى كند.

منى سرزمين وصول به تمنيات الهى

از آنجا كه زائران در منى فراغتى دارند، روزها كه اعمالشان را انجام مى دهند شب ها فقط بايد بيتوته كنند. لذا قرآن كريم دستور مى دهد: شبها را كه در منى بيتوته مى كنيد به ياد خدا و به تحصيل علوم و معارف و به مناجات و زمزمه بگذارنيد. آن سرزمين، سرزمين وصول به تمنيات الهى است. نكته تفسيرى كه در اينجا هست اين است كه فرمود: كسانى كه به آن سرزمين مى رفتند، چند گروه بودند: «فمِنَ النّاس مَن يقولُ رَبَّنا اتِنا فى الدنيا وَ مالَهُ فى الاخرةِ من خَلاق» 6. امروز هم زائران بيت خدا و كسانى كه در عرفات و مشعر و منى بار مى يابند، مشمول دو بخش هستند:

1- بعضى فقط دنيا و تغيير نام مى خواهند و براى سياحت، تجارت،

ص:74

شهرت و چيزهايى مانند آن سفر بيت اللَّه را مى پذيرند (معاذاللَّه) منطقشان دنياست. نمى گويند: «اتنا فى الدنيا حَسَنة». آنها «حسنات دنيا» را نمى خواهند بلكه طالب «خود دنيا» هستند لذا حلال و حرام برايشان فرقى ندارد، در نظر آنان مجلس انس با مجلس تعليم و تربيت و تزكيه تفاوتى ندارد. مجلس بزم را بر مجلس تهذيب، ترجيح مى دهند. گروهى از مردم منطقشان اين است كه مى گويند: «رَبَّنا اتنا فى الدنيا»، نمى گويند: «رَبَّنا اتنا فى الدنيا حَسَنة». مى گويند: خدايا در دنيا به ما چيز بده. حلال باشد يا حرام، بد باشد يا خوب، همه را مى پذيرند. اين گروه كسانى هستند كه هيچ سهمى در آخرت از نعمتهاى اله ندارند. «وَ مالَهُم فى الاخرةِ مِن خَلاق».

2- «وَ مِنهُم مَن يقولُ رَبَّنا اتنا فى الدنيا حسنةً و فى الاخرةِ حَسَنَةً وَقِنا عذابَ النّار» 7. اينان افراد عاقلى هستند كه سخنانشان در سرزمين منى، شبهايى كه بيتوته مى كنند اين است و در موارد ديگر نيز اين است. منطق آنها اين است كه خدايا! ما در دنيا هرچه را كه دنيايى است نمى خواهيم، بلكه حسنات دنيا را مى خواهيم. مال حلال جزء حسنات دنياست. داشتن همسر با ايمان، فرزند با ايمان، پدر با ايمان، برادر و خواهر باايمان، دوست و فاميل و قبيله ونژاد بافضيلت و باايمان، شركت در مجالس درس و بحث، كارهاى توليدى و كمك در جهت رفع تورّم، خدمات اجتماعى كه عادلانه باشد جزء حسنات دنياست. همچنين مجلس انس الهى، تعليم كتاب و حكمت، تزكيه، ديدار عاقلانه،صله رَحم و ... جزء حسنات دنياست. وگرنه دنيا منهاى امور ياد شده و مانند آن حسنه اى ندارد كه كسى از خدا حسنات دنيا طلب كند. اگر كسى توفيق داشت، جزو انجمن

ص:75

قاريان قرآن بود، عضو انجمن مفسران، معلمان، دانشجويان، نيكوكاران، خيرخواهان، امدادگران و دهها وصدها انجمنهاى علمى، خدماتى، توليدى،صنعتى و ... بود، اينها جزء حسنات دنياست.

مردان عاقل كه قرآن منطق آنها را باعظمت ياد مى كند، مى گويند:

خدايا حسنات دنيارا به ما بده. آخرت هم حسناتى دارد و سيّئاتى. اينها گذشته از اينكه حسنات دنيا را طلب مى كنند، حسنات آخرت را نيز مى طلبند: «وَ فى الاخرةِ حَسَنَة وَ قِنا عَذابَ النّار». ما را از عذاب آتش حفظ كن و از حسنات آخرت برخوردار گردان.

زائران بيت اللَّه بايد مواظب باشند كه جزو گروه دوم محسوب شوند.

يعنى در سرزمين عرفات و منى جز حسنات دنيا و آخرت چيزى از خدا نخواهند. چيزى بخواهند كه بماند، چيزى نخواهند كه انسان را تنها مى گذارد. انسان آن را رها مى كند و آن نيز انسان را.

حقيقت مرگ چيست؟

انسان، بايد چيزى طلب كند كه همراه خود ببرد. چيزى كه مى گذارد و مى رود، جز افسوس براى او نمى ماند، زيرا آنچه را كه فراهم كرده است و به آن علاقه مند است: وقتى كه رخت برمى بندد، «مورد علاقه» را ترك مى كند ولى اصل «علاقه» مى ماند. از اين رو عذاب شروع مى شود. فشار قبر و عذاب برزخ براى عده اى از همين جا ظهور مى كند. مرگ آن نيست كه بگويند: طبيب اجازه دفنش داد، قلبش از كار افتاد، اين مرگ انتقال از دنيا به برزخ است. و يك مرگ طبّى و قرآنى است. مرگ طبّى در انسان مثل حيوانات است كه قلب از كار و خون از جريان مى افتد.

ص:76

مرگ از نظر قرآن، انتقال از دنيا به برزخ است «وَ مِن وَرائهم برزَخ الى يَومِ يُبعثون» 8. انسان با بار سنگين، پياده و پابرهنه اين راه طولانى را بايد طى كند. تمام تعلقات را هم بايد ترك نمايد. زيرا بديهى است كه وقتى به چيزى علاقه مند شد. آن چيز را هنگام رفتن از او مى گيرند، و چيزى همراه خود نمى برد، ولى آن علاقه قلبى هست. چون علاقه قلبى هست و مورد علاقه را به او نمى دهند، مى سوزد. پس كسى كه تعلقاتش را كم نكند، برايش كم مى كنند، و اين دشوار است. لذا ذات اقدس اله به زائران بيت خدا دستور داد كه شما بگوييد: «رَبَّنا اتِنا فى الدنيا حَسَنةً و فى الاخرةِ حَسَنَةً وَ قِنا عذابَ النّار». ما را از عذاب الهى هم نجات بده.

امام سجاد- عليه السلام- بعد از روشن شدن اين نكته تاريخى- تفسيرى كه لازم بود ضمن اين حديث مطرح شود، به آن مرد فرمود:

چنانچه بخواهيد خير و نيكى گذشتگانتان را بعد از انجام حج ذكر كنيد و اين را به عنوان حقوق تبار و نياكانتان بدانيد، راههاى بهتر از اين نيز وجود دارد و آن مسأله شهادت به وحدانيت حق و رسالت رسول خدا-ص- و ولايت و امامت امامان معصوم- عليهم السلام- است. شما مى توانيد در مِنى پيرامون اين اصول و معارف، بحث كنيد.

توحيد خدا چيست؟

انسان موحّد مى داند كه خدا همواره با او و نزديك او است، لذا هر كارى را مى تواند انجام دهد چرا كه ارتباط با قدرت مطلق دارد، مى تواند با او راز و نياز و خلوت كند، آهسته با او حرف بزند، مشكلش را در ميان بگذارد. يك انسان موحّد هرگز در كارى نمى ماند. شخص موحّد

ص:77

خواست خود را تعديل و كميّت آن را تنظيم مى كند. و مورد نيازش را از كسى مى خواهد كه با اوست. لذا فرمود: اگر شما در سرزمين منى درباره توحيد، رسالت، ولايت و اين گونه از علوم و معارف الهى سخن بگوييد، گذشته از اينكه به يك فضيلت عالى بار يافته ايد، حق نياكانتان را نيز بهتر ادا كرده ايد؛ پدر و مادر و اجداد شما هم خوشحال تر مى شوند. آنها اگر سر از خاك بردارند، به شما خواهند گفت كه: ما چه خيرى در دنيا كرده ايم؟ ما هر كار خيرى هم كه انجام داديم به توفيق الهى بود. او خَيرُ حامد و خَيرُ محمود است، حمد و ثناى او را كنيد. آنكه به ما توفيق، مال، قدرت و آگاهى داد، هدايت كرد و ... و نيز كسانى را كه بين ما و او واسطه بودند و سخنان حق را به ما رساندند. (پيامبران و امامان) به عظمت ياد كنيد.

طبق اين نقل امام سجاد- عليه السلام- در ادامه فرمود: عصر روز نهم در سرزمين عرفات و ظهر روز دهم در سرزمين منى كه زائران جمعند، ذات اقدس اله به فرشتگان مباهات مى كند و مى فرمايد: فرشتگان من! بندگانم را ببينيد، اينهايى كه از راه دور و نزديك با مشكلات آمدند، همه با يك لباس و شبيه هم، بسيارى از لذتها را بر خود تحريم كردند، روى آن شنهاى سرزمين مشعر خوابيدند و با چهره هاى غبارآلود در پيشگاه خدا اظهار عجز و ذلت مى كنند. اينك به شما اجازه دادم كه اسرار آنان را ببينيد. اينجا است كه ملائكه حق به اذن خدا بر اسرار موحّدان آگاه مى شوند، دلهاى آنان را مى بينند. گرچه ملائكه الهى از علوم غيب باخبرند و نسبت به بسيارى از مسائل ماوراء طبيعت مستحضرند. اما ذات اقدس اله آنقدر مهربان و رئوف است كه اجازه نمى دهد بعضى از اسرار ما را

ص:78

حتى ملائكه هم بفهمند با اينكه آنها مأمور نوشتن خاطرات ما هستند.

ولى ذات اقدس اله اجازه نمى دهد كه ملائكه بسيارى از كارهاى ما را بفهمند كه مبادا ما خجالت بكشيم و نزد آنان شرمنده شويم. راه مستقيمى بين ما و خداست كه فقط او مى داند ما چه كرده ايم و بس.

در دعاى كميل گوشه اى از اين اسرار هست كه حضرت امير- سلام اللَّه عليه- فرمود: خدايا بعضى از اعمال را فقط تو شاهد بودى و اجازه ندادى ملائكه بفهمند، تا ما شرمنده و خجل شويم «و الشّاهِدَ لَما خَفِىَ عَنهُم و برَحمَتِكَ سَتَرتَه».

طبق اين نقل وقتى به ملائكه اجازه داده مى شود كه دلهاى زائران را ببينند، آنها با چشم ملكوتى مى بينند كه قلب عده اى بسيار سياه است و دودهاى سياه از آن برمى خيزد. (نارُاللَّه الموقَدَةَ التى تَطّلعُ على الأفئدة) 9. اعوذ باللَّه من شُرور انفُسِنا و سيّئات اعمالِنا.

خداوند براى فرشتگان تفسير و تشريح مى كند، و مى فرمايد: اينها كسانى هستند كه پيامبر خدا را راستگو نمى دانند (معاذاللَّه) و مى گويند: او از نزد خود اين كارها را كرده است؛ يعنى بين قرآن و عترت جدايى انداخته اند.

از طرفى ملائكه گروهى را مى بينند كه دلهايشان بسيار نورانى، سفيد و روشن است فرمود: اينها كسانى هستند كه مطيع خدا و پيامبرند، مؤمنند، سخنان وحى را مى پذيرند. بين قرآن و عترت جدايى نيفكنده و وجود مبارك پيغمبر-صلوات اللَّه و سلامه عليه و على اهل بيته- را امين وحى خدا مى دانند. و معتقدند كه او از نزد خود هيچ حرفى ندارد. هر كارى كه كرده است در مسأله خلافت، امامت، رهبرى و مانند آن، در احكام الهى

ص:79

و حكم حق، همه برابر وحى خدا بوده است. اينها معتقدند و مؤمنند و با جان و دل مى پذيرند و با زبان اقرار دارند و با دست و پا عمل مى كنند.

اينها روشن و نورانيند. آرى ذات اقدس اله به انسانهايى كه موحد و زائر راستين خانه او هستند فخر و مباهات مى كند.

با اينكه بنده فخرش به خداست. چه اينكه در سخنان على بن ابيطالب- سلام اللَّه عليه- آمده است كه:

«الهى كَفى بى عِزّاً ان اكونَ لكَ عبداً و كَفى بى فخراً ان تكونَ لى رَبّا انتَ كما احِبّ، فاجعَلنى كما تُحِبّ».

خدايا! عزت من در اين است كه بنده تو هستم، فخر من در اين است كه تو مولاى منى.

خدايا! من آنچه را كه بخواهم، تو هستى. ولى تو آنچه را كه مى خواهى، مرا آنگونه قرار ده. اگر من بخواهم كه تو عالم، قدير، قاضى حوايج، مبدّل سيئات به حسنات، غافر خطيئا، رازق و شافى باشى، همه اين كمالات را دارى. تو بخواه كه من عبد مؤمِن، خالصِ، خاضع، سالك و مفلح باشم. هر طورى كه تو مى پسندى همانگونه قرار ده: «الهى انتَ كما احبّ، فَاجعَلنى كما تُحب». اينها مطالبى است كه امام سجاد- سلام اللَّه عليه- (طبق اين بيان) به زُهرى فرمود.

از مجموعه اين سخنان به دست مى آيد كه: ولايت و حج هر كدام سرّى دارند اگر كسى جزء مؤمنان راستين بود هم به سرّ ولايت مى رسد و هم به اسرار حج و بهصورت يك انسان واقعى در عرفات و منى ظهور مى كند كه ذات اقدس اله به او فخر مى كند. اينها انسانهايى ملك گونه و فرشته منش هستند و يا احياناً برخى از اينها از فرشته ها هم بالاترند. اين يك مسأله تاريخى نبوده كه در روزگارى خداى سبحان، به فرشتگان بفرمايد: من فخر مى كنم و پرده از چهره قلب فرشتگان بردارد تا زائران را

ص:80

در سرزمين عرفات و منى ببينند. بلكه هر سال اين چنين است. نه تنها سالى يكبار، آنهايى كه به عمره مفرده موفق مى شوند، آنها هم اين چنين اند.

گرچه عرفات و مِنى جزو برنامه آنها نيست. نه در حج كه در غير حج نيز هست. منتهى در مسأله حج ظهور كرده است.

نكته ديگر آن است كه: قرآن كريم گوشه اى از اسرار را در جريان قربانى بيان كرده و درباره ساير مناسك حج هم مى توان مشابه آن نكته را استنباط كرد. در جريان قربانى فرمود: كارى كه در جاهليت انجام مى دادند، آن روا نيست. و شما هم كه قربانى مى كنيد بدانيد گوشت قربانى به خدا نمى رسد و خون قربانى هم به خدا نمى رسد. شما از اين خونها تبرك نجوييد: «لَنْ يَنالَ اللَّه لحوُمها ولادِماؤُها ولكِن يَنالهُ التّقوى منكُم» 11.

يعنى اين عمل ظاهرى دارد و باطنى. ظاهرش آن است كه كسى گوسفندى را ذبح مى كند، و آن گوشتى دارد و خونى. قداست از آنِ تقواست نه گوشت و خون. آنچه به خدا مى رسد گوشت و خون نيست كه شما گوشت اين قربانى را به ديوار كعبه آويزان كنيد يا خون اين قربانى را به ديوار كعبه بماليد. آنچه كه از اين عمل به خدا مى رسد باطن و روح اين عمل است (وَلكِن يَنالهُ التّقوى منكُم) يعنى قربانى يك حقيقتى دارد به نام «تقوا» و اين به خدا مى رسد.

مسأله رمى جمرات نيز همينطور است، در مسأله رمى جمرات، آن سنگها هيچ كدام به خدا نمى رسد. بلكه آن چه به خدا مى رسد تبرى از دشمن خداست.

طواف اطراف كعبه، نماز نزد مقام ابراهيم- ع- سعى بينصفا و مروه، شرب آب زمزم و دهها عمل واجب و مستحبى كه در مسأله حج و عمره

ص:81

مطرح است، هيچ كدام از اينها به خدا نمى رسد، مگر روح اينها. و روح اينها همان سرّ حج است. منتهى سرّ، گاهى در عالم برزخ ظهور مى كند و گاهى بالاتر از برزخ. گاهى كم ظهور مى كند و گاهى زياد. و خود حاجى واقعى در قيامت بهصورت سرّ جلوه مى كند. چه اينكه در دنيا با چشم ملكوتى بهصورت انسان واقعى ظهور كرده است.

حضور حضرت حجت- ع- در مراسم حج

و وجود مبارك حضرت حجّت- سلام اللَّه عليه و عجّ- هر سال در مراسم حجّ حضور دارند. او و بسيارى از شاگردان خاصّش كه تربيت شده او هستند. همانند: ابى بصير، سدير سيرفى و زُهرى و ... ممكن است كسى در سرزمين عرفات و منى به وجود مبارك حضرت حجت دعا هم بكند.

اين دعاى معروف: «اللّهمَ كُن لِوليّكَ الحجّة بن الحسنصلواتك عليه ...» را بخواند اما قلبش قلبِ انسان نباشد. ممكن است كسى مشكلى داشته باشد و مشكلش آنجا- ناخود آگاه- به بركت حضرت حجت- سلام اللَّه عليه- حلّ شود. چنين نيست كه اگر عمل خارق العاده اى در حج و يا در منى و عرفات پيدا شد، مستقيماً توسّط وجود مبارك حضرت حجت- سلام اللَّه عليه- باشد. احتمالًا خود آن حضرت است، يا اوليايى از دست پروردگان آن حضرت. ممكن است سالمندى، زنى، ناشناسى خيمه و چادر خود را گم كند، در بين راه بدون زاد و راحله بماند و وليّى از اولياى الهى كه تربيت شده مكتب ولايت امام عصر- ارواحنا فداه- است او را راهنمايى كند. چنين نيست كه هر اثر غيبى در مراسم حج، مستقيماً به وجود مبارك ولىّ عصر- ارواحنا فداه- باشد. توفيق مى خواهد. اين سعادت براى

ص:82

اوحدى از موفّقان نصيب مى شود كه وجود مبارك حضرت حجّت- سلام اللَّه عليه- شخصاً به بالين او بيايد. عنايت او شامل اوليا، شاگردان،صالحين،صديقين و شهدايى كه تربيت كرده است مى شود. همه و همه زير نظر او و مأموران او هستند و به دستور او مشكلات ديگران را حلّ مى كنند.

اميدواريم همان طور كه ظاهرمان به شكل انسان است باطنمان هم به بركت قرآن و عترت، انسان باشد.

قم 1371 هجرى شمسى

پانوشتها:

1- نساء: 150. 7- مؤمنون: 100.

2- انفال: 4. 8- بقره: 201.

3- عبس: 34. 9 و 10- همزه: 6- 7.

4- بقره: 198. 11- حج: 37.

5 و 6- بقره: 200.

ص:83

عرفات، سرزمين هجرت از خود

حج سالار شهيدان

خاندان سالار شهيدان- سلام اللَّه عليهم اجمعين- از همان آغاز حركت خود از مدينه به مكّه، قصد عمره مفرده داشتند و قصد حج تمتع نكردند؛ يعنى چنين نيست كه حسين بن على بن ابى طالب- سلام اللَّه عليهما- به قصد حجّ تمتع عازم مكّه گرديده و سپس در اثر فشار حكومت ننگين اموى، تمتع را به افراد تبديل كرده باشد، نه در روايات از اين بحث سخنى است، و نه در فقه ما. فقط در مقاتل به اين مطلب اشاره شده است. بزرگان فقه ما نيز به اين نكته عنايت كرده اند كه: اين سخن نه ريشه حديثى دارد و نه ريشه فقهى. حسين بن على بن ابى طالب- عليه السلام- از ابتدا قصد عمره مفرده داشت. او به منى نرفت، ولى قربانى داد. فرزندش امام سجاد- سلام اللَّه عليه- در شام خود را چنين معرفى مى كند:

«انا ابْنُ مكّةَ وَ مِنى»

من فرزند مكه و مِنايم، ما جان داديم، منى مال ماست، عرفات مال ماست، مكه از آنِ ماست. من فرزند زمزمم، زمزم و

ص:84

منى ارث من است، من وارث مكه ام، من وارث سرزمين عرفات و مشعر و منايم.

بنابراين آمدن به سرزمين مِنى با جسم، خيلى مهم نيست. كسى كه پيشاپيش جانش را فداى دوست كرد، او از منى و عرفات و ... ارث مى برد.

شهداى جمعه خونين مكه

اين عزيزان شهيد شده در «جمعه خونين» هم كه شهادت آنها لكه ننگى براى ابد به دامن آل سعود نهاد، مالكان اصيل و اصلى اين سرزمينند.

ما اگر شايسته آن نباشيم كه مهمان ولى عصر- عليه السلام- باشيم اين اميد هست كه اين عزيزان ميزبانان ما باشند، بنابراين ما در كنار سفره شهداى جمعه سياه آل سعود نشسته ايم.

اسرار حج از ديدگاه اميرمؤمنان على- ع-

وظيفه ما در اين سرزمين چيست؟ چرا بايد در عرفات توقف كنيم؟ و چرا اين وقوف عبادت است؟ و چرا در حرم وقوف نكنيم؟ چرا وقوف را بايد از خارج حرم شروع كنيم؟

وقتى از اميرمؤمنان، على بن ابى طالب- سلام اللَّه عليه- كه در خانه خدا به دنيا آمده و آن را بهتر از هر كسى مى شناسد، پرسيدند كه خانه خدا در مكه است چرا وقوف در خارج حرم واجب است؟ فرمود: حج اسرارى دارد، تبهكاران و آلودگان بايد بيرون در بايستند و بنالند، آنگاه كه پاك شدند وارد حرم شوند. خداوند اگر بخواهد مهمانى را در خانه اى كه انبيا

ص:85

به طهارت آن قيام واقدام نموده اند پذيرايى كند، بايد مهمانان را تطهير و پاك گرداند. خداوند به ابراهيم و اسماعيل- سلام اللَّه عليهما- فرموده:

«وَ عهِدَنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطائفين و العاكفينَ و الركّع السّجود» 1

چون خانه پاك است، مهمانان پاك را مى پذيرد.

مشعر جزء و محدوده حرم است، و حاجى تا در عرفات است، هنوز بيرون دروازه است، بايد بنالد تا به حرم (مشعر) راهش دهند، اما چقدر بنالد؟ نمى دانم، چه جور بنالد؟ نمى دانم، براى كى بنالد؟ و ... نمى دانم، ولى تا ننالد به حرم راهش نمى دهند. البته ممكن است كسى را به محدوده حَرَم بياورند ولى خدا او را نپذيرفته و راهش ندهد.

عرفات سرزمين دعا

روز نهم ذيحجه سرزمين عرفات، سرزمين دعاست. دعا تنها چيزى است كه خدا به انسان بخشوده است. امير مؤمنان- عليه السلام- فرمود:

«لا يملك الّا الدّعاء» 2

انسان جز دعا مالك چيزى نيست، نه تنها مالك مال نيست بلكه مالك اعضا و جوارحش نيز نمى باشد.

قرآن كريم فرمود: «امّن يملك السّمع و الأبصار» 3 يعنى آنكه مالك چشم و گوش است خداست و اعضا و جوارح ما امانت خداست، چون با خدا بيعت كرده ايم، جان، اعضا، قلب و قالب را به خدا بيع نموده و فروخته ايم، اگرصلاح نداند فرصت چشم بستن را هم به شما نخواهد داد.

پس حتى چشم و گوش ما نيز از آن خداست، فقط اظهار عجز را تمليكمان كرد. ما جز تضرع مالك چيزى نيستيم، و در برابر دشمن درون، سلاحى جز ناله نداريم.

ص:86

دشمن بيرون را مى توان با سلاح سبك و سنگين از پا درآورد ولى دشمن درون را با تفنگ و تانك نمى شود رام كرد، دشمن سرسخت درون (شيطان) را تنها با اشك مى توان رام كرد. «و سلاحه البكاء» 4. كسى كه اهل ناله نيست، مسلح نيست و اگر كسى مسلح نباشد پيروز نخواهد شد. و اينكه آن حضرت فرمود: «و سلاحه البكاء» براى آن است كه اگر انسان افتاده شد، خداى سبحان دستش را مى گيرد و تا مقاومت مى كند خود را مى بيند، خدا را نمى بيند، چون خدا را نمى بيند نمى نالد، وقتى ننالد در نبرد با اهريمن درون و بيرون شكست مى خورد، هرگاه خود را نديد و خدا را ديد از وضعيت خود باخبر و از عظمت خدا مستحضر است، يا از ترس جهنمش مى نالد، يا گريه شوق دارد كه چرا به جنّتهاى او نرسيده است، يا گريه انسان واله را درد؛ كه قلب مشتاقان واله و شيدا، جمال و جلال حق است، چرا از هجران او ننالد؟

بين عبد و مولا حجابى نيست

از فرازهاى دعاى ابوحمزه ثمالى و دعاى بيست و هفتم رجب است كه: بين عبد و مولا حجابى نيست: «و أنّك لا تحتجب عن خلقك الا أن تحجبهم الأعمالُ دونك» 5 يعنى خدايا! بين تو و بنده ات حجابى نيست مگر خود بنده، زيرا در اشياء مادى بين «محجوب» و «محجوب عنه» «حاجبى» قرار مى گيرد ولى در معنويات سه شئ و سه چيز لازم نيست، خود شئ محجوب است. حجاب عين همان محجوب است، بين خلق و خالق حجابى جز خود خلق نيست، معناى جمله فوق اين است: خدايا! تو نورالسّموات و الأرضى، بين تو و بندگانت حجابى نيست، مگر اينكه عمل

ص:87

آنها نگذارد كه تو را ببينند، ما بندگان مى توانيم به جايى برسيم كه به مقدار ايمانمان با حقيقت دل، خداى سبحان را مشاهده كنيم. و اين غرور و خودبينى است كه نمى گذارد ما به لقاى حق برسيم.

براى اينكه از اين حجاب برهيم، بايد ابتدا: از اين تن سفر كنيم و سپس: از خواسته هاى خود هجرت كنيم، تا مصداق: «و من يخرج من بيته مهاجراً الى اللَّه» 6 شويم.

در طليعه پيام الهام بخش امام امت- قدّس سرّه الشريف- آمده است:

اگر كسى از خود سفر نكرد مرگش ممكن است او را از جهنم برهاند و به بهشت برساند، اما به جنّةاللقاء راه پيدا نمى كند و اگر كسى از خودبينى نجات پيدا كرد راه مشاهده اسرار الهى برايش باز است.

روز نهم ذيحجّه، سرزمين بهترين فرصت و موقعيت براى رهايى از خودبينى و هجرت از بيت (نفس) است، و مصداق آيه مباركه: «و من يخرج من بيته مهاجراً الى اللَّه» خواهد بود. قرآن كريم اين هجرت را تبيين كرده و فرمود: «والرُّجز فَاهْجُر» 7 يعنى از پليدى و زشتى مهاجرت كن.

هجرتِ مكان خيلى مهم نيست، هجرت مكانت مهم است. قرآن كريم در عين حال كه به مهاجران بها مى دهد، اصل هجرت را هم تبيين مى كند، مى فرمايد: اگر كسى از پليدى هجرت كند و از اين تنگناى طبيعت به درآيد، هرگونه مرگى كه به سراغ او بيايد، خداوند خودش عهده دار اجر اوست «فقد وقع اجره على اللَّه» 8 ولى چه چيزى به او خواهد داد؟ روشن نيست.

ص:88

اهميت ولادت در عصر حكومت اسلامى

با اين مقدمه به مضامين دعاهاى روز عرفه پى مى بريم. هيچ دعايى بهتر از دعاى حسين بن على بن ابى طالب، سالار شهيدان- سلام اللَّه عليهما- در سرزمين عرفات نقل نشده است. و دعايى هم از على بن الحسين، امام سجاد- سلام اللَّه عليهما- و دعاى ديگرى نيز از امامصادق- سلام اللَّه عليه- نقل شده است. بسيارى از اين ادعيه مضمون مشترك دارند و برخى از آنها هم مضمون مخصوص به خود را داراست. مضمون مشترك دعاى امام سجاد و امام حسين- سلام اللَّه عليهما- «اهميت ولادت» در يك نظام اسلامى است. يكى از فرازهاى اوليه دعاى سالار شهيدان در عرفه اين است كه عرض مى كند: «خدايا! تو بر من منّت نهادى، مرا از اصلاب و ارحام فراوان منتقل كردى و مرا در زمان كفر و جاهليت بدنيا نياوردى»:

«لم تخرجنى لرأفتك بى ولطفك لى و احسانك الىّ فى دولة ائمّة الكفر الّذين نقضوا عهدك و كذّبوا رسلك» 9.

خدايا! تو از روى رأفت و لطف و احسانى كه به من داشتى، مرا در زمان جاهليت به دنيا نياوردى، آنقدر عنايت و رأفت و احسان نمودى كه بساط جاهليت برچيده و نظام اسلامى گسترده شد و مرا در زمان حكومت اسلامى متولد گردانيدى.

جوانان بايد بيش از ديگران شاكر باشند كه عمر خود را در نظام اسلامى مى گذرانند، آنها كه دوران ستمشاهى را پشت سر گذاشته اند، بايد بكوشند تا كارهاى گذشته را ترميم كنند و نوسالانى كه چشم بازكرده و نظام اسلامى را ديده اند، بايد شاكر باشند كه در دولت جور و ظلم زندگى

ص:89

نكرده اند.

اطاعت از فرمان رهبر

در دعاى عرفه على بن الحسين- سلام اللَّه عليهما- در رابطه با رهبر اسلامى آمده است: «پروردگارا! تو براى هر عصرى يك رهبر شايسته اى را ذخيره كرده اى كه به وسيله او آنچه را كه ديگران از بين برده اند احيا مى كنى: «أقمت به معالم دينك» 10، خدايا! او را تأييد كن و ما را جزء كسانى قرار ده كه اوامرش را امتثال مى نمايند» بدين ترتيب امام سجاد- عليه السلام- در دعاى روز عرفه، داشتن يك امام عادل را به عنوان احياى آثار و مآثر دين بازگو مى كند.

فرازهاى ديگر از دعاى عرفه

حسين بن على بن ابى طالب- عليهماالسلام- عرض مى كند: «خدايا! در قرآن فرمودى: سراسر عالم نشانه هاى توحيدند، برخى از نشانه ها آيات آفاقى است، برخى آيات انفسى. ولى مرا به نشانه ها حواله نده. پرودگارا! اگر ما را به آثار (خواه به آثار آفاقى، خواه به آثار انفسى) ارجاع دهى مسيرمان طولانى مى شود (يوجب بُعد المزار). من اگر بخواهم از نشانه ها تا به ذى نشان برسم طول مى كشد. خودت را به من نشان بده، اين نشانه ها توان آن را ندارند كه تو را بطور كامل نشان دهند، حتى سرزمين مكه، عرفات و مشعر كه فرمودى: «فيه آيات بيّنات». هيچ كدام آنها ظهورى ندارند كه تو را نشان دهند «أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك» خدايا! تو كه نور السموات و الارضى، تو كه از نشانه به من

ص:90

نزديكترى، تو كه از هر نشانه اى نشانه ترى، چرا مرا به نشانه ها ارجاع مى دهى؟ «متى غبت؟» پروردگارا! كى غايب شدى تا من براى اثبات وجود تو استدلال كنم، استدلال براى پى بردن از نشانه به غايب است، تو كه غيبت نكرده اى، نيازى به دليل و برهان ندارى كه من از آيات پى به تو ببرم، يعنى تو خود فرمودى: «أولكم يكف بربّك أنّه على كل شئ شهيد» 11 پس خودت را آنچنان به من نشان ده كه بى واسطه تو را ببينم».

اين امر، مخصوص ائمه- عليهم السلام- نيست، هر انسانى يك راه مخصوص دارد، بين او و خدا هيچ فاصله نيست، منتها راهها فرق مى كند، بعضى بسيار وسيع و روشن است، و برخى باريك، پس رابطه مخصوصى بين انسان و خدا است كه غير خدا در آن راه نفوذ و شركت ندارد.

اميرالمؤمنين- سلام اللَّه عليه- در دعاى كميل به درگاه الهى عرضه مى دارد: خدايا! اجازه ندادى بعضى از گناهان مرا حتى فرشته ها كه مأمور ثبت و ضبط مى باشند، بفهمند و بنويسند: «و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخفيته» 12. خداوند به فرشته هايى كه مأمور نوشتن خاطرات، عقايد، اخلاق و اعمالند، اجازه اطلاع از گوشه هاى ظريف كار ما را نمى دهند تا يك راه سرّى بين ما و خدا باشد. او خود بعضى از كارهاى ما را مستقيماً به عهده مى گيرد و حتى اجازه نمى دهد كه ملائكه بفهمند تا ما پيش آنها شرمنده شويم، پس معلوم مى شود بين هر انسان و خداى او رابطه اى مخصوص وجود دارد.

ادب دعا كردن

شما در دعا مثلا ده بار مى گوييد: «يااللَّه» بعد مى گوييد: «يارب» و در

ص:91

آخر مى گوييد: «ربِّ» يعنى ديگر جا براى «ندا» نيست، «يا» حرف نداست، آنگاه كه انسان كسى را از دورصدا مى زند مى گويد: «يا فلان» و وقتى نزديك شد حرف ندا (يا) را مى اندازد. ما در گفتگوى حضورى يكديگر را با «يا» خطاب نمى كنيم، ادب دعا نيز اين است كه ابتدا چندين بار مى گوييم: «ياربّ» بعد مى گوييم: «ربِّ، ربِّ» اين خذف براى آن است كه «ندا» تبديل به «نجوا» مى شود و «منادات» به «مناجات» مبدّل مى گردد، وقتى نداست جاى «ياربّ» است، وقتى منادات به مناجات تبديل شد، آهسته سخن گفتن شروع مى شود. نوبت به نجوا كه رسيد، انسان احساس تقرّب مى كند، چرا كه خود را در محضر خدا مى بيند.

لذّت شب زنده دارى

در دعاى عرفه على بن الحسين- سلام اللَّه عليهما- آمده است: «خدايا! لذت شب زنده دارى و مناجات را در كامم بچشان تا از شب زنده دارى لذّت برم و در شب آنقدر نخورم و نخوابم كه نتوانم سحر برخيزم».

شيطان براى گمراه ساختن انسان راهها و نقشه هاى مختلفى دارد، اگر از راه گناه نتواند به هدف شوم خود برسد، با پرخورىصيدش مى كند.

دعا قرارگاه اجابت

مرحوم كلينى از معصوم- عليه السلام- نقل كرده: «الدّعاء كهف الأجابة كما انّ السحاب كهف المطر»؛ يعنى «همان طورى كه ابر، قرارگاه باران است، دعا نيز قرارگاه اجابت است»؛ اجابت در درون دعاى شماست و بستگى به درجه اخلاص شما دارد اولًا دعاى عام داشته باشيد و

ص:92

بگوييد: «اللّهم انّا نرغب اليك فى دولة كريمة تعزّبها الاسلام و اهله» و از هيچ قدرتى نهراسيد كه: «انّ ربك لبا لمرصاد» 13. او در كمين است و با سرانگشت نامرئى اوضاع را ورق مى زند كه هميشه اين چنين بوده است.

پيروزى انبيا به بركت «لا يملك الّا الدّعاء» بوده است. تظاهرات و عمليات، بخش «جسمانى» پيروزى را تشكيل مى دهد ولى دعا و نيايش «روح» ظفر است. شما با حسن ظن دعا كنيد، خدا هم اجابت خواهد كرد، مظلومانه دعا نكنيد، گرچه دعاى مظلوم (چون براى تشفى خودش است) بى اثر نيست ولى بكوشيد عارفانه دعا كنيد؛ برقرارى نظم اسلامى را از خداى سبحان مسألت نماييد. از خدا بخواهيد كه نظام اسلامى مستقر شود تا در اين نظام، مردان الهى رشد پيدا كنند و مشمول: «يا ايّتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربّك راضية مرضية. فادخلى فى عبادى. وادخلى جنتى» 14 شوند.

عرفات: سال 1366 هجرى شمسى

پانوشتها:

1- بقره: 125. 8- نساء: 100.

2- دعاى كميل. 9- دعاى عرضه.

3- يونس: 31. 10- آل عمران: 97.

4- دعاى كميل. 11- فصلت: 53.

5- ابوحمزه ثمالى، دعاى بيست و هفتم رجب. 12- دعاى كميل.

6- نساء: 100. 14- همان: 27- 30.

7- مدثّر: 5.

ص:93

منى، تجليگاه تولى و تبرى

اشاره

وقتى زائران بيت خدا مقدمات طواف زيارت را به نام وقوف در عرفات و مَشْعر انجام دادند، خداوند دستور افاضه از مشعر به سرزمين منى راصادر مى كند.

ذات اقدس اله براى اين مكانها احكامى و براى احكام، حكمت هايى مقرّر كرده است، اما درباره اصل «افاضه» مى فرمايد: «فاذا افضتُم مِن عرفات فَاذكُروا اللَّه عِند المَشعَر الحرامِ وَاذكروه كما هَديكُم و انْ كنتم من قبله لَمِنَ الضّالين» 1.

آنگاه افاضه از مشعر را اين چنين بيان مى كند: «ثَمَّ افيضُوا من حَيثُ افاضُ الناسُ وَ استَغفروا اللَّهَ انَّ اللَّهَ غَفور رحيم» 2 بعد از انجام مناسك منى اين چنين مى گويد:

«فاذا قضيتُم مناسِككم فاذكُروا اللَّه كَذِكرِكم آبائكم او اشَدّ ذكراً» 3 يعنى وقتى از عرفات به مشعر آمديد، وقوفتان با نام و ياد خدا باشد و به شكرانه اينكه حضرتش شما را از ضلالت به هدايت آورد متذكّر باشيد: «فاذكروا

ص:94

اللَّه عندالمشعرالحرام» و اين تذكّر به پاس نعمت هدايت الهى است.

«وَاذْكُروه كما هديكم». اگر هدايت الهى نبود شما نيز همانند ميليونها انسان كه در برابر غير خدا خاضعند و به دام الحاد افتاده اند، گرفتار ضلالت مى شديد. اگر مكتب توحيد، بشريت را تغذيه نكند، پيشرفت علم مادّى ارزش هاى بشريت را به دست نسيان مى سپارد.

يكى از برترين رسالتهاى مناسك حج و سرزمين حرمين، نشر معارف توحيدى است. ميليونها نفر بت مى پرستند، آنطورى كه درصدر اسلام در برابر بت خاشع بودند و چون اگر چه بت پرستى مكتبى پايدار نيست. و پيشرفت علم، بساط بت و بت پرستى را برمى چيند ولى اگر سفره توحيد گسترش نيابد اين خطر در آينده هست كه ميليونها انسان به دام الحاد و بى دينى بيفتند.

خداى سبحان وقتى مناسك حج را بازگو مى كند، همواره نام و ياد حق را مطرح كرده، مى فرمايد: وقتى از عرفات به مشعر آمديد، به ياد اين باشيد كه «خدا شما را هدايت كرد»، شكر هدايت خدا كنيد، و گرنه گرفتار ضلالت مى شويد، وقتى هم كه از مشعر به منى آمديد و مناسكتان را انجام داديد و فراغتى پيدا كرديد، مانند افراد زمان جاهليّت، به مفاخر قومى نپردازيد، بلكه مانند مردان الهى به ياد حق باشيد. شبهاى منى شب درس است، آنچنان نباشيد كه در زير خيمه ها محفل انس بسازيد و يا وقت خود را مصرف تهيه زاد راه طبيعت كنيد.

فرمود: «فاذا قضيتم مناسككم ...» وقتى مناسك منى را انجام داديد، يعنى قربانى و حلق رأس كرديد، و اين «جمالصورى» را در پيشگاه «جمال معنا» به خاك ريختيد و از احرام در آمديد، فراغت داريد پس

ص:95

«فاذاكروا اللَّه» به ياد حق باشيد.

حج بت پرستان و حج موحدان

بت پرستها نيز همچون موحّدان حج بجا مى آوردند، منتهى فرقى كه هست اينكه: بت پرستان (شب يازدهم و دوازدهم) بعد از انجام مناسك مِنى، به بازگو كردن افتخارات نياكانشان مى پرداختند كه: قبيله ما اين چنين ... عشيره ما آن چنان ... و ... ليكن زائر موحّد بعد از انجام مناسك منى (شب يازدهم و دوازدهم) وقت خود را به ياد حق مى گذراند: «فاذا قضيتم مناسككم فاذكروااللَّه كذكركم آباءكم» شب را در منى بمانيد كه به ياد حق باشيد، همانطوريكه ديگران به ياد نياكان شان بودند بلكه بيشتر و شديدتر. محبّت ديگران منحصر در محدوده طبيعت است، و محبّت انسان موحّد در محدوده عقل. انسان موحد، اگر اهل ذِكر يا ذُكْر باشد «يادش» شديدتر و اگر اهل محبت باشد «مودّت و محبّتش» قوى تر است.

لذا فرمود: محبّت مؤمنان به خدا شديدتر از محبت ديگران است (والّذين آمنوا اشد حُبّاً لِلّه) 5.

سرزمين منى تجليگاه تولّى و تبرّى

قرآن براى اعمال و احكامى كه در منى مطرح است، حكمت هايى مى فرمايد: در منى مسأله «سنگ زدن» و «قربانى» است. و سپس نمونه اى از اسرار قربانى را بازگو مى كند.

دو مرحله «جذب» و «دفع» هم در حد طبيعت است؛ يعنى در گياهان، حيوانات و انسانهاى عادى هست. و هم در اوحدى از انسانها وجود دارد

ص:96

كه ناسازگار را دفع و ملايم را جذب مى كنند، منتهى در سطح طبيعت نام مناسب خود را دارد، يعنى گاهى بهصورت جذب و دفع، گاهى بهصورت شهوت و غضب، گاهى بهصورت محبّت و عداوت، گاهى بهصورت ارادت و كراهت و ...، ولى در انسانهاى مؤمن بهصورت تولّى و تبرّى تجلّى مى كند كه اين تولّى و تبرّى، همان رقيق شده جذب و دفع است، و انسانى كه به تولّى راستين و تبرّاىصحيح رسيده است، در مناسك روز دفع، تجلّى را دارد.

انسان متقى به خدا وصل مى شود

خدا مى فرمايد: قبل از قربانى سر را تيغ نكشيد: «لا تحلقوا رؤسكم حتّى يبلغ الهدى محلّه» 6 آنگاه مسأله قربانى را تشريح مى كند و مى فرمايد: قربانى در جاهليت نيز مرسوم بود كه خون آن را به ديوار كعبه مى ماليدند و گوشتش را آويزان مى كردند. براى اينكه معبودشان قربانى را بپذيرد. ديوار كعبه را با خون قربانى رنگين و با گوشت قربانى تزيين مى كردند. قرآن كريم فرمود: «لَن يَنال اللَّه لحومها ولا دماؤها ولكن ينالُهُ التَّوى» 7 يعنى خون و گوشت قربانى كه جزء مناسك منى است، به خدا نمى رسد، بلكه روح عمل كه تقرب آور است و تقواى اين كار، به خدا مى رسد؛ عمل قربانى كردن در واقع يك حكم دارد و يك حكمت، حكم؛ كشتن يك گوسفند است و حكمت؛ با تقوا بالا رفتن.

در بخش تبرّى نيز بيان قرآن اين است كه سنگريزه ها شيطان را رجم و طرد نمى كند، بلكه اين انزجار درونى شما است كه شياطين انس و جن را مى راند.

ص:97

در رجم جمره ها، آن انزجار از شياطين جن و انس، «تبرّى» است و اين تبرّى است كه شما را از هر شيطنت و اهرمن درونى و بيرونى محافظت مى كند. پس اگر حكمى بنام «هَدى» در قرآن كريم آمده است، سرّ و راز اين حكم هم بازگو شده است. منتهى در اين كريمه، مطلبى است كه در جاى ديگر نيست. فرمود: «تقوا كه روح قربانى است به خدا مى رسد».

هر عملى با قصد قربت، قربانى است

هر عملى كه انسان به قصد قربت انجام بدهد قربانى است؛ نماز قربانى روزانه ماست، در حديث معروف آمده است كه: «ثم انَّ الزكاة جعلت مع الصلوة قرباناً لأهل الاسلام» در نهج البلاغه نيز امير بيان- سلام اللَّه عليه- فرموده است كه: «جُعلت الزكاة كالصلاة قرباناً».

هر عملى كه در آن تقرّب باشد، قربانى است. ليكن هيچ عملى همانند «قربانى در سرزمين منى»، عامل تقوا نيست.

قرآن مى گويد: خداوند عمل با تقوا را قبول مى كند «انّما يتقبّل اللَّه من المتّقين» 8 در اين آيه سخن از «نيل» نيست، سخن از «قبول» است. و اما در كريمه «ولكن يناله التقوى منكم» سخن از «وصول» است نه از «نيل» و «قبول» در سوره فاطر آمده است: گاهى معارف به سوى «اللَّه»صعود مى كند. «اليه يصعد الكلم الطّيب و العمل الصالح يرفعه» 9 اين تقوا نه تنها به طرف خداصاعد مى شود، بلكه به خدا مى رسد و چون تقوا وصف نفسانى روح انسان متقى است و جداى از جان انسان با تقوا نمى باشد، اگر تقوا به خدا رسيد، انسان سالك نيز به خدا مى رسد.

مبادا خود را هدر كرده و رايگان بفروشيم. مبادا شب آنقدر بخوريم

ص:98

كه نتوانيم سحر برخيزيم. شما هر قدر مى توانيد سير كنيد كه قبل از مرگ به لقاءاللَّه برسيد كه جان انسان با تقوا به خدا مى رسد.

رمى جمرات

انسان همواره در معرض هجوم وسوسه شياطين است و شيطان به وسيله نفس، ما را رها نمى كند، و خداى سبحان فرمود: هر وقت اين دشمن (شيطان) به سمت شما آمد، به من پناهنده شويد، او همواره به سراغ شما خواهد آمد: «و امّا ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللَّه» 10 اگر فكر گناه در شما پيدا شد، بدانيد كه شيطان درصدد هجوم و حمله است، هنگام حمله دشمن بايد به پناهگاه برويد.

وقتى گرفتار وسوسه شديد تنها گفتن: «اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم» كافى نيست، استعاذه لفظى گرچه عبادت است ولى اثرى جز محور لفظ ندارد. هنگامى كه آژير خطر را شنيديد بايد به پناهگاه برويد، اگر كسى آژير خطر را بشنود، در فضاى باز ايستاده و بگويد: «من به پناهگاه پناهنده مى شوم!» اين پناهنده شدن و پناه بردن نيست، بلكه وقتى آژير خطر شنيده شد، انسان بايد به پناهنگاه پناه ببرد.

قرآن كريم فرمود: هرگاه ميل و هوس گناه پيدا كرديد، اين «ميل»، آژير خطر است هر چه زودتر به پناهگاه برويد، در خود احساس بيچارگى و ضعف كنيد، به آن قوىِ محض، پناهنده شويد كه جز او- جلّ جلاله- پناهگاهى نيست «ولن تجد من دونه ملتحدا» 11.

در مسأله رمى جمرات نه آن جمره، شيطان است و نه اين سنگ زدن، رمى شيطان. رمى كردن در زمان جاهليت نيز بود و اكنون شيطان انسى هم

ص:99

اين رمى را انجام مى دهد. بديهى است كه شيطان هرگز با هفت سنگ طرد نمى شود، فقط استعاذه است كه او را طرد مى كند. خودش فرمود: اگر به من پناهنده شويد، شما را پناه خواهم داد، آرى او عالى ترين پناهگاه است. و نيز فرمود: وقتى مناسك مِنى به پايان رسيد و احساس كرديد كه تقواى اين عمل به سمت خدا نيل دارد و خود را نائل و بالا رفته يافتيد، محصول كارتان را بررسى كنيد.

انسانهاى بى هدف

مردم دو دسته اند: بعضى فقط دنيا را مى خواهند و نمى گويند: خدايا به ما در دنيا حسنه بده، زيرا به فكر «حلال و حرام»، «حَسَن و قبيح» و «طيّب و خبيث» نيستند، نه تنها مقالت لفظى بلكه منطق آنها اين است كه «خدايا! به ما دنيا بده، خواه حلال خواه حرام، خواه حسن، خواه قبيح، خواه طيّب، خواه خبيث» (فمن الناس من يقول ربنا آتنا فى الدنيا).

اين گروه در آخرت هيچ بهره اى ندارند؛ زيرا عالى ترين ديدشان نشأه طبيعت است. و اينها چون تشنگانى هستند كه يا به دنبال سراب مى روند و يا به دنبال چاه و چشمه، ولى بدون وسيله.

به فرموده قرآن، انسان ملحد و تبهكار، يا بى هدف است يا بى وسيله، انسان «بى هدف» در پايان عمرش مى فهمد به «بيراهه آمده» است. انسانى كه «هدف دارد» ولى وسيله را بطورصحيح شناسايى نكرده، در پايان راه مى فهمد كه «بى وسيله» است. «كسراب بقيعة يحسبهُ الظمآن ماءاً» مانند انسان تشنه اى كه بى هدف دنبال آب مى گردد. او آنچه را كه از دور مى بيند «سراب» است نه «آب»، وقتى عمرش به پايان رسيد «حتى اذا جاءه

ص:100

لم يجده شيئاً» 14 مى فهمد كه به دنبال سراب حركت كرده است، و تمام توانش را در اين راهصرف كرد ولى عطش همچنان باقى ماند، چون سراب هم رفع عطش نمى كند.

يا آب هست، ولى براى رسيدن به آن، به وسيله اى متوسل نيست و مانند كسى است كه: «كباسط كفّيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه» 15 انسان تشنه اى كه از دور دست بر آب دارد، همواره تشنه است، آب را مى بيند ولى به سمت آب حركت نمى كند، دست را باز كرده كه آب به دهانش برسد و چون از دور دستى بر چشمه سار دارد همواره عطشان است يا دو دست را به دو لبه چاه گذاشته و سر در دهان چاه فرو برده كه زبانش را به آب چاه برساند ولى نه طنابى داد و نه دلوى؛ چون «واعتصموا بحبل اللَّه» 16 براى او مطرح نبوده است. كافر اين چنين است. او دنيا را مى خواهد و هيچ بهره معنوى ندارد.

صالحان چه كسانى هستند؟

بعضى از زائران بيت خدا كه مناسك منى را انجام داده اند، از خداوند حسنه دنيا و آخرت مى خواهند و خدا نيز عطا مى كند: «و آتيناه فى الدنيا حسنة و انّه فى الآخرة لمن الصالحين» 18 ما در دنيا به او حسنه داده ايم، و در آخرت بهصالحين ملحق خواهد شد.

درباره گروه دوم فرمود: «اولئك لهم نصيب مماكسبوا واللَّه سريع الحساب» 19 و اين حسنه را هم در جاى ديگر، قرآن بازگو فرموده است:

حسنه، همان مزد رسالت نبى اكرم- عليه آلاف التحية و الثناء- است. «قل لااسئلكم عليه اجراً الاالمودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها

ص:101

حسناً» 20 عالى ترين مصداق حسنه تولى اولياى الهى و تبعيت از اولياى حق و عرضه بر ميزان الهى (قرآن كريم و عترت طاهرين) است و ما بايد خود را با اين ميزان ارزيابى كنيم.

منى 1366 هجرى شمسى

پانوشتها:

1 و 2 و 3- بقره: 198- 200. 12 و 13- بقره: 200- 202.

4- همان: 196. 14- نور: 39.

5- همان: 165. 15- رعد: 14.

6- همان: 196. 16- آل عمران: 103.

7- حج: 37. 17- بقره: 201.

8- مائده: 27. 18- نحل: 122.

9- فاطر: 10. 19- همان: 202.

10- اعراف: 200. 20- شورى: 23.

11- كهف: 27.

ص:102

ص:103

ولايت سرّ بزرگ حج

اشاره

زائران بيت خدا كه عازم حج و حرم مطر رسول اكرم-صلى اللَّه عليه وآله- و ائمه- عليهم السلام- هستند عنايت كنند كه ذات اقدس اله در قرآن كريم فرمود: «لِلَّهِ عَلىَ النّاسِ حِجُّ البيت مَن استطاعَ اليه سبيلًا» 1. اگر لِلَّهِ على الناس حجُّ البيت است پس حج هم بايد لِلّه باشد. اگر لزوم حج از طرف خدا و مال خداست (كه اين تعبير مخصوص حج است، درباره نماز، روزه و مانند آن، مشابه اين تعبير نيامده است) پس انجام آن بايد لِله باشد. اگر كسى به قصد سياحت، تجارت و مانند آن، به طرف مكّه حركت كرد، چنين حجى سرّى ندارد، چرا كه سير الى اللَّه نيست. مهمترين سر حج آن است كه: اين سير، الى اللَّه باشد، زيرا بهصورت «لِله عَلى النّاس» تعبير شده است.

نكته بعدى آن است كه ائمه- عليهم السلام- از وجود مبارك رسول اكرم-صلى اللَّه عليه و آله- نقل كرده اند كه: رسول خدا-صلى اللَّه عليه و آله- علامت قبولى حج را به زائران بيت خدا گوشزد كرد و فرمود:

ص:104

اگر كسى به حج موفق شد، زيارت خانه خدا نصيبش گرديد و برگشت و انسانصالحى شد، ديگر دستش به گناه و پايش به اشتباه دراز نشد، اين نشانه قبولى حج او است. و اگر بعد از زيارت خانه خدا باز تن به تباهى و گناه داد نشانه مردود بودن حجّش مى باشد. اين نكته مى تواند به نوبه خود بيانگر سر حج باشد. زيرا اسرار عبادتهاى ما در قيامت ظهور مى كند كه روز ظهور باطن است. در آن روز، هر انسانى مى فهمد كار او مقبول است يا مردود. و سرّ رد و قبول را هم مشاهده مى كند. نه تنها نتيجه را، كه دليل را هم مى بيند. در قيامت هم قبول و هم نكول مشهود است، همچنين هم سرّ قبول و هم سرّ نكول. چون روز ظهور حق و فاش شدن اسرار است «يوم تُبلَى السَّرائر» 2. اگر كسى در دنيا توانست به مرحله اى برسد كه نظير قيامت بفهمد حجّش مورد قبول واقع شده يا نكول، اين شخص به گوشه اى از اسرار حج رسيده است، و قهراً سبب قبولى يا رد عمل را هم بررسى مى كند.

مضمون حديثى كه از وجود مبارك پيامبر-ص- رسيده اينست: اگر كسى خواست ببيند حج او مقبول است يا نه، ببيند بعد از برگشت از بيت اللَّه، دست به گناه دراز مى كند يا نه؟ اگر گناه نمى كند نشانه قبولى حج است و اگر باز گناه انجام مى دهد نشانه مردود بودن آن مى باشد. اين معنا در ساير عبادت ها نيز هست؛ مثلًا درباره نماز گفته شد: «انَّ الصَّلوة تَنهى عَنِ الفَحشاء و المُنكر» 3. نماز يك حقيقتى دارد كه جلوى اراده هاى زشت را مى گيرد. گرچه خود نماز يك امر اعتبارى است ولى حقيقت آن يك امر تكوينى است. اگر كسى خواست كارى را انجام دهد مبادى نفسانى دارد، زيرا آن را مى فهمد تصديق پيدا مى كند، شوق و عزم و

ص:105

اراده و مانند آن پيدا مى شود. حالا يا علم به بايد هم هست يا همان اراده كافى است. اين يك مطلب فنّى جدايى است. همه اينها جزء امور تكوينى مى باشند.

نماز، براى نمازگزار يك نقش تكوينى دارد؛ يعنى انگيزه ها، ارادها، شوقها، تصميمها و عزمهاى او را تعديل مى كند كه نسبت به خير مصمم باشد و نسبت به شر بى رغبت. چيزى كه در محور تصميم گيرى انسان، سهم تكوينى دارد، حقيقت نماز است. آنچه كه در انسان شوق به شرف و شرع و فضيلت ايجاد مى كند، حقيقت نماز است. همين معنى در حج نيز هست، اين روح حج است كه امر تكوينى است و جلوى انگيزه ها و اراده هاى زشت را مى گيرد.

نكته سوم آن است كه، ابوبصير نابينا مى گويد: سالى مكه مشرف بودم كه وجود مبارك امام باقر، محمد بن على- عليهماالصّلات و السلام- نيز مشرف بود. من از نشانه ها و علامتهايى كه از راه حواس ديگر- غير از باصره- احساس مى كردم، فهميدم زائران زيادند. گفتم: «ما اكثَر الحَجيج وَ اعظَمَ الضَجيج!»، با تعجّب گفتم: چقدر امسال زائر زياد است و چه ناله ها دارند، در سرزمين عرفات همه مشغول دعايند. در اطراف كعبه همه مشغول طواف و نماز و زمزمه و اذكار و اشواط سبعه و ...!

امام باقر- سلام اللَّه عليه- به ابى بصير فرمود: چنين نيست، ابى بصير! جلوبيا. ابى بصير به امام نزديكترشد، دست مبارك امام باقر- سلام اللَّه عليه- به چشم ابى بصير رسيد. ناگهان وىصحراى وسيعى را ديد كه بسيارى از موجودات آنصحرا حيوان بودند، بر اين اسا، حضرت فرمود: «ما اقَلَّ الحجيج و اكثَر الضجيج». فرمود: ابى بصير! حاجيان كم، ناله و فرياد و سر و

ص:106

صدا زياد است.

حج حقيقت انسان را مى سازد

حج، سرّى دارد كهصور نفسانى آن، حقيقت انسان را تأمين مى كند.

در جاى ديگر گفته شد كه مسأله حركت جوهرى و جسمانيّةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن روح كه دو مسأله فلسفى و نظرى است در مسأله اخلاق، خيلى از تحولها را به همراه دارد؛ يعنى اين دو مطلب، بسيارى از مبانى اخلاق را دگرگون مى كند. غرض آنكه اگر كسى حاجى واقعى بود، حج هم يك واقعيتى است. «صورت» واقعى حج، «سيرت» حاجى و زائر مى شود و حقيقت او را مى سازد.

حقيقت هر كسى را عقايد، اخلاق، اعمال و نيات او مى سازد. حج، انسان ساز است. و اگر كسى حاجى راستين نبود انسان واقعى نيست. ساير دستورات دينى نيز اين چنين است، نماز، روزه و عبادتهاى ديگر، انسان سازند. و اگر كسى به حقيقت نماز و سرّ روزه راه نيافت از انسانيت سهمى ندارد.صورتشصورت انسان است ولى سيرتش سيرت حيوان. همان كه در نهج البلاغه آمده است. حضرت امير- سلام اللَّه عليه- طبق اين نقل فرمود:

«فالصّورةُصورةُ انسانٍ و القَلبُ قَلبُ حيوان».

قلب يعنى حقيقت آدمى. آن لطيفه الهى، آن روح. فرمود: روح، روح حيوانى است اما در بدن انسان؛ يعنى قيافه قيافه آدم است ولى حقيقت حقيقت حيوان. آنچه كه حقيقت انسان را تأمين مى كند، يا بهصورت انسانيت، يا بهصورت حيوانيت، همان عقايد، اخلاق و اعمال است.

حج سرّى دارد كه سريره انسان با سرّ حج هماهنگ است و ساخته

ص:107

مى شود. لذا وجود مبارك امام باقر- سلام اللَّه عليه- به ابى بصير فرمود:

بسيارى از اينها كه مى بينى حيوانند. البته زائران بيت خدا كه از كشور و منطقه هاى شيعه نشين حركت مى كنند بايد خوشحال و مسرور باشند؛ چون به بركت ولايت از اين شرّ و خطرى كه ابى بصير ديد مصونند.

اين نكته اى بود كه امام باقر- سلام اللَّه عليه- به ابى بصير فرمود. آنگاه دستى به چشم ابى بصير كشيد و ابى بصير به حالت اول در آمد و افرادى را كه در عرفات بودند بهصورت انسان ديد. بعد به ابى بصير فرمود:

ابى بصير! ما اگر اين كارها را كه نسبت به تو كرديم نسبت به ديگران هم بكنيم، ديگران هم اسرار مردم را بفهمند و ببينند كه درصحنه عرفات چه خبر است، ممكن است ظرفيّت نداشته باشند و درباره ما، بيش از اندازه اى كه هستيم غلوّ كنند. ما بندگان خداييم، عبيديم، «لا نَستَكبرُ عن عِبادتَهِ ولا نَسْئمُ مِن عِبادَتِه». همان وصفى كه خداوند براى فرشتگان و مقربين و انسانهايى كه الى هستند در پايان سوره اعراف بيان كرد، همان بيان را امام باقر- سلام اللَّه عليه- درباره خودشان منطبق كرده اند فرمود: ما بندگان حقيم. از عبادت خدا استكبارى نداريم و خسته هم نمى شويم و در پيشگاه حق مُنقاد، مسلم، مسلمان و مطيعيم.

نكته ديگر از همين قبيل، سدير سيرفى مى گويد: در سرزمين عرفات محضر امام ششم بودم، ديدم جمعيت زيادى مشغول انجام وظيفه حج، دعا و مانند آنند. در قلبم خطور كرد: آيا اينها به جهنم مى روند؟ و اين همه جمعيّت بر ضلالت و گمراهيند؟- چون كسى كه معتقد به ولايت و امامت على و اولاد على- عليهم السلام- نباشد و كسى كه دستور روشن پيغمبر-صلى اللَّه عليه و آله- را عالماً و عامداً زير پا بگذارد، حقيقتش

ص:108

حقيقت انسان نيست.- آنگاه امامصادق- سلام اللَّه عليه- به من فرمود:

«سدير تَامَّل»

تأمّل كن. دقت كردم، ديدم در اثر تصرفى كه امام ششم در من كرد، باطن بسيارى از افراد را مى بينم كه بهصورت انسان نيستند. و وضع من دوباره به حالت اول برگشت.

پس حج سرّى دارد كه سيره، حقيقت و سريره انسان را مى سازد. اگر كسى با واقعيت حج همراه بود، انسان راستين است.

و اگر براى تجارت و سياحت، حج كرده و از ولايت سهمى نداشت، به عترت طاهره ايمان نياورد و ... از سرّ حج محروم است.

نقش كليدى ولايت

مسأله ولايت، نقش كليدى دارد. لذا در روايات ما آمده است كه:

والى، دليل و راهنماى خطوط كلى دين است، اگر نماز، روزه، زكات، حج و عبادتهايى مانند اينها، پايه ها و مبانى دين هستند، والى دليل و مجرى و مبيّن و مفسّر و نيز حافظ حدود اينهاست. متخلّفين را مجازات و امتثال كنندگان تأييد و تشويق مى كند. در نتيجه حدود الهى را حفظ مى نمايد.

وجود مبارك پيغمبر-صلى اللَّه عليه وآله- فرمود:

«انّى تارك فيكُم الثّقلين، كتابَ اللَّه و عترتى».

در وصيتنامه حضرت امير- سلام اللَّه عليه- نيز هم آمده است كه:

«اقيموا هذيْن العموديْن وَ اقِدوا هذينِ المصباحين»؛

يعنى اين دو ستون قرآن و عترت را سر پا نگهداريد و اين دو مشعل فروزان را همچنان افروخته و روشن كنيد كه كارتان به دست اينها انجام گيرد. اينها رهبران الهى هستند. اگر كسى حقيقت ولايت را عمداً رها كند،

ص:109

گرچه به نماز، روزه، زكات و حج هم موفق بشود انسان نيست؛ چرا كه ولديت سر عبادتهاست و انسان ساز است.

بنابراين، طبق روايات نقل شده، دستورات دينى ظاهرى دارد و باطنى كه باطنش با جان ما كار دارد.

ديگران كه مسأله اخلاق را در حد ملكات «فاضله» يا «رذيله» تبيين مى كردند، مسأله تجسّم خود انسان و تجسّم انسان بهصُور ملكات نفسانى را نمى توانستند تبيين كنند. گرچه نقل مى كردند و تعبداً مى پذيرفتند كه بعضى از افراد بهصورت حيوان محشور مى شوند، ولى راه علمى نداشتند. اما بر اساس دو مبناى حكمت متعاليه: «جسمانيّةُ الحدوث و روحانيّةُالبقاء» و «حركت جوهرى»، به خوبى مى توان براى اين روايات يك راه علمى درست كرد، و مى توان پى برد كه چطور يك شخص بهصورت حيوانيت حركت مى كند يا بهصورت انسان حركت مى كند، واقعاً مى شود حيوان، در عين حالى كه انسانى است كه حيوان شده است. نه اينكه يك حيوانى مى شود در عرض انسان نظير حيوانات ديگر و گرنه آن عقوبت و كيفر نبود بلكه يك حيوانى است در طول انسان؛ يعنى ميمون انسان نما، خوك انسان نما، گرگ انسان نما و سگ انسان نما و مانند آن.

مطلب ديگر آن است كه: در جريان حج، ذات اقدس اله فرمود: «فيه ايات بيّنات» 4. گرچه در بسيارى از موارد مراد از آيه، اصل و علامت است ولى درباره حج فرمود: «ايات بيّنات». آيات فراوانى در مسأله حج است. زائران بيت اللَّه در حج نشانه هاى زيادى مى بينند. گاهى كسى نه به قصد حج يا عمره، بلكه به قصد تجارت به مكه و مدينه مى رود. آن

ص:110

آيات تكوينى مثل آسمان و زمين و خصوصيتهاى جوّى، فضايى، اقليمى و مانند آن براى همه است. اما يك سلسله دستورات به عنوان مناسك حج است كه عدّه زيادى از راه دور و نزديك آنجا سر مى سايند. در خود حج، آيات الهى است، كعبه جزء آيات الهى است. حجرالأسود، جزء آيات الهى است. مقام ابراهيم جزء آيات الهى است. اينكه سرزمين غير ذى زرع به جايى برسد كه: «فاجعَل افئدَةً مِن النّاس تهوى اليهم» 5. دلهاى عده اى مشتاقانه علاقه مند به كعبه و زيارت خانه خدا و حرم خداست، جزء آيات الهى است ... البته اين نيازى به شرح جداگانه دارد.

قم 1371 هجرى شمسى

پانوشتها:

1- آل عمران: 97.

2- طارق: 9.

3- عنكبوت: 45.

4- آل عمران: 97.

5- ابراهيم: 37.

ص:111

اسرار حج در روايات

اشاره

بحث، در تبيين گوشه هايى از اسرار حج است. تا زائران بيت اللَّه با آگاهى به اين اسرار، اين سير را پشت سربگذارند. گرچه براى هر كدام از اين مناسك، سرّى است و براى مجموع حج و عمره هم سرى است. ولى بطور گذرا به گوشه هايى از اسرار اين سفر الهى اشاره مى شود.

اسرار عبادات

زائران بيت اللَّه هر عبادتى را كه انجام مى دهند، راز و رمز بسيارى از آنها برايشان روشن است. نماز كارهايى دارد. روزه دستوراتى دارد، زكات و جهاد دستوراتى دارد و ... كه پى بردن به منافع و فوايد اين دستورات، دشوار نيست.

نماز ذكرهايى دارد كه معنايش روشن است. ركوع و سجودى دارد كه تعظيم را تفهيم مى كند، و تشهّدى دارد كه اعتراف را به همراه دارد و ...

روزه گرفتن پرهيز از مشتهيات است. همدلى و همدردى و هماهنگى

ص:112

با مستمندان است. يادآورى مسأله فشار گرسنگى و تشنگى بعد از مرگ است. روزه گرفتن هم منافع فراوانى دارد كه منافع دنيايى (طبى) آن مشخص و منافع روحى و معنوى اش معين است.

زكات كه انفاق، تعديل ثروت و رسيدگى به حال مستمندان و ضعيفان است. آنهم منفعت و مصلحتش مشخص است.

جهاد و مرزدارى و دفاع مقدس عليه تهاجم بيگانگان، منافع فراوانى دارد كه پى بردن به آنها دشوار نيست.

ليكن حج، يك سلسله از دستورات و مراسم و مناسكى دارد كه پى بردن به راز و رمزش بسيار سخت است. معناى بيتوته كردن در مشعر، سرتراشيدن، بينصفا و مروه هفت بار گشتن و در بخشى از اين مسافت هَروَله كردن و ... راز و رمز اينها پيچيده است؛ لذا جريان تعبد در حج بيش از ساير دستورات دينى است.

مرحوم فيض از وجود مبارك رسول خدا-صلى اللَّه عليه و آله- نقل كرد كه حضرتش در موقع لبيك گفتن به خدا عرض كرد:

«لبّيك بِحَجّةٍ حقّاً، تعبّداً و رِقّاً».

«خدايا من با رقّيت و عبوديت محض، لبيك مى گويم و مناسك حج را انجام مى دهم». چون سرّ بسيارى از مناسك، به عقل عادى قابل تبيين نيست. چون روح تعبّد در حج بيشتر است. لذا در هنگام لبيّك، عرض كرد: «تعبّداً و رقّاً». نظير ذكرى كه در سجده تلاوت گفته مى شود 1.

عبوديت صرف

پس حج يك سلسله دستوراتى دارد كه با بندگى محض و رقيّت

ص:113

صرف و عبوديّت تامّه هم آهنگ تر است؛ براى اينكه آن اسرار و آن منافع مرموز را تبيين كنند، بهصورتهاى منافع و فوايد در روايات، گوشه هايى از آن را بيان كرده اند. و گاهى هم بهصورت داستان در سخنان اهل معرفت و اهل دل ديده مى شود كه از يك سوى به عنوان بيان اسرار و از سوى ديگر به عنوان داستان مى خواهند بخشهاى اساسى حج را خوب تفهيم و تبيين كنند.

يكى از مناسك حج، مسأله لبيّك گفتن است كه احرام، با اين تلبيه بسته مى شود. بعد از احرام، مستحب است انسان اين لبيك ها را ادامه دهد تا آن محدوده هايى كه خانه هاى مكه پيدا شود. اين «لبيك» كه انسان در هر فراز و نشيبى و در هر اوج و حضيضى آن را زمزمه مى كند براى آن است كه در هر لحظه و آنى، آن عهد را تجديد كند.

از وجود مبارك پيغمبر-صلى اللَّه عليه و آله- نقل شده است كه: «اگر در امّتهاى گذشته رهبانيتى راه يافت، رهبانيت امت من جهاد در راه خداست و تكبير در هر بلندى و مانند آن».

«تكبير بر هر بلندى» ناظر به همين تلبيه (لبيّك اللهمَّ لبّيك) است كه زائران بيتِ خدا، به هر جاى بلندى كه مى رسند مى گويند. اين بهصورت يك رهبانيت است. راهب كسى است كه از خدا بهراسد و ذات اقدس اله ما را به رهبانيت ممدوح و پسنديده فراخواند، فرمود: «ايّاىَ فارهبون» 2.

از جهنم ترسيدن هنر نيست. از ذات اقدس اله هراسناك بودن هنر است، كه آن خوف عقلى و حريم گرفتن است. از اين جهت است مى گويند: آن شخص محترم است؛ يعنى بايد در حضور او حريم گرفت و نبايد به او نزديك شد كه مبادا ادب ترك شود.

ص:114

درباره ذات اقدس الهى بايد حريم بگيريم، چون در همه حالات خدا با ما است. «وَ هُوَ مَعَكُم ايْنَما كُنْتُم» 3، منظور از اين حريم گرفتن و نگهدارى حرمت فاصله زمانى يا مكانى نيست؛ زيرا هر جا كه باشيم او با ما است. درباره استاد مى شود گفت كه به فلان استاد احترام كنيد؛ يعنى حريم بگيريد. وقتى استاد جايى نشسته است، شما مقدارى پايين تر بنشينيد. كنار استاد يا بالاتر از او ننشينيد. اين را مى گويند احترام كردن؛ يعنى حريم گرفتن. ليكن اينگونه احترام كردن در باره ذات اقدس اله فرض ندارد كه ما بگوييم: به خدا احترام كنيد؛ يعنى حريم بگيريد؛ يعنى جاى معيّن و يا در زمان معين ننشينيد و ... چون خداوند با همه، در همه شرايط، بدون امتزاج، حضور و ظهور دارد.

بنابراين، احترام خدا، احترام و حريم گيرى اعتقادى است؛ يعنى انسان بايد در پيشگاه حق آنقدر كرنش كند كه غير او را نبيند، به غير او تكيه نكند و به غير او دل نبندد و بگويد: «لبيك»؛ يعنى من به حضور تو آمده ام. «ايّاىَ فَارهبون» يعنى اين. و حجى هم كه به عنوان رهبانيت محمود و ممدوح تشريع شده، همين است، انسان در بسيارى از مناسك و مراسم مى گويد: «لبيك». اصلِ بستن حج و عمره بصورت احرام، با لبيك شروع و بعد هم تكرار مى شود. اينجاست كه وجود مبارك پيغمبر-صلى اللَّه عليه و آله- (طبق اين نقل) فرمودند:

«لَبيك بَحَجَّةٍ حقّاً تعبُّداً و رِقّاً».

البته كسانى كه مكه مشرف مى شوند، حج يا عمره انجام مى دهند و لبيك مى گويند، چند گروهند. چون ايمان درجاتى دارد، مؤمنان نيز داراى درجاتى هستند، تلبيه هم مراتبى دارد. همه مى گويند: لبيك، اما بعضى

ص:115

سؤال انبيا، دعوت و اعلان انبيا را لبيك مى گويند. بعضى ديگر دعوتِ اللَّه را. بعضى ها مى گويند: «لبيك داعِىَ اللَّه، لبيك داعِىَ اللَّه»، يعنى اى كسى كه ما را به اللَّه دعوت كرده اى، ما لبيك مى گوييم؛ يعنى اجابت كرده ايم. و آمده ايم. اينها متوسّطين از مؤمنان و زائران بيت خدايند. اينها كسانى هستند كه دعوت ابراهيم خليل را اجابت مى كنند. ابراهيم خليل هم مردم را به زيارت بيت اللَّه دعوت كرده است نه به غير آن. فرمود:

«وَ اذِّن فى النّاسِ بالحج يَاْتوكَ رِجالًا و عَلى كُلِ ضامِرٍ ياْتينَ مِن كُل فَجٍّ عميق» 4. «اذان»، همان اعلان كردن و اعلان عمومى دادن است بهصورت عَلَن و آشكار.

عده اى سخنان ابراهيم خليل را مى شنوند و به همان ندا جواب مى گويند كه: «لبيك داعِىَ اللَّه، لبيك داعِىَ اللَّه». از اين فراتر، كسانى هستند كه دعوت «اللَّه» را مى شنوند و به آن پاسخ مى گويند.

ذات اقدس اله در قرآن كريم اين چنين فرمود: «وَ لِله عَلى النّاس حِجُّ البيت مَن استطاعَ اليه سبيلًا» 5. «از طرف خدا بر بندگان مستطيع، حج واجب است».

مستطيع، نه يعنى كسى كه مالك و مالدار باشد. مستطيع؛ يعنى كسى كه بتواند اين سفر را بهصورت عادى طى كند و بعد هم مشكلى نداشته باشد؛ خواه به عنوان خدمات باشد، خواه به عنوان مهمانى، خواه كسى او را اجير كرده و يا نائب شده باشد، در همه اين موارد مى شود «مستطيع»، منتهى در مسأله اجاره و نيابت، استطاعت از آنِ منوب عنه است، در موارد ديگر مال خودش. انسانِ مستطيع بايد دعوت خدا را لبيك بگويد.

چون خدا فرمود: «لِله عَلى النّاس حِجُّ البيتِ ...». اين زائر بيت اللَّه كه جزء

ص:116

اوحدى از مردان با ايمان است، به خدا پاسخ مثبت مى دهد. مى گويد:

«لبيك، ذا المعارج لبيك، داعياً الى دار السلام لبيك، مرهوباً، مرعوباً اليكَ لبيك، لا معبودَ سِواكَ لبيك»، اين تلبيه ها نشان مى دهد، كه زائر بيت اللَّه جواب خدا را مى دهد نه جواب خليل خدا را. گرچه جواب خليل خدا هم جواب خداست. و نيز گرچه جواب خدا بدون جواب خليل خدا نيست. اما اين شهود عارف است و زائر بيت اللَّه است كه فرق مى كند.

تلبيه ها هم يكسان نيست. گرچه ممكن است كسى بگويد: «لبيك ذَا المعارجِ لبيك»، ولى در حقيقت به: «اذّن فى الناس بالحجّ» لبيك مى گويد:

به دعوت خليل لبيك مى گويد نه به دعوت جليل. چون هر اندازه كه انسان در آن مرحله اول پاسخ داد، به همان اندازه در مقام ظاهر هم لبيك مى گويد. و چون دو بار لبيك گفته ايم. و اين لبيك ها هم در طول هم است و همواره هر دوى اين ها محفوظ است. يك قضيه تاريخى نيست كه گذشته باشد. يكى همان است كه در سوره اعراف آمده:

«وَ اذ اخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى ادَم مِن ظهورهم ذُرّيَّتَهُم و اشهَدَهُم عَلى انفُسهم، الَسْتُ بربّكُم قالوا بَلى» 6.

ذات اقدس اله به رسولش فرمود: «به ياد اينصحنه ميثاق گيرى باش».

گرچه خطاب به پيغمبر است ولى در حقيقت همه انسانها مخاطبند. خدا مى فرمايد: به ياد اينصحنه باشيد كه ما از شما تعهد گرفتيم، حقيقت خودتان را به شما نشان داديم. شما ربوبيت ما را فهميديد، عبوديت خود را مشاهده كرديد و گفتيد: «بَلى». در جواب خدا كه فرمود: «آيا من رب شما نيستم»؟ گفتيد: «آرى ربّ ما هستى».

صحنه ديگر، وقتى است كه ابراهيم خليل- سلام اللَّه عليه- از

ص:117

طرف ذات اقدس اله مأمور شد تا اعلان حج كند، كه: «وَ اذّن فى الناس بالحج ...». به مردم دستور داد كه حج بياييد. حضرت خليل طبق اين نقل، بالاى كوه ابى قُبيس رفته، و دستور اله را اعلان كردند كه: «از هر راهى كه هست، به زيارت بيت خدا مشرّف شويد». مرد و زن جهان بشريّت كه در اصلاب و ارحام پدران و مادرانشان بودند، همه گفتند: «لبيك». اينصحنه لبيك گويى به دعوت خليل، مشابهصحنه لبيك گويى دعوت خداست در جريان عالم ذرّية. همانطورى كه آنصحنه الآن هم هست،صحنه تلبيه دعوت خليل نيز الآن هست. يك قضيه تاريخى نبود. چون سخن از ذرات ريز نيست. سخن ازصُلب و رَحم نيست. سخن از فطرت است و روح. چه در مسأله عالم ذريه اى كه: وَ اذ اخَذَ ربّكُم مطرح كرد و چه در آنچه كه در آيه «و اذّن فى الناس بالحج». در حقيقت ارواح بشر و فطرتهاى آنان پاسخ مثبت داده است، هم به دعوت خدا و هم به دعوت خليل خدا. آنها كه در دعوت خليل خدا، خليل را ديدند، هنگام لبيك هم مى گويند: «لبيك داعى اللَّه، لبيك داعى اللَّه». آنها كه هنگام تلبيه اعلان حضرت خليل،صاحب اصلى؛ يعنى ذات اقدس اله را مشاهده كردند، آنها هنگام تلبيه مى گويند:

«لبيّك ذَا المعارج لبيّك، داعياً الى دارالسلام لبيك، مرهوباً مرعوباً اليك لبيك، لبيكَ لا مَعبود سِواك لبيك، لبيّكَ لا شريكَ لكَ لبيك» و مانند آن. كه به خود خدا پاسخ مى دهند.

اين دو نوع پاسخ دادن، دو نوع عبادت كردن و دو نوع آگاهى داشتن، در بسيارى از مسائل دينى مطرح است؛ مثلًا افراد عادى كلمات قرآن را كه تلاوت مى كنند، براى آنها مطرح نيست كه اين سخنان را از كجا دارند

ص:118

مى شنوند. مؤمنانى كه اهل معنا و اهل دلند، بگونه اى قرآن را قرائت مى كنند كه گويا دارند از وجود مبارك پيغمبر-صلى اللَّه عليه و آله- اين كلمات را تلقّى مى كنند. چون پيغمبر اين كلمات را قرائت فرمود و همه شنيدند. و گويا دارند از خود پيامبر مى شنوند.

اينان اوحدى از اهل قرائت و معرفتند. ائمّه- عليهم السلام وقتى هنگام نماز، حمد را قرائت مى كردند، بعضى از كلمات را آنقدر تكرار مى كردند كه گويا از خود خدا مى شنوند.

در كريمه: «وَ انْ احَد مِن المشركينَ استجارَكَ، فَاجِره حتّى يَسمَعَ كلامَ اللَّه» 7. هم اين دو مطلب هست. بعضى ها كه در محضر رسول اكرم-صلى اللَّه عليه و آله- قرار مى گرفتند، قرائت پيغمبر را طورى مى شنيدند كه گويى از خدا دارند تلقى مى كنند. چون اين كتاب براى همه نازل شده است. منتهى آن كسى كه مستقيماً دريافت كرد و گيرنده وحى بود، شخص پيغمبر است و لا غير، در قرآن كريم فرمود: «بالبيّنات و الزُبرِ و كتاب انزلنا اليك الذكرَلِتُبيّنَ لِلنّاس ما نُزِّلَ اليهِم» 8. قرآن، هم «انزال» به طرف پيغمبر است و هم «تنزيل» به طرف مردم. براى مردم هم نازل شده است. مردم هم گيرندگان كلام خدايند. منتهى به وساطت رسول اكرم-صلى اللَّه عليه و آله- پس گروهى مى توانند به جايى برسند كه هنگام تلاوت قرآن گويا اين كلمات را از ذات اقدس اله استماع مى كنند. در مسأله تلقّى سلام هم اين چنين است. ذات اقدس اله بر مؤمنينصلوات و سلام داردصلواتش در سوره احزاب است كه:

«هُوَ الذى يُصَلى عليكُم وَ ملائكتهُ لِيخرِجَكُم مِنَ الظّلمات الى النّور» 9. سلامش در سوره ديگر است كه فرمود:

ص:119

«سَلام على موسى و هارون، انّا كذلكَ نَجزى المؤمنين» 10. درست است كه اين سلام بر موسى و هارون است اما به دنبالش بعد فرمود: «ما اين چنين مؤمنين را پاداش مى دهيم». يعنى سلام خدا بر مؤمنين هم خواهد بود. البته آنجا كه بر نوح سلام فرستاده است، كه:

«سلام على نوحٍ فى العالمين» 11، مخصوص خود نوح است. در سراسر قرآن اين تعبير فقط يك جا آمده و آن هم درباره نوح است كه و اين به خاطر آن نُه الى ده قرن رنج و تلاشى است كه او در راه تبليغ الهى تحمّل كرد. درباره انبياى ديگر، كلمه «فى العالمين» ندارد، ولى اين مقدار هست كه بعد از سلام بر انبيا، مى فرمايد: «ما بندگان مؤمن را اين چنين پاداش مى دهيم». سلام خدا هم فعل خداست؛ چون خود او سلام است و به دار سلام هم دعوت مى كند. از اسماء حُسنى و اسماء فعلى حق، سلام است، و انسانها را به دارالسلام دعوت مى كند؛ يعنى به دار خود فرا مى خواند. و همين سلامت راهم به عنوان «فيض» نصيب بندگانصالح قرارمى دهد. پس خداوند بر مؤمنين هم صلوات مى فرستد و هم سلام. منتهى كسانى كه اين سلام را تلقى مى كنند، گاهى از فرشته تلقّى مى كنند، گاهى از پيغمبر-صلى اللَّه عليه و آله-، آنان كه اوحدى از انسانها هستند، از ذات اقدس اله تلقى مى كنند.

در سوره مباركه انعام فرمود:

«وَ اذا جاءَك الذينَ يُؤمنونَ بِاياتَنا فَقُلْ سَلام عليكُم» 12.

يعنى وقتى مؤمنان در محضر و مكتب تو حضور يافتند تا معارف الهى را بشنوند و ياد گيرند، بگو «سلام عليكم». وقتى مؤمنان براى خطابه و مانند آن نزد پيامبر حضور مى يافتند، حضرت سلام مى كردند. منتهى

ص:120

چون رسول خدا سخنى را بدون وحى نمى گويد پس بايد گفت كه به دستور خدا اين سلام را به مؤمنين ابلاغ كرده است. مؤمنين دو درجه اند:

عده اى سلام را از خود پيغمبر تحويل مى گيرند، عده اى هم از ذات اقدس اله. «وَ اذا جاءَكَ الذّينَ يُؤمنونَ بِاياتنا فَقُل سلام عليكم». اين سلامى كه پيغمبر به مؤمنين دارد، مؤمنين آن را گاهى از پيغمبر تلقى مى كنند، و گاهى از ذات اقدس اله. پس دو مرتبه است.

تلبيه هم اينگونه است؛ يعنى معتمران و حاجيانى كه مى گويند:

«لبيّك»، گاهى دعوت خدا را پاسخ مى گويند، لذا مى گويند:

«لبيك ذا المعارج لبيك، لبيك مرهوباً مرعوباً اليكَ لبيّك، لبيّك لا مَعبود سِواك لبيّك». گاهى هم دعوت خليلِ حق را پاسخ مى دهند، مى گويند:

«لبيّك داعى اللَّه، لبيك داعى اللَّه». اين دو نحو است. اين سرّ تلبيه گفتن است.

وقتى زائر به بارگاه اله بار مى يابد، هر مشكلى كه دارد، چون درست لبيك گويد، مشكلش برطرف مى شود و برمى گردد. اينها را به عنوان سرّ گفته اند.

گفته اند كهصاحبدل واهل معرفتى با لباس ژنده و چركين به حضورصاحب مقامى بار يافت. به او گفتند:

با اين لباس چركين به پيشگاهصاحب مقام رفتن عيب است. در جواب گفت:

با لباس چركين به پيشصاحب مقام رفتن عيب نيست. با همان لباس چركين از حضورصاحب مقام برگشتن ننگ است؛ يعنى يك انسان وقتى به حضورصاحب مقام مى رسد، اگرصاحب مقام او را لايق ندانست و رد

ص:121

كرد و چيزى به او نداد براى او ننگ و عيب است. ولى اگر او يك انسان شايسته اى بود،صاحب مقام او را مى پذيرد، به او هديه و انعام مى بخشد، عطيّه مى دهد و مانند آن.

اينصاحبدل، با اين داستان گفت: با دست گناه به سوى خدا رفتن و دست پر از گناه را به طرف خدا دراز كردن ننگ نيست، با دست گناه از پيش خدا برگشتن ننگ است. اگر خدا نپذيرد و گناهان را نبخشد انسان آلوده مى رود و آلوده برمى گردد.

و باز گفته اند: ازصاحبدل وصاحب معرفتى كه به حضورصاحب مقامى مى رسيد، سؤال كردند:

وقتى به حضورصاحب مقام مى روى چه مى برى؟ يا وقتى به حضورصاحب مقام آمدى چه آوردى؟ او در جواب گفت:

وقتى كسى به حضورصاحب مقام مى رود، از او سؤال نمى كنند چه آوردى؟ از او مى پرسند چه مى خواهى؟ من اگر مى داشتم كه اينجا نمى آمدم.

اين، دو داستان است ولى واقعيتى را به همراه دارد. يعنى انسان وقتى به بارگاه اله مى رود نمى تواند بگويد: من عمرى زحمت كشيدم، عالِم شدم، كتاب نوشتم، مبلّغ شدم، معلّم شدم، يا مالى در راه خدمت به جامعه مصرف كردم و ... چون همه اينها عطيّه اوست.

«وَ ما بِكُم مِن نعمَةٍ فَمِنَ اللَّه» 13.

پس هيچكس نمى تواند ادّعا كند كه: من با اين كوله بارى از فضيلت و هنر به پيشگاه خدا رفتم. چرا كه همه اينها مال اوست، خودِ انسان كه چيزى ندارد. با دست تهى مى رود. هيچكس به درگاه حق با دست

ص:122

پرنمى رود. لذا به هيچكس نمى گويند: چه آوردى؟ به همه مى گويند: چه مى خواهى؟

مسأله زيارت خانه خدا، به عنوان ضيافت و مهماندارى است. ما بايد متوّجه باشيم كه مبادا خداى ناكرده، كارى را كه خير بود و از ماصادر شد، آن را به حساب خودمان بياوريم و بگوييم: خدايا! ما اين مقدار كار خير كرديم! اينها مال اوست. وقتى به خانه او مى رسيم، مى گوييم: «الحَرمُ حَرمُك، البَلَدُ بَلَدُك، البَيْتُ بَيْتُك وَ انَا عَبدُك بِبابِك»، همان بيانى كه امام سجاد- سلام اللَّه عليه در دعاى ابو حمزه ثمالى در سحرهاى ماه مبارك رمضان عرض كرد: «سيّدى عبدك ببابك اقامته الخصاصة بين يديك». عرض كنيم خدايا! فقر و تهيدستى ما را به اينجا آورده است، ما چيزى نياورديم، آمديم كه چيزى ببريم. اگر كسى به اعتماد اعمال خود به زيارت خانه خدا برود ضرر كرده است؛ چون مال خدا را مال خود پنداشته. آن خيرات كه از توفيقات و نعمتهاى الهى بود. و بايد به خاطر آنها خدا را ستايش كرد.

پس اين داستانها و آن اسرار از يك سوى، و اين داستانها از سوى ديگر، براى آن است كه منافع، فوايد و راز و رمز مناسك حج را بازگو كنيم.

مطلب ديگر آن است كه وقتى زائر بيت اللَّه، در برابر درِ كعبه مى ايستد، سمت چپ او حجرالأسود است و سمت راستش مقام ابراهيم و مانند آن. ولى وقتى دقت مى كند و خانه خدا را حساب مى كند، مى بيند حجرالأسود سمت راست خانه خداست و مقام ابراهيم سمت چپ. سرّش آن است كه مقام رسول اكرم-صلى اللَّه عليه و آله- به منزله يمين و سمت

ص:123

راست است و مقام خليل خدا-صلوات اللَّه و سلامه على نبينا و آله و عليه آلاف التّحيّة و الثّناء- به منزله دست چپ است. روبروى در كعبه كه ايستاده است اين دعاها را مى خواند: كه خدايا: «البيتُ بيتُكَ وَ انا ضَيفكَ و انَا عَبدُكَ» و مانند آن. حِجْر اسماعيل قبله نيست ولى مطاف است. آنجا هاجر- سلام اللَّه عليها دفن است، بسيارى از انبيا آنجا دفنند. به احترام قبر هاجر و انبيا، آنجا مطاف قرار داده شد. اوّل ركن، حجرالأسود است، بعد وقتى كه به طرف حجر اسماعيل مى آيى رُكن شامى، بعد وقتى كه برمى گردى ركن مغربى است. پشت سر در كعبه، مُستجار است و ركن ديگر رُكن يمانى است. يعنى كعبه را كه داراى چهار ركن است، شما كه زائر بيت اللَّه هستيد، اگر روبروى كعبه بايستيد، دست چپ شما به طرف حجرالأسود است.

در حقيقت حجرالأسود يمين كعبه است و طرف دست راست كعبه است. قسمت راست كعبه دو ركن دارد، يكى همين ركن حجرالأسود است، يكى هم پايين تر از آن ركن يمانى است. دست چپ كعبه هم دو ركن دارد يكى ركن شامى است و ديگرى ركن مغربى. بين ركن مغربى و ركن يمانى، مُستجار است. آنجاست كه انسان گويى به دامن خدا مى چسبد و خود را به دامن لطف اله متمّسك مى كند.

در اينگونه از مراسم، هر لحظه اى مسأله اى هست كه انسان با آن دعاهاى مخصوص اين مسايل را انجام مى دهد و بازگو مى كند و در نوبتهاى قبل هم به عنوان اسرار حج، اين نكته را عنايت فرموديد كه مسأله كوه صفا را گفتند: «صفا»، براى اينكه از وصف انبيا مخصوصاً آدم- سلام اللَّه عليه- بهره اى برد. چون در قرآن كريم آمده است: «انَّ اللَّه اصطَفى ادَمَ

ص:124

و نوحاً وال ابراهيم و ال عِمران عَلى العالمين» 14. آنان مصطفاى الهى هستند. و چون وجود مبارك آدم روى كوهصفا ايستاد برابر همين بيت، از مصطفى بودن آدم، اين كوه شدهصفا. اين نكته است. و اگر كسى از اين كوهصفا،صفا بگيرد مصطفاى خدا خواهد شد. خداوند عده اى را برمى گزيند. «اللَّه يصطفى مِن الملائكةِ رُسُلًا و مِنَ الناسِ» 15. خدا يك سلسله را به عنوان مصطفى و برگزيده دارد.

در باره مروه هم مشابه اين كه گفتم، حوّا- عليهاالسلام- كه مرأة بود آنجا قرار گرفت، از اين رو آن را «مروة» خواندند.

در بعضى از نقلها از ائمه- عليهم السلام آمده:- مرحوم ابن بابويه قمى- رضوان اللَّه تعالى عليه- در كتاب مَن لا يحضره الفقيه و ديگران نيز نقل كرده اند- كه چرا كعبه، «كعبه» است. ظاهراً امام صادق- سلام اللَّه عليه- فرمود: چون كعبه خانه مكعب شكلى است و شش سطح دارد يعنى چهار ديوار، يك سقف، و يك كف دارد، پس مكعب است و كعبه است. بعد فرمود: سرّ اينكه چهار ديوار دارد آن است كه بيت المعمور داراى چهار ديوار و چهار ضلع است. بيت المعمور داراى چهار ضلع است؛ براى اينكه عرش خدا داراى چهار ضلع است و عرش خدا داراى چهار ضلع است براى اينكه كلماتى كه معارف الهى بر آن كلمات استوار است چهار جمله است و آن: «سبحان اللَّه» و «الحمدلِلّه» و «لا اله الّا اللَّه» و «اللَّه اكبر»: تسبيح است و تهليل، تحميد است و تكبير. 16 اين حديث، انسان را از عالم «طبيعت» به عالم «مثال» و از عالم مثال به عالم «عقل» و از عالم عقل به عالم «اله» آشنا مى كند.

معمولًا در كتابهاى اهل حكمت براى هر موجودى سه مرحله

ص:125

قائلند؛ يعنى مى گويند: اينها در عالم طبيعت وجود دارند، وجود مجرد برزخى آنها در عالم مثال هست و وجود عقل آنها در نشأه تجردات عقلى وجود دارد. ولى اهل معرفت و عرفا، مطلب ديگرى دارند كه آن، از عرفان به حكمت متعاليه راه پيدا كرده است. اين سخن در نوع كلمات حكيمان نيست. در حكمت متعاليه است كه آن هم از اهل معرفت گرفته شده و آن اين است كه: هر شيئى كه موجود است، چهار نشئه وجودى دارد: 1- عالم طبيعت 2- عالم مثال 3- عالم عقل 4- عالم اله، كه قانون بسيط الحقيقه بودن و امثال آن را آنجا دارند كه ذات اقدس اله بدون محدود بودن، بدون متعيّن به حد بودن، مشخص به شخص خاص بودن، بدون ماهيت داشتن، بدون مفهوم داشتن، بدون تعيّن داشتن و ... حقيقت هر چيز را به نحو اعلى و اشرف واجد است. اين حديث شريف مى تواند آن مراحل چهارگانه وجودى كه اهل معرفت مى گويند بازگو كند.

حقيقت كعبه يك وجود مادى دارد، در سرزمين مكه، همين خانه اى است كه ابراهيم خليل- سلام اللَّه عليه- آن را بنا كرده، اسماعيل هم دستيار او بود. حقيقت آن در عالم مثال وجود ديگرى دارد. همين حقيقت در عالم عقل كه عرش اله است وجود ديگرى دارد و همين حقيقت در نشأه تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل كه مقام الهيت است و اسماء الهى است، وجود ديگرى دارد. فرمود چون اسماء الهى و كلمات توحيدى و دينى چهارتاست، عرش چهار گوشه دارد، و منظور عرش، تخت و مانند آن نيست.

بيت المعمور هم چهار گوشه دارد. بيت المعمور كه خانه سنگى و گلى و امثال ذلك نيست و كعبه هم چهار ضلع و چهار ديوار دارد. آن وقت

ص:126

زائران بيت اللَّه عده اى دور همين كعبه مى گردند و لا غير. عده اى از اينجا گذشته تا عالم مثال را درك مى كنند. آنها كه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الى الجنه» به بيت اللَّه مشرف مى شوند كسانى هستند كه از اين مرحله هم بالاتر تا مقام عرش خدا بار مى يابند، نظير حارثة بن زيد كه گفت: «كَانّى انظُرُ الى عرشِ الرَّحمن بارزاً». و از اين بالاتر مقام خود عترت طاهر است كه حقيقت كعبه به اينها فخر مى كند و آن اين است كه اينها براى «سبحان اللَّه» و «الحمدللَّه» و «لا اله الّا اللَّه» و «اللَّه اكبر» طواف مى كنند. بر محور اين چهار كلمه طواف مى كنند. اشواط سبعه آنان نيز پيرامون اين كلمات چهارگانه است، نماز بعد از طواف دور همين چهار كلمه است. سعى بينصفا و مروه بعد از طواف به دور همين چهار كلمه است. وقوفشان در عرفات و مشعر و منى براى باريابى به حرم امن، همين چهار كلمه است، كه روح اين كلمه هم در حقيقت يك واقعيت بيش نيست.

اميدواريم كه توفيق زيارت بيت اللَّه با آگاهى به اسرار و حِكَم نصيب همه شما زائران بيت خدا شود و ذات اقدس اله اين كعبه را و حرم مطهر رسول خدا-صلى اللَّه عليه و آله- و قبور ائمه بقيع-صلوات اللَّه و سلامه عليهم اجمعين- و همچنين اعتاب مقدسه ساير امامان معصوم- عليهم السلام- را از سلطه بيگانگان آزاد بفرمايد. آن توفيق را مرحمت بكند وقتى حجّت بن الحجج البالغة، ولى عصر، امام زمان ارواحنا فداه، كنار همين كعبهصداى «انا بقيّة اللَّه، بقّيةُ اللَّه خيرلكُم انْ كنتُم مؤمنين» 17 را به عالم طنين افكن مى كند ما بشنويم و بشتابيم.

ص:127

پانوشتها:

1- مقصود از سجده تلاوت، سجده هايى است كه با شنيدن آيات ويژه بر شنوندگان واجب مى شود و ذكر آن عبارت است از: «لا اله الّا اللَّه حَقّاً حقّاً لا اله الّا اللَّه ايماناً و تصديقاً لا اله الّا اللَّه عبوديةً و رقّاً سَجَدتُ لك يا ربّ تعبّداً و رقّاً لا مستنكفاً و لا مستكبراً بل انَا عبدٌ ذليل ضعيف خائف مستجير».

2- بقره: 40.

3- حديد: 4.

4- حج: 27.

5- آل عمران: 97.

6- اعراف: 172.

7- توبه: 6.

8- نحل: 44.

9- احزاب: 43.

10- الصافات: 120.

11- الصافات: 79.

12- انعام: 54.

13- نحل: 53.

14- آل عمران: 33.

15- حج: 75.

16- من لايحضره الفقيه ج 2،ص 124، ح 2، شماره مسلسل 540.

17- هود: 86.

ص:128

ص:129

عظمت حج در اسلام

اشاره

حج يك امر عبادى- سياسى است؛ آثار سياسى در اين عبادت بخوبى ظاهر است، چنان كه آثار عبادى نيز در اين سياست وارد است.

ذات اقدس «اله» كعبه و مراسم حجّ را، هم مظهر جمالش قرار داد؛ هم محور جلالش، و نشانه تبرّى از شرك و مشركان در آن مشهود است. آن تولّاى عباديش نشانه جمال خداست و اين تبرّاى سياسيش نمونه جلال حق، و آثار تهذيب و تزكيه بر زيارت خانه خدا مترتب مى باشد. رواياتى كه از معصومين- عليهم السلام- رسيده است، به اين دو بخش «جمال» و «جلال» و تولّى و تبرّى اشاره كرده است.

حج از ديدگاه امير مؤمنان على- عليه السلام-

در بيان نورانى امير مؤمنان، على بن ابى طالب- عليه السلام- آمده است كه:

«زيارةُ بيتِ اللَّه امان من العباد».

نيز فرموده: ذات اقدس «اله» حج را محور تواضع و فروتنى بندگان خاص خود قرار داد: «جعله سبحانه علامة

ص:130

لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته و اختار من خلقه سُمّاعاً اجابوا اليه دعوته وصدّقوا كلمته و وقفوا مواقف انبيائه و تشبّهوا بملائكته المطيفين بعرشه ... و كتب عليكم وفادته» 1 فقال سبحانه: «و للَّه على النّاسِ حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا» 2 يعنى ذات اقدس اله رفتن به حرم امن را نشانه فروتنى بندگان خود قرار داد، و از بين بندگان انسانهاى شنوا و مطيع را انتخاب كرد كه به جاى انبيا مى ايستند و همانند فرشتگان دور عرش خدا طواف مى كنند، همانطورى كه فرشتگان، حافّين حول عرشند، زائران بيت اللَّه نيز طائفان حول كعبه و بيت خدايند، و همانطورى كه انبيا مناديان حقّند و فرشتگان مناديان رحمت، زائران بيت اللَّه نيز كارى كه انبيا و فرشتگان مى كنند در حج انجام مى دهند.

تنظيم قراردادها در موقع حج

براى اينكه اين سنت ابراهيمى در ميان انبياى ابراهيمى- عليهم السلام- زنده بماند، از ساده ترين قراردادها تا مهمترين آنها را، در موقع حج، يا به نام حج، تنظيم مى كردند؛ مثلًا وقتى جريان اجاره و استيجار موسى و شعيب- عليهما السلام- مطرح است، مى بينيم سخن از نامگذارى حج طرح مى شود.

شعيب به موسى- عليهماالسلام- مى فرمايد:

«على انْ تأجرنى ثمانى حجج» 3.

هشت «سال» را بصورت هشت «حج» ياد كرده اند. نفرمود: تو اجير من باشى، مدت اجاره هشت سال است، فرمود: مدت اجاره هشت حج است. چون سالى يكبار حج مى شود و هر حجّى نشانه يك سال است، هشت حج يعنى هشت سال، اين ساده ترين قراردادى است كه به نام

ص:131

حج و زيارت همراه است.

موسى كليم- عليه السلام- وقتى به مقام والاى نبوت بار يافت، خداوند مى خواست بهترين و مهمترين قراردادها را با پيامبرش تنظيم كند، زيرا انتخاب مدّت قرارداد، به عهده متكلم بود نه بر عهده كليم خدا.

ذات اقدس «اله» به موسى كليم- عليه السلام- فرمود: تو مهمان چهل شبه من مى باشى: «و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و اتممناها بعشر فَتَمّ ميقات ربّه اربعين ليلة» 4 اين اربعين از آغاز ذيقعده شروع شد و تا دهم ذيحجه به طول انجاميد كه مهمترين مراسم حج و زيارت، در اين اربعين است و بهترين فرصت براى چلّه گيرى همين چهل روز مى باشد.

در تعبيرات دينى ما آمده است كه: موسى كليم- عليه السلام- در آن اربعين نه غذايى ميل كرد و نه آبى نوشيد، بلكه شوق لقاى حق در اين اربعين او را تغذيه كرد و محصول اين چلّه گيرى او هم دريافت تورات در عشر ذيحجه بود. اين از برجسته ترين قرارهايى است كه بين خلق موسى و خالق است و آن هم ساده ترين قرارهايى كه بين دو مخلوق (شعيب و موسى) است.

آنچه در تورات آمده، در قرآن كريم در سوره ابراهيم نيز وارد شده است. و مسأله حج و ساختن كعبه و مسأله بلد امين و ساير مسائل كه به فقه سياسى حج برمى گردد، در اين سوره است. خداوند درباره رسالت موسى- عليه السلام- مى فرمايد: «و لَقَد ارْسَلْنا مُوسى بآياتنا أن اخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ الىَ النُّورِ وَ ذَكِّرهُمْ بِايَّامِ اللَّهِ انَّ فى ذلكَ لاياتٍ لِكُلِّصَبّارٍ شَكُورٍ» 5 ما به موسى كليم- عليه السلام- پيام فرستاديم كه: مردمت را نورانى كن و براى اين كار امتت را به ايام خدا متذكر كن. وظيفه مردمى كه

ص:132

بخواهند نورانى شوند،صبّار و شكور بودن است. در بعضى از مسائل،صبر و شكر كافى است ولى براى تأسيس يك حكومتِ نور،صابر و شكيبا بودن كافى نيست، بايدصبّار و شكور بود: «انّ فى ذلك لاياتٍ لكلصبّار شكور». پس اين موهبت به كليم- سلام اللَّه عليه- در مراسم حج نصيب شد.

تفاوت حج و جهاد

دو روايت از نبى اكرم- عليه آلاف التحية و الأكرام- رسيده است كه فرمود:

«ما مِن ايامٍ ازكى عنداللَّه تعالى و لا اعظم اجراً من خير فى عشر الأضحى» 6

هيچ زمانى به عظمت دهه اول ذى الحجه نيست و ازكى از آن نمى باشد.

در حديث دوم كه بالاتر از حديث اول است آمده:

«ما مِن ايام، العمل الصالح فيها احبّ الى اللَّه عز و جل من ايام العشر» 7

كلمه «احب» در اينجا پربارتر از «ازكى و اعظم» است.

لذا عارف بزرگوار، مرحوم ميرزاجوادآقاى ملكى تبريزى- رضوان اللَّه عليه- اين حديث را مهمتر از حديث اول مى داند و راز اهميت آن همين است چون در حديث دوم سخن از «محبت» است نه «عظمت». در هر دو روايت از نبىّ اكرم پرسيدند كه: حتى جهاد در راه خدا هم به اندازه اعمال دهه اول محبوب نيست؟ فرمود: نه حتى جهاد در راه خدا به اندازه اعمال دهه اول نيست. ليكن براى اينكه مسأله را روشن نمايد تا شنونده بين «جهاد» و «شهادت» فرق بگذارد، فرمود: جهاد يك عمل است، شهادت و ايثار مال عملى ديگر، هر كه به جبهه رفت فضيلت ايام عشر ذى الحجه

ص:133

را ندارد، «الّا رجل خرج بنفسه و ماله فلم يرجع بشى ءٍ من ذلك» 8 مگر آن مجاهدى كه با نثار جان و ايثار مال برود و برنگردد، كه او حساب ديگرى دارد.

هر كس در هر زمان به شهادت رسد، به آن زمان و تاريخ فخر و ارزش مى دهد، در هر زمين بيارمد به آن سرزمين شرف مى بخشد، اينكه در فرهنگ ما گفته اند: زيارت وارث و عاشورا را مكرر تلاوت كنيد براى آن است كه در مضمون آنها آمده است كه سرزمين شهادت سرزمن طيّب است: «طبتم و طابت الأرض الّتى فيها دفنتم». شهيد و شهادت حسابش چيز ديگرى است. جهاد عملى است كه ممكن است مجاهد در آن به شهادت برسد و ممكن است شهيد نشود، منتهى اگر جهادش به شهادت منتهى شد «لا يعادلها شى ء» شهيد روزگار و سرزمين خود را مرهون خون خود مى كند.

صغراى قياس در زيارت وارث آمده، و كبراى قياس، در قرآن كريم كه: «والبلد الطيّب يخرج نباته بأذن ربّه» سرزمينى كه طيب باشد، ميوه اش به نام ذات اقدس «اله» شكوفا مى شود و آثار ميوه اش به ديگران مى رسد.

آنگاه اين سؤال مطرح است كه: آيا تنها مسأله عبادى حج حتى از جهاد منهاى شهادت بالاتر است يا به ضميمه بار سياسى كه در آن تعبيه شده اين گونه گرانبار شده است؟ براى رسيدن به پاسخ اين سؤال بنگريد و ببينيد در ذيقعده و ذيحجه چه حادثه اى رخ داده است؟

مهمترين حادثه اى كه در ذيقعده رخ داد، ساختمان و بناى كعبه است، (25 ذيقعده) «دحو الارض»؛ يعنى پيدايش سرزمينى كه زير بناى حرم خداست، در اين ماه مى باشد.

ص:134

در دهه ذيحجه مهمترين حادثه تاريخى كه رخ داد نزول سوره برائت و ابلاغ تبرّى به دست امير تبرّى، على بن ابى طالب- عليه آلاف التحية و الثناست- و در همين مراسم حجّ: «و اذان من اللَّه و رسوله الى النّاس يوم الحجّ الأكبر انّ اللَّه برى ء من المشركين و رسوله» 9 آمده است. ديگران فكر مى كردند كه اين سوره مى تواند به وسيله صاحبان سقيفه قرائت شود، ولى همان وحيى كه تبرّى را آورد، دستور ابلاغش را همصادر كرد كه: «لا يؤدّيها الّا انت أو رجل منك» اين تبرّى را بايد يك انسانى كه مظهر تولّى و تبرّى است، ابلاغ كند و اى پيامبر آن شخص بايد خود تو و يا كسى كه جاى تو و هم پاى تو است، باشد. لذا وجود مبارك اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب- عليه آلاف التحية والثناء- كه نفس رسول اكرم است عهده دار تبليغ سوره تبرى از مشركين شد.

اين حوادث نشان مى دهد كه زمان حج از جهات ياده شده فضيلت دارد، چون هر زمانى را متزمّن آن، «شرف» و هر مكانى را متمكّن آن، «فخر» مى بخشد وگرنه در گوهره زمان، فرقى بين اجزايش و در جوهره زمين فرقى بين ابعادش نيست.

اكنون روشن شد كه چرا حج پايگاه عميقى دارد، و چرا همه انبيا سعى مى كردند كه پيامشان را از كنار كعبه به گوش جهانيان برسانند، اگر حج فقط جنبه عبادى تقرّب داشت، و عبارت از گشتن در اطراف احجار بود، اين عمل در جاهليت هم بود كه با يك تفاوت كوتاهى در اسلام ظهور كرد.

بنابراين، اساس و روح آن، چيز ديگرى است. امام باقر- عليه آلاف التحية و الثناء- كه مظهر علم ذات اقدس «اله» و باقر علوم الأولين و

ص:135

الأخرين است، وقتى به مكه مشرف شد ديد مردمى كنار كعبه طواف مى كنند، فرمود:

«هكذا كانوا يطوفون فى الجاهلية»

در جاهليت هم چنين اشواط سبعه داشتند و دور اين كعبه مى گشتند، اسلام نيامده است تا همان سنت جاهلى را ادامه دهد: «انّما أُمروا انْ يطوفوا بها ثمّ ينفروا الينا فيعلمونا بولايتهم و مودّتهم و يعرضوا علينا نصرتهم، ثم قرء قوله سبحانه و تعالى:

فَاجْعَل افئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوى الَيهِم» 10 فرمود: دور اين سنگهاى بى اثر، گشتن، در جاهليت هم بود، اين تعبير كه «احجار كعبه سود و زيانى نمى رساند»، بطور مكرر در بيانات اهل بيت آمده است، تا زائران كعبه بدانند كه در كنار آن «كعبه گِل»، «كعبه دل» كه اصل ولايت و رهبرى است محفوظ است.

در نهج البلاغه آمده كه:

«الاتروْنَ انّ اللَّه سبحانه اختبر الأوّلين من لدن آدم-صلوات اللَّه عليه- الى الأخرين من هذا العالم باحجار لا تضرّ و لا تنفع و لاتبصر و لا تسمع فجعلها بيته الحرام الّذى جعله للناس قياما»

11 خداوند با اين سنگها- كه در تقرّب و تبعّد آن سود و زيانى نيست- مردم را امتحان كرده است. احجار كعبه را بوسيدن براى آن نيست كه اين حجر سود و زيانى دارد. امام باقر فرمود: مردم موظفند كه اطراف اين سنگها بگردند اما بعد از طواف به بارگاه والاى ما بار يابند، مودّتشان و نصرتشان و آمادگيشان و «حضور حاضر و قيام الحجة بوجود الناصر» را بر ما عرضه كنند، بعد اين كريمه را قرائت كرد: «فَاجْعَل افئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوى الَيْهِم» 12 يعنى پروردگارا! دلهاى گروهى از مردم را به فرزندان من مشتاق كن.

اين كريمه در قبال كريمه سوره حج دو پيام دارد؛ يعنى مردمى كه از نقاط دور و نزديك به حرم خدا مشرف مى شوند موظفند دو كار انجام

ص:136

دهند: يكى اينكه با بدن، دور آن سنگهايى كه «لا تضرّ و لا تنفع» است بگردند وديگراينكه باجان، دورحرم ولاى اهل بيت و رهبرى على- عليهم السلام- و اولاد او طواف كنند، پيام اول با ابدان مردم كار دارد، آن پيام را خدا به عهده ابراهيم خليل گذاشته و فرمود: تو اعلان كن مردم مى آيند. «فأذّن فى الناس بالحج يأتوك رجالًا و على كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق» 13 اما وقتى مردم با جان بيايند تا ولايشان را به اهل بيت عرضه كنند و آمادگى خود را براى فداكارى و نثار جان وايثار مال عرضه نمايند «حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر» محقق مى شود. آن كار را ابراهيم خليل از خدا خواست يعنى، تسخير دلهاى مردم كه به اطراف كعبه دل بگردند به عهده تو است.

امام باقر- عليه السلام- فرمود: اين طوافصورى بى روح در جاهليت هم بود. اشواط سبعه و قربانى سابقه داشت، «هكذا يطوفون كانوا فى الجاهلية» واسلام آمد تا به مردم بگويدكه: از طواف كنار كعبه سنگ و گِلى كه «لا تضرو لا تنفع»، آمدن به حضور امام و عرض نصرت كردن متمم حج است.

حج بدون رهبرى، ناقص است

به فرموده امام باقر- عليه السلام- حجّى كه رهبرى در آن حضور و ظهور ندارد حج ناقص است «من الحجّ لقاء الامام» البته اين اختصاص به حج ندارد، و تمثيل است نه تعيين؛ يعنى نه تنها «من تمام الحج لقاء الامام» بلكه «من تمام الصلاة لقاء الامام»، «من تمام الصيام لقاء الامام»، «من تمام الزكاة لقاء الامام». در پايان حديث «بنى الاسلام على الخمس» 14 سخن از

ص:137

ولايت است به كلمه «والى» ذكر شده: «والوالى هو الدليل عليهنّ».

سخن امام باقر

(من تمام الحج لقاء الامام)

از آيه «الْيَومَ اكْمَلْتُ لَكُم دينكُم وَ اتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاسلامَ ديناً» 15 كه در حجةالوداع نازل شده، الهام و مدد گرفته است. خداوند اسلام همراه ولايت و رهبرى را براى ما پسنديده است. دين خدا پسند، دينى است كه با «كمال نعمت» و «تمام ولايت» آميخته باشد، پس نه تنها مِن تمام «الحج» لقاء الامام بلكه من تمام «الاسلام» لقاء الامام.

حج ابعاد سياسى به همراه دارد، نظير ساير مسائل عبادى نيست، از اين رو يك بار در باب حج و يك بار در باب زيارت آمده است كه: «بر والى مسلمين لازم است تا مردم را به طرف كعبه و زيارت حرم ائمه و قبور بقيع و حرم مطهر رسول خدا- عليهم آلاف التحية والثناء- اعزام و مبعوث كند. اگر مردم تمكن مالى نداشتند بر والى مسلمين لازم است از بيت المال كمك گرفته و عده اى را اعزام كند تا بيت خدا از زائر خالى نماند. اين نكته، چهره سياسى حج را نشان مى دهد.

روزى كه امير بيان، على- عليه السلام- عهده دار حكومت شد، نامه اى براى ابن عباس، نماينده رسمى خود در مكّه، نوشت: «يا بن عباس أقم للناس الحج و ذكّر هم بايام اللَّه» 16 ابن عباس! حج را اقامه نما و مردم را به ايام اللَّه يادآورى كن.

اقامه حج قبل از اميرالمؤمنين- عليه السلام- در طى ربع قرن- تقريباً- وجود داشت، ولى حج جاهلى بود كه «يطوفون حول الأحجار التى لا تضرّ ولا تنفع».

جمله «ذكّرهُم بِايَّامِ اللَّه» در سوره ابراهيم، به دنبال تأسيس حكومت

ص:138

اسلامى به دست موسى- ع- ابلاغ شده است و اين نشانه لزوم پايدارى مردم است.

خداوند به موساى كليم فرمود: جامعه را نورانى كن، و براى اينكه حكومت آل فرعون را براندازى، به مردم يادآورى كن ايام اللَّه را.

رواياتى كه در ذيل اين آيه آمده است ( «يوم الرجعة»، «يوم الظهور»، «يوم النشور») ايام اللَّه است. روزى كه قدرت حق ظهور مى كند از ايام اللَّه است.

در زمان حكومت حضرت على- سلام اللَّه عليه- حج «اقامه» شد، اما در زمان ائمه معصومين ديگر اقامه نگرديد. شايد نكته اينكه در زيارت نامه معصومين- عليهم السلام- همواره اين جمله مطرح است كه: «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة» سرّش اين است كه در دست آنان قدرت و حكومتى نبود، تا حج را «اقامه» كنند، «اقامه حج»، غير از «حج گزاردن» است.

امام مجتبى- ع-- روحى لمقدمه الفداء- بيش از بيست بار پياده به مكه رفت ولى نگذاشتند حج را اقامه كند، ساير ائمه يا پياده يا سواره حج مى كردند ولى حج را اقامه نكردند، اما ابن عباس كه شاگرد على بن ابى طالب- سلام اللَّه عليه- است، به دستور آن حضرت، مأمور شد كه حج را اقامه كند.

حج قبل از انقلاب و بعد از آن

مردم ايران سالهاى متمادى به مكه مشرف مى شدند (يطوفون حول تلك الأحجار التى لا تضرّ و لا تنفع) اما اين فرزند برومند نبى اكرم حضرت

ص:139

امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- حج را به عنوان گوشه اى از اسلام ناب شناخت، «من تمام الحج لقاء الإمام» را شناخت، مسأله تولّى و تبرّى حج را شناخت و آن را تبيين كرد، حج ابراهيمى را تشريح كرد. حج منهاى برائت را «حج جاهلى» دانست، حج با برائت از شرك و مشركين را «حج ابراهيمى» معرفى نمود. گرچه در اين راه عده اى نثار و ايثار كردند و با انبيا و اوليا محشور شدند، اما او حج را اقامه كرد.

در كنار حرم امام- قدس سرّه الشريف- ايستاده و خطاب به او عرض مى كنيم: «السّلام عليك ايّها العبد الصالح المطيع للّه و لرسوله و للأئمة الهداة المهديّين اشهد انّك قد اقمت الحج» سلام بر تو كه به مردم راه فرياد آموختى، اى جان فداى آن شناخت الهيت، گرچه همه را داغدار كرده اى اما انديشه ات همچنان زنده است. بنگريد روح اين مرد تا كجا با قرآن عجين بود.

همه ما در آناء الليل و اطراف النهار، در خدمت قرآنيم، و آن را مى خوانيم، اما آنگونه كه بايد سخن قرآن را نمى شنويم. هيچ كس به اندازه امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- خطر استكبار را درك نكرد. او كفر را محكوم مى كرد ولى مى گفت: «كافر» اگر از مرز كفرش نگذرد مى توان با او زندگى مسالمت آميز داشت چون كافر به خود ستم مى كند، اما «مستكبر» را نمى شود تحمل كرد.

قرآن مى فرمايد: با سران كفر بجنگيد: «قاتلوا ائمة الكفر» نه چون كافرند، بلكه چون مستكبرند. «انّهم لا أيمان لهم» 17 يعنى قدرتهاى استكبارى تابع احترام قطعنامه ها، سوگندنامه ها، قراردادها و پيمانها نيستند. آنها حاضر نيستند حق مسلّم ايران، فلسطين و ... را ادا مى كنند.

ص:140

چون: «لا أيمان لهم» قطعنامه اى را مى پذيرند كه بسود آنهاست، اگر «شوراى امنيت!» هست به سود آنهاست. در مورد استكبار سخن از «لا ايمان» است نه «لا ايمان» زيرا با مردم بى ايمان مى شود زندگى مسالمت آميز داشت، چون عقيده آزاد است، گرچه آنها جهنمى مى باشند، ولى با مردم بى ايمان نمى شود زندگى كرد چرا كه به هيچ تعهّدى پايبند نيستند.

اكنون استكبار به جايى حمله كرده است كه ميليونها نفر در طى قرنهاى متمادى آن خاك را بوسيده و بوييده اند همه آن درهايى را كه از بوسه زائران حرم حسينى-صلوات اللَّه و سلامه عليه- شفاف شده اند آنها را به خاك افكنده است و هم اكنون زير چكمه هاى بعثى هاى كافر است! آنها جايى را به گلوله بسته اند كه در طى ده قرن و اندى جاى حضور و خضوع ميليونها عالم و عابد و زاهد بوده است! اينها از گروه «لا أيمان لهم» مى باشند نه «لا ايمان لهم».

شما ديده ايد در همه بيانها و پيامهاى امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- سخن از حج ابراهيم و تبرّى است، سخن از اعلان انزجار از استكبار جهانى است. شما روحانيون گرانقدر و مشاعل هدايت و نمايندگان گرانقدر مقام معظم رهبرى در جوار مطهر امام تعهد كنيد كه اين پيام را برسانيد وگرنه طواف، طواف جاهلى است، خيلى خوشحال نباشيد كه روحانى كاروان و يا مدير گروهيد و خود را رايگان نفروشيد و نگوييد:

خطر است، شما موظفيد پيام اسلام، پيام امام و پيام مقام معظم رهبرى را با زبانهاى گوناگون به مسلمانان دنيا برسانيد.

مبادا فريب خورده بگوييد: مكه رفتم، حجرالأسود را بوسيدم كه اين حجر نيز به فرموده امام باقر همچون ساير احجار «لا تضر و لا تنفع» است.

ص:141

امام باقر- عليه السلام- اين سخن را در عصرى مى گفت كه عباسيان به نام اسلام مكه مى رفتند، اما منهاى برائت. اگرچه نماز خلف مقام، سعى بينصفا و مروه، وقوف در عرفات و مشعر و نَحْر و ذبْح در مِنى بود، اما امام باقر- عليه السلام- همه اين مجموعه را ادامه راه جاهليت مى شمارد.

شما مشعلهاى هدايتِ بيش ازصد هزار زائريد كه از سرزمين «طبتم و طابت الارض الّتى فيها دفنتم» حركت مى كنيد، با عقل و درايت و عرفان اين سفر را پشت سر بگذرايد و خود را ارزان و رايگان نفروشيد كه دنبال سراب حركت كرده ايد. و نيز به اين فكر نباشيد كه تسامح كنيد (ودّوالو تدهن فيدهنون) 18.

حضرت امام- ره- اگرچه بعد از انقلاب به مكه مشرف نشد امّا حج را اقامه كرد. امام سجاد- عليه السلام- در آن سفر تاريخى به منى نرفت و گوسفندى را ذبح و يا شترى را نحر نكرد ولى در مركز قدرت امويان در شام فرمود: «ما به منى نرفتيم، ولى منى مال ماست، (انا ابن مكة و منى). همه شهدا،- چه شهداى مكه چه شهداى غير مكه- راهيان راه امام وارثان عرفات، وارثان مشعر و وارثان منايند. گوسفند قربانى كردن كسى را وارث مِنى نمى كند، فرزند اهدا كردن است كه انسان را وارث سرزمين منى مى كند.

آنگاه كه بعد سياسى حجّ تضمين و تأمين شد خواهيد ديد كه بعد عباديش چقدر لذيذ است. ذات اقدس «اله» به دو پيغمبر معصوم، خليل و ذبيح- عليهما السلام- مى گويد: خانه ام را پاك كنيد پاكان مهمانان منند:

«ان طَهِّرا بَيْتى لِلطَّائفينَ و العاكفين وَ الرُكَّع السُّجود» 19.

در كنار قرآن از قرآن سهمى بگيريد، چون قرآن كتابى است كه

ص:142

«لا يمسّه الّا المطهرون» 20 زائران بيت طاهر، مطهّرند. اينها باقرآنند چه اينكه فرمود: «فليطّوفوا بالبيت العتيق» 21 يا فرمود: «ثم محلّها الى البيت العتيق» 22. اين خانه عتيق است اين خانه آزاد است، درس آزادگى مى دهد، هيچ كسى بر اين خانه مسلط نشد.

طواف كنار بيت عتيق فرمان عتق و آزادى مى دهد. كسى كه مكه برود، حاجى بشود و آزاده نباشد «طاف طواف الجاهلية».

شما در فرازهاى گوناگون احاديث مى بينيد هر جا سخن از اسلام منهاى رهبرى است، آنجا سخن از جاهليت است، امام باقر- عليه السلام- وقتى حج منهاى رهبرى را مى بيند مى فرمايد: اين كار عصر عباسيان در جاهليت هم بود. و اگر در روايات سخن از «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» است، باز سخن از اسلام منهاى رهبرى است.

تخلف از رهبرى و اختلاف، دو خطر جدى

پرهيز از دو عامل، مهم است: يكى خطر تخلف از رهبرى و ديگرى خطر اختلاف، اين دو خطر نمى گذارد ملتهاى مسلمان طعم اسلام ناب را بچشد، اگر مقام رهبرى پيشگام شد بايد با اتحاد و هماهنگى و بدون اختلاف دنبال او حركت كرد. در بحثها مكرر شنيده ايد كه به جان هم افتادن، با بنان و بيان حيثيت يكديگر را بردن كارى است كه از هركسى برمى آيد و بسيار بد است، به ما گفته اند: اگر در داخله يك نظام بسر مى بريد، با يكديگر رفيق و شفيق باشيد. اگر اختلاف نظر داريد بكوشيد كه «دشمنى» را از بين ببريد نه «دشمن» را. ولى وقتى با بيگانه ها در افتاديد بكوشيد «دشمن» را از پاد درآوريد نه «دشمنى» را. تا در شما طمع نكنند،

ص:143

با دوستان درون «ولىّ حميم» باشيد، البته قرآن فرمود: «دشمنى» را از بين بردن بسيار سخت است.

دشمن، استكبار جهانى و حزب بعث عفلقى را در طى دفاع هشت ساله مقدس به زانو درآوردن كار سختى نبود چون دشمن كشى سخت نيست، اما دشمنى را از بين بردن بسيار سخت است. در قرآن كريم فرمود:

اگر اختلافى با هم داريد بكوشيد با دوستى اختلاف را حل كنيد: «ادْفَع باللَّتى هِىَ احْسَنُ فاذا الذى بَينَكَ و بَينَهُ عَداوَة كَانّهُ ولّى حَميم» 23، با حسنه، سيئه را برطرف كنيد بعد فرمود: «و ما يلقّيها الا الذينَصَبَروا و ما يلقّيها الا ذُو حَظّ عظيم» 24. دشمنى را از بين بردن، شرحصدر داشتن، براى افكار ديگران حرمت قائل بودن، همه را برادر و برابر دانستن، با عفو و اغماض نسبت به دوستان بسر بردن، در داخله اسلامى «رحَماء بينهم» بودن، تحمل كردن، حرفهاى واسطه يا وسائط را ارج نهادن، كارى است نه كوچك اما امكان پذير است.

حرم مطهر حضرت امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- سال 1370

پانوشتها:

1- نهج البلاغه، خطبه 15.

2- آل عمران: 97.

3- قصص: 27.

4- اعراف: 142.

5- ابراهيم: 5.

6 و 7- وسائل الشيعه، ج 10،ص 221.

8- اعراف: 58.

9- توبه: 3.

10- نور الثقلين، ج 2،ص 555.

ص:144

11- نهج البلاغه، خطبه 192.

12- ابراهيم: 37.

13- حج: 27.

14- وسائل الشيعه، ج 1،ص 7.

15- مائده: 3.

16- نهج البلاغه، نامه 67.

17- توبه: 12.

18- قلم: 9.

19- بقره: 125.

20- واقعه: 79.

21- حج: 29.

22- حج: 33.

23- فصلت: 34.

24- فصلت: 35.

ص:145

نظام حج در اسلام

اشاره

اسلام تنها دين جامعى است كه از طرف پروردگار عالم نازل شده و تنها مكتبى است كه دربردارنده تمام كمالات انسانى است و يگانه دينى است كه تمام اديان غير اسلامى را تحت الشعاع قرار داده و برهمه آنان چيره گشته است و در تمام پهنه جهان قابل اجرا و در تمام گستره زمين مورد استفاده خواهد بود، بنابراين بايد حاوى برنامه هايى باشد كه در طول تاريخ، مورد بهره بردارى قرار گيرد و در راستاى تعالى انسانيت ظهور كامل داشته باشد.

راز جهانشمول بودن اسلام، آن است كه به منظور شكوفايى فطرت انسانى نازل شده است و چون فطرت انسانى و نهاد بشرى محكوم هيچ سرزمين نبوده و در رهن هيچ تاريخ و سير زمانى نحواهد بود و تأثيرات نژادى و قومى و پديده هاى جغرافيايى را بدان راه نيست پس به عنوان يك زيربناى ثابت تربيتى و اصل استوار تعليم و ارشاد پذيرفته خواهد بود، و چون معلم انسان و پرورنده بشريت، خداوندى است كه نه جهل را

ص:146

به حريم آگاهى و علم نامحدود او راهى است و نه «سهو و نسيان» را به حرم امن حضور و شهود دائمى اش مجالى، بنابراين دين الهى به عنوان يك اصل ثابت و بنيان زوال ناپذير در هدايت همه جوامع انسانى مورد قبول خواهد بود.

نتيجه آنكه چون فطرت انسان و نهاد بشر، كه قابل و پذيراى هدايت است، ثابت و مصون از دگرگونى است و خداوند عالم كه فاعل و هادى تمام انسانهاست منزّه از دگرگونى هاى «علم»، «جهل»، «شهود»، «سهو»، «تذكر» و «نسيان» مى باشد، قهراً قانونى كه براى هدايت انسان تنظيم مى شود مصون از زوال و فرسودگى خواهد بود و با امتداد زمان در تمام پهناى زمين، حاكم و جاويد است:

«انَّ الدّينَ عِنْدَاللَّهِ الاسلام» 1. «فَاقِمْ وَجْهكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبديلِ لِخَلقِ اللَّهِ ذلكَ الدّينُ القَيِّم» 2. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذى اوحَيْنا اليكَ وَ ما وَصَّينا بِهِ ابراهيمَ و موسى وَ عيسى انْ اقيمُوا الدّينَ وَ لاتَتَفَرَّقُوا فيهِ، كَبُرَ عَلَى الْمُشرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ الَيه» 3.

يعنى تنها دينى كه نجات بخش انسانهاست اسلام است و تنها مكتبى كه از جانب خداوند نازل شده و برابر با فطرت تغيير ناپذير انسانهاست و نيز تنها شريعتى كه بر تمام انبياى اولوالعزم فرو فرستاده شده و آنان بشريت را به آن دعوت كرده اند، همانا اسلام است و هيچ گونه اختلافى بين خود انبياء و ره آوردشان نيست، و اختلاف و تفرقه جز با دست ستمگرانِ سودجو و عالمانِ دين فروش پيدا نشده و اگر تفاوتى در بين اديان آسمانى

ص:147

در برخى از برنامه هاى جزئى يافت مى شود؛ به معناى بطلان برنامه قبلى و ظهور فساد در آن نيست، بلكه تمام برنامه هاى جزئى نيز حق بوده و در موطن مناسب خود ضرورى و لازم بوده است و اكنون دوره نفوذ آن به سر آمده وگرنه «نسخ» به معناى «ابطال يك برنامه و اظهار فساد آن» هرگز در احكام آسمانى راه ندارد، چون تنظيم كننده تمام برنامه ها خداوند است كه جز حق چيزى نمى گويد: (وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدى السَّبيل) 4.

چون اسلام جهانشمول است و به عنوان برنامه آموزنده جهانى، نازل شده و دو اصل زوال ناپذيرِ «همگانى» و «هميشگى» بودن؛ يعنى «كليت» و «دوام» را همواره گوشزد كرده و مى كند، بنابراين لازم است برنامه هاى آن هم جهانى بوده و نمودار زنده اى از كليت و دوام باشد. بر همين اساس مى توان «حج» را به عنوان يكى از شاخص ترين برنامه هاى جهانى اسلام يادآور شد و همگانى و هميشگى بودن آن را سند گوياى كليّت و دوام دين الهى دانست؛ زيرا حج يك وظيفه دينى است كه بر بسيارى از مبادى و اصول استوار است و تحقق، حج بدون تحقق آن مبادى، ممكن نيست و اگر حج، همگانى و هميشگى بود همه آن اصول اعتقادى و مبادى فكرى، داراى كلّيت و دوام مى باشند، چون حج يك دستور جداى از آن اصول اعتقادى نيست و بدون آنها مقبول نخواهد بود.

براى آنكه جهانى بودن حج به وضوح تبيين شده باشد، ابعاد گوناگون آن را بررسى مى كنيم تا روشن شود كه متن اين عبادت دينى، گسترش و دوام را به همراه دارد.

ص:148

حج، درگستره زمان و پهنه تاريخ

حج، همان آهنگ زيارت كعبه و انجام مناسكى است كه در طى قرون و اعصار به شكلهاى گوناگون ظهور مى كند و كعبه اولين خانه اى است كه به منظور عبادت توده مردم بنا نهاده شده و اوّلين مركزى است كه عبادت كنندگان را به سوى خود جذب نموده است:

«انَّ اوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذى بِبكَّةَ مُباركاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ فيه آياتٌ بيّنات مَقامُ ابراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ استَطاعَ الَيْهِ سَبيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنى عَنِ الْعالَمين» 5.

تعبير از پايگاه كعبه به «بَكَّه» كه به معناى «ازدحام و تراكم جمعيت» است نشان مى دهد كه كعبه محورى جهانى بوده كه از هر سوى عالم در گستره زمان، به آن رجوع نموده و در اثر انبوه جمعيت، جايگاه آن به «بكّه» نامگذارى شده است.

هنگامى كه كعبه به عنوان قبله رسمى مسلمانان اعلام شد، پيروان كيش حضرت موسى- كليم اللَّه- اعتراض كردند كه: چگونه عنوان قبله از بيت المقدس به كعبه انتقال يافت؟ وحى نازل شد كه: سابقه كعبه بيش از ديگر بناهاى مذهب عمومى است و كعبه اولين خانه اى است كه براى عبادت بندگان الهى بنا نهاده شده و به منظور هدايت همگان تأسيس شده است، چه اينكه با بركتهاى فراوان و گوناگون همراه مى باشد و هدايت آن مخصوص به عصر خاص يا ويژه نژاد معينى نيست، بلكه براى همه جوامع بشرى خواهد بود. لذا از دير باز تمام اقوام و مللى كه به پرستش معتقد بودند به كعبه احترام مى گذاشتند و به علل گوناگونى تكريم آن را

ص:149

لازم مى دانستند كه تطور تاريخى و نقل و نقد آراء و عقايد آنان از مدار بحث اين رساله بيرون است.

خلاصه آنكه با استدلال به تقدم كعبه بر بيت المقدس و قدمت تاريخى و سابقه كهن آن، به اعتراض پيروان برخى از اديان آسمانى پاسخ رسايى داده شد و شايد از همين بُعدِ قدمت تاريخى كعبه است كه قرآن كريم آن را «بيت عتيق» 6 مى داند؛ يعنى خانه كهن و ديرپاى و سابقه دار، زيرا هر چيز سابقه دارى را كه از اهميت و ارزش برخوردار است عتيق كه همان «آنتيك» (لاتينى) است مى نامند.

حج، در بين اقوام و ملل

قرآن كريم همانطور كه كعبه را اولين و با سابقه ترين خانه عبادت و پرستش مى داند، آن را براى توده مردم و همه جهانيان، محور بندگى نيز مى شناسد. لذا مى فرمايد: «اوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» و نيز مى فرمايد: «هُدىً لِلْعالَمين»، يعنى اوّلين خانه كه براى همه مردم وضع شده و هدايت جهانيان را تأمين مى نمايد كعبه است و هيچ اختصاصى به گروه و نژاد خاصى ندارد و مردم اقليم معينى، از افراد اقليم ديگر اولى به آن نيستند و مرزهاى جغرافيايى نيز در اين امر همگانى نقش ندارد. لذا چنانچه قبلًا بيان شد ملل گوناگون جهان ازهندى و فارس و كلدانى و يهودى و عرب آن را گرامى مى داشتند 7.

«وَ اذْ بَوَّأنأ لابراهيمَ مَكانَ الْبيتِ انْ لا تُشْرِكْ بى شَيئاً و طَهِّرْ بَيْتى لِلطَّائفينَ و الْقائمينَ و الرُّكَّعِ السُّجُود وَ أذِّنْ فِى النّاسِ بِالحَجِّ يَأتُوكَ رِجالًا وَ عَلَى كُلِّ ضامِرِ يَاتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق» 8.

ص:150

به ياد آور هنگامى كه مكان كعبه را براى ابراهيم خليل- ع- معين نموديم تا مرجع عبادت پرستندگان را فراهم نمايد و به او گفتيم كه: خانه مرا كه همان مرجع پرستش كنندگان است براى طواف كنندگان و نمازگزاران و عابدانى كه در حال ركوع و سجودند پاكيزه نگه دار و در بين مردم دعوت حج را اعلان كن تا «از هر سو» و «به هر وضع ممكن» از پياده و سواره و از دور و نزديك، به نداى تو پاسخ دهند و به زيارت كعبه گرد آيند و از هر وسيله ممكن به منظور انجام حج، بهره بردارى نمايند.

«و اذْ جَعَلنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ امْناً» 9.

هنگامى كه ما كعبه را مرجع همه مردم و جايگاه امان و آرامش قرار داديم.

اين تعبير، گرچه به حسب دلالتصريح، مردم اعصار پيشين را شامل نمى شود، ولى با توجه به ذيل آيه كه فرمود: «وَاتَّخِذوُا مِنْ مَقامِ ابراهيمَ مُصلَّىً وَ عَهِدْنا الى ابراهيمَ و اسمعيلَ ان طَهِّرا بَيْتى لِلطَّائفينَ و العاكفينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُود»، روشن مى شود كه نه تنها مردم جهان بعد از نزول قرآن به زيارت كعبه فراخوانده شده اند، بلكه همه افراد قرون گذشته نيز بايد آهنگ كعبه مى كردند و به زيارت آن مى شتافتند؛ زيرا پيمان الهى نسبت به دو پيامبر بزگوار و متعهد يعنى ابراهيم و اسماعيل- عليهماالسلام- اين بود كه: كعبه را براى زائران و طواف كنندگان و معتكفان و ركوع كنندگان و سجده گزاران پاك و پاكيزه نگه بدارند.

«جَعَلَ اللَّهُ الْبَيْتَ الْحرامَ قياماً لِلنَّاس» 10.

«خداوند، كعبه را از حرمت خاصى برخوردار ساخت و عامل قيام همگانى و مردمى قرار داد».

ص:151

مهمترين عامل قيام همه مردم جهان، خانه اى است كه همگان به سوى آن نماز مى گزارند و بر گرد آن طواف مى كنند و در كنار آن به نيايش مى پردازند و در حريم آن به تفكر در آيات الهى مى نشينند و سرانجام به علم بى پايان پروردگار پى مى برند. دقت كافى در محتواى آيه و انسجامصدر و ذيل آن نشان مى دهد كه: كعبه به عنوان مطاف عمومى و عامل قيام همگانى قرار داده شده است؛ يعنى اگر هدف همه انبياى الهى آن است كه مردم با يافتن كتاب و ميزان و آشنايى با محتواى ره آورد پيامبران به قسط و عدل قيام كنند «وَ انزَلنا مَعَهُمُ الكتابَ و الميزانَ لِيقُومَ النَّاس بِالْقِسط» 11. وسيله مهمى كه مى تواند به اين هدف والا تحقق بخشد و زمينه قيام همه مردم را به قسط و عدل فراهم كند و خصوصيتهاى نژادى و جغرافيايى را كنار بزند و اختلافهاى مكانى را درنوردد و پراكندگيهاى زمانى و زبانى را به يك سو نهد و بيگانگان را آشنا كند، همانا كعبه اى است كه از حرمت و قداست خاصى برخوردار مى باشد. لذا از حضرت امامصادق- ع- وارد شده است كه:

«لايَزالُ الدينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكعبة» 12.

«همواره دين پروردگار قائم و زنده است مادام كه كعبه ايستاده و پا برجا است».

قيام دين به قيام متدينين خواهد بود، همچنان كه قيام كعبه به قيام زائران بيت الهى است. و همانطور كه دين خداوند يكى است و براى همگان است، كعبه نيز مطاف عمومى و زيارتگاه جهانى بوده و قيام جهانشمول مردم با توجه مستمر به آن تأمين مى گردد.

ص:152

حج فريضه اى براى مردم از چهار سوى جهان

زيارت كعبه و امتثال ساير دستورات الهى در فرهنگ وحى و زبان قرآن، اختصاصى به مردم سرزمين معين ندارد و افراد هيچ منطقه به انجام مناسك حج از افراد منطقه ديگر سزاوارتر نيستند و بُعد منزل در اين سفر روحانى همچون قرب منزل خواهد بود: «انَّ الّذينَ كَفَروُا وَ يَصُدُّونَ عَن سبيلِ اللَّهِ و الْمَسْجدِ الْحَرامِ الّذى جَعَلناهُ للناس سَواءً الْعاكفِ فيهِ و الْباد» 13.

به فرموده اين آيه كريمه، مسجدى كه در حريم كعبه بنا نهاده شده و محل نماز و نيايش و جاى طواف است براى همه مردم بطور مساوى قرار داده شده و هيچ فرقى در اين جهت، بين ساكنان مكه و مسافرانى كه از نقاط ديگر جهان به آن سو سفر مى كنند، نيست.

خلاصه آنكه: بررسى ابعاد گوناگون حج در نظام اسلام، جهانى بودن آن را بخوبى تبيين مى كند و رفتن به سوى كعبه را «هجرت همگان به سوى خدا» مى شمارد و اين هجرت را در پهنه عالم ضرورى مى داند؛ زيرا تمام اديان الهى، حج را به عنوان يك دستور رسمى اعلان كرده اند و شهرت حج آنچنان رايج بوده كه تاريخ ارقام سالها را با ميزان حج تعيين مى نمودند، لذا در ماجراى موسى و شعيب- عليهماالسلام- از مدت هشت سال به «ثمانى حجج» تعبير شده است.

موقعيت حساس و والاى كعبه و حرم آن

كعبه كه كهن ترين پايگاه عبادى مردم در زمين است، محاذى بيت معمور و نيز برابر عرش پروردگار كه مطاف فرشتگان است، واقع شده

ص:153

است تا زائران وارسته انسانى؛ چون فرشتگان معصوم آسمانى، اطراف خانه خدا به طواف بپردازند؛ يعنى تنزل عرش و همچنين بيت معمور در زمين بصورت كعبه مى باشد و روح پارساى زائران كعبه با تعالى وصعود، به مقام شامخ بيت معمور خواهد رسيد (الَيهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ و الْعَمَلُ الصَّالحُ يَرفَعُه) 14 و همانطور كه تنزل عرش الهى و همچنين بيت معمور بهصورت «تجلى» است نه «تَجافى»، ترقى انسان و تعالى او به مقام بالا بهصورت «صعود روحانى» است نه «ترقى مكانى و تجافى زمينى»، پس اگر زائرى اين معناى بلند را درك نكند و هدفش از «طواف كعبه»، «تعالى روح» نباشد و اين خانه را معادل بيت معمور نبيند و اين بيت را همانند عرش در زمين نيابد به موقعيت والاى كعبه راه نيافته است.

بنيانگذاران كعبه

كعبه به دستور پروردگار و با دست تواناى دو پيامبر عظيم الشأن الهى، حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل- عليهماالسلام-، بنا شده است. در بناى آن خلوص وصفاى معماران، ظهور خاص داشت و هندسه آن با قداست «خلوص» آميخته بود، جز براى خدا ساخته نشد و پاداش اين ساختن نيز جز رضاى پروردگار چيز ديگرى نمى توانست باشد.

«وَاذْ يَرْفَعُ ابراهيمُ الْقواعِدَ مِنَ البَيْتِ و اسمعيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا انَّكَ انتَ السَّميعُ العَليم» 15.

هنگامى كه اين دو شخصيت عظيم آسمانى كعبه را بنا مى نهادند و پايه هاى آن را بالا مى آوردند، از نهاد پاكشان و ضميرصافشان حقيقتى بدين صورت متمثّل مى شد كه: «خداوندا! از ما قبول فرما كه تحقيقاً تو

ص:154

شنوا و دانايى».

بنابراين، هدف بناى كعبه و مقصود بنيانگذاران آن، جز جلب رضاى خدا چيز ديگرى نبود، و چون «نيت»، روحِ كار است و در اين كار نيتى جز خدا نبود پس اهميت كعبه از اين جهت نيز روشن مى شود.

كعبه، محور آزادى و مطاف آزاديخواهان

كعبه، همانطور كه كهن ترين و با سابقه ترين جايگاه نيايش مردمى است، خانه اى عتيق و آزاد از قيد مالكيت بشرى بوده و خانه اى است كه مملوك هيچ فردى واقع نشده و سلطه مالكيت هيچ انسانى بر آن دست نيافته است، بنابراين كعبه خانه اى است كه در طول تاريخ آزاد و عتيق بوده است و طواف در اطراف آن، درس آزادى و حريّت مى دهد و كسانى به زيارت آن نائل مى شوند كه نه مملوك آز و برده حرص درونى خود باشند و نه بنده ديگران، زيرا بردگى، با طواف بر مدار آزادگى سازگار نيست و از همين روست كه قرآن كريم از كعبه به بيت عتيق نام مى برد:

«وَلْيَطَّوَّفُوا بالْبَيتِ العَتيق» 16.

«ثُمَّ مَحِلَّهَا الى البَيتِ العتيق» 17.

كعبه، مدار پاكيزگى و مطاف پاكيزگان

همانطور كه تأسيس كعبه به دستور وحى آسمانى بود پيراستن آن از هر شرك و آلودگى و تنزيه آن از غبار طغيان و تمرّد نيز به فرمان وحى الهى بود، كه آن خانه از لوث عصيان پاك بماند و پارسايانى كه از گرد

ص:155

شرك و طغيان منزّه مى باشند در حريم آن راه يابند:

«وَ طَهَّرْ بَيتىَ لِلطَّائفينَ و القائمينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُود» 18.

«وَ عَهِدْنا الى ابراهيمَ و اسمعيلَ انْ طَهِّرا بَيتى لِلطَّائفينَ والْعَاكفينَ و الرُّكَّعِ السُّجُود» 19.

بنابراين كعبه، خانه اى است كه از هر گونه آلودگى پاك است و طواف حريم آن درس طهارت و دستور پاكيزگى مى دهد و كسانى به زيارت آن نائل مى گردند كه از هر شرك و عيب و هر رجس و رجزى، رهايى يافته و هجرت كرده باشند.

كعبه، خانه اى است پاك و به دست بهترين پاكان ساخته شده است و جز پاكان را نمى پذيرد و دستورى جز فرمان طهارت روح نمى دهد و سنتى جز سنت پاك توحيد را روانمى دارد، لذا به تشريف ديگرى نائل آمد و آن اضافه شدن به خداوند است: «و طهر بيتى»؛ يعنى «پاك بدار خانه مرا». ناپاكانى كه به رجس شرك آلوده شده و به لوث طغيان و تمرد تن داده بودند، هرگز نمى توانستند كعبه را اداراك كنند و در حريم آن به نماز، توفيق يابند، لذا عبادتشان در مدار پاكترين پايگاههاى عبادى بصورتصفير وصوت كشيدن و كف زدن ظهور مى كرد: «و ما كانَصَلاتُهُمْ عندَ الْبَيتِ الا مُكأً وَ تَصْدية» 20.

«نماز بت پرستان در كنار كعبه جز كف زدن وصفير كشيدن چيزى نبود».

مصونيت كعبه

چون هدف تأسيس كعبه، توجه عبادت كنندگان الهى به سمت اوست و عبادت به عنوان يك اصل ضرورى براى انسان مطرح است و اين سنت

ص:156

ديرپاى الهى، قابل زوال نيست و همچنين حج به عنوان يكى از بارزترين چهره هاى عبادى بشر مطرح است و هر يك از نماز و حج به عنوان پايه اى از پايه هاى اصيل اسلام شناخته شده است، بنابراين، حفظ كعبه از گزند تهاجم و پاسدارى از آن، جزء برنامه هاى حتمى خداوند خواهد بود، لذا اصحاب فيل را كه قصد نابودى اصل كعبه را داشتند با اعجاز غيبى به هلاكت رساند و خوشه هاى سرسبز و خرم آنها را به كاه نيم خورده مبدل ساخت و نقشه ددمنشانه آنان را در ضلالت قرارداد.

اگر در بعضى از ادوار تاريخ، كعبه مورد تهاجم و آسيب واقع شده، نكته اى دارد كه در تحليل پيوند بين كعبه و امامت و اهميت مقام والاى امامت تبيين خواهد شد وگرنه هر ظالمى بخواهد به حريم كعبه تجاوز نمايد و آن را از بين ببرد يا جلوى حج زائران را بگيرد و با آنان با ستمگرى و ظلم رفتار كند، هنوز به كار ننگين خود كامياب نشده، گرفتار عذاب اليم خواهد شد. قرآن كريم حتى تصميم اعمال ظلم در باره حج و زيارت را گرچه به مرحله عمل هم نرسيده باشد، موجب انتقام الهى مى داند: 21

«و مَن يُرِدْ فيهِ بِالحَادٍ بِظُلمٍ نُذِقْهُ مِن عذابٍ اليم» 22.

«هر كس با اراده ستمگرى لباس الحاد را دربركُنَد و بخواهد اين راه الهى را ببندد و مردم را از زيارت كعبه و عبادت آن منصرف كند او را عذاب دردناك مى چشانيم».

در همين زمينه رواياتى از معصومين- عليهم السلام- رسيده است كه:

در جوامع روايى ما تحت عنوان «بابُ مَنْ ارادَ الكَعبَةَ بِسُوء» نقل شده است.

ص:157

نگاه به كعبه، عبادت است

كعبه، از ويژگيهاى مخصوص برخوردار است. از حضرت امامصادق- عليه السلام- رسيده است كه:

«النَّظَرُ الى الْكعبَةِ عبادة»

23 «نگاه كردن به كعبه عبادت است»، همچنانكه نگاه به قرآن نيز عبادت است، زيرا همين «نظر»، زمينه «رؤيت» را فراهم مى كند و همين «نگاه»، مقدمه «ديدن» خواهد شد؛ يعنى «نظر با چشم»، زمينه تحصيل «نظر با دل» را فراهم مى كند، و اگر ديدن كه كار دل است حاصل شود بسيارى از معارف حضور پيدا مى كنند و چون كعبه، زمينه اين معارف بلند را در بردارد؛ لذا هم نگاه به آن عبادت است و هم تا كعبه بجاست دين الهى زنده است؛ زيرا- چنانكه قبلًا بيان شد- از حضرت امامصادق- عليه السلام- رسيده است كه:

«لايَزالُ الدينُ قائماً ما قامَتِ الكعبه»

24، و مهمترين عاملى كه قيام كعبه را تحقق مى بخشد و در نتيجه عامل قيام دين خواهد بود، همان حج و زيارت كعبه است، چه اينكه عميق ترين نگاه به كعبه، در طواف حريم آن تجلى مى كند و از اين جهت، قرآن كريم، كعبه را قيام همگانى و مردمى مى داند.

مسؤوليت حكومت اسلامى در باره حج

زيارت كعبه و انجام مناسك حج در رديف مهمترين واجبات دينى است كه اگر مسلمانى بدون عذر، وظيفه حج را انجام ندهد در لحظه مرگ به او گفته مى شود كه: «ازصف مسلمانان خارج و درصفوف ديگران قرار خواهى داشت».

ص:158

و از وصيت حضرت اميرالمؤمنين، على بن ابيطالب- عليه السلام- استفاده مى شود كه: اگر زيارت خانه خدا ترك شود، نزول عذاب الهى فورى و بدون مهلت واقع خواهد شد:

«اللَّهَ اللَّهَ فِى بَيْتِ رَبِّكُمْ فَانَّهُ انْ تُركَ لَمْ تنُاظَروُا» 25.

اگر سالى مردم به سوى كعبه نرفتند و خانه خدا زائرى نداشت بر حكومت اسلامى لازم است عده اى را به منظور انجام مناسك به زيارت كعبه اعزام نمايد و بودجه آن را از بيت المال تأمين كند، چنان كه حضرت امامصادق- عليه السلام- فرمود:

«لَوْ عَطَّلَ النَّاسُ الحَجَّ لَوَجبَ عَلَى الأمامِ انْ يُجبرهُمْ عَلى الْحَجِّ انْ شاؤوا و ان ابَوْا فَانَّ هذا الْبَيتِ انَّما وُضِعَ لِلحَجّ ... فَانْ لَمْ يكُن لَهُمْ اموال انفَقَ عَلَيْهِم مِنْ بَيْتِ مال الْمُسلمين»

26.

بنابراين، حج جنبه عبادى و سياسى اسلام است- گرچه «ديانت ما عين سياست ما و سياست ما عين ديانت ماست» و سياسى- عبادى بودن حج از بررسى وظايفى كه امام مسلمانان در اين باره بر عهده دارد و احكام مخصوصى كه براى حكومت اسلامى در اين زمينه تنظيم شده است به خوبى آشكار مى شود.

كعبه، مركز نشر توحيد و كانون اتحاد

كعبه به دست تواناى پيامبرى عظيم الشأن بنا شد تا مركز نشر توحيد باشد و هنگامى كه در زمان خاتم انبياى-صلى اللَّه عليه وآله- نياز به تجديد بناداشت و بعد از چيدن مقدارى از ديوار در نصب حجرالأسود، بين قبايل عرب اختلاف شد كه اين افتخار نصيب چه قبيله اى بشود،

ص:159

همگان حضرت محمد امين-صلى اللَّه عليه و آله- را به عنوان يك خردمند بى طرف وصاحب نظر بى غرض، قبول كردند تا هر تصميمى كه آن حضرت گرفت اجرا شود. آن حضرت، دستور داد تا ردايى بگسترانند و حجرالأسود را درون آن بگذارند و هر قبيله، گوشه اى از آن پارچه را بردارد. آن گاه حجرالأسود را به لبه جايگاه نصب آورده و آن حضرت-ص- با دست مبارك خود، در محل كنونى آن نصب فرمود.

رسول اكرم-صلى اللَّه عليه و آله- با اين ابتكار خود، مردم را به اتحاد عمومى، تذكر داد.

بنابراين درتجديد بناى كعبه و نصب حجرالاسود در پرتو راهنمايى خاتم انبياى-صلى اللَّه عليه وآله- زمينه اختلاف قومى و فخرفروشى نژادى و مباهات قبيله اى و باليدنهاى جاهلى، تا حدودى برطرف شد و همين ابتكار تاريخى، كعبه را منادى اتحاد و كانون يگانگى معرفى كرد و اين وصف ممتاز نيز در رديف ديگر اوصاف برجسته آن همانند:

مساوات (سواء العاكف فيه و الباد)، آزادى و آزاديخواهى (البيت العتيق)، پاكى و پاكيزگى (طهّر بيتى)، ايستادن وايستادگى (قياماً للناس) مى درخشد و آن را مدرسه توحيد، اتحاد و وحدت مى نمايد؛ زيرا حجرالأسود كه «يمين خدا در زمين» است با دست كسى نصب شد كه بيعت با او چون بيعت با خداست «انَّ الّذينَ يُبايِعُونَكَ انَّما يُبايِعُون اللَّهَ يَدُاللَّهِ فَوقَ ايديهِم» 27. و با ابتكارى به لبه جايگاه نصب، حمل شد كه خصوصيتهاى قبيله اى را كه همان خصومتهاى قومى است به اتحاد و برابرى و برادرى كه همان محبت ايمانى است، تبديل نمود؛ نظير تبديل «سيّئات» به «حسنات». از اين جهت از آن بناى الهى نداى همآهنگى به

ص:160

گوش مى رسد، چه اينكه تأمّل در آن بيت خدايى نشان مى دهد كه كعبه ستون استقامت و مقاومت در برابر شرك و الحاد و زبان آزادى در قبال هرگونه بردگى و استبعاد و استكبار جهانى است.

كعبه، اساس تقوا وبنياد پرهيز و پرخاش

تمام پيام آوران الهى به اين منظور مبعوث شده اند كه در هِرَم بلند توحيد، كركس شرك پرنكشد و در حرم والاى وحدانيت، شيطان طغيان و تمرّد احرام نبندد:

«وَلَقَدْ بَعَثنا فى كُلِّ امَّةٍ رَسولًا ان اعبُدوااللَّهَ وَاجتَنِبوُا الطَّاغُوت» 28.

در حقيقت هدف وحى و نبوت عامه دو چيز نيست، يكى اثبات توحيد و ديگرى نفى طاغوت و شرك؛ بلكه تنها هدف والاى پيامبران، شكوفايى اصل توحيد- كه فطرى است- و حمايت از آن و پاسدارى مرز مقدس آن از تهاجم هرگونه شرك و خرافات مى باشد، زيرا معناى كلمه طيبه «لا اله الّا اللَّه» كه همه انبيا بر آن مبعوث شده اند به دو قضيه سلب و اثبات تحليل نمى شود؛ يعنى مفاد اين كلمه طيبه دو چيز و دو اصل، يكى «نفى شرك» و ديگرى «اثبات هستى» (اللَّه) نيست بلكه مفاد آن اين است كه: غير از «اللَّه»، كه بالفطره ضرورت هستى آن شناخته شده است و نيازى به اثبات ندارد، معبودى نيست، چون كلمه «الّا» در اين جمله به معنى «غير» است نه استثنا، يعنى غير از «اللَّه» الهى ديگر نيست. نه آنكه «هيچ الهى نيست». و ثانياً «اللَّه استثناء شده و بهصورت قضيه اثباتى از آن سلب كلّى خارج شده باشد»، اين عصاره هدف وحى و نبوت عامه است ولى بيشتر به دو جناح متقابل منشعب شده است، گروهى بر لبه درّه شرك

ص:161

زندگى را بنا نهاده اند و گروهى در پرتو توحيد و سايه تقوا اساس زندگى خويش را پى ريخته اند:

«افَمَن أسَّس بُنْيانَهُ على تَقوى مِن اللَّهِ وَ رِضوانٍ خَيرٌ امَّنْ أَسَّسَ بنيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فى نارِ جَهَنَّم ...» 29.

قرآن كريم، كعبه و حج و زيارت آن را محور تقوا و اساس پرهيز از طغيان و پرخاش در برابر طاغوت مى داند. خداوند، مناسك حج را از رهگذر وحى آنچنان نشان ابراهيم خليل داد (وَ ارِنا مَناسِكَنا) 30 كه جز توحيد ثمره ديگر ندارد و همان مناسك توحيدى را خاتم انبيا-ص- به پويندگان راهش تعليم داد و فرمود: «خُذُوا عَنّى مَناسِككُم» و تلبيه سنت جاهلى را كه با شرك آميخته بود و دور خانه توحيدى كه بهصورت بتكده درآمده طواف مى شد تنزيه كرده، هم احرام و لبيك گفتن را از شركت با شرك نجات داد و هم كعبه را از لوث بتها رهايى بخشيد و شعار جاهليت را كه در هنگام تلبيه به اينصورت ادا مى شد: «لَبَّيكَ لَبَّيك لا شَريكَ لكَ الّا شَريك هُو لَك» 31 يعنى تو شريكى ندارى مگر شريكى كه براى تو است و مال تو است. بهصورت توحيد محض و وحدانيت ناب تجلّى داد، چنان كه در اسلام هنگام تلبيه با نفى هر گونه شريك چنين گفته مى شود: «لَبَّيكَ لَبَّيك لاشَريكَ لَكَ لَبَّيك»، يعنى هرگز و هيچ شريكى براى تو نيست و نخواهد بود.

چون بنياد فولادين تقوا بر پايه استوار و خلل ناپذير توحيد بنا نهاده شده است و حج زيارت كعبه، توحيد ممثل مى باشد، لذا قرآن كريم ضمن دستور حج چنين مى گويد:

«... وَمَا تَفعَلُوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللَّهُ وَ تَزَوّدوا فَانَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقوى» 32.

ص:162

يعنى حج بهترين توشه تقوا و زاد راه مسير تكاملى انسان است.

در باره قربانى كه يكى از مناسك حج به شمار مى رود و در سنت جاهلى سابقه اى بس ممتد داشته و با شرك آغشته و با كفر همسان و با خرافات عجين و با پندارهاى پوشالى پنهان شده بود، چنانكه بعد از ذبح حيوان خون آن را به ديوار كعبه مى ماليدند و گوشت آن را بدانجا مى آويختند، قرآن كريم چنين رهنمود تقوايى مى دهد:

«... لَن يَنالَ اللَّهُ لُحُومُها وَ لادِمائُها وَ لكِن يَنالُهُ التَّقوى مِنكُم» 33.

يعنى گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد بلكه روح پارسايى اين عمل كه همان پرهيز از گناه و پرخاش بر گناهكار و پارسايى از تبهكارى و پرخاشگرى بر تبهكاران و امساك از عصيان و فرياد بر عاصى و اجتناب از طغيان و تهاجم بر طاغوت است به خداوند خواهد رسيد: «الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالعَمَلُ الصَّالحُ يَرْفَعهُ» 34 يعنى اعتقاد طيّب كه يك امر مجرّد و منزّه از مادّه و مبرّى از طبيعت است به سمت لامكان الهىصعود كرده و كردارصالح آن را در اين سيرصعودى كمك مى نمايد.

بنابراين كعبه و حج و زيارت آن، اساس تقوا وبنياد فولادين پرهيز از تباهى و پرخاش بر تبهكاران است، و اگر حجى نه اين چنين و زيارتى نه آنچنان انجام شود، نه حق كعبه ادا شده و نه وظيفه حج امتثال گشته و نه زيارت كعبه به عمل آمده و نه به نداى ملكوتى «وَاذِّن فى النَّاسِ بَالحَجّ» پاسخ داده شده است؛ زيرا قبول هر عملى مشروط به تقوا در همان عمل است و قبول كامل هر عملى مشروط به تقواى همه جانبه عامل آن در تمام شئون زندگى است «انَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقين». لذا اگر تقوا در حج رعايت نشود نه تنها قبول كامل تحقق نمى پذيرد بلكه اصل قبول نيز

ص:163

متحقق نمى شود و اگر تقوا در حج و زيارت ملحوظ گردد ولى در شئون ديگر به عمل نيايد؛ حج و زيارت آن شخص غيرمتقى به كمال قبول نمى رسد و چون بنيانگذار كعبه با تقواى محض آن را بنا نهاد و با تمام وجودش مى گفت «رَبَّنا تَقَبَّل مِنَّا»- و از اين جهت كعبه با قبول كامل بنا شده است- پس عمل غير متقى با هدف ابراهيم- ع- بنيانگذار كعبه مطابق نخواهد بود.

حج بهترين فرصت اعلان تبرّى از مشركان

گرچه هر عبادتى تبرّى از شرك و انزجار از طاغوت است و حج و طواف كعبه نيز كه به منزله نماز يا به همراه آن نماز است «الطَّوافُ بِالبَيتِ فَان فيهِصلاة» 35 از همان اصل كلى يعنى تبرّى از طغيان و انزجار از شرك، حكايت مى كند، ليكن چون حج عبادت ويژه اى است كه با سياست آميخته است و حضور طبقات گوناگون مردم جهان، موقعيت مناسبى است تا روح اين عبادت همانند ديگر عبادتهاى الهى در آن انبوه چشمگير به خوبى تجلى كند و عصاره اين پرستش خاص در آنصحنه، ظهور تمام نمايد، لذا بر اثر فرمان وحى الهى، پيامبر گرانقدر اسلام-ص-، سخنگوى حكومت اسلامى، حضرت على بن ابيطالب- ع- را مأمور اعلان تبرى از مشركان نمود تا بطور قاطع مرز توحيد از طغيان و شرك جدا شود وصفوف منسجم مسلمانان ازصف كفار ممتاز گردد و از اين رهگذر، چهره سياسى- عبادى حج جلوه كرده و زائران كعبه با استماع قطعنامه حكومت اسلامى كه دستور انزجار از شرك و سازش ناپذيرى در برابر مشركان است ره توشه توحيد را به همراه خود ببرند. از اين جهت

ص:164

همانطور كه تمام مردم مسلمان در بسيارى از شؤون زندگى به سمت كعبه متوجه مى شوند از بركت كعبه نيز فرمان توحيدى به اقطار گوناگون عالم منتشر خواهد شد:

«وَ اذان مِنَ اللَّهِ و رَسُولِهِ الى النَّاس يَومَ الحَجِّ الأكبرِ انَّ اللَّهَ بَرى ءٌ مِنَ المُشركينَ وَ رَسُولُهُ فَانْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْر لَكُمْ وَ انْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلمُوا انَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهَ» 36.

حج، بهترين عامل تعيين كننده ارزشهاى الهى- انسانى

سنت جاهلى بر آن بود كه بعد از فراغت از حج در «منى» گرد هم مى آمدند و به ذكر مفاخر قومى و ويژگيهاى نژادى مى پرداختند و از نياكان و تبار خويش با نظم و نثر و با تكيه بر ارزشهاى جاهلى ياد مى كردند و بدانان مى باليدند، ولى نظام حج در اسلام، هم به آن معيار فرسوده جاهلى پايان داد و هم نظام ارزشى الهى را تبيين و مردم را به آن هدايت كرد و چنين فرمود:

«فَاذا افَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرامِ وَاذْكُرُوهُ كَما هَديكُم وَ انْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ ... فَاذا قَضَيْتُم مَناسِككُم فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكرِكُمْ آبائَكُمْ اوْ اشَدَّ ذِكراً فَمِنَ النَّاسِ مَنِ يَقُولُ رَبَّنا آتنا فى الدُّنيا وَ مالَهُ فى الاخرةِ مِن خَلاقْ وَ مِنْهُم مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتنا فى الدُّنيا حَسَنَةً وَ فى الاخِرَةِ حَسَنَةًوَ قِنا عَذابَ النَّار» 37.

در اين آيه، محور مذاكره زائران كعبه و مهمانان منى ياد خدا بر اثر نعمت هدايت الهى وبراى نجات از گمراهى گذشته و نيل به هدايت است.

ذكر نام و ياد خدا در دل شديدتر از نام تبار و نياكان قرار داده شده و ياد

ص:165

خدا همانطور كه به كثرت و فراوانى موصوف مى شود «وَاذْكُرُوا اللَّهَ ذكْراً كثيراً 38» به شدت نيز موصوف گشته، لذا فرمود: همچنان كه به ياد پدران خود هستيد، همانطور و بلكه شديدتر از آن، به ياد خداوند باشيد. سپس خواسته ها و ياد قلبى مردم در آن سرزمين را بر شمرده و ذكر و خواسته افراد غير معتقد را پيرامون مسألت دنيا و مادّيات بيان كرده ولى ذكر و خواسته افراد معتقد و با ايمان را در مسألت خير دنيا و آخرت و اينكه آنان از خداى متعال نجات از عذاب قيامت را نيز مى خواهند، تبيين نموده است. بنابراين، معيار ارزشهاى جاهلى با اين دستور زنده و جاويد، فرسوده و ارتجاعى اعلام شده و در نظام ارزشى اسلام، جاى هيچ نظام جاهلى نخواهد بود، نه سنتهاى فرسوده جاهليت كهن و نه پديده هاى بى پايه جاهليت نو، زيرا در قلمرو حق براى هيچ باطلى جايى نيست:

«قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ ما يُبْدئُ الباطِلُ وَ ما يُعيد» 39.

«بگو: حق- كه همان اسلام جهانشمول الهى است- فرا رسيده و با تحقق اسلام و ظهور حق نه زمينه اى براى باطل كهن و رسوم فرسوده پيشين مى باشد و نه موردى براى ظهور باطلهاى نو و رسوم مسموم تازه خواهد بود».

حرم، منطقه اى كه ورود غير محرم در آن جايز نيست.

همانطور كه قبله مسلمانان جهان و مطاف موحدّان راستين عالم در مكه است نه در جاى ديگر، و تنها مكانى كه استقبال به سمت او در عبادتها لازم است و توجه به سمتها جوانب ديگر در عبادتهاى واجب جايز نيست مكه است كه كعبه يعنى آن بعد خاصى كه خانه مكعب شكل در آن قرار دارد، قبله آن بعد خاص مكعب شكل است نه عين آن بنا،

ص:166

زيرا وقتى آن بنا ويران شد و كعبه از بين رفت، قبله محفوظ بود. همچنين براى حرم و سرزمين حج، خصوصيتى است كه هيچ منطقه اى در روى كره خاك اين ويژگى را ندارد و آن اين است كه بدون احرام و لبيك گفتن و از ميقات با احرام گذشتن، نمى توان وارد محدوده حرم و مكه شد و اين دستور، اختصاصى به موسم حج ندارد بلكه در تمام دوران سال، هر كس بخواهد وارد آن سرزمين شود، بايد احرام ببندد و لبيك بگويد 40 و به كوى معبود سر بسپرد و در مدار مطاف بگردد و سعى بينصفا و مروه را، كه از شعائر الهى به شمار مى روند، بنمايد و آنگاه از احرام بيرون آيد تا كارهايى كه براى محرم جايز نبود و همانند نماز گزار مكلف به پرهيز از آنها بود براى او تجويز شود. از همين جهت است كه ورود افراد غير مُحرم به حرم ممنوع است و افراد غير مسلمان از فضيلت احرام و لبيك محرومند و چون نمى توانند در حالت غير اسلامى احرام ببندند حق ورود به منطقه توحيد و اولين ميهن وحى و نزول قرآن را ندارند و اين ويژگى معنوى، فقط متعلق به سرزمين حج يعنى محدوده حرم است و هيچ مكان ديگر از كره خاك داراى اين امتياز نيست.

حج و عمره آموزنده ترين دوره آزمايش و تربيت

حج و طواف كعبه، مجموعه منظمى از يك سلسله عبادتهاى خاص مى باشد كه هر يك به تنهايى درخور توجه شايان است و همانطور كه با تكبيرةالأحرامِ نماز، بسيارى از كارها كه با روح عبادت ناسازگار است بر نمازگزار تحريم مى شود و با تسليم پايان نماز، آن ممنوعيتها برطرف مى گردد و همچنان كه با نيت روزه گرفتن و به صبحگاه داخل شدن

ص:167

بسيارى از امورى كه با روح پرستش و آزمون الهى مناسب نيست، بر او حرام مى شود و با فرا رسيدن شامگاه حلال مى گردد، در حج و عمره نيز با احرام و لبيك گفتن بسيارى از امورى كه جنبه تعبدى آنها قوى بوده و آزمون الهى در آنها بسيار نيرومند است، حرام شده و دوره احرام بهصورت يك دوره تعبد محض و امتحان صرف درآمده 41، آنگاه با انجام مناسك حج و فرارسيدن مراسم تحليل، عقد احرام گشوده مى گردد و شخص محرم از آن ممنوعيتها بيرون مى آيد. نمونه اى از امتحان الهى را مى توان در جريان منع از شكار به خوبى يافت زيرا از طرفىصيد حيواناتصحرايى بر محرم حرام مى شود (لاتَقْتُلُوا الصَّيدَ وَ انْتُمْ حُرُم) 42 و از طرف ديگر آهوانصحرايى يا كبوتران يا ديگر حيوانات شكارى غير دريايى در تيررس يا دسترس محرم قرار مى گيرند تا روشن شود چه كس از عهده آزمون الهى بيرون مى آيد و چه كس از انجام اين فريضه الهى محروم مى شود (لَيَبْلُوَنَّكُمَ اللَّهُ بَشَىْ ءٍ مِنَ الصَّيدِ تَنالُهُ ايديكُمْ وَ رِماحُكُم) 43.

اين دوره سازندگى آنچنان در جامعه اسلامى مؤثّر واقع شد كه آنان كه از خوردن سوسمار در دوران توحش جاهلى نمى گذشتند و براى شكار آن، بر يكديگر پيشى مى گرفتند، اكنون به فرمان الهى از آهوانصحرايى مى گذرند و در دوران تمدن اسلامى در اثر فرمان وحى، بر تمام اميال و خواسته هاى خود پيروز مى شوند. دوره پربار احرام در ساختن انسان كامل چنان تأثير بنيادين دارد كه ثمره گواراى آن در عينيت جامعه معتقد و متعهد به محتواى حج و زيارت، به خوبى مشهود است.

خلاصه آنكه: تمام امورى كه موجب تيرگى روح و آلودگى جان مى شود در حال احرام تحريم مى گردد تا جان خالص و روح پاك،

ص:168

شايسته طواف كعبه، كه از هر آلودگى پاك و از هر آغشتگى منزه است، گردد. خانه خدا محور حرّيّت و مدار آزادى است لذا مُحرمى كه آهنگ زيارت آن را دارد، حق نداردصيد حرم را اسير كند يا در اسير شدنش كمك كند يا آن را برماند ياصياد را به آن راهنمايى كند؛ زيرا تمام اين كارها با روحيه آزاديخواهى مخالف است و تا انسان آزاد نشودصلاحيت طواف كوى آزادى را ندارد، احرام اين نقش را دارد كه روح را از هر بندى رها و از قيد هر شهوت و غضبى آزاد و مغز را از هر فكر باطلى پاك و دل را از هر خيال خامى نجات مى بخشد. احرام و لبيك گفتن به معناى پاسخ دادن به نداى وحى و اجابت دعوت الهى است لذا محرمان راستين حج و زائران حقيقى كعبه هنگام تلبيه آنچنان به هراس عقلى بيمناك مى شدند كه رنگ آنان زرد شده و مى گفتند: مى ترسيم به ما گفته شود: «لا لَبَّيك وَ لا سَعْدَيْك»، يعنى «بدرستى به نداى حج پاسخ ندادى».

نيايش در حج و مواقف آن

گرچه تمام حالات زندگى براى نيايش است ولى دوران پربار حج و حضور در مواقف حرم، شكوه بيشترى براى دعا و تأثير فراوان ترى براى نيايش به درگاه پروردگار جهان دارد. براى اصل نيايش، قرآن كريم آنچنان ارج و حرمتى قائل است كه از تأثير آن و از سرعت و قاطعيت اجابت آن در يك آيه كوتاه، هفت بار از خداى متعالى ياد مى كند:

«و اذا سَألَكَ عبادى (1) عَنّى (2) فَانّى (3) قَريب اجيبُ (4) دَعْوَةَ الدَّاعِ اذَا دَعانِ (5) فَلْيَسْتَجيبوُالى (6) وَلْيُؤمنُوا بى (7) لَعلَّهُمْ يَرشُدُون» 44.

طبق آيه فوق آنچنان قرب الهى محقق است كه در پاسخ سؤال از

ص:169

پيامبر-ص- نيازى به دستور جواب نبوده وخداوند مستقيماً و شخصاً جواب سؤال را به عهده گرفته و به پيامبرش نفرموده كه «تو در جواب سائل چنين بگو» بلكه خود شخصاً اعلام حضور و مبادرت به پاسخ فرموده است. قرب خداوند در قرآن با مراحل متعددى تبيين شده است كه با طى هر مرحله مى توان به مرحله بعد رسيد و پيمودن هر مرحله به نيايش، فروغ تازه ترى مى بخشد و به دعا جذبه ويژه عطا مى كند. به عنوان نمونه برخى از مراحل قرب خداوند به بندگانش ذيلًا بيان مى شود:

اول- زبان وحى اين است كه: خداوند نسبت به بندگانش نزديك است: «... فَانّى قَريب» 45.

دوم- بيان قرآن اين است كه: خداوند نسبت به شخص محتضر و بيمار درحال مرگ، از حاضران كنار بسترش نزديكتر است، ليكن پرستاران و اولياى حاضر در كنار او اين قرب خاص الهى را نمى بينند: «... وَنَحْنُ اقْرَبُ الَيْه مِنْكُم وَلكِن لاتُبصِروُن» 46.

سوم- قرآن كريم خداوند را نسبت به انسان از رگ گردن و وريد حياتى او نزديكتر مى داند: «... وَنَحنُ اقرَبُ الَيْهِ مِنْ حَبلِ الوَريد» 47.

چهارم- قرآن كريم خداوند متعال را نسبت به انسان از خود انسان نزديكتر مى داند و «اللَّه» را نزديكتر از حقيقت انسان به خود انسان مى داند كه تصورصحيح اين مرحله و نيز ادارك درست بيان اميرالمؤمنين كه «داخِلٌ فى الأشياء لا بِالمُمازَجَةِ وَ خارِج عَنْها لا بالْمُبايَنَه» 48 در پرتو آيه كريمه «وَاعْلَموُا انَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرِ وَ قلْبِه» 49 ميسور است اين درك، تنها براى موحدان خالص و راستين حاصل مى شود.

خلاصه آنكه: در قرب الهى ترديدى نيست و نقش نيايش در وصول

ص:170

به رحمت بى كران الهى نيز با بيان معصوم به خوبى روشن است كه: «الدُّعأُ كَهْفُ الاجابَةِ كَما انَّ السَّحابَ كَهْفُ المَطَر» 50.

و چون دعا از ضميرصاف، مورد قبول است و احرام و آهنگ كعبه آزاد و پاك، در تصفيه ضمير تأثير بسزايى دارد، نيايش در حج و دعا در مواقف آن بهترين اثرها را به همراه خواهد داشت، لذا براى هر برنامه از مناسك حج، دستور ويژه اى راجع به نيايش داده شده است و عمده آن دعاى عرفه درصحراى عرفات 51 و همراه توده مردم گردآمده از چهار سوى جهان و عشاق مشعر و مشتاقان كوى منى است و بهترين نيايش كه جنبه سياسى- عبادى حج و زيارت را به خوبى تبيين مى كند، همان دعاى عرفه عارف معروف در بين اهل معرفت سيد شاهدان كوى شهود و شهادت، سالار جانبازان ميدان نبرد توحيد عليه طاغوت، و سرور پاكان و آزادگان، حضرت حسين بن على- سلام اللَّه عليهما- مى باشد، زيرا حضرتش در اين دعا هم دستور كفر ستيزى و راه طاغوت زدايى و رسم سلحشورى و سنت سركوبى جنايتكاران را ارائه مى كند و هم ستايش حكومت اسلامى و تقدير دولت مكتبى و ظهور ولايت الهى را نشان مى دهد و هم تجلى هستى ذات اقدس خداوند و ظهور گسترده و همه جانبه آن ذات مقدس، و خفاء هرچه غير اوست در پرتو نور او و پى بردن به او از خود او، و به غير او بهاندادن و غير او را به او شناختن و ذاتش را عين شهود و مستغنى از استشهاد دانستن را تفهيم مى كند. نمودارى از اين ابعاد گوناگون دعاى عرفه ذيلًا بيان مى شود:

«وَ هُو للدَّعواتِ سامع وَ للكُرُباتِ دافع و لِلدرجاتِ رافع وَلِلجَبابرةِ قامع، فلا الهَ غَيرُهُ و لاشى ءَ يَعدلُهُ وَ لَيس كَمِثلِهِ شَى ء».

ص:171

در اين فراز، قدرت لايزال الهى در كوبيدن جبّاران و اينكه خداوند هر كفر پيشه و ستمگرى را ريشه كن مى كند مطرح شده است: «فَقُطِعَ دابرُ القَومِ الذينَ ظَلَموُا والحَمدُللّهِ رَب العالَمين» 52.

«... لَمْ تُخرجنى لِراْفَتِكَ بى وَلُطفِكَ لى وَاحسانِكَ الىَّ فى دَولةِ ائمَّةِ الكفرِ الّذين نَقَضُوا عَهدَكَ وَ كذَّبوا رُسُلكَ لكنَّكَ اخرَجْتَنى لِلّذى سَبَقَ لى مِنَ الهُدى الَّذى لَهُ يَسَّرْتَنى و فيهِ انْشَأتَنى».

در اين فراز، عنايت خداوندى نسبت به دولت الهى و تولّد در زمان حكومت اسلامى و نجات از پيشتازان كفر و الحاد و حكمرانان خود سر و خون آشام تبيين شده است.

«الهى تردُّدى فِى الآثارِ يُوجِبُ بُعدَ الْمَزارِ فَاجْمَعنى عَليكَ بِخدمَةٍ تُوصِلُنى اليكَ. كَيفَ يستَدَلُّ عَلَيكَ بِما هُوَ فى وُجُوده مُفتَقِرٌ اليكَ؟ ايكُونُ لغيركَ مِنَ الظُّهورِ ما ليسَ لكَ حَتَّى يَكُون هُوَ المُظهِر لكَ؟ مَتى غِبْتَ حَتَّى تحتاحَ الى دَليلٍ يَدُلّ عَليكَ وَ مَتى بَعُدْتَ حتى يَكونَ الآثارُ هىَ الَّتى تُوصِلُ اليكَ؟ عَمِيَتْ عَيْن لاتَراكَ عَليْها رَقيباً وَخَسرتْصَفْقَةُ عَبدٍلَمْ تَجْعَل مِن حُبّكَ نَصيباً. الهى امرْتَ بالرُّجوعِ الى الآثارِ فَارجِعنى الَيكَ بِكِسوَةِ الأنوارِ وَ هدايَة الاسْتِبْصارِ حَتَّى ارجِعَ اليكَ مِنها كَما دَخَلْتُ اليكَ مِنها مَصونَ السّرِّ عَن النَّظرِ اليها وَ مَرفُوعَ الهِمَّةِ عنِ الاعتمادِ عَلَيها، انَّكَ على كُلِّ شئٍ قَدير».

در اين فرازها عاليترين مراحل توحيد بيان شده است؛ يعنى اين مطلب كه: پى بردن به خداوند از راه آثار و آيات او همانند پى بردن به آفتاب در فضاى روشن روز توسط شمع كم نوراست، در اين دعا كاملًا بيان شد.

زيرا ذات اقدس خداوندى از هر ظاهرى آشكارتر و از هر نورى نورانى تر است و هرگز غائب نشده و نمى شود تا نيازى به استظهار داشته باشد و هر

ص:172

عارفى قبل از هرچيز اول او را مشاهده مى كند و بعداً آثار او را و آنكه خدا را رقيب و ناظر نمى بيند نابينا است و ... خلاصه آنكه اين دعا برهانصديقين را به حكماى متألّه اسلامى تعليم داد و عرفا را نيز به شهود ذات تشويق كرد و متعبدان را هشدار داد و سالكان را بيدار نمود كه در وادى ايمن دوست قدم گذاشته اند و راهى را مى پيمايند كه همان عين هدف است، زيرا از خدا به خدا رسيدن يعنى از مقصد به مقصود نائل آمدن.

پيوند كعبه و امامت و رابطه حج و ولايت

گرچه كعبه، قبله و مطاف جهانيان است و تمام مسلمانان زندگى و مرگشان به سمت آن مى باشد و آهنگ به سوى آن همان هجرت به سوى خداست كه اگر مرگى در اين هجرت اتفاق افتد پاداش مهاجر و اجر او را خدا شخصاً تعهد فرموده است: «وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِهِ مُهاجراً الى اللَّهِ وَ رسُولهِ ثُمَّ يُدْرِكُهُ المَوتُ فَقَد وَقعَ اجْرُهُ عَلى اللَّه» 53 و نيز گرچه براى مكه ويژگيهاى فقهى و سياسى ثابتى است كه ديگر مكانها و شهرها فاقد آن مى باشند و همچنين گرچه براى حج و مواقف آن ابعاد خاص سياسى عبادى مطرح است كه ديگر عبادتها اين خصوصيات را ندارند ولى همه اين مزايا و تمام اين ويژگيها مرهون ولايت و امامت است، يعنى هم رهبرى هاى ملكوتى، اعمال و نيّات و ادعيه و مشاهده آيات بينات و پى بردن به اسرار معنوى حج و مانند آن در پرتو ولايت تكوينى امام معصوم- عليه السلام- است كه حج او امام حج ها بوده و پيشاپيش اعمال امت به سوى بارگاه قبول الهىصعود مى كند و آنگاه اعمال ديگران به دنبال آنصاعد مى شود: «اليهِ يَصْعَدُ الكلم الطَّيِّبُ والعملُ الصَّالحُ يَرفَعُه».

ص:173

ولايت تكوينى معصومين- عليهم السلام- و هدايت اعمال و مشاهده تمام رفتارهاى درونى و بيرونى امت و گواهى به همه آنها در قيامت يك مقام واقعى است كه نه نيازى به نصب اعتبارى دارد و نه قابل غصب است بلكه فيض خاص الهى است كه:

«يَجتَبى اليهِ مَنْ يَشاء» 54.

«وَ اوْحَيْنا الَيهم فِعلَ الخَيراتِ و اقامَ الصَّلاةِ و ايتاءَ الزَّكاةِ وَ كانوُا لَنا عابِدين» 55.

«كَذلكَ نُرى ابراهيمَ مَلكُوت السَّمواتِ وَالأرضَ وَ لِيكونَ مِنَ المُوقنين» 56.

تحقيق در باره ولايت تكوينى والاتر از بحثى است كه اكنون به آن اشتغال داريم: «وَهُوَ بِحَيْثُ النَّجمِ مِن ايدى المُتناولينَ ايْنَ العُقُولُ مِن هذا؟» 57. و همچنين رهبرى هاى سياسىِ حج و مواقف آن و جهت دادن به اجتماع انبوه جهانيان بر محور بنايى پاك و آزاد و بهره بردارى از افكار اقطار عالم و سيراب نمودن تشنگان استقلال و نجات از استعباد و استكبار جهانى در پرتو امامت امام معصوم- ع- بالأصاله و در غيبت او در شعاع نايبان آن امام معصوم- ع- بالنّيابه مى باشد. راز گردهمايى مردم هر منطقه در تمام نمازهاى شبانه روزى به عنوان نماز جماعت، و در تمام هفته ها به نام نماز جمعه آن است كه از اجتماعهاى كوچك موضعى جماعت به اجتماع متوسط مقطعى جمعه رسيده و از آنجا به اجتماع جهانى حج در محدوده حرم نائل آمده تا با وحدت رهبرى و اتحاد خط فكرى، اركان توحيد مستحكم شده و بناى شرك و طغيان و استكبار از جهان زدوده شود و مردم مظلوم از پرستش اربابان ابرقدرت رها شده و

ص:174

دست ستم پيشگان از سر محرومان كوتاه و پاى غارتگران از خاك مظلومان قطع گردد.

حج بدون «ولايت» و آهنگ كعبه بدون «امامت» و حضور در عرفات بدون «معرفت امام» و قربانى بدون «فداكارى در راه امامت» و رمى جمره بدون «طرد شيطان استكبار درونى و بيرونى» و سعى بينصفا و مروه بدون «كوشش در شناخت و اطاعت امام»، بى حاصل بوده و سودى نخواهد داشت، زيرا گرچه يكى از مبانى اسلام «حج» است «بُنىَ الاسلامُ عَلى خَمسٍ، عَلى الصَّلاةِ وَالزَّكوةِ والصَّومِ والحجِّ وَالولاية» 58 ليكن هيچ يك از نماز و روزه و زكات و حج همانند ولايت، ركن استوار اسلام نيستند، لذا در جوامع روايى آمده كه: هيچ دعوتى از طرف خداوند به اندازه دعوت به ولايت و امامت نمى باشد «وَلَمْ يِناد احَد مِثْلَ مَانُودىَ بالولاية»، زيرا انسان كامل كه خود اسلام ممثل است مى تواند به تمام ابعاد اسلامى آشنا باشد و آشنايى دهد و مردم را به روح توحيد كه همان فرياد و قيام عليه طاغوت است جهت بخشد. ذيلًا نمودارى از اهميت امامت و كيفيت ارتباط كعبه با ولايت و نحوه پيوند عرفات و مشعر و منى و زمزم وصفا و ... با امام را از زبان معصومان و نيز از فرهنگ وحى آسمانى مى آوريم.

پيوند حرم و كعبه با ولايت و امامت از زبان وحى

1- «لا اقسمُ بِهذَا البَلَدِ وَانتَ حِلّ بِهذَا الْبَلَد».

همانطور كه سوگند به زمان و زمانه هاى حساس و تاريخى نظير «عصر وحى» و «رسالت» در قرآن مطرح است (وَالعصرِ، انَّ الأنسانَ لَفى خسرٍ)، به

ص:175

سرزمينهاى مهم و تاريخى نيز در قرآن سوگند ياد شده است؛ مانند آيه كريمه فوق كه در اين آيه به سرزمين مكه و بلد امن سوگند ياد شده است.

سوگندهاى قرآن نظير سوگندهاى بشرى نيست، زيرا سوگندهاى بشرى در برابر بيّنه ودليل است و امّا سوگند قرآن به متن بيّنه و دليل مى باشد؛ يعنى مردم را به عين دليل، هدايت مى كند، از اين جهت سوگند به سرزمين مكه را با قيدى همراه كرده و آن اينكه پيامبر خدا در آن سرزمين باشد؛ يعنى خداوند به سرزمينى سوگند ياد مى كند و به مكه اى قسم مى خورد كه پيامبر اسلام-ص- در آن باشد وگرنه مكه بدون پيامبر-ص- و كعبه بدون رهبر آسمانى يك سرزمين معمولى و يك خانه عادى است كه رفته رفته بهصورت بتكده كامل درآمده و مركز بت پرستى و در اسارت بت پرستان و گرفتار شهوترانان خواهد شد، تا جايى كه كليدداركعبه «ابوغُبشان» سرقفلى توليت كعبه را در شب نشينى مستانه طائف به دو مشك شراب مى فروشد و سرپرستى كعبه بين مستان، با بهاى شرابِ سرمستان طائف خريد و فروش مى شود.

2- گرچه كعبه از قداست خاص برخوردار است و از دير زمان از گزند تهاجم اصحاب فيل و مانند آن مصون مانده است ولى وقتى «ابن زبير» به بست كعبه متحصن شد و به آن خانه منزه و پاك پناهنده شد حكومت جبار وقت به دست منحوس «حجّاج ثقفى» كعبه را با منجنيق ويران كرد و پناهگاه ابن زبير را منهدم ساخت و او را دستگير نمود، اما هيچ گونه فرمان حمايت كعبه از طرفصاحب خانهصادر نشد و هرگز طير ابابيلى به سراغ حجاج نيامد و همچنين احجار كوه «ابو قُبَيس» حجرالأسود را گرامى نداشتند و خلاصه: دستى از غيب بيرون نيامد و كارى نكرد و

ص:176

مدّعى همچنان با يورش و تاخت و تاز جايگاه قبله را ويران كرد و مطاف را منهدم ساخت و حجرالأسود را چون احجار عادى به دور انداخت و اركان چهارگانه كعبه را در هم فروريخت. اينجاست كه بلنداى مقام ولايت و فروغ اختر امامت و روح شاهباز رهبرى امت و قلّه رفيع سياست عارفان مكتب و خلاصه، ارزش «ارْكانُ البِلاد وَساسَةُ العِباد» 59 معلوم مى شود.

عارف، حكيم، فقيه و مفسر نامدار اسلام، مرحوم فيض كاشانى از محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى از كتاب قيّم «من لا يحضره الفقيه» نقل مى كند كه: آنچه در اصحاب فيل جارى شد بر سر حَجّاج نيامد، زيرا هدف مستقيم حَجّاج، ويرانى كعبه نبود بلكه منظورش دستگيرى ابن زبير بود و آن مرد (ابن زبير) ضدّ حق يعنى مخالف حضرت سجاد- ع- امام چهارم شيعيان جهان بود. وقتى كه اين مرد ضد حق، به كعبه متحصن شد، خداوند اراده فرمود براى مردم بيان كند كه به اين ضدّحق پناه نخواهد داد، لذا مهلت داد تا كعبه را بر سرآن ضد حق ويران كنند. از اين جريان به خوبى روشن مى شود كه ضديت با ولايت و امامت آنچنان مطرود است كه كسى كه ضد مقام رهبرى امام معصوم- ع- است و او را تنها مى گذارد و يارى نمى كند بلكه در قبال او موضع مى گيرد و خود، داعيه خام رهبرى را در سر مى پروراند، اگر به كعبه هم پناه ببرد از امان خاص الهى برخوردار نخواهد بود. از اين جهت است كه ملاقات امام- ع- و ادارك محضر ولىّ اللَّه به عنوام متمّم حج و مكمّل زيارت كعبه در دستورهاى اسلامى مطرح است:

«... عَنْ ابى جَعفرٍ (ع) قالَ تَمامُ الحجِّ لقاءُ الامام» 60.

ص:177

3- جريان شهادت و قيام خونبار سرور آزادگان جهان، عليه استكبار و هرگونه طغيانگرى از رويدادهاى بنام جوامع انسانى است كه هاضمه تاريخ توان فرسايش آن را ندارد. اين سانحه سنگين وصحنه سهمگين به دو بخش تقسيم شده است كه مجموع آن دو بخش، رسالت قيام عليه طغيان و فساد و استكبار و الحاد را در آن زمانه و در تمام زمانها تبيين مى نمايد: بخش اول، شهادت حضرت حسين بن على- ع- و ديگر ياران رزمنده آن حضرت در سرزمين كربلاست.

و بخش دوم، پيام اين شهادت و خون توسط حضرت سجاد- ع- و زينب كبرى و ديگر بازماندگان نستوه آن حضرت در طرد حكومت طاغوت زمان در كوفه و شام است. وقتى كه كاروان اسراى كربلا به شام وارد شد و در مسجد جامع دمشق مقرّ فرمانروايى اموى مجلسى ترتيب يافت، بر اثرخون گرانقدر شهداى كربلا حكومت وقت مجبور شد كه به حضرت سجاد- ع- اجازه سخن بدهد و در نتيجه، زمام سخن به دست اهلش افتاد:

«وَ انَّا امَراءُ الكلامِ وَ فينا تَنَشَّبَتْ عُرُوقه» 61، آنگاه حضرتش بعد از حمد وثناى الهى و درود بر پيامبر گرامى اسلام شروع به معرفى خود و معرفى وارثان به حق پيام آوران الهى نمود و در خلال تعريف چنين فرمود: «... انَابْنُ مكَّةَ وَ مِنى، انابْنُ زَمزَمَ وَصفا»، يعنى فرزند راستين «مكّه» كسى است كه پاسدار روح قبله و مرزبان جان مطاف باشد. فرزند واقعى «منى» كسى است كه به منظور حفظ ره آورد وحى از ايثار و نثار خون دريغ نكند و با فداكارى و قربانى دادن، پيوند خود را با سرزمين قربانى محكم نمايد، مولود واقعى زمزم، كه در اثر فيض و گوارايى معنويش

ص:178

مورد علاقه پيامبر گرامى اسلام-ص- بود و مادام كه آن حضرت در مدينه بود آن آب را به عنوان هديه طلب مى نمود و مى پذيرفت 62 كسى است كه بانثار بهترين و شايسته ترين خون به پاى نهال اسلام آن را بارور كند و همچنين فرزند راستين «صفا» كسى است كه در حرمِ قلب او هيچ رجس و رجزى راه نداشته باشد و بر اساس آيه تطهير 63 از هر رجسى منزه و از تيرگى و آلودگى پاك باشد، و اين انسان كامل همان امام- ع- است كه بدون او حرمتى براى حرم و مواقف آن نخواهد بود؛ زيرا نه در عرفات، «معرفت» و نه در مشعر، «شعور» و نه در منى، «ذبح عظيم و قربانى با تقوا» و نه در زمزم، «نشانه حيات» و نه درصفا، «علامت نزهت وصافى» و نه در رمى جمرات، «رمى شيطان و رجم طاغوت» و نه در حج و زيارات، «آيات بينات الهى» ظهور نخواهد كرد و بدون امامت هيچ كدام از آن مواقف به حساب شعائر اللَّه شمرده نمى شود و نظم خاص اختران آسمانى بويژه مسير منظم ماه براى شناخت موسم حج و انجام دستورات آن نخواهد بود: «يَسْئلُونكَ عَنِ الأهلَّةِ قُلْ هىَ مَواقيتُ لِلنَّاس وَالحجّ» 64 و زائران به عنوان «آمّينَ البَيتِ الحَرام» 65 از احترام ويژه بهره مند نبوده و قصد كعبه جنبه شعار الهى نخواهد داشت و ماه ذى حجه از اوج حرمت خاص «الشهر الحرام» نازل شده و در رديف ديگر ماههاى عادى قرار مى گيرد و دهه فجر هرگز فروغ خاصى نخواهد داشت تا مورد سوگند خداوند واقع شود و «شفع» و «وتر» آن نيز بهاى مخصوصى پيدا نمى كنند «والفَجرِ وَ لَيالٍ عشرٍ والشَّفْعِ والوَترِ وَاللّيْلِ اذا يَسْرِ، هَل فى ذلكَ قَسَم لِذى حِجر» 66 و «ترويه» و «عرفه» ويژگى هاى خود را از دست مى دهند و طواف كنندگان گرد كعبه همانند فرشتگانى كه در حريم عرش

ص:179

خداوند به طواف مشغولند نخواهند بود و قدمگذاران كعبه و مطاف، به قدمگاه پيامبران الهى در زمين، قدم نخواهند نهاد: «وَ وَقَفُوا مَواقفَ انْبِيائهِ وَ تَشَبَّهُوا بِملائكتهِ المُطيفينَ بِعَرْشِه» 67.

و خلاصه زائران محروم از شناخت امامت و ولايت هرگز «وَفْد» و مهمانان الهى نبوده و از ضيافت معنوى خدا برخوردار نمى باشند، لذا نه براى زيارتشان ارج و حرمتى است و نه لازم است ديگران هرچه زودتر بعد از مراجعه آنان از سفر حج به زيارتشان بروند و از وفد و مهمانانى اين چنين بهره بگيرند، زيرا آن دستورى كه مى گويد: هنوز گرد و غبار سفر حج از زائران كعبه زدوده نشده به زيارتشان برويد و تا هنوز به گناهى آلوده نشده اند آنها را ملاقات نماييد و مى گويد: ثواب مُعانقه و ملاقات با زائرى كه گرد و غبار سفر حج را به همراه دارد، همانند استلام حجرالأسود و تماس و بوسيدن آن سنگ مقدس است، شامل همه زائران نمى شود و خلاصه تكريم چنان زائرى لازم نيست 68، چون زائرى كه امام معصوم- ع- را نمى شناسد و امامت را كنار مى گذارد و سرپرستى امور مسلمانان جهان را به ياوه مى گيرد و رهبرى توده مردم را ازحج و زيارت و ديگر فرازهاى عبادى جدا مى داند و آن را يك امر عادى و در اختيار هر فرد قرار مى دهد و كرامتى براى هدايت خلق خدا و تدبير امور آنان قائل نيست در حقيقت انسان را نشناخته و خود نيز به حريم ارزشمند انسانيت قدم نگذاشته است، لذا از امام محمد باقر- ع- رسيده است:

«اتَرى هؤلاء الَّذينَ يُلَبُّونَ وَاللَّهُ لأَصْواتُهم ابْغَضُ الى اللَّهِ مِن اصواتَ الحمير» 69.

چنين زائرى كه با اين ديد به زيارت كعبه رفته و با همان ديد بازگشته

ص:180

چگونه در مدار توحيد طواف كرده و چطور هرگونه شرك و طغيان را زدوده است، در حالى كه مجراى فيض خدا را نشناخته و مهمترين عامل تكامل انسانى را ناديده گرفته و بهترين سرچشمه زلال و حيات بخش را از دست داده و تشنه كام مانده است؟ هر كس امام زمان خود و ولىّ عصر خويش را نشناسد مرگ او، مرگ جاهليت است:

قالَ رسولُ اللَّهِ-ص-:

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ امامَ زمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهليه»

و از آنجا كه مرگ در روند زندگى است و هر طور كه زندگى اداره شود به همان سبك مرگ واقع مى شود (كَما تَعيشُونَ تَمُوتونَ وَكَما تَمُوتُونَ تُبعَثُون) پيوند مرگ و زندگى روشن خواهد شد و چون مرگ كسى كه امام زمان خويش را نمى شناسد مردن جاهلى است پس زندگى او نيز يك زندگى جاهلى بوده و تمام شؤون و سنن حياتى او همانند جاهليت سپرى مى شود، قهراً حج و زيارتِ اين گونه افراد نيز يك حج جاهلى بوده و از حج توحيدى سهمى نخواهند داشت.

پايان حج و وداع با كعبه

همانطور كه مبدأ جهان هستى خداوند بوده و پايان آن همان ذات اقدس خداوند است (هُوَ الأَوَّلُ وَ الاخِر) 70 همچنين آغاز تمام موجودات جهان آفرينش از خدا و انجام و خاتمه كار همه آنها به سوى خداوند است (انَّا لِلَّه وَ انَّا الَيْهِ راجِعُون) بنابراين لازم است هر كارى كه انسان موحد انجام مى دهد ابتداى آن به نام خدا و انتهاى آن نيز به ياد او باشد و هيچ كارى را بدون نام خدا شروع نكند و از هيچ عملى، بدون ياد حق خارج نشود و معناى نام و ياد خدا در آغاز و انجام هر كار، حضور

ص:181

اعتقاد توحيدى او در متن عمل و توجه به شهود خداوندى درصحنه كار است. بنابراين اصل، قرآن كريم دستور مى دهد:

«قُل رَبِّ ادْخِلنى مُدْخَلَصِدْقٍ وَ اخرِجْنى مُخرَجَصِدقٍ وَاجْعَل لى مِنْ لَدُنْكَ سُلطاناً نَصيرا» 71.

«بگو: پروردگارا مراصادقانه داخل وصادقانه خارج كن و از نزد خودت براى من نيروى قاهر و مسلّط و كمك قرار ده».

يعنى ورودم به دنيا و خروجم از آن و همچنين ورودم به جهان برزخ و خروجم از آن به قيامت و نيز ورودم در هر كار و خروجم از آن، بر محور راستى و برپايه درستى باشد. حج و زيارت كعبه نيز از همين اصل قرآنى برخوردار مى باشد، زيرا لازم است ورود در آن با احرام و لبيك گفتن براساس توحيد وصدق نيت بوده و خروج از آن در پايان حج و وداع كعبه نيز بر پايه توحيد وصدق ارادت باشد، لذا از حضرت ابى الحسن- ع- نقل شده است كه هنگام توديع كعبه مى فرمود:

«اللّهُمَّ انّى انْقَلِبُ عَلى لاالهَ الا انْتَ» 72.

«پروردگارا من بر اساس توحيد و نفى هرگونه طاغوت و معبود دروغين به كارم پايان داده و از حج و زيارت كعبه برمى گردم».

همچنين برهمان محوركلى است كه ازحضرت امام محمدباقر- عليه السلام- رسيده است:

«الدُّخولُ فيها دُخُول فى رَحْمَةِ اللَّهِ وَالخُرُوجُ مِنْها خُروج مِنَ الذُّنوب» 73.

«ورود در درون كعبه ورود در فضاى رحمت پروردگار و خروج از آن بيرون آمدن از گناهان است».

چون زائر با انجام مناسك حج و زيارت از هر پليدى پاك مى شود و

ص:182

مادامى كه به گناه آلوده نگردد، يك انسان نورانى خواهد بود. چنان كه از حضرت امامصادق- ع- رسيده است كه:

«الْحاجُّ لايَزالُ عَلَيهِ نُورُ الحَجِّ ما لَمْ يَلُمَّ بِذَنْب»

74. اگر حج كننده اين نورانيت را در خود مشاهده كرد، بداند حج او مقبول وگرنه مردود است.

خطبه پيامبر گرامى اسلام-صلى اللَّه عليه و آله- در حجةالوداع

حج و زيارت كعبه، نظير عبادتهاى ديگر يك سلسله برنامه هاى فقهى و احكام ظاهرى دارد و يك سلسله اسرار و رموز معنوى، و چون خاتم انبيا-ص- انسان كاملى است كه هم از كمالات ظاهرى برخوردار و هم از مقامات معنوى بهره مند مى باشد، لذا در باره تعليم دستورات فقهى و احكام عملى حج به ديگران فرمود: «خُذُوا عَنّى مَناسِككُم». چه اينكه در باره تعليم احكام نماز فرمود: «صَلُّوا كَما رَايْتُمُونى اصَلّى». درباره تعليم اسرار حج و بيان سرّ بعضى از زواياى آن در خطبه حجةالوداع نيز مطالبى فرمودند كه نمودارى از آن ذيلًا بيان مى شود:

1- تهذيب نفس و تزكيه روح در ابعاد توحيد و پيوند با امام و اتحاد و اتفاق و حفظ هماهنگى عامه مردم با ايمان:

«ثَلاث لَايَغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امُرَءٍ مُسْلِمٍ: اخلاصُ العَمَلِ لِلَّهِ وَالنَّصيحةُ لأئمَّة الحَقِّ وَاللُزُومُ لجماعَةِ المُؤمنين».

يعنى هرگز دل يك مسلمان در مورد سه اصل خيانت نمى كند:

الف: تمام كارها را خالصاً لِلّه انجام دادن و توحيد را در تمام كارها حاكم كردن.

ب: بازمامداران حق، ناصحانه برخورد كردن و پيوند با امام راستين را

ص:183

محفوظ داشتن و مسائل را با مقام رهبرى در ميان گذاشتن و جريان را درست گزارش دادن و رهنمود كامل گرفتن و خالصانه به كار بستن.

ج: اتحاد همه جانبه با مؤمنان را حفظ كردن و از اجتماع آنان جدانشدن وصفوف به هم فشرده آنها را ترك نكردن و ملازمصحنه هميارى و هماهنگى آنان بودن و تار و پود جامعه اسلامى را با حضور در متن اجتماع مستحكم كردن.

2- برقرارى امنيت همه جانبه مردم و حفظ مال و خون آنان از تهاجم:

«فَانَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَيْكُم دِمائكُم وَ اموالكُم ... وَلاتَعثَوا فِى الأرضِ مُفسدينَ فَمَنْ كانَتْ عِنْدَهُ امانَة فَليُؤدّها».

3- حفظ اصل مساوات و برابرى فردى و نژادى؛ يعنى تمام افراد در برابر قانون اسلام مساوى و برابرند و همچنين تمام اقوام و قبايل نيز در قبال اسلام يكسانند:

«النَّاسُ فِى الاسلامِ سَواء ... لافَضلَ لِعَرَبى عَلى عَجَمى وَلا لِعَجَمِى عَلى عَرَبِىِّ الا بِتَقوَى اللَّه».

4- خونخواهى ها و خونريزى هايى كه در جاهليت برمحور انتقام جابرانه و كينه توزى هاى خصمانه رايج بود، خاتمه داده شود و رباخوارى هاى گذشته كه خون آشامى اقتصادى بود، پايان يافته تلقى گردد.

پيامبراكرم-صلى اللَّه عليه و آله- براى اهميت تحريم ربا و تخطئه خون آشامى جاهلى آن، ضمن آنكه تمام اسناد و مدارك بستانكاران ربوى را لغو و بى اثر دانست فرمود: اولين ربايى كه سند آن را زيرپا

ص:184

مى گذارم و باطل بودن آن را اعلام مى كنم سند ربوى عمويم عباس بن عبدالمطلب است:

«كُلُّ دَمٍ كانَ فِى الْجاهِليَّةِ مَوْضُوع تَحْتَ قَدَمَىَّ ... وَكُلُّ رباً كانَ فى الجاهليةِ مَوْضُوع تَحْتَ قَدَمىَّ وَاوَّلَ رباً اضَعُهُ ربا الْعبَّاسِ بْنِ عبدالمُطلب».

5- حقوق زنان را رعايت كردن و با آنان به نيكى رفتار نمودن و زحمات آنان را با خدمات متقابل و متعادل جبران كردن:

«اوصيكُم بالنّساء خَيْراً ... وَلَكُمْ عَلَيْهِنَّ حَقّ وَ لَهُنَّ عَلَيْكُم حَقٌ كسْوَتَهنَّ وَرزْقِهنَّ بالمعروف».

6- حقوق خدمتگزاران و كارگران و زيردستان را محترم شمردن و نيازمنديهاى آنان را در خوراك و پوشاك همانند خود برطرف نمودن:

«فَاوصيْكُم بِمَنْ مَلَكَتْ ايمانُكُم فَاطْعِموهُم مِمَّا تَاكُلُونَ وَالبِسُوهُم مِمَّا تَلْبِسُون».

7- اصول برادرى و فضائل اخلاقى را نسبت به برادران اسلامى رعايت كردن و حيثيت و آبروى آنان را محترم شمردن و به مال و خون آنان تعدى ننمودن:

«انَّ المُسْلِمَ لايغشُّهُ وَلايَخُونُهُ وَلايَغْتابُهُ وَلايَحِلُّ دَمَهُ ولا شيئاً مِن مالِهِ الّا بِطيْبِ نَفسِه».

8- قرآن كريم و عترت معصومين و اهل بيت وحى و رسالت را گرامى داشتن و از اين دو وزنه وزين الهام گرفتن و از آنها جدا نشدن:

«انّى خَلَقْتُ فيكُم ما انْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: كتابَ اللَّهِ وَعِترَتى اهل بَيتى».

9- همگان را در برابر قانون الهى مسؤول دانستن و پاسدارى از

ص:185

احكام اسلام كردن و تبليغ نمودن آنچه در آنصحنه گذشت به غائبان، به عنوان ره توشه حج و زيارت كعبه:

«... انَّكُم مَسْئولُونَ فَلْيُبَلّغُ الشّاهِدُ مِنْكُمْ الْغائبَ».

10- ولايت و امامت اميرالمؤمنين، على بن ابيطالب- عليه السلام- را مطرح نمودن و امت را با امام آشنا كردن و امام را به امت شناساندن و اطاعت او را چون اطاعت پيامبر دانستن و در نتيجه حيات جامعه را زندگى معقول و اسلامى كردن و از زندگى جاهلى نجات دادن.

«مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلىّ مَوْلاهُ، اللهُمَّ وال مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداه».

والسلام على من اتبع الهدى

14 ماه مبارك رمضان 1402، 13 تير 1361 هجرى شمسى

پانوشتها:

1- آل عمران: 19.

2- روم: 30.

3- شورى: 13.

4- احزاب: 4.

5- آل عمران: 97 و 96.

6- حج: 29.

7- الميزان، ج 3،ص 399.

8- حج: 27 و 26.

9- بقره: 125.

10- مائده: 97.

11- حديد: 25.

12- وسائل الشيعه، ج 8،ص 14.

13- حج: 25.

14- فاطر: 10.

15- بقره: 128.

16- حج: 29.

ص:186

17- همان: 33.

18- همان: 26.

19- بقره: 125.

20- انفال: 35.

21- احياءالعلوم، ج 2،ص 174.

22- حج: 25.

23- وافى، ج 12،ص 39.

24- همان مدرك، ج 12،ص 40؛ وسائل، ج 8،ص 14.

25- نهج البلاغه: نامه 47.

26- وسائل، ج 8،ص 15 و 16.

27- فتح: 10.

28- نحل: 36.

29- توبه: 109.

30- بقره: 128.

31- كافى، ج 4،ص 542.

32- بقره: 197.

33- حج: 37.

34- فاطر: 10.

35- وسائل، ج 9،ص 445.

36- توبه: 3.

37- بقره: 199، 200، 201.

38- احزاب: 41.

39- سبا: 49.

40- وسائل، ج 9،ص 67.

41- نهج البلاغه: خطبه 1 (قاصعه)

42- مائده: 95.

43- همان: 94.

44- بقره: 186.

45- بقره: 186.

46- واقعه: 85.

47- ق: 16.

48- نهج البلاغه: خطبه 1.

49- انفال: 34.

50- عده الداعى ابن فهد.

51- در اهميّت عرفه همين قدر كافى است كه اگر ماه مبارك رمضان بر كسى گذشت و آمرزيده نشد، اميد به آمرزش او نيست مگر آنكه عرفه رابا شرايطش ادارك كند.

52- انعام: 45.

53- نساء: 100.

54- آل عمران: 272.

55- انبياء: 73.

56- انعام: 75.

57- عيون اخبارالرضا- ع-.

58- وسائل، ج 1ص 7.

59- بلد: 2.

60- زيارت جامعه.

61- وسائل، ج 10،ص 254.

62- نهج البلاغه: خطبه 233.

63- وافى، ج 12،ص 79: «كان النبى-صلى الله عليه و آله و

ص:187

سلّم- ليستهدى من ماء زمزم و هو بالمدينة».

64- احزاب: 33.

65- بقره: 189.

66- مائده: 2.

67- فجر: 1- 5.

68- نهج البلاغه: خطبه 1.

69- وافى: باب تعظيم الخادم من الحج.

70- وافى: كتاب الحج باب النوادر

71- اسراء: 80.

72- وافى: باب دخول الكعبه.

73- وافى: باب فصل الحج.

ص:188

ص:189

قداست وامنيت حرم

شناخت انسان

انسان نه از لحاظ تجرد هستى، همسان فرشته هاست كه بى نياز از هماهنگى با همنوع خود باشد و با شعار «ما منّا الّا له مقام معلوم» 1 زندگى كند و نه از جهت مادى همتاى حيوان هاست، كه حاجتى به تبادل نظر وتعاون با همجنس خويش نداشته باشد و با شعار «قد افلح اليوم من استعلى» 2 كه برخاسته از حلقوم درندگان بشرنما چون آل فرعون است بسر برد و نه مى تواند بدون تكيه گاه تكوينى به تشتّت و پراكندگى خاتمه دهد و راز و رمز اتّحاد با همنوع خود را دريابد و با انجام رفتار مناسب به وحدت روى آورد و به شعار «قد افلج من تزكّى» 3 از هرگونه نقص و عيب برهد و به كمال انسانى برسد.

انسان از يك عامل «كثرت» به نام طبيعت و يك عامل «وحدت» به نام روح ماوراء طبيعت تشكيل يافته است. اگر جنبه طبيعى خود را فربه نمايد جز اختلاف و نزاع چيزى نمى يابد. و اگر جنبه ماوراء طبيعى

ص:190

خويش را تزكيه كند از گزند هرگونه درگيرى مصون و به شهد مسالمت وصفا، كامياب مى گردد.

خداى سبحان آفرينش پيكر آدمى را به تراب و طين و حمأ مسنون وصلصال، نسبت داد كه از نشأة كثرت اند و همواره سبب نزاع است (انّي خالق بشراً من طين ...) 4. و خلقت روح انسانى را به خود نسبت داد كه عين وحدت است و همواره سبب اتحاد و رأفت و مايه التيام و محبت مى باشد: (... نفختُ فيه من روحى) 5، (ثم سواه و نفخ فيه من روحه) 6.

و سرّ كثرت طبيعت و مادّه را بايد در ضيق هستى آن جستجو كرد كه هر موجود مادّى داراى شرائط خاصى است كه نه در ديگرى حضور دارد و نه پذيراى غير خود مى باشد. چه اينكه راز وحدتِ ماوراء طبيعت را بايد در سعه وجودى آن يافت كه هر موجود مجرّد نه در حضور ديگرى محجوب است، و نه از شهود غير خود محروم، لذا نه در بهشت جاى كينه و نزاع است (و نزعنا ما فىصدورهم من غلّ) 7. و نه در دلهاى مردان باايمان- كه با ماوراء طبيعت ارتباط دارند و به دستورهاى وحى آسمانى عمل مى كنند- عداوت و بغضاء نسبت به يكديگر است: (ربنا اغفرلنا ولإخواننا الّذين سبقونا بالإيمان ولا تجعل في قلوبنا غلّاً للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤوف رحيم) 8.

هجرت و عامل آن

انسان الهى، هجرت از كثرت به وحدت را از معمار كعبه و بنيانگذار بيت توحيد، حضرت ابراهيم خليل فرا مى گيرد كه فرمود: «انّى ذاهب الى ربّى سيهدينِ» 9. و براى نيل به اين هدف والا از موانعى كه جامع آنها تعلّق

ص:191

به جهان طبيعت است، مى رهد. و با شرايط و موجباتى كه جامع آنها پيوند به عالم ماوراء طبيعت مى باشد آشنا شده و از اين رهگذر به مقصد مى رسد، موانع طبيعى نه منحصر در اشياء معين است و نه مخصوص افراد خاص يا زمان و مكان معيّن، بلكه هر چيزى كه بشر را از ياد خداى سبحان غافل كند دنياى او محسوب مى شود و دامنگير همه انسانها در همه شرايط سنّ و مقام خواهد بود. مگر بندگان مخلَص (بفتح لام) كه از گزند آن مصونند: «ولأغوينّهم اجمعين الّا عبادك منهم المخلَصين» 10.

موانع سلوك بسوى خدا

انسان سالك به سوى خدا هر اندازه نيرومندتر باشد، رهزنان او ماهرتر و رهايى از دام آنها دشوارتر است، ليكن با تحصيل شرايط سير بسوى حق، پيمودن آن آسان خواهد شد: (امّا من اعطى واتّقى وصدّق بالحسنى فسنيسّره لليسرى) 11. چه اينكه با محروميت از آن و ابتلاء به موانع سلوك بسوى خداى سبحان طىّ راه انحراف و سقوط سهل مى گردد (وامّا من بخل و استغنى و كذّب بالحسنى فسنيسّره للعسرى) 12.

و چون جهان حركت و تحوّل ظرف امتحان الهى است، خداوند همگان را از امكانات طبيعى برخوردار مى نمايد، تا با داشتن وسايل مادى آزمون گردند. لذا فرمود: «هم دنيا طلبان را امداد مى كنيم و هم آخرت خواهان را مدد مى نماييم، (كلّاً فمِدُّ هؤلاء من عطاء ربّكَ و ما كان عطاء ربّك محضوراً) 13.

و چون كثرت، گذرگاه وحدت است و اين رهگذر، مانع مهم و عقبه كئود مى باشد، و براى عبور از آن، چاره اى نيست، لذا سالك كوى حق

ص:192

بايد «توحيد» را كه همانا مهمترين عامل وحدت و بهترين وسيله سلطه بر كثرت است تقويت نمايد.

انسان الهى هنگامى همانند حضرت ابراهيم- ع- از «شهادت» به «غيب» هجرت مى كند كه با حق، تولّاى كامل و از باطل، تَبَرّىِ نهايى جسته باشد. و در محبت و عداوت و ارادت و كراهت و بالأخره در جذب و دفع تابع و پيرو دين پدرش حضرت خليل الرحمان- ع- باشد:

(ملة ابيكم ابراهيم) 14 و نيل به اين مقام منيع در پرتو هدايتهاى قرآن كريم است.

محور وحدت انسانها

انسان از آن جهت كه به جامعه نيازمند است و بدون هماهنگى با ديگران، خطوط اصيل سعادت او ترسيم نمى شود، بايد با همنوعان خويش متحد باشد. و چون انسان يك موجود تكوينى است نه اعتبارى، و سعادت او نيز همسان با هستى او، يك حقيقت عينى است، نه يك امر ذهنى و قراردادى، لذا پيوند او با ديگران نيز بايد بر محورهاى عينى و تكوينى باشد، نه همانند قراردادهاى تجارى،صناعى و زراعى كه تحت عناوين بيع، اجاره،صلح، مضاربه و ... منعقد شده و با تغيير اوضاع، فسخ گردد و قرارداد جديدى منعقد شود.

پيوند و اتحاد انسان با همنوعان خود در عين آنكه يك ربط عينى و تكوينى است نه قراردادى و ذهنى، بايد سهمى از جاودانگى و ابديت داشته باشد، بطورى كه در هر زمينى، در هر زمان هر عصرى و نيز در هر مصر و نسلى قابل اجرا باشد و از دگرگونيهاى جغرافيايى و تاريخى

ص:193

محفوظ بماند و چيزى كه در دسترس تطاول حوادث واقع نمى شود و با تحول زمانه، عوض نمى گردد، جنبه جسمانى و مادّى بشر نيست، زيرا جسم او از خاك و گل معيّن و در زمان و شرايط خاص واقع است و ناچار رنگ آنها را به همراه دارد و با فرهنگ نشأت گرفته از خواص مادّى، قرين خواهد بود؛ و از همين جا اختلاف قومى و نژادى و زبان و سنت و آداب و رسم و آيين و نظاير آن برمى خيزد كه در عين سودمندى، اصالت ندارند و در ساختار گوهر جاويد آدمى سهم مؤثرى، نخواهند داشت؛ زيرا از هر سرزمين و در بين هر نژاد و قوم و از ميان مردم هر عصر و مصر، فردصالح يا طالح پرورش مى يابد. لذا خداى سبحان به اين گونه از امورى كه جنبه مادى داشته و مايه كثرتند اصالت نمى بخشد؛ يعنى هم تعدد ناشى از آنها را امضا مى كند، و هم به عدم تأثير آنها در تكامل اصيل انسان اشاره مى نمايد (يا ايّهاالناس انّا خلقناكم من ذكرو انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللَّه اتقاكم) 15.

يعنى تعدّد نژاد در شناسايى يكديگر باندازه يك شناسنامه طبيعى اثر دارد وگرنه در نظام ارزشى اسلام، هيچ مؤثر نيست چه اينكه همين كثرت مادّى بنوبه خود مى تواند همانند ساير اختلافها و تعددها نشانه قدرت خداوند سبحان باشد وگرنه امتياز ارزشى به همراه ندارد (و من آياته خلق السموات والأرض واختلاف السنتكم و الوانكم انّ فى ذلك لآيات للعالمين) 16.

نتيجه آنكه: اولًا تكامل انسان بدون پيوند با جوامع بشرى ميسور نيست. ثانياً پيوند انسانها يك امر عينى و تكوينى است، نه قراردادى و اعتبارى. ثالثاً پيوندهاى تكوينى اگر به مادّه و طبيعت برگردد- گرچه عينى

ص:194

و تكوينى است ليكن- ناپايدار بوده و در نظام ارزشى انسان از نظر قرآن كريم مؤثر نيست.

بنابراين، مصوّبات سازمان ملل- بر فرض سداد وصلاح آن- و نيز آيين نامه هاى نژادى و قومى و ملّى يك امر قراردادى بيش نيستند و توان تأمين سعادت تكوينى جوامع بشرى را ندارند، زيرا حقيقت تكوينى انسان برتر از قرارداد اعتبارى است و ابديّت او والاتر از امور مادّى ناپايدار مى باشد.

انسان سرمايه وحدت را به همراه دارد

در فرهنگ قرآن، انسان سرمايه سعادت همه جانبه و وحدت گسترده با تمام جوامع بشرى را بعنوان يك اصل «ثابت»، «همسان»، «همگانى» و «هميشگى» در نهاد خود دارد، بطورى كه هيچ فرد در هيچ عصر و مصر و نسلى فاقد آن نبوده و نخواهد بود و اين دستمايه تكامل تكوينى، همان زبان فطرت توحيدى است كه بدون اعتبار و قرارداد وصرف نظر از هرگونه اعتبار و تصويب، توان پيوند انسانها را داراست (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرةَ اللَّه التى فطرالناس عليها لا تبديل لخلق اللَّه ذلك الدّين القيّم ولكنّ اكثر الناس لا يعلمون» 17.

و راز عدم تبديل فطرت توحيدى همگان، اين است كه نه خداوند آن را تغيير مى دهد، چون وى را به احسن تقويم ساخت و هيچ نقص و عيبى در نهان توحيدى او نيست تا تبديل شود. و نه هيچ كس جز خداوند، توان تأثير در نظام آفرينش انسان را دارد. لذا به عنوان «نفى محض» فرمود: «لا تبديل لخلق اللَّه ...» بنابراين تنها راه وحدت انسانها و اتحاد جوامع بشرى

ص:195

در محور فطرت توحيدى او دور مى زند؛ زيرا هم يك امر عينى و تكوينى است و هم جاودانه و پايدار مى باشد. چون نه از «خصوصيت اقليمى» نشأت گرفته تا با تغيير آن دگرگون گردد و نه در «زمانه مخصوص» محصور است تا با گذشت آن سپرى شود و نه در «معرض حوادث» ديگر واقع مى شود تا فرسوده گردد، بلكه همچنان مشرف بر هر سرزمين، و محيط بر هر زمان و حاكم بر هر سنّت و رسم قومى و نژادى و مانند آن است؛ زيرا روح انسان، مجرد است و فطرت توحيدى كه با هستى او عجين شده منزه از مادّه و مُبراى از قوانين حاكم بر طبيعت و تاريخ و نظاير آن است. از اين رو نه در محدوده «نفى و دفع»، پيرو قواعد و مبانى مادى است و نه در «اثبات و جذب» تابع آنهاست، چون اولًا سنخيت با ماده ندارد و ثانياً كاملتر از آن است. به اين دو جهت از قلمرو تأثير مستقيم و اصيل مادّه دور است.

لذا خداى سبحان فرمود:

«و الّف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الأرض جميعاً ما الّفت بين قلوبهم ولكنّ اللَّه الّف بينهم انّه عزيز حكيم» 18.

يعنى فقط خداوند است كه دلهاى آنان را همسو و هماهنگ قرارداد و تو اى پيامبر! اگر همه منابع مادّى زمين و هر آنچه را كه در آن است هزينه مى كردى تا دلهاى آنها را پيوند دهى، توان آن را نداشتى، ليكن خداى سبحان آنان را متحد و قلوب آنها را تأليف نمود و در اين پيوند و الفت دو نام از اسماى حسناى خداوند؛ يعنى اسم «عزيز» و اسم «حكيم»، سهم بسزايى دارند و دلهاى عزيزان و حكيمان با هم متحدند، اما قلوب قاسيه ذليلان و جاهلان همواره از هم جدا و با هم درگير و نسبت به هم

ص:196

كينه توز، سرسخت، موضعگير، ستيزنده و پرخاشگرند و از رشد يكديگر حسودانه نگران و از هبوط همديگر خرسند و محكوم حاكم عدل و قسطاند كه فرمود:

«والقينا بينهم العداوة والبغضاء الى يوم القيامة» 19.

«فاغرينا بينهم العداوة والبغضاء الى يوم القيامة» 20.

و شيطان كه همانند كلب مُعَلَّم است با وسوسه مرموز خود- كه يك امر تكوينى است و تا حدودى سهمى از تجرّد خيالى و وهمى دارد- در دلهاى دنيازده نفوذ يافته و پيوند آنان را از يكديگر بريد و آنها را تحت ولايت خود درآورد.

(انما يريدالشيطان ان يوقع بينكم العداوة والبغضاء ...) 21.

و اگر احياناً در برخى از موارد به منظور جذب دلها (مؤلفة قلوبهم) از مال استمداد شده و سهمى از زكات به آنها داده مى شود، اين احسان مادى، زمينه آن تأليف معنوى است وگرنه تأثير آن فقط در محور سكوت و خاموشى است، نه سكون و آرامش دل، زيرا قلب، فقط به ياد خداوند مى آرمد (الا بذكراللَّه تطمئن القلوب) 22.

و با اعراض از ذكر حق گرفتار ضنك، تنگى، ضيق معيشت و بستگى زندگى خواهد شد و هرگز توفيق شرحصدر حاصل نمى كند (من اعرض عن ذكرى فإنَّ له معيشة ضنكاً) 23.

اسلام محور اتحاد

انسان در منطق وحى، فقط با اسلام كه دين جهانشمول است و همگان را «همسان»، «همسو»، «همتا»، «همخو»، «هماهنگ» و «همراه» مى كند،

ص:197

به كمال نهايى خود مى رسد. و همانطور كه قبلًا بيان شد: «وحدت جهانى» بدون پيوند تكوينى و جهانى ميسر نخواهد بود و هرگونه پيوندى كه با سرشت توحيدى انسانها مطابق نباشد، اعتبارى و زوال پذير است، از اين رو هر قانونى كه براى هدايت جوامع بشرى تدوين مى شود، بايد منطبق با فطرت الهى آنان بوده و داراى آن دو خصوصيت ياد شده (تكوينى و ابدى) باشد و تنها مبدأيى كه به همه اصول گذشته، احاطه علمى دارد و بر طرح و تدوين آن تواناست، ذات اقدس خداوند است.

لذا اسلام را به عنوان دين جهانى معرفى نمود و جهانيان را به پذيرش آن دعوت كرد و خطوط اصيل آن را «كلى»، «دائم» و «همه جايى» تبيين نمود و از جدايى از آن نهى كرد و خطر «اعراض از آن» يا «اعتراض بر آن» يا «معارضه با آن» را اعلام داشت و فرمود:

«واعتصموا بحبل اللَّه جميعاً ولا تفرّقوا واذكروا نعمت اللَّه عليكم اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن اللَّه لكم آياته لعلّكم تهتدون» 24.

يعنى هر فردى گذشته از آنكه موظف است به اسلام- كه بهترين حبل و دستاويز انسانهاست- تمسك جويد، بايد همراه با مسلمانان و در كنار آنان باشد و با هم به ريسمان الهى، كه همان قرآن كريم و سنت معصومين است، اعتصام جويند. و اين هماهنگى دين، همانا نعمت ويژه الهى است كه نبايد از آن غفلت كرد. همچنان كه نبايد از خطر دشمنى و اختلاف كه همانند حركت در لبه دره و گودال آتش است غافل بود.

و نيز فرمود:

ص:198

«يا ايّها الّذين آمنوا ادخلوا فى السّلم كافّة ولا تتبّعوا خطوات الشّيطان انّه لكم عدوّ مبين» 25.

يعنى با هم اسلام را بپذيريد و در پرتو وحى الهى، زندگى مسالمت آميزى را داشته باشيد و از اختلاف و تشتت كه همانا پيروى از گامهاى شيطان است پرهيز كنيد، چون او دشمن آشكار شماست و بارزترين مظهر عداوت او، ايجاد فتنه و آشوب و اختلاف و تفرقه مى باشد. و چون توده مردم، تابع دانشمندان وصاحب نظرانند، اگر آنان هماهنگ و همسو باشند شكافى در متن جامعه پديد نمى آيد، و اگر- معاذاللَّه- كينه توز و تشتّت طلب باشند اميدى به اصلاح جامعه نيست و هرگز طعم گواراى وحدت به ذائقه اين جوامع پيرو و محروم نمى رسد و بوىصفا و وفا به مشام آنها نخواهد رسيد. لذا قرآن كريم علما و دانشمندان را پيش از ديگران و بيش از آنان، سفارش به اتحاد مى كند و خطر اختلاف را- كه از دنيا دوستى نشأت مى گيرد- به آنها هشدار مى دهد و آنان را از عذاب روزى مى ترساند كه در آن روز برخى از چهره ها دگرگون مى گردد. 26

گرچه اختلاف نظر را- كه زمينه دستيابى به هدف مشترك است- همانند اختلاف دو كفه ترازو، كه براى هماهنگى وزن و موزون تلاش مى نمايند، لازم و سودمند مى داند، ولى اختلاف بعد از علم و روشن شدن واقع را كه غرضى جز نيل به هدف پليد نفسانى در آن نيست زيانبار دانسته و علما و دانشمندان را مسؤول آن اعلام كرده و منشأ تفرقه- بعد از علم و آگاهى به حق- را ظلم و تعدى مى داند:

«وما اختلف فيه الّا الّذين اوتوه من بعدما جائتهم البيّنات بغياً

ص:199

بينهم» 27.

«وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الّا من بعدما جائهم العلم بغياً بينهم» 28.

«وما تفرّقوا الّا من بعدما جائهم العلم بغياً بينهم» 29.

«فما اختلفوا الّا من بعدما جائهم العلم بغياً بينهم» 30.

و بغى و تجاوز هرگز در محدوده قوانين الهى و نسبت به احكام اسلامى، مخصوصاً درباره تعيين سرنوشت سعادت و شقاوت جوامع بشرى، وسيله نيل به كمال نخواهد بود، بلكه زيان آن دامنگير باغيان و متعدّيان خواهد شد (ولا يحيق المكر السَيِّى ءُ الّا باهله) 31.

محورهاى اصيل وحدت انسانها در اسلام

انسان كه داراى فطرت توحيدى مشترك با ديگران است و به دين جهانشمول دعوت شده است، وقتى توان شكوفايى فطرت مشترك و دستيابى به مزاياى دين جهانى مشترك را داراست كه داراى محورهاى اصيل و پايدار وحدت بخش باشد تا در پرتو آن اختران پرفروغ، با همنوعان خود هماهنگ شود. لذا خداى سبحان قرآن كريم را كتاب همگان و محور فكرى و عملى جهانيان اعلام نمود و حضرت رسول اكرم-ص- را براى عينيت بخشيدن به احكام قرآن به عنوان اسوه و رهبر عمومى و جهانى معرفى كرد و كعبه مقدسه را براى گردهمايى سراسر جهان اسلام، قبله و مطاف عالميان دانست، تا مسلمين جهان با داشتن اين محورهاى اصيل وحدت بخش با يكديگر آشنا و متّحد گردند كه بطور خلاصه درباره جهانى بودن اين محورها مخصوصاً كعبه معظّمه و قداست

ص:200

عالمى و امنيت جهانى آن بحث خواهد شد تا وظيفه مسلمين مخصوصاً علما نسبت به تأمين و حراست از قداست كعبه و مأمن بودن آن روشن شود.

جهانى بودن قرآن كريم

انسان كامل كه سمت رسالت الهى را دارد و حامل پيام خداست، اگر مظهر اسم اعظم بوده و كامل ترين انسانها باشد، كتابى را دريافت مى كند كه كاملترين كتابهاست و تمام پهنه زمين و وسعت زمان و گستره تاريخ را در برگيرد.

لذا خداى سبحان، قرآن را براى هدايت همگان بر قلب مطهّر رسول اكرم-ص- نازل نمود:

«شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس ...» 32.

«و اوحى الّى هذاالقرآن لأنذركم به و من بلغ ...» 33.

«ولقد ضربنا للنّاس فى هذا القرآن من كلّ مثل لعلّهم يتذكّرون» 34.

«انا انزلنا عليك الكتاب للنّاس بالحق ...» 35.

در اين آيات و مانند آن، قرآن كريم، كتاب هدايت توده انسانها، بدون اختصاص به عصر يا نسل خاص، معرفى شده است.

«قُلْ لا اسئلكم عليه اجراً ان هو الّا ذكرى للعالمين» 36.

«وما يعلم جنود ربّك الّا هو و ماهى الّا ذكرى للبشر» 37.

در اين آيات و نظاير آن، قرآن مجيد به عنوان يادآور همه جوامع بشرى شناسانده شد تا همگان را به عَهد فطرت خويش متذكر شود.

ص:201

«تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً» 38.

در اين آيه و مانند آن، قرآن شريف به عنوان دستور آسمانى بمنظور برحذر داشتن همه مردم جهان از هرگونه تباهى معرفى شده است و همچنين آيات تحدّى نشانه جهانى بودن قرآن است، زيرا اگر كتابى براى هدايت گروه خاص يا عصر مخصوص نازل شده باشد زبان تحدّى و دعوى دعوت آن در همان محدوده نزول كتاب آسمانى خلاصه مى شود و حال آنكه قرآن همه جن و انس را به مبارزه فرا مى خواند.

البته اين مطلب، شايان دقت است كه هر پيامبرى، گرچه رسالت او محدود باشد، ولى معجزه وى براى هميشه به قوت خود باقى است و هيچ كس غير از انبيا و اولياى الهى توان آوردن همانند آن را نداشته و نخواهد داشت.

و چون دعوى رسالت با دعوت رسول هماهنگ است و تبلور دعوت نبى اكرم-ص- در قرآن كريم است هرگونه دليلى كه بر جهانى بودن قرآن دلالت داشته باشد بر عالَمى بودن رسالت رسول اكرم-ص- نيز دلالت دارد، همچنان كه هر دليلى كه بر جهانى بودن رسالت رسول اكرم-ص- دلالت دارد بر عالَمى بودن قرآن مجيد نيز دلالت خواهد داشت، زيرا اين دو متلازم هم اند و دليل هر كدام بالملازمه ديگرى را نيز اثبات مى نمايد.

رسالت جهانى رسول اكرم-ص-

انسان كاملى كه خليفةاللَّه است و كاملتر از او در جهان امكان، كسى نيست. رسالت او آنچنان وسيع و گسترده است كه نه در طول تاريخ بعد از او پيامبرى خواهد آمد و نه در عرصه گيتى و همزمان با نبوّت او كسى به

ص:202

پيامبرى مى رسد. و از اين جهت او نه تنها از انبياى اولوالعزم بشمار مى آيد، بلكه خاتم همه پيامبران و پايان بخش جريان نبوت و رسالت است و تمام ادلّه اى كه بر «خاتميّت» آن حضرت دلالت دارد مانند آيه كريمه:

«ما كان محمّد ابا احدٍ من رجالكم ولكن رسول اللَّه و خاتم النبيين و كان اللَّه بكل شي عليماً» 39.

بر «جهانى بودن رسالت» آن حضرت-ص- نيز دلالت خواهد داشت.

و گذشته از اينها، آيات ديگرى نيز ناظر به كليّت و دوام رسالت آن حضرت مى باشد؛ مانند:

«وما ارسلناك الّا رحمةللعالمين» 40.

«وما ارسلناك الّا كافّة للنّاس بشيراً و نذيراً ولكن اكثر الناس لا يعلمون» 41.

«يا ايّهاالنّاس قد جائكم الرّسول بالحقّ من ربّكم فآمنوا خيراً لكم و ان تكفروا فانّ للَّه ما فى السموات والأرض وكان اللَّه عليماً حكيماً» 42.

«قل يا ايهاالناس انى رسول اللَّه اليكم جميعاً ...» 43.

در اين آيات، رسالت نبى اكرم-ص- براى توده انسانها در تمام اعصار و امصار و بدون اختصاص به تازى يا فارسى و مانند آن تبيين شده است؛ يعنى همانطورى كه قرآن براى هدايت عموم ناس و مردم است، رهبرى رسول اكرم-ص- نيز براى همه ناس و توده مردم مى باشد و كلمه ناس مادامى كه قرينه بر اختصاص او اقامه نشود شامل همه انسانها خواهد بود.

ص:203

رسول اكرم-ص- اسوه همه انسانها

انسان سالك الى اللَّه همواره نيازمند اسوه و الگوست تا عقايد خود را بر عقيده او و اخلاق خود را بر خلق او و رفتار خود را بر كردار او منطبق نمايد. وقتى رسول اكرم-ص- از لحاظ علمى و عملى سرآمد همه راهيان به سوى حق شد، اسوه همگان قرار مى گيرد و قلمرو اسوه بودن او همسان منطقه رسالت او، جهانى خواهد بود، و خداى سبحان حضرت رسول را اول به آداب خاص متأدب نمود، سپس او را نمونه ديگران قرار داد و تمام جوامع بشرى را به اقتدا به وى امر كرد. همه اوامر علمى و عملى آن حضرت-ص- خواه در معراج و خواه در غير معراج و خواه بصورت وحى قرآنى و خواه بصورت الهام و حديث قدسى، به عنوان تعليم كتاب و حكمت و تأديب به ادبهاى الهى است. و رسول اكرم-ص- نيز در قبول آن مواهب غيبى، قابليت تمام داشت و همه فيضهايى را كه از مبدأ تام الفاعلية تنزّل يافت دريافت كرد، مثلًا:

«خذ العفو وَ أْمُرْ بالْعرف و اعرض عن الجاهلين» 44.

«و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربّك مقاماً محموداً» 45.

و نيز آياتى كه كمالهاى علمى و عملى را همانند: «شرحصدر»، تلقى قرآن از نزد خداوند به عنوان «ام الكتاب»، «استقامت در برابر هر سانحه سنگين و رويداد دردناك»، «هجرت و جهاد»، «اجتهاد»، «قيام به قسط و عدل و انصاف» و هزاران اوصاف كمالى ديگر را دربر دارند، همگى نشانه كمال انسانى حضرت رسول اكرم-ص- است.

ص:204

آنگاه خداى سبحان به تخلق آن حضرت به خُلق عظيم الهى اشاره كرد و فرمود:

«و انّك لعلى خُلُقٍ عظيم» 46.

گرچه اين آيه، قبل از بسيارى از آيات ديگر كه شارحِ اخلاقِ برجسته آن حضرت است نازل شده، ولى سير طولى بحث و نظمصناعى آن، همين است كه قبلًا اصل اتصاف به كمال حاصل شود، سپس تصديق به خلق عظيم محقق گردد و بهر تقدير، چون رسول اكرم-ص- داراى خلق عظيم است. سنت و سيرت و تمام شؤون زندگى آن حضرت، اسوه همه سالكان است، مگر آنكه دليلى بر اختصاص در مورد وصف يا فعل معين اقامه گردد:

«لقد كان لكم فى رسول اللَّه اسوة حسنة لمن كان يرجواللَّه واليوم الآخر و ذكراللَّه كثيراً» 47.

«و ما اتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا و اتّقوا اللَّه انّ اللَّه شديدالعقاب» 48.

و سرّ آنكه بايد همه اوامر آن حضرت را امتثال نمود و از همه نواهى ايشان، اجتناب كرد آن است كه طبق آيه:

«الّذين يتبّعون الرّسول النبىّ الأمّى الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التّوراة والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يُحلّ لهم الطيّبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الأغلال الّتى كانت عليهم فالّذين آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتّبعوا النّور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون» 49.

همه رهنمودهاى آن حضرت بر اساس مصالح و حكمتهاى الهى است

ص:205

كه ضامن كمال همه انسانها در همه ابعاد و جهات علمى و عملى خواهد بود.

وظيفه انسانها در برابر رسالت پيامبر-ص-

انسانهايى كه تابع رهبرى رسول اكرم-ص- مى باشند، هم بايد در فهم و عمل به گفته هاى آن حضرت اجتهاد كنند و هم در پاسدارى از ره آوردهاى آن ذات مبارك جهاد نمايند تا هم معارف و احكام آسمانى آن حضرت بخوبى معلوم و عمل شود، و هم از گزند بدانديشان مصون بماند. و اهميت حفظ شخصيت حقيقى و حقوقى آن وجود گرامى، بيش از اهميت حفظ نفوس و حقوق و اموال ديگران است. لذا خداى سبحان گاهى بصورت «اثبات» چنين مى فرمايد:

«النّبىّ اولى بالمؤمنين من انفسهم» 50.

و زمانى بصورت «نفى و نهى» مى فرمايد:

«ما كان لأهل المدينة و من حولهم من الأعراب انْ يتخلّفوا عن رسول اللَّه ولا يرغبوا بأنفسهم عن نفسه» 51.

و خلاصه آن «اثبات و امر» و عصاره اين «نفى و نهى» اين است كه حفظ رسول اكرم-ص- واجبترين وظيفه است و هيچ كس حق ندارد براى حفظ خود از حراست آن حضرت غفلت كند. زيرا دين خداوند از هر چيز گرانبهايى پرارج تر است.

و منظور از لزوم حفظ رسول اكرم تنها شخصيت حقيقى و وجود شخصى و عنصرى او نيست، بلكه شخصيت حقوقى و وجود معنوى او هم كه در قالب قرآن و سنت معصومين- ع- متبلور است، نيز هست. لذا

ص:206

اين وظيفه همگانى و هميشگى مى باشد. و در هر عصر و مصر كه مسائل اجتماعى اسلام مطرح است در حقيقت، شخصيت حقوقى رسول اكرم-ص- در آن جهت بهصحنه آمده است، و هرگز مردان با ايمان نبايد اينصحنه را ترك نمايند. چه اينكه خداوند فرمود:

«انّما المؤمنون الّذين آمنوا باللَّه و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستأذنوه انّ الّذين يستأذنونك اولئك الذين يُؤمنون باللَّه و رسوله فاذا استأذنوك لبعض شأنهم فأذنْ لمن شئت منهم و استغفر لهم اللَّه انّ اللَّه غفور رحيم» 52.

يعنى مؤمنان راستين كسانى هستند كه به خداوند و پيامبرش ايمان دارند و هنگامى كه با آن حضرت در يك امر عمومى و اجتماعى (همانند جنگ با متجاوزين و دفاع از حريم اسلام) حضور يافتند هرگز بدون اذن قبلى آن حضرتصحنه را ترك نمى كنند ... و اين حكم الهى در تمام دوران تا قيامت جارى است.

كعبه معظمه مطاف و قبله جاودانه مسلمانان جهان

انسانهايى كه معتقد به يك دين جهانى و يك كتاب عالَمى و پيرو يك پيامبر همگانى و هميشگى هستند، بايد داراى يك مركز همگانى و محور تبادل نظر سراسرى نيز باشند تا از دور و نزديك در كنار آن گردهم آيند و در آنجا مسائل علمى و عملى، خواه به عنوان توجيه پيروان و خواه به عنوان پاسخ به بيگانگان، طرح گردد و مشكلات سياسى و اجتماعى، داخلى و خارجى بازگو و حل شود و روابط فرهنگى و اخلاقى تحكيم گردد. و نيز فوايد ديگرى كه همه آنها را مى توان از اطلاق اين آيه

ص:207

كريمه، «ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللَّه فى ايّام معلومات» 53 استفاده نمود.

خداى سبحان كعبه معظمه و مسجدالحرام و حرم آن را به اين منظور اختصاص داد، تا همه مسلمانان جهان در تمام سالها و ماهها و هفته ها و روزها و ساعتها و دقيقه ها و ... به مناسبتهاى مختلف در همه شؤون زندگى خود با كعبه معظمه ارتباط برقرار كرده و به عنوان لزوم استقبال و يا رجحان روبه رو واقع شدن با آن، در نمازها و نيازها و هچنين در ذبح و نحر حيوانها و نيز در تجهيز كارهاى بيمار مشرف مرگ و همچنين بعد از مردن وى با او رابطه برقرار نمايند. لذا درباره عظمت و قداست و پيوند ناگسستنى با كعبه در مرگ و زندگى چنين مى گوييم: «والكعبة قبلتى ...».

به جهت كروى بودن زمين و اختلاف جهت قبله بلاد و شهرها در هر لحظه، فردى از سويى به سمت كعبه در حالت نماز و نيايش است بطورى كه آنى اين پيوند قطع نمى شود، و از آنجا كه وقت نمازها و دعاها و ...

براى مردم كره زمين، يكى نيست و همانطورى كه فرشتگان دائماً با عرش الهى در ارتباطند، مسلمانان سراسر جهان در هر لحظه و در هر مكان با كعبه كه به محاذات عرش بنا نهاده شد، در ارتباطند. اگرچه به هر سمت كه بنگريم وجه خدا را مى توانيم مشاهده نماييم چراكه:

«للَّه المشرق والمغرب فاينما تولّوا فثمّ وجه اللَّه» 54. ليكن با اين حال دستور الهى اين است كه «هر جا هستيد در هنگام عبادت، به سمت مسجدالحرام متوجه شويد»: «قد نرى تقلّب وجهك فى السّماء فلنولينّك قبلة ترضاها فولّ وجهك شطرالمسجدالحرام و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره» 55.

ص:208

قداست كعبه و امنيت حرم

انسانهايى كه به يك سمت رو مى كنند و گرد يك محور و مطاف مى گردند، هنگامى كه به مزاياى معنوى آن معبد آشنا باشند، معبود خود را- كه خداى نظام آفرينش از «ملك تا ملكوت» از «شهادت تا غيب» از «ماده تا لوح و قلم» از «طبيعت تا عقل محض» و بالاخره از «ناسوت تا اولين فيض و اثر» كه همان ارواح عترت طاهره و رسول اكرم-ص- است- بهتر مى شناسند و حضرتش را بى شائبه تر مى پرستند. از اين جهت خداى سبحان خصوصيات قبله جهانيان و مطاف زائران سراسر گيتى در حج و عمره را تبيين فرمود كه: «كعبه اولين و قديم ترين معبد مردمى و عبادتگاه توده انسانها در روى زمين است»: «انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببكّة مباركاً ...» 56.

كعبه، محور قيام و عبادت و مقاومت و پايدارىِ توده انسانها براى امتثال دستور حق و پرهيز از باطل و ستيز با آن است: «جعل اللَّه الكعبة البيت الحرام قياماً للنّاس» 57.

كعبه مرجع و بازگشتگاه عموم مردم و مأمن توده انسانهاست: «و اذ جعلنا البيت مثابة للنّاس و امناً ...» 58.

نقشه كعبه و تعيين محل ساختن آن به رهنمود و دستور خداى سبحان تنظيم شد: «و اذ بوّ أنا لأبراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئاً» 59.

ساختمان كعبه با معمارى و دستيارى دو تن از بزرگترين انبياى ايثارگر الهىصورت پذيرفت:

«واذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل» 60.

ص:209

كعبه به عنوان بنا عتيق و ارزشمند و سابقه دار و نيز به عنوان خانه اى كه تحت تملك و سلطه هيچ كس نبوده و در گستره تاريخ از تطاول طاغوتيان مصون مانده و از اختصاص به شخص يا گروه يا قوم و نژاد يا دولت و حكومت آزاد بوده و هست و خواهد بود معرفى شده است:

«... وليطّوفوا بالبيت العتيق» 61 و «... ثم محِلّها الى البيتِ العتيق» 62.

كعبه به عنوان بيت خدايى كه منزّه از حلول در مكان و مبرّاى از حصر در زمان و مقدَّس از نياز و مسبّح از حاجت به چيزى يا كسى است معرفى شده و نيز به عنوان مهمانسراى ضيوف الرحمان به دست خليل اللَّه و ذبيح اللَّه از لوث هر شركى تطهير شد: «وعهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بَيتي للطائفين والعاكفين والركّع السجود» 63.

كعبه بعنوان تنها بيتى كه زيارت و طواف آن بر توانايان لازم است معرفى شد. و درباره هيچ عبادت ديگر همانند عبادت حج تعبير به «للَّه على الناس» نشده است؛ يعنى درباره نماز نيامده است كه «للَّه على الناس الصلاة» و همچنين درباره زكات و نظاير آن، ولى اين تعبير در خصوص حج آمده است كه:

«وللَّه على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلًا» 64.

كعبه به عنوان بيتى كه زائران او از احترام خاص برخور دارند و سهمى از حرمت معنوى مى برند و هتك حرمت آنها به منزله «احلال ساير حرمتهاست» ياد شده است:

«يا ايها الذين آمنوا لاتحلّوا شعائراللَّه ولا الهدى ولا القلائد ولا آمِّينَ البيت الحرام» 65.

ص:210

كعبه و مسجدالحرام به عنوان «جاى امن براى شهرى و روستايى، متمدن وصحرانشين، دور و نزديك، كه همه بايد همسان و همتاى هم از آن بهره مند شوند» معرفى شد: «انّ الّذين كفروا و يصدّون عن سبيل اللَّه والمسجدالحرام الّذى جعلناه للناس سواءً العاكف فيه والباد ...» 66.

كعبه و مسجدالحرام به عنوان مركز قداست و حرمت كه اراده ستمگرانه در آن، مايه عذاب الهى خواهد بود ياد شده است:

«... ومن يُرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليمٍ» 67.

جايگاه كعبه به عنوان «اولين پناهگاه و محل سكونت فرزندان خليل الرحمان» ياد شده است: «ربّنا انّي اسكنت من ذرّيتي بوادٍ غيرِ ذي زرع عندَ بيتك المحرّم ...» 68.

اطراف كعبه نه تنها مزروع نبود، بلكه غير قابل زراعت و كشاورزى بود. لذا از آن محدوده به عنوان غير ذى زرع ياد شده است، كه «غير ذى زرع» با عنوان «لم يزرع» تفاوت بسيار دارد و حضرت خليل- ع- در اين باره دو درخواست داشت: يكى آنكه «آن منطقه غير ذى زرع آباد شود». دوم آنكه «مأمنى گردد كه همگان در آن احساس آرامش كنند».

خداوند به هر دو درخواست خليل خويش- ع- پاسخ مثبت داد؛ يعنى اولًا آنجا را بلد و شهرِ آباد ساخت. ثانياً حكم امنيت تشريعى آن راصادر كرد: «واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً ...» 69.

در اين آيه كلمه «بلد» بدون الف و لام است، زيرا هنوز آن منطقه شهر معمور نشده بود.

ليكن در آيه كريمه «واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذاالبلد آمناً ...» 70. كلمه «البلد» با الف و لام ذكر شد است؛ زيرا چون

ص:211

آن منطقه غير ذى زرع، اكنون به صورت محل آباد درآمده است. همانطورى كه دعاى اول خليل الرحمان- ع- مستجاب شد، خواسته دومش نيز عملى گرديد و خداوند از آن منطقه به عنوان «البلدالامين» ياد كرد: «والتين والزيتون و طور سينين و هذاالبلدالامين» 71.

و همچنين ساكنان آن منطقه را از خطر اقتصادى و ناامنى نظامى حفظ كرد: «فليعبدوا ربّ هذا البيت الّذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» 72.

«... و من دخله كان آمناً» 73.

«اولم نمكّن لهم حرماً آمناً يجبى اليه ثمرات كلّ شِى ءٍ» 74.

«اولم يروا انّا جعلنا حرماً آمنا و يتخطّف الناس من حولهم ...» 75.

گرچه نعمت امنيت، بسيار پرارج است، ولى اين همه اصرار براى برقرارى آن،صاحب نظر هوشيار را متوجه مى نمايد كه در آن منطقه بايد كارىصورت پذيرد كه بدون احساس آرامش ميسر نخواهد بود و اگر آن كار تنها نيايش و زيارت و طواف و ذكر بود و هيچ گونه اظهار انزجار از تبهكاران و متجاوزان نبود، آنها نيز مزاحمتى فراهم نمى نمودند و اين نكته بعداً روشن خواهد شد.

كعبه، محور برائت از مشركان

انسانهاى متعهد و متعبد، همواره با تعقيب هدف به مقصد نهايى خود نائل مى گردند. خداى سبحان كه انسان را براى كمال عبادى آفريد و همه جوامع انسانى را به يك سمت و هدف فراخواند و كعبه و مسجدالحرام را با همان مزاياى ياد شده بنيانگذارى كرد، براى هدفى برتر و مقصودى

ص:212

والاتر از آنچه در اذهان ساده انديشان خطور مى كند، بود. و چون هيچ كمالى بالاتر از نيل به توحيد ناب نيست و وصول به آن بدون نزاهت از هر گونه شرك ميسر نخواهد بود، لذا كعبه را كه مركز گردهمايى مسلمانان سراسر عالم است و بيت توحيد بشمار مى آيد، محور تبرّى از هر تباهى دانست، و مقدمات مناسب آن را چنين تمهيد فرمود كه:

اولًا بعد از تمام شدن بيتِ طاهر و عتيق و مساوات و مواسات و بعد از تأمين حرم و تشريع امنيت براى مهمانان و زائران و راكعان و ساجدان و عاكفان، به پيامبر خويش دستور داد: «واذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالًا و على كلّ ضامر يأتين من كلّ فجٍّ عميق» 76.

و هدف از اين اذان و اعلان ابراهيمى- ع- آمدن هر كسى كه توان حضور را بطور متعارف دارد، مى باشد تا از نزديك شاهد منافع مادّى و معنوى خود باشد. وقتى همگان از باختر و خاور از شمال و جنوب و از دور و نزديك آمدند و در گردهمايى سراسرى شركت كردند، آنگاه نوبت به اذان و اعلان محمدى-ص- فرا مى رسد. از اين رو در ثانياً فرمود: «واذان من اللَّه و رسوله الى الناس يوم الحجّ الأكبر انّ اللَّه برئ من المشركين و رسوله» 77.

يعنى هدف نهايى آن اعلان قبلى، ساختن كعبه با همه مزاياى الهى وى نبود، بلكه زمينه اى براى اعلان دوم كه هدف نهايى كعبه است، خواهد بود و آن اذان كه توسط خاتم پيامبران از طرف خداى سبحانصورت مى پذيرد همانا تبرّى خدا و رسول اكرم-ص- از هر مشرك و ملحد است.

و براى اينكه اعلان جهانى باشد و به سمع مردم سراسر گيتى برسد فرمود:

«... يوم الحجّ الأكبر» يعنى زمانى كه همه زائران حضور دارند و روز

ص:213

مزبور در ايام حج مصاديق فراوان دارد كه روز عرفه و روز عيد اضحى و ... مى تواند مصداق آن باشد. چه اينكه خود «حج» در مقابل «عمره» نيز اكبر از آن است.

بنابراين هدف نهايى ساختن بيت اللَّه، رسيدن به توحيد است. و نيل به توحيد ناب، بدون تبرّى تام از هر شرك و الحاد و انزجار از هر مشرك و ملحد ميسور نخواهد بود. لذا اعلام اين هدف نهايى بصورت اعلان تبرّى خدا و رسول اكرم از مشركان متبلور شده است و تا انسان در روى زمين زندگى مى كند وظيفه حج و زيارت بعهده اوست. و تا مشرك در جهان هست اعلام تبرّى از او نيز جزء مهمترين وظيفه حج به شمار مى رود، و هيچ جايى براى تبرّى از ملحدان شوروى، كه ساليان متمادى بر سرزمين اسلامى افغانستان تجاوز كرده و با استفاده از سلاحهاى پيشرفته شيميايى و غير آن، بى رحمانه مردم را به خاك و خون كشيدند، مناسبتر از حرم خدا نخواهد بود. و نيز هيچ مكانى براى اعلان انزجار از اسرائيل غاصب، كه سالهاى طولانى به قبله اول مسلمانان و سرزمين آنان تعدى نموده و از كشتار دسته جمعى كودكان و سالمندان و زنان و مردان بى گناه فلسطين اشغالى مضايقه ندارد، سزاوارتر از مكه نيست.

و نيز هيچ محلى براى اعلان نفرت و انزجار و تبرّى از ابرجنايت پيشه عصر، و دولتمردان درنده خوى آمريكا، كه جهان سوم را مقهور سلطه اهريمنى خود قرار داده اند، شايسته تر از حرم الهى نمى باشد.

ممكن است ساده انديشى بگويد: در حجاز كنونى كه مشرك وجود ندارد تا در موسم حج از او تبرّى جسته شود. ليكن بايد توجه نمود كه منظور، حضور شخص مشرك و بدن مادى او نيست، بلكه مراد از تبرّى

ص:214

همانا اعلان انزجار از تفكر شرك آلود و تمدن باطلِ شرك زدگان و استعمار ظالمانه ملحدان و استثمار طاغيانه ماديون و استعباد بيرحمانه مستكبران و استحمار سامرانه اسرائيليان و استضعاف مكارانه ابرقدرتان خواهد بود كه نه تنها حجاز كنونى گرفتار آن است، بلكه فلسطين عزيز و بسيارى از بلاد اسلامى به آن مبتلايند، وصاحب نظر ژرف انديشى كه به حوادث روزگار خود آگاه است اين گونه از لوابس، بر او تهاجم نكرده و امر را بر او مشتبه نمى كند: «العالم بزمانه لا تهجم عليه اللّوابس».

كشورى كه خانه و حرم خدا و حرم رسول خدا-ص- در آن واقع است، نبايد همانند ملك شخصى و خانه موروثى به نام زيد يا عمرو باشد، در حالى كه فعلًا غاصبانه به «المملكة العربية السعودية» نامگذارى شده است؛ يعنى حرم عتيق و آزاد، امروز اسير و بنده سعوديان شد.- كه البته هرگز نمى شود- و در عظمت حرم و حرمت مكه، همين بس كه قرآن كريم خداوند را به عنوان پروردگار مكه معرفى كرد:

«انما امرت ان اعبد ربّ هذه البلدة الّذى حرّمها وله كل شى ءٍ و امرت ان اكون من المسلمين» 78.

تعمير كعبه و مرمّت مسجدالحرام

انسانهائى كه به سمت كعبه نمازمى گذارند و تمام شؤون مرگ و زندگى خويش را در ارتباط با بيت اللَّه تنظيم مى كنند، خود را برابر آن بناى توحيد مسؤول مى دانند و منتظر دستور رب البيت مى باشند. خداى سبحان، تعمير مساجد عموماً و ترميم و بازسازى و نوسازى و هرگونه عمران ديگر مسجدالحرام را خصوصاً به عهده مردان خاص الهى سپرد

ص:215

كه شايسته اين توفيق اند، زيرا تمام مساجد- مخصوصاً مسجدالحرام- از حرمت خاص برخوردارند و درباره مساجد بطور عموم فرمود:

«وانّ المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احداً» 79.

اگر چه عنوان مساجد، گاهى بر مواضع سجده اطلاق و تطبيق مى شود، ليكن ظهور آن در معابد معروف و محفوظ است:

«ولولا دفع اللَّه النّاس بعضهم ببعض لهدّمتصوامع و بِيَع وصلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللَّه كثيراً ...» 80.

«واقيموا وجوهكم عند كلّ مسجد وادعوه مخلصين له الدّين» 81.

«يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد» 82.

«ومن اظلم ممن منع مساجداللَّه ان يذكر فيها اسمه» 83.

«ولا تباشروهنّ وانتم عاكفون فى المساجد» 84.

و درباره خصوص مسجدالحرام چنين فرمود:

«ومن حيث خرجت فولّ وجهك شطر المسجدالحرام» 85.

«ولا تقاتلوهم عندالمسجدالحرام حتّى يقاتلوكم فيه فان قاتلوكم فاقتلوهم كذلك جزاء الكافرين» 86.

زيرا همانطورى كه موسم حج و زمان زيارت حرام است، مكان حج و زيارت نيز محترم بوده و قتال ابتدايى در آن حرام است، ولى از آن جهت كه قصاص، اختصاص به نفس يا طَرَف ندارد بلكه در نقض حرمت و هتك احترامها نيز قصاص است، چه اينكه فرمود:

«الشّهر الحرام بالشّهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم ...» 87.

ص:216

لذا درباره نقض حرمت مسجدالحرام نيز اين چنين فرمود كه اگر دشمنان شما در مسجدالحرام با شما قتال كردند مى توانيد همانجا دفاع و قتال نماييد:

«وما لهم الّا يعذّبهم اللَّه وهم يصدّون عن المسجدالحرام» 88.

«فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا» 89.

«سبحان الذى اسرى بعبده ليلًا من المسجدِالحرامِ الى المسجدِ الاقصى الّذى باركنا حوله لنُريه من آياتِنا» 90.

در آيات فوق، شؤون گوناگون مسجدالحرام، چه از اين جهت كه نقطه شروع اسراء و معراج است، و چه از جهات ديگر، عنوان گرديده است.

اكنون كه حرمت مساجد- عموماً- و عظمت مسجدالحرام- خصوصاً- از نظر قرآن كريم معلوم شد، بايد تأمل نمود كه عمران و ترميم و هرگونه معمور نگه داشتن مسجدالحرام به عهده كيست؟

خداى سبحان كهصاحب اصيل مساجداست، در اين باره فرموده است:

«ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد اللَّه شاهدين على انفسِهم بالكفرِ اولئك حبطت اعمالهم و فى النّارِهم خالدون- انّما يعمر مساجد اللَّه مَن آمن باللَّه و اليومِ الأخر واقام الصلاة و آتى الزكاة ولم يخش الّا اللَّه فعسى اولئك ان يكونوا مِن المهتدين» 91.

يعنى مشركان در حالى كه به كفر خود اعتراف دارند و رفتار آنها شاهد شرك و كفر و نفاق آنان است استفاده نمود: و همه اعمال آنها باطل مى باشد، فقط كسى شايسته آبادكردن مسجدهاست كه داراى اين

ص:217

شرايط و اوصاف باشد: ايمان به خداوند، ايمان به قيامت، اقامه و زنده نگه داشتن نماز، پرداختن زكات، و از هيچ كس جز خداوند نترسيدن و در خوف و خشيت موحد بودن، زيرا آنكه از هيچ مبدأيى نمى هراسد، درنده متهور و بى باكى است و ملحد مى باشد و آنكه هم از خدا مى ترسد و هم از غير خداوند خشيت دارد، او در هراس و خشيت موحِّد نيست و در نتيجه براى عمران خانه خداصالح نخواهد بود. و سرّ اين شرط آخر آن است كه مسجد تنها مركز نماز و يا تعليم و تدريس و يا تبليغ و موعظه نيست بلكه گذشته از همه اين گونه كارهاى عبادى به عنوان مركز سازماندهى نيروهاى نظامى در روز خطر و دفاع خواهد بود و جايى كه محور آماده شدن براى دفاع است و در آن آيه:

«واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّةٍ» 92.

امتثال مى شود به عهده كسانى سپرده خواهد شد كه «لا يخافون لومة لائم» 93 همانطورى كه رسالت الهى وظيفه خطيرى است كه فقط به مردان موحِّد و شجاع داده مى شود، پاسدارى و بازسازى و هرگونه عمرانِ ديگرِ مساجد نيز به عهده مردان نترس و موحِّد است:

«الّذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه ولا يخشون احداً الّا اللَّه و كفى باللَّه حسيباً» 94.

و از باب تناسب حكم و موضوع، مى توان اهميت شرط «شجاعت» را در جريان تبليغ رسالت الهى و در جريان تعمير خانه هاى خدا به خوبى استنباط نمود. بنابراين هيأت امناى مساجد و متوليان و دست اندركاران آن بايد از شجاعت لازم كه همان «توحيد در خشيت» است در كنار شرايط ديگر برخوردار باشند.

ص:218

پس معلوم مى شود كه نه تنها مشركان و منافقان و كافران حق تعمير مساجد- عموماً- و مسجدالحرام را- خصوصاً- ندارند، بلكه افراد ضعيف الايمان و هراسناك از دشمن و مشركان در خصوص خشيت نيز حق آن را نخواهند داشت، زيرا سرپرستى و بازسازى مسجد اگر با توحيد در خشيت همراه نباشد، ممكن است در حال دفاع و ضرورت استفاده از امكانات مسجد براى تجهيز نيروهاى رزمى مشكلاتى پديد آيد. و ذكر چند كلمه «حصر» در آيه ياد شده مانند «انّما» و «الّا» بخوبى نشانه اهميت شرايط و اوصاف تعمير كنندگان مساجد است و چون اساس تكامل انسان همان اوصاف نفسانى او مانند ايمان است لذا فرمود:

«أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كَمن آمن باللَّه واليومِ الآخر و جاهدَ فى سبيل اللَّه لا يستوون عنداللَّه واللَّه لايهدى القوم الظالمين» 95.

و از آن جهت كه منظور نهايى از تعليم دين، «پيدايش انسانهاى متصف به اوصاف كمال» است نه تنها «تعليم اوصاف كمال»، لذا نفرمود:

... كالأيمان باللَّه واليوم الآخر و ...، بلكه فرمود: «كمن آمن باللَّه واليوم الآخر و ...» با آنكه مقتضاى نظمصناعى ظاهراً همان بود كه اشاره شد.

و خلاصه، آن كسى كه هم از خداوند مى ترسد و هم از غير خدا مى هراسد، براى تعمير مسجدصالح نيست، چون هنگام ضرورت دفاع، بر اساس «شرك در خشيت»، از حضور درصحنه نبرد عليه باطل هراسان خواهد بود: «... فلما كُتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيةاللَّه ...» 96.

اما مردان الهى كه در خشيت نيز موحدند در هنگام دفاع از حق

ص:219

هراسى از احدى جز خداوند ندارند و اگر همه دشمنان متحد گردند از تراكم و انبوه آنها اندوهى به خود راه نمى دهند: «الّذين قال له النّاس انّ الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايماناً و قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوكيل» 97.

و متصفان به همين وصف كه در پرتو توحيد كامل از هيچ كس نمى هراسند واجدان شرط اساسى تعمير مساجدند.

توليت و سرپرستى حرم امن الهى

انسانهاى متأله كه تحت ولايت الهى اند و از تولّى غير خداوند بيزارند، كسانى را كه تحت ولايت شيطانند، طرد مى نمايند و آنها را از كارهاى حساس و سمتهاى كليدى منع مى كنند؛ زيرا رهنمود خداى سبحان اين چنين است كه مراكز مهم دينى را جز پارسايان شجاع و مدبّران آگاه كسى اداره نكند و كعبه و نيز مسجدالحرام و حرم امن الهى از اهميت خاصى برخوردار است كه قرآن كريم تصدّى امور آنها راصريحاً بيان كرد و شرايط توليت و موانع آن را بازگو نمود تا «صالحان شايسته»، تشويق و «طالحان نالايق»، طرد گردند و امانتهاى الهى به اهلش برگردد. و از آن جهت كه تعيين سرپرست خانه خدا فقط در اختيار خداوند است، لذا فرمود: «و مالهم الّا يعذّبهم اللَّه وهم يصدّون عن المسجدِالحرام وما كانوا اوليائه ان اوليائه الّا المتّقون ولكنّ اكثرهم لا يعلمون» 98.

يعنى چطور خداوند مشركان را عذاب نكند در حالى كه آنان مانع حضور و بهره بردارى مردم از مسجدالحرامند! و همانطور كه خودشان از عبادتصحيح در آن روى گردانند، ديگران را نيز منصرف مى نمايند و

ص:220

اينها متولّيان و سرپرستان مسجدالحرام نيستند و هيچ كس غير از مردان با تقوا سرپرست و متولّى آن نخواهد بود.

در اين آيه كريمه به عزل، بلكه انعزال تبهكاران از توليت مسجدالحرام و به نصب متقيان جهت سرپرستى آن اشاره شده است، زيرا تبهكار نسبت به معبد الهى هم منصرف است و همصارف. هم نائى است و هم ناهى. ولى پارسايان در آستانه معبد خدا هم بنده حقند و هم دعوت كننده اند. و اين توليت حق اللَّه است نه حق الناس، زيرا سرپرستى و توليت رقبات اوقاف خاصه مى تواند جنبه حق الناس داشته باشد. ليكن توليت مساجد عموماً و سرپرستى مسجدالحرام خصوصاً كه ملك احدى نيست و وقف آن از قبيل تحرير رقبه و فك ملك است نه از قبيل تحبيس الأصل و تسبيل الثّمرة، حق كسى نخواهد بود بلكه حكم الهى و حق خاص خداست كه بر مردان با تقوا جعل و الزام شده است.

پس نه تنها توليت حرم در اختيار دولتمردان خائن كنونى حجازنيست و ديگران مى توانند در آن دخالت كنند، بلكه بر متقيان سراسر بلاد اسلامى لازم است كه اين فرمان غيبى را امتثال نموده و حرم را از حرامى و مسجدالحرام را از اجنبى آزاد نمايند.

و منظور از «تقوا» كه شرط اساسى توليت حرم است، تنها تقواى عبادى و دعايى و مانند آن نيست، بلكه تقواى جامع است كه در تعيين اوصاف معماران و مرمّت كنندگان مساجد بيان شد، و سرّ اساسى اينكه تعمير مسجدالحرام و توليت آن در اختيار هيأت حاكمه كشور مظلوم حجاز نيست، آن است كه كعبه و حرم امن الهى همانند آثار باستانى اقوام و ملل خاص نيست تا گروه مخصوصى حراست آن را به عهده داشته باشند؛

ص:221

يعنى كعبه بمثابه ديوار چين نيست كه فقط يك اثرصناعى و مادّى و تاريخى و باستانى بوده و در اختيار مردم همان سرزمين باشد. و يا مانند اهرام مصر نيست كه فقط يك پديده هنرى و تاريخى بوده وصيانت آن به عهده مردم همان منطقه باشد و يا نظير آثار باستانى طبيعى ممالك ديگر نيست وگرنه محور گردهمايى معنوى مسلمانان سراسر گيتى در طول تاريخ نمى بود، بلكه كعبه در تمام ابعاد هنرى وصناعى و ابزار و آلات و نقشه و سرزمين همه و همه از وابستگى به غير خدا منزه و از پيوستگى به افراد مبرّاست.

از اين رو كعبه ارتباط خاصى به شخص يا گروهى ندارد و تابع هيچ قانونى از قوانين معجول بشرى نيست بلكه تبلور اسلام است و همانند قرآن كريم و رسول اكرم-ص-، جز به خداوند به احدى اتكاء نداشته و نخواهد داشت. و همانطور كه قرآن كريم كلام اللَّه و كتاب اللَّه است و محصول فكرى هيچ كس نيست و هيچ فردى توان آوردن همتاى آن را ندارد، و همانطور كه پيامبراكرم-ص- نزد هيچ مربّى علم نياموخت، و احدى حق تعليم و تزكيه و تهذيب بر او ندارد، لذا عبداللَّه و رسول اللَّه است؛ كعبه نيز اين چنين است، زيرا نه در ملك كسى ساخته شد و نه نقشه آن را مهندسى بشرى طرح كرد، و نه مصالح ساختمانى آن ملك كسى بود و نه معمار و دستيار آن فرد عادى بودند، بلكه همه توجهات آن- چنانچه قبلًا اشاره شد- متعلق به ذات اقدس الهى بوده و مى باشد.

لذا اين امور مى توانند محور وحدت مسلمانان سراسر گيتى قرار گيرند و تبلور دين جهانشمول اسلام در اينها خواهد بود و همانطورى كه خداى سبحان حقيقت قرآن را از تطاول طاغوتيان و از گزند هر گونه تحريف

ص:222

حفظ كرده، و مصون نگه مى دارد، بطورى كه نه حرفى از آن كاهش يافت و نه ممكن است كاسته گردد. همانطورى كه رسالت رسول اكرم-ص- را با عجازهاى گوناگون مخصوصاً با معجزه خالده؛ يعنى قرآن كريم تثبيت نمود و همچنان ثابت نگه مى دارد، كعبه را نيز كه مجلاى وحدت مسلمين جهان است همواره از گزند ابرهه هاى گذشته و حال و آينده مصون نگه مى دارد. و همانطور كه بر تمام مسلمانان عالم لازم است كه در حراست قرآن بكوشند و درصيانت شخصيت حقوقى و رسالت نبى اكرم-ص- جديت نمايند، همچنين واجب است كه در تأمين حرم و تقديس آن جهاد نمايند، تا مبادا به لوث آل سعود آلوده گردد و همانطور كهصرف عربى بودن قرآن يا نزول آن در حجاز، دليل اختصاص آن به تازى زبانان نيست و همانطور كهصِرف آنكه پيامبر اكرم-ص- در حجاز بسر مى برد و همان جا رحلت كرد و مزار شريفش در همان سرزمين واقع شده است، مايه اختصاص آن بزرگوار به قوم عرب يا مردم حجاز نيست.

زيرا قرآن و همچنين رسول اكرم-ص- از لحاظ پيكر يا لفظ يا قالب بدن، همانند الفاظ و اشخاص ديگرند، ليكن از لحاظ معنى و قلب، هيچ كلامى همتاى قرآن نيست و هيچ شخصى همسان رسول اكرم-ص- نخواهد بود. همين طورصِرف وقوع بناى كعبه در حجاز و تأمين مصالح آن از مواد اوليه آن سرزمين، سبب اختصاص به عرب يا مردم حجاز يا دولتمردان ابرهه گونه آن نخواهد بود، زيرا اگر چه كعبه از سنگهايى ساخته شد كه پيكر ظاهرى آن همانند سنگهاى ديگر، نه سودمند است، و نه زيانبار. ليكن از آن جهت كه محاذى عرش خداست و چهار ديوار آن

ص:223

بر نقشه تسبيحات اربع «سبحان اللَّه»، «والحمداللَّه»، «ولااله الّا اللَّه» و «اللَّه اكبر» بنا نهاده شده و عتيق از سلطه همه ابر سلطانهاست، همانندى نخواهد داشت و اگر كتاب يا كلام يا شخص يا بنايى به غير خدا وابسته باشد، هرگز نمى تواند تبلور اسلام جهان شمول باشد.

ضيوف الرحمان

انسانهايى مهمانان حرم و دعوت شدگان حقند كه شرايط و اوصاف خاص را واجد باشند و قرآن كريم هم اوصاف آنها را به نحو عموم بيان كرد و هم مصاديق آن را به نحو خصوص ذكر نمود. اما شرايط عمومى همان است كه در تعهد نسبت به معمار و دستيار كعبه؛ يعنى خليل اللَّه- ع- و ذبيح اللَّه- عليهماالسلام- بيان شد: «طهّرا بيتى للطائفين والعاكفين و الرّكّع السّجود» 99.

و اما مصداق آن همان است كه در آيه 29 سوره فتح فرمود: «محمّد رسول اللَّه والّذين معه اشدّاء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركّعاً سجّداً يبتغون فضلًا من اللَّه و رضواناً ...» يعنى آن راكعان و ساجدان كه حضرت خليل و ذبيح- عليهماالسلام- مأمور تطهير بيت اللَّه براى ضيافت آنها شدند، همانا امت راستين رسول اكرم-ص- مى باشند كه در كنار نماز، ركوع و سجود،صلابت ابراهيمى را عليه نمروديان سعودى و غير سعودى دارند و رأفت خليل الرحمان را نسبت به مسلمانان محروم سراسر جهان اسلام دارا هستند. و آنكه آلوده «فكر» يا آلوده «عمل» است مهمان بيت طاهر نيست. و آنكه امتياز طلب و برترى خواه است مهمان بيت مساوات و مواسات نيست و آنكه بنده هوى و برده هوس يا بنده

ص:224

غرب مستكبر يا نوكر شرق ملحد است مهمان بيت عتيق و خانه آزاد و آزادگى نمى باشد و آنكهصدها بت در آستين دارد، مهمان بيت توحيد نيست و آنكه روى در خلق دارد و پشت بر قبله، نماز مى گذارد مهمان قبله مسلمين نيست و آنكه به جاى تبرّى از شرك و نفاق و كفر، جزء متوليان سران الحاد است مهمان مطاف عاكفان نيست و آنكه در قبال استعمارگر كرنش مى كند مهمانِ خانه راكعان و ساجدان نخواهد بود.

خاطره تاريخ و اعلان خطر

اكنون كه با بحثهاى مستدل قرآنى، محورهاى اصيل وحد ت اسلامى تبيين شد و قداست كعبه و امنيت حرم معلوم گشت، توجه عموم مسلمانان جهان، مخصوصاًصاحب نظران و فرزانگان اسلامى را به فاجعه خونبار و سانحه سنگين و رويداد اندوهبار و حادثه سهمگين عصر، بلكه اعصار، و ضايعه دردناك قرن، بلكه قرون، جلب مى نمايم و آن اينكه راقم اين سطور همانندصدها هزار زائر مسلمان در موسم حج هزار و چهارصد و هفت هجرى قمرى (1407 ه. ق) به عزم حج و زيارت حرمين راهى حجاز شدم و چون تبرّى از مشركان همانند تولّى اولياى الهى در متن دين تعبيه شده و در مناسك حج نيز تبلور خاص دارد و براى نيل به اين هدف، وحدت همگان ضرورى است، لذا طبق رهنمود حضرت امام خمينى- قدس سرّه الشريف- راهپيمايى با شكوه وحدت در مدينه منوره و تظاهرات شكوهمند برائت از مشركين در مكه شركت كردم. در اين مراسم هزاران نفر زن و مرد ايرانى و غير ايرانى شركت مى نمودند و نوع اين جريان نيز با اعلام توافق قبلى هيأت حاكمه كنونى حجاز بود و هيچ

ص:225

گونه نا امنى و اغتشاش از طرف زائران و برائت جويان مشاهده نمى شد. و در پايان مراسم نيز مردم در نماز جماعت مدينه يا مكه شركت مى كردند و همانند ديگران فريضه الهى خود را به جماعت برگزار مى كردند، ليكن بعد از ظهر جمعه ششم ذى الحجه 1407، در حالى كه راهپيمايى برائت از مشركين در مكه در حال برگزارى بود و پيشاپيش راهپيمايان، زنان و سالمندان و معلولين جنگ تحميلى حركت مى كردند مأموران آل سعود به دستور مستقيم سلطان طاغى حجاز كه خود را خادم الحرمين مى نامد، و به فرمان قطعى آمريكا، بيرحمانه زائران غريب و بى پناه را سركوب كردند، بطورى كهصدها نفر زن و مرد مسلمان كشته، وصدها نفر ديگر زخمى و مجروح و خفه شدند. اين كشتار ددمنشانه با سلاح گرم و سرد و گازهاى اشك آور و خفه كننده انجام شد وصفير مسلسل آل سعود در فضاى حرم امن الهى پيچيد و در ماه حرام و در بلد امين، زائران مُحْرِم را به جرم تبرى از مشركان اين چنين به خاك و خون كشيدند و از تحويل اجساد و جنازه ها تا مدتهاى مديد خوددارى كردند. غير از اينها، جنايتهاى روانى و غير روانى ديگرى را هم مرتكب شدند كه نه قلم ياراى شرح آن را دارد و نه بيان.

هان اى مسلمانان عالم، تنها فلسطين در قبضه اسرائيل يا لبنان و ديگر كشورهاى اسلامى در زير چكمه آمريكا نيست، بلكه حرمين زير سلطه سعودى هاى آمريكايى است.

هان اى رادمردان اسلامى، بكوشيد قبلتين را از سلطه آمريكا آزاد كنيد.

هان اى مجاهدان ايثارگر، آل سعود كسى است كه: «اذا قيل له اتّق اللَّه، اخذته العزّة بالأثم» 100 لذا اهل استدلال و موعظت

ص:226

نيست. و اگر محور اصيل وحدت اسلامى يعنى كعبه در چنگال رژيم تفرقه افكنى باشد كه حلقوم مسلمانانى را كه مى گفتند: يا ايّهاالمسلمون اتّحدوا اتّحدوا با گلوله دريد، هرگز راه براى حصول اتحاد نيست.

هان اى دلباختگان اسلامى، خطر دشمن را از زبان خدا بشنويد كه فرمود:

«لايزال يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا ...» 101.

يعنى همواره سعى مى كنند و اينقدر با شما مى جنگند كه شما را از اسلام مرتد و خارج نمايند.

«... ولا تزال تطلع على خائنة منهم الّا قليلًا منهم ...».

همواره تو اى پيامبر بر خيانت و دسيسه و سياستهاى خائنانه اسرائيليان آگاه مى شوى. بنابراين دشمنى و عداوت او مشخص است. بايد بكوشيم كه مراكز اصيل اسلامى را در پرتو وحدت از لوث آنها پاك سازيم.

به اميد پيروزى اسلام بر كفر جهانى

پانوشتها:

1- الصافات: 164.

2- طه: 64.

3- اعلى: 14.

4-ص: 71.

5- حجر: 29.

6- سجده: 9.

7- اعراف: 43.

8- حشر: 10.

9-صافات: 99.

10- حجر: 40.

11-صافات: 7.

12- ليل: 10.

ص:227

13- اسراء: 20.

14- اسراء: 20.

15- حجرات: 13.

16- روم: 22.

17- روم: 30.

18- انفال: 63.

19- مائده: 64.

20- مائده: 14.

21- مائده: 91.

22- رعد: 28.

23- طه: 124.

24- آل عمران: 103.

25- بقره: 208.

26- آل عمران: 106- 105.

27- بقره: 213.

28- آل عمران: 19.

29- شورى: 14.

30- جاثيه: 17.

31- فاطر: 43.

32- بقره: 185.

33- انعام: 19.

34- زمر: 27.

35- زمر: 41.

36- انعام: 90.

37- مدثر: 31.

38- فرقان: 1.

39- احزاب: 40.

40- انبيا: 107.

41- سبأ: 28.

42- نساء: 170.

43- اعراف: 158.

44- اعراف: 199.

45- اسراء: 79.

46- قلم: 4.

47- احزاب: 21.

48- حشر: 7.

49- اعراف: 157.

50- احزاب: 6.

51- توبه: 120.

52- نور: 62.

53- حج: 28.

54- بقره: 115.

55- بقره: 144.

56- آل عمران: 96.

57- مائده: 97.

58- بقره: 125.

59- حج: 26.

60- بقره: 127.

61- حج: 29.

62- حج: 23.

63- بقره: 125.

64- آل عمران: 97.

65- مائده: 2.

66 و 67- حج: 25.

ص:228

68- ابراهيم: 37.

69- بقره: 126.

70- ابراهيم: 35.

71- تين: 3.

72- قريش: 3.

73- آل عمران: 97.

74- قصص: 57.

75- عنكبوت: 67.

76- حج: 27.

77- توبه: 2.

78- نمل: 91.

79- جن: 18.

80- حج: 40.

81- اعراف: 29.

82- اعراف: 31.

83- بقره: 114.

84- بقره: 187.

85- بقره: 150.

86- بقره: 191.

87- بقره: 194.

88- انفال: 34.

89- توبه: 28.

90- اسراء: 1.

91- توبه: 18- 17.

92- انفال: 60.

93- مائده: 54.

94- احزاب: 39.

95- توبه: 19.

96- نساء: 77.

97- آل عمران: 173.

98- انفال: 34.

99- بقره: 125.

100- بقره: 206.

101- بقره: 217.

ص:229

آداب تشرّف به محضر پيامبر-ص- و ائمه- ع-

اشاره

«يا ايّها الّذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النّبىّ الا أن يؤذن» 1. اينك مطالبى پيرامون حرم رسالت و ولايت، مدينه منوره، شهر رسول اكرم- عليه آلاف التحية و الإكرام- كه «چه وقت»، «چگونه» و «براى چه» به محضرش برويم، و بعد از پايان موعد «چه وظيفه اى داريم»، از قرآن كريم بيان مى كنيم.

خداوند تعالى در سوره مباركه احزاب فرموده است: بدون اجازه وارد خانه رسول اكرم-صلى اللَّه عليه و آله وسلّم- نشويد. اگر به عنوان مهمانى دعوت كردند وارد شويد. نبى خاتم انسان كامل است، انسان كامل هرگز مرگ ندارد و همواره زنده و شاهد است. زائر در مدينه مهمان رسول اكرم-صلى اللَّه عليه وآله وسلم- است و در كنار سفره رسالت، غذا ميل مى كند «الى طعام غير ناظرين انيه».

بدون دعوت، حق ورود نداريد، وقتى دعوت شديد، زود وارد نشويد. منتظر پخته شدن غذا باشيد. وقتى غذا پخت و آماده شد برويد و

ص:230

هرگاه غذا ميل كرديد پراكنده شويد (فاذا طعمتم فانتشروا).

و نيز زمانى كه در محضر حضرت نشسته ايد، سخن دنيا طرح نكرده و با يكديگر مؤانسه نكنيد، حرفى كه حكمت و معرفت در آن نيست نزنيد، گفتار عادى را در محضر حضرت ترك كنيد، مجلس پيغمبر، مجلس علم و حكمت است، مجلس انس و مجلس سرگرمى نيست. «ولا مستأنسين لحديث انّ ذلكم كان يؤذى النبى فيستحيى منكم و اللَّه لا يستحيى من الحق». 2

طبق فرمايش قرآن كريم، فقط مؤمنين مى توانندبه مهمانى پيامبر-ص- بروند، غير مؤمن مجاز نيستند و چون خطاب به اهل ايمان است (يا ايّها الّذين آمنوا ...)، و مؤمنين هم بى دعوت مجاز نيستند. محور و منظور از «اذن» و «دعوت» پذيرايى است. كه رسول خدا شما را دعوت مى كند كه مهمانى كند، و شما مهمان او باشيد. «و لكن اذا دعيتم فَادخلوا» در مهمانى شركت كنيد و غذاى رسول اكرم را بخوريد.

غذا چگونه غذايى است

به نقل مرحوم كلينى- ره- امام ششم- سلام اللَّه عليه- در ذيل آيه «فلينظر الانسان الى طعامه» 3 فرموده است كه: «علمه الذى يأخذه عمّن يأخذه» 4 علمى را كه فرامى گيريد، توجه كنيد از چه كسى است، گاهى طعام، يك طعام ظاهرى است و گاهى حقيقى و معنوى است كه غذاى روح مى باشد و جان را تغذيه مى كند. اگر طعام در اين آيه، دو مصداق داشت، طعام در آيه قبلى نيز دو مصداق دارد.

در جاى ديگر آمده است: «ما باران را نازل مى كنيم، زمين را

ص:231

مى شكافيم و با بذر افشانى غذا فراهم مى كنيم». اگر منظور از طعام، «طعام ظاهرى» باشد، مراد از آب، باران و منظور از زمين و شيار و محصول آن، وسائل محصولات كشاورزى خواهد بود. ولى اگر منظور از اين طعام، «طعام معنوى» و مصداق معنويش باشد، مراد از آب، آب حيات و منظور از زمين زمينه حيات و زمينه دل خواهدبود.

پس «طعام» در قرآن كريم مصداقهاى گوناگون دارد: طعام جسم و طعام روح، در طعام جسم ديگران با ما شريكند، (كُلُوا وارعوا انعامكم)، 5 (متاعاً لكم و لأنعامكم). 6 ليكن طعامى كه مصداق معنوى است ما با فرشتگان در آن شريكيم، اگر براى فرشته است، ما در تغذيه آن طعام، شريك فرشته هاييم. اگر معرفت و توحيد حق، طعام معنوى است و فرشتگان از آن برخوردارند، خردمندان وعلما همسايه فرشته اند. لذا در كريمه «شهد اللَّه انّه لا اله الّا هو والملائكة و اولوا العلم» 7 علما را با فرشتگان يكجا ياد مى كند؛ يعنى در غذاى معنوى انسانهاى وارسته سهيم فرشته هايند، همان طورى كه در غذاهاى مادّى انسان با انعام شريك است.

بدين گونه به ما هشدار داده كه: در طعام بدن، كسانى كه پايين تر از شما هستند، با شما شريكند، ولى اگر عالِم شديد و عرفان پيدا كرديد، شريك فرشتگان در معارفيد، و اگر در جنگ شربت شهادت نوشيديد، شريك فرشتگان در پروازيد.

ذيل آيه كريمه: «جاعل الملائكة رسلًا أولى أجنحة مثنى و ثلاث و رباع ...» 8. چنين روايت شده كه: شهيد با فرشته همپرواز است، جعفر طيّار با فرشتگان هم پرواز است. و عباس بن على- سلام اللَّه عليهما- با فرشتگان

ص:232

هم پرواز است. گاه انسان دستش را در راه خدا مى دهد و با «اولى اجنحةٍ مثنى و ثلاث» همپرواز مى شود. گاهى تلاش و كوشش مى كند تا عارف و عالم شود، در اينصورت با فرشتگان هم شهادت است.

طعام معنوى پيامبر گرامى-صلى اللَّه عليه و آله-

وقتى ما مهمان رسول اكرميم، در كنار سفره طعام معنوى آن حضرت نشسته ايم تا او ما را تغذيه نمايد، ما را دعوت كرده تا عالم كند. بدون اذن وارد نشده ايم، بدون دعوت هم شركت نكرده ايم. به خود وعده مى دهيم كه با دعوت پيامبر گرامى-ص- آمده ايم و امكان حضور بدنى نصيب ما شده است، و لذا خود را اميدوار مى كنيم كه پيام دعوت حضرت به ما رسيده است. اما اكنون كه آمده ايم بايد چه كنيم؟ جز اين است كه بايد از طعام حضرت استفاده كنيم؟ اگر كسى بخواهد از غذاى علمى حضرت استفاده كند، شرطش چيست؟ فرمود: شما كه مهمان پيغمبريد، مبادا عمر خود را در مدينه با مؤانسه بگذرانيد (مستأنسين لحديث) مبادا زبان به سخن عادى باز كنيد و اوقات خود را به انس و مؤانسه هاىصورى بگذرانيد، بايد اينجا سميع بود و بصير. بايد شنوا بودو بينا. اينجا آمده ايد حرف بشنويد يا حرف بزنيد؟ اگر آمده ايد كه چيزى ياد بگيريد پس حرفى كه پيغمبر را مى رنجاند بر زبان نياوريد «و لا مستأنسين لحديث انّ ذلكم كان يؤذى النبى فيستحيى منكم». 9

اگر شب، در حرم را بستند يعنى ديگر راهى براى زيارت نيست؟! پشت ديوار حرم نمى توان زيارت جامعه را قرائت كرد؟! اگر شب راه نيست نمى توان باريافت؟! اگر يك ديوار و دو ديوار، حاجب و مانع باشد

ص:233

كه انسان نمى گويد: «من شهادت مى دهم كه تو مقام مرا مى بينى و سلام و كلامم را مى شنوى و جواب مى دهى»، چيزى كه مانع از لذت مناجات است؟ بدخورى و پرخورى است، استيناس و مؤانسه است، و مجلس انس داشتن در مسافرخانه ها و پرسه زدن در كوى و برزن است و ...

خداوند فرمود: اگر مهمان رسول اكرميد، مؤانسه نكنيد، اين كار شما، رسول اكرم را مى رنجاند. كسانى كه پيغمبر را مى رنجانند از رحمت خاصّ به دورند. او از شما خجالت مى كشد ولى خدا استحيا ندارد.

بالصّراحة مى گويد: اگر به محضر نبىّ اكرم آمده ايد، حرفهاى عادى نزنيد، وقت خود را به خنده كردن نگذرانيد، به تعليم و تعلم مشغول باشيد. آن ساعتى كه مشغول تدريسيد مهمان رسول اكرميد، آن لحظه اى كه سرگرم ارشاد و هدايتيد مهمان رسول اكرميد، آنگاه كه مشغول ياد دادن احكاميد، تغذيه معنوى مى كنيد.

همّت ما نبايد اين باشد كه در قيامت به جهنم نرويم و خدا ما را نسوزاند، اين يك همت نازلى است. خداى سبحان در قيامت بسيارى از انسانها را به جهنم نمى برد، كودكان، ديوانه ها و مستضعفين فطرى را به جهنم نمى برد. جهنم نرفتن و نسوختن هنر نيست، با فرشته ها همصحبت شدن هنر است، انسان كارى كند كه فرشته ها به استقبالش بيايند هنر است.

«سلام عليكم طبتم فادخلوها» 10 را از زبان فرشته ها شنيدن هنر است. ساده ترين كارى كه مى توان باانجام آن از موجب آزار پيامبر-صلى اللَّه عليه و آله- جلوگيرى كرد، آن است كه مواظب خوراك و گفتارمان باشيم. اميرالمؤمنين على بن ابى طالب-صلوات اللَّه و سلامه عليه- فرمود:

«لا تجتمع البطنة و الفطنة و الشهوة و الحكمة» 11 چند چيز با چند چيز جمع

ص:234

نمى شود: «پرخورى» با «مصمم بودن» و «تبعيت از شهوت نفسانى» با «حكيم بودن».

مردى در محضر رسول اكرم-ص- آروغ زد حضرت فرمود: چرا به خودت اجازه مى دهى آنقدر بخورى كه اين چنين در حضور ديگران آروغ بزنى؟ تو انسانى، به همان اندازه كه برايت لازم است اكتفا كن. آنان كه هميشه سيرند، در قيامت گرسنگى فراوانى در پيش دارند.

ضيافت پيامبر شب زنده دارى است

مهمان پيغمبر بودن با شكم پر ممكن نيست، كسى اهل مؤانسه باشد شب را با ديگران به انس مى گذراند و ديگر فراغتى ندارد. «ان لَكَ فى النهار سبحاً طويلًا» 12 او اجازه نمى دهد «انّ ناشئة الليل هى اشدّ وطأً و أقوم قيلًا» 13 نصيبش شود. كسى كه مهمان رسول اكرم است، ممكن نيست از شب زنده دارى محروم بماند، زيرا پذيرايى پيامبر تهجّد است و به شب زنده دارى دعوت مى كند. ضيافت رسول اكرم، در احياى ليل است و با مؤانسه دوستان در شب، سازگار نيست.

اگر خدا فرمود: شما مهمان رسول اكرميد، غذاهاى رسالت را مشخص كرد، خداوند به رسول اكرم-ص- فرمود: پنج نماز است كه ديگران با تو شريكند و تو با ديگران سهيمى. اما نماز ششم نماز خاص است: «أقم الصلاة لدلوك الشّمس الى غسق الليل». 14 چهار نماز عبارتند از: ظهرين و مغربين، يعنى از دلوك شمس تا دل شب چهار نماز، و قرآن الفجر كه پنجمين نماز است، همه در خواندن اين پنج نماز شريكند، امّا: «و من اللّيل فتهجّد به نافلة لك» از آنِ تو است «عسى ان يبعثك ربّك مقاماً

ص:235

محموداً» 15 تو اين مقام و سفره را به ديگران خواهى داد و از آنها پذيرايى خواهى نمود، زيرا آنان مهمان تو هستند. معلوم است كه اگر كسى مهمان پيغمبر شد از غذاى او استفاده مى كند و از خود سخنى ندارد.

وقتى غذا را ميل كرد به اقطار عالم پراكنده مى شود تا آن را منتقل كند (فاذا طعمتم فانتشروا).

تكريم خداوند از پيامبر و مؤمنان

اگر اين گونه مهمان شديد، خداوند و همه فرشته ها بر شما درود مى فرستند، آرى انسان عادى به جايى مى رسد كه خداى سبحان و ملائكه بر او درود وصلوات بفرستند.

اگر در سوره مباركه احزابصلوات خدا و فرشته ها بر رسول اكرم- عليه آلاف التّحية والأكرام- مطرح است،صلوات خدا و فرشتگان بر شما نيز مطرح گرديده است. اگر در اين سوره فرمود: «انّ اللَّه و ملائكته يصلّون على النّبىّ» 16 در همينجا هم فرمود: «هوالّذى يُصلّى عليكم و ملائكته» 17 اين چه موجودى است كه مى تواند به جايى برسد كه خدا بر اوصلوات بفرستد. كارى نكنيم افراد ساده اى كه در كاروان هستند به جايى برسند كه در قيامت ما به شفاعت آنها محتاج باشيم.

مرحوم بحر العلوم- رضوان اللَّه تعالى عليه- مى گويد: مرحوم خواجه نصير الدّين طوسى هنگام گفتن درس، وقتى نام سيّد مرتضى را برد گفت:

«قال السيّد المرتضى صلوات اللَّه عليه»! آنگاه براى رفع اعجاب شاگردان فرمود: «فكيف لا يُصلى على المرتضى!؟» اگر خدا و ملائكه اش بر شماصلوات مى فرستند، اين محصول مهمانى رسول اكرم است، خدا

ص:236

مى خواهد شما را نورانى كند. وگرنه مسائل مادى كه ارزشى ندارد، زيرا همه مسائل رفاهى كه در يك ماه نصيب زائران مى شود، يك روزه نصيب متكاثرانى خواهد شد كه وقتى از سايه قصرشان مى گذرى مى بينى سايه آن به آسانى تمام نمى شود و لذا فرمود: اگر خواستيد بدانيد دنيا چقدر مى ارزد، ببينيد به دست چه كسى است؟

آنچه در اين دوصلوات هست اين است كه در باره نبى اكرم فرمود:

«انّ اللَّه وملائكته يصلّون على النّبى» 17 در تصليه بر رسول اكرم، همه فرشتگان در خدمت خداى سبحان با هم صلوات مى فرستند كه يك تجليل است. شما اگر خواستيد از دوستتان تكريمى به عمل آوريد با همه آشنايانتان يكجا به ديدار او مى رويد، وقتى هم خداى سبحان بر رسول اكرمصلوات مى فرستد همه فرشته ها را در خدمت خود جمع مى كند و مى فرمايد: خدا و فرشتگان خدا بر نبىّ اكرمصلوات مى فرستند، اما در همين سوره وقتى سخن ازصلوات بر مؤمنين است خدا تنهاصلوات مى فرستد، ملائكه نيز تنها. لذا فرمود: «هوالّذى يصلّى عليكم و ملائكته» وقتى جمله اول تمام شد جمله دوّم را بر آن عطف كرد. در آنجا «عطف مفرد» بر مفرد است، در اينجا «عطف جمله بر جمله» خوب نشانهصلوات خدا و فرشتگان چيست؟ نشانه اش «ليخرجكم من الظّلمات الى النّور» مى باشد و شما را نورانى مى نمايد، يك انسان نورانى به طبيعت تيره نمى نگرد.

فرازهاى نورانى زيارت جامعه

زائر بيت اللَّه نه تنها مهمان رسول اكرم است كه مهمان اهل بيت نيز

ص:237

مى باشد. «البقيع و ما ادريك ما البقيع؟» شما زيارت جامعه را در مشاهد ديگر مى خوانيد، اما اين زيارت آنطور كه در بقيع، جلوه مى كند در مشاهد ديگر ظهورى ندارد. در فرازهاى نورانى زيارت جامعه عرض مى كنيم: شما اى اهل بيت نبوت، محدق و محيط به عرش «اللَّه» بوديد، در آن جايگاه رفيع، منزلت داشتيد، و خدا بر ما منت نهاد شما را از عرش به فرش آورد، در بين مردم هستيد: «ذكركم فى الذّاكرين واسمائكم فى الأسماء و اجسادكم فى الأجساد و ارواحكم فى الأرواح و انفسكم فى النّفوس و آثاركم فى الآثار و قبوركم فى القبور فما احلى اسمائكم و اكرم انفسكم و اعظم شأنكم و اجلّ خطركم و اوفى عهدكم و اصدق وعدكم» شما در بين مردميد، بدنهاى شما در بين ابدان است، نامهاى شما در بين نامهاى ديگران است، آثار شما در بين آثار ديگران، و قبرهاى شما هم در بين قبور است.

جمله «قبوركم فى القبور» (قبور شما را با ديگران يكسان كردند) در ساير مشاهد، آنچنان جلوه اى ندارد، زيرا قبور آنها از قبور ديگران ممتاز است، وقتى انسان در بقيع كنار اين قبور مطهر قرار مى گيرد، مى بيند چنين است: «فما احلى اسماؤكم» نام شما چقدر شيرين است!، اگر كسى نام حسن بن على على بن الحسين محمدبن على و جعفربن محمد- عليهم السلام- را ببرد و لذت نبرد، نمى تواند بگويد: نام شما چقدر شيرين است، قبر شما چقدر پرجاذبه است، اثر شما چقدر شيرين است و ...

مبادا بدون خلع نعلين وارد حرم مطهر ائمه بقيع بشويد. ادب و احترام بقيع در اين نيست كه خود را به قبر بياندازيد، وقتى وارد مى شويد بعد از اذن دخول كفش ها را دم در، بيرون آوريد، آهسته آهسته قدم برداريد،

ص:238

تا شيرينى اين جمله ها را احساس كنيد كه «و اكْرَم انفسكم و اعظم شأنكم و اجلّ خطركم و اوفى عهدكم و اصدق و عدكم و ...»، «كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوى و فعلكم الخير»، «و عادتكم الأحسان و سجيّتكم الكرم» شما نورانى هستيد، حرفهاى روشنگرانه داريد و فطرت و سجيه شما كرم و بخشش است، ما با ديگران فرق داريم. با ما چند كلمه اى حرف بزنيد و ...

آنها گاهى در رؤيا با آدم حرف مى زنند، گاهى در بيدارى، اگر كسى در خود احساس تغيير حالت كرد بداند كه ائمه بقيع- سلام اللَّه عليهم- با او حرف زده اند، اگر كسى در خود حالى نديد نااميد نباشد. راه ديگرى نيز وجود دارد و آن اشك است: «و سلاحه البكاء».

يك ميليون نفر آمدند به مدينه آمدند، زيارت كردند و رفتند، آيا ما هم بايد اين چنين باشيم؟ ما با مردم روى زمين فرق داريم. تنها كشورى كه ولايت على و اولاد على- عليهم السلام- در آن است كشور ماست.

تنها كشورى كه به عشق شهادت آزاديش را تضمين كرده است كشور ماست. ما بدون شنيدن حرف اينها برگرديم؟ بدا به حال ما كه چيزى نشنويم و برگرديم! حرف آنها از دل برمى خيزد. آنكه حرف را با دل گرفت با دلها سخن مى گويد: «نزل به روح الأمين على قلبك لتكون من المنذرين» 14 اگر كسى تغييرى در خود ديد بفهمد كه حضرت با او سخن گفته است. اگر كسى تغييرى در حالش ديد بايد بفهمد كه: بقيع با او سخن گفته و اگر تغييرى پيدا نشد بناليد تا تغيير پيدا شود.

آنكه نمى گذارد انسان حرف ائمه را بشنود كيست؟ يا شيطان درون

ص:239

است يا شيطان بيرون. آنچه نگذاشت نور ائمه احساس شود كيست؟ يا نفس امّاره هست و يا ابليس. خوب اگر خواستيم بر اين دشمن پيروز بشويم چه كنيم؟ اينجا كه جاى توپ و تانك نيست. دشمن بيرون را با سلاح گرم مى شود از پا درآورد، اما نفس امّاره را به چه سلاحى از پا در بيارويم؟ «و سلاحه البكاء» ناله و جزع و شيون انسان را فاتح مى كند، زيرا اگر كسى ننالد پيروز نمى شود، واگر پيروز نشد بطور عادى مى آيد بطور عادى برمى گردد، حداكثر آن است كه او را به جهنم نبرند. به جهنم نرفتن و نسوختن كه هنر نيست. انسانى كه اهل دنياست گرفتار قساوت دل و جمود عين است پس لازم است ازفرصت تشرف به محضر اهل بيت- ع- حداكثر استفاده را بكنيد.

اربعين خود سازى

ايّام ذيقعده و ذيحجه، ايام اربعين است، هركس به جايى رسيد حداقل يك چلّه گرفت: «ما اخلص عبدٌ لِله عزّ وجلّ اربعينصباحاً الّا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه» هر كس چهل روز خالصانه و براى خدا قدم بردارد، چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مى شود. در تمام ايّام سال انسان مى تواند اربعين بگيرد، اما آن اربعين مخصوص، همين يك ماه ذيقعده و ده روز ذيحجه است. «و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و اتممناها بعشر» در همين ايام است. «فتمّ ميقات ربّه اربعين ليلة» در همين ايام است و يكى از مصاديق بارز «والفجر و ليال عشر» دهه ذيحجه است كه بهترين فرصت براى اربعين گيرى است. البته انزواى از دنيا، غير از انزوا از خلق دنياست. انسان بايد از دنيا منزوى باشد، نه از خلق دنيا.

ص:240

فرمود: شما اين چهل روز خود را كنترل كنيد مواظب زبان، گفتار، كردار و غذايتان باشيد. سعى كنيد جز حلال نخوريد، به اندازه لازم بخوريد، خوابتان در اختيارتان باشد، نه اينكه شما در اختيار خواب باشيد و ...

موسى كليم در اين اربعين چه خورد كه تورات را گرفت و تجلّى نصيبش شد؟: «فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دكّا و خرّ موسىصعقا» 19 آيا بدون حساب اين تجلّى بهره او شد؟ بدون تلاش يك اربعين، تورات نصيبش گرديد؟ يا چلّه و اربعين گرفتن واسطه تجلّى و دريافت تورات شد؟

همچنين اين ايام شما عزيزان نبايد مشعلهاى هدايت خود را با ديگران بسنجيد، شما نه تنها مهمان كه وارثان رسول اكرميد حضرت آنچه را كه به ورثه اش مى دهد، غير از آن است كه به مهمانها مى دهد. ما در عالم معنا مهمان اهل بيتيم و در عالم ظاهر مهمان شهدا، اسرا، مجروحين و مصدومين جنگ تحميلى.

قرآن و حرمين در اسارت نامحرمان

كسانى كه قبل از انقلاب حج مشرف شده اند، ذلت و اسارت را از نزديك ديده اند. الان هم مشرف شده اند و عزت اسلام را مى بينند. حدود سال 50 يا 51 بود كه به حج مشرف شديم وضع به گونه اى ديگر بود بقول اين جمله نورانى اميرالمؤمنين- سلام اللَّه عليه- «فانّ هذا الدين كان اسيراً فى ايدى الأشرار يعمل فيه بالهوى و يطلب به الدنيا» مالك! قبل از (انقلاب و) حكومت من مراسم عبادى، نماز جماعت و جمعه، زيارت

ص:241

حرمين و حج بود، ولى دين در اسارت بود.

امروز هم مى بينم حرمين در اسارت بيگانگان است، الآن هم مسجد الحرام اسير است، حرم مطهر رسول اكرم-ص- اسير است.

اينها از جنبه هاى فراوان آسيب پذيرند، زيرا بسيارى از آداب آنها بر خلاف سيره اهل بيت- ع- است. ولى متأسفانه ما فقط بايد دفاع كنيم! آنها فقط در باره زيارت قبور وصلاة عند القبور و توسل به اوليا به ما حمله مى كنند. ما هم فقط بايد شبهات موهوم وهابيت را جواب بدهيم، در حالى كه اگر قدرى جلوتر برويم، مى بينيم آنها از نظر ريشه آسيب پذيرند، اينها نوعاً در فقه، حنفى و در مسائل كلامى، حنبلى هستند، قائل به رؤيت حق در قيامت مى باشند، پس جاى حمله ما هست، ما بايد بر آنها بتازيم كه شما موحد نيستيد، بايد بگوييم خدا «لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار» 20 نه در دنيا ديده مى شود و نه در آخرت، آنها از نظر مسائل اعتقادى و اصول كلامى بسيار فقير و آسيب پذيرند، ولى چون دين در چنگال آنهاست ما فقط بايد از توسل و مانند آن دفاع كنيم.

اگر قرآن آزاد و در اسارت نبود به ما هم اجازه مى دادند كه آن را در حرمين مطرح كنيم. مگر اين نيست كه خداى سبحان در قرآن كريم، وجود مبارك رسول اكرم را مجراى فيض مى داند؟ «اغناهم اللَّه و رسوله من فضله» 21 مگر اين قرآن نيست كه مى گويد خدا و پيغمبر خدا اينها را غنى و توانگر كرد؟

در كنار سفره امام ششمصاحب يكى از اين قبور منور بقيع- سلام اللَّه عليهم اجمعين- وقتى غذا ميل شد، امام فرمود: «الحمدلِلّه و رسوله» همسفره او اعتراض كرد كه چرا گفتى: «الحمدللّه و رسوله» فرمود: خدا

ص:242

در قرآن فرمود: «اغناهم اللَّه و رسوله» رسول خدامظهرِ اغناست، همان طورى كه ساقى خداست. «و الذى هو يُطعمنى و يسقينى» 22 گرچه آب، رفع عطش مى كند ولى اغناء كار خداست كه «و انّه هو اغنى و اقنى» 23 و رسول خدا مظهرصفت فعل در «اغناهم اللَّه ورسوله» مى باشد.

از جمله معروف قرآن كه در زيارت حضرت رسول آمده است: «و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا اللَّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللَّه تواباً رحيما» 24. معلوم مى شود شفاعت رسول را قرآن و وساطتش را خداى سبحان تصديق كرد. فرمود: هر كس هرچه دارد در كنار سفره پيغمبر دارد، گرچه ريشه اصلى از آن خداست؛ مثل آن است كه هر تشنه اى هرچه دارد از آب دارد، با آب نوشيدن سيراب مى شود.

آرى اگر قرآن آزاد بود، ما حق حمله داشتيم و در موضع انفعالى و دفاع نبوديم.

به هر جهت، كارى كنيم كه اگر هدايت نشدند، لااقل ما از ضيافت رسول اكرم، حدّ اكثر بهره را ببريم و با دلى پر از محبت اين خاندان به كشورمان بازگرديم، و خواسته ما هم اين باشد كه خدايا! محبت خود و محبت اوليا و محبتِ عملى كه ما را به تو نزديك مى كند نصيب ما بفرما.

غفراللَّه لنا و لكم والسلام عليكم ورحمة اللَّه و بركاته.

مدينه منوره سال 1366 هجرى شمسى

ص:243

پانوشتها:

1- احزاب: 53.

2- نهج البلاغه: نامه 53.

3- عبس: 24.

4- سفينة البحار، ماده طعم.

5- طه: 54.

6- النازعات: 33.

7- آل عمران: 18.

8- فاطر: 1.

9- احزاب: 53.

10- زمر: 73.

11- سفينة البحار، ماده جشا.

12- مزمّل: 7.

13- همان: 6.

14- اسراء: 78.

15- همان: 79.

16- احزاب: 56.

17- همان: 43.

18- شعراء: 193.

19- اعراف: 143.

20- انعام: 103.

21- توبه: 74.

22- شعراء: 79.

23- نجم: 48.

24- نساء: 64.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109