واكاوي آثار تطهير ائمه در زيارت جامعه كبيره

مشخصات كتاب

نگارش : مهدي عارفي جو

تقديم به

بسم الله الرحمن الرحيم

نيّر اعظم،رحمة للعالمين و رأفة للمؤمنين، نورالله الذي يستضآء به حضرت محمد بن عبدالله صلّي الله عليه وآله والسّلم، شجرة النبوة، موضع الرسالة و مختلف الملائكة.

و جانشينان بر حق او به ويژه نخستين آنان، باب حكمة ربّ العالمين و خازن وحيه و عيبة علمه،اسدالله الغالب، علي بن ابي طالب عليه السّلام و نيز غريب الغرباء و قتيل الظّمآء حضرت سيّد الشهداء حسين بن علي عليه السّلام او كه سرخي عاشقي را بر سينه آفتاب نشاند تا تلألؤ و حرارتش حيات بخش عالمي باشد به گستره تاريخ.

و تقديم به او كه براين خورشيد اقتدا نمود تا سرخي عشق را به افق سبز انتظار پيوند دهد، المتخيرة الإعادة الملّة و الشريعة، المؤمّل الإحياء الكتاب وحدوده، حجة بن الحسن العسكري عجّل الله تعالي فرجه الشّريف.

سپاس

حمد و ثناي بي حد مخصوص خداوندي كه نعمت انديشه ورزي و قدرت كسب معرفت را به انسان ارزاني داشت تا از آن بهره گرفته و مراتب تعالي را بپيمايد؛همو كه سزاوار ستايش ابدي وازلي است.

خداوند زيبا وزيبا آفريني كه انسان را به عنوان اشرف مخلوقات در زيباترين صورت وسيرت خلق نمود تا وي والاترين زينت زمين از ميان آفريدگان باشد ونيز نعمت بي دريغ خويش را ارزاني مان داشت.

اكنون كه به فضل پروردگار يكتا و با لطف و عنايت اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السّلام اين نوشتار را به اتمام رساندم وظيفه خويش مي دانم تا از بزرگواراني كه در تهيه اين پژوهش اين حقير را ياري رسانده اند كمال قدرداني را نمايم وبرايشان طول عمر با عزت، عافيت و عاقبت بخيري را مسئلت مي نمايم .

در آمد

زيارت اولياي الهي، از برترين عناصري است كه مايه پاكي و صفاي قلوب مي شود و به سوي معبود مصروف مي دارد.

زيرا در اين گونه زيارت ها كساني، مطرح هستند كه نزديك ترين بندگان به خداوند بوده و صرفاً به پيروي خداوند پرداخته و فقط او را حبيب دانسته و از او استعانت جسته اند و به همين دلايل است كه آنان نشاني از خدا داشته و در هر زمينه اي كه وارد شوند نور الهي را منعكس مي نمايند.

در اين ميان، مذهب تشيع، برخوردارترين مذهب فكري و عبادى از جهت فرازمندي معارف دينى و رابطه عارفانه و عالمانه با مبدأ هستى در ميان تمامى مذاهب و فرق دينى جهان است.

خرد گزيني و زمان و مكان شمولي انديشه هاي والاي اين مذهب در كنار محبت ورزي به خداوند و اولياي او، موجب شد تا رابطه اين مذهب با ملكوت را از طريق راهبري ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) مستحكم نمايد.

آن راهبران از طريق مشي رفتاري و گفتاري خويش اين وظيفه خطير، يعني راهبري مذهب تشيع را به شايستگي ايفا نمودند.

سيره آن حضرات به عنوان سنت از طريق تحديث و روايت به ديگران رسيد و آنان با مبنا قرار دادن روايات، به الگو گيري از ائمه ( عليهم صلوات الله ) پرداختند.

از جمله ذخاير بي بديل روائي كه از اهل بيت عصمت و طهارت به دست ما رسيده بخش زيارات مي باشد كه آكنده از معارف ناب مي باشد و محتواي بسيار عميق و دقيق فردي و اجتماعي، معرفتي و اخلاقي را در خود جاي داده است. بنابر اين موضوعات گسترده اي در اين زيارت ها مطرح است

كه از جمله مهم ترين آن ها، امام شناسي است.

يكي از برترين زيارات كه با فقرات منيعش به اوج امام شناسي پرداخته است، و زمينه معرفت برتر و عرفان كامل تر را فراهم مي سازد، زيارت جامعه كبيره است. اين زيارت، بيانى زيبا، رسا و دقيق و عميق از جايگاه امامان شيعه را ارائه نموده است. اگر چه فهم آن معانى ژرف و ظريف از انديشه بسيارى برتر است اما خردمندان و انديشه وران بسيارى را به تأمل و بهره مندى مشغول ساخته است.

اين زيارت، تأثير بسزايى در تربيت بسامان و معتدل انسان ها دارد و راه رسيدن به زندگانى آرمانى را نشان مى دهد.

زيارت مذكور، از آثار ماندگار و ارزشمند امام هادي ( عليه السّلام ) است كه در پاسخ به خواستۀ يكي از ارادتمندان اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) صادر شده، و اگر چه به شيوۀ خطابي و گفتاري است؛ اما درحقيقت بيانگر مقام والاي امامت است كه از طرف امام معصوم ( عليه السّلام ) بيان گرديده است.

متني اين چنين والا كه به امام شناسي و معرفت اولياي الهي پرداخته آن هم از سوي يكي از همين اولياء الله، ضرورت معرفت افزايي نسبت به زيارت مذكور را براي نزديكي بيشتر و الگوگيري از آن ذوات مقدس را دو چندان مي كند. كه در اين صورت، آدمي علاوه بر پي بردن به نقش و اثر بخشي آن ذوات مقدّس با رعايت اصل تولي و تبري، نه تنها خير آخرت و سراي باقي را تأمين مي كند، بلكه خير دنيا و عالم فاني را نيز تضمين كرده، به زندگي معنا و به حياتْ كمال مي بخشد.

در اين ميان، هدف نوشتار حاضر

بر اين بوده كه به بيان آثار و پي آمدهاي تطهير ائمه توسط خداوند با تأكيد بر زيارت جامعه كبيره بپردازد چه اينكه بزرگان و محققيني كه به زيارت جامعه پرداخته اند نوعاً اين بخش را مغفول گذاشته و به شرح زيارت و مسائل ديگر پرداخته اند به طوري كه تقريباً در تمام نوشته جات با ارزش گذشته جاي اين تحقيق خالي بود. البته زحمات و تلاش هاي فراواني در جنبه هاي ديگر صورت گرفته است كه جاي تقدير دارد.

بر همين اساس، اين نوشتار در چهار فصل تدوين گرديده است كه در فصل نخست به مباحث كلي پيرامون زيارت پرداخته شده است.

در فصل دوم به بررسي سندي و محتوايي اين زيارت شريف اشاره شده است.

در فصل سوم، عصمت ائمه و تطهير ايشان توسط خداوند مطرح شده و به برخي شبهات در اين زمينه پاسخي شايسته داده شده است.

در فصل چهارم نيز به پي آمدهاي تطهير ائمه ( عليهم صلوات الله ) پرداخته شده كه به نقش ائمه در برابر تطهير خويش اشاره شده كه در اثر طهارت و عصمت، به وظايفي مي پردازند بررسي شده است.

در همه اين بخش ها، بر متن زيارت جامعه كبيره تأكيد شده است، گرچه از آيات و روايات بسياري نيز بهره جُسته ايم.

اين پژوهش كه از حيث روش تحقيق، توصيفي-تحليلي و با روش كتابخانه اي به گردآوري اطلاعات پرداخته است از ابزارهاي گردآوري اطلاعاتي چون: مطالعه وفيش برداري و استفاده از سيستم هاي اطلاع رساني رايانه اي استفاده نموده است.

اميد است كه اين نوشتار، گامى در شناساندن يكى از مهم ترين موضوعات مرتبط با ائمه ( عليهم صلوات الله ) براى نسل جوان و اصحاب

ايمان و انديشه به ويژه دانشجويان گرامى بوده باشد و آغازى باشد براي پژوهش هاي آتي در اين حوزه بسيار گران مايه.

الهي تقبل هذا القليل من العبد الحقير والحمد لله رب العالمين

پيشينه پژوهش

زيارت جامعه كبيره از ديرباز مورد توجه علما و دوستداران اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) بوده است به طوري كه در بسياري از كتب روايي شيعه اين زيارت و نيز در بسياري شرح آن گنجانده شده است.

نگاهي كلي به اين كتب نشان مي دهد كه دوره اهتمام به زيارت مذكور هم در دوران كهن بوده و هم در دوران معاصر مي باشد. از مهم ترين كتب و منابع شيعي كهن مي توان به دو كتاب از كتب اربعه اشاره كرد و در مجامع روايي عمده قرون بعدي مثل روضه المتقين و بحار و وافي هم گنجانده شده است.

در ميان منابع روايي قديمي مي توان به «من لا يحضره الفقيه» و «عيون اخبار الرضا» شيخ صدوق ( رحمه الله عليه ) اشاره داشت كه در مجلد دوم از اين دو كتاب به زيارت مذكور پرداخته؛ شيخ طوسي نيز در مجلد ششم از كتاب گران سنگ تهذيب الاحكام، به اين مهم اهتمام داشته است.

در قرون بعدي آثار گران مايه اي چون «مصباح الزائر» سيد بن طاووس؛ «بلدالامين» كفعمي؛ «روضه المتقين» و « لوامع صاحبقراني» محمد تقي مجلسي؛ «بحارالانوار» ، «زادالمعاد» و«تحفه الزائر»محمد باقر مجلسي و «وافي» فيض كاشاني، به متن يا شرح زيارت مذكور پرداختند.

اما شايد مهم ترين شرح زيارت جامعه، شرح شيخ احمدبن زين الدين اَحسائي ) م 1241 يا 1243 ) است كه با نام شرح الزيارة الجامعة الكبيرة است كه مفصّل ترين و

علمي ترين شرح زيارت جامعه بوده و آكنده از مباحث كلامي و ادبي و حديثي و فلسفي است.

ديگر شرح هاي زيارات جامعه كبيره به قرار زير اند:

«الأنوار الساطعة في شرح زيارة الجامعة» جواد كربلايي؛ «الأنوار اللامعة في شرح الزيارة الجامعة» سيّد عبداللّه بن محمّدرضا شبّر كاظمي؛ «حقائق الأسرار» محمّدتقي آقا نجفي اصفهاني؛ «الشموس الطالعة في شرح الزيارة الجامعه» آقا ريحان اللّه بن سيّد جعفر كشفي بروجردي؛ «الصوارم القاطعة و الحجج اللاّ معة في إثباة صحّة الزيارة الجامعة» عبدالكريم عقيلي؛ «في رحاب الزيارة الجامعة الكبيرة» سيدعلي حسيني صدر؛ «اسرار الزيارة و برهان الإنابة في شرح زيارة الجامعة » محمّدتقي آقانجفي اصفهاني؛ «أنوار الولاية الساطعة في شرح زيارة الجامعة» سيّد محمّد بن رضي الدين حسيني وحيدي؛ «الانوار التالعة في شرح الزيارة الجامعة» شيخ علي اصغر منوري تبريزي؛ «خزان العلم و اهل بيت الوحي » سيّد حسين آيت اللهي جهرمي جهرم؛ «ادب فناي مقرّبان» علامه جوادي آملي؛ «سيماي ائمه» علي نظامي همداني و با عنوان «شرح زيارت جامعه كبيره» از بزرگاني چون بهاءالدين سيّد محمد ناييني مختاري، محمّد قاسم بن محمدكاظم رازي، علي نقي حائري طباطبايي، حاج ميرزا علي غروي علياري تبريزي، سيّد محمدعلي موحد ابطحي اصفهاني، سيّد ضياءالدين استرآبادي و رحيم توكل. و بسياري ديگر از آثار بزرگان شيعه كه مجال طرح آن نيست.

فصل اول كليات

گفتار اول: معناشناسي واژه« زيارت»

زيارت از ريشه «زَور» است كه در اصل به معناي ميل و عدول از چيزي است و دروغ را از جهت اين كه ميل و انحراف از راه حق و درست است زُور ناميده اند.

اين ميل و عدول خود مايه قصد و توجه به ديگري است كه به همين جهت نيز زيارت

در عُرف آن است كه انسان با انگيزه بزرگداشت كسي و اُنس گرفتن با او به وي روي آورد. و «زائر» را از آن جهت زائر مي گويند كه وقتي به زيارت كسي مي رود از غير او روي برگردانده و عدول مي كند از اين رو برخي گفته اند: زيارت، به معناي قصد و توجه است.

و البته علت اين كه بر ديدار اولياء و بزرگان، زيارت اطلاق شده اين است كه، اين كار، انحراف از جريان مادي و عدول از عالم طبيعت و توجه به عالم روحانيت است.

شيخ طريحي در مجمع البحرين دعايي را آورده كه:«اللهمَّ اجعلني من زوّارك»: خدايا مرا از زائران خود قرار بده. كه توجه به متن دعا به ما همين معناي مورد اشاره از زيارت را مي رساند چه اينكه خداوند جسم نيست تا زيارت شود بلكه منظور اين است كه خدايا مرا آن چنان قرار بده كه فقط به تو تمايل و توجّه داشته باشم.

اين واژه در قرآن تنها در آيه2 سوره مباركه تكاثر در معناي اصلي به كار رفته است:«ألهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر».

گفتار دوم: ماهيت زيارت و هدف از آن

زيارت، يك معاشقه كامل با معشوق است چراكه با معرفت عاشق از معشوق، ديدار وي از معشوقه اش، اظهار خالصانه و از سر فروتني عشق و محبت به محبوب همراه است. و در واقع، سفري مشتاقانه، آگاهانه و عاشقانه است كه از سراي دل آغاز مي شود، از راه دل عبور مي كند و سرانجام نيز در منزل دل به مقصد مي رسد.

اين سفر همچنين با يك نوع بيان وفاداري، ابراز علاقه و پيروي محض همراه است.

به طور كلي، انسان ها براي آنكه بتوانند كمال ها و نيكي ها و

درستي ها را در جامعه بشري زنده نگه دارند مي بايد به گرامي داشت و يادكرد انسان هاي شايسته، هنرمند، فرهيخته، فرهنگ ساز، نقش آفرين، مصلح، متحوّل كنندگان تاريخ و... و نيز زنده نگه داشتن نام و ياد آنان پس از مرگ، اهتمام ويژه نشان دهند. كه البته اين ريشه در فطرت و سرشت آدمي دارد.

از جمله نمونه هاي اين امر فطري انساني، تلاش بشر بر حفظ آثار نيكان و احياي ميراث گذشتگان و رواج موزه ها است. كه البته اين مهم نشان مي دهد در نظرگاه بشر، تفاوتي بين زندگان و مردگان براي تكريم و تعظيم قائل نيست.

البته در كيفيت نكوداشت ها گوناگوني وجود دارد اما در ماهيت آن كه ريشه در زيبا دوستي انسان و عشق و ارادت فطري او به كمال است تفاوتي ديده نمي شود.

حكمت و هدف از زيارت، به ويژه زيارت معصومين ( عليهم صلوات الله ) ، با توجه به معناي واژگاني «زيارت»، قصد كردن و توجه كامل و حضور قلب نسبت به پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله و ائمّه عليهم السلام و در خدمت آن بزرگواران بودن است.

به تعبير ديگر، آدمي در جريان زيارت از مسيرهاي بيگانه عدول كرده و فقط در مسير زيارت شونده قرار مي گيرد.

از طرفي، زيارت ائمه ( عليهم صلوات الله ) همانا زيارت خداوند تبارك و تعالي است و به همين دليل، هدف از زيارت كه به معناي توجّه توأم با روي گرداني از غير است ، همانا توجّه تمام به سوي خداوند متعال و روي گرداني از غير اوست.

گفتار سوم: گونه شناسي زيارت نامه ها

در يك نگاه جامع، مي توان دو گونه زيارت ائمه ( عليهم صلوات الله ) را بر

شمرد كه عبارت است از مأثور و غير مأثور.

زيارت غير مأثور بدين معنا است كه زائر، با بيانات خود به وصف كمالات مزور بپردازد كه نشان از ميزان ارادت زائر و نيز اعلام تولي نسبت به وي و تبري از دشمنان او، و تعيين موضع وي است.

و زيارت مأثور، زيارتي است كه كلمات و جملات و مفاهيمش از زبان معصوم بوده است.

اين گونه زيارت، در واقع درس ادب و محبت است و مي آموزد كه چگونه بايد به اظهار ارادت و ابراز تولّي و تبرّي پرداخت و نيز بهترين و جامع ترين و صحيح ترين شناخت را از مزور در اختيار مي نهد.

زيارت هاي مأثور همراه با بيان معارف و حقايق براي تشنگان حقيقت هستند و ائمه ( عليهم صلوات الله ) در اين بيانات، مباحثي در توحيد و صفات الهي، نبوت و پيامبرشناسي، امامت و رهبري، تاريخ زندگي ائمه ( عليهم صلوات الله ) ، مظلوميت ها و رنج هاي خويش، افشاي ستم هاي حاكمان جنايت پيشه در برابر حق طلبي ياران عدالت خواه و حقيقت جو، لزوم همگرايي در فكر، موضع، اقدام و عمل و بسياري ديگر را اشاره نموده اند.

زيارت هاي مأثور خود به سه نوع مي باشند كه يك گونه آن زيارتي است كه براى معصوم خاصي وارد شده است مانند زيارت رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) : «السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته، السلام عليك يا محمد بن عبدالله...»، زيارت امام على ( عليه السّلام ) : «السلام علي أبى الأئمة و خليل النبوّة و المخصوص بالأُخوّة...»، زيارت عاشورا: «السلام عليك يا أباعبدالله و علي الأرواح التي حلّت

بفنائك...»، زيارت امام رضا ( عليه السّلام ) : «اللهم صلّ علي على بن موسي الرضا المرتضي الإمام التّقىّ النقىّ...» و زيارت ديگر معصومان ( عليهم صلوات الله ) .

گونه دوم آن، زيارت نامه هايى است كه اختصاص به امام خاص ندارند و مضموني عام و محتوايي كلي دارند اگرچه مى توان به نيّت يك امام ( عليه السّلام ) آن را خواند ولى مى توان آن را براى تمامى معصومان ( عليهم صلوات الله ) به جاى آورد. مانند زيارت امين اللَّه، زيارت جامعه كبيره و مانند آن.

گونه سوم، زيارت نامه هايى است كه خاص قبور شهدا و بندگان شايسته خداوند وارد شده است مانند زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى ( عليه السّلام ) و زيارت حضرت معصومه ( سلام الله عليها ) در قم و زيارت قبور مؤمنين.

گفتار چهارم: اهميت زيارت معصومين(ع)

از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) نقل شده است كه فرمود: «من جائنى زائراً لا تحمله إلّا زيارتى كان حقّاً علىَّ أن أكون له شفيعاً يوم القيامة»: هركس به زيارت من بيايد و انگيزه اي جز زيارتم نداشته باشد، بر من لازم است كه شفيع او در روز قيامت باشم.

و نيز ايشان فرمودند: «من زارنى أو زار أحداً من ذريتى زرته يوم القيامة فأنقذته من أهوالها»: كسي كه من يا يكي از فرزندانم را زيارت كند، روز قيامت به زيارت و ديدار او خواهم رفت و از هراس ها و وحشت هاي آن نجاتش خواهم داد.

در فرمايشي به علي ( عليه السّلام ) اشاره داشتند كه: «يا علىّ! من زارنى فى حياتى أو بعد موتى أو زارك فى حياتك أو بعد موتك أو زار ابنيك فى حياتهما أو بعد

موتهما ضمنتُ له يوم القيامة أن أُخلّصه من أهوالها و شدائدها حتّي أُصيّره معى فى درجتى»: اي علي، هر كس كه مرا در زمان حيات يا مرگم زيارت كند يا تو و فرزندانت را در زمان حيات يا پس از مرگ زيارت كند، من ضمانت مي كنم كه او را از اهوال و شدايد روز قيامت نجات دهم تا آن كه او را هم درجه خودم مي گردانم.

يكي از نكاتي كه در اين روايت و امثال آن وجود دارد ايم است كه زيارت معصومين در حيات و مرگ شان يك سان است؛ زيرا زيارت دوران حيات و مرگ، اجر و آثار يك سان دارد. كه اين موضوع، اهميت توجه انسان ها را به زيارت با ادب و با حضور قلب و با كيفيتي همچون زماني كه اگر در حيات آن بزرگواران بود ايشان را زيارت مي كرد باشد.

و نيز نبايد فراموش نمود كه آنچه در اين روايات به عنوان نويدي به زائرين به منظور هم درجه شدن با پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) داده شده مبتني بر كسب شايستگي ها و سنخيّت هاي روحي، اخلاقي و معنوي است كه تدقيق و تعمق در متن زيارت نامه همراه با عمل به فرامين اشاره شده، مي تواند در ايجاد اين سنخيّت كمك كند.

در برخي از روايات به منظور بيان اهميت زيارت، ثواب هايي اشاره شده است كه بيش از بسياري از اعمال مهم ديني است. به عنوان نمونه از امام كاظم ( عليه السّلام ) نقل شده است: «من زار قبر ولدى علىّ كان له عندالله كسبعين حجة مبرورة قال: قلت: سبعين حجّة؟ قال عليه السلام: نعم، سبعين الف حجّة

قال قلتُ: سبعين الف حجّة؟ قال عليه السلام: رُبَّ حجّةٍ لا تُقبل...»: هركس كه فرزندم [امام رضا ( عليه السّلام ) را زيارت كند، از ثواب هفتاد حج قبول شده برخوردار است. راوي با تعجب پرسيد: ثواب هفتاد حج؟ فرمود: آري، هفتاد هزار حج. راوي دوباره با تعجب پرسيد: هفتاد هزار حج؟ فرمود: چه بسا حج كه مورد قبول واقع نمي شود.

در بيان چرايي پيشي گرفتن ثواب زيارت بر امور مهم ديني چون حج، عمره و جهاد در راه خدا بايد گفت كه اولا ، هر كسي كه ادعاي مسلماني مي كند حتي اگر ناصبي باشد اهل حج، عمره، جهاد و امثال آن است، در حالي كه زيارت ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) اختصاص به كساني دارد كه آشناي به قدر و منزلت آنان هرچند ناقص و معتقد به ايشان باشند.

ثانياً، حرم هاي شريف ائمه ( عليهم صلوات الله ) مشهد ارواح بلند و مقدس آنان و محل حضور اشباح برزخي نوريشان است. و زائر در فضايي كه روح امام معصوم ( عليهم صلوات الله ) حضور دارد نفس مي كشد، عبادت و راز و نياز مي كند.

ثالثاً، زيارت ائمه ( عليهم صلوات الله ) صله و نيكي به خود آنان، و نيكي به ساير انبيا و اوصياي الهي است و موجب خوشحالي آنان، اجابت دعوت، تجديد عهد با ولايت، زنده نگه داشتن مرام و غلبه بر دشمنانشان مي گردد. همه اينها عبادت خداست و سبب مي شود كه انسان به فضايل و بركاتي كه نزد خداست برسد و به رضاي او دست يابد.

در اهميت و جايگاه زيارت ائمه ( عليهم صلوات الله ) همين بس كه امام علي بن

موسي الرضا ( عليه السّلام ) فرمود: «إنّ لكلّ إمامٍ عهداً فى عنق أوليائه و شيعته و إنّ من تمام الوفاء بالعهد و حُسن الأداء زيارة قبورهم. فمن زارهم رغبةً فى زيارتهم و تصديقاً بما رغبوا فيه كان أئمتهم شفعائهم يوم القيامة»: شيعيان نسبت به هر يك از امامان معصوم پيمان و تعهدي دارند كه كمال وفاي به آن عهد در زيارت مشتاقانه و عارفانه قبور آن ذوات نوراني ( عليهم صلوات الله ) است.

اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه چرا براي زيارات أئمّه عليهم السلام به ويژه زيارت امام حسين ( عليه السّلام ) اين همه تأكيد گرديده و اهميت و جايگاه بسي والا دارد؟

در پاسخ بايد گفت كه انسان با زيارت آن بزرگواران ارتباط و تمايل و عدول از غير پيدا مي كند كه اگر اين عمل تكرار شود، ناگزير در نهاد انسان ملكه نفساني مي شود و جزو واقعيت و حقيقت او مي گردد و به جايي مي رسد كه هرگز مال، مقام و اغراض دنيوي ديگر نتوانند او را از اين شخص جدا كنند و به جاهاي ديگر متمايل نمايند.

بنابر اين، تكرار و كثرت بخشيدن به زيارت، انقطاع از غير را ايجاد نموده و اگر اين انقطاع ادامه يابد، اطمينان از انحراف و عدول راه حق ايجاد مي شود.

از طرفي زيارت نامه هر يك از ائمه، خود، درس معرفت شناسي نسبت به آن بزرگوار يا بزرگواران است و اين خود اهميت زيارت نامه ها و به تبع آن زيارت ها را مي رساند چرا كه در روايات بسياري به ضرورت معرفت شناسي ائمه ( عليهم صلوات الله ) اشاره شده

است.

زُراره از امام باقر ( عليه السّلام ) درباره ضرورت شناخت امام پرسش نمود و حضرتش فرمود: «إنّ اللّه عزوجل بعث محمّداً صلي اللّه عليه وآله إلي الناس أجمعين رسولاً وحجّه للّه علي جميع خلقه في أرضه ;فمن آمن باللّه و بمحمّد رسول اللّه واتبعه وصدَّقه فإنّ معرفه الإمام منّا واجبه عليه»: به راستي كه خداوند متعال حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) را براي همه مردم به عنوان پيامبر و حجّت خود در روي زمين و براي تمامي آفريدگانش برانگيخت. پس، هر كه مؤمن به خدا و به محمّد رسول اللّه باشد و از او متابعت كرده و او را تصديق نمايد، معرفت امام از ما اهل بيت نيز بر او واجب است.

در روايت ديگري امام باقر ( عليه السّلام ) فرمود:«إنّما يعرف اللّه عزّوجلّ ويعبده من عرف اللّه وعرف إمامه منّا أهل البيت. ومن لا يعرف اللّه عزّوجلّ ولا يعرف الإمام منّا أهل البيت فإنّما يعرف ويعبد غير اللّه»: تنها كسي به خداي تعالي شناخت دارد و او را مي پرستد كه خدا را بشناسد و امامش را از ما خاندان بشناسد. كسي كه خدا را نمي شناسد و با امامي از خاندان ما اهل بيت نيز آشنا نيست، در واقع غير خدا را مي شناسد و مي پرستد.

حضرتش در روايت ديگري فرمود:«إنّكم لا تكونون صالحين حتّي تعرفوا ولا تعرفوا حتي تصدّقوا ولا تصدّقوا حتي تسلّموا»: شما هرگز در زمره شايستگان قرار نخواهيد گرفت مگر معرفت داشته باشيد و معرفت نمي يابيد مگر به مقام تصديق برسيد و به مقام تصديق نمي رسيد مگر تسليم باشيد.

از مجموع اين روايات مي

توان دريافت كه اگر معرفت به أئمّه ( عليهم صلوات الله ) نباشد، عبادت غير خدا خواهد بود و از طرفي، زيارت امام ( عليه السّلام ) موجب معرفت امام است، پس بايستي به زيارت رفت.

اهميت زيارت ائمه ( عليهم صلوات الله ) به همين جا ختم نمي شود بلكه زيارت آنان هم چون زيارت خداوند است.

اين مهم را مي توان از قرائن متعددي دريافت؛ از جمله در عبارات اذن ورود به حرم هاي مطهّر به خداي تعالي خطاب مي كنيم و مي گوييم: «اللهمّ إنّك أكرم مقصود وأكرم مأتي وقد أتيتك متقرّباً إليك بابن بنت نبيّك»: خداوندا به راستي كه تو گرامي ترين هدف و گرامي ترين ميزبان هستي كه من به درگاه تو آمدم تا به وسيله فرزند پيامبر تو، مقرّب درگاه تو گردم.

شيخ صدوق ( رحمه الله عليه ) در من لا يحضره الفقيه مي آورد: «زيارة اللّه زيارة أنبيائه وحُجَجه صلوات اللّه عليهم، من زارهم فقد زار اللّه عزوجلّ»: زيارت خدا، همان زيارت پيامبران و حجّت هاي اوست .هر كه آنان را زيارت كند، در واقع خداي تعالي را زيارت كرده است.

پس با توجه به انچه گفته شد در مي يابيم كه اگر كسي بخواهد خداوند متعال را زيارت كند، بايستي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) و ائمّه اطهار ( عليهم صلوات الله ) را زيارت نمايد كه البتّه توجّه به اين حضرات و اعراض از ماسوايِ آن ها، توجّه به خدا و اعراض از ماسوايِ اوست.

در اين ميان برخي، سعي كرده اند كه برابري زيارت ائمه ( عليهم صلوات الله ) با خداوند را از باب

مجاز نه حقيقت بدانند.

اما در پاسخ بايد گفت كه بر اساس ادبيات ديني، در ساحت هاي مختلفي اين برابري ديده مي شود همچون دوستي اهل بيت همان دوستي خداوند است؛ پيروي از آنان، پيروي از خداوند مي باشد؛ نافرماني از آنان، نافرماني از خداوند متعال است. و چون در اين گونه موارد اشاره شده حقيقت بوده نه مجاز، پس در باب زيارت نيز اين مهم صادق است.

گفتار پنجم: زيارت حقيقي و اثر آن

اگر زيارت ائمه هدي ( عليهم صلوات الله ) با توجه و معرفت باشد و از سُويداي دل آن بزرگواران را بخوانيم قطعاً آثار نيكوي بي شماري نصيب انسان مي شود.

امام كاظم ( عليه السّلام ) در باره زيارت از روي معرفت و با اخلاص و اثر آن مي فرمايند: «...فمن زاره مسلّماً لأمره عارفاً بحقّه كان عندالله جلّ و عزّ كشهداء بدر»: هر كس امام رضا ( عليه السّلام ) را [كه در شهر غربت از دنيا مي رود] زيارت كند، در حالي كه تسليم امر او و عارف به حقّش باشد، در پيشگاه الهي از منزلت شهداي بدر برخوردار است.

امام صادق ( عليه السّلام ) نيز به اهميت زيارت با معرفت اشاره كرده و مي فرمايند: «زوروا الحسين و لو كلّ سنةٍ فإنّ كلّ من أتاه عارفاً بحقّه غيرجاحدٍ لم يكن له عوضٌ غيرالجنّة و رُزِق رزقاً واسعاً و أتاه الله بفرجٍ عاجلٍ...»: امام حسين ( عليه السّلام ) را زيارت كنيد، هرچند كه سالي يك بار باشد؛ زيرا هر كس عارف به حقّ او باشد و زيارتش كند، پاداشي جز بهشت ندارد، از رزق واسعي بهره مند مي شود و خداوند گشايشي در كار او ايجاد مي كند.

ايشان

همچنين به بشير فرمود: «يا بشير! من زار قبر الحسين بن على صلوات الله عليه عارفاً بحقّه كان كمن زارالله فى عرشه»: كسي كه قبر حسين بن علي ( عليه السّلام ) را همراه با معرفت زيارت كند، همانند كسي است كه خدا را در عرش زيارت كرده است.

اشاره به قيد معرفت در زيارت نمودن ائمه ( عليهم صلوات الله ) در اين موارد روايي اشاره شده، نشان مي دهد كه آن زمان كه زيارت همراه با معرفت باشد، كمال زيارت حاصل شده است و بر اساس آن كمال اثر زيارت نيز به دست مي آيد كه مايه رستگاري مي شود.

البته شايان ذكر است كه انسان زماني به امام ( عليه السّلام ) معرفت حقيقي دارد و از او پيروي مي كند كه او را معصوم، افضل و اعلم از ديگران، جانشين رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) و منصوب از جانب خدا بداند، اوامر و دستورهايش را اوامر الهي بشمارد تبعيت از وي را در تمام امور زندگي واجب بداند، با اقتدا و پيروي از سيره و سنّت او خط سير زندگي خود را ترسيم كند و بسياري ديگر از اين امور كه مجال طرح آن نيست.

همان گونه كه اشاره شد اگر زيارت با معرفت و از روي حقيقت باشد قطعاً آثار متعددي را به بار خواهد آورد كه فرآيند اثر گذاري از طريق تربيت و انسان سازي است.

تربيت اسلامى، شناخت خدا به عنوان رب يگانه انسان و جهان، و برگزيدن او به عنوان تنها رب خويش است.

با توجه به اين تعريف، مي توان به اين حقيقت رسيد كه زيارت

يكي از بهترين و برترين ابزار تربيتي اسلام است.

چراكه مفاهيم بلند زيارت، گوياى آموزه هاى مترقى سياسى، فرهنگى، عبادى است و در زيارت نامه هاي مأثور، امامان شيعه جهت ژرف نگرى بيشتر، هم آداب سخن گفتن با حضرت حق را آموزش داده اند و هم چگونه خواندن و راز گفتن را و هم چگونگى ارتباط هميشگى با امامان معصوم ( عليهم صلوات الله ) را بيان كرده اند.

همچنين دو آموزه بزرگ تولى و تبرى كه از شيعه يك مذهب پايدار و آرمانى، مبارز و جاودانه ساخته است در اين زيارت نامه ها به گونه اى بارز چشم نوازى مى كند و چگونه زيستن را مى آموزد.

يكى ديگر از نكات ارزشمند در زيارت كه باعث تربيت انساني است، سازندگى روحى و معنوى از طريق تأثير پذيري از مزور است كه اين اصلى علمى و منطقى و ثابت شده است و بسيارى از بزرگان دينى و عرفانى بر آن استدلال كرده اند.

به عنوان نمونه فخر رازى پس از بيان سه مقدمه در اثبات تأثيرپذيرى زائر و رابطه ميان دو روح زيارت كننده و زيارت شونده چنين نتيجه مى گيرد: «وقتى زائر نزد قبر كسى كه داراى روح توانا و نفس كامل و تأثيرگذار مى رود و بر قبر او مدتى مى ايستد، روح زائر با روح ميت ارتباط برقرار كرده، آن دو روح يكديگر را ملاقات نموده مثل دو آينه متقابل مى باشند كه شعاع و نور از هر كدام به ديگرى سرايت مى كند و علوم و اخلاق و معارف هر كدام به ديگرى سرايت مى كند بدين جهت زيارت قبور هم براى زائر مفيد است و هم براى زيارت شده» .

يكي ديگر از علما در اين زمينه مي

نگارد: «براى صاحبان خرد ترديدى نيست در اينكه زيارت قبور ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) يا دانشمندان و عالمان ربانى و پرهيزگاران- اگرچه شهيد هم نشده باشند- زيارت كننده را به رهروى و پيمودن راهشان و ترك كردن هر آنچه كه از روش و صراط آنان دورش مى كند تشويق و ترغيب مى كند و اين حقيقتى آشكار است كه هيچ خردمند انديشمند نيكوكارى آن را انكار نمى كند» .

كه اگر جز اين بود در اذن دخول حرم ائمه ( عليهم صلوات الله ) گفتن اين جمله: «أشهد أنك تشهد مقامى و تسمع كلامى و ترد سلامى» بي معنا و خارج از منطق بود.

و بالاخره بايد گفت كه سنخ تربيت زيارت، تربيتى از نوع القاء است. وقتى در حوزه زيارت قرار مى گيريم فقط ثواب نبرده ايم بلكه در زيارت، خود را تحت تابش مغناطيسى ولايت امام ( عليه السّلام ) قرار داده ايم .

فصل دوم: بررسي سندي و محتوايي زيارت جامعه كبيره

اشاره

آنچه در وهله نخست درباره هر متني مي بايد مورد توجه قرار گيرد صحت آن متن و ميزان ارزش آن، در كنار آگاهي از كليت موضوع مورد بحث در آن متن و غناي محتواييش است و سپس مواردي همچون دقت در آموزه هاي آن متن مطرح مي شود.

اين شيوه بر اساس منطق و عقل است چه اينكه تا كسي به صحت آموزه ها و موضوع كلي آن ها اطمينان نداشته باشد، اهتمامي هم به كاربست آموزه ها در زندگي خويش ندارد؛ زيارت جامعه كبيره نيز از اين امر مستثني نبوده و بايد پيش از هر چيز از مستند بودن آن و صحت صدورش و نيز موضوع كلي و محتواي جامعش اطلاع يافت.

گفتار اول: بررسي سندي زيارت جامعه

اشاره

در بين زيارت هاي جامعه، زيارت جامعه كبيره و صغيره از ديگر زيارت ها داراي شُهرت و محبوبيت بيشتري هستند. گرچه زيارت جامعة صغيره نيز داراي شهرت بوده و توسط امام رضا ( عليه السّلام ) در پاسخ كساني كه از ايشان دربارة نحوة زيارت امام كاظم ( عليه السّلام ) سؤال كرده بودند، بيان شده است.

اما هرگاه در بين شيعيان از «زيارت جامعه » سخن به ميان آيد، منظور زيارت جامعة كبيره است كه متن آن توسط امام هادي ( عليه السّلام ) نقل شده است و اين نشان از كثرت مقبوليت و شهرت اين زيارت حتي نسبت به جامعه صغيره است.

اين مهم باعث مي شود تا لزوم بررسي مستند بودن زيارت مذكور، شدت يابد به ويژه اين كه در عصر حاضر، برخي به عمد و از روي حقد و كينه و برخي نيز از روي نا آگاهي و عدم تخصص

و تبحر در علوم حديث و علم رجال، در مستند بودن زيارت و سند آن تشكيك و طعن زده اند.

گرچه اين زيارت توسط شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه آمده و مورد قبول جميع عالمان شيعه قرار گرفته و قاعدتاً احتياجي به بررسي سندي و صحت صدوري نيست اما چون ممكن است اين شبهه پيش آيد كه عدم بررسي مستند بودن زيارت از سوي برخي علماي مشهور شيعه و عدم ذكر آن، نشانه ضعف سند و يا مستند نبودن آن است، به همين جهت ما نيز به طور مختصر به اين مهم مي پردازيم.

به منظور اثبات مستند بودن زيارت جامعه كبيره، نياز است تا به چند طريق عمل نمود، نخست بررسي سلسله سند زيارت جامعه كبيره، دوم بررسي قوت محتوا و صحت صدور آن و سوم نظر بزرگان و استدلال و استشهاد هاي آن ها به زيارت مذكور.

مبحث اول: نگاهي به سلسله سند زيارت جامعه

سند زيارت جامعه كبيره به نقل از مرحوم شيخ صدوق ( رحمه الله عليه ) در دو كتاب خود، يكي من لا يحضره الفقيه و ديگري عيون اخبار الرضا ( عليه السّلام ) آمده و نيز همين سند در التهذيب مرحوم شيخ طوسى ( رحمه الله عليه ) وارد شده است .

نقل مرحوم صدوق ( رحمه الله عليه ) و مرحوم شيخ طوسى ( رحمه الله عليه ) در دو كتاب از كتب اربعه شيعه ( التهذيب و من لا يحضره الفقيه ) خود دليل روشنى بر جايگاه اين روايت و سند قوى آن دارد.

چه اينكه كتاب هاى اربعه شيعه اگرچه نگارششان در قرن هاي چهارم و پنجم به پايان رسيده است اما صاحبان آن

با دسترسى به 400 كتاب و اصل معتبر كه در زمان ائمه ( عليهم صلوات الله ) نگارش يافته بود و توسط صحابيان ائمه ( عليهم صلوات الله ) با دقت منتقل گرديده بود، اين كتاب ها را نوشته اند و دقت لازم را روا داشته اند.

آنچه ابن بابويه در كتاب هايش آورده است بدين شرح مي باشد:

صدوق از علي بن احمدبن موسي دقّاق و محمدبن احمد سناني و علي بن عبدالله ورّاق و حسين بن ابراهيم بن احمد كاتب ( يا مكتّب ) و آنان جملگي از محمد بن ابي عبدالله كوفي و ابوالحسين محمدبن جعفر اسدي و آن دو از محمد بن اسماعيل برمكي از موسي بن عبدالله نخعي حديث كرده اند كه گفت: به علي بن محمد ( عليه السّلام ) گفتم: اي زاده رسول خدا، به من سخني بليغ و كامل بياموز تا وقتي خواستم يكي از شما را زيارت كنم آن را بر زبان رانم. پس آن امام فرمود: چون به درگاه روضه رسيدي بايست و در حالتي كه بايد با غسل باشي شهادتين بگو. آنگاه چون داخل قبّه شدي و قبر را ديدي بايست و سي مرتبه الله اكبر بگو. پس از آن با سكينه ( آرامش دل ) و وقار ( آرامش تن ) و با گام هاي كوتاه و آهسته اندكي پيش برو. بعد بايست و سي مرتبة [ديگر] الله اكبر بگو. پس از آن به قبر نزديك شو و چهل مرتبه الله اكبر بگو تا صد مرتبه كامل شود. آنگاه بگو «السلام عليكم يا اهلَ بيتِ النبوة و موضع الرسالة …».

همان گونه كه مشخص است، اين سند

توسط چهار طبقه از روات به دست شيخ صدوق رسيده است. و در واقع بين شيخ صدوق و امام هادي ( عليه السّلام ) كه زيارت از ناحيه ايشان صادر شده چهار طبقه وجود دارد كه ما نيز به بررسي آن ها خواهيم پرداخت كه به همين جهت از مشايخ صدوق آغاز مي نماييم.

مشايخ صدوق كه وي مجموعاً در دو كتاب خود از طريق آن ها سند را مطرح كرده است عبارتند از :

علي بن احمد بن محمد بن عمران الدقاق؛ محمد بن احمد السناني؛ علي بن عبدالله الوراق؛ حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام المكتب.

علي بن احمد بن موسي الدقاق يا همان ( علي بن احمد؛ علي بن احمد بن موسي؛ علي بن احمد الدقاق؛ علي بن احمد عمران التبّاق؛ علي بن احمد الرازي؛ علي بن احمد بن محمد؛ علي بن احمد بن محمد الدقاق؛ علي بن محمد بن احمد بن موسي؛ علي بن احمد بن محمد بن عمران الدقاق؛ علي بن احمد بن محمد بن موسي بن عمران الدقاق؛ علي بن محمد بن موسي الدقاق؛ علي بن محمد بن موسي؛ علي بن محمد الدقاق؛ ابوالقاسم علي بن احمد بن محمد بن عمران بن الدقاق. ) كه با عناوين مختلفي در كتب آمده است از مشايخ مرحوم صدوق به شمار مى رود كه به وى اعتماد داشته و در حقش هميشه دعا كرده و ترضي نموده است.

محمدبن احمد السنانى يكي ديگر از شيوخ صدوق است كه وي نيز داراي عناوين مختلفي چون ( محمد بن احمد السناني؛ محمد بن احمد السناني المكتب؛ محمد بن احمد الشيباني؛ ابوعيسي محمد بن احمد بن محمد بن

سنان الزاهري؛ احمد بن محمد بن احمد السناني المكتب؛ محمد بن احمد الشيباني المكتب؛ احمد بن محمد الشيباني؛ ) مي باشد كه مُكنى به ابا عيسى و ساكن شهر رى بوده است و فردى معتبر و ناقل رواياتى از مرحوم كلينى، محمدبن جعفر اسدى و محمدبن ابى عبداللَّه كوفى و احمدبن يحيى بن زكريا قطان و ... بوده است.

شيخ صدوق روايات بسيارى را از ايشان نقل كرده و براي وي نيز ترضي نموده است.

همان گونه كه اشاره شد يكي از مشايخ صدوق، على بن عبداللَّه الوارق ( يا همان: علي بن عبدالله الوراق الرازي؛ علي بن محمد بن عبدالله الوراق الرازي؛ علي بن محمد الوراق؛ علي بن عبدالرزاق الدرزاق؛ ) است.

مرحوم صدوق در كتب متعدد خويش از وي روايات بسياري نقل كرده است و در حق ايشان نيز دعا كرده و طلب رضوان نموده است.

و در نهايت، الحسين بن ابراهيم بن احمدبن هشام المكتب ( يا همان: حسين بن ابراهيم المكتب؛ حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام المؤدب ( المؤذن ) ؛ حسين بن ابراهيم بن احمد المؤدب؛ حسين بن ابراهيم المؤدب؛ حسين بن ابراهيم بن احمد الكاتب؛ حسن بن ابراهيم بن هاشم؛ ) از مشايخ اجازه شيخ صدوق است كه در كتب مختلف ايشان همچون من لا يحضره الفقيه، عيون اخبار الرضا ( عليه السّلام ) و علل الشرايع از وي روايت نقل كرده است.

بنا بر اين گرچه از مشايخ صدوق در كتبي همچون رجال و فهرست شيخ و نجاشي و... توثيق و عنواني نيامده است -كه البته علت آن مي تواند به جهت عدم مؤلف بودن آن ها باشد-ولي اجتماع اين مشايخ از وثاقت كمتر نيست.

و نيز همان گونه كه مطرح شد، اين افراد توسط شيخ صدوق مورد ترحم و ترضي قرار گرفته اند و نيز تكثر روايت نمودن صدوق از طريق آن ها نزد برخي مستقلاً فائده توثيق است. كه همين موارد در اعتماد و توثيق به طبقه اول سند مستفيد است.

اما مشايخ صدوق، خود راوي اين زيارت از طبقه بعد خود يعني ابوالحسين محمد بن ابي عبدالله الاسدي الكوفي هستند.

محمد بن ابى عبداللَّه الاسدى الكوفى ( يا همان: محمدبن عبداللَّه الكوفى و محمدبن ابى عبداللَّه الاسدى و محمدبن جعفر الاسدى و الاسدى ) از مشايخ ثقات به شمار مى رود و صحيح الحديث است. وي از مشايخ افرادي همچون مرحوم كلينى، مرحوم ابن قولويه بوده است و نجاشى وى را در رجال خود توثيق كرده و گفته ثقة، صحيح الحديث: «محمد بن جعفر بن محمد بن عون الاسدي ابوالحسين الكوفي... يقال له محمد بن ابي عبدالله كان ثقة صحيح المذهب... روي عنه احمد بن محمد بن عيسي».

در خلاصه الاقوال، مرحوم علامه حلى نيز وي در بخش اول يا همان معتمدين آمده است. مامقانى نيز در تنقيح المقال وى را از نويسندگان شيعه به شمار آورده و «حسن» دانسته است.

از طرفي وي ناقل رواياتي از بزرگانى همچون عبدالعظيم حسنى، محمدبن اسماعيل برمكى، سهل بن زياد الآدمى، على بن احمدبن موسى و معاويه بن حكيم و موسى بن عمران نخعى و ... بوده است.

ابوالحسين اسدي در دوران غيبت صغري وفات كرده و از وكلاي مورد اعتماد صاحب الزمان ( عجل الله تعالي فرجه الشّريف ) در ري بوده و در تأييد وثاقت وي، از ناحيه مقدسه توقيع صادر شده است.

از ميان افرادي كه

وي ناقل راوايات از آن ها بوده، محمد بن اسماعيل البرمكي مورد نظر اين نوشتار است چه اينكه طبقه بعد در سند زيارت جامعه مي باشد.

وي ساكن قم بوده و فردى است كه كاملاً قابل اعتماد و داراى اعتقادات صحيح است و صاحب كتاب التوحيد مي باشد.

نجاشي در ترجمه وي آورده است: «محمد بن اسماعيل بن بشير البرمكي المعروف بصاحب الصومعة ابوعبدالله سكن قم و ليس اصله منهما ذكر ذالك ابوالعباس ابن نوح و كان ثقة مستقيماً».

اما ابن غضائري، او را تضعيف كرده است. تعارض مذكور از اين طريق قابل حل است كه چون متأخر ( نجاشي ) از نظرات بيشتري آگاه بوده و قرائن بيشتري داشته است حكم به تعديل نموده كه به همين جهت رأي او مختار است و بر اين نظر افرادي چون احسايي و حلي و خوئي صحه مي گذارند.

ابن داود حلى نيز در رجال، وى را توثيق كرده و او را شخصيتى قابل اعتماد و داراى عقيده اى درست و محكم دانسته است.

و در نهايت راوي اصلي اين روايت ( زيارت ) از امام هادي ( عليه السّلام ) ، موسي بن عمران النخعي مي باشد.

موسي بن عبدالله النخعي ( يا همان: موسي بن عمران النخعي؛ موسي بن عمرو النخعي؛ ) راوي اصلي اين زيارت است كه البته شخصي مُهمل و ناشناخته است. و به همين جهت، اين زيارتنامه، ضعيف الاسناد محسوب مي شود.

البته، از نظر محدثين سده هاي چهارم و پنجم، كه حديث را تنها به صحيح و غيرصحيح تقسيم مي كردند، اين زيارتنامه صحيح به شمار مي آمده است و اعتماد ابن بابويه به اين زيارت،

خود از مرجحات و از قرائن تقويت كننده تلقي شده است.

بنا بر اين گرچه در كتب رجالي قدما، النخعي عنوان نشده و جرح و توثيقي ندارد اما مي توان با دلايل و قرائني اطمينان و اعتماد لازم را فراهم آورد:

1-وي از شاگردان خاص حسين بن يزيد نوفلي و شيخ محمد بن ابي عبدالله كوفي از وكلاي مورد اعتماد امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشّريف ) در عصر غيبت صغري بوده است و نيز به واسطه ديگر بزرگان مانند ابن ابي عمير و حسن بن محبوب كه هر دو از اصحاب اجماع هستند و نيز حسين بن سعيد اهوازي كه ثقه جليل است روايت نقل كرده است كه خود اين موضوع مي تواند شاهدي بر وثاقت او باشد.

2- از طرف ديگر، افرادي هم كه از وي روايت نموده اند هر كدام از اجلاء و كساني هستند كه پيش تر وثاقتشان بي ترديد شناخته شد و حال آنكه اگر به واقع فردي چون عمران النخعي در روايت ضعيف باشد بعيد است كه چنين كساني به كثرت از وي نقل نمايند. يا به عنوان نمونه شيخ صدوق به واسطه مشايخ خود بيش از 80 حديث از موسي بن عمران نخعي نقل كرده است كه بنا بر قاعده اكثار اجلاء، ظهور در وثاقت اين راوي دارد. ضمناً موسي بن عمران در ميان اسناد كامل الزيارات و تفسير قمي و فقيه و تهذيب و استبصار نيز موجود مي باشد.

3-شايد يكي از مهم ترين دلايل وثاقت وي، اصل روايت كردن اين زيارت¬نامه توسط او باشد كه نشان دهنده امامي و عالم و فاضل بودن راوي است.

از جهت

ديگر، دقت در درخواست وي از امام هادي ( عليه السّلام ) مُشير به فرازمندي آگاهي و صاحب بصيرت و سرّ اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) بودن وي است.

وي از امام ( عليه السّلام ) درخواست مي كند كه متني بليغ و كامل به او آموزش دهد تا بتواند با خواندن آن تمام امامان ( عليهم صلوات الله ) را زيارت كند كه نشان دهنده توجه وي به وحدانيت طينت ائمه ( عليهم صلوات الله ) و نيز ارادت او به جميع آن بزرگواران است.

بنابر اين نخعي نه تنها مورد وثوق، بلكه از شيعيان مؤمن، مخلص، معتقد و آگاه بوده است.

و از طرف مهم تر اين كه امام هادي ( عليه السّلام ) وي را شايسته مخاطب قرار گرفتن براي بيان محتوايي غني و سرشار از اسرار اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) دانسته اند و حال آنكه امام معصوم ( عليه السّلام ) هر كسي را قابل، براي فهم و تحمل زيارت نمي دانند كه اين نشان از اعتماد امام ( عليه السّلام ) به وي است كه قطعاً اعتماد امام فراتر از توثيق است.

4. از طرف ديگر اگر مشكلي در اين سند و زيارت مي بود قطعاً بزرگاني همچون ابن غضائري و امثال او از قبيل احمد بن محمد بن عيسي و محمد بن وليد حساسيت نشان مي دادند كه در اين زمينه چيزي نقل نشده است و حال آنكه عكس اين مطلب صادق است و بزرگاني كه خود، روايت گر سنت ائمه ( عليهم صلوات الله ) هستند و داراي خُبرگي و فضل و علم مي باشند با عبارات

متعددي به تجليل از اين زيارت و سند آن پرداخته اند و راه هرگونه ترديد را بسته اند. البته در اين ميان بايد اشاره نمود كه از نظر قدما نيازي به بررسي سندي نيست چه اينكه همان گونه كه مي دانيم در نزد آنان ( محدثان متقدم امامي ) ، معيار صحت احاديث، وثوق صدوري بوده و نه وثوق سندي و بنابر اين اگر به صحت صدور يك حديثي اطمينان مي يافتند، ديگر سند و بررسي آن مطرح نبود. كه از همين بابت هم مرحوم صدوق، در مقدمه من لا يحضره الفقيه حكم به صحت تمام روايات اين كتاب كرده و اين كتاب را بين خود و خدايش حجت دانسته است.

بر اساس آنچه پيش تر اشاره شد نيز، شيخ احمد احسايي براي اثبات صحّت روايت مي گويد چون صدوق بدان اعتماد كرده و آن را در من لا يحضره الفقيه كه ميان خود و خدا حجّت قرار داده، به وديعت نهاده است پس اعتماد صدوق خود از مرجّحات و از قراين تقويت كننده است.

ضمناً مي افزايد كه امامي مذهب ها آن را تلقّي به قبول كرده اند. به طوري كه نه كسي را مي توان يافت كه آن را انكار يا در آن توقّف كرده باشد. بلكه اگر فرد بصير و ناقد بخواهد بر صحّت آن ادّعاي اجماعِ كاشف از قول معصوم كند مي تواند. اين نظر را افراد ديگري چون محمد تقي مجلسي ( رحمه الله عليه ) پيش تر مطرح و تأييد نموده بودند.

مبحث دوم: بررسي قوت محتوا و صحت صدور

آنچه پيش تر بررسي شد سلسله سند زيارت جامعه كبيره بود كه راهي است براي اطمينان به صحت صدور آن.

چه

اينكه در نزد محدثين، آن زمان كه سند يك روايت بررسي مي شود به جهت رسيدن به اطمينان از صحت صدور حديث است و در واقع با بررسي سندي، كار تمام نشده و صرفاً راه را هموار تر نموده است. و حال اگر اين اطمينان از راه هاى متعدد ديگر اتفاق افتد ديگر بررسي سندي مطرح نبوده و خود به خود مايه اطمينان از مستند بودن آن روايت است.

از همين جهت مي طلبد تا نگاهي كوتاه به قوت محتوايي اين زيارت داشت. زيارت جامعه كبيره يكى از بهترين متن هاى زيارتى است و حاوى معارف بلند و فرازمندي است كه در سازگارى كامل با قرآن شريف و روايات متواتره ائمه معصومين ( عليهم صلوات الله ) مي باشد.

مفاهيم بلندى چون جايگاه ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) در نظام هستى، نقش آنان در تفسير و تبيين دين و شريعت، مقام آن بزرگواران در دنيا و آخرت و ... به خوبى در اين زيارت نمايان است.

در واقع، متن اين زيارت نامه، هم به جهت مطالب عميق و هم از نظر بلاغت با نوع بيان معصومان ( عليهم صلوات الله ) تناسب دارد كه اين عاملي است مفيد يقين به صحت صدور آن از امام معصوم ( عليه السّلام ) .

به تعبير ديگر، بايد گفت كه برخي متن ها به گونه اي هستند كه عالمان را از بررسي سندي آن بي نياز مي نمايند چراكه محتواي آن ها به قدري ويژه است كه دخالت يا صدور آن را از بشري عادي و غير معصوم نا ممكن مي كند. زيارت جامعه نيز از آن دسته مي باشد كه

از جهت سبك، لحن، اسلوب ادبي، فصاحت و بلاغت و از جهت محتوا در سطح بالا و داراي حقايق و واقعيّت هايي است كه بشر عادي را توان رسيدن به آن نيست.

از طرف ديگر، عبارت هاي اين زيارت و مدلول هاي آن در روايات معتبر ديگري حتي عامي نيز آمده است، كه نشان از اطمينان و يقين به صدور اين زيارت از آن ذات مقدس ( امام هادي ( عليه السّلام ) ) مي باشد.

يكي ديگر از ادله اثبات صدور آن از امام معصوم ( عليه السّلام ) ، بر مي گردد به نقل آن در كتاب گرانقدر «من لايحضره الفقيه» مرحوم شيخ صدوق، كسي كه از«رئيس المحدثين» بوده و سر آمد محدثان بزرگ شيعه و فقهاى بنام اماميه در قرن چهارم هجرى است و به وسعت معلومات و كثرت كتب و مصنفات مشهور بوده است و بسيار توسط علماي زمان هاي بعد خويش مورد ستايش قرار گرفته است.

از طرفي همان گونه كه در ابتدا اشاره شد، روايت درخواست النخعي در كتاب ديگري از كتب اربعه يعني «تهذيب الاحكام» آمده كه هم جايگاه منيع كتاب در نزد شيعه روشن است و هم مقام شامخ مرحوم شيخ طوسى يا همان «شيخ الطائفه».

همچنين اهتمام عالمان دوره هاي بعد به زيارت مذكور در سه كتاب مورد اشاره، خود تأييدى بر صحت صدور آن و تلقى به قبول كردن است.

خالي از اشكال نيست تا به نظر برخي از بزرگان درباره صحت صدور روايت اشاره اي داشته باشيم.

به عنوان نمونه مجلسي اول در شروح عربي و فارسي خود بر من لا يحضره الفقيه اشاره به مكاشفه اي مي كند كه در

آن وي به خدمت امام زمان ( عجل الله تعالي فرجه الشّريف ) رسيده و ايشان زيارت مذكور را تأييد نموده اند: «نتيجه اينكه با تأييد صاحب الامر ( عجل الله تعالي فرجه الشّريف ) مرا ترديدي نيست كه اين زيارت از ابوالحسن الهادي ( عليه السّلام ) است و آن كامل ترين و بهترين زيارت هاست. بلكه پس از آن رويا، من در بيشتر وقت ها امامان را - كه درودهاي خدا برايشان باد _ با اين زيارت نامه زيارت مي كنم و در عتبات عاليات آنان را جز با اين زيارت نامه زيارت نمي كردم».

مرحوم آيةاللَّه شبر در پاسخ به پرسشي درباره صحت صدور اين زيارت مي فرمايند: «متن زيارت به تنهايى براى اثبات اعتبار آن كافى است و هرگز نيازى به بررسى سند آن نيست زيرا زيبايى اسلوب، شيوايى تعبير و بلندى معانى آن را در رديف نهج البلاغه و صحيفه سجاديه قرار مى دهد و از بررسى سند بى نياز مى سازد».

عالمي ديگر در شرح زيارت جامعه كبيره آورده است: «اين زيارت از لحاظ سند بسيار محكم و قوى و شايد هيچ زيارتى يا خطبه اى ... معتبرتر و اصيل تر از زيارت جامعه نباشد و ... و از نظر محتوايى و حقايقى كه در اين زيارت درباره معصومين ( عليهم صلوات الله ) گفته شده قطعاً در صدر قرار دارد چون روايت يا خطبه اى كه اينچنين فضائل و مناقب اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) را مفصلًا ذكر نموده باشد ديده نشده، مضافاً بر اين كه از لسان معصوم نقل شده و در نهايت فصاحت و بلاغت است طورى كه انسان از خواندن عبارات آن

لذت مى برد تا چه رسد به حقايقى كه در قالب الفاظ بيان شده است و اين روايت را بزرگان از محدثين نقل كرده اند».

علامه جوادى آملى نيز در وصف زيارت جامعه مي فرمايند: متن زيارت جامعه كبيره به گونه اى است كه هر منصفى صدور اين معارف بلند را از غيرمعصوم محال عادى داند افزون بر آن كه خطوط كلى آن را با خطوط كلى معارف قرآن كريم [كه مرجع نهايى در بررسى روايات است] هماهنگ مى بيند و لذا تصريح كرده اند كه اگر متن روايت به گونه اى بود كه صدور آن از غيرمعصوم ممكن نبود اطمينان مورد اشاره حاصل مى شود و مى توان به صدور آن از حجت بالغه الهى مطمئن شد.

و آيةاللَّه مكارم شيرازى نيز فرموده اند: «مضمون زيارت جامعه مضمونى است كه يك انسان عادى نمى تواند آن را جعل كند و به امام نسبت دهد محتوى اين زيارت محتوايى است كه از مغز تواناى معصوم تراوش مى كند از مغزى سرچشمه مى گيرد كه به منبع علم بى پايان خدا اتصال دارد».

مبحث سوم: نظر بزرگان و استدلال و استشهاد آن ها به زيارت جامعه

بزرگان و علماي شيعه هر كدام به نحوي به ستايش اين زيارت پرداخته اند و چون از جهتي مي تواند مفيد اطمينان به صحت روايت باشد به برخي از اين نظرات، به طور گذرا اشاره مي نماييم.

مرحوم مجلسي مي نويسد: «انّما بسطتُ الكلام في شرح تلك الزيارة قليلاً و إن لم أستوف حقّها حذراً من الأطالة؛ لأنّها أصحّ الزيارات سنداً و أعمّها مورداً و أفصحها لفظاً و أبلغها معنيً و أعلاها شأناً»: اين كه درباره زيارت جامعه سخن، اندكي به درازا كشيد، اگرچه حق آن را نيز به جهت پرهيز از طولاني شدن، ادا نكردم،

بدين خاطر است كه اين زيارت، صحيح ترين زيارت ها از جهت سند و فراگيرترين آنها نسبت به ائمه ( عليهم صلوات الله ) است و در مقايسه با ديگر زيارت ها از فصاحت و بلاغت و منزلت بيشتري برخوردار است.

وحيد بهبهاني آن را با نهج البلاغه، صحيفه سجاديه و دعاي ابوحمزه ثمالي مقايسه كرده كه متنشان شهادت به صدور از معصوم ( عليه السّلام ) مي دهد.

مرحوم فخر المحققين شيرازى در عظمت زيارت جامعه مي گويد: «در ميان زيارت هاى مأثوره از حضرات معصومين ( عليهم صلوات الله ) ، زيارت جامعه كبيره از نظر شيوايى بيان، گيرايى تعبير، زيبايى اسلوب و رسايى معانى در اوج فصاحت و قله بلاغت قرار دارد كه از معارف خاندان عصمت و طهارت و اقيانوس بيكران علوم آل محمد ( عليه السّلام ) سرچشمه گرفته است».

سيد محمدتقي نقوي از شارحان اين زيارت نامه در اين باره مي نويسد: «زيارت جامعه كبيره املاي حضرت هادي امام علي النقي ( عليه السّلام ) است و يكي از مهم ترين زيارات است و از حيث بلاغت و فصاحت و اشتمال بر معاني بلند و مضامين عاليه كه موجب جلاي روح است در ميان تمام زيارات و غير زيارات نظير ندارد ... و از طرفي حاوي بسياري از فضايل اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) است كه در جاي ديگر نيست»

اهتمام عالمان به اين زيارت صرفاً به بياناتي در ستايش آن خلاصه نمي گردد بلكه در عمل نيز، آنان در موارد متعددي چه در تفسير آيات قرآن يا توضيح روايات و نيز بيان مسائل فقهي به اين زيارت استشهاد

نموده اند كه نشان از اطمينان به صحت اين زيارت و ارزش و اعتبار آن نزد جامعه شيعه دارد. حال برخي از اين استشهاد ها را از نظر مي گذرانيم.

عروسي حويزي شيرازي در تفسير خود ذيل آيه: «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لا يَسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ». مي نويسد: «وفي عيون الأخبار في الزيارة الجامعۀ للأئمّه عليهم السلام المنقولۀ عن الجواد عليه السلام: السلام علي الدعاة إلي اللّه... وعباده المكرمين الّذين لايسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون» : در كتاب عيون أخبار الرضا ( عليه السّلام ) در زيارت جامعه اي كه از امام هادي ( عليه السّلام ) نقل شده است چنين آمده است: سلام بر فراخوانان به سوي خدا... و بندگان گرامي كه در گفتار از او پيشي نمي گيرند و طبق فرمان او عمل مي نمايند.

همان گونه كه مشخص است اين عالم بزرگوار براي استشهاد به مضمون آيه شريفه به سراغ زيارت جامعه كبيره رفته است.

فيض كاشاني رحمه اللّه روايتي را از معصوم ( عليه السّلام ) نقل مي كند كه فرمود: «نحن كلمۀ التقوي وسبل الهدي والمثل الأعلي»: ما كلمه تقوا، راه هدايت و مثل اعلا هستيم.

فيض پس از آن به استشهاد از زيارت جامعه پرداخته و بخشي از آن را اشاره مي نمايد :«السلام علي أئمه الهدي... وورثه الأنبياء والمثل الأعلي »: سلام بر پيشوايان هدايت... وارثان پيامبران و مثل هاي والا.

شيخ حرّ عاملي رحمه اللّه در وسائل الشيعۀ در بيان رجعت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) و ائمه ( عليهم صلوات الله ) به روايتي اشاره و پس از آن مي نويسد: «فيه دلاله علي رجعه النبي صلي

اللّه عليه وآله والأئمّه عليهم السلام وفي الزيارة الجامعه ما هو أوضح من ذلك»: اين فراز بيان گر رجعت و بازگشت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) و امامان معصوم ( عليهم صلوات الله ) است و در زيارت جامعه عبارتي آمده كه از اين بيان روشن تر است.

و بسياري ديگر از اين گونه استشهاد ها كه مجال طرح آن نيست.

گفتار دوم: بررسي محتوايي زيارت جامعه كبيره

اشاره

پس از بررسي سندي اين زيارت و مشخص شدن مستند بودن آن، حال مي بايد از طرح و خطوط كلي اين زيارت نيز با خبر شد تا با آگاهي كامل پا به عرصه عمل به آموزه هاي مورد اشاره توسط آن بزرگواران گذاشت.

مبحث اول: وجه تسميه زيارت جامعه كبيره

در اصطلاح محدثين، به زيارت هايى، كه به طور جداگانه از اهل بيت روايت شده و به وسيله آن ها تمامى اهل بيت از دور يا نزديك بدون اختصاص به فردى از ايشان، زيارت مى شوند، زيارت جامعه اطلاق مى گويند.

در وجه تسميه زيارت حاضر به «جامعه كبيره» دو بيان وجود دارد. يكي اين زيارت، زيارتى است كه مى توان همه امامان معصوم ( عليهم صلوات الله ) را زيارت كرد كه به اعتبار جمع زيارت شوندگان جامعه گفته مى شود و البته ثواب جامع هم خواهد داشت بدين معنا كه چون همه ائمه ( عليهم صلوات الله ) زيارت مى شوند ثواب و اجر زيارت همه ايشان هم نصيب خواهد شد.

دوم اينكه اين زيارت جامع تمام اوصاف و كمالات امامان ( عليهم صلوات الله ) مى باشد و علت نام جامعه به خاطر تعدد اوصاف و كمالات و شئوون عاليه زيارت شوندگان در اين زيارت است. يعنى اگر انسان بخواهد درس ولايت و امام شناسى بياموزد بايد در زيارت جامعه كبيره انديشه كند و آموزه هاى بلند آن و معارف ناب آن را با دقت تمام درك كند و در اقيانوس بيكران كرانه آن سير نمايد. كه وسعت مفاهيم آن مافوق همه زيارت هاست.

اما بايد وجه نخست را انتخاب نمود چه اينكه اولاً اين زيارت بخشى از اوصاف كماليه آن بزرگواران است نه همه آن ها، ثانياً، زيارت هاى جامعه ديگرى وجود دارد

كه به گستردگى اين زيارت، در برگيرنده جامع اوصاف كماليه اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) نيست. بلكه به جهت اينكه با آن زيارت ها نيز همه امامان ( عليهم صلوات الله ) را زيارت مى شوند نام زيارت جامعه بر آن نهاده شده است.

شمار اين گونه زيارتنامه ها در منابع، متفاوت ذكر شده است. در برخي منابعِ ادعيه و زيارات تنها يك زيارتنامه آمده و در برخي ديگر همچون ابن بابويه، دو زيارت، آقا جمال خوانساري، سه زيارت و سيد محسن امين، چهار زيارت را «جامعه » ناميده اند. محمدباقر مجلسي، پس از نقل چهارده زيارت جامعه، گفته كه زيارت هاي جامعة ديگري هم وجود دارد كه به سبب عدم وثاقت يا تكراري بودن مضمون آن ها، از ذكرشان خودداري كرده است.

شايان ذكر است كه زيارت هاي مشهوري چون «زيارت امين اللّه » و«زيارت رجبيّه » را نيز جزء زيارت هاي جامعه به شمار آورده اند.

مبحث دوم: اهميت زيارت جامعه كبيره

همان گونه كه مي دانيم، موضوع اصلي زيارت شريفه شناساندن مقامات معنوي و بركات ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) است كه شايد وجه تمايز اين زيارت از موارد مشابه اش، اشاره به ويژگي هاي حضرت حجت ( عجل الله تعالي فرجه الشّريف ) باشد از قبيل غيبت، رجعت و وظيفه منتظران. كه از همين جهت مايه اهميت بسزاي آن شده است.

اين زيارت، مهم ترين و مفصل ترين يادگار مانده از امام هادي ( عليه السّلام ) است. و ايشان به تأسي از امام زين العابدين ( عليه السّلام ) به تعليم معارف ناب ديني از طريق دعا براي شيعيان همت گماردند و در اين قالب،

علاوه بر اشاره به معارف اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) ، چگونه زيارت نمودن و رعايت ادب در برابر ائمه ( عليهم صلوات الله ) را آموخته اند.

اين زيارت در واقع دانشنامه امامت و ولايت است و از جوانب گوناگون به اصل امامت و ركن ولايت پرداخته است، اصلي كه از نظر شيعه استمرار دين، منوط به اعتقاد و تمسك به آن است.

علامه حسن زاده آملي نيز اين زيارت نامه را در ولايت و بيان مقام انسان كامل ولي، عديل دعاي عرفه در توحيد دانسته است.

اين مهم باعث شده است تا امام هادي ( عليه السّلام ) توصيه بفرمايد كه پيش از خواندن اين زيارت، شخص زيارت كننده بارها تكبير بگويد تا از دچار شدن او به غلو جلوگيري شود.

معانى متعددى براي بيان تكبيرات در آغاز زيارت اشاره شده است كه برخى از آن موارد عبارتند از:

1. اعتراف به عظمت خداوند و برتر شمردن او از هر وصف و ثنا مى باشد و بعد از اين اعتراف، به ثناگويى و شمارش كمالات اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) .

مرحوم مجلسى اول مى گويند: تكبيرهاى صدگانه براى تفهيم اين نكته است كه عظمت و كبريايى تنها از آن خداست. زيرا معناى اللَّه اكبر به فرموده امام صادق عليه السلام اين است كه خداوند بزرگ تر از آن است كه توصيف شود.

2. اظهار تعظيم در برابر حق تعالى است كه چنين امامان بزرگوار و حقايق وجوديه اى را از خود صادر نموده و ما را به توجه و توسل به ايشان مفتخر نموده است. به عبارت ديگر، اين تكبيرات، جهت احترام به امامان و تعظيم

شعائر است كه امامان هر چه دارند از خداوند دارند.

3. با توجه به معناى اللَّه اكبر و امر به توقف و سپس نزديك قبر مطهر شدن و تكبير گفتن، شايد بخواهند ما را متوجه اين حقيقت كنند كه توصيف امامان بالاتر از عهده افراد عادى است و ايشان بايد خود را توصيف كرده و ما تنها وظيفه داريم توصيف ايشان را درباره خودشان بازگو كرده و به آن معتقد شده و درك كنيم.

4. شايد امر به تكرار تكبيرات براى تقاضاى كنار رفتن پرده هاى بين خود و حقيقت امام و مقام ولايةاللَّه باشد.

5. از آنجا كه اوصاف و ويژگى هاى امامان ( عليهم صلوات الله ) مظهر و تجلّى صفات و اسماى الهى است با تكرار تكبير شناخت مقامات امامان آسان تر مى گردد و باور داشتن اين مقامامت براى امامان به اذن خداوند امكان پذير خواهد شد.

به جهت اهميت اين زيارت، علماي بزرگوار شيعه هر كدام به نوعي سعي مي كردند تا ارادت خويش را به آن و گوينده آن ابراز دارند از تدريس و شرح آن، گرفته تا توصيه بر خواندن اين زيارت نامه در مشاهد مشرفه و غير آن.

براي نمونه، امام خميني ( رحمه الله عليه ) از ميان زيارت ها به زيارت جامعه كبيره عشق مي ورزيد و اين زيارت نامه را بيش از ديگر زيارات مي خواند و در تمام آستان هاي مقدس، مقيد به خواندن اين زيارت نامه بود.

مبحث سوم: ويژگي ها و موضوعات كلي زيارت

اشاره

در يك نگاه كلي مي توان اين زيارت را توصيف كامل و معرّفي جامع خاندان رسالت دانست كه جانشينان بر حق پيامبر شمرده شده اند و معارف الهي و مفاهيم توحيدي،

ارتباط ائمه با پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) ، شهادت به فضايل ائمه و بر شمردن مقامات علمي و اخلاقي و سياسي آنان، اسوه بودن آنان، ارتباط امامت و توحيد، رابطة امام شناسي با خداشناسي، عصمت اهل بيت عليهم السلام، عملكرد معصومان ( عليهم صلوات الله ) در برابر دين خدا و اجراي تعهد و ميثاق، دعا و درخواست از خدا، يكپارچگي خلقت ايشان، تولّي و تبرّي و رجعت و تسليم اشاره شده است.

در اين زيارت، حضرت به بيش از دويست فضيلت و منقبت از اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) اشاره مي كند. و آنان را امامان هدايت، چراغ هاي تاريكي ها، نشانه هاي پرهيزكاري، صاحبان خرد، پناهگاه مردمان، نمونه هاي اعلاي الهي و حجت هاي خدا بر اهل دنيا و آخرت، جايگاه هاي شناسائي خدا و مسكن هاي بركت خدا و معدن هاي حكمت خدا و نگهبانان سرَّ پروردگار و حاملان كتاب خدا و اوصياي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) دانسته است. و نيز آنان را كساني مي داند كه دعوت كننده به سوي خدا، راهنما به راه هاي خوشنودي خدا، استقرار يافته در فرمان پروردگار، كامل در محبت خدا، مخلص در توحيد و آشكار كننده امر و نهي خدا و بندگان گرامي او هستند كه هرگز بر خداوند در گفتار پيشي نگيرند.

آنان نمايندگان خدا و برگزيدگان او هستند، گنجينۀ دانش پروردگار و راه، نور و برهان روشن او، پيشوايان راهبر، راه يافته و معصوم و گرامي، مقرب و پرهيزكار، راست¬گو و زبده اي معرفي شده اند كه فرمانبرداران خدا و قيام كنندگان به فرمان او و انجام دهندگان خواسته اش مي باشند.

خداوند، امامان

را پسنديد تا جانشينانش در زمين، حجت هاي او بر بندگانش، ياوراني براي دين او، نگهباناني براي رازش، گنجينه داراني براي دانشش، مفسران وحي او، پايه هاي توحيدش، گواهان برخلقش و نشانه هايي براي بندگانش باشند.

امام ( عليه السّلام ) در اين زيارت به نكتۀ بسيار مهمي اشاره مي كند و آن اين كه تمام اعمال به پيروي از امامان مقبول مي افتد.

ايشان در اولين آموزه تربيتي خويش، سعي مي كنند به مخاطب آداب سخن گفتن با امام معصوم ( عليه السّلام ) را بياموزند و با بيان شيرين به ما تعليم مي دهند كه در محضر امامان ( عليهم صلوات الله ) به فضل و رتبه و مقام رفيع و حق عظيمشان اعتراف كنيم. از همين جهت، نخست با سلام و درود بر آن امام شروع مي شود و پس از بر شمردن برخي مناقب و اوصاف او، با جمله «و رحمة الله و بركاته» به پايان مي رسد.

امام هادي ( عليه السّلام ) در اين زيارت، حق را همراه امامان معرفي مي كند كه هرگز از آنان جداشدني نيست و هر كه از آنان دور شود، گمراه خواهد شد. ايشان همچنين با اشاره به جايگاه رفيع امامان ( عليهم صلوات الله ) در اسلام و مسلمانان، تصريح مي كند كه آنان شاهراه، راه راست و گواهان در دين، و آن امانتي هستند كه حفظش بر مردم واجب است.

هر كدام از عالمان نيز سعي نموده اند تا به تقسيم بندي موضوعات اين زيارت همت گمارند.

قبانچي، اين زيارت نامه را به پنج فصل تقسيم كرده است. فصل اول؛ درباره سلام ها؛ قطعاً سلام نمودن در اسلام يكي از سفارش هاي مؤكد است و در

آن شكي نيست و بلكه در همه آيين هاي ديني و غير ديني بشري نيز جايگاه ممتازي دارد و در عرف جهاني پسنديده است اما نبايد فراموش كرد كه نفس سلام بر معصوم با سلام بر غير معصوم فرق دارد؛ بدين معنا كه در سلام به معصوم صرفاً عرض تحيت معمول نيست بلكه با ذكر برخي از خصوصيّات اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) همراه است و چون مي بايد خصوصيات آن بزرگواران اشاره شود، نيك است تا سلامي را نثار آنان كنيم كه مأثور بوده و از جانب خودشان بيان شده است.

فصل دوم؛اعتراف به يگانگي خدا و نبوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) .در اين زيارت پس از سلام، دو شهادت مطرح مي شود؛ نخست به يگاني خداوند متعال: «اشهد الا اله الا الله».دوم شهادت بر رسالت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) .

فصل سوم؛اعتراف به جايگاه اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) در بين امت.در اين زيارت پس از دو شهادت اشاره شده، به پيشوايي آن حضرات اشاره مي شود: « وأشهد أنّكم الأئمّه الراشدون المعصومون المكرّمون المقرّبون... .»: و گواهي مي دهم كه شما پيشوايان هدايت يافته، معصوم، بزرگوار مقرّب...هستيد.

و در واقع به ولايت، مقامات، فضايل و مناقب فراواني از اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) شهادت مي دهيم و به همگرايي ولايت ايشان با خداوند اشاره مي شود: «من والاكم فقد والي الله».

فصل چهارم؛رابطه زائر با ائمه ( عليهم صلوات الله ) .در اين فراز ها، به جايگاه زائر و نوع رابطه وي با اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) توجه

دارد و عرضه مباني اعتقادي به محضر امام ( عليه السّلام ) است كه آغاز آن، از عبارت: «بابى اتنم و امى و اهلى و مالى و اسرتى اشهداللَّه و اشهدكم انى مومن بكم و بما امنتم به كافر بعدوكم و بما كفرتم به سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم ...فثبتنى اللَّه ابدا ما حييت على موالاتكم و وقفنى لطاعتكم و رزقنى شفاعتكم ...»است.

فصل پنجم؛دعا و توسّل.پس از آن كه زائر، اذن دخول گرفت و عرض سلام داشت و وارد شد و شهادتين گفت و اشاره به جايگاه آن بزرگواران كرد و شهادت و اقرار به عظمت آنان داد، حال، دست توسّل به حضرتشان دراز مي كند و از آن حضرات ياري مي طلبد و آن ها را كه آبرومندان نزد خداوند هستند، شفيع قرار مي دهد و به وسيله آن بزرگواران به خداي متعال توجّه مي جويد.

اما خاني، اين زيارت نامه را به 4 بخش تقسيم كرده است

بخش نخست زيارت نامه با سلام و درود بر اهل بيت آغاز مي شود؛ اهل بيتي كه خانه هايشان فرودگاه فرشتگان است و خود، مخازن دانش خدا و ميراث بران پيامبران اند. اين بخش 4 بند طولاني دارد كه در آن ها اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) به ترتيب از حيث خويشاوندي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) ، هدايت امت، مظهر علم و رحمت الهي بودن، اخلاص در عمل، و سرانجام اوصاف كلي ديگري ستايش مي شوند.

بخش دوم، با حجمي در حدود دو پنجم از كل، شهادتي است مفصل بر اصول عقايد شيعي كه در اين بخش، يك دورۀ اصول عقايد شيعه مرور مي شود: از اقرار

به وحدانيت خداوند، رسالت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) ، ولايت اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) ، عصمت و ديگر صفات آنان، جان فشاني هايشان در راه گسترش اسلام و اقامۀ حدود الهي، تا اينكه قرب و بُعد مردمان با خدا، بر پايۀ نسبتي معين خواهد شد كه با اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) يافته اند. در آخرين بندهاي اين بخش، با گواهي به يگانگي نور و طينت اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) بر دو امر تأكيد شده است: جايگاه انحصاري آنان در جهان خلقت، و برخورداري همۀ ايشان از اين جايگاه.

بخش سوم با حجمي مشابه، خود شامل 5 بند است كه آن ها را مي توان به طور كلي بيان هايي در بيعت با اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) و سپس مدحشان برشمرد. همۀ اين بندها با تعبير جان و مال و پدر و مادرم به فدايتان آغاز مي شود. به ويژه مضمون بند اول، بيان تولاي شديدِ زائر با امام، و تبرا و نفرت وي از دشمنان دين و معاندان است؛ تولا و تبرايي كه وي را به انتظارِ برقراري حكومت عدل اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) پس از رجعت مي نشاند و همراه با پيمان وفاداري و همكاري چه در آن زمان و چه پيش از آن، به اميدواري زائر به شفاعت امام ( ع ) پيوند مي خورد. 4 بند بعد، همگي بيان اوصافي براي اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) و تبيين جايگاه آنان در عالم خلق اند؛ از اين قبيل كه: خداوند باب هر خيري را به يمن وجود ايشان گشوده، و

هم به ايشان ختم كرده است؛ هر كس خدا را بجويد، گزيري از روي آوردن به ائمه ( عليهم صلوات الله ) ندارد؛ منكر ولايت ايشان مستوجب قهر الهي است؛ شيعيان به سبب ايشان از گمراهي، مشكلات دنيا و آتش دوزخ وارهيده اند؛ و سرانجام اينكه تنها در سايه دوستي اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) ، وحدت مسلمانان ميسر است.

بخش پايانيِ زيارت، يك دعاي شفاعت جويانه به درگاه الهي است، با تكيه بر اينكه اگر زائر شفيعي نزديك تر از ائمه ( عليهم صلوات الله ) به درگاه الهي سراغ داشت، بدو متوسل مي گرديد و اكنون، با تكيه بر جايگاه امامِ زيارت شده، از خدا طلب حاجت روايي دارد. حاجت او نيز، شناخت بهتر اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) و نيل به شفاعت ايشان است.

مبحث چهارم: نگاهي به دو فراز و پاسخ به پرسش

ممكن است در نگاه اوليه، برخي فرازهاي اين زيارت سازگار با آيات و دلايل عقلي و نقلي نباشد اما با تتبع مي توان به سازگاري كامل آن رسيد.

به عنوان نمونه، در نگاه اول، فراز: «و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم» با آيه شريفه «إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ» نا سازگار است اما بايد در توضيح آن نكاتي را مد نظر داشت.

1. معناى «اياب» بازگشت با اراده را به طرف مقصد گويند پس عبارت «و اياب الخلق اليكم» به معناى آن است كه دوستان و دشمنان حضرات معصومين به سوى آنان با اراده خود بازگشت مى نمايند چرا كه اگر از دوستان باشند براى اين كه مورد تفقد و تفضل و انعام و اكرام شان قرار گيرند به سوى معصومين بر مى گردند و اگر از مخالفان باشند برخى

با علم به مقامات اولياى الهى و برخى به جهت جداسازى صف آن ها از اولياى الهى، در آن صحنه حاضر مى شوند و چشم طمع به بهره گيرى از نورشان و لطف شان در قيامت دارند.

2. آيه شريفه به لفظ متكلم مع الغير آمده است: «إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ» و چنانكه در تفسير طبرى آمده است غالباً در قرآن مجيد هر زمان كه حضرت حق سبحانه به لفظ جمع به خود نسبت داده است و مراد از آن جميع كارگزاران الهى اعم از فرشتگان و پيامبران و ... مى باشد و استبعادى نيست در اين معنا كه ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) نيز شامل اين مجموعه بوده باشد چه اين كه هرگاه ملائكه، حساب توانند كرد چرا ائمه هدى ( عليهم صلوات الله ) نتوانند. و اين تناقضى ميان فراز زيارت و آيه شريفه پديد نمى آورد بلكه مؤيد آن است. بر اين اساس محاسب بودن و مرجع بودن ائمه در طول محاسب بودن و مآب بودن خداى تعالى است نه در عرض آن.

3. مرحوم علامه مجلسى در تفسير اين فراز از زيارت آورده اند: «اى رجوع الخلق فى الدنيا لجميع امورهم اليهم و الى كلامهم و الى مشاهدهم او فى القيامه للحساب و هو اظهر فالمراد بقوله تعالى «ان الينا ايابهم» اى الى اوليائنا كما دلت عليه اخبار كثيرة» : بازگشت مردم در دنيا در تمامى امورشان به آن بزرگواران و سخنان حيات بخش آنان و به آستان مقدسه و مرقد نورانى شان است و در قيامت براى حسابرسى كه اين معنا آشكارتر است و مراد آيه شريفه اين است كه بازگشت مردم به سوى

اولياء ماست كه روايات زيادى آن را تأييد و دلالت مى كند.

4. از آيات قرآن مجيد به دست مى آيد كه خداوند متعال براى تدبير امر عالم، فرشتگان زيادى دارد كه در قرآن «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» تعبير شده است.

حال اگر در روز قيامت، مامورانى از فرشتگان دستور يابند تا به حساب مردم رسيدگى كنند آيا اين با توحيد منافات دارد؟ و اگر بگوئيم ائمه معصومين ( عليهم صلوات الله ) به اذن و فرمان خداوند سبحان، حساب بندگان را مى رسند و خلائق به سوى آنان مى آيند و حساب مردم به اذن اللَّه و به فرمان خدا با شماست آيا با توحيد منافات دارد؟!

اين تعبير منافاتى با توحيد ندارد چرا كه به اذن حضرت پروردگار و به دستور حضرت حق است و چه بسا ائمه ( عليهم صلوات الله ) بالاتر از فرشتگان حسابرس مى باشند.

5. طبق آيات قرآن مجيد، خداوند سبحان فرشتگان و پيامبران و اولياء خويش را به عنوان گواهان روز قيامت قرار داده است و نيز فرشتگان را مأمور حسابرسى و عذاب و ... قرار داده است و اين منافاتى با حسابرسى خداوند ندارد و با توحيد منافاتى ندارد و با آيات و روايات نيز سازگار است.

يكي ديگر از پرسش هاي مطرح در اين زمينه، بر مي گردد به فراز: «بكم فتح اللَّه و بكم يختم و بكم ينزّل الغيث ...» كه آن را در منافات و تضاد با توحيد افعالي خداوند ديده اند. اما بايد گفت كه نزول رحمت و برقرارى نظام تكوين و آفرينش آن به بركت وجود گرامى پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) و ائمه اطهار ( عليهم

صلوات الله ) است. يعنى علت غايى آفرينش و نظام تكوين، آن بزرگواران هستند.

از طرفي خداوند همه عالم را مسخر انسان نموده است: «سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» و برترين، انسان ها، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) و ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) اند كه نمونه اعلاى انسان كاملند يعنى اگر باران نازل مى شود، اگر آسمان ها و زمين برقرار است اگر بلاها از جهان دفع مى شود به بركت وجود آن بزرگواران است اين بزرگان هدف غايى خلقت اند و اين مسأله با توحيد هم منافات ندارد.

اطلاق عبارت فتح و ختم تمام امور تكوين و تشريع و در همه عوالم ملك و ملكوت را شامل مى شود.

از طرف ديگر، برخي همچون علامه مجلسي نيز معنايي بهتر را براي اين فراز ديده اند، يعني معناي اين فراز و موضوع آن را درباره تدبير امور جهان ندانسته اند بلكه گفته اند: آغاز خلافت الهى در نظام با شماست و پايان بخش آن هم با دولت كريمه شماست: «بكم فتح اللَّه اى فى الوجود او الخلافه او جميع الخيرات و الباء تحتمل السببه او الصله و بكم يختم اى دولتكم آخر الدول و الدوله فى الاخره ايضا لكم» : خداوند آفرينش يا خلافت خويش يا همه خير و بركت را با شما آغاز كرد و نيز دولت شما آخرين دولت در دنياست كه خداوند با آن جهان را به پايان مى رساند و نيز دولت قيامت نيز براى شماست و به وسيله دولت شما خداوند به ديگر دولت ها پايان مى دهد.

به بيان ديگر معناى اين فراز نورانى چنين است

كه ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) در حائز شدن مقام خلافت الهى حضرت حق سبحانه، نيز گوى سبقت را از همگان ربوده اند و اگر چه مقام دنيايى و ظاهرى ايشان به عنوان ختم تمام خلفاى الهى و پيامبران او در زمين است لكن به جهت باطن و خلقت تمثلى و مثالى از تمام انبياء الهى مقدم بوده و مقام خلافت ساير انبياء نيز ظهور و پرتوى از آن مقام منيع و بلند است كه با خلافت حضرت آدم آغاز گرديده و با خلافت خود ايشان در مقطع خاصى از زمان پايان يافت پس ايشان آغاز و انجام مرتبه خلافت الهى حضرت حق سبحانه هستند.

روايات متعددى نيز اين مطلب را تأكيد و تأييد مى كند كه حال به برخي از آن ها نظر مي افكنيم:

از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) نقل شده است كه فرمودند: «كنتُ نبياً و آدم بين الماء والطين» : من پيامبر بودم در حالى كه آدم هنوز آفريده نشده بود.

ايشان همچنين مي فرمايند: «خَلَقَنَا اللَّهُ نَحنُ حَيثُ لاسَماءِ مَبْنيّة وَ لاارضَ مَدْحيّة وَ لاعَرشَ وَلا جَنَّة وَلانارَ كُنّا نُسَبِحَهُ» : خداوند ما را هنگامى آفريد كه آسمان هنوز برافراشته نبود و زمين هنوز گسترده نشده بود و هنوز زمانى كه عرش و بهشت و جهنم وجود نداشت ما به تسبيح حضرت پروردگار مشغول بوديم.

در نقلي ديگر نيز چنين اشاره نموده اند: «اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ نُورى فَفَتقَ مِنهُ نُورُ علىّ ثُمَّ خَلَقَ الْعَرشَ وَ الْلَوحَ وَالشَّمْسَ وَضُوء النَّهارَ وَ نُورالابْصارِ وَالْعَقل والْمَعرِفَة» : نخستين آنچه خداوند آفريد نور من بود و از آن نور على را

شكافت آنگاه، عرش و لوح محفوظ و خورشيد و روشنايى روز و نور ديدگان و عق و معرفت را آفريد.

و نيز از امام على ( عليه السّلام ) روايت شده است: آگاه باشيد به راستى من بنده خدا و برادر رسولش و اولين تصديق كننده او هستم همانا او را در حالى كه آدم بين روح و جسد بود تصديق نمودم.

در اين زمينه، عالمان و عارفان نيز به واسطه فيض بودن آن بزرگواران اشاره نموده اند. از جمله:

حضرت امام خمينى درباره انسان كامل مي فرمايد: «تمام دايره وجود از عوالم غيب و شهود ريزه خوار نعمت آن سرور هستند و آن بزرگوار واسطه فيض حق و ربط بين حق و خلق است و اگر مقام روحانيت و ولايت مطلقه او نبود، احدى از موجودات لايق استفاده از مقام غيب احدى نبود و فيض حق عبور به موجودى از موجودات نمى كرد و نور هدايت در هيچ يك از اين عوالم ظاهر و باطن نمى تابيد» .

بنابر اين مقصود از آغاز بودن ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) وساطت خلقت نورى ايشان در خلقت ساير موجودات از جانب خداوند متعال است. و براى تحقق هستى و جريان فيض در عالم، واسطه فيض و مجراى آن، ضرورتى انكارناپذير دارد.

امام رضا ( عليه السّلام ) درباره واسطه فيض بودن ائمه ( عليهم صلوات الله ) فرمود: «ما ائمه حجت هاى خداوند بر روى زمين و جانشينان وى در ميان بندگانش و امانت داران سرّ الهى هستيم ما ائمه كلمه تقوا و ريسمان محكم و گواهان خداوند و برگزيدگان وى در ميان بندگانش هستيم به سبب وجود ما آسمان و

زمين نگه داشته شده اند و سقوط نمى كنند و نيز باران فرود مى آيد و رحمت خداوند بندگانش را فرا مى گيرد. هيچ زمانى زمين از امام قائمى از ما اهل بيت چه آشكار و چه پنهان خالى نيست. اگر زمينى يك روز بدون امام قائم باشد ساكنانش را در خود فرو مى برد همان طور كه دريا، غرق شدگان را در كام خود فرو مى برد».

مبحث پنجم: نا روايي وجود غلو در زيارت جامعه كبيره

معناى غلو در لغت زياده روى، اغراق، افراط، گزافه گويى است. اما بايد توجه داشت كه غلو برآمده از محبت شديد و يا كينه و نفرت عميق است كه در هر دو مورد جريان فرهنگى اجتماعى خاصى را پديد آورده و موجب دورى از حقيقت مى شود.

علّامه مجلسي ( رحمه الله عليه ) در تعريف غلو مي نويسد: «إعلم أنّ الغلوّ في النبي والأئمّۀ عليهم السلام إنّما يكون بالقول بألوهيتهم أو بكونهم شركاء للّه تعالي في المعبوديّه أو في الخلق والرزق، أو أنّ اللّه تعالي حلّ فيهم أو اتّحد بهم... أنّهم كانوا أنبياء... أو القول بأنّ معرفتهم تغني عن جميع الطاعات ولا تكليف معها بترك المعاصي. والقول بكلّ منها إلحاد وكفر وخروج عن الدين، كما دلّت عليه الأدلّه العقليّه والآيات والأخبار السالفه وغيرها»: بدان كه غلو درباره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) و ائمّه ( عليهم صلوات الله ) منحصر است در اين كه كسي قائل به الوهيّت آنان يا شريك بودن آنان با خداوند متعال در معبود بودن، آفرينش، رزق و روزي بشود، يا بگويد خداوند در آن بزرگواران حلول كرده است، يا خداوند متعال با آنان متحد شده... يا بگويد ائمّه، پيامبر هستند، و يا بگويد شناخت آنان انسان را

از همه اطاعات بي نياز مي سازد و با وجود اين تكليفي به ترك گناهان نيست. همه اين مطالب الحاد، كفرورزي و خروج از دين است، آن سان كه دليل هاي عقلي و آيات قرآني و روايات گذشته و... بيان گر اين معناست.

پيشينه ايجاد آن در اسلام، بر مي گردد به جريان غلوكنندگان ( غاليان ) در دهه هاى نخست و زمان امام على ( عليه السّلام ) كه البته ايشان سرسختانه به ستيز با اين جريان پرداختند و اين شيوه برخورد توسط ساير ائمه ( عليهم صلوات الله ) نيز اعمال گشت.

ائمه ( عليهم صلوات الله ) نه تنها از اين شيوه ي غاليان راضي نبودند بلكه هماره چه از طريق سيره گفتاري و چه رفتاري سعي در مشخص كردن سره از ناسره و راه صواب بودند و در همين زمينه به مقابله با چنين جريان انحرافي پرداختند.

حال به برخي از اين موارد و روايات اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) نظر مي افكنيم.

در روايتي از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) مي خوانيم كه حضرتش مي فرمايد: «لا ترفعوني فوق حقّي، فإنّ اللّه تبارك تعالي اتّخذني عبداً قبل أن يتّخذني نبيّاً»: مرا بيش از آن چه هستم بالاتر نبريد چرا كه خداي تعالي پيش از آن كه مرا به پيامبري برگزيند، به بندگي برگزيده است.

در روايت ديگري از امير مؤمنان علي ( عليه السّلام ) آمده كه ايشان از جماعت غالي بي زاري مي جويد: «اللهمّ إنّي بريء من الغلاة كبراءة عيسي بن مريم من النصاري. اللهمّ اخذلهم أبداً ولا تنصر منهم أحداً»: خدايا من از غاليان، به سان دوري

عيسي بن مريم از نصارا دور هستم. خدايا همواره آنان را خوار گردان و كسي از آنان را ياري نكن.

ايشان در توصيه اي به شيعيان مي فرمايند: «إيّاكم والغلوّ فينا، قولوا: إنّا عبيد مربوبون، وقولوا في فضلنا ما شئتم»: هرگز در مورد ما غلو ننماييد. بگوييد: ما بندگان تربيت يافته خدا هستيم و در مورد برتري ما آن چه خواستيد بگوييد.

همچنين از حضرت ولي عصر ( عجل الله تعالي فرجه الشّريف ) است كه فرمود: «تعالي اللّه عز وجل عمّا يصفون سبحانه وبحمده، ليس نحن شركائه في علمه ولا في قدرته»: خداوند متعال از آن چه توصيف مي كنند فراتر است. پاك و منزّه است و مورد ستايش است. ما نه در علم و دانش او شريك هستيم و نه در قدرت و توان مندي او.

در روايتي حضرت امام رضا ( عليه السّلام ) مي فرمايد: « فمن ادّعي للأنبياء ربوبيّه أو ادّعي للأئمّه ربوبيه أو نبوّة أو لغير الأئمّه إمامه فنحن منه برآء في الدنيا والآخرة»: هر كس براي پيامبران مقام ربوبيّت يا براي يكي از ائمّه مقام ربوبي يا پيامبري، يا براي غير امامان مقام امامت و پيشوايي ادّعا كند، ما از او در دنيا و جهان آخرت بي زار هستيم.

در روايت ديگري راوي از امام رضا ( عليه السّلام ) مي پرسد: «يابن رسول اللّه! فإنّ معي من ينتحل موالاتكم ويزعم أنّ هذه كلّها صفات علي عليه السلام وأنّه هو اللّه ربّ العالمين. فلمّا سمعها الرضا عليه السلام ارتعدت فرائصه وَتَصبّب عرقاً و قال: سبحان اللّه عمّا يقول الظالمون الكافرون علوّاً كبيراً. أو ليس كان علي عليه السلام آكلًا في الآكلين فشارباً

في الشاربين»: اي فرزند رسول خدا! من با كسي آشنا هستم كه موالات شما را به خود مي بندد و پندارش اين است كه همه اين ها، صفات علي عليه السلام است و او همان خدا و پروردگار جهانيان است.

هنگامي كه امام رضا ( عليه السّلام ) اين سخن را شنيد، اعضاي بدنش لرزيد و عرق بدن مباركش را فرا گرفت و فرمود: پاك و منزّه است خداوند متعال و بلندمرتبه از گفتار ستم گران و كفرورزان. مگر نه اين است كه علي عليه السلام با غذا خورندگان غذا مي خورد و با آشامندگان مي آشاميد؟! آري، او انساني هم چون بقيّه مردم بود. گفتني است كه در اين زمينه روايات جالب ديگري نيز وجود دارد.

البته لازم به ذكر است كه نبايد تفريط را نيز پيشه كرد و تنقيص و تقصير ائمه ( عليهم صلوات الله ) پرداخت بلكه همچون ساير برنامه هاي دين اسلام، مي بايد اعتدال را پيشه نمود و ميانه رفتار نمود. براي چنين امري بهترين راه، شناخت و توصيف آنان از زبان خودشان مي باشد.

در همين زمينه روايات متعددي است. امام باقر ( عليه السّلام ) به ابوحمزه ثمالي مي فرمايد: «يا أبا حمزة! لا تضعوا عليّاً دون ما رفعه اللّه ولا ترفعوا عليّاً فوق ما جعل اللّه»: اي اباحمزه! علي ( عليه السّلام ) را پايين تر از جايگاهي كه خداوند قرار داده قرار ندهيد و فراتر از مقام والايي كه خداوند قرار داده قرار ندهيد.

جمع بين اين دو مقوله بدين صورت خواهد بود كه با حفظ عبوديّت و مخلوقيّت درباره ايشان، مي توان هر چيز نيكو و بزرگي را

در مورد آنان خواست را فكر كرد و توصيف نمود.

بنابر اين، نه بايد به راه غلو رفت و نه به راه تقصير، همان گونه كه اگر طبق سند معتبري مطلب حقّي درباره ائمّه ( عليهم صلوات الله ) برسد، بايد آن را پذيرفت، اگر دروغ باشد، نبايد آن را پذيرفت.

پس انسان در مقام مدح و ستايش ائمّه ( عليهم صلوات الله ) بايد طوري باشد كه به آن چه در شأن ايشان وارد شده معتقد شود و اين امر مهمّي است، گرچه عقل او به آن جا كه بايد نخواهد رسيد و هر چه به او مي رسد، براي فهم آن نيز بايد به خود آنان مراجعه نمايد.

در اين ميان برخي خواسته يا نا خواسته معتقد به وجود مضاميني حاوي الهويت و غلو براي اهل بيت ( عليهم صلوات الله ) در زيارت جامعه كبيره هستند. پيش از پاسخ مدلل به اين شبهه بايد دانست كه دليل طرح اين زيارت و محتوا از سوي امام هادي ( عليه السّلام ) دقيقاً مقابله با جريان غاليان بود.

چه اينكه در آن زمان عده اي از«غُلات»، معصومان ( عليهم صلوات الله ) را تا حد خدايي بالا برده بودند. امام ( عليه السّلام ) با سخنان خود مرز افراط و تفريط را مشخص كرد و دوستداران واقعي خويش را از انحراف و تمايل به سوي افكار و آراي باطل دور داشت.

از طرفي همان گونه كه پيش تر اشاره شد، مرز غلوّ، خارج كردن امامان در مقام تعريف و تمجيد از دايرۀ عبوديت است، حال آنكه مطلع اين زيارت با گفتن صد بار تكبير، آغاز مي شود تا عظمت

و بزرگي از آن خداوند متعال دانسته شود. گرچه به همين ميزان بسنده نشده و در جاي جاي زيارت، انتساب امامان ( عليهم صلوات الله ) به خداوند سبحان و عبوديت و بندگي آن ها تكرار مي شود.

اما در پاسخي مدلل به شبهه وجود مطالب غلو آميز در اين زيارت بايد گفت كه:

1-امامان معصوم ( عليهم صلوات الله ) خود از نخستين مبارزان با غاليان بوده اند و عالمان بزرگ شيعه نيز به پيروى از سنت حسنه امامان معصوم ( عليهم صلوات الله ) ، از غاليان دورى ورزيده و آنان را قدح و ذم مى كردند و ملعون مى شمرده اند.

2-مرز غلو خارج كردن آنان در مقام تعريف و تمجيد از دائره عبوديت است وگرنه ثناگويى در اين محدوده هرگز غلو نيست و يكى از آداب زيارت اين است كه زائران زيارت خود را با تكبيرات صدگانه شروع كنند يعنى بعد از اين كه يكصد بار اعتراف به عظمت خدا كردند و او را از هر وصف و ثنايى برتر دانستند به ثناگويى اهل بيت و شمارش كمالات آنان بپردازند.

محدث قمي ( رحمه الله عليه ) در ابتداي همين زيارت مي گويد: شايد وجه تكبير، اين باشد كه اكثر طباع مايلند به غلو، مبادا از عبارات امثال اين زيارات به غلوّ افتند يا از بزرگي حق سبحانه و تعالي غافل شوند يا غير اينها.

3-بسيارى از آموزه هاى دينى مفاهيم بلند زيارت جامعه كبيره را به زبانى بيان كرده و هيچ منافاتى ميان ادبيات قرآن مجيد و روايات با اين زيارت وجود ندارد.

هم چنين زائر بعد از شمارش مقداري از كمالات به توحيد ناب باز مي گردد و شهادت به وحدانيت و يگانگي

خدا مي دهد، آن گونه كه خود خدا، ملائكه و اولوا العلم شهادت مي دهند: «أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له كما شهدالله لنفسه و شهدت له ملائكته و أُولوا العلم من خلقه لا إله إلّا هو العزيز الحكيم». آن گاه به عبوديت و رسالت سرسلسله اين كمالات، يعني رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله والسّلم ) شهادت مي دهد تا اقرار كند ما سوي الله حتي ائمه اطهار ( عليهم صلوات الله ) بر سر سفره كرامت آن بنده برگزيده خدا نشسته اند و خود آن حضرت از بركت عبوديت به اين كمالات رسيده است: «و أشهد أنّ محمداً عبده المنتجب و رسوله المرتضي...». سپس ذكر فضايل آن پيشوايان نور را ادامه مي دهد. مثلا ً مي گويد: شما ( اهل بيت عصمت ( عليهم صلوات الله ) ) به سوي خدا مي خوانيد و به او راهنمايي مي كنيد...؛ «إلي الله تدعون و عليه تدلّون و به تؤمنون...».مطيع فرمان الهي هستيد، قيام به امر او مي كنيد، عامل به اراده او هستيد و...؛ «المطيعون لله القوّامون بأمره العاملون بإرادته...». شما را خداوند از لغزش ها نگه داشت، از فتنه ها ايمن گردانيد، از آلودگي پاك نمود و پليدي ها را از شما دور گردانيد و تطهيرتان كرد؛ «عصمكم الله من الزلل و آمنكم من الفتن و طهّركم من الدنس و أذهب عنكم الرجس و طهّركم تطهيراً». بنابر اين، هيچ گونه استقلالي براي ائمه ( عليهم صلوات الله ) در اين زيارت مطرح نشده تا شبهه غلو پيش آيد.

فصل سوم: طهارت و عصمت ائمه(عليهم السلام)

اشاره

در اين فصل سعي مي شود تا به فرازهايي از زيارت جامعه كبيره كه ناظر و مُشير به طهارت و عصمت ائمه ( عليهم

السلام ) توسط خداوند است دقت شده و به توضيح مختصر هر كدام از آن ها پرداخته شود.

گفتار اول: نگاه داشت از لغزش

«عصمكم الله من الزلل»

العَصْم: امساك يا نگه داشتن و حفظ كردن است. و نيز به معناي حفظ همراه با دفاع است.

الزّلل جمع الزّل است والزَّلَّة در اصل يعنى: بدون قصد و هدف پاى نهادن و گام برداشتن ( و رها شدن غير ارادي پا ) و- اسْتَزَلَّهُ- وقتى است كه قصد لغزش او را دارد. ( يعنى به خطايش افكند ) . آب گوارا را «زلال» مي نامند، چون در پشت زبان انسان مي لغزد و پايين مي رود ؛ بر خلاف آب غير گوارا كه در دهان مي ماند و فرو نمي رود. «مَزِلّة» كه به كسرِ «ز» افصح است ،«زلزله» نيز به معناي لغزيدن و لرزيدن است اين لغزش ممكن است در انديشه، گفتار، عمل يا پا ( در راه رفتن ) و مانند آن باشد و تكرار حروف ( زلزل ) بر تكرار معنا دلالت دارد.

«زِلَّة» ( لغزش ) با «ذنب» و «معصيت» تفاوت دارد: زِلّت در جايي به كار مي رود كه فعل حرام بدون قصد حرام بلكه با قصد كار حلال انجام شود؛ مانند كار آدم و حوا عليهم صلوات الله كه به قصد حلال از درخت ممنوع خوردند: «فَاَزَلَّهُمَا الشَّيطنُ عَنها».

اما ذنب و معصيت در موردي است كه فعل حرام به قصد حرام تحقق يابد. بر اين اساس، جمله «عصمكم الله من الزلل» بر نزاهت از خطا و لغزش هاي غير عمدي دلالت مي كند.

شيخ مفيد رحمه الله عليه در تعريف عصمت چنين مى گويد:

«العصمة، لطفٌ يفعله اللّه بالمكلّف بحيث يمنع منه وقوع المعصية وترك

الطاعة مع قدرته عليهما».

عصمت، لطفى است كه خداوند متعال با مكلّف انجام مى دهد؛ به گونه اى كه مكلّف از وقوع معصيت و ترك طاعت ممتنع است، بى آن كه سلب قدرت شده و جبرى در كار باشد.

علاّمه حلّى رحمه الله عليه مى نويسد:

«عصمت، لطف پنهانى است كه خداوند متعال با مكلف انجام مى دهد؛ به گونه اى كه او بر معصيت يا ترك اطاعت داعى ندارد، امّا توانِ آن را دارد».

عصمت بر سه قسم است؛ نخست: عصمت از اينكه معصوم در گرفتن علم و پيامبران در گرفتن وحي، دچار خطا گردند.

دوم: عصمت از اينكه دچار خطا و لغزش گردند. يعني هيچ گاه مرتكب اشتباه نمي گردند و تشخيص نابجا و كردار و گفتار ناصواب از آن ها سر نمي زند و در واقع از هر نوع انحرافي اعم از انحرافات علمي و فكري يا انحرافات اخلاقي و عملي مصون بوده و در واقع از مطلق لغزش مصون مي باشند چه اينكه يكي از لغزشگاه هاي بشر عادي، مسير تفكر و تحقيقات علمي است اما خاندان عصمت از اين نوع لغزش نيز در امان هستند و هيچگاه آنچه كه خلاف واقع است به حوزه درك آنان راه نمي يابد. زيرا ارتباط با خالق هستي دارند و از دريچه اي كه خالقشان به فضاي جانشان باز كرده عالم را مشاهده مي كنند و لذا جز واقع چيزي را نمي بينند. و بشر عادي يا با حس و تجربه كار مي كند و يا با فكر و انديشه و هر دو كثيراً به خطا مي رود و به غير واقع اصابت مي كند.

سوم: از گناه معصوم

باشند. گناه عبارت است از هر عملي كه مايه هتك حرمت عبوديت بوده، نسبت به مولويت مولا مخالفت شمرده شود. يعني هر فعل و قولي كه با عبوديت منافات داشته باشد.

پس عصمت عبارت است از اينكه شخصي از خطا و گناه دور باشد. يعني به چنان قوت عقلي اي دست يافته باشد كه با وجود اينكه مثل ديگران قادر به انجام همه گناهان است، مغلوب گناه واقع نمي شود و آن را ترك نمايد. البته خداوند در عدم ارتكاب خطا، معصوم را ياري مي نمايد.

علماى ديگر نيز قريب به همين مضامين را در تعريف اصطلاحى عصمت گفته اند.

بنابر اين در حقيقت، عصمت، لطف از جانب خداى سبحان و حالت معنويى در معصوم است، كه اين حالت معنوى به گونه اى است كه با وجودش، صدور معصيت را از او ممتنع و ترك طاعت حتي غير ارادي را موجب است.

مشابه همين فراز از زيارت و تصريح در اين كه معصوم نمودن و جلوگيري از انحراف توسط خدا مي باشد«عصمكم اللّه»؛ در قرآن مجيد نيز وجود دارد، آنجا كه خداوند مي فرمايد: «وَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ».

بنابر اين آيه، حافظ پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم فضل، لطف و رحمت الهي مى باشد و اين، همان عصمت است.

از همين جهت، عصمت امري اعطايي است كه همين آيه قرآن و نيز تعاريف بزرگانى چون شيخ مفيد رحمه الله عليه بدان تاكيد مي نمايد.

بايد دانست كه عصمت اشاره شده در اين قسمت، در واقع شرطي است براي بسياري از جمله هاى پيشين اين زيارت، همچون آن موارد كه گفته مي شود:

«وَرَضِيَكُمْ خُلَفاءَ

في اَرْضِهِ، وَحُجَجاً عَلى بَرِيَّتِهِ، وَاَنْصاراً لِدينِهِ، وَحَفَظَةً لِسِرِّهِ، وَخَزَنَةً لِعِلْمِهِ، وَمُسْتَوْدَعاً لِحِكْمَتِهِ، وَتَراجِمَةً لِوَحْيِهِ، وَاَرْكاناً لِتَوْحيدِهِ، وَشُهَداءَ عَلى خَلْقِهِ، وَاَعْلاماً لِعِبادِهِ، وَمَناراً في بِلادِهِ، وَاَدِلاّءَ عَلى صِراطِهِ»: او شما را جانشينان خويش در روى زمين، حجّت هاى او بر بندگان، ياران دين خود و نگهبانان راز و گنجينه داران دانش، امانتداران حكمت، مفسّران وحى، بنيان هاى توحيد، گواهانِ بر آفريدگان، پرچم هاى برافراشته براى بندگانش، نشانه هاى روشن در شهرها و راهنمايان راهش قرار داد

بنابر اين ناگزير بايد ائمّه عليهم صلوات الله معصوم باشند. چراكه غير معصوم نمى شود حجّت خدا و دليل به سوى او و خازن علم و يارى دهنده دين او باشد و درآن صورت متناقض با حكمت الهي است.

از اين رو خدا به اين ها رضايت داده و جز اين ها را رضايت نداده است؛ چون عصمت يك امر مخفى است، فقط خدا مى داند، لذا مناصب مذكور كه مشروط به عصمت است به جعل خدا است، كه همه آن ها با كلمه «رضيكم» شروع شده است چنان كه اصل عصمت به اراده خدا است، لذا فرمود: «عصمكم اللّه».

امام صادق عليه السّلام در وصف ائمه عليهم صلوات الله فرموده اند: «محْجوبا عن الآفات، معصوما من الزلات، مصونا عن الفواحش كلها...».

بدين معنا كه آن ها كساني هستند كه از آفت ها پوشيده شده، از لغزش ها نگاه داشته شده و از همه زشتي ها مصون مانده است.

همان طور كه اشاره شد حجت خدا بايستي حتما از گناه، آلودگي و خطا به دور باشد تا بتواند حجت خدا بر مردم باشد.اين حقيقت را احاديث نيز تاييد مي نمايند.

قال الرضا عليه السّلام: «فهو معْصوم مويد، موفق

مسدد قد امن من الخطايا و الزلل و العثار يخصه الله بذلك ليكون حجته علي عباده و شاهده علي خلْقه».

امام رضا عليه السّلام فرمودند: پس امام، معصوم است و تاييد و تقويت شده و توفيق يافته و استوار گشته ( از جانب خداوند ) بوده، از هر گونه خطا و لغزش و اشتباه در امان است. خداوند اين خصوصيت ها را به او بخشيده تا حجت او بر بندگانش و گواه او بر مخلوقاتش باشد.

ايشان همچنين مي فرمايند: «الامام المطهر من الذنوب و المبرا عن العيوب المخْصوص بالعلْم المرْسوم بالعلْم نظام الدين». امام رضا عليه السّلام فرمودند: امام كه از گناهان پاك و از عيب ها بر كنار و اختصاص به علم و دانش يافته و سرتا پا حلم و بردباري است، نظام دين خداوند مي گردد.

اين كه بيان شد، ايشان از خطا و اشتباه و لغزش هاي غير ارادي نيز مصون هستند بدين خاطر است كه اگر براى معصوم احتمال اين قضايا را بدهيم نمى تواند حجّت و هادى باشد. ممكن است به راهى هدايت كند، چيزى را تعليم نمايد، آيه اى را تفسير كند و حقايقى را بيان نمايد، امّا از روى سهو، اشتباه و فراموشى مطلبى را برعكس معنا بكند، آيه اى را بر خلاف آن چه كه هست تفسير بكند، و چنين كسى نمى تواند حجّت باشد كه خدا بر بنده احتجاج كند كه چرا به گفته اين شخص عمل نكردى؟ مگر اين پيامبر و رسول من نبود؟ مگر اين شخص، امام و منصوب از جانب من نبود؟

بنده مى تواند بگويد: من احتمال دادم در چيزى كه گفته بود اشتباه كرده، از اين

رو عمل نكردم.

بنابر اين، حجّت خدا بايد از خطا، سهو و نسيان نيز معصوم باشد، كه اگر بنده امر او را امتثال نكرد و به او اقتدا و تأسّى ننمود به مورد احتجاج ملزم باشد و عذرى نداشته باشد، وگرنه تناقض لازم مى آيد.

و در واقع، امام به حكم عقل بايد از خطا و سهو و نسيان مبرّا بوده، وگرنه نمى تواند امام و حجّت باشد، و دلايل نقلي و عقلي فراواني برآن مترتب است.

هم چنين امام بايد جاذبه داشته باشد، و هيچ جهت تنفّر در وجودش وجود نداشته باشد، و شكى نيست كه خطا، سهو و اشتباه او را از چشم مردم مى اندازد و همه گفته هاى او بى اعتبار مى گردد.

همين اهميت و ضرورت ها است كه باعث مي شود تا برخي از علما، حتي آن ذوات مقدس را از انجام امور «منافى مروّت» مبرّا مي دانند، مرحوم مظفّر مى گويد: «بل يجب أن يكون منزّهاً حتّى عمّا ينافي المروءة، كالتبذّل بين الناس من أكل في الطريق أو ضحك عال، وكلّ عمل يستهجن فعله عند العرف العام»: بلكه واجب است كه پيامبر از آن چه كه با مروّت منافات دارد پاك و منزّه باشد؛ براى مثال هرگز در ميان راه غذا نخورد، يا با صداى بلند نخندد و به طور كلّى هر آن چه كه در عرف عموم مردم انجامش زشت باشد، انجام ندهد.

از طرف ديگر، اين نقش هدايت گري انسان هاي كامل، باعث شده تا خداوند از بدو تولد آنان را معصوم نمايد چراكه عصمت، شرط حجّت بودن است، و خداوند به وجود نبى و امام احتجاج مى كند. مثلاً

حضرت عيسى عليه السلام در گاهواره پيامبر باشد پس ناگزير از همان وقت داراى اين شرط بوده است. قرآن كريم مى فرمايد:«فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا قالَ إِنّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَجَعَلَني نَبِيًّا».

مريم ) به او ( حضرت عيسى ) اشاره كرد، به او گفتند: ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم ( كه ناگاه عيسى به سخن آمد ) و گفت: من بنده خدا هستم، او كتاب آسمانى به من مرحمت كرده و مرا پيامبر قرار داده است.

بر اساس آنچه گفته شد، ائمه ( عليهم السلام ) همچون ديگر انسان ها قدرت بر انجام گناه و معصيت به خودي خود دارند، و معصوميت و عصمت متنافي با قدرت نيست: «لا تنافي العصمة القدرة» بلكه در اين ميان، خداوند لطف خويش را شامل آنان نموده و ايشان را معصوم قرار داده است. اين بيان مي تواند شبهه اي ايجاد كند، مبني بر اينكه اگر عصمت امري اعطايي توسط خداوند است پس چگونه با مختار بودن انسان ها قابل جمع است و يا شايد ائمه ( عليهم السلام ) مختار نيستند!؟

براي پاسخ به اين شبهه بايد گفت كه چون خدا مى دانست ذوات مقدّسه معصومين هر چه در عالم بمانند كار خلافى از آن ها سر نمى زند، لذا عصمت آن ها را اراده نموده و آن ها را از هر قسم پليدى پاكيزه قرار داده است.

گفتار دوم: ايمني از فتنه ها

«و آمنكم من الفتن»

آمن: اين واژه در اصل «أأْمن» ( صيغه اول باب افعال ) بوده است و از ريشه «أمن» به معناي ايمِن ساختن مي آيد.

فِتَن: اين كلمه

جمع فتنه است و در معناي آن گفته اند:

داخل كردن و گداختن طلا در آتش است تا خالص از ناخالص و خوب از بدش آشكار شود و براى دخول در آتش هم اين واژه استعاره شده است.

برخي نيز به معاني متعدد آن اشاره كرده اند به اينكه به معناي:1.عذاب و آيه شريفه ( و على النار يفتنون ) از همين معناست.2.جنون 3. امتحان 4. خوش آمدن از شى ء 5. ضلال 6. اثم 7. كفر 8. فضيلت 9. اختلاف آراء مردم.

برخي پژوهشگران قرآني پس از آنكه فتنه را چيزي دانسته اند كه اختلال و اضطراب مي آورد گفته اند: همه مصاديق آن ( اموال، اولاد، اختلاف نظر، عذاب، كفر و... ) كه آزموني براي روشن شدن هويّت انسان است و در قرآن بدان ها اشاره شده است، به اين معنا برمي گردد، زيرا در كشاكش اين اختلال و اضطراب است كه هويت انسان روشن مي شود.

شيطان را «فاتن» و «فَتّان» گويند، زيرا سبب اختلال و اضطراب مي شود.

به هر صورت در اين فراز اشاره مي شود كه اي امامان معصوم، خداوند متعال شما را از تمامي فريب هاي شيطان ايمن داشته است ( مفروض دانستن يكي از معاني فتنه كه فريب باشد ) و شيطان قادر نيست شما را فريب دهد. چرا كه خداوند متعال به شما علمي عطا كرده كه حق و حقيقت را تشخيص مي دهيد و ضرر هاي باطل را مي دانيد و در اثر بندگيتان، خداوند به شما نورانيتي عنايت كرده كه راه صواب را مي شناسيد. لذا دچار انحراف نشده، فريب كاري و نيرنگ ديگران در شما اثر نمي گذارد.

برخي ديگر گفته اند فتنه كه به معناي حيرت

و سرگرداني واختلاف و گمراهي است احتمالاً مبوط به اعتقاديات قلبي است كه افراد بشر عادي در اعتقادياتشان به انحراف و كج روي هاي فراواني كشيده مي شوند و به كفر و شرك و الحاد مبتلا مي گردند اما خاندان عصمت از اين نظر نيز در امان خدا هستند و جز اعتقاد به توحيد و وحي و معاد به قلب مقدسشان راه نمي يابد و خود مظاهر توحيد و مهبط وحي و الهامات الهي مي باشند.

علي عليه السّلام در بياني مي فرمايند: «لايقولنّ أحدكم: اللّهمّ إني أعوذ بك من الفتنة! لأنّه ليس أحدٌ إلاّ و هو مشتمل علي فتنة؛ و لكن مَن استعاذ فليستعذ من مضلّات الفتن، فإنّ الله سبحانه يقول: ( واعلَموا اَنَّما اَمولُكُم واَولدُكُم فِتنَة ) و معني ذلك أنّه يختبرهم بالأموال و الأولاد ليتبيّن الساخط لرزقه و الراضي بقسمه». هرگز كسي از شما از اصل فتنه به خدا پناه نبرد، زيرا همگان به گونه اي با آن درگيرند. اگر كسي مي خواهد به خدا پناه ببرد، از لوازم گمراه كننده آن پناه ببرد. خداي سبحان مي فرمايد: بدانيد كه اموال و اولاد شما فتنه است. معناي اين سخن آن است كه آن ها را با اين دو مي آزمايد تا خرسند و ناخرسند از روزي او روشن شود.

بر اين اساس، ابتلاي به فتنه از لوازم تكليف و زندگي مادي است و همگان دچار نوعي از آن خواهند شد. مهم آن است كه انسان در گردنه هاي پرپيچ و خم، نفس گير و گمراه كننده آن راه را پيدا كند و سربلند از فتنه بيرون آيد. اين، همان ايمِن بودن از فتنه است كه در اين قسمت زيارت به آن

اشاره شده است.

پس مراد اين است كه خداوند ايشان را از بالاترين مراتب اسم الله كه هيچكس از ايشان پيشى نگرفته و نخواهد گرفت و هيچ اميدوارى آن مرتبه را ادراك نمى كند، وقف كرده است ( خداوند اسماء جزئيه و كليه اى دارد و به موجب برخى از اخبار هزار و يك اسم دارد، و هر كدام داراى شؤونات و مراتب غير متناهى اند، و به اعتبار هر مرتبه و شاءنى طاعت و معصيتى وجود دارد، و هر كس مبداءش اسم الله به لحاظ اسم الله نه به اعتبار برخى از مراتب و يا بعضى از شؤ ون اسم الله باشند.

خداوند به او نهايت مرتبه عصمت و بلندترين درجه آن را داده است ، و ايشان آل محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم هستند، اما مبداء ديگر پيامبران و اوصياء و فرشتگانى كه اهل عصمتند؛ اسم الله به اعتبار برخى از مراتب و يا شؤون مى باشد، البته در اين مراتب مادون انبياء به لحاظ مراتب اختلاف دارند، بنابراين ائمه عليهم صلوات الله به مقدار بهره اى كه از مراتب اسم الله دارند، معصومند و از غير آن محجوبند ) ،به همين خاطر با گام هاى نبوت و ولايت به بلنداى حقايق دست پيدا كردند، لذا جايى براى فتنه و آزمايش در حق ايشان باقى نمانده بر خلاف ديگر مردم ، مثل حضرت آدم و داوود و يونس و ديگران.

امام باقر عليه السّلام مي فرمايند:«چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم درگذشت، خاندان پيامبر ( از شدت تاثر و اندوه ) درازترين شب را گذراندند... در آن حال فرشته اي ( از طرف

خداوند براي عرض تسليت ) بر ايشان وارد شد كه او را نمي ديدند، ولي صداي او را مي شنيدند. او گفت: «السلام عليكم اهل البيْت و رحْمه الله و بركاته... ان الله... عصمكم من الزلل و آمنكم من الفتن فتعزوا بعزاء الله...».درود و رحمت و بركات خدا بر شما خانواده باد. همانا خداوند شما را از لغزش محفوظ داشته و از فتنه ها و فريب هاي شيطان ايمن ساخته است. پس شما با دلداري خداوند تسليت يابيد».

بنابر اين دانستيم كه خداوند ايشان را از هر فتنه ايمني بخشيده است تا بتوانند هاديان بهتري براي مردمان باشند.

گفتار سوم: پاك از هر گونه آلودگي

«وطهّركم من الدّنس»

طهّر: اين فعل، ماضي باب تفعيل از ريشه «طهر»است كه بر پاكي از آلودگي و چرك دلالت مي كند. «طاهر الثياب» كسي است كه لباسش آلوده نباشد.

طهارت دو گونه است: 1- طهارت جسم 2- طهارت نفس، كه عموم آيات قرآن بر اين دو معنى حمل شده است.

الدنس: اين واژه به معناي چرك و آلودگي مادي و معنوي است. و مراد چيزى كه باعث نقص و شين در نزد خدا و يا مردم است.

دنس، اينجا كنايه از رذايل خلقيّه و خوي هاي ناشايسته از كبر و بخل و حرص و حسد و نظاير اين ها است كه دل را آلوده و چركين مي سازد و خداوند آن گوهر هاي پاك را از هرگونه دنس و آلودگي اخلاقي پاك ساخته است.

بنابر اين خداوند امامان معصوم عليهم صلوات الله را از هر كاري كه قلب را چركين ساخته و شقاوت قلب آورد - كه در اثر آن پليدي به وجود مي آيد - پاك نموده است.

قال رسول الله صلّي

الله عليه وآله والسّلم : «فنحن اهل البيت اذْهب الله عنا الرجْس و طهرنا من الدنس». پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: ما خانداني هستيم خداوند ما را از هر گونه پليدي دور كرده و ما را پاك از هر گونه آلودگي و قلب چركين قرار داده است.

گفتار چهارم: دفع پليدي

«و أذهب عنكم الرّجس»

أذهب: اين فعل، ماضي باب اِفعال از ريشه «ذهب» است و مصدر آن ( ذَهاب، ذُهوب و مذهب ) به معناي «رفتن» است.

اين ريشه معناي لازمي دارد و با همزه باب افعال و نيز با حرف جرّ، متعدّي مي شود و به معناي بُردن، راندن و دور كردن كسي يا چيزي از محلّي معيّن است. تفاوت اين دو تعديه را مي توان از دو جهت بيان كرد:

1.در متعدي به حرف جرّ ( ذهب به ) ، مباشرت شرط است، زيرا «باء» به معناي مصاحبت و الصاق است كه براي تحقق اين دو، فعل بايد بي واسطه و مستقيم انجام گيرد. براين اساس، «ذهب به» به معناي با خود بردن است؛ مثل آنكه دستش را بگيرد و همراه خود ببرد؛ اما در متعدي به همزه، ( أذهبه ) مباشرت شرط نيست و مي تواند با واسطه صورت گيرد؛ مانند آنكه با تشر زدن، اخم كردن و... كسي را براند.

2. ممكن است قبل از آمدن كسي يا چيزي، با تشر زدن و مانند آن نگذارد او بيايد ( دفع ) ، در حالي كه در راندن مباشري ( ذهب به ) حتماً آن شخص يا چيز آمده است ( رفع ) استعمال «اِذهاب» به جاي «اِزاله» نيز دليل است كه در اين جا تنزيه دفعي مراد است نه رفعي.

عنكم: اين واژه، جار و مجرور و مفعول با واسطه براي «أذهب» است كه ضمير «كم» آن خطاب به «اهل بيت النبوة» عليهم صلوات الله است كه در ابتداي زيارت آمده است. اين كلمه، طبق قواعد ادبي بايد پس از مفعول بي واسطه يعني «الرجس» مي آمد؛ ولي مقدّم شد تا مفيد حصر باشد، پس اذهاب رجس كه فيضي ويژه است، مخصوص اهل بيت عليهم صلوات الله است.

الرجس: «رجس» به معناي اختلاط است. به پليد و ناپسند رجس گفته مي شود، چون آلودگي و اختلاط مي آورد. بر اين اساس، هر چيزي كه نامناسب به حال انسان باشد و عُرف عادل و عقل سالم آن را ناپسند بشمارد، رجس است ؛ خواه ظاهري باشد؛ مانند ميته و خون:«اِلاّاَن يَكونَ مَيتَةً اَو دَمًا مَسفوحًا اَو لَحمَ خِنزيرٍ فَاِنَّهُ رِجسٌ» خواه باطني و معنوي؛ مانند رذايل اخلاقي: «واَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَتهُم رِجسًا اِلي رِجسِهِم وماتوا وهُم كفِرون» و «كَذلِكَ يَجعَلُ اللهُ الرِّجسَ عَلَي الَّذينَ لايُؤمِنون».

بنابر اين هر چيز ناپسند و هر زشتي نفرت انگيز، مانند نجس، چرك، صداي ناهنجار، صداي نامتعارف، شك، كفر، لعنت، بوي بد، شرك، سهو، نسيان، خطا، ترديد، انكار، وسوسه، غفلت، عدم رضا، جهل، قصور، تقصير و... از مصاديق رجس است.

افزون بر اين، «ال» در «الرجس» براي جنس يا استغراق است و هر ناپسند، اعم از مكروهات، ترك اَوْلا، حسنه ابرار و... را شامل مي شود حتي اگر آن پليدي، توجه به هستي خود و وصف خود باشد، بنابر اين بي ترديد مخاطبان اين جمله، يعني اهل بيت عليهم صلوات الله از مقام والاي عصمت برخوردارند، زيرا اِذهاب هر نوع رجس، يعني تطهير مطلقْ همان طهارت نابي

است كه تنها بر معناي عصمت منطبق مي شود.

اين فراز و فرازهاي قبل وبعد تاكيد فراواني نسبت به پاك و مطهر بودن ائمه معصومين عليهم صلوات الله دارد و آن ها را از تمامي ناپاكي ها به دور دانسته و پاك و مطهر مي شمارد. همچنان كه در آيه سي و سوم سوره احزاب نيز با همين تعابير، اهل بيت عليهم صلوات الله را از تمام ناپاكي ها به دور دانسته، آنان را پاك و مطهر خوانده است. «...انما يريد الله ليذْهب عنكم الرجْس اهْل الْبيْت و يطهركمْ تطْهيرا».

همين تاكيد بر دوري از پليدي و پاك و مطهر بودن امامان هدي در احاديث فراواني وجود دارد كه الهام گرفته از همين آيه مي باشد.

قال رسول الله صلّي الله عليه وآله والسّلم: «نحن اهل بيت طهرهم الله من شجره النبوه و موضع الرساله».

پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: ما خانداني هستيم كه خداوند پاكشان گردانيده است و اين خاندان از درخت نبوت و جايگاه رسالت است.

پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمود: «فأنا و أهل بيتي مطهرون من الذنوب».

حضرت زينب سلام الله عليها نيز در روز دوازدهم محرم، در پاسخ به گستاخي ابن زياد فرمودند: «الْحمد لله الذي اكْرمنا بمحمد و طهرنا تطْهيرا انما يفضح الله الفاسق و يكذب الفاجر».

خداوند را سپاس مي گوييم كه ما را به حضرت محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم گرامي داشت و پاك و مطهر گردانيد و همانا خداوند، فاسق را مفتضح مي گرداند و فاجر دروغگو است.

پس مراد از «دنس» و «رجس» اشاره به اولين مراتب و آخرين مراتب ظاهرى و باطنى شيطنت است ، چه اين كه عوالم

هفت گانه اى كه قوام موجودات ارضى و سماوى بدان است ، از قبيل عوالم علم و عالم مشيت و عالم اراده و عالم قدر و عالم قضاء و عالم اذن و عالم اجل در عالم نور و عالم ظلمت مساوى اند، و اين كه در هر نفسى بايد مبداء اين دو عالم موجود باشد تا حقيقت اختيار در آن نفس فراهم شود، لذا مبداء عالم نور اسم الله و مبداء عالم ظلمت شيطنت است.

و به همين خاطر امام باقر عليه السّلام به نقل از رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند:

اى مردم ! تنها خدا و شيطان و حق و باطل و هدايت و ضلالت و رشد و غى و عاجله و آجله و عاقبت و حسنات و سيئات است ، هر حسنه اى از خدا و هر سيئه اى از شيطان است.

پس مراد از فقره «وطهركم من الدنس و اذهب عنكم الرجس» پاك كردن ايشان از مراتب شيطانى هفت گانه ؛ رنگ آميزى آن ها به رنگ خدايى و دادن جبلت هفت گانه نورانى است.

گفتار پنجم: پاكي مطلق

«وطهّركم تطهيراً»

تطهيراً: اين كلمه مصدر باب تفعيل و مفعول مطلق تأكيدي و تنوين آن براي تعظيم است؛ يعني تطهير ويژه اهل بيتِ عصمت ( عليهم السلام ) ، تطهير عادي و معمولي نيست.

فخر رازي معتقد است كه «تطهير»، معناي اضافه اي در بر دارد، نه اينكه تكرار همان «اذهاب رجس» باشد، زيرا گاهي رجس برطرف مي شود؛ ولي محلّ آن تطهير نمي گردد. بدين ترتيب، «اذهاب رجس» به ازاله [دفعي] ذنوب اشاره دارد و «تطهير»، به پوشاندن خلعت كرامت.

پس در اين فرازهاي زيارت تنها به ازاله

و اذهاب رجس از مخاطبان اكتفا نشده است، بلكه به برخورداري از خلعتِ كرامتِ طهارت نيز متصف شده اند.

به ديگر سخن، اذهابْ صيقل دادن است و تطهيرْ رنگ آميزي كردن؛ يكي صاف كردن است و ديگري صفا دادن؛ يكي پيراستن است و ديگري آراستن؛ يكي تخليه است و ديگري تحليه؛ يكي نفي صفات سلبي و نقصي است و ديگري اثبات صفات ثبوتي و كمالي، آن يكي بيشترين آثارش شخصي است و اين يكي بركاتي دارد كه غالباً به ديگران مي رسد، پس تكرار نيست بلكه اوّلي زمينه دومي را فراهم مي كند.

نتيجه آنكه اهل بيتِ عصمت عليهم صلوات الله با برخورداري از طهارت كامل به مقام پاكان رسيده اند و با حقيقت قرآن تماس و ارتباط كامل دارند: «لايَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون ».

البته ذكر اين نكته نيز حائز اهميت است كه «طهّر»، «مطهّر» و «تطهير» به معناي «پاك نگه داشتن» است، خواه به دفع باشد، مانند: «ولَهُم فيها اَزوجٌ مُطَهَّرَةٌ » و خواه به رفع، مانند: «ويُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ».

بنابر اين، متعدي بودن واژه هاي فوق، لزوماً به معناي آلودگي قبلي و سپس پاك شدن نيست تا با عصمت منافات داشته باشد.

همچنين بايد دانست كه مجموع اين فقره كه بخش پاياني آن بر گرفته از آيه تطهير است، راه هرگونه بي اعتمادي به ائمه اطهار عليهم صلوات الله را مي بندد، در نتيجه تعليلي براي قسمت هاي پيشين و مقدمه اي براي فرازهاي پسين خواهد بود.

توضيح اينكه پس از معرفي ائمه اطهار عليهم صلوات الله به عنوان عَلَم هاي عبوديت، منارهاي هدايت و دليل هاي راه، اين سؤال پيش مي آيد كه چگونه مي توان به راهبري آن ها اعتماد كرد و مطمئن شد كه

اشتباه نمي كنند و رهروان را به منزل سعادت مي رسانند، چنان كه درباره قسمت هاي قبلي نيز مشابه اين پرسش هست كه چرا در ميان اين همه مخلوقات، آن ها را به عنوان خلفاي خود در زمين، حجت بر خلق، ياران دين خود، حافظان سرّ و... برگزيده است.

بي ترديد بخش پاياني اين قسمت نيز همانند آيه تطهير، عصمت مطلق و فراگير را براي مخاطبان خود، يعني «اهل بيت النبوة» اثبات مي كند، زيرا افزون بر صاف كردن، صيقل دادن و تخليه ساحت قدس آن ها از هرگونه رجس و ناپسندي عمدي و سهوي، از تحليه و آراستگي شان به زيور طهارت خبر مي دهد؛ ليكن در بخش ابتدايي به همه جانبه و فراگير بودن عصمت آن ذوات نوراني عليهم صلوات الله تصريح بيشتري شده است، چون از پاك نگه داشته شدن آن ها از دنس و آلودگي، ايمِن بودنشان از آسيب هاي گمراه كننده فتنه و مصون بودن از زلل و لغزش غيرارادي گزارش كرده و بدين ترتيب با اثبات عصمت مطلق از خطاي عمدي، سهوي، علمي، عملي و...، همه روزنه هاي بي اعتمادي را بسته است.

ماضي بودن افعال «عصم»، «آمن» و... بر قطعي بودن تحقق اين افعال و ترديد ناپذير بودن آن ها دلالت مي كند، چنان كه اِسناد مستقيم اين امور به خداي سبحان و واسطه قرارندادن فرشتگان و امثال آنان گوياي دو نكته است:

1. اذهاب رجس و تطهير ائمه عليهم صلوات الله از عظمتي ويژه برخوردار است، همان گونه كه در مواردي ديگر نيز براي بيان عظمت برخي كارها آن را به خود خدا نسبت مي دهد؛ مثلاً با آنكه تمام موجودات، مخلوق او هستند: «اللهُ خلِقُ كُلِّ شي ءٍ» ، فقط درباره خلقت انسان مي فرمايد كه با دو دست خود او

را آفريده است: «خَلَقتُ بِيَدَي» و اين تعبيري رسا در تعظيم مقام انسان است.

2. مطلب مورد بحث ( اذهاب رجس و تطهير ) حتماً عملي مي شود و هرگز تخلّف نمي پذيرد. توضيح اينكه: ذات اقدس الهي گاهي براي رفع شبهه ناتواني، كار را به خود نسبت مي دهد كه قدرتش بي پايان است، چنان كه درباره خاموش كردن آتش حقد و كينه فتنه انگيزان و آتش افروزان بر ضد دين الهي، خدا خودش به صحنه مي آيد:«كُلَّما اَوقَدوا نارًا لِلحَربِ اَطفَاَهَا الله» ؛«يُريدونَ لِيُطفِءوا نورَ اللهِ بِاَفوهِهِم واللهُ مُتِمُّ نورِهِ ولَو كَرِهَ الكفِرون» و دين حق را بر ساير اديان پيروز مي كند: «هُوَ الَّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ ولَو كَرِهَ المُشرِكون» ، ازاين رو در اضمحلال نهايي كافران و منافقان آتش افروز و پيروزي قدرتمندانه دينِ حق هيچ ترديدي نيست.

در اين ميان ممكن است شبهه اي مطرح شود كه اگر براساس نص اين زيارت و آيه مذكور، طهارت ائمه عليهم صلوات الله ذاتي است اين امر مستلزم جبر است.

لكن در كوتاه سخن و پاسخي بايد گفت كه انبياء وائمه عليهم صلوات الله انسان هستند و انسان ها موجوداتي مختار مي باشند و خصيصه اختيار يعني آزادي در فكر و اراده وعمل،هيچگاه از انسان سلب نمي شود كه درآن صورت ديگر انسان نخواهد بود؛ منتهي انسان ها از حيث معرفت وشناخت آثار وپيامدهاي فكر واراده وعمل با هم متفاوت هستند.

انبياء و امامان عليهم صلوات الله انسان هاي ممتاز از حيث معرفت و شناخت آثار مي باشند ولذا در عين داشتن آزادي و اختيار براي ارتكاب گناه، ازآن خودداري مي كنند آن چنان كه براثر همان معرفت وشناختي كه نسبت

به آثار هلاك انگيز گناه دارند اصلا فكر ارتكاب گناه در خاطرشان نخواهد آمد تا چه رسد به اراده وارتكاب آن و خداوند اين درجه از علم و معرفت را از ابتدا در ساختمان وجود ايشان قرار داده چون مسئوليت رهبري جامعه بشري را بر دوش آن ها قرار داده است ولذا اگر كمترين لغزشي ازآن ها صادر شود به اشد مجازات آن ها را مشمول خواهد نمود.

حال سخن اينكه عصمت از مقوله علم وآگاهي و شناخت كامل، كمال اعلاي انسان است نه از مقوله عدم توانايي بر ارتكاب گناه كه نقصي بزرگ وهم دوشي با جمادات است.

گفتار ششم: نگاهي به آيه تطهير

اشاره

به جهت مشابهت بخش پاياني فراز هاي اشاره شده با آيه تطهير، در اين گفتار نگاهي خواهيم داشت به اين آيه شريفه و بررسي اجمالي آن.

همان گونه كه روشن است چون اين آيه يكي از سند هاي حقانيت شيعه است كتاب ها و رساله ها و مقاله هاى فراواني درباره اين آيه نگارش يافته و از زواياي گوناگوني به آن نگريسته شده است كه نقطه مشترك همه آن ها، اعم از ديدگاه هاى شيعه و سنى، بر پايه انبوه روايات معتبر، اشاره به مقام ارجمند اهل بيت است. زيرا با فضاشناسى زمان نزول آن و توجه به فهم معاصران پيامبر و اصحاب ايشان و تابعان، دريافته مي شود كه دلالت آيه تطهير بر مقام و منزلت بلند گروهى خاص از خاندان پيامبر و در رأس ايشان خود آن حضرت، ذهنيت غالب در فضاى جامعه اسلامى بوده است.

البته در برخي موارد نيز سهواً يا از روي عمد، تفاسيرى انحرافى از آيه ارائه شده است كه بي مبنا و شاذ مي باشد. مانند ادعاى

شخصى عكرمه، مبنى بر اختصاص خطاب آيه به زمان پيامبر. چه اينكه وي ضمن تكذيب تصور عام و شايع درباره آيه، از اختصاص مفهوم آن به زنان پيامبر سخن مى گويد: ليس بالذى تذهبون اليه انما هو نساء النبى.

جالب آنكه وي براي اين انگاره خويش به جاى تكيه بر برهان و استدلال و استناد به بيان پيامبر و شواهد منقول از شاهدان نزول آيه، مردم را دعوت به مباهله مى كند: «من شاء باهلته أنها نزلت فى أزواج النبى».

بر همين اساس مي توان نوع نظرات درباره اين آيه را در سه دسته كلي تقسيم بندي نمود:

1. آيه مذكور صرفاً بيان گر فلسفه احكام شرعى و خطابات واقع در آيات مربوط به آن است، بدون آن كه گوياى فصل و منقبتى خاص براى مخاطبان آيه باشد. در واقع، آيه از اراده تشريعى الهى، در جعل احكام و بيان خطابات شرعى و از غرض و فايده عمل به اين احكام سخن مى گويد و علت غايى خطابات مزبور را بيان مى دارد، كه مى تواند خطاب به هر انسان مكلفى صادق باشد؛ اما اهل بيت به علت جايگاه خاص خويشاوندي، بيش تر هدف توجه اين خطابند و وضعيت حساس ترى دارند.

بر اين اساس، مفهوم آيه تطهير چنين خواهد بود: «خداوند از خطابات شديد خود به شما هدفى ندارد، جز آن كه شما را، كه اهل بيت هستيد، از آلودگى و رجس مصون بدارد و پاكتان سازد».

2. آيه تطهير، ضمن بيان علت و غرض الهى از خطابات شرعى، حاكى از فضل و منقبتى ويژه براى مخاطبان است كه در پرتو آيات الهى و به واسطه پيوندى كه با بيت پيامبر دارند، حاصل شده است.

معتقدين به اين

نظر خطابات انشايى قبل از آيه تطهير را ناظر به وسايل اذهاب رجس و اسباب تطهير زنان پيامبر، به عنوان مخاطبان خاص آيه مى دانند و اشاره مى كنند كه زنان پيامبر، به عنوان پاك ترين زنان روى زمين، وقتى براى كسب طهارت، مخاطب اين دستورها واقع شده اند، ديگران كه منزلت و جايگاه آنان را ندارند، به مراتب نيازمندتر به اين وسايل و اسبابند. بر اين اساس اراده الهى در آيه تطهير را اراده تكوينى مي دانند.

3. آيه تطهير، ارتباطى با خطابات شرعى زنان پيامبر نداشته، مستقل از احكام تشريعى و فارغ از بيان فلسفه و غرض تشريع احكام، حاكى از اراده قطعى الهى و سنت جارى و حتمى خداوند درباره اهل بيت، به معناى خاص آن است. بر اين اساس، آيه گواه فضل و منقبتى ويژه براى اهل بيت است كه جز پيامبر و خاندان پاك و معصوم ايشان، كسى سزاوار آن نيست.

بر اين اساس، آيه تطهير، صرفاً وعده و قرار مشروط الهى مبنى بر «اذهاب رجس» و «تطهير» و مربوط به آينده نيست، بلكه نوعى حكايت و خبر قطعى از سنت و قانون الهى در حق اهل بيت است كه از آغاز خلقت نخستين فرد آنان تا پايان حيات آخرين آنان را شامل است.

رويكرد اخير، بيش تر در كلام عالمان و مفسران شيعى مورد تأكيد قرار گرفته است، هر چند به اجمال يا تفصيل، در بيان برخى عالمان و مفسران اهل سنت، مانند حاكم حسكانى، مؤلف شواهد التنزيل و ابوجعفر طحاوى، مؤلف مشكل الآثار نيز سابقه دارد.

بر اين اساس علماي شيعه اين نظر را با استناد به شروع اين آيه با «إِنَّما» كه به تصريح دانشمندان

علم لغت، براى حصر است، بيانگر انحصار اراده الهى به آنان است. تقديم جار و مجرور ( عنكم ) بر مفعولٌ به ( الرجس ) و نيز اعراب نصبِ «أهْلَ الْبَيْتِ» كه براى اختصاص است، بر اين تأكيد مى افزايد. تعبير «يُطهِّركُم» در پى «لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجْسَ» تأكيدى بر طهارت و پاكيزگى به دنبال دور شدن پليدى ها است و «تَطْهِيراً» كه مفعول مطلق است نيز تأكيدى ديگر براى طهارت به شمار مى رود. «الرِجْسَ» كه با الف و لام جنس آمده، هر گونه پليدى فكرى و عملى، اعمّ از شرك، كفر، نفاق، جهل و گناه را در بر مى گيرد.

مبحث اول: معنا شناسي واژگان

از آن جايي كه در هر بررسي پژوهش محوارانه اي مرحله نخست، شناخت واژگان كليدي است و نيز به جهت احتجاجات و استناد هاي متعدد به مداليل و واژگان اين آيه به منظور اختصاص يا عدم اختصاص محتواي آن به اهل بيت، از همين رو ما نيز برآنيم تا به معناي واژگان اين آيه بپردازيم.

لازم به تذكر است كه واژگان: «ذهب، الرجس و تطهير» پيش تر بررسي شده است و از طرح دوباره معناشناسي آن خود داري مي كنيم.

«إنّما» از كلمات حصر است و نشان مي دهد كه خداوند درباره ( اَهلَ البَيتِ ) اراده اي جز تطهير و اذهاب رجس ندارد. و فقط اهل بيت ( عليهم السلام ) را تطهير نموده است.

البته اين سخن كه دلالت آيه به اهل بيت ( عليهم السلام ) فقط از طريق حصر«إنّما» به دست مي آيد و تصريح آيه به تطهير ائمه است، برداشت صحيحي نيست چراكه اصولاً «إنّما» و ادات مشابه آن بيشتر مفهوم تأكيد شديد مطلبى و

نفى عدم آن را افاده مي كنند، گرچه گاهي نيز در مقام حصر و اختصاص قرار مى گيرند.

شاهد چنين مطلبي مواردي از كاربرد «إنّما» است كه به مفهوم حصر نبوده، بلكه تأكيد است: «إِنَّما المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرامَ ...». ؛ «إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ ...».

و در واقع اگر بخواهيم از«إنّما» افاده حصر داشته باشيم با اين اشكال روبه رو است كه جزء دوم كلام در آيه، كه بنابر قاعده، محصور فيه است، اصل اذهاب رجس است: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ ...»، نه عنوان اهل بيت، كه در واقع، جزء سوم كلام است و دلالت حصر بر آن، ثابت نيست.

نتيجه آن كه گرچه«إنّما» حصر و اختصاص است اما حكم آيه درباره اهل بيت عليهم السلام نه به جهت اختصاص و حصر، بلكه مبتنى بر خطاب خاص و شواهد نزول است.

يُريدُ: فعل مضارعي از ريشه «رَوَدَ» به معناي طلب همراه با اختيار و انتخاب است كه در زبان فارسي به «خواسته» ترجمه مي شود.

و همان گونه كه مي دانيم، فعل مضارع، بر دوام و استمرار دلالت مي كند و در نتيجه «يريد» به معناي خواسته هميشگي، مستمرّ و دائمي است. كه بر همين اساس اراده الهي نسبت به تطهير ائمه تنها يك وعده مشكوك به تحقق يافتن نيست كه حالا تحقق بيابد يا خير بلكه «يريد» حاكي از اراده هميشگي خداست.

«لام»در ليذهب: بايد دانست كه اين«لام» همچون نظر برخي مفسران اهل سنت براي تعليل نيست تا نشان دهنده علت وجوب و حرمت احكام مذكور در آيات پيشين باشد و معناي آيه چنين مي شود: «اي اهل بيت احكام ياد شده از آن جهت بر برخي از شما (

زنان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم ) واجب شده كه خدا اراده كرده است همه شما اهل بيت ( همسران و ديگران ) را از پليدي پاك كند».

زيرا اين نظر در صورتي صحيح است كه اين جمله، اولاً خطاب به همسران پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم باشد، حال آنكه مخاطب آن ديگران نيز هستند.

ثانياً، تعليل بدين معنا با اراده تشريعي سازگار است، در حالي كه در اين آيه اراده تكويني مراد است نه تشريعي.

ثالثاً در اين صورت مفهوم آيه نا معقول و غير منطقي خواهد بود چه اينكه گويي به زنان پيامبر گفته مي شود كه شما در خانه هايتان بمانيد و با نامحرمان نازك سخن مگوييد و ...، چون خدا اراده كرده است اهل بيت ( رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و همسران او، اميرمؤمنان، فاطمه زهرا، حسنين ( عليهم السلام ) ، آل جعفر و... ) را از پليدي پاك كند.

حال آنكه مي دانيم آثار معنوي هر عملي به عامل آن بر مي گردد و بر اين اساس، آثار معنوي ترك تبرّج، ترك ناز در گفتار و... فقط به همسران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي رسد كه به اين دستورها عمل مي كنند؛ نه به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، امير مؤمنان، حسنين ( عليهم السلام ) و ساير مردان آل جعفر، آل عقيل و آل عباس.

اما درباره اين كه«لام» مذكور از چه نوعي است بايد گفت كه مي تواند اين«لام» تعليلي باشد اما با اين توضيح كه تعليل براي مفعول «يريدُ» باشد كه محذوف است نه تعليل براي احكام مذكور در آيات پيشين كه مخصوص زنان

پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم است.

همچنين مي تواند اين «لام» تعديه باشد و مفعول «يريدُ» محذوف نباشد و تقدير آيه چنين مي شود: «إنما يريد الله إذهابكم عن الرجس... ».

«اَهلَ البَيت»: در اين آيه «اهل البيت» در اصل، «أهل بيت النبوة» بوده كه در همان زمانه نزول نيز به اختصار «اهل البيت» مي گفتند.

علت منصوب بودن ( اَهل ) بر اساس شهادت علما بالاخص اهل سنت، مي تواند به جهت تقدير مواردي چون: حرف ندا ( يا أهل البيت ) ، «أمدح»: أمدح أهل البيت، «أعني»: أعني أهل البيت، «أخصّ»: أخص أهل البيت. باشد كه در اين صورت در مقام مدح مخاطبان يعني اهل البيت است-گرچه در فرض تقدير نخست، صراحتاً مدحي ديده نمي شود و صرفاً حرف ندا است اما چون ندا از خدا است و او جز زُبده گان و شايستگان را مخاطب قرار نمي دهد، پس اين مورد نيز در حقيقت مدح و تعظيم اهل بيت است.

«ال» ( البَيت ) نشان مي دهد كه اين بيتي شناخته شده و معروف و مألوف براي فرشتگان، انبيا ( عليهم السلام ) ، اولياي حق و مؤمنان عصر رسالت بوده است.

مراد از «بيت» در اين آيه، خانه اي مسكوني نيست، تا ( اهل البيت ) نيز افرادي باشند كه داراي قرابت سببي يا نسبي با پيامبر ( ص ) هستند بلكه «أهل بيت النبوّة» افرادي معين با ويژگي هاي مشخص هستند.

شاهد چنين ادعايي مواردي چون اين است كه «اهل بيت النبوه» در واقع اضافه اي است كه نشان دهنده ويژگي خاص چنين بيتي است چون اضافه بيت به نبوت كه شخصيت حقوقي پيامبر را اشاره

دارد، در واقع مي رساند كه بيت مذكور نيز شامل حيطه اي است كه جز افراد داراي سنخيت با آن نمي توانند شاملش شوند يا وارد آن گردند.

اين در حالي است كه عادت قرآن نيز در به كاربردن چنين تعابيري به تصريح يا تقدير نيست چراكه در موارد متعدد ديگري نيز به خانه پيامبر اشاره مي شود اما اين تعبير كه بار حقوقي دارد به كار نمي رود همچون: «بُيوتَ النَّبي»؛ «وقَرنَ في بُيوتِكُنَّ»؛ «واذكُرنَ ما يُتلي في بُيوتِكُنَّ»؛ «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَدخُلوا بُيوتَ النَّبي اِلاّاَن يُؤذَنَ لَكُم».

از طرفي ديگر، در مورد مشابهي چنين تعبيري: ( اهل البيت ) براي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) و همسر او به كار برده شده است: «رَحمَتُ اللهِ وبَرَكتُهُ عَلَيكُم اَهلَ البَيت» كه خداوند رحمت و بركات ويژه را به يُمن وجود آن پيامبر بزرگ خدا شامل خود او و همسرش و نه فرد ديگري كرده است- اين توحيد در افراد براي خطاب به خانه حضرت ابراهيم بر اساس شان نزول اين آيه است كه در اين مجال جاي طرح آن نيست-.

همچنين بسيار بوده است كه افرادي از اهل بيت سكونت و قرابت بوده اند اما به گواهي روايات معتبر از اهل بيت نبوت نشده اند. به عنوان نمونه، ام سلمه كه يكي از همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) بوده و فردي داراي نزاهت هاي اخلاقي هم مي باشد اما پيامبر وي را به عنوان اهل بيت نبوت نمي پذيرد و اجازه حضور وي در زير كساء را نمي دهد.

در مقابل نيز ممكن است كساني باشند كه داراي هيچ قرابت

سببي يا نسبي و مسكوني با پيامبر ندارند اما چون برخي ويژگي هاي اهل بيت نبوت شدن را دارند، شايسته چنين عنواني مي شوند كه نمونه بارز آن جناب سلمان مي باشد كه پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) در آن نقل معروف مي فرمايند: «سلمانٌ منّا اهل البيت».

بنا بر اين معلوم شد كه مخاطبان اين جمله بايد از مقام والاي عصمت برخوردار باشند؛ از سوي ديگر، كسي ترديد نكرده است كه اراده اذهاب رجس و تطهير، مخصوص كساني است كه خداي متعالي با دو ضمير ( كُم ) و تركيب ( اَهلَ البَيت ) به آنان خطاب كرده است.

مبحث دوم: مفهوم اراده در آيه تطهير

اراده امري حقيقي است، كه به تبع «مراد» به دو قسم تشريعي و تكويني تقسيم مي شود.

منظور از اراده تكويني اين است كه بين خواسته و تحقق آن هيچ چيز يا كسي واسطه نباشد و تحقق آن حتمي گردد مگر كه خودش نخواهد چون تنها به خود «مريد» بستگي دارد اما اراده تشريعي آن است كه فردي از فرد ديگري مي خواهد تا فلان كار را انجام بدهد يا به تعبير ديگر، بين خواسته او و تحقق مرادش امري غير قطعي يا فردي مختار واسطه است كه هرچند هم اراده تشريعي جدّي باشد، باز هم تخلف پذير است، زيرا اراده فرمان دهنده به تنهايي كارساز نيست.

اين نكته نيز حائز اهميت است كه در اصل، منظور از اراده، تكويني است، و استعمال اراده در تشريعيات يا همان اوامر و نواهي از روي مجاز است و غالباً با قرينه همراه مي شود.

اين تقسيم بندي اراده ها درباره افعال خداوند نيز صادق است به

گونه اي كه منظور از «اراده تشريعي» خداوند، همان خواسته او از بندگان است كه با وساطت اراده عبد مختار، قابل تخلّف پذيري است. مانند اراده خداوند در انجام واجبات و پرهيز از محرّمات كه ممكن است در موارد فراوان محقّق نشود: «مَا يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ ...».

اين در حالي است كه «اراده تكويني» خداوند مستقيماً به مراد تعلق مي گيرد و تخلف نا پذير است: «اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شيءاً اَن يَقولَ لَهُ كُن فَيَكون» .

البته اراده تكويني نوع ديگري نيز دارد كه متعبر به «اراده تشريع» است و منظور از آن جعل قوانين و احكام شريعت است كه تخلف نمي پذيرد.

البته لازم به ذكر است كه هريك از اراده هاي تكويني يا تشريعي بسته به حقيقي يا اعتباري و نيز دفعي يا تدريجي بودن داراي تفاوت هايي است و ممكن است اراده اي چون آفرينش آسمان ها و زمين را تكويني بناميم همان گونه كه تطهير ائمه را نيز اراده اي تكويني مي دانيم.

همان گونه كه پيش تر توضيح داديم در اراده تكويني به صورت كلي هيچ واسطه اي جز تحقق امر توسط مريد نيست اما ممكن است مريد از اراده خود پشيمان شود يا در ضعف باشد و نتواند به راحتي از موانع عبور بكند و اصلاً همين ضعف وي باعث شود تا خود، ايجاد موانع جديد بكند.

اما در اراده تكويني خدا تخلفي نمي پذيرد، زيرا از يك سو خداوند قادر بر مطلق هر ممكن و نا ممكني است: «اِنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شي ءٍ قَدير» و از سوي ديگر هيچ مانعي نيز در اراده او وجود ندارد چراكه تمام

عالم از آن او است: «ولِلّهِ جُنودُ السَّموتِ والاَرضِ».

اما در بحث تطهير، اراده خداوند به چهار گونه قابل تقسيم است:

نخست: اراده تشريعي كه از همه بندگان خود پس از حصول شرايط عام تكليف ( بلوغ، عقل، قدرت و علم ) ، خواسته است تا خود را از عصيان تخليه و به طاعت بگرايند.

دوم: اراده تكويني مانند برخي از فرشتگان كه با اراده تكويني خدا معصوم اند.

سوم: اراده تشريعي و تكويني، كه اين نوع اراده در بحث تطهير نسبت به انسان هاي كامل و معصوم وجود دارد و به شرايط ويژه اي بستگي دارد كه گاهي حصولي است و زماني تحصيلي است كه البته درباره ائمه ( عليهم السلام ) و مخصوصاً پنج تن آل عبا ( عليهم السلام ) ، شرط تحصيلي مهمي وجود دارد كه عبارت است از پيوند ويژه با بيت نبوت كه البته چنين پيوندي مستلزم وجود صلاحيت عصمت و طهارت است

چهارم: عدم اطلاق اراده الهي در افرادي كه مكلف نيستند مانند ديوانگان، اطفال و امثال آن ها.

اما درباره آيه33سوره مباركه احزاب و اراده الهي مبني بر تطهير «اهل البيت» بايد گفت كه اين اراده تكويني است؛ يعنى خداوند اراده كرده كه اهل بيت پيامبر از هرگونه پليدى دور باشند و آنان را پاك و پاكيزه قرار داده است و در پى اين اراده، دورى از آلودگي ها و صفت طهارت براى آنان تحقّق يافته است. اين برداشت به دلايلي علمي و منطقي مي باشد كه ذيلاً اشاره مي شود:

1-اگر اراده تشريعى باشد، در اين صورت اراده خداوند مبني بر دور بودن از پليدى ها و پاكيزگى انسان ها با انجام تكاليف، به اهل بيت

اختصاص ندارد و همه انسان ها را شامل است چه اينكه خداوند اراده كرده است همه انسان ها از پليدى ها برحذر و به طهارت و پاكيزگى متّصف باشند و نمونه چنين اراده اي در دستور هاي دين ما درباره احكامي چون غسل و وضو نهفته است: «مَا يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ ...». در اين صورت آيه مذكور كه با ( اِنَّما ) كه به معناي «ليس إلاّ» ( حصر ) است، همراه شده است بي معناست.

2- بر اساس روايات معتبر فراوان فريقين، اين آيه در منقبت و ستايش اهل بيت است و اگر اراده صرفاً تشريعى باشد، ديگر ويژگي خاص و مدحي نخواهد بود، زيرا اين اراده، براى همگان حتي كافران و فاسقان نيز وجود دارد، چون خداوند از آن ها نيز خواسته است كه با ترك كفر، شرك و معصيتْ راه صحيح هدايت را بپيمايند. در حالى كه اين آيه ويژه اهل بيت عليهم السلام است و به اعتراف همگان آنان را در جايگاهى بس والا مى نشاند.

در نتيجه پيام آيه اين است كه خداوند با اراده تكوينى تخلف ناپذير خود هرگونه پليدى را از اهل بيت زدوده و آنان را پاك و مطهّر ساخته است، چنان كه برخى از راويان و مفسران اهل سنت، در تفسير آيه شريفه اين حديث را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گزارش كرده اند كه من و اهل بيتم از همه گناهان پاكيزه و مبرا هستيم. حضرت زهرا عليها السلام نيز در ضمن احتجاجهاى خويش در ماجراى فدك به آيه استشهاد كرده و اهل بيت عليهم السلام را از هر بدى معصوم و از هر زشتى پاكيزه

دانسته اند.

ذكر اين نكته نيز ضروري است كه اراده تكوينى خداوند، با جبرْ ملازم نيست، زيرا اراده تكوينى خداوند از طريق واسطه هاي جبرى يا موجودات مختار بر آنچه در عالم تحقّق يافته است و مى يابد، تعلّق مى گيرد؛ و اهل بيت عليهم السلام به دليل شايستگى ذاتى و اكتسابى، در عين قدرت و اختيار براى گناه كردن، به اختيار خودشان گناه نمى كنند.

مشابه مضمون آيه در دعاي سيد ساجدان ( عليه السلام ) نيز موجود است: «رَبّ! صل علي أطائب أهل بيته الذين اخترتهم لأمرك و جعلتهم خزنة علمك و حفظة دينك و خلفائك في أرضك و حججك علي عبادك و طهّرتهم من الرجس و الدنس تطهيراً بإرادتك و جعلتهم الوسيلة إليك و المسلك إلي جنتك».

مبحث سوم: مفهوم و مصداق اهل البيت

درباره مفهوم و مصداق اهل البيت، سه نظر كلي وجود دارد:

1-همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) : افرادي كه اين نظر را مطرح نموده اند با توجه به آيات قبل و بعد مقصود از اهل بيت را فقط همسران پيامبر دانسته اند.

اما بايد گفت كه اين نظر كاملاً نا صحيح است، زيرا همه ضماير در جمله هاى قبل و بعد از اين جمله، مؤنث است و ضمير فقط در اين بخش از آيه تغيير يافته و به صورت جمع مذكّر آمده است و اگر خطاب به همسران بود، تغيير در ضمير و سياق وجهى نداشت.

2- همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) و پدران همسران ايشان: «لما كان أهل البيت يشملهنّ و آبائهن غلب المذكر علي المؤنث في الخطاب في ( عَنكُم ) ».

3-همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و

السلم ) و نيز فرزندان پيامبر: براى اثبات اين نظر، به سياق آيات استدلال شده است، با اين بيان كه آيات پيش از آيه تطهير و آيه پس از آن، به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مربوط است، در عين حال، ضمير «عنكم» نشان مى دهد كه تعدادى از مردان نيز در اهل بيت داخل اند.

4-مؤمنان بني هاشم ( اعم از زن و مرد ) مراد هستند: يعني كساني كه از آل علي يا آل عقيل، آل جعفر يا آل عباس هستند. ، بنابراين تفسير، همه خلفاي بني عباس جزو «اهل البيت» هستند و رجس و پليدي از آنان دور گشته است و تطهير شده اند!

5-خمسه طيبه ( عليهم السلام ) : ديدگاه و باور شيعه است آن است كه مراد از اهل بيت عليهم السلام در اين آيه، پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام هستند و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله به هيچ وجه در آن داخل نيستند.

يكي از علل عدم دخالت همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) در اين خطاب آن است كه بر اساس مفهوم آيه، مخاطبان آن قطعاً داراي عصمت و مصونيّت تكوينى هستند و حال آنكه پُر واضح است كه همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) چنين ويژگي را نداشته اند و درباره آنان، هيچ كس چنين ادّعايى نكرده است.

همچنين روايات فراوان نقل شده از طريق شيعه و سنّى نيز نظر سوم يعني اختصاص عنوان اهل البيت به خمسه طيبه را تأييد مي نمايد.

به عنوان نمونه حسكانى از عالمان اهل سنّت، در شواهد التنزيل پانزده تن از صحابه ( على عليه السلام،

فاطمه عليها السلام، حسن بن على عليه السلام، انس بن مالك، براء بن عازب انصارى، جابربن عبدالله انصارى، سعدبن ابى وقّاص، سعد بن مالك، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر طيّار، عايشه، ام سلمه، عمربن ابى سلمه، واثلةبن اسقع و ابى الحمراء ) را نام مى برد كه حديث شأن نزول اين آيه درباره اهل بيت نبوت را تأييد مي نمايد. وي همچنين بيش از 130 حديث را در اين زمينه نقل كرده است.

در ديگر منابع اهل سنّت، مانند صحيح مسلم ، صحيح ترمذى ، مسند احمدبن حنبل ، مستدرك حاكم ، تفسير طبرى و تفسير الدّرالمنثور سيوطى نيز اين روايات آمده است. اين روايات به قدرى فراوان است كه برخى از پژوهشگران، آن را متواتر مى دانند. در شرح احقاق الحق، در اين باره بيش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنّت گردآورى شده است و منابع شيعه در اين زمينه، از هزار هم مى گذرد.

براساس روايات فراوانى كه به «حديث كساء» شهرت يافته، رسول خدا صلى الله عليه و آله پارچه اى بر روى خود و على و فاطمه و فرزندانشان، حسن و حسين انداخته، جمله «اللهم هؤلاء أهل بيتى» را براى آيندگان به يادگار گذاشت و آيه تطهير نازل شد.

طبق برخى ديگر از اين احاديث، رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه، آنان را گرد آورد و بر آنان كسايى قرار داد و فرمود: اللّهُمَّ هؤُلاءِ اهْلُ بَيْتِى. اين روايات، به حديث كسا شهرت يافته اند.

در برخى از آن روايات، از امّ سلمه نقل شده كه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: آيا ما نيز جزو اهل بيت هستيم؟ و

حضرت در پاسخ فرمود: «رحمت خدا بر تو باد. تو همواره به راه خير و رستگارى بوده اى و چقدر من از تو راضى ام؛ ليكن اين فضيلت ويژه من و اين گراميان است».

در شمارى از اين احاديث آمده است كه پس از نزول اين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله مدّت شش ماه هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه عليها السلام مى گذشت، صدا مى زد: «الصَّلاةَ يا اهْلَ الْبَيْتِ انَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يَطَهِّرَكُمُ تَطْهيراً».

به عنوان نمونه در روايتى از ابن عباس در اين باره آمده است:

رسول خدا تا 9 ماه، روزى 5 بار، هنگام فرا رسيدن وقت نماز به در خانه على بن ابى طالب مى آمد و مى فرمود: درود و رحمت خدا بر شما اهل بيت، خداوند اراده كرده است كه هرگونه پليدى را از شما اهل بيت دورگرداند و به طور كامل و شايسته پاكتان سازد. وقت نماز است، آماده شويد. رحمت خدا بر شما باد.

اين مدّت، شش ماه، هفت ماه ، هشت ماه ، نُه ماه و حتّى هفده ماه نيز نقل شده است.

به سبب فراوانى و اعتبار روايات ياد شده، بيشتر مفسّران اهل سنّت نيز اين بخش از آيه را مربوط به على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام دانسته اند.

برخي سعي كرده اند به جهت نظر برخي چون عكرمه، عروه و مقاتل بن سليمان يا با طرح اين شبهه كه چگونه ممكن است در اثناى بيان وظايف زنان پيامبر صلى الله عليه و آله مطلبى گفته شده كه آنان را در بر نمى گيرد، منكر اطلاق اهل البيت در اين آيه به خسمه طيبه شوند. اما

بايد دانست كه بر ترد اين نظر و شبهه دلايل متعددي وجود دارد. از جمله اينكه:

1- اين گونه سخن گفتن، در روش فصيحان عرب، شناخته شده است و در قرآن كريم آيات فراوانى است كه در كنار هم قرار دارند؛ ولى از موضوع هاى گوناگون سخن مى گويند.

2-دليلي وجود ندارد كه جمله «إنّما يُريدُاللّهُ» همراه اين آيات نازل شده باشد، بلكه از روايات استفاده مى شود كه اين بخش، جداگانه فرود آمده؛ ولى هنگام گردآورى قرآن در كنار هم قرار داده شده است؛ حتّى در يك روايت هم نيامده كه اين آيه، در ضمن آيات زنان پيامبر نازل شده است.

3-افراد اشاره شده به تصريح اهل سنت، اشخاصى فاسق، غير قابل اعتماد، و دروغگو بوده اند؛ احمد بن حنبل و مالك بن انس، از پيشوايان چهارگانه اهل سنت، و نيز مسلم به نكوهش عكرمه پرداخته و از نقل رواياتش خوددارى مى ورزيده اند.

نسائى، صاحب سنن، مقاتل را يكى از 4 نفرى مى شمارد كه در جعل حديث پرآوازه اند و خارجة بن مصعب، از معاصران مقاتل، مى گويد: من خون يهودى را حلال نمى شمارم؛ امّا اگر بر مقاتل بن سليمان دست يابم، شكمش را مى درم.

عروة بن زبير نيز همچون برادرش عبدالله با اهل بيت پيامبر دشمنى مى ورزيده و با شنيدن نام اميرمؤمنان على عليه السلام به شدت دگرگون مى شده است. به گفته ابو جعفر اسكافى وى از كسانى بود كه با دريافت مبالغى هنگفت از معاويه در نكوهش امير مؤمنان عليه السلام به جعل حديث مى پرداخت.

4-شمار احاديثى كه آيه تطهير را ويژه خمسه طيّبه مى داند، حتى در ميان كتب روايى اهل سنت، بسيار بيشتر از روايات كسانى چون عكرمه است

و حتى برخى از اين منابع به نقل از راويانى چون زيدبن ارقم بر خروج نساء النبى از مفهوم اهل بيت چنين استدلال كرده اند: زن پس از طلاق به نزد خويشاوندان خود باز مى گردد، پس اهل بيت پيامبر نَه همسران او، بلكه كسانى اند كه با وى از يك ريشه بوده و صدقه بر آنها حرام گشته است.

5-بسياري از روايات دال بر نزول آيه تطهير به تنهايى است و حتى يك روايت بر نزول اين آيه در ضمن آيات همسران پيامبر صلى الله عليه و آله وارد نشده و كسانى كه قائل به اختصاص آيه به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله اند نيز آن را ذكر نكرده اند.

بنابر اين، آيه تطهير برحسب نزول جزو آيات همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز متصل به آن نبوده و قرار گرفتن آن بين آيات مزبور يا به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله يا هنگام تأليف بعد از رحلت ايشان بوده و مؤيد آن اين است كه انسجام و اتصال آيه «و قَرنَ فى بُيوتِكُنَّ» بر فرض برداشته شدن آيه تطهير از بين جمله هاى آن به هم نمى خورد.

6-تفاوت ضماير آيه تطهير با آيات پسين و پيشين، و نيز تمايز كه اين آيه به مدح و تعظيم مي پردازد حال آنكه آيات پيشين و پسين به بيان تكليف و تهديد و تشويق پرداخته اند كه نشان دهنده بي نصيبي شمول اين آيه براي همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) است.

7-اگر همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) در شمول آيه بودند، حتماً در

يك مورد هم كه شده به عنوان بيان فضايل خويش به آيه مذكور استناد مي جستند، حال آنكه چنين امري در عمل اتفاق نيافتاد حتي مواقع حساسي چون جنگ جمل، عايشه يا اصحاب جمل، هيچ اشاره اي به اين منقبت در رجز خواني هايشان نكردند.

ذكر اين نكته نيز ضروري است كه «أهل البيت» در عرف عربى و آيات و احاديث، به مصاديق مختلفي اطلاق مي شود و در قرآن، در مواردى، به جمعى شامل زن خانواده اطلاق شده است. و نيز اضافه «أهل» به همسر يا جمعى مشتمل بر همسر به كار رفته است. گاه درباره برادر آمده و گاهى نيز ناظر بر كل خانواده و خاندان، اعم از پدر و مادر، اطلاق شده است.

بنا بر اين عموم و شمول آن بر همه مصاديق عرفى يا اختصاص آن به برخى مصاديق آن، به توسط شواهد و قرائن كلام، قابل تصديق است و كاربرد آن در برخى مصاديق، تخلف از عرف عربى محسوب نمى شود.

مبحث چهارم: مفهوم «اذهاب رجس و تطهير»

واژه اذهاب، هم مى تواند مفيد رفع و ازاله چيزى باشد، و هم به معناى دفع و پيشگيرى، كه در واقع، مرتبه دقيق ترى از همان رفع است؛ چون به معناى رفع زمينه هاى چيزى خواهد بود.

اين دوگانگي معنا براي اين لغت در عرف عرب قابل دفاع است؛ زيرا اذهاب، صورت متعدى ماده ذهب و ذهاب است. ذهاب به معناى رفتن، سير كردن و گذشتن است و طبعاً صورت متعدى آن، به معناى بردن و گذراندن و عبور دادن است. و اين واژه وقتى با متعلق خود، همراه با «عن» مى آيد، هم با معناى برطرف كردن چيزى از چيزى سازگار است و هم با

معناى منصرف ساختن و دور داشتن آن است.

چگونگى كاربرد اين واژه در روايات نيز شاهدى گويا بر مدعاست، چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من أطعم أخاه حلاوةً أذهب الله عنه مرارة الموت»: هركس كام برادر مؤمن خود را شيرين سازد خداوند تلخى مرگ را از وى دور گرداند.

پُر واضح است كه منظور از اين سخن آن نيست كه ابتدا تلخى مرگ را به وى مى چشاند و سپس آن را بر طرف مى سازد، بلكه مقصود اين است كه از ابتدا مرگ براى چنين شخصى گوارا خواهد بود.

بنابر اين با توجه به استقلال خطاب آيه تطهير و تكوينى بودن اراده الهى، اذهاب به معناى دفع و پيشگيرى است و متعلق آن همه مراتب آلودگى و پليدى مى باشد كه طبعاً ملازم معناى عصمت است و جز درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ديگر اولياى ويژه الهى منتفى است.

مفهوم «يطهّركم تطهيرا» نيز لزوماً به معناى سابقه عدم طهارت نيست؛ چه اينكه در كاربردهاي ديگر اين فعل در قرآن كريم، به مطهّر بودن، بدون سابقه آلودگى اشاره شده است همچون در وصف همسران بهشتى است كه: «وَلَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ ...». و در وصف صحيفه هاى نورانى قرآنى مى فرمايد: «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُواْ صُحُفاً مُطَهَّرَةً».

«الرجس» نيز مفهومى عام و شامل همه مراتب آلودگى و پليدى است و مراد اصلى، طهارتى كامل و نورانيتى عميق است كه عرصه وجودى و فكرى و رفتارى اهل بيت عليهم السلام را از هر آلودگى و ناخالصى، منزه و پاك مى دارد.

«يطهّركم تطهيراً» نيز طهارت از ولادت جاهلى است كه با توجه به آن، دامنه شمول آيه،

بسيار خاص و محدود مى شود.

بنابر اين عصمت اهل بيت ( عليهم السلام ) بر اساس اين آيه اثبات مي شود، عصمتي كه به معناى صيانت آنان از گناهان كبيره و صغيره چه به صورت عمدى و چه سهوى است كه در پرتو معرفت عميق و كامل به قبح و خطر گناه و مراقبت دائم و فراهم بودن زمينه هاى سالم و پاك، از پيش از تولد، حاصل مى شود.

مبحث پنجم: شأن نزول آيه

در تفاسير شيعه و سنّي دو دسته شأن نزول براي اين بخش از آيات آمده است:

دسته اول مربوط به آيات 28و 29 است كه به جهت آن كه اهل تسنن معتقدند، آيه تطهير خطابش به همسران پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) است لازم است تا بيان شود؛ اهل تسنن نوعاً دو نوع روايت را درباره اين دو آيه ذكر كرده اند:

1-پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم براي نماز به مسجد حاضر نمي شد. اين عدم حضور براي مردم سؤال بود. عمر به خانه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم رفت. [و از بيرون منزل] با صداي بلند سخن آغاز كرد تا به او اجازه داد. [وقتي وارد شد] با خود گفت: خوب است چيزي بگويم تا پيامبر بخندد، از اين رو گفت: اگر ببينم فلاني [منظور وي همسر خودش بوده است] از من نفقه مي خواهد، به شدت كتكش مي زنم. پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: همين [تقاضاي نفقه غير متعارف] مرا از [حضور در جمع] شما باز داشته است.آن گاه عمر به سراغ دختر خود ( حفصه ) رفت و گفت:از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم

چيزي تقاضا نكن؛ اگر چيزي خواستي به خودم مراجعه كن؛سپس به سراغ ديگر همسران آن حضرت رفت...و پس از آن، آيه «ياَيُّهَا النَّبي قُل لاَزوجِكَ... اَجرًا عَظيما» نازل شد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پيش از ديگران عايشه را در جريان نزول اين آيه گذاشت و او را بين ترجيح آخرت بر دنيا و زندگي با آن حضرت و بين ترجيح دنيا بر آخرت و جدايي از او مخيّر كرد؛ ليكن عايشه زندگي با آن حضرت را برگزيد؛ سپس ديگر همسران را بين اين دو مخير كرد؛ ولي همگي ادامه زندگي با آن حضرت را برگزيدند.

2-«ابن زيد» مي گويد: «كان أزواجه قد تغايرن علي النبيّ صلي الله عليه و آله و سلم فهجرهنّ شهراً؛ نزل التخيير من الله له فيهنّ: ( ياَيُّهَا النَّبي قُل لاَزوجِكَ اِن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحَيوةَ الدُّنيا وزينَتَها ) ؛ فقرأ حتي بلغ: ( ولاتَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجهِليَّةِ الاولي ) فخيّرهنّ بين أن يخترن أن يخلي سبيلهنّ و يسرّحهنّ و بين أن يقمن إن أردن الله و رسوله علي أنهنّ اُمّهات المؤمنين لا ينكحن أبداً و علي أنّه يؤوي إليه من يشاء منهنّ لمن وهب نفسه له حتي يكون هو يرفع رأسه إليها و يرجي من يشاء حتي يكون هو يرفع رأسه إليها و من ابتغي ممن هي عنده و عزل فلا جناح عليه ( ذلِكَ اَدني اَن تَقَرَّ اَعيُنُهُنَّ ولايَحزَنَّ ويَرضَين ) إذا علمن أنّه من قضائي عليهنّ إيثار بعضهنّ علي بعض أدني أن يرضين. قال: ( ومَنِ ابتَغَيتَ مِمَّن عَزَلت ) من ابتغي أصابه و من عزل لم يصبه فخيّرهن بين أن يرضين بهذا أو يفارقهنّ فاخترن الله و

رسوله...». كه مضمون اش اين است كه همسران پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به يكديگر حسادت هَووگرانه مي ورزيدند، از اين رو پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم يك ماه از آن ها كناره گرفت؛ آن گاه آيه تخيير همسران او نازل شد.

درباره اين دو روايت تناقض هايي به چشم مي خورد از جمله اينكه: غيرت زنانه به همه همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داده شده است اما در روايت ديگر تنها از عايشه نام برده شده است: «في غيرة كانت غارتها عائشة؛ كان سبب ذلك غيرة كانت عائشة غارتها».

همچنين در ميان گذاشتن آيه تخيير با عايشه پيش از ديگران، نشان مي دهد كه مشكل او بيش و پيش از ديگران بوده است.

گونه دوم رواياتي كه به بيان سبب نزول آيه 33 مي پردازند:

1-در نقلي است كه در حضور ام سلمه از علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) سخن به ميان آورده شد و او گفت: « فيه نزلت ( اِنَّما يُريدُ اللهُ... تَطهيرا ) ؛ قالت اُمّ سلمة:جاءالنبيّ صلي الله عليه و آله و سلم إلي بيتي فقال: لا تأذني لأحدٍ. فجائت فاطمة فلم أستطع أن أحجبها عن أبيها؛ ثمّ جاء الحسن فلم أستطع أن أمنعه أن يدخل علي جدّه و اُمّه و جاء الحسين فلم أستطع أن أحجبه فاجتمعوا حول النبيّ صلي الله عليه و آله و سلم علي بساط فجلّلهم نبيّ الله بكساء كان عليه؛ ثمّ قال: هؤُلاء أهل بيتي! فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً؛ فنزلت هذه الاية حين اجتمعوا علي البساط. قالت: فقلت: يا رسول الله! و أنا؟ قالت: فوالله! ما أنعم و قال: إنّك إلي خير» : آيه تطهير درباره او نازل شده است؛

آن گاه در توضيح گفت: پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به خانه من آمد و فرمود: به كسي اجازه ورود نده. ناگهان فاطمه ( سلام الله عليها ) آمد؛ ليكن من نمي توانستم او را از ديدار پدرش بازدارم؛ سپس حسن ( عليه السلام ) آمد؛ باز هم نمي توانستم مانع وارد شدن او بر جدّ و مادرش شوم و پس از آن حسين ( عليه السلام ) آمد؛ او را نيز نمي توانستم منع كنم.

حاكم نيشابوري در مستدرك، اين حديث را بر اساس شرايط بخارى، صحيح مى شمارد.

وقتي همگي گرد پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم روي فرشي اجتماع كردند، پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم آن ها را با عبايي كه بر او بود پوشاند و گفت: [خدايا!] اين ها اهل بيت من هستند،پس رجس و ناپسندي را از اين ها دور كن و مطهرشان گردان. در اين حال كه اين ها روي آن فرش گرد آمده بودند، آيه تطهير نازل شد. من گفتم:اي رسول خدا[صلي الله عليه و آله و سلم] ! آيا من نيز جزو اين مجموعه هستم؟ به خدا سوگند كه جواب آري به من نگفت! تنها فرمود: تو بر خير هستي.

2-«ابو سعيد خدري» مي گويد: پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «نزلت هذه الاية في خمسة: فيَّ و في علي ( رضي الله عنه ) و حسن ( رضي الله عنه ) و حسين ( رضي الله عنه ) و فاطمة ( رضي الله عنها ) ( اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا ) »: اين آيه در باره پنج نفر نازل شده است: درباره من، علي ( رضي الله عنه ) ، حسن (

رضي الله عنه ) ، حسين ( رضي الله عنه ) و فاطمة ( رضي الله عنها ) .

در مجمع الزوائد نيز از ابوسعيد خدرى آمده است: «أهل البيت الذين أذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً، و خدّهم فى يده فقال: خمسة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام».

3-در صحيح مسلم از زيد بن ارقم نقل شده است كه در پاسخ اين پرسش كه آيا زنان پيامبر، اهل بيت به حساب مى آيند، مى گويد: «لا و أيم اللَّه إن المرأة تكون مع الرجل العصر من الدهر ثم يطلّقها فترجع الى أبيهه و قومها، أهل بيته أصله و عصبة الذين حرّموا الصدقة بعده». در اين خبر، صحابى معروف پيامبر، صدق حقيقى اهل بيت بر زنان پيامبر را نفى مى كند.

مبحث ششم: نگاهي به روايات درباره اين آيه

در مباحث پيشين به صورت هاي مختلفي به برخي از روايات درباره آيه اشاره شد؛ در اين قسمت اما بيش تر آنچه مورد توجه است، اشاره به استشهاد هاي ائمه ( عليهم السلام ) به اين آيه كه به عنوان مباهات و نيز سند حقانيت خويش بوده است.

1- اميرمؤمنان ( عليه السلام ) با استدلال به اين آيه به عنوان نزول آن درباره اصحاب كسا ( عليهم السلام ) ، عصمت صديقه كبرا ( عليهاالسلام ) را اثبات كرد: «لمّا منع أبوبكر فاطمة ( عليهاالسلام ) و أخرج وكيلها، جاء أميرالمؤمنين ( عليه السلام ) إلي المسجد و أبوبكر جالسٌ و حوله المهاجرون و الأنصار؛ فقال ( عليه السلام ) : يا أبابكر! لِمَ منعتَ فاطمة ما جعله رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لها و وكيلها فيه منذ سنين؟ إلي قوله: فقال أميرالمؤمنين

( عليه السلام ) لأبي بكر: يا أبابكر! تقرأ القرآن؟ قال: بلي. قال ( عليه السلام ) : فأخبرني عن قول الله عزّوجلّ: ( اِنَّما يُريدُ اللهُ...تَطهيرا ) فينا أو في غيرنا نزلت؟ قال: فيكم. قال ( عليه السلام ) : فأخبرني لو أنّ الشاهدين مسلمين شهدا علي فاطمة ( عليهاالسلام ) بفاحشة ما كنت صانعاً؟ قال: كنتُ اُقيم عليها الحدّ كما اُقيم علي نساء المسلمين! قال ( عليه السلام ) : كنتَ إذن عند الله من الكافرين. قال: و لمَ؟ قال ( عليه السلام ) : لأنّك كنتَ تردُّ شهادة الله و تقبل شهادة غيره، لأنّ الله عزوجلّ قد شهد لها بالطهارة؛ فإذا رددتَ شهادة الله و قبلت شهادة غيره، كنتَ عند الله من الكافرين. قال: فبكي الناس و تفرقوا و دمدموا».

2- علي ( عليه السلام ) در احتجاج با ابوبكر و به منظور اثبات صلاحيت و قابليت انحصاري خود را براي احراز خلافت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به منقبت هاي انحصاري خود مانند ماجراي غدير، ازدواج با فاطمه ( عليهاالسلام ) ، بخشيدن انگشتر در حال ركوع، افتخارآفريني در خيبر، پدر حسنين ( عليهما السلام ) بودن، كشتن عمرو بن عبدود، مصداق «لافتي إلاّ علي... » بودن و... ) اشاره نموده و نيز فرمودند: «...فاُنشدك بالله! ألي و لأهلي و ولدي آية التطهير من الرجس أم لك و لأهل بيتك؟ قال: بل لك و لأهل بيتك. قال ( عليه السلام ) : فاُنشدك بالله! أنا صاحب دعوة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ولدي يوم الكساء «اللّهم هؤلاء أهلي إليك لا إلي النار» أم أنت؟ قال: بل أنت و أهل بيتك... فلم يزل ( عليه السلام ) يعدّ

عليه مناقبه الّتي جعل الله عزّ وجلّ له دونه و دون غيره ويقول له أبوبكر: بل أنت، قال: فبهذا وشبهه يستحقّ القيام باُمور اُمّة محمّدصلي الله عليه و آله و سلم. فقال له عليٌّ ( عليه السلام ) : فما الذي غرّك عن الله وعن رسوله وعن دينه وأنت خلوٌ ممّا يحتاج إليه أهل دينه؟...».

3- از «مكحول» روايت شده است كه اميرمؤمنان ( عليه السلام ) در بيان مناقب خويش به وجود هفتاد منقبت از جمله پرورش يافتن در دامن پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) از خردسالي، خوابيدن در جاي آن حضرت در ليلة المبيت، همسري فاطمه ( عليهاالسلام ) ، دروازه علم نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بودن، برادر جعفر طيّار بودن، ابلاغ آيات برائت به مشركان مكّه، شركت در مباهله و... اشاره كردند و ضمناً ماجراي كسا در خانه ام سلمه را ياد فرمودند: «لقد علم المستحفظون من أصحاب النبي محمّدصلي الله عليه و آله و سلم أنّه ليس فيهم رجلٌ له منقبةٌ إلاّ وقد شركته فيها وفضّلته ولي سبعون منقبة لم يشركني فيها أحدٌ منهم قلت: يا أميرالمؤمنين فأخبرني بهنّ فقال ( عليه السلام ) : ... وأمّا السبعون فإنّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نام ونوّمني وزوجتي فاطمة وإبناي الحسن والحسين وألقي علينا عباءة قُطوانية فأنزل الله تبارك وتعالي فينا ( اِنَّما يُريدُ اللهُ... تَطهيرا ) وقال جبرئيل ( عليه السلام ) : أنا منكم يا محمّد، فكان سادسنا جبرئيل».

4- امام مجتبي ( عليه السلام ) پس از پذيرش صلح، در سخنراني خود ضمن برشمردن فضايل و كمالات خاندان عصمت و طهارت به ماجراي

خانه ام سلمه اشاره كرده و فرمودند: «و قد قال الله تعالي: ( اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ... ) ؛ فلمّا نزلت آية التطهير، جمعنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أنا و أخي و اُمي و أبي، فجلّلنا و نفسه في كساء لاُمّ سلمة خيبري و ذلك في حجرتها و في يومها، فقال: اللّهمّ! هؤُلاء أهل بيتي...! ثمّ مكث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بعد ذلك بقية عمره، حتي قبضه الله إليه، يأتينا كلّ يوم عند طلوع الفجر فيقول: الصلاة يرحمكم الله ( انَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا ) ... فنحن أهل البيت و نحن الذين أذهب الله عنّا الرجس و طهّرنا تطهيرًا».

5- امام حسين ( عليه السلام ) خطاب به مروان فرمود: «فإنّك رجسٌ وإنّي من أهل بيت الطهارة قد أنزل الله فينا ( اِنَّما يُريدُ الله... تَطهيرا ) فنكس رأسه ولم ينطق». از من دور شو كه تو پليدي و من از اهل بيت طهارتم و درباره ما آيه تطهير نازل شده است.

6- امام سجاد ( عليه السلام ) براي اثبات حقانيت خود به مردي شامي كه درصدد تحقير و سرزنش ايشان بود، فرمود: «أما قرأت في الأحزاب ( اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا ) ؟ قال: و لأنتم هم؟ قال ( عليه السلام ) : نعم». كه آيا آيه ( اِنَّما يُريدُاللهُ... ) را در سوره «احزاب» خوانده است و مرد شامي پرسيد كه مگر مراد اين آيه شماييد؛ فرمود كه آري.

7- امام باقر ( عليه السلام ) فرمود: «إنا لا نوصَف و كيف يوصَف قومٌ رفع الله عنهم الرجس و هو الشك»:

كسي توان وصف خاندان ما را ندارد! چگونه مي توان گروهي را ستود كه خدا رجس يعني شك را از آنها برداشته است.

8- امام صادق ( عليه السلام ) در پاسخ اين پرسش «ابوبصير» كه «مردم مي گويند چرا نام علي ( عليه السلام ) در قرآن نيامده است» فرمود: «دستور نماز رسيد، بي آنكه تعداد ركعات و كيفيت آن بيان شود؛ زكات واجب شد؛ اما نصاب آن بيان نشده بود؛ حج واجب گرديد، بي آنكه هفت دور بودن طواف [و ساير مسايل آن] بيان شده باشد. تبيين و تشريح اين جزئيات را خداوند متعالي برعهده پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم گذاشت. ( اَطيعُوااللهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِي الاَمرِ مِنكُم ) درباره علي، حسن و حسين ( عليهم السلام ) نازل شد و پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم با من كنت مولاه فعليٌّ مولاه و همچنين اُوصيكم بكتاب الله و أهل بيتي... مصداق را تعيين كرد. اگر رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم سكوت مي كرد و تبيين نمي كرد كه اهل بيتش چه كساني هستند، آل فلان و آل فلان ادعا مي كردند كه مصداق اهل بيت ماييم؛ ليكن خداوند براي تصديق پيامبر خود آيه ( اِنَّما يُريدُ اللهُ ... تَطهيرا ) را نازل كرد. پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم علي، فاطمه و حسنين ( عليهم السلام ) را در خانه ام سلمه در زير عبا گرد آورد و گفت: خدايا! هر پيامبري اهلي و ثقلي دارد و اين ها اهل و ثقل من هستند. ام سلمه گفت: آيا من از اهل تو نيستم؟ پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: تو بر خير هستي؛ ليكن اين ها اهل و ثقل من هستند....».

9- امام

رضا ( عليه السلام ) در حضور مأمون عباسي و علماي طوس در باب آيه33سوره فاطر و وراثت كتاب، وارثان حقيقي كتاب و نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم را عترت طاهره آن حضرت معرفي نمودند. و در معرفي «عترت طاهره» فرمودند: «قال ( عليه السلام ) فصارت الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم. فقال المأمون: مَن العترة الطاهرة؟ فقال الرضا ( عليه السلام ) : الذين وصفهم الله تعالي في كتابه؛ فقال: ( اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا ) و هم الذين قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: إنّي مخلفٌ فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي أهل بيتي. ألا و إنّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض؛ فانظروا كيف تخلفوني فيهما. أيها الناس! لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منكم»: من دو گوهر گران بها در ميان شما باقي مي گذارم: كتاب خدا؛ عترت و اهل بيت من. آگاه باشيد كه اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا بر حوض كوثر به من برگردند. بنگريد كه پس از من با اين دو يادگارم چگونه رفتار مي كنيد. مردم! هرگز به عترت من چيزي نياموزيد، زيرا آنان از شما داناترند.

بنابر اين بايد گفت كه احتجاج به آيه تطهير، براى اثبات فضيلت ويژه ائمه عليهم السلام، در روايات فراوان و زيارت نامه هاى گوناگون، از خود ائمه عليهم السلام و اصحاب و دوستان ايشان نقل شده است.

فصل چهارم: آثار و پي آمدهاي تطهير ائمه

اشاره

تا بدين جا دانستيم كه خداوند آن ذوات نوراني را طاهر و پاك به طور مطلق نموده است حال سخن در اين است كه آثار و پي آمدهاي اين تطهير ويژه از سوي خداوند متعال چيست؟

تطهير ائمه توسط خداوند كه به

تطهير ويژه معتبر است كه داراي پي آمدهاي بسياري از جمله بزرگ شمردن شأن ائمه ( عليهم السلام ) و نيز تبعيت و اطاعت مطلق مردم از آن ها و بسياري پي آمد هاي ديگر است.

نقش ائمه در برابر تطهير ويژه خويش

در ميان پي آمد هاي مختلف تطهير ائمه ( عليهم السلام ) برخي از آن ها در زيارت جامعه كبيره منعكس شده است كه بيش تر آن ها هم بر مي گردد به نقش ائمه ( عليهم السلام ) در برابر تطهير خويش كه به عنوان سپاس گزاري از موهبت طهارت توسط خداوند، خود را ملزم به انجام دادن وظايفي مي دانند. حال به برخي از آن ها اشاره مي شود.

مبحث اول: بزرگ داشت جلال الهي

«فعظّمتم جلاله»

عظّم: اين واژه ماضي باب تفعيل از ريشه «عظم» و اصل آن در مقابل «حقر» است و بر بزرگي، قوت و شدّت دلالت مي كند، بدين جهت استخوان را «عَظْم» مي گويند.

به گفته «راغب»، «عظم الشي ء» به معناي بزرگ شدن استخوان آن است و اندك اندك در هر چيز بزرگ ( محسوس، منقول، عين يا معنا ) به كار رفته است. اين واژه در باب تفعيل به معناي بزرگ داشتن و بزرگ شمردن مي آيد.

جلال: «جلال» از ريشه «جلّ» و نقيض آن «دقّ» و به معناي بزرگي است. شايد اصل وضع لغوي آن ( مانند بسياري از موارد ديگر ) براي امور مادي باشد ( مثل بناي مجلّل ) و سپس در بزرگي هاي معنوي به كار رفته باشد.

بنابر اين جلال الهي به معناي بزرگي اوست.

تعظيم جلال الهي، تحت تسبيح اسم خداوند مندرج است. وظيفه موحد راستين درباره اسماي حسناي الهي، تنزيه آن ها از هر نقص و عيب است: «سَبِّحِ اسمَ رَبِّكَ الاَعلي».

البته تسبيح هر اسمي و تنزيه آن از عيوب و نواقص مناسب همان اسم است.

فخر رازي بر اين باور است كه در اطلاق «جليل» بر خداوند تعالي سه

احتمال هست:

.1«مُفعِل»: ذات اقدس الهي از مؤمنان تجليل، تكريم و تعظيم مي كند و به آن ها پاداش فراوان مي دهد ( اين معنا به صفت فعل بر مي گردد ) .

2.«مفعول»: سزاوار است عاقلان به جلال و كبرياي او اعتراف كنند و منكر الوهيتش نباشند و بدان كفر نورزند.

3.«فاعل»: ذات اقدس او في حدّ ذاته به صفات جلال، متصف است.

بايد دانست كه كمالات معصومين بر سه قسم است:

1- كمالات ذاتيه كه اعم است از نفساني و جسماني. عبارت است از فضايل و كمالاتي كه در ذات آن ها نهفته است.

2 - كمالات فعليه؛ عبارت است از فضايل و كمالاتي كه ائمه عليهم صلوات الله از خود بروز داده و انجام داده اند.

3- كمالات خارجيه. عبارت است از كمالاتي كه در خارج به واسطه وجود امام، محقق شده است.

تا اين فراز از زيارت جامعه كبيره، غالب كمالاتي كه براي حضرات معصومين عليهم صلوات الله شمرده شد، كمالات ذاتيه بود مانند گزينش آنان براي خلافت در زمين، حجت بر خلق، ياوري دين، حفاظت اسرار، خزانه داري علم، ترجمان وحي، اركان توحيد و... كه در نهايت به اعطاي عصمت، ايمن گردانيدن از فتنه، اِذهاب رجس و تطهير ويژه پايان يافت و كمالات فعليه به ندرت شمرده شد كه البته آن ها هم به اعتبار كمالات ذاتيه معصومين عليهم صلوات الله بود.

از اين عبارت سرآغاز باب جديدي از فضايل ائمه عليهم صلوات الله شروع مي شود كه در آن پانزده كمال از كمالات فعلي ائمه معصومين عليهم صلوات الله ذكر گرديده است.

بايد توجه داشت كه منشاء كمالات فعليه، همان كمالات ذاتي است. لذا اين باب با فاء تفريع شروع شده است.

بنابر

اين خداوند آنان را برخوردار از مقامات جليله و مناصب عظيمه اى نموده است، آن بزرگواران در مقابل اين مقامات چه كارى بايد انجام دهند و چه كار كردند و به ديگر سخن آثار چنين عطايايي چه بوده است؟

پيش از هرچيز بايد ديد كه نوع بشر چگونه رفتاري در قبال اعطاي مقامات و نعمات مي نمايد.

خداوند در همين زمينه در قرآن شريف مى فرمايد:« كَلاّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى».

طبع انسان چنين است كه اگر چيزى پيدا كرد، به جايى رسيد و مقامى به او داده شد، طغيان مى كند.

البته طغيان مشكك و داراى مراتب است:

1.انسان طغيان گر، غرور پيدا مى كند.

2.مرتبه بالاتر اين است كه انسان طغيان گر خود را از ولىّ نعمتش مستغنى مى بيند.

3.مرتبه بالاتر اين كه چنين انسانى خودش را در عرض ولىّ نعمتش مى بيند.

4. گاهى كار طغيان گر به جايى مى رسد كه اصلاً ولىّ نعمت را از بين مى برد و عليه او قيام مى كند.

در اين ميان گرچه ائمّه اطهار عليهم صلوات الله نيز بشرند، امّا با ديگر افراد بشر تفاوت دارند.

چه اينكه خداوند متعال اين همه مقامات و منازل به آنان عنايت فرمود كه رسيدن به اين مقامات و نيل اين مناصب جز براى آن بزرگواران ميسّر نيست. اما حال ائمّه عليهم صلوات الله با رسيدن به اين مقامات نه تنها عوض نشده؛ بلكه به هر نحوى كه تصور بشود و به همه انواع و اقسام در برابر خداوند متعال كوچكى، خضوع و خشوع كردند.

گويى يك تعاملى دو طرفه بين خدا و ائمّه عليهم صلوات الله هست كه هر چه از آن

طرف توجّه، مقام و عنايت بيشتر شده از اين طرف تذلّل و تخشّع بيشتر بوده و هر چه تذلّل بيشتر شده توجّه بيشتر بوده كه اين تعامل طرفينى است.

علت چنين امري نيز روشن است چون آنان عابدان حقيقي به درگاه الهي هستند و در واقع ائمّه عليهم صلوات الله به هر مرتبه و مقامى كه رسيده اند و نيز هر كسى كه در مكتب آنان تربيت يافته و به هر مرتبه اى رسيده، از طريق عبوديت بوده است.

نيكو است كه اشاره اي به رابطه عبوديت و اطاعت بين عبد و مولا بپردازيم:

1.گاهى عبادت و اطاعت بنده فقط در حدّى است كه از اوامر و نواهى مولا سرپيچى نمى كند.

اين حدّ از اطاعت و عبوديت خيلى خوب است و چنين انسانى عامل به واجبات و تارك محرمات است.

2.گاهى علاوه بر اطاعت از اوامر و نواهى مولا، كوشش دارد كه از مخالفت هايى كه مورد عفو قرار مى گيرد نيز اجتناب كند، كه البته رتبه اين عبد در عبوديت بالاتر و مقرب تر نزد مولا خواهد بود. اگر مخالفت بكند خدا عفو مى نمايد؛ ولى اين بنده در آن موارد نيز مخالفت نمى كند.

شايد اين مرتبه همان عدم ترك اولى باشد. چون ناگزير تكدّرى در خاطر مولا پيدا خواهد شد، گرچه عفو مى كند.

3.گاهى انسان _ علاوه بر اين دو اطاعت _ به خاطر انس با مولا و شناخت از حالات او در اثر معاشرت با او به گونه اى مى شود كه نسبت به تمايلات و خواسته هاى مولا آگاه مى شود و آن ها را برآورده مى كند، هر چند امر و نهيى از

مولا صادر نشده است.

به همين دليل ائمّه عليهم صلوات الله نه فقط از اوامر و نواهى خداوند اطاعت مى كنند و نه فقط ترك اولى از آن ها سر نمى زند؛ بلكه هر كارى را كه موجب محبّت و رضاى خداوند متعال است؛ گرچه هيچ حكمى راجع به آن در كتاب و سنّت نباشد، انجام مى دهند و هر چه موجب سخط و خشم او مى شود، انجام نمى دهند. بنابر اين ناگزير اينان از ديگر بندگان عزيزتر و مقرّب تر خواهند بود.

و اين باعث مي شود كه ائمّه در اثر بندگى به جايى برسند كه فعل و ترك آن ها دليل اراده خدا گشته كه در فرازهاى زيارت جامعه و روايات بسيار به آن اشاره شده است.

همچنين قرآن شريف مى فرمايد:

«بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ». و يا در زيارت آل ياسين مى خوانيم: « السلام عليك يا حجه الله ودليل إرادته».

بنابر اين همان طور كه اشاره شد مجموعه كمالات و عطاياي الهي به آن بزرگواران، هدر نرفته و خود، سرچشمه كمالات ديگرند و به صورت اخلاق فاضله، اعمال حسنه و كمالات فعلي خود نمايي كرده است كه در واقع گونه اي قدرداني و تشكر از خداست و در حقيقت پايه و زمينه كمالاتي مي شوند كه از آنان سر مي زنند، از اين رو كمالات بعدي با «فاء» تفريع، بر كمالات ذاتي متفرع شده اند: «فعظمتم جلاله و... ».

به ديگر سخن، چون خدا اين نوع هستي را به شما داده است، شما اين گونه كمالات معنوي را آشكار كرده ايد.

نخستين اثر اين تطهير وكمال، تعظيم جلال الهي است؛ و پيش تر نيز مطرح

نموديم كه بزرگداشت هر كسي به مقدار معرفت او بستگي دارد، آن مقدار از معرفت ذات اقدس الهي كه ميسور غير اوست، روزي پيشوايان معصوم عليهم صلوات الله شده است، از اين رو هيچ موجودي به اندازه آنان در برابر آن يگانه بي همتا تعظيم نمي كند: ديگران خدا را بيشتر در حدّ خالقيت، رازقيت، محيي بودن، مميت بودن و... مي شناسند، بدين جهت در برابر خداي خالق، رازق، محيي، مميت يا... تعظيم مي كنند و در حقيقت، تعظيمشان به نياز يا هراس بر مي گردد، در حالي كه تعظيم آن ذوات مقدس در برابر جلال و عظمت خداست؛ يعني نه از روي آز است و نه هراس، بلكه از آن جهت است كه ذات اقدس وي را سزاوار اين تعظيم مي يابند.

و اين همان است كه علي عليه السّلام عبادت خود را وصف فرمود: « ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنّتك لكن وجدتك أهلاً للعبادة فعبدتك».

همچنين امام صادق عليه السلام فرمودند: «الي اَميرالمُؤمنين صلَواتُ اللّه عَلَيه فَقالَ: يا اَميرَالمؤمنينِ هَل رَأَيتَ رَبَّكَ حين عَبَدْتَهُ فقال: وَيلَكَ ما كنتُ اَعْبُدُ ربّاً لم ارَهُ. قال: وكيف رَأَيتهُ؟ قال: ويلك لا تدركُهُ العُيُون في مشاهَدَة الَابصار و لكِن راتهُ القُلُوب بِحَقائقِ الايمانِ» : شخصي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و گفت: اي اميرمؤمنان، پروردگارت را هنگام پرستش ديده ايي؟ فرمود: واي بر تو. من از آن هايي نيستم كه پروردگاري را كه نديده ام، پرستش كنم. عرض كرد: چگونه او را ديده اي؟

فرمود: واي بر تو، ديدگان هنگام نظر كردن او را درك نمي كنند، ولي دل ها با حقايق ايمان او را، ديده اند. همين حقيقت

است كه پيامبر اكرم ( صلي الله عليه و آله و السلم ) فرمودند: «يا عَلي ما عَرَفَ اللّهُ حقّ مَعرِفَتِه غَيري و غَيرك و ما عَرَفَكَ حقّ مَعرِفتِك غَير اللَّه و غَيري»: اي علي هيچ موجودي خداوند را آنگونه كه حق اوست نشناخت، جز من و تو و تو را نيز كسي نشناخت، جز خداوند و من.

پس چون چنين معرفتي به خداوند دارند، ذات خداوند را عظيم، بزرگ و داراي مجد مي دانند و ديگران كه چنين معرفتي ندارند، از اين كار عاجزند.

امامان معصوم عليهم السلام هر يك، نشانه هاي واقعي الهي گرديده، نشان خداوند را آنچنان بزرگ داشته اند كه از عقول مردم فراتر رفته است.

آنان آنچنان خداوند را وصف كرده اند كه هيچ كس را ياراي چنين توصيفي نيست.

مردي نزد امام صادق عليه السلام گفت: « قال رجلٌ عند ابي عبداللّه عليه السلام: اللَّهُ اَكبر. فَقالَ: اللّهُ اَكبر مِن اي شيء؟ فقال: مِن كلّ شيءٍ. فقال ابو عبداللّه عليه السلام: حَدَّدْتَه. فقال الرجل: كيف اَقُولُ. قال: قُل اللّهُ اكبر مِن اَنْ يُوصَفَ»: اللّه اكبر. امام فرمودند: خدا از چه چيزي بزرگتر است؟ گفت: از تمامي چيزها. امام فرمودند: خداوند را محدود كرده ايي. مرد گفت: پس چه گوييم؟ امام فرمودند: بگو خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف آيد.

همچنين حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «سبحانك ما اَعْظَمُ ما نَري مِن خَلقِك و ما اَصغَرُ عَظَمَتُه في جَنبِ قدرتِكَ »: منزه و پاكي تو، چه بسيار بزرگ است در نظر ما آنچه از آفرينش تو مي بينم و چه بسيار كوچك است بزرگي آن در پيش قدرت و توانايي تو.

آنان

در مناجات ها و دعاهاي خود چنان خداوند را وصف مي نمايند كه گويي در روبروي او نشسته و او را با تمام وجود مي بينند. امام سجاد عليه السلام مي فرمايند: «سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ، وَ أَقْهَرَ سُلْطَانَكَ، وَ أَشَدَّ قُوَّتَكَ، وَ أَنْفَذَ أَمْرَكَ»: پاكي تو، چه بزرگ است منزلت تو و چه غالب است پادشاهي تو و چه سخت است توانايي تو و چه جاري است فرمان تو.

علامه جوادي آملي ضمن اشاره به ذي مرتبه بودن تعظيم الهي مي فرمايند:

اين تعظيم در نخستين مرحله در اعتقاد و باور آن ذوات مقدس ظهور مي كند؛ يعني در سويداي قلب خود از يكسو عزّ ربوبي و غناي مطلق او را حس مي كنند و از سوي ديگر ذلّ عبودي و مسكنت خويش را: «ياَيُّهَا النّاسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَي اللهِ واللهُ هُوَ الغَنِي الحَميد» و خود را فقر محضي مي يابند كه جز تعلق و آويختگي به مبدأ فياض چيزي نيستند؛علي عليه السّلام مي فرمايند :« و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلي» ؛ يا ازآن ذوات مقدس مس خوانيم: «إلهي هب لي كمال الانقطاع إليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّي... تصير أرواحنا معلّقة بعزّ قدسك».

در مرحله دوم، آثار اين تعظيم نفساني در گفتار، عبادات، خضوع، خشوع، توبه، انابه، اصرار و الحاح به درگاه الهي، موضع گيري هاي شخصي، خانوادگي و اجتماعي، بي نقش دانستن خود در برابر ذات اقدس او، حقير و ناچيز شمردن ديگران و... بروز و ظهور دارد؛ يعني هم با تسليم و تعظيم در برابر ذات اقدس الهي بي نقشي استقلال طلبانه خود را در نظام هستي اعلام مي كنند.

علي عليه السّلام مي فرمايند:« و

إنّه لا ينبغي لمن عرف عظمة الله أن يتعظّم، فإنّ رفعة الذين يعلمون ما عظمته أن يتواضعوا له؛ وسلامة الذين يعلمون ما قدرته أن يستسلموا له».

و هم با بي مقدار شمردن غير او بدين امر همت مي گمارند :«عظم الخالق عندك يصغّر المخلوق في عين».

بنابر اين انسان كاملي كه از لحاظ علمي به اين حقايق آگاه و از لحاظ عملي از مقام عصمت برخوردار است، شايستگي تعظيم جلال الهي را دارد، زيرا با آن علم نه خود را بزرگ مي بيند و نه ديگري را، چنان كه آن عصمت اجازه نمي دهد برخلاف علم خود در برابر جلال الهي بي تفاوت بماند؛ يا در تعظيم آن جلال كوتاهي كند.

مبحث دوم: بزرگ شمردن شأن الهي

«و اكبرتم شأنه»

اَكبر: «اكبر» ماضي باب باب اِفعال از ريشه «كبر» و در مقابل «صِغَر» است.

معناي غالبي باب اِفعال تعديه است؛ ليكن مفعول را بر صفتي يافتن نيز از معاني اين باب است؛ مانند «أعظمت الله» كه به هر دو معنا آمده است. بر اين اساس، «اكبرتم» مي تواند به هر دو معناي «بزرگ شمردن و بزرگ داشتن» و «بزرگ يافتن»باشد.

شأن: «شأن»، حالت و امري است كه پديد مي آيد و مصلحت دارد و جز در كارها و مسائل بزرگ استعمال نمي شود.

برخي بر اين باورند كه تفكيك «شأن» از «عمل» و عطف آن ها بر يكديگر در آيه «وما تَكونُ في شَأنٍ وما تَتلوا مِنهُ مِن قُرءانٍ ولاتَعمَلونَ مِن عَمَلٍ اِلاّكُنّا عَلَيكُم شُهودًا» گوياي تفاوت اين دو واژه است و بر اين اساس معتقدند كه زماني اظهارات و فيوضات باطني را «شأن» مي نامند كه در چهره و ساير اعضا ظاهر مي شوند و تنها جهت صدورشان از

فاعل و انتسابشان به وي ملاحظه مي گردد؛ و هنگامي كه جهت وقوع و تحقق آن ها در نظر گرفته مي شود، «عمل» خوانده مي شود، چنان كه با اين تبيين «عالم خلق» و «عالم امر» را از يكديگر جدا كرده اند.

علامه جوادي آملي مي نويسند: شأن خداوند، اِغنا ( بي نياز كردن ) و اِقنا ( مال بخشيدن ) است، زيرا همگان پيوسته از او سؤال استعطايي دارند و در مقابل، وي در هر ظهوري عطا مي بخشد و هر ظهور آن غير از ظهور سالف و آنف است و او در هر ظهوري مخلوقي جديد دارد؛ خواه آمرزش گناه باشد يا زدودن غم، بالا بردن گروهي باشد يا پايين آوردن دسته اي ديگر.

بر اين اساس، نه چنان است كه جهان را آفريد و اداره اش را تفويض كرد يا تعطيل نمود بلكه او همواره در تجلي و ظهور است و هر ظهور او غير از ظهور پيشين است و هر كار او جديد است، از اين رو شگفتي هاي آفرينش پايان ناپذيرند.

اين فراز اشاره مي كند كه آن ذوات پاكْ با رفتار، گفتار و كردار خود باعث مجد و عظمت و بزرگي خداوند گرديده اند. چرا كه آنان هستند كه خداوند را آن گونه كه بايد شناخته اند و چون شناخت واقعي به ذات ربوبي در طينت آنان حاصل شده، تكبير را با تمامي وجود ادا كرده اند و «اكْبرتم شاْنه» حاصل گرديده، عظمت خداوند را با خود همراه نموده اند و آنان هستند كه در كمال «انْقطاع الي الله» به سر مي برند و جز خداوند را نمي بينند و چون هر چه مي بينند در آن و به همراه آن خدا را ملاحظه مي كنند، شناخت كامل به او يافته و

معرفت شهودي حاصل كرده اند.

بنابر اين يكي ديگر از آثار تطهير ائمه توسط خداوند تكبير شأن الهي است كه علتش نيز عدم خطا، بلكه معصوميت آنان در شناخت شأن وجايگاه الهي است كه وقتي اين مهم در كنار طهارت جان آنان قرار گرفت باعث مي شود كه ايشان خود را هيچ وخداوند را همه ببينند و به تكبير وتعظيم او همت گمارند درواقع چون ذاتشان پاك است از چنين ذوات مقدسي هيچگاه تكبر يا استكبار صادر نممي شود بلكه خضوع آنان است كه خود نماييي مي كند.

مبحث سوم: نكو داشت كرَم الهي

«ومجّدتم كرمه»

مجّد: «مجّد» ماضي باب تفعيل از ريشه «مجد» و اصل آن به معناي گسترش در بزرگواري و بزرگي است و چون گستردگي مطلق در فضل و رحمت، مختص ذات اقدس الهي است، «مجيد» جزو صفات او قرار گرفته است.

استعمال اين واژه در باب تفعيل به معناي تعظيم و ثناگويي است.

حقيقت مجد عبارت از اين است كه امرى به خاطر بلندى و رفعت به وصف در نيايد و هر صفتى كه براى آن آورده شود آن امر رفيع تر و بلندتر باشد ، چه اين كه حضرت ادريس عليه السّلام در دعاى معروف سحر فرمود: «…يا مجيد فلا يبلغ الاءوهام كل شاءنه و مجده...».

كرم: كرامت شي ء، نفيس و عزيز شدن آن است. راغب مي گويد: هر چيزي كه در مجموعه و نوع خود شرافت پيدا كند متصف به كَرَم مي شود. در اينجا به معناي اسباب بزرگ داشتن است كه هر يك از نعمت هاي مادي و معنوي مي تواند مصداق آن باشد.

علامه جوادي آملي در اين زمينه مي نويسند: تمجيد بنده به معناي بيان كردن صفات نيكوي

ذات اقدس الهي است. خواه و ناخواه ذكر صفات نيكو هر چه بيشتر و زيباتر باشد، بزرگي، بزرگواري و كمال الهي را نزد مخلوقات بيشتر گسترش مي دهد و اين، با معرفت انسانْ پيوند مستقيم دارد؛ يعني هرچه معرفتْ بيشتر باشد، صفات الهي و كمالات او را فزون تر مي شناسد و بهتر مي شناساند و چون هيچ معرفتي همانند شناخت آن ذوات قدسي و معصوم نيست، هيچ تمجيدي به درجه تمجيد آنان نمي رسد.

بيان كرم الهي _ نعمت هاي مادي و معنوي _ بخشي از بر شمردن فضايل الهي است كه پيشوايان نور به آن اقدام كرده اند. با آنكه نعمت هاي مادي را همگان ادراك مي كنند، كسي همانند آنان در اين ميدان سخن نرانده است.

معناي دوم اينكه بي ترديد ائمه عليهم صلوات الله نفيس ترين گوهر آفرينش، برترين و بالاترين نعمت خدا و با ارزش ترين هديه او به نظام هستي اند، از اين رو خلقت آن ذوات نوراني و پا گذاشتن آن ها به عرصه وجود، تمجيد كرم الهي به بهترين شكل است، بنابر اين با خطاب به آنان مي توان گفت كه شما با وجودتان خدا را تمجيد كرديد: «و مجّدتم كرمه».

البته علامه جوادي آملي، در نهايت معناي اول را مي پذيرد و آن را با وحدت سياق داراي تناسب بيشتري مي بيند؛ يعني با بيان نعمت هاي مادي و معنوي، كرم الهي را تمجيد كرديد.

بنابر اين علت مجد كرم الهي همانا شناخت صحيح خداوند توسط آن ذوات مقدس است كه علت چنين شناختي بر مي گردد به عصمت و طهارت آنان، يعني چون ايشان پاك گرديده اند درجه تعالي آنان فزوني يافته و به كمال رسيده اند و در آن حالت آنچه از شناخت خداوند

دريافت مي دارند، كامل تر از ديگران است چون شأنيت يافته اند و از طرفي به جهت معصوميت از خطا و سهو، چنين شناختي بي اشكال و خطا مي باشد كه باعث مي شود، بهترين تمجيد ها از كرامت الهي توسط ايشان حاصل گردد.

مبحث چهارم: پايستگي ياد او

«وأدمتم ذكره»

أدمتم: اين واژه از ريشه «دَوَمَ» و اصل آن به معناي ثبوت و بقاء است.

ذكر: «ذكر» كه ضمير متصل آن به خدا بر مي گردد، در مقابل غفلت و فراموشي است و به معناي برتري، شرف، شهرت و ثنا نيز آمده است.

علامه جوادي آملي مي فرمايند: شرافت و ثمر ذكر در گرو سه چيز است: منزلت و شرافت «مذكور»، مرتبت «ذاكر» و كيفيت و كميت علمي كه مايه ذكر مي شود.

مذكور برخي از ذاكران «نعمت»هاي عادي خداست و بعضي ديگر «ايام الله» كه ظرف ظهور قدرت ويژه خداست، عده اي به «اسماي مياني» خدا دلگرم اند و شماري به اسم اعظم او سرگرم؛ ليكن اوحدي از ذاكرانْ دل در گرو ياد خود «او» دارند.

درجه هر يك از اين گروه ها و بهره شان از ذكري كه دارند، به قدر شرافت مذكورشان است، در نتيجه برترين درجه از آنِ گروهي است كه مذكورشان اشرف است؛ يعني گروهي كه به ياد خود خدا هستند، چنان كه از آن سو حرمت و منزلت «ذاكر» در ارتقاي رتبه ذكر و در نتيجه منزلت مذكور اثر دارد، از اين جهت مي توان گفت كه ذكر خدا از بنده صالح مهم تر، مفيدتر و با ارزش تر از ذكر عبد از خداست، هرچند تمام اذكار بنده صالح محفوف به دو ذكر خداي سبحان است: يكي قبل از ذكر بنده كه او را بيدار و

هشيار مي كند و ديگري بعد از ذكر بنده كه پاداش ذكر اوست.

از سوي ديگر، چون علمي كه منشأ ذكر مي گردد مراتب متفاوتي دارد، مايه تفاوت درجه ذكر و در نهايت، تفاوت درجه ذاكران مي گردد: ذكر برخي از ذاكران برخاسته از علمي است كه به «منعم» دارند و برخي ناشي از علمي كه به «نعمت» دارند.

در اين فقره زيارت، ياد خود خدا به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم صلوات الله نسبت داده شده است از اين رو پاداش و درجه كسي با اجر و درجه آن ها برابري نمي كند، زيرا از يكسو ذاكرِ خود خدا هستند و از سوي دوم مذكور او.

بنابراين امامان معصوم عليهم صلوات الله به چنان مقامي نايل آمده اند كه به ذكر دائمي و عملي خداوند مشغول هستند.

ائمه ( عليهم السلام ) فرمان بران فرمان هاي ذكري هستند كه خداوند در قرآن اشاره فرموده و مصاديق «اهل الذكر» مي باشند چه از جهت كثرت كه خدا فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا» ؛ از جهت حالات كه فرموده: «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلى جُنُوبِهِمْ» ؛ از جهت ظاهر و باطن كه فرمود: «وَاذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخيفَةً» ؛ از جهت زماني كه فرمود: «وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصيلاً»

ذكر دائمي خداوند آن است كه امامان معصوم عليهم صلوات الله در مقام «اسم الله» ثابت مانده اند و هيچ مرتبه اي از آن پايين نيامده اند. امامان معصوم عليهم صلوات الله خداوند را تسبيح و تقديس كرده و ديگران اين عمل را از آنان فرا گرفتند.

اين دوام ذكر داشتن را ائمه ( عليهم السلام ) به ديگر مؤمنان هم سفارش

فرموده اند، ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «إن سمعت الأذان وأنت على الخلاء، فقل مثل ما يقول المؤذّن ولا تَدَع ذكر اللّه عزّوجلّ في تلك الحال، لأنّ ذكر اللّه حسن على كلّ حال.ثمّ قال عليه السلام: لما ناجي اللّه عزّوجلّ موسى بن عمران عليه السلام قال موسى: يا ربّ! أبعيد أنت منّي فأناديك؟ أم قريب فأناجيك؟ فأوحى اللّه عزّوجلّ إليه: يا موسى! أنا جليس من ذكرني. فقال موسى عليه السلام: يا ربّ! إنّي أكون في حال أجلّك أن أذكرك فيها. قال: يا موسى! اذكرني على كلّ حال»:

هر گاه صداى اذان را شنيدى فرازهاى اذان را با مؤذّن تكرار كن و ياد خداوند را در هر حال فراموش نكن. چون به ياد خدا بودن براى انسان در هر حالتى كه باشد نيكو و پسنديده است. سپس امام عليه السلام فرمود: موقعى كه خداوند با موسى عليه السلام تكلّم مى فرمود، موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! آيا تو از من دور هستى تا صدايت بزنم؟ يا نزديك هستى تا با تو نجوا كنم؟ خداوند به او خطاب كرد: اى موسى! من هم نشين كسى هستم كه به ياد من باشد.

حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! گاهى من در حالى هستم كه تو را بزرگ تر از آن مى دانم كه در آن حال ذكر تو را بگويم. خداوند به موسى خطاب كرد: اى موسى! مرا در هر حالى كه هستى ياد كن.

قطعاً علت اعطاي چنين مقامي و مداومت در ذكر حقيقي الهي، پيش تر اعطاي مقام عصمت و طهارت به اين بزرگواران است كه چون تعالي رتبه پيدا

نموده اند، بهتر خداوند را شناخته اند و بيش از ديگران، بلكه متفاوت از آنان به ذكر خداوند مي پردازند.

مبحث پنجم: تأكيد پيمان

اشاره

«و وكدّتم ميثاقه»

وكّد: اين كلمه ماضي باب تفعيل از ريشه «وكد» است كه بر شدت و محكمي دلالت مي كند، از اين رو به طنابي كه با آن گاو را هنگام دوشيدن مي بندند، «وِكاد» گفته مي شود.

ميثاق: «ميثاق» كه معناي مصدري دارد از ريشه «وثق» ( بستن و محكم كردن ) و به معناي پيمان محكم است. عقد ازدواج را از آن جهت ميثاق مي گويند كه شوهر در حال عقد، پيمان مي سپارد كه همسرش را در صورت توافق اخلاقي به گونه اي شايسته نگه دارد و در فرض عدم توافق به نيكويي رها كند.

در اين جمله به ارتباط ائمّه عليهم صلوات الله با خداى متعال در دو مرحله اشاره شده است:
مرحله پيمان با خداى عزوجلّ

اين پيمان در عالمى قبل از اين عالم بوده كه از آن به «عالم ذر» تعبير مى شود. اين پيمان از عموم فرزندان آدم بوده، آن جا كه مى فرمايد:«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَكُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ».

بنابر اين شكّى نيست كه اولين پيمان گرفته شده از عموم فرزندان حضرت آدم عليه السّلام ، توحيد خداى متعال است كه فرمود: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ». و در آيه بعد آن مى فرمايد: «وَأَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ».

اين، ميثاقي عمومي است كه همه انسان ها از ابتدا تا انتهاي خلقت را بي استثنا شامل مي شود و هدف از آن اين است كه در قيامت كسي با دستاويز قرار دادن غفلت از ربوبيت حق تعالي يا پيروي

از نياكان مشركْ بهانه جويي نكند و گناه باطل گرايي خود را به گردن ديگران نگذارد.

البته نيكو است تا اشاره شود كه در همان عهد عالم ذر بر اساس روايات اولين كسى كه در جواب «ألست» «بلى» گفته رسول اللّه صلّي الله عليه وآله والسّلم، اميرالمؤمنين عليه السّلام و ائمّه عليهم صلوات الله بوده اند. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: «إنّ بعض قريش قال لرسول اللّه صلّي الله عليه وآله والسّلم: بأيّ شيء سبقت الأنبياء وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟ قال: إنّي كنت أوّل من آمن بربّي وأوّل من أجاب، حين أخذ اللّه ميثاق النبيّين ( وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى ) فكنت أنا أوّل نبيّ قال بلى. فسبقتهم بالإقرار باللّه عزوجل».

و نيز اين نكته كه علاوه بر توحيد پيمان نبوّت حضرت رسول و ولايت حضرت امير عليه السّلام گرفته شده است: «عن أبي عبداللّه في قول اللّه: ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ ) قال: أخرج اللّه من ظهر آدم ذريّته إلى يوم القيامة، فخرجوا كالذر، فعرّفهم نفسه، ولولا ذلك لن يعرف أحد ربّه.ثمّ قال: ( أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى ) وإنّ هذا محمّد رسولي وعلي أمير المؤمنين خليفتي وأميني».

مرحله دعوت و عمل به پيمان

از انبيا و ائمّه عليهم صلوات الله علاوه بر ميثاق توحيد و عبادت خدا، بعلت اينكه رهبران فكري و زمامداران سياسي و اجتماعي جامعه اند، ميثاق دعوت مردم به آن اخذ شده: «واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبيّينَ مِيثقَهُم ومِنكَ ومِن نُوحٍ واِبرهيمَ وموسي وعيسَي ابنِ مَريَمَ واَخَذنا مِنهُم ميثقًا غَليظا». به حضرت رسول صلّي الله عليه وآله والسّلم خطاب شده: «قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ»

؛ «قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبّي وَلا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا».

بنابر آن چه گذشت وقتى ما در زندگى ائمّه اطهار عليهم صلوات الله مطالعه مى كنيم مى بينيم كه آن ها اين ميثاق را با خداوند متعال داشته اند و همواره آن را تأكيد و تقويت و اين گره را محكم كرده اند.

البته، ميثاق بين خدا و ائمّه دو گونه بوده است:

1.ميثاق عام، كه ائمّه چون انبيا اين ميثاق را داشته و بدان عمل نموده اند.

2.ميثاق خاصّ، كه جانشينان عام يا خاص انبياي الهي غير از تعهد عمومي كه در سوره اعراف بدان اشاره شده است، تعهدي ويژه سپرده اند. البته هركس كه بهره اش از جانشيني آن ها بيشتر باشد، ميثاق او سنگين تر است واز همين رو هر كدام از اهل بيت _ از جمله صدّيقه طاهره _ تكاليف خاصّه اى داشته و به عمل آن ها پيمان بسته و به خوبى عمل نموده اند.

علامه جوادي آملي به نكته اي نيز اشاره مي نمايند،ايشان مي فرمايند:

توكيد ميثاق، مرهون تأكيد اِشهاد خدا و شهود مردم است؛ يعني هر چه اِشهاد الهي و شهود انساني قوي تر باشد، تعهّدْ اكيدتر و ايفاي عهدْ وثيق تر خواهد بود و چون اهل بيت عصمت و طهارت عليهم صلوات الله در شهود ربوبيت خدا و عبوديت خود كامل اند، در امتثال تعهّد نيز جامع و تامّ اند، زيرا نه مبتلا به ذهول از ربوبيّتِ مطلقِ الهي اند و نه گرفتار غفلت از عبوديّت ذاتي خويش.

ايشان همچنين اشاره مي نمايند كه انسان كامل معصوم عليهم صلوات الله در مرحله حدوث و بقا نسبت به پيمان هاي الهي دقيقاً ادراك و عميقاً باور دارد و عريقاً به آن متخلّق است

و اَنيقاً به آن عمل مي كند و خلاصه با علم صائب و عمل صالح در ساحت ميثاق خدا باوفاست.

بنابراين با فرمايش علامه بزرگوار رابطه طهارت با توكيد ميثاق، پُر واضح است.

مبحث ششم: تحكيم پيمان فرمان بري

«وأحكمتم عقد طاعته»

أحكمتم: اين واژه از ريشه «حكم»است كه در اين باب به معناي محكم كردن مي آيد.

عقد: «عقد» به معناي «بستن» و «محكم بستن» است. بر اين اساس به طناب گره خورده «حبل معقود» گفته مي شود. اندك اندك اين واژه در امور معنوي به كار رفت و به پيماني كه ميان دو نفر بسته مي شود، عقد اطلاق شد؛همان طور كه «عهد» نير گفته مي شود با اين تفاوت كه عقد، رساتر از عهد است.

طاعت: اين واژه مصدر «طوع» است كه به معناي همراهي و فرمان بردن همراه با خضوع و فروتني مي آيد و به طور كلي سه قيد خضوع، رغبت و عمل كردن مطابق امر، در اين واژه اخذ شده است.

ميثاقي كه انسان پس از مشاهده عزّ ربوبي خدا و ذلّ عبودي خود در «عالم اَلست» به پروردگار هستي سپرد اين بود كه پس از پذيرش اين ربوبيت و اقرار به آن، هواي ربوبيت از سر برون كند و جز در جايگاه عبوديت ننشيند در اين ميان كساني كه در «عالم اَلست» به محكم ترين ميثاق گردن سپردند و در اين نشئه با دوام ذكر هرگز اسير چنگال خونريز غفلت نمي شوند، اين گره را چنان محكم مي بندند كه هيچ قدرتي توان گشودن آن را ندارد.

اينان همان كساني هستند كه به مقام عصمت رسيده اند و بي چون و چرا تا هر مرحله اي كه لازم باشد، فرمان مي برند.

علامه جوادي آملي مي نويسند: عقد طاعت خدا

گاهي در حدّ التزام به انجام واجبات و ترك محرمات است و زماني در حدّ التزام به انجام مستحبات و ترك مكروهات؛التزام اول، آدمي را به مرز عدالت مي رساند و التزام دوم به سوي مرز عصمت پيش مي برد.اما انسان كامل معصوم به ويژه چهارده نور پاك عليهم صلوات الله چنان اين گره را محكم و از آن حراست مي كند كه فراتر از اين دو التزام، به اتيان «اولي»ها مي انديشد و مواظبت مي كند تا ترك اولايي از او سر نزند.

بنا بر اين ائمه ( عليهم السلام ) پيمان فرمان بري خويش و ميثاقشان را با خداوند هماره مستحكم نموده و بر آن تأكيد مي كنند تا آن جا كه خود، پيمان و عهد الهي گشتند.

قال الصادق عليه السلام: «نحنُ شَجَرةُ النبوّةِ و معدنُ الرِساله و نَحنُ عَهْدُ اللّهِ و نَحْنُ ذِمّه اللّهِ لَمْ نَزَلَ اَنواراً حَوْلَ العَرشِ نُسبِّحُ و فيُسبِّحُ اهلُ السماءِ لِتَسْبيحِنا فَلمّا نزَّلْنا الي الاَرضِ سبَّحنا فَسبَّحَ اهلُ الارضِ، فكُلُّ عِلْمٍ خَرَجَ الي اهلِ السماوات و الارضِ فمِنَّا و عَنَّا»: امام صادق عليه السلام فرمودند: ما درخت نبوّت و معدن رسالت هستيم. ما عهد خداونديم و ماييم پيمان خداوند. آن زمان كه نوري در اطراف عرش الهي نبود، ما تسبيح خداوند گفتيم و اهل آسمان از ما ياد گرفتند و تسبيح گفتند و آنگاه كه به زمين آمديم، تسبيح خداوند گفتيم و ساكنان زمين نيز تسبيح گفتند. پس تمامي علم هايي كه به سوي آسمان و زمين رود، از ما است.

مبحث هفتم: يكرنگي در نهان و آشكار

«ونصحتم له في السّر والعلانيه»

نصحتم: اين واژه از ريشه «نصح» و مصدر آن «نُصح» و «نصيحت» است

كه به معناي خلوص ( يكرنگي ) و خيرخواهي مي آيد.

سرّ: «سرّ» در مقابل «علن» به معناي «راز» و «امر پنهاني» است. علانية: «علانية» اسم مصدر از ريشه «علن» است كه به معناي آشكار و بارز گشتن مي آيد.

جمله مورد بحث دو معنا مي يابد:

1.در نهان و آشكار براي رضاي خدا خيرخواه مردم بوديد؛ يعني «نصحتم الناس لأجل الله تعالي في السرّ و العلانية». اين خيرخواهي كه يكي از ميراث هاي انبياي الهي براي آن ذوات نوراني است «اُبَلِّغُكُم رِسلتِ رَبّي واَنَا لَكُم ناصِحٌ اَمين». ، جلوه هاي گوناگوني داشت كه پند و اندرز دادن دائمي مردم يكي از آن هاست.

آنان از سر مهرباني به مردم، اصرار بر هدايت آنان داشتند. خداوند در وصف رسول اللّه صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَّحِيمٌ»

در زيارت امامان بقيع نيز آمده است: «السَّلام عليكم اهل النَجْوي اَشهَدَ اَنَّكم قد بَلَغْتم و نَصحْتُم و صَبرتُم في ذاتِ اللّهِ و كذَّبْتم و أَسَئَ اِليكم فعفوتم»: سلام بر شما كه اهل زمزمه با خداوند بوديد. شهادت مي دهم شما حقايق را به مردم رسانديد و خيرخواهي مخلصانه كرديد و در اين راه براي خداوند صبر وشكيبايي كرديد و ديگران شما را تكذيب كرده، به شما ظلم نمودند و شما آنان را عفو كرده، بخشيديد.

2. در نهان و آشكار با خدا يكرنگي كامل داشتيد. امام صادق عليه السّلام در وصف حضرت علي عليه السّلام فرمود: « إنّ علياً عليه السّلام كان عبداً ناصحاً لله ( عزّوجلّ ) فنصحه و أحبّ الله ( عزّوجلّ ) فأحبّه» ؛ ليكن يكرنگي با خدا و نصيحت

او به معناي اعتقاد صحيح به يگانگي او و حفظ خلوص نيت در عبادت آن ذات بي همتاست ، در نتيجه بايد پس از اعتقاد كامل به توحيد و با هيچ و پوچ شمردن خود و ديگران همه چيز را از خدا و براي خدا بداند، به گونه اي كه باور و عملش با هيچ گونه ناخالصي مشوب نگردد.

علامه جوادي آملي معتقدند كه معناي دوم ( يكرنگي و خلوص با خدا ) مناسب تر به نظر مي رسد، زيرا معناي اول به گونه اي تكرار فقره بعدي: دعوتم إلي سبيله... است.

بنابر اين چون نصيحت به معناي اخلاص است، نصيحت براي خدا در بُعد علمي و خردورزي، با زدودن صفات زائد از ذات اقدس الهي و نفي اوصاف جداي از ذاتِ خدا از او و همه صفات كمالي نامتناهي را مصداقاً عين همديگر و همگي را وجوداً عين ذات واجب دانستن تحقق مي يابد چنان كه در بُعد عملي و طهارت نفساني به نزاهت از همه علائق پديد مي آيد زيرا هرگونه تعلق به غيرخدا منافي با طهارت است.

مبحث هشتم: فراخواني همراه با حكمت و اندرز نيكو به راه الهي

«و دعوتم الي سبيله بالحكمه والموعظه الحسنه»

دعوتم: اين واژه از ريشه «دعو» و مصدر آن «دعوت» به معناي فراخواندن است. و در واقع، دعوت عبارت است از طلب كردن و خواندن چيزي يا شخصي، تا توجه يا رغبت وي به سوي داعي جلب شود يا به سوي او برود.

سبيل: «سبيل» راهي است كه [پيمودن] آن آسان باشد. اصل اين واژه مطلق است؛ خواه به مقصد خير برساند يا مقصد شرّ؛ ليكن بيشتر درباره مسير خير استعمال مي شود.

راه خدا ( دقت در ضمير سبيل ) شامل هر راهي مي شود كه به اسمي

از اسماي حسناي الهي برسد و چون اهداف سالكان مختلف است و هر سالكي اسم خاصي را مقصد قرار مي دهد، راه هاي الهي نيز گوناگون مي گردد، در نتيجه دعوت ها متنوع است، چنان كه سالكان راه ها نيز همانند معادن ذهب و فضّه گونه گون اند ، هرچند همگي به سلامت به مقصد مي رسند: «واللهُ يَدعوا اِلي دارِ السَّلم».

بالحكمة: حرف «باء» براي استعانت است و نشان مي دهد كه مدخول آن ( حكمت ) ابزار كار فاعل است. «حكمت» از ريشه «حكم» به معناي «منع» است و اصل آن از «حُكم» به معناي «منع از ظلم» مي آيد. حِكمت كه بر وزن «فِعلة» است و دلالت بر نوع خاصّي از حكم مي كند نيز از آن جهت حكمت ناميده مي شود كه انسان را از جهل باز مي دارد.

موعظة : «موعظه» كه در زبان فارسي به پند و اندرز ترجمه مي شود،اين صيغه گاهي معناي مصدري دارد و زماني معناي اسم مكاني؛ ليكن در اين جا معناي مصدري مراد است. اصل اين ماده به معناي فرمان به طاعت دادن و توصيه كردن به آن، تذكر دادن انسان به امور خير و چيزي مانند ثواب و عقاب كه قلب او را نرم مي كند، آمده است.

الحسنة: ريشه «حسن» مقابل قباحت و زشتي است؛ از اين رو «الحسنة» به نيكي و نكويي ترجمه مي شود.

اين فقره كه برگرفته از آيه «اُدعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَة» است، رسمي ترين و اصلي ترين وظيفه الهي اجتماعي اولياي خدا را بيان مي كند.

«حكمت» در روايت به «قرآن» تفسير شده و «موعظه» نيز از اسماء قرآن كريم است و اين مصاديق براي واژگان مطرح شده، در عمل نيز كاملاً قابل تطابق هستند.

بدين معنا كه قرآن كريم «حكمت» است چون نور و هدايت براى عموم بشريّت بوده و هر كسى را در هر سطحى كه باشد مى شود با آن دعوت كرد. و «موعظه» است چون اگر كسى آن را با تدبّر بخواند يا گوش دهد تحت تأثير قرار مى گيرد: «اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتابًا مُتَشابِهًا مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ».

سيره انبياي الهي در باوراندن ارزش هاي ديني و دعوت به سوي حق، تكيه بر زبان تبليغ بود و در اين ميان براي ايجاد يك باور گاهي بايد با براهين عقلي و استدلال هاي منطقي، عقل مخاطب را تسخير كرد و زماني با پند و اندرز احساسات و عواطف او را برانگيخت تا قلبش رام و آرام گردد، چنان كه گاهي لازم است ابتدا با مجادله و بحث، با انباشت هاي نادرست ذهني او مبارزه شود، تا گوهر وجودش از القائات شياطين انسي و جنّي آزاد گردد و در وراي اين آزادي فكر، دربرابر استدلالْ خاضع و قلبش در برابر موعظه نرم شود.

در واقعْ حكمت، موعظه و جدال سه ابزار تبليغ و دعوت به سوي خدايند.

استدلالات و احتجاجات ائمّه عليهم صلوات الله كه در كتب متعدد معتبره شيعه آمده اين است كه نخستين وظيفه دعوت كننده، دعوت طرف مقابل به گونه اي است كه وي بپذيرد؛ يعنى دعوت او مطابق حكمت باشد.

به اين معنا كه اگر به اقامه دليل و برهان متناسب با استعداد طرف مقابل نياز است بايد اقامه دليل و برهان كند، به ويژه اگر طرف مقابل از اهل

علم و _ به اصطلاح _ صاحب رأى و نظر باشد، بايستى مطابق مبانى با او بحث شود تا او را به سوى خداوند متعال و اطاعت از اوامر او و خوددارى از نواهى او فراخواند.

اما اگر از مردم عادى باشد با موعظه نيكو و متناسب با حال او به طورى كه مؤثر واقع باشد بايد با او بحث بكند.

از اين روست كه ائمّه اطهار عليهم صلوات الله در مناظره و بحث با اشخاص اگر زنديق بوده، از طريق عقل با او بحث كرده اند، اگر اهل كتاب بوده از طريق كتاب با او بحث كرده اند، اگر در دايره اسلام بوده از طريق قرآن و سنّت با او بحث كرده اند.

بنابر اين، عصمت وطهارت ائمه باعث شده تا آن ها مشي حكمت پيشه نمايند و در همه ساحت هاي رفتاري و گفتاري خويش آن را بكار بندند و روشن است كه حكمت پيشه نمودن داراي مراتب است كه دراين ميان والاترين آن از انسان كامل يعني كسي كه ذات مقدسش از هر رجس و آلودگي پاك بوده و به طور كلي ذاتش معصوم و طاهر است صادر مي گردد.

مبحث نهم: فداكاري در راه رضوان الهي

«و بذلتم انفسكم في مرضاته»

بذلتم: اين واژه از ريشه «بذل» نقيض «منع» به معناي برداشتن موانع دسترسي به چيزي ، بخشيدن، عطا كردن و با رضايت نَفْس مباح كردن آن مي آيد.

أنفس: «انفس» و نفوس جمع نفس اند. براي اين واژه معاني متعددي مانند روح، خون و... ذكر كرده اند ليكن اطلاق آن بر جسم انسان و بر روح او و نيز بر مجموع جسم و روح انكار كردني نيست.

مرضاته: «مرضات» كه ضمير آن به

الله در «عصمكم الله» برمي گردد، به معناي رضايت مستمر است.

در اين فقره از زيارت كه مضمون مشتركي با آيه: «ومِنَ النّاسِ مَن يَشري نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ الله». دارد از ميزان تلاش و فداكاري آن ذوات قدسي براي رسيدن به اين مقصود و از مقدار هزينه اي كه براي آن مي پردازند، سخن به ميان آورده است.

و در واقع، برخي اين متاع نفيس جان را به بهايي اندك مي فروشند يا در حقيقت، آن را هدر مي دهند: «بِئسَمَا اشتَرَوا بِهِ اَنفُسَهُم». و در قبال آن توقع دارند كه به برترين درجات بهشت دست يابند، اما اهل بيت عليهم صلوات الله گرامي ترين سرمايه و نفيس ترين موجودي خود را در طَبَق اخلاص مي گذارند، بي آنكه هيچ توقعي داشته باشند و فقط مي خواهند كه خدا از آن ها راضي باشد و اصولًا ائمّه هُدي عليهم السلام در برابر رضايت الهي ارزشي براي جان خود قائل نبودند. چرا كه رضايت آنان همان رضايت و خوشنودي خداوند است.

قال الحسين عليه السلام: «رِضا اللّه رِضانا اَهل البَيت»: رضايت و خوشنودي خداوند همان رضايت و خوشنودي ما اهل بيت است.

همچنين آنان جان خود را فدا نمودند تا مايه نجات انسان ها از جهالت و ضلالت شود: «وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة» ، هرچند به ديگران چون در رتبه اي پايين تر بودند توصيه مي كردند براي رهيدن از آتش و رسيدن به بهشت، واجبات را امتثال و ناپسندها را ترك كنند: «فاجتنب ما تنكر أمثاله و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك راجياً ثوابه و متخوفاً عقابه».

در واقع ائمه ( عليهم السلام ) با بذل جان خود، مي خواهند هم از قضا و قدر الهي

راضي باشند و هم شئون علمي و عملي او مرضي خداي سبحان گردد تا اين گونه خطاب بشوند كه: «ياَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّة».

بر اين اساس آنان صاحب نَفس مطمئنه شده و مصداق كامل آيه: «رَضِي اللهُ عَنهُم ورَضوا عَنه» گشته اند و واسطه فيض و رضا براي ديگر سالكان رضوان الهي نيز هستند.

در نتيجه اين فقره زيارت، از والايي هدف ( مبذولٌ فيه ) و نيز گستره و عمق بينش آن ذوات نوراني حكايت مي كنند. نكته اي كه وجود دارد، اين بذل و از خود گذشتگي به مقتول يا مسموم شدن در ميدان نبرد و مقاومت با دشمن بيروني: «ما منّا إلاّ مقتول أو مسموم» اختصاص نداشت، بلكه بيش و پيش از آن در ميدان جهاد اكبر و دشمن درون با عبادت هاي سنگين و طاعت هاي دشوار ظهور داشت.

بنابر اين يكي ديگر ازآثار تطهير ائمه، بذل جان خويش در راه رضاي الهي است كه البته اين تبذيل در دو ساحت مادي ( جان ) و معنوي ( مبارزه با نفس ) نمود دارد كه دليل آن نيز به همان شناخت صحيح آنان بر مي گردد_ ورابطه اش با طهارت كه پيش تر اشاره شد_ چه اينكه آن گاه كه خداوند را صاحب و مالك خويش ديدند تمام مساعي خود را مصروف در كسب رضاي او مي نمايند.

مبحث دهم: شكيبايي در آسيب ها و گزند ها

«و صبرتم علي ما اصابكم في جنبه»

صبرتم: خود نگه داشتن و بي قراري نكردن در برابر ناملايمات ، اما معنايي كه در برابر «عجله» استعمال مي شود ظاهراً يكي از مصاديق يا لوازم جزع نكردن و خود نگه دار بودن در برابر ناملايمات است.

أصابكم: «أصابكم» ماضي باب اِفعال از ريشه

«صوب» به معناي نازل شدن چيزي و قرار گرفتن آن در محل خودش است. بر اين اساس، به باران «صوب» گفته مي شود، چون فرود مي آيد و در جاي خودش ( زمين ) قرار مي گيرد، چنان كه به ابر حامل باران«صيّب» مي گويند.

جنبه: «جنبه» كه به «كنار» ترجمه مي گردد، دراصل به پهلوي انسان گفته مي شود. اما «جنب الله» كه صدوق آن را به اطاعت خدا معنا كرده به همين ريشه برمي گردد، زيرا فرمان هاي الهي از سوي خدا و جانب او ( گويا از جنب او ) مي آيد.

صبر سه قسم است: صبر بر بلاها و مصيبت ها كه به رضا از قضاي الهي ختم مي شود؛ صبر بر طاعات و عبادات كه سرانجامش انقياد و خضوع در برابر حق تعالي و انس با اوست؛ صبر از گناهان كه تقواي نفساني و پروا پيشگي را در پي دارد.

سياق اين فقرات زيارت با توجه به اين كه ابتدا از صبر و سپس از رضا و تسليم سخن مي گويد با صبر در بلاها، مشكلات و فشارهاي جسماني و روحي برخاسته از آلام جسمي هماهنگ تر است، گرچه لفظ اطلاق دارد و شامل هر سه قسم مي شود و اين، مقتضاي طبع بشر است كه در برابر ناراحتي هاي جسمي در فشار قرار گيرد و به صبر نيازمند باشد و ائمه عليهم صلوات الله به لحاظ بشر بودن از اين اقتضا مستثنا نبودند.

نكته اي را نيز بايد توجه داشت كه صبر رهبران الهي گاهي در تحمّل رنج هاي توان فرساي تحميلي مانند ضرب، شتم، زندان، هتك و... است و زماني در مشاهده فرورفتن عمدي جامعه در گودال جهل علمي و چاه جهالت عملي و نَبذ كتاب الهي در

پشت سر خود و در واقع محروميت جامعه از علوم وحياني و بي بهره شدن آن ها از فيض ويژه پروردگار، مصيبت دردناكي براي ارواح لطيف آنان است.

ائمه اطهار عليهم السلام همه اين مسائل و مصائب را تحمّل كردند و صبر كردند و اين ها نيز از ميثاق و پيمان آنان با خداوند متعال بوده است؛ يعنى در راه او، براى رسيدن به هدف او و به خاطر او بوده است

و ايشان، مصداق اين آيه هستند كه مى فرمايد: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ اْلأَمْوالِ وَاْلأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرينَ الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»

اين مصائب و صبر بر آن ها تا جايي بود كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «ما اوذي نَبيّ مِثل ما اوذيتُ»: هيچ پيامبري همانند من اذيت و آزار نشد.

اين اذيّت ها تا آنجا ادامه يافت كه به كشته شدن امامان و معصومين عليهم السلام مي انجاميد.

امام حسن عليه السلام بعد از كشته شدن پدرش فرمود: «لقد حدَّثَني حَبيبي جَدي رسولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله اِنَّ الامرَ يملكُه اِثْنا عَشَرَ اِماماً مِن اَهلِ بَيته و صَفوتِهِ ما مِنَّا الّا مَقتولٌ او مسمومٌ»: همانا جدّم و حبيبم رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: امر خلافت و امامت، از آن دوازده امام از اهل بيت اوست و هيچ يك از جانشينان او نيستند، مگر آنكه كشته شوند و يا مسموم گردند. بنابر اين بايد گفت آنان براي خداوند و در راه او، مشقّت هاي زيادي را تحمّل كردند.

حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: «مصيبت

هايي را تحمّل كردم كه اگر بر روزگار وارد مي شد، آن را شب مي نمود. همه اين صبرها و تحمّل مصيبت ها براي رضاي خداوند و به خاطر حبّ الهي و پابرجا ماندن دين رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده است».

بنابر اين، چون وجود آن بزرگواران داراي طهارت كامل است يكي از رفتارهاي نيكويي كه ازآنان صادر مي شود،صبر وحتي حلم آنان است كه چون ايشان داراي طهارت و كمال انساني هستند، اهداف صبر و ميزان آن با ديگران تفاوت داشته و والاتر مي باشد.

مبحث يازدهم: برپايي نماز

«واقمتم الصلوه»

قمتم: «اَقمتم» صيغه نهم ماضي باب افعال از ريشه «قوم» است كه اصل آن به معناي «ايستادن» مي آيد. به ستون و ركن هر چيز كه مايه ايستادگي و انتظام آن مي گردد قِوام يا قِيام آن چيز مي گويند. بر اين اساس، استعمال اين واژه در باب اِفعال كه با تعديه همراه است به معناي برپا داشتن ديگري مي آيد.

الصلوة: به معناي نرم شدن است كه گاهي به وسيله آتش است كه چوب، آهن و... را نرم مي كند و گاهي به وسيله نماز است كه قلب را نرم مي كند.كساني كه اين واژه را به معناي دعا گرفته اند معتقدند كه چون افعال مخصوص و مشهور ( نماز ) مشتمل بر دعاست، آن را «صلات» ناميده اند.

نماز شناسنامه و چهره دين و آيين الهي: «لكلّ شي ء وجهٌ و وجه دينكم الصلاة» ، مرز ميان ايمان و كفر: «ما بين الكفر و الإيمان إلاّ ترك الصلاة» ، پناهگاه محكم در برابر وسوسه هاي شيطان: «الصلاة حصنٌ من سطوات الشيطان» ، مايه سرازيري رحمت رحمان: «الصلاة تستنزل الرحمة» ، برترين اعمال: «أحبّ

الأعمال إلي الله عزّ وجلّ الصلاة و هي آخر وصايا الأنبياء» و بسياري از اوصاف ديگر است.

قرآن كريم همگان را به اقامه نماز سفارش كرده است: «واَقيموا الصَّلوة». ليكن نه هيچ كس به اندازه پيشوايان معصوم عليهم صلوات الله به ظرايف و لطايف حدود مورد اشاره آن آشنايي دارد و نه كسي به قدر آن زمامداران پاك عليهم صلوات الله در به كار بستن دقيق آن ها توفيق پيدا مي كند، چنان كه نماز و عبادتشان از لحاظ كميت و كيفيت بي بديل است، از اين رو آن ذوات قدسي عليهم صلوات الله تنها كساني اند كه با اطمينان كامل و بي هيچ قيد و شرطي مي توان به آنان گفت كه «شما نماز را اقامه كرديد و حقيقت نمازيد» و بر اين مطلب شهادت داد.

چون نماز انسان كامل و عبادت او كامل ترين نمازهاست، استوارترين عمود دينْ نماز انسان كامل يعني اهل بيت عصمت و طهارت عليهم صلوات الله است، از اين جهت مي توان آن ذوات قدسي عليهم صلوات الله را حقيقت صلات دانست، چنان كه حقيقت عبادت هاي ديگر نيز هستند. پس اگر از آنان به عنوان «حقيقت نماز» ياد شده كاملاً صحيح و پذيرفته است.

همچنين بايد ياد آور شد كه نماز خواندن با اقامه نماز كردن تفاوت دارد، چرا كه اولي با يك بار نماز خواندن و دومي با استمرار آن محقق مي شود؛ اما اقامه نماز و برپا داشتن آن بسيار دشوار است. با اينكه فضايل، آثار و بركات اصلي نماز از آن اقامه اين عبادت بي نظير است: «هُدًي لِلمُتَّقين ... ويُقيمونَ الصَّلوة» ؛ «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّلِحتِ واَقاموا الصَّلوةَ... لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولاخَوفٌ عَلَيهِم ولاهُم يَحزَنون» ؛ «والَّذينَ يُمَسِّكونَ بِالكِتبِ

واَقاموا الصَّلوةَ اِنّا لانُضيعُ اَجرَ المُصلِحين»؛ «فَاِن تَابوا واَقاموا الصَّلوةَ... فَخَلّوا سَبيلَهُم»؛ «فَاِن تَابوا واَقاموا الصَّلوةَ... فَاِخونُكُم فِي الدّين».

به سخن ديگر، زماني مي توان گفت كه فلان چيز اقامه شد كه مقصود اصلي از آن حاصل شود. بدين ترتيب، زماني نماز اقامه مي شود كه هدف از تشريع آن ( نهي از فحشا و منكر، ياد خدا و... ) به دست آيد كه پيامبر ( صلي الله عليه و آله و السلم ) فرمودند: «إنّما فُرضت الصلاة و اُمر بالحج و الطواف و اُشعرت المناسك لإقامة ذكر الله» و تحصيل اين هدف به آداب و شرايطي بيش از آنچه در فقه آمده، نيازمند است.

در تفسير منسوب به امام عسكري ( عليه السلام ) آمده كه مقصود از «اقامه صلاة» اتمام ركوع، سجده و حفظ وقت و حدود آن است و همچنين پرهيز كردن از چيزهايي كه آن را فاسد يا ناقص مي كند، يعني به إتمام ركوع ها و سجود ها و حفظ مواقيت ها و حدودها و صيانت ها عمّا يفسدها أو ينقصها.

مقصود از اتمام ركوع و سجود، رعايت تأنّي در نماز است تا اذكار آن در حال آرامش بدن گفته شود و حفظ مواقيت، تنها به رعايت وقت نماز از حيث ادا و قضا نيست، بلكه به مواظبت بر اداي آن در اول وقت است؛ اما چيزهايي كه نماز را فاسد يا ناقص مي كند و بايد از آن ها اجتناب كرد در دو بخش قابل شمارش است:

1. گناهاني مانند بي تولّي و تبرّي بودن، منع زكات، سبك شمردن نماز، عاق والدين شدن، بي ورع بودن، مال مردم خوردن، غذاي حرام، ميگساري و... كه پيش از نماز انجام

مي گيرند و در روايات از آن ها به عنوان مانع قبولي نماز ياد شده است.

2. گناهاني مانند غيبت و... كه حتي پس از نماز نيز موجب ضايع شدن آن مي شود.

بنابر اين، اقامه نماز تنها به خواندن آن نيست، بلكه به رعايت مجموعه اي از آداب، شرايط و بايد و نبايدهاي شرعي قبل و بعد از آن، وابسته است و بايد مواظبت كرد تا روح نماز از از بين نرود؛ يا از كمال آن كاسته نشود.

مبحث دوازدهم: اعطاي زكات

«وأتيتم الزكوه»

اتيتم: «اتيتم» صيغه نهم ماضي باب افعال از ريشه «أتي» است كه به معناي آمدن مي آيد. بر اين اساس، هنگامي كه با همزه باب اِفعال متعدّي مي شود، دو مفعول مي گيرد و به معناي آوردن كسي يا چيزي نزد ديگري است.

زكوة: اين واژه كه از دو حرف سالم «ز» و «ك» و يك حرف علّه تشكيل شده است، بر نموّ و زيادت دلالت مي كند. به نظر مي رسد ريشه اين واژه به معناي حذف زوايد و ناخالصي ها باشد و چون حذف زايد مايه رشد اصل است.

اين جمله كه همانند بسياري از آيات قرآن كريم با اقامه نماز همراه شده است، بر اهميت اين عمل عبادي در شريعت اسلام دلالت مي كند، زيرا در كنار آن عمل عبادي ( نماز ) كه ستون دين است و رابطه انسان را با خدا محكم مي كند، اين عمل ( زكات ) نيز به لحاظ عبادي بودن و نيازداشتن به قصد قربت، از يك سو رابطه خلق و خالق را عمق مي بخشد و از سوي ديگر مايه تحكيم رابطه افراد جامعه با يكديگر مي شود.

امّا سرّ اينكه در اين زيارت و زيارت هاي ديگر خطاب به معصوم

عليهم صلوات الله شهادت مي دهيم كه شما زكات را پرداخت كرده ايد، اين است كه پرداخت زكات هيچ فرد يا گروهي ويژگي اداي زكات آن ذوات نوراني را ندارد كه مثلاً در صورت لزوم در حال ركوع نيز زكات _ به معناي جامع كه شامل صدقه نيز مي شود _ بپردازند يا در حال نياز شديد خود به مال آن را انفاق كنند بي آنكه توقعي از طرف مقابل داشته باشند يا بين مستحق ها فرقي بگذارند.

در خصوص ايتاء زكات چند احتمال وجود دارد:

طبق روايات، برخى از ائمّه عليهم صلوات الله زمين زراعى داشتند و غلاّتى برداشت مى كردند و مانند ديگر مسلمانان زكات مى دادند. احتمالات ديگر چنين است:

1. ائمّه عليهم صلوات الله احكام زكات را تعليم نمودند، مردم را بر دادن زكات واداشتند و آن احكام را از هر گونه تغيير، تبديل و تحريفى توسّط منافقان حفظ كردند و نگذاشتند تصرّفى واقع شود، چون زكات مثل نماز، نشانه دين است. پس ائمّه عليهم صلوات الله زكات را به تعليم آن و بيان احكام آن حفظ كردند.

2. مراد از پرداخت زكات اين است كه حقوق فقراى مؤمن را رعايت كردند و زكات را به آن ها رساندند.

به سخن ديگر، آن گاه كه مردم زكوات را در اختيار ائمّه عليهم صلوات الله مى گذاشتند تا در موارد خود مصرف شود، آن طورى كه بايد ائمّه عليهم صلوات الله عمل مى كردند.

اين احتمال يكى از امتيازات ائمّه عليهم صلوات الله و امامان بر حق در مقابل امامان ضلال و گمراهى مى باشد كه ديگران اموال و حقوق شرعى را در موارد آن به مصرف نرساندند و تصرّفات خلاف شرع

كردند.

3. زكات به معناى عام اخذ شود؛ يعنى امتياز ائمّه عليهم صلوات الله از مردم در مورد زكات اين بوده كه آن بزرگواران همه اقسام زكات را ايتاء مى كردند. ( منظور جميع موارد زكات همچون:مال،مقام وجاه وآبرو يعني انسان وساطت كند و براى قضاى حوائج مردم و حل مشكلات مؤمنان از آبرو و حيثيت و جاه خودش هزينه كند ،زكات علم كه نشر و تعليم آن است ) .

بنابر اين، ائمّه عليهم صلوات الله همه اقسام زكات را داشتند و ادا كردند و خداوند متعال همه اين شئون را به آنان عنايت كرده است.

پس وظيفه امام و شرط امامت است كه زكات را در هر موردى به آن نحوى كه ضرورت اقتضا مى كند و به آن ترتيبى كه وظيفه را تشخيص مى دهد پرداخت كند.

بنابراين، احتمال دارد كه مراد از ايتاء زكات اين باشد كه امام هر يك از اين اقسام را در جاى خودش استفاده كند و به كار ببرد كه البته استفاده كردن و به كار بردن زكات به اين معناى عام، سه جهت دارد.

1.امام عليه السّلام داراى اين اقسام از شئونات باشد؛ يعنى امام، علم، مقام و مال را دارا باشد كه ائمّه عليهم صلوات الله چنين بوده اند.

2.آنان بدانند آن ها را در كجا و چگونه به مصرف برسانند و از چه راه و يا كدام قسم را در كجا بايد مصرف بكنند.

3.قدرت به كار بردن و استفاده كردن هر يك از شئونات را داشته باشند.

ائمّه عليهم صلوات الله داراى اين جهات بودند كه به تمام معنا ايتاء زكات كردند و از طرفى براى زكات تقسيمات ديگرى است: زكات

ظاهرى و زكات باطنى و واجب و زكات مستحب.

علامه جوادي آملي پس ازآن كه به ويژه بودن عبادت زكات و لزوم قصد قربت وخلوص اشاره مي كنند مي فرمايند: «درجات خلوص به درجات سالك مزكّي بستگي دارد آن كه خويشتن را از خود رها و به معبود اهدا مي كند، عمل صالح خود را از گزند عيب و آسيب نقص مي رهاند. عمل صالحي كه تنها براي معبود محض ( عزّوجلّ ) انجام مي گيرد هم نصاب اقتضاي آن تامّ است و هم قلمرو غيرزدايي و حوزه بيگانه روبي آن كامل، بنابراين عبادتي همانند زكات، آن گاه كه از انسانِ كامل معصوم عليهم صلوات الله صادر مي شود، هم واجد تمام اجزا، شرايط، مقدمات و مقارنات است و هم مصون از تمام موانع، قواطع و شواغل؛ خواه آن شاغل خودي باشد يا بيگانه».

مبحث سيزدهم: امر به معروف و نهي از منكر

«وأمرتم بالمعروف ونهيتم عن المنكر»

أمرتم: أمر» دو معنا براي اين واژه ذكر شده است:1. نقيض نهي كه به اوامر جمع بسته مي شود و در فارسي به معناي فرمان است. 2. كار و شأن كه جمع آن «امور» است.

المعروف: ريشه اين واژه «عرف» است كه به معناي آگاهي يافتن از چيزي و خصوصيات و آثار آن مي آيد. «معروف» چيزي است كه عقل يا نقل آن را به حُسن و نيكويي بشناسند.

نهيتم: «نهيتم» صيغه نهم ماضي از ريشه «نهي» به معناي بازداشتن از چيزي مي آيد؛ خواه با عمل باشد ( تكويني ) يا با گفتار ( تشريعي ) .

منكر: «منكَر» اسم مفعول باب افعال از ريشه «نكر» است. اصل اين واژه خلاف «عرف» است و «عرف» به معناي شناخت با يكي از حواس پنج گانه مي آيد ،

بنابراين «نكره» چيزي است كه با يكي از حواسّ شناخته نشده باشد. اما «مُنكَر» به كاري گفته مي شود كه عقلِ صحيح كه يكي از دو دليل شرع است، به زشتي آن حكم مي كند، چنان كه ممكن است عقل درباره حسن و قبح آن نظري نداشته باشد ( از موارد حسن و قبح عقلي نباشد ) ولي دليلِ نقلي شرع آن را ناپسند بشمارد.

مي توان امر به معروف و نهي از منكر را كه از حقوق متقابل مردم و حكومت است در راستاي اهداف رسالت و مكمِّل تلاش هاي رسولان الهي دانست. پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمود:«مَن أمر بالمعروف و نهي عن المنكر فهو خليفة الله و خليفة رسوله».

همين اهميت است كه باعث مي شود تا اميرمؤمنان عليه السّلام همه اعمال نيك بندگان خدا _ حتي جهاد در راه خدا _ را در مقايسه با امر به معروف و نهي از منكر همانند قطره اي در برابر دريايي ژرف و پهناور مي داند: «و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد في سبيل الله عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر إلاّ كنفثة في بحر لجّيّ». و پس از تقسيم جهاد به سه قسم عملي، زباني و قلبي ترك مطلق امر به معروف و نهي از منكر را مايه دگرگوني هويت انسان مي شمارد: «أول ما تُغلَبون عليه من الجهاد الجهاد بأيديكم، ثمّ بألسنتكم، ثمّ بقلوبكم، فمَن لم يعرف بقلبه معروفاً و لم ينكر منكراً قُلِبَ فجُعل أعلاه أسفله و أسفله أعلاه».

علامه جوادي آملي درباره اين فقره از زيارت مي نويسند: در اين جمله از زيارت كه بر شهادت به عصمت پيشوايان نور عليهم صلوات الله و مبرّا دانستن

آن ها از خطاي علمي و خطيئه عملي مترتب شده است، از آن ذوات نوراني به عنوان آمران حقيقي به معروف و ناهيان واقعي از منكر ياد شده است و اين ترتّب، حاكي از آن است كه در امر و نهي آن ها خطا و خطيئه اي راه ندارد؛ يعني نه در شناخت معروف و منكر دچار خطا مي شوند و نه در امر و نهي كردن بيجاگويي يا كوتاهي مي كنند بلكه بالاتر، امر و نهي آن ها معيار معروف و منكر است.

ائمّه ( عليهم السلام ) به معروف امر مى كردند. روشن است كه امر به هر چيزى بايد متناسب با آن چيز باشد، چون امر فقط گفتن نيست؛ بلكه امر كردن به معناى واداشتن و ايجاد داعى نمودن است. از طرفى معروف نيز عبارت است از معروف اعتقادى، عملى و اخلاقى. بنابراين، ائمّه عليهم السلام مردم را به معروف اعتقادى، عملى و اخلاقى وامى دارند.

منظور از معروف همان امام است و كسى كه با امامت مخالف مى شود منكَر خواهد بود. يعنى معروف در اعلا مراتب خود تجسّم در وجود پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و امام مى يابد و معلوم مى شود كه آمران به معروف و ناهيان از منكر به معناى حقيقى و تام پيامبر اكرم و ائمّه اطهار عليهم السلام هستند و اين معنا در نزد غير معصومين نخواهد بود.

بنابر اين آنان هستند كه امركنندگان واقعي معروف و نهي كنندگان واقعي منكر هستند و به همين خاطر بهترين امت ها مي باشند. چرا كه قرآن مي فرمايد: «كنتمْ خيْر امه اخْرجتْ للناس تاْمرون بالْمعْروف و تنْهوْن عن الْمنكر».

امام صادق عليه السّلام به ابي بصير

فرمودند:« اين آيه بر پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نازل شد و منظور از آن اوصيا هستند. سپس فرمود: آنان هستند كه با امر به معروف و نهي از منكر، بهترين امت ها قرار گرفته اند. به خدا قسم جبرييل آن را نازل كرد و منظوري جز پيامبر و اوصيا و جانشينان او - كه سلام خداوند بر آنان باد – نداشت».

حضرت سيد الشهداء عليه السّلام براي برپايي دين اسلام قيامي را آغاز نمود كه در كربلا با خون خود، درخت تنومند آن را آبياري كرد و هدف از اين قيام را «امر به معروف و نهي از منكر» معرفي نمود. امام حسين عليه السّلام فرمود:« من قيام نكردم براي سبك سري و سرمستي و نه براي فسادْ برپا كردن و ظلم و ستم نمودن. بلكه قيام كردم براي اصلاح در امت جدم عليه السّلام و قصدم امر به معروف و نهي از منكر است».

مبحث چهاردهم: جهاد حقيقي در راه خدا

«وجاهدتم في الله حقّ جهاده»

جاهدتم: اين واژه از ريشه «جهد» به معناي كوشش كردن و به مشقت افتادن است.

«جهاد» به معناي جنگيدن با دشمن است. اين تسميه از آن جهت است كه انسان خودش را به مشقت مي اندازد.

في الله: در ابتدا به نظر مي رسد كه «في الله» همان «في سبيل الله» ( محذوف المضاف ) باشد؛ ليكن معناي لطيف تر آن، «تعليلي» بودن «في» است؛لطيف تر بودن تعبير «جهاد في الله» از تعبير «جهاد في سبيل الله» فاصله انداختن «سبيل» بين «الله» و «مجاهد» است، از اين رو «مجاهد في الله» به خدا نزديك تر و از اخلاص بيشتري برخوردار است.

حقّ جهاده: اين تركيب كه مي توان آن را به جهاد شايسته

ترجمه كرد، اضافه صفت به موصوف است و در اصل «حق الجهاد فيه» يا «حق جهادكم فيه» و مانند آن بوده مفعولِ مطلقِ نوعي است كه شكل جهاد زيارت شدگان معصوم عليهم صلوات اللهرا بيان مي كند. تقديم «حق» بر «جهاد» از يك سو و اضافه «جهاد» به ضمير «ه» كه به خدا برمي گردد و آن را به وي اختصاص مي دهد از سوي ديگر، براي افاده مبالغه بيشتر است.

اين فراز مشابه آيه مباركه اى در سوره حج است كه مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَجاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ».

بايد توجّه داشت كه جهاد، تنها به معني جنگ و نبرد مسلّحانه نيست، بلكه هر نوع تلاش و كوششي را كه براي پيشبرد اهداف مقدّس الهي انجام گيرد، شامل مي شود.

بنابر اين علاوه بر نبردهاي دفاعي و تهاجمي، مبارزات علمي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي را نيز شامل مي شود.

در اين ميان ائمه ( عليهم السلام ) در زمينه هاي مختلف، نهايت مجاهدت را نمودند. در آن جايي كه اسلام به قيام و جنگ نياز داشت، مجاهدت و مبارزه بر طاغوتيان را سرلوحه كار خود قرار دادند و آنجايي كه دين نياز به تحكيم پايه ها و اصول داشت، از ارائه مطالب علمي فروگذاري نكردند. زيرا ابزار مجاهدت و سختكوشي مؤمن، سلاح و زبان اوست. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «اِنَّ المُؤمن مُجاهدٌ بِسَيفِه و لِسانِه».

همچنين در شرايطي صلح و خود را تسليم دشمن نمودن جهاد است كه دشوارترين مرحله ي جهاد نيز هست.

كيفيت چنين جهادي نيز با جان و مال خويش

بوده است كه در آيه شريفه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيم».

عياشي و قمي روايت كرده اند كه آيه شريفه درباره ائمه عليهم السلام نازل شده، چه اين كه ايشان را به وصفي ستوده كه جز در ايشان پياده نشده و مراد از جهاد شايسته و حق، جهادي است كه با تمام

امكانات و قوا باشد و شامل قيام با شمشير و دادن جان و مال و دوري از اموال فاني دنيا و زينت هاي آن و عبادت هاي سخت و اداي مستحبات و آداب به ويژه اين كه اگر در زماني كسي متصف به برخي كمالات صوري و معنوي باشد بايد ايشان در مرحله اي باشند كه كمال وي در كنار كمال ايشان فاني شود و در عرض كمالات ايشان مغلوب گردد. و اگر طاغوتي از طاغوت هاي زمان ايشان به صفات حلم و يا به صفات ديگر متصف باشد كه مردم بدان فريفته شده و از دين خدا منحرف گردند، بايد ائمه عليهم السلام در آن صفات در اعلي درجه باشند تا حجت خدا را بر مردم تمام كنند و بدانند كه حق با ايشان است تا هركس انكار ايشان كند با علم و يقين - به اين كه ايشان حجتهاي خدا و اوصياء پيامبر هستند و بر مردم لازم است كه از ايشان پيروي نمايند و عبوديت ايشان را بر گردن گيرند - ايشان

را انكار كند.

آن بزرگواران نه از روى خوف و طمع با خود خدا كار دارند؛ بلكه جهادشان فى اللّه است، و اين فراز به نكته اي نيز اشاره مي كند و آن است كه كلمه «سبيل» هم به كار نرفته است چون نبايد بين جهاد آن ها حتي راهي نيز فاصله باشد، ائمّه ( عليهم السلام ) در دو ساحت، يك براى دعوت به خدا و حفظ دين با دشمنان جهاد نمودند و دوم در جهاد با نفس مقتداى همه اهل اين معانى گشتند.

بنابر اين، آن بزرگواران همه اقسام جهاد را در جاى خود به مقدارى كه لازم است، به شكلى كه لازم است، در حالى كه لازم است و با كسى كه لازم است انجام دادند.

امام باقر عليه السلام در پاسخ به پرسش بريد عجلى درباره مصداق آيه: «وَجاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ» فرمود: «إيّانا عنى ونحن المجتبون»: آن ها فقط ما هستيم و ما برگزيده شدگانيم.

همچنين در روايت ديگر در ذيل آيه مباركه: «وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَإِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ»

فرموده اند: «نزلت فينا أهل البيت»: اين آيه درباره ما اهل بيت نازل شده است.

در روايتى ديگر نيز امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «هذه الآية لآل محمّد ولأشياعهم»: اين آيه درباره آل محمّد عليهم السلام و پيروانشان مى باشد.

«حق جهاد»، در خارج تحقق پيدا نكرده است مگر در نزد معصومان از اهل بيت رسول اللّه عليهم السلام و

مصداقيت نسبت به اين آيات، آن جايى است كه عصمت باشد و «جهاد في اللّه حق جهاده» با عصمت همراه است.

علامه جوادي آملي مي نويسند: شهادت به عصمت آن

پيشوايان نور عليهم صلوات الله و مصون بودنشان از عصيان و نسيان در جمله هاي پيشين پشتوانه شهادت به جهاد آن ها در ميدان جهاد اكبر و پيروزي شان در اين ميدان است، چنان كه بررسي منصفانه تاريخ زندگي هريك از آن ها حاكي از ورودشان به ميدان جهاد اصغر است؛ ليكن هر كسي مطابق مقتضيات عصر خودش به كارهاي فرهنگي، سياسي، نظامي و... اقدام مي كرد. آن ذوات قدسي عليهم صلوات الله در ورود به اين ميدان و مقاومت در آن از كسي چشمداشتي نداشتند، بلكه تنها انگيزه شان امتثال حكم خدا به بهترين شكل: ( حَقَّ جِهادِه ) بود.

در بررسي شاخص ها و ويژگي هايي كه يك جهاد را متعبّر و تبديل به رعايت «حق جهاد» مي كند، مي توان مواردي را شامل دانست همچون: دشوار بودن اين نوع مبارزه؛ اصولاً دشواري مبارزه گاهي به زمانش بستگي دارد و گاهي به مكانش و گاهي نيز امور ديگر مؤثر است.

از طرفي چون برترين توع جهاد، حق جهاد است، پس دشوار ترين نوع آن نيز همين جهاد مي باشد چه اينكه بر اساس حديث نبوي «أفضل الأعمال أحمزها»: كار شاقّ از كار سهل و روان برتر است.

همين حقيقت را قرآن كريم نيز تأكيد مي كند: «لايَستَوي مِنكُم مَن اَنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ وقتَلَ اُولئِكَ اَعظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ اَنفَقوا مِن بَعدُ وقتَلوا وكُلاًّ وعَدَ اللهُ الحُسني واللهُ بِما تَعمَلونَ خَبير».

داشتن نيت خالص و اخلاص در عمل نيز يكي ديگر از شاخصه هاي اين نوع از جهاد است.

در واقع هر عملي بر مدار مرتبه نيّت ارزش گذاري مي شود. مجاهدي كه قصدش سَرَه نيست از حق جهاد برخوردار نخواهد بود.

اميرمؤمنان ( عليه السلام

) در توصيه اي به اخلاص در نيت اشاره كرده و مي فرمايند: «...و كأنّك لم تكن الله تريد ( أردت ) بجهادك و كأنّك لم تكن علي بينّة من ربّك»

همچنين مي توان از تأكيد ايشان به همّ واحد داشتن سران ارتش كه در خطاب به مالك اشتر بيان كرده اند، اخلاص در عمل را استنباط كرد: «وَلْيكن آثَرُ رؤوس جندك عندك من واساهم في معونته و أفضل عليهم من جدته بما يسعهم و يسع من وراءهم من خلوف أهليهم حتي يكون همّهم همّاً واحداً في جهاد العدوّ».

امام سجاد ( عليه السلام ) در دعاي خود به طور مشابهي به همين وحدت همّت اشاره كرده و آن را براي مرزداران درخواست كرده اند: «اللّهم! صلّ علي محمد و آله و أنسِهِم عند لقائهم العدوّ ذكر دنياهم الخدّاعة الغَرور و امحُ عن قلوبهم خطرات المال الفَتون».

بنابر اين، نيت و عمل بايد خالص باشد زيرا نه انسان دو محور اراده دارد: «ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِه» و نه در يك محور بيش از يك مقصود مي گنجد.

ارج و منزلت قائل بودن براي جهاد و آن را يك امر و توفيق الهي دانستن، يكي ديگر از شاخصه هاي حق جهاد است.

در واقع اين نوع نگاه به جهاد باعث موفقيت بيشتر آن نيز مي شود چه اينكه فردي كه براي جهاد و مجاهدت ارزشي الهي قائل است تمام همت خود را مصروف مي دارد تا آن را به نيكوترين وجه به ثمر رساند؛ بر خلاف كسي كه خود را در فشار تهديد و توبيخ ببيند و بخواهد امري را به منظور اسقاط تكليف انجام

دهد.

چنين مجاهداني كه جهاد حقيقي داشته اند، خود نيز داراي ارج و قرب بيشتري مي باشند.

به عنوان نمونه حضرت اميرمؤمنان ( عليه السلام ) با تأسف و تأثر از هجران چنين مجاهداني مي فرمايند: «أين القوم الذين دُعوا إلي الإسلام فقبلوه و قرءوا القرآن فأحكموه و هِيجُوا إلي الجهاد فَوَلهوا وَلَه اللقاح إلي أولادها».

و قطعاً فردي كه با اخلاص به جهاد مي پردازد از ملامت و سرزنش ديگران هراسي ندارد حال تفاوتي نمي كند كه آن ملامت، از چه نوعي باشد، دروني باشد يا بيروني، انسي باشد يا جنّي: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِي اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم ويُحِبّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَي الكفِرينَ يُجهِدونَ في سَبيلِ اللهِ ولايَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَليم».

بنابر اين ما در اين فراز مي گوييم: شما ائمه معصومين عليهم صلوات الله در راه خدا حق مجاهدت و تلاش و كوشش را ادا كرديد. آنان در زمينه هاي مختلف، نهايت مجاهدت را نمودند. در آن جايي كه اسلام به قيام و جنگ نياز داشت، مجاهدت و مبارزه بر عليه طواغيت را سرلوحه كار خود قرار دادند و آنجايي كه دين نياز به تحكيم پايه ها و اصول داشت، از ارايه مطالب علمي فروگذاري نكردند. زيرا ابزار مجاهدت وسخت كوشي مومن، سلاح و زبان اوست.

مبحث پانزدهم: كوشش در ترويج فرهنگ ديني

«حتي أعلنتم دعوته و بيّنتم فرائضه و أقمتم حدوده و نشرتم شرايع أحكامه و سننتم سنّته»

حتي: «حتي» حرف جرّ و بيانگر غايت است؛ أعلنتم: از ريشه «علن» است كه به معناي آشكار و بارز گشتن مي آيد.

دعوته: دعوت عبارت است از طلب كردن و خواندن چيزي

يا شخصي، تا توجه يا رغبت وي به سوي داعي جلب شود يا به سوي او برود.

بيّنتم: واژه «ب ي ن» به معناي واضح و آشكار شدن است و با توجه به متعدي بودن آن در اينجا معناي واضح كردن و آشكار نمودن دارد.

فرائضه: «فرائض» جمع «فريضه» است كه معناي مفعولي دارد و از ريشه «فرض» به معناي قطع كردن چيز محكم مي آيد. احكام وجوبي را «فرض» مي گويند از آن جهت كه در احكام وجوبي نوعي قطع كردن و بريدن نهفته است.

حدوده: «حدود» جمع حدّ است. حدّ همان مانعي است كه ميان دو چيز قرار مي گيرد تا با يكديگر آميخته نشوند و در حقيقت مرزي است كه قدر و اندازه شي ء مورد نظر را روشن مي كند ومانع ورود غير مي شود.

نشرتم: «نشر» به معناي پراكندن است. ؛ شرايع: «شرايع» جمع «شريعت» از ريشه «شرع» است. پيمودن راه واضح و روشن را «شروع» گويند. از آن جهت به محل ورود آب «شريعة» گفته مي شود كه ( بر اثر كثرت آمدوشد ) راه روشن و واضحي است؛ [بر خلاف راهي كه گهگاهي از آنجا عبور مي كنند]. «شِرعة»، «شَرع» و «شريعت» بر دين الهي اطلاق شده است، از آن رو كه هر كس از آن راه رَوَد، حقيقتاً سيراب و پاك مي گردد، چنان كه بهره وري از شريعه آب سيراب كننده و پاك كننده است.

سننتم: ريشه «سنّ» كه به معناي جريان يافتن چيزي با سهولت و آساني است. «سُنّت» كه به معناي سيره آمده، از همين ماده برگرفته شده است و وجه تسميه اش اين است كه عملي ( به سهولت ) جريان مي يابد ( و رسم هميشگي

مي شود ) . بدين ترتيب «سننتم سنّته» يعني سنت خدا را به جريان درآورديد. بر اين اساس در تفاوت «احكام» و «سنت» مي توان گفت كه «احكام» عام است و دستورهاي واجب يا مستحب را كه گاهي انجام داده مي شود نيز شامل مي شود _ حتي اگر در تمام عمر يك بار باشد _ امّا «سنت» خاص است و تنها دستورهاي واجب يا مستحبي را دربر مي گيرد كه به صورت عادت درآمده و هميشگي شده باشند.

در اين جمله زيارت، مقصود از سنت الهي، اوامر و نواهي شرعي است ( امور تشريعي ) و آن همان است كه در سنت نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم جلوه مي كرد.

پيشوايان معصوم عليهم صلوات الله هم در نظام تكوين واسطه فيض الهي اند و هم در نظام تشريع؛ ليكن بهره مندي از تأثير آن ها در نظام تكوين به اعتقاد و ايمان افراد، مشروط نيست، بلكه مخالفان و دشمنان آن ها نيز از اين بُعدشان مستفيض و مست فيض مي شوند و حتي در دشمني كردن از توان و استعدادي استفاده مي كنند كه آن ذوات نوراني عليهم صلوات الله واسطه دريافت آن از ذات اقدس الهي اند، در حالي كه بهره گيري از وساطت آن ها در نظام تشريع و روآوردن به رهنمودهايشان افزون بر ايمان و اعتقاد، به پيروي عملي نيز بستگي دارد.

اساساً خدا دو نوع دعوت دارد، يكي «دعوت تكويني» و ديگري «دعوت تشريعي».

دعوت تكويني خدا همين است كه مثلاً موجودات را ايجاد كرده است؛ گويي كه آن ها را از عالم نيستي به عالم هستي فرا خوانده و آن ها هم جواب لبيك به خالقشان گفته و دعوت او را پذيرفته و

كنار خوان نعمت ايجادش نشسته اند.

اين دعوت خدا تخلّف پذير نيست. يعني هيچ موجودي قدرت ندارد دعوت تكويني خدا را اجابت نكند و هستي را نپذيرد. حتّي كفّار در عين حال كه به زبان، كافر و منكر خدايند در عين حال با همين وجود و هستيشان به دعوت تكويني خدا لبيك گفته و به وجود آمده اند و همانگونه كه خدا خواسته است، شده اند.

اما دعوت تشريعي خدا كه همان احكام شرعي و قوانين ديني است، تخلّف پذير است يعني بعضي آن را قبول كرده و به آن عمل مي كنند و بعضي نمي كنند.

بهشت و جهنّم مربوط به دعوت تشريعي خداست كه ردّ و قبول آن در اختيار انسان است و انسان مي تواند آن را با اختيار خود بپذيرد و بهشتي شود و مي تواند آن را نپذيرد و جهنّمي گردد.

در دعوت تكويني خدا، اختيار انسان هيچگونه دخالتي ندارد. اختيار انسان تنها در حومه ي اعمال و افعال خودش جريان دارد و در خارج از حومه ي افعال انسان نظام جبري حاكم است و تخلّف از آن نظام امكان پذير نمي باشد.

اما عالم افعال انسان، عالم اختيار است و ما خود را مي يابيم كه مختاريم؛ در پذيرش و عدم پذيرش دعوت تشريعي خدا كه همان دين است داراي اختيار مي باشيم و مي توانيم با پذيرش آن حيات ابدي براي خود تحصيل كنيم و مي توانيم با عدم پذيرش آن، خود را به هلاك ابدي بيفكنيم.

علامه جوادي آملي مي نويسند: در اين فقره زيارت به بُعد شخصيت آن بزرگواران درنظام تشريع و اثر ايشان در اين زمينه توجّه شده است؛ بدين

بيان كه پس از اشاره به تعظيم جلال الهي، تكبير شأن او، تمجيد كرم و دوام ذكر او، تأكيد ميثاق و تحكيم پيمان او، نصيحت در سرّ و علن، دعوت با حكمت و موعظت و... در جمله هاي پيشين و در نهايت، مجاهدت ويژه و خالصانه از سوي پيشوايان معصوم عليهم صلوات الله كه جملگي براثر برخورداري شان از عصمت و اذهاب رجس، بي هيچ كم و كاستي صورت مي گيرد، در اين فقرات به آثار و نتايج اين امور اشاره شده و خطاب به آن ها گفته مي شود كه شما با برخورداري از ملكه عصمت، تعظيم جلال الهي، تكبير شأن او و سرانجام با مجاهدت هاي خالصانه، دعوت الهي را اعلان، فرائض او را تبيين، حدودش را اقامه و شرايع احكامش را منتشر كرديد و سنتش را رواج داديد.

پس از رحلت نبي مكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم جامعه نوپاي اسلامي چنان به تعرّب بعد از هجرت رو آورد كه جاهليت كهن با لباسي نو به صحنه آمد:« ألا وإنّ بليّتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيّه ( نبيّكم ) صلّي الله عليه وآله والسّلم». و اين دين چنان گرفتار دست اشرار و اقدامات هوامدارانه و دنياطلبانه آن ها شده بود كه قرآن گاهي براي فريب بر بالاي نيزه مي رفت و زماني تيرباران مي شد، عيش و طرب و وصف شراب و كباب بر پرسش از سنت و كتاب برتري داشت، محفلشان به لهوانديشي، هرزه گويي، سخن گفتن از اوصاف زنان و... گرم بود، تحليل حرام الهي به شدت رواج داشت، پيمان هاي او شكسته و ستم فراگير مي شد، به گونه اي كه دين و دنياي مردم را يكجا بر باد مي داد.

علامه جوادي آملي

معتقدند كه : در چنين دوراني، ائمّه عليهم صلوات الله طرحي جديد در تبليغ دين الهي درانداختند، به شكلي كه گويا دعوت الهي از نو مطرح مي شد و مردم تازه به سوي خدا فراخوانده مي شدند، آن گونه كه با دور شدن از زمان پيامبران پيشين، بت پرستي، خرافات، طاغوتگرايي، بربريت و... جامعه را فرا گرفت.

امام حسن عليهم صلوات الله فرمود: «اي مردم هر كس مرا شناخته كه مي شناسد و هر كس مرا نمي شناسد ( آگاه باشد كه ) من حسن بن علي هستم و من فرزند بشارت دهنده و انذاركننده ام. همان كسي كه با اجازه و اذن الهي، مردم را به سوي خداوند دعوت مي كرد و چراغ روشن بود».

دومين مجاهدت امامان معصوم عليهم صلوات الله بيان نمودن و واضح كردن فرايض و واجبات الهي در بين مردم بوده است و به تبيين حدود و ثغور واجبات پرداختند: ( و بيّنتم فرائضه ) ، به گونه اي كه مرز واجب ها از يكديگر و از خرافات جدا شد، چنان كه پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم پس از اعلان دعوت الهي به تبيين واجبات پرداخت؛ ليكن محدوديت عمر آن حضرت صلّي الله عليه وآله والسّلم و كثرت جنگ ها و مشكل تراشي هاي دشمنان اجازه اتمام آن را به وي نداده بود.

مراد از فرائض اين است كه در كتاب خدا وجوب آن بيان شده و آن خواندن خدا با اسماء حسني است كه داراي سرّ و علانيه مي باشد، سرّ آن همان است كه در هر نفسي به وديعت گذاشته و آن اسم خدا و فروع و مراتب آن است. يعني اسماء حسني كه سرّ آل محمدعليهم السلام مي باشد. و علانيه

حضرت محمدصلي الله عليه وآله علانيه ائمه و شاخه هاي ايشان است از قبيل نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كه خداوند در كتابش واجب كرده است.

حضرت علي عليه السّلام فرمودند: «اَنَا وَاللّه اِمام المبين اَبيَن الحَقّ مِن الباطل وَرَثته مِن رَسول اللّه صلي الله عليه وآله»: به خدا قسم من امام بيان كننده هستم. بيان مي كنم و روشن مي سازم حق را از باطل و اين كار را از پيامبر خدا به ارث برده ام.

سومين مجاهدت و تلاش امامان هدايت عليهم صلوات الله ، اقامه و به پاداري و استوار گرداندن حدود و مرزهاي خداوند و به پاداري قوانيني كه تجاوز از آنها ممنوع است، مي باشد ( اقمْتم حدوده ) چنان كه صلّي الله عليه وآله والسّلم با هجرت، جنگ هاي پي در پي و طاقت فرسا، تحمل فشارها و مشكلات فراوان و... براي ايستاده نگه داشتن دين و حدود الهي كوشيد، به گونه اي كه اگر همان تلاش هاي محدود و كنترل شده ائمه عليهم صلوات الله نمي بود و آن ها به عنوان شاخص و معيار در جامعه حضور نمي داشتند و حاكمان اموي، مرواني و عباسي نگران اعتراض و اقدام آن حضرات نمي بودند، معلوم نبود كه چه بر سر اسلام مي آمد و كار مسلمانان به كجا كشيده مي شد و در حقيقت، وجود و حضور آن ذوات قدسي عليهم صلوات الله در جامعه و نگراني حاكمان ستمگر از اعتراض آنان سبب اقامه حدود الهي بود: ( وأقمتم حدوده ) ، گرچه اگر مجال بيشتري مي يافتند، به گونه اي مطلوب تر آن را اقامه مي كردند.

عبدالعزيز مي گويد در ايامي كه حضرت رضا عليه السلام به مرو آمده بودند، خدمت ايشان رفتم و عرضه

داشتم مردم پيرامون امامت اختلاف دارند. امام رضا عليه السلام سخنان مبسوطي فرموده و اشاره كردند:

«ان الأمامه زِمام الدّين و نظامُ المسلمين، و صَلاح الدّنيا و عِزّ المؤمنين، إنّ الأمامه اسُّ الاُسلام النّامي و فرعه السّامي، بالأمام تمامُ الصلاة و الزّكاة و الصيام و الحجّ و الجهاد و توفيرُ الفيءِ و الصدقات و امضاءُ الحدود و الأحكام و مَنعُ الثّغُور و الأطراف؛ الأمام يُحلُّ حلالَ اللّه و يُحرمُ حرامَ اللّه و يقيم حدود اللّه و يذب عن دين اللّه و يدعو الي سبيل رَبّه بالحكمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه»: همانا امامت زمام دين و مايه نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين است. همانا امامت ريشه يا نمو اسلام و شاخه بلند آنست. كامل شدن نماز و زكات و روزه وحجّ و جهاد و بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراي حدود و احكام و نگهداري مرزها و اطراف به وسيله امامست. امامست كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مي كند و حدود خدا را به پا مي دارد و از دين خدا دفاع مي كند و با حكمت و اندرز و حجّتِ رسا، مردم را به طريق پروردگارش دعوت مي نمايد.

چهارمين مجاهدت و تلاش امامان معصوم عليهم صلوات الله ، «انتشاردهنده شرايع احكام الهي» بودن آن هاست. يعني امام ناشر و گسترش دهنده شرايع احكام خداوند مي باشد.

احكام الهي عبارت است از مطالب استوار و محكمي كه خداوند متعال براي باقي ماندن دينش براي مردم مقرّر نموده و آنان را بر عمل به آن موظّف نموده است به معني طريقه و روش است و البته سنّت الهي كه عبارت

است از روش ها و قانون هاي حتمي خداوندي، تغييرناپذير است.

( نشرتم شرايع احْكامه ) . مفسران در شرح كلمه «شرايع احكام» سه نظر مطرح كرده اند:

1- «شرايع احكام» عبارت است از راه هايي كه بيان كننده احكام فقهي است. يعني امام راه هاي فهم احكام فقهي را گسترش داده. چرا كه آنان حلال ها و حرام هاي خداوند را بيان نموده اند و تمامي فروع و اصول فهم و استنباط از احكام فقهي را روشن ساخته اند. آنان با تدريس فقه به تبيين احكام پرداخته و در اين زمينه شاگردان فراواني را تربيت نموده اند.

2- «شرايع احكام» عبارت است از راه هايي كه به سوي قرآن و فهم و تفسير اين كتاب گران قدر است. يعني امامان معصوم عليهم صلوات الله ، راه هاي فهم و تفسير قرآن كريم را فراوان و گسترده كرده اند. چرا كه خود مبين آيات قرآن بودند و آگاه به تفسير و تاويل اين كتاب عظيم الشان. امام حسن عليه السّلام در مجلس معاويه فرمود: «من پسر بهترين كنيزان ( خدا ) و سرور زنانم. پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم ما را با علم خداوند - تبارك و تعالي - تغذيه كرده است و تاويل قرآن و احكام دشوار را به ما آموخته است».

3 - «شرايع احكام» عبارت است از تمامي راه هاي فهم دين. يعني امامان معصوم عليهم صلوات الله راه هاي فهم دين را گسترش دادند و اگر آنان نبودند، كسي از دين و اسلام واقعي اطلاع كامل نداشت. آنان با احاديث، گفتار، كردار و رفتار خود، دين اسلام را آن گونه كه بود به مردم معرفي كردند و با تربيت شاگردان، دين را به دين طلبان معرفي نمودند.

علامه

جوادي آملي دراين زمينه مي نويسد: خزانه الهي منبع بي پاياني است كه به لحاظ غيب بودن در دسترس مردم و مكلّفان نيست، از اين رو واليان ديني و خيرخواهان معنوي بايد شريعه هايي ايجاد كنند تا مردم به بخشي از آنچه در آن خزانه هست، دسترسي پيدا كنند ، بنابراين «نشرتم شرايع احكامه» يعني احكام الهي ( عبادات، معاملات، حقوق و... ) را به مقداري كه نياز مردم را برطرف كند در جامعه منتشر كرديد و در دسترس آنان نهاديد.

پنجمين تلاش و مجاهدت امامان معصوم عليهم صلوات الله اين است كه طريقه و روش و سنت دين اسلام را كه همان سنت الهي است، براي مردم روشن نمودند.

سنت به معناي طريقه و سيره است و مراد سنت هايي است كه رسول خداصلي الله عليه وآله گذاشت. آن سنت ها براي رسيدن به خداست، يعني شما در مسير پيامبرصلي الله عليه وآله حركت كرديد و از آن تجاوز ننموديد و اندك انحرافي در امر كوچك و بزرگ و در سر و آشكار نداشته ايد.

( و سننتم سنته ) . يعني جريان سازي اجراي سنت الهي در شئونات زندگي و امور معنوي مردم و در تمامي عالم را اجرا نمودند و روشي را بيان كردند كه خداوند آن را وضع نموده بود و از روش ها و سنت هاي دنياخواهان و دنياجويان بيزار و به دور بودند، هر چند آن روش ها و سنت ها چند روزي براي آنان به حسب ظاهر، كارساز باشد.

لذا اميرالمؤمنين علي عليه السلام از سياست ديني و اسلامي پيروي مي كرد و سياست معاويه را حيله گري و نيرنگ مي دانست.

امام علي عليه السلام

مي فرمودند: «و اللّه ما معاويه بأدهي منّي، وَلكِنّهُ يَغدِرُ و يَفجُرُ، و لو لا كراهِيّه الغَدر لكنتُ مِن ادهي النّاس، و لكن كلّ غدرةٍ فجرةٍ، و كلّ فجرةٍ كفرةٌ، و لِكلّ غادرِ لِواءٌ يعرف بِهِ يوم القيامه و اللّه ما اُستغفل بالمكيدة، و لا أستغمز بالشّديدة»: سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست، امّا معاويه حيله گر و جنايتكار است. اگر نيرنگ ناپسند نبود من نيرنگ بازترين افراد بودم. ولي هر نيرنگي گناه، و هر گناه نوعي كفر و انكار

است. روز رستاخيز در دست هر حيله گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود. به خدا سوگند، من با فريبكاري غافلگير نمي شوم و با سختگيري ناتوان نخواهم شد.

ائمه معصومين عليهم صلوات الله چون فهم دقيق از دين دارند، مي توانند سنت و روش الهي را در جامعه اجرا نمايند. چرا كه ايشان حامل سنت پيامبران قبل هستند. در حالي كه ديگران هر چند عالم باشند، نمي توانند تمامي سنت ها و روش هاي خداوند را در بين مردم به اجرا بگذارند. ابي حمزه ثمالي مي گويد:« امام باقر عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: همانا خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: ( اي رسول، ما ) جاري ساختم در آنها ( اهل بيت ) ، روح تو را و جاري نمودم در تو، روح آنها را از جانب پروردگارشان و آن ها عترت و طينت تو هستند و گوشت و خون تو و خداوند جاري ساخته در آنها سنت و روش تو و سنت و روش پيامبران قبل از تو را و آنان بعد از تو گنجواره هايي بر علم من هستند».

مبحث شانزدهم: پي جويي رضايت الهي و تسليم قضاي او

«وصرتم في ذلك منه الي الرضا وسلّمتم له القضاء وصدقتم من رسله من مضي»

صرتم: اصل اين واژه كه مصدر آن «صيرورت» آمده است، به معناي انتقال از حالتي به حالت جديد است؛ خواه حالت بيروني باشد يا دروني كه اصطلاحاً آن را دگرگوني مي گويند.

سلّمتم: اصل اين واژه از «سلم» به معناي صحت و عافيت است، از اين رو «سلامت» به معناي مبرّا بودن از آفت و آزار است و «سلام» ناميدن ذات اقدس الهي به جهت مبرّا بودن او از عيب، نقص و فنايي است كه بر خلائق عارض مي شود.

قضاء: «قضاء» به معناي فيصله دادن است؛ خواه با كلام باشد يا با عمل؛ خواه فيصله دهنده ذات اقدس الهي باشد يا بشر.

صدّقتم: واژه «صدق» كه در مقابل «كذب» است، به معناي صلابت و قوّت در چيزي مي آيد. سخن راست، داراي صلابت و قوّت است، در حالي كه دروغ، هيچ صلابت و قوّتي ندارد.

رسله: «رسل» كه ضمير آن به خدا برمي گردد، جمع «رسول»، از ريشه «ر س ل» و مصدر آن «رسالت» است. رسول كه به معناي فرستاده است بر موجودات فراواني از انسان، فرشته، باد، طوفان و... اطلاق شده است.

مضي: «مضي» به معناي گذشتن و مرور كردن است.

در اينجا بعضي از هدف هاي امامان هدايت عليهم صلوات الله در جهاد و تلاشي كه پيش تر اشاره شد را متذكر مي شود. اولين هدف آن ها از جهاد و تلاش در راه خداوند، «كسب رضايت الهي» بوده است.

در اين فراز به امامان معصوم عليهم صلوات الله عرضه مي داريم: شما ائمه عليهم صلوات الله در مجاهدت هاي خود به سوي مقام رضا ( كه همان

خوشنودي و تسليم است ) ، براي خداوند گام برداشتيد. چرا كه آنان در تمامي امور در پي رضايت معبود بوده و طالب مقام رضا هستند.

در واقع ممكن است كسي بي آنكه عشق، ارادت يا انگيزه قداست آميزي داشته باشد، صِرفاً رياكارانه يا براي اجراي آيين نامه و ضوابط اداري به اعمال پيشين اشاره شده اقدام كند، چنان كه ممكن است شكل تعبدي به خود بگيرد و اهداف بلندتري در پي داشته باشد.

آنچه در اين سه جمله زيارت، خطاب به پيشوايان معصوم عليهم صلوات الله ابراز مي شود، همين است كه شما رضايت مندانه آيين الهي را تبليغ كرديد و چون تسليم قضاي الهي بوديد هيچ مشكلي شما را از پا در نياورد و از ادامه اين مسير بازنداشت و در پيمودن اين راه پُر سنگلاخ، از انبياي پيشين پيروي و با عمل خود آن ها را تصديق كرديد.

بايد دانست كه مقام رضا بالاترين مقام هاست. امام صادق عليه السّلام فرمود: «مقام رضا و خرسندي به آنچه خدا مي كند - چه خوشايند بنده باشد يا ناخوشايند او - در رأس فرمان برداري از خداست».

قال علي بن الحسين عليه السّلام : «اعلي درجه الزهد ادني درجه الورع، و اعلي درجه الورع ادني درجه اليقين، و اعلي درجه اليقين ادني درجه الرضا».

بنابر اين، مقام رضا عبارت است از خوشنودي از فرمان و عمل خداوند و در تمامي سختي ها و راحتي ها تسليم قضاي او شدن و در مسير قضاي او حركت كردن. پس معناي رضا همان تسليم امر الهي شدن و تسليم قضاي او در سختي و راحتي و تنگدستي و آسايش است. البتّه به كارگيري اسباب و وسائل، براي تبديل سختي ها به راحتي

و حركت در مسيري كه تنگدستي را به آسايش تبديل نمايد، امري واجب است و نه تنها با مقام رضا منافاتي ندارد، بلكه جستجوي اسباب و ابزار و تلاش و حركت و چاره انديشي، از جمله ضروريّات و واجباتي هستند كه پيامبران و اولياي الهي بر تحقّق و اجراي آن اصرار داشته و بر رها كردن آن وعده عذاب داده اند. امّا در ماوراي اسباب و ابزار ظاهري مثل اراده خداوند و مشيّت و حكمت او در انجام امور، براي بندهْ قدرت و اراده اي وجود ندارد و بايستي تسليم امر الهي و خوشنود به مشيّت خداوند باشد. در فراز قبل به پنج مورد از تلاش ها و مجاهدت هاي ائمّه معصومين عليهم السلام، اشاره شده بود و در اين فراز و دو فراز بعدي، به سه هدف از اهداف مجاهدت و تلاش آنان اشاره شده است

آنان در تمامي امور در پي رضايت معبود بوده و طالب مقام رضا هستند. قال الصادق عليه السلام: «رأسُ طاعه اللّهِ الرِّضا بِما صَنَعَ اللّهُ فيما أَحَبَّ العَبْد و فيما كَرَهُ».

امام صادق عليه السلام فرمود: مقام رضا و خرسندي به آنچه خدا مي كند - چه خوشايند بنده باشد يا ناخوشايند او - در رأس فرمانبرداري از خداست.

در بعضي از احاديث «رضا» والاترين و بالاترين درجه يقين معرفي شده است. امام سجاد عليه السّلام فرمود: «راضي بودن به قضاي ناخوشايند ( خدا ) ، از بالاترين درجات يقين است».

علامه جوادي آملي درباره نائل آمدن در مقام رضا مي نويسند: «نيل به مقام «رضا» در اين بخش از زيارت ممكن است از «راضي» بودن شروع شود و به «مرضي»

خدا شدن پايان پذيرد، بدين بيان كه رضا همانند بسياري از كمال هاي انساني درجات متعددي دارد كه برخي از آن ها بهره مبتديان و بعضي نصيب متوسطان و مقداري از آن نيز حظّ منتهيان و اَوحدي از سالكان مي شود. آيه كريمه «رَضِي اللهُ عَنهُم ورَضوا عَنه» درباره كساني است كه از رضاي دوجانبه طرفي بسته اند. اهل بيت عصمت و طهارت عليهم صلوات الله به جمع سالم بين اين دو رضا بار يافته اند؛ يعني از يك سو تمام احكام الهي مرضي آن هاست و از ديگر سو همه شئونشان مرضي خداوند سبحان است.

سرّ اجتماع سالم اين دو رضا همانا وحدت حقيقي آن دو از لحاظ عناصر محوري و تعددشان در مقام دستور و اجرا، علم و عين و خلاصه اراده الهي به انجام دادن برخي امور و امتثال آن ها به دست آن ذوات قدسي عليهم صلوات الله است؛ يعني اولاً خداوند به اموري فرمان مي دهد و به آن ها خشنود است و ثانياً اهل بيت وحي عليهم صلوات الله همان دستورهاي ويژه را تقرباً إلي الله عمل مي كنند و رضامدارانه به آن ها مي نگرند و ثالثاً تفاوت آنچه خداوند خواست و اينان عمل كرده اند تمايز علم و عين است نه چيز ديگر و رابعاً پايان چنين هماهنگي، پيوند ناگسستني دو رضا و اتحاد رضايت دوسويه است».

دومين هدف امامان هدايت عليهم صلوات الله از تلاش و جهاد در راه خداوند، «سر تسليم فرود آوردن به قضا و مقدرات الهي» است. در اين فراز مي گوييم شما براي خداوند تسليم شديد و محض خاطر معبود، به تمامي فرمان ها و عمل هاي قاطعانه خداوند كه درباره شما انجام داد و به مقدرات قضاي او

تسليم هستيد و حال آنكه تمامي آن مقدرات را امامان معصوم عليهم صلوات الله مي دانند و يا مي توانند بر آن اطلاع يابند.

امام باقر عليه السّلام فرمودند: « نزد ما علم مرگ و ميرها و بلاها و قضايا ( و يا قضا و قدرها ) و وصيت ها و فصل خطاب و فرزندان اسلام و انساب عرب وجود دارد ».

تمامي بلاهايي كه بر ائمه عليهم صلوات الله وارد شد، آزمايش الهي از آنان بوده، تا ميزان فرمان برداري آنها بر همگان معلوم گردد و باعث ترفيع درجات آنان گردد.

درروايتي آمده است كه پس از آن كه حمران به امام باقر عليه السّلام درباره قيام علي عليه السّلام وحسنين عليهم صلوات الله عليه طواغيت زمان خودشان ومغلوب شدنشان مقابل آنان اشاره نمود،جوياي مطابقت آن با قضاي الهي شد: «قال حمرانُ لابي جعفر كان مِن أمرِ قيامِ علي بن أبيطالب و الحسنِ و الحسينِ عليهما السلام و خروجِهم و قيامِهم بدِين اللّه عَزّ ذِكرُه و ما اُصيبوا من قتل الطواغيت اِيَّاهم والظَّفَر بِهم حتي قُتِلُوا وغُلِبُوا؟»

حمران به امام باقر عليه السلام عرضه داشت: فدايت شوم، آيا به نظر شما قيام و خروج حضرت علي عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليهما السلام بر ضد طاغوت هاي زمان و كشته شدن ايشان و مغلوب واقع شدنشان در مقابل طاغوت ها از جانب خداوند و مطابق با قضاي الهي بوده است.

امام ( عليه السلام ) فرمود: «فقال ابوجعفر عليه السلام: يا حُمران! إن اللّه تبارك و تعالي قد كان قدَّرَ ذلك عليهم و قضاهُ و اَمْضاهُ و حَتَمَهُ علي سبيل الإِخْتيارِ ثُمَّ أَجْراهُ.

فَبِتَقَدُّمِ علمِ إليهم من رسول اللّه صلي الله عليه وآله قام عليُ والحسن والحسين عليهم السلام و بعلمِ صمت مَن صمت منّا و لو أنّهم يا حُمران! حيثُ نزلَ بهم ما نزل من أمر اللّه عزّ و جلّ و إظهارِ الطواغيتِ عليهم سَأَلُوا اللّه عزّ و جلّ أن يدفع عنهم ذلك و أَلَحُّوا عليه في طلب إِزاله مُلْكِ الطواغيتِ و ذهاب ملكهم إِذا لَأجابَهُم و دَفَعَ ذلك عنهم، ثمّ كان انقضاءُ مُدَّةِ الطواغيتِ و ذهاب ملكهم أسرع من سِلكٍ منظومٍ اِنْقَطَع فَتَبَدَّدَ، و ما كان ذلك الذي أصابهم يا حمرانُ لذنبٍ اقترفوهُ، و لا لِعُقُوبه معصييبه خالَفُوا اللّه فيها و لكن لمنازِلَ و كرامه من اللّه، أراد أن يَبْلُغُوها، فَلا تَذْهَبَنَّ بك المذاهبُ فيهِم».

حضرت فرمود: اي حمران! خداوند كشته شدن را براي ايشان مقدر كرده بود و از آن جهت ائمه عليهم صلوات الله را به اين ناگواري ها مبتلا كرد تا آنها را آزمايش كند. لذا با اين كه حضرت علي عليه السّلام و امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام توسط حضرت پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم به پيامدهاي اين امور آگاه شده بودند، قيام كردند و هر يك از ما ايمه كه سكوت كرد، با آگاهي قبلي سكوت كرد، اي حمران! اگر ائمه در زماني كه قضاي الهي يعني غلبه طاغوت ها و شكنجه ها و كشتارهاي آن ها بر ايشان وارد مي شد، از خداوند مي خواستند كه طاغوت ها را از بين ببرد و دستشان را از اين دنيا كوتاه گرداند، و در اين خواسته ها اصرار مي كردند، خداوند زودتر از رشته اي كه از هم گسسته مي شود و پراكنده مي گردد، رشته حيات طاغوت ها

را از هم مي گسست. اي حمران! اين بلاها و ناگواري ها كه ايمه بدانها گرفتار مي شوند نه براي گناهي است كه مرتكب شده اند و نه براي مجازات نافرماني خداوند است. بلكه، براي اين است كه ايمه مي خواهند با تسليم به قضاي الهي به درجات بلند و كرامت خداوندي، نايل شوند. لذا نبايد گوناگوني روش هاي ائمه براي تو ايجاد اشكال كند.

هدف سوم از جهادها و تلاش هاي ائمه معصومين عليهم صلوات الله ، «تصديق پيامبران قبل» بوده است. در اين فراز مي گوييم: شما تصديق كرديد و صادق شمرديد با فعل و قول خود تمامي رسولان و فرستادگان و پيامبران گذشته خداوند را. امامان معصوم عليهم صلوات الله در گفتار خود پيامبران خدا را تاييد و تصديق نموده، از آن پيامبران جز به تمجيد و تاييد ياد نمي كردند و مواعظ پيامبران را در احاديث خود ذكر مي نمودند. علاوه بر آن، امامان معصوم عليهم صلوات الله پيروان عملي پيامبران گذشته بودند و راه و روش آنان را اجرا مي نمودند. چرا كه پيامبران گذشته نيز رسولان الهي بوده و شعاري جز يكتاپرستي و تزكيه نفس نداشتند. امام صادق عليه السّلام فرمودند: «ما وارثان پيامبران هستيم».

حاصل سخن

آنچه بيان نموديم تنها گوشه اي از ويژگي هاي آن ذوات مقدس بوده كه در زيارت جامعه كبيره اشاره شده است و حتي در همين ساحت آثار تطهير ائمه نيز معتقديم هنوز راه بسياري در پيش است كه مي طلبد به اين مهم در قالب كتب و رساله هاي علمي از زواياي گوناگون پرداخته شود.

اين نوشتار سعي نمود تا در حد بضاعت خود، اشارتي هرچند مختصر به آثار تطهير ائمه، مذكور در زيارت جامعه

كبيره بپردازد.

هم ايشان كه خداوند از لغزش هاي غير ارادي مصونيتشان بخشيد و از هر فتنه و گردنه خطر آفريني ايمنشان نمود و از آزمايش هاي الهي سر بلند گرديدند، هر گونه آلودگي، زشتي و پلشتي از وجودشان به طور كامل دور و پاك گرديد.

پُر واضح است كه علت اعطاي چنين هبه هايي از سوي خداي عزّوجل بي حكمت نبوده و عبث و رها نمي گردد، بلكه آنان به عنوان رهبران جامعه و پيشوايان بر حق، از اين طهارت ويژه در جهت راهبري مردم استفاده نمودند؛ بدين معنا كه بارفتار وشناخت صحيح شان از خداوند، جلال وشأن او را بزرگ شمردند، و كرم او را ستودند، يادش را زنده نگاه داشتند، پيمان با اورا موكد نمودند، و فرمان بردار او شدند، و در پنهان و آشكار براي او يكرنگي و خير خواهي را پيشه نمودند، با اندرز نيكو به راهش، مردمان را فراخواندند و در اين راه دعوت، جانشان را در راه رضاي او بخشيدند، شكيبايي نمودند، به اقامه نماز و ايتاي زكات و امر به معروف و نهي ازمنكر و جهاد در راه خدا پرداختند كه باعث گرديد تا از قِبَل آن، دعوت او را آشكار، فرائضش را تبيين، حدودش را اقامه، احكام شريعتش را منتشر و سنت او را اجرا كردند.

و در اين راه به مقام رضا رسيدند و تسليم قضاي الهي شدند و پيامبران پيشين خدا را تصديق كردند.

كتابنامه

قرآن كريم

1.ابن أبي جمهور، محمد بن زين الدين، عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، چاپ اول، قم: دار سيد الشهداء للنشر،1405 ق.

2.ابن اثير جزري، مبارك بن محمد، النهاية في غريب الحديث و

الأثر،چاپ چهارم،قم:موسسه مطبوعاتي اسماعيليان،1367 ش.

3.ابن بابويه، محمدبن علي ، الأمالي ( للصدوق ) ، چاپ ششم، تهران: كتابچى،1376 ش.

4.ابن بابويه، محمدبن علي ، التوحيد ( للصدوق ) ، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين،1398 ق.

5.ابن بابويه، محمدبن علي ، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، چاپ دوم، قم: دار الشريف الرضي للنشر،1406 ق.

6.ابن بابويه، محمدبن علي ، علل الشرائع، چاپ اول، قم: كتاب فروشى داورى،1385 ش.

7.ابن بابويه، محمدبن علي ، كمال الدين و تمام النعمة، چاپ دوم، تهران: اسلاميه،1395 ق.

8.ابن بابويه، محمدبن علي ، معاني الأخبار، چاپ اول، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1403 ق.

9.ابن بابويه، محمدبن علي ، من لا يحضره الفقيه،چاپ دوم،قم:دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1413 ق.

10.ابن بابويه، محمدبن علي ،الخصال،چاپ اول،قم:جامعه مدرسين،1362 ش.

11.ابن بابويه، محمدبن علي، الهداية في الأصول و الفروع، چاپ اول، قم: مؤسسه امام هادى ( ع ) ، 1418 ق.

12.ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، تهذيب التهذيب، بيروت: دارصادر،1968م.

13.ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، بيروت: دارالفكر،1414ق.

14.ابن خلكان، شمس الدين احمدبن محمد بن ابراهيم بن ابي بكر، وفيات الاعيان، بي جا: بي نا،1850م.

15.ابن شهر اشوب، مشيرأبى عبد الله محمد بن على بن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، النجف الاشرف: المطبعة الحيدرية،1376 ق.

16.ابن طاووس، على بن موسى، إقبال الأعمال، چاپ دوم،تهران: دار الكتب الإسلاميه، 1409 ق.

17.ابن عساكر، علي بن الحسن بن عبد الله الشافعي، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الاماثل أو اجتاز بنواحيها من وارديها وأهلها، بيروت:دار الفكر، بي تا.

18.ابن فارس، احمد بن فارس،معجم مقاييس اللغه،تحقيق:هارون، عبدالسلام محمد،چاپ اول،قم:مكتب الاعلام الاسلامي،1404 ه. ق.

19.ابن قولويه، جعفر بن محمد، كامل

الزيارات، چاپ اول،نجف اشرف: دار المرتضوية،1356 ش.

20.ابن كثير، اسماعيل بن عمر، تفسير القرآن العظيم، چاپ اول،بيروت: دار الكتب العلمية،1419 ق.

21.ابن مشهدى، محمد بن جعفر، المزار الكبير،چاپ اول،قم:دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1419 ق.

22.ابو السعود، محمد بن محمد، تفسير ابي السعود، بيروت: داراحيائ التراث العربى، بي تا.

23.ابوحيان، محمد بن يوسف،البحر المحيط فى التفسير،چاپ اول،بيروت:دار الفكر،1420 ق.

24.ابومظفر سمعاني، منصور بن محمد، تفسير سورتي الفاتحه و البقره، مدينه: مكتبه العلوم و الحكم،1416ق.

25.احسايي، احمد، شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، با مقدمه عبد الرضابن ابي القاسم¬بن زين العابدين، بيروت: دار المفيد،1420ق.

26.اردبيلي، محمد، جامع الرواه، قم، كتابخانه مرعشي، 1403ق.

27.اسعدى، محمد، آيه تطهير، نگرش ها و چالش ها، چاپ ششم،قم: مؤسسه بوستان كتاب،1387ش.

28.امين، محسن، مفتاح الجنّات في الادعية و الاعمال و الصلوات و الزيارات، بيروت : مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بي تا.

29.اميني، ابراهيم، بررسي مسائل كلي امامت، بي جا: بي نا،1362ش.

30.اندلسى، ابو حيان محمد بن يوسف، البحر المحيط فى التفسير، بيروت: دار الفكر،1420 ق.

31.آقا جمال خوانساري، محمدبن حسين، مزار، قم: استادي، 1377 ش.

32.باقري بيدهندي، ناصر، «نجوم امت: بنيان¬گذار جمهوري اسلامي ايران آيت الله العظمي حاج آقا روح الله موسوي خميني ( ره ) »، نور علم، ش 31، 1368ش.

33.باقري، خسرو، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي ،تهران : مدرسه،1390ش.

34.بحرانى، هاشم بن سليمان، البرهان فى تفسير القرآن، چاپ اول، تهران: بنياد بعثت،1416 ق.

35.بيگ محمدي، محمدرحيم ،در حريم ولايت، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1374ش.

36.بيضاوى، عبد الله بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، چاپ اول،بيروت: دار احياء التراث العربى،1418 ق.

37.بيهقى، ابوبكر، دلائل النبوة، چاپ اوّل،بيروت: دار الكتب العلمية،1405 ق.

38.تحريرى، محمد باقر، جلوه هاي لاهوتى، قم: دار المعارف،1384ش.

39.ترمذي، محمد بن عيسي، سنن الترمذي، بيروت: داراحياء التراث

العربي،1421ق.

40.تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحكم و درر الكلم، چاپ دوم، قم: دار الكتاب الإسلامي،1410 ق.

41.ثعلبى نيشابورى، ابو اسحاق احمد بن ابراهيم، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، چاپ اول،بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1422 ق.

42.جعفريان، رسول حيات فكري و سياسي امامان شيعه، بي جا، بي تا.

43.جوادي آملي، عبد الله ، ادب فناي مقربان، قم: موسسه اسراء، 1389ش.

44.جوادي آملي، عبد الله، فطرت در قرآن، قم: موسسه اسراء، 1384ش.

45.جوهرى، اسماعيل بن حماد،الصحاح،تحقيق: عطار، احمد عبد الغفور،چاپ اول،بيروت:دار العلم للملايين،1376 ه. ق.

46.جويني خراساني، ابراهيم بن محمد ،فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الأئمةمن ذريتهم عليهم السلام،چاپ اوّل،بيروت:مؤسسة المحمود،1400 ق.

47.حاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالفكر، 1422ق.

48.حسكانى،عبيد الله بن احمد، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل،چاپ اول،تهران: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى،1411 ق.

49.حسن حيدري، تهران: دانشگاه امام صادق ( ع ) ، 1390ش.

50.حسن زاده آملي، حسن ، رساله نور علي نور در ذكر و ذاكر و مذكور، قم: تشيع، 1371ش.

51.حسيني الميلاني، علي، العصمه، قم : مركز الابحاث، 1421 ق.

52.حسيني، سيد علي،«تحليلي بر مسئله امام شناسي در زيارت جامعه»، در: شكوه سامرا، به اهتمام محمد

53.حسينى، سيد مجتبى، مقامات اولياء، تهران: كتاب نيستان، چاپ اول، 1379ش.

54.حسيني ميلاني،سيد علي،با پيشوايان هدايتگر، چاپ دوم،قم:موسسه الحقايق،1390ش.

55.حلّى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، خلاصة الأقوال في معرفة أحوال الرجال، چاپ دوم، نجف اشرف: منشورات المطبعة الحيدرية،1381ق.

56.حلي، حسن بن عليّ بن داود، الرجال ( لابن داود ) ، چاپ اول تهران: دانشگاه تهران،1342 ش.

57.خاني، حامد ، «جامعه، زيارت»، در: دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي، تهران: مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1388ش.

58.خراسانى،ابو جعفر، هداية الأمة إلى معارف الأئمة،چاپ

اول، قم: مؤسسة البعثة،1416 ق.

59.خزاز رازى، على بن محمد،كفاية الأثر في النصّ على الأئمة الإثني عشر،قم:بيدار،1401 ق.

60.خميني، روح الله، شرح دعاء السحر، ترجمه سيد احمد فهري، تهران: فيض كاشاني، 1376ش.

61.خوارزمي، مقتل الحسين للخوارزمي، قم:انوار الهدي،1428ق

62.خويى، سيد ابو القاسم موسوى ، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال، بي تا.

63.خويى، سيد ابو القاسم موسوى، صراط النجاه، چاپ اول، قم: مكتب نشر المنتخب،1416 ه ق.

64.درويش ،محيى الدين،اعراب القرآن و بيانه،چاپ چهارم،سوريه:دارالارشاد،1415 ق.

65.دهخدا، علي اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران: دانشگاه تهران،1373

66.ذهبي، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، بيروت: دار المعرفة، بي تا.

67.رازى،فخر الدين،لوامع البينات شرح أسماء الله تعالى و الصفات،قاهره:مكتبة الكليات الأزهرية،1406 ق.

68.راغب أصفهانى، حسين بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن ،چاپ اول، بيروت- دمشق: دار القلم- الدار الشامية،1412 ق.

69.زحيلي، وهبه التفسير المنير في العقيده و الشريعه و المنهج، بيروت: دار الفكر، بي تا.

70.سبحاني، جعفر، منشورجاويد قرآن،تهران:انتشارات امام علي ( ع ) ،1360ش.

71.سجادي،احمد ،پرچم داران هدايت،قم:انتشارات اسوه،1387ش.

72.سجادي،احمد،اسرار دلبران،تهران:بنياد قرآن وعترت،1385ش

73.سليمان، كامل،الامام علي الهادي ( ع ) ، بيروت: دار التعارف،1421ق.

74.سند، محمد، «بررسي سندي زيارت جامعه كبيره»، ترجمه: مهناز فرحمند، تهران: سفينه، 1386ش.

75.سيد محمدتقي، شرح زيارت جامعه كبيره، تهران: مؤسسه نشر صادق ( ع ) ، بي تا.

76.سيدعبدالله، الانوار اللامعه، قم، الرضي، 1403ق.

77.سيد بن قطب بن ابراهيم شاذلي، فى ظلال القرآن، چاپ هفدهم،بيروت: دارالشروق،1412 ق.

78.سيوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر،الدر المنثور فى تفسير المأثور، چاپ اول،قم:كتابخانه آية الله مرعشى نجفى،1404 ق.

79.شريف الرضى، محمد بن حسين،نهج البلاغة ( للصبحي صالح ) ،چاپ اول،قم:هجرت،1414 ق.

80.شوشترى، السيد نوراللَّه، احقاق الحق، قم، مكتبة آيةاللَّه المرعشى، 1364 ش

81.شوكانى، محمد بن على، فتح القدير،چاپ اول، دمشق: دار ابن كثير،1414 ق.

82.شهيد اول، محمد بن مكى،

المزار، چاپ اول،قم: مدرسه امام مهدى عليه السلام،1410 ق.

83.شيخ حر عاملى، محمد بن حسن ، هداية الأمة إلى أحكام الأئمة عليهم السلام ،چاپ اول، مشهد: آستانة الرضوية المقدسة، مجمع البحوث الإسلامية،1414 ق.

84.شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، چاپ اول، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام،1409 ق.

85.صابونى، محمد على، صفوة التفاسير تفسير للقرآن الكريم، چاپ اول،بيروت: دار الفكر،1421 ق.

86.صفار، محمد بن حسن،بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم،چاپ دوم، قم:مكتبة آية الله المرعشي النجفي،1404 ق.

87.ضياءآبادي،سيد محمد،صفير ولايت،چاپ اول،تهران: انتشارات بهاران،1385ش.

88.طباطبايي، سيد كاظم، «پژوهشي درباره زيارت جامعه»، مطالعات اسلامي، 1382ش.

89.طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن،چاپ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسين حوزه علميه قم،1417 ق.

90.طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الاوسط، قاهره: دارالحديث،1376ش.

91.طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الاوسط، قاهره: دارالحديث،1417 ق.

92.طبرسي، فضل بن حسن،مجمع البيان فى تفسير القرآن،چاپ سوم،تهران:انتشارات ناصر خسرو،1372ش.

93.طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، چاپ اول، مشهد: نشر مرتضى،1403 ق.

94.طبرى، ابو جعفر محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن، چاپ اول،بيروت: دار المعرفه،1412 ق.

95.طحاوى، احمد، مشكل الآثار، حيدرآباد، 1333ق.

96.طريحى، فخر الدين بن محمد، مجمع البحرين، چاپ سوم، تهران: مرتضوي،1375 ه. ش.

97.الطوسي، محمدبن حسن، تلخيص الشافي، قم: دارالكتب الاسلاميه،1353ق.

98.طوسى، محمد بن الحسن ، الأمالي، چاپ اول، قم: دار الثقافة،1414 ق.

99.طوسى، محمد بن الحسن ، التبيان فى تفسير القرآن، چاپ اول، بيروت: دار احياء التراث العربى، بي تا.

100.طوسى، محمد بن الحسن ، تهذيب الأحكام، چاپ چهارم، تهران: دار الكتب الإسلاميه،1407.

101.طوسى، محمد بن الحسن ، رجال الطوسي، چاپ سوم، قم: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجامعة المدرسين بقم المقدسه،1373 ش.

102.طوسى، محمد بن الحسن ،مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد،چاپ اول،بيروت:مؤسسة فقه

الشيعة،1411 ق.

103.طوسى، محمد بن الحسن، الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، چاپ اول، تهران: دار الكتب الإسلامية،1390 ق.

104.عابدى، احمد، فلسفه زيارت ( شرح و تحقيق زيارت القبور فخر رازى ) ، شرح و تحقيق بنياد نهج البلاغه، قم: زائر، چاپ اول، 1376ش.

105.عبداللّه شُبَّر، الانوار اللاّمعة في شرح زيارة الجامعة، بيروت، 1403ق.

106.العروسى الحويزى، عبد على بن جمعة، تفسير نور الثقلين، چاپ چهارم، قم: اسماعيليان، 1415 ق.

107.عسكرى، حسن بن عبدالله، الفروق في اللغة،چاپ اول،بيروت:دار الافاق الجديدة،1400 ه. ق.

108.علامه امينى، الغدير، چاپ اول، قم: مركز الغدير،1416 ق.

109.عياشى،محمد بن مسعود، كتاب التفسير، چاپ اول، تهران: چاپخانه علميه،1380 ق.

110.فخر رازى، محمد بن عمر،مفاتيح الغيب،چاپ سوم،بيروت:دار احياء التراث العربي،1420 ق.

111.فرات كوفى، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات الكوفى،چاپ اول، تهران: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى،1410 ق

112.فراهيدى، خليل بن أحمد، كتاب العين ،چاپ دوم، قم: نشر هجرت،1409 ق.

113.فيروز آبادى، محمد بن يعقوب، القاموس المحيط،چاپ اول،بيروت:دار الكتب العلمية،1415 ه. ق.

114.فيض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى ، سلوك فيض ( الحقايق ) ، قم: مستجار،1389ش.

115.فيض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، تفسير الصافي، چاپ دوم، تهران: مكتبه الصدر، 1415 ق.

116.فيض كاشاني، ملامحسن، سلوك فيض: ترجمه كامل رساله الحقائق، تهران:لاهوت،1389ش.

117.فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، چاپ دوم، قم: موسسه دار الهجرة،1414 ه. ق.

118.قبانچي، سيد صدرالدين،، في رحاب الزيارة الجامعة الكبيرة، نجف: بقية العترة،1427ق.

119.قرشي، باقر شريف، تحليلي از زندگاني امام هادي ( ع ) ، ترجمه محمد رضا عطائي، مشهد: آستان قدس رضوي،1371ش.

120.قرطبى،محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، چاپ اول، تهران: انتشارات ناصر خسرو،1364 ش.

121.قمى، عباس، كليات مفاتيح الجنان، چاپ اول،قم: اسوه، بي تا.

122.قمى، على بن ابراهيم،تفسير القمي،چاپ سوم،قم:دار الكتاب،1363 ش.

123.قندوزى، سليمان بن

ابراهيم، ينابيع المودة لذو القربى، چاپ دوم، قم: اسوه،1422 ق.

124.كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي، چاپ چهارم، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1407 ق.

125.گلپايگانى، سيد محمد رضا موسوى، نتائج الأفكار في نجاسة الكفار، چاپ اول، قم: دار القرآن الكريم،1413 ه ق.

126.گيلانى، ميرزاى قمّى، ابو القاسم بن محمد حسن، غنائم الأيّام في مسائل الحلال و الحرام، چاپ اول، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم،1417 ه ق.

127.لباف، علي، مصائب فاطمي، تهران: مركز فرهنگي انتشاراتي منير،1389ش.

128.مازندرانى، خاتون آبادى، ( محمد ) اسماعيل خواجوئى، الرسائل الفقهية، چاپ اول، قم: دار الكتاب الإسلامي،1411 ه ق.

129.مامقاني،عبدالله، تنقيح المقال في علم الرجال،تحقيق: محي الدين عاملي،مؤسسه آل البيت لاحياء التراث،بي تا.

130.مجلسي، محمدتقي بن مقصود علي ، روضه المتقين، قم، بنياد فرهنگ اسلامي، 1410ق.

131.مجلسي، محمدتقي بن مقصود علي ، شرح زيارت جامعه، فقيه ايماني، اصفهان، حسينيه عمادزاده، 1373ق.

132.مجلسي، محمدتقي بن مقصود علي ، لوامع صاحبقراني ( المشتهر بشرح الفقيه ) ، قم:اسماعيليان، 1377 ش.

133.مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، چاپ دوم، بيروت: دار إحياء التراث العربي،1403 ق.

134.مديرشانه چي، كاظم، علم الحديث، قم: بي نا، 1362 ش.

135.مراغى، احمد بن مصطفى، تفسير المراغى، بيروت: داراحياء التراث العربى،بي تا.

136.مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، قاهره: بي نا، 1334ق.

137.مصطفوى، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم چاپ اول، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي،1368 ش.

138.مظاهري، حسين، جهاد با نفس، قم: فدك فاطمي،1383ش.

139.مظفر ،شيخ محمد رضا ، عقائد الإمامية، چاپ دوازدهم، قم: انتشارات انصاريان،1387 ش.

140.معزى ملايرى، اسماعيل، جامع احاديث الشيعه، قم: مطبعة العلمية، 1399 ق.

141.مفيد، محمد بن محمد، كتاب المزار، چاپ اول،قم: كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد- رحمة الله عليه،1413 ق.

142.مكارم شيرازى، ناصر، پرتوى از زيارت جامعه،

چاپ اول، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1382ش.

143.ملكي تبريزي، ميرزا جواد، المراقبات، به كوشش سيد عبد الكريم محمد موسوي، قم: مؤسسة دار الاعتصام، 1416ق.

144.موحّد الأبطحى، السيد على، آية التطهير فى احاديث الفريقين، قم، 1404ق.

145.موسوي خميني، روح الله، آداب الصلاة، چاپ شانزدهم، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ( س ) ، 1388 ش.

146.ميلاني، سيد علي حسيني، مع الائمة الهداة في شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، قم: الحقائق، 1432ق.

147.نجاشي، احمد بن على، رجال النجاشي، چاپ ششم،قم: مؤسسة النشر الاسلامي التابعه لجامعة المدرسين بقم المشرفه، 1365 ش.

148.نحاس، احمد بن محمد، اعراب القرآن،چاپ اول، بيروت: منشورات محمدعلى بيضون، دار الكتب العلمية،1421 ق.

149.نظام الاعرج، حسن بن محمد، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بيروت: دارالكتب العلمية،1416ق.

150.نظامي همداني، علي، سيماي ائمه، حصاري، قم: نشر مرتضي، 1374ش.

151.نعمان،محمد بن نعمان ( شيخ مفيد ) ، النكت الاعتقادية،چاپ اول،قم:المؤتمر العالمي للشيخ المفيد،1413 ق.

152.نقوي، سيد محمدتقي، شرح زيارت جامعه كبيره، تهران: مؤسسه نشر صادق ( ع ) ، بي تا.

153.نقوي، محمدتقي شرح زيارت جامعه كبيره، بي جا: قائن، بي تا.

154.نمازي شاهرودي، علي، مستدركات علم رجال الحديث، تهران: بي جا، 1415ق.

155.نورى، حسين بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، چاپ اول،قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام،1408 ق

156.واسطي بغدادي، احمد بن حسين، الرجال ( لابن الغضائري ) ، چاپ اول، قم: دار الحديث،1364 ش.

157.وحيد بهبهاني، محمد باقر، تعليقة علي منهج المقال، بي جا، 1239.

158.هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي، چاپ اول،قم: الهادى،1405 ق.

159.همدانى، آقا رضا بن محمد هادى، مصباح الفقيه، چاپ اول، قم: مؤسسة الجعفرية لإحياء التراث و مؤسسة النشر الإسلامي،1416ق.

160.همداني درودآبادي،حسين،شموس الطالعه في مشارق الزياره الجامعه، قم:انصاريان،1383ش.

161.هيثمى، نورالدين، مجمع الزوائد، بيروت، دارالكتب

العلمية، 1408ق.

162.يدالله پور، بهروز، مثنوى بلند عشق: پژوهشى در صدور و محتواى« زيارت جامعه كبيره»، چاپ اول، قم: دفتر نشر معارف،1388ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109