سرشناسه : نجفي، محمدباقر
عنوان و نام پديدآور : مدينه شناسي/تاليف محمدباقر نجفي.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386 -
مشخصات ظاهري : ج.
شابك : (دوره) : 978-964-540-044-4 ؛ (ج.1) : 978-964-540-042-0 ؛ (ج.2) 978-964-540-043-7:
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
يادداشت : چاپ قبلي: سفارت جمهوري اسلامي ايران (بن)، 13xx
يادداشت : كتابنامه
موضوع : زيارتگاههاي اسلامي -- عربستان سعودي -- مدينه.
موضوع : مدينه.
رده بندي كنگره : DS248/م4 ن3 1386
رده بندي ديويي : 953/8
شماره كتابشناسي ملي : 1051727
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
محقّقان و فرهيختگان كشور با آثار، كتب و مقالات ارزشمند دانشمند محترم مرحوم آقاى سيّد محمّدباقر نجفى آشنايى دارند، در ميان آثار متنوّع و پرجاذبه ايشان، «مدينه شناسى» درخشش خاص دارد؛ زيرا پژوهش در اين زمينه با عشق به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او همراه بوده و مرحوم مؤلّف نزديك به بيست سال در بيابان ها و كوه ها و درّه هاى حجاز گشته و با تحمّل رنجها و سختى هاى فراوان به دنبال دستيابى به حقايق تاريخ اسلام و آثار مربوط به رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است، وى هرگاه در ذهن خود آن خاطره هاى تلخ و شيرين را مرور مى كرد اشك از ديدگانش جارى مى شد.
مرحوم نجفى از معدود فرهيختگانى بود كه تنها به گزارش تاريخ نويسان بسنده نكرد، بلكه با طىّ مسير هجرت و حضور در مناطق مختلف شهر مدينه، توانست حقايق تاريخى را بر جغرافياى فعلى اين مناطق منطبق سازد و از اماكن مهم و تاريخى و دينى تصوير بردارى نموده، اثرى به يادماندنى از خود بجاى گذارد.
فصلنامه «ميقات حج» در سال 1379 گفتگوى صميمانه اى با ايشان در باره تأليفاتش انجام داد كه در شماره 33 منتشر شد. اكنون مناسب ديديم در معرفى كتاب، به جاى نوشتن پيشگفتار، پرسش و پاسخ حاضر را بياوريم كه حاوى مطالب جامعى است درباره كتاب مدينه شناسى و شرح حال مؤلّف. اميد است براى همگان سودمند باشد.
معاونت آموزش و پژوهش
بعثه مقام معظّم رهبرى
ص: 16
پرسش: خواهشمند است قدرى در زمينه شرح حال شخصى خود توضيح دهيد تا خوانندگان محترم بيشتر با شخصيت جناب عالى آشنا شوند.
پاسخ: من يك ايرانى هستم، جز مشتى قيل و قال، شرح حالى ندارم. از هر جا كه امكان يافتم فهمى را تحصيل كردم تا قلب خود را راست كنم.
در خرمشهر به دنيا آمدم. مدرسه و نوجوانى را در خرمشهر و آبادان و تهران گذراندم.
در دانشگاه، اقتصاد و حسابدارى، فلسفه و ادب خواندم. مدتها در دروس حكمت و عرفان و تاريخ و ادب، سرگردان كلاسها و نيمكت ها بودم.
در تاريخ مدت ها شاگردى مكتب جامع مرحوم محيط طباطبايى و شيوه منتقدى مرحوم مينوى كردم. 9 سال فلسفه را با مكتب اتميسم منطقى مرحوم جعفرى و عرفان را با دمادم مستى و قلندرى مرحوم همايى و نورد علامه طباطبايى در فضاى وحى و صنايع ادبى فرزان و جهان نگرى هاى نصر و حسابى و ... اندوختم.
مدّتها در الأزهر و دارالكتب مصر جوانى را با بازىِ پريدن از آتش لفظ ها و خاك نسخه ها تباه كردم و در آخر بى حاصلى خود را با علم قراءات شيخ كبير محمود امين طنطاوى از يكنواختى نيل و غرور عربيّت نيل نجات دادم و گام در وادى كارون نهادم.
چون به ايران بازگشتم، از سرِ غرور و خدمت به فرهنگ و معنويات به تشويق استادان مطهّرى، جعفرى و مرتضى شبسترى در مركز تحقيقات و مدرّسى و محقّقى پژوهشكده علوم ارتباطى و توسعه ملّى، خيره و حيران ماندم و چشم به دود شعله شومينه سياست فرهنگى نابينا كردم تا يافتم بايد پنجره اين بناهاى عاريتى را به سوى باغ فرهنگ ايران بگشايم، چشم خود را از عارضه ها پاك شويم و تفريح پر غرور مناقشه و جدال را از طبع كودكى خود بزدايم و از اينجا به اين جاى خود بنگرم تا عشق و فكر خود را در عشق و فكر تحصيل كنم.
از آن روز گرچه سال هايى مى گذرد ولى به هر روى مى پندارم چند ساعتى نيست كه مشغول تحصيل شده ام تا درس صلح خاموش را بياموزم. سه سال بر اشغال خرمشهر صبر كردم تا به ويرانه خانه و كاشانه ام خرمشهر نگاهى اندازم، چون در سال 1363 هيچ
ص: 17
نيافتم و هزاران كتاب و تحقيق بر دارفنا ديدم، درس باقى را از دارفناى حلّاج آموختم و بر اين نعمتِ فقر شاكر ماندم. 5 سال تلاش كردم تا روزها با كار خاموش خرما، عزت صلح خاموش را در استغنا زنده نگهدارم، تا سال 1369 كه چون ديگر نتوانستم پرده ترانه صلح خاموش را بنوازم و در صلح با خود و عالميان صادق مانم، بى هيچ احساس فشارى، حبى يا بغضى به صرف دستيابى فرزندانم به امكان تحصيل دانش نو، دست آنها را گرفته، متوكل بر كشتى شكسته، بى ادعا، به دنياى نو علم و فرهنگ، هجرت شيرين كرديم و پابسته و لال زبان در گوشه اى از زمينهاى آلمان پياده شديم، بى كفش دويدن بر اين ارض اجاره را بر مالكيت آن تنگ كفش ترجيح دادم تا در كنار دانش آموزى فرزندانم، خود و همسرم صلح خاموش را در كوچه هاى جهان بياموزيم. اينجا يافتم كه هم آنجا و هم اينجا و همه جا جز غريبستان، جهان را نه شهرى است كه دعوى ملكى بود و نه شهرى جهانى است كه به پريشانى خاطرى ارزد. بى آنكه خود را شيفته روم و چين بيابم، هر دم خود را مخاطب مولانا يافتم كه:
جانا به غريبستان چندين به چه مى مانى؟ باز آ تو از اين غربت تا چند پريشانى ...
تا چند چند؟ پريشانى؟ ... به ملك بى سنانِ سنايى افتادم.
پرسش: آيا از دست آوردهاى چنين هجرتى خشنوديد؟
پاسخ: در نهاد هر هجرت شيرينى، دست آوردها و خشنودى ها است، تلخى همره شكست است و افسردگى و غم نتيجه هجرت تلخ. سه پسرم به دوره دكترى فيزيك، بيوشيمى، انفورماتيك رسيده اند، و دخترم به آرشتكتورى دانشگاه. خود من روزها صنعت خرما را مى ساختم و مى آموختم، و شبها با فرهنگ شناسى، خستگى هاى تلاش مستقل بودن را از آز و كين التيام مى بخشيدم.
پرسش: منظور شما از فرهنگ شناسى شبانه چيست؟
پاسخ: ببينيد! كلام در خاموشى مى رُويد، خاموشى در تاريكى نشستن نيست، در خود
ص: 18
نشستن است، فرصتى كه ممكن است هر لحظه پديدار شود، هر جا كه به چنين لحظه اى رسيدم توانستم فكر كنم، بنويسم و بر نوشته ديگران بينديشم، فقط بينديشم تا فهم خود را درست كنم نه اينكه بخواهم با نفى و اثبات ديگر فكرها خود را كنار آنها بنشانم يا در برابر كسى خود را مدعى فكرى بخوانم؛ روشى كه هر كس مى تواند در آستانه دالان صلح خاموش، به آن ره يابد و خستگى هاى تلاش را از خود بزدايد تا باز مهياى قبول خستگى هاى ديگر شود، شيرينى رضا در پذيرايى مدام از رفت و آمد خستگى ها است.
پرسش: در اين راه، محور فرهنگ شناسى شما حول چه موضوعاتى دور مى زد؟
پاسخ: دو موضوع اساسى پيش روى من بود: «ايران شناسى» تا هويّت اين جهانى خود را در ميراث فرهنگى ايران بجويم و «مدينه شناسى»، تا هويت آن جهانى ام را در ميراث اسلامى فرهنگ هاى جهان بخوانم.
براى من نهايَتِ هر يك، بدايتِ ديگرى بود. هر دو راه به يك ميقات رسيدند، نمى دانم كجا؟ نمى دانم چرا؟ چون هرگاه به چنين ميقاتى رسيدم، هم خود را گم كردم و هم ميقات را.
پرسش: از مدينه شناسى شروع كنيم، از اين كه از چه زمانى انگيزه چنين پژوهشى در شما پديدار شد؟ به كجا رسيده اى و تا كجا خواهى رفت؟
پاسخ: در آبان ماه سال 1353 خورشيدى، براى اولين بار طرحى دادم تا پيش از آغاز سفر ايرانيان به مكه، مجموعه اى از سخنرانى هاى تلويزيونى درباره «حج اسلام» برگزار شود كه موافقت شد، در اين خصوص ديدارهايى در عالم فرهنگ با مرحومان سيد مرتضى شبسترى و سيد محمد بهشتى و مرتضى مطهّرى و محمد تقى جعفرى و سيد غلامرضا سعيدى و دكتر نصر و دكتر زرياب خويى و احمد آرام داشتم، همه از طرح مسأله استقبال كردند، چند موضوع انتخاب شد؛ فلسفه حج، احكام حج، تاريخ و جغرافياى حجاز و راهنمايى پزشكى و مسائل زيستى و اخلاقى.
هر چه پرس و جو كردم كه فردى را بيابم تا درباره «تاريخ آثار حجاز» با او
ص: 19
مصاحبه اى داشته باشم، نيافتم.
مجموعه كاملى از تمامىِ كتابها و يا رساله هايى كه در ايران از سال 1320 درباره حج چاپ شده بود، جمع آورى كردم، در اين 90 جزوه و كتاب، هر چه ديده بودم به استثناى سفرنامه آل احمد، تابنده گنابادى، خليلى عراقى، دهقان سالور، مجابى، هدايتى و هدايت، ما بقى درباره فلسفه و اسرار، آداب و بيشتر احكام يا مناسكِ حج بود و اين امر نشان مى دهد كه از آغاز صنعت چاپ در ايران هيچ رساله يا كتابى مستقل درباره آثار حجاز وجود نداشت تا اينكه مرحوم مطهّرى از دكتر محمدى پرسيده بود و او نام آقاى ابوالقاسم پاينده را برده بود. باشادروان پاينده ملاقات كردم به من گفت: پژوهشى نداشته ام ولى از روى نوشته هاى محمد حسين هيكل در «زندگانى محمد» و فيليپ حِتّى در «تاريخ عرب» و كلوپ پاشا در ... مطالبى را جمع آورى كرده، اينجا و آنجا گفته ام.
ولى براى مصاحبه سوادى ندارم. مى گويند: محقّقى بنام صدر الدين محلاتى در شيراز كتابى بنام «مناسك حج» در مذاهب پنجگانه نوشته كه به حمايت مالى وزارت امور خارجه چاپ شده است. از او بپرس.
با ايشان ملاقات كردم، بسيار خوش مشرب بود ولى قدرت شنوايى را از دست داده بود. به من گفت: پاينده اشتباه كرده، من فقط دو كتاب يكى درباره اسرار حج و دوّمى مناسك حج در مذاهب پنجگانه اسلام نوشته ام و از آثار حجاز خبرى ندارم. با آقاى ابوالقاسم سحاب كه شنيده ام در اين خصوص كارى در دست دارند، ملاقات كن. وقت گرفته خدمت رسيدم، گفت من در سال 1318 يك جزوه از عامر بيك و خليل صبرى درباره اسرار و مناسك حج ترجمه كردم و يك رساله هم از مرحوم هبةالدين شهرستانى، ولى مدتى است مى خواهم در يك مجموعه مصوّر اين دو كار را تجديد چاپ كنم، بهتر است خدمت آقا ميرزا خليل كمره اى برسى و از ايشان كه رساله اى هم درباره اسرار حج نوشته اند سؤال كنى. وقتى از خدمتش مرخص شدم بر غريبى پيامبر صلى الله عليه و آله در ايران گريستم ...! چگونه است كه اين همه كتاب درباره آثار مصريان، ايرانيان، اروپاييان، يونانيان، بابليان، ايلاميان و ... نوشته شده، اما با آنكه سالانه ده ها هزار ايرانى به حج مى روند، شورى در جستجوى سيره او نيست تا محقّقان، ما را به قلب
ص: 20
وادى ها كشانند؟!
اظهار تأسف خود را به استحضار ميرزا خليل رساندم، گفتند: من در مؤتمرهاى سوريه و مكه، احساس كردم كه در اين خصوص كارى نكرده ايم، لذا به بررسى چنين موضوعى علاقه مند شدم ولى مجال از جماعت نيافته ام تا منابع را جمع آورم، با آقاى راشد در دانشكده ديدارى كن؛ زيرا شنيده ام كه ايشان چند دانشجو را به انجام چنين پژوهشى موظف كرده اند. بدون وقت قبلى خدمت رسيدم و نياز را به عرض رساندم، فرمود: ترغيب كردم ولى رغبتى نشان ندادند. حقيقت آن است كه مردم ما قرن هاست كه از مدينه حجاز بريده اند و به عراقِ عرب روى آورده اند! قرن هاست كه آمال ما رسيدن به بغداد خليفه و سلطان اصفهان و رى شد، نه رسيدن به مدينه او ... مدينه را هم در سايه حاجى شدن ديده اند و نه به قصد مدنى شدن! گريست و گريست، گريستم و گريستم ...
اينجا بود كه چون دهان غربت خود را بستم، غربتِ مدينه دهان گشود، جانم را همچون جامه اى پوسيده در صحرايى نهاد و بر آن آتش انداخت، نمى دانم اين من بودم كه مى سوختم يا جامه هاى زمانه من؟ اين من بودم كه دود مى شدم يا جامه من؟
نمى دانم ...
چند ماهى نگذشته بود كه در بيابان هاى حجاز ايستادم، نه خود بودم، و نه جامه، به بادى مى ماندم كه بى آنكه جايى را بشناسم، مى تاختم. بى آنكه بدانم به كجا بايد بروم. به خاكى مى ماندم كه پراكنده مى شدم.
پرسش: كار را از كجا و چگونه آغاز كرديد؟
پاسخ: پس از 9 ماه تحقيق در منابع سيره، كار آكادميك را در مدينه و از خانه ابو ايوب انصارى آغاز كردم. در يكى از روزهاى پر ازدحام، بيش از شش ساعت خيابان باريك شرقى مسجد را گشتم و نتوانستم اثر چنين خانه اى را بيابم. هيچ كس به پرسش هايم پاسخى نمى داد، تا اينكه خسته و آزرده از اين همه غفلتِ مدنى ها به ديوار مسجد تكيه دادم و گريان گفتم: من مى دانم، همين جا بايد باشد، ميان همين دكان ها، با همين مردمى كه مى بينم. حيران ميان ازدحام مردم، اين سوى و آن سوى مى دويدم و مى گفتم: همين
ص: 21
جا بودى، همين جا بودى كه خانه ات را ساختى، همين جا ميهمان ابوايوّب بودى، همين جا ...!
بى اختيار به سوى دكان پارچه فروشى رفتم و يقه صاحب دكان را گرفتم و گريان فرياد زدم: كجاست؟ بگو كجاست؟!
به آرامى گفت: چى كجاست. خانه او، ابوايّوب، همين جا بود، نترس بگو.
از ترس صدايش در نمى آمد، گفت: يقه ام را رها كن.
بى توجه به مردمى كه دور ما را گرفته بودند و مرا ديوانه مى خواندند، دست خود را بالا برد و گفت: همين بالا بود. او را بوسيدم و شتابان از پله ويرانه اى بالا رفتم. بقاياى محراب بناى عثمانى را ديدم كه در محلّ طبقه دوم بنا نهاده بودند. دقيقاً همان جايى كه مهمان بود، سر بر چوب هاى بناى مخروبه نهادم و هاى هاى گريستم، برگشتم و تمام دكانش را نگريستم. زير سمت بالاى درِ كركره اى دكانش گوشه اى از كتيبه اى را ديدم، با عصبانيت فرياد زدم در دكانت را بكن، چرا تاريخ را محو كرده اى؟! گفت: فرياد نزن، صد دلار بده. بيشتر دادم، شتابان پله نهاديم و آن را كندم و عكسى از آن گرفتم. نه هيچ كسى را جز او مى ديدم و نه هيچ كس جرأت داشت پيش آيد و مانع اين عاشقِ جانبازِ تحقيق شود، هيچ كس ... اين آخرين عكسى است كه از موقعيت خانه ابو ايوب باقى ماند و در توسعه نوين مسجد، هيچ اثرى از اين خانه روشنِ تاريخ باقى نماند و در توسعه تاريكِ تاريخ محو شد.
پرسش: پژوهش ميدانى شما چگونه و بر اساس چه اصولى استوار بوده است؟
پاسخ: با ديد جغرافيايى، منابع سيره را بررسى مى كردم، موقعيت ها را مى سنجيدم تا به تقدم و تأخّر جغرافيايى وقايع پى ببرم، سپس مدارك تاريخى هر واقعه اى را ذيل همان موقعيت ها گردآورده، به وقايع كوچك تر تجزيه مى كردم وآنگاه به يك تصوير كوچكى در ساختار مدينه و مناطق آن مى رسيدم، آن تصوير محققانه را با خود به محل امروزى مدينه مى كشاندم، تا درستى يا نادرستى چنين تصويرى را نقدكنم. هم با موقعيت شناسى، اسناد تاريخى را نقد مى كردم و هم با اسناد تاريخى، موقعيتى را كه مورخان قديم آن را
ص: 22
شرح داده اند، آنگاه نتيجه اين نقدها را با آنچه كه خود ديده بودم مى سنجيدم تا به صحيح ترين تصوير ممكن از مدينه او نايل آيم.
بر اين اساس توانستم بدون آنكه طرح پژوهشىِ خود را شرح كنم، براى اولين بار نشان دهم كه جغرافياى وقايع، مهم ترين اصل در نقد اسناد تاريخىِ بجاى مانده از سيره پيامبر است؛ زيرا متأسفانه محققان و مورّخان قديم در طبقه بندى اسناد هيچ رعايت زمان و مكان را نداشته، ما را زير برف انبارى از مدارك انداختند و رفتند، معلوم نيست اصل واقعه چرا رخ داد و كى و با چه جريان هايى ادامه يافت؟ و به چه نتيجه اى رسيد؟ در طول اين ربع قرن، جز بارور كردن اين نوع از روش پژوهش، كار ديگرى نكرده ام.
پرسش: با اين روش به چه نتايج مهمى رسيديد و آيا چند مورد را شرح مى دهيد؟
پاسخ: حقيقت آن است كه همه مورّخان بزرگ ايران و عرب گرفتار نوعى كپى كردن از روى دست يكديگر بودند، چه مسعودى و يعقوبى و چه ابن اثير و ابن خلدون ... در ميان سيره نگاران هم همين نقيصه بزرگ ديده مى شود، به خصوص كه وقتى مى بينيم رابطه تاريخ نگارى و سيره نويسى با قرآن كاملًا گسسته است. قرآن از پيامبر تصويرى ارائه داده كه نمى توان آن را در متون تاريخى يافت. به هر حال بايد در تعريف ها و اوصاف، همه منابع شناخت مدينه او به يك وحدتى برسند تا مرز ميان وصف تاريخى و اوصاف قرآنى بر داشته شود. متأسفانه شيوه يونانى رايج در تاريخ نگارى مسلمانان، ما را از شناخت مدينه او دور ساخت. براى مثال:
واقعه هجرت و واقعه بدر كه مورّخان آن را مطابق اخبار و شايعات طرف مقابل؛ يعنى قريش تدوين كردند، اساس را به روش يونانى بر تصميم گيرى سران نشسته بر هرم جامعه اشرافى نهادند و ديگر وقايع را در سايه آن به خورد ما دادند. آنها با اين روش از محمّد يك مدّعى قدرت گروهى خاص نشان دادند كه در آستانه رواج تاريخ نگارى نه با ميراث رومى امويان و مذاق ساسانى امپراتورى عباسى سازگار بود و نه با مدينه ساده پيامبرى كه لطف حق بود.
ص: 23
پرسش: چطور شد كه نام «مدينه شناسى» را برگزيديد؟
پاسخ: مستشرقان و محقّقان قرن ما، تحت تأثير طبقه بندى علوم ... و فهرست ديويى كتب، تاريخ زندگانى پيامبر را جزئى از تاريخ اسلام و تاريخ اسلام را بخشى از مطالعات اسلام شناسى در نظر آوردند. از اين مسير گر چه مى توان به يك زبان مشترك جهان دانشگاهى رسيد ولى احساس مى كردم كه كانون واقعى مطالعات خود را نمى توانم در چنين طبقات فرهنگى فرنگ جاى دهم؛ زيرا مبناى اين پژوهش، نه معرفت دينى بود كه خود را در اسلام شناسى بيابم و نه تاريخ قومى كه از قوم شناسى عربى، يا ايرانى سر درآورم.
مدينه را فرهنگستانى يافته بودم به پهناى همه اديان، فرهنگ ها و تلاش هاى بى پايان معنوى بشر، مركز آن را مسجدى ديده بودم كه نقطه وحدت انسان و خدا و طبيعت است. شهرى گرچه با 23 سال قدمت ولى نهايتى براى امتداد راهى كه او در 13 سال با مهاجران و 10 سال با انصار طى كرد، نمى يافتم. كانونى كه در نهايت همه اجزا و وقايع 23 سال نبوت را در خود وحدت بخشد تا خود را در رحمت الهى به جهانيان آشكار سازد، مدينه سراجاً منيراً، شهرستان جانهاست. به ظاهر در پى كوچه هاى آن بودم، كوه ها و بيابان ها و وادى هاى آن را جستجو مى كردم، در باطن او را مى جستم تا لحظه اى به سايه اش، با جاى پايش، نگاهش، خود را از اين غوغاى حيات بشويم، آه، آه، اگر گمان كنيد خواستم مدينه اش را بشناسانم، مدينه اش شناساننده تمدّن ها و فرهنگ هاى بشرى است. در پى خرابه ها و نخلستان ها نبودم، سرانگشت اشاره او را ديده بودم كه مسير وحدت و آزادگى و آبادانى جهان را نشان مى داد. مدينه اش خاكى نبود كه راه خاك او را طى كنم. مدينه جانان بود تا در كنار دروازه اش، بار تن را زمين نهم.
پرسش: چه موانع و مشكلاتى سر راه شما وجود داشت؟ و چگونه بر آن ها فائق آمديد؟
پاسخ: به هر حال، حضور من در سرزمين حجاز، اين بار را بر دوش من نهاده بود كه يك ايرانى در يك كشور خارجى از اين سوى و آن سوى مى رود تا از ساختمان هايى،
ص: 24
خيابان هايى و زمينهايى عكس بگيرد. نام و نشانى ها را مى پرسد، يادداشت مى كند و با نقشه هايى كه در دست دارد تطبيق مى كند. شمال و جنوب را مى پرسد. تمام صحنه، براى منِ خارجى در آن كشور سؤال برانگيز بود. كافى بود، فردى عامى با ما درگير شود يا مأمورى دولتى مرا با آن شكل و شمايل ببيند! ... در انجام اين پژوهش، جز انگيزه شخصى و امكانات شخصى هيچ كس و هيچ دولتى يا دولتمندى، مؤسسه اى فرهنگى و سياسى يا دينى حامى و معرف من نبود، تنها و در اين تنهايى امروز، شمع اصحاب آن روزگاران را مى جستم. هرگز در بيابان هاى خشك، در قراء دور دست، يا ميان انبوه جمعيت، از هيچ كس و هيچ چيزى نهراسيدم. نينديشيدم كه اگر اين ايرانى گرفتار آيد به چه كس خبر دهم، و از كى مدد بگيرم، احساس مى كردم كه در وراى اين تلاش ها هدفى را يافته ام، چون با آن انس داشتم. خطرهايى كه ممكن بود پيش آيد، به جان پذيرا بودم.
مكرر مانعم شدند، گره ها باز شد، دستگير شدم و به محاكمه بردند، از هر اتهامى مبرّا شدم. مردم عوام گرفتارم كردند ولى پوياتر به كار ادامه دادم. پول ها از من مطالبه كردند، بيشتر دادم. مأموران وزارت اعلام، يا مراقبان امر به معروف مرا از ادامه اين معروف، نهى كردند، به منكرات آنان اعتنايى نكردم. تنها جايى كه مى لرزيدم، هنگام انتقال فيلم هاى ظاهر نشده! به خارج و يا هنگام ورود به ايران بود، ولى هر بار چشم ها بسته مى شد تا راه مدينه شناسى ادامه يابد. چون از هر حوزه قدرتى به دور بودم، به راحتى از شرّ قدرت هاى كور محلّى و مرزى كالا زده عبور مى كردم. بيش از 25 سال تا امروز در اين حالت بسر بردن؛ هرگز مرا وادار نكرد به ديپلماسى ايرانى يا عرب روى آورم تا از من حمايت كنند يا موجبات تحقيق را فراهم سازند، آن هم با اين همه مشكلات ناشى از فهم مردمى، كه با دهان پر از فرهنگ، سدّ فرهنگند! با هزاران مشكل از غير، هيچ مشكلى صعب تر از نفس خود نيافتم ... بگذاريد نمونه اى از اين مشكل خانگى! را بازگو كنم:
سال هاى 1357 و 58 در خرمشهر بسر مى بردم. مشغول تحقيق در تدوين نهايى مجلّد اول مدينه شناسى بودم كه عراقى ها با گلوله هاى توپ، خرمشهر را مورد حمله قرار دادند. پس از هجوم راهى جز ترك خانه و ديار نداشتيم. به همراه همسر و سه پسر كوچكم و دختر بيست روزه ام، خانه و هر چيز با ارزشى كه در آن بود را رها كرديم و
ص: 25
شبانه از شهرى در آتش خارج شديم. مدتى در بروجرد بسر برديم تا اينكه قسمت هاى از شهر خرمشهر را عراقى ها گرفتند. همسرم مرا تشويق كرد تا به خرمشهر باز گردم و مقدارى پول و اثاث و لباس برداشته، باز گردم. با زحمت فراوان به خرمشهر باز گشتم.
شهر را دود و آتش فرا گرفته و خالى از سكنه بود. نبرد توپخانه ها و خمپاره ها در غرب شهر ادامه داشت. خانه شخصى ما در منتهااليه شرق شهر قرار داشت و با افتادن و خزيدن و دويدن، خود را به خانه ام رساندم. همه چيز موجود بود. به اتاق كودكانم رفتم امّا نتوانستم چيزى را انتخاب كنم. به كمدها نگريستم، پر از لباس بود. به اتاق كتابخانه ام رفتم، شش هزار جلد كتاب و صدها ميكروفيلم و پرونده تحقيق داشتم. نگاهى به همه انداختم. قدرت تصميم گيرى نداشتم. به اتاق پذيرايى رفتم. به فرشها، ظرف ها و مجسمه هاى با ارزش نگاه كردم ... چه مى توانستم بردارم و در ماشين كوچك خود جاى دهم و بار كنم؟! كمى لباس بچه هايم را برداشتم و به كتابخانه بازگشتم و چمدانى را كه در آن عكس ها و اسلايدها و تحقيقات «مدينه شناسى» و «آثار ايران در مصر» و «دين نامه هاى ايران» بود برداشتم و با هر چه ثروت بود خداحافظى هميشگى كردم. اين سخت ترين انتخابى بود كه بر سر ادامه تحقيق وجود داشت و در نهايت بر نفس خود فايق آمدم و نقوش مدينه را آوردم و ثروت خانه را رها كردم. پس از پنج روز نزد همسرم و كودكانم با دست خالى و شرمندگى باز گشتم! در حالى كه هيچ چيز براى زندگى نداشتيم، جز مشتى اسلايد و يادداشتهاى مدينه كه حتى معادل ده كوپن 20 ليترى بنزين خريدار نداشت.
در اثر آزار مردم نسبت به مهاجران از جنگ، مجبور شديم بروجرد را ترك كنيم و نزد خويشان به شيراز رويم. در سومين روز اقامت بود كه وقتى خبر تصرف كامل خرمشهر توسط عراقى ها را شنيدم، از شدّت نگرانى به كنار مرقد حافظ رفتم و گفتم:
خدايا! شهر و خانه اى نيست. جز اين چمدان مدينه هيچ نماند. به كجا روم با اين بچه هاى خردسال؟! به كجا؟! تو را در كنار اين مرد خدا مى خوانم، تو درياب. وقتى ديوان را گشودم چنين خواندم:
هر آنكه جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد
دو سال در شيراز پنير و كالباس و ادويه مى فروختم تا توانستم آرام آرام نوشته هاى مدينه را تنظيم كنم. صبح ها كاسبى مى كردم تا محتاج ادعاى خود نباشم و شب هايى در كنار مرقد روزبهان يا ابو عبداللَّه خفيف، مدينه نبى را مى گشتم تا آلام روزانه را تسكين بخشم. قبول اين انتخاب سخت ترين تصميمى بود كه در آن لحظه حساس زندگى گرفتم و بر مشكل آن فايق آمدم.
پرسش: در طول دوران پژوهش چه آثار مهمى را از مدينه عصر پيامبر مى شناختيد كه در تحوّلات يك قرن اخير از ميان رفته اند؟!
پاسخ: سال ها تحقيق كردم تا يافتم چه چيزهايى وجود داشته و در صده هاى بعد آثارى از آن حفظ شده است، ولى وقتى خواستم آنها را بيابم بيش از بيست سال طول كشيد تا نشانى هاى قديمى آنها را در مناطق و روستاها و شهرهاى مهم حجاز جستجو كنم. بسيار متأسفم كه مى گويم: اهم آثار سيره پيامبر صلى الله عليه و آله محو و در اذهان محققان بزرگ به فراموشى سپرده شده است و كسى نيست كه بخواهد تاريخ حيات پيامبر اسلام را با لمس موقعيت جغرافيايى وقايع حياتش، به رشته تحرير در آورد. كارى كه محمد حسين هيكل وزير وقت مصر و احمد امين در «فجر اسلام» و رشيد رضا در «الوحى المحمدى»، محمد احمد جادالمولى ... انجام دادند، بالنسبه به آنچه كه مى بايست انجام پذيرد چند ورق پراكنده بيش نيست و هيچ مزّيتى بر آنچه كه حلبى و ابن كثير و بيهقى و طبرى و سهيلى و مجلسى و ابن قيم جوزى نوشتند ندارد ...
اينها همه به خود زحمت ندادند تا وقتى تاريخ را مى نگارند، تصويرى از شرق و جنوب و شمال مناطق حجاز را داشته باشند كه بدانند چه مى گويند و صرفاً از روى نوشته ابن اسحاق و واقدى كپى بردارى نكنند.
حقيقت تلخ را بايد قبول كرد كه تا كنون زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته نشده است؛ تاريخى بر اساس قرآن و حديث صحيح، نه به گمان عراقيان و شاميان و زعم قريشيانى كه پس از مسلمانى گمان ها و برداشت هاى سر تا پا غلط خود را به مورّخان و محدّثان تزريق كردند و يا محققانى كه تحت تأثير سياست هاى اميراتورى اموى و عباسى، خواستند به
ص: 26
ص: 27
جاى پيامبر خدا، يك امپراتور را تعريف كنند تا زير سايه آن زمامداران وقت خود را توجيه كنند و خوشايند سبك رايج تاريخ نگارى روز، لباس تن پيامبر را تعريف كردند، بى آنكه با وجودش و خدايش و قرآنش رابطه اى داشته باشند و يا اصلًا قادر به فهم آن باشند. گذر از اين همه دالانهاى غير مدنى بر سر راه رسيدن به مدينه او، مهم ترين مشكل پژوهشى من بود. نمى خواستم مانند ابن خلدون در «مقدمه تاريخ» روشهايى را در تاريخ نگارى بنگارم كه هرگز موفق نشد آن را در نگارش «تاريخ العبر» خود بكار بندد.
پرسش: با اين توضيحات، بخش دوم پرسش من اين بود: چه آثارى را مى شناختيد كه تا آخرين سفرهاى پژوهشى، ديگر آن ها را نيافتيد؟
پاسخ: در دوازده سفر پژوهشى و هزاران مكاتبه و مباحثه و مطالعه منابع روز در عرض ربع قرن و آنچه كه حالا حافظه من اجازه مى دهد تا سال 1999 در مدينه اثرى از اين آثار نيافتم:
خانه آل عمر بن خطاب، خانه ابى بكر، خانه عثمان بن عفان، خانه ابو ايّوب انصارى، خانه جعفربن محمد، خانه حسن بن زيد، خانه سعدبن خيثمه، خانه كلثوم بن هدم، چاه اريس، مسجد بنى قريظه، مشربه امّ ابراهيم، مسجد بنى ظفر، كهف بنى حرام، مسجد فسح، مسجد ابىّ بن كعب، مسجد بنى خداره، مسجد واقم، مسجد القرصه، مسجد الشيخين، مسجد دار النابغه، مسجد بقيع الزبير، مسجد بنى خُدره، مسجد السنح، مسجد بنى بياضه، مسجد بنى خطمه، مسجد بنى اميّة الأوسى، مسجد عتبان بن مالك، مسجد مالك بن سنان، (در مناخه)، مسجد بلال بن رباح، مسجد بنى دينار (المغسله)، مسجد المصرع (در احد)، مسجد الفُسح، قبة الثنايا، مسجد النور، مسجد الخربه (لبنى عبيد)، مسجد بنى زريق، مسجد بنى مازن بن النجار، مسجد راتج از بنى عبد الأشهل.
خانه خالدبن وليد، خانه امّ سليم، خانه امّ حرام بنت ملحان. چاه اعواف، چاه انس بن مالك بن نضر، چاه انا در هنگام محاصره بنى قريظه، چاه اهاب، چاه البصّه، چاه بضاعه، چاه جاسوم (چاه ابن الهيثم بن التيهان)، چاه جمل، چاه حاء، چاه سقيا، چاه العهن، بقاع اهل بيت، ازواج و بنات الرسول، عباس و اصحاب رسول، فاطمه بنت اسد،
ص: 28
بيت الأحزان. بقاع احد را دگر نديدم و در بين راه مكه و مدينه و مناطق شمالى و شرقى و غربى؛ مسجد معرس، مسجد شرف الروحاء، مسجد عرق الظبيه، مسجد المنصرف، مسجد الرويثه، مسجد ثنيّه ركوبه، الاثاية العرج، مسجد لحىّ جمل، مسجد السقيا، مسجد مدلجه تعهن، مسجد الرماده، مسجد الأبواء، مسجد البيضه، مسجد عقبه هرشى، مسجد غدير خم، مسجد امّ معبد، مسجد ذفران، مسجد الصفراء، ثنّيه مبرك، مسجد العشيره، چاه هاى ينبع، مسجد الصبهاء، شمران، مسجد اطم الشيخين در راه احد و ... ديگر اثرى پيدا نيست.
درمكه هم: بقاع معلاة را نمى بينيم. خانه رسول و همسرش خديجه و زادگاه فرزندانش را ويران كردند. از بناهاى تاريخ خانه ابوبكر و دارالندوه، بئر خارجه، غار مرسلات، بئر ميمون، ذى طوى، مسجد بيعت در سوق الغنم، مسجد الإجابه، مسجد النحر و ... هم خبرى نيست.
پرسش: اگر اين ها بودند و شما آن ها را مى يافتيد، تغييرى در شناخت شما از تاريخ مدينه به وجود مى آورد؟
پاسخ: اگر بخواهيم مانند مورّخان و مستشرقان و استادان علوم اسلامى دانشگاه ها سخن بگوييم، نه! هيچ تغييرى به وجود نمى آورد ولى اگر درك و فهم اسناد بجاى مانده، به حضور ما در متن همان وقايع نيازمند است، پاسخ آرى است و بگذاريد مثالى بزنم: آنانى كه در جنگ ظالمانه اى گرفتار آمدند و در برابر چشمانشان خانه ها را سوزاندند، بهتر با شرّ جنگ و خيرِ صلح آشنا هستند تا آقاى دبير كل.
پيامبر براى من يك مرده هزار ساله نيست كه بخواهم مانند آكادمى ها و انستيتوها و دانشگاه ها، آن را در لابراتوارهاى علمى تاريخ تحليل كنم. او پيامبرى است كه با ماست.
هر صبح و شام او را مى طلبيم و بر او درود مى فرستيم و ما او را در برابر خود داريم. نه خداى ما بى اوست و نه او بى خداى ما كه بخواهيم او را از روى نقوش اوراق مرده بغداد و رى و طبرستان و قاهره و شام و خراسان بخوانيم و بشناسانيم.
يك روز در جلسه مستشرقان آلمانى، در آكادمى علوم انسانى كلن گفتم: تا
ص: 29
موضوع تحقيق درباره سيره مشخص نشود، صحّت تحقيق مشخص نخواهد شد. اگر محمد يك پيامبر است، اين روش تحقيق شرق شناسان درباره پيامبرى پيامبر نيست، نوعى روش كار پژوهشى براى پول در آوردن است و نه رسيدن به واقعيت ها و اگر يك شخصيت تاريخى بنام محمد مد نظر شماست، پس چرا مى خواهيد كسى را تحقيق كنيد كه از همان نخست عليه تصوّرات شماست؟ موضوع شما، براى او و يافتگان معرفت او موضوعيت ندارد. مشكل اساسى شرق شناسى نيست، انتخاب شيوه هايى است كه ما را به حقايق تاريخى نزديك نمى كند. حقايقى نه آنطور كه مؤمنان مى خواهند، آنطور كه صادقانه محقّقان را قانع سازد.
پرسش: پس شما روش هاى تحقيقى رايج در دانشگاه هاى غرب را براى اسلام شناسى مناسب نمى دانيد، همينطور است؟
پاسخ: شايد براى اسلام شناسى مناسب باشد؛ زيرا اين رشته بى محتوى را غربيان به وجود آوردند، ولى براى مدينه شناسى هرگز؛ چرا كه ما به مدينه او مى رويم تا آنچه آنجا بوده به معرفت ما درآيد و نه اينكه مدينه اى را كه ما مى خواهيم بنانهيم تا داستان تاريخى شهروندانش را بنگاريم! البته معتقد نيستم كه بايد روش هاى تحقيقى رايج در دنياى امروز را مانند روش هاى تحقيقى قدماى مسلمان كنارى نهيم. هر دو به يك حد نارسا و ناقص است ولى معتقدم هيچ دستاوردى در دانشگاه ها و حوزه ها بد نيستند. آنچه مهم است اين است كه چگونه خود را در متن اين يا آن و يا هر دو، جاى دهيم تا به مدينه او رسيم؟ اين مشكل ترين مرحله اى است كه هر مدينه شناسى در زندگى با مدينه او، با او و ياران او روبروست. من چون خواسته ام با مدينه زندگى كنم، خود تلاش كردم تا هم با آگاهى از روش هاى تحقيقاتى قديم و جديد، به اصلاح روشها نائل آيم و هم منابع تاريخى را مورد نقد و بررسى قرار دهم تا بتوانيم در شهر او نشانه هاى واقعى را بيابيم.
ما براى رسيدن به شناخت هاى واقعى تر، جز صدق، هيچ راهى و جز واقعيت هيچ تعهّدى به نوگرايان جهانى و يا سنت گزاران عالم اسلامى، نداريم.
ص: 30
پرسش: با اين تجاربِ پژوهشىِ ربع قرنى، تا كنون درباره مدينه شناسى چه نوشته ايد؟ كدام آن ها چاپ شده است و چه چيزى در دست چاپ داريد؟ يعنى كمى هم درباره موضوعات و محتواى كتاب صحبت كنيم.
پاسخ: خاضعانه تأكيد مى كنم، مدينه شناسى يك شوق و عشق پژوهشىِ شخصى است درباره آنچه كه مى خواستم صادقانه درباره آن بدانم، نه يك كار گروهى و يا آنچه كه مى بايست صورت بگيرد، لذا توجه مى دهم در همين حد با آن تماس بگيريم. هيچ طرح جامعى در ذهن من نبود. تا آنجا كه امكاناتم اجازه مى داد پيش رفتم. هرجا نتوانستم، ايستادم و تضرّع كردم ولى از يأس نناليدم. هيچ عجله اى نداشتم تا كارى را نشان دهم؛ زيرا اين تحقيق را براى زندگى خودم نمى خواستم. خودم را براى اين تحقيق مى ديدم، لذا محتواى هر مجلد دقيقاً مشتمل بر موضوعاتى است كه نقد نيست، حال است. ديروز و امروز نيست، حال است.
در اين حال بودم كه هم صادقانه در خشكى آن سوختم و هم در درياى آن غرق شده بودم.
در مجلد اول: سيّاحى را مى بينيد كه تلاش كرده آنچه را در مدينه 1354 تا مرداد 1357 شمسى ديده و صف كند؛ مسجدها، خانه ها، چاه ها، قبرها.
ولى در مجلد دوم: موضوع غزوات را مورد بررسى قرار داده و از راه تطبيق منابع با موقعيت هاى جغرافيايى بدر، احد، خندق، خيبر، پى بردم كه غزا، دفاعى اجتناب ناپذير براى صلح بوده و پى بردم كه چگونه قريشيان جنگجو و يهوديان پول پرست حجاز، آن زمان نتوانستند مهر اسلام را به شمشير اسلام و عدل اسلام را به ثروت اسلام! بدل سازند.
در مجلّد سوم: به عنوان اوّلين ايرانى مسلمانى كه بر اساس مستندات تاريخى اين مسير را طى كرد، راهىِ درك و فهم مسير هجرت شدم، آنقدر بر وجب به وجب اين راه بزرگ تاريخ چرخيدم و منابع و مصادر تاريخى را خواندم تا يافتم هجرت او هرگز نتيجه هراس از قتل و عدم تحمل رنجهايى نبود كه قريشيان بر ضدّ او اعمال مى كردند و خروج او و راهى كه طى كرد هرگز پنهانى نبود، و غار ثور، هرگز مخفى گاه او نبود، عبادتگاه او بود. هجرت او براى جهانى كردن دعوت اسلام بود؛ كارى كه جز با گذشت از مال و
ص: 31
زندگى و ترك تعلّقات وطن (مكه) ميسّر نمى شد.
در مجلّد چهارم: در مسير بازگشت پيامبر به مكه، رفت و آمدها كردم تا يافتم كه هرگز پيامبر در پى فتح شهر و تصرف خاكى نبود، مهر اسلام قلب ها را فتح كرد و فتح يك رحمت بود تا قلب ها از كورى خود به روشناى خدا افتد و نه يك پيروزى نظامى كه قلب ها را به اطاعت كور مى كشاند.
در مجلد پنجم، فرهنگ جغرافيايى سيره پيامبر را جمع آورى كرده ام تا محققان را در ادامه پژوهشهاى مدينه شناسى يارى دهد.
اينها كارهايى است كه پژوهش آن به اتمام رسيده ولى امكان چاپ فراهم نيست.
اما چيزى كه جامع همه اين مجلدات است، مجلّد ششم است كه هنوز دست بكار نشده ام؛ زيرا نيازمند كار و اصلاح دل است تا دستم بتواند قلم صدق را نگه دارد، اگر عمرى باشد و توفيق قلبى كه قلمى را نگه دارد، تلاش خواهم كرد در مجلّد ششم زندگانى پيامبر را به زبان بسيار ساده و تنها بر اساس قرآن و كلام خودش بنگارم؛ شيوه اى كه سال هاى قبل بر خارهاى مغيلانِ تشويق و تهديد گام نهاديم تا مسيرش را بكنيم، شايد به قرنى بعد ما آبى رسد.
پرسش: در تحقيق چنين تأليفى، چه احساسى داريد؟ آيا فكر مى كنيد خدمتى به فرهنگ ايران اسلامى كرده ايد و يا خدمتى به فرهنگ جهانى اسلام؟
پاسخ: در طى راه پژوهش، هرگز احساس نكرده ام كه مى خواهم به كشورى خدمت كنم و يا با نشر كتاب مدعى يك خدمت فرهنگى باشم، عاشقى بودم كه مست حضور در بوستانى شدم، مست حضور، نظر به ميوه هايى نمى كند كه ممكن است از اين بوستان نفعى به اين يا آن رساند. چون فارغ از احساس خدمت و نفعى بودم، هرگز احساس نكردم كه در اين راه به كمك كس يا مؤسسه و دولتى نيازمندم. نياز من در شادى من به اينكه چنين توفيقى براى من حاصل شده، مستحيل بود. نمى دانم مرز اين بى نيازى با شادى ناشى از احساس توفيق كجاست؟ همين قدر مى دانم كه تمام توجه من به شناخت و اصلاح راهى بودم كه آن را طى مى كردم، آيا نتيجه چنين توجّهى مى تواند كارى شايسته
ص: 32
تلقّى شود؟ ادعاى گزافى است كه از گمان آن مى هراسم.
پرسش: در پايان اين گفتگو، چه الگوهايى را براى پژوهش در تاريخ حرمين شريفين به محققان و دانش پژوهان پيشنهاد مى دهيد؟
پاسخ: من صالح نيستم كه به ديگران راه و روشى را نشان دهم، همين قدر مى توانم بگويم راهى كه من به تجربه انتخاب كردم چه بود. نخست در بيان تاريخ مكه و مدينه، هيچ جهت مذهبى خاصى را ترويج نكردم، نگذاشتم آرمان سياسى كشورى سايه بر بيان تاريخ سرزمينى بيندازد كه محل ظهور اسلام بود. از دل كين به تاريخ را زدودم، با ايمان به رحمت بر آتش تبعيض به اقوام و تعصب به اديان، آب مهر پاشيدم، نخواستم آرا و اسناد پيشينيان را در قالبى كه خود آن را مى خواستم جاى دهم و يا اگر آن را نمى پسنديدم، كنارى نهم. از امروز به گذشته ها افتادم تا بيان امروزى آن را بيابم و در نهايت احساس مى كردم مدينه شناسى پيش از آنكه كتابى در دست اين و آن شود، مدرسه اى است كه در آن الفباى مدينه شناسى را مى آموزم.
ص: 33
مقدّمه مؤلّف
مدينه شناسى يا علم المدينه، شناخت بافت اصلى شهرى است كه محمّد صلى الله عليه و آله در آن مى زيست. بنابراين، مدينه شناسى از آثار محسوسى سخن مى گويد كه در مستندات سيرت محمّد صلى الله عليه و آله از آن ياد شده است و مى كوشد تا سيره محمّد صلى الله عليه و آله را در بافت اصلى شهر مدينه بشناساند و آن بافت قديمى را با تطوّرات تاريخى تطبيق دهد؛ تا موقعيّت امروزى آن را معيّن سازد.
به اين اعتبار، مى توانيم به تفاوت و مرز پژوهشى ميان مدينه شناسى و علم السّيره (السّيرة النّبويّه) راه يابيم؛ زيرا موضوع مدينه شناسى، «شناخت آثار نبوى در سيرت پيامبرى» و يا به عكس، «شناخت سيرت نبوى در آثار نبوى» است؛ در حالى كه موضوع سيره نويسى، عام بوده و همه ابعاد زندگى پيامبر؛ از رسالت تا رحلت را مى شناساند و مستندات حقيقى- تاريخىِ هيچ يك از آن ابعاد را كاملًا ارائه نمى كند.
لذا با توجّه به اين كه در اسلام شناسى، تجزيه و تركيب همه مباحث؛ از جمله:
سيرت پيامبر، قرآن، تاريخ در قلمرو عرفان، كلام و فلسفه مدّنظر قرار مى گيرد- تا عقيده نهايى اسلام را درباره انسان و جهان بشناساند- مى توان به موقعيّت و اهمّيت مدينه شناسى در اسلام شناسى پى برد.
در واقع مدينه شناسى، اگر چه آرمانى را نمى جويد و قصد ارائه تفسير نهايى حيات معنوى را ندارد، ولى اين امكان را به اسلام شناسان آرمانى مى دهد كه آنان نيز بهتر بتوانند به زمين و بشرى كه با عالم معنا در ارتباط بوده است، بنگرند.
به عبارت ديگر، مدينه شناسى، زنده نگهداشتن آثار زندگىِ بشرگونه پيامبر را
ص: 34
مى جويد؛ ولى اسلام شناسى، زنده نگهداشتن زندگى پيامبرانه بشرى به نام محمّد صلى الله عليه و آله است.
لهذا مدينه شناسى، منطقى چون شيوه تعقّلى در شناخت زندگى بشرگونه محمّد صلى الله عليه و آله است و بر جنبه أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ (1) تأكيد مى كند و نبايست چنين پنداشت كه آن، علمى است كه با حبّ و ايمان آميخته است.
متن مباحث مدينه شناسى، بدون عشق به مدينه و حبّ نبى، بر نقد تاريخى مبتنى است؛ ولى طرح آن، نتيجه ايمانى است كه عقل را به كنجكاوى واداشته است تا براى رسيدن به آن معنويت، انگيزه هاى مذهبى- روحى در آن تصرّفاتى ننمايد.
در اين معرفت، انسان با لمس محيط و آثار زندگى محمّد صلى الله عليه و آله، قرون متمادى را مى شكافد تا خود را در همان موقعيّت مكانىِ حيات پيامبر بنگرد. طبيعى است كه چنين حضورى، ميان فرد و محمّد صلى الله عليه و آله ارتباط مستقيم ترى برقرار مى كند و همين اتّصال در ذهنيّت است كه باعث مى شود فرد، بى آن كه به معرفت عقيده نظرى داشته باشد، خود را ذوب و مجذوب وجود معنوى او بيابد. لذا اگر چه آغاز مدينه شناسى ايمان نيست؛ ولى ختم آن به حضور محمّد صلى الله عليه و آله و اشراق عالم معنى است.
اين نوع «آثارشناسى» هيچگونه مطابقتى با شيوه هاى آثارشناسى روميان، ايرانيان، مصريان و ... ندارد. آثار در مدينه شناسى، انسان را خيره بناها و بقاياى هنرى اماكن نمى كند؛ بل خيره حضور در محضر معنوى شهرى مى كند كه زمانى مبدأ تحوّلات روحى و عرفانى بزرگى در تاريخ بشريّت گرديد، كه تاكنون دوام دارد.
در اينجا رابطه اى ميان آثار و هنرشناسى از يكسو و اسلام شناسى در مدينه شناسى، ادراك و احساس مى شود.
هنرشناسى؛ اعم از معمارى و موقعيّت شناسىِ آثار، ضرورتِ مدينه شناسى است؛ ولى در وصف و تعريف آثار متوقّف نمى ماند. مدينه شناس سعى دارد تا آن را با رگه هاى منطقى- كلّى اسلام شناسى تلفيق و معنا و مفهوم تاريخىِ آن را بيان كند.
در عوض، چون مدينه شناسى از مذهب خاصى شكل و رنگ نمى پذيرد و همه
ص: 35
مذاهب اسلامى را در بر مى گيرد، مدينه شناس در ترسيم كلّى حيات پيامبر به اسلام شناس كمك مى كند تا آن جامعيّت و كليّت لازم را در ارائه انديشه هاى اسلامى در نظر بگيرد.
در اينجا زاهد و عارف، فيلسوف و متكلّم و مورّخ، حنبلى و حنفى و شافعى و مالكى و امامى، براى مدينه شناس يكى است. مهم، كوشش در وحدت بخشيدن به اجزاى كليّتى است كه از مشتركات مذاهب نشأت مى گيرد تا هماهنگى نقوش تاريخى مدينه را ترسيم كند. شناساندن شهر نبى، به مددِ اين مشتركات، مانند ورود به مركز شهر از كوچه هاى متعدّد آن است كه به هر حال به مركز شهر يا مسجد و روضه- كه نقطه مركزى كانون معنوى مدينه است- ختم و منتهى مى شود.
اين تلاش به مدينه شناس امكان مى بخشد تا دست اسلام شناس را گرفته در شهر پيامبر گردشش دهد و او را وامى دارد كه در اسلام شناسى، انديشه هاى دخيل و الفاظ و معانى متغيّر و عاريتى را كه در طول تاريخ از تمدّن ها و فرهنگ ها، شرايط اجتماعى- سياسى و مذاهب مختلف بشرى بر معرفت اسلامى برف انبار شده است، رها سازد و به همان سادگى، شهر پيامبر اسلام را برابر خود نهد و فرايند چنين برنهادى را دريابد.
البتّه اسلام شناس، دست چنين سيّاحى را در شهر محمّد صلى الله عليه و آله رها نمى سازد. او را وامى دارد كه در پسِ سادگىِ شهر، تفكّرات والا و اصول اخلاقى و معنوى ژرف و جهانى را نشان دهد و آن حقيقت را بر آن شهر بتاباند كه شهر نبى، بدون ايمانِ او، شهرى از همه شهرهاى تاريخ است و به ايمان او، بنيادش سدّ دنيا است.
بر اين منوال، اگر مدينه شناسى را علمى جديد و رشته اى مستقل از ديگر علوم اسلامى بخوانم، سخنى بدور از احتياط و تأمّل نگفته ام.
اطلاق علم بر مدينه شناسى و آن را يكى از علوم اسلامى تلقّى كردن، شايد براى كسانى كه با تعريف علم اصطلاحى در تمدّن و روند فرهنگى غرب انس دارند، ثقيل و سخت باشد؛ ولى مسلّم است براى افرادى كه با ادراكات حكماى شرقى و روند حكمت و معرفت ديار ما آشنا هستند، جاى تعجّب و تأمّل نخواهد بود و به همان سان كه علم رجال، علم حديث، علم كلام و ... را به تفكيك مورد تعريف قرار داده اند، مى توانند چنين اطلاقى را بر تعريفى كه ما از مدينه شناسى ارائه كرده ايم، پذيرا شوند.
ص: 36
منابع
منابع چنين علمى را مى توان به دو گروه مشخّص تقسيم كرد: نخست، منابع اصلى يا مستقيم. دوم، منابع عمومى يا جنبى.
منابع نخست، عبارت اند از: مستنداتى كه در آثار مربوط به «السيرة النّبويّه» (سيرت پيامبر) تدوين شده و در مجموعه هاى مفصّل به عنوانِ «السّيرة النّبويّه» شهرت يافته است؛ مانند آثارِ ابن هشام، ابن كثير، ابن سيّد النّاس، حلبى و ...
دوّم، مستنداتى كه در آثار نخستين جغرافياى جزيره عربى و معجم هاى جغرافيايى كه به متون جغرافياى عربى، ايرانى يا اسلامى شهرت دارند.
سوم، مستنداتى كه در سفرنامه ها شهر مدينه را مورد توصيف قرار داده اند.
چهارم، مستنداتى كه به طور مستقل تحت عنوان: آثار مدينه، اخبار مدينه و مشابه آن، كه در باره آثار، بقاع و اماكن شهر مدينه تأليف شده است.
پنجم، آثارى كه درباره تاريخ مدينه از سده هاى قبل از هجرت تا سده هاى عبّاسى به نظم و نثر در آمده است.
و به همين سان، مدارك و اسنادى كه به صورت پرونده هاى ادارى؛ از وقفنامه ها، مكاتبات و نقشه هاى تقريبى و مهندسى در سازمان هاى دولتى و كتابخانه هاى كشور عربستان سعودى نگهدارى مى شود و ... نيز مجموعه هاى هنرى در كلكسيون هاى خصوصى ...
منابع عمومى طبيعتاً بر خلاف منابع مستقيم، از تنوّع و تعدّد بيشترى برخوردار است؛ مانند كتاب هاى: انساب، معاجم و قاموس هاى لغت، مجامع حديث، تفاسيرى كه بر منابع حديث در مذاهب اسلامى نگاشته شده است، تفاسير قرآن، تراجم و رجال و بالأخره متون مهم تاريخى ...
بديهى است كه قدمت يا اصالت آثار مذكور در اخذ منابع لازم مدينه شناسى، درخور دقّت است و زمان بندى مستندات استخراج شده از دو گروه ياد شده، براى مدينه شناس نهايت اهميّت را دارد و نمى تواند اسناد مورد استناد يا به اعتبار قدمت و يا به اعتبار صحت، سنديت نداشته باشد.
ديرينه
از سده هاى نخستِ اسلام، مدينه همواره به صورت مبحثى مستقل مورد توجه محقّقان قرار گرفت و بنا به همين توجه و ضرورت مطالعات اسلامى بود كه تأليفات و پژوهش هاى مستندى به رشته تحرير در آمد. در اين پژوهش ها،
ص: 37
مطالعات و مشاهدات مؤلّفان، سير تكاملى پيدا كرد و ما تأليفى را نمى بينيم كه از آرا و اسناد متقدّمان خود ياد نكرده باشد.
تطوّر اين سير، از اواخر سده دوم هجرت رو به تكامل نهاد و هميشه سعى مى شده تا ضمن توصيف موقعيّت زمانى، آن را با ديرينه تاريخى و آرا و اسناد گذشته بسنجند و مورد تطابق قرار دهند. از اين رو آثار مذكور به صورت يك مجموعه زنجيره اى جلوه مى كند.
اين جانب براى شناخت منابع مذكور، زحمات فراوانى را متحمّل شد و اسنادى را كه به صورت خطى يا چاپى امكان دسترسى به آن بود، جمع آورى نمود و از محتويات و مندرجات نسخه هاى مفقود شده در آثار متأخّرانش آگاهى يافت.
تكميل چنين پژوهشى در شناخت آثار مدينه شناسان، به عنوان كارى كه قُدماى ما آغاز كردند و اساساً تحليل، نقد و طبقه بندى آنها موضوع مستقلى است كه در كتاب مدينه شناسى مورد بررسى قرار گرفته و در مأخذ مستندات كتاب به آن ها استناد شده است. ولى در اين مقدمه، شايسته است كه بر اساس رعايت تقدّم تاريخى از مدينه شناسان مزبور نام ببريم:
ابن زباله (199 ه. ق.)، زبيربن بكار (172/ 256 ه. ق.)، يحيى بن حسن (214/ 277 ه. ق.)، عمربن شبّه (171/ 262 ه. ق.)، على بن محمّد مدائنى (135/ 225 ه. ق.)، رزين بن معاويه اندلسى (535 ه. ق.)، ابن نجّار (578/ 641 ه. ق.)، جمال الدّين محمّد مطرى (676/ 741 ه. ق.)، عفيف الدّين عبداللَّه مطرى (698/ 765 ه. ق.) زين الدّين مراغى (727/ 826 ه. ق.) مجدالدّين فيروزآبادى (720/ 817 ه. ق.)، سخاوى (821/ 902 ه. ق.)
ولى جامع همه اين آثارشناسان مدينه، نورالدين سمهودى (844/ 911 ه. ق.) از مصريان مقيم مدينه است كه با نگارش كتابِ «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» سند كامل و جامعى را تا قرن 9 ه. ق. براى ما به يادگار گذاشت. سپس مدينه شناسانى چون: محمد كبريت (1012/ 1070 ه. ق.) و برزنجى دنباله كار او را گرفتند.
آنچه كه قدماى ما در اين آثار پژوهشى نگاشتند، با تغييرات روزافزون شهر مدينه و گسترش آن در دوران عثمانى ها- خصوصاً پس از برداشتن حصار مدينه و مدرنيزه شدن شهر در سه دهه نخست حكومت سعودى- چندان مفيد فايده نبود، تا اين كه استادانى كه به حق بايد با احترام از آنان نام ببريم، توانستند چهره جديد مدينه را مطابق مستندات تاريخى مندرج در آثار قدما ترسيم نمايند. اينان
ص: 38
عبارتند از:
عبدالقدّوس انصارى، ابراهيم عيّاشى، على حافظ و حمد الجاسر كه با تأليف كتاب ها و تصحيح متون قديمى تر و حواشى پرارزش بر آثارِ هَمْدانى، امام حربى، الهجرى و انتشار مقالات تحقيقى در مجلّه هاى: العرب، المنهل و ... بار منابع مدينه شناسى را غنى تر نمودند، يكّه تازى غربيان شرق شناس در دوران ما را متوقّف و ما را از آنان مستغنى ساختند.
البته در اين وادىِ گسترده، نبايست از آثار جهانى سيّاحانى چون ناصر خسرو، ابن بطوطه، ابن جبير و ... غفلت ورزيد و كارى را كه بعدها سيّاحان مؤمنى چون ابراهيم رفعت پاشا، محمّد لبيب بتنونى، (ايّوب) صبرى پاشا و ده ها سيّاح و زائر عرب، ترك و ايرانى از خود به جا گذاردند، ناديده گرفت.
روش
به هر حال، مؤلّف، پيش از تأليف كتاب، به ارائه پيش نويسى از مدينه شناسى، به عنوان يك علم از علوم اسلامى توجه داشته است. در اين راه، مسيرهاى متعددى را در طول مطالعات طى نمود تا به روشى مشخص از نظر تحقيقاتى نايل آمد. اين روش در وهله نخست، مبتنى بر مطالعات اسلام شناسى است كه مؤلف را وامى داشت تا بررسى هاى خود را در شهر مدينه به صورت يك سفرنامه به نگارش در آورد. ولى در جريان انشاى سفرنامه، به گستردگى مبحث پى برد و سر از مدينه شناسى در آورد.
در اين روش، طبيعى است كه از متون عمومى سيره، حديث، تاريخ و جغرافيا به منابع مستقيم مدينه شناسى منتقل شد و بر آن اساس مسافرت هاى متعددى به حجاز نمود تا مُستندات مُستخرجه را با مشاهدات و ملاحظات عينى نقد و تطبيق نمايد.
در اين مطابقت، بيش از نيمى از سال هاى تحقيق را به تصحيح آراى قدما و مستندات منابع مدينه شناسى سپرى نمود و عاقبت ضمن تلفيقى از منابع تاريخى با مشاهدات و اسناد زنده اوقافىِ مدينه، اين كتاب را به رشته تحرير در آورد.
در اين سير، مشاهدات را با دسترسى به نقشه ها، عكس هاى قديمى، نقاشى هاى نمادين در نسخه هاى خطى، تكميل نمود و به مقياس هاى دقيقى نايل آمد؛ كه در همه مباحث كتاب، راهنماى مدينه شناسىِ او گرديد.
بدون ترديد كسانى كه مى خواهند اين پژوهش را تكميل نمايند، قبول اين
ص: 39
سختى ها و مرارت ها را در امر تحقيق از ضروريّات مدينه شناسى تلقّى خواهند كرد.
مباحث
در پايان، نظر به اين كه مقصد مدينه شناسى، آشنايى با بافت اصلى شهر مدينه در سده نخست هجرى است، طبيعى است كه مباحث چنين علمى معطوف به شناختِ خانه ها، چاه ها، مقابر، مسجدها، ميدان هاى نبرد، موقعيّت جغرافيايى- تاريخى طوايف يثرب، انصار و يهوديان و سخنرانى ها، مناطق خاص جغرافيايى؛ از قبيل حرّه ها، وادى ها، صحراها، كوه ها و ... راه هايى كه به مدينه منتهى مى شود و مسيرهايى كه مدينه را به ديگر نقاط حجاز و نجد مرتبط مى سازد، دروازه هاى شهر و بالأخره مسير هجرت پيامير و مكّيان است؛ كه تمام اين موارد، در برگيرنده حوادث مهمى از تاريخ اسلام است.
اين موضوعات، در سه برهه: موقعيّت قبل از اسلام و زمان پيامبر صلى الله عليه و آله، تطوّراتى كه در طول تاريخ داشته است و در نهايت موقعيّت فعلى آنها مورد بررسى قرار مى گيرد.
البتّه محدوده چنين مباحثى، نه جغرافياى شهر مدينه كه محدوده تاريخى آن است.
فرضاً در باره ميدان هاى نبرد در مدينه، نه تنها موقعيّت جغرافيايى- تاريخىِ احد، خندق، بنوقريظه، بنوقينقاع و بنو نضير را مورد شناسايى قرار مى دهد؛ بلكه بدر، تبوك، خيبر، حمراءالأسد، ابواء، سويق، سلاسل، دومةالجندل، قطن، بنوسليم، بنومصطلق و ذات الرقاع را نيز- كه مركز اصلى همه آنها، حوادث شهر مدينه بوده است- در فهرست مباحث مدينه شناسى جاى مى دهد.
اين مباحث را در 5 مجلّد نگاشته ام و هر يك از مجلّدات را به قسمتى از مباحث كلىِ مدينه شناسى اختصاص داده ام.
به استثناى مجلّد اول كه موضوعات و شكل و رنگ آن در برابر ديدگان شما قرار دارد، در مجلّد دوم، تاريخ و جغرافياى قديم و جديد و ميدان هاى نبرد با پيامبر به رشته تحرير در آمده است. در مجلّد سوم، نيز موقعيت جغرافيايى- تاريخى طوايف و قبايل انصار و در مجلّد چهارم، مسير هجرت و مسيرهاى قديمى منتهى به مدينه و در مجلّد پنجم، تاريخى از حكومت ها، دانشمندان و حوادث تاريخى شهر مدينه از سده اول تا روى كار آمدن خاندان سعودى مورد بررسى قرار گرفته است.
ص: 40
از اين مقدمات عقلانى كه بگذرم، نمى توانم خوانندگان را به صداقت، از احساسات خود در طول سال هاى تحقيق كه با هزاران فراز و نشيب همراه بود، مطلّع ننمايم:
اين كتاب سفرنامه من است، اما سفرى كه نه خانه، بل صاحب خانه را و نه سجدگاه ها، بل تضرّع و صداقت در معنويت را و نه آثار شهر مدينه، بل حضور محمّد را و نه هرگز مدينه، بل خاك پاى او را جستجو كرده ام.
و نينديشيده ام كه جستار پسنديده آيد؛ زيرا نخواسته ام كتاب بنگارم؛ اين زندگى من است! مجموعه اى از هر چه كه هست، هر چه كه توانم بود؛ نه هر چه كه بايد.
اگر پخته است، من ناپخته ام؛ و اگر خام است، سوخته شده زندگى من است.
راهى كه در اين مسير رفته ام، پايانِ يافتن هاى من است؛ كه در اين حضورها شكل يافته و با مدينه اش خار همه مدنيّت ها را حرير يافته است.
پس با هزاران استناد، اين كتاب در قلبم اساسى عقلى ندارد كه دعوت نقّادان كنم و با زبان مشتركات مذاهب و قلوب همه مؤمنان كشورها، مذهب خاص و قومى را در بر نمى گيرد كه هواىِ آن را ثنا كنم.
نقد و ثنايش، تكميل طريق است.
پس در اين آخرين لحظات امروز و فردايم، اعتراف مى كنم: نه پارسى نويسم و نه عربى خوان. نه در تاريخ و جغرافيا و آثارنويسى دستى دارم و نه از معارف چيزى در چنته! اگر هر نقصى است، به پاى فردى عامى نهيد كه در طول 14 سال، خواست لحظه اى با سايه اش باشد. به پاى خواسته انسانى نهيد كه درس نخوانده، خواست از ميان اين همه هياهوى زمانه، فرهنگ و تمدّن ها و هنرهاى پيچيده، شهرها و مدنيّت هاى درهم ريخته، روزنه اى به سوى شهرش پيدا كند؛ تا خود را به خويشتن رساند.
سيّد محمّدباقر نجفى- 1363
ص: 41
ص: 42
ص: 43
احمدبن حنبل و عثمان بن ابى شيبه از قابوس بن ابى ظبيان و او هم از پدرش و او نيز از ابن عبّاس روايت كرده اند كه:
«كان رسولُ اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- بمكة فأمر بالهجرة. و أنزل عليه:
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً» (1) ابن حجر، (2) ابن قيّم جوزى، (3) قرطبى (4) و ابوفدا اسماعيل بن كثير (5) از قتاده در ذيل آيه ياد شده روايتى آورده اند كه مراد از «أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ»، مدينه است و منظور از «وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ» هجرت از مكّه است و مقصود از «اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً» كتاب و اسلام مى باشد و ترمذى در روايتى، از زيدبن اسلم، «سُلْطاناً نَصِيراً» را انصار مى داند.
ص: 44
طبرسى در «مجمع البيان» (1)قبول دارد كه: «أنّ معناه أدخلني المدينة و أخرجني منها إلى مكّة للفتح، عن ابن عبّاس و الحسن و قتادة و سعيدبن جبير».
و قسطلانى در «ارشاد السّارى بشرح صحيح البخارى» (2) ذيل «باب هجرة النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم-» مى نگارد: «بإذن اللَّه عزّوجلّ له في ذلك بقوله تعالى: وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ ... بعد بيعة العقبة بشهرين و بضعة عشر يوماً و أصحابه أبي بكر و عامربن فهيرة و صاحبين له من مكّة إلى المدينة». (3) به استناد غالب مفسّران و محدّثان، نورالدّين سَمهودى (4) و ابوالفضل تفليسى (5) تعبير «مُدْخَلَ صِدْقٍ» را از جمله نام هاى مدينه منوّره دانسته اند. اگر چه «حافظ ابن نجّار» «6(6) » به آن تصريحى نكرده است.
محمّد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پس از تدبير شرايط هجرت- كه با از خودگذشتگىِ علىّ بن ابوطالب عليه السلام آغاز شد- در همان شبِ مقرّر، از مكّه خارج گرديد و به سوى كوهستان هاى اطراف عزيمت كرد.
از ميان مهمترين كتاب ها و با توجّه به مقايسه و نقد، بيانِ ابن اسحاق در كتاب «السيرة النبويّه» ابن هشام را مورد استناد قرار مى دهيم كه وى مواضع مسير هجرت را چنين دانسته است:
مكه- غارثور- عُسفان- أمَج- قديد- الخرّار- ثنيةالمِرّه- لِقْفا- مَدْلَجه لِقف- مَدلجة محاج- مَرجَح- ذى كشد- الجداحه- الأجرد-
ص: 45
ذاسلم- العبابيد- القاحَة- العَرْج- ثنيةالعائر- بطن رئم.
واقدى و ابن سعد، روايت ديگرى را در «الطّبقات الكبرى» ارائه كرده اند كه تفاوت هايى با گفته ابن اسحاق دارد.
بررسى جامع روايات و گفته جغرافى دانان و مورّخان، توأم با كاوش هاى جغرافيايى مؤلف در سرزمين حجاز، بخشى مستقل از فصول آتى اين كتاب است و مجال سخن در اين مقال مختصر، كه مقصد آن شرح و وصف آخرين منزلگاه هجرت (/ قبا) است، نمى باشد.
ابن كلبى در «روضة الاقشهرى» وابن جوزى در «شرف المصطفى» و ابن سعد در «الطبقات الكبرى» (1) معتقدند كه محمّد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه [وآله] و سلّم روز دوشنبه، چهارم ربيع الأوّل يا دوازده ربيع، وارد قُبا شد. ولى يعقوبى به اسناد ديگرى كه مؤيّد روز دوشنبه، هشتم ربيع الأوّل يا پنجشنبه دوازدهم ربيع الأوّل است، دسترسى داشته و آن را در «التاريخ» ثبت كرده است. اگرچه عقيده بيشتر مورّخان و محقّقان، مبتنى بر قبول روز دوشنبه است و به اين حديث ابن عبّاس در «السيرة النبويه ابن كثير» (2) باور آورده اند كه: «إنّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- خرج من مكّة، يوم الإثنين و دخل المدينة يوم الإثنين.» (3) ولى ابوريحان بيرونى (4) ضمن نقد عقايد مختلف، جزم دارد كه ورود پيامبر به قُبا در روز دوشنبه، هشتم ربيع الأوّل تحقّق پذيرفت.
ياقوت حموى (5) مى نويسد:
قُبا در اصل نام چاهى بوده است و محلّ سكونت «بنو عمرو بن عوف انصارى».
ص: 46
بعضى از اهل لغت گفته اند: «قبوه» كه با مدّ و قصر خوانده مى شود.
عياض مى گويد: «الكبرى» قرائت قصرِ آن را منع مى كرد و معتقد بود كه بايد آن را «قبآء» خواند.
فيروز آبادى (1) به رأى «خليل بن احمد» اشاره مى كند كه وى معتقد بود: «قباء، هو مقصورٌ» و خود نظر مى دهد كه: «و هي في الأصل اسم بئرٍ هناك عرفت القرية بها».
ابوحنيفه مى گويد: قبا از قبوة مشتق شده است و آن به معناى جمع و وصل است و قزوينى (2) اين بيان مشهور جغرافى دانان را ياد آورده كه قبا نام قريه اى است در دو ميلى مدينه. (3) هَمْدانى در «صفة جزيرةالعرب» (ص 264)، كه در نيمه اوّل قرن سوم هجرى تأليف كرده است، قبا را از جمله «ارض يثرب» دانسته، مى نويسد:
«أرض يثرب؛ المدينة و قبا و الفضاء واحد و العقيق و بطحان و سلع.»
آنچه مورّخان بر آن اتّفاق نظريه دارند، اين است كه قبل از رسيدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به قبا، مسلمانان يثرب و اهل قبا از هجرت محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مطّلع شده بودند و هر روز در انتظار قدومش لحظه شمارى مى كردند. ابن كثير در «البداية والنّهايه» سند اين فراز تاريخى را روايت «ابن اسحاق» دانسته است:
ابن اسحاق از محمّدبن جعفر، از عروةبن زبير، از عبدالرّحمان بن عويم بن ساعده، از قول عدّه اى از صحابه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل مى كنند:
«وقتى خبر هجرت رسول را از مكّه شنيديم، در انتظار مقدمش همه روزه قبل از روشنايى صبح، از منزل خارج مى شديم و به سمت حَرّه مى رفتيم و نماز صبحگاهى را در آنجا به جا مى آورديم و به انتظار مى نشستيم. آنقدر مى مانديم تا تحمّل گرماى آفتابِ حرّه غير ممكن مى شد و به خانه باز مى گشتيم؛ تا اين كه روزى از روزها ...»
ص: 47
ابن قيم جوزى (1) مى نگارد:
«مسلمانان با گفتن اللَّه اكبر، از قدوم رسول اسلام به وجد و شوق معنوى آمده، به ميزان اخلاصشان او را احاطه و تمجيدها كردند؛ تا اين كه اين آيه برپيامبر نازل گرديد:
... وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ» (2) اسناد موجود در كتاب هاى سيره و حديث، اين گفته ابن اسحاق را تأييد مى كند كه محمّد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، پس از ورود به قبا، در منزل «كلثوم بن هِدْم» اقامت گزيد و در بسيارى از اوقات، جهت ديدار با ياران، در خانه «سعدبن خيثمه» رحل اقامت مى گزيد.
ابن سعد در اين خصوص نظر داده كه: «روايت صحيح نزد ما نيز همين است». (3) نك: خانه هاى مدينه، خانه سعد، خانه كلثوم.
قريه قبا، پس از ورود محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و متعاقب آن مهاجرين، به صورت مهمترين و نخستين پايگاه تجمّع مسلمانان مهاجر مكّى و انصار مدنى در آمد و نيروى پراكنده معنوى، متمركز و تحت رهبرى مستقيم قرار گرفت. قبا ديگر براى مسلمانان روستايى خاموش و سرد نبود. ايمان و شوق، وحدت بخش ماده و معنى شده بود. اين پايگاه معنوىِ توحيد و اشراق وحدت، يا آخرين منزلگاه هجرت، پيشگام همه آثارى شد كه بر هجرت مترتّب گرديد و هجرت را با همه برداشت ها و تعاريف متعدّدش، زينت بخش نام قبا نمود. و هجرت، اساس تاريخ گذارى در اسلام را با قبا توأمان ساخت و آن را يادآور نخستين روز ورود محمّد، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در تاريخ و جغرافيا و معنويت
ص: 48
اسلامى جلوه گاهى رفيع بخشيد. (1) محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى خواست با توقّف ايّامى چند در قبا، منازل و قبايل يهودى مجاور يثرب را زير نظر داشته باشد؛ تا پس از حصول اطمينان و تسلّط و شناخت موقعيت و پيوستن ديگر مهاجرين، به سوى يثرب حركت كند.
در ايّام كوتاهِ اقامت در قُبا، محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تصميم گرفت تا بر اساس اراده اى كه آن را حكم الهى مى دانست، مسجدى در اين مكان بنا نهد و آن را سجدگاهِ عباد، و قرارگاه اهل تسليم و خضوع كند؛ تا به سان ديگر اهل كتاب و سنّت هميشگىِ اديان و نياز روح دينى انسان، محلّى را دور از هر آرايش غرورآفرين بشرى و آلايش نفسانى، وسيله تجمّع و تشكّل روح هاى بلند و نيروهاى تعقّلى مسلمانان، در طريق عبوديّت و عبادت خدا گرداند.
اين تصميمِ مبتنى بر تقواى دينى، مقدّمه بناى مسجدى در قبا گرديد، كه اساس آن بر تقوا نهاده شده بود.
منابع مورد رجوع، نشان مى دهد كه مضامين تمامى روايت ها، از يك هم افقىِ خاص برخوردارند. نورالدّين سمهودى (2) بيانِ ابن زباله را كه مشهور همه منابع جغرافيايى مدينه است، چنين مورد استناد قرار داده است:
«و كان لكلثوم بن الهدم بقباء مربدٌ و المربدُ الموضعُ الذي يبسط فيه التمر ليبس. فأخذه منه رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] و سلّم- فأسّسه و بناه مسجداً». (3)
ص: 49
در حديثى كه امام بخارى در «صحيح»، كتاب مناقب الأنصار، حديث 3906، باب هجرة النّبي و أصحابه الى المدينه- از عروةبن زبير نقل مى كند، همين قول ابن زباله را تأييد كرده است كه:
«محمّد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- ... لبث في بني عمرو بن عوف بضع عشرة ليلة و أسّس المسجد الذي اسّس على التّقوى و صلّى فيه رسول اللَّه ...» (1) و يا به روايت زهرى- از عروه، در «السّيرة النّبويه» (2) «... و أسّس مسجد قباء في تلك الأيّام».
اين حديث با آنچه كه ابن اسحاق در «السيرة النبويّه» (3) آورده و روايت ابن عائد از ابن عبّاس، كه مورد استناد نورالدّين سمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» (4) قرار گرفته و حديث سعيدبن مُسيّب از علىّ بن حسين، كه در «الروضة من الكافى» و «بحارالأنوارِ» مجلسى وارد شده، مطابقت كامل دارد.
آنچه مسلّم است، محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، خود همدوش با ديگر مهاجرين و انصار، به بناى مسجد همّت داشته است. فيروزآبادى در «المغانم المطابة فى معالم طابه» (5) و طبرانى در «الكبير» از «شموس بنت نعمان» حديثى را نقل كرده اند كه گفت:
«نظرتُ إلى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- حين قدم و نزل و أسّس هذا المسجد؛ مسجد قباء، فرأيته يأخذ الحجر أو الصّخرة حتّى يَهْصَرَهُ الحجرة و انظر إلى بياض التراب على بطنه أو سُرّته، فيأتي الرجل من
ص: 50
أصحابه و يقول: بأبي و أمّي يا رسول اللَّه اعطِني اكفِك، فيقول: لا. خذ مثله، حتى أسّسه». (1) و به روايت ابن رواحه: «أفلح من يعالج المساجدا ...».
بى شك، اين كه كلينى در «فروع من الكافى» (2) از طريق «معاويةبن عمار» آورده و مى خوانيم كه: امام ابوعبداللَّه گفته است: «مسجد قباء، فإنّه المسجد الّذي أُسّس على التّقوى من أوّل يوم» به جهت آن است كه اساساً معمار اين بنا، مؤمن ترين مردمان؛ يعنى محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده است؛ تا آنجا كه اگر بخواهيم عارف عظمت معنوى چنين بنايى در اسلام بشويم، بايد آيه هاى 107 و 108 از سوره توبه را در نظر آوريم كه مى فرمايد:
لَاتَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ. (3) و در شأن مهاجرين و انصار، كه اين مسجد را بنا نهادند و در آن به عبادت ربّ العالمين پيشانى بر خاك ساييدند، مى گويد:
فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ. (4) و به تأكيد مجدّد قرآن:
... أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنْ اللَّهِ وَ رِضْوَانٍ .... (5)
ص: 51
تفسير و شأن نزول آيات يادشده، همراه با احاديثى چند در فضيلت و اهميّت مسجد قبا- اوّلين مسجد اسلام- يكى از مهمترين مسائل تاريخ سال اول هجرت محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است كه عموم مفسّران و سيره نويسان و مورّخان، به استناد ديگر اقوال، به شرح و بررسى آن توجّه خاصّى مبذول داشته اند و اين توجه نه تنها در قلمرو حيات محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از اهميّتى ويژه برخوردار است، بل پشتيبان عظمت معنوى مسجد قبا در عقيده دينى اسلامى است؛ كه آن را در ميان مسلمانان، ابديّتى روحانى بخشيده است:
1- مفسّران در تفسير آيات 107 تا 109 سوره توبه، به دو نظريه اساسى، كه مبتنى بر سه گروه از روايات است، اشاره كرده و آن را مورد نقد و تحليل قرار داده اند:
گروه اوّل، رواياتى در شناخت اين كه «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى» كدام مسجد است؟
مداركى از آن، حكايت مى كنند كه مراد از اين مسجد، «مسجد النّبى» است؛ چنانكه بيهقى در «دلائل النّبوّه» (1) و مسلم در «صحيح» و نسائى در «سنن» (2) به حديثى از ابن ابى سعيد الخدرى كه ابوسعيد از او روايت مى كند، تمسّك كرده اند. روايت از اين قرار است:
«تمارى رجلان في المسجد الّذي أسّس على التّقوى من أوّل يومٍ، فقال رجلٌ هو مسجد قباء و قال الآخر هو مسجد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- فقال رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم-: هو مسجدي هذا!» (3) نووى دمشقى (4) ذيل روايت ياد شده مى نگارد:
ص: 52
«هذا نصٌ بأنّه المسجد الّذي أسّس على التّقوى المذكور في القرآن.»
گروه دوم، مستنداتى است كه مى گويد: منظور از مسجد «أسس عَلَى التقوى»، مسجد قبا است؛ چنانكه يحيى بن حسن گفته علىّ بن ابى طالب عليه السلام را در «اخبار المدينه» چنين نگاشت:
«حدّثنا بكربن عبدالوهّاب ... عيسَى بن عبداللَّه عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن أبى طالب إنّ النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- قال: المسجد الذي أسّس عَلَى التقوى من أوّل يوم هو مسجد قباء». (1) و كلينى در «فروع من الكافى» (2) به نقل از ابوعبداللَّه نوشته است:
«مسجد قباء، فإنّه المسجد الّذي أسّس علَى التّقوى من أوّل يوم ...» (3) بر اين اساس و با توجّه به احاديث متعدّدى كه از طريق سلسله راويان مذاهب اسلامى آورده شده است، بيان «ابن حَجر عسقلانى» در «فتح البارى بشرح صحيح البخارى» (4) ذيل حديث 3906/ 3908، ما را اطمينان مى بخشد كه:
«فالجمهور على أنّ المراد مسجد قباء و هو ظاهر الآية». (5) سهيلى نيز تأييد مى كند كه جمله: «مِن أوّل يَومٍ» يقتضي أنّه مسجد قباء، لأنّ تأسيسَه كان في أوّل يومٍ حلّ النّبيّ بدار الهجرة». (6)
ص: 53
گروه سوم، گفته هاى مستندى است كه مى گويد: آيات ياد شده در شأن هر دو مسجد قبا و مسجدالنّبى است؛ زيرا به عقيده پژوهندگانى كه به اين مستندات روى آورده اند، روشن است كه هر دو مسجد در روزهاى نخستِ هجرت، بر اساس تقوا بنا شده اند و اين نظريّه، جامع هر دو گروه روايات مى باشد؛ اگر چه اين بخش از آيه ... فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا از ديدگاه محقّقانه غالب مفسّران، قبا است و ابوداود در «سُنن» از ابوهريره و او از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ياد مى كند كه: «نزلت ... فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ... في أهل قباء». (1) ابو عبداللَّه قرطبى در «الجامع لأحكام القرآن» (2) ذيل آيه مذكور به كلمه «فيه» تمسّك جسته، مى گويد: «ضمير الظرف يقتضي الرجال المتطهّرين، فهو مسجد قباء». (3) همچنين رجوع كنيد به كلام ابن كثير در «البداية و النّهايه» (4) و طبرسى در «مجمع البيان فى تفسير القرآن». (5) 2- به استثناى قرآن، حديثى از محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در منابع نخستين و مشهور حديث و سيره و تاريخ اسلام نوشته شده كه سند ديگرى بر فضيلت معنوى مسجد قبا در عقيده اسلامى است:
در «سُنن ترمذى»، كتاب دوم و «سنن ابن ماجه»، كتاب پنجم و «الطبقات الكبرى»، جزء اول (ابن سعد)، و «مسند احمدبن حنبل»، جزو سوم و ابن شبّه و ابن زباله در «اخبارالمدينه» و طبرانى در «الكبير» از محمّد صلى الله عليه و آله به سلسله متعدّد ثبت كرده اند كه فرمود:
«الصّلاة في مسجد قباء كعدل عمرة» (6) يا «الصلاة في قباء كعمرة» يا «مَن صلّى فيه كان كعدل عمرة» يا «من تطهّر في بيته ثمّ أتى مسجد قباء فصلّى فيه صلاة، كان له كأجر
ص: 54
عمرة» (1) يا «مَن توضّأ فأسبغ الوضوء ثمّ جاء مسجد قباء فصلّى فيه ركعتين، كان له عدل عمرة» (2) يا «مَن خرج حتّى يأتي هذا المسجد قباء فصلّى فيه كان له عدل عمرة». (3) در منابع روايتى اهل بيت عليهم السلام از اين احاديث يادهاى مكرّرى مى خوانيم؛ از آن جمله در «كامل الزّياره» از ابى محمد بن ضميرى، از ابراهيم بن مهزيار، از على، از حسن، از عبداللَّه، از جرير، از ابوعبداللَّه روايتى آمده است كه مجلسى آن را در «بحارالأنوار» (4) مورد استناد قرار داده است.
پس از بناى مسجد قبا و هجرت پيامبر از قبا به مدينه و استقرار مهاجرين در كنار انصار، محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با وجود آن كه مسجد مدنى را پايگاه همه فعّاليّت هاى دينى قرار داده بود، مع ذلك از مسجد قبا بريده نشد و هميشه، در هر فرصتى كه مى يافت، به زيارت و نماز و عبادت در قبا، ميل و شوقى وافر ابراز مى فرمود و عمل به آن را سنّت شايسته و بايسته راه عرفان مسلمانى مى دانست.
در «صحيح» بخارى و مسلم از ابن عمر آمده است: «كان النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يأتي قُباء راكباً و ماشياً، فيُصلّي فيه ركعتين». (5) و «نسائى» حديث را با اين لفظ آورده است كه: «كان يأتي مسجد قباء كان سبت راكباً و ماشياً».
اين حديث و ديگر آورده هايى كه چنين مضمون و منظورى را در عقايد محمّد صلى الله عليه و آله بيان كرده اند، در اهمّ منابع حديث سنّت، تحت عنوان «زيارة النّبيّ، و ابن عمر لمسجد قباء كلّ سبت» ثبت گرديده است. (6)
ص: 55
موقعيّت و شكل هندسى مسجد قبا در زمان حيات محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و تغييرها و مرمّت ها و توسعه هايى كه بعدها در طول تاريخ حجاز بر آن صورت پذيرفت، از اهمّ مسائلى است كه بايد به آن توجّه كنيم:
در تعيين محلّ محراب مسجد قبا، قبل از تحوّل قبله از بيت المقدس به كعبه و محلّ محراب، بعد از تغيير جهت قبله، روايات و نظرات مختلفى در مآخذ معتبر نقل و نقد شده است؛ كه مجموعاً اختلاف چندانى با هم ندارند. تفاوت هايى كه ملاحظه مى شود، با توجّه به اين كه غالب نظرها مبتنى بر مطالعات عينى و محلّى مسجد قبا نبوده، اشتباهاتى را موجد شده است. با اين همه، از مجموعه شناسايى ها و جمع بندى اقوال و تطبيق آنها توسّط حقير در محلّ بناى مسجد و با توجّه به نقشه هاى ادوارى موجود در «اداره اوقاف مدينه» و اظهار نظر خبرگان آثار مدينه و ده ها رساله و كتاب، به اين نتيجه رسيدم كه مسجد را محمّد صلى الله عليه و آله در «مربد» كلثوم بن هدم بنا نهاد و آن در قسمت شمالى خانه كلثوم و مجاور غربى خانه سعدبن خيثمه بوده است.
سقف مسجد روى سه رديف ستون استوار شده بود كه هر رديف در وسط و موازى آن در جنوب و شمال قرار داشته است.
اين بنا از شمال مجاور زمين وسيع و از غرب مجاور زمين سعدبن خيثمه و «بنوعطيه» محصور شده بود.
محلّ محراب محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قبل از تغيير جهت قبله، در منتهى اليه ديوار شمالى مسجد كه به زمين فراخ شمالى متّصل بوده، واقع بود و اين محل در وسط طول شرقى- غربى ديوار يا كنار ستون سوم مى باشد.
بعد از تغيير جهت قبله از بيت المقدس يا جهت شامى مسجد به كعبه، يا جهت جنوبى مسجد، محلّ محراب از ستون سوم ديوارِ سمت شمالى مسجد، به ستون سوم ديوار سمت جنوبى مسجد تغيير مكان داده است.
ابو سعيد خدرى گفته است: «لما صرفت القبلة أتى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله]
ص: 56
و سلّم- مسجد قباء فقدم جدار المسجد إلى موضعه اليوم و أسّسه». (1) با اين تجسّم و توجّه، به راحتى مى توانيم منظور و جهات روايات تاريخى ذيل را دريابيم:
ابن زباله روايت مى كند: «انّ النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- إلى الأسطوان الثّالثة في مسجد قباء الّتي في الرّحبة». (2) از اين ستون سوم، كه قسمت فوقانى آن چوب كارى شده و به نقوشى مزيّن گشته بود، تحت عنوان ستون «المخلّقه» در روايات ياد شده است.
ابن شبّه از واقدى به نقل از مجمع بن يعقوب، حديثى را آورده كه: «كان المسجد في موضع الأسطوان المخلّقة الخارجة في رحبة المسجد» و اين محل، مكانى است كه به روايت ابن رقيش، «ابن عمر» نماز خود را در آن به جاى مى آورد؛ زيرا «يقصد بذلك مسجد النّبيّ صلى الله عليه و آله الأوّل» و اين مكان به بعد از تغيير جهت قبله مربوط بوده است؛ چنانكه با صراحت در روايت ابن زباله، از «عبدالملك بن بكربن ابى ليلى»، به نقل از پدرش چنين مى خوانيم كه: «انّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- صلّى في مسجد قباء إلى الأسطوان الثّالثة في الرّحبة إذا دخلت من الباب الّذي بفناء دار سعدبن خيثمة». (3) فيروز آبادى، (متوفّاى 817 ق.)، (4) بى آن كه ترديدى داشته باشد، از محلّ نماز محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در مسجد قبا ياد كرده، مى نگارد:
«وفي صحنه ممّا يلي القبلة شَبه محراب على مصطبة هو أوّل موضع ركع فيه النّبيّ صلى الله عليه و آله». (5)
ص: 57
سپس به گفته ابن عمر استناد جسته كه: «إذا دخله صلّى إلى الأسطوانة المخلّقة و كان ذلك مصلّى رسول اللَّه ...» (1) بنابر اين، آنچه مسلّم است، محلّ سجدگاه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بعد از تغيير جهت قبله، در كنار ستون سوم، كه در آن ايّام حدوداً در خارج شبستان واقع شده و بعدا مخلّقه گرديد، قرار داشته است؛ چنانكه روايت يحيى، حديث موسى بن سلمه را به ياد ما مى آورد كه: «رأى أبا الحسن عليّ بن موسى الرّضا يصلّي إلى هذه الأسطوانة الخارجة». (2) پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، مسجد قبا از طرف خليفه سوم؛ عثمان بن عفّان تعمير شده و مساحت آن گسترش يافته است.
نورالدّين سمهودى در نيمه دوم قرن نهم هجرى و با توجّه به موقعيّت بناى مسجد در آن ايّام، از ابن شبه نقل قول مى كند كه: «انّ ما بين الصّومعة إلى القبلة زيادة زادها عثمان بن عُفّان». (3) صومعه، در استنادِ ياد شده، همان محلّ مناره اى است كه در زاويه غربى مايل به جانب شام ساخته شده است. بنابر اين، قسمت هاى اضافه و افزوده شده توسّط عثمان بن عُفّان شامل قسمت شرقى و شمالى مسجد و قسمت غربى- شمالى جانب درِ بزرگ تا محلّ مئذنه فعلى بوده است.
پس از عثمان بن عفّان، بناى مسجد قبا، از سمت شرقىِ آن، توسّط «عُمربن عبدالعزيز» والى مدينه، در عهد «وليدبن عبدالملك اموى» (93- 87 ق.) توسعه يافت و ساختمان قديمى آن، به طور كلّى دوباره سازى شد.
مورّخان گفته اند: در اين تجديد بنا، مصالح جديدى؛ از قبيل سنگ، آهن و گچ، جايگزين مصالح قديمى گرديد و به احداث مناره بلند و كاشى كارى ديوار و محراب
ص: 58
مسجد و به كارگرفتن چوب ساج در سقف مسجد اشاره كرده اند، كه همگى از يك تجديد بناى اساسى به همّت عُمربن عبدالعزيز در اواخر قرن اوّل هجرى، حكايت مى كند.
محمّدبن ابى بكر تلمسانى، در سال 348 ه. ق. از بناى مسجد قبا وصفى ارائه داده است كه نشان مى دهد در قرن چهارم، بناى مسجد، معمور و مجلّل بوده است. تلمسانى آن را مربّع و مساحتش را 70* 70 (/ 4900) ذرع دانسته است كه سايه بان هاى اطراف و شبستان آن مجموعاً 43 ستون و مناره اش در ركن غربى، 160 پلّه داشته است. (1) كمّ و كيف بناى مذكور همچنان تا اواسط قرن 4 قمرى پابرجا بوده است و بر اثر مرور زمان، فرسودگى و پوسيدگى هاى بناى مسجد نمايان و آن را در معرض خطر فرو ريختن و خرابى قرار داد. تا اين كه در سال 435 ق. «ابويعلى حسينى» آن را تعمير و مرمّت كرد و از خود كتيبه اى به جاى نهاد كه بعدها ضمن خاك بردارى و تعميرات مجدّد به دست پژوهندگان افتاد. متن كتيبه نه تنها به نام بانى آن اشاره صريح نموده، بلكه از تاريخ اتمام و نام معمار آن چنين ياد كرده بود:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ .... أمر بعمارة مسجد قباء الشريف، أبو يعلى أحمدبن الحسن بن أحمدبن الحسن ابتغاء ثواب اللَّه و جزيل عطائه ... على يد الشريف حسن المسلم ... ابن عبداللَّه بن مساك في سنة خمس و ثلاثين و أربعمائه». (2) نايب الصّدر شيرازى (3) ضمن وصف مشاهدات خود از مسجد قبا، به اين كتيبه اشاره كرده و آن را در فاصله بيست ذراعى سمت چپ محراب اصلى مسجد ديده است.
ص: 59
در سال 555 ه. ق. جمال الدّين اصفهانى وزير (1) و بانى بناى رباط العجم مدينه، فرمان تجديد بناى آن را صادر كرد و بناى مسجد قبا ديگربار دوباره سازى شد. (2) نورالدّين سَمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى» تصريح مى كند: از روى نقوشى كه در مسجد ديده، پى برده كه ناصربن قلاوون در سال 733 ق. به تعميرات اساسى مسجد همّت گماشته است.
در سال 840 ه. ق. سقف مسجد به فرمان اشرف بُرسْباى از حكام مماليك برجى و به همّت ابن قاسم محلى تجديد و بعضى قسمت هاى آن ترميم گرديد.
در سال 877 ق. كه مقارن با اقامت نورالدّين سمهودى در مدينه بود، مناره مسجد خراب شد و آن را به فرمان «اشرف قايتباى» (متوفّاى 901 ه. ق.) از «مماليك» و به همّت جناب «خواجگى شمسى بن زمن» در سال 881 ق. تجديد بنا كرده و در بازسازى ديگر قسمت هاى مسجد كوشش نمودند.
در عصر تسلّط «عثمانى ها» بر سرزمين حجاز، بناى مسجد قبا توسّط سلاطين عثمانى ترك، تعمير و مرمّت گرديد كه آخرين آن، در زمان سلطان محمود عثمانى و فرزندش سلطان عبدالمجيد عثمانى در طول سال هاى 1240 تا 1245 ه. ق. روى داد كه به نظر مى رسد در اين تعميرات، به مساحت قديمى مسجد افزوده نشده است. (3) ميرزا حسين فراهانى (4) در سفرى كه به سال هاى 1302 تا 1303 ق. صورت پذيرفت، مسجد قبا را زيارت و از بناى آن يادى كرده است كه ظاهراً مربوط به بعد از اتمام ترميم هاى انجام يافته در زمان عبدالمجيد عثمانى است. از اين كلام او كه مى نويسد:
«مسجد قبا مسجد كوچكى است كه سقف ندارد و سه طرف آن خراب و يك طرف آن آباد است ...» معلوم مى شود كه عثمانى ها تنها به بازسازى قسمت قبلى آن همّت گماشته بودند.
با اين همه عقيده حقير بر آن است كه ميرزا حسين فراهانى در اين توصيف، راه صواب را
ص: 60
طى نكرده و اشتباهاً بناى مخروبه ديگرى را قبا دانسته است! زيرا امير الحاج مصرى، رفعت پاشا (1) در سال 1318 ق. مسجد قبا را زيارت كرده و مشاهدات خود را در وصف بناى مسجد نگاشته است و اين از مآخذ نادرى است كه ما را در جريان وضعيّت مسجد قبا، پس از آخرين تعميرات آن در سال 1245 ق. مى گذارد.
رفعت پاشا ضمن نقل اقوال سمهودى مى نويسد:
شبستان هاى مسجد بر 29 ستون استوار است و بنايى است محكم كه براى استقامت ديوارهاى آن، از خارج جرزكارى شده است و سنگ نبشته اى مُعرّف آخرين تعمير و ترميم آن در سال 1245 ه. ق. در قسمت فوقانى درِ بزرگ كار گذارده بودند كه تا امروز (1397 ه. ق.) در جاى خود برقرار است. اين سنگ نبشته، به خطّ نستعليق پخته و ذيل آيه: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى ...
قصيده اى را به تركى نقر و حك كرده كه به خطّ خطّاط مشهور ترك در قرن 13 ق. يسارى زاده است:
يازُپ تاريخ تامين مسجده شكر ايلدم «پرتو» (2) بومسجد اولدى ويران ايلدى محمودخان آباد
المذنب العاصى، يسارى زاده، مصطفى عزّت- غفر اللَّه ذنوبهما- (3) رفعت پاشا از بناى مسجد قبا در ميانه سال هاى 1318- 1325 ق. سه تصوير تهيّه كرده كه در كتاب خود به چاپ رسانده است. در اين پيكره ها، به خوبى موقعيّت ظاهرى بناى مسجد و مناره بر افراشته آن از خارج و داخل نمايانده شده است.
آخرين توسعه و ترميمى كه در بناى مسجد قبا صورت پذيرفت، در سال 1388 ق.
به امر ملك فيصل بن عبدالعزيز بود.
پس از بررسى و مطالعات هيأت اجرايى توسعه مسجد قبا، كه به رياست ابن زيدان، وكيل «وزارة المواصلات» دولت تشكيل شده بود، مقرّر گرديد بر اساس پيشنهاد «ابراهيم بن على عياشى» كارشناس آثار مدينه، از جانب ضلع شمالى به مساحت مسجد
ص: 61
افزوده شود. طول اين افزايش از شرق به غربِ مسجد 36 متر و عرض آن از جنوب به شمال 4 متر بوده است كه در نتيجه مجموع مساحت افزوده شده به بناى مسجد قبا توسّط سعودى ها، حدود 144 متر مربّع مى شود.
منظور هيأت اجرايى توسعه مسجد از انتخاب اين مقدار افزايش مساحت، آن هم در قسمت شمالىِ مسجد، ايجاد فضاى مخصوصى براى نماز و رفت و آمد زنان بود. درِ قسمت زنانه مسجد (باب النّساء) هم اكنون در ضلع شرقى شمال مسجد قرار دارد. اين توسعه كه توأم با ترميم و بازسازى ديگر قسمت هاى فرسوده مسجد صورت پذيرفت، مجموعه مساحت مسجد قبا را از 1276 مترمربّع به 1420 مترمربّع توسعه داد و به تصريح يكى ازكارشناسان اوقاف مدينه، مبلغ 000 800 ريال سعودى هزينه برداشت.
محراب فعلى مسجد، كه با كمال هنرمندى گچ برى و قسمت فوقانى آن كاشى كارى شده است، از دستان چيره دست هنرمندانى كه چنين اثر بزرگى را آفريده اند، پرسش مى كند؛ زيرا مسلّم است كه از آنِ اهل حجاز و نجد نيست.
پژوهش ها نشان داد كه «حبيب بورقيبه» رييس جمهورى تونس، هنگام ديدار از مدينه، خواستار شد تا هنرمندان تونسى، محراب مسجد قبا را به نقوش گچ برى مزيّن سازند. پس از تصويب، تونسى ها اين شاهكار هنرى را آفريدند.
در سمت راست محراب مسجد، منبرى قديمى جاى دارد كه مربوط به سال 888 ق. و از هديه هاى اشرف قايتباى به مسجدالنّبى بوده است.
تحقيقات تاريخى نشان مى دهد قبل از سال 998 ق. پيش از آن كه سلطان مراد عثمانى، منبرى پرشكوه جهت محلّ منبر رسول صلى الله عليه و آله (1) در مسجدالنّبى ارسال بدارد، منبر اهدايى قايتباى زينت بخش محلّ منبر رسول صلى الله عليه و آله بوده است، كه پس از ارسال منبر مراد عثمانى، منبر قايتباى را به مسجد قبا فرستادند تا در كنار محراب مسجد جاى دهند.
شبستان هاى مسجد قبا، هم اكنون داراى 39 ستون مى باشد كه چهار ستون آن دو به دو به هم پيوسته اند:
12 ستون در شبستان شمالى مسجد، كه از بناهاى «سعودى» است و 8 ستون ديگر
ص: 62
در شبستان هاى شرق و جنوبىِ- مجاور حدود واقعى مسجد قبا در عصر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله- كه از آثار عثمان بن عفّان و عمربن عبدالعزيز مى باشد و 3 ستون در قسمت مسقّف مدخل درِ بزرگ مسجد، كه ايضاً در محدوده توسعه مسجد توسّط خليفه سوم بوده است.
در نتيجه محل يا مساحت بناى مسجد قبا، كه به دست محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بنا نهاده شد، در محدوده شبستان جنوبى (قبلى) مسجد جاى داشته است كه حدّ آن، در قسمت شمالى، حدّ صحن و شبستان، از شرق به غرب تا ستون چهارم، و از قسمت جنوبى محصور مى شود به: 5 ستون، كه در وسط و موازى ستون هاى جنوبى و شمالى يك رديف پنج ستونى ديگرى قرار دارد.
نك: پيكره هاى 1- 1؛ 2- 1؛ 3- 1؛ 4- 1؛ 5- 1 و: نقشه هاى 1- يكم؛ 2- يكم.
نقشه 1- يكم؟؟؟
ص: 63
ص: 64
پژوهش در مهمترين متون تاريخ اسلام تا قرن 7 ه. ق. و مشهورترين تفاسير و جوامع و مراجع حديث مذاهب اسلامى و اهمّ تأليفات تاريخ و اخبارِ حجاز عموماً و مدينه خصوصاً، نشان مى دهد كه در مستندات تاريخى، در باره چگونگى رويداد برگزارى نماز جمعه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و مكان آن در مدينه، اتّفاق نظر است:
1- مسعودى در «مروُج الذّهب و معادن الجوهر»، پس از شرح حركت محمد صلى الله عليه و آله از قبا به يثرب مى نويسد:
«حتّى أدركته الصّلاة في بني سالم فصلّى فيهم الجمعة و كانت أوّل جمعة صُلّيت في الإسلام». (1) 2- محمّدبن جرير طبرى در «تاريخ الرّسل و الملوك» (2) مى نگارد:
«السَّنة الأولى من الهجرة فمن ذلك تجميعه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- بأصحاب الجمعة في اليوم الّذي ارتحل فيه من قباء و ذلك أنّ ارتحاله عنها
ص: 65
كان يوم الجمعة عامداً المدينة فدركته الصّلاة الجمعة في بني سالم بن عوف ببطن وادٍ لهم قد اتّخذ اليوم في ذلك الموضع مسجد فيما بلغني و كانت هذه الجمعة أوّل جمعة جمعها رسول اللَّه في الإسلام فخطب في هذه الجمعة و هي أوّل خطبة خطبها بالمدينة فيما قيل». (1) 3- مقريزى در «امتاع الأسماع بما للرّسول من الأنباء و الأموال و الحفدة و المتاع» صريحاً به اين بيان معروف تاريخ اسلام اشاره كرده كه:
«فلمّا أتى مسجد بني سالم جمَّعَ بمن كان معه من المسلمين و هم إذ ذاك مائة و قيل كانوا أربعين و هي أوّل جمعة أقامها- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- في الإسلام ...». (2) 4- أبواسحاق حربى در «المناسك و أماكن طرق الحجّ و معالم الجزيره» (ص 402)، در قرن سوم هجرى ذيل: مساجد النبى صلى الله عليه و آله بالمدينه، مى نويسد:
«و يقال إنّه جمع أوّل جمعة في مسجد بني سالم و في مسجد بني عاتكة». (3) 5- فيروزآبادى (متوفّاى 817 ق.) در «المغانم المطابة فى معالم طابه» (ص 150)، از مسجد جمعه، ذيل «رانوناء» ياد كرده، مى نگارد: «رانوناء بنونَيْن ممدوداً، مثال
ص: 66
عاشوراء». سپس به قول ابن اسحاق استناد جسته كه:
«لمّا قدم النّبيّ المدينة أقام بقباء أربعة أيّام و أسّس مسجده على التّقوى و خرج منها يوم الجمعة فأدركت رسول اللَّه الجمعة في بني سالم بن عوف و صلّاها في المسجد». (1) سپس اظهار نظر مى كند كه پيامبر: «صلّى بهم في بطن الوادي في بني سالم». (2) 6- نورالدّين سمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» (3) از ابن شبه، از كعب بن عجزه روايت مى كند:
«رسول بزرگوار وقتى عازم مدينه بود، در مسجد بنى سالم، كه به آن عاتكه مى گفتند، اوّلين نماز جمعه را خواند.»
و از اسماعيل بن ابى فديك ياد مى كند كه او از عدّه اى از اهل وثوق حكايت كرده كه:
«اولين نماز جمعه اى را كه پيامبر با اصحاب در مدينه به جاى آورد، هنگامى بود كه از قبا عازم مدينه بود و در مسجد قبيله بنوسالم كه به نام مسجد عاتكه مشهور بود، فريضه جمعه را به جاى آورد.»
همچنين به روايت يحيى، كه مؤيّد روايات ياد شده است، استناد مى كند.
7- مجلسى در «بحارالأنوار» (4) ذيل شرح وجه تسميه جمعه، به بيان و رأى شيخ
ص: 67
طبرسى در تفسير آيه جمعه از ابن سيرين، به نقل از «مجمع البيان» (1) استناد كرده و تأييد مى كند كه:
«رسول اسلام هنگامى كه هجرت كرد، وارد قبا شد و در (ميان) بنوعمروبن عوف منزل گرفت. آن روز كه وارد قبا شد، روز دوشنبه دوازده ربيع الأوّل بود.
پس دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه و پنج شنبه را در قبا گذراند و مسجدى برايشان ساخت. سپس روز جمعه آنجا را ترك و به قصد مدينه حركت كرد. در (ميان) بنوسالم بن عوف، در بطن وادى، كه در آن روز محلّى را به مسجد اختصاص داده بودند، وقت نماز جمعه رسيد و رسول گرامى نماز جمعه را خواند و اين اوّلين جمعه اى بود كه رسول اسلام برگزار فرمود و خطبه خواند و آن هم اوّلين خطبه اى بود كه در مدينه خواند ...».
8- دشتكى مى نويسد:
«آن سرور، روز جمعه بود كه از قبا بيرون رفت تا به شهر مدينه در رود و بر شتر سوار مى رفت. چون به (قبيله) بنى سالم بن عوف رسيد، وقت نماز جمعه درآمد. در بطن وادىِ رانونا خطبه اى در غايت فصاحت و بلاغت بخواند و مردم را بر تقوى و پرهيزگارى و نيكويى تحريص نمود و نماز جمعه بگزارد و آن، اوّل خطبه و جمعه اى بود كه حضرت خواند و برگزارد. (2) 9- بيهقى در «دلائل النّبوّه» (ج 1)، فصل «مسجد الرّسول» مى نويسد:
«آنگاه پيامبر روز جمعه سوار شدند و بر قبيله بنى سالم عبور فرمودند و ميان ايشان نماز جمعه گزاردند و اين نخستين نماز جمعه بود كه در مدينه گزارده آمد و قبله ايشان همچنان بيت المقدس بود.» (3) و به همين سان، گفته ها و آورده هاى ابن اسحاق در «السيرة النّبويه» و ابن كثير در
ص: 68
«البداية و النّهايه» و ابن سعد در «الطّبقات الكبرى» و بكرى در «معجم ما استعجم» و ابن اثير در «الكامل فى التاريخ» و بخارى در «صحيح» كتاب 11 و مسلم در «صحيح» كتاب 7 و ابن ماجه در «سنن» كتاب 5، در متن خطبه و اين كه اوّلين خطبه پيامبر در مدينه بوده است، اتّفاق نظريه دارند.
محمّدبن جرير طبرى (1) و شيخ طبرسى (2) به يكسان، آغاز و آخر متن خطبه را چنين ثبت كرده اند:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْمَدُهُ وَ أَسْتَعِينُهُ وَ أَسْتَغْفِرُهُ وَ أَسْتَهْدِيهِ وَ أُومِنُ بِهِ وَ لا أَكْفُرُهُ وَ أُعَادِي مَنْ يَكْفُرُهُ، وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَرْسَلَهُ بِالْهُدَى وَ النُّورِ وَ الْمَوْعِظَةِ، عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَ قِلَّةٍ مِنَ الْعِلْمِ، وَ ضَلالَةٍ مِنَ النَّاسِ، وَ انْقِطَاعٍ مِنَ الزَّمَانِ، وَ دُنُوٍّ مِنَ السَّاعَةِ، وَ قُرْبٍ مِنَ الْأَجَلِ، مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ رَشَدَ، وَ مَنْ يَعْصِهِمَا فَقَدْ غَوَى وَ فَرَّطَ وَ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً.
أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ، فَإِنَّهُ خَيْرُ مَا أَوْصَى بِهِ الْمُسْلِمُ الْمُسْلِمَ، أَنْ يَحُضَّهُ عَلَى الْآخِرَةِ، وَ أَنْ يَأْمُرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ، فَاحْذَرُوا مَا حَذَّرَكُمُ اللَّهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَ لا أَفْضَلَ مِنْ ذلِكَ نَصِيحَةً، وَ لا أَفْضَلَ مِنْ ذلِكَ ذِكْراً، وَ إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ لِمَنْ عَمِلَ بِهِ عَلَى وَجَلٍ وَ مَخَافَةٍ مِنْ رَبِّهِ، عَوْنٌ صِدْقٌ عَلَى مَا تَبْغُونَ مِنْ أَمْرِ الْآخِرَةِ، وَمَنْ يُصْلِحِ الَّذِي بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ مِنْ أَمْرِهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ لا يَنْوِي بِذَلِكَ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ يَكُنْ لَهُ ذِكْراً فِي عَاجِلِ أَمْرِهِ، وَ ذُخْراً فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، حِينَ يَفْتَقِرُ الْمَرْءُ إِلَى مَا قَدَّمَ، وَ مَا كَانَ مِنْ سِوَى ذَلِكَ يَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ وَ الَّذِي صَدَقَ قَوْلُهُ، وَ نَجَزَ وَعْدُهُ لا خُلْفَ لِذَلِكَ، فَإِنَّهُ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا
ص: 69
بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ فِي عَاجِلِ أَمْرِكُمْ، وَ آجِلِهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ، فَإِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَ يُعَظِّمْ لَهُ أَجْراً، وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً، وَ إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ تُوقِي مَقْتَهُ، وَ تُوقِي عُقُوبَتَهُ، وَ تُوقِي سَخَطَهُ وَ إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ تُبَيِّضُ الْوُجُوهَ وَ تُرْضِي الرَّبَّ وَ تَرْفَعُ الدَّرَجَةَ.
خُذُوا بِحَظِّكُمْ وَ لا تُفْرِطُوا فِي جَنْبِ اللَّهِ فَقَدْ عَلَّمَكُمُ اللَّهُ كِتَابَهُ، وَ نَهَجَ لَكُمْ سَبِيلَهُ، لِيَعْلَمَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ يَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ، فَأَحْسِنُوا كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ، وَ عَادُوا أَعْدَاءَهُ، وَ جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ، هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ، لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ، وَ يَحْيَا مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، فَأَكْثِرُوا ذِكْرَ اللَّهِ، وَ اعْمَلُوا لِمَا بَعْدَ الْيَوْمِ، فَإِنَّهُ مَنْ يُصْلِحْ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ يَكْفِهِ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ، ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يَقْضِي عَلَى النَّاسِ، وَ لا يَقْضُونَ عَلَيْهِ، وَ يَمْلِكُ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ، اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». (1)
ص: 70
از اين مستندات تاريخى- اسلامى، مى توان مطمئن شد كه اوّلين نماز جمعه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در سال اوّل هجرى، در ميانه راه قبا به مدينه بوده است و «بنوسالم بن عوف» در نزديكى حرّه غربى، در غرب وادى رانونا ساكن و مسجد جمعه يا عاتكه در قسمتى از وادى، كه غبيب ناميده مى شده، جاى داشته است.
وادى رانونا جزئى از قبا، در قطاع جنوبى مدينه به شمار مى رود كه در شمال آن، مجاور وادى بطحان منازل «بنو بياضه» است.
البته تعدادى از مستندات تاريخى از آن حكايت دارد كه نماز جمعه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در قبيله «بنوسالم» نخستين نماز جمعه در اسلام بوده است و گروهى ديگر اشعار مى دارند كه نخستين نماز جمعه در مدينه بوده است.
ابوداود در «سنن»، كتاب 2 و ابن ماجه در «سنن»، كتاب 5 حكايت مى كنند:
«اسعدبن زراره، قبل از هجرت محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نماز جمعه را با تازه مسلمانان يثرب خوانده است.»
ص: 71
و او به استناد ابن سعد در «الطّبقات الكبرى» (ج 3، ص 117)، نخستين كس از يثربى ها است كه اسلام را لبّيك گفته بود. ابن رسته در «الأعلاق النّفيسه» (ص 194)، به مستندات ديگرى دسترسى داشته كه:
«أوّل من جمَّع في الإسلام في يوم الجمعة مصعب بن عمير ... و كان صاحب لواء رسول اللَّه جَمَّعَ بالمسلمين يوم الجمعة بالمدينة و كانوا اثنى عشر رجلًا و ذبح لهم شاة».
ولى طبرسى در «مجمع البيان فى تفسير القرآن» (1) ذيل آيه نهم از سوره جمعه، تنها به روايتى كه اوّلين نماز جمعه را اسعدبن زراره خوانده، بسنده كرده است.
بدين لحاظ، اگر چه ميان مفسّران و صاحبان رأى فقه القرآن، در مكّى بودن حكم نماز جمعه، على رغم مدنى بودن آيه جمعه، اختلاف است؛ اما در اين كه اوّلين نماز جمعه را محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در مدينه به جاى آورده، شك روا نمى دارند و مكّى بودن حكم را در تنافى با مدنى بودن آيه و عملى شدن آن نمى خوانند. قبول اين روايات كه اسعدبن زراره يا مُصْعَب بن عُمَير ابتدا خود به برپايى نماز جمعه در مدينه همّت گماشته، مغايرتى با قبول اين واقعيّت كه اوّلين نماز جمعه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه مدنى جمعه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (2) در مدينه بوده است، ندارد.
مسجد جمعه در جنوب شهر مدينه، ميان مدينه و قبا قرار گرفته است و فاصله آن تا مسجد قبا بيش از پانصد متر نيست. اين مسجد در وسط باغ «سيّد حسن شربتلى» جنب باغ
ص: 72
«الجزع» در دره رانونا يا در نقطه اتّصال دره صلب قرار دارد، كه از سمت الحسينيّه و وادى قاع البلويين و مسير آبى كه از حره غربى جارى مى شود، واقع شده است؛ ولى با توجه به ساختمان هاى نوساخته اطراف مسجد، تشخيص مسير رانونا برايم ممكن نشد.
مسجد جمعه، در سمت شرقى راه آسفالته قبا (شارع قبا) قرار دارد؛ به نحوى كه روبه روى آن در سمت غربى، بقاياى قلعه عثمانى ها به چشم مى خورد كه فاصله آن تا مركز شهر، حدود دو و نيم كيلومتر بيش نيست.
محمّدبن جرير طبرى در «تاريخ الرّسل و الملوك» (1) در قرن 3 ه. ق. از آبادانىِ بناى مسجد جمعه ياد كرده است. امام حربى نيز آن را به نام «مسجد بنى سالم الأكبر» از زمره مساجد معتبر مدينه مى داند. (2) فيروزآبادى هم در «المغانم المطابه»، در اواخر قرن نهم هجرى قمرى به آن تصريح كرده است. (3) نورالدّين سمهودى در نيمه دوم قرن نهم هجرى/ از بناى مسجد جمعه سخن به ميان آورده، مى گويد:
«مسجد داراى دو گنبد بوده و طول آن از شمال به جنوب، يا از شام به قبله، 20 ذرع و از شرق به غرب 5/ 16 ذرع بوده است كه تا حدى سقف مسجد خراب شده بود.» او همچنين تصريح مى كند كه «خواجه رييس جواد المضّل شمس الدّين قاوان» آن را تعمير و ترميم كرده است.
بناى فعلى، با توصيفات سمهودى، تفاوت هاى اساسى دارد. امروزه ساختمان آن را با حدود 6 متر ارتفاع، 8 متر طول و شش متر عرض مى نگريم كه داراى گنبدى به سبك معمارى عصر عثمانى است.
در قسمت چپ و راست فوقانى ديوار خارجى مقصوره، سنگ نبشته اى مستطيل شكل از مرمر سفيد نصب شده كه روى آن به خطّ متداخل، چنين حكّ و نقر كرده اند:
«أمر ببناء هذا المسجد المبارك الجمعة، مولانا أمير المؤمنين السّلطان
ص: 73
الملك المظفّر، السلطان بايزيد بتاريخ شوّال سنة ...». (1) از اين سند معلوم مى شود كه بناى به جا مانده از مسجد، مربوط به دوران بايزيد عثمانى در سال هاى 886- 918 ه. ق. است.
در سال هاى 1395، 1396 و 1397 قمرى و روز جمعه دوم شعبان 1398 قمرى، كه به زيارت و مشاهده مسجد توفيق يافتم، بناى مسجد جمعه از سمت شمال به يك قطعه زمين وسيع و خشك و از سمت جنوب به ساختمانى سه طبقه و در مشرق آن، باغستانى از نخل هاى خرما محصور شده بود. متأسّفانه ياد مكانِ اولين نماز جمعه بر اثر عدم توجه و ترميم هاى لازم، متروك و نيمه مخروبه است.
نك: پيكره هاى: 1- 2؛ 2- 2؛ 3- 2
نك: نقشه صفحه 63.
ص: 74
پس از پايان بناى مسجد قبا، محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و مهاجران مكّى، در ميان استقبال پرشور انصار و اهالى مدينه، عازم مدينه شدند.
همه قبايل مسلمان شده يثرب و حوالى آن، ضمن خوش آمدگويى به پيامبر، خانه و سلاح و مال خود را نثار قدومش كردند و از او خواستند تا در خانه و قبيله و منازلشان نزول اجلال فرمايد و آنان را به اين بركت رحمانى، متبرّك و مفتخر گرداند؛ ولى محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ضمن اظهار محبّت به الطاف شيفتگانِ راه و رسمش، انتخاب محلّ سكونت را به قضاى الهى سپرد؛ جايگاهى كه مركب او در آن مكان بايستد، زانو زند و به پيش و پس رضا ندهد.
مركب در كنار زمين فعلى مسجد، كه در آن ايام مَرْبَدى مجاور خانه ابوايّوب انصارى بود، زانو زد و محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نزول اجلال فرمود و گفت:
رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ. (1)
ص: 75
فيروز آبادى در «المغانم المطابه فى معالم طابه» (ص 374)، مربد را به «كسر، ثمّ سكون، ثمّ باء موحّده مفتوحه و دال مهمله» دانسته است؛ ولى گفته قاضى عياض را ناديده نگرفته كه چون وى اصل آن را رَبَد دانسته، مربد را به فتح ميم و كسر باء خوانده است.
«مربد» بر وزن استر، محلّى بوده كه حيوانات اهلى را موقتاً در آن نگهدارى مى كردند و يا به گفته ابن شهاب: شترخانى بود كه گاهى هم خرما در آن خشك مى كردند.
«دلائل النبوّه» بيهقى (فصل مسجدالرّسول) و قسطلانى «ارشاد السّارى بشرح صحيح البخارى» (1) و يا به نظرگاه حديث انس بن مالك: «محوّطه اى بودكه در آن چند درخت خرما و مقابرى از مشركان وجود داشت.»
و به تصريح الأصمعى: «المربد كلّ شي ء حبست فيه الإبل أو الغنم».
ابن حجر عسقلانى (2) مى نويسد: «و آن زمين بنا به گفته ابن شهاب به نقل از عروةبن الزبير كه مورد استناد امام بخارى (در صحيح، كتاب مناقب الأنصار، باب هجرة النّبى، حديث 3906) قرار گرفته، جزو اموال سهيل و سهل بن رافع بن عمرو بن النجّار بود؛ كه به علّت صغيرى و يتيمى، تحت كفالت و ولايت اسعد بن زاره زندگى مى كردند. (3) ابن زباله گفته است: «دو جوان مذكور، تحت ولايت ابو ايّوب انصارى بودند».
و ابن اسحاق در «السّيرة النّبويه» آن ها را در حجر، «معاذبن عفراء» خوانده است. (4) محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از سهيل و سهل يا قيّم و ولىّ آنها و يا طايفه «بنونجّار» خواستار معامله مربد شد؛ تا در آنجا خانه و مسجد خود را بنا نهد. اين كار به تصريح بيهقى در «دلائل النّبوه» (ج 1، فصل مسجدالرّسول)، يا از طريق خريد بوده و يا در مقابل آن
ص: 76
عطايى داده است؛ ولى در حديث انس بن مالك كه مورد تأكيد بيهقى قرار گرفته، پيامبر دستور ساختمان مسجد را صادر فرمود و پى بنى نجّار فرستاد. چون به حضور آمدند، فرمود: «زمين خود را به من بفروشيد.» گفتند: «به خدا قسم بهاى آن را نمى گيريم؛ مگر از خداوند متعال.» و پيشكش دادند.
ابن قيّم جوزى در «زادالمعاد» (ج 2، ص 56) گفته است: پيامبر هبه آنها را نپذيرفت، «فابتاعه منهما بعشرة دنانير»؛ يعنى «مربد» را به ده دينار از ايشان خريد.
اين گفته، مستند به حديث ابن شهاب در «صحيح»، امام بخارى، كتاب مناقب الانصار، باب هجرة النبى، حديث 3906) مى باشد كه؛ «فأبى رسولُ اللَّه أَن يقبلَه منهما هبةً حتّى ابتاعه منهما».
در «باب الهجره» از صحيح امام بخارى (كتاب مناقب الأنصار، باب مقدم النبى و اصحابه المدينه) گفته اى از انس بن مالك نقل گرديده كه به استناد آن معلوم مى شود: قبل از تصاحب «مربد» توسط محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، اين مكان محل دفن مشركين و نخلستانى متروك بوده است و چون به ملكيّت محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در آمد، به تصريح ابن قيّم جوزى در «زاد المعاد» (ج 2، ص 56)، پيامبر فرمان داد تا مهاجران و انصار به كمك او شتافته، تمامى نخل ها و آثار مخروبه قبور را بركنند.
انس بن مالك گفته است: «فأمر رسول اللَّه بقبور المشركين فنبشت و بالخرب فسوّيت و بالنخل فقطع ...». (1) ولى ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى» (ج 7، ص 266)، به عقيده ابن بطال استناد كرده كه: «لم أجد في نبش قبور المشركين لنتّخذ مسجداً نصّاً عن أحد من العلماء ...». (2) امام بخارى در «صحيح» گفته است: «اوّلين بناى مسجدالنّبى، متشكل مى شد از ديوارهاى خشتى و گِلى، با سقفى از شاخه هاى درخت خرما، بر پايه ستون هايى از تنه درخت خرما».
ص: 77
و يحيى از طريق عبدالعزيزبن عمر، از يزيدبن السائب، از خارجه ابن زيد بن ثابت روايت مى كند: «بنى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- مسجده سبعين في ستّين ذراعاً و يزيد و لَبَّنَ لَبِنَهُ من بقيع الخبخبة و جعله داراً و جعل سواريه خشباً شقة شقة و جعل وسطه رحبة و بنى بيتين لزوجتيه». (1) مساحت به ذرع: 4200/ 60* 70
مساحت به متر مربع: 05/ 1022
بيهقى به روايت عبداللَّه بن عمر، كه مورد تصريح امام بخارى در «صحيح» قرار گرفته، اشاره خاصّى دارد كه: «مسجد پيامبر داراى ديوارها و پايه هايى از خشت خام بود و سقف آن را با شاخه هاى درخت پوشيده بودند و ستون هاى آن تنه هاى خرما بود». (2) بر اساس بيان ياد شده، معلوم مى گردد كه در ديوارهاى خشتى مسجد، خاصه در جدار سمت شامى يا شمالى آن، كه رو به بيت المقدس بوده، تنه هاى بريده و تراشيده شده از درختان خرماى مربد، جهت استحكام و قوام بنا، كار گذاشته بودند و در وسط بنا حياطى كوچك و در كنار آن جهت سكونت همسر؛ دو خانه متصل به هم بنا نمودند.
بقيع خبخبه كه در روايت خارجةبن زيد بن ثابت آمده، محلّى است كه در قسمت چپ بقيع الغرقد مجاور باغ قديمى الصّيفى و چاه ابو ايّوب قرار داشته است. فيروزآبادى در «المغانم المطابه فى معالم طابه» (ص 62) آن را «بقيع الخبجبه» (به فتح جيم) دانسته است.
در مورد مساحت بناى نخست مسجد نبى، نظريه هاى متفاوتى است و جمع بندى و نتيجه گيرى از آن ها نيازمند تأمّل. حقير از بررسى و نقد آنها به گفته زيدبن ثابت، كه يحيى آن را از طريق عبدالعزيزبن عمر روايت كرده، تمايل دارد كه: «مسجد سبعين في
ص: 78
ستّين ذراعاً أو يزيد»/ 70 ذرع طول آن از شمال به جنوب و 60 ذرع عرض آن، از شرق به غرب؛ يعنى حدود 1022 مترمربع مساحت بوده است.
از نظرگاه الاقشهرى به استناد گفته ابن عمر بناى مسجد در آن ايّام، سه در داشته است: درى در جهت ديوار جنوبى مسجد، درى موسوم به «باب عاتكه» در شمال ديوار غربى، كه به «باب الرّحمه» مشهور است و درِ سوم همان «باب جبرئيل» فعلى است كه ميانه ديوار شرقى مسجد قرار داشته است. همچنين ابن قيّم جوزى در «زادالمعاد» (جزو 2، ص 56) مى نويسد كه پيامبر: «جعل له ثلاثةَ أبواب: باباً في مؤخّرة و باباً يقال له باب الرّحمة و الباب الذي يدخل منه رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم-». (1) پس از تغيير جهتِ قبله از بيت المقدس؛ يعنى سمت شمالى مسجد به كعبه يا سمت جنوبى مسجد، محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله درِ گشوده شده در ديوار جنوبى را مسدود نمود و باب ديگرى گشود كه متأسّفانه پژوهنده با گزارش هاى تاريخى مختلفى در اين باره روبه رو است. در نهايت نظر، شايد گفته «حافظ محمدبن محمودبن نجار» در «اخبار مدينة الرسول» (ص 69) با واقعيّت مطابق باشد كه اين در، در ديوار شمالى و محاذى درى بود كه پس از تغيير قبله بسته شد.
چنانكه يادآور شديم و در گفته ابن شهاب به آن اشاره شده، سقف مسجد از شاخه و برگ درختان، خاصه درخت خرما پوشيده شده بود و امام بخارى در «صحيح»، حديث ليلة القدر، به گفته شاهدان عينى استناد مى كند كه در ايّام بارانى، پيامبر پيشانى خود را بر آب و گِل به سجده مى نهاد و اثر گِل را بر پيشانى محمّد صلى الله عليه و آله ديده اند. با اين همه، وقتى ياران گفتند كه اجازت فرما تا سقف مسجد را خاك ريزى و گِل اندود كنيم، به تصريح ابن زباله به نقل از خالد بن معدان، پيامبر جواب داد:
«كلّا، ثمام و خشيبات و ظلّة كظلة موسى و الأمر أقرب من ذلك». (2)
ص: 79
بيهقى در «دلائل النّبوه» (ج 1، فصل مسجدالرّسول)، از عباده روايت مى كند:
«انصار مالى را جمع آورى كردند و به حضور پيامبر آوردند و پيشنهاد نمودند كه مسجد را بازسازى و زيور نمايند و گفتند: تا چه هنگام بايد زير اين سقف كه پوشال خرما است، نماز بگزاريم؟ پيامبر فرمود: سقف مسجد برادرم موسى نيز چنين بود و من از روش او بر نمى گردم.»
از گفته بيهقى از حسن، كه: «عريش موسى كان إذا قام أصاب رأسه السقف»، معلوم مى شود، ارتفاع ديوارهاى مسجد بسيار كوتاه بوده و با توجه به نقل ابن زباله و يحيى در «الاحياء»، بيش از سه متر و اندى نبوده است و پيامبر در خصوص بناى مسجد، مكرّر به ياران تأكيد مى كرد: «لا تزخرفه و لاتنقشه». (1) مورّخان، به استناد منابع معتبر، متّفق القول اند كه در بناى نخست مسجد، پيامبر همدوش با ديگر صحابه بزرگ- از مهاجر و انصار- بنّايى مى كرده است و در حديث زُهَرى و انس بن مالك آمده كه محمّد صلى الله عليه و آله هنگام اشتغال به كار، شعرى را چنين زير لب زمزمه مى كرده است:
اللهمّ لا خير إلّا خير الآخرة فانصر الأنصار و المهاجرة
«پروردگارا! خير حقيقى خير آخرت است. پس انصار و مهاجران را رحمت فرما!»
نورالدّين سمهودى در «وفاء الوفا باخبار دار المصطفى» به نقل از امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام شعر را چنين ثبت كرده است:
لا يستوي مَن يَعمُرُ الْمَساجدا يدأب فيها قائماً و قاعدا
و من يرى عن الغبار حائدا
امام بخارى در «صحيح» (باب الهجره، حديث 3906، كتاب مناقب الأنصار) آن را
ص: 80
از شهاب چنين نقل كرده است:
هذا الحمال لا حمال خيبر هذا أبرّ ربّنا و أطهر
اللهمّ إنّ الأجر أجر الآخرة فارحم الأنصار و المهاجرة
به همين روال است نقل هاى ديگر كه به هر حال با توجّه به زمان طولانى بناى مسجد، اختلاف در اقوال را مبيّن تعدّد و تنوّع اشعار مى يابيم نه نافى يكديگر. (1) و مسلم در «صحيح»، (2) بعضى از اين رجزها را در جريان حفر خندق دانسته اند كه انس بن مالك آن را روايت كرده و امام نووى ذيل آن گفته است:
«هذا الحديث استحباب الرّجز و نحوه من الكلام في حال أبناء و نحوه و فيه عمل الفضلاء في بناء المساجد و نحوها و مساعدتهم في اعمال البرّ». (3) بناى مسجد حضرت محمّد صلى الله عليه و آله، تركيب و شكل اوليه خود را تا سال هفت هجرى حفظ نمود و تغييراتى در اين مدّت به خود نديد.
در سال هفتم هجرى، پس از آن كه مسلمانان از فتح قلاع خيبر به سوى مدينه بازگشتند، ضرورت توسعه مسجد نبى، به خاطر افزايش روزافزون جمعيّت مسلمانان، مدّ نظر محمد صلى الله عليه و آله و اصحاب قرار گرفت و به گفته امام جعفربن محمّد صادق عليه السلام به نقل از اخبار دار الهجره رزين و ...، پيامبر مسجد را از طول و عرض به نحوى توسعه داد كه به صورت مربّع 100* 100 ذرعى درآمد.
ص: 81
اين مساحت را ابن رسته (1) مورد تأييد قرارداده، مى گويد:
«و بناه النّبيّ مرّتين؛ بناه حين قدم أقلّ من مائة في مائة، فلمّا فتح اللَّه عليه خيبر، بناه و زاد عليه مثله في الدور». (2) با توجه به احتساب برابرىِ ذرع يَد با متر، مساحت مسجد در سال هفتم مى بايست 2433 متر مربّع شده باشد و اين متراژ عينى از بناى مسجد، طبق معيارهاى نقشه اى كه از كارشناسان ترك در اوايل قرن 13 قمرى ارائه كرده اند؛ يعنى 2475 مترمربّع مطابقت محاسباتى دارد. از اين رو، به نقد آراء و روايات ديگر نمى پردازيم: (3) 100 ذرع/ 33/ 49 متر
2433 مترمربّع/ 33/ 49* 33/ 49
كتاب هاى سيره وحديث، ضمن ارائه مستندات چگونگى انجام گرفتن بناى مسجد، به گفتگويى اشاره كرده اند كه براى پژوهندگان قابل توجّه است. بيهقى در «دلائل النّبوه» از خالد الخدّاء، از عكرمه، از ابوسعيد خدرى و امام بخارى در «صحيح» و ابن اسحاق در «السيرة النّبويه» و مسلم در «صحيح» و ابوداود در «سنن»، به اسناد ديگر ايضاً از ابوسعيد خدرى نقل كرده اند:
«كنّا نحمل في بناء المسجد لبنة لبنة و عمّار يحمل لبنتين لبنتين، فرآه النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- فجعل ينفض التراب عنه و يقول: ويح عمّار تقتله الفئة الباغية. يدعوهم إلى الجنّة و يدعونه إلى النار. قال: يقول
ص: 82
عمّار: أعوذ باللَّه من الفتن.» (1)عمّار ياسر در سال 37 ق. در جنگ صفين به هوادارى امام على بن ابى طالب عليه السلام شمشير زد و به دست شاميان هوادار معاويه شهيد گرديد.
ابوالفداء، اسماعيل بن كثير در «السّيرة النّبويه» (ج 2، ص 308) صريحاً مى نگارد:
«و هذا الحديث من دلائل النبوّة، حيث أخبر صلوات اللَّه و سلامه عليه عن عمّار أنّه تقتله الفئة الباغية.» (2) و بيهقى در «دلائل النبوّه» (3) آن را از جمله اخبارى دانسته كه دليل بر صحّت پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله است.
همچنين- «كنز العمّال» (4) حديث «تقتله الفئة الباغية» را از طريق زيدبن وهب، عثمان، جابربن عبداللَّه البخترى، لؤلؤ مولاة عمار، عمروبن العاص، كعب بن مالك، ابو امامه، ابو رافع، ابوهريره، ابو قتاده، زياد بن الغرد، عائشه، امّ سلمه، عبداللَّه بن عمر، ابن مسعود، علىّ بن ابى طالب و انس بن مالك ثبت كرده است. (5)
ص: 83
بنا به مستندات تاريخى، پيامبر اسلام به صحابه خود اجازه توسعه مسجدالنّبى را داده بود:
يحيى از عمربن ابى بكر موصلى از راويان و دانشمندانى روايت كرده كه محمد صلى الله عليه و آله گفته است: «هذا مسجدي و ما زيد فيه فهو منه، لو بلغ بمسجد».
خليفه دوم از خلفاى راشدين، با توجه به ازدياد و ازدحام مسلمانان در مسجدالنّبى و نبودن مكان كافى جهت برگزارى فرايض و اعتكاف و عبادت و زيارت، تصميم گرفت تعدادى از خانه هاى اطراف مسجد را جهت توسعه مسجد خراب كند. احمد گفته نافع را ثبت كرده كه وى گفته بود از خليفه دوم شنيدم:
«إنّي سمعت رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يقول ينبغي أن نزيد
ص: 84
في مسجدنا ما زدت». (1) حافظ محمد بن محمود بن نجار در «اخبار مدينة الرسول» (ص 93) به سخنى از مصعب بن ثابت اشاره مى كند كه وى از مسلم بن حباب حديث كرد:
إنّ النّبيّ قال يوماً و هو في مصلاه: «لو زدنا في مسجدنا» و أشار بيده نحو القبلة. فلمّا توفّى عليه السلام و ولى عمر بن الخطاب، قال: انّ رسول اللَّه قال: «لو زدنا في مسجدنا» و أشار بيده نحو القبلة ...». (2) امام بخارى در «صحيح»، ابو داود در «سُنن» و يافعى در «مرآة الزّمان»، از نافع به نقل از ابن عمر گفته اند كه:
«خليفه دوم اين توسعه را در سال هفدهم ه. ق. عملى ساخت.»
خليفه دوم جهت اجراى نقشه، لازم ديد كه خانه عبّاس بن عبدالمطّلب را خراب و آن را به مسجد منضمّ نمايد؛ ولى عبّاس راضى به فروش يا بخشش آن نشد. ازاين رو، بين آن دو، مناقشاتى به وقوع پيوست كه تمامى كتاب هاى تاريخ و جوامع حديث نظر به اهميت مسأله، آن را به روايات مختلف ذكر كرده و به شرح حقيقتش پرداخته اند:
ابن سعد در «الطبقات الكبرى» و بيهقى در «سُنن» و ابوعبداللَّه حاكم در «المستدرك» و ابن زباله و يحيى به نقل از عبداللَّه بن ابى بكر در «اخبار المدينه» و رزين از نافع، از ابن عمر در «اخبار دارالهجره»، ابن اسحاق از عبداللَّه بن عبّاس و احمد بن حنبل در «مسند»، ابن عساكر در «تاريخ دمشق»، و امام ابوسحاق حربى در «المناسك و اماكن طرق
ص: 85
الحج و معالم الجزيره» (ص 362) مدارك مربوط به اين اختلاف را به رشته تحرير درآورده اند.
حقير با توجّه به جمع بندى مستندات، مجمل آن را چنين دانست كه:
«خانه عبّاس بن عبدالمطلب عموى محمّد صلى الله عليه و آله مجاور ديوار جنوب غربى مسجد بوده است و خليفه به جهت آن كه مى خواست مسجد را از سمت قبلى يا جنوبى و سمت غربى آن توسعه دهد، عبّاس را مجبور به واگذارى خانه خود يا فروش آن نمود. ولى عموى پيامبر به احترام آن كه محمد در بناى خانه اش وى را يارى كرده بود، به تخريب آن رضا نداد.»
اين امر موجب بروز مناقشات و گفتگوهايى ميان خليفه و عبّاس بن عبدالمطّلب از يك سو و اهالى مدينه از سوى ديگر گرديد. ناچار جهت رفع اين منازعه، حكميّت را به ابىّ بن كعب يا طبق گفته اسلم در «تاريخ ابن عساكر» حذيفه واگذاردند.
خليفه و عموى پيامبر به عنوان طرفين دعوى در محضر قاضى حاضر شدند و خليفه از اهميّت و لزوم توسعه مسجد سخن گفت و اين كه عبّاس بن عبدالمطّلب مى بايست از نفع شخصى خود به جهت مصلحت مسلمين گذشت كند؛ در غير اين صورت به خاطر حفظ مصلحت، خليفه حق خواهد داشت خانه را به عُنف تخريب و آن را به مسجد منضم نمايد.
عبّاس بن عبدالمطّلب از موضع حقّ مالكيت- و اين كه نمى بايست حقوق شرعى افراد، كه رعايت آن از واجبات دين است، زير پا نهاده شود و آيا لازمه توسعه مسجد، ظلم و تعدّى به مالكان منازل است؟- دادخواهى نمود.
ابىّ بن كعب پس از وقوف به مسأله و دعاوى طرفين، در حضور صحابه و اهل مدينه، رأى و نظر خود را ضمن بيان حديثى از محمد صلى الله عليه و آله، چنين ابراز داشت:
«از محمد، رسول اللَّه شنيدم كه خداوند به داود نبى فرمان داد تا خانه اى به نام او روى زمين بنا كند. داود چون به تأسيس بنا همّت گماشت، خانه كوچكى در كنار يا وسط عبادتگاه مانع اجراى كامل نقشه بود و چون صاحب آن خانه به هيچ
ص: 86
وجه به فروش يا واگذارى آن رضا نداد، داود در دل خود قصد كرد تا براى تحقّق نقشه عبادتگاه به زور، خانه را از مالكش بستاند. چون اين رغبت و اراده در دل و انديشه داود خطور كرد، خداوند به داود وحى فرستاد كه مى خواهى مال غصب شده اى را در عبادتگاهى كه به نام خدا بر پا مى شود، قرار دهى؟! مورد عقوبت من قرار گرفتى و اين افتخار را از تو گرفتم؛ زيرا فاقد شايستگى تأسيس چنين بنايى هستى.»
يا به روايت ابوالزناد- كه مورد تأييد امام حربى در «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 362) قرار گرفته است- توسّل جست كه:
«فأوحى اللَّه إليه أنّ بيتي أحقّ البيوت بأن لا يجعل فيه شي ء من الظلم». (1) پس داود شرمنده در درگاه ربوبى، دست به دعا برداشت و از خداوند خواست كه اين توفيق را از فرزندان من مگيرد! و خداوند آن را به سليمان نبى محوّل كرد.
چون بيان حديث از لسان ابىّ بن كعب يا حذيفه پايان گرفت، خليفه دوم از عمل خود شرمنده شد و عبّاس بن عبدالمطّلب گفت:
«اكنون كه حكم خدا روشن شد، خانه ام را به مسلمانان مى بخشم؛ نه به تو، اى خليفه!» او دعا كرد: «اللّهمّ لا آخذ لها ثواباً»!
عده اى ديگر از مؤلّفان اسلامى گفته اند:
اختلاف بر سر ناودانى بود كه در حدّ فاصل بين ديوار خانه عبّاس و ديوار مسجد آويزان بود و چون مسير آبريزى آن بر ديوار مسجد لطمه وارد كرده بود، خليفه ناودان را از جاى بركند و آن را به سويى انداخت. عبّاس از آن واقعه مطّلع شد و گفت:
«قسم به خدا كه رسول اللَّه ناودان را به دست خود نصب كرده بود و خليفه حق
ص: 87
نداشت كه آن را بى اذن من از جاى بركند.» دعوى بالا گرفت و ابىّ بن كعب را به حكميّت انتخاب كرد و پس از شرح حديث و معلوم شدن اشتباه خليفه، عُمر گفت:
«و اللَّه ما تشدُّه إلّا و رجلاك على عاتقي فَردّه مكانه». (1) در هر صورت، خليفه دوم، پس از دستيابى به خانه عبّاس بن عبدالمطّلب و خريدارى قسمتى از خانه جعفربن ابى طالب، كه در روايت طاهربن يحيى به آن اشاره شده، اقدام به توسعه مسجد نبى نمود.
مورّخان مدينه عموماً با توجه به حديث ابن عمر كه گفته است:
پس از توسعه در زمان عمر، طول مسجد النبى از قبله به شام، 140 ذراع و عرض آن از شرق به غرب 120 ذراع بوده است.
چنين نتيجه گيرى كرده اند كه خليفه دوم حدود 20 ذراع به سمت قِبلى يا جنوبى مسجد افزوده و به سمت شامى يا شمالى مسجد، 40 ذراع اضافه كرده است و چون قسمت شرقى ديوار مسجد، حجره هاى همسران پيامبر قرار داشته، خليفه در آنجا تصرّفى نكرد و تغييرى به وجود نياورد.
ابن رسته در «الأعلاق النّفيسه» (ص 66)، در مورد افزوده سمت قبلى مسجد توسط خليفه دوم مى نويسد:
«فلمّا ولّى عمر جعل أساطينه من لبن و نزع الخشب و مدَّه في القبلة و كان حدُّ جدار عمر من القبلة على أوّل أساطين القبلة التي إليها المقصورة ...». (2) بنابراين، مجموع مساحت توسعه يافته، حدود 1216 مترمربّع بوده است و اين مساحت، بر اساس ذرع يد با آنچه مهندسان با متراژ بناى فعلى جهت تعيين حدود مسجد
ص: 88
در زمان خليفه دوم ارائه داده اند (يعنى 1100 مترمربّع) چندان اختلافى ندارد و مى توان آن مستندات تاريخى را مقرون به صحت دانست.
پس از انجام توسعه مذكور، در قرار گرفتن درهاى بزرگ مسجد، تغييراتى حاصل شد. به استثناى ابواب قديمى عاتكه، جبرئيل و شامى، دو درِ ديگر به آن افزوده شد و مسجد داراى شش در به شرح زير گرديد:
1- باب مروان در ديوار غربى، كه به «باب السّلام» مشهور است و مجدداً مُحاذى همان جهتى كه قبلًا بود، جلوتر كشيده شد و قرار گرفت.
2- باب عاتكه در ديوار غربى كه به «باب الرّحمه» موسوم است.
ص: 89
3- باب جبرئيل در ديوار شرقى مسجد همچنان باقى ماند؛ زيرا در آن سمت، توسعه و يا تغييراتى صورت نپذيرفت.
4- باب النّساء در منتهاى شمالى ديوار شرقى مسجد بنا گرديد كه به اختلاف آن را از ساخته هاى عُمربن خطاب گفته اند.
5 و 6- دو در، در ديوار شمالى يا جهت شامى مسجد النّبى.
امام بخارى در «صحيح» و ابوداود در «سنن» از عبداللَّه بن عمر، از نافع نقل مى كنند:
«پس از عمر، عثمان بناى مسجد را تغيير داد و به مساحت آن مقدارى افزود و ديوارهايش را با سنگ هاى منقوش بازسازى كرد و ستون هاى مسجد را با سنگ هاى حجّارى شده و منقّش تجديد بنا نمود و سقف آن را با چوب ساج ترميم كرد.»
مضمون گفته، در عين اجمال، شامل و كامل است و نشان مى دهد كه اساساً عثمان خليفه سوم بناى مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله را از حالت نخستين و سادگى و بى پيرايگى خارج كرده است.
ابو داود در «سنن» از عطيه و او از ابن عمر، نشان مى دهد كه بناى مسجد در زمان عثمان فرسوده و ديوارها و ستون هاى آن رو به پوسيدگى نهاده بود. افزايش روز افزون جمعيّت مسلمانان در شهر مدينه و مهاجرت قبايل مسلمان به سوى مدينه، موجب شد توسعه مسجد ضرورى شود.
براى بررسى بيشتر، نظرى به حديث عبداللَّه بن حنطب كه يحيى آن را از فرزندش مطّلب بن عبداللَّه بن حنطب روايت كرده، مى اندازيم:
«در سال 24 ه. ق. كه عثمان به خلافت رسيد، مردم مدينه در باره ازدياد جمعيت و كمى جا در مسجدالنّبى، خاصه در جماعت جمعه، با وى به گفتگو پرداختند و خواستار توسعه مسجد شدند. عثمان پس از مشورت با صاحبان رأى، به
ص: 90
انجام چنين كارى رضا داد. وى در يكى از روزها پس از اداى نماز ظهر بر فراز منبر رفت و چنين اعلام كرد:
«أيّها النّاس، إنّي قد أردتُ أن أهدم مسجد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و أزيد فيه و أشهد لسمعتُ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يقول: من بني للَّه مسجداً بني اللَّه له بيتاً في الجنّة و قد كان لي فيه سلف و إمام سبقني و تقدمني عمربن الخطاب كان زاد فيه و بناه و قد شاورت أهل الرأي من أصحاب رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم-. فاجمعوا على هدمه و بنائه و توسيعه». (1) البته طبق آورده محمود بن لبيد كه امام بخارى در «صحيح» و مسلم در «صحيح» و بغوى در «شرح السّنه» به آن اشاره كرده اند، مردم با توسعه مسجد پيامبر، موافقت كامل داشتند، ولى: «و احبّوا أن يدعه على هيئته!»
«محمودبن لبيد» عقيده عمومى را در خصوص توسعه مسجد، چنين ثبت كرده است كه: «فإنّما كرهوا منه بناءه بالحجارة المنقوشة لا مجرّد توسعته». (2) از سويى ديگر، بلاذرى در «انساب الأشراف» (3) از مالك بن انس، از زهرى گفت:
«عثمان، مسجد النّبى را توسعه داد و ده هزار درهم سيم را از اموال خود، صرف آن نمود. ولى مردم مى گفتند: مسجد پيامبر را توسعه مى دهد در حالى كه طريق و راه او را وارونه عمل مى كند»؛ «قال: وسّع عثمان مسجد
ص: 91
النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- فأنفق عليه من ماله عشرة آلاف درهم، فقال النّاس: يوسّع مسجد رسول اللَّه و يغيّر سنّته».
به هر تقدير، در زمان عثمان، بناى قديمى مسجد از بن برچيده و بناى جديد با مساحتى بيشتر جايگزين آن گرديد. امام ابواسحاق حربى در «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 363) مى گويد: خارجة بن زيد بن ثابت، اين بازسازى را چنين توصيف مى كند:
«عثمان مسجد را خراب كرد و آن را از جهت قبله توسعه داد؛ ولى از جانب مشرق، چيزى بر آن نيفزود. سمت غرب را به اندازه يك ستون توسعه بخشيد و آن را با سنگ هاى حجّارى شده و گچ و ... بنا نمود.». «و بناه بالحجارة المنقوشة و القصة و الخشب و الجريد و بيضه بالقصّة».
در اين توسعه و با توجّه به گفته ابن رسته در «الأعلاق النفيسه» (ص 67) بقيه خانه عبّاس بن عبدالمطّلب- كه در توسعه قبلى مسجد بخشى از آن جزو مسجد شده بود- به طور كامل به مسجد ملحق گرديد.
عبداللَّه بن عطيّه، مسأله را به تفصيل چنين بيان مى كند:
«عثمان، مسجد را با سنگ هاى نقاشى شده و گچ بنا كرد. ستون ها را با سنگ و ميله هاى آهن به پا ساخت و آن را منقوش نمود وسقف آن را با چوب ساج بساخت.
طول مسجد را مجموعاً به 160 ذراع و عرض آن را به 150 ذراع توسعه داد.»
اين گفته با سخن ديگرى كه از زيد بن ثابت ثبت شده و ابن نجّار آن را در «اخبار مدينة الرّسول» (ص 97) و ابن فقيه در «مختصر كتاب البلدان» (1) نقل كرده، مطابقت دارد.
همين نظريات را يعقوبى در كتاب «تاريخ» (2) به رشته تحرير درآورده كه:
« [عثمان] در سال 29 هجرى، مسجد پيامبر خدا را وسعت داد و سنگ آن را از
ص: 92
بطن نخل آورد و در ستون هاى آن قلع به كار برد و درازى آن را 160 ذراع و پهناى آن را 150 ذراع و درهاى آن را چنانكه در زمان عمر بود، 6 در قرار داد.» (1) محمد بن جرير طبرى در «تاريخ الرسل و الملوك» (2) با يعقوبى هم عقيده است. تنها اضافه مى كند كه:
ص: 93
«مسجد را با سنگ منقّش ساخت و ستون هاى آن را از سنگ هايى بنا كرد كه سرب در آن جا داده بودند و طاق آن را چوب ساج كرد.»
اسناد مذكور، با توجّه به تطبيق آن با مساحت مسجد در زمان پيامبر و خليفه دوم تا حدودى مقرون به صحّت است؛ زيرا كلّ مساحت مسجد در زمان خليفه دوم به 3575 مترمربّع رسيده بود و توسعه انجام شده از سوى عثمان، مطابق محاسبات دقيق «مكتب توسعة المسجد النّبوى السعودى» و بررسى عينى مؤلّف، بيش از 496 مترمربّع نبوده است؛ يعنى كلّ مساحت مسجد در زمان او متراژى بيش از حدود 4071 مترمربع نداشته است و اين رقم در تبديل به ذرع با مستندات مذكور اختلاف زيادى ندارد.
اين تعميرات و توسعه، طبق گفته ابن نجّار در «اخبار مدينة الرسول»، از اوّل ربيع الأوّل سال 29 تا محرّم سال 30 هجرى به طول انجاميد و اين نظريه با روايت مطلب بن عبداللَّه كه سمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» به آن اشاره كرده، مطابق است.
نك: نقشه: صفحه 92
پس از توسعه و تعمير بناى مسجد، توسط عثمان بن عفّان، مسجد نبى به همان شكل و مصالح باقى ماند؛ تا اين كه وليد بن عبدالملك در سال 86 ق. به خلافت رسيد و عمربن عبدالعزيز را به استاندارى مدينه و مكّه منصوب كرد. محمدبن جرير طبرى در «تاريخ الرّسل و الملوك» (1) ذيل سخن از حوادث سال 88 مى گويد:
«در همين سال وليد عبدالملك بگفت تا مسجد پيمبر خدا صلى الله عليه و آله را ويران كنند و خانه همسران پيغمبر را نيز ويران كنند و در مسجد بيندازند.» (2) خانه و اتاق هاى محلّ سكونت پيامبر تا آن زمان، به همان حالت و وضعيّت اوليّه خود باقى مانده بود. نه خليفه دوم و نه عثمان بن عفّان، به موقعيّت ساختمانى حجره ها و خانه رسول اسلام و دخترش فاطمه، لطمه اى وارد نياورده بودند و دلبستگى شديد مردم
ص: 94
مدينه به حفظ خانه و عشق وافر آنان به حفاظت از آثار زندگانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله، مانع از اين كار بود.
محمدبن عمر واقدى گفته ابو ايّوب عطاء خراسانى را كه ابن معين و الدار قطنى او را از ثقات دانسته اند، در كتاب خود ثبت كرده است كه:
«من حجره هاى خانه محمد را ديده بودم و وقتى كه دستورالعمل وليدبن عبدالمك را براى مردم مدينه خواندند، حضور داشتم. مردم گريه ها كردند و هرگز روزى را به مانند آن روز، از شيون و ناله مردم نديده بودم.» (1) سعيدبن مسيّب بن حَزْن كه از علماى اثبات و فقهاى كبار و از تابعينى بود كه به گفته ابن مدينى «لا أعلم في التّابعين أوسع علماً منه»، در باب ويران سازى بناى خانه، به عطاء خراسانى مى گويد:
«چه خرسند بودم اگر خانه هاى رسول را به همان وضعيّت بنايى خود باقى مى گذاشتند تا مردم جهان و اهل مدينه به آن ها مى نگريستند كه چگونه پيامبر خدا زندگى ساده و بى آلايشى داشت و به آن همه سادگى قناعت مى ورزيد. اين نشانى عبرت آميز براى مردم بود تا اين سان به اسراف در مال دنيا مبادرت نورزند.» (2) بى شك با چنين زمينه اعتقادى در افكار عمومى، عمربن عبدالعزيز با مشكلاتى در تخريب خانه ها و تجديد بناى مسجد روبه رو مى شد و به همين منظور، نيازمند خشونت بود.
وليدبن عبدالملك به اتّكاى قدرت خلافت، ضمن فرمان مذكور، اختيار اعمال قدرت را به والى مدينه داده بود. نورالدّين سمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى» به روايت رزين اشاره مى كند كه گفت:
«وقتى وليدبن عبدالملك به خلافت رسيد و عمربن عبدالعزيز را از جانب خود به
ص: 95
استاندارى مكّه و مدينه منصوب كرد، بودجه كلانى را در اختيار وى قرار داد تا زمين و خانه هايى را كه جهت توسعه و تجديد بناى مسجد لازم به انضمام است، خريدارى كند ...»
در شرق مسجدالنّبى خانه محمّد صلى الله عليه و آله جاى داشت و در زمان عمربن عبدالعزير محلّ سكونت و زندگى فاطمه بنت حسين بن على و حسن بن حسن بن على بود كه اوّلى مادرش امّ اسحاق و دومى مادرش خوله فزارى بود.
همچنين خانه هاى عبدالرّحمان بن عوف و عبداللَّه بن مسعود در شرق مسجد- هم رديف حجره هاى رسول- واقع شده بود.
در مغرب مسجد النّبى، خانه طلحة بن عبيداللَّه و ابى سيرة بن ابى رَهْم و عمّار ياسر و قسمتى از خانه عبّاس بن عبدالمطّلب قرار داشته است.
در قسمت قبلى يا جنوب شرق مسجد، خانه حفصه از آنِ عبيداللَّه بن عبداللَّه بن عمر بود. حافظ محمدبن محمودبن نجّار در «اخبار مدينة الرسول» نوشته است:
«ذكر أهل السيران، الوليد بن عبدالملك، لمّا استعمل عمربن عبدالعزيز على المدينة، أمره بالزيادة في المسجد و بنيانه، فاشترى ما حوله من المشرق و المغرب و الشام. من أبى أن يبيع هدم عليه و وضع الثمن له».
ابن رسته در «الأعلاق النفيسه» (ص 68»، از منصور مولى حسن بن على، ضمن روايت مفصّلى در اين خصوص، به ماجراى خانه فاطمه بنت رسول اللَّه اشاره مى كند كه:
«وليد به عمربن عبدالعزيز نامه نوشت و در آن، ضمن دستور توسعه مسجد، فرمان خريدارى خانه فاطمه را صادر كرد. ولى اهل خانه كه از اهل بيت محمّد رسول اللَّه بودند، از فروش خانه خوددارى كردند و حسن بن حسن بن على گفت:
سوگند به خداوند كه حاضر به گرفتن بهاى خانه رسول اللَّه نيستم.
عمربن عبدالعزيز، هفت الى هشت هزار دينار در قبال فروش خانه پيشنهاد كرد؛ ولى آنان نپذيرفتند.»
ص: 96
عمربن عبدالعزيز نتيجه مذاكره را به وليدبن عبدالملك گزارش نمود. وليد در پاسخ نامه دستور داد تا خانه را خراب كنند و آن را به مسجد منضمّ سازند و پول پيشنهادى براى خريد را به بيت المال بسپارند. عمربن عبدالعزيز چنين كرد.
«فكتب إلى الوليدبن عبدالملك بذلك فأمره بهدمه و إدخاله في المسجد و طرح الثمن في بيت المال ففعل». (1) مقدسى در «احسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم» (2) صريح تر نوشته است كه: «ثمّ زاد فيه الوليد و لم يزده للَّه». (3) عمربن عبدالعزيز در انجام اين دستور، با اعتراضات تند مردم مدينه روبه رو شد. در نتيجه فاطمه بنت حسين بن على را به خانه خود در حرّه برد و با احترام خاص اسكان داد.
در اين خصوص، گفته ها و اسناد متعدّدى را در كتاب هاى تاريخ ديده ام كه در نهايت امر، از هم افقى خاصى برخوردارند و همگى مبيّن تخريب خانه رسول اسلام به زور و برخلاف افكار عمومى است.
از سويى ديگر، ابن زباله- از دانشمندان مدينه- مى آورد كه:
«وقتى نامه وليد به عمربن عبدالعزيز رسيد، آل عمربن الخطاب را ضمن پيامى به نزد خود دعوت نمود. عمر به آنان گفت: وليد دستور داده است كه خانه حفصه را خريدارى كنم. آل عمر گفتند: ما هرگز آن را نخواهيم فروخت. عمربن عبدالعزيز دستور خرابى آن را صادر كرد.»
ولى در گفته اى كه يحيى آن را از مالك بن انس نقل كرده چنين آمده است:
«حجاج به عبيداللَّه بن عبداللَّه بن عمر گفت: منزل حفصه را به من بفروشيد.
ص: 97
عبيداللَّه گفت: به خدا نمى فروشم و از بابت خانه رسول، پولى دريافت نمى دارم.
حجاج گفت: سوگند به خدا كه آن را خراب خواهم كرد. عبيداللَّه گفت: مگر خانه را بر من خراب كنى. حجّاج دستور خراب كردن را به عمّال خود داد. سپس نامه اى به وليدبن عبدالملك نگاشت. وليد هم خطاب به عمربن عبدالعزيز نوشت: بهاى خانه را به عبيداللَّه بن عبداللَّه بن عمر بدهيد. در صورت عدم پذيرش، مبلغ مذكور را در بناى مسجد صرف و خانه اى ديگر به او بدهيد.» (1) بر اين اساس، آنچه مسلّم است اين است كه خانه حفصه را خراب كردند و خانه ديگرى در سمت قبلى و مجاور مسجد كه دارالدّقيق نام داشت، به «آل عمربن خطاب» داده شد؛ كه به گفته مطرى در «التعريف بما آنست الهجرة من معالم دار الهجره» بعدها به «دارالعشره» مشهور گشت.
نورالدّين سمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى» مى نويسد:
«اين عوض خانه حفصه است كه به هر صورت به «آل عمر» داده شد.»
و تا زمان وى، در قرن نهم هجرى، همچنان مورد توجّه مردم بوده است و از دوران سلطه «عثمانى ها» بر حجاز تا سال 1353 ق. به شكل مدرسه اى معلوم، مكان متبرّكى به شمار مى رفت؛ ولى در جريان اجراى طرح توسعه مسجد به وسيله «سعودى ها» و گشودن خيابانى در مجاورت ديوار جنوبى، اين خانه هم از بين رفت.
به همين سان، همه خانه هايى كه در طرح توسعه از غرب و جنوب و شرق و شمال مانع اجراى كامل نقشه مى شد، يكى پس از ديگرى از بين رفت.
حافظ محمّد بن محمود نجّار متوفّى به سال 643 ق. در زمانى مى زيسته است كه حدّ توسعه مسجد را در زمان عمر بن عبدالعزيز از شرق و غرب و شمال مشاهده كرده است و اين تاريخ، قبل از توسعه سلطان قايتباى در سال 888 ق. بوده است و آنچه را كه مهدى عباسى در طول سال هاى 161 تا 165 ق. به مسجد افزود، فقط به قسمت شمالى
ص: 98
مسجد محدود مى باشد. بنابر اين، وصفى كه ابن نجّار از توسعه مسجد النّبى در زمان عمربن عبدالعزيز ارائه كرده، قابل توجّه است و مى تواند مورد استناد پژوهندگان قرار گيرد. وى ذيل فصل «زيادة الوليد بن عبدالملك فيه» مى نويسد:
«عمربن عبدالعزيز طول مسجدالنّبى را 200 ذراع و عرض آن را از قسمت قبلى (جنوبى) 200 ذراع و از قسمت شمالى به 180 ذراع رسانيد.»
يعنى مجموعاً آنچه را كه عُمربن عبدالعزيز پس از توسعه عثمان بن عفّان، خليفه سوم، به مسجدالنّبى افزوده، عبارت است از ضلع جنوبىِ شرق به غرب مسجد، حدود پنجاه ذراع و ضلع شمالى آن حدود چهل ذراع. وى طول مسجد را از قبله به شام يا جنوب به شمال، حدود چهل ذراع توسعه داده است.
اين نظريه با گفته هاى يحيى به نقل از ابن وردان و او از پدرش و نيز ابن زباله از محمدبن عمّار و او از جدّش و بررسى محققانه سمهودى كه بر اساس ستون هاى افزوده شده، حدّ توسعه را بيان كرده اند، تطبيق اصولى دارد و گفته محمّد بن جرير طبرى را در «تاريخ الرسل و الملوك» (1) تأييد مى نمايد كه:
«وليدبن عبدالملك دستور داده بود كه حجره هاى همسران پيمبر صلى الله عليه و آله را در مسجد پيمبر بيندازند (/ منهدم كنند) و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا 200 ذراع در 200 ذراع شود.»
لذا مى توان مجموع مساحت افزوده شده به مسجدالنّبى به وسيله وليد را رقمى نزديك 2369 متر مربّع تخمين زد؛ يعنى مساحت كل مسجدالنبى در زمان عمربن عبدالعزيز مجموعاً حدود 6440 متر مربع بوده است.
بنايى كه وليدبن عبدالملك جايگزين بناى عثمان كرد، با توصيفات مشتركى بين اقوال، شناسانده شده است و آنچه كه مسلّمِ راويان و مورّخانى چون ابن رسته، ابن زباله و يحيى به نقل از قدامة بن موسى و ابن نجّار و سمهودى و ابواسحاق حربى مى باشد، اين
ص: 99
است كه:
«وليد بن عبدالملك از پادشاه روم جهت بناى مسجد در قبال بودجه اى هنگفت تقاضاى ارسال بنّا ومعمار، كاشى كار، نقّاش، سنگ تراش، طراح و ... كرده بود.»
محمدبن جرير طبرى در «تاريخ الرسل و الملوك» (1) صريحاً مى نويسد:
«وليد كس پيش فرمانرواى روم فرستاد و خبر داد كه دستور داده مسجد پيمبرخدا صلى الله عليه و آله را ويران كنند و از او كمك خواست. (فرمانرواى روم)، يك صد هزار مثقال طلا فرستاد و يك صد كارگر و چهل بار موزائيك و بگفت تا در شهرهاى ويران شده موزائيك بجويند و همه را پيش وليد فرستاد.» (2) ستون هاى سنگى تراش شده با روكش هاى فلزّى، ديوارهاى بلند و مزيّن به نقوش گچ كارى و كاشى كارى هاى ديوارها و برپايى مقصوره ها، نقّاشى سقف و تزيين آن به چوب ساج و جايگزينى بنايى مستحكم و سنگى به جاى خانه هاى گِلى پيامبر سبب شد چنان مسجدى بنا نهاده شود كه تا آن زمان بنايى به سانِ آن در جزيرةالعرب نبود.
اين تجديد بنا و تعميرات به گفته محمّدبن جرير طبرى، ابن زباله و ابن نجّار از سال 88 تا 91 ق. به طول انجاميد.
چهل كارگر رومى با يكصدهزار مثقال طلا، چندين باركاشى هاى مزيّن به رنگ هاى مختلف، قناديل كشيده شده در زنجيرهاى زرّين، ابتكار كار تجديد بنا را به عهده گرفته بودند و عمربن عبدالعزيز آنان را در طول انجام كار از پاداش و خلعت بى بهره نمى گذارد.
آيات قرآنى براى اوّلين بار با خطوط زينتى، روح بخش كاشى ها و ديوارهاى مسجدالنّبى شد. ابن نجّار تصريح مى كند كه سوره هاى «و الشّمس و ضحيها» تا «النّاس»
ص: 100
را بر ديوارهاى مسجد نگاشتند و به احداث چهار مناره در چهار زاويه مسجد همّت گماشتند كه به گفته ابن زباله و ديگر مستندات، بزرگترين آن ها 60 ذراع طول داشت و كوچك ترين آن ها مناره غربى شامى بود.
يحيى از جعفربن وردان روايتى آورده كه سمهودى آن را در «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» و ابن نجّار در «اخبار مدينة الرّسول» (ص 102)، به يكسان به ذكر آن مستند تاريخى پرداخته اند و مضمونش آن است كه وقتى وليد به عبدالملك با سران و بزرگان قوم به بازديد مسجد آمد، ابان بن عثمان بن عفّان متوفّاى 105 ق. (1) در معيّتش بود.
زيبايى و عظمت بناى مسجد، وليد را به غرور واداشت و با خودپسندى رو به ابان بن عثمان كرد و گفت: «أين بناؤنا من بنائكم؟» ابان به وليد گفت: «إنّا بنيناه بناء المسجد و بنيتموه بناء الكنائس». (2) امام حربى در «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 370)، به نقل از «زهرى» به چگونگى گفتگو ميان وليد و ابان پرداخته و آورده او را چنين ثبت كرده است:
«لمّا قدم الوليد بن عبدالملك في تلك السّنة فرض له المسجد و كشف عن الفسيفساء، فجعل ينظر إلى حسنه و جاء النّاس يهنّونه من كلّ ناحية، فجاء أبان بن عثمان يحمل في محفّة حتى وضع بين يديه، فهنّاه بقدومه فقال له الوليد: أين بنياننا من بنيانكم؟ قال لا، يا أمير المؤمنين، قال: و لم ذاك ويحك؟ قال: لأنّا بنيناه بنيان المساجد و بنيتموه بنيان الكنائس. إرفع يا غلام. فجعل الوليد يمده بصره و عمر يقول: إنّه ابن عثمان بن عفّان. ليكسره عنه». (3) نك: نقشه صفحه 101
ص: 101
ص: 102
پس از خليفه اموى، وليد بن عبدالملك (96- 86 ق.) ابوالعبّاس عبداللَّه، اول خليفه عباسى (136- 132 ق.) تغييرات و توسعه مختصرى در مسجد به وجود آورد. امام ابواسحاق حربى در «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 388) و ابن رسته در «الأعلاق النّفيسه» ما را از سنگ نبشته اى مطّلع مى كنند كه از كارهاى انجام يافته از سوى خليفه اوّل عبّاسى در مسجد چنين ياد شده است:
«أمر عبداللَّه أمير المؤمنين بزينة هذا المسجد و ترتيبه و توسعة مسجد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- سنة اثنتين و ثلاثين و مائة ابتغاء رضوان اللَّه و ثواب اللَّه و إنّ اللَّه عنده ثواب الدنيا و الآخرة و كان اللَّه سميعاً بصيراً».
(1) آنگاه ابوجعفر عبداللَّه منصور، دوّمين خليفه عباسى تصميم گرفت بار ديگر مسجدالنبى را توسعه دهد. ابن زباله از دانشمندان مدينه، متّفقاً. از «عبدالعزيز بن محمد» و «محمدبن اسماعيل» روايت مى كند كه به استناد آن، سمهودى و ابن نجّار و ابن رسته (2) قول آنان را پذيرفته، مى نويسند:
«حسن بن زيد نامه اى به ابوجعفر نوشت و ضمن آن پيشنهاد كرد كه مسجد النبى را از جانب شرق به حدّى توسعه ده تا حجره و مقبره رسول اللَّه در وسط مسجد قرار گيرد.»
لازمه اجراى چنين پيشنهادى، از بين رفتن خانه عثمان بن عفان و ضميمه آن به مسجد بود كه در مشرق مسجد قرار داشت و «حسن بن زيد» بى آن كه متعرّض
ص: 103
چنين موضوعى شود و شايد به تلافى خراب شدن خانه پيامبر، فاطمه، عمّار ياسر و عبداللَّه بن مسعود ... در زمان وليد بن عبدالملك و يا چون معتقد بود كه خراب شدن خانه عثمان نمى تواند مانعى براى توسعه سمت شرقى مسجد باشد، پيشنهاد مذكور را ارائه كرده بود.
ابوجعفر عبّاسى طبق همان سند روايتى به حسن بن زيد پاسخ داد كه:
«إنّي قد عرفت الّذي أردت. فاكفف عن ذكر دار الشيخ عثمان بن عفّان»
به هر حال، ابوجعفر به عملى كردن طرح توسعه مسجد موفّق نشد و فرارسيدن مرگ مجالى به او نداد تا اين كه در سال 158 ق. مهدى عبّاسى خليفه شد. مهدى در سال 160 ق. براى انجام مناسك حج عازم حجاز شد و به توسعه و ترميم مسجدالنّبى رغبتى وافر نشان داد. (1) ابن نجّار مى نويسد: «مهدى عبّاسى» براى عملى كردن طرح توسعه مسجد، «جعفربن سليمان بن على بن عبداللَّه بن عبّاس» را نماينده مخصوص خود معرّفى كرد و «عبداللَّه بن عاصم بن عمر بن عبدالعزيز» و «عبدالملك بن شبيب غسانى» را زير نظر نماينده، به عنوان سرپرست و متولّى انجام كارها تعيين نمود.
تمام مستندات تاريخى و قول مورّخان بزرگ تاريخ مسلمانان، در اين واقعيّت كه توسعه انجام شده از سوى مهدى، فقط در قسمت شمالى يا شامى مسجدالنّبى بود، اختلافى با هم ندارند.
در روايت ياد شده از ابن زباله و ابن رسته، طول توسعه را 100 ذراع مى خواند و همين گفته را ابن نجّار تأييد كرده است.
ابن نجّار متوفّاى سال 643 قمرى است؛ يعنى خود در زمانى زندگى مى كرده كه حدّاكثر توسعه شمالى بناى مسجد در زمان او، همان توسعه مهدى عبّاسى بوده است. با توجه به اين كه طول مسجد از قبله تا شام 200 ذراع بوده، بنابر اين، با درنظرگرفتن صد
ص: 104
ذراع افزوده، مى توان نتيجه گيرى كرد، كه طول جنوب به شمال مسجد در زمان مهدى، سيصد ذراع شده باشد. اين محاسبه منطقى با آنچه خود ابن نجّار از مساحت مسجد در زمان خودش (ذرع المسجد اليوم) خبر داده، تطبيق نمى كند. ابن نجّار در محاسبه عينى خود، از طول و عرض مسجد، كه دقيقاً انتهاى آن، حدّ توسعه مهدى عبّاسى بوده، طول مسجد را از قبله به شام دويست و پنجاه و چهار ذراع و چهار انگشت خوانده است و اين امر با صد ذراع افزوده شده به طول مسجد سازگارى ندارد.
اكنون بنگريم كه مطالعات سمهودى، اين اختلاف گفته ها را چگونه مورد نقد و بررسى قرار داده است. سمهودى كه خود طول مسجد را تا انتهاى حدّ توسعه يافته از سوى مهدى عبّاسى ذرع كرده، معتقد است كه اين طول از قبله به شام، 253 ذرع بوده است و ابن زباله كه خود به متراژ طول مسجد پرداخته، معتقد است كه طول مسجدالنّبى 240 ذراع بوده است.
اين تفاوت ها به عقيده حقير كه مساحت مسجد النبى را به طور عينى با اقوال تاريخى مورد بررسى و تطبيق قرار داده، چندان حايز اهميت نيست و حقيقت را مى توان همان نقل قول ابن زباله از علمايى دانست كه در ايّام عمليّات ساختمانىِ مهدى عبّاسى در مدينه به سر مى بردند. با اين وصف، 100 ذرع، صحيح به نظر مى رسد؛ خصوصاً آن كه امام ابواسحاق حربى در «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 373) در اوايل قرن سوم قمرى جزم دارد كه:
«و زاد فيه مسجد المهدي مائة ذراع شامياً و يمانياً و طوله مثل ذلك». (1) اين مقدار پس از برداشتن ستون ها و مدخل درهاى شمالىِ مسجد در توسعه هاى بعدى و با توجّه به اختلاف محاسباتى مقياس ذرع يد، خود را دقيق تر نشان مى دهد.
بر اين اساس، مساحت توسعه انجام شده از سوى مهدى را مى توان رقمى نزديك
ص: 105
به 2450 مترمربع در نظر آورد كه با توجه به كلّ مساحت مسجدالنّبى تا حدّ نهايى توسعه صورت گرفته از طرف وليدبن عبدالملك، مجموعاً حدود 8890 مترمربع بوده است.
مهدى عبّاسى ضمن دستوراتى كه در جهت توسعه مسجد صادر كرد، فرمان داد تا روزنه خانه حفصه، همسر پيامبر را كه به «آل عمربن خطّاب» رسيده بود و عمربن عبدالعزيز با شرط مفتوح گذاشتنِ آن، توانسته بود خانه حفصه را خراب كند، مسدود كنند. اين امر خود موجب مشاجرات و اختلاف نظرهايى بين مردم مدينه گرديد. ولى در خصوص تخريب خانه عبدالرحمان بن عوف كه در آن زمان به دارالمُليكه مشهور بود و قسمت به جاى مانده از خانه عبداللَّه بن مسعود كه موسوم به دارالقراء بوده، مداركى كه حكايت از اعتراض عمومى و اختلاف كند، ملاحظه نشده است.
كار توسعه مسجد در سال 165 ق. به پايان رسيد و به استناد گفته ابن زباله و يحيى، كه به قسمتى از سر درِ ابواب مسجد در زمان مهدى دسترسى داشته اند، معلوم مى كند كه مهدى از كاشى كارى قسمت هايى از مسجد و نقش و نگارهاى زينتى ديوارها و مناره ها خوددارى نكرده است. ولى بعدها همه اينها در حريق مسجدالنّبى كه مورد بررسى قرار خواهد گرفت، از بين رفت.
گفته امام ابو اسحاق حربى در «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 386)، صريح است كه مهدى عباسى پس از اتمام كار توسعه مسجد، سنگ نبشته اى بر ديوار صحن مسجد كار گذارد؛ تا به اين وسيله، رقم تاريخ بنا و نام خود را محفوظ دارد:
«أمر عبداللَّه المهدي أميرالمؤمنين، أكرمه اللَّه و أعزّ نصره بالزيادة في مسجد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و أحكام عمله ابتغاء وجه اللَّه عزّوجلّ و الدار الآخرة فأحسن اللَّه ثوابه بأحسن الثواب و التوسعة لمن صلّى فيه من أهله و أبنائه من جميع المسلمين فأعظم اللَّه أجر أميرالمؤمنين
ص: 106
فيما نوى من حسن نيّة في ذلك و أحسن ثوابه». (1) ابن رُسته در «الأعلاق النفيسه» (2) كه حوالى سال 290 ق. تأليف شده، از سنگ نبشته هايى ديگر ياد مى كند كه بر اساس آن معلوم مى شود مهدى عبّاسى در سال 163 ق.
عمليات ساختمانى را آغاز و در سال 165 ق. از آن فارغ شده است:
«و كان مبتدا ما أمر به عبداللَّه المهدي محمد أمير المؤمنين أكرم اللَّه من الزيادة في مسجد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- عمله في سنة اثنين و ستين و مائة و فرغ منه سنة خمس و ستين و مائة فأميرالمؤمنين- أصلحه اللَّه- بحمد اللَّه على ما أذن له و ما اختصه به من عمارة مسجد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و توسعته حمداً كثيراً و يحمداللَّه ربّ العالمين على كلّ حال». (3) پس از توسعه صورت گرفته از سوى مهدى عباسى در قرن دوم هجرى، منابع و مآخذى اساسى تا اواسط قرن هفتم هجرى قمرى در دست نداريم كه دقيقاً روشن كند:
مسجدالنّبى با چه تغييرات يا تعميرات مهمى رو به رو شده است. آنچه مسلم و مشهور است، توسعه اى در بناى مسجد صورت نپذيرفت. اگرچه زين الدين مراغى متوفّاى 816 ق. در «تحقيق النصرة بتلخيص معالم دارالهجره» و ابن قتيبه دينورى متوفّاى 276 ق.
در «المعارف» اشاره كرده اند كه مأمون عباسى (198 تا 202 ه. ق.) در توسعه و تعمير بناى مسجد اهتمام ورزيده است؛ ولى از چگونگى آن حقير را اطّلاعى حاصل نشد.
نك: نقشه صفحه 107
ص: 107
ص: 108
حمداللَّه مستوفى در «نزهةالقلوب»، مقاله سوم (ص 13)، تنها به بيان اين مطلب اكتفا كرده است كه: «مأمون خليفه رحمة اللَّه (!) نيز بر آن زيادتى كرد و اكنون بر آن قرار است.»
و ياقوت حموى در «معجم البلدان» (1) تنها به گفتن اين مطلب كه: «مأمون هم به مؤخّره مسجد مقدارى بيافزود.» بسنده كرده است. متن عربى كلام ياقوت را بنگريد:
«أمر عبداللَّه أمير المؤمنين بزينة هذا المسجد و تزيينه توسعة مسجد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- سنة اثنتين و ستين و مائة ابتعاء رضوان اللَّه».
1- 6/ الف: حريق مسجد و بازسازى آن
قسطلانى در «عروة التّوثيق فى النّار و الحريق» و حافظ ذهبى در «العبر فى خبر من غبر» و جمال الدّين مطرى در «التّعريف بما آنست الهجرة من معالم دارالهجره» زين الدّين مراغى در «تحقيق النّصرة بتلخيص معالم دارالهجره» و سمهودى در «الوفاء بما يجب لحضرة المصطفى»، (2) به تفصيل از چگونگى وقوع آتش سوزى در بناى مسجدالنّبى سخن به ميان آورده اند كه حقير از جمع بندى گزارش هاى آن ها، اجمال واقعه و اقداماتى را كه در جهت نوسازى بنا صورت پذيرفت، بدين قرار دانست كه:
در اول ماه رمضان سال 654 ه. ق. بر اثر سهل انگارى يكى از فرّاشان مسجد، به نام «ابوبكر اوحد»، حريقى در بناى مسجدالنّبى رخ داد كه در اسرع وقت به ديگر قسمت ها سرايت نمود. متأسفانه با تمام كوشش ها، اهل مدينه نتوانستند حريق مهيب را مهار كنند و همه قسمت هاى مسجد طعمه حريق شد. نماى مرمرين، سقف ها، منبر، درها، خزائن، صندوق هاى كتاب، پرده ها، قرآن ها و ... همه سوختند و فرو ريختند.
ص: 109
به شهادت مورّخان، مردم مدينه پس از مشاهده آثار و بقاياى به جا مانده از مسجد و عدم توانايى شان در بازسازى و ترميم آن، نامه اى به خليفه وقت؛ «مستعصم باللَّه بن مستنصر باللَّه» نوشته، شرح اسف انگيز حريق بناى مسجد را به اطّلاع او رساندند.
مستعصم باللَّه، كه در سال 656 ه. ق. به امر هلاكوخان كشته شد، معماران را با اسباب و لوازم ساختمانى به سوى مدينه بسيج نمود.
آنان در آغاز سال 655 ه. ق. شروع به تجديد بناى مسجدالنّبى نمودند. با توجّه به ريزش سقف بر روى مقبره محمّد رسول اللَّه معماران و بزرگان مدينه، جرأت و نحوه پاكسازى حجره و مرقد را در خود نيافتند. از اين رو نامه اى جهت تعيين تكليف به خليفه نگاشتند. ولى درگيرى خليفه و ستيز شهروندان بغداد با تاتارهاى مهاجم، سبب شد كه پاسخ مقتضى در اين خصوص داده نشود و حجره به همان سان باقى ماند.
چون مردم در سال 655 ه. ق. امكان و اقتضاى ترميم را به دست آوردند و حدود حجره و مرقد و روضه را شناختند، با رعايت دقيق موازين دينى و تاريخى، سقف حجره و اطراف آن را تا ديوارهاى قبله و سمت شرقى آن و باب جبرئيل و روضه و منبر، ترميم و بازسازى كردند.
در سال 656 ه. ق. كه بر اثر جنگ بغداد با تاتارها، ارتباط مدينه با مركز خلافت قطع شده بود، وسايل لازم جهت ادامه تعميرات بناى مسجد از جانب «منصور نورالدّين ابن معز ايبك، صالحى» امير مصر تأمين گرديد و در جهت تسريع و اهتمام بيشتر به امر بازسازى، از طرف امير يمن، «مظفّر شمس الدين يوسف بن منصور عمر بن على» از «بنو رسول يمن» كه در سال 647 ه. ق. بر زيبد و عدن حكومت مى راند، وسايل و بودجه و معماران يمنى به سوى مدينه رهسپار شدند.
در سال 657 ه. ق. با توجه به امكانات ارسالى ياد شده، بناى مسجد از باب السّلام تا باب الرّحمه و از باب جبرئيل تا باب النّساء دو باره سازى گرديد.
در ذى القعده سال 657 ه. ق. امير نامبرده معزول گرديد و «مظفر سيف الدين قطر معزى» (محمود ابن ممدود) بر كرسى امارت تكيه زد و پس از اندى به قتل رسيد. لذا توفيقى براى كمك به تداوم بازسازى بناى مسجدالنّبى حاصل نكرد. در اواخر سال
ص: 110
658 ه. ق. «ظاهر ركن الدّين بيبرس» امير مصر گرديد. وى كه از «مماليك بحرى» بود، نسبت به تعمير و مرمّت بناى مسجد و ادامه كارهاى ناتمام كه پس از حريق مسجد آغاز شده بود، اهتمام خاصّى ورزيد. مورّخان مى نويسند: امير ياد شده، پنجاه و سه معمار با وسايل و بودجه لازم به سوى مدينه اعزام داشت و كار اساسى تعمير و مرمّت مسجد را به پايان رساندند.
2- 6/ الف: تلاش مماليك مصر
سلطان ناصرالدّين محمدبن قلاوون از «مماليك بحرى» در طول سال هاى 705- 729 ه. ق. براى مرمّت و تجديد بناى قسمت هاى مختلف بناى مسجد، همّت و سعى وافرى نشان داد كه اهم آن ها احداث دو سايه بان در مؤخّره سقف قبله و قسمت شمالى بود.
در سال 831 ه. ق. كه فرسودگى هايى در بناى دو رواق مذكور به وجود آمد، اشرف برسباى از «مماليك برجى» اقدام به تعمير و مرمّتِ اين قسمت نمود. سپس در سال 853 ه. ق. ظاهر سيف الدين چخماق از سلسله مماليك برجى مصر كه در سال 842 ه. ق. به حكومت رسيد، غالب سقف هاى شمالى و قبلى مسجد و روضه را بازسازى مجدّد كرد.
سلطان اشرف قايتباى (متوفّاى سال 902 ه. ق.) از مماليك مصر، در سال 879 ه. ق. به وضعيت عمومى بناى مسجد اهتمام خاصى ورزيد كه مى توان از مرمّت ديوارها، سقف هاى شامى و رواق هاى باب جبرئيل و تعمير قسمت هاى شرقى بناى مقصوره ياد كرد. متأسفانه بار ديگر در شب سيزده رمضان سال 886 ه. ق. حريقى بر اثر رعد و برق و فرو ريختن مناره رئيسه مسجد به وقوع پيوست كه در اندك مدتى، همه بناى مسجدالنّبى را فراگرفت و عدّه زيادى در مسجد كشته يا زخمى شدند.
ستون ها بار ديگر فرو ريخت. منبر، صندوق مصلّى، مقصوره و اطراف حجره، همه سوختند.
اهل مدينه خبر اين آتش سوزى مهيب را به سلطان اشرف قايتباى رساندند و قبل از
ص: 111
آن كه كمكى از جانب سلطان فرا رسد، خود در پاكسازى بناى مسجد سعى دقيقى به عمل آوردند.
چون قايتباى از اين واقعه آگاه شد، مسأله را آن طور كه مهم بود، جدّى و بزرگ خواند و نماينده خود را به نام امير سنقر جمالى همراه با معماران و آلات و اسباب ساختمانى و بودجه كافى به سوى مدينه بسيج نمود و فرمان داد كه در تجديد بناى مسجد از هيچ امر و هزينه اى كوتاهى نورزند.
سلطان اشرف قايتباى، كه در سال هاى 872 تا 901 ه. ق. بر قلمرو مماليك حكمروايى مى كرد، در اين راه به حدى كارگر، استادكار، وسايل و مصالح ساختمانى ارسال داشته بود كه مورّخان به تفاوت از وصف آن حكايات، ارقام عجيبى را نقل كرده اند ...
گروه ياد شده، مناره «رئيسه» را تجديد بنا كردند و ديوارهاى مسجد را از اساس مرمّت نمودند. محراب عثمانى را توسعه بخشيدند و ستون ها را احيا كردند و سقف ها را به استحكام برافراشتند و گنبدى بر فراز محراب عثمان بنا نمودند و از اطراف با سه گنبد ديگر كه به «مجاريد» مشهور بودند، زينت و استحكام بخشيدند.
دو گنبد در مدخل باب السّلام برپا شد و نما سازى مسجد به نحو كامل صورت پذيرفت و آنچه كه از كتب و مصاحف سوخته بود، از سرزمين هاى اسلامى جمع آورى و وقف مجدد مسجد كردند.
اين اهتمام به محدوده بناى مسجد محدود نبود. اطراف مسجد را با تأسيس رباط، مدرسه، آشپزخانه و راه سازى، رونق بخشيدند. موقوفات زيادى ثبت و ضبط گرديد و با ارائه امكانات شهرى و لغو باج و ماليات به رفاه حال اهل مدينه همّت گماشتند.
اين تعميرات در سال 888 ه. ق. به پايان رسيد و سلطان قايتباى، خود در سال 889 ه. ق. براى زيارت و ديدار بنا، عازم مدينه گرديد. وى كتاب هاى ذى قيمتى را در موضوعات مختلف علوم اسلامى با خود آورد؛ تا تقديم كتابخانه مسجد النبى كند و همّتى والا در خصوص خيرات و مبرّاتِ اهدايى به مسجد، از خود نشان داد. سمهودى كه خود در همين ايام در مدينه به سر مى برد، مى نويسد:
ص: 112
«طبق اظهار نظر كارشناسان، سلطان قايتباى در اين امور بيش از يك صد و بيست هزار دينار پرداخت كرده بود.»
در بيست و هشت صفر سال 898 ه. ق. مناره رئيسه مسجد، در اثر رعد و برق ويران شد و بار ديگر قايتباى ضمن فرمانى، آن را تعمير و برپا ساخت.
در جريان اين اقدامات اساسى، مسجد از جانب مقصوره و حجره ها به حدّى توسعه يافت كه تجديد بناى گنبد و مقصوره و بناى مناره رئيسه را ميسّر ساخت.
اين توسعه در شرق مسجد با عرض كم و مجموع مساحت افزوده شده مذكور، حدود صد و بيست متر مربّع بوده است؛ كه از سمت قبلى به مناره رئيسه و از سمت شامى تا مجاورت شرقى مكان صفّه و محراب تهجّد امتداد داشته است. نك: نقشه 5- سوم
1- 7/ الف: عمران مسجد در زمان سليم عثمانى
پس از اشرف قايتباى، حاكمان و امراى عثمانى، كه قلمروى حكومتشان از شام و عراق به حجاز كشيده شده بود، توجّه خاصّى در برپايىِ هر چه باشكوه ترِ بناى مسجدالنبى و تداوم عمران مسجد، مبذول داشتند.
نخست سلطان سليم عثمانى (926- 918 ه. ق.) به مرمّت مسجد همّت گماشت و به تصريح جعفر برزنجى در «نزهة النّاظرين فى مسجد سيّد الأوّلين و الآخرين» ستون هاى روضه را تجديد بنا و به سنگ مرمر سياه و قرمز منقّش نمود و آن را كه از آثار اشرف قايتباى بود، تا حدّ امكان، تعمير و تزيين نمود.
2- 7/ الف: عمران مسجد در زمان سليمان عثمانى
در سال هاى 938- 974 ه. ق. سلطان سليمان بن سلطان سليم بن سلطان بايزيد عثمانى 926- 974 ه. ق. در جهت بازسازى اساسى حصار شهر مدينه و تعمير و بناى
ص: 113
مسجدالنّبى، ضمن صدور فرمان هايى، اقدامات گسترده اى را اعمال و اجرا نمود.
متأسّفانه در كتاب هاى تاريخ، به تفصيل از اقدامات سلطان سليمان عثمانى سخنى به ميان نيامده و تنها به اشاره هايى كه از نظر معمارى مبهم مى باشد، اكتفا شده است؛ تا اين كه حقير پس از جستجو و پرسش، از تصحيح و انتشار متن، يك نسخه خطى مشتمل بر شرح اين اقدامات، در يكى از نشريات مصرى اطلاع حاصل كردم. بعدها معلوم شد كه مجله مذكور در انتشارات «المعهدى المصرى للدّراسات الإسلاميّه» در مادريدِ اسپانيا چاپ و به سال 1955 م. منتشر شده است.
حقير در سال 1356 ه. ش. ضمن پژوهش گسترده در باره آثار ايران اسلامى در «متحف الفنّ الإسلامى» و «دارالكتب و الوثائق المصرى» قاهره، به پژوهش در يافتن نسخه اى از اين مجلّه همّت گماشت. بعدها معلوم شد كه مجموعه اى از شماره هاى «مجلّة المعهد المصرى للدّراسات الإسلاميّه»، مربوط به سال هاى 1953- 1957 به شماره «2986- 2989 دوريات» موجود است.
چاپ تصحيح شده نسخه خطّى در صفحات: 149 تا 158، شماره 3، مجلّد 1، 1955 م. مندرج است.
مؤلّفِ رساله مذكور به اعتقاد مصحّح آن «محمّد بن خضر الرومى» حنفى مذهب بوده است كه در سال 948 ه. ق. به رحمت ايزدى پيوسته است.
«دكتر عبدالعزيز اهوانى» در مقدّمه تصحيح خود، تصريح مى كند كه نام نسخه خطّى مذكور «التّحفة اللّطيفة فى عمارة المسجد و سور المدينة الشريفه» است كه در كتابخانه «كليساى اسكورال اسپانيا» به شماره 1708، در شش ورق، صفحه 88 تا 93 مجموعه مجلّد 23* 17 سانتى متر نگهدارى مى شود.
رساله مذكور تنها شرح اقدامات سلطان سليمان عثمانى در چگونگى بناى حصار مدينه و تعميراتى كه در مسجدالنّبى صورت پذيرفته است، محدود و به آن مختوم مى شود و از سياق جملات و شرح وقايع معلوم مى شود كه مؤلّف در مدينه مى زيسته و ناظر بر اقداماتِ عمرانى مسجدالنّبى بوده است و رساله مذكور، در واقع گزارش مجملى است از آنچه مؤلّف ديده و شنيده است.
ص: 114
نويسنده پس از شرح مفصّل چگونگى بناى حصار شهر مدينه، كه به امر سليمان عثمانى تجديد بنا گرديد، به مسجدالنّبى اشاره مى كند و مى نويسد:
محمود چلبى، شيخ الحَرم مسجد نبوى، نامه اى به سليمان عثمانى نگاشت؛ مبنى بر اين كه بناى مسجد نبوى نيازمندِ مرمّت و تعمير است. سليمان خليفه عثمانى، فرمانى در اين خصوص صادر كرد و معماران برجسته تُرك را از طريق دريا عازم سرزمين حجاز نمود.
آنان ابتدا در نوزدهم شوال 946 ه. ق. هلالى را روى گنبد نصب كردند؛ تا اين كه كاروان تجهيزات همراه حسابدار مخصوص عبدى چلبى به مدينه رسيد. شيخ الحرم همراه امرا، قضات، معماران و مهندسان به مطالعه كامل بناى مسجدالنّبى پرداختند تا هرجا نيازمند تعمير و تجديد بناست، تعيين شود و به بازسازى آن ها مبادرت ورزند. آنان نخست به مرمّت باب الرّحمه و ديوارى كه در امتداد آن، در سمت غربى مسجد بود، پرداختند. سپس مناره باب الرّحمه را خراب و از نو با بنيانى مستحكم، تجديد بنا نمودند.
آنگاه به مرمّت ديوار شرقى مسجد و باب النّساء پرداخته، ستون هاى مسجد را سفيدكارى كردند.
در اواخر سال 947 ه. ق. فرمانى توسط اميرالحاج مصرى به مدينه رسيد كه محراب امام حنفى ها را تجديد بنا كنند و آن را در محاذى محراب شافعى ها قرار دهند.
اين كار در هفده محرّم سال 948 ه. ق. شروع شد و نامِ «محراب سليمانى» را بر آن نهادند.
3- 7/ الف: تعميرت مسجد در زمان سليم ثانى عثمانى
سلطان سليم ثانى، راه سليمان عثمانى را ادامه داد. رفعت پاشا در «مرآت الحرمين» مى نويسد: سليم در سال 980 ه. ق. تعميرات لازم را در بناى مسجدالنّبى انجام داد و گنبدى در غرب منبر نبوى حدّ فاصل مسجد اصلى بنا كرد و آن را با كاشى هاى زيبا منقّش و به نقوش ملوَّن، مذهَّب نمود و در گوشه اى از آن، نام خود را به خط ثلث به يادگار حك كرد.
ص: 115
4- 7/ الف: تعميرات مسجد در زمان محمود عثمانى
پس از تعميراتى كه بناى مسجد در دوران سليمان و سليم عثمانى به خود ديد، سلطان محمود عثمانى (1255- 1223 ه. ق.) در سال 1233 ه. ق. به تجديد بناى گنبد همّت گماشت.
آنچه از سفرنامه هاى حج در طول سال هاى 1325- 1240 ه. ق. مانند كتاب «الرّحلة الحجازيه» اثر محمد لبيب البتنونى و كتاب «مرآت الحرمين» اثر ابراهيم رفعت پاشا در 1318 ه. ق. و «مرآت مدينه» اثر ايوب صبرى پاشا در 1296 ه. ق. بر مى آيد، مسلّم مى نمايد كه گنبد مسجدالنّبى، كه در قسمت فوقانى حجره مباركه واقع شده و از يادگارهاى قايتباى بود، توسط سلطان محمود عثمانى برچيده شد و به جاى آن گنبد سبز رنگى كه بعدها در ميان مردم به قبّةالخضراء شهرت يافت، بنا گرديد كه تا امروز همچنان بر فراز بناى مسجد جلوه گرى مى كند.
بناى اين گنبد، بى شك با مرمّت هايى در قسمت هاى بام مسجد توأم بوده است كه مورّخان خاتمه كار آن را در سال 1255 ه. ق. مى دانند.
5- 7/ الف: تعميرات مسجد در زمان عبدالمجيد عثمانى
پس از سلطان محمود عثمانى، سلطان عبدالمجيد عثمانى (1277- 1255 ه. ق.) براى اوّلين بار در طول حيات سلاطين عثمانى و پس از مهدى عبّاسى به فكر توسعه مسجد، همراه با مرمّت قسمت هاى مختلف آن افتاد. خوشبختانه از چگونگى اجراى اين فكر و طرح ها و اقداماتى كه متعاقب آن به وقوع پيوست، رساله اى در دست داريم كه در دهه اخير شناسايى، تصحيح و منتشر شده است. اين رساله در سال 1303 ه. ق. به قلم «على بن موسى» از علماى وقت و مقيم مدينه منوّره مى باشد كه تحت عنوان «وصف المدينة المنوّره» شهر و بناى مسجدالنّبى را آن طور كه در سال 1303 ه. ق. برابر با 1885 م. يافته، توصيف كرده است. اين رساله خوشبختانه به ضميمه رسائلى ديگر به همّت عبيد مدنى و راهنمايى و اهتمام محقّق نجدى، حمد جاسر، مورّخ صاحب نظر عربستان امروز تصحيح و با عنوان «رسائل فى تاريخ المدينه» به سال 1392 ه. ق. در
ص: 116
رياض به زيور طبع مزيّن گرديد.
على بن موسى در فصل «الخاتمه»، باب ثالث، چگونگى تجديد بنا و توسعه مسجد به وسيله سلطان عبدالمجيد عثمانى را به رشته تحرير درآورده كه ذيلًا اهم اين اقدامات را، با توجّه به منابع ديگرى كه در دسترس حقير بود، به اجمال به ياد پژوهندگان مى آوريم:
در سال 1265 ه. ق. كه يكى از گنبدهاى شبستان مسجد فرو ريخت، داود پاشا شيخ الحرم- نامه اى به عبدالمجيد عثمانى نگاشت؛ بدين مضمون كه حدود چهار قرن از بناى مسجدالنّبى مى گذرد و آنچه از زمان قايتباى و سلاطين عثمانى صورت پذرفته، رو به فرسودگى نهاده و بناى مسجد از بنيان و اساس به مرمّت يا توسعه نيازمند است.
عبدالمجيد عثمانى مصمّم به نوسازى مسجد گرديد و گروهى از معماران، مهندسان و هنرمندان را با وسايل و ابزار كامل، عازم مدينه نمود. ايّوب صبرى پاشا- افسر ارتش ترك- در «مرآت مدينه» (1) به تفصيل از اين بازسازى ياد كرده است. شكى نيست كه اين كتاب از اهمّ مراجع تاريخ مدينه در زمان سلاطين عثمانى است.
نام شكراللَّه خطاط تزيين كننده بناى مسجد و حليم معمار و ابراهيم رييس بنايان، بيش از هر شخص ديگرى جلوه گرى مى كند و م. ك. اينان در رساله «آخرين خطاطان»، (ص 64)، به ما نشان مى دهد كه چگونه شكراللَّه خطّاط از طرف شهروندان استانبول اين وظيفه خطير را در تزئين بناى مسجد به نحو احسن انجام داده است.
بتنونى در «الرّحلة الحجازيه» (ص 214) در خصوص نام خوشنويسى كه نگاره هاى ديوار مسجد را از باب السّلام تا شرق آن به خطّ ثلث مجوّف كتابت كرده، مى گويد:
مرحوم عبداللَّه بك زهدي الذى أوفده السلطان عبدالمجيد إلى المدينة لهذه الغاية و مكث بضع عشر سنين يعمل في بيت رسول اللَّه.
به هر حال مهندسان ترك، پس از بررسى وضع بناى مسجد، چنين نظر دادند كه
ص: 117
بايد در ستون هاى مسجد تغييراتى حاصل شود؛ ولى مشايخ مدينه با اين پيشنهاد به دليل آن كه ستون هاى سنگى دقيقاً در مكان ستون هايى است كه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن را بر پا ساخته بود، مخالفت و ممانعت جدّى كردند. عمل آنان از نظر حقير كارى بسيار پسنديده و اصولى بوده است؛ زيرا اگر جاى ستون ها تغيير مى كرد، تمامى منابع تاريخى و احاديث موجود در وصف جنبه هاى دينى- تاريخى بناى مسجد رسول اسلام، از ابتدا تا قرون بعدى، غيرقابل درك و تشخيص و تطبيق با وضع بنا مى شد و اين وضع راه تحقيق را بر همه پژوهندگان تاريخ مدينه مسدود مى نمود.
به هر تقدير، توسعه مسجد را از جانب شرق حجره ها آغاز كردند؛ به اين نحو كه در طول جنوب به شمال مناره رئيسه تا ركن مخزن الأغوات عرضى در حدود 4 يا 5 ذراع در نظر گرفتند.
توسعه ديگر در سمت شامى يا شمالى بناى مسجدالنّبى و به دنبال حدّ توسعه انجام شده از سوى مهدى عبّاسى صورت پذيرفت. مجموعاً با آنچه در شرق مسجدالنّبى تحقّق پذيرفت، 1293 مترمربّع به كلّ مساحت مسجد افزوده شد كه با اين افزايش، مساحت مجموعه بناى مسجد به 10303 مترمربّع رسيد.
اين متراژ با آنچه بتنونى در «الرّحلة الحجازيه» ص 208 مورد احتساب قرار داده، مطابقت دارد. بتنونى، طول مسجد را 25/ 116 و عرض آن را در سمت قبلى 35/ 86 متر و در سمت شامى 66 متر دانسته است.
به استثناى حجره مباركه و محراب نبوى، عثمانى، سليمانى، منبر و مناره رئيسه، بقيّه تأسيسات و اماكن مسجد به دست تعمير و مرمّت افتاد.
ستون ها را با سنگ قرمز، تجديد بنا نمودند و آن را با سنگ مرمر روسازى كرده و با نقوش زيبا به آب طلا زينت بخشيدند.
زمين مسجد را از باب السّلام تا مناره رئيسه و از آنجا تا مخزن الأغوات و باب الرّحمة با سنگ مرمر مربّع شكل مفروش كردند و آنگاه به تعمير اساسى گنبدهاى كوچك و سقف مسجد همت گماشتند. آنان گنبد، محراب عثمانى، قبّه باب السّلام و ديگر گنبدهاى كوچك را با لوح هاى آهنين روكش، مستحكم ساختند.
ص: 118
گنبد قديمى كه طبق آنچه گفتيم، بانى بنايَش «مماليك مصر» و در زمان سلطان عبدالحميد، به قبّةالخضراء موسوم گرديد، به نحو اساسى ترى برافراشته شد. تمامى سطوح داخلى گنبدها را به انواع نقش هاى رنگارنگ و روغنى، نقّاشى كردند و به خطّ زيباى اسلامبولى، آيات قرآنى را بر سطح آنها خطّاطى نمودند.
ديوار قبلى مسجد را از باب السّلام تا آخر حدّ مناره رئيسه به قلم عبداللَّه افندى خطّاط مشهور ترك و به خطّ ثلث اسلامبولى كاشى كارى كردند.
ابواب قديمى مسجد تجديد بنا گرديد و به سبك معمارى عثمانى، منقّش و گچ كارى گرديد و سردرها را تزئين كردند و درها را با چوب يك پارچه گردو نجّارى نمودند و آن را به جاى درهاى قديمى نصب و با نوشته هاى منقّش از مس قرمز، تزئين كردند.
مناره اى در قسمت شمال غربى مسجد به نام مناره مجيديّه بنا كردند و ديگر مناره هاى مسجد را تعمير و مرمّت نمودند.
عبدالمجيد عثمانى پس از توسعه و تعميرات مسجد، اشياء قيمتى بسيارى را وقف مسجد نمود. بهترين قنديل هاى كشيده شده در زنجيرهاى نقره اى، شمعدان هاى زرّين، پرده هاى زربافت و فرش هاى خوش بافت را كه به گفته بتنونى تماماً «بانواع السجاد العجمى الثمنى» (ص 211) بوده، جهت مسجد ارسال داشت.
اين توسعه توأم با تعمير و عمران اساسى از سال 1265 ه. ق. تا سال 1277 ه. ق. به طول انجاميد. همه آثار آن به استثناى توسعه شامى مسجد كه در توسعه سعودى ها تغيير شكل يافت، تاكنون موجود بوده، به يادگار از زمان عبدالمجيد عثمانى به جاى مانده است.
بعدها در سال 1336 ه. ق. فخرى پاشا قائد اعظم ترك در آخرين سال هاى حيات خلافت عثمانى كه در طول جنگ جهانى اول به عنوان حافظ شهر مدينه منصوب شده بود، محراب هاى سليمانى و نبوى و چاه موجود در صحن مسجدالنّبى را تعمير كرد و با اين آخرين تعميرات، دفتر اوراق حيات عثمانى ها نيز در حجاز بسته شد.
نك: نقشه صفحه 119
ص: 119
ص: 120
سردبير روزنامه «المدينة المنوّره» شماره 297 در 6 شعبان 1368 ه. ق. سرمقاله اى خطاب به ملك عبدالعزيز آل سعود نگاشت. وى در اين سرمقاله از پادشاه سعودى خواست تا نسبت به تعمير و توسعه مسجد اقدام اساسى به عمل آورد.
ظاهراً على حافظ و عثمان حافظ دو برادرى كه مسؤوليّت اداره اين روزنامه را داشتند، اوّلين كسانى بودند كه با مقاله يادشده، موضوع و اهميّت امر توسعه مسجدالنّبى را براى نخستين بار پس از عثمانى ها زبانزد خاص و عام كردند.
على حافظ كه از نويسندگان و پژوهندگان مدينه است، بعدها كتابى تحت عنوان «فصولٌ من تاريخ المدينة المنوّره» نگاشت كه در آنجا به شرح پيشنهاد و اقداماتى كه متعاقب آن صورت پذيرفت، پرداخت و گزارش مجمل و قابل استنادى در اين خصوص ارائه داد.
در اين سرمقاله، به اهميّت و ضرورت توسعه مسجد، با توجّه به كثرت روزافزون زائران، خاصه در ايّام ذى الحجّةالحرام اشاره شده و تداوم سنّت تعمير و توسعه مسجد را از عصر رسول تا عبدالمجيد عثمانى، امرى پسنديده و مبتنى بر رعايت مصالح و رفاه حال مسلمانان زائر دانسته است.
پس از انتشار مقاله، ملك عبدالعزيز پاسخى خطاب به نويسندگان سرمقاله ارسال داشت كه در شماره 301 مورّخ 5 رمضان 1368 ه. ق. درج گرديد. ملك در اين نامه ضمن اعلام آمادگى و موافقت خود از انجام چنين برنامه اى، خاطرنشان كرده بود كه موضوع را پس از پايان موسم حج پى گيرى خواهد كرد.
نتيجه مذاكرات و مطالعات تا 5 شوّال 1370 ه. ق. به طول انجاميد و در اين تاريخ هيئتى كه براى همين منظور از طرف ملك عبدالعزيز انتخاب شده بودند، به خريدارى خانه ها و دكان هاى موجود در جهات شرقى و غربى، خاصه سمت شمالى يا شامى (حدّ نهايى توسعه مسجد در زمان عبدالمجيد عثمانى) مبادرت ورزيدند. شيخ محمد صالح
ص: 121
قزّاز به عنوان مدير عامل و شيخ محمد بن لادن در سِمت نماينده مخصوص ملك، نظارت عاليه را بر اداره توسعه حرم اعمال مى كردند.
در ربيع الأوّل سال 1372 ه. ق. پس از تخريب خانه ها و مسطّح كردن زمين لازم جهت توسعه مسجد و احداث خيابان ها و ميدان هاى اطراف مسجد- كه حدود 22955 مترمربّع بود- اوّلين سنگ بناى ساختمان توسعه مسجد، توسّط «ملك سعود» وليعهد سعودى نهاده شد.
شركت ساختمانى طرف قرارداد، تمامى امكانات ساختمانى خود را در ذوالحُليفه متمركز كرده بودند و مهندسان مشاور با همكارى ايتاليايى ها، مصرى ها، سورى ها و پاكستانى ها با استخدام كارگران سعودى، سودانى، يمنى و حضرمى، مصرى، سورى و پاكستانى، طرح مصوّبه را با حدّاكثر كوشش و در كوتاه ترين زمان ممكن عملى كردند؛ به نحوى كه در اوايل سال 1375 ه. ق. كار ساختمانى توسعه مسجد را به اتمام رساندند.
بناى سعودى ها در قسمت شمالى مسجد و در امتداد حدّ مسجد تا توسعه عبدالمجيد، به صورت يكى از پر شكوه ترين مساجد عالم اسلامى جلوه گرى مى كند.
اين بنا كه حدود 6024 مترمربّع مساحت دارد، با توسعه و تجديد بناهايى كه در سه سمت شرقى و غربى و شمالى مسجد به مساحت 6247 مترمربّع صورت گرفت، مجموع بناى سعودى ها را به 12271 مترمربّع افزايش داد كه با محاسبه مساحت جهت قبلى و قديمى مسجد كه تاكنون پابرجاست، (يعنى 4056 مترمربّع) مساحت كل بناى مسجدالنبى را در زمان ما به 16327 مترمربع رسانيد.
در اين بناى پرشكوه و ظريف كه به صورت سه شبستان شمالى، شرقى و غربى احداث گرديد، 222 ستون زيبا، با سرستون هاى فلزّى توأم با سنگ هاى حجّارى شده و منقّش، جلوه آرايى خاصّى دارد و براى استوارى چنين بنايى 74 ستون مربّع شكل در امتداد ديوارهاى شرقى و غربى، هر يك به طول 128 متر و ديوار شمالى به طول 91 متر احداث شد كه به وسيله 44 پنجره بزرگ و مزيّن به سنگ هاى تراشيده شده و سرستون هاى هلالى، به شبستان هاى مذكور شكوه خاصّى بخشيد.
ص: 122
در قسمت شرقى و غربى ديوار شمالى مسجد، دو مناره به سبك معمارى عثمانى، در نهايت استحكام و ظرافت كه هر يك با هفده متر عمقِ اساس، 70 متر ارتفاع دارد، عظمت بناى مسجد را دوچندان كرد.
پس از اتمام مرحله نخست توسعه، ضرورت تكميل آن و تعمير نماى خارجى ديوارهاى شرقى و غربى و قبلى، مدّ نظر دولت قرار گرفت. همچنين نماى خارجى درهاى باب السّلام و باب الرّحمه و باب جبرئيل و باب النّساء تجديد بنا گرديد و باب الصّديق كه در زمان گذشته مسدود شده بود، با تعمير و مرمّت جديدى گشوده شد و سعودى ها در اين توسعه و مرمّت، درى به نام باب عبدالعزيز در ديوار شرقى و باب عثمان بن عفّان، باب المجيدى و باب عمر بن الخطاب در ديوار شمالى مسجد و درى به نام باب السعود در ديوار غربى، حدّ ميان باب الرّحمه و باب السّلام، به نحو با عظمتى ايجاد كردند؛ و آنچه در تعمير و مرمّت و تجديد رنگ و سفيدكارى و ... در بناى قديمى، مناره ها، حجره و گنبد ضرورى بود، انجام گرفت كه تاكنون تداوم دارد.
در زمان ملك سعود و ملك فيصل نسبت به خريدارى بناهاى اطراف مسجد، خاصه در قسمت غربى و تسطيح آن جهت نمازگزارانى كه در اثر كثرت جمعيّت، جاى مناسب در مسجدالنّبى نمى يابند، اقدامات اساسى صورت گرفت و تاكنون اين امر ادامه دارد. با اجراى اين طرح، مسجدالنّبى توسط زمين هاى مسطّح به شعاع زيادى از شمال و جنوب و شرق و غرب، احاطه خواهد شد.
مؤلّف در سال 1398 ه. ق. ملاحظه كرد كه تمامى ساختمان ها و ابنيه موجود بين شارع السّاحة و شارع العينيّة را در غرب مسجدالنّبى تا شارع المناخة تخريب كرده اند و زمين آن جهت نمازگزاران، مسطّح و مسقّف شده است.
طبق گفته ناظران آگاه مدينه، قرار است از جانب شمال مسجد، ساختمان هاى بين ميدان باب المجيدى و شارع الساحة از يك سو و شارع السحيمى، تخريب و مسطّح شود.
همچنين از جانب شرق، بناهاى موجود در بين شارع عبدالعزيز و شارع السّنبليّه در شمال شرقى مسجد، مشمول اين توسعه و طرح قرار گيرد.
نك: پيكره هاى 1- 3؛ 2- 3
نك: نقشه صفحه 123
ص: 123
ص: 124
مسجدالنّبى چنان از خصوصيّت هاى تاريخى- دينى برخوردار است كه تفكيك موضوعى آن ها در كانون معنوى اسلام، براى محقّقان، بسيار مشكل مى باشد.
بعضى از پژوهندگان، هر دو جنبه را يكجا مورد بررسى و نگارش قرار داده اند و عدّه اى ديگر چون به منابع و مآخذ بيشتر و آراء متعدّد تاريخى و روايتى دسترسى داشته اند، در بررسى جداگانه هر موضوع، پژوهش هاى خود را به رشته تحرير درآورده اند.
روشى كه حقير در اين كتاب برگزيده ام، مبتنى بر شرح تفكيك شده از لحاظ تاريخى و رعايت تقدّم و تأخّر وقايع و حوادث مى باشد؛ چرا كه اگر خوانندگان، از وضعيّت عمومى، تاريخ مسجد، زمينه فكرى نداشته باشند، نمى توانند معرفتى از جايگاه هاى خاصّ مسجد و آثار پيامبر به نظر تاريخ و «فضيلت مذهبى» پيدا كنند. لذا با توجّه به اين كه منطقى است كه از نظر تاريخ آثار بنا و جنبه هاى ابدى معنويّت آثار پيامبر در اسلام، روى مواضع و آثار نبوى در مسجدالنّبى تأكيد خاصّى شود، بايد اجزا و قسمت هاى مختلفه آنْ مستقلًا و با توجّه به زمينه عمومى كه در بحث قبل (با سرفصلِ الف) به بيان آن مبادرت ورزيديم، مورد بررسى ما قرار گيرد؛ تا به لحاظ لزوم رعايت موازين پژوهشى، از تكرار موضوعات مكرّر برحذر مانيم.
خانه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله همزمان با تأسيس بناى مسجد، به دست پيامبر و مساعدت و همكارى صحابه در سمت شرقى مسجدالنّبى بنا نهاده شد. نهايت سادگى بناى خانه محمّد صلى الله عليه و آله و به كار گرفتن مصالح ابتدايى در آن، ميدانى براى تعاريف و توصيفات مفصّل در كتب حديث و تاريخ و سيره به جا نگذارده است.
ابن سعد در «الطبقات الكبرى»، ج 1، ص 499 از محمد بن عمر به نقل از عبداللَّه بن زيد هذلى نقل مى كند:
ص: 125
خانه هاى همسران رسول را در هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز آن ها را خراب كرد، مشاهده و نظاره كردم. خانه هايى بود ساخته شده از خشت؛ با اتاق هايى كه با ديوارهاى ساخته شده از شاخه هاى چوب درختان و گِل، از يكديگر جدا شده بود.
اين اتاق ها را در آن ايّام كه شمارش كردم، نُه خانه بود و بين خانه عايشه تا درى كه پس از باب الرّسول مى آيد، تا منزل اسماء بنت حسين بن عبداللَّه بن عبيداللَّه بن عبّاس و خانه امّ سلمه، همه و همه از خشت، بنا شده بودند.
محمد بن عمرو واقدى گفت كه از معاذ بن محمد انصارى شنيدم كه گفت:
عطاء خراسانى در مجلسى با حضور عمر بن ابى انس گفته بود: اتاق هاى همسران محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از چوب خرما بنا شده بودند و بالاى درهايش موى سرى كه با شانه كردن از سر جدا شده بود، وجود داشت.
معاذ گفت: چون سخن عطاء خراسانى به پايان رسيد، عمر بن ابى انس (كه احمد و ابن معين و ابوحاتم و نسائى او را از ثقات دانسته اند) مشاهدات خود را چنين توصيف كرد:
چهار خانه از خانه هاى مذكور، با خشت ساخته شده بود و داراى اتاق هايى بود و پنج خانه ديگر داراى اتاق نبود و با شاخه هاى خرماى گِل اندود، بنا شده بود و موى دم شانه بالاى در اين خانه ها بود.
محمد بن عمر به نقل از عبداللَّه بن عامر گفت:
ابوبكر بن حزم در حالى كه در مصلّاى پيامبر، بين دو ستون كنار مرقد ايستاده بود، خانه هاى محمد صلى الله عليه و آله را چنين وصف كرد:
«اين خانه زينب بنت جحش است و رسول در آن مكان نماز خوانده است و اين مكان، از باب اسماء بنت حسين تا صحن مسجد، خانه هاى رسول بوده است و من آن ها را ديدم كه با شاخه هاى خرما ساخته شده بودند.»
ص: 126
قبيضة بن عقبه به نقل از نجار بن فروخ يربوعى سخن يكى از معتمدان پير مدينه را ياد كرده كه گفته بود:
«خانه هاى پيامبر از شاخه هاى خرما ساخته شده بودند.»
محمد بن مقاتل مروزّى به نقل از عبداللَّه بن مبارك و او نيز از حريث بن سائب از حسن روايت مى كند:
«من در عهد خلافت عثمان داخل خانه هاى همسران رسول اكرم شدم. ارتفاع خانه ها تا اندازه اى بود كه دستم به سقف مى رسيد.»
ابن سعد مى گويد:
«سوده همسر پيامبر وصيّت كرده بود كه خانه اش را به عايشه دهند. ولى وارث سوده آن را به معاويه فروخت. به استناد همين روايت، بعضى گفته اند كه خانه ها ملك خصوصى همسران رسول اسلام بوده است.»
ابن نجّار در «اخبار مدينة الرسول»، ص 72 ضمن تأييد اين مطلب كه مجموع خانه هاى همسران و عايشه، تا دنباله باب الرّسول بوده، به رواياتى اشاره مى كند كه مطالعه آنها بيشتر ما را با كيفيّت و وضعيّت اين خانه آشنا مى سازد:
از عمران بن انس نقل مى كند:
«خانه ها با خشت و شاخه خرما بنا شده بود و سنگ در آن ها به كار نرفته بود و مجموعاً چهار خانه بود كه اتاق هاى آنها با سرشاخه هاى خرما كه روكش آن كاه گل بود، از يكديگر جدا شده بود.»
مالك بن انس از قول عدّه اى از اهل وثوق مى گويد:
«پس از وفات پيامبر، مردمْ داخل حجره هاى همسران محمّد صلى الله عليه و آله شدند؛ ولى به خاطر كمى جا نماز جمعه را در مسجدالنّبى به جاى آوردند. درهاى اين خانه ها مُشرف به مسجد و مقابل آن بود.»
ص: 127
همچنين از صالح بن ابى الحسين خزيمى به نقل از محمد بن عبدالباقى انصارى و او از ابوالحسن بن معروف و او نيز از حارث بن ابى اسامه به نقل از محمد بن سعد از عبداللَّه بن يزيد همدانى، به اين مسئله كه مصالح بناى خانه هاى رسول، از شاخه درختان و خشت و گل بوده، اذعان شده است.
سمهودى در «وفاء الوفا باخبار دار المصطفى»، ج 1، ص 346 به روايات ديگرى اشاره مى كند كه همه آنها مؤيّد گفته هايى است كه مصالح بناى خانه ها را شاخه هاى درخت خرما و خشت و گل خوانده اند. يحيى به نقل از عبداللَّه بن يزيد رواياتى ذكر كرده كه خانه هاى موجود در شرق مسجد، مجموعاً نُه خانه بودند كه به دنبال خانه عايشه تا خانه اسماء بنت حسن بن عبداللَّه بن عبيداللَّه بن عبّاس قرار داشتند. (1) ابن جوزى در «شرف المصطفى» به سندى از مالك بن ابى الرّجال از پدر و مادرش اشاره مى كند كه آنان گفتند: خانه هاى همسران رسول اللَّه، همه در قسمت چپ نمازگاه واقع شده بود و وقتى «زينب بنت جحش» درگذشت، امّ سلمه در آنجا ساكن شد.
امام ابواسحاق حربى در «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» ص 373 به حديث ابومحمّد اسماعيل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام كه از دانشمندان مدينه بود، باور آورده كه وى گفته بود:
«كانت أوّل حجرة من حجر أزواج النبيّ حجرة حفصة و هي موضع الخوخة التي تدعى خوخة عمر، ثمّ تليها حجرة حجرة، حتى تنتهى إلى حجرة عائشة و هي موضع القبر و بعدها حجرة فاطمة في الصدر عند باب جبريل و بعدها حجرة أمّ سلمة و آخر الحجرات حجرة جويرية ...». (2)
ص: 128
بر اين اساس و با توجّه به اين كه منزل اسماء در مقابل باب النّساء فعلى در جهتْ شامى آن واقع شده بود، معلوم مى شود كه كليه خانه ها از خانه حفصه و عايشه و اسماء و فاطمه در جنوب شرقى، سپس محاذى باب الرّحمة تا قسمت شامى ديوار شرقى مسجد قرار داشته اند.
پيرامون بناى خانه فاطمه بنت رسول اللَّه، منابع و احاديث مستقلّى غير از آنچه ضمن شرح خانه ازواج رسول وارد شده، در كتاب هاى سيره و حديث نيامده است و پژوهندگان را متقاعد مى كند كه خانه فاطمه، مجاور و پشت خانه محمد صلى الله عليه و آله- كه عايشه در آن به سر مى برده- قرار داشته است.
يحيى به نقل از عيسى بن عبداللَّه از پدرش آورده است كه:
«رسول اكرم هنگام خروج از خانه عايشه، در كنار روزنه اى كه بين خانه فاطمه و خانه عايشه بوده، جوياى حال دخترش مى شده است و اين محل در قسمت انحناء بين قبر و خانه رسول واقع شده بود.»
بنابر اين و با توجّه به ديگر گفته هاى ثبت شده مسلّم است كه خانه فاطمه بين مربع قبر و ستون تهجّد بوده است. طبرانى به نقل از ابى ثعلبه گفته است:
«هرگاه رسول گرامى از سفرى باز مى گشت، ابتدا به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز به جاى مى آورد و آنگاه به خانه فاطمه رفته، پس از ديدار با دخترش، به خانه همسران خود تشريف مى بردند.»
سادگى بناى خانه هاى رسول اسلام و فاطمه و علىّ بن ابى طالب، كه در مستندات تاريخى مورد تأكيد قرار گرفته، ناشى از اصول معنوى اسلام بوده است. بر خلاف گفته هاى بعضى از نويسندگان كه پنداشته اند اساساً در آن ايّام، شهر مدينه غير از اين نوع، شيوه ديگرى در ساخت و سازِ عمارت نمى توانسته داشته باشد، مدارك تاريخى زيادى در دسترس است كه نشان مى دهد بعضى از مردم مدينه، يهوديان مجاورنشين مدينه، قريشيان مكّه- به خصوص يمنى هاى شبه جزيره عرب- داراى خانه هاى سنگى، مرتفع، مزيّن و بزرگ بوده اند. آثار به جاى مانده از خانه كعب بن اشرف در جنوب مدينه و قلاع
ص: 129
خيبر و توصيفاتى كه مورّخان از عظمت آن به يادگار گذارده اند، به خوبى مؤيّد نظريّه مذكور است.
از سوى ديگر، حكايات و گفته هايى ضمن شرح توصيفىِ خانه هاى همسران و دختر محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در منابع اوليّه ثبت شده است كه به خوبى توجّه و خواست و اراده محمّد صلى الله عليه و آله را به رعايت نهايت سادگى خانه و زندگى خود، نشان مى دهد و همين اعتقاد است كه از آن به عنوان يكى از مبانى عرفان و لوازم دنيوى تقوى در تاريخ جوامع مسلمانان بهره گرفته شده است.
به دنبال حديثِ صالح بن ابى الحسين خزيمى به نقل از محمد بن عبدالباقى انصارى، از فردى، از عبداللَّه بن يزيد همدانى- كه آن را مورد استناد قرار داديم- آمده است:
«خانه امّ سلمه را ديدم كه از خشت بنا شده بود و آنگاه از نوه اش علّت وضعيّت بنا را سؤال كردم. گفت: هنگامى كه رسول اسلام دومه را فتح كرد، امّ سلمه خانه خود را تعمير و مرمّت مختصرى نمود. چون پيامبر به خانه بازگشت و خانه امّ سلمه را ترميم يافته ديد، فرمود: اين بنا چيست؟ امّ سلمه گفت: خواستم از ديد مردم محفوظ باشم. پيامبر فرمود: إنّ شرّ ما ذهب فيه مال المسلم البنيان؛ بدترين راهى كه مال مسلمانان در آن ضايع مى شود، ساختمان است.»
در همين سند به خانه فاطمه اشاره مى كند كه روزى دختر پيامبر قسمت هايى از خانه خود را با پرده زيبايى زينت داده، دو لوح نقره اى را جهت تزيين اتاق آويزان كرده بود.
چون پيامبر از سفر بازگشت و طبق عادتِ معمول به خانه فاطمه رفت، اصحاب او را در هنگام بازگشت از خانه دختر، نگران و عصبانى يافتند. فاطمه چون گرفتگى پدر را شنيد، دانست كه نگرانى وى مربوط به تزيينات خانه بوده است. كسى را نزد پدر فرستاد و به او پيام داد:
«دخترت سلام عرض مى كند و گفت اين اشياى زينتى را در راه خدا در ميان مستحقّين مسلمان تقسيم فرما!»
ص: 130
پيامبر چون سخن فاطمه را شنيد، فرمود:
«ليست الدنيا من محمّد و لا من آل محمّد و لو كانت الدنيا تعدل عنداللَّه من الخير جناح بعوضة، ما سقى كافراً منها مشربة ماء». (1) همين قناعت و استغنا بود كه سبب شد خانه هاى دختر و همسران محمّد صلى الله عليه و آله به صورت تجلّى گاه ايمان به ابديّت و سرمشقى براى عارفان اسلام درآمد و خانه هاى به جاى مانده، پس از رحلت محمد صلى الله عليه و آله به صورت خارى در چشم امرا قرار داشت كه از نام محمّد صلى الله عليه و آله متنعّم شده بودند و محمّد صلى الله عليه و آله خود به ذرّه اى از آن تنعّم ها رضا نداشت.
بعدها، پس از پيروزى اشرافيّت عرب به رهبرى امويان بر شيوه بى آلايش اهل بيت، كه راه خود را در ميان مسلمانان مى گشود، همين خانه هاى محقّر به صورت «عاملِ تهديدكننده مشروعيّت راه و رسم خلفا» و «محكى در آشكاركردن خطوط متضاد اين دو نوع رهبرى» جلوه نمود.
وليد بن عبدالملك در روزهايى از اوج قدرت امويان به خلافت رسيد كه اندوخته بيت المال بيش از هر خزانه اى در جهان لبريز بود و ارتباط متقابل با ايران و روم و مصر و ... مسلمانان را به سوى تنعّم و رفاه بى زحمت، كه فساد و تباهى را در ذات خود مى پرورانيد، كشاند و روز به روز از سادگى زندگى دينى دور كرد و به سوى ايران و روم و يونان سوقشان داد. معيارهاى نظام ارزشى اسلام، دستخوش تفاسير زمانه و تعابير مسخ شده اى گرديد كه متأسّفانه همچنان در دو قلمرو ماده و معنى تداوم دارد.
با چنان اوضاعى، وليد بن عبدالملك به بهانه توسعه مسجدالنّبى قصد تخريب خانه هاى همسران پيامبر را نمود و از سنن پيامبر، اثرى ستانيد كه ديگر جبران نشد.
ص: 131
در همان روزهايى كه وليد بن عبدالملك، فرمان تخريب خانه ها را خطاب به يكى از برجسته ترين واليان متّقى تاريخ اسلام- يعنى عمر بن عبدالعزيز- صادر كرد و ابن عبدالعزيز نيز فرمان مذكور را براى اهل مدينه خواند، اهل مدينه و اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله، همه افسرده خاطر شدند و از طرحى كه در وراى اين خيرخواهى نهفته بود، آگاه و مطلع بودند.
ابن سعد در «الطبقات الكبرى» (1) ذيل شرح خانه هاى همسران پيامبر، روايتى از محمّدبن عمر، از عطاى خراسانى نقل مى كند كه غالب مورّخان تاريخ مدينه و سيره نويسان اسلامى به آن استناد كرده اند. عطا گويد:
«از سعيد بن مسيّب شنيدم كه وقتى خبر خراب كردن خانه هاى پيامبر را شنيد، گفت: اى كاش اين خانه ها را به وضعيّت خود باقى مى گذاشتند تا مسلمانان از هر نقطه و مكانى كه به اين سوى مى آمدند، مى ديدند كه پيامبر اسلام چگونه به چنين خانه هاى محقّرى اكتفا مى كرد و در آن با اهل خود به زندگانى مى پرداخت. شايد عبرت مى گرفتند و اين همه در زرق و برق دنيا اسراف نمى كردند.»
بتنونى در «الرحلة الحجازيه» (ص 230)، بر اين گفته عطا تأكيد كرده است.
عمربن ابى انس گويد:
«در مجلسى از فرزندان و ياران پيامبر بودم؛ از آن جمله ابوسلمة بن عبدالرحمان، ابو امامةبن سهل، خارجة بن زيد. همگى چون خبر خراب كردن خانه ها را شنيدند، گريه ها كردند؛ بدان اندازه كه ريش هايشان به آب ديده تَر شد. ابو امامه گفت: اى كاش آن را خراب نمى كردند و به حال خود باقى مى گذاشتند؛ تا مردم نگاه مى كردند كه خداوند به رسول خود- كه تمام كليدهاى دنيا در تصرّفش بود- چه داد و او چه خواست؛ تا از ساختن بناهاى تجملاتى خوددارى مى كردند.»
نك: نقشه صفحه 83
ص: 132
ابن سعد در «الطبقات الكبرى» اسنادى از هشام بن عروه، از پدرش و عكرمه از ابن عبّاس و مالك بن انس ... نقل مى كند كه همگى آن ها حكايت از آن دارند كه صحابه پيامبر در باره اين موضوع، كه محمد صلى الله عليه و آله را در كجا دفن كنند، به شور و مذاكره پرداخته اند. عدّه اى كنار منبر و بعضى ديگر قبرستان بقيع را پيشنهاد دادند و گروهى ديگر مصلّى را محلّ مناسب براى اين منظور دانسته اند و ...
در نهايت، رأيى مورد توافق قرار گرفت كه بر گفته اى از پيامبر مستند بود. پيامبر فرموده بود:
«ما مات نبيّ إلّا دفن حيث يقبض.»
يا به لفظ ديگر:
«إنّما تدفن الأجساد حيث تقبض الأرواح.» (1) يا:
«ما توفّي اللَّه نبياً قط إلّا دفن حيث تقبض روحه».
و يا:
«ما دفن نبيّ إلّا في مكان الّذي قبض اللَّه فيه نفسه». (2) اين گفته هاى بازمانده، مُؤيّد روشن و مبيّن آن است كه پيامبر را در جايى مى بايست به خاك سپرد كه در آن مكان رحلت كرده است؛ از اين روى، جسد حضرت را در اتاق خود- يعنى همان جا كه در آن در گذشت- به خاك سپردند.
اين امر با اسنادى كه در صحيح امام بخارى (3) و «سنن» ابن ماجه (4) و «موطأ»
ص: 133
مالك (كتاب 16) و «السّيرةالنّبويه» ابن هشام آمده است، مطابق و بدون خلاف است.
با توجه به گفته موسى بن داود به نقل از مالك بن انس، معلوم مى شود كه منزل عايشه به دو قسمت تقسيم شده بود. يك قسمت به مقبره محمد صلى الله عليه و آله اختصاص داده شد و در قسمت ديگر، عايشه به سكونت خود ادامه داد و بين اين دو قسمت، ديوارى قرار داشت كه خانواده و ياران و پيروان محمّد صلى الله عليه و آله جهت زيارت از يك سمت به سمت ديگر مى رفتند. اين مقبره كه به گفته قاضى عياض: «إنّ موضع قبره- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- أفضل بقاع الأرض» (1) به همين صورت بود تا آن كه طبق روايت يحيى بن عباد، به نقل از حمادبن زيد، از عمرو بن دينار، از عبيداللَّه بن ابى يزيد، عمر بن خطاب ديوار كوتاهى بر گرد مقبره بنا كرد كه بعدها عبداللَّه بن زبير به مرتفع نمودن آن همت گماشت.
ابن عساكر به نقل از داود بن قيس گفته است كه:
«عرض خانه از حجره تا درِ خانه، حدود شش الى هفت ذرع و ارتفاع ديوارهاى آن هشت تا نُه ذرع بود و اين مستند، با توجه به سند ديگرى كه در مورد مكان درِ خانه عايشه در كتاب هاى حديث و تاريخ و سيره ثبت شده است، معلوم مى سازد كه خانه دو اتاقى عايشه، داراى دو در- يكى رو به شمال يا شامى و ديگرى رو به غرب يعنى مشرف به مسجدالنّبى- بوده است.»
ابن زباله در «تاريخ المدينه» معتقد است كه قبر محمّد رسول اللَّه، بين خانه حفصه و عايشه جاى داشته. به عقيده حقير، اتاقى كه پيامبر در آن دفن گرديد، در سمت جنوبى اتاقى بوده كه بعدها تنها اتاق سكونت عايشه به شمار مى رفت. لذا با توجه به ديوارى كه عمربن خطاب در اطراف مقبره محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كشيد، واضح مى شود كه اين ديوار غير از ديوار ظاهرى اتاق يا خانه عايشه بوده است.
و اما چگونگى قرار گرفتن قبر محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در مجاورت قبور خليفه اوّل و دوم، اهم منابع روايتى و تاريخى آن در «صحيح» امام بخارى (كتاب 23، كتاب الجنائز) و «سنن» ابوداود (كتاب 19) و «الطبقات الكبراى» ابن سعد (جزء 3) و «الموطأ» مالك
ص: 134
(كتاب 62 باب 8، كتاب 96 باب 16 و كتاب 9) ذكر شده است. به گفته مقدّسى در «احسن التّقاسيم فى معرفة الأقاليم» (ص 81)، چاپ ليدن، 1906 م:
«قد اختلف النّاس في ترتيب قبر النّبيّ و صاحبيه».
نگارنده در اين خصوص، به هفت نظريه مختلف برخورد كردم:
نظريّه اول كه غالب محقّقان، خاصه مراغى، رزين و يحيى به آن اعتقاد و اطمينان دارند و مبتنى بر گفته عبداللَّه بن محمّدبن عقيل و نافع بن ابى نعيم مى باشد، اين است كه قبر محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله روى به ديوار قبله قرار گرفته و سرش در جهت غربى است. سپس قبر خليفه اوّل برابر دو شانه محمّد صلى الله عليه و آله و قبر خليفه دوم برابر دو شانه ابوبكر قرار دارد.
ص: 135
نظريّه دوم مبتنى بر آورده اى است از قاسم بن محمدبن ابى بكر، به نقل از عايشه كه آن را ابوداود و حاكم ثبت كرده اند و نظر آن است كه قبر محمّد، مقدّم و رو به ديوار قبله مى باشد و قبر ابوبكر پشت قبر محمّد صلى الله عليه و آله و محاذى با دو شانه پيامبر و عمربن خطاب جلوى پاى محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قرار دارد.
ص: 136
نظريه سوم عقيده ابن عساكر است و ابن زباله آن را مبتنى بر سندى مى داند از ابن ابى اويس، از يحيى بن سعيد و عبداللَّه بن ابى بكر، از عايشه كه گفته بود:
«سر رسول به دنبال جهت غربى ديوار و سر ابوبكر جلوى پاى رسول و قبر عمربن خطاب پشت سر رسول قرار گرفته است.»
ص: 137
نظريّه چهارم عقيده منكدر بن محمد از پدرش مى باشد كه ابن زباله آن را روايت و ابن عساكر از آن تصويرى رسم كرده است.
ص: 138
نظريّه پنجم روايت ضعيف قاسم بن محمد است كه بر اساس آن، ابن عساكر طرحى رسم نموده است.
ص: 139
نظريّه ششم، روايت عبداللَّه بن محمّد بن عقيل است كه مى گويد:
«ورأيت القبور فإذاً قبر النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و قبر أبي بكر عند رجليه و قبر عمر عند رجلي أبي بكر و عليهما حصى من حصباء العرصة».
اين روايت را رزين نيز در كتاب خود آورده و ابن عساكر بر اساس آن نقشه اى ترسيم كرده است.
ص: 140
نظريّه هفتم، بر اساس گفته ابن جُبَير در «رحله ابن جبير» (ص 169)، كه وى در ميانه هاى سال 578 تا 581 ق. مسجد را ديده و گفته بود:
«و إلى قدميه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- رأس أبي بكر، و رأس عمر الفاروق ممّا يلي كتفي أبي بكر ...». (1)
ص: 141
از ميان نظريه هاى فوق الذّكر، دو نظريّه اوّل و دوم از اعتبار خاصّى برخوردار است و با مستندات تاريخ بناى مرقد، تطابق بيشتر و منطقى دارد. پژوهندگان اعتماد بيشترى به نظريّه اوّل نشان داده اند و بر اساس آن، محلّ سر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را با يك ميخ عمود يا قنديل، مشخّص نموده بودند. (1)
سه نظريّه، مستند به سه گروه از اسناد تاريخى در باره مكان قبر فاطمه بنت محمّد صلى الله عليه و آله در كتاب هاى حديث و تاريخ ياد شده است كه جهت بررسى و اخذ نتيجه، هر يك از آن ها قابل تأمّل و توجّه است:
نظريه اوّل، مبتنى بر گفته هايى است كه محل دفن و مقبره دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را خانه اش دانسته اند. اهمّ اين آورده ها، سخنى است از امام على بن موسى الرّضا كه ابن بابويه آن را در «عيون اخبار الرّضا» و ابن شهرآشوب در «المناقب» و نيز در «قرب الاسناد» از بَزَنْطى و او نيز از امام رضا عليه السلام چنين ثبت كرده اند: «قبر فاطمه در خانه خودش مى باشد.»
نظريّه دوم، مبتنى بر اسنادى است كه مدفن و مقبره دختر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را محلّ روضه يا فاصله بين منبر و مرقد گفته اند و اين محل مجاور خانه فاطمه است:
«دفنت فاطمة في بيتها فلمّا زادت بنوأميّة في المسجد صارت في المسجد». (2)
ص: 142
مهم ترين سند در اين باره، روايتى است از ابوعبداللَّه كه «معانى الأخبار» آن را از ابن ابى عُمير نقل كرده كه وى ضمن وصف روضه گفته است:
«قبر فاطمه نيز در روضه مباركه است.»
و شيخ ابوالفتوح رازى به اين نظريه اعتماد كرده و آن را مستنَد به قول محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دانسته است.
ناصرخسرو نيز در «سفرنامه» (ص 103)، چون از روضه نام مى برد، مشهور عقيده شيعيان را چنين مى نگارد كه:
«روضه، وگويند آن بستانى از بستان هاى بهشت است ... و شيعيان گويند آنجا قبر فاطمه زهرا است.»
در ميانه سال هاى 581- 578 ق. كه ابن جبير از مسجد پيامبر ديدار كرده، عقيده عمومى آن دوران را در «رحله ابن جبير» (ص 170)، چنين ثبت كرده است كه:
«و في جوفيّ الروضة المقدّسة حوض صغير مرخّم في قبلته شكل محراب قيل: إنّه كان بيت فاطمة (رضي اللَّه عنها) و يقال: هو قبرها». (1) نظريّه سوم:
بعضى از تاريخ نويسان گفته اند:
«قبر فاطمه بنت رسول اللَّه در قبرستان بقيع مى باشد.»
از آن جمله، ابن شبه مورّخ مدنى، كه به استناد رواياتى از محمدبن على بن عمرو و عمربن على بن حسين بن على و عبداللَّه بن ابو رافع و ابوغسان، به قرارداشتنِ مرقد فاطمه
ص: 143
در بقيع باور آورده است.
شيخ صدوق پس از بررسى مستندات تاريخى گفته است:
«قبر فاطمه در خانه وى مى باشد.»
شيخ طوسى همين نظريه را در كتاب «تهذيب»، با ترديدهايى در خصوص امكان قرارداشتنِ قبر دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در روضه آورده است؛ ولى صريحاً مى نگارد:
«كسى كه مى گويد قبر حضرت در بقيع است، از صحّت دور است.»
به عقيده مؤلفِ حقير، چندان منطقى به نظر نمى رسد كه على بن ابى طالب عليه السلام فاطمه عليها السلام را از خانه تا قبرستان بقيع به نحوى خارج كرده باشد كه كسى متوجّه وى و دفن جسد نشده باشد. ثانياً چندان اصولى به نظر نمى رسد كه على عليه السلام محلّ روضه و كنار قبر پيامبر را، كه هم براى انجام دفن پنهانى كاملًا مساعد بوده و هم از نظر قدسيت روضه- كه در عقيده دينى قطعه اى از رياض جنّت است- بر دفن در قبرستان عمومى مدينه ترجيح نداده باشد.
از اين روى و با توجّه به محل روضه كه اگر هم به رغم بعضى از پژوهندگان، تمام خانه فاطمه بنت محمّد را در بر نگيرد، ولى كاملًا مجاور قبر و روضه واقع شده بوه، اختلافى با رواياتى كه به دفن وى در خانه خود تصريح كرده اند، وجود ندارد و مى توان آن را معرّف يك نظريه با اختلاف در تعيين حدود روضه، رأيى مقرون به صحّت دانست.
بتنونى در «الرحلة الحجازيه» (ص 215)، در بيان حدود مقصوره فاطمه زهرا مى نويسد:
«فطولها من الجنوب 14 متر أو نصف و من الشمال 14 متر فقط و من الشرق و الغرب نحو سبعة أمتار و نصف و هي تتصل بالمقصورة الكبرى من الداخل ببابين».
ص: 144
براى نخستين بار، خليفه دوم همزمان با توسعه و ترميم مسجدالنّبى، حجره (/ مقصورةالشّريفه) را با خشت بنا و تعمير كرد و بعد ازآن، در زمان وليدبن عبدالملك، كه خانه هاى دختر و همسران پيامبر به مسجد منضم گرديد، در اطراف مرقد يك ديوار چهار ضلعى ساخت و با يك ديوار پنج ضلعى (/ مخمّس) ديگر از خارج، آن را احاطه نمود:
الأقشهرى در [بمنسك القاصد الزائر]، وفاء الوفا، ص 560 و ابن عساكر در «تحفة الزّائر»، تصاويرى از نقشه هندسى بناى مرقد و حجره پيامبر را كه توسّط عمربن عبدالعزيز بنا شده، ارائه كرده اند و سمهودى آن هارا در «وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى»، (صص 569- 560) مورد استناد قرار داده است. (نك: نقشه 15- سوم)
ابو اسحاق حربى در «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 375)، كه خود، در اوايلِ قرن سوم هجرى قمرى، شاهد بناى مخمّس بوده، در باره چگونگى ساخت بناى مرقد توسط عمربن عبدالعزيز به سندى از گفته هاى هشام بن عروه از پدرش اشاره كرده كه:
«لمّا أراد عمربن عبدالعزيز هدم الحجرات و إدخالها في المسجد، هدم حجرة عائشة».
الأقشهرى در «روضة الفردوسيّه» (ص 376)، به استناد بيان ابوغسان معتقد است كه بناى پنج جدارى اطراف مرقد، به آن علت احداث گرديد كه عمربن عبدالعزيز كراهت داشت از اين كه مرقد مزبور به بناى مربّعِ كعبه شباهت يابد و به عنوان قبله اختيار شود.
ناصر خسرو قباديانى در «سفرنامه» (ص 102)، ضمن ذكر زيارتش از شهر مدينه، صريحاً اشاره مى كند كه در نيمه اول قرن پنجم هجرى، پنج ضلعى بودن بناى مقبره، مشهود و مشهور همگان بوده است. وى در اين خصوص مى نگارد:
«مقبره؛ و آن خانه اى مخمّس است و ديوارها از ميان ستون هاى مسجد برآورده است.»
ص: 145
سمهودى تصاويرى را كه ابن شبه و ابن عساكر و ابن نجار و ابن زباله از بناى مرقد ترسيم كرده اند، در «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» (ص 561)، رسم كرده است.
ص: 146
اين تصاوير با تمام اختلافات جزئى كه دارد، گوياى روشنى از ساختمان بناى مرقد و حجره نبوى است.
نك: نقشه هاى: 16 الف- سوم، 16 ب- سوم، 16 پ- سوم، 17- سوم.
ص: 147
ص: 148
پس از عمربن عبدالعزيز در قرن اول هجرى، حجره يا مرقد يا مقصوره، مكرّراً با حفظ شكل اوليّه، مورد تعمير و مرمّت قرار گرفت، كه ذيلًا اهمّ سير تداومى آن را قبل از وصف موقعيّت امروزى آن بر اساس منابع و مآخذ تاريخى برمى شماريم:
اسحاق بن سلمه كه از جانب متوكّل (247- 232 ه. ق.) مأمور عمران و آبادى مدينه و مكّه بود، نماى حجره شريفه را بازسازى كرد و زمين آن را به سنگ هاى مرمر مفروش ساخت و بتنونى در «الرحلة الحجازيه» (ص 217)، گفته است:
«اوّلين كسى كه بر حجره شريفه پرده اى آويزان نمود، خيزران مادر هارون الرشيد بود.»
در سال 548 ه. ق. جمال الدّين اصفهانى، وزير سلاطين «زنگى»؛ «اتابك موصل»، اطراف حجره را به ارتفاع يك قامت با مرمر نماسازى و آن را مرمّت نمود و تمامى ضلع هاى اطراف مقصوره را با ضريحى چوبى و مشبّك، محصور و مزيّن كرد و اين اوّلين ضريحى است كه بر مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله بنا نهاده شد.
در سال 557 ه. ق. سلطان نورالدّين محمودبن زنگى بن اقسنقر (متوفّاى 569 ه. ق.) از «اتابكان شام» (1) به دنبال آگاهى يافتن از سوء قصد به مسجد و حفر زمين اطراف مسجد جهت ربودن جسد مطهّر فرمان داد تا در اطراف حجره خندقى حفر كنند و آن را با سرب پر سازند تا كسى قادر به حفر كانال جهت ربودن جسد نباشد! (2) در سال هاى 667 تا 680 قمرى، ركن الدّين بيبرس از حاكمان «مماليك مصر» و از نوادر امراى با فضل و فضيلت (متوفّى به سال 725 ه. ق.) اطراف جدار مرقد و حجره ها را به ضريحى چوبى (داربزين) كه داراى سه درِ جنوبى، شرقى و غربى بود، محصور نمود. (3)
ص: 149
اين ضريح چوبى داراى سه متر ارتفاع بوده، كه منتهى اليه آن به سقف مسجد نمى رسيده است.
زين الدّين مراغى در «تحقيق النّصرة بتلخيص دارالهجره» بر ما روشن مى سازد كه پس از ركن الدين، «ملك زين الدّين» در سال 694 ه. ق. مشبّك چوبى را تا سقف مسجد مرتفع ساخت.
بعدها به سال 822 ه. ق. اين درهاى چوبى به خاطر ايجاد زحمت براى زائران و محدود كردن محيط و فضاى مسجدالنّبى گشوده شد.
حمداللَّه مستوفى جغرافى دان و مورّخ بزرگ ايلخانان مغول، در نيمه سده 8 هجرى در «نزهةالقلوب»، مقاله سوم، ص 14 مى نويسد:
«در كتاب استظهار الأخبار، تأليف قاضى احمد دامغانى و مجمع ارباب الملك قاضى ركن الدّين جوينى آمده است كه حاكم اسماعيلى كه ششم خليفه بنى فاطمه مغرب بود، از مدينه علوى را بفريفت تا در شب از خانه او نقب بر روضه رسول مى زدند تا ابوبكر و عمر خطاب از آن روضه بيرون آورند و هر چه خواهند، با ايشان كنند. حاكم مدينه نَقّابان را بگرفت و سياست كرد و اين حال در سنه احدى عشر و أربع مائه بود.»
در سال 678 ه. ق. ملك منصور قلاوون از «مماليك بحرى مصرى» يا به روايتى ديگر، احمدبن برهان عبدالقوى والى شهر «قوص» بالاى حجره، گنبدى بنا نهاد و آن را با لوح هاى سربى روكش نمود تا مانع نفوذ آب باران شود.
در سال 765 ه. ق. اشرف ناصرالدّين شعبان ثانى، از «مماليك بحرى» (764 تا 778 ه. ق.) لوح هاى سربى را مرمّت نمود.
در خلال سال هاى 879 تا 888 ه. ق. ملك اشرف قايتباى پس از مرمّت كامل حجره و تجديد بناى آن، گنبدى رفيع بر حجره شريفه و گنبدى ديگر بر فراز حجره فاطمه بنا نهاد.
از سويى ديگر ميرزا حسين فراهانى در «سفرنامه» (ص 278)، مى نگارد كه خود ديده است بر باب سمت شمالى مرقد، اسم ملك الأشرف قايتباى- از سلاطين «چراكه»
ص: 150
مصر و بانى اين ضريح و گنبد- نوشته شده است و در سنه هشتصد و هشتاد و هشت بنا نموده است.»
در سال 1233 ه. ق. سلطان محمود ثانى بن سلطان عبدالحميد (1223- 1255) گنبد حجره مباركه را بنايى ديگر نمود و آن را به رنگ سبز روغنى منقّش كرد.
ميرزا حسين فراهانى كه در خلال سال هاى 1302 و 1303 ه. ق. وصف بناى مسجد را در «سفرنامه» خود نگاشته است، در خصوص آخرين هيكل بناى حجره و مرقد مى نويسد:
«ضريح مبارك مشتمل بر چهار پايه بزرگ است كه هر پايه دو ذرع و نيم عرض آن است و سقف گنبد مبارك نيز بر آن پايه ها زده شده و سه پايه كوچك است كه دو تاى آن ها در سمتى است كه مرقد مطهّر حضرت صدّيقه طاهره در آن واقع شده است و يك پايه هم در نقطه اى است كه بالاى او مناره بلال است كه در آن اذان مى گفته. در اطراف وسط ضريح مبارك نيز پانزده ستون و چهار بست قرار دارد.»
پادشاهان، امرا و شيوخ، جواهرات و پرده هاى زربافت و حرير بسيار زيادى هديه مقصوره نمودند؛ كه شرح آن ها در كتاب هاى متأخّر از تاريخ مدينه به تفصيل ذكر شده است؛ ولى از آنجايى كه اين جواهرات ذى قيمت، در طول تاريخ، مورد دستبردهاى مكرّر قرار گرفته، صورتى كامل از آن در دسترس نيست. (1) بناى فعلى مقصوره يا حجره كه در زاويه جنوب شرقى مسجدالنّبى قرار گرفته، داراى ضريح يا حصارى خارجى است كه در اصطلاح اهل مسجد به «الشّباك» معروف است. در جهت قِبلى حجره (/ المواجهه) كه محلّ توقّف مردم براى زيارت و نيايش است، ضريحى از مس قرار دارد كه به صورت مشبّك در حدّ ميان دو ستون به دو قسمت مساوى و متّحدالشكل تقسيم شده و ميان آن ها درى كوچك قرار گرفته كه به باب التّوبه مشهور است. در بالاى اين در، كتيبه اى موجود بوده كه تاريخ احداث آن را سال
ص: 151
1206 ه ق. رقم زده است و حكومت سعودى بعدها آن را از جاى خود خارج نمود.
روى ضريح مُذهَّبِ «المواجهه» و زير نام «اللَّه» و «محمّد»، چهار ستون زير هم قرار گرفته و بيت زير به عنوان ذكر در آن تكرار شده است:
لا إله إلّا اللَّه الملك الحقّ المبين سيّدنا محمّد رسول اللَّه صادق الوعد الأمين
اين ذكر روى قسمت فوقانى باب التّوبه موجود است.
ديگر قسمت هاى ضريح؛ قسمت هاى شرقى، غربى و شمالى حجره، محجرى است فلزّى كه با رنگ روغنى سبز، رنگ شده و داراى ابوابى است به شرح ذيل:
در قسمت شمالى ضريح، درى است موسوم به «باب التّهجّد» و در قسمت شرق، درِ ديگرى است به نام «باب فاطمه» كه حدود حجره فاطمه را نشان مى دهد و همچنين در قسمت غربى آن، درِ ديگرى وجود دارد.
داخل ضريحِ حجره فاطمه، محلّ مزار دختر پيامبر با بقعه اى كوچك مشخّص شده و در قسمت جنوبى آن، محرابى به نام «محراب فاطمه» وجود دارد. همه اين قسمت ها زير يك مقصوره واقع شده است. زمين حجره (قسمت داخلى ضريح) با سنگ مرمر فرش شده است.
مجموعه طول مقصوره از زاويه جنوبى تا شمال آن، 16 متر و از شرق به غرب آن 15 متر است كه در چهار زاويه آن ستون هاى مستحكمى واقع شده كه بناى گنبد روى آن قرار دارد. دقيقاً در چهار طرف همان محل ستون هاى عمربن عبدالعزيز پرده هاى سبز رنگى آويز شده كه بر قبر محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله محيط مى باشد.
نك: پيكره 3- 3
پيامبر در روزهاى نخستينِ بناى مسجد و به سنن دينى ديرينه، پس از نيايش جمع و يا در مواقع ضرورى، پيروان خود را با گفتن سخن و خطبه، ارشاد مى كرد و امور دين و
ص: 152
دنيايشان را بيان مى داشت.
در باره همين نكته، كتاب هاى نخستينِ فرهنگ اسلامى، توصيف ها و تعريف هاى مفصّلى در چگونگى ايستادن پيامبر هنگام بيان تعليمات، به رشته تحرير درآورده اند. (1) احاديث ثبت شده در خصوص مكانى كه محمّد صلى الله عليه و آله در آنجا مى ايستاده و خطبه مى خوانده است، با اين گفته نقل شده از «جابر بن عبداللَّه» هم قول است كه ابتدا محمّد صلى الله عليه و آله كنار تنه درخت خرمايى كه به عنوان ستون در مسجد كار گذاشته شده بود، مى ايستاده و خطبه مى خوانده است.
عبداللَّه بن جعفر به نقل از عبيداللَّه بن عمر و ابن عقيل به نقل از طفيل بن ابىّ بن كعب به نقل از ابىّ بن كعب روايت كرده است:
«پيامبر در مسجد- كه هنوز مسقّف نبود- كنار شاخه اى از درخت خرما خطبه مى خواند.»
يكى از پيروان گفت: «اى پيامبر خدا، آيا منبرى برايت بسازم كه بر فراز آن خطبه خوانى؟ تا روزهاى جمعه مسلمانان خوبتر شما را بنگرند و صداى شما را بشنوند».
پيامبر گفت: «آرى».
ص: 153
مسلمانان در اين مورد به استناد مدارك دينى و اقوال صحابه گفته اند:
«قبل از تهيّه منبر، پيامبر به تنه درخت خرمايى كه در بناى مسجد كار گذاشته شده بود، تكيه مى داده است. پس از ساختن منبر و ترك تنه درخت خرما، از آن درخت صدايى برخاست كه به ناله و شكوه تعبير شده است.» (1) قاضى عياض در اين خصوص معتقد بود:
«واقعه ناله ستون مشهور است و اسنادى كه در باره آن از شخصيّت هاى صديق دينى ثبت شده، به حدّ تواتر است و بيش از يكصد نفر از ياران پيامبر آن را بيان داشته و به ياد آورده اند.» بدين لحاظ است كه نام آن تنه درخت را «حنّانه» گفتند؛ زيرا كه حنّانه در لغت از حُنيْن گرفته شده كه به معناى بانگ شتر ماده اى است كه از بچه خود جدا شود و يا ناله بچّه اى كه از مادر جدا گردد.
مولانا جلال الدّين محمد بلخى در «ديوان شمس تبريزى» (2) به استناد اين واقعه، وجود درك معنوى در درخت را قبول نموده و شاعرانه گفته است:
بنواخت نور مصطفى آن استُن حنّانه را كمتر زچوبى نيستى، حنّانه شو، حنّانه شو
علاءالدين على متّقى در «كنزالعمال» (ج 14، ص 58)، گفته ابىّ بن كعب را چنين ثبت كرده است:
«كان رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يصلّى إلى جذع إذا كان المسجد عريشاً و كان يخطب إلى ذلك الجذع، فقال الرجل من أصحابه:
هل لك أن تجعل لك شيئاً تقوم عليه يوم الجمعة حتّى يراك النّاس و
ص: 154
تسمعهم خطبتك؟ قال: نعم! فصنع له ثلاث درجات، فهي التّي على المنبر، فلمّا وضع المنبر وضعوه في الموضع الذي هو فيه، فلمّا أراد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- أن يقوم على المنبر مرالى الجذع كان يخطب إليه. فلمّا جاوز الجذع خار حتى تصدع و انشقّ، فنزل رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- لما سمع صوت الجذع فمسحه بيده حتّى سكن، ثمّ رجع إلى المنبر.» (1) ابن جبير (2) كه در ميانه سال هاى 578- 58 ه. ق. از مدينه ديدار كرده و شرح اين زيارت را به شيوه سيّاحان نگاشته، مى نويسد:
«قطعه اى از تنه درخت را به رسم تبرّك، در مسجد النبى نگهدارى مى كردند.»
«و استلمنا أعواد المنبر القديمة الّتي كانت موطى الرسول- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و القطعة الباقية من الجذع الّذي حنّ إليه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و هي مُلصَقة في عمود قائم أمام الروضة الصغيرة الّتي بين القبر و المنبر و عن يمينك إذا استقبلت القبلة فيها ...». (3)
ص: 155
اين قطعه باقى مانده در قرن 6 ه. ق. به گفته ابن جبير:
«وسط العمود ظاهرة بقبلها النّاس و يبادرون للتبرّك بلمسها و مسح خدودهم فيها». (1) بعضى از مستندات تاريخى، مبيّن آن است كه عبّاس بن عبدالمطّلب پيشنهاد ساختن منبر را توسط غلامش كلاب داده است. رواياتى ديگر او را غلام زنى به نام فلاته دانسته اند و انس، نام نجّار را عتبان خوانده است.
در حديث عبداللَّه بن عمر (2) نام نجّار را تميم، از اهالى فلسطين آورده و عده اى ديگر گفته اند كه او كارگرى به نام باقوم رومى بوده است. (3) در هر صورت، منبرى چوبى براى پيامبر ساختند؛ تا در هنگام سخن بر آن نشيند و از ايستادن زياد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سبب آن از ناحيه پا اظهار ناراحتى مى كرده، رهانيده شود.
اوّلين منبر چوبى كه ساخته شد به اتّفاق گفته هاى متعدّد، داراى سه پلّه بوده است.
بر اساس گفته انس بن مالك- كه مورد تصريح بيهقى و ابن رسته «الأعلاق النّفيسه»، ص 76 نيز قرار گرفته- منبر مزبور، دو پلّه و يك مكان براى نشستن داشته است. ابن نجّار و واقدى، زمان ساخت منبر را سال هشتم هجرى دانسته اند و ابوحازم به نقل از سهل بن سعد جنس آن را از چوب جنگلى دانسته اند. (4) در فضيلت و مقام معنوى محلّ منبر پيامبر صلى الله عليه و آله توصيف هاى زيادى از لسان پيامبر و از طريق اصحاب در كتاب هاى حديث و سيره مى خوانيم كه تأمّل و توجّه بر آن ها مسلمانان را به كانون معنوى اسلام رهنمون مى شود. بيقهى در «دلائل النّبوه»، ج 1، منبر النبى و ابن سعد (5) به نقل از امّ سلمه مى نويسد:
ص: 156
پيامبر گفت: «قوائم منبري رواتب في الجنّة». (1) امام بخارى (2) و مالك (3) چنين ثبت كرده اند:
«منبر النبيّ على حوضه».
ابن نجّار در «اخبار مدينة الرّسول» روايت انس بن مالك را آورده كه پيامبر گفته است:
«منبري على ترعة من ترع الجنّة».
كه با توجه به حديث: «ما بين مِنبري و قبري روضة مِن رياض الجَنّةِ» (4) معلوم مى شود كه منبر پيامبر در محل روضه قرار دارد و از اين روى قدسيّت مكان آن براى مسلمانان مُحرز و مسلّم است.
پس از رحلت محمد صلى الله عليه و آله منبر همچنان در جاى خود باقى ماند و به عنوان يكى از آثار و مواضع قدسى مسجد النّبى، متبرّك گرديد و مورد توجّه مسلمانان قرار گرفت.
ابوبكر، خليفه اوّل، چون به خلافت رسيد، روى پلّه دوم منبر مى نشست و پاى خود را روى پلّه اوّل مى گذارد و روى پلّه سوم كه محل جلوس محمّد صلى الله عليه و آله بود، هرگز ننشست.
عمربن خطاب، خليفه دوم، چون به خلافت رسيد، در هنگام خواندن خطبه روى پلّه اول مى نشست و پاى خود را بر زمين مى نهاد.
عثمان بن عفان خليفه سوم در شش سال نخست خلافتش، به سنّت شيخين رفتار كرد و منبر را براى نخستين بار با پارچه اى قبطى (مصرى) پوشانيد. ولى بعدها بر پلّه سوم نشست. به همين علت مورد اعتراض بسيارى از صحابه قرار گرفت.
ص: 157
ابن نجار در «اخبار مدينة الرسول»، و سمهودى به نقل از يحيى در «وفاء الوفا باخبار دار المصطفى» گفته اند كه، پس از عثمان بن عفان، معاويةبن ابو سفيان به مروان بن حكم- والى وقت مدينه- نامه اى نگاشت كه منبر محمد صلى الله عليه و آله را به شام نقل مكان دهد؛ ولى با وزيدن بادى تند و تغييرات جوّى، شهروندان مدينه آن را نشانه غضب الهى گرفته، مانعِ نقل و انتقال منبر شدند.
مروان چون با خشم مدنى ها روبه رو شد، گفت كه قصد ارسال منبر را نداشته؛ بلكه خواسته است، نحوه مرتفع نمودن آن را با نجّاران ماهر در ميان گذارد. ابن نجّار معتقد است: اساساً معاويه به مروان نامه نوشت كه منبر را مرتفع كن؛ در حالى كه مسلّم است كه به گفته ابن فقيه (1):
«و لمّا حجّ معاوية، حرّك المنبر يريد أن يخرج به إلى الشام».
و آنگاه به گفته جابر بن عبداللَّه استناد كرده كه او گفته بود:
«بئس ما صنع معاوية ببلد رسول اللَّه و مهاجره الّذي اختاره».
در هر صورت، آنچه مسلّم است، مبنر سه پلّه اى محمّد صلى الله عليه و آله به دست يكى از نجّاران مروان، به نُه پله ارتفاع يافت:
«منبر پيامبر با افزوده مذكور، از كف تا فراز، هفت ذرع گشت؛ كه آن را بر سكّويى از مرمر قرار دادند.»
بر اين اساس، معلوم مى شود كه عقيده ابن زباله، مبنى بر اين كه ارتفاع منبر پيامبر در اصل دو ذراع و عرض آن 1* 1 ذرع بوده، با واقعيّت تطابق منطقى دارد.
به گفته ابن نجّار در سال 161 ه. ق.:
«مهدى عبّاسى كه به مدينه آمده بود، مالك بن انس را به مشورت خواند. مهدى به مالك گفت: قصد دارم منبر محمّد صلى الله عليه و آله را به وضعيّت نخستين خود- يعنى سه پله اى- برگردانم.
ص: 158
مالك با اين رأى مخالفت ورزيد؛ زيرا معتقد بود منبر پيامبر از چوب جنگلى ساخته شده و مروان، قسمت اضافى را با ميخ به قسمت اولى وصل نموده و در صورت جدا كردن آن، ممكن است منبر پيامبر شكسته شود.»
همين مضمون را پيشتر، محمّدبن جرير طبرى در «تاريخ الرّسل و الملوك» (1) آورده بود كه:
«مهدى مى خواست منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كوتاه كند و به وضعى كه بود ببرد، و آنچه را كه معاويه بر آن افزوده بود بيندازد. آورده اند كه از مالك بن انس در اين باب مشورت كرد. بدو گفتند: ميخ ها، هم در چوبى كه معاويه افزوده است فرو رفته و هم درچوب نخستين كه كهنه است، و بيم داريم اگر ميخ هايى كه درآن هست، برون شود تكان بخورد وبشكند. (ازاين رو) مهدى منبر را واگذاشت.»
پس از اين ماجرا تا قرن ششم هجرى از وضعيت و چگونگى موقعيّت منبر، مدارك تاريخى دقيقى در دستم نيست. ولى آنچه براى مورّخان و پژوهندگان محقّق است، اين است كه به مرور، منبر اصلى پيامبر از بين رفته است.
«مطرى» مى گويد:
«منبر مذكور، در طول تاريخ پوسيده شد و عدّه اى از خلفاى بنى عبّاس آن را تجديد ساخت نمودند و از بقاياى چوب منبر اصلى جهت تبرّك، شانه هايى ساختند.»
يعقوب مى گويد:
«منبرى كه در جريان حريق سوخت، همان منبر پيامبر اسلام بود.»
وصفى كه ابن جبير (2) در ميانه سال هاى 581- 578 ه. ق. از منبر پيامبر آورده، نشان مى دهد كه در زمان ديدار او، منبر قديمى پيامبر ظاهراً موجود نبوده و منبرى با اين
ص: 159
توصيفات جانشين آن شده است:
«و ارتفاع المنبر الكريم نحو القامة أو أزيد. و سعته خمسة أشبار و طوله خمس خطوات و أدراجه ثمانية و له باب على هيئة الشباك، مقفل يفتح يوم الجمعة و طوله أربعة أشبار و نصف شبر».
در عين حال نشان مى دهد كه قسمتى از منبر اصلى پيامبر موجود بوده است كه:
«فيدخل النّاس أيديهم إليه و يتمسّحون به تبرّكاً بلمس ذلك المقعد الكريم». (1) بنابراين، ابن جبير معتقد است كه منبر اصلى پيامبر را با چوب آبنوس پوشانده يا روكش كرده بودند:
«و المنبر مغشّى بعود الآبنوس و مقعد الرسول- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- من أعلاه ظاهر قد طُبّق عليه بلوح من الآبنوس غير متصل به، يصونه من القعود عليه». (2) در سال 656 ه. ق. ملك مظفّر شمس الدّين يوسف، از ايّوبيان و امير يمن كه در سال 647 ه. ق. حكومت مى كرده، منبرى از چوب صندل ساخت و آن را جهت نصب در محلّ منبر اصلى به مدينه فرستاد و تا ده سال منبر مذكور محلّ جلوس امام يا امير مدينه بود.
در سال 665 ه. ق. «ظاهر ركن الدين بيبرس»، از امراى ايّوبى، منبرى ساخت و آن را جايگزين منبر سلطان يمن نمود كه تا سال 797 ه. ق. محلّ جلوس براى ايراد وعظ و خطبه بود.
ص: 160
مراغى در «تحقيق النصرة بتلخيص دار الهجره» مى نويسد:
«پس از پوسيدگى پايه هاى منبرى كه در محلّ اصلى منبر رسول قرار داشت، ظاهر برقوق (1) (متوفّاى 801 ه. ق.) منبر جديدى را هديه مسجد النّبى نمود كه تا سال 820 ه. ق. همچنان پابرجا بوده است.»
در سال 820 ه. ق. مؤيّد شيخ منبر ديگرى ساخت و آن را وقف مسجد نمود. اين منبر در حريق سال 886 ه. ق. طعمه حريق گرديد و تماماً سوخت؛ تا اين كه «اشرف قايتباى» ضمن بازسازى مسجد النبى و حجره و مقصوره دستور داد: منبرى از مرمر بسازند و آن را در مكان واقعى منبر رسول اسلام نصب كنند. اين منبر در سال 888 ه. ق.
در محلّ اصلى قرار گرفت و تا سال 998 ه. ق. در مكان خود استقرار داشت.
هنرمندان ترك به فرمان سلطان مراد سوم عثمانى، كه در سال 982 ه. ق. بر قلمرو عثمانى سلطنت مى كرد، منبر با ظرافت و عظيمى ساختند و آن را در سال 998 ه. ق.
جايگزين منبر ارسالىِ اشرف قايتباى كردند و منبر قايتباى را به مسجد قبا نقل مكان دادند كه تاكنون در اين مسجد باقى است. (2) از قول «سفرنامه ميرزا حسين فراهانى» (ص 277)، كه در سال 1303 ه. ق. وصفى از بناى مسجدالنّبى نگاشته، چنين برمى آيد كه محلّ منبر در مقابل ستونى است كه دقيقاً حنّانه بوده است و مى گويد:
«در قطار ثانىِ ستون ها بر استوانه مقابل منبر نوشته اند: استوانه حنّانه.»
از آن تاريخ تاكنون (1396 ه. ق.) منبرى كه در مسجدالنّبى به نشانه مكان اصلى منبر رسول اللَّه وجود دارد، همان منبرسلطان مرادعثمانى است كه همچنان شكوه و عظمت هنرى خود را از دست نداده و مكانش مورد توجّه زائران مرقد رسول اسلام است.
اين منبر مرمرين، در غرب محراب نبوى جاى دارد و داراى 12 پايه مى باشد كه بين
ص: 161
سه پلّه نخست آن و نُه پله بالاى آن، درى نصب شده است و از نظر حجّارى و نقوش مُذهّب، يكى از آثار برجسته هنر اسلامى به شمار مى آيد.
روى اين منبر متنى حك شده است، كه متضمّن مادّه تاريخ احداث و نصب آن در محلّ واقعى منبر پيامبر مى باشد:
أرسل السلطان مراد بن سليم مستزيد أخير زاد للمعاد
دام في أوج العلا سلطانه آمنا في ظلّه خير البلاد
نحو روض المصطفى صلّى عليه ربّنا الهادي به كلّ العباد
منبراً قد أسّست أركانه بالهدى و اليمن من صدق الفؤاد
منبر يعلى الهدى إعلاؤه دام منصوباً لأصحاب الرشاد
قال سعد ملهماً تاريخه
«عمّر منبراً سلطان مراد» (/ 998 ه. ق.) (1) نك: پيكره: 4- 3
ص: 162
محراب نبى يا جايگاه خاصّى كه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در پيشگاه حق، سجده به جاى مى آورد و پيشانى را به نشانه خضوع كامل و تسليم و رضا بر خاك مى نهاد، در ميانه منبر و حجره قرار داشت.
اين جايگاه، در زمان حيات پيامبر با معمارى خاصّى كه بعدها براى بناى محراب هاى مساجد معمول شد، ساخته نشده بود و محلّ خاصّى را كه پيامبر براى نماز خود انتخاب فرموده بود، با استمرار جماعت ها به عنوان سجدگاه هميشگى محمد صلى الله عليه و آله مشهور همگان گشت؛ لذا در چهارده قرن اسلامى، اختلافى ميان مسلمانان در تعيين مكان آن بروز نكرد.
البته جمع آورى و طبقه بندى و نتيجه گيرى از مستنداتى كه در باره محلّ سجده محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شده، چندان بى دليل هم نبوده است. دو حريقى كه مسجدالنّبى به خود ديد، مُؤيّد ضرورت نقد دلايل مذكور بوده است؛ تا چنانچه مسجد با حوادثى روبه رو گرديد، بتوان بر اساس منابع و مآخذ تاريخ و اخبار مدينه، آن را بسان هميشه بازسازى كرد.
ياران پس از رحلت پيامبر، محلّ نماز محمّد صلى الله عليه و آله را با صندوق مصحفى كه در سمت راست ستونى كه پيامبر در كنار آن به قيام مى ايستاده است، علامت گذارى نمودند. در اسناد مكتوب، محلّ سجده با محلّ صندوقِ مصحف و ستون، تحديد و تعيين شده است.
به ستون مجاور سجدگاه، دربعضى ازروايات، «ستون مُخَلَّقه» اطلاق مى شده است.
با توجه به قول جلال الدّين سيوطى، در بازسازى مسجدالنّبى كه عمربن عبدالعزيز از طرف وليدبن عبدالملك بدان مأمور شده بود، براى نخستين بار پس از رسول اسلام و خلفاى راشدين، محل سجدگاه محمد صلى الله عليه و آله به صورت محرابى كه در معمارى اسلامى رواج يافته بود، درآمد. اين بنا تا آن زمان، معمولِ مساجد حجاز نبود و با توجه به اين كه محلّ نماز محمّد صلى الله عليه و آله پس از توسعه مسجد از سمت قِبلىِ آن، در زمان دو خليفه دوم و سوم، تنها محراب ديوار جنوبى يا قبلى مسجد نبود، لذا مشخّص كردن آن با علايمى، ضرورى به نظر مى رسيده است.
ص: 163
البته طبيعى است كه باور كنيم مصلّاى محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه در امتداد جنوبى آن، محراب عثمان بن عفان، در ديوار حد نهايى توسعه جنوبى مسجد قرار گرفته است، با عنايت به موقعيت منبر- از سمت غرب- و حجره- از سمت مشرق- و محراب عثمان- از سمت جنوب- معيّن و داراى حدودى مشخص است. بلكه ستونى كه در زمان محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از تنه خرما وجود داشته و پيامبر در سمت مجاور شرقى آن به نماز مى ايستاده و هنگام قرائت خطبه به آن تكيه مى داده است- و بعدها به «الجزعه» شهرت يافته- نشانه هاى بارزى در تعيين محراب رسول اللَّه است.
بناى فعلى محراب نبوى از آثار به جا مانده سلطان اشرف قايتباى مى باشد كه آن را همزمان با مرمّت قسمت هاى مختلف مسجد پس از حريق، بنا نهاد و هيكل اصلى با وجود تعميرات و ترميم ها و تغييرات نماى آن در طول تاريخ سلاطين عثمانى- خاصه سلطان سليمان عثمانى و فخرى پاشا فرمانده نظامى مدينه در جنگ اوّل جهانى- و نيز تغييرات صورت گرفته در زمان سعودى ها همچنان موجود و پابرجاست.
كاشى كارى معرّق و نقوش مذهّب بناى محراب- كه به خطّ ثلثِ بسيار پخته مزيّن شده و آيات الهى را زينت بخش آن كرده است- تماماً از يادگارى هاى «عثمانى» است.
محراب در دو سمت شرقى و غربى، يا در امتداد حدّ ديوار قبلى مسجد در زمان محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به دو حصار مشبّك مسى محصور شده است. حصار مذكور با دو مدخل فلزّى يكى در جوار شرقى محراب و ديگرى در جوار غربى، ابوابِ رفتن از حدّ مسجد نبوى به حدود قبلى توسعه خليفه دوم و سوم مى باشد.
در قسمت فوقانى مدخل فلزّى غربى نوشته شده است:
لا إلهَ إلَّا اللَّهُ الْمَلِكُ الْحقّ الْمُبِين
و در قسمت فوقانى مدخل فلزّى شرقى، قسمت دوم كلام فوق، اينگونه نوشته شده است:
سَيِدُنا محمّد رَسُول اللَّه صادِق الْوَعْدِ اْلأَمِين
ص: 164
و در ميان بناى محراب و مدخل فلزّى غربى، ستونى كه با ميله هاى مسى مشبّك مزيّن شده است، مشخّص كننده ستون «الجزعه» مى باشد.
در جانب غربى ستونِ محراب با خطّ درشت و طلايى نوشته شده است:
هذا مُصَلّى رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله
همچنين در قسمت فوقانى بناى محراب، با خطوط مطلّا بر زمينه قرمز برّاق نوشته شده است:
هذا مِحْرابُ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله
غير از محراب نبوى در مسجدالنّبى، بنا به مصالح دينى يا ضرورت توسعه، محراب هاى ديگرى نيز ساخته شد كه بعضى از آن ها تا زمان ما موجود است و بعضى ديگر در زمان روى كار آمدن سعودى ها برداشته شد. (1) (نك: پيكره 5- 3)
1- 3/ ب: محراب عثمانى
اين محراب، محاذى سمت قِبلى محراب نبوى، در ديوار قِبلى مسجد كه حدّ نهايى توسعه جنوبى مسجدالنّبى است، قرار دارد.
اين محراب توسّط «عثمان بن عفّان» بنا گرديد. عثمان خود پس از اتمام توسعه و تعمير مسجد در مكان مذكور، به جماعت برخاست و بدين جهت به «محراب عثمانى» شهرت يافت و بناى امروزى آن از آثار «اشرف قايتباى» در سده نهم هجرت است.
ديوار جنوبى مسجد كه محراب عثمانى در آن معمارى شده است، از «باب السّلام» تا «مناره رئيسيّه» يكى از پرشكوه ترين كاشى كارى هاى عثمانى هاست كه در زمان «سلطان عبدالحميد عثمانى» بنا شده است.
ديوار قِبلى مسجد به سه سطر موازىِ هم تقسيم و در هر رديفِ آن، آيات منتخب
ص: 165
از قرآن را به خطّ ثلث بسيار پخته اى برگردان و كتيبه كرده اند. اين اثر از آثار خطّاط برجسته تُرك «عبداللَّه افندى» است. سطر اوّل يعنى فوقانى ترين سطور از «باب السّلام» تا انتهاى شرقى ديوار قبلى، كه قسمت فوقانى محراب عثمانى را نيز شامل مى شود، آيات ذيل به ترتيب كتيبه شده است: (توجّه! مؤلّف در رسم الخطّ آن تغييرى نداده است.)
يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمْ الْيُسْرَ وَ لَايُرِيدُ بِكُمْ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِي إِذَا دَعَانِي فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ. (1) لَايَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَامِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. (2) قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. (3) وَ إِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً وَ عَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَ إِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُبْ
ص: 166
عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ. رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمْ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (1) إِذْ قَالَتْ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَى وَ إِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهَا مِنْ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ. فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَ كَفَّلَهَا زَكَرِيَّا. كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ. هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ. فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَ هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيّاً مِنْ الصَّالِحِينَ. قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ. قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَ الْإِبْكَارِ. وَ إِذْ قَالَتْ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ. يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ. ذَلِكَ مِنْ أنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ. (2) مَا كَانَ عَلَى النَّبِىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً. الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لَا
ص: 167
يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً. مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَ لَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا. هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً. تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً. يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً. وَ دَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُنِيراً. وَ بَشِّرْ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنْ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيراً. وَ لَاتُطِعْ الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ دَعْ أَذَاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا. (1) وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً. فَلَا وَ رَبِّكَ لَايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَايَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً. (2) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً. مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ. (3) و بر فراز سطر مذكور در ميان لوحى اين آيه را كتيبه كرده اند:
وَ مَا آتَاكُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. (4)
ص: 168
سطر دوم: در اين سطر كه با خطّ ثلث عريض و كشيده كتيبه كرده اند، آيات 197 سوره بقره و 61 سوره مؤمنون، 18 تا 24 سوره توبه و 261 تا 263 سوره بقره به ترتيب كاشى كارى شده است.
سطر سوم: در اين سطر با خطّ ثلث كوتاه و موازى، با دو سطر فوقانى يادشده، آيات 36 و 37 سوره نور و 98 سوره نحل و سوره فتح كتيبه شده است.
2- 3/ ب: محراب سليمانى
اين محراب، غرب منبر و در امتداد حدّ قِبلى مسجدالنّبى كه در عصر رسول اسلام صلى الله عليه و آله بوده است، قرار دارد؛ يعنى در حدّ نهايى جنوبى مسجد، قبل از حدّ جنوبى توسعه عمربن خطاب و عثمان بن عفان.
محراب سليمانى در محلّ ستون سوم غرب منبر و ستون هفتم از باب السّلام واقع شده است و به نام محراب حنفى نيز شهرت دارد.
محراب مذكور از ساخته هاى «طوغان شيخ» در حوالى سال 860 ه. ق. است.
طوغان شيخ با احداث اين منبر چنين نظر داشت كه امام حنفى ها در مدينه، در مكان مذكور بايستد و حنفى ها پشت سر او به امام خود اقتدا كنند؛ نه به امامِ شافعى ها، كه در محراب عثمانى امامت داشت.
اين تصميم گيرى منجر به اختلاف مسلمانان و متفرّق شدن آنان در مدينه شد؛ تا اين كه در سال 1229 ه. ق. كه «محمّدعلى پاشا» حكمران مصر، به زيارت مدينه آمد، با حاكم مدينه، سلطان محمود عثمانى، جهت رفع اين اختلاف و منازعه، تبادل نظريه نمود و در نتيجه دستور داد تا يك روز و شب در محراب حنفى ها و روز و شب ديگر در محراب نبوى، جماعت را امامت كنند. همچنين در مراسم و اعياد، پس از اتمام نماز حنفى ها، شافعى ها به نماز ايستند. ولى اين راه حلِ موقتى، نتيجه اى به بار نياورد و اختلافات همچنان دامنه خود را گستراند.
محراب حنفى ها در زمان سلطان سليمان عثمانى تجديد بنا و به نحو بسيار زيبا و با حفظ هيكل ظاهرى و متناسب با محراب نبوى بازسازى و نماسازى شد. پشت بناى
ص: 169
محراب سليمانى يا حنفى، كتيبه اى به خطّ زرّين بر زمينه قرمز برّاقِ روغنى وجود دارد كه بانى آن را سلطان سليمان و تاريخ بناى آن را سال 938 ه. ق. رقم زده است.
متن كتيبه:
«أَنْشأ هذا المحراب المبارك المظفّر السلطان سليمان شاه ابن سلطان سليم شاه بن السلطان بايزيد خان أعزّ اللَّه أنصاره بمحمّد و آله و سلّم، تاريخ شهر جمادي الأوّل، سنة ثمان و ثلاثين و تسعمائة من هجرة النبويّة». (1) محراب سليمانى كه با سنگ مرمر سياه و سفيد معمارى شده است، با كتيبه هايى از آيات قرآنى زرّين، مزيّن گرديده و اين آيات را بر آن حجّارى كرده اند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ* قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ. (2) قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ .... (3) 3- 3/ ب: محراب التّهجّد
پشت خانه فاطمه بنت محمّد، مكانى بوده كه پيامبر اسلام جهت برگزارى نماز شب و تهجّد، ترك خواب مى كرده و به آنجا رحل اقامت و عبادت مى افكنده است. مكان مزبور و ستونى كه بعدها در كنار آن بنا گرديد و به ستون التّهجّد شهرت يافت، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است.
در قرون بعدى، در آن مكان، محرابى به پاس حفظ مقام متهجّد بزرگ برپا ساختند
ص: 170
كه به محراب التّهجّد نيز معروف گرديد. منظور از «تهجّد» شب زنده دارى كردن با نماز و عبادت است و به گفته راغب اصفهانى در «معجم مفردات الفاظ القرآن» (1):
«المتهجِّد، المصلّى ليلًا».
اين اصطلاح به اعتبار حديث صحيحى از عيسى بن عبداللَّه به نقل از پدرش مى باشد كه گفت:
«پس از خلوت شدن مسجد و بازگشت مسلمانان به منازلشان جهت استراحت و خواب، پيامبر حصيرى پشت خانه علىّ بن ابى طالب پهن مى كرد و روى آن به نماز شب مشغول مى گرديد. تا اين كه شبى يكى از اصحاب او را در اين حالت ديد و به محمّد صلى الله عليه و آله اقتدا نمود. سپس ديگرى و بعد يكى ديگر و ... تا اين كه تعداد اقتدا كنندگان زياد شد.
پيامبر چون از نماز فارغ شد و پشت سرش را ديد، دستور داد حصير را جمع كنند. سپس به درون خانه رفت. صبحگاه آن شب، جماعت اقتدا كننده، رسول را مورد پرسش قرار دادند كه چرا ترك ما كردى؟ فرمود: علّت آن بود كه ترسيدم نماز شب بر شما واجب شود؛ در حالى كه مى دانم قدرت و تحمل آن را نداريد.»
عيسى بن عبداللَّه محلّ اين ستون را بر راه درِ خانه رسول اللَّه مى داند كه «الزّور» مى باشد و به عقيده حقير، الزّور همان جايگاهى است كه زائران براى زيارت، پشت حجره فاطمه بنت رسول اللَّه است مى ايستند.
اين روايت با مستنداتى كه از زيد بن ثابت در صحيح امام بخارى و صحيح مسلم بر طرق مختلف بيان كرده اند و با گفته هايى كه طبرانى در الكبير و الأوسط، از ابوحازم و ابن عمر ابى ليلى آورده، مطابق است.
ابن نجّار (2) صريحاً مى نويسد: اين ستون پشت خانه فاطمه واقع شده و از بناى محرابى كه در اوايل قرن هفتم هجرى قمرى در اين مكان بنا شده بود، ياد كرده است.
ص: 171
بر اين اساس، محراب تهجّد، خارج از مقصوره فاطمه عليها السلام و در قسمت شمالى حجره آن حضرت؛ يعنى بين شباك حجره فاطمه عليها السلام و محلّ اهل صفّه قرار دارد.
سلطان عبدالمجيد عثمانى همزمان با مرمّت و تعمير بناى مسجد، محراب قديمى التهجّد را نيز تعمير و نماسازى كرد و بر روى آن، اين آيه مناسب را چنين كتيبه كردند:
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (1) به اتّفاق نظريه مفسّران عامّه و خاصّه و با اتكا به رواياتِ مورد تأييد فريقين، «مقام محمود» همان مقام شفاعت است و بنا به روايت ابن عبّاس در تفسير «مجمع البيان» شيخ طبرسى، اين آيه دليل بر واجب بودن نماز شب بر پيامبر اسلام و فضيلتِ آن براى مسلمانان است؛ چنانكه جعفربن محمد عليهما السلام در پاسخ به سؤال از نوافل فرمود:
«نماز شب بر پيامبر واجب بود؛ و «فريضة ففزع السامعون» زيرا وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ .... (2) «محراب تهجّد» كه در بسيارى از منابع فرهنگ اسلامى، تحت عنوان «اسطوانة التّهجّد» مورد بررسى قرار گرفته، توسط حكومت سعودى برچيده شد. نيز محرابى كه قبلًا در قسمت مرتفع و مجاور شباك شمالى حجره يا مقصوره فاطمه قرار داشت، ديگر در اين مكان ديده نمى شود. اين محراب روى اوّلين ستون بزرگى كه در شرق باب شمالى الشباك قرار داشت- و كنار پنجره امروزى- معمارى شده بود كه در حال حاضر دقيقاً در قسمت چپ راهِ باب جبرئيل است؛ به نحوى كه قسمت راست آن، محلّ اصحاب صفّه قرار دارد و زمين مجاور آن مانند محلّ اهل صفّه، اندكى مرتفع تر از سطح زمين مسجد مى باشد. (3)
ص: 172
4- 3/ ب: محراب فاطمه
اين محراب در جنوب محراب التّهجّد و داخل مقصوره يا حجره فاطمه قرار دارد و هم اكنون موجود و بناى آن از پشت شباك براى هر زائرى نمايان است؛ ولى افراد را به آن راهى نيست و روزگارى محلّ نماز و عبادت شيفتگان اهل بيت عليهم السلام بوده است.
5- 3/ ب: محراب مشايخ حرم
اين محراب در قسمت شمالى دكّةالأغوات (مكان اهل صفّه) قرار دارد و فاصله بين آن ها چهار متر بيش نيست و از ساخته هاى اواسط قرن سيزده هجرى است كه آن را قبلًا جهت مشايخ حرم نبوى بنا نهاده بودند و جنبه تاريخى- دينى خاصّى ندارد.
در مجموعه گزارش هاى گذشته، از فضايل منبر و محراب و حجره سخنانى تقديم داشتيم. روضه مكانى است كه اين سه مكان مقدس را دربر دارد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
«ما بين بيتي و منبري روضة من رياض الجنّة».
تعابير زير نيز در احاديث ديده شده است:
«ما بين منبري و بيوتي ...»، «ما بين منبري و قبري ...»، «ما بين منبري و حجرتي ...».
اين حديث را كلينى به اسناد مختلف در «فروع الكافى» (1) از طريق معاوية بن عمار و
ص: 173
ابوبكر حضرمى و ابوبصير همچنين معاوية بن وهب و جميل بن درّاج به نقل از جعفربن محمد ابوعبداللَّه در دفتر حديث خود ثبت و ضبط كرده است.
شيخ طوسى (1) حديث ياد شده را از حسين بن سعيد، از محمدبن سنا، از ابن مكان، از ابوبصير، از ابوعبداللَّه روايت كرده است. در اين خصوص ترديدى نيست كه تمامى منابع حديث اهل بيت و به استناد آن منابع فقهى در شرح «كتاب الحج» نسبت به حديث مشهور، پذيرش خاصّى دارند كه در نظام ارزشى اسلامى، نه تنها در اصالت اين امر ترديدى روا داشته نشده؛ بلكه مشوّق انجام عبادت و زيارت در روضه مباركه نبوى نيز بوده اند؛ به حدّى كه براى ديدار كنندگان مرقد محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله معلوم مى كند كه قدسيّت مسجد النّبى، اساساً به وجود روضه شريفه است.
اين حديث در منابع روايتى صحابه- به اتّفاق و تواتر- مورد تأكيد قرار گرفته است.
در مجموعه حديث صحيح، امام بخارى، كتاب الصّلاة فى مسجد الرّسول، باب 5 و كتاب فضائل المدينه، باب 12 و كتاب الرّقاق، باب 52، مكرّر در مكرّر و به اسناد مختلف، حديث ياد شده را به لفظ واحد روايت و آن را ثبت كرده است. (2) همچنين امام مسلم در «صحيح» كتاب الحج، نووى در «شرح صحيح مسلم»، (3) امام ترمذى در «سنن» كتاب المناقب و كتاب «موطأ»، امام مالك در كتاب النهى عن استقبال القبلة، احمدبن حنبل در «مسند»، جزء 2، 3، 5، 6، ابن سعد در «الطبقات الكبرى» و در نهايت ابن نجّار در «اخبار مدينة الرسول»، گفته محمد رسول اللَّه را به اتّفاق لفظ و اشتراك در استنباط و درك، نقل و ذكر كرده اند.
نووى در «شرح صحيح مسلم» (ج 6، ص 99)، حاشيه ارشاد السّارى قسطلانى به گفته قاضى عياض استناد كرده كه:
«قال أكثر العلماء المراد منبره بعينه الّذي كان في الدنيا و هذا هو الأظهر». (4) ولى عقيده بسيارى ديگر از متفكّران را ناديده نگرفته است كه:
ص: 174
«معناه أنّ له هناك منبراً على حوضه و قيل معناه أنّ قصد منبره و الحضور عنده لملازمة الأعمال الصالحة يورد صاحبه الحوض و يقتضى شربه منه». (1) در حد و حدود واقعى روضه از سمت قِبلى آن- كه در غرب به منبر و در شرق به حجره محصور است- اختلافى وجود ندارد؛ ولى از سمت شامى، اظهار نظرهاى متفاوتى در لابلاى متون معتبر مشاهده شده است. از نظر منابع اماميّه، خانه فاطمه عليها السلام جزو بيت پدرش محسوب شده است؛ چنانكه كلينى به روايت از «سهل بن زياد» به نقل از «جميل بن درّاج» از ابوعبداللَّه و در حديث ديگرى از معاوية بن وهب به نقل از ابوعبداللَّه، به آن تصريح كرده است.
بتنونى در «الرّحلة الحجازيّه» مساحت روضه را حدود 22 متر در 15 متر آورده است و اين، حدّ و فاصله اى است كه در زمان «عثمانى ها» با نرده هاى مسى زرد، مشخّص شده بود كه البتّه امروزه، به استثناى نرده هاى حدّ قبلى روضه- از منبر تا حجره- نرده هاى حدّ شمالى و غربى آن ديده نمى شود.
برزنجى در «فى نزهة النّاظرين» مى نويسد: سلطان سليم عثمانى (متوفّاى 945 ه. ق.) نصف طول ستون هاى مستقر در حدّ روضه شريفه را با مرمرهاى سفيد و قرمز نماسازى كرده بود كه در زمان سلطان عبدالمجيد مرمّت، منقّش و مُذهّب شد و زمين آن را با سنگ هاى سرخِ استخراج شده از كوه هاى شمالى درّه عقيق در شمال غربى مدينه فرش نمودند.
حدّ روضه (15* 22 متر) مبتنى بر متراژ مساحت بين ستون هاى مذكور بوده است كه بر اساس روايات اصحاب و مشاوره اهل علم، تعيين و حدبندى شده است. به هرحال به عقيده مؤلّف حقير، اين نتايج، اختلافى با نظرگاه موجود در احاديث اهل بيت عليهم السلام ندارد.
در مورد تعيين حدود خانه محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بايد گفت: با فرض اين كه خانه فاطمه عليها السلام جزو بيت و حجره باشد، حدّ روضه شامل حجره و مقصوره مى شود و با اين وصف، الزاماً مى تواند مُحاذى اين مكان را در مسجدالنّبى شامل شود.
ص: 175
ص: 176
در محدوده روضه شريف، ستون هايى قرار دارد كه محلّ تعدادى از آن ها به اعتبار عقيده دينى- معنوى و به ياد عبادات و زيارت هاى محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جنبه قدسى پيدا كرده است؛ لذا در طول تاريخ اسلام، اماكن مذكور، مورد توجّه خاص اهل بيت عليهم السلام صحابه، تابعين و نسل هاى مسلمان قرار گرفت.
به استثناى ستون تهجّد كه آن را به عنوان «محراب التّهجد» مورد بررسى قرار داديم، پنج ستون قدسى در روضه شريف قرار دارد كه ذيلًا به شناسايى آن ها مى پردازيم:
1- 5/ ب: ستون توبه
بين منبر و حجره، يك رديف ستون قرار دارد كه منتهاى حدّ مسجدالنّبى، قبل از توسعه دو خليفه دوم و سوم است.
در رديف اين ستون ها، منبر و محراب واقع شده است و امروزه با نصب نرده هاى مسى، آن را مشخّص كرده اند. روبه روى ستون هاى مذكور كه با ميله هاى مسى به هم مربوط شده اند، يك رديف پنج تايى ستون مدوّر از منبر در غرب تا حجره- به سوى شرق- احداث شده است. ستون توبه دومين ستون از سمت حجره يا چهارمين ستون از سمت منبر است. به نشانى ديگر، ستون توبه در مكانى قرار گرفته است كه ستون عايشه در سمت غربى آن و ستون السرير در شرق آن واقع شده است.
در مورد وجه تسميه ستون توبه يا ابو لُبابه لازم است نظرى به تاريخ و روايت بيندازيم:
ابن اسحاق و ابن هشام در «السّيرة النّبويه» مى نويسد:
«روزهايى كه پيامبر اسلام، يهوديان بنو قريظه را محاصره كرد، ابولُبابةبن عبدالمنذر (از بنو عمرو بن عوف) را جهت مذاكره و طبق درخواست يهوديان، به ميان بنو قريظه فرستاد.
ص: 177
چون ابولبابه در جمع بنى قريظه حضور يافت، يهوديان از مرد و زن و بچّه به گريه و زارى، او را تحت تأثير قرار دادند تا خواسته هاى خود را به ايشان القا كنند.
نتيجه اين مباحثات آن شد كه ابولبابه به عدم فرمانبردارى يهوديان از محمد صلى الله عليه و آله رأى مثبت دهد. پس از اين اظهار نظر، ابولبابه متوجه خيانت و خطاى خود شد و گفت: قسم به خدا كه اوّلين قدم را هنوز برنداشته، فهميدم كه به خدا و رسول خدا خيانت كرده ام.
بر اين اساس ابولبابه بى آن كه به حضور پيامبر باز گردد و شرح گفتگو را معروض دارد، يكسره و پريشان و پشيمان به سوى مسجد رفت و خود را به يكى از ستون هاى مسجد بست و گريه كنان مى گفت:
از اينجا نمى روم اگر خدا مرا نبخشد و توبه ام را پذيرا نشود.
خبر واقعه را به پيامبر رساندند و ايشان فرمود:
اگر ابولُبابه به نزد من مى آمد برايش تقاضاى مغفرت مى كردم؛ ولى اكنون نمى توانم، مگر امر خدا ابلاغ گردد.
امّ سلمه گفته است: چون صبح شد، ديدم كه پيامبر مى خندد. علّت را پرسيدم، فرمود: توبه ابولبابه قبول شد. آيه مربوط به اين ماجرا از اين قرار است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ. (1) امّ سلمه گفت: اجازت گرفتم تا خبر پذيرش توبه را به ابولبابه اعلام دارم؛ ولى ابولبابه پذيرا نشد و باور نداشت و گفت: تا پيامبر خود نگويد، از بستن نمى رهم.
و چون چنين شد، ستون مذكور را ستون توبه يا ابولُبابه شهرت دادند.»
على بن ابراهيم قمى در «تفسير القمى» (2) و شيخ طبرسى در «مجمع البيان»، و به
ص: 178
استناد رواياتى از امام محمّد باقر و جعفربن محمد عليهم السلام واقعه مذكور را تأييد كرده اند (1) و عدّه اى ديگر ماجرا را مربوط به غزوه تبوك دانسته اند كه ابولبابه با تنى چند از مسلمانان به واسطه علاقه به اموال خود در مدينه ماندند و پس از خروج پيامبر از كار خود پشيمان شدند و گفتند:
«ما در سايه و راحت و آسايش و پيامبر و صحابه او در جهاد و شدّت و رنج! به خدا كه ما خود را در ستون هاى مسجد ببنديم و خويشتن باز نگشاييم تا رسول بيايد و ما را باز گشايد و توبه ما را قبول و عذر ما بپذيرد.»
ابن زباله در «تاريخ مدينه» (2) به روايت عمر بن عبداللَّه به نقل از محمد بن كعب اشاره مى كند كه گفت:
«پيامبر اسلام نماز را در جوار ستون توبه به جاى مى آورد.»
و به روايت ديگر، عمربن عبداللَّه تصريح مى كند كه:
«آن، ستونى بوده كه فقرا و مساكين به گرد آن حلقه مى زدند و پيامبر با آنان به گفتگو مى پرداخت.»
و در سندى ديگر به نقل از ابن عمر و ابن ماجه (در سنن) آمده است:
«رسول اسلام براى اعتكاف، كنار ستون توبه بيتوته مى كرد ...»
كلينى در «فروع الكافى»، باب فضل المقام بالمدينه، به نقل از على بن ابراهيم و او از حماد، از حلبى، از ابوعبداللَّه و به سندى ديگر از طريق معاوية بن عمار، ابوعبداللَّه تصريح مى كند كه پيامبر:
ص: 179
«روزى را دركنار ستون توبه با زيارت و عبادت بگذرانيد.»
ص: 180
2- 5/ ب: ستون المحرس
دومين ستونى كه در محدوده روضه قرار دارد، ستون مدوّرى است كه در امتداد شباك يا ضريح فعلى در سمت غرب حجره نبوى واقع شده است. ستون سرير در جهت قبلى آن و ستون الوفود در قسمت شامى آن قرار دارد و آن، محلّ نماز على بن ابى طالب در مسجدالنبى بوده است و به مصلّا يا ستون على نيز شهرت دارد.
ابن نجّار حديثى از يزيد بن عبيد كه در «صحيح» امام بخارى ثبت شده، به ياد ما مى آورد كه:
«محمد رسول اللَّه، در اين محل مكرّر نماز به جاى مى آورد.»
و انس بن مالك به اين واقعه تصريح كرده است.
ممكن است در حديث معاويةبن عمار از ابوعبداللَّه كه گفت: «روز جمعه را در كنار ستونى كه پس از مقام رسول مى آيد ...» اشاره به همين ستون باشد و كتاب فروع كافى (در كتاب حج) بر آن گواهى دارد.
3- 5/ ب: ستون وفود
سومين ستون مدوّر، در سمت شامى و در امتداد ضريح غربى حجره مى باشد و اين محل، مكانى است كه پيامبر اسلام هيأت هاى مختلف را جهت مذاكره به حضور مى پذيرفت و به همين اعتبار آن را وفود هيأت هاى نمايندگى نام گذارده اند.
4- 5/ ب: ستون سرير
اوّلين ستون قِبلى مدوّر در امتداد قسمت الشباك يا ضريح غربى مقصوره است كه ستون ابولبابه در مغرب آن و ستون المحرّس در شمال آن قرار دارد و اين محلى است كه به استناد حديث ابن عمر (1) و يحيى (2) مكان اعتكاف محمّد رسول اللَّه بوده و به سرير
ص: 181
شهرت يافته است.
در اين مكان جهت اعتكاف پيامبر، جريد (برگ بزرگ خرما) يى را مى گستراندند و پيامبر بر آن دراز مى كشيدند.
5- 5 ب: ستون القرعه و المهاجرين
اين ستون كه در كتاب هاى تاريخ به ستون عايشه شهرت دارد، سوّمين ستون مدوّر غربى منبر مى باشد كه ستون سرير در مشرق آن واقع گرديده است.
ستون مذكور يادآور مكان نمازهاى پيامبر و محلّى براى جمع و نشست مهاجرين است كه به همان اعتبار مجلس المهاجرين نام گرفته است.
ميرزا حسين فراهانى كه در سال هاى 1303- 1302 ه. ق. مسجد پيامبر را زيارت كرده، ضمن وصفى مفصّل از بناى آن، چهار ستون مشهورِ آن را نام برده، معلوم مى سازد كه نام ستون ها در بناى «عثمانى ها» روى ستون ها- در عرض ستون هاى سرير، حرس و وفود و در طول ستون هاى ابولبابه، عايشه و مخلّفه- نگاشته شده بود. مكان اين ستون ها از نظرگاه اماميّه، مُتبرّك و طبق گفته كلينى در فروع الكافى، (1) عبادت زائران نزد آن ستون ها مورد تأكيد امام ابوعبداللَّه است.
نك: نقشه: 19- سوم.
ابن اثير (2) اهل صُفّه را فقراى مهاجرين دانسته است؛ كسانى كه منزلى نداشتند و به مسجدالنّبى مى آمدند تا در سايه مكانى اقامت گزينند و از مراحم پيامبر برخوردار شوند.
ابن نجّار به استناد حديثى از امام بخارى در «صحيح»، اهل صفّه را ميهمانان اسلام
ص: 182
تلقّى كرده و آنان را گروهى از مسلمانان دانسته كه خانه، كاشانه، همسر و اولادى نداشتند؛ ولى مؤمنان به خدا و شيفته هدايت پيامبر بودند كه براى رفع نيازهاى اندك خود به الطاف پيامبر پناه جسته بودند.
در اصطلاح مورّخان و محدّثان، محلّ اهل صفّه را دكّةالأغوات نوشته اند؛ زيرا اين محل، جايگاهى براى بيچارگانِ در جستجوى چاره بود و طبق مستندات تاريخى، تعدادشان به نود و دو نفر مى رسيده است.
مكان صفّه در قسمت شمالى محراب تهجّد، مقابل ضريح قبلى مقصوره (حجره فاطمه) به صورت سكّويى كه نيم متر از زمين مسجد مرتفع تر است، قرار دارد. اين سكّو داراى نود و شش متر مساحت مى باشد كه با محجرى مسى محصور شده است و هم اكنون جايگاهى براى عبادت و زيارت زائران است.
بتنونى (1) گفته است كه دكة الأغوات دوازده متر طول و هشت متر عرض و چهل سانتى متر ارتفاع دارد.
«وَ كانت في عهده صلى الله عليه و آله مكاناً لأهل الصفة».
در مسير تاريخ و بنا به ضرورت هاى توسعه و مرمّت يا موقعيّت افراد متشخّصى كه در اطراف مسجد سكونت داشتند يا دائماً به درهاى بزرگ مسجدالنّبى افزوده مى شد و يا با تغيير وضعيّت بناى مسجد يا بناهاى اطراف آن، درها مسدود مى گشت و در نتيجه كاهش ابواب را سبب مى شد.
1- 7/ ب: درهاى مسجد در بناى وليد
در بناى جديدى كه وليد بن عبدالملك جايگزين بناى قديمى مسجد نمود، به اعتقاد ابن زباله و مطرى، مسجد داراى بيست در بوده است كه هشت در آن در ديوار شرقى و هشت در ديگر در مغرب مسجد و چهار در در قسمت شامى يا شمالى مسجد النّبى قرار داشته است.
ص: 183
درهاى شرق:
1. باب على، كه محاذى خانه على بن ابى طالب عليه السلام بوده است.
2. باب النّبى، يا درى كه محمد صلى الله عليه و آله از آن رفت و آمد مى كرده است.
3. باب عثمان، چون روبه روى خانه عثمان بن عفّان بوده است.
4. باب النّساء، كه عمربن خطّاب آن را احداث نمود و به باب ريطه شهرت داشت.
5. درِ مقابل خانه اسماء بنت حسن بن عبداللَّه بن عبيداللَّه بن عبّاس.
6. درِ روبه روى رباط مروان.
7. درِ مقابل كوچه زقاق المناصع بين خانه عمرو بن عاص و ابيات الصوافى.
8. درِ مقابل ابيات الصّوافى، در جانب دار الرّسام.
درهاى غربى:
1. درِ مقابل خانه امّ موسى، از خانه هاى عبدالرحمان بن عوف كه بعدها عبداللَّه بن جعفربن ابى طالب آن را خريد.
2. درِ روبه روى خانه جعفربن خالدبن برمك.
3. باب عاتكه. (1) 4. باب زياد كه بين باب الرّحمه و «خوخه (/ پنجره) ابوبكر» جاى داشت و از آنِ زيادبن عبيداللَّه حارثى- دايى سفّاح- بود.
5. خوخه اى در امتداد خوخه ابوبكر.
6. باب مروان كه به باب السّلام يا باب الخشوع موسوم است.
درهاى شمالى:
1. باب مقابل خانه حميدبن عبدالرّحمان بن عوف.
2. باب مقابل بقيّه خانه حميد كه بعدها رباط الظّاهريّه شد.
3. باب مقابل محلّى كه به دنبال خانه حميد مى آمد و در سال 267 ه. ق. ابوجعفر المستنصر باللَّه خليفه عباسى (623- 640 ه. ق.) بيمارستانى در آنجا بنا نمود.
ص: 184
4. باب مقابل خانه هاى خالصه.
اين درها، حداكثر تعدادى بود كه تاريخ بناى مسجد در دوران وليد بن عبدالملك از مروانيان اموى به خود ديد. (86- 96 ه. ق.)
ابن جبير درهاى مسجد را در ميانه سال هاى 578- 581 ه. ق. نوزده باب دانسته كه ظاهراً با ابواب مسجد در بناى وليد مطابقت دارد؛ (1) ولى بيش از چهار در گشوده نبود و لذا عمر غالب بناى آن ها طولانى نشد و آنچه در قرن دهم هجرى از آن ها باقى ماند، بيش از چهار در مهم- يعنى باب السّلام، باب الرّحمه، باب جبرئيل و باب النّساء- نبوده است.
2- 7/ ب: درهاى مسجد در بناى عثمانى و سعودى
درهاى مسجد، با توسعه و بازسازى هايى كه در زمان عبدالمجيد عثمانى به خود ديد، محدود به پنج در بزرگ شد. چهار در آن، با حفظ ديرينه تاريخى- دينى و مستند به سيره و تاريخ زندگانى محمّد صلى الله عليه و آله و يك در نيز به نام مؤسّس بناى جديد:
در غرب مسجد، باب السّلام و باب الرّحمه.
در شرق مسجد، باب النّساء و باب جبرئيل.
در شمال مسجد، باب المجيدى و باب التّوسّل.
مكان درهاى پنجگانه فوق الذّكر، نه تنها درهاى مهم مسجدالنّبى در طول تاريخ اسلام است؛ بل بعدها در توسعه سعودى، بنا و نماى آن ها حفظ گرديد و با افزودن پنج درِ جديد، مجموع درهاى فعلى (2) مسجد را به ده باب منحصر نمودند و معمارى آن را متناسب با بناى جديد، احداث كردند.
بر اين اساس، لازم است كه به شرح ديرينه ابواب دهگانه عثمانى- سعودى كه در برابر چشم ما قرار دارند، توجّه بيشترى مبذول نماييم:
1. باب جبرئيل، در ديوار غربى مسجد واقع شده و مدخل آن مقابل محراب تهجّد
ص: 185
در شمال خانه فاطمه بنت محمّد است و چنانكه گفتيم، قبلًا به باب عثمان موسوم بوده است. اين وجه تسميه بدان علّت بود كه درِ مذكور مقابل خانه عثمان بن عُفّان- خليفه سوم واقع شده بود و وجه تسميه «جبرئيل» مبتنى بر احاديثى است كه پيامبر، جبرئيل را در مدخل اين در ملاقات و با او گفتگو كرده است. (1) بناى فعلى، سر در و ستون هاى باب جبرئيل، از آثار عبدالمجيد عثمانى است كه توسّط سعودى ها همچنان محفوظ مانده است. در سر در اين باب، به خطّ ثلث و به رنگ طلايى بر زمينه سبز، اين آيه را كتيبه كرده اند:
فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ.
و بر هر يك از دو لنگه در نوشته شده است:
جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمْ الْأَبْوَابُ. (2) همچنين بيتى را به نشانه زبان حال پيامبر در اجراى پيام جبرئيل، چنين كتيبه كرده اند:
و حطّ في بابنا ماشئت من ثعل و كلُّ أمر يرى صعباً يهون بنا
2- باب النّساء، از ساخته هاى عمربن خطاب، خليفه دوم و بناى فعلى آن مربوط به عبدالمجيد عثمانى است. اين باب، در ديوار شرقى مسجد و امتداد شمالى باب جبرئيل قرار گرفته و از آنجا به سمت عقب- محل اصحاب الصّفه- راه يافته است.
وجه تسميه: نساء مستند به حديثى است به نقل از ابن عمر كه گفت:
«لَو تَركنا هذا الباب للنساء ...». (3)
ص: 186
و چون عمر بن خطاب آن را ساخت گفت: «هذا باب النساء». (1) بر روى اين در نوشته شده است:
«اللَّه وليّ التوفيق»- قال اللَّه تبارك و تعالى جلّ و تقدس:- وَ أَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَ آتِينَ الزَّكَاةَ. (2) وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً. (3) و بر لنگه راست آن نوشته شده: «يا مفتِّحَ الأبواب».
و بر لنگه چپ: «افتَحْ لنا خَير الباب».
سردر را با كتيبه لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (4) زينت داده اند.
در ذيل اين كتيبه چنين مى خوانيم:
وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ للَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً. (5) 3- باب السّلام، در ديوار غربى مسجد قرار دارد و به علّت همجوارى خانه مروان با اين قسمت از ديوار مسجد، به باب مروان شهرت داشته است.
بناى فعلى اين در از ساخته هاى عبدالمجيد عثمانى است كه عمارت آن در زمان سلطان عبدالعزيز (متوفّاى 1293 ه. ق.) به پايان رسيد و بعدها توسّط «سعودى ها» بازسازى شد و با نماى جديدى پيرامون آن را مرمّت كردند. روى اين در نوشته شده
ص: 187
است: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ. (1) و در قسمت ديگر: «فداك أبي و أمّي يا رسول اللَّه، اللّهمّ أيّد بالنصر و العزّ السلطان عبدالعزيز خان بن سلطان عبدالمجيد خان».
ميرزا حسين فراهانى در «سفرنامه» (ص 474)، در خلال سال هاى 1303- 1302 ه. ق. از باب السّلام ديدن كرده و رسم آن ايّام را چنين آورده است:
«باب السّلام در طرف مغرب مسجد قرار دارد و هر وقت از خارج مدينه كسى مى آمده، بايد از آن باب داخل مسجد شود.»
رفعت پاشا در سال 1318 ه. ق. عكسى از باب السّلام تهيّه كرده و آن را در «مرآت الحرمين» به چاپ رسانيده است. اين عكس نشانه وضعيّت بناى باب السّلام قبل از توسعه و تعمير «سعودى ها» است.
4- باب الرّحمه، امتداد شمالى باب السّلام در ديوار غربى مسجد قرار دارد و گفتيم كه به باب عاتكه نيز مشهور است و وجه تسميه «الرّحمه» به استناد اين حديث است:
«روزى مردى از اهالى مدينه از اين در به سوى پيامبر شتافت و شتابان خواستار شد كه پيامبر دعا كند تا باران آيد. دعاى پيامبر مستجاب گرديد و هفت روز باران باريد و بار ديگر اين مرد شتابان از همين در به سوى پيامبر شتافت و خواست كه باران قطع شود و چون پيامبر دعا كرد، خداوند دعايش را مستجاب نمود.» (2) اين باب بعدها مقابل خانه جعفر بن يحيى قرار گرفت و به گفته حسن بن عبداللَّه اصفهانى در «بلاد العرب» (ص 409)، در محلّ «فارعُ اطم (3) من آطام المدينة» بنا شده بود و بعدها در سال 838 ه. ق. يكى از سلاطين هند مدرسه اى در آنجا بنا نهاد كه به
ص: 188
المدرسة الكبرجية شهرت يافت. (1) بر اين در، كه از آثار عثمانى هاست، آيه اى را به اعتبار وجه تسميه اش- الرّحمه- چنين كتيبه كرده اند:
قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. (2) بر سمت داخلى در، اين آيه كتابت شده:
وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. (3) وبرروى لنگه راست «يامفتّح الأبواب» وبرلنگه ديگر «افتح لناخيرالباب» نگاشته اند.
5- باب مجيدى، اين در، كه به باب التوسّل هم شهرت دارد، در ديوار شمالى مسجد- حدّ نهايى توسعه عبدالمجيد عثمانى، در سال 1267 ه. ق.- قرار داشته است. در توسعه مسجد از قسمت شمالى كه توسّط «سعودى ها» صورت پذيرفت، مكان اين در تغيير داده شد و در وسط دو باب شمالى جديدالتأسيس، با بناى جديدى قرار گرفت و نام آن همچنان به نام باب عبدالمجيد (مجيدى) حفظ گرديد. توسعه مسجد توسط «سعودى» مقتضى آن شد كه ابواب ديگرى با بناى متناسب و جديد به مسجدالنّبى بيفزايند و بر هر يك نامى نهند.
6- باب الصّديق أبو بكر، در مكان خوخه ابى بكر بين باب السّلام و باب الرّحمه در ديوار غربى مسجد.
7- باب ملك سعود، در ديوار غربى مسجد.
8- باب عمر بن خطاب، در غرب ديوار شمالى مسجد.
ص: 189
9- باب عبدالعزيز، در ديوار شرقى مسجد.
10- باب عثمان بن عفان، در مشرق ديوار شمالى مسجد.
نك: پيكره هاى: 6-/ 3؛ 7-/ 3؛ 8-/ 3.
ص: 190
3- 7/ ب: باب على و حديث سدّ الابواب
آنچه مسلّم است، در چهار ديوارىِ اطراف مسجد، پنجره ها (خوخه) و درهاى (ابواب) اختصاصى، از منازل مجاور مسجد- كه عموماً محلّ سكونت شخصيّت هاى معروف اسلام بوده- رو به مسجد گشوده شده بود و آنان، از طريق درها به مسجد رفت و آمد مى كردند و از آن سوى پنجره ها به درون مسجد مى نگريستند و نظاره گر وقايعى بودند كه در مسجد رخ مى داد.
وجود چنين روزنه هايى، از يك سو موجب فخر در تقرّب و از سوى ديگر موجب سهولت در رفت و آمد به شمار مى آمد؛ تا اين كه در يكى از روزهاى قبل از وقوع نبرد احد و دور از انتظار همگان، پيامبر دستور بستن آن درها و پنجره ها را صادر فرمود.
در ابتداى انتشار اين فرمانِ به ظاهر ساده، بحث هايى برانگيخته شد و پرسش هايى به دنبال آورد كه مرحله به مرحله و با گذر زمان اهميّت و عمق نظر پيامبر را عيان مى ساخت و بعدها در تاريخ مسلمانى، فصلى مستقل و موضوعى قابل بحث و مناقشه از سوى پژوهندگان و صاحب نظران گرديد.
حاكم در «المستدرك» (1) به نقل از زيد بن ارقم نقل مى كند:
«فقال- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يوماً سدّوا هذه الأبواب إلّا باب عليّ، قال: فتكلّم في ذلك ناس فقام رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- فحمداللَّه و أثنى عليه ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّي أمرت بسدّ هذه الأبواب غير باب عليّ. فقال فيه قائلكم و اللَّه ما سددت شيئاً و لا فتحته و لكن أمرت بشي ء فاتبعته. هذا حديث صحيح الإسناد». (2)
ص: 191
همچنين حاكم به نقل از عمر بن خطاب مى گويد:
«لقد أوتي عليّ بن أبي طالب ثلاث خصال: لأنّ تكون لي خصلة منها أحبّ إلى من أن أعطي حمر النعم قيل و ما هنّ يا أميرالمؤمنين قال: تزوجه فاطمة بنت رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و سكناه المسجد مع رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يحلّ له فيه ما يحلّ له و الراية يوم خيبر. هذا حديث صحيح الاسناد». (1) جمله «يحلّ له فيه ما يحلّ له» به حديث: «سدّوا هذه الأبواب إلّا باب عليّ» اشاره دارد.
آورده زيد بن ارقم را، امام احمد بن حنبل (مسند، ج 4، ص 369) و نسائى (سنن) به طرق ديگر ثبت كرده اند و آورده عمربن خطاب را نسائى از طريق العلاء بن عرار و احمد بن حنبل (مسند، ج 2، ص 26) از ابن عمر به اين لفظ ثبت كرده است:
«كنّا نقول في زمن النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- خير النّاس ... ثمّ أبوبكر ثمّ عمر و لقد أوتي ابن ابى طالب ثلاث خصال لأنْ تكون لي واحد منهنّ أحبّ إليّ من حمر النعم زوجته رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- ابنته و ولدت له و سدّ الأبواب إلّا بابه في المسجد و أعطاه الراية يوم خيبر». (2) احمد (مسند، ج 1) و نسائى (سنن) از ابن عبّاس نقل كرده اند:
ص: 192
«إنّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- أمر سدَّ الأبواب إلّا باب عليّ». (1) نسائى (در سنن) و احمد بن حنبل (در مسند، ج 1، ص 175) همين مضمون را از سعد بن ابى وقّاص آورده اند كه:
«أمر رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- سدّ الأبواب الشارعة في المسجد و ترك باب على رضى الله عنه». (2) طبرانى، رجال اين روايت را از ثقات دانسته و اسناد حديث مذكور در منابع احمدبن حنبل و نسائى، قوى تلقّى شده است. (3) برهان الدّين حلبى در «السّيرة الحلبيّه» (4)، تفصيل حديث را چنين ثبت كرده است:
«أرسل رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- إلى أبى بكر أن سدّ بابك، قال: سمعاً و طاعة، فسدّ بابه. ثمّ أرسل إلى عمر، ثمّ أرسل إلى العباس بمثل ذلك ففعلا و أمرت النّاس ففعلوا و امتنع حمزة، فقلت: يا رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يأمرك أن تحول بابك فحوله و عند ذلك قالوا يا رسول اللَّه سددت أبوابنا كلّها إلّا باب عليّ؟ فقال: ما أنا سددت أبوابكم و لكن اللَّه سدّها». (5) يا به لفظ ديگر:
ص: 193
«ما أنا سددت أبوابكم و فتحت باب عليّ و لكنّ اللَّه فتح باب على و سدّ أبوابكم».
ابن زباله و يحيى اين حديث را به سياق ديگرى ثبت كرده اند كه يكى از ياران پيامبر گفت:
«بينما النّاس جلسوا في مسجد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- إذا خرج مناد فنادى:
أيّها النّاس سدّوا أبوابكم! فتحسحس النّاس لذلك و لم يقم أحد. ثمّ خرج الثانية، فقال: أيّها النّاس، سدّوا أبوابكم! فلم يقم أحد فقال النّاس:
«ما أراد بهذا؟ فخرج فقال:
أيّها النّاس! سدّوا أبوابكم قبل أن ينزل العذاب. فخرج النّاس مبادرين و خرج حمزة بن عبدالمطّلب يجرّ كساءه حين نادى: سدّوا أبوابكم! قال: و لكلّ رجل منهم باب إلى المسجد؛ أبوبكر و عمر و عثمان و غيرهم. قال: و جاء عليّ حتّى قام على رأس رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- فقال:
مايقيمك؟ أرجع إلى رحلك و لم يأمره بالسد. ثمّ قال- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم-: أمّا بعد، ذلكم فإنّ اللَّه أوحى إلى موسى أن اتّخذ مسجداً طاهراً لايسكنه إلّا هو و هارون و أبناء هارون شبراً و شبيراً. و اللَّه ما أنا سددت الأبواب و ما أنا فتحتها و ما أنا سكنت عليّاً و لكن اللَّه أسكنه». (1)
ص: 194
و جابر بن سمرة بن جنادة (متوفّاى بعد از سال 90 ه. ق.) گفته است:
«أمرنا رسول اللَّه بسدّ الأبواب كلّها غير باب عليّ» (1) بدين روال، مدارك و اسنادى كه واقعه مذكور را بر ما مسلّم گرداند و محقّقان را قانع و كفايت كند، بسيار است. در كنار اين احاديث و گاهى در متن موضوعِ «انسداد ابواب مسجد»، به مستنداتى اشاره شده است؛ دال بر اين كه استثناى مذكور، در يا پنجره خانه ابوبكر بوده است. اهمّ اين مدارك، گفته ابوسعيد خدرى است كه امام بخارى به همراه سلسله اسنادش در صحيح (2)، ثبت كرده است. (3) عدّه اى از پژوهندگان مسلمان در سده هاى متمادى، نقدهايى بر اسناد ناقلان اين حديث كه: «لايبقين في المسجد إلّا باب أبوبكر» يا حديث: «سدّوا عنّي كلّ خوخة في هذا المسجد غير خوخة أبي بكر» نگاشته اند و معدودى ديگر كه اهم آن ها ابن جوزى است بر صحّت حديثِ: «سدّوا هذه الأبواب إلّا باب عليّ» نقدى نوشته و آن را از موضوعات و ساخته هاى رافضى ها خوانده اند!
ابن حجر عسقلانى گفته است (4) كه ابن جوزى «أخطأ في ذلك خطأ شنيعاً فإنّه سلك
ص: 195
في ذلك ردّ الأحاديث الصحيحة بتوهّمه المعارضة».
بعضى ديگر سعى در جمع دو واقعه كرده اند؛ به اين معنى كه در ماه هاى نخست هجرت، «انسداد أبواب إلّا باب علىّ» صادر شده و در روزهاى واپسين حيات پيامبر، باب ابوبكر استثنا شده است؛ يا صحيح تر اين كه در حديث «إلّا باب علىّ» توجّه به ابواب بوده است و در حديث «إلّا خوخة أبوبكر» به پنجره هاى مسجد. در اين مورد، ابن حجر عسقلانى سرآمد قدمايى است كه معتقدند: «إنّ الجمع بين القصّتين ممكن». (1) در مورد حديثِ استثناى خوخه يا باب ابوبكر، علّامه امينى رحمه الله (2) بيش از معاصرين در منابع و مآخذ حديث و تاريخ و رجال، نقّادى كرده است.
از نظر ساختمانى، بستن كليّه درها بجز باب خانه على عليه السلام مورد شكّ مورّخان مدينه قرار نگرفته و همگى اذعان دارند كه خانه على درِ ديگرى جز آنچه كه به سوى مسجد باز مى شده، نداشته است و اين استثنا در بستن كليّه درها، با بافت بناى اوّليّه مسجد مطابقت دارد.
موقعيّت خانه ابوبكر در مجاورت ديوار مسجد دقيقاً مشخّص نيست؛ ولى از اين كه آن خانه در مجاورت سمت غربى مسجد جاى داشته، ترديدى نمى توان داشت و نبايست تعدّد خانه هاى ابوبكر در السُّنخ- عوالى و كوچه بقيع، ما را به شك اندازد كه آيا اساساً ابوبكر خانه اى در مجاورت مسجد داشته است يا نه؟
به هر حال بدون توجه به اختلافاتى كه در صحت اسناد حديث «الّا باب ابوبكر» بروز كرده، در طول تاريخ، پنجره اى در ديوار غربى مسجد به نشانه محل خوخه ابى بكر وجود داشته است و مورّخان مدنى از ابن زباله تا ابن شبه و مطرى و سمهودى به آن اشاره كرده اند.
در تجديد بناى مسجد از سوى سلطان عبدالمجيد عثمانى، آن محل را با نصب
ص: 196
كتيبه «خوخة أبي بكر الصديق» مشخّص كرده بودند و نايب الصّدر شيرازى در «تحفة الحرمين»، مشاهدات خود از آن را به رشته تحرير درآورده است:
«نزديك باب السّلام درِ كوچكى است كه مسدود بود و اين عبارت را بر سر درِ آن نوشته اند: «هذه خوخة سيّدنا أبى بكر ...».
سعودى ها در بناى پرشكوه فعلى مسجد، مدخلى با سه در، به نام «باب الصديق حدّ فاصل باب الرّحمه و باب السّلام احداث نمودند.
ابن سعد در «الطبقات الكبرى»، (1) فصلى با عنوان «ذكر المواضع الّذي كان يصلّى فيه رسول اللَّه على الجنائز» گشوده و از ابوسعيد خدرى ياد مى كند كه او گفته است:
«كُنّا مقدّم النّبيّ المدينة إذا حضر منّا الميّت أتيناه فخبّرناه محضره و استغفر له حتّى إذا قُبض انصرف و من معه و ربّما قعد حتّى يُدفن و ربّما طال ذلك على رسول اللَّه من حبسه فلمّا خشينا بأحد حتّى يقبض فإذا قبض آذنّاه فلم تكن لذلك مشقةٌ عليه و لا حبس قال: ففعلنا ذلك، قال: فكنّا نؤذنُه بالميّت بعد أن يموت فيأتيه فيصلّى عليه و يستغفر له فربّما انصرف عند ذلك و ربّما مكث حتّى يُدفن الميت فكنّا على ذلك أيضا حينّا ثمّ قالوا: واللَّه أو؟؟؟ انّا لم نشخص رسول اللَّه و حملنا الميّت إلى منزله حتّى نرسل إليه فيصلّى عليه عند بيته لكان ذلك أرفق به و أيسر عليه قال فغلنا؟؟؟ ذلك». (2) بر اين اساس، مسلّم است كه در كنار و خارج از خانه پيامبر صلى الله عليه و آله، مكانى براى انجام مراسم نماز بر مردگان اختصاص يافته بود، كه بر اثر كثرت برگزارى، محمدبن عمر
ص: 197
واقدى كه تا سال 207 هجرى مى زيسته، ذيل روايت ابوسعيد مى نويسد:
«فمن هناك سمّي ذلك الموضع موضع الجنائز لأنّ الجنائز حملت إليه ثمّ جرى ذلك من فعل النّاس في حمل جنائزهم و الصلاة عليها في ذلك الموضع إلى اليوم». (1) موضع الجنائز در گفته اى از آورده هاى عبداللَّه بن عمر ذكر شده است. او كه تا سال 73 هجرت به سر مى برده، ضمن روايتى از ماجراى رجم 2 تن از روسپيگران يهودى به دستور پيامبر و بر اساس قانون يهود مى گويد:
«فأمر بهما فرجما قريباً من موضع الجنائز عند المسجد». (2) امام بخارى از اين حديث در صحيح، (3) ياد كرده است. (4) ابن عمر در كتاب «حدود» (باب الرجم فى البلاط)، به جاى «عندالمسجد»، «عند البلاط» (5) آورده است و در روايت ابن عبّاس كه احمدبن حنبل و حاكم آن را ثبت كرده اند، تعبير «أمر رسول اللَّه برجم اليهوديين عند باب المسجد» آمده است.
ابن حجر عسقلانى (6) ضمن شرح حديث 1329، به نظر ابن بطال استناد كرده كه: «انّ مصلّى الجنائز بالمدينة كان لاصقاً بمسجد النّبيّ من ناحية المشرق». (7) پس موضع جنازه ها در سمت شرقى حجره هاى پيامبر بوده است و اين نشانى، با
ص: 198
آنچه به عنوان «عند البلاط» آمده است، مطابقت دارد؛ زيرا به تصريح ابوعبيد بكرى «البلاط بالمدينة ما بين المسجد و السوق» و آن محلّى است كه از جنوب تا شمال سمت شرقى مسجد را شامل مى شده است.
اين مكان در نقشه اى كه ابن نجّار از بناى حجره و مرقد ارائه داده و آن را با جمله «هاهنا كان يصلّى على الجائز خارج المسجد» مشخّص كرده است، دقيقاً در سمت شرقى دومين جدار مرقد و حجره قرار داشته است.
بر اين اساس معلوم مى گردد كه هم اكنون موضع جنائز در زمان پيامبر، در داخل ضريح (/ شباك شرقى) قرار دارد كه در آن زمان، مجاور ديوار شرقى خانه پيامبر بوده است.
در خصوص بررسى فقهى جواز يا عدم جواز نماز بر جنازه در داخل مسجد يا خارج از آن، بر اساس مستندات تاريخى مذكور، ابن قيّم جوزى در كتاب «زادالمعاد» (ج 1، ص 140)، نتيجه مى گيرد: «و الأفضل عليها خارج المسجد» و نووى در «شرح صحيح مسلم»، حاشيه بر ارشادالسّارى (ج 4، ص 304) مى گويد: «في جواز الصلاة على الميّت في المسجد» و قسطلانى در ارشادالسّارى (شرح صحيح البخارى، ج 2، ص 428) و بدرالدّين عينى در «عمدةالقارى» (جزء 8، ص 132) و ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى» (ج 3، ص 199)، نظر مى دهد: «و هذا يقتضي الإجماع على جواز ذلك». (1)
مسلّم است كه در عهد رسول صلى الله عليه و آله، مسجدالنّبى داراى مناره اى نبود و بلال بر ستون مرتفعى كه در خانه عبداللَّه بن عمر قرار داشت، اذان مى گفت؛ ولى يعقوبى در تاريخ (2) با ترجمه فارسى گفته است كه بعدها «غلامى از عبّاس، كه او را كلاب مى گفتند، مناره اى
ص: 199
براى مسجد بساخت.»
در زمان وليدبن عبدالملك در 91- 88 ه. ق. چهار مناره در چهار گوشه مسجد بنا نهاده شد، كه بعدها در خلال تغييرات ساختمانى مسجد، تجديد بنا و تخريب گرديد.
آخرين مناره هاى مسجدالنّبى در پايان عصر عثمانى ها، پنج مناره بود و سعودى ها يكى از آن ها را در مجاورت «باب الرّحمه» خراب كردند:
1. مناره رئيسيّه؛ اين مناره كه در ضلع شرقى ديوار قبلى مسجد قرار دارد و از آثار و ساخته هاى «سلطان اشرف قايتباى» در سال هاى 886، 888 و 892 ه. ق. مى باشد، داراى 60 متر ارتفاع است و همچنان در كنار «قبّة الخضراء» پابرجاست.
2. مناره باب السّلام؛ اين مناره كه در ضلع غربى ديوار قبلى مسجد قرار گرفته و تاكنون پابرجاست، به فرمان عمربن عبدالعزيز بنا شد؛ ولى چون مُشرف بر خانه مروان بود، به دستور خليفه وقت، آن را خراب كردند و بعدها در سال 706 ه. ق. «سلطان محمد ابن قلاوون» مجدداً آن را بنا كرد. بعضى از مورّخان، از جمله ابن فرحون با اين نظر، هم عقيده نبوده و گفته اند كه اين مناره از ساخته هاى «شيخ الخدّام شبل الدّوله» معروف به حريرى است.
3. مناره باب الرّحمه؛ از آثار سلطان اشرف قايتباى، در سال 888 ق. است و متأسّفانه در توسعه مسجد توسّط سعودى ها از بين رفت.
4 و 5. مناره هاى سعودى؛ كه يكى در ضلع شرقى و ديگرى در ضلع غربى ديوار شامى مسجد النّبى است و در جريان توسعه مسجد توسّط ملك عبدالعزيز بنا گرديد و در ميان مناره هاى سرزمين هاى اسلامى، از لحاظ هنر و معمارى، شكوه و جلال خاصّى دارد. مناره اى كه در غرب ديوار شامى قرار دارد، به نام «شكيليّه» و دومى كه در شرق ديوار شامى واقع است، به نام «سليمانيه» نام گذارى شد. هريك از اين مناره ها هفتاد متر ارتفاع دارد و پى و اساس هر كدام، هفده متر مى باشد. اين دو مناره جايگزين مناره هاى بنا شده از سوى عبدالمجيد عثمانى در قسمت هاى شرقى و غربىِ جهت شامى مسجد بود كه به نام السّكيليّه و الخشبيّه و نيز المجيديّه در جهت غربى و السنجاريّه و العزيزيّه در شرق مسجد، مشهور بودند.
نك: پيكره هاى 9- 3؛ 10- 3؛ 11- 3
ص: 200
طبق آنچه مورد توافق مؤلّفان سيره و مورّخان اسلامى است، نخستين قبله گاه مسلمانان، بيت المقدس بود و پيامبر اسلام رو به سوى آن مكان مقدّس، فرايض خويش را به جا مى آورد.
پس از هجرت محمّد صلى الله عليه و آله و صحابه اش از مكّه به مدينه و استقرار مسلمانان مهاجر در مجاورت انصار و تثبيت موقعيّت مدينه- به عنوان شهر محمّد صلى الله عليه و آله- آياتى مبنى بر تغيير جهت قبله از مسجدالأقصى (1) به مسجدالحرام (2) بر پيامبر نازل گرديد. در اين كه تمامى آيات مذكور در لسان و قول مفسّران و مورّخان، مدنى هستند، ما را شبهه و خلافى نيست.
اين آيات، در سوره بقره آمده است و به استثناى آيه 177، بقيّه آيات (از شماره 142 تا 150) به ترتيب مسأله قبله و تغيير جهت آن را به ياد مسلمانان مى آورد:
سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِن النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمْ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا قُلْ للَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ* وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَمَا جَعَلْنَا
ص: 201
الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ* قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ* وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنْ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنْ الظَّالِمِينَ* الَّذِينَ آتَيْنَاهُمْ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ* الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنْ الْمُمْتَرِينَ* وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمْ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ* وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ* وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلِاتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. (1)
ص: 202
آورده تمامى روايت ها در تفسير آيه 142، قريب الأفق است و به گفته علّامه طباطبايى در «الميزان فى تفسير القرآن»، قبل از نزول آيه 142، پيامبر صلى الله عليه و آله رخ به جانب آسمان مى كرد و در انتظار نزول وحى بود؛ زيرا دوست مى داشت خداوند او را به قبله مخصوص اسلام افتخار دهد؛ نه اين كه به قبله گاه بيت المقدس رضا نداشت. (1) يهوديان، مسلمانان را به خاطر متابعت ايشان از قبله يهود سرزنش و بر آنان تفاخر مى كردند. اين امر موجب حزن و تأثّر محمد صلى الله عليه و آله شد؛ تا آنجا كه در سياهى شب، از خانه بيرون مى آمد و سر به جانب آسمان، منتظر رفع سرزنش و تفاخر يهود بود.
از آيه فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ المَسْجِدِ الحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ در مى يابيم كه نخست، فرمان تغيير قبله به محمّد صلى الله عليه و آله خطاب گرديد و سپس به مسلمانان تعميم داده شد. اين تعبير، مؤيّد آن است كه تغيير قبله در حالى تحقّق يافت كه پيامبر به
ص: 203
نماز ايستاده بود. پس چون او جهت را تغيير داد، مسلمانان به اقتداى او، رو به قبله جديد نمودند.
بر اساس گفته ابن عبّاس و براء بن عازب و آورده ابن حبان، تغيير قبله در ماه هفدهم هجرت عملى گرديد. انس بن مالك گفته است: «ده يا نوزده ماه پس از هجرت»، قتاده و ابن زيد هم آن را در شانزدهمين ماه هجرت دانسته اند. ولى ابن ماجه و سدّى گفته اند:
«هيجده ماه» و در روايتى ديگر از معاذبن جبل به «سيزده ماه پس از هجرت» تصريح شده است.
اين گفته ها در كتاب هاى: صحيح امام بخارى و صحيح امام مسلم و سنن نسائى ثبت شده و همگى مؤيّد آن است كه تغيير جهت قبله در اواخر سال اول، يا اوايل سال دوم هجرى رخ داده است.
على بن ابراهيم در سندى از جعفربن محمد گفته است:
«تحوّلت القبلة إلى الكعبة بعدها ما صلّى النبيّ ثلث عشر سنة إلى بيت المقدس و بعد مهاجرة إلى المدينة صلّى إلى بيت المقدس سبعة أشهر». (1) و گفته اند كه شايد كلمه «عشر» در «سبعة اشهر» افتاده باشد! بعضى از آورده هاى راويانِ اماميّه، «2 سال پس از هجرت» و «پس از بازگشت از نبرد بدر» را تصريح كرده اند. (2) ولى نظريّه مشهور از شيخ صدوق (3) است كه تاريخ تغيير قبله را نوزده ماه پس از
ص: 204
هجرت دانسته است.
واقدى معتقد است: «صرفت القبلة يوم الإثنين النصف من رجب على رأس سبعة عشر شهراً» و يعقوبى در تاريخ خود، پس از جمع بندى مستندات تاريخى، متمايل به رأى واقدى و ابن سعد مى نويسد:
«وافترض اللَّه عزّ و جلّ شهر رمضان و صرفت القبلة نحو المسجد الحرام في شعبان بعد مقدمه بالمدينة بسنة و خمس أشهر و قيل بسنة و نصف». (1) شرف الدين دمياطى مى نويسد:
تغيير جهت قبله در نيمه رجب بعد از پانزده ماه و نيم از هجرت بوده است. نووى در «سيرالروضه» به نقل از محمّدبن حبيب هاشمى مى نگارد:
«آن روز سه شنبه نيمه شعبان سال دوم هجرت بود.»
مقريزى در «امتاع الأسماع» گفته است:
«و في شعبان على رأس سنة عشر شهراً على رأس سبعة عشراً حوّلت القبلة من بيت المقدس إلى الكعبة فكان أوّل شي ء نسخ من الشريعة القبلة». (2) و بيهقى از ابونعيم به نقل از سعيد بن مسيب آورده است:
«پيامبر پس از آمدن به مدينه، هفده ماه به سوى بيت المقدس نماز گزارد و سپس دو ماه پيش از جنگ بدر، قبله از بيت المقدس به كعبه برگشت.» (3)
ص: 205
توجّه كاوشگران به شناخت دقيق اوّلين مكانى كه تغيير قبله در آن رعايت گرديد، با مشكلات پژوهشى فراوانى روبرو است. روش پژوهشى مؤلّف حقير بر اين روال قرار گرفت كه اهمّ نظريات را طبقه بندى و حقيقت ممكن را از جمع بندى نهايى آن ها استخراج كند:
1. مهم ترين اسناد، حديثى است كه يحيى به نقل از عثمان بن محمّد بن الأخنس، آن را اينگونه در دفاتر حديث ثبت كرده است:
«زار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله امرأة و هي أمَّ بشر بن البراء بن معرور من بني سلمة في بني سلمة فصنعت له طعاماً. قالت أمّ بشر: فهم يأكلون من ذلك الطعام إلى أن سألوا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عن الأرواح، فذكر حديثها في أرواح المؤمنين و الكافرين. ثمّ قال: فجاءت الظهر فصلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بأصحابه ركعتين أمر أن يوجه إلى الكعبة فاستدار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله إلى الكعبة و استقبل الميزاب». (1) سند ياد شده را واقدى و ابن سعد در «الطّبقات الكبرى» و يعقوبى آورده اند. (2) نيز از طريق محمّد بن حبيب هاشمى در المنتقى نقل شده است و زمخشرى و مجلسى در بحارالأنوار به آن تصريح كرده اند.
اصل واقعه را علىّ بن ابراهيم، به نقل از امام جعفربن محمد عليهما السلام مورد استناد قرار داده است. طبرسى نيز در مجمع البيان، ذيل آيه «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ» و مجلسى در
ص: 206
بحارالأنوار، باب تحويل القبله به اين واقعه اشاره كرده است. نتيجه اين مجموعه آرا، كه به گفته امّ بشر منتهى مى شود، پژوهندگان را به نظريه واقدى متمايل ساخته كه مكان نخستين نماز پيامبر صلى الله عليه و آله پس از تغيير قبله، مسجد طايفه بنوسلمه بوده است.
به نقل از جعفربن محمد نقل شده است:
«چون وقت نماز ظهر فرا رسيد، محمّد صلى الله عليه و آله در مسجد بنى سالم بود. دو ركعت از نماز ظهر را خوانده بود كه جبرئيل او را متوجّه كعبه نمود.»
در اين حديث، طايفه «بنوسلمه» به صورت «بنوسالم» ضبط شده است؛ در حالى كه: «بنوسالم» در شمال قريه قبا يا جنوب مدينه كه محلّ مسجد جمعه است، سكونت داشتند و اين منطقه با قول امّ بشر كه خود از «بنوسلمه» بود، فاصله و جدايى زيادى دارد.
از اين رو، براى مؤلف حقير شكى نيست كه اين اختلاف، به اشتباه استنساخ نُسخ مربوط است.
2. اسناد تاريخى بسيارى گوياى آن است كه به دو قبله نمازگزاردن مسلمانان در مسجدهاى متعدّدى بوده است. به گفته «مجد» و آورده صحيح بخارى و صحيح مسلم از ابن عمر، مسلمانان در مسجد قبا مشغول نماز بودند كه يكى از اصحاب، خبر تغيير قبله را اعلام نمود و اهل قبا، نماز ديگر را رو به كعبه گزاردند.
مطرى و رزين و ابن نجّار چنين اتّفاقى را در مسجد بنى حرام- واقع در قاع- يادآور شده اند. مسجد بنى حرام در جوار قبيله بنوسواد از بنوسلمه است. ابو اسحاق حربى آن را از جمله مساجد معتبر مدينه دانسته است. (1) يحيى از رافع بن ضريج نقل كرده است:
«تحويل قبله در مسجدالنّبى هنگام نماز ظهر رخ داد.»
ابن ابى حاتم به نقل از نويلة بنت اسلم، اين ماجرا را در مسجد بنى حارثه دانسته و يا به مستنداتى ديگر در مسجد بنى عبدالأشهل ...
اولًا: نظريه مطرى مبنى بر اين كه اوّلين نماز پيامبر پس از تغيير قبله در مسجد
ص: 207
بنى حرام بوده، مورد تأييد سمهودى نيست. زيرا وى صريحاً نظر مى دهد كه: مسجد قبلتين در «بنوسواد» از «بنوسلمه» واقع شده؛ نه در «بنوحرام».
ثانياً: تمامى مساجدى كه در دو سال نخست هجرت از منطقه قبا تا وادى عقيق و حرّه شرقى و غربى و وادى قناة از منازل «بنوحارثه» و «بنومعاويه» و «بنوعبدالأشهل» در شمال شرقى و شرق مدينه و «بنوسالم» و «بنوسلمه» احداث و بنا شده بودند، قبله اى رو به سوى بيت المقدس داشته است و مسلّماً تا خبر تغيير قبله در مدينه انتشار يافت، يا در حال نماز، قبله خود را گردانده اند؛ يا نماز ظهر را به سوى بيت المقدس خوانده و پس از شنيدن خبر تغيير قبله، عصر را به سوى كعبه خوانده اند. به اين لحاظ مى توان تمام مساجد مذكور را ذوقبلتين خواند؛ ولى آنچه مورد نظر پژوهندگان بوده، اين است كه مكان اولين نماز دو قبله اى محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را بيابند. پژوهندگان اسلامى خصوصاً واقدى و ابن زباله، مسجد بنى سلمه را كه تاكنون به مسجد قبلتين شهرت يافته، در اين خصوص، مقدّم بر ديگر مساجد مدينه دانسته اند.
مسجد قبلتين در حرّه الوبره (شمال غربى مدينه، يا در غرب مساجد دامنه كوه سلع) قرار دارد كه فاصله آن تا مسجدالنّبى سه و نيم كيلومتر است. از وضعيّت ديرينه بناى مسجد تا قرن هفتم هجرى، مدارك صحيح و مشخصّى در دست ندارم؛ ولى مسلّم است كه اين مسجد داراى بنايى بوده است. ابن نجّار اين مسجد را مورد توجّه زائران مسلمان دانسته و از بناى مخروبه آن توصيفاتى آورده است. (1) در سال 893 ه. ق. شاهين الجمالى (شيخ الخدام مسجد النّبى) آن را تجديد بنا كرد و سلطان سليمان عثمانى در سال 950 ه. ق. به ترميم و بازسازى آن اهتمام ورزيد.
در 24 محرّم سال 1318 ه. ق. رفعت پاشا (اميرالحاج مصرى) به زيارت و مشاهده مسجد مزبور موفّق شد و آن را در مرآت الحرمين، مسجدى مخروبه توصيف كرد كه تنها
ص: 208
قسمتى از ديوار حياطش به جاى مانده بود. وى عكسى از اين مسجد برداشت كه به وضوح معلوم مى سازد كه بقاياى آخرين ترميم بنا در سال 950 ه. ق. است.
(نك: پيكره 1- 4)
بر اساس اظهار نظر كارشناسان مدينه، بناى مخروبه تا سال 1370 ه. ق. باقى مانده بود و به استثناى ترميم غير اصولى قسمتى از سقف و ديوارها، اقدامى در بناى آن صورت نپذيرفت؛ تا اين كه «ملك عبدالعزيز آل سعود» دستور داد آن را با طرحى نو احيا نمايند.
مؤلّف حقير در خلال سال هاى 1398- 1392 ه. ق. ضمن زيارت، امكان مطالعه و بررسى بناى مسجد را پيدا كرد:
بناى مسجد از دو قسمت قبلى (جنوبى مسقّف) و حياط تشكيل شده است. طول آن 9 متر، عرض آن 412 و ارتفاع ديوار 412 متر است.
در زاويه شمال شرقى حياط مسجد، مناره اى زيبا بنا كرده اند. حياط مسجد داراى دو در شمالى و غربى است و درِ غربى، منتهى اليه جاده اى است كه زائران از آن سمت وارد مى شوند.
در شبستان مسقّف مسجد، محرابى به سوى كعبه احداث شده است و در سمت راستِ در ورودى ديوارِ شمالى شبستان، نشانى به عنوان محلّ محراب بيت المقدس گذارده شده كه در اثر ساييده شدن توسّط دست بازديد كنندگان، تيره رنگ شده است.
بر مدخل در ورودى- غربى، روى تابلويى كه از طرف وزارت حج و اوقاف عربستان آويزان شده است، چنين نگاشته اند: «مسجد القبلتين أسس عام 650 ه.»
اين تاريخ به قبل از بازسازى شاهين جمالى در 893 ه. ق. مربوط مى باشد. در اين صورت معلوم مى گردد كه شاهين جمالى بناى مسجد قبلتين را ترميم كرده است؛ ولى خط خوردگى روى عدد 650، نشان مى دهد كه بعد از نصب تابلوى مذكور، عده اى نسبت به تاريخ يادشده ترديد داشته اند. شايد 950 را اشتباهاً 650 آورده اند.
مسجد قبلتين در شمال حره الوبره نزديك دانشگاه اسلامى مدينه و در جهت شارع
ص: 209
«الجامعة الإسلاميه» شرق «وادى العقيق»، كنار «باغستان سيّد حمزه غوث» قرار دارد. و آن در شمال مسجد است. متأسفانه در سال هاى اقامت و سفرهاى پژوهشى، اين بوستان به صورت زمينى بزرگ كه تنها در بعضى از جوانب آن درختانِ سبزشده اى به چشم مى خورد، در آمده بود و ديگر شباهتى به يك بوستان يا به اصطلاح اهل آنجا: بستان نداشت. (پيكره هاى 2- 4؛ 3- 4)
ص: 210
سُقيا در لغت به معناى نوشيدن است و السّقيا قريه اى است كه به گفته ياقوت حموى (1) از ساخته هاى اشراف قديمى مدينه بوده و در 9 ميلى مدينه و به گفته خوارزمى در 29 ميلى مدينه واقع شده است.
فيروزآبادى به اظهار نظر ابوبكر بن موسى استناد كرده است كه:
«السقيا بئر بالمدينة، منها كان يستقى لرسول اللَّه، محمول على هذا، لأنّ الفُرع من عمل المدينة». (2) سپس موضع چاه را مورد شناسايى و اظهار نظر قرار داده، معلوم مى سازد كه:
«و أمّا البئر الّتي على باب المدينة بينها و بين ثنيّةالوداع على يسار السالك إلى ذي الحُليفه و يظنّها أهل المدينة إنّما هي السقيا المذكور في الحديث فالظاهر أنّه وهمٌ». (3)
ص: 211
ياقوت حموى به نقل از عبدالعزيز بن اخضر، از يحيى بن ثابت و او از احمدبن حنبل به نقل از هشام بن عروه و در نهايت از عايشه روايت مى كند كه:
«محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از چاه خانه هاى قريه السقيا كه به چاه سقيا شهرت داشته، آب سرد مى نوشيد.» و در نگارش ديگر: «آب سرد طلب مى كرد.»
و اصفهانى در دهه نخست قرن سوم هجرى از «سقيا الجزل» و «سقيا يزيد» و «سقيا غفار» از امّ البرك ياد كرده؛ ولى در بلادالعرب ذكرى از اين موارد نكرده است.
در منطقه السقيا به گفته مؤلّفِ «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» كه در خلال قرن دوم و سوم هجرى به سر مى برده است: نخسلتان هايى بوده كه پس از پيامبر اسلام، آن ها را قطع كردند و سپس در سال 48 ه. ق. مجدداً باغستان مذكور را احيا نمودند. در سال 52 ه. ق. بار ديگر اين باغستان در معرض نابودى قرار گرفت. و به همين سان در سال 74 ه. ق. ...
در قرن نخست اسلامى، در كناره اين منطقه، مزارع و نخلستان هاى حسن بن زيد قرار داشت و داراى سى چاه بوده و گفته اند كه: دهانه چاه ها را با چوب بست هايى مى پوشانيدند.
در زمان خلافت متوكّل، پنجاه چاه ديگر در آن روستا حفر گرديد كه به گفته وى، آبِ همگىِ آن ها سرد است. با اين همه، نمى توان باور داشت كه توصيفات مؤلّف المناسك با منطقه سقياى واقع در حره غربى مدينه مطابقت داشته باشد. به عقيده مؤلّف حقير، سقياى مورد نظرِ كتابِ المناسك، همان منزلگاه بين «العرج» و «الأبواء» كه به امّ البرك مشهور بوده است، مى باشد و ارتباطى با موضوع مورد بحث ندارد.
به هر حال آنچه مسلّم است، سقيا به عنوان محلّى كه در متن حديث و تاريخ حيات پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، مورد توجّه مورّخان و مؤلفان اسلامى است.
حديثى كه اساس اين توجّه و نگرش شد، نيايشى است كه محمّد صلى الله عليه و آله در باره مردم مدينه نمود و نخستين بار پس از هجرت، علاقه باطنى خود را به اهل آن
ص: 212
آشكار ساخت.
مجموعه هاى مدوّن حديث، تواريخ و كتاب هاى سيره، انشاى دعاى مذكور را به روايات متواتر از طريق صحابه و تابعين، غالباً از لحاظ لفظ و معنى، هم افق نگاشته اند.
اهمّ اين اسناد، سندى است كه ترمذى آن را «حسنٌ صحيحٌ» خوانده و به سند معتبر از على بن ابى طالب آورده است:
«عن عليّ عليه السلام: خرجنا مع رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- حتّى إذا كنّا بِحرّة السقيا الّتي كانت لسعدبن أبى وقّاص. فقال رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- ائتوني بوضوء. فتوضّأ ثمّ قام فاستقبل القبلة. فقال: اللّهمّ إنّ ابراهيم كان عبدك و خليلك و دعاك لأهل مكّة بالبركة و أنا عبدك و رسولك. أدعوك لأهل المدينة أن تبارك لهم في مُدِّهم و صاعهم مِثْكى ما باركت لأهل مكة مع البركة بركتين». (1) ابن شبه و طبرانى به سلسله اسناد ديگر، روايتى نقل مى كنند كه معناً و لفظاً تفاوتى با متن حديث ياد شده ندارد. احمدبن حنبل از طريق راويانى ديگر، از ابوقتاده نقل مى كند كه اين واقعه در «الحرّة عند بيوت السقيا» بوده است و در دعاى محمّد صلى الله عليه و آله پس از «في صاعهم و مدّهم» مى افزايد:
«... و ثمارهم. اللّهمّ حبّب إلينا المدينة كما حببت إلينا مكّة و اجعل ما بها من وباء بخم. اللهمّ إنّي حَرَّمْتُ ما بين لابتيها لما حرمت على لسان
ص: 213
إبراهيم الحرم». (1) محمدبن عمر واقدى، توقّف محمد صلى الله عليه و آله را در ميان خانه هاى سقيا كه در مسير مدينه بدر قرار گرفته، مربوط به زمانى مى داند كه وى عازم نبرد بدر بوده است و به روايت ابن ابى ذئب به نقل از المقبرى و او از عبداللَّه بن ابى قتاده به نقل از قتاده، پس از خروج از مدينه در ميان خانه هاى السقياء (/ بيوت السقيا) نمازى به جاى آورد و آنگاه دعاى مشهور را در حق شهروندان مدينه بر زبان جارى نمود. (2) واقدى در اين استناد تاريخى، به گفته سعدبن ابى وقّاص باور آورده و اين توقف را در روز يكشنبه دوازدهم رمضان بر سر راه بدر دانسته است؛ ولى سند تاريخى نمازگزاردن پيامبر را به قتاده نسبت داده است كه از قول پدرش گفته بود: پيامبر نزديك خانه هاى سقيا نماز خواند و براى مردم مدينه دعا فرمود. (3) ابن زباله از عمربن عبداللَّه دينارى و عمار بن حفص با تأكيد نقل مى كند:
«إنّ النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- عرض جيش بدر بالسقيا و صلّى في مسجدها و دعا هنالك لأهل المدينة أن يبارك لهم».
بر اين اساس و با توجّه به ديگر متون و مراجع، به ويژه كتاب 45 (الموطأ) امام مالك، تحت عنوان «الدعاء لأهل المدينه» مى توان نتيجه گرفت كه:
محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در آغاز سفر پرمخاطره بدر، در سقيا (قريه سرسبز و خرّمى كه در غرب مدينه، در كناره حرّه غربى از حرة الوبره واقع شده، وضو گرفت و در مسجد اهل آنجا نماز آورد و براى مردم مدينه دست نيايش بلند كرد. (4)
ص: 214
بناى قديمى مسجد، پس از ويرانى، نخستين بار در نيمه قرن نهم ه. ق. به همت و سعى نورالدّين سمهودى شناسايى شد و پس از حفّارى و اكتشاف، محراب آن نمايان گشت. سمهودى مى نگارد:
از ظاهر آثار به دست آمده، چنين معلوم شد كه مساحت مسجد سقيا، هفت ذرع در هفت ذرع بوده و با سنگ و گچ بنا شده بود. پس از كشف مكان مسجد و آثار اوليّه، اهل مدينه به ديدن و زيارت آن شتافته، بناى مستحكمى جايگزين خرابه هاى آن نمودند.
سمهودى از المناسك ابو عبداللَّه اسدى، در قرن اوّل هجرى، به نقل از متقدّمين خود روايت كرده كه مسجد سُقيا يكى از زيارتگاه هاى مردم مدينه بوده است. ابن شبه نيز در قرن سوم هجرى در فصل «المواضع التي صلّى فيها النّبيّ و مساجده» از كتاب أخبار المدينه، مكان ياد شده را با وصفِ «متبرِّك» ذكر كرده و از آن يادها نموده است.
على بن موسى به بناى مسجد سُقيا اشاره مى كند و مى گويد:
آن مسجد هم اكنون (سال 1303 ه. ق.) به قبّةُالرّؤسْ شهرت دارد. (1) عبدالقدّوس انصارى در «آثار المدينة المنوّره»، وجهِ تسميه اين مكان را به قبّةالرّؤس چنين دانسته است كه در زمان عثمانى ها، عدّه اى از سران اعراب باديه نشين چون به قطاع طريقى (راهزنى) دست زده بودند، اعدام و به دستور حكّام عثمانى در آن مكان دفن گرديدند و از آن پس اين مكان به قبّةالرّؤس شهرت يافت.
مؤلّف حقير تلفّظ بومى اهل محل را «قبّةالرُّوسْ» شنيد.
نايب الصّدر شيرازى آن گونه كه در صفحه 265 از سفرنامه اش (تحفةالحرمين) آورده، روز 21 محرّم 1306 ه. ق. از طريق دروازه عبدالحميه مدينه را وداع گفته و در آنجا به انتظار بازگشت به ايران دو روزى توقّف كرده است. وى از بنايى به نام «قبه رأس» در مجاورت دروازه شهر ياد كرده و ديده است كه به صورت زيارتگاهى مورد توجّه
ص: 215
زائران است. نايب الصّدر بى آن كه خود از موقعيّت تاريخى- دينى «سقيا» اطّلاعى داشته باشد، تنها به شهرت عمومى اين بنا اشاره كرده، مى گويد:
«اين ضعيف با جناب سيّد شريف مانديم و ضمناً از قبة رأس الوهّابى جويا شدم.
گفتند: چندين سال قبل شيخ وهّابى به عزم تصرّف نمودن مدينه مُشرّفه، با جمعى [اين شهر را] محاصره نمودند. آثار چند گلوله [از اين واقعه] در مسجد نبى باقى است. از مصر به حمايت رسيدند. شيخ وهّابى را به قتل در آوردند (/ رساندند) و محض يادداشت بر سر او مناره اى ساخته اند ....»
عكّاس پژوهنده (1931/ 1863 م.) كه در روزهاى افتتاح ايستگاه قطار مدينه توسّط عثمانى ها در 1908 م. در اين شهر به سر مى برده، تصويرى از مراسم گشايش اين ايستگاه تهيّه كرده كه به خوبى موقعيت اراضى سُقيا را- كه تا آن ايّام بيابانى باير بوده- نشان مى دهد. در سمت چپ خطّ راه آهن، بناى مسجد سقيا، به همان هيكلى كه تاكنون (1398 ه. ق.) پا برجاست، جلوه گرى مى كند و روشن مى سازد كه قدمت آن بسيار پبيش از 1900 م. بوده است.
برگزارى مراسم مذكور با حضور نظاميان، اميران و علماى مدينه، در محلّى دور از مسجد سقيا و عدم محوّطه سازىِ اطراف بنا، به خوبى از متروك بودن مسجد، حكايتى تأسّف آور دارد. (1) بتنونى از اين مراسم ياد كرده، مى گويد:
«هو الّذي اضتحته الدولة العليّة رسمياً باول قطار للمدعوين إلى هذا الاحتفال وصلى إلى المدينة المنورة في ثالث شعبان سنة 1326 الموافق 28 اغسطس سنة 1908» و: «يوم الإحتفال بافتتاح السكة الحدية الحجازية بالمدينة المنورة في 25 شعبان بسنة 1326». (2) در سال هاى اخير، زمين هاى سقيا از حالت مزرعه اى يا باير خارج شده و براى محقّقان بسيار مشكل است كه حدود تقريبى زمين هاى سعدبن ابى وقّاص را تعيين كنند.
ص: 216
در جستجوى محلّ مسجد، با مشكلات فراوانى روبه رو شدم و رنج را به جان پذيرا گشتم؛ و نااميد از توفيقِ مشاهده، ترك تفحّص نمودم؛ ولى در سال 1395 ه. ق. با استفاده از افاضات سيّد مصطفى عطّار كه در مدينه سرشناس بود و در سال هاى 1368/ 1361 ه. ق. شهردار اين شهر بود، يافتن سقيا ميسّر شد.
بناى ساده و مخروبه مسجد نشان مى دهد كه از آثار عثمانى ها در مدينه است و هم اكنون تنها اسكلت بى در و پنجره اى از آن به جا مانده است كه نه عبادتى در آن جريان دارد و نه ديداركنندگانى را به خود مى بيند.
ويژگى ساختمان مسجد سقيا اين است كه آن، گنبد سفيدرنگ مرتفعى است كه در دو سمت شرقى- غربى آن، دو قبّه كوچك قرار گرفته است.
جهت رفتن به مسجد بايد از شارع المناخه عبور نمود و به شارع العنبريّه و ميدان العنبريه رسيد. در اين ميدان كه در سال هاى 1383/ 1384 ق. ساخته شده، با ايستگاه قطار قديم مدينه- دمشق كه در سال 1325 ه. ق. توسّط عثمانى ها احداث شده و هم اكنون قسمتى از ديوار بلند آن به جاى مانده است، روبه رو مى شويم. اين ايستگاه، مقابل مسجدى است كه به سبك مسجد اياصوفيا توسط عثمانى ها بنا شده است.
محل ايستگاه قطار قديم مدينه هم اكنون به صورت ترمينال حمل و نقل زائران درآمده است كه از چهار طرف به ديوارهايى محصور است. مسجد سقيا در 400 مترى غرب ميدان عنبريّه، داخل محوّطه ترمينال و مجاور ديوار جنوبىِ مشرف به جاده مدينه- مكّه- جده واقع شده است. پيكره هاى 1- 5؛ 2- 5؛ 3- 5
ص: 217
ص: 218
«فضيخ» در لغت به معناى شراب انگور، عصيرالعنب و خمرالتّمر است و مسجد فضيخ ميان نخلستان ها و خرماستان «العوالى» در جنوب شرقى مدينه قرار دارد و منازل «بنو خطمه» در مشرق آن واقع است. از ديرينه تاريخى و علل نامگذارى آن، معانى مختلفى در كتاب هاى حديث و اعلام آمده است. اهمّ آن ها را مى توان به سه نظرگاه مختلف، طبقه بندى كرد و مورد توجّه و بررسى قرار داد:
1. گفته جابربن عبداللَّه انصارى است كه مورد استناد ابن شبه و ابن زباله قرار گرفته كه گفت:
«حاصر النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- بني نضير، فضرب قبته قريباً من مسجد الفضيخ و كان يُصَلّى في موضع مسجد الفضيخ ستّ ليال.
فلمّا حرمت الخمر خرج الخبر إلى أبي أيّوب في نفر من الأنصار و هم يشربون فيه فضيخاً، فحلّوا وكاء السقاء فهراقوه فيه فبذلك سمّى مسجد الفضيخ». (1)
ص: 219
2. بيان: ابن عمر كه مورد استناد احمد در مسند قرار گرفته، ضمن روايتى گفته است:
«إنّ النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يعني أتى بفضيخ في الفضيخ فشربه، فبذلك سمّى مسجد الفضيخ». (1) و به عبارت ابو يَمْلى: «أتى بجر فضيخ نيشُّ و هو في مسجد الفضيخ فشربه. فلذلك سمى مسجد الفضيخ». (2) 3. سخن ابو عبداللَّه است كه كلينى در فصلِ «الحج» فروع الكافى به نقل از محمدبن يحيى و او از احمدبن محمد به روايت از ابن فضّال و او از مفضل بن صالح به نقل از ليث مرادى آورده است كه گفت:
«سألت أبا عبداللَّه عن المسجد الفضيخ لِمَ سمّي مسجد الفضيخ؟ فقال: لنخل يسمّى الفضيخ فلذلك سمّي مسجد الفضيخ». (3) البته در رابطه با دو نظرگاه نخست و با توجّه به بيان مفسّران در شأن نزول آيات مدنى تحريم خمر (4) هيچ يك ازمفسّران صريحاً و بااطمينان به موضوع ميگسارى بعضى از ياران محمّد صلى الله عليه و آله در جنگ بنى نضير (در سال 4 ق.) اشاره نكرده يا نظريه نداده اند. با اين همه، غالب مورّخان و محقّقان با گفته و آورده يعقوبى در وقعه بنى النّضير هم قلم اند كه:
«و في هذه الغزاة شرب المسلمون الفضيخ فسكروا فنزلت تحريم الخمر». (5)
ص: 220
ولى بر خلاف بعضى از مستندات تاريخى، ماجراى اين ميگسارى مربوط به صحابه اى از زمره ابو ايّوب انصارى نبوده است. به قول شيخ الطّائفه ذيل تفسير آيه و ابوالفتوح رازى و مجلسى به استناد «المنتقى»، ماجرا مربوط به ميهمانى «عتبان بن مالك» با شركت گروهى از مسلمانان؛ از آن جمله سعد وقّاص يا ميهمانى «عبدالرّحمان بن عوف» بوده است. (1) طبق تحليل نهايى ابوالفتوح رازى «قول بعضى از مفسّران و اصحاب ما آن است كه شُرب خمر، هميشه حرام بوده [است] و اين اخبار را قبول نكنند.»
و اگر نظريه زين مراغى را در «تحقيق النصره بتلخيص دارالهجره» مدّنظر آوريم، تحريم شراب، خمر و سكر اگر چه مربوط به سال 4 ق. است؛ ولى سبب يقين ما به اين كه آيه تحريم در ميانه روزهاى محاصره «بنى نضير» نازل شده، نمى شود.
بر اين اساس، مى توان از منابع مختلف حديث و تاريخ، چنين نتيجه گرفت كه مكان مسجد الفضيخ در طول روزهاى غزوه بنى نضير، اقامتگاه محمّد صلى الله عليه و آله بوده و اين كه در آنجا به نماز ايستاده، قول مورد اتّفاق همه محقّقان است و وجه تسميه فضيخ نيز به هر اعتبار، مربوط به همين ايّام مى باشد.
كلينى در فروع كافى، (2) مدارك متعدّدى مبنى بر متبرّك بودن مكان «فضيخ» در عقيده دينى- و اين كه يادآور حضور محمّد صلى الله عليه و آله است- خاطر نشان ساخته است. از ابوعبداللَّه، به نقل از ابوعلى اشعرى، از محمّدبن يحيى به روايت از سهل بن زياد، از علىّ بن ابراهيم مؤكّداً به زيارت و عبادت در آن مكان قلم زده اند.
در بعضى از آثار دينى، مسجد فضيخ با نام هاى ديگرى چون مسجدالشّمس، مسجدالشّمسى و مسجد ردالشّمس شناسانده شده است.
ص: 221
سمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى» به گفته ابن شبه استناد كرده كه او از عبدالعزيزبن عمران نقل كرده است:
«مسجد فضيخ به مسجد ردّ شمس مشهور است». آنگاه دو نظريّه مختلف را علت نام گذارى مذكور مى داند:
1. نظريّه مجد: چون مسجد فضيخ بر تپّه اى بلند واقع شده است، طلوع خورشيد به زيبايى خاصى در آن جلوه گرى مى كند.
2. واقعه اى است كه اسماء بنت عميس آن را ياد كرده و عياض در «الشفاء» و طحاوى در «مشكل الحديث» گفته وى را مورد تأييد قرار داده اند:
«كان رأس النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- في حجر علي [عليه السلام] و هو يوحى اللَّه فغربت الشمس و لم يكن عليّ صلّى العصر فقال النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- أ صلّيت يا عليّ؟ قال: لا. فقال: اللّهمّ إنّه كان في طاعتك و طاعة رسولك فارْدُدْ عليه الشمس. قالت أسماء فرأيتُها غربت ثمّ رأيتها طلعت بعد ما غربت.» (1) طحاوى (2) مى گويد: احمدبن صالح گفت: «براى دانشمندان دين پسنديده نيست كه حديث اسماء را حفظ نداشته باشند. اين حديث از نشانه هاى نبوّت است.»
1/ ب: نقد حديث اسماء
ابن حزم، ابن جوزى، ابن تيميّه و ابن كثير، حديث اسماء را بى اعتبار و به اجماع ردّالشمس را باطل مى دانند.
طحاوى (متوفّاى 321 ه. ق.) در «مشكل الآثار» (ج 2، ص 11) گويندگان حديث
ص: 222
اسماء را محلّ وثوق خوانده و آن را حديثى متّصل دانسته است.
ماوردى در «اعلام النّبوّه» (ص 79) و بيهقى در «دلائل النّبوه» و ابن سبع در «شفاءالصّدور» و سيوطى در «جمع الجوامع» (ج 5، ص 277) و «خصائص الكبرى» (ج 2، ص 183) و «كشف اللّبس فى حديث ردّالشمس»، واقعه را از نشانه هاى پيامبرى شمرده اند.
حافظ قاضى مالك اندلسى (متوفّاى 544 ه. ق.) در «الشّفاء» حديث را نقل مى كند و به صحّت آن اطمينان دارد و «ابوالمظفّر يوسف قز اوغلى» (مُتوفّاى 654 ق) (1) در التّذكره به قضاوت پدر بزرگ خود، ايراد گرفته است. ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى» (ج 2، ص 168) به ابن جوزى خرده گرفت كه چرا حديث اسماء بنت عميس را رد كرده است و خود آن را از طريق اسماء، علىّ بن ابى طالب، حسين بن على، ابوسعيد و ابوهريره روايت كرده و به دفاع از رجال حديث آن پرداخته است.
حافظ ابوعبداللَّه محمّدبن يوسف گنجى شافعى در كفايةالطالب (ص 244- 237) حديث اسماء را براى كسانى كه به عالم غيب معتقدند، غير قابل انكار مى داند و به نظريّه ابن جوزى و ابن تيميّه اعتراض نموده است. حافظ شهاب الدّين ابن حجر هيثمى (متوفّاى 974 ق.) حديث اسماء را يكى از جلوه هاى كرامت علىّ بن ابى طالب دانسته است. (2) از سيره نويسان مى توان نورالدّين حلبى شافعى (مُتوفّاى 1044 ه. ق.) را نام برد كه در السّيرة النّبويّه (ج 1، ص 413) حديث اسماء را حديثى متّصل خوانده است. سيّد احمد زينى دحلان در السّيرة النّبويه، حاشيه حلبى، صريحاً گفته است: نظريّه ابن جوزى فاقد اعتبار است.
شهاب الدّين خفاجى حنفى (مُتوفّاى 1069 ه. ق.) از تعدّد طرق روايت، صدق صحّتش را استنباط كرده است و ابوعبداللَّه زرقانى مالكى (متوفّاى 1122 ق.) مى گويد:
«اگر اسناد حديث را به ابن جوزى عرضه مى داشتند، مى پذيرفت كه حديث اسماء،
ص: 223
اصلى استوار دارد.» (1) كلينى حديث اسماء را از جعفربن محمد- ابوعبداللَّه، كه خود از دو فرزند اسماء شنيده، چنين ثبت كرده است:
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مَسْجِدَ الْفَضِيخِ فَقَالَ يَا عَمَّارُ تَرَى هَذِهِ الْوَهْدَةَ. قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: كَانَتِ امْرَأَةُ جَعْفَرٍ الَّتِي خَلَفَ عَلَيْهَا أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَاعِدَةً فِي هَذَا الْمَوْضِعِ وَ مَعَهَا ابْنَاهَا مِنْ جَعْفَرٍ فَبَكَتْ فَقَالَ لَهَا ابْنَاهَا مَا يُبْكِيكِ يَا أُمَّهْ. قَالَتْ: بَكَيْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَقَالا لَهَا تَبْكِينَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا تَبْكِينَ لِأَبِينَا. قَالَتْ: لَيْسَ هَذَا هَكَذَا وَ لَكِنْ ذَكَرْتُ حَدِيثاً حَدَّثَنِي بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَأَبْكَانِي. قَالا: وَ مَا هُوَ؟ قَالَتْ: كُنْتُ أَنَا وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ فَقَالَ لِي تَرَيْنَ هَذِهِ الْوَهْدَةَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَاعِدَيْنِ فِيهَا إِذْ وَضَعَ رَأْسَهُ فِي حَجْرِي ثُمَّ خَفَقَ حَتَّى غَطَّ وَ حَضَرَتْ صَلَاةُ الْعَصْرِ فَكَرِهْتُ أَنْ أُحَرِّكَ رَأْسَهُ عَنْ فَخِذِي فَأَكُونَ قَدْ آذَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَتَّى ذَهَبَ الْوَقْتُ وَ فَاتَتْ فَانْتَبَهَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَالَ: يَا عَلِيُّ، صَلَّيْتَ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: وَ لِمَ ذَلِكَ؟ قُلْتُ: كَرِهْتُ أَنْ أُوذِيَكَ، قَالَ: فَقَامَ وَ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ مَدَّ يَدَيْهِ كِلْتَيْهِمَا وَ قَالَ: اللَّهُمَّ رُدَّ الشَّمْسَ إِلَى وَقْتِهَا حَتَّى يُصَلِّيَ عَلِيٌّ فَرَجَعَتِ الشَّمْسُ إِلَى وَقْتِ الصَّلَاةِ حَتَّى صَلَّيْتُ الْعَصْرَ، ثُمَّ انْقَضَّتْ انْقِضَاضَ الْكَوْكَبِ». (2)
ص: 224
شيخ مفيد (مُتوفّاى 413 ه. ق.) در امالى (ص 55)، حديث اسماء را از ابوعبداللَّه محمّد بن عمران مرزبانى، به نقل از راويى از فاطمه بنت علىّ بن ابى طالب روايت كرده است.
2/ ب: مكان واقعه
منابع ياد شده گزارش روشن و دور از اختلافى از محلّ حادثه ارائه ننموده اند.
سمهودى و كلينى مسجد الفضيخ را به عنوان محلّ حادثه آورده اند؛ ولى طحاوى و قاضى وقوع آن را در «صهباء خيبر» دانسته اند و كتاب «خرائج» (1) مكان واقعه را «حُنين» و ضمن روزهاى نبرد حُنين دانسته است.
با توجّه به گفته جعفربن محمّد (2) كه فرمود:
ص: 225
«تمام آثار رسول تغيير كرده است؛ مگر مسجد قبا و مسجد فضيخ و مشربه امّ ابراهيم، معلوم مى گردد كه تاريخ بناى مسجد به قرن نخست اسلامى باز مى گردد.»
احمدبن عبدالحميد عبّاسى در كتاب «عمدة الأخبار فى مدينةالمختار» در سال 1035 ق. بناى مسجد را زيبا و آن را از نظر شكل، ظاهر و معمارى، شبيه مسجد قبا توصيف كرده است.
مطرى در «التعريف بما آنست الهجرة من معالم دارالهجره» در قرن 7 ق. در وصف مسجد مى نويسد:
«بناى آن داراى شانزده ستون بوده كه گذر زمان آن را فرسوده و مناره هايش را فرو ريخته است. سنگ هاى آن را نيز براى مصارف شخصى كنده و برده اند».
در دهه نخست قرن 7 ق. آثارى از مسجد به جاى مانده بود و ابن نجّار در «اخبار مدينةالرّسول» به بناى سنگى آن تصريح مجملى نموده است.
طبق آنچه كه از منابع موثّق بر مى آيد، اوّلين بار پس از پيامبر اسلام، عُمربن عبدالعزيز، مسجد فضيخ را همزمان با تجديد بناى مسجد قبا بازسازى كرد.
سمهودى در نيمه قرن 9 ق. مسجد فضيخ را مشاهده كرده و حضوراً آن را مورد بررسى قرار داده است. وى مساحت مسجد را از شام به قبله و از شرق به غرب 121/ 11* 11 دانسته است؛ ولى معلوم نمى سازد كه بناى آن از آثار كيست؟
ميرزا حسين فراهانى، ملك الكتاب ناصرى در سال هاى 1302 و 1303 ه. ق.
مسجد فضيخ را ديده و آن را (در سفرنامه) چنين وصف كرده است:
«مسجدى است بى سقف، با بيست و هفت قدم طول و چهار قدم عرض و آن را در ميان نخلستانى دانسته كه مِلك يكى از اشراف حسنى و شيعى بوده است.»
بناى فعلى (1396 ه. ق.) نسبتاً مخروبه است و مسلّماً مربوط به دوران تسلّط عثمانى ها بر سرزمين حجاز مى باشد. در ذى الحجّه سال 1396 ق. و 14 رجب سال
ص: 226
1397 ق. و روز جمعه سوم شعبان 1398 ق. توفيق زيارت و ديدار مسجد را داشتم. طول آن 19 متر و عرض مسقّف آن 4 متر است و شبستان هاى آن داراى 5 گنبد و يك محراب مى باشد. متأسّفانه حياط مسجد خاكى و ديوارهاى فرسوده اش با سنگ سياه بنا گرديده است و با گچ، روى آن سفيدكارى كرده اند.
مسجد را در ميان خرماستانِ «عوالى» ديدم كه سه كيلومتر از شهر دور بود و در منطقه اى كه اهل محل، آن را «بلاد حاجزه» مى خوانند. اين منطقه در مجاورت حرّه شرقى جاى گرفته و از طريق خيابان «العوالى» كه در سال هاى 1381- 1379 ق. احداث شده و خيابان «المطار» يا منتهى اليه تقاطع خيابان «ابوذر» با خيابان «درب الجنائز» مى توان به آنجا راه يافت. پيكره هاى 1- 6 و 2- 6
ص: 227
واقدى، ابن سعد، طبرى، ابن اثير، ابن كثير، يعقوبى، مسعودى، ابن جوزى از زاد المعاد، به اسناد صحيح روايت مى كنند: اوّلين نماز عيدى كه محمد صلى الله عليه و آله در مدينه به جاى آورد، نماز عيد قربان بود.
اين عبادت در محلّى برگزار شد كه بعدها «المصلّى» نام گرفت و گفته اند: تاريخ انجام آن، پس از غزوه بدر و بنى قينقاع بوده است.
در منابعى چند تقريباً اتّفاق نظر كامل وجود دارد كه پيامبر اسلام، نماز عيد را در صحرا و فضاى باز مناسب- كه در آن ايّام منطقه «مناخه» در غرب مسجد النبى بوده- به جاى مى آورده است. (1) به گفته يحيى بن داود بن الفرات، هنگامى كه محمد صلى الله عليه و آله براى نماز، به محل مذكور (المصلى) رسيد، فرمود:
«هذا مستمطرنا و مصلّانا لأضحانا و فطرنا لا يضيق و لا ينقص منه شي ء» (2) و به
ص: 228
ثبت انس بن مالك، كه ابن شبه در اخبارالمدينه به آن استناد كرده، آمده است:
«هذا مجمعنا و مستمطرنا و مدعانا لعيدنا و لفطرنا و أضحانا. فلا يبنى فيه لبنة و لا خيمة». (1) مورّخان از اوّلين مراسم برگزارى فريضه جماعت، توصيفات مختلفى به رشته تحرير درآورده اند و از آن جمله است آنچه كه مشترك گفتارشان است:
«محمّد صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به مصلّى، عصاى عَنْزَه- هديه نجاشى- را در دست داشت؛ يا پيشاپيش پيامبر حمل مى كردند.»
پس از انجام فريضه، ايستاده، نه بر فراز منبر، طبق روايات «انس بن مالك» و «ابوسعيد خدورى»، خطبه مى خواند (2) و گوسفندى را قربانى مى كرد. (3)
امام شافعى در الأم و امام بخارى در صحيح، (4) به مستنداتى اشاره مى كنند كه در شناخت محل المصلّى كمك شايانى است:
دو راه از مسجد نبى تا مكان برگزارى نماز عيد وجود داشته است؛ راه باريك كه به «بنى زريق» شهرت داشت و طريق فراختر كه آن را «درب السويق» مى خواندند.
اين دو مسير در غربى مسجد و بين مناخه و مسجد پيامبر بوده است.
حافظ شيخ الإسلام مى گويد:
ص: 229
«و إنّما اختصّ كثير بن الصلت ببناء المنبر بالمصلّى لأنّ داره كانت مجاورة المصلّى». (1) يعنى مصلى در سمت شمالى و مجاور خانه «كثير بن الصلت تابعى» قرار داشته كه با توجّه به حديث ابن عبّاس مسلّم خواهد بود:
«أتى يوم العيد إلى العلم الّذي عند دار كثير بن الصلت على سبيل التقريب للسامع و الاقدار كثير بن الصلت محدّثة بعد النّبيّ». (2) امروزه اين مكان در سمت جنوبى «باب الشّامى» بنايى آشكار دارد و موقعيّت آن بدون هيچ ترديدى، تاريخى شناسانده شده است.
قدمت بناى مسجد مصلّى، به گفته ابن شبه، به نقل از «ابوغسان الكنانى» كه يكى از ياران امام مالك بن انس بوده، مربوط به قرن سوم هجرى قمرى است. و مسلم بود كه پيامبر مى خواست آن مكان، زمينى مسطّح و در فضاى باز باشد. در آن ايّام «مناخه» (نزديكترين زمين ها به مسجد بزرگ) داراى اين ويژگى بود؛ خصوصيّتى كه بعدها به صورت يك سنّت دينى مورد توجّه مسلمانان قرار گرفت؛ اگر چه بعدها دستخوش تفسيرها و برداشت هاى فقهى گرديد كه خروج نبى به صحرا:
«لأنّه أبلغ في التواضع و أوسع للناس»
«لأنّ المقصود في الخروج إلى الصحرا تكثير النّاس و ذلك يحصل في الجوامع و إنّما كانوا يخرجون إلى الصحراء لعدم تعدّد الجوامع بخلاف هذا الزمان». (3)
ص: 230
سنّت ديگرى كه دستخوش تغييرات زمانه گشت، خطبه نماز بود كه پيامبر آن را بعد از نماز و بر منبر نمى خواند و بعدها خطبه بر منبر خوانده شد؛ آن هم قبل از نماز:
حافظ ابن حجر عسقلانى نخستين تغيير دهنده اين دو سنّت را عثمان بن عفّان دانسته است. (1) گفته اند:
«أوّل خطب النّاس في المصلّى على منبر، عثمان بن عفان» و:
«أوّل من خطب قبل الصلاة عثمان». (2) و گفته اند: مروان، امير وقت مدينه نيز چنين كرد (3) و چون گفتند كه، چرا مروان سنت را رعايت ننمود؟ سمهودى در «الوفاء بما يجب لحضرة المصطفى» به نقل از عبدالرزاق و او از ابن جريح، از زهرى، چنين جواب محقّقان را نوشت كه چون: «أوّل من أحدث الخطبة قبل الصلاة في العيدين معاوية»! (4) و عياض بى پرده تر سخن گفته است:
«چون مروان عامل معاويه در مدينه بود!»
مورّخان و مفسّران و شارحان حديث، مسجد مصلّى را مسجد غمامه نيز خوانده اند و آن به اعتبار وقوع حادثه اى بوده كه تفصيل آن را از منابع حديث و سنّت چنين مى خوانيم:
1. امام بخارى در صحيح، (5) به نقل از عبداللَّه بن محمد و او از سفيان، به روايت از
ص: 231
عبداللَّه بن ابى بكر و او از عباد بن تميم از عمويش نقل مى كند كه گفت:
«خرج النّبيّ إلى المصلّى. ستسقى و استقبل القبلة فصلّى ركعيتن و قلّب رداءَهُ.». (1) در حديث 65 مى خوانيم:
«خرج النبيّ يستسقى فتوجّه إلى القبلة يدعو و حوّل رداءَه ثمّ صلّى ركعتين جهر فيهما بالقراءَة». (2) در حديث 69 به نقل از عبداللَّه بن زيد انصارى مى خوانيم:
«إنّ النّبيّ خرج إلى المصلّى يصلّى و إنّه لمّا دعا أو أراد أن يدعوا استقبل القبلة و حوّل رداءه». (3) 2. متقى هندى در «كنزالعمّال»، (4) به استناد منابع حديث، به روايت از كنانه مى گويد:
«قال أرسلني أمير من الأمراء إلى ابن عبّاس أسأله عن الإستسقاء فقال ابن عبّاس خرج النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- متواضعاً متبذّلًا متخشّعاً متضرّعاً مترسّلًا فصلّى ركعتين كما يصلّى في العيد». (5)
ص: 232
و به نقل از عبداللَّه بن زيد المازنى روايت شده است:
«إنّه رأى النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يوم خرج يستسقى فحوّل إلى النّاس ظهره يدعو و استقبل القبلة ثمّ حوّل رداءه ثمّ صلّى ركعتين و قرأ فيهما و جهر». (1) در بعض منابع حديث، محلّ استسقاى ديگرى را نزديك مكانى دانسته است كه بعدها به «احجارالزّيت» مشهور گرديد:
«عن آبى اللحم قال: رأيت رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- عند أحجار الزيت يستسقى مقنعاً بكفّيه يدعو. قال ...». (2) اين مكان نزديك «الزوراء» مقبره «نفس الزكيّه» و مشهد «مالك بن سنان» مى باشد كه همگى آن ها نزديك بازار مدينه؛ يعنى مناخه امروزى يا صحراى محلّ نماز عيد پيامبر اسلام است. (3) بر اين اساس معلوم مى گردد كه مناخه (4) از «ثنيةالوداع» آغاز مى شده و تا محلّه هاى مصلّى و الجديدة و الحجازيه و المراكشيه امتداد داشته و اين امتداد شامل صحرايى مى شده است كه مقبره نفس زكيّه و بناى يادبود احجاز زيت و مسجد فعلى مصلّى را نيز شامل مى گشته است. لذا به عقيده مؤلّف حقير، بين محلّ استسقى و مكان برگزارى نماز عيد پيامبر صلى الله عليه و آله فاصله اى نمى توان در نظر گرفت.
ص: 233
اكنون مى بايست بررسى كرد، كه چه رابطه اى بين غمامه با استسقى و مصلّى وجود داشته است؟
غَمامه در لغت به معناى سحابه (1) است. اين واژه در متن حديثى از انس بن مالك آمده است؛ بدين معنا كه در استسقاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و پس از دعاى آن حضرت، لكّه ابرى در آسمان مدينه پديدار گرديد و سپس باران باريدن گرفت.
امام بخارى در كتاب «صحيح» (2) حديث انس را چنين آورده است:
«عن أنس بن مالك أنّ رجلًا دخل المسجد يوم جمعة من باب كان نحو دار القضاء و رسول اللَّه قائمٌ يخطب. فاستقبل رسول اللَّه قائماً ثمّ قال: يا رسول اللَّه هلكت الأموال و انقطعت السبل فادع اللَّه يغيثنا فرفع رسول اللَّه يديهِ ثمّ قال اللّهمّ أغثنا، اللّهمّ أغثنا، اللّهمّ أغثنا. قال أنس و لا واللَّه ما نرى في السماء من سحاب والاقرعة؟؟؟ و ما بيننا و بين سلح من بيت و لا دار قال فطلعت من ورائه سحابة مثل النرس فلما توسطت السماء انتشرت ثمّ أمطرت فلا و اللَّه ما رأينا الشمس ستاً ثمّ دخل رجلٌ من ذلك الباب في الجمعة و رسول اللَّه يخطب فاستقبله قائماً فقال: يا رسول اللَّه هلكت الأموال و انقطعت السُّبل فادع اللَّه يمسكها عنّا قال فرفع رسول اللَّه يديه ثمّ قال: اللّهمّ حو إلينا و لا علينا اللّهمّ على الآكام و الظراب و بطون الأودية و منابت الشجر قال: فأطعت و خرجنا نمشى في الشمس قال: شريك سألت أنس بن مالك أ هو الرجل الأول؟ فقال: ما أدري». (3)
ص: 234
حديث يادشده، گوياى استسقايى است كه پيامبر دعاى آن را در مسجد خود بيان داشته، نه در صحرا. و اين نشانه آن است كه استسقاهاى متعدّدى در ميان بوده است؛ يكى روز جمعه هنگام قرائت خطبه. دوم در مصلّى. سوم هنگام نشستن بر منبر. چهارم هنگام نشستن در مسجد. پنجم نزد احجار زيت در نزديكى هاى الزّوراء. ششم در يكى از غزوات (1) ولى پديدار شدن لكّه ابر بر فراز صحرا كه همان فاصله بين كوه سلع و مسجد مى باشد، رخ داده است. در حديث ابن عمر مى خوانيم:
چون باران بباريد، پيامبر تبسّمى كرد و گفت:
«للَّه درّ أبي طالب لو كان حيّاً قرّت عيناه من الّذي نيشدنا قوله؟
على بن ابى طالب به پا خاست و گفت: «يا رسول اللَّه كأنّك أردتَ:
وابيضّ يستقي الغمام بوجهه ثمالُ التيامى عِصمةٌ لِلْأرامِل»
ص: 235
به هر حال كلمه «غمامه» در بعضى روايات جايگزين لغت «سحابه» در حديث انس بن مالك شده است. يا به استناد شعر ابوطالب و يا چون پس از دعاى استسقا، لكّه ابرى در آسمانِ صاف مدينه پديدار شده است. مكان استسقى و مصلّى را غمامه نيز خوانده اند و اين نامى است كه در كتاب هاى قدما از آن نشانى نيست و معلوم مى گردد كه شهرت و عموميّت آن جديد است.
سمهودى در «الوفاء بما يجب لحضرة المصطفى» (1) نظر مى دهد كه بناى مسجد مصلّى (/ غمامه) مربوط به دوران عمربن عبدالعزيز در خلال سال هاى 91 تا 93 ه. ق.
است.
عزّالدّين شيخ حرم نبوى در سال 760 ه. ق. و مقارن با عهد ناصر حسن بن قلاوون صالحى، مسجد را تعمير و مرمّت كرد.
در سال 861 ه. ق. امير برديك معمار از فرمانروايان اشرف سيف الدّين اينال (متوفّاى 865 ه. ق.) از «مماليك برجى مصر» بار ديگر آن را بازسازى نمود.
در قرن سيزده، و بنا به متن كتيبه چوبى موجود در ديوار قِبلى مسجد؛ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ ...» «اللّهمّ شفّع النّبيّ في مجدده السلطان عبدالمجيد خان عزلغره؟؟؟» سلطان وقت عثمانى آن را بساخت. تا اين كه در قرن 14 ه. ق.
بناى مسجد به دست سلطان عبدالحميد ثانى دوباره سازى گرديد كه تا كنون پابرجاست.
در سال هاى 1395 تا 1398 ه. ق. توفيق مشاهده مسجد مصلّى را يافتم. اين مسجد نزد اهل مدينه، بيشتر به «غمامه» شهرت دارد و على بن موسى در «وصف المدينة المنوّره»، (2) به همين نام از آن ياد كرده است. اولًا: آن را در قسمت باب مصرى دانسته كه زمين حدّ فاصله بين آن تا مسجد مصلّى، خاكى بوده است، (ص 8). ثانياً در بيان اهميّت آن، به اين گفته بسنده مى كند كه در مدينه نماز جمعه تنها در سه مسجدِ نبى، قبا و غمامه
ص: 236
اقامه مى شده است، (ص 41).
بناى مسجد 26 متر طول، 13 متر عرض و 12 متر ارتفاع دارد. ديوارهاى ساخته شده از سنگ هاى ضخيم سياه، حدود 5/ 1 متر ضخامت دارد. داراى محرابى سنگى و مناره اى بلند در ركن شمال غربى مسجد است. مسجد، گنبدى بزرگ دارد كه در دو سوى شرقى- غربى و موازى آن در سمت شامى، پنج گنبد كوچك از آثار عثمانى ها آن را احاطه كرده اند. نك: پيكره هاى 1- 7 و 2- 7
ص: 237
ياقوت حموى در «معجم البلدان» ذباب را نام كوهى در مدينه مى داند و به گفته عمرانى، نام پرنده اى است كه به ضبط حازمى، «ذِباب» تلفّظ مى شود.
ابن اثير در النّهايه، ذيل مادّه ذباب، به نقل از هروى مى گويد:
ذباب به معناى شوم و يا قسمت بُرنده شمشير مى باشد.
و از ابن موسى به متن حديثى اشاره مى كند كه به استناد آن، «ذباب» به معناى زنبور عسل نيز آمده است. به هر حال «ابن اثير» در اين كه ذباب نام كوهى كوچك در مدينه است، ترديدى به خود راه نمى دهد.
فيروزآبادى در «المغانم المطابه فى معالم طابه» (ص 146)، هم عقيده با ديگر مورّخان، ذباب را درتلفّظ چون غُراب وكِتاب دانسته، صريحاًمى نگارد: «جبلٌ بالمدينة».
مقدّم بر همه مجامع لغت، كتاب: بلادالعرب، اثرِ حسن بن عبداللَّه اصفهانى است كه در دهه نخست قرن سوم هجرى نگاشته شده است. اصفهانى چون از كوه هاى مدينه ياد مى كند، در صفحه 35 مى نويسد:
«أُحد و عَيْرٌ و الجماءُ و ذُباب بالمدينة و قربها».
و البكرى موقعيت جغرافيايى آن را دقيق تر بر ما مى شناساند كه: «ذُباب ... أسفل من
ص: 238
ثنيّة المدينة». (1) اين كوه كوچك در شمال مدينه، حدّ فاصل مدينه و كوه احد، در مشرق كوه سلع واقع شده است و نبايد آن را با ديگر ارتفاعاتى كه به نام ذباب در سرزمين نجد و حجاز وجود دارد و هَمْدانى در «صفة جزيرة العرب» به آن ها اشاره كرده، اشتباه نمود.
ابن زباله و ابن شبه از عبدالرّحمان الأعرج روايت مى كند كه رسول اسلام بر فراز كوه ذباب نماز به جاى آورد و در سندى ديگر از ربيع بن عبدالرحمان بن ابى سعيد خدرى گفته شده است:
در روزهاى سختِ قبل از نبرد خندق، بر كوه ذباب، قُبّه اى (/ چادرى) بر افراشته بودند تا محمّد صلى الله عليه و آله بر امر تقسيم نيروها و كندن خندق ها نظارت كند ... و شايد اين اشاره، بعضى از محقّقان بزرگ اخبار مدينه؛ از جمله مطرى را به اشتباه انداخته است كه مسجد فتح را در دامنه كوه سلع، همان مسجد ذباب تصوّر كنند؛ در حالى كه دو كوه سلع و ذباب، اگر چه در غزوه خندق، دو مركز مهمّ تجمّع مسلمانان بوده و هر دو به اعتبارى در شمال غربى ثنيةالوداع و در مسير خندق است؛ ولى بنا به پژوهش سمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى» و مستندات تاريخى، كه مورد مراجعه مؤلّف حقير بوده، «ذباب» در مسير شامى مدينه و در ناحيه شمالى ثنيةالوداع و مسجد فتح در دامنه شرقى كوه سلع قرار دارد.
البتّه به عقيده مؤلّف حقير، ممكن است نام ذباب بعدها به علّتى به كوه كوچكِ مذكور اطلاق شده باشد. در روايت ابو غسان مى خوانيم: ذباب مردى بود از اهالى يمن و نماينده مروان، كه چون اختلافى بين او و يكى از انصار روى داد، ذباب مرد انصارى را تا مدينه تعقيب كرد و در مدينه او را به قتل رسانيد. مروان پس از خبردار شدن، دستور داد او را بكشند و بر بالاى كوه مذكور آويزان كنند.
ابن شبه به نقل از ابوغسان روايت مى كند كه ملوك كشته شده را بر فراز كوه ذباب
ص: 239
آويزان مى كردند؛ تا اين كه هشام بن عروه به زياد بن عبيداللَّه حارثى گفت:
«يا عجباً يصلّبون على مضرب قبّة رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- ...». (1) ولى در مأخذى ديگر:
عايشه به نقل از حارث بن عبدالرّحمان، به مروان بن حكم، كه كشته ذباب را بر فراز كوه آويزان كرد، گفت:
«موقف صلّى عليه رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و اتخذته مصلباً». (2)
آنچه مسلّم است، چه به اعتبار قبّه گاه محمّد صلى الله عليه و آله در روزهاى خندق و چه به مناسبت محلّ نماز محمّد صلى الله عليه و آله، ذباب مورد احترام زائران و توجّه محقّقان اسلامى است. اين احترام و توجّه موجب گرديد از قرن ها پيش، بر فراز كوه، مسجدى بنا نهادند كه يادآور روزهاى حيات پيامبر صلى الله عليه و آله گشت.
اين بنا، به گفته مؤلف «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 395)، غير از مسجدى است كه به نام فتح بر بلندى هاى دامنه كوه سلع قرار دارد و موجب اشتباه بعضى از پژوهندگان شده است؛ زيرا به گفته ايشان، پيامبر: «صلّى على ذباب جبل المدينة»؛ (3) در صورتى كه: «و جلس في مسجد الفتح و دعا فيه». (4) ابوعبداللَّه اسدى در «الأماكن الّتى تزار فى المدينة الشريفة» مى نويسد: به زيارت
ص: 240
مسجد ذباب نائل شده است. زين مراغى در 800 ه. ق. آن را مخروبه يافته، بعدها در سال 845 ه. ق. به همّت «امير جانبك نيروزى» بناى آن احيا شده است.
در بعضى از اوراق و نوشته هاى تاريخى، اشاره شده است كه مسجد ذباب را «الرايه» خوانده اند.
مسجد الرايه (/ پرچم) بى ترديد، همان مسجد ذباب است و شايد به اعتبار واقعه اى باشد كه واقدى آن را در «الحرّه» بيان كرده است. واقدى مى نويسد:
«وقتى سپاهان مدينه براى جنگ حرّه بالاى خندق صف بسته بودند، يزيدبن هرمز امير موالى روى كوه ذباب پرچم مدنى ها را به اهتزاز در آورده بود.»
على بن موسى در رساله «وصف المدينة المنوره» كه نسخه خطى آن به شماره 31690/ 1644 در دارلكتب والوثائق القوميه قاهره، قسمتِ مربوط به تاريخ، مورد مطالعه حقير قرار گرفت. به نكته بس ظريفى اشاره كرده كه متأسفانه مأخد آن را ثبت ننموده است. على بن موسى مى گويد كه مسجدالرّايه را ديده است و آن مسجدى است كه بر روى كوه ذباب بنا شده و يادآور وقتى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله چون قصد غزايى را مى نمود، پرچم اسلام را بر فراز كوه ذباب مى افراشت تا نشانه قصد و عزم وى باشد و خبرى براى مسلمانان.
ابراهيم رفعت پاشا نيز مسجد ذباب را زيارت كرده است و موقعيت آن را در «مرآت الحرمين» به دقّت و صحت- و مطابق نوشته هاى كتب معتبر قديم و مربوط به اخبار مدينه از مراغى تا سمهودى- وصف كرده و نشانى آن را در قسمت چپ طريق شامى دانسته است.
اين جانب در سال هاى 1396/ 1398 ه. ق. موفّق به مشاهده و زيارت مسجد ذباب شدم؛ آن مسجدى كوچك بر فراز كوه ذباب بود و از دامنه كوه تا قسمت هاى فوقانى آن به محاصره مساكن و مساكين مدينه در آمده است و كاملًا كوه را پوشانده اند. طىّ راه از دامنه كوه تا محلّ مسجد، با عبور از داخل منازل مذكور ممكن شد. متأسفانه منطقه مسكونى ذباب مملو از كثافات حيوانات اهلى و خرابه هاى بينوايان است.
بقاياى بناى مسجد به صورت يك اتاق كوچك 4* 4 متر در آمده كه ديوارهاى آن
ص: 241
6 متر ارتفاع دارد و ديوارهاى آن كاملًا با گچ سفيد روكارى شده است؛ به نحوى كه از دور بر فراز كوه نشانى آشكار دارد.
مسجد ميان خانه مخروبه اى جاى گرفته و حياط كوچك آن در قسمت شرق، حدوداً متصل به كوه سلع قرار داشت.
زمين مسجد با زيلو و حصير پاره پاره مفروش بود و تنها يك فقير پير در مدخل آن در انتظار زائران اندك، از مسجد حفاظت مى كرد. وقتى سؤال كردم:
«آيا زائران به اين مكان كه به چنين غربتى افتاده است، مى شتابند؟» گفت:
«بسيار بسيار كم؛ و كسى از اهميّت اين محل خبر ندارد؛ مگر بعضى ها؛ و اگر هم بدانند راه آمدنش را نمى دانند.»
آن غربت و سادگى و خرابه بناى مسجد، مرا بيش از پيش با تاريخ بى تفصيل اسلام مرتبط نمود! نك: پيكره هاى 1- 8 و 2- 8
ص: 242
طايفه «بنومعاوية بن مالك بن عوف بن عمرو بن عوف» قبل از اسلام، در شرق يثرب منزل گزيدند. اين طايفه از اوس، غير از طايفه معاوية بن عمر بن مالك بن نجار و «بنوحديله خزرجى» است، كه در كنار چاه حاء به سر مى بردند.
انصار بنومعاويه كه شخصيّت هاى برجسته اى چون جَبْر بن عتيك و حارث بن قيس و مالك بن نميله ... در ميان ايشان مى زيست، در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله در شهرك خود مسجدى برپا نمودند كه به سنّت اوليّه، نام آن را با عنايت به نام طايفه خود، «بنومعاويه» مى خواندند؛ تا اين كه:
1. مسلم در صحيح (1) به نقل از ابوبكر بن ابى شيبه و او از عبداللَّه بن نُمَير، به روايت از عامربن سعد، اين واقعه تاريخى- دينى را ثبت كرده است كه:
«إنّ رسول اللَّه أقبل ذات يوم من العالية حتّى إذا مرّ بمسجد بني معاوية، دخل فركع ركعتين و صلّينا معه و دعا ربّه طويلًا. ثمّ انصرف إلينا فقال- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم-: سألت ربّي ثلاثاً فأعطاني اثنتين و منعني واحدة سألت ربّي أن لايُهْلك أمّتي بالسَّنة فأعطانيها و فسألته أن لا يهلك أمّتي بالغرق
ص: 243
فأعطانيها فسألته أن لا يجعل بأسَهُم بينهم فمنعنيها». (1) 2. مالك بن انس در «الشعب الموطّأ»، (2) اهتمام محمد فؤاد عبدالباقى از عبداللَّه بن عبداللَّه بن جبر ابن عتيك گفته است:
«جاءنا عبداللَّه بن عمر في بني معاوية و هي قرية من قرى الأنصار فقال: هل تدرون أين صلّى النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- في مسجدكم هذا؟
فقلت له: نعم و أشرْتُ له إلى ناحية منه. قال: هل تدري ما الثلاث الّتي دعا بهنَّ فيه؟ فقلت: نعم. قال: فاخبرني فقلتُ: دعا بأن لا يظهر عليهم عدواً من غيرهم و أن لا يهلكهم بالسِّنين فاعطيهما و دعا بأن لا يجعل بأسَهُم بينهم فمنعها، قال: صدقت. قال ابن عمر: فلن يزال الهرج إلى يوم القيامة». (3) عبدالباقى در ذيل حديث، «لا يجعل بأسهُمْ بينهم» را «أي الحرب و الفتن و الإختلاف» معنى كرده است.
3. متن دعا و اجابت آن به استثناى اجابتِ «لا يجعل بأسهم بينهم» در غالب كتاب هاى حديث و ذيل فصل «الفتن» ذكر شده است و اگر چه به مكان آن اشاره
ص: 244
نكرده اند ولى كاملًا مطابق و مؤيّد آن است:
احمدبن حنبل در جلد پنجم «مسند» آن را از معاذبن جبل چنين ثبت كرده است:
«عن معاذ قال: صلّى النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- صلاة فأحسن فيها الركوع و السجود و القيام فذكرت ذلك فقال هذه صلاة رغبة و رهبة، سألت ربّي فيها ثلاثاً فأعطاني اثنين و لم يعطني واحدة سألته أن لا يقتل أمّتي بسنة جوع فيهلكوا فأعطاني و سألته أن لا يسلّط عليهم عدوّاً من غيرهم فأعطاني و سألته أن لا يجعل بأسهم بينهم فمنعني». (1)
آنچه مسلّم است، مسجد بنو معاويه و يا به اعتبار اجابت دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله مسجد اجابه، يكى از آثار مدينه اسلام و يادآور سجده و دعاى محمّد صلى الله عليه و آله است.
مؤلّف كتاب «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» (ص 402)، كه به نظر مى رسد از خامه ابواسحاق حربى در قرن 3 ه. ق. باشد، از مسجد اجابه ذيل فصل «مساجد النّبي صلى الله عليه و آله بالمدينه» با عنوان بنى معاويه ياد كرده، تصريح مى كند:
محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در آن مكان، نماز گزارد.
ابن نجّار (متوفّاى 643 ه. ق.) در «اخبار مدينة الرّسول» (ص 116)، پس از شرح و توصيف بناى مسجدهاى معمور مدينه، به بناى مسجد اجابه اشاره مى كند كه در زمانش، به استثناى آثارى از ستون ها و محراب زيبا، بقايايى از مسجد نيافته است.
اين وضعيّت بنا تا زمان حيات سمهودى (متوفّاى سال 911 ه. ق.) باقى ماند و آثار
ص: 245
مخروبه زمان ابن نجّار پس از گذشت حدود 250 سال، دستخوش فرسودگى ها و خرابى هاى بيشتر گرديد؛ به نحوى كه سمهودى خود در «وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفى» به آن تصريح كرده و از نزديك مشاهدات خود را چنين نگاشته است:
«آثار بسيار كمى از آنچه ابن نجّار در مورد محراب و ستون هاى مسجد گفته بود، مشاهده كردم. پس از رعايت دقّت، [به اين نتيجه رسيدم كه] طول بنا از شرق به غرب 25 ذراع و از شمال به جنوب 20 ذراع بوده است.
در سال 1303 ه. ق./ 1885 م. علىّ بن موسى از مسجد اجابه ديدن كرده است؛ ولى متأسّفانه در رساله «وصف المدينة المنوّره» وصفى از موقعيّت ساختمانى بنا ارائه نداده و همينقدر در صفحه 46 گفته است:
« [اين مسجد] بين باغستان هاى حرّه شرقى مدينه بر مكانى مرتفع واقع شده است.»
وى در دو موضع؛ مسجد اجابه را يكى از نشانه هاى تعيين حدود شرقى بقيع و در فصلى ديگر يكى از نشانه هاى حدود ابواب حصار شهر مدينه مى خواند.
ابراهيم رفعت پاشا در طول سال هاى 1318 تا 1325 ه. ق. با آن كه مسجد اجابه را زيارت كرده، ولى متأسّفانه توصيفى از وضعيّت بنا ارائه نداده و تنها به ذكر گفته هاى سمهودى بسنده كرده است.
آنچه عيان است، بناى مسجد اجابه در زمان عثمانى ها دوباره سازى شده بود و قبل از بناى جديد سعودى ها، داراى 10 متر طول و 8 متر عرض و گنبدى بوده است.
بناى فعلى مسجد اجابه، احيا شده بناى قديمى توسّط اداره اوقاف مدينه است كه در شرق شهر و حدود پانصد مترى مسجد نبى واقع است.
مؤلّف حقير در جستجوى مكان مسجد، با مشكلات و ناراحتى هاى زيادى مواجه شد. جهت رفتن به مسجد اجابت (/ الاجابه/ بنى معاويه) دو مسير از مركز شهر وجود دارد؛ مى توان از شارع عبدالعزيز به طريق منتهى اليه شرقى ديوار شمالى بقيع ره سپرد و از آنجا به طرف شمال به منطقه بنى معاويه رسيد. در قسمت غربى مسجد، چاهى به نام «شمّ» مشهور عموم است. دوم از نيمه راه شرقى شارع المطار در مسير جادّه فرعى آن، كه به سمت جنوب كشيده شده، مسجد نمايى عيان دارد.
ص: 246
مسجد اجابت در ميان محلّه بسيار فقيرنشين، خصوصاً از سياهان مهاجر واقع شده است. مؤلّف حقير توفيق چهار ديدار از اين مسجد را در سال هاى 1395/ 1398 ق. به دست آورد.
بناى مسجد- چنانچه از تصاويرى كه از آن تهيّه كرده ام، مشهود است- ساختمانى است مربّع و بدون حياط؛ داراى مناره اى به سبك جديد كه هم شكل غالب مناره هاى جديدالاحداث مساجد حجاز و نجد در عصر سعودى ها است. نك: پيكره 1- 9
ص: 247
بنوحارثة بن الحارث ابن الخزرج الاصغر بن عمرو بن مالك بن الأوس بن حارثه، طايفه اى از انصار مدنى بودند كه نخست با «بنوعبدالأشهل» هم منزلگاه بودند و پس از اسلام، به منطقه شمالى منازل «بنوعبدالأشهل» در پشت «حره واقم» كوچ كردند و در آنجا سكونت گزيدند. (1) بنوحارثه، با شخصيّت هاى مشهورى چون ابوعبس بن جبر، مسعود بن عبد سعد، ابوبردةبن نيار- دايى براء بن عازب- ايفاگر نقش هاى مهمى در سال هاى حيات مدنى مسلمانان بودند. (2) منطقه مسكونى بنى حارثه در امتداد عريض تا وادى قنات، سرزمين گسترده اى از شمال و شرق مدينه را شامل مى شدند. خانه شيخان كه توقّفگاه مسلمانان در مسير راه نبرد احد بوده، ميان خانه هاى آنان جاى داشته است.
ابن شبه به نقل از حارث بن سعد ابن عبيد حارثى؛ و ابن زباله به روايت از ابراهيم بن جعفر گفته اند:
ص: 248
«إنّ النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- صلّى في مسجد بني حارثة». (1) مسجد بنى حارثه در كنار جادّه احد واقع شده است و مجاور سمت غربى آن، «قلعة المستراح»- كه توسّط عثمانى ها ساخته شده- قرار دارد. (2) ابراهيم بن على العياشى در «المدينة بين الماضى و الحاضر» (ص 373)، بناى مسجد بنى حارثه را مورد شناسايى قرار داده و از آن عكسى تهيه كرده است كه نشان مى دهد تا سال 1390 ه. ق. قلعه عثمانى (/ المستراح/ استراحتگاه) به صورت بناى مخروبه موجود بوده است.
در 1395 ه. ق. مؤلّف حقير ملاحظه و مشاهده نمود كه بناى مسجد بنى حارثه توسّط اداره اوقاف مدينه نوسازى شده و مورد توجّه زائران و نمازگزاران است.
آثار قديمى قلعه در كنار بناى مسجد همچنان باقى بود و اين خود نشانه اى از تطبيق مدينه گذشته و امروز به شمار مى آيد. نك: پيكره 1- 10
ص: 249
بنوظفر بن الخزرج بن عمرو ابن مالك بن الأوس بن حارثه، با شخصيّت هايى چون قتادةبن نعمان و خالدبن نعمان، طايفه اى از انصار، بودند كه در شرق قبرستان بقيع در حرّه واقم منزل گزيدند. (1) اين شهرك كه در منطقه جنوبى چاه مرق و خانه هاى بنوعبدالأشهل مجاور وادى مهزور بنا گرديد، در زمان محمد صلى الله عليه و آله از مسجدى برخوردار بود و طبق روال قبايل و طوايف، آن را مسجد بنى ظفر مى خواندند.
شهرت اين مسجد در تاريخ مدينه بدان است كه ابن شبه به نقل از حارث بن سعيدبن عبيد و يحيى به روايت از جعفر بن محمودبن محمّدبن سلمه گفته اند:
«إنّ النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- صلّى في مسجد بني ظفر». (2) قرطبى در «الجامع لأحكام القرآن» ذيل آيه: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤلاءِ شَهِيداً (3) به حديثى اشاره مى كند كه بعدها يكى از منابع اهميت
ص: 250
مكان بنى ظفر در تاريخ و آثار مدينه گرديد:
«ذكر أبو الليث السمرقندي حدّثنا الخليل بن أحمد قال: حدثنا ابن منيع، قال:
حدّثنا ابن كامل، قال: حدّثنا فضيل عن يونس عن محمدبن فضاله عن أبيه:
إنّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- أتاهم في بني ظفر فجلس على الصخرة الّتي في بني ظفر و معه ابن مسعود و معاذ و ناس من أصحابه فأمر قارئاً يقرأ حتّى أتى على هذه الآية: فكيف إذ جئنا من كلّ أمّة بشهيد ... بكى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- حتى اخضلّت وجنتاه فقال يا ربّ هذا على من أنا بين ظهرانيهم فكيف من لم أرهم». (1) اين حديث را حافظ ابن كثير در «تفسير القرآن العظيم» (ج 2، ص 269)، به استناد ابن ابى حاتم از طريق الصلت بن مسعود الجحدرى، فضيل بن سليمان، يونس بن محمدبن فضاله انصارى ثبت كرده است.
عبداللَّه ابن مسعود كه خود در اين واقعه با پيامبر بوده، ماجرا را بدون آن كه به مكان آن اشاره كند، ياد كرده است و محدّثان از او روايت كرده اند.
امام بخارى درصحيح، فضائل القرآن (ج 6، ص 241) گويد: عبداللَّه بن مسعود گفت:
«قال لي النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- اقرأ عليّ. قلت: يا رسول اللَّه أقرأ عليك ا نزل؟ قال: نعم. إنّي أحب انّ السمعة من غيري. فقرأت سورة النساء حتّى أتيت إلى هذه الآية: فكيف إذا جئنا ... قال: حسبك الآن، فإذاً
ص: 251
عيناه تذرفان.» (1) ابن نجّار در اخبار مدينة الرسول، مسجد بنى ظفر را با نام البغله ياد كرده است و مطرى در تاريخ المدينه گفته است:
وجه تسميه مسجد به البغله (/ استر) بدان جهت است كه در مسجد ردّ پاى قاطر پيامبر روى سنگى به جاى مانده است. ولى علىّ بن موسى در وصف المدينة المنوّره (ص 11)، وجه نامگذارى مسجد مزبور را به بغْله بدان لحاظ دانسته كه «مدفن الدلدل بغلة سيّدنا النّبيّ». (2) ابراهيم بن علىّ العياشى در «المدينة بين الماضى و الحاضر»، مسجد بنى ظفر را با نام «المائده» مى شناساند. ابراهيم رفعت پاشا مسجد المائده را در شرق بقيع زيارت و مشاهده كرده و توصيفاتى از آن در «مرآت الحرمين» (ج 1)، آورده كه با شناسنامه ارائه شده از جانب ابراهيم عياشى مطابقت ندارد.
در هر صورت بنى ظفر يا البغله يا المائده مورد توجّه تاريخى مسلمانان بوده و در خلال قرن ها، تخريب و تجديد بنا شده است.
سمهودى در اواخر قرن نهم تصريح مى كند كه آثار مخروبه مسجد را ديده و در سمت راست محراب، سنگ نبشته اى يافته كه بر آن چنين نقر كرده بودند:
«.. خلّد اللَّه ملك الإمام ابن جعفر المنصور المستنصر باللَّه اميرالمؤمنين عمر سنة ثلاثين و ستمائة». (3)
ص: 252
بر اين اساس، معلوم مى گردد: بناى مخروبه دوران ابن نجّار، تجديد بنا شده و سپس رو به ويرانى نهاده است.
عبدالقدّوس انصارى در آثار المدينة المنوره (ص 134)، به بقاياى سنگ نبشته اى ديگر اشاره مى كند كه در ويرانه هاى بنا يافته و حكايت دارد كه پس از ابوجعفر منصور مستنصر باللَّه، مسجد مزبور دگربار مرمّت و بازسازى شده است.
قطعه سنگ مذكور هم اكنون در دارالكتب و الوثائق القوميّه، در قاهره نگهدارى مى شود. مسجد در حرّه شرقى بر بلندى عرصه معاويه واقع است. طول آن 70/ 3 متر و عرض آن نيز همين مقدار است.
ص: 253
«ميقات» از واژه «مَوْقِت» به معناى مكان يا زمان ملاقات گرفته شده است و در فرهنگ اسلامى به زمان ها و مكان هايى اطلاق مى شود كه نخستين ديدار مسلمان با حج، از آن آغاز مى گردد.
طريحى در «مجمع البحرين» (ص 144)، چاپ سنگى گفته است:
«الميقات هو الوقت المحدود للفعل و استعير للمكان و منه مواقيت الحج لمواضع الإحرام». (1)
ذوالحُلَيفه در 8 كيلومترى غرب شهر مدينه، ميقات حجّ پيامبر صلى الله عليه و آله و بعدها ميقات شهروندان مدينه گرديد. جُستار در باره چهار سفر محمّد صلى الله عليه و آله از مدينه به مكّه به قصد حج يا عمره، موقعيّت تاريخى ميقات ها را بر ما مى شناساند:
ص: 254
1/ الف: ميقات عمره ناشده
در تاريخ آمده است كه پيامبر در سال ششم هجرت، با گروه كثيرى از مسلمانان به قصد زيارت خانه خدا و مناسك عمره از مدينه عازم مكّه شدند. (1) مسعودى در مروج الذّهب، (ج 1، ص 644) مى نويسد:
« [پيامبر] به سال ششم هجرت به سفر عمره رفت كه به غزوه حُديبيّه معروف شد و با مشركان صلح كرد.»
حُديبيّه مكانى بود در نزديكى هاى مكّه كه قريشيان راه ادامه سفر را بر مسلمانان بستند و چون اين ممانعت، مى رفت كه به جنگى منتهى گردد، پيامبر با مذاكره و ملايمت، پيمانى سه ساله منعقد نمود كه بر اساس آن، شرط كردند كه سال آينده، مكّه را سه روز براى پيغمبر خلوت كنند و از آن بيرون شوند تا او با سلاح، سواره به آن درآيد و در طول قرارداد، نبايد كسى از ياران پيامبر را آزار دهند و يا او را از ورود به مكّه باز دارند. پيمان نامه را به امانت نزد سهيل بن عمرو گذاردند و پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمانان را فرمود تا سر بتراشند و شتران را قربانى كنند و به مدينه باز گردند.» (2) ميقات اين عمره ناشده را ابن سعد در «طبقات الكبرى» (3) چنين دانسته است:
«خرج للعمرة في ذي القعدة سنة ستّ من مهاجرة قالوا استنفر رسول اللَّه أصحابه إلى العمرة و خرج و ذلك يوم الإثنين بهلال ذي القعدة و استخلف على المدينة عبداللَّه ابن أمّ كلثوم و لم يخرج معه بسلاح إلّا السيوف في القرب و ساق أصحابه أيضاً بدنا فصلّى الظهر بذي الحليفة ... و إحرام و لبّى
ص: 255
و قدّم عبادبن بشر أمامه ...». (1) حلبى در السّيرة الحلبيّة فى سنن الأمين و المأمون، (2) در باره اين ميقات مى نويسد:
«و كان إحرامه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- بالعمرة من ذي الحُليفة أي بعد أن صلّى بالمسجد الّذي بها ركعتين و ركب من باب المسجد ...». (3) ابن قيّم جوزى مى نويسد:
«فلمّا كانوا بذي الحليفة قلّد رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- الهدي و اشعره و أحرم بالعمرة». (4) اين، روايت زهرى، عروة بن زبير، مسور بن مخرمه است كه شيخ طبرسى به آن باور دارد (5) و در تفسير آيه 19 از سوره فتح كه مى فرمايد: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَه (6) بى كم و كاست به آن استناد كرده است. (7) 2/ الف: ميقات عمرة القضا
بر اساس پيمان صلح حديبيّه كه در سال 5/ 6 ق. منعقد گرديده، پيامبر در سال 7 ق. به
ص: 256
آهنگ قضاى عمره سال پيشش روان شد. ابن اسحاق مى گويد:
«چون پيامبر از خيبر سوى مدينه بازگشت، ماه ربيع الأوّل و ربيع الآخر و جمادى الأوّل و جمادى الآخر و رجب و شعبان و رمضان و شوّال را در آنجا بماند و كسان را به غزا و سفرهاى جنگى فرستاد. پس از آن در ماه ذى القعده (همان ماهى كه مشركان راه وى را به مكّه بسته بودند) به قصدِ قضاى عمره سال پيش روان شد و مسلمانانى كه سال پيش با وى بودند، همراهش رفتند و اين به سال هفتم هجرت بود». (1) واقدى و ابن سعد آن سفر را عمرة القضيَّة خوانده اند و تحت عنوان «عمرة رسول اللَّه القضيّه» در «طبقات الكبرى» (ج 1، ص 87) مى نويسند:
«ثمّ عمرة رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- القضيّة في ذي القعدة سنة سبع من مهاجرة ... و خرج مع رسول اللَّه قوم من المسلمين عماراً فكانوا في عمرة القضية ألفين و ... فلمّا انتهى إلى ذي الحليفة ... و أحرم رسول اللَّه من باب المسجد و لبّى و المسلمون معه يلبُّون». (2) 3/ الف: ميقات حجّةالوداع
سومين سفر پيامبر به مكّه در جريان سفر جنگى او براى فتح صورت پذيرفت كه در آن، چون قصد عمره و حجّى نبود، توقّفى در ميقاتى جهت احرام صورت نپذيرفت؛ تا اين كه در سال دهم هجرت، جهت انجام حَجّةالوداع (/ حَجّةالإسلام) مدينه را به سوى مكّه ترك فرمود و اين حج به اتّفاق آراء تاريخ نگاران اسلامى، اوّلين و آخرين حجّى بود كه طبق احكام تشريحى آن به جاى آمد و جوانب شريعتى آن با سنن تكميل گرديد.
ص: 257
ابن سعد در طبقات الكبرى (ج 2، ص 172)، آغاز حركت را بيست و پنجم ذى قعده مى داند و مى گويد:
«پيامبر و همراهان، در ذى الحليفه نماز را خواندند و احرام بستند.»
«فخرج رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- من المدينة مغتلًا متدّهناً مترجّلًا متجرّداً في ثوبين صحاريّين إزار و رداء و ذلك يوم السبت لخمس ليل بقين من ذي القعدة فصلّى الظهر بذي الحليفة ركعتين و إخراج معه نساء». (1) على بن برهان الدّين حلبى مى گويد:
«و كان خروجه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يوم الخميس لست رحجه؟؟؟
بعضهم و أطال في الاستدلال له و ذلك ستة عشر نهاراً بعد أن ترحل و أدهن و بعد أن صلّى عصر ذلك اليوم بذي الحُليفة ركعتين». (2) كلينى در فروع الكافى، فصل «حج النّبى صلى الله عليه و آله» به نقل از معاوية بن عمار و او از جعفربن محمّد گفته است:
«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله أَقَامَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنِينَ أَنْ يُؤَذِّنُوا بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَحُجُّ فِي
ص: 258
عَامِهِ هَذَا فَعَلِمَ بِهِ مَنْ حَضَرَ الْمَدِينَةَ وَ أَهْلُ الْعَوَالِي وَ الْأَعْرَابُ وَ اجْتَمَعُوا لِحَجِّ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِنَّمَا كَانُوا تَابِعِينَ يَنْظُرُونَ مَا يُؤْمَرُونَ وَ يَتَّبِعُونَهُ أَوْ يَصْنَعُ شَيْئاً فَيَصْنَعُونَهُ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي أَرْبَعٍ بَقِينَ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى ذِي الْحُلَيْفَةِ زَالَتِ الشَّمْسُ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ خَرَجَ حَتَّى أَتَى الْمَسْجِدَ الَّذِي عِنْدَ الشَّجَرَةِ فَصَلَّى فِيهِ الظُّهْرَ وَ عَزَمَ بِالْحَجِّ مُفْرِداً وَ خَرَجَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْبَيْدَاءِ عِنْدَ الْمِيلِ الْأَوَّلِ ...» (1)
فيروزآبادى (متوفّاى 817 ه. ق.) در «المغانم المطابة فى معالم طابه» (ص 119)، تصريح مى كند كه «ذوالحُليفة/ بالتّصغير كجهينة ... و هو من مياه بني جشم». (2) ذوالحُليفه را «من العقيق و العقيق من بلاد مزينه» دانسته است. و بكرى در «معجم ما استعجم» (3) آن را «مُصغَّر حِلفَه» خوانده است؛ «فكانت أوّل محطة على طريق مكّة و قد أحرم منها النّبيّ». (4) در مقياس قديم، فاصله اين منطقه تا مدينه، 6 ميل بوده است و به تأكيد همه
ص: 259
جغرافى دانان و تاريخ شناسان مسلمان، ميقات حاجيان از آن بوده است. (1) 1/ ب: ذوالحليفه، شجره
احمدبن ابى يعقوب (/ ابن واضح) اين منطقه را اوّل منزلگاه مسكون در ميانه مدينه- مكه دانسته است؛ جايى كه «حاجيان هر گاه از مدينه رهسپار شوند، از آنجا مُحرم گردند.» (2) شهرت آن به شجره بدان لحاظ است كه به گفته ابوعلى هجرى در «تحديد المواضع» (ص 297) كه از قرن 3 ه. ق. به دست ما رسيده است: «... ثمّ يفض ذلك إلى شجرة التي بها محرم النبيّ ...».
اين درخت، كه در سايه هاى آن پيامبر و يارانش احرام بستند، سَمُرَه نام داشته و فيروزآبادى در «المغانم المطابه فى معالم طابه» (ص 199) آن را چنين تأييد كرده است:
«... بذي الحليفة و كانت سَمُرَة كان النّبيّ ينزلها من المدينة و يحرم منها و هي على ستة أميال من المدينة». (3) نافع به نقل از عبداللَّه بن عمر با تفصيل بيشترى موقعيّت جغرافيايى شجره را در ذوالحليفه معلوم ساخته و مؤلّف «المناسك و اماكن طرق الحج» (ص 425)، گفته آنان را چنين آورده است:
«انّ رسول اللَّه كان ينزل بذي الحُليفة حين يعتمر و في حجته حين حج تحت شجرة في موضع المسجد الّذي بذي الحُليفة و كان إذا قدم راجعاً من غزو و كان في تلك الطريق أو حج أو عمره هبط بطن الودان فإذا ظهر من بطن
ص: 260
الوادي أناخ بالبطحاء الّتي على شفير الوادي الشرقية فعرّس». (1) و اين كه ابوهريره گفته است: «و كانت موضع الشجرة التي كان النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يصلّى إليها» (2) معلوم مى سازد كه در آغاز، كناره درخت سمره، دقيقاً محلّى بوده كه مسلمانان به رعايت سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله احرام مى بستند و چون احرام در لغت به معنى «بر خود حرام كردن» و در اصطلاح «قصد دخول در حج و عمره مقارن با بستن دو قطعه پارچه نادوخته» است. (3) بنابراين، منطقه ذى الحُليفه، ميقات اهل مدينه و شجره، محلّ بستن احرام است.
ابن عبّاس در حديثى اين ميقات را با صراحت بيشترى از پيامبر نقل كرده است كه:
«وقّت النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- لأهل المدينة ذاالحليفة ...» (4) و: «انّ النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- لمّا أتى ذا الحليفة أحرم بالحجّ و أشعر هديه في شقّ السنام الأيمن و أماط عنه الدم و قلّد نعلين». (5) اين مكان در همان روزهاى نخست و مقارن با حيات پيامبر به صورت مسجدى درآمد كه به همان اعتبار آن را مسجد شجره يا ذى الحُليفه خواندند.
منابع نخستين تاريخ اسلام در دهه هاى سده اوّل هجرت، صريحاً از جايگاه درخت
ص: 261
سمره به عنوان مسجد شجره ياد كرده اند.
ابن عمر (1) در مواضع متعدّدى گفته است:
«بات رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- كان إذا خرج إلى مكّة صلّى في مسجد الشجرة». (2) ابوهريره آورده است:
«صلّى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- في مسجد الشجرة إلى الاسطوانة الوسطى استقبلها و كانت موضع الشجرة الّتي كان النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يصلّى إليها». (3) اين مستندات تاريخى نه تنها از وجود بناى مسجد شجره در قرن اوّل هجرى حكايت مى كند؛ بل مؤيّد آن است كه پيامبر خود شخصاً بر مسجد شدن آن مكان تعمّد داشته است.
2/ ب: ذو الحُليفه، آبار على
بر اين اساس آنچه اصالت و قدمت دارد، نام ذوالحُليفه و شجره است و اين كه چرا بعدها به آن مكان، با آن همه شهرت، آبار على (/ بئر على) گفتند، جاى تأمّل و در خور بررسى است.
فيروزآبادى در المغانم (ص 82) و با توجّه به اين كه خود در سده 8/ 9 ق. به سر
ص: 262
مى برده، مى گويد: «أين ذوالحُليفة الّذي لا يعرف اليوم إلّا بئر عليّ؟». (1) و چون در صفحه 172 به شرح چاه زمزم در مدينه مى رسد، مى گويد: «زمزم، بئر بالمدينة على عين السالك إلى بئر عليّ ...» (2) و مطرى مورّخ مدنى، كه در قرن 7/ 8 ق.
به سر مى برده، همين اراده را نموده و سمهودى از كتاب او ضمن شرح چاه سقيا گفته اش را چنين آورده است كه:
«إنّما في آخر منزلة النقا على يسار السالك إلى بئر عليّ في المحرّم». (3) البتّه آثار قديمى تر؛ مانند «صفة جزيرة العرب» هَمْدانى و «مناسك و اماكن طرق الحج»، نامى از «آبار على» نبرده اند؛ با اين همه، شهرت ذوالحُليفه به آبار على در طول تاريخ و در ميان آثار پژوهندگان به كرّات ديده و ملاحظه شده است.
على بن موسى در «وصف المدينة المنوّره» كه مدينه سال 1303 ق. را توصيف نموده است، (4) در موارد متعدّدى صريحاً مى نگارد:
«ذو الحليفة المعروفة الآن ببئر عليّ» (5) «ففيها مسجد الشجرة و مسجد المعرّس في ذي الحليفة المعروف الآن بآبار عليّ» (6) «قال فيه سيّدالبشر من عير إلى ثور حرم، فعير جبل أسود ممتد من آبار على؛ يعنى محل الميقات». (7)
ص: 263
على حافظ نيز در «فصول من تاريخ المدينة المنوّره» همين مترادف بودن را بر شمرده، مى نويسد:
«تسمّى ذوالحليفة، آبار عليّ و الحسا والمحرم. تعرف بكلّ هذه الأسماء اليوم». (1) حمدالجاسر استاد مسلّم تاريخ و جغرافياى قديم جزيرة العرب، ضمن پيوستى كه در خاتمه متن تصحيح شده «المغانم» ضميمه نموده، در ص 458 گفته است:
«مسجد شجرة يقع شرق طريق مكة. في ذي الحليفة المعروف الآن بأبيار عليّ و بالحساء و بالمحرم على الجانب الغربي من وادي العقيق». (2) بدون ترديد در منطقه ذوالحُليفه و در مجاورت مسجد شجره، چاه هاى متعدّدى بوده است و صاحب «المناسك» (ص 428) و ابن رسته در «الأعلاق النّفيسه» (ص 177) مانند ديگر مؤلّفان تاريخ و جغرافياى حجاز، صريحاً گفته اند كه در ذوالحُليفه «بها عدّة آبار» «و الماء فيه كثير» و پيامبر اسلام در كناره يكى از چاه هاى ذى الحُليفه و قبل از مُحرم شدن، خود را شستشو و غسل داده اند (3) و مسلمان بايد كه: «أن يبدأ به الغسل من بئر ذي الحليفة». (4) سمهودى در «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى» (ص 1195) گفته العزبن جماعه را آورده كه:
«بذي الحُليفة البئر الّتي تسمّيها العوام بئر عليّ و ينسبونها إلى عليّ بن
ص: 264
أبي طالب- رضي اللَّه- تعالى عنه لظنّهم أنّه قاتل الجنّ بها و هو كذب و نسبتها إليه غير معروفة عند أهل العلم و لا يرى بها حجر و لا غيره كما يفعل بعض الجهلة». (1) العزبن جماعه، ظاهراً همان محمد بن ابى بكر (متوفّاى 819 ه. ق.) است. (2) بر اساس اين سند، شهرت ذوالحُليفه به «چاه على» مربوط به باور مردم نسبت به اين واقعه است كه گفته اند: على بن ابى طالب در چاه مزبور جنّى را كشته است. به عقيده سمهودى، اين خبر دروغ است و باور كنندگانش جاهلان اند.
البتّه چنين خبرى و اسطوره چنين چاهى در مورد چاه ذات العلم آمده است و جاى تأمّل است كه سمهودى خود ذيل شرح «بئر ذات العلم» همين باور را آورده كه:
«بئر ذات العلم تجاه الروحاء. يقال: أنّ عليّ بن أبي طالب رضي اللَّه عنه قاتل الجنّ بها و هي بئر متناهية بعد الرشا يكاد لا يلحق قعرها». (3) فيروزآبادى در «المغانم» (ص 44) تأييد مى كند كه آنچه در مورد بئر على و كشته شدن جنّ در آن به دست على عليه السلام به من گفته شده، مربوط به بئر ذات العلم است كه: «بين مدينة و الصفراء باتجاه الروحاء» است.
صفراء، محل زيست «بنوسالم»، وادى گسترده اى است كه بدر از توابع آن است و روحاء دهكده اى كوچك از توابع بدر در «اماره مدينه منوّره» مى باشد. (4)
ص: 265
شهرت چنين چاهى در روحاء در طول تاريخ، مسلّم است. ابن جبير سيّاح در الرحله (ص 167)، در سفرنامه حجازش در خلال سال هاى 578 تا 581 ه. ق. مشاهدات خود را از اين چاه ياد كرده، مى نويسد:
«فنزلنا مريحين قائلين ببئر ذات العلم و يقال أنّ عليّ بن أبي طالب- رضي اللَّه عنه- قاتل الجنّ بها و تعرف أيضاً بالروحاء و البئر المذكورة متناهية بعد الرشا، لا يكاد يلحق قعرها و هي معينة». (1) بنابراين، انتساب چنين اسطوره اى به چاه هاى ذوالحُليفه و در مجاورت مسجد شجره و آن را وجه تسميه آبار على دانستن، در خور تأمّل مى باشد. مگر آن كه گفته شود:
چنين واقعه اى همانطور كه در الروحاء بوده، در چاه هاى ذوالحُليفه نيز تكرار شده است! و يا دلايل تاريخى- دينى ديگرى دارد كه متأسّفانه حقير را بدان منابع دسترسى نبوده است.
ابن مجاور (جمال الدّين يوسف بن يعقوب، 601/ 690 ه. ق.) مورّخ و محدّث قرن 7 ق. و مؤلّف «تاريخ المستبصر» كه در تاريخ و جغرافيا و آداب و رسوم عربستان غربى و جنوبىِ سده هفتم مأخذ بسيار مهمّى به شمار مى رود و توصيف هاى جغرافيايى خود را از شمال و اطراف مدينه آغاز نموده، از بئر ذات العلم و رسوم و عقايد مردم در اطراف آن ياد كرده است و نهايتاً از اين عقايد و رسوم به عنوان خرافات «حول هذه البئر» نام برده است. (2) به عقيده حقير، شجره از جمله زمين هايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله تيول على بن ابى طالب عليه السلام نمود. بر اساس گفته جعفربن محمد كه فيروزآبادى آن را در
ص: 266
«المغانم» (صص 440، 318) آورده، مسلّم است كه:
«أقطع النّبيّ عليّاً- رضي اللَّه عنه- أربع أرضين الفقيرين و بئر قيس و الشجرة». (1) بنابر اين، منطقه شجره از مناطق كشاورزى بوده و بى ترديد على بن ابى طالب در آنجا چاه هايى زده بود كه به آبيارى مزارع بينجامد و شهرت آبار على نمى تواند غير از اين مُستند، دليل تاريخى- جغرافيايى ديگرى داشته باشد.
با مراجعه به منابع و مُستندات دو بخش الف/ ب معلوم مى گردد كه مسجد الشجره (/ مسجد ذوالحليفه) در همان دهه هاى نخست تاريخ اسلامى، به صورت مشخّص و بنايى معيّن در آمده بود.
تأمّل بر احاديث و مستندات آورده شده از ابن عمر، انس بن مالك و امام جعفربن محمّد الصّادق عليه السلام و ... و يا نوشته هاى مورّخان و سياق كلام حديث شناسان، به روشنى از بنا و نماى ساختمانِ بنا شده در مكان درخت سمره به عنوان مسجدى مشهور حكايت مى كند.
كتاب المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره، (ص 428)، كه مسلّماً در قرن سوم هجرى تأليف شده است، در خصوص ذوالحُليفه، از بناى دو مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله چنين ياد مى كند كه:
«المسجد الكبير الّذي يحرم النّاس منه و هو على يمين المصعد و الآخر مسجد المعرّس و هو دون مصعد البيداء». (2)
ص: 267
تأكيد بر «المسجد الكبير» نشان دهنده آن است كه در قرن سوم، مسجد شجره- كه محلّ احرام زائران مدنى بيت اللَّه الحرام بوده- داراى ساختمانى بزرگ بوده است.
ابن جبير در ميانه سال هاى 578/ 581 ه. ق. بناى مسجد ذوالحُليفه را چنين وصف مى كند:
«چون به وادى عقيق رسيديم، اوّل چيزى كه در برابر چشمان ما ظاهر گشت، مناره سفيد و مرتفع مسجد ذى الحُليفه بود». (1) ابن بطوطه سيّاح هم كه در سال هاى 725/ 726 ه. ق. به ديدار مسجد شجره نائل آمده، مى گويد:
«از مدينه به عزم مكّه حركت كرديم و در نزديكى مسجد ذى الحُليفه كه پيغمبر از آنجاى احرام بسته، فرود آمديم. اين محل آخرين حدّى است كه حجاج از راه مدينه در آن جا احرام مى بندند». (2) مراجعه به نوشته هاى سمهودى در موارد متعدّدى از «وفاء الوفا» نشان مى دهد كه بناى مسجد در زمان حيات «مطرى» صاحب «التعريف بما آنست الهجره» و مُتوفّاى 741 ق. رو به ويرانى نهاده بود و فيروزآبادى در «المغانم المطابه» از بناى مسجد در سال هاى 800 ه. ق. توصيفى مى كند كه به خوبى نشان دهنده ادامه ويرانى بناى مسجد از نيمه سده هشتم هجرى است. وى مى نويسد:
«و لم يبق إلّا بعض الجداران؟؟؟ و حجارة متراكمة».
سمهودى (متوفّاى 911 ه. ق.) پس از شرح اين ويرانى ها در صفحه 1004 كتابش مى نويسد:
يكى از رجال مصر به نام زين الدين، كه در سال 861 در مدينه مقيم شده بود، مسجد شجره را اينگونه توصيف مى كند:
ص: 268
«بناه على أساسه القديم و موضع المنارة في الركن الغربي باق على حاله و جعل له ثلاث درجات من المشرق و المغرب و الشام في كلّ جهة منها درجة مرتفعة حفظاً عن الدواب و لم يوجد لمحرابه الأوّل أثر لانهدامه.
فجعل المحراب في وسط جدار القبلة و لعلّه كان كذلك و اتخذ أيضاً الدرج الّتي للآبار هناك ينزل عليها من يريد الاستسقاء و طول هذا المسجد من القبلة إلى الشام اثنان وخمسون ذراعاً ومن المشرق إلى المغرب مثل ذلك». (1) على بن موسى در «وصف المدينة المنوّره» (ص 16)، ابراز مى كند كه در اواخر قرن 11 ه. ق. مسجد شجره ويرانه گشته بود؛ تا اين كه مسلمانى اهل هندوستان در سال 1090 ق. تصميم به بازسازى مجدّد آن مى گيرد و پس از كسب اجازه از دولت عثمانى اين امر ميسّر مى گردد.
ميرزا حسين فراهانى از بناى مسجد در سال هاى 1302/ 1303 ه. ق. چنين ياد كرده است:
«مسجد شجره، مسجد كوچكى است كه يك طرف آن طاق است و در ميان آن حديثى در فضيلت مسجد و نماز خواندن حضرت رسالت پناهى در آنجا نوشته اند.» (2) اين بنا پس از ويرانى، بار ديگر و همزمان با اجراى طرح ساختمانى مسجدالنّبى توسط ملك عبدالعزيز، پادشاه سعودى، تجديد ساختمان گرديد و «شيخ محمّد سرور الصبيان» در مجاورت آن، مدرسه اى بنا نمود. (3)
ص: 269
تصويرى كه مؤلّف حقير به زحمت توانست از عكّاسان قديمى مدينه تهيّه نمايد، به خوبى نشان مى دهد كه بناى آن استحكام يا ظرافت خاصّى در معمارى نداشته و در زمان كوتاهى روبه ويرانى نهاده است.
در دهه اخير، وزارت اوقاف و حجّ عربستان، تصميم به تجديد بناى جدّى مسجد شجره نمود و در اين خصوص طرح نويى افكندند.
در سال 1395 ه. ق. كه به ديدار مسجد نائل آمدم، هنوز بناى ساختمان و نماى خارجى آن به پايان نرسيده بود؛ ولى در شعبان 1398 ق. كه توفيق مُحرم شدن را در مسجد شجره پيدا نمودم، بناى پرهيبت مسجد، توأم با فرياد زائران: «لَبَّيْك، اللّهمَّ لَبَّيك» به فضاى ذوالحُليفه- آن سرزمين ميقات- شكوه معنوى خاصّى بخشيده بود.
نك: پيكره هاى:- 1- 12؛ 2- 12؛ 3- 12
ص: 270
مُعَرَّس، اسم مكان و از تعُّرس، به معناى خواب مسافر گرفته شده است. ابن اثير در النّهايه (ج 3، ص 206) آن را نزول مسافر در آخر شب؛ يعنى مكان تعرس مى داند.
ياقوت حموى در معجم البلدان (ج 5، ص 155)، «معرَّس» را محل خواب مسافرى مى داند كه پس از پيمودن راه در دو ثلث نخست شب، در نزديكى هاى صبح و ثلث آخر شب منزل مى گيرد و پس از خوابى خفيف، حركت را به سوى مقصد پى مى گيرد.
مجدالدّين فيروزآبادى در المغانم المطابة فى معالم طابه (ص 386)، پس از آن كه اعراب «معرس» را «بضمّ ثمّ فتح و تشديد الرّاء المفتوحه» مى خواند، مى نويسد:
«اسم لمسجد ذي الحليفة على ستّة أميال من المدينة، كان رسول اللَّه يعرّس قربَه ثمّ يرحل لغزاة أو غيرها» (1) و تعرّس را به همين اعتبار چنين تعريف مى كند:
«نومة المسافر بعد ادلاجه فإذا كان وقت السحر نام نومة خفيفة ثمّ يثور مع انفجار الصبح لجهة قصده». (2)
ص: 271
البكرى در معجم ما استعجم ضمن اشاره به موقعيّت ذوالحليفه، تصريح مى كند:
«و كان ينزل تحت شجرة في موضع المسجد الّذي بذي الحليفة اليوم فإذا قدم راجعاً هبط بطن الوادي فإذا ظهر من بطن الوادي أناخ بالبطحاء الّتي على شفير الدار الشرقية، فعرّس حتى يصبح». (1) فخرالدّين طريحى در «مجمع البحرين» (2) پس از تعريف هاى لغوى تعريس، معرّس را مكان تعريس و نام مكانى در ذى الحليفه مى داند؛ زيرا پيامبر «عرس فيه و صلّى الصبح فيه ثمّ رحل و فيه إذا أتيت ذاالحليفة فأت معرس النبيّ فإنّ رسول اللَّه كان يعرس فيه و يصلّى فيه». (3) اين مكان در تصريحات طُريحى در يك فرسخى مدينه و نزديك مسجد شجره جاى دارد؛ «و هذا الموضع مسجد النبيّ و حيث أنّه نزل به استحب النزول به مطه؟؟؟ ليلًا أو نهاراً.» (4) پس از بررسى منابع مهم حديث و شروح كتاب حج مندرج در آثار مفتيان مسلمان، معلوم گرديد كه مسجد معرّس نه تنها مكانى مقدّس است؛ بلكه نزول زائرانى كه از مدينه به قصد حج و عمره عازم مكّه هستند و توقّف در آن، مورد تأكيد قرار گرفته، و منابع فقهى در ذيل «فى استحباب النزول بالمعرّس» بسط كلام داده اند؛ ولى در قرن ما، در هيچ يك از آثار فقهى فريقين، به تعريس در مُعرّس نبى يا اشاره اى نشده و يا از آن نشانى نداده اند و حتّى در حجاز به استثناى معدود پژوهش هاى تاريخى و گزارش هاى آكادميك از مورّخان عرب- عموماً- و حجاز و نجد- خصوصاً- نسل امروز از آنان
ص: 272
بى خبر مانده اند.
بر اين اساس، حقير در پژوهش و كاوش هاى خود با سه موضوع روبه رو گرديد:
1. منابع فقهى تعريس
2. منابع جغرافيايى شناخت مكان تعريس
3. مكان كنونى المعرّس
در فصل «الحج» باب «معرّس النّبى صلى الله عليه و آله» گفته هاى اهل بيت پيامبر را در باره تعريس و معرّس چنين ثبت كرده اند: (1) معاوية بن عمار به نقل از ابوعبداللَّه صلى الله عليه و آله مى گويد:
«إِذَا انْصَرَفْتَ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ انْتَهَيْتَ إِلَى ذِي الْحُلَيْفَةِ وَ أَنْتَ رَاجِعٌ إِلَى الْمَدِينَةِ مِنْ مَكَّةَ فَائْتِ مُعَرَّسَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَإِنْ كُنْتَ فِي وَقْتِ صَلاةٍ مَكْتُوبَةٍ أَوْ نَافِلَةٍ فَصَلِّ فِيهِ وَ إِنْ كَانَ فِي غَيْرِ وَقْتِ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ فَانْزِلْ فِيهِ قَلِيلًا فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ كَانَ يُعَرِّسُ فِيهِ وَ يُصَلِّي فِيهِ». (2) محمّد بن قاسم مى گويد: به حضرت ابى الحسن عليه السلام عرض كردم:
«جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ جَمَّالَنَا مَرَّ بِنَا وَ لَمْ يَنْزِلِ الْمُعَرَّسَ فَقَالَ: لَا بُدَّ أَنْ تَرْجِعُوا إِلَيْهِ، فَرَجَعْنَا إِلَيْهِ». (3)
ص: 273
ابن فضّال روايت مى كند:
«قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَسْبَاطٍ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام وَ نَحْنُ نَسْمَعُ إِنَّا لَمْ نَكُنْ عَرَّسْنَا فَأَخْبَرَنَا ابْنُ الْقَاسِمِ بْنِ الْفُضَيْلِ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ عَرَّسَ وَ أَنَّهُ سَأَلَكَ فَأَمَرْتَهُ بِالْعَوْدِ إِلَى الْمُعَرَّسِ فَيُعَرِّسُ فِيهِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ فَإِنَّا انْصَرَفْنَا فَعَرَّسْنَا فَأَيَّ شَيْ ءٍ نَصْنَعُ؟
قَالَ: تُصَلِّي فِيهِ وَ تَضْطَجِعُ وَ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام يُصَلِّي بَعْدَ الْعَتَمَةِ فِيهِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ: فَإِنْ مَرَّ بِهِ فِي غَيْرِ وَقْتِ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ، قَالَ: بَعْدَ الْعَصْرِ، قَالَ: سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ عليهما السلام عَنْ ذَا، فَقَالَ: مَا رُخِّصَ فِي هَذَا إِلَّا فِي رَكْعَتَيِ الطَّوَافِ، فَإِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عليه السلام فَعَلَهُ». (1) معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:
«قَالَ: قَالَ لِي فِي الْمُعَرَّسِ مُعَرَّسِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْمَدِينَةِ فَمُرَّ بِهِ وَ انْزِلْ وَ أَنِخْ بِهِ وَ صَلِّ فِيهِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَعَلَ ذَلِكَ، قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ يَكُنْ وَقْتُ صَلَاةٍ، قَالَ فَأَقِمْ، قُلْتُ لَا يُقِيمُونَ أَصْحَابِي، قَالَ: فَصَلِّ رَكْعَتَيْنِ وَ امْضِهْ وَ قَالَ:
إِنَّمَا الْمُعَرَّسُ إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيْسَ إِذَا بَدَأْتَ». (2) امام بخارى در: صحيح، (3) به اسنادى در اين خصوص استناد مى كند كه نه تنها براى
ص: 274
اثبات اهميّت مكان معرّس و استحباب تعرّس در آن شاهدى كافى است، بل نشانگر اتّفاق آراى فريقين در رعايت سنّت پيامبر است:
نافع روايت مى كند:
«ان رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- كان ينزل بذي الحليفة حين يعتمر و في حجّته حين حجّ تحت سمرة في موضع لمسجد الّذي بذي الحليفة و كان إذا رجع من غزو كان في تلك الطريق أو حجّ أو عمرة هبط بطن وادٍ؛ فإذا ظهر من بطن واد أناح بالبطحاء الّتي على شفير الوادي الشرقية، فعرّس ثمّ حتى يصبح.» (1) ابن عمر مى گويد:
«انّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- كان يخرج من طريق الشجرة و يدخل من طريق المعرّس.»
«ان رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- كان إذا خرج إلى مكة يصلّى في مسجد الشجرة و إذا رجع صلّى بذى الحليفة ببطن الوادي و بات حتى يصبح». (2) ابو عوانه حديث مى كند:
«كان النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يخرج من طريق الشجرة إلى مكة و إذا رجع من طريق المعرّس». (3)
ص: 275
البزّاز به نقل از ابوهريره نقل مى كند:
«انّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- كان يخرج من طريق الشجرة و يدخل من طريق المعرّس». (1) و در حديث نافع كه گفت:
«إنّ ابن عمر كان إذا مرّ بذي الحليفة بات بها حتّى يصبح و يخبر أنّ رسول اللَّه كان- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يفعل ذلك» (2) اشاره به همين توقّف در معرّس است. (3) ابن حجر معرّس را بنا به روايت كشميهنى، به تنوين دانسته و آن مسجدى است كه؛ «كان هناك في ذلك الزمان» (4) و «على ستّة أميال من المدينة». (5) قسطلانى در ارشاد السّارى بشرح صحيح البخارى (6) معرّس را «بالمهملات و الرّاء مشدّدة مفتوحه» دانسته و آن مكانى است كه «نزول المسافر آخر الليل أو مطلقا و هو أسفل من مسجد ذي الحليفة فهو أقرب إلى المدينة منها». (7) براين اساس است كه مالك جايز نمى داند كسى از معرّس عبوركند و درآنجا توقّف ننمايد و نماز به جا نياورد؛ زيرا «بلغني أنّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- عَرّس به». (8)
ص: 276
صاحب جواهر (1) توقّف در معرس را «مستحب مُؤكّد» دانسته، مى نويسد:
«و من الأمر بالعود إليه و الصلاة في الوقت المكروه مع العذر و الإنتظار مع عدمه يفهم كمال تأكّده» (2) ولى نشان صحيحى از مقام معرّس ارائه نمى دهد و تنها به ذكر گفته ابوعبداللَّه اسدى اكتفا مى كند كه: «المعرّس در ذى الحليفه است»، و چون اين نشان و نشانى، قانعش ننموده با جمله «واللَّه العالم» ختمش نموده است و اين امر نشانگر آن است كه ظاهراً در مدارس فقهى آن دوران، شناختى عينى از معرّس وجود نداشته و سنّتش رعايت نمى شده است. پيش از اين، عموم فقهاى اماميّه بر سنّت نبوى در خصوص معرّس تأاكيد مى كردند ولى نشانِ عملى آن را معلوم ساخته اند.
علّامه حلّى در «مختصر نافع»، كتاب حج مى نويسد:
«چنين سنّت است؛ فرود آمدن به معرس و آن موضعى است بر راه مدينه و آنجا دو ركعت نماز بكند و عزم بازگشتن كند، به سنت ...»
بر اين روال مسلّم است كه مسجد معرّس در ذوالحليفه در جهت قِبلى مسجد شجره جاى داشته است. ابوعبداللَّه اسدى در قرن دوم هجرى به موقعيّت جغرافيايى آن، چنين اشاره مى كند
«... فالمسجد الكبير الذي يحرم النّاس منه و الآخر مسجد المعرس و هو دون مُصْعد البيداء ناحية عن هذا المسجد و فيه معرّس رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- مُنْصَرفَه من مكة» (3)
ص: 277
اين گفته را بى كم و كاست، مؤلّف «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» در صفحه 428 آورده است و اين از جمله دلايل كسانى است كه گفته اند ممكن است كتاب ياد شده از آثار ابو عبداللَّه اسدى باشد.
محمدبن ابى بكر تلمسانى در سال 348 ه. ق. از معرَّس و اين كه محلّى است كه پيامبر شب را تا به صبح در آن مى گذرانيد، ياد كرده است. (1)البكرى در معجم ما استعجم، (2) به محو شدن آثار زيباى مسجد از جارى شدن سيل اشاره كرده، مى نويسد:
«فَدَخَل السَّيْلُ بالبطحاء حتّى دفن ذلك المكان الذي كان يُعَرِّس فيه رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم-».
سمهودى در «وفاء الوفا باخبار المصطفى»، (3) از آثار يا بناى مسجد، گزارش دقيقى ارائه نمى دهد و اين امر نشانگر آن است كه بناى مسجد در قرن 9/ 10 ه. ق. يا به فراموشى سپرده شده بود و يا آثار بناى به جا مانده به نحوى بوده كه باورى براى سمهودى در تطبيق آن با منابع دينى، تاريخى به ارمغان نياورده است؛ زيرا ذيل گفته ابوعبداللَّه اسدى مى گويد:
«ليس هناك غير المسجد المتقدّم ذكره في قبلة مسجد ذي الحليفة، على نحو رمية سهم سبقي منه و هو قديم البنا بالقصة و الحجارة المطابقة فهو المراد». (4) اين ابهام تا قرن 12 ه. ق. كه در بعضى از رساله ها و سفرنامه هاى موجود در حجاز به
ص: 278
مسجد مزبور اشاره شده، ادامه داشته است. على بن موسى (1) تنها گفته است كه مسجد المعرس در سمت قبلى مسجد شجره است.
به هر حال مسلّم است كه معرّس بنايى داشته؛ امّا چگونه و با چه ديرينه تاريخى، معلوم نيست.
از آن ايّام آثار بناى مسجد به صورتى فراموش شده كه ديگر توجّهى در اذهان زائران و شهروندان مدينه در اين خصوص وجود نداشت. تنها شمّه اى از شرح اين هجران را در كتاب «المدينه بين الماضى و الحاضر»، كه پژوهشگرى آن را ابراهيم بن على العياشى- اهل مدينه- انجام داده است، يافتم.
پس از پژوهش هاى فراوان در ذي قعده، ذيحجّه و محرّم سال هاى 1395/ 1396 ق.
روزهاى متعدّدى به كاوش غرب مدينه تا شعاع 20 كيلومترى پرداختم؛ ولى محلّ مسجد معلومم نشد. از هر كسى سؤال كردم، يا با تعجّب اظهار بى اطّلاعى مى كرد و يا چنين چيزى را انكار مى نمود.
پس از مأيوس شدن، ادامه جستجو را ترك كردم تا سر فرصت در ايران، منابع مختلف را جمع بندى كنم و دوباره به محل بازگردم.
در شعبان 1398 ق. جهت زيارت و انجام تحقيقات فرهنگى در خصوص نسخه هاى خطّىِ فارسى در كتابخانه هاى العامه و «عارف حكمت» مدينه، عازم ديار پيامبر شدم و آنگاه به ذى الحليفه رفتم. كاوش و تلاش هاى عينى، مرا به محلّ مسجد رهنمون نساخت؛ تا اين كه در مسجد شجره مُحرم شدم و در آخرين لحظات وداع، در گرماى 50 درجه تيرماه 1357 در وادى ذوالحليفه، مصمّم به جستجوى اطراف مسجد تا شعاع يك كيلومترى شدم. نشانى از محلّ مسجد نبود.
چون براى رفع گرمازدگى به مسجد شجره بازگشتم و مشغول زير و رو كردن
ص: 279
نقشه ها و يادداشت هاى خود شدم، همسرم مرا متوجّه پير مرد عليل و فقيرى از اهل باديه كرد. پيرمرد كه گويا از آن همه كاغذ و كتاب و پرونده در دست زائرى مُحرم شده، متعجّب شده بود گفت: «به دنبال چه مى گردى؟» گفتم: «مسجد المعرَّس.» مكثى كرد و به گويش باديه گفت: «مَعْرَس!؟» پولى را به اجرت مطالبه نمود كه با ميل پرداختم. از محل مسجد شجره دور شد و در سمت قبلى آن با دست خود اشاره كرد و گفت:
«هُناك!»
از شوق ديدار، بى تاب و هيجان زده، يادداشت ها را رها كردم و دوان دوان شتافتم.
در يكصد و پنجاه مترى جنوب غربى مسجد و در كنار چاهى، آثار مخروبه بناى مسجدى را يافتم كه چهار گوشه آن را با 4 ستون سنگ سفيد- كه حدود مسجد را نشان مى داد- محصور كرده بودند.
به تازگى وزارت اوقاف مدينه، نسبت به تجديد بناى آن مصمّم شده است! زيرا روى سنگ هاى مذكور نوشته شده بود: «اوقاف مسجد المعرس».
از بناى قديمى، تنها سطح اوّلى آن به ارتفاع 1 متر باقى مانده بود و كاملًا معلوم مى ساخت كه در بناى قديمى آن، از سنگ هاى سخت استفاده شده كه گذر قرن هاى متمادى را در خود حفظ كرده بود.
به شوق و شكر، تلاطمى كه از رسيدن به استراحتگاه محمّد صلى الله عليه و آله در دلم حاصل شد. (1) توقفى به شيوه سنت نموديم و آنگاه به راه كعبه ادامه داديم ...
(پيكره هاى 1- 13؛ 2- 13)
ص: 280
ابن سعد (1) ابى بن كعب را از بنو عمرو بن مالك بن النجار، از بنوحديله دانسته است و كلمه «حديله» (بر وزن جُهَينه) به گفته فيروزآبادى محلّه اى در مدينه است. (2) سمعانى (3) ابىّ بن كعب انصارى را از مهم ترين بزرگان حُدْلى خوانده كه در آن محل، زندگى مى كرده است.
ابو اسحاق حربى (4) در قرن سوم هجرى چنين نگاشته است كه پيامبر اسلام «لم يصلّ داخل المدينة إلّا في مسجد أبيّ بن كعب و هو مسجد بني حديلة و ...». (5) بر اين اساس، معلوم مى گردد كه در بافت قديمى مدينه، طايفه «بنو حديله» در شهرك خود مسجدى بنا نهاده بودند كه چون منزلگاه هميشگىِ يكى از برجسته ترين ياران محمد صلى الله عليه و آله و اشرف طايفه؛ يعنى ابَىّ بود، به نام او نيز شهرت يافته بود. عمربن شبه به نقل از يحيى بن سعيد گفته است:
«كان النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- تخيلف؟؟؟ إلى مسجد أبي فيصلّى فيه
ص: 281
غير مرّة و لا مرّتين و قال: لو لا أن يميل النّاس إليه لأكثرت الصلاة فيه». (1) اين سند با آورده هاى ابوبكر بن يحيى و ابن زباله به نقل از ربيعة بن عثمان مطابقت دارد و سمهودى (2) ضمن قبول مستندات مذكور، مكان آن را در «أوّل البقيع على يمين الخارج من درب الجمعة يعنى الموضع الّذي في غربي مشهد عقيل و امّهات المؤمنين» (3) دانسته است.
سمهودى از بناى مسجد در «شامي مشهد عقيل أسفل الكومة» ديدار كرده است و آن «مسجد صغير» ى بوده كه از عمران و آبادانى آن در قرن دهم نشانى به ما نمى دهد. با اين همه، سمهودى معتقد است كه مطرى نسبت به آن بنا چندان اطمينانى نداشته كه آن را ذيل فصل چهارم «في المسجد الّتي علمت جهتها و لم تعلم عينها» به نگارش در آورده است.
آنچه مسلّم است «مسجد ابىّ بن كعب» در تاريخ مدينه، منزلتى خاص داشته؛ ولى به واسطه مجاورت آن با قبرستان بقيع، طبيعتاً نمى توانسته در ميان آن همه اماكن و بقاع بقيع، براى زائران و سيّاحان مدينه چشم گير باشد.
علىّ بن موسى (4) موقعيّت و نشانى بنا را در ميانه قرن 13 ه. ق. چنين دانسته است:
«ثمّ البقيع الشريف خارج السور السلطاني الجواني مقابل الباب الجمعة المذكور آنفاً وفيه من القباب عشرة و كاجن و مسجد مأثور و يعرف بمسجد الصحابي الجليل سيّدنا أبيّ ابن كعب و من قبليّة قبّة آل البيت العظام». (5)
ص: 282
نايب الصّدر شيرازى (1) ضمن شرح قبرستان بقيع در سال هاى 1305 و 1306 ه. ق.
بناى مسجد ابىّ بن كعب را ديده و نوشته است:
«وارد بقيع مى شود. به دست راست، مسجد پوشيده اى است؛ مانند اتاق بر سر او نوشته اند: «هذا مسجد أبيّ ابن كعب و صلّى فيه النّبيّ غير مرّة».
رفعت پاشا (2) از تجديد بناى مسجد توسّط دولت عثمانى ياد كرده و مشاهدات خود را در حوالى سال 1318 ه. ق. چنين نگاشته است:
«و قد كان هذا المسجد متخرباً و كانت توضع فيه آلات الحفارين مجددته الدولة العليّة مع محرابه و احكمت بناءه». (3) تطبيق نشانى آراى متأخّرين از موقعيّت و محلّ بناى مسجد مزبور با شهر مدينه امروزى كه به هر حال دستخوش تغييرات فراوانى شده است، چندان مشكل نيست.
خيابان بقيع- امتداد خيابان ابوذر- كه از مجاورت سمت غربى قبرستان بقيع، از شمال به جنوب امتداد دارد و مكرّراً توسط دولت سعودى تعريض و تجديد شده است، حدود تقريبى ديوار غربى قبرستان بقيع را، كه در كناره حصار قديمى مدينه جاى داشته، معلوم و مشخّص مى سازد. با اين همه و با توجّه به اين كه فاصله چندانى بين بُقاع اهل بيت و عقيل و حدّ نهايى سمت غربى آن نبوده است، مى توان اطمينان داشت كه مكان مسجد، همان بنايى است كه در سمت جنوبى بناى سايبان حفارين كه در سال 1373 ه. ق. تأسيس گشته، قرار دارد. اين بنا كه پشت آن به خيابان بقيع متّصل است، در همان محدوده 30 مترى «مظلّه» (محلّ برگزارى مراسم فاتحه خوانى و زيارت اهل بقيع) جاى دارد.
متأسّفانه تهيّه عكس و اسلايد در خيابان هاى اطراف بقيع، ممنوع، بسيار سخت و براى ما غير ممكن بود. با اين همه، با توجّه به نقشه دقيق بقيع، عكس هايى كه از نماى
ص: 283
عمومى قبرستان و از طبقه پنجم ساختمانى در خيابان بقيع در سال 1395 ق. تهيّه كرده ام، موقعيّت و نشانى «مسجد ابىّ ابن كعب» را به خوبى نشان مى دهد.
با اين شناسايى معلوم مى گردد، برج يا كوشك «بنو حديله» كه به تصريح فيروزآبادى به مشعط مشهور بوده، مقابل سمت غربى مسجد جاى داشته است و اين كه مطرى گفته است: «و في غربي مسجد أبي يقع اطما (1) بني حديلة و أحدهما مشعط» با بافت منازل طوايف «بنى معاويه» از «بنونجار» در شهر مدينه مطابقت دارد و سمهودى جزم دارد كه مشعط كمرفق. و گفته است: «اطُم لبني حديلة غربي مسجد أبيّ بن كعب». (2) نك: پيكره 1- 14
نك: نقشه صفحه 440
ص: 284
در روز 25 ذى قعده سال 1395 ق. مطابق با 1354 ش. كه نخستين بار به ديدار مسجد جمعه نايل آمدم، ضمن پژوهش در باره بناى آن، در 50 مترى مسجد، توجّهم به يك بناى چهارديوارىِ بدون سقف جلب شد، كه به شيوه بسيارى از بناهاى قديمى مدينه، با گچ سفيد روكش شده بود. ظاهراً اين بنا از اصالتى تاريخى برخوردار بود؛ به نحوى كه ما را به شك انداخت كه ممكن است بناى قديمى مسجد جمعه نيز همين باشد؛ ولى بعدها كه تحقيقات گسترده ما اين ترديد را از بين برد، به سراغ كارشناسان تاريخ و جغرافياى مدينه رفته، از بناى مذكور سؤال نمودم؛ ولى جوابى مستند به منابع تاريخى نشنيدم.
در خلال سال هاى 1357 تا 1359 ش. مطابق با 1400 ق. كه در شهرم خرّمشهر به تأليف و تنظيم كتاب حاضر مشغول بودم، يادداشت هايى از هر نشان تاريخى در ميان طايفه «بنوسالم» يا نزديكى هاى مسجد جمعه كه برايم مقدور مى شد، برداشتم؛ ولى اين يادداشت ها نيز حسّ كنجكاوى مرا اقناع ننمود.
از آن تاريخ تا سال 1361 ش. كه خانه ام در جريان جنگ عراق و ايران ويران گشت و كتابخانه ام به يغما رفت و نابود شد، مجال بحث و فحص برايم نبود؛ تا اين كه در آذر 1362 (/ 1404 ه. ق.) ضمن بررسى نقشه ها، تصاوير قديمى و منابع مختلفى كه دوباره به زحمت به دست آورده بودم، بر حسب تصادف گذرم به كتاب مسند احمدبن حنبل و احاديث عتبان بن مالك افتاد. لحظه اى احساس كردم كه بايست جواب سؤال هايم را
ص: 285
در باره بناى مذكور در بستر همين احاديث جستجو نمايم و چون جستجوها بيشتر شد و كليّه معلومات و ارتباط موضوعى آن ها با يكديگر تنظيم گرديد، معلومم شد كه آنجا خانه عتبان بن مالك بوده و پيامبر در آنجا نيز به نماز ايستاده است.
ابن حَجر عسقلانى تقريب التهذيب (ج 2، ص 1) عتبان را به «كسر اوّله و سكون مثناه» دانسته و در تهذيب التهذيب (ج 7، ص 93) نَسبش را «ابن مالك بن عمرو بن العجلان» خوانده است؛ «الأنصاري، السلمي، البدري، روى عن النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و عنه أنس و محمود بن الربيع و الحصين بن محمد و أبوبكر بن أنس بن مالك».
العجلانى: هذه النسبة إلى بني عجلان/ أهل المدينة». (1) ابن سعد به نقل از عبدالواحد بن ابى عون مى گويد:
«آخى رسول اللَّه بين عتبان بن مالك و عمربن الخطاب ... و شهد عتبان بن مالك بدراً واحداً و الخندق و ذهب بصره على عهد النّبيّ ...» (2) بيهقى (3) عتبان را از بزرگان بنى سالم بن عوف دانسته كه با گروهى از مردان «بنوسالم» و «بنوحُبلى» به محضر پيامبر آمدند و گفتند:
«در ميان ما با كمال عزّت و ثروت و قدرت زندگى كن!» پيامبر فرمود: «جلو اين ناقه را باز كنيد و آزادش بگذاريد كه مأمور است.» (4)
ص: 286
ابوحبان (1) گفته است كه عتبان در ايّام يزيد بن معاويه در گذشت؛ ولى ابن حجر عسقلانى در «الإصابه» و نيز ابن سعد، ابن عبدالبرّ و ابن اثير، مرگ او را در زمان معاويه دانسته اند.
احمدبن حنبل در «مسند» (ج 5، ص 449) از محمود بن الربيع بن سراقه انصارى، كه از بزرگان تابعين بوده و در 99 ه. ق. وفات يافته، چهار حديث ثبت كرده است، كه همگى آن ها مُبيِّن آن است كه پيامبر اسلام در خانه عتبان بن مالك به نماز ايستاده است. (2) 1): «عن الزهري قال حدثني محمود بن الربيع عن عتبان بن مالك قال: أتيت النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- فقلت إنّي قد أنكرت بصري و السيول تحوّل بيني و بين مسجدي. فلوددت أنّك جئت فصليت في بيتي مكاناً اتخذه مسجد فقال النّبيّ افعل- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- إن شاءاللَّه. قال:
فمرّ على أبي بكر فاستتبعه فانطلق معه فاستأذن فدخل عليّ فقال و هو قائم:
أين تريد أن أصلّى فاشرت له حيث أريد قال: ثمّ حبسة على خزير ضعناه له قال: فسمع أهل الوادي يعني أهل الدار فثابوا إليه حتّى امتلأ البيت ...» (3) 2): «عن أنس بن مالك ثنا محمود بن الربيع عن عتبان بن مالك، فلقيت عتبان بن مالك فقلت: ما حديث بلغني عنك؟ قال: فحدثني قال: كان في بصري بعض الشي ء فبعث إلى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم-
ص: 287
فقلت: إنّي أحبّ أن تجي ء إلى منزلي تصلّي فيه فاتخذه مصلّى، قال: فاقبل رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- و من شاء من أصحاب قال فصلّى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- في منزله و أصحابه يتحدّثون و يذكرون المنافقين و ...» (1) 3): «عن الزهري حدّثني محمود بن الربيع عن عتبان بن مالك- قال: أتيت النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- فقلت: فذكر نحوه، قال: ثمّ حبسته على خزير لنا صغناه له فسمع به أهل الوادي؛ يعنى أهل الدار فثابوا إليه حتّى امتلأ البيت ...» (2) 4): «عن الزهري عن محمود بن الربيع عن عتبان بن مالك أنّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- صلّى بيته سبحه الضحى فقاموا وراءه فصلّوا بصلاته». (3)
ص: 288
دراين حديث، كه محور معنى با همه لفظهاى متعدد، برگزارى نماز جماعت توسّط پيامبر در خانه عتبان است، مورد تأييد ديگر منابع تاريخى نيز قرار گرفته شده است:
ابن حبان (1) (متوفّاى 354 ه. ق.) با اطمينان نوشته است:
«جاءه النبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- إلى بيته».
و ابن سعد (2) ضمن ذكر حديث محمود بن ربيع به نقل از عتبان بن مالك، از طريق محمدبن عمر، به گفته عبدالواحد بن ابى عوت استناد جسته كه گفت:
«فسأل النبيّ أن يأتيه فيصلّى في مكان من بيته فيتخذه مصلّى ففعل ذلك رسول اللَّه».
براساس كثرت منابع حديث مذكوراست كه ابن سعد درسده دوم هجرت ازاستادش محمدبن عمر واقدى نقل مى كند: «فذلك البيت يصلّى في النّاس بالمدينة إلى اليوم».
پس از معلوم شدن اسناد تاريخ، اكنون به بررسى و شناخت مكان خانه در شهر مدينه مى پردازيم. گفتيم كه عتبان بن مالك در ميان منازل «بنوسالم» كه بين قبا و مدينه در مجاورت مسجد جمعه زندگى مى كردند، به سر مى برده است. بررسى هاى همه جانبه نشان داد كه كوشك (/ برج) معروف به «الْمُزْدَلِف» در ميان اين طايفه بنا شده بود.
فيروزآبادى در المغانم المطابه فى معالم طابه (ص 381) مى نويسد:
«المزدلف؛ اطُم بالمدينة، ابتناه سالم و غنم ابناء عوف بن عمرو بن عوف ابن الخزرج و هو عند بيت عتبان بن مالك» (3)
ص: 289
با توجّه به پژوهش هاى سمهودى در وفاء الوفا، (1) «مسجد عتبان بن مالك باصل المسي بالمزدلف بدار بني سالم» (2) مى توان نتيجه گرفت كه برج يا كوشك مزدلف، همان خانه عتبان بوده است كه به تصريح سمهودى (ص 878)؛ «الّذي في شامي مسجد الجمعة، عند عدوة الوادي الشرقية».
مطرى، مورّخ مدنى، اين نشانى را ذيل وصف مسجد جمعه به آشكار نوشته است، كه: «في شمال هذا المسجد (الجمعة) أُطم خراب يقال له المزدلف أطم عتبان بن مالك. والمسجد في بطن الوادي صغير جدّاً مبنى بحجارة قدر نصف القامة». (3) «أُطُم، و هي الحصون الّتي تبنى الحجارة» (4) اين توصيفات و نشانى ها با نشانى هاى بناى فعلى؛ چهار ديوارى بدون سقف، مطابقت كامل دارد. اولًا: در قسمت شمالى (شامى)، مسجد جمعه است و ثانياً: بنايى است سنگى با ديوارهاى بسيار كوتاه و مساحتى بسيار كوچك.
هنگام ديدار از اين بنا در سال هاى 1395/ 1398 ه. ق. مشاهده كردم، حصيرى در داخل اتاق غير مسقّف مذكور انداخته بودند كه نشانگر توجّه بعضى از مردم بود. بر ديوار مجاور در شكسته و چوبى آن هم با ذغال و به غلط نام هاى مختلفى از جمله «مسجد جمعه» را نوشته بودند.
استقرار بنا بر تلّى از خاك، به خوبى نشان مى دهد كه بناى مسجد بر ويرانه اى از بناهاى گذشته احداث شده است و اگر مجال خاك بردارى داده شود، ممكن است نشانه هايى از ديرينه هاى برج بنى سالم و خانه عتبان يا بناهايى كه به ياد آن ايجاد شده اند، به دست پژوهندگان دهد. نك: پيكره هاى 1- 15؛ 2- 15
ص: 290
مسجد ابوذر در تقاطع شارع المطار و شارع ابى ذر قرار دارد. در منابع اسلام شناسى، از اين مكان به سه نام مختلف، كه سه اعتبار تاريخى- دينى متفاوت را نشان مى دهد، ذكر و ياد شده است:
قولى بر آن است كه اين مكان «مسجد السجده» است و عده اى آن را «مسجد البحيرى» خوانده اند و صاحب نظرانى «مسجد ابوذر غفارى» مى خوانندش.
بيهقى در «شعب الأيمان» و ابن زباله در «اخبار المدينه» و احمدبن حنبل در «مسند» و سمهودى در «وفاء الوفا باخبار دارالمصطفى» (1) حديثى را به اسناد مختلف از عبدالرحمان بن عوف نقل مى كنند؛ كه آن سند، ادّعاى كسانى است كه مكان مذكور را مسجد السّجده مى دانند:
عبدالرحمان روايت مى كند:
«خرج رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- فتوجّه نحو صدقته، فدخل ما ستقبل القبلة، فخرّ ساجداً فأطال السجود حتّى ظننت أنّ اللَّه قبض نفسه فيها، فدنوت منه. فرفع رأسه و قال: من هذا؟ قلت: عبدالرحمن! قال: ما شأنك؟
قلت: يا رسول اللَّه سجدتَ سجدة ظننت أن يكون اللَّه قد قبض نفسك فيها.
ص: 291
فقال: أنّ جبريل أتاني فبشرني فقال: إنّ اللَّه عزّوجلّ يقول: من صلّى عليك صليت عليه و من سلّم عليك سلّمت عليه». (1) اين روايت با اختلاف چندى از طريق ابن ابى الدنيا، ابويعلى، البزاز، محمدبن جبير، عبدالواحد ابن محمدبن عبدالرحمان بن عوف ثبت شده است.
بيهقى در «الخلافيات» بيان حاكم را تأييد كرده است كه:
«هذا صحيح و لا أعلم في سجدة الشكر أصحّ من هذا الحديث ...». (2) از حديث مذكور معلوم مى گردد كه مكان ياد شده يكى از صدقات رسول اسلام در شهر مدينه بوده است و اين به گفته سمهودى در مسير راه السّافله مى باشد كه آن در طريق شرقى مدينه به آرامگاه حمزة بن عبدالمطّلب است و چنين پيداست كه در زمان حيات سمهودى مكان مذكور، به صورت مسجدى در آمده بود كه بر آن نام خاصّى نبوده است.
اما پژوهشگرانى كه مى گويند: جايگاهى با اين مشخّصات، مسجد البحير است، صحّت حديث عبدالرحمان را نفى نمى كنند؛ ولى بدان جهت كه بناى مسجد در ميانه نخلستان البحير، يكى از قديمى ترين خرماستان هاى تاريخ مدينه جاى داشته، آن را مسجد البحير يا به گويش اهل مدينه: مسجد البحيرى گفته اند.
اين نخلستان با همين شهرت و نام، تا اين اواخر از املاك مرحوم «شيخ عبدالجليل برى»، يكى از نويسندگان دادگاه شرع مدينه بود و از آوازه آن، توجّهى در خور اهميّت
ص: 292
يافته بود.
با اين همه، در تاريخ و اوصاف جغرافيايى بافت شهرى مدينه و تا آنجا كه منابع مدينه شناسى، امكان بررسى را مجال مى دهند، مكان يادشده را مسجد ابى ذر الغفارى دانسته اند:
مطرى در «التعريف بما آنست الهجرة من معالم دارالهجره» با قاطعيّت، آن را محل خانه ابوذر غفارى- صحابى پيامبر- دانسته است.
سمهودى اگر چه شرح و تاريخ مسجد مجاور باغستان بحير را تحت عنوان «مسجد ابى ذرالغفارى» مى نگارد، (1) ولى روايات مطرى را در اين خصوص قابل اعتماد نمى داند.
خود او با تمام تحقيقات جامعش، در خصوص منابع تاريخ و جغرافياى مدينه، سند يا دليلى بر صحّت اعتبار چنين نام و نشانى نيافته و ارائه نكرده است و حتّى از مجموع جملاتش چنين بر مى آيد كه از شهرت مسجد، به نام ابوذر متعجّب بوده است. با اين همه، اين شهرت، چه قبل از سمهودى (متوفّاى 911 ه. ق.) و چه پس از او، تا زمان ما، هيچگاه در ميان مردم جاى خود را به نام هاى بحيرى يا سجده نداده است.
على بن موسى يكصدسال پيش دركتاب «وصف المدينةالمنوّره» (ص 16)، مسجد ابوذر غفارى را از جمله مسجدهاى مدينه مى شمرد و آن را چنين مشخّص مى كند:
«و في جزع الصدقة، مسجد صغير غير مسقوف عند مفيض عين الصدقة و يعرف بمسجد سيدنا أبي ذر الغفاري رضي اللَّه عنه». (2) اين مسجد به گفته مورّخ معاصر على حافظ، در كتاب «فصول من تاريخ المدينة المنوّره»، در زمان سعود تجديد بنا شد و مناره اى در ركن شمال غربى آن احداث كردند و اطراف آن را كه در مركز تقاطع شارع مطار با شارع ابى ذر قرار دارد، به باغچه هايى زينت بخشيدند.
ص: 293
در سال هاى اخير و با توجّه به تأكيدهاى مكرّر اهالى و راهنمايى مرحوم سيّد مصطفى عطّار، بار ديگر مسجد مزبور توسّط وزارت اوقاف و حجّ عربستان دوباره سازى شد و مناره آن با ارتفاع بيشتر و سبك نوين تجديد بنا گرديد و پس از جمع بندى آراى پژوهندگان، بر تابلويى در كنار مدخل ورودى مسجد، عبارت «مسجد ابى ذر» را نگاشتند.
در خلال سال هاى 1395 تا 1398 ه. ق. كه به ديدار مسجد نايل آمدم، ديدم كه در آنجا نماز جماعت برگزار مى گردد و مردم و كسبه اطراف، از اهميت دينى آن مطلع هستند. نك: پيكره هاى 1- 16؛ 2- 16
ص: 294
مسجد ابوبكر، نزديك ترين مسجد به المصلّى، در مناخه مى باشد كه در بافت قديمى شهر، عرصه آن به حديقة العريضى- مجاور الزرقاء- متّصل بوده است.
در اسناد معتبر تاريخى، به قداست و اعتبار تاريخى آن اشارتى نرفته است؛ ولى گفته اند كه ابوبكر در عهد خلافتش، نماز عيد را در آن مكان به جاى آورده است.
مسجد ابوبكر در زمان عمر بن عبدالعزيز- والى مدينه در سال 91/ 93 ه. ق.- و همزمان بانوسازى مسجد المصلّى (/ مسجد على بن ابى طالب) احداث شده است.
از تجديد و ترميم هاى مكرّر اين مسجد در طول تاريخ، گزارش هاى مستندى در دست نداريم. تنها مى دانيم كه در سال 1254 ق. و آخرين بار به امر محمود عثمانى، تجديد بنا شده و به هيكلى كه تاكنون پا برجاست، در آمده است.
بناى مسجد به لحاظ برخوردارى از گنبدى گچى و مناره اى زيبا، مجموعه بديعى دارد و ساختمان آن مانند المصلّى و مسجد على با سنگ هاى سخت سياه معمارى شده است.
مسجد ابوبكر در شمال غربى المصلّى (/ غمامه)، مدخل: زقاق العريضيّه در شارع المناخه واقع گشته و حقير در خلال سال هاى 1395 تا 1398 ه. ق. كه به ديدار مسجد نائل آمدم، آن را مورد توجه بسيارى از مسلمانان كشورهاى اسلامى و زائران مدينه ديدم.
نك: پيكره 1- 17
ص: 295
در هيچ يك از منابع تاريخى و سيره و اخبارى كه بدان دسترسى داشتم، از اين مسجد ذكرى نشده است و سمهودى نيز به آن اشاره اى ندارد و ممكن است يكى از احتمالات مورد بحث ذيل بناى دو مسجد على و ابوبكر، شامل آن هم باشد.
مسجد مذكور از ساخته هاى سلطان محمود عثمانى در سال 1254 ق. است و به نظر مى رسد كه بدان لحاظ، مسجدى به نام عمربن خطاب نيز تأسيس كرده باشند.
مسجد عمر در جنوب شرقى المصلّى، كناره وادى بطحان واقع شده و متّصل به پلى است كه اهل مدينه آن را «كوبرى المدرج» رقم 2 شهرت داده اند. نك: پيكره 1- 18
ص: 296
در محدوده المصلّى و شمال مسجد ابوبكر، بنايى وجود دارد كه به مسجد على بن ابى طالب مشهور است. سمهودى و ديگر قدماى مدينه شناس، مستقلًا از اين مسجد، مطلبى به نگارش در نياورده اند. سمهودى ضمن شرح روايات و ذيل اسناد مربوط به مسجد المصلّى به مسجدى به نام علىّ بن ابى طالب اشارتى دارد و اين اشارت مجمل، نشان مى دهد كه مسجد مذكور، ويژگى خاصى در شهر مدينه نداشته است. با اين همه، سمهودى از ابن شبه مدركى از طريق «سعدبن عبيد مولى ابن ازهر» ارائه كرده است كه:
«قال: صلّيت العيد مع عليّ- رضي اللَّه عنه- و عثمان محصورٌ. فصلّى ثمّ خطب بعد الصلاة».
و در سندى از «زهرى» آمده است:
«صلّى سهل بن حُنَيف و عثمان محصور الجمعة و صلّى يوم العيد علىّ بن أبي طالب». (1) بر اين اساس ممكن است سجدگاه علىّ بن ابى طالب در برگزارى نماز عيد، آن هم
ص: 297
در ايّام محاصره خانه خليفه سوم: «عثمان بن عفان» كه بى شك در المصلّى بوده است و در آن ايّام، عرصه نمازگزاران، محدود به فضاى بسته اى نبوده، همين محلّ باشد كه بعدها به اعتبار وقوع آن سجده، مسجدى در آن بنا نهاده باشند.
مسجد على را اوّلين بار عمر بن عبدالعزيز در عهد وليدبن عبدالملك بنا يا ترميم و دوباره سازى كرد و امير زين الدّين ضيغم منصورى از بنومَهْنا، كه از سادات علوى و امير وقت مدينه بوده، بار ديگر آن را در سال 881 ق. تجديد بنا كرد؛ تا در زمان عثمانى ها از ترميم و تجديد بنا بى بهره نمانند.
ساختمان مسجد، كم عرض و طولانى و داراى محرابى است كه زير گنبدى بزرگ واقع شده است و در دو جانب آن، سه گنبد در شرق و سه گنبد در غرب، احاطه اش كرده اند.
همچنين مسجد داراى مناره اى است به سبك معمول بناهاى عثمانى، كه به اعتبار مداركِ اداره اوقاف مدينه، بناى آن مربوط به سال 881 ق. مى باشد.
در سال هاى 1395 تا 1398 ه. ق. كه به ديدار مكرّر اين مسجد نايل آمدم، ديدم كه به واسطه احداث ساختمان ايستگاه تقويت برق در مقابل در مسجد، تا حدودى از زيبايى نماى خارجى آن كاسته شده بود.
مسجد با سنگ هاى بزرگ سياه و ستون هاى ضخيم و پهن و بسيار مستحكم ساخته شده است و با توجّه به سبك مناره، دقيقاً معلوم مى شود كه به استثناى آثار ترميمى جزئى، اساس بنا از قرن 9 ق. تا كنون پا برجا مانده است.
مسجد على در سمت غربى مناخه و مدخل زقاق الطيار واقع شده و فاصله آن تا مسجدالنّبى كه در قسمت شرق مسجد على قرار دارد، تنها 350 متر است.
نك: پيكره هاى 1- 19؛ 2- 19
ص: 298
عُرَيض، مُصغَّر عِرض يا عُرض، نام يكى از وادى هاى شرقى مدينه است. (1) و آن از جمله اراضى يثرب است. (2) اين نام را پيامبر در متن گفته اى كه موقعيّت جغرافيايى آن را نيز بيان مى كند، چنين آورده است:
«أصحّ المدينة من الحمَّى ما بين حرّة قريظة إلى العُريض» (3) به نقل از محمدبن عقبة بن ابى مالك و او از زبير. (4) «حمى»، در سند مذكور و بنا به گفته عينى: (5) «موضع الكلا يحمى من النّاس و لا يرعى و لا يقرب ... انّ لفظ حمى اسم غير مصدر و هو على وزن فعل بكسر الفاء بمعنى مفعول أي محمى محطور ...» (6)
ص: 299
و در اصطلاح مفتيان مسلمان، ذيل حديث: «لا حمى إلّا للَّه و لرسوله» آورده اند:
«معناه أن يمنع من الأحياء من ذلك الموات ليتوفر فيه الكلأ فترعاه مواش مخصوصة و يمنع غيرها ... عند الشافعية أنّ الحمى يختص بالخليفة و منهم من ألحق به ولاة الأقاليم و محلّ الجواز مطلقا أن لا يضرّ بكافّة المسلمين ...» (1) حرّه قريظه همان حرّه واقم است كه «عُريض» در شمال شرقى آن قرار دارد و آن، يكى از بهترين مناطق كشاورزى اطراف مدينه، در سده هاى پى در پى بوده است. (2) «على»، يكى از فرزندان امام جعفربن محمّد صادق بود كه به لحاظ كثرت علم و عبادت، به زين العابدين شهرت داشت. (3) و چون در منطقه عريض مسكن گزيده بود، در تاريخ نامش به صورت على عُريض (/ على عُريضى) برده شده است. (4) على عُريض (/ على المَدَنى)، به گفته ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب (5):
«أخو موسى- مقبول- من كبار العاشرة- مات سنة 210 ق.»
ابن عماد نيز در شذارت الذهب، در باره اش گفته است: «من جلة السادة الأشراف».
و طوسى در الفهرست (6) او را: «جليل القدر ثقه» دانسته كه پس از وفات، در زيستگاه
ص: 300
خود به خاك سپرده شد و نظر به مقام علمى- معنوى وى، مرقدش مورد احترام مسلمانان در تاريخ مدينه گرديد.؟؟؟ د فهرس الله الحمد لله و فهرس قى اش الحمد لله فهرس ه تمهيد ه عز و جل خريب شود؟؟؟
على بن موسى در «وصف المدينه المنوره» (ص 10)، از بناى مسجد و مرقد على عُريض چنين ياد كرده است:
«مرقد سيّدنا علي العُريض، ابن سيّدنا جعفر الصادق، له مسجد معقود و بجانب القبّة منارة. و من غربي المقام مزارع كثير بآبار و تعريف بمزارع أبي الرشيد بينه و بين المدينة من طريق الحرّة الشرقية ساعة واحدة». (1) اين مرقد چنانكه رفعت پاشا (2) گفته، داشته كه به «ضريح شيخ على العريضى» مشهور بوده است و اين امر نشان مى دهد كه اين مكان ها نيز تا قبل از روى كار آمدن «سعودى ها» محلّ توجّه زائران مدينه؛ خصوصاً شافعى ها و امامى ها بوده است.
العياشى (3) كه به تفصيل از منطقه العريض سخن به ميان آورده، تأكيد مى كند:
«و عنده مسجد يعرف بمسجد علي العريض يقصدون زين العابدين»، ولى از قدمت آن اطّلاعاتى به ما نمى دهد.
تصويرى كه رفعت پاشا در ميانه سال هاى 1318 تا 1325 ه. ق. از دورنماى بناى مسجد يا مرقد تهيّه كرده، به خوبى نشان داده است كه آن مكان از رونق معمول برخوردار بوده است؛ ولى آثار همان آبادانى منعكس در تصوير مذكور، با آنچه در ديدار در خلال سال هاى 1395 تا 1398 ه. ق. بدان نائل آمدم، مطابقت ندارد.
هم اكنون آثار بناى مسجد «على عُريض» مخروبه شده و در كنار مزارع «خرم عُريض» پابرجاست. در آن نه اثرى از بناى مرقدى يافتيم و نه مكانى براى عبادت! بل به
ص: 301
صورت انبار غلّات ساكنان مجاورش در آمده و ديگر مسائل آن به بوته فراموشى سپرده شده است.؟؟؟ الله الحمد لله فهرس اگراف تمهيد الحمد لله لا كن الله اكبر رل شود؟
پيكره هاى 1- 20، 2- 20
ص: 302
ثَنيّه در لغت و بنا به گفته عينى در «عمدة القارى» (1): «طريق العقبه» و به تصريح فيروزآبادى در «المغانم المطابه» (2): «اسم من التوديع» و بنا به تعريف عبدالقدّوس الأنصارى (3): «الطّريق العالي في الجبل» و به قول ياقوت حموى (4): «پشته كوه».
و همه مدينه شناسان باور دارند كه «ثنيّةالوداع» مكان توديع مسافران مدنى بوده است و آن اصطلاحى است كه قدمت آن به دوران جهالت باز مى گردد و به گفته فيروزآبادى: «سمّي لتوديع المسافرين» (5)
مسلّم است كه ثنيّةالوداع در تاريخ و جغرافياى مدينه، نام مكان هايى بوده كه مسافران مدينه ازآن حد، به سوى مكّه (كه اصطلاحاً جهت قِبلى يا جنوبى ناميده مى شده) و به سوى شام (كه جهت شامى يا شمالى شهر به شمار مى رفته) توديع و بدرقه مى شده اند.
ص: 303
ياقوت حموى در معجم البلدان، همان مأخذ، ثنيّةالوداع را تپّه اى مُشرف بر مدينه دانسته است و چون پيامبر اسلام در آن جايگاه، حضور مكرّر داشته اند، ثنيّةالوداع موقعيّت خاصى در تاريخ مدينه پيدا كرده است. بررسى حضورهاى مكرّر مذكور- كه اين قدمت و اصالت را بر ما بشناساند- مستلزم شناخت محلّ دقيق آن است. اين شناخت و آن حضور، موقعيّت تاريخى- دينى ثنيّةالوداع را به عنوان نشانى از زندگى پيامبر، در قرون متمادى مورد علاقه مسلمانان قرار داده است. ازاين رو، در جستجوى موقعيّت تاريخى- جغرافيايى آن، به بررسى كتاب ها و به انگيزه شناخت مكان فعلى آن و تطبيق آراى قدما در اين خصوص، با موقعيّت هاى كنونى شهر مدينه، به گشت وگذار در اين شهر پرداختم:
ابن سعد در «الطّبقات الكبرى» (1) از ابوحميد ساعدى، به نقل از «منذربن سعدبن منذر» (متوفّاى 60 ه. ق.) (2) اشاره مى كند كه: پيامبر صلى الله عليه و آله روز احد، از مدينه به سمت ثنيّةالوداع حركت نمود. ناگاه لشگرى را ديد، فرمود: اينها كيستند؟
گفتند: عبداللَّه بن ابىّ بن سلول با 600 نفر از بنوقينقاع.
پيامبر فرمود: آيا مسلمان شده اند؟.
گفتند: خير.
فرمود: «قولوا لهم فليرجعوا فأنّا لا نستعين بالمشركين على المشركين». (3) اين حديث اگر چه در مسند احمدبن حنبل، در ذيل احاديث ابوحميد نيامده است؛ (4) ولى متّقى هندى در «كنزالعُمّال» (5) آن را به استناد ابن نجّار ذكر نموده، به اين كه:
ص: 304
«إنّ النّبيّ- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- خرج يوم أحد حتّى إذا جاوز ثنيّة الوداع.» (1) «واقدى» نيز در «المغازى»، ذيل غزوه احد (2) آن را تأييد كرده است.
مسير حركت پيامبر از شهر به جانب احد، كه در سمت شمالى مدينه قرار دارد، به خوبى نشان مى دهد كه ثنيّةالوداع در اين مستند تاريخى، در جهت شامى (شمالى) مدينه و بر سر راه احد واقع شده است.
محمدبن جرير طبرى در تاريخ الرّسل و الملوك (3) مى نويسد:
«ابن اسحاق مى گويد: پيامبر وقتى از خيبر به مدينه باز گشت، دو ماه ربيع را در آنجا به سر برد و در جمادى الأوّل گروهى را سوى شام فرستاد كه در مؤته كشته شدند.»
آنگاه به گفته عروة بن زبير استناد مى كند كه:
«پيمبر در جمادى الأوّل سال هشتم، كسان را سوى مؤته فرستاد و زيدبن حارثه را سالار قوم كرد و گفت: اگر زيد بن حارثه كشته شد، جعفربن ابى طالب سالار قوم باشد و اگر جعفر كشته شد، عبداللَّه بن رواحه سالار قوم باشد.
هنگامى كه قوم روان مى شدند، عبداللَّه بن رواحه پيش پيمبر رفت و با وى وداع كرد و با قوم از مدينه بيرون شد و پيمبر آن ها را بدرقه كرد.»
بر اين اساس معلوم مى گردد كه پيامبر، سپاه را بدرقه كرده است. امّا در كجا؟ طبرى آن مكان را معلوم نساخته است. ابن هشام در السيرة النّبويه (4) بى آن كه مكان را معلوم
ص: 305
سازد، بدرقه را در خارج از شهر پذيرفته و مى نويسد: «ثمّ خرج القوم و خرج رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- يُشَيّعُهُم حتّى إذا وَدَّعَهُمْ و انصرف عنهم». (1) ابن سعد در «الطبقات الكبرى» (2) ذيل: «سريّة مؤته» ضمن اشاره به واقع شدن توديع و مشايعت، صريحاً مى نگارد:
«و خرج مشيّعاً حتّى بلغ ثنيّةالوداع فوقف و دعهم ...»
«و پيامبر ايشان را مشايعت و بدرقه نمود تا ثنيّةالوداع. در آنجا ايستاد و دعاى خير و فتح بر ايشان خواند.» (3) همين فراز را على بن برهان الدين حلبى (4) تأييد مى كند و مى نويسد:
«انّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- خرج مشيّعاً لهم حتّى بلغ ثنيّةالوداع فوقفه فقال: أي بعد قوله: أوصيكم بتقوى اللَّه و بمن معكم من المسلمين خيراً، اغزوا باسم اللَّه فقاتلوا عدوّ اللَّه و عدوّكم بالشام و ستجدون فيها رجالًا في الصوامع معتزلين فلا تتعرّضوا لهم و لا تقتلوا امرأة و لا صغيراً و لا بصير فانياً و لا تقطعوا شجرة، و لا تهدموا بنا». (5) عينى در «فتح البارى بشرح صحيح البخارى» (6) قبول كرده است كه پيامبر «خرج
ص: 306
مشيّعاً لهم حتّى بلغ ثنيّة الوداع». (1) بدين روال و با توجه به اين كه «مؤته» به گفته ابن واضح يعقوبى (2) قريه اى در نزديكى هاى دمشق بوده، مسلّم است كه مشايعت پيامبر در مكانى تحقّق پذيرفته كه در جهت شمالى يا شامى مدينه قرار داشته است و اين امر مى رساند كه ثنيّةالوداعِ يادشده در منابع مذكور در شمال مدينه بوده است.
احمدبن على بن حجر عسقلانى (3) از اسحاق بن راهويه و ابن حبان، حديثى را از ابوهريره نقل مى كند كه بدون توجه به جهات فقهى مُتعه، در خصوص بازگشت پيروزمندانه پيامبر و مسلمانان، پس از پايان يافتن غزوه تبوك و توقّف آنان در ثنيّةالوداع، مستندى در خور توجّه است:
«إنّ النّبيّ لمّا نزل بثنيّةالوداع، رأى مصابيح و سمع نساء يبكين، فقال: ما هذا؟ فقالوا: يا رسول اللَّه، نساء كانوا تمتّعوا منهنّ. فقال هدم المتعة النكاح و الطلاق و الميراث». (4) سمهودى (5) ضمن استناد به واقعه مذكور، از طريق ابن شبه و طبرانى، وجه تسميه ثنيّةالوداع را به اعتبار ديگرى مورد توجّه قرار داده است. ابن شبه گفته است:
ص: 307
«إنّما سمّيت ثنيّةالوداع لأنّ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه [وآله] وسلّم- أقبل من خيبر و معه المسلمون قد نكحوا النساء، نكاح المتعة. فلمّا كان بالمدينة قال لهم: دعوانا في أيديكم من النساء المتعة، فأرسلوهنّ فسمّيت ثنية الوداع». (1) يا به عبارت امام بخارى: «و نهى عن المتعة، فتوا دعنا يومئذ فسمّيت ثنيّةالوداع».