سفرنامه مكه حسام السلطنه

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسام السلطنه، مرادميرزا، 1299 - 1233؟ق

عنوان قراردادي : [دليل الانام في سبيل زياره بيت الحرام]

عنوان و نام پديدآور : سفرنامه مكه: گزارش وقايع سفر به: استانبول، مكه، مدينه، دمشق، بيت المقدس و .../ سلطان مراد حسام السلطنه فرزند عباس ميرزا؛ به كوشش رسول جعفريان

مشخصات نشر : نشر مشعر، 1374.

مشخصات ظاهري : 360ص.مصور

شابك : بها:6000ريال ؛ بها:6000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

موضوع : عربستان -- سير و سياحت -- قرن 19

موضوع : حسام السلطنه، مرادميرزا، 1299 - 1233؟ق. خاطرات

موضوع : حج

موضوع : سفرنامه ها

شناسه افزوده : جعفريان، رسول، 1343 - ، گردآورنده

رده بندي كنگره : DS207/ح 5س 7

رده بندي ديويي : 915/3804

شماره كتابشناسي ملي : م 74-3540

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

درآمد

شرح حال مؤلف

ص:11

حسام السلطنه فرزند عباس ميرزا، از چهرگان برجسته قاجارى در نيمه دوم قرن سيزدهم هجرى است كه تا پايان عمر، داراى مناصب متعدد و حكمرانى ايالات مختلف بوده است. مهمترين حادثه زندگى وى، فتخ هرات است كه با توطئه خائنانه ميرزا آقاخان نورى،صدر اعظم وقت، ماجرا، منجر به جدايى هرات از ايران شد. حسام السلطنه قهرمان اين ماجراست. درباره وى گفته شده است كه وى قوى ترين و برجسته ترينِ فرزندان عباس ميرزا است و اين از مجموع مناصبى كه به وى واگذار شده به دست مى آيد. در اينجا دو متن بلند و كوتاه، يكى از مهدى بامداد و ديگرى از محبوبى اردكانى، در شرح حال حسام السلطنه مى آوريم. بامداد درباره او مى نويسد:

سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه پسر سيزدهم عباس ميرزا نايب السلطنه «(1)» در ربيع الثانى 1233 هجرى قمرى متولد و در دوم جمادى الاولى 1300 ق. درگذشت و در


1- سلطان مراد ميرزا در جلد سوم منتظم ناصرى و همچنين در جلد نهم روضةالصفاء پسر يازدهم عباس ميرزا نايب السلطنه نوشته شده و در جلد قاجاريه ناسخ التواريخ پسر سيزدهم ذكر شده است.

ص: 12

مشهد، در دارالحفاظ حرم حضرت رضا عليه السلام مدفون است. تاريخ وفات او در سنگ قبرش، دوم جمادى الثانيه ذكر شده، درصورتى كه گفته اعتمادالسلطنه (دوم جمادى الاولى) بايد درست تر باشد. در اين سال، پيش از فوت خود به حكومت خراسان تعيين شده بود و قصد عزيمت داشت كه ناگهان در سن 67 سالگى فوت نمود.

محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در يادداشت هاى روزانه خود (دوشنبه دوم جمادى الاولى 1300 ق.) مى نويسد: «حسام السلطنه عموى شاه، با دو سه كرور دولت، امروز شش ساعت به غروب مانده مرحوم شد. اين چند روزه حاكم خراسان شده بود، بيست و پنج هزار تومان پيشكش داده بود. امروز ساعت ديده بودند كه به طرف حكومت برود، به آن دنيا رفت!» ... سلطان مراد ميرزا در اواخر زمان حيات پدر خويش حاكم ارسباران (قراجه داغ) بود. در سال 1253 ق.، هنگام عزيمت محمد شاه به سمت هرات، براى اينكه مبادا درصفحات بختيارى به تحريك بيگانگان اغتشاشاتى روى دهد، سلطان مراد ميرزا با شش هزار نفر به چمن گندمان مأمور شد. در سال 1266 ق. پس از شكست و اعلام سالار و فتوحات نمايان در خراسان، به لقب حسام السلطنه ملقب گرديد.

سلطان مراد ميرزا در سال 1264 ق. بر حسب انتخاب ميرزاتقى خان اميركبير از تهران براى قلع و قمع سالار به خراسان مأموريت يافت و در سال 1265 ه. ق. پس از احضار حمزه ميرزا (حشمت الدوله) برادرش، سلطان مراد ميرزا به جاى او والى خراسان شد و در سال 1266 پس از اعدام حسن خان سالار در حكومت خود كاملًا مستقل گرديد ...

حكومت وى تا سال 1270 ه. ق. طول كشيد و در اين سال از حكومت خراسان معزول و به جاى او فريدون ميرزا فرمانفرما برادر اعيانيش استاندار خراسان شد فريدون ميرزا پس از دو سال و اندى حكمرانى در خراسان در سال 1272 ق. در مشهد درگذشت و حسام السلطنه در اين سال براى بار دوم استاندار خراسان گرديد و حكومتش تا سال 1275 ق. ادامه داشت. از طرفى چون اغتشاشات و بى نظمى هايى در هرات روى داده بود و از طرف ديگر امير دوست محمدخان با قرار قبلى با انگليسى ها و به تحريك آنها قصد داشت كه هرات را هم ضميمه مستملكات خود بنمايد، به اين جهات، از طرف دولت، به حسام السلطنه والى خراسان امر شد كه به هرات رفته آنجا را تصرف نمايد. حسام السلطنه ابتدا سام خان رئيس

ص: 13

اين زعفرانلو را با هزار و پانصد نفر به هرات فرستاد. خوانين هرات او را نپذيرفتند.

حسام السلطنه خودش بدانصوب حركت كرده آنجا را متصرف شد (هفتمصفر 1273 ق.) چون تصرف هرات از طرف دولت ايران برخلاف ميل باطنى انگلستان بود فتح هرات سبب شد كه ميان انگلستان و ايران جنگ درگيرد. اين جنگ از جنگ هايى است كه براى ايران خيلى رسوايى و افتضاح بار آورد و آخرالامر هم به مساعى ميرزا آقاخان نورى،صدر اعظم دست نشانده خودشان، منتهى به عقد معاهده بسيار ننگين و منحوس پاريس در هفتم رجب سال 1273 ق. گرديد و به موجب اين قرارداد، دولت ايران افغانستان را يكسره به دولت انگليس بخشيد. قبل از انعقاد معاهده، حسام السلطنه قاصدها فرستاد فريادها كرد كه در هندوستان شورش عظيم برپا شده، هرچه از انگليس ها بخواهيد خواهند داد بيدار باشيد، مفت نبازيد و نوشت كه از آمدن كشتى هاى انگليسى به بوشهر نگران نباشد، انگليس ها هرگز نمى توانند از برازجان بالاتر بيايند، با وجود مراسلات پى درپى حسام السلطنه، فرخ خان كاشى را در يازدهم ذيقعده 1272 ق. از راه اسلامبول به پاريس فرستادند. پيش از آن كه فرخ خان به پاريس برسد، در هفتمصفر 1273 ق. هرات فتح شد. حسام السلطنه ضمن فتح نامه عريضه اى به شخص شاه نوشت كه شورش سپاهيان هند شروع شده اگر اجازه مى فرماييد با همين قشونى كه همراه دارم به هندوستان بروم. «(1)» ميرزا آقاخانصدراعظم دست نشانده بيگانگان، در نزد شاه سعايت ها كرد و دلايل و شواهدى آورد كه اگر حسام السلطنه به هندوستان برود سلطنت ايران را هم به رايگان به دست خواهد آورد. محمديوسف هراتى درصفحه 129 و 130 «عين الوقايع» تأليف خود، در اين باب مى نويسد: «انگليس ها به ميرزا آقاخان نورىصدراعظم ايران رشوه اى وعده كرده بودند و او خيال پادشاه ايران را از ضبط هرات منصرف نمود و حكمى به مرحوم حسام السلطنه نوشت كه هرات را تخليه نموده و به مشهد برگردد كه دولت انگليس دست از محاربه بنادر فارس بردارد. مرحوم حسام السلطنه در جواب نوشت كه حال سزاوار نيست دولت ايران هرات را تخليه نمايد زيرا خسارت فوق العاده متحمل شده ايم و خرابى وصدمات كلى از هر حيث و هر جهت براى دولت و ملت ايران


1- نامه هاى حسام السطنه سلطان مراد ميرزا در كتابخانه سلطنتى.

ص: 14

فراهم مى شود، ولى ميرزا آقاخانصدراعظم كه تصميم گرفته بود هرات را به دولت انگليس واگذار كند در جواب حسام السلطنه نوشت: معلوم مى شود شما را خيال سلطنت و پادشاهى بسر افتاده كه به هرات مانده جواب تعليقه دولت را اينطور داده ايد، اگر خود را جزء دولت ايران و خيرخواه پادشاه مى دانيد فوراً هرات را تخليه نموده به مشهد برگرديد».

حسام السلطنه چون طرف بى مهرى دولت انگليس و ميرزا آقاخان نورى بود، از خراسان احضار و به جاى وى حمزه ميرزا حشمت الدوله در سال 1275 ق. به وزارت ميرزا محخمد مستوفى قوام الدوله به استاندارى خراسان فرستاده شد و حسام الدوله در اين سال به جاى طهماسب ميرزا مؤيدالدوله به استاندارى فارس انتخاب و روانه گرديد. پس از قضيه افتضاح آور مرو در سال 1276 ق. و تلف شدن بيشتر قواى دولت (در حدود سى چهل هزار نفر) شاه در سال 1277 ق. حشمت الدوله و قوام الدوله را از حكومت و پيشكارى خراسان معزول و به جاى آن حسام السلطنه را از فارس احضار كرده براى بار سوم به حكومت خراسان تعيين نمود و محمدناصرخان قاجار دولو رئيس تشريفات خود را ملقب به ظهيرالدوله نموده به پيشكارى (معاونت) و سردارى (فرمانده لشكر) انتخاب و به خراسان فرستاد. حسام الدوله در مدت حكومت خود كه تا سال 1281 ق. به طول كشيد كارى كه كرد اين بود كه جلو تجاوزات تركمن ها را به نواحى خراسان گرفت و مانع پيشرفت آنان گرديد. در سال 1282 ق. به جاى مسعود ميرزا يمين الدوله (ظل السلطان) براى بار دوم حاكم فارس شد و حكومتش تا سال 1285 ق. به طول انجاميد و در اول سال 1286 ق. به جايش مسعود ميرزا ظل السلطان به پيشكارى حاج محمدقلى خان قاجار دولو آصف الدوله براى بار دوم حاكم فارس شد. در سال 1287 ق. حسام السلطنه به حكومت يزد تعيين گرديد، لكن خودش نرفت و به جاى خود ابوالفتح ميرزا (مؤيدالدوله) پسر بزرگ خويش را به حكومت يزد فرستاد.

در اواسط اين سال (بيستم جمادى الثانيه) كه ناصرالدين شاه براى زيارت اعتاب مقدسه عازم عراق (بين النهرين) گرديد حسام السلطنه نيز به همراه شاه بود و سمت رياست و حراست اردوى شاه را به عهده داشت. در سال 1288 ق. علاوه بر حكومت

ص: 15

يزد، براى بار چهارم به حكمرانى خراسان نيز تعيين گرديد. در همين سال علاوه بر حكمرانى خراسان حكومت اصفهان نيز در عوض حكومت يزد به عهده وى واگذار شد و او از طرف خود ابوالفتح ميرزا (مؤيدالدوله) را كه حكومت يزد داشت، به پيشكارى محمدحسين مستوفى تفرشى ناظم الملك به حكومت اصفهان فرستاد و حكومت يزد ميردوست محمدخان معيرالممالك داماد ناصرالدين شاه و پسر معيرالممالك (نظام الدوله) واگذار گرديد. در اين سال (1288 ق.) كه براى بار چهارم به ايالت خراسان تعيين شده بود، بر اثر نافرمانى از احكام حاج ميرزا حسين خان مشرالدولهصدراعظم در سال 1289 ق. معزول و به جاى وى حاج حسين خان شاهسون شهاب الملك امير تپخان تعيين و فرستاده شد. وى پس از عزل او از ايالت خراسان دشمنى و كينه مشيرالدوله را سخت در دل داشت. در سال 1290 ق. در سفر اول ناصرالدين شاه به اروپا، حسام السلطنه نيز از ملتزمين ركاب شاه بود. در سال 1291 ق. كه حاج ميرزا حسين خان مشيرالدوله وزير خارجه و وزير جنگ بود، حسام السلطنه علناً در ملاءِ عام نسبت به او بدگويى مى كرد و در اين باب مشيرالدوله به شاه كتباً شكايت نمود. در اواخر سال 1293 ق. به جاى بديع الملك ميرزا حشمت السلطنه حاكم كردستان و كرمانشاه شد. در اين هنگام خودش در كرمانشاه مقر حكمرانى خود بود و حكومت كردستان را نيابةً به پسر بزرگ خود ابوالفتح ميرزا واگذار نمود.

اجماعلى از زندگى وى را محبوبى اردكانى در تعليقات المآثر و الاثار آورده و پس از آن نوشته است: در سال 1298 (1297!) به حج مشرف شد و در روز دوشنبه دوم جمادى الاولى 1300، شش ساعت به غروب مانده، در شصت و هفت سالگى به سكته درگذشت ... زن او عاليه خانم نيز روز شنبه 11صفر 1305 درگذشت. وى جد مادرى احمدشاه بود و پس از عباس ميرزا ارشد افراد خانواده قاجار اما سخت كش و قسى القلب بود. ثروت او را سه كرور تخمين زدند. (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه،ص 243).

گفتنى است كه در تاريخ اين دوره از وى با عنوان «فاتح هرات» ياد شده است.

ص: 16

درباره سفرنامه حسام السلطنه

ادبيات سفرنامه نويسى در دوره قاجاريه به شكل چشمگيرى رشد كرد. از دلايل مهم آن، توجه انديشوران اين عهد به سفرنامه هايى بود كه به زبان هاى اروپايى نوشته شده و به دست آنها مى رسيد. البته سفرنامه نويسى در كشورهاى اسلامى رواج مختصرى داشته است اما آنچه به طور مستقيم در اين دوره نقش داشته، سفرنامه نويسى اروپايى ها بوده است. شمار زيادى از اين سفرنامه ها به دستور ناصرالدين شاه و ديگر درباريان ترجمه شده كه نسخه هاى از آنها در فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ملى ايران و كتابخانه هاى ديگر موجود است. به دنبال اين امر است كه خود شاه و ديگر درباريان، در طى مسافرت هاى خود، اقدام به نوشتن سفرنامه كرده اند. تفاوتى كه وجود دارد آن است كه عمده اين سفرنامه ها، بنا به شغل اساسى آنها، مربوط به تفريحات، خوردن قهوه و كشيدن غليان و ذكر احترامات ديگران به آنها و ... از اين قبيل است. با اين حال گاه و بيگاه، مطالب فرهنگى، اجتماعى و تاريخى نيز در آنجا وجود دارد كه ضرورت طبع آنها را ايجاب مى كند. نگاهى به سفرنامه ناصرالدين شاه به اروپا يا سفرنامه عضدالملك به عتبات نشانگر همين رويّه است.

يكى از زمينه هاى سفرنامه نويسى اين دوره مربوط به سفرهاى حج است كه شمارى از آنها را در همين مقدمه شناسانده ايم. از مشهورترين آنها، سفرنامه فرهاد ميرزا و نايب الصدر و مخبرالسلطنه است كه همگى به چاپ رسيده است. بخش مهمى از اين سفرنامه ها، به دليل طولانى بودن راه، مربوط به رخدادهايى است كه در درازاى راه اين سفر، براى مسافران رخ داده است. از همين قبيل سفرنامه مكه محمدولى ميرزا است كه آن را در «به سوى ام القرى» چاپ كرديم. در همين رديف سفرنامه حج حسام السلطنه است كه همين كتاب حاضر بوده و على رغم آن كه نظير اغلب سفرنامه هاى درباريان، به مسائل شخصى خود فراوان پرداخته اما آگاهى هاى قابل ملاحظه اى از آنچه ديده به دست داده است. جالب است كه سفرنامه نويسان دربارى، اغلب زحمت نگارش كتاب را نيز به خود نمى دادند و براى كار منشى مخصوصى همراه خود مى بردند تا آنچه را كه

ص: 17

والا براى آنها املاء مى كند بنگارند.

از حسام السلطنه به جز سفرنامه تأليفى بر جاى نمانده اما همين اثر نشانه ذكاوت وى و نيز آشنايى مختصرش با ادب،صنعت و مسائل سياهى و اجتماعى زمانه خويش است.

طبيعى است كه در اين محدوده، قابل قياس با برادرش فرهاى ميرزاى معتمدالدوله نيست، چه او از فرهيختگان رجال قاجارى است. با اين حال، حسام السلطنه نيز همانند فرهاد ميرزا كه در طى سفر حج خود در سال 1292 سفرنامه اى را با عنوان «هدايةالسبيل و كفايةالدليل» نوشته بود، دست به نگارش سفرنامه خود زد. سفر حسام السلطنه پنج سال پس از سفر فرهاد ميرزا، در شعبان سال 1297 آغاز شده و تا جمادى الثانيه پنج سال 1298 به طول انجاميده است. براساس آنچه مستنسخ كتاب در پايان نسخه آورده، ميرزا رضاى منشى كه ملازم ركاب حسام السلطنه بوده، هر روز بر حسب آنچه كه شاهزاده تقرير مى كرده، مطالب را مى نوشته است. مطالب مزبور به سرعت بهصورت مسوده نوشته شده، نه خود حسام السلطنه و نه ديگرى فرصت تنظيم و انتشار آن را نيافته است. مستنسخِ نسخه مورد استفاده ما مى گويد: «آقاى حسين قلى خان مخبرالدوله، وزير كُلّ تلگرفاخانه هاى ممالك ايران كه ... بعد از انجام مشاغل و مهمّات وزارتى و شخصى، (همتشان) مصروف مطالعه و جمع كتب است، مُسوّده اين سفرنامه را به تقريبى دست آورده، درصد استنساخ بر آمدند كه نسخه اى از سفرنامه آن شاهزاده بزرگ براى مطالعه و ضبط كتابخانه خودشان داشته در روزگار به يادگار باقى و برقرار بماند، اين چاكرِ خود را احضار و امر فرمودند كه كاتبى را به جهت استكتاب و استنساخ آن انتخاب و اختيار نمايد. حسب الامر مباركشان درصدد برآمده به هر يك از كُتّاب كه تكليف نمود، به اين جهت معتذر شدند كه از عهده قرائت نسخه مُسوّده بر نمى آييم مگر ديگرى كه تواند براى ما بخواند تا آن كه نوشته شود. اين كار هم مُيسّر نبود و اهمال و تعويق در اجراى امر مطاعشان سزاوار چاكرى ندانسته، لهذا با وجود ضعف چشم و با آن كه به خدمت معيّن بلاتعطيل مأمور بودم، خود اقدام به نوشتن آن نمودم و در مدت پنج ماه به اتمام رساند و از اجراى فرمايش حضرت معظم له خود را نيكبخت دانست. رجاى واثق آن است كه اين خدمت كوچك، لاحق خدمات بزرگ سابق را در حضور مرحمت ظهور مباركشان مشهور و متذكر سازد.»

ص: 18

اين همان نسخه اى است كه ناسخ آن، يعنى نويسنده مطالب فوق، على على آبادى در سال 1323 ق. آن را با خط بسيار زيبايى كتابت كرده و نسخه وى در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى قرار دارد. چاپ حاضر براساس نسخه مزبور انجام يافته است. طبيعى است كه در اين متن، بسيارى از اعلام اشخاص و بويژه جغرافيايى وجود دارد كه اعراب گذارى دقيق آن در شرايط فعلى ناممكن بود. متن نسخه در مواردى اعراب گذارى داشت كه چاره اى جز اعتماد به آنها نبود. لذا به همانصورت ضبط شد. تيترهايى كه در كتاب آمده عمدتاً در خود نسخه بوده جز آن كه اندكى براى زيبايى عبارت اصلاح شده است. مثلًا اگر آمده است «در بيان اسكندريه است» ما تنها، عنوان «اسكندريه» را آورده ايم.

سفرنامه هاى حج در ادب فارسى

در اينجا مناسب است تا يادى از ادبيات سفرنامه نويسى حج در زبان فارسى داشته باشيم.

1- سفرنامه منظوم زوجه ميرزا خليل در قن دوازدهم، فهرست كتابخانه مركزى دانشگاه، ج 9،ص 1419 ش 2591؛ برگ 779- 764. به زودى چاپ خواهد شد.

2- سفرنامه مكه، ضياءالدين قارى در سال 1129 (منزوى 4031) تنها يكصفحه است.

3- ميسرالحرمين يا حالات الحرمين، مولوى رفيع الدين بن فريدالدين مراد آبادى هندى (منزوى 3999)

4- تذكرة الطريق فى مصائب حجاج بيت العتيق، برلين 454

5- سفرنامه مكه، محمدولى ميرزا، 1261 يا 1260 در «به سوى ام القرى» چاپ شده است.

6- سفرنامه مكه، محمدعلى فراهانى در سال 1263، كتابخانه مجلس، ش 2310

7- سفرنامه مكه، على خان حاجب الدوله در سال 1263 يا 1285

8- دليل الزائرين، عبدالعلى اديب الممالك، در سال 1272

9- سفرنامه عتبات و مكه، از سيف الدوله در سال 1279، (چاپ شده)

ص: 19

10- سفرنامه مكه، ميرزا على خان اعتمادالسلطنه در سال 1285، آستان قدس رضوى 4125، ذريعه 12/ 186

11- سفرنامه مكه، از:؟ اهداء به ناصرالدين شاه، به سال 1288

12- الوجيزه فى تعريف المدينه، محمد ميرزا مهندس، در «به سوى ام القرى» چاپ شده است.

13- سفرنامه مكه، محمدرضا بن عبدالجليل حسنى حسينى طباطبايى تبريزى، در سال 1296 (ملك، ش 2357)

14- سفرنامه مكه، شاهزاده خانم معتمدالدوله فرهاد ميرزا همسر نصيرالدوله در سال 1297، كتابخانه شماره 2 مجلس، ش 1225 (فهرست، ج 2،ص 172). به زودى به چاپ خواهد رسيد.

15- دليل الانام فى سبيل زيارت بيت الله الحرام، سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه، در سال 1297، مجلس ش 693. همين كتاب حاضر است.

16- سفرنامه مكه، عبدالحسين خان افشار در سال 1299

17- سفرنامه مكه، حاج ميرزا ابراهيم مشترى طوسى حسام الشعراء، در سال 1300، اين سفرنامه منظوم به چاپ رسيده است، ذريعه 12/ 189، ملك 4834، مجلس 3: 415، دانشگاه 5/ 3806، آستان قدس رضوى 7: 511 (به نقل از فهرست ملك)

18- تحفةالحرمين، نايب الصدر در سال 1305 (چاپ شده است)

19- سفرنامه مكه، محمدحسين بن حاجى ميرزا عبدالصمد قاضى رضوى همدانى در سال 1307 (منزوى 4030)

20- سفرنامه مكه و مدينه و كربلا، از:؟ از 25 رمضان 1309 تا روز يكشنبه 9صفر، كتابخانه امام جمعه كرمان، ش 393

21- سفرنامه حجاز، محمدحسين شهرستانى، ذريعه، ج 12،ص 196

22- سفرنامه مكه، از:؟ در سال 1319 آشناى با چد نسخه خطى،ص 105

23- سفرنامه مكه، مديرالدوله، در سال 1321- 1322، ملك ش 3899

24- سفرنامه مكه، ميرزا داود وزير وظائف، در سال 1324، آستان قدس رضوى ش 6562

ص: 20

25- سفرنامه مكه، لطفعلى اعلايى، آستان قدس ش 4243

26- سفرنامه مكه، از:؟، اهداء به ناصرالدين شاه، به سال 1297، ملى ش 865 ف

27- منازل بين اصفهان و مكه، فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه فرهنگستان باكو

28- منازل الحج، بند على بن خيراتعلى در سال 1214

29- فتوح الحرمين، محيى لارى، قرن دهم، اين اثر كه سفرنامه اى منظوم است به كوشش ما به چاپ رسيده است. (قم 1373)

3- سفرنامه مكه، محمدحسين فراهانى، در سال 1303، ملى 573 ف (فهرست 1/ 69)

31- سفرنامه حج، آيةالله طالقانى، (چاپ شده است)

32- خسى در ميقات، جلال آل احمد، (چاپ شده است)

33- سفرنامه حج، آيةاللهصافى گلپايگانى، (چاپ شده است)

34- سفرنامه مكه، ميرزا على اصفهانى، در سال 1331، در «به سوى ام القرى» چاپ شده است.

35- سفرنامه مكه، از:؟ در سال 1316، بنا به يادداشت فهرست نويس، نويسنده يكى از درباريان بوده است. كتابخانه آيةالله مرعشى، ش 6388

36- سفرنامه مكه، سيد محمد تاجر طهرانى، در سال 1317. كتابخانه آيةالله مرعشى ش 9008. ان شاء الله به چاپ خواهد رسيد.

37- سفرنامه مكه، مخبرالسلطنه مهدى قلى هدايت، (چاپ شده است)

38- سفرنامه مكه، امين الدوله على بن مجدالملك (م 1322) در تهران چاپ شده است

39- سفرنامه مكه، شيخ ميرزا علىصدرالذاكرين تفرشى طهرانى، در دو جلد، ذريعه 12/ 189

4- هدايةالسبيل و كفايةالدليل، معتمدالدوله فرهاد ميرزا (م 1305). به كوشش مجد طباطبايى چاپ شده است

41- سفرنامه حج البيت، مولى ابراهيم بن درويش محمدالكازرونى، ذريعه 12/ 186.

42- سفرنامه حج و راهنماى حجاج، حسين ذوالقدر شجاعى، (چاپ شده است)

ص: 21

43- سفرنامه مكه، محمد بن اسماعيل الشهير به قيرى، در سال 1247 از شيراز به مكه رفته، كتباخانه مسجد اعظم، ش 2947

44- بزم غريب، محمد على بن محمد رضى بروجردى، در سال 1262، (يادداشت هاى استاد عبدالعزيز طباطبايى از كتابخانه علامه طباطبايى شيراز)

45- انيس الحجاج،صفى فرزند ولى، در سال 1087 (منزوى 3992)

46- سفرنامه مكه، ميرزا جلاير، در زمان محمدشاه، (منزوى 4033)

47- سفرنامه حجاز، هدايت على بن شيخ فضل على، سفرى كه همراه حضرت مولانا احساق به حجاز و مكه و مدينه از راه كشتى كرده است، از غره ربيع الاول 1230، (فهرست مشترك پاكستان، ج 10،ص 62)

48- منهاج السعادات، سفرنامه حج، حكيم غلام محمد دهلوى، (فهرست مشترك پاكستان، ج 10،ص 62)

49- سفرنامه حج، پادشاه خواجه بن رحمت الله خواجه متخلص به نديم، در سال 1298، (فهرست مشترك پاكستان، ج 10،ص 66)

50- سفرنامه حج، محمدحسن جان هندى، در سال 1321، (فهرست مشترك پاكستان، ج 10،ص 67)

51- تحفةالعراقين، سفرنامه مانند خاقانى شروانى، انشاء بعد از 551، (چاپ شده)

52- تاريخ كعبه، محمدمعصوم بن محمدصالح دماوندى، در قرن يازدهم از بند سورت هند تا مدينه، (به كوشش مؤلف همين سطور در دفتر اول ميراث اسلامى ايران چاپ شده)

53- حجازيه، ابوالاشرف محمد يزدى متوفاى سال 762، در مقدمه همين كتابشناسى توضيحاتى درباره آن گذشت.

رساله هاى فارسى در جغرافياى حرمين شريفين

در اينجا به معرفى برخى از رساله هاى فارسى درباره حرمين مى پردازم. طبيعى است كه بيشتر مقصومان آثار كهن است

ص: 22

كعبه در سال 1039، (به كوشش مؤلف همين سطور در ميراث اسلامى ايران چاپ شده است)

55- توصيف مدينه، سيد اسماعيل مرندى، در سال 1255، (در مجله ميقات چاپ شده است)

56- ترجمه فضايل مكه، حسن بصرى، از اين اثر نسخه هاى فراوانى در دست است (فهرست مشترك پاكستان، ج 10،ص 43)

57- مكه، مبارك على هندى، درباره درازا و پهناى خانه كعبه از گذشته تا وضعيت كنونى، (نستعليق 1240) (فهرست مشترك، ج 10،ص 44)

58- مكه، از:؟، از اين كتاب نسخه هاى متعددى در فهرست مشترك پاكستان (ج 10،ص 45) معرفى شده است.

59- احوالات مكه، خواجه محمد پارسا (م 822) (منزوى 3932)

60- الرسالة المباركه، حاجى عبدالرحمان سمرقندى، (منزوى 3982)

61- تعريف الحرمين، از محمود بن محمد، نگاشته 991 (فهرست مشترك، ج 10،ص 15)

62- زاد السفينه فى احوال المدينه، نگاشته 1133 (فهرست مشترك، ج 10،ص 26)

63- مكه، تأليف در سال 1060، (فهرست مشترك، ج 10،ص 23)

64- جذب القلوب الى ديار المحبوب، ترجمه خلاصةالوفاء، (فهرست مشترك، ج 10،ص 17)

65- اخبار حسينيه در اخبار مدينه، ترجمه خلاصةالوفاء در سال 969، (فهرست مشترك، ج 10،ص 11)

66- مساحت كعبه، منزوى (ص 3982) با اين عنوان دو رساله ياد كرده است

67- رساله در احوال مكه معظمه و مدينه مشرفه، آقا محمدعلى كرمانشاهى، (مراةالاحوال، ج 1،صص 135، 149، بنا به آنچه فرزند وى گفته آقا محمدعلى دو رساله در تاريخ الحرمين داشته است).

ص: 23

نمايش تصوير

ص: 24

نمايش تصوير

ص: 25

حركت از ايران

حركت روز شنبه بيست و نهم شعبان 1297

از آنجا كه سفر حج در مسلمانى ركنى است از اركان و پايه اى است از پايه هاى ايمان، فرضى است مُبرم و قرضى است مُهم، چنانچه ايزد تعالى فرمايد: وَلِلّهِ عَلَى النّاسِّ حجُّ الْبَيْت مَنِ اسْتَطاعَ إلَيْهِ سَبيلا، «(1)»

در سال فرخنده فال لوُى ئيل سعادت تحويل مطابق با سنه يك هزار و دويست و نود و هفت هجرى، اجازت اين سفر را از سركار اقدس اعلى حضرت قدر قدرت ظل اللهى- ارواحنا فداه- حاصل كرده خود را مهيّاى اين سفر ساختم و به تهيه لوازم آن پرداختم و چون معاشرت و مصاحبت عالمى خبير و فاضلى بصير در همه وقت نيكو باشد، لهذا جناب افتخارالواعظين حاجى ملّاابقر واعظ «(2)» را كه از اخيار و ابرار است به جهت مصاحبت خود در اين سفر اختيار كردم و راه اين مقصد را به معاشرت او پيمودم كه گفته اند: مُعاشرة العلماء شرف الدنيا والاخرة.


1- آل عمران، 97
2- حاجى ملاباقر واعظ از واعظان معروف اين دوره است. عضدالملك در سفرنامه عتبات خود با اشاره به وعظ اومى نويسد: الحق واعظى به اين خوبى پيدا نشود؛ گذشته از فضل و زهد و طراوت لسان و رشاقت بيان، از دعاگويان خاص و فدويان مخصوص دولت ابد مناص است. سفرنامه عتبات عاليات، على رضا عضدالملك، به كوشش: حسن مرسلوند، ج 162 تهران، 1370

ص: 26

عصر روز شنبه بيست و نهم شهر شعبان المعظم كه مطابق بود با بيست و يكم مردادماه جلالى و بيست و ششم آذرماه رومى، از خانه خود حركت نموده، راه اكبرآباد را پيمودم و در عزيمت، ملاحظه سعد و نحس ساعت ننمودم، زيرا كه تقديرات سبحانى در همه حال بر تدبيرات انسانى غالب و قاهر است، «(1)» چنانچه به نظم گفته اند.

يُدبِّرُ بِالنجوم وَلَيْسَ يَدْرى وربّ النَّجم يَفْعَلُ مَا يَشاءُ

و بر نثر گويند: أهل التسبيح والتقديس لايؤمنُونَ بالتَرْبيع وَالتَدليس

هرچند پارسا نِيَم، اما نوشته ام بر لوح جان محبّت مردان پارسا

و در اكبرآباد در باغى كه متعلق است به جناب امين الملك منزل نمودم، و چنين اتفاق افتاد كه به جهت ناتمامى امور شخصيه خود، توقف من در آنجا مِنْ غَير قصد به طول انجاميده به غروب سه شنبه دهم ماه رمضان كشيد؛ و در اين چند روز به تدريج شاهنشاه زاده اعظم افخم حضرت نايب السلطنه اميركبير- روحى فداه- و اعتمادالسلطنه و حشمت الدوله و جناب جلالت مآب اجل اكرم آقاى مستوفى الممالك و سپهسالار اعظم و ساير احباب از وزرا و مستوفيان عظام قدم رنجه فرموده رسم نوازش و توديع را مرعى داشتند.

غروب سه شنبه دهم شهر رمضان از باغ اكبرآباد به باغ ميرزا مرتضى پسر مرحوم ميرزا زين العابدين البرز رفتم، موافق محمولِ پستخانه پنج فرسخ مسافت است و تا عصر چهارشنبه يازدهم در باغ مزبور توقف داشتم. باغ مزبور در منتهى اليه خيابان دهكده واقع است. چند بيوتات تحتانى و فوقانى دارد كه در سردر آن ساخته اند و چندان به تزئين آن نپرداخته اند و اين دهكده و باغ از طرف يمين راه بركناره است و در مابين مشرق و شمال افتاده است. مهمانخانه شاه اباد نيز كه نخستين مهمانخانه هاى راه قزوين است در طريق اين منزل واقع شده است.

عصر روز چهارشنبه يازدهم رمضان از باغ پسر ميرزا زين العابدين روانه به سمت سليمانيه شدم و عمارات ديوانى آنجا را كه اندرونى و بيرونى و باغ و حمام و برج عالى


1- در زندگينامه مؤلف خوانديم كه، زمانى كه مؤلف براى بار آخر به حمرانى خراسان منصوب شد، ساعت حركت را مناسب ديدند، اما همان آن اجل وى رسيد و درگذشت!

ص: 27

و قلعه محكم دارد منزل قرار داده تا غروب پنج شنبه دوازدهم در آنجا توقف داشتم. از باغ پسر ميرزا زين العابدين تا سليمانيه موافق معمول پستخانه، سه فرسخ است و در خارج قلعه نيز كاروانسرا و چند باغ است كه به فراش آباد معروف است. نوّاب مستطاب والا حاجى معتمدالدوله- دام اقباله- در كتاب هدايةالسبيل و كفايةالدليل تفصيل بانى و تاريخ بناى عمارت سليمانيه را مشروحاً مرقوم داشته اند. «(1)» اسامى اشكال اجداد و اخوان شاه شهيد و اولاد و امجاد خاقان مغفور- طاب ثراه- را كه در تالار دو روى شمالى و جنوبى مُرتسم است مُفصّلًا نگاشته اند. نام كسى كه از خامه شان افتاده رضا قلى خان قاجار است كه درصفحه رو به مغرب در طبقه اعلى در ابتداى طرف يمين، برقرار است.

غروب پنج شنبه دوازدهم رمضان از سليمانيه روانه نيكى امام شدم. مسافت چهار فرسنگ بود و از روى پلى كه قديماً بر زبر رود كرج بنا نهاده اند گذشتم. منبع اين رودخانه جبال ارنكه است. مهمانخانه حصارك نيز كه در نزديكى قريه كمال آباد خالصه و حسين آباد ملكى جناب امام جمعه طهران است در اين راه است. براى عشا در آنجا پياده شدم. الحق مهمانخانه خوبى است. اصطبل و بهاربند و اطاق هاى مرغوبى با ميز وصندلى و ساير اسباب دارد كه براى عابرين به هيچ وجه معطّلى حاصل نمى شود. چاى و غليان و غذا از هر قسم حاضر و آماده مى كنند و در برابر اطاق ها نيز ايوان و باغچه است كه سبز و خرم و آب رودخانه در اطراف آن سارى و جارى است. لاجرم هفت ساعت از شب رفته به نيكى امام رسيديم. اين مهمانخانه از تمام مهمانخانه هاى راه قزوين بزرگتر و بهتر است.

سراى وسيعى بنا كرده اند كه اطراف آن حجرات و اطاق ها دارد و در برابر اطاق ها ايوان است و در وسطش سكويى بر بالاى آبگير ساخته اند كه در اطراف آن باغچه ها است كه اقسام گُل ها و رياحين در آن كاشته اند و در نهايت تنقيح نگاه داشته و ابداً اسب و ساير حيوانات داخل آنجا نمى شود. مسكن دواب را در خارج مهمانخانه بنا نموده و در سردر عمارت هم بالاخانه ها و مهتابى ها ساخته اند كه جاى محترمين است و در نهايتصفا. و در برابر بالاخانه ها حوض مُدور و باغ وسيع مشجّر انداخته اند كه بسيار باصفا و رونق. و اين سراچه نمونه از قصر خُرنق است. بالجمله امام زاده نيكى امام در سمت يسار اين سراست.


1- سفرنامه فرهاد ميرزا،صص 21- 20 تهران، 1366

ص: 28

بقعه آن امامزاده را تجديد عمارت كرده اند و تازه و منقّح نموده اند؛ و در آن بقعه علامت دو قبر است كه هر يك ضريح على حده دارند، اسم يكى هادى و اسم ديگرى على نقى است. از قرارى كه مُتولى آنجا تقرير كرد از احفاد حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مى باشند و در كتاب بحرالانساب، هادى را از اولاد امام موسى كاظم عليه السلام نوشته و در ميان اولاد محسن بن امام موسى كاظم هم هادى نام هست. چون نيكى در لغت تركى به معنى تازه است از اين عبارت چنين معلوم مى شود كه در قديم آثار قبر آنها ظاهر نبوده بعدها نمودار شده است. و در سمت يمين مهمانخانه نيز تپه مخروطىِ مرتفعى ديده شد كه به حالت طبيعى واقع شده است.

عصر جمعه سيزدهم شهر رمضان از مهمانخانه نيك امام روانه مهمانخانه زياران و قشلاق شدم و مسافت آن سه فرسخ و نيم است. اين مهمانخانه هم شبيه به مهمانخانه حسارك است و تا عصر شنبه در آن مهمانخانه توقف شد. قريب به غروب روز جمعه كه به اين مهمانخانه مى آمدم پنج نفر سواره قزاق نانكلى كه ساكن قريه هشتگرد هستند به جلو آمده و در سر راه ايستاده بودند. به قاعده معموله خودشان بناى اسب تازى و بازى گذاشتند و خيلى خوب از عهده برآمدند. يكى از آنها از شدت عجله بر زمين خورده كلاه و عرقچين او از سرش افتاده و در نهايت چابكى برخاسته سوار شد و به اسب تازى مشغول گشت. انصافاً سوار قزاق ايرانى خيلى باشكوه هستند و نيكو تربيت شده اند.

عصر شنبه چهاردهم رمضان از مهمانخانه كونِدِه است كه آن هم مانند مهمانخانه حصارك است و از هر جهت مزيّن و منقح. آنچه مشاهده شد در راه قزوين علاوه بر چهار مهمانخانه مزبوره، سيزده باب قراولخانه نيز در امامزاده معصوم و نزديك پُل رودخانه كرج و كريم آباد ملكى جناب حاجى ملاعلى مجتهد- سلمه الله- و محاذى قلعه عبدالله خان و در محاذات باغات كلاك و محاذى چمن كمال آباد و در سر پل كردان و در باغات هَشتگرد و باغات هيو و محاذى كرنه و محاذى يونس آباد و محاذى بيدستان و اول باغات قزوين ساخته اند و پنجاه و دو پُل بر روى مجراى آب و سيل بنا كرده اند كه كالسكه و عراده به سهولت عبور مى كند و تسطيح اين راه و ساختن مهمانخانه ها و پُل ها و قراولخانه ها تماماً باهتمام جناب امين السلطان و مراقبت آقاباقر ارباب به اتمام رسيده است و الحق خوب ساخته اند.

ص: 29

اگر اين خط اتصارى به رشت يا آذربايجان پيدا كند آنگاه مفيد فوايد كلى خواهد بود.

قزوين

بالجمله شب را كه وارد دروازه قزوين شدم، از قرارى كه مشاهده و تحقيق شد دروازه هاى شهر قزوين را تماماً تجديد عمارت كرده اند و خوب ساخته اند. از آن جمله، همين دروازه بود كه از طرف طهران آمده داخل شديم، سه دهنه دارد و در برابر آن خيابان طويل و سيعى است كه هزار و هفتاد ذرع طول آن است، ولى در اطراف آن خيابان خانه هاى مخروبه بسيار است كه هنوز تجديد نكرده اند و بدين جهت بى شكوه است. مهمانخانه عظيمى در سمت يمين خيابان ساخته اند كه بناى آن بسيار عالى است، درب طويله و كالسكه خانه از طرف يمين خيابان است و درب ديگرش از پهلوى خيابان عالى قاپى است. بالاخانه ها و اطاق هاى تحتانى و فوقانى عمارت مهمانخانه محاذى همن خيابان عالى قاپى است و در جنب مسجد واقع گشته است. و ديوارهاى برابر عمارت كه محاذى خيابان است از سه شمت شباك چوبين دارد كه خيابان و اشجارش از عمارت نمودار است. شب ها كه چراغ هاى مهمانخانه را روشن مى نمايند خيلى باشكوه و باصفا است. بالاخانه هاى اين مهمانخانه بسيار وسيع و عالى است و جنوباً و شمالًا به مهتابى باز مى شود. مهتابى شمالى عرضاً و طولًا وسيع تر از مهتابى جنوبى است و در سمت شرقى و غربى مهتابى نيز دو اطاق بنا كرده اند كه بسيار مزين است. و در تمام بيوتات تحتانى و فوقانى اسباب پذيرايى و لوازم راحت آماده و جمع است، مشتمل بر ميز وصندلى و لاله و شمع. پله هايى كه از آنها به بالاخانه ها روند از تخته ساخته شده. فرش زيبايى از ديباى فرنگى با مبل هاى ظريف در رديف يكديگر بر آن گسترده اند. بالجمله وضع بناى اين مهمانخانه بسيار باشكوه است؛ حتى در فرنگستان نيز با همه اسباب تزئين كمتر مهمانخانه به اين طرز و آيين ساخته شده است. در اول ورود به شهر قزوين مهمانخانه را گردش كرده، بعد به عمارت ديوانى آنجا كه از عهدصفويه به دولتخانه موسوم و معروف است رفتم. چون ماه رمضان بود مخصوصاً شب وارد شدم كه به حاكم و محكوم زحمت استقبال ندهم. اجزا و اتباع را در مهماندارى جناب حاجى ملاباقر واعظ در سراى مهمانخانه قرار دادم و خود با فرزندى

ص: 30

ابوالنصر ميرزا «(1)» و محمد ميرزا به منزل نواب عضدالدوله رفتم. چون قزوين در مست غربى طهران واقع است، حركت از طهران به قزوين غالباً رو به مغرب است و شهر قزوين در دامنه كوه البرز واقع است و از شهر تا ابتداى دامنه كوه، يك فرسخ مسافت است و بانى شهر قزوين چنانچه مورخين نوشته اند شاپور ذوالاكتاف بوده و الَموت هم در شش فرسخى قزوين واقع است. امراء دولت اسماعيليه قلاع محكمه در جبال الَموت بنا كرده اند كه آثار آنها باقى است و گويند از قلاع نامى آنها قلعه لامسه است كه بسيار محكم و مستحكم است و الَموت مابين مشرق و شمال قزوين است. و سور قزوين را زبيده زن هارون الرشيد بنا كرده است. و لفظ قزوين كه برحسب اعداد حروفصد و هفتاد و شش مى باشد تاريخ بناى سور است.

آقابابا

يك شنبه پانزدهم رمضان در منزل نواب عضدالدوله توقف شد. يعقوب ميرزا و اسحاق ميرزا و بعضى از علما و اعيان امروز و امشب به ديدن آمدند و ميرزا حاجى آقا ملاباشى نيز در قزوين براى سفر مكه حاضر شده بود، به همراهان ملحق گشت. دوشنبه شانزدهم رمضان تا عصر در عمارت ديوانى توقف شد و اسباب حركت فراهم آمد اشخاصى كه زحمت مشايعت را آماده (كرده) بودند حاضر شدند. يك ساعت به غروب مانده از شهر قزوين حركت كرده از دروازه گيلان كه معروف به قوى ميدان است بيرون رفتم و اين دروازه را بدين جهت به اين اسم خوانند كه غالباً اغنام را در بيرون اين دروازه به فروش مى رسانند و قوى در تركى به معنى گوسفند است. نواب عضدالدوله و سايرين تا بيرون دروازه مشايعت كرده آمدند، در آنجا وداع كرده معذرت خاستم. منزل امروز قريه آقابابا است كه چهار فرسخ است و تا باغات كه طى شد حركت رو به مغرب بود و از باغات كه بيرون آمديم مابين شمال و مغرب حركت كرديم. نظام آباد نيز در اين راه واقع بود و پس از آن حسين آباد است و از حسين آباد به آن طرف حركت به سمت شمال است. چهار ساعت از شب رفته وارد قريه آقابابا شدم. در كنار جويبار خيمه زده بودند،


1- ابوالنصر ميرزا فرزند حسام السلطنه يعنى مؤلف كتاب است كه پس از درگذشت پدر به حسام السلطنه ملقب شد.

ص: 31

بسيار باصفا بود، قريه مزبوره چند سال است كه به جناب جلالتمآب علاءالدوله اميرنظام انتقال يافته است. قريه معتبرى است. قلعه و گرمابه و يخچال دارد و در بلوك قاقزان واقع است و بلوك مزبور به كثرت رياح مشهور و معروف است امير آخور جناب علاءالدوله نيز كه به سركشى قريه مزبوره آمده بودصبح كه حركت مى نموديم حاضر شد و رسم انسانيت به عمل آورد و در روزگار حاجى آقا محخمد ملك التجار، مالك اول اين دهكده، بادامستانى در آنجا احداث شده كه پنج هزار درخت بادام دارد.

بيك كندى

صبح سه شنبه هفدهم رمضان از قريه آقابابا به سمت بيك كندى ملك خودم كه قريه سه فرسنگ است آهنگ عزيمت نمودم. از طهران تا نزديك بيگ كندى، يعنى تا قريه كوهين كالسكه به سهولت حركت مى نمود و همه جا در كالسكه نشسته بودم و جناب حالى ملاباقر واعظ نيز در كالسكه مصاحب من بود. از قريه كوهين به آن طرف كه اراضى مرتفع و منخفض بود و حركت كالسكه اشكال داشت سوار اسب شدم و در اول ورود به خاك بيك كندى، به سركشى قنات حسام آباد رفته بعد به منزل آمدم و در باغات آنجا در ميان خيمه بسر بردم.

چهارشنبه هيجدهم نيز در آنجا توقف شد و چون شب! ليلةالاحياء بود، خود را براى احيا مهيّا ساختم و به اعمال شب نوزدهم پرداختم. جناب حاجى ملاباقر واعظ هم ذكر مصائب نمودند و ابواب سعادت بر چهره احوال گشودند.

پاچنار

پنجشنبه نوزدهم رمضان از قريه بيك كندى به سمت پاچنار كه شش فرسخ است حركت شد. اراضى اين راه غالباًصعب المسلك بود ولى پرتگاه نداشت و دز نزديكى به بيك كندى تنگه مختصرى است كه از دو طرف كوه ها به يكديگر اتصال دارند و آب قليلى از وسط آن مى گذرد و به جهت اتصالى كه كوه ها بهم دارند، وسط آن تنگه هميشه سايه است و آفتاب در آنجا كمتر مى تابد، ولى سنگلاخ است و سواره نمى توان حركت كرد لهذا پياده رفتم، لاجرم دو ساعت بغروب مانده وارد منزل شدم. خيمه ها را نزديك آب شاهرود زده بودند. كاروانسراى پاچنار در كنار رود طارم واقع است و به فاصله قليلى مابين كاروانسرا داخل

ص: 32

شاهرود مى شود، چاپارخانه وسيعى هم در پاچنار ساخته اند. بيوتات فوقانى آنجا اندك خرابى داشت و در پهلوى چاپارخانه آب انبارى به مباشرى استاد اكبر معمار از طرف ديوان اعلى مى ساختند كه تا سقف رسيده بود و بسيار خوب و محكم ساخته بودند.

معمار و اجراء اين كار در آنجا خيمه زده مواظب بنّايى بودند. پاچنار جزو خاك طارم سُفلى است و در اين فصل پشه زياد داشت كه شب را خودمان و اتباع نتوانستند بخوابند و چون شب جمعه بود جناب حاجى ملاباقر واعظ امشب هم ذكر مصائب نمودند.

منجيل

روز جمعه بيست رمضان يك ساعت بعد از طلوع آفتاب روانه منجيل شدم. مسافت تا آنجا چهار فرسنگ بود به واسطه وقوف در نهارگاه، بعد از ظهر وارد منجيل شدم و حركت مابين مغرب و شمال بود. در ابتداى حركت از پاچنار در سمت يمين راه، محوطه اى ديده شد كه چند نفر چكنى در آنجا منزل داشتند. پس از آن مسافتى طى شده به پُل وشان رسيدم. آقاداش سلطان حاكم منجيل تا بدانجا با چند سوار به استقبال آمده بود. در نزديكى پُل مزبور پنج عرّاده ملاحظه شد كه اسباب ضرّابخانه را با آن عرّاده ها به اعانت جمعى از عمله به دارالخلافه حمل مى نمودند. در پاى پُل پياده شدم كه بناى آن را تماشا كنم. بسيار پل محكم خوبى است و اين پل را حاجى محمدهادى تاجر ميانجى ساكن قزوين در اواخر دولت شاه شهيد ابتدا كرده است و در اوايل دولت خاقان مغفور- طاب ثراه- به اتمام رسانده است و در زمان حكومت ضياءالملك خرابى بهم رسانيده بود، مرمت كرده اند. اين پُل بالاى رودخانه شاهرود طالقان است كه رود الَموت و رودبار و غيره نيز داخل آن مى شود و رودخانه شاهرود در پاى پل از مابين شمال مشرق به جانب جنوب مغرب مى رود و فاصله ميان طارم سُفلى و املاك عمّارلوى گيلان است. و از پل لوشان تا منجيل سه فرسنگ است در كنار پل آبادى ملاحظه نشد ولى قريه لوشان در نيم فرسنگى پل مزبور واقع است از آنجا آذوقه و لوازم را مى آوردند. از پل كه گذشتيم مابين مغرب و شمال حركت شد، مسافتى كه طى كرديم جنگلى در كنار رودخانه پديدار گشت كه درخت زيتون و ساير اشجار فراوان داشت. به جهت نهار در آنجا پياده شديم و از آنجا كه بيرون آمديم، جاده منجيل از سمت يمين در دامنه كوه واقع بود و ارتفاع و انخفاض

ص: 33

داشت. بعد از آن كه به سراشيب رسيديمصحراى منجيل نمودار گشت. جمعى از سادات و علما و كدخدايان طارم سفلى كه از خدادادخان حاكم خود راضى و از اصلانخان و شاهورديخان و كربلايى مصطفى طارمى شاكى بودند به هيئت اجماع در كنار راه ايستاده بودند، شرح حال خود را بيان كردند كه اين سه نفر خانه ميرزا يعقوب مباشر را غارت كرده، محصول او را ضبط نمودند و انواع تعديات را كرده اند. از آنها كه گذشتيم احمدخان منسوب امير الامراء العظام عبدالله خان والى با دو يدك و چهار شاطر و چند سوار قزوينى از جانب والى آمد. خيمه ها را درصحراى منجيل كه مشحون از اشجار زيتون است زده بودند پياده شده استراحتى كردم. باد منجيل كه معروف انفس و آفاق است وزيدن گرفت، طورى شديد بود كه عمود خيمه را در حالتى كه در خواب بودم شكست، ولى بحمدالله بخير گذشت. شدّت هُبوب رياح آنجا به دحدى است كه اغصان اشجار زيتون را متمايل به جنوب كرده است زيرا كه مجرى و مهب اين بار به واسطه آن كه طرف شمال آن جبار است منحصر به سمت اين اشجار است و بدين جهت متمايل به جنوب شده اند، اگرچه شدت وزيدن رياح خاطرها را مشوش دارد، ولى در تابستان اگر اين باد نباشد از كثرت پشه نمى توان ايست و زيست كرد. از اول غروب اهتزاز و شدت باد كم شده، شب آرام گرفت. عصرى سادات طارمى آمده تلگراف مكتوبى خدمت نوّاب اعتضادالسلطنه خواستند نوشته دادم، پس از آن سوار شده به تماشاىصحرا و رودخانه رفتم، قريه منجيل قريه معتبرآبادى است و نزديك ملتقاى نهر شاهرود و قزل اوزن واقع است از آن به بعد رودخانه را سفيد رود مى گويند، و پُلى كه هفت طاق دارد در نهايت استحكام بر روى آن ساخته اند كه از آنجا به سمت گيلان مى روند و بناى اين پل را سركار اعليحضرت اقدس شاهنشاهى- ارواحنا فداه- در سفرنامه فرنگستان كه از راه رشت تشريف فرما شدند بدين عبارت رقم زد، كلك دُرر سلك مبارك فرموده اند: «در سوابق ايام پل چوبين بر روى آن بود كه قوافل را عبور از آن بسيارصعب و دشوار بود، حال چند سال است كه از وجوهات خزانه دولتى پُلى در نهايت استحكام به توسط حاجى ملا رفيع بر روى رودخانه مزبور ساخته شده است، انتهى». رودخانه سفيدرود مابين لاهيجان و رشت به بحر خزر مى ريزد. در يمين آن بلوك رحمت آباد است و در يسار آن رودبار زيتون.

ص: 34

شنبه بيست و يكم رمضان بعد از طلوع آفتاب از منجيل روانه رستم آباد شديم. مسافت پنج فرسنگ بود و حركت به شمال و مابين شمال و مشرق بود. در ابتداى حركت به تماشاى مُلتقاى قزول اوزن و شاهرود رفتم و چون از پل گذشتم رودخانه در سمت يمين جاده واقع بود و جاده در دامنه كوه و اين راه را مرحوم حاجى ملارفيع از جانب دولت تسطيح و تنقيح كرده و خوب از عهده برآمده است و به سهولت مى توان گذشت، مسافتى كه طى شد. دهكده آن مرحوم كه بسيار معتبر است و در بين راه واقع است، بازار مطولى دارد كه از ميان آن بايد گذشت و معبر عام است. پس از گذشتن از آنجا در قله كوه در سمت يمين رودخانه سفيدرود بقعه نمودار بود كه مى گفتند مدفن امامزاده اى است؛ ولى اسم و نسب آن از روى تحقيق معلوم نشد. بعد از آن به جنگلى رسيديم كه اشجار زيتون و غيره بسيار داشت. در كنار رودخانه بجهت نهار پياده شدم، بسيار جاى باصفايى بود. آثار پُلى هم بر روى رودخانه نمودار بود كه خراب شده و پايه آن در ميان آب برقرار بود. پس از آن سوار شده به سمت منزل رفتيم، خيام را درصحراى سبز و خرم در كنار رودخانه در خارج آبادى برپا كرده بودند. بسيار خوش هوا بود و شب ابداً پشه نداشت. بعضى از اتباع در پهلوى چاپارخانه در بالاى آب انبارى كه مرحوم حاجى ملارفيع ساخته است منزل كرده بودمد. آب انبار بزرگى است. در بالاى آن مسجدى ساخته اند كه اطراف آن باز است و هفت ستون دارد كه از آجر ساخته اند و عرض هر ستونى نُه آجر است. بالجمله ناحيه رستم آباد چند قريه است و از توابع رودبار زيتون است و چاپارخانه اى در قريه پشته واقع است. اتباع كه در بالاى آب انبار منزل كرده بودند، از پشه و مار آنجا شكايت اظهار كردند. مارهاى متعدده در ميان چوب هاى سقف آنجا ديده بودند كه دُم هاى خود را بهم وصل نموده بودند و از قرارى كه اهالى آنجا مى گفتند مارهاى رستم آباد از ساير حيّات گيلان گزنده تر هستند. قزل اوزن در برابر چاپارخانه رستم آباد واقع است و كوه دُلفك نيز كه در جنوب رشت است و اكثر عوام از هر طرف به سمت آن نماز مى خوانند در پيش رو افتاده و اين كوه را گويند كه يخچال طبيعى دارد و الْعُهدةُ عَلى الرّاوى.

ص: 35

امامزاده هاشم

يك شنبه بيست و دوم رمضان از رستم آباد به سمت امامزاده هاشم روانه شديم و حركت مابين شمال و مشرق بود و راه اين منزل غالباً در دامنه كوه بود. سفيدرود در سمت يمين بود و راه در يسار و اشجار جنگلى به نحوى سطل جبال را محيط شده بودند كه مطلقا مساحت كوه نمودار نبود و از انبوهى درختان اخضر چون باغ مشجّر به نظر مى آمدند و از گردنه سفيد كَتَله به آن طرف راه مُسطّح مى شود و خاك گردنه سفيد است. يك فرسنگ كه رفتيم به نقل بَرْ رسيديم. در دو طرف جاده راهدار خانه ساخته بودند كه در يمين و يسار دو اطاق داشت و سقف آن را چوب بست كرده بودند. مابين دو اطاق، معبر عابرين و مترددين است و يك فرسنگ به امامزاده مانده، رودخانه چندى جارى است كه بزرگ آنها را سياه رود مى گويند. آب تندى دارد. حاجى ملا رفيع پلى از وجوهات خزانه دولت و از ثلث مرحوم حاجى ابوالقاسم يزدى بر روى رودخانه سياه رود ساخته است كه بسيار به كار عابرين مى آيد. امروز هوا ابر بود و ترشح داشت،صحرا و كوهستان ها هواى معطّر داشتند و فضاى معنبر؛ پنج ساعت به غروب مانده به منزل رسيديم، چادرها را كنار رودخانه در برابر سدّى كه از چوب ساخته اند برپا كرده بودند. چوب هاى اين سدّ را به شكل مثلث سه پايه ساخته اند. در خارج آب به هم وصل كرده آب بندانى كه در اين امر مهارت دارند به ميان آب زده نصب مى كنند و از شاخه هاى اشجار بر دو طرف آن مى گذارند كه محكم باشد. و اين سد براى اين است كه آب رودخانه را به بلوكات كهدُم و غيره برسانند و در فصل تابستان كه آب كم است يك ثلث آن داخل دريا مى شود و دو ثلث آن به زراعت بلوكات مى رود و در بهار كه آب آن بسيار است به دريا بيشتر مى ريزد.

و مسافت راه اين منزل سه فرسخ و نيم بود؛ از يك فرسخى امامزاده تا رشت خيابان مسطح است و از شدت سبزى و خرمى و سفا و طراوت نظير جنات اربعه است. درختان توسعه كه نوعى از اشجار جنگلى است به ارتفاع بيست ذرع يا زيادتر در اين راه بسيار است و در كوهپايه ها هم اشجار بلوط مرتفع قوى فراوان است. بالجمله چون امشب ليلةالاحياء بود جناب حاجى ملاباقر واعظ ذكر مصيبت نمودند و حديث مبارك كسا را

ص: 36

قرائت كردند. بسيار رقت حاصل گشت، بعد از آن به اعمال شب بيست و سيّم پرداختيم.

اكبرخان بيگلربيگى تا به اين منزل به استقبال آمده بود.

دوشنبه بيست و سيّم رمضان دو ساعت از طلوع آفتاب گذشته روانه سنكر و بازارچه دوشنبه شديم. مسافت سه فرسخ و نيم بود و حركت مابين شمال و مشرق بود والى گيلان دو درشكه فرستاده بود، يكى را خودمان نشستيم و ديگرى را به جناب حاجى ملاباقر تكليف كرديم. به نزديكى امازاده هاشم كه رسيديم، چون در جانب يسار راه در سطح مرتفعى واقع بود، از درشكه پياده شده سوار اسب شديم. به امامزاده كه رسيديم درختان آزاد چند در آنجا ديدم كه بسيار مرتفع و بلند بود. اطراف بقعه ايوان داشت كه از چوپ ساخته بودند. قبر معصوم نام، متولى قديم آن بقعه، كه در هزار و دويست و نه هجرى مرحوم شده است، در نزديكى در بقعه، در سمت يمين واقع بود و سنگ مرقد او را بر ديوار نصب كرده بودند. سه نفر مشايخ كه از اولاد و احفاد متوليان قديم محسوب مى شدند، در آنجا مقيم بودند. از نسب امامزاده پرسيدم كه از اولاد كيست؟ جواب دادند كه از اولاد حضرت سيد سجاد عليه السلام است به يكى از الواح كه نظر كرديم كاتب آن درويش حسن بود و نسب امامزاده را در بالاى لوح بدين عبارت نوشته بود: شهزاده هاشم بن محمد بن عبدالله بن حمزة بن جعفر بن محمد حنفيّه بن اميرمؤمنان عليه السلام.صحت آن لوح نيز بر من معلوم نشد. قدرى را ملامت كردم كه چرا در امتداد اين همه روزگار تصحيح نسب آن بزرگوار را نكرده اند، تعهد كردند كه بعدها تصحيح كنند. در كتاب بحرالانساب، هاشم را از اولاد ازهر بن امام زين العابدين عليه السلام نوشته است. بالجمله بعد از زيارت امامزاده مراجعت كرده روانه شديم. دو فرسنگ به منزل مانده، در سمت يمين راه، چاپارخانه معتبرى ديديم كه در خاك قريه سرادان كه از توابع بلوك كهدُم است ساخته بودند.

مرحوم قاسم خان والى، از وجه خزانه دولت بنا كرده است و در آن راه پُل ها نيز ساخته است و در تسطيح خيابان نيز اهتمام نموده است. پس از آن يك فرسخ كه طى كرده به بازارچه پنجشنبه كه در شاه آقاجى است رسيديم. اين بازارچه متعلق به ميرزا عبدالوهاب مستوفى گيلانى است كه در ارضى ملكى خود بنا نموده. بازارچه اى است كه محوطه بزرگ دارد. اطراف آن دكاكين است. اصناف و كسبه در آنجا نشسته اند. روزهاى

ص: 37

پنجشنبه از اطراف بلوكات به آنجا آمده، مايحتاج خود را تا هفته ديگر خريدارى مى كنند و از دو طرف راه خروج و دخول دارد. حمام بزرگى نيز ميرزا عبدالوهاب مستوفى در سمت يك درب بازارچه ساخته كه از رختكن آن دربچه ها بهصحرا باز مى شد و خيلى باصفا است. وجه تسميه شاه آقاجى را به اختلاف گفتند، بعضى را عقيده اين بود درخت بزرگى در آنجا بوده است؛ به واسطه بزرگى و ارتفاع آن معروف به شاه آقاجى است و اين لفظ نظير شاهراه است؛ و لفظ آقاج در تركى به معنى درخت است و اعتقاد سايرين اين بود كه يكى از سلاطين در آنجا به دست خود درختى غرس كرده بوده است؛ به اين مناسبت به اين اسم موسوم شده است. بالجمله چون محل باصفايى بود در باغچه محمد نام مستأجر آن پياده شدم،صرف نهار كردم. عمارت آن در وسط باغ به قانون گيلانى، فوقانى و تحتانى آن را از چوب ساخته، بام آن را از سُفال پوشانيده اند. از آنجا حركت كرده به منزل رفتيم. بازارچه دوشنبه را كه در سنكر است تماماً از آجر و گچ ساخته اند. بانى آن معين البحار گيلانى و جمعى ديگر بودند. حالا به اكبرخان بيگلربيگى سرتيپ و حاكم انزلى انتقال يافته است. اين بازارچه بهتر از بازارچه شاه آقاجى است و در سردرب آن بالاخانه ها ساخته اند. در آنجا نزول كرديم و درخت آزاد مدوّرى كه در هيئت شبيه به درخت نارون است در برابر بالاخانه ها واقع بود كه بسيار خوش وضع مى نمود. بيگلربيگى در اين منزل مهماندارى كرده، رسم انسانيت را به عمل آورد. والى و يحيى ميرزاى نايب الحكومه و محمودخان فومنى و ميرزا محمدعلى لاهيجانى ديوان بيگى وعلى خان مشيرالوزاره و ميرزا طاهر پسر ميرزا عبدالوهاب مستوفى تا به آنجا به استقبال آمده، عصر مراجعت نمودند.

سه شنبه بيست و چهارم رمضان پنج ساعت به غروب مانده از سنكر حركت كردم. والى و مستقبلين ديروز مجدّداً در ساعت حركت از شهر آمده حاضر بودند. نايب اول قونسول گرى روس كه بعد از فوت قونسول، مُدير قونسولخانه است، يدكى فرستاده بود.

در بين راه رسيد، داخل قطار يدك ها كردند. از سنكر تا شهر رشت دو فرسخ مسافت است و حركت رو به شمال و مابين شمال و مشرق است. در يك فرسخى شهر برادر و اقوام مرحوم ميرزا زكى نايب به استقبال آمده در سر راه ايستاده بودند. درشكه را نگاه داشته به

ص: 38

آنها مهربانى كرده گذشتيم. در نزديكى شهر پلى است كه آن را حاجى محمدباقر ساخته است. اهالى شهر از كسبه و غيره به استقبال آمده به هيئت اجماع ايستاده بودند؛ به آنها نيز تعارف كرده؛ دو ساعت به غروب مانده وارد باغ ناصريّه شدم. اين باغ را مرحوم قاسم خان والى ساخته، عمارت فوقانى و تحتانى در وسط دارد و ضياءالملك نيز كلاه فرنگى در آن طرف پل، كه در ميان باغ است، احداث نموده است. فضاى باغ ناصريّه خيلى باصفا است. عمارات رشت را به واسطه كثرت بارندگى در سقف ها سفار بكار برده و با آن بام ها را مى پوشانند و اين شهر را در نهصد هجرى بنا كرده اند و لفظ رشت تاريخ بناى آنجا است. بقعه فاطمه، خواهر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام كه در نزد عوام معروف به امامزاده لال شوى است، در شهر رشت مى باشد. گويند جوانى با حالت مستى از آنجا گذشته و آواز مى خوانده است،صدايى شنيده كه گفته است: لال و لاى! فوراً آن جوان لال شده افتاده است. بعد از آن، آن مكان را كاويده اند اثر قبر فاطمه ظاهر شد.

چهارشنبه بيست و پنجم در باغ ناصريّه اقامت شد. والى وى ميرزا و مشيرالوزاره و حاجى ميرزا نصرالله مستوفى و محمدتقى خان قاجار كه عازم مكه معظمه بود،صبح به تدريج آمدند و نايب قونسول هم با ميرزا عبدالله مترجم لنكرانى، سه ساعت به غروب مانده آمد. مرد زيرك هوشيارى بود اگرچه به توسّط مترجم سئوال و جواب مى نمود ولى گيلانى ها مى گفتند، زبان فارسى نيز مى داند بلكه از عربى هم بى بهره نيست. شب را چون عمه مُكرمه كه كوچ محمودخان فومنى است، دعوت كرده بود، به آنجا رفته در گرمابه خانه او استحمام به عمل آمد. در پنج ساعتى به باغ آمدم، هواى رشت به بارندگى معروف است. امشب نيز تاصبح باران مى امد و اسب ها و بنه زيادى و چادرها را با حسن خان و بعضى عمله جات از انزالى مراجعت داديم.

پنجشنبه بيست و ششم رمضان در منزل عبدالله خان والى مهمان بوديم. علماى شهر هم به ديدن آمدند. مقارن غروب، مشيرالوزاره على خان، پسر مرحوم نظام الدوله، كه كاربرداز امور خارجيه گيلان است، به باغ آمد. از تذكره و باشبرد، «(1)» پرسيد كه در طهران رفته و همراه آورده ايد يا نه؟ چون در دارالخلافه به اينصرافت نيفتاده ايم، ميرزا


1- ./ پاسپورت

ص: 39

حبيب الله امين تذكره دولت را حاضر كرده و بدين موجب تذكره همراهان را از او گرفتيم كه در ورود به كشتى به روس ها نشان بدهند. نايب قنسول روس نيز، ظَهْر همان تذكره را امضا نوشت. همراهانى كه تذكره براى آن ها گرفته شد از اين قرار است: اميرزاده ابوالنصر، ميرزا محمد ميرزاى، پسر مرحوم نايب الاياله، جناب حاجى ملاباقر واعظ ملاباشى، ميرزا رضاى منشى باشى، «(1)» ميرزا سيد مهدى حكيم باشى، ميرزا على خان ناظر، محبوب تحويلدار، تولت قلى آبدار، نجفقلى شاگرد آبدار، محمدصادق فراش خلوت، محمدابراهيم فراش خلوت، بهرام قهوه چى، استاد حسين خاصه تراش، امامقلى پيش خدمت، استاد حسن طباخ و شاگردش مهدى شربت دار و شاگردش، هادى بك نايب فراشخانه، حسينقلى خانى- كه مشيرالوزاره توسط كرد كه ببريم- عطاخان فراش باشى حاجى شكرالله خان تفنگدارباشى، ميرزاتقى برادر ميرزا عليخان، آدم عطاخان، آدم حاجى شكرالله خان، آدم ميرزا عليخان، آدم حاجى ملاباقر واعظ، ملامحمدعلى آدم ملاباشى.

جمعه بيست و هفتم رمضان تا پنج ساعت و نيم به غروب مانده در باغ ناصريه بوديم و بعد به سمت پير بازار روانه شديم كه به انزلى برويم. از شهر رشت تا پير بازار مسافت يك ساعت و نيم است و در جنوب شرقى انزلى واقع است و در طرف شمال و غرب مايل به شمال رشت است و خيابانى تا پيربازار تسطيح كرده اند. كالسكه به سهولت مى رود و اطرافش جنگل است. والى و اعيان شهر نيز با اكبرخان بيگلربيگى انزلى براى مشايعت همراه بودند. چهار ساعت به غروب مانده وارد پيربازار شده به بالاخانه آنجا رفتيم تا بارها را برسانند. چند زورق با نهايت تنقيح در برابر پير بازار حاضر كرده بودند. كشتى بخار سلطانى را هم كه بسيار خوب و ممتاز است قدرى دورتر از دهنه رودخانه نگاهداشته بودند. از پير بازار تا كشيتى سلطانى يك ساعت و نيم راه است و از آنجا تا انزلى دو ساعت راه و از آخر رودخانه تا انزلى مرداب است و طول مرداب هشت ميل است و در امتداد شرق و غرب است كه جيفه تابع رشت تا كَپور تابع انزلى طول آن است و عرض آن سه فرسخ است كه از انزلى تا تولم است و عمق آن در جايى كه عميق باشد، زياده از سه


1- اين شخص كاتب اين سفرنامه است. در اصل مؤلف مطالب را براى او انشاء مى كرده و او با قلم خويش آنها راتحرير و مرتب مى كرده است.

ص: 40

قلاج. «(1)» تا دو ساعت به غروب مانده در بالاخانه پير بازار بوديم. بارها رسيدند، در زورق نشسته روانه شديم. نايب الصدر گيلان و محمدتقى خان قاجار هم كه به مكه معظمه مى رفتند در پير بازار حاضر شده به كرجى «(2)» نشستند. بعد از يك ساعت و نيم به كشتى سلطانى رسيده از زورق به كشتى رفتيم. كرجى هايى كه حامل اثقال بودند و بعضى اتباع در آن سوار بودند به كشتى سلطانى بسته شده به حركت افتاده و بسيار تماشا داشتند. والى و اكبرخان هم در كشتى بوده تا انزلى آمدند. يك ساعت از شب رفته وارد اسكله انزلى شديم. عمارات كنار اسكله را چراغان كرده بودند، بسيار باشكوه بود و كشتى حاجى شيخعلى را هم كه شكتى تجارتى است و بسيار بزرگ، نزديك اسكله بود، آن را هم چراغان كرده بودند. لاجرم از كشتى سلطانى پياده شده به عمارت منچهرخان آمده ايستاده بودند و جمعى از حجاج هم به انزلى آمده بودند كه از اين راه به مكه معظمه بروند. به همه آنها مهربانى را به عمل آورده گذشتيم.

انواع كشتى بخار

بدان كه شتى بخار را به روسى پِراخْن مى گويند زيرا كه لفظ براخْتُ در لغت روس به معنى بخار است و به فرانسه واپور مى نامند، به جهت آن كه لفظ واپور در لغت فرانسه به معنى بخار باشد و حركت كشتى بخار به دو قسم ممكن است. يكى به واسطه چرخ هاى پره دار و ديگرى به واسطه مارپيچ. قسم اول قديم تر از قسم ثانى است و واضع و مخترع كشتى بخار پره دار پاينصاحب بوده است. طرز اختراع و سبب كشف اين مطلب را در كتب فيزيك كه از مسايل طبيعيه در آنها بيان مى شود مفصلًا نوشته اند. اين سفرنامه را موقع ذكر آن نباشد. بالجمله بعد از آن كه پاپن صاحب كشتى بخار پره دار را اختراع نموده و بساخت، كشتى بانان ديدند اغلب آنها و پاروزنان به واسطه اختراع كشتى بخار بيكار خواهند ماند، كشتى پاپن را شكستند و مخترع را مأيوس نمودند. سال ها اين اختراع متروك


1- واحد طول معادل درازى هر دو دست.
2- . نوعى كشتى خرد كه براى بردن اسباب استفاده مى كنند.

ص: 41

و نارواج ماند تا در سنه 1812 مسيحى، كه تاكنون كه سنه 1881 مسيحى است، نزديك هفتاد سال مى شود، قولتونصاحب، پره هاى متحرك پاپن را اختيار نموده سبب رواج كشتى پره دار گشت و اول كشتى بخار كه در بحار، سيّال و سيّار شد، نان آن ذوذنب بود. و واضع و مخترع كشتى مارپيچ دار يكى از مهندسين سُوئِدْ بود كه در سنه 1736 مسيحى اختراع نمود، اگرچه تاريخ اختراع آن قبل از تاريخ رواج كشتى پره دار به نظر مى آيد، ولى چون پاپنصاحب پيش از اختراع مهندس مزبور مخترع كشتى بخار پره دار شده بود و سال ها متروك ماند تا قولتون صاحب رواج داد، بنابراين اختراع پره دار مقدم بر مارپيچ است. وضع كشتى پره دار اين است كه چرخ پره دار داراى پره هاى متعدد است و در منتصف طول كشتى از دو طرف نصب شده اند، متصلًا بر آب مى خورد و نقطه اتكايى حاصل نموده كشتى را به جلو مى برند. وضع كشتى مارپيچ دار اين است سه يا چهار پره منحنى كه هر يك به شكل سطح مارپيچى است، در عقب كشتى واقع است و در حول محورى حركت مى نمايند كه متوازى است با امتداد طول كشتى و به واسطه مارپيچ بودن آن پره ها اين آلت مانند پيچ به آب فرو رفته حركت مى نمايند و به همان ترتيب كشتى را حركت مى دهد. و كشتى سلطانى واپور بخار پره دار بود، طول آن سى و يك ذرع و تقريباًصد فوت است.

شنبه بيست و هشتم رمضانصبح در اطراف عمارت معتمد گردش كردم. اين عمارت در وسط باغچه واقع است. اطاق هاى فوقانى و تحتانى دارد و اطراف آن از چهار سمت ايوان است و تخته پوش كرده اند عمارت خوش طرحى است و حمام خوبى هم در سمت غربى آن ساخته اند كه رخت كن آن از يكطرف به باغچه عمارت درْبچه دارد. عمارت ديگرى هم در سمت شرقى آن در اين دولت ساخته اند كه آن هم با اختصارش خالى از امتياز نيست و بعد از گردش عمارت معتمدى، بيرون آمده به تماشاى برج سلطانى رفتم.

اين برج را جناب ميرزا سعيدخان مؤتمن الملك كه اكنون به توليت آستانه مقدسه رضويه سرافرازى دارند، در زمانى كه وزارت امور خارجه و اداره حكومت گيلان را داشته است از جانب دولت بنا كرده اند. بعد به توسط ميرزا محمدحسين مستوفى كه از جانب مرحوم نظام الدوله نايب الحكومه گيلان بود ساخته شد. پس از آن، جناب معتمدالملك در حكومت گيلان ناتمامى آن را به اتمام رسانيدند. اين برج پنج مرتبه است

ص: 42

و جميع مراتب از هر طرف ايوان و غلام گردش «(1)» دارد و بناى آن تماماً از آجر و سنگ و گچ است مگر همان غلام گردش ها كه از چوب مُنقّش است و تمام اسباب لازمه از فرش و ميز وصندلى و آينه و اسباب چراغ خوب در آنجا موجود و آماده است و سمت شرق و شمال آن دريا است و به جهت حفظ از رطوبت هوا، دو سمت آن را كخه به دريا نظر مى كند، پرده اى از نى كشيده بودند. ارتفاع اين برج تقريباً بيست و دو ذرع است. سدى در پايين عمارت در كنار آب مرداب ساخته اند. از سمت شرقى به واسطه رخنه آن خرابى به هم رسانيده است. امروز هوا اعتدالى داشت و آفتاب طالع و دريا ساكن و آرام. كشتى حاجى شيخعلى امروز به حركت افتاد، پاره اى از حجاج از قبيل نايب الصدر و ميرزا مهدى برادر اكبرخان با اين كشتى رفتند. از قرارى كه مى گفتند، كشتى مزبور چندان اعتبارى ندارد. به اين جهت با آن كشتى حركت ننموده منتظر كشتى كمپانى روس شديم كه روز يك شنبه موعود آمدن آن است. انزلى در شمال رشت و غربى بوغاز مُرداب واقع است و سه طرف آن آب است و يك طرف آن خشكى و متصل به طوالش مى شود نظير شبه الجزيره است و در سمت شرقى آن جزيره است كه آن را غازيان گويند. مابين غازيان و انزلى كه مُرداب داخل دريا مى شود، سيصد و شصت ذرع طول آن است. و در غازيان آبادى و تلگرافخانه و باستيان «(2)» است. اما باستيان آنجا به جهت طغيان آب ويران و خراب است. و در غازيان يك ذرع كه زمين را حفر مى كنند، آب شيرين بيرون مى آيد و در سمت جنوب انزلى جزيره است كه آن را ميان شيته مى نامند و قريب هشتاد ذرع طول آن است و منتهاى عرض آن سيصد ذرع و در مابين آن دو جزيره از ميان مرداب، نى ها روييده، بالا آمده است و آنجا را اهالى انزلى قلم گودى مى نامند و از قرارى كه مى گفتند آن محل در قديم خشك بوده، به مرور دهور مغمور آب شده است. بالجمله انزلى آبادى معتبر از خانه ها و كاروانسرا و بازار و توپخانه و سربازخانه دارد. بازارچه طويلى هم در كنار اسكله واقع است كه از هر قبيل اصناف در آنجا نشسته اند و اين بندر استعداد همه نوع آبادى دارد كه از جانب دولت قاهره بذل اهتمامى بشود، مانند بنار خوب فرنگستان خواهد شد.

يكشنبه بيست و نهم رمضان، وعده آمدن كشتى كمپانى روس بود و نايب قونسول روس هم به همين ملاحظه از شهر رشت تا انزلى آمد كه ما را راه بيندازد، اما كشتى نيامد و از موعد خود تخلف كرد. والى هم براى راه انداختن ما تا امروز در انزلى بود، چون عيد فطر در پيش بود و بايد براى تهيه ملزومات عيد در شهر باشد، اجازه خواسته از انزلى رفت.


1- ايوان ميان دو عمارت. راهرو، كريدور. براى معانى ديگر نك دهخدا، ذيل مورد.
2- استحكام برآمده برج مانندى كه در قلعه مى سازند، اين لغت فرانسوى است.

ص: 43

امشب شش ساعت از شب رفته باران آمد و در نه ساعتى، باد شديد وزيدن گرفت بطورى كه پاره اى از اشجار باغچه عمارت معتمدى شكست و در دريا هم انقلاب عظيمى بهم رسيد كه ازصداى آب خواب ممكن نبود. دو كشتى تجارتى روس هم پيش از تلاطم دريا آمده لنگر انداخته بودند. تلاطم دريا زنجير لنگر يكى از آنها را كه دورتر بود گسيخت و عنان اختيار را از دست كپيتان و سكّان كشتى بيرون برد. طوفان و طغيان دريا نيز آنان را به تزلزل انداخت و در حركت مقهور ساخت. كپيتان كشتى اول كه نزديك تر بود، به احتياط آن كه مبادا كشتى عنان گسيخته به طرف كشتى او بيايد و آن را بشكند لنگر كشتى را كشيده به حركت انداخت. تلاطم دريا زمام اختيار را از دست او بيرون برده، هر دو كشتى را به كنار غازيان آورد. آن كه كوچكتر بود به ساحل انداخته به كلى شكست و آن كه بزرگتر بود در نزديكى ساحل به گل نشست و پاره اى از اسباب آن معيوب شد، ولى بحمدالله به ساكنين اين دو سفينه آفت و آسيبى نرسيد و از حادثه غرق وصدمات ديگر مصون و مأمون ماندند. از قرارى كه اهالى انزلى مى گفتند كه تا به حال ديده نشده كه طغيان بحر خزر، كشتى بخار را به كنار مرداب بيارد و اين حادثه را از غرايب و عجايب مى شمردند. امشب تلگرافى از جناب سپهسالار اعظم رسيد، احوالپرسى كرده بودند، جواب نوشتم.

دوشنبه سلخ رمضان، نايب قونسول با اكبرخان بيگلربيگى در كرجى نشسته به غازيان رفتند كه حالت آن دو كشتى را مشاهده كنند و اگر عمله و اسباب براى خلاصى و مرمت آنها لازم باشد آماده نمايند. خودمان هم در عمارت فوقانى معتمدى با دوربين نگاه مى كرديم و حالت آن دو كشتى و انقلاب دريا و طغيان آب را مشاهده مى نمودم.

بيگلربيگى مراجعت كرده، شرح حالت آنها را بيان نمود. از قرارى كه معلوم شد تا طوفان شديد نشود يا كشتى بزرگ ديگر بر آن كشتى به گل نشسته، نه ببندند، ممكن نيست بتوانند آن را حركت بدهند. نهخداى كشتى چهل تومان به غواصان دريا داد كه بروند لنگر كشتى

ص: 44

را با بقيه زنجير بيرون بياورند. غواص ها هم رفته بيرون آوردند، اگرچه زنجير و لنگركشى خيلى وزين و سنگين است، اما هر جسم وزينى كه در آن فرو رفته باشد از وزن آن بقدر وزن مقدار مايعى كه جسم وزين قائم مقام آن شده، كاسته مى شود. اسامى بادهايى كه در دريا و مرداب مى وزد و اغلب آنها باعث انقلاب و طغيان دريا مى شود، به اصطلاح اهالى اينصفحات گيلاور و خزرى و دشت وا و كنار وا و گيلوا و كندقوش است. آنچه از اين بادعا باعث طغيان آب مى شود، باد خزرى است كه از جانب شمال و قريه خزر مى وزد و باد دشت وا كه از مغرب مى آيد و باد كنار وا از جنوب مى آيد و آب مرداب را به دريا مى برد؛ و آنچه ضرر ندارد باد گيلاور است كه از جنوب مى وزد و براى كشتى خوب است و آن را گيلاومى نيز گويند؛ و باد كيلْوا از مابين جنوب و مشرق مى آيد و باد كنده قوش از طرف مشرق مى وزد.

سه شنبه غره شوال المكرم تلاطم دريا آرام گرفت. چون موعد حركت پست بود مشغول تحريرات دارالخلافه شده عريضه مفصلى بطور كتابچه، به حضور مهر ظهور اعليحضرت قدر قدرت شاهنشاهى- روحنا فداه- عرض كرده خدمت حضرت مُستطاب اشرف والانايب السلطنه اميركبير- روحى فداه- فرستادم كه از نظر انور همايونى بگذراند و در آن عريضه، بعضى از خدمات خود و حوادثى كه بر اين بنده درگاه وارد آمده بود مفصلًا عرض نموده به دعاى وجود مبارك ختم كردم كه در اين سفر در هر يك از اماكن مقدسه و زيارت مشاهد مشرفه نيابت خاص از وجود مسعود فايض الوجود ملوكانه- روحنا فداه- خواهم داشت. سه ساعت به غروب مانده، به جهت مشاهده آن دو كشتى روس كه از تلاطم درياصدمه ديده بودند، در كرجى دولتى سوار شده، در مدت بيست دقيقه به غازيان رفتم. كشتى بزرگ كه به گل نشسته بود، نزديك تر بود در كنار آب، از دور تماشا كردم. ناخداى كشتى احترام كرده به چابكى، چندصندلى از ميان كشتى بيرون فرستاد كه در كنار آب بر روى آنها بنشينيم. ما هم ناخداى كشتى سلطانى را به احوالپرسى او فرستاده پيغام داديم كه به جهت اصلاح آن كشتى هر نوع اسبابى لازم باشد از حكومت حاضر و موجود خواهد شد. خواهش و اصرار كرد كه به ميان كشتى رفته تماشا كنيم و فوراً نردبان ها و تخته ها از ميان كشتى بيرون ريختند و بر روى آب معبرى براى ما ساختند. ما هم به ميان رفته،صُفه و اطاق ها و انبار آن را تماشا كرديم. شصت ذرع طول داشت و هفت

ص: 45

ذرع عرض و اسم آن به لغت روس كوما بود. پس از بيرون آمده به تماشاى كشتى ديگر رفتم. آنچه تخته هاى كشتى بود همه را طغيان دريا شكسته به ساحل غازيان انداخته بود.

چيزى كه باقى مانده آهن آلات و پاره اى از اسباب كشتب بود. با ناخداى كشتى كهصحبت مى داشتم، بيچاره حيران و مبهوت بود و از قرارى كه تقرير مى نمود، اين كشتى متعلق به يكى از زن هاى روسى است كه در بانك گرو گذارده و اختيار آن با اجزاى بانك است. تلگرافى به آنها نموده از اين حادثه خبر داده است.

چهارشنبه دوم مهر شوال به تماشاى توپخانه انزلى رفتم. توپخانه جديدى ساخته اند كه سمت شرقى آن ابنيه فوقانى و تحتانى دارد. فوقانى آن محل نشيمن توپچى و تحتانى محل گذاردن توپ ها است و به واسطه آن كه مُسقّف است، از باران محفوظ است.

دوازده عرّاده توپ در آنجا ملاحظه شد، سه عرّاده آن دوازده پُوندْ بود و يك عرّاده آن هجده پوند و شش عرّاده شش پوند و دو عراده چهل و دو پوند بود، اما يك عراده چل و دو پوند را در غازيان گذاشته و همه توپ ها را يكان يكان تماشا كرده الحق آنها را خوب نگاهداشته اند.

پنجشنبه سيم شهر شوال در عمارت معتمدى بسر رفت. چون آمدن كشتى به طول انجاميد و از طول توقف دل تنگ بودم كه مبادا امتداد به هم رساند و موسم حج متضيق شود يا آن كه خداى نكرده موفق نشوم، امشب را با جناب حاجى ملاباقر و خواص اصحاب دوازده هزار مرتبه امَّن يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ ويَكْشِفُ السُّوء «(1)» به نيت حاضر شدن كشتى خوانديم كه شايد خداوند تفضّل فرموده كشتى معهود يا كشتى ديگر زودتر حاضر شود كه از اين حيرانى و سرگردانى خلاص شويم.

جمعه چهارم شوال تا شب دوشنبه هفتم در انزلى منتظر بوديم و در اين روزهاصبح و عصر به تماشاى دريا مى رفتيم. اهالى انزلى، كرجى زياد بر روى آب داشتند وصيد ماهى مى نمودند و كرجى ها را پر از ماهى مى كردند.صيادى آنها بى تماشا نبود. يك قسم ماهى در آنجاصيد مى نمودند كه بسيار بدهيئت بود، اسم آن را اسپيله مى گفتند.

روز دوشنبه هفتم شوال كشتى بخار رسيد، اما واپور معهود روسى نبود و از آمدن آن يأس حاصل بود بلكه كشتى دوّار بود كه به بندر گَز و مشهد سر و عاشوراده و شهرنو


1- نمل، 62

ص: 46

و چكشلر رفته از آن پس به بادكوبه مى رفت. از اينكه حركت و عزم به مقصد ترجيح داشت بر سكون و توقف در آن سرحد، لهذا راضى شديم كه با اين كشى دوّار حركت نموده در دور دريا سيار باشيم. بارها را حمل كشتى نموده، خودمان دو ساعت از دسته «(1)» گذشته، در كشتى سلطانى سوار شده به كشتى بزرگ رسيديم. يك ساعت و يك ربع طول كشيد تا وارد كشتى مزبور شديم. طول اين كشتى دويست فرت بود و عرض آن بيست و پنج فرت و فرت قوّتصد و بيست اسب داشت و در ساعتى دو فرسنگ به آرامى حركت مى نمود و چهل هزار پُوت بارگير آن بود كه هر پوتى پنج من و نيم تبريز است و ساعتى سى و پنج پوت نفت سياه در آن مى سوزاندند و اين كشتى را در سنه 1859 مسيحى ساخته بودند و دويست و نودهزار منات خرج اين كشتى شده تا به اتمام رسيده است و منات در روسيه قرطاس است كه چاپ زده علامت گذارده اند و قريب سه هزار و پانصد دينار داد و ستد مى شود. و اين كشتى منسوب به برادر امپراطور بود و به اسم او مى ناميدند. ناخداى اين كشتى پيرمرد سرخ روى ماهرى بود و نايب او كه نيكولا نام داشت، مرد خوش منظر نيك محضرى بود و اغلب اجزاى كشتى با ادب بودند و سيصدصالدات به چكشلر مى بردند و آب خوراكى اين كشتى را از آب رودخانه و لگا كه تفصيل آن در موقعش ذكر خواهد شد برداشته در كشتى تقطير مى نمودند. آبصاف شيرين گوارايى بود و در اين كشتى جمعى از زوار ارض اقدس بودند كه از بندر گز عزيمت زيارت داشتند و جمعى از حجاج بيت الله الحرام بودند. امروز دريا تلاطم داشت و احوال اكثر اهالى كشتى را منقلب نمود. كسى كه احوالش بر هم نخورد، خودمان و دو سه نفر از اتباع بود. باقى اجزاء منقلب الاحوال، در منازل خود افتاده بودند و مصداق فَاذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّين «(2)»

بودند، ولى بحمدالله به خير گذشت و دريا كم كم آرام گرفت و ساكنين كشتى به حال آمدند. بعد از بيست ساعت راه، نزديك بهصبح از محاذات مشهد سرگذشتيم.

سه شنبه هشتم شوال كهصبح طالع بود، به عاشوراده رسيديم، اما كشتى در آن


1- ساعت دوازده ظهر يا نيمه شب را دسته مى گفتند.
2- عنكبوت، 65

ص: 47

محاذات راهى نداشت كه نزديك عاشوراده برود، زيرا كه آن نقطه دريا براى حركت كشتى مساعدت نداشت كه بتوان تا به آن جا رفت و عبور از آنجا خطر داشت و بايد از محاذات آنجا گذشته به بندر گز بروند و ثانياً به عاشوراده بيايند. لاجرم در محاذات عاشوراده چند دقيقه مكث نموده،صاحب منصب هايى كه در آنجا بودند، در سه عدد كرجى نشسته داخل كشتى كمپانى شدند و در سر ميز با اجزاى كشتى نشسته، مشروبات و غذاصرف نمودند و بهصحبت مشغول شدند. سه نفر زن هم همراه داشتند و به همين نحو در سر ميز بودند تا كشتى كمپانى ساعت ديگر به محاذات بندر گز رسيد و در آنجا لنگر انداختند. امروز كشتى تا اينجا رو به مشرق حركت مى نمود و دريا آرام بود و چون به محاذى بندر گز رسيد لنگر انداختند. چهار ساعت توقف شد. زوار مشهد به بندر گز رفتند. مرد شيعه افغانى تا بندر گز، به عزم زيارت مكه معظمه از رشت آمد، از انقلاب و تلاطم دريا به وحشت افتاد، از زيارت بيت الله منحرف و منصرف شده، از راه بندر گز عازم مشهد مقدس شد. تلگرافچى اين بندر به ميان كشتى آمده از من ديدن كرد. از حالات طهران از او سئوال كردم، از مژده استقامت مزاج مبارك بندگان اعليحضرت اقدس ملوكانه- ارواحنا فداه- مرا خشنود ساخت وصورت تلگرافى هم از جناب مخبرالدوله بيرون آود كه حسب الامر ابلاغ به سرحدات كرده بودند كه سپهسالار اعظم از تمام مناصب و مراتب خلع شده به حكومت قزوين منصوب شد. بالجمله بعد از چهار ساعت، كشتى حركت كرده رو به مغرب رفت و ثانياً نزديك عاشوراده آمد.صاحب منصب هايى كه با سه نفر زن به ميان كشتى آمده بودند مارجعت به عاشوراده كردند و بعد از رفتن آنها كشتى به حركت افتاده از سمت شمال به چكّشلر رفت. دو ساعت از شب چهارشنبه گذشته به محاذات چشكلر رسيده، لنگر انداخته اقامت كرد.

چهارشنبه نهم شوال تا دو ساعت از دسته گذشته، در لنگرگاه چكشلر بوديم. از چشكلر كرجى ها آوردند.صالدات ها را با اجمال و اثاقلشان به آنجا بردند، ازدحام كشتى كمتر شد و راكبين كشتى كه در تنگناى اجتماعصالدات ها گرفتار بودند خلاص شدند، زيرا كه در اين سه روز تمام، سطحه كشتى مملو ازصالدات گشته، راه عبور و مرور بر ساكنين بسته بودند و بدين جهت بر اهل كشتى بسيار بد گذشت و رفتن آنها فرجى بعد از شدت شد و فرحى بعد از كربت.

ص: 48

عَسىَ الْكَرب الّذى امْسَيْتَ فيهِ يَكُونُ وَراثَه فَرَج قَريب

لاجرم چند نفر ازصاحب منصب هاى روس با سردار كه در چكشلر بودند و يك نفر زن به ديدن ناخدا و اجزاى كشتى آمدند، مشروباتصرف كردهصحبت داشته رفتند. دولت بهيه روس در چكشلر آبادى و استعداد زياد فراهم آوردند و قلعه خوبى در كنار دريا ساخته اند. با دوربين كه ملاحظه كرديم خيلى محكم و مستحكم بود. بازار و انبار و آبادى دير هم بنا كرده اند و بيرق دولتى خودشان را هم در بالاى منجنيق نصب نموده آلاچيق هاى متعدد در آنجا زده بودند. تراكمه كه مطيع و خادم بودند، در آنجا سكنى داشتند و اسب هاى زيادى در آنجا جمع بود و جمعيت فراوانى در كنار دريا جمع شده تماشاى كشتى مى نمودند و اردوى معظم منظمى نيز در آنجا بود كه عساكر وافر داشت.

شهر نو

پنج شنبه دهم شوال رو به شمال حركت شده، دو ساعت و نيم به دسته مانده، به نزديكى شهر نو رسيديم. شكتى لنگر انداخته اقامت كرد. آفتاب كه طالع شد از كشتى بيرون آمده خواستيم به تماشاى شهر مزبور برويم. از اسكله تا لنگرگاه كشتى، پل ممتد مطولى ساخته اند كه دو ثلث آن از تخته و چوب است و ثلث ديگر از سنگ و خاك. اين شهر از دولت عليه ايران به دولت بهيه روس انتقال يافته است. سابقاً اسم اين نقطه قِزِل سُو بود؛ چون روس ها شهرى در آنجا بنا كرده اند به فارسى شهر نو مى گويند و به روسى لفظى را كه مرادف اين معنى است استعمال كنند. از پل كه گذشته وارد شهر نو شديم. در برابر دريا بازار ممتدى ساخته اند كه دكاكين خوبى دارد. ارامنه نشسته، داد و ستد مى كنند و برابر پُل كليساى خوبى برپا كرده اند و در سمت يمين كليسا، عمارت جنرال قونسول روس است، عمارت عالى خوش منظر است. كارخانه بزرگى هم كه آب شور را شيرين مى كند در برابر پل ساخته اند. املاح آب دريا را با چرخ و آلات كارخانه جذب كرده آب را شيرين مى كند و آب تلخ را از لوله اى كه تعبيه نموده اند ثانياً به دريا مى ريزند. بالجمله شهر نو را به قدرى كه وقت مساعد بود، تماشا و گردش كرديم. الحق در آبادى آنجا خيلى اهتمام كرده اند و عما قريب شهر معتبرى خواهد شد. سلسله كوهى از سمت مشرق به مغرب امتداد داشت و در دامنه آن چند عمارت به فاصله معموله بنا كرده اند و در سه نقطه در جنب كوه

ص: 49

و كنار دريا اردوى نظامى داشتند كه خيمه ها برپا نموده مسكن كرده بودند و از راه خشكى در دامنه كوه مزبور، خط چوپ هاى تلگرافى را به طرف ولايتى از ولايات روس امتداد داده بودند و راه آهن نيز از شهر نو تا بدانجا مى ساختند و در نزديكى اسكله هفده كشتى دودى و بادى لنگر انداخته بودند كه چهارده فروند آنها دودى بودند و سه فروند آنها بادى و كشتى هاى باركش بسيار بزرگى هم در آب ملاحظه شد كه بارها را به ميان كشتى حمل مى نمود.

بادكوبه

جمعه يازدهم شهر شوال وارد بادكوبه شديم و تا آنجا قدرى رو به جنوب حركت شد و قدرى رو به مغرب از لنگرگاه سفاين تا شهر بادكوبه پُل هاى متعدده بنا كرده اند. معتبر آنها كه اطول از ساير است، پل گمركخانه است و از تخته و چوب ساخته اند و كشتى در نزديكى اين پُل لنگر اندخته با تخته محكم به اسكله متصل نموده اند كه راه عبور منفصل نباشد. بالجمله آنچه معلوم شد حاكم و محكوم از روز ورود ما اطلاع نداشتند، با آن كه سفارت روس براى حاكم آنجا پاكت داشتيم، اخبار قبل از وقت را مناسب ندانستيم زيرا كه مقصود از اين سفر اداى واجب بود نه مزاحمت حاكم و ارباب مناصب. كشتى ما كه از دور نمودار شد و بيرق ما شر و خورشيد داشت، مردم خبردار شدند و بناى اجتماع را گذاشتند و در كنار اسكله و پُل جمع شدند. اكثر آنها ايرانى و مسلمان بودند. كمكچى قلعه بيكى شهر، اول به ميان كشتى آمد و اذن ملاقات گرفت و با لباس رسمى آمده مغذرت خواست كه از ساعت ورود شما اطلاع نداشتم و رسمانه هم به حكومت اطلاع داده نشده بود، از قصور خودمان عذر مى خواهيم. از حاكم آنجا جويا شدم. جواب داد كه به ييلاقات تفليس رفته است و نايب الحكومه او در اينجا است و اكنون در خواب است. پاكت سفارت را به او دادم برساند، فوراً گرفته روانه شد و بعد قلعه بيگى با دو نفر نايب اول و دوم با نشان ها و لباس رسمى آمده اذن ملاقات خواستند. آنها را نيز اذن دادم آمدند و رسم ادب به جا آوردند و اظهار مسرّت از آمدن ما كردند. ما هم اظهار مهربانى كرديم و رفتند. بعد از آن نايب الحكومه با لباس رسمى و نشان هاى دولتى آمده اذن خواست. او را هم اذن داده، آمد وصبحت هاى مناسب به او داشتيم و بناى مهربانى گذارديم. زبان فرانسه حرف مى زد و فرزندى ابوالنصر ميرزا ترجمه مى نمود. از قرارى كه تقرير مى كرد در راه آهن توپى، در

ص: 50

سالى كه در ركاب مبارك سركار اقدس ملوكانه- روحنا فداه- به تفليس مى رفتم مرا ديده بوده و به ايران هم آمده است. آدم هشيار متينى بود. پس از ختم مجلس از كشتى بيرون آمده به منزل خود رفت. شهر بادكوبه از مداين قديمه ايران است. اكنون جزو بلاد متصرفى روس شده است. در طرف شمال، در دامنه كوه واقع است و خانه هاى آنجا بر روى هم ساخته شده است و به قدر بيست و پنج هزار جمعيت دارد كه پنج هزار روسى و ارمنى و باقى مسلمان و شيعه هستند و در كنار درياى خزر اتفاق افتاده، كوچه هاى قديم آن تنگ و معوج بوده حالا روس ها كوچه ها و خيابان هاى وسيع و عمارات عاليه ساخته اند و چند كليسا بنا نهاده اند. باغچه حكومتى آنجا قريب شش هزار ذرع اراضى مضروبى «(1)» است و در وسط شهر قديم با رنج قلعه اى را در بلندى ساخته اند كه خزاين و عمارات ايالت شيروان در آنجا بوده، اكنون آن قلعه باقى است. و از پناهاى قديم مسجدى در شهر است كه از بناى شيخ خليل الله است، حيات و مقصوره ندارد، به طور شبستان ساخته اند و وسط آن را طورى بنا نموده اند كه مسقف نيست، گويا سابقاً معبد بت پرستان بوده، بعدها سلاطين اسلام مسجد نموده اند. تاريخ بناى اين مسجد هفتصد هشتصد سال است كارخانه كشتى سازى و تصفيه نفت هم در كنار دريا ساخته اند. برج دختر كه چهل ذرع ارتفاع دارد، در يك سمت قلعه است. فانوس دريا را به جهت هدايت سفاين در آنجا روشن مى كنند و اين شهر آب شيرين كم دارد و بدين جهت، غرس اشجار در آنجا كمتر مى كنند و در يك فرسخى بادكوبه از طرف جنوب، امامزاده اى است معروف به بى بى هيئت كه خواهر امام رضا عليه السلام است و زيارتگاه اهالى آنجا است و خيلى اعتقاد دارند و اين امامزاده معروف به ده شيخ است و در آنجا كليسايى است كه گنبد آن شش گوشه است. لفظ بادكوبه باكوبه هم استعمال شده است و اهالى آنجا غالباً باكو مى گويند و در وجه تسميه بادكوبه چنين گويند: بادقمه بوده، يعنى بادى كه از قم و شن زار مى وزد، چون اطراف آن شن زار است و از آنجا باد زياد مى وزد بدين اسم ناميده شد، پس از كثرت استعمال بادكوبه شده است.

شنبه دوازدهم شوال به بازديد نايب الحكومه رفتم. عمارت خوبى داشت. منظر آن


1- زمين پشك زده و شبنمى

ص: 51

باغى است كه اهالى شهر عصرها در آنجا اجماع (كذا) كنند. بعد از آن كه وارد شديم نايب الحكومه با لباس رسمى و نشان دولتى تا نزديكى در، به استقبال آمد. نشان سرتيپى ايران را هم آويخته بود. پس از آن رفته در اطاق نشستيم وصحبت داشتيم. سفارت مسلمانان بادكوبه را به او نمودم، تعهد مهربانى نمود، اما خواهش مأمور معتبرى از دولت داشت كه كارپرداز باشد و بتواند طرف سئوال و جواب حكومت بشود. سابقاً اكبرخان نامى قونسول آنجا بوده، مردم از او شاكى شده بوده اند، از آن جا رفته است و اكنون قونسولخانه آنجا مأمورى ندارد. جباربيگى از طرف ايران آنجا بود و خيال قونسولگرى داشت، چون شأنى نداشت نايب الحكومه در اين فقره اكراهى داشت و بدين واسطه خواهش قونسول معتبر مى نمود. سئوال و جواب اين مجلس تماماً به زبان فرانسه و فرزندى ابوالنصر ميرزا ترجمه مى نمود. بعد از اتمامصحبت وصرف غليان و شربت از آنجا بيرون آمديم تا درِ عمارت مشايعت كرد. قرار شد عصرى به تماشاى بالاخانه و سوارخانه برويم. امروز كه به خانه نايب الحكومه مى رفتيم ايرانى ها از قبيل آقا على اكبر تاجر و غيره در كشتى و اسكله حاضر بودند. اظهار خوشوقتى از ملاقات ما كرده مى گفتند: هر وقت از شاهزادگان ايران با شئونات و اعتبارات دولتى به اين خاك مى آيند براى ما افتخار حاصل مى شود. من هم نسبت به آنها مهربانى كرده از همه آنها يكان يكان احوالپرسى كردم. در بيرون اسكله از جانب حكومت درشكه خوبى براى من حاضر كرده بودند. قلعه بيگى نيز با اجزاى حكومت و سوار قزاق تا خانه نايب الحكومه همراه بودند. بالجمله بعد از بيرون آمدن از خانه مشاراليه به مسجد مسلمانان رفته، نيم ساعت در آنجاا نشسته به خدّام و مسلمانانى كه در آنجا بودند مهربانى و احسان شد. بعد بيرون آمده به كشتى رفتم. عصرى نايب الحكومه و قلعه بيگى و نايب ها آمدند و درشكه ها را نزديك اسكله حاضر نموده كه به تماشاى بالاخانه و سوارخانه برويم. مشاراليه، نشان ايران آويخته با قلعه بيگى و نايب ها به ميان كشتى آمده ما را بيرون آوردند. من و نايب الحكومه و ابوالنصر ميرزا و جناب حاجى ملاباقر واعظ در يك درشكه نشستيم و سايرين در درشكه ها جداگانه نشستند، به جايى رسيديم كه بايد در شُمَندُفِر «(1)» نشست. از درشكه پياده شديم در كالسكه بخار خوبى سوار شديم،


1- . قطار

ص: 52

همراهان نيز در مقام خود نشستند. حاكم بالاخانه و سوارخانه هم همراه بود تا رسيديم بهصابونچى كه از آنجا به بعد ديگر راه آهن ندارد. و از شُمَندُفِر پياده شده در درشكه ها سوار شديم. پس از طى مسافتى به بالاخانه رسيديم. از شهر تا بالاخانه اگر با كالسكه تند بروند يك ساعت و نيم مسافت راه است.صحراى بالاخانه معدن نفت است. قريب دويست چاه در آنصحرا حفر نموده و از چوب ها، دستگاهى بر روى آن ساخته اند كه نفت از چاه مى كشند و با عرّاده ها به شهر مى آورند. تقريباً روزى هشت هزار پوت نفت به شهر مى آورند. چاه ها عميق است و با اسباب و آلات نفت را از چاه بيرون مى آورند. چاه تازه اى حفر كرده اند كه نفت زياد مى دهد. چرخ آهن بر روى آن نصب كرده اند كه اختيار بيرون آمدن نفت در دست خودشان باشد. لدى الورود بر سر همان چاه رفتم. چند درياچه در اطراف آن حفر كرده اند كه مملوّ از نفت است. پيچ چرخ را حركت دادند، به فاصله كمى نفت غليان نموده از دهنه چرخ بيرون آمد و به طرف درياچه اى كه برابر آن بود فَوَران نموده، مسافت ده ذرع را طى كرد. از قرارى كه معلوم شد، روزى سى و دو هزار منات منافع آن چاه است. دهان اين چاه را اگر با چرخ آهن مسدود نكنند على الاتصال نفت از دهنه آن فَوَران خواهد داشت. بعد به كارخانه ديگر كه نزديك آن بود رفتيم. چرخ ها داشت كه نفت را با آلات و اسباب بيرون آورده تصفيه مى نمودند.

آب آن را جدا نموده، نفت خالص آن را به قوّت و فشار آن چرخ وارد لوله هاى آهنينى مى نمودند كه در زمين نصب كرده اند و آن لوله ها را تا كارخانه سوارخانه امتداد داده اند.

نفت را در آنجا سفيد كرده جوهر آن را مى كشند تا بكار سوزانيدن بيايد. و از آن كارخانه نيز لوله هاى آهنين تا لب دريا نصب كرده اند كه جوهر نفت را وارد كشتى مى كنند و به هر كس هرقدر فروخته اند در آنجا تسليم مى نمايند و كار را بر بايع و مشترى سهل كرده اند. بعد از تماشاى معدن نفت، سوار درشكه شده به سوارخانه آمديم. يك ساعت راه بود و درصحراى اطراف سوارخانه به مسافت چهرهزار ذرع مربع، تمام زمين مملوّ از بخار نفت است كه به واسطه مجاورت معدن نفت، ابخره آن در خُلل و فرج اين اراضى مُحتبس شده، به قدر يك چارك كه زمين را حفر مى كنند مُتصاعد مى شود و به اكسيژن هواى مجاور اراضى متصل گشته همين كه با كبريت آتش مى زنند، آن بخارى كه فى الحقيقه گاز است به واسطه

ص: 53

اكسيژن هوا كه سبب اعظم احتراق است، فوراً روشن مى شود و مطلقا دود ندارد و وقتى از زمين مُتصاعد مى شود و افروخته نشده است، در ابتدا چندان حرارتى در آن نيست و دست از آن متألم نمى شود؛ هرقدر بالا مى رود اكسيژن بيشتر به او مى رسد، حرارت او زيادتر مى شود و دست را متألّم مى سازد. بالجمله پس از ورود به آنجا، اول به باغثه و عمارتى كه در آن جا هست رفتيم و در اطاق آنجا در روىصندلى نشسته قهوه و غليانصرف كرديم و با چند نفر از روس ها كه مباشر آنجا و كارخانه جوهركشى بودندصحبت داشتيم. بعد از آن از عمارت بيرون آمديم كه به تماشاى كارخانه و آتشكده برويم. در پهلوى باغچه و عمارت، فضايى بود؛ در ميان آن چاهى حفر كرده بودند. لوله اى بر آن نصب نموده، سر لوله را باز كرده آتش زده بودند. شعله بخار نفت مانند مشعل مشتعل بود و تمام آنصحرا را روشن ساخته بود. پس از آن به تماشاى كارخانه جوهركشى رفتيم. در بيرون كارخانه مخزن بخار بود كه در زيرزمين تعبيه كرده بودند. و در يمين و يسار اندرون كارخانه چندين دستگاه به جهت كشيدن جوهر نفت و سفيد كردن آن وضع نموده بودند كه ديگ هاى بزرگ بر روى اجاق ها گذارده، نفت سياه را سفيد مى نمودند و هر دستگاهى چهارپنج اجاق داشت كه اندك فاصله با هم داشتند و برابر هر اجاقى لوله آهنينى شبيه به شمخال هاى «(1)» بسيار كوچك بر زمين نصب كرده بودند كه بخار نفت از لوله آنها به ميان اجاق مى رفت و به كبريت مشتعل شده بود.

پس از آن به آتشكده اى رفتيم كه در نزديكى آن كارخانه است و از عهد عجم بنا شده است. حياط وسيعى مربّعى دارد كه اطراف آن حجرات است و در هر حجره منفذى است كه هر وقت آتش برسانند مُشتقل مى شود و در وسط حياطش چهار طاقى است كه اطراف آن باز است و ميان آن حفيره و گودالى است، چاهى در آن حفر كرده، لوله گذاشته اند كه هر وقت بخواهند در لوله را باز كرده آتش زده روشن مى نمايند. طنابى از سقف آن آويخته بود كه از دو طرف به هم وصل بود. در فضاى حياط، در يك سمت آن شعله بخار نفت از زمين بيرون مى آيد. هر قدر خاك را با نوك عصا دور مى نموديم، شعله آن رجيان و سيلان پيدا كرده ممتد مى شد. و در بالاى در حياط آتشكده سنگى ديديم كه چند سطر به خط


1- حربه آتشى سرپر كه در قديم سربازان بكار مى بردند.

ص: 54

قديم ميخى پَهْلَوى بر روى آن نقر كرده بودند، اما معلوم نبود چه نوشته اند و گويا كسى نتواند بخواند. بعد از تماشاى آتشكده بيرون آمده سوار درشكه ها شده به دهكدهصابونچى رسيديم و مجدداً سوار شُمَندُفِر شديم و بعد از طى راه آهن، سوار درشكه شديم و نيم ساعت از شب رفته وارد ابتداى آبادى شهر گشتيم. در جلو عمارت كربلايى حسين پسر حاجى عبدالعلى كه فضاى مختصرى بود، اسب هاى درشكه سركشى كرده عنان اختيار از دست درشكه چى بيرون رفت و درشكه منعكس گشته، مرا و نايب الحكومه و فرزندى ابوالنصر ميرزا و جناب حاجى ملاباقر را بر زمين انداخت ولى به حمداللهصدمه اى وارد نيامد. به واسطه دردپا قدرى در بالاى سكو نشستم و بعد سوار شده تا اسكله آمديم. نايب الحكومه مرا تا كشتى رسانده خداحافظ كرده، مراجعت به منزل نمود. امروز تلگرافى به ميرزا احمدخان قونسول كرديم كه فردا از بادكوبه به سمت حاجى ترخان روانه مى شويم.

بحر خزر

يكشبنه سيزدهم شوال، بعد از ظهر از بادكوبه حركت شد. نايب الحكومه با تمام اجزا آمده ما را راه انداختند. سه ساعت به غروب مانده از برابر آبشاران گذشتيم. اين سواحل، بى آب و درخت بودند و جزو بادكوبه محسوب مى شوند. بوته گز زيادى دارند. برج مربّعى به جهت چراغ بحرى در آنجا ساخته اند. چند خانواد در اطراف آن مستحفظ بودند. كارخانه تصفيه نفت هم در آنجا هست.صاحبش ناچيز شده، به اين جهت متروك مانده است. جزيره اى مشاهده شد كه در سمت آبشارش واقع شده و موسوم به سِند است و پاره اى از كشتى هاى بادبانى را هم ديديم كه لنگر انداخته بودند. عصرى دريا به تلاطم آمد و تاصبح طغيان داشت و حال اكثر راكبين بهم خورد و حركت رو به جنوب و مشرق بود.

دوشنبه چهاردهم شوال، دو ساعت از روز گذشته به نزديكى دربند رسيديم. حركت قدرى رو به مغرب بود و بعد رو به شمال شد. كشتى را نگاه داشته، يك ساعت تقوف نمودند. قصبه دربند در دامنه كوه بلندى واقع است. اما دو ثلث آن امتداد آبادى است و بسيار خوش وضع و خوش منظر است و در سمت شرقى دريا واقع است. آثار ديوار قلعه قديمى پيدا

ص: 55

بود. مى گفتند تا دامنه كوه امتداد داشته است، به مرور خراب كرده به جاى آن آبادى ديگر بنا كرده اند. از قرار مذكور همان ديوارى است كه انوشيروان عادل از كوه تا كنار دريا كشيد. شب ها دروازه آن را مى بسته است.

پطروسكى

سه شنبه پانزده شوال به پطروسْكى رسيديم. يك ساعت لنگر انداختند. آبادى خوبى داشت وصحراى آن مانند گيلان سبز و خرم بود. توپخانه كوچى در بالاى تپه و توپخانه بزرگى در مابين آن و مريضخانه در بالاى تپه ديگر ساخته بودند. كه در وسطش عمارت عالى مرتفعى است و فز (فنر!) هدايت كشتى نيز در سمت يمين توپخانه كوچك واقع بود. از قرارى كه مى گفتند اين توپخانه كوچك را قديماً ساخته بودند. چون وسيع نبوده است توپخانه بزرگ را در ثانى ساخته اند و مهندس روس و اجزاى آن در يسار توپخانه قديم عماراتى ساخته اند. عمارات اجزا تمام شده بود عمارت مهندسين ناتمام و سه طاقنما عرض داشت و در برابر عمارت آنجا غالباً اشجار غرس گروه بودند كه از دور شاهتى به سرو و كاج و نارون داشتند و مهندس مزبور ميان دريا را به شكل دايره با سنگ هاى عظيم كه به جرّاثقال بر قعر دريا برده اند، به اصطلاح آنها ليمانى، براى حفظ كشتى ها از طغيان دريا ساخته اند كه قوس طرف جنوبش براى آمدن كشتى ها باز است و اين ليمان مانند ديوار قلعه، اطراف آب را احاطه نموده است و در روى ليمان نيز راه آهن ساخته اند كه بارها به آسانى از كشتى به آبادى و از آبادى به كشتى با عرّاده حمل مى نمايند. بعد از يك ساعت كشتى حركت نمود. چهار ساعت به غروب مانده به جايى رسيديم كه مصب رودخانه ولگا است و آب رودخانه در آنجا داخل دريا مى شود. چون عمق آنجا كم بود و كشتى بزرگ ممكن نبود بى خطر حركت كند، كشتى ديگر كه عمق آن كمتر بود در آنجا حاضر كرده بودند. از آن كشتى به اين كشتى آمديم، اما اين كشتى به بخار حركت نمى كند؛ كشتى دودى كوچكى به آن وصل كرده بودند كه آن را حركت بدهد. بالجمله در پطروسكى به جهت نقل و تحويل اسباب سه ساعت مكث كردند. نيم ساعت به غروب مانده حركت شده تا چهار ساعت ديگر باز در ميان دريا حركت مى نموديم و ساحل ابداً پيدا نبود. شب وارد رودخانه ولكا شده از دريا بيرون رفتيم.

رودخانه ولگا را عديل هم مى گويند. شش

ص: 56

هزار و هشتصد و سى و پنج كيلومتر طول آن است (كيلومتر هزار ذرع است، لفظ كيلو به معنى هزار است و متر به فرانسه كمتر از يك ذرع است. هر ذره معادل با يك متر و چهل و هشت جزو از هزار جزو متر). و تا حاجى طرخان رو به شمال مى رود و در بعضى جاها رو به شمال شرقى. عرض اين رودخانه از هزار ذرع هم متجاوز است و در بعضى جاها آن قدر عريض است كه ساخل پيدا نيست و عمق آن چهار پنج ذرع است. آبش گل آلود و تند است، اما خيلى گواراست و سواحل طرفين اين رودخانه بسيار باصفا است و همه سواحل مرتفع و مشرف به رودخانه مى باشد و گله هاى خوك ابلق و سياه در كنار رودخانه مى چرند و كلاغ هاى ابلق و سياه و سارهاى بزرگ ماهى خوار و ساير طيور در كنار رودخانه بسيار است و اغلب ايلات قللوق كه بت پرست هستند، در كنار رودخانه ولگا آلاچيق زده مسكن دارند و مواشى و احشام زياد از گاو و گوسفند و اسب و ماديان در آن حدود دارند و اغلب اهالى سواحل بهصيادى اشتغال دارند. باغ و زراعت كمتر دارند و زياده از يك باغ در آن حدود ملاحظه نشد، اما اشجار جنگلى و بيدمشك و بيد متعارفى در سواحل آن زياد است. بالجمله رودخانه شط عظيمى است و بعضى جزاير معتبر هم در اين رودخانه پيدا مى شود و دهات بزرگ هم كه از مضافات حاجى طرخان است در كنار رودخانه واقع است. و در هر قريه يك كليسياى خوب ساخته اند كه بسيار با شكوه است و تا سرالتين كه به راه آهن سوار خواهيم شد در رودخانه ولگا حركت خواهيم كرد بعون الله تعالى.

بحر خزر

چون از بحر خزر، الحذر گويان خارج شده داخل رودخانه ولگاه شديم، مناسب اين است كه حالات بحر خزر را به طور مختصر بيان نماييم كه اسباب مزيد بصيرت گردد.

بحر خزر از بِحارى است كه به هيچ دريا اتصالى ندارد و جزر و مدى ندارد و رنگ آن سياه و قعر آن گل و لاى است و غير از ماهى منفعت ديگرى ندارد و از قرارى كه مى گويند سالى هزار و پانصد كشتى ماهيگيرى به آنجا مى آيد والعُهدة عَلى الرّاوى. و آبش به واسطه چشمه هاى نفتى كه در اطرافش واقع است از آب هاى درياهاى ديگر شورتر و تلخ تر است و در واقع بحيره است نه دريا؛ اما بزرگترين بُحيرات زمين است.

طول آن از مشرق به مغرب

ص: 57

دويست و شصت فرسنگ و عرض آن دويست فرسنگ است و محيطش تخميناً هزار و پانصد فرسخ و جايى كه محاذى بادكوبه است عرض آنصد و نودهزار ذرع است و منتهاى عمق اين بحريه نُهصد ذرع است و تمام سطح اين بحيره سيصد و ده هزار ذرع است. و به واسطه اين خزر مى نامند كه خزربن يافت شهرى در كنار اتل «(1)» ساخته، رود مزوبر با چندين رودخانه بزرگ ديگر داخل اين بحيره مى شود. عدد آنها را هزار و چهارصد نوشته اند. از جمله آنها نهر گرگان و رود جيحون و رود ارَس و رود كُر و رود سفيدرود است و جزاير چند در اين بُحيره است كه آبادى ندارد. فقط آب و اشجار دارد؛ يكى از آنها جزيره سياه كوبه است كه نباتات معطر دارد و اين بحيره را بحيرهة ترك و اعاجم و باب الابواب و طبرستان و گرگان و آبسكون «(2)» نيز گويند. آبسكون شهرى كوچك بود، در كنار درياى خزر يا جزيره اى از جزاير آن. سلطان محمد خوارزم شاه در آنجا مدفون بوده، اكنون آنجا مغمور در آب و ناپديد است. و بحر خزر به واسطه آن كه اتصالى به هيچ دريا ندارد سهل الهلاك وصعب المسلك است و اين بحيره از سمت شمال به حاجى طرخان و از سمت مشرق به سمت تركمان و خوارزم و از سمت مغرب به داغستان و قفقاز و شيروان و از سمت جنوب مغرب به گيلان و از سمت جنوب شرقى به استرآباد محدود است.

چهارشنبه شانزدهم رو به شمال حركت شد. دو ساعت از دسته گذشته وارد اسكله حاجى طرخان شديم. ميرزا احمدخانِ قونسول، با اجزايش به اتفاق حاكم حاجى طرخان و سرتيب پياده نظام با لباس رسمى و نشان هاى دولتى براى استقبال به ميان كشتى آمدند و در قمره اول نشستند. ما در خوابگاه كشتى بوديم، اذن ملاقات خواستند. اول ميرزا احمدخان قونسول را خواسته با اوصحبت داشتيم و بعد حاكم و سرتيپ را خواستيم.

هر يك از آنها رسم ادب به جا آوردند و اظهار مسرّت از ورود ما نمودند. ما هم اظهار مهربانى


1- . درباره معناى دقيق آن از نظر موقعيت جغرافيايى اختلاف وجود دارد. در لغتنامه دهخدا چند قول ذكر شده و ازجمله: بعضى گفته اند كه قصبه اى است از بلاد خزر. محتمل است ولگا و يا اورال باشد وصحيح همان ولگاست.
2- . مؤلف آن را ابستكون ضبط كرده است. ياقوت آن را آبَسكون ضبط كرده است. نام شهرى است بر ساحل طبرستان كه ميان او جرجان سه روزه راه يعنى 24 فرسنگ است.

ص: 58

بيايند. چون قونسول در اول ملاقات خواهش نمود كه نهار را در قونسولخانهصرف نماييم و حاكم را وعده خواست كه در وقت نهار در قونسولخانه حاضر شود، ماهم خواهش او را قبول نموديم و از كشتى بيرون آمده كه به قونسولخانه برويم. عبور ما از پل گمركخانه بود. ايرانى ها در ابتداى پُل حاضر شده، قاليچه ها در سر راه گسترده بودند به جهت احترام ما، به آنها اظهار مهربانى كرده گذشتيم. امتداد پل را كه طى كرديم از طرف حكومت درشكه ها با سوار قزاق حاضر نموده بودند، سوار شده به قونسولخانه رفتيم. و سيد ابراهيم تبريزى به قونسولخانه آمدند. از تمام احوالپرسى نمودم؛ چون از استحقاق ميرزا حسين واعظ ذكرى شد رعايتى از او به عمل آمد. بعد از رفتن آنها، مدير اداره پوليس و حكيم باشى سواره قزاق آمده قدرى نشستهصحبت كرده رفتند. پس از آن با ميرزا احمدخان قونسول بهصحبت پرداختيم تا نهار را در اطاق ديگر در سرميز حاضر كردند. حاكم هم رسيد، مشغولصرف نهار شديم. طباخ قونسولخانه مسلمان بود، اغذيه ايرانى و فرنگى هر دو را حاضر كرده بودند. از اغذيه ايرانى به حام تعارف كردم خوردند و مطبوع افتاد و ثانياً تقاشا و طلب كرد و مجلس به خوشى و طرب گذشت و بعد از نهار به اطاق ديگر رفته قهوه و غليانصرف شده حاكم خداحافظ كرده رفت. عصرى به بازديد مشاراليه رفتم، رسم ادب به جا آورده، بعد ازصحبت ها وصرف قهوه و بستنى مراجعت به كشتى نمودم. وقتى كه به كشتى رسيدم، يك ساعت و نيم از شب رفته بود. واپور بزرگ قونسول آمدند كه ما را راه بيندازند. چهار ساعت از شب رفته با آنها وداع نموده حركت كرديم. كشتى بسيار بزرگى بود. قوت دويست و بيست اسب داشت و ساعتى بيست ورس حركت مى نمود كه هر هفت ورس يك فرسخ است. طول كشتى به اصطلاح روس ها سى و نه ساجن بود كه هر ساجنى دو ذرع و يك كره ايرانى است و عرضش چهار ساجن. و ده سال است كه ساخته شده است و ارتفاعشصد و پانزده ساجن بود كه هيجده درغش در ميان آب بود و بارگيريش بيست هزار پوت و حركت رو به شمال بود.

ص: 59

حاجى طرخان

اين شهر مرتفع است و مابين دو سه شعبه رودخانه واقع است. يك شعبه از كنار شهر مى گذرد و ديگرى از ميان شهر. پل هاى متعدده بر روى آن در هر محله بنا كرده اند. شهر وسيعى است خيابان هاى خوب و عمارت و مساجد و كليسياها دارد. باغ ملتى هم كه عصرها و شب ها مجمع خاص و عام است متعدد است. مسجد ناصرى نيز كه متعلق به مسمانان است و به نام نامى همايون موسوم كرده اند، مسجد خوبى است و به طور بالاخانه ساخته شده است و بايد از پله هاى چوبين بالارفته وارد مسجد وشند. ساكنان اين بلد همه تاتار و ايرانى و روس و چركس و غالوق و قزاق و غيره است. بخارى را در اين شهر به وضع خاصى مى سازند. در گوشه اطاق به طور خروجى از كاشى سفيد پيش آورده آتش را از عقب مى افروزند، بعد به واسطه منافذى كه در اين خروجى تعبيه شده است هواى گرم را وارد اطاق ها مى نمايند.

پنج شنبه هفدهم شهر شوال المكرم در همان رودخانه ولگا حركت شده در همه جا رو به سمت شمال مى رفتيم.

ساراتسين

جمعه هجدهم شوال نزديكصبح وارد اسكله ساراتسين شديم. از حاجى طرخان تا ساراتسين سيصد كيلومتر است. اين شهر در بلندى و در كنار رودخانه ولگا واقع است و طول شهر به سمت رودخانه است. يك شعبه اى از رودخانه از وسط شهر مى گذرد و شهر را به دو قسم تقسيم نموده است. پلى بر روى آن نصب كرده اند كه عبور و مرور عابرين از آنجا مى شود و برابر پل پله هاى چوبين ساخته اند كه پياده ها از آنجا بالا رفته وارد فضاى مرتفع شهر مى شوند و از براى درشكه راه ديگرى است كه از سمت يمين پل مى روند، قدرى دورتر است. چون پاى من بعد از افتادن از درشكه چند روز است درد مى كند و آثار نقرس بروز كرده است به درشكه سوار شده از سمت يمين رفتم. اتباع و احمال و اثقال را از پله ها بالا بردند و به جهت آن كه اسباب حركت در آن ساعت فراهم نبود به عمارتى رفته منزل نموديم تا بعد از تهيه اسباب راه حركت نماييم. اين شهر در

ص: 60

نبود به عمارتى رفته منزل نموديم تا بعد از تهيه اسباب راه حركت نماييم. اين شهر در شش سال قبل از اين، دهكده بوده است و روس ها تازه آباد كرده اند، بدين جهت چندان رونقى ندارد و مانند ساير شهرهاى فرنگستان زيور و آرايش به هم نرسانده. بالجمله امروز تا يك ساعت به غروب مانده در شهر ساراتسين بوديم، بليط گرفته شده و اسباب حركت فراهم شده از سير بحر به سير بر افتاديم و در خشكى با كالسكه بخار رو به شمال غربى حركت نموديم. دو سمت راه آهن يا زراعت بود يا سبزه و درخت و جنگل و آبادى هاى معتبر دارد. گله هاى گوسفند و خوك و ماديان درصحرا چرا مى نمايند و در هرجا رودخانه باشد، پل هاى محكم بر روى آنها ساخته اند كه كالسكه بخار از روى آنها حركت مى كند و در هرجا كوه بوده است شكافته راه ساخته اند كه كالسكه بخار از ميان آن مى گذرد و مسقّف و پوشيده است و آن را تُنِل مى گويند و جنگل هاى اطراف راه آهن بسيار قشنگ و موزون است و دره هاى بسيار باصفا دارد كه از ملاحظه اآنها شخص محظوظ مى شود و يك قطعه زمين بى سبزه و بى گياه نيست و در رفتن به راه آهن، حاكم سراتسين، نهايت خدمت گزارى را به عمل آورد و مشهدى نصرالله نام ترك را كه زبان روسى مى دانست، از سراتسين همراه برديم.

راه آهن

بدانكه راه آهن را شُمَندُفِر مى نامند. شمن به معنى راه است. «د» حرف اضافه است. «فر» به معنى آهن است. و چرخ بخار راه آهن مشتمل است بر ديگ بخارى كه بر روى عرّاده است و كوره اى كه در عقب آن است و در هر طرف ديگر بخار استوانه اى واقع است كه تُلمبه در آنها حركت مى كند و بخار آب احداث حركت كرده از دودكش ديگ داخل كره هوا مى شود و در پشت سر چرخ بخار كالسكه ديگر هست كه متصل به آن است و ذخيره ذغال و آب است و به واسطه تلمبه كه چرخ اول حركت مى دهد، آب لازم را داخل ديگ مى كند و بر اين چرخ بخار كالسكه هاى متعدده بسته شده است كه آنها را واگن مى نامند و هر يك از آنها به يكديگر، به واسطه پل هاى كوچك آهنى رابطه و اتصال دارند و مردم از اين كالسكه به آن كالسكه مى روند و وضع آنها مانند اطاق هاى بزرگ و كوچك است و از

ص: 61

طرف پنجره هاى شيشه گذارده اند بهصحرا باز مى شود، روشن و خوش منظر است. و اين كالسكه ها درجات متفاوت دارند، هركدام كه كت هاى مخمل دارند درجه اول است، هركدام ماهوت است درجه ثانيه، هركدام چرم است درجه ثالثه است. و كرايه آنها نيز تفاوت دارد و اصطلاحاً درجه اول را قمره اول و ثانى را قمره ثانى و ثالث را قمره ثالث مى نامند. اولى معتبرتر از همه است و از براى محترمين ميز وصندلى و امثال آن در آنجا گذارده اند كه نهايت امتياز را دارد. بالجمله كالسكه بخار اگر حامل مال التجاره باشد، ساعتى هفت فرسخ حركت مى نمايد. اگر حامل مسافر باشد ساعتى دوازده فرسخ مى رود و به جهت آن كه حاجب و مانعى مانند آب دريا ندارد كه آن را بشكافد به مراتب اسرع از كشتى بخار است. در تمام خاك روسيه بيست و يك هزار كيلومتر راه آهن مى باشد تمام واگن ها چراغ دارند كه شب ها روشن مى كنند و گاهى كالسكه بخار ملايم حركت كرده ساعتى بيست و پنج ورس حركت مى نمايند. و نيز گويند كالسكه بخار قوى دقيقه اى هزار ذرع حركت مى كند و در بيست و هشت شبانه روز تمام محيط را سير مى نمايد و مخترع آن استفنصاحب است كه در سنه 1829 مسيحى در مملكت انگليس ساخت و موشك نام آن را گذاشت.

لوازم راه آهن

اول استاسيون است كه محل ايستادن چرخ راه آهن براى چرب كردن عرّاده ها و خوردن غذا و قهوه است و در حقيقت مهمانخانه است كه هر قسم اسباب و غذا در آن موجود است و فاصله هر استاسيونى، هجده ورس است و در هر يك در استاسيون ها، چند دقيقه مكث مى نمايند. دوم اطاق تلگرافخانه است كه از چوب ساخته اند و فاصله ميان تلگرافخانه ها سى اصله چوب تلگراف است. سيم چاه ها است كه تلمبه دارد و در وقت ضرورت براى چرخ بخار از آنها آب بر مى دارند. چهارم قراولخانه هاى كوچك است كه جاى يك نفر قراول است، محافظت سيم را كرده شب ها چراغ روشن مى كنند. پنجم بارانداز است كه اطاق طولانى مسقّفى است كه از چوب بنا كرده اند. بارها را آنجا مى گذارند كه از بارندگى محفوظ بماند. ششم چند كالسكه است كه براى مسافر و مال التجاره معطلى حاصل نباشد و به هر جا كه مى خواهند بروند. هفتم ژاندارم يعنى پليس است كه در هر

ص: 62

استاسيون با رئيس آن به جهت محافظت راه حاضرند. هشتم ديوارى است كه از چوب و تخته در كنار راه كشيده اند كه در وقت آمدن باد مانع از ريختن ريگ به راه آهن باشد و آنها را چپر گويند.

قراس

شنبه نوزدهم شوال، چهار ساعت به غروب مانده وارد قراس شديم و چنانچه سابقاً ذكر شد آبادى ها و استاسيون ها و زراعت ها و رودخانه ها در راه ملاحظه شد و در هر مهمانخانه كالسكه بخار چند دقيقه مكث مى نمود يا كسى خارج مى شد يا آن كه داخل مى شد. قراس، آبادى خوبى داشت و استاسيون مرغوبى. چون در اين نقطه كالسكه بخار عوض مى شد و بايست حمل احمال و اثقال از اين كالسكه ها به كالسكه ديگر بشود، دو ساعت در استاسيون توقف كرديم تا بارها به كالسكه ديگر بروند. زحمتى كه راه آهن دارد عوض شدن كالسكه و حمل و نقل اسباب است و اين كالسكه هاى ثانى بيست و چهار واگن داشت كه به يكديگر وصل كرده بودند و كالسكه هاى اولى سى و سه واگن داشتند و در هر جا كه كالسكه ها عوض مى شدند بليط اول را گرفته، بليط ديگر مى دادند.

ارْلِ

يك شنبه بيستم شهر شوال حركت رو به جنوب بود. چهار ساعت از دسته گذشته وارد ارل شديم كه از شهرهاى معتبر روس است. حاكم نشين و آبادى منقّح و خيابان هاى مسطح دارد كه همه را سنگ فرش كرده اند. رودخانه بزرگى از وسط شهر مى گذرد كه اسم آن اكا است و از رودخانه ولگا قدرى كوچكتر است و از سرچشمه رودخانه تا شهر سى و پنج ورس است. پلى محكم از چوب بالاى آن ساخته اند كه كالسكه ها از روى آن عبور مى كنند. كليسياى بزرگى هم در آنجا ديده شد كه تازه بنا كرده بودند. جمعيت اين شهر هفتادهزار نفر است و انواع فواكه و حبوبات در آنجا يافت مى شود و اغلب تجارت گندم روسيه در اينجا است. كالسكه ها در اين شهر عوض شد. پانزده واگن به هم وصل بودند و پنج ساعت مكث نمودند و درد پاى من در اين منزل رفع شده، بى زحمت حركت مى نمودم. و اين شهر مهمانخانه خوبى هم داشت كه بسيار عالى و مزيّن بود.

كَيْف

دوشنبه بيست و يك شوال رو به مشرق حركت شد. مهمانخانه معتبر در اين راه ملاحظه

ص: 63

شد و كارخانه هاى زياد در اين راه ديدم. چرخ هاى متعدده در نزديكى آنها گذارده بودند كه مرمت نمايند. و در سحرا قصبه اى ديده كه علف قرمز و گندم سياه داشت. از قرارى كه مى گفتند، گندمش خيل قوت دارد و به مصرف ارزاق لشكر مى رسند. و يك ساعت از ظهر گذشته به قصبه اى معتبر ديگر رسيديم. پل محكمى داشت كه طولش يك ورس است و كليسياى بزرگى هم در آن قصبه ديده شد كه بسيار عالى بود و در نزديكى رودخانه اين جا ييلاق سرباز است كه دو فوجصالدات در آنجا اقامت دارند و متجاوز از پنجاه انبار غله در آنجا ملاحظه شد كه پر از غله بودند. و تا كيف تقريباً سه فرسنگ و نيم جنگل ديديم كه همه موزون و سبز و خرم بودند. سه ساعت به غروب مانده وارد شهر كيف شده در مهمانخانه آنجا پياده شديم كه كالسكه را عوض كنند. شهر كيف در بلندى و پستى واقع است و از شهرهاى بزرگ روسيه است. در هشتصدسال قبل آنجا را روس كوچك مى گفتند.صد و بيست هزار جمعيت دارد و سيصد و شصت و پنج كليسياى بزرگ و كوچك در اين شهر است. چهار فوج سرباز و دو فوج قزاق و دوازده عرّاده توپ در آنجا است و راه آهن از وسط شهر مى گذرد وصفا و طراوت اين شهر به مراتب از حاجى طرخان بيشتر است. حاكم آنجا به جهت مهمى به پطرزبورغ رفته بود. رئيس افواج در آنجا حاضر بود. از اين شهر تا شهر ادسا ششصد ورس است و تا ورشو، هشتصد ورس است. تا يك ساعت و نيم از شب رفته در ان جا بوديم. كالسكه عوض شده حركت نموديم و از مهمانخانه هايى گذشتيم كه همه معتبر بودند. امروز باران هم مى آمد.

در شُمَنْدُفر

سه شنبه بيست و دوم شوال حركت تا ادسا رو به مشرق بود. دره هاى خوب باصفا و جنگل هاى قشنگ و مهمانخانه هاى مرغوب در اين راه مشاهده نموديم و كارخانه هاى متعدده در ازمين ملاحظه نموديم و چغندر زياد در اين راه كاشته بودند. از قرارى كه تحقيق نموديم در يكى از بلوكات آنجا كه پاولى نام دارد، قند را خوب مى ريزند و اين چغندرها را براى مصرف كارخانه آنجا مى كارند كه در آنجا از آنها قند بريزند. و از پاولى تا سرحد اطريش كه هونگرى نام دارد،صد و بيست ورس است. چهار ساعت از شب رفته

ص: 64

وارد ادسا شديم. پدر قونسول ايران كه آدم معمّر متمول معتبرى است لدى الورود، تا كالسكه راه آهن به استقبال آمده ما را به قونسولخانه دعوت نمود. پسرش كه قونسول دولت ايران است حاضر نبود و به جهت معالجه به آب گرم رفته بود. ما هم دعوت او را اجابت نموديم. خودمان با فرزندى ابوالنصر ميرزا و محمد ميرزا و قهوه چى و آبدار به قونسولخانه رفتيم و باقى همراهان را در مهمانخانه نزديك قونسولخانه اقامت داديم. پدر قونسول شخص آداب دانى است و خودش هم قونسول دولت بلجيك است. تجارت گندم و بقولات مى كند و در راه آهن شراكت دارد. عمارات عالى داشت كه بسيار مزيّن بود و به دل و جان از ما پذيرايى خوبى كرد و منتهاى امتنان از پذيرايى او حاصل نموديم.

زن معقوله اى داشت وصاحب دو پسر و دو دختر بود. يك پسرش قونسول ايران بود و پسر ديگرش به امور شخصى پدرش رسيدگى مى كند. يك دخترش شوهر داشت و در همان عمارت منزل كرده بود و دختر ديگرش هنوز به شوهر نرفته بود. همه آنها معقول و تماماً زبان فرانسه مى دانستند. اگر چه مشهدى حسن ترك كه از اجزاى قونسولخانه بود زبان روسى مى دانست و مترجم آنها بود، اما مكالمه قونسول به زبان فرانسه بود و فرزندى ابوالنصر ميرزا ترجمه مى كرد. با اينكه مهمان مشاراليه بوديم، غالباً شب و روز غذاى مخصوصى هم طبّاخ خودمان طبخ كرده در سر ميزصرف مى نموديم و با نهايت خوش رويى از غذاى فرنگى احتراز مى كرديم.

ادِسا

اين شهر در سابق متعلق به دولت عثمانى و حالا از بلاد متصرفى دولت روس است. در نود و هفت سال قبل از اين جنگل و دزدگاه بوده است. به مرور آباد شده است و بيست و پنج سال است كه آبادى آن به اتمام رسيده است. بانى اول اين شهر، ريشى ليو نام فرانسوى بوده كه تبعه روس شده است و مجسمه او را در آنجا ساخته اند. اين شهر به سردارى پسكاويج فتح شده به تصرف دولت روس درآمده است. شهر بسيار زيبايى است و در كنار درياى قرادنگيز واقع است و مشرف به دريا است. و اراضى اين شهر غالباً مسطح است و به قاعده هندسى طراحى كرده اند. كوچه ها و خيابان هاى موزون وسيع

ص: 65

ساخته اند كه تماماً از احجار فرش شده اند. وسط خيابان را به جهت درشكه سنگ فرش كرده اند و دو طرف آن را به جهت عبور پياده، سنگ هاى بزرگ و كوچك گسترده اند و درخت هاى اقاقيا نيز كه همه به يك قد و يك اندازه است در دو حاشيه وسط خيابان غرس نموده اند و هميشه سبز و خرم است. و از دو سمت خيابان هم طبقات عمارات است كه با نهايت تنقيح ساخته اند و چراغ گاز هم در تمام خيابان ها در دو طرف نصب كرده اند كه شب ها روشن مى شود و بسيار باصفا است و مجسمه هاى خوب نيز در بعضى خيابان ها گذارده اند كه خيلى خوش وضع است و عمارات و ابنيه عاليه و باغات و مهمانخانه ها و تماشاخانه ها نيز در اين شهر است كه بسيار امتياز دارند و خيابان ها را چنان پاك و تميز نگاه مى دارند كه به قدر ذره اى خار و خاشاك ندارند و در تمام شهر فرنگستان شهرى به اين زيبايى ندارد و دويست و پنجاه هزار جمعيت دارد و ايرانى در آنجا مقيم نباشد مگر آن كه عبوراً به اين شهر آمده، چند روزى اقامت كرده بروند.

چهارشنبه بيست و سيم، حاكم ادِسا كه منصب جنرالى داشت به ديدن آمد.صحبت هاى مناسب با او داشتم و به ما تكليف نمود كه به گردش برويم. چون خسته بودم لهذا عذر خواستم. امروز و امشب به استراحمت گذشت.

پنج شنبه بيست و چهارم قونسول دولت عثمانى، پيش از ظهر با لباس رسمى و نشان دولت خودشان آمده ملاقات كرد. زبان فرانسه هم مى دانست. به زبان عثمانى و فرانسهصحبت ها كرد و بعد از نيم ساعت رفت. امروز به خيان گردش افتاده با قونسول ميزبان خودمان به يكى از باغات رفتيم. مجسمه هاى خوب در بعضى خيابان ها ملاحظه نموديم و اسباب اطفاء حريف را كه در فرنگستان معمول است تماشا نموديم و بعد از تفرّج راه منزل پيموديم.

جمعه بيست و پنجم تلگرافى از جناب معين الملك رسيد كه اعليحضرت سلطان، عمارت كوكصو را براى پذيرايى ما معين فرموده اند. منيف پاشا را با تشريفاتچى باشى تا به ساحل بُسْفور به استقبال فرستاده اند. جوابى تشكرآميز نوشته از حركت خود اطلاع دادم كه فردا از ادسا حركت كرده پس فردا وارد بوغاز اسلامبول خواهم شد. در اين بين، ناظر مهام خارجه دولت عثمانى كه مقيم ادسا است آمده اذن ملاقات خواست. پس از

ص: 66

تحصيل اذن آم ده نشست.صحبت هاى مناسب با او داشتيم و بعد از نيم ساعت رفت. آدم هوشيار آگاهى بود و زبان هم مى دانست. اسمش موسيو قودرياسف بود. تلگراف معين الملك را كه به زبان فرانسه بود او ترجمه كرد. عصرى براى تفرج سوار شده گردش كرديم و مشهدى نصرالله ترك را كه به جهت ترجمه زبان روسى همراه آورده بوديم امروز مرخص كرديم كه نزد حاكم سراتسين برود و كاغذى هم نوشته هديه فرستاديم.

شنبه بيست و ششم از ادسا حركت نموده به كنار درياى قرادنگيز آمده در كشتى فرانسه نشستيم. حاكم و رئيس پليس و رئيس دستگاه خاموش كردن حريق و قونسول و پسر و دامادش و ناظم مهام خارجه تا به كشتى براى مشايعت آمده وداع كرده رفتند.

بحر قرادنگيز

اين دريا را به فارسى درياى سياه و نيلگون مى نامند. آب آن مايل به سياهى است و جزر و مد ندارد و چندان عميق نيست و نهايت عمق آن در بنادر شمالى يك هزار و بيست و يك قلّاج است. و دو سه جزيره در طرف ادسا دارد كه چندان معتنابه نمى شد. آب اين دريا به جهت ورود انهار عديده چندان شور نيست و به همين جهت مزه ماهى آن مانند مزه ماهى ساير درياها خوب نباشد زيرا كه خوبى مزه ماهى از شورى آب است. لاجرم دو ساعت از روز گذشته، كشتى فرانسه در درياى قرادنگيز حركت كرده روانه شديم.

كشتى زيباى بزرگى بود. آب دريا را با تلمبه به اغلب موارد كشتى جارى كرده بودند كه كثافات را به دريا مى ريخت و آب كشتى به واسطه جريان و اتصالى كه به دريا داشت پاك بود و استعمال آن احتياط و عيب نداشت. عمله جات و اجزاى كشتى هم خيلى با سليقه و مؤدّب بودند. دريا هم امروز و امشب خيلى ملايم بود و به هيچ وجه تلاطم نداشت.

اواسط شب قدرى باد تند وزيد و حركت كشتى اندكى تفاوت كرد، ولى بادى نبود كه سبب تلاطم دريا بشود. كپيتان كشتى احتراماً بيرق شير و خورشيد برپا نمود و نهايت خدمتگزارى را به عمل آورد. حركت رو به جنوب شرقى بود و از ادسا به عرض دريا حركت شد. از محاذات بندر اريكلى گذشتيم.

ص: 67

اسلامبول

اشاره

يك شنبه بيست و هفتم پنج ساعت به غروب مانده وارد بوغاز اسلامبول شديم. جناب معين الملك سفير كبير با اجزاى سفارتخانه به اتفاق جنابان منيف پاشا وزير مختار سابق طهران و منير بيك تشريفاتچى باشى و ترجمان اول دولت عليّه عثمانى، تا به كشتى به استقبال آمدند. جناب منيف پاشا را از سابق مى شناختم. سايرين را جناب معين الملك معرفى كردند. به همگى اظهار مهربانى كردم. از ميان كشتى بيرون آمده در سطحه بالا بر روىصندلى ها نشسته با مستقبلين بهصحبت مشغول شديم. واپور مخصوص سلطانى را براى ما حاضر كرده بودند. از كشتى پايين آمده با منيف پاشا و تشريفاتچى باشى در واپور نشسته به طرف عمارت كوك صو كه در يسار ساحل بوغاز واقع است رفتيم. جناب معين الملك هم در واپور ديگر نشسته با سايرين آمدند. وارد عمارت مزبور شديم.

فرزندى سليمان ميرزا كه نيز از راه تبريز به اسلامبول آمده بود، امروز با جناب معين الملك به استقبال آمد.

عمارت كوك صو

اين عمارت از بناهاى سلطان عبدالمجيدخان است، كلاه فرنگى سه مرتبه است. مرتبتين فوقانى آن محل نشستن اعيان و محترمين است و مرتبه تحتانى محل نشستن خدام است.

ص: 68

ديوارها و پله ها تماماً از سنگ مرمر است و خوب منبّت و حجّارى كرده اند و اسباب زينت اطاق ها نيز از جار و چهل چراغ و ميز وصندلى و آئينه هاى بزرگ و خوابگاه از عهد سلطان عبدالمجيدخان الى حال، در نهايت تزئين در آنجا موجود است. محوطه اى در اطراف اين عمارت است كه از سه سمت به بيرون درهاى بزرگ گشوده مى شود. يكى به طرف جنوب كه محاذىصحرا و چمن است و يكى به شمال كه مواجه بوغاز است و يكى به مغرب كه محاذى رودخانه است و در هر سه جا قراول احترام گذارده بودند و در اطراف كلاه فرنگى باغچه بندى ها كرده، انواع گل ها كاشته اند. آبگير كوچكى نيز در طرف جنوب عمارت است كه اطراف آن سبز و خرم است و يك طرف آن باز است و بيرون عمارت چمن وصحراى وسيع است كه عصرها، خاصه در روزهاى يك شنبه مرد و زن زياد در آنجا جمع شده راه مى روند و تفريح مى كنند و جوقه جوقه در سايه مى نشينند. سقاخانه و سكويى هم محاذى بوغاز ساخته اند كه اطراف آن اشجار است و سايه افكنده است. اغلب زنان در آن سكّو مى نشينند و مسجدى هم در برابر عمارت در سمت جنوب ساخته اند. اما جماعت و خدّام دارد؛ در آنجا نماز مى خوانند و وجه تسميه اين عمارت به كوك صو از آن است. رودخانه كه رنگ آبش مايل به آبى است از قرب اين عمارت داخل بوغاز مى شود و كوك در لغت تركى به معنى آبى وصو به معنى آب است.

پذيرايى از جانب اعليحضرت سلطان عثمانى

جناب منيف پاشا از جانب اعلى حضرت سلطان عبدالمجيدخان كه تاكنون در نهايت استقلال بر سرير سلطنت متمكن هستند، مأمور به مهماندارى شده بود. اغلب شب ها نيز در آن عمارت بسر مى برد. گاهى كه مى خواست به خانه خود برود، بعد ازصرف شام اذن گرفته مى رفت وصبح مراجعت مى نمود. يوسف افندى ناظر مطبخ سلطانى با بيست و دو نفر اجزا درصحرا خيمه زده شب و روز طبخ مى كردند و شام و نهار در نهايت امتياز در سر ميز حاضر مى نمودند و با كارد و چنگالصرف مى شد و يازده نفر پيشخدمت نيز با محمد آقاى سرخدمه و محمد آقاى مأمور خزانه خاصه در مجلس مواظب خدمت بودند و على بيك ياور مخصوص و آجودان حضور سلطان با مصطفى بيك سرهنگ و يك نايب

ص: 69

و بيست و پنج نفر قراول و يك نفر سلطان با نوزده نفر ژاندارم شب و روز حاضر بودند.

على بيك چون احترامى داشت او را در سر ميز حاضر مى نموديم و سايرين مواظب خدمت و مأموريت خود بودند و يك واپور همايون نيز كه مسرّت نام داشت با دو زورق با كپيتان و بيست و هشت نفر عمله در پهلوى عمارت در ميان بوغاز آماده بودند كه هر وقت بخواهيم در آنها سوار شده گردش نماييم و پنج اسب خاصه با يراق مفتول در خارج عمارت با عمله اصطبل حاضر بودند كه هر ساعت بخواهيم سوار شده تفرج كنيم و يك كشتى بزرگ نيز كه يك كپيتان و شانزده نفر عمله داشت، غالباً براى كارخانه حمل آذوقه كرده مى آورد. بالجمله در نهايت احترام پذيرايى مرعى مى داشتند. اجزا و ابتاع را تجزيه كرده اميرزاده ها و جناب حاجى ملاباقر واعظ و ملاباشى و منشى باشى و حكيم باشى و ناظر و آبدار و قهوه چى را به اين عمارت آورده بوديم و سايرين را به شهر اسلامبول فرستاده بوديم. جناب معين الملك براى آنها منزلى معين كرده مهمان ايشان بودند و جناب معزّى اليه غالباً روزها و شب ها به كوك صو آمده مرا ملاقات مى نمودند و از من غفلت نداشتند و خيلى زحمت مى كشيدند و از حُسْن اتّفاق منزلشان هم چندان دور نبود زيرا كه موسم ييلاق بود. در سمت روملى در محله بَبَك برابر كوك صو سفارتخانه و منزلى داشتند و كمتر به شهر مى رفتند ولى اجزاى سفارتخانه در شهر بودند.

بوغاز

بدان كه بوغاز در تركى به معنى تنگه است كه عرب ها مضيق گويند و تنگه طبيعى را كه آب از ميان آن بگذرد به فرانسه دِتْرُوا گويند. چنانچه تنگه مصنوعى كه آب دو دريا را به هم متصل كنند كانال نامند. بوغاز اسلامبول تنگه طبيعى است كه آب درياى قرادنگيز در نهايت سرعت از ميان آن گذشته به درياى سفيد و مرمره مى رود. طول بوغاز متجاوز از دو فرسنگ مى باشد و عرض آن هزار ذرع است و عمق آن از ده زرع الى بيست ذرع است و در بعضى جاهاصد ذرع؛ و كشتى هاى بزرگى ليلًا و نهاراً در آن حركت مى نمايند و زورق هاى بزرگ و كوچك دودى و غيره، در اكثر نقاط بوغاز حاضر است كه مردم را عبور و مرور داده اجرت مى گيرند. واپورهاى كوچك دودى براى حركت در بوغاز

ص: 70

معتبرند، ولى زورق هاى غير دودى محل خطرند و به اندك طغيانى احتمال غرق دارند.

واپورهاى بزرگى كه شب ها از ميان بوغاز عبور مى كنند، براى آن كه به يكديگر برنخورند چراغ سبز و چراغ سرخ در يمين و يسار كشتى متصل به محجر روشن مى كنند كه از دور اين علامت را مشاهده نمايند. هواى جنوب بوغاز گرم است، زيرا كه باد جنوبى از خاك عبور مى كند و آن را لُدسْ مى نامند و هواى شمالش سرد است، زيرا كه باد از دريا عبور مى كند و آن را پرياز گويند. طرف جنوب بوغاز را كه در وقت آمدن از درياى قرادنگيز در سمت ايران است، آن را آناطولى حصارى نامند كه خاك آسيا است و تا طهران و چين اتصال دارد و طرف شمال آن را كه ايمن است، روملى حصار گويند كه خاك اروپ است و ساخل دو طرف بوغاز پست و بلند و دره ماهور «(1)» است. وكلا و اعيان و غيره، عمارت عمارات عاليه و مساجد متعاليه از دو طرف آن، در كنار آب ساخته اند كه بسيار باصفا است و در هيچ ولايتى بدين وضع، عمارت از دو طرف آب ديده نشده و اين وضع مخصوص بوغاز اسلامبول است و اشجار سرو و كاج در آنجا بسيار است و اكثر سروها را در قبرستان ها غرس مى نمايند و خيلى باصفا است. سمت روملى معتبرتر از سمت آناطولى است زيرا كه اعليحضرت سلطان و منتسبان سلطنت، در سمت روملى سُكنا دارند و غالب عمارات سلطنتى هم در آن طرف است و اعيان اسلامبول و سفراى دول متحابّه هم در موسم ييلاق به اين سمت مى آيند و والده سلطان عبدالعزيز شهيد و سلطان مراد معزول نيز در اين طرف اقامت دارند. بالجمله، عمارات معروفه اى كه در اين سمت است، يكى عمارت يالى چراغان است كه سلطان محمود ساخته است و عمارت دولمه باغچه سى است كه سلطان عبدالعزيز بنا نهاده است و آن را بشيك طاش هم گويند، زيرا كه در آن محله واقع شده است و عمارت يلدوز است كه اعلي حضرت سلطان عبدالحميدخان در آنجا بودند و عمارت يالى فاطمه سلطان دختر عبدالمجيدخان و عمارت رشيدپاشان و عمارت يالى جناب معين الملك سفير كبير ايران و ساير سفراى دول متحابه است كه همه عالى هستند و عمارت معروفه اى كه در سمت آناطولى است، يكى عمارت بيگلربيگى است كه در محله او واقع است و اعليحضرت شاهنشاهى در مسافرت اول فرنگستان در اين


1- ماهور تپه هاى مسلسلى كه در دامنه كوه پديد آمده باشد.

ص: 71

عمارت نزول اجلال فرمودند و ديگر عمارت كوك صو است كه منزل ما است و عمارت اسكى سراى است كه عمارت قديميه متروكه سلاطين عثمانى است و در بالاى بلندى واقع شده؛ اطرافش ديوار محكم دارد و سربازخانه سليميه و عمارت فرهادپاشا و شريف و عبدالمطلب كه الان شريف مكه است، مى باشد و عمارت قزقله س هم كه محل نشيمن دختر قسطنطين بوده و در ميان آب بنا نهاده اند، در قرب سمت آناطولى است و قصه اى براى بناى اين عمارت روايت مى نمودند كه خالى از عبرت نبود. اجمالش اين است آن دختر وسوسه از گزيدن مار در خاطر داشته است، اين عمارت را در ميان آب بوغاز ساخته اند كه محفوظه بماند. از اتفاقات، سبد انگورى براى او آورده بودند، مارى در ميان آن بود كه غفلتاً او را گزيده هلاك نموده است. ذلِكَ تَقْديرُ العَزيز العَليم. «(1)»

و چون اغلب عمارت اسلامبول از چوب و تخته ساخته مى شود و اكثر عمارات آتش مى گيرد و به اصطلاح آنها يانقين مى گويند، در سمت روملى، نزديك به شهر، در بالاى بلندى برج مرتفعى ساخته اند كه مشرف بر تمام شهر است و از هرجا دودى كه علامت يانقين است پديدار شود، عمله مستحفظ آن برج مطلع شده خبر مى كنند، در هر محله اى كه باشد، جمعيت جمع شده مى روند، آن عمارت را خاموش يا خراب مى نمايند كه به عمارت ديگر سرايت نكند. و چندى است بنا گذاشته اند عمارات را از سنگ مى سازند كه از حادثه يانقين محفوظ بمانند و در واقع عماراتى كه در ولايات خارجه از چوب مى سازند، غالباً به اين حادثه گرفتار هستند و به جهت اين، با چوب مى سازند كه اغلب شهرهاى آنها در كنار دريا واقع است و سنگ كمتر پيدا مى شود و اگر از بلاد بعيده با كشتى بياورند، كرايه آن زياد خواهد شد، برخلاف چوب كه در جنگل ها زياده است و ارزان تمام مى شود. و چون رشته كلام به اينجا كشيد، بهتر آن است كه حالات شهر اسلامبول و ابنيه و عمارات و مساجد آن نيز بيانى شده، بعد به روزنامه شخصى بپردازد.

اسلامبول

بدان كه اين شهر را در قديم قسطنطنيه مى گفتند و منسوب به قسطنطين بوده است. بعد از


1- اين تعبير در چند آيه از جمله: انعام، 96، يس، 36، آمده است.

ص: 72

آن كه سلطان محمد ثانى پسر سلطان مراد ثانى كه در سنه 858 اين شهر را فتح نمود ملقب به فاتح شد، اسم اين شهر را اسلامبول گذاشت. «بلده طيبه» تاريخ آن است. بول در تركى به معنى فراوان است، يعنى اسلام در اين شهر فراوان است. وجود ديگر هم براى تسميه آن گفته و نوشته اند، ذكر آن ها موجب تطويل است. و اين شهر مشتمل بر بلاد ثلاثه است، يكى بيك اوغلى كه ارامنه و فرنگيان منزل دارند، و يكى اسلامبول كه مسلمانان در آنجا اقامت دارند و ارامنه و غيره هم در آنجا كسب مى نمايند و ميان محله بيك اوغلى و اسلامبول جسرى از آهن ساخته اند كه هشتصد قدم طول آن است و سى ذرع عرض دارد و در نهايت استحكام ساخته شده است و شب و روز مردم از اين محله به آن محله عبور مى كنند و كالسكه و درشكه از روى پل مى گذرد و تقريباً روزى هزار تومان حق العبور اين پل است كه از هر نفرى نيم شاهى وقت رفتن و نيم شاهى در مراجعت مى گيرند و محله ديگر اسكودار است كه اسكوسرا عمارت قديم سلطان در آنجا است. (نظير) شهر اسلامبول در هيچ جاى دنيا نيست؛ از اقصى بلاد عالم، مى توانند مال التجاره را به سهولت به اين شهر بياورند از روى دريا، و خيلى آباد و معمور است. محله بيك اوغلى خيرى آبادتر و مرغوب تر از محلات ديگر است. اجناس نفيسه مرغوبه از هر قبيل در آنجا يافت مى شود. و در محله مسلمانان، مساجد عاليه زياد دارد كه معروف آفاقند. از جمله مسجد اياصوفى و مسجد شاه سليمان است كه مانند آنها در همه عالم نيست و تفصيل هر يك از مساجد و عمارات در موقع خود فرداً فرداً ذكر مى شود. لاجرم وسعت خاك عثمانى از تمام ممالك اروپا افزون تر است، با آن كه ايالت بلغار و بوضيا «(1)» كه بلاد يوشناق باشد، از دست آنها بيرون رفته است، باز آن همه خاك و آب، برّاً و بحراً در تصرف آنها است و پادشاه عثمانى را سلطان البرّين و خاقان البحرين مى نامند.

عمارات سلطنتى

عمارت دولمه باغچى سى از بناهاى سلطان عبدالعزيز است؛ عمارت بسيار خوبى است.

اغلب پله ها و ديوارها از سنگ مرمر است. شانزده ستون مرمر منقش در وسط آن عمارت


1- . بوسنى!

ص: 73

كه از پله به بالا مى روند، تعبيه كرده اند و اين عمارت را دستى پر كرده اند. بدان جهت دولمه باغچه سى مى گويند. باغچه بزرگى دارد و در وسط آن حوض است. كوه مصنوعى در ميان حوض ساخته اند كه آب از اطراف آن به حوض جارى مى شود. اطاق هاى تحتانى و فوقانىِ طويل و عريض در آنجا بنا نهاده اند كه همه مزين است و اثاثه سلطنت از هر مقوله در آنجا موجود است. آينه هاى بزرگ و قالى هاى خوب و تصويرات مرغوب و چهل چراغ هاى ظريف بزرگ و گلدان هاى بزرگ و كوچك در اطاق ها گذاشته اند و مرغ هاى مختلفه غريبه و عجيبه مانند آن كه زنده باشند، در طاغچه ها، پشت آينه ها را واداشته اند و اين عمارت در آخر محله قلاته در بشيك تاش واقع است و محلات متصله به آنجا محله فندقلى است. عمارت بيگلربيگى در آناطولى واقع است و به طرز عمارات فرنگى و ايرانى و عثمانى ساخته شده است. باغچه بزرگى در برابر عمارت دارد. شيرهاى مجسمه در آنجا نهاده اند و درصنعت آنها، نهايت تصنع بكار برده اند. باغچه هاى ديگر هم دارد كه طبقه به طبقه است و بر يكديگر مشرف هستند و راه آنها را عريض ساخته اند كه با درشكه هم مى توان رفت و در مراتب باغچه، دست اندازهاى خوب گذارده اند كه از چدن است و در دست اندازها، در بعضى جاها، اسباب چراغ گاز نهاده اند و ديوار هر مرتبه را از درخت عشقه كاشته اند كه به ديوار متصل شده، تمام ديوارها سبز و خرم به نظر مى آمد و در فضاى باغ، به طرز فرنگى، باغچه بندى ها نموده اند كه بسيار باصفا بود. در طبقات بالا باغ وحش بود كه پلنگ و شير در ميان اطاق ها بسته اند و اطراف آن ديوار آهنين مشبك تعبيه كرده اند و طوطى هاى مختلفةالالوان و انواع وحوش و طيور در آن باغ است كه خيلى ممتازند و ازارِه و ديوار و پله هاى عمارت را از سنگ مرمر ساخته اند و تالار وسيع در اين عمارت است كه اغلب سقف هاى آن را از چوب و تخته ساخته اند.

اطاقى كه تماماً از چوب منبت كارى نموده اند، نهايت امتياز را دارد و نقاشى خوب كرده اند. تمام اسباب زينت و اثاثه سلطنت در اطاق ها موجود و حاضر است. فرش اطاق از حصيرهاى بسيار ممتاز است. در وقت سكونت، كناره فرش فرنگى بر روى آنها مى كشند. و در زير تالار بزرگ، حوضخانه مرمر معتبرى ساخته اند كه از اشكال مجسمه، آب به ميان حوض مى ريزد و بسيار خوش هوا است و حوض آن يك پارچه است و ستون هاى مرمر خوبى دارد

ص: 74

و پنجره هاى عمارت كه به بيرون باز مى شود عريض و طويل است؛ طورى ساخته اند كه يك بچه مى تواند آن پنجره سنگين را در مدت يك ساعت، ده مرتبه بالا و پايين بياورد و بدون چفت و ريزه، به هر اندازه اى كه مى خواهد نگاه دارد و محكم بايستد. و به ديوارهاى اطاق هاى عمارت مزبور، پارچه هاى فرنگى چسبانيده اند كه بسيار امتياز دارد و در طرف باغچه بالا، عمارتى هم سلطان محمود ساخته است كه سه اطاق و درياچه بزرگى در برابر آنها است و همه زينت اطاق ها از روزگار سلطان محمود در نهايت تنقيح در آنجا برقرار است. مجسمه اسبى را كه از چدن ريخته بودند، در يك طرف باغچه اين طبقه گذارده اند و حمام خوبى هم از مرمر در مرتبه فوقانى عمرات طبقه اولى ساخته اند كه در رختكن آن، پنجره بهصحراها دارد و گرمابه آن تماماً مرمر است و بسيار روشن است و خزانه سرد و گرم دارد كه از شيرهاى متعدده آب به حوضچه كوچك مى ريزد.

عمارت يالى چراغان در سمت روملى واقع است و سلطان محمود ساخته است اغلب ديوارها و ستون ها و پله هاى اين عمارت مرمر است كه از درياى مرمره آورده اند.

خطوط سياه دارد وصاف نيست. فرش زمين و ستون ها غالباً يكپارچه است. عمارت بسيار عالى باصفايى است و در عهد سلطان عبدالعزيز خرابى به هم رسانيده، تجديد عمارت شده است. حمّام خوبى هم از مرمر در ميان عمارت است و رسم حمام هاى آنجا اين است كه دور از عمارت نيستند، بلكه داخل عمارت مى باشند و سطح آنها با سطح اطاق ها مساوى است. زير حمام ها خالى است از خارج آتش مى كنند كه سنگ هاىصحن حمام گرم شود. شير آب گرم خزانه را هم كه باز مى كنند، هواى حمّام گرم تر مى شود. منبع شيرها در پشت حمام است كه در آنجا آب را گرم مى كنند و حوض هاى مرمر كوچك و بزرگ دارد؛ شير را كه باز مى كنند، از يك شير آب گرم مى يابد و از شير ديگر آب سرد. و در برابر اين عمارت باغى است كه كوچه فاصله است. از روى كوچه پل ساخته اند سلطان با حرم خود از آن راه به ميان باغ مى آيد. اكثر وحوش در اين باغ است.

چند شير و طاوس و طوطيان خوشرنگ و قرقاول طلايى استراليا و انواع قرقاول هاى افريقا و هند و چين در اين باغ است و ببرى در آنجا است كه علاوه بر خطوط سياه، خال هاى سفيد نيز در بدن آن است. عمارتى هم اعليحضرت سلطان امسال بنا كرده اند كه آن هم از هر جهت نهايت امتياز را دارد.

ص: 75

نسب سلاطين عثمانى

بدان كه اعليحضرت سلطان عبدالحميدخان كه اكنون در سرير سلطنت تمكّن دارند با برادرشان سلطان مراد پنجم كه معزول هستند، پسرهاى سلطان عبدالمجيدخان هستند و سلطان عبدالمجيدخان پسر بزرگ سلطان محمودخان ثانى است و پسر دوم سلطان محمودخان سلطان عبدالعزيزخان بود كه او را كشتند و از سلطان عبدالعزيزخان پسرى باقى است كه عزالدّين يوسف است. اين كه بعد از تقل سلطان عبدالعزيزخان سلطنت به عزالدين يوسف نرسيد به جهت آن است كه قانون عثمانى آن باشد كه ولايت عهد را به اكبر سلاله سلطنت واگذارند، چنانچه سلطان عبدالعزيزخان هرچه خواست كه عزالدين يوسف پسرش را وليعهد كند، وكلاى عثمانى تمكين ننمودند و بعد از قتل او، سلطان مراد را كه اكبر سلاله بود بر سرير سلطنت نشاندند و نهايت ميل را به او داشتند و او را شخص حليم و سليمى مى دانستند. بعد كه تغييرى در حالات او به هم رسيد، او را معزول و محبوس نمودند و سلطان عبدالحميدخان را به جاى او نشاندند و اكنون كمال استقلال را دارند و سن شريفشان سى و نه سال است. سلطان بايزيدخان پسر سلطان محمد فاتح است. در شهر ربيع الاول سنه 886 جلوس كرد و در محرم سنه 918 وفات نمود. سلطان سليمان پسر سلطان سليم اول است. در سنه 926 جلوس كرد و چهل و هشت سال سلطنت نمود و در سنه 974 وفات يافت. هفتاد و شش سال عمر او بود. سلطان احمدخان پسر سلطان محمدخان ثالث است. در سنه 999 متولد شد و «حفظه الله» تاريخ ولادت او است. در سنه 1012 جلوس نمود كه لفظ «بختى» تاريخ جلوس او است. در چهارده سالگى جلوس نمود و چهارده سال هم سلطنت نمود. در شهر ذيقعده سنه 1026 وفات يافت. سلطان عثمان پسر سلطان مصطفى خان ثانى است. بعد از سلطان محمودخان اول كه برادر او بود، در سنه 1168 جلوس كرد و سه سال سلطنت نمود. سلطان محمودخان پسر سلطان عبدالحميدخان است. در رمضان سنه 1199 متولد شد و در چهارم جمادى الاخره سنه 1223 جلوس نمود و روز دوشنبه، نوزدهم ربيع الاخر سنه 1255 وفات كرد. سى و يك سال و ده ماه و چهارده روز سلطنت نمود. در سنه 1241

ص: 76

طايفه نيكى چريك را به قتل رسانيد. سلطان عبدالمجيدخان پسر بزرگ سلطان محمودخان ثانى است. در چهارم شعبان سنه 1238 متولد شد و در نوزدهم شهر ربيع الاخر سنه 1255 جلوس كرد. در سنه 1259 شامات و حرميت را به تقويت دولت بهيّه انگليس از تصرف محمدعلى پاشا بيرون آورد و در سنه 1271 وقعه سوسته پل اتفاق افتاد و در هجدهم ذى حجة الاحرام سنه 1277 وفات يافت. سلطان عبدالعزيزخان پسر دوم سلطان محمودخان ثانى است. در شب پانزدهم ماه ذى حجة الحرام سنه 1277 جلوس كرد. در سنه 1279 به مصر رفت و در سنه 1284 به پاريس.

مساجد عاليه

مسجد ايازصوفى و مسجد سلطان سليمان از مساجد عاليه است و مشهور آفاق و انفس است و اكثرالناس از اعالى وادانى كه از آن راه رفته اند، هر دو را ديده و فهميده اند.

مختصر اين است كه كمتر مسجدى به طول و ارتفاع و عرض مسجد ايازصوفى است.

دويست و شصت و نه فرت طول و دويست و چهل و دو فرت عرض و هفتاد و پنج ذرع ارتفاع آن مسجد است. ستون هاى آن تماماً يك پارچه است. دوازده ستون تحتانى آن از سنگ سماق است و به همه جهتصد و پانزده ستون بزرگ و كوچك دارد كه در تحتانى و فوقانى و خروجى و چهار طاقى ميان مسجد بكار گذاشته اند و دو سقاخانه مرمر منبت يكپارچه در ميان مسجد است كه اطراف آن شير دارد وصورت چهار ملك مقرّب را داشت. الواح بزرگ كه به خط طلا، اسامى خدا و رسول و على و حسنين و خلفاى ثلاثه را نوشته اند، در اطراف فوقانى مسجد نصب كرده اند و در غلام گردش فوقانى، محلى براى سلطان ساخته اند كه در آنجا نماز مى خوانند. و اين مسجد خيلى قديم است و بناى آن از هزار و سيصد سال هم متجاوز است، و در اول كليسيا بوده، سلطان محمد فاتح، بعد از فتح اسلامبول آنجا را مسجد قرار داده و انحراف محرابش دليل بر آن است كه اول كليسيا بوده و بعد مسجد شده است؛ چون غالب مردم از حالت اين مسجد اطلاع دارند همين قدر را در بيان بناى آن كافى دانستم. و بعد از مسجد ايازصوفى، مسجد سلطان سليمان است كه سلطان سليمان اول كه پسر سلطان سليم است ساخته است. چهار ستون بلند يكپارچه دارد كه محيط هر يك تخميناً پنج ذرع است و سنگ ديوارها از مرمر منقّش مخطّط است وصحن مسجد كه در طرف شرقى است اطراف آن رواق دارد و بيست و پنج ستون در اطراف آن است. هفت ستون آن معيوب شده بود؛ اعليحضرت سلطان حكم فرموده بودند تجديد كنند. و ديگر جامع سلطان محمد فاتح است كه در جمادى الاخره سنه 867 و سال بعد از فتح اسلامبول شروع نموده و در رجب سنه 870 به اتمام رسيده؛ و اول مسجدى است كه در اسلامبول بنا نهاده اند. بيست ستون دارد كه شش

ص: 77

ستون آن بزرگ است و گنبدش پست تر و كوچك تر از ساير مساجد است. مدرسه اى هم دارد. و دوم مسجدى كه در اسلام و در اسلامبول ساخته شده است، جامع سلطان بايزيد پسر سلطان محمد فاتح است در نهصد و سه شروع و در نهصد و يازده به اتمام رسيده است و در قرب ميدان عسكريه واقع است. جامع كوچكى است. در ميان مسجد چهارپايه سنگ بر روى هم نهاده اند. در وسط هر پايه، يك ستون نصب كرده اند كه از سنگ يكپارچه است و به رنگ سماق است.صحن آن هم بيست ستون سنگ يكپارچه دارد. و ديگر مسجد والده سلطان عبدالعزيز خان است كه بسيار ظريف ساخته اند و از مساجده جديده است. در سنه 1288 هجرى به اتمام رسيده. مسجد كوچكى است. مدرسه اى هم در جنب آن بنا كرده اند. اسباب اين مسجد خيلى منقّح است. فرش و پرده گلابتون و چراغ و غيره دارد و پنج چهلچراغ در آنجا آويخته اند. يكى بلور بزرگ است كه در وسط واقع است. چهار عدد و ديگر از برنج است كه در زواياى مسجد آويخته اند و به روغن زيتون افروخته مى شود. و از مساجد معروفه اسلامبول مسجد سلطان عثمان و جامع سلطان احمدخان است كه اين دو مسجد را هم خوب ساخته اند، ولى تمام آن مساجد كه تعداد شد، در برابر مسجد ايازصوفى و مسجد سلطان سليمان قابل ذكر نيستند، چون غرض تعداد مساجد معروفه بود، بنا بر آن نامى هم از اين مساجد برده شد.

روز دوشنبه بيست و هشتم شهر شوال در كوك صو توقف شد. جناب معين الملك آمدند و جناب منيف پاشا هم حاضر بودند، بهصحبت مشغول شديم. بعد از اتمام مجلس جناب معين الملك به سفارتخانه يالى ببك رفتند.

روز سه شنبه بيست و نهم جناب معين الملك سفير كبير، مرا با خواص اجزا و اتباع به

ص: 78

سفارتخانه يال كه در ببك است دعوت نمودند كه نهار در آنجاصرف شود. با جناب منيف پاشا در واپور مخصوص سلطانى نشسته با خواص به سفارتخانه يالى رفتيم.

عمارت خوبى بود، باغچه ظريفى، مرتبه به مرتبه داشت. بعد از گردش باغچه به حمام مخصوصى كه در آن عمارت است رفتم. استحمام به عمل آمد. بعد از آن كه از حمام بيرون آمدم، جناب سعيدپاشا رئيس وكلا كه مقامصدارت دارند، اما هنوز ملقب به اين لقب نشده اند، به ديدن آمدند. با ايشان از هر مقولهصحبت دوستانه داشتيم، رفتند. امام جمعه اردبيل و آقا حسن، وكيل دولت انگليس كه به مكه معظمه مى رفتند، امروز به آنجا آمدند. نهار در سر ميزصرف شد. غذاهاى ايرانى و غيرايرانى هر دو را داشت و بسيار مطبوع و ممتاز بود. عصر مراجعت به عمرات كوك صو نموديم.

روز چهارشنبه سلخ جناب عاصم پاشا وزير امور خارجه به ديدن ما آمدند.صحبت هاى مناسب با ايشان داشتيم و رفتند. چون امروز بنا بود كه خدمت اعليحضرت سلطان شرفياب شوم، هشت ساعت به غروب مانده با جنابان معين الملك و منيف پاشا در واپور مخصوص نشسته به طرف روملى رفتيم، و چون از واپور بيرون آمديم، كالسكه چهار اسبه مخصوص، در پهلوى عمارت چراغان يالى با سواره نظام حاضر كرده بودند.

اعليحضتر سلطان در عمارت يلدوز در اطاق خودشان تشريف داشتند. من با جنابان معين الملك و منيف پاشا و همراهان در اطاق ديگر ده دقيقه نشستيم. بعد به توسط مابين چى بايش احضار به حضور اعليحضرت سلطان شديم. التفات و احترام فرموده در نزديك در ايستاده بودند. من و اميرزاده ها و جناب معين الملك وارد به آن اطاق شديم و به رسم ادب خودمان سر فرود آوردم و با كمال ادب ايستادم. فرمودند: بسم الله 1 بياييد.

خودشان روانه شده در پهلوىصندلى ايستاده فرمودند: بياييد اينجا بنشينيد. ادب كردم و خواستم دروتر بنشينم. فرمودند نزديك تر بياييد و با كمال اصرار بنده را نزديك خودشان بردند كه يكصندلى ميان من و سلطان فاصله بود. جناب معين الملك و اميرزاده ها را هم اذن جلوس دادند، درصندلى هاى ديگر نشستند. بعضى از عمله جات مخصوص سلطان نيز حاضر بودند. احوالات پرسيدند و اظهار مرحمت و مهربانى فرمودند. بنده هم بياناتى كه مناسب با اتحاد

ص: 79

دولتين عليتين بود، در نهايت ادب به عرض رسانيدم و از سلم وصفوت و اتحاد اين دو دولت اسلام عرض ها كردم. چون به زبان تركى فرمايش مى فرمودند، بنده هم به تركى جواب عرض مى نمودم و در ترجمه بعضى لغات اسلامبولى جناب معين الملك نيز معاونت مى نمودند كه مطلب بهتر معلوم شود و اعليحضرت سلطان، پسر كوچك خودشان را كه لباس و فانسقه «(1)» سربازى داشت، احضار فرمودند، روزنامه اى خواند، خيلى خوب قرائت كرد و استعداد از وجنات احوالش نمودار بود. خلاصه مجلس طول كشيد و شخص سلطان خيلى با وقار و ادب و متانت بودند. فرمودند يك شب بايد زحمت كشيده بياييد و شام را در اينجاصرف نماييد. عرض كردم براى بنده زهى شرافت است كه فيض حضور مبارك را مجدداً حاصل نمايد. بعد برخاسته مرخص شدم. وقتى كه بنده برخاستم و ايشان هم برخاسته با من آمدند، نزديك در اطاق ايستادند و فرمودند:

معرفى عمله جات مخصوص خودم را كه در اين مجلس حاضرند بايد براى شما بكنم.

جناب وكيل باشى و غازى عثمان پاشاى مشير خلوت وصمدپاشاى سرقرنا كه امين خلوت است و نجيب پاشاى فريق خلوت كه رئيس خدام است و رضاى بيك منشى باشى حضور و خليل پاشاى آجودان حضور كه همگى در آن مجلس حاضر بودند و در خدمت سلطان نشسته بودند، معرفى فرمودند. پس از آن به اطاق ديگر رفته شربت و قهوهصرف كرديم، بعد به كنار بوغاز آمده به واپور سلطانى نشسته به عمارت كوك صو آمديم و عصر با منيف پاشا سوار شده به گردش رفتيم.

روز پنج شنبه غره ذى القعهدة الحرام بعد ازصرف نهار براى بازديد جنابان، وزير امور خارجه و وكيل باشى به واپور مخصوص سلطانى سوار شده با جناب معين الملك به شهر رفتم. اول بازديد از جناب وكيل باشى نمودم، بعد به خانه وزير امور خارجه رفته از ايشان بازديد كردم. بعد از آن به سفارتخانه دولت ايران كه در قرب بابعالى است رفته نماز خواندم و بعد ازصرف عصرانه و چاى معاودت نمودم.

جمعه دوم ذى القعدة الحرام در منزل كه عمارت كوك صو است به استراحت بسر رفت.


1- در اصل گويا به اشتباه: فالسقه. فانسقه به زبان روسى نوعى تفنگ روسى بوده كه در آن عهد در ايران مرسوم بوده است. به جافشنگى نيز فانسقه گفته مى شده است. دهخدا

ص: 80

شنبه سيم ذى القعده با جنابان معين الملك و منيف پاشا و اميرزاده ها به منزل عداره فرِرِ كه درصنعت عكاسى وحيد عصر است رفتم كه عكس ما را به اقسام مختلف بيندازد و از او به يادگار داشته باشيم. مشاراليه اسباب عكاسى را حاضر نموده، سه قسم از من عكس انداخت. يك بار ايستاده با لباس رسمى و بار ديگر نشسته با لباس رسمى بعد از آن بالاجماع، و چون هوا مساعد انداختن عكس نبود از آنجا بيرون آمده به كالسكه سوار شديم كه به كنار بوغاز آمده در واپور بنشينيم. در بين راه، باغ ملتى كه جديدالاحداث بود به نظر آمد. از كالسكه پياده شده به باغ مزبور رفتيم. باغ با روحى باصفايى بود و مشرف بر اراضى بود كه اشجار فراوان داشت. مردان و زنان فرنگى در اطراف و جوانب باغ گردش مى نمودند و بعضى بر روىصندلى ها نشسته بودند. پس از آن بيرون آمده به كنار بوغاز رفتيم و در واپور نشسته به منزل جناب معين الملك رفته، بعد از اداى فريضه، به عمارت كوك صو مراجعت نموديم.

يك شنبه چهارم ذى القعده چون جنابان معين الملك و منيف پاشا وصفى از قصر سلطان عبدالعزيز نمودند كه در سمتصحراى كوك صو و در محل باصفايى عمارت خوش منظرى ساخته اند كه تفرج گاه سلطان مزبور بوده است، قرار بر اين داديم كه امروز سوار شده به آنجا برويم و نهار نيز در آنجاصرف شده عمله جات اعليحضرت سلطان كه مواظب خدمت بودند، نهار را در آن قصر حاضر كردند. سه ساعت از روز گذشته با جنابان معزى اليهما و اميرزاده ها به اسب ها مخصوص سلطانى سوار شده به قصر سلطان عبدالعزيز رفتيم. الحق جاى خوش منظر باصفايى است. آب جارى داشت و هوا هم براى تفرج بسيار مساعد بود:

الَّحبُ تَبْكى وَالرِّياضُ ضَواحِكُ وَالوقَتصاف وَالنسيمَ رخاء

با مساعدت هوا و مصاحبت جناب معزى اليهما بسيار خوش گذشت و چون شب را براى سفر شام در خدمت سلطان دعوت شده بوديم، با جناب معين الملك و اميرزاده ها به سراى سلطان رفته ابتدا در اطاقى كه جناب سعيدپاشا و ساير وكلا حاضر بودند چند دقيقه نشستيم، بعد به حضور سلطان احضار شده به همان سبك سابق شرفيابى حاصل كرديم و مورد نوازش شديم و در وقت شام در سر ميز مواجه سلطان نشستيم و جناب

ص: 81

معين الملك و اميرزاده ها و وكلا نيز هر يك در جاى خود نشستند. غذاصرف شد، يك ظرف به سمت سلطان مى بردند و يك ظرف به سمت من مى آوردند. امشب نيز تفقدات فوق العاده مبذول داشتند؛ بعد ازصرف شام به دست خود سيگار التفات فرمودند و بعد از انقضاى مجلس مرخص شده به اطاق ديگر رفتيم. چند قطعه نشان از جانب سلطان آوردند. جناب منيربيك يك قطعه نشان مرصّع بدست خود براى من آورد و سه قطعه نشان ديگر عمله سلطان از درجه اول مجيدى و درجه دوم عثمانى به جهت سليمان ميرزا و ابوالنصر ميرزا و محمد ميرزا، در همان مجلس آوردند. رسم تشكر به جا آورده بيرون آمديم.

دوشنبه پنجم ذى القعده تا وقت نهار در عمارت كوك صو به سر رفت. جناب منيف پاشا عبدالعزيز حاضر بودند، بهصحبت گذشت و چون در مجلس سلطان تعريفى از قصر سلطان عبدالعزيز كرده بودم كه بسيار باصفا بود و آب جارى هم داشت، اعليحضرت سلطان فرمودند ما هم عمارت تازه اى ساخته ايم و آب جارى بيرون آورده ايم و باغچه احداث كرده ايم كه جنگل هاى طبيعى دارد، از شما دعوت مخصوص مى كنم كه فردا عصر خودتان بياييد و آنها را تماشا كنيد. سه ساعت به غروب مانده با جنابان معين الملك و منيف پاشا به واپور نشسته از بوغاز بيرون آمديم. كالسكه ها آوردند سوار شده رفتيم.

اول به اصطبل همايونى و زين خانه رفته، تماشا كرديم. با كمال سليقه ترتيب داده بودند.

بعد از آن كالسكه و اسب آوردند كه در ميان باغچه گردش نماييم. من و جنابان معين الملك و منيف پاشا با كالسكه و اميرزاده ها سواره در ميان باغ گردش نموديم.

جنگل هاى طبيعى داشت، باغچه بندى ها كرده بودند. بعد از آن به عمارت جديد سلطان رفتيم كه تازه مى ساختند و چشمه آب جارى را تماشا كرديم. آب مختصرى داشت؛ بعد به كوشك ديگر رفته عصرانه و چاىصرف نموده مراجعت كرديم.

سه شنبه ششم جناب معين الملك، هشت ساعت از روز گذشته، در سفارتخانه يالى كه در محله ببك است، اوضاع مهمانى عالى فراهم آورده، قريب سيصد نفر از سفراى دول متحابه و وكلاى دولت عثمانى و اعيان و اشراف اسلامبول و زن هاى محترمه سفرا و غيره را به جهت پذيرايى من، براىصرف عصرانه و چاى دعوت نموده تشريفات مهمانى را به اقتضاى فصل در ميان باغچه عمارت مسكونى خود قرار داده بودند؛ خيمه ها برپا كرده

ص: 82

صندلى ها و ميزها گذاشته، آنچه ملزومات مجلس بود از هر مقوله، فراهم آورده، مجالس متعدده ترتيب داده بودند. بسيار مجلس خوبى بود و بر همه خوش گذشت.

محضر من جدا بود. مرد و زن به انواع حلى و زيور به قانون مقرر در فضاى مجلس دست به كمر يكديگر انداخته رقص مى كردند و در محلى كه براىصرف مشروبات معين شده بوده مى رفتند و استعمال مشروبات مى نمودند و به هيچ وجه مزاحمتى به حال بنده نداشتند. الحق جناب معين الملك زحمت كشيده و خوب از عهده اين مهمانى بزرگ بر آمدند و اعليحضرت سلطان نيز پسر بزرگ خوداشن را كه دوازده ساله است، با پسر سلطان عبدالعزيز، محض التفات به اين بنده، به اين مجلس فرستاده بودند.

چهارشنبه هفتم سه ساعت از روز گذشته فاضل پاشاى عرب به عمارت كوك صو آمده مرا ملاقات نمود و به عربى و فارسىصحبت داشته، مرا مشغول ساخت. آدم آگاه بصيرى بود و از همه جا مطلع و خبير. عصرى با جناب معين الملك و اميرزاده ها و خواص اصحاب به طرف شهر به سفارتخانه رفته، بعضى امتعه نفيسه اى كه تجار آورده بودند ملاحظه نموده به منزل معاوت كرديم.

پنج شنبه هشتم بعد از ظهر با جناب منيف پاشا به مدرسه دولتى كه در بيگ اوغلى بنا نهاده اند رفتيم كه وضع آن مدرسه را ملاحظه و تماشا نماييم. مدرسه عالى است و باغچه اى دارد كه اشجار در دو طرف كاشته اند. اطاق هاى تحتانى و فوقانى متعدد دارد.

قرجه پاشاى يونانى كه ناظر مدرسه است، بعد از ورود به مدرسه، به استقبال آمد. اول مرا به اطاق خود برد؛ در روى كَت نشستيم، قهوهصرف شد. آنچه در آن مدرسه از علوم طبيعى و غيره كسب مى شود،صورت آن را نوشته در آن اطاق گذاشته اند. همه را ملاحظه كردم. بعد به اتفاق ناظر مدرسه به اطاق هاى خوابگاه متعلمين رفتيم. پنج اطاق وسيع بود. كت هاى آهنين به ترتيب نهاده اسباب خواب را در نهايت تزيين گسترده بودند. بعد از آن به اطاق ديگر رفتيم، شاگران خط فرانسه مشغول خطاطى بودند. بعضى از روى كتاب استكتاب مى نمودند و برخى از خارج. پس از آن به اطاق ديگر رفتيم كه متعلمين بهصنعت نقاشى اشتغال داشتند و از روى سرمشق استاد،صورت تماثيل مى كشيدند. از آن پس به اطاقى وارد شديم كه به حسن خط معروف بود و شاگران در نهايت خوبى خطوط

ص: 83

فرانسه و غيره را مى نگاشتند. يك نفر از آنها كه به حسن خط معروف بود، در كنار تخته مشق ايستاده به عبارت تركى به شيوه خط فارسى چند سطر نوشت كه مضمونش اظهار تشكر از ورود ما بود. ما هم به همه آنها اظهار مهربانى كرده، بعد از آن به اطاق ديگر رفتيم كه اسابب و آثار طبيه و احجار معدنى و حيوانات و غيره را در آنجا گذاشته بودند.

يك نفر انسان و چند رأس حيوان را تشريح كرده بودند و ماهى عظيم الچثه هم در وسط اطاق ديديم كه با تلاشى و تفرّق اعضا، سر آن به اندازه يك ميز بزرگ بود و هفتاد عدد فقرات ظَهر داشت. بعد از آن به ميان حياط آمده، در سمت ايسر درب مدرسه به اطاق بزرگى رفتيم كه جمعى از اطفال مشق ژيم ناستيك مى نمودند. قدرى بر روىصندلى نشسته تماشا كرديم. توفيق نامى كه خليفه آن اطفال بود، از همه آنها بهتر و چابك تر اين مشق را مى كرد. امروز كه به تماشاى مدرسه مى رفتيم، ابوالفضل محمدبن عبدالرحمن بن نواب عبداللطيف خان بهادر كه از اهل هندوستان است، به كوك صو، به ديدن ما آمده بود. او را هم، همراه خود به مدرسه آورديم. جوان سياه چرده باهوشى بود و به لندن و پاريس رفته عزم زيارت مكه داشت. همصاحب مكارم اخلاق و هم سيار انفس و آفاق بود.

جمعه نهم بعد ازصرف نهار با منيف پاشا و بعضى از اجزا به واپور نشسته به سفارتخانه شهر رفتيم و از آنجا به تماشاى مسجد سلطان سليمان و ايازصوفى رفته به منزل مراجعت نموديم.

شنبه دهم به تحريرات دارالخلافه مشغول بوديم. بعد از نهار به تماشاى عمارت بيگلربيگى رفتيم و چون جنابان سرور پاشا رئيس شوراى دولتى و كامل پاشا ناظر معارف و حسن فهمى افندى، ناظر نافعه و جودت پاشا ناظر عدليه و حسام الدين افندى پدر جناب فخرى بيك سفير كبير وصلاح الدين بيك متصرف سابق روزه و عبدالله پاشا والى سابق بصره و فاضل پاشا، بعد از ورود به اسلامبول به ديدن آمده بودند و دو روز ديگر بايد حركت نماييم و ديگر مجال و وقتى نبود كه از آنها ديدن كنيم، به عدد هر يك از آنها كارتى به جناب معين الملك دادم كه از جانب من براى آن بفرستند.

يكشنبه يازدهم ذى القعده پاكت دارالخلافه را به جناب معين الملك دادم كه با پست اسلامبول به طهران بفرستند و سه ساعت به غروب مانده به واپور نشسته به روملى

ص: 84

و تماشاى عمارت دولمه باغچه سى رفتيم.

دوشنبه دوازدهم بعد ازصرف نهار به مدرسه آمريكا كه در محله ببك است رفتيم.

مدرسه عالى بود؛ غلام گردش آن ستون هاى آهنين داشت و چهارصد نفر متعلم در آنجا بودند. اول به اطاق كتابخانه رفته تماشا كرديم. بعد به اطاق فنگراف سخن رفتيم كه از روى تشريح اجزا و آلات گوش اسباب اختراع كرده بودند كه كلماتصوت و لهجه شخص را در آن اسباب ضبط مى نمودند و باز به همانصوت و لهجه كلمات را پس مى دادند كه گويا خود آن شخص سخن مى گويد و اين اسباب ازصنايع غريبه است. بعد به اطاق ديگر رفتيم كه مُرده تمام طيور و وحوش را در آنجا با اجزاى مخصوصه نگاه داشته بودند و بعضى از كساره احجار را در آنجا ملاحظه نموديم كه اجسام حيوانات در آنجا نقش بسته بود و برخى از استخوان هاى حيواناتى را كه مى گفتند، پيش از طوفان نوح بوده و تا حالا آن حيوانات ديده نشده است در آنجا بود، والعهدة على الراوى. بعد بر سر درس متعلمين رفتيم كه همه جمع بودند. كاغذى به خط و عبارت اروپ نوشته بودند.

ناظم مدرسه بهصوت جلى قرائت نمود و ديگرى ترجمه مى كرد. مضمونش اين بود كه تشكر مى نماييم از تشريف فرمايى شما كه در واقع اسباب تشويق ما شد. ما هم اظهار مهربانى كرديم كه اشتغال شما در كسب علوم خيلى مطبوع و پسند خاطر افتاد و چون عصر امروز بايد به واپور رفته، به سمت جده برويم و اعليحضرت سلطان، واپور مخصوص خودشان را افتات فرموده اند كه ما را به جده برساند، سه ساعت به غروب مانده با جناب معين الملك و اميرزاده ها به عزم شرفيابى حضور سلطان رفتيم. درد دلى عارض شد، على بيك آجودان حضور را فرستادم معذرت از تأخير شرفيابى خواست.

بعد از سكون درد دل شرفياب شدم. دو اطاق پيش تشريف آورده بودند، تعظيم كردم.

نهايت التفات را فرمودند. به اطاق سلطان رفتيم بناى نشستن شد، اصرار فرمودند مرا نزديك خودشان نشاندند. طورى تفقّد و مهربانى فرمودند كه من شرمنده شدم و چون در واپور هم اوضاع مهمانى تا جده را براى من فراهم كرده بودند، محمد افندى ناظر و توفيق بيك و رفعت بيك و عطابيك و احمدبيك و ادهم افندى و سعادالدين افندى و كريم افندى كه از خدام سلطانند مأمور فرموده بودند كه در واپور مواظب خدمت باشند، سفارت مرا به توفيق بيك

ص: 85

كه از خدام مخصوص حضور سلطان بود و محرميت داشت مى فرمودند كه شاهزاده پدر پير من است، بايد درست خدمت نماييد كه راحت و سلامت به مقصد برسند. لاجرم بعد از اصغاى فرمايشات مرخص شده بيرون آمديم. جنابان معين الملك و منيف پاشا با تمام اجزاى سفارتخانه تا واپور به مشايعت آمدند؛ قدرى نشستند و بعد وداع كرده رفتند. اين واپور بسيار ظريف و زيبا بود و ساعتى دوازده ميل حركت مى نمايد، ولى به واسطه آن كه زغال زيادى حمل داشت سنگين بود و ساعتى هفت ميل حركت مى نمود.صفوت پاشا والى جديد مكه معظمه هم در اين واپور با عيال خود به مكه مى آمد. احمد راسم پاشا نيز كه مأمور سامس بود، در اين واپور بود و علت مأموريت او اين بود كه دو نفر از معارف ارامنه ساكن سامس، از حاكم آنجا شكايت نموده به اسلامبول آمده بودند، از بابعالى احمد راسم پاشا را مأمور كرده بودند كه برود آنجا و به سخن طرفين رسيدگى نمايد. و جناب معين الملك بيرق شير و خورشيد هم با اين واپور همراه كردند كه در همه جا افراخته شود. واسم كپيتان اين واپور، رفعت بيك بود، رتبه سرتيپى داشت و مخارج اين واپور تا ورود به جده دوهزار و پانصد لير بود كه به مصرف زغال و غيره مى رسيد و جز رساندن ما به جده هيچ منظورى از فرستادن اين واپور نداشتند. چون اديب اريب شيخ ابراهيم افندى و فيضى شاعر، به تازى و فارسى اشعارى در تاريخ ورود ما به اسلامبول انشا كرده فرستاده بودند در اينصفحهصبت و ضبط شد.

شيخ ابراهيم گفته است:

أهلًا بحَضْرَةِ عِمِّ مالِكِ دَوْلتهٍ عَمّ البرّية عَدْلُها وَالْازمنِة

مَلَكٌ بِفضْلِ جنابِه كُلّ الَورى شَهِدوُا وَقْدَ مَدحته كُلّ الالْسِنة

هُوَ ناصِرُالْدّينِ المُبينِ وَحافِظُ المُلك الامينِ بامَّةً مُتِمدنِة

أسَدٌ لَدىَ الْهَيجاء أشرَق سَيْفه شمساً لوت قَلْب العَدوُّ وَأعْينيه

وحِسامُهُ فَوقَ الْبرّية لامِع لِلّه ما أبْهى سناهُ وَأحْسَنه

ذاكَ الحِسام حِسام سلْطنة العُلى مَن مِثله وَاللّهصُنعاً أتْقنَه

اللهُ اكْبر أنَّ كُّلَّ فِعالَه وَخِصاله عِنْدَ الوَرى مُستَحْسنه

لا غَرْوَ فَهوَ فَريدُ ذَالْعَصر الّذى مِنْ كُّلِ فَضلٍ رَبّهُ قَد مَكنَّه

ص: 86

قَدْ زارِ اسلامْبُولَ ثانى مَرّة اذْ رامَ حجّ البَيْت ثُمَّ الامْكنَه

فاسْتَقْبلَتهُ وَأهلها بِمَرَةٍ وبَحُسْنِ تعظيم وَأحسَنُ طنطنه

وَأجَلّه المَلِكُ الحَميد وَزَادهُ لُطْفاً وَأنزَلَهُ لعزٍّ مَسْكَنه

ورخَتْ كما شَهدالمُؤرِّخِ قائلًا «دارالسّعادة فى حِسامِ السَّلْطنه» «(1)»

فيضى شاعر گفته است:

درفريب و دل پسند و دلگشا شد ملك روم مژده اى زندانيان دارالصفا شد ملك روم

تا به اسلامبولْ نازل گشت آن كيهان خديو پاى تا سر مظهر نور خدا شد ملك روم

نيّر اقبال سرزد اينك از ايران زمين بى نياز از نور خورشيد سما شد ملك روم

چشم آن دارد كه گردد سرور لاهوتيان تا بپاى اقدست چشم آشنا شد ملك روم

روم محروم است از معصوم گويند اين عجب پويه گاه مقدم خضر هدى شد ملك روم

بحر ذخاريّست موجش دولت اندر دولت است فيضيا بنگر چسان دولتسرا شد ملك روم

بر زبان خامه يك تاريخ نغز افتاده است «از حسام السلطنه فردوسها شد ملك روم» «(2)»

بالجمله واپور از بوغاز اسلامبول به حركت افتاده و مابين جنوب و مغرب مى رفت. شب كه شد از بوغاز اسلامبول بيرون آمده، داخل طول درياى مرمره شديم. مرمره اسم جزيره اى است و اين دريا به اسم آن موسوم است و از آنجا سنگ مرمر به اسلامبول مى آورند. طول اين دريا راصد ميل انگليسى و منهاى عمق آن را ششصد و چهل و هشت قلاج نوشته اند. و جزيره مزبوره در سمت يسار واقع بود و سه جزيره ديگر در اطراف داشت.

درياى مرمره

سه شنبه سيزدهم چهار ساعت از روز گذشته از محاذى گلى پَوْلى گذشتيم. در سمت يمين در اول بوغاز، در دنلس واقع بود؛ چون واپور مخصوص سلطانى در اين آبادى كارى نداشت مكث نكرده گذشت و بعد از دو ساعت به چاناق قلعه رسيديم و حركت رو به جنوب مغرب بود و چاناق قلعه در سمت يسار در طرف شرق واقع بود و اين نقطه


1- . در زير مصرع آخر كه ماده تاريخ سفر مؤلف است سال 1297 آمده است.
2- اين ماده تاريخ نيز همان سال 1297 را نشان مى دهد.

ص: 87

وسط بوغاز است و عرض بوغاز چندان زياد نيست. در ابتداى آبادى قلعه اى داشت و در وسط آن بناى مرتفعى ساخته بودند كه قورخانه و توپخانه بود و پس از آن عمارات بود و در سمت غربى هم آبادى بود كه آن را كليد بحر مى گفتند. سه باستيان داشت و استعداد بحريه و توپ داشتند. دو كشتى دودى و هفت كشتى بادى نيز در برابر چاناق قلعه لنگر انداخته بودند و چند كشتى هم ديده شد كه از لندن مراجعت مى نمودند كه از پوتى و ادسا گندم ببرند و از قرارى كه تحقيق شد از خصايص اين كشتى ها، يكى اين است كه گندم را با همان ماشينى كه در آب حركت مى كند و كشتى را متحرك مى سازد آسيا را نيز متحرك ساخته، گندم هاى انبار را بتدريخ آرد كرده و در ميان كيسه ريخته سرش را مى بندند و همان كيسه هاى آرد بيخته را به لندن مى برند. بالجمله در چاناق قلعه بعضى ظروف سفالى مى سازند و ملوّن و منقّش مى كنند و به همين جهت آنجا را بدين اسم موسوم داشته اند، زيرا كه چاناق در تركى به معنى ظروف است كه سفالى باشد و از آن ظروف به كشتى آوردند و بعضى از اتباع خريدند.

لنگرگاه بندر سامس

چهارشنبه چهاردهم ذى القعده پنج ساعت و نيم از دسته گذشته، به نزديكى سامس رسيديم. كشتى لنگر انداخت و يك ساعت و نيم مكث كرد و احمد راسم پاشا خداحافظ نموده در كرجى نشست و به محل مأموريت خود رفت. جنرال قونسول انگليس و آلمان كه مقيم سامس بود شنيده بود كه ما در اين واپور هستيم، به كنار آبادى آمده و در كرجى سوار شده به ميان واپور آمد. ما در سطحه مرتفعصفحه كشتى بار تماشاى آبادى سامس نشسته بوديم. مشاراليه آمده نشست و به زبان فرانسهصحبت كرد و فرزندى ابوالنصر ميرزا ترجمه مى نمود. آدم خوش رو و خوش صحبتى بود؛ خواهش نمود آنچه در سامس عمل مى آيد بفرماييد تا از براى شما بفرستم و مخصوصاً اسمى از شراب برد و غافل از سنت و كتاب بود. جواب دادم شراب لازم نيست؛ شنيده ام در اينجا انگور خوبى عمل مى آيد كه آن را انگور مشك مى گويند، قدرى از آن بفرستيد. جواب داد كه انگور تمام شده، ولى از كشمش آن قدرى مى فرستم. اسم خود را در كارت نوشته به من داد و من هم كارتى به او دادم. رفت قدرى كه گذشت دوصندوق فرستاد، يكى كشمش بود و يكى

ص: 88

شراب.صندوق شراب را به كپيتان دادم كه براى دوستان فرنگى خود سوغات ببرد.

قدرى كه گذشت باز آدم قونسول آمد و يك سبر انگور قرمز هم پيدا كرده فرستاده بود؛ خوش طعم و خوش رايحه بود. بالجمله سامس از شهرهاى قديم است و آبادى آن چنان معمور بود كه گويا تازه بنا كرده اند و در اطراف كوه، در نزديكى آبادى، جنگل و محل زراعت هم داشت. از قرارى كه احمد راسم پاشا تقرير مى نمود، چهارصدهزار قروش به طور مقاطعه از سامس به دولت عليّه عثمانى مى رسيد و زايد بر آن، آنچه عمل مى آمدصرف نظم جزيره و مخارج حاكم مى شود و پيش از رسيدن به سامس، قراءِ متعدّده نيز در سمت يسار ملاحظه شد كه از متعلقات آنجا بود. امروز و امشب تخته كِنِه كه جانور كوچكى است و از تخته هاى كهنه كشتى و غيره توليد مى شود، اعضاى مرا سر تا پا گزيده بود و جزئى روم كرده خارش مى نمود و جاى خارش زخم شده بود. تاصبح نتوانستم بخوابم؛ لاجرم پنج ساعت به غروب مانده واپور از سامس حركت نموده به طرف شمال غربى رفت و بعد از آن كه از اطراف سامس خارج شد، رو به جنوب حركت نمود و از اواسط شب رو به مشرق حركت كرد.

لنگرگاه رودس

پنج شنبه پانزدهمصبح به رودس رسيديم. رودس به زبان يونانى شب است؛ چون اين جزيره بسيار خوش هوا است و مشحون از اشجار مركّبات است، بدان جهت بدين اسم موسوم گشته است و خديو مصر عمارتى براى ييلاق در آنجا ساخته است و متعلقان و متعلقات او به آنجا مى آيند. جزيره بسيار بزرگى است. چهل هزار نفر جمعيت دارد و در جنوب واقع است. عمارت و آبادى آنجا چندان با رونق نبود؛ در ابتداى آبادى چند آساى بادى رديف يكديگر ساخته بودند. مزار مرادرئيس هم در آنجا بود و چراغ هم در آن روشن كرده بودند. گوينده كپيتانى بوده است كه مردم به او حسن ظن داشته اند.

مقبره او را محترم مى شمارند. عمق آب در نزديكى رود هزار و هفتصد قلّاج و در خطى كه واپور حركت مى نمايد هزار و دويست قلّاج است. از رودس كه گذشتيم حركت رو به جنوب شد و داخل درياى سفيد شديم كه آن را درياى روم به تركى آق دنگيز و به فرانسه مِدى تِرانه نامند.

ص: 89

درياى سفيد

بدان كه اين دريا از بوغاز جبل الطارق اتصالى به درياى محيط دارد و خودش محاط اراضى اروپا و آسيا و آفريقا است و از اين جهت آن را مديترانه گويند، زيرا كه معنى آن دو كلمه نيز در لغت ليتن وسط اراضى است. و آب آن شور و تليخ است و جزر و مدى ندارد. «(1)» جزايرى كه قبل از رسيدن به درياى سفيد مشهود و مرئى بود، همه را اسماً و رسماً نگاشته و معين داشته ايم، ولى آنچه از خريطه كپيتان معلوم مى شد، چند جزيره ديگر غير از آنها بوده است كه ما نديده ايم و از خط عبور واپور دور بوده است. از آن جمله جزيره قبرس است كهصفات آنجا معروف آفاق و انفس است وصد و چهل و پنج ميل از واپور ما فاصله داشت. از آنجا كه بناى ما در نگارش سفرنامه بر مشهودات است نه بر مسموعات، لهذا تعداد اسامى اين جزاير را متروك داشتيم. بالجمله تا سه ساعت از روز پنجشنبه گذشته حركت واپور رو به جنوب شرقى بود، پس از آن به جنوب حقيقى شد.

جمعه شانزدهم در درياى سفيد حركت كرديم و ليكن شب گذشته دريا منقلب بود و كشتى به يمن و يسار متقلّب. واپور به سمت جنوب حركت مى نمود و باد از جانب مشرق مى وزيد؛ بدين جهت اركان كشتى بى قرار بود و سكّان آن در اظطرار.صبح كه به نزديكى پورت سعيد رسيديم. دريا آرام گرفت و در آنجا لنگر انداختند و مردم را آسوده ساختند و سبب مكث اين بود كه كپيتانى از جانب كمپانى فرانسه آمده، كشتى را از آن خط بگذراند، زيرا كه بى اجازه كمپانى فرانسه ممنوع است كه از خط بگذرند. كپيتان فرانسه آمده و كشتى را حركت داده به نزديك اسكله پورت سعيد آورده، لنگر انداخت و وقتى كه نزديك اسكله رسيديم، كشتى بزرگ نمساوى كه در دريا سيّار بود، نزديك آمده ساكنين كشتى به قانون خودشان خورا كشيده گذشتند و كشتى دولت عليّه عثمانى نيز موزيكان زدند و عسكرى هم در پورت سعيد بود در كنار اسكلهصف كشيده احترامات نظامى به عمل آوردند و بيست و يك شلّيك توپ نمودند. اسماعيل پاشاى محافظ كه حاكم پوت سعيد است با لباس رسمى به ميان واپور آمده مرا ملاقات نمود و چند دقيقه نشسته


1- در اينجا عنوان تنبيه و تذييل آمده است.

ص: 90

صحبت كرده برفت. بعد از خيرى پاشاى وزير و مهردار خديو مصر و يوسف پاشا و حسين فرزى ياور اركان حربيّه مصر با لباس هاى رسمى به واپور آمده چنين اظهار داشتند كه خديو مصر از آمدن شما به اين حدود مستحضر شده دو روز پيش تر ما را به اينجا فرستادند كه از جانب خديو تبريك بگوييم و اگر عزيمت مصر داريد حضرت خديو را اطلا بدهيم، بلكه مخصوصاً از شما دعوت كرده اند كه به آن حدود قدم گذاريد و چند روز به عزم سياحت و تفرج در آن ساحت بمانيد. من نيز از روى كمال ادب و مهربانى جواب دادم كه چون وقت متضيّق است و احتياط دارم كه مبادا به زيارت بيت الله الحرام به موقع و وقت موفق نشوم وعده مى دهم، اگر حياتى باشد، در ايّام أياب، به مصر خواهم آمد و فيض خدمت خديو را درك خواهد نمود. بالجمله بعد از رفتن آنها خواستم شهر پورت سعيد را تماشا كنم و استحمامى نيز به عمل آورم. آدم محمّدبيك قونسول دولت عليّه ايران حاضر بود. مذكور داشت خود قونسول به جهت علّت مزاجش به ييلاق رفته است ولى در قونسولخانه حمّام آب سردى هست كه مى توان در آنجا تصفيه بدن نمود.

بعد از نهار در كرجى نشسته به شهر رفتم و به هدايت آدم محمّدبيك عرب به قونسولخانه وارد شدم و در حمام بارد، استحمامى به عمل آوردم. پس از آن به باغچه ملتى رفته گردش كردم و از آنجا مراجعت به واپور نمودم و فرزندى ابوالنصر ميرزا را به اتفاق والى جديد مكه به منزل محافظ پورت سعيد و ساير پاشايان مصر به بازديد فرستادم؛ بعد از بازديد مراجعت نمودند و چون ذغال واپور سلطانى قريب الاتمام بود، امروز و امشب در كنار اسكله مكث كردند و از غروب آفتاب تاصبح اجزاى كشتى مشغول حمل و نقل ذغال بودند و براى كسى مجال خواب نماند و گرد ذغال سطحه كشتى را كثيف و آلوده كرد، هر چند در نزديك اسكله كشتى هاى دودى و بادى و قايق ها در ميان آب زياد بود ولى امروز سه كشتى فرانسوى و نمساوى و انگليسى نيز با يك كشتى بزرگ كه دو طبقه داشت و از چين آمده بود به نزديك پورت سعيد رسيده لنگر انداختند و طرف عصر حركت كرده به طرف اسلامبول رفتند.

پورت سعيد

بدان كه شهر پورت سعيد نوزده سال است كه آباد شده است. خيابان هاى وسيع انداخته اند

ص: 91

و دكاكين و عمارات خوب در اطراف آن ساخته اند و اين شهر در كنار درياى روم واقع است و در دو طرف شرقى و غربى دريا، ليمانى ساخته اند كه بسيار طويل و محكم است و نزديك به اسكله نيز از ميان آب، خيابانى بالا آورده مُسطّح نموده اند كه در روى آن كمپانى فرانسه و ايطاليا و نمسه و عثمانى عمارت و گمركخانه ساخته اند و بيرق هر چهار دولت در آنجا بلند و افراخته است و آب رود نيل را هم كه از نهر اسماعيليه به سويس «(1)» مى رود جدا كرده از طرف خيابان غربى كانال با لوله ها به شهر آورده اند كه مردم آب شيرين بنوشند. تلگرافخانه نيز در شهر هست كه همگى در آنجا جمعند و هواى آنجا هم طورى است كه در اين فصل كه اول عقرب بود، گل سرخ داشت و فرزندى ابونصر ميرزا كه از پورت سعيد و بازديد پاشايان آنجا برگشته بود يكدسته گل سرخ معطر براى من آورد.

روز شنبه هفدهم ماه ذى القعدة الحرام دو ساعت از روز گذشته به كانال رسيديم و حركت رو به جنوب بود. مناسب اين است اول وضع كانال را بيان كرده از آن پس به حالات شخصيّه بپردازيم.

كانال سوئز

بدان كه كانال، چنانچه سابقاً اشاره شد، تنگه اى را گويند كه مصنوعى باشد كه زمين مابين دو دريا را حفر كرده بهم متصل مى سازند. از پورت سعيد تا سوئز تنگه اى بوده است كه از روى خشكى از آسيا به آفريقا مى رفتند و اين خشكى فاصله ميان آسيا و آفريقا بوده است. فراعنه مصر خواسته بودند اين فاصله را از ميان برداشته درياى ابيض را با درياى احمر متصل نمايند و راه عبور را نزديك سازند، نتوانسته بودند از عهده آن برآيند. در اين عصر كمپانى فرانسه، در دوازدهم شهر شعبان سنه 1286 هجرى ابتدا نموده به مهندسى لسپس فرانسوى از پورت سعيد تا سوئز خندقى حفر كرده آب درياى سفيد را در آن جارى ساخته، متصل به درياى احمر نمودند و بيست و پنج روز راه عبور از آسيا به آفريقا را نزديك


1- مقصود سوئز است. از اين پس در متن سوئز مى آوريم.

ص: 92

ساختند و امسال يازده سال است به اتمام رسيده است. عرض كانال به اختلاف از چهل متر فرانسوى تاصد متر است و عمق آن بيست و شش فوت انگليسى تا بيست و نه فوت است كه تقريباً هشت نه ذرع است و طول كانال از پورت سعيد تا سوئز هشتاد و پنج ميل انگليسى است و هر ميل انگليس، هزار و ششصد و نه متر است وصورت لسپس مهندسى را از مفرغ ريخته بالاى سنگى در لنگرگاه سوئز گذاشته اند. الحق در حفر اين خندق كمالصنعت و استادى را به كار برده اند. وقتى كه به اتمام رسيد، امپراطور فرانسه و امپراطور روس و امپراطور پروس و امپراطور آمريكا و امپراطور بلجيك و ملكه انگليس و امپراطور اسپانيول و سلطان عثمانى و خديو مصر و امپراطور اطريش و امپراطور رم و امپراطور سوئد نُروژ و خاقان چين و پادشاه پرتقال و پادشاه برزيل و پادشاه ايطاليا به تماشاى كانال رفته جشن عظيم نمودند و در حقيقت حق داشتند و اتمام چنين امر بزرگى سزاوار جشن بزرگ بوده است و اين كانال را در چهارصدهزار سهم منقسم كرده بودند،صد و شش سهم آن مخصوص خديو مصر بوده، در اين سنوات انگليس ها از او خريده اند و وضع اين كانال در دو جا تغيير به هم رسانيده از دو طرف بهصحرا افتاده بحيره شده است و بدين جهت منقسم به سه كانال و دو بحيره مى شود. از پورت سعيد كه حركت مى نمايند، كانال اول است. طول آن چهل و يك ميل است و عرض آن تقريباً در اغلب جاهاصد متر است و هشت ميل به آخر كانال مانده كم شده به قدر چهل متر مى شود و سمت غربى آن خشكى و خيابان است كه زير آن لوله كشيده آب رود نيل به پورت سعيد آورده اند. چوب هاى تلگراف را هم در آن طرف نصب كرده اند و سمت شرقى آن مرداب است، چندان عمق ندارد. قايق ها در آن حركت مى نمايند و ميان مرداب و كانال اول همان خاكريز است كه در طرف شرقى و به قدر بيست يا سى ذرع فاصله است. بعد از يازده ميل كه از كانال اول مى گذرند تا يك دو ميل ديگر مرداب دور شده خشكى مى شود و زمين ارتفاعى به هم مى رساند، پس از آن تا دوازده ميل باز آب مرداب نزديك شده، مثل حالت اول مى شود و در سمت غربى كانال اول نيز در بعضى قطعات زمين، آب بهصحرا افتاده فرا گرفته است. كانال اول كه تمام مى شود، در نزديكى اسماعيليه كه راه نصف مى گردد، بحيره اولى پديدار مى شود. زمين آن پيش از آن كه آب گيرد، پست و بلند بوده، جزايرصغيره در

ص: 93

ميان آن نمودار است و طول اين بحيره هشت ميل است و عمق آن كم است. بحيره اولى كه به انتها رسيد، كانال دوم پديدار مى شود و طول آن چهار ميل است. در دو سمت آن، نى و درختان گز روئيده است. كانال دوم كه به آخر رسيد، بحيره ثانى نمودار مى شود و عمق آن شش هفت قلّاج است. واپورها در آن حركت مى نمايند. بحيره ثانيه كه به انتها رسيد، كانال سيّم ظاهر مى شود و قريب به سوئز، كانال سيم نيز تمام شده. خليج سوئز نمودار مى شود. آبى كه قريب به سوئز است، به واسطه آن كه سلسله كوهى نزديك به آن است، خليج گويند و اين همان خليجى است كه حضرت موسى عليه السلام در سنه 1492 قبل از ولادت عيسى با قوم بنى اسرائيل از اين خليج عبور فرمودند و فرعون با قومش غرق شدند. كوه سينا مابين خليج سوئز و عقبه است و از خليج سوئز به آن طرف، داخل درياى احمر مى شوند. از پورت سعيد تا سوئز، در يازده محل، در سمت مغرب استاسيون بنا نهاده اند و در هر چند ميل قراولخانه ساخته اند كه تلگرافخانه و آبادى دارد و فنرهاى چراغ آهنين در ميان آب در دو طرف نصب كرده اند كه دايره سر فنر گردش مى كند.

شب ها كه روشن مى شود از همه سمت روشنى مى دهد. بعضى جاها ارتفاع آن از ميان آب از پنج ذرع بيشتر است. آنچه در سمت شرقى است سياه رنگ نموده اند و آنچه در سمت غربى است به رنگ سرخ و در كانال دوم و سيم، در بالاى مناره، فنر بزرگى نصب كرده اند كه از همه مرتفع تر است و از دهنه كانال تا لنگرگاه سوئز، در هر جا كه بحيره نشده است يا ابتداى بحيره است و چندان عمقى ندارد، از دو طرف علامتى در ميان آب نصب كرده اند كه سرش مخروطى الشكل است و به رنگ سرخ ملوّن نموده اند و اختراع شدن اين علامت براى آن است كه خط عبور را معين نموده، سفاين از ميان آن دو علامت بگذرد و اكثر كانال، خاصه كانال اول را از دو طرف سنگ چين كرده اند كه خاك و ريگ به ميان كانال ريزش نكند؛ ولى اغلب جاها خراب شده از سنگ چين گذشته به كانال رسيده است و در دو طرف كانال چوب هاى ضخيم كوتاه به فاصله هاى متناسب بر زمين كوبيده اند كه در مقام ضرورت طناب واپورها را بر آنها ببندند و معمول اين است غروب كه شد ديگر واپورها در كانال حركت نكرده اقامت مى كنند و چون طول كانال از پورت سعيد تا سوئز هشتاد و پنج ميل است، هر ميل را به ده قسمت كرده براى هر قسمتى در طرف شرقى

ص: 94

چوبى به زمين نصب آورده اند و آحاد را تا عشره به ترتيب در روى آن چوب ها نوشته اند و اعداد هشتاد و پنج ميل را هم به علامات معين نموده اند و فايده اين علامات و آن تقسيم آن است كه در هر جا عيبى كند بدانند در كدام ميل و در كدام عدد است و براى پاك كردن عمق كانال نيز كه لجن در آن جمع نشود، واپور بزرگ عجيب الشكلى ساخته اند كه با عمله جات مانند كشتى در آن حركت مى نمايند و با چرخ و اسباب، لجن را ميان آب بيرون آورده بهصحرا مى ريزند. وضع و تركيب اين واپورها خالى از تماشا نيست و در ساختن آن خيلىصنعت بكار برده اند و اين واپور منحصر به يكى نيست.

واپورهاى متعدده از براى اين كار ساخته اند و در كانال حركت مى دهند. چون حركت كشتى در كانال خالى از احتياط نيست و حكم حركت كشتى با كپيتان فرانسوى است، بدين جهت از پورت سعيد كپيتانى از اهل فرانسه به واپور سلطانى آمد. يك كشتى عثمانى و سه كشتى انگليسى كه يكى از آنها بسيار بزرگ و زيبا و قشنگ بود آمده نزديك ساحل لنگر انداختند تا واپور به آن كذرد. شتر فراوانى هم در ساحل ديدم كه مى چرخيدند و دو كشتى فرانسوى هم از شمال و جنوب آمد، ولى چندان بزرگ نبودند.

واپور كوچكى هم از انگليسى ها گذشت و به طرف شمال رفت. واپور بزرگى كه براى پاك كردن كانال حركت مى نمود، در ميان آب مشاهده نموديم و از پورت سعيد تا اسماعيليه دو استاسيون در سمت مغرب ملاحظه كرديم و دو ساعت و نيم به غروب مانده به نزديكى اسماعيليه رسيديم و در طرف غربى، استاسيون قشنگى ديدم كه در بالاى بلندى ساخته بودند و در كنار آن اسكله كوچكى ديده شده كه در دو طرف آن اطاقى از چوب ساخه بودند و چند نفر زن و بچه نشسته تماشا مى نمودند و از مابين دو اطاق، پل محقّر آهنى رو به بالا رفته به استاسيون بروند و پايين تر از آن نيز شش اطاق بزرگ از چوب ساخته بودند كه جاى قراولان و عمله جات بود. اسماعيليه در سمت غربى كانال واقع بود. عمارات و باغات و اشجار آن از دور نمودار بود. بحيره اولى نيز پديدار شد.

چند عدد فنر آهنى هم در ميان آب ديديم و از اينجا حركت كشتى رو به جنوب غربى شد. وقتى كه مى خواستيم از برابر اسماعيليه بگذريم، چون نوبت اين كپيتان فرانسوى منقضى شده بود، كپيتان ديگر از اسماعيليه با واپور كوچك آمده در جاى او قرار گرفت و كپيتان اول بجاى او رفت. يك ساعت و نيم به غروب مانده اين بحيره تمام شده

ص: 95

كانال دوم نمودار گشت. استاسيون ديگر با دو اطاق محقر در پهلوى آن ديدم كه باغچه باصفايى در برابر آنها انداخته بودند و به فاصله اندكى، چشمه آب شيرين ديده شد. لوله آهنين در آنجا تعبيه كرده بودند كه بتوانند به واسطه همان لوله آبى به كشتى برسانند. بعد از مدتى دو استاسيون ديگر هم ديديم كه در ميان آب نزديك به ساحل ساخته بودند و يك واپور هم مشاهده نموديم كه براى پاك كردن كانال حركت مى نمود. نيم ساعت ديگر باز يك استاسيون ديگر با يك واپور ديدم كه نيز براى پاك كردن كانال در ميان آب حركت مى نمود و اين استاسيون مشتمل بر چهار اطاق بود و اشجار چند در برابر آنها غرس كرده بودند و چون كانال دوم تمام شد، بحريه ثانيه پديدار گشت و فنر بزرگ در ميان آب، در سمت شرق ديده شد كه ارتفاع آن فنر بزرگ پنج ذرع بيشتر بود. واپور كوچك زيباى قشنگى هم از طرف مغرب ظاهر و هويدا گشت و شب را لنگر انداخته اقامت نمودند.

درياى احمر

يك شنبه هيجدهم ذى القعده حركت رو به مشرق شد. يك ساعت كه گذشت استاسيون خوبى ملاحظه كرديم. عرض بحيره كم شد و واپور هم كم كم رو به جنوب مشرق حركت نمود. دو ساعت و ربع از دسته گذشته، در سمت مغرب، شمندُفِرى از دور ديده شد كه از سوئز به مصر مى رفت. چوب تلگراف و كوه هايى در طرف غربى ديده شد كه باصفا بودند و با دوربين نيز استاسيون و چند پارچه دهات و اشجار هم ديده مى شد كه خيلى دور بودند. دو واپور عظيم هم در ميان آب ديده شد كه براى پاك كردن كانال حركت مى نمودند. استاسيونى هم در مغرب ديده شد كه بسيار بزرگ و باصفا بود. سه اطاق در خشكى داشت و انجيرستانى نيز در پهلوى آنها واقع بود و اطاق بزرگ هم در كنار آب ساخته بودند و دو دستگاه واپور هم ديديم كه براى پاك كردن كانال حركت مى نمودند.

بحيره ثانيه تمام شده كانال سيّم نمودار گشت.

دوشنبه نوزدهم سه ساعت از دسته گذشته در سمت مغرب، استاسيونى ديده كه مشتمل بر شش اطاق بود كه در رديف يكديگر واقع بودند و در جلو اطاق آخرى اشجار غرس كرده بودند و در جلو تمام اطاق ها محجر چوبين رو به طرف كانال گذارده بودند و در ابتداى استاسيون چشمه آب شيرين بود كه مانند چشمه سابق لوله آهنى براى برداشتن

ص: 96

آب تعبيه كرده بودند و در سمت مشرق اطاق و اسباب چند نفر عمله ديده شد كه سنگ آورده كنار كانال را سنگ چين مى نمودند. سه ساعت و نيم از دسته گذشته به جايى رسيديم كه در سمت شرق، در بالاى تخته لفظ گار نوشته بودند؛ يعنى خبردار و مرادشان اين است كه كشتى را بايد از اين خط به احتياط حركت داد. و در طرف مغرب استاسيون باصفاى مشجّرى ديده شد كه پل چوبين هم در كنار آب داشت و آب شيرين و لوله آهنين نيز در آنجا ديدم و دو قايق سرخ رنگ هم در آنجا ديده شد كه با آنها سنگ مى آوردند. بعد رسيديم به جايى كه علامت هشتاد و چهار ميل داشت؛ عرض كانال خيلى كم شده اطراف كانال اطفال در ميان آب شناورى مى نمودند و نان از ساكنين ساپور مى گرفتند و شهر سوئز هم در سمت مغرب نمودار بود. عمارت سفيد بزرگى در وسط ديده مى شد و كشتى بزرگى هم در اسكله آنجا لنگر انداخته بود. ميل هشتاد و پنجم را در سمت مغرب نصب كرده بودند. پنج ساعت از دسته گذشته به قرانتين اول رسيديم. ابنيه متعدده داشت و اشجار در برابر آنها غرس كرده بودند، خيلى باصفا بود. از آن كه گذشتيم، به محاذات كارخانه كشتى سازى رسيديم و اسباب خاك كشى ديديم. از آن پس به محاذات قرانتين دوم رسيديم. واپور در خليج سوئز لنگر انداخت و يك قايق كوچك دودى بسيار قشنگ نمودار شد؛ پنج نفرصاحب منصب هاى سوئز كه كامل پاشاى كماندان بحريه مصر و رئوف پاشا حاكم سوئز و حسين فهمى بك كماندان محروسه و واپورهاى مصر و ديار رئيس قرانتين و لَذَى پسر او به استقبال آمدند و بيست و يك توپ شلّيك نمودند. بعد از آن كه به واپور آمدند اجازه خواسته به قمره اى كه نشسته بودم آمدند و از هر مقولهصحبت داشته، بعد خداحافظ كرده رفتند. چند كشتى دودى و بادى در خليج لنگر انداخته بودند و يك كشتى انگليسى هم كه حجاج در ميان آن بود و دو روز پيش تر از ما وارد خليج شده بودند، مقارن ورود ما حركت نموده به سمت جده رفتند. در جايى كه واپور ما لنگر انداخته بود، در طرف مغرب آن، كوهى ديده شد كه نزديك بود و در طرف مشرق كوهى ديده شد كه دور بود و نيز در طرف مشرق، سدّى رو به مغرب در خشكى ساخته بودند كه آب خليج از آنجا نگذرد.

ص: 97

شهر سوئز

بدان كه سوئز از بنادر قديمه است. قلزم در نيم فرسنگى، در طرف كوه شمالى آن واقع بوده خراب و ويران گشته، بعد از خرابى آن، سوئز آباد شده است. در يك شعبه اى آخر درياى احمر واقع است و در طرف شرقى مصر افتاده است. و شهر سوئز در دامنه كوهصغيرى است. هواى سوئز گرم است و دوازده هزار جمعيت دارد. پرتقال و مركبات و سيب در آنجا زياد دارد و چون اسماعيل پاشا نهر اسماعيليه را از رود نيل جدا كرده به سوئز آورد، آب خوراكى آنها گواراست. و از مصر تا سوئز شمندفر هم ساخته اند كه در پنج ساعت مى روند و به خط مستقيم هفتاد ميل است. وقتى كه واپور سلطانى در خليج سوئز لنگر انداخته بود، چهار ساعت به غروب مانده يك فروند كشتى عثمانى از جانب جنوب به شمال آمده واپور ما را كه ديد پرده كشتى را براى سلام و احترام ما پايين كشيد و از واپور ما هم جوابى به همان قانون شنيد. دو ساعت به غروب مانده واپور ما از خليج سوئز مابين جنوب و مشرق حركت نمود. پنج ساعت در خليج سوئز حركت خواهد كرد، از آن پس داخل درياى احمر خواهد شد و چون در درياى احمر بعضى كوه ها هست كه محل خطر است و قلاوزان «(1)» و ديده بانان اعراب آن خطوط را بهتر مى شناسند و سفاين را بى خطر مى گذرانند، يك نفر قلاوز عرب از سوئز به واپور آمده، در منزل كپيتان قرار گرفت و حكم حركت كشتى با او شد. نيم ساعت به غروب مانده كه در خليج حركت مى نموديم، يك كشتى سه دكله و يك كشتى چهار دكله كه بسيار كشتى عظيم بودند به تدريج آمده از واپور گذشته به سمت جنوب رفتند. سه ساعت از شب رفته از خليج سوئز درآمده، داخل درياى احمر شديم و سه ساعت بهصبح مانده از محل غرق فرعون گذشتيم.

درياى احمر

بدان كه بحر احمر را در سابق بحر قلزم و بحر نوبه مى گفتند. بحر قلزم از آن جهت


1- . قلاووز كلمه اى تركى است به معناى سوارانى كه به جهت محافظت از لشكر در بيرون لشكر به سر مى برند.

ص: 98

مى ناميدند كه بندر قلزم قديماً آباد بوده است، اين دريا را بدان نسبت مى دادند و اكنون آن بندر منهدم شده است. و بحر نوبه بدان جهت مى ناميدند كه به ساحل نوبه اتصال دارد و اكنون بحر احمر گفته مى شود و وجه تسميه آن را جهات عديده نوشته اند؛ مثل آن كه گويند از اين دريا مرجان و سنگ هاى قرمز و ماهى قرمز رنگ مربع بيرون مى ايد و رنگ آب از تابع لون آفتاب قرمز مى شود، بدان جهت احمر نامند. و عثمانيان درياى شاب گويند، زيرا كه شاب در لغت عثمانى به معنى زاج است، «(1)» چون از اطراف اين دريا زاج بيرون آورده به ولايات مى برند، بدان جهت به درياى شاب معروف كرده اند. و جزاير كثيره در اين دريا واقع هستند و دريايى است كه فرعون و قومش در آن غرق شدند، اگرچه جماعت غوّاصان مرجان و مرواريد غيرممتاز و يُسْر سياه و سفيد از اين دريا بيرون آورده اند ولى اين دريا چندان پرمنفعت نباشد. ماهى تَبّان و قرش هم كه نوعى از ماهى ها باشند و طولانى مى شوند، در اين دريا است. ماهى تبّان اطول از ماهى قرش مى باشد.

طول تبان را تا سى الى چهل متر مى گفتند و طول قرش را تا پنج الى شش متر گويند. و عمق اين دريا هزار و پنجاه و چهار قلاج است و در اين دريا، در سمت يمين جزيره اى است كه آن را شدوان نامند، جزيره بى آب و عرفى است و كوهسار است و مسكان مار بسيار و امتداد آن از شمال مغرب به جنوب مشرق است. طول اين جزيره را دوازده ميل و عرض آن را چهار ميل نوشته اند و از سوئز تا آخر جزيره شدْوان راصد و هفتاد ميل معين نموده اند و در وسط اين دريا دو سنگ به ارتفاع شصت فوت واقع است كه آن را دو برادر مى گويند. سفاين را از آن دو سنگ دورتر حركت مى دهند كه به خطر نيفتند. و از طرف سوئز، از ابتداى اين دريا تا بحرجه آن، در سه جا فنر چراغ است كه براى هدايت ملاحات سفاين ساخته اند. فنر اول در طرف مغرب، نزديك به ساحل، در ميان آب است. دو فنر ديگر كه معتبرند در ميان دريا باشند و در ساختن آنها نهايتصنعت را به كار برده اند. آن كه بزرگتر استصد و بيست و پنج فوت ارتفاع آن از سطح دريا است كه قريب چهل ذرع مى شود و پانزده فوت هم در ميان آب است و هيجده فوت قطر آن است. اطراف آن اطاق بلور دارد و اين فنر در بيست و پنج ميلى جزيره شدوان واقع است و چهار نفر مستحفظ در ميان آن


1- . ملحى است معدنى و بلورى شكل كه انواع و اقسام دارد.

ص: 99

است و آن كه كوچك تر از آن است و در بحرجه دريا در مكانى كه مسمى به ابى الكيزان است واقع گشته، ارتفاع آن از سطح دريا شصت و يك فوت است و عرض آن چهارده فوت و اين دريا جزر و مد دارد و جزر و مد آن را حالت معين باشد و تابع حركت قمر است، از وصول قمر به دايره نصف النهار زمان مد آن است و از نصف النهار به آن طرف اوا جزر آن؛ و هر يك شش ساعت امتداد دارد.

سه شنبه بيستم چهار ساعت از روز گذشته، فنر اول را از دور مشاهده كرديم و هنگامى كه در سالون كشتى نهارصرف مى شد فنر دوم را ديديم و پس از آن در جزيره كوچكى مابين شمال و مغرب، ملاحظه كرديم كه ميان آنها اندك فاصله اى داشت و از دور متصل به يكديگر به نظر مى آمدند. و شب چهار ساعت بهصبح مانده از محاذات دو سنگ بزرگ گذشتيم، ولى شب بود نديديم.

چهارشنبه بيست و يكم باد وزيدن گرفت و دريا اندكى تلاطمى به هم رسانيده، حركت كشتى رو به اعوجاج گذاشت. پنج ساعت و نيم به غروب مانده فنر سيم را از دور مشاهده كرديم؛ درست معلوم نمى شد كه به چه وضع است. شكل آن در خريطه كپيتان بود؛ خريطه را از كپيتان خواسته ملاحظه كرديم، مشكل آن را در حاشيه خريطه كشيده بودند، بسيار غريب و بديع بود.

پنج شنبه بيست و دوم دو ساعت از دسته گذشته به قرب محاذات رابغ رسيديم، چون رابغ محاذى جُحْفه است و جحفه از جمله مواقع است كه حجاج شام و مصر در آنجا احرام مى بندند و محرم مى شوند و اكنون جحفه خراب شده؛ رابغ كه محاذى آنجا است ميقات قرار داده اند. لهذا به حكم احكام مناسك قرار داديم در ميان دريا، در محاذات رابغ، احرام ببنديم. كشتى سلطانى را كه در اطاعت ما بود، محظ ملاحظهئ احتياط حكم كرديم قدرى پيش تر از نقطه محاذات نگاه داشته لنگر انداختند. اول مستحبات احرام را از تنظيف بدن و غسل و دعا بعد از فريضه ظهر به عمل آورديم؛ پس از آن به واجبات احرام پرداخته، اول دو جامه احرام پوشيديم؛ ثانى نيت كرديم كه احرام مى بنديم براى عمره تمتع از حجةالاسلام براى اطاعت و فرمان بردارى خداوند تعالى. سيم تلبيه گفتيم، بدين نحو: لبّيك اللّهم لبّيك، لبيك لا شريك لك لبّيك، أنَّ الْحَمْدَ والنِّعْمَةَ لكَ وَالْمُلْك، لا شَريك لك

ص: 100

بيك. و در مُحْرم شدن بيست و چهار چيز را كه شكارصحرايى و تمتع از زن و عقد و استمنا و استعمال طيب و پوشيدن مخيط و كشيدن سرمه و نظر كردن در آينه و پوشيدن چكمه و جوراب و فسوق و جدال و كشتن جانور ساكن بدن و استعمال انگشتر و ماليدن روغن و ازاره مو و پوشيدن سر و سايه قرار دادن و ناخن گرفتن و دندان كندن و كندن درخت و گياه حرم و بيرون آوردن خون از بدن و برداشتن سلاح و پوشيدنصورت و پوشيدن زيور باشد، بر خود حرام كردم و پيش از نيت، با جناب حاجى ملاباقر و تمام اجزا به هيئت اجماع ايستاده، دعاى مستحب خوانده مى شد. نيت كرديم و لبيك گفتيم؛ رقّت عظيمى دست داد و همگى لبّيك گويان و گريان و سر و پا برهنه با حالت وارستگى از تمام علايق به منازل خود رفتند و تشكرات نمودم كه بحمدالله تعالى عجالتاً به اين حالت و اين نعمت فائز و نايل شدم و ان شاء الله محض ملاحظه احتياط در سعديّه هم كه وادى يَلَمْلَم است تجديد احرام كرده، از تحمل زحمت و خرج آن راه مضايقه و دريغ نخواهم نمود. بالجمله وقت غروب كه چهل ميل به جده مانده بود، چون بعضى كوه ها در دريا مغمور است كه شب را نمى توان عبور كرد، لهذا لنگر انداخته تاصبح مكث كرديم، ولى دريا خالى از انقلاب نبود و احوال اغلب ساكنين كشتى به هم خورد.

جمعه بيست و سيمصبح كه طالع شد واپور به حركت افتاد. ديشب واپور در وقت محث رو به مغرب ايستاده بود و در وقت حركت منحرض شده، در مابين جنوب و مشرق به حركت انداختند و از طرف مشرق كوه ها نمودار بود و كپيتان كشتى با قلاوز و دو سه نفر ديگر از دكل كشتى بالا رفته و دوربين به دست گرفته به جده نگاه كرده با كمال احتياط كشتى را حركت مى دادند. اين فقره خيلى مايه اضطراب سكنه كشتى شده بود ولى بحمدالله تعالى به سلامت و بدون خطر و آسيب، شش ساعت به غروب مانده به محاذى جده رسيديم. لنگر كشتى را انداخته نگاه داشتند. يك كشتى انگليسى هم كه جمعى از حجاج شيرازى از قبيل جناب نصيرالملك «(1)» و عبدالحسين خان سرتيپ «(2)» و فضلعلى خان


1- . ميرزا حسن على خان نصيرالملك متولد 1237 شيراز از اعيان فارس بوده كه در تمام عمر در نواحى مختلف اين ايالت، ولايت داشته است. درباره وى نك: فارسنامه ناصرى، ج 2،ص 967
2- عبدالحسين خان سرتيپ متولد به سال 1244، نزد قوام الملك شيرازى كه جد مادرى او بود تربيت يافته و به نقل ميرزا حسن فسائى،« از سال 1291 تاكنون به منصب و لقب سرتيپ توپخانه مباركه فارس برقرار است، نك: فارسنامه ناصرى، ج 2،ص 977

ص: 101

و غيره با اهل و عيال در ميان آن بودند، از دنبال كشتى ما آمده وارد شدند. نُه كشتى در اسكله جده لنگر انداخته بودند؛ سه كشتى ديگر متحرك بود. در ورود ما پرده ها را براى سلام و ملاحظه احترام پايين كشيده بودند و از واپور ما هم جواب شنيدند. بعد از آن كه واپور ما ايستاد، على پاشاى قايم مقام جده با شريف مساعدبيك نواده جناب شريف مكه و سعادت حسن خطاطى افندى وكيل امارت جليله جده و سعدى افندى ناظر رسومات و محمود افندى رئيس تجارت و مصطفى افندى محاسبه چى، يعنى مستوفى و نجيب بيك كه منصب آلابيكى و سرتيپى داشت، با لباس هاى رسمى به اتفاق عاليجاه محمدخان قونسول دولت عليه ايران كه از جانب جناب معين الملك در جده بود، به جهت استقبال به واپور آمدند. قدرى نشستهصحبت داشته رفتند. از لنگرگاه كشتى تا اسكله، مسافتى بود كه بايست خودمان با زورق برويم و احمال و اثقال را نيز با قايق ها به كنار اسكله بياورند و اين فقره در اسكله جده زحمت بزرگى براى حجاج است و اسباب معطلى است. بالجمله قايق ها را حاضر كرده بودند، نشسته به كنار اسكله رفتيم. نوزده توپ براى ما ورود ما انداختند وصاحب منصبان جدّه تماماً با دو دسته سرباز و چند نفر تفنگچى و شاطر و اسب هاى خوب حاضر كرده بودند و در كنار اسكلهصف كشيده با قايم مقام و مستقبلين ايتاده بودند. به همه آنها اظهار مهربانى كرده سوار اسب شده به منزلى كه در خانه جناب شريف مكه معين كرده بودند رفتيم وصفوت پاشا والى مكه هم كه در واپور سلطانى همراه ما بود، بعد از ورود ما از كشتى بيرون آمده به منزل خود رفت. براى او نيز احترامات لازمه اى كه سزاوار شأن حكومت است به عمل آمد

جدّه

جده شهر كوچكى است. خانه هاى مرتبه به مرتبه دارد و در كنار بحر احمر واقع است.

لنگرگاه بسيار بدى دارد كه كشتى داخل نمى شود. جهازات بزرگ را خيلى دور نگاه داشته لنگر مى اندازند. عمارات و بازارهاى آن هم چندان تعريف ندارد، بلكه غالب آنها كثيف است و آب اين شهر گوارا نيست. اينكه عوام، اين شهر را جده مى نامند، براى اين است كه

ص: 102

قبر حضرت حوّا كه جدّه بنى آدم است، در اين شهر است. ولى خواص آن را جُده به ضم جيم دانند كه به معنى وجه الارض است و مقبره آن بزرگوار در خارج قلعه، در طرف شرقى واقع است. و از جدّه تا مكه معظّمه شانزده ساعت راه است و دوازده فرسنگ.

شنبه بيست و چهارم در جده توقف شد. در اين دو روز در خانه شريف مكه مهمان بوديم و از ما پذيرايى كردند. غذاهاى عربى به قانون خودشان طبخ نموده، در سر ميز مى آوردند. بالجمله امروز قونسول هايى كه در جده از جانب دولت فرانسه و انگليس و هولانْدْ هستند، طالب ملاقات شده وقت خواستند. قونسول انگليس و هولانْدْ آمده ملاقات كردند و به قدرى كه مناسب بودصحبت داشته رفتند. قونسول فرانسه چون ناخوش بود نيكولا مترجم خود را به معذرت فرستاده بود كه به جهت نقاهت نتوانستم خود آمده ملاقات كنم. امروز در خصوص ورود خودمان به جده كه با واپور و اجزاى سلطانى به سلامت بدون آسيب و خطر به خشكى رسيديم، تلگرافى خدمت اعليحضرت سلطان نموده به سوئز فرستاديم كه در تلگرافخانه آنجا مخابره نمايند.

نصيرالملك و عبدالحسين خان سرتيپ و فضلعلى خان كه از راه بوشهر به جده آمدند، پاكتى از نواب مستطاب والا معتمدالدوله آورده بودند؛ از سلامت حالشان بسيار خوش وقت شدم. چون اكثر اجزاى سلطان كه با واپور آمده بودند، مراجعت مى نمودند، عريضه حضور سلطان عرض كرده از خدمات آنها اظهار رضامندى نموده از الطاف سلطانى نيز اظهار تشكر نمودم.

يك شنبه بيست و پنجم در تهيه اسباب حركت بوديم كه عصرى حركت نموده براى تجديد احرام به سمت سعديه برويم. جناب شريف مكه، نجيب بيك آلاى بيگى را با چند سوار مخصوصاً از شهر مكه دو روز پيش تر به جده فرستاده بود كه همه جا همراه ما باشند. بعد از آن كه تخت و شكْدَوفْ ها و چادر براى خودمان و اتباع مهيا شد، نزديك غروب عزيمت حركت نموديم. اسبان مخصوص با تفنگچيان خاصه و دو دسته سرباز با آلاى بيگى و سوارهايش، تماماً دردم عمارت حاضر بودند، سوار شده از شهر بيرون آمديم، و در حركت نيز به قانونِ روز ورود، شليك كرده احترامات لازمه به عمل آوردند. در بيرون دروازه سرباز و تفنگچى را مرخص كرده و در تخت نشسته روانه شديم. آلاى بيگ با يك نفر يوز باشى و يك نفر ملازم و چهار نفر شُرَفا و پنج نفر تفنگچى و هيجده نفر عسكر

ص: 103

همراه بودند. چون آنها به اغذيه عثمانى معتاد بودند، كارخانه على حده براى آنها مهيا كردم كه به قانون خودشان براى آنها طبخ كرده بدهند. امشب هوا اعتدالى داشت؛ در اواخر شب قدرى سرد شد، در طلوع فجر وارد به حرّا شديم، مسافت چهار فرسنگ بود و حركت رو به مغرب مى شد. اجزا و اتباع كه شكْدوفْ نديده و سوار شتر نشده بودند، از حركت شكْدوفْ قدرى اظهار انزجار مى نمودند ولى اين زحمت و مشقّت در برابر آن سعادت و زيارت خيلى مطبوع و خوش گوارا است و از براى هر زجرى، اجرى مقرر است وَلَمْ تَكونُوا بالِغِيه الَّا بِشقّ الأنْفُسِ. «(1)»

دوشنبه بيست و ششم نمازصبح در بَحْرا «(2)» خوانده شد و تا غروب در آنجا توقف نموديم.

منزل حرّا بيابانى بود اطراف آن كوهسار است؛ آبادى ندارد جز اينكه در دو جا نزديك به يكديگر اطاق ها از پوشال و نى ساخته اند. در يك نقطه به شكل قلعه اطاق ها را ساخته اند كه مرتب است و در نقطه ديگر بدون ترتيب ساخته اند. و در اين اطاق ها حُجاج منزل مى كنند و بسيار كثيف است. چادرهاى ما را قدرى دورتر زدند كه از آن ازدحام و جنجال دور باشيم. ميرزا على ترك نيز از جانب محمدخان قونسول در اين منازل همراه ما آمده است و خود محمدخان از جده به مكه خواهد رفت كه در ورود ما حاضر باشد.

امروز در منزل حرّا از آدم شريف مكه، قتل خطايى سر زده چوبى به جمّال زد بهصدمه همان چوب بعد از نيم ساعت فوت شد. غروب دوشنبه از اين منزل حركت نموديم؛ مسافت راه تقريباً شش فرسنگ بود و حركت رو به سمت مغرب مى شد. سه ساعت روز سه شنبه گذشته وارد بئر مُرّ شديم.

سه شنبه بيست و هفتم در منزل بئر مُرّ تا غروب توقف نموديم. اين منزل اطرافش كوه و شبيه به تنگه است. چاهى، سلطان عبدالحميدخان از براى حجاج حفر نموده و اطراف آن را بالا آورده است. آب آن تلخى دارد، بدان جهت معروف به بئر مُرّ شده است.

خيمه ما نزديك به آن چاه بود. نصيرالملك و حجاج شيرازى و برادر حسين قلى خان ايلخانى بختيارى نيز در اين منزل نزديك خيمه هاى ما بودند. عصرى براى تفرج از چادر بيرون


1- . نحل، 7
2- در موارد ديگر حرّا ضبط شده.

ص: 104

آمدم. نصيرالملك و برادر ايلخانى هم بيرون آمدند. با آنها بهصحبت مشغول شدم. بعد ازصرف شام حركت روانه شديم. مسافتْ شش فرسنگ بود و حركت رو به جنوب شرقى مى شد و پيش از طلوع آفتاب وارد منزل بيضا شديم. اين راه خار مغيلان و سنگلاخ و جنگل و زمين هموار، هر چهار را داشت كه على الترتيب مشاهده شد.

بيضا

چهارشنبه بيست و هشتم در منزل بيضا توقف كرديم. اطراف اين منزل نيز كوه بود و در طرف يمين، در دو نقطه به فاصله مناسب دو چاه بود كه اطراف آن را دو طبقه، سنگ بست كرده بودند. آب شيرين داشت. چادرهاى ما را نزديك چاه ثانى زده بودند.صبح جمعى حجاج از سعديه با حالت احرام مراجعت كرده به سمت مكه معظمه مى رفتند و امروز دو سه گله گوسفند در منزل بيضا ديدم كه براى قربانى منى به مكه معظمه مى بردند و در دامنه كوه هاى اين منزل، پاره اى درخت هاى جنگلى ديديم؛ چون فردا وارد سعديه شده و تجديد احرام خواهيم كرد، امروز در ميان چادر آب حاضر كرده تنظيف بدن به عمل آمد و چون در خاطر داشتم كه در سفر هرات تصفيه بدن را با ريگ نرم مى نمودند و بدن را خوب پاك مى كرد، امروز به همان قانون، با ريگ نرم تصفيه بدن نمودم و با خود گفتم ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا. هرات كجا و راه سعديه كجا، بينهما بون بعيد و ذلك تقدير العزيز الحميد. بالجمله بعد ازصرف شام از بيضا حركت كرديم و جاده اى در سمت يمين، در ميان تنگه واقع بود كه نيم فرسنگ سنگلاخ بود و بعد از آن اراضى گشاده شد. خار مغيلان نيز داشت. پيش از طلوع آفتاب وارد سعديه شديم.

مسافت شش فرسنگ بود و حركت رو به جنوب شرقى.

سعديه (يلملم)

پنج شنبه بيست و نهم تا شب در سعديه بوديم كه تجديد احرام كنيم. اسم اصلى سعديه وادى يلَمْلَم است، زيرا كه كوه يلملم در جنوب غربى آن واقع است. گويند سعديه زنى بوده، چاهى حفر كرده و مسجد كوچكى در آن وادى ساخته كه در برابر كوه يلملم است.

بدان جهت معروف به سعديه شده است. مسجد در بالاى كوهصغيرى است و عرض سحن آن رو به مشرق است و طولصحن رو به مغرب و شبستان آن در سمت

ص: 105

شمال است و از وسط آن درى بطور هلالى ساخته اند كه داخل به شبستان مى شوند، ولى سقف آن خراب شده؛ سه تير آن افتاده است و در اين مدت مردى پيدا نشده كه مسجد آن زن را تجديد نمايد و در طرف درِ هلالى شبستان نيز دو طاقچه هلالى است كه آن هم پنجره ندارد و در پايين مسجد، به فاصله يك ميدان، چاهى است كه تقريباً پانزده ذرع عمق آن است و آب قليلى دارد كه به زحمت كفايت آن جمع كثير را مى كند. دو ساعت به غروب مانده كه حجاج كم كم رفتند و آن وادى خلوت شد، در ميان خيمه غسل كرده احرام بستند و با جميع اتباع به هيئت اجماع به جانب مسجد رفتم و بعد از دعا و نيت، تلبيه كنان از مسجد بيرون آمده، به خيمه آمدم. نزديك غروب در بيرون خيمه استهلال كرده، هلال را ديدم و آلاى بيك را خواسته به او هم هلال را نمودم كه در روز عرفه اختلافى به هم نرسد؛ چون از تقويم سالنامه اسلامبول اطلاع داشتم، بر طبق آن جواب داد كه رؤيت هلال را ديشب كرده اند و امروز غره ماه است و مقصودش اين بود كه عرفه به جمعه افتاده، امسال حج آنها حج اكبر است. گويند هر سالى كه قاضى آنها اثبات اين مطلب كرده، حج را به اصطلاح آنها حج اكبر ساخت، از جانب دولت عليّه عثمانى وظيفه كلى به او عطا شود كه در نسل او باقى و برقرار بماند؛ ولى آنچه در كتب احاديث ديده شده، حج اكبر سالى بود كه مسلمين و مشركين هر دو به زيارت خانه خدا فائز و نايل شده اند. وقتى كه در روز عرفه اختلافى ميان شيعه و سنى واقع شد، نتيجه آن در عزيمت به عرفات معلوم گردد. آن كه جمعه را عرفه مى داند، روز پنج شنبه را روز قرار داده حركت مى كند و آن كه جمعه را عرفه نداند، روز جمعه را روز ترويه قرار داده حركت مى كند. بالجمله از جواب آلاى بيك معلوم و ظاهر شده كه امسال در روز عرفه اختلاف خواهد شد. و از وقايع امروز اين بود، پيرمردى از حجاج شيعه در عقب مانده به سعديه نرسيده بود وصد و پنجاه تومان هم پول و اسباب همراه داشته است كه با بار خود در عقب قافله مانده است.

به مجرد آن كه مطلع شدم فوراً به آلاى بيك پيغام دادم كه حتماً بايد اين پيرمرد را با مالش پيدا كرده به سعديه برسانى كه خيال من آسوده شود. او هم سه نفر شتر سوار فرستاد، بعد از دو ساعت پيرمرد و مالش را به سعديه آوردند. چهار نفر پياده ديگر را هم كه در راه مانده بودند آوردند. الحق آلاى بيك مرد كافى كار آمدى بود و نهايت مواظبت را در خدمات ما داشت.

ص: 106

شب را از سعيده حركت كرده،صبح جمعه وارد بيضا شديم.

جمعه غرّه ذى الحجة الحرام تا دو ساعت و نيم به غروب مانده در بيضا بوديم. بعد از آنجا به سمت مكه معظمه كه هفت فرسنگ است حركت نموديم. شتر هر فرسنگ را در مدت دو ساعت طى كند و چون در راه مكث و درنگ مى شود، اين هفت فرسنگ را در شانزده ساعت طى كرديم. در ابتداى منزل كه از بيضا حركت مى شد، در يمين آن بيابان، تنگه اى بود كه از آنجا به طرف مكه معظمه مى رفتند و ربع فرسنگ طول آن است. از آن پس اراضى راه گشاده مى شود، ولى اطراف آن كوه است. دو ساعت از روز شنبه گذشته در جلگه شهر مكه معظمه به بركه ماجِن رسيديم كه حجاج در آنجا غسل مى كنند و از آنجا نعلين بدست گرفته، حافياً و راجلًا، به بيت الله الحرام مى روند. چون مسافت زياد بود و با علت پا براى من ممكن نبود كه از آنجا پياده برويم، در ميان تخت رفتم و بر بخت خود گريستم كه چرا نتوانستم در ورود به اين اراضى مقدسه پياده بروم.

ما كلُّ ما يتمَنيّى المَرْء يُدْرِكُهُ تَجْرىِ الرِيّاح بِما لا تَشْتهىِ السّفُن

در آنصحرا در سمت يسار، در دامنه كوه، خانه هاى زياد از نى و پوشال براى واردين ساخته اند كه در كثرت حجاج در آنجا منزل مى نمايند و به اين واسطه،صحراى آن تنقيحى ندارد و خار و خاشاك زياد در آنجا جمع شده است.

ص: 107

مكه مكرّمه

مكه معظمه

شنبه دوم ذى الحجه سه ساعت از روز گذشته وارد شهر مكه معظمه شديم. جناب شريف عبدالمطلب، كه شيخ الحرمين و نود سال عمر داشت، شريف هاشم پسر خود را با شيخ حسن حظاظى وكيلش و دو دسته عسكر و موزيكان و سوار به استقبال فرستاده بود.

عسكر و موزيكان و سوار به استقبال فرستاده بود. عسكر و موزيكانچيان تعظيمات نظامى به عمل آوردند. مستقبلين نيز تقديم مراسم آداب نمودند. به همه آنها از ميان تخت اظهار مهربانى كردم. مرا به منزل رساندند. جناب شريف منزل ما را در عمارت خود كه وسط شهر است قرار داده بودند. خودشان در عمارت ديگر كه در راه منى ساخته اند توقف داشتند. منزل ما عمارت وسيعى بود، بيوتات فوقانى و تحتانى داشت. خودمان و تمام اجزا در آنجا نزول كرديم. نقاره خانه راصبح و عصر در برابر آن عمارت به قانون خودشان مى زنند. به مسجدالحرام نزديك است. يك بازار فاصله دارد. خيال جناب شريف اين بود كه در اين عمارت مادام التوقف از ما پذيرايى كند. قبول ننموديم، به اصرار تا سه روز پذيرايى كردند، از آن پس موقوف داشتيم. بالجمله براى اين كه خواستم مقدمات زيارت بيت الله الحرام را در منزل فراهم آورده، بعد از آن مشرف شوم، در ورود به شهر مستقيماً

ص: 108

به مسجدالحرام رفتم. «(1)» عصرى غسل مستحب بجا آورده سه ساعت از شب گذشته به هيئت اجتماع با اتمام اجزا و اتباع به اتفاق شيخ حسن مطوّف براى بجا آوردن عمره تمتع رفتم. استحباباً و احتراماً پا برهنه از باب السلام داخل مسجدالحرام شدم و مستقيماً تا نزديك ستون ها رفته، با كمال خضوع و خشوع به در بنى شيبه رسيدم و در درِ مسجدالحرام، استحباباً زيارت رسول را خواندم. چشمم كه به خانه كعبه افتاد دعاى مستحب را قرائت نمودم و اين مصراع را به خاطر آوردم «وَقَد سَعِدَتْ عُيونٌ قَدْ رأتْها». بعد از آن به سمت حجرالاسود رفته وجوباً جزء اول بدن خود را محاذى جزء اول حجرالاسود كرده بدين نهج، نيت نمودم كه هفت دور، طواف خانه كعبه مى كنم، طواف عمره تمتع از فرض حَجَّةالاسلام به جهت اطاعت فرمان خدا. بعد از آن وجوباً از همان نقطه محاذات، شروع به طواف كرده، هفت شوط در ميان خانه و مقام ابراهيم طواف نمودم و هر شوطى را به حجرالاسود تمام مى نمودم و در هر شوطى مواظب بودم كه خانه در هيچ مورد، خاصه در حجر اسماعيل از دوش چپ نگذرد و در هر شوطى استحباباً استلام حجرالاسود كرده مى بوسيديم و دست وصورت و بدن را به حجر مى ماليدم و چون خواجه هاى حرم مواظب حال بودند، با آن ازدحام حجاج براى من به آسانى استلام حجر دست مى داد. مردم را دور مى نمودند و ادعيه مأثوره را نيز در حالت طواف در اطراف خانه به القاء مطوّف مى خواندم و استحباباً در شوط هفتم نيز نزديك مستجار كه در پشت خانه و نزديك به ركن يمانى است رفته، خود را چسبانيده و دعا خوانده مستجار كه در پشت خانه و نزديك به ركن يمانى است رفته، خود را چسبانيده و دعا خوانده استغاثه مى نمودم و بعد از اتمام هفت شوط در پشت مقام ابراهيم ايستاده وجوباً دو ركعت نماز خواندم. پس از آن استحباباً بر سر چاه زمزم رفته، از آب آن بيرون آورده بر سر و شكم و پشت خود ريختم و تيمناً قدرى از آن آب نوشيدم. بعد از آن وجوباً از راه متعارف كه در سمت غربىصحن است، رفته از باب الصفا بيرون شده، به ايوان كوهصفا رسيديم. پاشنه پا را وجوباً به جزو اول پلّهصفا چسبانده، چهار درجه هم به آرامى بالا رفته ايستادم و بدين نهج نيت كرده كه هفت مرتبه مى روم ازصفا و بر مى گردم، در فرض عمره تمتع، به جهت اطاعت فرمان خدا. و ادعيه مستحبه را خوانده، به همان قانونى كه بالا رفته بودم پايين آمده روانه شدم


1- نرفتم!

ص: 109

و تا كنار مناره اى كه نمودار است ميانه روى كرده، از آنجا تا بازار عطاران هَرْوله كنان به تندى رفتم. بعد از آن تا نزديك ايوان كوه مروه نيز ميانه روى كرده، پاشنه پا را به جزو اول پلّه مروه ماليده به بالا رفتم و از آنجا پايين آمده به همان منوال كه آمده بودم بهصفا رفتم.

چهار مرتبه به مروه و سه مرتبه بهصفا آمدم و بعد از آن كه هفت شوط سعى را در ميانصفا و مروه به انجام رسانيدم بدين نهج نيت كردم كه تقصير مى كنم، به جهت مُحِلّ شدن از محرمات احرام در فرض حجةالاسلام به جهت اطاعت و فرمان بردارى خداوند. بعد از آن شارب و ناخن را كوتاه كردم مُحِلّ شدم و غير از تراشيدن سر، تمام آنچه را كه بر خود حرام كرده بودم بر من حلال شد. چون تمام هفت شوط را با ضعف بنيه و علّت پا، پياده بجا آورده بودم و خستگى عارض شده بود، بعد از تقصير، سواره به مسجدالحرام رفته در نزديك در پياده شده، وارد مسجدالحرام گشتم، كه طواف نساء را نيز بنا به احتياطى كه بعضى از علما منظور نموده اند بجا آورم. طواف نساء و نماز آن را هم به قانون سابق بجا آورده، نه ساعت از شب رفته به منزل مراجعت نمودم.

طُوبى لِمَنْ طافَ بِالْبَيْتِ الْعَتيق وقَدْ لَجا الَى الله فى سِرٍّ وَأجهار

وَنالَ بِالْسَّعْى كُلَّ القَصْد حينَ سَعى وطافَ جَهْراً بِأرْكانٍ وَأسْتار

ذاك السَّعيدُ الذى قَدْنال مَنْزِلةً عَليهِ فى دَهْرِه مِنْ كُلِّ أوْطارِ

وَكُلّ مَنْ طافَ بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ غداً بَيْنَ الْوَرى مُعْتَقاً حَقَّا مِن الْنّار

يك شنبه سيّم ذى الحجه جامه احرام را كنده لباس خود را پوشيدم. ناشدپاشا والى سابق مكه و حاجى و عطاءالله خان سرتيپ و على محمدخان پسر مرحوم رضاقلى خان نايب ايشك آقاسى به ديدن آمدند. با آنها بهصحبت مشغول شديم. ناشدپاشا آدم معقول مؤدبى بود و از گفتارش چنان معلوم مى شد كه آدم درستكارى است. ميرزا مرتضى حكيم هم كه از راه اسكندريه و مصر آمده بود، امروز براى ملاقات ما آمد.

چون خستگى اعمال شب گذشته هنوز باقى بود، امروز نتوانستم به زيارت مسجدالحرام موفق و نايل شوم؛ به درد پا و توقف در منزل گذشت.

وصف مكه معظمه

بدان كه شهر مكه معظمه در دامنه كوهستان واقع است و دو طرف آن، كوه است. كوه يمين

ص: 110

ابتداى آبادى شهر ارتفاعش كمتر از كوه يسار است و در بالاى كوه، در ابتداى آبادى توپخانه ساخته اند و در سه جاى ديگر، قلعه اى براى عسكر بنا نهاده اند. يكى مابين جنوب و مغرب كوه ابوقبيس كه قلعه بزرگى است و ديگرى در جبل العمرات كه در غربى كوه ابوقبيس واقع است و حرم محترم در ميانه، فاصله است و ديگرى قلعه فلنفل «(1)» است كه فيمابين مغرب و شمالى ابوقبيس است. كوچه هاى شهر مكه پست و بلند دارد. بازار و دكاكين زياد دارد؛ ولى به قانون اعراب است. چندان شكوهى ندارد و عمارات عاليه آنجا منحصر به عمارات شرفا است، خاصه عمارت مرحوم شريف عبدالله كه مانند عمارات اسلامبول مرتبه به مرتبه ساخته اند، از سنگ و پنجره ها و دروب عمارات غالباً از چوب هاى منبت است و آن چوب ها را از اندوستان مى آورند و منبت كارى آن نهايت امتياز را دارد. شهر مكه كم آب است و در خانه هاى مكه آب جارى و آب انبار و بِركه نيست. سقاها از خارج آب را با مشك آورده به حجاج و غيره مى فروشند و در شهر مكه حمام هم كم است و هواى شهر هم بسيار گرم است و بعد از رفتن حجاج، اكثر مردم شهر به ييلاقات مى روند. رونق شهر فى الحقيقه در همان ايامى است كه حاجى ها به آنجا مى آيند. والى مكه تابع شيخ الحرمين است و هر كس كه شيخ الحرمين باشد، محترم است و اگر با عُرضه باشد، حكم او بر تمام اعراب حضر و بدوى جارى است. مكه اسم جميع بلاد است و در وجه تسميه آن گفته اند: لأنَّها تَمكّ مَنْ ظَلَمَ فيها اىْ تُهلكُه؛ أوْ لَانَّها تَمكّ الذُّنُوب اىَ تْذَهَبُ بِها؛ أو لقِلّةِ مائِها مِنْ قَوْلِ العَرَب: مَكَّ الفَصيل ضَرْعَ أُمِّه، أذا لم يبق فيها لَبَناً. بكّه اسم بقعه كعبه و مسجدالحرام است و در وجه تسميه آن گفته اند: لأنَّها تَبكّ أعْناق الجَبابره، أى تدفعها؛ وما قصدها جبّار الّا قصمه اللّه تعالى وَلانَّه تَضع مِنْ نخوة التكبّر وَلِذا لا يَدْخُلُ فيها مُتكبّرٌ إلّا ذلّ.

مسجدالحرام

بدان كه مسجدالحرام كه كعبه در ميان آن است، در وسط شهر واقع شده است.

مسجدالحرامى كه در روزگار حضرت پيغمبر خاتمصلى الله عليه و آله بوده است، كوچك تر از


1- يا: ملنفل

ص: 111

مسجدى است كه حالا هست، مكان مسجد قديم را در اطراف كعبه، علاماتى از ستون هاى آهنين گذارده اند، معلوم مى شود كه به چه اندازه بوده است. زمين مسجد قديم اندكى پست تر از اراضى مضافه است. طول مسجد قديم كه مسجدالحرام حقيقى است، سيصد و پنجاه و شش ذرع و ثمن است و از شرق به غرب امتداد دارد و عرض آن از شمال به جنوب، دويست و شصت و شش ذرع است و ذراع سه شبر است و شبر سى و سه اصبع است و اصبع شش شعير معتدله است كه در عرض به يكديگر ملصق باشند. و شعير شش تار موى يال اسب است كه به هم ملصق گردند و اكنون طول مسجد قديم با اراضى مضافه هفتصد و پنجاه و پنج ذراع است و عرض آن چهارصد و شصت و پنج ذراع است و اين قول حافظ ابن عساكر است؛ وليكن ابوالمعالى المشرفصاحب «مثيرالغرام» طول را هفتصد و هشتاد و چهار ذراع و عرض را چهارصد و پنجاه و پنج ذراع مى نويسد و ناصرخسرو علوى در «سفرنامه» خود، طول شرقى را ششصد و هشتاد و سه ذراع و طول غربى را ششصد و پنجاه ذراع و عرض را چهارصد و هشتاد و سه ذراع مى نگارد. و اراضى مضافه چند خيابان دارد كه با احجار كبود فرش كرده اند و چند باغچه در اطراف خيابان ها است كه اشجار ندارند و در وقت كثرت جمعيتصفوف جماعت در ميان آنها نماز مى گزارند و اطراف حرم مبارك نيز رواق ها است كه در آنها ستون هاى متعدده نصب كرده اند وصفوف جماعت در آنجا بسته مى شود.

ابواب حرم مبارك

بدان كه حرم مبارك از جوانب اربعه ابواب متعدده دارد كه داخلصحن مى شوند. اسامى بعضى از آنها با اسامى قديمه كه در كتب ضبط است موافق باشند و اسامى بعضى مخالف؛ اما آنچه موافق است و تغيير ننموده، باب العمره و باب ابراهيم كه در سمت جنوب باشند و باب السلام و باب العباس و باب على كه در سمت شمال واقعند، باب ام هانى و باب مدرسةالشريفه و باب الجياد و باب البغله و باب الصفا كه در سمت مشرق هستند (باب الجياد را باب اجيادالصغير هم نوشته اند) و باب الزياده است كه در سمت مغرب است. اما ابوابى كه اسامى آنها تغيير كرده است، باب الجنائز و باب البازان و باب المجاهدين

ص: 112

و باب عزوره مصحَّف خزوره و باب السدّه و باب دارالعجله و باب السكينه است كه در كتب قديمه به همين نو كه رقم شد، ظبط نموده اند؛ ولى در اين عصر اسامى ديگر دارند كه بدين نحو مى نامند: باب داوديه، باب الرداع، باب النبى، باب الدريه، باب العتيق، باب البسطى، باب القبطى، باب القاضى، باب الحنّاطين. و معلوم نيست كدام يك از اين اسامى جديده در ازاى كدام يك از آن اسامى قديمه است. و عدد ابواب حاليه نيز افزون تر از عدد ابواب قديمه است و بعضى يك طاق دارند و بعضى دو طاق و بعضى سه طاق.

بناى كعبه

بدان كه حضرت خليل به امر رب جليل، بناى كعبه را در سنصد سالگى كهصد و هشتاد و نه سال قبل از ولادت عيسى عليه السلام است بنياد نهاد و تاكنون كه هزار و دويست و نود و هفت هجرى است، سه هزار و هفتصد و هفتاد سال شمسى است كه بنا شده است؛ تا دوهزار و هفتصد و هفتاد و پنج سال تغيير نكرده، به همان منوال باقى ماند. بعد از آن، طايفه قريش خراب نموده ارتفاع آن را افزون تر كردند و در آن وقت حضرت رسولصلى الله عليه و آله در سن سى و پنج سالگى بودند. هشتاد و دو سال نيز به همان حال باقى ماند؛ پس از آن، حصين بن نمير ملعون در ايام يزيد بن معاويه- عليه الهاويه- در سنه 64 هجرى منهدم ساخته سوزاند. از آن به بعد، عبدالله زبير تجديد بنا كرده، بر طرز بناى حضرت خليل بنياد نهاد و نه سال بدان منوال ماند. بعد حَجّاج ملعون در سنه 74 هجرى هدم بناى كعبه نمود و به وضع ديگر تجديد بنا كرده، حجرالاسود را از درون خانه بيرون آورده، نصب نمود و سيصد و هفده سال كه از هجرت گذشت، ابوطاهر سليمان قرمطىصاحب بحرين، در عصرالمهدى بالله عبيدالله، اول خلفاى فاطميين، در روز ترويه وارد مكه شده قتل و غارت كرده، حجرالاسود را از آنجا به ولايت خود برد و بيست و دو سال در آنجا ماند.صاحب «كتاب الخزاين» مى نويسد: دخل القرامطه فى مكة فى ايام الموسم و أخذوا الحجرالاسود و قتلوا خلقاً كثيرا وبقى الحجر عندهم عشرين سنة. و در اين چند سال كسى در ايام حج به زيارت حجرالاسود نمى رفت و در آن ولايت متروك ماند. بعد از بيست و دو سال، در سنه 339 به مكه آورده نصب كردند. بالجمله در بناى كعبه تبديلات

ص: 113

و تغييرات زياد شده است. سلاطين و ملوك عثمانيه و چركسيه نيز تجديد عمارت كرده اند چنان كه ملك الاشرف خادم الحرمين برسباى «(1)» در سنه 826 تجديد عمارت كرده و خادم الحرمين قايتباى «(2)» در سنه 884 تجديد عمارت نموده؛ بعد از آن سلاطين عثمانى مرمت كردند و اسامى آنها در اندرون خانه در طرف ركن يمانى در چند سنگ منقور است.

عرض و طول و استار كعبه معظمه

بدان كه طول خانه، سى ارش و عرض آن شانزده ارش است و ارتفاع آن از سطح مسجد سى ذراع است و قطر ديوارش شش شبر است. و چون سطح اندرون بيت چهار ارش از مسجد، يعنى زمين مسجد بالاتر است و سقف آن هم پوشش ديگر دارد، لهذا ارتفاع اندرون خانه از سطح تا سقف، هفده ذراع است و سطح اندرون خانه را به سنگ مرمر مفروش كرده اند؛ بعضى بزرگند و بعضى كوچك و برخى شكسته اند و پاره اى درست؛ و در ديوارهاى آن نيز از همان احجار نصب نموده اند كه اسامى بعضى از سلاطين در آنها منقور است و بر سقف اندرون خانه پرده هاى ديباى ممتاز آويخته اند و در طول خانه سه عدد ستون چوبين است كه قناديل نقره اى كوچك به آنها آويخته اند و در وسط دو ستون آن، يك عدد سنگ قرمز طولانى است كه حضرت پيغمبر خاتمصلى الله عليه و آله بر روز آن نماز خوانده اند؛ و در زاويه دست راست اندرون خانه، دريچه اى است كه به بام مى روند و آن را باب الرحمه نامند و بيست و نه پله دارد كه از آنها بر فراز بام روند. و بر بالاى كعبه از بيرون خانه، جامه ضخيمى از جنس حرير پوشانيده اند كه اسم سلاطين را با مفتول زرد بر منطقه آن دوخته اند و هر سال در موسم حج تجديد نمايند و جامه سابق را خدام كعبه پاره كرده مابين خود قسمت نمايند؛ اكثر حجاج تيمناً و تبرّكاً هديه اى داده از آنها مى ستانند.

اركان كعبه

بدان كه كعبه را از چهار زاويه، چهار ركن است و هر ركنى به نامى موسوم است كه نسبت


1- از مماليك مصر كه از سال 825 تا 841 سلطنت كرد.
2- سيف الدين قايتباى كه آثار وى در حرمين شريفين بسيار گسترده است، در شمار مماليك مصر است كه از سال 872 تا 901 هجرى كه درگذشت سلطنت كرد.

ص: 114

به مملكتى است و قبله اهل آن مملكت است. اول ركنى است كه در جنوب شرقى است و آن را ركن عراقى نامند و حجرالاسود در آن ركن واقع است؛ و دوم ركنى است كه در شمال شرق است و آن را ركن شامى گويند و محاذى حجرالاسود است، ولى سنى ها اين ركن را عراقى نامند و اين غلط است، ركن عراقى همان است كه حجرالاسود در آن است. سيم ركنى است كه در شمال و غرب است كه آن را ركن مغربى نامند، ولى سنى ها آن را ركن شامى گويند و غلط است، زيرا كه ركن شامى، همان ركن شرقى است كه ذكر شد. چهارم ركنى است كه در جنوب و غرب است و آن را ركن يمانى نامند و اسم اين ركن متّفق عليه شيعه و سنى است، هيچ يك از اين دو طايفه اختلافى در تسميه آن ندارند.

درب كعبه معظمه

بدان كه در كعبه، سوى مشرق است و چهار ارش از زمين بالاتر است كه با نردبان بايد از آن در به بيت الله الحرام داخل شد و طول درب خانه نيز تقريباً شش ارش و نيم است و پهناى هر مصراعى يك گز و سه چارك است و چهار حلقه نقره بر آن نصب است.

حجرالاسود

بدان كه طول حجرالاسود يك دست و چهار انگشت و عرض آن هشت انگشت است و شكسته شده، هفده پارچه است، به هم وصل كرده، دور آن را نقره گرفته اند. از حجرالاسود تا درب خانه چهار ارش است.

مقام ابراهيم

بدان كه مقام ابراهيمصلى الله عليه و آله در برابر خانه كعبه واقع است، در مشرقى مايل به جنوب بيت است و تقريباً بيست و شش ذراع و نصف، ميان خانه و مقام فاصله است. بقعه و ضريح كوچكى دارد. روى ضريح روپوش گلابتون است كه هر سال تجديد مى شود. سنگى كه جاى پاى حضرت ابراهيم عليه السلام بر روى آن است و در بناى كعبه در بالاى آن ايستاده بودند، در ميان ضريح است. آب زمزم را براى استشفا در ميان چاى پا ريخته مى نوشند. و پشت بقعه، چهار طاقى كوچكى است كه سه طرف آن باز است و حجاج در آنجا نماز مى خوانند. ملك الاشرف خادم الحرمين اينال ناصرى، «(1)» بقعه را تجديد


1- الملك الاشرف سيف الدين أينال علائى ظاهرى اجرود از ممالك مصر است كه از سال 857 تا 865 سلطنت كرد. در متن« ناصرى» آمده كه قاعدتاً بايد« ظاهرى» باشد.

ص: 115

عمارت كرده، اسم و تاريخ او را در دو طرف غربى پايه سنگ نَقْر كرده اند. بعد از آن ملك الكامل خادم الحرمين قانْصوه غَورى، «(1)» در سنه 915 تجديد عمارت كرده، اسم و تاريخ بناى آن را نيز در دو طرف شمال و جنوب در پايه سنگ نقر كرده اند.

حجر اسماعيل

بدان كه حجر اسماعيل فضايى است در برابر ركن شامى و ركن غربى شمالى، ديوار از سنگ بر دور آن كشيده اند. دو ذراع ارتفاع آن است و دو ذراع عرض دارد و از طرف ركن شامى و ركن غربى، به قدر دو ذراع و نيم از ديوار خانه فاصله دارد كه حجاج از آن دو طرف داخل حِجر مى شوند. ميزاب رحمت هم در وسط بام خانه، در طرف حجر واقع شده، آب آن بدانجا مى ريزد. طول ميزاب سه گز است و عرض آن دو ثلث ذراع و به قدر دو ثلث ذراع هم داخل ديوار است. و زير ناودان در حجر اسماعيل، سنگ سبزى است كه مقام ابراهيم است و حضرت اسماعيل و هاجر در آنجا مدفونند.

مستجار

بدان كه مستجار در پشت درِ خانه است و به ركن يمانى اتصال دارد. سابقاً درِ خانه از آنجا بوده است. چون محل استجاره انبيا بوده، لهذا آنجا را مستجار مى نامند.

چاه زمزم

بدان كه چاه زمزم، در شرقى خانه واقع است. ميان خانه و زمزم، چهل و شش ارش فاصله است. حظيره بر سر چاه ساخته اند و اطراف چاه را از مرمر بالا آورده اند. قطر چاه دو ذرع و نيم است و عمق چاه از قرقره كه آب مى كشند تا سطع آب، چهارده ذرع است كه از قرقره تا سطح زمين سه ذرع است؛ و پايين تر از حظيره چاه زمزم، دو بقعه ديگر است كه يكى محل ساعت و ديگرى كتابخانه است.

شاذروان

بدان كه شاذروانصفه پايين ديوار خانه است كه الواح رخام خميده بر آنجا نصب كرده اند.


1- الملك الاشرف قانصوه الغورى از آخرين سلاطين مملوك است كه از سال 906 تا 922 سلطنت كرد. پس از وى طومان باى به سلطنت رسيد، اما در همان سال يعنى سال 922 عثمانى ها مصر را فتح كردند.

ص: 116

دو ثلث شبر، ارتفاع شاذروان است و نصف ذراع عرض آن است و طول سنگ ها يك ذرع و نيم است.

مصلى

بدان كه در اطراف مسجدالحرام قديم سه مصلى است. ميان ركن يمانى و غربى، مصلاى مالكى است. مقابل حجر اسماعيل، مصلاى حنفى است. مقابل حجرالاسود، مصلاى حنبلى است. شافعى مصلاى جداگانه ندارند؛ در طرف مقام ابراهيم، نماز مى خوانند. و ترتيب نماز هم بدين نحو است: اول شافعى در مقام ابراهيم؛ دوم حنفى در مصلاى خود؛ سيم مالك در مصلاى خود؛ چهارم حنبلى در مصلاى خود.

صفا و مروه

بدان كه كوهصفا و مروه را اكنون نمى توان (كوه) گفت. شريف عبدالمطلب، خراب كرده، خانه ساخته است. اكنون دو ايوان در آنجا است كه از آنجا سعى مى كنند.صفا در شرقى خانه، در دامنه كوه ابوقبيس است. مروه مابين شمال و مشرق خانه است و سيصد و چهارده ذرع فاصله آن دو كوه است. و ازصفا تا مروه بازار و دكاكين است و معتبر عام است و در وقت سعى، بايد از ميان بازار گذشت.

حطيم

بدان كه در روايات لفظ حطيمى وارد شده است كه از اجزاى كعبه است و در تعيين آن اختلاف كرده اند؛ بعضى نوسند: وَهُوَ مابَين الركن الذى فيهِ الحَجَرالاسوَد وبين الباب كما جاءت بِهِ الرواية؛ سُمِّ حطيماً لانَّ النّاس يَزدَحِموُنَ فيهِ عَلَى الدُّعاء ويحطم بعضهم بَعضاً. «(1)»

وصاحب قاموس مى نويسد: الحطيم حِجر الكعبة، أو جِداره، أو مابين الرُّكنِ وزمزم والمقام وزادَ بَعضهُم الحِجر، أو من المقام إلى الباب، أو مابين الرن الاسود إلى الباب، أو إلى المقام حيثُ يتحطّم الناس للدعاء وكانت الجاهلية تتخالف هناك. «(2)» اگرچه ترديداتصاحب قاموس زياد است ولى على الاشهر، حطيم يا حجر اسماعيل است يا ما


1- كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 2،ص 192، ح 2115
2- قاموس المحيط،ص 1415 چاپ موسسة الرسالة عبارت فوق بر اساس آنچه در آن چاپ آمده اصلاح شد.

ص: 117

بين ركن حجرالاسود و درب خانه است كه حجاج در آنجا جمع شده، قرائت ادعيه مى نمايند.

دوشنبه چهارم مصمم طواف بيت الله الحرام شده از باب الزياده داخل گشته، پابرهنه از سمت مصلاى حنفى رفتم. سنگ هاى خيابان مسجد به طورى گرم بود كه پا را متألّم مى ساخت. بعد از اتمام هفت شوط، چنون طواف مستحب بود، نماز طواف را در حجر اسماعيل خواندم و بعد به مصلاى حنبلى رفته، شروع به تلاوت قرآن نمودم كه ان شاء الله در ايام توقف مكه معظمه بتوانم يك قرآن ختم كنم. شيخ ابراهيم رئيس خواجه هاى حرم با معدودى از خواجه ها در آنجا بودند، به آنها اظهار مهربانى كردم. عدد خواجه ها را پرسيدم، پنجاه و پنج خواجه سياه در حرم مبارك است كه سلاطين عثمانى آنها را به مرور از اسلامبول فرستاده، موظف نموده اند كه در حرم مبارك خدمت نمايند. دو خواجه هم با واپور همراه ما روانه كرده بودند. اغلب آنها در سنّ كهولت هستند و رئيس آنها خواجه پير موقّرى است و همه خواجه ها از او احترام مى نمودند. خواجه هاى حرم را اگر رعايت نمايند با حجاج خوب رفتار مى كنند و اگر رعايت ننمايند در نهايت سختى و درشتى حركت مى نمايند. امسال به ملاحظه رعايتى كه از من مى ديدند و سفارشاتى كه از من شنيدند، با حجاج به احترام حركت مى نمودند و اذيت نمى كردند. بالجمله بعد از خواندن قرآن، از باب الصفا برون آمده به بازديد ناشدپاشا والى سابق مكه كه در جوار مسجدالحرام است رفتم. نظيف پاشا مستشار بحريه هم در منزل او بود. هر دو تا كنار درب خانه به استقبال آمده، بازوى مرا گرفته به بالا بردند. قهوه و چاىصرف شده مراجعت نمودم و در مراجعت نيز به همان منوال در نهايت ادب مشايعت نمودند. والى مزبور درشكه خود را براى من حاضر كرده بود، سوار شده به منزل آمدند. عصرى جنابان حاجى محمدحسين پسر مرحوم ميرزا باقر مجتهد تبريزى و حاجى ميرزا يوسف دايى، كه آدم اديب فاضلى است، به ديدن آمدند؛ با آنها بهصحبت مشغول شديم. نصيرالملك و عبدالحسين خان سرتيپ و محمدتقى خان قاجار هم حاضر بودند. پس از آن سرعسكر آمده يك ساعت نشسته وصحبت داشته رفت و به واسطه امتداد زمانِ مجلس امشب، نتوانستم به مسجدالحرام مشرف شوم.

سه شنبه پنجم مصمم طواف گشته، از باب الزياده داخل شده، طواف كردم و در حجر

ص: 118

اسماعيل نماز خواندم و در مصلاى حنبلى قرائت قرآن نمودم و از آنجا به منزل مراجعت كردم. والى پاشا و كامل افندى آمدند با آنهاصحبت داشتيم. بعد از آن ميرزا اسحاق مستوفى آذربايجان و پسرهاى حاجى كاظم ملك التجار تبريز، به ديدن آمدند. بعد از رفتن آنها، چون شنيدمصبيه نواب مستطاب معتمدالدوله، كه عيال وزير لشكر است، و دختران مرحوم فخرالدوله از راه جبل آمده بودند، رقعه اى به آنها نوشته فرستادم و احوالپرسى كردم. و عصرى جناب شيخ الحرمين شريف عبدالمطلب با والى پاشا آمدند.

جناب شريف با درشكه و با يك دسته سرباز آمده بودند. سربازها در جلو عمارتصف كشيدند. جناب مشاراليه به ميان اطاقى كه منزل فرزندى ابوالنصر ميرزا بود آمدند، بهصحبت مشغول شديم و در خصوص رؤيت هلال و غرّه ماه سخن به ميان آورديم.

جناب حاجى ملاباقر واعظ هم حضور داشت. از جواب هاى جناب شريف معلوم شد در غرّه بودن روز پنج شنبه احتجاجى جز لجاج ندارد. ما هم چون حال او را چنين ديدم، چندان وقعى نگذاشتيم. بعد از ختم مجلس، خداحافظ كرده رفت. شب را به مسجدالحرام مشرف شده، طواف مخصوص به جهت اعليحضرت شاهنشاه- روحنافداه- كه ولى نعمت كل هستند و طواف ديگر به جهت اعليحضرت سلطان روم كه در اين سفر تفقد و التفات فرمودند بجا آوردم و در اين ايام و ليالى براى هر ييك از شاهزادگان عظام و اخوان كرام و وزراء فخام و احباب عالى مقام و كذلك براى خاقان مغفور و شاهنشاه مبرور و ساير مرحومين و مرحومات نيز طواف هاى مخصوص به عمل خواهد آمد، و ذكر نام آنها موجب ريا خواهد بود.

چهارشنبه ششم دو ساعت از روز گذشته به ديدن حاجى ميرزا حبيب الله مجتهد رشتى كه از شاگردان معتبر مرحوم مبرور شيخ محمدحسن- اعلى الله مقامه- است رفتم و از ملاقات ايشان بهره مند گشتم؛ مجتهد كامل جليل القدرى است در باب رؤيت هلال و غره ماه نيز با ايشانصحبت داشتيم. بر جناب معزى اليه نيز ثابت نشده بود كه در چهارشنبه هلال ديده شده، حتى حجاج ايرانى و شامى و مصرى نيز كه از راه بحر و جبل آمده بودند، در روز چهارشنبه، هلال را نديده بودند. بالجمله بعد از انقضاى مجلس، خداحافظ كرده به منزل آمدم. در قرب عمارت شريف عبدالله مرحوم، ازدحام و جمعيت زياد از سوار و تفنگچى و سرباز پديدار شد كه به اتفاق جناب شريف با محمل مصرى

ص: 119

مى آمدند. چون كثرت ازدحام، عرض و طول كوچه را فرا گرفته بود، لهذا عبور از آنجا براى ما مشكل بود، لابداً بر بالاى سكوى جلوى عمارت شريف عبداللهصندلى گذارده نشستيم. جناب شريف كه با محمل مصرى مى آمدند، از دور مرا ديده، تعارف كرده گذشت؛ ما هم خواستيم كه از سكو پايين آمده به منزل برويم. كسان مرحوم شريف عبدالله، تكليف قهوه و غليان كردند؛ چون شريف مرحوم مزبور به قتل رسيده و كسانش دلشكسته بودند، تكليف آنها را پذيرفته به ميان اطاق رفتيم كه دلجويى از آنها شده باشد.

مرا در اطاق ديوانخانه شريف مرحوم جا دادند و از قرارى كه مى گفتند، از بعد قتل شريف تا امروز، در اين اطاق باز نشده بوده است. تمام اسباب مبل اطاق در نهايت تزئين موجود بود. قهوه و شربت در ظروف مرصع با دستمال هاى مفتول دوز كه شده هاى مرواريد به آنها آويخته بود آوردند. برادرزاده هاى مرحوم شيف نيز خبر شده فوراً حاضر شدند. هر دو يآنها جوان مودب بودند و به عربى و تركى حرف مى زدند و از ورود ما اظهار امتنان نمودند كه بعد از شريف مرحوم، درب خانه او باز نشده بود و ورود شما را به فال نيك گرفتيم. يكى از آنها پسر شيخ عثمانى بود و بيست ساله به نظر مى آمد و ديگرى پسر شريف عبدالاله بود كه از ديگرى بزرگتر بود. بعد از انقضاى مجلس، برخاستم، هردوى آنها بازوى مرا گرفته تا درب عمارت آوردند. اسب عربى با يراق هاى طلا حاضر كرده بودند. سوار شده به منزل آمدم و عصرى به ديدنصبيه نواب مستطاب معتمدالدوله- دام اقباله- رفته، مراجعت به منزل نمودم و شب را به مسجدالحرام مشرف شده، طواف مستحب بجا آوردم.

پنج شنبه هفتم جناب حاجى ميرزا حبيب الله مجتهد به بازديد آمدند. عبدالرحمن، امير حاج جبل نيز به ديدن آمد. اظهار مهربانى نمودم. از او هم در باب رؤيت هلال سئوال كرديم، جواب داد، هر قدر در بين راه استهلال كرديم در روز چهارشنبه گذشته، هلال ديده نشد؛ چون امروز به حساب سنى ها روز هشتم ماه و روز ترويه است و بايد امروز به جانب منى و عرفات حركت نمايند، و به حساب اهل تشيع روز هفتم است، نه روز ترويه و بايست فردا از شهر مكه حركت نمايند، لهذا به حاجى محمد مخرج قدغن كردم به حمله داران ايرانى بسپارد، امروز حركت نكرده فردا را مستعد حركت باشند. خروج روز ترويه را بعضى از علما مستحب دانستند و بعضى واجب. در هر حال، چون به حساب ما،

ص: 120

روز ترويه فردا است، تكليف شرعى خود را در اين دانستم كه فردا خارج شويم و متابعت ديگران را ننماييم. اكثر اهل تشيع نيز متابعت ما را نموده خارج نشدند. محمدخان قونسول به حرف حمله داران احتياطى از اين مخالفت داشت كه بعضى مفاسد واقع خواهد شد؛ چون نيت خود را خالص دانسته، طريق لجاج را پيشنهاد خود نكرده بودم، ملاحظه اين احتياط را نكرده در شهر مانديم و شب به مسجدالحرام مشرف شده، طوافنمودم و چون شب جمعه بود و به عادت معموله مى بايست غسل نموده زيارت جامعه بخوانيم، خواجه هاى حرم حظيره چاه زمزم را قورق كردند، به آنجا رفته، غسل كردم و بعد زيارت خوانده، هفت شوط ديگر نيز بجا آورده، معاودت نمودم.

جمعه هشتم چون روز ترويه و روز خروج از مكه معظمه است،صبح به مسجدالحرام رفته، طواف كرده، بعد به چاه زمزم رفته غسل نموده، به حجر اسماعيل آمده، احرام بسته، چهار ساعت از روز گذشته، به ميان تخت نشسته، عازم منى و عرفات شديم. تمام شيعه اى هم كه در شهر بودند امروز حركت كردند، اگرچه در وقت (رفتن) به عرفات بيتوته در منى مستحب است، ولى ما اين استحباب را موقوف داشته، مختصراً بجا آورديم. ساعتى، در وقت عبور از منى پياده شده، توقف نموديم، پس از آن سوار شده سه ساعت به غروب مانده وارد عرفات شديم. خيمه ما را در جايى زده بودند كه نزديك به عرفات بود. وجوب وقوف در عرفات، اگرچه روز نهم بعد از زوال تا غروب شرعى است كه وقت افطار و نماز مغرب باشد، ولى توقف امروز ما، من باب المقدمه بود كه فردا نيت وقوف كرده بمانيم و اين وقوف واجب است وليكن ركن نيست. بالجمله اردوى شامى و مصرى با جناب شريف مكه، در سمت يمين بود و اردوى ما با تمام شيعه ها، در سمت يسار و محمدخان قونسول هم در نزديك ما خيمه زده، بيرق شير و خورشيد دولتى را برافراخته بود. عسكر و تفنگچى و ضبطيه هم كه از جانب والى پاشا همراه ما آمده بودند، در نزديك خيمه ما منزل كردند و چون هنوز اردوى سنى ها حركت نكرده بودند،صحراى عرفات يميناً و يساراً مملو از جمعيت بود. محل شامى و مصرى با جناب شريف و والى پاشا، نزديك غروب با توپ و مشعل رفتند و ما با حجاج شيعه توقف نموده در عرفات مانديم و شب را جناب حاجى ميرزا حبيب الله مجتهد نماز به جماعت مشغول گشته،

ص: 121

صفوف زياد بسته شد و بعد از نماز در خيمه ها روضه ها خوانده شده،صداى گريه و ناله و دعا به آسمان بلند گشت.

قَومٌ على عَرَفاتِ قَدْ وقفُوا وَقَد باهى بِهِم ذُوالعرشِ أملاك السَّماء

اذ قالَ يا أهلَ السّمواتِ انْظُروا وفدى وَكل قَدْ أضَّرَ به الظمآء

أشْهَدتكم انّى غَفَرْتُ ذُنُوبَهُمْ وَعَفَوْتُ عَنهُم أجمَعينَ تَكَّرُما

عرفات

بدان كه از عرفات تا شهر مكه، چهار فرسنگ است و در طرف شرق و جنوب مكه، واقع است. منى و مشعر در راه عرفات واقع است. از شهر تا منى يك فرسنگ است و از منى تا مشعرالحرام يك فرسنگ و از مشعر تا عرفات دو فرسنگ مى باشد. در اول خاك عرفات، عَلَمين براى حدود آن وضع كرده اند؛ از آنها كه داخل شوند، اول عرفات است.

در نزديك كوه عرفات، بِركه است كه از آب زبيده پر مى كنند. آب عرفات را زبيده، زن هارون الرشيد قناتى كنده، آب را از آن كوه هاى طايف تا عرفات آورده و از آنجا به شهر مكه داخل نموده است و آب مكه معظمه همان آب است. به فاصله دو ذرع و سه ذرع در زير زمين جارى است و خواب زبيده در احداث اين قنات معروف است. حاجت به نارش نيست. و در عرفات مسجدى نيز هست كه در وقت ورود به آنجا، در طرف يمين واقع است و معروف به مسجد ابراهيم مى باشد.

شنبه نهم دو ساعت از روز گذشته به بازديد حاجى ميرزا يوسف دايى رفتم و نزديك به ظهر به دامنه كوه عرفات رفته، از آب قنات غسل نموده معاودت به منزل نمودم و بعد از زوال، نيت وقوف را وجوبا بدين نهج كرديم: «مى باشم در عرفات از پيشين امروز تا شام در حج تمتع حجةالاسلام به جهت اطاعت خداوند عالم.» و بعد، به خواندن ادعيه مستحبه پرداختيم و نماز ظهر و عصر را در اول وقت بجا آورديم، به يك اذان و اقامه، چهار ساعت به غروب مانده حكم كرديم شيپور زده مردم را خبر نمايند كه غروب حركت كنند. بعد از غروب، شيپور ثانى براى حركت زده شده، تمام حجاج حركت نمودند. منصور شريف را با پنجاه سوار از دنبال گذاشتيم كه اگر كسى در عقب مانده باشد به قافله برسانند و خودمان

ص: 122

با عسكر و تفنگچى و ضبطيه از دنبال حجاج حركت مى نموديم كه با امنيت و انتظام بروند. دو ساعت و نيم از گذشته، وارد مشعرالحرام شده، استحباباً در طرف دست راست، در شكم وادى منزل نموديم. در رفتن به مشعرالحرام، مستحبات آن را به عمل آورديم. اولًا به آرامى تن و دل و ذكر و استغفار، حركت مى نموديم؛ ثانياً از جانب دست راست، به تلّ سرخ كه رسيديم، دعاى مخصوص را خوانديم و نماز مغرب و نماز عشا را به تأخير انداخيتم تا به مشعرالحرام رسيديم و هر دو نماز را به يك اذان و اقامه جمع كرديم و چون به مشعرالحرام رسديم، نيت كرديم كه: «شب را به روز مى آوريم در مشعرالحرام، در حج تمتع از جهت رضاى خدا». و بعضى از علما بيتوته در مشعرالحرام را واجب مى دانند و چون در شكم وادى فرود آمديم، دعاى مخصوص را خوانديم و شب رابه عبادت و طاعت پرداختيم و با وضو به دامنه كوه رفته، هفتاد سنگ ريزه براى رمى جمرات به همان علاماتى كه مقرر است، يك يك را برچيديدم. سنگ ريزه ها سرمه رنگ و منقط بود، نه سخت بود و نه سست و به قدر سر انگشت بود و در وقت برچيدن سنگ، دامنه كوه مشعرالحرام از كثرت مردم چراغان شده، پر از لاله و فانوس بود كه ذكوراً و اناثاً سنگ بر مى چيدند. نزديك به طلوع فجر، نيت وقوف در مشعرالحرام را، كه واجب ركن است، بدين نهج كرديم: «ى باشم در مشعرالحرام تا طلوع آفتاب، در حج تمتع، به جهت وجوب آن، قربتاً الى الله». و بعد از نيت مشغول خواندن ادعيه شديم، مشعرالحرام را مُزدَلفِه نيز گويند.

منى

يك شنبه دهم بعد از طلوع آفتاب حركت كرديم. وقتى كه آفتاب به كوه بيشتر تابيد، دعاى مستحب را خواندم و به آرامى و وقار و ذكر الهى و استغفار گذشتيم و به وادى كه اول خاك منى است رسيديم. از روى استحباب، هروله كنان گذشتيم؛ به اين معنى كه مركب را تند رانديم و دعاى مستحب را خوانديم. يك ميدان به منى مانده، والى پاشا يدك و اسب سوارى فرستاده، ولى سوار اسب نشده با تخت و به همان هيئت اجتماع به خط مستقيم به جمره عقبه رفته، استحباباً پياده شده، ده ذرع فاصله گذارده، پشت به قبله ايستاده، با وضو و دعا، هفت سنگ ريزه در دستم گرفتم؛ بدين نهج وجوباً نيت كردم كه، هفت سنگ به جمره عقبه مى اندازم در حج تمتع، به جهت واجب بودن آن، قربةً الى الله.

بعد از آن به

ص: 123

ترتيب هفت سنگ را انداختم به جمره عقبه برخورد. مراجعت به منزل نمودم؛ قربانى و تقصير كرده، محِل شدم، غير از زن وصيد و بوى خوش آنچه را بر خود حرام كرده بودم بر من حلال شد. سه ساعت به غروب مانده با اصحاب و اتباع و سوار و عسكر، وجوباً به شهر رفته، داخل مسجدالحرام گشته، به قانون سابق، طواف حج تمتع و نماز و سعى ميان مروه وصفا نمودم؛ بوى خوش بر من حلال شد ولى به حكم احوط اجتناب از بوى خوش كردم و بعد طواف نساء و نماز، آن را كه واجب غيرركن است بجا آوردم؛ زن وصيد هم بر من حلال گشت. امشب چون خسته بودم سعى ميان مروه وصفا را سواره نمودم و بعد از طواف نساء، يك ساعت از شب گذشته مراجعت به منى كردم. امشب را جناب شريف و والى پاشا در اردوى خود آتش بازى مى نمودند و محمدخان قونسول در اردوى ما آتش بازى و هر دو اردو چراغان شد. خيلى باشكوه و باصفا بودند و چون بيتوته در منى واجب است، امشب كه شب يازدهم است با شب دوازدهم در منى مانده بيتوته خواهم كرد.

دوشنبه يازدهم سوار شده به اردوى جناب شريف و والى پاشا رفته بازديد كردم.صحبت از حجاج شد، والى پاشا حجاج جاوه را اكنون در تحت اختيار دولت فلمنك «(1)» هستند، هشتادهزار نفر مى گفت و ساير حجاج هم از ايرانى و مصرى و شامى و غيره هفتادهزار مى شوند، كه همه جهت امسال يك صد و پنجاه هزار نفر بودند. بالجمله مراجعت به منزل نموده، براى رمى جمرات اولى و وسطى و عقبه رفته، به قانون سابق، با وضو و دعا، نيت رمى جمرات كردم و در رمى جمره اولى و وسطى رو به عقبه ايستادم و بعد بن منزل آمدم. جنابان حاجى شيخ الرئيس و حاجى ميرزا يوسف آقا به ديدن آمدند. با آنها بهصحبت مشغول شديم و بعد از رفتن آنها به مسجد خيف رفته، نماز مغرب و عشا را در آنجا خوانده، مراجعت به منزل نمودم و شب را به ديدنصباياى مرحومه فخرالدوله رفتم و امروز بعد از ظهر جناب شريف مكه معظمه و والى پاشا با حجاج شامى و مصرى معاودت به شهر كرده و ما در منى مانديم.

بدان كه منى در سمت مشرق و جنوب شهر مكه است و در ميان دو كوه واقع است


1- . مقصود دولت هلند است.

ص: 124

و در آنجا ابنيه و عماراتى در دو طرف خيابان ساخته اند كه حجاج منزل مى كنند ولى كفايت تمام آنها را نمى دهد؛ اكثر در ميان خيمه توقف مى نمايند و قربانى را در آنجا مى كنند.

مسجد خيف

بدان كه مسجد خيف در منى و در وقت رفتن، در سمت يمين و در دامنه كوه است.صحن بزرگى دارد و در وسط آن گنبدى است، اطراف آن باز است. محرابى دارد كه هفتاد و پنج پيغمبر در آنجا نماز خوانده اند و چنين گويند كه، قبر هفتاد پيغمبر در خيف است ولى علامت ندارند و نيز گويند قبر حضرت آدم نزديك مناره است و مناره وسطى را ملك مظفرصاحب يَمَن ساخته است و مناره نزديك درب مسجد را ملك قايتباى بنا كرده است و اصل مسجد را هم كه در جنوبصحن واقع است، ملك قايتباى در سنه 894 بنا كرده است. اسم او در بالاى محراب است. بيست و يك ستون در طول مسجد واقع شده و چهار ستون در عرض آن و طولصحن مسجد يك صد و هشت ذرع است و عرض آن نود و يك ذرع. سلطان احمدخان پسر سلطان محمدخان ثانى نيز در سنه 1025 تجديد عمارت كرده، تاريخ و اسم او را در آنجا نگاشته اند و اسم قاتيباى بانى اول را هم در بالاى محراب به حال خود گذاشته اند. ديشب در مراجعت از مسجد خيف، شريف منصورى كه با محافظين عسكريه همراه من بودند و محافظت اردوى حجاج مى نمودند، به اين خيال افتاده بود كه براى حق الزحمه خودش و محافظين، شترى يك ريال فرانسوى از حجاج گرفته شود و اين مطلب را به من اظهار كرده به عربى تقرير نمود كه، معمولى همه ساله بوده است و امشب وقت مطالبه آن است والامرُ مِنكُم! جواب دادم، اين وجه زياد است، ولى قرارى خواهم داد كه به شما هم حق الزحمه برسد. از احمدخان قونسول تحقيق كردم، جواب داد، اين بدعت و بى اعتدالى را هميشه مى كرده اند ولى چند سال است سفارت، اهتمامى در موقوفى اين بدعت دارد، اجراى آن با شما است. خيالى كه شريف منصور كرده بود از پنج هزار تومان هم زيادتر مى شد و محافظين دويست نفر بودند و مخارج آنها را هم خود من مى دادم، به ملاحظه آن كه سال هاى بعد از محافظت حجاج

ص: 125

غفلت ننمايند و اميدوار باشند، قرار دادم و دايره اى كشيدم، اسامى هفتاد هشتاد نفر معارف و اعيان حجاج را نوشتند كه هر كس به ميل خود وجهى بدد. پنجاه تومان و يك خلعت هم خود من بدهم، اين وجه را جمع و تقسيم كرده به محافظين بدهند. اگر سابقاً وجود گزاف به طور اعتساف مى گرفتند، امسال و سال هاى بعد به قاعده و انصاف بگيرند و به ساير حجاج ضررى وارد نيامده، در رفاه باشند.

سه شنبه دوازدهم مانند روز گذشته، به رمى جمرات پرداخته بيست و يك سنگ ديگر كه از هفتاد سنگ باقى مانده بود، استحباباً در ميان خيمه خاك كرده حكم كوچيدن دادم كه حجاج به سمت شهر حركت نمايند. تخميناً بيست هزار نفر شيعه، از ايرانى و غيره در منى با من مانده بودند. در وقت حركت راه منى، مملو از جمعيت بود كه طريق عبور و مرور را مسدود كرده بودند. يك ساعت و نيم به غروب مانده وارد شهر شده، به مسجدالحرام مشرف گشته، بعد از طواف مستحب مراجعت به منزل نموده، شكرها نمودم كه بحمدالله اعمال واجبه و مستحبه حج تمتع را هم بجا آورديم.

جمرات

بدان كه جمرات سه مكانى است در منى كه در آنجا سنگ ريزه مى اندازند. مفرد آن جمره است، جمره اولى و وسطى در ميان خيابان آبادى منى است و وضع آنها اين است:

سنگ بلندى در وسط نصب كرده اند كه سنگ هاى ريزه را بر آن مى زنند و اطراف آن را محوطه كوچكى ساخته اند كه سنگ هاى ريزه در آنجا جمع مى شود و جمره عقبه در آخر آبادى، متصل به ديوار است و در وقت رفتن به منى، در سمت يسار است. محوطه ندارد و جمره در لغت به معنى حصاة و سنگ ريزه است و چون سنگ ريزه را به آن سه مكان مى اندازند، علم از براى آن سه مكان نيز شده است. و فى القاموس: وجمره، أعطاه جمْراً و جمر فلاناً: نحّاه ومنه: الجمار بمنى؛ أو من اجمر: أسرع، لانَّ آدم رمى إبليس، فأجمر بين يديه. «(1)» چهارشنبه سيزدهم امروز آمد و شد مردم نگذاشت كه به مسجدالحرام مشرف شوم. شب را مشرف شده، طواف مستحب به عمل آورده، از اين فيض محروم نشده، اداى نماز


1- قاموس المحيط،ص 469 مؤسسةالرساله متن فوق بر اساس چاپ مذكور اصلاح شد.

ص: 126

واجب نموده، مراجعت كردم.

پنج شنبه چهاردهم ناشدپاشا والى سابق مكه، براى وداع آمده بود كه به اسلامبول برود و ساعتى نشسته وداع كرد و رفت و پاكتى به جناب معين الملك نوشته نزد ناشدپاشا فرستادم كه برساند. پس از آن ضعيفه غازيه آمد كه نشان از دولت عليّه عثمانى داشت و گويا در يكى از غزوات عثمانى دليرى و پايدارى از آن زن به ظهور رسده است. دولت عثمانى به او نشان داده اند، اگرچه در لباس زنانه بود ولى سبك مردانه حركت مى نمود.

چند دقيقه مكث كرده رفت. شب را به مسجدالحرام مشرف گشته، بعد از طواف و نماز به منزل مراجعت كردم.

جمعه پانزدهم عزيمت زيارت شعب ابى طالب نمودم. «(1)» قبور آن بزرگواران در مقبره حجون واقعند و حجون در اواخر آبادى شهر مكه، در طرف ايسر واقع شده است.

قبرستان وسيعى است؛ حضرت ابى طالب و عبدالمطلب و عبدمناف و حضرت آمنه بنت وهب مادر حضرت رسولصلى الله عليه و آله و خديجه كُبرى زوجه حضر رسولصلى الله عليه و آله در اين قبرستان مدفونند. حضرت ابى طالب و عبدالمطلب و عبدمناف در يك محوطه هستند و در آن محوطه دو بقعه است؛ در بقعه اول در سمت ايمن، عبدالمطلب و عبدمناف مدفونند و هر يك ضريح على حده دارند و در بقعه ديگر، ابى طالب است كه ضريح مخصوص دارد.

حضرت آمنه و حضرت خديجه نيز در قرب آن محوطه هر يك بقعه و ضريح على حده دارند، ولى اهل تحقيق، قبر آمنه را در ابْواء مى دانند، زيرا كه آن بزرگوار در ابواْ كه سه منزلى مدينه است، مرحومه و مدفونه شده اند. بالجمله از زيارت آن بزرگواران مراجعت به منزل نمودم و چهار ساعت از شب گذشته، به مسجدالحرام مشرف گشته، طواف مستحب به عمل آورده، هشت ساعت از شب گذشته، به منزل آمدم.

شنبه شانزدهم به زيارت مولود خانه حضرت رسولصلى الله عليه و آله مشرف شده و همچنين به مولدخانه جناب اميرمؤمنان عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام رفتم. مولودخانه آن بزرگواران


1- . معلوم مى شود كه در آن زمان نيز اين خطا در ميان حجاج ايرانى بوده كه قبرستان معلى يا ابوطالب را شعب ابى طالب تصور مى كرده اند. اين در حالى است كه شعب ابى طالب يا شعب بنى هاشم يا شعب على، كه مولدالنبى نيز در آن قرار دارد، در نزديكى مسجدالحرام واقع شده است.

ص: 127

در سوق الليل است. مولِدْ پيغمبرصلى الله عليه و آله در اول كوچه سوق الليل است و در گودى واقع شده، چند پله پايين رفته، وارد بقعه مى شوند كه مولد نبىصلى الله عليه و آله در وسط آن است؛ ضريح دارد و در وسط ضريح حفره اى از سنگ است، مانند تنور كوچك كه حضرت در آنجا تولد شده اند. محرابى هم در آن بقعه است كه گويند حضرت در زمان حيات خودشان در آنجا نماز خوانده اند و چند طاقنما هم در آنجا هست كه پرده اى بر آنها آويخته اند، مولد جناب اميرمؤمنان عليه السلام هم در همان محله است. «(1)» بقعه و ضريح و محرابى دارد. مولد حضرت فاطمه عليها السلام نيز در همان محله، در خانه خديجه كبرى است. خانه كوچكى است، بيوتات آن در سمت يمين آن واقع است. به دهليز بيوتات كه داخل مى شوند، در سمت ايسر دهليز، اطاق كوچك گودى است كه حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله در وقت نزول وحى در آنجا مى نشسته اند، محرابى هم دارد كه مى گويند حضرت جبرئيل در آنجا نزول مى نمود و در ابتداى اطاق نيز جايى است كه محل وضوى حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله بوده و در سمت ايمن دهليز، اطاقى است مستطيل كه مولد حضرت فاطمه عليها السلام است. ضريح كوچك دارد و آسياى حضرت فاطمه هم در آن اطاق است، آسياى كوچكى است، اطاق حضرت خديجه هم محاذى درِ دهليز واقع است. اطاق مربعى است، محراب دارد، با آن كوچكى فضا و بيوتات چنان روحانيتى از آن خانه نمودار است كه گويا يكى از غرفات جنان است.

يك شنبه هفدهم بعد از طلوع آفتاب، چند رأس اسب حاضر كردند. سه ساعت و نيم از روز گذشته، سوار شده به سمت جبل الثور رفتيم. جبل الثور كوهى است كه غار معروف كه حضرت ختمى مآبصلى الله عليه و آله به آنجا تشريف فرما شدند، در آنجا است. آن را ثور اطحل نامند. اطحل اسم آن جبل است و ثور، اسم ثور بن عبدمناف است كه بر آن جبل نزول نموده است. از شهر مكه تا آنجا يك فرسنگ و نيم است و اين جبل در جنوب واقعى مكه، در سمت يمين واقع است. كوه بسيار سختى است. از پاى كوه تا بالاى آن، بهصعوبت، تا دو ساعت مى توان رفت. ارتفاع كوه، تخميناً يك ميل است. غار در زبر آن كوه واقع است. سنگ مجوفى است، طول آن به اندازه پنج ذرع است و عرض آن كمتر از دو ذرع است


1- اين قول در مآخذ اهل سنت آمده. بر اساس آنچه در بسيارى از متون تاريخى و حديثى آمده، مولد اميرمؤمنان عليه السلام در خانه خدا دانسته شده است.

ص: 128

و امتداد آن از مشرق به مغرب است. درب آن از طرف مشرق است كه داخل آن مى شوند. از طرف مغرب نيز منفذى دارد، ولى نمى توان داخل شد. در برابر غار، درختى است كه آن را شجريان گويند و از بالاى آن، درياى جده و عرفات و وادى فاطمه نمودار است. بالجمله اين كوه را به زحمت طى كردم. قدرى سوار رفتم. اسب واماند؛ بعد از آن پياده رفتم تا به غار رسيدم. به درون آن رفته، دو ركعت نماز به جهت هديه روح پر فتوح حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله بجا آودرم و دو ساعت و نيم به غروب مانده معاودت نموديم. از حسن اتفاق، امروز نسيم سرد و خشك در كوه مى وزيد كه اسباب ترويح روح بود و الا با سختى راه و گرمى هوا و ضعف بنيه، خيلى دشوار بود كه بتوان به آن مكان شريف داخل شد. امشب از خستگى نشد كه به مسجدالحرام مشرف شوم.

دوشنبه هيجدهم به مسجدالحرام مشرف شده هفت شوط طواف مستحب بجا آورده، بعد از نماز طواف به منزل آمدم و شكر خدا را بجا آوردم كه در چنين روز، كه عيد غدير است، به زيارت بيت الله الحرام مشرف شده ام.

سه شنبه نوزدهمصبح زود به مسجدالحرام مشرف شده، دو طواف مستحب كه چهارده شوط بود بجا آورده به منزل آمدم.

چهارشنبه بيستم به كوه ابوقبيس رفتم. كوه مزبور در شرقى، مايل به جنوب كعبه است و ازصحن مبارك نمودار است. دو مقام در بالاى اين كوه است، يكى سقف ندارد، محل شقُ القمر است و ديگرى مسقف است و محل اذان بال است و گويند قبر شيث با حضرت آدم و حوا در آنجا است. بعد از مراجعت از كوه، به مسجدالحرام رفته، بعد از طواف و نماز به منزل آمدم.

جبل النور

بدان كه جبل النور «(1)» مابين شمال و مشرق مكه است و در راه منى واقع است و آن را به آن جهت جبل النور نامند كه حضرت ختمى مآبصلى الله عليه و آله غالباً در آنجا مجاورت داشته اند و قبل از بعثت، محل عبادت آن حضرت بوده است و وحى در آنجا نازل شده، مبعوث گشته اند. فى الحقيقه مهبط انوار الهى بوده است. سوره علق نيز در آنجا نازل شده است


1- در اصل به اشتباه: جبل الثور

ص: 129

و آن را جبل حرا نيز گويند؛ زيرا كه غار حرا كه محل عبادت حضرت بوده، در جنوب و مغرب آن كوه است. در بالاى كوه، قبّه اى ساخته اند، سفيد است و از دور سفيدى آن نمودار است و در ميان قبّه، سنگ بزرگى است، مورباً شكافته اند. گويند شقصدر «(1)» آن حضرت، در آنجا شده است و در نزديكى آن كوه در سمت يسار جاده منى، بركه اى است كه حجاج در وقت رفتن به آن كوه از آنجا آب بر مى دارند؛ اگرچه خودمان به آن كوه نرفتيم و ضعف بنيه مانع شد، ولى تفصيل آن را تحقيق كرده بوديم، در اينصفحه نگاشته شد.

پنج شنبه بيست و يكم به مسجدالحرام مشرف شده، بعد از طواف و نماز، به كتابخانه دولتى رفتم. كتب معتبره ممتاز از هر علمى در آنجا ديده شد. بعضى از آنها را رطوبت رسيده اوراق آنها به يكديگر چسبيده بوده است، باز كرده اند؛ خطوط آنها را به زحمت مى توان خواند؛ از سبب آن پرسيدم؛ گفتند: وقتى سيل به مسجدالحرام آمد و آب فرا گرفته بود، اين رطوبت از آن سيل به كتابخانه رسيده است. بعد به ساعتخانه رفته تماشا كردم؛ ساعت ممتازى در آنجا نصب كرده اند و اين دو مكان، در قرب حظيره چاه زمزم است. بعد بيرون آمده به اتفاق آقا حسن وكيل دولت انگليس كه در طواف همراه بود، به بازار برده فروشان رفتم. كنيزان و غلامان را زينت داده در آنجا نشانده اند. چندان امتيازى نداشتند، ابتياع نشد؛ مراجعت به منزل كرديم. امروز و امشب باران شديدى در مكه آمد و هوا طراوت پيدا كرد و از قرارى كه خبر رسيد، در راه جبل نيز باران فراوان آمده، تمام بركه ها مملو از آب شده اند و حجاج متشكر شدند.

جمعه بيست و سيم عصرى به مسجدالحرام مشرف شده، طواف مستحب بجا آوردم و با كليدارخانه مباركه قرارى داده شد كه امشب مجدداً به مسجدالحرام رفته در چهار ساعتى، به زيارت اندرون بيت مشرف شوم. كليددار از طايفه بنى شيبه است و اين خدمت مخصوص خانواده آنها است. سه ساعت از شب رفته به حرم مبارك رفتم. در حظيره چاه زمزم غسل نموده، در ساعت چهار درب حرم را باز كردند. از نردبان بالا رفته با نهايت خضوع و خشوع و وحشت و دهشتى كه از خوف خدا مرا گرفته بود دعا خوانده،


1- اشاره به حديث مجعولى مربوط به كودكى رسول خداصلى الله عليه و آله كه فرشتگان سينه آن حضرت را شكافته و غده سياهى را از آن خارج كردند.

ص: 130

داخل بيت شدم و به آرامى به ميان دو ستون رفته، در روى سنگ سرخ، دو ركعت نماز خواندم و اطراف ستون ها را طواف كرده، شكم خود را به آنها ماليدم و در هر يك از زواياى بيت نيز دو ركعت نماز خواندم و متجاوز از يك ساعت در اندرون بيت با حضور قلب مشغول دعا و نماز و استغاثه و استغفار بودم و شكر خدا را بجا آوردم كه بحمدالله توفيق الهى راهبر گشته، با پاى عليل به اين مقام جليل كه محل نزول پيغمبران و ملائكه و جبرئيل است مشرف گشتم و غبار اين درگاه را زينت چهره وجبين خود ساختم. بالجمله بعد از جبهه سايى و بيرون آمدن از آن مكان محترم، آب زمزم نوشيده و دو ركعت نماز در برابر خانه خدا بجا آورده، شش ساعت از شب گذشته به منزل آمدم.

شنبه بيست و سيم جناب شريف عبدالمطلب مرا به خانه خود دعوت كرده بودند و كالسكه خود را فرستاده بودند، سوار شده به خانه جناب معزّى اليه رفتم. رسم ادب بجا آورده مشغولصحبت شديم.صفوت پاشا والى جديد مكه نيز آمد. عمارت جناب شريف بسيار با روح بود و باغچه مرغوبى داشت. باغبان از اسلامبول آورده، به طرز آنجا باغچه بندى ها كرده اند و درخت كُنار و تمر هندى در آن باغچه كاشته اند كه ميوه داشته از تمر آن چيده آوردند و در ميان شربت ريختند، با يخ مصنوعىصرف شد، بسيار خوشگوار بود. مدتى بود آب سرد در انىصفحان ننوشيده بودم. بسيار بر من گوارا شد.

بعد ازصرف نهار معاودت به منزل نمودم و شب از باب الزياده به حرم مبارك رفتم.

صفوف جماعت بسته شده بود. درصف مصلاى حنفى سجاده انداختند. در جماعت اقتدا نمودم و بعد از نماز دو مرتبه طواف نموده، نماز طوافين را در حجر اسماعيل و مقام ابراهيم بجا آورده، معاوت به منزل كردم.صادق افندىصرّه امين «(1)» كه از جانب خديو مصر با حمل مصرى به مكه معظمه آمده بود، به ديدن آمد. مدتى نشست پنجاه سال داشت؛ آدم غيور عاقلى بود. بعضى تفصيلات به عربى در قواعد حركت دادن حجاج مصرى كه به سهورت از راه دريا بيايند و بروند و محتاج عسكر و زحمت نشوند نوشته بود، قرائت نمود. فصيح و مسجّع بود و خوب نوشته بود؛ بعد ازصرف شام رفت.


1- امينصره نوعى منصب است كه بعد از اين به معناى آن اشاره مى كند. اجمالا اين كه ناظر خرج محمل شامى است.

ص: 131

يك شنبه بيست و چهارم چون اتيان به عمره مفرده مستحب است، امروز سوار شده به خواص اصحاب به اتفاق جناب حاجى ملاباقر واعظ به طرف تنعيم رفتيم كه از آنجا احرام ببنديم. تنعيم محلى است در وادى نعمان و به آن جهت تنعيم نامند كه در يمين آن جبل نعيم است و در يسار آن جبل ناعم؛ و از شهر مكه تا آنجا سه ميل راه است و در راه مدينه واقع است. در آنجا مسجدى بنا كرده اند. سه سمت آن باز است و بعضى بيوتات هم در اطراف آن است. در ميان يكى از اطاق ها، آب حاضر كرده غسل نمودم و نماز ظهر و عصر را خوانده، جامه احرام پوشيده، نيت احرام كرده، تلبيه كنان به سمت شهر آمدم و از باب عرفه داخل شدم.صفوف نماز جماعت بسته شده بود، حنفى و شافتى نماز مى خواندند. در روى پله نشستم، نماز آنها كه تمام شد، طواف كرده نماز خواندم و بعد سعى ميان مروه وصفا را سوار بجا آورده، غروب به منزل آمدم و شب به حرم مبارك رفته، طواف نساء و نماز آن را بجا آورده، مراجعت به منزل نمودم. چون از روز ورود به مكه معظمه شروع در خواندن كلام الله كرده بودم، امروز قرآن را ختم نمودم، تمام كردم و به جهت ثواب و استحباب، يك نفر از جوارى خود را كه مسمات به برله بود، در راه خدا آزاد كردم. امشب در مكه معظمه باران شديدى باريد وهوا طراوت به هم رسانيد.

دوشنبه بيست و پنجم ت امروز به حكم حديث من حجَ البيت ولم يَزُرنى فقد جفانى «(1)»

بناى حركت به سمت مدينه منوره است. بعد از ظهر به مسجدالحرام مشرف شده، طواف وداع بجا آورده و در هر شوط دست خود را به حجرالاسود و ركن يمانى و مستجار رسانده، ادعيه ماثوره را خواندم و حمد و ثناى بارى تعالى را بجاى آورده،صلوات بر روان پيغمبر و آل پيغمبر عليهم السلام فرستاده، از باب حناطين بيرون آمده، معاودت به منزل نمودم.

يك ساعت به غروب مانده حركت كرده، به وادى زاهر «(2)» كه در نيم فرسخى شهر است آمديم. خيمه هاى ما را در آنصحرا به پا كرده بودند. از براى پاشايان مصرى و شامى بيوتاتى در آنجا بنا نهاده اند كه در ذهاب و اياب در آنجا منزل مى كنند. شهداى فخ نيز در آن وادى، در دامنه كوهى واقع است، بقعه دارند و چند قبر در ميان آن است، ولى


1- بحارالنوار، ج 102،ص 371 و 373
2- . در اصل به اشتباه: ظاهر

ص: 132

اهل تحقيق شهداى فخ را در طايف دانند كه در سمت شرقى مكه معظمه است. «(1)» بالجمله براى ما از جانب حكومت خيمه اى در روى سكوى برابر مقابر شهداى فخ زده بودند.

والى پاشا و پسر شريف نيز با عسكر و موزيكان و توپ به مشايعت آمده بودند. در همان چادر وارد شده، با والى و پسر شريفصحبت داشته و وداع كرده رفتند و يك ساعت از شب رفته، به خيمه خودمان آمديم. از مكه معظمه به مدينه منوره از دو راه مى توان رفت، يكى از راه فرع كه منازل آن وادى فاطمه و بئر عسفان و قضيمه و رابغ و بئر رضوان وام الضّباع «(2)» و ريّان و سمت الابيض و بئرالعذب و بئرالماشى است و ديگر راه سلطانياست كه منازل آن از مكه معظمه تا رابغ يكى است و از آنجا جدا شده، منازل آن بئر مستوره و بئر حصان و بئر عباس و مسجد شجره است و مسجد شجره منتهااليه هريك از اين دو راه است. امسال حجاج از راه فرع رفتنى شدند و ان شاء الله ده روزه به مدينه منوره مشرف خواهيم شد و مصداق: مَن حَجَّ إلى مكة ثمّ قَصَدنى فى مَسجدى كُتبَت له حَجتان مبرورتان «(3)»

خواهيم گشت. و جناب ختمى مآب نيز به فرمايش خودشان، مصداق مَن زارَنى فِى المدينة كُنتُ له شفيعا وشهيداً «(4)»

خواهند بود و از مدينه منوره نيز از راه شام به بيت المقدس خواهيم رفت و زائر قبلتين خواهيم گشت.

سه شنبه بيست و ششم به واسطه آن كه حجاج ايرانى هنوز تماماً از شهر مكه معظمه حركت ننموده معطّلى داشتند كه مخرج شتران آنها را حاضر كرده، بيرون بيايند، در وادى زاهر توقف كرديم و فردا حركت خواهيم نمود. امروز به خيمه اى كه والى زده بود رفته، در آنجا بسر برديم. مگس چنان فراوان بود كه در وقت نهار، اتصالًا از همه طرف با بادبزن آنها را دور مى نمودند، باز چاره نمى شد. غروب معاودت به خيمه خود كرديم و شب را به پيان رساندم.

چهارشنبه بيست و هفتم حجاج در وادى زاهر جمع شدند. قرار داديم سه ساعت به


1- شهداى فخ مربوط به قيام حسين بن على بن حسن بن على بن ابى طالب در سال 169 هجرى است. ياقوت معجم البلدان، ذيل مورد فخ محل فخ را در همان وادى زاهر دانسته است. پيش از او در ديگر منابع معتبرى نيز چون كتاب المناسك و اماكن طرق الحج از الحربى 467 منطقه فخ در همين طريق تنعيم دانسته شده است.
2- پس از اين به عنوان ابوالضباع از آن ياد مى كند.
3- با اين مضون يافت نشد، اما با تعابير ديگر نك: الكافى، ج 4،ص 548؛ التهذيب، ج 6،ص 4
4- نك: الكافى، ج 4،ص 548 و 579

ص: 133

غروب مانده حركت نماييم. عسكر و ضبطيه و موزيكانچيانصف كشيده، تعظيمات نظامى به عمل آوردند و نوزده شليك توپ در وقت سوارى نمودند. عسكر و ساير موزيكانچيان و غيره را مرخص كرده، آلاى بيك و بيست نفر عسكر و ضبطيه با شريف عبدالله و هفت نفر شُرفا از جانب جناب شيخ الحرمين و والى پاشا همراه ما آمدند.

مسافت شش ساعت بود و حركت ما بين شمال و مشرق، و در دو جا مكث شد؛ يكى در تنعيم براى نماز و ديگر در قرب مقبره ميمونه زوجه حضرت رسولصلى الله عليه و آله براى گذشتن حجاج، چهار ساعت بهصبح مانده وارد وادى فاطمه شديم. خيمه ما را در زمين مرتفعى زده بودند. چشمه آب گرم و نخلستان و زراعت در برابر آن بود. تا به اين منزل، آب جارى ديده نشده بود. اغلب حجاج در اين چشمه، تصفيه ابدان و البسه كردند و تا سه ساعت به غروب پنج شنبه مانده در وادى فاطمه بوديم.

پنج شنبه بيست و هشتم سه ساعت به غروب مانده از وادى فاطمه حركت نموده، يك ساعت كه رفتيم وارد بوغاز «(1)» شديم. دو ساعت طول بوغاز بود. كوه يمين آن از جنوب به شمال تا منزل عسفان امتداد داشت و كوه يسار آن تا مسافت دو ساعت ممتد بود و سنگ هاى سخت بزرگ در اين بوغاز بود و از قرارى كه مى گفتند، اين بوغاز دزدگاه اعراب است. حركت در بوغاز قريب به جانب مغرب بود. از آن پس، مابين شمال و مغرب شد. در راه، دو جا براى نماز مكث كرديم و اين مكث را اعراب عواف گويند و دو ساعت از روز جمعه گذشته، وارد بئر عسفان شديم. اين منزلصحراى وسيع داشت و اطراف آن جبال بود و آب شيرين داشت. از قرارى كه مى گفتند، حضرت رسولصلى الله عليه و آله آب دهان مبارك را به آن چاه انداخته اند، شيرين شده است و تا چهار به غروب جمعه مانده، در بئر عسفان بوديم.

جمعه بيست و نهم اعرابى كه اخوه «(2)» مى گيرند، حاضر شده مطالبه دراهم و دنانير كردند.

چون وجه اخوه را در مكه معظمه، شاهر نصّار كهصاحب طايفه و قبيله بسيار است از ما گرفته، نوشته سپرده بود كه به اعراب بدهد و هنوز بارد و ملحقنشده به آنها نداده بود،


1- تنگه، گلوگاه، مضيق. اصل لغت تركى است.
2- . وعى ماليات

ص: 134

قرار داديم آن قدر تأمل نمايند كه تا شاهر حاضر گردد. هنگام حركت حاضر شد و از قصه آگاه گشته زبان اعراب را كوتاه نمود. چهار ساعت به غروب مانده، از بئر عسفان حركت نموده، پنج ساعت از روز شنبه غرّه محرم گذشته وارد قضيمه شديم ودر بين راه در دو جا مكث نموديم. از بئر عسفان كه حركت كرديم، اراضى وسيع بودند. از آن پس وارد دربند شديم. نيم ساعت امتداد داشت و سنگ هاى سخت در آن بود. ولى راه را پاك كرده از دو طرف سنگ چين نموده بودند. حجاج از ميان اين دربند مى گذشتند.

يك طرف دربند، كوه عسفان بود كه از مشرق به مغرب امتداد داشت و طرف ديگر سنگستانى بود كه از شمال به جنوب ممتد بود. از دربند كه خارج شديمصحرا وسيع شد و حركت ما بين شمال و مغرب بود و تا پنج ساعت درختان گز در راه بود. بعد از آن حرهّ ديگر در سمت يمين نمودار شد كه بسيار سخت بود و به قدر چهار ساعت اراضى راه، ريگ نرم داشت و شتر بهصعوبت حركت مى نمود و هرچه به طرف قضيمه نزديك مى شديم، درياى احمر نزديك تر مى شد. دو ساعت راه به قضيمه مانده، حركت رو به شمال شد و آب اين منزل به واسطه نزديكى دريا بدمزه و ناگوار بود.

محرم سال 1298 ق.

شنبه غره تا يك ساعت از شب گذشته در قضيمه بوديم. عصرى شُرفا آمده، چنينصلاح دانستند كه شب ها زودتر حركت نموده در هيچ جا مكث نشود تا به اردوى مصرى و شامى برسند و به اتفاق آنها حركت نمايند. چون احتياطى از ناامنى راه داشتند و در اردوى شامى استعداد عسكرى و توپ، زيادتر بود. من همصوابديد آنها را قبول كرده قرار داديم به عجله حركت نموده، به اردوى مصرى و شامى برسيم، ولى جمّالان به واسطه خستگى شتر و طول مسافت، اكراهى در عجله رفتن داشتند. به هر نحو بود آنها را نيز راضى كرده شام را در اول شبصرف نموده، از قضيمه به سمت رابغ حركت نموديم و روز يك شنبه چهار ساعت به غروب مانده وارد رابغ شديم و در حقيقت بيست ساعت در حركت بوديم. اراضى اين راه مسطح بود و حركت رو به شمال و درياى احمر در طرف ايسر واقع بود و فاصله آن گاهى دو ساعت و گاهى يك ساعت و گاهى نيم ساعت بود

ص: 135

و اغلب اراضى ريگزار و نمگزار بود و گوش ماهى زياد در ميان ريگ ها نمايان بود.

چنين معلوم مى شد كه آب دريا تا آنجا جزر و مد به هم رسانيده بوده است. بالجمله بعد از ورود به رابغ، معلوم شد اردوى شامى و مصرى از آنجا رفته اند. حجاج هندى و جاوه اى و مغربى مانده اند. در ابتداى آبادى لقعه عسكرى نمودار بود. تخت ما كه از پهلوى آن مى گذشت، شريف دخيل داماد شيخ الحرمين كه براى راه انداختن اردوى شامى تا به آنجا آمده بود، از ميان قلعه بيرون آمده ما را به درون قلعه تكليف كرد. به جهت آن كه شايد خانه و جاى خلوتى باشد كه بتوان در آنجا از بى خوابى شب استراحت كرد از تخت پياده گرديده به ميان قلعه و منزل او رفتم. قهوه و غليانىصرف شد. ديدم اعراب جمعند، نمى توان آسايش كرد؛ بيرون آمده به منزل رفتم. ديشب و امروز بى خوابى و درد دندان اذيت كرد.

رابغ

بدان كه رابغ چون مكه و جده و ينبع جزو تهامه است و مدينه و طايف جزو حجاز و فاصله ميان رابغ تا درياى احمر، مسافت يك ساعت است. هم آب جارى دارد و هم آب چاه. آب جارى تلخ است و آب چاه آن شيرين. بيوتات رعيتى و نخلستان در آن زياد ديده شد؛ اگرچه سابقاً ميقات اهل شام و مصر و مغرب، جحفه بوده است، ولى چون جحفه در ميان كوه واقع شده و به واسطه سيل خراب شده است و به هيچ وجه آبادى ندارد، اكنون رابغ را ميقات قرار داده اند و از رابغ تا جحفه سه ساعت مسافت است.

يك شنبه دوم تا هشت ساعت از شب گذشته، به جهت محاسباتى كه اعراب با يكديگر داشتند در رابغ توقف كرديم. بعد از آن كه حساب آنها تمام شد، حركت نموديم. شريف عبداللَّه كه تا اينجا آمده بود، خيال مراجعت داشت كه خودش رفته، پسرش را با ساير شرفا همراه ما روانه كند. كاغذ رضايت نامه براى جناب شيخ الحرمين مى خواست. نوشته به او دادم و او را روانه كرديم. پيرمرد معقولى بود و در اين راه خيلى مواظبت داشت.

دوشنبه سيم اتصالا در حركت بوديم. چهار ساعت از شب سه شنبه گذشته وارد بئر رضوان شديم. وقتى رسيديم كه اردوى شامى و مصرى حركت نكرده بودند. به واسطه طول مسافت و خستگى ميل به شام نكرده استراحت نمودم. امروز آلاى بيك در سر

ص: 136

سوارى به خواب رفته بود، طبانچه اى كه همراه داشته است باز شده به پاى او خروده بود و چند ساچمه به پاى او فرو رفته بود، ساچمه ها را بيرون آوردند. ميرزا سيد مهدى حكيم كه از تربيت يافتگان مردسه دارالفنون بود فرستادم، به پاى او مشمع انداخت؛ اگرچهصدمه خورده بود ولى خطر نداشت. انصافاً آلاى بيك مرد معقولى بود و زحمت ما را در اين سفر خيلى متحمل شد. بالجمله تا روز سه شنبه در اين منزل بوديم و آب اين منزل شيرين و گوارا بود و درخت جنگلى زياد داشت.

سه شنبه چهارم جناب حاجى ميرزا يوسف آقا كه با محمل شامى آمده بود،صبح زود به ديدن ما آمده، با ايشان قدرىصحبت داشتيم. توپ شامى ها را پيش از طلوع آفتاب انداختند. حجاج دست به مقدمات حركت زدند؛ ما هم حركت كرديم. چهار ساعت از شب گذشته وارد ابوالضباع «(1)» شديم و حركت غالباً رو به شمال و مشرق بود. اردوى ما را هم نزديك اردوى شامى و مصرى زده بودند. چون جناب اجى ميرزا يوسف آقا، روضه خوانى داشت در منزل او فرود آمدم. آبادى ابوالضباع در دامنه كوه واقع بود.

نخلستانى در وسط بود و دو طرف آن عمارات و كوه هاى متصله به آبادى چندان ارتفاع نداشتند. آب اين منزل جارى بود و شيخ فُرعى كه از شاگردان مرحوم شيخ است در اين آبادى توقف دارد، مروّج مذهب اماميه است و جمعى را شيعه كرده و هر سال به مكه معظمه مى رود و مقام اجتهاد دارد. چون شب بود و از آبادى دور بوديم ملاقات اتفاق نيفتاد.

اردوى شام

محملى كه هر سال از ولايات شام به مكه معظمه مى آورند، اسباب احترام آن را طورى از جانب دولت مهيا مى دارند كه گويا يك امير بزرگى به يكى از ولايات مى رود. از جمله دو عراده توپ همراه اين اردو است كه با اشتران حمل مى نمايند و دويست نفر عسكر با يازده نفرصاحب منصب همراه است كه همگى سوار اشتران راهوارند و يك نفر امينصرّه همراه اردو است كه تنخواه كلى براى مخارج اجزاى اردو و وجه اخوه اعراب تحويل او كرده اند، به مصرف مى رساند و تمام اجزا در تحت اختيار يك نفر رئيس هستند كه مواظب


1- پيش از اين، از اين محل به عنوان« ام الضباع» ياد كرده بود.

ص: 137

نظم اردو است و چند سال است رئيس اردو سعيدپاشا است كه مرد معقول متينى است و رفتار و كردارش مطبوع و دلنشين،صاحبت مكنت و دولت است و مانند امرا و سرداران بسيار معتبر رفتار و حركت مى كند و تمام اعراب از او نهايت خوف و بيم را دارند و چنان مواظب اردو است كه به قدر سر مويى در اردوى شامى بى نظمى واقع نمى شود. و وضع تشكيل اردو نيز بدين ميزان است كه خيمه اى حجاج را مرتباً به نحو تدوير برپا نموده، جاى هر كس را معين مى نمايند كه در هيچ نقشه اى تغيير نمى كند وصبح دو توپ مى اندازند، يكى براى اخبار تهيه حركت كه قاطبه حجاج بارهاى خود را بسته آماده حركت باشند و ديگر در وقت سوارى كه حجاج حركت نمايند و وقتى كه براى عواف مى نمايند، خواه نمازصبح باشد و خواه نماز ظهر، يك توپ مى اندازند كه حجاج پياده شده نماز بخوانند و در وقت ظهر، براى محترمين، خيمه مختصرى درصحرا برپا مى كنند كه از حرارت آفتاب محفوظ باشند و در ورود به منزل هم يك توپ مى اندازند كه حجاج پياده شوند و در وقت نماز عشا نيز در اردو يك توپ مى اندازند كه بعد از آن كسى از اردو خارج و داخل نشود. قراول هم در اطراف اردو مى گذارند كه تاصبح كشك مى كشند. بالجمله اردوى شامى از هر جهت نهايت نظم و آراستگى را دارد و شخص با كمال امنيت و استراحت و احترام مى تواند با اين اردو حركت كند و شترهاى شامى، راهوارتراز شترهاى اعراب است و زودتر به منزل مى رسند. هزار و چهارصد شتر در اين اردو بود و پانزده نفر سوار از جانب جناب سعيدپاشا همراه ما آمد و خودش در وقت سوارى مى آمد كه ما را راه بيندازد.

چهارشنبه پنجم از ابوالضباع روانه شديم. حركت رو به شمال بود. سه ساعت كه گذشت به تنگه اى رسيديم. بسيار تنگه باصفايى بود؛ در يمين و يسار آن نخلستان بود و رودخانه و چشمه ها در فضاى آن جارى است. دو ساعت به غروب مانده به جبل ريان رسيديم. يا حبذا جبل الريان من جبل الحق. كوه هاى آن بسيار باصفا است و در دامنه آنها نخل هاى برومند روييده است و آبادى و قلعه ريان در سمت يسار واقع است و نخلستان وسيعى دارد. مردان و زنان در كنار راه، طبق ها و خيك ها و ظرف هاى خرما گذارده مى فروختند و اطفال، عباراتى در قبولى زيارات به آهنگ خوش مى سرودند. امشب در ريان مانديم

ص: 138

و به جهت آب وصفا بسيار خوش گذشت.

پنج شنبه ششم از ريان روانه شديم. حركت رو به شمال بود. اراضى اين راه بلندى و پستى و سنگلاخ داشت. نيم فرسنگ به منزل مانده، در سمت يمين، تلى است كه از آنجا تا منزل ريگزار و سمطح است و در پاره اى نقاط، خارهاى مغيلان دارد. ما و حجاج مصرى و شامى سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. حجاج ديگر چهار از شب رفته، وارد منزل شدند و اسم منزل سمت الابيض بود و هواى آن سرد؛ اكثر حجاج از سردى هوا در برابر خيمه هاى خودشان آتش افروخته بودند.

جمعه هفتم دو ساعت از روز گذشته از سمت الابيض روانه شديم. حركت به جانب شمال؛ در اواسط راه چاهى در طرف يمين بود كه آن را بئرالعذب مى گفتند. آب آن شيرين است و دو نخل بزرگ در برابر آن واقع است و محاذى نخل ها در سمت يسار راه، سه گوهى ديده شد كه مخروطى الشكل بودند. كوه وسط كوچك تر از آن دو كوه ديگر بودند و در بالاى كوه آخر، سنگ هاى عظيم به اندازه بالاى انسان نصب كرده بودند كه در شب تار، به هيك انسان شباهت دارد. اراضى اين منزل غالباً مسطح بود و در بعضى نقاط پستى و بلندى و سنگلاخ داشت. ما با حجاج مصرى و شامى، شش ساعت از شب گذشته وارد منزل شديم. حجاج ديگرصبح شنبه وارد شدند. اسم منزل بئرالماشى بود.

گوينده چاهى كه در آنجاست آدم رهگذرى ساخته است، به آن جهت به بئرالماشى ناميده شده است. قلعه كوچكى در آنجا ساخته اند كه مشتمل بر بيوتات اصطبل است و اطراف ديوار را سفيد كرده اند. خيمه هاى ما را بالاتر از قلعه برپا كرده بودند.

شنبه هشتم در بئرالماشى توقف كرديم. حجاج مصرى و شامى امروز به طرف مدينه منوره رفتند و ما فردا وارد خواهيم شد. آنچه نوشته اند از مكه تا مدينه، هزار و سيصد و هشتاد و هفت ميل و نصف است و فردا منزل آخر است و اين مسافت را به انتها خواهيم رسانيد. امروز باد شديدى در اين منزل وزيد و اغلب چادرها را خوابانيد. از آن جمله، ديرك چادر ما را هم در سر نهار انداخت. اجزار برخاتسه گفتند بخير گذشت و بعد از سكون باد، هوا گرم شد. هواى اينجا مختلف بود و تا پنج ساعت از شب رفته در اين منزل بوديم و چون شب تاسوعا بود، جناب حاجى ملاباقر واعظ روضه خواندند. رقّت عظيمى دست داد.

ص: 139

يك شنبه نهم طلوعصبح وارد مسجد شجره شديم. همه حجاج پيدا شده، نماز خواندند، ما هم به نماز مشغول شديم. پس از آن به ميان مسجد رفتيم. مسجد مزبور مربع است و پنجاه و دو ذراع طول آن است. از سنگ و گچ ساخته اند. در سمت جنوب آن ايوانى است كه بر روى آن طاق زده اند و گنبد آن را از بيرون سفيد كرده اند و محرابى در وسط آن است. و اين مسجد را زين الدين، كه از امراى مملكت مغربيه بوده است، در سنه 861 تجديد عمارت كرده؛ قراباش نيز مرمت نموده است، و اين مسجد ميقات اهل مدينه است كه در آنجا محرم مى شوند و اطراف آن نخلستان و آباد است و حجاج از آب آن بئرها غسل نموده احرام مى بندند. اعراب آنجا را بئر على گويند و در اخبار ذوالحليفه عنوان كرده اند. حلفاء نبات معروف است و حُلَيْفه مصغَّر حلفه است. احتمال است كه اين علف در آن وادى يا در مكان آن مسجد روئيده است، به آن جهت، آن مسجد يا آن وادى را ذوالحليفه عنوان كرده اند، و از آنجا تا شهر مدينه را شش ميل نوشته اند، ولى جمّالان يك فرسخ و نيم مى گفتند و گويا همين قدرها باشد. حديثى ازصحيح بخارى در آن مسجد نوشته اند كه جناب ختمى مآب در آن مسجد نماز خوانده اند. حجاج نيز تماماً در آن مسجد نماز خواندند و پس از آن بيرون آمده، روانه شهر شديم و حركت ما بين شمال و مشرق بود. قدرى كه حركت كرديم، چهار يدك و دوازده اسب، احمد فاضل پاشا محافظ مدينه براى ما و اميرزاده ها و خواص اصحاب فرستاده بود كه همگى سوار شوند. از مدرج كه بالا آمديم، ميل هاى گنبد مبارك نمودار شد. چشمم كه به آنها افتاد، از تخت بيرون آمده به خاك افتاده، سجده شكر كرده، سوار اسب شدم. بالجمله جناب شوكت بيك شيخ الحرم با احمد فاضل پاشا محافظ مدينه، تشريفات ورود را در بيرون شهر مهيا كرده خودشان هم به استقبال آمده بودند. دو چادر در بيرون دروازه برپا كرده كت وصندلى گذاشته، اسباب قهوه و غليان حاضر كرده بودند و دو عراده توپ و سه دسته سوار و پياده حاضر كرده، ترتيب داده بودند. دسته اول ممباشى با دويست سوار؛ دسته دوم ممباشى ديگر با عساكر پياده؛ دسته سيم محافظ با لباس رسمى با يك فوج طاپور و توپچيان ايستاده بودند. به هر يك از دسته جات كه رسيديم تعارف كرده گذشتيم؛ بعد پياده شديم، به چادر رفتم، به جانب شيخ الحرم و محافظ مدينه اظهار مهربانى نمودم، اگرچه راضى نبودم در شرفيابى

ص: 140

آستانِ چنين بزرگوارى كه تمام موجودات، خاك راه درگاه او هستند، براى من توپ بيندازند، ولى هر چه منع كردم قبول نكرده نوزده شليك توپ نمودند. سرهنگ و عسكر اردوى شامى هم به استقبال آمده بودند. دسته جات را از جلو ما گذراندند، سلام نظامى داده رفتند و من با محافظ مدينه و اجزا، راجلًا وارد شهر شديم. هر چه محافظ اصرار كرد كه سوار شوم قبول نكرده و اگر علت پا نبود تمام آن اراضى مقدسه را پياده مى آمدم. از دروازه سور جديد وارد خيابان شدم؛ پس از آن كه مسافت خيابان را طى نموديم، وارد ميدانى شديم كه بارانداز بود. بعد وارد دروازه قلعه شده به طرف خانه سيدصافى رفتيم كه غسل نموده، از آن پس، به زيارت آستان مبارك حضرت ختمى مآبصلى الله عليه و آله مشرف گردم. در بين راه جوانى را ديديم كه سوار اسب كرده، جمعيت زيادى اطراف او را گرفته، در جلو او دهل مى زدند. از سبب آن پرسيدم، گفتند: رسم اين بلد اين است، هر كس را كه ختنه مى كنند، او را به اين آيين در شهر مى گردانند. بالجمله از آنجا گذشته به كوچه اى رسيديم كه در سمت يسار آن مقبره مالك بن سنان «(1)» بود و پنجره آهنين از مقبره به كوچه گذارده اند. فاتحه خوانديم گذشتيم و پنج ساعت از روز گذشته، وارد خانه سيدصافى شديم. بيوتات فوقانى و تحتانى داشت و در برابر ايوان آن، بركه و باغچه بود كه اشجار نخل غرس كرده بودند. خانه سيدصافى خالى ازصفا نبود. خودمان و اميرزاده ها و خواص اصحاب در آنجا منزل كرديم. عصرى به حمام رفته، تنظيف بدن نمده با سيدصلاح الدين مزور به سمت حرم مبارك رفته، در درب جبرئيل، كه در سمت شرقى مسجد واقع است، خاضعاً خاشعاً ايستاده دعاى اذن دخول خوانده وارد مسجد شديم و به آرامى به خط مستقيم نزديك درب روضه مباركه رفته، زيارت خوانده ايم.

فَلما وقَفْنا قَبرَ احمد لَاح من سَناهُ ضِياءٌ أخجلَ الّمس والبَدر

وَقَفنا مَقاماً أشهد اللَّه أنَّهُ يُذِكِّرنا مِن فرطِ هَيبته الحَشر

بعد از طواف روضه مباركه را نموده، زيارتصديقه طاهره عليها السلام را نيز در طرف شرقى روضه منوره خواندم و اين اشعار را به خاطر آوردم:


1- . مالك بن سنان خدرى، پدر ابوسعيد خدرى است كه در احد شهيد شد و جنازه اش را به مدينه آوردند. قبر وى قبه اى داشته و سمهودى نيز در قرن دهم از آن ياد كرده است. نك: وفاء الوفا، ج 3،ص 923.

ص: 141

نَفسى الَداء بَقْيرٍ أنت ساكِنُهُ فيهِ العِفافُ وَفيهِ الجُود وَالكَرمُ

يا خَيرَ مَن دفنَتْ بِالقاعِ أعظمه فطابَ مِن طيبهن القاع والاكم

بعد از آن نزديك استوانه ابى لبابه آمده، مشغول نماز شديم و سجدات شكر بجا آورديم كه بحمداللَّه پس از چندين شهور و سنين به زيارت آستانه اى كه چون بهشت برين است مشرف شدم. بالجمله بعد از نماز و ادعيه و عجز و نياز از باب الرحمه كه در سمت مغرب است بيرون آمده به منزل رسيديم. چون امشب شب عاشورا بود، جناب حاجى ملاباقر واعظ ذكر مصيبت نموده، بدين فيض فائز شدم.

ص:142

ص: 143

مدينه منوّره

مدينه منوّره

بدان كه شهر مدينه در جلگه وسيعى واقع است و بسيار باروح و باصفا است. جبالى كه در اطراف آن است، هر يك اسامى معين دارند، در موقعش ذكر خواهد شد. شهر مدينه را دو سور باشد، سور قديم و سور جديد. سور قديم را محمد بن على الملقب به جمال الدين المعروف بالجواد الاصفهانى بنا نهاده است. آثار او در مكه و مدينه بسيار است و در سنه 559 وفات يافته، قبر او در بقيع است و اين سور را بطور اعوجاج بر دور شهر كشيده اند و اكنون اين سور معروف به سور سلطان سليمان است؛ ولى حق اين است كه از بناهاى جمال الدين است. و خانه هاى منوره غالباً آب دارد و بيوتات آن را فوقانى و تحتانى مى سازند و حمام هاى متعدد دارد و از هر جهت اسباب تمدن در اين شهر موجود است.

دروازه هاى مدينه

بدان كه شهر مدينه را هفت دروازه باشد و هر يك اسامى مخصوصه دارند. اول باب العنبريه است. دوم باب القُبا است. سيم باب الكوفه است. چهارم باب المجيديه است.

پنجم باب العوالى است. ششم باب الشام است و آن را باب الجمبل نيز گويند، زيرا كه جبل سلع نزديك به آن است. هفتم باب الجمعه است.

ص: 144

مسجد حضرت ختمى مآبصلى الله عليه و آله

بدان كه مسجد مبارك، چنانچه در كتب نوشته اند، در عهد جناب ختمى مآبصلى الله عليه و آله پيش از آن كه بنا شود، مربد تمر «(1)» بوده است يا موضع قبور مشركين يا ملك بنى نجار. جناب ختمى مآبصلى الله عليه و آله بر وجه شرعى آنجا را اخذ فرموده، مسجد بنا نموده اند و خودشان نيز در وقت بناء با انصار موافقت فرموده، اين رجز را براى ترغيب آنها بيان مى فرمودند:

أللّهُم لا عيش إلا عيش الآخرة فانصر الانصار والمُهاجرة

و بنيان مسجد از خشت بوده است و سقف و اعمده آن از جريده نخل و در طول آن از مشرق به مغرب هفت استوانه واقع بوده است و در عرض آن از جنوب به شمال، شش ستون و بعد از عهد پيغمبرصلى الله عليه و آله عمر و عثمان بر عرض و طول مسجد افزودند و جدار آن را از احجار منقوشه نمودند و در عهد بنى اميه نيز عمر بن عبدالعزيز، والى مدينه، به امر وليد بن عبدالملك، هدم مسجد و بيوتات ازواج بنى نموده، داخل مسجد كرد و بر عرض و طول آن افزود. خلافت كه به نبى عباس رسيد و مهدى والى شد، مسجد را وسيع نموده، سقف آن را مرتفع ساخت و در سنه 654 در زمان ملك ظاهر، مسجد محترق شد، مجدداً ساختند. «(2)» و در سنه 886صاعقه به مدينه آمد، مسجد وصحايف و كتب را بسوخت، ملك قايتباى در سنه 888 تجديد عمارت كرد. «(3)» پس از آن، سلطان عبدالمجيدخان در سلطنت خود مسجد وصحن را تجديد كرده، در پانزده سال به اتمام رسانيد و به روضه مباركه كه از بناى ملك قايتباى بود نپرداخت و الحق خوب بنا كرده اند و اكنون در طول مسجد نه ستون واقع است و در عرض آن شش ستون و فاصله ستون ها هفت قدم است و طول مسجد بر حسب اقدام، دويست و بيست قدم است و عرض آنصد و چهل قدم. و اكنون در ميان مسجد قديم و اضافه جديد، به اسوانه ها فرق گذارده اند. آنچه اسطوانه مسجد قديم است، هفت عدد، آن علامت معين دارند و سى و پنج عدد ديگر، نصف پايين آن مرمر


1- محل خشك كردن خرما
2- نك: وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى، ج 2،ص 598 فصل 26
3- گزارش اين آتش سوزى را فضل الله بن روزبهان در رساله هداية التصديق الى حكاية الحريق آورده است. خلاصه ترجمه اين رساله را ما در مجله ميقات ش 10 به چاپ رسانده ايم.

ص: 145

است و مابقى سنگ. عدد ستون هاى مسجد قديم چهل و دو بوده و اكنون پنجاه و چهار است. تقريباً ارتفاع استوانه ها شش ذرع است و قطر آنها مختلف، نصفه مرمرها سه چارك قطر دارد و سايرين بعضى يك ذرع و نيم برخى يك ذرع و سه چارك و بزرگ ها سه ذرع. بالجمله مسجد مبارك، به واسطه نورانيت وجود مبارك جناب پيغمبرصلى الله عليه و آله چنان روحانيت دارد كه گويا شخص در بهشت برين است و هرگز نمى خواهد از آنجا بيرون برود.

اسطوانه هاى مسجدالنبى

بدان كه هفت اسطوانه است كه شرافت مخصوص دارند و هر يك را نامى نهادند و اسم آن را نگاشته اند كه بدان علامت شناسند. اول اسطوانه سرير است كه محل سرير حضرت پيغمبر بوده است. دوم اسطوانه محرّس است كه حضرت امير در آن محل محارست حضرت پيغمبر را مى نموده است. سيم اسطوانه وفود است كه جناب پيغمبر براى وفود اعراب در آنجا جلوس مى فرمودند و اين سه اسطوانه اتصالى به روضه مباركه دارند.

چهارم اسطوانه ابى لبابه است كه توبه او در آنجا قبول شده است. اسطوانه اول از قطار دوم است. پنجم اسطوانه عايشه است كه در آنجا مى نشسته. اسطوانه دوم از بطار سيم است. ششم اسطوانه مخلقه است، اسطوانه چهارم از قطار اول و در پشت محراب مبارك است. هفت اسطوانه حنانه است كه ستون پنجم از قطار ثانى است و بر پله اول منبر مبارك است و اين ستون در جاى شجره بنا شده است كه جناب ختمى مآب به آن تكيه فرمودند و مردم را موعظه مى نمودند و بعد از ساختن منبر، آن شجره به حنين و ناله آمد و جناب ختمى مآب وعده بهشت به او دادند. يك اسطوانه هم در كتب ديده شد كه اسطوانه تهجد ناميده اند، «(1)» ولى در مسجد اسطوانه اى به اين علامت ديده نشد. اسطوانه محرس را اسطوانه حرس نوشته اند و آن غلط است! «(2)»


1- . قاعدتاً مقصود محراب تهجد يا ستونى است كه در نزد آن است و در قسمت شمالى ضريح نبوى، در محلى است كه پشت خانه فاطمه زهرا عليها السلام است.
2- معلوم نشد كه چرا غلط است.

ص: 146

لوازم مسجد

بدان كه در مسجد مبارك، چهار چهلچراغ قرمز و سفيد بزرگ و كوچك آويخته اند و چند جار ممتاز و ساير چراغ ها گذارده اند و در دو جا، تخت مرتفعى ساخته اند كه جاى مؤذن و مكبر است، يكى نزديك به وسط مسجد و ديگرى در سمت شمالى مسجد؛ و براى خواجه هاى حرم نيز اطاقى ساخته اند كه در زاويه شمالى مسجد است و در زاويه جنوبى مسجد اطاقى است كه بالاى آن مناره بلال است و نيز در زاويه جنوبى ديگر مسجد، اطاقى در زير است كه بالاى آن منار ديگر است. و در مسجد دو محراب است، يكى محراب النبى است و دوم محراب ديگر است كه سلطان سليمان ساخته و منبر مبارك در وسط اين دو محراب است.

ابواب مسجد

بدان كه مسجد مبارك را غير از بابصحن، چهار باب است: اول باب السلام است كه در سمت مغرب است. دوم باب الرحمه است كه آن نيز در زاويه ديگر سمت مغرب است.

سيم باب جبرئيل است كه در سمت شرقى، در پشت روضه مباركه است. چهارم باب النساء است كه آن نيز در طرف شرقى و زن ها از آن داخل مى شوند. باب الرحمه را در سابق باب عاتكه مى گفتند و باب السلام را باب مروان مى نامند و باب جبرئيل را باب عثمان!

روضه مباركه

بدان كه روضه منوره كه مرقد حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله وصديقه طاهره عليها السلام در آن است، در سمت شرقى مسجد مبارك واقع است و از جهات اربعه، از جدار مسجد منفصل است كه در اطراف آن طواف مى نمايند و سمت غربى روضه مباركه، فضاى مسجد است كه در آن انعقادصفوف جماعت شود. طول روضه مباركه از جنوب به شمال، شش حجره است؛ عرضش از شرق به غرب سه حجره و اطراف روضه مباركه را شباك برنجى و فولادى نصب كرده اند كه ضريح مبارك از آنها نمودار است. در سمت غربى آن شبكه برنجى است و در ساير اطراف آن، شبكه فولادى است كه لون آن را اخضر

ص: 147

نموده اند. و در روضه مباركه دو حجره است كه در يكى از آنها ضريح مطهر جناب پيغمبرصلى الله عليه و آله و قبر شخين است و در حجره ديگر ضريحصديقه طاهره است و از زاويه حجره مباركه حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله درى به حجرهصديقه طاهره گذارده اند كه از آن در به اين حجره داخل مى شوند و درِ حجره مباركه جناب پيغمبرصلى الله عليه و آله دو شمعدان مرصع گذارده اند كه شب ها روشن مى نمايند. حجره پيغمبرصلى الله عليه و آله را يك در است كه در طرف جنوب واقع است و حجرهصديقه طاهره را دو در است كه يكى در سمت شرقى است و مَضْجع مباركشان نزديك آن در است و ديگرى در سمت شمال است كه اسم قايتباى در بالاى آن نوشته اند و شب ها چراغ را از اين دو در داخل كرده از حجره مباركهصديقه طاهره به حجره مباركه حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله مى برند و گنبد مبارك را بر روى چهارپايه روضه منوره بنا كرده و روضه مباركه از بناى ملك قايتباى است كه در ذى حجه سنه هشتصد و هشتاد و هشت بنا كرده است و اسم او در روضه مباركه، در پهلوى اسطوانه وفود در پشت محراب است.

صحن مبارك

بدان كه سه سمتصحن مبارك مسقف است كه در آنها نيز نماز مى خوانند. در سمت شرقى آن به انضمام نصفه ستون هايى كه وصل به ديوار است، سى و نه عدد ستون است.

در سمت غربى آن، به انضمام نصفه ستون ها، پنجاه و دو ستون است و در سمت شمال آن نيز هيجده ستون است و فاصله ستون ها نه قدم است. عدد ستون هاى مسجد مبارك كُلّيتاً دويست و بيست و چهار باشد و در ميانصحن باغچه كوچكى است كه معروف به باغچه حضرت فاطمه عليها السلام است. چند درخت خرما و كرفس در آنجا كاشته اند و در سمت ايمن آن چاهى است كه چهار پنج ذرع ريسمان مى برد و باغچه را از آن مشروب مى نمايند و در دو سمت شمالىصحن مبارك در بالاى بام، دو منار ساخته اند كه خيلى مرتفعند وصحن مبارك را در زاويه شمالى يك باب است كه در قديم باب توسل مى ناميدند و بعد از تجديد عمارت سلطان عبدالمجيد، به باب مجديه معروف شده است و در اطراف ديوارهاىصحن مبارك اسامى خدا و رسول و ائمه هدى عليها السلام و

ص: 148

اصحاب و عشره مبشره را نوشته اند. در سمت جنوب، در زاويه يمنى نوشته اند: اصحابى كالنُّجوم بايِّهم اقْتَديتُم اهتدِيتُم «(1)» و در زاويه يسرى نوشته: اقْتَدُوا بالذين من بعدى ابى بَكر وعُمر «(2)» و بعد از زاويه يمنى شروع كرده اند تا زاويه يسرى بدين نحو نوشته اند: ابوبكر الصديق رضى الله عنه، عثمان ذوالنورين رضى الله عنه، حسن السبط رضى الله عنه، هو الله الذى لا اله الا هو، ماشاء الله، لا حول ولا قوة الا بالله، محمد رسول اللهصلى الله عليه و آله اشهد بالله، عمرالفاروق رضى الله عنه، على المرتضى عليه السلام حسين السبط عليه السلام در سمت شمال در زاويه يمنى نوشته اند: أحبّ أهل بيتى الحسن والحسين؛ و در زاويه يُسرى نوشته اند: اكرموا أصحابى فانّهُم خيارُكم؛ و بعد از زاويه يمنى شروع كرده بدين نحو نوشته اند: نعمان بن ثابت رضى الله عنه، محمد بن ادريس شافعى، احمد بن حنبل، مالك بن انس رضى الله عنه؛ در سمت مشرق از طرف يمين شروع كرده نوشته اند: ابوالفضل عباس رضى الله عنه، زبير بن العوام رضى الله عنه، عبدالرحمن بن عوف رضى الله عنه، ابوهريره رضى الله عنه، زين العابدين رضى الله عنه، جعفرالصادق رضى الله عنه، على الرضا رضى الله عنه، على النقى رضى الله عنه، محمدالمهدى رضى الله عنه؛ در طرف مغرب از سمت يمين شروع كرده بدين نحو نوشته اند: الحسن العسكرى رضى الله عنه، موسى الكاظم رضى الله عنه، محمدالباقر رضى الله عنه، اسامة بن زيد رضى الله عنه، تميم ابن حبيب الدارى، ابوعبيدة الجراح رضى الله عنه، سعد بن ابى وقاص رضى الله عنه، طلحةالخير رضى الله عنه، حمزه اسدالله و رسوله رضى الله عنه. اين بيانصحن مبارك بود.

دوشنبه عاشورا به عزم زيارت مقبره جناب عبدالله پدر بزرگوار حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله و زيارت ائمه اربعه بقيع عليهم السلام از منزل بيرون آمدم. بقعه و مقبره آن بزرگوار در سوق الطوّال، در سمت يسار كوچه واقع است. درب بقعه بسته بود، مدتى معطل شديم تا متولى را حاضر كردند، در را باز كرد، داخل بقعه شده، آغاز زيارت نموديم. ضريح چوبين


1- اين حديث در كتاب با عنوان« سلسلة الاحاديث الموضوعة، حديث اصحابى كالنجوم» سيدعلى ميلانى، قم، مجمع الذخائر الاسلاميه، 1396 ق. مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.
2- اين حديث در برخى از منابع اهل سنت آمده و محققى در ضمن مقالى مفصل به جعلى بودن آن پرداخته است. نك: تراثنا، شماره مسلسل 20،صص 56- 7

ص:149

ص:150

ص: 151

داشت جامه گُلى مفتول دوز، دور مَضجع آن بزرگوار كشيده بودند و اين جامه را والده سلطان عبدالمجيدخان در سلطنت سلطان عبدالعزيزخان دوخته است. در محراب آن دو ركعت نماز كرديم. در سمت يسار محراب، طاقچه اى بود كه به سمت باغچه باز مى شد و بعد از آن بيرون آمده به سمت بقيع رفتيم و از دروازه اى كه نزديك به حرم مبارك است بيرون آمديم. مسافت كمى كه طى شد به قبرستان بقيع رسيديم.

قبرستان بقيع

بدان كه قبرستان بقيع نسبت به حرم شريف در مشرق مايل به جنوب است و بقاعى كه در قبرستان مزبور است، اول بقعه ائمه اربع است كه امام حسن مجتبى و على بن الحسين و امام محمدباقر و امام جعفرصادق عليهم السلام است. در وسط بقعه مباركه، ضريحصندوق بزرگى است كه دوصندوق در ميان آن است، يكىصندوقى است كه قبور ائمه اربعه در ميان آن باشد و ديگرىصندوقى است كه قبر عباس عموى پيغمبرصلى الله عليه و آله در ميان آن است. ميانصندوق و ضريح، قريب نيم ذرع فاصله است و طرف پايين ضريح كه سمت پاى ائمه اربعه محسوب مى شود شبكه است و اين بقعه را محمدعلى پاشاى مصرى در سنه 1234 به امر سلطان محموخان تجديد عمارت كرده است و در طرف جنوب اين بقعه نيز ضريحصديقه طاهره عليهم السلام است كه متصل به ديوار است. در اطراف ضريح نيز از فلزّ برنج، شباكى قرار داده اند كه ده دهنه دارد؛ سه دهنه آن از طرف يمين باز است و باقى مشبّك است و در بالاى آن دو قبّه نقره گذاشته اند كه از هندوستان آورده اند و چهلچراغ هم از سقف بر بالاى ضريح آويخته اند كه از بلو است. دوم بقعه رقيه و زينت ام كلثوم بنات حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله است. سيم بقعه عايشه بنت ابى بكر و حفصه بنت عمر و ام حبيبه بنت ابى سفيان و ام سلمه بنت اميه وصفيه بن حيى بن اخطب و زينت بنت جَحش و جويريه بنت الحارث و ريحانه و ماريه قبطيه زوجات پيغمبرصلى الله عليه و آله است. چهارم بقعه ابراهيم پسر حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله است كه ضريح هاى عبدالله بن مسعود و عثمان بن مظعون و سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف و سعيد بن زيد

ص: 152

و اخنت بن خضاعه «(1)» نيز در ميان آن است. پنجم بقعه عقيل و سفيان بن الحارث بن عبدالمطلب و عبدالله بن جعفر طيار و ابوهريره است. ششم بقعه مالك است. هفتم بقعه نافع مولى عبدالله بن عمر است. هشتم بقعه عثمان ذوالنورين است. نهم بقعه حليمه سعديه است. دهم بقعه ابوسعيد خدرى است. و بيت الاحزان نيز در قبرستان بقيع، در پشت بقعه ائمه اربعه است، بقعه كوچكى است، محرابى دارد و در سمت يسار، ضريحى از چوب متصل به ديوار كرده اند، رنگش سبز است و زمين درون ضريح، حفره دارد، گويند محل نشستنصديقه طاهره عليها السلام همان موضع بوده است. و در خارج قبرستان نيز دو بقعه است كه اول آن بقعه فاطمه بنت اسد، والده حضرت امير عليه السلام است كه از ديوار دور بقيع خارج است و ثانى آن بقعهصفيه و عاتكه دو عمه پيغمبرصلى الله عليه و آله است،صحنى دارد و بقعه آن نزديك درصحن، در سمت يسار است. بالجمله اول به زيارت ائمه اربعه رفته، خاضعاً و خاشعاً و باكياً مشغول زيارت شديم و بر روان آن بزرگواران تحيت و درود فرستاديم و شكر خدا را به جاى آوردم كه بحمدالله در چنين روزى كه روز عاشورا است به زيارت آستانه مباركه چهار امام عليهم السلام مشرف شدم. چون بوّابان بقعه مباركه درب بقعه را بر روى حجاج مى بستند كه به ضرب و شتم پول گرفته در را باز كنند، لهذا به آنها سفارش كرده نويد رعايت و نوازش دادم كه مانع حجاج نشوند و درب بقعه را در اين چند روز مفتوح بگذارند كه حجاج به آسودگى زيارت نمايند. آنها هم قبول نمودند و از قرارى كه مى گفتند كه چند نفر بوّاب هستند و جمعى عيار دارند و موظف نيستند، اگر از جانب دولت در حق آنها وظيفه برقار شود هرگز مانع حجاج نمى شوند، بلكه نزديك آنها هم نمى روند؛ عمده تحصيل معاش آنها در تمام سال منحصر به موسم حج است. خلاصه از بقعه مباركه بيرون آمده به بيت الاحزان رفتم و زيارت عاشورا را تماماً با لعن وصلوات در آن مكان شريف خواندم و چهار ساعت به غروب مانده به منزل آمدم و بعد ازصرف غذا، از باب السلام وارد مسجد مبارك شده، زيارت جناب پيغمبرصلى الله عليه و آله را با حضور قلب به جار آوردم. نزديك اسطوانه ابى لبابه


1- در ميان اصحاب رسول خداصلى الله عليه و آله اين نام شناخته شده نيست. تنها از اخنس سلمى ياد شده است. مقايسه كنيد باالاصابه، ذيل مورد.

ص: 153

نماز خوانده پس از آن به منزل آمدم.

سه شنبه يازدهمصبح رفعت آغا نايب شيخ الحرم آمد. خواجه مودّبى بود، به اوصحبت داشته مهربانى كردم، پس از آن قاضى معزول مدينه آمد؛ قدرى با اوصحبت داشتيم، در اين اثنا، روساى سادات حسينيه و موسويه و نخاوله آمدند. چون اين دو طايفه شيعه هستند و در مدينه مسكن دارند و لازم الرعايه مى باشند سيصد تومان بالمناصفه به آنها نياز شد كهصرف معاش خود نمايند و چون قصد زيارت جناب حمزه سيدالشهداء و ساير شهداى احد داشتم، دوازده اسب و سى نفر عسكر و ده نفر پياده و دو نفر شترسوار با يك مِمباشى و يوزباشى از جانب حكومت حاضر شدند، سوار گشته از دروازه شام بيرون رفتيم. خيمه جناب سعيدپاشا و اردوى شامى در سر راه بود. به جهت بازديد سعيدپاشا به خيمه او رفته با او قرار داديم كه اردوى شامى را روز جمعه حركت بدهد كه به فضيلت زيارت شب جمعه نيز فائز شويم؛ او هم قبول كرده بالاخره بعد ازصرف قهوه و شربت سوار شده به طرف كوه احد رفتيم.

كوه احُد

بدان كه كوه احُد در شمال ميدنه و مايل به مشرق است، كوه منقطعى است، طرف شمالى و شرقى او به شهر نزديك تر است و از شهر مدينه تا احد مسطح است و سه ربع ساعت مسافت دارد. جبل سلع در سمت يسار راه احد، در شمال و مغرب مدينه واقع است. كوه منقطعى است و يك گوشه آن به سور است. مسجد فتح، كه احزاب هم گويند، در دامنه غربى كوه سلع است. قلعه توپخانه هم در بالاى كوه نزديك به كوه سلع است و در شمال و مغرب حرم واقع است و مشرف به ميدان است كه حجاج شامى در آنجا خيمه زده اند.

(قبر) نفس زكيه محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن عليه السلام در سر راه احد، در نزديكى كوه سلع است. ثنيات الوداع نيز كه دو تپه كوجكى است و در طرف شمال و مغرب شهر است، يكى از آنها اتصال به كوه سلع دارد. در وسط راه احُد سكوى مرتفعى بعد از آن عمارات اعيان مدينه است كه در ماه رجب براى زيارت حمزه سيدالشهدا رفته

ص: 154

منزل مى كنند. بعد از آن كه اين مسافت را طى كرديم به جلگه اى رسيديم كه در دامنه كوه احد است. پيش از رسيدن به بقعه حمزه، در سمت يسار راه، قبرستانى است، در جلو آن ايوانى بود كه از آنجا به قبرستان وارد مى شوند. بعضى از شهداى احد در آنجا مدفونند؛ آثار قبرستان نمودار بود، ولى سنگ قبر و اسمشان معلوم نبود، فاتحه خوانده گذشتيم.

قبرستان ديگر هم بالاتر از آن است و به مسافت قليلى پايين تر از بقعه حمزه سيدالشهداء است. قبرستان طولانى است. اطراف آن را ديوار كشيده سفيد كرده اند، ولى راهى به قبرستان نگذارده اند. بقيه شهدا در آنجا مدفونند و هيچ يك سنگ قبر و اسمشان معلوم نيست. غزوه احد در هفتم شوال سنه سوم هجرت واقع شد. حمزه سيدالشهدا به دست وحشى بن حرب، غلام جبير بن مطعم شهيد شد. مصعب بن عمير حامل لواء و عبدالله بن جحش برادر زينب زوجه حضرت رسولصلى الله عليه و آله و ذكوان انصارى و حنطلة بن ابى عامر غسيل الملائكه و جمع ديگرند وليكن در مدينه جز حمزه و عبدالله بن جَحش كسى ديگر معروف نيست. بالجمله اول وارد بقعه مباركه حمزه سيدالشهدا عليه السلام شديم. دهليزى داشت از آنجا داخلصحن شديم. بقعه مباركه در سمت يسار دربصحن واقع است و شبيه به دو تالار تو در تو است كه يك شاهنشين در وسط داشته باشد. ضريح مباركه در بقعه اول است و از دو طرف شاهنشين راهى به طرف بقعه دوم است و در سمت يمين ضريح مبارك، ضريح كوچكى است كه عقيل نام در آنجا مدفون و از اهل تسنن است.

بقعه مباركه حمزه را اول ملك اشرف بنا كرده، بعد سلطان محمود تجديد عمارت نموده است و سلطان عبدالعزيزصحن آن را وسيع كرده است. بالجمله زيارت حمزه را خوانده و در محراب بقعه دوم نماز بجا آورده بيرون آمدم. در سمت غربى بقعه مباركه، در بالاى سكو نمد انداختند، چاىصرف شد. فقرا جمع شدند، احسانى به عمل آمد. بعد سواره شده فاتحه به قبرستان بزرگ شهدا خوانده، از آنجا به مسجدالثنايا «(1)» رفتيم كه دندان مبارك حضرت ختمى مآبصلى الله عليه و آله را در آن مكات عتبة بن ابى وقاص مكسور نموده است.

صحن كوچكى است و گنبدى دارد. به دورن آن رفته، در محراب آن دو ركعت نماز خوانديم و اين مسجد، بالاتر از بقعه حمزه، در شمالى آن واقع است. مسجدى


1- در اصل به اشتباه: السنايا

ص: 155

هم در آخر دره است كه گويند از بقعه مباركه تا آنجا هشتصد و شانزده قدم است و حضرت رسولصلى الله عليه و آله در آن جا مجروح شده و نماز خوانده اند، ولى به آنجا نرفتيم. و در محاذات بقعه مباركه حمزه نيز گنبدى است كه مى گويند آنجا مشهد حمزه بوده است.

چون وقت مساعد نبود به آنجا نرفته مراجعت به شهر نموديم و شب به زيارت حرم مبارك مشرف شده معاودت به منزل كرديم. احمدفاضل پاشا محافظ مدينه آمد و اظهار كرد، هر چند جناب سعيدپاشا قرار داده بود روز جمعه با شما حركت نمايد ولى چون آذوقه و جو و كاه در مدينه كم است، لابدّاً اردوى شامى روز پنج شنبه حركت خواهد كرد. جواب دادمصبح شما و سعيدپاشا بياييد نزد اينجانب تا آن كه قرار حركت را بدهيم.

مجلس به همين جواب ختم شده رفت.

چهارشنبه دوازدهم محافظ و سعيدپاشا آمدند كه قرار حركت را بدهيم. چون در راه مدينه نظم اردوى شامى را به رأى العين مشاهده كرده بوديم و عزيمت زيارت بيت المقدس را هم در نظر داشتيم و حاجى محمدآقاى شيرازى نيز مخرج و حمله دار است،صفاى راه شام را تعريف كرده بود، لهذا از حاجى محمدآقا مال كرايه كرده قرار داده بوديم كه با اردوى شامى حركت كند كه به شام رفته از آنجا به بيروت و يافه و بيت المقدس، برّاً و بحراً حركت نماييم. قادر آقاى مخرج كه حمله دار حجاج شامى بود به علت غرضى كه با حاجى محمدآقا داشت، مى خواست اسبابى فراهم بياورد كه اردوى شامى زودتر حركت نمايد و وضع حاجى محمدآقا بر هم خورده نتواند با اردوى شامى حركت كند. اين بود كه به قلّت آذوقه مدينه متعذر شده مى خواست سعيدپاشا و اردوى شامى را زودتر حركت بدهد، اگرچه در قلّت آذوقه چندان بى حق نبود و به واسطه بى نظمى خارج مدينه كمتر آذوقه به شهر مى آوردند و خود محافظ نيز از نداشتن استعداد نظم خارج مدينه شكايت داشت و با او قرار داديم در اسلامبول در شرفيابى حضرت اعليحضرت سلطان مراتب را عرض كنم كه به استعداد او بيفزايند تا بتواند از عهده نظم خارج شهر بر آيد، معهذا ممكن بود كه يك روز هم مكث كند و اقامت يك روز چندان سعوبت نداشت، لهذا فرزندى ابوالنصر ميرزا را با محافظ و سعيدپاشا گفتم با قادر آقا نشسته او را حتماً راض كنند كه روز جمعه حركت كند؛ رفتند و با او حرف زدند و هر

ص: 156

طور بود قرار حركت را به روز جمعه دادند. از اين فقره اطمينانى حاصل نموده پنج ساعت به غروب مانده سوار شده به مسجد قُبا رفتيم.

مسجد قُبا

بدان كه مسجد قُبا در جنوب مدينه واقع است و از شهر تا آنجا دو ميل راه است. از باب القُبا كه بيرون مى روند، بايد از وادى رانوناء «(1)» كه در پايين شهر و در جنوب مدينه است گذشت و به واى بطحان داخل شد و اين دو وادى متصل به وادى عقيق مى شوند، از آن پس باغات و نخلستان است كه اعراب در وقت رسيدن ثمر نخيلات به ميان باغات نيايند دزدى كنند. در سمت يمين نخلستان مزار بنات النجار است. گويند وقتى كه حضرت رسولصلى الله عليه و آله به قُبا تشريف آوردند، اين دخترها تهنيت ورود و تحيت و دورد گفتند. بالجمله مسجد قُبا مسجدى است كه حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله، وقتى كه به آن حدود تشريف آوردند، در آن مكان بنا كردند و در قرآن مجيد آيه مباركه «لَمَسْجِدٌ اسِّسَ على التقوى» «(2)»

اشاره به اين مسجد است و اين آيه شريفه نيز در آن مسجد نازل شده است. و اين مسجد راصحنى است و در وسط، چهار طاقى بنا كرده اند كه جاى اناخه شتر آن حضرت بوده و در برابر آن چاهى است كه منوسب به ابوايوب انصارى است و در جنوب چهار طاقى، محرابى است كه آيه مزبوره فوق در آنجا نازل شده و اصل مسجد در سمت يمينصحن است و سه ستون در عرض آن واقع است و محرابى در سمت جنوبى آن است و محراب ديگر نيز در آخر ديوار جنوبى است كه آن را طاقةالكشف مى ناميدند و به همين عبارت نيز در بالاى آن نوشته اند و گويند از آنجا كعبه منكشف و نمودار شده، به آن نماز خوانده اند و اين حديث را نيز در آن مسجد نوشته اند: مَنْ تَطَهَّرَ فى بَيْته ثُمَّ أتى مَسْجد قُبا فَصَلّى ليهصَلاةً كانَ لَهُ أجْر كَأجرِ عُمرة. «(3)»

بالجمله چون به مسجد قبا رسيديم احتراماً پا


1- در اصل: زانو
2- توبه، 108
3- وفاء الوفاء، ج 3،ص 801

ص: 157

برهنه واردصحن شديم و در محراب مسجد و در طاقه الكشف و محراب نزولِ آيه لَمَسجد اسِّسَ عَلَى التقوى، نماز خوانده از آب چاه ابوايوب انصارى تجديد وضو نموده بيرون آمديم و اين شعر عبدالرحمن الحكم را بخاطر آوردم.

فان أهلك فقد اقررت عيناً من المتعمرات الى قبا

و اماكن متبركه كه در اطراف مسجد قبا است، يكى خانه جناب اميرمؤمنان عليه السلام است، بقعه اى دارد و در سمت يسار بقعه، سنگ آسيايى در فضاى كوچكى گذاشته بودند و مى گفتند، آسياى حضرتصديقه طاهره عليها السلام است اً دوم خانهصديقه طاهره عليها السلام كه در كوچه پشت خانه جناب امير عليه السلام است. فضاى مختصرى دارد، از آنجا داخل بقعه مى شوند و در ميان بقعه محرابى استاً سيم چاهى است كه انگشتر حضرت ختمى مآب در ميان آن افتاده بوده است. حياط كوچك و مسجد كوچكى در آنجا بنا كرده اند و پنجره از طرف مسجد به سمت چاه گذارده اند؛ پنجم بئرى است كه از دو سمت آن آب شيرين و شور دارد، داخل چاه مى شود و مخلوط يكديگر و گويند، وقتى كه اين دو آب ممزوج از ته چاه خارج شده به طرف شهر جارى مى شوند، از هم جدا گشته هر يك مجراى على حده دارند. به همه اماكن مزبوره رفته، نماز خوانده بيرون آمديم. در قبا از همه قسم مركبات خوب پيدا مى شد، قدرى آوردند، نارنج هاى آن از نارنج هاى دو بهاره شيراز بزرگتر بود. عصر به شهر مراجعت نموده، به حرم مطهر مشرف شده، چون به جناب شيخ الحرم قرار داده بوديم كه در ساعت يازده داخل روضه معطره گشته به اين نعمت فائز گرديم، دو عدد شمعدان نقره بزرگى كه از طهران به جهت پيشكش آورده بودم به مسجد آوردند، تسليم جناب شيخ الحرم شد و عمامه و رداى سفيد آوردند، پوشيده با شيخ الحرم و فرزندى ابوالنصر ميرزا و دو نفر از خواجه ها كه نام آنها سالم آغا و قادرآغا بود، با خضوع و خشوع تمام از درب حجرهصديقه طاهره عليها السلام وارد شده، بعد از زيارت آن بزرگوار وارد حجره منوره جناب پيغمبرصلى الله عليه و آله وارد شديم. يك شمعدان مرصع روضه مطهره را به دست خود روشن كرده، در دست گرفته بودم و يك شمعدان ديگر را جناب شيخ الحرم روشن نموده در دست گرفته بود. هر دومان مانند ادْنى چاكرى كه به بارگاه پادشاه تا جدارى مشرف شود،

ص: 158

شرفيابى حاصر كرده، شمعدان ها را در محل خود گذاشتيم. بعد از آن با كمال ادب دست به سينه ايستاده استغاثه و استغفار نموده، درود و تحيت به روان خواجه كاينات و خلاصه موجودات فرستادم و اين منظومه را چون غلامى كه در برابر مولاى خود مناجات و عرض حاجات كند، در برابر ضريح مبارك خواندم و پس از آن خاك آستانه را بوسيده بيرون آمدم كه زيارت اين بنده درگاه در آن آستان مبارك قبول و عرايضم مقبول افتد.

حاشاه أنْ يحرم الراجى مكارمه أو يَرجع الجارُ مْنِهُ غير مُحترم

منظومه اين است:

اى سرورِ كاينات عالم وى بر همه انبيا مقدم

هر چند مؤخرى به ظاهر ذات تو بود نخستصادر

ذات تو از آن مؤخر افتاد كه علت غايئى در ايجاد

بودى تو نبى ايزد پاك روزى كه نبود آدم و خاك

نور تو بهصلب آدم آمد از نور تو او مُكرم آمد

اصلاب پيمبران مرسل بودند به نور تو مسلسل

روزى كه پيمبرى نمودند با نور تو رهبرى نمودند

انوار وجود تابناكت شد جمع بذات دُخت پاكت

دخت تو چو با على قرين شد با نور تو نور او عجين شد

زو گشت پديد يازده نور هر يك بهصفا چو لمعه نور

در مذهب ما همه وليند از نسل تواند و از عليند

معراج كنان زنقطه خاك با جسم شدى به سوى افلاك

رفتى به فراز چرخ نهم جايى كه عقول مى شود گُم

جبريل و بُراق را بهشتى وز سدره منتهى گذشتى

عرش از قدمت مُزين آمد وين معجزه ات مبين آمد

زافراد پيمبران ممتاز اين گوشه كسى نديده اعجاز

تو خاتم جمله انبيايى تو مظهر ذات كبريايى

من بنده كمترين مرادم جز تو نبود كسى مرادم

ص: 159

با جسم نحيف و پاى خسته احرام به سوى كعبه بسته

در مكه و خانه خداوند بستم به زيارت تو پيوند

اينك زپناه بيت بارى بر كوى تو آمدم به زارى

اقبال و سعادتم قرين شد تا خاك تو زينت جبين شد

هستم يكى از سكان كويت با شوق شدم به جستجويت

در كوى تو خاك و خاكسارى بالاست زتاج و تاجدارى

اين كوى تو راه حق و دين است بر سوى خدا رهى مبين است

اين عمرِ گذشته ام تبه شد گهصرفصواف و گه گنه شد

در مدت شصت و پنج سالم امروز قرين اين وصالم

يك عمر دگر كجا بيارم تا جبهه به درگهت گذارم

در دنى و آخرت تو شاهى زينت دِه افسرى و جاهى

هم منبع فضل و رحمتستى هم شافع جمله امتستى

خواهم كه به حسن فضل و رحمت بخشى گنهم، دهى تو عزت

قلب شه تاجدار غازى بر من تو همى رئوف سازى

وز خدمت من شوند راضى چونان كه بُدى به عهد ماضى

چون جناب شوكت بيك شيخ الحرم، در خصوص روشن كردن شمعدان ها كه من پيشكش كرده بودم، چنين تقرير كرد كه بايد از اعليحضرت سلطان عثمانى تحصيل اجازه شود، بنابر اصول قانون خوداشن رقعه اى از من خواست كه خدمت سلطان بفرستد، لهذا رقعه اى به اين مضمون مختصر نگاشته نزد شيخ الحرم فرستادم. مضمون رقعه اين است:

كِتابى إلَيْكَ أيُّها الصّاحِب الرُّتبة العليَّة وذوالسَّعادة والشوكة السنيَّة، الشَّفيق المكرَّم والصديق المعظَّم شَيخ الحَرَمِ المُحتَرم- دامَ مَجْده- انّى أهْديْتُ إلى القُبَّة المقدَّسةِ المباركة الّتى كانَتِ الشّمس لُمعة مِن لَمَعاتِ سَنائها والقَمر مُتَنيراً مِن نورها و ضِيائها، مِصباحَين مِن فِضَّة وزنهما أربَعَة آلافِ مثقال و رَجائى مِنكَ أن تَضَعهما فى هذا المَقام المُتَعال اسْتُنير فِى اللّيالى ويَكونا هديتان مِنّى فى هذا المَقام الشريف الطّاهر العالى، إنَّ الهَدايا عَلى مِقدارِ مُهديها.

پنج شنبه سيزدهم بعد از ظهر به قبرستان بقيع رفته، بعد از زيارت ائمه اربعه به تمام

ص: 160

بقاع عمات و بنات و زجات پيغمبرصلى الله عليه و آله و بقعه ابراهيم و بقعه عقيل و حليمه سعديه و غيره رفته، فاتحه خوانده از پشت قبرستان، از ميان كوچه مراجعت نموده، به دروازه داخل شدم، از سمت ايسر به مقبره اسماعيل بن جعفرالصادق رفته زيارت خواندم؛ پس از آن به خانه امام زين العابدين عليه السلام رفتم. از بناى خانه آن بزرگوار، ايوان و محرابى باقى بود و چاهى در سمت يسار آن بود كه آبش شور بود. گويند اين همان چاهى است كه آن حضرت مشغول نماز بودند و امام محمدباقر در طفوليت به آن چاه افتادند و آن بزرگوار بعد از فراغ از نماز او را از ميان چاه، بى نقص و عيب بيرون آوردند. و از آنجا مراجعت به منزل نمودم. چون شب جمعه بود غسل كرده به مسجد مبارك رفتم. حاجى ملاباقر ترك حاضر بود. دعاى اذن دخول و زيارت خوانده بعد از زيارت آمده، در پهلوى اسطوانه ابى لبابه نماز و قرآن و زيارت جامعه را خواندم و براى احباب و اموات سياهه اى به او دادم و وكيل نمودم كه به نيابت، زيارت به جاى آرد؛ تا هفت و نيم از شب رفته در مسجد مبارك اعتكاف داشتم، بعد از آن نزديك شباك رفته، عرايض خود را عرض كرده از باب السلام مراجعت به منزل نمودم. امشب باران شديدى در مدينه منوره باريد، وقت مراجعت از حرم كوچه ها گل شده بود. چون فردا از مدينه حركت كرده به سمت شام خواهيم رفت، لهذا آنچه كه از متعلقات شهر مدينه ذكر شده بود، در اينصفحه نگاشته مى شود كه تروك نماند.

آبار مدينه

بدان كه در مدينه منوره هفت بئر است كه به وجود مبارك حضرت ختمى مآب متبرك شده اند، به اين معنى كه يا وضو گرفته اند يا آب دهان مبارك در آن انداخته اند و اسامى آنها در اين دو بيت جمعند.

اذا رُمْتَ آبارالنَبىّ بِطيبةٍ فَعِدَّتها سَبعٌ مَقالًا بِلا وَهنٍ

اريسٌ وَغَرْسٌ رَومةٌ وَبَضاعَةٌ كَذا بُصَّةٌ قُل بئر حاءٍ مَع العهْنِ

«(1)»


1- . سمهودى از آن با عنوان بير حاء ياد كرده است اين چاه از ابوطلحه انصارى بود كه از ثروتمندان بود و زمانى كه آيه« لن تنال البرّ حتى تنفقوا مما تحبون» نازل شد به رسول خداصلى الله عليه و آله عرض كرد كه: انّ احبَّ اموالى الىّ بير حاء. آنگاه آن راصدقه قرار داد. نك: وفاء الوفاء، ج 3،ص 961.

ص: 161

اكثر اين آبار در اطراف مسجد قبا است، مگر بضاعه كه در دروازه شام است و حاء كه وسط شهر است. «(1)»

مساجد مدينه

بدان كه مساجد معروفه كه حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله در آنها نماز خوانده اند، ده مسجد است.

اول مسجد قبا است كه ذكر شد. دوم مشربه ماريه قبطيه، «(2)» ام ابراهيم است كه در جنوب و شرق مدينه است. مسجد كوچكى است، سقف آن خراب شده و اين مسجد را از سنگ سياه ساخته اند، سه طرف آن خراب است و سمت قبله آن آباد است. گويند مسجدى است كه جناب ختمى مآبصلى الله عليه و آله به زوجات خود خشم نموده در آن مسجد اقامت فرمودند. سيم مسجد فضيخ است كه در جنوب شهر مدينه است، مسجد طولانى است،صحنى دارد، ديوار آن از آهن است، ولى سقف مسجد خراب شده و اين مسجد مابين مسجد قبا و مشربه است. چهارم مسجد فتح است. پنجم مسجدالاجابه است. ششم مسجد ذوالقبلتين است. هفتم مسجد فسح است. هشتم مسجد غمامه است كه مصلى نيز گويند، مابين جنوب و مغرب شهر است. نهم مسجد ابى ذر است و در خارج سور قديم است، سقف ندارد، ديوارى از سمت كوچه كشيده، درى گذارده اند. دهم مسجد ابىّ بن كعب است كه در بقيع نزديك درب قبرستان است. آنچه را كه به علامت ننوشتيم وقت نبوده است كه برويم و ملاحظه نماييم.

كوه هاى مدينه

بدان كه در مدينه منوره هفت جبل است كه اسامى آنها معروف است. اول كوه احُد است كه بيان شد. دوم كوه سلح است كه آنهم ذكر شده است. سيم كوه وَعير است كه در مغرب


1- درباره بئر العهن، سمهودى در وفاء ج 1،صص 978- 977 توضيحاتى آورده است كه در روشن كردن محل دقيق آن مفيد است.
2- مشربه ام ابراهيم مكانى است كه قسمت عوالى مدينه و در نزديكى حره شرقى. رسول خداصلى الله عليه و آله همسر خود ماريه را در آنجا گذاشته بود. محتمل است كه اين به دليل اظهار تنفر برخى از همسران آن حضرت از ماريه بود كهصاحب فرزندى براى رسول خداصلى الله عليه و آله شده و شخص پيامبر نيز سخت به ماريه علاقمند بود. مشربه در اينجا به معناى پستان است. بنا به نقل سمهودى، اين محل بعدها در اختيار نوادگان امام هادى عليه السلام بوده است. نك: وفاءالوفا، ج 3،ص 826

ص: 162

حقيقى است، كوه منقطعى است و از شمال به جنوب امتداد دارد و تا شهر يك فرسخ و نيم است. چهارم و پنجم جماءالكبرى و جماءالصغرى است كه مواجه كوه وعيرند و نيم فرسنگ فاصله دارند. دو كوه منقطع هستند و به مغرب و جنوب مغرب امتداد دارند و جماءالصغرى به مسجد شجره اتصال دارد. ششم و هفتم اصيغرين است، دو كوه كوچكى كه منقطع هستند و در ميان جنوب و مغرب شهر مدينه واقع هستند.

حره مدينه

بدان كه در مدينه دو حره است كه معروف و مشهورند. اول حره بنى قريظه است كه مابين مشرق و جنوب مدينه است. دوم حره بنى النضير است كه در جنوب و مغرب مدينه است.

گويند قتل جمعى در آنجا شد و قبور شهداى حره «(1)» در آن مكان است و يوم الحره مشهور و معروف است.

خندق معروف

بدان كه خندق منطمس گشته است. طول آن از مربته اعلى وادى بطحان است كه از شمال به جنوب امتداد دارد. طرف شرقى آن جب سلع است و طرف غربى آن حره.

وادى عقيق

بدان كه وادى عقيق ميان مدينه و فُرع است و فُرع در جنوب مدينه است و تا مدينه چهار روزه راه است. نعم ماقيل:

ياصاحِبى هذَا العَقيق فَقِفْ بهِ مُتوالياً ان كُنتَ لَستَ بوالهِ

جمعه چهردهم چون امروز از مدينه خارج شده به سمت شام خواهيم رفت،صبح به زيارت مشرف شده، زيارت وداع را با كمال افسوس خوانده، مرخصى حاصل كرده، به زيارت ائمه بقيع مشرف شده، درب ضريح را باز كرده با نهايت خضوع و خشوع به زيارت قبور ائمه اربعه عليهم السلام و عباس عمّ رسول اللهصلى الله عليه و آله تشرف حاصل نموده و تشكرها نمودم كه بحمدالله تعالى به اين سعادت فايز گرديديم؛ پس از آن مرخص حاصل نموده به منزل آمدم كه تهيه اسباب حركت شود. نصيرالملك و عبدالحسين خان آمده بودند، قدرى با آنهاصحبت داشت. شريف عبدالمنعم كه از مكه معظمه همراه آمده


1- اشاره به شورش مردم مدينه در سال 63 بر ضد امويان و حمله امويان به اين شهر كه منجر به شكست شورشيان وشكستن حريم نبوى شد.

ص: 163

بود پاره اى گفتگوها داشت. مدتى معطل گفتگوى او شديم. اول شب از خانه سيدصافى بيرون آمده، سوار تخت شدم. محافظ در وقت سوارى نزديك تخت حاضر شده يك ساعت از شب رفته وارد بئر عثمان شديم. اردو بالاتر از بئر عثمان افتاده بودند. محافظ و سيدصلاح الدين و سيدحسن و كمال بيك نايب محمدخان قونسول و ممباشى آمده خداحافظى كرده رفتند. حركت امروز رو به شمال بود و مسافت يك فرسخ و بئر عثمان در طرف يسار واقع بود و مسجدى هم در آنجا بنا نهاده اند كه مشتمل بر دو طاق نماى هلالى بود، از دو طرف باز و گشاده بود.

شنبه پانزدهمصبح اردوى شامى به همان ترتيبى كه سابقاً ذكر شد، حركت كرده رفتند. ما هم با سوار و جمعيتى كه همراه داشتيم از دنبال حركت نموديم. حركت رو به شمال غربى بود و راه غالباً مُسطّح و اطراف آن يميناً و يساراً كوه. در پاره اى جاها فاصله كوه ها بسيار بود و در بعضى جاها كم و مانند بوغاز به نظر مى آمد. مسافت پنج فرسنگ بود، ولى در مدت يازده ساعت طى كرديم و دو ساعت به غروب مانده وارد بئر جَبْرى شديم. آب اين منزل گل آلود بود. آب بارانى است كه در غدير جمع مى شود، بئر حقيقى نيست، بئر جبرى است و اسمش با مسمى مطابق. درخت گز در اين منزل زياد است، حجاج در جلو چادرها آتش ها افروخته بودند. امروز وقت ظهر در بين راه عواف شد. چادر زدند، نماز خواندم، درد دلى عارض شد كه تا ورود به منزل اين درد را داشتم؛ حتى تخت را كه به زمين گذاردند، قادر نبودم كه از ميان تخت بيرون بيايم، تا غروب در ميان تخت در جلو چادر نشستم. بعد از مداوا رفع شده از تخت بيرون آمدم و در اطراف خيام راه رفتم. هوا هم چندان سرد نبود.

يك شنبه شانزدهم اول طلوعصبح اردو حركت كرد. ما هم از دنبال روانه شديم. حركت رو به شمال بود، اما تا يك مدان به منزل مانده، راه مسطح و اطراف آن جبال بود، بعد سنگلاخ شد، ولى سنگ هاى آن كوچك بود و امروز مسافتْ هفت فرسنگ بود. سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم و در جايى عواف نشد، امروز مى بايست در بئر نسيف منزل نماييم. نسيف مأخوذ از نسفت الرياح است، ولى چون باد شديد آمده بئر مزبور را پر كرده است. اردو در آنجا نيفتاد و از آنجا مسافت دو ساعت راه را طى كرده، در

ص: 164

صحرايى كه آب باران دو شب پيش آمده، در غديرى جمع شده بود افتادند، ولى آب آن خيلى گل آلود بود، به كار نوشيدن و چاى پختن نمى خورد. هر كس از منزل بئر عثمان آبصاف در مشك ها داشت، باقى حجاج به آنها رشك ها داشت. هواى اين منزل ملايم بود و حجاج رشتى در خيمه هاى خود شب روضه خوانى كردند. زكامى به من عارض شده بود، كسالت داشتم. اول شب خوابيدم، براى شام بيدار شدم. جناب حاجى ميرزا يوسف آقا به احوالپرسى آمد. او را نگاهداشته بهصحبت مشغول شديم.

دوشنبه هفدهم طلوعصبح حركت نموديم. يازده ساعت در راه بوديم. يك ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. اول منزل تا يك ساعت راه خارستان بود. تپه هاى خاكى داشت و بر روى آنها خار روييده بود و از خارستان كه گذشتيم سه دماغه كوه على الترتيب در سمت يسار نمودار شدند كه از پهلوى آنها گذشتيم. به دماغه اولى كه رسيديم اراضى راه سنگلاخ شد، ولى سنگ هاى آن چندان بزرگ نبودند. بعد از يك ساعت به دماغه ثانيه رسيديم. زمين ريگزار شد و عرض مابين جبال يمين و يسار كم گشت و بعد از نيم ساعت به دماغه ثالثه رسديم.صحرا وسيع شد و حركت به سمت شمال غربى گشت و از آنجا قلعه عنتر كه در فراز جبل مرتفعى است نمدار شد، ولى از آنجا تا به قلعه پنج فرسخ بود، يك ساعت به غروب مانده از پهلوى آن گذشتيم. اين كوه در يسار راه و در طرف شمال واقع است و در فراز آن قلعه مستطيلى است كه آن را اصطبل عنتر مى گويند، ولى خراب شده است و ديوار يك سمت آن باقى است و در طرف يمين نيز دماغه كوه ديگر نزديك شده. از فاصله وسط اين دو كوه گذشتيم. اردو را درصحراى وسيعى انداخته بودند، آب اين منزل بسيار كم و گل آلود بود كه از آب باران جمع شده و از بابت آب به مردم بسيار بد گذشت، مگر كسانى كه از منازل سابقه آبصاف همراه داشتند. اينصحرا در سابق منزلگاه نبوده است و چند سال است به جهت نزديكى مسافت، منزل قرار داده اند. عنتر از شجاعان عرب بوده است كه به دست جناب ولايت مآب عليه السلام به قتل رسيده و بدان جهت آن حضرت را قاتل عمرو و عنتر گويند. «(1)» هواى اين منزل ملايم بود، چندان برودتى


1- عنترى كه معمولًا در اشعار فارسى نيز در كنان عمرو بن عبدود ياد مى شود، عنترة بن شداد بن عمرو بن معاويه ازقهرمانان و شعراى بنام عرب است كه به نقل منابع، بيست و دو سال پيش از هجرت از دنيا رفته است و بنا بر اين ربطى به زمان اميرمؤمنان عليه السلام ندارد.

ص: 165

نداشت و چون مسافت منزل فردا بعيد است، امشب در اردوى شامى جار كشيدند الشيل بين السبعه! و مرادشان اين بود، هفت ساعت از شب گذشته بايد حركت كرد.

سه شنبه هيجدهم از ديشب تاصبح سه شنبه در حركت بوديم و حركت غالباً رو به شمال غربى بود و وقتصبح و ظهر در دو جا عواف كرده و اراضى راه غالباً مسطح بود و در چند جا، جبال يمين و يسار به هم نزديك شده از وسط آن عبور كرده بهصحراى وسيعى وارد شديم كه يا ريگزار بود و يا سنگستان و يا اشجار گز و خار مغيلان داشت، ولى خارهاى آن به سبب ترشح هوا سبز و خرم بودند و در عرض راه، در سمت يسار، تل بسيار مرتفعى ديديم كه مخروطى الشكل بود و خاك آن چنان نرم بود كه گويا با غربال و بيخته و بر روى هم ريخته بودند. دو ساعت راه به منزل مانده، اراضى سنگلاخ شد و فراز و نشيب به هم رسانيد. يك ساعت به غروب مانده، وارد منزل شديم و در حقيقت با عوافين شانزده ساعت از ديشب تا حالا راه رفتيم. اسم اين منزل را حَدره مى گفتند، و فى اللغة الحدر الحط من علو الى سفل. چون در آخر اين منزل از بلندى به پستى مى آيند، بدان جهت به اين اسم موسوم شده است. اردو را به جهت مجاروت با آب در دامنه كوه، در جايى انداخته بودند كه داراى درختان گز و خار مغيلان بود و همه آنها سبز بودند و آب اين منزل هم آب باران بود كه از سيل جمع شده بود، ولىصاف تر از آب منزل ديروز بود. اينجا هم سابقاً منزلگاه نبوده است و منزل معمول، هديه است كه در مسافت دو ساعت قبل از اين منزل واقع است. و در طرف يمين راه قلعه مخروبه و بركه اى بود، ولى به واسطه آن كه بركه آنجا آب نداشت از آنجا گذشته اينجا را منزل قرار دادند.

نزديك بهصبح در اين منزل سيل آمد، آب آنصاف بود، مشك ها را از اين آب پر كردند و از اين منزل تا قلعه خيبر شش فرسنگ راه است.

چهارشنبه نوزدهم نيم ساعت به طلوع آفتاب مانده روانه شديم و حركت به جانب شمال غربى بود. وقت ظهر عواف شد. اراضى اين راه شش تنگه داشت. از اول منزل كه حركت كرديم تا نيم ساعت اراضى راه فراز و نشيب داشت، ولى به سنگ و ريگ بود و اطراف آن كوه بود. بعد از آن كه از فراز و نشيب بيرون آمديم سنگلاخ شد ولى سنگ هاى

ص: 166

آن چندان بزرگ نبودند. بعد از سه ساعت به تنگه اولى رسيديم. از آنجا كه بيرون آمديم به جلگه وسعى وارد شديم. اراضى آن مسطح بود. دو ثلث آن سنگستان بود و يك ثلث ديگرش خاك. بعد از دو ساعت به تنگه دوم رسيديم. جلگه وسيعى نمودار گشت.

اطراف آن نيز جبال بود. بعد از پانزده دقيقه به تنگه سيم رسيديم. فراز و نشيب داشت و تا به جلگه وارد شديم سنگلاخ بود و احجارى داشت كه سياه رنگ بودند و بعد از يك ساعت و چهل و پنج دقيقه به تنگه چهارم رسيديم. آن نيز جلگه وسيعى داشت و دو ساعت مسافت آن بود پس از آن به تنگه پنجم رسيديم؛ يك ساعت و نيم مسافت آن بود و جلگه وسيع داشت و اطراف آن جبال بود. دو ساعت به غروب مانده وارد تنگه ششم شديم. اردو را در ابتداى اين تنگه انداخته بودند و اسم اين منزل را بلّااعه مى ناميدند والبلّاعة فى اللغة بئر ضيقُ الرأس يَجرى فيهِ ماء المَطر و چون بئر اين منزل نيز بدين نحو بود، لهذا به اين اسم موسوم شده است، ولى بئر و بركه آن آب نداشت. اهل اردو آب را از منزل ديروز آورده بودند و در اراضى راه امروز چوب مسواك و سناء مكى فراوان بود، اهل اردو مى چيدند.

پنج شنبه بيستم طلوعصبح روانه شديم. حركت رو به شمال غربى بود. اراضى اين راه مسطح بود و نشيب و فراز آن كم، ولى اطراف آن كوه بود. در بعضى نقاط اراضى يمين نزديك مى شد و در بعضى جاها جبال يسار. پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. اسم اين منزل بئر جديدى است. چاهى است كه به تازگى آن را حفر كرده اند و آب آن شيرين است. اردو را در نزديك جبال شرقى انداخته بودند. در اين منزل بر اهل اردو از بابت آب و از جهت آذوقه كه اعراب از بره و گسفند و غيره براى فروش آورده بودند، بسيار خوش گذشت. سلطان سليم در طرف جنوب غربى اين منزل، قلعه كوچكى ساخته كه اطراف آن را طاق زده روى آن را مهتابى ساخته اند و چند اطاق هم در مرتبه تحتانى است و ابراهيم پاشاى مصرى تجديد عمارت نموده است. تقريباً ده ذرع طول قلعه است و درب قلعه به سمت مشرق باز مى شود و در سمت يسار قلعه باغچه مستطيلى است. ديوارى در اطراف آن كشيده اند و دو نخل بزرگ در وسط آن است و در سمت شمال قلعه، بركه بزرگى است كه از آب چاه پر مى كنند و چاه در وسط قلعه است. ديوارى در اطراف آن كشيده اند و اسبابى براى كشيدن آب در آنجا گذاشته اند و دلوها آويخته اند كه با حيوان

ص: 167

حركت مى دهند، دلوها به ميان چاه رفته پر مى شود و بيرون آمده به ميان حوضچه مى ريزد و از آن حوضچه مجرايى به بركه گذاشته اند كه آب از آن مجرى به ميان بركه مى آيد و بركه را پر مى كند. چاهى نيز ابراهيم پاشا در سمت غربى قرعه حفر نموده است كه بسيار بزرگ است و در اين قلعه و ساير قلاعى كه در عرض راه شام است، غالباً قراول و عسكر است و عدد آنها به اختلاف است. در بعضى از قلعه ها پنج نفر است و در برخى از قلاع ده نفر. در پاره اى قراول ندارند و خالى از سكنه است.

جمعه بيست و يكم نيم ساعت از دسته رفته حركت شد و هفت ساعت در حركت بوديم.

در ابتداى منزل، حركت رو به جنوب بود، بعد رو به جنوب غربى شد. امروز چهار گردنه طى كرديم. بعد از يك ساعت و سه ربع به گردنه اولى رسيديم. نشيب و فراز داشت و بعد از گذشتن از گردنه، حركت رو به مغرب شد و مسافت گردنه سه ربع ساعت بود. پس از آنكه گردنه را طى كرديم، جبال يمين و يسار نزديك گشته و سه كوه در قرب جاده واقع بود. بعد از آن، وسعتى در اراضى به هم رسيد و بعد از نيم ساعت، گردينه دوم نمودار شد. فراز و نشيب مختصر داشت. پس از آن اراضى مسطح گشت، ولى سنگستان بود.

يك ربع كه حركت كرديم، كوه ها نزديك تر شدند. يك ساعت كه گذشتيم، گردنه چهارم نمودار گشت و سنگلاخ بود. حركت رو به جنوب شرقى بود؛ بعد از آنكه به نشيب رسيديم، به تنگه اى وارد شديم كه سه ربع ساعت مسافت آن بود و در آخر تنگه مزبوره، در سمت يمين آن، قلعه اى در طرف مغرب واقع بود كه درب آن به سمت مشرق باز مى شد و بركه اى در پهلوى آن بود كه آبش سبز و كثيف بود، بدان جهت بئر زمرد مى ناميدند. اردو در آنجا افتاده، در سمت يسار قلعه، بركه اى بود، آبى از باران در آنجا جمع شده،صاف بود، ولى آبش اندك و كفايت اردو را نمى نمود. از آب منزل ديروز همراه داشتند. در اين منزل ميوه ديده شد كه آن را لَوزالنبى مى گفتند، مانند بادامِ تر پوست سبز داشت. وقتى كه پوست آن را مى كنند، مغز آن مانند گل هاى پُرپر بود و در ميان هر پرى تخمى داشت، مادامى كه نارس است رنگ مغز آن سفيد است، وقتى كه رسيده شد، رنگ آن زرد است، اگر خلى بماند تيره مى شود.

شنبه بيست و دوم نه ساعت از شب گذشته از بئر زمرد روانه شديم و حركت رو به

ص: 168

شمال بود و اراضى اين راه مسطح بود و اطراف آن جبال؛ ولى وسعتى در عرض آن بود.

براى نمازصبح و ظهر عواف شد. هوا سرد بود و باد مى وزيد. يك فرسنگ به منزل مانده زمين هموارتر گشت و وسيع تر شد و رنگ خاك آن اندكى ميل به زردى داشت و نزديك منزل، جبال يمين و يسار نزديك به يكديگر مى شد و در سمت يمين راه كوهى ديده شد كه به شكل مخروطى بود. از آن كه گذشتيم يك ساعت و نيم به غروب مانده وارد منزل شديم كه آن را بعضى سهل المطران و برخى مَربْع مى ناميدند. اردو را درصحرا در دامنه كوه انداخته بودند. از ديشب تا حالا چهارده ساعت در حركت بوديم و منزل معمول اينجا نبوده است، بلكه در طرف يمين آن مسافت يك فرسنگ، محلى بود كه آن را بئرالغنم مى ناميدند. چون زمين آن كوير است و شتر نمى تواند از آنجا حركت نمايد و پاى آن بر زمين فرو مى رود بدان جهت آن منزل را متروك داشته اند و اگر باران ببارد، گذشتن از آن راه در غايت اشكال است. بالجمله امشب سه ساعت از شب رفته باران آمد ولى زود قطع شد.

يك شنبه بيست و سيم نه ساعت از شب يك شنبه گذشته روانه شديم. حركت به سمت شمال غربى بود و اراضى اين راه مشتمل بر هفت تنگه بود كه اراضى بعضى از آنها وسيع و بعضى اوسَعْ و در بعضى از طرف ايسر داخل مى شدند و در برخى از طرف ايْمَن. تنگه هفتم سنگستان بود و سنگ هاى سخت و عظيم داشت و درصبح و ظهر عواف شد. بعد از آن كه از تنگه ها بيرون رفتيم، بهصحراى وسيعى وارد شديم كه از طرف مغرب كوهى امتداد داشت و مسافت آن خيلى بعيد بود و دو ساعت به غروب مانده وارد مداينصالح شديم. در نزديك منزل در چند جا كوه هاى كوچك ديديم كه منقطع و به اشكال مختلف بودند از ابتداى آنصحرا تا منزل، سه ساعت و نيم مسافت داشت. جلگه مداينصالح بسيار وسيع بود و كوه طرف مغرب آن به طور دايره بر اطراف اين جلگه احاطه كرده بود. در سمت مغرب قلعه كوچكى ساخته اند، سه درخت نخل بزرگ در برابر آن است و چهار نخل كوچك در پهلوى آن و در ميان قلعه چاهى است و در بيرون قلعه بركه اى كه آب آن از همان چاه است و در برابر قلعه، دو قبر ديده شد كه در بالا سنگ يكى اسم حاجى سليمان را نوشته بودند و در سنگ ديگر نام احمد افندى را و اين دو نفر در اين منزل وفات يافته اند و مدفون شده اند. و در اين منزلصد نفر عسكر با يك عراده توپ وصد بار

ص: 169

آذوقه از شام براى اردوى شامى آمد و مركبات در اردو فراوان بود. از قرارى كه معلوم شد از سه فرسنگى اين منزل از شهر اله مى آوردند. مى گفتند شهر خوبى است، نخيلات و باغات فراوان دارد و نارنج و ترنج و ساير مركبات و انار در آنجا به عمل مى ايد و چشمه آب دارد. امروز در ارضى اين راه مرمرهاى ريزه ديده شد و جاشير «(1)» زياد به هم مى رسد و هوا هم سرد بود.

درصفت مداين صالح است

بدان كه مداينصالح چند شهر بوده است كه در قديم، در اطراف اينصحرا بنياد كرده بودند و آن آبادى ها در طرف مغرب، در كوه ممتدى واقع بوده است. چون از اردو تا آنجا مسافت بعيد بود، خودمان آثار آن مداين را نديديم، آنچه در اين منزل ديديم، اين بود: چند كوه شرقاً و غرباً در اين جلگه واقع بود، علامات عمارات قوم ثمود در آنها ديده شد كه كوه را تخت نموده خانه ساخته بودند و آيه مباركه «وتنحتون من الجبال بيوتاً» «(2)»

اشاره به آن بيوت است. اندرون خانه ها، چون اطاق هاى مربع بود و چندان هم وسيع نبودند و ديوارهاى درون خانه نيز حجارى نشده بود و در بعضى خانه ها نيز چند حجره ساخته بودند و حجارى نموده بودند و در وسط آن غالباً حفره داشت، ولى درب خانه ها را مرتفع و عالى ساخته اند. اصل درى كه از آن داخل بيوتات مى شوند، زياده از دو ذرع و نيم ارتفاع نداشت، ولى سرداب آن را تا پنج ذرع حجارى نموده بودند و از دو طرف ستون ها بيرون آورده، سر ستون ها ساخته بودند و در بالاى در مثلثى از سنگ بيرون آوردند. در وسط آن، در بعضى درها،صورت عقاب ساخته بودند كه پرهاى خود را باز كرده بودند و در دو طرف عقاب نيز به فاصله كمى، مانند سر ستون از سنگ ساخته بودند و عقاب ها در بعضى درها مجسمه و برجسته بود و در بعضى درهاصورت خورشيد و در پاره درهاصورت انسان كه از دو طرف، دو گيسو آويخته بودند و عقاب ها مكسورالرأس بودند و بعضىصورت انسان را شكل ضحّاك و آن گيسوها را هيكل مار مى گفتند و در برخى درب ها


1- نام درست جاوشير است. در لغتنامه دهخدا آمده:صمغى باشد دوايى و معرب گاوشير است كه همانصمغ باشد. درباره ويژگى هاى دارويى آن به دهخدا ذيل مورد نگاه كنيد.
2- شعراء، 149

ص: 170

عقاب نداشت وصورت دو تازى در بالاى در ساخته بودند و در وسطصورت خورشيد بود. و در سر در اكثر بوتات به خط سريانى چند سطر نقر كرده بودند. معلوم نشد كه چه نوشته اند. از قرينه گويا اسمصاحب خانه و تاريخ بناى آن را نقر كرده اند. و كوه ها غالباً از باران و تابش آفتاب ريزش كرده اند.

بناهاى بسيار گردد خراب زباران و از تابش آفتاب

اين بيوتات را چنان مى دانستم كه محمل نشيمن قوم ثمود بوده است، ولى از قرارى كه جناب سعيدپاشا، رئيس اردوى شامى تقرير كرد، چند سال پيش از اين، شخص فرنگى به اين حدود آمده، يك سال در اينصفحات اقامت نموده و حجرات بيوتات را نبش كرده، نعش اموات را بيرون آورده است و كافور فراوانى در ميان قبر آنها ريخته بوده است. كافورها را جمع كرده، استخوان هاى اموات را بيرون ريخته است كه در چند حجره خودمان استخوان ها را ديديم و از تقرير جناب سعيدپاشا، چنين معلوم شد كه مقابر قوم ثمود بوده است، يا بعد از آن قبرستان شده والله اعلم.

دوشنبه بيست و چهارم بعد از نمازصبح روانه شديم. حركت غالباً رو به شمال شرقى بود.

چهار ساعت كه از دسته گذشت، دايره كوهى كه برصحراى مداين احاطه داشت، انفصال به هم رسانيد و مسافت انفصال آن، قريب ده ذرع بود كه شيبه به دروازه شده از ميان آن مى گذشتند و اراضى راه در قرب آن پستى و بلندى پيدا كرد. حجاج پياده شدند و راجلًا حركت نمودند و آن نقطه كوه، معروف به مبرك الناقة است. از قرارى كه مى گويند، بچه ناقهصالح بعد از عقر و هلاك مادرش بر سر آن كوه رفته است و هنگام رسيدن به آن مكان، كه مَفْصل جبر است، جماعت جمالان، هاى و هوى مى كنند و تفنگ ها مى اندازند. عقيده آنها اين است كه اگر اينصداها بلند نشود، اشتران قافله، ناله بچه ناقهصالح را شنيده حالشان دگرگون خواهد شد و رقبه آنها از ربقه اطاعت بيرون خواهد شد. بالجمله از مفصل جبل كه گذشتيم، فراز و نشيب به هم خواهد رسيد و يميناً و يساراً جبار مختلفةالاشكال نمودار گرديد كه به هيئت گنبد بودند و پس از آن، در سه محل، به فاصله بعيدى سه مفصل ديده شد كه نظير مفصل مبرك الناقه بودند و قافله از ميان آن مى گذشت. ظهر عواف شد و بعد از اداى فريضه حركت نموديم. دو ساعت و نيم به منزل مانده، در

ص: 171

سمت يمين، جبلى ديده شد كه سر آن شباهت به طاق داشت و به همين مناسبت آن را ابوطاقه مى گفتند و بعد از گذشتن از آنجا، اراضى راه سنگستان شده، احجار طولانى بر زمين فرو رفته بود كه سطح ظاهر آنصاف بود و پاى شتران در روى آنها مى لغزيد و بدين جهت آن اراضى را زلّاقه مى ناميدند. غروب به منزل رسيديم و اسم منزل شقةالعجوز مى گفتند و در آن ناحيه، دره اى است كه آب باران در آنجا جمع شده، عكّام ها از آنجا براى اهل اردو مى آورند و چون در اردو آب كم بود، قرار شد فردا ديرتر حركت نمايند تا آن كه عكام ها از آن ناحيه آب آورده همراه بردارند و از قرارى كه مى گفتند، از اين منزل تا قريه تبوك، گربه كوهى و شترمرغ و افعى و آهو به هم مى رسد و گربه كوهى مانند بچه شير و رنگش زرد است.

سه شنبه بيست و پنجم دو ساعت از دسته گذشته روانه شديم. حركت رو به شمال بود و اراضى مسطح و ريگزار؛ بعد از آن سنگلاخ شده، بلندى و پستى بهم رسانيد و پس از آنب از مسطح شده، ريگزار و سنگستان شد و سنگ ريگ ها و سنگ ها نفش بود. بعد از آن سنگلاخ عظيمى شد كه عبور از آنجا مورد خطر بود. ظهر عواف كردند و بعد از اداى فريضه حركت نمودند. چهار ساعت به غروب مانده، در سمت يمين كوهى ديده شد كه اجزاى آن از يكديگر جدا شده، از دور شبيه به نخلستان بود. دو ساعت و نيم به غروب مانده به مكانى وارد شديم كه آن را ظهرالحمراء مى گفتند. قلعه اى در سمت يسار داشت كه سابقاً منزلگاه بوده است، ولى چون آب نداشت، اردو در آنجا منزل نكرده گذشتند و نيم ساعت به غروب مانده، واردصحرايى شدند كه آب داشت و آنجا را منزل قرار دادند. از ظهرالحمراه تا اين منزل، مسطح و ريگزار بود و رنگ ريگ ها سفيد و سياه بود و دُرّ نيز در ميان آنها پيدا مى شد.

چهارشنبه بيست و ششم طلوعصبح روانه شديم و حركت رو به شمال غربى بود. اراضى اين راه، از اول تا آخر مسطح بود و جبال يمين و يسار، در بعضى نقاط دور و غير مرئى بودند و در برخى نقاط نزديك و مرئى. ظهر عواف كردند و بعد از اداى نماز روانه شدند، يك ساعت به منزل مانده، جنگلى در برابر بود. اسجار گز و خار مغيلان داشت.

قافله از ميان آن گذشت. در قرب منزل، كوه ها از دو طرف، يميناً و يساراً، نزديك شده،

ص: 172

قافله از ميان جبلين گذشته، قدرى بالاتر منزل كردند و وقتى كه به منزل رسيديم غروب بود و اسم اين منزل را بئر معظم مى ناميدند. چاه عظيم و بركه بزرگى داشت و قلعه آن در سمت يسار واقع شده، درب آن رو به مشرق باز مى شد و از بئر معظم تا مسافت دويست قدم، سدى از طرف يمين بسته بودند كه آب از آنجا به بركه جارى شود. آب بركه سبزرنگ و ناصاف بود و به كار شُرب دواب مى آمد. از اين منزل تا بغداد هشت منزل است، ولى به واسطه تطاول اعراب، كسى از اين راه عبور نمى كند و اعراب اين راه نيز عربان سليبى هستند كه ارذل طوايف اعراب مى باشد.

پنج شنبه بيست و هفتم طلوعصبح روانه شديم. حركت به جانب مغرب بود. اول جنگل مختصرى ديديم كه خار مغيلان داشت، بعد چند تنگه بهم رسيد كه چندان طولانى نبود؛ پس از آنصحرا وسيع شد. گاهى كوه ها نزديك مى شدند و گاهى دور بودند. شش ساعت به غروب مانده، حركت رو به شمال شد. ظهر عواف كردند و بعد از اداى نماز حركت نموده، يك ساعت به منزل مانده، سنگلاخ شد. سنگ هاى آن سياه بود. بعد از آن از دامنه كوهى گذشتيم. حركت رو به شمال غربى شد. دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم و اسم اين منزل جنان قاضى بود. گويند در پشت كوه چشمه است. شخصى قاضى در آنجا غرس اشجار كرده است، بدان جهت اسم اين منزل به جنان قاضى موسوم شده است، ولى از آنجا تا محل اردو، مسافت بعيدى است و چون اطراف اردو را كوه احاطه كرده است و كوه ها به يكديگر نزديك بودند، هواى اين منزل برودت نداشت و بسيار ملايم بود.

جمعه بيست و هشتم يك ساعت و نيم از دسته گذشته روانه شديم. حركت رو به شمال غربى بود. در نيمه راه، جبال اطرافصحرا به يكديگر نزدكى شدند، ولى فضاى ميان جبال وسيع بود و اراضى آن مسطح و در نيمه ديگر تنگه اى بود غير مسطح، و حركت رو به شمال شرقى شد و در آخر منزل، اراضىصاف و هموار گشت و دو ساعت به غروب مانده وارد منزل اخضر شديم. قلعه اى در سمت يسار راه، در قب كوه ساخته بود كه در سمت شمال آن بركه عظيمى بود كه اطراف آن ديوار كشيده، به چهار بركه قسمت نموده بودند و آب بركه از مجراى درون قلعه به بيرون آمد و آبش شيرين وصاف بود و

ص: 173

در فراز جبال از همه سمت ايمالصغيره متعدده نصب كرده بودند كه از دور معلوم شود منزل همين نقطه است لاغير. و امروز و امشب هوا بسيار سرد بود كه حجاج در خيمه ها آتش ها افروخته بودند.

شنبه بيست و نهم يك ساعت از دسته گذشته روانه شديم. تا مسافت يك ساعت حركت به جانب شمال غربى بود، پس از آن وارد تنگه شديم. حركت به سمت شمال شرقى شد.

بعد از آن به تنگه ديگر رسيديم. حركت به جانب شمال غربى گرديد و اراضى آن بسيار ناهموار و سنگلاخ بود و فراز و نشيب داشت و بعد از بيرون آمدن از تنگه دوم، اراضى وسيع گشت و باز فراز و نشيب داشت و بعد از آن كه پست و بلندى تمام شد،صحرا وسيع گرديده، سراشيب و سنگلاخ گرديد. نزديك منزل اشجار مغيلان نمودار گشت كه از شمال به مغرب امتداد داشتند. ظهر عواف شد و يك ساعت از شب رفته وارد منزل شديم و اسم اين منزل را ظهرالمقر مى ناميدند و بيابان اين منزل طورى وسيع بود كه از هيچ طرف كوهى نمايان نبود و هواى اين منزل بسيار سرد بود. امروز دو ساعت به منزل مانده، از فرسنگ هاى عديده كوهى نمودار بود كه شباهت به منبر داشت و آن را منبرالنبى مى گفتند. گويند كوهى است كه حضرت رسولصلى الله عليه و آله در غزوه تبوك بر فراز آن تشريف برده جناب اميرمؤمنان عليه السلام را از آن جاصدا كرده اند، از مدينه جواب داده اند و به طىّ الارض به جناب ختمى مآبصلى الله عليه و آله ملحق شده اند و شرح اين حديث را مرحوم مجلسى- اعلى الله مقامه- مفصلًا در كتاب خود نوشته اند.

يك شنبه غره شهرصفر يك ساعت از دسته گذشته روانه شديم. از اول منزل تا آخر حركت به سمت شمال، اراضى آن ساف و مسطح و جبال اطراف آن بسيار بعيد و دور بودند. يك ميدان به منزل مانده، در سمت يسار، آثارى از دو قلعه نمودار شد كه خراب شده، تل خاكى شده بودند و يك كوه كوچكى نيز در نزديكى آنها واقع بود كه سنگ سخت داشت. پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل تبوك شديم و از اردوى ما تا آباى تبوك دويست قدم فاصله بود و در آخر اردو چاهى بود. دواب را از آن چاه آب مى دادند و بالاتر از آن زراعتگاه بود و جو كاشته بودند، به قدرى كه انگشت از زمين بالا آمده بود و بالاتر از محل زراعت، قبرستانى بود كه در يمين و يسار آن باغات بود.

درخت انار و انجير

ص: 174

و شفتالو در بعضى از باغات بود و بعض ديگر بى درخت بودند و در آنها زراعت نموده بودند.

تبوك

بدان كه تبوك راصاحب قاموس به تقديم با نوشته است «(1)» وصاحب مجمع البحرين به تقديم تا نوشته. مسجد و خانه هاى رعيتى و قلعه عسكريه دارد كه تخميناً ده ذرع طول آن است و در پشت قلعه، در سمت شمال، چشمه آب و سه بركه است كه از آب چشمه پر مى شوند و سكنه آنچا تقريباً دويست خانوار است، ولى امروز جز معدودى از طايفه نسوان ديده نشد و رجال آن ديده نشدند. چنين مى گفتند، امسال بعد از آمدن محمل شامى، خونى در ميان آنها واقع شده، مردان آنها نزد مشايخ اعراب رفته اند كه عمل خون را بگذرانند، ولى جناب سعيدپاشا مى گفت: دروغ مى گويند، مردان آنها مخفى شده اند و عجب تر آن كه، در اين آبادى غير از خرما و كاوه و جو آذوقه پيدا نمى شد.

دوشنبه دوم يك ساعت از دسته گذشته روانه شديم. حركت رو به شمال غربى بود.

اراضى اين راه از اول تا آخرصاف و مسطح و وسيع بود و در دو سه جا انحطاط و انخفاض اندكى در راه به هم مى رسيد و جبال اطراف بسيار دور بودند و منبرالنبى ديروز و امروز نمودار بود. ظهر عواف كردند. يك ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم و اسم منزل را قاع مى ناميدند. آب نداشت. تمام حجاج از منزل تبوك آب برداشته بودند.

امروز در اين راه افعى شاخدار مخطّطى ديده شد كه دو وجب قد آن بود. سرش را كوبيده آوردند، ملاحظه نموديم.

سه شنبه سيم طلوعصبح روانه شديم. اراضى اين راه نيز وسيع بود و بعضى جاها شوره زار بود كه سنگ ها شوره بسته بود. دو ساعت به منزل مانده، در سه چهار محل سنگلاخ شد، ولى چندان خت نبودند و فاصله سنگلاخ ها مسطح بود و نزديك به منزل، نخل هايى ديده شد كه بعضى بلند بودند و پاره اى كوتاه، ولى نخل هايى كه ساقه آنها كوتاه بود، بيشتر از نخل هاى بلند بودند. ظهر عواف كردند. غروب وارد منزل شديم. اسم منزل را


1- در قاموس از تبوك ياد نشده، در ذيل بتك به معناى قطع، از البتوك ياد كرده ه ربطى به منطقه تبوك ندارد.

ص: 175

ذات الحج مى ناميدند. قلعه اى در سمت شمال داشت و بركه اى در بيرون قلعه بود كه آب آن از ميان قلعه مى آيد و آب اين منزل جارى بود، ولى گوگرد داشت. آب خوراكى را از ذخيره آب منزل تبوك داشتند و درِ طرف شرقى قلعه، نخلستان بود كه اشجار آن بعضى بزرگ بودند و برخى كوچك.

چهارشنبه چهارم طلوع آفتاب روانه شديم. حركت رو به شمال بود و اراضى راه از اول تا آخر وسيع و مسطح بود و فراز و نشيب و سنگلاخ آن قليل. ظهر عواف كرده، يك ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. اسم منزل را مدوّر مى گفتند. قلعه اى در سمت يسار داشت و اين قلعه در نقطه اى واقع شده است كه كوه ها از جهات اربعه احاطه كرده فضاىصحراى آن مدور شده است و جاده اى از جنوب به شمال دارد كه قافله حجاج عبور مى كنند وصد و پنجاه قدم به قلعه مانده، چشمه است كه بر دور آن ساخته اند كه آب از وسط آن بركه جوشيده بالا مى آيد و به بركه اى كه در پهلوى آنجا ساخته بودند ولى خراب و بى آب بودند.

پنج شنبه پنجم طلوعصبح روانه شديم. حركت رو به شمال بود و اراضى غالباً مسطح بود و فراز و نشيب كمتر داشت. در اول منزل، تنگه كوچكى پديدار شد. از آنجا كه گذشتيم همه جا وسيع بود و بعد از تنگه كوچك چند كوه در سمت يسار ديده شد. از آنها كه گذشتيم، ديگر كوهى ديده نشد. ظهر عواف كرده، چهار ساعت به غروب مانده در طرف مغرب و مشرق چند كوه و چند تپه نمودار شد، ولى كوه ها چندان ارتفاع نداشتند.

بعد از آن ديگر كوهى نديديم، مگر نيم ساعت به منزل مانده، كوه ها و تپه هاى كوتاه ديديم كه در يمين و يسار جاده واقع بودند و از آنجا تا به منزل سنگلاخ بود، ولى سنگ ها چندان بزرگ نبودند. غروب به منزل رسيديم و اسم اين منزل را بعضى ظهرالعقبه مى گفتند و برخى بطن الغول مى ناميدند. اين منزل هيچ آب نداشت. از منزل ديروز آب آورده بودند. محل اردو اتصال به تنگه كوهى داشت. امروز در عرض راه سنگ چقماق زياد بود و مردم بر حسب اتفاق جمع مى نمودند.

جمعه ششم طلوعصبح روانه شديم. حركت به جانب شمال غربى بود. در اول منزل،

ص: 176

تنگه پرسنگى بود. آخرش منتهى شد به گردنه اى كه بايست از پستى به بلندى بروند، اگر چه چندان سخت نبود، ولى اهل قافله، غالباً پياده شده بالا رفتند و مسافت نمودند. تقريباً نيم ساعت بود كه وقتى از گردنه بالا آمدند، در طرف يسار، به مسافت يك ربع آبى بود.

عكّام ها مشك ها را برده آب پر كرده آوردند كه براى اين منزل بردارند و از قرارى كه جمّالان مذكور داشتند تا اين گردنه خاك حجاز است و از گردنه به آن طرف داخل خاك شامات مى شوند. پس از آن كه از گردنه گذشتند تنگه ديگر بهم رسيد كه سنگلاخ بود و آخر آن نيز منتهى شد به گردنه مختصرى كه چندان ارتفاع نداشت. بعد از آنصحرا بود و آخر آن نيز منتهى شد به گردنه مختصرى كه چندان ارتفاع نداشت. بعد از آنصحرا وسيع شد و از هيچ طرف كوهى نمايان نبود، ولى در اكثر نقاط فراز و نشيب داشت و باقى مسطح بود و جنگ خارِ مغيلان هم زياد ديده شد. چهار ساعت و نيم به غروب مانده براى نماز ظهر عواف كرده و يك ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. اسم منزل را غدير مى گفتند و در نزديكى منزل، غديرى بود كه آب باران در آنجا جمع مى شود، ولى امروز آن غدير آب نداشت.

شنبه هفتم نه ساعت از شب گذشته روانه شديم. حركت به سمت شمال غربى بود. از اول منزل تا نيم ساعت به منزل مانده، اراضى راه مسطح و وسيع بود و از هيچ طرف كوهى ديده نمى شد، ولى در بعضى نقاط، فراز و نشيب داشت. در بين الطلوعين عواف كرده، بعد از اداى فريضهصبح روانه شدند. در طرف يمين راه قبر زنى بود، عيوش نام. سنگ زيادى بر روى قبر او انبوه كرده بودند. از قرارى كه مى گفتند، اين زن به جنون وصرع مبتلا بوده، در اين راه وفات يافته، مدفون شده است. چون احترام احيا و اموات مجانين در اينصفحات منظور مى دارند، لهذا هر وقت از اين راه بگذرند، غالباً فاتحه در دور اين قبر خوانده، پارچه لباسى از قبيل پيراهن و غيره بر سر قبر او مى گذارند. امروز هم زنى از اهل تسنن پارچه سفيدى پيچيده بر سر قبر او گذاشت و گذشت. نيم ساعت به منزل مانده، گردنه بهم رسيد كه چندان سخت و مرتبع نبود. از اين گردنه كه پايين آمديم، آبادى معان نمودار شد. پنج ساعت به غروب مانده وارد معان شديم.

معان

بدان كه معان آبادى معتبرى است و در اين آبادى دو معان است، يك قديم و يكى جديد و

ص: 177

در ميان آنها به قدر يك ميدان فاصله است. از گردنه كه پايين مى آيند، معان قديم نمودار مى شود كه در سمت يسار واقع است و متصل به ديوار آن چشمه و قبرستان است كه در سر راه واقع است. از آنجا كه مى گذرند نشيب و فراز به هم مى رسد، به جلگه بالا كه مى روند، معان جديد نمودار است كه در سمت مشرق واقع شده است و باغات زياد دارد كه در سمت يمين احداث كرده اند. زراعتصيفى و شتوى هر دو در اين آبادى به عمل مى آيد و جو را زيادتر از گندم زراعت مى نمايند و ميوه جات تابستانى و زمستانى از هر مقوله در اين آبادى زياد به عمل مى آيد. اين اوقات ميوه انار در خانه ها يافت مى شد، اهل قافله خريدند و اهالى اين دو آبادى با هم عداوت دارند و هر سال در ميان آنها نزاع مى شود و خون واقع مى شود. اين اوقات، خونى واقع شده بود. جناب سعيدپاشا ريش سفيدان طرفين را در خيمه خود جمع كرده اصلاح مى نمود. چند سال قبل از اين هم خود سعيدپاشا براى رفع نزاع آنها مأمور شده به معان آمده بود و اكنون نيز آدمى از جانب خود در اينجا گذارده است. در معان هميشه باد شديد مى وزيد و باد آنجا معروف است، ولى از حسن اتفاق امروز با نيامد و هوا معتدل بود. چهار روز بود در منازل سابق گوشت پيدا نمى شد. مردم به جاى گوشت، خرما در ميان طعام مى گذاشتند. امروز گوسفند و بره و مرغ در معان فراوان بود. اهل قافله از قحطى و سختى بيرون آمدند و براى منازل ديگر هم برداشتند. از معان تا شام هواى منازل بسيار سرد بود و اولِ سبزى و خرمى راه شام دو روز ديگر است كه از قيطرانيه به آن طرف باشد.

يك شنبه هشتم طلوعصبح حركت شد و حركت رو به شمال غربى بود، آفتاب كه طلوع كرد، تپه هاى زياد از دو طرف به هم رسيد كه جاده در ميان آنها، در اراضى منخفضه اى واقع شده بود و اينصحرا را اعراب وادى المسوخات مى ناميدند. آخرِ تنگه منتهى شد به مكانى كه در دو طرف سنگ هاى كروى الشكل افتاده بود، بعضى بزرگ بودند و بعضى كوچك و آنها كه كوچك بودند چنانصاف و مودر بودند كه شباهتى به سر انسان داشتند و اعتقاد اعراب اين بود كه آنها سر انسانند كه مسخ شده اند و بدان جهت، آنصحرا را وادى المسوخات مى ناميدند؛ از آنجا كه گذشتيم، اراضى راه، گاهى مسطح بود و گاه فراز و نشيب داشت، ولى اراضى مسطحه آن غالباً مرتفعه و منخفضه بود و در سه محل

ص: 178

سنگ هاى اراضى راه سياه بودند، در يك جا كوچك بودند و در دو جا بزرگ. سه ساعت به غروب مانده وارد قلعه عنيزه شديم. اين محل هميشه منزلگاه حجاج بوده است، ولى براى آن كه منزل فردا سبك تر گردد امروز در اينجا منزل ننموده گذشتند و براى نماز ظهر در اينجا عواف نمودند. قلعه اى در طرف مغرب داشت و نزديك قلعه چاهى بود، ديوار به دور چاه كشيده بودند و نزديك چاه در سمت شمال، بركه بزرگى ساخته بودند و از پهلوى بركه، سدى به طرف مغرب بسته بودند كه تقريباً دويست قدم طول آن بود و اين سد براى اين است كه آب باران داخل بركه شود. بالجمله از قلعه عنيزه گذشته غروب بهصحرايى رسيديم كه قلعه اى مخروبه داشت و آن وادى را منزل قرار دادند. امشب تصرف هوا شده!، حالم خوش نبود، درد سينه عارض شده مداوا كردم.

دوشنبه نهمصبح روانه شديم. حركت غالباً به جانب شمال غربى بود و اراضى راهصاف و وسيع بودند. از هيچ طرف كوهى نمودار نبود، ولى خالى از ارتفاع و انخفاض نبود. گاهى از اراضى مرتفعه به اراضى منخفضه مى رسيديم و گاه به عكس؛ و زمين مرتفع به زمين منخفضه به قدر ده زرع ارتفاع داشت و در وسط منزل در سمت يمين، راه به قدر دويست قدم طول وصد قدم عرض زمينصحرا عميق گشته دو ذرع عمق آن بود و چنان معلوم شد كه جريان سيل آنجا را به اين حالت انداخته است. دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم و اسم اين منزل را حصاة مى ناميدند. در نزديكى قلعه حصاة حركت رو به شمال شرقى شد. وقتى كه به محاذات قلعه آمديم، رو به شرقى گشت قلعه را رو به مشرق ساخته بودند و در جلو آن پلى بنا نهاده بودند كه سه چشمه داشت و ارتفاع هر چشمه تقريباً چهار ذرع بود. اهل قافله كه از پل گذشتند، حركت رو به شمال شد. محل اردو تا قلعه يك ميدان فاصله داشت و اين پل را محمدعلى پاشاى خديو مصر بنا كرده، روى آن را سنگفرش نموده است و خيلى به كار حجاج مى آمد. اگر اين پل نباشد در وقت بارندگى از آن نقطه با هيچ مركوبى نمى توان گذشت، خاصه اين كه شتر باشد.

بالجمله كسالتى كه ديشب داشتم امروز رفع شد و در اردو نيز به واسطه آذوقه از بره و غيره كه جمعى از اعراب آورده بودند فراوانى بهم رسيد.

سه شنبه دهم سه ساعت بهصبحِ روز مزبور روانه شديم. حركت به جانب شمال

ص: 179

غربى بود. جناب سعيدپاشا، اگر چه اغلب روزها، چنانچه سابقاً اشاره شد، آمده مرا راه مى انداخت، ولى امشب مخصوصاً در وقت سوارى آمد و به جهت آن كه شب بود، در راه احتياط داشت. بلد همراه كرده سوار در اطراف گذاشت و با كمال مواظبت مرا راه انداخته رفت. قدرى كه رفتيم اراضى ارتفاع بهم رسانيد كه از نشيب بايد به فراز برود و به قدر مسافت يك ساعت، به همين حالت بود كه به بلندى مى رفتند و از جمالان آواز قُدّام قُدّام بلند مى شد، براى آن كه كجاوه نشينان خود را به سمت جلو كجاوه بياورند. بعد از آن اراضى مسطح شد، ولى در بعضى نقاط نيز خالى از فراز و نشيب نبود. روز كه شد، در چند جا، در سمت يسار، آبصاف شيرين گوارا در گودال ها ديده شد كه آب باران بود و اهل قافله بر مى داشتند. پس از آن در چند نقطه نيز به فاصله زيادىصحراى سبز و خرم ديده شد كه سبزه و علف داشتند و خيلى باصفا و طراوت بودند و براى نماز ظهر در كنار سبزه زار عواف كردند. اين نقطه اولصفاى راه شام است. هر قدر تا كنون از خشكىصحرا و كمى آب بر مردم بد گذشت، بعدها از طراوت وصفاىصحرا خوش خواهد گذشت. بالجمله نيم ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم و اسم اين منزل را قيطرانيه مى گفتند. قلعه آن در طرف شمال شرقى واقع است و در ميان قلعه چاهى و در بيرون قلعه بركه اى است كه از آب آن چاه پر مى شود. در نزديكى اردو نيز آبصافى بود كه از آب باران جمع شده است و از اين منزل تا شهر كَرَك شش فرسنگ است. شيخ على كركى «(1)» كه معاصر با شيخ بهايى بوده است از اين شهر برخاسته و اين شهر حالا هم آباد است و اكثر اهل آنجا شيعه باشند.

چهارشنبه يازدهم سه ساعت بهصبح مانده روانه شديم و حركت به سمت شمال غربى بود. اراضى اين راه مسطح بودند و وسيع و گاهى ارتفاع و انخفاض به هم رسانيده، در طرف يمين و يسار راه، بعضى تپه ها نمودار مى شد، ولى تمامصحرا سبز و خرم بود. دو روز پيش تر باران آمده، بر اين سبزه ها باريده، طراوت و خرمى ديگر داشت. آفتاب كه طالع شد شبنم از زمين برخاسته و مه در هوا بهم رسيد. چهار ساعت و نيم به غروب مانده در


1- مشهور به محقق ثانى، شيخ الاسلام ايران در دوره شاه طهماسب، وى بسال 940 هجرى درگذشته و معاصر با شيخ بهايى متوفاق 1030 هجرى نبوده است.

ص: 180

نزديكى كاروانسرايى كه معروف به زينب است عواف شد. اين كاروانسرا در سمت يسار راه واقع است، مانند قلعه كوچكى است، ديوارهاى كوتاه دارد كه تقريباً دو ذرع ارتفاع آن است، ولى مخروبه است و از اين كاروانسرا تا منزل سه فرسنگ است و در نزديكى عوافگاه، لاشه هاى اشتران فراوان ديده شد كه در چهار سال قبل از اين، از شدت سرما و عدم آذوقه در اينصحرا با پنج نفر آدم خشك شده و مرده اند و استخوان هاى آنها باقى مانده است و آن شترها از قادر آقاى مكارى بوده است و عدد آنها را سيصد نفر مى گفتند. امروز هم هوا سرد بود و پنج نفر از اشتران قادرآقا و حاجى محمد از خستگى و طول راه وامانده مرده اند. نيم ساعت به منزل مانده از تخت بيرون آمد، سوار ماديان جناب سعيدپاشا شدم و بعد از سوار شدن، قدرى كه گذشت، تخت بر زمين خورده افتاده. اين فقره از تفضيلات خداوند دانستم كه ميل سوارى را بر دل من انداخت و ازصدمه افتادن تخت محفوظ ماندم. بالجمله يك ساعت و نيم به غروب مانده وارد منزل شديم. اسم اين منزل را بَلقا مى ناميدند. قلعه در طرف يسار داشت. درِ آن به سمت مشرق باز مى شد و يك سمت ديوار آن از طرف يسار دربِ قلعه خراب شده. عسكرى در آن قلعه نبود و چند چادر سياه در پشت قلعه در طرف مغرب زده بودند كه متعلق به اعراب بود و بره و مرغ مى فروختند. در اين منزل اندكى بوى آبادى مى آمد و امروز ازنابلس براى سعيدپاشا پرتقال آورده بودند. چند عدد براى من فرستاده بود. بسيار بزرگ و خوش طعم بود و غالباً به شكلصنوبرى بودند. نابلس جاى آبادى است. اهالى آنجا تمام شيعه هستند و خارجه را به خود راه نمى دهند وصابون نابلس در شامات معروف به پاى است.

پنج شنبه دوازدهم بعد از طلوع روانه شديم. حركت به جانب شمال غربى بود و اراضى اين راه تا نيم ساعت به منزل مانده تماماً مسطح وصاف است وصحرا از هر طرف وسيع بود كه هد قدر اشعّه بَصَر ممتد مى شد به جزصحرا و سبزى و خرمى چيز ديگر به نظر نمى آمد. هوا هم غالباً ابر داشت و گاهى ترشح مى نمود.صفا و طراوت ديگر داشت و از قرار كه مى گفتند اعراب عنيزه بيست روز ديگر به اين منازل آمده مدتى اقامت كرده علفصحرا را چرانيده مى روند. يك ساعت به منزل مانده، چاهى در راه ديديم. دو سنگ بزرگ كه يكى مدوّر و ديگرى مربع بود و وسط آن مانند حوضچه حفره داشت، در دو

ص: 181

طرف چاه گذاشته بودند كه اعراب از چاه آب كشيده به ميان آنها مى ريزند و به اشرتان خود مى خورانند. نيم ساعت به منزل مانده اراضى راه دره ماهور و فراز و نشيب بهم رسانيد، به ماديان سوار شدم. سه ربع به غروب مانده وارد منزل شديم. اسم اين منزل را بلاط مى گفتند. قلعه مخروبه اى در بالاى تپه داشت و در كوه هاى اين منزل درخت سقّز روييده بود. امشب بارندگى شده چادرها تر شدند؛ قرار داديم فردا ديرتر حركت نماييم كه چادرها خشك شوند.

جمعه سيزدهم چهار ساعت و ربع از روز گذشته كه هواصاف شد، روانه شديم و به واسطه پيچ و خم راه، حركت گاهى به شمال شرقى و گاهى به شمال غربى بوده و اراضى اين راه مسطح و وسيع نبود. تپه ماهور داشت و از يمين و يسار كوه ها بر آن احاطه كرده بود و در تمام كوه ها اشجار شقّز بود و تا چهار ساعت و ربعى به منزل مانده رودخانه بى آبى در راه بود؛ پس از آن به رودخانه رسديم كه آب آن از طرف شمال به جنوب مى آمد و تا اين منزل آب جارى ديده نشده بود. اهل قافله از مشاهده آب جارى وجدها كردند. در اول رودخانه، درختان خر زهره زياد روييده بود و از اين رودخانه تا منزل به قدر يك ساعت مسافت است و تا منزل در طرف يمين رودخانه نى ها روييده است چون در اردوى شامى شيخ سعيد و شيخ ناصر حورانى بودند كه از مكه معظمه بر مى گشتند، محمدبيك حاكم نابلس كه داماد شيخ سعيد بود، تا كنار رودخانه به استقبال آمده بود و همچنين اعراب حورانى نيز به استقبال شيخ ناصر آمده بودند، اسبان و ماديان هاى خوب سوار شده بودند، در كنار رودخانه پياده شده، قهوه و غليانىصرف كرده، روانه شديم. از رودخانه كه گذشتيم، كوه هاى طرف يمين تمام شد، كوه هاى طرف يسار باقى بود.

نزديك منزل، كوه هاى يسار نيز تمام گشت و در سمت يمين، تپه ممتدى كه از جنوب به شمال امتداد داشت، نمودار شد. سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. اسم اين منزل را عين ضربه مى گفتند. قلعه اى در بالاى همان تپه ساخته بودند كه اطراف آن را ديوار كشيده در فضاى قلعه برخى بنا نهاده بودند كه از ديوار قلعه بلندتر بود و بانى اين قلعه را مى گفتند شعيب برادر عنتر بوده است. اردو را در دامنه آن تپه انداخته بودند وصحرا پر از زراعت بود كه در ورود به منزل اهل قافله لابدّاً از ميان زراعت مى گذشتند و اين منزل به واسطه

ص: 182

كثرت مياه و وفور سبزى و گياه، بسيار باصفا و طراوت بود. شيخ ناصر نود سال داشت و چهار پنج پسر و دختر داشت. دو پسرش به استقبال آمده بودند. از عجايب آن كه امشب بعد از ملاقات پسرانش فوراً مرحوم شد «وَما تَدرى نَفسٌ بِاىّ ارضٍ تَمُوتُ». «(1)» شنبه چهاردهم يك ساعت از دسته گذشته، روانه شديم. حركت به جانب شمال بود. اولِ منزل قدرى فراز و نشيب داشت، بعد از آن اراضى راهصاف و مسطح شده،صحراها و كوه ها سبز و خرم بودند و در طرف يسار تپه ها نمودار بودند كهصاف و بى اشجار بودند.

نيم ساعت كه رفتيم، ده عدد ستون سنگى با سرستون و ته ستون در طرف يسار راه افتاده بود. از قرارى كه مى گفتند، در قديم اين اراضى آبادى داشته است و اين ستون ها از آثار آبادى قديم است. يك ميدان كه رفتيم پنج ستون ديگر در طرف يمين افتاده بود و پس از مسافتى رودخانه خشكى نمودرا شد كه از مشرق به مغرب امتداد داشت. از آنجا كه گذشتيم، حركت به جانب شمال غربى شد و بعد از آن در طرف يمين، يك ستون بر زمين نصب كرده بودند كه دو ذرع ارتفاع داشت و دو سه ستون در طرف يمين، يك ستون بر زمين نصب كرده بودند كه دو ذرع ارتفاع داشت و دو سه ستون شكسته هم به زمين افتاده بود. قدرى كه گذشت دو ستون ديگر در طرف يسار ديديم كه يكى بر زمين نصب شده بود و ديگرى افتاده. پنج ساعت به غروب مانده عواف كردند و در عوافگاه، در طرف يسار، سه ستون منصوب و دو ستون افتاده ديديم. يك ساعت به منزل مانده،صحرا از هر طرف وسيع شده فراز و نشيب تمام گشت و تپه و كوه ابداً نبود. يك ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. اسم اين منزل مَفرَقْ بود. قلعه اى در سمت يمين داشت و اين منزل آب نداشت. از منزل ديروز آورده بودند.

يك شنبه پانزدهم نيم ساعت بهصبح مانده روانه شديم. حركت رو به شمال غربى بود.

اراضى راه امروز نيز سبز و خرم و وسيع و مسطح بود. كوهى از هيچ طرف ديده نمى شد.

پنج ساعت از دسته گذشته به قريه رَمْطاء رسيديم كه در خط شمالى، در بالاى تپه ممتدى واقع بود و خانه هاى رعيتى داشت و در برابر آن، رودخانه خشكى واقع بود و يمين و يسار راه، زراعت بود كه تعلق به همين دهكده داشت و اين دهكده از قراى معتبر حوران


1- لقمان، 34

ص: 183

است. زنان رَمطاء طبق هاى نان بر سر راه آورده بودند، به عابرين مى فروختند و اكثر آنها چانه و لب و پيشانى خود را خال كوبيده بودند و از قرار معلوم اين فقره، مخصوص زنان حورانى است. از قريه مزبوره كه گذشتيم، حركت به جانب شمال شرقى شد و قريه ديگر پيدا گشت، اسم آن را طَرطَر مى ناميدند و در سمت يسار واقع بود. اين دهكده نيز رعيت و زراعت فراوان داشت و زن هاى آنجا به همان منوال بر سر راه آمده نان مى فروختند. از آنجا كه گذشتيم حركت به جانب شمال غربى شد. يك اسعت به منزل مانده، پلى در طرف يسار نمودار گشت. سه چشمه داشت، ولى اهل قافله از پل نمى گذشتند، بلكه از جاده حركت مى نمودند. قدرى كه رفتيم، گردنه مختصرى به هم رسيد؛ از آنجا كه بالا آمديم اراضى مسطح شد. سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. اسم اين منزل را مُضَيْرِبْ مى گفتند و در ورود به منزل اعلب عسكر شامى همراه من بودند و مصطفى پاشاى مريوا با يك نفر مِمباشى و يك نفر ملازم سوار با نظام و هارون افندى مترجم قونسولخانه با ده نفر سوارنظام و ده نفر سوار جَندرمه از جانب مشيرپاشا، از شهر شام، استقبال آمده بودند. به هيأت اجتماع وارد مُضَيرِب شديم. مضيرب در خط شمال واقع بود. دهكده در شمال غربى بود و قلعه در شمال شرقى و در وسط آنها سه طاحونه به سمت دهكده و يك دكان به سمت قلعه ساخته بودند و رودخانه عريضى نيز در آنجا بود كه در نزديكى دهكده پلى بر روى آن ساخته بودند، دو چشمه داشت. آب رودخانه از شيخ سعدى مى امد كه تا مُضَيرب شش ساعت مسافت است و شيخ سعدى جايى است كه متصرف حوران در آنجا اقامت دارد؛ قصبه معتبرى است و شيخ سعد نام پيرى بوده است. گويند، سنگى در آنجا هست كه حضرت ايوب عليه السلام بر آن تكيه كرده است. علامت تكيه ايشان در آن سنگ نقش بسته است و چشمه هم هست كه از آنجا آب جارى شده به اعجاز حضرت ايوب عليه السلام.

دوشنبه شانزدهم سه ساعت بهصبح مانده روانه شديم. حركت به جانب شمال غربى بود.

اراضى اين راه مسطح بود، ولى اغلب نقاط آن سنگلاخ بود و در هر جا آبادى داشت، اطراف آن زراعت و سبز و خرم بود. از آبادى كه خارج شديم سبزى كمتر مى شد. از آبادى هايى كه در راه ملاحظه كرديم، يكى كبيته بود كه در سمت يسار در بالاى تپه واقع بود و بركه اى داشت كه آب جارى بر آن وارد مى شد و هميشه منزلگاه حجاج شامى همين

ص:184

ص: 185

دمشق

اشاره

سه شنبه هفدهم پنج ساعت از شب رفته روانه شهر دمشق شديم و حركت رو به شمال بود. اراضى اين منزل از قديم خيابانى داشته است كه روى آن را سنگ فرش نموده بوده اند، ولى آثار خيابان را در بيشتر از سه جا نديديم، باقى خراب و مفقودالاثر بود و تا اواسط راه كه تپه مخروطى در سمت يمين نمودار گشت، اراضى سنگلاخ بود و در نزديكى تپه مزبور چند قبّه دكاكين در يمين و يسار بود و به آن مناسبت اسم آن را قباب مى ناميدند و اسباب قهوه و غليان و جاى در آنها گذاشته و به عابرين مى فروختند. از آن نقطه كه گذشتيم، اراضى مسطح و هموار گشت. پنج ساعت به ورود شهر مانده آبادى پيدا شد كه آنجا را دنّون مى ناميدند. اشجار و نهر آب داشت. چند اطاق و چند خيمه نيز در يسار راه براى عابرين برپا كرده بودند و مجّاناً طعامى به ابناءالسبيل مى دادند. عسكرها از قِشله بيرون آمده، در كنار راهصف كشيدند و تعظيمات نظامى به عمل آوردند. از آنها گذشته، اول طلوعصبح چهارشنبه وارد كسوه شديم. از آنجا تا به شهر يك فرسخ است.

آبادى خوب و مرغوبى است. رودخانه و باغات و اشجار فراوان دارد و قهوه خانه و دكاكين در دو طرف جاده بنا نهاده اند. حسن پاشا مير لواى اركان حربيه و اسماعيل بيك قرّل آقاسى و شكيب پاشا و محمودبيك يوزباشى و عزت افندى ملازم با البسه رسميه تا آنجا به

ص: 186

استقبال آمدند. به همه آنها اظهار مهربانى نموده، براى اداى فريضه در آنجا پياده شديم.

جناب سعيدپاشا وصرّه امين نيز رسيدند، با آنها بهصحبت مشغول شديم. توقف ما در كِسوه به قدر دو ساعت طول كشيد. بعد از آن به تخت نشسته روانه شديم. از كِسوه كه حركت نموديم اراضى فراز و نشيب داشت، ولى بسيار باصفا و وسيع بود و وسعت طرف يمين بيشتر از طرف يسار بود، تا به جايى رسيديم كه سراشيب بود. شهر و باغات اطراف آن نمودار شد. تمام باغات و شهر در خط شمالى در دامنه كوه واقع بودند.صحراى باصفايى بود و اغلب باغات، اشجار زيتون و سيب و گلابى و به بودند و در وسطصحرا محوطه نمودار بود كه مى گفتند، قصر يكى از اعيان شهر است. حاجى محمدصادق قونسول دولت ايران با جرجيس افندى مترجم اول، سه كالسكه براى ما آورده بودند. از تخت پياده شده خودمان و اميرزادگان در كالسكه نشستيم. درويس افندى و سليم افندى كه متوليان رينبيه هستند به استقبال آمدند و هر دوى آنها شيعه و از ساعات موسويه بودند. از آن پس مصطفى پاشا آمده كالسكه والى پاشا را براى ما آورده بود. در ثانى به آن كالسكه نشستيم. نزديك باغات كه رسيديم مستقبلين نمودار شدند. آنچه افواج نظام و توپ و توپچى و موزيكانچى در شام بود تماماً با كسبه و اصناف شهرى به استقبال آمده بودند و در دو طرف راهصف كشيده ايستاده بودند. توپخانه و موزيكانچيان تعظيمات نظامى به عمل آورده به همه آنها يكان يكان مهربانى كرده گذشتيم و نوزده شليك توپ نمودند و در نزديك دروازه، در پهلوى قدمگاه حضرت رسولصلى الله عليه و آله كه گنبد و بارگاه دارد، خيمه ها برپا كرده، حسين فرزى پاشا مشير اردوى پنجم و ابراهيم ادهم پاشاى متصرف و حول پاشاى ميرميران و ستاربيك ميرآلاى و شوكت پاشاى فريق عسكر و عبدالكريم پاشاى فريق و عمربيك آلاى بيك ضبطيه، همگى با البسه رسميه به اتفاق كاظم بيك قاضى نايب شام و مترجم هاى قونسول هاى دولت هاى فرانسه و انگليس و نمسه و ايطاليا و اسپانيا و يونان و هولاند با غواصان به استقبال آمده بودند، از كالسكه كه خواستيم پياده شويم، تماماً از چادر بيرون آمده، مشيرپاشا نزديك آمده، مرا پياده كرده، رفتيم در چادر نشستيم و به همه مهربانى نموده، بعد ازصرف چاى و قهوه و غليان از خيمه بيرون آمده با مشيرپاشا در يك كالسكه سوار شده روانه شهر شديم. براى اميرزادگان و خواص نيز درشكه ها حاضر

ص: 187

كرده روانه شدند. در نزديك دروازه ها، در سمت يمين، قبرستانى و در سمت يسار قشله اى ديده شد. پس از آن داخل دروازه شديم كه به وضع دو طاق هلالى ساخته بودند ولى دَربى از چوب يا آهن بر آن ننهاده بودند. از آنجا وارد خيابان طولى شديم كه تقريباً ربع فرسنگ طول داشت و در اطراف آن دكاكين و عماراتى به طرز ايران بود كه از بيوتات اندرون خانه ها پنجره ها و دربچه ها به بازار و برزن نگذاشته بودند و تمام اين خيابان، از دو طرف، از سطح كوچه تا بام مملوّ از مرد و زن بود كه به استقبال و تماشا آمده بودند، حتى دكاكين را يك روز پيش تر براى جلوس و قيام خود كرايه كرده بودند كه ساعتى در آنجا بسر برند و اين خيابان چنان مملوّ از جمعيت بود كه غير از راه عبور كالسكه، ديگر جايى و راهى براى كس باقى نمانده بود. بعد از طى امتداد خيابان، وارد بازارى شديم كه به طرز بازارهاى ايران سقف داشت و در آن بازار نيز به همان منوال مرد و زن در اطراف ايستاده ازدحام كرده بودند. از آن پس وارد بازار جديدى شديم كه به حكم مدحت پاشا در زمان ايالت شام بنا كرده اند. بازار وسيع و مرتفعى است و سقف آن را مانند شيروانى از چوب ساخته اند و از دو طرف به بناى دكاكين آن خوب پرداخته اند و در هر جا كه به قراولخانه ها مى رسيديم، عساكر در جلو سربازخانه و قراولخانهصف كشيده، تعظيمات نظامى به عمل مى آوردند. ما هم تعارف نظامى به جا آورده مى گذشتيم. بعد از آن كه امتداد بازار را طى كرديم، از طرف يمين بازار، به كوچه اى وارد شديم كه منتهى به خانه عاليجاه حسن قوتلو مى شد و خانه او را كه بهترين عمارت شهر است براى ما از جانب ايالت شام معين كرده بودند. چهار ساعت به غروب مانده وارد آن منزل شديم. در اطراف درب كوچه، به وضع بديع خوشى كه معمول آنصفحات است شاخه هاى درخت نارنج را با برگش به طول هلالى بر ديوارها نصب نموده، چراغ ها بر آن شاخه ها تعبيه كرده بودند و شب ها روشن مى نمودند و آن كوچه تا پنجاه قدم چراغان مى گشت. وقتى كه وارد عمارت حسن قوتلو شديم،صاحب منصب هايى هم كه به استقبال آمده بودند همراه بودند، در اطاق مزينى نشسته قهوه و غليانىصرف شد. بعد از آن كه به اطاق ديگر كه سالون مى گويند رفته، در سر ميزْ غذاصرف كرديم. اجزاى مجلس رفتند. وقت عصر به حمامى كه از جانب حكومت در بازار خلوت كرده بودند رفتم. حمام هاى شام نهايت امتياز را دارند و از حد وصف و

ص: 188

تعريف بيرون است. يك ساعت از شب رفته از حمام بيرون آمدم. احمد افندى كاتب اسرار و مهردار ايالت با تحسين بيك محاسب مركز لوا و حلمى بيك مدير مركز تحريرات و حسن فهمى افندى مميز املاك و مراد افندى برادر حسن قوتلو به ديدن آمدند. به آنها مهربانى كرده رفتند. در اين چند روز كه در شام بوديم ليلًا و نهاراً در خانه حسن قوتلو مهمان دولت بوديم و در نهايت خوبى خدّام خاص ايالت پذيرايى مى نمودند و دو روز پيش از ورود ما، تمام اسباب پذيرايى را در خانه مشار اليه فراهم آورده، بر زينت بيوتات افزوده بودند. منزل خودمان و هر يك از اميرزادگان و جناب حاجى ملاباقر واعظ و غيره اطاق هاى على حده بودند و شب ها تمام چهلچراغ ها و لاله ها و فنرهاى حياط افروخته شده مانند روز روشن بود. خانه حسن قوتلو داراى دو خلوت كوچك و بزرگ و يك حيات مستطيل بود. حياط مزبور از چهار سمت بيوتات فوقانى و تحتانى داشت و بر بالاى ديوار آن محجر آهنين از چهار سمت گذاشته بودند و حوض مُدوّرى در ميان حياط بود و سطح حياط را تماماً از احجار شفّاف ممتاز مفروش و منبّت كرده بودند كه نهايت امتياز را داشت و اينصنعت در ولايت شام در همه جا معمول و متداول است كه سطوح عمارت و حمامات را به نقوش مختلفه با احجار ممتاز منبّت و مفروش مى كنند و در اطراف حياط در نزديكى پنجره ها اشجار سرو و گل كاشته اطراف آن را به شكل هلالى، سنگ ها بر زمين نصب كرده اند. باغچه مختصرى شده است، از آب دستى مشروب مى شوند. بالجمله عمارت مشاراليه نهايت آراستگى و زيبايى را داشت و كمتر عمارتى بدين قشنگى و مطبوعى ساخته شده است. يك خلوت آن معبر بود كه از درب كوچه داخل آنجا شده و از آنجا وارد حياط مستطيل مى شوند و خلوت ديگر آن خلوت خاص بود كه اطاق سالون در ميان آن بنا نهاده، حوضخانه نيز در آن خلوت ساخته اند كه آن را قاع مى ناميدند و در واقع اطاق مسقّف مذهّب مزيّنى است كه حوض هم در وسط آن واقع است و آب بر آن جارى است و چون هوا سر بود، روى حوض را تخته گذاشته پوشانيده بودند و ماهوت قرمز بر آن گسترده اند،صورت ميز به هم رسانيده بود و در آن اطاقصنوف و اقسام ظروف از چينى هاى قديم در اطراف آن در طاقچه ها گذاشته بودند و نهايت امتياز را داشت. بعد ازصرف شام به آن اطاق رفته نشستيم و قهوه و غليانصرف كرديم. شكلى بر ديوار نصب

ص: 189

كرده بودند، آوردند تماشا كرديم، زنى بهصنعت خياطت، تمام اعضا و اجزاى آن شكل را برجسته ساخته است كه مانند اشكال مجسمه به نظر مى آمد و در حقيقت كمال تصنع را در دوختن و ساختن آن به كار برده است و از قرارى كه حسن قوتلو تقرير مى نمود،صورت سلطان عثمانى است. بالجمله اشخاصى كه از جانب والى شام، ليلًا و نهاراً، مواظب خدمت ما بودند، عاليجاهان اسماعيل بيك قرّل آقاسى و شكيب بيك يوزباشى و محمدبيك يوزباشى و عزت افندى ملازم ثانى و توفيق افندى ملازم ثالث و امين افندى كه اجزاى اداره نظارت است و يحيى افندى چاوش و كامل افندى و سليم افندى دهباشى و بكر افندى و بيست نفر عسكر و محمدآقاى ملازم و ده نفر جَندرمه بودند. در هنگام ورود ما، جناب حمدى پاشا، والى شام، در بيروت بودند. همين كه از بيروت مراجعت نموده وارد شد، به ديدن ما آمدند. با ايشانصحبت داشتيم، بسيار مرد معقولى بود.

دمشق

بدان كه شهر شام از اقدم مدن عالم است. اگر چه لفظ شام اسم است از براى تمام مملكت شام، ولى چون شهر دمشق كه مقر ايالت و وُلات است افضل و اوسع و اجمل تمام شهرهاى اين مملكت است، اكنون شام گويند و از آن شهر دمشق اراده كنند و تسميه اين مملكت به اسم شام در سنه 634 مسيحى شد كه مسلمانان بر كفار عرب مستولى شدند و از اين جهت اين مملكت را شام گفتند كه در شمال كعبه واقع است، چنانكه يمن را از اين جهت يمن گويند كه در يمين كعبه واقع است و در اوايل زمان تمام مملكت را بر پنج ناحيت قسمت كرده شامات مى گفتند و اكنون نيز بدان سبب اين لفظ در السنه و افواه مستعمل است. شام اول فلسطين بوده كه رمله و قدس شريف و عسقلان و سمبطيه و نابلس و غزه از شهرهاى اين ناحيت است. شام دوم حوران بوده كه شهر آن طبريه و در وقت آمدن از مدينه منوره از اراضى دهات اين ناحيت مى گذرند. شام سيم غرطه بوده است كه اكنون شهر آن معموره دمشق است و غرطه در دو فرسنگى شهر دمشق است و چنانكه اهل سير و تواريخ نوشته اند از جنات اربعه روى زمين است و آن سه جنت ديگر

ص: 190

سُغد سمرقند و شعيب بوّان و نهرالابُّله باشد؛ بلكه غرطه را افضل جنات اربعه شمرده اند زيرا كه طول آن سى ميل و عرض آن پانزده ميل مى باشد و تمام اين مسافت مشتمل بر انهار و اشجار است كه مشبك به يكديگرند، كَانَّها بُستانٌ واحدٌ، و هيچ يك از آن جنات را اين عرض و طول و وسعت وصفا نباشد. شام چهارم حِمص بوده است. شام پنجم قِيسرين كه شهر آن حلب است و از زمانى كه دولت عثمانى بر مملكت شام مستولى شده است، تقسيمات آن به نحو ديگر گشته است. سلاطين قديمه عثمانى به دو قسمت نموده بودند. اول سورى و دوم فلسطين و سلاطين عثمانى بر چهار ايالت تقسيم نمودند، اول ايالت حلب، دوم ايالت دمشق، سيم ايالتصَيدا، چهارم ايارت قدس شريف. و متأخرين سلاطين عثمانى تمام آن ممكلت را سورى گفتند، ولى در سلطنت سلطان عبدالعزيز به دو قسمت شده، ولايت حلب، ولايت سوريه كه مركزش دمشق است و در اين زمان جزئى از ولايت سوريه را كه قدس شريف باشد، به جهت وسعت و اعتبارش منفصل نموده مستقلًا متعلق به بابعالى داشته اند و در لفظ شام سه لغت است، شام و شأْم و شِآُم.

حدود شام

بدان كه شمال شام، آسياسىصغرى است و جنوب آن جزئى از بلاد عرب است كه آن را تيه بنى اسرائيل گويند و شرق آن عراق و باديه است و غرب آن بحر روم است.

القاب شام

بدان كه شهر شام را چهار لقب باشد و ادبا و فصحا در نظم و نثر خود بدان لقب استعمال نمايند. لقب اول آن دمشق است و در وجه تسميه آن چنين بيان كرده اند كه دمشق بن كنعان يا دمشق بن نمرود بانى اين بلد بوده است. لقب دوم آن جيرون است و در وجه تسميه آن چنين گفته اند كه جيرون بن سعد بن عاد بن عوص بن دمشق بناى اين شهر نموده است. لقب سوم و چهارم جلق و فيجاء است و وجه تسميه آن را بيان ننموده اند.

اقسام و ابواب شام

بدان كه شهر شام مشتمل بر دو قسمت است، يكى داخل سور و ديگرى خارج سور.

آنچه داخل سور است بناى قديم آن باشد ولى به مرور خراب و ويران شده، بعضى مخازن

ص: 191

مهمات عسكريه آن باقى مانده است. تجديد عمارت نموده اند و خارج سور آن جديد است و در اسلام بنا نهاده اند و هر يك را دروازه اى باشد. داخل سور را هشت دروازه است، كما قيل:

دمشق فى اوصافها جنّة خُلدٍ راضية أما تَرى أبوابها قَد جُعلْت ثَمانية

و در سمت شمال چهار دروازه مى باشد و هر يك را نامى نهاده اند. اول را باب التوما گويند. دوم را باب السلام. سيم را باب العماره. چهارم را باب البوابجيه. و باب العماره را باب الفراديس و باب البوابجيه را باب الفرج گفته اند و باب الفرج را در عهد سيف الدين ابوبكر بن ايوب تجديد نموده اند. شيخ عبدالغنى نابلسى در وسصف شام و باب الفرج گويند:

قُل ما تَشاءُ من جُلّق وَانْسِب لها ولا حرج فالخير واليُمن بها وبابها باب الفرج

و در سمت جنوب يك دروازه است، آن را باب الثاغور گويند و باب الصغير نيز گفته اند.

و در سمت مشرق يك دروازه است كه آن را مسلمانان باب الكيسان گويند و نصارى باب بولس و چون سلطان سليم در وقت آمدن به شام از اين دروازه داخل شده است از آن وقت تاكنون به جهت احترام او اين دروازه را مسدود داشته اند و در سمت مغرب دو دروازه است، اول را باب الثرايا گويند و دوم را باب الجابيه و معروف اين است اهل بيت حضرت سيدالشهدا-صلوات الله عليه و على اهل بيته- را از اين دروازه وارد كرده اند و خارج سور را سه دروازه است و آنها را نامى ننهاده اند. دو باب آن بزرگ است و يك باب آن كوچك. بالجمله شام كثيرالمياه است و از هفت نهر مشروب مى شود كه آنها را بَردى و يزيدى و ديرانى و ثوراء و نهر قنوات و بانْياس و عَقْربا گويند. اصل همه آنها بَرْدى است، منشعب شده، هفت نهر گشته است و به واسطه كثرت مياه در تمام عمارات، در تمام موارد آب جارى است و مخصوصاً در اغلب خانه ها حوضخانه ها مى سازند كه آنها را قاعات گويند كما قيل: وفى بعض الدّور قاعات رفية مدهونة باجمل الادهان فى وسطها بِركٌ يَجْرى اليها الْتماء باتّصال حتى در كوچه ها و بازارها نيز در جنب ديوارها، حوضچه ها ساخته اند، آب جارى در آنها موجود است و هواى اين بلد در همه فصل خوب است مگر در خريف كه تب زياد است و به واسطه كثرت مياه امراض عصبانى بهم مى رسد و خاك اين بلد سهل و خمراء و كثيره الخصب است كه غالباً سبز و خرم باشد و اين شهر مشتمل است بر جوامع و مدارس

ص: 192

و كنايس و خانات متعدده وصنايع اين بلد نساجى وصباغى و بنايى و خياطت و حدادى است و شمشير را مخصوصاً در نهايت امتياز مى سازند و سيوف دمشقيه معروف آفاق است.

متنزهات شام

به واسطهصفايى كه در آب و خاك شام است، نزهتگاه آن متعدد باشد و هر يك را اسمى جداگانه نهاده اند و اسامى آنصوفانيه و طَربله و مَرجه و رَبوه است و افضل همه آنها ربوه است «وَاوَيناهُما الى رَبوةٍ ذاتَ قَرارٍ وَمُعين» «(1)»

به اعتقاد بعضى اشاره به اين ربوه كه در خارج شهر شام است و آنچه در ايام توقف شام از متنزهات اين بلد مشاهده كرديم مَرجه و ربوه بود. از عمارت والى شام، از كنار نهر بَردى و پل كه مى گذرند مَرجه است و آن نهر را تا چهارصد قدم از دو طرف سنگ چين كرده، در ابتدا و وسط و انتهاى آن قنطرى بسته اند. قنطر اول و آخر از سنگ است و سه چشمه دارد و قنطر وسط آهنين است و چشمه ندارد و در نهايت استحكام ساخته اند و از دو طرف، ديوار بر آن قرار داده اند و عرض نهر تقريباً ده ذرع است و اين پل را بر روى آن بسته اند و دو طرف نهر عمارات و بساتين است. از آن جمله باغى است كه مدحت پاشا در طرف يسار نهر احداث نموده است و آن را باغ ملتى گويند. عمارتى در وسط آن است كه تحتانى آن بيوتات است و از چهار سمت گشاده است و فوقانى آن مهتابى است كه از چهار طرف باز است. بعد از مَرجه داخل ربوه مى شوند. دو طرف آن سبز و خرم است و رودخانه از وسط مى گذرد و قوه خانه ها و عمارات در دو سمت آن بنا نهاده اند. كسيب حمراء نيز كه كوه معينى است در يك طرف ربوه است. بالجمله نزهتگاه ربوه بسيار باصفا و باروح است و از شدت طراوت و خضارت «(2)» خيلى نشاطانگيز و فرح آميز است. نعم ما قيل:

انهض إلى الرّبوة مُستَمْتِعاً تَجِد مِنَ اللّذات ما يَكفى

فالْطّيرُ قَد غَنّى على عوده فىِ الرّوضِ بين الحيك والذَفّ

مولوى در مثنوى گفته:


1- مؤمنون، 50
2- سبزه زارى

ص: 193

چونكه غم آمد كنارش كش بغش از سر ربوه نظر كن بر دمشق

و از ربوه كه به آن طرف گذرند، ساحت دمار است كه عمارات چند در آن حدود ساخته اند و بسيار خوش منظر و خوش آب و هواست.

جامع امويه

از جوامع معتبره اين بلد جامع امويه است. گويند در عهد سليمان بن داود بنا شده.

كنيسه اى در جنب آن بوده است. ولى بن عبدالملك بن مروان در سنه 89 هجرى هدم كنيسه نموده داخل جامع كرده است و از نو بنا نهاده است. در طول آن بيست ستون واقع است و در عرض آن دو ستون و به همه جهت اسطوانه هاى اين جامع چهل عدد است و اعتقاد اكثر اهل شام كه بر مشرب محى الدين اعرابى (كذا) هستند، اين است كه ستون شرقى جامع امويه كه در آخر قطار اول است، مكان نزول حضرت عيسى عليه السلام است كه در آخرالزمان در دمشق بر آن اسطوانه بيضا نازل خواهد گشت. بالجمله اين مسجد به امر وليد بن عبدالملك به اتمام رسيده و بسيار محكم ساخته اند. طول آن دويست گام است و عرض آنصد و پنجاه گام و آن را سه در است. يكى در طرف جنوب و دو تا در اول و آخر است. شمالِ مصلاى حنبلى در سمت ايسر درب جنوب است و مصلاى شافعى در سمت ايمن آن. پس از آن مصلاى حنفى است و بعد از آن مصلاى مالكى و از سمت شمال جامع، بيست و دو پنجره به طرفصحن گذاشته اند كه در تابستان باز مى شود و بقعه سر حضرت يحيى در وسط اين جامع است.

صحن جامع امويه

صحن جامع امويه بسيار وسيع است و از براى آن ده در قرار داده اند و هر يك را نامى نهاده اند. در طرف جنوب دو در است يكى باب العبرانيه كه آن را باب الساعات نيز گويند و ديگرى باب الزياده است. و در طرف شمال چهار در است، يكى باب الفراديس است و ديگرى باب السلسله و دو در ديگر آن را نامى ننهاده اند، يكى كوچك است و ديگرى بزرگ و در سمت شرقى يكى است كه آن را باب جيرون گويند و در سمت غربى نيز يكى

ص: 194

است كه آن را باب البريديه نامند و در وسط باب البريديه قبّه اى است. اين دو شعر را آنجا نوشته اند:

عرّج ركابك عَن دمشق فانّها بلد تذّل لهاالاسود وتخضع

ما بين جابيها وباب بريدها قمر يغيب والف بدر يطلع

و درصحن دو گنبد است كه سلطان عثمانى ساخته است. يكى محاذى ايوان شرقى است و ديگرى محاذى سمت غربى. گنبد شرقى ميقات است كه در آنجا ساعت گذارده اند، گنبد ديگر حوضخانه است كه آب از فواره آن جارى است. گويند وقتى كه سلطان عثمانى اين دو گنبد را بنا كرد، علماى اهل تسنن بر او بحث نمودند كه اين تصرف شما در اراضى مسجد جائز نباشد. براى آنكه رفع ايراد آنها را نموده تصرف اوصحيح باشد، گنبد حوضخانه را طورى ساخت كه مؤذن بر فراز آن رفته اذان بگويد و گنبد ميقات را هم به اين شرط ساخت كخه در آن باز بوده هر كس بخواهد برود در آنجا نماز بخواند. و در پشت گنبد حوضخانه گنبد ديگر است كه از ابنيه قديمه است و كسى نمى داند براى چه ساخته اند. گويند يكى از وزراى شام درب آن را باز كرده كاوش كرد كه بداند در ميان آن چيست، غير از مكاتيب چيزى نديد. و در سمت شرقىصحن، ايوانى است كه از آخر آن ايوان، درى به مسجدالرأس جناب سيدالشهدا عليه السلام باز مى شود.

مسجدالرّأس

بدان كه مسجدالرّأس سه مسجد است كه توى يكديگر واقعند. مسجد اول اطول از ثانى است و مسجد ثانى اطول از ثالث و در وسط مسجد اول، سنگ هاى مربعصاف گسترده اند و در آن مسجد دو پنجره به سمت ايوان گذاشته اند كه روشنى بخشد و محاذى در مسجد ثانى حوضچه اى است كه به ديوار شرقى اتصال دارد و گويند جريان آب آن از اعجاز سيد سجاد عليه السلام است، چه اين مساجد، مجلس يزيد- عليه اللعنه- بوده است كه اهل بيت را داخل آن نموده اند و بالاتر از حوضچه ضريحى است كه دو ذرع طول آن است و يك ذرع عرض آن. گويند مقام حضرت سيد سجاد عليه السلام است كه در مجلس يزيد در آن مقام نشسته اند و بالاتر از آن منفذى است در ديوار كه به قدر دو وجب طول آن

ص: 195

است و پرده اى بر روى آن آويخته اند و آن منفذ به مسجد سيم باز مى شود و برابر ضريح رأس الحسين است و بالاتر از آن درى است كه از آنجا داخل مسجد سيم مى شوند.

مسجد مربعى است و اضلاع آن تقرباً يك ذرع و نيم طول آن است و سه چارك عرض آن. قبّه كوچكى در ميان ضريح است، جامه سبزى بر روى آن پوشانيده اند و عَلَمى كه با جمل شامى حركت مى دهند و پنجه آن طلا است، در زاويه اين مسجد گذارده اند.

پنج شنبه نوزدهم بعد ازصرف نهار كالسكه حاضر كردند، به اتفاق حسن پاشا، به عزم بازديد جناب والى پاشا و مشيرپاشا رفتيم. والى پاشا عسكر و موزيكانچى در درب خانه خود احتراماً حاضر كرده بود، تعظيمات نظامى به جا آوردند و موزيكان زدند. وارد خانه شديم تا نزديك پله به استقبال آمد. از پله ها بالا رفته وارد اطاق شديه مشغولصحبت شديم. آدم معقول پخته ساده است، چندان پيرايه براى خود در منزل قرار نداده بود. بعد از انقضاى مجلس بيرون آم ده به خانه مشيرپاشا رفتيم. او نيز عسكر و موزيكانچى در درب خانه خود حاضر كرده بود. در يك سمت جلو عمارت او باغچه اى بود.

موزيكانچيان در ميان باغچه موزيكان مى زدند و در طرف ديگر يك دسته عسكرصف كشيده تعظيمات نظامى بجا آوردند. خود مشيرپاشا نيز تا نزديك كالسكه به استقبال آمده بود. خودش مرا از كالسكه پياده كرده بازوى مرا گرفت و به عمارت خود برد.

مشغولصحبت شديم و بعد از انقضاى مجلس مراجعت نمودم.

جمعه بيستم بعد از ظهر كالسكه ها حاضر كردند با اميرزادگان و خواص اصحاب از باب الثاغور به سمت زينبيه رفتيم. از شهر تا زينبيه به قدر يك ساعت و نيم مسافت و هر دو طرف خيابان سبز و خرم است. دو گنبد در طرف يسار است و يك دهكده در سمت يمين و اسم آن راا بابيله مى گفتند. زينبيه در قريه راديه واقع است. عمارات و آبادى دارد و برابر زينبيه عمارات عالى است كه متعلق به سعيد آقاى موصلى است و از آن بالاتر حمامى است كه تازه بنا شده.

صحن و مسجد زينبيه

بدان كهصحن و مسجد زينبيه در سمت يسار شرقى واقع است. از در كه داخل مى شوند،

ص: 196

دالانى است، دو طرف آن را حجرات ساخته اند. بعد از آن وارد فضايى مى شوند كه سقف ندارد و از آن فضا درى بهصحن گشوده مى شود. قريب ده ذرع طولصحن است و در ميانصحن حوض مدورى است، نصفصحن را از طرف بالا سنگ كرده اند و نصف ديگر بى سنگ است و در طرف بالاىصحن كه سمت شرقى است، ايوان ساخته اند كه يك ستون در وسط آن است و دو سمت يمينصحن كه طرف جنوب است به امتداد طول آن سكويى است و در آخر سكّو چاهى است و در پهلوى چاه گلدسته است كه دوازده پله دارد. بالجمله از ايوان داخل مسجدى مى شوند كه درب آن در زاويه يمناى ايوان است و اين مسجد مربع است. چهار ستون در طول آن واقع است و چهار ستون در عرض آن و دو پنجره از مسجد به ايوان گذاشته اند و در وسط مسجد چهار ستون مربع است كه قبّه بقعه زينبيه را بر روى آن نهاده اند. درب بقعه از سمت جنوب است و چهارصفه دارد و اطراف آن را شباك آهنين نصب كرده اند. ضريح مبارك به فاصله دو ذرع در وسط آن بقعه است و از چوب ساخته اند و اين مسجد و بقعه را در اين سنوات شخص تاجرى تجديد عمارت كرده است و قبر والده جناب سپهسالار اعظم نيز در اين مسجد در پهلوى منبر است. چون امروز روز اربعين بود، بعد از زيارت آن مظلومه، مشغول خواندن زيارت اربعين شديم و بعد از اداى فريضه، دو نفر روضه خوان ترك در آنجا ذكر مصيبت نمودند. رقّتى دست داد؛ پس از آن بيرون آمده درصحن نشستيم. درويش افندى و سليم افندى متوليان زينبيه قدرى تنقّلات آوردصرف شد.

جناب حاجى ميرزا يوسف آقا و ميرزا اسحاق مستوفى آذربايجان نيز در آنجا بودند و بعد از آن بيرون آمده مراجعت به منزل نمودم.

شنبه بيست و يكم بعد از ظهر به جامع امويه رفتيم و بعد از زيارت رأس حضرت يحيى عليه السلام به مسجد رأس الحسين وارد شديم و از آنجا به مقبره سيدصلاح الدين رفتيم كه از سلاطين شام بوده است. جلو مقبره او مسقف است و بقعه آن مربع، ديوارهاى آن تا نصف كاشى مُعرّق نصب نموده اند. در نهايت امتياز بود و مانند چينى به نظر مى آمد. در يك سمت قبر آن نوشته اند. تَجَدّد هذهِ المَقبرة فى الف ومِأتينِ وَخَمس وَتِسعين؛ تولدَ فى قَلعة تِكريت فى خَمسَمأة واثنَين وَثلاثين، مُدّة سَلطنتهِ عِشرينَ

ص: 197

سنة، توفى يوم الاربعاء فى تِسعة و عِشرينصفر سنة خَمس مأة و تِسعة و ثمانين. قبر ابراهيم پسر او نيز در همان بقعه است. از آنجا بهصحن جامع امويه مراجعت نموديم. از درب اواسط شمالى آن بيرون رفتيم، يكى دو كوچه كه طى كرده به درب بقعه مباركه رقيه رسيديم. در سمت يسار بازار در طرف غربى واقع بود.

بقعه مباركه رقيه عليها السلام

از در كه داخل مى شوند دالان مختصرى دارد. بعد از آن فضاى مسقفى كه حوضچه در ميان آن است و بعد از آن مسجدى است كه تقريباً شش ذرع طول و پنج ذرع عرض آن است. از در كه داخل مى شوند در سمت يمين آن كه سمت جنوب است، ضريح مستطيلى است كه از چوب ساخته اند و متصل به ديوار است. تقريباً دو ذرع طول و يك ذرع عرض آن است. گويند اين مسجد همان خرابه اى بوده است كه اهل بيت را در آنجا جا دادند و اين ضريح در محلى است كه سر مبارك حضرت سيدالشهدا عليه السلام را به خرابه آورده در آنجا گذارده اند و بالاتر از ضريح محراب است و بالاتر از محراب منفذ مربعى است.

گويند قبر فرنگى كه در مجلس يزيد بوده، كشته شده است، در آنجا است و در سمت شرقى مسجد سكويى است كه در عرض مسجد واقع است و در زاويه سمت شمالى درى است كه از آن در داخل بقعه مباركه مى شوند. بقعه مربعى است، چندان وسيع نيست. بر ضريح مبارك جامه زرى زمينه گُلى پوشانيده اند و در آن طرف ضريح قبرى است، روى آن جامه ماهوت سياه پوشانيده اند. اعتقاد اهل آنجا اين است كه دست هاى مبارك حضرت عباس عليه السلام در آنجا مدفون است. بعد از زيارت آن بقعه مباركه به بازديد امير عبدالقادر پاشاى مغربى رفتيم. از ملوك جزاير است. دولت فرانسه او را اخراج كرده به شام فرستاده اند و ماهى ششصد ليره شهريه به او مى دهند. در عمارت او در حوضخانه اى نشسته، بعد ازصحبت وصرف قهوه و شربت بيرون آمده در كالسكه نشسته با حسين پاشا كه از اركان حربيه است و چند نفر عسكر به سمتصالحيه رفتيم. از پلى كه روى نهر بردى بسته اند، و تفصيل آن در ضمن نزهتگاه مرجه بيان شده است، گذشته رو به شمال وارد خيابانى شديم كه مدحت پاشا يك سال است در زمان ايالت خود تسطيح

ص: 198

نموده است. در سمت ايسر خيابان، مريضخانه عالى ساخته اند كه آن را خسته خانه گويند. طبقات تحتانى و فوقانى دارد و دربچه ها رو به خيابان گذاشته اند و در سمت يمين آن عمارت كمپانى است كه آن نيز عالى است و از آنجا ابتداىصالحيه است و بيوت ديگر نيز در دو سمت خيابان است ولى چندان عالى نيستند. مسافت خيابان را كه طى كرديم به كوچه اى كه رو به مشرق بود رسيديم، تا به جايى كه وسعت داشت با كالسكه رفتيم، بعد از آن كه فراز و نشيب به هم رسانيد سوار اسب شديم و دو طرف كوچه نيز دكاكين و عمارات است. مسجد و مقبره محى الدين در منتهااليه اين كوچه در سمت يمين واقع است وصالحيه در جبل قاسيون واقع است. گويند اصحاب كهف در اين جبل مدفونند. و در وجه تسميهصالحيه گويند: شيخ ابوعمرو جماعيلى مقدس، مدرسه اى در آنجا ساخت و چون اصحابش ازصالحين بودند آن ناحيت راصالحيه ناميدند. و شيخ مزبور در سنه 607 مرحوم شده است و در وصفصالحيه گفته اند:

الصالحية جنة والصالحون بها أقاموا فعلى الديار وأهلها منى التحية والسلام

بالجمله واردصحن و مسجد و مقبره محى الدين شده فاتحه خوانده مراجعت به منزل نموديم و شب والى پاشا و مشيرپاشا و سعيدپاشا آمده، چند ساعتى نشستند و رفتند.

مُحى الدين عربى

مُحى الدين بن احمد بن عبدالله، امامصوفيه و رب طريقت آنها بود. در سنه 560 متولد شده و در شب جمعه بيست و دوم ربيع الثانى سنه 638 نزديكصبح وفات يافت. مسكن آن در دمشق بود و نشر علوم مى نمود و به لقب حاتمى نيز معروف بود. در ماده تاريخ او گفته اند:

انما الحاتمى فى الكَون فَردٌ وهو غَوثٌ وسيّدٌ وامامٌ

ان شئتم متى توّفى حميداً قُلتُ أرّخ مات قُطب همام

قبر او بعد از وفاتش تا زمان سلاطين آل عثمان پيدا نبود. سلطان سليم به شام آمده پيدا نمود و مدرسه عظيمه اى در آنجا بنا كرد و جامعى ساخت و اوقافى براى او معين نمود و اين عبارت از محى الدين معروف است: اذا دخل السينُ فى الشين ظَهر قَبر مُحى الدّين.

مُراد از سين سلطان سليم و مراد از شين شام است.

ص: 199

صحن و مسجد و بقعه محى الدين

از دربصحن داخل دالان وسيعى مى شوند و از آنجا واردصحن مى گردند و در ورود بهصحن در يمين و يسار آن ايوان سرپوشيده است كه چهار ستون در طول آنها واقع است و در طرف غربىصحن نيز ايوانى است كه چهار ستون دارد و در وسطصحن، حوضى است و در جنوبصحن جامع ظريفى است كه ديوار جنوب آن مشرف بر باغچه است و چهار دربچه به باغچه گذاشته اند و در اين مسجد چهار اسطوانه است و درب مقبره شيخ در زاويه ديوار شرقىصحن است كه اتصالى به زاويه جنوبى دارد و سطح مقبره پست تر از سطحصحن است. شانزده پله از سنگ گذارده اند تا وارد مقبره شوند.

محاذى در مقبره سه قبر است. بر فراز هر يك عمامه سبز بزرگى گذارده اند. دو نفر آنها كه نزديك به ضريح شيخ محى الدين هستند، از احفاد او باشند. يك نفر ديگر كه قدرى دورتر است، محمدامين پاشا است كه در آنجا مدفون است. اين مقبره مستطيل است و تقريباً ده ذرع طول آن است. در طرف جنوب دو دربچه به نارنجستان باز است و در سمت مغرب، طاقچه بزرگى كه يك ذرع و نيم طول آن است، ساخته، پنجره اى نصب كرده، شيشه انداخته اند و كتاب هاى شيخ را در آنجا گذاشته اند و در سمت مشرق نيز دو دربچه گذارده اند كه به باغچه باز مى شود و در شمال مقبره نيز درى است كه از زمين بالاتر است. ضريح شيخ در وسط مقبره است و اين اشعار را در اطراف آن نوشته اند. در طرف شرقى اين شعر است:

قَد كانَصاحِبُ هذا القَبر جوهرةٌ يَتي - مةٌصاغَها البارى مِنَ النطف

و در سمت غربى آن اين بيت است:

عَزّت فَلم تَعرف الايام قَيمتها فَردّها غيرةً مِنهُ الى الصّدَفِ

و در تاريخ مرمت ضريح نيز در اطراف آن نوشته اند:

مقامك محى الدين سامى الذّرا وإن كُنت محجوباً بهذا الضريح

و أنت سِرّ الله فى الأولياء وأنت من فيه يليق المديح

مُصطفى پاشا وَزير العُلوم وافاك فى قلب سليمٍصحيح

فأقبلت وأقبل منه شهريه يرجو بها التاريخ خير تسبيح

ص: 200

از اين اشعار معلوم مى شود مصطفى پاشاى وزير علوم، در سنه 1290 مرمت ضريح نموده است. و در جنوب ضريح اين شعر است:

قبر مُحى الدين ابنِ مَغربى كُلُّ مَن لاذ بِه أو زاره

قُضيت حاجاته مِن بعدها غَفر الله له أوزاره

روز يك شنبه بيست و دوم جايى نرفته و كسى هم نزد ما نيامد. فقط در منزل به استراحت گذشت.

دوشنبه بيست و سيم كالسكه حاضر كردند. بعد از نهار عازم نزهتگاه رَبوه شديم. اول از مرجه گذشتيم و تا قشله كوچكى كه در سمت يسار ساخته اند و ده نفر عسكر گذاشته اند مرجه است و از آنجا كه گذشتيم وارد بوغازى شديم كه ابتداى ربوه است. آب نهر برْدى از وسط مى گذرد و دو طرف آن سبز و خرم است، ولىصفاى ربوه در بهار است كه مشحون از رياحين و ازهار است. مير عبدالقادر مغربى عمارتى در سمت يمين ساخته است. تا آنجا ربوه است، از آنجا كه گذشتيم، داخل ساحت دمّار شديم. احمد افندى و راشدپاشا عماراتى در سمت يمين ساخته اند، بسيار خوش وضع بود. بعد از آن به عماراتى رسيديم كه در سمت يسار در كنار نهر ساخته بودند. داخل آن عمارت شديم.

اختصاص به شخص يهودى داشت و بسيار باصفا بود. از آنجا بيرون آمده به عمارت خواجه موسى يهودى رفتيم كهدر سمت يمين واقع بود. سطح عمارت را تماماً سنگ هاصاف گسترده بودند و در اطراف حياط باغچه هاى كوچك تعبيه كرده اشجار كاشته بودند و در طرف مشرقصفه اى بود كه چوب بست كرده سه شيروانى از چوب بر روى آن ساخته بودند و حوضى در وسط داشت و از دو طرف راهرو گذارده بودند و در پشت آن عمارت نيز باغچه كوچكى بود كه خالى ازصفا نبود. قدرى در آن عمارت نشسته تفرج كرديم، پس از آن به منزل مراجعت نموديم.

سه شنبه بيست و چهارم خيال حركت از شام داشتيم كه به سمت بيروت برويم. تدارك اسباب حركت تا شب كشيد. عصرى والى پاشا و مشيرپاشا آمده وداع كرده رفتند. يازده ساعت از شب رفته در كالسكه نشسته نزديك پل آهنين رفتيم و از آنجا در كالسكه مخصوصى كه به جهت راه بيروت ساخته اند سوار شده روانه شديم. حركت از آنجا تا

ص: 201

ربوه رو به مغرب بود. بعد رو به جنوب شد و پس از آن رو به شمال و بعد از آن به واسطه پيچ و خم راه كمپانى، ضبط حركت ممكن نشد. از شام تا بيروتصد و ده كيلومتر است.

اين راه را كمپانى فرانسه شوسه كرده است. با آنكه فراز و نشيب و دره ها دارد، چنان كه قانون هندسى پيچ و خم را را مسطح نموده كه كالسكه در نهايت سهولت و آسانى مى گذرد. الحق بسيار خوب ساخته است و شرط كرده تا چهل سال در دست كمپانى باشد و مخارج خود را ببرد. هيده سال آن گذشته بيست و دو سال ديگر باقى مانده و تقريباً دو ميليان! خرج اين راه كرده است. سنگ ريزه و چرخ تسطيح راه در اغلب نقاط حاضر است كه هر جا عيب كند فوراً مى سازند. از شام تا بيروت دوازده محطه است و سكنه آنها اهل فرانسه مى باشند. و اسامى محطه ها از اين قرار است: الهامه، راس الصحرا، مَيشلون، جُديده، مَصنع، جسر زينون، هشطوره، مُريْجاتْ، خان مراد،صَوفر، خان بودخان، جمهور. و در اين محوطه ها اصطبل و قهوه خانه و مهمانخانه ساخته اند. اسب ها را در آن عوض مى كنند و هشت نفر عسكرى هم كه همراه ما بودند در هر محطه عوض مى شدند.

اين راه بسيار باصفا است. دره هاى خوش منظر دارد و اغلب كوه ها مشجرند و درختان كاج و گردو و غيره در كوه ها و دره ها بسيارند و تمامصحرا سبز و خرم است.

چهار شنبه (بيست و پنجم) به محطه هشطوره كه رسيديم، حبيب بيك قايم مقام از جانب حكومت زَهله كه متعلق به لبنان است به استقبال آمد، به او مهربانى كرديم و در محطه جمهور مورل بيك مأمور پولتيك با لباس رسمى و اسكندربيك مترجم اول با نشان شير و خورشيد از جانب حكومت لبنان به استقبال آمدند و خواجه اسكندر نصرانى كارپرداز ايران و حاجى على افندى و يسقونسول لاذقيّه و حسين افندى وكيل كارپرداز سوريه و حاجى ابراهيم اصفهانى و آقا عبدالصمد يزدى و مشهدى محمد طهرانى و آقا سيد ابراهيم تبريزى و حاجى باباى ديلقانى و آقا محمد حسين اصفهانى و حاجى محمود و حاجى جعفر حكاك كه از اهالى ايران هستند، از بيروت تا جمهور به استقبال آمدند. به آنها نيز مهربانى شد و در حازميه كه تا بيروت سه ربع ساعت مسافت است، خيمه اى برپا كرده بودند. رستم پاشا متصرف لبنان كه مركز حكومتش بيت الدين است و فخرى بيك رئيس بلديه و امين پاشا كماندان عسكر بيروت و طيارپاشا كماندان سواره و خليل افندى

ص: 202

خَورى مدير روزنامه جنت كه در ولايت سوريه رتبه اولى دارد با نشان شير و خورشيد و يوسف افندى كاتب پولتيك و محمد شريف افندى محاسبه چى وكيل متصرف و نعوم افندى رئيس مجلس جنايات با البسه رسميه به اتفاق شيخ عبدالباسط فاخورى مفتى و جمال الدين افندى قاضى همگى با كالسكه ها به استقبال آمده بودند. در خيمه نشستند به تمام آنها اظهار مهربانى كرده با متصرف لبنان در يك كالسكه نشسته روانه شديم و در سرحد بيروت كه تا شهر ربع ساعت مسافت دارد، موزيكانچى و نظام حاضر كرده بودند و قريب پنج هزار نفر مرد و زن از نصارى و غيره ازدحام كرده پياده و سواره با كالسكه ها و درشكه ها به استقبال آمده بودند و مرد و زن با هم در يك كالسكه نشسته بودند. اهل نظام تعظيمات نظامى به عمل آوردند. ما هم تعارف نظامى با آنها كرده گذشتيم. چون غروب بود شب وارد خانه حاج محمى الدين پسر مرحوم سيد عبدالفتاح عرب شديم و خانه او را از جانب حكومت از براى ما مشخص كرده بودند، عمارت زيبايى بود. باغچه ظريف مطبوعى داشت و در يك طرف باغچه عمارت سرپوشيده قشنگى داشت كه همه اسباب و مُبل آن حاضر و آماده بود. اول در اطاق پايين نشسته با مستقبلين بهصحبت مشغول شديم. بعد براىصرف غذا و استراحت به عمارت سرپوشيده رفتيم. خوابگاه مرا در همانجا مشخص كرده بودند. شيخ عبدالله مجتهد عامل «(1)» نيز كه مرد مُعمّرى است و هشتاد سال عمر دارد، درويش بيك و نعيم بيك را با يك ملّا از عامل براى تهنيت ورود ما تا بيروت فرستاده بودند. به آنها هم اظهار مهربانى نموده رفتند. جبل عامل محطل توطن حُرّ شهيد «(2)» و شيخ بهايى بوده، از طايفه شيخ بهايى كسى نمانده است، ولى از طايفه حُرّ باقى هستند.

وصف بيروت

بيروت از بنادر فلسطين و از اقدم مُدُن سوريه مى باشد. در بانى آن اختلاف كرده اند.

بعضى گويند جرجسا يولس يا جرجسى خامس از ابناء كنعان است و بعضى ساتور نوس


1- مقصود جبل عامل است. در اصل و در موارد بعدى نيز به اشتباه: آمل
2- كذا!! شيخ حر عاملى م 1104صاحب وسائل الشيعه است، مؤلف شهيد ثانى م 965 را با شيخ حر اشتباه كرده است.

ص: 203

دانند و در نزد جمهور بانى آن مجهول است. در عهود سالفه، در دست فرنگى ها و ملوك تركيه، ديار مصريه و چركسيه بوده است. از عهد سلطان سليم اول كه آنجا را تصرف نمود الى كنون در دست سلاطين عثمانى است. مدارس زيادى دارد. از آن جمله كمپانى انگليس و فرانسه و امريكا و آرمان مخارج زياد كرده براى هزار نفر دختران روميه و ارامنه و كاتوليك مدرسه ها ساخته اند كه در آنجا درس مى خوانند و در شهر بيروت بازده مطبعه است كه جرايد و روزنامه ها در آن طبع مى شوند و پانزده جامع است و بيست و سه كنيسه و آثار قديمه در اين شهر بسيار است، ولى در تحت الارض واقعند. هر وقت حفر كرده اند اعمده و احجار عظيمه بيرون آمده است. رودخانه اى از شرقى شهر مى گذرد و تا به آنجا نيم ساعت مسافت است ولى آب آن خوب نيست. رودخانه ديگرى است كه آن را نهرالكلب گويند. از جبل قَسردان كه در شرقى بيروت واقع است جارى مى شود.

آب آن گوارا است و از شهر تا آنجا چهار ساعت مسافت است. كمپانى انگليس مخارج كرده آن آب را به شهر آورده است و با لوله هاى آهنين وارد خانه ها مى شود و هر مِترى را كه به قدر يك لوله كوچك است سالى بهصد و پنجاه فرانك مى فروشد. جبل قسردان رشته از جبل لبنان است و جبل لبنان از طرابلس تاصيدا امتداد دارد و شرقى و غربى و جنوبى بيروت را احاطه كرده است و برف شهر بيروت را در تابستان از جبر قسردان مى آورند زيرا كه برف اين كوه در زمستان زياد است، براى تابستان نگاه مى دارند.

بالجمله بلده بيروت شهر خوبى است، قلعه و سور ندارد و از بيست سال قبل ابتدا به آبادى آنجا كرده اند و پنج سال است كه آبادى آن تمام شده، عمارات و باغچه هاى خوب دارد و بازار اين شهر غالباً در كنار اسكله است و هفت سال پيش از اين كم آب بوده است. از وقتى كه كمپانى انگليس آب رودخانه را به شهر آورده است آب اين شهر حالا به قدر كفاف است، اگر چه آب و هواى اين شهر لطيف است ولى هواى لبنان از بيروت و شام بهتر است و اغلب اعيان شام و بيروت در فصل ييلاق به بيروت مى روند.

روز پنج شنبه بيست و ششم تا عصر در بيروت مانديم. دو ساعت از روز گذشته قونسول طرابلس به ديدن آمد. با اوصحبت داشتيم، رفت. بعد از تجار ايرانى آمدند. اظهار مهربانى كردم رفتند. بعد از آن اعيان بيروت آنهايى كه ديروز به استقبال آمده بودند

ص: 204

حاضر شدند كه عصرى ما را راه بيندازند، چون بازديد حكام لبنان لازم بود. سه ساعت به غروب مانده به خانه او رفتيم. تشريفاتى فراهم آورده بود. از او بازديد كرديم و بيرون آمديم و به قشله رفتيم. طيارپاشا كماندان عسكر حاضر بود، موزيكان و سرباز حاضر كرده بودند، تعظيمات نظامى به عمل آورده بيرون آمديم. چون ديروز كه به بيروت آمديم شبانه وارد شديم و شب ها رسم نيست توپ بيندازند، امروز كه به قشله رفته بوديم، از آنجا كه خواستيم به كشتى برويم بيست و يك شليك توپ انداختند.

فخرى بيك رئيس بلديه و وكيل متصرف و يوسف افندى مترجم و پاشايان تماماً تا كنار اسكله به مشايعت آمدند. از آنها خداحافظى كرده در قايق نشسته به كشتى فرانسه آمديم.

از اسكله بيروت تا لنگرگاه كشتى، نيم ساعت مسافت بود. غروب وارد كشتى شديم و هوا خيلى مساعت بود و دريا به هيچ وجه انقلابى نداشت و كشتى نيز كشتى ممتازى بود.

ساعت ده ميل حركت مى نمود و اين كشتى با سفاين ديگر چند امتياز داشت، يكى آنكه قمرات آن پنجره ها داشت كه هوا داخل و خارج مى شد و ديگر يكى از استوانه هاى سالون آن را كه در وسط واقع بود، به طرز بخارى ساخته، دودكش آن را از سقف خارج كرده بودند، بخارى را روشن مى نمودند، هواى سالون هميشه گرم بود و نيز ميز سالون را در دو طرف قرار داده بودند، وسط آن گشاده بود. پيشخدمت به آسانى در سالون حركت مى نمود و اين كشتى قوت سيصد اسب داشت، قريبصد و شش متر طول آن بود و قرب شش متر عرض آن و چهار ديگ داشت. اسم كپيتان آن وِليت بود و اسم محرك جراثقال كشتى موسيو كيران. شب در دريا حركت كرديم. بسيار باصفا بود. از برابر بندر حيفا وصور وصيدا گذشتيم.

جمعه بيست و هفتم بعد از طلوعصبح به نزديك اسكله يافه رسيديم، اگر چه آب دريا در نزديك اسكله يافته هميشه تلاطم دارد و نمى توان با قايق از لنگرگاه كشتى تا كنار اسكله رفت، ولى از تفضلات الهى امروز دريا ملايم بود و از اين خطرات مصون بوديم.

محمدبيك، توفيق بيك قايم مقام يافه و احمد رئيس مجلس بلديه و يوسف افندى مترجم پولتيك و سايرصاحب منصبان با عارف افندى طبيب ايرانى و احمد خراسانى و سيد حسين، قونسول معزول دولت ايران و عطاء افندى مترجم، تماماً با البسه رسميه تا به كشتى به استقبال آمدند. با آنها اظهار مهربانى كرده و در قايق نشسته به كنار اسكله آمديم

ص: 205

و از آنجا سوار شده به منزل رفتيم. منزل ما عمارتى بود كه از جانب حكومت معين كرده بودند. بيوت تحتانى و فوقانى و در جلو آن باغچه وسيعى داشت كه سبز و خرم بود. براى عملجات در اطراف باغچه چادر زدند و خودمان با خواص اصحاب در عمارت فوقانى به سر برديم. در اطاق سالون حلويات چيده بودند. تنقلى نموده، پس از آن غذا آوردند، در سر ميزصرف شد. دو ساعت به غروب مانده قونسول هاى فرانسه و نمسه و انگليس و عثمانى و مسكو و اسپانيا و امريكا به ديدن آمدند. با آنهاصحبت داشته رفتند. امروز و امشب در يافه مهمان دولت بوديم و خوب پذيرايى از ما كردند.

وصف يافه

يافه شهر خوبى است و آن را يافا نيز گويند و يونانيان جوبه نامند. مشهورترين بلاد است و در طرف شرقى دريا واقع است. گويند پيش از طولان نوح نيز بوده است و در نزديكى اسلكه در ميان دريا سنگ ها است. معلوم مى شود قديم آبادى تا به آنجا بوده، به واسطه طغيان آب خراب شده است. در روزگار يونانيانصد و نود و شش محله بوده است. بعد خراب شده و حالا هفتاد و چهار سال است كه آبادى و حالت حاليه را به هم رسانيده است. حصارى در طرف دريا ساخته اند. از طغيان آب در بعضى نقاط شكستگى بهم رسيده؛ عمارات و مدارس و باغات آن زياد است و اغلب ميوه باغات آن مركبات است و از اقسام مركبات پورتقال زياد است و خيلى بزرگ مى شود. چهار پنج عدد آن يك من است و بدون تخم است. نهايت امتياز را دارد و بسيار خوش چاشنى است. آب آن را گرفته به جاى شربت استعمال مى نمايند و باغات را از آب چاه مشروب مى كنند و در تمام باغات سيصد چاه است كه آنها را بيار گويند و آب چاه ها شيرين است و دور باغات يافه را از درختصبّار كاشته اند كه به منزله ديوار است. ساق هاى قوى و سخت دارد و برگ هاى آنها پر از خار است. نمى توان از آنها عبور كرد. در حقيقت براى حفظ باغات سد محكمى است و اين درخت را به فارسى درخت انجير فرنگى گويند. و عدد نفوس يافه چهل هزار است. نصف مسلمان و نصف ديگر يهود و نصارى هستند و هواى يافه در همه فصل خوب است مگر در تابستان كه شب ها اختلاف پيدا مى كند، بدين جهت اهالى آنجا از

ص: 206

تصرف هوا مبتلا به امراض مى شوند. خسته خانه اى شخص مسكوى بر حسب نذر در يافه ساخته و در باغچه آن انواع حيوانات از وحوش و طيور در قفس ها گذارده اند. خيلى باصفا است و مخارج مريض ها را در آن خسته خانه از خودش مى دهد و در اين فصل در باغات يافه شكوفه بادام بود و سنگى بهصورت انسان در كنار اسكله يافه در روى عراده ديديم كه دست و شكم و ريش و سبيل آن معلوم بود و سه ذرع طول آن بود. مى گفتند در غره كه دوازده فرسنگى يافه است، در تحت الارض پيدا كرده بودند و از مسكو آمده بودند و به قيمت گزاف آن سنگ را خواستند بخرند نفروختند و حالا مى خواستند به اسلامبول ببرند. گويند غزّه مولد سليمان بن داود و محمد بن ادريس شافعى است.

شنبه بيست و هشتم پيش از طلوع آفتاب يك درشكه و پنج عراده از براى ما و اصحاب آوردند كه سوار شده به سمت بيت المقدس برويم. خودمان در درشكه سوار شده و سايرين در عراده ها نشسته روانه شديم.صاحب درشكه خودش ناخوش بود، زنش جاى شوهرش آمده در جلو درشكه نشسته، عنان اسب ها را به دست گرفت، كلاهى از سبد بر سر نهاده، گيسوان را از عقب بالا زده، درشكه را در نهايت چابكى مى راند. از يافه تا بيت المقدس دوازده ساعت مسافت است كه غروب به منزل مى رسند و راه ها از يافه تا بيت المقدس به قاعده هندسه تسطيح كرده اند. هر جا ممر سيل و آب بوده است وسيع نموده است و پل بسته اند و هر جا كوه و تپه بوده مسطح نموده اطراف آن را سنگ چين كرده اند و در هر نيم ساعت مسافت قراولخانه ساخته اند كه محطوه مربعى است و زير آن اصطبل است و بالاى آن مهتابى و در وسط مهتابى نيز اطاق مربعى ساخته اند كه جاى قراول است و در هر قراولخانه دو نفر سوار گذارده اند و قراولخانه ها در بعضى جاها در سمت يمين هستند و برخى در سمت يسار و نيز از يافه تا بيت المقدس چوب تلگراف نصب كرده اند. بالجمله اين راه را طورى مسطح نموده اند كه درشكه و عراده در نهايت سهولت از فراز و نشيب مى گذرد و حركت از يافه تا بيت المقدس رو به جنوب شرقى است. نصف اول اين راه بى فراز و نشيب است. بر حسب ساعات زودتر طى كنند. از يافه كه حركت نموديم تا ثلث فرسنگ خيابان وسيع است و اطراف آن تماماً باغات است و مشحون از اشجار مركبات و پورتقال و ليمو و ساير مركبات طورى انبوع است كه چشم از

ص: 207

ديدن آنها خيره مى شود و در بعضى باغات عماراتى هم بنا نهاده اند كه در فصل ميوه به آنجا مى روند. از خيابان كه بيرون رفتيم قراء ياز و بَيت و ژَن وصَرفند را به فاصله اى چند در سمت يمين ديدم. بعد از آن وارد آبادى رمله شديم كه آن نيز در سمت يمين بود.

مدير و قاضى و مفتى آنجا با معدودى از عسكر در كنار قهوه خانه كه در سر راه است به استقبال آمده ايستاده بودند، به آنها اظهار مهربانى نموده گذشتيم.

رمله

رمله در عهد بنى اسرائيل شهر بزرگى بوده است و دوازده دروازه داشته است. مورخين مى نويسند حضرت يونس عليه السلام مدتى در آن شهر اقامت داشته، بعد به بيت المقدس عزيمت نموده اند. از روزگار ملك ناصر محمد بن قلاوون به بعد، جوامع چند در آن شهر بنا شده است. «(1)» از آن جمله جامع كبيرى سليمان بن عبدالملك در سنه 98 در آنجا بنا نهاده موسوم به جامع ابيض شده است. گويند حضرتصالح عليه السلام و فضل بن عباس ابن عم حضرت رسولصلى الله عليه و آله در مغارهصحن جامع ابيض مدفونند و اين جامع در زمان ملك ناصرصلاح الدين نيز در سنه 586 به دست الياس بن عبدالله تجديد شده و اكنون خراب و ويران است و از قرارى كه تحقيق شد، چهار جامع معمور و ده جامع مخروب در اين آبادى است و در اول و آخر آبادى رمله، قبرستانى مشاهده شد كه يكى از مسلمانان است و ديگرى از گَبران و آنچه ديديم آبادى رمله كثيرالاشجار است و اغرب آنها نخل و اين آبادى به دريا نزديك است. گويند در سمت غربى رمله، در نزديك دريا، بقعه و ضريح روبيل بن يعقوب است. در موسم معين از غزّه و رمله جمعى به زيات او مى روند و در رمله جمعى از مجذومين را ديديم كه در كنار راه جمع شده سئوال مى نمودند. از قرارى كه گفتند از اطراف به آنجا آمده جمع شده اند. چون از رمله گذشته مسافتى طى كرديم، قراء بريّه و دانيال و قُباب را در يمين و يسار ديديم و پيش از ظهر وارد قطرون شديم كه در سمت يمين واقع است و همه جاى اين راه باصفا و طراوت بود.


1- اين ملك ناصر از ممالك است كه سه بار يكى در سال 693 بار دوم در 698 و بار سوم در سال 709 هجرى به سلطنت رسد.

ص: 208

قطرون

قريه قطرون آبادى معتبرى است و كمپانى انگليس لكانته و مهمانخانه در كنار جاده بنا نهاده كه محل آسايش است و خودش نيز در آبادى قريه مزبوره عمارتى ساخته است كه منزل او است و تا اين دهكده راه نصف مى شود وصحرا از همه طرف وسيع و فسيح است و همه جا سبز و خرم است. چون از جانب حكومت قدس شريف در آن لُكانته تهيه و تدارك نهار ديده بودند پياده شده به آنجا رفتيم و قدرى نشسته بعد از اداى فريضه حركت نموديم. بوغازى نمودار شد. اول آن را باب الوادى مى گفتند و تتمّه آن را وادى على و وجه تسميه آن اين بود كه در اواسط اين تنگه، در طرف يمين راه، در زير اشجار،صفه اى است كه جناب اميرمؤمنان عليه السلام در آنجا نماز خوانده اند. مسجد كوچكى در آنجا بنا نهاده بودند، خراب شده، محراب آن باقى است. بالجمله عاصم بيك ممباشى سوار در نزديك قهوه خانه اى كه در قرب باب الوادى است از قدس شريف به استقبال آمده در كنار راه ايستاده بود. به او مهربانى كردم سوار شده به جلو درشكه افتاد و بعد از طى مسافتى دهكده بئر ايّوب و سَريس را در طرف يمين به قريه ابى غَوش رسيديم كه آن نيز در طرف يمين واقع بود.

ابى غوش

اين دهكده موسوم به كُنيه كسى است كه در اين ناحيت اقتدار داشته است و نوزده سال است كه وفات يافته و از اولاد و احفاد او در اين دهكده هستند. آبادى معتبرى است و عمارات آن مانند عمارات شهرستان است و كليسيائى در كنار راه دارد و مقبره ابى غوش هم در نزديكى جاده است و اشجار زيتون و رَز نيز در اين دهكده بسيار است و قهوه خانه و باراندازى هم در آخر آبادى ساخته اند. چون از دهكده ابى غوش گذشتيم بعد از مسافتى آبادىصوبعه و عين كارم را در طرف يمين ديديم و در عين كارم پلى از چوب بر روى آب بسته بودند كه مى بايست از روى آن گذشت و قهوه خانه اى هم در كنار پل ساخته بودند كه خالى از امتياز نبود. دو نفر كشيش با اسبان سفيد از جانب بطريق ارمن به استقبال آمده در

ص: 209

كنار راه ايستاده بودند. به آنها اظهار مهربانى نموده سوار شدند و به جلو درشكه ها افتاده مسافتى كه طى شد دهكده حكونيا را در سمت ايسر ملاحظه نموديم و از آن گذشتيم نيم ساعت به غروب مانده به اول جلگه شهر قدس شريف رسيديم. خسته خانه معتبرى در طرف يمين راه ساخته بودند و به جهت تشريفات ما خيمه اى در نزديكى آن برپا كرده اسباب شربت و قهوه و غليان فراهم نموده بودند. يك فوج سرباز با موزيكانچى حاضر كرده، پس از آنكه به آنها رسيديم، تعظيمات نظامى به جا آوردند. رئوف پاشاى متصرف قدس شريف با سليمان پاشاى كماندان عسكر و يوسف افندى مترجم و فرزى افندى قاضى با البسه رسميه تا دم كالسكه آمده مرا پياده كرده به خيمه بردند. به تمام آنها اظهار مهربانى نمودم و بعد ازصرف شربت و قهوه و غليان بر اسبان مخصوص كه حاضر كرده بودند سوار شده روانه شديم. از آنجا تا منزلى كه در ميان قلعه قديم براى ما مشخص كرده بودند تقريباً يك ساعت مسافت است و تمام اين مسافت را از دو طرف مرد و زن از نصارى و يهود و غيره با البسه فاخره در بالا و پايين و در كوچه ها و كنار ديوارها احاطه كرده به استقبال آمده بودند و متصرف و مستقبلين نيز همه جا همراه بودند. ازدحام غريبى مشاهده شد كه گويا دو ثلث اهالى اين شهر به استقبال آمده بودند و در ورد به شهر شانزده توپ شليك كردند. از خيابان گذشته به دروازه قلعه قديم رسيديم.

از دروازه داخل شده به خانه موسى افندى كه شيعه است رفتيم. پيرمرد محاسن سفيد معقولى بود و از سادات حسينى است. خانه او را براى ما مشخص كرده بودند.

متصرف پاشا و سليمان پاشاى كماندان عسكر و فرزى افندى قاضى نيز تا آنجا آمدند.

قدرىصحبت داشته رفتند. امشب متصرف پاشا پذيرايى كرده بود. محض اتحاد دولتين عليتين پذيرايى يك شب را قبول كرده ضمناً خواهش كردم كه ديگر زحمت پذيرايى را نكشد. امشب چون خسته بودم به زيارت مشرف نشدم، به استراحت گذشت. ولى سجدات شكر خداوند را به جا آوردم كه بحمدالله توفيق رفيق شده بهصحت و سلامت به بيت المقدس رسيدم و اين شعر حافظ ابن حجر را به خاطر آوردم

الى البيت القُدس جئتُ أرجُو جَنان الخُلدِ نُزلًا مِن كريم

قَطعنا فى محَبّتهِ عقاباً و ما بعدالعقابِ سَوىَ النّعيم

ص: 210

يك شنبه بيست و نهم از منزل به عزم زيارتصخره شريفه رفتيم و از باب الناظر داخل شديم. متولى تا آنجا به استقبال آمده بود. ما را با اصحاب و اجزا از طرف شمالىصحن به طرف قبّهصخره شريفه برد. چون وسطصحن مرتفع است از پله هاى سمت شمالى بالا رفته در نزديك درب شمالى قبّه ايستاده دعا خوانديم. بعد از آن داخل فضاى قبّه مباركه شديم. در حقيقت بيت المقدس همان قبّه مباركه است كهصخره شريفه در آن است.

محاذى درب شمالى، سنگ مربع مُشبّكى در سطح زمين گسترده اند. زير آن خالى است.

گويند حضرت سليمان عليه السلام در آنجا مدفونند. در آنجا دو ركعت نماز خوانده به سمتصخره شريفه رفتيم كه در وسط واقع است و ضريحى بر دور آن احاطه كرده است. بعد از زيارت، از درب جنوبى ضريح به مغازه تحت الصّخره رفتيم، نماز خوانده بيرون آمده به سمت جامع قبلى و مسجد عمر رفته تماشا كرديم و از آنجا به قبّه حضرت سليمان- على نبينا و آله و عليه السلام- رفته نماز خوانده بيرون آمدم و داخل مسجداقصى شدم و بعد بيرون آمده ازصحن خارج گشته به سمت مقبره حضرت داود عليه السلام رفته بعد از زيارت به منزل مراجعت نمودم.

ص: 211

بيت المقدس

اشاره

اسم اين شهر در عهد حضرت داود عليه السلام به محراب معروف بوده است زيرا كه در حِصن آن محرابى ساخته منزل نموده بودند، به محراب داود معروف شد، بعد از آن به قدس شريف و بيت المقدس و بيت الاقدس موسوم گرديد. وقتى كه بيت القدس گويند معنى آن اين باشد: مكان طهارت از گناهان و چون بيت المقدس مفهومش اين باشد بيتى است مطهر از اصنام و به عبرانيه دُرّ شلم به تشديد «راء» گويند و حالا به اورشليم معروف و معنى آن به عبرانى بيت السلام است. اين شهر از بلاد معتبر فلسطين است و فلسطين يكى از اقسام پنج گانه شام است كه در سابق ذكر شد و تمام ولايت شام را سوريه نامند.

بيت المقدس سابقاً تابع شام بوده است. چند سال است به به جهت اعتبارش منفصل كرده حكومت مستقله نموده اند. از اقدام مداين كره ارض است و هميشه طمع اصحاب همت بر افتتاح آن هيجان داشته است. از شهرهاى عظيم محكم البنايى است. تسخيرات و تغييرات در اين شهر بسيار واقع شده است و در عهود قديمه در تصرف فرنگيان بوده است. بعد از آن به تصرف سلاطين اسلام در آمده و از سلاطينى كه فتح بيت المقدس نموده اند ملك ناصرصلاح الدين يوسف بن ايوب بوده است كه بعد از انقراض دولت

ص: 212

فاطميين در ديار مصر سلطنت نمود و در ششم محرم سنه 578 حركت نموده درصفر به دمشق رسيد و در ماهصفر سنه 579 به حلب رفته آنجا را تصرف نمود و در بيست و هفتم رجب سنه 583 قدس شريف را فتح نمود. محى الدين ابن زكى قاضى پيش از فتح او قصيده اى انشا كرده بود اين فرد از آن است:

وَ فَتْحَتُم حَلَباً بالسيفِ فىصَفَرٍ مُبَشِّر بِفُتُوح القُدس فى رجبٍ

بانى شهر بيت المقدس

بعضى نويسند مدينه قدس شريف در ابتداصحرايى بوده است ميان اوديه و جبال كه سام بن نوح به آنجا آمده، در يكى از جبال آن به عبادت مشغول شده است. پادشاهان آن عصر كه دوازده نفر ملوك الطوايف بوده اند، بر حال آنها واقف شده اعتقاد بهم رسانيدند و وجوهى ايثار قدوم آنها نمودند كه در آنجا عمارت كند. ايشان هم عمارت نمودند موسوم به روشلّم شد و آن مولك اتفاقى بر سلطنت و اطاعت ايشان نموده مكّنى باب الملوك ساختند و در آن وقت، مكان مسجداقصى در وست شهر واقع شده،صخره شريفه نيزدر وسط مكان مسجد بوده است، ولى مشهور اين است كه حضرت سليمان- على نبينا وآله وعليه السلام- بعد از فراغت از بناى مسجد، شهر را بنا كرده، در مددت سيزده سال به اتمام رسانيد و وقتى كه تمام شد، بيست و چهار سال از سلطنت ايشان گذشته بود. و بعضى نويسند بانى اول سور آن افريدون بن القيان بوده است كه از ملوك فارس است و ابناى بيت المقدس تا هجرت آنچه نوشته اند، هزار و سيصد و شصت سال فاصله بوده است و بعضى دوهزار و سيصد و شصت سال نوشته اند.

هدم و عمارت شهر

اين شهر را بخت النصر، هزار و سيصد و پنجاه سال قبل از هرجت خراب نمود و برج داود را كه برج عظيمى بوده به حال خود گذاشت. پنج مرتبه اين شهر خراب و آباد شده است.

عمارت رابعه را عمر نموده، خامسه را وليد بن عبدالملك نموده است. داريوش ثانى و هيلانه مادر قسطنطين و عبدالملك مروان و مهدى نيز عمارت كرده اند و در عهد سلطان

ص: 213

سليمان نيز قلعه را تجديد عمارت نموده اند و سلطان محمود در سنه 1233 و سلطان عبدالعزيز در سنه 1293 بعضى عمارت ها نمودند. برج داود حالا موجود است. آنچه نوشته اند، ملك ناصر داود كه در سنه 637 فتح شهر بيت المقدس نمود، خراب كرد و عاقبت به طاعون مبتلا شد و در شب بيست و ششم ماه جمادى الاولى سنه 656 در دمشق در قريه بُويضا وفات يافت، درصالحيه در مقبره پدرش عيسى بن ابوبكر بن ايوبصاحب دمشق مدوفن شد. روس ها نيز در وقتى كه متصرف بيت المقدس بودند قلعه را تجديد عمارت نموده اند.

قلعه شهر

قلعه آن در عهد قديم بزرگ بوده، مسجداقصى در وسط قلعه واقع بوده است و اكنون طرف شرقى و غربى مسجد بيابان است. و از قرارى كه نوشته اند، در قديم آبادى اين شهر از مصر و بغداد زيادتر بوده است. ارتفاع قلعه حاليه آنصدصد و بيست قدم است و طولش دوهزار ذرع و عرض آن هزار ذرع و از سنگ و گچ ساخته اند. باروى آن بسيار محكم است و اين قلعه دوازده دروازه دارد. در طرف شرق يك دروازه است، آن را باب الاسباط گويند، زيرا كه منازل يوسف و روبيل و شمعون و يهودا در آن سمت بوده است و در سمت غربى سه دروازه است و اسامى آن باب سرّالصغير و باب المحراب و باب الرّجه است و اكنون باب المحراب را باب الخليل و باب بيت اللحم نامند، زيرا كه از آن دروازه به سمت خليل الرحمن و بيت اللحم روند. و در طرف جنوب دو دروازه است و اسامى آنها باب المغاربه و بابصيهون است و اكنون بابصيهون را باب داود مى گويند و در قديم باب اليهود نيز مى گفتند. و در سمت شمال چهار دروازه و اسامى آنها ديرالسرب و باب العمود يا باب العامود و باب الداعيه و باب الساهره است و اكنون باب العمود را باب الشام نامند. كوچه هاى ميان قلعه پست و بلند است و بازارهاى قديم تنگ و تاريك و ده بازار دارد؛ يكى از آنها كه سوق القطّانين است، در نهايت ارتفاع است، و در غربى بابصحن مسجداقصى است و اكنون بيرون قلعه نيز شمالًا و غرباً آبادى شده، عمارات و كنايس ساخته اند. و عمارات بيرون قلعه خيلى باشكوه است و اغلب آنها باغچه دارد.

ص: 214

و عدد نفوس اين شهر سى هزار نفر است. بيست هزار نفر يهود است و پنج هزار نفر نصارا و پنج هزار نفر ديگر سنى و غيره است.

جبال شهر

از جبار معروفه آن يكى طورزيتون است كه جبل زيتا نيز گويند و در جانب شرقى مسجداقصى واقع است و اين كوه را جبل الخمر نيز گويند، زيرا كه كثيرالشجر است و خمر در لغت عرب مفيد همين معنى باشد. و در آنجا شجره خَرنوب است كه آن را خرنوبةالعشره نيز گويند، ولى وجه تسميه آن معلوم نشد. و مسجدى در پهلوى آن شجره است كه زير آن مغاره است و در فراز طور زيتون كنيسه اى بنا نهاده اند كه آن را كنيسةالصّعود مى نامند، از بناى امپراطور هيلانه است. گويند آن مكان مَصعَد عيسى عليه السلام است و در آنجا اثر گام ايشان هست و آيه مباركه والتّين والزّيتون اشاره به اين كوه است.

و ديگر جبل سلوان است كه در جنوب غربى زيتون است. قبور يهود در آنجا است و چشمه سَلوان هم كه آب شيرين گوارا دارد، در اين كوه است و به همان جهت موسوم به جبل سَلوان گشته است. گويند هر وقت دشمنى براى تسخير اين شهر آمده است اطراف آن چشمه را گرفته اند كه بر قلعه گيان سخت بگذرد، زيرا كه شهر بيت المقدس آب ندارد؛ آب باران را در ايام بارندگى در چاه ها ذخيره مى نمايند.

شوارع معروفه شهر

سه شارع در اين شهر است كه اسم مخصوص دارند. اول شارع اعظمى است كه آن را خط داود نامند و در وجه تسميه آن گويند: حضرت داود عليه السلام از منزل خودشان سردابى در زير اين خط بنا نهاده، از آنجا به مسجداقصى تشريف مى بردند و حد آن از باب الخليل تا باب السلسله است كه يكى از ابواب مسجداقصى است. دوم شارعى است كه آن را خط مرزبان گويند، ولى وجه تسميه آن معلوم نباشد. در قباله جات به اين اسم مى نگارند. سيّم شارعى است كه آن را خط وادى الطّواحين نامند. طاحونه هاى «(1)» شهر در آن خط واقع است و اين شارع نيز عظيم و ممتد است.


1- آسياب

ص: 215

بئر ايوب

در جهت غربى طورزيتون بقيعى است كه آن را ساهره نامند و آيه اذا هُمْ بالسّاهرة «(1)»

اشاره به آن بقيع است. گويند در زمان قيامت، حشر مردم از آنجا خواهد شد. و اكنون مقابر مسلمين وصالحين در آن بقيع است. و گويند در برابر ساهره، مغاره اى است كه آن را مغارةالكتان نامند، از تحت سور شهر، اتصالى به زيرصخره شريفه دارد. مغاره كبيره اى مستطيله است و امور مهوّله از آن نقل كرده اند و بئر ايوب در نزديكى چشمه سلوان است. گويند هشتاد و پنج ذرع عمق آن است و وسعت سر آن قريب ده ذرع است و عرض چاه، چهار ذرع و از سنگ هاى پنج ذرعى بالا آورده اند و آب آن سرد و خفيف و گوارا است و آيه مباركه اركُض بِرجْلِك هذا مُغتسلٌ باردٌ و شراب «(2)»

اشاره به اين آب است.

در موسم تابستان جوشيده و از سر چاه بيرون مى ريزد.

وادى جهنم

در پشت سور شرقىصحن مسجداقصى، وادى است كه آن را وادى جهنم گويند كه در ذيل طورزيتون است و در وجه تسميه آن گويند: وقتى كه عمر بن خطاب در فتح بيت المقدس لشكر فراوان به آنجا آورد، چون به اين وادى رسيد، گفتند: اين وادى جهنم است، پس از آن به اين اسم معروف گشت. و از بناى قديم، دو خانه از سنگ در آن وادى است كه گنبدى از سنگ بر سر آنها گذارده اند. گويند خانه فرعون و زوجه اش آنجا بوده. مردم سنگ مى اندازند و بعضى گويند قبر زكريا و يحيى در آنجا است و برخى اين راصحيح ندانند و گويند قبر زكريا و يحيى در سبطيه انابلس يا به جامع دمشق است و بالجمله غرايب شهر بيت المقدس بسيار است و مدارس و كنايس و رباطات آن بى شمار و از قرار روايت كعب الاحبار قبر هزار پيغمبر در آنجاست.


1- نازعات، 14
2- ص، 42

ص: 216

صحن قبّه صخره شريفه

طولصحن از جنوب به شمال است و عرض آن از مشرق به مغرب. اگر چه شهر بيت المقدس در سر كوه واقع بوده است، ولى سطحصحن را مستوى و هموار كرده اند و سورى بر اطراف آن نهاده اند و از بيرون وادى، هر جا كه نشيب است، سور آن بلند است و هر جا فراز است سور آن كوتاه است؛ چنانچه سور جنوبى آن از بيرون وادى تقريباًصد ذرع است و از سنگ هاى عظيم بنا نموده اند، گل و گچ در ميان آن نهاده اند. و طول صحن بر حسب ذرع اين زمان، ششصد و شصت ذرع است و عرضش چهارصد و شش ذرع و وسط اينصحن را طولًا دويست و پنج ذرع و عرضاًصد و هشتاد و نه ذرع مرتفع نموده اند و حجاره ابيض بر آن گسترده اند و ارتفاع آن هفت ذرع مى شود و از چهار طرف پله ها از سنگ گذارده اند و عدد پله ها بيست و پنج باشد كه همه از سنگ است و عريض ساخته اند و قبّهصخره شريفه در وسط اين سطح است.

مسجداقصى

مسجداقصى مسجد عظيمى است كه در تحت تمامصحن بزرگ واقع است و در آن از زاويه سور شرقىصحن است و اين مسجد را در نهايت استحكام بنا كرده اند و بناى آن از عجايب روزگار است و اگر كسى ستون ها و سنگ هاى آن مسجد را مشاهده نمايد، مى داند كه كسى را غير از نبوّت، قدرت و توانايى آن نيست كه مسجدى به آن وسعت و فسحت با اعمده عظيمه متعدده در تحت الارض بنا كند؛ افسوس كه بناى به آن عظمت و اتقان را، دست تطاول اشرار روزگار خراب و ويران كرده است و ديگر به هيچ وجه بهصورت اولى عود نخواهد كرد،

هيهات أن يأتى الزمان بِمثله انّ الَزْمان بِمثله لَبخيل

آنچه از بناى آن نمودار بود دوازده طاق در طول و يازده طاق در عرض بود و ستون هاى ده ذرعى در پايه هاى طاق نصب كرده بودند و بر ديوارها سنگ هاى ده ذرعى و پانزده ذرعى نشانده بودند كه شخص از مشاهده آنها حيران مى شود و باقى مسجد خراب و مسدود

ص: 217

است كه نمى توان رفت. از قرارى كه خدّام مى گفتند، پنج طبقه هم در زير آن است و العهدة على الراوى؛ ولى آثارى از آنها پديدار نبود. و اين مسجد را به آن جهت اقصى گويند كه از كعبه دور است و پاره گويند كه در وسط عالم واقع است. از جهت قبله، حجاز و يمن و هند بر آن محيط است و از جهت شرق، بغداد و عراق و مملكت عجم بر آن احاطه دارد، و از جهت شمال بلاد شام و روم بر آن محيط است و از جهت غرب بلاد مصريه و مملكت عرب بر آن احاطه دارد. اكنون سنى ها جامع قبلىصحن را كه عبدالملك مروان ساخته است به مسجداقصى موسوم كرده اند وصاحب تاريخ «انس الجليل» مى نويسد: وحَقيقةُ الحال انّ الاقصى اسمٌ لجَميع المسجد ممّا دار عليه السّور. «(1)»

بانى مسجد

بعضى روايت كرده اند مسجداقصى از بناى مُحكمه بوده است كه به امر خدا ساخته اند و پاره اى نويسند از بناى اسرافيل بوده؛ و برخى نويسند از بناى آدم بوده و بعضى ديگر از بناهاى سام بن نوح دانسته اند و پاره اى ديگر نوشته اند بانى آن يعقوب بن اسحق بوده، ولى مشهور اين است كه از جانب ايزد تعالى به حضرت داود امر شد بنا كند، ناتمام ماند، وصيت نمودند، حضرت سليمان به اتمام رسانيدند. و ممكن است جمع مابين همه روايات نموده گفته شود كه هر يك تجديد بناى يكديگر را نموده عمارت مرمّت كرده اند. العلم عندالله. «(2)»

قبه صخره شريفه

ارتفاع قبّه ازصحن مرتفع پنجاه و يك ذرع است و شكل بقعه مثمن است و محيط آن از اندرون بقعه دويست و بيست و چهار ذرع است و از بيرون دويست و چهل ذرع و به حكم تثمين هشت ضلع دارد، ولى از بيرون به پنجاه و دو طاق نما تقسيم كرده اند. فاصله ديوار ازصخره شريفهصد گز است و بام قبّه را با زر اندود كرده اند. در عهد حضرت سليمان زينت آن قبّه شريفه از حد افزون بوده است و به انواع جواهر و ذهب و فضّه


1- الانس الجليل، بتاريخ القدس والخليل، ج 2،ص 24
2- الانس الجليل، بتاريخ القدس والخليل، ج 1،صص 8- 7

ص: 218

و ياقوت و مرجان مزيّن نموده بودند و مورخين بعضى تفصيلات نوشته اند كه ذكر آنها خارج از بنيان اين سفرنامه است، ولى آنچه اين اوقات در قبّهصخره شريفه ديده شد از اين قرار است: از جهات اربعه ابوابى به اندرون بقعه گذارده اند كه راه خروج و دخول است. باب شرقى را باب اسرائيل گويند و باب شمال را باب الجثة نامند و در اطراف باطنى قه نيز دو دوره ستون از سنگ نصب كرده اند كه دوره اولى شانزده ستون دارد و دوره ثانيه دوازده ستون و در دوره اولى هشت ستون آن مضلّع مربع است كه ضلع كبيرش دو ذرع و يك چارك است و ضلعصغيرش يك ذرع و دو گره و مابين هر دو مضلّع نيز دو ستون مدور است كه دو ذرع و يك چارك قطر آن است. سنگ هاى ستون هاى مضلّع از احجار شفّافه منقشه طبيعى است. گويند سنگ هاى ستون هاى مدور را از هند آورده اند و به رنگ يشم است و ميان ستون ها شش گز است و بالاى ستون ها را از سنگ هاى ريزه منبت كرده اند كه شبيه به خاتم سازى است. الحق نهايت امتياز را داشت و دوره دوم هم به همين منوال بود الا آن كه مضلع آن چهار عدد است و مدور آن هشت عدد و ديوارهاى بقعه را تا نزديك سقف تماماً از همان احجار منقشه طبيعى نصب نموده اند و در ميان دوره دوم قنديل ها از اطراف آويخته اند و يك قنديل آهنى آن در طرف جنوب واقع است و جاى هزار چراغ دارد و در برابر درب جنوبى در سمت ايسر ايوان، مسقّفى است كه آن را دكةالمؤذّنين نامند. سه ذرع طول دارد و ده ستون در اطراف آن نصب كرده اند و در سقف آن قرآن بزرگى بالاى رحل گذارده اند و برابر سنگ مشبّكى كه در سمت درب شمالى است و به مقام سليمان معروف است، ديوار كوچكى از سنگ نهاده اند و دو ذرع طول و يك ذرع ارتفاع آن است. و در بين قبّه زينت ندارد جز اينكه طوق بلندى از فلزّ طلاى احمر در بالاى قبّه شريفه نصب نموده اند.

صخره شريفه

در قديم قبله پيغمبران و اهل عالمصخره شريفه بوده است. حضرت موسى، قبّه بر آن نهاد و حضرت خاتم الانبياصلى الله عليه و آله در شب معراج از روى آن عروج فرموده اند. در وسط بقعه واقع است، سنگ بزرگى است سى و سه ذرع در بيست و هفت ذرع است و تأثير قدم

ص: 219

مبارك در آنصخره بوده است. بخت النصر شكسته است و ازصخره شريفه منفصل گشته و آن را در ضمن، در قبّه اى على حده گذارده اند كه معروف به قبّه موضع القدم است. يك طرفصخره از جانب جنوب متمايل است. گويند وقتى كه حضرت رسولصلى الله عليه و آله بر روىصخره شريفه تشريف بدند، از هيبت ايشان يك طرف آن متمايل شده است. و در جهت ديگر موضع اصابع ملائكه است كه آن را در آن وقت نگاه داشته اند. و بعضى گويند نشان پاى حضرت اسحاق است كه در طفوليت بالاىصخره رفته اند. و اينصخره شريفه عظيمه معلق است و در زير آن سردابى است كه انبيا عليهم السلام در آنجا نماز خوانده اند و مورد اجابت دعوات است و ليكن محى الدين اعرابى (كذا) اطراف آن را بالا آورده بهصخره شريف متصل ساخته است و ظاهراً از حالت تعليق انداخته و سبب را چنين مى گويند كه مقصود محى الدين اين بوده كه اين سرّ از نظر مردم مستتر ماند و وحشت ننمايند زيرا كه حالت معلق بودنصخره عظيمى خالى از مهابت نيست، چنانچه گويند زنى حامله به ميان آن مغاره رفته و وحشت كرده از ترس بچه سقط نموده بوده است. محى الدين به اين جهت اطراف آن را متصل نمود كه ديگر از اين گونه حوادث روى ندهد. و در سرداب از طرف جنوب است و يازده پله پايين مى رود تا وارد آنجا شوند و در آن سرداب مقامات انبيا عليهم السلام است كه در آنجا عبادت كرده اند. وقتى كه وارد سرداب مى شوند در سمت يمين درب آن، محراب حضرت سليمان است و در وقت يسار آن، محراب حضرت داود و در زاويه شمالى آن مقام حضرت خضر است كه ايوان كوچك و دو ستون دارد و در پهلوى آن محرابى است كه مى گويند مقام حضرت خاتم الانبياصلى الله عليه و آله است و برابر مقام خضر جايى است كه مى گويند مقام حضرت ابراهيم عليه السلام است. و اطرافصخره شريفه را ضريح چوبين نصب كرده اند و چونصخره شريفه متناسب الاندام نيست و سمت جنوب آن قدرى پيش آمده است، ضريح نيز بدين واسطه طرف جنوبيش خروجى است و در زاويه ميانى طرف جنوبى ضريح، قبّه كوچكى است.

مى گويند دو تار مو از محاسن حضرت ختمى مآبصلى الله عليه و آله كه در شب معراج افتاده بود در ميان شيشه است و آن شيشه در ميان اين قبّه است؛ و در پشت آن قبّه شمعدانى گذاشته اند كه چند شاخه دارد.

ص: 220

احاديث مكتوبه در اطرافصخره شريفه

در بالاى درب قبّهصخره شريفه اين حديث را نوشته اند: قال عيسى عليه السلامصَخرةُ بَيت المُقدس مِنصُخُورالجنة «(1)»صَدَق رسول اللهصلى الله عليه و آله. در بالاى درب جنوبى اين حديث را نوشته اند: ابشروُا هذَاالقُرآن طَرفه بيَدالله وطرفه بِايديكُم فَتَمسكّوا بِه فَانَّكُم لَن تُهلِكوا ولَن تضّلوُا بَعَده، رواهُ الطبرانى. و در طرف غربى قبّه اين حديث را نگاشته اند: عن الحسن البصرى قدس سره: ان النبىصلى الله عليه و آله قال من تصدّق فى بيت المُقدّس بدرهم كان فدائه من النار و من تصدّق برغيفٍ كأن كان تصدق بجبال الارض ذهباً. «(2)»

و در برابر باب شرقى اين حديث را نوشته اند: روى الحسن عن ابى الحسن عن جدالحسن انّ أحسن الحسنِ الخلق الحسْن؛ «(3)»

قال على عليه السلام: عزَّ مَن قَنع، «(4)» ذلَّ مَن طمع مِن كلِّ فجٍّ عميقٍ حسام الدين.

تواريخ مكتوبه در اطراف قبّهصخره شريفه

چون سلطان عبدالعزيز در سنه 1292 حرم مبارك را عمارت نموده است در بالاى درب شرقى اين شعر را نوشته اند:

كرده عمارت در حرم، سلطان بحر و بر تمام گفت بتاريخش خود سهلٌ بهِ حُسْن الخِتام و چون سلطان محمود در سنه 1233 تجديد عمارت كرده است در بيرون قبّه در طرف يمين درب جنوبى چنين نوشته اند: بسم الله الرحمن الرحيم، جُدِّد تَعْمير هذا المَقام عَلى هذا النَقْش بِحُسنِ انْتِظامِ مَوْلانا سُلْطان الْبرّيْنَ وخاقان البَحْرَين وَخادِمِ الحَرَميْن الشريفيْن وهذا المَسْجد الاقْصى اوّلُ القِبْلَتَين، الغازى حَضْرةِ السُطان محمودخان نَصَرهُ الله وَادامَه وخَلَّدَ مُلْكَهُ وسُلْطانَه وقَرن امُوره بالتّوفيقِ احْكامه ونَشرَ عَلى الْخافِقَين بِالعَدلِ اعلامَه وذلِكَ عَلى يَدِالوَزيرِ الشَّهيرِ المأمُور بالأمر العالى الخَطيرِ الدستُور الوَقُورصاحِبُ الخَيرِ


1- الانس الجليل بتاريخ القدس، ج 1،ص 235
2- الانس الجليل، ج 1،ص 235
3- بحار الانوار، ج 68،ص 386
4- الغرر والدرر، ش 6665

ص: 221

وَالسرور وَالسّعادَةِ الحاج سليمان پاشا والىصيدا وذلِكَ فى ثَلاثَةِ وثلاثين ومِأتَينِ والْفَ.

و چون سلطان عبدالحميد هم عمارت در راه كرده اند، در طرف غرب نوشته اند سَلامٌ عَليْكُم فَادْخُلوها خالِدين، قَد جَدّد المَلِك التّقى سُلطان عَبدالحَميد ذاك الباب.

بيان جامع قِبَلى

اين جامع در منتهااليه قبلىصحن منخفض است و از قبله به شمال امتداد دارد.صد ذرع طول آن است و هفتاد و شش ذلع عرض آن. نماز جمعه در آن خوانده مى شود و اين جامع را عبدالملك مروان بنا كرده است. جامع عالى محكمى است و سلطان محمود تجديد عمارت كرده است. در طرف يمين، پنج ستون مضلّع مربّع دارد و پنج ستون مدور و در سمت يسار نيز به دين روش ستون ها نصب كرده اند. در سمت راست ستون چهارم سقط شده بوده است، در ثانى ساخته اند، قدرى بزرگ تر است و در نزديك محراب نيز چهار طرف ستون نصب كرده اند و چهلچراغ بزرگى سلطان عبدالعزيز در نزديك محراب آويخته است و منبرى كه مرصّع به آج و آبنوس است، سلطان نورالدين شهيد در حلب براى اين جامع ساخته بود كه بفرستد، ملكصلاح الدين كه در سنه 579 فتح حلب نمود اين منبر را آورده در اين مسجد گذارد. و در سمت غربى اين جامع، مسجد مطوّلى است كه از جانب به آنجا راه است و اين مسجد در طول غربى واقع است و معروف به جامع النّساء است. گويند از بناى فاطميّين است و از زاويه سمت شرقى جامع نيز راهى به مسجد ديگر است كه آن را مسجد عمر مى گفتند، چندان وسيع و عالى نبود. در محراب آن بعضى ستون هاى سنگى تازه نصب كرده بودند و خوب حجّارى كرده بودند و پاره اى مى گويند: اين مسجد نيز از آثار بنى اميّه است. و در سمت شمال جامع عمر ايوانى است كه گويند: مقام عُزَيز بوده است. و در جنب آن ايوان، از جهت شمال، ايوان ديگرى است كه محراب زگريا در آنجا و در جامع مزبور دو محراب است، محراب بزرگ جانب شرقى منبر را محراب داود گويند و محراب جانب مغرب را محراب معاويه نامند و در برابر اين جامع، در بيرون آن، حوض مدوّرى از سنگ ساخته اند و كشكولى از سنگ در وسط آن است گويند، آب اين حوض را از جانب خليل الرحمن آورند.

ص: 222

ابنيه و قُبابصحن مرتفع

در ضلع جنوبى سحن مرتفع در ابتداى آن سه هلالى، و در وسط چهار هلالى، و در انتهاى آن سه هلالى است؛ و در يمين هلالى وسط منبرى است از سنگ كه قبّه كوچكى در عرشه منبر است و شش ستون سنگى در زير قبّه است و دو ستون در جلو منبر و دو ستون در عقب آن و اين منبر را قاضى برهان الدين بن جماعه بنا كرده است. سابقاً از چوب بوده است و به آسانى حمل و نقل مى شده است. قاضى مزبور، منبر را تبديل به سنگ كرده است و بالاتر از منبر يك محرابى است كه دو ستون از سنگ دارد و منسوب است بهصلاح الدين؛ و بالاتر از آن محرابى است كه مهاجرين منزل مى كنند؛ بعضى قبّه دارند و بعضى بى قبه هستند. و در ضلع شمالىصحنين مرتفع، در ابتدا و وسط آن سه هلالى است و بعد از هلالى اول يك حجره است و قبّه دارد با ايوان و حجره سيم آن قبّه دارد با ايوان و دو هلالى و در جلو حجره دوم به فاصله چند ذرع قبّه است كه آنجا را مغارةالارواح گويند و در ضلع غربىصحن، در ابتداى آن، چهار هلالى است و در كنج آن، قبّه كوچكى است كه قبّه ميزان گويند و بعد، سه حجره در امتداد آن است كه هر يك، قبّه دارند و در وسط آن يك هلالى است كه دو حجره بعد از آن است و قبّه ندارند و در وسط ضلع شرقى پنج هلالى است و آن مكان معروف به درج البراق است. و طرف يسار آن يك حجره است و قبّه دارد و منسوب به شيخ عبدالله است كه مكان جلوس او بوده است.

آنچه ذكر شد، ابنيه اى است كه در جوانب اضلاع اربعصحن ساخته اند، اما ابنيه و قبابى كه وسطصحن مرتفع واقعند، از اين قرار است: در سمت جنوب، در وسطصحن، محراب كوچكى به محراب امام اعظم مشهور است و در يمين محراب به فاصله چند ذرع، علامت تعيين زوال است كه ميل آن خراب شده. و در سمت يسار آن بئرى است كه زير آن بركه اى است از سنگ خارا و در طرف غربى، محرابى است كه هشت ستون سنگى دارد و به مقام النّبى معروف است. گويند، حضرت خاتم الانبياءصلى الله عليه و آله در ليلةالاسرى، در آنجا نماز خوانده اند و برابر آن قبّه اى است كه به قبةالمعراج معروف است. گويند حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله از آنجا عروج فرموده اند. و نيز قبّه ديگرى

ص: 223

است كه اطراف آن سى ستون دارد و قطعه منفصلهصخره شريفه در آنجا است و در سابق به موضع القدم معروف بوده است. در اين عصر به بقعه بَخٍّ بَخٍّ معروف است و جهتش اين است در قديمصخره بوده است كه حضرت خضر بر روى آن نماز مى خوانده اند و معروف بهصخره بَخٍّ بَخٍّ بوده است. بعد از تغييرات ابنيه مسجداقصى آنصخره در تحت الأرض اين قبّه واقع شده است. و در سمت شرقى نيز قبّه بزرگى است كه اطرافش باز است و علاوه بر دو ستون محرابش، دو دوره ستون در ميان آن است كه دوره اولى ده ستون سنگى دارد و دوره دوم هفت ستون و به مَحكمه حضرت داود عليه السلام و قبّه سلسله معروف است و قبّه سلسله از آن جهت نامند كه حضرت سليمان، سلسله اى از آسمان معلق در آن مكان كرده بودند كه حق از باطل معلوم گردد و غير از خداوند حق، دست ظالم و غاصب به آن نرسيدى. يك نفر يهودى با مدّعى خود حيله كرده،صد دينار كه از او ادعا داشت، در ميان عصا ريخته، سرش را محكم كرد و در وقت محاكمه عصا را به دست مدّعى داده، قسم ياد نموده كه وجه او را رد كرده ام، لهذا دست او به زنجير رسيد و بعد عصا را از مدعى گرفته، وى قسم ياد نموده كه وجه به او نرسيده. دست او نيز به زنجير رسيد، چون در اين امر نيز حيله و تزوير بهم رسيد. از آن پس سلسله موقوف شد.

لَقَدْ مَضىَ الوَحى وماتَ العُلا وارْتفع الجوُد مَعَ السلسله

و گويند حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله نيز در شب معراج حورالعينى در آن جا مشاهده فرموده اند. به آن جهت مقام حورالعين هم مى نامند. بسيار قبّه محكم متقنى است و قبّه ديگرى نيز هست كه آن را قبّه جبرائيل نامند. يك محراب و چهار ستون دارد و گويند بُراق را در شب معراج به آن جا آورده است. و در تمامصحن، بيست و پنج قبّه و پنجاه چاه است و چهار مناره دارد، دو مناره در سمت غربى و دو مناره ديگر در سمت شرقى است.

ابواب صحن

جوانبصحن را چهارده باب است. در جانب شرقى سه باب است و هر سه مسدود است. اول باب الرحمه است و دوم باب التوبه است و گويند آيه مباركه فَضُرِبَ بَينَهم بِسورٍ

ص: 224

لَه بابٌ باطِنهُ فيهِ الرّحْمةُ وظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ العَذابُ «(1)»

اشاره به باب الرحمه است كه يك طرف آن وادى جهنم است، هر چند اعتقاد اهالى آنجا اين است. اين دو باب را در قديم عمر بسته است، تا حضرت عيسى عليه السلام نازل شده باز كند ولى چون يك طرف آنصحرا و بيابان است بدان جهت بسته اند كه محفوظ باشد. و در تسميه باب التوبه گويند، بابى است كه ايزد تعالى توبه حضرت داود را در آنجا قبول كرده اند. باب سيّم باب الجنائز است كه باب البُراق نيز گويند. و در طرف شمال سه باب است: اوّل باب الاسباط كه در شمال شرقى است، دوم باب الحيطه است كه يهودان داخل شده آيه مباركه: ادْخُلوا الْبابَ سُجَّداً وقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْلَكُمْ خَطاياكُمْ «(2)»

اشاره به اين باب است. سيّم باب شرف الانبياء است كه ديوداريّه نيز گويند و در اين زمام باب العظيم گويند. و در جانب غربى هشت باب است:

اول باب الغوانمه و باب الغانم المقدس نيز گويند، در غربى شمالى است و منتهى به خانه هايبنى غانم مى شد و در قديم باب الخليل مى گفتند. دوم باب الناظر است؛ گويند جبرئيل بُراق را به آن در بسته است و در قديم باب الخليل مى گفتند (كذا). سيم باب الحديد است و آن را ارغون الكاملى، نايب شام تجديد كرده است. چهارم باب القطّانين است كه منتهى به سوق قطّانين مى شود و در آنجا نوشته اند: إنّ السلطان المَلِك النّاصر جَدّدَ عِمارَته فى سنة سبع و ثلاثين و سبعمائة. پنجم باب المتوضّاء است و آن را علاءالدين النصر تجديد نموده است و در آخر غربى است. ششم باب السللسه است، در قديم باب داود مى گفتند و هفتم باب السّكينه است و در وجه تسميه آن گويند، تابوت سكينه را فرشتگان در آنجا نهاده اند. هشتم باب المغاربه است كه مجاور جامع مغاربه است در قديم باب النبى مى ناميدند. حالا معروف به باب البراق است، گويند حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله در شب معراج از آن در داخل شده اند و اين باب ده گز پهنا دارد و سنگ هاى بزرگ در دراجت آن نصب كرده اند و نزديك در نقش سپر حضرت حمزه در سنگ است كه به آنجا تكيه كرده بودند. بالجمله در قديم، از ابوابصحن، بعضى اسامى معروف بوده است كه حالا معروف نباشد، مثلًا باب الهاشميين و باب ابراهيم و باب امّ خالد و باب بركه بنى اسرائيل و باب


1- حديد، 13
2- بقره، 58

ص: 225

محراب مريم مى ناميدند، ولى در اين عصر آن اسامى تغيير كرده و لِكُلّ دَوْرٍ طَورٌ.

قبابصحن منخفض

قبّه سليمان قبّه محكمةالبنايى است وصخره ثانيه در ميان آن است و آن سنگى است كه حضرت سليمان عليه السلام بعد از اتمام بناى مسجداقصى بر روى آن ايستاده، دعا كردند و اكنون آن سنگ را بر ديوار شرقى آن قبّه نصب كرده اند. سنگصاف مسطّحى است و اين قبّه در طرف سور شرقى در نزديكى باب دويداريّه است و از بناهاى بنى اميّه است. قبه موسى، قبه اى است كه در قديم به قبّةالشجره معروف بوده است و ملكصالح نجم الدين ايّوب بن ملك الكالم در سنه 649 اين قبّه را بنا كرده است. اين كه قبّه موسى گويند مقصود حضرت موسى نيست ولى تصحيح نصب آن را نكرده اند. قبّه طوما، قبّه اى است كه در سمت جنوب شرقىصحن است و در وجه تسميه او چنين گويند كه، بعضى از ملوك از جبل زيتون طومارى انداخته بوده اند، به آن موضع افتاده است، لهذا در آنجا قبّه بنا كردند.

رواق هاى صحن

درصحن مبارك، در سه طرف آن كه شرقى و غربى و شمالى باشد، رواق ها ساخته اند.

آنچه در سمت شرقى بوده است، منهدم شده آثارى از آن باقى نمانده است و آنكه در سمت غربى است رواق هاى محكمةالبناء است و طول آنها از جنوب به شمال است.

اولش از باب المغاربه و آخرش باب المناظر است و در سلطنت ملك ناصر محمد بن قلاوون تجديد عمارت شده است و آنكه در سمت شمال است، طول آن از مشرق به مغرب است و حدّ آنها از باب الاسباط است تا مدرسه جادليّه كه آن را در اين عصر دارالنّيابه گويند. و در سلطنت اشرف شعبان بن حسين در سنه 769 بنا شده است.

مهد عيسى

در طرف زاويه شمالى سورصحن، زمينى است آن را خدّام، سوق المعرفه گويند، مهد عيسى در تحت آن زمين است. بعد از چند پله وارد فضاى مربعى مى شوند. در سمت شرقى آن سنگى است حفره دارد و بر روى آن قبّه كوچكى ساخته اند. گويند همان سنگ مهد عيسى بوده است. در طفوليّت در آن مهد سخن گفته اند و آن قبّه دو ستون دارد، جاى

ص: 226

دو انگشت در آن ستون ها هست. گويند حضرت مريم در وقت وضع حمل، آن ستون ها را به دو انگشت مى گرفته اند، جاى انگشت ها مانده است و در آن قبّه محرابى هم هست كه آن را محراب مريم نامند. سوره مريم در آنجا مى خوانند و گويند در آن مقام دعا مستحب است.صنايعى كه در بيت المقدس ديده شد، اين است: از چوب زيتون، انواع اسباب از قبيل لوازم التحرير و شمعدان و ميوه خورى و غيره مى سازند كه خالى از امتياز نيست و ازصدف نيز بعضى اسباب ها مى سازند كه ظريف و ممتاز است.

مقبره حضرت مريم

در طرف شمال غربى واقع است، نصارا كنيسه جسيمانيه گويند و آنجا را هيلانه، ام قسطنطنين بنا نهاده است.صحن مربّعى دارد كه در پستى واقع است و بناى آن از سنگ است و برابر درِصحن، درى به ميان مقبره است كه چهل و هفت پله دارد و از آنها وارد سرداب مى شوند و تمام پله ها از سنگ است. در اواسط پله ها در يمين و يسار، دوصفّه بنا كرده اند وصُوَر و اشكال حضرت عيسى عليه السلام را در آنها گذاشته اند. فضاى سرداب مستطيل است و درِ دو طرفصفّه وسيع است. بقعه حضرت مريم درصفه يمين است و دو درِ كوچك دارد، يكى رو بهصفه است و در زاويه يمين بقعه واقع است و ديگرى در طرف يسار بقعه است و بقعه آن بسيار كوچك است و قبر حضرت مريم به قدر يك ذرع از سطح بقعه مرتفع و متصل به ديوار است، شبيه ايوان كوچكى است. سنگى بر روى آن گسترده اند و قنديل ها آويخته اند و در عقب بقعه فضايى است، زينت ها گذاشته وصُور و تماثيل آويخته اند. كشيش ها شمع ها به دست گرفته، روشن كرده بودند. كتاب نوّاب مستطاب معتمدالدوله- دام اقباله- را همراه آورده، در بالاى قبر گشوده قصيده مرميه را از جانب ايشان تا آخر قرائت نمودم.

مقبره حضرت داود

مقبره حضرت داود خارج قلعه است. جلو مقبره فضاى ممتدى است. از در كه داخل مى شوند دو بقعه تو در تو است. قبر آن بزرگوار در بقعه ثانيه است و طلانى است و به

ص: 227

اندازه طول بقعه است. جامه مفتول دوز بر روى آن كشيده اند و در سمت يمين بقعه پرده اى بر ديوار آويخته، مى گويند از آنجا تا به سرداب حضرت خليل الرحمن عليه السلام كه مدفن حضرات انبيا عليهم السلام است از تحت زمين راه است و مسجدى هم در پهلوى آن دو بقعه شريفه ساخته اند كه جاى خدّام و متولى است؛ به آنجا رفته قدرى نشستم و قهوه و غليانىصرف نمودم.

دوشنبه سلخ سفر چند رأس اسب حاضر كردند. خودمان با اصحاب و اتباع، عزيمت زيارت خليل الرحمن عليه السلام نموديم. حضرت ابراهيم خليل در دحبرون مدفون است و در جنوب قدس شريف است و از قدس شريف تا به آنجا دوازده ميل است و بر حسب ساعات شش ساعت راه است و اراضى آن فراز و نشيب و سنگلاخ است و چوب بلوط در اينصحرا فراوان است. بالجمله از قدس شريف كه بيرون آمديم در طرف يمين راه، عمارت روس ها بود. از آن كه گذشتيم، بعد از مسافتى در سمت يسار، خسته خانه «(1)» بزرگى بود كه از جانب دولت نمسه «(2)» ساخته شده است. قونسول نمسه تا به كنار ديوار آمده بود.

سواره با اوصحبت داشته گذشتيم و قرار داديم در مراجعت به تماشاى خسته خانه برويم.

از قرارى كه مى گفت، مخارج مريض ها دولت نمسه مى دهند و در سال گذشته قريب ده هزار مريض از اطراف به آنجا آمده معالجه شده رفته اند. از آنجا كه گذشتيم در طرف يمين، خانه مختصرى ديديم كه در پشت آن باغچه و درخت زيتون بود و بعد از مسافتى در سمت رسات بقعه راجيل مادر حضرت يوسف عليه السلام نمودار شد. درب آن بسته بود، فاتحه خوانده گذشتيم و در وقت نهار به قلعه اى رسيديم كه در طرف يسار واقع بود و سه بِركه عظيم در سمت جنوب داشت كه اول از ثانى و ثانى از ثالث بزرگ تر بود و به يكديگر راه داشتند و از قرارى كه معلوم شد، آب اين بركه ها از بارانى است كه از كوه ها آم ده جمع مى شود و از آنجا نهر سرپوشيده تا قدس شريف ساخته اند و آب اين بِركه ها به شهر مى رود و در طرف يمين قلعه نيز در بالاى بلندى عمارتى ساخته اند كه مستحفظين قلعه در تابستان در آنجا به سر مى بردند. از آنجا كه گذشتيم، چند


1- خسته خانه به درمانگاه، بيمارستان و آسايشگاه گفته مى شده است.
2- اطريش

ص: 228

نفر سوار جانب مصطفى افندى، قائم مقام حبرون به استقبال آمدند. بعد از مسافتى به چشمه اى رسيديم كه در سمت يسار بود؛ سكّويى داشت و حوضچه اى در جلو آن ساخته بودند. آب آن جارى بود و مصطفى افندى خودش تا به آنجا به استقبال آمده بود.

به او اظهار مهربانى كرديم، همراه ما آمد. بعد از آن در سمت راست برج خرابى ديدم كه جاى قراول بوده است و بعد از مسافتى، در سمت يسار قريه حَلْحولْ نمودار شد كه قبر حضرت يونس عليه السلام در آنجا است؛ ولى مسافت داشت و وقت تنگ بود، مجال زيارت نشد. از آنجا تا حبرون يك ساعت راه است و بعد از مسافتى در سمت يمين، عمارتى از روس ها ديده شد كه در بالاى بلندى ساخته بودند كه در طول، پنج پنجره داشت و در عرض چهار پنجره؛ و درخت بزرگى در جلو عمارت بود؛ مى گفتند، چهارهزار سال است كه در اينصحرا است والعهدة على الراوى. و اين عمارت را روس ها براى مسافرين ساخته اند كه در آنجا منزل كنند. از آنجا كه گذشتيم، بعد از فراز و نشيب وارد كوچه باغ حبرون شديم كه از دو طرف باغات است و ديوارهاى آن را سنگ چين كرده اند. كوچه باغ را كه طى كرديم در سمت يسار، آثار سور ناتمام كهنه اى بود. آنچه معلوم شد آن موضع را رامه مى ناميدند و همان موضعى است كه حضرت سليمان اول در آنجا بناى ساختن سور داشتند. وحى رسيد كه موضع قبر ابراهيم در آنجا بنا شد. لهذا موقوف نمودند و تفصيل آن بيان خواهد شد. در اول آبادى حبرون، اهالى آنجا به استقبال آمده، متولى حضرت ابراهيم نيز دو علم سبز همراه آورده، در وسط جاده نگاهداشته بود احترام كرده گذشتيم. در جلو كوچه حبرون بِركه بزرگى ديده شد كه آب آن از باران است. منزل ما در خانه حاجى شيخ محمدعلى شيعه معين كرده بودند. به آنجا رفته پياده شديم و سه ساعت از شب رفته، از بازار سرپوشيده رفته، سى و يك پلّه عريض سنگى طى كرده، از باب اليوسف داخل شديم. در سمت يمين درب سبزى بود كه به مقبره حضرت يوسف عليه السلام باز مى شود؛ ولى آن در هميشه بسته است و جهت، اين است موضع يوسف عليه السلام را على الترديد در دو جا دانند. يكى در همين مكان است كه در گذارده اند و ديگر در بقعه اى است كه در زاويهصحن حضرت ابراهيم است، ولى آنچه در تواريخ مسطور است، حضرت يوسف كه در سنّصد و ده سالگى رحلت نمودند، اهالى مصر در تعيين مكان

ص: 229

قبر ايشان مشاجره داشتند و هر طايفه براى حصول شرافت مى خواست در محله خود دفن كنند و اين مشاجره، منجر به منازعه و قتال شده، بالاخره آراء بر اين متفق شد كه تابوتى كه از رخام ساخته، نعش حضرت يوسف عليه السلام را در آن گذارده و به رصاص مسدود نموده، در نزديك شهر به رود نيل انداختند كه آب آن را به همه محلات برساند و در شرافت شريك و يكسان باشند و حضرت موسى بعد از غرق فرعون، همان نعش حضرت يوسف را از رود نيل بيرون آورده، حمل (به) تيه كرد.

بالجمله از آن در چند پله بالا رفته به درب دوم رسيديم و از آنجا داخل دالانى شديم.

چهار طاق نماى آن را از سمت يمين سنگ هاى سفيد ساده نصب كرده بودند. درب بقعه حضرت ابراهيم در طاق نماى چهارم واقع بود. داخل شده زيارت حضرت خليل و زوجه اش ساره و حضرت اسحاق عليه السلام و زوجه اش ريقه يا رفقه و حضرت يعقوب و زوجه اش لائقه يا اليا يا لِيلا يا ليقا، به اختلاف اسم، و حضرت يوسف عليه السلام را خوانده دوباره به دالان آمده از سمت يمين، از در ديگر بيرون رفته، در يك جا يازده پلّه ديگر طى نموده از باب الرّباط بيرون آمده به سمت منزل رفتيم. قائم مقام و سايرين مشايعت كرده رفتند و ما به منزل آمديم. در حديث نبوى است: مَنْ لَمْ يمْكُنْه زيارَتى فَليَزر قَبْرَابى ابراهيم الخليل عليه السلام. شكر خداوند را بجا آوردم كه بحمدالله به زيارت هر دو بزرگوار موفق و مشرف شده به اين سعادت فائز و نايل شده از اين نعمت محروم نماندم.

حبرون

حبرون از توابع كنعان است. به عربى به فتح حا و به عبرى به كسرِ حا خوانند و اسم اصلى آن اربع است و از طرف قِبَلى آن، مواجه قدس شريف است و آبادى حبرون اماكن عاليه و منخفضه دارد و شوارع آن بعضى سهل است و بعضى وَبر. شرقى سور، بقعه حضرت ابراهيم مرتفع و بالاى كوهى است كه آن را يَسلون گويند و غربى آن منخفض است و عمارات و مدارس و مساجد آن بسيار است و جمعيت آن پنج هزار و اكثر آنها مسلمانند و يهودى در اين آبادى كم است و آنچه يهود باشد در قديم از بابل آمده در اينجا سكنى كرده اند و اين آبادى محلات متعدده دارد، معتبر آنها حارّه داريّه است كه در غربى سور

ص: 230

حضرت ابراهيم واقع است و اسواق بلد در آن است و در حقيقت احسن محلات است و اين محله به آن جهت موسوم به داريّه است كه حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله، اقطاعى به تميم الدارى بخشيده بودند. طايفه او را بنوداريّه گويند و اين محله را حاره داريّه؛ و يك محله ديگر نيز حاره رأس قيطون است كه آن هم در جهت غربى است؛ و ديگر حارّه اكراد است كه در سمت شرقى در سفح حبل است. در اين آبادى درخت انگور زياد است و اطراف آن باغات است. در تابستان در باغات منزل مى كنند و در سمت غربى شهر در بالاى كوه مسجدى است موسوم به مشهد اربعين. گويند چهل شهيد در آنجا مدفونند.

اهالى حبرون به زيارت آنها مى روند.

بقعه ابراهيم خليل و ساير انبيا

گويند در زمان حضرت خليل، مغاره مكفيله درصحرا بوده، بنايى نداشته است و آن مغاره متعلق به عفرون بنصحر بوده است. بعد از آن كه ساره، زوجه ابراهيم رحلت نمود. حضرت خليل آن مغاره را از عفرون ملك به چهارهزار درهم خريدار نمود.

عفرون در قيمت آن بهانه جويى كرده مى گفت، بايد هر «(1)» درهمى بر وزن پنج درهم باشد و سكّه آنها به ضرب ملك. حضرت خليل مأيوس شدند. جبرئيل نازل شده، چهارهزار درهم به همانصفت حاضر كرده، تسليم حضرت خليل نمود. آن حضرت هم تسليم عفرون كرد. ساره را در آن مغاره دفن نمودند. بعد حضرت ابراهيم رحلت كرده در آنجا دفن نمودند. حضرت ابراهيمصد و هفتاد و پنج سال داشت و بعضى گويندصد و نود و پنج سال. از قرار سال اول، فاصله مابين فوت خليل و هجرت، دوهزار و هفتصد و هيجده سال بود. و كنيه او ابومحمد و ابوالانبيا و ابوالضيفان بود. بعد زوجه اسحاق رحلت نموده، در برابر ساره دفن شد. بعد اسحاق بن اسحاق بن ابراهيم رحلت كرده، در برابر زوجه اش به فاصله ده ارش مدفون گشت. بعد حضرت يعقوب بن اسحاق رحلت نموده، در باب مغاره دفن شد. بعد زوجه اش رحلت كرده در برابر او مدفون گشت. عيص و برادران او نزد اولاد يعقوب جمع شدند كه باب مغاره بايد مفتوح باشد و هر كس از ما رحلت نمايد بايد در اين مغاره دفن


1- در اصل: در هر

ص: 231

شود و مشاجره كردند. يك از اولاد يعقوب لطمه بر عيص زد، سر او جدا گشته در مغاره افتاد. سرش در مغاره ماند. جسد او را برده در قريه سعير دفن كردند و اولاد يعقوب محوطه بر مغاره كشيدند و علامات قبور را در هر موضع معين كردند كه هذا قبر ابراهيم و هذا قبر زوجته ساره، هذا قبر اسحاق و هذا قبر زوجته ريقه و هذا قبر يعقوب و هذا قبر زوجته ليعا، و بعد در را بستند. پس از آنكه آن حدود به تصرّف فرنگيان درآمد، گنبدى بر روى آن بنا كردند و چون به تصرف سلاطين اسلام درآمد آن گنبد را منهم نمودند.

سور سليمان

گويند بر حضرت سليمان، بعد از بناى بيت المقدس، از جانب ايزد تعالى امر شد كه بر قبر حضرت ابراهيم سورى بكشد. از قدس شريف به ارض كنعان رفت، پيدا نكرد. جبرئيل نازل شده پيغام آورد كه نورى ظاهر خواهد شد و قبر ابراهيم بر شما پديدار خواهد گشت. نورى از آسمان آمد، حضرت سليمان موضع رامه را كه نزديك به حبرون است تصور كرده، بناى سور در آنجا گذارد. جبرئيل دوباره نازل شده پيغام آورد، اين موضع نيست، نور ديگر ظاهر خواهد شد و به موضع قبر ابراهيم نازل خودهد گشت. نورى دوباره آمد و بر موضع قبر خليل نازل شد و حضرت سليمان نيز بناى سور نمود و پس از بناى ايشان اطراف آن كم كم آبادى بهم رسانيد و اول يوسف رامى از متموّلين بنى اسرائيل بود و ادراك زمان حضرت عيسى عليه السلام را هم نموده بودند. بناى آبادى گذارده، بعد از آن به مرور آباد شد. سورى كه حضرت سليمان عليه السلام بنا كرده اند، سنگ هاى عظيمه عريضه دارد، سنگ پنج ذرعى و هشت ذرعى نيز در آنجا مشاهده شد كه قطر آن را دو ذرع مى گفتند و شخص از مشاهده آن حيران مى شد كه اين سنگ هاى عظيم را به چه نحو حمل كرده اند. طول سور از جنوب به شمال، هشتاد ذرع است و عرضش از مشرق به مغرب چهل و يك ذرع و ارتفاع آن بيست و شش ذرع و بسيار سور محكمى است و در ميان آن، در زمان دولت (ناصرالدين محمد) قلاوون مسجد و بقاع ساخته اند و سلاطين عثمانى نيز به مرور مرمت كرده اند.

ص: 232

وصف مسجد

طول مسجد بيست و هشت قدم و عرضش سى قدم است. چهار ستون دارد، دو ستون در يمين و دو ستون در يسار. وسط مسجد بى ستون است و در حقيقت مسجد به سه قسمت منقسم شده و هر قسمتى سه طاق دارد. محراب در بالاى مسجد واقع است و در طرف آن منبرى است از چوب، در زمان خليفه مصر المستنصربالله، در سنه 484، بهصوابديد بدرالجمالى مدبر دولتش ساخته شده است. تاريخ آن به خط كوفى در آن منبر مكتوب است. و در سمت يسار محراب، ساعت بزرگى آويخته اند و در زاويه ديوار شرقى، چند سطر به خط يونانى نوشته اند كه نويسنده آن اليس بوده است. ابتدا بنام خداوند قاهر قادر شديدالبطش نموده، بعد از آن اسامى قبور انبيايى كه در سرداب مدفونند نوشته است و در آخر رقم زده است كتبه الاليس بخطه. و در قرينه آن زاويه چند سطر به خط نسخ نوشته اند كه در تاريخ سنه 733 قلاوون اين مسجد را عمارت كرده است.

بالجمله در اين مسجد مغاره و سرداب است كه حضرت ابراهيم و ساير انبيا در آنجا مدفونند. بقعه حضرت اسحاق در مسجد در ميان دو ستون سمت يمين است و بقعه رفقه زوجه اش در برابر آن ميان دو ستون يسار و بعد از بقعه زوجه اسحاق، قبه اى است كه اطراف آن گشاده است و نه ستون دارد كه بر هر طرف آن سه ستون است و جاى مؤذّنين است و نزديك درب مسجد، در يمين، قبه اى كوچكى بنا نهاده اند كه اطرافش باز است و چهار ستون دارد و در وسط آن منفذ مدوّرى به ميان سردابى است كه انبيا در آنجا مدفونند و چراغى در آن منفذ آويخته اند و عمق سرداب به اندازه اى است كه مى بايست هفتاد پله طى نمود داخل سرداب شوند و درِ سرداب سابقاً برابر مقبره زوجه اسحاق بوده است، مدتى است آن را مسدود نموده منفد را گشوده اند.

بقاع ابراهيم و ساير انبيا

بقعه حضرت ابراهيم و ساره برابر يكديگرند. بقعه ابراهيم در سمت يمين است و بقعه ساره در سمت يسار، و ميان هر دوى آنها فضاى مربع مسقفى فاصله است و درب هر دو

ص: 233

بقعه نقره مشبك است و ضريح مباركشان در وسط بقعه و برابر در است. پرده اطلس سبز مفتول دوز روى ضريح كشيده اند و به قدر يك ذرع مخمل مشكى نيز بر آن وصل كرده، اين عبارت را با مفتول دوخته اند، هذا قبر خليل الله عليه السلام، بقعه مباركه مدوّر است و دو پنجره دارد، يكى رو بهصحن و يكى به مسجد حضرت يوسف و در برابر درِ بقعه، قرآن بزرگى در روى رحل گذارده اند. بعد از زيارت باز كردم كه بخوانم، سوره مباركه انّا فتحنا بيرون آمد، به فال نيك گرفتم.

بقعه حضرت يعقوب در سمت شمالصحن است، آن هم مانند بقعه حضرت ابراهيم است و لايقه زوجه اش در برابر او است. بقعه يعقوب در يسار است و بقعه لايقه در يمين.

درب اول آن كه وارد فضاى مربعى مى شوند از چوب است و درهاى بقعتين از آهن است. بقعه حضرت يوسف در زاويه غربىصحن است. قبل از بقعه، مسجد مطوّلى است، محرابى در سمت يسار است و كتابخانه در سمت يمين و در سمت چپ محراب فضايى است، ضريحى گذارده اند. مى گفتند، مقام حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله خاتم است و از زاويه يُمناى آن مسجد، داخل بقعه حضرت يوسف عليه السلام مى شوند. بقعه ايشان وسيع تر از ساير بقاع است و درب بقعه يوسف نيز آهن است، و تمام اين قباب را بنى اميه بنا كرده و بعضى آنها را مرمت كرده اند.

مسجد جاوليّه

مسجد جادليّه برابر درب بقعه حضرت ابراهيم است. در قديم مقبره يهود و كوه بوده است. در عهد ملك ناصر محمد بن قلاوون امير ابوسعد سنجر جاولى، ناظم حرمين الشريفين كوه را بريده و مجوّف كرده مسجد بنا نموده است. چهل و سه ذرع طول آن است و بيست و پنج ذرع عرض آن و شش ستون مضلّع و مربع دارد و تاريخ بناى آن ابتداى ربيع الاخر سنه 718 هجرى بوده است. و از اموال خود اين مسجد را بنا نموده است.

صحن

در سمت جنوب ايوانى است؛ چهار هلالى دارد و بر ديوار آن تا نزديك نصف، سنگ سفيد نشانده اند. درب بقعه حضرت ابراهيم خليل در وسط ايوان است و طول

ص: 234

صحن سى و يك قدم و عرضش چهارده قدم است.

سه شنبه غره ربيع الاول از خليل الرحمن حركت كرديم. قائم مقام به مشايعت آمد، با او خداحافظى كرده روانه شديم. نهار در كنار بركه هاى قلعه عرض راهصرف شد. بعد از آن به بقعه راجيل رسيديم. خدّام از آمدن ما مطّلع شده بودند. درِ بقعه را باز كرده چراغ ها روشن نموده فاتح خوانده از سمت يمين خارج شده به سمت بيت اللّحم رفتيم. در سمت شرقى واقع بود. قال الله تعالى: وَاذْكُرْ فى الكِتاب مريم اذا انْتَبَذتْ مِنْ أهلِها مَكاناً شَرقيا «(1)»

عمر افندى مدير آنجا، تا مسافتى به استقبال ما آمده بود.

بيت اللحم

قريه معتبرى است. عمارت عاريه دارد و اغلب سكنه آنجا نصارا است. شوارع آن پست و بلند است و مولد حضرت عيسى عليه السلام در آنجا است. در جلو آن فضاى بزرگى است و در زاويه سمت يسار آن، درِ كوچكى است. از آنجا داخل مسجدصغيرى مى شوند كه مربع است و از وسط آن داخل مسجد بزرگى مى شوند كه مستطيل است. بيست ستون در سمت يمين دارد و بيست ستون در سمت يسار. به اين معنى در هر طرف، دو قطار ستون دارد و در هر قطارى ده ستون است و وسط مسجد گشاده است و در ابتدا و انتهاى مسجد نيز غرفه مرتعفى بنا نهاده اند و سقف اين مسجد از چوب است. گويند از بناى هيلانه مادر قسطنطين است و از آن مسجد، داخل فضاى مسقف ديگر مى شوند كه در عرض مسجد اول واقع است. سطح وسط آن مرتفع است و جنبين آن منخفض و به قدر نيم ذرع ارتفاع و انخفاض آنها است و هر يك شاه نشينى دارد و عقب شاه نشين، وسط كليسا است و در وسط آن طاق نمايى از سنگ ساختهصليب را با انواع زينت ها در آنجا گذارده بودند و در فضاى مسجدى كه شاه نشين دارد چهل چراغ ها آويخته اند و زير آن سردابى است، چند پله دارد كه به ميان سرداب مى روند، شمع ها روشن كرده بودند، در دست كشيش ها بود و در سمت يمين طاق نماى مرتفعى بود، سنگى بر آن گسترده بودند. مولد حضرت عيسى در همان جا است. يك ذرع و يك چارك طول آن


1- . مريم، 16

ص: 235

طاق نما است. سوراخ مدوّرى در وسط آن است. اطراف آن را نقره گرفته اند. در طرف ياسر نيز اطاقى است كه در پستى واقع شده است. در آنجا هم چراغ روشن كرده بودند.

سنگى در آنجا بود، مى گفتند، مهد حضرت عيسى عليه السلام است و بر ديوار سرداب پرده منقش از آهن آويخته بودند. مى گفتند، از اسلامبول به آنجا آورده اند. آهن را نازك كرده، مانند پرده ساخته بودند. نهايت امتياز را داشت و نخله در بيت اللحم است.

مى گويند، نخله ولادت حضرت عيسى عليه السلام است.

بعد از زيارت بيت اللحم بيرون آمده از كشيشان و مدير خداحافظى كرده سوار شديم و به خسته خانه نمساوى كه رسيديم پياده شده منزل قونسول رفتيم و با اوصحبت داشتيم. به زبان فرانسه حرف مى زد و فرزندى ابوالنصر ميرزا ترجمه مى نمود. مرد خوش صحبتى بود. از آنجا بيرون آمده، غروب به منزل رسيديم و شب را در منزل، به واسطه خستگى به استراحت گذراند. و بعضى اسباب ازصنايع بيت المقدس خريدارى شد.

چهارشنبه دوم سه ساعت از روز گذشته، درشكه و عراده ها آوردند، سوار شده به سمت يافه روانه شديم. متصرف با كماندان و ساير ياشايان با البسه رسميه تا بجايى كه استقبال كرده بودند به مشايعت آمده و يك فوج سرباز با موزيكان حاضر كرده بودند، تعظيمات نظامى به عمل آوردند. از آنها خداحافظى كرده: رفتيم نهار را در ابى غوشصرف نموده، دو ساعت از شب رفته وارد يافه شديم و در خانه عطا افندى مترجم قونسول خانه دولت عليّه ايران منزل نموديم. بسيار آدم خوش خدمت و خوشصحبتى بود و نهايت انسانيت را بجا آورد.

پنج شنبه سيّم موعد آمدن فرانسه بود كه عصر حركت نمايد؛ منتظر آمدن كشتى شديم اگر چه كشتى آمد ولى به جهت تلاطم دريا عبور و مرور از اسكله اشكال داشت؛ لابداً توقف نموديم كه خود را به هلاكت نيندازيم. وقتى امپراطور دولت نمسه در وقت تلاطم دريا از اين اسكله رفته بود نزديك بوده است كه غرق شود. كپيتان كشتى طناب انداخته ايشان را از قايق به زحمت بيرون آوده به كشتى رسانيده بود.

جمعه چهارم براى نماز ظهر به جامع شهر يافه رفتيم كه درك ثواب نماز جمعه و جماعت را بنماييم. اين جامع در وسط بازارچه يافه است و ملقب به جامع ابى نبوت است

ص: 236

و امام جمعه آن ملاحسين نامى است؛ طبع موزونى دارد. بعد از نماز و معاودت به منزل، قصيده عربيه انشاء كرده براى ما فرستاد و اشعار آن قصيده غالباً از كلمات مطلع تركيب و ترتيب يافته است و قصيده اين است:

قالوا أتَهوى الّذى فى طرفه حور قلت اعذرونى فحبّى غير منفصم

قالوا أتسلُوا حسام النّصر قُلتُ لَهُم لا وَالَّذى خَلَق الإنسانَ مِن عَدَمِ

قالُوا أتهوى جميلًاصُبح عزّته من تحتِ طُرّته تجلوا دُجىَ الظّلَم

قالوا أتهوى الّذى رقّت محاسنه وثَغرِهِ العَذبُ خُلوٌ قلتُ مُبتسِم

قالوا أتهوى الّذى فى خدّه لَهَبٌ قلت اسئلوا عنه قلبى من نطاهُ دم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه كحل ليكن له عاذل ينهاه قلت عم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ اهل الهوى فى يديه قلت كالخَدم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ قلت ارحموا ذلّتى يا جيرةالحرم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ قلت اعذرونى فانى فيه لم الم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ قلت اعذرونى فحبّى غير مُنصرم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ قلت اعذرونى فحبّى غير متّهم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ قلت اعذرونى فحبّى قد أباح دم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ قلت اعذرونى فمن ذافيه لَم يهُم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ قلت اسئلوا مهتى عن القلم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه حورٌ حلو الرضاب فقلب الحبّ من شيم

قالوا أتهوى الّذى فى طرفه وعج حلو المراشف والاعطاف والشيم

قالوا أتهوى مراداً قلت جارية كانه عضن بانٍ قلت من قدم

قالوا نراك قتيل العشق قلت لهم ما حيلة الصّب والاحشاء فى ضرم

عصرى به باغى رفتيم كه متعلق به شخص ارمنى بود. عمارت و باغچه ظريف داشت كه مشحون از اشجار مركبات بود. قدرى توقف و تفرج كرده باصفا بود. هوا ابر شده بناى باريدن گذاشت، مراجعت به منزل نموديم. يك روز و يك شب باران آمد. از قرارى كه

ص: 237

مى گفتند، چهل روز است كه در يافه بارندگى نشده و حالا به موقع باريده است.

شنبه پنجم بعد از ظهر به كنار دريا رفتيم. هوا مساعد بود وصحرا باصفا؛ قدرى تفرج نموده مراجعت به منزل نموديم. امروز قونسول روس به ديدن آمد، با اوصحبت داشتم، مرد محاسن سفيد خوش مشربى بود.

يك شنبه ششم بعد از ظهر به باغى كه متعلق به قبطيان است رفتيم. رئيس آنها را مطران مى گفتند. در آنجا حاضر بود و عمامه سياه بر سر داشت. مرد قطورى بود. باغ مزبور بسيار خوش منظر و باصفا بود و ارتفاع آن از تمام باغات يافه بيشتر. حسن افندى مفتى يافه و سعيد افندى كه از ادبا است در آنجا حاضر شدند كه ما را ملاقات نمايند. با آنها بهصحبت مشغول شديم. سعيد افندى مادّه تاريخى براى سفر ما گفته بود. بعد از مديحه ماده تاريخش اين بود:

و طالع السعد بالإقبال ارّخه مبرور حجّ و فى السّعى مشكور

دوشنبه هفتم به مقبره شيخ ابراهيم رفتيم كه شيعه بوده در اينصفحات مقتول شده است.

پاره اى مكارم از او ديده اند، محترم مى دارند. قبر او در فراز تپه واقع است. از آنجا مراجعت به منزل نموده، عصرى به باغچه شخص مسكوى رفتيم كه خسته خانه ساخته است و انواع گُل ها و رياحين در آن باغچه كاشته است. قدرى در بالاخانه خسته خانه نشسته تفرج كرديم و اطاق هاى او را تماشا نموديم. پس از آن به مكتب خانه اطفال كه در نزديك همان باغچه است رفته تماشا كرديم. مشق پيانو مى نمودند و از آنجا به بازديد قونسول دولت روس رفتيم. خانه او چندان دور نبود، چون اخبار كرده بوديم كه عصر به ديدن او خواهيم رفت، تا آنجا به خانه او رفتيم. چاهى در خانه خود حفر نموده، دلوهاى كوچك از چوب ساخته، مانند رشته تسبيح به يكديگر وصل نموده بود. از يك طرف به ميان چاه رفته پر مى شد و از طرف ديگر بالا آمده به مجراى آب مى ريخت و در بيست و چهار ساعت اصطخر بزرگى را پر مى نمود. قدرى در منزل او نشسته غروب معاودت به منزل نموديم، باغچه باصفاى خوبى داشت.

سه شنبه هشتم بعد از ظهر سوار شده به باغ سعيد افندى دُجانى رفتيم. مشاراليه مرد اديبى است. در منزل او پاره اى كتب ادبيه بود، ملحوظ افتاد، تا غروب در آنجا بوديم، پس

ص: 238

از آن مراجعت به منزل كرديم. امروز هوا خيلى مساعد بود و دريا هم از تلاطم افتاده آرام بود. شب را دو نفر قارى مصرى آمدند، اغلب سور قرآنى را حفظ كرده بودند. هر يك چند سوره به لحن مصرى قرائت كردند. بسيار خوب تلاوت نمودند و قواعد تجويد را در نهايت خوبى وصحّت رعايت مى نمودند. چون خوب تلاوت قرآن مى كردند، قرار دادم فردا هم بيايند قرائت نمايند.

چهارشنبه نهم بعد از طلوع آفتاب به باغچه منزل خودمان رفته آن دو نفر قارى مصرى نيز آمده مشغول قرائت شدند و از تلاوت آنها محظوظ شدم. الحق قرائت قرّاء مصرى نهايت امتياز را دارد و طرز قرائت، آن است كه آنها دارند. بعد از ظهر سوار شده از باغات يافه خارج گشته به مكتب خانه اسرائيليه رفتيم. اين مدرسه در سمت يمينصحرا واقع است و از جانب اسرائيليين شهر پاريس ساخته اند و ده سال است ساخته شده است و معروف به مكتب خانه اسرائيليه است. اطفال چند از قدس شريف و يافه آورده در آنجا منزل داده اند، درس فيزيك و شيمى و جغرافيا و علوم ديگر مى آموزند و اغلب آنها اطفال فقرا هستند و مخارج شب و روز آنها را از هر مقوله در آن مدرسه مى دهند. و در جلو مدرسه، خيابان مرغوبى ساخته اند و در دو طرف آن باغچه هاى موزون مرتب انداخته اند و اشجار مركبات را به نظم و ترتيب غرس كرده اند و انواع رياحين كاشته اند رئيس و ناظر مدرسه به استقبال آمدند و احتراماً پرده بيرق را در بالاى مدرسه كشيدند.

اول به اطاق رئيس مدرسه رفتيم، ميوه و غذا حاضر كرده بودند؛ از مركبات آن قدرىصرف شد. از قرار معلوم بناى اين مدرسه نيز به دست همين رئيس شده است. بعد به اطاق خوابگاه متعلمين در نهايت تنقيح بود. بعد از آن به مجلس متعلمين رفتيم و به ميرزا سيد مهدى طبيب، كه از تربيت يافتگان مدرسه دارالفنون طهران است، گفتيم چند مسأله از آنها سئوال نمود؛ در نهايت خوبى از عهده جواب بر آمدند. اظهار مهربانى به آنها كرده آنها هم به الحان خوش تورات را به دست گرفته و به زبان عبرى به نام نامى اعليحضرت قدر قدرت شاهنشاه دولت عليّه ايران- روحنافداه- و اعليحضرت سلطان عبدالحميدخان- خلدالله ملكه و سلطانه- خطبه خوانده و دعا كردند؛ پس از آن بيرون آمده در اطراف باغچه ها گردش كرديم. درختى در آنجا ديديم كه برگ آن عطر سوسنبر داشت، دو كوزه از آن

ص: 239

تعارف كردند كه به طهران بياوريم و كتابچه رئيس مدرسه آورده، خواش كرد تاريخ آمدن خودمان را به اين مدرسه و امتحان درس اطفال را در آن كتابچه نوشته به يادگار بگذاريم؛ لهذا چند سطرى نوشته مهر كرديم و نزديك غروب از آنجا روانه شده به طرف شهر آمديم. يكى از زن هاى نجيبه انگليسى كه دو سال است با شوهر خود به يافه آمده است، از ما دعوت كرده بود كه به عمارت او برويم. در مراجعت به منزل او رفتيم، زن متموّلى است و شوهرى اختيار كرده است كه مانند نوكر خدمت مى نمود. منزل منقّحى داشت و اسباب و كتاب زياد در اطاق ها گذاشته بود. يك ساعت و نيم از شب رفته معاودت به منزل كرديم.

پنج شنبه دهم چون كشتى نمساوى رسيد و دريا هم قدرى آرام گرفت، بناى حركت گذارديم. پنج ساعت از روز گذشته از منزل بيرون آمده به كنار دريا آمديم. اشخاصى كه روز ورود به استقبال آمده بودند به مشايعت آمدند؛ با آنها خداحافظى كرده در قايق نشسته به طرف كشتى رفتيم. با اين كه دريا خالى از تلاطم نبود، بحمدالله سلامت به كشتى رسيديم. كشتى كوچك ظريفى بود. يك ساعت به غروب مانده به حركت افتاد و حركت رو به شمال غربى بود. شب را درياى ابيض تلاطم داشت. حال اكثر همراهان را منقلب كرد.

جمعه يازدهم قريب به ظهر به اسكله پورتسعيد رسيديم. بيست و يك شليك توپ انداختند و به قانون سابق، عساكر آنجا در كنار اسكلهصف كشيدند و اسماعيل پاشاى محافظ پورت سعيد به ميان كشتى به ديدن ما آمدند؛ بعد از آن خداحافظى كرده رفت و ورود ما را تلگرافاً به خديو مصر اطلاع بدهد. محمدبيك عرب قونسول پورت سعيد و حسن افندى ويسقونسول دمياط كه از جانب دولت ايران مأمور هستند به كشتى آمدند؛ چون احمد ويسقونسول عكّه از بيروت همراه ما آمده بود كه به سفارتخانه اسلامبول برود، او را به بازديد اسماعيل پاشا فرستاده پيغام داديم كه از جانب ما هم تلگرافاً از خديو مصر احوالپرسى كند. در اين اثنا تلگرافى از مقرالخاقان ميرزا، قونسول مصر رسيد، از رفتن ما به مصر استفسار كرده بود، اطلاع داديم.

شنبه دوازدهم قبل از ظهر از اسكله پورت سعيد حركت كرديم و حركت رو به شمال شرقى بود و در وقت حركت بيست و يك توپ شليك كردند و عساكر و موزيكانچيان در

ص: 240

كنار اسكلهصف كشيده تعظيمات نظامى به عمل آوردند و اسماعيل پاشا هم آمده ما را راه انداخت. قونسول پورت سعيد و دمياط نيز به اتفاق احمدبيك همراه ما در اين كشتى آمدند. دو ساعت به غروب مانده از برابر دمياط گذشتيم. دمياط از توابع مصر است و در جانب شرقى واقع است و يك شعبه رود نيل از دِمياط مى گذرد و به دريا مى ريزد و دو ساعت از شب رفته از برابر بُرلْس گذشتيم و هشت ساعت از شب رفته به محاذات رشيد رسيديم.؛ آن هم از توابع مصر است و يك شعبه بزرگ رود نيل نيز از آنجا گذشته داخل دريا مى شود. بيست ميل به اسكندريه مانده، فنرى در ميان دريا مشاهده شد. از آن به بعد به جهت اتصال نيل به دريا، آب كنار دريا گل آلود است. دوازده ميل به اسكندريه مانده جزيره كوچكى است كه ناظر حربيه انگليس در نزديكى آن با ناپلئون جنگ كرده، سفاين فرانسه را تصرف نموده است. آن جزيره به اسم او معروف است.

ص: 241

مصر

اشاره

يك شنبه سيزدهم يك ميل به اسكندريه مانده، حركت رو به مشرق شد و يك ساعت از طلوع آفتاب گذشته وارد ليمان اسكندريه شديم و اين ليمان را كمپانى انگليس به طور دايره به جهت امنيت سفاين در دريا ساخته است و هر سنگ مربعى به يك ليره تمام شده است. وقتى كه لنگر كشتى را انداخته اند، اول مقرب الخاقان ميرزااحمدخان قونسول با محمدخان قونسول ازمير و ميرزا حبيب الله قونسول اسكندريه و محمدحسن بيك خراسانى ويسقونسول و خواجه عبدالله كه ويسقونسول مرسين و ميرزا عباس زنجانى كحّال باشى و ميرزا سيدمهدى حكيم به ميان كشتى آمدند؛ از تمام آنها احوال پرسى كردم. بعد از آنها جناب حسن پاشاى حلمى، مستشار زراعت كه از مصر به مهماندارى مأمور شده بود، با احمدپاشاى رأفت، محافظ اسكندريه و قاسم پاشاى ناظر حربيه و وكيل ظبطيه و وكيل المحافظ نيز به كشتى آمدند؛ با هر يكصحبت كرديم. بيست و يك توپ براى ورود ما شليك كردند و زورق خديوى را با عَلَم شير و خورشيد حاضر كردند، در آن نشسته از آب بيرون آمده، به خشكى رفتيم. منزل ما را در عمارت رأس التين معين كرده بودند. به هيأت اجتماع به آنجا رفته در سر ميز، نهارصرف شد. بعد مصطفى فهمى پاشاى مزير دُوَل خارجه مصر نيز به ديدن ما آمده با او بهصحبت مشغول شديم و پس از رفتن او

ص: 242

به حمام عمارت مزبور رفته استحمامى نموده و بعد با حسين پاشا در كالسكه نشسته، به گردش اسكندريه رفته، مراجعت نموديم.

عمارت رأس التين

اين عمارت در سمت شمال دريا واقع است و به كنار دريا اتصال دارد. جلو عمارت را در نهايت امتياز حجاره ممتاز گسترده اند و چون در بلندى واقع است راهى كه به عمارت مى روند مرتفع است و در سمت ايسر واقع است، ولى با درشكه به آسانى مى توان رفت.

فضاى عمارت ميدان وسيعى است، اطراف آن بيوتات است و در فضاى ميدان باغچه بندى ها كرده اند و در وسط آن بركه ساخته اند كه دو مرتبه است، مرتبه پست آن آب نداشت ولى مرتبه بلند پر از آب بود و در وسط آن مجسمه هايى بهصورت انسان نصب كرده اند كه اشكار آنها غرابت دارد و از زواياى آنها، آب به بركه مى ريزد و همين عمارت را به جهت آن رأس التين مى نامند كه سابقاً انجيرستان بوده و حالا عمارت حكومتى است. بيوتاتى كه دارالحكومه است در طرف يمين واقع است و رو به جنوب است و منظر آن دريا است و بسيار باصفا است و اسباب مبل آن از هر مقوله در نهايت خوبى و امتياز حاضر و موجود است و اين عمارت از طرف مشرق نيز درى دارد كه از آن در وارد خيابان شده به طرف شهر مى روند و ستون هاى خوب در اين دروازه نصب كرده اند كه خالى از غرابت و تماشا نيست.

وصف اسكندريه

بانى اين شهر اسكندر ذوالقرنين بوده است و در نبوت و سلطنت اسكندر اختلاف كرده اند. حق اين است كه سلطان بوده است نه نبى و اسم اصلى او را مرزبان بن مرزبه نوشته اند و اصلش از يونان بوده است. سيصد و سى و دو سال قبل از ولادت حضرت عيسى عليه السلام اين شهر را بنا كرد. در كتب نوشته اند: ديوارهاى اين شهر را تماماً سفيد كرده بودند. اهاى آنجا روزها به لباس سياه متلبّس مى شدند كه سفيدى انبيه و عمارات كمتر مزاحم بصر گردد. حالا عمارت اين شهر به وضع ديگر است، ربطى به

ص: 243

بناى آن زمان ندارد. عمارات و كوچه هاى آن به طرز فرنگستان سه مرتبه و چهار مرتبه است و كوچه هاى وسيع ساخته اند كه كالسكه و درشكه حركت مى كند و اغلب مردم با درشكه و كالسكه حركت مى نمايند. از قرارى كه مى گفتند پانزده هزار كالسكه و درشكه در اين شهر است و جمعيت اين شهر را تا دويست هزار مى گفتند، ولى مسلمانان آنجا كمتر از نصارا است و ايرانى هم تقريباًصد و بيست نفر در آنجا هستند. ميدان منشيّه و باغ نزهت و ساير باغات آن نهايت امتياز را دارد و در اغلب كوچه ها چراغ گاز مى باشد.

محمدعلى پاشا دو خندق بر دور اسكندريه قرار داده، باروى محكمى كشيده است كه دو خندق پهلوى يكديگر است و ميان آنها ديوار محكمى فاصله است، يكى براى داخله شهر است و يكى براى خارج شهر و در ميان شهر قلعه و باستيان «(1)» مضبوطى ساخته اند و توپ هاى بزرگ در آنجا گذارده اند كه به همه شهر مشرف است و لنگرگاه كشتى را مى زند (كذا) و شُمَندُفِر نيز از اسكندريه تا مصر ساخته اند. به اين جهت از بنار خوب و مرغوب عالم است و از اسكندريه تا قاهره مصر مستقيماًصد ميل انگليسى است و راه آهنشصد و سى و يك ميل انگليسى مى باشد و محمدعلى پاشا نهرى از رود نيل تا اسكندريه جدا كرده آب آن را آودره است و به اسم سلطان محمودخان ناميده است و حالا معروف به نهر محمودى است و مردمان آنجا سابقاً از قلّت آب در سختى و عسرت بودند و اكنون در رفاه هستند.

ميدان منشيّه

اين ميدان در حقيقت خيابان طويل عريضى است؛ وسط آن را مرتفع نموده اند و ستون هاى كوتاه از دو طرف بر زمين نصب كرده اند و زنجيرها بر آنها وصل كرده اند و اسماعيل پاشاصورت جدّ خود محمد على پاشا را با عمامه در حال سوارى، از مفرغ ريخته در وسط ميدان در فراز سكوى مرتفعى گذاشته اند. بعد از آن از براى موزيكانچيان كلاه فرنگى ساخته اند كه عصرها در آنجا جمع شده موزيكان مى زنند و دو طرف خيابان را باز خيابان ديگر انداخته اند حجارهصاف بر سطح آنها گسترده اند و در حقيقت سه خيابان است كه


1- باستان كلمه اى فرانسوى به معناى استحكام برآمده برج مانندى است كه در قلعه مى سازند.

ص: 244

اتصال به يكديگر دارند و از خيابان دو طرف كالسكه ها و درشكه ها و پيادگان حركت مى نمايند و در دو جانب اين ميدان نيز دكاكين بسيار بنا نهاده اند و انواع اجناس نفيسه از هر مقوله در آنجا گذارده اند و در منتهى اليه اين خيابان نيز عمارت حقانيه ساخته اند كه عمارت ديوانخانه عدليه باشد. شب ها كه ميدان به چراغ گاز و چراغ هاى ديگر روشن مى شودصفا و شكوه ديگر دارد و در هيچ نقطه به اين شكوه و امتياز ميدانى ديده نشده است. و تفرجگاه مردم غالباً در روز و شب همين ميدان است و قهوه خانه هاى خوب در اين ميدان است كه مردم در آنجا جمع مى شوند و قهوه و غليان و مشروباتصرف مى نمايند و در آن ميدان هر چند نفر، انجمنى كرده دور هم نشسته با يكديگرصحبت مى دارند و عيش ها مى نمايند.

باغ نزْهت

اين باغ در سمت يمين خيابانى است كه محمدعلى پاشا در كنار نهر محموديه انداخته است و اين باغ را اسماعيل پاشا ساخته است. باغ وسيعى است خيابان ها دارد و اشجار آن به حدى فراوان است كه آفتاب كمتر به سطح آن مى تابد. در وسط باغ، در مرتبه اعلا كلاه فرنگى براى موزيكانچيان ساخته اند كه عصرها در آنجا موزيكان مى زنند و در اطراف كلاه فرنگى هشت ستون از چوب است. اطراف آن باز است.صندلى هاى زياد در اطراف اين كلاه فرنگى گذارده اند. يك شنبه و جمعه مرد و زن مى نشينند و در ورود و خروج از اين باغ از احدى اجرت نمى گيرند. باغى است كه از دولت براى نزهت خاطر رعيت احداث شده است و در اين باغ انواع و اقسام اشجار و ازهار است؛ از آن جمله درختى بود كه اسم آن را لَنج مى گفتند؛ درخت بلندبالايى است، از هندوستان مى آورند.

از قرارى كه مى گفتند خالى از سميّت نيست. باغى هم بالاتر از باغ نزهت است كه شخصى نصارا ساخته است، باغچه بندى ها كرده است و مجسمه هاى متعدده از سنگ و غيره در اطراف باغچه ها نصب كرده است و انواع گل ها و رياحين در آن كاشته است.

درخت گلى است در اطراف ديوار عمارت خود كاشته بود كه آن را ابوجميل مى ناميدند.

شاخه هاى آن به ديوارها چسبيده بالا رفته بود و كل آن ارغوانى رنگ است و ديوارهاى عمارت به واسطه

ص: 245

اين گل ارغوانى رنگ به نظر مى آمد و بسيار باصفا بود. يك كوزه به ما داد كه به طهران ببريم و از قرارى كه مى گفتند در زمستان هم سبز و خرم است. درخت فلفل فرنگى هم در آن باغ بود كه خوشه هاى آن مانند مرجان است و درختى هم ديده شد كه برگ هاى آن مانند لوله است و معطر است و آن را ابوحارى مى گفتند و نيز درختى مشاهده شد كه برگ هاى آن شبيه به برگ نارنج است و اسم آن را يَسْيِتك مى ناميدند. درخت مَوز هم كه برگ هاى پهن دارد و ميوه مى دهد در اين باغ فراوان و ميوه آن شبيه بادنجان است، ولى زرد رنگ است و خطوط سياه بر روى آن است. مزه اش شبيه به مزه گرمك است و كلاه فرنگى هم در اين باغ ديده شد كه سقف و ديوار آن را تماماً از شاخه هاى اشجار ساخته، به طورى به هم وصل كرده بودند كه نهايت امتياز را داشت. ميز وصندلى آن را نيز به همان قسم به حالت طبيعى از شاخه هاى درخت ساخته بودند و از طرف اندرون كلاه فرنگى حصير نازكى بر ديوار كشيده روى آن را نقاشى كرده بودند كه ممتاز بود.

مناره فَرُوس اسكندريّه

اين مناره در قديم بوده است و حالا آثارى از آن باقى نيست و مشهور بود آينه بر اين مناره نصب كرده بودند؛ هر قوت لشكرى از جانب روم مى آمد، عكس آنها در اين آينه مى افتاد، مطّلع مى شدند. ولى آنچه ناصرخسرو علوى در سفرنامه خود نوشته و به رأى العين ديده است، مناره در لب دريا بوده است. به آن مناره آينه حرّاقه نصب كرده بودند، هر وقت كشتى رومى مى آمد، چون به مقابل آن رسيدى، آتش گرفتى، رومى ها حيله و تدبير كرده كس فرستاده آن آينه را شكستند. بالجمله قبر حضرت دانيال پيغمبر نيز در اين شهر است و مقبره شيخ بوصيرى،صاحب قصيده بُرده «(1)» كه اسمش محمد بن سعيد، كنيه اش ابوعبدالله است در اين شهر است. بوصير قريه اى است از قراى مصر؛ و بعد از او مقبره ابوالعباس مَرسى است كه به اعتقاد سنى ها، از اوليا بوده و محترم مى دانند.

دوشنبه چهاردهم استحمامى به عمل آمد؛ بعد از آن جنرال قونسول دولت روسيه به ديدن ما آمد؛ با اوصحبت كرديم. بعد از آن تجّار ايران با ميرزا حبيب الله قونسول آمده


1- قصيده معروفى در وصف رسول خداصلى الله عليه و آله كه ده ها شرح بر آن نگاشته شده است.

ص: 246

ايستاده اظهار مهربانى كردم، رفتند. سه ساعت به غروب مانده با حسن پاشا در يك درشكه نشسته به تفرج رفتيم. اول از ميدان منشيّه گذشته به كارخانه ماشين تصفيه آب رفته تماشا كرديم و از آنجا به باغ نزهت و باغ شخص نصارا رفته تماشا كرده مراجعت نموديم.

كارخانه ماشين تصفيه آب

چون آب نهر محموديه به شهر اسكندرى نمى نشيند، شعبه اى از آن در محلى جدا كرده اند كه آن را ترْعه مى گويند و آب نهر نيل بر آن وارد مى شود و چون گاهى آب نيل نقصان به هم رسانده به ترْعه وارد نمى شود، در كنار نهل دو واپور ساخته اند كه در آن وقت جلب مياه از نهر ترْعه مى كند و اين ترْعه در خارج باب شرقى مى باشد و در آن واپور ديگر ساخته اند كه آب را از ترْعه به مجمع مياه مى رساند و مجمع مياه فضاى مستطيلى است كه آب در آنجا جمع شده، منقسم به حواجز است كه شانزده قسمت است و ميان هر قسمتى با قسمت ديگر ديوار كوچكى فاصله است. سطح زيرين هر يك را كلوخ هاى كبيرالحجم گسترده اند و بالاى آن را كلوخ هاى كوچك ريخته اند و بالاى آنها ريگ گسترده اند كه آب راصاف كرده ته نشين شود و براى اين، خانه خانه ساخته اند كه وقتى اين آب به حوض مى ريزد، قوت مياه مجراى آن را خراب نكند، چه وقتى كه منقسم به حواجز شد از قوت مى كاهد؛ پس از آنكه وارد بركه ديگر شد، از آنجا به كارخانه ماشين مى رود و در آنجا به اسباب و آلات آب راصاف كرده گنگْ هاى «(1)» آهنين در زيرزمين ساخته اند كه آب از آن كارخانه به مجمع ديگر مى رود كه داخل باب شرقى است و مشرف بر تمام عمارات است و از آنجا شعبه شعبه شده به محلات قسمت مى شود، و در هر محله، به قدرى كه براى هر خانه لازم باشد و خريدارى كرده باشند، مجرايى ساخته اند و به توسط لوله هاى باريك به تمام خانه ها مى رسانند.

سه شنبه پانزدهم بناى حركت از اسكندريه به مصر گذارديم. كالسكه و درشكه ها حاضر كردند، سوار شديم، به محطّه مركز سكةالحديد كه اول راه آهن است رفته، پنج واگُن ممتاز حاضر كرده بودند؛ خودمان با اجزا و اتباع در آنها نشسته حركت نموديم.


1- گنگ به معناى لوله اى كه به جهت راه آب از سفال سازند و در زيرزمين به هم وصل كنند.

ص: 247

حسن پشا و ميرزااحمدخان قونسول و محمدخان قونسول با ساير قونسول ها نيز همراه آمدند. دو ساعت و نيم از دسته رفته روانه شديم و هفت ساعت و نيم از دسته گذشته، وارد مصر شديم. در حقيقت با مكث هايى كه در عرض راه شد، از اسكندريه به مصر در پنج ساعت رفتيم. و در اين راه سيزده محطه است، اول حضره است، دوم سيدجبار، سيم ملاحد، چهارم كَفردوار است و كفر به معنى قريه است، پنجم ابوحمص است، ششم دَمَنْهور است، هفتم تيه بارود است، هشتم كفرالزيات است، نهم طَنْكاء است، دهم بركةالسبع است، يازدهم نَبْها است، دوازدهم طُوخ است، سيزدهم قَلْيوب است. اين محطه ها محل رحال است. پاره اى در طرف مشرقند و برخى در طرف مغرب، ولى چندان قابل نباشند. از اسكندريه تا مصر از دو طرف تمامصحرا زراعت سبز و خرم است و از اين محطه ها آنچه آبادى معتبر داشت، يكى دَمَنْهور بود، دوم تيه بارود بود، سيم كفرالزيات. و در كَفرالزيات راه نصف مى شود. در آنجا مكث كرده نهارصرف شد، و چهارم طَنْكا كه مريضخانه و محل حكومت دارد و گنبد سيداحمد بدوى هم كه محل اعتماد مصريان است در آنجا است و چند قنطره «(1)» بزرگ و كوچك نيز در اين راه ساخته اند، معتبر آن قنطره كْفرالزيات و نَبها است، ولى كَفرالزيات اطول از قنطره نَبها است ودر چند جا مرداب هم ديده شد كهصحرا را آب گرفته است و در سيد جبّار قبر سيد جبّار انصارى است، ولى قدرى دورتر از محطه است و در طرف مغرب واقع است و در بركةالسبع نيز، شخصى فرنگى، باغچه ظريفى در جلو عمارت خود ساخته است.

بالجمله چون به محطه، مركز سكةالحديد مصر كه رسيديدم پياده شديم. خيرى پاشا، مُهردار خديو مصر با احمدپاشا محافظ و ضابط محروسه مصر و على پاشاصادق، مأمور عموم سكةالحديد و راشدپاشا و جمعى از عسكر حاضر شده به استقبال آمده بودند. در آنجا غليانى كشيده درشكه ها حاضر كردند نشسته، به هيأت اجتماع به منزلى كه در شهر در عمارت فائقه خانم، معين كرده بودند وارد شده نشستيم.

عمارت فايقه خانم

اين عمارت در ممحله اسماعيليه كه اسماعيل پاشا، خديو مصر، آن محله را احداث


1- . پل

ص: 248

كرده است. فضاى عمارت وسعت دارد و بيوت آن را در وسط ساخته اند كه همگى دو رو است و در سمت مشرق آن باغچه ظريفى است و بركه اى در وسط آن است و كوه مصنوعى هم در آخ ر باغچه ساخته اند كه آب از زواياى آن به بركه جارى مى شود و خيلى باصفا است و اين عمارت متعلق به خواهر توفيق پاشا خديو مصر است و مُبل وتمام اسباب اطاق ها از هر مقوله، در نهايت خوبى و امتياز موجود است. بالجمله در اين عمارت، مهمان حضرت خديو بوديم و حسن پاشا مهماندار ما است. عبدالحليم، ملازم اول، محمود افندى ملازم ثانى و اونياشى و چاوش كه از خدام مخصوص خديو هستند، با حسن افندى معاون اول ضبطيه مصر با محمدبيك سرّاج ضبطيه مصر و احمد افندى، ناظر سراى با چهار نفر از خدام خاصه خديوى و قراولان مخصوص، همه روزه مواظبت داشته خدمت مى نمودند و ميرزااحمدخان قونسول ايران نيز همه روزه در اين عمارت حاضر مى شد و از ما غفلت نمى كرد. آدم معقول متينى است و امروز از تجار ايرانى، حاجى حسن تاجر كازرونى و حاجى ميرزا حسن نمازى و حاجى ملاتقى تبريزى و حاجى عبدالله خويى و سيد جواد كربلايى و حاجى ميرزا على اكبر تاجر اصفهانى و ميرزا عبدالرزاق نمازى و حاجى سيد على شيرازى و حاجى عبدالرسول شيرازى به ديدن آمدند و ميرزا احمدخان قونسول آنها را معرفى نمود، به تمام اظهار مهربانى كردم، رفتند.

چهارشنبه شانزدهم در منزل به استراحت گذشت. حسن پاشا و ميرزا احمدخان قونسول حاضر بودند، با آنها بهصحبت مشغول شديم. شب، درد دندانى عارض شد، قدرى اذيت كرد،صبح تخفيف يافت.

پنج شنبه هفدهم دو ساعت از روز گذشته از جانب خديو مصر، ذوالفقارپاشاى تشريفاتچى با دو كالسكه خاصه خديوى و دو كالسكه ديگر آمده، اخبار كرد كه به ديدن حضرت خديو برويم. ما هم با اميرزادگان و جناب حاجى ملاباقر واعظ در كالسكه ها نشسته به سراى عابدين كه عمارت خديو است رفتيم. يك فوج سرباز و دو دسته موزشكانچى در درب سرا حاضر كرده بودند، موزيكان زده، تعظيمات نظامى به عمل آوردند، وارد عمارت شديم. خديو تا دم پله به استقبال آمدند، هر چه خواستند مرا پيش

ص: 249

بيندازند قبول نكرده متّفقاً وارد اطاق شديم. خواستند ما را بالا دست خود بنشانند، قبول نكرده در يك كَتْ «(1)» نشستيم و مشغولصحبت شديم. شخص خديو بسيار معقول و متين است و پدرش اسماعيل پاشاى خديو سابق مصر است و بسيار خوش رو و خوش خو باشند. بعد ازصرف قهوه و غليان مراجعت به منزل كرديم. نيم ساعت ديگر حضرت خديو با راشدپاشاىصدراعظم به ديدن آمدند. اميرزادگان را تا پايين پله به استقبال فرستادم و خودم در درب اطاق اول ايستادم. بعد از آنكه تشريف آوردند، به اتفاق به اطاق دوم رفته نشستيم و مشغولصحبت شديم. بعد ازصرف غليان و قهوه تشريف بردند و بعد از رفتن ايشان، رياض پاشا داخليّه و ماليّه و رئيس نظّار و على پاشا مبارك ناظر اشغال عموميّه و محمودپاشا ناظر جهاديّه و بحريّه و اوقاف و حسين فخرى پاشا ناظر حقانيّه و على پاشا ابراهيم ناظر معارف و علوم، مُتدّرجاً به ديدن آمدند؛ با هر يكِ آنها مهربانى وصحبت كرده رفتند و بعد ازصرف نهار با حسن پاشا و اميرزادگان و اصحاب و اتباع به بقعه حضرت زينت عليها السلام رفته زيارت كرديم و از آنجا به بقعه رأس الحسين؛ بعد از آنجا به باغچه ملتى رفتيم.

بعقه حضرت زينت عليها السلام

در جلو بقعه مباركه فضاى مسقف كوچكى است كه از آنجا داخل بقعه مى شوند. در بالاى درب بقعه اين دو شعر را نوشته اند:

وزينب وَردَة زهراء بنت على اخت الحسين لهم بين الورى شأن

طالت لنا بلسان الشكر واصفة نسل الرسول الذى انباه قرآن

و تاريخ آن هزار و دويست و ده بوده. بقعه مباركه مستطيل است و ضريح مبارك در سمت بالاى بقعه است و در بالاى ضريح مبارك سلطان عبدالعزيز به خط جلى ثلث با طلا اين آيه مباركه را نوشته اند: قُلْ لا أسْ ءلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً الّا المَوَّدَةَ فِى القُرْبى «(2)»

و در پشت بقعه مباركه، جامعى است كه پنج ستون در طول دارد و چهار ستون هم در عرض و ستون ها از سنگ است.


1- . تخت شاهى
2- شورى، 22

ص: 250

بقعه رأس الحسين

رأس الحسين به روايتى در مصر است. بقعه مباركه آن، سه در دارد، يكى از آن درها به جامع باز مى شود كه از آنجا به جامع مى روند و درب سيّم در سمت بقعه است، به مسجد كوچكى وارد مى شوند و از زاويه سمت غربى مسجد به بقعه شريفه مى روند. «(1)» ضريح رأس الحسين در وسط بقعه است و ديوارهاى بقعه را سنگ نشانده اند و اين دو شعر را در بالاى درب بقعه مباركه نوشته اند:

يا أهْلَ بَيْتِ رسول الله حُبُّكم فَرْضٌ مِنَ الله بالْقُرْآنِ أنْزله

يَكْفيكُمْ مِنْ عَظيم الفخر إنّكُم مَنْ لا يُصلى عَليْكُم لاصَلوة لَهُ «(2)»

و در يمين و يسار محراب بقعه مباركه، اين حديث و اين آيه را نوشته اند: «أحبُّ أهل بَيْتى الىّ الحَسَنُ والْحُسَيْن»، «قُلْ لا اسْئلكُمْ عَلَيْهِ اجْراً الّا المَوَدّةَ فى الْقُرْبى» «(3)»

و از بقعه مباركه درى به جامع است كه در طول جامع نه ستون و در عرضش پنج ستون واقع است كه من حيث المجموع چهل و پنج ستون دارد و تمام آن سنگ مرمر است و يكپارچه و اين جامع بزرگ را اسماعيل پاشا تجديد عمارت نموده.

باغ ملتى

باغ ملتى بسيار وسيع است و در ميان آن درياچه عظيمى است كه واپور كوچك در ميان آن حركت مى كند و اطراف باغ از جوانب اربعه ديوارى از شباك آهن دارد و فضاى باغ را باغچه بندى ها كرده اند و همه باغچه ها سبز و خرم است و در اطراف باغچه هاصندلى هاى آهنين خوبى گذاشته اند كه عدد آنها بسيار است و مرد و زن در بالاى آنها، ليلًا و نهاراً، جلوس مى كنند و كوه مصنوعى در اين باغ ساخته اند كه چشمه آب از وسط آن كوه به طور مصنوعى، كه در ظاهر مانند طبيعى به نظر مى آيد، جارى است؛ زير اين كوه خالى است كه آب از ميان آن مى گذرد و بسيار باصفا و طراوت و منقَّح است و اين باغ، ابواب متعدده


1- در متن سخنى از درب دوم به ميان نيامده است.
2- اين شعر از محمد بن ادريس شافعى است.
3- شورى، 23

ص: 251

دارد كه همه آنها مفتوح است و از جوانب به آنجا داخل مى شوند.

وصف مصر

شهر مصر از اقْدَم مداين ارض است و آن را بدان جهت مصر گفتند كه مصر به معنى شهر است: سُميّت مصراً لتمصّرها؛ و بعضى نويسند: مصر بن مصرايم بن سام بن نوح بنا كرده، به اسم او موسوم شده است. مصرى كه فراعنه در آن سلطنت كرده اند و معروف به مصر فرعون است، در مُنف بوده و نيل از شرقى آن مى گذرد و از اين مصر جديد تا به آنجا به مسافت سه ساعت راه است و غير از مصر فرعون، مصر ديگر هم بوده است كه آن را مصر عتيق و قاهره معزيه گويند، در كنار شرقى مصر جديد است و به دست جوهر غلام المعزلدين الله ابومسلم معد بن اسماعيل الملقب بالمنصور بن ابى القاسم نزارالمقلب بالقائم بن عبيدالله بنا شده است؛ و المعزّلدين الله در سنه 363 هجرى با سى هزار سوار به مصر رفت و حاكم آنجا را به ربقه اطاعت در آورد. در لشكرگاه خود شهرى بنا كرد و آن را قاهره نام نهاد و قاهره در جنب فسطاط است و فسطاط مصرى بود كه عمرو عاص بنا كردصاحب قاموس گويد: الفسطاط عَلَمُ مِصر العتيقه التى بناها عمروُ بن عاص «(1)» و از مصر جديد تا قاهره يك ميل راه است و مصر جنوبى است و قاهره شمالى و نيل از مصر مى گذرد و به قاهره مى رسد. قاهره معزيه خراب است، آثارى از قلعه آن باقى است، ولى مصر جديد آباد است و محمدعلى پاشا باعث آبادى آن شد. عمارت ها و خيابان ها و باغ ها بنا نهاد و بعد از او اسماعيل پاشا قرض ها كرد و مخارج ها نمود، محله اسماعيليه را او بنا نهاد و خيابان هاى وسيع انداخت كه در واقع مصر جديد است. در دو طرف خيابان ها، درخت ها كاشته و چراغ هاى گاز نصب نموده است و قناطر ساخت و از آن جمله قنطره اى است كه در كنار قشله براى نيل از آهن ساخته است و چهارصد و چهارده ذرع طول آن است و دوازده ذرع عرض آن؛ قنطره بسيار محكمى است و براى عبور كشتى باز مى كنند و نيز نهر اسماعيليه را از رود نيل جدا كرده به سويس (كذا) آورد. الحق مملكت مصر طورى


1- در اصل در هر سه مورد فسطاس آمده و آنچه نيز از قاموس نقل شده اشتباه بود كه بر مبناى آنچه در قاموس بود، اصلاح شد.

ص: 252

آباد شده است، و ملت و دولت آن به نحوى ترقى نموده است كه برابرى با بعضى دولت ها مى كند. ماليات آن دوازده مليان ليره انگليسى است، سه مليان از املاك خالصه به عمل مى آيد و باقى از املاك اربابى و رعيت. و جمعيت شهر مصر از غريب و بومى پانصدهزار مى شود. سى و پنج فوج دارد كه هر فوجى هشتصد نفر است. ماهى سى قروش مواجب مى گيرند و لباس و خوراك آنها نيز با خديو مصر است و اكنون مصر پانزده واپور دارد كه در دريا حركت مى كند و يك واپور كوچك دارد كه در نيل است و در محله بلاغ «(1)» كارخانه كاغذسازى دارد كه محتاج به خارج نيستند. حسين بيك نامى كه ناظر كارخانه است، به فرنگستان رفته و آزموده است و كارخانه كاغذسازى راه انداخته و در نهايتِ امتياز كاغذ مى سازند. طول خاك مصر ششصد ميل است و عرض آن دويست و پنجاه ميل. شمالش به بحر ابيض اتصال دارد و شرق آن به بحر احمر و جنوباً به بلاد نوبه و غرباً بهصحارى مغرب. و هواى آنجا به اختلاف فصول مختلف مى شود. امراض و بائيّه و عينيّه در آنجا فراوان است. معدن رخام و يشم در آنجا به هم مى رسد. و يعفور و استر ممتاز در اين ولايت بسيار است. بالجمله شهر مصر عماقريب بهترين شهرهاى عالم خواهد شد.

لَعمركَ ما مِصرٌ بِمصْرٍ وانَّما هى الجنّة الدُّنيا لِمَن يتبصّر

و مصر را به دو قسمت كرده اند وجه بحرى را مصر واطيه گويند و آن را شش مديريه است: قيلوبيّه، شرقيّه، منوفيّه، غربيّه، بحيره. وجه قِبَلى را مصرصعيد نامند و آن را هشت مديريّه است: جيزميّه، بنى سويف، فيوم، ميْنا، سَيوط، جَرجا، تيافا، اسنا. و كوچه هاى قديم مصر را به جهت حفظ از تابش آفتاب بسيار تنگ ساخته بودند كه از غرفات اين طرف ممكن بود به آن طرف بجهند. ولى اين عصر كوچه ها را وسيع كرده اند و آنچه از كوچه هاى قديم باقى مانده است به مرور خراب كرده وسيع مى نمايند. و مدارس علميّه در اين شهر فراوان است و علوم را تكميل كرده اند و علم فرنگى را به زبان عربى به اطفال و متعلّمين درس مى دهند و از نعمت هايى كه خداوند به اهل مصر عطا فرموده است، يكى رود نيل است كه رعيت آنجا سالى سه مرتبه يا چهار مرتبه در يك زمين زراعت مى نمايد و فايده هاى بسيار از حاصل ها عايد آنها مى شود و از جمله ميوه ها، نارنگى در مصر زياد است.


1- ظاهراً بولاق درست است.

ص: 253

رود نيل مصر

ابن الوردى گويد:

دِيارُ مِصْر هى الدّنيا و ساكِنُها هُمُ الأنام فَقابِلْها بِتفضيل

يا مَنْ تُباهى بِبَغدادٍ ودَجْلَتها مِصْرُ مُقدّمة وَالشّرحُ لَلنيل

رود نيل از غربى مصر جديد مى گذرد. منبع آن را بعضى گويند از جبال بلخ است كه كوه قاف باشد؛ ولى مشهور اين است از جبل قمر است و جبل قمر عظيمى است. شانزده درجه وراء خط استوا واقع شده است، بر سمت جزء رابع از اقليم اول، و كوهى از آن بزرگ تر در عالم نيست و چشمه هاى بسيار از آن جارى است. مصبّ بعضى بُحيْرهاست كه در آنجا است و مصب بعض ديگر، بحيره ديگر است و بعد از آن، انهار كثيره از بحيرتين خارج شده، تماماً در يك بحيره وارد مى شود و در نزديكى خط استوا، در ده منزلى جبل قمر است و از اين بحيره دو نهر خارج مى شود، يكى به ناحيه شمال مى رود كه در سمت بحيره است و آن نهر را نيل مصر گويند و تا وارد نيل شود هزار و دويست ذرع مسافت طى مى كند و از سنگ هاى جبال مى گذرد و اين نيل بعد از ناحيه شمالى به براد نوبه مى گذرد و از آنجا به بلاد مصر و بعد شعب متقاربه به هم مى رساند كه هر يك را خليج مى گويند و تمام آنها در اسكندريه به بحر روم مى ريزد و مسافت مجراى نيل را هشتصد فرسخ معين كرده اند. و ديگرى به جانب مغرب منعطف مى شود، و بعد از آنجا گذشته به بحر محيط مى ريزد و آن را در آنجا نهر سودان گويند كه از اقليم پنجم است و بعد جنوباً به ارض روم و ملطيه مى گذرد و از آنجا بهصفين و رقّه و كوفه رفته، منتهى به بطحايى مى شود كه ميان بصره و واسط است و از آنجا به بحر حبشه مى ريزد و انهار كثيره در طريق حبشه به او متصل شده، نهارهاى ديگر نيز از آن خارج گشته به دجله مى ريزد.

گويند آب رود نيل بالذات، شديدالحلاوه است. چون خَرق بحر اخضر مالِح نموده، بر معادن ذهب فضّه و ياقوت و زمرّد گشته تا بحيره زنج مى رود مى توان آب آن را خورد و الّا در اصل منبع از كثرت حلاوت نمى توان آشاميد. در باستان زياد مى شود و در زمستان كم. زيادتى و نقصان آن مرتّب و منظم است. ابتدا و انتها زيادتى و نقصان آن سه ماه و بيست روز

ص: 254

است. زيادتى آن را وفاء ماء نيل گويند و نقصان آن را اندفاع ماء نيل. آفتاب كه به سرطان رسيد بناى زيادتى مى گذارد و تا بيستم آبان ماه قديم وفاء كند. در آن وقت بشارت دهند و در سر نيل ندا كنند و شادمانى نمايند تا هيجده ارش كه بالا آمد آن را ركوب فتح خليج نامند و وقتى كه از هجده ارش كم شدند، نذرها كنند وصدقات دهند و وقتى كه بيست ارش بالا آمد برصحرا مى ريزد، زراعت ها را مشروب مى نمايند و محتاج به باران نيستند، بلكه آمدن باران براى زراعت آنها آفت است. و نيل مصر در واقع دو جبل است، يكى شرقى و يكى غربى و در اين نيل، خاصه در طرفصعيد، تمساح و اسب آبى به هم مى رسد كه آن را جاموس البحر گويند. بعضى از ظرفا گويند: انّماالتمساح فِى النّيل. و عرض رود نيل چهارصد و چهارده ذرع است، و عمق آن به قدرى است كه كشتى مى تواند در آن حركت نمايد و آب نيل به قدرى گوارا و لذيذالطعم است كه به وصف نمى آيد، و گوارايى آن دو سبب دارد، يكى آن كه از جنوب به شمال مى رود، اثر آفتاب در اصلاح آندائمى است و ديگر آن كه از سنگ هاى جبال مى گذرد:

وَانْظُر لِماءِ النيل فى مَدَّهِ كَأنَّه الصَّندل قَدْ مُسِّكا

شعبات نيل مصر

نيل مصر مُنشعب به هشت شعبه مى شود، يكى از آنها از سمت كَفّرالزيّات به بندر رشيد رفته داخل بحرابيض مى شود؛ آن را فرع غربى و بحر غربى نامند و در اين شعبه، سدى درصحرا كشيده اند كه در وقت طغيان آب نيل، ضررى به دهات اطراف نرسد. و ديگرى به سمت بندر دَمياط رفته، به بحر ابيض وارد مى شود. آن را فرع شرقى و بحر شرقى گويند، و پل هاى آهنين بسته اند بالاى شمندفر است. و چهار شعبه هم در ميان بحر شرقى و بحر غربى است كه هر يك رودخانه عظيمى است و بر آنها پل بسته اند و ميان بحر شرقى و مصر نيز دو شعبه است كه يكى از آنها نهر اسماعيليه است كه به سوئز مى رود. و بعضى از انهارصغيره نيز از نيل جدا كرده اند كه با چرخ و ماشين و دولاب از آنها آب مى كشند و زراعت مى نمايند.

بالجمله، شب جمعه را در خدمت حضرت خديو اسماعيليه مدعوّ بوديم. نيم ساعت

ص: 255

به غروب مانده كه از باغ ملتى مراجعت كرديم، با اميرزادگان و حاجى ملاباقر واعظ به آنجا رفتيم. به همان سبك و سياق سابق احترام كردند و در وقت نماز اقتدا به امام جماعت كرديم و من به قانون شيعه نماز خواندم و بعد از اداى فريضه، شام را در سر ميز حاضر كردند. من و حضرت خديو برابر هم نشستيم و سايرين على الترتيب در يمين و يسار من و حضرت خديو نشستند. مجلس به خوشى گذشت و از ما وعده گرفتند كه سه ساعت از شب رفته با اميرزادگان در تياتْر حاضر شويم. ما هم به جهت خاطر خديو رفتيم.

من و خديو در يك غرفه نشستيم و در غرفه ديگر اميرزادگان نشستند. چون امشب وضع بازى تياتْر مطبوع نيفتاد، من و حضرت خديو پيش از ظهور پرده آخر برخاسته بيرون آمديم و از ما وعده فردا شب گرفتند كه بازى خوبى تماشا نماييم.

تياتْر مصر

در جلو تياتْر، فضاى بسيار وسيعى است كه شبيه به ميدان است و خيلى منقّح و باصفا است و از براى آن دو در قرار داده اند، يكى برابر ميدان و ستون هاى سنگى در اطراف آن برافراشته، روى آنها را مُسقّف نموده اند. درب ديگر در ضلع يسار تياتْر است. فضاى تياتْر نيز وسيع است و چهار طبقه غرفات دارد و چهل چراغ بزرگى در وسط آن آويخته اند و از مرمر شبيه به مشع كافورى ساخته بر لاله هاى آن گذاشته اند كه گاز در ميان آنها است و ساير زينت هاى آن نيز در نهايت امتياز است و در دو سمت غرفات تياتْر اطاق ها بنا كرده اند كه بسيار منقّح و مزيّن است. ميز وصندلى و آينه هاى بزرگ در آنجا گذاشته و نصب كرده اند كه مرد و زن در وقت افتادن پرده به آنجا رفته گردش و آسايش نمايند تا پرده ديگر بالا رفته باز به جاى خود بيايند. الحق اين تياتْر نهايت امتياز را داشت.

جمعه هيجدهم مُوسيُو كِرِكُور قونسول مسكو آمد. قدرىصحبت كرديم، رفت. بعد از ظهر با حسن پاشا و اتباع، درشكه سوار شده به گردش رفتيم كه قلعه قائد جوهر و مقبره سيده نفيسه و حضرت سكينه و امام شافعى و ابراهيم پاشا را ملاحظه كنيم، القائد ابوالحسن جوهر كه معروف به كاتب رومى است.

ص: 256

قلعه قائد جوهر

اين قلعه را قائد جوهر، زياده از ششصد سال است در زمين مرتفعى ساخته است كه در سمت جنوب شهر است و سلطانصلاح الدين يوسف بن ايوب نيز در سنه 1243 «(1)» بر استحكام آن افزوده است. حصار و جامع و برج هاى عريض محكم دارد، چاه آبى هم نزديك درب اول قلعه است كهصد ذرع عمق دارد و بعضى گويند آن قدر حفر كرده اند كه به آب نيل رسانيده اند. اعتقاد عوام اين است كه چاهى است كه حضرت يوسف عليه السلام را به آن انداخته اند، ولى اين مطلبصحيح نباشد. و در نزديكى اين قلعه، جامعى، محمدعلى پاشا ساخته است كه از سطح تا سقف مرمرهاى مصرى نصب كرده اند و چهار ستون مضلّع مربّع دارد كه گنبد مسجد را بر روى آنها نهاده اند و آن را منقسم به هفت گنبد نموده اند كه سه گنبد در وسط است و چهار گنبد در طرفين آن. پايه هاى ستون هاى مضلع به رنگ طبيعى است. بالاى ستون ها را به رنگ پايه ها ملون نموده اند و برابرصحن نيز هشت ستون عرضاً از سنگ نصب كرده اند و مقبره محمدعلى پاشا در زاويه همان جامع نزديك بهصحن است. مجسمه او را در حال قيام بر بالاى قبرش نصب كرده اند و كلاه بزرگى از مِس شبيه به فِس «(2)» ساخته و به رنگ قرمز ملوّن نموده بر سر مجسمه گذارده اند و روپوش قبر را قلاب دوزى بسيار ممتاز كرده اند و به خط ثلث جلى در نهايت امتياز قلاب دوزى نموده اند و چند جلد كلام الله نيز در آن مقبره بود كه بسيار خوب نوشته اند.

صحن مسجد نيز وسيع است و يازده ستون از سنگ در طولصحن واقع است و نه ستون در عرض و به همه جهت چهل و چهار ستون در اطرافصحن است و سطحصحن را تا بالاى ديوارها سنگ گسترده اند. آنچه سنگ سفيد است از سنگ هاى مصرى است و آنچه به رنگ ديگر است از اروُپْ آورده اند. و در وسطصحن، آبگيرى است كه سقفى بر روى آن ساخته اند و شادران نامند. اطراف آن باز است و هشت ستون به دور آن نهاده اند و خود آبگير بسته است. شيرهاى متعدد در اطراف آن گذاشته اند و مرحوم سنگلاخ، به خط نستعليق


1- كذا در اصل. گويا تاريخ عيسوى است.!
2- نوعى كلاه كه در شهرى با همين نام مى ساخته اند و تركان عثمانى و مصريان از آن استفاده مى كرده اند.

ص: 257

خطوط چند در اطراف نوشته است. و اينصحن را دو در باشد كه برابر يكديگرند و بيرونصحن مشرف به شهر است و گنبد هرمان «(1)» از آنجا نمودار است. و در قرب جامع، عمارتى هم محمدعلى پاشا ساخته است. باغچه دارد، بركه اى در وسط آن است، اطاق هاى بزرگ با جميع مُبل و اسباب از ميز وصندلى و چهلچراغ در نهايت امتياز از عهد محمدعلى پاشا در آنجا موجود است. حمام خوبى هم كه تماماً از سنگ مرمر مصرى ساخته اند، شبيه حمامى بود كه در شهر اسلامبول در عمارت بيگلربيگى ديده بوديم. از قرارى كه معلوم شد، سنگ هاى حمام اسلامبول را براى همين حمام ساخته بودند. سلطان عثمانى از اسلامبول خواستند، دوباره اين حمام را از اين سنگ ها ساخته اند. و اين عمارت و جامع را قريب بيست و هفت سال است كه محمدعلى پاشا بنا نهاده است.

مقبره امام شافعى

اين مقبره در مصر فسطاط در سَفح جبل مقطّم است. اسم امام شافعى، محمد بن ادريس است و از ائمه اربعه اهل تسنن است و قرشى نسب مى باشد. مقبره او را ملك شمسه در سنه 608 ساخته است. تاريخ تولد و وفات او را در پهلوى ضريحش در ستونى نوشته اند:

در سنه 150 تولد يافته و در شهر رجب سنه 204 وفات كرده است و پنجاه و چهار سال عمر داشته است. قبر ملك شمسه و سلطان محمد كامل پسرش، با اولاد عبدالحكيم نيز در آن بقعه مى باشد.

مقبره ابراهيم پاشا

اين مقبره در نزديكى مقبره امام شافعى است، بقعه دارد، قبور اولاد مرحوم محمدعلى پاشا كه عباس پاشا و الهامى پاشا و احمدپاشا و ابراهيم پاشاىصغير و مصطفى پاشا ولد ابراهيم پاشا با محمدبك دفتردار و حرم هاى پاشاها در آنجا مى باشد و مرحوم سنكلاخ، آيات و اشعار چند به خط جلى در اطراف قبور نوشته است.


1- اهرام

ص: 258

مقبره سيده نفيسه

سيده نفيسه دختر ابى محمدحسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام است و زوجه اسحاق بن جعفرالصادق عليه السلام بوده است و از جمله نساءصالحات و تقيّات و قبر او محل اجابت دعوات است. بقعه آن بزرگوار در سمت دروازه شرقى كه قديماً معروف به باب السباع بوده واقع شده است. رو به دروازه كه مى روند كوچه طولانى در سمت يسار است. مقبره آن بزرگوار در آخر آن. در بالاى درب اول بقعه مباركه كه مواجه كوچه است اين اشعار را نوشته اند:

ألله طَهَّر أهل بيت نبيّه وبجاهِهم مَنَح الْمَكارم والْمِنَن

يا زائِر هذاالمَكان لَكَ الهناء بنفيسة بِنتِ بن زيد بن الحَسَن

من أُمّها حسن الفِعال وَجائِها من أرض ارزنجان يدعوه الشَّجَن

نادته ان جدد رجائى مُنْشاً ولك القبول من المزيد مُدى الزّمن

فبنى وجَدَّد والمعالى أرّختَ ذا باب جاه را نِهْ انشاء حسن

در تاريخ سنه 1248 اين آستانه را حسن نام ارزنجانى تجديد كرده است و ضريح مبارك آن را عباس پاشا ساخته است و ممتاز است.

بالجمله بعد از مراجعت به منزل، شب را در سه ساعتى بر حسب دعوت حضرت خديو به تياتْر رفتيم. امشب وضع بازى تياتْر خيلى مطبوع بود. تا پرده آخرى با خديو نشسته، بعد از آن معاودت به منزل نموديم.

شنبه نوزدهم سه ساعت از روز گذشته با حسن پاشا و ميرزا احمدخان قونسول در كالسكه و درشكه سوار شده به تماشاى اهرام رفتيم. از جسر آهنينى كه بر روى نهر اسماعيلى بسته اند گذشتيم، در سمت يمين سربازخانه و ميدان وسيعى نمودار شد، يك فوج سرباز مصرى در آنجا مشق مى نمودند. قدرى مكث كرده مشق آنها را تماشا كرده خوب از عهده بر آمدند، پس از آن به محاذات سرايى رسيديم كه در كنار رود نيل ساخته اند و آن را قصرالنيل نامند. بعد از آن به پلى رسيديم كه محمدعلى پاشا تمام آن را از آهن ساخته است و عرض و طول آن سابقاً ذكر شده است. بعد از آن وارد خيابانى شديم

ص: 259

كه تا پاى اهرام، از ميان گل و لاى بالا آورده ساخته اند و در دو طرف درخت هاى لَنْج كاشته اند. خيابان ممتدّى است و با كالسكه در يك ساعت مى توان رفت و اين خيابان بسيار باصفا است و دو طرف آن سبز و خرم است و رود نيل در يك سمت آن است و اسماعيل پاشا در سمت يمين خيابان، در وادى جيزه، باغ بسيار وسيعى ساخته اند كه اطراف آن را با كالسكه در يك ساعت مى توان طى كرد. ديوارهاى آن تماماً از سنگ بنا شده است و جلوخان و درهاى متعدد دارد و نزديك درها، ديوارها را از شباك آهنين ساخته اند و اين باغ را بدان جهت در اين طرف رود نيل ساخته بوده است كه آبادى بهم رسانده مانند بوغاز اسلامبول بشود كه دو طرف نيل آبادى باشد و چون آب نيل به اين طرف نمى نشست كارخانه ماشين ساخته است كه با اسباب و آلات، آب را از نيل كشيده به اين طرف مى آورند و زراعت مى نمايند. چون اسماعيل پاشا معزول شده دولت فرانسه و انگليس او را به ايطاليا فرستادند. اين باغ و آن آبادى نا تمام ماند. بالجمله با مكث هاى عرض راه، چهار ساعت و نيم از روز گذشته به آخر خيابان رسيديم. دو دستگاه عمارت در دو طرف ساخته اند و از آنجا به بالا، اراضى مرتفعه است؛ اگر چه راه راصاف كرده اند، ولى اسبان كالسكه به جهت ارتفاع و بلندى راه خسته شده به حزمت مى روند. و در پاى اهرام اسماعيل پاشا عمارتى ساخته است كه محل آسايش باشد و دو اطاق بزرگ فوقانى دارد و در پهلوى آن نيز اطاق هاى كوچك بنا نهاده اند. پانزده دربچه در طول اطاق بزرگ واقع است و سه دربچه در عرض. بالجمله قدرى در اطاق هاى بزرگ مكث كرده، بعد از آن به تماشاى اهرام رفتيم و در وادى اهرام شكلى از سنگ ديديم كه آن ابوالهَول مى گفتند. بعد از تماشاى اهرام ابى الهَول، سه ساعت و نيم به غروب مانده، مراجعت به منزل نموديم.

اهرام

اهرام چند گنبد عظيم باشند كه در سمت مصر قديم فرعون و در غربى مصر جديد واقعند و از آنجا تا مصر فرعون، مسافت دو ساعت راه است. و لفظ اهرام جمع هَرَم است. در لغت به معنى اقص الكبير «(1)» است، چون اين گنبدهايى كه در بر جيزه واقعند در نهايت


1- در قاموس: اقصى الكبر

ص: 260

بزرگى باشند، به آن جهت، هر يك را هَرَم گويند و تمام آنها را اهرام و اين كه لفظ هَرمان معروف است، چنانچه گفته اند، بنى الهرمان فى السرطان، به واسطه آن است كه دو گنبد آنها بسيار بزرگند، به جهت بزرگى دو گنبد، به لفظ تثنيه ادا كنند و الّا اهرام كبيره وصغيره افزون تر از دو بوده اند؛ چنانچه نوشته اند هيجده هَرَم بوده، اكثر آنها را در عهد سلطانصلاح الدين يوسف بن ايوب قرْقوش، زوجه او منهدم كرده، سنگ هاى آنها را در قناطر بكار برده است و ما چهار گنبد آن را باقى و برقرار ديديم كه دو تاى آنها بسيار بزرگ بودند و اولى بزرگتر از ثانى بود و دو تاى ديگر به همان نسبت كوچك تر از هَرَمان بودند، و شكل آنها مربّع مخروطى است كه مشتمل بر مثلثانند؛ ضلع اكبر آنها بر حسب ذرع، قريب دويست و سى ذرع است و بر حسب اقدام پانصد قدم است و بر حسب ذراع، چهارهزار ذراع و محيط آن سه هزار ذراع است و چنين شكلى مركز ثقيلش در وسط باشد؛ اجزاى آن يكديگر را فرا گيرند و از هبوب رياح و تقاطر امطار و مرور دهور منهدم نگردد و اجزاى بنيان آنها در هَرَمان حجاره بيضا است و چنان سنگ ها را بر يكديگر پيوسته اند كه يكپارچه به نظر مى آيد و طول سنگ ها از يك ذرع افزون تر نباشد و در غير هَرَمان، در بعضى حجاره حمراءصوانه ملوّن است، وصوانه نوعى از حجاره مصر است كه منقط و شديدالصلابه است، بحيث لا يؤثر فيه الحديد. و جمعصوانه،صوّان گويند و در برخى طَوب و طين است كه از آجر و گل بنا نهاده اند و هر يك بر حسب ظاهر، اگر چه مخروطى هستند و بايست منتهى به نقطه شوند، ولى بالاى آن مخروطى حقيقى نباشد، چنانچه بر بالاى گنبد بزرگ هَرَمان كه رفتند، سطح مربعى بود و هر يك از اضلاع آن نه ذرع بودند. در اين گنبد، در ارتفاع بيست ذرع از طرف شمالى واقع است كه چند سال است كاوش كرده يافته اند و پيش از آن مسدود بوده است و درب آن به اندازه اى است كه يك نفر بتواند داخل شود و تا پنجاه ذرع سراشيب است؛ سنگ ها گسترده اند كه بايد به احتياط رفت كه اقدام لغزش نكند. و عرض اين معبر به قدرى است كه يك نفر دو دست خود را بتواند به ديوار دو طرف متصل نمايد و تا هر جا كه شعاع آفتاب تابش كند روشن باشد، از آن پس تاريك گشته، احتياج به چراغ افتد. و در آنجا سنگ سه ذرعى هم ديده شد. و بعد از طى اين مسافت، فضايى نمودار مى شود كه چندان بزرگ نباشد و معلوماتى ندارد؛ پس از آن،

ص: 261

پنجاه ذرع ديگر هم بايد بالا رفت تا وارد فضاى ديگر شوند و در آنجا اطاق هاى كوچك و فضاى مسطحى است كه دوازده ذرع طول آن است و شش ذرع عرض آن و در آنجا نقوش و خطوط سُريانيه است و در ميان آن فضا،صندوقى از سنگ است. گويند نعشى در آن بوده است بيرون آورده اند. و در حقيقت اين بناى پايدار از عجايب روزگار است ولى جز عظمت بنا،صنعتى در احجار آن بكار نبرده اند؛ اگر كسى سنگ هاى تخت جمشيد و ستون ها وصورت هاى آن را ديده باشد كه به قسم حجّارى كرده،صنعت نقاشى به كار برده اند، مى داند كه اين بنا را در جنب آن بنا، بر حسب حجّارى اعتبارى نباشد، معهذا از غرايب است و عقول از مشاهده آن حيران مى شود. و در نزديكى اهرام كليسيايى بوده است كه حالا شانزده ستون آن باقى است و از قرارى كه مى گفتند، ده ماه است از آنجا تا هَرَمان راهى يافته كه دوهزار و چهارصد و بيست متر امتداد آن است و چهارده متر عمق آن و تمام آن را از سنگ مفروش كرده اند. و در دو جا هم حفره خرابى است مى گويند، غار بوده است، حجاره بنيان آن باقى است.

بانى و سبب بناى اهرام

صاحب قاموس نوشته: الهُرْمان بناءانِ ازَليانِ بَناها ادريس لِحفظِ العُلوم فيهما عن الطوفان أو بناء سنان بن مُشَلْشَل أو بناءُ الاوائلِ لمّا علموا بالطوفان من جهة النّجوم و فيهما كلّ سحرٍ و طِبٍّ و طَلْسَمٍ «(1)» و بعضى گويند گنبد اكبر را اخيوبس ملك منف ياصوفى ساخته و گنبد اصغر را خَفْرم برادر او يا سَنْصوفى و گنبد ثالث را مقرينوس يا منقاوى. «(2)» و خطوط سريانيه «(3)» را كه بعضى در اندرون گنبد اكبر خوانده اند، اين عبارت بوده است: خَوفر و خَفْره ومَنْقاره. و اين عبارت را اشاره به اسامى اخيوبَس و خَفرم و مَقرينوس دانسته اند. و برخى گويند: سوريد، كه يكى از ملوك بوده است، خواب غريبى در انقلابات زمين ديده است. كَهَنه و مُعبرين به خرابى ارض تعبير نمودند؛ او نيز به ناى اهرام امر نموده است كه اخبار و كتب و كنوز آنها در آنجا محفوظ بمانند و در مدت شصت سال به اتمام رسانيده


1- . متن بر اساس آنچه در قاموس در ذيل مورد« هرم» آمده بود، تصحيح شد.
2- به نقل معين بنايد گذاران، اين اهرام سه تن از فراعنه مصر بوده اند با نام هاى: كئوپس، كِفرن، و مى كرينوس.
3- در اصل: بربائيّه

ص: 262

است. در هَرَم شرقى سوريد و در هَرَم غربى هرجيب و در هَرَم ملوّن افريبوبن هَرْجيب مدفون بوده است.صابئه گويند: در گنبد اكبر قبر شيث است و در گنبد اصغر قبر هرمس و در ملوّن قبرصابى بن هرمس. و پاره اى گويند شدّاد بن عاد بنا كرد. و اعتقاد اهالى آن زمان اين بوده است كه شخص بعد از مردن خود، پس از چند سال رجعت كند و به همين جهت هر كس ثروت و مكنتى داشت، نفايس اموالش را از جواهر و طلاآلات با جنازه اش دفن مى نمودند كه در بدايت رجعتش مؤونه داشته باشد و هر كسصاحبصنعتى بود، آلات و ادواتصنعتيش را با او دفن مى نمودند كه در بدو رجعت به كار آيد و ما در آنيقْ خانه «(1)» مصر بعضى از آن نعش ها را كه از اهرام بيرون آورده اند، به رأى العين ديديم كه بر روى نعش اسباب طلا از هر مقوله نصب كرده بودند. اگر اين نعش ها واقعاً از آن اهرام بيرون آمده باشند، قول آخر اقرب بهصدق است. بالجمله در تواريخ و سير، در بنا و بانى اهرام اقوال مختلفه ذكر نموده اند. ظاهر است تمام آنهاصحيح نباشد والله اعلم بحقايق الامور.

ابى الهول

در سمت جنوبى هرمان، شكلى از سنگ گردن و سر زنى است كه دور كلّه آن بيست ذرع است و طول آن كه بر زمين نصب است، بيست و پنج قدم است و از چانه تا سر آن، پنج ذرع باشد. اجزاىصورت آن بسيار موزون و متناسب است. گويند جُثّه و قامت آن زياده از هفتاد ذرع است و بر زمين فرو رفته است و در حقيقت شكل هولناكى است و كنيه آن با مكّنى خيلى مناسب است. بالجمله، بعد از مراجعت به منزل، يك ساعت و نيم به غروب مانده، به باغ شُبرى رفتيم و غروب مراجعت نموديم و شب به حمام والده اسماعيل پاشا كه در سراى او ساخته اند رفتيم و به واسطه سليمان آغاى خواجه، احوالپرسى كرديم.

احترام كرده عمارت را چراغان نموده فرش ها گسترده بودند. چهار ساعت از شب رفته مراجعت نموديم.


1- مقصود انتيك خانه يا موزه است.

ص: 263

باغ شبرى

اين باغ در قريه شُبرى در شمال واقع است و از محله اسماعيليه تا به آنجا قريب يك ساعت راه است، از آهنين اسماعيليه كه مى گذرند، وارد خيابان وسيعى مى شوند كه از آنجا تا شبرى ساخته اند و در دو طرف، اشجار لَنج كهن واقع است و در خيابان برابر يكديگر واقعند. باغ شوكانى در وقت رفتن در سمت يمين است و باغ نزهت در يسار خيابان و باغ شُبرى را محمدعلى پاشا بنا كرده است. باغ بسيار وسيعى است و در اواسط باغ كلاه فرنگى است كه مرتفع است و از چهار طرف پله هايى از سنگ دارد و جوانب اربعه كلاه فرنگى ايوان است. درخت رز كاشته بر داربست كشيده اند و در ميان كلاه فرنگى حوضچه است و ايوان ها را از سنگ منبّت نموده اند كه بسيار ممتاز بود و در آخر باغ، عمارتى ساخته اند كه اطراف آن ديوار است. در درب عمارت دو ستون از سنگ نصب كرده اند كه به سقف ايوان درب عمارت اتصاف دارد و اين عمارت مستطيل است.

جوانب اربعه آن را ايوان مسقف ساخته اند و ستون ها نموده اند و من حيث المجموع، يكصد و بيست ستون در اطراف عمارت نصب شده اند و تماماً مرمر يكپارچه اند و در چهار گوشه عمارت اطاق ساخته اند كه تمام لوازم آن در نهايت امتياز از ميز وصندلى و آينه و چهلچراغ از عهد محمدعلى پاشا موجود است. اطاق سمت يمين درب عمارت با اطاق زاويه سمت يسار بالا بزرگ و به يك اندازه است و آن دو اطاق ديگر كوچك ترند و به يك اندازه. و در وسط عمارت درياچه است و در وسط درياچه جزيره اى از سنگ ساخته اند كه از چهار سمت پله دارد، به بالا مى روند و در چهار گوشه درياچه، به شكل كشكولى از سنگ ساخته اند و شيرهاى مجسمه نهاده اند و در اطراف شيرها، ماهى هاى كوچك از سنگ بر آن كشكول نصب كرده اند و آب از دهان شيرها جارى مى شود.

الحقصنعت خوبى بكار برده اند كه نهايت امتياز را دارد و برابر درب عمارت نيز جاى مسقفى در ايوان ساخته اند كه اطراف آن از همه سمت باز است.

باغ نزهت و باغ شُوكانى

باغ نزهت از باغات خديو مصر است. برابر درب باغ به مسافت مناسبى، در دو طرف،

ص: 264

عمارت فوقاتى و تحتانى ساخته اند كه در نهايت امتياز است و اطراف باغ را از چهار سمت ايوان مسقّف ساخته اند كه در وقت ترشح و بارندگى اطراف باغ را مى توان گردش كرد و تفرج نمود. باغ ظريف و قشنگى است. وليعهد دولت نمسه را كه سه روز بعد از ما وارد شد در اين باغ منزل دادند. باغ شوكانى متعلق به شخص فرانسوى عقيم «(1)» است. باغ بسيار وسيعى است؛ از باغ اول به باغ دوم وارد مى شوند. خيابان و اشجار از هر مقوله در آن باغ هست و رياحين متعدده كاشته اند و كوه مصنوعى در آن باغ ساخته اند كه دوازده ذرع ارتفاع آن است و كلاه فرنگى مرتفعى دارد كه چند مرتبه بر روى هم است. الحق باغ خوبى است.

يك شنبه بيستم با حسن پاشا و ميرزا احمدخان قوسنول به مدرسه رفتيم. اول به اطاقى وارد شديم كه در آن از خلقت حشرات الارض بيان مى نمودند. قدرى مكث كرديم و به تدريس معلّم و تعلّم اطفال گوش داديم. به زبان عربى تفهيم و تفهّم مى نمودند و از آنجا به اطاق مواليد ثلاثه رفتيم. انواع حيوانات و طيور و معدنيّات در آن اطاق گذاشته بودند، همه را ملاحظه كرديم. اگر چه تعداد آنها از حيّز تحرير بيرون است اكتفا به ذكر بعضى از غرايب مى نماييم: تمساحى در آنجا ديديم كه به قدر يك ذرع بود. دندان هاى آن از فكّ اعلى به اسَفل مُتصل شده بود و پوست خشنى داشت كه خارهاى برجسته بر روى آن بود و هيچ آهنى به او اثر نكند. مار بزرگى ديديم كه چهار ذرع طول آن بود، گويند زهر ندارد و به قوت پيچيدن، انسان يا حيوان را گشته، بلع مى كند. مار ديگر ديديم كه سه چارك قد داشت. در دم آن شبكه اى بود كه در وقت حركت زنگ مى زد و از تفضلات خداوند است كه ازصداى زنگ آن انسان مخبره شده احتراز مى نمايد. گويند سميت اين مار به اندازه اى است كه بعد از مردن تا پانزده سال، اگر دندان او به اعضا برسد و بخراشد، سميت آن اثر مى كند و در نصف دقيقه هلاك مى نمايد. اين مار را از آمريكا آورده اند.

ماهى در آنجا ديديم كه فقرات ظهر آن، ده متر فرانسه بود و طول كله آن سه متر و اطراف دهان او از يك متر و نيم متجاوز بود. گويند در بحر شمالى از جنس اين ماهى به قدر سى چهل ذرع مى رسد. دمش را به كشتى بزند مى شكند. و نيز حيوانى ديديم كه دو سر داشت و آدم آبى ديديم كه شباهت به انسان داشت و قريب يك ذرع بالاى آن بود و بدن آن اندكى


1- كذا. شايد: مقيم

ص: 265

بو (كذا) داشت. از آن اطاق پايين آمده به اطاق كحّالى رفتيم كه از امراض چشم گفتگو مى نمودند و از آنجا به اطاقى رفتيم كه ابدان مأوفه! را مجسم كرده در طاقچه ها گذاشته بودند؛ اسباب حيرت و نفرت هر دو بود. اكثر آنها را از مقوّى ساخته بودند بودند و جاى زخم را ظاهر كرده بودند و بعضى از آن بدن اصلى بود كه قطع كرده نگاه داشته اند.

بالجمله از مدرسه بيرون آمده در كالسكه نشسته به محلّه بولاغ براى تماشا و ملاحظه آنتيق خانه رفتيم كه اسباب قديمه غريبه كه در آنجا هست ببينيم و بعد از تماشاى آنجا مراجعت به منزل نموديم.

آنْتيقه خانه

«(1)»

فضاى عمارت آن چندان وسعت ندارد، ولى چند اطاق تو در تو دارد. مجسمات انسانى و حيوانى و اسباب و آلات مصنوعه از طلا و مس و سنگ و ساير معدنيّات، به حدى است كه از حيّز ضبط و تحرير بيرون است. در فضاى بيرون اطاق ها، چندصندوق بزرگ از سنگ مس گذاشته اند و در اطاق اول گاوى از سنگ تراشيده و در جنب آنصورت مرد و زن ساخته اند كه هر سه در نهايت امتياز و ابدان اموات قديمه را كه مى گويند از اندرون اهرام بيرون آورده اند، در اطاق چهارم، تماماً بر ديوار تكيه داده اند. ميان كفن ميّت كافور و موميايى و دواى ديگر ريخته اند كه اجزاى آن از هم متلاشى نشود و بر روى كفن، كرباس كشيده اند و نوار پهنى از ساق تا زير گلو بر آن پيچيده اند و شكل ميت را از سر تا گردن در مقوا منقوش كرده بر آن چسبانيده اند كه شمايل جوانى و پيرى و ملتحى «(2)» و امرد بودن آن معلوم است و آن را ميان قوطى از مقوا مى گذارند كه از پشت باز مى شود و آن مقوا را هم با ميت در ميان قوطى ديگر مى گذارند كه بزرگ تر از قوطى اول است و سر هم دو قوطى نيز مصور است و پس از آن، قوطى را در ميان تابوت سنگى مى گذارند و تابوت را در ميانصندوق سنگى و بر بالاىصندوق سنگى به عرض و طول آن سنگ يكپارچه در نهايت استحكام وصل مى نمايند. انگشت پاى يكى از آنها را سلطان عبدالعزيز در سنه


1- مقصود موزه است.
2- داشتن ريش

ص: 266

1279 كه به مصر آمده بودند باز كرده اند و به همان حالت گشوده مانند است و ناخن آن در روى انگشت باقى است، ولى رنگ انگشت سياه شده است. و اين آنْتيقه خانه را محمدعلى پاشا در سنه 1252 بنا كرده است؛ و اشكالى كه در آنجا بود خيلى قديم است، بعضى را شش هزار و برخى را پنج هزار سال مى گفتند و به عدد هندسه فرانسه علامت گذاشته اند، والله اعلم. بالجمله بعد از مراجعت به منزل دو ساعت به غروب مانده، به سفارتخانه دولت عليّه ايران رفتيم و تا غروب در آنجا بوديم، با ميرزا احمدخان بهصحبت مشغول شديم. بعضى از تبعه دولت عليّه نيز حاضر بودند و ميرزا احمدخان پسرى داشت، قرآن را به لحن مصرى بسيار خوب مى خواند، به مجلس آمده چند آيه تلاوت نمود و بسيار خوب خواند و به او اظهار محبت و مهربانى كرده، بعد ازصرف عصرانه و چاى معاودت به منزل نمودم.

ص: 267

بازگشت به اسلامبول

اشاره

دوشنبه بيست و يكم بناى حركت از مصر شد. هشت ساعت از دسته رفته با حضرت خديو وداع كرده در شُمَندفر نشسته غروب وارد اسكندريّه شديم و در ورود به اسكندريّه محافظ و اعيان تا مركز سكةالحديد به استقبال آمدند. در كالسكه نشسته به عمارت رأس التّين آمديم. حسن پاشا نيز تا به اسكندريّه آمد. شب را به گردش رفتيم و به قونسولخانه ميرزا حبيب الله خان قونوسل اسكندريه نيز رفته سركشى نموديم.

سه شنبه بيست و دوم چهار ساعت به غروب مانده بناى حركت از اسكندريه گذاشتيم.

حسن پاشا و محافظ و رئيس اسكندريه با قونسول ها تا كنار اسكله رفته در قايق نشسته به كشتى نَمساوى رفتيم كه به سمت اسلامبول برويم. در وقت حركت هيجده توپ شليك نمودند. از حضرات خداحافظى كرده كاغذ رضايت نامه از زحمات حسن پاشا به خديو مصر نوشته و به حسن پاشا داده روانه شديم. كشتى نمساوىصد و پنجاه قدم طول داشت و پانزده قدم عرض و در هر ساعت ده ميل حركت مى نمود. بيست ميل كه رفتيم فنرى در درياى ابيض نمودار شد كه شب ها آن فنر را روشن مى نمايند و مسافتى زياد روى دريا را روشن مى دارد.

ص: 268

جزائر ميان اسكندريه تا ازمير

اول جزيره بزرگ رودس است كه به فاصله بيست ميل در يمين است. گويند بسيار خوش آب و هوا است و اشجار و مركبات دارد و خديو مصر نيز در آنجا عمارتى براى ايام ييلاق ساخته است. دوم جزيره كوچك اسْكاربن تو است كه به فاصله ده ميل در طرف يسار است. سيّم جزيره مَدنَو است و از آنجا تا اسكندريه سيصد ميل است و حركت از اسكندريه تا مَدْنو به جانب شمال مشرق است. چهارم نَىْ رزى است. پنجم جزيره كركى است كه در سمت يمين است. ششم جزيره تِلوس است كه اتراك پيش قاپى گويند. هفتم جزيره كوچك نى سرد است. هشتم جزيره كوس است. نهم جزيره كليم نوء است. دهم جزيره لُئِرد است. يازدهم جزيره اسپار است. دوازدهم جزيره پاتمِس است. سيزدهم جزيره ارْكى است. چهاردهم جزيره كوچك فوْرنى است. پانزدهم جزيره بزرگ سَموس است. شانزدهم جزيره لُرِس است. از آنجا رو به شمال حركت مى شود. هفدهم جزيره سقز است كه كيوس نيز گويند. از آنجا حركت رو به شمال شرقى است. هيجدهم جزيره اسْپال مقورى است. از آنجا رو به شمال مغرب حركت مى شود. نوزدهم قرابورن است و تا دماغه قرابورن رو به شمال حركت مى شود و از آنجا تا به خليج ازمير وارد شوند، حركت رو به مغرب است و از خليج تا ازمير رو به جنوب و تمام جزاير در آناطولى واقعند و اغلب آنها را ديديم.

چهارشنبه بيست و سيم كشتى را در نزديكى جزيره لُرِس نگاه داشته، لنگر انداختند. در ميان دو كوه مرتفع واقع است. عمارات سفيد داشت و در فراز يكى از دو كوه قلعه بنا ناده اند و در ميان جبليْن هشت آسياى بادى ساخته اند. دو دستگاه آن ساكن و شش دستگاه ديگر متحرك بودند و تماماً در رديف يكديگر واقع هستند. اطراف آب دريا را در نزديكى لرس كوه احاطه نموده، به طور دايره واقع شده است. سمت شرقى آن براى عبور و مرور كشتى باز بود و كوه هاى آن تماماً سبز و خرم بودند و يك كشتى بادى و چند قايق نيز در كنار اسكله بود. آبادى سمت شرقى آن در بالاى كوه است و در طرف غربى نيز كه اراضى سبز و مسطح داشت، چند عمارت به فاصله متناسبه ساخته اند. از روز حركت

ص: 269

از اسكندريّه، دريا تلاطمى داشت و احوال تمام اهل كشتى منقلب بود. كسى كه بيدار و هوشيار بود من و محبوب بود. امروز كه در لنگرگاه لُرِس دريا آرام گرفت، اهل كشتى از منازل خود بيرون آمدند و حالت: يَوْمَ يُبْعَثُ مَن فى القُبور در آنها مشاهده شد.

لنگرگاه جزيره سقز در بحر ابيض

پنج شنبه بيست و چهارم چهار ساعت بهصبح جمعه مانده، كشتى را در لنگرگاه جزيره سقز نگاه داشته لنگر انداختند. ليمانى دارد خراب است و طول اين جزيره از شمال به جنوب است و چند قريه و بندر دارد و در آنجا مربّا آلات و مصطكى «(1)» به هم مى رسد و به كشتى مى آوردند و به ساكنين كشتى مى فروختند و به اين جهت هم اسم اين جزيره را سقز «(2)» نامند.

خليج ازمير

جمعه بيست و پنجم وارد خليج ازْمير شديم. حركت رو به جنوب شد و اطراف بوغاز از سه سمت كوهستان است كه به طور دايره احاطه كرده است. ولى وسعتى داشت كوه ها از هم دورند و در سمت شرقى، در دامنه كوه، در چند نقطه آبادى است. آنها را دُرله مى گفتند و جنگل هم در دامنه كوه زياد است و در طرف مغرب به فاصله زياد قلعه است كه آلات حربيّه و توپخانه در آنجا است. اراضى آن پيش آمده و طبيعى است و در سه سمت كوه آبادى معتبر ديده شد. اين بوغاز و آبادى خيلى شباهت به بوغاز و آبادى اسكندريه دارد. سه كشتى بزرگ و كوچك در نزديكى اسكله بود. بزرگ آنها رودى بود. در ميان آب ليمانى ساخته اند كه در وقت طغيان دريا، كشتى ها محفوظ بمانند. كشتى ما كه در لنگرگاه ازمير مكث نمود، محمدخان قونوسل با مترجم ها و عجم ها كه مسافت بعيده در دريا به استقبال آمده و عقب مانده بودند رسيدند. به آنها اظهار مهربانى كردم؛ پس از آن يك نفر پاشا از جانب مدحت پاشا حاكم ازمير آمد؛ پس از آن خود مدحت پاشا با لباس رسمى و نشان تمثال همايون كه در سفر عتبات عاليات به او مرحمت شده بود و نشان و حمايل عثمانى به كشتى آمد. با اوصحبت داشتيم، مرا با اميرزادگان و جناب حاجى ملاباقر واعظ


1- درباره آن نگاه شود به دهخدا، ذيل مورد.
2- سقز در لغت نوعى شيره است كه از درخت وى گرفته مى شود.

ص: 270

به منزل خود وعده خواست. نزديك عمارت عسكر و موزيكانچى حاضر كرده بودند، تعظيمات نظامى به عمل آوردند و بيست و يك توپ شليك كردند. به سراى حكومت وارد شديم و عصرى براى تفرج به ييلاق بودن آباد «(1)» رفتيم. باغات خوب داشت و شب را در منزل مدحت پاشا مانديم و نهايت احترامات را به جا آورده خيلى خوش گذشت.

ازمير

شهر ازمير در جنوب غربى واقع است و آن را يونانيان سَميرْنه گويند. سه محله دارد و دويست هزار نفر جمعيت دارد و اغلب آنها رومى هستند كه با روس ها هم مذهبند و از شهر تا ييلاق بورون آباد كه چهار ميل است با شُمندفِر مى روند و در ده دقيقه مى رسند.

درخت نارنگى و مركبات در آنجا زياد است و مخصوصاً ريموى ترش فراوان است.

سروهاى خوب در ازمير ديده شد كه به قاعده فرنگستان در قبرستان ها غرس كرده اند و در كنار خيابان، دكاكين و قهوه خانه ها ساخته اند. مرد و زن آمده مى نشينند و اين خيابان را كمپانى فرانسه ساخته است، بدين نحو سى هزار ذرع زمين را از دريا خشكانيده خيابان مسطحى به طول نيم فرسنگ ساخته و با دولت عثمانى قرار داده است كه تا پنجاه سال در دست او باشد، بعد از آن به دولت منتقل شود. راه آهنى كه كمپانى فرانسه ساخته است در دو خط است، يكى هفت ساعت راه است، بعد از هفت سال به دولت منتقل مى شود و سالىصد و پنجاه هزار ليره هم به كمپانى دستى مى دهند. سه سال است كه هنوز نداده اند، و ديگرى شش ساعت راه است و از قرارى كه مى گفتند، در سابق سه ساعت راه بوده است و سالى چهل هزار ليره مى بايست دولت عثمانى به كمپانى بدهد، سه ساعت ديگر را دولت از پول خود ساخته، به كمپانى در عوض چهل هزار ليره داده و مدت را هم كم كرده، پانزده سال قرار داده است. شش سال آن گذشته، نه سال ديگر باقى است. و بازار ممتاز اين شهر، بازار اهل اروپ است كه خوب ساخته اند و از تمام دولت ها در اين شهر، قونسول و قونسول خانه است.

شنبه بيست و ششم بعد از ظهر به تماشاى بازار رفتيم و بعد از گردش معاودت به كشتى


1- مؤلف اندكى بعد از بورون آباد ياد مى كند.

ص: 271

نموديم. سه ساعت به غروب مانده واپور حركت كرد. سرباز و موزيكانچى حاضر كرده به قانون، روز ورود شليك توپ كردند. بعد از آن با مدحت پاشا وداع نموده رفتيم از ازمير تا اسلامبول سيصد و شصت و هفت ميل انگليسى است. و تا آنجا جزاير و بنادر چند است كه در بعضى از آنها كشتى ما اندكى مكث كرد و از بعض ديگر گذشت و مكث ننمود و در هر جا را كه نديده ايم مسكوت عنه خواهيم گذشت. اول مى تى لين است كه عثمانى ها مِدِلّلَو و مِدِّلى نيز گويند. كشتى ما نيز در آنجا مكث كرد. دوم باغچه آواسى است كه آن را بوغچه آواسى نيز گويند. كشتى ما نيز در آنجا مكث كرده لنگر انداختند.

سيم كليدالبحر است. چهارم چاناق قلعه است. پنجم قوم قلعه است كه به يونانى تِنِدوسْ گويند و در بالى ريگ، قلعه آنجا را بنا كرده اند و در قوم قلعه انگور زياد است و تا بدينجا درياى آرچى پيلكر است يعنى جزاير مجموعه. بعد از آن داخل درياى ابيض مى شوند.

ششم كلّى پولى است. بالجمله از اسكله ازمير روانه شديم و كشتى ما در خليج از مير حركت مى نمود و پنج ساعت از شب رفته به محاذات مى تى لين رسيده مكث نمود.

فنرهاى سبز و سرخ دريا كه به جهت هدايت سفاين است، در سمت شرقى نمودار بود.

دو ساعت در آنجا لنگر انداخته، بار زيادى از كشتى به آنجا بردند و بره هاى كشته زيادى از آنجا، به كشتى آوردند كه به شهر اسلامبول ببرند. درخت زيتون در آنجا زياد است و بيست و چهار قريه و بندر دارد. جمعيت آنجا قريب سى هزار نفر است و در سمت يسار آن اوزان آذا است، جزيره كوچكى است و در ميان خريج ازمير است و بسيار باصفا مى باشد.

باغچه آواسى

يك شنبه بيست و هفتم دو ساعت و نيم از روز گذشته به محاذات باغچه آواسى رسيديم.

يك ساعت كشتى ما مكث نمود. باغچه آواسى در جنوب غربى واقع است، قلعه و آبادى دارد، شش عرّاده توپ در آنجا بود و در برابر درِ شمال شرقى در ميان آب، زمين مرتفعى بود؛ قلعه توپخانه را در آنجا ساخته اند. ده عراده توپ هم در آنجا بود و در سمت يسار باغچه آواس هشت آسياى بادى و در سمت يمين سه آسيا بود و سه جامع همدر آنجا ملاحظه شد و برابر آن فنرى در بالاى سنگ مرتفعى نصب كرده بودند. و آبادى در دامنه كوه واقع شده است و قلعه كوچكى هم در بالاى كوه است و اسكله را به خط ممتدى سنگ ريخته

ص: 272

پيش آورده اند، ولى مرتب نبود و سنگ بر آن نگسترده اند و از باغچه آواسى به دماغه مشرفه كه آن را كيپ باب مى ناميدند، و كيپ به معنى دماغه است و از آجا به بابابورْنى يك ميل كه گذشتند، قطعه سنگ بزرگى در دريا است كه كشتى ها را دورتر از آن عبور مى دهد كه به خطر نيفتند. پنج ساعت به غروب مانده، كشتى ما در چاناق قلعه، يك ساعت مكث كرد و دو ساعت و نيم به غروب مانده به محاذات كلّى پَولى رسيده لنگر انداختند. كلّى پَولى در سمت شمال است و در اول بوغاز دارْدانِل است و آبادى آنجا معتبر است و در مكان مرتفعى ساخته اند. عمارات عاليه و جوامع چند دارد و طول آبادى آن زياد است. چند كشتى در نزديكى اسكله لنگر انداختند و از كلى پولى تا بوغاز، درياى مرمره، سد و ده ميل است و تا اسلامبول،صد و چهارده ميل است و حركات كشتى از مى تى لين تا كلّى پولى به اختلاف است، يا به سمت شمال و يا به شمال شرقى و از اين دو حالت خارج نبود. و از كلى پَولى تا بوغاز اسلامبول درياى مرمره است.

اسلامبول

دوشنبه بيست و هشتم اول طلوعصبح به لنگرگاه بوغاز اسلامبول رسيديم، لنگر اندختند.

اول جناب معين الملك سفير كبير به ميان كشتى به استقبال آمد. بعد از آن منيربيك و خليل بيك از جانب اعلي حضرت سلطان آمدند. قدرى به جهت قايق نشستيم كه حاضر شود، آن وقت از كشتى بيرون آمده به قايق نشسته به طرف شهر رفتيم. چون از بين راه به جناب معين الملك نوشته بودم كه در مراجعت مى خواهم به طور آزادى حركت نمايم و در سفارتخانه منزل خواهم كرد، لهذا من و اميرزادگان و جناب حاجى ملاباقر واعظ با معين الملك به سفارتخانه رفتيم و اجزا و اتباع، در نزديكى سفارتخانه، در خانه ديگر منزل نمودند و در چند روز كه در اسلامبول اقامت كرديم، مهمان جناب معين الملك بوديم پذيرايى خوبى كردند.

سه شنبه بيست و نهم در سفارتخانه بسر برديم. جناب منف پاشا، اول شب به ديدن ما آمد با ايشانصحبت داشتيم، رفتند.

چهارشنبه غرّه شهر ربيع الاخر حسام الدين افندى، پدر جناب فخرى بيك، سفير كبير

ص: 273

دولت عثمانى با ناشدپاشا به ديدن آمدند. با آنها بهصحبت پرداختيم. چهار ساعت به غروب مانده در كالسكه نشسته به بيك اوغلى رفتيم و به مغازه رفته، قدرى اسباب ابتياع نموديم.

پنج شنبه دوم در سفارتخانه بسر رفت، بعضى از اجزاى اعلي حضرت سلطان به ديدن ما آمدند؛ با آنهاصحبت كرده رفتند.

جمعه سيم چون خيال داشتم دندان مصنوعى بگذارم و دندان هايى كه معيوب بود و هميشه اذيت مى نمود از بيخ بكنم، لهذا شخص فرانسوى كه در اينصنعت ماهر است به سفارتخانه آوردم، هشت عدد «(1)» از دندان هاى مرا كه معيوب بود، در يك دقيقه به طورى كشيد كه چندان اذيت نكرد و قرار داد كه چند روز ديگر دندان هاى مصنوعى ساخته بياورد.

شنبه چهارم در سفارتخانه بودم، جناب رضابيك سفير كبير سابق آمد؛ قدرى با او بهصحبت پرداختيم. مشاراليه مذهب شيعه دارد و از اهل معرفت و مرد كافى و كاردانى است.

يك شنبه پنجم از جانب اعليحضرت سلطان اخبار شد كه شرفياب شود. غروب، دو كالسكه مخصوص سلطانى با ياور خاص به سفارتخانه فرستاده بودند كه مرا به حضور اعليحضرت سلطان ببرند و شب را در خدمت سلطان شامصرف نمايد. با جناب معين الملك و سه نفر از اجزاى سفارتخانه كه حاجى ميرزا نجف خان قونسول و ميرزا جوادخان مستشار و ميرزا رضاخان مترجم اول، به سمت عمارت سلطانى رفتيم.

اميرزادگان نيز همراه بودند، به سراى همايون يلدوز كه رسيديم، پس از آنكه بعضى تشريفات به قانون سابق به عمل آمد، خود اعليحضرت سلطان با نشان دولت عليه ايران، تا نزديك پلّه عمارت تشريف آورده بودند. تعظيم كردم و شكرگزارى نمودم كه زنده ماندم و بار ديگر شرفيابى حاصر نمودم. همگى به اتفاق به خدمتشان به ميان اطاق رفته اذن جلوس دادند، نشستيم و مرا نزديك خودشان نشاندند و تفقّدات فرمودند؛ پس از چند دقيقه بر سر غذا رفتيم. وزرا و وكلاى دولت نيز حاضر بودند، به آنها هم اذن جلوس دادند و وضع نشستن سر ميز را طورى ترتيب داده بودند كه با كثرت حاضرين، مراتب احترامات من و اميرزادگان نيز در سر ميز محفوظ مانده بود. يك طرف ميز به واسطه وجود اعليحضرت سلطانصدر شده بود و طرف ديگر به واسطه وجود پسر اعليحضرت


1- در اصل: نفر!

ص: 274

سلطانصدر ديگر شده بود و اجزاى مجلس در يمين و يسار دو طرف نشسته بودند و من در طرف اعليحضرت سلطان بودم؛ بعد ازصر شام، من با جناب معين الملك به قدر دو ساعت در حضور اعليحضرت سلطان مانديم. بعضىصحبت ها به ميان آمد و پاره اى عرض ها در تشييد اتحاد دولتين عرض نموده، مجلس به خوشى به اختتام رسيد.

دوشنبه ششم در سفارتخانه بودم و عصر به تماشاى عمارت سلطان محمد فاتح رفته بعد از آن، مراجعت به منزل نمودم.

سه شنبه هفتم نزديك نهارصرّاف يونانى كه بسيار معتبر و متموّل است به ديدن ما آمد.

پس از آن قونسول دولت ايران كه از پاريس به جهت امور معادن به اسلامبول آمده است وارد شد، با آنهاصحبت داشتيم.صراف يونانى بسيار خوش خو بود و قونسول مأمور پاريس نيز مى گفت، به جهت راه آهن كه از ايران به قفقازيه خواهند كشيد، دوباره به پاريس مى روم.صدق و كذب اين مطلب را ندانستم و بى اطلاع بودم و يك نفر فرانسوى هم كه داخل نظام دولت عثمانى است با مخبر روزنامه شمس لندن و سه نفر ژاپونى نيز به ديدن آمدند. از قرارى كه مى گفتند، از ايران آمده، به ولايت خود مى روند. همه آن ها در وقت نهار در سفارتخانه حاضر بودند. بعد ازصرف نهار، به بالاخانه نزد من آمدند؛ با آنهاصحبت داشتيم. چاى كه آوردند، چون شيرينى داشت ژاپونى ها نخوردند و گفتند رد ژاپون چاى را طورى دَم مى كنند كه تلخى ندارد و به اين جهت عادت داريم كه بى شيرينى مى خوريم. گفتم حالا هم همانطور دَم كنند تا بدانيم به چه وضع است.

سماور «(1)» نقره از سفارتخانه آورده بالاى ميز گذاردند و چهار پنج قورى نيز خواستند؛ بعد از آنكه آب سماور جوشيد، در قورى اول ريختند و از قورى اول به قورى دوم و هكذا تا قورى چهارم. بعد از آن چاى را در قورى پنجم ريختند، قدرى كه در ميان قورى آخر ماند، رنگ پس داد و در ميان فنجان ريختندصرف شد و تلخ نبود و بى شيرينى امكان نوشيدن داشت. و حكمت نداشتن تلخى اين است: وقتى كه آب جوشيده را در قورى اول مى ريزند، اگر چاى را در همان قورى بريزند، به واسطه شدت گرمى كه در آن آب است، هم رنگ چاى را به خود جذب مى كند و هم تلخى آن را؛ ولى بعد از آن كه آب را از قورى اول


1- . در اصل: سماوار

ص: 275

به قورى دوم و هكذا تا قورى آخر بريزند،صورت گرمى آب مى شكند و در قورى آخر همين قدر رنگ چاى را جذب مى نمايد، ديگر آن قوت را ندارد كه تلخى چاى را جذب كند؛ بدين جهت مى توان بى شيرينى نوشيد؛ ولى بسته به عادت است. و بعد از رفتن حضرات، دو نفر شاهزاده خانم روسيه اى به ديدن ما آمدند، جناب معين الملك و ميرزا جوادخان مستشار به اطاق اول رفته، دست آنها را گرفته به اطاق من آوردند. در روىصندلى نشسته به فرانسه حرف مى زدند. جناب معين الملك ترجمه مى نمودند، يكى از آنها پير و ديگرى جوان بودند. هر دو بشاش و خوش رو بودند، يك ساعت نشستهصحبت داشته، رفتند.

چهارشنبه هشتم در سفارتخانه بودم، شخص فرانسوى دندانساز دندان هاى مصنوعى را آورده و نصب كرد. شب را با همان دندان ها خوابيديم كه خوب جاگير بشود. آنها را بى فنر ساخته بود كه چندان اذيت نكند. طبقه سُفلى خوب محكم شد، طبقه عليا جاگير نشده بود. هنگام نماز وقتى ذكر تسبيحات اربعه را گفتم، افتاد، بسيار خنديدم.

پنج شنبه نهم حاجى محمدباقر تاجر اصفهانى، مقيم اسلامبول كه تاجر معتبرى است، بعضى جواهرات آورده بود تماشا كرديم. امروز جناب معين الملك، مرا با اجازه وعده گرفته بود كه به عمارت يالى كه از يك نفر پاشا براى ييلاق گرفته بود، برويم. در واپور جناب معين الملك سوار شده، در بوغاز حركت كرده به عمارت معين الملك رسيديم.

چاى در آنجاصرف شد، معاودت نموديم. عمارت باصفايى است و با تمام مبل و اسباب به ده هزار تومان ابتياع كرده است. بيوتات و باغچه و حمام ظريف دارد. وقتى كه آنجا بوديم خبر فوت ميرزا يعقوب خان پدر ميرزا ملكم خان رسيد.صحبت از مذهب او شد، جناب معين الملك مى گفتند، ميرزا يعقوب خان مذهب شيعه را اختيار كرده بوده است و وصيت نموده او را در قبرستان مسلمانان دفن كنند. بعد از آن از ميرزا ملكم خان سخنى به ميان آمد؛ جناب معزى اليه مى گفتند: خرج ميرزا ملكم خان كم شد. گفتيم اعداد حروف اين كلمات را «(1)» حساب كنيد شايد بتوان اين عمارت را ماده تاريخ قرار داد. منشى باشى حساب كرده به اندك تصرفى مطابق آمد و اين اشعار را مرتجلًا انشاء نمود


1- . مقصود از كلمات« خرج ميرزا ملكم خان كم شد» است.

ص: 276

باب ملكم خان، بود شخصى محترم تاسع ماه ربيع، رفت تا ملك عدم

خاطر شاد سفير، گشت مقرون الم گفت در تاريخ او: ملكما شد خرج كم

جمعه دهم در سفارتخانه بودم. بعضى نوشتجات از طهران رسيد. مدتى بود از سلامت حال متعلّقان اطلاع درستى نداشتم و در تشويق بودم؛ وصول نوشتجات آنها مايه حصول بهجت و اطمينان شد.

شنبه يازدهم تلگرافى از اميرزاده ابوالفتح ميرزا «(1)» از كردستان رسيد. ضمناً از انتظام ولايت اظهارى كرده بود كه در مقدمه شيخ عبيدالله امر كردستان را منتظم نگاه داشته است و اقساط را دست رسانده است. جواب او را نوشته تمجيد كردم و خدمت نوّاب عليّه عاليه افسرالدوله- دامت شوكتها- عرض ارادت رساندم و عصر به بازديد جناب منيف پاشا رفته تا غروب نشستهصحبت كردم. بعد از آن به سفارتخانه مراجعت نمودم.

يك شنبه دوازدهم در سفارتخانه بسر رفته، دندانساز آمد دندان ها را امتحان كرد و در اين مرتبه از موم قالب گرفت و دندان ها را برد كه دو مرتبه طورى بسازد كه ديگر نيفتد.

دوشنبه سيزدهم مشغول تحريرات طهران شديم و عريضه به خاك پاى اعليحضرت شاهنشاه- روحنافداه- عرض نمودم. بعد از ظهر، خبر كشته شدن امپراطور روس رسيد و چون روز مولود پادشاه ايطاليا نيز بود، در يك روز هم اسباب تعزيت فراهم آمد و و هم اسباب تهنيت. امروز شريف عون و متصرف پاشا و ياور اكرم به ديدن آمدهصحبت داشتند و رفتند.

سه شنبه چهاردهم به استراحت گذشت. عبدالله پاشا به ديدن آمد؛ با اوصحبت داشتم رفت. بعد به خواندن كتاب پرداختم. از حضرت نايب السلطنه اميركبير وزير جنگ- روحى فداه- تلگرافى رسيد، ابلاغ فرمايش ملوكانه را فرموده بودند كه هر چند دير آمده ايد، ولى به موقع به اسلامبول آمده ايد، بايد در باب تبعيد شيخ عبيدالله به اتفاق جناب معين الملك سفير كبير در بابعالى مذاكره كنيد كه اين امر بگذرد و بدين جهت چند روز در اسلامبول بمانيد.

چهارشنبه پانزدهم جناب وهاب افندى مستشار عدليّه و بعد از او جناب عاصم افندى


1- وى از فرزندان مؤلف است.

ص: 277

وزير دول خارجه به ديدن آمدند؛ با آنها بهصحبت مشغول شديم و در باب تبعيد شيخ عبيدالله و تعدّيات و خونريزى هاى او مكالمات مناسبه با وزير دول خارجه نمودم، رفتند.

پنج شنبه شانزدهم هوا سرد گشته بارندگى شد و برف هم باريد. عصرى جناب سعيدپاشاى باش وكيل كه رئيس الوكلاء است به ديدن آمد؛ با جناب معزى اليه نيز در باب تبعيد و تعديات و خونريزى شيخ عبيداللهصحبت به ميان آوردم كه حضور اعليحضرت سلطان عرض كنند.

جمعه هفدهم در سفارتخانه بسر رفت. جناب معين الملك همه وكلاى دولت عثمانى را براى شب دعوت كرده بودند. جناب سعيدپاشاى باش وكيل مانعى بهم رسانيده بودند، از آمدن عذر خواستند، ولى ساير اعيان و وكلاء تماماً بر حسب دعوت آمدند. جناب معين الملك مهمانى بزرگ خوبى كردند و به همگى خوش گذشت.

شنبه هيجدهم در سفارتخانه بسر رفت. بعضى تگراف ها از ايران، از احباب و آشنايان رسيد، جواب آنها را نوشتم.

يك شنبه نوزدهم روز تحويل و نوروز است. قبل از تحويل با جناب معين الملك به بازديد جناب سعيدپاشا رفتم و در باب رفتن خودم و اتمام كارها، پيغامى به اعليحضرت سلطان دادم كه عرض كنند و مرخّصى مرا بگيرند و در ساعت تحويل در سفارتخانه با جناب معين الملك و اميرزادگان حاضر بوديم. مجلس به خوبى و خوشى گذشت و نهايت افسوس را داشتم كه در اين موقع از شرفيابى حضور اعليحضرت ملوكانه محروم ماندم.

دوشنبه بيستم تجار تبعه عليّه ايران به سفارتخانه آمده در اطاق بزرگ ايستادند. جناب معين الملك و اجزاى سفارتخانه با البسه رسميه حاضر بودند؛ ما هم به آن اطاق رفتيم و به يكان يكان آنها تبريك عيد گفتم و اظهار محبت و مهربانى نمودم، رفتند.

سه شنبه بيست و يكم در سفارتخانه بسر رفت. عصرى تفرّجاً قدرى پياده حركت نموده مراجعت نمودم.

چهارشنبه بيست و دوم عصرى جناب منيرپاشا از جانب اعليحضرت سلطان آمد و بعضى عطايا از جانب سلطان آورد، يك عدد سيگاردان مرصّع اعلا با يك قبضه تفنگ

ص: 278

و دو قبضه طپانچه پنج لوله ممتاز براى ما مرحمت فرموده بودند و سه عدد انفيه دان «(1)» مرصّع به جهت سليمان ميرزا و ابوالنصر ميرزا و محمد ميرزا «(2)» عنايت فرمودند و در باب شيخ عبيدالله پيغام داده بودند كه او را به اسلامبول احضار مى كنم و آدمى هم با نامه جداگانه همراه شما به طهران مى فرستم كه حضور اعليحضرت شاهنشاه دولت عليّه ايران مشرّف شود. من هم اظهار كمال امتنان از آن فرمايش و از آن عطايا نموده لازمه تشكر را بجا آوردم كه بنده را در اين مقدمه سربلند فرمودند.

پنج شنبه بيست و سيم در سفارتخانه بسر رفت. هوا ابر و در نهايت شدت مى باريد به طورى كه عبور و مرور ميسر نبود.

جمعه بيست و چهارم بعد از ظهر با جناب معين الملك در كالسكه نشسته به تماشاى كاغذخانه رفتيم. كاغذخانه خارج از شهر است و از بيك اوغلى گذشته، مسافتى طى كرده به آنجا رفتيم. جاى باصفايى است. در يكشنبه ها نزهتگاه و محل گردش اهالى اسلامبول است. دره هاى مشجّره و بيدهاى مُوّلهه و آب هاى جارى دارد.

شنبه بيست و پنجم عصرى جناب وزير مختار روس به ديدن ما آمدند. با او بهصحبت پرداختيم. غروب دندانساز آمده دندان هاى مصنوعى را آورده، محكم ساخت. جناب حاضى ميرزا يوسف آقاى مجتهد نيز امروز آمده، وداع كرده به سمت آذربايجان رفت.

يك شنبه بيست و شش با جناب معين الملك به بازديد سفرا رفتيم. اول به سفارتخانه دولت بهيّه روسيه رفتيم. وزير مختار حاضر بود، ديدن كرده،صحبت داشتيم و گردش كرديم.

چون در مجلس كمسيون وعده داشت با ادب، عذر خواسته اظهار كرد منزل متعلق به خودتان است. شاهزاده خانم هاى روسى كه با من خويشند و به ديدن شما هم آمده بودند در اينجا هشتند، از شما پذيرايى مى كنند. اين بگفت و خداحافظى كرده رفت و ما هم جناب معين الملك در تمام اطاق هاى سفارتخانه گردش كرده، بسيار مزيّن بودند. بعد از آن بيرون آمده به سفارتخانه دولت بهيه انگليس رفتيم. وزير مختار انگليس حاضر نبود


1- . جعبه و ظرفى كه انفيه يعنى نوعى مواد معطر و مخدر در آن مى ريزند و استفاده آنها از طريق استشمام و بينى است.
2- هر سه فرزندان مؤلف هستند.

ص: 279

و به مجلس كُميسيون رفته بود. كارْت گذاشتيم و چون دانستيم كه ساير سفرا نيز به مجلس كميسيون رفته اند، چند كارت به غوّاص جناب معين الملك داديم به سفارتخانه دولت فرانسه و ايطاليا فرستاد و خودمان با معين الملك به كاغذخانه رفتيم. هوا معتدل و مساعد بود، بسيار مُلتذّ شديم. چون روز يك شنبه بود، جمعيت زيادى از مرد و زن درصحرا به طور آزادى حركت مى نمودند و آن ازدحام در نهايت انتظام بود.

دوشنبه بيست و هفتم بعد اظ ظهر سفراى دولت متحابّه انگليس و فرانسه و ايطاليا به ديدن آمدند.

سه شنبه بيست و هشتم بعد از ظهر با جناب معين الملك و اميرزادگان مجدداً به كاغذخانه رفتيم و بسيار خوش گذشت.

چهارشنبه بيست و نهم در سفارتخانه بسر رفت. عصرى در باغچه جلو عمارت سفارتخانه گردش كرديم و از جناب منيربيك پيغام رسيد كه اعليحضرت سلطان فردا كه پنج شنبه است، چهار ساعت از روز گذشته شما و اميرزاده ها را احضار كرده اند كه وداع نموده برويد و كشتى مخصوصى هم از جانب اعليحضرت سلطان مرحمت و معين شده است كه شما را تا پوتى برسانند، ما هم وعده شرفيابى داديم.

پنج شنبه سلخ چهار ساعت و نيم از روز گذشته با جناب معين الملك و اميرزاده ها به عمارت سلطان رفته، شرفيابى حاصل نموديم. به قانون سابق التفات و احترام فرمودند و سليمان پاشاى، ياور اكرم را كه براى مأموريت دارالخلافه انتخاب شده بود در آن مجلس معرفى فرمودند. چون درست براى رفتن حاضر نشده بودم در آن مجلس استدعا كردم كه مرخص فرمايند. روز دوشنبه آينده بروم، قبول فرموده مقرّر فرمودند كه روز دوشنبه آينده روانه شويم و فرمودند كه شايد يك بار ديگر شما را خواسته ملاقات نماييم.

جمعه غرّه جمادى الاولى در سفارتخانه بسر برديم. بعد از ظهر سفير آلمان آمد؛ با او بهصحبت مشغول شديم. عصرى پياده گردش كرده در نزديكى سفارت خانه به بابعالى رفتيم. از دربِ رو به مشرق داخل شده، از درب رو به شمال بيرون آمديم. منشى باشى با دو نفر پيشخدمت همراه بودند.

شنبه دوم جناب معين الملك قرار دادند، در عمارت يالى ايشان مهمان حاجى

ص: 280

نجف قلى خان قونسول باشيم. اميرزادگان در واپور بزرگ نشسته با اجزاى سفارتخانه به يالى رفتند. من و جناب معين الملك و محمد ميرزا و منشى باشى در واپور كوچك مختصّىِ جناب معين الملك كه موسوم به موش است، نشستم. قدرى كه حركت كردصداى غريب از واپور شنيده مى شد. جناب معين الملك از كپيتان پرسيدند كه اينصدا چيست؟ از ترس مواخذه جهتش را پنهان نمود و ضمناً آتش آن را زيادتر كرد كه زودتر به منزل برسد و عيب آن ظاهر نشود. نيم ساعت راه به يالى مانده در بحبوحه بوغاز ديگ واپور از تندى آتش و عيبى كه داشت شكسته بخار از آن خارج گشته بر سر وصورت نوكرها و اجزا خورده واپور در ميان آب به حالت انقلاب افتاد، نه بخار داشت كه به قاعده حركت نمايد و نمى توانست كه پاروزن ها حركت بدهند. تموّج آب آن را به حركات مختلفه انداخت. همگى به حالت اضطراب افتاديم و نزديك شد كه از تموج آب غرق شود چنانكه يكبار تموج آب، آن را به نزديكى كنار بوغاز آورده، دوباره قهقرا برگردانيد و وقتى كه به نزديكى ساحل رسيد. امامقلى پيشخدمت خواست خود را به خشكى برساند، به ميان آب افتاد. آدم هايى كه در كنار بودند، دست او را گرفته فوراً از ميان آب بيرون آودند. بعد از آنكه دوباره به بحبوحه بوغاز رسيد، اشخاصى كه در قايق ها بودند اين حالت را مشاهده كرده دانستند اين واپور عيب كرده است. فوراً خود را از اطراف رسانيده دور واپور را احاطه كردند كه حركت نكند. من و معين الملك و اجزا از ميان واپور بيرون آمده در قايق ها نشسته به طرف يالى رفتيم و از اين حادثه ايمن شديم، بحمدالله بخير گذشت.

يك شنبه سيم عصرى از سفارتخانه به مقبره ابى ايوب انصارى رفتيم. به مقبره مزبوره از خشكى مى توان رفت و از راه بوغاز هم مى روند. از طرف خشكى رفتيم، دو ساعت رفتن و آمدن طول كشيد. در پنجاه دقيقه رفتيم و در پنجاه دقيقه با كالسكه برگشتيم. تقريباً بيست دقيقه هم در آنجا مكث نموديم.

مقبره ابى ايوب انصارى

درِ غربى مايل به شمال اسلامبول است.صحنى دارد و بقعه آن بسيار خوب است

ص: 281

و سه اصله چنار بزرگ نزديك به يكديگر در آنجا غرس كرده اند و بقعه آن مشتمل بر رواق طولانى است. بعد از آن در سمت يمين آن، بقعه مربعى است؛ كاشى كارى كرده اند، ضريح چوبى دارد و دوازده عدد شمعدان نقره و چند قنديل در آنجا آويخته اند. ضريح را سلطان سليمان خان ثالث در سنه 1208 ساخته است و در سمت يسار بقعه، چاهى است كه سه چهار ذرع طناب مى برد؛ آب آن را به جهت استشفا مى نوشند، زيرا كه ابوايوب انصارى ازصحابه بوده است، در غزوه بدر و احد و خندق و غيره در ركاب مبارك حضرت ختمى مآبصلى الله عليه و آله بوده است و در وقعه جمل و نهروان در خدمت جناب اميرمؤمنان عليه السلام بوده و در نهروان مقدمةالجيش بوده است و در بيعت عقبه نيز حاضر بوده، اسمش خالد است و از بنى نجار. در خلافت معاويه در قسطنطنيه رحت نموده؛ در پهلوى مقبره نيز مسجدى است؛ بسيار خوب ساخته اند. يك طرفصحن مسجد ديوار بقعه ابى ايوب است و سه سمت ديگر ايوان است. دوازده ستون دارد و در وسطصحن مسجد دو اصله چنار بزرگى است و در ميان مسجد شش ستون ضحيم است.

اصل بانى سلطان محمد فاتح بوده است و سلطان سليم خان ثالث در سنه هزار و دويست و پنجاه و يك تزئين و تجديد عمارت كرده است. مهاجرين از زن و مرد در آنجا اجتماع داشتند، از دولت به آنها جيره مى دادند.

دوشنبه چهارم در سفارتخانه بسر رفت. عصرىصرّاف معتبر آمده بعد از آن به بازديد پدر جناب فخرى بيك رفتيم.

ص:282

ص: 283

بازگشت به ايران

اشاره

سه شنبه پنجم هوا انقلاب داشت. قرار بود حركت نماييم. شب سه شنبه منيربيك با سليمان پاشا كه مأمور دارالخلافه است آمدند. منيربيك گفت: فرمايش اعليحضرت سلطان اين است كارهاى سليمان پاشا ناتمام است، سه شنبه را هم توقف داشته باشيد تا كارهاى او تمام شود. من هم استطاعت كرده قبول نمودم و سه شنبه را ماندم. امروز از جزيره سقز خبر رسيد كه در دوم اين ماه زلزله شديدى در سمت مغرب آن جزيره واقع شده، سه ربع قصبه و دهات آنجا منهدم گشته است. تمام اهالى آنجا كه زياده از سى هزار نفر هستند حيران و سرگردانصحرايى شده اند و بى آذوقه مانده اند. دولت عثمانى به مجرد اطلاع، يك فروند كشتى باطوم نام آذوقه و ادويه با پانزده نفر طبيب و جرّاح براى معالجه مجروحين فرستاده، از قرارى كه خبر رسيد ازمير نيز از جانب دولت فرانسه و انگليس و عمثانى با كشتى ها، آذوقه براى آنها فرستاده اند.

چهارشنبه ششم خيال حركت بود، هوا مختلف شده، دريا طغيان به هم رسانيد، كپيتان پيغام داده بود، اگر حركت را به فردا بيندازيد بهتر است. منيربيك نيز تلگرافى كرده كه به جهت طغيان دريا حركت را به تعويق بيندازيد. خودم هم حالا براى ابلاغ فرمايش سلطان مى آيم. عصرى آمد و فرمايش سلطان رساند كه امروز هم حركت ننماييد؛ ما هم

ص: 284

قبول كرده نرفتيم. عصر را به باغچه يك نفر از اعيان اسلامبول كه در برابر سفارتخانه بود رفته گردش كرديم. باغچه ظريف مطبوعى بود. بعد تكليف كرده به عمارت رفته قهوه و غليانىصرف شد. مرد خوش رو و متمّولى بود.

پنج شنبه هفتم دو ساعت به غروب مانده از سفارتخانه حركت كرده، به كنار بوغاز و اسكله آمديم. جناب معين الملك و تمام اجزاى سفارتخانه به مشايعت آمدند. از جانب اعلى حضرت سلطان، واپور مخصوص كوچك آورده بودند كه در آن نشسته به كشتى بزرگ برسيم. با جناب معين الملك نشسته به كشتى سلطانى رسيديم. عملجات سلطانى در كشتى حاضر بودند و اسباب مهماندارى و پذيرايى را تا پوتى فراهم آورده بودند. اين كشتى موسوم به عزالدين بود. كشتى ظريف خوبى بود. بعد از لحظه اى منيربيك و خليل پاشا و سرياور با سليمان پاشا كه مأمور طهران است آمدند. سليمان پاشا به پسرش و منشى سفارت دولت عليّه عثمانى كه به طهران مى رفت، ماندند و سايرين خداحافظى كرده رفتند. يك ساعت به غروب مانده واپور در حركت افتاد. كشتى تندروى است؛ ساعتى پانزده ميل حركت مى كند، ولى به جهت انقلاب هوا ساعتى ده ميل حركت كرد و در نصف شب يك پرّه چرخ آن عيب كرده بود. كشتى را نيم ساعت نگاه داشتند كه پرّه را درست كنند.صداهاى عجيب و غريب بسيار مهيب از كشتى مى آمد كه خواب براى راكبين كشتى امكان نداشت. پشّه هم در كشتى فراوان و خيلى اذيت مى رساندند و همچنين از كثرت اذيت و فراوانى برغوث، الغوث الغوث مى گفتيم و رو به شمال شرقى مى رفتيم.

مرمره

جمعه هشتم حركت به جانب مغرب شد و در وقت ظهر از طرف جنوب، ساحل نمودار بود و امروز و امشب هوا ابر بود و ترشح داشت و باد مى وزيد، ولى باد موافق بود نه مخالف؛ از پشت كشتى مى وزيد، حركت واپور سريع تر بود. عصرى از محاذات اينه بولى كه در طرف يمين بود گذشتيم و حركت رو به مشرق شد.

شنبه نهمصبح از برابر سامسَون گذشتيم و حركت رو به جنوب شرقى بود و سامسَون در سمت يمين واقع بود. امروز نيز هوا ابر بود و غالباً باد مى وزيد، گاهى موافق و گاهى مخالف بود. عصرى از برابر طرابوزان عبور كرديم و ليكن ديده نمى شد و امروز به واسطه

ص: 285

انقلاب دريا كپيتانصلاح دانست كه كشتى را به طرف طرابوزان حركت بدهد زيرا كه هم راه دورتر مى شد و ديرتر به پوتى مى رسيديم و هم احتمال خطر داشت. ما هم از ديدن طرابوزان كه چندان لزومى نداشت،صرف نظر كرده، حكم كشتى را مستقيماً به طرف پوتى حركت بدهند. شب را دريا تلاطمى داشت و چرخ طرف يسار كشتى قدرى عيب كرده بود. چهار ساعت از شب رفته كشتى را نگاه داشتند و با طناب و غيره به هر قسم بود وصّالى كرده كشتى را حركت دادند، ولى خير خطر داشت.

يك شنبه دو ساعت از روز گذشته سه نفر كپتان ها در بالاى سقف چرخ طرف يمين ايستاده با دوربين به اطراف دريا نگاه مى كردند. ميل بزرگى شكسته به ميان پره هاى چرخ افتاده سقف بالاى آن را خراب كرد. كپيتان ها به پايين افتادند، خداوند رحم كرد كه چرخ از حركت افتاد و كشتى ايستاد و الا اگر در حركت بود كپتان ها را كه هادى كشتى بودند متلاشى كرده بود. عمله كشتى به چابكى كپيتان ها را بالا كشيده بيرون آوردند. بحمدالله تعالى از تفضلات الهى به هيچ وجه عيب نكرده بودند. چون راه پوتى دورتر از راه باطوم بود و به واسطه طغيان آب و خرابى چرخ كشتى ممكن نبود در آن حالت به سمت پوتى بروند، چنيبنصلا دانستند كه اقرب طرق را طى كرده به باطَوم بروند. كپيتان ها به چستى و چابكى كشتى را تا نزديك باطَوم رسانيده لنگر انداختند و مشغول ساختن چرخ هاى كشتى شدند. تا دو ساعت به غروب مانده با نجّار و آهنگرى كه داشتند چرخ ها و سقف آن را ساختند، ولى چون دريا تلاطم و انقلابى داشت و هوا ابر و بارندگى بود، حركت راصلاح ندانستند و وقت را مساعد نديدند. در اين اثنا از باطوم فتحلى خان ايروانى مهندس كه نوكر دولت روس و مقيم باطوم است باصاحب منصب ديگر به كشتى آمده استفسار كردند كه اگر به شهر باطوم خواهيد آمد، قايق حاضر كنم جواب گفتم، احتمال آمدن دارد؛ هر وقت خواستيم بياييم قايق كشتى خودمان حاضر است. بعد شهبندر عثمانى كه در باطوم بود آمده خبر كرد كه حاكم آنجا با اجزاى خود به ديدن مى آيد. پنج ساعت از روز گذشته آمده ديدن كردند و رفتند. همه با لباس هاى رسمى آمده بودند. بعد از رفتن آنها قونسول فرانسه با لباس رسمى آمد و زود رفت. خلاصه امروز را خداوند عالم به ساكنين كشتى ترحم فرمود كه از اين حادثه خرابى چرخ كشتى با حالت طغيان دريا آسيب

ص: 286

و خطرى نرسيد و الحق كپيتان ها هم كمال چابكى و استادى را در اين مقدمه بكار بردند؛ آنها را خواسته مهربانى نمودم.

درصفت باطَوم است

باطوم بندر كوچكى است؛ لنگرگاه خوب دارد. در يسار آن، رودخانه چوروق است و تا باطوم پنج ميل است، ميان ارض روم و باطوم است و در يمين، رودخانه چولوك كه حدّ و سدّ عثمانى و روس است و مابين پوتى و باطوم واقع است و تا باطوم ده ميل است و از باطوم تا پوتى سى و دو ميل است. شهر باطوم آبادى زيادى داشت وصحراى آن سبز و خرم و اشجار زياد نمودار بود. دو كشتى دودى بزرگ با كشتى هاى كوچك، در كنار اسكله لنگر انداخته بودند. يك كشتى بزرگ را به اسكله وصل كرده بارگيرى مى كردند.

شهر مزبور ملك عثمانى بود، در اين جنگِ روس و عثمانى، به دولت روس انتقال يافت؛ اكنون در دست روس ها است. اسباب آبادى آن را از هر جهت فراهم آورده اند.

مسملمان هايى كه در آنجا بوده اند، به مرور مهاجرت كرده اند و تا پنج سال روس ها به آنها مهلت داده اند، سه سال آن گذشته، دو سال ديگر باقى است. بعد از دو سال، هر كس بماند داخل در تحت احكام و قوانين رعيتى روس خواهد بود و مانند رعيت خود، با آنها رفتار خواهند كرد. و اين كشتى سلطانى كه ما را آورده است در مراجعت هر قدر از مهاجرين را كه بروند خواهد برد. بالجمله امروز بنا بود به تماشاى شهر باطوم برويم و از حاكم هم بازديد بكنيم. آنها سوار و سرباز نظامى حاضر كرده بودند؛ چون هوا ابر و مساعدت نداشت و همچنين حالت خودم هم اقتضاى رفتن به آنجا نداشت و كسالت داشتم، لهذا نرفتم.

دوشنبه يازدهم به واسطه انقلاب هوا و طغيان دريا، در نزديكى باطوم اقامت شد. قدرى درد دل عارض گشت؛ به امساك و جزئى مداوا تخفيف حاصل نمود. عصرى به بازديد حاكم باطوم رفتيم. كنار اسكله درشكه آوردند و اهل نظامصف كشيده، خودش به استقبال آمد. به منزل او رسيديم، قدرىصحبت داشتيم. زنش هم حاضر بود، چاى و پورتقال و مربّاى زرشكصرف شد. طفلى داشت نزد ما آورد، به او مهربانى كرده، مراجعت نموديم.

ص: 287

لنگرگاه پوتى

سه شنبه دوازدهم دو ساعت از دسته گذشته به لنگرگاه پوتى رسيديم. عريضه به حضور سلطان، در رضامندى از كپيتان و عمله جات نوشته به آنها داديم و از واپور سلطانى پايين آمده در قايق نشسته، در نيم ساعت به اسكله پوتى و به كشتى روس رفتيم. لنگرگاه پوتى بسيار بد است، غالباً در تلاطم و انقلاب است و كشتى را از آنجا كه لنگر انداخته اند نمى توانند بيشتر بياورند؛ به آن جهت كشتى ديگرى كه كوچك تر باشد، از جانب روس ها از پوتى آورده اند و از رودخانه گذرانده تا مسافت نيم ساعت در دريا نگاه مى دارند تا سكنه و احمال و اثقال كشتى بزرگ را كه لنگر انداخته اند، با قايق ها از آن كشتى به اين كشتى حمل و نقل شوند و غالباً طورى مى شود كه حمل و نقل هم اشكال به هم رسانيده به خطر مى افتند. و شب ها از احتياط، كشتى را در لنگرگاه پوتى و دهنه رودخانه حركت نمى دهند. امروز كه ما آمديم، بحمدالله تلاطم دريا كم بود؛ خودمان و اسباب ها بى آسيب و خطر به كشتى روس آمديم. وقتى كه به آنجا رسيديم، چهار ساعت به غروب مانده بود. ميرزا مصطفى منسوب ميرزا فتحلى آخونداوف را كه زبان فارسى مى داند، پنج روز پنش، از تفليس براى پذيرايى ما فرستاده بودند، با رئيس سفاين و ناظر فنرها و قونسول پوتى كه از رامنه ايروان است، با البسه رسميه، به اتفاق سيدعلى عامل حاجى محمدحسن امين الضرب كه به پطرزبورغ مى رفت، در كشتى حاضر بودند، تبريك ورود گفتند، به آنها اظهار مهربانى كردم. كشتى به حركت افتاد. نيم ساعت در دريا حركت كرديم؛ بعد از آن داخل رودخانه ريون شديم. تا جايى كه مصب رودخانه به دريا است، رنگ آب رودخانه گِل آلود است و رنگ آب دريا كبود و از يكديگر امتياز دارند. به اسكله كه رسيديم، يك فوج سرباز در كنار اسكله حاضر كرده بودند. حاكم پوتى با رئيس نظميه و سرهنگ و نايب فوج و رئيس و ناظر گمرك و رئيس باشبرد با البسه رسميه در كنار اسكله ايستاده بودند؛ احترامات به جا آوردند. ما هم تعارفات به جا آورديم و از ميان فوج گذشتيم. دو نفر پيش آمده به زبان روسى راپورت دادند كه ما مأمور به خدمت شما هستيم؛ ما هم جواب مناسب داديم. حاكم پوتى و تمامصاحب منصبان پوتى به جهت عزاى امپراطور تور مشكى بر بازوى خود بسته و همچنين روى نشان سردوش خودشان نيز كشيده

ص: 288

بودند. حالت عزادارى آنها خيلى اثر مى نمود. بالجمله درشكه هاى متعدده حاضر كرده بودند؛ خودمان با اجزا، به اتفاق سليمان پاشا و همراهان او به طرف قونسولخانه دولت عليّه ايران رفتيم. حاكم پوتى و تمامصاحب منصب ها و مستقبلين تا آنجا آمده قدرى نزد ما نشسته رفتند. سيد على ماند. از او بعضى احوالات پرسيديم، سيد حراف سخنورى بود.

در بيانصفت رودخانه رِيَونْ

رودخانه عظيمى است و از كوتايس كه يكى از شهرهاى راه تفليس است تا به پوتى مى آيد. آب رودخانه قودى ريله كه آن هم از رودخانه هاى راه تفليس است، با آب ساير رودخانه ها بر آن داخل شده و در نزديكى پوتى دو شعبه مى شود و به دريا مى ريزد. و آب اين رودخانه هميشه گل آلود است و طغيان دارد و اطراف آن در پوتى جنگل است و در دو طرف رودخانه مانند خانه هاى رشت و مازندران خانه ساخته اند. عمارت يمين بيشتر از عمارت يسار است و در سمت يسار مناره اى است كه سى و شش ذرع ارتفاع دارد. فنرى بر بالاى آن گذارده اند كه شب ها به جهت هدايت سفاين روشنى مى نمايند و تا بيست ميل انگليسى از دريا نمودار است و اگر هواصاف و مهتاب باشد، از باطوم هم نمودار مى شود. و در اطراف فنر چند عمارت است و چوبى هم در طرف آن نصب كرده اند و بيرق هاى چهار دولت را بر آن آويخته اند كه هر كشتى از دور مى آيد با بيرق آن موازنه كرده بدانند كه كشتى كدام دولت مى آيد تا آنكه به تكليفات خود رفتار نمايند.

بندر پوتى

پوتى بندر معمورى است. كارخانه ها و كليسياها دارد؛ از جمله كليسياى روس ها است كه اشكال حضرت عيسى و حواريين را خوب كشيده اند. جمعيت مختلفه از چركس و لزگى و گرجى و داغستانى و مسلمان و باش آجق فرنگى در آنجا است، ولى هواى آنجا خيلى رطوبت دارد، رطوبتش از گيلان هم زيادتر است و كوچه ها غالباً گل است و در ميان آبادى، خيابانى است دو طرف آن سبز و خرم است و در نزديكى اسكله، باغى است؛ در سرداب آن ساعت بزرگ نصب كرده اند. از اسلامبول تا پُوتى به خط مستقيم پانصد

ص: 289

و هشتاد ميل انگليسى است و به حركت از سواحل دورتر مى شود و از باطوم تا پُوتى حركت رو به شمال است. بالجمله چهار ساعت از شب رفته، بعد ازصرف شام به اتفاق سليمان پاشا با اجزا و اتباع از قونسولخانه بيرون آمده در درشكه نشسته به طرف شُمَندُفِر رفتيم. ميان راه شُمَندُفِر و بندر پُوتى، رودخانه ريون واقع است. پل آهنى بسيار خوبى بر روى آن ساخته اند، سيصد و چهل و پنج قدم طول آن است و در وسط پل، در دو طرف، دو عقاب دو سر نصب كرده اند. از قرار مذكور، چهارصد و پنجاه هزار منات خرج اين پُل شده است؛ هر منات سه هزار و پانصد دينار پول ايران است و در اين پل از سواره و پياده كه عبور مى نمايند، نفرى يك كاپاك مى گيرند و كاپاك پول سياه است،صد عدد آن يك منات است. بالاخره از پل مزبور عبور كرده به شُمَندُفِر رسيديم و شُمَندُفِر رو به طرف مشرق حركت نمود.

راه تفليس

از پوتى تا تفليس سيصد وِرس است و هر وِرسى به ذرع بزّازى عراقى، يك هزار و سى و دو ذرع و سه چارك است، زيرا كه هر وِرسى پانصد ساجن است و هر ساجنى سه ذرع روسى و ذرع روسى مُساوى نيم ذرع و سه گره عراقى است. در راه پوتى تا تفليس چهار رودخانه است، يكى رودخانه ريون، دوم رودخانه قُودى ريله كه آب آن، نانچه در سابق ذكر شد، به رودخانه ريَون مى ريزد. سيم رودخانه سردله است كه از جبال شمالى مى آيد و آب آن هم به رودخانه قودى ريله مى ريزد. چهارم رودخانه پى جى توبْن است و شش پل آهنين در اين راه است كه بعضى ممتدّ است و پاره اى امتدادشان كمتر است. رودخانه رِيَوْن و رودخانه قودى ريله و سردله، سه پل آهنين دارند. رودخانه پى جى توبن هم در يكديگر ملحق مى شوند. بزرگ آنها سَنْگا است. و دو شهر در اين راهست كه از ساير آبادى ها معتبرترند. اول شهر كوتايس است. دوم شهر كورى است كه شهر زيبايى است؛ قلعه اى در بالاى تپه ساخته اند؛ بعضى گويند، وُلات گرجستان ساخته اند و پاره اى گويند نادرشاه بعد از آنكه تفليس را گرفت، اين نقطه را دروازه گرجستان دانست، اين قلعه را بنا

ص: 290

كرد. و كليسيايى هم در اين شهر است؛ محض دلربايى مردم، به كليسيا رفته نماز خواند و هزار تومان جواهر انفاق كرد، والعهدة على الراوى. پل جوبى هم در اين آبادى است كه شش چشمه دارد و در نزديكى گورى، در دامنه كوه يسار، قلعه اى است آن را اوْپ لى سيخَه نامند. خانه ها را از كوه تراشيده اند مانند مغارات است. رودخانه كُر از پهلوى آن مى گذرد و از بالاى كوه براى برداشتن آب، راهى ساخته اند، خراب است. و در راه تفليس سه تونل است كه در هر جا كوه بوده شكافته اند و از ميان آن مى گذرند. تونل دوم امتدادش زيادتر از تونل اول است و مانند سيم، امتدادش افزون تر از دوم است. و غير از تفليس شانزده استاسْيَون در اين راهست كه در آنها مكث مى نمايند، اقل زمان مكث سه دقيقه و اكثر آن يك ربع و اسامى آنها به لغت گرجى از اين قرار است: اول چيلاويد است كه از پوتى تا آنجا چهارده ورس است. دوم سواقى است كه عوام نوِسْناك گويند؛ تا آنجا سى و پنج وِرس است. سيم سامْتِريدى است كه تا آنجا شصت و يك ورس است. چهارم شهر كوتايس است كه تا آنجا نود وِرس است. پنجم قودى ريله است كه ده معتبرى است، بازار دارد و تا آنجاصد و هيجده ورس است. ششم بله كورى است كه تا آنجاصد و نه وِرس است. هشتم سورام است، قريه اى است در سمت يسار، در دامنه كوه، قلعه سنگى بالاى تپه ساخته اند، خراب است. منزل مهندسين راه آهن است. از گردنه پى جى توبن تا تفليس، در تحت اختيار ايالت تفليس است كه سورام هم جزو ايالت است. همه كوهسار و جنگل است، اشجار آزاد دارد و تا سورامصد و هفتاد و سه وِرس است. نهم منحائيلو است. كارخانه خوبى براى تهيه راه آهن ساخته اند و تا آنجاصد و هفتاد و هفت ورس است. دهم قارلى است و تا آنجا دويست و يك وِرس است. يازدهم كورى است و تا به آنجا دويست و هيجده وِرس است. دوازدهم كراخالى است و تا آنجا دويست و سى و دو وِرس است. سيزدهم قصپى است و تا آنجا دويست و چهل و چهار وَرس است.

چهاردهم قسانقه است و تا آنجا دويست و پنجاه و هشت وِرس است. پانزدهم مِخِط است و تا به آنجا دويست و شصت و نه ورس است. شانزدهم اوچلى است و تا به آنجا دويست و هفتاد و نه ورس است؛ و تا تفليس دويست و هشتاد و دو وِرس

ص: 291

است. بالجمله از پوتى تا تفليس تمامصحراها سبز و خرم است، با زراعت است، يا اشجار جنگلى و در اين فصل شكوفه هاى الوان ديده شد و دو طرف راه، غالباً آبادى است.

الحق اين راه خيلى باصفا است و در راه آهن، علاوه بر لوازمى كه مخصوص راه آهن است و سابقاً ذكر شده است علم سبز و علم قرمز و علم قلمز و سياه به مستحفظين راه داده اند؛ اگر علم سبز را بلند كرد، علامت آن است كه راه بى عيب است و اگر علم قرمز را بلند نمايد، علامت آن است كه راه احتياط دارد، به آرامى بايد رفت و اگر علم قرمز و سياه را بلند نمايد، علامت آن است كه راه خراب است و نبايد رفت. و شب ها فانوس هايى كه شيشه هاى آن ها به همان رنگ و علامت است دارند. سيم تلگراف نيز يميناً و يساراً تا تفليس امتداد دارد. از كوه سورام كه مى گذرند هواى آن حدود گرمسير است. كوه مِكرل كه در شمال و مشرق پوتى است، اغلب اوقات حتى در تابستان برف دارد. قفقازيه در ماوراء آن واقع است.

چهارشنبه سيزدهم هوا ابر بود و طراوتى داشت. در وقت نهار به استاسيون مين ئيلو رسيديم. گويند آنجا را مينى ئيل برادر امپراطور ساخته است. استاسيون منقّح خوبى است. اتباع در آنجا نهارصرف كردند. هر چه به تفليس نزديك مى شديم، رودخانه كُرگاهى در يسار راه نمودار مى شد و گاهى در يمين راه هويدا مى گرديد.

رودخانه كُر

قدما اين رودخانه را رودخانه كيخسروى ناميدند و در وجه تسميه اش مى گفتند كه كيخسرو در طفوليت به اين رودخانه افتاده غرق نشده است و چون يونانيان كيخسرو را سروس مى گفتند، اين رودخانه را هم رود سروسْ مى ناميدند. گويند اين رودخانه فاصله ميان آذربايجان و ارّان است و بعضى گويند، ابتداى نهر آن از خاك ارمنيّه است، از دامنه كوه بلندى جارى است كه در طرف شمال كوه طاوْر واقع است؛ و برخى به اين عبارت گويند: ابتداى اين نهر دره كوه باب الابواب است، يا كوه هاى قفقاز و جريان آن از جنوب به شمال و به درياى خزر مى ريزد، چنانكهصاحب تقويم البُلدان مى نويسد: نَهر الكر الذّى بارّان اوَّلهُ جبل الابواب. در هر حال رودخانه اى است بى منفعت در

ص: 292

گودى واقع شده است، به زراعت نمى شيند و در كنار كر، در ميان جنگل ها، درّاج «(1)» فراوان است و عمق آن به اندازه اى است كه با اسب نمى توان عبور كرد.

بالجمله دو ساعت به غروب مانده وارد آخر شُمَندُفِر شديم. مقرّب الخاقان جنرال قونسول با گُوْرِناطُورْ وصاحب منصب نظام و مأمور وزارت خارجه و رئيس پوليس و عمله پوليس و قزاق ها باصاحب منصب ها تا به آنجا به استقبال آمده بودند. تجار و كسبه ايرانى نيز اجتماع كرده در آنجا حاضر بودند. با اجزاى حكومت و اتباع سوار شده به طرف قونسولخانه رفتيم. من و گورناطور در يك درشكه مخصوص نشستيم؛ سايرين در درشكه هاى ديگر نشستند. با كمال احترامات ما را به قونسولخانه ايران بردند. بعد ازصرف چاى خداحافظى كرده رفتند. عمله جات را در ميان شهر، در سراى اعجام منزل داديم، خودمان و اميرزادگان و سليمان پاشا در قونسولخانه توقّف نموديم. قونسولخانه مشرف بر شهر است و در بلندى واقع است؛ چندان وسعتى نداشت، ولى جنرال قونسول مزيّن و منقّع نگاهداشته و در ورود ما نواب جالينش حاضر نبود و از تفليس خدمت اعليحضرت امپراطور جديد رفته بودند؛ پسر ايشان در تفليس بود.

پنج شنبه چهارم پسر نواب جانشين كه معاون و نايب پدرشان است، با اسْتاراسيل اسْكى كه رئيس اهل قلم و بسيار محترم است و دو جنرال،صبح با لباس رسمى به ديدن آمدند.

احترامات لازمه نسبت به آنها بجا آوردم. قدرىصحبت داشته رفتند. چهار ساعت از ظهر گذشته خودم با جنرال قونسول به بازديد آنها رفتيم. در درب عمارتشان قراول ها و قزاق ها و ساير اجزا حاضر بودند، احترامات بجا آوردند، داخل عمارت شديم. خود پسر نواب معزّى اليه تا درب اطاق به استقبال آمدند. رفته نشستهصحبت داشته معاودت نموديم. چون امروز درضمنصحبت مذكور داشتند، راه آهنى كه تا بادكوبه مى سازند ناتمام است و نمى توان رفت و درياى خزر نيز انقلابى دارد، خيالم از رفتن به طرف انزلى منصرف شده راه آذربايجان را ترجيح داديم و خدمت حضرت اشرف والا نايب السلطنه- روحى فداه- تلكرافاً عرض كردم كه به ميرزا محسن بفرمايند مال ها را از راه آذربايجان


1- مرغى است رنگين كه در فارسى به آن جرب و پوپ مى گويند.

ص: 293

روانه كنند و به جناب جلالتماب علاءالدوله اميرنظام نيز تلگراف كردم كه مال سوارى و قاطر در جلفا حاضر كنند. از شاهنشاهزاده اعظم و جناب معزى اليه جواب رسيد كه همينطور كه زحمت دادم قبول نمودند. قريب دو ماه بود كه در تفليس باران نباريده بود.

در اين چند روز اتصالًا مى باريد. حيدرقلى ميرزا پسر نوّاب بهمن ميرزا كه در تفليس سلطان فوج است به ديدن آمد. مهربانى به او كردم، رفت. زبان روسى را خوب مى دانست، كلاه روسى در سر داشت.

جمعه پانزدهم چون ميرزا محمودخان قونسول را جناب سپهسالار اعظم كه مأمور پطرزبورغ شده بودند احضار كرده بودند كه به ايشان ملحق شود، لهذا با كمال معذرت وداع كرده رفت و اجزاى خود را در قونسولخانه براى پذيرايى ما گذاشت. بعد از يك ساعت با اميرزادگان به حمام رفته، استحمامى به عمل آورد. دو ساعت از ظهر رفته با ميرزا رضاى مترجم به بازديد نايب جانشين رفتيم و از آنجا به بازديد اسْتاراسيل اسكى رفتيم و با او بهصحبت پرداختيم. دو نفر پسر خود را كه نه ساله و شش ساله بودند نزد ما آورد، با آنها مهربانى كردم و بعد از انقضاى مجلس معاودت نمودم.

شنبه شانزدهم بعد از نهار به جبّه خانه رفته، توپ هايى كه در آنجا گذارده بودند تماشا نمودم. توپى در آنجا بود كه لوله و چرخ آن از يكديگر جدا مى شد و با يك مال، آن را حمل مى كنند. بسيار توپ ظريف خوبى بود؛ پس از آن چند دستگاه در آنجا ديدم كه به يك حركت بخار ماشين، كه قوت بيست و پنج اسب داشت محرك مى شدند. در بعضى دستگاه لوله تفنگ سوراخ مى نمودند و در برخى چوب مى بريدند. بعد از آن به بيوتات فوقانى رفته دستگاه تفنگ سازى را ملاحظه نموديم. بسيار خوب مى ساختند. بعد از آن از بيوتان فوقانى به زير آمده به جبّه خانه ديگر كه نزديك به اين جبّه خانه بود رفتيم. در يك اطاق شصت و پنج هزار تفنگ مُرتّباً منظماً انبار كرده بودند و بيرق هاى كهنه را هم كه در اسفار مستعمل شده اند در آنجا آويخته بودند. جنرال اسْتاراسيل اسكى هم هراه بود.

پس از آن به اطاقى رفتيم كه تفنگ هاى كارروس كه براى سوار ساخته اند گذارده اند.

آنها را هم تماشا كرديم، بسيار خوب تفنگ هايى هستند و به كار سوار مى خورند. چهار قبضه از تفنگ هاى مزبور براى ما و اميرزادگان تعارف فرستادند. بعد از آن بيرون آمده درصحن

ص: 294

جبّه ماشنى ديديم كه آب را به مرتبه اعلا براى خاموش كردن حريق مى رساند. قدرى آب را به مناره مرتفعى كه در آنجا بود رساندند. تماشا كرديم. بعد از معاودت به منزل نموديم.

يك شنبه هفدهم بناى حركت گذارديم. چون اسب هاى دُرغه و تيران تاش و عراده و فَرغون كه از تفليس تا جلفا حركت مى نمايند و مسافر احمال و اثقال را حمل مى كنند، آنقدرها در منازل نبود كه جمعيت ما در يك روز حركت بدهد، لهذا اين جمعيت را سه دسته كرديم كه هر دسته به فاصله يك روز حركت نمايند. منشى باشى و حكيم باشى و مترجم سفير كبير با آدم سليمان پاشا و يك نفر فراشخلوت و شربت دار را روز يك شنبه روانه كرديم كه روز ديگر خودمان برويم و بعد از ما، فرزندى سليمان ميرزا با بعضى اتباع بروند. امروز منشى باشى و حكيم باشى و غيرا رفتند، ما و ساير اجزا مانديم كه فردا يا پس فردا به تدريج برويم. امروز هم در قونسولخانه بسر برديم و هوا هم ابر بود و ازصبح تا نزديك عصر چند ساعت باران زيادى باريد و طرف عصر هواصاف شده خيلى باصفا و طراوت گرديد.

وصف تفليس

تفليس در عهد خلافت عثمان بن عفّان به دست لشكر اسلام فتح شده است. شاه شهيد آقا محمدخان ميرور- طاب ثراه- نيز در سنه 1210 با والى گرجستان جنگ كرده شكست دادند و از كوهى كه در جنوبى شهر تفليس است بر شهر حمله آورده، تفليس را قتل و غارت كردند. و وقتى كه شاه شهيد به عزم تفليس مى رفتند، والى گرجستانى لشكر فرستاده بودند. شاه شهيد در ميان دره طولانى و عميق كه در ياغلوجه است، پنهان شده بودند، از آنجا حمله آور شده آمدند و شهر را تاختند وصفت ياغلوجه در موقعش بيان خواهد شد. گويند، لفظ «گشايش تفليس» تاريخ اين قضيه است، ولى يكسال زياد است و در تاريخ، يكسال كم و زياد چندان عيب نباشد. و اين شهر در دامنه كوه واقع است و طول شهر از كوه جنوبى به كوه شمالى است. كوه جنوبى بسيار بلند و سخت است. در فراز آن علامت برج و باره قديم است كه وُلات گرجستان داشته اند و در ميان شهر نيز از طرف جنوب، آثار برج و باره و ديوار قديم است كه از سنگ و گچ ساخته اند و كليسيايى

ص: 295

در دامنه كوه جنوبى است و به اسم شيخصنعان معروف است و گويند قبر او در آنجا است. كوه شمالى نيز مرتفع است و مشرف به شهر مى باشد و در دامنه آن قورخانه و جبّه خانه و توپخانه ساخته اند. آبادى طرف جنوبى شهر افزون تر از آبادى طرف شمالى است. عمارات و بازارهاى مرغوب در طرف جنوب ساخته اند. قونسولخانه ايران هم در آنجا است. بالجمله شهر تفليس منقسم به دو قسمت است، جديد و قديم و رودخانه كر از وسط شهر مى گذرد. پل آهنين بر روى آن ساخته اند. شهر جديد در سمت جنوب است و محلّه فرنگى ها است. عمارات جانشين هم در آنجا است. كوچه هاى آن راست و لطيف و عريض است. شصت قدم عرض آنها است. هفت كاروان سرا و دو مسجد در شهر جديد است. ابنيه عاليه از مريضخانه و غيره دارد و شهر قديم در طرف شمال است.

كوچه هاى تنگ و كثيف دارد و چهارده كليسيا دارد. شش كليسيا مخصوص گرجى ها است و باقى مال ارمنى ها و باغ وسيعى در تفليس مى باشد كه سابقاً باغ مرحوم ميرفتاح بوده است. در بازار تفليس از گروه مختلفه مى نشينند. ايرانى هم زياد است كه تجارت مى نمايند. از قرار مذكور از تعديات مصون هستند. جمعيت اين شهر را پنجاه هزار و شصت و پنج هزار وصد و يك هزار هم گفته اند، گُرجى و روسى و كاتوليك و داغستانى و آلمانى و ارمنى و مسلمان هستند. و در تفليس و سرحدّاتش، ده هزار قشون است. هواى تفليس خوب نيست. مستعد امراض وبايى است. در تابستان و پاييز بسيار گرم مى شود و از مختصات شهر تفليس اين است كه در دامنه كوه جنوبى، هفت چشمه آب گرم است كه از آن مجرايى به حمّامات شهر ساخته اند. آب حمّام هاى شهر تماماً از آن چشمه ها است، بدن را نرم مى كند و بوى گوگرد ندارد. لفظ تفليس به زبان گرجى تپليس است، يعنى مكان آب گرم؛ و قله كوه قاف از شهر پيداست. كوه مرتفعى است، هميشه مملو از برف است. روس ها راه عراده ساخته اند كه حالا با كالسكه به آن طرف كوه مى روند. شهر دُلاد قفقاز آن طرف كوه است. از تفليس تا پطرزبورغ دوهزار و سيصد و هشتاد ذرع است و در هزار ذرعى جنوب شرقى، درياى سياه واقع است، پل اول يك چشم دارد و در آنجا رودخانه كُر دو شعبه شده، ميان آن جزيره گشته، دكاكين ساخته اند. پُل دوم شش چشمه

ص: 296

دارد و آن را جانشين قديم كه دوازده سال حكمران قفقازيّه بوده ساخته است. شكل آن «(1)» را از مفرغ ريخته، در دستش دوربين است. هشت عراده توپ عثمانى را زنجير نموده، در دور شكل او، وارونه گذاشته اند. دهانه توپ ها بر زمين است و اين هيكل و شكل در برابر پل است. و اين جانشين در تفليس آبادى ها نموده است. مردم از او راضى بوده اند و اسمش پرنس ورانْسوف بوده است.

دوشنبه هيجدهم خودمان و اميرزادگان و جناب حاجى ملاباقر واعظ و ناظر و آبدار و قهوه چى و آشپز و غيره روانه شديم. از تفليس تا جلفا كه كنار رود ارس است، چهارصد و چهل و يك ورس و سه ربع است و بيست و هشت چاپارخانه دارد و فاصله چارپارخانه ها كمتر از ده ورس و بيشتر از بيست و چهار ورس نباشد؛ هر اسبى را در هر ورسى سه كاپاك مى گيرند و در هر چاپارخانه، كمتر از ده اسب و زيادتر از بيست اسب نيست و عراده و دُرغه در هرجا شش هفت عدد هست و اين راه را تا ايروان شوسه كرده اند وصاف و مسطح نموده اند و پل هاى بزرگ و كوچك در هر جا لازم بوده است، بنا نهاده اند كه دُرغه و عراده بگذرد. و در هر پستخانه، دو اطاق با ميز وصندلى و آئينه بنا كرده اند وصفاى اين راه مستغنى از شرح و بيان است. همه جا اطراف راه سبز و خرم است و رودخانه جارى است، خاصه راهى كه به دليجان مى روند، درّه بسيار باصفايى است و كوه ها تماماً مشجرند و در همه جا سبزه و گياه و ليكن در هنگام بارندگى بسيار بد مى شود و به آنازه اى گل مى شود كه در نهايت عسرت عبور مى كنند.

پستخانه هاى راه تفليس

در خاك تفليس پنج پستخانه است، اول در شهر تفليس است. از آنجا ده ورس و نيم طى كرده به قريه سوقانلو مى رسند. پستخانه دوم را در آنجا ساخته اند؛ رود كُر از كنار آن مى گذرد. در طرف يمين آن كوهى است كه تا تفليس امتداد دارد. اغلبِ آن را تراشيده اند و اين كوه از جنوب به شمال امتداد دارد و در كوهسار آن، قله مخروطى است، بر فراز آن كليسيا است به تِلِت معروف است. اهالى تفليس سالى يك بار به آنجا مى روند و سه خانوار


1- ظاهراً: او را

ص: 297

از خدمه كليسيا در اطراف آن سُكنى دارند و در ميان آن كوه، در ميان دره، آبادى و باغات است، چون مواجه چاپارخانه كوه است، كليسيا نمودار نيست. و از سوقانلو دوازده ورس كه طى نمايند پستخانه ياغلوجه است كه چاپارخانه سيم است ولى آب ندارد، بايد يك ورس طى كرده از كُر بياورند. فضاى ياغلوجه آبادى زياد دارد ولى اشجار غرس نمى نمايند، چندين ورس دره ماهور دارد و در وسط دره ماهور قراولخانه ساخته اند؛ آن قراولخانه نيز آب ندارد. از رودخانه كُر مى آورند و تا رودخانه، هفت ورس مسافت است. در آنجا هر چه چاه بكنند آبش شور است و در ميان تپه ماهور، دره طولانى عميق است كه آن را شاه كزْلِنِن نامند، همان دره است كه آقا محمدشاه شهيد- طاب ثراه- در فتح تفليس در آنجا پنهان شده بودند. نكته ساختن قراولخانه هم در آن تپه ماهور گويا همين است كه بعدها كسى در آن حدود بُسقو نكند. و بعد از تپه ماهور تا ده ورس به آخر منزل مانده، خيابانى است كه رو به جنوب امتداد دارد و ده ذرع عرض آن است. آب كُر از راه دور مى شود و در هر جا، در دوره ياغلوجه مى گردد. از ياغلوجه بيست و دو ورس كه طى مى نمايند پستخانه آلْ كِت نمودار مى شود كه پستخانه چهارم است. چاپارخانه آب ندارد، بايد مسافتى طى كرده از رودخانه بياورند. بر مسلمين بد مى گذرد.

رودخانه اى كه در نزديكى آن است، قنطره اى از سنگ بر روى آن ساخته اند كه يك چشمه دارد و رودخانه از جنوبى چاپارخانه مى گذرد. از آلْ كِت بيست ورس كه مى گذرند، قريهصلاحلو نمودار مى شود كه پستخانه پنجم در آنجا است. قريه معتبرى است، هشتصد خانوار رعيت دارد، چاپارخانه هم در نزديكى اين قريه واقع است.

رودخانه كُر از كنار چاپارخانه مى گذرد وصحراىصلاحلو تماماً بيشه است كه آن را قرايازى گويند. انواع حيوانات از مرال و خرس و آهو و غيره در آنجا يافت مى شود و اين بيشه را از طرف دولت قوروق كرده اند. ابتداى آن از ياغلوجه است و انتهاى آن قراولخانه مينكه چور است. رودخانه كُر در همه جا پيدا است؛ گاهى به قدر دوهزار قدم دور مى شود و گاهى دويست قدم نزديك. ده ورس بهصلاحلو مانده قريه سخلو است.

قبرستان طايفه سخلو هفت ورس دورتر از قريه سِخلو است. نزديك قبرستان رودخانه خرام است. از سِنق كرپى مى گذرد؛ سِنق كرپى به تركى به معنى پل شكسته است. يك پايه از پل سابق باقى است كه

ص: 298

شكسته است. دوباره پل ديگر بنا نهاده اند و همه را از سنگ و آجر ساخته اند و سه چشمه دارد و معلوم نيست كه در چه عهد بنا كرده اند. اطراف رودخانه بيشه است. در سنق كرپى چوب گذارده اند كه بلند مى نمايند و از مواشى سوار هر يك نه كاپاك مى گيرند. مجراى اين رودخانه از قرار مذكور از بلوكات بزچلّو است.

چاپارخانه هاى محل قزاق گنجه

در محال قزاق گنجه شش چاپارخانه است. اول روزْارْخْ است كه ازصلاحلو تا آنجا سيزده ورس است. چاپارخانه آن قابل نيست، دو سه ورس به آنجا مانده تپه ماهور كوچكى است. دوم آق استفا است. بازار و آبادى مختصر دارد. چاپارخانه از آبادى دور است. رودخانه بزرگى است كه بلوك قزاق تماماً از آن مشروب مى شود. پل آهنين محكمى در آنجا ساخته اند؛ گويند شصت هزار منات خرج آن شده است. هفت زوج پايه آهنين در يك سمت دارد و هفت زوج هم در سمت ديگر. در اول پل قراولخانه خوبى براى محاسب و مستحفظ پل ساخته اند. از هر اسبى نه كاپاك مى گيرند و در آق استفا بناى آبادى گذاشته اند و تلگرافخانه ها ساخته اند. تلگراف در اين راه دو شعبه است، تير آهنين متعلق به دولت انگليس و تير چوبى متعلق به دولت روس است. سيم اوزان تلى است كه آن را چقماقلى نيز گويند. از آق استفا تا آنجا سيزده ورس و نيم است و چاپار خانه آن مانند ساير منازل است. چهارم كاروانسرا است و از اوزان تلى تا آنجا هفده ورس و ربع است. پنجم ترساچاى است و از كاروانسرا تا آنجا هيجده ورس و نيم است.

ششم دليجان است. در ميان دره اى واقع است كه رودخانه از وسط آن مى گذرد و در يمين و يسار آن عمارات اربابى و رعيتى فراوان است و يك فوجصالدات در دليجان بود كه در نزديك عمارت بالاى كوه و در كنار رودخانه خيمه ها زده مسكن دارند. اين شش منزل در تحت اختيار كُورِناطور ولايت گنجه مى باشد.

پستخانه هاى دره چيچك ولايت بايزيد

چاپارخانه هاى محال دره چيچك ولايت بازيد چهار است. اول آنها سَمَسْ افقا است و از

ص: 299

دليجان تا به آنجا هيده ورس و ربع است و تماماً كوه است كه بايد بر فراز جبال شامخه رفت، ولى راه را طورى به پيچ و خم مسطّح كرده اند كه كالسكه و عراده به سهولت مى رود و اين راه پانزده سال است كه دولت بهيه روس ساخته است. دوم يَلَن افقا است و از سمس افقا تا آنجا نوزده ورس و ربع است. يَلَن افقا آبادى معتبر دارد. در وسط، خيابان طويلى دارد و در دو طرف آن خيابان، عمارات و آبادى است. سيم آخته است و از يَلَن افقا تا آنجا شانزده ورس و نيم است. راه آخته مسطح است و قريه آخته شباهتى به دهات ايران دارد. چشمه رنگى از آخته به ايروان مى رود. چهارم سوخاى فانتان است و آن را داجلق نيز گويند. از آخته تا آنجا دوازده ورس است. قريه مزبوره نيز شبيه دهات ايران است و يك عمارت به طرز فرنگى در آنجا بنا كرده اند و اين چهار منزل در تحت اختيار حاكم ايروان است.

چاپارخانه هاى خاك ايروان

چاپارخانه هاى خاك ايروان به همه جهت شش است. اول ايْلَر است از سوخاى فانتان تا آنجا نزوده ورس و ربع است. ايلر آبادى مختصرى است. همان چاپارخانه و كاروانسرايى واقع است و دكانى دارد. دوم شهر ايروان است و از ايلِر تا آنجا پانزده ورس و نيم است و در اين راه جلگه هاى سبز و مسطح دارد و آب جارى هم كه موسوم به قِزَح بولاغ است در اين راه دارد كه از ايلر به ايروان مى رود. توپ هاى ايروان را در آنجا مى گذارند و محل توپ ها مشرف بر همه جا است و راه در اول مسطح است، بعد سراشيب شده جادّه متعدّد گشته رو به جنوب آن جادّه به سمت شهر ايروان مى روند و در بعضى اطراف اين راه سبز و خرم است.

ايروان

لفظ ايروان در لاغت ارامنه به معنى منظر نيز آمده است و در واقع خوش منظر است.

جلگه باصفايى است و در جنوب واقع شده و در گودى افتاده است كه از اراضى مرتفعه بر اول شهر وارد مى شود. ولى شهر در زمين مسطّح است و در اول جلگه شهر در طرف يسار در

ص: 300

بالاى كوه قراولخانه ساخته اند. سوار و مستحفظ در آنجا هستند و از آنجا وارد خيابانى مى شوند كه بسيار طولانى است و دو طرف آن باغات و عمارات است، ولى عمارات آن چندان باشكوه نيست و به سبك قديم است و پاره اى عمارت ها به طرز فرنگى تازه ساخته اند و اين خيابان منتهى مى شود به بحبوحه شهر كه عمارت حكومتى و بازار و دكاكين و حمام در آنجا احداث كرده اند. باغ ملتى هم در آنجاست كه ديوار ندارد.

باغچه بندى ها كرده اند. بركه در ميان آن است و بعد از عمارت حكومتى و باغ ملتى، ميدانى است كه اجناس در آن مى فروشند. عزيزخان سردار نيز در ايروان باغى دارد. در كنار شهر ايروان رودخانه است كه موسوم به ايروان چاى است. ماهى قزل آلا در آن زياد است و اين شهر از دو چشمه مشروب مى شود، يكى چشمه زنگى است و ديگرى قِزح بولاغ است كه سابقاً اشاره شد. قِزح بولاغ رودخانه كوچكى است؛ از وسط شهر مى گذرد. در شهر ايروان، هفت مسجد و شش كليسيا است؛ از وسط شهر مى گذرد و به باغات و عمارات مى رود. چشمه زنگى رود بزرگى است و از خارج شهر مى گذرد. در شهر ايروان، هفت مسجد و شش كليسيا مى باشد و هفت حمام و يك مريضخانه و سه معلم خانه مردانه و يك معلم خانه زنانه است كه براى دختران مسلمانان ساخته اند. و از آن سه معلم خانه مردانه يكى مخصوص روس ها و دو تاى ديگر مخصوص ارامنه است و عماً قريب اين شهر از شهرهاى خوب روس خواهد شد و در اين شهر هزار نفر سرباز حاضر و موجود است و در سر حد سَمَّه لى نيز چهارهزار نفر سرباز و بيست و چهار عراده توپ و سوار قزاق است. جمعيت ايروان شصت و پنج هزار نفر است و اغلب آنها ارامنه هستند و هواى ايروان سالم است. كوزه گرى وصبّاغى ايروان امتيازى دارد و معروف آفاق است. اعتقاد ارامنه اين است كه اول تاكى كه حضرت نوع غرس كردند در ايروان بوده و موضع آن را در نيم فرسنگى معين مى كنند و ايروان درصد و شصت و نه هزار ذرعى جنوب و غربى تفليس واقع است و در دوازده فرسنگى ايروان، در سمت شرق، كوه آغرى داغ است كه بسيار مرتفع است و هميشه برف دارد. گويند قطر دورش از كوه مانند زيادتر است، ولى سرش مخروطى نيست. طرف شمال و مغرب آن كوه، خاك روس و طرف جنوبش بايزيد عثمانى. فرنگى ها اين كوه را آرارات نامند و ارامنه ميس نامند. اسم پسر

ص: 301

آرام، اجداد آنها است و به اسم خود نسبت داده است. عقيده جمعى اين است كه كوه جودى است كه سفينه نوح بر آن قرار گرفت و ايروان در شمال و شرق اين كوه واقع است و به حسب ذرع از ايروان تا آن كوه، پنجاه و چهارهزار ذرع است. در دو فرسنگى ايروان اوچ كليسيا است، يعنى سه كليسيا در آنجا بنا نهاده اند. سيم آقامَزلى است. از ايروان تا آنجا سيزده ورس است. در ابتداى منزل، در خارج شهر پلى بر روى رودخانه زنگى بسته اند. چهارم قمرلو است و تا آنجا پانزده ورس است و در وسط آبادى قمرلو، خيابانى است، دو طرف خيابان كسبه هرصنفى نشسته دكاكين دارند. قريه معتبرى است.

پنجم دولو است و تا آنجا هيجده ورس و سه ربع است. آبادى دولو مانند دهات متعارفه ايران است. ششم سدرك است و تا آنجا هيجده ورس و سه ربع است. جلگه سدرك وسيع است و از سه طرف به جبال منتهى مى شود. در طرف مشرق باغات است جاى بسيار باصفايى است.

چاپارخانه هاى شرور دره لى كر

چاپارخانه هاى محال شرور دره لى كر دو جا باشد. اول باش نورْاشن است و تا سدرك بيست و دو ورس و ربع است. رودخانه ارپه چاى در باش نوراشن جارى است. آبادى و باغات زيادى دارد و ملك آن متعلق به اسماعيل بيك است. عمارت و باغى هم در آنجا دارد. دوم چاپارخانه داش ارخ است و تا آنجا ده ورس است و در بين راه آبادى و باغات و دهات است و اين دو منزل در تحت اختيار گُوِرناطور ايروان است.

چاپارخانه هاى نخجوان

چاپارخانه هاى خاك نخجوان پنج است. اول كوِراخ است و تا آنجا نوزده ورس است و اين دهكده در جنوب شرقى واقع است. دوم بويكْ ذرى است و تا آنجا چهارده ورس است. سيم نخجوان است و تا آنجا هيجده ورس است و زراعت دارد و تا نصف راه مسطح و هموار است. نصف ديگر ناصاف و دره ماهور است. شهر نخجوان در جنوب واقع است.

وصف نخجوان

قبل از وصول به نخجوان، كوهى در يسار نمايان است. در دامنه آن دهكده معتبرى است.

ص: 302

شهر نخجوان در بلندى واقع است. در دامنه آن باغات است. در ابتداى آبادى قبرستان است و در طرف يسار عمارت يكنفر روسى است. چشمه اى هم در نزديكى آن است شهر نخجوان چندان رونقى ندارد و كليسيا و مسجد و عمارت و حكومتى در سمت يمين واقع است و در خارج شهر آثار مسجد عظيمى است كه در او دو مناره و گنبد وسط مسجد باقى است. از درب مسجد تا گنبد مسافتى است و اين فقره معلوم مى شود كه مسجد بزرگى بوده است. از مسجد كه مى گذرند، رودخانه نخجوان جارى است. عمق آن به قدرى است كه آب تا كمر اسب مى رسد. چهارم النجه چاى است و تا آنجا بيست و چهار ورس و ربع است و در طرف يمين راه كوه هاى خوى و مرند پيدا است. نزديك النجه چاى كوه مدوّرى نمايان است و گويند در آن كوه مار فراوان است. النجه چاى رودخانه است و آبش گل آلود است و به طرف رود ارَس جارى است. پنجم جلفا است و تا آنجا پانزده ورس است. به جلفا نرسيده تنگه اى است كه سنگلاخ است. بعد از گذشتن از تنگه، مسافتى كه طى مى شود، در طرف يمين، آبادى از دور نمودار است. جلفا در آنجا است. از جاده خيلى دور است؛ پس از آن جلگه وسع ارس است. در دو طرف ارس، از جانب دولت روس و دولت ايران عماراتى ساخته اند كه نمودار است. اين منازل نيز در تحت اختيار گُوِرناطور ايروان است و از جانب خودش نايب فرستاده است كه آن را قَمْصَر مى نامند.

رودخانه ارس

آب رودخانه ارَس از مغرب به مشرق جارى است. در برابر عمارات دو شقّه شده و ميان دو شقّه خشكى مختصرى است. شقّه اى كه طرف عمارت ايرانى است، عمقش كم است. مردم با قايق مى گذرند و حيوانات به پاى خود مى روند. شقه اى كه در طرف عمارت روس است عميق است. انسان و حيوانات را با باروم مى گذرانند، ولى بالاتر از عمارت روس، معبرى دارد كه حيوانات را بدون باروم مى برند، مگر آنكه شتر لاغر باشد و تاب قوت آب را نداشته باشد. و در رودخانه ارس دو باروم است، يكى مال رحيم خان سرتيپ كركرى است، نفرى دوهزار و از مالى دوهزار كرايه مى گيرند. و ديگرى مال روس است.

ص: 303

باروم

دو عدد كرجى بزرگ را به طور رودخانه قرار داده به هم متصل مى كنند و بالاى آن را تخته پوش كرده اطراف آن را محجرى از چوب قرار مى دهند و از دو طرف، راهى براى خروج و دخول مى گذارند و به عرض رودخانه از دو طرف، طنابصحيحى به چوب هاى قوى محكم بسته اند و يك چوبصحيحى هم وسط تخته بندى باروم نصب نموده اند كه آن چوب و طناب به هم مى خورند و مانع مى شوند كه بارَوم را آب ببرد و آن چوب به طرز قرره مى پيچد و در نهايت سهولت حركت مى كند. در وقتى كه شتر را مى خواند داخل بارَوم كنند، خيلى تماشا دارد زيرا كه شتر نمى خواهد وارد تخته بندى باروم شود. آن را به عُنف داخل مى نمايند، مى افتد و بر مى خيزد و گاهى به آب افتاده بيرون مى آيد و از ترسصدا مى كند.

عمارات كنار ارس

در طرف ساحل شمالى كه حد خاك روس است، سه اطاق رديف يكديگر ساخته اند.

اطاق وسط بزرگ است و اطاق هاى جنبين كوچك و جلو اطاق ها، ايوانى به طرف رودخانه بنا كرده اند. هشت ستون چوبى نصب نموده اند، پايه هاى ستون ها تماماً از سنگ است و در پشت اين عمارات ميدان وسيعى است و در آخر ميدان، عمارات تلگرافخانه و كالسكه و خانه و حمام و بيوتات ديگر ساخته اند و در طرف ساحل جنوبى تلگرافخانه و تذكره خانه و چاپارخانه ساخته اند و بالجمله از خاك خارجه خارج شده داخل خاك ايران شديم. از تفليس تا كنار ارس، شش روزه آمديم.

دوشنبه هيجدهم از تفليس به آق استفا آمديم.

سه شنبه نوزدهم از آق استفا به دليجان رسيديم. منزل ما را در عمارت قرار داده، پذيرايى نمودند.

چهارشنبه بيستم به ايروان آمده و در ورود ما احترامات به جا آوردند و در عمارت حكومتى جا دادند و پيرايى نمودند. گُورناطور مرد كاملى بود و تا به حال عيال اختيار ننموده است.

ص: 304

پنج شنبه بيست و يكم در ايروان توقف نموده به اوچ كليسيا رفته تماشا كرديم.

جمعه بيست و دوم به باش لرزاش رفتيم و در عمارت اسماعيل بيك بسر برديم.

شنبه بيست و سيم به كنار ارس آمده شب را در عمارت روس ها توقف نموديم. جناب جلالت مآب اميرنظام- دام اقباله- درشكه و اسب و يدك و مال بنه مختصر براى ما فرستاده بودند. مقرب الخاقان ساعدالملك نيز نظر به تلگرافى كه از تفليس به او كرده و از آمدن سليمان پاشا اطلاع داده بودم، اسب و يدك و مال بنه مختصر به همراهى ميرزا حسن خان سرهنگ پسر مرحوم ميرزا على دايى براى ورود سليمان پاشا فرستاده بودند.

در كنار رود ارس حاضر بود.

يك شنبه بيست و چهارم پنج ساعت از روز گذشته در باروم نشسته، از ميان رود ارس بيرون آمديم. قَمصر و ساير ؤسا كه در آنجا بودند مشايعت كردند. چند دقيقه در منزل ميرزا على امين تذكره كه در كنار ارس است توقف نموده سوار شديم. از كنار ارس تا تبريز، اول از خاك كَركَر مى گذرند و بعد از خاك مَرَند. پس از آن به خاك تبريز وارد مى شوند. حاجيه خانم همشيره مرحوم حاجى حسنعلى خان كه عيال مرحوم محمدرضاخان سرتيپ كَركَرى بوده است آدم فرستاده خواهش كرده بود كه در كَركَر در خانه او منزل كنم. چون وقت نداشتم عذر خواسته قرار دادم عبوراً چاى را در منزلصرف كنم. ساعتى در منزل او مانده چاىصرف شد و پاره اى تشريفات قرار داده بود.

زن مُعمّره محترمه اى است. از آنجا روانه شديم.

كَركَر

تا گردنه كوچكى كه در وقت رفتن از ارس در طرف يمين است و قراولخانه در آنجا ساخته اند، آخر خاك كَركَر و اول خاك مرند است. رودخانه از ميان دره مى گذرد و هشت فرسنگ طول مسافت كركر است. محال خوبى است و قصبه اش تقريباً چهارصد خانوار رعيت دارد. از خاك كَركَر كه خارج شديم وارد تنگه گشتيم. سنگلاخ عظيم داشت؛ درشكه به زحمت مى رفت و بعد از آنكه اراضى راهصاف و هموار شد، لطف الله خان كه مستحفظ راه كَركَر و مرند است، با سى نفر سوار به استقبال آمد.

شفيع خان حاكم مرند نيز

ص: 305

يدك فرستاده بود. غروب وارد كلين قبا شديم و در خانه رعيتى بسر برديم. منزل اينجا بسيار بد بود. در آن دهكده عمارت خوبى نبود و اين دهكده در جزو مرند است.

دوشنبه بيست و پنجم سه ساعت از دسته گذشته حركت كرديم. مسافت پنج فرسنگ بود و فرسنگ و نيم كه رفتيم به قراتپه رسيديم. تا آنجا اراضى راهصاف و هموار بود و از آنجا به بعد راه پست و بلند شد و رودخانه پديد گشت كه از جانب زنور مى امد يك فرسنگ به قصبه مرند مانده در پهلوى دماغه كوه، حاكم مرند با جمعى سوار به استقبال آمده ايستاده بودند. به آنها اظهار مهربانى كرده گذشتيم. چهارساعت به غروب مانده وارد مرند شديم. اهالى آنجا تماماً به استقبال آمده و در دو طرف راه سرباز و توپچى ايستاده بودند.

به آنها مهربانى كرده گذشتيم. چون خانه لطف الله خان عمارت خوبى بود منزل ما را از جانب حكومت آنجا قرار دادند. ما در اندرونى منزل كرديم و سليمان پاشا در بيرونى.

لطف الله خان پذيرايى كرد. امروز دو كاروانسرا در بين راه ديديم، يكى منسوب به شاه عباس بود و ديگرى به هُلاكوخان كه در پنج فرسنگى مرند در نزديكى قريه ايران پولى واقع است. چشمه آب گرمى هم در كنار راه بود.

مرند

محال مرند خوب محالى است و قصبه آن در دامنه كوه واقع است، ولى فاصله آن با كوه زياد است و آن كوه در طرف جنوب امتداد دارد و قصبه مرند نيز قصبه خوبى است.

كوچه باغ طولانى در ميان قصبه است و قريب دوهزار خانوار رعيت دارد و جلگه آن بسيار باصفا است و دهات و باغات و اراضى مزروعى در حوالى و اطراف آن است و خوش آب و هواست.

سه شنبه بيست و ششم سه ساعت از روز گذشته حركت نموديم. خان حاكم و سوارها به مشايعت آمدند. بعد از طى مسافتى آنها را مرخص كردم. راه امروز چهار فرسنگ مسافت داشت و رودخانه هم در راه ديده شد. كوه مِشَو هم كه ريواس خوبى دارد و خوش منظر است در اين راه بود و در سمت يمين جاده واقع بود. چهار ساعت به غروب مانده واردصوفيان شديم و در دهكده، در خانه اى منزل كرديم.

ص: 306

قريهصوفيان

صوفيان قريه معتبير است و از دهات موقوفه مرحوم حاجى ميرزا موسى خان است كه اكنون در دست مقرب الخاقان آقا ميرزا على مستوفى ولد مرحوم قائم مقام مى باشد. سابقاً جزو مرند يا كُنى محسوب مى شده و ليكن مدتى است از جزو هر دو خارج گشته جزو شهر تبريز محسوب مى دارند.

چهارشنبه بيست و هفتم دو ساعت از دسته گذشته روانه شديم و حركت رو به سمت جنوب بود. دو فرسنگ به شهر تبريز مانده به شيخ كُرپى رسيديم كه رودخانه جارى بود.

از پل كه گذشتيم، قريه خطا در طرف يمين بود و در وجه تسميه آن گويند: در ديوان حشرى چنين نوشته اند، باباحسن نامى از زّهاد و مرتاضين بود. پادشاه خطا، دشمنىصعب داشته، نذر كرده بود، اگر بر او غالب شود دختر خود كه مسمّات به اناخاتون بوده است، براى باباحسن به زوجيت معقوده نموده بفرستد. اتفاقاً بر دشمن غلبه كرده و دختر خود را با زر و زيور و پانصد نفر غلام و كنيز و غيره، در نهايت جلال و احترام براى او فرستاد. بعد از آنكه به خاك تبريز رسيد، دختر، آدمى نزد باباحسن فرستاد كه كيفيت را به او حالى كرده، منزلى براى دختر و همراهانش معين نمايد. وقتى كه آدم دختر رسد و تفصيل را گفت، باباحسن طَبَق چوبى با قدرى نان و كرباس براى دختر فرستاد و پيغام داد كه اسباب و خوارك و لباس من اين است، اگر به اين طور راضى هستى بيا و الا برگرد؛ و دختر هم ناچاراً آمده، باباحسن جمعيت غلام و كنيز او را كه ديد به دختر گفت: ما را به اين همه غلام و كنيز احتياج نباشد، بايد آنها را در راه خدا آزاد كرد و همه را آزاد كرده اين دهكده را كه موسوم به خطا است براى مسكن خود آباد كردند. بالجمله، بعد از گذشتن از قريه خطا به پُل آجى رسيديم. از آنجا كه گذشتيم، مستقبلين تبريز از شاهزادگان و اعيان و تجار و غيره آمدند و به همه آنها اظهار مهربانى نموده به طرف شهر آمديم. چون منزل ما را در باغ شمال كه محل نشيمن خود جناب جلالت مآب اميرنظام است قرار داده بودند، به سمت آنجا (رفتيم.) خود اميرنظام هم تا يك كوچه به استقبال آمدند، با هم وارد باغ شديم و در اطاق جنب اطاق جناب معزى اليه توقف نموديم. براى اجزا و اتباع هم

ص: 307

منازل على حده در باغ مزبور مشخص كرده لازمه پذيرايى از طرف جناب معزى اليه به عمل آورده شد.

باغ شمال

باغ شمال از بناهاى مرحوم نايب السلطنه- طاب ثراه- است؛ به قدر گنجايش پنجاه خروار بذر افكنن است. چهار قطعه است و يك قطعه آن گلزار است. حضرت اشرف ارفع والا وليعهد- روحى فدان- در برابر عمارت قديم، عمارت بسيار خوبى بنا نهاده اند. گلزار در ميان دو عمارت اتفاق افتاده است و در وسط گلزار بيت الوحشى براى وحوش ساخته اند كه ده ذرع امتداد آن است.

تبريز

تبريز شهر بزرگى است و از بناهاى زبيده خاتون است. سه سمت اين شهر را يك رشته كوه احاطه كرده است. باغات آن زياد است، مساجد و مدارس زياد در اين شهر بنا نهاده اند. از جمله مساجد معروفه قريمه آن، مسجد جهانشاه است كه جهانشاه بن قرايوسف تركمان در سنه 878 ه بنا كرده است. اتراك، كوك مسجد گويند، ولى حالا خراب و ويران است. علماى اين شهر دو طبقه هستند، يكى طبقه، دسته مجتهد است و طبقه ديگر دسته شيخيّه. و از مدارس معروفه آنجا مدرسهصادقيّه و طالبيّه و مدرسه حسن پاشا است. و در اين شهر كاروانسراهاى زياد هست كه همگى مملوّ از تجّار است و بازارچه خوبى هم مرحوم ميرزا تقى خان اميرنظام در اين شهر بنا كرده كه جماعت بزّازه و كسبه مى نشيند. هواى اين شهر در زمستان بسيار سرد مى شود و زياد برف مى بارد و از تبريز تا بحر خزر بيست فرسخى است.

پنج شنبه بيست و هشتم در منزل بسر برديم.صبح جنابان، حاجى ميرزا جوادآقا مجتهد و حاجى ميرزا موسى مجتهد و حاجى ميرزا يوسف آقا مجتهد و ساير آقايان و علما به ديدن آمدند و تا عصر متدرجاً مى آمدند. به همه آنها اظهار ارادت و مهربانى كرده رفتند.

عصر به حمّام رفتم؛ جناب اميرنظام يكدست لباس ممتاز در سر حمام براى

ص: 308

من فرستاده بودند.

جمعه بيست و نهم نيز در منزل بسر رفت. جماعتى از اعيان و شاراف و تجار وصاحب منصبان به مرور به ديدن آمدند. امروز تلگرافى از جانب سنى الجوانب همايونى- روحنا فداه- رسيد كه معطلى شما و مأمور عثمانى در تبريز به هيچ وجه لازم نيست، هر چه لازم داريد، از مال و غيره، از اميرنظام بگيريد و فوراً عازم طهران شويد؛ البته بلادرنگ روانه شويد، بلكه به چاپارى بياييد، البته، البته تلگرافى هم به جانب اميرنظام فرموده بودند. جواب عرض كردم كه دوشنبه روانه خواهم شد.

شنبه سلخ قونسول هاى دول خارجه به ديدن آمدند و با هر يكصحبت داشته رفتند.

عصر را به شهر رفته رد عمارت حضرت اقدس اشرف والا وليعهد ابَد مهْد- روحى فداه- احوالى از سركار عليّه سرورالسلطنه پرسيدم.

يك شنبه غرّه جمادى الاخره سوار شده به سر قلّه كوه تبريز رفتم. نواب انوشيروان ميرزا كه از جانب جناب اميرنظام حفظ نظم شهر را مى كند، همراه بود و الحق نهايت مواظبت را در امور شهر داشت.

دوشنبه دوم به زيارت قبر سيد حمزه رفت. چون امروز مى بايد حركت نماييم و وقت تنگ بود، لهذا از احدى در تبريز بازديد ننمودم. دو ساعت به غروب مانده با درشكه و مال هاى جناب اميرنظام از شهر بيرون آمديم و دو ساعت از شب رفته به باسمج رسيديم.

جناب سليمان پاشا همراه بودند و مهمان خودم هستند. منزل ايشان را على حده معين كردم و از شهر تبريز تا باسمج دو فرسخ سنگين است و اين ده قريه اربابى معتبر است.

سه شنبه سيم از باسمج حركت نموديم و سه ساعت به غروب مانده، وارد منزل شديم.

اسم اين منزل حاجى آقا است. حاكم آن ابراهيم ميرزاى افغانى است. پسرش تا نيم فرسنگى به استقبال آمده بود. در منزل او وارد شديم. حاجى آقا قريه معتبرى است.

آبادى معتبر و چاپارخانه دارد. يك فرسنگ به منزل حاجى آقا مانده به چمن حاجى آقا رسديم، بسيار خرم بود و در يسار آن درياچه آبى بود كه اتراك آن را قورى گُل گويند.

خواستيم چاى را در آنجاصرف نماييم، هوا سرد شد، لهذا به قهوه قناعت كرديم و از آنجا سوار شده، سه ساعت به غروب مانده وارد حاجى آقا شديم. مقرب الخاقان حسن خان و ساير

ص: 309

كه از طهران مال ها را آورده بودند در اينجا به ما رسيدند.

چهارشنبه چهارم كاغذى به جناب امير نظام نوشته، درشكه و مال ها و آدم هاى ايشان را مرخص كرديم رفتند، دو ساعت از روز گذشته، از حاجى آقا حركت نموديم و غروب وارد قراچمن شديم. اراضى راه امروز بسيار سبز و خرم و باصفا بود. از حاجى آقا كه گذشتيم و مسافتى طى كرديم چمن اوجان نمودار شد، هوا ترشحى داشت، در كنار چمن ايستاده غليانىصرف كرديم. از آنجا گذشته، مسافتى طى كرده به كاروانسراى دواتگر رسيديم و اين كاروانسرا در عهد شاه عباس ثانى ساخته شده، اشعار تاريخ آن را در سنگ بالاى درب كاروانسرا نوشته اند و آن اشعار را در اينجا نوشتيم.

عطاى داد خدايى چو از خزانه خود كليد ملك به عباس شاه ثانى داد

ز عدل و داد شَهَنشاه مشرق و مغرب گرفته بود به كف هر كسى زمام مُراد

جناب خواجه محمدحسين گيلانى كه كرد خانه دنيا و آخرت آباد

به عزم نيك و رضاى خدا و نيّت خير در اين رباط دو در اين بناى خير نهاد

به جَلددستى استاد گنجى و بنّاء درِ مسرّت و شادى به روى خلق گشاد

شنيدم از پى تاريخ هاتفى مى گفت مكان امن زنيكان بود بهشتْ آباد

پنج شنبه پنجم از قراچمن حركت كرديم. پنج ساعت از دسته گذشته وارد تركمانچاى شديم. مسافت سه فرسنگ بود و اراضى دو طرف راه زراعت و سبز و خرم بود. يك فرسخ به تركمانچاى مانده، قريه مهمان دوست و باغات آن در يسار جاده بود. در آنجا مَلَه هست و غربا را آميزند. تركمانچاى در جلگه مخفضى واقع است؛ ده بسيار بزرگى است و خانه هاى رعيتى آنجا زياد است و در اين قريه عقد مصالحه روس و ايران بسته شد.

جمعه ششم دو ساعت از دسته گذشته، از تركمانچاى حركت كرديم و همه جا رو به مشرق مى رفتيم. سه ساعت و نيم به غروب مانده وارد ميانج شديم. اراضى اين راه تماماً سبز و خرم و زراعت بود. در اواخر منزل راه سخت شد، به رودخانه قورى گل كه رسيديم سواره لطفعلى خان شاطرلو كهصد و پنجاه نفر است، با اكبر ميرزا پسر مرحوم قهرمان ميرزا كه حاكم سراب و شقاقى است، در عرض راه ايستاد و به استقبال آمده بودند. بيست نفر قزّاق را هم فرزندى ناصرالدوله از اردو به استقبال فرستاده بود و راپورت

ص: 310

و نقشه اردو را هم فرستاده ضمناً خواهش كرده بود قدرى مكث نماييم كه افواج را حاضر كند. در كنار رودخانه پياده شده نماز خوانده و غليانىصرف نموده سوار شديم و يك ميدان به اردو مانده، به استقبال ما آمده، در نهايت آراستگى ايستاده بودند. سلام نظامى مى دادند. به تمامصاحب منصبان و آحاد افراد افواج و سوار، اظهار مهربانى نموده تفنگ هاى سوزنى آن را گرفته تماشا مى كرديم. بسيار آراسته و بانظم بودند. بعد از آن به اردو رفته در چادر ناصرالدوله فرود آمديم؛ توپ انداختند. مدتى در آنجا نشسته، بعد ازصرف چاى و غليان سوار شده به چادر خودمان كه در پهلوى چشمه زده بودند آمديم.

تشريفاتى بجا آورده بودند؛ با ناصرالدوله و اكبر ميرزا بهصحبت پرداختيم.

شنبه هفتم براى آنكه مجدداً به اردو با سليمان پاشا برويم و اردو را ملاحظه نمايد، در ميانج توقف نموديم. حضرت وليعهد- روحى فداه- تلگرافاً احوالپرسى فرموده بودند، جواب عرض كردم. سه ساعت به غروب مانده با سليمان پاشا به طرف اردو رفتيم.

نزديك اردو سرباز و سوار و توپخانه مرتباً ايستاده بودند. اول به توپخانه رفته از توپ ها امتحان كرديم و بعد تمام آنها را ملاحظه نموده به چادر ناصرالدوله رفتيم. افواج و سواره به طور دِفيلِه «(1)» با شكوه تمام از جلو چادر گذشتند و برابر چادر ناصرالدوله اسباب مشق جيم ناستيك حاضر كرده مشق كردند؛ پاشا بسيار پسنديدند. بعد ازصرف چاى و غليان به منزل و چادر خود آمديم.

يك شنبه پنج ساعت از دسته گذشته، از ميانج حركت كرديم. بعد از يك فرسخ راه، به دامنه قافلان كوه رسيديم. از آنجا كه گذشتيم، به پل رودخانه قزل اوزن رسيديم. از پل كه عبور كرديم، هوا بشدت بناى باريدن را گذاشت؛ ناچار خود را فوراً به جمال آباد رسانيده در خانه محمدقلى خان قراسوران باشى رفتيم. بخارى را روشن كردند، چاىصرف نموده، قدرىصبر كرديم كه شايد باران بايستد؛ بالاخره شدت باران زيادتر شد، ما هم دو ساعت به غروب مانده، در عين بارندگى روانه شديم. در بين راه باران ايستاد و يك ساعت و نيم از شب رفته به سرچم رسيديم، سيل آمده بود و به اين جهت درصحرا چادر نتوانستند براى ما بزنند، لهذا در يك خانه منزل كرديم كه مَلَه داشت. متوكلًا على الله در آنجا به سر برديم.


1- دفيله به معناى رژه است.

ص: 311

دوشنبه نهم از سرچم حركت كرديم و غروب وارد نيك پى شديم. اراضى اين راه غالباً پنچ و خم داشت؛ رودخانه زنجان هم در همه جا جارى بود. نيم فرسنگ به نيك پى مانده، تقى خان پسر مرحوم اميرالامراء با اسب و يدك از جانب جناب ايلخانى به استقبال آمده بود. كاغذى، جناب معزى اليه به ما نوشته بود. جواب نوشته و ضمناً اطلاع داده بودم كه منزل ما را در بيرون معين كرده، در باغ حاجى داداش چادر بزنند و از براى سليمان پاشا سوار و كالسكه به استقبال بفرستند. راه نيك پى به واسطه بارندگى زياد، گِل چسبنده داشت و اسب به زحمت عبور مى نمود.

سه شنبه دهم دو ساعت از دسته رفته، از نيك پى حركت كرديم و دو ساعت به غروب مانده به باغ حاجى داداش كه در زنجان براى ما معين شده بود وارد شديم و چون درد دست اذيت مى نمود، پاشا را جلوتر با كالسكه و سوارهايى كه جانب ايلخانى به استقبال فرستاده بود فرستاديم و خودمان قدرى در بين راه مكث كرده، يكى دو ساعت عقب تر وارد شديم. جناب ايلخانى هم باصاحب منصبان و سوار و پاره اى از تجار و اعيان، تا يك فرسخى به استقبال آمده بودند. همگى به طرف شهر آمده از پشت باره شهر دور زده به باغ مزبور وارد شديم.

چهارشنبه يازدهم مهمان ايلخانى بوديم. به عمارت حكومتى رفتيم. خود ايلخانى تا درب عمارت استقبال نمود. وارد اطاق شده مشغولصحبت شديم و غليانىصرف نموديم. چون عادت به نهار نداشتم، حمام رفتيم و ساير اجزا با سليمان پاشا و مهمان ها نهارصرف كردند و تا عصر در آنجا مانده مراجعت كرديم.

پنج شنبه دوازدهم در باغ به سر برديم. عصرى ايلخانى آمد با اوصحبت داشتيم و ازصحبت هاى او محفوظ شديم.

جمعه سيزدهم از زنجان حركت كرديم. ايلخانى و تمامصاحب منصبانى كه به استقبال ما آمده بودند مشايعت كردند. اراضى راه امروز بسيار خوب و باصفا وصحرا سبز و خرم بود. ايلخانى و سايرين تا قريه سايان آمدند. از آن جا وداع نموده رفتند؛ مسافت راه امروز تا سلطانيه پنج فرسنگ بوده و هوا هم ابر و بارندگى شد. به چمن سلطانيه كه رسيديم، مزرعه اى در سمت يمين ديده شد كه تازه دو سال است احداث كرده اند. سه ساعت و نيم

ص: 312

به غروب مانده وارد عمارت شده با پاشا در آن جا منزل كرديم. ده دوازده حياط و حمامى در عمارت هست. حمام خرابه ديگر هم در خارج عمارت مى باشد. سلطانيه سابقاً خانوار زياد داشته و دو قنات دارد، يكى را به جهت زراعت مى رند؛ آبش گوارا و سرد است و ديگرى به عمارت مى رود، به خوبى آب اولى نيست.

عمارت سلطانيه

اين عمارت در بلندى واقع است و بانى آن خاقان مغفور- طاب ثراه- بودند. پس از آن در روزگار اين دولت جاويد مدّت عليّه تجديد عمارت شده، بناى آن را به طرز بناى اين زمان اختيار كرده اند. ابنيه آن مرغوب و باصفا است و سركار اعليحضرت قدر قدرت شاهنشاهى- روحنافداه- چندين سفر با اردوى بسيار معتبر به اين عمارت آمده اند و الحق از آثار خوب اين دولت است.

شنبه چهاردهم دو ساعت و نيم از دسته گذشته، از سلطانيه حركت كرديم. قدرى كه رفتيم، در سمت يمين گنبد كوچكى نمودار شد. كويند بقعه امامزاده قاسم است كه از اولاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است. بعد از آن بقعه امامزاده ابراهيم نمودار شد كه نيز از اولاد حضرت موسى بن جعفر است. پس از آن در طرف يمين گنبد و آثار مخروبه اى از حجرات و مدرسه پديدار شد. گويند كه بقعه سلطان چلبى است؛ از خانواده سلطنت بوده، خود را از آن مقامات خلع كرده به تحصيل علوم پرداخته، در اينجا وفات يافته است. بعد از آن بقعه حسن كاشفى شاگرد علامه است كه به جهت ترويج شريعت او را به اين حدود فرستاده است. بعد از آن به خود قريه سلطانيه رسيديم كه دهكده معتبرى است. چمن بسيار وسيع دارد كه در فصل بهار علف آن بسيار است. سابقاً هشتصد خانواد رعيت داشته، ولى حالا دويست خانوار است و در خانه سيد محمدباقر نامى قرآن به خط كوفى هست كه گويند خط مبارك جناب سيد سجاد عليه السلام است. گويند سلطان سليم عثمانى با قشون فراوانى به اين چمن آمد و به طورى برف بود كه لشكر وى قريب به هلاكت رسيدند. كثرت برف مايه قطع دعوا و حرف شد. و در سلطانيه گنبد بسيار عظيمى است كه معروف به گنبد شاه خدابنده است و اين دهكده در عهد سلاطين مغول شهر بزرگى بوده است.

ص: 313

شهر قديم سلطانيه

سلطان محمد خدابنده بن ارغوان خان، در عهد برادر خود غازان خان، ايالت خراسان داشت. بعد از غازان خان به آذربايجان آمده پادشاه شد و خواجه رشيدالدين فضل الله و خواجه سعدالدين را وزارت بخشيد و شهر سلطانيه را دارالملك خود قرار داد. گويند طول اين شهر دو فرسنگ و عرضش يك فرسنگ بوده است و مساجد و مدارس و مريضخانه داشته است و در اين شهر گنبد عظيم بنا نهاده و مذهب تشيع اختيار كرده است و اسامى ائمه عليهم السلام را بر روى سكه ها نقش نمود و بعد از سيزده سال سلطنت وفات يافته است.صاحب وصّاف كه معاصر او بوده، در تاريخ وفات او اين بيت را گفته:

از هفتصد و شانزده چو نه ماه گذشت درگاه و كلاه خسروى شاه گذاشت

و اين دهكده كه حالا موجود است، ارك شهر سلطانيه بوده و ساير آثار اين شهر در زير خاك است و اين شهر ازصدمات افغان خراب شده. در ايام نادرشاه مجدداً آباد شده، پس از آن باز خراب گرديده است.

گنبد شاه خدابنده

شكل گنبد مثمّن و مرتفع است. تقريباً هشتاد ذرع ارتفاع دارد و محيط آن نيز همين قدر است و در ديوار داخله گنبد آيا قرآن را به خط ثلث نوشته اند. ميان طاق هاى آن طلا و لاجور داشته، ريخته محو شده است و در طاق آن شكست پيدا كرده. و سه در داشته و چهار ستون مرمر در آنجا بوده كه در عهد خاقان مغفور به طهران آورده اند. در طرف جنوبى گنبد مكانى است كه آن را تربت نامند. گويند از خاك نجف اشرف آورده به آنجا ماليده اند. چنين گويند كه شاه خدابنده خيال داشته، جسد مبارك حضرت ولايت مآب را از نجف آورده در آنجا دفن نمايد. آن حضرت را در خواب ديد كه اين فرمايش را به او فرمودند، لهذا موقوف كرد فرمودند (شاه خدابنده سَنَنْكه سَنْده مَنمْكه مَنْده) و در زير سطح گنبد سرداب بزرگى است كه مى گويند خدابنده در آنجا مدفون است. راه سرداب

ص: 314

مسدود است و اجساد اشخاصى را كه در سال قحطى مرده اند در ميان آن سرداب ريخته اند و درب آن را مسدود نموده اند و در بالاى در شمالى، سنگ كوچكى نصب كرده اند و اين شعار بر روى آن سنگ منقور است.

غلام حيدر وصفدر حسينى كه دارد از خدا اميد رحمت

پى احداث اين مسجد بكوشيد به توفيق خدا و حسن همّت

زلطف حق به اتمامش رسانيد كه در جنّت شود فائز به رحمت

براى توشه عقبى به معنى نباشد بهتر از اين هيچ نعمت

به تاريخ بنايش هاتفى گفت از اين مسجد برى ره سوى جنّت

در پهلوى آن در، مسجدى است كه گويند مسجد علويه است. حتمال مى رود كه اشعار آن سنگ تاريخ بناى آن مسجد باشد. بالجمله بعد از تماشاى گنبد سوار شده روانه گشتيم. چهار ساعت به غروب مانده واردصاين قلعه شديم. در ميان آبادى، منزلى براى ما معين كرده بودند، ولى به آنجا نرفتيم و در چمن و كنار آب چادر زدند. بسيار باصفا و خوش هوا بود و راه امروز چهار فرسنگ.

يك شنبه پانزدهم يك ساعت و نيم از دسته گذشته ازصاين قلعه روانه شديم. منزل امروز قِروه كه از توابع ابهرود است بود. چهار ساعت به غروب مانده، وارد آنجا شديم و مسافت راه چهار فرسنگ بود. كالسكه اى كه از طهران براى سليمان پاشا آورده بودند در قروه رسيد. در قروه چشمه اى است كه گويند حضرت امير عليه السلام نيزه خود را به آنجا فرو برده، اين چشمه جارى شده. و در طرف شمال كوهى است آن را شتركوه نامند و شباهت به هيكل شتر دارد و در قروه مسجدى است كه خراب شده، گنبد آن باقى است. كتيبه ها دارد. آجرهاى بسيار بزرگ در آن مسجد ديده شد كه نيم ذرع طول و چهار اصبع قطر داشت. گويند از بناهاى اميرتيمور است.

دوشنبه شانزدهم يك ساعت از دسته رفته از قروه حركت شد. در عرض راه چند قريه ديديم؛ از آن جمله سيادهن است كه باغات و آبادى معتبر دارد، ولى آب جارى ندارد و از آب چاه مشروب مى شود. از آنجا گذشته به كَهَكْ رفتيم. كلانتر قزوين با آدم نوّاب ملك آرا تا آنجا آمد. مرا با پاشا به عمارت حكومتى دعوت نمودند. جواب نوشتم، به

ص: 315

بعضى ملاحظات به مهمانخانه دولتى خواهم رفت و پاشا را هم به آنجا خواهم برد.

سه شنبه هفدهم يك ساعت به دسته مانده از كَهَك حركت شد. يك فرسنگ به شهر قزوين مانده سواره قراسوران و وزير و اعيان شهر با سه يدك به استقبال آمدند. چهار ساعت از دسته گذشته وارد مهمانخانه قزوين شديم. عصرى نواب والا ملك آرا به ديدن آمدند؛ چون به حاجى شيخ در تبريز وعده داده بوديم كه در قزوين در خانه هاى آنها كه عمارات خوبى است منزل نماييم، محض آن وعده به خانه ايشان رفتيم. پذيرايى خوبى نمود؛ شب را در آنجا توقف نموده فردا را هم خواهيم ماند و جناب حاجى ميرزا محمود شب را به ديدن آمد.

چهارشنبه هيجدهم در قزوين توقف نموده، عصر به بازديد جناب حاجى ميرزا محمود رفتيم. جناب معزى اليه از علما و فضلا و تحصيل فضيلت را بر تجارت ترجيح داده اند.

قرار بود از آنجا به بازديد نواب ملك آرا بروم، چون به شدت هوا مى باريد، رقعه معذرت فرستادم.

پنج شنبه نوزدهمصبح از نواب ملك آرا بازديد نموده و از آنجا به مهمانخانه آمده روانه شديم. منزل مهمانخانه كَونْده و مسافت چهار فرسنگ بود.

جمعه بيستم از كَونْده حركت كرده، مسافت هفت فرسنگ و منزل نيكى امام بود. اجزا و اميرزادگان در مهمانخانه زياران نهارصرف كردند.

شنبه بيست و يكم از نيكى امام حركت نموده، مسافت هفت فرسنگ و منزل شاه آباد بود.

از شهر، مسعود ميرزا و ابوتراب ميرزا و ميرزا محسن و بعضى از عمله جات به استقبال آمدند. از حضرت والا، آقاى نايب السلطنه- روحى فداه- و جناب وزير امور خارجه پاكتى رسيد كه فردا مأمور روس وارد شهر مى شود و در يك روز دو تشريفات ممكن نمى شود، شما با سليمان پاشا دوشنبه يا سه شنبه به شهر وارد شويد كه فاصله اى ميان ورود مأمور روس و سليمان پاشا باشد. من هم جواب عرض كردم كه پس فردا به شهر وارد خواهم شد.

يك شنبه بيست و دوم به سمت كَن رفتيم. پنج يدك از جانب آقاى نايب السلطنه اميركبير- روحى فداه- با كشيكچى باشى خودشان به استقبال آمدند. وارد عمارت ديوانى

ص: 316

شديم؛ محمدحسن ميرزا و كامران ميرزا و حاجى نصرالله ميرزا و جنابصدر ديوانخانه و ساير شاهزادگان و خوانين و احباب به تدريج آمدند و با آنهاصحبت داشته رفتند. شب را در كَنْ مانديم.

دوشنبه بيست و سيمصبح وزير دارالخلافه، مقارن حركت ما رسيد. چون در طرشت خيمه برپا كرده، بعضى مستقبلين در آنجا بودند، با پاشا به آنجا رفتيم. سوار قزّاق و يدك و كالسكه از شهر به استقبال آمده بودند.صاحب اختيار و كُنت وزير پوليس و اميرآخور حضرت اقدس والا وليعهد- روحى فداه- و حاجىصدرالدوله نايب سفيركبير در خيمه حاضر بودند. بعد ازصرف شيرينى و چاى و غليان، با جناب پاشا به هيئت اجتماع با نهايت احترام وارد شهر شديم. در نزديكى ميدان توپخانه با جناب پاشا خداحافظى كردم. او به طرف باغ لاله زار به منزل خود رفت و ما هم به منزل خود آمديم و شكر خداى را بجا آورديم كه از اين سفر به سلامت مراجعت نموديم. چون در اين سفر سعات اثر در خاك دولت عليّه عثمانى و در حدود دولت بهيّه روس لازمه پذيرايى از اين چاكر درگاه به عمل آوردند، لهذا مراتب مهربانى و پذيرايى آنها را به عرض خاك پاى مبارك سركار اعليحضرت قدر قدرت همايونى- روحنافداه- رسانيده استدعاى نشان براى بعضى از آنها نموده قبله عالم هم از فرط مرحمت ملوكانه استدعاى چاكر را مقرون به اجابت فرمودند و بيست و شش قطعه نشان شير و خورشيد و مدال، موافق درجاتى كه معين است عنايت فرمودند كه با فرامين براى آنها ارسال شود. آنچه براى اجزاى بادكوبه ارسال شد، از اين قرار است.

جناب ويسْ گُوِرْناطوْر نشان شير و خورشيد از درجه اول. كاستانْتين زديسكوفْ نشان شير و خورشيد از درجه سيم. الِكْسانْدرْ حاكم بالاخانه و سوارخانه نشان شير و خورشيد درجه سيم. اجزاى ادِسا: رفايُوبح قونسول بلجيك نشان شير و خورشيد از درجه دوم.

پسر رفايوبح مزبور نشان شير و خورشيد از درجه چهارم. مشهدى حسن مترجم يك قطعه مدال. اجزاى مدينه منوره: احمدفاضل پاشاى محافظ نشان شير و خورشيد با حمايل از درجه اولى. ابراهيم افندى نشان شير و خورشيد از درجه چهارم مِمباشى نشان شير و خورشيد درجه پنجم. اجزاى شام: حسين فرزى افندى ملقّب به

ص: 317

مشيرپاشا نشان شير و خورشيد با حمايل از درجه اولى. متصرف پاشا ابراهيم ادهن نشان شير و خورشيد از درجه سيم. حسين پاشاى ميرلوا نشان شير و خورشيد از درجه سيم.

اسماعيل افندى قرل آقاى حربيه نشان شير و خورشيد از درجه سيم. قوتلر نشان شير و خورشيد از درجه چهارم. حسن آقا ممباشى نشان شير و خورشيد از درجه پنجم.

جرجيس افندى نشان شير و خورشيد از درجه چهارم. هارون افندى مترجم نشان شير و خورشيد از درجه پنجم. حاجى جواد نايب قونسول نشان شير و خورشيد از درجه چهارم.

يوسف افندى نشان از درجه سيم. اجزاى قدس شريف: يوسف افندى مترجم نشان از درجه پنجم. مصطفى عاصم ممباشى نشان از درجه پنجم. عاليجاه كيلاى شِفْ شنان شير و خورشيد از درجه سيم. چنيك افندى نشان شير و خورشيد درجه چهارم. مُوسيُو ژابه نشان شير و خورشيد از درجه چهارم. ميرزا فرج خادم گمرك نشان شير و خورشيد از درجه پنجم. آدم نواب جانشين مدال نقره. اجزاى پوتى: موسيو تكْران قونسول نشان شير و خورشيد از درجه چهارم است. اجزايى كه خلعت داده شد: شيخ محسن نردينى طاقه شال. احمد بن مشواط عبا. سالم بن راشد عبا. طاهر نردينى عبا.

قدتمّت فى يوم چهارشنبه بيست و دوم شهر جمادى الاخر سنه 1323

خاتمه به قلم كاتب

بر ارباب عزت و اعتبار وصاحبان شرافت و افتخار مشهور است كه مرحوم مغفور حاج سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه ابن مرحوم مبرور خلد مقام عباس ميرزا نايب السلطنه و وليعهد خاقان مغفور فتحعلى شاه قاجار- طاب ثراه- هم از اجله شاهزادگان محترم و اكابر حكمرانان و سرداران معظم و فردوس مكان ناصرالدين شاه شهيد- نورالله مضجعه- را گرامى عم بود، در سنه يك هزار و دويست و نود و هفت هجرى كه سنين عمرشان به شصت و پنج سال رسيد، مصمم زيارت بيت الله الحرام و قبر مطهر حضتر خيرالانام و ائمه بقيع عليهم السلام گرديده، در روز بيست و نهم شهر شعبان سنه مزبوره از دارالخلافه طهران به قزوين و رشت و انزدلى و بادكوبه و اسلامبوه و جده به مكه مُعظمه مشف شده؛ پس از طواف و اداى اعمال حج، به مدينه منوره

ص: 318

و زيارت مرقد حضرت خيرالبريه و ائمةالامّه تشرف جسته، از آنجا به بيت المقدس و سياحت شامات و مصر و بيروت، مُجدداً به اسلامبول رفته، بعد از چند روز توقف، از آنجا به بندر پوتى و بلاد قفقاز، به آذربايجان و زنجان و قزوين و روز بيست و ششم شهر جمادى الاخره سنه 1298 وارد طهران گرديدند و در تمام ممالك و ولايات داخله و خارجه لوازم احترامات و پذيرايى را نسبت به آن مرحوم، معمول داشته، در همه جا با كمال تبجيل و توقير و تعظيم وارد و خارج شدند و احوالات يوميّه خود را در اين مسافرت همه روزه از قرار تقرير خودِ شاهزاده مبرور، مرحوم ميرزا رضاى منشى باشى كه ملازم ركابشان بود، در رقعه هاى كاغذ به خط سريع تحريرى خفى مسوّده مانند نوشته و آنچه ممالك و مسالك و ولايات و قصبات و منازل و مراحلى، برّاً و بحراً، در اين مسافرت ديده و پيموده بودند با وقايع اتفاقيه كه از آن جمله اطفاء نايره فساد شيخ عبدالله به توسط شاهزاه مبرور در بابعالى است، در اين سفرنامه نگاشته كه بعد از مراجعت به طهران استنساخ نموده، به طبع برسانند و تاكنون سفرنامه اين شاهزاده بزرگ به همان حالت مُسوده در طاق اهمال مانده، نه خود شاهزاده مرحوم و نه اعقاب والا مقامشان بهصرافت استنساخ و طبع آن نيفتادند. از آنجا كه آثار بزرگان را باقى و بزرگ داشتن وظيفه حميده بزرگان است، در اين عهد خجسته مهد كه اورنگ سلطنت ايران زمين به وجود اقدس مبارك سلطان السلاطين و خاقان الخواقين بندگان اعليحضرت ضل الله فى الارضين الملك العادل الباذل، شاهنشاه اسلاميان پناه مُظفّرالدين- ابدالله دولته و سلطنته- باشكوه و تزئين است، حضرت مستطاب اجل اكرم امجد افخم اعظم عالى بندگان آقاى حسين قليخان مخبرالدوله، وزير كُلّ تلگرافخانه هاى ممالك ايران كه اباً عن جدٍ در ترويج ارباب هنر و نشر كمالات و رواج معارف و عمليات، مساعى مشكوره داشته، جدى وافر و جهدى متكاثر دارند و اوقات ليل و نهارشان، بعد از انجام مشاغل و مهمات وزارتى و شخصى مصروف مطالعه و جمع كتب است، مُسوده آن شاهزاده بزرگ براى مطالعه و ضبط كتابخانه خودشان داشته در روزگار به يادگار باقى و برقرار بماند، اين چاكرِ خود را احضار و امر فرمودند كه كاتبى را به جهت استكتاب و استنساخ آن انتخاب

ص: 319

و اختيار نمايد. حسب الامر مباركشان درصدد برآمده به هر يك از كُتّاب كه تكليف نمود، به اين جهت معتذر شدند كه از عهده قرائت نسخه مُسوده بر نمى آييم مگر ديگرى كه تواند براى ما بخواند تا آنكه نوشته شود. اين كار هم مُيسر نبود و اهمال و تعويق در اجاراى امر مطاعشان سزاوار چاكرى ندانسته، لهذا با وجود ضعف چشم و با آنكه به خدمت معين بلاتعطيل مأمور بودم، خود اقدام به نوشتن آن نمودم و در مدت پنج ماه به اتمام رسانيد و از اجراى فرمايش حضرت معظم له خود را نيكبخت دانست. رجاى واثق آن است كه اين خدمت كوچك، لاحق خدمات بزرگ سابق را در حضور مرحمت ظهور مباركان مشهود و متذكر سازد.

وانا العبد الاقل الفانى على على آبادى مازندرانى، نواده مرحومان نصيرالملك اباً و ميرزا تقى آقا امّاً. قد تمّت الكتاب بعون الله الملك الوهّاب، فى شهر جمادى الاخر سنه 1323.

تمام شد كار تصحيح و آماده كردن سفرنامه حسام السلطنه در محرم الحرام سال 1416 هجرى قمرى مطابق با خردادماه 1374 شمسى. خداوند به منّ و كرم خود قبول فرمايد.

رسول جعفريان

ص:320

ص: 321

فهرست راهنما

آبسكون، 57

آبشاران، 54

آب شاهرود، 31

آتش بازى در من، 123

آجا، 272

آجودان حضور، 84

آجودان حضور سلطان، 68

آخته، 299

آدم، 128

آذربايجان، 29، 278، 291، 292، 313، 318

آستانه مباركه چهار امام عليهم السلام، 152

آستانه مقدّسه رضويّه، 41

آسيا، 70، 89، 91

آسياى حضرتصديقه طاهره عليها السلام، 157

آسياىصغرى، 190

آفريقا، 74، 89، 91

آقابابا، 30، 31

آقاباقر ارباب، 28

آقاحسن وكيل دولت انگليس، 78، 129

آقاداش سلطان حاكم منجيل، 32

آق استفا، 298، 303

آقاعلى اكبر تاجر، 51

آقامحمدخان، 27، 32، 294، 297

آلابيكى، 101

آلاى بيك، 102، 105، 133، 135

آلاى بيك ضبطيه، 186

آلْ كِت، 297

آلمان، 203

آمنه، 126

آناطولى، 70، 71، 73، 268

آناطولى حصارى، 70

آنتيق خانه، 265، 266

ائمه اربعه بقيع عليهم السلام، 147، 148، 162، 317

ائمه عليهم السلام، 313

ص: 322

ائمةالامه، 318

ابراهيم عليه السلام، 112، 114، 221، 227، 230، 232

ابراهيم ادهم، 186، 317

ابراهيم اصفهانى، 201

ابراهيم افندى، 85، 316

ابراهيم بنصلاح الدين، 197

ابراهيم پاشا، 255، 257، 166

ابراهيم تبريزى، 58، 201

ابراهيم رئيس خواجه هاى حرم، 117

ابن الوردى، 253

ابن حجر، 209

ابن عساكر، 111

ابوالضباع، 137

ابوالضباع (منطقه)، 136

ابوالعباس مرسى، 245

ابوالفتح ميرزا، 276

ابوالفتح محمد بن عبدالرحمن بن نواب عبدالطيف خان بهادر، 83

ابوالقاسم يزدى، 35

ابوالمعارى المشرف، 111

ابوالنصر ميرزا، 30، 39، 49، 51، 54، 64، 81، 87، 90، 91، 118، 155، 157، 235، 278

ابوالهول، 259

ابوايوب انصارى، 156، 281

ابواء، 126

ابوبكر، 148

ابوتراب ميرزا، 315

ابوحمص، 247

ابوسعد سنجر جاولى، 233

ابوطالب عليه السلام، 126

ابوطاهر سليمان قرمطى، 112

ابوعبيده جراح، 148

ابوعمرو جماعيلى مقدس، 198

ابوهريره، 148، 152

ابهرود، 314

ابى الكيزان، 99

ابى الهول، 262

ابى غَوش، 208، 235

اتحاد دولتين عليتين، 79، 209

اتِل، 57

احمد افندى، 168، 200

احمد افندى مهردار ايالت شام، 188

احمد افندى، ناظرسراى، 248

احمد بن حنبل، 148

احمد بن مشواط، 317

احمدبيك، 84، 240

احمدپاشا، 257

احمدپاشا محافظ و ضابط محروسه مصر، 247

احمدپاشاى رأفت، محافظ اسكندريه، 241

احمدخان، 33

احمد خراسانى، 204

احمد رئيس مجلس بلديه يافه، 204

احمدراسم پاشا، 85، 87، 88

احمدفاضل پاشا محافظ مدينه، 139، 155، 316

احمد ويسقونسول عكه، 239

اخنث بن خضاعه، 152

ص: 323

اخوه (پولى كه اعراب مى گرفتند) 133، 136

اخيوبس ملك منف، 261

اداره پوليس، 58

اداره حكومت گيلان، 41

اداره نظارت، 189

ادِسا، 63، 64، 65، 66

ادهم افندى، 84

ارامنه، 72، 203، 300

ارامنه ايروان، 287

ارّان، 291

اربع، 229

اردوى شامى، 135

اردوى مصرى، 135

ارس، 304

ارض اقدس، 46

ارض روم، 253، 286

ارغون الكاملى، نايب شام، 224

اركان حربيه، 197

ارك شهر سلطانيه، 313

اركى، 268

ارل، 62

ارمنى ها، 295

ارمنيه عثمانى، 291

اروپ، 70، 270

اروپا، 72، 89

ازمير، 279، 271، 283

ازمين، 63

ازواج نبى، 144

ازهر بن امام زين العابدين، 36

اسپار، 268

اسپال مقورى، 268

اسپانيا، 186، 205

اسپيله (نوعى ماهى)، 45

استاراسيل اسكى، 292، 293

استرآباد، 57

استراليا، 74

استفنصاحب، 61

استوانه ابى لبابه، 141

اسحاق بن ابراهيم، 230

اسحاق بن جعفرالصادق عليه السلام، 258

اسحاق عليه السلام 219، 229

اسحاق ميرزا، 30

اسرائيلين، 238

اسرافيل، 217

اسطوانه تهجد، 145

اسطوانه مخلقه، 145

اسطوانه ابى لبابه، 145، 152، 160

اسطوانه حنانه، 145

اسطوانه سرير، 145

اسطوانه عايشه، 145

اسطوانه محرس، 145

اسطوانه وفود، 145

اسكاربن تو، 268

اسكله يافه، 204

اسكله ازمير، 271

اسكله انزلى، 40

اسكله پورت سعيد، 89

اسكله جده، 101

ص: 324

اسكندر، 242

اسكندربيك مترجم اول، 201

اسكندريه، 109، 240، 242، 243، 246، 247، 253، 267، 269

اسكودار، 72

اسكوسرا، 71، 72

اسلامبول، 67، 69، 71، 72، 76، 77، 81، 83، 85، 86، 90، 110، 126، 130، 206، 235، 239، 257، 259، 267، 271، 272، 274، 275، 276، 278، 280، 284، 288، 317، 318

اسماعيل افندى قرل آقاى حربيه، 317

اسماعيل بيك، 301، 304

اسماعيل بيك قرّل آقاسى، 185، 189

اسماعيل پاشا، 97، 239، 243، 249، 250، 259، 262

اسماعيل پاشاى محافظ، 89

اسماعيل عليه السلام، 115

اسماعيليه (دولت)، 30

اسماعيليه (شهر)، 92، 94، 247، 251، 258، 263

اسنا، 252

اشرف شعبان بن حسين، 225

اصحاب كهف، 198

اصطبل عنتر، 164

اصلانخان، 33

اطريش، 63

اعتضادالسلطنه، 26، 33

اغذيه ايرانى، 58

اغذيه فرنگى، 58

افريبوبن هَرجيب، 262

افريدون بن القيان، 212

افسرالدوله، 276

اكبرآباد، 26

اكبرخان بيگلربيگى انزلى، 36، 39، 43

اكبرخان بيگلربيگى سرتيپ، 37

اكبرخان (قونسول ايران در بادكوبه)، 51

اكبر معمار (استاد)، 32

اكبر ميرزا پسر مرحوم قهرمان، 309، 310

الكساندر حاكم بالاخانه، 316

المستنصربالله، 232

المعزّلدين الله، 251

الموت، 30

النجه چاى، 302

الَه، 169

الهامه، 201

الهامى پاشا، 257

اليا (زوجه يعقوب)، 229

الياس بن عبدالله، 207

اليس، 232

ام الضّباع، 132

امام جمعه طهران، 27

امام جمعه اردبيل، 78

امامزاده ابراهيم، 312

امامزاده ده شيخ، 50

امامزاده على نقى، 28

امامزاده قاسم، 312

امامزاده ... (كنار سفيدرود)، 34

ص: 325

امامزاده لال شوى، 38

امامزاده معصوم، 28

امامزاده نيكى امام، 27

امامزاده هادى، 28

امامزاده هاشم، 35، 36

امامزاده بى بى هيئت خواهر امام رضا عليه السلام 50

امامقلى پيشخدمت، 39

امپراطور اسپانيول، 92

امپراطور اطريش، 92

امپراطور امريكا، 92

امپراطور بلجيك، 92

امپراطور پروس، 92

امپراطور دولت نمسه، 235

امپراطور رم، 92

امپراطور روس، 92، 276

امپراطور سوئد نُروژ، 92

امپراطور فرانسه، 92

ام حبيبه بنت ابى سفيان، 151

امريكا، 203، 205، 264

ام سلمه بنت اميه، 151

ام كلثوم بنت رسول اللهصلى الله عليه و آله، 151

اميرآخور، 31، 316

امير الامراء العظام، 33

امير عبدالقادرپاشاى مغربى، 197

اميرنظام، 304، 306، 307، 309

امين افندى، 189

امين السلطان، 28

امين الملك، 26

امين پاشا كماندان عسكر بيروت، 201

امين خلوت، 79

امينصره، 136، و نك:صره امين

انابلس، 215

اناخاتون، 306

انزلى، 38، 39، 40، 42، 43، 45، 292، 317

انس الجليل، 217

انصار، 144

انگليس، 61، 102، 186، 205، 278، 283

انگليسى ها، 94

انگور مشك، 87

انوشيروان عادل، 55

انوشيروان ميرزا، 308

اوب لى سيخه، 290

اوچ كليسيا، 301، 304

اوچلى، 290

اورشليم، 211

اوزان آذا، 271

اوزان تلى، 298

اونياشى، 248

اهرام، 258، 259، 261، 265

اهل بيت حضرت سيدالشهدا، 191

اهل بيت عليه السلام، 197

اهل تسنن، 154، 194، 257

اهل تشيع، 119، 120

ايران پولى، 305

ايرانى هاى بادكوبه، 51

ايرانى هاى حاجى طرخان، 58

ايروان، 296، 299، 300، 301، 303

ايطاليا، 91، 186، 259، 276، 279

ص: 326

ايلخانى، 311

ايلَر، 299

اينه بولى، 284

ايوان كوهصفا، 108

ايوب عليه السلام، 183

بئر اريس، 161

بئرالعذب، 132، 138

بئرالماشى، 132، 138

بئرايوب، 208، 215

بئر بصه، 161

بئر بضاعه، 161

بئر جَبرى، 163

بئر جديدى، 166

بئر حاء، 161

بئر حصان، 132

بئر رضوان، 132، 135

بئر رومه، 161

بئر زمرد، 167

بئر عباس، 132

بئر عثمان، 163

بئر عسفان، 132، 133، 134

بئر على، 139

بئر عهن، 161

بئر غرس، 161

بئر غرس، 161

بئر مُرّ، 103

بئر مستوره، 132

سئر معظّم، 172

بئر نسيف، 163

باب ابراهيم، 111

بابابورنى، 272

باب اجيادالصغير، 111

باباحسن، 306

باب اسرائيل، 218

باب الابواب، 57

باب الاسباط، 213، 224

باب البازان، 11

باب البُراق، 224

باب البريديه، 194

باب البسطى، 112

باب البغله، 11

باب البوابجيه، 191

باب التوبه، 223

باب التوما، 191

باب الثاغور، 191، 195

باب الثرايا، 191

باب الجابيه، 191

باب الجبل، 143

باب الچثه، 218

باب الجمعه، 143

باب الجنائز، 224

باب الجياد، 111

باب الحديد، 224

باب الحنّاطين، 112

باب الحيطه، 224

باب الخليل، 213، 214، 224

باب الداعيه، 213

باب الدريه، 112

باب الرّباط، 229

ص: 327

باب الرجه، 213

باب الرحمه، 113، 141، 146، 223، 224

باب الرداع، 112

باب الزياده، 111، 117، 130، 193

باب الساعات، 193

باب الساهره، 213

باب السده، 112

باب السكينه، 112، 224

باب السلام، 111، 146، 152، 160

باب السلام (دمشق)، 191

باب السلسله، 193، 214

باب الشام، 143، 213

باب الصغير، 191

باب الصفا، 108، 111، 117

باب العامود، 213

باب العبرانيه، 193

باب العتيق، 112

باب العظيم، 224

باب العماره، 191

باب العمره، 111

باب العمود، 213

باب العنبريه، 143

باب العوالى، 143

باب الغانم المقدس، 224

باب الغوانمه، 224

باب الفراديس، 191، 193

باب الفرج، 191

باب القاضى، 112

باب القُبا، 143

باب القبطى، 112

باب القطّانين، 224

باب الكوفه، 143

باب الكيسان، 191

باب المتوضّاه، 224

باب المجاهدين، 111

باب المجيديه، 143

باب المحراب، 213

باب المغاربه، 213، 224

باب الناظر، 210

باب الناظر، 224

باب النبى، 112، 224

باب النساء، 146

باب الوادى، 208

باب اليوسف، 228

باب ام هانى، 111

باب بولس، 191

باب جبرئيل، 146

باب جيرون، 193

باب حناطين، 131

باب دارالعجله، 112

باب داوديه، 112

بابصرّالصغير، 213

باب شرف الانبياء، 224

بابصِهيون، 213

باب عاتكه، 146

بابعالى، 79، 85، 190، 276، 279، 318

باب عباس، 111

ص: 328

باب عزوره، 112

باب على، 111

بابل، 229

باب مجديه، 147

باب مدرسةالشريفه، 111

باب مروان، 146

بابيله، 195

بادكوبه، 46، 49، 50،، 57، 292، 317

بازار برده فروشان، 129

بازارچه پنج شنبه، 36

بازارچه دوشنبه، 36

بازارچه شاه آقاجى، 37

بازار عطاران (در محدودهصفا و مروه)، 109

باستيان، 42

باسمج، 308

باش آجق فرنگى، 288

باش لرزاش، 304

باش نوراشن، 301

باطوم، 285، 286، 289

باغچه آواسى، 271

باغچه حضرت زهرا عليها السلام (در مسجدالنبى)، 147

باغچه ملتى، 90، 59، 80، 192، 249، 250، 255

باغ حاجى داداش، 311

باغ شُبرى، 263

باغ شوكانى، 263، 264

باغ ناصريه، 38، 39

باغ نزهن، 243، 263

باكو، 50

بايزيد عثمانى، 300

ببك، 69، 81، 84

بت پرست، 56

بَحرا، 103

بحر ابيض، 252، 254

بحر احمر، 252

بحر اخضر، 253

بحرالانساب، 36

بحرالانساب (كتاب)، 28

بحر حبشه، 253

بحر خزر، 33، 56، 307

بحر روم، 190، 253

بحر قلزم (درياى احمر)، 97

بحر محيط، 253

بحر نوبه (درياى احمر)، 97

بحرين، 112

بخت النصر، 212

بدرالجمالى، 232

برج داود عليه السلام، 212

برج دختر، 50

برج سلطانى، 41

بِركِه ماجِن، 106

بركةالسبع، 247

بُرلْس، 240

برهان الدين بن جماعه، 222

بريه، 207

بزچلو، 298

بُسفور، 65

بسقو، 297

بشيك طاش، 70، 73

ص: 329

بصره، 83

بطريق ارمَن، 208

بطن الغول، 175

بقعه ابى ايوب انصارى، 281

بغداد، 172، 213، 217

بقعهصفيه و عاتكه، 152

بقعه ائمه اربعه، 151

بقعه ابراهيم بن رسول اللهصلى الله عليه و آله، 160، 151

بقعه ابوسعيد خدرى، 152

بقعه ازواج النبى، 160

بقعه بخٍّ بخٍّ، 223

بقعه حسن كاشفى، شاگر علامه، 312

بقعه حضرت ابراهيم عليه السلام 229، 232، 233

بقعه حضرت اسحاق عليه السلام، 232

بقعه حضرت زينت (مصر)، 249

بقعه حضرت مريم عليه السلام، 226

بقعه حضرت يعقوب عليه السلام، 233

بقعه حضرت يوسف عليه السلام، 233

بقعه حليمه سعديه، 152، 160

بقعه حمزه سيدالشهداء، 154

بقعه راجيل، 234

بقعه راجيل مادر حضرت يوسف، 227

بقعه رفقه زوجه اسحاق، 232

بقعه ساره، 232

بقعه سر حضرت يحيى، 193

بقعه سلطان چلپى، 312

بقعه عثمان، 152

بقعه عقيل بن ابيطالب، 152، 160

بقعه فاطمه (خواهر على بن موسى الرضا)، 38

بقعه فاطمه بنت اسد، 152

بقعه لايقه زوجه يعقوب، 233

بقعه مالك بن انس، 152

بقعه مباركه رقيه، 197

بقعه محيى الدين عربى، 199

بقعه نافع، 152

بقيع، 151، 159، 161

بكر افندى، 189

بلاط، 181

بلّاعه، 166

بلاغ، 252

بلال، 128

بلخ، 253

بلغار، 72

بلقا، 180

بله كورى، 290

بندر اريكلى، 66

بندر پوتى، 288، 318

بندر رشيد، 254

بندر گز، 45، 46، 47

بنى داريه، 230

بنى اسرائيل، 93، 207، 231

بنى اميه، 144، 221، 233

بنى سويف، 252

بنى شيبه، 129

بنى عباس، 144

بنى غانم، 224

ص: 330

بنى نجار، 144، 281

بورون آباد، 270

بوشهر، 102

بوصير، 245

بوضيا، 72

بوغاز، اسلامبول، 65، 70

بوغاز مُرداب، 42

بولاغ، 265

بويضا، 213

بويكْ ذرى، 301

بهرام قهوه چى، 39

بيت الاحزان، 152

بيت الدين، 201

بيت اللحم، 231، 234

بيت الله الحرام، 47، 90، 114، 46، 106، 117، 317

بيت المقدس، 132، 155، 206، 207، 209، 216، 226، 231، 235، 318

بيدستان، 28

بيروت، 155، 189، 200، 201، 202، 203، 239، 318

بيضا، 104، 106

بيعت عقبه، 281

بيك اوغلى، 72، 273، 278

بيك اوغلى، 82

بيك كندى، 31

پاپنصاحب، 40

پاتمِس، 268

پاچنار، 31

پادشاه ايتاليا، 31

پادشاه برزيل، 92

پادشاه پرتقال، 92

پادشاه خطا، 306

پاريس، 76، 83، 238، 274

پاولى، 63

پرنس ورانسوف، 296

پسكاويج، 64

پشته، 34

پطرزبورغ، 63، 293، 295

پطروسكى، 55

پُل آجى، 306

پل وشان، 32

پوت (واحد وزن)، 46

پوتى، 285، 286، 287، 289، 290

پورت سعيد، 89، 91، 92، 93، 239

پى چى توبن، 290

پير بازار، 39، 40

تبريز، 67، 304، 306، 307، 315

تبوك، 174

تپليس (تفليس)، 295

تجار ايران در اسكندريه، 245

تجار ايرانى (در بيروت)، 203

تجار تبريزى در حاجى طرخان، 58

تحسين بيك محاسب مركز لوا، 188

تخت جمشيد، 261

ترجمان اول دولت عليّه عثمانى، 67

ترساچاى، 298

تركمان، 57

تركمانچاى، 309

ص: 331

تركيه، 203

تشريفاتچى باشى، 67، 248

تفليس، 49، 50، 287، 288، 289، 290، 292، 293، 294، 295، 296، 297، 300، 303

تفنگ هاى كارروس، 293

تقويم البُلدان، 291

تقويم سالنامه اسلامبول، 105

تِلِت، 296

تلگرافخانه، 42

تلوس، 268

تميم الدارى، 148

تندوس، 271

تنعيم، 131، 133

توپخانه انزلى، 45

تورات، 238

توفيق افندى ملازم ثالث، 189

توفيق بيك، 84

توفيق بيك قايم مقام يافه، 204

توفيق پاشا خديو مصر، 248

توفيق (معلم اطفال)، 83

تولم، 39

تهامه، 135

تياتر (مصر)، 255

تيافا، 252

تيمور لنگ، 314

تيه بارود، 247

تيه بنى اسرائيل، 190، 229

ثنيات الوداع، 153

ثور بن عبدمناف، 127

جامع ابيض، 207

جامع ابى نبوت، 235

جامع النساء، 221

جامع امويه، 193، 196، 197

جامع دمشق، 215

جامع سلطان احمدخان، 77

جامع سلطان بايزيد پسر سلطان محمد فاتح، 77

جامع سلطان محمد فاتح، 77

جامع شهر يافه، 235

جامع كبيرى سليمان بن عبدالملك، 207

جامع مغاربه، 224

جاموس البحر، 254

جاوه، 123

جباربيگى، 51

جبار ارنكه، 27

جبرئيل، 127، 230، 231

جبل، 118، 119، 129

جبل اطحل، 127

جبل الثور، 127

جبل الخمر، 214

جبل الطارق، 89

جبل العمرات، 110

جبل النور، 128، 129

جبل ريان، 137

جبل زيتا، 214

جبل سلع، 143، 153، 162

جبل سلوان، 214

جبل عامل، 202

ص: 332

جبل قاسيون، 198

جبل قسردان، 203

جبل مقطم، 257

جبل ناعم، 131

جبل نعيم، 131

جحفه، 99، 135

جده، 84، 85، 96، 100- 102، 128، 135

جُديده، 201

جَرجا، 252

جرجسا يولس، 202

جرجسى خامس از ابناء كنعان، 202

جرجيس افندى مترجم اول قونسول ايران، 186، 317

جزيره سياه كوه، 57

جسر زينون، 201

جعفر حكّاك، 201

جعفرصادق عليه السلام، 148، 151

جلفا، 293، 294، 296، 302

جلق، 190

جمال الدين افندى قاضى همگى، 202

جمهور، 201

جنان قاضى، 172

جندرمه، 183، 189

جنگ جمل، 281

جنگ روس و عثمانى، 286

جوادالاصفهانى، جمال الدين، 143

جواد كربلايى، 248

جوبه (يافا)، 205

جودت پاشا ناظر عدليه، 83

جوهر غلام المعزلدين الله، 251

جويريه بنت الحارث، 151

جهانشاه بن قرايوسف، 307

جيرون، 190

جيرون بن سعد بن عاد بن عوص بن دمشق، 190

جيزميه، 252

جيفه، 39

چاپارخانه رستم آباد، 34

چاناق قلعه، 86، 87، 271، 272

چاوش، 189، 248

چاه ابوايوب انصارى، 157

چاه زمزم، 108،، 115، 129

چراغ بحرى، 54

چركس، 288

چركسيه، 113، 203

چشمه سلوان، 241، 215

چكشلر، 46، 47، 48

چمن اوجان، 309

چمن حاجى آقا، 308

چمن سلطانيه، 311

چنيك افندى، 317

چيلاويد، 290

چين، 70، 74، 90

حاجى آقا (دهكد)، 308، 309

حاجى آقا محمد ملك التجار، 31

حاجى جواد نايب قونسول، 317

ص: 333

حاجى داداش، 311

حاجى طرخان، 54، 56، 47، 59، 63

حاجى محمدباقر، 38

حاجى محمد مكارى، 180

حاره اكراد، 230

حاره داريه، 229

حازميه، 201

حاكم انزلى، 37

حبرون، 227، 228، 229، 230، 231

حبشه، 253

حبيب بيك قايم مقام، 201

حجاج بن يوسف، 112

حجاج شيرازى، 100، 103

حجاز، 135، 176، 217

حج اكبر، 105

حجر اسماعيل، 108، 115، 116، 118، 120، 130

حجرالاسود، 108، 112، 114، 131

حجرهصديقه طاهره عليها السلام، 147، 157

حجره ئ مباركه جناب پيغمبرصلى الله عليه و آله، 147

حدره، 165

حرّا، 103

حر عاملى، 202

حرمين، 76

حرّه بنى النضير، 162

حسام آباد، 31

حسام الدين، 220

حسام الدين افندى، 83، 272

حسن آقا ممباشى، 317

حسن ارزنجانى، 258

حسن افندى، 239

حسن افندى معاون اول ضبطيه مصر، 248

حسن افندى مفتى يافه، 237

حسن السبط عليه السلام، 148، 151

حسن پاشا، 195، 197، 246، 247، 248، 255، 258، 264، 267

حسن پاشا مير لواى اركان حربيه، 185

حسن پاشاى ميرلوا، 317

حسن تاجر كازرونى، 248

حسنخان، 38، 308

حسن طباخ، 39

حسن عسكرى عليه السلام، 148

حسنعلى خان، 304

حسن فهمى افندى، 83

حسن فهمى افندى مميز املاك، 188

حسن قوتلو، 187، 188، 189

حسن كاشفى، 312

حسن مطوف، 108

حسين آباد، 27، 30

حسين افندى وكيل كارپرداز سوريه، 201

حسين السبط عليه السلام، 76، 148

حسين بيك ناظر كارخانه كاغذسازى مصر، 252

حسين پاشا، 242

حسين خاصه تراش، 39

حسين عليه السلام، 249

حسين فخرى پاشا ناظر حقانيه، 249

ص: 334

حسين فرزى افندى (مشيرپاشا)، 90، 316

حسين فرزى پاشا مشر اردوى پنجم، 186

حسين فهمى بك، 96

حسين قلى خان ايلخانى بختيارى، 103

حسين قليخان مخبرالدوره، 318

حسينقلى خانى، 39

حسين قونسول معزول دولت ايران، 204

حشمت الدوله، 26

حصارك، 28

حصاة، 178

حصين بن نمير، 112

حضره، 247

حطيم، 116

حفصه بنت عمر، 151

حكومت لبنان، 201

حكونيا، 209

حكيم باشى، 294

حلب، 190، 212، 221

حلحول، 228

حلمى بيك مدير مركز تحريرات، 188

حمدى پاشا والى شام، 189

حمزه سيدالشهداء، 148، 153

حمص، 190

حمله افغان، 313

حنطلة بن ابى عامر، 154

حوّار، 128

حواريين، 288

حوران، 182، 183، 189

حول پاشاى ميرميران، 186

حيدرقلى ميرزا پسر نواب بهمن ميرزا 293

حيفا، 204

خاقان البحرين، 72

خاقان چين، 92

خان بودخان، 201

خان مراد، 201

خانه امام زين العابدين عليه السلام 160

خانه جناب اميرمؤمنان عليه السلام در قبا، 157

خانهصديقه طاهره عليها السلام در قبا، 157

خانه كعبه، 108

خدادادخان حاكم طارم، 33

خديجه كُبرى، 126

خديو اسماعيليه، 254

خديو مصر، 88، 92، 130، 239، 263، 267

خرابه شام، 197

خراسان، 313

خزانه دولتى، 33

خزر، 44

خسته خانه، 198، 206، 209، 227، 235، 237

خضر عليه السلام، 223

خطا (قريه) 306

خط داود، 214

خط سريانى، 170

خط كوفى، 232

خط ميخى، 54

خطوط سُريانيه، 261

خط يونانى، 232

خَفرم، 261

خفاى ثلاثه، 76

ص: 335

خليج ازمير، 268، 269، 271

خليج سوئز، 93، 97

خليج عقبه، 93

خليل، 213، 234

خليل افندى خورى مدير روزنامه جنت، 202

خليل بيك، 272

خليل پاشا، 284

خليل پاشاى اجودان حضور، 79

خندق، 162

خواجه اسكندر نصرانى كارپرداز ايران در لبنان، 201

خواجه رشيدالدين فضل الله، 313

خواجه سعدالدين، 313

خواجه عبدالله ويسقونسول مرسين، 241

خواجه موسى يهودى، 200

خواجه هاى حرم، 108

خوارزم، 57

خوى، 302

خيابان عالى قاپى (قزوين)، 29

خيبر، 165

خيرى پاشا، مُهردار خديو مصر، 90، 247

دارالخلافه، 32

دارالنّيابه، 225

دار دانل، 225

داريوش ثانى، 212

داش ارخ، 301

داغستان، 57

داغستانى، 288

دامجلق، 299

دانيال، 245

دانيال (قريه)، 207

داود عليه السلام، 211، 214، 224

دختران روميه، 203

درب جبرئيل، 140

دربند، 54

در بنى شيبه، 108

دُرّ شلم، 211

دُرله، 269

در مسجد الحرام، 108

دروازه گيلان، 30

دروازه شام (مدينه)، 153

دروازه گرجستان، 289

درويش افندى، 186، 196

درويش بيك، 202

درويش حسن، 36

دره چيچك ولايت بايزيد، 298

درياى آرچى پيلكر، 271

درياى آق دنگيز، 88

درياى ابيض، 91، 271

درياى احمر، 91، 93، 95، 97، 101، 134، 135

درياى خزر، 291، 292، 295

درياى روم، 88، 91

درياى سفيد، 69، 88

درياى سياه، 66

درياى شاب (درياى احمر)، 98

درياى قرادنگيز (درياى سياه)، 64، 66، 69، 70

درياى محيط، 89

ص: 336

درياى مديترانه، 88

درياى مرمره، 69، 74، 86، 272

ةُلاد، 29

دليجان، 298، 303

دمّار، 193، 200

دمشق، 185، 189، 190، 191، 193، 198، 212، 213

دمشق بن كنعان، 190

دمشق بن نمرود، 190

دمنهور، 247

دمياط، 239، 254

دنون، 185

دواتگر، 309

دود ارس، 303

دولت اسلام، 79

دولت انگليس، 259، 298

دولت ايران، 48، 302

دولت بهيه انگليس، 76

دولت روس، 58، 216، 286، 302

دولت عثمانى، 88، 89، 105، 126، 70/ 28، 277، 283، 316

دولت عليّه ايران، 273

دولت فاطميين، 212

دولت فرانسه، 259

دولت قلى آبدار، 39

دولو، 301

دويدارية، 224

دهباشى، 189

ديار مصريه، 203

ديال، 96

ديباى فرنگى، 29

ديرالسرّب، 213

ديوان حشرى، 306

ديوانخانه عدليه، 244

دات الحج، 175

ذكوان انصارى، 154

ذوالحليفه 139

ذوالفقارپاشاى تشريفاتچى، 248

ذوذنب، 41

رئوف پاشا حاكم سوئز، 96

رئوف پاشاى متصرف قدس شريف، 209

رئيس باشبرد، 287

رئيس خدام، 79

رئيس شوراى دولتى، 83

رئيس و ناظر گمرك، 287

رابغ، 99، 132، 134، 135

راديه، 195

راس التين، 267

راس الصحرا، 201

راشدپاشا، 200، 247

راشدپاشاىصدراعظم خديو مصر، 249

رامه، 231

راه سلطانى، 132

رأس التين، 241، 242

ربوه، 192

ربوه، 200

رحمت آباد، 33

رحيم خان سرتيپ كركرى، 302

ص: 337

رستم آباد، 34، 35

رستم پاشا متصرف لبنان، 201

رسول خداصلى الله عليه و آله، 110، 112، 113، 128، 133، 140، 144، 147، 152، 154، 156، 160، 173، 218، 219، 22، 223، 224، 281، 317

رشت، 29، 33، 34، 35، 37، 38، 39، 47، 288، 317

رضابيك سفير كبير سابق، 273

رضاقليخان قاجار، 27

رضاى بيك منشى باشى، 79

رفايُوبح قونسول بلجيك، 316

رفعت آغا نايب شيخ الحرم، 153

رفعت بيك، 84

رفقه يا ريقه (زوجه اسحاق)، 229

رقّه، 253

رقيه بنت رسول اللهصلى الله عليه و آله، 151

رقيه خاتون، 197

ركن شامى، 114، 115

ركن يمانى، 108، 113، 131

رمطاء، 182

رمله، 189، 207

روبيل، 213

روبيل بن يعقوب، 207

رود ارس، 57، 269، 302، 304

رود الموت، 32

رودبار، 32، 33، 34

رود جيحون، 57

رودخانه آرپه چاى، 301

رودخانه اكا، 62

رودخانه ايروان چاى، 300

رودخانه پى جى توبن، 289

رودخانه چولوك، 286

رودخانه خرام، 297

رودخانه ريون، 287، 288، 289

رودخانه زنجان، 311

رودخانه زنگى، 301

رودخانه سردله، 289

رودخانه شاهرود، 34

رودخانه شاهرود طالقان، 32، 33

رودخانه قِزح بولاغ، 300

رواخانه كُر، 57، 290، 291، 295، 296

رودخانه كرج، 27، 28

رودخانه كيخسروى، 291

رودخانه گرگان، 57

رودخانه نخجوان، 302

رودخانه ولگا، 46، 55، 56، 59، 62

رودس، 88

رودس، 268

رود سروس، 291

رود طارم، 31

رود نيل، 91، 97، 229، 240، 243، 246، 251، 252، 253، 254، 258

روزارخ، 298

روز ترويه، 105، 112، 119، 120

روز عاشورا، 152

ص: 338

روز عرفه، 105

روز غدير، 128

روزنامه شمس لندن، 274

روزنامه جنت، 202

روز نوروز، 277

روس كوچك، 63

روس ها، 39، 213، 228، 270، 287، 304

روسيه، 61، 62، 278

روشلّم، 212

روضه منوره، 146

روم، 217، 245

روملى، 70، 71، 74، 78، 83

روملى حصار، 70

رياض پاشا ناظر داخليه و ماليه و رئيس نظار، 249

ريال فرانسوى، 124

ريان، 132، 138

ريحانه، 151

ريشى ليو (بانى شهر ادسا)، 64

رؤيت هلال، 105

زبان اسلامبولى، 79

زبان روس، 40، 45، 60، 66، 287، 293

زبان عبرى، 238

زبان عربى، 252

زبان فارسى، 287

زبان فرانسه، 40، 49، 51، 64، 65، 66، 69، 87، 88، 275

زبان يونانى، 88

زبيده خاتون، 307

زبيده زن هارون الرشيد، 30

زبيده زن هارون الرشيد، 121

زبير بن العوام، 148

زكريا، 215

زلاقه، 171

زنان فرنگى، 80

زنان حورانى، 183

زنجان، 311، 318

زنور، 305

زهله، 201

زياران، 28، 315

زيارت حضرت رسول، 108

زين الدين (از امراى مملكت مغربيه)، 139

زينب بنت جَحش، 151

زينت بنت رسول اللهصلى الله عليه و آله، 151

زينبيه، 186، 195

ژاپون، 274

ژَن، 207

ساتور نوس، 202

ساجن (واحد طول) 58، 289

سادات، 33

سادات حسينى، 209

سادات حسينيه (مدينه)، 153

سادات طارمى، 33

سادات موسويه، 153

سادات موسويه، 186

ساراتسين، 59

ساره، 229، 230

ساعتخانه، 129

ساعدالملك، 304

ص: 339

سالم آغا، 157

سالم بن راشد، 317

سام بن نوح، 212، 217

سامتِريدى، 290

سامس، 85، 87، 88

سامسَون، 284

ساهره، 215

سايان، 11

سپهسالار اعظم، 26، 43، 47، 196، 293

ستّاربيك ميرآلاى، 186

سخلو، 297

سدرك، 301

سراب، 301

سراتسين، 66

سرادان، 36

سرالتين، 56

سراى عابدين، 248

سراى همايون يلدوز، 273

سربازخانه سلميه، 71

سرچم، 310

سرداب حضرت خليل الرحمن، 227

سرورالسلطنه، 308

سرورپاشا رئيس شوراى دولتى، 83

سروس، 291

سرياور، 284

سريس، 208

سعادالدين افندى، 84

سعادت حسن خطاطى افندى وكيل امارات

جليله جده 101

سعد بن ابى وقاص، 151

سعدى افندى ناظر رسومات، 101

سعديه (يلملم) 102، 104، 105

سعيد آقاى موصلى، 195

سعيد افندى دُجانى، 237

سعيد بن زيد، 151

سعيدپاشا، 78، 80، 137، 153، 155، 170، 174، 177، 180، 184، 186، 198، 277

سعيدپاشاى باش وكيل، 277

سعير، 231

سُغد، سمرقند، 190

سفارتخانه دولت ايران (در عثمانى)، 79

سفارتخانه دولت ايران (در مصر)، 266

سفارتخانه يالى، 81

سفارتخانه يالى ببك، 77

سفارت روس، 49

سفرنامه، 40، 89، 218، 318

سفرنامه فرنگستان (از ناصرالدين شاه)، 33

سفرنامه ناصر و خسرو، 111، 245

سفيان بن الحارث بن عبدالمطلب، 152

سفيدرود، 33، 34، 35، 57

سفير آلمان (در عثمانى)، 279

سفينه نوح، 301

سقز (جزيره)، 268، 269، 283

سكةالحديد، 246، 267

سكةالحديد مصر، 247

سلاطين آل عثمان، 198

سلاطين عثمانى، 71، 190، 203

ص: 340

سلطان احمدخان پسر سلطان محمدخان، 75، 124

سلطان البرّين، 72

سلطان بايزيدخان، 75

سلطان سليم، 166، 191، 198، 203، 312

سلطان سليمان، 146، 213

سلطان سليمان اول، 76

سلطان سليمان پسر سلطان سليم اول، 75

سلطان سليمان خان ثالث، 281

سلطان عبدالحميد، 68، 70، 74، 75، 78، 80، 82، 84، 103، 118، 115، 159، 221، 238، 273، 277، 279

سلطان عبدالعزيز، 70، 72، 74، 75، 76، 77، 80، 71، 151، 154، 190، 213، 220، 221، 249، 265

سلطان عبدالمجيدخان، 67، 75، 144، 147، 151

سلطان عبدالمجيدخان پسر بزرگ سلطان محمودخان ثانى، 76

سلطان عثمان پسر سلطان مصطفى خان ثانى، 75

سلطان عثمانى، 189، 194، 257

سلطان فوج، 293

سلطان محمد خدابنده، 312، 313

سلطان محمد خوارزم شاه، 57

سلطان محمد فاتح، 72، 75، 76، 274، 281

سلطان محمد كامل، 257

سلطان محمود 70، 74، 75، 151، 154، 213، 220، 221، 243

سلطان محموخان پسرسلطان عبدالحميدخان، 75

سلطان محموخان ثانى، 75

سلطان مراد، 70، 75

سلطان مراد پنجم، 75

سلطان مراد ثانى، 72

سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه، 317

سلطان نورالدين شهيد، 221

سلطان عثمانى، 92

سلطانيه، 311، 312، 313

سلطنت ايران زمين، 318

سَلمَس، 184

سليمان پاشا، 315

سليم افندى، 186، 169

سليم افندى دهباشى، 189

سليمان آغاى خواجه، 262

سليمان پاشا، 283، 284، 288، 289، 292، 294، 304، 310

سليمان پاشا، 305، 308، 311، 315

سليمان پاشا والىصيدا، 221

سليمان پاشا كماندان عسكر، 209

سليمان پاشا كماندان عسكر، 209

سليمان، حاجى، 168

سليمان عليه السلام، 193، 206، 210، 212، 217، 228، 231

سليمان ميرزا، 67، 81، 278، 294

سليمانيه (دهى در راه قزوين)، 26، 27

سمبطيه، 189

سمت الابيض، 132، 138

سَمَس افقا، 298

سمسكين،184

ص: 341

سَموس، 268

سَميرنه، 270

سنان بن مُشَلشل، 261

سَند (جزيره اى در خزر)، 54

سَنصوفى، 261

سنق كرپى، 297

سنكر، 36، 37

سنى، 105

سنّى، 114

سنى ها، 119، 120

سوئد، 41

سوئز، 91، 93، 95، 96، 97، 98، 254

سواقى، 290

سوخاى فانتان، 299

سورام، 290

سور سلطان سليمان، 143

سور قزوين، 30

سورى، 190

سوريد، 261

سوريه، 190، 202، 211

سوسته پل (واقعه)، 76

سوق الطوّال، 148

سوالقطانين، 213، 224

سوق الليل، 127

سوق المعرفه، 225

سوقانلو، 297

سهل المطران، 168

سيادهن، 314

سياه رود، 35

سيدالشهدا عليه السلام، 197

سيدجبار، 247

سيدحسن، 163

سيد حمزه، 308

سيدصافى، 140، 163

سيدصلاح الدين، 163

سيدصلاح الدين، 196

سيدعلى شيرازى، 248

سيده نفيسه دختر ابى محمد حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام، 258

سيف الدين ابوبكر بن ايوب، 191

سَيوط، 252

سيوف دمشقى، 192

شاپور ذورالاكتاف، 30

شام، 99، 132، 136، 162، 177، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 12، 197، 198، 201، 203، 211، 217

شامات، 76، 176، 180، 189، 318

شام پنجم، 190

شم چهارم، 190

شام دوم، 189

شام سيم، 189

شاه آباد، 26، 315

شاه آقاجى، 36، 37

شاهر نصّار، 133

شاهزادگان ايران، 51

شاهزاده خانم روسيه اى، 275

شاه عباس، 305

شاه عباس ثانى، 309

ص: 342

شاه كزلِنِن (دره)، 297

شاهورديخان، 33

شُبرى، 263

شتركوه، 314

شداد بن عاد، 262

شدوان، 98

شرور دره لى كر، 301

شريف دخيل داماد شيخ الحرمين، 135

شريف عبداالِه، 119

شريف عبداللَّه، 119، 133، 135

شريف عبدالمطلب، 107، 116، 120، 123، 130

شريف عبدالمنعم، 162

شريف عون، 276

شريف مساعدبيك نواده جناب شريف مكه، 101

شريف مكه، 101، 102

شريف منصور، 124

شعب ابى طالب، 126

شعيب، 181

شعيب بوّان، 190

شفيع خان حاكم مرند، 304

شقاقى، 309

شقُ القمر، 128

شقصدر، 129

شقةالعجوز، 171

شكراللَّه خان تفنگدارباشى، 39

شكيب بيك يوزباشى، 189

شكيب پاشا، 185

شمعون، 213

شُمندُفر (قطار)، 51، 54، 60، 270، 289، 292

شوكت بيك شيخ الحرم، 139، 159

شوكت پاشاى فريق عسكر، 186

شهبندر عثمانى، 285

شهداى احد، 153

شهداى حره، 162

شهداى فخ، 131

شهرنو، 45، 48

شيث، 128

شيخ الحرم، 157

شيخ الحرم، 107، 110، 133، 135

شيخ الحرمين شريف عبدالمطلب، 118

شيخ الرئيس، 123

شيخ انصارى، 136

شيخ بهايى، 179، 202

شيخ حسن حظاظى، 107

شيخ خليل اللَّه، 50

شيخ سعد (نام يك پير)، 183

شيخ سعدى، 183، 184

شيخ سعيد حورانى، 181

شيخصنعان، 295

شيخ عبداللَّه مجتهد عامل، 202

شيخ عبيداللَّه، 276، 277، 278، 318

شيخعلى، 40، 42

شيخ على كركى، 179

شيخ فرعى، 136

شيخ كُرپى، 306

شيخ محمدعلى شيعه، 228

ص: 343

شيخ ناصر حورانى، 181، 182

شيخيه، 307

شيروان، 50، 57

شير و خورشيد، 49، 66، 85، 120، 141، 201، 202، 316

شيعه، 50، 105، 114، 120، 136، 153، 179، 180، 186، 209، 255

شيعه افغانى، 47

صابئه، 262

صابونچى، 54

صاحب قاموس، (فيروزآبادى*، 116، 174، 251، 261

صاحب مجمع البحرين، 174

صاحب وصاف، 313

صادق افندىصره امين، 130

صالح عليه السلام، 207

صالحيه، 197، 198، 213

صاين قلعه، 314

صحراى منجيل، 33

صحن حضرت ابراهيم عليه السلام، 228

صحيح بخارى، 139

صخره شريفه، 210، 212

صدرالدوله، 316

صدر ديوانخانه، 316

صرّاف يونانى، 274

صَرفِند، 207

صره امين، 130، 186

صعيد، 254

صفوت پاشا، 85، 130

صفوت پاشا والى مكه، 101

صفويه، 29

صفين، 253

صفيه بنت حيى بن اخطب، 151

صلاح الدين ايوبى، 207، 211، 221، 256، 260

صلاح الدين بيك متصرف سابق روزه، 83

صلاح الدين مزوّر، 140

صمدپاشاى سرقرنا، 79

صوبعه، 208

صور، 204

صوفانيه، 192

صوفيان، 055، 306

صوفيه، 198

صَيدا، 190

صيدا، 203، 204

صحّاك، 169

ضرّابخانه، 32

ضريح رأس الحسين، 195، 250

ضريحصديقة طاهره عليهم السلام، 151

ضريح عبداللَّه بن مسعود، 151

ضعيفه غازيه، 126

ضياءالملك، 32، 3

طارم سُفلى، 32

طاقةالكشف (در مسجد قبا)، 156، 157

طاهر نردينى، 317

طايف، 132، 135

طبرستان،57

ص: 344

طبريه، 189

طرابلس، 203

طرابوزان، 285

طَربله، 192

طرشت، 316

طرطر، 183

طلحه، 148

طَنكاء، 247

طوالش، 42

طُوخ، 247

طورزيتون، 214، 215

طوفان نوح، 205

طهران، 29، 30، 31، 38، 47، 70، 83، 239، 276، 278، 284، 308، 309، 313، 314، 317، 318

طيّار پاشا كماندان سواره، 201، 204

ظهرالحمراه، 171

ظهرالعقبه، 175

ظهرالمقر، 173

عارف افندى طبيب ايرانى، 204

عاشوراده، 45، 46، 47

عاصم افندى وزير دول خارجه، 276

عاصم بيك ممباشى سوار، 208

عاصم پاشا وزير امور خارجه، 78

عباس بن عبدالمطلب، 148، 151، 162

عباس بن على عليه السلام، 197

عباس پاشا، 257، 258

عباسعلى نمازى، 248

عباس ميرزا نايب السلطنه، 317

عبدالباسط فاخورى مفتى، 202

عبدالحسين خان سرتيپ، 100، 102، 117، 162

عبدالحكيم، 257

عبدالحليم، ملازم اول، 248

عبدالرحمن الحكم، 257

عبدالرحمن امير حاج جبل، 119

عبدالرحمن بن عوف، 148، 151

عبدالرسول شيرازى، 248

عبدالصمد يزدى، 201

عبدالغنى نابلسى، 191

عبدالقادر مغربى، 200

عبدالكريم پاشا، 186

عبداللَّه بن جحش، 154

عبداللَّه بن جعفر طيّار، 152

عبداللَّه بن زبير، 112

عبداللَّه پاشا، 83، 276

عبداللَّه خان والى، 33، 38

عبداللَّه خويى، 248

عبدالمطلب، 126

عبدالمطلب (شريف مكه)، 71

عبدالملك بن مروان، 217، 221

عبدالملك بن مروان، 212

عبدمناف، 126

عبرانيه، 211

عبيداللَّه المهدى، 112

عتبات عاليات، 269

عتبة بن ابوقاص، 154

عثمان، 144، 148، 294

ص: 345

عثمان بن مظعون، 151

عثمانيان، 98

عثمانيه، 113

عداله فرِر، 80

عراق، 190، 217

عربان سليبى، 172

عرفات، 105، 119، 121، 128

عزالدين يوسف، 75

عزت افندى، 185

عزت افندى ملازم ثانى، 189

عزيزخان سردار، 300

عسفان، 133

عَسقلان، 189

عشره مبشره، 148

عضدالدوله، 30

عطا افندى مترجم قونسول خانه دولت ايران، 204، 235

عطابيك، 84

عطاخان فرّاش باشى، 39

عطاءاللَّه خان سرتيپ، 109

عفرو بنصحر، 230

علاءالدوله اميرنظام، 31، 293

علاءالدين النصر، 224

علما، 33

علم فرنگى، 252

على افندى ويسقونسُول لاذقيّه، 201

على الرضا عليه السلام، 148

على النقى عليه السلام، 148

على بن الحسين عليه السلام، 36، 148، 194، 312

على بن الحسين عليه السلام، 151

على بيك آجودان حضور، 84

على بيك ياور مخصوص، 68

على پاشا ابراهيم ناظر معارف و علوم، 249

على پاشاصادق، مأمور عموم سكةالحديد، 247

على پاشا مبارك ناظر اشغل عموميه، 249

على پاشاى قايم مقام جده، 101

على خان مشيرالوزاره، 37

على عليه السلام، 76، 126، 145، 148، 164، 173، 208، 249، 281، 314

على عامل حاجى محمدحسن امين الضرب، 287

على على آبادى مازندرانى، 319

على محمدخان پسر مرحوم رضا قلى خان، 109

عمارات بالى چراغان، 70

عمارت بيگلربيگى، 73

عمارت چراغان يالى، 78

عمارت حقانيه، 244

عمارت دولمه باغچه سى، 72، 84

عمارت دولمه باغچه سى، 70

عمارت رشيدپاشان، 70

عمارت سلطان محمد فاتح، 274

عمارت شريف عبداللَّه (در مكه)، 110، 118

عمارت قزقله سى، 71

عمارت كوك صو، 65، 67، 6، 69، 71، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83

عمارت معتمدى، 432، 45

عمارت يالى، 275

ص: 346

عمارت يالى چراغان، 74

عمارت يالى فاطمه سلطان دختر عبدالمجيدخان، 70

عمارت يلدوز، 70، 78

عمارلوى گيلان، 32

عمر، 144، 148، 212، 215

عمر افندى، 234

عمر بن عبدالعزيز، 144

عمربيك آلاى بيك ضبطيه، 186

عمروبن عاص، 251

عمرو بن عبدود، 164

عنتر، 164، 181

عنيزه، 178، 180

عوام، 34

عيد فطر، 43

عيسى، 193، 214

عيسى بن ابوبكر بن ايوب، 213

عيسى 7،، 393، 112، 224، 226، 231، 234، 242، 288

عيص، 230

عين ضربه، 181

عين كارم، 208

عيوش، 176

غازان خان، 313

غازيان، 42، 43، 44

غازى عثمان پاشاى مشير خلوت، 79

غذاى فرنگى، 65

غرطه، 189

غزوه احد، 281

غزوه بدر، 281

عزوه تبوك، 173

عزه، 189، 206، 207

غلام گردش، 42

فاضل پاشا، 83

فاضل پاشاى عرب، 82

فاطمه عليها السلام، 140، 147

فاطميين، 112، 221

فايقه خانم، 248

فتحعلى خان ايروانى مهندس، 285

فتحعلى شاه، 27، 32، 317

فخرالدوله، 118، 123

فخرى بيك، 281

فخرى بيك رئيس بلديه، 201، 204

فخرى بيك سفير كبير، 83

فخرى بيك، سفير كبير دولت عثمانى، 272

فراش آباد، 27

فراعنه مصر، 91

فرانسه، 56، 102، 186،* 197 201، 205، 240، 27، 283، 285

فرزى افندى قاضى قدس شريف، 209

فرش فرنگى، 73

فرع، 132، 162

فرعون، 93، 215، 251

فرنگستان، 29، 42، 60، 65، 70، 91، 243 270

فرنگى، 88، 170، 300

فرنگيان، 72، 211، 231

ص: 347

فرنگى ها، 203

فرهادپاشا، 71

فريق خلوت، 79

فريق عسكر، 186

فسطاط، 251، 257

فضل بن عباس، 07

فضلعلى خان، 100، 102

فلسطين، 189، 190، 202، 211

فندقلى، 73

فوْرنى، 268

فيجاء، 190

فيضى شاعر، 85

فيوم، 252

قائد ابوالحسن جوهر، 255

قادرآغا، 157

قادر آقاى مكارى، 180

قارْلى، 290

قاسم پاشاى ناظر حربى، 241

قاسم خان والى، 36، 38

قاضى معزول مدينه، 153

قاضى همگى، 202

قاع، 174

قافلان كوه، 310

قاقزان، 31

قانصو غَورى، 115

قاهره مصر، 243، 251

قايتباى، الملك الاشرف سيف الدين، 113، 124، 144، 147

قُبا، 156

قباب، 185

قُباب (قريه)، 207

قبر ابراهيم، 231

قبر حضرت آدم عليه السلام، 124

قبر حضرت حوّا، 102

قبر حضرت يونس عليه السلام 228

قبرس، 89

قبرستان حجون، 126

قبر سيدجبار انصارى، 247

قبر شيث، 262

قبر شيخين، 147

قبرصابى بن هرمس، 262

قبر فرنگى كه در مجلس يزيد بود، 197

قبر فضل بن عباس، 207

قبر هرمس، 262

قبطيان، 237

قبه بقعه زينبيه، 196

قبّه جبرائيل، 223

قبه حضرت سليمان عليه السلام، 210

قبّه سلسله، 223

قبه شيخ عبداللَّه، 222

قبهصخره شريفه، 216، 218

قبه موضع القدم، 219

قبه ميزان، 222

قبه ميزان، 222

قدس، 231

قدس شريف، 189، 190، 28، 209، 211، 212، 227، 229، 238

قدمگاه حضرت رسولصلى الله عليه و آله، 186

قراباش، 139

ص: 348

قرابورن، 268

قراتپه، 205

قراچمن، 309

قراس، 62

قرامطه، 112

قرايازى، 297

قرجه پاشاى يونانى، 82

قرّل آقاسى، 185، 189

قروه، 314

قريش، 112

قزاق، 51، 58

قزاق ايرانى، 28

قزاق گنچه، 298

قزاق نانكلى، 28

قِزِح بولاغ، 299

قزل اوزن، 33، 34، 310

قزوين، 26، 27، 28، 29، 30، 32، 47، 315، 317، 318

قسانقه، 290

قسطنطنيه، 71، 281

قسطنطين، 71، 226

قصرالنيل، 258

قصر خُرنق، 27

قضيمه، 132، 134

قطرون، 207، 208

قفقاز، 57، 291، 318

قفقازيه، 274، 291، 296

قلاته، 73

قلاج (واحد طول)، 40

قلعه بيگى، 51

قلعه بيگى شهر، 49

قلعه عبداللَّه خان، 28

قلعه عنيزه، 178

قلعه فلنفل، 110

قللوق (ايل)، 56

قلم گودى، 42

قَليوب، 247

قَمصَر، 302، 304

قِنّسرين، 190

قوتلر، 317

قودرياسف، 66

يودى ريله، 290

قورى گُل، 308

قورى گل (رودخانه)، 309

قولتونصاحب، 41

قوم ثمود، 169، 170

ثوم قلعه، 271

قونسول آرمان (در لامس)، 87

قونسول دولت ايران، 274

قونسول دولت بلجيك، 64

قونسول دولت روسيه در اسكندريه، 245

قونسول دولت عثمانى، 65

قونسول روس، 48

قونسول روس در يافه، 237

قونسول طرابلس، 203

قونسول گرى روس، 37

قونسول نمسه، 227

ص: 349

قهليه، 252

قيطرانيه، 177، 179

قيلوبيه، 252

كاپاك (پول سياه)، 289

كاتب پولتيك، 202

كاتب رومى، 255

كاتوليك، 203

كارپرداز امور خارجه گيلان، 38

كارخانه جوهركشى (پالايشگاه)، 53

كارخانه مخزن بخار، 53

كارخانه تصفيه نفت، 54

كارخانه كاغذسازى، 252

كارخانه ماشين تصفيه آب، 246

كاروانسراى زينتب، 180

كاستانتين زديسكوف، 316

كاظم بيك قاظى نايب شام، 186

كاظم ملك التجار تبريز، 118

كامران ميرزا، 316

كامل افندى، 118، 189

كامل پاشا ناظر معارف، 83

كامل پاشاى كماندان بحريه مصر، 96

كبيته، 183

كَپور، 39

كتاب الخزاين، 112

كتابخانه دولتى (مكه)، 129

كتب فيزيك، 40

كدخدايان، 33

كربلايى حسين پسر حاج عبدالعلى، 54

كَرَك، 179

كَرَكر، 304

كركى (جزيره)، 268

كرنه، 28

كريم آباد، 28

كريم افندى، 84

كِسوه، 185، 186

كسيب حمراء (كوه) 192

كشتى بخار، 40

كشتى سلطانى، 39، 44، 46

كشيكچى باشى، 315

كعب الاحبار، 215

كعبه، 110، 112، 113، 114، 116، 128، 189، 217

كفرالزيات، 247

كفرالزيات، 254

كَفردوار، 247

كلاك، 28

كلاه فرنگى، 38، 67

كلى پولى، 86، 271، 272

كليدالبحر، 271

كليد بحر، 87

كليم نوء، 268

كلين قيا، 305

كمال آباد، 27، 28

كمال بيك (نايب محمدخان قونسول)، 163

كماندان بحريه مصر، 96

كماندان عسكر، 204، 209

كماندان محروسه و واپورهاى مصر، 96

كمپانى انگليس، 203، 208، 241

ص: 350

كمپانى روس، 42، 43

كمپانى فرانسه، 89، 91، 203، 270،

كَن، 315، 316

كنعان، 229، 231

كُنى، 306

كنيسه جسيمانيه، 226

كنيسةالصعود، 214

كوتايس، 289، 290

كوِراخ، 301

كورى، 289، 290

كوس، (جزيره)، 268

كوفه، 253

كوك صو نك: عمارت كوك صو

كوك مسجد، 307

كَونده، 315

كوه آرارات، 300

كوه آغرى داغ، 300

كوه ابوغبيس، 110، 116، 128

كوه احد، 153، 161

كوه احُد، 153

كوه اصيغرين، 162

كوه البرز، 30

كوه باب الابواب، 291

كوه تبريز، 308

كوه جمّاءالصغرى، 162

كوه جماءالكبرى، 162

كوه جودى، 301

كوه دُلفك، 34

كوه سلع، 161

كوه سينا، 93

كوهصفا، 116

كوه طاوْر، 291

كوه عرفات، 121

كوه مروه، 116

كوه مِكْرل، 291

كوه منبرالنبى، 173، 174

كوه ميس، 300

كوه وَعير، 161

كوه يَسلون، 229

كوه يلملم، 104

كوهين، 31

كهدُم، 35، 36

كيپ بابا، 272

كَيف، 63

كيلاى شِف، 317

كيوس، 268

گَبران، 268

گرجستان، 289، 294

گرجى، 288

گرجى ها، 295

گردنه سفيد كَتله، 35

گرگان، 57

گره عراقى، 289

گنبد حوضخانه، 194

گنبد سيداحمد بدوى هم، 247

گنبد شاه خدابنده، 313

ص: 351

گنه، 298

گنجى (استاد)، 309

گُورِناطُور، 292

گُورِناطُور ايروان، 302

گُورِناطُور ايروان، 301

گُورِناطُور ولايت گنجه، 298

گيلان، 33، 34، 41، 57، 288

گيلانى ها، 38

لائثه (زوجه يعقوب)، 229

لاهيجان، 33

لُئِرد، 268

لبنان، 201، 203

لَذى پسر ديال، 96

لُرِس، 268

لزگى، 288

لسژس فرانسوى، 91

لطف اللَّه خان، 304، 305

لطفعلى خان شاطرانلو، 309

لغت ارامنه، 299

لندن، 83، 87

لنگرگاه سوئز، 92، 93

لِيلا (زوجه يعقوب)، 229

ليعا، 231

مابين چى باشى، 78

ماريه قبطيّه، 151

مازندران، 288

مالك بن انس، 148

مالك بن سنان، 140

مأمور پولتيك، 201

مبرك الناقه، 170

متصرف پاشا، 209، 276

متصرّف پاشا ابراهيم ادهم، 317

متصرف لبنان، 202

متولى زينبيه، 196

متولى قبر حضرت ابراهيم، 228

مشيرالغرام، 111

مجلسى، علامه، 173

محاسب مركز لوا، 188

محاسبه چى (مستوفى)، 101، 202

محبوب تحويلدار، 39

محراب النبى، 146

محراب امام اعظم، 222

محراب حضرت داود، 219

محراب داود، 221

محراب مريم، 226

محراب معاويه، 221

محسن بن امام موسى كاظم، 28

محسن نردينى، 317

مَحْكمه حضرت داود عليه السلام 223

محل نشستنصدّيقه طاهره عليها السلام، 152

محل وضوى حضرت پيغمبر، 127

محله فرنگى ها (در تفليس*، 295

محمد؟، 37

محمدآقاى سر خدمه، 68

محمدآقاى شيرازى، 155

محمدآقاى مأمور خزانه خاصه، 68

محمدابراهيم فراش خلوت، 39

ص: 352

محمد افندى ناظر، 84

محمدالمهدى (عج)، 148

محمدامين پاشا، 199

محمدباقر تاجر اصفهانى، 275

محمدباقر (سيد)، 312

محمدباقر عليه السلام، 148، 151، 160

محمدبك دفتردار، 257

محمد بن ادريس شافعى، 116، 148، 206

محمدبيك، 204

محمدبيك حاكم نابلس، 181

محمدبيك سرّاج ضبطيّه مصر، 248

محمدبيك عرب قونسول پورت سعيد، 239

محمدبيك قونسول دولت عليّه ايران، 90

محمدتقى خان قاجار، 38، 40، 117

محمدحسن بيك خراسانى، 241

محمدحسن (صاحب جواهر)، 118

محمدحسن ميرزا، 316

محمدحسين اصفهانى، 201

محمدحسين پسر مرحوم ميرزا باقر مجتهد تبريزى، 117

محمدحسين گيلانى، 309

محمدخان قونسول، 103، 120، 123، 241، 247، 269

محمدخان قونسول دولت عليه ايران در جده، 101

محمدرضاخان سرتيپ كَركَرى، 304

محمدشريف، افندى محاسبه چى وكيل متصرف، 202

محمدصادق فراش خلوت، 39

محمدصادق قونسول دولت ايران، 186

محمد طهرانى، 201

محمدعلى پاشا، 76، 151، 178، 243، 251، 256، 257، 258، 263، 266

محمدقلى خان قراسوران باشى، 310

محمد مخرّج، 119

محمد ميرزا، 30، 64، 81، 278، 280

محمدهادى تاجر ميانجى، 32

محمل شامى، 136

محمودآقاى ملازم، 189

محمود افندى رئيس تجارت، 101

محمود افندى ملازم ثانى، 248

محموبيك يوزبايش، 185

محموپاشا ناظر جهاديه و بحريه و اوقاف، 249

محمود (حاجى)، 201

محمودخان فومنى، 37، 38

محى الدين بن زكى قاضى، 212

محى الدين پسر سيد عبدالفتاح عرب، 202

محى الدين عربى، 198، 200، 219

مخبرالدوله، 47

مِخِط، 290

مداينصالح، 168، 169

مدحت پاشا، 187، 192، 197، 271

مدحت پاشا حاكم ازمير، 269

مدرسه دارالفنون طهران، 238

مدرسه آمريكا، 84

مدرسه جاوليّه، 225

مدرسه حسن پاشا، 307

ص: 353

مدرسه دارالفنون، 136

مدرسهصادقيه، 307

مدرسه طالبيه، 307

مدفن دست هاى عباس بن على عليه السلام، 197

مِدِلّلَوْ، 271

مِدِّلى، 271

مَدنَو، 268

مدوّر، 175

مُدير قونسولخانه، 37

مدير مركز تحريرات، 188

مدينه، 131، 132، 135، 138، 153، 160، 161، 189، 189، 317

مذهب اماميه، 136

مذهب تشيع، 313

مذهب شيعه، 273، 275

مراد افندى، 188

مَربع، 168

مَرجه، 192، 197، 200

مرداب انزلى، 39

مردان فرنگى، 80

مرزبان بن مرزبه، 242

مرقد حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله، 146

مرقد حضرت خيرالبريه، 318

مرقدصدّيقه طاهره عليها السلام، 146

مرمره، 86

مرند، 302 304، 305

مُريْجَات، 201

مزار بنات النجار، 156

مزار مراد رئيس، 88

مستجار، 108، 115، 131

مستشار بحريه، 117

مستوفى الممارك، 26

مسجد ابراهيم (در عرفات)، 121

مسجد ابىّ بن كعب، 161

مسجد ابذر، 161

مسجد احزاب، 153

مسجداقى، 210، 212، 213، 214، 215، 216، 223

مسجدالاجابه، 161

مسجدالثنايا، 154

مسجدالحرام، 107، 109، 110، 117، 118، 119، 120، 125، 126، 128، 129، 131

مسجدالرأس سيدالشهدا، 194

مسجدالنبىصلى الله عليه و آله، 144

مسجد ايازصوفى، 72، 76، 77، 83

مسجد جاوليه، 233

مسجد جهانشاه، 307

مسجد حضرت يوسف، 233

مسجد خيف، 124

مسجد ذوالقبلتين، 161

مسجد رأس الحسين، 196

مسجد زينبى، 195

مسجد سلطان سليمان، 76، 83

مسجد سلطان عثمان، 77

مسجد شاه سليمان، 72

مسجد شجره، 132، 162

مسجد علويه، 314

مسجد عمر، 210

ص: 354

مسجد غمامه، 161

مسجد فتح، 153، 161

مسجد فسح، 161

مسجد فضيخ، 161

مسجد قُبا، 157، 161

مسجد مسلمانان بادكوبه، 51

مسجد ميقات، 139

مسجد ناصرى (حاجى طرخان)، 59

مسجد يلملم، 104

مسعود ميرزا، 315

مسكو، 205، 206

مسلمانان بادكوبه، 51

مشربه ماريه قبطيه، 161

مشعر، 121، 122

مِشَو (كوه)، 305

مشهد، 47

مشهد اربعين، 230

مشهد حمزه، 155

مشهد سر، 45، 46

مشهدى حسن ترك، 64

مسهدى حسن مترجم، 316

مشهدى نصراللَّه ترك، 66

مشيرالوزاره، 38، 39

مشيرپاشا، 183، 186، 195، 198، 200

مشير خلوت، 79

مصالحه روس و ايران، 309

مصر، 76، 90، 95، 97، 99، 109، 135، 212، 213، 217، 239، 240، 243، 245، 246، 247، 250، 251، 252، 254، 266، 267، 318

مصر بن مصرايم بن سام بن نوح، 251

مصر شرقيه، 252

مصرصعيد، 252

مصر غربيه، 252

مصر قديم فرعون، 259

مصر واطيه، 252

مصريان، 247

مصطفى افندى، قائم مقام حبرون، 228

مصطفى افندى محاسبه چى، 101

مصطفى بيك سرهنگ، 68

مصطفى پاشا، 186

مصطفى پاشا ولد ابراهيم پاشا، 257

مصطفى پاشاى مريوا، 183

مصطفى پاشاى وزير علوم، 200

مصطفى طارمى، 33

مصطفى عاصم ممباشى، 317

مصطفى فهمى پاشاى، 241

مصعب بن عمير، 154

مصلاى حنبلى، 116، 117، 118

مصلاى حنبلى (در مسجد دمشق)، 193

مصلاى حنفى، 116، 130

مصلاى حنفى (مسجد دمشق)، 193

مصلاى شافعى (مسجد دمشق)، 193

مصلاى مالكى، 116

مصلاى مالكى (مسجددمشق)، 193

مَصنع، 201

مُضَيرِب، 183

مطران (رئيس قبطيان يافه)، 237

مظفرالدين شاه، 307، 308، 310، 318، 316

ص: 355

معان، 176

معاويه، 281

معبد بت پرستان، 50

معتمدالدوله، 27، 102، 118، 119، 226

معتمدالملك، 41

معدن نفت باكو، 52

معصوم متولى امامزاده هاشم، 36

معين البحار گيلانى، 37

معين الملك (سفير ايران در عثمانى)، 65، 66، 67، 69، 70، 77، 78، 80، 81، 82، 83، 85، 101، 126، 272، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 284

مغاره مكفيله، 230

مغارةالارواح، 222

مغارةالكتان، 215

مغرب، 135

مَفرَق، 182

مقام ابراهيم، 108، 114، 115، 130

مقام اجتهاد، 136

مقام النبى، 222

مقام حضرت پيغمبرصلى الله عليه و آله، 233

مقام حضرت خضر، 219

مقام حضرت سيد سجاد عليه السلام، 194

مقام حورالعين، 223

مقام خاتم الانبياصلى الله عليه و آله، 219

مقام سليمان، 218

مقام عُزَيز، 221

مقبره شيخ ابراهيم (شيعه و شهيد در يافه)، 237

مقبره ابراهيم پاشا، 257

مقبره ابى ايوب انصارى، 280

مقبره ابى غَوش، 208

مقبره اسماعيل بن جعفرالصادق، 160

مقبره امام شافعى، 255، 257

مقبره حضرت داود، 226

مقبره حضرت يوسف عليه السلام، 228

مقبره داود عليه السلام، 210

مقبره سكينه، 255

مقبره سيده نفيسه، 255

مقبره شيخ بوصيرى، 245

مقبرهصلاح الدين، 197

مقبره محى الدين عربى، 198

مقبره محيى الدين عربى، 198

مقبره ميمونه زوجه حضرت رسول، 133

مقرينوس، 261

مكتب خانه اسرائيليه، 238

مكه، 30، 38، 40، 47، 71، 78، 83، 85، 90، 102، 103، 104، 16، 107، 109، 110، 112، 117، 119، 120، 121، 123، 127، 128، 139، 131، 132، 133، 135، 136، 138، 181، 317

ملاباقر واعظ، 25، 29، 31، 35، 36، 39، 45، 51، 69، 100، 118، 131، 138، 141، 160، 188، 248، 255، 269، 272، 296

ملاتقى تبريزى، 248

ملاحد، 247

ملاحسين امام جمعه مسجد جامع يافه، 236

ملا رفيع، 33، 34، 35

ملا روح اللَّه پيشنماز مسجد ناصرى، 58

ص: 356

ملازم ثالث، 189

ملازم ثانى، 189

ملازم سوار، 183

ملاعلى مجتهد (كنى) 28

ملطيه، 253

ملك آرا (نواب والا)، 315

ملك الاشرف خادم الحرمين اينال ناصرى، 114

ملك الاشرف خادم الحرمين برسَباى، 113

ملك شمسه، 257

ملك ظاهر، 144

ملك مظفر، 124

ملك ناصرالدين محمد بن قلاوون، 231، 233

ملك ناصر داود، 213

ملك ناصر محمد بن قلاوون، 297، 225

ملكه انگليس، 92

ملوك فارس، 212

ممباشى، 139، 153، 163، 183، 316

ممباشى سوار، 298

مملكت عجم، 217

مميز املاك، 188

مناره فروس، 245

من تبريز، 46

منجيل، 32، 33

منحائيلو، 290

منزل اخضر، 172

منشى باشى، 280، 294

منشى باشى حضور، 79

منصور شريف، 121

مُنف، 251

منقاوى، 261

منوچهرخان معتمداللدوله، 40، 41

منوفيه، 252

منى، 104، 107، 119، 120، 123، 125، 128

منيربيك، 81، 272، 283

منيربيك تشريفاتچى باشى، 67

منيرپاشا، 277

منيف پاشا، 65، 67، 68، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 85، 272، 276

مُرل بيك، 201

موزيكانچى، 186، 195، 202، 209، 271

موسى افندى، 209

موسى عليه السلام* 93، 218

موسى كاظم، 28، 148، 312

موسيو تكران قونسول، 317

موسيو ژا، 317

موسيو كركور، 255

موسيو كيران، 204

موضع القدم، 223

مولد حضرت عيسى، 234

مولود خانه حضرت رسولصلى الله عليه و آله، 126

مولود خانه فاطمه عليها السلام، 127

مهد عيسى، 225

مهدى عباسى، 144، 212

مهمانخانه زياران، 28، 315

مهمانخانه كونده، 28

مهمانخانه نيك امام، 28

مهمانخانه حصارك، 27

ص: 357

مهمان دوست، 309

ميانج، 309، 310

ميان شيته، 24

متى لين، 271، 272

ميدان توپخانه، 316

ميدان عسكريه، 77

ميدان منشيه، 243، 246

ميرآلاى، 186

ميرزا احمدخان قونسول، 54، 57، 58، 41، 247، 248، 258، 264، 266

ميرزا اسحاق مستوفى آذربايجان، 118، 196

ميرزا تقى آقا، 319

ميرزا تقى برادر ميرزا عليخان، 39

ميرزا تقى خان امير نظام، 307

ميرزا جوادآقا مجتهد، 307

ميرزا جوادخان مستشار، 273، 275

ميرزا حاقى آقاى ملاباشى، 30

ميرزا حبيب اللَّه امين، 39

ميرزا حبيب اللَّه خان قونسول اسكندريه، 267

ميرزا حبيب اللَّه رشتى، 118، 119، 120

ميرزا حسن خان سرهنگ پسر مرحوم ميرزا على داى، 304

ميرزا حسن نمازى، 248

ميرزا حسين واعظ تبريزى، 58

ميرزا رضاخان مترجم اول، 273، 293

ميرزا رضاى منشى باشى، 39، 318

ميرزا زكى نايب، 37

ميرزا سعيدخان مؤتمن الملك، 41

ميرزا سيدمهدى، حكيم باشى 39، 136، 241

ميرزا طاهر پسر ميرزا عبدالوهاب، 37

ميرزا عباس زنجانى كحال باشى، 241

ميرزا عبدالرزاق نمازى، 248

ميرزا عبداللَّه مترجم لنكرانى، 38

ميرزا عبدالوهاب مستوفى گيلانى، 36

ميرزا على اكبر تاجر اصفهانى، 248

ميرزا على امين تذكره، 304

ميرزا على ترك، 103

ميرزا على خان ناظر، 39

ميرزا على مستوفى ولد مرحوم قائم مقام، 306

ميرزا فتحعلى آخوند اوف، 287

ميرزا فرج خادم گمرك، 317

ميرزا محسن، 292، 315

ميرزا محمدحسين مستوفى، 41

ميرزا محمدعلى لاهيجانى ديوان بيگى، 37

ميرزا محمدمشكى اصهفهانى، 248

ميرزا محمد ميرزاى پسر نايب الاياله، 39

ميرزا محمودخان قونسول، 293، 315

ميرزا مرتضى بن ميرزا زين العابدين، 26

ميرزا مرتضى حكيم، 109

ميرزا مصطفى (از خويشان آخوندزاده)، 287

ميرزا ملكم خان، 275

ميرزا موسى خان، 306

ميرزا موسى مجتهد، 307

ميرزا مهدى برادر اكبرخان، 42

ميرزا نجف خان قونسول، 273

ص: 358

ميرزا نصراللَّه مستوفى، 38

ميرزا يعقوب، 33

ميرزا يعقوب خان، 275

ميرزا يوسف آقا، 123، 136، 196

ميرزا يوسف آقا، 164

ميرزا يوسف آقا مجتهد، 278، 307

ميرزا يوسف دايى، 117، 121

ميرفتاح، 295

ميرلواى اركان حربيه، 185

مير ميرزان، 186

ميزاب رحمت، 115

مَيشلون، 201

ميقات اهل شام، 135

مين ئيلو، 297

مينا، 252

مينكه چور، 297

مينى ئيل، 291

نابلس، 180، 181، 189

ناپلئون، 240

نادرشاه، 289، 313

نارنجستان، 199

ناشدپاشا (والى سابق مكه، 109، 117، 126، 273

ناصرالدوله، 309

ناصرالدين شاه، 25، 33، 44، 47، 50، 70، 118، 238، 276، 278، 308، 312، 316، 317

ناصرخسرو علوى، 111، 245

ناظر حربيه انگليس، 240

ناظر حرمين الشريفين، 233

ناظر عدليه، 83

ناظر مطبخ سلطانى، 68

ناظر مهام خارجه دولت عثمانى، 65

ناظر نافعه، 83

ناقهصالح، 170

نايب السلطنه، 292، 307

نايب السلطنه اميركبير، 26، 44، 276، 315

نايب الصدر گيلان، 40، 42

نايب ايشك آقاسى، 109

نايب جانشين، 293

نايب فوج، 287

نايب قونسول، 38

نايب قونسول روس، 43

نَبهاء، 247

نجف، 313

نجفقلى خان قونسول، 280

نجفقلى شاگرد آبدار، 39

نجيب بيك، 101، 102

نجيب پاشاى فريق خلوت، 79

نخاوله، 153

نخجوان، 301، 302

نشان درجه اول مجيدى، 81

نشان درجه دوم عثمانى، 82

نصارا، 234

نصارى، 202، 209

نصراللَّه ميرزا، 316

نصيرالملك، 100، 102، 103، 117، 162، 319

نظام آباد، 30

نظام الدوله نايب الحكومه گيلان، 41

نظيف پاشا مستشار بحريه، 117

ص: 359

نعمان بن ثابت، 148

نعوم افندى رئيس مجلس جنايات، 202

نعيم بيك، 202

نفت سياه، 46

نفس زكيه محمد بن عبداللَّه بن حسن بن حسن، 153

نقل بَر، 35

نماز جمعه، 235

نمسه (اطريش)، 91، 186، 205، 227

نواب ملك آرا، 315

نوبه، 253

نوح عليه السلام، 300

نوِسناك، 290

نهذ عَقربا، 181

نهر اسماعيليه، 91، 67، 251، 254

نهرالابّله، 190

نهرالكلب، 203

نهر بانْياس، 191

نهر بردى، 191، 192، 197، 200

نهر ثوراء، 191

نهر ديرانى، 191

نهر سودان، 253

نهر قنوات، 191

نهر محمودى، 243، 244، 246

نهروان، 281

نهر يزيدى، 191

نى رزى، 268

نى سرد، 268

نى سرد، 268

نيك پى، 311

نيكولا مترجم قونسول فرانسه در جده، 102

نيكولا (نايب كاپيتان كشتى)، 46

نيكى امام، 27، 315

نيكى چريك، 76

واى الطواحين، 214

واى المسوخات، 177

وادى بطحان، 162

وادى جهنم، 215

وادى جهنم، 224

وادى رانوناء، 156

وادى زاهر، 131، 132

وادى عقيق، 156، 162

وادى فاطمه، 128، 132، 133

وادى نعمان، 131

واسط 153

والى پاشا، 118، 120، 123، 132، 133، 186، 195، 198، 200

والى شام، 189، 192

والى گيلان، 36

وحشى بن حرب، 154

ورس، 61

وِرس، 289

ورس (واحد طول)، 58

ورشو، 63

وزارت امور خارجه، 41

وزير كلّ تلگرافخانه هاى ممالك ايران، 318

وزير لشكر، 118

وزير مختار روس در عثمانى، 278

وكيل المحافظ 7 241

وكيل باشى، 79

ص: 360

وكيل ضبطيه، 241

وكيل متصرف، 204

وِليت، 204

وليد بن عبدالملك، 144، 193، 212

وليعهد دولت نمسه، 264

وهاب افندى مستشار عدليه، 276

ويسقونسول، 239

ويس گُوِرناطور، 316

وينبع، 135

هاجر، 115

هادى بك نايب فراشخانه، 39

هارون افندى، 183، 317

هدايه السبيل (سفرنامه فرهاد ميرزا)، 27

هرات، 104

هشتگرد، 28

هُلاكوخان، 305

هند، 74، 217

هندوستان، 110، 151، 244

هولاند، 102، 186

هونگرى، 63

هيلانه، 212، 214، 226، 234

ياز، 207

ياغلوجه، 294، 297

يافه، 155، 204، 205، 237، 239

يالى، 280، ياور اركان حربيه مصر، 90

ياور اكرم، 276، 279

يحيى، 215

يحيى افندى چاوش، 189

يحيى ميرزاى نايب الحكومه، 37

يزيد بن معاويه، 112، 194

يعقوب، 229

يعقوب بن اسحاق، 230

يعقوب ميرزا، 30

يَلَملَم، 100، 104

يَلَن افقا، 299

يمن، 189، 217

يوزباشى، 102، 153، 185، 189

يوسف افندى، 67، 317

يوسف افندى مترجم، 202، 204، 209، 317

يوسف پاشا، 90

يوسف رامى، 231

يوسف عليه السلام، 228، 256، 213

يوسف نمازى، 248

يوشناق، 72

يوم الحرّه، 162

يونان، 186، 242

يونانيان، 295، 270، 291

يونس آباد، 28

يونس عليه السلام، 207

يهود، 209

يهودا، 213

يهودى، 223

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109