محمد بن عبد الوهاب بنيانگذار وهابيت

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : محمدبن عبدالوهاب (بنيان گذار وهابيت)/ مولف علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1391.

مشخصات ظاهري : 88 ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي؛ 3

شابك : 11500ريال: 978-964-540-270-7

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ دوم)

يادداشت : چاپ اول:1388(فيپا).

يادداشت : چاپ دوم .

يادداشت : كتابنامه:ص.[87] - 88.

موضوع : ابن عبدالوهاب، محمد، 1115 - 1206ق.

موضوع : وهابيه -- عقايد

رده بندي كنگره : BP207/6/ر55م3 1391

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2111798

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص: 8

ديباچه

ص9

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند، اما در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، اما به خاطر تسلط بر دو مركز مقدس مسلمانان؛ يعنى مكه و مدينه، بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايسته تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به

ص: 10

زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهرهِ مندى از منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

گروه كلام و معارف

مركز تحقيقات حج

پيشگفتار

اشاره

ص: 11

يكى از فرقه هايى كه در مقابل اكثر مسلمين قرار گرفته، فرقه اى موسوم به «وهابيت» است. اين فرقه منسوب به مؤسّس آن، محمّد بن عبدالوهاب بن سليمان نجدى است. او كسى است كه با ادّعاى احياى توحيد و سلفى گرى، همان عقايد و افكار ابن تيميه را در شبه جزيره عربستان پياده كرده، آل سعود نيز مجرى افكار آنها گشت. اين فرقه از قرن دوازده تاكنون بر جاى مانده است. جا دارد درباره مؤسس اين فرقه بحث كنيم.

ص: 12

شرح حال محمّد بن عبدالوهاب

اشاره

ص: 13

محمّد بن عبدالوهاب در سال 1111 ه. ق متولد شد و در سال 1206 ه. ق از دنيا رفت. دوران كودكى را در شهر خود «عيينه» در حجاز و به ويژه نجد سپرى كرد. بعد از مدتى وارد حوزه علميه حنبلى شد و نزد علماى «عيينه» به فراگيرى علوم پرداخت. براى تكميل دروس خود، وارد مدينه منوّره شد. بعد از آن شروع به مسافرت به كشورهاى اسلامى نمود؛ چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد اقامت نمود. و به ايران نيز مسافرت كرد؛ در كردستان يك سال و در همدان دو سال ماند. آن گاه سفرى به اصفهان و قم نمود و بعد از فراگيرى فلسفه و تصوّف، به كشور خود، حجاز بازگشت. بعد از هشت ماه كه در خانه خود اعتكاف نموده بود، بيرون آمد و دعوت خود را آغاز نمود.

با پدرش به شهر «حريمله» هجرت كرد، و تا وفات پدر در آنجا ماند؛ در حالى كه پدرش از او راضى نبود.

ص14

از آنجا كه محمّد بن عبدالوهاب، عقايد خرافى خود را كه بر خلاف عامه مسلمانان بود و در حقيقت همان عقايد ابن تيميه بود منتشر مى ساخت، بعد از فوت پدرش خواستند او را بكشند كه به شهر خود «عيينه» فرار كرد.

قرار شد امير شهر، عثمان بن حمد بن معمر، او را يارى كند تا بتواند افكار و عقايدش را در جزيرة العرب منتشر سازد. و براى تأكيد اين ميثاق، امير عيينه خواهرش جوهره را به نكاح محمّد بن عبدالوهاب درآورد. لكن به جهت اختلاف بين آنان اين ميثاق و ازدواج دوام نياورد. و لذا از ترس اينكه امير او را ترور كند به «درعيه» شهر مسيلمه كذاب، فرار كرد.

از همان موقع كه در «عيينه» بود به كمك امير شهر درصدد اجراى عقايد و افكار خود برآمد و قبر زيد بن خطّاب را خراب نمود و اين امر منجرّ به فتنه و آشوب شد. در «درعيه» نيز با محمّد بن سعود- جد آل سعود- كه امير آن شهر بود، ملاقات كرد. قرار شد محمّد بن سعود هم او را يارى كند و در عوض، او نيز حكومتش را تأييد نمايد.

محمّد بن سعود نيز به جهت تأييد اين ميثاق، يكى از دختران خود را به نكاح او درآورد. اوّلين كار او اين بود كه حكم به كفر و شرك و ترور امير «عيينه» داد و سپس آل سعود را براى حمله به «عيينه» تشويق كرد. در اثر آن حمله تعداد زيادى كشته، خانه هايشان غارت و ويران شد و به نواميس شان هم تجاوز نمودند. اين گونه بود كه وهابيان حركت خود را به اسم نصرت و يارى توحيد و محاربه با بدعت و شرك و مظاهر آن شروع كردند.

ص: 15

محمّد بن عبدالوهاب همه مسلمانان را، بدون استثنا، تكفير مى نمود؛ به اتهام اينكه آنان متوسل به پيامبر اسلام (ص) مى شوند و بر قبور اولياى خود گنبد و بارگاه مى سازند و به قصد زيارت قبور سفر مى كنند و از اوليا طلب شفاعت مى كنند و .... (1)

پس از پيروزى بر «عيينه» به سرزمين هاى ديگر لشكركشى كرده و به بهانه گسترش توحيد و نفى «بدعت»، «شرك» و مظاهر آن، از ميان مسلمين به سرزمين نجد و اطراف آن؛ مثل يمن و حجاز و نواحى سوريه و عراق، حمله ور شدند، و هر شهرى كه عقايد آنان را قبول نمى كرد غارت كرده، افرادش را به خاك و خون مى كشيدند. (2)

پس از ورود به قريه «فصول» از حوالى «أحسا» و عرضه كردن عقايد خود، مردم با آنان بيعت نكردند، در نتيجه سيصد نفر از مردان قريه را كشته، اموال و ثروت آنان را به غارت بردند. (3)

وهابيان با اين افكار خشن، باعث ايجاد اختلاف و تشتّت و درگيرى ميان مسلمين شدند و استعمار را خشنود نمودند. تا جايى كه «لورد كورزون» در توصيف شريعت وهابيت مى گويد: «اين عالى ترين و پربهاترين دينى است كه براى مردم به ارمغان آورده شده است». (4)

با اينكه محمّد بن عبدالوهاب از دنيا رفته است ولى مستشرقين و

استعمارگران دائماً درصدد دفاع از افكار او هستند، تا جايى كه مستشرق


1- ر. ك: تاريخ نجد، آلوسى؛ الصواعق الالهية، سليمان بن عبدالوهاب؛ فتنه الوهابية، زينى دحلان.
2- جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 341.
3- تاريخ المملكة العربية السعودية، ج 1، ص 51.
4- المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص 78.

ص16

يهودى «جولد تسهير» او را پيامبر حجاز خوانده و مردم را به متابعت از افكار او تحريك مى نمايد. (1)

مخالفت عبدالوهاب با عقايد انحرافى فرزندش محمد

ابن بشر در كتاب «عنوان المجد فى تاريخ النجد» مى نويسد:

فلمّا انّ الشيخ محمد وصل إلي بلد حريملاء جلس عند ابيه يقرأ عليه و ينكر ما يفعل الجهال من البدع و الشرك في الأقوال و الأفعال، و كثر منه الانكار لذلك و لجميع المحظورات، حتي وقع بينه و بين ابيه كلام، و كذلك وقع بينه و بين الناس في البلد، فاقام علي ذلك سنين، حتي توفي ابوه عبدالوهاب في سنة 1153، ثم أعلن بالدعوة. (2) چون شيخ محمّد به شهر حريملاء رسيد نزد پدرش شروع به تحصيل نمود و آنچه را كه جاهلان از بدعت ها و شرك در اقوال و رفتار انجام مى دادند را انكار كرد، و زياد آنان را انكار مى نمود، تا آنكه بين او و پدرش نزاع شد، همچنين بين او و بين مردم شهر نزاع درگرفت. او بر اين امر سال ها بود تا پدرش عبدالوهاب در سال 1153 وفات نمود، آن گاه دعوت خود را علنى نمود.

اولين پيمان محمد بن عبدالوهاب

بعد از آنكه محمّد بن عبدالوهاب از «حريملاء» طرد شد با امير «عيينه» عثمان بن حمد بن معمر هم پيمان شد و به او گفت: «اگر مرا


1- المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص 105.
2- عنوان المجد، ابن بشر، ج 1، ص 8.

ص: 17

يارى كنى «نجد» را مالك خواهى شد».

امير عيينه دخترعمويش جوهره دختر عبدالله بن معمر را به نكاح او درآورد و آن هنگام نيز محمّد بن عبدالوهاب به امير گفت: «من اميدوارم كه خداوند نجد و اطراف آن را به تو بخشد». (1)

تكليف به هجرت به «نجد»

محمّد بن عبدالوهاب هر كسى را كه به مذهب او مى گرويد ملزم مى كرد تا به سرزمين «نجد» هجرت كند، و اين بدعتى بود كه كسى جز نافع بن ارزق انجام نداد.

ابن بشر كه خود وهابى نجدى است مى گويد:

و لمّا هاجر من هاجر إلي الدرعية و استوطنوها كانوا في اضيق عيش و اشدّ حاجة و ابتلوا ابتلاء شديداً، فكانوا في الليل يأخذون الأجرة و يحترفون، و في النهار يجلسون عند الشيخ في درس الحديث و المذاكرة ... و كان الشيخ-/- لمّا هاجر اليه المهاجرون يتحمّل الدَّين الكثير في ذمته لمؤونتهم و مايحتاجون اليه. (2) چون آنان كه قصد هجرت داشتند به «درعيه» رسيدند و آنجا را وطن خود نمودند، در مضيقه زندگى و در شدت احتياج به سر مى برده و ابتلاى شديدى داشتند. آنان در شب كار مى كرده و


1- تاريخ نجد، عبدالله فيلبى، ص 36، چاپ المكتبة الاهلية، بيروت؛ عنوان المجد، ج 1، ص 9.
2- عنوان المجد، ج 1، ص 15.

ص: 18

اجرت مى گرفتند و در روز به مجلس درس شيخ و درس حديث و مذاكره حاضر مى شدند ... و شيخ-/- چون مهاجران به سوى او هجرت كردند دين بسيارى را به ذمه خود گرفت و مخارج ضرورى آنان را تأمين مى كرد.

محمد بن عبدالوهاب و اقرار گرفتن بر كفر افراد

احمد زينى دحلان مى نويسد: «چون مى خواست كسى را در دينش وارد كند بعد از اقرار به شهادتين به او مى گفت:

اشهد علي نفسك انّك كنت كافراً، و اشهد علي والديك انّهما ماتا كافرين، و اشهد علي فلان و فلان- و يسمي له جماعة من اكابر العلماء الماضين- انّهم كانوا كفاراً؛ فان شهدوا قبلهم، و الّا امر بقتلهم. و كان يصرح بتكفير الأمة منذ ستمائة سنة. (1) گواهى بده بر خودت كه تو كافر بودى، و نيز بر پدر و مادرت گواهى بده كه آن دو نيز كافر از دنيا رفته اند، و گواهى بده بر فلان و فلان شخص- نام جماعتى از علماى پيشين را مى برد- كه آنان كافر بوده اند، اگر آنان گواهى مى دادند قبول مى كرد، وگرنه دستور به قتل آنان مى داد. و او تصريح به تكفير امت از ششصد سال پيش مى نمود.

موقعيت مردم «نجد» در زمان دعوت محمد بن عبدالوهاب

در زمان دعوت محمد بن عبدالوهاب وضعيتى خاص بر عوام مردم حاكم بوده كه مردم را به شرك سوق مى داده است، ولى نمى توان


1- خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام، ج 2، ص 227، چاپ استانبول، سال 1986 م.

ص: 19

موقعيت در اين عصر و زمان را كه بر عموم حاكم مى باشد با آن زمان مقايسه كرد.

شيخ حسين بن غنّام از طرفداران وهابيان در كتاب «تاريخ نجد» مى گويد:

فقد كان في بلاد نجد من ذلك امر عظيم و هول مقيم ... كانوا يزعمون انّ في قريوة في الدرعية قبور بعض الصحابة، فعكفوا علي عبادتها و صار اهلها اعظم في صدورهم من الله خوفاً و رهبة، فتقربوا اليهم و هم يظنون انّهم اسرع إلي تلبية حوائجهم من الله؛ فكانّما عناهم تعالي بقوله: أَئِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللهِ تُرِيدُونَ، و كانّما كان جوابهم دائماً: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ ...

وكان النساء و الرجال يأتون بليدة الفداء، حيث يكفر ذكَر النخل المعروف بالفحّال و يفعلون عنده اقبح الأفعال و يتبركون به و يعتقدون فيه. فكانت تأتيه المرأة اذا تأخرت عن الزواج فتضمه بيديها ترجو ان يفرّج عنها كربها و تقول: يا فحل الفحول اريد زوجاً قبل الحلول. و كانت طوائف من الناس تنتاب شجرة الطرفية، فيتبركون بها و يعلقون الخَرَق عليها اذا ولدت المرأة ذكراً لعلّه يسلم من الموت.

وفي اسفل الدرعية غار كبير يزعمون انّ الله تعالي خلقه في الجبل لأمرأة تسمي بنت الأمير، اراد بعض الفسقة ان يظلمها فصاحت و دعت الله، فانفلق لها الغار باذن العلي الكبير، فاجارها من ذلك السوء، فكانوا يرسلون إلي ذلك الغار اللحم و الخبز و

ص:20

يبعثون بصنوف الهدايا ... (1) در شهرهاى نجد از اين موضوع امرى عظيم و خوفى پابرجا بود .... آنان گمان مى كردند كه در (قريوه) در (درعيه) قبرهاى برخى از صحابه است، و لذا به پرستش آنها روى آورده و اهل آنجا در دل هايشان بزرگ تر از خدا بودند از جهت خوف و ترس، و به آنان تقرب جسته و گمان مى كردند كه حاجاتشان سريع تر برآورده مى شود از توجه به خدا. گويا خداوند متعال آنان را قصد كرده به قولش (آيا از روى تهمت خدايانى غير از خداوند را اراده مى كنيد) و گويا پاسخ آنان دائماً اين بود: (ما پدرانمان را بر عملى يافتيم و ما از كارهاى آنان پيروى مى كنيم) ....

و زنان و مردان به (بليدة الفداء) مى آمدند كه درختان نر از خرما معروف به فحّال زياد بود، و كنار آن قبيح ترين كارها را انجام مى دادند و به آن تبرك مى جستند و به آن اعتقاد داشتند. هرگاه زنى از ازدواجش تأخير مى افتاد نزد آن درخت مى آمد و با دو دستش آن را به خود مى گرفت و اميد داشت كه گرفتارى اش بر طرف شود و مى گفت: اى نر نرها! من قبل از پايان سال از تو همسرى مى خواهم.

و طوايفى از مردم به نوبت به سراغ درخت (طرفيه) مى آمدند و به آن تبرك مى جستند و پارچه ها به آن آويزان مى كردند. هرگاه زنى پسر مى زاييد، گويا با اين كار از مرگ نجات مى يافت.

و در پايين (درعيه) غار بزرگى بود، گمان مى كردند كه خداوند


1- تاريخ نجد، صص 14 و 15، چاپ دار الشروق، بيروت، 1415 ه. ق.

ص21

متعال آن را در آن كوه براى زنى خلق كرده به نام (بنت الامير)، كه برخى از افراد فاسق اراده كرده بودند تا به او ظلم نمايند، او فرياد برآورده و خدا را خوانده است، در آن هنگام غار به اذن

خداى على كبير شكافته شد و زن را از آن دشوارى پناه داد. و آنان به سوى آن غار گوشت و نان مى فرستادند و هداياى گوناگون ارسال مى نمودند ...

از كلام محمد بن غنام استفاده مى شود كه برخى از مردم عصر محمد بن عبدالوهاب واقعاً مشرك بوده اند ولى اين را نمى توان به ديگران تعميم داد و حكم كلى به شرك تمام مردم نمود، گرچه عقيده شرك آلود نسبت به اوليا نداشته و ندارند.

تندروى محمد بن عبدالوهاب در دعوت

استاد عبدالكريم خطيب در كتاب «الدعوة الوهابية» درباره دعوت محمد بن عبدالوهاب مى نويسد:

بدأت الدعوة حادة عنيفة مطبوعة بطابع التطرف و المغالات، فكان طبيعياً ان يلقاها الناس بعناد و تطرّف، و مثل هذا لايجعل للسلم مجالا بين الطرفين المتقابلين ...

بدأت بانكار المجتمع الاسلامي كلّه، فالمسلمون جميعاً في نظر الوهابيين قد انسلخوا عن الاسلام بما ادخلوا علي دينهم من بدع و محدثات؛ كالتوسل بغيرالله، و رفع القباب علي قبور الموتي ممّن يعتقد فيهم الصلاح، و هذا لون من الشرك بالله، و في هذا بعض الحق، و لكن فيه كثير من المبالغة و اللغو ...

ص: 22

كان لابد ان يحدث هذا بعد ان وضح الوهابيون دعوتهم في هذا الإطار الذي يحصر الاسلام في دعوتهم، و يجعل كل من انحرف عنها منحرفاً عن الاسلام، داخلا في مداخل الكفر و الإلحاد، و نجد هذا واضحاً

في الكتب التي الّفها علماء الوهابيّين. (1) شروع دعوت او با تندى و همراه با شدت و با طبيعتى از افراطگرى و غلو بود، و طبيعى به نظر مى رسيد كه مردم در برابر دعوت او با عناد و شدت برخورد نمايند، و مثل اين گونه دعوت براى صلح مجالى را بين دو طرف متقابل نمى گذارد ...

دعوت او با انكار تمام مجتمع اسلامى شروع شد و عموم مسلمانان در نظر وهابيان از اسلام جدا شده اند به جهت آنكه بدعت ها و حوادثى را در دينشان داخل نموده اند؛ همانند توسل به غير خدا و بلند كردن گنبدها بر قبرهاى مردگانى كه در حق آنان اعتقاد به صلاح دارند، و اين رنگى از شرك به خداست. برخى از اين گفته ها حق و بسيارى نيز مبالغه و لغو است.

بايد اين مطلب گفته مى شد بعد از آنكه وهابيان دعوت خود را در اين موضوع روشن كرده و اسلام را منحصر در دعوت خود دانسته، و هركس را كه از آن انحراف پيدا كرده منحرف از اسلام پنداشته و داخل در راه هاى كفر و الحاد نموده اند، و اين مطلب را ما در كتاب هايى كه علماى وهابى نوشته اند به طور وضوح و به خوبى مى يابيم.

شورش مسلمانان بر ضد محمد بن عبدالوهاب


1- الدعوة الوهابية، صص 74 و 75.

ص: 23

استاد عبدالكريم خطيب درباره عملكرد محمد بن عبدالوهاب مى نويسد:

وقد بدأ هذا العمل صاحب الدعوة محمد بن عبدالوهاب، فهدم القبة المقامة علي قبر زيد بن الخطاب، ثم تلا ذلك هدم كثير من قباب الصحابة و التابعين، ثم تجاوز هذا الي قبر الرسول الكريم و إلي الكعبة الشريفة، فحاولوا بين الناس و بين التمسح بهما و التماس البركة منهما، و كان ذلك هو الذي اثار ثائرة المسلمين في كل مكان، و عدوّا من اجله الوهابيين حرباً علي الاسلام؛ لانّهم لايقدسون مقدساته و لايوقرون حرماته. (1) اين كار را صاحب دعوت محمد بن عبدالوهاب شروع كرد، و گنبدى كه بر روى قبر زيد بن خطاب نصب كرده بودند را تخريب نمود و به دنبال آن گنبدهاى بسيارى از صحابه و تابعين را تخريب كرد. آن گاه از اين تجاوز كرده و متعرض قبر پيامبر كريم (ص) و كعبه شريف شد و جلو مردم را گرفت تا دست به آن دو نكشيده و به آن دو تبرك نجويند، و اين كار باعث شد تا مسلمانان در هر منطقه اى شورش كنند و كار وهابيان را به عنوان جنگى بر ضدّ اسلام تلقى نمودند؛ چرا كه آنان مقدسات اسلام را محترم نشمارده و حرمت هاى آن را پاس نمى دارند.

محمد بن عبدالوهاب و ايجاد خلاف بين مسلمين


1- الدعوة الوهابية، ص 93.

ص: 24

استاد عبدالكريم خطيب مى نويسد:

ونقول: انّ هذه المبالغة و هذا الغلوّ في تنقية العقيدة الاسلامية من رواسب الشرك قد وسّعت هُوَّة الخلاف بين جمهور المسلمين و الوهابيّين. (1) و ما مى گوييم: اين مبالغه و تندروى در پاكسازى عقيده اسلام از رسوبات شرك شكاف اختلاف بين عموم مسلمانان و وهابيان را وسعت داده است.

سليمان بن عبدالوهاب

او كه برادر محمد بن عبدالوهاب است در شهر «عيينه» متولد شد و متولى قضاوت در شهر «حريملاء» گشت، و در شهر «سدير» اقامت جست و در شهر «درعيه» وفات يافت. (2)

عبدالعزيز محمد بن على درباره او مى گويد:

وسعي سليمان بن عبد الوهاب (ت 1208 ه. ق)- شقيق الشيخ الامام- في معاداة الدعوة، و تعددت اساليب خصومته و مناوئته ... فقد الّف رسالة سماها (فصل الخطاب في الردّ علي محمد بن عبدالوهاب) كان من آثارها نكوص اهل حريملاء عن اتباع الدعوة، و لم يقف الأمر عند هذا الحدّ، بل تجاوزت آثار الكتاب الي العيينية، فارتاب و شك بعض من يدعي العلم- في العيينة- من صدق هذه الدعوة و صحتها. (3)


1- الدعوة الوهابية، ص 103.
2- علماء نجد خلال ستة قرون، عبدالله بن عبدالرحمن بن صالح البسّام، ج 1، ص 302.
3- دعاوى المناوئين، صص 40- 41؛ مجموعة مؤلفات محمد بن عبدالوهاب، ج 1، ص 281.

ص: 25

سليمان بن عبدالوهاب- برادر شيخ امام- در دشمنى با دعوت [محمد بن عبدالوهاب] كوشش نمود، و از اسلوب هاى گوناگونى در خصومت و دشمنى با او استفاده كرد ... او رساله اى را به نام (فصل

الخطاب در ردّ بر محمد بن عبدالوهاب) تأليف نمود كه از آثار آن خروج اهالى" حريملاء" از بين پيروان دعوت محمد بن عبدالوهاب بوده است. امر او تا اين حد متوقف نشد بلكه آثار كتاب او به" عيينه" رسيد، و برخى از مدعيان علم در" عيينه" در صدق و صحت اين دعوت شك نمودند.

شيخ عبدالله بن عثيمين مى نويسد:

لم يقتصر نشاط سليمان علي بلدته- حريملاء- و انّما بذل جهداً لإقناع اهل العيينة بالخروج علي الدعوة و دولتها، و كانت وسيلته في ذلك ان ارسل اليهم كتاباً ضمنه آراء تناقض آراء اخيه محمّد في مسائل العقيدة ... (1) فعاليت هاى سليمان بر شهرش" حريملاء" محصور نبود بلكه كوشش فراوان نمود تا اهالى" عيينه" را قانع به خروج بر ضد اين دعوت و دولت آن كند، و وسيله او در اين كار اين بود كه كتابى را براى آنان فرستاد كه در آن آرائى نهفته بود كه با آراء برادرش محمد در مسايل اعتقادى مخالف بود ...

او خطاب به پيروان محمد بن عبدالوهاب مى گويد:


1- الشيخ محمد بن عبدالوهاب، ص 61.

ص: 26

ولكن ليس هذا بأعجب من استدلالكم بآيات نزلت في الذين إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ يَسْتَكْبِرُونَ* وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (1) و الذين يقال لهم: أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللهِ آلِهَةً أُخْرى (2)

والذين يقولون: أَ جَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً (3)، و مع هذا يستدلّون بهذه الآيات و تنزلونها علي الذين يشهدون ان لا اله الّا الله و انّ محمّداً رسول الله، و يقولون ما لله من شريك، و يقولون: ما احد يستحق ان يعبد مع الله ... (4) ولى اين عجيب تر از استدلال شما به آياتى نيست كه درباره كسانى نازل شده (كه هرگاه به آنان گفته شود: لا اله الّا الله تكبّر مى ورزند و مى گويند: آيا ما تركِ كننده خدايانمان به جهت شاعر مجنونى باشيم)، و كسانى كه مى گويند: (آيا شما گواهى مى دهيد كه همانا با خداوند خدايان ديگرى است). و كسانى كه مى گويند: (آيا خدايان را يك خدا به حساب آورده است) و با اين حال به اين آيات استدلال كرده و بر كسانى كه شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمد (ص) مي دهند و مى گويند: خداوند هيچ گونه شريكى ندارد و مى گويند: هيچ كس استحقاق پرستش با خدا را ندارد، منطبق مى سازند ...

او همچنين در نقد وهابيان تكفيرى مى گويد:


1- صافات: 35 و 36.
2- انعام: 19.
3- انعام: 19.
4- الصواعق الالهية، ص 11.

ص27

وممّا يدلّ علي بطلان قولكم في تكفير من كفرتموه ما روي البخاري في صحيحة عن معاوية بن ابي سفيان- رض- قال: سمعت النبي (ص) يقول: (من يرد الله به خيراً يفقهه في الدين، و انّما انا قاسم و الله يعطي، و لايزال امر هذه الأمة مستقيماً حتي تقوم الساعة او يأتي امر الله تعالي).

وجه الدليل منه: انّ النبي (ص) اخبر انّ امر هذه الامة لايزال مستقيماً إلي آخر الدهر. و معلوم انّ هذه الأمور التي تكفرون بها مازالت قديماً ظاهرة ملأت البلاد، فلو كانت هي الأصنام الكبري و من فعل شيئاً من تلك الأفاعيل عابد للأوثان، لم يكن امر هذه الأمة مستقيماً، بل منعكساً. (1) و از جمله چيزهايى كه دلالت بر بطلان گفتار شما در تكفير كسانى كه آنان را تكفير مى كنيد دارد حديثى است كه بخارى در صحيحش از معاوية بن ابى سفيان نقل كرده كه گفت: از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: (هر كسى را كه خداوند قصد خير به او دارد او را در دين فقيه گرداند، و همانا من تقسيم كننده ام و خدا عطا مى نمايد، و هميشه امر اين امت مستقيم خواهد بود تا اينكه قيامت برپا شده يا امر خداوند متعال برسد).

وجه دلالت آن اينكه پيامبر (ص) خبر داده كه امر اين امت هميشه تا پايان تاريخ مستقيم خواهد بود، و معلوم است كه اين امورى را كه شما به آن مردم را تكفير مى كنيد از قديم الايام در شهرها پر بوده است، و اگر اينها بت هاى بزرگ باشد و كارهايى را كه مردم


1- الصواعق الإلهية، ص 41.

ص28

انجام مى دهند در حقيقت عبادت بت هاست، لازم مى آيد كه امر اين امت مستقيم نباشد بلكه بيراهه باشد.

او همچنين مى گويد:

وممّا يدلّ علي بطلان مذهبكم ما في (الصحيحين) عن عقبة بن عامر انّ النبي (ص) صعد المنبر فقال: (انّي لست اخشي عليكم ان تشركوا بعدي و لكن اخشي عليكم الدنيا ان تنافسوا فيها ...) الحديث.

وجه الدلالة منه انّ النبي (ص) اخبر بجميع مايقع علي امّته ... و ممّا اخبر به في هذا الحديث انّه أمن انّ أمته تعبد الأوثان و لم يخافه و اخبرهم بذلك ... (1) و از جمله امورى كه دلالت بر بطلان مذهب شما دارد روايتى است كه در" صحيحين" از عقبة بن عامر نقل شده كه پيامبر (ص) بالاى منبر رفت و فرمود: (من بر شما نمى ترسم كه بعد از من مشرك شويد، بلكه بر شما از دنيا مى هراسم كه در آن نزاع كنيد ...).

وجه دلالت آن اينكه پيامبر (ص) به تمام آنچه در بين امتش واقع مى شود خبر داده ... و از جمله خبرهايى كه در اين حديث داده اينكه از امتش در امان است كه بت پرست شوند و از اين خوف ندارد و به آن خبر داده است ....

او مى گويد:

وممّا يدلّ علي بطلان مذهبكم ما روي مسلم في صحيحه عن جابر بن عبدالله عن النبي (ص) انّه قال: (انّ الشيطان قد أيس ان يعبده


1- الصواعق الإلهية، ص 45.

ص29

المصلون في جزيرة العرب، و لكن في التحريش بينهم). و روي الحاكم و صحّحه و ابويعلي و البيهقي عن ابن مسعود قال: قال رسول الله (ص): (انّ الشيطان قد يئس ان تعبد الأصنام بأرض العرب، و لكن رضي منهم بما دون ذلك بالمحقّرات و هي الموبقات.

اقول: وجه الدلالة: انّ الرسول اخبر انّ الشيطان قد أيس ان يعبده المصلون في جزيرة العرب. و في حديث ابن مسعود: أيس الشيطان ان تعبد الأصنام بأرض العرب، و هو بخلاف مذهبكم؛ فانّ البصرة و ما حولها و العراق من دون الدجلة الموضع الذيفيه قبر علي و قبر الحسين رضي الله عنهما، و كذلك اليمن كلّها و الحجاز، كلّ ذلك من ارض العرب، و مذهبكم انّ هذه المواضع كلّها و الحجاز، كل ذلك من ارض العرب، و مذهبكم انّ هذه المواضع كلّها عبد الشيطان فيها، و عبدت الأصنام، و كلّها كفار ... و هذه الأحاديث ترد مذهبكم. (1) و از جمله امورى كه دلالت بر بطلان مذهب شما دارد روايتى است كه مسلم در صحيحش از جابر بن عبدالله نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود: (همانا شيطان مأيوس شده كه نمازگزارن در جزيرة العرب او را پرستش كنند، ولى از نزاع بين آنان مأيوس نشده است). و روايت كرده حاكم و آن را تصحيح نموده و نيز ابويعلى و بيهقى از ابن مسعود روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: (همانا شيطان از اينكه بت ها در سرزمين عرب عبادت شوند به طور قطع مأيوس شده، و از آنان به كمتر از آن يعنى به گناهان كوچك كه عقاب بر


1- الصواعق الإلهية، ص 45.

ص30

آنان ثابت است راضى گشته است).

مىِ گويم: وجه دلالت اينكه پيامبر (ص) خبر داده كه شيطان از اينكه نمازگزاران در جزيرة العرب او را پرستش كنند مأيوس شده است. و در حديث ابن مسعود آمده است كه شيطان از اينكه بت ها در

سرزمين عرب عبادت شوند مأيوس شده است. و اين بر خلاف مذهب شماست؛ زيرا بصره و حوالى آن و عراق از پايين دجله، جايى كه در آن قبر على و قبر حسين- رضى الله عنهما- است و نيز تمام كشور يمن و حجاز، تمام اين مكان ها از سرزمين عرب است، و مذهب شما آن است كه در تمام اين مواضع شيطان و بت ها عبادت مى شوند و همه آنان كافرند ... ولى اين احاديث ردّ بر مذهب شما مى باشد.

او در ردّ پيروان برادرش مى گويد:

من اين لكم انّ المسلم الذي يشهد ان لا اله الّا الله و انّ محمداً عبده و رسوله اذا دعا غائباً او ميتاً او نذر له او ذبح لغير الله، انّ هذا هو الشرك الأكبر الذي من فعله حبط عمله و حلّ ماله و دمه ... لم يقل اهل العلم: من طلب من غير الله فهو مرتد، و لم يقولوا: من ذبح لغير الله فهو مرتد. (1) از كجا براى شما ثابت شده كه مسلمانى كه شهادت به وحدانيت خدا و عبوديت و رسالت پيامبر (ص) را مى دهد اگر غائب يا مرده اى را صدا زند يا براى او نذر كرده يا براى غير خدا ذبح نمايد، اين شرك اكبرى است كه اگر كسى آن را انجام دهد عملش حبط شده و مال و خونش حلال مى شود؟! اهل علم نگفته اند: كسى كه از غير


1- الصواعق الإلهية، صص 6- 7.

ص31

خدا طلب كند مرتد است و نگفته اند: كسى كه براى غير خدا ذبح كند مرتد مى شود.

ايراد به پيامبر (ص)

احمدبن زينى دحلان درباره محمّد بن عبدالوهاب مى نويسد:

كان ينتقص النبي (ص) كثيراً بعبارات مختلفة و يزعم انّ قصده المحافظة علي التوحيد؛ فمنها ان يقول: انّه (طارش)، و هو في لغة المشرق بمعني الشخص المرسل من قوم إلي آخرين، فمراده انّه (ص) حامل كتب؛ اي غاية امره انّه كالطارش الذي يرسله الأمير او غيره في امره لأناس ليبلغهم اياه، ثم ينصرف. حتي انّ بعض اتباعه كان يقول: عصاي هذه خير من محمّد، لانّها ينتفع بها في قتل الحية و نحوها و محمد قد مات، و لم يبق فيه نفع اصلا، و انّما هو طارش و قد مضي. (1) او به پيامبر (ص) در بسيارى از اوقات با عبارات گوناگون نقص وارد مى كرد و گمان مى نمود كه هدفش محافظت بر توحيد است، و از آن جمله اينكه مى گفت: پيامبر «طارش» است، و آن در لغت شرق [مدينه به] معناى شخصى است فرستاده شده از قومى به قوم ديگر. و مراد او اين است كه او حامل نامه هايى است، يعنى نهايت امرش اينكه او همانند پيام رسان امير يا ديگرى است در رساندن امرى براى مردم تا به آنان برساند و برگردد. حتى برخى از پيروانش مى گفتند: اين عصاى من بهتر از محمّد است؛ زيرا به آن در كشتن


1- الدرر السنية فى الرد على الوهابية، احمد بن زينى دحلان، ص 145.

ص32

مار و مثل آن كمك گرفته مى شود در حالى كه محمّد مرده و در او نفعى اصلًا باقى نمانده بلكه او پيام رسانى است كه رفته است.

رشيد رضا و دفاع از جنايات وهابيان

محمّد رشيد رضا درصدد دفاع از قتل و غارت وهابيان نسبت به مردم طائف برآمده و در توجيه عملكرد آنان مى گويد:

ان وقع منهم خطأ فقد وقع ممّن هم خير منهم؛ كالصحابة الذين قتلوا جماعة اسلموا بامر خالد بن الوليد. (1) اگر از آنان خطايى سرزند به طور حتم از كسانى خطا سرزده كه از آنان برتر بوده اند؛ همچون صحابه كه جماعتى را به دستور خالد بن وليد به قتل رساندند.

ولى هنگامى كه براى رشيدرضا روشن شد كه وهابيان با كمك انگلستان بود كه حجاز را از دست دولت عثمانى گرفتند درصدد انتقاد از وهابيان برآمده و مى گويد:

نعم، انّنا نظنّ الآن انّه كان في الإمكان ان ينال صاحب «نجد» ما لا غني عنه من تموين بلاده و الاعتراف باستقلاله فيها بدون ان يقيد نفسه بما ذكر في هذه المعاهدة. (2) آرى، ما امروزه گمان مى كنيم كه او مى توانست صاحب نجد شود و به خواسته ضرورى خود كه همان پاكسازى شهرها و اعتراف به استقلالش در آن برسد بدون آنكه خودش را مقيد به آنچه در آن معاهده كرده بداند.

محمد بن عبدالوهاب و تكفير مسلمين

اشاره


1- الوهابيون و الحجاز، رشيد رضا، ص 88.
2- همان، ص 111.

ص: 33

از جمله خصوصيات وهابيان و در رأسشان رئيس آنان محمّد بن عبدالوهاب، غلو و افراطگرى در تكفير است. براى اثبات اين مدّعا تنها به رساله هاى محمّد بن عبدالوهاب (مجدّد افكار ابن تيميه) و كسى كه اين فرقه به نام او زنده است، مراجعه مى كنيم تا مطلب بيشتر روشن شود.

كسى كه به كتب و رساله هاى شيخ مراجعه مى كند، به جز رساله اش به اهل قصيم پى مى برد كه او در تكفير مسلمين غلو داشته و دايره تكفير را بسيار وسيع قرار داده است. اين كتاب ها و رساله ها غالباً در كتاب «الدرر السنية» از عبدالرحمن بن محمّد بن قاسم حنبلى نجدى آمده است، و لذا ما نمونه هايى را با ذكر آدرس از آن كتاب براى خوانندگان محترم ذكر مى كنيم:

ادعاى محمد بن عبدالوهاب در توحيد

ص34

محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

... وأنا في ذلك الوقت لا أعرف معني لا إله إلّا الله، ولا أعرف دين الإسلام، قبل هذا الخير الّذي منّ الله به، وكذلك مشايخي ما منهم رجل عرف ذلك، فمن زعم من علمآء العارض أنّه عرف معني لا إله إلّا الله أو معني الاسلام قبل هذا الوقت أو زعم من مشايخه أنّ أحداً عرف ذلكم، فقد كذب وافتري ولبس علي الناس ومدح نفسه بما ليس فيه. (1) ... من در آن وقت معناى لا اله الّا الله را نمى دانستم و نيز دين اسلام را نمى فهميدم، قبل از اين خيرى كه خداوند آن را بر من منّت گذاشت. و نيز در بين مشايخم هيچ كس وجود نداشت كه اين معنا را درك كند. پس هر كس از علماى" عارض" گمان كند كه معناى لا اله الّا الله را فهميده و يا معناى اسلام را قبل از اين وقت شناخته، يا گمان كرده كه احدى از مشايخ اين معنا را فهميده اند، دروغ و افترا بسته و امر را بر مردم مشتبه كرده است و خودش را به چيزى نسبت داده كه در او نيست.

از اين عبارت محمّد بن عبدالوهاب استفاده مى شود كه او معتقد به كفر تمام مردم قبل از خودش و دعوتش بوده است، و تنها او بوده كه توحيد را آورده است. و قبل از دعوت او به توحيد، هيچ كس معناى كلمه توحيد را نفهميده است.

معيارهاى توحيد و شرك نزد محمد بن عبدالوهاب

اشاره


1- الدرر السنية، ج 10، ص 51.

ص: 35

از جمله كتاب هاى مهم براى وهابيان كه با كوچكى حجم آن مورد توجّه خاصّ مدارس و حوزه هاى علمى و دانشگاهى آنان قرار گرفته، كتاب «كشف الشبهات» اثر محمّد بن عبدالوهاب است. او در اين كتاب معيارها و ميزان هايى را براى كفر و غلوّ در دين و شرك ذكر كرده و با آن معيارها، ساير مسلمين را به كفر و شرك نسبت داده است. لذا جا دارد گذرى اجمالى به برخى از مطالب اين كتاب داشته باشيم.

معيار اوّل

اشاره

محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

إعلم رحمك الله أنّ التوحيد هو إفراد الله بالعبادة وهو دين الرسل الّذين أرسلهم الله إلي عباده فأوّلهم نوح (ع)، أرسله الله إلي قومه لمّا غلوا في الصالحين وداً وسواعاً ويغوث ويعوق ونسراً ... (1) بدان- خداوند تو را رحمت كند- كه توحيد همان اختصاص دادن عبادت براى خدا است. و آن دين رسولان است كه خداوند آنان را به سوى بندگانش فرستاد. پس اول آنان نوح مى باشد كه خداوند او را به سوى قومش فرستاد. هنگامى كه آنان درباره صالحان غلو كرده و آنان را همانند ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر قرار دادند ...

پاسخ

اوّلًا: توحيد، تنها منحصر به توحيد در عبادت نيست؛ بلكه داراى


1- كشف الشبهات، ص 49.

ص: 36

مراحلى است از قبيل: توحيد در الوهيت، توحيد در خالقيت، توحيد در ربوبيت و توحيد در عبادت. و خداوند سبحان در قرآن كريم درباره هر كدام از انواع توحيد، آياتى را ذكر كرده است و از اينجا به دست مى آيد كه شرك از اين اقسام در جزيرة العرب شايع بوده كه خداوند در مقابل آن اشاره به اقسام توحيد كرده است.

ثانياً: خداوند سبحان نوح را به سوى قومش فرستاد تا آنان را به عبادت خدا و رها شدن از شرك دعوت كند؛ زيرا قوم او بت مى پرستيدند، نه اينكه درباره صالحان امت خود غلو كرده باشند.

ثالثاً: به چه دليل تبرّك جستن از صالحان و توسل به آنان و استغاثه به ارواح آنها همانند پرستش بت به حساب مى آيد. مگر نه اين است كه اعمال به نيات است و بايد به نيت افراد مراجعه كرد. هرگز در نيت چنين اشخاصى شرك و استقلال در تأثير نيست.

براى روشن شدن بيشتر به مبحث «تبرّك» و «استغاثه به ارواح اولياى الهى» از اين كتاب مراجعه كنيد.

معيار دوم

اشاره

ابن عبدالوهاب مى گويد:

وآخر الرسل محمّد (ص) وهو الّذي كسر صور هؤلاء الصالحين، أرسله إلي قوم يتعبّدون ويحجّون ويتصدّقون ويذكرون الله ولكنّهم يجعلون بعض المخلوقين وسائط بينهم وبين الله- يقولون: نريد منهم التقرب إلي الله- ونريد شفاعتهم عنده؛ مثل

ص37

الملائكة وعيسي ومريم وأناس غيرهم من الصالحين. (1) و آخرين پيامبر محمّد (ص) است. او كسى است كه صورت هاى آن صالحان را خرد كرد. خداوند او را به سوى قومى فرستاد كه عبادت مى كرده و حج به جاى مى آوردند و صدقه مى دادند و ذكر خداى مى گفتند؛ ولى آنان برخى از مخلوقين را وسيله بين خود و خداى عزّوجلّ قرار مى دادند و مى گفتند: ما از آنها قصد تقرّب به سوى خداى عزّوجلّ را داريم، و از آنها تقاضاى شفاعت نزد خدا داريم؛ همانند ملائكه و عيسى و مريم و افرادى غير از اينها از صالحان.

معيار سوم

پاسخ

اوّلًا: ايشان صورت خوش و غير واقعى را از كفّار قريش ترسيم كرده تا مبتنى بر آن بتواند مسلمانان را تكفير كند. او مى گويد: كفّار قريش اهل عبادت، به جاى آوردن حج و صدقه و ذكر خدا بودند ...!! سبحان الله!! قريش چگونه اين چنين بوده است؟ آنها كسانى بودند كه هرگاه گفته مى شد: بگوييد: «لا اله الّا الله» استكبار مى كردند. به روز قيامت و بعث و بهشت و دوزخ ايمان نداشتند. و به طور كلّى به پيامبرى ايمان نداشتند. بت ها را عبادت مى كرده و به يكديگر ظلم مى نمودند و همديگر را مى كشتند. شرب خمر، زنا، رباخوارى، و انواع محرمات را انجام مى دادند، آيا مطابق حرف محمّد بن عبدالوهاب، قريش در آن زمان

تنها مشكلى كه داشت توجّه به وسائط و استغاثه به آنها بود؟


1- كشف الشبهات، صص 49 و 50.

ص38

ثانياً: آيا كسى كه از انبيا و اولياى الهى طلب شفاعت مى كند، با اعتقاد به اينكه آنان بندگان صالح خدايند و كارى بدون اذن و مشيت الهى انجام نمى دهند، همانند درخواست شفاعت مشركان از بت ها است؟ مشركان اگر چنين درخواستى از بتان يا ملائكه داشتند به جهت غلوى بوده كه درباره آنها پيدا كرده بودند؛ با ديد استقلالى به آنها نگريسته وآنان را مستقل در تدبير مى دانستند. وگرنه چه اشكالى دارد كه از شخصى كه خداوند مقامى معنوى را به او داده، تقاضاى اعمال آن را در حق او به اذن و مشيت الهى بكنيم. و اگر قرآن كريم مشركان صدر اسلام را به جهت اعتقاد به شفاعت در بتان مذمّت مى كند، از اين جهت بوده كه آنان بت هاى خود را به جهت تقاضاى شفاعت و اعمال آنها عبادت مى كردند. لذا خداوند سبحان از قول آنان مى فرمايد: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونا إِلَي اللهِ زُلْفي؛ «... [دليلشان اين بود كه] اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خدا نزديك كنند ...». (زمر: 3)

وانگهى آنان در اين مقام با ديد استقلالى در مقابل اراده و مشيت خداوند چنين اعتقادى را در حقّ بت ها قائل بودند.

به جهت روشن شدن بيشتر مطلب به بحث «شفاعت» و «استغاثه» مراجعه شود.

ثالثاً: اعتقاد مسيحيان درمورد حضرت عيسى و مريم (ع) را نمى توان قياس به اعتقاد مسلمين به شفاعت و درخواست آن از اوليا كرد؛ زيرا مطابق گواهى تاريخ و قرآن كريم، آنان قائل به تجسّد و الوهيت حضرت

مسيح و مريم بودند.

ص39

لذا خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِذْ قالَ اللهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ) (مائده: 116)

و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى گويد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟! ...

و نيز مى فرمايد:

(لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ) (مائده: 73)

آنها كه گفتند: خداوند، يكى از سه خداست [نيز] به يقين كافر شدند، معبودى جز معبود يگانه نيست ...

اشاره

ابن عبدالوهاب مى گويد:

فبعث الله تعالي محمّداً (ص) يجدّد لهم دينهم- دين إبراهيم- ويخبرهم أنّ هذا التقرب والإعتقاد محض حقّ الله- تعالي- لايصلح منه شيي ء لغيره ولا لملك مقرّب ولانبي مرسل فضلا عن غيرهما. (1) پس خداوند متعال محمّد (ص) را فرستاد تا دين مردم را كه همان دين ابراهيم است تجديد كند، و به آنان خبر دهد كه اين تقرّب و اعتقاد تنها حق خداى متعال است، و براى هيچ كس غير از او


1- كشف الشبهات، ص 50.

ص40

صلاحيت ندارد؛ نه براى فرشته مقرّب و نه نبى مرسل تا چه رسد به غير از اين دو.

پاسخ

مسلمانان با تبرّك و توسّل و استغاثه و طلب شفاعت از اولياى الهى، تقرّب به غير خدا نمى جويند؛ بلكه از آنجا كه افراد صالح متقرّب نزد خدايند آنان را واسطه قرار داده تا به خدا نزديك شوند. ما معتقديم كه تقرّب اصلى و حقيقى و در نهايت امر به سوى خدا است و تنها او است كه پناه دهنده مردم و بيچارگان است، و ما با توسّل به افراد صالح سعى مى كنيم كه همراه با دعاى آنان به خداى متعال بيشتر نزديك شويم. و لذاست كه خداوند متعال مى فرمايد: وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ؛ «و وسيله اى براى تقرّب به او بجوييد». (مائده: 35)

و نيز در لزوم واسطه قرار دادن پيامبر (ص) براى بخشش گناهان مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا گذاردند] به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

چرا قرآن هنگامى كه قصه برادران حضرت يوسف (ع) را نقل مى كند و اشاره به پشيمانى آنها مى كند مى فرمايد: آنان نزد پدر خود يعقوب آمده

ص41

و گفتند: (يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ)؛ «پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم». (يوسف: 97)

اگر آمدن نزد واسطه و درخواست از او كه از خداوند آمرزش بخواهد شرك است، چرا حضرت يعقوب كه از داعيان توحيد و ترك شرك و بت پرستى است فرزندان خود را از اين نوع تقاضا و درخواست منع نكرد؟

معيار چهارم

اشاره

او همچنين مى گويد:

... وإلّا فهولآء المشركون- يعني كفار قريش- يشهدون إنّ الله هو الخالق وحده، لاشريك له، وانّه لايرزق إلّا هو، ولايحيي إلّا هو ولايميت إلّا هو، ولايدبّر الأمر إلّا هو، وأنّ جميع السموات ومن فيهنّ والأرضين السبع ومن فيها كلّهم عبيده وتحت تصرّفه وقهره ... (1) ... وگرنه آن مشركان؛ يعنى كفار قريش گواهى مى دادند كه خداوند تنها خالقى است كه شريك و همتايى ندارد و تنها روزى رسان او است و نيز كسى جز او نمى ميراند و زنده نمى كند، و نيز مدبّر اين عالم تنها اوست. و تمام آسمان ها و هر كس كه در آنها است و زمين هاى هفت گانه و هر آن كس كه در آنها است همگى بنده او و تحت فرمان و سلطه اويند.

پاسخ

1- كشف الشبهات، ص 7.

ص42

اوّلًا: معلوم نيست كه مشركان در زمان پيامبر (ص) توحيد در خالقيت را قبول داشته اند. و اگر خداوند سبحان درباره آنان مى فرمايد:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ) (لقمان: 25)

و اگر از آنان سؤال كنى چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرد؟ همه مى گويند: خدا.

ظاهر آيه اين است كه درباطن و فطرت به آن اعتقاد دارند.

ثانياً: از برخى از آيات استفاده مى شود كه علت شرك قريش و ديگران آن بود كه معتقد بودند بت ها و وسائط ديگر به طور مستقل، مالك تصرّف در اين عالم مى باشند، بدون اينكه تصرفشان؛ اعم از رزق و نصرت و ... تحت اراده و مشيت الهى باشد.

خداوند سبحان مى فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً) (عنكبوت: 17)

آنهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد، مالك هيچ رزقى براى شما نيستند.

از اين آيه استفاده مى شود كه مشركان معتقد بودند كه اين وسائط، مالك رزق و روزى آنان هستند و لذا آنها را عبادت مى كردند.

و نيز در آيه ديگر مى فرمايد:

(قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي

ص43

السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ) (سبأ: 22)

بگو: كسانى را كه غير از خدا [معبود خود] مى پنداريد بخوانيد! [آنها هرگز گرهى از كار شما نمى گشايند، چرا كه] آنها به اندازه ذره اى در آسمان ها و زمين مالك نيستند.

حسن بن على سقّاف شافعى مى گويد:

إنّ العبادة شرعاً معناها الاتيان بأقصي الخضوع قلباً وقالباً، فهي إذن نوعان قلبية وقالبية، فالقلبية: هي إعتقاد الربوبية أو خصيصة من خصائصها كالإستقلال بالنفع أو الضرر ونفوذ المشيئة لمن اعتقد فيه ذلك. والقالبية: هي الإتيان بأنواع الخضوع الظاهرية من قيام وركوع وسجود وغيرها مع ذلك الإعتقاد القلبي، فإن أتي بواحد منها بدون ذلك الإعتقاد لم يكن ذلك الخضوع عبادة شرعاً ولوكان سجوداً ... (1) عبادت در شرع به معناى انجام نهايت خضوع قلبى و قالبى است. پس عبادت دو نوع است؛ قلبى و قالبى. قلبى آن، اعتقاد به ربوبيت يا خصيصه اى از خصائص آن است؛ مثل استقلال در نفع و ضرر.

و قالبى آن، انجام انواع خضوع ظاهرى؛ اعم از قيام، ركوع، سجود و غير اين اعمال است همراه با اعتقاد قلبى به ربوبيت. لذا هرگاه كسى اين اعمال قالبى را بدون اعتقاد قلبى به ربوبيت انجام دهد، شرعاً عبادت محسوب نمى شود گرچه آن عمل قالبى سجود باشد ...


1- التنديد لمن عدّد التوحيد، ص 34.

ص44

و شاهد اين برداشت، سجده ملائكه بر آدم و سجده يعقوب و فرزندانش در برابر يوسف مى باشد.

حسن بن فرحان مالكى مى گويد:

إنّ هذا الإعتراف الّتي إعترف بها المشركون قد أجاب عنها بعض العلمآء، وذكروا أنّ المشركين إنّما إعترفوا بها من باب الإفحام والإنقطاع، وليس من باب الإقتناع، ولو كانوا صادقين في إعترافهم لأتوا بلوازم هذا الإعتراف. فلذلك يأمر الله نبيّه (ص) أن يذكّرهم بلوازم هذا الإعتراف كما في قوله تعالي: (فقل أفلا تتقون) (قل أفلا تذكّرون) فكأنّ الله عزّ وجلّ يوبّخهم بأنّهم كاذبون وأنّهم لايؤمنون بالله عزّ وجلّ خالقاً ورازقاً ... (1) اين اعترافى كه مشركان به آن اقرار كرده اند را برخى از علما از آن اين گونه جواب داده اند كه مشركان اين اعتراف را از باب اجبار و سيه رو شدن و از روى ناچارى داشتند، نه از باب قانع شدن و رسيدن به اين مطلب. و اگر در اعترافشان به اين امور صادق بودند، ملتزم به لوازم آن نيز مى شدند. به همين جهت است كه خداوند پيامبرش را امر مى كند كه آنان را به لوازم اين اعتراف تذكر دهد؛ همان گونه كه در قول خداوند «افلا تتقون» و «افلا تذكّرون» آمده است. پس گويا خداوند عزّوجلّ آنان را توبيخ مى كند كه در ادّعايشان دروغ مى گويند و هرگز به خالقيت و رازقيت خدا ايمان ندارند.

گستره تكفير نزد محمد بن عبدالوهاب

اشاره


1- داعية و ليس نبياً، حسن بن فرحان مالكى، ص 48.

ص:45

محمد بن عبدالوهاب مسلمانان را با تعبيرات گوناگون تكفير مى كرده است و تكفيرهاى او را مى توان در چهار دسته خلاصه نمود:

1. تكفير اهالى مناطق

الف) تكفير اهالى تمام مناطق

اعتقاد محمّد بن عبدالوهاب اين بود كه هر كشور و شهرى كه داخل در اطاعت و دعوت او نشود، در زمره بلاد مشركين به حساب مى آيد. و هيچ شهرى را در اين جهت استثنا نكرده است. (1)

ب) تكفير اهالى برخى مناطق

محمّد بن عبدالوهاب برخى از مناطق را به طور خصوص اسم برده و تكفير كرده است؛ از جمله:

ى ك- اهالى «بدو»

وى مى گويد: آنان كافرتر از يهود و نصارا هستند و به اندازه مويى از اسلام نزد آنان نيست؛ گرچه به شهادتين تكلم نمايند. (2)

دو- اهالى «وشم»

او تمام اهالى «وشم»؛ از علما و عوام آن را تكفير كرده است. (3)


1- الدرر السنية، ج 10، صص 12، 64، 75، 77 و 86.
2- همان، ج 9، صص 2 و 238؛ ج 10، صص 113 و 114؛ ج 8، صص 117، 118 و 119.
3- همان، ج 2، ص 77.

ص:46

سه- اهالى «سدير»

او تمام اهالى «سدير» را نيز؛ اعم از علما و عوام، تكفير كرده است. (1)

چهار- اهالى «أحساء»

او مى گويد: «إنّ الأحسآء في زمانه يعبدون الأصنام» (2)؛ «همانا احساء در زمان خودش بت ها را مى پرستند».

پنج- قبيله «عنزه»

او درباره اهالى اين قبيله مى گويد: «إنّهم لايؤمنون بالبعث» (3)؛ «آنان به قيامت ايمان نمى آورند».

شش- قبيله «ظفير»

او درباره آنان نيز همين تعبير را به كار برده است. (4)

هفت- قبيله «عيينه و درعيه»

او ابن سحيم و همه پيروانش از اهالى عيينه و درعيه را كه از معارضين او و افكارش بودند، تكفير كرده است. (5)

هشت- تكفير اهل مكه

او اهل مكه را تكفير كرده و مى گويد:


1- الدرر السنية، ج 2، ص 77.
2- همان، ج 2، ص 54.
3- همان، ج 10، ص 113.
4- همان.
5- همان، ج 8، ص 57.

ص47

إنّ دينهم هو الّذي بعث رسول الله بالإنذار عنه. (1) همانا دين اهالى مكه- يعنى معاصرين او تا زمان رسول خدا (ص)- همان دينى است كه رسول خدا (ص) مبعوث به ترساندن مردم از آن شد.

نه- نسبت بت پرستى به اهالى نجد

وى مدّعى است كه در هر منطقه اى از مناطق نجد در زمانش بتى است كه مردم به جاى خداوند آن را مى پرستند. (2)

2. تكفير پيروان مذاهب

الف) تكفير اماميه

او اماميه را تكفير كرده و مى گويد: «ومن شكّ في كفرهم فهو كافر» (3)؛ «و هر كس در كفر آنان شك كند، خودش كافر است».

محمّد بن عبدالوهاب اين مطلب را از مقدسى نقل كرده و آن را قبول نموده است. اين در حالى است كه ابن تيميه به طور صريح اماميه را تنها گروه مسلمان بدعت گذار معرفى كرده امّا آنان را كافر ندانسته است، ولى محمّد بن عبدالوهاب نه تنها اماميه را كافر مى داند بلكه تمام مسلمين مخالف با عقايد خودش را؛ از قبيل اشاعره و ديگران و نيز علما و قضات از اتباع مذاهب اربعه را كافر مى پندارد.

ب) نسبت شرك به علم فقه و فقها

1- الدرر السنية، ج 10، ص 86؛ ج 9، ص 291.
2- همان، ص 193.
3- همان، ص 369.

ص48

محمّد بن عبدالوهاب در نامه خود خطاب به ابن عيسى كه بر او احتجاج كرده بود كه فقها غير از آن چيزى كه او فهميده، معتقدند اين آيه را در جواب او مى نويسد: (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ). سپس مى گويد:

فسّرها رسول الله والأئمّة من بعده بهذا الّذي تسمونه (الفقه) وهو الّذي سمّاه الله شركاً واتخاذهم أرباباً لا أعلم بين المفسرين خلافاً في ذلك ... (1) اين آيه را رسول خدا و امامان بعد از او به همين چيزى كه شما اسم آن را" فقه" گذاشته ايد، تفسير كرده اند. و اين فقه است كه خداوند آن را شرك ناميده و دنبال كردن آن را برگزيدن ربى غير از خدا معرفى كرده است. من خلافى در اين معنا بين مفسرين نمى دانم ...

ج) تكفير متكلمين

محمّد بن عبدالوهاب، ادّعاى اجماع بر تكفير متكلمين كرده است. (2) و از ظاهر كلام او همين متكلمين اسلامى استفاده مى شود، نه متكلمان از كفّار. او به ذهبى و دارقطنى و بيهقى و ديگران نسبت داده كه آنان نيز متكلمين را تكفير كرده اند. در حالى كه اگر انسان كتاب «سير اعلام النبلاء» ذهبى را مطالعه كند پى مى برد كه چه بسيارى از متكلمين اسلامى را كه ترجمه كرده و شرح حال آنان را ذكر كرده است، بدون آنكه به


1- الدرر السنية، ج 2، ص 59.
2- همان، ج 1، ص 53.

ص49

كفر يكى از آنها اشاره كرده باشد. آرى، از برخى فرقه هاى كلامى، خطا و لغزش هايى ديده شده، ولى نمى توان همه آنان را به كفر متّهم كرد.

3. تكفير علماى پيشين و معاصران خود

الف) نسبت شرك به علماى اسلام

او در جايى ديگر علماى اسلام و مشايخ و اساتيد آنان را مورد خطاب قرار داده و مى گويد:

... و لم يميّزوا بين دين محمّد (ص) ودين عمرو بن لحي الّذي وضعه للعرب، بل دين عمرو عندهم دين صحيح. (1) آنان بين دين محمّد (ص) و دين عمرو بن لحى كه براى عرب آن را وضع كرد، تمييز نداده اند؛ بلكه دين عمرو نزد آنان دين صحيحى است.

و امّا اينكه عمرو بن لحى كيست، به قصّه اى كه ابن هشام نقل مى كند گوش فرا دهيد. او مى گويد: «اوّلين كسى كه بت پرستى را به مكه و اطراف آن وارد كرد عمرو بن لحى بود». او سفرى كه به بلقاء از اراضى شام داشت، مردمانى را ديد كه بت ها را عبادت مى كردند. از اين عمل سؤال نمود، در جواب او گفتند: «اين بت هايى است كه آنها را عبادت مى كنيم و هرگاه از آنان باران و نصرت مى خواهيم به ما باران داده و ما را يارى مى كنند».

عمرو بن لحى به آنان گفت: «آيا از اين بتان به ما نمى دهيد تا با خود


1- الدرر السنية، ج 10، ص 51.

ص50

به سرزمين عرب برده و آنها را عبادت كنيم؟» او با خود بت بزرگى به نام «هبل» برداشت و به مكه آورد و آن را بر پشت بام كعبه قرار داد و مردم را نيز به عبادت آن دعوت كرد. (1)

عبارت محمّد بن عبدالوهاب دلالت بر تكفير صريح علماى مسلمين و حتى شيوخ و اساتيد خود دارد، تا چه رسد به عوام مردم؛ يعنى هر كس كه در باب توحيد خلاف آنچه را كه او فهميده بگويد و به آن معتقد باشد كافر است و بر دين عمرو بن لحى بوده نه بر دين اسلام. آرى كفرى را كه به عموم مسلمانان و علمايشان نسبت داده به جهت اعتقاد به تبرّك و استغاثه به ارواح اولياى الهى و برخى ديگر از عقايد است.

ب) تكفير سليمان بن سحيم

محمّد بن عبدالوهاب در نامه خود خطاب به شيخ سليمان بن سحيم كه يكى از حنابله بوده و مقلّد ابن تيميه به حساب مى آمده است مى گويد:

نذكر لك انّك أنت وأباك مصرّحون بالكفر والشرك والنفاق!! ... أنت وأبوك مجتهدان في عداوة هذا الدين ليلا ونهاراً!! ... إنّك رجل معاند ضالّ علي علم، مختار الكفر علي الاسلام!! ... وهذا كتابكم فيه كفركم!! (2) من به تو تذكّر مى دهم كه به طور حتم تو و پدرت تصريح به كفر


1- السيرة النبوية، ابن هشام، ج 1، ص 79.
2- الدرر السنية، ج 10، ص 31.

ص51

و شرك و نفاق كرده ايد!! ... تو و پدرت شبانه روز نهايت كوشش را در دشمنى اين دين داريد!! ... همانا تو با علمى كه دارى مردى معاند و گمراه مى باشى، و كفر را بر اسلام اختيار نموده اى!! ... و اين است نوشته ات كه كفر شما را ثابت مى كند!!

ج) تكفير احمد بن عبدالكريم

چون احمد بن عبدالكريم با شيخ محمّد بن عبدالوهاب به مخالفت پرداخت، شيخ بر او نامه اى فرستاد و در آن چنين نوشت:

... طحت علي ابن غنام وغيره وتبرّأت من ملّة إبراهيم وأشهدتهم علي نفسك باتباع المشركين ... (1) تو ابن غنام و ديگران را گمراه كردى و از ملّت ابراهيم تبرّى جستى و آنان را بر خودت شاهد گرفتى كه پيرو مشركان هستى ...

د) تكفير ابن عربى

محمّد بن عبدالوهاب، ابن عربى را تكفير كرده و او را كافرتر از فرعون معرفى كرده است و مى گويد: «هر كس او را تكفير نكند خودش كافر است». حتى او مى گويد: «هر كس در كفر او شك داشته باشد، كافر است». (2)

ه) تكفير ضمنى فخر رازى

محمد بن عبدالوهاب، فخر رازى صاحب تفسير معروف «التفسير الكبير» را تكفير كرده و مى گويد: «إنّ الرازي هذا ألّف كتاباً يحسن فيه


1- الدر السنية، ج 10، ص 64.
2- همان، ص 25.

ص52

عبادة الكواكب» (1)؛ «فخر رازى كتابى را تأليف كرده و در آن عبادت ستارگانرا خوب شمرده است».

اين در حالى است كه فخر رازى كتابى نوشته كه در آن اشاره به فوايد ستارگان و تأثير آنها بر زراعت ها و ديگر اشياء كرده است. ولى محمّد بن عبدالوهاب از او چنين معناى نادرستى فهميده است.

د) تكفير ابن عبداللطيف، ابن عفالق و ابن مطلق

محمد بن عبدالوهاب مى گويد:

فأمّا ابن عبداللطيف وابن عفالق وابن مطلق فسبابة للتوحيد! ... وابن فيروز هو أقربهم إلي الإسلام. (2) امّا ابن عبداللطيف و ابن عفالق و ابن مطلق اينان دشنام دهنده توحيدند!! ... و ابن فيروز از همه آنان به اسلام نزديك تر است.

اين در حالى است كه خود او اعتراف كرده كه ابن فيروز شخصى از حنابله بوده و از پيروان ابن تيميه و ابن قيم جوزيه بوده است.

و در جايى ديگر درباره او مى گويد: «كافر كفراً أكبر مخرج من الملة» (3)؛ «او كفر عظيمى دارد كه او را از ملت اسلام خارج كرده است».

حال اگر وضعيت او كه از پيروان ابن تيميه و ابن قيم جوزيه است اين چنين مى باشد، حال و وضع علماى ديگر از شيعه و سنى نزد او چگونه است؟ خدا مى داند.

4. تكفير مسلمانان

الف) نسبت انكار معاد به غالب مردم

1- الدر السنية، ج 10، ص 355.
2- همان، ص 78.
3- همان، ص 63.

ص53

او در جايى ديگر غالب مردم را منكر بعث و قيامت معرفى كرده است. (1)

ب) تكفير اكثر مسلمانان

محمّد بن عبد الوهاب، در جايى ديگر سواد اعظم؛ يعنى غالب و اكثر مسلمانان را به جهت همراهى نكردن با عقايدش و مخالفت با آن ها، تكفير كرده است. (2)

او حتى كسانى كه پيروانش را خوارج ناميده و با دشمنانش همراهى كرده اند را تكفير كرده؛ گرچه همگى موحّد بوده باشند، چون دعوت او را انكار مى كنند. (3)

ج) تكفير مسلمانان معاصر خود

محمّد بن عبدالوهاب درباره مسلمانان هم عصر خود مى گويد:

وكثير من أهل الزمان لا يعرف من الآلهة المعبودة إلّا هبل ويغوث ويعوق ونسراً واللات والعزّي ومناة!! فإن جاد فهمه عرف أنّ المقامات المعبودة اليوم من البشر والشجر والحجر ونحوها مثل شمسان وإدريس وأبوحديدة ونحوهم منها. (4)


1- الدرر السنية، ج 10، ص 43.
2- همان، ص 8.
3- همان، ج 1، ص 63.
4- همان، ص 117.

ص54

و بسيارى از اهل اين زمان از خدايان پرستيده شده به جز هبل و يغوث و نسر و لات و عزّى و منات را نمى شناسند. اگر فهم درستى داشتند مى فهميدند مقاماتى كه امروز پرستيده مى شود، از بشر و درخت و سنگ و نحو اينها از خورشيد و ماه و ادريس و ابوحديده و نحو اينها، از قبيل عبادت همان بت ها است.

وى مى گويد: «شرك كفار قريش دون شرك كثير من الناس اليوم» (1)؛ «درجه شرك كفار قريش، بسيار پايين تر از شرك مردم امروز است».

او همچنين مى گويد:

فإذا علمت هذا وعلمت ما عليه أكثر الناس علمت أنّهم أعظم كفراً وشركاً من المشركين الّذين قاتلهم النبي (ص). (2) هنگامى كه اين مطلب را دانستى و دانستى آنچه را كه اكثر مردم برآنند، مى فهمى كه كفر و شرك افراد اين زمان بيشتر از مشركينى است كه پيامبر (ص) با آنان به قتال پرداخت.

او در جايى ديگر مى گويد:

لانكفّر إلّا من بلغته دعوتنا للحقّ ووضحت له المحجة وقامت عليه الحجة وأصرّ مستكبراً معانداً، كغالب ما نقاتلهم اليوم يصرون علي ذلك الاشراك ويمتنعون من فعل الواجبات ويتظاهرون بأفعال الكبائر والمحرمات ... (3) ما تكفير نمى كنيم مگر كسانى را كه دعوت حقّ ما به آنان رسيده


1- الدر السنية، ج 1، ص 120.
2- همان، ص 160.
3- همان، ص 234.

ص: 55

و برهان و دليل بر آنان واضح شده و حجت بر آنان قائم شده است، ولى در عين حال از روى استكبار و عناد بر عقيده خود اصرار مى ورزدند؛ همانند غالب كسانى كه ما امروزه با آنان مى جنگيم. اين افراد بر شرك ورزيدن خود اصرار دارند و از انجام واجبات امتناع كرده و به افعال محرمات كبيره تظاهر مى نمايند ...

مقصود ايشان از شرك ورزيدن، همان تبرك و استغاثه به ارواح اولياى الهى و ديگر امور است كه به خيال وى شرك به حساب مى آيند.

ديدگاه علماى اهل سنت درباره محمد بن عبدالوهاب

اشاره

ص56

اشاره

ص57

از زمان پيدايش وهابيت، عالمان برجسته اهل سنت پيوسته ضد عقايد انحرافى آنها موضع گرفته و افكارشان را نقد كرده اند؛ چنان كه دكتر عبدالله بن عثيمين از وهابيان معاصر مى گويد:

تبين الرسائل الشخصية للشيخ الامام، انّ نشاط المعارضة النجدية كان مختلف الجوانب، و في مقدمة اوجه ذلك النشاط الكتابة ضّدها. و المتأمل في هذه الرسائل يري كثرة تلك الكتابة ... (1) رساله هاى شخصى شيخ امام محمد بن عبدالوهاب روشن مى كند كه فعاليت هاى معارضان او در سرزمين نجد گسترده و همه جانبه بوده است، و در مقدمه همه اين فعاليت ها، كتاب ها و نوشته هايى بوده كه بر ضدّ او به رشته تحرير در آمده است، و كسى كه در اين رساله ها تأمل كند پى به كثرت اين نوشته ها خواهد برد ...


1- دعاوى المناوئين، ص 32.

ص58

از اين رو، به بخشى از اين موضع گيرى ها اشاره مى شود:

1. محمّد بن عبدالله بن فيروز

او از علماى نجد است كه در احساء سال 1142 ه. ق متولد شد ولى در نجد سكنى گزيده. او داراى اساتيد و شاگردان زيادى بوده و در فنون بسيارى از علوم مهارت داشته و در سال 1216 ه. ق در بصره وفات يافته است. (1)

عبدالعزيز محمد بن على العبداللطيف در كتاب «دعاوى المناوئين» درباره او مى نويسد:

ولكن هذا الخصم- محمد بن فيروز- قد بلغت محاربته و مناهضته لهذه الدعوة حدّاً لايوصف، لذا مدحه احد خصوم هذه الدعوة و هو الحداد. (2) و لكن اين دشمن- محمد بن فيروز- دشمنى و قيام او بر ضدّ اين دعوت به حدّى رسيده كه قابل توصيف نيست، و لذا يكى از دشمنان اين دعوت يعنى حداد او را مدح كرده است.

او همچنين درباره محمّد بن عبدالله بن فيروز مى گويد:

وناهض محمد بن فيروز (ت 1216 ه. ق) دعوة الشيخ الامام اشنع مناهضة و اشدها، و كاد لها بمختلف انواع الكيد و المكر، و من جملة كيده انّه الّف كتاباً في الردّ علي هذه الدعوة بعنوان


1- علماء نجد، ج 3، ص 882.
2- همان، ص 36.

ص59

(الرسالة المرضية في الردّ علي الوهابية). (1) محمد بن فيروز بر ردّ دعوت شيخ امام شنيع ترين و شديدترين قيام و نهضت را داشته و از هر طريقى در اين راه كوشش نموده است كه از جمله آنها اينكه كتابى را در ردّ اين دعوت با عنوان «رساله مرضيه در رد وهابيت» تأليف كرده است.

2. علوى بن احمد بن حسن حداد

او از علماى «حضرموت» بوده كه در سال 1232 ه. ق متولد شده است، و داراى تأليفاتى مى باشد. او در تعريفى كه از محمد بن عبدالله بن فيروز حنبلى دارد، مى گويد:

ولله درّ الشيخ محمد بن عبدالله فيروز الحنبلي، لمّا قام مجتهداً ابتغاء مرضاة الله في اطفاء بدعة هذا الخبيث، كلّما رأي وجهاً لبعض اهل المذاهب الاربعة تبع ذلك الوجه اذا كان مخالفاً لمايعلمه او يقوله ابن عبدالوهاب البدعي. (2) خداوند شيخ محمد بن عبدالله بن فيروز حنبلى را جزاى خير دهد كه چگونه در خاموش كردن بدعت اين خبيث به جهت خشنودى خداوند قيام نموده و كوشيد. و هر زمان كه شخصيتى از اهل مذاهب اربعه را مى ديد در صورتى كه مخالف با آراء محمد بن عبدالوهاب بدعت گزار بود او را دنبال مى نمود.


1- دعاوى المناوئين، ص 42؛ الشيخ محمد بن عبدالوهب، حياته و فكره، العثيمين، ص 146.
2- مصباح الأنام وجلاءالظلام فى ردّ شبه البدعى النجدى، علوى حداد، ص 60.

ص60

او نيز درباره محمد بن عبدالوهاب مى نويسد:

اذا اراد الرجل ان يدخل في دينه يقول له: اشهد علي نفسك انّك كنت كافراً، و اشهد علي والديك انّهما ماتا كافرين، و اشهد علي العالم الفلاني و الفلاني انّهم كفّار، فان شهد بذلك قبله و الّا قتله. (1) هرگاه كسى مى خواست تا وارد دين او شود به او مى گفت: بر خود گواهى ده كه تو كافر بوده اى و نيز بر پدر و مادرت گواهى ده كه آن دو كافر از دنيا رفته اند و بر فلان عالم و فلان عالم گواهى ده كه كافرند. او اگر اين گواهى ها را مى داد او را قبول مى كرد وگرنه او را به قتل مى رسانيد.

او در انتقاد از اين عملكرد محمد بن عبدالوهاب مى گويد:

ايها النجدي! كيف لاترضي بالأحياء ان تجعلهم مشركين حتي تعديت ايها النجدي علي اموات المسلمين من سنين عديدة تقول ضالين مضلّين، حتي عينت اناساً من اكابر العلماء المحققين و ائمة مقتدي بهم الصالحين ... (2) اى نجدى! چگونه به زنده ها رضايت ندادى در اينكه آنان را مشرك دانستى تا اينكه بر اموات مسلمين ساليان متمادى گذشته نيز تجاوز كرده و مى گويى كه گمراه و گمراهِ كننده اند، تا به حدى كه بسيارى از بزرگان علماى محققين و امامانى كه مقتداى مردم و صالح بوده اند را نشانه رفته اى ...


1- مصباح الأنام، ص 5.
2- همان، ص 22.

ص61

او نيز در ردّ وهابيان در انطباق آيات مشركان بر مسلمانان مى گويد:

وامّا ما استدل به من الآيات الكريمة علي تكفير المسلمين كقوله تعالي: (قُلْ لِمَنِ الأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (1)

و مابعدها من الآيات، هي انّما نزلت في حق الكفار المنكرين للقرآن و الرسول (ص)، فأي مناسبة بين المسلم و الكافر. (2) و اما آنچه از آيات كريمه به آنها بر تكفير مسلمانان استدلال شده همانند قول خداوند متعال: (بگو براى كيست زمين و آنچه در آن است اگر مى دانيد. زود است كه بگويند: خدا. بگو: آيا متذكر نمى شويد) و ما بعد آن از آيات. اين آيات در حق كفار منكر قرآن و رسول خدا (ص) نازل شده است، پس چه مناسبتى بين مسلمان و كافر.

او در ردّ اتهام وهابيان به مسلمانان مى گويد:

هؤلاء مهما عظّموا الأنبياء و الأولياء، فانّهم لايعتقدون فيهم مايعتقدون في جناب الحق تبارك و تعالي من الخلق الحقيقي التام، و انّما يعتقدون الوجاهة لهم عندالله في امر جزئي، و ينسبونه لهم مجازاً، و يعتقدون انّ الأصل و الفعل لله سبحانه. (3) مسلمانان هر چه كه پيامبران و اوليا را تعظيم كنند ولى درباره آنان آنچه را درباره جناب حق و تبارك و تعالى معتقدند از خلق حقيقى


1- مؤمنون: 84 و 85.
2- مصباح الأنام، صص 17- 18، با اختصار.
3- همان، ص 5.

ص62

تام، معتقد نمى باشند بلكه معتقد به وجاهت داشتن اينان نزد خداوند در امر جزئى هستند و آن را به اوليا از باب مجاز نسبت مى دهند و معتقدند كه اصل و فعل براى خداى سبحان است.

او نيز مى گويد:

وامّا النصّ النجدي بمنع النذر مطلقاً للأكابر، فمن افترائه علي كتب الشريعة و جهله المركب. (1) اما نص نجدى [محمد بن عبدالوهاب] به منع نذر به طور مطلق براى بزرگان، اين از اتهامات او بر كتاب هاى شريعت و جهل مركب او به حساب مى آيد.

او دو كتاب در ردّ محمد بن عبدالوهاب و دعوت او تأليف كرده است، كه اولين كتاب او با عنوان «السيف الباتر لعنق المنكر على الأكابر» است (2)، و بعد از آن كتاب ديگرى را با عنوان «مصباح الأنام و جلاء الظلام فى ردّ شبه البدعى النجدى التى اضلّ بها العوام»، تأليف كرده است. اين كتاب در هفده فصل تدوين شده و در هر فصلى ردّى بر دعوت محمد بن عبدالوهاب و تقرير مباحث مخالف با اوست، او در آن كتاب درصدد تقرير جواز استغاثه به ارواح اوليا و بناى بر قبور اوليا و مزارات صالحان برآمده است.

او درباره محمد بن عبدالوهاب مى گويد:

يضمر دعوي النبوة و تظهر عليه قرائنها بلسان الحال، لا بلسان


1- مصباح الأنام، ص 44.
2- همان، ص 2.

ص63

المقال، لئلا تنفر عنه الناس. و يشهد بذلك ماذكره العلماء من انّ [ابن] عبدالوهاب كان في اول امره مولعاً بمطالعة اخبار من ادعي النبوة كاذباً كمسيلمة الكذّاب و سجاح و الأسود العنسي و طليحة الأسدي و اضرابهم. (1) او در درون خود ادعاى نبوت داشت و به زبان حال قرائن آن ظاهر مى گشت نه به زبان گفتار، تا اينكه مردم از او بيزار نشوند. شاهد آن چيزى است كه علما ذكر كرده اند به اينكه محمد بن عبدالوهاب در اوائل امرش شوق بسيارى به مطالعه اخبار مدعيان دروغين نبوت از قبيل مسيلمه كذّاب و سجاح و اسود عنسى و طليحه اسدى و امثال آنها داشت.

او نيز درباره محمد بن عبدالوهاب مى گويد:

كان ينتقص النبي (ص) كثيراً بعبارات مختلفة، منها قوله: انّه طارش، بمعني انّ غاية امره انّه كالطارش الذي يرسل إلي اناس في امر فيبلغهم ثم ينصرف. و كان بعضهم يقول: عصاي خير من محمّد (ص)، لانّها ينتفع بها بقتل الحية و نحوها، و محمّد قد مات و لم يبق فيه نفع اصلا، و انّما هو الطارش و مضي. و بهذا يكفر عند المذاهب الأربعة، و من ذلك انّه كان يكره الصلاة علي النبي (ص) و يتأذّ من سماعها و ينهي عن الجهر بها علي المنابر و يؤذي من يفعله، و منع من الإتيان بها علي المنابر ليلة الجمعة، و لذلك احرق (دلائل الخيرات) و غيره من كتب الصلاة علي


1- مصباح الأنام، ص 4.

ص64

النبي (ص) و تستر بدعوي انّ ذلك بدعة. (1) او در بسيارى از اوقات با عبارات گوناگون به پيامبر (ص) نقص وارد مى كرد، از آن جمله گفته اوست كه محمّد (ص) طارش است، يعنى عاقبت كار او همانند شخص پيام رسان است كه به جهت كارى به سوى مردم فرستاده مى شود و امرش را ابلاغ مى نمايد و سپس منصرف مى شود. و بعضى از آنها مى گفتند: عصاى من از محمّد (ص) بهتر است زيرا به وسيله آن در كشتن مار و امثال آن بهره مى برم، ولى محمّد به طور حتم مرده و هرگز از او كسى بهره مند نمى شود، و همانا او همانند پيام رسانى است كه آمده و رفته است. و بدين جهت است كه نزد عموم مذاهب اربعه تكفير شده است. و از جمله اينكه او درود فرستادن بر پيامبر (ص) را كراهت داشت و از شنيدن آن اذيت مى شد و از جهر به صلوات بر منبرها نهى مى كرد و كسى كه اين كار را انجام مى داد او را اذيت مى نمود، و از فرستادن صلوات در شب هاى جمعه بالاى منبر منع مى كرد و بدين جهت كتاب (دلائل الخيرات) و ديگر كتاب ها از كتاب صلوات بر پيامبر (ص) را سوزاند، اين كار را با بهانه اينكه بدعت است انجام مى داد.

او همچنين درباره محمد بن عبدالوهاب مى گويد:

وكان يقول: انّ الربابة في بيت الخاطئة اقل اثماً ممّن يناجي و يذكّربالصلاة علي النبي (ص) علي المنابر. (2) او مى گفت: تار زدن در خانه زن بدكاره گناهش كمتر است


1- مصباح الأنام، ص 4.
2- همان، ص 67.

ص65

از كسى كه نجوا كرده و ذكر صلوات بر پيامبر (ص) را بر بالاى منابر مى كند.

او نيز مى گويد:

ومن اعظم بدع النجدي عقده الدروس في التجسيم للباري، تعالي الله عن قول الجاحدين و الكافرين علواً كبيراً. (1) و از بزرگ ترين بدعت هاى نجدى [محمد بن عبدالوهاب] تدوين درس هايى درباره تجسيم خداوند بود، خدايى كه از گفتار منكران و كافران برترى زيادى دارد.

او همچنين مى گويد: «ومع ذلك اظهر التجسيم و الحركة و الانتقال» (2)؛ «در عين حال او اظهار تجسيم خدا و حركت و انتقال او را نمود».

3. عبدالعزيز بن عبدالرحمن بن عدوان

او در قريه «اثيثيه» در «وشم» متولد شد و علوم بسيارى را فراگرفت، و داراى ديوان شعر و برخى از رساله هاست. وى معاصر محمد بن عبدالوهاب بود. او در سال 1179 ه. ق بعد از رجوعش از مدينه كنار وادى «عظيم» وفات يافت. (3)

عبدالعزيز محمد بن على العبد اللطيف مى گويد:

وقد جاهر عبدالعزيز بن عبدالرحمن بن عدوان (ت 1179 ه. ق) بالعداوة للشيخ، فالّف رسالة في نحو ثمانية كراسات من القطع


1- مصباح الأنام، ص 13.
2- همان، ص 23.
3- السحب الوابلة، ص 681؛ علماء نجد، ج 2، ص 473.

ص66

الصغير ردّ بها الشيخ محمد بن عبدالوهاب. (1) عبدالعزيز بن عبدالرحمن بن عدوان با شيخ به طور علنى و آشكار به دشمنى پرداخت. او رساله اى را در هشت قسمت كوچك در ردّ شيخ محمد بن عبدالوهاب تأليف نمود.

4. مربد بن احمد الوهيبى تميمى

وى كه معاصر ابن عبدالوهاب بود، در شهر «حريملاء» متولد شد و به جهت فراگيرى دانش به «دمشق» رفت و قاضى آن ديار شد، و در سال 1171 ه. ق در شهر «رغبة» به قتل رسيد. (2)

عبدالعزيز محمد بن على العبد اللطيف كه از مدافعان سرسخت محمد بن عبدالوهاب است درباره او مى گويد:

وكان مربد بن احمد الوهيبي التميمي من اهل حريملاء من اعداء الدعوة و بلغ من عداوته و تضليله ان ذهب إلي صنعاء في اليمن، فشوّة دعوة الشيخ محمد بن عبدالوهاب، ممّا جعل الصنعاني- علي رأي البسام- ينقض مدحه بقصيدة اخري علي وزنها. (3) مربد بن احمد وهيبى تميمى از اهالى حريملاء از دشمنان دعوت [محمد بن عبدالوهاب] بود، و دشمنى و عداوت او به حدى رسيد كه سفرى به صنعاى يمن نمود و در آن ديار به مقابله با دعوت او


1- دعاوى المناوئين، صص 38- 39.
2- علماء نجد، ج 3، ص 947.
3- همان، ص 948.

ص67

پرداخت تا به حدّى كه بنا بر رأى بسام باعث شد تا صنعانى قصيده اى را كه در مدح محمد بن عبدالوهاب سروده بوده به قصيده اى هم وزن آن در ردّ او مبدّل كند.

اين قصيده را نوه اش يوسف بن ابراهيم الامير با عنوان «محو الحوبة فى شرح ابيات التوبة» شرح كرده است. (1)

5. سيف بن احمد عتيقى

او معاصر محمد بن عبدالوهاب و متوفاى سال 1189 ه. ق است عبدالعزيز محمد بن على درباره او مى گويد:

ومن المناوئين لهذه الدعوة سيف بن احمد العتيقي (ت 1189 ه. ق) و يتجلّي عدائه بانّه جمع الردود التي ردّ علي الشيخ محمد بن عبدالوهاب، فكانت سفراً ضخماً. (2) و از جمله دشمنان اين دعوت [دعوت محمد بن عبدالوهاب] سيف بن احمد عتيقى است، و دشمنى او در اين تجلّى پيدا كرده كه تمام رديه هاى بر شيخ محمد بن عبدالوهاب را در يك كتاب جمع نمود كه كتاب بزرگى شد.

6. احمد بن زينى دحلان (ت 1304 ه. ق)

او در سال 1232 ه. ق در مكه متولد شد و در آن ديار متولى امر افتاء و تدريس گشت. او كه مفتى شافعى ها در مكه بوده كتاب هايى را در ردّ


1- كشف النقاب، ص 75.
2- دعاوى المناوئين، ص 40.

ص68

وهابيان و على الخصوص محمد بن عبدالوهاب تأليف كرده كه از جمله آنها كتاب «الدرر السنية فى الردّ على الوهابية» است. اين كتاب چندين بار طبع شد و در ضمن كتاب او «خلاصة الكلام فى امراء البلد الحرام» و نيز كتاب ديگر او «الفتوحات الاسلامية» موجود مى باشد.

محمد منظور نعمانى درباره فعاليت هاى ضدّ وهابى او مى نويسد:

صارت ارض الحجاز مركز دعاية ضدّ الشيخ محمد بن عبدالوهاب و جماعته بعد ما اقصت الوهابيين قواتُ محمد علي باشا حاكم مصر آنذاك علي ايعاز من الحكومة العثمانية ... (1) سرزمين حجاز مركز دعوت بر ضد شيخ محمد بن عبدالوهاب و جماعت او شد بعد از آنكه قواى محمد على پاشا حاكم مصر در آن زمان با دستور دولت عثمانى وهابيان را بيرون راندند.

زينى دحلان درباره وهابيان مى گويد:

فلايعتقدون موحداً الّا من تبعهم فيما يقولون، فصار الموحدون علي زعمهم اقل من كل قليل. و قال له اخوه سليمان يوماً: كم اركان الاسلام يا محمد بن عبدالوهاب؟ فقال: خمسة، فقال: انت جعلتها ستة، السادس من لم يتبعك فليس بمسلم، هذا عندك ركن سادس للاسلام. (2) آنان كسى را موحدى نمى دانند جز آنكه آنان را در آنچه مى گويند پيروى كند، و لذا موحدان به گمان آنان از هر چيزى كمترند. برادر او سليمان روزى به او گفت: (اى محمد بن عبدالوهاب!) اركان


1- دعايات مكثفة ضد الشيخ محمدبن عبدالوهاب، صص 26- 27، چاپ مكتبة الفرقان، هند.
2- الدرر السنية فى الردّ على الوهابية، صص 42- 43.

ص69

اسلام چند تاست؟ گفت: پنج تا. او گفت: تو آنها را شش تا قرار داده اى و ششمين آن را اين مى دانى كه اگر كسى تو را پيروى نكرد مسلمان نيست و اين نزد تو ركن ششم براى اسلام است.

او كه معاصر ظهور وهابيان و در مكه مفتى شافعى ها بوده، مى گويد:

وكانوا يصرحون بتكفير الأمة منذ ستمائة سنة، و اول من صرح بذلك محمد بن عبدالوهاب، فتبعوه في ذلك. و اذا دخل انسان في دينه و كان قد حجّ حجة الاسلام قبل ذلك يقولون له: حجّ ثانياً؛ فانّ حجتك الأولي فعلتها و انت مشرك فلاتسقط عنك الحجّ. (1) آنان تصريح به تكفير امت از ششصد سال پيش مى كنند، و اول كسى كه تصريح به اين مطلب نمود محمد بن عبدالوهاب است، و ديگران از او در اين امر متابعت كردند. و اگر كسى به دين او وارد مى شد در حالى كه قبل از آن حج به جاى آورده بود به او مى گفتند: دوباره حج به جاى آور؛ چرا كه حج اولى كه به جاى آورده اى در حال شرك بوده و از تو ساقط نمى گردد.

او نيز مى گويد:

وكان يقول لهم: انّي ادعوكم إلي الدين، و جميع ما هو تحت السبع الطباق مشرك علي الإطلاق، و من قتل مشركاً فله الجنة، و صارت نفوسهم بهذا القول مطمئنة. (2)

محمد بن عبدالوهاب به آنان مى گفت: من شما را به دين دعوت


1- الدرر السنية فى الردّ على الوهابية، ص 50.
2- همان، ص 46.

ص70

مى كنم، [مى گويم:] و تمام افرادى كه زير هفت طبقه آسمان هستند به طور مطلق مشرك اند، و هر كس مشركى را به قتل برساند بهشت بر او واجب مى شود. و نفوس آنان به اين گفتار مطمئن بود.

او در ردّ وهابيان مى گويد:

وعمدوا إلي آيات كثيرة من آيات القرآن التي نزلت في المشركين، فحملوها علي المؤمنين. (1) آنان متعرض آيات بسيارى از آيات قرآن شده اند كه درباره مشركان نازل شده و آنها را بر مؤمنان حمل نموده اند.

و نيز مى گويد:

وتمسّك في تكفير المسلمين بآيات نزلت في المشركين، فحملها علي الموحدين. (2) او در تكفير مسلمانان به آياتى تمسك كرد كه درباره مشركان نازل شده و آنان را بر موحدان حمل نمود.

زينى دحلان كه معاصر محمد بن عبدالوهاب بوده درباره او و پيروانش مى گويد:

ويمنعون من الصلاة علي النبي (ص) علي المنابر بعد الأذان حتي انّ رجلا صالحاً كان اعمي و كان مؤذّناً و صلّي علي النبي (ص) بعد الأذان بعد ان كان المنع منهم، فاتوا به إلي محمّد بن عبدالوهاب فأمر به ان يُقتل فقُتل. و لو تتبعتُ لك ماكانوا


1- الدرر السنية، ص 32.
2- همان، ص 51.

ص71

يفعلونه من امثال ذلك لملأت الدفاتر و الأوراق، و في هذا القدر الكفاية. (1) آنان مردم را از درود فرستادن بر پيامبر (ص) بر بالاى منابر بعد از اذان منع مى نمودند، تا به حدى كه مردى صالح كه كور و مؤذن بود بعد از منع مردم از آن بر پيامبر (ص) بعد از اذان درود فرستاده بود، او را نزد محمّد بن عبدالوهاب آوردند و دستور داد تا او را به قتل برسانند. اگر من براى تو كارهايى را كه از اين قبيل انجام داده اند بازگو كنم دفترها و ورق ها از آنها پر خواهد شد، ولى همين مقدار براى تو كفايت مى كند.

او همچنين مى گويد:

وكان كثير من مشايخ ابن عبدالوهاب بالمدينة يقولون: سيضلّ هذا او يضلّ الله به من ابعده و اشقاه، و كان الأمر كذلك. و زعم محمّد بن عبدالوهاب انّ مراده بهذا المذهب الذي ابتدعه اخلاص التوحيد و التبري من الشرك، و انّ الناس كانوا علي الشرك منذ ستمائة سنة، و انّه جدّد للناس دينهم، و حمل الآيات القرآنية التي نزلت في المشركين علي اهل التوحيد ... (2) بسيارى از اساتيد محمّد بن عبدالوهاب در مدينه مى گفتند: زود است كه اين مرد گمراه شود و خداوند به واسطه او كسانى را كه از خودش دور كرده و شقى نموده گمراه سازد، و پيش بينى آنها به وقوع پيوست. محمّد بن عبدالوهاب گمان كرده بود كه مقصودش از اين مذهبى كه


1- الدرر السنية، ص 77.
2- الفتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 67.

ص72

اختراع كرده توحيد خالص و بيزارى و دورى از شرك است و اينكه مردم از ششصد سال پيش مشرك بوده اند و او بوده كه دينشان را تجديد كرده است. او كسى بود كه آيات قرآن كه درباره مشركان نازل شده بود همگى را بر اهل توحيد حمل نمود ...

7. محمد توفيق سوقيه

او نيز كه از اهالى شام است كتابى را با نام «تبيين الحق و الصواب بالرد على اتباع ابن عبدالوهاب» تأليف كرده و در دمشق به چاپ رسيده است.

او درباره وهابيان مى گويد:

وممّا تمذهبت به الوهابية في العقيدة اثبات اليد و الوجه و الجهة للباري و جعله جسماً يصعد و ينزل. (1) از جمله عقايدى كه جزء مذهب وهابيان به حساب مى آيد اثبات دست و صورت و جهت براى خداوند و جسمانيت اوست كه بالا رفته و پايين مى آيد.

8.شيخ محمّد بن عبدالله نجدى

مفتى حنابله در مكه در سال 1295 ه. ق، شيخ محمّد عبدالله نجدى حنبلى در كتاب «السحب الوابلة على ضرائع الحنابلة» درباره پدر محمّد بن عبدالوهاب مى نويسد:

وهو والد محمّد، صاحب الدعوة التي انتشر شررها في الآفاق، و لكن بينهما تباين، مع انّ محمّداً لم يتظاهر بالدعوة الّا بعد موت


1- تبيين الحق والصواب، ص 35.

ص73

والده، و اخبرني بعض من لقيته، عن بعض اهل العلم، عمّن عاصر الشيخ عبدالوهاب هذا انّه كان غضبان علي ولده محمّد؛ لكونه لم يرض ان يشتغل بالفقه كأسلافه و اهل جهته، و يتفرس فيه ان يحدث منه امر، فكان يقول للناس: يا ما ترون من محمّد من الشرّ. فقدّر الله ان صار ما صار. و كذلك ابنه سليمان اخو الشيخ محمّد كان منافياً له في دعوته و ردّ عليه ردّاً جيّداً بالآيات و الآثار، لكون المردود عليه لايقبل سواهما و لايلتفت إلي كلام عالم متقدّماً او متأخراً كائناً من كان، غيرالشيخ تقي الدين بن تيمية و تلميذه ابن القيم؛ فانّه يري كلامهما نصاً لايقبل التأويل، و يصول به علي الناس و ان كان كلامهما علي غير مايفهم. و سمّي الشيخ سليمان ردّه علي اخيه (فصل الخطاب في الردّ علي محمّد بن عبدالوهاب) و سلّمه الله من شرّه و مكره مع تلك الصولة الهائلة التي أرعبت الأباعد، فانّه كان اذا باينه احد و ردّ عليه و لم يقدر علي قتله مجاهرة يرسل اليه من يغتاله في فراشه او في السوق ليلا، لقوله بتكفير من خالفه و استحلاله قتله. و قيل: انّ مجنوناً كان في بلدة و من عادته ان يضرب من واجهه ولو بالسلاح، فأمر محمّد ان يعطي سيفاً و يُدخل علي اخيه الشيخ سليمان و هو في المسجد وحده، فادخل عليه، فلمّا رآه الشيخ سليمان خاف منه فرمي المجنون السيف من يده و صار يقول: يا سليمان! لاتخف انّك من الآمنين، و يكرّرها مراراً، و لاشك انّ هذه من الكرامات. (1)


1- السحب الوابلة على ضرائح الحنابلة، ص 275.

ص: 74

او پدر محمّد صاحب دعوتى است كه شعله هاى شرارت آن تمام عالم را فراگرفت، ولى بين پدر و پسر ضدّيت بود، با اينكه محمّد بعد از مرگ پدرش تظاهر به دعوت خود نمود. برخى از عالمان معاصر وى كه او را ديده اند، به من گفته اند شيخ عبدالوهاب پدر محمّد بوده و بر فرزندش محمّد غضبناك بود؛ زيرا راضى نبود كه او همانند پيشينيان و اقوامش مشغول به درس فقه شود، و به زيركى در مورد وى فهميده بود كه بدعت و انحرافى از او سر زند، و لذا به مردم مى گفت: زود است كه شرّى از او مشاهده كنيد، و خداوند آنچه را كه بايد بشود مقدّر ساخت. و نيز فرزندش سليمان برادر شيخ محمّد با دعوتش مخالف بود و ردّيه خوبى را كه از آيات و روايات استفاده كرده بود بر او نوشت؛ زيرا او تنها آيات و روايات را قبول مى كرد و به كلام متقدمين يا متأخرين هر كه باشد التفات نمى كرد، و تنها براى كلام تقى الدين بن تيميه و شاگردش ابن قيم ارزش قائل بود؛ زيرا كلام آن دو را نص مى دانست كه هرگز تأويل نمى پذيرد، و با كلام آن دو بر مردم حمله مىِ كرد، گرچه كلام آن دو برخلاف آن چيزى باشد كه فهميده مى شود. شيخ سليمان ردّيه اش كه بر ضدّ برادرش نوشته بود را به نام (فصل الخطاب فى الردّ على محمّد بن عبدالوهاب) نهاد، و خداوند او را از شرّ و حيله برادرش با آن هيبت ترسناكى كه داشت و حتى افراد اجنبى را هم ترسانده بود، سالم نگاه داشت. او كسى بود كه هرگاه شخصى با او به مخالفت مى پرداخت يا بر او ردّيه اى مى نوشت و قدرت نداشت كه به طور علنى او را به قتل برساند، كسى را

ص: 75

مى فرستاد تا در رختخوابش او را به قتل رساند يا شبانه او را در بازار ترور كند؛ زيرا كه او مخالفانش را تكفير كرده و كشتن آنان را حلال مى دانست. و گفته شده كه ديوانه اى در شهرى بود و از عادت او اين بود كه با هركه روبرو مى شد به صورتش مى كوبيد گرچه با اسلحه باشد. محمّد روزى به دست او شمشيرى داده و دستور داد تا بر برادرش سليمان كه در مسجد تنها بود وارد شود. او را داخل مسجد كرد، و چون شيخ سليمان آن مرد ديوانه را ديد از او ترسيد و در آن هنگام او شمشير را از دستش انداخت و شروع به سخن كرد كه اى سليمان! نترس، تو در امانى، و اين كلام را تكرار مى نمود. و شكى نيست كه اين كار از كرامات شيخ سليمان به حساب مى آيد.

9. ابوحامد بن مرزوق

او درباره محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

... و قد ردّ بعض اتباع الأئمة الأربعة عليه و علي مقلّديه بتآليف كثيرة جيّدة. و ممّن ردّ عليه من الحنابلة: اخوه سليمان بن عبدالوهاب. و من حنابلة الشام: آل الشطّي و الشيخ عبدالقدّومي النابلسي في رحلته، و كلّها مطبوعة في ناحيتين: زيارة النبي (ص) و التوسل به و بالصالحين من امّته، و قالوا: انّه مع مقلّديه من الخوارج. و ممّن نصّ علي هذا: العلامة المحقق السيد محمّد امين بن عابدين في حاشيته: (ردّ المحتار في الدر المختار) في باب البغاة، و الشيخ الصاوي المصري في حاشيته علي الجلالين؛

ص76

لتكفيره اهل لا اله الّا الله، محمّد رسول الله، برأيه. و لاشك انّ التكفير سمة الخوارج و كلّ المبتدعة الذين يكفرون مخالفي رأيهم من اهل القبلة ... (1) ... برخى از پيروان امامان چهارگانه بر او و مقلّدانش با تأليفات زياد و كامل ردّ نوشته اند كه از جمله آنها از حنابله: برادرش سليمان بن عبدالوهاب، و از حنابله شام: آل شطّى و شيخ عبدالقدومى نابلسى در رحله اش مى باشد، و تمام آنها در دو جنبه به طبع رسيده است؛ يكى زيارت پيامبر (ص) و ديگرى توسل به او و صالحان از امتش. آنان گفته اند: محمّد بن عبدالوهاب با مقلّدانش از خوارج اند. و نيز از جمله كسانى كه بر اين مطلب- كه وهابيان از خوارج اند- تصريح كرده علّامه محقق سيد محمّد امين بن عابدين در حاشيه (ردّ المحتار فى الدر المختار) در باب بغات، و نيز شيخ صاوى مصرى در حاشيه اش بر (جلالين) است؛ زيرا محمّد بن عبدالوهاب اهل (لا اله الّا الله و محمّد رسول الله (ص)) را به رأيش تكفير كرده است، و شكى نيست كه تكفير ديگران كار خوارج و هر بدعت گذارى است كه مخالفان رأى خود از اهل قبله را تكفير مى كنند ...

10. شيخ محمّد بن سليمان كردى، از اساتيد محمّد بن عبدالوهاب

مفتى مكه سيد احمد بن زينى دحلان از او نقل كرده كه در ردّ محمّد بن عبدالوهاب خطاب به او مى گويد:

يابن عبدالوهاب! سلام علي من اتبع الهدي، فانّي انصحك لله ان


1- التوسل بالنبى و بالصالحين، ص 1، چاپ استامبول، 1984 م.

ص: 77

تكفّ لسانك عن المسلمين ... و لاسبيل لك الي تكفير السواد الأعظم من المسلمين و انت شاذّ عن السواد الأعظم، فنسبة الكفر الي من شذّ عن السواد الأعظم اقرب؛ لانّه اتبع غير سبيل المؤمنين. قال الله تعالي: (وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً)، و انّما يأكل الذنب من الغنم القاضية. (1) اى فرزند عبدالوهاب! درود بر هركسى كه از هدايت پيروى كرده است. من به خاطر خدا تو را نصيحت مى كنم كه زبانت را از مسلمانان بازدارى ... و تو نمى توانى و حق ندارى عموم مسلمين را تكفير كنى؛ زيرا تو يك فرد از اين امتى و نسبت كفر به كسى كه از عموم مسلمانان خارج شده به واقع نزديك تر است؛ زيرا كه او از غير راه مومنين پيروى كرده است. خداوند متعال مى فرمايد: (كسى كه بعد از آشكار شدن حق از پيامبر مخالفت كند و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد ما او را به همان راهى كه مى رود مى بريم و او را به دوزخ داخل مى كنيم و سرانجام بدى است). و همانا گرگ گوسفند وامانده را مى خورد (و تو وامانده از امتى).

11. محمّد فقيه بن عبدالجبار جاوى

او درباره محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

... و كان في اوّل امره مولعاً بمطالعة اخبار من ادعي النبوة كاذباً كمسيلمة الكذّاب و سجاح و الأسود العنسي و طليحة الأسدي و


1- خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام، ج 2، ص 260، چاپ مصر.

ص: 78

اضرابهم، فكان يضمر في نفسه دعوي النبوة، و لو امكنه اظهار هذه الدعوي لأظهرها. و اذا تبعه احد و كان قد حجّ حجة الاسلام يقول له: حجّ ثانياً فانّ حجّتك الأولي فعلتها و انت مشرك فلاتقبل، ولاتسقط عنك الفرض. و اذا اراد احد ان يدخل في دينه يقول له بعد الاتيان بالشهادتين: اشهد علي نفسك انّك كنت كافراً و اشهد علي والديك انّهما ماتا كافرين، و اشهد علي فلان و فلان- و يسمي له جماعة من اكابر العلماء الماضين- انّهم كانوا كفاراً، فان شهدوا قَبِلَهم و الّا امر بقتلهم. و كان يصرّح بتكفير الأمة من منذ ستمائة سنة. و كان يكفّر كلّ من لايتبعه و ان كان من اتقي المتقين، فيسمّيهم مشركين و يستحلّ دماءهم و اموالهم، و يثبت الايمان لمن اتبعه و ان كان من افسق الفاسقين، و كان ينتقص النبي (ص) كثيراً بعبارات مختلفة و يزعم انّ قصده المحافظة علي التوحيد. (1) ... او در ابتداى عمرش حرص فراوانى به مطالعه اخبار مدعيان دروغين نبوت از قبيل: مسيلمه كذّاب، سجاح، اسود عنسى، طلحه اسدى و امثالآنها داشت، و لذا در ذهنش ادعاى نبوت را مى پروراند و اگر مى توانست كه چنين ادعايى كند آن را اظهار مى داشت ... و هرگاه كسى پيرو او مى شد در حالى كه حجّ واجب را انجام داده بود به او مى گفت: دوباره حجّ به جاى آور؛ چرا كه حجّ اول را كه انجام دادى در حال شرك بودى و لذا قبول نمى باشد و واجب را از گردنت ساقط نكرده است. و چون كسى مى خواست


1- النصوص الاسلامية فى الردّ على مذهب الوهابية، صص 40 و 41، چاپ مصر، 1922 م.

ص: 79

وارد دينش شود بعد از ذكر شهادتين به او مى گفت: بر خودت گواهى بده كه قبلًا كافر بودى و نيز بر پدر و مادرت گواهى بده كه با كفر از دنيا رفته اند. و نيز بر فلان شخص و فلان شخص گواهى بده كه كافر بوده اند، و اسم آنان كه جماعتى از بزرگان علماى پيشين بود را به زبان جارى مى كرد. و اگر او چنين گواهى مى داد او را مى پذيرفت وگرنه دستور مى داد تا او را به قتل برسانند. او تصريح مى كرد كه امت اسلام ششصد سال كافر بوده است. و نيز هر كسى را كه از او پيروى نمى كرد تكفير مى نمود گرچه از بهترين پرهيزكاران به حساب مى آمد و آنها را مشرك مى ناميد و خون ها و اموالشان را مباح مى كرد، و تنها ايمان را براى كسانى ثابت مى دانست كه از او پيروى كنند گرچه از بدترين افراد به حساب مى آمدند. او در بسيارى از موارد با عبارات گوناگون به پيامبر (ص) نقص وارد مى كرد و گمان مى كرد كه قصد و هدفش محافظت از توحيد است.

12. شيخ عبدالله هروى

شيخ عبدالله هروى معروف به حَبَشى درباره محمّد بن عبدالوهاب مى نويسد:

... و قد ظهر بدعوة ممزوجة بأفكار منه زعم انّها من الكتاب و السنة، و اخذ بدع تقي الدين احمدبن تيمية فأحياها؛ و هي تحريم التوسل بالنبي و تحريم السفر لزيارة قبر الرسول و غيره من الأنبياء و الصالحين بقصد الدعاء هناك رجاء الإجابة من الله،

ص: 80

و تكفير من ينادي بهذا اللفظ: يا رسول الله أو يا محمّد أو يا علي ... (1) ... او با دعوتى ظهور كرد كه با افكارى مخلوط بود كه گمان مى كرد از قرآن و سنت است. او كسى بود كه بدعت هاى تقى الدين احمد بن تيميه را گرفته و آنها را احيا نمود؛ از قبيل تحريم توسل به پيامبر (ص) و تحريم سفر به جهت زيارت قبر پيامبر (ص) و غير او از انبياء و صالحان به قصد دعا در آن مكان به اميد اجابت از جانب خدا، و تكفير كسى كه اين گونه ندا مى دهد: اى رسول خدا! اى محمّد! اى على! ...

13. شيخ محمّد طاهر يوسف تيجانى مالكى اشعرى

او درباره معتقدات وهابيان مى گويد:

ومن معتقداتهم الباطلة المهلكة لهم انّهم يعتقدون بانّ كلّ من زار قبر سيدنا محمّد ليردّ عليه السلام و يتوسل به فانّهم يحكمون عليه بالكفر و الشرك؛ لاعتقادهم انّ الزيارة للقبر الشريف و ردّ السلام لساكنه و التوسل به عبادة للقبر، فويل لمن يعتقد ذلك، و لايوجد احد علي وجه الارض من المسلمين بل و من الكفّار جميعاً بان يعتقد مرتبة الألوهية او الربوبية في مخلوق قطّ ما عدا محمّد بن عبدالوهاب الذي اتخذ الهه هواه و اضلّه الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوة بتغييره و تحريفه للقرآن و الحديث مع تنقيصه الأنبياء و المرسلين و


1- المقالات السنية، ص 46.

ص: 81

الأولياء و الصالحين، و تنقيصهم تعمّداً كفر باجماع الأئمة الأربعة، و لاسيّما تنقيص سيّدنا محمّد، و انّ محمّد بن عبدالوهاب اصله من قبيلة تميم و هي اكبر قبيلة آذت الرسول ...

وانّ محمّد بن عبدالوهاب كان مغضوب الوالد و المشايخ والأهل، و كان يطرد من بلد اذا بدا وعظه و ارشاده و اظهار عقيدته الفاسدة ذليلا حقيراً مهاناً، الي ان وصل إلي بلد اهلها بادية و رعاة بهائم، و لايفقهون شيئاً في الدين، و اثر فيهم بهذه العقيدة و اضلّهم و تعاونوا معه، و بهم قد تمكن من نشر دينه الجديد و كفّره علماء مكّة و منع من الحجّ ... (1) از اعتقادات باطل و مهلك وهابيان آن است كه آنان معتقدند به اينكه هر كسى كه به زيارت قبر سيد ما محمّد (ص) رود تا بر او درود فرستاده و به او توسل جويد، او محكوم به كفر و شرك است؛ به جهت آنكه زيارت قبر شريف حضرت و ردّ سلام بر ساكن آن و توسل به او را عبادت قبر به شمار مى آورند. پس واى بر كسى كه چنين اعتقادى را دارد، و هرگز كسى از مسلمانان در روى زمين چنين اعتقادى را ندارد، بلكه حتى از كفّار كسى اين عقيده را ندارد كه مرتبه الوهيت يا ربوبيت براى مخلوق است، جز محمّد بن عبدالوهاب كه خداى خود را هواى نفسش قرار داده و خداوند او را با وجود علم گمراه كرده و بر گوش و قلبش مهر كرده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؛ زيرا قرآن و حديث را تغيير و تحريف داده و به انبياء مرسلين و اوليا و صالحان نقص وارد كرده


1- صاروخ الغارة، صص 9- 11، چاپ سودان.

ص: 82

است، و مى دانيم كه نقص وارد كردن به آنها از روى عمد به اجماع امامان چهارگانه كفر است، خصوصاً وارد كردن نقص به آقاى ما محمّد. و نيز مى دانيم كه محمّد بن عبدالوهاب اصلش از قبيله تميم است، بزرگ ترين قبيله اى است كه پيامبر (ص) را آزار داده است ...

آرى، محمّد بن عبدالوهاب مورد غضب پدر و اساتيد و اهل خود بود و هنگامى كه موعظه ها و ارشادات و عقايد فاسدش اظهار مى شد او را از شهرى به شهر ديگر با ذلت و حقارت و اهانت طرد مى نمودند تا آنكه به شهر اهل خود رسيد كه همگى باديهِ نشين و حيوان چران بودند و هيچ چيز از دين نمى دانستند، و لذا عقيده او در آنها تأثير گذاشته و آنان را گمراه كرد، و همگى او را در آن راه كمك كردند، و لذا با كمك و مساعدت آنها توانست دين جديد خود را منتشر كند. و در آن حال بود كه علماى مكه او را تكفير كرده و از حج منعش نمودند ...

14. شيخ عبد بن الحاج وصيف

او كه از علماى شافعى مصر است درباره وهابيان مى گويد:

اما وقد قام الوهابيون النجديون و اشياعهم الجاهلون في زماننا هذا بنشر الفتنة في دين الاسلام في كلّ مكان و انكار ما عليه عمل الأئمة الأعلام، فقد وجب علينا بيان اصلهم و السبب الداعي الي ابتداعهم، كما شرعنا بتوفيق الله في تأليف كتاب للردّ عليهم سمّيناه به «ضلالات الوهابيّين و جهالة المتوهبين» ...

والوهابيون قوم من اجلاف العرب و حمقاهم، اتباع محمّد بن

ص:83

عبدالوهاب النجدي المشرقي المبتدع الضالّ المضلّ، اتبعه حينما نشر مبادءة السخيفة فيهم تبعيّة عمياء، و ليس عندهم يومئذ من قوّة التكفير الصحيح و لامن المرونة السياسية ...

نشأ بين ابوين صالحين، بل كان والده الشيخ عبدالوهاب مع صلاحه من خيرة العلماء الأجلّاء المحبين للعلم و نشره ... و من اجل هذا انفد ولده محمد المذكور الي مدينة الرسول ليأخذ العلم عن شيوخها، فمكث فيها ذلك الولد النحس مدة غضب الله عليه فيها و نفت المدينة خبثها، فتلقي الي مكّة المكرمة يتلقي دروس العلم عن شيوخها و لازم من افاضلهم الشيخ محمّد بن سليمان الكردي و الشيخ محمّد حياة السندي الحنفي، الّا انّ شيوخه في كل زمان و مكان كانت تلهج بذمه و السخط عليه و التحذير منه؛ لما عرفوا فيه من الحاد و مروق بيّنين واضحين ... (1) آگاه باشيد كه وهابيان نجدى و پيروان جاهل آنها در اين زمان به گسترش فتنه در دين اسلام در هر مكان قيام كرده و آنچه را كه ائمه اعلام بر آن اجماع كرده انكار مى كنند. و لذا بر ما واجب است كه اصل آنها را بيان كرده و انگيزه بدعتِ گذارى آنها را براى مردم بازگو كنيم، همان گونه كه به توفيق خدا شروع به تأليف كتابى در ردّ آنها كرده و نام آن را «ضلالات الوهابيين و جهالة المتوهبين» ناميديم ...

وهابيان گروهى از عرب هاى بىِ فرهنگ و احمق اند كه از محمّدبن عبدالوهاب، نجدى مشرقى، بدعت گذار، گمراه و گمراه كننده پيروى


1- مقدمه كتاب «نوراليقين فى مبحث التلقين»، صص 3- 5، چاپ مصر، 1319 ه. ق.

ص84

مى كنند، و هنگامى كه اصول نادرست خود را در ميان آنان منتشر كرد مردم از او كوركورانه تبعيت نمودند، و آنان در آن روز قدرت تفكّر صحيح و درك سياسى قوى نداشتند ... محمّد بن عبدالوهاب از پدر و مادر صالح به دنيا آمد، بلكه پدرش شيخ عبدالوهاب با صالح بودنش از علماى اخيار و جليل القدر و دوستدار علم و نشر آن بود ... و لذا فرزندش محمّد را به مدينه پيامبر (ص) فرستاد تا كسب علم از اساتيد آن ديار نمايد. آن فرزند نحس در آن ديار مدتى درنگ كرد، ولى خداوند بر او در آن شهر غضب نمود و مدينه خود را از لوث وجود خبيث او پاك كرد، و لذا به سوى مكه مكرّمه رفت و دروس علم را از اساتيد آن ديار فراگرفت و با بزرگان آن شهر امثال شيخ محمّد بن سليمان كردى و شيخ محمّد حيات سندى حنفى ملازم شد، ولى اساتيد او در هر زمان و مكان صريحاً او را مذمت و سرزنش كرده و از او به غضب مى آمدند و مردم را از او برحذر مى داشتند؛ زيرا در وجود او آثار الحاد و خروج از دين به طور آشكار و واضح مى يافتند ...

15. جميل صدقى زهاوى، حنفى

او مى گويد:

الوهابية فرقة منسوبة إلي محمّد بن عبدالوهاب. و ابتداء ظهور محمّد هذا كان سنة 1143 ه. ق، و انّما اشتهر امره بعد الخمسين، فاظهر عقيدته الزائفة في نجد، و ساعده علي اظهارها محمّد بن سعود امير الدرعية بلاد مسيلمة الكذّاب، مجبراً اهلها علي متابعة

ص85

ابن عبدالوهاب هذا، فتابعوه. و مازال ينخدع له في هذا الأمر حي بعد حي من احياء العرب حتي عمّت فتنته، و كبرت شهرته ... (1) وهابيت فرقه اى است منسوب به محمّد بن عبدالوهاب كه ابتدا ظهور او در سال 1143 ه. ق است، و امرش بعد از سال پنجاه مشهور گشت. او عقيده باطل خود را در «نجد» ظاهر نمود و محمّد بن سعود امير «درعيه» در شهرهاى «مسيلمه كذّاب» او را در آن عقايد مساعدت كرد و اهالى آن شهرها را بر پيروى ابن عبدالوهاب مجبور نمود و مردم نيز از او پيروى كردند، و همين طور قبيله هاى عرب يكى پس از ديگرى گول او را خوردند تا آنكه فتنه او فراگير شده و شهرتش همه جا را گرفت ...

او همچنين مى گويد:

... و ممّن اخذ عنه في المدينة: الشيخ محمّد بن سليمان الكردي و الشيخ محمّد حياة السندي، و كان الشيخان المذكوران و غيرهما من المشايخ الذين اخذ عنهم يتفرّسون فيه الغواية و الإلحاد و يقولون: سيضلّ الله تعالي هذا و يظلّ به من اشقاه من عباده. فكان الامر كذلك، و كانابوه عبدالوهاب- و هو من العلماء الصالحين- يتفرّسفيه الإلحاد و يحذّر الناس منه، و كذلك اخوه الشيخ سليمان ... (2) ... از جمله كسانى كه محمّد بن عبدالوهاب در مدينه از او علم


1- الفجر الصادق، ص 16، چاپ مصر، 1323 ه. ق.
2- همان.

ص86

فراگرفته شيخ محمّد بن سليمان كردى و شيخ محمّد حيات سندى است. اين دو استاد و ديگر كسانى كه او از آنان علم فرا گرفت همگى در او گمراهى و الحاد را به زيركى فهميدند و مى گفتند: زود است كه خداوند متعال او را گمراه كرده و افراد شقى از بندگانش را به سبب او گمراه سازد. و همين طور نيز اتفاق افتاد. و نيز پدرش عبدالوهاب كه از علماى صالح بود و برادرش شيخ سليمان به زيركى در او الحاد را يافته بودند و لذا مردم را از او برحذر مى داشتند ...

باز مى گويد:

قاتل الله الوهابية، انّها تتحرّي في كلّ امر تكفير المسلمين ممّا يثبت انّ همّها الأكبر هو تكفيرهم لاغير، فتراها تكفّر من يتوسّل الي الله تعالي بنبيّه و يستعين باستشفاعه الي الله تعالي علي قضاء حوائجه، و هي لاتخجل اذ تستعين بدولة الكفر علي قضاء حاجتها التي هي قهر المسلمين و حربهم و شق عصاهم. (1) خداوند وهابيت را بكشد كه در هركارى شروع به تكفير مسلمين مى كنند، گويا بزرگ ترين همّتشان تكفير مسلمانان است. و لذا آنان را مى بينى كه افرادى را كه به پيامبر خدا (ص) توسل كرده و از شفاعت او در حاجاتشان نزد خداوند كمك مى گيرند را تكفير مى نمايد. آنان خجالت نمى كشند كه چگونه از دولت كفر در بر آورده شدن حاجاتشان كمك مى خواهند، دولتى كه با مسلمانان دشمن بوده و با آنان در جنگ است و درصدد پراكنده كردن آنان مى باشد.


1- الفجر الصادق، ص 73.

ص: 87

كتابنامه * قرآن كريم.

1. تاريخ المملكة العربية السعودية، عبدالله الصالح العثيمين، رياض، مكتبة الابيكان، 1419 ه. ق.

2. تاريخ نجد، عبدالله فيلبى، بيروت، المكتبة الاهلية.

3. تبيين الحق و الصواب بالردّ على اتباع ابن عبدالوهاب، محمد توفيق سوقية الدمشقى، شام، مطبعة الفيحاء.

4. التنديد بمن عدّد التوحيد، حسن بن على سقاف شافعى، چاپ دوم، دار الامام النووى، 1413 ه. ق.

5. التوسل بالنبى والصالحين، ابوحامد بن مرزوق، چاپ استانبول، 1984 م.

6. خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام، طبع استانبول، 1986 م.

7. خلاصة الكلام فى بيان امراء البلدالحرام، چاپ مصر.

8. داعية وليس نبياً، حسن بن فرحان مالكى، دار الراضى.

9. الدرر السنية، احمد بن زينى دحلان.

10. الدرر السنية، عبدالرحمن بن محمد نجدى، چاپ هفتم، 1425 ه. ق.

ص88

11. دعاوى المناوئين، عبدالعزيز محمد بن على، چاپ اول، دار الوطن للنشر، 1412 ه. ق.

12. دعايات مكثفة ضد الشيخ محمد بن عبدالوهاب، هند، مكتبة الفرقان.

13. السحب الوابلة على ضرائح الحنابلة، مجلة العرب، سال 12، ج 9 و 10.

14. صاروخ الغاره، شيخ محمد طاهر يوسف تيجانى مالكى اشعرى، چاپ مصر.

15. علماء نجد خلال ستة قرون، عبدالله بن عبدالرحمن بن صالح البسّام، مكه مكرمه، چاپ اول، مكتبة النهضة الحديثة، 1398 ه. ق.

16. عنوان المجد، ابن بشر نجدى، رياض، مكتبة الرياض الحديثه.

17. الفجر الصادق فى الرد على الفرقه الوهابية المارقه، جميل صدقى الزهاوى، چاپ مصر، 1323 ه. ق.

18. مصباح الانام وجلاء الضلام فى ردّ شبه البدعى النجدى التى اضل بها العوام، علوى بن احمد بن حسن حداد، مصر، المطبعة العامرة، 1325 ه. ق.

19. النصوص الاسلامية فى الردّ على مذهب الوهابية، چاپ مصر، 1922 م.

20. نور اليقين فى مبحث الثقلين، شيخ عبد بن الحاج وصيف، چاپ مصر، 1319 ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109