نگارش : مهدي عارفي جو
بسم الله الرحمن الرحيم
نيّر اعظم،رحمة للعالمين و رأفة للمؤمنين، نورالله الذي يستضآء به حضرت محمد بن عبدالله صلّي الله عليه وآله والسّلم،شجرة النبوة، موضع الرسالة و مختلف الملائكة.
و جانشينان بر حق او به ويژه نخستين آنان، باب حكمة ربّ العالمين و خازن وحيه و عيبة علمه،اسد الله الغالب، علي بن ابي طالب عليه السّلام و نيز غريب الغرباء و قتيل الظّمآء حضرت سيّد الشهداء حسين بن علي عليه السّلام او كه سرخي عاشقي را بر سينه آفتاب نشاند تا تلألؤ و حرارتش حيات بخش عالمي باشد به گستره تاريخ.
و تقديم به او كه بر اين خورشيد اقتدا نمود تا سرخي عشق را به افق سبز انتظار پيوند دهد، المتخيرة الإعادة الملّة و الشريعة، المؤمّل الإحياء الكتاب و حدوده، حجة بن الحسن العسكري عجّل الله تعالي فرجه الشّريف.
حمد و ثناي بي حد مخصوص خداوندي كه نعمت انديشه ورزي و قدرت كسب معرفت را به انسان ارزاني داشت تا از آن بهره گرفته و مراتب تعالي را بپيمايد؛همو كه سزاوار ستايش ابدي وازلي است.
خداوند زيبا و زيبا آفريني كه انسان را به عنوان اشرف مخلوقات در زيباترين صورت و سيرت خلق نمود تا وي والاترين زينت زمين از ميان آفريدگان باشد و نيز نعمت بي دريغ خويش را ارزاني مان داشت.
اكنون كه به فضل پروردگار يكتا و با لطف و عنايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام اين نوشتار را به اتمام رساندم وظيفه خويش مي دانم تا از بزرگواراني كه در تهيه اين پژوهش اين حقير را ياري رسانده اند كمال قدرداني را نمايم.
خداوند تبارك و تعالي مستجمع والاترين صفات و عالي ترين مقام ها است و بلكه خود صاحب وآفريننده اين صفات مي باشد، او كه ابدي و لايزالي است صفاتش نيز چنين است.
يكي از صفات الهي زيبايي و جمال است واز طرفي هر صفتي از حق به مخلوق تسري مي يابد،و هر موجودي جزئي از آن صفات را دارا مي باشد و آن را به نمايش مي گذارد.
زيبايي نيز از اين امر مستثني نيست؛ به تعبيري ديگر زيبايي حق و كامل، خداوند متعال است واز جانب خدا در خلق به وديعه نهاده شده است.
از دگر سو يكي از صفات خداوندي زيبايي خواهي است كه به طور قطع در موجودات نيز شعاعي ازآن نمودار است و هر موجودي به حكم فطرت و غريزه خويش به دنبال زيبايي ها است و از آنجا كه همه موجودات مخلوق خداوند تبارك
و تعالي هستند:«الله خالق كلّ شئ» ( الزمر/62 )
و خداست كه همه چيز راآفريده است و هر چه را آفريده در نهايت زيبايي وآراستگي خلق كرده است: «الذي احسن كلّ شئ خلقه» ( السجده/7 )
از همين رو اين جهان سراسر زيبايي و زينت شده است و بنابر اين، هر كدام از موجودات مي توانند بااندكي پي جويي، زيباي خود را پيدا نموده و در كنارش به آرامش برسند و نياز فطري خويش را ارضاء نمايند و بدين ترتيب اين موجودات خود محدود بوده وافق اهدافشان بسيار ساده و فرودين است و به همين جهت در قالبي محدود به نهايت لذت مي رسند.
دراين ميان،انسان، مسجود ملائكه و به عنوان اشرف مخلوقات و خليفه خداوند بر روي زمين قرار دارد واز همه موجودات به خداوند نزديك تراست كه به همين دليل نيز صفات الهي در او عالي تر از موجودات ديگر ظهور و بروز دارد. زيبايي و زيبايي خواهي نيز از همين سنخ مي باشد كه اين نشان مي دهد وي بيش از ساير موجودات نياز به زيبايي دارد و به دنبال آن است لكن چون وجودش رو به كمال است و كمال خواه مي باشد در تعالي هيچ صفتي سيري پذيري ندارد و هيچ نيازي در او نيست كه به اغناء و رضايت برسد چه اينكه اين جهان محدود بوده و نمي تواند پاسخگوي او باشد واين باعث مي شود تا اين موجود هيچ گاه به سكون و آرامش كامل نگرايد و بلكه هماره در صدد يافتن راهي براي ارضاء خواسته ها و نيازهاي خويش است.
حال آنكه مسير پُر فراز و فرود
و خطر پذير پاسخگويي به نيازها؛ بدون همراه براي اين نابلد راه بسيار سخت و جان فرسا است و حتي وي را به شكست و درّه هلاكت مي كشاند.
به همين جهت اگر انسان ها به ثقل اكبر و در كنار آن ثقل اصغر تمسك بجويند از هر خطري در امان خواهند بود و در سلامت مسير كمال را طي مي نمايند و در سراي پسين به آرزوي خويش نائل مي گردند.
از همين رو در اين نوشتار سعي بر اين شده است تا با تبيين مفهوم و نوع نگره قرآن به تجملات و تجمل گرايي، زمينه تمسك جستن از اين كتاب آسماني دراين ساحت براي رهروان حق و عدالت ميسر گردد و بتوان سبك زندگي مورد انتظار دين اسلام را در زمينه تجملات در نهاد خانواده و بالطبع اجتماع پياده سازي نمود؛ باشد كه مقبول صاحب و حافظ اين كتاب، خداوند قاهر دانا قرار گيرد.
الهي تقبل هذا القليل من العبد الحقير والحمد لله رب العالمين
عنصر تجملات و زيبايي يكي از مهم ترين مقولاتي است كه درآفرينش وجود دارد و خداوند خود زيباترين است و هر چه از اين زيباي مطلق آفريده شده نيز به سيره زيبايي متصف است كه اين امر باعث گرديده تا نظام آفرينش سراسر به حضور آفريدگان زيبا زينت داده شود؛ بنابر اين، تمام عالم داراي تجملات است.
در اين ميان انسان به عنوان اشرف مخلوقات گرايش بسياري به تجملات و زيبايي دارد و به خالق خويش اقتدا كرده و همچون او دوستدار زيبايي و تجملات است و مي خواهد از اين عنصر به شكل گسترده در زندگي استفاده نمايد.
به همين جهت
در اين نوشتار سعي گشته تا با معناشناسي واژه تجمل و واژگان مشابه آن و نيز تبيين مفاهيم مرتبط با موضوع مذكور و از منظر قرآن كريم، زينت و تجمل گرايي وجودش مطلوب، بلكه ضروري است و گاه بدان امر نموده است اما اين دين با ارائه دلايل و ويژگي هايي، افراط در تجمل گرايي را مذموم مي داند و با تبيين زمينه ها و آثار چنين گرايش افراطي نسبت بدان هشدار مي دهد.
يكي از اميال نهفته در ذات انسان غريزه زينت و احساس تجمل است؛انسان چه مرد و چه زن همواره باآراستن خود به انواع تجملات همچون لباس زيبا، به كارگيري بوي خوش، داشتن اندام مناسب و پوشيدن انواع جواهرات و تزئينات خواسته است بخشي از شخصيت خويش را به نمايش بگذارد اگر چه جلوه غريزه تجمل گرايي در مورد زنان از نمود خاصي برخوردار است اما هرگز قلمرو آن محدود به زمان و مكان خاص و فرد خاصي نمي باشد.
كه در اين ميان، بسيار شده است كه انسان ها در گرايش به زينت و تجملات راه افراط و تفريط را پيش كشيده واز مسير منحرف گرديده اند.
از اين رو و در زمان پيامبراعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم سعي شد تا مردم از راه افراط و تفريط دور و مشي اعتدال پيشه نمايند كه براي رسيدن به اين مهم با تشكيل حكومت اسلامي به مركزيت مدينه و با استفاده از قدرت حاكميت و همزمان با توسعه قلمرو اسلام، تمدن اسلامي پي ريزي واجرايي شد كه طي آن نشانه هاي كفر و شرك از ظاهر و باطن وانديشه هاي جامعه اسلامي رخت
بربست و شعائراسلامي جايگزين آن شد واين روند رو به رشد ادامه داشت و بيش از پيش تمدن اسلامي در جامعه نهادينه مي شد تاآن كه نبي اعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم رحلت فرمودند و پس ازايشان حاكماني بر مسند قدرت تكيه زدند كه تن پوش حكومت براي آنان دوخته نشده بود واين مفسدان شايسته آن نبودند و به همين جهت تا پيش از حكومت علوي جامعه از تمدن اسلامي عقب ماند و اين مهم به كناري رفت و فراموش گرديد كه در زمان حكومت علوي سعي براحياي اين تمدن شد كه البته بدخواهان آن حكومت اجازه و فرصت احياي كامل را ندادند واندكي بعد، حكومت، دگربار به دست فاسقان و مفسدان افتاد واين روند ادامه داشت واگر چه در اين رهگذر برخي حكومت هاي شيعي مانند آل بويه و حكومت سادات مرعشي در شمال ايران وامثال آن ها وجود داشت لكن نوعاً دچار ضعف شده و نسخ گشت تا آن كه در سال1357ه.ش با اراده ملت ايران و رهبري هوشمندانه معمار كبيرانقلاب اسلامي حضرت امام خميني قدسّ الله نفسه الزّكيّه حكومت اسلامي دگربار تشكيل گرديد و در جغرافيايي به وسعت ايران نظامي با حاكميت صالحان آغاز گرديد كه از همان ابتدا ابتنا بر احياي تمدن اسلامي بود لكن باز نيز بدخواهان فرصت را سلب نمودند و با تحميل جنگ و ترور سعي كردند مانع از رسيدن به موفقيت اين نظام گردند تاآن كه در سال هاي اخير با رهبري حكيمانه امام خامنه اي أيّده بروح القدس و قدرت گرفتن نظام مذكور گفتمان تمدن سازي نوين اسلامي دگربار مطرح گرديد و بنا برانتظار معظّمٌ
له مي بايد جوانان و دانشگاهيان دراين حوزه ورودي وسيع و هوشيارانه داشته باشند چه اينكه به فرموده حضرتشان مصداق عيني و خارجي براي پيشرفت با مفهوم اسلامي آن ايجاد تمدن نوين اسلامي است. و اين تمدن دو ساحت دارد: يك ساحت ابزارى و ديگري ساحت حقيقي واساسي است كه اين مورد دوم تعريف مي شود به سبك زندگي اسلامي و در ابر منظومه مفهومي تمدن نوين اسلامي سبك زندگي مهم ترين نقش را ايفا مي نمايد كه خود اين سبك نيز مجموعه اي است منظومه وار كه ساحت هاي مختلف زندگي را شامل مي شود و زينت و تجملات يكي از كليدي ترين اين بخش ها است چه اينكه هماره تاريخ خط مقدم هجوم دشمنان اسلام به باورداشت ها و بنيه جوامع اسلامي از طريق تجملات و زينت ها بوده و بالطبع خط مقدم آسيب پذيري جوامع اسلامي نيز همين عنصر مي باشد بدين نحو كه دشمنان اسلام با ملحوظ دانستن گرايش شديد انسان به زينت و تجملات به سرگرم نمودن مسلمانان به اين امور مباردت نموده وآنان را غافل از ارزش هاي انساني واسلامي مي نمايند و در اين صورت است كه هويت اسلامي فراموش گشته و ديگر چنين جامعه اي داراي قدرت نخواهد بود چه اينكه در مكتب دفاعي اسلام آنچه به عنوان قدرت مطرح است بيش و پيش ازآنكه تسليحات نظامي وادوات جنگي باشد قدرت ايدئولوژيكي اين دين است واين امر باعث گرديده تا دشمنان اسلام در طول تاريخ واز زمان نبوي تا بدين روز با وجود قدرت برتر مادي نتوانند پيروز نبرد گردند اما آن زمان كه باورداشت ها وايدئولوژي
هاي اسلام در جوامع مربوط به آن به فراموشي سپرده شد ديگر آن جامعه قدرت نداشته و سلطه كفار را بر خود خواهد ديد كه نمونه محسوس آن اكثر جوامع اسلامي بلكه تمام آنان در دنياي امروزاست به جز جامعه قدرتمند ايران اسلامي كه به همين جهت نيز اين نظام بر خود فرض مي داند تا به ترسيم تمدن نوين اسلامي همت گمارد و در اين ميان اين پژوهش نيز خود را موظف دانسته تا با پرداخت به موضوع تجملات و تجمل گرايي، باز تعريفي از آن را با عنايت به قرآن كريم به عنوان ثقل اكبر ارائه نمايد و در واقع با توجه به شاخص هايي كه كتاب مذكور دراين زمينه بيان نموده نوع نگره اين كتاب مقدس نسبت به سبك تجملات و زينت ها در زندگي مسلمانان بپردازد تا راهنمايي براي تشنگان اسلام و پيروان سبك زندگي مطلوب آن و پاسخي باشد براي مكاتب و نحله هايي كه برخي اعتقاد به مادي گرايي محض داشته و آخرت جويي و حتي آخرت پژوهي را امري بيهوده دانسته اند و نيز ديگر مكاتبي كه زُهد پيشگي مطلق و رُهبانيت را ارزش دانسته و معتقدند زماني آدمي در سعادت و مسير هدفش گام بر مي دارد كه رُهبانيت پيشه كرده و زندگي دنيا را ترك گويد و هيچ ميزان وابستگي بدان نداشته باشد و جالب آن كه اين نحله ها محدود به دين و مذهب خاصي نشده و هم دراسلام چنين جرايانات انحرافي وجود دارد و هم در ساير اديان و بنابر اين، شبهات مطروحه فراادياني و فرا محيطي است و اين در صورتي است كه
اسلام چون ديگر برنامه هايش گفتمان اعتدال و ميانه روي را مطلوب دانسته و بدان مي پردازد.
1-رسيدن به مفهوم و نوع نگره قرآن به تجملات .
2- نگرش علمي و فارغ از داوري سياسي به موضوع تجملات و تجمل گرايي. چه اينكه در دنياي امروز بيش و پيش ازآن كه بدين موضوع، علمي نگريسته شود، نگاهي سياسي بوده و حكومت ها و مناشئ قدرت، خود را درآسيب شناسي و تصميم گيري دراين زمينه دخيل ديده و به دنبال رسيدن به منافع واهداف خود از طرح اين مباحث هستند.
3- تبيين سبك زندگي اسلامي درساحت كاربست تجملات، به گونه اي كه بتواند الگوي مناسب و واضحي براي زندگي دوستداران اين دين بوده و پاسخگوي شبهات نحل مختلف درباره ممدوح يا مذموم دانستن زينت ها و تجملات در زندگي و دلبستن ياعدم وابستگي به آن باشد.
تجملات ابر مفهومي هستند كه از گذشته تا كنون مورد توجه عامه مردم و نيز نخبگان جامعه بوده است و هر كدام از خواص جامعه به فراخور حوزه فعاليتي خويش سعي نموده اند كه به گونه اي در اين موضوع ورود داشته باشند هر چند گاه سطحي و ناشيانه يا حتي غلط و نابخردانه.
پيش از ظهور اسلام نوع رفتارهايي كه به مقوله تجملات بوده يا دچار افراط و دنيا پذيري و تجمل پرستي بوده كه مكاتب مادي گرااز جمله سر منشاءهاي آن هستند و يا دچار تفريط و زُهد گزيني مطلق بوده است كه مكتب عرفاني بوديسم وآئين زرتشت واديان تحريف شده يهوديت و مسيحيت مواردي هستند كه نسبت به بهره گيري از تجملات روي خوش نشان نداده اند و بعضاً نيز تحريم و يا دعوت به سوي رهبانيت نموده اند.
لكن دين اسلام با شعار اعتدال به ظهور
رسيد واين آئين كه تكميل كننده و خاتم اديان پيشين خود بود و بايد پاسخگوي تمام نيازهاي واقعي انسان ها باشد، داراي جامعيتي بي نظير است كه براي همه عرصه هاي زندگي بشر برنامه اي ويژه و حكيمانه داشته و ارائه مي دهد.
آئين مذكور به دور از هر گونه پيش داوري به رد و طرد كامل آئين هاي پيشين خود نپرداخت بلكه چون امضاءكننده آئين هاي قبلي بود روش تحكيمش نيز متناسب با همين ويژگي اجرا شد بدين معنا كه در روش تحكيم اسلامي،احكام به دو گونه كلي تأسيسي وامضائي تقسيم شده و به همين جهت گاه فرمان به نسخ قوانين مي دهد و ياآنكه اصلاح مي نمايد و گاه آن را تاييد مي كند.
دراين ميان تجملات نيز از دسته احكام امضائي و اصلاحي بوده و به گواهي آيات و روايات،اسلام در موردآنان مشي طرد و نسخ را پيش نگرفته است؛ به تعبير ديگر اصل آراستگي و تجمل گرايي را پذيرفته و ممنوع نكرده است: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْق...». ( الاعراف/32 ) .
لكن در ميان آيات مختلف قرآن با ارائه ويژگي هايي براي تجملات و گرايش به آن ها محدوده اي تعيين نموده است.
تبيين اين ويژگي ها و توضيح و تفسيرآن بر عهده نبي اعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون». ( النحل/44 ) و اهل بيت طاهرينش عليهم صلوات الله بوده كه اين امور باعث شد تا مردم با سبك زندگي مطلوب اسلامي در حوزه تجملات آشنا شده و آهنگ كاربست آن را در
زندگي خويش داشته باشند كه ناگاه حكومت پس از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم به دست نااهلان افتاد و آنان كه خود سمبل تجمل پرستي و زينت گرايي شديد و اسراف واتراف بودند، مردم را نيز از باورداشت هاي خود و ميراث نبوي دور نمودند و جامعه مخصوصاً زمان عثمان بن عفان رو به سقوط اخلاقي و انحطاطات اجتماعي رفت و تجمل پرستي و دنيا گرايي محض بيش از هر زمان دامن گير جامعه اسلامي گشت كه البته با وقفه كوتاه پنج ساله در زمان حكومت علوي پس ازآن دگربار اين روند ادامه يافت؛البته نبايد دراين ميان نقش اصلاح گرايانه حكومت علوي و نيز تلاش هاي ائمه اطهار عليهم صلوات الله را ناديده گرفت لكن آنچه وجود داشت مخالفت جريان ستيزه جويي بود كه هم در زمانه علوي اين مشي را بر خلاف مقاصد شوم خود و مايه ضرر به خويش ديده و باآن مبارزه نمودند و هم در دوران ديگرائمه عليهم صلوات الله كه حتي داراي حكومتي هم نبودند به شكلي شديدتر ديده مي شد كه همين امور باعث گرديد تا خوي اسراف و دنيا منشي از جامعه اسلامي رخت بر نبندد.
از همين رو نخبگان به ويژه عالمان پيرو مكتب اهل بيت عصمت عليهم صلوات الله بر خود فرض ديدند تا با اشاعه فرهنگ و سبك زندگي مورد انتظار اسلام به سيره پيشوايان خويش تمسك نموده و ياراي آن بزرگواران باشند كه از همين رو پژوهش هايي در اين زمينه صورت گرفت كه عمدتاً به شكل گردآوري فرمايشات و نصايح آن بزرگواران بود از جمله علي بن مهزيار اهوازي كه از ياران امام
رضا عليه السّلام و امام جواد عليه السّلام بود، كتابي تاليف نمود با عنوان «التجمل و المروءة».
و نيز معاصر وي، حسين بن سعيد اهوازي ( م254ق ) تمام فقه را درابوابي دسته بندي نموده و مجموعه اي بنام ثلاثون تاليف كرده كه يكي از كتاب هاي آن «المروءة» است.
همچنين معاصر ايشان، محمد بن عيسي بن عبيد يقطين ( م254ق ) كتابي به نام «التجمل و المروءة» تاليف نمود.
احمد بن خالد برقي نيز ديگر عالمي است كه در اين زمينه دو كتاب نگاشت، يكي كتاب«الزّي» و ديگري «الزينة» بوده است؛ احمد بن محمد بن حسين قمي ( م250ق ) يكي ديگراز رهروان ائمه عليهم صلوات الله مي باشد كه در اين باره كتاب «التجمل»و كتاب «الزينة » راتاليف نموده است.
اين روند علمي پس از سپري شدن دوران حضورائمه عليهم صلوات الله نيز ادامه پيدا كرد و محدثين و فقها كتب واصول روايي جا مانده از اصحاب ائمه عليهم صلوات الله را جمع آوري نموده و احكام و مسائل پيش آمده فقهي را از ميان آن ها استنباط واستخراج مي نموده كه نخستين مجموعه فقهي و جامعي كه به دست ما رسيده مجموعه روايي محمدبن يعقوب كليني ( م324ق ) به نام كافي است كه ايشان در جلد ششم اين مجموعه كتابي تحت عنوان «الذي والتجمل» با533روايت آورده است و از اين دوران به بعد كه عصر فقها و مجتهدين آغاز مي شود كتب فقها بيشتر جنبه استنباطي و اجتهادي داشته و اكثراً به مسائل مبتلا به توجه كرده اند لذا كمتر رساله مستقلي دراين زمينه در زمان معاصر به چشم مي خورد.
بنابر
اين، گرچه در ميان عالمان مسلمان به بحث از زينت در قرآن و حديث اهتمام ورزيده شده و در كتب تفسيري،اخلاقي، فقهي و حديثي به آن بذل توجه شده ليكن تا به امروز پژوهش جامع و دقيقي نسبت به نگرش قرآن به تجملات انجام نگرفته و عمدتاً به پاره اي از مطالب مرتبط با اين مهم پرداخته اند كه به طور كلي و ناقص است كه البته زحمات آنان قابل ستايش و تقدير است.
مهم ترين پرسش هايي كه در اين پژوهش در صدد پاسخگويي به آن ها هستيم، عبارتند از:
1.مفهوم و مقصود از زينت در قرآن چيست؟
2. تجمل گرايي چيست و افراط در آن چگونه است؟
3. زمينه هاي ايجاد تجمل گرايي افراطي چيست؟
4. پي آمد هاي افرط در تجمل گرايي كدام است؟
در راستاي پاسخگويي به سؤالات پژوهش، فرضيه هاي مورد نظر عبارتند از:
1.زينت در قرآن به معناي هر آن چيز زيبايي است كه ضميمه چيز ديگري شود وآن را آراسته و زيبا نمايد واين مفهوم متضاد زشتي مي باشد.
2. مراداز تجمل گرايي افراطي رغبت نمودن به تجملات و توجه به ظواهر زندگي و نوعي زيبايي دوستي است كه از مشي اعتدال به كناره و انحراف رفته و راه افراط را بپيمايد.
3. از منظر سبك زندگي اسلامي، زينت و تجمل گرايي وجودش مطلوب، بلكه ضروري است و گاه بدان امر نموده است اما اين دين با ارائه دلايل و ويژگي هايي،افراط در تجمل گرايي را مذموم مي داند و با تبيين زمينه ها و آثار چنين گرايش افراطي نسبت بدان هشدار مي دهد.
پژوهش حاضر،از حيث روش تحقيق توصيفي- تحليلي است و روش گردآوري اطلاعات، كتابخانه اي مي باشد. ابزارهاي گردآوري اطلاعات نيز عبارت است از: مطالعه و فيش برداري، استفاده از سيستم هاي اطلاع رساني رايانه اي مانند سايت نورمگز ( http://noormagz.com ) و مجموعه مقالات و كتاب هايي در كتابخانه تخصصي علوم قرآن، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، كتابخانه مدرسه عالي هنر، كتابخانه دانشگاه علوم و معارف قرآن.
نخستين مرحله در هر پژوهشي، روشن نمودن معناي لغوي موضوع پژوهش است. از اين رو، ما نيز پيش از هر سخني به معناي واژه «زينت» و سپس معناي واژگان مشابه آن مي پردازيم.
در كتب معروف لغت براي كلمه «زينت» معاني مختلفي ذكر شده است كه در نهايت يك معنااز آن ايفاد مي گردد.از جمله:
1.«الزَّينُ نَقيضُ الشَّين...والزّينةُ جامعٌ لِكلِّ مايَتزَيَّنُ بة» : زيبايي نقيض زشتي است...و زينت هرآنچه كه به واسطه آن آراسته شود را در بردارد.
2.«الزاء والياء والنون اصلٌ صحيحٌ يدلُّ علي حُسنِ الشَّي وَتحسينه فالزَّينُ نقيضُ الشّين» : ماده«زين»يك ريشه دارد و بر زيبايي و زيبا سازي دلالت مي كند و متضاد آن «شين» به معناي زشتي و ننگ است.
3.«الزِّينَةُ الحقيقيّة: ما لايشينُ الإنسان في شي ء من أحواله لا في الدّنيا، و لا في الآخرة، فأمّا ما يزينه في حالةٍ دون حالة فهو من وجه شين، و الزِّينَةُ بالقولِ المجمل ثلاث: زينة نفسيّة كالعلم، و الاعتقادات الحسنة،و زينة بدنيّة، كالقوّة و طول القامة،و زينة خارجيّة كالمال و الجاه» :زينت حقيقي آن چيزي است كه انسان را در هيچ يك از حالاتش نه در دنياو نه درآخرت زشت نمي سازد.اماآنچه كه انسان را در حالتي غير از حالت ديگر زينت دهداز جهتي به معناي زشتي است ولى زينت در كوتاه سخن سه گونه است: زينت نفسانى مانند علم و اعتقادات نيكو، و زينت بدنى مثل نيرومندى و بلندى قامت، و زينت خارجى يعنى مثل مال و مقام.
4.«الزّين،خلاف الشين وجمعه اَزيان...الزّينه والزّونه اسم جامعٌ لماتزين به»
ابن منظور در ذيل آيه31سوره مباركه نور در معناي واژه زينت در آن آيه اشاره به زينت باطني و
ظاهري نموده و مي نويسد: «معناهُ لا يبدينَ الزّينة الباطنَة كالمِخْنقة و الخَلْخال و الدُّمْلُج و السِّوار و الذي يظهر هو الثّياب و الوجه» :
زنان زينت باطني مثل گردنبند، خلخال، بازوبند و النگو را آشكار نكنند و لباس وصورت زينت ظاهري است.
5.«زَانَ:الشَّى ءُ صَاحِبَهُ ( زَيْناً ) مِنْ بَابِ سَار وَ ( أَزَانَهُ ) ( إِزَانَةً ) مِثْلُهُ وَ الاسْمُ ( الزِّينَةُ ) و ( زَيَّنْتُهُ ) ( تَزْيِيناً ) مِثْلُهُ و ( الزَّيْنُ ) نَقِيضُ الشَّيْن»
6.«زين آراستن و زينه آرايش و تزيين آراستن است و زان يزن زينا يعني نيكو گردانيدن، زيبا كردن،آرايش دادن وآراسته نمودن است».
7.«حقيقة الزّينة عبارة عن حسن في ظاهر شي ءٍ سواء كان بالعرض أو بالذّات، فالزينة في المرأة: كلّ ما يتراءى و يتظاهر و يتجلّى من محاسن المرأة، فتشمل الوجه و اليدين وسبق في الحلي انّه مخصوص بالزينة العرضيّة، بخلاف الزينة و قد غفل عن هذه الحقيقة: بعض المؤلّفين و فسّروا الزينة بالحلية» :حقيقت زينت، عبارت است از نيكويي در ظاهر هر چيز، خواه عرضي يا ذاتي باشد پس زينت در زن هر آن چيزي است كه از زيبايي هاو نيكويي هايش آشكار مي شود كه مشتمل بر صورت و دست هاست و بر حلي ( حليه ) تقدم دارد چه اينكه آن مخصوص زينت عرضي است و بعضي مؤلفين از اين حقيقت غفلت كرده و زينت را تفسير به حليه كرده اند.
بنابر اين، در ميان اربابان لغت «زينت» هر آن چيزي است كه به وسيله آن چيز ديگري آراسته و زيبا مي شود يعني
زيبا سازي مي نمايد كه به دو گونه ظاهري و باطني و به نظر برخي به سه گونه نفساني، بدني و خارجي تقسيم مي شود واين مفهوم متضاد زشتي مي باشد.
اغلب مفسران نيز همان مطلبي را در تعريف معناي «زينت»اشاره نموده اند كه لغويون تعريف كرده اند،اكنون نظر برخي از مفسران را به اختصار مطرح مي كنيم:
1.«الزّينة هي اللبسة الحسنة ويسمّي مايتزين به زينة كالثّياب الجميلة و الحلية و نحوذلك» : پوشيدني هاي حسن و نيكو زينت ناميده شده و وسائل و چيزهايي كه به وسيله آن زينت مي كنند مانند لباس جميل و زيبا، زيور وامثال آن نيز مي گويند.
2.«الزينة ماتزينت به المرأة من الحلي اوالكحل او الخضاب» :زينت به چيزهايي گفته مي شودكه زن خود را به آن هاآرايش مي دهد مانند زيور يا سرمه يا حنا.
3.«الزينة تحسين الشئ بغيره من لبسه اوحلية اوهيئه» :زينت،آراستن چيزي به وسيله چيز ديگري از جامه يا زيور است.
وي در جاي ديگري درباره نظر كردن به زينت زنان مي گويد:«الزينة زينتان ظاهرة وباطنة فالظاهرة لايجب سترها ولايحرم النظر اليها» :زينت بر دو قسم است،آشكار و پنهان. زينت آشكار لازم نيست پوشيده شود و مي توان به آن نظرافكند.
4.«الزينة مايتزين به من لباس اوحليّ اوفراش اوغيرذلك» : زينت يعني چيزي كه مايه آراستگي است، از قبيل زيورآلات، لباس، فرش و جز اين ها.
5.«اعلم أنّ الزينة اسم يقع علي محاسن الخلق التي خلقهاالله تعالي وعلي سائرمايتزين به الانسان من فضل لباس أوحلي وغيرذلك» : بدان كه زينت اسمي است كه بر محاسن خلق اطلاق مي شود كه خداي تعالي آفريدآن هارا و نيز ديگر نوع آن،آنچه كه به وسيله
اش انسان از لباس فاخر يا زيور و مثل آن زينت مي كند.
6.«الزينة مايتزن به الناس من الملبوس أوغيره من الاشياءالمباحة كالمعادن التي لم يردنهي عن التزيين بهاوالجواهرونحوها» :زينت آن چيزي است كه به وسيله آن مردم از پوشيدني ها زينت داده مي شوند ياغير آن از اشياء مباحي همچون معادن كه نهي از تزيين به وسيله آن ها نشده و زيورآلات و مثل آن.
7.«الزينة هو الجمال الذي يضمّ علي الشئ ليقصدالشئ لأجله فيقع غيرماقصدويقصدغيرماوقع» :زينت به معناي زيبايي است كه ضميمه چيز ديگري شود، تابه خاطر زيباييش،آن چيز ديگر محبوب و جالب شود در نتيجه آن كسي كه به طرف آن چيز جذب شده، چيزي را خواسته كه درآن نيست وآنچه را كه در آن هست نخواسته.
ايشان همچنين در جايي ديگر مي فرمايند كه زينت، هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه ضميمه چيز ديگرى مى شود و به آن زيبايى مى بخشد و آن را مرغوب و محبوب قرار مى دهد و طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت مى كند و در نتيجه از فوايد آن چيز هم منتفع مى شود، مانند لباس زيبا كه انسان آن را به جهت زيبايش مى پوشد و ضمناً بدنش نيز از سرما و گرما محفوظ مى ماند.
8.«زينت به معناي زيبايي وآراسته شدن است خواه درجهت مادي باشد و يا در جهت معنوي و خواه آن زينت عرضي باشد و يا خواه از خود ذات شئ»
علامه مصطفوي خود در جاي ديگري مي نويسد: «زينت دراصل مصدراست براي بناي نوع و سپس با كثرت استعمال در مورد خودآن آرايش اطلاق شده»
همان گونه كه ملاحظه شد نظرات مفسران باآنچه لغويون
مطرح نموده اند داراي هم پوشاني است و عمدتاً «زينت» را همان زيبا سازي و متضاد با زشتي و نيز داراي دو گونه مادي و معنوي و ذاتي و عرضي دانسته اند.
در اين ميان برخي نيز اصل محبوبيت وايجاد حب از بابت زينت شدن چيزي و لذت بري از آن چيز را اشاره كرده اند كه اين باعث مي شود فرد مجذوب مزيَن شده و خواه ناخواه از منافع آن نيز بهره مند گردد.
«زينت»و مشتقات آن در 28سوره قرآن به كار رفته كه از اين ميزان31بار در سور مكي و 14 بار در سور مدني استعمال شده، هم چنين اين واژه و ساخت هاي ديگر آن در43 آيه به طور كلي در سور مختلف به كار رفته و مجموعاً در قرآن كريم 45بار به صور متفاوت مطرح شده است.
و وجوه مختلف زينت در قرآن اشاره شده است از زينت دنيا، زينت لباس، زينت مال، زيور زنان و زيور ايمان و...كه مجموعاً20 وجه مي باشد.
در كتب معروف لغت براي كلمه «جمال» معاني مختلفي ذكر شده است كه از جمله مي توان به موارد ذيل اشاره نمود :
1.ابن فارس دو ريشه براي ماده«جمل» ياد مي كند كه يكي انباشتگي فيزيكي كه جُمله ( مجموعه ) ، جَمَل ( شتر ) و جمّل ( ريسمان ضخيم ) از كاربرد هاي آن است و ديگري زيبايي و حسن در مقابل زشتي و قبح.
2.«الجمال الحسن الكثير و ذلك ضربان احدهما جمال يخصّ الأنسان في نفسه أو بدنه أوفعله والثاني مايوصل منه إلي غيره» : جمال يعني حسن و زيبايي بسيار و بر دو
نوع است؛ اول آنگونه زيبايي كه ويژه جان و بدن و كار انسان است و دوم زيبايي در ساير پديده هاي عالم غير از انسان.
3.«الجمال الحسن يكون في الفعل والخلق...والجمال بالضمّ والتشديد اجمل من الجميل» :جمال به معني نيكويي در كار و آفرينش است...و جُمّال زيباتر از جميل است.
4.«هذا المفهوم امّامن جهة الصورة و ظاهر الخلقة كالجمال الظاهري فإنّ الجمال هوالتناسب والإعتدال في الأعضاء في كل شئ بحسبه و إمّامن جهة المعني والنّفس كالصبرالجميل وجمال النّفس؛فإنّالصّبرالجميل أن يقع مع الرضا ومن دون أن يشوبه خلاف وجمال النفس هو أنّ تتصف النّفس بالصفات الروحانيّة النورانيّة بالتناسب والإعتدال»:اين مفهوم يا از جهت صورت و ظاهر خلقت است كه همچون زيبايي ظاهري است پس اين زيبايي تعريف مي شود در تناسب و اعتدال در اعضا و اجزاي هر چيزي به حسب آن و يا از جهت معنوي و نفساني است مثل صبر زيبا و نيكو و زيبايي نفس، پس صبر زيبا آن است كه با رضايت و به دور از خلط با اختلاف و تضاد باشد و زيبايي نفس آن است كه نفس به صفات روحاني و نوراني به تناسب و اعتدال متصف و برخوردار باشد.
5.«جمال يعني رونق، حسن، خوبي و ( لَكم فيها جمالٌ ) يعني و براي شما درآن ها رونق وتجملي است» .
پس «جمال»داراي دو معناي كلي انباشتگي و زيبايي و حسن است كه اين امر مرتبط با ريشه كلمه مي باشد و آن زمان كه به معناي زيبايي باشد اين زيبايي در حد بسيار است و يا در ارتباط با انسان يعني جان و كار و زندگي او است و يا ساير پديده
هاي غير از وي و در ارتباط با خود انسان نيز يا بحث از زيبايي ظاهري خلقت او همچون تناسب و اعتدال در اعضاء است و يا زيبايي معنوي كه برخورداري با تناسب و اعتدال از صفات روحاني در وجود خويش است.
تجمّل نيز به معناى زيور بستن، آذين كردن، خودآراستن، مال و اثاثه گران بها داشتن، خودآرايى، جاه و جلال، خدم و حشم و ... آمده كه جمع آن تجمّلات است. و نيز به آنچه كه موجب نشان دادن شأن و شكوه و زيبايى باشد، تجمل گويند.
واژه «ريش» در كتب لغوي عمدتاً خير و نيكويي و وفور نعمت و در ارتباط با پوشش دانسته شده است:
1.«ريش الراءوالياء والشين اصل واحديدلّ علي حسن الحال ومايكتسب الإنسان من خيرفالريش:الخير» :اين ماده دلالت مي كند بر حالت نيكو و به آن چيزي كه انسان از خير كسب مي كند پس ريش يعني خير و نيكويي.
2.«ريش الطائر معروف وقد يخصّ الجناح من بين سائره ولكون الريش للطائركالثياب لإنسان استعيرللثياب» : بر پرنده از ميان پرهاي بدنش واين واژه به معناي بال او است و به خاطر اينكه پر براي پرنده مثل لباس و جامه براي انسان است لذا واژه براي لباس استعاره شده است.
3.«الريش والرياش الخِصبُ والمعاش والمال والأثاث واللباس الحسن الفاخر» :ريش و رياش وفور نعمت و خرمي و زندگي و مال و وسائل و لباس نيكو و فاخراست.
4.«الريش مافيه الجمال ماخوذ من ريش الطائرلمافيه من انواع الجمال والزينة وربما يطلق علي اثاث البيت ومتاعه» : ريش به معناي هر پوششي است كه مايه زينت و جمال باشد،اين كلمه دراصل به معناي پر مرغان است و
به اعتبار اينكه پر مرغ مايه زينت است در غير مرغ نيز استعمال مي شود و چه بسا به اثاث خانه و متاع آن نيزاطلاق شود.
5.«مراداز ريش زينت است خواه طبيعي باشد مثل مو و غيره و خواه مصنوعي مثل لباس فاخر و غيره»
بنابر اين، «ريش» خير و نيكويي و وفور نعمت و خرمي است كه طبيعي يا مصنوعي بوده و هر پوششي كه مايه زينت باشد در اين مفهوم جاي مي گيرد؛ در اين بين برخي به علت كاربست اين كلمه براي لباس نيز اشاره كرده اند كه پيش تر گذشت.
نماياندن و آشكار كردن معنايي است كه نوعاً براي واژه«تبرج» ذكر شده است:
1.«واذاأبدت المرأة محاسن جيدها و وجهها» : آن گاه كه زن زيبايي هاي گريبان و چهره را بنماياند.
2.«تبرّجت المرأة أي تشبّهت به في اظهارالمحاسن» :يعني در اظهار نيكي ها به او تشبيه و همانندي پيدا كرد.
3.«التّبرج اظهارالزّينة للنّاس الأجانب وهو المذموم فاما للزوج فلا»: تبرج عبارت است از آشكار نمودن زينت براي نامحرم كه اين عمل سرزنش شده است پس اگر براي همسر باشد عيبي ندارد.
4.«البَرَج كلّ ظاهرمرتفع...والتَّبَرّج اظهارالمرأة زينتها ومحاسنها للرجال» : به هر چيز آشكاري كه بر بلندي باشد، بَرَج مي گويند...تبرّج آشكار كردن زن زينت و زيبايي خود را براي مردان.
5.«اظهار كردن زينت زنان در راه ها يا نشان دادن نيكوئي ها...آنچه انجام مي دهند بعضي از مردم در اين زمان از مختلط بودن زنان با مردان و كشف صورت ها و پراكنده كردن موها».
6.«تبرج آشكار كردن آرايش است كه بايد آن را بپوشاند و تبرج به معناي تكبر در راه رفتن نيز هست»
.
نماياندن وآشكار كردن از معاني است كه براي «تبرّج»اشاره شد و برخي به همانندي ميان دو امر نيز اشاره كرده اند، علاوه بر اين كه منظور برخي ديگر از برابري مفهومي تبرج و تكبر در راه رفتن اين است كه چون در هر دو امر يك هدف مشخص يعني نماياندن وجود دارد.
«زخرف»را عمدتاً برابر نهادي براي زينت دانسته اند :
1.«الزّخرف الزّينة المزوّقة ومنه قيل للذّهب زخرف» : زخرف، زينت وآرايشي زرين و طلائي است و از اين معني طلا را هم زخرف گفته اند.
2.«زَيّنه واكمله وكلّ مازوّق وزُيّن» : به معناي زينت و كمال حسن چيزي است.
3.«و يقال زخرفه اذا حسنه وزينة ومنه قيل للنقوش والتصاوير زخرف» : وقتي گفته مي شود زخرفه، معنايش اين است كه فلان چيز را زينت كرد و زيبايش نمود و به همين جهت به نقش و نگار و تصاوير زخرف گفته اند.
آنچه مشخص شد«زخرف» به معناي زينت و كمال زيبايي و حسن چيزي است.
واژه «حليه» نيز داراي ارتباط نزديك معنايي با زينت است كه در كلام اربابان لغت بدان اشاره شده است:
1.ابن فارس براي «حلو» دو ريشه عمده ذكر مي كند: يكي، خوشايند و دل خواه نفس بودن كه حلو به معناي شيرين است و حلوي از اين نوع است و ديگري زيبا كردن و آراستن كه «حُلّي المرأة» به معناي زيورهاي زن،از نمونه هاي آن است.
2.«الحَليُ كلّ حِلية حَلَيت بها امرأة أوسيفاً و نحوه والجمع حُليّ» : حلي آن است كه هر آنچه با آن آراسته مي شوند از زن و شمشير وامثال آن و جمع آن حُليّ است.
3.«حليه و حلي عبارت است از جواهرات و سنگ هاي معدني گران قيمت مثل طلا و نقره و عقيق و فيروزه و زمرد كه انسان ها در آرايش خود و چيزهايي كه مربوط به آن ها است از آن استفاده مي كنند» .
4.«أنّ الحلي يستعمل في الزّينة المرضية الظّاهريّه والزّينة اكثر استعمالها في ما يتظاهر ويترائي من
نفس الشئ»: كلمه حلي ( حليه ) در زينت هاي ظاهري استفاده مي شود و «زينه» بيشتر در آن زيبايي استفاده مي شود كه از نفس شئ ظاهر وآشكار شده باشد.
آنچه بيان گشت روشن مي كند كه «حليه» را در دو معناي كلي دل خواه نفس بودن و آراستن دانسته اند و البته برخي آن را وسائل زينتي دانسته و مصاديقي را عنوان كرده اند و نيز عده اي تفاوتي ميان اين واژه و زينت ديده اند بدين كه حليه صرفا درباره زينت هاي ظاهري مي باشد.
زيبايي مفهومي است كه از گذشته تا كنون دانشمندان علم لغت، فلاسفه و زيباشناسان و عرفا سعي در ارائه تعريفي از آن بوده اند و هر يك به اين امر پرداخته اند گرچه برخي از آنان نيز آن راغير قابل تعريف مي دانند.
از طرفي در باب اطلاق يا نسبيت و نيز عيني يا ذهني بودن مفهوم زيبايي نظرات گوناگوني مطرح است كه مي طلبد در اين نوشتار بدان اشاره گردد.
تعريف مقوله اي منطقي است كه كار آن مشخص كردن حدود موضوع است.
زيبايي را نمي توانيم به درستي تعريف كنيم، به ناچار بايد سخن آناتول فرانس را بپذيريم كه ماهرگز به درستي نخواهيم دانست كه چرا يك شئ زيبا است اما اين مطلب مانع نگرديده كه صاحب نظران وهنرمندان به تعريف زيبايي نپردازند.
در تعاريف دانشمندان از زيبايي مي توان آن ها را به دو دسته تقسيم نمود:
دسته نخست در تعريف زيبايي به شعري زيبا و يا جملاتي دل انگيز و خيال آفرين و گاهي آرماني يا تجربي اكتفا كرده اند و دسته دوم بر مبناي فلسفه اي خاص به تعريف منطقي از زيبايي پرداخته اند.
اكنون به برخي از تعاريف ارائه شده از زيبايي توسط دانشمندان اشاره مي كنيم.
دانشوران علم لغت عمدتاً آن را با تعاريف نزديكي آورده اند از جمله: «نظم و هماهنگي كه همراه عظمت و پاكي، در شئ وجود دارد و عقل و تخيل و تمايلات عالي انسان را تحريك مي كندو لذت وانبساط پديد مي آورد».
در تعاريف كتب زيباشناسي و هنر موارد متعددي به چشم مي آيداز جمله گرانت آلن اين گونه معتقداست كه «زيبايي چيزي است كه موجب حداكثر
تحرك و حداقل خستگي گردد».
پير گاستالا مي گويد: «زيبايي فقط شعوري است حساس و نشانه هاي زيبايي جز نشان توانگري واستعفاي طبع خود ما نيست». وي در جاي ديگر مي گويد: «زيبايي يك هماهنگي و هارموني است كه لذات ما را در يك خط سير معين متشكل مي كند و سبب انديشه زيبايي مي گردد».
هربرت ريد پس از بيان وجود دوازده تعريف رايج براي زيبايي معتقداست كه تعريف خويش كه تعريف جسماني محض است اساسي ترين مي باشد و مي گويد:«زيبايي عبارت است از وحدت روابط صوري در مدركات حسي ما، كه يگانه تعريف اساسي است».
برخي ديگراصطلاح زيبا را حسي براي بيان يك نگرش و حالت مي دانند و مي گويند:
«اصطلاحاتي چون زشت و زيبا از حيث كاربرد به قدري گنگ و مبهم اند و از نظر معنا و مفهوم به اندازه اي ذهني كه نمي توان اشياي موجود در جهان را با دقت به زشت و زيبا تقسيم كرد.
ديدگاه هاو زاويه ديدها در مورد زيبايي متفاوت است. شايداين مسئله ازاين جا ناشي شده كه اصطلاح زيبا، حسي جز بيان يك نگرش و حالت نيست واين نگرش را نيز افراد مختلفي در حالات متفاوتي از امور به كار مي گيرند».
از ديدگاه فلاسفه جمال و زيبايي صفتي است كه دراشياء مورد ملاحظه قرار مي گيرد و حالت رضايت و شادماني درون آدمي به وجود مي آورد.
ارسطو مي گويد: «زيبايي عبارت است از هماهنگي و تناسب و نظم عالي اجزاء در كل به هم پيوسته».
افلاطون زيبايي را چيزي مي داند كه مفيد باشد و مي گويد: «انساني كه عشق به زيبايي
در دلش راه يافته است،از زيبايي جسم به زيبايي روح و سپس به زيبايي نهادهاو قوانين و خود علوم و بالاخره به عشق به خود زيبايي مي رسد».
علامه شهيد مطهري نيز در كتاب فلسفه اخلاق به نظر افلاطون درباره زيبايي اشاره مي كند كه وي معتقد است: «زيبايي عبارت است از هماهنگي اجزاء با كل يعني اگر يك كل داشته باشيم مانند يك ساختمان كه در و ديوار و سقف و ساير اجزاي آن با تناسب خاصي ساخته شده باشد». علامه تعريف وي را به نقد كشيده و يادآور مي شود كه تعريف افلاطون در حدش معلوم نيست تعريف درستي باشد و ثانيا تعريف كاملي نيست.
ايشان بااين كه در يكي از آثار خود از اين تعريف استفاده كرده و مي نويسد: «جمال هاي حسي ناشي از تناسب است يعني تناسب يك عامل اساسي در پيدايش زيبايي حسي است. تناسب درامور معنوي و روحي نيز عامل جمال و زيباي روحي است». ولي اين تعريف را كامل نمي پذيرد و معتقد است بر فرض اين كه اين تعريف صحيح باشد، خود تناسب يك نسبت خاص است كه نمي توان در زيبايي ها آن را بيان نمود.
ابن سينا زيبايي را چنين تعريف مي كند كه: «زيبايي و شكوه هر چيز عبارت است از اين كه ( آن شئ ) به گونه اي است كه بايد باشد» واز منظر وي سه مقوله داشتن نظم و تاليف واعتدال كه در نتيجه تناسب حاصل مي شود مقوم زيبايي هستند.
فارابي معتقداست: «جمال و بهاءو زينت هر موجودي به اين است كه برترين وجود ممكن به او اعطا شده باشد
و به كمالات ممكن وجودي نائل شود و چون بيان شد كه وجود موجود نخست، برترين موجودات است بنابر اين، جمال و زينت وي هر نوع زيبايي و زينتي را در پرتو خود محو مي نمايد و همين طور است وضع جمال و بهاءذاتي او كه وجودآن ها وجود ذاتي واز راه تعقل او مي يابند ذات خود را».
اين تعريف از زيبايي شبيه تعريف افلاطون و سقراط از زيبايي است كه مطابق آن، زيبايي بيشتر به اموري از قبيل سودمندي و خير و نيكي ناظر است.
علامه جوادي آملي زيبايي را عبارت از شئ محسوس يا نامحسوس كه با دستگاه ادراكي ماهماهنگ باشد، يعني قواي ادراكي از آن لذت ببرد؛ تعريف مي كنند.
در اين ميان تعريف علامه جعفري از زيبايي، شهره بيشتري دارد،ايشان معتقدند كه زيبايي نمودي نگارين و شفاف بر روي كمال است كه عبارت است از قرار گرفتن يك موضوع در مجراي بايستگي ها و شايستگي هاي مربوط به خود و زيبايي دراين تعريف طريقي است براي دريافت كمال، يعني با دقت در يك اثر همانند زيبايي خلقت، در عين آنكه حس زيباجويي انسان اشباع مي شود به دريافت كمال نيز نائل مي گردد.
در اين ميان برخي نيز اعتقاد به عدم تعريف پذيري زيبايي دارند و اين كه زيبايي را نمي توان توصيف كردو بنابر اين، نمي توان آن را در تعريف آورد، همچنين نمي شودآن را كماً و كيفاً اندازه گيري كرد و ازاين رو نمي توان آن را اساس علمي دقيق قرار داد و زيبايي همواره در برابر جملات روياروي زيباشناسان چون سدي رخنه ناپذير پايدار مانده است.
علامه
مطهري نيز قائل به عدم تعريف پذيري زيبايي هستند به اين كه مما يدرك و لا يوصف است يعني درك مي شود و توصيف نمي گردد.ايشان در باب ضرورت يا عدم ضرورت تعريف زيبايي معتقدند كه لزومي ندارد براي اينكه به وجود حقيقتي اعتراف بكنيم حتما اول بتوانيم آن را تعريف بكنيم؛اگر بتوانيم تعريف مي كنيم؛ نتوانستيم مي گوييم از نظر كنه و ماهيت بر ما مجهول است ولي وجود دارد، زيبايي وجود دارد گو اينكه بشر نمي تواند آن را تعريف بكند.
در كتاب تعليم و تربيت در اسلام،ايشان به يكي از دلايل تعريف ناپذيري زيبايي يعني ذوقي بودن آن اشاره مي كنند واين كه ذوق انسان بايد زيبايي را درك كند و قبل ازآنكه بتواندآن را تعريف كند به سوي آن كشيده شود كه اين امر براي او يك امر عقلي است. در ادامه ايشان به اصل غايت به عنوان يك ميزان و تعريف براي اين امر اشاره مي كنند وآن عبارت است ازاين كه بنا بر اصل غائيت كه يك اصل قطعي است چون هر قوه واستعدادي براي هدف و غايتي ساخته شده و مجموع هم غايتي كلي دارد، كه اگر بخواهيم كه يك قوه در حد وسط است يا افراط و تفريط دارد بايد بدانيم كه اين قوه اصلاً براي چه آفريده شده است.
بنابر اين، همان طور كه مشخص شد برخي زيبايي را قابل تعريف دانسته و آن را نظم و هماهنگي، مفيد بودن و خير و نيكي و كمال وجود هر چيز دانسته اند كه البته اين افراد خود نيز به عدم قابليت تعريف جامع و صحيح كردن از
زيبايي معترف هستند؛آنان معتقدند كه زيبايي محرك لذت و تمايلات آدمي بوده و شادي آفرين است و خود طريقي است به سوي كمال؛ برخي آن را شعوري حساس و حسي براي بيان يك نگرش دانسته اند كه درافراد مختلف و در حالات متفاوت فرق مي كند و از همين امر افرادي كه زيبايي را قابل تعريف نمي دانند استفاده كرده و تناسب را كه به عنوان معناي زيبايي مطرح شده داراي نسبتي خاص در هر امر و فردي مي دانند و به همين جهت به عدم قابليت تعريف پذيري زيبايي اشاره دارند؛آنان كه زيبايي را قابل درك و غير قابل توصيف مي دانند ذوقي بودن زيبايي را دليلي بر عدم امكان تعريف آن بر شمرده اند.
نتيجه: بنابر اين، بايد گفت كه زيبايي از منظر بسياري از انديشمندان قابل درك است و چون امري نسبي است، براي درك و سنجش آن مي بايد تناسب را در هر شيئي بررسي كنيم تا آن به عنوان زيبايي آن امر معرفي گردد كه براي چنين كاري بايد به سراغ هدف از ايجادش رفت و ميزان انحراف را با غايت آن شئ بررسي كرد كه اين نشان دهنده ميزان تناسب و بالطبع زيبايي آن شئ است و همان طور كه علامه مطهري فرمودند به علت آن كه زيبايي امري ذوقي است پس در تعريف نمي تواند بيايد و لزومي هم به تعريف ديده نمي شود؛ البته تعاريفي كه داده شده نقيض نظريه عدم تعريف پذيري نيست چه اينكه آن تعاريف نيز خود به گواهي صاحبانشان كامل نمي باشد.
يكي از مباحثي كه از دير باز در ميان محافل زيباشناسي مطرح
است اين است كه آيا زيبايي حقيقتي عيني است و ذهن آدمي تنها منعكس كننده آن است يا حاصل درك ذهني انسان از پديده هاي عيني است؟
در اين زمينه سه نظريه وجود دارد كه علامه جعفري نيز بدان اشاره مي نمايند:
1-زيبايي عبارت است از يك شهود عيني مورد پسند كه ذهن آدمي نقشي جز بازتاب آن ندارد. كه اين نظريه مورد نقد است زيرا احساس لذت از زيبايي، روشن ترين دليل آن است كه زيبايي ها با مغز و روان ما ارتباطي مافوق ارتباط انعكاس ذهني محض دارد و ما هنگامي كه روياروي زيبايي ها قرار مي گيريم تا حدودي مي توانيم آن ها را تفسير كرده، علت تاثير آن ها را در مغز و روان و لذتي كه از آن مي بريم، بيان كنيم و در اين تفسير و تعليل، به طور عمده از محتويات درون ذاتي خود بهره برداري مي نماييم؛از سوي ديگر، گروه فراواني از زيبايي ها هستند كه تجسم و نمودي از آرمان هاي معقول ما را تشكيل مي دهند.
2-زيبايي عبارت است از درك و دريافت ذهني از پديده هاي عيني كه اگر آدمي از چنين ذهني بر خوردار نباشد، زيبايي هم وجود ندارد؛ صاحبان اين نظريه عينيت زيبايي را به عنوان نمودهاي زيبايي منكر مي شوند.
علامه جعفري در نقد اين ديدگاه بيان مي دارند كه بنا بر گفته صاحب نظران اگر ما روان بشري را بشناسيم نيازي به زيباشناسي نداريم و روان شناسي ما را از زيبا شناسي بي نياز خواهد كرد!
ايشان به نقد ديگري در اين زمينه مي پردازند كه به چه علت همه جريانات و نمود هاي طبيعي
وانساني،احساس يا شهود و ذوق زيبايابي ما را بر مي انگيزند و آن را اشباع مي نمايند؟ هم چنين براي چه خود زيبايي ها براي ما نمودها و كيفيت هاي متنوعي مي نمايند كه از هر يك از آن ها نوع خاصي از تاثر و لذت در خود مي يابيم؟
البته اين مساله كه بخشي از نمودهاي طبيعي و هنري حس زيبايي ما را تحريك مي كنند، و خود داراي كيفيت هاي متنوعي هستند، نمي تواند به نظريه ذهني بودن زيبايي پاسخ دهد؛ زيرا قائلان به اين نظر، زيبايي را كيفيتي ذهني مي دانند، اما وجود منشاءو عامل آن را در اشياءانكار نمي كنند. بنابر اين، موضوع هاي زيبايي شناختي به اعتبار خصوصياتي كه دارند،احساس ما را تحريك مي كنند و در فرآيندي ذهني به احساس زيبايي منتهي مي شوند كه با توجه به منشأ خارجي آن، كيفيت هاي متنوعي پيدا مي كند.
3-زيبايي دو قطبي و پديده اي وابسته به دو قطب درون ذات و برون ذات است؛ يعني نه صفتي است عيني كه جدا از عقل كسي باشد كه آن را تجربه مي كند و نه هم معناي عقلي خالصي است، بلكه آميزه اي از هر دو است و نمود هاي زيبا مانند ديگر حقايق و جريانات واقعيت دارند چه انساني وجود داشته باشد كه آن ها را ببيند و لذت ببرد و خواه انساني وجود نداشته باشد.
از طرف ديگر يقيناً حيوانات از ديدن زيبايي هاي طبيعي يا هنري لذت نمي برند و در هنگام رويارويي با آن ها، عكس العمل ذهني را كه ماانسان هادر خود مي يابيم،از خود نشان نمي دهند و
نيز بايد به اين نكته هم اشاره كرد كه اگر واقعيتي با قطع نظر از روان آدمي وجود نداشته باشد، موضوع زيبايي هم منتفي خواهد شد،اگر چه انساني وجود داشته باشد كه از نظر درك مغزي در عالي ترين مرحله شعور باشد.
نتيجه: بنابر اين، همان طور كه در مورد سوم با عللش بيان گشته است،آنچه به نظر صحيح و جامع تر مي رسد، دو قطبي بودن زيبايي است و آميزه اي از ذهني و عيني است كه در به وجود آمدن آن هم خصوصيات شئ لازم است و هم ذهنيت دريافت كننده آن .
گفتار سوم: مطلق يا نسبي بودن مفهوم زيبايي
از مجموع آيات در اين زمينه مي توان دريافت كه دو نوع زيبايي درآفرينش وجود دارد؛ يكي زيبايي مطلق كه همان وجود خداوند و تجليات او است و در قرآن تمام زيبايي هاي آفرينش به خلقت نيكوي الهي تعبير شده و به او نسبت داده شده است.
دو، زيبايي نسبي كه از پي جويي قصص مختلف قرآن و شخصيت هاي اشاره شده در آن و نيز آيات در باب زينت مي توان به چنين زيبايي نيز پي برد از جمله داستان يوسف عليه السّلام و زليخا يا سليمان عليه السّلام و بلقيس و نيز زينت آسمان وايمان و..و بنابر اين، قرآن به زيبايي نسبي موجوداتي كه داراي زيبايي برتري نسبت به ديگري و در مقايسه با آن هستند اشاره نموده است.
علامه جوادي آملي دراين زمينه سخنان مفصلي بيان نموده اندكه به طور اختصار چنين است:
«آفرينش از نظر قرآن، با جمال و زيبايي آميخته است، هم جمال و زيبايي نفسي و هم جمال و زيبايي
نسبي؛ خواه در قلمرو موجودهاي مادي و خواه در منطقه موجودات مجرد و معنوي،اما جمال و زيبايي نفسي هر موجود در حد ذات خويش، خواه ماده و خواه مجرد،استنباط آن از انظمام دوآيه قرآن حاصل مي شود.
اول آيه«الله خالقُ كلّ شئٍ» است كه دلالت دارد هر چيزي، مخلوق ذات اقدس خداونداست. دوم «الذي احسَن كلّ شئ خلقه» است كه دلالت داردهر چيزي را كه خداآفريد، جميل و زيبا كرده است...اما جمال و زيبايي نسبي برخي از موجودات نسبت به بعضي ديگر استظهار آن از بررسي چند مورد به دست مي آيد. يكي آيه «انّاجعلنا ماعلي الأرض زينة لها» يعني ماآنچه را كه روي زمين قرار دارد از مناظر طبيعي به عنوان زينت زمين قرار داده و كره زمين را بدان زينت نموديم و ديگر آيه «إنّا زيّنّا السماءالدنيا بزينة الكواكب» ».
بنابر اين، همان گونه كه در مبحث پيشين گذشت زيبايي دو قطبي و آميزه اي از ذهني و عيني است كه در به وجودآمدن آن هم خصوصيات شئ لازم است و هم ذهنيت دريافت كننده آن كه از همين جهت هم نسبي است چه اينكه با توجه به ذهنيت هاي مختلف، برداشت هاي متفاوتي پديد مي آيد.
قرآن كريم درباره چنين زيبايي هايي بيشتر تعبير زينت را به كار برده «ولكنّ الله حبّب اليكم الإيمان وزيّنه في قلوبكم» ؛ايمان خود زيبا و كفر زشت است،اما زيبايي ايمان و زشتي كفر در دل انسان مؤمن جلوه مي كند و در مقابل براي كافران ايمان زيبايي ندارد و كرده زشتشان جلوه مي كند «كذلك زيّن للكافرين».
البته برخي زيبايي ها براي تمامي انسان ها زيبا به نظر
مي رسد مثل زيبايي آسمان با ستارگان كه آنقدر زيبا و با شكوه است كه در نظر تمامي بينندگان زيبا است كه ازاين رو قرآن به طور عام مي فرمايد: «...زيّناهاللنّاظرين».
علامه متفكر شهيد مطهري در كتاب فلسفه اخلاق، پس از بحث از مسئله اطلاق و نسبيت زيبايي، نسبي بودن و بررسي آن را غير ضروري مي داند و يادآور مي شود كه ضرورت ندارد تحقيق كنيم كه آيا زيبايي يك حقيقت مطلق است يا نسبي؛ قدر مسلم اين است كه در خارج چيزي به نام زيبايي وجود دارد.
در اين ميان برخي نيز معتقدند كه از منظر قرآن زيبايي صرفاً مطلق بوده و نسبي نيست از جمله دكتر مهدي مطيع مي نويسد: «به نظر مي رسد مي توان ادعا كرد كه از نظر قرآن زيبايي مطلق است و نسبي نيست پس بسته به شرايط تغيير نمي كند، بلكه شرايط بايد خود را با آن منطبق سازند.
ديدن و فهم زيبايي مطلق احتياج به روحي بزرگ دارد، و فراتر از كثرت جهان مادي، كه آيينه هايي در مقابل يك زيبايي است. تا كسي در آينه ها غوطه ور است و نگاهي بسته دارد، متناسب با تغيير مكان خويش و نسبتش با آينه ها، زيبايي را نسبي مي بيند، ولي اگر توانست نگاهي باز و وسيع بيابد،از مقيدها رها شده و مطلق شود، جمال ازلي وابدي زيبايي مطلق را خواهد ديد، پس قائل به اطلاق زيبايي مي شود».
نتيجه: همان گونه كه اشاره نموديم، زيبايي هم مطلق و هم نسبي است و اين كه بر اساس آيات و روايات قائل به زيبايي مطلق براي خدا باشيم هيچ
تعارض و تزاحمي ندارد كه به زيبايي نسبي براي ديگر موجودات و مواردي كه اشاره شد قائل باشيم اگر چه نبايد فراموش گردد كه همه زيبايي ها آبشخورشان خداوند صاحب زيبايي ها است ولي اين دليل بر عدم وجود زيبايي براي ديگر موجودات نيست.
خداوند زيبا است و هر چه نام و نشانه زيبا باشد،اختصاص به او دارد «ولله الأسماءالحسني» .
او نور تمامي آسمان ها و زمين مي باشد و زيبايي هستي، جلوه اش به نور اوست «الله نورالسّماوات والأرض» .
پي جويي روايات وادعيه، ما را به وصف زيبايي خدا در اين متون رهنمون مي كند.
به عنوان نمونه به برخي از بيانات معصومين عليهم السّلام اشاره مي كنيم:
امام سجاد عليه السّلام به خداعرضه مي دارند: «يامَن انوارَقدسه لأبصارِ مُحبّية رائقةٌ وَ سبحات وجهه لقلوب عارفيه شائقه» :اي خداوندي كه انوار قدس او به ديدگان دوستدارانش جلوه گراست و شكوه و جلال و جمالش به دل هاي عارفانش فروزان.
و در مناجات دوازدهم، مي خوانيم: «وَ عَجَزَتِ العقول عن ادراك كنه جمالك وانحَسَرت الأبصارُ دون النّظر الي سُبُحات وجهك» :خداوندا!عقول آدميان از ادراك حقيقت جمالت ناتوان گشته است و ديدگان انسان ها در پايين تر از شكوه و جلال جمالت در مانده و عاجز است.
امام باقر عليه السّلام در دعاي سحر مي فرمايند: «الهمّ إنّي اسئلك من بهائك بابهاه و كلّ بهائك بهيّ الهمّ إنّي اسئلك ببهائك كلّه الهمّ إنّي اسئلك من جمالك باجمله و كلّ جمالك جميل،الهمّ إنّي اسئلك بجمالك كلّه».
امام خميني رحمه الله عليه در شرح خويش بر دعاي سحر درباره اين فراز از دعا مي فرمايند: بهاء به معناي زيبايي است و زيبايي
عبارت است از وجود، پس هر چه خير و زيبايي و حسن و سناءاست، همه از بركات وجوداست.
پس وجود، همه اش زيبايي است و هر قدر وجود قوي تر باشد، زيباييش تمام تر و زيباتر خواهد بود. هر اندازه كه وجوداز شائبه عدم و نيستي به در آيد وازاختلاط به جهل و ظلمت خالص گردد، به مقدار خلوصش زيبا و دلپسند خواهد بود و از اين رو است كه عالم مثال از عالم زيبايي هست، همه از او است و هر چه خوبي و روشنايي است، همه نزداو است و او همه زيبايي است و همه اش زيبايي است.
امام باقر عليه السّلام همچنين مي فرمايند: «انت الجمال السماوات والأرض فلك الحمد وانت زين السماوات والأرض فلك الحمد».
اين حديث اشاره به برهاني دارد كه حد وسط آن جمال است بدين شرح كه سراسر جهان هستي امكاني از آن جهت كه مخلوق خداوند سبحان است زيبا و نيكو است و چون حمد در برابر جمال و كار زيبا است، حمد، ويژه ي خداوند جميل جمال آفرين است.
در ميان آثار دانشمندان فلاسفه و عرفا و زيبا شناسان نيز به اين مقوله پرداخته شده است.از جمله:
ملاصدرا معتقد است هر زيبايي و كمالي پرتوي از زيبايي و كمال خداونداست و مي گويد: «حق تعالي، سر چشمه هر نيكي و كمال و منشاءهر زيبايي و حسن است».
در بيانات عرفاني نيز مي توان به مباحثي در اين زمينه دست يافت از باب نمونه؛ تهانوي در شرح قصيده فارضيه مي آورد: «جمال حقيقي، صفت ازلي خداي تعالي است كه اول به مشاهده علمي در ذات خويش مشاهده فرمود، پس
اراده فرمود كه جمال واقعي خود را در صنع خود مشاهده فرمايد به مشاهده عيني، پس جهان را آفريد تا به طريق عيان آينه جمال حقيقي اش باشد».
جمال الهي منشاءانس و دلفريبي و كمالش منشاءهيبت است. خداوند كمال را براي قهر و جمال را براي رحمت قرار داده است.
علامه جعفري سخنان مبسوطي در اين باره دارند كه به اختصار اين است كه خدا صاحب جمال است و منظوراز جمال او پديده يا نمود عرضي نيست كه از مقوله كيفيت محسوب شود و خدا جسم نيست كه كيفيتي داشته باشد بلكه او آفرينند همه كيفيت ها مي باشد و جمال خدا تنها محدود در صفاتي از او نمي شود بلكه ذات مقدس پروردگار همه صفات معنوي را براي خود برگزيده و مستجمع جميع صفات متعالي زيبايي است.
ايشان پس از اشاره به اين كه جمال خدا، مافوق زيبايي هاي محسوس و معقول است اشاره مي كند كه: «اگر ما توانسته باشيم زيبايي فوق محسوسات را به عنوان زيبايي دريافت كنيم واگراين حقيقت را تصديق كنيم كه زيبايي آرمان هاي معقول مي توانند در ما انبساط رواني و شهودي خاص زيبايي به وجودآورند، توانسته ايم كه يك گام در راه دريافت جمال خداوند برداريم».
نتيجه: بنابر اين، زيبايي الهي به عنوان زيبايي مطلق و والاترين زيبايي ها است و ديگر زيبايي ها منشعب از او مي باشند و اين زيبايي از نوع جسمي نيست بلكه وجود خدا به كل زيبا است والبته چون وجود خداوند قابل فهم براي ما زمينيان محسوس گرا نيست زيبايي خود او نيز قابل سنجش و فهم نمي باشد لكن نگاه به
زيبايي هاي آفرينش او در هر دو سنخ مادي و معنوي مي تواند ما را در شناخت شمّه اي از زيبايي خداوند رهنمون گردد، گرچه بايد توجه نمود كه شناخت جامع و صحيح از زيبايي هاي آفرينش تا حدودي غير قابل دستيابي است.
عنصر تجملات و زيبايي به حدي والا وارزش منداست كه خداوند خوداجمل و زيبا ترين است واز سويي همو در آفرينش هايش نيز اين زيبايي را به ظهور رسانده است و هيچ مصنوع خداوندي نيست كه در نوع خودش زيبا و زينت بخش اين نظام آفرينش نباشد.
از طرفي انسان به عنوان اشرف مخلوقات برايش زيبايي و تجملات و گرايش به آن از اهميت خاصي برخوردار است واين گرايش امري فطري است كه قطعا حكمتي در ايجاد اين گرايش در انسان و نيز زينت دادن اين جهان براي او وجود دارد و ما بر آنيم تا در اين گفتار به چنين مباحثي اشارتي داشته باشيم.
همه موجودات مخلوق خداوند تبارك و تعالي هستند: «الله خالق كلّ شئ» خداست كه همه چيز را آفريده است و هر چه را آفريد در نهايت زيبايي وآراستگي خلق كرد:«الذي احسن كلّ شئ خلقه»
بنابر اين، آفرينش از نظر قرآن با زيبايي آميخته است و اين زيبايي از آن خداوندي است كه زيباي مطلق است و چون جلوه زيبايي، خود زيبا است.
از سويي ديگر مي فرمايد: «فاينماتولّوافثمّ وجه الله» بنابر اين، تمامي موجودات هستي نيز جلوه او هستند و زيبا و همه وجه خدايند و همان طور كه مي دانيم يكي از صفات خداوند: «مصوّر» بودن او است كه به معني اين است كه او عالم را به بهترين وجه و در زيباترين صورت ممكن آفريده و در آن صورت گري نموده است.
خداوند، زمين،آسمان و ديگر موجودات را با معناي مخصوصي به نام: «زينت» ترسيم كرده كه بنابر اين، دنيا از نظر خداوند زينت و زيبايي است.
فردريش هگل مي گويد: «مضمون
اين جهان زيبايي است، زيبايي راستين، روحيت شكل يافته، يعني آرمان، به عبارت دقيق تر، روح مطلق است، خود حقيقت است. مي توان گفت كه اين قلمرو حقيقت خدايي است كه هنرمندانه به منظوراحساس نگرش، تجسم يافته است.
كانون تمام جهان، هنري است كه چنان شكل يافتگي مستقل،آزاد و خدايي است كه جنبه بيروني شكل و مصالح را كاملاً جذب كرده است»
زيبايي يك صفت الهي است و چون جهان،آينه جمال الهي است از اين رو در جهان نظامي واحد و منسجم و كامل و سراسر زيبايي حكومت مي كند و در اين ميان انسان در واقع پژواك و امر الهي است و بايد باطن جهان را در خود منعكس سازد.ازاين رو زيبايي جهان را در آينه وجود خود مي بيند يا به صورت الهامي در خود مي يابد و چون موجودي قادر بر ( بيان ) است آنچه را كه ديده ياالهام گرفته به صورت گفتار يا عمل نشان مي دهد و همه آن زيبائي ها را در آن منعكس مي سازد.
نتيجه: بنابر اين، خداوند حسن و زيبايي را نشان صنع قرار داد و اين حسن در صورت هاي آفاقي وانفسي بازتاب يافته و ذات جميل انسان را به مشاهده خود در اين صور فرا خوانده و ديدار خود را موكول به ديدار آن ها نموده است.
پيش از هر چيز نيكو و ضروري است بدانيم فطرت چيست و از همين رو به اختصار بايد گفت كه واژه فطرت كه از كلمه «فطر» اشتقاق يافته است. در لغت به معناي شكافتن چيزي از جهت طول يا فروريختن چيزي به امر خداوند و نيز
ابتداء و اختراع مي باشد.
در تعريف حقيقي فطرت نيز مي توان چنين گفت كه فطرت عبارت است از نوعي هدايت تكويني انسان در دو قلمرو شناخت و احساس؛ فطرت مربوط به اداراك و شناخت،اصول تفكر بشر به شمار مي روند و راه هاي مربوط به تمايل و احساس، پايه هاي تعالي اخلاقي انسان قلمداد مي گردند.
اين هدايت هاي فطري در قلمرو شناخت و احساس، از اين جهت كه تكويني بوده و اكتسابي و آموزشي نيستند، با هدايت هاي حسي و طبيعي كه در موجودات بي جان و با هدايت هاي غريزي، كه در جانداران و به ويژه انواع حيواني وجود دارد، يكسانند.
در بررسي فطرت از نظر ماهوي واينكه فطرت از مقوله ي علم است يا كشش؛ بايد اشاره نمود كه دانشمندان از فطرت با تعابير مختلفي چون: آگاهي، دريافت، علم، ادراك، گرايش، جذبه، كشش، دانش فطري، معرفت فطري، تمايل فطري و عشق ياد كرده اند.
جمع بين اين موارد نشان مي دهد كه فطرت در اين باره بر دو گونه است، فطرت آگاهي و فطرت عشق و پرستش كه اولي ( آگاهي فطري ) از مقوله ي دانش و دومي ( تمايل فطري ) از مقوله ي جذبه و گرايش است به اين معني كه انسان به گونه اي فطري و حضوري، هم خداشناس و خدا آشناست و هم داراي عشق و تمايل به او است و انسان، تا نداند، نمي خواهد و تا نشناسد، عشق نمي ورزد و تا نيابد نمي پرستد. يعني در سرشت انسان هم آگاهي فطري و هم عشق براي شناخت كمال مطلق وجود دارد.
علامه
جوادي آملي نيز درباره ويژگي هاي فطرت اين چنين فرموده اند: «فطرت كه همان بينش شهودي انسان نسبت به هستي محض فطرت و مطلق خواهي و نيز گرايش آگاهانه و كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست، نحوه خاصي از آفرينش است كه حقيقت آدمي به آن نحو سرشته شده و جان انساني به آن شيوه خلق شده، كه فصل اخير انسان را همان هستي ويژه مطلق خواهي تشكيل مي دهد. فطرت انسان، مطلق بيني و مطلق خواهي است».
در اين ميان يكي از گرايش هاي فطري انسان گرايش به زيبايي و تجملات است.
در تفسير آيه«إنّي جاعلٌ في الأرض خليفة» كه معناي خليفه و جانشين بودن انسان از خدا بر روي زمين مطرح است، اين مورد هم مطرح هست كه چون خداوند سرچشمه عشق و زيبايي است و از طرفي انسان جانشين خداوند بر روي زمين است بايستي لبريزاز عشق و زيبايي باشد و خالق زيبايي ها و عاشق نيكي ها باشد.
علامه مصباح يزدي مي نويسد: «در برابر نياز ها و تمايلات مادي يك سلسله ديگر از تمايلات و لذت ها وجود دارد كه در زندگي او ( انسان ) از چنين نقشي برخوردار نيست كه با تامين نشدن واشباع نشدن آن هازندگي مادي انسان به خطر بيفتد بلكه صرفا از تامين و اشباع آن هاانسان لذت مي برد كه از اين نوع به نام زينت و جمال ياد مي كنيم».
ايشان درادامه اين مطلب مي افزايند: «در انسان در كنار گرايش ها و تمايلاتي كه دارد، گرايش به زيبايي وجود دارد كه مستقل از نيازهاي ديگر انسان است هر چند كه
غالبا باآن ها توام مي شود مثلا غذايي كه انسان مي خورد و نياز مادي بدن خود را به غذا بر طرف مي سازداگر در عين حال خوش رنگ و بو باشد و در ظرف هايي تميز تر و زيبا تر و مرغوب تر به انسان عرضه شود به طور طبيعي از آن لذت بيشتري خواهد برد ولي حيثيت نياز به غذا غير از حيثيت لذت بري از رنگ و بو و ديگر جهات آن خواهد بود».
علامه جعفري نيز درباره گرايش انسان به تجملات و زيبايي معتقدند كه: انسان به زيبايي نيازمنداست. بدون زيبايي ،روح در تاريكي و خشونت ماده خسته مي شود؛زندگي كردن در سيطره كميت ها و امتدادهاي هم مسير و يكنواخت نيز روح را در خود مي فشارد. كار زيبايي باانسان نيز در حقيقت جلب نظراوست در جهت گسستن از كميات و پرداختن به كيفيات، تا حيات او طراوت و معنا پيدا كند.
يكي از روانشناسان مي نويسد: بعضي افراد از نوعي نياز واقعي زيبايي شناختي برخوردارند.اين افراد با ديدن زشتي در واقع به نوعي بيمار مي شوند و با قرار گرفتن در يك محيط زيبا تندرستي شان را باز مي يابند. آنان سرشار از اشتياق اند و تنها زيبايي است كه اشتياق شان را ارضا مي كند.اين حالت در كودكان سالم تقريبا همگاني است و در فرهنگ هاي مختلف نيز،از عصر غارنشيني تا كنون، ادامه داشته است.
متفكر شهيداستاد مطهري مي فرمايند: «يك بعد ديگر از ابعاد معنوي انسان علاقه به جمال و زيبايي است قسمت مهمي از زندگي انسان را جمال و زيبايي تشكيل مي دهدانسان جمال و زيبايي
را در همه شئون زندگي دخالت مي دهد...انسان دوست دارد قيافه اش زيبا باشد، نامش زيبا باشد، شهرش زيبا باشد، مناظر جلوي چشمش زيبا باشد و خلاصه مي خواهد هاله اي از زيبايي تمام زندگي اش را فرا بگيرد».
درباره اهميت گرايش به زيبايي در انسان و ضرورت آن ايشان مي فرمايند: «اگرانسان بخواهدانسان باشد و به خصلت هاي انساني برسد بايداحساس زيبايي را در خود تقويت كند».
و در واقع احساس زيبايي،اثر خداي زيبا است و نگاه زيبايي جويانه به هستي، نوعي عمل عبادي به شمار مي آيد. مومن با مشاهده زيبايي ها،افزون بر لذت، از نوعي احساس كرنش در برابر خداوند سرشار مي شود.
در اين ميان آنچه مهم است كاربست صحيح گرايش به زيبايي است و اين كه از آن در مسير تقرب الي الله استفاده بنمايد و همان طور كه امام خميني رحمه الله عليه فرمودند: انسان با فطرت الهي خود عاشق كمال مطلق يعني حق تعالي مي باشد و همچنين انسان عاشق جمال الهي است و با حقيقت جانش ميل به آن دارد اگرچه خودش از اين تمايل غافل باشد.
تجمل و زيبايي كه داراي مقاربت مفهومي مشخص با يكديگر مي باشند، خود با مفاهيم ديگري چون پرستش، كمال،ارزش، حقيقت، لذت و...داراي رابطه هستند كه مي طلبد به طور اختصار به روابط هر يك از آن ها پرداخته شود.
يكي از پايدار ترين و قديمي ترين تجليات روح آدمي و يكي از اصيل ترين ابعاد وجود انسان ها حس نيايش و پرستش است. مطالعه آثار زندگي بشر نشان مي دهد هر زمان و هر جا كه انسان وجود داشته، نيايش و پرستش هم وجود داشته است، هر چند معبود ها با يكديگر تفاوت داشته اند.
پيامبران پرستش را نياوردند، بلكه شكل پرستش را به بشر آموختند و از شرك جلوگيري كردند.از نظر بسياري از دانشمندان، انسان ابتدا موحد بود و سپس منحرف گرديد. حس پرستش كه گاهي حس ديني خوانده مي شود، در همه افراد بشر وجود دارد.
گرايش به زيبايي و زيباسازي ياهمان زينت نمودن كه پيش تر به عنوان يكي از گرايش هاي فطري انسان مطرح كرديم آن گاه كه در كنار گرايشي ديگر يعني ستودن و پرستش قرار گيرد و در ارتباط با هم باشند مايه آن مي شود كه زينت و زيبايي ستايش بر انگيز باشد و انسان به پرستش زيبايي روي آورد كه قطعاًاين پرستش مراتب دارد و برخي از انسان ها خود را عبد زينت ها و زيبايي هاي دنيوي نموده و بنده شهوات و لذات مي شوند و آن ها را پرستش مي كنند و از همين طريق هم به ورطه نابودي مي روند،اما دانايان و اصحاب بصيرت از اين دو گرايش خويش در جهت تقرب به جمال مطلق
بهره مي برند و قطعاًآن هنگام كه زيبايي مطلق قلب انسان را مملو نمود، ستايش تنها مخصوص آن شده و در جهت رضاي او گام بر مي دارد.
چنين انساني ازاحساس تواضع كه محصول ملازمت زيبايي و ستايش است به نحو مطلوب استفاده نموده واين حس تواضع را در بالاترين مرتبه يعني تواضع در مقابل جمال مطلق به كار مي بندد و به سعادت مي رسد.
علامه شهيد مطهري درباره رابطه زينت و زيبايي با مدح و ستايش و پرستش مي فرمايد: «مدح يا ستايش ازاحساس هاي مخصوص انساني است يعني اين انسان است كه داراي اين درجه از ادراك واحساس است كه وقتي در مقابل كمال و جلال، زيبايي و بهاء قرار مي گيرد،اين احساس به صورت عكس العمل در او پيدا مي شود كه او را ستايش كند».
ايشان در بخش ديگري مي فرمايند: «البته گاهي عمل ستايش درانسان به صورت پستي ظاهر مي گردد كه آن را چاپلوسي مي گويند و از صفات رذيله محسوب مي شود. چاپلوسي در موردي است كه انسان امر بي حقيقتي را ستايش كند و بسيار زشت است كه انسان آن قدرتي كه خداوند به او داده است تا كمال ها و جمال ها و عظمت ها و زيبايي هاي واقعي را ستايش كند؛آن را در پاي موجودي كه هيچ ارزش ستايش ندارد بگذارد... اين قدرت براي اين است كه انسان آن احساس عالي را يعني تمجيد و تكريم و تعظيم يك كمال را، ارضاء و اشباع نمايد، نه اينكه در خدمت حس طمع كه يك نوع پستي است قرار دهد».
امام خميني رحمه الله عليه علاوه بر اين
كه منشاء و خاستگاه زيبايي و حسن را در حب ذاتي خداوند مي داند بر فطري بودن آن نيز تاكيد مي كند:
«ازآنجا خداوند سرشت و فطرت همه موجودات را با عشق و زيبايي خود مخمر ساخته است كه همه سلسله موجودات همه ذرات كائنات از پايين ترين تا بالاترين مرتبه همه حق طلب و حق جويند و هر كس در هر مطلوبي، خدا را طلب مي كند».
نتيجه: بنابر اين، زيبايي و تجمل داراي ملازمت با حس ستايش و پرستش و مشتعل كننده اين حس است و اگر آدمي مجال را غنيمت شمرد و از اين تلازم در جهت اطاعات الهي و قرب خويش به خداي تعالي استفاده نمايد
به يقين با تعالي ايمانش به سعادت مي رسد حال آنكه افسوس از برخي است كه اين فرصت را به تباهي برده و خود را اسير خواهش هاي نفساني و پرستش كننده زينت ها و زيبايي هاي زود گذر دنيوي مي نمايند.
«كمال صفتي وجودي است كه موجودي به آن متصف مي شود و حاكي از دارايي و غناي حقيقي يك موجود در مقايسه با وجود ديگر است».
همان طور كه مشخص است زيبايي مشكك و داراي مراتب است از زيبايي هاي مادي گرفته تا زيبايي هاي معنوي كه هر كدام نيز مراتبي دارد اماآنچه مهم است اين است كه انسان در همه انواع زيبايي بتواند شناخت صحيحي از زيبايي ها و پيش از آن شناخت از زيبا آفرين يعني خداوند متعال كه منبع تمام زيبايي ها است داشته باشد واز رهگذر شناخت چنين زيبايي، به سوي آن منبع نور و زيبايي بازگشت كند كه در آن
صورت هر گونه رذيله اخلاقي و نفساني را در وجود خود از بين مي برد و رتبه وجودي او از طريق تقرب به خدا افزايش يافته و توانسته است از طريق شناخت زيبايي و زيبا آفرين به سوي كمال رهنمون گردد.
مي توان اين رابطه را در عرفان اسلامي پي جويي نمود چه اينكه « بنا بر آنچه در عرفان اسلامي مطرح است عشق و زيبايي و كمال باهم ملازمه دارند و چون خداوند، كمال مطلق است و جمال ناشي از كمال است ازاين رو، هم زيبايي مطلق است و هم عشق آفرين و سرشت انسان يا همان ( وجود جامع و برزخ ) آميخته باعشق مطلق خواهد بود كه يكسر آن به كمال و جمال مطلق وصل است و سر ديگرش به مخلوقات جهان؛ از اين رو آن جمال و كمال مطلق، منشاء وجود و عشق، يعني حركت همه موجودات به سوي كمال و زيبايي مي شود».
آية الله خامنه اي در ادامه مي افزايد: «احساس زيباشناسي در واقع همان ادراك نظم و كمال طبيعي جهان است و چون نام ديگر كمال يا بي نقصي و بي عيبي همان «زيبايي»است بنابر اين، انسان تحت تاثير هماهنگي با طبيعت جهان وانسان كبير از آن همه كمال و جمال و تجليات گوناگون آن در موجودات و جانداران و انسان و هنر،احساس خوشي و لذت نموده و به سوي آن جلب و جذب مي شود؛ زيبايي و كمال دو صفت خداوند است و اين دو صفت هم درانسان و هم در جهان تجلي كرده است».
علامه شهيد مطهري اشاره به نظريه رابطه كمال و زيبايي مي كنند و
مي افزايند: «نظر ديگر آن است كه كمال انسان در جمال و زيبايي است ولي نه صرف زيبايي جسماني بلكه بيشتر زيبايي روحي؛ به عبارت ديگر كمال انسان را ( معتقدين به اين نظريه ) در هنر و كارها و فعاليت هاي ظريف كه ناشي از روح ظريف است مي دانند و همه چيز را تحت عنوان ظريف و زيبا مي آورند حتي اخلاق را هم كه ما خوب مي گوييم، مي گويند چون زيبا است كمال است.از نظر آن ها علم از مقوله زيبايي است، خود حقيقت هم چون زيبا است كمال است پس كمال انسان در زيبايي است».
علامه جعفري نيز در بيان رابطه عالي و كمال با زيبايي اشاره مي كنند كه: عالي عبارت است از برخورداري يك موضوع يا يك رويداداز آن عناصر كمالي كه آن موضوع يا رويداد مي تواندآن هارا تحمل كند.
با نظر به اين تعريف مي توان گفت كه نسبت منطقي ميان عالي و زيبايي، نسبت عموم و خصوص من وجه است با اين توضيح كه بعضي از حقايق هم عالي هستند و هم زيبا مانند يك منظره طبيعي كه واحدهاي آن از عناصر كمالي نسبي برخوردار است و در عين حال نمود زيبايي را هم دارد.
ولي اين دو مفهوم داراي افتراقاتي نيز هستند كه مورد اول آن اين است كه حقيقتي عالي است ولي نمود زيبايي ندارد و مورد دوم نمودهايي از زيبايي هاي معمولي پيرامون ما وجود دارند كه عالي نيستند.
نتيجه: بنابر اين، تجمل و زيبايي با كمال داراي رابطه هستند و اين رابطه در قالب عموم و خصوص من وجه قابل پيگيري است
و آنچه مهم است توجه به خدايي است كه كمال و جمال مطلق در او وجود دارد و همو در نهاد يكايك انسان ها،اين دو ويژگي را به وديعه گذاشته است لكن آن زمان موارد مذكور در سير تعالي گامي شتابان مي گيرند كه انسان در مسير قرب الهي قرار گرفته و اين ويژگي ها را از آن طريق تعالي بخشد.
زيبايي شناسي واخلاق رابطه تنگاتنگي با يكديگر دارند و اين مبحث از ديرباز وجود داشته است كه خوبي و زيبايي يكي است.
اخلاق و زيبايي هر دو به يك منشاء بر مي گردند با اين تفاوت كه زيبايي مربوط به اشياء و پديده ها است و اخلاق مربوط به افعال و رويدادهاي بشر؛ زيبايي جنبه ايستايي دارد واخلاق داراي جنبه پويايي است و به تعبير علم منطق، زيباشناسي از سنخ تصوراست واخلاق از سنخ تصديق.
مثلا عدالت را حكما داراي حسن ذاتي ( يعني زيبايي ذاتي ) دانسته اند و ظلم و ستم را قبيح شمرده اند و «خير» نيز كه همان «كمال» است غرض هر فعل اخلاقي است.
شهيد مطهري به رابطه زيبايي واخلاق اهميت مي دهند چه اينكه معتقدند شناختن اين كه اخلاق از چه مقوله اي است اثر فراواني در كامل كردن اخلاق جامعه دارد؛ ايشان معتقدند كه حس زيبايي ازاموري است كه در پرتو اعتقاد به خدا پرورش مي يابد و ايشان در بيان تفاوت بين دو نظريه كه در اولي زيبايي را با توجه به اصل غايت ارزيابي مي كند و نظريه ديگر كه زيبايي را صفت فعل مي داند و مدعي است انسان به اعتبار كردارش زيبا مي شود،
مي فرمايد: چنين نيست، روح زيبا است از روح زيبا فعلي صادر مي شود كه به ناچار زيبا است زيرا معلول آن علت است.
ايشان به نظرافلاطون در اين باره اشاره مي كنند كه افلاطون اخلاق را بر اساس زيبايي توصيف كرده است و مي گويدآن چيزي انساني است كه زيبا باشد وافلاطون عدالت را با عينك زيبايي مي بيند و مي گويد عدالت كه خوبست چه عدالت اخلاقي در فرد و چه عدالت اجتماعي در جامعه به اين دليل خوبست كه منشاء توازن مي شود و ايجاد زيبايي مي كند. جامعه اي كه در آن عدالت باشد زيبا است و همان حس زيبا جويي بشر است كه او راعدالت خواه كرده است. انسان اگر بخواهدانسان باشد و به خصلت هاي انساني برسد بايد احساس زيبايي را در خود تقويت كند.
استاد در بيان ضرورت پرورش حس زيبايي در انسان ها به نقل ديدگاه معتقدين به رابطه زيبايي واخلاق پرداخته و مي نويسند: «بايد حس زيبايي را در بشر پرورش داد. بشر اگر زيبايي مكارم اخلاق و اخلاق كريمانه و بزرگوارانه را حس كند، دروغ نمي گويد و خيانت نمي كند. علت اين كه بعضي از افراد دروغ گويند اين است كه زيبايي راستي را درك نكرده اند. بايد ذوق زيبايي او را پرورش داد تا گذشته از زيبايي هاي محسوس، زيبايي هاي معقول و معنوي را هم درك كند».
البته در اين ميان برخي نيز معتقد به عدم رابطه اين دو مقوله با يكديگر هستند و در بيان علت آن اشاره به اين مطلب دارند كه پاره اي ازاعمال خوب هستند ولي به هيچ
وجه ارزش زيباشناسي ندارند مثل انجام وظايف روزانه و پرداخت دين؛ بر عكس بعضي احوال هنري و داراي زيبايي هستند درحالي كه فاقدارزش اخلاقي و خوبي مي باشند.
كانت نيز سعي دارد زيبايي را متمايز از اخلاق بداند و با شرح خصوصيات منحصر به فرد تجربه زيبا شناختي، زيبايي را از «خير»اخلاقي متمايز مي كنداما همو در اواخر كتاب خود به طور غير مستقيم به رابطه اين دو اذعان مي كند تا جايي كه صريحاً عنوان مي دارد كه زيبايي نماد«خير»است و زيبايي طبيعي را بيانگر ايده هاي اخلاقي مي داند.
نتيجه: آنچه مي بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه اخلاق و زيبايي با يكديگر داراي رابطه هستند البته اين رابطه به نظر عموم و خصوص مي باشد و زيبايي اعم از اخلاق و خوبي است چه اينكه هر امر اخلاقي و خوبي قطعاً زيبا است و اين نظر برخي كه گفته اند هر امري كه از نظر اخلاقي ذو شأن باشد حتما زيبا نيست را نفي مي كند چه اينكه اينان غافل از وجود زيبايي در دو ساحت كلي محسوس و معقول و ظاهري و معنوي شده اند و امكان ندارد امر اخلاقي زيبا نباشد چه اينكه يا زيبايي محسوس نيز دارد و يا حداقل زيبايي معقول علي الاطلاق بر آن مترتب است البته از آن سو هر امر زيبايي نمي تواند اخلاقي و ذو شأن خوبي باشد چه اينكه امور بسياري هست كه زيبايي شان فريبنده قلب ها و مايه انحطاطات اخلاقي است.
«ارزش» مفهومي است كه داراي نقش مهمي در زندگي بشري است كه از همين رو ضروري است،ابتدا شناخت
مختصري از آن ايجاد شود و توضيحي هر چند اندك درباره اين مفهوم ارائه گردد تا سپس رابطه آن زيبايي جويي به روشني مشخص گردد.
واژه ارزش در زبان فارسي اسم مصدر ارزيدن و داراي معاني قدر و مرتبه، استحقاق، لياقت، شايستگي و زيبندگي است. ارزش خاصيتي است كه چيزي را مورد پسند و قابل احترام مي كند.
نگاهي اجمالي به متون علمي نشان مي دهد كه يكي از سخت ترين تعاريف همانا تعريف ارزش است و عملاً تعريفي دقيق و مورد توافق همه از مفهوم ارزش در رهيافت هاي مختلف روانشناسي اجتماعي، جامعه شناسي و علوم سياسي-اقتصادي وجود ندارد.
فقط مي توان گفت كه ارزش ها و نظام ارزشي به معناي ارج و مطلوبيت، منشأ نظري و فكري و مبدأ عملي و عيني و همچنين هدف و غايت هر گونه كنش و روش و بينش و باور بوده و ميزان و معيار سنجش و ارزيابي آن ها مي باشند.
توجه به اين نكته نيز ضروري است كه ارزش به عنوان آرمان ( ايده آل ) مستلزم تصور وجود يا كيفيتي بهتر از آنچه كه مدعي آن هستند و يا از آن الهام مي گيرند مي باشد.
درباره نقش و جايگاه ارزش ها در زندگي بشري بايد گفت كه ارزش ها از بنيادي ترين عوامل جهت دهنده رفتارهاي انساني در هر جامعه اي به شمار مي آيند. ارزش ها در رابطه با فرهنگ جامعه و رفتارهاي انسان ها نقش دو گانه اي را ايفا مي كنند. از يك جهت آن ها يك نيروي ساختار دهنده رفتارهاي بشري به شمار مي آيند و از جهت ديگر يك الگوي ساختار بندي شده توسط فرهنگ غالب جامعه به شمار مي آيند.
پي جويي
واژه ارزش در دو حوزه اقتصادي واخلاقي ما را به اين حقيقت مي رساند كه اين مفهوم در اقتصاد در دو معنا استعمال مي شود. گاهي ارزش در جايي به كار مي رود كه با يك شيء مي توان نيازي را بر طرف كرد. مي گوييم آن چيز ارزش مند است. براي انسان گرسنه غذا ارزشمند است زيرا يك نياز طبيعي را از او بر طرف مي كند. اين ارزش يك ارزش طبيعي است. ارزشمندي در اين موارد به معناي مطلوبيت است. اما گاهي ارزش در مقام مبادله به كار مي رود. به اين معنا كه ما دو چيز مطلوب را مي سنجيم و مي گوييم اين دو چيز از نظر مطلوبيت برابرند. يا هم ارزشند.
بنابر اين، تأمل در اين كاربردها نشان مي دهد هر جا سخن از ارزش باشد قطعاً يك نحوه مطلوبيتي در كار است.
اين مفهوم در فلسفه اخلاق نيز دو كاربرد متفاوت دارد: گاهي ارزش در مقابل الزام و در واقع ارزش اخلاقي در مقابل الزام اخلاقي به كار مي رود. الزام اخلاقي در جايي استعمال مي شود كه موضوع احكام اخلاقي ما افعال و كارها هستند. مثلاً مي گوييم بايد راست گفت. يا شما امروز بايد فلان كار را انجام مي دادي. در الزام اخلاقي به اين معنا، معمولا ً واژه بايد براي بيان حكم اخلاقي به كار مي رود. اما اگر موضوع حكم اخلاقي اشخاص، انگيزه ها، نيت ها يا منش ها باشد؛ مثلاً اين كه سعيد آدم خوبي است. يا حسد از رذائل است. در اين صورت سخن از ارزش اخلاقي است. در اين موارد عمدتاً از واژه خوب و بد براي بيان احكام اخلاقي استفاده مي شود. در اصطلاح به احكام ارزش اخلاقي
در اين كاربرد احكام ناظر به فضيلت نيز گفته مي شود. چنانچه به احكام الزام اخلاقي، احكام ناظر به فريضه مي گويند.
البته گاهي معناي وسيع تر و عام تري از واژه ارزش اراده مي شود كه هم الزامات اخلاقي و هم ارزش هاي اخلاقي و امور ناظر به فضيلت را شامل مي شود. ارزش هاي اخلاقي در اين كاربرد به معناي كليه اموري است كه مطلوبيت اخلاقي دارند چه افعال باشند و چه غير افعال.
دراين ميان بين زيبايي با ارزش به مفهوم عام آن رابطه برقرار است؛ علامه جعفري پس از آنكه به تعريف ارزش مي پردازند آن را اعم از زيبايي مي دانند.
ايشان مي نويسند: «ارزش عبارت است از مطلوبيتي كه از مفيد بودن يك حقيقت انتزاع مي شود، بااين كه خود ارزش في نفسه داراي حقيقت عيني نيست، با نظر به منشاءانتزاعش كه مفيديت به معناي عام آن است، يك واقعيت تلقي مي شود... بنابر اين،ارزش داراي مفهوم اعم از زيبايي است زيرا مواد ضروري كه در ادامه زندگي مستهلك مي شوند به عنوان ابزار و وسايل زندگي عنوان مطلوبيت دارند و داراي ارزش هستند ولي يا داراي زيبايي نيستند و يا مستقلاً به عنوان زيبايي مطرح نمي شوند».
همچنين اين عالم بزرگوار در ادامه بحث از رابطه بين زيبايي و ارزش مي فرمايند:
«هر زيبايي داراي ارزش است و مقصوداز ارزش،ارزش مبادله اي نيست زيراآن قسمت از زيبايي هاي طبيعت كه قابل نقل وانتقال و تعلق روابط مالكيت واختصاصي نيست در مجراي مبادله خارج بوده و نمي توان آن ها را مورد تبادل قرار داد مانند زيبايي آسمان با ستارگانش و يا زيبايي مهتاب گسترده
در فضاي زمين و قله هاي كوهساران و دره ها و درختان واهتزاز برگ هاي آن ها در موقع وزيدن نسيم هاي ملايم بهاري».
البته ذكر اين نكته نيز حائز اهميت است كه ارزش ها خود به عنوان غايت و هدفند نه ابزاري براي برآورده ساختن هدفي ديگر، سه مصداق برايش بر شمرده اند؛ حقيقت، خوبي و زيبايي. برخي قداست ديني را به عنوان ارزش چهارمي در كنار آن ها بر شمرده اند و برخي ديگر، دين و عقيده پاك را دارنده ارزش ها و راهنماي انسان به سوي آن مي دانند.
نتيجه: بنا بر اين، تجملات و زيبايي با ارزش داراي رابطه هستند البته اين رابطه از طرف ارزش عموميت دارد و آن اعم از زيبايي است چه اينكه اموري داراي ارزش هستند لكن يا زيبا نيستند و يا زيبايي خود را از دست مي دهند.
حقيقت را به توافق فكر با موضوع آن يا موافقت انديشه با واقعيت توصيف كرده اند.
زيبايي و حقيقت دو مفهومي هستند كه عمدتاً دانشمندان آن ها را درارتباطي نزديك با هم بر شمرده اند و در اين ميان برخي زيبا را جز بر مجراي حقيقت نمي دانند البته برخي نيز اين دو را منفك از هم معرفي مي كنند.
«هرآنچه زيبا است، مبتني بر حقيقت است، هر چيز زيبا بايد به خير و حقيقت راه ببرد».
علامه جعفري براي مفهوم حقيقت چهار معنا بيان مي كند:
1-هرآنچه موجود است و يا در جريان قوانين هستي به وجود مي آيد.
2-حقيقت هر موجودواقعي است كه ثباتي داشته باشد، زيرا در معناي حق، ثبوت وجود دارد.
3-حقيقت مانند حق،آن واقعيت است كه براي
شدن و بودن شايسته است.
4-حقيقت عبارت است از تطابق درك كه عمل قطب درون ذهني است با واقعيت درك شده كه شئ در جهان عيني مي باشد.
ايشان درادامه مي افزايند: «با توجه به مطلوبيت ضروري حقيقت درارتباطات چهار گانه انسان ( ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستي، و با همنوعان خود ) مي توانيم بگوييم: نسبت حقيقت با زيبايي ها، نسبت اصل حيات انساني با كيفيت لذت بار آن است.اصل حيات و تلاش براي ادامه آن، واحساس ضرورتي كه در وجود و بقاي آن وجود دارد، پايه اساسي و كيفيت هاي لذت بار حيات مانند غذاي خوب، لباس خوب، مسكن خوب، فروع و عوارض خوشايند آن است».
ايشان پس از توضيحات مفصلي درباره چهار معناي مذكور حقيقت، مي نويسند:
«ارزش زيبايي و حقيقت و برداشت اشخاص از آن ها به جهت اختلاف آنان در طرز انديشه ها و وضع رواني و موقعيت هاي خاص فرهنگي مختلف است براي همين نمي توان رابطه بين سه مفهوم ( زيبايي، حقيقت و هنر ) را به طور مطلق و يكسان در نظر گرفت. مي توان اين قضيه را به عنوان يك اصل دراين مباحث مطرح كرد كه هراندازه رشد مغزي و كمال انسان، بالاتر باشد، هر حقيقت و هنر مفيدانساني را زيبا خواهد پنداشت به اين معنا كه همان انبساط رواني را كه در حال شهود زيبايي ها در خوداحساس مي كند، در موقع دريافت حقيقت واثر هنري مفيد همان انبساط را در درون خود نيز دريافت خواهد كرد».
نتيجه: بنابر اين، رابطه بين زيبايي و حقيقت نسبي است و وابسته به طرز تفكرات
و برداشت ها و ديگر شرايط است، از اين رو اين دو مفهوم نمي توانند رابطه مطلق داشته باشند.
عشق و نشاط و لذت داراي روابط نزديك با يكديگر هستند، بدين معنا كه انسان زماني كه به چيزي عشق مي ورزد از اين معاشقه لذت برده و به نشاط مي رسد واز سويي اين مفاهيم با تجمل و زيبايي نيز ارتباط دارند. نيكو است ابتدا به تعريف هر كدام به اختصار اشاره شود.
در تعريف نشاط و سرور، علامه شهيد مطهري مي فرمايد: «سرور، حالت خوش و لذت بخشي است كه از علم و اطلاع از اينكه يكي از هدف هاوآرزوها انجام يافته است يا انجام خواهد يافت به انسان دست مي دهد».
لذت نيز عبارت است از خوشي دروني كه از رسيدن آدمي به چيزي كه آن را خير و مفيد و كمال مي داند به وجود مي آيد.
علاقه به شخص يا شئ وقتي كه به اوج شدت برسد به طوري كه وجودانسان را مسخر كند و حاكم مطلق وجود او گردد، عشق ناميده مي شود، عشق اوج علاقه و احساسات است.
عشق در وهله ي نخست بستگي به يك شخص خاص نيست ، بلكه بيشتر نوعي جهت گيري منش آدمي است كه او را به تمامي جهان، نه به يك « معشوق » خاص، مي پيوندد.اگر انسان فقط يكي را دوست بدارد و نسبت به ديگران بي اعتنا باشد، پيوند او عشق نيست، بلكه يك نوع بستگي تعاوني يا خود خواهي گسترش يافته است. و در واقع علت عشق، صرفاً وجود معشوق نيست و عشق نوعي فعاليت و نوعي توانايي روحي است.
عشق
عنصري است كه در تمام زواياي نظام آفرينش جريان دارد و چنان با اهميت هست كه خداوند، خود عشق است و جهان آفرين، جهان را با عشق آفريده است و به مخلوقاتش عشق مي ورزد،آفريدگان نيز به آفريننده عشق دارند و وجود و هستي آن ها قائم به عشق است، عشق ذات خدا است و جوهر وجودهستي از عشق است حتي گفته شده است كه خدا عاشق است كه ابن سينا و بسياري ديگر از متفكران و نيز عارفان بر اين قول اتفاق دارند.
البته عشق داراي مراتب است و در اين ميان انسان مجمع كليه عشق ها و شوق ها و جاذبه هاي گوناگون كه در تمام مراتب موجود است.انسان از مرتبه عشق رحم به نطفه كه در حقيقت همان جاذبه كرات است و عشق به توالد و تناسل كه عمل نباتي است و عشق شهواني جنسي كه شوق حيواني است و عشق به موهومات و تخيلات كه عشق شيطاني است را داراست تا عشق ملكوتي و ملائكه آسماني. پس همه نوع از مراتب عشق تا منتها در وجود انسان به امانت نهاده اند، لذا عشق انسان جامع و كامل است و معشوق او كل الجمال نامتناهي است و متعلق به تمام جهات حسن اعظم الهي تعالي سلطانه و تقدس جلاله و جماله است.
در ادبيات ديني ( آيات و روايات ) كلمه عشق استعمال نشده است و برابرنهادهاي آن در قرآن «حُب»؛ «ود» و «ولايت» است.
نيز انواع حب در قرآن شريف را مي توان به دو دسته حب مقدس و حب نامقدس تقسيم بندي كرد؛ حب مقدس: حب خدا به خلق، حب خلق
به خدا، حب خلق به خلق، حب خلق به پيروزي بر كافران. و حب نامقدس: حب به بت ها، حب به ترويج فحشا، حب به دنيا و دارايي هاي دنيوي، حب به كافران، دشمن مسلمانان، حب به نامحرم به قصد كام جويي يا عشق مذموم شناخته شده است.
يكي از براهين خلقت و آفرينش موجودات نيز، «محبت» است كه مركز همه حركات و فعاليت هاي موجودات و هستي مي باشد. در همين راستا حضرت خليل الله عليه السّلام محور حركت خود را «محبت» قرار داد و از بيگانه تبري جست و فرمود «لا احب الافلين» يعني آنكه از خود اراده نداشته باشد من او را دوست نداشته و از او پيروي نمي كنم.
امام سجاد عليه السّلام در دعاي اول صحيفه سجاديه مي فرمايد:
«ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم علي مشيته اختراعا ثم سلك بهم طريق ارادته و بعضهم في سبيل محبته».
اين عبارت اوّلاً اشاره دارد كه خداى تعالى، عشق را كه نيروى محرّك جهان است، در همه پاره هاى هستى، از ذرّه تا كهكشان، از مُلك تا ملكوت، تعبيه كرده است؛ بدين معنا كه جهان را با نيروى عشق و محبّت، سرشته است. ثانياً از آنجا كه عشق از هر نوع آن ( طبيعى يا حيوانى، روحانى يا الهى ) كه باشد، متوجّه كمال است و چون كمالِ مطلق، تنها خداوند است و عشق نيز در همه پديده هاى عالم سارى است، بنا بر اين، او ( ذات مقدّس حق ) از هر چيز به معشوق بودن سزاوارتر است.
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ من شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ
بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ».
ثالثاً اگر چه «حبّ الهى» بالاِصاله به ذات مقدّس اوست، يعنى خود، ذات خويش را دوست مى دارد؛ ليكن بالتّبع به خير و كمال آفريدگانش، كه جلوه هايى از اويند، با اختلاف مراتب و درجاتى كه دارند، تعلق مى گيرد و حُبّ به چيزى، مستلزم حُبّ به آثارِ آن چيز است. بر اين اساس و به مقتضاى حكمت و عنايت او، رساندن آفريدگان به هدفِ مطلوب و غايتِ آن ها به دست اوست ؛ «بَعَثَهُمْ فى سبيلِ محبّته».
بنابر اين، كاروان هستى، همچنان كه جلوه حبّ الهى است، در يك حركت حبّى به اراده و مشيّت خداوند، رو به سوى محبوب خويش در حركت و تكاپوست؛ زيرا كه عارفان، معشوق را آغازگرِ عشق و محبّت مى دانند و «يُحبُّهُمْ و يُحبُّونَه» اشارتى بدين معناست.
نظام الدين فقيه معتقد است: اين عالم در محضر خدا است و قدرت لايزال خداوندي در جاي جاي اين جهان حاضر و ناظراست، عشق نيز چون نشان و پيامي از بي نشان در سراسر هستي سريان و جريان دارد هم ازاين رو است كه گستره عشق عالم پهناوراست و سخن عشق بي پايان.
علامه نراقي در بيان سريان محبت در موجودات اشاره مي كنند كه بيشتر اقسام دوستى، فطرى و طبيعى است، مانند دوستى متناسب ها و هم جنس ها، و علت و معلول، و دوستى زيبائى و امثال آن و دوستى ارادى و كسبى اندك است، مثل دوستى متعلم نسبت به معلم، و بسا اين گونه دوستى نيز ممكن است به طبيعى برگردانده شود. حكيمان پيشين تصريح كرده اند كه قوام موجودات و انتظام آن ها
به محبت است، و دوستى فطرى ميان آن ها ثابت است، و هيچ يك از موجودات خالى از آن نيست، همچنان كه هيچ چيز خالى از وجود و وحدت نيست، و تصريح كرده اند كه آن تمام وحدت است و در همه كائنات، از افلاك و عناصر و مركبات، سارى و جارى است، زيرا محبت و شوق به تشبه به فاعل افلاك را به رقص آورده، و سنگ آسياى آن را به گردش انداخته و محبت سبب ميل عناصر به اجسام طبيعى آن ها و ميل مركبات به يكديگر است و چون محبتى كه سايه وحدت است مقتضى بقا و كمال است، و ضد آن موجب فساد و اختلال است، براى هر يك مراتب و درجاتى هست، پس موجودات به حسب آن در درجات كمال و نقصان مختلف و متفاوتند.
البته لازم است اشاره شود كه بسياري بين محبت و عشق را تفاوت قائل اند و در واقع محبت به صورت غريزي در وجود هر موجود زنده اي قرار داده شده است كه با توجه به نحوه آفرينش و ظرفيت وجودي آن ها متفاوت است. اما عشق غريزي نيست، عشق حالتي است كه براي انسان دست مي دهد و موجودات ديگر از آن بي بهره اند حتي در بين انسان ها هم افراد كمي هستند كه قابليت دريافت و پرورش عشق را دارند و نيروي عشق مافوق نيروي محبت است.
والبته برخي نيز معتقدند كه عشق امري مشترك ميان موجودات است و خلاف نظر فوق را اراده نموده اند.
در باب رابطه زيبايي و لذت بايد گفت كه مطبوع، چيزي است كه خيال را خشنود گرداند.
بنابر اين،
به طور قطع زيبا، مطبوع هم هست؛ زيرا با ديدن موجودي زيبا ياديدن و شنيدن ساخته اي هنري و زيبا، لذت و خشنودي را نيز حس مي كنيم.
علامه جعفري معتقدند كه لذت و زيبايي همواره باهم تلازم دارند يعني مي توانيم بگوييم درك و دريافت زيبايي همواره موجب احساس لذت است ولي هراحساس لذتي معلول درك و دريافت زيبايي نمي باشد، زيرا مي دانيم كه عوامل لذت بسيار متنوع است كه يكي ازآن هادرك و دريافت زيبايي مي باشد مثلاً پيروزي بر دشمن لذت بار است ولي از سنخ زيبايي ها نيست.
بنابر اين، لذت و زيبايي داراي رابطه عموم و خصوص مطلق هستند و هر زيبايي لذت زا است ولي هر لذتي زيبا نيست.
در باب رابطه عشق و زيبايي و نشاط از ديرباز زيباشناسان از يك سو و نيز عارفان از سويي ديگر هر يك كوشيده اند به توصيف اين رابطه مبادرت ورزند كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:
ملاصدرا مي گويد: «عشق،ابتهاج به خير و جمال و كمال است. براي هر موجودي با توجه به رتبه وجودي اش، كمالي مختص و عشق طبيعي يا حيواني يا عقلي مي باشد».
همو در كتاب مفاتيح الغيب مي نويسد: «انسان با درك جمال در خود عشق مي يابد و با عشق به طلب معشوق مي رود يعني اراده خود را به كار مي اندازد و طلب سبب حركت مي شود».
عشق فقط در جايي است كه زيبايي وجود داشته باشد و هر جا كه زيبايي نيست عشق وجود ندارد. بنابر اين، عشق فرزند زيبايي است نه مادر آن.
«العشق انجذاب القلب إلي مغناطيس
الحسن وكيفيه هذاالإنجذاب لامطمع في الإطلاع علي حقيقتها» :
عشق عبارت از جذب شدن دل است به مغناطيس زيبايي، ولي در كيفيت اين جذب نبايد كسي را طمع به اطلاع به حقيقت آن باشد.
بحثي كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه آيا زيبايي عشق مي آفريند يا عشق زيبايي؟
دراين زمينه علامه متفكر شهيد مطهري به يكي ازاصول پذيرفته شده فلسفه الهي اشاره مي كند كه بر اساس آن: «تمام حركت هايي كه در اين عالم هست حتي حركت جوهري كه تمام قافله اين عالم طبيعت را به صورت يك وجود واحد به جنبش در آورده است، مولود عشق است».
البته ايشان وجود زيبايي را منحصر در وجود عشق نمي دانند و صرفاً عشق را والد آن به شمار نمي آورند ايشان مي فرمايند: «اين هم خودش مسئله اي است كه مي گويند بر خلاف آنچه انسان ها خيال مي كنند كه زيبايي عشق مي آفريند بر عكس است، عشق زيبايي مي آفريند يعني اول زيبايي وجود ندارد كه بعد در اثر زيبايي عشق ايجاد شود،اول عشق وجود پيدا مي كند و بعد عشق زيبايي را خلق مي كند البته اين يك نظر افراطي است نمي شود وجود زيبايي را در خارج به كلي انكار كرد».
ايشان درادمه مي فرمايد: «قدر مسلم اين است كه در خارج چيزي به نام زيبايي وجود دارداين جور نيست كه زيبايي صد در صد مخلوق عشق و عشق حقيقتي گزاف باشد كه همين جور يك جا مي شود بلكه زيبايي حقيقتي است اگر حقيقت نسبي هم باشد باز خودش حقيقتي است».
ايشان در بيان رابطه عشق و زيبايي اين
مطلب را مطرح مي كنند كه: «آن جا كه زيبايي وجود پيدا مي كند، يك نيروي جاذبه هم هست آنجا كه زيبايي وجود دارد، عشق و طلب در يك موجود ديگر وجود دارد، حركت و جنبش وجود دارد، ستايش و تقدس وجود دارد».
برخي نيز در اين ميان به بحث از رابطه عشق و زيبايي با خداوند پرداخته اند، در ميان آثار عرفاني مواردي دراين زمينه وجود دارد.از جمله: «زيبايي عشق آفرين است و زيبايي مطلق، جهان را عاشق و بي قرار ساخت تا با حركت جوهري، راهي سر منزل جمال مطلق گردد...زيبايي روحي آن زيبايي عشق آفرين و پرستش آوراست كه روح مجرد در عالم مجرد محظوظ ازآن لذت مي شود».
جمال از عشقي كه زاييده آن است تفكيك ناپذيراست يعني عشق با جمال ملازم است و ممكن نيست بتوان خدا را بدون داشتن تصويرش كه در آينه جلوه گر است دوست داشت. خداعشق و جمال است يعني خدا جمال محض است و جزء طبيعت و ذات جمال عشق است».
در نگاشته هاي صوفيان نيز عشق به زيبايي مخلوق را نخستين مرحله از مراحل سلوك سالك دانسته،آن گاه پيشرفت او را در عشق به آفريننده زيبايي و جمال لازم شمرده اند و آن را محبت يا عشق حقيقي و آن ديگري را عشق مجازي دانسته اند چون مدعي هستند كه آفرينش زيبا، مظهر و نمودي از جمال مطلق الهي و زيبايي صفتي از صفات خداونداست برخي از دارندگان اين نظريه بر آنند كه هركس به زيبايي آفريده عاشق است به جمال الهي جلوه گر در آن عشق مي ورزد.
آية الله خامنه اي مي
نويسد: «عشق حركت است به سوي زيبايي و چون زيبايي، ناشي از نظم و كمال است و بي نقصي، ملتزم معناي وجود بما هو وجود است و زيبا ترين موجودات جهان، جمال وجود مطلق يعني خداست پس: عشق حقيقي، حركت استعدادي انسان به سوي وجود مطلق و جمال مطلق مي باشد تا بدين وسيله از نقص خود كه نوعي عدم است بگريزد و به كمال واصل گردد به همين سبب است كه عرفا مي گويند نه فقط انسان بلكه همه موجودات جهان، عاشق وجود مطلق هستند و همه جهان با حركتي موزون به سوي خدا مي روند».
اما در باب عشق مجازي نيز بايد گفت كه به عشقي كه سرانجام آن خدا باشد عشق مجازي گويند چه اينكه مجاز به معناي معبر و محل عبور است. اگر عشق به مظاهر طبيعت همچون زيبايي هاي گل و گلزار و بوستان و دشت و همچنين عشق به زيبارويان از آن جهت باشد كه جلوة آن زيبايي مطلق هستند، عشق مجازي است كه سرانجامش عبور از طبيعت و مظاهر آن است و رسيدن به سرچشمه زيبايي ها است كه «إنّ الله جميلٌ»، ليكن اگر عشق به آن ها از اين جهت نباشد بلكه آدمي در خود آن ها با قطع نظر از مبدأ و منشاء آن ها متوغّل شود عشق مردود است بل ركود است و انحطاط و اصولاً عشق نيست و از خواطر شيطاني سرچشمه دارد. بنابر اين، عشق به غير خدا دو چهره پيدا مي كند، يكي نگرش طولي بدان ها كه همه مظهر خدايند كه اين عشق مجازي نام دارد و ديگري نگرش عرضي بدان هاست
كه در اين صورت آن را عشق نبايد ناميد.
برخي ادعا مي كنند كه انسان مي تواند از طريق عشق هاي مجازي به آن عشق حقيقي دست يابد و عشق مجازي را در واقع راهي براي عشق حقيقي مي دانند. بايد گفت اين مراد در صورتي حاصل مي شود كه انسان آگاه با نظارة عميق در صورت زيبا و لطف و ظرافت هاي عميق آن، به درون خود برگشته و عامل درك زيبايي و لطف آن صورت را در درونش مشاهده كند و از طريق همان شهود، راهي جمال اعلا شود. به عبارت ديگر آدمي در صورتي از عشق مجازي به عشق حقيقي راه پيدا مي كند كه پاي اين عشق در گلِ صورت زيبا كه عرضي چند روزي است، فرو نرود و از همان صورت زيبا، معني و علت اصلي آن را دريافت كند و به پيشگاه جمال الهي راهي شود. اين حركت اگر چه محال نيست ولي به قدري در اقليت است كه حكم استثناء دارد و بسيار نادرند افرادي كه بتوانند عشق هاي مجازي را پلي براي عشق حقيقي قرار دهند.
نتيجه: بنابر اين، زيبايي و عشق و نشاط داراي رابطه هستند بدين نحو كه زيبايي باعث مي شود تا فرد به آن چيز زيبا حب پيداكرده و آن زمان كه اين علاقه و حب فزوني يافت تبديل به عشق مي شود و فرد به طلب آن زيبا مي رود و در اين ميان وي از مشاهده و طلب و عشق به زيبا نشاط و شادي مي گيرد.
باتوجه به اين تعابير، تجمل گرايي به معناي رغبت كردن به تجملات و توجه
به ظواهر زندگي است.
تجمل گرايي نوعي زيبايي دوستي است كه به طور كلي نه ممدوح و نه مذموم است بلكه اگر از مشي اعتدال به كناره و انحراف رود و راه افراط را بپيمايد، منتج به تجمل پرستي و تجمل گرايي افراطي مي گردد و اين امر مذموم به جهت دهي رفتار هاي انسان مي پردازد و او را از معنويات دور نموده و در دنيا وآخرت دچار خسران مي كند و ناهنجاري ها وانحرافات اجتماعي و سياسي واقتصادي فراواني را در زندگي افراد تجمل پرست و نيز در سطح كلان، جامعه را تحت تاثير قرار مي دهد و تا نسلي بعد نيز اثراتش پايدار است.
تجمّل پرستى در ظاهر با رفاه طلبى بسيار نزديك است، ولى در مفهوم، با آن تفاوت دارد و اعم از آن است.
رفاه طلب تنها در انديشه آسايش خود به سر مى برد، ولى تجمل پرست علاوه بر آن، به آرايش هاى افراطى مى انديشد و مى كوشد ظاهر زندگى را با الگوهاى تقليدى و بر اساس هوس هاى زودگذر خود، هم آهنگ سازد. اين كار، مايه تفريح و سرگرمى اوست و به تباهى زندگى او مى انجامد.
فعاليت هاي بشر را مي توان به سه بخش ضروري، رفاهي و تجمل گرايي افراطي تقسيم نمود.
در زندگي ضروري انسان به دنبال تامين نيازهاي اوليه و ضروري است و تامين خوراك و پوشاك را سر لوحه فعاليت هاي اقتصادي روزانه خود قرار مي دهد و اسلام نيز اين حد از تامين معيشت براي مردم را واجب مي داند.
در زندگي رفاهي، انسان در صدد تامين رفاه بيشتر براي خانواده است و تلاش مي كند امور روزمره خود را از حد ضرورت فراتر برده، خوراك و پوشاك و مسكن بهتر و بيشتري براي خانواده خود فراهم نمايد كه اين قبيل تلاش ها نيز در دستورات اسلامي ستوده شده است و به «جهاد» تعبير گشته است و امام صادق عليه السّلام فرمودند: «كسي كه در راه تامين خانواده اش تلاش مي كند مانند كسي است كه در راه خدا جهاد مي نمايد».
اما بخش سوم، افراط در تجمل گرايي است و مصداق روشن آن اسراف در مصرف است.
اگر بخواهيم براي اين اسراف در مصرف و يا به تعبيري ديگر براي تجمل گرايي افراطي مصاديقي ذكر كنيم شايد بهتر باشد در كوتاه سخن به سه شان از شئوني كه در زندگي نمود بيشتري دارد اشاره نماييم.
يكي از آن موارد سبك پوشش و لباس است و قطعاً پوشاك از ضروريات زندگي است و قرآن كريم نيز آن را مايه پوشانيدن انسان و نيز زينت او مي داند و بنابر اين، با اصل پوشش حتي به عنوان زينت مخالفت نكرده و آن را به عنوان نعمتي كه به آدميان داده شده تا به وسيله آن خود را زينت نمايند معرفي
مي كند اما آنچه حائز اهميت است عدم كسب شهرت و مقام به خاطر نوع لباس است چراكه چنين هدفي باعث مي شود آن فرد بيش از اندازه وابسته به لباس و زيبايي آن شده و تمام شخصيت و ارزش خود و ديگران را در نوع لباس ببيند و از ارزش هاي والاي انساني غافل شود به همين جهت در روايات نيز به پوشش لباس شهرت و مذمت آن اشاره شده است.
پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: «كسي كه در دنيا لباس شهرت بپوشد، خداوند در آخرت او را لباس ذلت و خواري مي پوشاند».
و نيز امام حسن عليه السّلام در روايتي مشابه همين مضمون را تاكيد نموده اند: « كسي كه لباسي كه او را مشهور كند بپوشد، خداوند در روز قيامت او را لباسي از آتش مي پوشاند».
بنابر اين، آنچه بايد مد نظر داشت عدم افراط و تفريط و بلكه اعتدال و اقتصاد در سبك پوشش است.
تفريط در پوشاك اين است كه انسان هيچ توجهي به كيفيت و كميت آنچه مي پوشد نداشته باشد و به اندازه توان براي تهيه لباس مناسب اقدام نكند و افراط آن نيز در تحصيل شهرت و تجمل پرستي و تفاخر از پوشاك است.
مسكن يكي ديگر از مواردي است كه از افراط در استفاده از آن نهي شده است و وجود مسكن مناسب كه انسان را از معرض آفات و خطرات نگاه داشته واز سرما و گرما حفظ مي كند و اسلام نيز به اهميت آن اشاره نموده و علاوه بر سخن از نقش تحفظي آن به آرامش زا بودنش به عنوان نقش ديگري براي
آن اشاره شده است: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً ».
امام صادق عليه السّلام از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نقل نموده اند كه ايشان فرموده اند: از سعادت شخص مسلمان، داشتن منزل بزرگ است.
البته منظور از سعادت در اين روايت را مي توان وجود خانه اي بزرگ جهت خدمت رساني در راه دين و مومنين دانست و در اين صورت است كه مايه سعادت جاوداني فرد مي شود و اين سخن را برخي روايات نيز تاييد مي كنند كه بزودي اشاره مي شود.
در اين ميان بسياري از روايات نيز به دقت در انتخاب مسكن به گونه اي كه خارج از عرف و نياز نباشد تاكيد شده است.
امام صادق عليه السّلام در بياني نسبت به افراط در تهيه مسكن هشدار مي دهند: هر ساختماني كه بيشتر از حد كافي باشد،روز قيامت وبال صاحبش خواهد بود.
علي عليه السّلام آن گاه كه خانه موسع علاءبن زياد را ديدند، به وي فرمودند: با وسعت اين خانه در دنيا چه مي كني درحالي كه تو بدان در آخرت محتاج تري.آري اگر در آن از ميهمان و واردان پذيرايي كني، خويشان بي سر پناهت را درآن جاي دهي و حقوقي كه از اين خانه بر عهده ات هست را ادا نمايي، در اين صورت تو به وسيله آن به آخرت رسيده اي.
همان طور كه مشخص است امير المومنين عليه السّلام در اين سخن تمام توجه را به آخرت و آباد نمودن آن سرا معطوف مي نمايند واز طرفي مخالف وسعت خانه نيستند لكن به شرطي كه هدف در آن خدمت به دين و مردم
بالاخص خويشان در جهت نيل به جايگاهي بهتر در آخرت باشد و اين جاست كه سخن نبي اعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم كه فرمودند خانه موسع مايه سعادت صاحبش است معنايش واضح مي شود به اين كه منظور صاحبي است كه از خانه موسع براي خدمت رساني به دين استفاده نمايد.
خداوند در توبيخ قوم هود كه به اسراف در ساخت بناهاي بلند و زيبا روي آورده تا تفاخر و تفريح را تحصيل نمايند و از طريق اين سرگرم شدنشان به پيامبرشان توجهي نمي كردند مي فرمايد: «أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ ريعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ».
كه دراين آيه نسبت به خطر سرگرم شدن به تجملات و وسعت خانه و چشم نواز بودن آن و غفلت از ياد خدا و دعوت پيامبر او به آن ها هشدار داده شده است.
مسئله حمل و نقل واستفاده از وسايل نقليه از ديرباز مورد توجه انسان بوده و گرچه در ظاهر آن در دوره هاي مختلف تاريخي تغييرات بسياري ايجاد گشته لكن فصل مشترك آن ها كه همان استفاده جهت حمل و نقل انسان و بار و نيز زينت وارزش زا بودنش براي انسان است همچنان باقي است و دين اسلام نيز بدن توجه نموده كه در مباحث پيشين به فرموده خداوند در سوره مباركه نحل اشاره نموديم كه فرمود:اسب ها و استرها و الاغ ها را آفريد تا بر آن ها سوار شويد و زينت شما باشد، و چيز هايى مى آفريند كه نمى دانيد.
با توجه به روايات بسياري در اين زمينه نشان مي دهد كه اين دين به وسايل نقليه هم به عنوان حمل و نقل
و هم زينت بودنشان توجه دارد اما در عين حال همگان را از اسراف و تجمل پرستي و دل بستگي شديد بر حذر مي دارد.
امام صادق عليه السّلام مي فرمايند: آيا گمان داري به خاطر داشتن مال فراوان، كسي مجاز است اسبي را به ده هزار درهم بخرد، در حالي كه اسب بيست درهمي او را كفايت مي كند؟
مگر نه اينكه خداوند فرموده: اسراف نكنيد كه خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.
بنابر اين، اصل خريد و استفاده از وسايل دنيوي مورد نظر اسلام است حال چه در حوزه پوشاك يا مسكن و حمل و نقل و چه موارد ديگر،اما آنچه مهم است هدف مندي در استفاده ازآن ها و نيز عدم افراط است و هدفي كه مي بايد دنبال شود جز رضاي الهي و تقرب به او چيزي نيست كه چنين هدفي اثرش پاداش جاويدان در آخرت خواهد بود.
لازم به تذكر است كه تجمل گرايي امري نسبي است و نمي توان براي رفتار انسان ها در هر زمان و مكان و شرايطي حكم كلي صادر نمود واو را متهم به تجمل پرستي كرد چراكه ممكن است چيزهايي در زندگي يك فرد در يك مكان و زمان خاص تجمل به شمار آيد ولي همان ها در زندگي شخص ديگري و در مكان و زمان ديگري تجمل نباشد.
واژه اسراف و مشتقات آن كه جمعاً 23 بار در قرآن به كار رفته و مفهومى گسترده دارد و هر گونه تجاوز از حدّ اعتدال و گرايش به افراط يا تفريط را در بر مى گيرد، و بسياري آن را مرادفِ افراط، و متضادّ تقصير و «تقتير» كه به
معناى تضييق و بخل است دانسته اند.
چون اسراف همواره با نوعى زياده روى است و در همه مصاديق آن به نحوى سرپيچى از فرمان هاى الهى نمايان است با فساد ارتباط مستقيم دارد كه خداوند بدان اشاره نموده است. زيرا بر هم زدن حالت تعادل در هر امرى، موجب فساد در آن مى شود.
اسراف انواعي دارد كه از جمله اسراف عقيدتي كه در آيات قرآن آن را انكار خداوند و پيامبران، شرك به خدا و بت پرستى و ايمان نياوردن به آيات الهى معرفى نموده وآن را موجب بروز دشواري هاى فراوان در زندگى دنيا و عامل نابينايى انسان در آخرت و گرفتارى در عذاب دردناك و ماندگار مى شمارد.
اسرافِ اخلاقى و رفتارى كه ارتكاب گناهان و گرايش به مادّيات و قطع علاقه از خداوند، موجب خروج انسان از راه حق شده و او را در يكى از منازل تاريك اسراف قرار مى دهد و در برخي آيات بدان اشاره شده است.
اسراف اجتماعى كه استبداد، خودكامگى، استكبار، استثمار، خونريزى، ستم و هرگونه فساد اجتماعى از مصاديق بارز اسراف به شمار مى رود.
اسراف قضايى و كيفرى كه داورى و قضاوت ناعادلانه كه گاه بر كذب و دروغ استوار است، از مصاديق اسراف به شمار مى رود.
اسراف اقتصادى كه اين نوع اسراف، مصاديق گوناگونى دارد از جمله اسراف در مصرف ، اسراف در حقوق ديگران كه تجاوز به حقوق ديگران در دو بخش حقوق عمومى و خصوصى، و نيز اسراف در انفاق از مصاديق روشن اسراف اقتصادى است.
انديشمندان اسلامي نيز سعي نمودند به تعريفي از اسراف پرداخته و ازاين طريق حد و مرز گرفتار نيامدن به اين ناهنجاري را مشخص
نمايند.
در كتاب اخلاق ناصري درباره محدوده اسراف مي خوانيم: صرف كردن مال در زوايد، مانند شهوات و لذات، اسراف است و اگر انسان زياد از حدّ نياز خودش خرج كند، باز هم اسراف است.
در احياءالعلوم آمده است:
اگر كسى مالش را بيش از مورد نياز، در مباحات صرف كند، اسراف است و تعيين محدوده نياز، نسبت به حالات، مختلف است.
اين قاعده نه تنها در مباحات است حتى در امور خير و انفاق هم همين طور است. مثلاً اگر كسى صد دينار بيشتر نداشته باشد و تمام دارايى او و عيال و فرزندانش همين مبلغ باشد، نبايد تمام اين مبلغ را صرف يك ميهمانى بكند. در غير اين صورت، او مسرف است و منع او از اين كار واجب است و اگر چنين اسرافى را انجام داد، بايد او را نهى كرد.
هم چنين است تجمّل به جامه ها و طعام ها كه اين ها همگى مباح هستند و به اعتبار حال فرد و توان گرى او، اسراف يا غير اسراف محسوب مى شوند.
مفهوم تبذير و مشتقاتش در ارتباط نزديك معنايى با اسراف است. اين واژه و مشتقاتش كه سه بار و در دو آيه متوالى آمده در لغت به معناى تباه ساختن اموال است كه از دور ريختن يا پاشيدن بذر در مكانى نامساعد و به روشى نادرست به استعاره گرفته شده است .
اسراف و تبذير به رغم ارتباط نزديك، تفاوت هايى نيز با هم دارند:
1. اسراف، مفهومى فراگير بوده، شامل هر گونه انحراف ( اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى و ... ) مى شود امّا تبذير، بيشتر در امور مالى و اقتصادى
و به ندرت در موارد ديگر به كار مى رود.
2. اسراف، گاه بر زياده روى در انجام دادن عملى مباح، اطلاق مى شود؛ مانند زياده روى در خوردن كه اصل آن تا حدّ نياز جايز، بلكه مطلوب است و گاه بر خصوص مصارف نابجا و ناشايست، اگرچه اندك باشد؛ مانند دور ريختن مواد غذايى كه ارتكاب آن به مقدار كم نيز جايز نيست و بنابراين، مصاديق آن را مى توان از دو نوعِ كمّى و كيفى دانست؛ امّا تبذير غالباً به صورت كيفى و در خصوص مصارف ناشايست تحقق مى يابد؛ مثلًا به شخصى انفاق كند تا با آن، حرامى را مرتكب شود.
در معناي مترف نيز بايد گفت كه به نعمت و آسايش زندگانى كردن و تنعم، «ترف» گويند.
«اتراف» واژه اى قرآنى است به معناى رفاه زدگى و نازپروردگى است و مترفين يعنى مرفهين و ناز پروردگان.
واژه «اتراف» سه بار و واژه «مترفين» پنج بار در قرآن به كار رفته است.
از موارد استعمال مترفين در قرآن به دست مى آيد كه مراد و مقصود از اين افراد، ثروتمند و قدرتمند سركش است.
"ابن فهد حلي"از علماي بزرگ شيعه مي نويسد: «همواره كساني كه در صدد انكار بر آمدند و آفريننده جهان را انكار مي كردند ثروتمندان واشراف متكبر بودند».
مترفين در قرآن نمونه اعلاى كسانى هستند كه منكر رسالت پيامبران اند:
«وما ارسلنا فى قرية من نذير اِلاّ قال مُترفوها اِنّا بما اُرسلتم به كافرون».
آنان منكرين معاد و روز قيامت هستند:
«و قال الملأ من قومه الّذين كفروا و كذّبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى الحيوة الدنيا ما هذا اِلاّ بشرٌ مثلكم يأكل ممّا تأكلون منه و يشرب ممّا تشربون».
از
استدلال مترفين كه گفتند: او ( پيامبر ) مانند ساير مردم است چون مثل انسان مي خورد و مي نوشد، معلوم مي شود كه براي انسان غير از خوردن و نوشيدن كه از خواص حيوانات است كمال و فضيلت ديگري سراغ نداشتند. تنها خوشبختي بشر را در اين مي دانستند كه همانند حيوانات در بهره وري از انواع لذات آزاد باشد.
واين دگرساني در يافتن ارزش به سبب گرفتار آمدن آنان در دام اسراف و اتراف و عياشي است و آن ها همان كساني هستند كه همچون چهارپايان صرفاً مي خورند و از نعمات صرفاً دنيوي تمتع مي جويند: « وَ الَّذينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ ».
همچنين آنان مقلدين ناآگاهانه و بي بصير از آباء و اجداد خويش هستند:
«و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير اِلاّ قال مترفوها اِنّا وجدنا اباءنا على اُمّة و اِنّا على آثارهم مقتدون».
اشاره كردن آنان به دليل عدم ايمان آوردن شان يعني يافتن اجدادشان در آيين بت پرستي نشانگر اين مطلب است كه طبع تنعّم و ناز پروردگي،انسان را وادار مي كند از بار سنگين تحقيق شانه خالي نموده، دست به دامن تقليد كوركورانه شود.
همچنين از گفتار ذكر شده معلوم مي شود گرايش به مادي گرايي و دنيا طلبي قدرت انديشه را تضعيف وآدمي را به سمت تقليد كوركورانه سوق مي دهد.
خداوند به سنت هلاكت برخى سرزمين ها و اهل آن به علت طغيان گريشان و ارتباط آن با رفاه زدگان و تجمل پرستان اشاره مى كند و مى فرمايد:
«و اذا اردنا أن نهلك قرية امرنا مترفيها
ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمّرنها تدميراً»
در نهايت خداوند جايگاه رفاه طلبان خوشگذران را در روز قيامت در شمار «اصحاب شمال» قرار مى دهد كه در ميان باد گرم و آب جوشنده و سايه اى از دود تار قرار دارند:
«و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حميم و ظلّ من يحموم لا بارد و لا كريم، انّهم كانوا قبل ذلك مترفين».
بنابر اين، مترف كسي است كه هيچ تكيه گاه معنوي ندارد و تمام توجه اش را به لذت هاى زودگذر و آسايش و تنعم، محدود مى گرداندو چون آسايش و تنعم نمى تواند نيازهاى روح آدمى را برآورده سازد، وى پيوسته براى به دست آوردن تجمّل و لذت هاى گوناگون مى كوشد.
بشر از ديرباز تجمل گرا بوده است چراكه اين يك گرايش فطري در ضمير اوست.
بايد دانست كه گرچه اكثر مردم در قرون پيشين رفاه نسبى و قابل توجهى نداشتند و بيشتر آنان در سطح متوسط و نازل رفاه بودند و تمام همتشان در برآوردن نيازهاى ضرورى و روزانه خود بود ولي اين به معناي عدم وجود تجمل پرستان و روحيه تجمل گرايي افراطي نيز نبود.
بلكه در همين اعصار نيز گروه اندكى از افراد جامعه با توجه به نوع تعاملاتي كه در جامعه داشتند، زندگى متفاوت و سطح بالايي را براى خود تدارك مى ديدند تا آنجا كه تجمّل پرستى خوي اشراف و ثروت مندان محسوب مي گشت و ارزش تلقي مي شد و فرهنگ عمومي جامعه نيز با آن همراه شده و نه تنها آن را امرى مذوم ندانسته بلكه هدف وآرزوي خود را در رسيدن به آن
ميزان از نعمات مي ديدند كه شايد بتوان علت آن را پايين بودن سطح آگاهي ها و دانش عموم مردم دانست و ليكن اين فرضيه با نگاهي به قرن اخير نادرست مي باشد.
قرن اخير نمايشگاه شكوفايى صنعت، فن آورى و سرمايه توسط بشر مي باشد.
در اين زمانه انسان توانسته است با استمداد از دانش، مهارت و ذكاوت خويش طرحي نو در صحنه زندگي فردي و اجتماعي بيافريند و به كار بندد.
البته به كار بستن چنين طرح نويني از زندگي كه با تغييرات گسترده در ساحت هاي مختلف زندگي همراه بوده از نظر مطلوبيت نسبي بوده و به طور مطلق انسان را به خير نرسانده بلكه گاه او را پيش برده و گاه به عقب رانده است.
و از آنجا كه هدف وي در اين تغييرات تامين راحتي و رسيدن به لذات بيشتر بوده در عمل نه تنها به انسان خدمتى نكرده، بلكه او را به خدمت گرفته است چراكه جوامع بشري بيش از پيش به لذت بري مفرط و تجمل گرايي جنون آميز روي آورده و با فراموش نمودن هدف غايي خويش سرگرم دنيا شده و حتي رسيدن به لذات و تجملات زودگذر دنيوي هدف غايي شان محسوب گشته است.
بنابر اين، صرف پايين بودن سطح دانش و آگاهي هاي اجتماعي نمي توان آن را دليل تجمل خواهي افراطي دانست و آنچه ميان قرون پيشين كه سطح آگاهي ها كمتر بوده با قرن فعلي در تجمل خواهي تفاوت است به اين ميزان خلاصه مي گردد كه در اعصار گذشته عامه مردم داراي مكنت مالي حتي در حد مطلوب معمول نيز نبودند و تنها آرزوي تصاحب زندگي تجمل
گرايانه را داشتند و اين در حالي است كه در قرن اخير اكثر جوامع بشري داراي وضعيتي به مراتب بهتر از نظر معيشتي و رفاه عمومي نسبت به گذشته هستند كه اين حقيقت ملموس بر هيچ كس پوشيده نيست.
پس آنچه به نظر مي رسد عامل اصلي چنين انحرافي در هدف انساني است، دوري گزيني از معنويات و عدم توجه به توصيه هاي الهي است كه در قالب دين به مردم عرضه شده است چراكه پرهيز از تجمل پرستي و انتخاب دنيا به عنوان هدف غايي، چهارده قرن پيش توسط اسلام مطرح گشته است.
قرآن كريم با تعبيرهاى گوناگون، تجمّل گرايى را نكوهيده و آنگاه كه از نهي تجمل پرستي و نيز سرزنش تجمل گرايان افراطي سخن آمده عمدتاًاز واژگاني چون «زينت» و«اسراف» و«اتراف» و«تبذير» استفاده نموده است.
آن زمان كه در جامعه اي تعداد افراد مترف و مسرف و تجمل پرست رو به زيادي رود آن جامعه ديگر ره به سوي سعادت و پيشرفت نخواهد برد.
ابو نصر فارابى پس ازآنكه اشاره به ضرورت واهميت "مدينه فاضلة" مي كند، كه تنها مدينه اي است كه مي تواند آدميان را به رستگارى برساند. به سراغ بيان ديگر جامعه ها رفته وآنان را از جهت اينكه بر نهاد آرمان هاي غير حقيقي و جهل مردم شكل مي گيرند در تضاد با مدينه فاضلة مي داند.
يكى از اين جوامعي كه وي يادآور آن مي شود، مدينه "خست و شقوت" است.
وي معتقد است هدف مردم اين جامعه، بهره گيرى از بيشترين لذت ها است. فعاليت هاى اعضاى اين جامعه از مرز ضرورت هاى زندگى مى گذرد و به
مرحله لذت پرستى و تمتّع كامل مى رسد. ملاك برترى در اين جامعه، ميزان تمتّع و بهره ورى از لذت ها است.
مردم اين مدينه از مرحله تأمين ضرورت زندگى، گذشته و توان گر شده و به نهايت تمتع از لذت ها رسيده اند. به همين دليل، ديگر «مُدُن جاهليه» به آن ها رشك مى برند.
به همين جهت آنچه ضرورت دارد پرهيز دادن مردم از هر گونه اسراف و اتراف و تجمل پرستي است.
امام خميني رحمه الله عليه در همين زمينه از تجمّل پرستى به كاخ نشينى، ياد مى كند و محرك جامعه به سمت پيشرفت را دوري از خوي تشريفات و تجمل پرستي مي داند:
طبع كاخ نشينى با تربيت صحيح منافات دارد، با اختراع و تصنيف و تأليف و زحمت منافات دارد. اگر سرتاسر دنيا هم بخواهيد گردش كنيد و پيدا كنيد، اگر موفق بشويد، يكى دو تا و چند تاست. تمام مصنفين از اين كوخ نشينان بودند تقريبا و تمام مخترعين از همين كوخ نشينان بودند. ما بايد بكوشيم كه اخلاق كاخ نشينى را از اين ملت بزداييم. اگر بخواهيد ملت شما جاويد بماند و اسلام را آن طورى كه خداى تبارك و تعالى مى خواهد درجامعه ما تحقق پيدا كند، مردم را از آن خوى كاخ نشينى به پايين بكشيد.
اما پيش از پرهيز دادن مردم از تجمل گرايي افراطي مي بايد مسئولان و نخبگان جامعه ازاين سيره ناشايست دوري بگزينند و به زيور ساده زيستي بگرايند.
در ديدگاه اسلامى، زندگى مسؤولان از نظر برخورداري از رفاه بايد هم سطح متوسط و ضعيف جامعه باشد و از تجمّل پرستى بپرهيزند.
بنابر اين، رسيدن
به منصب مسئوليت در بخشي ازحكومت جوامع اسلامي از نظر دين، متضمن وصول به رفاه بيشتر نمي باشد و نمي توان به بهانه هايي چون فزوني دانش نسبت به عامه مردم، تلاش، حساسيت منصب و... جوازي براي برخورداري فزون تر قشر حاكم از بيت المال دانست.
امام صادق عليه السّلام در اين باره مى فرمايند:
همه مسلمانان، فرزند اسلام هستند و من در تقسيم بيت المال ميان آنان، تفاوت نمى گذارم. فضايل و كمال معنوى آن ها به قيامت مربوط است و به بهره گيرى بيشتر از بيت المال ربط ندارد.
در همين زمينه علي عليه السّلام كه حاكم جامعه اسلامي بودند همواره خود و كارگزاران را به زهد و پرهيز از تجمل پرستي و اشرافي گري فرا مي خواندند.
ايشان در سخناني، به مردم كوفه بخشي از معيار درستي سبك زندگى مسئولان را خاطر نشان مي سازند و مي فرمايند: اى مردم كوفه! اگر ديديد كه من به غير از آن وضعى كه پيش تر داشتم، از شهر شما بيرون رفتم مثلاً لباس و خوراك يا مركب و غلام من عوض شده و در مدت حكومتم، زندگى مرفهى براى خود درست كرده ام، بدانيد كه در حكومت، به شما خيانت كرده ام.
آن حضرت در سخناني درس آموز كه خطاب به يكي از كارگزاران خود مي باشد به نكته اي اشاره مي كنند كه نه تنها خود مسئولان بايد اهل اسراف و تجمل نباشند، بلكه آنان كه با ايشان در ارتباط هستند، نيز بايد از اين مشي مذموم به دور باشند.
ايشان زماني كه با خبر شدند "عثمان بن حنيف انصارى" كارگزارشان در بصره در جشن عروسى كه
همراه با تجملات واسراف بوده شركت نموده است مي فرمايند:
اى پسر حنيف! شنيده ام: يكى از جوانان بصرى، تو را به شام و شب عروسى خويش خواند و تو شتابان و مشتاقانه به آن مهمانى رو كرده اى.
به من خبر رسيد كه ميزبان، خوان الوان گسترده و خورش هاى گوناگون و رنگارنگ و قدح هاى شراب گوارا برايت آراسته است. حال آن كه مى پنداشتم تو به مهمانى و جشن مردمى كه ثروت مندان و توان گران شان، نيازمند را از خويش به خوارى دور مى كنند، نمى روى. در آن خورش هايى كه چه شيرين و دندان گير و دهان خواه است، بنگر. آن گاه آن چه را پاكى و ناپاكى اش بر تو آشكار نيست، مخور و هر چه به راه پاك و خير به دست آورده اى و روا بودنش بر تو عيان است، بخور.
آگاه باش براى هر مسلمانى، پيشوايى است كه بايد از او پيروى كند و به نور او فروغ گيرد. اينك بدان كه پوشاك دنيايى مراد و پيشواى تو، جامه اى پاره و پشمين و طعامش، خوراكى تلخ و قرص نانى جوين بوده است و پيوسته به اين چيزها بسنده مى كند. هر چند شما آن توانايى را نداريد كه چنين زندگى كنيد، ولى مرا به زهد و پاكدامنى و كوشش در راه حق و عدالت يارى كنيد.
به خدا سوگند! در اين دنيا، درهم و دينار و طلايى نياندوخته و از غنيمت هاى آن، ثروتى پس انداز نكرده ام و به جز اين رداى كهنه كه بر تن دارم، جامه ديگرى براى خويش تدارك نديده ام اگر بخواهم،
برايم آسان است كه از شهدهاى پاك و مغز نان گندم و جامه هاى زربافت و ابريشمى، بهره برگيرم، ولى دستم را از دامان اين آرزوهاى فريبنده كوتاه كرده ام و كجا مرا رغبتى است كه با حرص و ولع، دهان و كام به طعام هاى خوش گوار و شيرين آشنا كنم؟! حال آن كه شايد كسى در حجاز و يمامه باشد كه اميد به قرص نانى ندارد. چه سود كه من با شكمى پر، شب به روز آورم و پيرامون من، شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه فراوان باشد.
علي عليه السّلام در بيان لزوم ساده زيستي مسئولان مي فرمايند: «خداي متعال بر رهبران صالح وعادل اجتماع واجب كرده است تا اوضاع ( پوشاك، خوراك، مسكن و ساير نيازمندي ها ) خود را هم وزن اقشار ضعيف مردم قرار دهند، تا تحمل فقر و سختي معيشت برايشان آسان شود و ازداشتن زندگي فقيرانه در خود احساس حقارت و شرم نداشته باشند».
بنابر اين، در نگاه اميرالمومنين عليه السّلام زندگي مادي و شخصي رهبران و مديران بايد به دور از تجمل و همانند زندگي مردم ضعيف باشد.در اين صورت بينش صحيح و واقع گرايانه اي از جامعه پيدا كرده و تصميمات و سياست هايي اتخاذ مي كنند كه بتوانند رفاه اقتصادي نسبي را در جامعه ايجاد كنند. حتي در صورت عدم امكان تامين رفاه براي مردم، صرف اين رفتار، تحمل فقر و مشكلات را براي مردم آسان مي سازد وازآثار منفي رواني و فرهنگي جلوگيري كرده و مشروعيت نظام را حفظ مي كند.
ابن خلدون در مقدمه اش بر كتاب تاريخي خويش پس ازآنكه به
مذمت فرمان روايان تجمل پرست مي پردازد پنج دوره را براي فمان روايي بر مي شمرد كه مرحله پنجم اختصاص به اسراف و تجمل پرستي آنان دارد و مي نويسد: « رئيس دولت در اين مرحله آنچه را كه پيشينيان او گردآورده اند در راه شهوت راني ها و لذايذ نفساني و بذل و بخشش بر خواص و نديمان خويش در محفل ها و مجالس عيش تلف مي كند و ياران و همراهان بد و نابكار بر مي گزيند..».
ضرورت ساده زيستي مسئولان پيش و بيش از عامه مردم حس مي شود چرا كه اگر پيشوايان حكومتي داراي خلقي كريمانه بوده و تمايل نفس خويش به زياده خواهي دنيوي و گرايش هاي جنون آميز به تجملات را مهار نمايند عامه مردم نيز آنان را الگوي خويش قرار داده و تاسي مي جويند.
اسلام به زينت و تجمل نگاه ويژه اي داشته است و نه تنها به انكار و ناديده انگاشتن گرايش زيباخواه انسان نپرداخته است بلكه با مفروض دانستن آن، به ارائه محدوده اي براي زينت و تجمل گرايي اقدام نموده است.
در منابع اسلامي به ويژه قرآن كريم به صراحت هر گونه تحريم زينت و تجمل در وهله نخست را مردود مي داند و نيز به سفارش خودآرايي پرداخته است و ليكن به منظور جلوگيري از افراط بشر در گرايش به خودآرايي و تجمل اقدام به تعيين محدوده در اين زمينه مي نمايد و از هر گونه تجمل پرستي و اسراف و دلبستن مفرط به دنيا نهي مي نمايد وآن را مذموم مي داند.
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ».
"اخراج زينت" استعاره اى است تخييلى و كنايه است از اظهار آن. گرچه به حسب ظاهر به وجود آوردن زينت ها و ساير حوائج زندگى كار خود انسان است، و ليكن از آنجايى كه به الهام خداوند بوده در حقيقت او ايجادش كرده و آن را از پنهانى به عرصه بروز و ظهور در آورده است.
"رزق" عبارت از هر چه از موجودات طبيعى كه زندگى و آسايش بشر وابسته به استفاده از آن ها است، چه از قبيل مواد غذائى باشد، و يا لباس و مسكن و يا ساير لوازم زندگى، كه بر حسب خلقت پاكيزه و ملايم با مزاج و مناسب با تجهيزات بدن انسانى است.
"طيب" به معناى چيزى است كه ملايم با طبع
باشد، و در اينجا عبارت است از انواع مختلف غذاهايى كه انسان با آن ارتزاق مى كند و يا عبارت است از مطلق چيزهايى كه آدمى در زندگى و بقاى خود از آن ها استمداد مى جويد، مانند مسكن، همسر و ...
براى تشخيص اينكه كداميك از موارد اين انواع،" طيب" و مطابق با ميل و شهوت او و سازگار با وضع ساختمانى او است، خداوند او را مجهز به حواسى كرده كه با آن مى تواند سازگار آن را از ناسازگارش تميز دهد.
به گواهى روانشناسان، حس زيبايى يكى از چهار بعد روح انسانى است، كه به ضميمه حس نيكى، و حس دانايى، و حس مذهبى، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مى دهند، و معتقدند تمام زيبائي هاى ادبى، شعرى، صنايع ظريفه، و هنر به معنى واقعى همه مولود اين حس است، با وجود اين چگونه ممكن است، يك قانون صحيح، اين حس اصيل را در روح انسان خفه كند، و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد.
لذا در اسلام استفاده كردن از زيبائي هاى طبيعت، لباس هاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است.
قرآن كريم، روزي هاي پاكيزه اي را كه خداوند در زندگي انسان قرار داده است را زينت الهي در زندگي دنيا معرفي مي كند و استفهامي كه در آيه به كار رفته است،استفهام انكاري است يعني در واقع به نكوهش كساني مي پردازد كه خوردني و پوشيدني هاي حلال خدا را بر خود و ديگران حرام مي كنند.
هر چند در مقايسه با
نعمت هاي خالص قيامت، به فضيلت و برتري نعمت هاي اخروي حكم مي نمايد.
در ديدگاه قرآن حب زينت به خودى خود مذموم نيست، بلكه از بزرگ ترين اسباب آشكار سازى استعداد انسان در شناخت سنن و آيات الهى است.
خداى سبحان در اين آيه شريفه زينت هايى را سراغ مى دهد كه براى بندگانش ايجاد نموده، و آنان را فطرتاً به وجود آن زينت ها و به استعمال و استفاده از آن ها ملهم كرده، و معلوم است كه فطرت الهام نمى كند مگر به چيزهايى كه وجود و بقاى انسان منوط و محتاج به آن است.
در وضوح اين امر همين بس كه هيچ دليلى بر مباح بودن چيزى بهتر از احتياج به آن نيست، زيرا احتياج به حسب وجود و طبيعت خاص انسانى خود دليل است بر اينكه خداى تعالى انسان را طورى آفريده كه به آن چيز محتاج باشد.
و در واقع خداوند در اين آيه اين پندار را كه تحريم زينت ها و تجمل گرايي و روزي هاى پاك و حلال نشانه زهد و پارسايى باشد، باطل مى كند والبته بايد دقت نمود كه علاقه به زينت و تجمل گرايي،انسان را به هلاكت نكشد و بهره گيري از آن كنترل شده باشد.
طبرى مي نويسد: ابن زيد گفته است: مقصود آيه مردمى است كه در هنگام حجّ و عمره از گوسفند و منافع آن احتراز مي كردند و بر خود حرام مي دانستند.
اضافه «زينت» به «اللّه» در آيه مزبور براى نيكو شمردن آن و منت نهادن خداوند بر بندگان است و نشان مى دهد كه زينت هاى الهى بايد در راه عبادت به كار روند.
غرايزى كه خداوند
در انسان ها قرار داده- از جمله حب زينت- نهايتى ندارند و خود بزرگ ترين سبب پيشرفت و تنوع آفرينى بشر در امور زراعت، صنعت و ديگر اسباب آبادانى هستند.
تركيب «اخراج زينت» به معناى آفرينش مواد اوليه تشكيل دهنده زينت ها و نيز آموزش راه هاى ساخت آن ها از طريق قرار دادن علاقه و نيز استعداد ابداع در وجود انسان ها است.
علامه جعفري مي نويسد: «كلمه-اخرج-يك نكته بسيار مهمي را كه در بردارد اين است كه زيبايي را بدان جهت كه زيبا است و براي مردم جالب است از دستگاه خلقت بيرون آورده و نمودار ساخته است.
يعني نمودهاي زيبايي چه در طبيعت و چه در آنچه كه با فكر و ذوق و كار بشري نمودار مي شود مورد مشيت خداوندي است، مگر آن زيباسازي ها كه با هدف گيري هاي فاسد،ارزش ها واصول انساني را مختل نموده و ضد زيبايي معقول باشد».
علامه طباطبايي معتقدند كه زينت و روزي هاي اشاره شده در اين آيه به معناي اين است كه خداوند اين نعمات را به گونه اي آفريده كه همه انسان ها اعم از مومن و كافر از آن استفاده نمايند و در واقع زينت و طيبات رزق موضوعى است مشترك بين كافر و مؤمن كه در آخرت بنا بر سياق آيه: «...في الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة» زينت ها تنها از آن مؤمنين است، و ديگران را از آن بهره اى نيست؛ زندگى آخرت مانند زندگى دنيا نيست كه هر كس و ناكسى در نعمت هاى آن سهيم باشد پس هر كه در دنيا ايمان آورد همه نعمت هاى آن روز قيامت از آن وى خواهد بود.
البته در مقابل برخي چون جبائي معتقدند كه مراد از خلوص، نجات از هم و غم است و معناى آيه اين است كه زينت هاى دنيا براى مؤمنين خالى از هم و غم و خالص از مشقت نيست، و ليكن در آخرت خالص است.
ولي بايد در نقد اين نظر اعلام نمود كه چون در سياق اين آيه و نيز آيات پس و پيش هيچ اشاره اي به تبعيت نعمات دنيايي با هم وغم و رنج نگشته است بنابر اين، سخني مردود مي باشد.
از طرفي برخي معتقدند كه اين آيه اشاره دارد بر اين كه نعمت هاى دنيا براى كسانى كه ايمان آوردند به طور اصالت و استحقاق ثابت است، و براى كفار به طور طفيلى و گر نه خود كفار استحقاق آن را ندارند و همين نعمت ها در قيامت براى مؤمنين خالص است و درواقع خطاب آيه به اشخاصى است كه در اصلاح حيات مؤثرند، و علوم مورد نياز و عوامل محرك به سوى اصلاح حيات و همچنين اخذ زينت و بهره گيري از طيبات و قيام به واجبات زندگى منتهى به آنان باشد، و آنان اشخاصى هستند كه كارشان تفكر در آيات آفاقى و انفسى و ايجاد صنايع و فنون و ترقى دادن جامعه و قدردانى و شكرگزارى از اين موهبت هاى الهى بوده باشد، و چنين كسانى همان مردم با ايمانند كه سر و كارشان با وحى آسمانى و انبيا عليهم السّلام است.
علامه طباطبايي در نقد اين سخن معتقدند كه آيه شريفه هيچ دلالتي بر اصالت براي برخي و تبعيت براي ديگران ندارد واگر منظور اين است كه گر چه سياق آيه سياق
اين است كه اثبات كند نعمت هاى دنيوى براى مؤمنين خلق شده و ليكن از كلمه" خالصة" استفاده مى شود كه به طور طفيلى غير مؤمنين با آنان شركت دارند، آيه شريفه دلالت بر چنين اختصاصى نداشته بلكه بر عكس اشتراك دو طايفه را مى رساند ضمن اينكه آيات بسياري وجود دارد كه اشاره به دراختيار قرار دادن نعمات بسيار به كافران و به استدراج رسيدن آن ها و عدم متمكن بودن مومنين ازآن زخارف دنيوي است.
برخي اشكال نموده اند و گفته اند: امر به پوشيدن لباس و تنظيف وآرايش چه معنا دارد؟
رشيد رضا جواب داده و مي گويد: «اين حرف را كساني مي زنند كه از تاريخ و امم و سرگذشت ملل گذشته بي خبرند و گرنه آن را سطحي و ساده تلقي ننموده و به اهميت وارزش آن پي مي بردند چون اكثر مردم نيمه و حشي جزيره نشين و كوهستاني هاي آفريقا كه در جنگل هاي غارها، تنها يا دسته جمعي زندگي مي كردند، زن و مردشان عريان به سر مي بردند.اسلام به هر قومي از آنان كه دست يافت، با امثال آيه مورد بحث، لباس پوشيدن را به آنان ياد داد و ستر عورت را برايشان واجب كرد و به سوي تمدن سوق داد».
در واقع امر پروردگار به ضروريات زندگى از قبيل لباس پوشيدن و خود را آراستن از همين باب است كه مى خواهد تربيتش حتى در اينگونه امور ساده و پيش پا افتاده رعايت شده باشد.
آيه 87 سوره مباركه مائده نيز به بيان عدم تحريم دنيا و نعمات آن پرداخته است: « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما
أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدين».
خداوند در اين آيه از ترك لذات نفساني و گرايش هاي انساني به ماديات و رهبانيت پيشه كردن به بهانه توجه بيشتر به خدا نهي فرموده است حال آنكه اين گرايش ها در فطرت انسان وجود دارد و دين نيز در حد وسط و معمول آن را نهي نمي فرمايد.
واين آيه برخي عرفاء و صوفيه را مورد خطاب قرار مي دهد كه حيوانى نمي خورند و لباس خشن مي پوشند يا شب تا صبح بيدارند مي مانند و ترك معاشرت با زن ها مي كنند و خود را به زهد معرفى مي كنند با اينكه غرض آن ها جلب قلوب است و استفاده رياست نه براى زهد از دنيا و كسانى كه اعتصاب مي كنند از خوراك براى اغراض شخصيه است.
گنابادي در ذيل آيه مي نويسد: «انسان بر حسب مرتبه نباتى خود يك نوع محللّات الهى دارد و بر حسب مراتب حيوانى اش نوع ديگرى از محللّات، و بر حسب سينه نوع ديگر، و بر حسب قلب نوع ديگر، و بر حسب روح نوع ديگر و تحريم الهى نيز در هر مرتبه اى بر حسب همان مرتبه است، و همچنين است تحريم انسان بر نفسش.
پس محلّلات بر حسب مرتبه حيوانى و نباتى آن چيزى است كه خداوند آن را مباح ساخته است از قبيل خوردنى، آشاميدنى، پوشيدنى، و مركوب سوارى، و نكاح، و مسكن، و نگاه كردنى ها و بر حسب سينه چيزى است كه خداوند آن را براى سينه مباح كرده از قبيل افعال ارادى واعمال شرعى و تدبيرهاى مربوط به معاد و معاش و
اخلاق زيبا و مكاشفات صورى و بر حسب قلب چيزى است كه خداوند آن را براى قلب مباح كرده است از قبيل اعمال قلبى، و واردات الهى و علوم لدنّى و مشاهدات معنوى كلّى».
ذكر كلمه «ما احل اللّه لكم» بيان علت منع است زيرا به حكم خرد جواز صرف غذاى گوارا و هر گونه عمل مباح از جمله فطريات بشر است و دين اسلام كه كامل ترين اديان آسمانى است و روش زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى بشر را به طور كامل بيان مى نمايد با لحن شديدى از تصرف در احكام و از بدعت در دين منع نموده است و بعض غذاى گوارا مباح را حرام بدانند و يا ديگران را از استفاده آن ها منع نمايند سبب خروج از دين شمرده شده است.
بنابر اين، تحريم تجمل گرايي و نعمات دنيا به بهانه تقرب بيشتر به خدا جز فريبي نفساني چيزي نيست چراكه مگر مي شود براي تقرب به خدا و كسب پاداش الهي در آخرت و رسيدن به سعادت جز از طريق عمل خير در همين دنيا اقدام نمود و حال آنكه عمل خير داراي مراتب است و تعريفي گسترده دارد و بخش اعظم آن در فعاليت هاي اجتماعي كسب مي گردد چراكه در عمده عبادات و فعاليت هاي ديني سفارش به جمعي بودن و يا در جمع مومنين اقدام به برخي عبادات نمودن شده است واين با اصل كناره گيري و رهبانيت سازگار نيست.
همان طور كه اشاره شد خداوند سبحان در اين آيات شريفه همه نعمات و زينت هايي كه براي انسان ها در دنيا گردآورده، آن گونه
حلال دانسته كه وجود كسي كه آن را حرام كند را منكر مي شود و ائمه معصومين عليهم السّلام نيز گاهي براي اثبات حليت و اهميت تجمل گرايي به اين آيه شريفه استناد مي كردند.
كليني از يوسف بن ابراهيم نقل مي كند كه گفت: «بر امام باقر عليه السّلام وارد شدم درحالي كه جبّه و طليساني از خز بر تن داشت وقتي متوجه من شد، عرض كردم: جانم به فدايت، اين خز است! درباره آن چه مي گوييد؟ فرمود: پوشيدن خز مانعي ندارد. عرض كردم: نخ آن ابريشم است. فرمود:عيبي ندارد، حسين عليه السّلام را كشتند درحالي كه جبّه اي از خز بر تن داشت. آنگاه فرمود: وقتي علي عليه السّلام ابن عباس را به سوي خوارج فرستاد، بهترين لباسش را پوشيد و بهترين بوي خوش را به كار برد و بهترين مركبش را سوار شد و نزد آن ها رفت. گفتند:اي عباس! تو در ميان ما بهترين مردم هستي،اكنون تو را در لباس جباران و بر مركب ايشان مي نگريم. ابن عباس همين آيه ( فوق الذكر ) را خواند. سپس فرمود: تو هم لباس خوب بپوش و خودت رازينت كن، كه خدا زيبا است و زيبايي را دوست دارد ولي از حلال باشد».
فردي به نام علاء به حضرت علي عليه السّلام عرض كرد: يا امير المومنين از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت مي كنم. آن بزرگوار فرمود: براي چه؛ عرض كرد: همچون رهبانان گليمي پوشيده و از دنيا دوري گزيده. حضرت فرمود: او را نزد من بياوريد چون آمد فرمود:اين دشمن ( شيطان ) پليد ناپاك خواسته تو
را سرگردان كند كه به اين راهت واداشته وآن را در نظرت آراسته آيا بر زن و فرزندت رحم نكردي كه تنهايي و درويشي پيشه گرفتي؟آيا باورت اين است كه خداوند براي تو پاكيزه ها را حلال كرده و كراهت دارد و نمي خواهد كه تو از آن ها بهره مند گردي؟ بگو: كي حرام كرده است آرايش و روزي هاي پاكيزه اي را كه خداوند براي بندگان مقرر فرموده تو پست تري از اينكه خداوند نعمتي را به تو حلال كند و نخواهد كه ازآن بهره بري! ( و در واقع اين مرتبه انبياء و اولياي او است ) .
در حديثى عثمان بن مظعون با رسول الله صلّي الله عليه وآله والسّلم از قصد خود مبنى بر رهبانيت و ترك دنيا و مواردى ديگر همچون عدم بهره مندى از همسر خود و بوى خوش و خوردن گوشت، سخن گفت و رسول اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم وى را از افراط و تفريط بر حذر داشتند.
عياشى از عمر بن على عليه السّلام و او از پدرش امام سجاد عليه السّلام نقل، كرده است كه: حضرت، عبايى از خز به پنجاه دينار خريدارى كرد و همين كه فصل تابستان رسيد، صدقه داد و اين كار را بد نمى شمرد و مى فرمود: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ ...»
در حديث ديگرى مى خوانيم كه يكى از زاهدان ريايى به نام" عباد بن كثير" با" امام صادق" عليه السّلام روبرو شد، در حالى كه امام عليه السّلام لباس نسبتا زيبايى بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتى، و پدرت على عليه السّلام لباس بسيار
ساده مى پوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است؟ آيا بهتر نبود كه لباسى كم اهميت تر از اين مى پوشيدى، امام فرمود: واى بر تو اى عباد!، چه كسى حرام كرده است زينت هايى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزي هاى پاكيزه را؟.
در كافى آمده است كه روزى سفيان ثورى حضرت صادق عليه السّلام را ديد جامه جميل ثمينى پوشيده. عرض كرد: يا ابن رسول اللّه، رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم و امير المؤمنين عليه السّلام و هيچ يك از پدران شما مثل اين لباس را نپوشيدند.
حضرت فرمود: رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم در زمان تنگى و احتياج بود و بعد وسعت يافت واحقّ به آن لباس از اهلش ابرارند، پس تلاوت فرمود: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ، ما سزاوارتريم آنچه را كه عطا فرموده خداى تعالى. بعد دست سفيان را كشيدند به طرف خود و جامه زيبا و برتر را كنار زدند، و زير آن لباس خشن و زبر بود. فرمود: اين را براى خود و آن را كه ديدى براى مردم پوشيده ام. پس دست به لباس رويين سفيان بردند كه آن خشن و زير آن لباس نرم بود، فرمود: تو اين اعلا را براى خود، و خشن را براى مردم پوشيدى.
همچنين شخصي به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: گفتي كه علي بن ابي طالب عليه السّلام جامه خشن از گونه پيراهن هاي چهار درهمي و نظاير آن مي پوشد و ما اكنون شما را با جامه هاي نيكو مي نگريم! فرمودند: علي بن ابي طالب عليه السّلام آن جامه ها را در زماني
مي پوشيد كه زشت نبود ( لباس هاي بيشتر مردم به آن صورت بود ) اگر امروز مي بودند و آن لباس را مي پوشيدند، بدن نما بود. بهترين لباس در هر زمان لباس رايج ميان اهل آن زمان است جز آنكه چون قائم آل ما قيام كند، لباس علي عليه السّلام را خواهد پوشيد و به سيره او عمل خواهد كرد.
گفتار سوم: حكمت روايي تجمل گرايي
در باب حكمت حليت تجمل گرايي بايد اشاره نمود كه ارتباط و پيوستگى اجتماع وابسته به اجراى قوانين و رسومى است، كه سبب جلب نظر و توجه افراد به يكديگر شود، و معاشرت را سهل نمايد و زينت عبارت از رعايت خواسته مردم است، از قبيل پاكيز گى لباس و مسكن و ساير احتياجات به طوري كه ملايم طبع عموم باشد، و رعايت آن رسوم سبب جلب معاشرت و حسن نظر ديگران گردد، و يگانه دليل فطرى بر اباحه زينت و پاكيزگى در شئون زندگى همانا احتياج افراد است، كه به يكديگر ارتباط يابند، بديهى است عدم رعايت زينت در شئون زندگى سبب هتك احترام ديگران گشته، و بر خلاف مروة و وقار بوده و انسان را مبتذل و فرو مايه معرفى مي نمايد.
علامه طباطبايي نيز دراين زمينه مي نويسد: آرى، اگر انسان در دنيا به طور انفرادى زندگى مى كرد هرگز محتاج به زينتى كه خود را با آن بيارايد نمى شد، بلكه اصلا به خاطرش هم خطور نمى كرد كه چنين چيزى لازم است، و ليكن از آنجايى كه زندگيش جز به طور اجتماع ممكن نيست، و زندگى اجتماعى هم قهراً محتاج به اراده و كراهت، حب و
بغض، رضا و سخط و امثال آن است، از اين جهت خواه ناخواه به قيافه و شكل هايى بر مى خورد كه يكى را دوست مى دارد و از يكى بدش مى آيد، لذا معلم غيبى از ما وراى فطرتش به او الهام كرده تا به اصلاح مفاسد خود بپردازد، و معايب خود را بر طرف ساخته خود را زينت دهد، و شايد همين نكته باعث شده كه از انسان به لفظ" عباده" كه صيغه جمع است تعبير بفرمايد.
زينت از مهم ترين امورى است كه اجتماع بشرى بر آن اعتماد مى كند، و از آداب راسخى است كه به موازات ترقى و تنزل، مدنيت انسان ترقى و تنزل مى نمايد، و از لوازمى است كه هيچ وقت از هيچ جامعه اى منفك نمى گردد، به طورى كه فرض نبودن آن در يك جامعه مساوى با فرض انعدام و متلاشى شدن اجزاى آن جامعه است. آرى، معناى انهدام جامعه جز از بين رفتن حسن و قبح، حب و بغض، اراده و كراهت و امثال آن نيست، وقتى در بين افراد يك جامعه اينگونه امور حكم فرما نباشد ديگر مصداقى براى اجتماع باقى نمى ماند.
آرى، اين خداى سبحان است كه به الهام و هدايت خود انسان را از راه فطرت ملهم كرده تا انواع و اقسام زينت هايى كه مورد پسند جامعه او و باعث مجذوب شدن دل ها به سوى او است ايجاد نموده به اين وسيله نفرت و تنفر مردم را از خود دور سازد.
نتيجه: بنابر اين، آيه شريفه اشاره مي دارد كه استفاده از اين نعمت ها ( زينت و رزق ) در دنيا براي همه اعم از مومن و كافر جايز است و
اسلام با زينت و تجمل گرايي مخالف نبوده بلكه به استفاده از آن در چارچوب رعايت حدود الهي سفارش نيز مي نمايد و اما تعبير: «خالصة يوم القيامة» نشان مي دهد كه زينت و روزي خالص كه در قيامت ظهور پيدا مي كند، تنها از آن مومنان خواهد بود و غير مومن از آن بهره اي نخواهد برد.
همان طور كه پيش تر نيز اشاره گشت در اسلام و سبكي كه اين دين كامل از زندگي در پيش روي ما مي نهد زينت و گرايش به تجمل جايگاهي والا و معين دارد و نه تنها با آن مخالفت ندارد بلكه بدان تشويق نيز مي نمايد اين حقيقت را مي توان از پي جويي منابع اسلامي يعني قرآن و روايات يافت كه در موارد متعدد انسان ها را به زينت نمودن و گراييدن به تجمل تشويق مي نمايند.
انسان به مقتضاي فطرت، جوياي پاكيزگي، زيبايي و آراستگي است و از ژوليدگي و پليدي نفرت دارد و اسلام چون دين فطرت است به پيروانش دستور مي دهد تا همواره مظاهر زشتي را از خود و محيط زندگي خويش دور سازند و با ظاهري آراسته و زيبا در معرض ديد همنوعان خود ظاهر شوند.
قرآن كريم علاوه بر بيان اباحه زينت و گرايش به تجمل كه پيش تر مطالبش گذشت تا بدان جا با زينت و تجمل گرايي موافق بوده و بهره گيري از آن را ضروري مي داند كه حتي در مهم ترين مسائل عبادي نيز آن را داخل مي داند.
اهميت نماز به عنوان ستون و ركن دين و رابطه اي عاشقانه ميان صاحب و بنده در منابع اسلامي بارها اشاره گشته است و ما نيز قصد پرداخت بدان را نداريم بلكه با ملحوظ دانستن آن اهميت اشاره مي نماييم كه قرآن كريم درآيه31 سوره مباركه اعراف انسان ها را به زينت نمودن براي نماز دعوت و توصيه مي نمايد كه اين نشان از اهميت گرايش به تجمل در اسلام و بالطبع سبك زندگي اسلامي
است.
« يا بَني آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ ».
«مسجد» اسم زمان و مكان و به معناي وقت عبادت يا مكان عبادت است. البته بعضي آن را به معناي عبادت از باب نام گذاري حال به اسم محل مي دانند.
درباره مقصود از زينت نيز قطب راوندي معتقد است كه منظور از زينت در آيه لباس است كه كمترين آن پوشش براي عورت است.
برخي مفسرين گفته اند كه خداوند به بني آدم دستور داده است از آن چيزي كه زيبايي و جمال شما به آن است از قبيل پاكيزگي بدن از پليدي ها وآلودگي ها و لباس هاي زيبا و پاكيزه و زيبا كردن موي هاي سر و ريش با شانه زدن و غير از چيزهايي كه زينت مي دهد از قبيل روغن ها و خضاب واز قبيل كارهاي پسنديده و نيز احوال واخلاق زيبا با خود بر گيريد.
امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه مي فرمايد: منظور شانه كردن است زيرا شانه كردن روزي مي آورد و مو را زيبا مي كند حاجت را برآورده مي سازد و نطفه را زياد مي گرداند و بلغم را از بين مي برد.
سيوطي از ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: « امير المومنين عليه السّلام مرا نزد ابن الكوّاء و يارانش فرستاد، وقتي من بر آن ها وارد شدم، پيراهني نازك و حلّه اي بر تن داشتم. گفتند: تو ابن عباسي و مثل اين لباس ها بر تن كرده اي؟!گفتم:آري و اولين چيزي كه با آن با شما
مخاصمه مي كنم،همين لباس ها است.
زيرا خداوند در آيه:«قل من حرّم زينة الله...»و آيه«خذوا زينتكم...»آن را حلال كرده، رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم در عيد فطر و قربان دو بُرد حبره مي پوشيد و شما آن را بر خود حرام كرده ايد».
در الدر المنثور است كه عقيلى و ابو الشيخ و ابن مردويه و ابن عساكر از انس از رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم نقل كرده اند كه در ذيل آيه" خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ" فرمود: نماز بخوانيد با كفش هايتان.
اين معنا به طرق ديگر از ابى هريره و ابن مسعود و شداد بن اوس و ديگران نيز نقل شده است.
همان طور كه مشخص است دراين روايت زينت مطرح شده درآيه را پوشيدن كفش مي داند ولي از آن جا كه محل عبادت خدا مخصوصاً مساجد اماكن مقدسي هستند كه نگاه داشتن حريم آن ها از وظايف عمده هر بنده اي مي باشد، با كفش به نماز ايستادن ممكن است در موارد خاصي از جمله نماز خوف كه محل اضطرار است صادق باشد از طرفي با آيه: «... فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى». ( كه حضرت موسي عليه السّلام چون خواست به ملاقات پروردگار نائل آيد، مورد چنين خطابي واقع شد ) هماهنگي ندارد.
شايد در مورد كفش هر چند نوعي پوشش است بتوان گفت به هنگام عبادت و نماز، نپوشيدن كفش زينت محسوب مي شود چون اين گونه زينت كه خداوند بدان سفارش نموده نبايد با آداب عبادت او ناهماهنگ باشد.
زينت مناسب، معمولاًاثر رواني دارد و به روح انسان نشاط و شادابي مي دهد، چنانچه از
حد اعتدال خارج نشود امري پسنديده است. به همين دليل هم درآيات و هم در روايات اسلامي تاكيد شده كه مسلمانان حتي در حال عبادت، زينت هاي مشروع و مادي را فراموش نكنند، لباس هاي پاكيزه، رنگ هاي مناسب، شانه زدن موها، به كاربردن عطريات و بوي خوش واستفاده از انگشتر هاي مختلف را مد نظر قرار دهند.
گرچه حكم اخذ زينت مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولي ضمناً نكوهشي است از عمل زشت جمعي ازاعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجد الحرام و طواف خانه خدا كاملاً عريان مي شدند و هم اندرزي است به آن ها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد، لباس هاي كثيف و مندرس و يا لباس هاي مخصوص منزل را بر تن مي كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيات حضور مي يابند در حالي كه طبق روايات دستور داريم بهترين لباس هاي خود را به هنگام شركت در مسجد بپوشيم.
علامه طباطبايي معتقدند كه معناى" به همراه برداشتن زينت در موقع رفتن به سوى مسجد" آرايش ظاهرى نيست، بلكه آرايشى است معنوى كه مناسب با نماز و طواف و ساير عبادات باشد.
پس معناى آيه بر مى گردد به امر به زينت كردن نيكو براى نماز و غير آن و اطلاق آن شامل نماز اعياد و جماعات و نمازهاى يوميه و ساير وجوه عبادت و ذكر مى شود.
بنابر اين، اين آيه مى تواند هم اشاره به" زينت هاى جسمانى" باشد همان طور كه اشاره شد و در موارد ديگري نيز به چشم مي خورد كه بسياري از مفسران
مقصود از زينت را لباس ساتر يا لباس زينت مي دانند و پوشيدن يا آراستن هر چيزي است كه سبب زينت انسان مي شود مثل شانه زدن موي سر و صورت و عطر زدن و انگشتر در دست كردن و هم شامل" زينت هاى معنوى"، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.
به همين جهت اگر در بعضى از روايات تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده، و يا تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده است، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداق هاى روشن است.
و نيز اگر كه در بعضى ديگر از روايات، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينت هاى ظاهرى و باطنى را در بر مى گيرد.
برخي از خطاب«يابني آدم» استفاده نموده اند كه به حسب لغت زنان را شامل نمى شود و ليكن به حسب شرع آنان را به تبع مردها شامل مى شود.
ولي بايد گفت كه اين سخن صحيح نيست، زيرا اين خطاب اختصاص به امت اسلام ندارد و شمولش نسبت به زنان از ناحيه تغليب و وجود قرينه عقلى است نه به حسب شرع.
مفسران در باب بيان شان نزول آيه مطالبي را اشاره نموده اند از جمله طبرى مي نويسد: قتاده گفته است: يكى از مردم يمن در هنگام طواف مي گفت: روا نيست طواف كنم در لباسى كه آلوده است، كسى به من ازارى عاريه مي دهد تا طواف كنم؟ اگر كسى جوابش نمي داد برهنه طواف مى كرد، اين آيه منع از اين كار
كرد.
سيوطي از عبد بن حميد از سعيد بن جبير نقل كرده است كه گفت: مردم جاهليت را رسم چنين بود كه برهنه در خانه كعبه طواف مي كردند و مي گفتند در لباسي كه خدا را در آن معصيت كرده ايم، طواف نمي كنيم. حتي نقل مي كنند زني از باديه وارد شد و همه لباس هايش را كند و دست خود را در جلو ساتر ساخت و گفت: اليوم يبدو بعضه او كله فما ابدا منه فلا احلة و آيه شريفه مذكور نازل گرديد.
علامه طباطبايي به نقد اين قبيل روايات پرداخته و با بيان اين مطلب كه قريب به اين مضامين روايي از افرادي چون ابن عباس و مجاهد و عطاء نيز نقل شده و ليكن آنچه بايد توجه نموداين است كه آياتى كه در اولش خطاب" يا بَنِي آدَمَ" است متضمن احكام عامى است كه اختصاص به يك امت ندارد، و اين روايات اخبار آحادى بيش نيستند، علاوه بر اينكه متضمن اجتهاد راويان حديثند، و به هيچ وجه حجيت ندارند. علامه صرفاً نقلي كه از ابن عباس است را معتبر مي دانند كه ابن جرير وابن ابي حاتم وابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت: مردمي در خانه كعبه برهنه طواف مي كردند لذا خداوند امر به زينت شان فرمود و زينت همان لباس و ساتر عورت وانواع لباس هاي نيك است.
در اين ميان آن هنگام كه به گفتار و رفتار پيشوايان معصوم عليهم السّلام و پيروان حقيقي آنان مي نگريم، مي يابيم كه پوشيدن لباس تميز و داراي تجملي كه در شأن و حد و اندازه
شخص باشد مطلوب شمرده شده است و تنوع در لباس را نيز اسراف نمي شمارند؛ اكنون به برخي از اين روايات مي نگريم.
عياشي مي نويسد: «امام حسن مجتبي عليه السّلام هر وقت به نماز بر مي خاست، بهترين لباس هاي خود را مي پوشيد. علت را جويا شدند.
فرمود: خدا زيبا است و زيبايي رادوست دارد. من براي خدايم، خود را مي آرايم.او مي گويد: زينت خود را نزد هر نمازي به تن كنيد. دوست دارم كه بهترين لباسم را بپوشم».
افزون بر آنچه گذشت، بر آراستن خويش براي ملاقات و ديدار با دوستان تأكيدي بيشتر شده است.
امام صادق عليه السّلام مي فرمايد: مردي به خانه رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم آمد و درخواست ديدار با ايشان را داشت.
وقتي كه حضرت خواستند از حجره خارج شوند و به ملاقات آن مرد بروند، در جلوي ظرف بزرگ آبي كه در داخل اتاق بود ايستادند و سر و صورت خويش را مرتب كردند، عايشه از مشاهده اين كار تعجب كرد. پس از بازگشت آن حضرت از ايشان پرسيد، يا رسول الله چرا هنگام خارج شدن از خانه در برابر ظرف آب ايستاديد و موي و صورت خود را منظم كرديد.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم در جواب فرمودند: اي عايشه، خداوند دوست دارد وقتي مسلماني براي ديدار برادرش مي رود خود را براي ملاقات او آماده و بيارايد.
در روايتي آمده است كه پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم مردى را ديد كه موهاى سرش ژوليده، لباسش كثيف و چركين و سر و وضعش پريشان و به هم ريخته بود، به او
فرمود كه بهره بردن از نعمت هاى الهى و نماياندن نعمت جزء دين است.
امام رضا عليه السّلام فرمودند: « روايت مي كنم كه خداوند تبارك و تعالي زيبايي وآراستگي را دوست دارد و فقر و فقر نمايي را دشمن مي دارد؛ خداوند عز وجل از مردان كثيف و بدبو نفرت دارد هرگاه خداوند به بنده اي نعمتي دهد دوست دارد اثرآن نعمت را در او ببيند».
امام صادق عليه السّلام فرمودند: لباس نيكو بپوش زيرا خداوند زيبا است و زيبايي را دوست دارد اما بايد از حلال باشد.
همچنين ايشان به عبيد بن زياد فرمود: «آشكار كردن نعمت در پيشگاه خدا محبوب تر از نگهداري آن است، پس با بهترين و زيباترين شكل، ظاهرت را آراسته كن».
اسحاق بن عمار مي گويد از امام صادق عليه السّلام سوال كردم درباره مردي كه مال دار است و تجمل دارد و لباس هاي بسيار، جبّه ها و طيلسان ها و قميص ها مي پوشد و بدان ها خود را مي آرايد آيا اين مرد مسرف است فرمود: كه خدا فرموده: هر كس كه زندگيش وسعت دارد به قدر توانايي خرج كند.
همچنين وي از امام صادق عليه السّلام مي پرسد: اگر مؤمن ده لباس داشته باشد، اسراف است. امام عليه السّلام در جواب مي فرمايد: خير. دوباره سؤال مي كند اگر بيست لباس داشته باشد چگونه است؟ باز هم جواب مي فرمايد: اشكالي ندارد. در مرتبه سوم مي گويد اگر سي لباس داشته باشد باز هم امام عليه السّلام مي فرمايد اشكالي ندارد؛ زيرا اين كار اسراف نيست بلكه اسراف آن است كه لباس بيروني خويش
را در خانه بپوشي.
در احاديث فراواني به پوشيدن لباس سفيد توصيه شده و در بيان علت آن آمده است: زيرا لباس سفيد خوش بوتر و زيباتر است. تا آنجا كه پوشيدن لباس سياه، مورد نكوهش قرار گرفته و لباس غم و اندوه و لباس اهل آتش معرفي شده است.
در گفتار و رفتار امامان عليهم السّلام اين نكته نيز به چشم مي خورد كه آنان بر زيبايي و آراستن جوانان توجه ويژه اي نشان داده اند. امام باقر عليه السّلام فرمودند كه امام علي عليه السّلام در ايام خلافتشان با غلام خود قنبر براي خريد لباس به بازار آمد و دو لباس يكي به قيمت سه درهم و ديگري دو درهم خريداري كرد سپس به قنبر فرمودند: تو لباس سه درهمي را بردار.
عرض كرد: شما شايسته تر به آن هستيد؛ زيرا در مقابل مردم براي سخنراني حاضر مي شويد و بايد لباس بهتري بپوشيد. حضرت فرمودند: تو جوان هستي و همانند جوانان ديگر به تجمّل و زيبايي رغبت بسياري داري.
بنابر اين، اسلام در استفاده از انواع زينت ها حد اعتدال و ميانه روى را برگزيده و هر گونه افراط و تفريط را مردود شمرده است. علامه مصباح يزدي در اين زمينه معتقدند كه اگر انگيزه انسان در استفاده از زينت ها پيروي از دستورات الهي وآداب اخلاقي باشد دراين بخش به طور عمده نظر ما اين است كه اسلام در بعضي موارد توصيه و تاكيد دارد كه مومن از زينت ها به طرز ويژه استفاده كند و در اين صورت است كه مومن با چنين انگيزه اي اگر با استفاده از زينت
ها به آرايش خود و به سر و وضع خود برسد كار او ارزش مثبت دارد و كاري عبادي خواهد بود.
اين در حالي است كه برخى استفاده از زينت ها را هر چند به صورت معتدل، مغاير زهد و پرهيزكارى مى پندارند!
نتيجه: بنابر اين، شايسته است مسلمانان در عين حفظ ساده زيستى، به ظاهر خويش برسند و تلاش كنند تا بين سيرت و صورت زيبا جمع كنند و آراستگى معنوى و باطنى را با آراستگى ظاهرى و پاكيزگى درهم آميزند، به ويژه هنگام عبادت و حضور در محضر بارى تعالي و در اين ميان نماز كه اصلي ترين عبادات و نقطه عطف بندگي خدا و ملاقات با او است آدابي دارد كه از جمله اين است كه به هنگام نماز يا حضور در مسجد كه محل ملاقات با پروردگار است،آراستگي ظاهر يا به قول برخي مفسران آراستگي باطن را مد نظر قرار داده و رعايت نماييم.
در منابع اسلامي يعني قرآن و روايات اهل بيت عليهم السّلام بسيار بر زهد پيشگي تاكيد شده است و در بسياري موارد به مذمت دنيا و زخارف آن پرداخته شده و نيز زينت هاي دنيوي را نسبت به نعمات و زينت هاي اخروي كم اهميت جلوه داده و دستور مي دهد كه مومنان به چنين زخارفي در دنيا دل نبسته و چشم ندوزند چراكه اين زينت ها زودگذر و ارزش بسيار كم تري نسبت به زينت هاي دائمي آخرت دارد.
در اين ميان گاه برخي كج انديشان راه افراط و برخي راه تفريط را برگزيده اند و هر دو صنف نيز خود را پيرو دين اسلام دانسته و معتقدند
كه اين پيروي در رفتار و سبك زندگي شان هويدا مي باشد.
اما آنچه واقعيت دارد اين است كه اسلام در سبكي كه از زندگي پيش روي بشر نهاده نه به دنبال تارك دنيا بودن و انزواي مردم در دنيا بوده و نه هدف نهايي اش در رسانيدن مردم به اتم نعمات در دنيا است بلكه اين دين مشي و روشش بر گفتمان ميانه روي و اعتدال است و اين شعار را در جاي جاي بيان سبك زندگي مطلوبش به كار گرفته است و اين دين كه آيين بهزيستن را به همگان عرضه مي كند خود بهتر واقف است كه بشر، زيباخواه و تجمل گرا است بنابر اين، چون آيين هاي ديگر به مقابله با چنين حقيقتي نمي پردازد بلكه با ملحوظ دانستن چنين اصلي به ارائه سبكي از زندگي مي پردازد كه درآن از طرفي سفارش به زينت مي نمايد و آن را تحريم نمي كند و از دگر سو دل نبستن به دنيا و نپرستيدن زينت و تجمل را خواهان است.
از اين رو در برخي از آيات قرآن به خطر اسراف و تجمل پرستي اشاره شده و براي عبرت گيري به سرنوشت فرعون و قارون به عنوان دو نماد تجمل پرستي اشاره گشته است و از پيامبر و همگان مي خواهد به زخارف دنيوي دل بسته نشوند چراكه خطر دل بستگي به دنيا تا بدان جا است كه علاوه بر آثار مخرب روحي و مادي در زندگي فرد تجمل پرست، باعث سرپيچي وي از خدا و پيامبر او مي شود و اين خطر حتي بيت نبوت را هم تهديد مي كند و در پي
جرياني همسران ايشان از همين بابت دچار قدري انحراف مي شوند كه در خطابي آنان را از تجمل پرستي برحذر مي دارد.
در آيه31 سوره اعراف خداوند پس از سفارش نمودن به تزيين وتجمل گرايي اشاره به عدم اسراف مي نمايد.
« يا بَني آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفين».
خداوند دراين آيه پس از سفارش به زينت و نيز اباحه و سفارش به خوردن وآشاميدن با گستره معنايي كه دارد سپس به علت آن كه طبع زياده خواه بشر ممكن است از اين دستورات پا را فراتر نهد و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف را پيش گيرد، بلافاصله به ضرورت توجه به ميزان مصرف وعدم اسراف اشاره مي نمايد.
" اسراف" كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود و اسراف دو نوع است افراط و تفريط؛ افراط آن است كه بيش از حاجت و ضرورت به كار برد، و يا بر خلاف شرع، يا به ميل و خواهش نفسانى، يا از غفلت و ترك ادب و تفريط آن است كه از اندازه اى لازم كم به كار برد و در نگاهدارى نيرو كوتاهي كند كه نتواند به وظائف خود عمل نمايد، و يا در انجام آن زياده روي كند كه خود را هلاك نمايد و موجب تضييع حقوق خداوندى شود. و به واسطه ى رفتن پى حظوظ نفسانى حقّ خداوند را نابود كند، يا بهره و حقّ روح خود را از
دست بدهد و از آن ها محروم شود پس معنى جمله اين است كه اسراف و نابود نكنيد حقوق ما و خود را به واسطه ى دلبستن به حظوظ خود و بهره هاى موقّت بى سودتان.
درباره معناي عدم اسراف اقوال مختلفي است:
1-ابن عبّاس گفته است: يعنى خدا حلال كرده است خوردن و نوشيدن را تا آنجا كه به اندازه ى اسراف نرسد و در لباس موجب كبر و غرور نشود.
2-سدى گفته است: آن ها كه برهنه طواف مى كردند پيه و چربى را هم بر خود حرام مي داشتند، اين آيه آن ها را منع مي كند كه اسراف در تحريم نكنيد و بيش از اندازه خود را از چيزى محروم نداريد.
فخر رازي نيز از قول ابوبكر اصم گفته است: مقصود از اسراف عمل و فكر اعراب است كه شترهاى بحيره و سائبه بر خود حرام مي كردند و از ملك خود خارج كرده آن را رها مي نمودند و استفاده از آن نمي كردند، و هم در هنگام حجّ بسا چيزهاى حلال بر خود حرام مي كردند، اينها اسراف ناميده و ممنوع شده است.
3-مجاهد گفته است: اگر به اندازه ى كوه احد در طاعت خداوند خرج كنى اسراف نكردى، و اگر درهمى و اندكى در نافرمانى خرج كنى اسراف است.
آنچه صحيح تر است همان پرهيز دادن انسان ها دراين آيه از اسراف به طور كلي و با تمام مراتبش است گرچه تجاورش با خوردن وآشاميدن و نيز پيش ازآن با زينت و پوشش ما را رهنمون به تقييد اين تحريم اسراف بر پوشش و تغذيه مي نمايد.
در تفسير عياشى از ابان بن تغلب روايت
شده كه گفت: امام صادق عليه السّلام به من فرمود: خيال مى كنى كه اگر خداوند به كسى نعمتى مى دهد از كرامت آن كس است؟ و اگر دريغ مى دارد از خوارى او است؟ نه، چنين نيست، مال مال خدا است كه به وديعه به دست هر كس بخواهد مى سپارد، و خوردن، آشاميدن، پوشيدن، نكاح و سوارى و ساير انواع تصرفات در آن را مباح كرده به شرطى كه رعايت اعتدال و اقتصاد را بنمايند و مازاد آن را به فقراى مؤمن رسانيده يا با آن امور خود را اصلاح كنند، و گرنه همه آن تصرفات حرام خواهد بود. آن گاه جمله" وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ" را تلاوت نمود.
سپس فرمودند: آيا مى پندارى خدا كسى را در مالى كه به او داده امين مى كند كه اسبى به ده هزار درهم بخرد با اينكه اسبى به ارزش بيست درهم او را كفايت مى كند، و كنيزى به بهاى هزار دينار بخرد با اينكه كنيزى به قيمت بيست درهم براى او كافى است، و از طرف ديگر بفرمايد اسراف نكنيد چون خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.
امام صادق عليه السّلام در اين روايت شريف، سبك كلى زندگى و مصرف را آموخته است.
به فرموده ايشان، امكانات و اموالى كه خداوند در اختيار انسان ها قرار داده، به صورت امانت براى اهداف مشخصى به انسان ها سپرده شده است. بنابر اين، هر كس اين اموال را براي اهداف ديگرى، به كار بندد يا از محدوده آن، تجاوز كند، خيانت درامانت كرده است.
در كافى به سند خود از اسحاق بن عبد العزيز از بعضى از اصحاب خود نقل كرده
كه گفت: خدمت امام صادق عليه السّلام عرض كردم در راه مكه بوديم و مى خواستيم احرام ببنديم لذا نوره كشيديم، و چون سبوس همراه نداشتيم كه به بدن خود بماليم و اثر نوره را از بدن بزداييم ناگزير قدرى آرد به خود ماليده و با آن رفع حاجت نموديم، من ناگهان به اين فكر افتادم كه اين چه كارى بود كردم، و خدا مى داند كه چقدر ناراحت شدم. حضرت فرمود: آيا ترس تو از اين جهت است كه مبادا اسراف كرده باشى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: ناراحت مباش در هر چيزى كه بدن را اصلاح كند اسراف نيست. من خودم بارها شده كه دستور داده ام مغز استخوان برايم بياورند تا بدنم را چرب كنم، روغن زيتون آورده اند، و من به خود ماليده ام، اين اسراف نيست،" اسراف" عبارت است از كارى كه مال را ضايع كند، و به بدن ضرر برساند.
عرض كردم:" اقتار" چيست؟ فرمود: اقتار اين است كه انسان با قدرت بر تحصيل غذاى گوارا به نان و نمك اكتفاء كند. عرض كردم، پس اقتصاد به چه معنا است. فرمود:اقتصاد اين است كه انسان همه رقم غذا از قبيل نان، گوشت، شير، سركه و روغن بخورد و ليكن در هر وعده يك رقم.
در تفسير مجمع البيان درباره زائيه طبي ئدرماني توصيه اشاره شده دراين آيه مبني بر عدم اسراف مي نويسد: هارون الرشيد طبيبى مسيحى داشت و مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت: من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمى يابم، او در پاسخش چنين گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه
از كتاب خويش آورده است كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا:" بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد" و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش خلاصه كرده است:" معده خانه همه بيماري ها است، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را عادت داده اى ( از عادات صحيح و مناسب ) آن را از او دريغ مدار".
طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت: ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا!:" قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس ( طبيب معروف ) طبى باقى نگذارده است".
بنابر اين، خداوند در اين آيه به تحريم اسراف مي پردازد و همگان را متوجه خطر عظيم اسراف مي نمايد چرا كه اسراف در شئون زندگى و زينت ها و تظاهر به آن موجب خلل اجتماعي وايجاد ناهنجاري هاي بسيار مي شود و اختلاف طبقاتى را به وجود مي آورد كه اين خود باعث تكبر سرمايه داران و اتراف و عياشي آنان مي گردد و يگانه خطرى است كه اجتماعات را به سوى پرتگاه خطر و انقراض سوق مي دهد و همين خطر است كه جامعه بني اسرائيل در زمان موسي عليه السّلام را تهديد مي نمود و باعث گرديد فرعونيان از قوم او كه وابستگي بي حدي به زينت و تجملات داشته اند بي اعتناي به دعوت ها و هشدارهاي موسي عليه السّلام و برادرش هارون عليه السّلام، هرچه بيشتر سرگرم دنيا گشته و در زندگي طاغوتي خويش غوطه ور گردند.
در آيه 88 سوره يونس خداوند از قول موسي عليه السّلام حكايت مي كند كه فرعون واشراف قومش
را مال و دارايي و زينت دادي تا از راه گمراه شوند و يا ديگران را گمراه سازند و پس از اين بيان، موسي عليه السّلام فرعون و اطرافيانش را نفرين مي كند و اين نفرين در مرحله اي انجام مي پذيرد كه موسي عليه السّلام از طريق وحي مي دانست كه آن ها ايمان نخواهند آورد و علي رغم معجزات بسيار، تاثيري در دل هاي فرعونيان ننموده و در ضمن نفرين خود به دو علت طغيان و غرور فرعون اشاره مي نمايد كه: پروردگارا ! نفوذ و قدرت و ثروت بسيار به رايگان در دسترس فرعون و در باريان او قرار دادي اما آنان در مقام ناسپاسي برآمدند پس آن را سبب هلاكت و عقوبت آنان قرار بده.
« وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَليمَ ».
نسبت بين زينت و مال نسبت" عموم من وجه" است، زيرا بعضى از زينت ها مال نيست و چيزى نيست كه مورد معامله قرار گيرد و در مقابل آن، مالى بدهند، مانند خوش صورتى و قامت موزون، و بعضى از مال ها هم زينت نيست، مانند چهار پايان و اراضى، و بعضى از زينت ها هم مال و هم زينت است، مانند زيور آلات و اينكه در آيه شريفه بين زينت و مال مقابله شده منظور از زينت تنها جهت زينت است، با قطع نظر از مال بودن آن.
در واقع منظورآيه چيزهايى از قبيل جواهرات و زيور آلات و جامه فاخر و اثاث
تجملى و ساختمان هاى زيبا و امثال آن است.
رشيد رضا مي نويسد: لام در جمله" ليضلوا" لام عاقبت است، و معناى آيه اينست كه" خدايا! تو به فرعون و فرعونيان زينت و اموال دادى، و نتيجه و عاقبتش اين شد كه بندگانت را از راهت گمراه كنند"، نه لام تعليل تا معنايش اين شود كه" تو به همين منظور مال و زينت به آنان داده اى" چون معلوم است كه خداى تعالى چنين كارى نمى كند، يعنى به غرض گمراهى بندگانش به دشمنانش مال و زينت نمى دهد، همان طور كه مى دانيم هيچ رسولى را مبعوث نمى كند به اينكه مردم را به ضلالت وادار كند، و نيز مى دانيم كه خداى تعالى از مردم ضلالت را نخواسته و به اين منظور مال دنيا به آنان نمى دهد.
البته بايد توجه نمود كه گرچه اضلال ابتدايى بر خدا محال است، ولي اضلال مجازاتى و به عنوان كيفر در برابر گناهان بر خدا محال نيست و اين حقيقت را بسياري از آيات قرآن اثبات كرده اند كه ما نيز پيش تر در همين پژوهش برخي ازآن ها را اشاره نموده ايم.
در تفسير مجمع البيان آمده است كه منظور از" شد بر قلوب" پاى بند كردن دل هايشان نسبت به اقامت در مصر است به طورى كه به هيچ وجه از اقامت در آن منصرف نگردند تا بعد از طمس اموال بيشتر رنج ببرند، جاى خالى آن اموال را ببينند و پيوسته تاسف بخورند.
طبري مي نويسد: منظور از شد بر دل ها، كنايه از ميراندن و هلاك كردن است.
اما به نظر مي رسد اين دو ديدگاه چندان صحيح نيست و
همان طور كه علامه طباطبايي در معناي طمس و شد مي فرمايند كه " طمس"به معناى آنست كه چيزى به طرف پوسيدگى و كهنه شدن دگرگونى يابد و منظور از" شد" ( گره زدن و بستن ) معنايى در مقابل" حل" ( گشودن و باز كردن ) است، ديگر جايي براي معناي هلاك نمودن نمي گذارد ضمن اينكه آنچه در تفسير مجمع البيان آمده نيز با سياق آيات كه بحث از عذاب قوم فرعون مي نمايد و آن عذاب روحي نيست بلكه كاملاً ملموس و جسمي است نمي سازد.
بنابر اين، معناى گره زدن بر دل ها اينست كه خدايا دل هايشان را قساوت بده و آن چنان دل هايشان را ببند كه به هيچ وجه راهى براى هدايت در آن نماند و گنجايش پذيرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ايمان نياورند تا آنكه عذاب اليم را ببينند.
بنابر اين، موسي عليه السّلام و هارون به خداوند عرضه نمودند كه پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر طغيانشان كيفر دادى به اينكه آنان را متنعم از زينت و اموالى در زندگى دنيا نمودي كه مغرور گشته و پيروان خود را از راه تو منحرف سازند، و اين اراده تو بوده است و پروردگارا! به همين اراده ات ادامه بده و اموالشان را كه به طور كلي نعمتي بر آنان بوده به نقمت و عذاب تغيير ده وبه استدراج برسند و به كفر خود ادامه بدهند، تا آن زمان كه عذاب الهى را ببينند.
خداوند در آيات بعد به استجابت دعاي موسي عليه السّلام و هارون عليه السّلام و بيان عذاب فرعونيان
پرداخته است.
والبته صاحب مجمع البيان از ابن جريح روايت آورده كه گفت: فرعون بعد از نفرين موسى عليه السّلام چهل سال زندگى كرد و سپس عذاب گشت. اين معنا از امام صادق عليه السّلام نيز روايت شده است.
همان طور كه مشخص گشت گرايش بي حد به زينت و تجملات و در واقع تجمل گرايي افراطي باعث گرديد كه فرعونيان از پرستش خداي يگانه غافل گشته و تا انتهاي عمر دنيا و تجملات آن را پرستش كنند واين ناهنجاري اجتماعي بزرگي بود كه در قوم بني اسرائيل زمان موسي عليه السّلام وجود داشت و مي توان گفت كه سبك زندگي آن زمانه جمع كثيري از مردم آن ديار بر پايه تجمل پرستي مستقر بود و در همين فضاي اجتماعي است كه فردي چون"قارون"ظهور مي كند كه مايه فتنه هاي بسياري است و راه نفوذ او در قلوب مردم از طريق تجملات و اموالي است كه او در اختيار داشت و با غرض، آن ها را در هيئتي خاص عرضه مي نمود.
آيات76تا83 سوره قصص اشاره به جريان قارون مي نمايد.
همان گونه قرآن وي را معرفي مي كند او از قوم موسي بود: « إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى ».
"قارون بن يصهر" از بني اسرائيل و از نزديكان حضرت موسي عليه السّلام بوده است ( پسر عمو يا پسر خاله ايشان ) . چنين به نظر مي رسد قارون در نزد فرعون مقام عالي داشت؛ به نقلي هامان، وزير فرعون و قارون خزانه دار وي يا عامل و كارگزار فرعون بر بني اسرائيل بوده است.
و به فساد و ستم پرداخت و آن
قدر از گنج ها به او داده شده بود كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود «فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ».
برخي مراد از «مفاتح»را كليد گنجينه ها دانسته اند و برخي ديگر قائلند،«مفاتح» خود گنجينه هاست.
به هر ترتيب آيه اشاره به ثروت زياد وي دارد.
خداوند در ادامه اشاره به جمعي بصير از مردم آن زمانه مي نمايد كه با مشاهده گمراهي قارون و از آنجا كه گمراهي وي منحصر در خود نشده و با نمايش تجملات و ثروت هاي خود مردم را نيز محسور نموده است و براي جلوگيري از انحرافات اجتماعي، در صدد نصيحتش بر آمدند و در چندين وهله به اندرز او پرداختند كه خداوند بدان اشاره مي نمايد: «..إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يحُبُّ الْفَرِحِين وَ ابْتَغِ فِيمَا ءَاتَئكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَخِرَةَ وَ لَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لَا تَبْغِ الْفَسَادَ فىِ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يحُبُّ الْمُفْسِدِين ».
كه طي آن گروهي از مردم او را به عدم غرور و تكبر از بابت نعمات و شادي هاي زندگي،غافل نشدن از سراي آخرت و حساب، شكر عملي نعمات داده شده الهي از طريق نيكي نمودن به مردم و صرف اموال در جهت خير و نيز عدم ستيزه جويي و گراييدن به سمت فساد در تمام مراتب آن دعوت نمودند.
لكن او كه از اين نعمات به استدراج رسيده و غِرّه شده بود و ثروت هايش موجب تزيين اعمال قبيحش در نگاهش گشته بود در پاسخ به آنان خود را تنها عامل ثروت
مندشدنش معرفي نموده و آن را از علم خويش مي داند: «قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ».
وي از نظر اطلاعات و آگاهي، اطلاعات قابل توجهي از تورات داشت، نخست در صف مؤمنان بود ولي ضعف ايمان و غرور و ثروت و كمي ظرفيت، او را به آغوش كفر كشانيد.
برخي از مفسران اين علم را چند چيز مي دانند:
1- علم تورات
2- علم انواع تجارت و كشاورزي و ساير مكاسب
3- علم كيميا
اماآنچه صحيح تر به نظر مي رسد و با ظاهر آيه سازگارتر است اين است كه اين علم، مهارت در چگونگي كسب ثروت و دارايي و نگهداري آن است.
خداوند درادامه بيان جريان قارون، به صحنه نمايش ثروت هاي او در ميان مردم به منظور فخر فروشي و تكبر و اغواي مردم اشاره مي نمايد كه در همين آيه نيز به تاثير اين نمايش مذموم در مردمان بي بصيرت ازآن قوم اشاره شده است كه افسوس مي خوردند كه اي كاش آنان نيز چنين ثروتي را دارا بودند و رسيدن به چنين مقام پست دنيوي ثروت مندي براي آنان تبديل به ارزش شده بود.
« فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ في زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ ».
در تفسير قمى در ذيل جمله" فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ" آمده است: قارون با جامه هاى رنگين، و دامن بلند از خانه بيرون مى آمد، و دامن خود را به زمين مى كشيد.
علامه مجلسي مي نويسد: وي بر موسى عليه السّلام وارد شد در حالى كه بر قاطرى خاكسترى رنگ سوار بود و چهار هزار جنگجو و سيصد كنيز آراسته او را همراهى مى كردند. و نيز وي بر اسب هاى سفيد با زين هايى ارغوانى و گل معصفر مي نشست.
در كشاف نيز آمده است: جامه ها و اسب هاي آن ها ديباى احمر بود از جانب راست سيصد غلام و از طرف چپ سيصد كنيز با زينت و ديبا بودند و نود هزار نفر با جامه هاى معصفر سوار شدند و مردم تا آن روز رنگ معصفر نديده بودند.
معمولاً ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى شوند، يك شاخه آن" جنون نمايش ثروت" است، آن ها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند، از اينكه سوار مركب راهوار گران قيمت خود شوند و از ميان پا برهنه ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آن ها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى كنند!
تعبير به" فى زينته" گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد.
بنابر اين، آيه شريفه به چند نكته اشاره دارد از جمله اينكه ثروتمندان دوست دارند كه زينت و آرايش و امكانات گوناگون خود را به رخ مردم بكشند كه اشاره نموديم و نيز از طرف ديگر مردم ظاهربين، دل باخته امكانات ثروتمندان مى شوند، و آرزو مى كنند كه همچون آنان ثروت مند باشند، به همين جهت آرامش روحى خود را از دست مي دهند واين دوستداران دنيا مى پندارند، ثروتمندان داراى بختى
بلندند و هدف نهايي انسان در هستي را نيز همين مي پندارند.
خداوند به اين نوع از انسان ها با چنين افكار و اهداف نازلي در آيه7 سوره مباركه روم اشاره مي فرمايد: «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون ».
خداوند در اين آيه اشاره مي كند كه چنين افرادي تنها از زندگى دنيا آگاهند،و در همين آگاهي نيز صرفاً به ظاهر برخي امور بسنده كرده اند وافق ديدي ندارند بلكه تمام تعريف آن ها از زندگي منحصراً در مجموعه اى از سرگرمي ها و لذات زود گذر و آرزوهاي طولاني و عبث خلاصه مي گردد و بر همين تصور نيز مغرور هستند.
آنان اگر آگاهي بيشتري از دنيا داشتند مي توانستند راهنمايي دنيا به آنان به منظور توجه به سراي ابدي را متوجه شوند و از تجمل خواهي افراطي رهايي يابند چراكه دراين دنيا هر چيزي فنايي دارد،از فصول سال گرفته و نمايشگاه رنگ ها و تغييرات اش تا از دست رفتن مال و فرزندان و همسر و مقام و...كه نشان از خاصيت فناپذيري اين دنيا است و نشانگر اين است كه دل بستگي به آن از نظر عقل و منطق بي معني است.
در مقابل اين گروه بي بصيرت افرادي بودند كه قرآن از آنان به كساني كه به آنان علم عطا شده اشاره مي نمايد كه به سرزنش گروه بي بصيرت پرداخته و در مقايسه اي نيكو آنان را متوجه اهميت ايمان به خدا مي نمايند.
«وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيرْ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا وَ لَا يُلَقَّئهَا إِلَّا الصَّابرِون».
تعبير به «الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ
» پاسخ كوبنده اى است به قارون كه خود را عالم مى دانست، قرآن مى گويد: عالم اين ها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه فردي چون قارون مغرور و سركش و به اين ترتيب ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى باز مى گردد.
قارون كه مي بيند موسي عليه السّلام و جمعي اندك از پيروان او مانعي در مسير اغواي مردم توسط او هستند و به تبليغ حق مي پردازند و منافع وي در خطر است انديشه ضربه زدن به اين جبهه را مي كند و در قالب جنگ رواني با پشتيباني از ثروت و نفوذ خود در مردم سعي مي كند اتهامي ناروا به رهبر جريان حق بزند وازاين طريق آنان را در نظر مردمان ازاعتبار ساقط نمايد.
وي پس از سرباز زدن از پرداخت زكات به موسي عليه السّلام مردم را عليه او مي شوراند و زني را براي اتهام به حضرت موسي عليه السّلام تحريك مي كند تا نسبت زنا به نبي خدا بدهد ولي اتفاقاَ آن زن قارون را رسوا مي كند، لذا حضرت موسي عليه السّلام از خدا مي خواهد تا عذاب خود را بر قارون نازل كند.
« فخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كاَنَ مِنَ الْمُنتَصِرِين ».
قارون، هيچ جماعتى نداشت كه او را از عذاب شدن منع كنند، و خودش هم از ممتنعين نبود، كه زير بار عذاب نرود، و اين درست بر خلاف پندارى بود كه يك عمر در سر مى پرورانيد، و خيال مى كرد كه آن عامل كه ثروت و خير را به
سويش جلب نموده و شر را از او دفع مى كرد، قوت خودش و جمعيت و خدم و حشمش بود، كه آن ها را هم به علم خود كسب كرده بود، ولى نه آن جمعش نگهش داشت، و نه آن قوت و نيرويش از عذاب خدا نجاتش بخشيد.
حضرت رسول صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند:
«هر كس لباسي بپوشد و در آن به خود باليدن گيرد، خداوند او را به كنار دوزخ فرو برد، آنگاه همدم قارون گردد، چرا كه قارون اول كسي بود كه تبخّر كرد و فخر فروخت، پس خداي متعال او و سرايش را به زمين فرو برد، هركس تكبر كند پس به تحقيق با خدا در كبريائيش ستيز نموده است».
بنابر اين، قارون ريشه همه بدبختي هايش از محبت دنيا و جمع كردن مال و گرايش افراطي به تجمل و زينت به دست مى آيد و پيروى از هواي نفس موجب مي گردد كه خوى هاى زشت در انسان پديد آيند و مال پرستى و دنبال آرزوها رفتن و شهوت پرستى نمودن، و اظهار خوشوقتى از ستايش و تعريف ديگران از خود، موجب مي گردد كه آدمى در دام شيطان گرفتار گردد و در راه او گام بردارد، و همه اينها از غفلت و فراموش كردن خدا حاصل مي گردد.
البته ذكر اين نكته ضروري است كه مكنت مالي و داشتن ثروت از نظر اسلام مذموم نبوده و مخالف با سبك زندگي اسلامي نيست واگر بهينه مصرف گردد مايه سعادت فردي واجتماعي خواهد شد و در مقابل "قارون" كه سمبل مستكبرين ثروتمند هست، بزرگواراني چون حضرت خديجه سلام الله عليها به عنوان الگوي ثروتمندان خداترس و
كساني كه سبك زندگي شان از نظر اسلام مطلوب است قرار دارند همو كه در شرائط تحريم اقتصادي مردم مسلمان در مكه با در اختيار گذاردن دارايي هاي خويش در جهت حفظ نيروي جبهه اسلام و تقويت آن با وجود تمام تهديداتي كه مي شدند سعي نمودند قدم بزرگي را در مسير توسعه جامعه اسلامي بردارند.
از دگر سو مردم نيز مي بايد چشم بصير خود را باز نگه دارند و با واقع نگري ميان نعمات دنياي فاني و سراي باقي يكي را به عنوان هدف نهايي انتخاب نمايند نه اينكه چون بسياري از قوم زمانه قارون چشم بصير را بسته و با چشم ظاهر، دل به زينت هاي زود گذر كافراني چون قارون ببندند.
خداوند پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و مومنان را از روي گرداني از فقرا و دل بستن و چشم دوختن به زينت هاي زود گذر ثروت مندان كافر منع مي نمايد.
« وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطا ».
خداوند از پيامبرش مي خواهد كه به كساني كه به زر و زيورهاي دنيا دل بسته اند توجه ننمايد واز افراط گران و غفلت گراياني كه غفلت بر قلوبشان به علت مجازات از فراموشي خدا و عناد با او مسلط گشته است پيروي نكند و با كساني نشست و برخاست كند كه در انديشه كسب رضاي خداوند هستند.
منظور از وجه خداوند، خشنودي و طاعت خدا و اخلاص در آن است.
آلوسي مي
نويسد: وجه تعابير مختلف دارد؛ ذات، وجه و طريق كه خدا به اراده خود بدان امركرده است، كنايه از محبت و طلب خشنودي خدا، براي تعظيم و بزرگداشت است.
اما آنچه صحيح تر است مطلبي است كه علامه طباطبايي بدان اشاره نموده است به اينكه كلمه" وجه" از هر چيز به معناى آن رويى است كه به طرف ماست، و ما به سويش مى رويم و وجه خدا همان اسماء حسنى و صفات عليايى است كه متوجهين به درگاهش با آن ها متوجه مى شوند، و به وسيله آن ها خدا را مى خوانند و عبادت مى كنند، كسى كه وجه او را مى خواهد اگر صفات فعلى او نظير رحمت و رضا و انعام و فضل را منظور دارد آن وقت اراده وجه خدا به معناى اين مى شود كه خدا او را به لباس مرحوميت و مرضى بودن در آورد. و اگر منظور او صفات غير فعلى خدا مانند علم و قدرت و كبرياء و عظمت او است، پس منظورش اين است كه با اين صفات عليا به درگاه او تقرب جويد.
علامه جعفري درباره مفهوم اين آيه مي نويسد: «اين آيه شريفه به صراحت كامل از قرباني كردن حيات انسان هايي كه در اين دنيا مي خواهند با حيات معقول الهي زندگي كنند، به آرايش ها و زينت ها و زيورهاي چشمگير جلوگيري مي كند و گوشزد مي كند كه اين آرايش ها و پيرايش ها نبايد سدّ راه حيات اصلي روح آدميان باشد.
آن فرد و جامعه اي كه از حيات قابل تفسير و توجيه معقول ناتوان است، هرگز نخواهد توانست از قانون اصلي حيات برخوردار شود و
در نتيجه حتي از تفسير زيبايي ها و برخورداري از آن ها نيز ناتوان خواهد بود».
درباره شان نزول اين آيه اقوالي است.
طبرى مي نويسد: مقصود از زينة الحياة همنشينى با اشراف و بزرگان آن ها است واين جملات توصيف عيينة بن حصن و الأقرع بن حابس و رفقاى آن ها است كه از پيغمبر تقاضا كردند مسلمين فقير را از خود دور كند، و به آن حضرت دستور داده شده است كه به سخنان آن ها گوش ندهد.
در كشاف آمده است كه قومى از رؤساى كفر به پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم گفتند كه اين پشمينه پوشان بي مقدار را چون صهيب و عمار و خباب و سلمان و اباذر كه بوى عرق خرقه هاى ايشان ما را اذيت مي كند از مجلس خود دور ساز تا ما با تو مجالست كنيم و چون ما كه اشراف عربيم با تو رابطه داشته باشيم قطعا همه اعراب به ارتباط و پيروي از تو تمايل پيدا مي كنند و حضرت به جهت اهتمامى كه در باب اسلام ايشان داشت در خواطر مباركش گذشت كه با ايشان مجالست كند و با اصحاب در وقتى خاص صحبت كند كه اين آيه آمد.
در الدر المنثورآمده كه ابن مردويه از طريق جويبر از ضحاك از ابن عباس نقل مي كند كه: اين آيه در باره امية بن خلف نازل شده كه به رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم مى گفت: بايد فقراء را از دور خودت برانى تا ما اشراف و صناديد قريش با تو رابطه و آمد و شد برقرار كنيم. خداى تعالى اين آيه را
فرستاد.
به هر ترتيب فارغ از صحت هر كدام ازاين اقوال آنچه جاي سخن دارد اين است كه خداوند در اين آيه پيامبرش و بالطبع مومنين را نهي مي كند از اين كه بخواهند از فقرا روي گردانيده و دل بسته به زينت هاي ثروت مندان كافر شوند البته درباره اين مطلب كه پيامبر در خاطرش آمد كه به خاطر جلب رضايت مستكبران به آنان بيشتر متمايل شده و فقراي مسلمان را رهاكند تا شرط آنان محقق گردد نمي توان اين سخن را باعصمت و شأن پيامبري كه از او به "رحمة و رافة للعالمين والمومنين" تعبير نموده و كسي كه خدا به او فرمود: "و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند" پذيرفت چراكه رهانمودن فقرا و ضعفا با اصل مهرباني و رافت ناسازگار است و بنابر اين، تنها مي توان درباره اين آيه اين گونه نتيجه گرفت كه اين آيه يك دستوراخلاقي را به پيامبر و مومنان يادآور مي شود واين دستور پس ازآن بوده كه مستكبرين تقاضايي نابخردانه نمودند.
خداوند درآيه131 سوره طه نيز به همين حقيقت به گونه اي ديگر اشاره مي نمايد.
« وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى ».
دراين آيه اشاره به زينت و شادي دنيا است كه گروهي از كافران ازآن برخوردار بودند زيرا كه برخي از زنان و مردان كافر عصر بعثت از امكانات و ثروت چشم گيري برخوردار بودند و خداوند پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را از توجه به سرمايه هاي چشم گير كافران و اشتياق بهره
گيري ازآن برحذر داشت و مسلمانان صدر اسلام براثر مشاهده رفاه كافران در خطر توجه به زر و زيور دنيا بودند.
مال مي تواند از اين جهت براي شخص متمكن و برخوردار وسيله امتحان باشد كه معلوم شود با حقوق خداوند و اولياي او و مردم در مال چگونه رفتار مي كند آيا به وظيفه شرعي واخلاقي خود دراين زمينه عمل مي كند پس اين زندگي شكوفاي كافران آزمون الهي براي آنان بود.
علامه جعفري مي نويسد: «از اين آيه چنين استفاده مي شود كه زيبايي صوري، يكي از وسايل آزمايش اولاد آدم است و به خوبي مي تواند انسان را در مبارزه امواج تمايلات وآرمان هاي معقول مذهبي واخلاقي در تلاطم قرار بدهد كه اگر شخصيت را تقويت نموده و تمايلات زودگذر را مهار كند ونگذارد آرمان هاي معقول مختل شوند،گامي بزرگ درمسير رشد برداشته است واگر شخصيت را در برابر تمايلات ببازد و آرمان هاي معقول را به باد آن تمايلات بسپارد، رو به سقوط رفته و قطعاً به يك حيوان ناآگاه و بي اختيار مبدل خواهد شد».
امام صادق عليه السّلام در معني آيه چنين مي فرمايند: «مبادا كه نفست را به سوي كسي كه بالاتر از توست [از نظر مادي] مايل سازي زيرا خداوند متعال خطاب به رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم ، كه اموال و اولاد آنها مايه اعجاب تو نشوند و چشمت را به بهره هاي دنيوي عده اي ندوز در اين باره كفايت مي نمايد».
همچنين ايشان در نقلي ديگر فرمودند: وقتى كه اين آيه نازل شد رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم برخاست و نشست
آن گاه فرمود كسى كه در ناكامي ها به آنچه نزد خدا است دل گرم نباشد دلش از حسرت بر دنيا پاره پاره مى شود و كسى كه چشم به آنچه مردم دارند بدوزد اندوهش بسيار گشته و هرگز از غيظ تهى نمى شود و كسى كه نفهمد كه خداى تعالى غير از خوردن و آشاميدن نعمت هايى دارد اجلش كوتاه و عذابش نزديك مى گردد.
بنابر اين، خطاب در اين آيه ى شريفه، ظاهراً متوجّه پيامبراكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم است؛ ولى دراصل دستورى عام است كه هر فرد مكلّف را از غير خدا منع فرموده و آنان را از فريفتگى به زخارف فريبنده اى كه جهت امتحان مترفان در اختيار آنان گذاشته باز مى دارد و آنان را توجّه مى دهد به اين كه رزق معنوى كه پروردگار در اختيار شما گذارده، خيلى بهتر و اثر نيكوى آن پاينده تر است و سعادت دنيا و آخرت را در پي دارد.
خطر دل بسته شدن و توجه نمودن به زخارف دنيوي و زينت هاي زود گذرآن و غفلت از خدا آن چنان مي تواند ارزش هاي اجتماعي و ديني يك جامعه را مورد هدف قرار دهد كه ديگر ميان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و زخارف دنيوي برخي از نزديكان ايشان تا حدي تمايل به زينت ها و كناره گيري از ايشان گرفتند و خداوند در آياتي كه مشهور به"تخيير" است به اين خطر مهم كه "بيت نبوت"را تهديد مي كرد اشاره مي نمايد.
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ
الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً ».
خداوند دراين آيات همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را مورد خطاب قرار مي دهد و ابتدا آنان را تذكر مي دهد كه از دنيا و زينت آن جز روزي معمول و به اندازه عموم جامعه چيزي ندارند و اين در صورتى است كه بخواهند افتخار همسري پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را با خود حمل نمايند كه اين افتخار داراي سختي هايي نيز مي باشد كه بايد پايدار بوده و نسبت به دستورات الهي و پيروي از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم توجه لازم را مبذول نمايند و اگر از خدا بترسند، خداوند اجر دو برابر مى دهد، و اگر هم عمل ناشايست كنند، عذابشان نزد خدا دو چندان خواهد بود.
و سپس آنان را امر مى كند به عفت، و اينكه ملازم خانه خود باشند، و چون ساير زنان خود را به نامحرم نشان ندهند، و نماز بگزارند، و زكات دهند.
مراد از اراده حيات دنيا و زينت آن، اين است كه انسان دنيا و زينت آن را اصل و هدف قرار دهد، چه اينكه آخرت را هم در نظر بگيرد يا نه، و مراد از اراده حيات آخرت نيز اين است كه آدمى آن را هدف و اصل قرار دهد، و دلش همواره متعلق بدان باشد، چه اينكه حيات دنياييش هم توسعه داشته باشد، و به زينت و صفاى عيش نائل بشود، يا آنكه از لذائذ مادى به كلى بى بهره باشد.
قمي در تفسيرش مي نويسد: « هنگامي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم از غزوه خيبر بازگشت و به ثروت
و اموال زياد آل ابي الحقيق دست يافت و به غنيمت گرفت، زنان پيغمبر عرضه داشتند: اين گنجينه ها را به ما بده! رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمود:غنيمت هاي بدست آمده را همه طبق دستور پروردگار، ميان مسلمانان تقسيم نموده ام.
همسران از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم خشمگين شدند و عرض نمودند: گمان نموده اي كه چنانچه ما را طلاق دهي ما هرگز همسري هم كفو از قوم خود نخواهيم داشت كه با ما ازدواج كند؟ خداي تعالي به آن حضرت دستور داد تا از ايشان كناره گيري كند. رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم بيست و نُه روز از ايشان كناره گيري نمود و در منزل ماريه نبطيه ( مادرابراهيم ) منزل گزيد، تا اين كه حيض ديدند و پاك شدند.آنگاه آيه تخيير نازل شد واولين كسي كه از بين همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم برخاست،ام سلمه بود، عرضه داشت: من، خدا و رسول را اختيار مي كنم به دنبال او همسران برخاستند و مانند ام سلمه گفتند».
در كافى به سند خود از داوود بن سرحان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: زينب دختر جحش گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم پنداشتند اگر ما را طلاق دهد شوهر براى ما قحطى است، و اين در هنگامى بود كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم بيست و نه روز از آنان كناره گيرى كرده بود، وقتى زينب اين حرف را زد، خداى تعالى جبرئيل را نزد رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم فرستاد، و گفت:" قُلْ لِأَزْواجِكَ ..." پس همسران
گفتند:ما خدا و رسول او را و خانه آخرت را برگزيديم.
از اين شان نزول ها استفاده مي شود كه همسران، تقاضاي مختلفي در مورد افزايش نفقه يا لوازم گوناگون زندگي از ايشان داشته اند و پيامبر كه مي دانست پذيرفتن و تسليم شدن در برابر اين گونه خواهش ها، چه عواقبي براي «بيت نبوّت» در بر خواهد داشت، ازانجام اين خواسته ها سرباز زد و يك ماه ازآن ها كناره گيري نمود تا اين كه آيات فوق نازل شد و با لحن قاطع اما با رافت و مهرباني به آن ها هشدار داد كه اگر زندگي پر زرق و برق دنيا مي خواهيد، مي توانيد از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم جدا شويد و به هر كجا مي خواهيد برويد و اگر به زندگي ساده و افتخار آميز پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم قانع هستيد بمانيد و از پاداش هاي بزرگ پروردگار برخوردار شويد.
شايان ذكر است كه برخي از فقها سعي نمودند كه ازاين آيه حكمي فقهي استخراج نموده و تخيير در جدايي را براي همه مردم تعميم دهند حال آنكه در كتاب كافي به سند خود از عيص بن قاسم، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه گفت: از آن جناب اين مساله را پرسيدم كه مردى همسر خود را مخير مى كند، و همسرش جدايى را مى گزيند، آيا به صرف اين گزينش جدا مى شود يا نه؟ فرمود: نه، اين حكم تنها مخصوص رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم بود، كه از ناحيه خدا مامور شد همسرانش را مخير كند، و او هم از باب امتثال امر خدا اين كار
را كرد، تازه اگر همسرانش جدايى را اختيار مى كردند رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم طلاقشان مى داد، و صرف اختيار زنان طلاق نمى شود.
بنابر اين، آنچه مي توان از اين آيات نتيجه گرفت اين است كه اولاً صرف همسرى رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم مايه اجر عظيم نيست و اينگونه نيست كه خدا براى هر كس كه همسر آن جناب شود كرامتى و حرمتى قائل باشد، بلكه كرامت و احترام زماني است كه آنان پيروي محض از خدا و رسول صلّي الله عليه وآله والسّلم را پيشه كنند كه در آيات بعد همين حقيقت را با تقييد به تقوي مطرح مي فرمايد.
ثانياً خداوند در آيات نخست اين سوره از همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم با عنوان«ام المومنين» ياد مي فرمايد و نيز در آيه21 سوره احزاب، پيامبر را اسوه مردم معرفي و خانواده او و زنانش نيز مي بايد اسوه زنان با ايمان باشند و در واقع اين امتيازي است براي آنان و به يقين چنين افتخاري وظايف سنگيني را به همراه دارد.
به همين جهت اگر آنان ( ام المومنين ) و اسوه زنان باشند نمي توانند فكر و قلب شان را در گرو زرق و برق و زينت دنيا معطوف كنند.
ثالثاً جمع بين وسعت در زندگي دنيوي و آن كه از هر نعمتي همچون همسران پادشاهان بهره گرفته و به آن سرگرم شد و خود را به بهترين امكانات مجهز نموده و غنائمي كه با خون شهداي اسلام به دست آمده با همسري پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم امكان ندارد و حال آنكه در ميان
مسلمين و بالاخص مهاجرين مردمان در نهايت عسرت زندگي مي كنند.
رابعاً اگر چه مخاطب اين آيه همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم هستند، ولي محتواي آيات و نتيجه آن، ديگر رهبران امت ها در همه اعصار را نيز در بر مي گيرد كه مي بايد به جاي استفاده از موقعيت ظاهري خويش، براي رسيدن به زندگي مرفّه مادي با تن دادن به برخي محروميت هاي دنيوي، براي نيل به رضاي خدا و هدايت خلق تلاش نمايند.
بنابر اين، همان طور كه پيش تر نيز مطرح نموديم اصل گرايش به دنيا با هدف اصلي يعني آخرت مذموم نبوده وآيات قرآن نيز مويد همين مطلب است ولي پرستش دنيا و متعلقات آن مورد نكوهش و ذم قرآن مي باشد؛ البته اين حقيقت در روايات نيز به شايستگي بازتاب يافته است.
در برخي روايات از بي رغبتي به دنيا به عنوان بهترين زينت آدمي نام برده شده است.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم به اميرالمومنين عليه السّلام مي فرمايند: «اي علي خداوند متعال تو را به زيوري آراسته كه بندگان را به زيوري محبوب تر از آن نزد خود نياراسته است تو را به دنيا بي رغبت كرده وآن را منفور تو ساخت و محبت تهيدستان را در دل تو نهاد پس تو به داشتن پيرواني چون آن ها خرسندي و آن ها به داشتن امامي چون تو».
امام باقر عليه السّلام فرمودند: از جمله نجواهاي خداوند متعال با موسي عليه السّلام اين بود كه آراستگان، خود را براي من به زيوري نآراستند كه همانند بي رغبتي به دنيا در آنچه بدان نياز ندارند باشد.
همچنين
در بيان ارزش واثرات زهد مي خوانيم: «زهد ورزي در دنيا موجب راحتي دل و بدن است».
امام صادق عليه السّلام در بياني، ايمان و ديدن نتيجه آن را زماني مي دانند كه انسان از دنيا بي رغبت شود:
«بدون بي رغبتي به دنيا، چشيدن شيريني ايمان بر دل هاي شما حرام خواهد بود».
علي عليه السّلام در توصيف دنيا و مذمت آن مي فرمايند: «دنيا مى فريبد و زيان مى زند و مى گذرد. خداوند دنيا را به عنوان پاداش براى اوليائش، و كيفر براى دشمنانش نپسنديد و اهل دنيا چون كاروانند كه در اثناى فرود آمدن كاروان سالارشان فرياد بر مى دارد كه كوچ كنند».
همچنين آن بزرگوار در كلامي ديگر مي فرمايد: «از دنيا حذر كنيد كه بي وفا و نيرنگ باز و فريبنده است؛ بخشنده و باز گيرنده و پوشاننده و برهنه كننده است. خوشي هايش دوام ندارد و رنج هايش پايان نپذيرد و بلا هايش فرو ننشيند».
ايشان پس از آنكه دنيا را اين گونه تعريف مي نمايند در سخني ديگر درباره عدم دل بستگي به ثروت و نيز عدم اندوه به خاطر از دست دادن برخي امور دنيوي مي فرمايند: «به ثروت و رفاه دل شاد مشو و از تهيدستي و گرفتاري اندوه به دل راه مده زيرا طلا با آتش گداخته و ناب مي شود و مؤمن با بلا و گرفتاري».
به منظور پرهيز از تجمل پرستي و داشتن مشي ساده زيستي مي بايد سبك مصرف داشت.
«از مباحث اسلام در اخلاق مصرف، نفي نيازهاي كاذب و غير واقعي است كه خود، از تمايزات اساسي ميان مكتب اقتصادي اسلام با نظام سرمايه داري
به شمار مي رود.
از ديدگاه اسلام، نياز مادي آدمي بايد در حد متعارف تامين گردد؛ ولي مصارف بيهوده و كاذب به هيچ روي تاييد نشده است».
«از ياد نبريم كه نيازهاي كاذب،آدمي را به مصرف گرايي و تجملات مي كشاند و به اميال نفساني وي دامن مي زند و با گرايش هاي متعالي اسلام همانند عدالت خواهي و نوع دوستي و ارزش هاي اصيلي همچون زهد و قناعت در تضاد است.اولياي الهي از يك سو با ارائه الگوي عملي مصرف كه مبتني بر ارزش هاي ديني است، به تبليغ مصرف اسلامي مي پرداخته اند و با زهد و ساده زيستي، هر گونه مصرف گرايي و تجمل پرستي را مردود دانسته اند و از سويي ديگر، با تعديل و كنترل تبليغات هر گونه اقدام مسلمانان را كه نشان از مصرف گرايي داشت نكوهيده اند».
آنچه در سبك مصرف مي بايد لحاظ شود موارد متعددي است از جمله داشتن اعتقاد و هدف مشخص و مطلوب براي مصرف.
اسلام اعتقاد به آخرت و اصالت دادن به آن را مطرح مي كند كه تاثير اين نگرش بر مصرف اين است كه مسلمان نمي تواند به بهانه مالكيت ( مجازي ) مطلق خويش بر داراي هايي كه در دست دارد، فارغ از هر گونه حد و قانوني آن ها را در جهت تامين لذات شخصي به كار گيرد بلكه دراين ميان اسلام محدوده اي را تعيين نموده كه براساس آن مصرف برخي كالاها ممنوع شده و حتي در ميان موارد مجاز به مصرف نيز محدوديت هايي را براي مصرف كننده اعمال كرده است و حتي در مواقعي، صرف درآمد را در بعضي
از راه ها مورد تشويق قرار داده است .
آنچه در مكاتب سرمايه داري، به عنوان غائي ترين هدف مصرف، به چشم مي خورد خشنودي و ارضاء فردي است حال آنكه كه در مكتب اسلام هدف غائي از مصرف رضايت و خشنودي خداوند است و مسلمان تمام سعي خويش را دراين جهت مصروف مي نمايد.
در سبك مصرفي كه اسلام ارائه مي دهد رعايت اعتدال و حد وسط در مصرف به عنوان ميزان مطلوب بهره مندي و استفاده از نعمات الهي شمرده شده است.
اين حد وسط در مصرف كه در منابع ديني ازآن به «اقتصاد» تعبير گشته است آن ميزان است كه نه به اسراف و اتراف منتهي گردد و نه دچار تقتير و سخت گيري و رهبانيت باشد.
سيره پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم بر ساده زيستي بود كه امام علي عليه السّلام در توصيف بخشي از سبك زندگي نبوي مي فرمايد:
«آن حضرت بر روي زمين غذا مي خورد و مانند بنده مي نشست و با دست خود كفشش را پينه مي دوخت لباسش را وصله مي زد. بر خر بي پالان سوار مي شد و يك نفر را هم رديف خود سوار مي كرد.اگر بر در خانه اش پرده اي آويخته مي ديد كه در آن نقش و نگاري بود به همسرانش مي گفت: اين را از نظرم نهان ساز زيرا هر گاه چشم من به اين نقش و نگار مي افتد دنيا و زيورهاي آن را به ياد مي آورم.
او قلبا از دنيا اعراض نمود و خاطرات آن را از ذهنش برد و دوست داشت كه زينت دنيا از نظرش دور باشد تا مبادا
لباس فاخري ازآن فرا گيرد وآن را جايگاه آرامش بيند و به ماندن درآن دل ببندد».
همچنين يكي از دانشمندان معروف مسيحي و روماني پس از مطالعه زندگاني پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و تحت تاثير قرار گرفتن از آن مي نويسد: در زندگي محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم تا آخرين روزي كه زنده بود، اثري از تجمل واسراف ديده نشد، محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم در تمام مدتي كه در بيابان به سر مي برد غذايي جز شير شتر نداشت و بعد از مراجعت به مكه، خرما و نان تناول مي نمود، تا روزي كه محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم حيات داشت فقط يك نوع غذا مي خورد، و براي خوردن طعام بر زمين مي نشست و سفره او عبارت بود از يك نوع سفره حصيري كه از الياف خرما مي بافتند.
دل بستگي به دنيا و نيز تجمل پرستي مايه مرگ معنوي افراد مي شود و كسي كه از نظر معنوي نتوان به حقيقت حياتي برايش متصور بود قطعاً حيات جسماني او نيز فايدتي براي سعادت او نخواهد داشت.
امام صادق عليه السّلام روايتي را از پدرشان و ايشان از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نقل مى كنند، كه آن حضرت فرمودند:
«چهار چيز قلب انسان را مى ميراند؛ گناه روى گناه، افزونى مناقشه با زنان؛ يعنى مراوده و بحث با آنان، ممارات با احمق؛ يعنى كسانى كه هر چه او را به خير هدايت كنى، باز راه خودش را مى رود و چهارم، هم نشينى با مردگان. گفته شد: يا رسول اللّه ! مردگان كه هستند؟ فرمود: هر
ثروت مندى كه به اِتراف و تجمّل و خوش گذرانى بپردازد».
در همين زمينه، حضرت على عليه السّلام در كلام گهربار خود، به سرانجام تجمل پرستاني كه دل به دنيا بسته اند، پرداخته و نتيجه كار آن ها را كشيده شدن به سوى گرفتارى و مصيبت مى داند:
«اى مردم! به دنيا به چشم بى رغبتى و بى اعتنايى بنگريد. به خدا سوگند دنيا به زودى ساكنان خود را از ميان مى برد و هوس بازانى را كه با خاطر جمعى در آن زندگى مى كنند به مصيبت مى كشاند».
نكته اي كه با عنايت به آيات قرآن و روايات اهل بيت استفاده مى شود آن است كه علت و فلسفه مبارزه قرآن با «اتراف» و «تكاثر» و طرد اين دو پديده ضد عدالت و ضد انسانيت در احاديث براى اين است كه عدالت راهى براى تحقق بيابد و بشريت به سوى ساختن جامعه هاى قائم بالقسط پيش رود.
بنابر اين، با تأمل در آيات و روايات در مى يابيم كه تجمل پرستى، مانعى است براى كامل شدن انسانى كه دنيا را محل گذر و كسب توشه جهت آخرت مى داند و به سبب طمع خويش هر چه به دنيا و تعلقات مادى آن بيشتر وابسته گردد، آلودگى او به دنيا و زخارف آن بيشتر مى گردد و در نتيجه از امور معنوى فاصله خواهد گرفت و از انسانيت خويش تُهى خواهد شد و در سراشيبى هلاكت خواهد افتاد.
و به همين دليل نبايد به عزت و ارجمندي در دنيا دل بست و به زيور و نعمت آن نبايد فريب خورد چرا كه ارجمندي در
دنيا و فخر كردن به آن از ميان مي رود و زينت و نعمت هاي آن فاني مي گردد و اين زندگي چه راه طبيعي خود را طي كند و چه نكند، دير يا زود، دست فنا دامانش را خواهد گرفت و هر زنده اي در آن از بين خواهد رفت و تنها جايي كه ثابت و پايدار است عالم آخرت است پس خردمند كسي است كه به دنيائي كه همه چيز آن موقتي و ناپايدار است دل نبندد.
آنچه در آيات و روايات به عنوان مذمت دنيا و متعلقات آن از جمله زينت ها و تجملات مطرح مي شود در واقع دل بسته شدن و گرايش افراطي به آن است و همان چيزي كه در بسياري از روايات به عنوان مذمت حب دنيا كه منتج به دلبستگي و پرستش هست مطرح مي شود.
همچون امام سجّاد عليه السّلام فرمودند: «والدّنيا دنياءان: دنيا بلاغ و دنيا ملعونة». كه همان بزرگوار در بيان دنياي ملعون آن را حب دنيا دانسته و مي فرمايد: «حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة».
و نيز علي عليه السّلام فرمودند: «إيّاك و حبّ الدّنيا! فإنّها أصل كلّ خطيئة و معدن كلّ بليّة».
بنابراين، دنيايي كه در آن انسان به متعلقات اين زندگي دلبسته نشود و حب آن را در دل راه ندهد و به پرستش آن نپردازد بلكه بر عكس از دنيا حسن استفاده رانمايد يعني علاوه براستفاده درمحدوده اسلامي ازدنيادرجهت رفع نيازهاي خويش،از آن به عنوان محل توشه برداري براي سراي باقي نگاه بكند نه تنها از نظر دين مخالفتي نيست و با سبكي كه آن از زندگي ارائه مي دهد تضادي
ندارد بلكه بدان تشويق نيز نموده و به بيان ارزش دنياي ممدوح پرداخته و كساني را كه به بهانه دل نبستن به دنيا راه افراط را برگزيده و رهبانيت پيشه نموده اند مورد نكوهش قرار مي دهد.
نيّراعظم پيامبراكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم در همين زمينه فرمودند: «الدنيا مزرعة الآخرة».
علي عليه السّلام نيز وقتي شنيدند كسي دنيا را مذمت مي نمايد فرمودند: چگونه دنيا را مذمت مي نمايي در صورتي كه دنيا دار صدق است براي كسي كه تصديق نمايد و براي كسي كه بفهمد خانه عاقبت است و براي كسي كه از آن توشه بردارد خانه غنا است و جاي سجده گاه انبياءاست و محل هبوط وحي است و جاي تجارت اولياي خدا است كه در دنيا اكتساب رحمت نمايند و بهشت را فايده برند پس براي چه دنيا را مذمت مي نمايي؟
علي عليه السّلام در وصف پرهيزگاران اشاره به دو بعدي بودن زندگي آن ها به توجه دنيا وآخرت وعدم رهبانيت مي نمايند.ايشان در بخشي از سخنان خويش مي فرمايند: «بدانيد اي بندگان خدا كه پرهيزگاران حال و آينده خير را جمع كرده اند، با اهل دنيا در دنيايشان شريك شده اند ولي اهل دنيا در آخرت آن ها شريك نشده اند. خداوند در دنيا آنچه را كه آن ها را كفايت مي كند و بي نياز مي سازد بر آن ها مباح كرده است... آنان در دنيا به بهترين صورتي كه ممكن است ساكن شدند و بهترين چيزي را كه خورده مي شود خورند، با اهل دنيا در دنيايشان شريك شدند و باآن ها از چيزهاي پاكيزه اي كه مي
خورند، خورند واز چيزهاي پاكيزه اي كه مي آشامند آشاميدند و بهترين چيز هايي كه مي پوشند پوشيدند و بهترين جاهايي كه ساكن مي شوند ساكن شدند و با بهترين افرادي كه ازدواج مي كنند ازدواج كردند و بر بهترين چيزي كه سوار مي شوند سوار شدند...».
همان بزرگوار در كلامي دُرر بار فرمودند: «راست مي گويم،دنيا تو ( انسان ) را نفريفت، بلكه تو بودي كه فريفته آن شدي، زيرا او پندهايش را آشكارا دراختيارت نهاد و يكسان و عادلانه به تو اعلام خطر داد. دنيايي كه پيوسته درد و ناراحتي تن و كاهش نيرو را به تو وعده مي دهد همانا راستگوتر و وفادارتر از آن است كه به تو دروغ بگويد و يا تو را بفريبد.
چه بسا حادثه اي از سوي او پيش آيد و تو را اندرز گويد اما به او بدبين باشي و يا خبر راستي برايت بياورد و تو او را دروغگو پنداري.
واگر بخواهي با ديدن خانه هاي ويران و مساكن خالي و بي صاحب با دنيا آشنا شوي خواهي ديد كه او با يادآوري هاي نيكو و پندهاي رسايش به تو، برايت چون ياري دلسوز و كسي كه بر هلاكتت دريغ مي ورزد خواهد بود. دنيا سرايي است خوب براي كساني كه دل به اين سرا نبندند و جايي است نيكو براي كساني كه آن را وطن دائمي نشمارند».
امام سجاد عليه السّلام درباره رفاه مطلوب مي فرمايند: «پسنديده ترين شما در نزد خدا،آن كسي است كه رفاه بيشتري براي اهل و عيالش فراهم آورد».
بنابر اين، پرهيز از تجمل پرستي به معناي عدم استفاده از تجمل و
برخوردار نبودن از رفاه نيست.
از مجموع آيات و روايات استفاده مي شود كه دنيا دو گونه است: ممدوح و مذموم.
و دنياي ممدوح، همان است كه در برابر آخرت قرار دارد و در فرمايشات اهل بيت عليهم السّلام آن را به مزرعه آخرت، دار موعظه و عبرت گيري، مصلاّي فرشتگان، مهبط وحي و محل تجارت اولياي الهي معرفي كرده اند.
و همان گونه كه علي عليه السّلام فرموده بودند اين دنيا همه چيز را صادقانه نشان داده و هرگز كسي را نمي فريبد، چون خانه حق و صدق است؛ زشت را زشت و زيبا را زيبا جلوه مي دهد و هم عزّت عزيزان و هم ذلّت ذليلان را ارائه مي دهد؛ هم نمايشگاه به قدرت رسيدن برخي از اهالي آن و هم عزلشان است.
بنابر اين، اصل دنيا، زيباست و هيچ خلافي در آن نيست، چراكه صنع الهي است همو كه هر چه آفريد زيبا است: «اَلَّذي أحسَنَ كُلَّ شي ءٍ خَلَقَه».
نتيجه: پس خداوند اين نعمت هايي كه به ما عطا فرموده است براي افرادي كه فقط در جهت امورات مادي استفاده مي كنند بي ارزش است ولي اگر در دنيا از نعمت سلامتي، نيرو، جواني، ثروت و نشاط خود در راه بدست آوردن كمالات اخروي استفاده شود با ارزش است.
خود نمايي و تبرج كه در اصل امري غريزي است، اگر كنترل نشود و از حد بگذرد مي تواند پي آمد هاي نا مطلوبي بر جاي گذارد.
از طرفي در خود نمايي، عواملي دخيل است و خود تبرج نيز عاملي براي برخي امور ديگر است.
از جمله موارد خود نمايي و تفاخر، پوشاك و وسايل زينتي است كه به تعبيري آن را تجملات
مي نامند و آن زمان كه در خود نماييدن افراط صورت گيرد، ميزان و كيفيت استفاده از تجملات هم بيشتر شده و دل بستگي فراوان مي شود و باعث ايجاد حس تجمل پرستي مي گردد.
گرچه خود نمايي امري فطري است و در هر دو جنس مذكر و مؤنث انسان موجود است اما اين گرايش در زنان شدت بيشتري دارد و از همين جهت قرآن كريم نيز به جهت جلوگيري از افراط در خود نمايي و گرفتار آمدن به تجمل پرستي، به نهي از تبرج و خود نمايي زنان در خارج از محدوده و عرف اسلامي پرداخته است.
اصل وجود خصيصه تبرج در زنان مذموم نيست و اگر بر طبق حدود شرعي و دستورات ديني باشد لازم نيز است چراكه در دين بسيار توصيه شده كه زن در زندگي زناشويي خود را براي شوهرش آرايش نموده و خود نمايي كند كه اين امر مايه تجاذب زوجين و استحكام بيشتر خانواده و زندگي است.
در حديثي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم در مورد ويژگي هاي بهترين زنان نقل شده است كه فرمودند: «بهترين زنان شما زني است كه بسيار با محبت باشد، عفيف و پاك دامن باشد، نزد اقوامش عزيز و محترم باشد، با شوهرش متواضع و فروتن باشد، براي او خودآرايي و تبرّج داشته باشد و در برابر نامحرم عفيف باشد».
دراين روايت به تبرج اهميت داده شده و به خودآرايي و خودنمايي زن در مقابل شوهرش تاكيد شده است.
همان طور كه پيش تر هم در بررسي آيات 31و 60 سوره نور اشاره شد خداوند در كنار امر به پوشش و عدم ابداي زينت در مورداول و
ابداي بخشي ازآن در مورد دوم، نكته اي را بيان مي دارد كه نشان مي دهد صرف توجه و رعايت همه جوانب پوشش و حدود خودآرايي منطبق با دستورات اسلامي، زن وظيفه خود را در قبال عفاف و حجاب به پايان نرسانده و نمي تواند ضامن سلامت زن و جامعه گردد چرا كه گاه ممكن است زن در اجتماع پوشيده ظاهر گردد لكن با پوشش يا رفتاري حاضر گردد و گفتار و لحن كلامي به كار برد كه جلب توجه نموده و محرك قواي جنسي مردان گردد.
به همين دليل بخش مهم تري نيز همچنان باقي است كه در واقع مكمل بخش نخست است و آن عدم تبرج و خود نمايي به هر نحو و شكلي است كه عمدتاً اين مهم در جوامع اسلامي از زمان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و بالاخص پس از ايشان از سوي برخي زنان مسلمان مغفول مانده و به ناهنجاري براي جوامع اسلامي بدل شده است گرچه در اين جوامع سعي بر اين است كه تقيد به بخش اول يعني پوشش و عدم ابداي زينت در مقابل نامحرمان رعايت شود.
بنابر اين، دو جريان ضد عفت عمومي در هر جامعه اي وجود دارند يك جريان پوشش ستيزي و رعايت نكردن كيفيت پوشش و ديگري جريان جلوه نمايي با گونه هاي مختلفش.
شهيد مطهّري درباره اختصاص غريزه خود نمايي و تبرج به زنان مي گويد: «اما علت اينكه در اسلام دستور پوشش اختصاص به زنان يافته است، اين است كه ميل به خود نمايي و خودآرايي مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلب ها و دل ها، مرد شكار است و زن شكارچي؛ همچنان
كه از نظر تصاحب جسم و تن، زن شكار است و مرد شكارچي. ميل زن به خودآرايي از اين نوع حس شكارچي گري او ناشي مي شود. در هيچ جاي دنيا سابقه ندارد كه مردان لباس هاي بدن نما و آرايش هاي تحريك كننده به كار برند. اين زن است كه به حكم طبيعت خاص خود، مي خواهد دلبري كند و مرد را دل باخته و در دام علاقه خود اسير كند، انحراف تبرّج و برهنگي از انحراف هاي مخصوص زنان است و دستور پوشش هم براي آنان مقرر گرديده است».
علامه مصباح در همين زمينه مي نويسند: « يكي از دل مشغولي هاي زن كه از تفاوت اوّل سرچشمه مي گيرد، اين است كه با استفاده از وسايل ممكن و در دسترس، خود را بيارايد و زيباتر جلوه كند و با زيركي خاصّي مي كوشد تا آراستگي و زيبايي خود را به ديگران، به ويژه مردان بنماياند تا بدين وسيله، آنان را در دام عشق خويش گرفتار سازد ».
يكي از روان شناسان معروف ايتاليايي در اين باره مي نويسد: «در زن علاقه به دلبر بودن، مورد پسند بودن و مايه خرسند شدن بسيار شديد است».
وي در جاي ديگري مي گويد: يكي از تمايلات عميق و آرزوهاي اساسي زن آن است كه در چشم ديگران اثري مطلوب بخشيده و به وسيله حسن قيافه، زيبايي اندام، موزون بودن حركات، خوش آهنگي صدا، طرز تكلّم و بالاخره شيوه خرام خود، مطبوع طباع واقع گشته، احساسات آن ها را تحريك نموده و روحشان را مجذوب سازد. ميل به جلب ديگران، بزرگ ترين و مهم ترين محرّك زندگاني زن محسوب مي شود.
در روايات نيز از وجود غريزه
خودنمايي يا تبرّج در زن سخن گفته شده است. براي مثال امام علي عليه السّلام مي فرمايد: «خداوند زنان را از سرشت مردان آفريده، از اين رو، تمام همّت خود را در جذب مردان و نزديك شدن به آن ها صرف مي كند».
اهميت اين موضوع باعث گشته است كه خداوند سه مرتبه و در دو آيه به صراحت و با لفظ«تبرج» ازآن ياد كند و نيز در آيه 31 سوره نور به طور غير مستقيم به عدم ابداي زينت كه همان نمايش و خود نمايي به وسيله زينت است و نيز به ماجراي كوبيدن پاها و توليد صدا از خلخال ها به عنوان ناهنجاري در زمان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم اشاره مي كند كه با هدف تبرج صورت مي گرفت.
خداوند در آيات32و33 سوره مباركه احزاب به همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نسبت به خطر تبرج نمودن هشدار مي دهد.
«يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».
تبرج در اصطلاح به اظهار شهوت انگيز نيكويي ها و زيبايي هاى زنان در برابر مردان بيگانه گفته مى شود كه در رفتار، گفتار، حركات يا هر عمل ديگرى پديد آيد.
خداوند دراين آيات تساوي مقامي زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را با ديگر زنان نفي مي كند و آنان را در مرتبه اي بالاتر معرفي نموده البته در صورتي كه پارسا و
متقي باشند نه اينكه چون فقط همسر پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم هستند؛ و اين مقام مي طلبد تا همچنان كه برتر است توقع ازاين زنان نيز بيشتر بوده و همين امر موجب مي شود كه پاره اي از دستورات و قوانين را آنان ملزم به انجامش باشند كه البته اين سختي در تكاليف آنان نسبت به سايرين موجب مي شود كه پاداش آنان دو چندان گردد همچنان كه اگر دچار خطا شوند كيفرشان نيز دو چندان خواهد بود.
خداوند پس از آنكه آنان را متوجه مقام و اجر و سختي تكاليفشان نمود به آنان سفارش مي كند كه خضوع در كلام نداشته باشند: « فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ».
خضوع در كلام به معناى اين است كه در برابر مردان آهنگ سخن گفتن را نازك و لطيف كنند، تا دل او را دچار ريبه، و خيال هاى شيطانى نموده، شهوتش را بر انگيزانند، و در نتيجه آن مردى كه در دل بيمار است به طمع بيفتد، و منظور از بيمارى دل، نداشتن نيروى ايمان است، آن نيرويى كه آدمى را از ميل به سوى شهوات باز مى دارد.
و سپس آنان را مامور به سخن نمودن به شيوه قول معروف مي كند. كه منظور از آن سخني است كه عادي و راست و مطابق شريعت و عرف اسلامي باشد.
بنابر اين، ويژگي سخن گفتن همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم بايد چنين باشد كه هم از لحاظ محتوايي حرفي بيهوده و خارج از شئونات اسلامي نباشد و هم از نظر لحن و طرز بيان مناسب بوده و بدون ايجاد ريبه باشد.
سپس سومين دستور
در جهت جلوگيري از تبرج افراطي را بيان مي كند.
«و قَرنَ فى بُيوتِكُنَّ و لاتَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجهِليَّة الاولي».كه بدين معنا است: شما در خانه هاى خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين در ميان جمعيت ظاهر نشويد و اندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد.
البته بايد دراضافه شدن كلمه «تبرّج» به «جاهليت»واژه اي چون «نساء» كه از سياق آيه فهميده مى شود را مقدر گرفت چون «جاهليت» امر معنوى است و تبرج براى آن معنى ندارد.
بنابر اين، تقدير آيه چنين است: «وَ لا تبرجْنَ تَبَرُّجَ نِساءِ الْجاهِلِيَّةِ الْاُولى»؛ «مانند زنان جاهلى پيشين زينت هاى خود را آشكار مكنيد».
.واژه «قرن» در يك قرائت با فتح قاف خوانده شده كه از مصدر «قرار» به معناى استقرار و آرام يافتن در جايى است و حال آنكه در قرائت ديگر با كسر قاف از مصدر «وقار» به معناى متانت است.
طبرى بر مبناى قاعده غالبى اشتقاق در عربى معتقداست كه فعل امر مصدر «قرار» با همزه وصل زايده به صورت «اقررن» ساخته مى شود و بر همين اساس قرائت دوم را تأييد مى كند.
نكته اي كه وجود دارد اين است كه با توجه به قرائت نخست معناي اين بخش از آيه فرمان به خانه نشينى همسران است و در قرائت دوم به معناي لزوم وقار و متانت پيشگي آنان مي باشد، همين تفاوت اختلاف باعث شده است كه برخي به استناد قرائت نخست تلاش كنند تا از اين آيه با عنوان مستندى براى ممنوعيت دستيابى زنان به برخى پست هاى اجتماعى كه اقتضاى رفت و آمد فراوان به بيرون از منزل و قرار گرفتن در معرض مردان بيگانه
دارد، بهره برند.
حال آنكه در مقابل، گروهى ديگري از مناسبت بين دو جمله «قَرنَ فى بُيوتِكُنَّ» و «لا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجهِليَّة» چنين استفاده كرده اند كه فرمان به خانه نشينى در برابر خود نمايى مرسوم در دوره جاهلى است و به طور مطلق از بيرون رفتن زنان از منزل نهى نشده است.
در واقع همان طور كه برخي مفسرين اشاره نموده اند در صورت تفسير آيه به لزوم خانه نشينى نيز اين حكم از نوع احكام ارشادى است كه صرفاً جنبه حمايت از حريم عفت زنان داشته و در صورت حفظ اين حريم در بيرون از منزل، موردى براى حرمت نمى ماند.
مفسران در تفسير واژه تبرج معاني چون خودآرايى و طنازى، راه رفتن با ناز و كرشمه، هر گونه اظهار زينت و زيبايى در برابر مردان بيگانه و حتي در بيان مصداق آن را راه رفتن در فاصله نزديك با مرد بيگانه دانسته اند.
در اين كه تبرّج به شيوه جاهليت اُولى، چگونه تبرجى است، مفسران اقوالى دارند.
-1 خروج زنان از منازل و راه رفتن آنان در ميان مردان است؛
-2 منظور راه رفتن با ناز و غنج و دلال است؛
-3 منظور با تكبر راه رفتن است؛
-4 زنان لباس هاى نازكى مى پوشيدند كه بدن نما بود.
در كتاب الوجيز آمده است كه خدا به زنان پيامبر پاداش دو چندان مي دهد چه ثواب باشد چه گناه چون كه اين امتياز نتيجه تفاوت نژادي و ذاتي نيست بلكه به سبب ارتباط مستقيم آن ها با رسول خدا است.
از اين رو اسلام خواستار خودشناسي و حسن شهرت آن ها است و از اين خاستگاه خداوند تماس زنان پيامبر را با افراد
جامعه محدود مي كند و واجب است كه سخن گفتن زن مسلمان و ذاتاً زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم با مردان، خالي از غنج و دلال باشد تا مبادا آن ها را به خواسته هاي نا مشروع ترغيب كند تا عفت شان محفوظ بماند و خانواده از آسيب در امان ماند زيرا منافقين و دشمنان اسلام همواره درصدد يافتن راهي هستند كه در دستگاه رهبري ديني نفوذ كنند و چه بسا وسيله نفوذ همسر او باشد هر گاه فردي ضعيف و در برابر ديگران تسليم پذير باشد.
برخي مفسرين گفته اند كه خداوند در اين آيه به زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم دستور داده است كه قرار و آرام گيرند و ثبات در خانه هاي خود كه لازمه آن بيرون نيامدن از خانه باشد؛ چون همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم براي خود حجره و خانه مخصوص داشته اند و فرمان ديگر خداوند به همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم اين بود كه از خود نمايي و خودآرايي هاي دوران جاهليت پرهيز كنند زيرا كه زنان در دوران هاي پيش از اسلام خودآرايي نموده و در معرض نگاه نامحرمان قرار مي گرفتند.
اين نكته حائز اهميت است كه در اين آيه اگرچه خطاب به همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم است اما حكم آن عام و شامل همه زنان مى شود.
مفسران در بيان مقصود از تبرج در«جاهليت اولى» اقوال متعددي دارند و سعي مي كنند براي جاهليت نخستين دوره زماني مشخصي را يابند همچنان كه برخي براي جاهليت ثانويه نيز به دنبال دوره اي زماني هستند.
علامه طباطبايي در
اين زمينه معتقد است:
«منظور از جاهليت اولي همان جاهليت قبل از اسلام است، پس مراد جاهليت قديم است. امّا اين كه برخي از مفسران گفته اند مراد از جاهليت اولي زمان بين آدم عليه السّلام و نوح عليه السّلام باشد، كه هشتصد سال بوده است، يا اين كه بين ادريس عليه السّلام و نوح عليه السّلام است، يا زمان داود عليه السّلام و سليمان عليه السّلام باشد، يا زمان تولد حضرت ابراهيم عليه السّلام ، يا فاصلة بين زمان حضرت عيسي عليه السّلام تا حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم سخناني است كه دليلي بر درستي آن ها وجود ندارد.».
در تفسير نمونه نيز آمده است: «به هر حال اين تعبير نشان مي دهد كه جاهليت ديگري همچون جاهليت عرب در پيش است، كه ما امروز در عصر خود اين پيشگويي قرآن در دنياي متمدن مادي را مي بينيم. ولي مفسران پيشين، نظر به اين كه چنين امري را پيش بيني نمي كردند، براي تفسير اين كلمه به زحمت افتاده بودند، لذا «جاهليت اولي» را به فاصلة ميان آدم و نوح، و يا فاصله ميان عصر داود و سليمان كه زنان با پيراهن هاي بدن نما بيرون مي آمدند، تفسير كرده اند، تا جاهليت قبل اسلام را جاهليت ثانيه بدانند. ولي چنان كه گفتيم نيازي به اين سخنان نيست، بلكه ظاهر اين است كه «جاهليت اولي» همان جاهليت قبل از اسلام است ...و «جاهليت ثانيه» جهالتي است كه بعداً پيدا خواهد شد. ( همچون عصرما ) ».
ابن عطيه اشاره به اين حقيقت نموده كه منظور از جاهليت نخستين زمان قبل از
اسلام است و البته معتقد است كه منظور اين نيست كه پس از آن هم جاهليتي باشد بلكه لفظ اولي را به نسبت اسلام كه پس ازآن آمده واول جاهليت بوده و سپس اسلام آمده ذكر كرده است.
اين دسته نظرات را مي توان اين گونه كامل نمود كه براساس شواهد اين آيه در سياق تاريخى متن مقدس قرآن بيشتر ناظر به جاهليت شبه جزيره در دوره نزديك به اسلام است.
زمخشري مي نويسد: مي تواند منظور از جاهليت اولي جاهليت كفر پيش از اسلام باشد و جاهليت ديگر، جاهليت فسق و فجور در زمان اسلام باشد، بنابراين، معناي آيه اين مي شود كه بار ديگر مانند تبرج زنان در عصر پيش از اسلام خودنمايي و تبرج نكنيد.
اين دسته از مفسران در بيان چگونگي جاهليت ثانويه معتقدند كه آثارى از اخلاق دوره جاهلى ممكن است در دوره اسلامى نيز بر جاى مانده و به طور كلى ريشه كن نشود.
دراين ميان سيد بن قطب مدعي است كه اصلا جاهليت نام يك دورة تاريخي نيست بلكه نام يك نوع فرهنگ است:
جاهليت دورهاي خاص و مشخص از زمان نيست، بلكه حالت اجتماعي و فرهنگ خاص است، كه جهان بيني خاصي در بارة زندگي دارد، ممكن است اين حالت و جهان بيني در هر جا و هر زماني پيدا شود. هر جا كه باشد معلوم مي شود جاهليت در آنجا وجود دارد با اين حساب، ما اكنون در دورة جاهليتي كور زندگي مي كنيم، با احساساتي خشن، با جهان بيني حيواني، با درك نازلي از انسانيت، در جامعه اي زندگي مي كنيم كه حس مي كنيم در
آن طهارت و پاكيزگي و بركتي وجود ندارد. به وسايل طهارتي كه خداوند در اختيار بشر قرار داده و راه هايي را كه براي رهايي از جاهليت مشخص كرده اعتنايي نمي كند. و جاهليت آن زمان و تبرج آن بسيار ساده بوده و جاهليت امروز بسيار عميق است.
به هر روي آنچه از مجموع اين نظرات مشخص است اين است كه گرچه در گذشته جاهليتي بوده و با آمدن اسلام و تلاش هاي پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم وائمه عليهم السّلام آن مشي از جامعه رخت بربست لكن امروزه به جهت دوري بشر از ارزش هاي انساني و غوطه ورشدن در اقيانوس بي سرانجام شهوات وامكانات دنيوي، گونه اي ديگر از جاهليت ايجاد گشته است كه گرچه از لحاظ ظاهري با جاهليت پيش از اسلام تفاوت دارد لكن ماهيتاً يكي است از جمله اينكه در دنياي امروز نيز مشي بسياري از زنان بر اساس تبرّج واختلاط بوده و مايه انگيزش جنسي وايجاد فواحش و تاخت عظيم شهوات در ميدان زندگي شده است جالب آنكه چنين افرادي چون هدف انسانيت را به كناري برده اند و غافل گشته اند خود را سعادتمند دانسته چراكه از لحاظ اقتصادي و نظامي و عمراني جوامع شان را در پيشرفت مي بينند حال آنكه سعادت واقعي در ميزان تقرب انسان به خداند تعيين مي شود كه مايه تعالي ايمان است.
پس چنين افراد و رفتارهايى جز ارتجاع و انحطاط به قرون گذشته و بازگشت به زندگى ابتدايى جاهليت نخستين ( اولى ) نتيجه ديگري ندارد.
بنابر اين، عظمت چنين خطري باعث شد تا قرآن پانزده قرن پيش نسبت به گذشتن
از حدود خودآرايي و خود نمايي در زنان هشدار داده بود و در بسياري از روايات نيز همين امر تاكيد شده است.
پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نهي فرمودند ازاينكه زن براي غير همسر خود آرايش كند و زني را كه مرتكب چنين عملي شود سزاوار عذاب وآتش دانسته اند.
و نيز نهي كردند از اينكه زن لباسي بپوشد كه در ميان مردم انشگت نما باشد و همه به اونگاه كنند.
عايشه مي گويد: رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم در مسجد نشسته بود، زني از قبيله«مزينه» درحالي كه زينت كرده بود و لباس هايش را به زمين مي كشيد، با عُجب و تكبّر وارد مسجد شد، پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم به مردم فرمودند: اي مردم! زنانتان را از زينت كردن و تبختر در مسجد منع كنيد؛ زيرا بني اسرائيل بدين سبب مورد لعن واقع شدند كه زنان آنان با زينت در معابد حاضر مي شدند.
همچنين ايشان در روايتي ديگر، دو گروه را اهل دوزخ دانستند. در توصيف گروه دوم فرمود: زناني كه به ظاهر پوشيده اند اما در واقع برهنه و بي حجابند؛ با زرق و برق، خود را به مردم نشان مي دهند و هوس هاي آنان را به سوي خود جذب مي كنند، موهاي سرشان همچون كوهان شتر عربي است.
اين روايات اگرچه از نظر سند محل تامل است و نمي توان به تنهايي به آن ها اعتماد و استناد كرد اما مضامين آن ها موافق با آيه نهي«تبرج» است و مي توان به عنوان مويد ازآن ها بهره جست.
از جمله موارد خود نمايي عطر زدن و خوشبو
نمودن خويش در اجتماع است.
پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: «زني كه با بوي خوش از خانه بيرون رود تا زماني كه به خانه باز نگشته از رحمت الهي به دور است».
از طرفي پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم در حديثي ديگر نسبت به خوشبو نمودن زن براي شوهرش موكد بوده اند تا جايي كه آرايش مخصوص زن براي شوهر نابينايش را خوشبويي مي دانند. امام صادق عليه السّلام فرمود: از رسول خدا سؤال شد: زن چگونه براي شوهر نابينا آرايش كند؟ فرمود: با استعمال عطر و خضاب كردن، كه نوعي بوي خوش است.
نتيجه: بنابراين، همان طور كه پيش تر گفتيم اسلام با اصل تبرج و زينت مخالف نبوده و حتي براي همسري كه شوهرش نابينا است چاره ديده است و اين نشان از اهميتي است كه دين اسلام به اين مقوله در زندگي زناشويي مي دهد.
انسان داراي تمايلات گوناگوني است كه بخشي از آن ها ارتباط مستقيمي با موارد دنيوي چون مال و مقام و زيبايي و تجمل وامثال آن دارد.
اگراين نوع از تمايلات كه فطرتاً در انسان ها به وديعه گذارده شده و در حد معمولش در زندگي بشر ضرورت دارد به صورت طبيعي ارضا گشت انسان منحرف نگشته و راه اعتدال را پيش مي گيرد لكن گاه انسان ها به طور طبيعي ارضا نمي گردند و زياده خواهي را آگاهانه يا ناآگاه پيشه مي سازند كه باعث مي گردد از تمايلات ضروري به سمت تمايلات بدلي سوق پيدا كنند واز راه و هدف فطرت خويش منحرف گردند.
به عنوان نمونه تجمل و زينت در حد معمولش، مطلوب اسلام
و انسان است ولي گاه انسان از حد معمولش تجاوز نموده و دچار انحراف و افراط مي گردد كه امري مذموم و قبيح است.
اين موضوع كه چه زمينه هايي باعث مي گردد تا تجمل گرايي به شكل افراطي آن نمودار گردد مطلبي است دراز دامن كه نيازمند مجالي فراخ تر است لكن در بحثي كوتاه بايد اشاره نمود كه زمينه هاي ايجاد چنين ناهنجاري بسياراست و ما به برخي از آن ها اشاره مي نماييم.
غفلت در لغت به معناي پوشيده و مخفي بودن است. و نيز بنا بر آنچه برخي گفته اند غفلت، غايب شدن چيزي از خاطر انسان و عدم توجّه به آن است و گاهي در مورد بي توجهي و روي گرداني از چيزي نيز استعمال شده است. پس غفلت عبارت است از نبود تذكّر و يادآوري.
انسان به توسط قدرت انتخاب واختيار و با توجه به نشانه هاي موجود در دنيا راه صحيح را از سقيم تشخيص داده و به سعادت مي رسد لكن غفلت دراين ميان يكي از عوامل مهم در رسيدن انسان به هلاكت است چراكه باعث مي گردد تا انسان به نشانه هاي موجود در دنيا به منظور انتخاب راه صحيح بي توجه شود و راهي را برگزيند كه با هدف عاليه وي در تضاد بوده و او را به ورطه نابودي و ضلالت مي كشاند.
قرآن شريف غافلان را در حكم چهارپايان به شمارآورده و مى فرمايد :
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثيرا مِنَ الجِنِّ و الْأِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهون بِهَا وَ لَهُم أَعْيُنٌ لا يُبْصِرونَ بِها وَ لَهُم اذَانٌ لايَسْمَعُونَ بِها اُولَئِكَ كَالْاَنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اولئكَ هُمُ
الغافِلونَ».
آنچه درآيات و روايات به عنوان نشانه هاي غفلت ازآن ها ياد شده است موارد بسياري است.
پيامبراعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم در پاسخ به سوالي درباره نشانه هاي غفلت فرمودند: «اما علامة الغافل فأربعة؛ العمي و السهو و اللهو و النسيان». نشانه هاي غافل چهار چيز است: نابينايي ( منظور عدم بصيرت نسبت به حقايق و فرونهادن چشم دل درباره آن ) و سهو و لهو و نسيان است.
در واقع غافل كسي است كه بي بصيرتي در دنيا را پيشه كرده و دچار فراموشي و عدم توجه به آينده شده و سرگرم دنيا و زخارف آن مي شود.
حضرت على عليه السّلام درباره نقش غفلت در بي بصيرتي انسان مى فرمايد: «دوام غفلت، بينايى دل را كور مى سازد».
لقمان حكيم نيز آن زمان كه فرزند را نصيحت مي نمايد و در بيان نشانه هاي امور مختلف به غفلت نيز اشاره داشته و غافل را فردي معرفي مي كند كه دچار سهو و لهو و نسيان باشد.
همان طور كه مي دانيم نسيان فراموش نمودن دانسته ها است لكن سهو توجه ننمودن به اموري است كه شايسته توجه هستند والبته بايد توجه داشت كه منظور از سهو و نسيان دراين بيانات سهو و نسيان اختياري است كه انسان خود آن را بر مي گزيند و با بي توجهي به امور معنوي و ديني آخرت را فراموش نموده و سرگرم دنيا مي شود.
البته در برخي ديگر از بيانات نشانه هاي بيشتري براي غفلت ذكر شده از جمله عدم پند گيري از حوادث و بلاها كه انسان با وجود اين كه بلا را مي چشد
يا مي بيند ولي باز به كج روي مي پردازد و بي اعتنا است حتي همين تغيّرات دنيوي و رفتن وآمدن ها نيز او را بيدار نمي كند.
به عنوان نمونه رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: «أغفل الناس من لم يتعظ بتغير الدنيا من حال الي حال». غافل ترين مردم كسي است كه از دگرگوني هاي دنيا پند نگيرد.
اتلاف فرصت ها و عدم برخورداري ازهدف مشخص در زندگي وصرف عمر در بيهوده گري _ يعني عمرش را در اموري صرف كند كه براي آخرتش سودي ندارد و يا حتي در اموري مصروف نمايد كه سودي نه براي دنيا و نه آخرت دارد_ از نشانه هاي غافلان است.
علي عليه السّلام در اين زمينه مي فرمايند: «كفي بالرجل غفلة ان يضيع عمره في ما لاينجيه» براي غفلت انسان، همين بس كه عمر خود را در چيزي كه مايه نجات او نيست، ضايع كند.
همچنين آن حضرت در بياني ديگر صرف نمودن فرصت ها در اموري كه ارتباطي با انسان ندارد را از نشانه هاي غافلان مي دانند و در واقع منظور از آن امور، مواردي است كه بي ارتباط با هدف عالي انسان يعني تقرب به خدا و رضايت او و دستيابي به فوزي عظيم در آخرت باشد.
ايشان مي فرمايند: «كفي بالمرء غفلة ان يصرف همته في ما لايعنيه». براي غفلت انسان همين بس كه عمر خود را در چيزي كه مربوط به او نيست، صرف كند.
بنابر اين، سهو و نسيان، لهو و بيهوده گري، عدم پند گيري از بليات و تغييرات دنيوي از جمله نشانه هاي غفلت و غافلان است.
يكي از مهم ترين عوامل غفلت، ناداني
و جهل و ناآگاهي است.
عدم شناخت مقام پروردگار، نا آگاهي به مسأله قيامت، و نيز ناآگاهي نسبت به بي اعتباري مال و مقام و ثروت دنيا، بي خبري از وسوسه هاي شيطان، از مهم ترين عوامل غفلت است.
نا آگاهي به مفهوم عام آن، موجب بسياري از انحرافات گشته و انسان را به سمت افراط و تفريط مي كشاند و اعتدال در قاموس فكري افراد نا آگاه جايگاهي ندارد.
علي عليه السّلام سرچشمه زياده روي ها و كوتاهي ها را در همين مهم ديده و مي فرمايند:« لايُري الجاهلُ إلّا مفرطاً أو مُفَرّطاً». نادان ديده نمي شود جز آنكه در كارها زياده روي يا كوتاهي كند.
چه اينكه فرد نادان راه وسط را نمي شناسد بلكه اصلا وي راهي را نمي شناسد چه حق و چه باطل؛ لكن انسان ناگزير است در زندگي هدف و مشيي را گزينش نمايد و بدان پايبند باشد كه در اين ميان وجود شيطان و هواي نفس باعث مي گردد تا با تزيين نمودن راه باطل كه همان راه افراط و تفريط است در نظر انسان، چنين وانمود شود كه بهترين گزينه براي انتخاب روشي در زندگي راه باطل است كه با افراط و تفريط همراه است و انسان نا آگاه نيز به آساني آن را مي پذيرد.
يكي از نمودهاي افراط در زندگي روي آوردن بي حد و حصر به تجملات مي باشد كه اسراف يكي از نشانه هاي اين روي آوردن است.
بنابر اين، لازم است تا انسان ها سطح آگاهي هاي خويش را در زمينه هاي ديني و اجتماعي افزايش دهند البته لازم است توجه شود كه در فرمايش اميرالمومنين عليه السّلام نادان و
ناداني صرفاً در ناآگاهي خلاصه نمي شود بلكه فردي كه نتواند از فرصت ها و امكاناتش به نحو مطلوب استفاده نمايد و قدرت تصميم گيري و انتخاب مسير مشخص را در زندگي ندارد نيز شامل است.
غفلت داراي مراتب است و ساحت هاي گوناگون دارد لكن مهم ترين آن غفلت از ياد خدا است كه ديگر غفلت ها نيز به گونه اي با آن در ارتباط است و در غفلت از خدا غفلت از خويشتن نيز مطرح است.
قرآن شريف مي فرمايد: «ولا تكونوا كالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون».
سبب فراموش كردن نفس، فراموش كردن خدا است، زيرا وقتى انسان خدا را فراموش كرد، اسماى حسنى و صفات علياى او را كه صفات ذاتى انسان ارتباط مستقيم با آن دارد نيز فراموش مى كند، يعنى فقر و حاجت ذاتى خود را از ياد مى برد، قهراً انسان نفس خود را مستقل در هستى مى پندارد، و به خيالش چنين مى رسد كه حيات و قدرت و علم، و ساير كمالاتى كه در خود سراغ دارد از خودش است، و نيز ساير اسباب طبيعى عالم را صاحب استقلال در تاثير مى پندارد، و خيال مى كند كه اين خود آن ها هستند كه يا تاثير مى كنند و يا متاثر مى شوند.
اينجا است كه بر نفس خود اعتماد مى كند، با اينكه بايد بر پروردگارش اعتماد نموده، اميدوار او و ترسان از او باشد، نه اميدوار به اسباب ظاهرى، و نه ترسان از آن ها، و به غير پروردگارش تكيه و اطمينان نكند، بلكه به پروردگارش اطمينان كند.
اصولاً يكي از بزرگترين بدبختي ها و مصائب انسان خود فراموشي است، چرا كه ارزش ها
و استعدادها و لياقت هاي ذاتي خود را كه خدا در او نهفته و از بقيه مخلوقات ممتازش ساخته، به دست فراموشي مي سپرد، واين مساوي با فراموش كردن انسانيت خويش است، و چنين انساني تا سر حد يك حيوان درّنده سقوط مي كند، و همّتش چيزي جز خواب و خوراك و شهوت نخواهد بود. و اين ها همه عامل اصلي فسق و فجور بلكه خود اين فراموشي بدترين مصداق فسق و خروج از طاعت خداست. لذا در پايان آيه مي گويد: «آنها فاسقانند».
بنابر اين، انسان زماني كه خدا را فراموش نمود به خود فراموشي دچار مي شود و ارزش خويش را فراموش مي نمايد و تصور مي كند كه موثر اين جهان نه خداي واحد قاهر بلكه زر و زور است و به همين جهت تمام همتش را در آن مسير مصروف مي كند و براي چنين فردي ديگر مسئوليت پذيري و پاسخ گويي نسبت به اعمال در پيشگاه خدا معنايي ندارد.
به همين جهت اين افراد از آخرت نيز غافل هستند چرا كه اگر مي دانستند زماني مي بايد نسبت به اقداماتشان در سراي آخرت پاسخگو بوده و نيز اين سرا ناپايدار است و آن سرا است كه خود و جزايش پايدار مي باشد قطعاً دل بسته به دنيا نمي شدند.
خداوند درآيه7سوره روم به همين حقيقت اشاره مي نمايد: «يَعْلَمُونَ ظاهِرا مِنَ الْحَيوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ».
يعني افرادي كه دنيا پسندگي نموده و صرفاً خود را مغروق برخي تجملات در دنيا كرده اند افرادي هستند كه از آخرت غافل مي باشند و گرنه هيچ عاقلي دنياي فاني را بر سراي باقي ترجيح
نمي دهد.
امام رضا عليه السّلام مي فرمايد: «مال دنيا جمع نمي شود مگر با پنج خصلت، بخل بسيار و آرزوهاي دراز و چيرگي آزمندي و ترك صله رحم و دنيا پرستي و فراموش كردن آخرت».
منظور از جمع مال دنيا در اين روايت جمع مالي است كه با هدف اندوختن براي رفاه بيش از اندازه باشد و در واقع سخن در اين روايت اين نيست كه هر فردي كه به جمع مال دنيا بپردازد امري مذموم را انجام داده بلكه منظور اين است كه تمام هدف انسان اين باشد و دل بسته گردد و همان طور كه حضرتش به پنج خصلت اشاره مي فرمايند در مرتبه پنجم اشاره به فراموشي آخرت به عنوان يكي از عوامل دنياپرستي و تجمل گرايي افراطي نام مي برند.
علي عليه السّلام درباره ضرورت يادمرگ و قيامت مي فرمايند: «وقتى هواى نفس و شهوت ها به سراغتان آمد، مرگ را زياد به ياد بياوريد؛ زيرا براى شما پند دهنده خوبى است. پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم اصحابش را به ياد آورى مرگ بسيار سفارش مى كرد و مى فرمود مرگ را فراوان ياد كنيد؛ زيرا لذت ها را از بين مى برد و ميان شما و شهوت ها مانع مى شود».
همچنين ايشان در بياني ديگر مي فرمايند: «هر كسى كه زياد به ياد مرگ باشد با اندكى از دنيا دلگرم و راضى است».
در نهايت خداوند جزاي فراموشي مرگ و قيامت را عذاب شديد درآن سرا معرفي مي كند: «ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب».
«اِنَّ الَّذِين لَايَرْجُونَ لِقآئَنا وَ رَضُوا
بِالحَيوةِ الدُّنيَا وَ اطمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غَافِلُونَ اُولئِكَ مَأوَيهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ».
همچنين جزاي فراموشي خداوند نيز سختي و تنگي در زندگي و كور محشور شدن در آخرت و عذاب است.
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى». «وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً».
انساني كه به غفلت از خدا و به تبع آن از خود و آخرت دچار مي شود ديگر پرستش خداوند در عمل براي او جايگاهي ندارد گرچه ممكن است در گفتارش خود را پرستش كننده خدا بداند لكن در رفتارش پرستش كننده هواي نفس است چرا كه اگر خدا را حقيقتاً مي پرستيد غافل بودن از او معنا نداشت.
خداوند درآيه28 سوره كهف غفلت را عامل تبعيت از هوي نفس و در نهايت افراطي گري در دنيا مي داند.
«وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ».
حب و علاقه به مال و زندگي مادي و ديگر شهوات در وجود انسان است كه همه آن ها براي ادامه حيات ضروري است لكن گاه گرايش انسان به اين اميال كه در حد متعادلش مطلوب، بلكه لازم است از حد متعارف تجاوز نموده و انسان خود را اسير آن مي نمايد و از آن به هوا پرستي تعبير مي شود وانسان هوا پرست به افراط روي مي آورد چراكه طبع آدمي هماره تمايل به فزون خواهي دارد و اين فزون خواهي با رهبري هواي نفس به سمت نابودي پيش مي رود.
امام خمينى رحمه الله عليه در بياني پس از آنكه به وجود حب
دنيا و متعلقاتش اشاره نموده اند نسبت به تجاوز وافراط از حد معمول دنيا خواهي هشدار مي دهند.ايشان مي فرمايند:
«چون انسان وليده اين عالم طبيعت است و مادر او اين دنياست و اولاد اين آب و خاك است، حبّ اين دنيا در قلب او از اول نشو و نما، مغروس است و هر چه بزرگ تر شود، اين محبت در دل او نمو مى كند و به واسطه اين قواى شهويه و آلات التذاذيه كه خداوند به او مرحمت فرموده، براى حفظ شخص و نوع، محبت او روز افزون مى شود و دل بستگى او رو به ازدياد گذارد. چون اين عالم را محل التذاذات و تعيّشات خود مى پندارد و مردن را اسباب انقطاع از آن ها مى داند. و بدان كه نفس در هر حظى كه از اين عالم مى برد، در قلب اثرى از آن واقع مى شود كه تأثر از مُلك و طبيعت است و سبب تعلق آن است به دنيا و التذاذات هر چه بيشتر باشد، قلب از آن بيشتر تأثر پيدا مى كند و تعلق و حُبَّش بيشتر مى گردد تا آن كه تمام وجهه قلب به دنيا و زخارف آن گردد و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيئات براى همين محبت و علاقه است».
پرستش هواي نفس قطعاًاز هر نوع بت پرستي خطرناك تر است؛ بلكه بت پرستي خود از هوا پرستي سرچشمه مي گيرد.
پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم مي فرمايند: «خطرناك ترين پرتگاهي كه بر سر راه سعادت شما قرار گرفته هوا پرستي وآرزوهاي دور و درازاست چراكه
پيروي از هوا شما را از حق باز مي دارد و آرزوهاي دراز آخرت را به دست فراموشي مي سپارد».
امام صادق عليه السّلام مي فرمايند: از هواى نفس بترسيد همان گونه كه از دشمنان بيم داريد؛ زيرا براى انسان از پيروى هواى نفس و آن چه بر زبان جارى مى شود، چيزى دشمن تر نيست.
و قطعا اين بيانات واطلاق دشمن به هواي نفس بي دليل نيست چه اينكه خداوند در قرآن شريف در هشداري به انسان ها نسبت به خطر هواي نفس، آن را مايه گمراهي انسان و رسيدنش به مقامي پايين تر از چهار پايان معرفي مي كند: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون». « أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً».
و قطعاً خطرناك ترين جانوران نزد خداوند انسان هايي هستند كه قابل هدايت نيستند همان هايي كه بر گوش و قلب و چشمشان مانع است و به همين جهت نا شنوا و نفهم و نابينا هستند: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُون».
وآن زمان كسي كه نفهم و نابينا و ناشنوا شد ديگر هر عملي را كه انجام مي دهد به نظرش درست و جالب مي آيد.«الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً».
و همين حقيقت است كه علي عليه السّلام مي فرمايند: «الهوي عدوالعقل». هوا پرستي دشمن
عقل است چراكه انسان آن زمان كه هوس پرست شد كاركرد عقلش را كه وظيفه تشخيص بدي از خوبي است از دست مي دهد.
از جمله مواردي كه انسان هوس پرست به عنوان عملي شايسته مي پندارد گزينش دنيا به عنوان هدف غايي و تجمل گرايي افراطي است.
واين امري طبيعي است چراكه هر زمان انسان غافل از ياد خدا شود و پيرو هواي نفس گردد قطعا دنيا در قلب او به جاي ياد خدا قرار مي گيرد چراكه براساس آيه قرآن خداوند در درون كسي دو دل قرار نداده يعني آنكه يا جاي ياد خدا است و يا دنيا « مَا جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِ».
خداوند درآيه 29سوره نجم اشاره به همين حقيقت مي كند كه كساني دنيا را به عنوان غايت اهدافشان بر مي گزينند كه ياد خدا را فراموش كرده اند و غافل شده اند.«فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا».
على عليه السّلام نيز درباره وابستگي عده اي به اين دنيا مى فرمايند: «دنيا گذرگاه است و كسى در آن جاويدان نمى ماند، ولى مردمى كه از اين بازار مى گذرند، دو دسته اند: يك دسته خود را در اين بازار مى فروشند و اسير مى كنند و دسته ديگر، خود را مى خرند و آزاد مى سازند».
هم چنين امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
«مَثَل دنيا مَثَل آب درياست؛ تشنه هر چه از آن بياشامد، بر تشنگى اش مى افزايد تا اين كه او را بكشد».
خلاصه سخن اينكه انسان زماني كه دچار غفلت از خدا شود قطعاً غافل از اصل خويشتن كه خداوند
درباره اش فرمود: «نفخت فيه من روحي» شده است و ديگر به هر امري امتثال مي نمايد و ارزش خويشتن را در نظر نگرفته و خود را مسئول در سراي آخرت نمي داند چرا كه بدان نيز غافل است و همين عوامل باعث مي شود تا وي به هوا پرستي روي آورد و دنيا را برگزيند و در گرايش به تجملات و زخارف آن افراط ورزد.
يكي از زمينه هاي گراييدن افراط گونه به تجملات دنيوي ضعف شخصيتي و خودنمايي در جهت آن است.
بدين معنا كه فردي كه احساس مي نمايد دچار كمبود و ضعف از نظر مقامي در ميان مردم است و شخصيتش آن گونه كه او انتظار دارد به ظهور نرسيده و مردم به او توجه لازم را ندارند از اين رو به سراغ تجملات رفته و به هر طريقي سعي مي نمايد كه اين ضعف را جبران و از مسير نمايش تجملات و ثروت هاي خويش كسب شهرت و مقام و شخصيت بنمايد.
قطعاً اين حالت كه منشعب از بيماري هاي رواني است و چنين فردي اعتماد به نفس خويش را به كلي از دست داده است و هر ميزان هم كه به نمايش تجملات بپردازد باز نيز اغنا نشده و خود را ضعيف مي پندارد.
احساس كمبود و ضعف شخصيتي مي تواند به علل مختلفي باشد گاه فردي كه همواره در رسيدن به خواسته ها و آرزوهي خويش در زندگي ناكام مانده و با تنگدستي و محروميت دست به گريبان بوده است، و هرگاه افراد ثروت مند و تجمل گرا را مشاهده نموده به آن ها غبطه و حسرت خورده و آرزو نموده
كه روزي چون آن ها بتواند زندگي موسعي داشته باشد و ثروت مند گردد تا از اين طريق همچون آن ها براي خود اعتباري در جامعه كسب نمايد و به تدريج اين سرخوردگي ها انباشته شده و به عقده هاي رواني براي وي تبديل مي شود و در شخصيت او اختلال ايجاد مي كند، در اين صورت شخص سر خورده براي حفظ شخصيت خود به ابزارهايي متوسل مي شود كه در روان شناسي از آن به«نسيم هاي رواني»يا«واكنش هاي دفاعي»ياد مي شود و از ميان آن«تصعيد»و «جبران» را مي توان نام برد.
يعني آن زمان كه به مال و منالى رسيد سعي مي كند آرزوى ديرينه خود را با ولع هرچه تمام تر به مرحله واقعيت و عمل برساند.
قرآن شريف درسوره مباركه قصص به جريان يكي از چنين افرادي مي پردازد كه چون در گذشته از نظر مقام وثروت در جايگاه ضعف قرار داشت حال كه به ثروت عظيمي رسيد سعي نمود كه جبران گذشته را با خودنمايي انجام دهد.
آن فرد كه قارون است به فرموده قرآن از قوم موسي عليه السّلام بود: «إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى...».
علامه مطهري مي فرمايند: قارون سبطى بود نه قبطى؛ يعنى از قوم موسى عليه السّلام بود و از همان مستضعفان بود كه فرعون آن ها را به استضعاف گرفته بود. با اين حال، هنگامى كه ثروت مند بزرگى شد، بر قوم خودش كه همان مستضعفان بودند، شوريد و طغيان كرد.
بنابر اين، يكي از علل نمايش ثروت از سوي قارون و بيرون آوردن طلا و جواهر خود با كمك مردان قوي و نيرومند، جبران ضعف شخصيتي
خويش و كسب احساس شوكت و عظمت بود كه به قارون از نمايش ثروت دست مي داد.
البته گاه علت تجمل گرايي افراطي و نمايش ثروت و قدرت در كمبودهاي ديگري همچون بي بهره بودن از علم وآگاهي، عدم برخورداري از موقعيت اجتماعي و سياسي مطلوب وامثال آن باشد كه فرد مي كوشد با ثروت و تجملات خويش بر آن كمبود ها سرپوشي نهد.
بنابر اين، چنين افرادي ارزش و عزت را در كسب منافع دنيوي و رسيدن به بالاترين حدود ثروت و كاربست حداكثر تجملات در زندگي و به نمايش گذاشتن آن ها ديده و راه دارا بودن از شخصيت انساني را در همين محدوده جست و جو مي نمايند. البته اين افراد ذلت و بي شخصيتي و كم ارزش بودن افراد را نيز با همين زاويه ديد دانسته و به سنجش ميان افراد جامعه مي پردازند.
خداوند در آيات 15 و 16سوره فجر به تبيين اين نگرش مي پردازد كه ارزش واهانت و خواري را افراد در نعمات واز بين رفتن آن نعمات مي دانند و در اين ميان فرقي ندارد كه اين نگرش را در ارتباط خويش با خدا به كار برند يا در ارتباط با اجتماع.
«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَن».
چنين افرادي آن گاه كه از سوي خداوند به آن ها نعمتي برسد مي گويند خداى تعالى مرا مورد كرامت قرار داده، به دليل اينكه به من نعمت هايى داده كه به ديگران نداده،و قطعاً من ارزش بيشتري در نزد خدا نسبت به ديگران
دارم وآن زمان كه به علت آزمايش وامتحان آنان اين نعمات گرفته شود يا از ميزانش كم گردد معتقدند كه خداوند آنان را مورد كم توجهي قرار داده و خوار نموده است.
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه مي نويسند: «چنين افرادي خيال مى كند كه اين قدرت و دارايى كه به او داده اند هم اكرام و تنعيم حدوثى است و هم بقايى، و به همين جهت به خود اجازه مى دهد هر كارى كه خواست بكند، چون وقتى انسان پنداشت بقاى نعمت و قدرتش تضمين شده، هر كارى بخواهد مى كند».
ايشان سپس به نكاتي درباره اين آيه اشاره نموده و مي فرمايند:
1- از تكرار كلمه ابتلاء، هم در نعمت و هم در محروم كردن استفاده مى شود كه هم نعمت دادن خدا امتحان است، و هم نعمت ندادنش، هم چنان كه آيه 35سوره انبياء هم همين معنا را تذكر داده مى فرمايد:
«وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً ». پس اين آيه انسان را در طرز تفكرش تخطئه مى كند.
2- نعمت دادن خدا بدان جهت كه نعمت او فضل و رحمت است به عنوان اكرام و احترام خدا نسبت به انسان است، ( چون با نعمت دنيا است كه مى توان بهترين آخرت را تحصيل كرد ) ، و معلوم است كه اين نعمت تا زمانى به عنوان احترام از ناحيه خدا محسوب مي شود كه خود انسان آن را وسيله عذاب دوزخ قرار ندهد.
3- اين دو آيه با هم مى فهمانند كه انسان سعادت در زندگى را عبارت مى داند از تنعم در دنيا و داشتن نعمت هاى فراوان، و ملاك داشتن كرامت در درگاه الهى را همين داشتن نعمت فراوان مى داند،
و بر عكس ملاك نداشتن قدر و منزلت در درگاه خدا را نداشتن پول و ثروت مى پندارد، در حالى كه نه اولى ملاك احترام است و نه دومى ملاك نداشتن حرمت است، بلكه ملاك در داشتن قدر و منزلت نزد خدا تقرب به خداى تعالى از راه ايمان و عمل صالح است، حال چه اينكه آدمى دارا باشد و چه فقير.
آنچه در قرآن كريم به عنوان ارزش آدمي و وسيله اي براي تحصيل كرامت معرفي شده است تقوا است كه دقيقاً با اهداف و رفتارهاي تجمل گرايان افراطي منافات دارد چه اينكه در تقوي مهار خويشتن و هواي نفس مطرح است و در انديشه ديني تقوا به معناي منع كردن نفس از هر گونه بدي و آلودگي و پيروي از دستورات الهي در تمام جهات زندگي است. و پرهيزگار كسي است كه با ايجاد وقاية براي نفس و تزكيه آن از ناپاكي ها و رذائل اخلاقي سعي مي نمايد به خداوند تقرب نموده و تعالي ايمان يابد.
اين در صورتي است كه فرد تجمل گرا خود را اسير نفس نموده و به پرستش هواي نفس دچار است و نه تنها به دنبال تقرب به خداوند نيست بلكه اصولاً از ياد الهي غافل است.
بنابر اين، چنين افرادي كه ارزش و كرامت حقيقي انسان را فداي تجمل گرايي افراطي نموده و به تحصيل ارزش دروغين در آن امور مي گرايند تا احساس حقارت خويش را به كرامت تبديل نمايند قطعاً داراي ناهنجاري ها و شرارت هاي بسياري هستند.
امام هادي عليه السّلام دراين زمينه مي فرمايند: «مَن هانَتْ عَلَيه نَفسُه فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ». كسى كه احساس حقارت و ضعف
نفس مى كند، نبايد از شر او ايمن باشى.
امام صادق عليه السّلام نيز مي فرمايند: هيچ شخصي نيست كه تكبر ورزد يا زورگويي كند مگر به خاطر كمبود كه در خود مي يابد.
بنابر اين، همان گونه كه دراين روايات واضح است بايد از چنين افرادي دوري نمود چرا كه فردي كه ارزش وعزت نفس حقيقي اش جريحه دار گشته واز دست رفته ديگر مانعي براي انجام هر عمل شر و ناشايستي را در برابر خود نمي بيند.
همان طور كه اشاره شد تصور ضعف شخصيتي باعث مي گردد تا برخي افراد به هر طريقي به دنبال كسب ارزش و شخصيت مطلوب باشند گرچه چنين امري را نه در ايمان و تقوي به خدا بلكه در تجمل گرايي و نماياندن خويش و ثروت ها مي جويند.
در حديثي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم است كه فرمودند: هر كسي كه ساختمان را از روي ريا و سُمعَه _ شنواندن به مردم، كارهايي را كه مايه كسب جاه است _ بسازد در قيامت به آتش دوزخ افكنده خواهد شد.
شخصي از آن حضرت پرسيد: چگونه بنايي با اين وصف ساخته مي شود؟ حضرت فرمودند: بدين صورت كه براي بزرگي فروختن بر همسايگان و فخر فروشي بر برادران ديني اش بيش از حدّ لازم براي خود ساختمان بسازد.
دراين ميان خداوند همگان بالاخص چنين افرادي را به تقوي دعوت نموده و نيز ازآن ها مي خواهد به جاي آنكه تمام همت و سرمايه مادي و معنوي خويش را در جهت كسب موقعيت بهتر در مقايسه و رقابت با ديگري از راه تجمل گرايي افراطي مصروف نمايند و به
تكاثر و تبذير و تفاخر روي آورند؛ اين مسابقه را در كارهاي خير و نيك بگذارند و به مستمندان و فقيران كمك كنند و در كارهاي خير سرعت بجويند و پيش دستي كنند و به ديگر سخن اين رقابت را در امور معنوي و اخروي و ديني داشته باشند و نه در مسائل دنيوي و مادي چراكه اين رفتارها مي تواند عزت وارزش دائمي را براي آنان در نزد خدا فراهم آورد و آنان را متنعم از لذايذ نعمات بهشتي نموده و به مقام محسنين نائل آيند.
«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقين الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين».
ثروت مقوله اي است كه وجودش در هر جامعه اي ضروري و مفيد است البته آنچه ما از ثروت در اين جا اراده نموده ايم همان مال و پول است.
هيچ جامعه اي نمي تواند جز از طريق ثروت پيشرفت همه جانبه داشته باشد چراكه بيشتر جنبه ها در جامعه ارتباط مستقيمي با ثروت و حمايت از طريق آن دارند بنابر اين، هر چه ميزان ثروت جامعه اي بيشتر باشد حمايت از بخش هاي مختلف آن بيشتر شده و در نتيجه آن جامعه پيشرفت مي كند.
البته همان گونه كه اشاره شده جامعه نمي تواند در همه جوانب بدون ثروت پيشرفت كند گرچه پيشرفت آن در يك يا دو جنبه بدون ثروت امكان پذير باشد.
اين حقيقت در زندگي شخصي هر فرد نيز صادق است يعني اگر فردي در زندگي خويش داراي مكنت مالي مناسب و ثروت باشد قطعاً مي
تواند سريع تر پيشرفت نمايد.
بنابر اين، مطلوبيت ثروت و ضرورت وجود آن كاملاً محسوس و پذيرفته شده است اما آنچه دراين ميان مطرح است اين است كه آنچه به عنوان پيشرفت يك جامعه يا زندگي شخصي مطرح مي شود چيست و يا برچه اساسي است؟ پاسخ آن روشن است چراكه منظور از پيشرفت جامعه،آن است كه با اهداف عاليه انساني مطابقت بنمايد چراكه در هر امري پيشرفت را بنا بر ارزش ها واهداف مي سنجند و از آن جا كه هدف وارزش انسان كه همانا هدف ازخلقت اوست، عبادت خداوندي است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون». _ البته با تعريف گسترده عبادت و ملحوظ نمودن مشكك بودن آن _..
بنابر اين، جامعه بشري نيز هدفش عبوديت الهي و تقرب به حق تعالي و افزايش درجه ايمان و در نتيجه نزديك شدن انسان به تعالي و تكامل است كه به همين جهت زماني اطلاق پيشرفت به جامعه اي مي شود كه دراين مسير و در نزديك شدن به هدف خويش گامي بردارد.
بنابر اين، از ديدگاه اسلام فزوني ثروت نه تنها مذموم نيست بلكه بسيار مي تواند گره گشا باشد لكن به شرطي كه هدف و نگاه به ثروت و فزوني آن و كاربستش همگي خدا محور باشد.
خداوند درآيات متعددي همگان را متوجه خاستگاه افزايش و كاهش روزي يعني اراده الهي مي نمايد تا تاكيدي باشد بر نگرش خدامحور بر ثروت.
«اَللّهُ يَبْسُطُ الرِّزقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ اِنّ اللّهَ بِكُلِّ شَى ءٍ عَليمٌ ».
امام صادق عليه السّلام با تاكيد بر خدامحوري در نگاه به ثروت مي فرمايند:
«ثروت متعلق به خدا است و
خداوند متعال به عنوان امانت آن را در اختيار مردم قرار داده است و با رعايت ميانه روي براي آنان مجاز شمرده كه بخورند، بپوشند، ازدواج كنند و از وسائل نقليه استفاده كنند».
از ديدگاه اسلام، «مال و ثروت» بايد مايه«قوام اجتماعي»باشد نه آنكه بنيادهاي اجتماعي را به تحليل برد و پايه هايش را فرو ريزد.
اگر ثروتي مايه فساد اجتماعي گردد و صرفاً ميان عده اي ثروت مند دُوَل گردد و در مصارف مد نظر اسلام خرج نشود آن گاه چنين ثروتي جز خيانت و دزدي نخواهد بود و چنين ثروتمنداني هم دزدان خواهند بود.
قرآن شريف در همين زمينه پس از آنكه مصارف فيء را مشخص مي نمايد علت چنين تقسيم بندي را عدم دول شدن ثروت نزد عده اي از اغنياء و ثروتمندان ستمگر دانسته و به خطر آنان همگان را توجه مي دهد.
«...كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ ».
سيدبن قطب در ذيل آيه مي نويسد: اين جمله پايه ى سرمايه دارى اسلام را استوار كرده است و دارائى را براى هر فرد پذيرفته است ولى محدود و مشروط به اين كه سرمايه دست به دست مردم بى نياز نگردد كه مانع باشد از رسيدن به دست فقيران. پس هر روش اقتصادى كه سرمايه را دست به دست سرمايه داران بدهد در اسلام ممنوع است و همه ى داد و ستدها در جامعه ى اسلامى بايد به گونه اي باشد كه به اين نتيجه نرسد و سرمايه را منحصر به دست سرمايه داران نكند. چنانكه زكات معيّن كرده است كه همه ساله از سرمايه ى نقدى و محصول غلّات زمين و چهار پايان سرمايه داران زكات بدهند و
هم از استخراج معادن و نيز قانون مزارعه را معين كرده است كه در آنچه از زمين بهره بردارى شود آنكه زراعت كرده است حقّى دارد و براى امام اين اختيار بر قرار شده است كه زيادى اموال اغنيا را بگيرد و به فقرا بدهد و اگر خزانه و بيت المال خالى شد از اموال سرمايه داران براى آنجا وظيفه اى معيّن كند. و مانع ربا و احتكار شد كه دو راه براي افزودن و اندوختن سرمايه ايجاد نموده است و به طور كلّى نظام اقتصادى روى همين قاعده گذارده شده است كه خود اساس حقّ مالكيّت فردى است.
البته بايد توجه نمود كه به منظور جلوگيري از دول شدن ثروت نزد عده خاصي نمي توان بي ضابطه و با هر سليقه اي ثروت را از گروهي گرفت و به گروه ديگري داد بلكه آنچه مد نظر اسلام است اجراي صحيح قوانين اقتصادي اسلام است كه در ساحت هاي مختلف تحصيل و كاربست ثروت وضع شده است و برنامه هايي همچون خمس، زكات، خراج، چگونگي تقسيم غنايم جنگي و بيت المال كه مي تواند ضامن پويايي نظام اقتصادي را فراهم نمايد.
كه اگر چنين مواردي به صحت و دقت انجام گيرد موجبات عدم گردش ثروت و ركودآن در دست عده اي فراهم شده و از دو طيف _ ثروت مند و فقير_ شدن جامعه جلوگيري مي كند و ميزان فاصله طبقاتي را كاهش مي دهد.
همان طور كه اشاره شد يكي از برنامه هايي كه اسلام براي جلوگيري از انباشت ثروت با هدفي غير الهي در نزد عده اي دنبال مي كند انفاق و كمك به نيازمندان است.
اين
امر بارها در آيات و روايات متعددي تاكيد گشته و نتايج وآثار انجام آن بر فرد و جامعه واجرش در دنيا و آخرت مطرح شده است و در سيره مصومين و بزرگان دين نيز به وضوح امثال به اين امر ديده مي شود.
لكن دراين ميان نبايد از نقش شيطان و ايجاد موانع او بر سر راه انفاق غافل بود چراكه وي سعي مي نمايد به گونه اي دراين برنامه ديني خلل ايجاد كند و قرآن شريف نيز به همين جهت همگان بالاخص صاحبان ثروت را نسبت به گرفتارآمدن در دام شيطان هشدار مي دهد.
«الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم».
اين شيوه شيطان است كه هر چه انسان به تجمل گرايي روي بياورد در نگاه او دست و دلبازي را تزيين مي كند ولي همين كه مقداري از ثروت را در راه رفاه جامعه بخواهد مصروف كند به او وعده فقر داده و از تنگدستي و آينده مي ترساند.
در نظر ابتدايى انفاق و بذل مال، چيزى جز" كم كردن" مال نيست و اين همان نظر كوته بينانه شيطانى است، ولى با دقت و ديد وسيع مى بينيم كه انفاق ضامن بقاى اجتماع و تحكيم عدالت اجتماعى، و سبب كم كردن فاصله طبقاتى و پيشرفت همگانى و عمومى مى باشد و مسلم است كه با پيشرفت اجتماع، افرادى كه در آن اجتماع زندگى مى كنند نيز در رفاه و آسايش خواهند بود و اين همان نظر واقع بينانه الهى است.
قرآن به اين وسيله مسلمانان را توجه مى دهد كه انفاق اگر به ظاهر، چيزى از شما كم مى كند در واقع چيزهايى بر
سرمايه شما مى افزايد، هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى.
اين رفتار شيطان و ترساندن انسان نسبت به فقر در صورتي است كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده كه فرمودند: «هنگامى كه در سختى و تنگدستى افتاديد به وسيله انفاق كردن، با خدا معامله كنيد».
بدين معنا كه نه نتها انفاق مايه فقر و تنگدستي نيست بلكه بر عكس اگر انسان در كسب و كارش و گردش مالي زندگي اش دچار سختي و تنگي شد اگر به ميزان توانايي خويش به انفاق بپردازد بركت در زندگي او زياد گشته گرچه ممكن است ميزان ثروت او اضافه نگردد.
واين نگاه اميرالمومنين عليه السّلام اشاره به همان نگرش خدا محور به ثروت است يعني آنكه چه در زمان تحصيل ثروت انسان بايد توجه نمايد كه اين مال از سوي خداوند به اوامانت داده شده و چه در زمان مصرف آن مي بايدآن را در راهي كه خدا خواسته به كار ببندد و حتي در زمان تنگي معيشت از نظر اقتصادي نيز ايشان انسان را متوجه خدا نموده و با بياني لطيف تعبير «معامله با خدا»را مطرح مي نمايند.
بنابر اين، همه به ويژه صاحبان ثروت بايد توجه داشته باشند كه آنچه از ثروت و مكنت مالي در اختيار آنان است وديعه وامانتي از خداوند است و آنان مي بايد در مصارفي كه او اراده نموده آن اموال را به كار ببرند چراكه ايشان صرفاً جانشيناني بر آن زخارف مالي هستند.
«آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ فَالَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبيرٌ ».
خداوند در اين آيه اشاره به
اين حقيقت نموده كه انسان دراموال دنيوي صرفاً جانشيني بيش نيست.
علامه طباطبايي در ذيل آيه شريفه مي نويسد: خداوند ايشان را در انفاق كردن تشويق مى نمايد، چون وقتى مؤمنين متوجه و متذكر شوند كه مال ايشان ملك خدا است، و ايشان در آن اموال خليفه خدا و وكلاى از ناحيه اويند، هر تصرفى بكنند به اذن او مى كنند قهراً انفاق كردن بر آنان آسان مى شود، و در اين عمل خير، احساس سنگينى نمى كنند.
و يا مراد از خليفه كردن انسان اين است كه: خدا ايشان را جانشين پيشينيان خود در آن اموال كرده، قبلا اين اموال در دست ديگران بود، بعد از درگذشت آنان به ايشان منتقل گرديد، و در چنين فرضى اگر از اموال اين طور تعبير كرده، براى اين بوده كه باز به بيانى ديگر تشويقشان به انفاق كرده باشد، چون وقتى بياد آورند كه اين اموال قبلاً در دست ديگران بوده، و به آنان وفا نكرده، متوجه مى شوند كه به ايشان نيز وفا نخواهد كرد، و به زودى آن را براى ديگران خواهند گذاشت، و با دست تهى خواهند رفت، پس چه بهتر كه تا اختيار آن را در دست دارند بهره اي را براي سراي ديگر و مرگ خود بفرستند، و معلوم است كه انسان با داشتن طرز تفكرى اين چنين در مساله انفاق دست و دل بازتر مى شود، و آسان تر دل از مال دنيا بر مى كند، و در راه خدايش خرج مى كند.
البته در انفاق نيز مي بايد مشي اعتدال پيشه شود و نه آنكه افراط و تفريط صورت گيرد.
خداوند در وصف يكي از ويژگي هاي ممتاز بندگان خالص خويش چنين
مي فرمايد:
«وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوامًا ».
كلمه" انفاق" به معناى بذل مال و صرف آن در رفع حوايج خويشتن و يا ديگران است و كلمه" اسراف" به معناى بيرون شدن از حد است. كلمه" قوام"- به فتح قاف- به معناى حد وسط و معتدل است و همين كلمه به كسره قاف به معناى مايه قوام هر چيز است و جمله" بين ذلك" متعلق است به قوام، و معنايش اين است كه: بندگان رحمان انفاق مى كنند و انفاقشان همواره در حد وسط و ميان اسراف و إقتاراست.
بايد توجه داشت كه انسان زماني مي تواند نگرش خدا محور به ثروت را درك نموده و نسبت بدان پايبند باشد كه رويكردش در زندگي در جهت اصلاح خويش و كمك به ديگران باشد كه اگر چنين شد آن زمان ثروت در نزد انسان نعمتي بس بزرگ است؛ روايت شده است كه: « نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلْعَبْدِ الصَّالِح».
دراين فرمايش، به بيان ارزش خدامحور بودن فعاليت هاي مالي و ثروت اندوزي اشاره شده آن هم با اين نكات كه اولاً مي بايد آن ثروت از راه صحيح كسب شده باشد و با هدفي مقدس كه همان كمك به ديگران و كاربست در مسير الهي است ( توجه به المال الصالح ) ؛ ثانياً كساني شايسته چنين فزوني ثروتي هستند كه خود را ساخته و تهذيب نمايند ( للعبدالصالح ) .
ثالثاًاين ثروت كه آن گونه كسب شده و صاحبش نيز صفات نيكو دارد نعمتي است ( نعم ) البته زماني اطلاق نعمت بر آن مي شود كه كاربست آن
نيز در جهت خدايي و ياري ديگران باشد.
به همين جهت اگرانسان به اصلاح و تهذيب نفس نپردازد و نسبت به دستورات عقل و شرع بي توجه باشد، روحيه تجمل گرايي و رفاه زدگي و به تعبير قرآن«اتراف» را در شخص به وجود مي آورد بنابر اين، دارا بودن ثروت در كنار روحيه اتراف از مهم ترين زمينه هاي تجمل گرايي است.
و همين حقيقت است كه انسان افراط گرا در تجملات، هنگامي كه همه وسايل زندگي را فراهم ديد، دست به اسراف و تجمل گرايي و فساد و تجاوز مي زند. قرآن شريف مي فرمايد: «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى».
«وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَميمٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيمٍ أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ».
ثروت فراوان و غرق شدن در ماديات و رفاه،اگر همراه با ايمان و اعتقاد به خداوند و مالكيت خداوند نباشد، سبب ايجاد روحيه سرمايه داري و بي نيازي و سقوط اخلاقي خواهد شد، چنين انسان هايي با طغيان گري، تجاوز از حدود الهي، حيف و ميل، تضييع اموال و اسراف كاري و ولخرجي، زمينه هلاكت و نابودي خويش را فراهم مي كنند.
و خداوند در اين آيات علت طغيان و سركشي انسان را حس بي نيازي او مي داند كه پس از داده شدن نعمت به او و رسيدن ثروت و مقام اين گونه تفكر مي كند كه گويي خداوندي كه بي نياز است و او را كه سراپا نيازمند است متنعم نفرموده و خود او به وسيله علم و مهارت و زيركي توانسته است به اين سطح از نعمات برسد
و اين واقعيتي است كه خداوند درآيات ديگري نيز بدان اشاره داشته است به عنوان نمونه در آيه12 سوره يونس مي فرمايد: «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّه...».كه دراين آيه اشاره مي دارد، انسان آن زمان كه احتياج به امري از امورات دنيوي دارد مرتب خداوند را صدا زده واز وي خواهان رفع مانع و رسيدن به خواسته اش است و چون به خواسته خويش برسد ديگر گويي اصلاً وي خواسته اي نداشته و تضرعي ننموده و تمام موفقيتش را مديون خويش است و خود را مي ستايد.
چنين طرز تفكري را مي توان در يكي از نمادهاي انساني تجمل گرايي افراطي يعني قارون نيز جستجو نمود.
او كه وقتي پيروان موسي عليه السّلام او را از تجمل گرايي افراطي و ستمگري و فساد بازداشتند وي در جواب اشاره نمود كه اين ثروت هاي در دست او مرهون علم و مهارت او است و نه چيز ديگر.
«قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي...».
در اين سخن قارون گفته است كه آنچه من دارم احسان خدا نيست، و بدون استحقاق به دستم نيامده، و ادعا كرده كه همه اين ها در اثر علم و كاردانى خودم جمع شده، پس من از ميان همه مردم استحقاق آن را داشته ام، چون راه جمع آورى مال را بلد بودم، و ديگران بلد نبودند، و وقتى آنچه به دستم آمده به استحقاق خودم بوده، پس خود من مستقل در مالكيت و تصرف در آن هستم، هر چه بخواهم مى توانم بكنم، مى توانم آن را در انواع لذت ها
و گسترش نفوذ و سلطنت، و به دست آوردن مقام و رسيدن به هر آرزوى ديگرى صرف كنم، و سزاوار هم نيست كه كسى در كارم مداخله كند.
و اين پندار غلطى كه قارون داشت و كار او را به هلاكت كشانيد، كار تنها او نبوده و نيست، بلكه همه ابناى دنيا كه ماديات در مغزشان رسوخ كرده، به اين پندار غلط مبتلا هستند، هيچ يك از آنان آنچه را كه دست تقدير برايشان نوشته و اسباب ظاهرى هم با آن مساعدت كرده، از اين فكر غلط به دور نيستند كه همه را از لياقت و كاردانى خود بدانند و خيال كنند مال فراوانشان و عزت زودگذر، و نيروى عاريه اى، همه از هنرمندى و كاردانى و لياقت خود آنان است، اين خودشانند كه كار مى كنند، و كارشان نتيجه مى دهد، و اين علم و آگاهى آنان است كه ثروت و مقام را به سويشان سوق مى دهد، و اين كاردانى خودشان است كه مال و جاه را برايشان نگه مى دارد.
نتيجه: بنابر اين، در منطق اسلام، سرمايه و ثروت، اگر در الگوي تعيين شده از سوي خداوند در مصرف آن، به كار رود و رعايت حقوق صاحبان حقي، چون نيازمندان و يتيمان وامثال آن در نظر گرفته شود چنين ثروتي داراي ارزش است.
آنچه بايد توجه شود اين است كه يكي از زمينه هاي گرايش افراطي به تجملات و زخارف دنيوي فزوني ثروت و عدم نگرش خدا محور به آن است كه باعث مي شود انسان خود را مالك مطلق همه اموال دانسته و به هر طريقي كه خواهان است آن را صرف نمايد كه اين امر خود موجب
ايجاد ناهنجاري هاي مختلف مي گردد و انسان تجمل گرا چون هدف غايي اش را دنيا نهاده تمام همتش را در جهت فزوني و انباشت ثروت انجام داده و به جاي خدا محوري به خود محوري در مشي اقتصادي روي مي آورد و به هواپرستي دچار مي گردد و همان گونه كه خداوند وعده فرموده چنين افرادي كه به انباشت ثروت بدون مصرف آن در راه الهي و نگرش خدامحور به آن رفتار مي نمايند جز به شقاوت و عذاب اليم نتيجه اي را نخواهند يافت.
«...واَلَّذيِنَ يَكْنِزوُنَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلايُنْفِقُونَها فى سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ اليم ».
گفتار چهارم: فضاي اجتماعي و محيط پيراموني
فضا و فرهنگ اجتماعي و محيطي كه پيرامون انسان قرار دارد بسيار در سبك زندگي شخصي اثر گذار است.
فرهنگ جامعه در تدوين و شكل بندي شخصيت اجتماعي هر جامعه سهم بسزايي دارد. هر چند تفاوت هاي شخصيتي ميان افراد يك جامعه زياد است ولي نوعي اثر فرهنگي روي شخصيت وجود دارد كه هيچ كس نمي تواند از آن بر كنار بماند.
البته شخص از فرجه هاي آزادي عملي كه در هر فرهنگ كم و بيش براي افراد جامعه وجود دارد براي سازمان دادن به شخصيت فردي خود استفاده مي كند، ولي شخصيت اجتماعي او به ميزان وسيعي نشان از فرهنگش دارد.
از همين رو جو فاسد جامعه، جو روحي را فاسد مي كند و جو فاسد روحي،زمينه رشد انديشه هاي متعالي را ضعيف و زمينه رشد انديشه هاي پست را تقويت مي كند. به همين دليل، مكتب اسلام به اصلاح محيط اجتماعي،اهتمام فراوان دارد.اگر به جوامع فاسد گذشته نظري بيافكنيم، مي نگريم كه مسلمانان
هجرت را اختيار مي كردند؛ زيرااصل هجرت انسان هاي پاك و متعهد براي سالم ماندن زنان و فرزندانشان از مفاسد اجتماعي آن روز بود.
علامه مطهري در همين زمينه مي نويسند: يكي از چيزهايي كه موجب اعراض و تنفر مردم از خدا و دين و همه معنويات مي شود،آلوده بودن محيط و غرق شدن افراد در شهوت پرستي و هواپرستي است.
محيط آلوده همواره اسباب تحريك شهوت و تن پروري و حيوان صفتي را فراهم مي كند. بديهي است كه غرق شدن در شهوات پست حيواني با هر گونه احساس تعالي،اعم از تعالي مذهبي واخلاقي يا علمي و هنري منافات دارد و همه آن ها را مي ميراند.
بنابر اين، در ميان عواملي كه بر تعيين الگوي مصرف در يك جامعه نقش دارند، به نظر مي رسد «فرهنگ حاكم بر جامعه» موثرتر و داراي تاثير عميق تر مي باشد؛ زيرا اعمال و تصميم گيري افراد آينه تمام نماي عقايد،انديشه ها و نحوه نگرش به جهان هستي و ارزش هاي مورد قبول آن ها است.
از سوي ديگر،آداب و رسوم،ارزش ها و افكار و عقايد اجزاي اصلي تشكيل دهنده فرهنگ جامعه مي باشند. بنابر اين، فرهنگ در فرآيند تصميم گيري واعمال و رفتار اقتصادي افراد جامعه نقش اساسي دارد.
و كم و كيف مصرف و مسايل جانبي آن پيوندي وثيق با فرهنگ،آداب و رسوم و باورهاي آحاد جامعه دارد و به طور كلي نمي توان از تأثير فراوان اين امر در نيك بختي و يا شر بختي آحاد جامعه چشم پوشيد.
بنابر اين، تا بدين جا دانستيم كه محيط اجتماعي و فرهنگ جامعه نقش تعيين كننده اي در
ساخت شخصيت و سبك زندگي انسان دارد واز جمله در فعاليت هاي اقتصادي او اثر مي گذارد گرچه اين اثر مثبت يا منفي باشد.
در اين ميان آنچه ما بدان مي پردازيم اثر منفي جامعه بر ساخت شخصيت والگوي زندگي افراد است.
در واقع مي بايد اشاره نمود كه چگونه يك جامعه تاثير منفي بر زندگاني مي گذارد.
جامعه اي كه در آن مردم به دوري از ارزش ها واهداف عاليه انساني روي آورند جز به انحطاط منتهي نمي شوند و خروجي و اثر اين جامعه براعضاي آن جز اموري منفي نخواهد بود.
اما براستي چگونه جامعه از ارزش هاي انساني به دور مي شود و در حقيقت از جامعه بشري به سمت جامعه حيواني حركت مي كند؟ در پاسخ به اين سوال بايد دانست كه نقش مسئولان و سران فرهنگي،اجتماعي، اقتصادي، سياسي و امثال آن بسيار پُر رنگ است وآنان هستند كه اگر تصميمات نابجا و ناشايست اتخاذ نمايند مي تواند در سياست هاي كلان اجتماعي اثر گذار باشد و جامعه را از هدفش دور نمايد و موجب از هم گسيختگي فرهنگ و الگوي زندگي جامعه شود.
همچنين نبايد از الگو و سبكي كه آنان از زندگي خويش ارائه مي دهند غافل بود چراكه اگر خواص جامعه دچار دنياپرستي و شهوت گرايي شوند و تصويري كه از زندگي آنان وجود دارد محدود به نمايش تجملات و امور دنيوي گردد؛ در اين شرايط مردم نيز خود را پيرو سران نموده و آنان را الگو قرار مي دهند.
در واقع روش و منش مسئولان و سران جامعه در شكل گيري ارزش ها و ضد ارزش هاي اجتماعي تأثير دارد. در قرآن شريف
آياتي به اين حقيقت اشاره نموده است از جمله جريان فرعون كه باعث شد تجمل پرستي وي قومي را به تباهي و فساد و تجمل بكاشند و نيز جريان قارون كه درآن چون وي از نظر ثروت در خواص جامعه بود آن زمان كه به نمايش جنون آميز ثروت خود مي پرداخت مردم را نيز با خود همراه نمود تا آنجا كه عده اي چون او به زندگي پرداخته و رو به تجملات آوردند و بسياري ديگر كه توان آن ميزان ثروت و تهيه تجملات را نداشتند آرزوي آن را مي كردند: «...يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيم».
و در واقع سبك زندگي تجمل گرايانه براي آنان ارزش تلقي مي شد.
درباره ميزان تاثير پذيري عوام جامعه از خواص و سران و مسئولان امير المومنين عليه السّلام مي فرمايند: «مشابهت مردم با اميران و زمامداران خود بيش از شباهتي است كه به پدران خود دارند».
بنابر اين، روي آوردن خواص به تشريفات و تجمل و بهروري بيش از حد از زيبايي هاي دنيوي و نيز فراموشي و دوري از مستضعفان جامعه موجب مي شود تا يگانه مايه ي تسكين آلام طبقه ضعيف كه همانا هم سطحي معيشت و هم دردي مسئولان با آنان مي باشد از بين مي رود و روحيه ي تجمل گرايي در بين توده ي مردم رواج يابد.
واين چنين جامعه به سمت تجمل گرايي افراطي سوق مي يابد و دوام اين حالت باعث مي شود تا فراموشي و دوري از ارزش ها و دستورات ديني ايجاد گردد و نيز آن جامعه از فرهنگ و تمدن شايسته خويش فاصله
گرفته وآن را به فراموشي بسپارد.
آنگاه كه جامعه غافل از ارزش هاي فرهنگي و تمدني خويش شد و عمده مردمان تمام همت و هدفشان در رسيدن به امور دنيوي و تجملات خلاصه گرديد و صحنه اجتماعي، مبدل به ميدان رقابت افراد در نوع پوشاك و مسكن و ميزان اموال و امثال آن شد به طوري كه افراد طبقه پايين سعي مي كنند هر چه بيشتر شبيه افراد طبقات بالا شوند. از دگر سو افراد طبقات بالا كه مي بينند بين آنان و افراد ديگر طبقات تفاوتي نيست، مي كوشند با خريد كالاها و لباس هاي گران قيمت، مانع شبيه شدن افراد طبقات پايين شوند.
وافراد طبقه پايين با مشاهده مصارف بي رويه ثروتمندان خود را در دام مصرف غير منطقي گرفتار مي كنند و مصرف را نوعي منزلت اجتماعي مي پندارند.
به همين دليل در روايات افراد را از مقايسه وضعيت زندگي خود با اشخاص ثروتمند نهي نموده است.
امام صادق عليه السّلام مي فرمايند: «پيوسته در امور دنيا به افراد پايين تر از خود بنگر و هرگز به توانگران توجه نكن، زيرا اين شيوه باعث مي شود كه تو بر امكانات موجود خود قانع و راضي باشي».
على عليه السّلام نيز مى فرمايند: « بسيار نظر كن به كسانى كه بر آنان برترى دارى؛ زيرا اين كار از اسباب شكرگزارى است».
بنابر اين، جامعه تجمل خواه افراطي از انديشه ورزي فاصله مي گيرد و مبتلا به فقر در سبك زندگي والگوي رفتاري مي شود.
لكن جامعه مي بايد به هر صورت الگويي را براي زندگي خويش تعريف نمايد و چون مشي تصميم سازي و تصميم گيري شايسته
وجود ندارد و از طرفي اجتماع مشغول به اهداف حيواني و شهواني چون تجملات است نزديك ترين سبكي كه به اهداف خود مي بيند چيزي نيست جز سبك زندگي غربي چه اينكه بر پايه تفكر امانيستي بنا شده است، بنابر اين، بي درنگ آن فرهنگ را پذيرفته و مطيع آن مي شود.
فرهنگي كه ساخت آن با بافت جمعيتي وارزشي و حتي شرايط جغرافياي جامعه مذكور داراي تفاوت بلكه كاملا متضاداست.
اين معضلي است كه دامن گير جوامع اسلامي شده است و از چند دهه تا كنون كشور هاي اسلامي از الگوي مصرفي كه از فرهنگ مصرفي غرب گرفته شده پيروي مي كنند، فرهنگي كه ارزش انسان را تجملات زندگي اش به مقدار چيزي كه مي خرد مي سنجد.
همچنين سبك زندگي گران كه حتي برخي كشورهاي صنعتي نيز نمي تواند آن را تحمل كند، در كشور هاي اسلامي كه فقيرند الگوي فخر فروشي شده است.
قربانيان اين نوع رقابت، به زندگي فراتر از مقدورات شأن ناگزير مي شوند و براي تأمين كسري ناشي از اختلاف درآمد با خرج غير منطقي به روش هاي فاسد و غير اخلاقي پناه مي آورند، در نتيجه مصرف كل، افزايش و پس انداز كاهش يافته و تشكيل سر مايه اي كه بر پس انداز هاي داخلي مبتني است نا كافي باقي مي ماند. از آنجا كه بيشتر كالاها و خدمات لوكسي كه متضمن فخر فروشي و مباهات است، سرچشمه ي خارجي دارد، تقاضاي پول خارجي افزايش بسياري مي يابد و براي پُر كردن شكاف بين عرضه و تقاضاي پول چاره اي جز گرفتن قرض از خارج كه به افزايش بار بهره دين و فشار بيشتر بر
منابع درآينده كمك مي كند نيست.
واين حقيقتي است چرا كه انسان هميشه مي خواهد در زندگي اش از كساني كه در نظر او داراي ارزش هستند تقليد نموده و همچون آن ها به زندگي بپردازد گر چه اين حالت انسان را نبايد مذمت نمود بلكه اگر وي با كاربستن عقل و خرد خويش و استمداد از اموري كه با فطرت اش سازگار است به انتخاب الگويي شايسته بپردازد مورد توجه و مدح است و مي تواند انسان را در جهت رشد كمالات و فضايل اخلاقي به پيش ببرد. لكن بسيار شده است كه بشر غافل از خدا و نشانه هاي وي در جهان شده و نيروي عقل و خردش را به كار نگرفته است و با جهل و پيروي از هواي نفس و خواسته هاي نفساني الگوي متضاد با انسانيتش انتخاب نموده است كه اين خود به بزرگ ترين مانع در طريق هدايت انسان مبدل مي شود.
قرآن شريف درآيات متعددي به مذمت كساني مي پردازد كه به طور كور كورانه و بدون تعقل و تأمل تقليد نموده اند، از جمله مي فرمايد:
« وَاِذا قِيلَ لَهُم اِتَّبِعُوا ما اَنزَلَ الّلهُ قالُوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَيناعَليهِ آباءَنا» ؛«وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون ».
نتيجه: بنابر اين، حضور افراد در محيط اجتماعي و فضاي پيراموني فاسدي كه مردم در آن دنياگرايي و تجمل خواهي مفرط را پيشه كرده اند مي تواند زمينه تجمل گرايي انسان را فراهم نمايد.
البته اين حقيقت را نيز نبايد
فراموش نمود كه حضور در چنين جوامعي بي شك انسان را به تجمل گرايي مي كشاند و گويي كه قدرت انتخاب واختيار از انسان سلب شده باشد كه قطعاً چنين نيست بلكه اين ما هستيم كه مي توانيم با وجود زندگي دراين محيط لكن هدف وارزش انساني را فراموش نكرده و با انتخاب الگوي مناسب زندگي كه همانا سبك زندگي ديني است و پيروي از رهبران صالح ديني، زمينه سعادت خويش را فراهم نماييم همان گونه كه در تاريخ نيز نمونه هاي آن را فراوان مي بينيم.
به عنوان مثال جامعه تجمل گراي زمانه قارون به گونه اي بود كه عمده مردمان را از دين و پيامبرشان جدا نمود و آنان را پيرو شهوات و تجملات نمود لكن در همين محيط عده اي نيز پيروي از موسي نبي عليه السّلام را برگزيدند و از خوي تجمل پرستانه خود را رهانيدند و حتي با حركتي اصلاح گرايانه به سفارش و نصيحت قارون پرداختند گرچه او نسبت به آن سخنان بيگانه بود و اثري نكرد.
«وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدين».
آداب و رسوم و هنجارها و ناهنجاري ها در هر جامعه اي هماره با كنش ها و واكنش ها همراه است و تاثيراتي را بر فضاي اجتماعي مي گذارد كه گاه به لحاظ اهميت موضوع اين تاثيرات نيز تا نسل يا نسل هايي تداوم خواهد داشت.
فارغ از در نظر گرفتن حوزه موضوعي هنجار و ناهنجاري مد نظر، اين تاثيرات مي تواند در عرصه
هاي گوناگون زندگي ورود كند و به فرض اگر پديده مذكور داراي موضوعي فرهنگي باشد در عرصه اقتصاد، سياست وامنيت و ديگر امور جامعه نيز تاثير مي گذارد كه دراين ميان به تناسب حساسيت موضوع،اين تاثيرات نيز بيشتر يا كم تر خواهد بود.
تجمل گرايي يكي از موضوعات اقتصادي است كه مورد عنايت بشر از ديرباز تا به امروز بوده است و به طور عام مطلوب است لكن آن زمان كه تجمل گرايي از حد خود فزون تر رفت و به تجمل پرستى منتج شد، عامل بسيارى از ناهنجاري ها وانحطاطات مى شود، بلكه خود مهم ترين ناهنجاري ها است.
اين ناهنجاري مايه تابو شكني و دگر ساني در ارزش هاي جامعه و شخص مي گردد و انسان ها را از راه كمال و تعالي با دور نمودنشان از اهداف و ارزش هاي انساني باز مى دارد.
در نگاه چنين جامعه اي ديگر اصول انسانيت نيست كه ارزش تلقي مي شود بلكه اصول زندگي حيواني چون شهوات و دل بستگي مفرط به دنيا و كاربست بيشتر تجملات در زندگي مايه ارزش و احترام مي گردد.
اين امر بيش از هر چيز جزم زايي را در افراد جامعه فزوني مي دهد و آنچه به عنوان هدف مطرح است رسيدن به حداكثر لذات و رفاه در دنيا است گر چه براي دستيابي به اين هدف هر اقدامي صورت گيرد و همين واقعيت است كه خداوند مترفين را مجرم و گناهكار معرفي مي نمايد.
«...وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ».
آنان كه هماره در مسير مجرمانه خويش و براي تمتع بيشتر از لذات دنيا فرستادگان الهي يعني انبياء را
مانع مي ديدند تمام مساعي شان در جهت مقابله با آنان و حذف شخصيت و يا حتي حذف فيزيكي آنان مصروف مي شد و با رخ نمايي ثروت و شوكت پوشالين خويش و پيروان فريب خورده سعي مي كردند كه خود را برتر و داراي حوزه نفوذ بيشتر در مقايسه با رسولان نشان دهند و سعي مي كردند با اين رفتارها گروه هاي بيشتري از مردم را همراه خويش كنند و در بسياري موارد نيز به اين خواسته خود رسيدند و عامل گمراهي مردم و مانعي بر سر راه هدايت آنان گشتند و همين امر باعث شد تا خداوند، هم در اين دنيا و هم در آخرت آنان را مشمول هلاكت و عذاب خود قرار دهد.
به همين جهت قرآن شريف و اهل بيت عليهم السّلام همواره خطر وابستگى و دل بستگى به ماديات و كشيده شدن به افراط در تجملات را گوشزد كرده و به تبيين اثرات آن پرداخته اند و راه كارهاى خروج از اين تعلق را نيز بر شمرده اند.
گفتنى است آثار زيان بار تجمل گرايى افراطي بسيار است كه به صورت مستقيم يا غير مستقيم در كوتاه مدت يا دراز مدت در فرد و جامعه بر جاى خواهد ماند.
ما برآنيم تا با كمك آيات و برخي روايات به اهم اين تاثيرات اشارتي نماييم.
در ميان روان شناسان سلامت روان را حالت سازگاري نسبتاً خوب،احساس بهزيستي و شكوفايي توان واستعدادهاي شخصي دانسته اند و نيز تعادل بين اعضاء و محيط در رسيدن به خود شكوفايي معرفي نموده اند.
روان آدمي زماني در سلامت است كه در حالت تعادل بوده و به اصل و
فطرت خويش نزديك تر باشد. اساس آرامش رواني در بازگشت به فطرت است. فطرت،اصلي طبيعي، واقعي و جهان شمول است كه به همه انسان ها مربوط مي شود نه به انساني خاص و زمان و مكاني ويژه.از طرفي چون در بينش قرآن انحرافات رواني در انحراف از فطرت ريشه دارد، بازگشت به فطرت داراي جنبه درماني است.
همان فطرت خدايي كه قرآن در وصفش فرمود: «...نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» ؛«... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها».
و چون فطرت انسان خدايي است زماني روان آدمي در سلامت و تعادل است كه به خداوند نزديك تر شود و اين نزديكي نيز جز از طريق ايمان به خدا امكان ندارد.
ايمان كه به معناي اذعان و تصديق به چيزي و التزام به لوازم آن است. و تصديق توأم با تسليم واطمينان خاطر است.
و ايمان مفهومي جامع است و ماهيت آن تصديق قلبي است و بايد به اين نكته توجه داشت كه ايمان فقط به گفتار نيست و همان طور كه امام صادق عليهم السّلام مي فرمايند: ملعون است، ملعون، كسي كه بگويد ايمان فقط گفتار است بدون عمل.
بنابر اين، زماني مي توان فردي را مؤمن دانست كه به لوازم ايمان، اعتقاد قلبي، اقرار زباني، عمل با جوارح و اعضاء داشته باشد و تسليم از روي شوق به خداوند باشد و لوازم ايمان همان ارزش هاي الهي و انساني است كه انسان ملزم به رعايت آنان است.
آن زمان كه انسان ايمان را سرلوحه زندگي خويش قرار داد از طريق آن تعالي مي يابد و هر چه بهتر و بيشتر به خداوند تبارك و تعالي نزديك مي گردد و
اين وعده قرآن است كه هركس ايمان حقيقي به خدا داشت كه قطعاً هماره به ذكر و ياد عملي الهي مشغول است قلبش اطمئنان داشته و روانش در سلامت خواهد بود.
«الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب».
اما هرچه انسان از يادعملي خداوند غافل گشت از خداوند و فطرت خويش دور شده و سلامت روان او به خطر مي افتد و از تعادل فاصله مي گيرد و به سمت افراط كشيده مي شود.
چنين فردي ديگر خود را ملزم به رعايت ارزش هاي الهي نديده و به انحطاط اخلاقي روي مي آورد.
دراين ميان آنچه باعث غفلت و فراموشي ياد خدا و ارزش هاي انساني مي شود چيزي جز دل بستن به دنيا و تجملات آن نيست چراكه انسان تجمل گرا به مجموعه اى از سرگرمى ها و لذات زودگذر و آرزو هاي طول و دراز، خود را مشغول ساخته و افق ديد او در زندگي محصور در رسيدن به همين امور شده است.
چنين فردي مبتلا به ظاهر بسندگي و سطحي نگري در امور زندگاني شده و نمي تواند به بطن زندگي و امورات آن نظر افكند: « يَعْلَموُنَ ظَاهِرا مِنَ الحَياةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الاخِرَةِ هُمْ غَافِلوُنَ».
يكي از نكاتي كه در اين آيه موجود است تكرار ضمير «هُم»مي باشد كه نشان دهنده اين است، عامل غفلت و بي بصيرتي خود آنان و به خاطر رفتار هايشان هستند گرچه ايشان در دنيا و آخرت خود را مقصر ندانسته و گناه را صرفاً بر گُرده اسباب دنيوي و قسمت خويش مي دانند.
بنابر اين، اگر اين توانايي وجود مي داشت به يقين
متوجه مي گشتند كه دنيا و متعلقاتش جز كالايي فريبنده براي دلبستگان به آن و نعمت و مزرعه كشت اعمال نيكو براي دل سپردگان به آخرت چيزي نيست و اين دنيا داراي خاصيت فنا پذيري است و همه آنچه در آن است روزي از بين مي رود و اين مي تواند درس عبرت و هشداري براي انسان ها باشد و صد افسوس كه آنان بصيرتي در اين زمينه ندارند.
و همين واقعيت است كه خداوند، مؤمنان را به خطر دل بستگي به دنيا و فراموشي ياد خدا هشدار مي دهد.
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون».
و نيز در سوره مباركه نور اشاره به مومنان حقيقي مي كند همان هايي كه دنيا و تجملات و تجارت هاي آن مايه غفلت آنان از خدا و ياد او وانجام اعمال واجب و خير نشده و در اين ميان علت موفقيت آنان را ياد مرگ و قيامت مي داند.
«رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار».
پس انسان تجمل پرست كه غافل از خدا و قيامت شده از خداوند دور مي گردد و روان او خارج از حد تعادل گشته و سلامتش به خطر مي افتد و براي چنين فردي دگرساني در ارزش ها ايجاد مي شود.
يعني ارزش هايي كه هر انسان آزاده اي آن را پذيرفته و براي آن احترام قائل است همچون: زهد، تقوا، ساده زيستي، انفاق، عدالت،ايثار و ...در قاموس فكري و عملي اينان هيچ جايگاهي نخواهد داشت.
نيّر
اعظم، پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم در همين زمينه مي فرمايد: «پس از من،اقوامي مي آيند كه طعام هاي پاكيزه و رنگارنگ را مي خورند... و خانه ها و كاخ هايي بنا مي كنند و مساجد را به زيور آلات تزيين مي كنند.
تمام همت آنان براي دنيا است كه به آن دل بسته و اعتماد كرده اند. شرف آنان به درهم ها و دينارهاست و تلاش شان براي شكم است. آنان بدترين بدها هستند كه فتنه از آنان بر مي خيزد و به خودشان بر مي گردد».
علت هم مشخص است چون افراد تجمل پرست تمام نظر و هدفشان در امورات دنيوي و مالي خلاصه شده و ديگر موارد را ارزش نمي بينند كه اميرالمونين عليه السّلام فرمودند: «مال [دوستى] اهداف عالى انسانى را فاسد و آرزوهاى طولانى را زياد مى كند».
و بالطبع كسي كه براي چيزي ارزش قائل نباشد به دنبال امثال و احترام بدان نمي رود،روند منش تجمل پرستي تا بدان جا پيش مي رود كه گسست اجتماعي و حتي خانوادگي را موجب مي شود چه اينكه رابطه انسان با خدا و نيز با مردم، تبديل و منحصر در رابطه بين انسان و مال و ثروت مي گردد.
امام رضا عليه السّلام درباره اين گونه افراد فرموده است: «مال دنيا جمع نمي شود مگر با پنج خصلت، بخل بسيار و آرزوهاي دراز و چيرگي آزمندي و ترك صله رحم [و عدم رسيدگي به بستگان تنگ دست] و دنيا پرستي و فراموش كردن آخرت».
همان گونه كه مبرهن است امام عليه السّلام دراين فرمايش يكي از مواردي را كه از اثرات سوء انباشت ثروت البته با هدف غيرالهي معرفي مي فرمايند دوري گزيني از مردم آن
هم جمعيتي كه انسان به آنان وابستگي بيشتري دارد كه همانا اقوام و خويشان باشند_ ترك صله رحم _ واين اشاره به نكته اي است كه انسان در اثر تجمل پرستي، عزيز ترين افرادش را نيز فراموش نموده و دوري مي گزيند ديگر چه رسد به گروه هايي كه آدمي كمتر بدان ها وابسته است.
ابن خلدون نيز درباره دگرساني باورداشت ها در اثر تجمل گرايي افراطي مى نويسد:
فسادى كه در پى تجمّل خواهى و فرو رفتن در ناز و نعمت در نهاد يكايك افراد راه مى يابد، عبارت است از رنج بردن و تحمل سختى ها براى نيازمندى هاى ناشى از عادت و گراييدن به اقسام بدى ها براى به دست آوردن آن ها و نيز زيان هايى كه پس از تحصيل آن ها، به روان آدمى مى رسد و خوى انسان را به رنگ هاى گوناگون بدى در مى آورد. به همين سبب، فسق و شرارت و پستى و حيله ورزى در راه به دست آوردن معاش، خواه از راه صحيح و خواه از بى راهه، فزونى مى يابد و نفس انسان به انديشيدن در اين امور فرو مى رود و در اين گونه كارها غوطه ور مى شود و انواع حيله ها را در آن به كار مى برد. چنان كه مى بينيم، اين گونه كسان بر دروغ گويى و غل و غش كارى و فريبندگى و دزدى و سوگند شكنى و ربا خوارى در معاملات گستاخ مى شوند. چنان كه صفات مزبور به علّت بسيارى شهوات و لذت هاى ناشى از تجمّل پرستى در بيشتر آنان _ به جز كسانى كه خداوند
آنان را از بدى نگه مى دارد _ به منزله عادت و خوى استوار مى شود. هر گاه اين گونه رذايل در ميان مردم تعميم يابد، خداوند ويرانى و انقراض آنان را اعلام مى فرمايد.
بنابر اين، آن زمان كه انسان از روابط انساني فاصله گرفت بي درنگ سوق به روابط حيواني پيدا مي كند روابطي كه در شهوات و خشم و غضب تعريف مي گردد و چنين فردي آنچه از او ديده مي شود هيچ سنخيتي با انسانيت ندارد.
اسراف و زياده روي در هر زمينه اي باعث سقوط اخلاق و نابودي صفات نيكو و موجب رفتار ناپسند وانحطاط شديد فرهنگ و تمدن انساني و از بين رفتن هويت و شخصيت انسان مي شود. افراط در هر كاري به آرمان ها وارزش هاي اخلاقي و ديني انسان ضرر فراوان مي زند و براي جامعه نا امني روحي، نا آرامي رواني و ناهنجاري هاي ناگوار به بار مي آورد.
بدين صورت كه هنگامي زرق و برق هاي مادي، پُر خرجي ها و گرايش به زندگي هاي تجملي گسترش يافت، هزينه هاي مصرف بالا مي رود و دخل و خرج ناهماهنگ مي شود.
اين افراد براي همگامي با زندگي و تامين مخارج متنوع و سنگين آن، خود را ملزم به رعايت ضوابط و ارزش ها نمي بينند.اينجاست كه تجمل و زندگي اشرافي،آشيانه فساد مي شود و در سايه خود،انواع كژي ها و مفاسد را پرورش مي دهد.
و به عنوان نمونه فرد را در معرض گرفتار آمدن به رذيلت هاي اخلاقي چون بخل و حرص يا مفاسد اقتصادي مانند ربا، رشوه واختلاس و تجاوز به حقوق ديگران قرار
مي دهد.
در كتاب روح القوانين آمده است: « فساد با تجمل مقرون است و اغلب، دنبال آن مي آيد و تجمل هم دنبال فساد مي آيد. اگر حركات قلب را آزاد بگذاريد، يعني جلو هوا و هوس را رها كنيد، چگونه مي توانيد از ضعف روحي جلوگيري كنيد؟».
ابن خلدون به مرفهين شهر نشين اشاره نموده و مي نويسد:
ازاين رو كه شهر نشينان پيوسته در انواع لذت ها و عادات تجمل پرستي و نعمت غوطه ورند و به دنيا روي مي آورند و شهوات دنيوي پيشه مي گيرند درون آنان به خوي هاي نكوهيده عجين گشته و از شرم و حيا بي بهره هستند و از بيان مطالب گزاف و دشنام ابايي ندارند.
بنابر اين،انسان تجمل پرست دچار گردن كشي و طغيان مي شود و حب به تجملات باعث مي شود تا با هر كس كه مانع لذت جويي نامشروع وي گردد برخورد كند، فارغ از آنكه مانع يا صاحب مانع ارزش انساني داشته باشد يا خير.
همان گونه كه پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: علاقه به چيزي، انسان را كور و كر مي كند _ و قدرت بصيرت و درك واقعيت را از او سلب مي نمايد_ .
از همين رو ثروت مندان طغيان گر و غافل هماره تاريخ نخستين مخالفان فرستادگان خدا يعني انبيا بوده اند: «وَ مَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاَّ قَالَ مُتْرَفوُها اِنّا بِمَا اُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِروُنَ».
نمونه هاي تاريخي آن بسيار است همچون جريان ستيزه جويانه فرعون و نيز قارون با موسى نبي عليه السّلام، مخالفت اوليه ملكه سباء با سليمان عليه السّلام، عناد ورزي بت پرستان
قريش با پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم، و نيز جريان قاسطين و امويان و عباسيان با ائمه طاهرين عليهم السّلام.
در واقع به علت اين كه آموزه هاي پيامبران الهي و جانشينان آنان، با لذت بري مفرط و هوس راني هاي آنان در تزاحم بود و نيز احساس بي نيازي كه از خدا و فرستادگان او داشتند و به نظرشان ضعفي در زندگاني آنان وجود نداشت و همين امر مايه نخوتشان مي گشت به گونه اي كه جز خويش را شايسته نمي ديدند.
و از طرف ديگر دفاع از حقوق كساني كه مورد ظلم طغيان گران قرار گرفته بودند و نوعاً اموالشان توسط گروه ثروت مند و با پشتيباني حكومت وقت به انحاء مختلف مصادره شده بود و فشار بر ستمگران به منظور بازگرداندن اموال غصبي باعث مي شد تا هر چه بيشتر اين گروه لجاجت و عناد با حق و حقيقت بورزند و به هيچ وجه به دنبال تعامل نبودند بلكه اعتقاد داشتند بايد جريان حق در نطفه خفه شود و حال كه نشده است مي بايد از ريشه قطع گردد و در اين راه تمام مساعي را به خرج مي دادند از تبليغات و سخن گرفته تا توطئه چيني براي حذف فيزكي.
يكي از موارد تبليغات آنان كه البته نشأت گرفته از تفكر ظاهر گرايانه شان بود اشاره به نعمات و ثروت هاي داده شده به آنان در قياس با پيامبران و جبهه ايمان بود واز اين طريق سعي مي نمودند تا به عوام فريبي بپردازند كه البته از همين طريق بسياري را همراه كردند؛ آنان مدعي بودند كه چگونه در جهالت و ضلالت به
سر مي برند و جريان ايمان خواه در هدايت هستند و تحت عنايت الهي و رضايت او مي باشند حال آنكه خداوند به ما محبت دارد؛ زيرا اموال فراوان و نيروى انسانى بسيار در اختيار ما نهاده: «وَ قَالوُا نَحْنُ اَكْثَرُ اَمْوَالاً وَ اَوْلادً وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ».
و اين دليل بر لطف او در حق ما و نشانه مقام و جايگاه ما نزد او است و به همين جهت، ما هرگز مجازات نخواهيم شد.
البته براساس آيات و روايات، در كنار سنت نابودي مترفان و جوامع اترافي، سنت استدراج قرار دارد، بدين معنا كه پروردگار، در مواخذه و نابودي آنان نمي شتابد، بلكه گاه درهاي نعمت و رفاه بيشتر را به روي آنان مي گشايد واين افزايش نعمت و لذت، مقدمه دردناك تر شدن عذاب آنان خواهد بود.
شايان ذكر است به هر ميزان كه در جامعه اي وجود افراد طغيان گر تجمل پرست فزوني يابد و حوزه نفوذشان بيشتر شود مي توانند مايه كم رنگ شدن معنويات و انسانيت در آن اجتماع گردند كه موارد تاريخي آن نيز بسيار است از جمله دوران بعد از رحلت پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و حضور و نفوذ بيش از پيش مترفان و هواپرستان در مسانيد حكومت و قدرت.
آنچه عملا توسط چنين افرادي در جامعه رخ مي دهد اين است كه به سبب عناد و دشمنى كه با حق دارند، مردم را هم از ايمان به خدا و روز جزا و تشرع به شريعت او منصرف مى كنند، و در جستجوى اين هستند كه براى سنت و دين و شريعت خدا يك اعوجاج و كجى پيدا كنند
( تا دشمنى خود را موجه جلوه دهند ) و مردم را راضى كنند تا به هر سنتى از سنت هاى اجتماعى و بشرى هر قدر هم كه خرافى باشد عمل كنند و به اين وسيله، ضلالت براى آنان مسجل و حتمى گردد.
«الَّذيِنَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَها عِوَجا، اُولئِكَ فِى ضَلالٍ بَعيِد ».
حضور چنين افرادي در جامعه و تاثيرات منفي كه مي گذارند باعث مي گردد تا نابودي فرهنگ و تمدن آن ديار را موجب گردد: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً».
باري، يكي از نكاتي كه مي بايد بدان توجه لازم صورت گيرد اين است كه انساني كه سلامت روانش به خطر افتد قطعاً موجب زدايش آرامشش خواهد شد و اين امر خسارت هاي بسياري همچون تضعيف و تزلزل در نظام خانوادگى و روابط اجتماعى را به همراه مى آورد.
تجمل پرستان كه تمام همت شان مصروف به كاربستن زينت ها و زيبايي هايي است كه آنان را در نظر ديگران مهم و محبوب قرار دهد به ناچار مي بايد با مد و رسم جامعه در هر زمان _ هر چند اشتباه _ همراه شوند و اين باعث مي گردد تا فرد تجمّل گرا هميشه در پى مد و تهيه امكانات و وسايلى باشد كه به تازگى وارد بازار شده باشد.
از اين رو، در فرآيند كوشش براى تغيير دادن وسايل و لوازم زندگى همواره در تنش و اضطراب روحى به سر مى برد و حرص دست يابى به چنين امور تجمّلى و آمال و آرزوهاى
طولانى تمام وجود او را فرا مى گيرد و سبب مى شود غمى جان كاه، او را به شدت بيازارد.
علي عليه السّلام مي فرمايند: كسى كه قلبش از محبت دنيا پُر شود، سه چيز با قلب او آميخته مى گردد؛ رنجى كه رهايش نمى كند، حرصى كه تركش نمى كند و آرزويى كه به آن نمى رسد.
و چنين افرادي به فرموده قرآن در دنيا صاحب زندگي سخت و تنگي در معيشت هستند.
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى».
علامه طباطبايي ذيل آيه شريفه مي نويسد: كسى كه خدا را فراموش كند، و با او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزى غير دنيا نمى ماند كه وى به آن دل ببندد، و آن را مطلوب يگانه خود قرار دهد، در نتيجه همه كوشش هاى خود را منحصر در آن كند، و فقط به اصلاح زندگى دنيايش بپردازد، و روز به روز آن را توسعه بيشترى داده، به تمتع از آن سرگرم شود، و اين معيشت، او را آرام نمى كند، چه كم باشد و چه زياد، براى اينكه هر چه از آن به دست آورد به آن حد قانع نگشته و به آن راضى نمى شود، و دائماً چشم به اضافه تر از آن مى دوزد، بدون اينكه اين حرص و تشنگيش به جايى منتهى شود، پس چنين كسى دائما در فقر و تنگى بسر مى برد، و هميشه دلش علاقه مند به چيزى است كه ندارد، صرف نظر از غم و اندوه و اضطراب و ترسى كه از نزول آفات و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ و بيمارى دارد، و صرف نظر از
اضطرابى كه از شر حسودان و كيد دشمنان دارد، پس او على الدوام در ميان آرزوهاى بر آورده نشده، و ترس از فراق آنچه بر آورده شده به سر مى برد.
در حالى كه اگر مقام پروردگار خود را مى شناخت و به ياد او بود و او را فراموش نمى كرد، يقين مى كرد كه نزد پروردگار خود حياتى دارد كه آميخته با مرگ نيست، و ملكى دارد كه زوال پذير نيست، و عزتى دارد كه مشوب با ذلت نيست، و فرح و سرور و رفعت و كرامتى دارد كه هيچ مقياسى نتواند اندازه اش را تعيين كند و يا سر آمدى آن را به آخر برساند، و نيز يقين مى كند كه دنيا دار مجاز است، اگر او اين را بشناسد دلش به آنچه خدا تقديرش كرده قانع مى شود، و معيشتش هر چه باشد برايش فراخ گشته، ديگر روى تنگى و ضنك را نمى بيند.
نتيجه: بنابر اين، چنين فردي در تمام دوران زندگي در پي كسب امكانات فزون تر و زيباتر است و چون طبع او زياده خواه و بي پايان است، تمام فكر و نيروي خويش را در اين راه مصروف مي سازد و از داشتن هدف مشخص در زندگي و آرامش روحي بي نصيب مي گردد و اين افراد با دلهره و اضطراب زندگي مي كنند و به همه بدبين هستند، شخصيت را در طلا و جواهرات زياد و ديگر امكانات مي بينند و اثر ايمان در زندگي آن ها كمرنگ و ضعيف مي گردد.
برتري جويي يا همان داشتن تكبر و حس برتر بودن يكي از رذايل اخلاقي است كه در دين مبين اسلام نيز بسيار بر
مذمت آن و دوري مسلمانان از چنين رفتاري تاكيد شده است.
تكبّر بر وزن تفعّل از ريشه «ك- ب- ر» صفتى نفسانى و ناپسند و منشأ بسيارى از رذايل اخلاقى است.
در برابر «كبر»، «ذلّت» است كه آن نيز صفت ناپسند نفسانى است و به معناى كوچك كردن خود در برابر ديگرى است در جايى كه روا نيست. حدّ اعتدال ميان آن دو نيز «تواضع» است.
در علم اخلاق تكبر زاييده كبر دانسته شده است، چنان كه كبر خود نيز، از نتايج عجب است، زيرا اگر كسى براى خويش صفت كمالى ببيند و به سبب آن از خودش خوشش بيايد به اين حالت عجب گفته مى شود و اگر افزون بر آن خود را با ديگرى مقايسه كرده و خويش را برتر ببيند به آن كبر گفته مى شود.
البته بايد توجه نمود كه گاه تكبر جنبه مثبت پيدا مي كند يعني آنكه انسان در برخي ساحت ها اگر تكبر ورزد فضيلت اخلاقي محسوب شده و عمدتاً بدان لفظ«عزت»را اطلاق مي كنند.
مانند تكبر ورزيدن در مقابل دشمنان ستمگر كافر و فاسق تا نشانه اين باشد كه مسلمانان و جوامع اسلامي از هيبت پوشالي آن ها ترسي نداشته و خود را موظف به اطاعت و تسليم آن ها نمي بينند و نيز در مقابل كساني كه خود را برتر از ديگران ديده و مي خواهند اين گونه وانمود كنند كه ديگر افراد نيازمندآن ها هستند كه اين گونه افراد عمدتاً به خاطر داشتن ثروت يا مقام و يا علم به چنين عملي دست مي زنند به عنوان نمونه تكبر ورزيدن نيازمند در برابر ثروتمند به جهت بى نياز دانستن خويش
از دارايى وى در پرتو احساس نياز به خداوند.
البته ذكر اين نكته ضروري است كه اگر انسان از نظر صفات ظاهرى پسنديده اى كه دارد مانند علم، عبادت، سخاوت، عدالت و ... خود را ممتاز ببيند، تكبر نيست، بلكه تكبر آن است كه انسان در واقع خود را بهتر و برتر از ديگرى ببيند و به قياس بپردازد و خود را داراى حسن عاقبت، قرب به خدا و سعادت آخرت بداند.
يكي از مفاهيمي كه در نزديكي با تكبر مي باشد استكبار است كه به معناى برترى طلبى است.
و نكته اي كه دراستكبار وجود دارد اين است كه مستكبر بر خلاف متكبر كه عمدتاً داراي فضلي است واز آن به عجب مي رسد لكن وي فضل و برترى نداشته و آنچه احساس برتري را به او مي دهد بي پشتوانه و هيچ است يعني در عمل فضيلتي مثل ثروت و مقام در كار نبوده و از همين رو همواره مذموم است.
صفت رذيله تكبر ورزي سبقه اي طولاني دارد و نه فقط انسان بلكه شيطان نيز بدين امر شناخته مي شود و نخستين موجودي كه تكبر ورزيد و خود داعي به چنين عمل قبيحي است وي بوده است.
همو كه در هنگام فرمان الهي به سجده بر آدم عليه السّلام از آنجا كه خود را از نظر آفرينش برتر مي ديد و اين چنين توهمي داشت از فرمان الهى سرپيچي نمود.
«قالَ ما مَنَعَكَ الّا تَسجُدَ اذ امَرتُكَ قالَ انا خَيرٌ مِنهُ خَلَقتَنى مِن نارٍ وخَلَقتَهُ مِن طين قالَ فَاهبِط مِنها فَما يَكونُ لَكَ ان تَتَكَبَّرَ فيها ...».
تكبر به انحاء گوناگون به بروز و ظهور مي رسد،
گاه در چهره به صورت رخ بر تابيدن از مردم و گاه در نحوه راه رفتن. قرآن كريم با بيان اندرز حكيمانه لقمان به فرزند خود به اين موارد اشاره مي كند: «ولا تُصَعّر خَدَّكَ لِلنّاسِ و لاتَمشِ فِى الارضِ مَرَحًا انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فَخور».
قرآن كريم به علت عدم راه رفتن با تكبر بر روي زمين اشاره كرده و به گونه اي بسيار دقيق ضعف انسان و احاطه موجوداتى قوى تر و بزرگ تر از او در امور مادي بر وى را به رخ او مي كشد و او را ناتوان از شكافتن زمين و راه رفتن در تمام مساحت آن و عدم رسيدن قد و بلندي او به اندازه كوه ها اشاره مي كند. «ولا تَمشِ فِى الارضِ مَرَحًا انَّكَ لَن تَخرِقَ الارضَ ولَن تَبلُغَ الجِبالَ طولا».
بنابر اين، قرآن كريم با اين گونه بيانات انسان را متوجه اين واقعيت مي نمايد كه قدرت و عظمتى كه متكبر به خاطر فراوانى ثروت و بزرگى جثه و بلنداي مقام براى خود قائل است توهّمى بيش نيست و توجيهى براى تكبر او وجود ندارد وامري بيهوده است و وي هيچ فايدتي ازاين امر نبرده و هيچ گاه وى را به خواسته اش نمى رساند.
برتري جويي و تكبر خود داراي مراتب است كه بدترين تكبّر، تكبّر در برابر خداوند است كه با تأثير سوء بر روح و فكر، انسان را در برابر آيات الهى فردي انعطاف ناپذير و غير قابل نفوذ در مى آورد كه نه به اندرز ناصحان گوش مى سپارد و نه به هشدارهاى الهى اعتنايى دارد و پيوسته با غرور و نخوت در مسير خلاف
قدم بر مى دارد در نتيجه تبهكارى خود از قابليت هدايت خارج مى شود و به رغم مشاهده آيات الهى از تسليم در برابر آن امتناع ورزيده، بر سر دو راهى هدايت و ضلالت، گمراهى را در پيش مى گيرد.
«سَاصرِفُ عَن ءايتِىَ الَّذينَ يَتَكَبَّرونَ فِى الارضِ بِغَيرِ الحَقّ وان يَرَوا كُلَّ ءَايَةٍ لا يُؤمِنوا بِها و ان يَرَوا سَبيلَ الرُّشدِ لايَتَّخِذوهُ سَبيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ». ؛«و مِنَ النّاسِ مَن يُجدِلُ فِى اللَّهِ بِغَيرِ عِلمٍ ولا هُدًى ولا كِتبٍ مُنير ثانِىَ عِطفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبيلِ اللَّهِ لَهُ فِى الدُّنيا خِزىٌ ونُذيقُهُ يَومَ القِيمَةِ عَذابَ الحَريق».
«ثانِىَ عِطفِهِ» كنايه از تكبر و اعراض از حق است، زيرا «ثَنْى» به معناى كسر، برگردانيدن و پيچاندن و «عِطف» به معناى پهلوست و شخص اعراض كننده گويا شانه خود را به نشانه اعتراض مى پيچاند. و اين آيه در شأن ابوجهل نازل شده است كه در برابر آيات الهى از روى نادانى و تكبر برخورد مى كرد.
انسان هاى متكبري كه گمراه مي گردند بدون هيچ حجتى درباره نشانه هاى خداوند به مجادله مى پردازند و تنها دليل اين مجادله شان همان تكبرشان است: «انَّ الَّذينَ يُجدِلونَ فى ءايتِ اللَّهِ بِغَيرِ سُلطنٍ اتهُم ان فى صُدورِهِم الّا كِبرٌ ما هُم بِبلِغيهِ فاستَعِذ بِاللَّهِ انَّهُ هُوَ السَّميعُ البَصير».
و خداوند نيز بر دل اينان كه شايسته هدايت نيستند مُهر مى نهد: «الَّذينَ يُجدِلونَ فى ءايتِ اللَّهِ بِغَيرِ سُلطنٍ اتهُم كَبُرَ مَقتًا عِندَ اللَّهِ وعِندَ الَّذينَ ءامَنوا كَذلِكَ يَطبَعُ اللَّهُ عَلى كُلّ قَلبِ مُتَكَبّرٍ جَبّار».
متكبران تجمل پرست و دنيا جو در برابر انفاق، به بخل و به جاى قدردانى
از نعمت به كتمان آن فرمان مى دهند: «... انَّ اللَّهَ لا يُحِبُ مَن كانَ مُختالًا فَخورا الَّذينَ يَبخَلونَ و يَأمُرونَ النّاسَ بِالبُخلِ و يَكتُمونَ ما ءاتهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ ...».
مختال به معناى كسي است كه گرفتار خُيَلاء يعنى تكبر بر اساس فضيلت موهوم است و فَخُور نيز كسى است كه مناقب و خوى هاى خود را از راه كبر و خود نمايى بر مى شمارد.
از آنجا كه متكبر، با نعمت هاى الهى مانند اموالى كه به او عنايت شده بر ديگران تكبّر مى ورزد براى تداوم بخشيدن به تكبّر خويش، با بخل تلاش مى كند اموالش را حفظ كند و آن گاه كه مى بيند انفاق كنندگان، نزد مردم شهرت و موقعيت پيدا مى كنند، آنان را نيز به بخل دعوت مى كند و هرگاه تحت تأثير افكار عمومى مجبور به انفاق شود، براى حفظ اموالش آن ها را پنهان كرده، به فقر تظاهر مى كند.
باري، همان طور كه اشاره شد، تكبر ريشه اش از عُجب و خودبيني است يعني انسان از داشته اي برخوردار است كه سبب برتر ديدن خويش در مقابل ديگران مي شود و از جمله مواردي كه مايه برتري ديدن است ثروت و مكنت مالي است كه بسياري از اين امكان استفاده نموده و با تجمل گرايي به شيوه افراطي آن و نمايش ثروت خويش سعي مي كنند تا به تحصيل شخصيت و مقام والايي نسبت به ديگران مبادرت ورزند در اين ميان بايد دانست كه اصل تحصيل شخصيت امري مذموم نيست بلكه از سوي اسلام لازم شمرده شده ولي نكته در اين است كه راه تحصيل چنين شخصيتي چيست؟
قطعاً از منظر ديني انسان زماني در تحصيل
شخصيت موفق است كه نگاهي خدامحور به اين امر داشته باشد و از رهگذر ايمان وتقوي مي تواند به شخصيت مطلوب برسد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم».
اما فردي كه به هوي پرستي روي آورده و تعلق خاطرش به جاي عبادت خدا، صرفاً امور مادي گشته است از خدا و ايمان به او غافل شده و از كسب شخصيت مطلوب بي نصيب مي گردد و از طرفي انسان نمي تواند بدون پذيرفتن مدل شخصيتي به زندگي بپردازد و در واقع شخصيت با هويت وي گره خورده است.
ازاين رو تمام همت خويش را انجام مي دهد تا از راه امور مادي و به عرضه گزاردن ثروت ها وامكاناتش، كسب شخصيت و موقعيت اجتماعي نمايد كه دراين امر موفق نبوده و دچار تكبر و خود برتر بيني مي شود.
تجملات و هزينه ها و مخارج سنگين، خود به خود تعيين و تكبر مي آورد بسياري از متكبران با كالاهاي لوكس،ابزار گران قيمت، زياده روي در مصرف بر ديگران فخر و مباهات مي فروشند و خود را برتر مي انگارند.
اين رفتار باعث مي شود تا به تحقير ديگران و كم ارزش دانستن آنان مبادرت شده و با روحيه و تفكر غير انساني اشخاص ديگري را كه ثروت كمتري دارند يا فقير هستند پست مي شمارند واين امر در گفتار و رفتارهاي آنان كاملاً نمودار است.
در قرآن شريف مي توان به دو نمونه بارز از تجمل گرايان افراطي كه دچار برتري جويي شده اند اشاره نمود.
فرعون كه در آيه88 سوره يونس او و پيروانش داراي زينت واموال فراوان معرفي شده و به گونه اي اشاره دارد كه از اين
زينت ها و تجملات خارج از عرف و به شكلي افراطي استفاده مي نمودند: «وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَليمَ». همان فرد در آيات ديگري برتري جو و مفسد و متكبر معرفي مي شود.
«و قالَ موسى انّى عُذتُ بِرَبّى ورَبّكُم مِن كُلّ مُتَكَبّرٍ لا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِساب»؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ... ». ،«من فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفين». ،«فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفين».
بنابر اين، تجمل گرايي افراطي يكي از علل برتري جويي و فساد و ستمگري فرعون مي باشد.
قارون ديگر سمبل تجمل گرايي افراطي است كه او نيز دچار عجب و برتري جويي گشت:
«انَّ قرونَ كانَ مِن قَومِ موسى فَبَغى عَلَيهِم وءاتَينهُ مِنَ الكُنوزِ ما انَّ مَفاتِحَهُ لَتَنوا بِالعُصبَةِ اولِى القُوَّةِ اذ قالَ لَهُ قَومُهُ لا تَفرَح انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الفَرِحين... قالَ انَّما اوتيتُهُ عَلى عِلمٍ عِندى او لَم يَعلَم انَّ اللَّهَ قَد اهلَكَ مِن قَبلِهِ مِنَ القُرونِ مَن هُوَ اشَدُّ مِنهُ قُوَّةً واكثَرُ جَمعًا ولا يُسَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ المُجرِمون».
خداوند درآيه نخست اشاره به سخن پيروان موسي عليه السّلام كه به نصيحت قارون مي پرداختند دارد كه او رااز شادي سرمستانه و مغرورانه بر حذر داشته اند.
همان شادماني همراه با غروري كه مانع كمك قارون به هموطنان خويش و رفع نياز هاي اقتصادي آنان بوده است.
در آيه78، قارون تمام موفقيت خود را
در رسيدن به ثروت ها مديون خويش و مهارتش دانسته و مغرورانه آن را اعلام مي دارد.
درواقع در قاموس فكري افرادي چون او كرامت و منزلت جز از طريق ثروت و به نمايش گزاردن آن و فخر فروشي امكان تحصيل ندارد و به همين جهت وي با نماياندن ثروت هايش فخر فروشي مي كند كه در آيه79همين سوره گزارشش آمده است.
مهم ترين علت اين تكبر نيز گسستن رشته تعلق انسان از خداوند است واين كه وي خود را بي نياز از خدا ببيند و از او غافل شود و در اين صورت است كه كسي جز خويش را شايسته پرستش و ستايش نبيند.
عواقب بسياري نيز گريبان متكبران را مي گيرد از جمله آنكه رحمت عام الهي گرچه شامل حال همه مي شود ولي تكبر موجب محروميّت از رحمت خاص الهى و رانده شدن از درگاه خداوند مي گردد، چنان كه شيطان بر اثر تكبر،از مقام قرب الهى رانده و مشمول لعن و غضب الهي شد.
در برخي آيات نيز اين واقعيت را با عنوان دوري از محبت الهي مطرح نموده است.
«... انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَن كانَ مُختالًا فَخورا».
همچنين عذاب و خواري در دنيا و آخرت، ديگر اثر اين عمل جنون آميز است: «... لَهُ فِى الدُّنيا خِزىٌ ونُذيقُهُ يَومَ القِيمَةِ عَذابَ الحَريق» ؛«و يَومَ القِيمَةِ تَرَى الَّذينَ كَذَبوا عَلَى اللَّهِ وُجوهُهُم مُسوَدَّةٌ الَيسَ فى جَهَنَّمَ مَثوًى لِلمُتَكَبّرين»؛ «ادخُلوا ابوبَ جَهَنَّمَ خلِدينَ فيها فَبِئسَ مَثوَى المُتَكَبّرين».
و همين امر است كه باعث مي شود خداوند بشارت بهشت را به كساني مي دهد كه در زمين در پى تكبّر و برترى طلبى نباشند: «تِلكَ الدّارُ
الأخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لايُريدونَ عُلُوًّا فِى الارضِ ...».
دنيا پرستي و گرايش افراطي به تجملات باعث مي شود كه انسان هدفش دنيا شده و از خدا غافل و نسبت به او بي توجه باشد و سعادت را رسيدن به بيشترين حد لذات ناشي از مصرف كالا و خدمات مي بيند حال آنكه اسلام هدف زندگي را عبادت و تقرب به خداوند مي داند و سعادت را در كسب رضايت الهي مي بيند وآن را بزرگ ترين رستگاري ها مي داند: «...ورِضْوَانٌ مِّنَ اللَّهِ أَكْبرَ ذَالِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».
از طرفي همان طور كه خداوند بارها وعده داده هر كس او را فراموش كند خدا نيز اورا فراموش كرده است: «...نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُم...». و در واقع منظور از فراموش نمودن انسان ها توسط خدا همان دور نمودن رحمت و نعمت ويژه خويش از اين افراد است چراكه رحمت و نعمت عامه شامل همگان مي شود.
در آيات31 سوره اعراف و141 انعام خداوند پس ازآنكه به بيان نعمات خويش و نيز سفارش به زينت نمودن واستفاده از نعماتش را مي نمايد به عدم اسراف وافراط در امورات مادي همچون تجملات توصيه نموده و افرادي را كه مسرف و افراطي باشند را از دايره حُب خويش خارج مي داند: «وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ».
و پُر واضح است كساني كه از دايره حُب خداوند خارج گردند شايسته غضب او شده اند و از رحمت و نعمت ويژه اش بي نصيب مي گردند: «كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوى».
طغيان در نعمت ها آن
است كه انسان به جاى اينكه از آن ها در راه اطاعت خدا و طريق سعادت خويش استفاده كند، آن ها را وسيله اى براى گناه، ناسپاسى و كفران و گردنكشى قرار دهد، همانگونه كه بنى اسرائيل چنين كردند، اين همه نعمت هاى الهى را دريافت داشتند و سپس راه كفر و طغيان و گناه را پيمودند.
مراد از غضب الهى عذاب است نه اينكه حالت غضب بر خدا دست دهد چون محلّ حوادث نيست و تغيير در ساحت قدس او روا نيست و مراد از هوى، سقوط از علوّ است به طرف اسفل و اشاره به هلاكت است.
از حضرت امام باقر عليه السّلام درباره معناي غضب دراين آيه سؤال شد ايشان فرمودند: آن عقاب مى باشد.
بنابر اين، عذاب و عقاب دنيوي واخروي شامل حال اين افراد است و خداوندآنان را از نعمت هدايت خويش محروم مي فرمايد: «...وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا... ». ؛«...كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ».
افرادي كه از نعمت حب و رحمت و هدايت الهي محروم گشتند و گمراه شدند ديگر راهي براي سعادت آن ها باقي نمي ماند و به همين جهت چنين افرادي در قيامت عذاب الهي را خواهند چشيد واهل شقاوت هستند. «...وَ أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّار»؛
گرايش افراطي به تجملات و استفاده بي هدف از نعمات دنيوي و سوء تدبير و مديريت درباره منابع مالي باعث مي گردد تا از ميزان سرمايه و ثروت دراختيار انسان روز به روز كاسته شود.
اهميت بسياري كه تدبير در مصرف و مال دارد را مي توان از فرمايشات ائمه بزرگوار در روايات مختلف مشاهده نمود
كه عمدتاً با الفاظ اقتصاد و تقدير معيشت واعتدال بدان اشاره شده است.
تدبير امر حياتي در زندگي انسان ها است كه همراه باهدف مشخص است. پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم تدبير كردن را نيمي از زندگي دانسته و بد تدبيري را آفت زندگي و عامل نابودي مال و اموال مي دانند.
امام علي عليه السّلام فرمودند: آفت زندگي بد تدبير كردن است. و نيز در حديث ديگري مي فرمايند: حسن تدبير مال اندك را رشد مي دهد و سوء تدبير، مال فراوان را نابود مي كند.
امام باقر عليه السّلام نيز در اين باره مى فرمايند :
«بقاى اسلام و مسلمانان در اين است كه اموال و سرمايه هاى جامعه نزد كسانى قرار گيرد كه راه مصرف پسنديده آن اموال را بشناسند و آن ها را در راه پسنديده مصرف كنند. فنا و نابودى اسلام و مسلمانان نيز در اين است كه اموال و سرمايه ها نزد افرادى باشد كه راه مصرف پسنديده را در اموال نشناسند و آن ها را در مسير و جهت مطلوب مصرف نكنند».
امام باقر عليه السّلام در فرمايشي تقدير معيشت را يكي از سه ركن كمال دانسته اند و فرموده اند: «همه ي كمال در سه چيز است: خوب فهميدن دين، صبر نمودن بر مصيبت و تقدير معيشت».
در قرآن كريم به دقت در مصرف و عدم سپردن اموال به دست سفيهان يعني افراد نادان از تدبير مصرف اموال اشاره و تأكيد شده است.
«وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَآءَ اَمْوالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامَا».
در اين آيه خداوند سرمايه و ثروت را مايه قوام زندگي و جامعه مي داند
كه وجودش امري ضروري است واز طرفي تأكيد بر تدبير مصرف آن مي ورزد.
به يقين عدم تدبير صحيح مال و سرمايه موجب افول ثروت شده و حتي به فقر منتهي مي شود.
پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم مي فرمايند: كسي كه مالش را بيهوده هدر دهد خدا او را فقير مي سازد.
هدردهي و بيهوده مصرف نمودن مال نيز به همان عدم تدبير صحيح و هدف گزاري منطقي براي مصرف اموال اشاره دارد.
ابن خلدون، دراين باره مي نويسد:
تجمّل پرستى و تجمّل خواهى براى مردم تباهى آور است و در نهاد آدمى، انواع بدى ها و فرومايگى ها و عادات زشت را پديد مى آورد و فضايل و نيكى ها را از ميان مى برد. تجمّل خواهى و اعيان منشى مايه بدبختى و انقراض جوامع است. جوامع هر اندازه بيشتر در تجمّل خواهى و اعيان منشى فرو روند، به همان اندازه به مرز سقوط نزديك تر مى شوند. روند سقوط نيز به اين صورت است كه اسراف گرى و تجمّل طلبى به تدريج، سبب فقر و تهى دستى جوامع و حكومت ها مى شود و هر قدر تجمل و اسراف زياد شود، به همان اندازه تهى دستى نيز افزايش مى يابد تا جايى كه ثروت موجود ديگر جواب گوى اسراف و تجمّل نخواهد بود. بدين ترتيب، قومى كه به اين كار عادت كرده اند، به تدريج ضعيف و زبون مى گردند و تا مرز نابودى پيش مى روند.
در روايات فراواني به رابطه بين تجمل گرايي افراطي و ابتلا به فقر و تباهي اموال پرداخته شده است.
پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرموده اند: هركس در
( اموالش ) ريخت و پاش كند، خداوند وي را فقير سازد.
علي عليه السّلام مي فرمايند: ميانه روي، فزاينده ثروت و اسراف نابودكننده آن است.
امام كاظم عليه السّلام به مقايسه ميان قناعت پيشگي و اسراف مي پردازند و مي فرمايند: كسي كه ميانه روي داشته باشد و قناعت كند، نعمت ها ( واموال ) خود رااز دست نخواهد داد. در مقابل كسي كه اسراف و تبذير كند، نعمت ها را از دست مي دهد.
باري، در تجمل گرايي افراطي به علت آن كه فرد سعي مي كند به حداكثر لذات دنيوي برسد وازآن جا كه لذات دنيوي هيچ گاه اغناكننده او نيست، تمام مساعي خود را به كار مي بنند تا خود را راضي نمايد حال آنكه به اين خواسته نمي رسد و نيز چون در تجمل خواهي افراط گونه، رقابت در نماياندن اين تجملات وجود دارد هر فردي سعي مي كند تا نسبت به ديگري از اين منظر برتر باشد كه اين نيز مايه مصروف نمودن اموال در يك بعد زندگي آن هم با افراط مي شود و با صرف بيشتر اموالش مايه افول ثروتش مي شود و به فقر منتهي مي گردد كه اثرات و تبعات سوء آن نيز بسيار است.
يكي ديگر از اثرات نامطلوب فقر منبعث از تجمل گرايي افراطي را مي بايد روي آوردن به درآمدهاي نامشروع دانست يعني كسي كه خواهان تجملات فراوان است و خانواده اي كه چنين گرايش و تفكري دارد فشار بسياري بر نان آور خانواده معطوف مي شود كه او نيز براي پاسخ گويي به اين نيازها و رفع فشار راهي جز
سوق پيدا كردن به درآمدهاي غير مشروع ندارد.
در روايتي عبد اللّه بن مسعود از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نقل مي كند: زماني فرا رسد كه دين دين دار سالم نمي مانداصحاب پرسيدند:اي پيامبر چه زماني چنين خواهد شد؟ پيامبر جواب داد زماني كه زندگي مردم از طريق طبيعي و مشروع اداره نمي شود، جز اينكه به راه هاي خلاف متوسل شوند! در آن عصر هلاكت شخص از طريق پدر و مادر يا همسر و فرزندان صورت مي گيرد اصحاب با تعجب بيشتر عرض كردند چگونه؟ فرمود:او را در اثر فقر و نداري سرزنش نموده و به زندگي مافوق توانش مجبور مي سازند و اين گونه وي را به هلاكت واقعي مي رسانند.
يكي ديگر از اثرات تجمل گرايي افراطي و فقر و افول سرمايه آسيب به چرخه توليد ملي و وابستگي اقتصادي است و اين امري ثابت شده است همان گونه كه امام سجاد عليه السّلام مي فرمايند : «كسي كه نصيبش از اموال دنيا بيشتر باشد، نياز او به ديگران بيشتر است».
البته دراين ميان نبايد فراموش نمود كه انسان ها اجتماعي بوده و نيازهايشان در تعامل با يكديگر بر طرف مي گردد اما آنچه مهم است رعايت نمودن حد و مرز آن است كه به وابستگي مفرط منجر نشود چراكه وقتي جامعه مصرف گرا شد ديگر سهم توليد در آن چون گذشته جايگاهي نخواهد داشت و رقابت هاي اقتصادي از توليد به سمت مصرف منتهي مي شود و اين امري است تباهي آور است و جامعه اي كه سهم توليد در آن فرو نهاد ديگر نمي تواند استقلال اقتصادي خود را
حفظ كند و فرد و جامعه تجمّل گرا آن هنگام كه تلاششان براى فراهم آوردن وسايل و امكانات تجمّلى باشد، به سبب محدوديت هايى كه در شناخت، تهيه و توليد انواع وسايل و امكانات دارد، ناچار هستند براي تهيه هر نوع از اين وسايل، دست نياز به سوى ديگران دراز كنند و به دنبال كالاهاي لوكس و با مدل هاي جديدتر هستند كه دراين ميان بيشتر سهم بازار را بلوك غرب ازآن خود مي كنند و بايد بخش كلان سرماية ملي شان، صرف واردات كالاها و لوازم مدل جديد كشورهاي خارج شود و كارخانه هاي داخلي به خاطر نبود بازار مصرف، چاره اي جز تعطيلي نخواهد داشت.
در اين ميان اسلام، جامعه توليد كنندگان را به توليد كالاهايى موظف كرده است كه مورد نياز عمومى جامعه باشد و ميزان آن را تا حد اشباع نيازمندى هاى حياتى؛ تعيين كرده است، يعنى تا جايى كه نيازهاى ضرورى هر كس برآورده شود. تا هنگامى كه حجم كالاهاى ضرورى به حد تكافوى احتياج عمومى نرسيده، به صرف نيرو براى توليد ديگر كالاها اجازه داده نشده است.
آن زمان كه جامعه دچار وابستگي شد،اين وابستگي صرفا به اقتصاد محدود نمي شود بلكه تمام ساحت ها را در بر مي گيرد و در فرهنگ، سياست داخلي و خارجي، امنيت، سلامت جسمي و رواني جامعه و...اثر مي گذارد و بيگانگان در آن جوامع مسلط مي گردند و همين خطر است كه قرآن شريف اشاره مي نمايد كه خداوند راهي را براي تسلط كافران بر مسلمانان قرار نداده است. «...وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا». واين بدان معني است كه خطر سلطه
كافران بر جوامع مسلمان جدي بوده و اگر مسلمانان و دولت هاي آنان نتوانند از اين موهبت و كمك الهي استفاده كنند و در واقع با رويكرد هايشان نخواهند كه از چنين مدد الهي بهره برند باعث مي شود كه پشتوانه كمك الهي را از دست داده و وابسته گردند.
امام خميني رحمه الله عليه در اين باره مي فرمايند:
اگر مملكت شما در اقتصاد نجات پيدا نكند و وابستگي اقتصادي داشته باشد، همه جور وابستگي به دنبالش مي آورد و وابستگي سياسي هم پيدا مي كنيم، وابستگي نظامي هم پيدا مي كنيم.
امام خميني رحمه الله عليه وابستگي اقتصادي را يكي از آسيب هاي انقلاب دانسته وآن را عامل رجعت به وضعيت پيش از انقلاب مي دانند.
امام خمينى رحمه الله عليه با احساس نمودن خطر وابستگي اقتصادي و نيز تسري آن به ديگر ساحت هاي اجتماع نسبت به دفاع از توليدات اقتصادي جوامع اسلامي تأكيد نموده و آن را واجب مي دانند و مي فرمايند:
«اگر بر قلمرو اسلام از استيلاى سياسى و اقتصادى منجر به اسارت سياسى و اقتصادى و وهن اسلام و مسلمين و ضعف آنان [از ناحيه كفار و اجانب] خوفى باشد، دفاع واجب است با وسايل مشابه آنان و مقاومت هاى منفى مانند: نخريدن كالاهاى آنان و مصرف نكردن آن ها و به طور كلى، معامله و رفت و آمد با ايشان را ترك كنند».
نتيجه: بنابر اين، روي آوردن افراطي به تجملات و وسايل دنيوي علاوه بر فرو نشاندن حس ايمان و معنويت در افراد، مايه افول ثروت و سرمايه آن ها نيز مي شود،از همين رو فرد تجمل پرست پس
از چندي در مي يابد كه نه تنها چيزي به دست نياورده بلكه زندگي سعادت مندانه اخروي اش را از دست داده و نيز زندگي دنيوي اش با شكست و ضرر مواجه است،اين حقيقت درباره جوامع و دولت ها نيز صادق است و بسياري از حكوت ها بعد از گذر مدتي متوجه مي شوند كه دچار خسران شده و سرمايه مالي وانساني ملتشان مصروف به تجملات گشته و بازار تجملات و عرضه آن ها نيز در اختيار جريان سلطه اقتصادي بلوك غرب قرار گرفته و آنان سرمايه هاي ايشان را به تاراج برده اند و كشوري كه وابسته اقتصادي شود يعني استقلال خويش را در همه امور از دست داده و اجير و مفلوك جوامع سلطه گر مي شود.
1- زيبايي كه داري قرابت مفهومي با تجملات و زينت است بلكه اعم از آن است و زينت همان زيبايي عرضي است، و زيبايي امري قابل درك بوده و مي توان با سنجش ميزان موافقت يك شئ با غايت و هدفش از تناسب و زيبايي آن با خبر شد و درك نمود؛ كه به علت ذوقي بودنش قابل توصيف و تعريف نمي باشد و به دو گونه عيني و ذهني و نيز نسبي و مطلق قابل پي جويي است.
2- خداوند زيباي مطلق است و هر چه كه از زيبا صنع گردد قطعاً زيبا است و حال آنكه او آفريننده و صاحب همه موجودات است پس تمام آفرينش زيبا مي باشند و مايه زينت اين عالم هستند. يكي از صفات خداوند زيبايي دوستي است و از طرفي هر صفتي از حق به مخلوق تسري مي يابد،
و هر موجودي جزئي از آن صفات را دارا مي باشد وآن را به نمايش مي گذارد كه دراين ميان انسان به عنوان اشرف مخلوقات داراي گرايش بيشتري به زيبايي و تجملات است و هماره تاريخ به دنبال پاسخگويي به اين نياز خويش است كه در مرتبه نهايي مي بايد به خداوند كه اجمل است تمام نگاهش را معطوف نمايد كه اين امر از رهگذر ستايش و پرستش آن زيبا و تعالي ايماني و قرب به او حاصل مي گردد گرچه بسياري از انسان ها به حدودي كمتر از آن قانع شده و خود را از فيض تعالي بي نصيب مي كنند.
3- افراط در تجمل گرايي به معناي دل بستن شديد به تجملات و زخارف دنيوي و بي توجهي به خداوند و سراي پسين است وانتخاب دنيا به عنوان هدف غايي خويش.
4-در اين ميان دين اسلام با ارائه سبك و مدلي از زندگي پيش روي انسان ها سعي مي كند تا راه اعتدال و صحيح را در گراييدن به تجملات ارائه دهد كه در اين سبك به طور كلي گرايش به تجمل مورد پسنداست.
بدين معنا كه اين دين از طرفي به منظور پاسخ گويي به برخي تفكرات نسبت به تحريم و تمانع از به كارگيري زينت ها و تجملات در زندگي و پيشه نمودن رهبانيت، اشاره به عدم تحريم زينت ها و كاربست آن ها در زندگي مي كند واين مهم را با جمله اي استفهامي به كار مي برد تا بفرمايد كه چنين تحريمي جز ساخته اذهان عده اي خشك مغز نيست و به منظور تكميل و تأكيد براين موضوع به سفارش كاربستن زينت
در زندگي بالأخص در عبادات مي كند كه اين نكته مي رساند كه استفاده از زينت ها و تجملات به قدري در اين آئين ارزش مند است كه در عبادات و عالي ترين آن ها يعني نماز مورد توجه است.
5-در سوي ديگر مردم را به زهد پيشگي و پرهيز از تجمل پرستي دعوت مي نمايد و نيز با ملحوظ نمودن گرايش شديدتر زنان به زينت ها و تجملات در مجموعه دستوراتي آنان را از خودآرايي و خود نمايي در برابر نامحرمان بر حذر داشته و به ارائه محدوده براي آن مي پردازد كه اين شيوه قرآن تأكيدي است بر عدم افراط و تفريط بلكه اعتدال پيشگي در سبك زندگي .
6-دين اسلام به منظور كامل نمودن هشدار خود به انسان ها درباره خطر تجمل گرايي افراطي، به زمينه هاي گرفتار آمدن به اين خطر از جمله غفلت از گفتمان الهي، ضعف شخصيتي و خود نمايي، فزوني ثروت و عدم نگرش خدا محور به آن و محيط اجتماعي فاسد و تجمل پرست اشاره مي كند و نيز آثار چنين خطري را نيز يادآور مي شود كه طي مي توان مواردي چون به خطر افتادن سلامت رواني، برتري جويي ، محروميت از هدايت الهي و عذاب اخروي، افول ثروت و سرمايه را بر شمرد.
با اميد به نهادينه گشتن سبك زندگي اسلامي و به تبع آن پياده سازي تمدن نوين اسلامي كه اين مهم زماني به طور كامل بر قرار مي شود كه دولت كريمه با ظهور منجي عالم بشريت به روي كار آيد و در اين ميان نظام جمهوري اسلامي ايران سعي مي نمايد با ترسيم نقشه راهي
جامع مقدمات اجرايي شدن تمدن مذكور را فراهم آورد. والحمدلله وسلام علي عباده
قرآن كريم
1.ابن أبي جمهور، محمد بن زين الدين، عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، تصحيح: عراقى، مجتبى، چاپ: اول، قم: دار سيد الشهداء للنشر،1405 ق.
2.ابن اثيرجزري،مبارك بن محمد،النهايه في غريب الحديث والأثر،چاپ چهارم،قم:انتشارات اسماعيليان،1367ش.
3.ابن بابويه، محمد بن على، الأمالي ،چاپ ششم، تهران: كتابچى،1376 ش.
4.الخصال ، تصحيح: غفارى، على اكبر،چاپ اول، قم: جامعه مدرسين،1362 ش.
5.عيون أخبار الرضا عليه السلام ،تصحيح: لاجوردى، مهدى،چاپ اول، تهران: نشر جهان،1378 ق.
6.من لا يحضره الفقيه ، تصحيح: غفارى، على اكبر،چاپ: دوم،قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1413 ق.
7.ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن بن على ،زاد المسير فى علم التفسير، تحقيق: عبدالرزاق المهدي،چاپ اول، بيروت: دار الكتاب العربي،1422 ق
8.ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد بن خلدون، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر ( تاريخ ابن خلدون ) ، تحقيق: خليل شحادة،چاپ دوم،بيروت: دار الفكر،1408ق.
9.ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، تصحيح،غفارى، على اكبر، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسين،1404ق.
10.ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحرير و التنوير،بي نا،بي جا،بي تا.
11.ابن عطيه اندلسى، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز ، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه،1422 ق.
12.ابن فارس،احمدبن فارس بن زكريا،معجم مقاييس اللغه،محقق:عبدالسلام محمدهارون،چاپ اول:قم:مكتب الاعلام الاسلامي،1404ق.
13.ابن ماجه،سنن ابن ماجه،تحقيق: محمد فواد عبد الباقي،بيروت:دارالفكر،بي تا.
14.ابن منظور،ابي الفضل جمال الدين محمدبن مكرم،لسان العرب،چاپ سوم،بيروت:دارصدار،1414ق.
15.ابوالفتوح رازى، حسين بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن،تحقيق: دكتر محمد جعفر ياحقى- دكتر محمد مهدى ناصح،مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى،1408 ق.
16.افراسياب پور،علي اكبر،زيبايي پرستي
درعرفان اسلامي،تهران:انتشارات طهموري،1380ش.
17.انصاري ( ابن دباغ ) ،عبدالرحمن،عشق اصطرلاب اسرارخداست،ترجمه:قاسم انصاري،تهران:انتشارات طهموري،1378ش.
18.انوري،حسن،فرهنگ بزرگ سخن،بي نا،تهران:انتشارات سخن،1381ش.
19.ايرواني، جواد،اخلاق اقتصادي در مصرف از ديدگاه قرآن وحديث،مشهد:دانشگاه علوم اسلامي رضوي،1384ش.
20.آلوسي،سيدمحمود،روح المعاني في تفسيرالقرآن العظيم،چاپ اول،بيروت:دارالكتب العلميه،1415ق.
21.الهي قمشه اي، محيي الدين مهدي، حكمت الهي عام و خاص، انتشارات دانشگاه تهران، 1335ش.
22.آملي،سيدحيدر، شرح فصوص الحكم،ترجمه:محمدرضاجوزه،تهران:انتشارات روزنه،1377ش.
23.بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، چاپ اول، تهران: بنياد بعثت،1416 ق.
24.بيات، محمد حسين، مباني عرفان و تصوف، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبائي، چاپ اول، 1374ش.
25.بيضاوى، عبدالله بن عمر،أنوار التنزيل و أسرار التأويل ، تحقيق: محمد عبد الرحمن المرعشلى،چاپ اول، بيروت: دار احياء التراث العربى،1418 ق
26.پسنديده،عباس،كانون مهرورزي،تهران:رياست مركزي امور زنان وخانواده.1389ش.
27.تامس، آلن، «ارزش چيست؟»ترجمه عزت الله فولادوند، نشريه بخارا، شماره 37، ص 45 - 48، مرداد و شهريور 1383ش.
28.تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد ،غرر الحكم و درر الكلم ،چاپ دوم، قم: دار الكتاب الإسلامي،1410 ق.
29.تهانوي،محمدعلي،موسوعه كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم،بي نا،بيروت:مكتبه لبنان ناشرون،بي تا.
30.تهراني،آقابزرگ،الذريعه الي تصانيف الشيعه، بيروت: انتشارات دارالاضواء،بي تا.
31.جعفري،محمدتقي،زيبايي وهنرازديدگاه اسلام،چاپ هفتم،تهران:موسسه تدوين ونشرآثارعلامه جعفري،1389ش.
32._______،__________، عرفان اسلامي، انتشارات صنعتي شريف، چاپ اول، 1373ش.
33.جمهوري،افلاطون،ترجمه:كاوياني،تهران:نشرلطفي،1353ش.
34.جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات وجود خدا، نشر اسرا، قم، چاپ اول، بي تا.
35.____________،________،تفسيرتسنيم،چاپ هشتم،قم:انتشارات اسراء،1388ش.
36.____________،_________،زن درآينه جلال وجمال،چاپ دهم،قم:دفترانتشارات اسلامي،1384ش.
37.____________،__________،هنروزيبايي ازمنظردين،تنظيم:مسعودترقي جاه،تهران:بنيادسينمايي فارابي،1375ش.
38.جوهري الفارابي،اسماعيل بن حماد،الصحاح،بي نا ،بيروت:داراحياءالتراث العربي،1419ق.
39.جويباري،ولي الله رستگار،اسراف ازديدگاه اسلام،چاپ اول،تهران:بنياد پژوهش هاي علمي و فرهنگي، نور الاصفيا،1379ش.
40.حسيني خامنه اي،سيدعلي،برگرفته ازبيانات مقام معظم رهبري ( ايده بروح القدس ) بيانات درديداربا جوانان استان خراسان شمالي، ( همراه با تلخيص ) دفترحفظ ونشرآثارحضرت آيت الله العظمي سيدعلي خامنه اي ( موسسه پژوهشي فرهنگي انقلاب اسلامي ) .
41._______________،سيدمحمد،«خلاقيت/خلافت انسان»درفسلفه وعرفان اسلامي،خردنامه صدرا،ش28،1381ش.
42.حسيني كوهساري،سيد اسحاق،نگاهي قرآني به فشار
رواني،چاپ ششم:تهران،كانون انديشه جوان،1389ش.
43.حسينى شاه عبدالعظيمى، حسين بن احمد،تفسير اثنا عشرى، چاپ اول، تهران: انتشارات ميقات،1363 ش.
44.حسينى همدانى، سيد محمد حسين، انوار درخشان ، تحقيق: محمد باقر بهبودى،چاپ اول، تهران: كتابفروشى لطفى،1404 ق
45.حقي بروسوي، اسماعيل،تفسيرروح البيان،بي نا،بيروت:دارالفكر،بي تا.
46.حكيمى، محمدرضا، جامعه سازى قرآنى، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1378ش.
47.حلي،ابن فهد،عده الداعي،چاپ اول،قم:دارالكتاب الاسلامي،1407ق.
48.حنبل ،احمد،مسند احمد،بيروت:دار صادر،بي تا.
49.خالقي فر، مجيد، بررسي عوامل اجتماعي موثر بر نگرش به جنگ، پايان نامه كارشناسي، دانشگاه تبريز، 1377ش.
50.خرقاني،حسن ،قرآن وزيبايي شناسي،چاپ اول،مشهد:انتشارات دانشگاه علوم اسلامي رضوي ،1391ش.
51._______،_________،قرآن كريم چشمه سارزيبايي شناسي،فصلنامه تخصصي پژوهش هاي ميان رشته اي قرآن،سال اول،شماره سوم،1388ش.
52.خرمشاهي، بهاءالدين؛ دانش نامۀ قرآن و قرآن پژوهي،چاپ اول، تهران: ناهيد،1377ش.
53.خلجي،محمدتقي،اسرار خاموشان ( شرح صحيفه سجاديه ) ،قم:پرتوي از خورشيد،1385ش.
54.دخيل، على بن محمد على، الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، نوبت چاپ دوم ، بيروت: دار التعارف للمطبوعات،1422 ق.
55.دشتي،محمد،مسئوليت تربيت،قم،جامعه مدرسين،1364ش.
56.دورانت،ويل،لذات فلسفه،ترجمه:دكترعباس زرياب،بي نا،تهران:انتشارات علمي فرهنگي،1391ش.
57.راغب اصفهاني،حسين بن محمد،المفردات في غريب القرآن،چاپ اول:دمشق-بيروت:دارالعلم-دارالشاميه،1412ق.
58.رائدبن بصري،ابن ابي علقمه،معجم البدع،بي نا،رياض:دارالعاصمه،1417ق.
59.رباني گلپايگاني، علي، فطرت ودين، چاپ اول ،تهران :مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1380ش.
60.رزاقي،ابراهيم،الگوي مصرف وتهاجم فرهنگي،تهران،چاپخش،1374ش.
61.رشيد رضا، محمد تفسير القران الحكيم ( المنار ) ،چاپ دوم،القاهره:دارالمنار،1366ق.
62.رضايي، غلامحسين، افقهاي فكري، نگرش كوتاه بر فرهنگ و ارزشهاي اسلامي، پاسخ شبهات ديني، اجتماعي و عقيدتي، قم، 1381ش.
63.رضوي،مرتضي،انسان وچيستي زيبايي،چاپ اول،تهران:انتشارت مولف،1384ش.
64.رفيع پور،فرامرز،كند وكاوها ونداشته ها،تهران،سهامي انتشار،1380ش.
65.زمخشري،محمود،الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل،چاپ سوم،بيروت:دارالكتب العربي،1407ق.
66.ساپينگتون، اندروا ،بهداشت رواني،ترجمه:حميد رضا حسين شاي براواتي،تهران:نشر روان،1379ش.
67.ستاري،جلال،جان هاي آشنا،بي نا،تهران:انتشارات طوس،1370ش.
68.سجادي،سيدجعفر،فرهنگ اصطلاحات وتعبيرات عرفاني،بي نا،تهران:انتشارات طهموري،1375ش.
69.سيد بن قطب، ابراهيم شاذلي ،فى ظلال القرآن، چاپ هفدهم، بيروت- قاهره: دارالشروق،1412 ق.
70.سيوطى ،جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، قم: كتابخانه آية الله مرعشى نجفى،1404 ق.
71.شاله،فليسين،شناخت زيبايي،ترجمه:علي اكبربامداد،بي
نا،تهران:انتشارات طهموري،1375ش.
72.شريعتمداري،جعفر،شرح وتفسيرلغات قرآن،انتشارات آستان قدس رضوي،چاپ اول،1371ش.
73.شريف الرضى، محمد بن حسين،نهج البلاغة،تصحيح: صالح، صبحي، چاپ اول، قم: انتشارات هجرت،1414 ق.
74.شريف لاهيجى، محمد بن على،تفسير شريف لاهيجى ،چاپ اول، تهران: دفتر نشر داد،1373 ش.
75.شعراني ،سيد عبد الوهاب ، لواقح الأنوار القدسية في بيان العهود المحمدية،چاپ دوم،مصطفي البابي الحلبي و اولاده،1393ق.
76.شعراني،ميرزاابو الحسن،نثرطوبي،چاپ دوم،تهران:انتشارات اسلاميه،1398ق.
77.شفيعي، سيد محمد، پژوهشي پيرامو فطرت مذهبي در انسان، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه اسلاميه، قم، 1367ش.
78.شوشتري،عباس،فرهنگ كامل قرآن،چاپ سوم،تهران:انتشارات علامه طباطبايي،بي تا.
79.شوكاني،محمدبن علي،فتح القدير،چاپ اول،دمشق:دارابن كثير،1414ق.
80.شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، چاپ اول، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام،1409 ق.
81.صادقى تهرانى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن ،چاپ دوم، قم: انتشارات فرهنگ اسلامى،1365 ش.
82.صدر الدين شيرازي، محمد بن ابراهيم،مفاتيح الغيب،بي نا،تهران:انتشارات مولي،1363ش.
83.صدر، سيد محمدباقر، اقتصاد ما، ترجمه: محمد كاظم موسوى، انتشارات اسلامى،بي تا.
84.صدرا، عليرضا ،طرح تحقيقات ارزشگرايي در جامعه ايراني، مركز تحقيقات استراتژيك مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1385ش.
85.صدرالدين شيرازي،محمدبن ابراهيم،المبداءومعاد،چاپ اول،بيروت:دارالهدي،1420ق.
86.صدرالمتألهين شيرازي، الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة ،بي نا،بيروت:دارالإحياء التراث العربي،بي تا.
87.طباطبايي،سيدمحمدحسين،الميزان في تفسيرالقرآن،چاپ پنجم،قم:دفترانتشارات اسلامي،1417ق.
88.طبرسي،فضل بن حسن ،مجمع البيان في تفسيرالقرآن،چاپ سوم،تهران:انتشارات ناصرخسرو ،1372ش.
89.طبرسي،فضل بن حسن،جوامع الجامع،چاپ اول،تهران:انتشارات دانشگاه تهران،1377ش.
90.طبرسى، حسن بن فضل، مكارم الأخلاق، چاپ چهارم، قم: انتشارات الشريف الرضى،1412 ق.
91.طبرى ،ابو جعفر محمد بن جرير ،جامع البيان فى تفسير القرآن، چاپ اول، بيروت: دار المعرفه، 1412 ق.
92.طريحي،فخرالدين،مجمع البحرين،تحقيق:سيداحمدحسيني،چاپ سوم،تهران:انتشارات مرتضوي،1375ش.
93.طوسي،ابي جعفرمحمد بن حسن،الفهرست، چاپ اول، بي جا: انتشارات الفقاهه ، 1417ق.
94.طوسي،محمدبن حسن،التبيان في تفسيرالقرآن،بي نا،بيروت:داراحياءالتراث العربي،بي تا.
95.طوسى، خواجه نصيرالدين؛ اخلاق ناصرى،تهران: انتشارات خوارزمى،بي تا.
96.طيب ،سيد عبد الحسين،اطيب البيان في تفسير القرآن ،چاپ دوم، تهران: انتشارات اسلام،1378 ش.
97.عاملي،معروف به«شيخ بهايي»،محمدبن حسن،كشكول،بي نا،تهران:انتشارات رجبي،1339ش.
98.عبده،مصطفي،المدخل الي
فلسفه الجمال،بي نا،قاهره:مكتبه مدبولي،1999م.
99.عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، تفسير نور الثقلين ، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى،چاپ: چهارم، قم: انتشارات اسماعيليان،1415 ق.
100.عليخاني،علي اكبر،«ويژگي هاي جامعه مطلوب از ديدگاه امام علي ( ع ) »فصلنامه دانشگاه اسلامي،1371ش.
101.على ،جواد،المفصل في تاريخ العربي قبل الاسلام، بيروت: دارالعلم للملايين، 1976 م.
102.عماره،محمد،اسلام وهنرهاي زيبا،ترجمه:مجيداحمدي،بي نا،تهران:نشراحسان،1381ش.
103.عياشى، محمد بن مسعود، كتاب التفسير، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران: چاپخانه علميه،1380 ق.
104.غزالى، محمد؛ احياء علوم الدين، چاپ اوّل، بيروت: دارالكتب العلمية، 1406 ق.
105.غلامعلى، خسرو؛ شناخت انواع اجتماعات از ديدگاه فارابى و ابن خلدون، چاپ اوّل،تهران: مؤسسه اطلاعات،.بي تا.
106.فارابي،ابونصر،سياست مدينه،ترجمه:جعفرسجادي،تهران:انجمن فلسفه ايران،1358ش.
107.فاضل مقداد، جمال الدين مقداد بن عبدالله، كنزالعرفان فى فقه القرآن ، تحقيق: سيد محمد قاضى،چاپ اول ،تهران: مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى،1419ق.
108.فخرالدين رازي،ابوعبدالله محمدبن عمر،مفاتيح الغيب ( تفسيركبير ) ،چاپ سوم،بيروت:داراحياءالتراث العربي،1420ق.
109.فخرالدين رازي،ابوعبدالله محمدبن عمر،مفاتيح الغيب ( تفسيركبير ) ،چاپ سوم،بيروت:داراحياءالتراث العربي،1420ق.
110.فرانكنا، ويليام كي، فلسفه اخلاق، ترجمه هادي صادقي، قم، كتاب طه، 1383ش.
111.فراهاني فرد ،سعيد ،نگاهي به فقر وفقر زدايي ازديدگاه اسلام، تهران:انتشارات باشگاه انديشه،1384ش.
112.فراهيدي،خليل بن احمد،كتاب العين،چاپ دوم،قم:انتشارات هجرت،1409ق.
113.فروم،اريك،هنر عشق ورزيدن،ترجمه:پوري سلطاني،چاپ بيست وپنجم،تهران:مرواريد،بي تا.
114.فضل الله، سيد محمد حسين،تفسير من وحى القرآن، چاپ دوم، بيروت: دار الملاك للطباعة و النشر،1419 ق.
115.فعال عراقي نژاد، حسين؛ داستانهاي قرآن و تاريخ انبياء درالميزان،چاپ اول، تهران: سبحان،1370ش.
116.فقيه،نظام الدين،سريان عشق درهستي،بي نا،شيراز:انتشارات نويد،1376ش.
117.فيروزآبادي، مجدالدين محمدبن يعقوب ،بصائرذوالتميز في لطائف الكتاب العزيز، بي نا، مصر: مجلس اعلي الشئوون الإسلاميه،1416ق.
118.فيروزآبادي،محمدبن يعقوب،قاموس المحيط،بي نا،بيروت: انتشارات دارالجبل،1374ش.
119.فيض كاشاني ،محسن ،الصافي،چاپ دوم،تهران:انتشارات صدرا،1415ق.
120.فيومي،احمدبن محمد،المصباح المنيرفي غريب الشرح الكبير،چاپ دوم،قم:موسسه دارالهجره،1414ق.
121.قرشي،سيدعلي اكبر،قاموس قرآن،چاپ ششم،تهران:دارالكتب الاسلاميه،1371ش.
122.قرطبي،محمدبن احمد،الجامع لأحكام القرآن،چاپ اول،تهران:انتشارات ناصرخسرو،1364ش.
123.قطب الدين، سعيدبن هبه الله،فقه القرآن في شرح آيات
الاحكام،چاپ دوم،قم:كتابخانه آيه الله مرعشي نجفي،1405ق.
124.قطبي،محمديوسف،تحقيق درتعريف هنر،بي نا،تهران:انتشارات زوار،1352ش.
125.قمي ،على بن ابراهيم، تفسير قمى ، تحقيق: سيد طيب موسوى جزايرى،چاپ چهارم، قم: دار الكتاب،1367 ش.
126.قمي،عباس،مفاتيح الجنان،چاپ سوم،قم:انتشارات افق فردا،1379ش.
127.قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب ،چاپ اول، تهران: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى،1368 ش.
128.كاشاني،كمال الدين عبدالرزاق،لطائف الاعلام في اشارات اهل الالهام،تصحيح:مجيدهادي زاده،تهران:مركزنشرميراث مكتوب،1379ش.
129.كانت،ايمانوئل،نقدقوه حكم،ترجمه:عبدالكريم رشيديان،تهران:انتشارت ني،1381ش.
130.كلانتري،علي اكبر، اسلام والگوي مصرف.قم: مؤسسه بوستان كتاب،1371ش.
131.كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق،الكافي، تصحيح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، چاپ چهارم، تهران:دار الكتب الإسلامية،1407 ق.
132.گاستالا،پير،زيباشناسي تحليلي،ترجمه:علينقي وزيري،بي نا،تهران:انتشارات دانشگاه تهران،1336ش.
133.گنابادى ،سلطان محمد،بيان السعادة فى مقامات العبادة ،چاپ دوم،بيروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ،1408 ق.
134.گئورگيو،كنستان ويرژيل،محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم پيامبري كه از نو بايد شناخت،ترجمه:ذبيح الله منصوري،تهران:انتشارات زرين،1388ش.
135.لمبروزو، جينا ،روح زن، ترجمه پري حسام شه رئيس، تهران: دانش، 1369ش.
136.الماوردى، النكت والعيون، بيروت: دارالكتب العلمية، 1412 ق.
137.مجلسي،محمدباقر،بحارالأنوار،چاپ دوم،بيروت:داراحياء تراث العربي،،1403ق.
138.محمدعمر ، چپرا ، اسلام وچالش اقتصادي ، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ وانديشه اسلامي ،بي تا.
139.محمدي،مريم، تجمل گرايي زنان از ديدگاه اسلام،مجموعه مقالات زن وخانواده،1389ش.
140.مدرسي،سيدمحمدتقي،تفسيرهدايت،ترجمه:عبدالحميدآيتي،بي نا،مشهد:انتشارات آستان قدس رضوي،1377ش.
141.مراغى، احمد بن مصطفى، تفسير المراغى، بيروت: داراحياء التراث العربى،بي تا.
142.مزلو،آبراهام،انگيزش وشخصيت،ترجمه احمد رضواني،تهران:دارالكتب الاسلامبه،1389ق.
143.المزّي، يوسف ،تهذيب الكمال،تحقيق:دكتر بشار عواد معروف،چاپ چهارم،بيروت:موسسه رساله،بي تا.
144.مصباح يزدي، محمد تقي، دروس فلسفه اخلاق اسلامي، تهران، انتشارات اطلاعات، 1373ش.
145.____________،____________، فلسفه اخلاق، نگارش و تحقيق احمد حسين شريفي، تهران، چاپ و نشر بين الملل، 1380ش.
146.____________،_____________،اخلاق درقرآن، تحقيق ونگارش:محمدحسين اسكندري،چاپ پنجم، قم: موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني،1391ش.
147.___________،______________،به سوي خودسازي،قم:انشارات موسه آموزشي وپوهشي امام خميني رحمه الله عليه،1380ش.
148.___________،________________،پرسش ها وپاسخ ها،چاپ هشتم،قم:موسسه آموزشي وپژوهشي امام خميني،1391ش.
149.مصطفوي،حسن،التحقيق في كلمات القرآن الكريم،چاپ اول،تهران:وزارت فرهنگ وارشاداسلامي،1368ش.
150.مصطفوي،حسن،تفسيرروشن،چاپ اول،تهران:مركزنشركتاب،1380ش.
151.مطهري،
مرتضي، مجموعه آثارشهيدمطهري،،بي نا،انتشارات صدرا،1368ش.
152._______،________،تعليم وتربيت دراسلام،چاپ چهلم،تهران:انتشارات صدرا،1382ش.
153._______،_________،گفتارهاي معنوي،چاپ چهاردهم،تهران:انتشارات صدرا،1373ش.
154._______،___________،امدادهاي غيبي در زندگي بشر،انتشارات صدرا،1369ش.
155.مطهري،مرتضي،انسان درقرآن،چاپ بيست وپنجم،انتشارات صدرا،1385ش.
156._______،_______،آشنايي باقرآن2،چاپ شانزدهم،تهران:انتشارات صدرا،1381ش.
157._______،________،تكامل اجتماعي انسان،چاپ هفتم،تهران:انتشارات صدرا،1372ش.
158._______،_________،جاذبه ودافعه علي عليه السّلام،چاپ هفتادوپنجم، انتشارات صدرا،1390ش.
159._______،__________،جامعه وتاريخ ،چاپ هجدهم،انتشارات صدرا،1385ش.
160._______،___________،فلسفه اخلاق،چاپ بيستم،تهران:انتشارات صدرا،1377ش.
161._______،____________ ،مساله حجاب،چاپ پنجاه ودوم،تهران: صدرا ،1379ش
162.مطيع،مهدي،مباني زيبايي شناسي درقرآن،فصلنامه هنر، ش70.
163.معاروله،كاپلان،وسادوك،بنيامين،خلاصه روان پزشكي،علوم رفتاري و روان پزشكي باليني،ترجمه:نصرت الله پورافكاري،تهران:آزاده ،1373ش.
164.مغنيه، محمد جواد ،تفسير الكاشف ،چاپ اول، تهران: دار الكتب الإسلامية،1424 ق.
165.مقدس اردبيلى، احمد بن محمد، زبدة البيان فى أحكام القرآن،چاپ اول، تهران: كتابفروشى مرتضوى،بي تا.
166.كاظمى، جواد بن سعيد، مسالك الأفهام الى آيات الأحكام، چاپ دوم، تهران: كتابفروشى مرتضوى،1365ش.
167.مقدس نيا، سيد محمد تقي و محمدي،محمد مهدي ،آداب معاشرت، مشهد:پيك جلال،1379ش.
168.مكارم شيرازي،ناصر،تفسيرنمونه،چاپ اول،تهران:انتشارات دارالكتب الإسلاميه،1374ش.
169.____________،________، پيام قرآن ،چاپ نهم، تهران: دار الكتب الاسلاميه،1386 ه. ش.
170.منتظرى، دراسات فى ولاية الفقهيه، قم: المركز العالمى للدراسات، 1409 ق.
171.موسوي خميني،روح الله، تحرير الوسيلة ،چاپ دوم، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله عليه، 1384 ش.
172.______________،_________، چهل حديث، چاپ چهارم، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله عليه، 1388 ش.
173.______________،__________،سرالصلوه،مقدمه وتصحيح:سيداحمدفرهي،تهران:پيام آزادي،بي تا.
174.______________،___________،شرح دعاي سحر،بي نا،تهران:انتشارات اطلاعات،1371ش.
175.______________،____________،صحيفه نور،چاپ چهارم،تهران: موسسه تنظيم ونشرآثار امام خميني ( ره ) ، 1386ش.
176.______________،_____________،طلب واراده،تهران:انتشارات علمي فرهنگي،1362ش.
177.موسوى اصفهانى، سيدجمال الدين؛ پيام هاى اقتصادى قرآن، چاپ اوّل،قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بي تا.
178.مونتسكيو، روح القوانين، ترجمه: علياكبرمهتدي، بي نا، تهران:چاپخانه مجلسي،1322 ش.
179.النجاشي،ابوالعباس احمدبن محمدرجال نجاشي، چاپ اول،قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1407ق. معين،محمد، فرهنگ فارسى، تهران: انتشارات اميركبير، 1371ش.
180.نراقي، مهدي بن ابي ذر ،علم اخلاق اسلامي: ترجمه كتاب جامع السعادات،مترجم:مجتبوي، جلال الدين،تهران: حكمت،١٣٧٧ ش.
181.نراقى، احمد، معراج السعاده، قم: هجرت، 1378ش.
182.نورى، حسين بن
محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ،چاپ اول، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام،1408 ق.
183.نيكزاد،عباس،سريان درك و شعور و عشق در همه موجودات،قم: رواق انديشه،تير 1384،شماره 43.
184.نيوتن،اريك،معني زيبايي،ترجمه:پرويزمرزبان،چاپ دوم،تهران:نشرعلمي،1366ش.
185.ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، مجموعة ورّام، چاپ: اول، قم: مكتبه فقيه،1410 ق.
186.وزيري،علي نقي،زيباشناسي درهنروطبيعت،تهران:انتشارات هيرمند،1363ش.
187.هاسپرز،جان واسكراتن،راجر،فلسفه هنروزيبايي شناسي،ترجمه:يعقوب آژند،چاپ اول،تهران:دانشگاه تهران،1379ش.
188.هاشمى رفسنجانى،اكبر، و برخى از محققان، تفسير راهنما، چاپ سوم، قم: انتشارات دفتر تبليغات،1379ش.
189.هربرت،ريد،معني هنر،ترجمه:نجف دريابندري،بي نا،تهران:انتشارات علمي فرهنگي،1374ش.
190.هگل،فردريش،مقدمه برزيباشناسي،ترجمه:محمودعابديان،بي نا،تهران:انتشارات آواز،1363ش.
191.الهوارى، هودبن محكّم، تفسير كتاب الله العزيز، به كوشش حاج بن سعيد شريفى، بيروت: دالغرب الاسلامى، 1990 م.